ميقات حج-جلد 62

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

سرّى از اسرار حج

ص: 5

در متون اوليه دينى؛ يعنى آيات و روايات، گاه صريح و گاه به صورت اشاره، به اسرار عبادات پرداخته شده، بر اين اساس، دانشمندان مسلمان، با الهام از آنها، يكى از مهمترين موضوعات پژوهش وتحقيقات خود را «بررسى اسرار عبادات» قرار داده اند. يكى ازكسانى كه به اين موضوع پرداخته، حكيم قائنى است.

ميرزا ابو جعفر كافى بن محتشم بن عبد الملك بن محمد بن نظام الدين قائنى دُرخچى، فيلسوف خراسانى، از فلاسفه عصر صفوى درقرن يازدهم هجرى قمرى است. او از شاگردان ميرفندرسكى (متوفاى 1050 ق.) و معاصر شيخ حرّ عاملى (متوفاى 1033 ق.) است

وى داراى 9 اثر و تأليف است؛ از جمله، مجموعه شعرى دارد به نام «خردنامه» و مهمترين اثرش «التسهيل» است. و نيز رسالهاى دارد به نام «اسرار العباده» كه درباره حقيقت نماز، احكام و ... نوشته و آن را در پنج فصل سامان داده است. (1)

بخشى از فصل پنجم آن، در «اسرار حج» نوشته شده، كه اين نوشتار، ترجمه و شرحى از آن است. اميدكه اهل معرفت را مفيد افتد! (2)


1- از جمله نوشته هايى كه به اسرار عبادت پرداخته اند، عبارت اند از: * اسرار الأحكام، آقا نجفى متوفاى 1331 ق. * اسرار البسمله، محمد مهدى تنكابنى * اسرارالحجّ، احمد نراقى متوفاى 1245 ق. * اسرار حج، سيد كاظم رشتى متوفاى 1259 ق. * اسرار الحج، ابن ابى جمهور رحائى * بهار اسرار حكم، ملا هادى سبزوارى متوفاى 1212 ق. * اسرار الزكات و الصوم و الحج، عبدالوحيد استر آبادى * اسرار الصلاة، جمال الدين حلى 841* اسرار الصلاة، ميرزا جواد ملكى متوفاى 1344 ق. * اسرار الصلاة، حضرت امام خمينى * اسرار الصلاة شهيد ثانى * اسرار الصلاة على اكبر كرمانى متوفاى 1270 ق.
2- حكيم قائنى، رسائل عرفانى و فلسفى، تهران- شركت انتشارات علمى فرهنگى، ص 122

ص: 6

سه نكته، به عنوان پيش نياز بحث:

1. سرّ اسرار:

در عالم، اهل معرفت را دو قسم نموده اند؛ يكى عالم عِلوى و عالم غيب و ملكوت، و ديگرى عالم ملك و شهادت، و عالم ملك و شهادت را نردبان ترقى براى صعود به عالم ملكوت دانسته اند و پيمودن راه راست و صراط مستقيم عبادت، از همين ترقى و صعود مى باشد كه گاهى از آن تعبير به «دين» مى كنند و گاهى به «منزل هدايت» تعبير مى شود و اگر ميان اين دو عالم، پيوستگى و مناسبت نباشد، ترقى از يكى به ديگر ى امكان پذير نيست و از اين جهت چيزى در اين عالم نيست مگر اينكه نمونه و مثالى از آن عالم است. (1)

و از جمله «ارواح»، چون از عالم غيب و ملكوتاند، به نوعى تنزّل از آن عالم نمودهاند و به اين عالم در آمدهاند و اين عالم براى آنان تنگ و كوچك است و گفته اند ظاهر اين است كه «ارواح» با اينكه از عالم مجرّد «و سعه» و «انبساط» و «انكشاف» و عدم «غيبوبتند» و عارى از انفعالات و تأثرات و آلام، و به قرب حق نايل و فعّال مايشاء و خلّاق ما يريد اند، در دنيا كه به اضداد اينها مبتلايند، «غريب» اند و در بدنها كه غشاء تنگى و ضيق و حجاب است زندانى خواهند بود. (2)

و «احكام» نيزچون ارواح، تنزّل از عالم بالا است و عبادات و از جمله «حج»، چون ديگر موجودات و پديده ها، از خزائن غيب الهى نازل شده است؛ چنانكه فرموده است: (وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ). (3) هرچه هست خزائن آن نزد ما است و همانند ساير موجودات، به واقعيتهاى تنزّل يافته از مخازن «غيب» متكى است. پسكسيكه اين امور عبادى را بشناسد و به آنها عمل كند، به ريشه آنها، كه همان مخزن غيب است، مى رسد. (4) و حتى در مورد الفاظ چنين تنزّلى گفته اند كه «الفاظ» تنزّل وجودى معانى عالم ملكوت اند و گفته شده مردم در خواندن قرآن و ادعيه دو گونه اند؛ يكى آن كس كه حقايق را از راه الفاظ مى نگرد، چه بسا از بسيارى الفاظ بسيارى معانى را توهّم مى كند و ديگرى آن كه حقايق برايش آشكار و روشن شده است، معانى را اصل و الفاظ را تابع قرار مى دهد.

بنابراين، «حج» عبادتى مركب از فعل و قول و حركت و وقوف و انفاق و پر از راز و رمز است و از چنان اهميتى برخوردار است كه فروع دين محسوب ميشود و طبق آيه كريمه: (... وَ للهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمين) (5) ترك حج نوعى كفر تلقّى مى گردد.

و لذا فهم و درك عميق چنين عبادت بزرگى، بسته به شناخت درست اين تنزّل از عالم بالا است و تا رموز و اشارات آن معلوم نگردد، حقيقت آن روشن نمى شود و با توجه به آنچه گفته شد، فهم و درك آن دسته از روايات روشن مى شود كه گفته اند: كعبه، در موازى بيت المعمور، در عرش قرار دارد و كعبه تمثيلى از عرش است كه فرشتگان بر محورش مى گردند و درموازات آن ساخته شده است (6) و طواف خانه خدا در زمين تشابهى با آن دارد. همچنانكه درعالم قدس و ملكوت، فرشتگان بر محور عرش در گردش اند، آدميان نيز در زمين بر گِرد كعبه ميچرخند.

نا گفته نماند، اينگونه سرّها و رازها، خود سرّ و رازى است كه جز از زبان پيامبر اعظم (ص) و امامان معصوم (عليهم السلام) نمى توان شنيد كه آنان سرّ الله و مستودع علم الهياند وگرنه ترّهات صوفيه و اقوال باطنيه را وزن و بهايى نيست و راه به جايى نمى برد.

2. سلوك از كالبد اعمال و الفاظ به رژفاى معانى

تعاليم دين براى سير انسان در جهت تعالى و رسيدن او به عالم برين است؛ چنانكه خداوند فرمود: (وَ إِلَى اللهِ تُرْجَعُ الأُمُور) (7)، (إِنَّا للهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون). (8)

بايد گفت زندگى بشر در دنيا جز كوششى در جهت «شدن» و «صيرورت» به سوى «الله» نيست؛ (أَلا إِلَى اللهِ تَصيرُ الأُمُور)؛ (9) و حيات انسان جز تكاپويى در مسير به فعليت در آوردن امور بالقوه نيست و اين همان «صيرورت» است كه در سير وسفر ظاهر و باطن حاصل مى شود.

سفر دو گونه است؛ يكى به «تن»، كه جابه جايى تن است و انتقال از مكانى به مكانى، و ديگر، سفر به «دل» است، و آن از صفتى به صفت ديگر در آمدن است (10) و اين سفر در باطن؛ يعنى حركت از خودِ «فروتر» به خودِ «برتر»، و انتقال از «بودن» به «شدن» و از وجود نازل وضعيف به وجودى برتر و قوى رسيدن و به تعبيرى، از وجود بالقوه به وجود بالفعل و عالى رسيدن.


1- غزالى، مشكات الأنوار، ترجمه دكتر زين الدين كيانى نژاد، چ شركت سهامى انتشارات، 1363، ص 49
2- ملاصدرا، شاعر، ترجمه بديع الملك ميرزا عماد الدوله، چتهران، كتابخانه طورى، ص 204
3- حجر: 20
4- آل عمران: 97
5- براى خدا حج آن خانه بر كسانى كه قدرت رفتن به آن را داشته باشند واجب است و هر كه راه كفر پيش گيرد بداند كه خدا از جهانيان بى نياز است.
6- محمدى رى شهرى، حج و عمره، جواد محدثى، چانتشارات دارالحديث، صص 88 و 108
7- بقره: 210
8- بقره: 156
9- شورى: 53 «خداوند مرجع همه امور است.»
10- امام قشيرى، رساله قشريه، چ تهران، مركز انتشارات علمى فرهنگى، ص 488

ص: 7

البته سفر به دل كه بايد از صفتى به صفت ديگر در آيد، اگر با سفر تن همراه و هم زمان شود، سريعتر و بهتر انجام مى پذيرد و بيشتر نافذ است؛ زيرا ظاهر كه با باطن هماهنگ گردد، سازگارى بيشتر و تأثير پذيرى افزونتر شود؛ همچنان كه مسافر گام به گام و به تدريج، به مقصد نزديك مى شود، نه به يكباره، دل نيز از صفتى بريدن و به صفتى رسيدن را به تدريج حاصل مى كند نه دفعى و به يكباره.

اهل سلوك گفته اند: انتقال از ضد به ضد، به يكباره در نهايت دشوارى است. بنابراين، بايد انتقال از خُلق بد به خُلق نيك، به تدريج باشد تا آسان شود. (1)

و از ميان عبادات، حج تنها عبادتى است كه در آن، سلوك ظاهر با سلوك باطن در آميخته شده و مقدمات و اعمال و مناسك آن داراى اسرار است و مى توان آن را عبادت ايماء و اشاره ناميد. البته كسانى كه از زمره: (يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلُون) (2)؛ «آنان ظاهر زندگى دنيا را مى دانند و از آخرت بى خبراند» به همان ظواهر عبادت بسنده مى كنند و طبق گفتار قرآن، خواسته آنان بيش از اين نيست كه بگوييد: (رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاق). (3) برخى از مردم مى گويند: «اى پروردگار ما! ما را در دنيا چيزى بخش و اينان را در آخرت نصيبى نيست» ليكن دسته ديگر از مردم كه باور دارند قرآن ظاهرى دارد و باطنى، و هفت «باطن» بلكه هفتاد باطن دارد و «ذى بطون» است، پس بايد عباداتى را كه بيان نموده، داراى رازهايى باشد فراتر از ظواهر آنها؛ از جمله «حج»، كه هم داراى پوسته و ظاهر است هم داراى باطن و هم سلوك ظاهرى را دارد و هم سلوك باطنى را.

هم چنانكه عرفا براى تهذيب نفس و تذكيه آن، سلوك ظاهرى را سفارش مى كنند كه از طريق تمرين و تكرار آداب و رسوم، به اخلاق حسن دست يابند و به حقايق برسند و كم كم از پوسته رويينِ عبادت به مغز زيرين و محتواى آن برسند، سفر حج نيز گويى آداب و رسومى است كه سالك از راه گذر از اين مراسم و عبادات و مناسك، به نوعى درك واقعى از حقايق معنوى نايل مى شود و در اثر تكرار وتمرين مناسك از ظاهر اعمال به باطن و اسرار راه پيدا مى كند. لذا تفكّر در راز تمثيلها و طريق استفاده از آنها و چگونگى ضبط ارواح معانى در كالبد مثالها، و وجه تناسب ميان آنها و چگونگى موازنه ميان «عالم ظاهر و شهادت»، كه طبيعت مثالها از آن نشأت گرفته و «عالم ملكوت»، كه ارواح معانى از آنجا فرود آمده، از مهمترين مباحث ارزشمند رازگشايى حج نزد اهل معرفت است و تفكّر در آن موجب فضيلت و سبقت و پيشى گرفتن از ديگران در اين مسابقه است؛ همچنانكه نبى اعظم (ص) در سفارش به على (ع) براى پيروزى دراين مسابقه، همين معنى را سفارش كرده و بوعلى سينا آن را چنين گزارش مى كند:

و براى اين بود كه شريفترين انسان و عزيزترين انبيا و خاتم رسل با مركز دايره حكمت و فلك حقيقت و خزانه عقل اميرالمؤمنين على (ع) گفت:

«يَا عَلِي، إِذَا رَأَيتَ النّاسَ مُقَرّ بُون إِلَي خَالِقِهِم بِأَنوَاع البرّ، تَقرّب إِلَيه بِأَنواع العَقل تسبقهم»

و اين چنين خطاب جز با چند بزرگى راست نيامدى كه اندر ميان خلق همچنان بود كه معقول در ميان محسوس گفت: اى على، چون مردمان اندر كثرت عبادت رنج برند، تو اندر ادراك معقول رنج بر تا بر همه سبقت گيرى. (4)

3. كدامين حج داراى سرّ است؟

حج را دو قسم شمرده اند؛ «حج عوام» و «حج خواص». حج عوام، قصد «كوى» دوست است و حج خواص قصد «روى» دوست. آن، رفتن به «سراى دوست» و اين رفتن «براى دوست» است و عوام به «نفس» رفتند و در و ديوار ديدند و خواص به «جان» رفتند وگفتار و ديدار ديدند و سرّ آن اين استكه (چنانكه گفته شد) احكام نوعى تنزّل وجودى از عالم ملكوت اند، لذا پايبندى به آن و عمل كردن و انجام آن ها نيز به نوعى براى صعود به آن عالم است. لذا قصد ونيت شكل و جهت و نوع اعمال را روشن مى كند، كه اگر كسى قصد عروج وصعود به قرب حق را داشته باشد، اعمال او سرّى پيدا مى كند و از جهت اهل معرفت گفته اند: (5) اگر كسى به قصد سياحت و تجارت و مانند آن اراده حج كرده، چنين حجّى «سير الى الله» نيست و سرّى ندارد؛ زيرا مهمترين سرّ حج سير الى الله است و فرار از غير خدا به سوى خدا است.

پس اگر كسى حج را به قصد تجارت يا شهرت و مانند آن انجام دهد، «فرار عَنِ الله» كرده است نه «فرار الى الله». (6)

به هر حال، گذشتن از پوسته ها و رسيدن به مغز كار، دشوار است؛ همچنانكه امام صادق (ع) فرمود: سختترين و دشوارترين چيز، كه خدا بر خلق واجب كرده، كثرت ذكر خدا است. سپس فرمود: مقصودم گفتن: «سُبْحَانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لله وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَ اللهُ أَكْبَر» نيست، اگر چه اين، خود ذكر است. مقصودم از ذكر خدا اين است كه در رويارويى با حلال و حرام، خدا را ياد آورى كند، كه اگر طاعات خدا است به جا آورد و اگر معصيت حق است ترك كند (7) و فراوانى و كثرت ذكر خدا چنين است كه بشر در طول شبانه روز، با هر آنچه روبهرو مى شود از اعمال، «بايدها» و نبايدها است و بايد دائم در ذكر و ياد حق باشد كه اگر فرمان اوست انجام دهد و اگر نهى اوست ترك نمايد.


1- قطب الدين شيرازى، درّة للتاج، ط تهران، شركت انتشارات علمى فرهنگى، ص 27
2- روم: 7
3- بقره: 200
4- بو على سينا، معراج نامه، ج 2، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان مقدس رضوى، ص 79
5- غزالى، كيمياى سعادت، چ تهران، كتابخانه مركزى، چ 1361، ج 1
6- آيت الله جوادى آملى، جرعه اى از صهباى حج، چ تهران، نشر مشعر، ص 162
7- شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، چ تهران، الاسلاميه، ج 11، ص 200

ص: 8

(وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميق)، مردم را به حج فرا خوان تا پياده يا سواره بر شتران لاغر و راهوار، از راه هاى دور نزد تو بيايند. عبور از عمق دره ها و افقهاى ژرف و نا پيداى فلاتهاى دور و طول سفر و راه دراز، هم مركب راهوار مسافر را لاغر و تكيده مى كند، هم مسافر را رنجور و خسته مى نمايد و سرّ آن اين است كه مسافر با طى اين راه بلند وطولانى و پذيرفتن غربت، بداند كه كمال يافتن هر چيز در غربت است؛ چون تمام پديده ها عدم بوده اند و شهر و ديار حقيقى تمام آنها ديار و شهر نيستى و عدم است و نخستين مسكن ومنزل همه پديدها، منزل «نفى محض» و «عدم خالص» است و روشن است تا آنها در شهر عدم و ايستگاه نيستى عقيم بوده اند، در نازلترين و پايين ترين مرتبه نقص و كمبود بوده اند و چون از عدمستان و ايستگاه نيستى به غربتكده عالم وجود آمده اند، به انواع كمالات و اقسام سعادات نايل شدهاند و اين سرّ آن است كه كمال حاصل نشود مگر با سفر و غربت. (1) و ماندن در ديار و وطنِ عدم، ماندن در ظلمت است و هيچ تاريكى و ظلمتى شديدتر از ظلمت و تاريكى عدم نيست؛ زيرا چيز تاريك، بدان سبب تاريك ناميده مى شود كه چشم را توان ديدنِ آن نيست، هرچند خود موجود است اما براى بيننده وجود ندارد. پس هر چيزى كه نه براى خود موجود است و نه براى ديگرى، جز غايت ظلمت و تاريكى، نامى نمى توان بر آن نهاد و هر چيز كه براى خود ظاهر نشود براى غير نيز ظاهر نشود.

و هر چيزى به اعتبار حيثت ذاتش عدمِ محض است و چون به اعتبار وجهى كه وجود حق اول بر او سريان يافته توجه شود موجود ديده مى شود (2) و از عدمستان به گلستانِ وجود سفر مى كند و از ظلمتكده عدم به نور وجود راه پيدا مى كند، و چون از آن عالم وارد عالم وجود شدند، همه خاك خالص اند؛ چنانكه منقول از على (ع) است كه فرمود:

فإن يكن لهم فى أصلهم شرف يفاخرون به فالطين و الماء

«اگر در بنياد خود شرافتى سراغ دارند كه بدان بنازند، همانا آب وگل است.»

و در اين مرحله هركس و هر چيز، به صورت آب و گِل باقى بماند، در منزل اصلى و معدن نخستين مقيم گشته، به آن توجه و التفاوتى نشده است، و از آن، به وصفى از اوصاف كمال و نشانه اى از نشانه هاى جلال ياد نمى شود، و چون از اين بارانداز و منزل و وطن هجرت كرد و با طبايع ديگر كه نسبت به آنها چون غربا است در آميخت، آماده پذيرش اشاره «نفس رحمانى» و «عقول الهيه متعاليه» مى شود و در نهايت، درهاى فيض و فتوحات ربّانيه به روى او باز مى شود؛ چنانكه حق تعالى فرمود: (ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقين)؛ «بار ديگر او را آفرينش ديگر داديم، درخود تعظيم است خداوند، آن بهترين آفرينندگان.»

پس، بعد از اين، اقامتگاه ديگرى است كه صلب پدر باشد؛ چنانكه حق تعالى فرمود: (وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ ...). (3)

و اوست خداوندى كه شما را از يك تن بيافريد، سپس شما را قرار گاهى است و وديعت جايگاهى، تا آن قطره در آن اقامتگاه باقى است، آن را شئ «مستقر» نامند و چون از آن منزل به رحم مادر سفر كرد، انواع كرامتها به آن مى رسد و اقسام نعمتها به آن و اصل مى شود. «مستودع» ناميده مى شود؛ يعنى از انواع نعمت هاى دنيوى كه «مادر» بهره مند مى شود و ريشه جانش مى گردد، تغذيه مى كند و روشن است كه تمام اين خيرها در «سفر» براى او حاصل مى شود.

به هرحال، «سفر» موجب بروز ظهور كمال است حتى «سفر» ظاهرى در نشأه دنيوى؛ همچنانكه حضرت ختمى مرتب (ص) و حضرت على (عليهم السلام) شريعت را در سفر اظهار كردند؛ يعنى پيامبر در هجرت از مكه به مدينه و امام در هجرت از مدينه به كوفه، تا چه رسد به سفر باطنى همچون مرگ كه دروازه سعادت و سرآغاز خيرات و كرامات است و با آن به بزرگترين درجات و برترين نتايج مى رسند و در حقيقت مرگ، خود سفرى است از اين جهان بى محتوا، خالى و ويران.

سفر حج

از آنجا كه بروز و ظهور كمالات، در سير و سلوك و سفر حاصل مى شود و از اينكه قرآن نخستين نداى ابراهيم (ع) را براى حجگزاران بر پايه و اساس يك سفر دور و دراز، كه از درون دشتهاى پهناور و عمق دره ها صورت مى پذيرد، بنا نهاده است، حكايت از اين دارد كه حج در دامن يك سفر ظاهر مى شود و اهل معرفت و عرفان در راز و رمز اين سفر ظاهرى، نكته اى باطنى گفته اند كه به مواردى اشاره مى شود:

1. سفر ظاهرى حج، از جهتى شبيه به سفر اخروى است و مقصود از آن، رسيدن به خانه خداست تا در نتيجه، وصول به صاحبِ خانه تحقق يابد. (4) و گفته اند: از عبرتهاى حج آن است كه اين سفر از وجهى بر مثال سفر آخرت است كه در اين سفر مقصد خانه است و در آن سفر خداوندِ خانه و در يكى فراخوانى بر «حج البيت» است و در ديگرى فراخوانى براى ديدار با حق؛ (إِنَّا للهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون).


1- حج: 27
2- غزالى، شكوه الانوار، ترجمه دكتر زين الدين كيانى نژاد، شركت انتشار، ص 36- 37.
3- انعام: 98
4- غزالى، كيماى سعادت، همان ملاك، ص 194

ص: 9

2. هنگام سفرحج، چون ياران و دوستان را وداع كند وآهنگ فراق و هجرت آنان را نمايد، بايد ياد آورِ لحظه هاى وداع آنان، در هنگام فرا رسيدن مرگ باشد.

3. بايد روزهاى پيش از سفر حج، از كارهاى خود و دلبستگى هاى منزل فارغ و آزاد شود و كناره گيرد و به تدبير امور سفر بپردازد كه مبادا كاستى در سفرش ايجاد گردد و بر او تباه شود.

4. در فراهم آوردن زاد و توشه و مركب، احتياط لازم را به جا آورد تا مبادا كمبودى پيش آيد و در نتيجه در راه، بدون زاد و توشه بماند و خود را در دام مرگ و تباهى اندازد.

و بايد ياد آورد صحراى قيامت را كه پهناورتر و هولناك و ترسناكتر است و به زاد و توشه نيازمندتر. پس آن كس كه آهنگ قيامت و آخرت مى كند، بايد دل از خود مشغوليهاى دنيا فارغ كند و دلبستگى به تن و خواسته هاى شهوانى و آرزوهاى خيالى را رها سازد و زاد و توشه معنوى خويش را از علوم حقيقى اثبات شده با برهانهاى عقلى و فرزانگى و اعمال شرعى واجب فراهم آورد.

وهمچنانكه در سفر ظاهر، زاد و توشه اى كه به زودى و سريع تباه مى شود همراه نمى برد، چون مى داند تباه مى شود و پايدار و باقى نمى ماند، بايد بداند زاد و توشه ايكه در ميانه راه سلوك در بيابانهاى مرگبار و ترسناك و تاريك تباه مى شود، همراه نياورد؛ از قبيل علوم باطل، اعمال شرك آلود و آميخته با ريا و برخاسته از خُلق و خوى ناپسند.

احرام:

آنگاه كه لباس احرام پوشيد كفن را ياد آورد؛ همچنانكه لباس احرام با لباس پيشين او تفاوت دارد، كفن نيز داراى چنين تفاوتى است. گذر از گردنه ها و ديدن خطرها نيز بايد ياد آور نكير و منكر و عذاب قبر گردد كه از لحد تا روز محشر گردنه هاى سخت و صعب و بيابانهاى تاريك و خطرناك و ترسناك وجود دارد كه شرح آن نتوان گفت و همچنانكه بيابانهاى راه حج را جز با راهنما نميتوان طى كرد، از باديه هاى ترس ناك و مرگ آفرينِ لحد تا محشر نيز نمى توان گذشت، مگر با راهنمايى و چراغ علوم و دانشها و با اعمال شريف و پسنديده.

تلبيه:

«لَبَّيك» گفتن، به نداى خداوند پاسخ دادن است؛ خدايى كه برتر از حرمت و زمان و مكان و منزّه از تغيير و دگرگونى است و هنگام «تلبيه» گفتن، بايد انديشه خويش را از همه امور دنيوى پاك و خالص گرداند و به توجه و تفكّر در بارگاه الهى واداشت و با زبان عقل و قلبِ پاك، يكدل و يكرو پاسخ نداى حق را داد.

در متون حديث و منابع روايى شيعه آمده است:

سفيان بن عُيينه گويد: وقتى امام سجاد (ع) به حج رفت و احرام بست و بر مركب خويش قرار گرفت، رنگش زرد شد و به لرزه افتاد و نتوانست لبّيك بگويد، كسى گفت: لَبَّيكَ نمى گويى؟ فرمود: مى ترسم خداوند در پاسخ من بگويد: «لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْك».

و چون لبيك گفت، بيهوش شد و از مركب افتاد. اين حالت همچنان به او دست مى داد تا آن كه حج گزارد. (1)

مالك بن انس گويد: سالى با امام صاق (ع) به حج رفتم، هنگام احرام، چون برمركبش قرار گرفت، هرچه مى خواست لَبَّيك بگويد، صدايش درگلو مى شكست و نزديك بود كه از مركبش بيفتد. عرض كردم: اى فرزند پيامبرخدا، ناگزير بايد لبيك بگويى! فرمود: پسر ابو عامر! چگونه جرأت كنم بگويم: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْك» در حالى كه بيم دارم خداى متعال در پاسخم بگويد: «لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْك». (2)

طواف وسعى:

هنگام طواف وسعى بايد روز قيامت را ياد آورد كه چگونه مردم پيرامون پيامبر و امامان (عليهم السلام) مى گردند تا به ايشان بنگرند و شفاعتشان كنند.

وقوف به عرفات:


1- محمدى رى شهرى، حج و عمره، ترجمه جواد محدثى، چ مؤسسه انتشارات دار الحديث، ص 273
2- همان.

ص: 10

آنگاه كه اصناف خلايق از گرداگرد جهان جمع ميشوند و هر يك به زبانى متفاوت خدا را مى خوانند و با عبارات طولانى و بلند دعا مى كنند، صحنه قيامت تداعى ميشود.

هر يك از مردمان به كارى مشغول و در انديشه خود است. نيم نگاهى هم به پدر و مادر يا دوست و فرزند و برادر نمى كند و بر همين قياس است وقوف به مشعر.

قربانى:

حاجى بايد در قربانگاه محبوبترين چيز خويش را در راه محبوبِ مطلق قربانى كند و آن اشاره به اين است كه نفس حيوانى خويش را فداى نفس روحانى و الهى نمايد؛ بهگونه اى كه گويا از پوسته جسم خود بيرون رفته، مجرد شده و خود را از آن وا رهانيده و نفس مجرد خدايى شده است و باطنش از همه اين وابستگيها پاك و خالص گرديده است.

رمى جمرات:

در رمى جمرات، زائر خود را براى قيامت آماده ميكند. آن گاه كه شياطين آرزوها و شهوت هاى باطل و ... و صفات زشت را از خود دور مى كند تا نفسش پاك گردد و آماده مى شود براى صعود و عروج به عالم عقول و رسيدن به درجات عالى و ورود به بهشت جاودان و باقى و حيات مَرضى.

تحليل نساء، بعد طواف نساء:

حرام شدن برخى امور بر مُحرم، در حال احرام، در سنت و شريعت، اشاره به آن است كه آدمى تا آنگاه كه خدا را با صفات كمال و نشانه هاى جلال نشناسد و نبوّت و معاد را درك نكند، حق ندارد بر امور دنيايى روى آورد و هرگاه خدا و پيامبر و معاد را شناخت، ميتواند و مجاز است به تهيه ضروريات و امور منزل و جامعه بپردازد، مگر امر نكاح و آميزش با زنان.

چون انسانها ناگزير از تدبير زندگى و منزلاند، با شرايطى كه دينِ حق بيان داشته؛ يعنى با انجام طواف نساء، جايز مى شود كه به امر نكاح نيز بپردازند.

سرّ ديگر:

ممكن است طواف نساء اشاره به اين باشد كه: چون حاجى هنگام احرام، با اقدام بر طاعات و عبادات، توجه به حق مى كند، پس توجه و التفات به محسوسات هيولايى و لذّتهاى دنيوى حرام ميگردد و چون از حج و عمره فارغ گشت، به مرتبه اى مى رسد كه مى تواند هر دو؛ دنيا و آخرت را مراعات كند؛ هم جانب عقل را و هم جانب حس را و به هر دو جانب توجه كند؛ زيرا دراين هنگام، پرداختن به يكى، او را از پرداختن به ديگرى باز نمى دارد، جز آميزش جنسيكه- قبل از طواف نساء- وقت مناسب آن فرا نرسيده است؛ چون امورشهوانى بيش از بقيه محسوسات، نفس را از عالم معقول به عالم محسوس مى كشاند. پس لازم است بعد از تذكيه با اعمال حج و عمره، مجدداً نفس را با انجام طواف نساء تذكيه كند و درواقع طواف نساء «ايماء و اشاره به اين است كه آنگاه كه نفس را با اعمال حج تزكيه كرد، نفس توان ضبط و حفظ هر دو جانب عقل و حس را پيدا كرده و با طواف» نساء به مرتبه اى مى رسد كه مى تواند عهده دار امر نكاح هم بشود. (1)


1- حكيم قائنى، رسائل عرفانى و فلسفى، تحقيق سيد محمد باقر حجتى، نشر شركت انتشارات علمى فرهنگى، صص 126- 122

ص: 11

ص: 12

حج كودك

چكيده

پژوهش حاضر در بررسى اعمال عبادى كودكان، بهويژه در باب حج سامان يافته و با گردآورى و بررسى آيات و روايات و نيز اقوال علماى شيعه، در نظر دارد مشروعيت، صحت و استحباب اينگونه اعمال را اثبات نمايد.

و نيز در پى پاسخ به اين پرسش است كه آيا حجّ كودكان مى تواند صحيح باشد يا خير؟ و در صورت صحّت، آيا بايد تمام اعمال و افعال حج را همچون افراد بالغ به جا آورد يا اينكه حكم او با افراد مكلّف فرق دارد و متفاوت است؟

در اين نوشتار به اثبات رسيده است كه حج صبى، از نظر صحّت و مشروعيت و حتى ترتّب ثواب، فرقى با حج بالغين ندارد و تنها در بعضى از احكام؛ چون عدم كفايت حج او از حجه الإسلام (در صورت عدم بلوغ قبل از احدالموقفين) با آنها تفاوت دارد.

ص: 13

مقدمه

علماى مسلمان بهخصوص دانشمندان شيعه، از گذشته تا كنون، كتابهاى زيادى درباره مسائل گوناگون اسلامى تأليف كرده و يكى از مسائلى كه بهطور ويژه به آن پرداخته اند، مسأله فقه است. آنان بر اين عقيده پاى فشردهاند كه فقه اسلامى بهخصوص فقه شيعى، از پويا بوده و ايستا نيست و در هر عصر و مصرى آماده پاسخگويى است. فقهاى شيعه به تبيين فقه در ابواب مختلف؛ از طهارت تا ديات پرداخته و در اين باره قلمها زده اند.

ازمسائلى كه در ابواب مختلف فقه به آن بذل توجه شده، اعمالى است كه به اطفال و صبيان مربوط مى شود. فقه شيعه از اين جهت از گستردگى ويژه برخوردار بوده و مسائل و احكام كودكان را بهطور مفصل بيان كرده است.

روشن است كه در اين راه، با مشكلاتى نيز مواجه بودهاند و مشكلى كه در اين باب خود را نمايانده، نبود كتاب مستقل در اين زمينه است.

تا كنون كتاب جامعى كه محتوى تمام مسائل فقهى مربوط به صغار و اطفال باشد تأليف نشده و احكام صبيان تنها در ذيل مباحث متفرقه بيان گرديده و كسى آنها را بهطور جداگانه و در كتاب مستقل گردآورى نكرده است تا دسترسى به آنها آسان باشد. تنها كتابى كه نگارنده در اين زمينه يافته، كتاب «موسوعة احكام الأطفال و أدلّتها» است كه به دست گروهى از نويسندگان، با اشراف حضرت آيت الله العظمى فاضل لنكرانى/ تأليف شده است. كتاب ياد شده نيز گرچه جامع و كامل نيست اما در نوع خود، كم نظير ميباشد. همچنين مقاله اى در فصلنامه «ميقات حج» درباره حج الصبيان آمده است.

همين اندك بودن كتب فقهى در باب «احكام حج الصبى»، كار تحقيق و پژوهش را دشوار مى كند، اما با لطف الهى و توجهات كريمه اهل بيت (عليهم السلام) بر مشكلات فائق آمده و توانستم مقاله اى هر چند مختصر سامان دهم.

در اين نوشته ابتدا بهطور گذرا مشروعيت عبادات صبى و كودك را بيان كرده، آنگاه به بحث در باب مشروعيت اعمال او در حج پرداختهايم.

چند نكته:

1. تنها به آرا و نظريات فقهاى شيعه پرداخته و از فقه اهل سنت سخنى به ميان نياوردهايم؛ زيرا هدف ما مقايسه فقه شيعه با فقه سنى نبوده است.

2. تنها به آرا و نظريات فقهاى مشهور شيعه بسنده نكرده و از آراى معاصرين و متأخرين نيز بهره هاى فراوان بردهايم.

3. نشانيها را در پانوشت به اختصار بيان كرده و در فهرست منابع، به صورت جامع و كامل آوردهايم.

4. به رواياتى كه از جهت سند بررسى نشده اند، استناد كردهايم، ليكن در حين بحث، به بررسى اسناد آن نپردختهايم.

5. هدف ما در اين نوشتار بررسى تمام اعمال حج كودكان نبوده و تنها به برخى از اعمال و مسائل آن اشاره كردهايم.

عبادات صبى

مشروعيت عبادات صبى

از شرايطى كه در انجام هر تكليف، وجود آن ضرورى است، «بلوغ» است. تا فردى به بلوغ نرسد، تكليفى ندارد. روشن است كه در كودكان نيز اين شرط، مانع از وجوب اعمال نسبت به آنها است.

در عبادات صبى و كودك، بحث دراين است كه آيا عبادات او مشروع است؟ يعنى مى تواند آنها را به قصد امتثال بهجا آورد يا مشروع نبوده و نمى تواند آنها را به قصد امتثال امر الهى انجام دهد؟ (1)

مشهور فقها بر اين عقيدهاند كه اعمال صبى، داراى مصلحت بوده، استحباب نيز دارد وتنها تمرين و آمادهسازى نيست. عمده دليل آنها، اطلاقات و عمومات آيات قرآن كريم است كه شامل افراد بالغ و نابالغ- هر دو- ميشود: (2)

آيه كريمه: «أَقيمُوا الصلاة» (3) بهطور مطلق، بيان مى كند كه همه بايد نماز بخوانند؛ چه بالغ و چه غير بالغ و نيز عموم آيه: (فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْه ...) (4) شامل افراد نابالغ هم مى شود.


1- فاضل لنكرانى، محمد، القواعد الفقهيه، ص 341
2- حكيم، سيد محسن، مستمسك عروة الوثقي، ج 10، ص 180
3- بقره: 43
4- بقره: 185

ص: 14

اما از آنجاكه دليل برعدم وجوب تكليف، براى صبى وجود دارد؛ «... أَنَّ الْقَلَمَ يُرْفَعُ عَنْ ثَلَاثَةٍ؛ عَنِ الصَّبِيِّ حَتَّى يَحْتَلِمَ ...» (1) پس حكم وجوب از صبى برداشته مى شود (2) اما نسبت به برداشته شدن حكم استحباب و اباحه دليلى وجود ندارد، لذا ميتوان گفت كه اعمال عبادى صبى استحباب دارد.

نكته

در اين ميان، بايد به اين نكته توجه داشت كه ميان «واجب» بودن يك عمل و «صحت» آن، تلازمى وجود ندارد. نماز كه بر فرد بالغ واجب و مشروع است، صحيح نيز هست اما بر صبى، گرچه واجب نيست ولى مى تواند صحيح باشد؛ زيرا «بلوغ شرط وجوب است نه شرط صحت». (3) پس «عدم وجوب» ملازمتى با «عدم صحت» و عدم شرعيت ندارد. از اين رو است كه بسيارى از علما قائل به ملازمه ميان آن دو نيستند.

علامه حلّى، با اينكه قائل به عدم وجوب نماز بر صبى است، اما معقتد است نماز او شرعى است (4) و اين شرعى بودن؛ يعنى صحيح بودن نماز او و حتى ابن فهد حلّى درباب روزه صبى تصريح ميكند بر صحت روزه او؛ «و يعتبر فى الرجل العقل و الاسلام ... ولايصحّ من الصبىّ غير المميّز و يصحّ من الصبىّ المميّز». (5) صاحب جواهر نيز گفته است: بنا بر شرعيت نماز صبى، هر شرطى كه براى نماز بالغ هست براى او نيز خواهد بود. پس زن نمى تواند مقدم بر او و يا در محازات او نماز بخواند. (6) مرحوم نراقى نيز بر اين نكته تأكيد مى كند كه:

«لمنع خروج عبادات الصبيّ عن الشرعية بإطلاقها و إنّما هي خارجة عن الواجبة على نفسها»

(7) عبادات صبى اگر چه واجب نيست اما شرعى است.

نكته ديگر آنكه: تمرينى بودنِ نماز صبى، ملازمتى با عدم صحت نمازش ندارد. نماز او در عين تمرينى بودن، ميتواند مشروع و صحيح نيز باشد.

مرحوم علامه حلّى اين دقت را چنين بيان مى كند: «الصبيّ لايجب عليه الصلاة ما لم يبلغ، لكن يستحب تمرينه بفعلها ... و هل صلاته شرعية معتدٌ بها؟ المشهور ذلك». (8)

مطلب ديگر آنكه كلمه «مشروع» دراصطلاح فقها، علاوه بر «جواز»، به معناى «استحباب» نيز آمده است. صاحب حدائق به نقل از ذكرى در مورد كودكيكه هنگام نماز سلام كند و افرادى جواب او را بدهند، آيا بر خود مصلّى هم جايز است جواب سلام او را بدهد؟ گفته است

: «لم يضرّ لأنّه مشروع في الجمله، ثم توقف على الإستحباب من شرعيته خارج الصلاة مستحباً»

(9) صاحب عروه مى گويد:

«يستحبّ تمرينه علي كلّ عباده و الأقوى مشروعية عباداته»

(10) عبادات صبى گرچه تمرينى است، ولى مشروع است. مرحوم نراقى نيز در بحث «حج الصبى» قائل به استحباب حج صبى شده است. (11)

نتيجه اينكه: اعمال عبادى صبى، با اينكه بر او واجب نيست اما صحيح و شرعى است و مى تواند ثواب برآن مترتب شود و در همان حال تمرين نيز باشد.

حج بر صبى واجب نيست

آيات فراوانى درباره شرايط، اعمال و احكام حج وجود دارد (12) كه اطلاق برخى از آنها، شامل صبى نيز مى شود. (وَ لله عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلًا). (13)

اطلاق وجوب دراين آيه، علاوه بر مكلّفين، شامل افراد نابالغ هم مى شود و روايتى نيز بر اين مطلب دلالت مى كند:

«الحج على الناس جميعاً صغارهم و كبارهم»

(14) اما به دلايل خاص، از جمله شرطيت بلوغ در وجوب تكليف، افراد نابالغ از اطلاق آيه و حديث خارج مى شوند و اجماع علما و فقها نيز مؤيد اين مطلب است.

فاضل هندى گويد: چون صبى هنوز بالغ نشده، لذا حج بر او واجب نيست و اگر حجى هم بهجا آورد، از باب تمرين خواهد بود و بر اين سخن دو دليل اقامه مى كند؛ يكى اجماع علما و ديگرى روايات. (15)

مرحوم نراقى نيز گفته است: يكى از شرايط وجوب حج، بلوغ و عقل است. پس بر صبى حج واجب نيست. ايشان به اجماع و حديث رفع القلم تمسك مى كنند. (16)

شهيد اول هم بر اين مطلب تأكيد ورزيده كه چون صبى شرط وجوب حج؛ يعنى بلوغ را ندارد، پس حج براو واجب نخواهد بود. (17)


1- شيخ حر عاملى، وسايل الشيعه، ج 1، ابواب مقدمات عبادات، باب 4 باب اشتراط التكليف ح 81
2- حكيم، سيد محسن، مستمسك عروة الوثقي، ج 10، ص 180
3- الصابونى، محمدعلى، الفقه الشرعى، ج 1، ص 101
4- تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 331
5- الحلى، جمال الدين احمد بن محمد بن فهد، المهذب البارع، ج 2، ص 47
6- النجفى، محمد حسن، جواهرالكلام، ج 8، ص 329
7- نراقى، ملا احمد، مستند الشيعه، ج 11، ص 108
8- تذكره الفقهاء، ج 2، ص 331
9- البحرانى، يوسف، حدائق الناضره، ج 9، ص 76
10- الطباطبايى، سيد على، عروة الوثقي، ج 1، ص 581، مسأله 35
11- نراقى، ملا احمد، مستند الشيعه، ج 11، ص 157
12- آيات حج را به سه دسته مى توان تقسيم نمود 1- اصل وجوب حج آل عمران/ 96 و 97- حج/ 27 و 25 2- افعال حج بقره/ 196 و 197 و 198 و 199 و 200 و 201 و 202 و 203 و 125 و 158- فتح/ 27 3- احكام و توابع مائده/ 2 و 94 و 95 و 96 و 97؛ حج/ 20 و 30؛ بقره/ 126 و 127 و 128. ر. ك. به: كنز العرفان، فاضل مقداد ص 242 و محقق اردبيلى، زبده البيان، كتاب الحج.
13- آل عمران: 97
14- العاملى، شيخ حر، وسايل الشيعه، ج 11 ابواب وجوب حج باب 2 باب انّه يجب الحج على الناس ح 1430
15- الفاضل الهندى، كشف اللثام، ج 5، ص 72 و 149
16- نراقى، ملا احمد، مستند الشيعه، ج 11، ص 15
17- العاملى شهيد اول، محمد بن مكى، دروس، ج 1، ص 306

ص: 15

شيخ طوسى نيز گفته است كه «الصبي الذي لم يبلغ، لاحجّ عليه ولاينعقد إحرامه». (1) فقهاى معاصر نيز بر اين امر تأكيد دارند كه حج برصبى بهخاطر عدم بلوغش، واجب نيست.

امام خمينى 1 هم فرمودهاند: حج بر صبى واجب نيست، اگر چه مراهق و نزديك به بلوغ هم باشد و اگر حج به جا آورد، گرچه صحيح است ولى كفايت از حجّه الإسلام نمى كند. (2)

اما رواياتى كه مى توان به آنها تمسك جست:

1. از امام صادق (ع) درباره حج كودكِ ده ساله سؤال شد. ايشان فرمودند زمانى حج بر او واجب مى شود كه محتلم شود.

«عَنْ شِهَابٍ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ ابْنِ عَشْرِ سِنِينَ يَحُجُّ قَالَ عَلَيْهِ حَجَّةُ الإْسْلامِ إِذَا احْتَلَمَ وَ كَذَلِكَ الْجَارِيَةُ عَلَيْهَا الْحَجُّ إِذَا طَمِثَتْ».

(3)

2. امام على (ع) سه گروه را از دايره تكليف وجوبى خارج مى داند كه يكى از آنها صبى است؛

«أَنَّ الْقَلَمَ يُرْفَعُ عَنْ ثَلاثَةٍ عَنِ الصَّبِيِّ حَتَّى يَحْتَلِمَ وَعَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّى يُفِيقَ وَ عَنِ النَّائِمِ حَتَّى يَسْتَيْقِظَ».

(4)

حجّ صبى صحيح است؟

اكنون كه دانستيم حج بر صبى واجب نيست، اين پرسش مطرح مى شود كه اگر صبى حج بگزارد، آيا حج وى مشروع است يا خير؟ به عبارت ديگر، آيا حج او صحيح است؟

الف) اقوال علما

علما بر اين نظريهاند كه حجّ صبى صحيح است و حتى گروهى ادعاى اجماع كرده اند. علّامه حلّى در منتهى و تذكره گفته است كه احرام صبى صحيح است (5) و دو روايت از عامه و خاصه نقل مى كند (كه در ادامه بيان خواهد شد).

مرحوم نراقى نيز قائل به صحت و حتى استحباب حج مى باشد. وى در مقايسه حج صبيه و حج صبى مى گويد:

«كان حج الصبية بنفسها كحج الصبي مستحباً»

(6) و نيز مى گويد: كسى كه داراى يكى از شرايط حج نيست، ولى مانعى هم از انجام حج ندارد؛ مانند عبد مأذون و فقير و صبى مميز، مستحب است كه به حج برود. روشن است كه استحباب ملازم با صحّت است. وقتى عملى استحباب داشته و ثواب بر آن مترتب است به يقين صحيح خواهد بود. ايشان سه دليل براى صحت حج صبى اقامه مى كنند: الف) اجماع ب)

عمومات الحج و أفعاله فإنّها شاملة للصبيّ أيضاً ج) روايات.

(7)

ب) روايات

1. زنى از پيامبرخدا (ص) درباره حجّ صبى پرسيد كه آيا او مى تواند حج انجام دهد (يا مى توان براى او حج انجام داد)، حضرت فرمودند: بله و براى تو نيز پاداشى هست؛

«عَبْدِ اللهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ (ع) قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ مَرَّ رَسُولُ اللهِ (ص) رُوَيْثَةَ وَ هُوَ حَاجٌّ فَقَامَتْ إِلَيْهِ امْرَأَةٌ وَ مَعَهَا صَبِيٌّ لَهَا فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللهِ أَ يُحَجُّ عَنْ مِثْلِ هَذَا قَالَ نَعَمْ وَ لَكِ أَجْرُهُ».

(8)

2. روايتى را علامه حلّى از ابن عباس نقل كرده كه شبيه به روايت قبل است؛

«رفعت امرأة صبياً فقالت: يا رسول الله أ لهذا حجٌ؟ قال: نعم و لك أجرٌ»

(9) در اين دو روايت، براى مادر بچه ثواب مقرر شده و اين بيانگر آن است كه حج صبى صحيح مى باشد والّا ترتّب ثواب براى عمل غير صحيح، معنايى نخواهد داشت. از سوى ديگر، اين عمل در منظر پيامبرخدا (ص) و با امر ايشان انجام شده است كه خود دلالت بر صحّت اين عمل مى كند. (10)

3.

«عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ الثَّانِيَ (ع) عَنِ الصَّبِيِّ مَتَي يُحْرَمُ بِهِ قَالَ إِذَا اثَّغَرَ». (11) (ثغر يعنى ريزش دندان) امام جواد (ع) احرام صبى را منوط كردند بهريزش دندان كه در سن 12 سالگياست و در اين سن، صبى هنوز بالغ نشده است. پس احرام درحديث بهمعناى وجوب نيست.

4. در روايتى، تظليل براى كودكان و زنها، در حال احرام، جايز شمرده شده است؛

«عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ (ع) قَالَ: لَا بَأْسَ بِالقبّة عَلَي النِّسَاءِ وَ الصِّبْيَانِ وَ هُمْ مُحْرِمُونَ»

(12) اين روايت بيان مى كند كه احرام بچه صحيح است و الّا سؤال از تظليل در اينجا لغو خواهد بود.


1- ابو جعفرمحمد، الطوسى، المبسوط فى فقه الإماميه، ج 1، ص 328
2- موسوى خمينى، روح الله، تحرير الوسيله، ج 1، ص 340
3- ابو جعفرمحمد، الطوسى، تهذيب الاحكام، ج 5، ص 6، ح 14؛ وسايل الشيعه، ج 11 ابواب وجوب حج، باب 12 باب اشتراط وجوب الحج بالبلوغ ح 14198
4- شيخ صدوق، خصال، ج، ص 94؛ وسايل، ج 1، ابواب مقدمات عبادت، باب 4 باب اشتراط التكليف ح 81
5- علّامه حلّى، منتهى المطلب، ج 10، ص 54؛ تذكرةالفقهاء، ج 7، ص 24
6- نراقى، ملا احمد، مستند الشيعه، ج 2، ص 155
7- همان، ج 11، صص 15 و 157
8- شيخ طوسى، الاستبصار، ج 2، ص 147، ح 3
9- علّامه حلّى، منتهى المطلب، ج 10، ص 54
10- اراكى، محسن، حج الصبيان، مجله «ميقات الحج»، ش 2، ص 197
11- الكافى، ج 4، ص 276، ح 9؛ شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 435؛ وسايل الشيعه، ج 11، باب 20، ابواب وجوب حج، ح 14225
12- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 226، ح 1064؛ شيخ طوسى، تهذيب الأحكام، ج 5، ص 312 باب 24، ح 69؛ وسايل الشيعه، ج 12، ابواب تروك احرام باب جواز التظليل، باب 65، ح 16967

ص: 16

5. رواياتى كه دلالت بر عدم اجزاء حجّ صبى از حَجّه الإسلام (1) مى كند، ظهور در صحّت حج وى دارد؛ زيرا اگر حج او باطل بود، ديگر نوبت به بيان حكم (عدم اجزاء) نمى رسيد. پس بيان حكم دلالت مى كند بر اينكه صحّت حجّ او، مفروغ منه بوده است. (2)

نتيجه اينكه صبى مى تواند و بر او جايز است احرام ببندد و حج وى مشروع و صحيح مى باشد.

اذن ولى در انجام حج

پرسش ديگرى كه بايد به آن پاسخ داده شود، اين است كه:

«آيا با اثبات صحتِ احرام و حجّ صبى، او بايد از ولى خود اذن بگيرد يا اذن از ولى در صحّت حج شرط نيست؟»

در اين مورد ميان فقها اختلاف نظريه وجود دارد؛ گروهى؛ مانند شهيد اول و علّامه حلّى قائل به شرطيت اذن از ولى هستند.

شهيد اول مى گويد:

«لَا يَصِحُّ مُبَاشِرَته إِلّا أَن يَكُونَ مميّزاً وَ أَذن لَهُ الوليّ». (3)

صاحب رياض نيز مانند شهيد اول قائل به اذن صبى از ولى مى باشد؛

«فاعلم أنّه لا يجب على الصبيّ مطلقا و لا على المجنون و يصحّ الإحرام من الصبيّ المميّز بإذن الوليّ».

(4)

علّامه در تذكره و تحرير، بر اين باور است كه صحّت احرامِ صبى مشروط به اذن ولى است و اگر بدون اذن او باشد صحيح نيست. (5)

دلايل لزوم اذن از ولى:

1. انجام مناسك حج، بر افراد بالغ است؛ چون اينان هستند كه شرايط وجوب را دارند. پس اگر غير بالغ، مأذون در حج باشد، خلاف اصل مى باشد.

اكنون آنچه در اينجا بيان گرديده، در مورد صبى مأذون است و صبى غير مأذون، از مورد نص خارج ميباشد و حج وى نيست

؛ «ورود المنع عليه ظاهر بل للإقتصار فيما خالف الأصل على المتيقّن من مورد الفتوى و النص و هو الصبيّ المأذون و ذلك لأنّ الإحرام عبادة متلقّاة عن الشرع يجب الإقتصار فيها على النص». (6)

2. چون اعمال حج، همراه با صرف مال است و از سوى ديگر صبى نيز ممنوع از تصرف در مال مى باشد، پس بايد از طرف ولى خود مأذون باشد. (7)

اما گروهى ديگر اذن ولى را شرط نمى دانند:

مرحوم خويى مى گويد:

«لايشترط في صحته إذن الوليّ».

(8) صاحب مستمسك عروه نيز گفته است

«الأقوى عدم الإشتراط في صحّته»

(9) امام راحل نيز بيان كرده است كه:

«و الأقوى عدم اشتراط صحّة حجّه بإذن الوليّ». (10)

دلايل عدم لزوم اذن:

كسانيكه قول عدم لزوم اذن ولى را پذيرفته اند، در پاسخ قول قبلى (لزوم اذن) به دلايلى تمسك كرده اند:

1.

«إنّ إطلاق الأدلّة و العمومات كافية فى صحته و رجحانه ...»

ادله صحّت حجّ صبى مطلق بوده و آنرا مشروط به اذن از ولى نكردهاند. پس مخالف اصل و يا خروج از متيقّن لازم نمى آيد. علاوه آنكه از خود اين عمومات توقيف و تعيين بهدست مى آيد. (11)

2. از سوى ديگر، حجّ وى- اولًا و بالذات- همراه با صرف مال نيست (12) و اگر عملى انجام دهد كه صرف مال را در پى داشته باشد، در صورت كفاره، اگر قائل شويم عمد صبى و خطاى وى يكى بوده و فرقى ندارند، كفاره اى متوجّه او نخواهد بود و به فرض ثبوت كفاره براى صبى، براى پرداخت آن، اگر ولى اجازه دهد، بحثى در آن نيست و اشكالى ندارد، اما اگر اجازه ندهد، بر ذمّه صبى خواهد ماند و بايد بعد از بلوغ بپردازد. درمورد خريد هَدى و قربانى نيز همينگونه است؛

«ومجرّد ذلك لايوجب سقوط الحجّ». (13)


1- همين نوشته بخش عدم كفايت حج صبى از حجّه الإسلام.
2- اراكى، محسن، حج الصبيان، مجله «ميقات الحج»، ش 2، ص 197
3- دروس، ج 1، ص 306
4- رياض المسائل چاپ قديم ج 1، ص 338
5- تذكره، ج 7، ص 26 و ج 8، ص 421؛ تحرير الأحكام، ج 1، ص 90
6- رياض المسايل چاپ قديم ج 1 ص 338.
7- علامه حلى، تذكره الفقهاء، ج 7، ص 26 و ج 8، ص 421؛ علامه حلى، تحريرالاحكام، ج 1 ص 90.
8- موسوعة الامام خويى، ج 28، ص 12
9- سيد محسن، الحكيم، مستمسك عروه الوثقى، ج 10، ص 16
10- روح الله، الموسوى الخمينى، تحرير الوسيله، ج 1، ص 340
11- نراقى، مستند الشيعه، ج 11، ص 18
12- نجفى، محمدحسن، جواهرالكلام، ج 17، ص 234. صاحب جواهر به خاطر اينكه حج صبى همراه با تصرف مال است، اذن ولى را شرط ميداند، اما احتمال عدم اشتراط اذن از ولى را نيز رد نمى كند؛ زيرا حج وى- اولًا و بالذات- همراه با صرف مال نيست. ايشان حتى احتمال اجماع هم مى دهد؛ «نعم لا بدّ من إذن الولى بذلك لاستتباعه المال فى بعض الأحوال، فليس هو عباده محضه، مع احتمال العدم، لعدم كونه تصرفاً مالياً أولًا و بالذات إن لم يكن إجماعاً، كما هو ظاهر نفى الخلاف فيه بين العلماء».
13- نراقى، مستند الشيعه، ج 11، ص 18؛ شيخ طوسى، المبسوط فى فقه الإماميه، ج 1، ص 329

ص: 17

وجوب طواف نساء بر صبى

يكى از اعمال و مناسك مهم در حج، طواف نساء است. اهميت آن به قدرى استكه در صورت بهجا نياوردن، حاجى ديگر نمى تواند ازدواج كند و اگر همسر داشته باشد، همسرش بر او حرام خواهد شد و تا زمانى كه آن را بهجا نياورد، اين حكم همچنان باقى خواهد ماند.

در اين ميان، آنچه مهم است، حجّ صبى است. با اينكه انجام اعمال حج بر صبى مستحب است، آيا طواف نساء بر او واجب است؟ و آيا او نيز همچون افراد بالغ، بايد تمام اعمال حج را انجام دهد؟

پيش از پاسخ به اين پرسش بايد به سه نكته توجه داشت:

1. طواف نساء، بر مرد و زن بالغ واجب است و در اين مورد هيچ اختلافى وجود ندارد. روايات نيز بر آن تصريح دارند.

امام كاظم (ص) فرمود: طواف نساء بر زن كبيره واجب است؛

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ عَنْ أَخِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ (ص) عَنِ الْخِصْيَانِ وَ الْمَرْأَةِ الْكَبِيرَة أَعَلَيْهِمْ طَوَافُ النِّسَاءِ قَالَ نَعَمْ عَلَيْهِمُ الطَّوَافُ كُلِّهِمْ».

(1)

2. در موسم حج، زن بر مرد و مرد بر زن زمانى حلال مى شوند كه طواف نساء را انجام داده باشند.

3. هر عملى كه بر مُحرِمِ بالغ حرام است، بر صبى مُحرِم نيز حرام مى باشد و از هر عملى كه او بايد اجتناب كند، بر صبى نيز لازم است از آن بپرهيزد. (2)

در مورد وجوب طواف نساء بر صبى، همه علما (غير از يك نفر) اتفاق نظر دارند.

شهيد اول در دروس گفته است: طواف نساء واجباست ولى با ترك آن، حج باطل نمى شود اما زن هم بر او حلال نمى گردد و حكم خصى، خنثى و صبى نيز چنين است. (3)

«و يلزم به [طواف النساء] الصبيّ المميّز، و يطوف الولي بغير المميّز، فلو تركاه وجب قضاؤه كما يجب على غيرهما، و يحرم عليهما النساء بعد البلوغ، و يمنعان من الاستمتاع بالحلائل قبل البلوغ». (4)

صاحب جواهر مينويسد: عدهاى تصريح كردهاند اگر صبى طواف النساء را ترك كند، زن بر او، بعد از بلوغش حرام خواهد شد؛ چرا كه احرام بستن، سبب حرمت زنان مى شود و اين حكمى وضعى است و احكام وضعيه تنها اختصاص به مكلّفين ندارد بلكه شامل غير مكلّفين هم مى شود. پس همانطور كه احرام سبب حرمت ميشود، طواف النساء نيز سبب حلّيت ميگردد. ايشان در ادامه چنين توضيح مى دهد: حديث رفع، تنها حكم تكليفى را برمى دارد و كار به حكم وضعى ندارد. همچنين حرمت نساء از آثار حكم وضعى تركِ طواف النساء است، لذا رفع نمى شود. (5) ايشان نظر نهايى خود را اينگونه بيان مى كند

؛ «و كيف كان فهو أي طواف النساء لازم للرجال و النساء و الصبيان و الخصيان و الخناثى بلا خلاف معتد به أجده فيه ...»

(6)

صاحب كشف اللثام نيز همچون ديگران ميگويد: صبى هم مانند مردان و زنان بايد طواف نساء را انجام دهد (7) و علّت آنرا چنين بيان ميكند؛

«يحرم على المميز بعد بلوغه من أنّ الإحرام سبب لحرمتهنّ و الأحكام الوضعية لا تختص بالمكلف».

(8)

علّامه حلّى در تذكره بر وجوب آن ادعاى اجماع كرده است؛ «طواف النساء واجب عند علمائنا أجمع على الرجال و النساء و الخصيان من البالغين و غيرهم ...». (9) امام راحل نيز طواف النساء را حتى براى صبى غيرمميز لازم دانسته، مى گويد: ولى وى بايد او را طواف دهد؛

«لا يختصّ طواف النساء بالرجال، بل يعمّ النساء و الخنثى و الخصيّ و الطفل المميّز، فلو تركه واحد منهم لم يحلّ له النساء و لا الرجال لو كان امرأة، بل لو أحرم الطفل غير المميِّز وليّه يجب على الأحوط أن يطوف به طواف النساء حتى يحلّ له النساء».

(10)

اما در ميان فقهاى معاصر، تنها مرحوم آيت الله خويى به مخالفت برخاسته و قول عدم وجوب طواف نساء بر صبى را ترجيح داده است. ايشان مى گويد: ظاهر آن است كه با ترك طواف نساء، زن بر او حرام نمى شود؛ زيرا دو نوع حكم بر احرام بار مى شود:

1. حكم وضعى؛ مانند بطلان عقد در حال احرام.

از شرايط عقد آن است كه در حال احرام، عقد بسته نشود، لذا از اين جهت فرقى ميان بالغ و غير بالغ وجود ندارد؛ زيرا احكام وضعيه تنها به بالغ اختصاص ندارد پس اگر صبى در حال احرام، عقد نكاح ببندد صحيح نخواهد بود.

2. حكم تكليفى؛ مانند ترك تقبيل و ترك لمس با شهوت. اينها احكام تكليفى محض هستند و اين نوع احكام، از آغاز در حقّ صبى ثابت نيست تا اينكه گفته شود با طواف نساء اين محظورات نيز بر طرف مى شود. چون شرط حكم تكليفى، بلوغ است پس وقتى مُحرِم، مكلّف نباشد، در واقع


1- وسايل الشيعه، ج 13، ابواب الطواف، باب 2 باب وجوب طواف النساء ح 17790
2- شيخ طوسى، المبسوط، ج 1، ص 329؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 409 باب 26 ذيل حديث 69
3- دروس، ج 1، ص 404
4- همان، ص 458
5- جواهرالكلام، ج 19، ص 260
6- همان، ص 410
7- كشف اللثام، ج 5، ص 484
8- همان، ج 6، ص 228
9- علّامه حلّى، تذكره الفقهاء، ج 8، ص 353
10- موسوى خمينى، روح الله، تحرير الوسيله، ج 1، ص 416

ص: 18

چيزى بر او حرام نخواهد بود. پس وى مى تواند مرتكب آنها شود. پس حرمت ترك طواف نساء از احكام مختص بالغين بوده، لذا صبى با ترك آن حجش صحيح است و زن بر او حرام نمى شود. (1)

عدم كفايت حج صبى از حجّة الاسلام

بعد از اثبات جواز، مشروعيت و همچنين صحّت حجِ صبى، بايد به اين پرسش مهم پاسخ داد كه: آيا حج او كفايت از حجه الإسلام مى كند يا خير؟ به بيان ديگر اگر معتقد شويم كه حجّ كودكِ غير بالغ صحيح است و آن كودك بعد از بلوغ مستطيع شود و قدرت رفتن بهحج تمتع را پيدا كند، آيا بر او واجب است بهحج برود يا همان حج دوران كودكى كافى است؟

در پاسخ بايد گفت: هيچ اختلافى در عدم كفايت حج صبى از حجه الاسلام وجود ندارد و علاوه بر روايات، اجماع نيز مؤيد (2) آن است.

آيه (وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ البَيتِ مَن استَطاعَ اَليهِ سَبيلًا) درباره وجوب حج است بر افراد بالغ و شامل غير بالغ نمى شود. پس حجّ صبى امتثال امر الهى نبوده و تكليف بر عهده او باقى خواهد ماند، لذا اين حج او مجزى نبوده و بايد حج ديگرى بعد از بلوغ بجا آورد.

روايات نيز دلالت مى كنند كه حج زمانى بر انسان واجب مى شود كه محتلم شود و بالغ گردد. از اطلاق روايات زير، عدم كفايت حج قبل از بلوغ نسبت به حجه الاسلام را مى توان برداشت كرد:

1. امام صادق (ع) مى فرما يد:

«وَ لَوْ أَنَّ غُلاماً حَجَّ عَشْرَ حِجَجٍ، ثُمَّ احْتَلَمَ كَانَتْ عَلَيْهِ فَرِيضَةُ اْلإسْلَام».

(3)

2. نيز به همين مضمون فرمودند:

«وَ لَوْ أَنَّ غُلَاماً حَجَّ عَشْرَ سِنِينَ، ثُمَّ احْتَلَمَ كَانَتْ عَلَيْهِ فَرِيضَةُ اْلإسْلَام».

(4)

3. از اسحاق بن عمار است كه:

«سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ (عليهما السلام) عَنِ ابْنِ عَشْرِ سِنِينَ يَحُجُّ قَالَ عَلَيْهِ حَجَّةُ اْلإسْلَامِ إِذَا احْتَلَم».

(5)

گفتار علما

1. فاضل هندى دركشف اللثام گفته است: طبق احاديث فوق، حج صبى كفايت ازحج واجب نميكند. (6)

2. مرحوم نراقى ادعاى اجماع كرده، ميگويد:

«لا يجزئ هذا الحجّ بقسميه عن حجّة الإسلام بلا خلاف بل بالإجماع».

(7)

3. علّامه حلّى نيز در تذكره همين قول را پذيرفته و گفته است: حجّ صبى تطوّعى است و كفايت از حَجّه الإسلام نمى كند. (8)

4. صاحب جواهر نيز به بيان ديگرى مى گويد: يكى از شرايط وجوب حج، كمال عقل و بلوغ است لذا حج بر صبى واجب نيست. پس اگر در حال غير بلوغ حج انجام دهد، حتى اگر قائل به شرعيت عبادات او هم باشيم، باز هم كفايت از حجة الاسلام نخواهد كرد. (9)

5. در مستمسك عروه نيز آمده است: حتى اگر قائل به صحّت و شرعيت عبادات صبى باشيم، باز هم كفايت از حجه الاسلام نمى كند. (10)

6. امام راحل نيز فرموده است:

«و لو حجّ الصبيّ المميّز صح، لكن لم يجز عن حجّة الإسلام». (11)

7. بلوغ صبى قبل از احد الموقفين

در برخى روايات، در خصوص عبد و مملوك آمده است: اگر قبل از وقوف به مشعر يا عرفات آزاد شود، در اين صورت حج او كفايت از حجة الاسلام كرده و لازم نيست بعداً حجة الاسلام به جا آورد.

«عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ (ع) فِي مَمْلُوكٍ أُعْتِقَ يَوْمَ عَرَفَةَ قَالَ: إِذَا أَدْرَكَ أَحَدَ الْمَوْقِفَيْنِ فَقَدْ أَدْرَكَ الْحَجَّ». (12)

و نيز در روايتى به طور مطلق بيان شده است: اگركسى مشعر را درك كند، حج را درك كرده است: «عن أَبِى عَبْدِ اللهِ (ع):

«مَنْ أَدْرَكَ الْمَشْعَرَ فَقَدْ أَدْرَكَ الْحَجَّ».

(13) اما سؤالى كه به ذهن مى رسد آن است كه اگر صبى نيز همچون مملوك، قبل از احد الموقفين بالغ شود، آيا حج وى كفايت از حجه الاسلام مى كند (با توجه به اينكه حج او هنگام شروع، ندبى بوده است) آيا اطلاق

«مَنْ أَدْرَكَ الْمَشْعَرَ فَقَدْ أَدْرَكَ الْحَجَّ»

شامل صبى مى شود و نيز آيا مى توان صبى را به مملوك ملحق كرد و از مملوك الغاء خصوصيت نمود و حكم مملوك را بر صبى نيز جارى ساخت؟

فقها در اين مسأله نظريه واحد نداشته و همداستان نيستند و چند قول از سوى آنان مطرح شده است؛ عده اى چنين حجى را كافى مى دانند. گروهى نيز راه احتياط را در پيش گرفته و قائل به اعاده حج شده اند و گروه سومى نيز در ترديد ماندهاند.


1- موسوعة الإمام الخويى، ج 29، ص 361
2- اين اجماع مدركى است. لذا فقط مؤيد است نه دليل.
3- الكلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 4، ص 278، ح 18؛ وسايل الشيعه، ج 11 ابواب وجوب حج، باب 13 باب ان الصبى إذا حجّ ... لم يجزء ح 14200
4- ابوجعفر محمد، الطوسى، الاستبصار، ج 2، باب 86 ح 1 و 2
5- وسايل الشيعه، ج 11، ابواب وجوب حج باب 12، ح 14197
6- كشف اللثام، ج 5، ص 73
7- مستند الشيعه، ج 11، ص 20
8- تذكره الفقهاء، ج 8، ص 421
9- جواهر الكلام، ج 17، ص 229
10- مستمسك عروة الوثقي، ج 10، ص 14
11- روح الله، موسوى خمينى، تحرير الوسيله، ج 1 ص 340
12- شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 433، ح 2892؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 5، ح 13
13- وسائل الشيعه، ج 14، ح 13 ش 18540، ابواب وقوف بمشعر، باب 23

ص: 19

توضيح

مرحوم علامه حلّى در تحرير الاحكام، بعد از مشروط كردن احرام صبى به اذن ولى، ميگويد: اگر او قبل از احد الموقفين، كامل و بالغ گردد، اين حج وى كفايت از حَجةالإسلام مى كند (1) و در تذكره نيز براين امر تأكيد كرده است. (2)

شيخ طوسى، صاحب جواهر، شهيد اول، حكيم و نيز امام راحل (قدس سره) همين قول را پذيرفته و تصريح كرده اند كه: بلوغ قبل از احد الموقفين سبب اجزاء حج صبى است و كفايت از حَجّه الإسلام ميكند و وجوب حجه الاسلام از ذمّه وعهده وى برداشته ميشود. (3)

اما گروهى دچار ترديد شده، نتوانستهاند موضع مشخصى اتخاذ نمايند.

شهيد ثانى مى گويد: اينكه حجّ چنين فردى كفايت از حجه الاسلام كند، محل ترديد است. (4) همچنين مرحوم علّامه در منتهى ادعاى ترديد كرده (گر چه در نهايت قول اجزاء را پذيرفته) است. (5)

گروهى ديگر قائل به احتياط شده و اعاده آن را لازم دانستهاند. صاحب رياض ميگويد: حجت و دليلى كه قابل اعتنا باشد، نيافتم، پس احوط آن است كه بعد از استطاعت، اعادهكند. (6) نراقى نيز ميگويد: احوط بلكه اظهر آناستكه اعاده نمايد. (7) مرحوم حكيم هم، بعد از اينكه به جواب از ادلّه إجزاء پرداخته، گفته است: احوط بلكه قول قوى آن است كه بعد از مستطيع شدن، اعاده كرده، دوباره حج بجا آورد. (8)

علت ترديد:

آنچه سبب ترديد گرديده، اين است كه: احرام صبى، ندبى و مستحبى بوده، لذا نمى تواند تبديل به فرض و وجوب شود. (9) به عبارت ديگر، چون حجّ صبى ندبى است، لازمه اش آن است اعمالى كه تا قبل از بلوغ انجام داده به نيت ندب باشد نه وجوب و اعمال ندبى كفايت از اعمال وجوبى نمى كند، به خصوصآنكه افعال وى تمرينى است نه تكليفى. (10) از سوى ديگر، كمال او زمانى است كه انشاى حج در آن زمان صحيح مى باشد (قبل از وقوف)، و اگر تجديد نيت كند، مجزى خواهد بود. (11)

لذا نمى توان به حكم متعينى دست يافت و ترديد همچنان باقى خواهد ماند.

دلايل قول به اجزاء و كفايت

كسانيكه حج چنين فردى را مجزى مى دانند و قائل شده اندكه حج وجوبى از گردن وى ساقط ميشود، به دلايل ذيل تمسك كرده اند:

1. رواياتى را كه در خصوص عبد و مملوك وارد شده، الغاء خصوصيت كرده، آن را سرايت به هر فردى ميدهند كه قبل از احدالموقفين كامل مى شود. (12) به اين صورتكه ملاك در اجزاء، كمالِ قبل از رسيدن به احدالموقفين است و فرقى نمى كند كه اين كمال با بلوغ حاصل شود يا با عتق و حريت، لذا صبى را نيز شامل شده و حج او مجزى از حجة الاسلام خواهد بود. (13)

2. اطلاق روايت

«من أدرك المشعر فقد أدرك الحجّ»

شامل صبى نيز مى شود. (14)

3. اجماع شده است بر اجزاء چنين حجّى. علّامه در تذكره ادعاى اجماع كرده و گفته است:

«و إن بلغ الصبيّ ... قبل الوقوف بالمشعر فوقف به أو بعرفة معتقا و فعل باقي الأركان، أجزأ عن حجّة الإسلام ... عند علمائنا أجمع».

(15)

4. همانطور كه اگر صبى بعد از نماز ظهر بالغ شود اقوى اين است كه اعاده بر او واجب نيست، در حج نيز اينگونه است. و همانگونه كه ماهيت نماز ظهر قبل از بلوغ و بعد از بلوغ يكسان است، در حج نيز چنين است. ماهيت حج ندبى صبى قبل از بلوغ با حج واجب او بعد از بلوغ فرقى با هم ندارند و اينكه گفته شده: مستحب مجزى از واجب نيست، در جايى است كه اين دو از لحاظ ماهيت با هم متفاوت باشند. (16)

به بيان ديگر، حجّ صبى و حج بالغ از نظر مصلحت و مفسده و از نظر ملاك امر، تفاوتى ندارند و اگر تفاوتى وجود داشته باشد، از جهت امر است نه از جهت متعلق امر و مأمور به؛ يعنى حجّ مطلقاً مصلحت دارد، فقط اگر صبى انجام دهد، به خاطر صبى بودنش براى او مستحب است و اگر بالغ انجام دهد، به خاطر بلوغش بر او واجب ميگردد. چنين تفاوتى موجب نمى شود كه حج صبى مجزى نباشد.

5. قول به اجزاء، فتوايى است كه مشهور به آن قائل شدهاند. (17)

نقد:


1- علّامه حلّى، تحريرالاحكام، ج 1، ص 125
2- علّامه حلّى، تذكره الفقهاء، ج 8، ص 421
3- شيخ طوسى، المبسوط، ج 1، ص 297؛ جواهرالكلام، ج 7، ص 234؛ دروس، ج 1، ص 306؛ مستمسك عروه، ج 10، ص 29؛ روح الله الموسوى الخمينى، تحرير الوسيله، ج 1، ص 348
4- شهيد ثانى، مسالك الافهام، ج 2، ص 123
5- علامه حلّى، منتهى المطلب، ج 10، ص 59
6- الطباطبايى، سيد على، ريا ض المسائل چاپ جديد، ج 6، ص 22
7- نراقى، مستند الشيعه، ج 11، ص 22
8- مستمسك عروه، ج 10، ص 29
9- علامه حلى، منتهى المطلب، ج 10، ص 59
10- مسالك الافهام، ج 2، ص 123
11- منتهى المطلب، ج 10، ص 59
12- جواهرالكلام، ج 17، ص 230
13- مستمسك عروه، ج 10، ص 29؛ موسوعة الإمام الخويى، ج 26، ص 32
14- جواهر الكلام، ج 17، ص 230
15- تذكره الفقها، ج 7، ص 38
16- عروة الوثقي، ج 2، ص 455
17- مسالك الافهام، ج 2، ص 124

ص: 20

اين دلايل كافى نبوده و داراى اشكالاتى است:

1. الغاى خصوصيت به قرينه (داخلى و يا خارجى) نياز دارد كه در ما نحن فيه و در بحث ما چنين قرينه اى وجود ندارد. پس نمى توان حكم مملوك را به صبى سريان داد. اين نوعى قياس است. (1)

2. اجماعيكه مرحوم علامه ادعا كرده، تعبّدى نيست بلكه مدركى و اجتهادى است؛

«لإمكان استنادهم في الحكم المذكور إلى الروايات الواردة في العبد و تعدوا من موردها إلى الصبي».

(2)

3. روايت

«من أدرك المشعر فقد أدرك الحج»

از بحث ما خارج است؛ زيرا اين روايت در مقام بيان تصحيح است و اينكه كسيكه مشعر را درك كند، حجش صحيح مى شود درحاليكه بحث ما درباره صبى اى است كه حجش صحيح است و فقط درباره اجزاء و عدم اجزاء از حجه الاسلام بحث داريم. پس نمى توان به اين حديث تمسّك جست. (3)

4. اينكه گفته شده حج صبى و حج بالغ از لحاظ ماهيت و طبيعت يكى است و مثل نماز قبل از بلوغ و بعد از آن است، صحيح نيست، بلكه اين دو، تنها در صورت وحدت دارند و وحدت در صورت نمى تواند دليل وحدت در ماهيت باشد؛ مثل نماز نافله، واجب، قضا و ادا، همگى در صورت واحدند ولى هركدام داراى حقايق گوناگون و مخصوص به خود مى باشند. اينكه روايات حج صبى را مجزى نمى داند دليل بر آن است كه حج او با حج بالغ از لحاظ ماهيت و حقيقت متفاوت است. پس اجزاء و عدم اجزاء دليل بر اختلاف در حقيقت است. (4)


1- موسوعة الامام الخويى، ج 26، ص 32؛ مستمسك عروه، ج 10، ص 29
2- موسوعة الامام الخويى، ج 26، ص 32
3- همان.
4- همان.

ص: 21

ص: 22

ص: 23

شخصيت و موقعيت امّ البنين در اسلام

نسب و حسب امّ البنين

امّ البنين؛ (فاطمه)، دختر حزام بن خالد بن ربيعه (برادر شاعر معروف دورانِ قبل از اسلام- عصر جاهليت- صاحب يكى از محلّقات سبعه)، فرزند عامربن كلاب بن ربيعة بن عامربن صعصعه كلابى. (1)

مادرش؛ شمامه، دختر سهيل بن عامربن مالك بن جعفربن كلاب (2) و اجداد و نياكان او، همه از دلاوران عرب در عصر جاهليت بودند كه حماسه هاى جاويدان داشتند، تا آنجاكه در شجاعت و سخاوت زبانزد خاص و عام بودند. در وصف آن ها همين بس كه جناب عقيل بن ابوطالب گفت:

«در ميان قوم عرب نمى توان كسى را يافت كه از پدران و نياكان امّ البنين شجاع تر و دلاورتر باشد.»

داستان ولادت امّ البنين

آورده اند كه حزام بن خالدبن ربيعه، در حال سفر بود كه همسرش، فاطمه (امّ البنين) را به دنيا آورد. او در يكى از شب ها خواب ديد كه بر روى زمين حاصل خيزى نشسته و از دوستان و ياران خود دورى گزيده است و در اين حال، مرواريدى در دست دارد كه پيوسته آن را زيرورو مى كند و بر زيبايى آن، سخت شيفته است. ناگاه مردى از سوى باديه، سوار بر اسب، به سوى او آمد. همين كه به او رسيد، سلام كرد و آن مرد جواب سلامش را داد. آنگاه مرد سواركار گفت: اين مرواريد را كه در دست دارى، چند مى فروشى؟

وى پاسخ داد: من قيمت آن را نمى دانم. شما آن را چند مى خرى؟ آن مرد پاسخ داد: من نيز نمى دانم قيمت آن چند است. امّا مى خواهم آن را به يكى از اميران هديه كنم. در عوض چيزى را براى تو ضمانت مى كنم كه گرانبهاتر از درهم و دينار است. حزام بن خالد پرسيد: آن چيست كه از درهم و دينار گرانبهاتر است؟!

گفت: من ضمانت مى كنم كه تو نزد او قرب و مقام و جاه و جلال ابدى داشته باشى.

حزام گفت: واقعاً تو مرا به اين مقام مى رسانى؟

گفت: آرى.

پرسيد: تو هم در اين ماجرا واسطه من مى شوى؟!

گفت: آرى، من واسطه ات مى شوم. پس آن را به من بده. حزام مرواريد را به آن مرد داد. همينكه از خواب بيدار شد، رؤياى خود را بر دوستانش حكايت كرد و از آن ها خواست آن را تعبير كنند؛ يكى از آنان گفت: اگر خواب تو، رؤياى صادق باشد، پس خداوند به تو دخترى مى بخشد كه يكى از بزرگان از او خواستگارى مى كند و به همين خاطر به خويشاوندى با او مفتخر شده، به شرافت و سيادت نائل خواهى شد.

وقتى از سفر برگشت، متوجه شد كه همسرش «ثمامه بنت سهيل» وضع حمل كرده است. شكفته و خرسند شد و با خود گفت: آن رؤيا، صادقه بود!

از وى پرسيدند: نامش چه بگذاريم؟ گفت: نامش را فاطمه و كنيه اش را امّ البنين بگذاريد.

متأسفانه تاريخ دقيق ولادت اين بانوى بزرگوار مشخص نيست. در حالى كه تاريخ، گاه پيش افتاده ترين مسائل در مجالس لهو و لعب خلفاى بنى اميه و بنى عباس را ثبت مى كند؛ مثلا رنگ گردن بند ميمون و يا توصيف صداى گرفته دربار و امثال آن را. امّا از حالات و زندگى اين زن قهرمان چيز زيادى به دست نداده است؛ زنى كه سراسر زندگى اش مملو از ارزش و آرمان هاى بلند و مواضع عزتمند بود. اينجا است كه بايد پرسيد: چه شد موعظه ها، دانش ها و قهرمانى ها و جهاد و صبر و مقاومت زنى كه بخشى از حياتش را در بيت امامت سپرى كرد؟! و اين به راستى كه دردناك است.

به هر صورت شايد بتوانيم به تاريخ ولادت او دست يابيم، آن هم از طريق ولادت فرزند ارشدش، قمربنى هاشم، كه مورّخان آن را سال 26 هجرى نوشته اند و عمر شريفش به هنگام شهادت در سرزمين كربلا، حسب روايت طبرسى در كتاب خود (اعلام الورى)، 34 يا 38 سال بوده است.

ضمن اين كه همه مى دانند واقعه عاشورا به سال 61 ق. رخ داد. از اين ها گذشته، وقتى امام على (ع)، پس از شهادت حضرت فاطمه (س)، از برادرش عقيل مى خواهد زنى را به او معرفى كند كه از تبار شجاعان و دلاوران باشد و همين كلام حضرت على (ع) خود نشانگر آن است كه «امّ البنين» در آن دوران، دخترى به سن بلوغ جنسى و عقلى رسيده بوده و لذا مى توانست همسر آن حضرت باشد. روشن است اگر سن او زير 15 سال بود، عقيل


1- اعلمي، اعلام النساء، ج 1، ص 241؛ حكيمي، اعيان النساء، ص 48
2- حكيمي، اعيان النساء، به نقل از ابصار العيون، سماوي، ص 50

ص: 24

از او ياد نمى كرد. به خصوص كه او به علم انساب آشنايى كامل داشت و معقول آن بود كه دخترى را براى برادرش برگزيند كه هم از نظر سن و سال و هم از جهت صلاحيت و شايستگى مناسب وى باشد.

همچنين بعيد به نظر مى رسد اين وصلت بعد از سال 26 هجرى صورت گرفته باشد؛ چرا كه فرزند برومندش، عباس (ع) در سال 26 و يا 23 هجرى به دنيا آمده است.

علاوه براين، گمان نمى رود چنين دخترى تا سن 23 و يا 24 سالگى، بدون شوهر مانده باشد؛ زيرا پسرش عباس (ع) در زمان شهادتش حدود 34 سال داشت. بنابراين، ارجح آن است كه سن او هنگام ازدواج با امير مؤمنان (ع) 17 تا 21 سال باشد و چون نطفه نخستين فرزند، معمولًا پس از يك سال منعقد مى گردد، لذا مى توان گفت كه سن او در زمان به دنيا آوردن عباس (ع) حدود 18 تا 22 سال بوده و از اين رهگذر، زمان تقريبى ولادت حضرت عباس را در سال هاى بين 5 و 9 ق. دانست.

در اين ميان كسانى بر اين باورند كه امّ البنين در زمان واقعه عاشورا، حدود 55 سال داشته است. اگر چنين باشد، ميتوان گفت زمان تولد عباس (ع) در سال 6 ق. بوده است. در اين صورت به نظر مى رسد امّ البنين يك سال از امام حسين (ع) كوچك تر بوده و آن حضرت در زمان ولادت عباس (ع) حدود 18 الى 22 سال داشته است. پس سال تولد ايشان را مى توان بين سال هاى 5 و 9 هجرى در نظر گرفت. البته برخى گفتهاند: او در زمان وقوع حادثه عاشور (سال 61 ق.) حدود 55 سال داشته است.

تربيت و جايگاه معنوى حضرت امّ البنين

امّ البنين در خانواده اى اصيل و شريف بزرگ شد و تربيت يافت؛ خانواده اى كه والاترين، ارجمندترين و نجيبترين شمرده ميشد و بزرگان عرب به آن افتخار مى كردند. اين خاندان شريف، مظهر جود و كرم، شجاعت و فصاحت، جوانمردى و بزرگ منشى، مكارم اخلاق، عفت و طهارت، اصالت و پاكدامنى و ... بود. آرى امّ البنين بانويى بزرگوار بود كه در محيطى سرشار از ايمان، زهد و تقوى رشد يافت؛ از اين رو، او زنى بود با تقوا و ورع و داراى عفت نفس و اخلاق و منش پسنديده.

مرحوم شهيد اول، همان فقيه پرهيزگار متقى؛ محمدبن مكى عاملى، صاحب كتاب «لمعه دمشقيه» (كه از ديرباز در حوزههاى علميه تدريس مى شود)، در باره فاطمه (امّ البنين) مى گويد:

«امّ البنين را بايد جزو زنان با فضيلت و آگاه به حق اهل بيت (عليهم السلام) شمرد، كه در پيروى و ولايت و دوستى و محبت نسبت به آنان، خالص و مخلص بود. در مقابل، اهل بيت (عليهم السلام) نيز او را گرامى مى داشتند و جايگاه رفيعى برايش قائل بودند، تا آنجا كه حضرت زينب (س)، پس از بازگشت به مدينه، به ديدار او مى رود و شهادت چهار فرزندش در كربلا را چنان تسليت مى گويد كه گويى تبريك ايام عيد است!» (1)

همچنين سيد محسن امين، صاحب كتاب معروف «اعيان الشيعه» درباره او مى نويسد: «او شاعره، زبان آور و از خاندان اصيل و شجاع عربى برخاسته است.» (2)

به هرحال، از اين نشانه هاى روشن؛ يعنى گزينش او به عنوان همسر على بن ابى طالب (ع)، تفقّد حضرت زينب (س) از وى و همچنين ذكر نام نيكش در كتب بزرگان علم و فقاهت، همگى نمايانگر منزلت ارجمند و موقعيت بس بلند او نزد خاندان نبوت و طهارت است.

امّ البنين (س) همسر دوم امير مؤمنان (ع) يا ...؟!

حضرت على (ع) پس از شهادت حضرت فاطمه (س)، با امّ البنين ازدواج كرد، اما روشن نيست كه وى همسر دوم امام (ع) (پس از صديقه كبرى (س) باشد؛ زيرا قرائنى وجود دارد كه امير مؤمنان با خوله، بنت جعفربن قيس حنفى (مادر محمد حنفيه)، ازدواج كرد. البته مورّخان در اين زمينه اختلاف دارند، ليكن نزديكتر به واقعيت آن است كه حضرت امير (ع) پس از درگذشت فاطمه زهرا (س) با امامه بنت ابى العاص، آنگاه با فاطمه معروف ب- «امّ البنين» و با خوله به عنوان همسر چهارم عقد زناشويى بست.

عباس بن على (ع)، فرزند ارشد امّ البنين (س) محسوب مى شود كه در سال 24 ق. متولد شده است و بعيد به نظر مى رسد كه امام (ع) بلافاصله، پس از شهادت صديقه كبرى (س) در سال 11 ق. با او ازدواج كرده باشد؛ چرا كه لازمه اين فرض، آن است كه بگوييم امّ البنين بيش از 12 سال دچار حالت نازايى بوده است.


1- مقرم، العباس، ص 72، به نقل از مجموعه شهيد اول.
2- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 8، ص 389

ص: 25

داستان ازدواج على (ع) با امّ البنين (س)

در كتاب «اعيان الشيعه» به نقل از «عمدة الطالب» آمده است:

على (ع) به برادرش عقيل، كه مردى نسب شناس و آشنا به تاريخ و نياكان عرب بود، گفت:

«زنى را به من معرفى كن كه از تبار دلاوران و قهرمانان باشد. ميخواهم براى من پسرى شجاع و جنگجوبه دنيا آورد.» عقيل گفت: «چرا سراغ فاطمه بنت حزام كلابى نمى روى، كه پدران و نياكان او از شجاع ترين و زمنده ترين مردان عرب اند.» (1)

گفتنى است همين مطلب در كتاب «اعيان النساء» حكيمى نيز آمده است. با اين تفاوت كه جناب عقيل بن ابى طالب به برادرش على (ع) مى گويد: «برادر! چرا در پى چنين زنى هستى؟» فرمود: مايلم با او ازدواج كنم تا براى من پسر دلاورى به دنيا آورد كه فرزندم حسين را در واقعه طف، در كربلا يارى دهد. آنگاه عقيل به ايشان توصيه كرد كه با امّ البنين ازدواج كند؛ زيرا او از خاندانى است كه پدران و نياكانش از تمامى قوم عرب شجاع تر و دلاورتر هستند. آنگاه حضرت (ع) از برادرش عقيل خواست كه او را از پدرش خواستگارى كند. عقيل نزد پدر وى (حزام) رفت و به او گفت: شرافت دنيا و آخرت را براى تو به ارمغان آوردهام! پاسخ داد و آن چيست؟ عقيل گفت: آمده ام تا دخترت را براى برادرم على بن ابى طالب خواستگارى كنم و او علاقمند است داماد تو شود، به جهت والايى و اصالت نسب و شرف خاندانت.

حازم گفت: هيچ كس به اين مقام نايل نمى شود تا با مادرش مشورت كنم. آنگاه عقيل منتظر ماند و حازم، پدر امّ البنين نيز بر همسرش وارد شد و در همان حال شنيد كه دخترش فاطمه (امّ البنين) خوابى را براى مادرش تعريف ميكند.

خواب و رؤياى امّ البنين

نقل شده كه امّ البنين خوابش را براى مادرش اينگونه تعريف كرد:

در خواب احساس كردم كه در باغ و بوستان پرميوه اى نشسته ام. در آن، رودهاى فراوان جارى است و آسمان صاف و قرص ماه در مى درخشيد و ستارگان نور افشانى مى كنند و من به عظمت آفرينش خداوند بزرگ مى انديشيدم كه چگونه آسمان را بدون پايه و ستون برافراشته و اين ماه تابان و ستارگان درخشان را آفريده است؟!

غرق در اين انديشه ها بودم كه ناگاه به نظرم آمد ماه از دل آسمان كنده شد و در دامانم افتاد. چنان درخششى داشت كه چشم ها را خيره مى كرد. متعجب و شگفت زده شدم. باز متوجه شدم سه ستاره درخشان ديگر به دامانم افتاد تا آنجاكه نور و تلألؤ آن ها، پرده بر ديدگانم افكند. تعجب و حيرت بر من مستولى شد و بناگاه صداى هاتفى را شنيدم- بى آن كه صورتش را ببينم- گفت:

بشارت باد بر تو اى فاطمه، به خاطر اين سروران ارجمند،

كه همچون سه ستاره درخشان و يك ماه تابان اند.

پدرشان سيد و سالار كلّ كائنات است.

پس، از پيامبر خدا، آنچنان كه در خبر آمد ...

وقتى اين سخنان را شنيدم، سراسيمه شده، با ترس وفزع از خواب پريدم. از مادرم پرسيدم: تعبير اين خواب چيست؟ گفت: دخترم! اگر خواب تو رؤياى صادقه باشد، با يك مردى بسيار بزرگوار و ارجمند، كه نزد خداوند مقامى بس والا دارد و افراد عشيره اش از او پيروى و اطاعت مى كنند، ازدواج مى كنى و از او چهار فرزند به دنيا مى آورى، اوّلين آن ها سيمايى چون ماه دارد و سه تن ديگر نيز بمانند ستارگان درخشان اند.

پدرش (حزام) وقتى اين مطلب را شنيد، با تبسم و لبخند به سويشان آمد و گفت:

دخترم! خواب و رؤياى تو راست بود. مادر رو به پدر كرد و پرسيد: از كجا متوجه اين مطلب شدى؟ گفت: هم اكنون عقيل بن ابى طالب در خانه ماست تا دخترت را خواستگارى كند. پرسيد: خواستگارى براى چه كسى؟ گفت: براى كسى كه لشكر دشمن را از هم مى گسلد، وجود مباركش مظهر عجايب و شگفتى هاست. پيكان جهت دار خداوند و قهرمان بلامنازع شرق و غرب عالم است. او همانا امام على بن ابى طالب (ع) است.

پس از اين ماجرا بود كه حزام شادمان و خندان به سوى عقيل برگشت. عقيل وقتى او را ديد، پرسيد: چه خبر؟ گفت: به خواست خداوند خير است. ما قبول كرديم كه دخترمان كنيز امير مؤمنان (ع) شود. عقيل گفت: او كنيز نيست، بلكه همسر على خواهد بود.


1- اعيان الشيعه، ج 7، ص 429 و ج 8، ص 389، منظور حضرت علي 7 اين بود كه فرزندي شجاع و برومند براي او به دنيا آورد؛ همانطور كه در كتاب «سرّ السلسلة العلويه» بخاري آمده و در كتب «اسرار الشهاده»، ج 3، ص 144 و «العباس»، مقرم، ص 81 نيز به آن اشاره شده است.

ص: 26

خبر ازدواج به كربلا هم رسيد

در تاريخ آمده است كه پيش از آغاز نبرد ميان حسين بن على (عليهما السلام) و يارانش و سپاه عمربن سعد در سرزمين كربلا و ضمن آمادگى هر دو طرف براى جنگ و نبرد و يا اندكى پس از شروع آن، زهيربن قين به سوى عبدالله بن جعفربن عقيل آمد و به او گفت: برادر! اين پرچم را به من بسپار. عبدالله پرسيد: آيا من در حمل آن كوتاهى كردم؟ گفت: هرگز، اما من به آن نياز دارم. عبدالله بن جعفر پرچم را تحويل داد و زهير آن را گرفت. و به سوى عباس بن على (عليهما السلام) حركت كرد و خطاب به وى گفت: مى خواهم با تو سخنى بگويم و انتظار دارم آن را كاملًا دريابى! عباس (ع) گفت: بگو كه سخن گفتن در حال حاضر چه شيرين است!

آنگاه به خطاب به عباس گفت: اى ابوالفضل، بدان كه پدر تو اميرمؤمنان، وقتى خواست با مادرت فاطمه ازدواج كند، برادرش عقيل را به خواستگارى فرستاد؛ چرا كه به انساب قوم عرب آشنايى كامل داشت و به او گفت: برادر! از تو مى خواهم به خواستگارى زنى بروى كه از خاندان پاك و اصيل و داراى حسب و نسب شريف و شجاع باشد تا از او داراى فرزندى شوم شجاع و دلاور، براى نصرت و يارى به اين پسرم (حسين (ع))، تا در واقعه طف در كربلا در كنار او باشد. پس بدان كه پدرت تو را براى چنين روزى ذخيره كرد. بنابراين، نبايد نسبت به حرم و حريم برادر و خواهرانت كوتاهى كنى! عباس پس از شنيدن اين سخن، بر خود لرزيد و آنچنان ركاب اسبش را كشيد كه از هم گسست. آنگاه رو به زهير كرد و گفت: زهير! تشويق و ترغيب خوبى بود در اين روز. به خدا سوگند حماسه اى را به معرض نمايش خواهم گذاشت كه هرگز مانند آن را نديده اى ... (1)

حضرت ابوالفضل (ع) پس از اتمام سخنانش با شمر و شنيدن پيشنهاد دريافت امان نامه براى خود و برادرانش، به سوى خيمه برگشت. خواهرش زينت (س) پس از آن كه گفتگوى او را با شمر شنيد، به استقبالش آمد و گفت: برادر! مى خواهم سخنى را با تو درميان گذارم.

حضرت عباس (ع) گفت: خواهر بگو كه اكنون براى سخن گفتن بسيار مناسب است.

زينب (س) گفت: برادرم! وقتى مادرم فاطمه از دنيا رفت. پدرم از برادرش عقيل خواست برايش زنى از خاندانى اصيل برگزيند؛ خاندانى كه نجيب، شجاع و دلاور باشد، تا از او داراى فرزندى شود براى حمايت و دفاع فرزندش حسين در كربلا و تو بايد بدانى كه پدرت تو را براى چنين روزى در نظر گرفت، پس كوتاهى نكن اى ابوالفضل.

وقتى عباس (ع) سخنان خواهرش زينب (س) را شنيد، زين اسبش را چنان كشيدكه پاره شد وخطاب به او گفت: تو درچنين روزى مرا تشويق مى كنى، درحالى كه من فرزند على، اميرمؤمنانم. وقتى زينب (س) كلام عباس را شنيد، بسيار مسرور و شادمان گرديد. (2)

بانوى حماسه هاى شگرف

بى شك مواضع اعجاب انگيز اين بانوى قهرمان (امّ البنين) در قبول ولايت اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) آن هم تا اين حد خالصانه، به خصوص نسبت به سيدالشهدا (ع)، كارى انفعالى يا شتابزده و تصادفى نبود، بلكه علل و عوامل مختلفى باعث آن شد كه رفته رفته او را به قلّه ايمان و اخلاص رساند و منتهى به چنين حالات و اوصاف شد.

مهمترين اين اسباب در چهار محور خلاصه مى شود:

1. درس آموزى امّ البنين در مكتب اميرمؤمنان، على (ع)؛ تا آنجا كه داودى؛ صاحب كتاب «العمده»، در كتاب خود، از ايشان با صفت «عالمه» ياد مى كند. با توجه به اين كه در آن زمان، هيچ زنى- جز حضرت زينب (س)- به اين صفت متصف نشده بود. (3)

اين بانو بزرگوار (امّ البنين) به درجات عالى نايل شد و لياقت و شايستگى آن را يافت كه به بسيارى از علوم غيبى و اسرار پيچيده، كه جبرئيل به پيامبر اسلام (ص) رساند و ايشان به پسر عمويش، على (ع) سپرد و از طريق اميرالمؤمنين (ع) به بقيه معصومين (عليهم السلام) و افراد شايسته رسيد. در همين رهگذر مى توان به ماجراى اطلاع ايشان از حوادث عاشورا و كربلا و آنچه بر فرزندش عباس (ع) پيش خواهد آمد، اشاره كرد. مشهور است وقتى حضرت ابو الفضل به دنيا آمد، على (ع) دستان او را زير و رو مى كرد و آن ها را مى بوسيد و مى گريست و وقتى امّ البنين از علت آن مى پرسد، به او خبر بريدن دستانش را در روز عاشورا مى دهد. در حالى كه تلاش مى كرد به خيمگاه آب برساند و فرزندان پيامبر خدا (ص) را سيراب كند.

بنابراين، اگر امّ البنين (س) را جزو خاندان عصمت و طهارت بدانيم، آنگاه بر ما فرض و واجب است نسبت به او و ديگران آگاهى، معرفت، مودّت و پيروى داشته باشيم. به خصوص كه پيامبر گرامى اسلام نيز در همين رابطه فرموده است:

«هركه به ما مهر بورزد و با اين حال به ديدار خدا رود، از طريق شفاعت ما وارد بهشت مى شود. سوگند به آن كه جانم در دست اوست در روز قيامت هيچ بنده اى از عمل خود سودى نمى برد، مگر اين كه نسبت به حقّ ما معرفت داشته باشد.» (4)


1- اسرار الشهاده، ص 234
2- هاشمي، ثمرات الأعواد، ج 1، ص 104
3- همان، ص 134، چاپ دوم.
4- علّامه اميني، الغدير، ج 2، ص 301

ص: 27

همچنين فرمود:

«كسى وارد بهشت نمى شود، مگر اين كه نسبت به اهل بيت معرفت داشته باشد و آنان نيز او را قبول داشته باشند و نيز كسى وارد جهنم نمى شود، مگر آن كه ولايت اهل بيت را انكار كند و آنان هم او را انكار نمايند.» (1)

و نيز فرمود:

«همواره اهل بيت پيامبرتان را در نظر بگيريد و آبروى آنان را حفظ كنيد و از راه و روش آنان پيروى نماييد؛ چرا كه آنان شما را از راه هدايت خارج نمى كنند و مطلقاً شما را به راه هلاكت بر نمى گردانند. پس اگر درنگ كردند، شما نيز درنگ كنيد و چنانچه برخاستند، برخيزيد. از آنان پيشى نگيريد كه گمراه مى شويد و از همراهى با آنان باز نمانيد كه به هلاكت مى رسيد.» (2)

2. لياقت و شايستگى روحى و روانى امّ البنين؛ چنان كه فلاسفه مى گويند، هر كارى در عالم خارج تحقّق پيدا نمى كند، جز از طريق تحقّق دو مسأله: الف) فعل ب) انفعال؛ يعنى فعل مورد نظر در عمل انجام گيرد و ديگر اين كه قابليت آن فعل را داشته باشد؛ براى مثال، وقتى بخواهيم جامى را بشكنيم، به دو امر نيازمنديم: 1. به شكستن اقدام كنيم 2. ضرورى است كه آن جام قابل شكستن باشد. پس اگر در عمل براى شكستن آن جام اقدام نكنيم، بديهى است كه نمى شكند و از سوى ديگر اگر اقدام كنيم، امّا آن جام بلورين و يا شيشه اى نباشد، بلكه جامى باشد از آهن، معلوم است كه قابليت شكستن را ندارد و لذا موضوع شكستن منتفى است. همين مسأله در مورد انسان؛ چه مرد و چه زن، صادق است؛ يعنى اگر انتظار داشته باشيم كه او انسانى عالم، دانا، باگذشت، سخاوتمند و در راه خدمت به اهل بيت (عليهم السلام) ايثارگر باشد، لازم است دو امر تحقّق يابد:

يكى فعل؛ يعنى ابتدا بايد به او تعليم دهى و تربيتش كنى و صورت از خود گذشتگى و جهاد را در روح و روان او وارد نمايى و نيز ولايت و محبت اهل بيت (عليهم السلام) را از همان اوان كودكى، به قلب و گوشت و پوست او تزريق كنى.

ديگرى انفعال؛ بدين معنى كه او استعداد و شايستگى و قابليت اين امر را داشته باشد؛ يعنى هرگاه به او آموزش داده شد، آموزش پذير باشد و يا اگر به تربيت او پرداختند، استعداد تربيت را داشته باشد. امّا اگر مثلا فردى مجنون باشد، صد البته كه تعليم و تربيت در او اثرى نخواهد داشت و ...

لذا اين موضوع از جهت فعل و انفعال بر شخصيت شخيص امّ البنين (س) كاملًا انطباق دارد و همين امر، او را به مقام رفيع و منزلت والا رساند؛ به خصوص وقتى شخصى به نام «بَشيربن حَذْلَم» به سوى او آمد و خواست براى شهادت چهار فرزندش به او تسليت بگويد و دلدارى اش دهد، و اين در حالى است كه امّ البنين (س) آنان را بسيار دوست مى داشت و به آن ها عشق ميورزيد، با اين همه، رو به او كرد و با قلبى آهنين و معرفتى بى نظير نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) گفت:

«پاره هاى قلبم تكه تكه شدند، امّا باكى نيست. فرزندانم و هر آن كه زير اين گنبد كبود زيست مى كند، فداى سرورم و آقايم ابا عبدالله الحسين باد! من از تو در مورد پسرانم نپرسيدم، امّا مشتاقم بدانم كه فرزندم حسين زنده است يا به شهادت رسيد!»

آرى او شبانه روز بر حسين (ع) مى گريست و از فرط حزن و اندوه، خواب به چشمانش راه نداشت و اينگونه بود تا از دنياى فانى رخت بربست، البته جايگاه ارجمند بدست نيامده براى بانو ام البنين (س)، مگر بجهت تحقق آن دو قضيه ياد شده (فعل و انفعال)، چرا كه او از علم و دانش اميرمؤمنان (ع) روشنايى گرفت و نزد او معارف متعاليه را آموخت و آنچه را كه بيشتر مردم از آن اطلاع ندارند، از شويش فراگرفت، افوزن بر اين نبايد اصالت و ژرفاى ايمان و عمق شرافت حسب و نسب او را از ياد برد.

3. محيط خانوادگى خوب و تربيت شايسته؛ بانو امّ البنين (س) پرستنده و عابد و دوستار خير و نيكى بود. امر به معروف مى كرد و خود معروف را انجام مى داد. نهى از منكر مى نمود؛ چرا كه او از سلاله اى پاك و ارجمند و محيطى نيكو برخوردار بود و اجداد و نياكانش نيز به مكارم اخلاق و خصال پسنديده معروف بودند. از همه اين ها گذشته، او تحت حمايت و سرپرستى پدر و مادرى جليل القدر و گرانمايه و با ادب تربيت يافت و همين امر باعث شد تا او از همان اوان كودكى به عفت و عفاف و حجاب و حُسن رفتار و ديگر صفات نيكو و پسنديده متصف شود و اين ويژگى ها ايشان را به درجه اى رساند كه در عشق نسبت به حسين (ع) و فداكارى در راه او و تقديم چهارپاره وجودش براى حمايت از او، به مرحله ذوب شدن در حبّ حسين (ع) نائل آيد.

البته عكس اين مطلب نيز صادق است، تا آنجا كه محيط نا مناسب و ناهنجار خانوادگى مى تواند آدمى را به يك حيوان درنده و خوك صفت مبدّل سازد و به مادون انسانيت تنزل دهد. نمونه روشن آن، عملكرد يزيدبن معاويه بن ابو سفيان نسبت به امام حسين (ع) و يارانش بود كه آن ها را


1- نهج البلاغة علي 7.
2- همان، خطبة 95، ص 190

ص: 28

به صورت فجيعى به قتل رسانيد و جامه از تن سرور جوانان بهشت به در آورد و دختران و پسران خردسال و زنان اهل بيت را به اسيرى گرفت و از تمامى اين ها گستاخانه تر اين كه سر از تن مبارك او جدا ساخت و در مقابل ديدگان همه، با چوب خيزرانى كه در دست داشت، بر لب و دهان حضرت زد و اين اشعار را خواند:

لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْيٌ نَزَلْ

لَسْتُ مِنْ خُندف إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ مِنْ بَني أَحْمَدَ ما كانَ فَعَلْ

«بنى هاشم، حكومت و مملكت دارى را بازيچه خود قرار دادند. پس نه خبرى از نبوت در كار بوده و نه وحيى از آسمان نازل شده است!

من اگر انتقام نگيرم، هرگز خود را از تبار بنى اميه نخواهم شمرد. از خاندان احمد (محمد (ص))، به خاطر آنچه انجام دادند، انتقام خواهم گرفت.»

از اين رو، موضع اسلام در اين باره (محيط سالم و ناسالم خانوادگى)، اين است كه بايد در امر ازدواج حساس بود و براى نسل آينده خود همسرى از خانواده سالم و اصيل برگزيد و تنها فريب جمال ظاهرى را نخورد. از اين رو، پيامبرخدا (ص) فرمود:

«إِيَّاكُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَنِ، قِيلَ يَا رَسُولَ اللهِ وَ مَا خَضْرَاءُ الدِّمَنِ؟ قَالَ: الْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ فِي مَنْبِتِ السَّوْءِ».

(1)

«برحذر باشيد از خضراء دمن (/ گُل روييده در مزبله)، ياران گفتند: پيامبر خدا! منظور از خضراء دمن چيست؟ فرمود: همان زن زيباست كه در محيط فاسد بار آمده باشد!»

پيداست امّ البنين نمونه اعلا و الگوى والاى كرامت و اصالت خانوادگى بود كه اميرمؤمنان (ع) اين بانوى ارجمند را، از آن خاندان دلاور پرور و نجيب به همسرى بر مى گزيند.

4. احساس مسؤوليت و تكليف در مقابل دين خدا؛ يكى از دلايلى كه باعث شد امّ البنين (س) در عشق به حسين بن على (عليهما السلام) ذوب شود و با تمام وجود پيرو اهل بيت (عليهم السلام) شود و به رفيع ترين درجات ايثار و فداكارى در اين راه نايل آيد و از خود و فرزندانش و هرآنچه دارد، شمع هايى بسازد تا گِرد وجود نازنين ريحانه رسول الله (ص) و جگر گوشه بتول (س) بسوزند و بسازند تا از او حمايت و دفاع كنند، احساس مسؤوليت امّ البنين در برابر اهل بيت (عليهم السلام) بود.

در همين راستا، حضرت امام جواد (ع) فرمود:

«مؤمن به سه خصلت نياز دارد: توفيق الهى، واعظ درونى و ناصح بيرونى.»

بايد گفت اين بانوى گرامى (امّ البنين) هر سه خصلت ياد شده را داشت؛ بدين معنى كه او، هم از توفيق و مدد الهى دراين مسير بهره برد و هم از واعظ درونى در ارتباط با احساس مسؤوليت نسبت به خاندان پيامبر (ص) برخوردار شد و هم از ارشاد و راهنمايى هاى همسرش، على بن ابى طالب (ع)، به عنوان ناصح بيرونى استفاده كرد و با اين خصلت ها برتر از ديگر زنان شد.

در جامعه و در طول تاريخ شاهديم كه برخى از زنان چگونه با فرزندان شوهر كه از زن ديگر به دنيا آمده اند، رفتار مى كنند و چه عذاب ها و رنج ها براى آن ها ايجاد مى نمايند، تا آنجا كه تحمّل محبت كردن پدر نسبت به فرزند خود را ندارند، بلكه سعى در ايجاد جدايى و نفاق ميان آنان مى كنند، در حالى كه اين حسادت ها و تنگ نظرى ها و حقارت ها در وجود امّ البنين (س) نبود، بلكه او به جهت معرفت و مسؤوليت، همه فرزندان خود را فداى فرزندان فاطمه زهرا (س) كرد؛ چرا كه آنان را بر اين راه و منش تربيت نموده و امتياز فرزندان فاطمه زهرا (س) را براى آنان تشريح كرده بود تا همواره گوش به فرمان آنان باشند و هرگز از راه و روش ايشان سرپيچى نكنند كه نمونه بارز آن را در واقعه عاشورا مشاهده مى كنيم.

امّ البنين ... در راستاى يك زندگى زناشويى موفق

او همسرى با ايمان و مادرى شايسته و مديرى موفق بود و مى پسنديد كه خدمتگزارى مخلص باشد؛ از اين رو، او در خانه على (ع) تلاش بيوقفه اى داشت تا خوشبختى و سعادت را به خانه شويش و نيز براى فرزندانش و فرزندان همسرش ارمغان آورد. البته امّ البنين هرگز راحتى خود را بر آسايش و آرامش شوهرش و فرزندان فاطمه (س) ترجيح نمى داد.


1- الكافي، ج 5، ص 332

ص: 29

او از همان نخستين روز كه وارد خانه على (ع) شد، دريافت كه حسن و حسين (عليهما السلام) مريضاند؛ از اين رو از آن دو بزرگوار پرستارى مى كرد و براى بهبودى شان شب را بيدار مى ماند و با مهر و عطوفت با آن ها سخن مى گفت و برايشان همچون مادرى دلسوز و مهربان بود. تمامى همّ و غمّ وى اين بود كه حسن و حسين (عليهما السلام) و زينب و امّ كلثوم در آسايش و سعادت كامل باشند. هرگز نمازش را به تأخير نمى انداخت و از فضيلت اوّل وقت بهره مى برد. ضمن اين كه بر تلاوت قرآن كريم و دعا و نيايش هاى مستحبى مداومت داشت.

امّ البنين همسايگان را هم فراموش نمى كرد و به آن ها سر مى زد و حاجاتشان برآورده مى ساخت. زندگى پربركت ايشان در مدينه آغاز شد و در كوفه استمرار يافت. آنگاه بار ديگر به مدينه بازگشت تا حكايت همسر با اخلاصى را گزارش كند كه مطيع همسر خويش است. در اطاعت خدا فنا شد و هرگز به او ستم روا نداشت.

گفتگوى امّ البنين (س) با فرزندان زهرا (س)

امّ البنين (س) روزى متوجه شد كه ام كلثوم، دخترك خردسال و يتيم زهرا (س) به گوشه اى از خانه خيره مانده و به فكر فرو رفته است. پرسيد: دخترم! تو را چه شده است؟ به چه چيز مى انديشى؟ امّ كلثوم به او نگريست و آهى كشيد و با صداى معصومانه اى گفت:

«خاله جان! مادرم زهرا در اين گوشه از خانه مى نشست و موهايم را شانه مى زد و مرا مى بوسيد و برايم با صداى محزون و دل نشين قرآن مى خواند و براى خواهرم زينب كلام جدّمان پيامبرخدا (ص) را بازگو مى كرد و ما را به ايمان و تقوا ره مى نمود و در قلب ما روح اميد به خير و نيكى مى دميد.

خاله جان! چرا مادرم فوت كرد؟! او كه پير نبود!»

در اين هنگام، اشك به امّ البنين (س) امان نداد و كلمات در گلويش محبوس شد و كوشيد با صداى بريده اش با اين دختر يتيم سخن بگويد، امّا نتوانست و سرانجام- اشك ريزان- خود را به دامان ام كلثوم انداخت، امّا دخترك يتيم دوباره پرسيد:

«خاله جان! نيازى نيست چيزى بگويى، من همه چيز را مى دانم. آن ها مادرم را زدند و به پهلوى او، بين در و ديوار فشار آوردند، ما نيز از ديدن آن صحنه ترسيده بوديم و مادرمان فرياد مى زد در حالى كه آتش و دود زبانه مى كشيد: اسماء! فضه! به دادم برسيد، اينان جنينم را كشتند!»

امّ كلثوم مصيبت و غم نامه مادرش را شرح مى داد و امّ البنين با شنيدن اين وقايع، سخت مى گريست.

«آه، خاله جان! نبودى كه ببينى چه بر ما گذشت و چه حادثه دلخراشى را- پس از ارتحال جدّمان- تحمل كرديم و چگونه مادر در بستر بيمارى افتاد و پس از نود روز دارفانى را وداع گفت و جان به جان آفرين تسليم كرد.

خاله جان! مطمئن باش كه او محزون، مظلوم و ناراضى از ستمگران به شهادت رسيد.»

امّ البنين كه فرياد و فغانش بالا گرفته بود، گفت:

«دخترم! قلبم پاره پاره مى شود از شنيدن اين مظلوميتها كه بر سر مادرت آمده است. دخترم! باور كن كه مادرت فاطمه مظهر جاويدان صبر و تقوى و شجاعت براى زنان و بلكه الگو براى مردان خواهد بود. به يقين خداوند او را انسان كامل و سرور زنان جهان قرار داده است.»

ام كلثوم نيز رو كرد به امّ البنين كرده، گفت:

«خاله جان! سخنان شما مرا به ياد كلام مادرم مى اندازد؛ وقتى آنجا نشسته بوديم (به گوشه اى از حياط خانه اشاره مى كند)، مادرم بارها گفت كه نوزاد جديد را محسن خواهيم ناميد. امّا او مرد.

خاله جان ... منظورم اين است كه او را قبل از تولد كشتند! (ام كلثوم در اين لحظه سخت گريست و هيچ نگفت).»

امّا امّ البنين را اشك امان نداد و از فرط غم و اندوه، نتوانست چيزى بگويد، بلكه با رنج و ناراحتى به امّ كلثوم؛ آن دخترك يتيم نگريست و گريست. در همان حال دخترك را نوازش كرد و در آغوش گرفت. مدتى گذشت تا اين كه زينب وارد شد! خير باشد خاله! امّ كلثوم! عزيزم! حادثه اى رخ داده؟! چيزى شما دو نفر را ناراحت كرده است؟!

امّ كلثوم: نه، خواهرم، ياد و خاطره مادرمان فاطمه را مرور مى كرديم. به راستى او چه زن بزرگى بود و چه زود از اين دنيا رخت بربست و رفت. آيا اين حادثه دل را نمى سوزاند؟

زينب: راست مى گويى خواهر، امّا خداوند در هر كارى عبرت و حكمتى قرار داده كه در پهناى زمان دامن گسترده است و ما قومى هستيم كه خداوند ما را بهواسطه برخوردارى از تمامى فضايل و دورى از همه رذايل، شرافت ويژه بخشيد. پس همان مى گوييم كه خداوند متعال به ما آموخت:

ص: 30

(... إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ...

) و جدّمان رسول الله بدان سفارش كرد. عزيز خواهرم! اكنون به پا خيز و توكّل بر خدا كن و خاله را به حال خود واگذار تا بيش از اين در خانه ما محزون و اندوهگين نشود؛ چرا كه او مسؤوليت هاى سنگين در پيش دارد و ما بايد سپاسگزار او باشيم.

امّ البنين (در حالى كه دستان زينب (س) را غرق بوسه مى كرد) گفت:

«پدر و مادرم و جان و مالم فداى شما باد! اى خاندان رسول (ص) و اى مطهّر از هر زشتى ... من افتخار مى كنم كه بر خدمت شما همّت گمارم و برخود مى بالم كه در طول زندگى ام در كنار شما باشم. اى سروران نيك سرشت، مطمئن باشيد كه من همه وجودم را خالصانه فداى شما عزيزان خواهم كرد.

امّ البنين ... مادرى فداكار و مسؤول، براى فرزندان فاطمه (س)

فرزندش عباس بن على بن ابى طالب، در سال 26 هجرى به دنيا آمد، در حالى كه پيش از او حسن و حسين و زينب و امّ كلثوم (عليهم السلام) فرزندان على و فاطمه (عليهما السلام) بودند. آنان از به دنيا آمدن نوزاد امّ البنين بسيار شاد و مسرور شدند. نورسيده، لبخندهاى زيبا و حركات دلربا و چهرهاى چونان ماه تمام داشت. با آمدن او، تحرّك و نشاط زايد الوصفى نصيب فرزندان على (ع) شد. آن ها با برادرشان عباس بازى مى كردند، در حالى كه امّ البنين با خود مى گفت: خداى من! چقدر خوشبختم كه خداوند مرا در اين خانه مبارك قرار داد. خدايا! شب و روز تو را سپاس ميگويم.

عباس (ع) مظهر زيبايى و شكوه و نورانيت و توازن اندام و حركات بود. مادرش او را سخت دوست مى داشت، امّا در مقايسه با فرزندان فاطمه (س)، آنان را بى هيچ شك و شبهه، برتر از عباس مى دانست و اين رفتار، برخاسته از ايثار و از خود گذشتگى و صدق و اخلاص است و به خاطر ريشه كن كردن حسّ خودخواهى و حسادت است كه تجلّى عملى آن ذوب شدن در انسان هاى والا و برتر است.

امّ البنين همسرى نمونه در كنار على (ع)

مكان حادثه در مساحتى اندك، در كوفه عراق و زمان، شبِ نوزدهم ماه مبارك رمضان، در سال 40 هجرى قمرى و سخنى كه اركان آسمان و زمين را به لرزه در آورد.

سخن على بود، آنگاه كه نماز شب مى خواند. به گونه اى بر آسمان مى نگريست كه گويى مى خواهد از اين دنيا كوچ كند! فرمود:

(... إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ...

). سپس در حالى كه همه اهل خانه و دخترش زينب (س) با همه وجود و احساس مى شنيدند، افزود:

«وَ اللهِ مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِبْتُ وَ إِنَّهَا اللَّيْلَةُ الَّتِي وُعِدْتُ بِهَا».

(1)

«به خدا سوگند كه من هرگز دروغ نگفته ام و كسى مرا تكذيب نكرده و امشب همان شبى است كه وعده داده شده ام.»

نمى دانم همسر على (ع)، امّ البنين (س)، در آن لحظات كجا بود. آيا در كنار همسر ايستاده بود، آن هنگام كه على (ع) آيه وداع را بر خود مى خواند؟ يا بر سجّاده خويش نشسته و نماز شب مى خواند و در پيشگاه خدا نيايش مى كرد و خير و خوبى و پيروزى را براى شوهرش طلب مى كرد؟

نمى دانيم، چرا كه تاريخ عاجز و ناتوان ماند از نقل بسيارى از وقايع و حقايق و اين يكى از آن ها است. امّا در عين حال، على (ع) در آخرين ساعات آن شب به امّ البنين وصيت كرد و گفت: امّ البنين! من تو را نسبت به پسرم عباس سفارش مى كنم كه همواره با برادرش حسين، همدلى و همدردى داشته باشد و به هنگام رويارويى دو لشكر و بالا گرفتن جنگ، او را تنها نگذارد.

آنگاه امير مؤمنان (ع) به سمت درِ منزل حركت كرد؛ در حالى كه اين اشعار را با خود مى خواند و با عزيزان خود خداحافظى مى كرد:

اى على! خود را براى مرگ آماده كن،

چرا كه مرگ به ملاقات تو آمده است،

پس تو نبايد از مرگ محزون و بى تاب شوى،

آنگاه كه پا در قلمرو تو مى گذارد.

به راستى كه آن لحظات براى امّ البنين چه دشوار بود! او پس از عباس (ع)، براى على (ع) سه فرزند ديگر به نام هاى؛ جعفر، عبدالله و عثمان به دنيا آورده است. غم و اندوهِ فراق شوهر بزرگوار، مهربان، مظلوم، پرستنده، مجاهد، دانا، شجاع و مقرّب به خدايش، او را از هر سو احاطه كرده بود. حق


1- بحارالأنوار، ج 42، ص 226

ص: 31

هم داشت؛ زيرا على (ع) اوّلين مسلمان و نزديك ترين فرد به رسول الله (ص) از نظرِ گذشت و فداكارى و داناترين شخص نسبت به قرآن كريم و دين مبين و رزمنده ترين مجاهد در راه مبارزه با مشركان، ناكثان، مارقان و قاسطان بود.

بارى، على (ع) با ضربت شمشير زهرآگين ابن ملجم خارجى به شهادت رسيد و غرق به خون در محراب مسجد افتاد، در حالى كه پيام جاودان خود را به بشريت تكرار مى كرد و مى گفت:

«فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة، فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة»

ديگر شما را نخواهم ديد اى تيره روزان بدبخت! به خداى كعبه رستگار شدم، ديگر هرگز شما را ملاقات نخواهم كرد اى فرومايگان سازشكار! شما قلب مرا پر از چرك و خون كرديد. از خداوند مى خواهم ديگر چشمم به چهره نحس شما نيفتد. مطمئن باشيد كه شما- نادانان- بهتر از من نخواهيد ديد. سوگند به خداى كعبه كه رستگار شدم. سوگند به خداى زمين و آسمان و سوگند به خداى كعبه؛ خانه شرافتمندان، كه من با عزت درون آن متولّد شدم و در راه عزّت و كرامت آن به شهادت رسيدم.

امّ البنين پس از اين واقعه جانكاه و جگرسوز، همه وجودش را وقف سرپرستى از فرزندان على (ع) كرد وخود آنچنان بر امير مؤمنان (ع) ميگريستكه زبانزد خاصوعام شد، امّا اين حزن و اندوه ناشى از درك و آگاهى بود، نه صرف احساسات و عواطف!

در برابر توفان هاى سهمگين اجتماعى و سياسى و ظهور فراعنه مسلمين سرِ تسليم فرود نياورد، بلكه همواره سخنان پيامبر (ص) را در مورد وى به ياد داشت كه فرمود:

«اى على، هركه تو را دوست بدارد، در قيامت همراه انبيا خواهد بود.»

سال ها پس از شهادت على (ع) و رخ دادن آن زلزله هاى ويرانگر سياسى، يكبار ديگر قافله خاندان على (ع)، از كوفه رهسپار مدينه شد، امّا اين بار على (ع) امير و كاروانسالار آن نبود، بلكه اين حسن بن على (عليهما السلام) بود كه زعامت اين كاروان را به دست گرفت و وزارت را نيز به برادرش حسين (ع) و عباس بن على (عليهما السلام) واگذار كرد؛ چرا كه اين كاروان بى جهت و بدون هدف حركت نمى كرد، بلكه يكايك افراد حاضر در آن، مسؤوليت و رسالتى دارند.

امّ البنين شاهد عروج ملكوتى حسن بن على (عليهما السلام)

حوادث سهمگين سياسى و فراز و فرودهاى اجتماعى و فكرى، پس از شهادت حضرت على (ع) با صخره هاى حكومت هاى اموى و نقشه هاى ويرانگر آنان مواجه گرديد، در حالى كه امام حسن (ع)، پس از پدرش على (ع) خود قهرمان بلامنازع اين وضعيت سخت و مسؤوليت هاى سنگين بود.

امّا در مورد امّ البنين (س)، در اين برهه از زمان، كافى است بدانيم كه او در طول زندگى اش غم و اندوه و رنج و ناراحتى اسلام را بر دل داشت و با ديدن ستمديدگان و مظلومان آل محمد (ص)، جامه سوگ به تن مى كرد و جام غصه مى نوشيد و راهى جز اشك نداشت.

او در شب هفدهم ماه صفرِ سال 49 ق. ناله كنان و ضجّه زنان، به سوى فرزندانش آمد و آنها را صدا زد و گفت: عباس! اى ماه بنى هاشم و تو اى عبدالله؛ نور چشمان من. اى كسى كه نامت هم نام پدر بزرگوار پيامبر است. و تو اى جعفر كه هم نام عمويت جعفر طيارى و تو و اى عثمان، كه نامت هم نام با عثمان بن مظعون، آن صحابى جليل القدر و يار و ياور امام على (ع) ... عزيزان من! برخيزيد. برخيزيد كه برادر، امام و ولى امرتان؛ حسن بن على را با زهر به شهادت رساندند، برويد به خانه اش و هر آنچه را سرورتان حسين دستور مى دهد انجام دهيد.

همگان حاضر شدند و براى مراسم عزادارى و ماتم، در خانه امام حسن (ع) گِرد آمدند و در اين واپسين لحظات، حسن (ع) به او گفت: برادر! واقعه اى كه بر تو در كربلا خواهد رفت، از اين هم دردناكتر است. هيچ روزى چون روز تو نخواهد بود اى اباعبدالله. آه و ويل و عذاب از آن ستمگران باد!

در اين هنگام روح بزرگ حسن (ع) از جسم شريفش پركشيد، در حالى كه برادرش عباس (ع) در كنارش بود. بالأخره جنازه را به سوى خاك جدش، رسول الله (ص) تشييع كردند كه ناگهان بارانى از تيرهاى رها شده به سوى جنازه حسن (ع) از جانب فرومايگان و سفلگان بنى اميه پرتاب شد كه بعضى از آن ها به جنازه و برخى ديگر به تشييع كنندگان اصابت كرد. براستى كه مصيبت بزرگ و دردناكى است! قساوت و وحشيگرى اينان به جايى رسيد كه برخلاف وصيت پيامبر (ص) و نص صريح قرآن عمل مى كردند. پس اى مسلمانان! چه شد آن آيه كه مى گفت: (

قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى

)؟! ام البنين ... در وداع با امام حسين (ع)

لحظه فراغ و وداع با كاروان حسين (ع) در پايان سال شصتم هجرت، لحظه دشوار و فاجعه بارى بود. ام البنين (س) چگونه با حسين (ع) وداع كند و چگونه از زينب و امّ كلثوم جدا شود؟ چگونه به اين قافله بنگرد؟ در حالى كه از مدينه جدشان خارج مى شود و ديگر برنگردد. شايد هم برگردد اما

ص: 32

بدون مردان دلاورش و شايد هنگام بازگشت سرهاى اين بزرگواران بر نيزه باشد! اين قافله مى رود تا مسير تاريخ را عوض كند و براى مفهوم آزادى و جنبش هاى آزادى بخش معنايى تازه و جاودان به ارمغان آورد.

امّ البنين براى وداع با فرزندان على (ع) و فاطمه (س) تاب نياورد از اين رو، رو به عباسش كرد و گفت: پسرم! عباسم! وصيت پدرت على، اميرمؤمنان را كه فراموش نكرده اى. تو بايد از اين خوبان دفاع كنى. و ياور برادرت حسين باشى. تو بايد از خواهرانت زينب و ام كلثوم حمايت كنى و تو بايد با ذرّه ذره وجودت و تا آخرين رمق حياتت با دشمنان خدا بجنگى. به اميد ديدار، پاى حوض كوثر زهرا (س).

عباس (ع) نيز با مادرش؛ امّ البنين (س) خداحافظى كرد و از اين كه او را براى چنين روزى تربيت نموده تشكر كرد و به او گفت:

مادر! براى برادرانم ناراحت نباش. آنان مرد زندگى هستند و با عشق به شهادت، بر مرگ پيروز خواهند شد.

ام البنين با فرزندان و كودكان حسين (ع) خداحافظى كرد و دخترك خردسالش رقيه را- كه سه سال بيش نداشت- غرق بوسه كرد ...

امّ البنين جوياى سرنوشت حسين است

در جغرافيايى به اندازه سرزمين كربلا، نبرد خون با شمشير، در عصر روز عاشورا به پايان رسيد. البته پيروزى نهايى و تام و تمام از آن خون بود كه اكنون در رگ هاى نسل هاى انقلابى جريان دارد و هر آن كه جز اين گويد مرگش باد!

به يقين، يزيدبن معاويه در اين نبردِ نابرابر با شكستى مفتضحانه و در همه سطوح و تا هميشه تاريخ روبه رو گرديد، حتى حكومت و سلطنت خود را، دو سال پس از اين فاجعه از دست داد و اينگونه بود كه پيروزى خون بر شمشير حسين بن على (عليهما السلام) پيوسته و مستمر در قلب ميليون ها انسان، در شرق و غرب عالم وارد شد.

اين خون چه شگفت آور است! چرا اينگونه نباشد؟! در حالى كه پيامبر (ص) پيشاپيش فرموده بود: «خون حسين حرارتى دارد در قلب مؤمنان، كه هرگز سرد نميشود.»

كاروان اكنون همراه زنان و كودكانِ به اسارت گرفته شده، به دروازه شهر مدينه نزديك مى شود، امّا اين نخستين بارى است كه اسرايى بر ميگردند و پرچم عزّت و پيروزى را بر بالاى سرشان برافراشته اند!

مورّخان نوشتهاند: وقتى كاروان به زعامت امام زين العابدين (ع) نزديك مدينه شد، در صحرا فرود آمد و خيمه به پا كرد و زنان بنى هاشم را نيز فرود آورد. در حالى كه «بَشير ابن حَذْلَم» با او بود. امام سجاد (ع) خطاب به وى فرمود:

«اى بشر، خداوند پدرت را رحمت كند! او يك شاعر بود، آيا تو نيز مى توانى مانند او شعر بگويى؟» بشر پاسخ داد: آرى، اى فرزند پيامبرخدا. امام (ع) فرمود: «پس وارد مدينه شو و براى اباعبدالله عزادارى كن ...»

بشير با سرعت سوى مدينه رفت. همين كه به مسجد جامع نبوى شريف رسيد با صداى محزون و همراه با گريه و اندوه اين ابيات را سرود:

يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ بِها قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعي مِدْرارُ

الْجِسْمُ مِنْهُ، بِكَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ وَالرَّأْسُ مِنْهُ عَلَي الْقَناةِ يُدارُ

«اى اهالى مدينه، شما ديگر نمى توانيد در اين شهر سكونت گزينيد! زيرا حسين را كشتند. پس چشم ها بايد چون سيل اشك ريز باشد. تنِ شريف او در سرزمين كربلا، آغشته به خون است، امّا سر او بر روى نيزه ها گردانده مى شود.»

مردم گريان و مويه كنان سوى مسجد پيامبر سرازير شدند و از «بَشير» توضيح خواستند. بشير به آنان گفت: اكنون على بن الحسين (ع) و خواهران و عمه هايش بيرون دروازه شهر هستند و من پيك اويم به سوى شما. بياييد تا جايش را به شما نشان دهم.

مردم مدينه، در حالى كه سخت مى گريستند، با شتاب به سوى آل رسول (ص) جهت استقبال از آنان خارج شدند و همينكه آن كاروان هاشمى را ديدند، صداى گريه و فرياد زنان بلند شد و بلافاصله آنان زنان و دختران بنى هاشم را در ميان گرفتند و مردان نيز امام زين العابدين (ع) را احاطه كردند. در حالى كه همه وجودشان سرشار از اشك و ناله بود ...

براستى آن روز شبيه روزى بودكه پيامبر (ص) رحيل فرمودند و به رفيق اعلى پيوستند.

ص: 33

در اين ميان، امّ البنين با اين كه سنّ بالايى داشت، از منزل خارج شد و در پى آن بود تا مصدر اين سر و صداها را جويا شود. از اين گذشته، او مى خواست پيش از همه چيز، از حال امام حسين (ع) بپرسد. به همين خاطر و با هر زحمتى بود، خود را به «بشير» رساند. در حالى كه نوه اش «فضل»؛ پسر ابوالفضل العباس (ع) را در آغوش گرفته بود، از او پرسيد: از حسين، سرور و مولايم چه خبر؟ زنده است يا به شهادت رسيد؟ بشير اينگونه پاسخ داد:

خداوند اجر و صبرت را به خاطر شهادت فرزندت عباس افزون كند. اما امّ البنين با هراس سؤالش را تكرار كرد: از حسين چه خبر؟ بشير گفت: خداوند به شما صبر و شكيبايى عنايت كند در مورد فرزندانت جعفر و عثمان و عبدالله. البته او دست بردار نبود، و در حالى كه اعتنايى به اين خبر فاجعه انگيز نداشت، باز هم پرسيد: در مورد فرزندم حسين بگو، بشير! بند دلم را پاره كردى. از حال امام و سرورم حسين بن فاطمه بنت رسول الله زود آگاهم كن! يكايك فرزندانم و هرآنچه زير اين گنبد دوّار است، فداى حسين باد! بشير ناگزير پاسخ داد و گفت: امّ البنين! بدان كه حسين را نيز كشتند و تشنه سر بريدند و از تنش جدا كردند.

ام البنين (س) با شنيدن اين سخنان، ناگاه قافله اسيران را از دور ديد. زينب (س) به او نزديك شد تا دلدارى اش دهد و به خاطر شهادت چهار فرزند برومندش تسليت و تعزيت بگويد. امّا او همچنان از درد واقعه شهادت حسين مى نالد. سراسر شهر مدينه در غم و ماتم و گريه و فغان بسر مى برد، در اين لحظات، امّ البنين به ياد سخن على (ع) افتاد كه از پيامبر (ص) نقل مى كرد كه گفت:

«دخترم، فاطمه در روز قيامت آنگونه محشور مى شود كه جامهاى به رنگ خون فرزندش حسين بر تن كرده، آنگاه به يكى از ستون هاى عرش الهى آويخته مى شود و فرياد برمى آورد: اى پروردگار دادگستر! داورى كن بين من و قاتل فرزندم حسين! به خداى بهشت سوگند كه به نفع دخترم فاطمه حكم صادر مى شود.»

عزادارى امّ البنين بر حسين (ع) در روز عاشورا ...

شيخ طوسى در «امالى» روايتى از عمروبن ثابت، از پدرش ابو مقدام، از ابن جبير، از ابن عباس، نقل كرده كه گفت: در خانه ام خوابيده بودم كه ناگهان سر و صداى بلندى از طرف خانه امّ سلمه؛ همسر پيامبر (ص) به گوشم رسيد. ناگزير از منزل بيرون آمدم و به سوى خانه امّ سلمه رفتم، در حالى كه مرد و زن مدينه به طرف منزل ايشان رهسپار بودند. همين كه وارد شدم، خطاب به امّ سلمه گفتم: امّ المؤمنين! چه شده است؟ چرا فرياد مى زنى و كمك مى طلبى؟ امّا او پاسخى به من نداد، بلكه رو به زنان بنى هاشم كرد و گفت: اى دختران عبدالمطّلب! با گريه و مويه كردن خوشحالم كنيد. مى دانيد كه آقا و سرور جوانان بهشت و فرزند رسولالله (ص) وگل سر سبد خاندان نبوت را كشته اند. به ايشان گفتم: اى امّ المؤمنين، از كجا متوجه اين خبر شدى؟ گفت: پيامبرخدا (ص) را در خواب ديدم كه پريشان حال، خاك آلود، ناراحت و گريان است. از او علت را پرسيدم، گفت: فرزندم حسين و اهل بيتش را كشتند! (1)

و در همين زمينه ابو مخنف، در كتاب خود «مقتل الحسين» مى نويسد:

«پيامبر گرامى (ص)، مقدارى از تربت كربلا را، كه جناب جبرئيل امين براى او آورده بود، به امّ سلمه داد و به او فرمود: امّ سلمه! اين تربت را از من بگير و در شيشه اى قرار ده و كاملًا مواظب آن باش. هرگاه ديدى اين خاك به شكل خونِ خوشبو در آمد، بدان كه فرزندم حسين را كشته اند. امّ سلمه از آن تربت به خوبى نگهدارى مى كرد تا روز دهم ماه محرم. اندكى پس از ظهر فرا رسيد.

ايشان در خواب پيامبر خدا (ص) را مى بيند كه به سوى او مى آيد. در حالى كه وضع آشفته، خاك آلود و گريان داشت و با سر و پاى برهنه به سر و صورت خود مى زد، امّ سلمه به پيامبر (ص) گفت: پدر و مادرم فداى شما باشد، چه اتفاقى براى شما رخ داده؟ فرمود: ام سلمه! تو خواب هستى، در حالى كه فرزندم حسين را كشته اند و سرش را بريده اند. ام سلمه هراسان از خواب بيدار مى شود و شتابان به طرف شيشه مى رود و مى بيند كه از آن خون عطر آگين مى جوشد.»

ام سلمه از آن خون گرفت و صورتش را با آن آغشته كرد، و فرياد برآورد: واحسيناه!، امّ البنين هم با سوز و گداز گفت: اى جگر گوشه زهراى بتول و اى نور ديدگان رسول، مدينه سراپا اشك و آه شد و همه شهر را ماتم و عزا براى حسين گرفت. (2) البته امّ البنين اين خواب را خود نديده بلكه آن را از امّ سلمه شنيده بود. با اين همه، امّ سلمه ناله و ندبه را برعهده گرفت و فغان و نوحه سرداد و با دلى سوخته تكرار مى كرد: «اى جگر گوشه زهراى بتول و اى نور ديدگان رسول». امّ سلمه از شدت ناراحتى و اندوه بر حسين و يارانش، يك ماه نشده، دارفانى را وداع گفت (3) و امّ البنين نيز روزگارش را با همين درد و رنج و مويه و گريه گذراند و نمى توانست عمق فاجعه را درك كند و آنچه را از واقعه مى شنيد، باور نمى كرد و شب و روز را با فغان و غم سپرى ميكرد؛ چرا كه او آنچنان به حسين (ع) عشق ميورزيدكه وقتى زينب (س) به همراه كاروان اسيران، از شام به مدينه بازگشت و امّ البنين به استقبال او رفت و با وى همدردى كرد، با اين كه خود عزادار و


1- شيخ طوسي، امالي، ج 1، ص 322 و تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 245
2- مقتل الحسين، ابومخنف.
3- حياة الامام الحسين 7، ج 3، ص 423

ص: 34

داغديده چهار فرزندش بود، از فرط ناراحتى، زينب را در آغوش كشيد و با تمام وجود فرياد زد: «وا ولداه، واحسيناه» و نگفت: «واولداه، واعباساه»، با اين كه عباس پاره تن و جگر گوشهاش بود.

امّ البنين، پيام آور مظلوميت و شهادت حسين (ع)

يكى از مواضع ارزشمند و فراموش نشدنى امّ البنين (س) اين بود كه ايشان- حسب قول مورّخان- هر روز به قبرستان بقيع مى رفت و براى شهادت فرزندان فاطمه (س) و فرزندانش ناله مى كرد و ضجّه مى كشيد تا آنجا كه مردم پيرامون او جمع مى شدند و از فرط حزن و اندوه او، محزون و غمگين مى شدند و بر دستگاه بنى اميه خشم مى گرفتند و از آن ها بيزار مى شدند و اين خود مرحله ديگرى بود از نهضت بزرگ عاشورا و تبليغ اين پيام كه

«كلّ أرض كربلا، و كلّ شهر محرّم»

؛ يعنى هر سرزمينى مى تواند مظهر نبرد نابرابر ميان حق و باطل و داد و بيداد باشد و هر ماه را مى تواند ماه محرم شمرد و اين مأموريتى بود كه ام سلمه و حضرت زينب (س) با شايستگى آن را انجام دادند و دشمن خونخوار را براى همگان و تاريخ رسوا كردند، و خود ديگر به چيزى نگاه نمى كردند، مگر به ياد حسين و چيزى را احساس نمى كرد، مگر حسين و چيزى را به ياد نمى آورد، مگر ياد حسين و چيزى را تكرار نمى كرد، مگر يا حسين!

وفات امّ البنين (س) و جايگاه مرقد مطهرش

به راستى كه امّ البنين در طول زندگى خود، رنج ها و مصيبت هاى زيادى را متحمّل شد. وى از زمانى كه همسر على (ع) شد، از يك سوى شاهد مسأله خلافت و رنجها و رويدادهاى سهمگين و دشوارى بود كه در طول 25 سال پس از رحلت پيامبر (ص) رخ داد و از سوى ديگر حوادث جانكاه دوران خلافت على (ع) و روبرو شدن حكومت او با دشمنان گوناگون؛ مانند قاسطين، مارقين و ناكثين را مشاهده كرد و سپس با حادثه جگرخراش و طاقت فرساى شهادت حضرت (ع) در محراب عبادت روبرو گرديد. و سرانجام به چشم خود ديد كه چگونه كه مردمان حسن بن على (عليهما السلام) را تنها گذاشتند و دست از يارى اش برداشتند و سلطه كاخ سبز معاويه را بسط دادند و فرزند پيامبر را با زهر به شهادت رساندند! و كار را به جايى رسيد معاويه حكومت را به فرزند نالايق، شهوت پرست و فاسد خود يزيد سپرد و اينجا بود كه حسين (ع) از بيعت با يزيد سرباز زد و قيام خونين او از همان لحظه آغاز شد و در نهايت اين بانوى دلاور خبر شهادت همه عزيزان زهرا (س) و چهار فرزند برومند خويش را در مدينه دريافت و با اين مصيبت، رنج بزرگ ديگرى به رنج هاى پيشين او افزوده شد. طبيعى است مجموع اين دردها و رنج هاى جانسوز و طاقت فرسا، تن او را رنجور و چشمانش را كم سو و ديدگانش را گريان و مرغ جانش را مشتاق پرواز به سوى ملكوت و رؤيت عزيزانش كرد و حسب نقل كتاب «امّ البنين سيده نساء العرب» وفات ايشان در روز 18 جمادى الثانى و يا در روز 13 همان ماه، به سال 64 هجرى بود. (1)

مرقد مطهّر امّ البنين (س) در قبرستان بقيع، در زاويه چپ آن واقع شده و شايسته است مسلمانان به زيارت آن بروند؛ چراكه زيارت چنين بانوى قهرمان و صابرى، از افضل مستحبات است؛ بهويژه اين كه سنت نبوى و رفتار علوى آن را تأييد مى كند، تا آنجا كه در كتب سيره، فراوان آمده است كه پيامبر (ص) قبور بقيع را زيارت مى كردند. همچنين حضرت فاطمه قبر عمويش حمزه بن عبدالمطّلب را زيارت مى كرد و بزرگان صحابه نيز مراقد شهدا و قبور پدران و برادرانشان را زيارت مى كردند. خداوند به يكايك مسلمانان اين فرصت را عنايت فرمايد تا مرقد اين بانوى بزرگوار را از نزديك زيارت كنند، با اين اميد كه روزى فرا رسد مراقد شريف امام حسين، امام سجاد، اما باقر و امام صادق (عليهم السلام) و همچنين مرقد امّ البنين و ... در آنجا داراى مزار و منارى باشد تا مسلمانان آن را طواف كرده، زيارت نمايند.

دعا كردن و توسل جستن به بانو امّ البنين (س)

ناگفته پيداست كه دعا كردن و توسل جستن به حضرت بارى تعالى، در درجه نخست و سپس به اوليا و انبيا و معصومين (عليهم السلام) و فرزانگان پاك، كه در طول اراده الهى قرار دارند، از نظر عقايد و باورهاى دينى براى هر زن و مرد مسلمان مؤمن لازم و ضرورى است؛ چراكه خداوند متعال در باره اهميت دعا فرمود:

(قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ ...)؛ (2) «بگو اگر دعاى شما نبود، پروردگار من نسبت به شما اعتنايى نداشت.»


1- امّ البنين سيّدة نساء العرب، سيد مهدي سويج البصري، صص 86 و 87 و كتاب هامش وقائع الشهور و الأيام، ص 300
2- فرقان: 77

ص: 35

همچنين در مورد توسل براى رسيدن به قُرب معنى مى فرمايد

: (أُوْلَئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَي رَبِّهِمْ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُ ...) (1)؛ «كسانى كه دعا مى كنند، و از طريق اين دعا به پروردگارشان متوسل مى شوند، كدام يك به قرب الهى نزدكترند كه هم اميد به رحمت خدا دارند و هم از عذاب او بيمناك اند ...»

بنابراين، اصل دعا كردن و توسّل جستن، از ديدگاه دين صحيح و بلكه مؤكد است و موجب پيروى و اطاعت از بزرگان دين مى شود و شايد همين مسأله باعث پيدا شدن حالات معنوى و قبولى توسّلات مؤمنان در مراقد مقدس مى شود.

زيارت فاطمه بنت حزام «امّ البنين (س)»

بسم الله الرحمن الرحيم

أشهد أن لا إله إلّا الله وحده لا شريك له، وأشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله، السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا أميرالمؤمنين، السلام عليكِ يا فاطمة الزهراء، سيدة نساء العالمين، السلام عليكَ يا أبا محمد الحسن، السلام عليكَ يا أبا عبدالله الحسين، السلام عليكِ يا زوجة وصيّ رسول الله و خليفته، السلام عليكِ يا عزيزة الزهراء، السلام عليكِ يا ام البدور السواطع، السلام عليكِ يا فاطمة بنت الكلابية المكناة ب- «أم البنين» و رحمة الله و بركاته.

أشهدالله و رسوله أنّكِ جاهدتِ في سبيل

الله، إذ ضحيّتِ بأولادكِ دون الحسين بن بنت رسول

الله، و بعدت الله مخلصة له الدين بولائك للأئمة المعصومين و صبرت على تلك الرزية العظيمة، واحتسبت ذلك عند الله ربّ العالمين و آزرتِ الإمام علي بن أبي طالب (عليه السلام) في المحن و الشدائد و المصائب و كنت في قمة الطاعة والوفاء، وأشهد أنّك أحسنتِ الكفالة، وأدّيتِ الأمانة الكبرى في حفظ وديعتي الزهراء البتول عليه السلام، السبطين الحسن و الحسين (عليهما السلام) و بالغت و آثرت و رعيت حجج

الله الميامين وسعيت في خدمة أبناء رسول ربّ العالمين، عارفة بحقهم، موقنة بصدقهم، معترفة بإمامتهم، كافلة بتربيتهم، مشفقة عليهم، واقفة علي خدمتهم، موثرة هواهم و حبس هم علي أولادك السعداء، فسلام الله عليك كلما دجن الليل و أضاء النهار، فصرت قدوة للمؤمنات الصالحات لأنّكِ كريمة الخلائق، تقية زكية، فرضي الله عنكِ و أرضاكِ، وجعل الجنة منزلكِ و مأواكِ، ولقد اعطاكِ من الكرامات الباهرات حتى أصبحت بطاعتك لسيد الأوصياء وبحبكِ لسيدة النساء الزهراء البتول (عليها السلام)، وفدائك بأولادك الأربعة والسلام على أولادك الشهداء العباس (عليه السلام) قمر بني هاشم باب الحوائج و عبدالله وعثمان و جعفر الذين استشهدوا في نصرة الحسين (عليه السلام) بكربلاء، فجزاكِ الله وجزاهم أفضل الجزاء في جنات النعيم، اللّهم صلّ علي مخمد و آل محمد و انفعني بزيارتها، وثبتني على محبتها و لا تحرمني شفاعتها و إذا توفيتني فاحشرني في زمرتها، برحمتك يا أرحم الراحمين.

اللّهم بحقهم عندك و منزلتها لديك، اغفرلي ولوالديّ و لجميع المؤمنين والمؤمنات، و آتنا في الدنيا حسنة وفي الآخرة حسنة، وقنا برحمتك عذاب النار، برحمتك يا أرحم الراحمين.

من گواهى مى دهم كه نيست خدايى جز خداى يگانه كه شريك و همتا ندارد، و گواهى مى دهم كه محمد بنده و پيامبر اوست، سلام بر تو اى رسول خدا، سلام بر تو اى اميرمؤمنان، سلام بر تو اى فاطمه زهرا، سرور زنان جهان، سلام بر تو اى حسن بن على، سلام بر تو اى ابا عبدالله الحسين، سلام بر تو اى همسر وصى رسول خدا و خليفه او، سلام بر تو اى گرامى نزد زهرا، سلام بر تو اى مادر ماههاى درخشنده شب چهارده، سلام بر تو اى فاطمه دختر حزام كلابى، مكنّى ب- «ام البنين» و رحمت و بركات خداوند بر تو باد.

خداوند و رسولش را گواه مى گيرم كه تو (اى ام البنين) در راه خدا مجاهدت كردى، و فرزندانت را براى حسين پسر دختر رسول خدا فدا كردى و خدا را عبادت كردى و در دين او اخلاص ورزيدى، بواسطه همراهى و حمايت از ائمه معصومين، و در مقابل آن مصيبت بزرگ صبر و شكيبايى پيشه كردى و آنرا به حساب خداوند پروردگار جهانيان گذاشتى، و از امام على بن ابيطالب (ع) در محنتها و گرفتاريها و مصيبتها، پشتيبانى كردى، در حاليكه در اوج طاعت و اطاعت و وفادارى بودى، و گواهى مى دهم كه تو مسؤوليت كفالت و سرپرستى را بخوبى انجام دادى، و امانت بزرگ و سنگين را در جهت محافظت از دو وديعه زهراء بتول (س)، آن دو فرزند: حسن و حسين (عليهما السلام) ادا كردى، و در راه حجست هاى ارجمند خداوند، تلاش، فداكارى و مراعات كردى، و براى خدمت به فرزندان رسول پروردگار جهانيان سعى كردى، در حاليكه نسبت به حق آنها آشنا بودى، و به صدق و صداقت آنها يقين داشتى، و به امامتشان اعتراف كردى، و تربيت آنان را برعهده گرفتى، و نسبت به آنها محبت و دلسوزى داشتى، و خودت را وقف خدمت به آنها كردى، و دوستى و


1- بني اسرائيل: 57

ص: 36

عشق ورزيدن نسبت به آنها را برفرزندان بلند اقبال و سعادتمند خويش ترجيح دادى، سلام و درود خداوند بر تو، هرگاه شب در تاريكى فرو رود و روز به روشنايى در آيد، تو الگو و اسوه زنان با ايمان و شايسته شدى، براى اينكه صفات و خصال كريمانهاى دارى، و با تقوا و پاكيزهاى، خداوند از تو راضى و خشنود شد و تو را نيز راضى كرد، و بهشت را جايگاه و منزلگاه تو قرار داد و به تو كرامتها چشمگير عطا فرمود، تا آنجا كه تو بواسطه اطاعت كردن از سيد اوصيا (على بن ابى طالب (ع)) و دوستى و محبت داشتنت نسبت به سرور زنان، زهراى بتول (س)، و قربانى كردن چهار فرزندت براى سيد الشهدا (ع)، در اجابت حاجتها (باب الحوائج) شدى، چرا كه تو نزد خداوند شأن و منزلتى نيكو دارى، و سلام بر فرزندان شهيد تو: عباس (ع)، قمر بنى هاشم، باب الحوائج، و عبدالله و عثمان و جعفر كه در راه يارى رساندن به حسين (ع) در كربلا به شهادت رسيدند، خداوند بشما و به آنان بهترين جزاى خير و پاداش نيكو، در بهشت نعيم عنايت فرمايد، بارالها! درود فرست بر محمد و آل محمد و مرا از زيارت او (امّ البنين) بهره مند كن و عشق و ارادتم را نسبت به او ثابت و هميشگى گردان و مرا از شفاعت ايشان محروم نساز، و هرگاه جان مرا گرفتى، در زمره او محشور كن، به رحمتت، اى مهربان مهربانان.

بارالها! به حق آنان (ائمه معصومين (عليهم السلام)) نزد تو به منزلتى كه او (امّ البنين (س)) نزد تو دارد، گناهان من و پدر و مادر و تمامى مردان و زنان مؤمن را ببخش و بيامرز، و در دنيا و آخرت به ما خوبى و سعادت عنايت فرما و ما را- به واسطه رحمتت- از عذاب آتش مصون بدار، به رحمتت، اى مهربانترين مهربانان.

*** اشعار منسوب به ام البنين، پس از شهادت فرزندانش در كربلا:

لا تدعوني ويكِ ام البنين تذكّريني بليوث العرين

كانت بنولا لي، ادعي بهم واليوم أصبحتُ ولا من بنين

أربعة مثل نسور الربي قد واصلوا الموت بقطع الوتين

تنازعَ الخرصان أشلائهم فكلّهم أمسي صريعاً طعين

ياليت شعري أكما أخبروا بأن عبّاساً قطيع اليمين

ديگر مرا مادر پسران نخوانيد- كه مرا به ياد آن شيران بيشه مى اندازيد.

من پيش از اين پسرانى داشتم كه بنام آنها خوانده ميشدم- امّا امروز، ديگر پسرى ندارم! آنان چهار پسر، همچون عقابان كوهساران بودند كه نبرد مرگ را ادامه دادند تا رگ گردنشان قطع گرديد.

نيزه ها بر اجسادشان، با هم در ستيز بودند- لذا همه آنان با طعنه نيزه ها بر زمين افتادند.

اى كاش مى دانستم آنچنان كه خبر دادند- آيا واقعاً دست راست عباس را قطع كرده اند؟!

ص: 37

ص: 38

فهرست اسناد حجگزارى دوره قاجارى در بايگانى عثمانى و ايرانى

ويژگيهاي كلى اسناد عثمانى

دردوره صفوى، مهمترين منبع دولت عثمانى در تاريخ نگارى، اسنادِ دولتى است كه از آنها با نام «دفاتر مهمه» يا «فرمانهاى سلطان عثمانى» ياد ميشود. اين اسناد داراى اطلاعات ارزشمند بوده و تا كنون نزديك به 20 مجلدِ آن (كه كمتر از 1 دفاتر است)، از سوى مركز امور بايگانى دولت چاپ شده است. گفتنى است دفاترى كه هنوز چاپ نشده، در مركز اسناد دولت موجود است.

در واقع، هم اصل اسناد- كه به تركى عثمانى است- و هم بازنويسى آنها، به تركى امروزى موجود است.

يك مقايسه ساده نشان ميدهد كه اسناد آن دوره عثمانى، امروزه در دسترستر و منظمتر از اسناد ايرانى مربوط به دوره صفوى است. به سخن ديگر، منابعى كه شبيه دفاتر مهم عثمانى است، از دولت صفوى در ايران باقى مانده باشد، بسيار اندك است. اطلاعات ما از اين دوره، در منابع ايرانى، مربوط به تواريخ است نه اسناد.

چكيدهاى ازاسناد ديگر عثمانى درباره حجگزارى ايرانيان، ازسال 1205 بهبعد را ميتوان درسايت كلّ بايگانى عثمانى، كه دراختيار همه است، (www .devletarsivleri .gov .tr) افت، ولى اين اسناد هنوز شامل دفاتر مهم نميشود.

اسناد حجگزارى ايرانيان در دوره عثمانى، افشاريه و زنديه، در مجموعهاى با نام خط همايون ( (TAH گرد آمده است. مع الأسف اين اسناد مانند دفاتر مهم، هنوز بهچاپ نرسيده ولى خلاصه آنها در سايت ياد شده موجود است.

نيمى از اسناد دوره قاجاريهِ موجود در عثمانى هم همين حكم را دارد. اما نيم ديگر كه از سالهاى 1250 تا 1327 را شامل ميشود، در سايت پيشگفته موجود است و البته با نام خط همايون نيست. اينها در واقع اينها دفاتر ديگرى هستند.

نخستين سند از دوره قاجارى- با قدرى تسامح- از سال 1205 استكه در اينجا آوردهايم. اسناد خط همايون تا سال 1250 بوده و بقيه از دفاتر ديگر است.

ويژگى هاى اسناد ايرانى در دوره قاجار

هرچند از دوره صفوى، اسناد ايرانى موجود است، اما اسناد دوره قاجارى، هم بيشتر و هم منظمتر است. اين اسنادكه عمدتاً در وزارتخارجه ايران- مركز اسناد- نگهدارى مى شود مربوط به سالهاى 1265 تا 1327 است. بيشترين آنها مربوط به سال 1319 قمرى است. در واقع اسنادى از ايران كه در اينجا معرفى ميشود، مربوط به سالهاى يادشده است و جمعاً به 71 ميرسد. (1)

غير از اسنادى كه از وزارت خارجه در دسترس ماست، چاپ بعضى از اين اسناد در كتاب «اسناد برگزيده سياسى ايران و عثمانى» را نيز مشاهده مى كنيم. (2) در جلد 3 (3) و 5(4) اين كتاب، با شمارى از نسخه هاى اصلى اسناد مواجه هستيم. (5) البته احتمال مى دهيم كه در مركز اسناد ملى هم اسناد ديگرى بوده كه در اينجا مورد استفاده ما قرار نگرفته است.

افزون برآنچه گذشت، چندين سند ديگر در كتاب «اسناد روابط ايران و عربستان سعودى» (1357- 1304 خورشيدى) (6) وجود دارد. همچنين چند سند ازآن، در مقالهاى از آقاى رسول جعفريان، در فصلنامه «ميقات حج» با نام «چند نامه از كارپرداز جده و سرپرست حجاج ايرانى» (1316) چاپ شده كه در فهرست ما آمده است.

فهرستى از اسناد وزارت خارجه را در باره مسائل حج دوره قاجارى، ايشان در اختيار ما گذاشته است كه بدينوسيله از وى تشكر ميكنيم.

ويژگى اسناد ايرانى مربوط به بخش حج استكه در آن حج به تنهايى ذكر نشده، بلكه هميشه به همراه عتبات عاليات بدان نگاه مى شود. ولى از آنجا كه عتبات موضوع تحقيق ما نبود، از بحث درخصوص آن خوددارى كرديم.

هدف اصلى در اين مجموعه، ارائه فهرستى اجمالى از اسناد حج در دو كشور بوده تا بتواند پايه يك تحقيق منسجم در اين باره باشد.

گفتنى است ترتيب فهرست اسناديكه در اينجا آمده، بر پايه تاريخ سند است.

موضوعات درج شده در اين اسناد، بسيار متنوع و مربوط به رخدادهاى مختلف سياسى، اجتماعى، بهداشتى، دشوارى هاى طول راه، سرقت ها، قتل و غارت، مرگ و ميرها، جواز عبور، ماليات ها و ... ميباشد.


1- اين اسناد با: سال، كارتن، پرونده، صفحه، گيرنده، فرستنده و موضوع تعريف مى شود.
2- واحد نشر اسناد، دفتر مطالعات سياسى و بين المللى.
3- جلد 3، مسأله زوار، حج و زيارت، صص 567- 517
4- جلد 5، فصل اول، امور اتباع- مسائل زوار، صص 3- 120
5- در كتاب «برگزيده اسناد سياسى» ابتدا شماره سند، موضوع، تاريخ، كارتن و پرونده قيد شده است.
6- مركز اسناد و تاريخ ديپلماسى.

ص: 39

دراين ميان، گاهى با نمونههاى اجتماعى بسيار جالبى نيز مواجه ميشويمكه مهربانى و صميمت عثمانيها در رابطه با حجگزارى ايرانيان را به ما نشان ميدهد.

براى نمونه، اسنادى در باره پيدا شدن اسب باقر ندمى از حجاج ايرانى، تسليم اموال متروكه حاج حسين ايرانى به خانوادهاش، توجه عثمانى به نزاع ميان حجاج ايران و داغستان، قانع كردن مادر شاهزاده ايرانى عباس ميرزا كه در بازگشت از سفر حج، قصد رفتن به اروپا از طريق مصر را داشت، به انصراف از تصميم خود، ممنوعيت حج از سوى ايرانيان براى فقرا و دراويش و كمك و تقدير ايرانيان به ساخت راه آهن عثمانى بسيار جالب توجه هستند.

در اين اسناد، با مشكلات ايرانيان در مسير حج آشنا ميشويمكه گرفتن ماليات از وسايل سفر؛ مانند اسب ها و ... كنترل تذكره و مشكلات ناشى از آن در ارزروم، حلب، شام، اسكندريه، بغداد و كرمانشاه، كشتيهاى انگليسى و مشكلات ايجاد شده از طرف آنها براى حجاج ايرانى، تلاش عثمانيها در باز شدن راه جبل و برطرف شدن فتواى علما در اين باره، تأخير كاروان حج به خاطر حملهدارها، سه شهبندر (كار پرداز) عثمانى در بوشهر.

پيش از ارائه فهرست اسناد قاجارى، نمونههايى از اسنادِ مربوط به دوره صفوى، افشارى و زندى از ميان اسناد عثمانى را براى شما ارائه ميكنيم:

نمونه هاى صفوى

1. «به بيگلربيگى وان، حكم شد كه به معصوم سلطان، كه قصد سفر حجاز دارد اجازه سفر داده، در ورود به وان از طرف دولت عثمانى به صورت عالى مورد استقبال قرار گرفته و با وى در ملحق شدن به قافله حج معاونت گردد».

DM 7/ I

-II 410/1180 Tarih hicri (29 Ramazan 975) 2. «ورود معصوم بيگ به آناتولى از طرف عثمانيان، همانند يك وضعيت فوق العاده تلقى مى شود ... قبل از ورود معصوم سلطان به وان، كه به قصد حج به سمت اين شهر به راه افتاده بود، اوضاع منطقه را طورى به وى جلوه دهيد كه گويى نظاميان عثمانى با كليه تجهيزات به صورت آماده باش درآمده و مرزها مملو از سربازانى است كه هر لحظه منتظر شروع جنگ مى باشند. علاوه بر اين، از آنجا كه بسيار زودتر از زمان حج آمده، وى را در روها (شهر عرفه امروز) و يا بيرجيك جاى دهيد و حد ده روز قبل از زمان حج، او را به سوى شام بفرستيد.

DM/ 7

- 952 2- 1942 (72Cemaziyel evvel 976 3. حكم به بيگلر بيگى ديار روم در خصوص جمع آورى براتهايى كه به نام شاه و به قصد تجارت با ايران در زمان حركت معصوم خان به مكه در روستاى بورجى از توابع سنجاق سيورك صادر شده بود و مجازات كسانى كه به آن جانب مال التجاره ارسال داشتهاند.

MD 6/ 30 25/ 12/ Tarih hicri 15/ s/ 985

4. «بعضى از عجم هاى معروف به «رفض و الحاد» خانه هايى بلند در خارج از حرم شريف ساخته، صالحان مشغول به عبادت در حرم شريف را بى حضور كرده و شبانه با اهل و عيال و تشك و گهواره هاى خود، رو به حرم شريف خوابيده، اوضاع ناشايستى چنين بى سرانجام اعلام مى شود. مناسب نيست كه منازل به ديوار حرم شريف متصل شوند و آن خانه و خانه هايى كه به حرم شريف متصل شدند، همه با خاك يكسان شوند».

MD 62, s. 243, 697

- 13Cemaziyel evvel 289 5. حكم به قاضى مكه در جواب نامه وى مبنى بر لزوم ويران كردن سه طبقه شبنشينى اولاد قاضى سابق مكه مكرمه، مرحوم رضى مخدوم درحوالى جوار بيت الله الحرام شبنشينيهاى مذكور با خاك يكسان شده، نتيجه نوشته گشته به طرف ما ارسال گردد. صورت متفاوت از اين حكم قهوهخانهها وحاشيهها بر سر راه براى داد و ستد ساخته شده و براى مردم مزاحمت ايجاد مى كند. تماماً با خاك يكسان گردد.

DM 6/ 64 45/ 16/ Tarih hicri, 9/ n/ 996 DM 6/ 64 295/ 108/ Tarih hicri. 996

ص: 40

نمونه هاى افشارى- زندى در بايگانى هاى عثمانى

از دوره افشاريه تعداد اندكى سند را تنها به عنوان نمونه معرفى مى كنيم:

1. توافقنامه دولت عثمانى و نادرشاه، پادشاه ايران، براى تأمين امنيت و سلام حجاج در مسير حج.

Tarih hicri.( 1156 )HAT

- 3/ 92/D 2. سندى دال بر آن كه والى بغداد محمد پاشا، مصطفى افندى را به عنوان ايلچى خود فرستاده و درخصوص امور حج با مقامات ايرانى مذاكره نمود.

Tarih hicri( 1159 )HAT

- 4- 3 125. عهدنامه احمد پاشا درخصوص برقرارى امنيت راههاى حج در زمان حركت حجاج در مسير ايران- بغداد- شام، تحت نظارت امير الحاج، عدم اخذ ماليات از حجاج ايران درصورتى كه مال التجاره اى به همراه نداشته باشند و رفتار نيكو با زائران مكه.

Tarih hicri.( 1159 )HAT

- 24. شكايت حجاج ايرانى مبنى بر اخذ ماليات از ايشان، به رغم مغايرت با احكام معامله و عدم تحويل اموال باقى مانده از حجاج ثروتمند ايرانى كه در بغداد و بصره به خاطر وبا مرده بودند، به ورثه ايشان و امر سلطان عثمانى در ارائه تسهيلات به حجاج هندوستان و تركستان و حجاج ايرانى.

Tarih hicri.( 1189 )HAT

- 6/ 2025. ارسال مكتوبى به دولت ايران درخصوص بيان هدف دولت عثمانى از ارسال قواى نظامى دولت عليه به طرف بغداد و بصره به خاطر تأمين امنيت حجاج، تجار و مسافران و بدين وسيله جلوگيرى از بروز حوادث در مرزهاى طرفين.

Tarih hicri.( 1189 )HAT

- 6/ 202/A 6. در جواب نامه سفير زند على خان، عبدالله بيگ آمده است كه شكايات ايرانيان بى پايه و اساس است و حقوق حجاج، زوار و ايلچى هايى كه از راه شام- بغداد رفت و آمد دارند، مراعات مى شود.

Tarih hicri.( 1189 )HAT

- 7/ 2187. بيانات و توصيه هاى عبدالله بيگ سفير ايران درخصوص تأمين امنيت رفت و آمد حجاج ايرانى در قلمرو دولت عليه و ضبط اموال باقى مانده از حجاج ايرانى، كه در سفر مكه وفات يافته بودند، از طرف والى بغداد، عمر پاشا.

Tarih hicri. 1199, HAT 6/ 201/ B

فهرست اسناد دوره قاجار (1)

سندى در خصوص عدم اخذ ماليات اضافى از حجاج ايرانى.

Tarihi hicri. 1205, HAT, 94, 3833

مكتوبى داير بر سهولت امور حجاج و عدم اخذ ماليات از ايشان از جانب آقا محمد خان قاجار كه در اين باره صادر كرده بود، خطاب به شريف مكه.

Tarihi hicri. 1210, HAT, 161/ 6696

خبر قيام عجمها عليه آل سعود (وهابى ها) كه به مشهد شريفين تجاوز نموده بودند و نگرانى والى بغداد از احتمال وقوع آن و تأكيد بر دوستى با ايرانيان به خاطر محافظت بغداد دست وهابيان و ايرانيها.

Tarihi hicri. 1217, HAT, 94, 3816

Tarih h. 1221, HAT, 161. 6709

سندى درباره حج اكبر شدنِ سال و اخذ ماليات «حزمه» كه تا آن دوره رايج بود و منع آن از جانب مأموران محمدعلى پاشا.

Tarihi h. 1223, HAT, 345/ 19690

هشدار امير صرّه درخصوص توقيف قافله حج و صرّه در حمص و احتمال غارت آن از طرف مير بشير و نيروهاى قزلباش در اطراف شام.

Tarihi h. 1237, HAT, 385/ 20641/ A

خبر يغما و چپاول حجاج ايرانى در مملكت عثمانى و اداى حرمت نسبت به آنان.

Tarihi h. 1238, HAT, 3/ 80,

25Tarihi h ,1239 ,HAT ,550 /27133

هشدار و منع حجاج ايرانى از طرف والى شام از انجام اعمال مغاير سنت در حال طواف و اداى نماز در شهر مكه.

Tarihi h, 25/ RA, 1240, HAT, 550/ 27133/. C


1- اسنادى كه داخلش حروف لاتينى دارد و از طرف چپ به راست نوشته، اسناد عثمانى مى باشد و اسنادى كه داخلش حروف لاتينى ندارد و از راست به چپ نوشته است، اسناد ايرانى ميباشد.

ص: 41

ممنوعيت اخذ پول از جانب شيوخ جديده از حجاج ايرانى.

.Tarihi h .2421 ,HAT ,445 ,9092

ترفيق عساكر عثمانى براى عدم آزار و رنجش كسانى كه اسمشان آمده، ايشان به مرحله مذيرب، سبب توقف حجاج عجم در حلب.

Tarih hicri. 02/ L/ 2421, HAT, 945/ 61172/. D

Tarih hicri 7421, HAT, 353/ 07891/. B

و عريضه سرعسكر عربستان، محمد پاشا در خصوص مقصود توقّف حجاج عجم به صدارت عثمانى.

Tarih h. 7421, HAT, 353/ 91 078/. A

و سندى ديگر درخصوص اين توقف.

Tarih hicri 8421/ HAT, 453/ 99891

عفو شاهزادگانى كه به دنبال وفات شاه ايران به دولت عثمانى پناهنده شده بودند، از طرف شاه جديد محمد شاه قاجار و تقاضاى بازگرداندن ايشان به كشور، عدم امكان انجام اين امر از طرف دولت عثمانى و اعلام صرف نظر كردن شاهزادگان از حقوقشان در ايران و تمايل ايشان به تحمّل حبس در زندانِ شريفِ مكه در صورت رضاى شاه به مجازات حبس.

Tarih hicri 0521/ HAT, 2/ 93

اختصاص معاش براى دو متفرشه شاهزادههاى ايرانى كه به سمت حجاز رفته و

آنان را در سعادت (استانبول) رها كرده بودند.

Tarihi h. 51/ L 5521, I. HR. 2/ 84

از سال 1256 به بعد، اسناد ايران و عثمانى را باتوجه به سال و با مقايسه آن در دو طرف ذكر خواهم كرد؛ زيرا اسناد ايرانى از اين تاريخ شروع شدهاند. از آنجا كه در آرشيو ايران با اسناد زيادى در رابطه با حج روبرو هستيم، من تنها اسنادى را كه به صورت مستقيم به عثمانيان مربوط بود، مورد بررسى قرار دادم.

تقرير مصلحتگذار (كارپرداز) ايران به صدور پنج فرمان درباره حفظ حجاج ايران و عدم اخذ ماليات گمرك از اموال ايشان و ايجاد سهولت در امور سيصد ايرانى، كه به قصد حج وارد ارزروم شده بودند.

Tarihi h. 02/ N/ 0621, DVN. DVE, 11/ 23

مساعدت لازم درخصوص ميرزا ابراهيم آقا و والده وى، كه از طريق اسكندريه عازم حجاز بودند.

Tarihi h, 8/ N/ 1621, HR. MKT. 9/ 12

اخذ تعهّد از شيخ جبل شمر و سايرين درباره امنيت و راحتى حجاج شرقى كه به راه جبل- شمر قصد حجاز داشتند.

Tarihi h, 72/ Z/ 2621, A. MKT, 75/ 61

تثبيت عدم صحت ادعاى ايرانيان مبنى بر طلب اعاده مبلغى كه به گفته آنها به طور غيرقانونى اخذ شده بود.

Tarih h, 72/ CA, 3621, HR. MKT. 81/ 91

طلب ايلچى ايران به مشير ارزروم مبنى بر نوشته شدن امر عالى براى محافظت از حجاج ايرانى و صدور «بوير ولدو» در اين باره.

Tarihi h 8/ C/ 3621, A. DVN. EVE, 11/ 83

طلب مصلحتگذاران ايران در عثمانى، براى فرستادن فرمان به والى بغداد، در خصوص محافظت از حجاج ايرانى در طول مسيرى كه از جانب بغداد- بهشت آباد به سمت حجاز در حركت بودند و «بويرولدو» ى صادر شده در اين باره

Tarih h, 31/ B/ 4621, A. DVN. DVE. 02/ 98

درخصوص تحقيق والى حلب، خليل كامل در مسأله سرقت اسب باقر از حجاج ايرانى در عينتاب و قتل حسين در حلب و غصب پول نقد و اموال وى.

Tarih h, 72/ M/ 5621, A. MKT, 561/ 53

پيدا كردن غاصبان اموال ايرانيان در حوالى حلب و تسليم اموال به صاحبانشان.

Tarih h, 02/ L/ 5621, HR. MKT, 72/ 52

ص: 42

منع امورى همچون اخذ پول از حجاج ايرانى، كه روضه مطهره و تربت امام حسن* را زيارت مى كنند و عدم بدرفتارى با كسانى كه پول نپرداخته اند.

Tarih h, 51/ B/ 5621, HR. MKT, 62/ 23

نامه هاى مربوط به واليان شام و حلب درمورد دستگيرى اشقيايى كه ايرانيان عازم به حجاز را غارت كرده و يك تن از آنان را كشته بودند.

Tarih h 31/ Ra/ 5621, HR. MKT, 23/ 6

پيدا كردن غاصبان اموال حجاج ايرانى، كه در حال حركت به سمت مكه در حوالى حلب بودند و بازگرداندن اشياى مذكور به صاحبانشان.

Tarih h 02/ L/ 5621, HR. MKT, 72/ 52

پيدا كردن غاصبان اموال و اشياى حجاج ايرانى در اطراف حمص و تسليم اموال به صاحبانشان.

Tarih h 30/ C/ 6621, HR. MKT, 23/ 6

تسليم اموال به جا مانده از حاج حسين، كه در جدژه وفات كرده و اموالش در بيت المال عثمانى موجود بود، به سفارت ايران.

Tarih h 03/ B/ 6621, HR. MKT, 43/ 07

مشخص شدن اموال غصب شده از ايرانيان و تسليم آن به مأمور ايران، براى بازگرداندن به صاحبان مال و دستگيرى غاصبان.

Tarih h 3/ C/ 6621, HR. MKT, 23/ 71

تحصيل طلب هاى حاج ابراهيم از اتباع ايران، كه در حجاز فوت شده و رضا آقا كه در شيخ لى وفات كرده بود، از ساكنان منطقه شيخ لى.

Tarih h 71/ R/ 0621, HR. MKT, 13/ 5

فعاليتهاى اصلاح احوال نامناسب عشاير و اعراب در حوالى ايران و بغداد و اخذ تدابير مقتضى درباره تأمين امنيت راه كه در آن سال حجاج به خاطر ناامنى آن از انجام حج بازماندند.

Tarih h 91/ Z/ 7621, A. AMD, 23/ 45

آمدن حجاجى كه از بغداد به راه جبل شمر در حركت بودند، به نجف.

Tarih h 50/ Z/ 8621, I. DH 852/ 06951

اخذ تضمينات از عبدالرحيم روس كه در نزاع ميان ايرانيان و حجاج داغستان، حاج قاسم تبريز را مجروح كرده بود.

Tarih h 10/ M/ 8621, A, MKT, UM, 18/ 31

همدستى على همدانى از حجاج ايرانى با ناخداى كشتى و به راه انداختن نزاع ساختگى و نيمه كاره رها كردنِ سفر و مجازات عثمانى در حق ناخدا.

Tarih h 61/ S/ 8621, HR. MKT, 04/ 54

در ميان اسناد ايرانى، اولين سند مرتبط با عثمانى ها به تاريخ 1269 مى باشد.

اموال حاج حسين طباطبايى، وكيل محمد خان شيرازى در جده از طرف پاشاى حاكم جده به فروش گذاشته شد. سال 1269/ كارتن 7/ پرونده 19/ صفحه 4- 4

سند عثمانى مربوط به اين سال:

- درخواست نواب عباس ميرزا براى رفتن به حج، به همراه والده و عدم پذيرشِ آنها در ولايت بغداد، به خاطر نداشتن تذكره مرور.

Tarih h 52/ Z/ 9621, HR. MKT, 46/ 43

- دستگيرى كسانى كه در بين عينتاب و كليس دو تن از ايرانيان را كشته و اموالشان را به يغما برده بودند.

.Tarih h 40 /Za /9621 ,HR .MKT ,26 /2 /

- تحويل ماترك اموال حاجى ايرانى پهلوان حاج ابراهيم كه در راه مكه وفات كرده، به حكومت براى ارسال به خانواده وى و اعلام انصراف از فرستادن خانواده متوفى به ايران به سفارت اين كشور.

Tarih h, 20/ R/ 9621, HR. MKT, 45/ 27

- مجازات و تضمين افرادى كه اموال ايرانيان را غارت كرده اند.

Tarih h. 02/ N/ 9621, A. MKT. UM, 831/ 31

ص: 43

- محاكمه و اخذ تدابير مقتضى درمورد كسانى كه حجاج ايرانى را مجروح و اموالشان را سرقت نموده بودند.

Tarih h 40/ Za/ 0721, HR. MKT, 08/ 07,

30/Za /0721 ,A MKT .UM ,261 /69

- قصد والده شاهزاده ايرانى، عباس ميرزا در بازگشت از حجاز براى سفر به لندن از طريق مصر و انصراف وى از انجام آن به دنبال درخواست شاه.

Tarih h 22/ Ca/ 0721, A. AMD, 05/ 07

- انجام مساعدت لازم براى شاهزاده ايرانى، عبدالكريم ميرزا در سفر به سوى حجاز.

Tarih h 92/ Z/ 0721, HR. MKT. 68/ 14

- هزار كيسه طلا هديه دولت ايران براى تعمير مزار امامان بقيع شريف.

.Tarih h 42 /B /1721 ,E .H .R ,911 /85 /36

- اعلام خبر سوار شدن شاهزاده ايرانى، عبدالكريم ميرزا به واپور براى عزيمت به حج.

.Tarih h 31 /M /1721 ,A .MKT .NZD ,811 /05 ,

- پيدا كردن اموال و پولى كه از حجاج ايرانى به يغما رفته است.

Tarih h 40/ M/ 1721, HR. MKT, 78/ 32

- در ميان اسناد ايرانى، تعداد ده سند مربوط به سال 1271 مشاهده مى شود، ليكن هيچكدام از آنها به عبدالكريم ميرزا، حج وى و اموال غارت شده از ايرانيان مربوط نمى شود.

اعطاى نشان مجيديه، رتبه چهارم به چاووش باشى حجاج ايرانى، حاج مير بهاءالدين.

Tarih h 81/ Ra/ 5721

- دستگيرى بعضى از راهزنان آقچه داغ كه در حادثه مذكور نقش داشته اند و جستجوى سايرين در همين راستا عزل مدير قضاى مربوطه.

Tarih h 03/ Ra/ 2721, A. MKT. UM, 234/ 81

- سفر مخفيانه پسر شريف مكه، عبدالله بيگ، با لباس مبدّل. در اين رابطه سندى در آرشيو ايران وجود نداشته و سندهاى موجود در خصوص راه جبل مى باشد.

- امير حج، عبدالعزيز بههمراه پنجاه نفر وجمعى از حمله داران و حكام، قريب به 150 نفر در نجف حضور داشته و حاج هنوز در نجف جمع نشده اند، در كربلاى معلّا هستند و امسال حاج بسيار كم است.

تاريخ 1276/ 529/ 1/ 5- ح (ص 516، اسناد سياسى)

- دستگيرى راهزنانى كه به حجاج ايرانى همراه شاهسواى خان در ورود به ملاطيه حمله كرده و دو تن از ايشان را كشته، اموالشان را غصب كرده اند.

Tarih 80/ Za/ 6721, MKT. UM, 704/ 33

- پيدا كردن اشيا و اموال حجاج مذكور و مجازات و تأديب غاصبان.

Tarih h 03/ M/ 7721, A. MKT. MHM, 291/ 2

- استرداد كامل اموال آنان و تأديب اشقيا.

Tarih h 7721, A. MKT, UM, 284/ 87

- اهمال و سستى مدير آقچه دانم، مصطفى افندى و اعضاى مجلس مطرح و درخصوص ايشان تحقيق شود.

Tarih h 62/ S/ 7721, H. MKT. UM, 624/ 55

- عدم دخالت ميهماندار در چپاول ايشان در دربند آقچه داغ و دخالت عشيرت اورخونلو و همدانلو در اين رابطه.

Tarih h 2/ C/ 7721, A. MKT. UM, 244/ 93

- مرافعه سعيد از آقايان حرم شريف نبوى، كه به ضرب و شتم عبدالله آقا از حجاج عجم به دستور وى توسط محمد و عبدالرحمان متهم شده بود.

ص: 44

Tarih h 81/ S/ 7721, A. MKT, UM, 524/ 63

- گزارش مصطفى نورى پاشا درباره تدابير جديدى براى حجاجى كه از طريق نجف روانه مكه مى شوند و درخواست مطلع كردن حجاج ايرانى از اين تدابير.

تاريخ 1277 (9/ 5/ 7- 7)

- گزارش ميرزا بزرگ درباره سوء رفتار شيخ متاب با حجاج ايرانى و اخذ 1300 تومان از آنها.

تاريخ 1277 (9/ 5/ 5- 5)

- تسليم مدال و نشان اعطايى شاه ايران به مين باشى عثمان افندى و ولى چاووش كه از طرف قشون حجاز و عراق به سفارت ايران فرستاده شده بودند.

Tarih h. 62/ C/ 9721, I. DH. 005/ 51043

- جلسه رسيدگى به اداره امور حجاج در عثمانى توسط عبدالرحيم سفير ايران در عثمانى.

تاريخ 1279 (10/ 8/ 21- 21)

- درخواست تحقيق درباره تعرض به حجاج در مدينه و اعتراض به آن.

تاريخ 1279 (10/ 13/ 3- 3)

- در مدينه، اعراب حرب، حجاج را به محاصره انداخته و حجاج پراكنده شدند، شيخ عبدالعزيز (گماشته ابن سعود) گزارشى دارد كه هرجا كه سالم و امن باشد، حجاج را به آنجا برسانند.

7 جمادى الاولى 1279، 530/ 1/ 8- 8 (اسنادسياسى، ص 520).

- نامه سفارت ايران در استانبول به وزارت خارجه درباره منع شدن اذيت و آزار در راه حج و حفظ حجاج و معلومات كم شدن حجاج آن سال به اندازه هفتاد، هشتاد نفر.

18 رجب 1280، 531/ 1/ 8/ زوار (اسناد سياسى، ص 523)

- در اين سال، برآورده كردن احتياجات حجاج ايرانى، آناتولى و ساير مناطق و راهى كردن ايشان به سمت حجاز، به صورت منظم.

23/L /1821 ,A .MKT .MHM ,033 /63

- سفر ميرزا هاشم از تبريز و از راه استانبول، اجازه حج وسفارش ايشان به وزير مختار استانبول و تأكيدات به سه سرحد داران دولتى.

7 ربيع الثانى 1281 (535/ 11/ 6)، اسناد سياسى ص 533.

- درخصوص اشياى به سرقت رفته از بعضى از حجاجِ تبعه دولت ايران در بازگشت از سفر حج.

Tarih h. 40/ B/ 2821, I. MUL. 345/ 78342

- نقل سخنان شهاب الملك در مورد: امنيت راههاى جبل جهت عزيمت حجاج تقاضاى اعلام ممانعت دولت از سفر حج پيش از عزيمت حجاج و مساعدت به حجاج راهى شده تهران.

تاريخ 1281 ق./ 295000868

- دستخط ناصرالدين شاه در خصوص پرداخت وجه جهت اردوى سپه سالار و دستور به وزير خارجه در مورد حركت حجاج بيت الله از پاريس/ تهران

تاريخ 1381 ق./ 295005390

- دستخط ناصرالدين شاه به وزير خارجه در مورد قدغن شدن سفر حجاج از طريق پاريس- تهران

تاريخ 1281 ق./ 295005384

- روزنامه اخبار قم، همدان، شيراز، در خصوص بيآبى اوضاع جوى، نرخ ارزاق، نحوه كار مسؤولين و عزيمت زوار به جده.

تاريخ 1285 ق./ 295004487

- هيچ سندى درخصوص سال 82 و 81 در دو دولت ايران و عثمانى وجود ندارد. محاكمه كسانى كه با حجاج ايرانى كه بعد از انجام حج به مدينه آمده بودند بدرفتارى كرده اند.

Tarih h. 61/ R/ 4921, I. MMS. 65/ 1552

ص: 45

- در خواست نامه مير شكار از مكه به شاه، در احوالپرسى و دعاگويى.

تاريخ 1288 ق./ 2950003022

- كسب اجازه يكى از كارگزاران دولتى از شاه جهت تشريف به بيت الله الحرام.

تاريخ. 1287 ق./ 295002466

- نقل اظهارات والى پاشا در مورد جلوگيرى از ورود حجاج به علت شيوع بيمارى و ابراز ناراحتى از توقف كشتيها.

تاريخ 1287 ق./ 295002940

- نامه مير شكار از مكه به شاه در احوالپرسى و دعاگويى.

تاريخ 1288 ق./ 2950003022

- اجازه حمل محرمانه جنازه مستوفى نظام به مكه، توسط عضدالملك وزير عدليه در شرايط ممنوعيت زيارت از طريق عراق

تاريخ 1293 ق./ 296001254

- نامه سفير ايران در استانبول به وزارت خارجه.

- ادعا و شكايت از مأموران گمرك و مدير قرنطينه عثمانى و تأخير تذكره هاى حجاج به خاطر دير كردن حجاج خراسان.

شكايت ايرانيان از معاينه جنازه هاى حجاج ايران از طرف اتباع عثمانى كه اغلب يهودى و غير مسلمان هستند و ساير شكايت ها درخصوص مريض ها و درگذشتگان. شكايت از مأموران گمرك در كنترل وسايل حجاج و شكايت از مأموران عراق عرب به خاطر حركات تحقير آميز آنان.

تاريخ 1294 (537/ 15/ 8/ ز)، اسناد سياسى، ص 538

- طلب قبول نشان ارسالى از طرف حكومت ايران به امير مكّه مكرمه شريف حسين و برادرش.

Tarih h 71/ Z/ 5921. YA. HUS, 461/ 76

- درخصوص اخذ ماليات از حجاج ايران و روسيه كه از ميان عشاير عرب (راه جبل) در حال گذر بودند.

Tarih h 92/ Ra/ 7921, DH. MKT, 0331/ 8

- نامه سفارت استانبول به وزارت خارجه: مأمور امير حاج را امسال نگذاشتند كه آنها را از نجف اشرف و دريا گذرانده، به قبضه اقتدار كشيده، از قدرت كارپردازى آن به ايالت دور نيايند و برحسب دلخواهى خود قرار بدهد در بغداد نگاه داشت، ايالت را هم به خود متفق نمود و عهده التزام و ضمانت از كوه او و در اينجا گرفت و پياده زوار را مستثنى و مقابله با منظورات مصالح حجاج قيد نمود.

22 ذى القعده 1297 (538/ 16/ 8/ ز)، اسناد سياسى، ص 549

- دستور شاه ايران به سفارت ايران در استانبول براى اعلام تشكر و قدردانى دولت ايران از پادشاه عثمانى به جهت رعايت حرمت و مساعدت با حسام السلطنه در سفر حجاز. (در اين سال حسام السلطنه سفرنامه هم نوشته است كه شرح آن در بخش سفرنامههاى دوره قاجارى آمده است. چندين سند ديگر از عثمانى ها در اين باره:).

Tarih h, 50/ C/ 8921, I. HR. 482/ 91671

- خبر رسيدن عموى شاه ايران به حج از ممالك شاهانه (استانبول) و رضايت ايشان از سفر كشتى.

Tarih h 3/ Ca/ 8921, Y. PRK. TSF/ 93

- تلگراف احمد حمدى درباره استقبال از قافله حج حسام السلطنه كه به شام داخل شده و سفر او به شام براى ملاقات با حسام السلطنه.

Tarih h 81/ S/ 8921, Y. PRK. BSK,/ 4/ 44

- تبريك حج پادشاه براى حسام السلطنه و تأمين دوام مناسبات حسنه ميان دو دولت.

Tarih h 60/ Ca/ 8921, Y. PRK. NHM, 2/ 8

- استقبال شايسته از حسام السطنه در ورود به مكه و عزيمت به مدينه.

Tarih h 61/ M/ 8921, Y. PRK, MK, 1/ 13

- هشدار به دولت ايران درخصوص عدم فرستادن حجاج به مكه مكرمه، به دليل شيوع لكرا (وبا) در اين شهر.

Tarih h 26/ Za/ 8921, YA, HUS. 861. 56

ص: 46

- نامه وزارت خارجه ايران به سفارت ايران در استانبول: از راه تفليس به استانبول عازم طواف بيت الله، تسهيلات سفر حجّت الاسلام آقا كوچك.

15 شوال 1299 (539/ 21/؟) اسناد سياسى، 551

- تكليف كارپردازِ وان به وزارت خارجه، تكليف سلطان اين است كه شيخ به مكه برود ولى شيخ به موصل مى خواهد برود.

5 ذى القعده 1299 (598/ 17/ 12/ 4) جلد 3، ص 739، اسناد سياسى.

بردن شيخ عبدالله به مدينه منوره 12 صفر 1300

بى تاريخ (608/ 17/ 24/ 4)

- سندى داير بر نشان اعطايى به محافظ مدينه، احمد فاضل پاشا از طرف دولت ايران.

Tarih h 41/ 5/ 0031, I. DH. 078/ 66596

- نامه وزارت خارجه ايران به سفارت ايران در استانبول: هر سال حجاج ايرانى مورد زحمت و خسارت زياد واقع مى شوند، نه محافظت جان و نه مال، در حق حجاج ادا نشود. به راه نجد و جبل احدى از حجاج ايرانى اكيداً با اعلام عمومى قدغن بليغ كنند.

جمادى الاول 1300 (440/ 21/؟) جلد 3، ص 553، اسناد سياسى

- نامه وزارت خارجه ايران به سفارت ايران در استانبول، منع عزيمت حجاج در معاودت از راه جبل.

. تاريخ 1300 (542/ 21/؟) جلد 1، ص 559

- اعمال و رفتار مقتضى در مقابل شهبندر ايران كه درخصوص اخذ ماليات ادخالات و تفتيش حجاج ايرانى كه به وان آمده اند، به مخالفت برخاسته بود.

- عهدنامه حاجى علاء الملك با ملا عبدالحسين ساليانى بر سر مناسك حج و زيارت عتبات در صورت مريض شدن وى.

تاريخ 1300 ق «296001956

- رابطه خراسان و هرات، خدمات آصف الدوله در آنجا و رفتن به مكه از راه پيشاور.

. تاريخ 1300 تاريخ ق./ 2960005801

Tarih h 92/ Za/ 3031, DH. MKT, 9531/ 44

- تقبّل نيمى از هزينه سفر حجاج تبعه دولت عليه ايران و روس كه توسط فردى به نام ترى سرگردان شده بودند، از طرف دولت عثمانى.

.Tarih 10 /2 /3031 ,DH .MKT ,2631 /18

- درخواست قبول نشان درجه يك شير و خورشيد اعطايى دولت ايران به والى حجاز، عثمان نورى پاشا.

Tarih h 91/ S/ 4031/ DH, MKT, 8731/ 29

- ممنوعيت رفتن به حج و مراسله نماينده ابن سعود در اين باب.

- نامه عين الملك به وزارت امور خارجه: امسال حجاج از مصر به حج نرفتند و دولت انگليس نيز به مسلمانان هندوستان اجازه عزيمت به حجاز را ندادند. ابن سعود اعلاميه اى داد كه نيامدن حجاج به خاطر شايعه طاعون ضرر و زيان بزرگى به اهل حجاز وارد كرده است، ولى تصوّر نمى رود كه امسال كسى فقط به يك چنين اعلاميه اى اعتماد كند.

تاريخ 26 حمل 1304 (22/ 17)، ص 60 اسناد سياسى

- سند ديگرى در رابطه با اين موضوع به تاريخ 15 اسفند 1304 (14/ 906/ 21) اسناد سياسى، ص 66 وجود دارد.

- تحقيق درخصوص مكان هاى استعمال آقچه ايرانى «قيراط» (واحد پول) كه از حجاج ايرانى عازم به حجاز كه به در سعادت (استانبول) آمده بودند، گرفته مى شد، و منع استعمال آن.

.Tarih 72 /Z /5031 ,A .MKT .MHM .894 /73

- مذاكره درباره توقف اين آقچه.

Tarih 81/ L/ 5031, DH. MKT, 6151/ 711

- تداول سكه ايرانى ميان حجاج در زمان حج در حجاز و اقدام حجاج ايرانى در جمع آورى و بردن اين سكه ها به ايران تا آنجا كه در توان دارند و خبر صرف سكه هاى باقى مانده در دست اهالى در طلا فروشى ها.

ص: 47

Tarih h 41/ Z/ 5031, DH. MKT, 4351/ 18

- عزيمت عمه شاه ايران به همراه خدمت كاران تحت معيت خود به حجاز.

Tarih h 1/ Za/ 6031, I. DH, 6411/ 87398

- ارائه تسهيلات لازم به حجاج ايرانى از جانب ولايت سوريه و راضى كردن شاكيان به بازگشت از راه امن تر حلب به جاى مسير تومر.

Tarih h 02/ Ra/ 6031/ DH. MKT. 7651/ 09

- ورود امين الدوله و مخدومى از وكلاى ايرانى به در سعادت (استانبول) به قصد عزيمت به حجاز.

Tarih 82/ N/ 6031, Y. PRK. 2 B. 4/ 59

- نامه سفير ايران در مصر به وزارت امور خارجه، درخصوص سختگيريهاى حجاز نسبت به حجاج ايرانى، براى جلوگيرى از سختگيريهاى مأمورين حجاز احوال مورد همان اشكالات و زحمات و عدم حرّيت در انجام مراسم مذهبى.

تاريخ 2/ 11/ 1307 (25/ 1549/ 8- 3) روابط ايران با عربستان، ص 73

- عزيمت ايرانيان به حجاز با پول هايى كه در دست دارند و عدم مبادله اين پول ها با سكه هاى عثمانى.

Tarih h 21/ M/ 6031, DH. MKT. 4451/ 95

- قبول نشان ارسالى به حضرت پاشا، امير مكه مكرمه از جانب دولت ايران.

Tarih h 30/ C/ 8031, I. DH, 1121/ 64849

- تحقيق و تفحّص درخصوص شكايات وارده به حجاج ايرانى و ماهيت اين شكايت.

Tarih h 92/ Z/ 9031, A. MKT. MHM, 367/ 33

- خبر رخصت عزيمت حجاج ايرانى به سفر بيت الله الحرام از راه جبل و چند خصوص درباره حجه فروشى، كرايه، مراقبت حجاج، بيرق شير و خورشيد، كمال خوش سلوكى نسبت به حجاج ايران.

تاريخ 22/ 5/ 1310، 544/ 22/ 5/ 3- 3

- اشعارى در خصوص تبريك به حسين قليخان نظام الدوله به مناسبت بازگشت از مكه مكرمه.

تاريخ 1310 تاريخ ق./ 296010352

- گذرنامه پاشا بيگ جهت عزيمت به مكه.

تاريخ 1310 ق./ 296012506

- تلگراف رفيع طباطبايى وكيل الملك دبير السلطنه، فرمانفرما و ... به نظام السلطنه در خصوص بازگشت وى از سفر حج و مسير حج و مسير حركت او.

تاريخ 1311 ق./ 296010644

- پيشنويس سفرنامه يكيازحجاج وبيان مشكلات مسلمانان عربستان و سوادنامه حجاج اصفهان وكاشان وگلپايگان درخصوص بدرفتارى با حجاج بيت الله الحرام.

. تاريخ 1312/ 24/ 14/ 2- 2

131 تاريخ 2/ 25/ 15/ 125- 125

- دستور شاه به صدر اعظم و احتشام السلطنه در رعايت حال حجاج و استفاده نكردن از راه جبل.

تاريخ 1313 ق./ 296013161

- تقاضاى احتشام در اعطاى نشان به امير حج و بد رفتارى با حجاج ايرانى در عتبات.

تاريخ 1313 ق./ 296013162

- اعلان كارپرداز ايران در بغداد: حاجيان را حمله دارها و عكام ها در وسط راه حمل خود گذاشته، فرار كردند.

فصلنامه ميقات حج، 48، ص 118- 105

- گزارش كارپرداز ايران در مكه به وزارت خارجه:

ص: 48

تا به حال از جانب هيچ دولتى حتى خود دولت عثمانى در مكه مكرمه بيرق زده نشده، به خاطر اينكه حجاج نمى توانند چادر را بدون علامت پيدا بكنند. در اين فقره مذاكره كرده و بالأخره بعد از اصرار و ابرام، شريف را راضى كردند كه بيرق ايرانى در مكه زده شود. وكيل كنسولگرى انگليس هم خواست ولى اجازه داده نشد. همه تعجب كردند كه چطور شريف به اين موضوع راضى شد.

- اصل نامه و پنج نامه ديگر در اين مورد را كه قبلًا به چاپ نرسيده بود، سجاد اصفهانى با عنوان «چند نامه از كارپرداز جده و سرپرست حجاج ايرانى» به چاپ رساند. (1)

در اين مقاله گزارش هاى امين الدوله در اين باره نقل شده است. درواقع در اين سال از محترمين ايران تعداد زيادى در حج بودند؛ امين الدوله، سيف الدوله، مجدالملك، معين الملك ...، شريف مكه بديشان احترام زيادى قائل بود.

- گزارش كارپرداز ايران در مكه مكرمه به وزارت خارجه:

فى الحقيقه امسال رفتار شريف با ما، فوق العاده خوب بود و افتخار چاكر را از محافظان، ژاندارم فرستاد.

تاريخ 28 ذى الحجه 1316، 836/ 23/؟، اسناد سياسى، جلد 5، ص 5

- خوش رفتارى مأموران عثمانى در مكه مكرمه با كارپرداز ايرانى

تاريخ 1316/ 32/ 15/ 10- 10

- اعطاى هزينه معاش هيأت صحيه ارسالى براى معاينات طبى قافله حج كه از راه جبل شمر مراجعت مى كنند.

.Tarih 52 /M /6131 ,A .MKT .MHM ,675 /42

- عزيمت حجاج ايرانى از حلب به اسكندريه.

.Tarih h 81 /Za /6131 ,Y .PRK .AZI ,83 /12

- درخصوص عساكر نظاميه و هيأت صحيه، كه براى حفاظت و كنترل صحى حجاجى از قافله هاى عازم به بغداد و بصره، كه قصد كربلا، نجف و سامرا را داشته اند.

Tarih h 82/ M/ 6131, A. MKT. MHM, 675/ 52

- نامه اعلام ممانعت جهانگير، كارپرداز ايران در بازگشت حجاج به ايران با راه جبل.

تاريخ 1316/ 35/ 8/ 7- 7

- نامه درخواست اعزام مأمور به سامرا براى رسيدگى به امور حجاج با در نظر گرفتن مواجب مقرر براى وى.

تاريخ 1316/ 35/ 8/ 24- 24

- گرفتن حق گمرك از زوار و حجاج ايرانى.

23 ربيع الاول 1317، 841/ 6/ 11- 42، اسناد سياسى، جلد 5، ص 34

- نامه سفارت ايران در استانبول به وزارت خارجه درباره تسهيلات مسافرت حجاج: به مناسب نزديكى زمان حج فرامين چندى در توصيه حجاج از طرف سلطان به عهده ولايت بغداد، شام و طرا بوزان وارزروم صادر كرده (جلد 5، ص 42).

رفتن حجاج ايرانى از راه شام و حلب به مكه طبق قرارداد هاى عثمانى و ايران

تاريخ 1317-/ 4/ 1/ 107- 107

- ممنوعيت حركت حجاج ايرانى از راه جبل و رهسپار شدن آنان از راه شام.

تاريخ 1317/ 4/ 1/ 1061- 106

- حكم تحريم راه جبل.

تاريخ 1317/ 4/ 1/ 3- 3

- عزيمت حجاج از راه شام- حلب به مكه، طبق قرار داد ميان ايران و عثمانى.

تاريخ 1317/ 4/ 1/ 106- 106

- مراقبت كارپرداز ايران از عبور حجاج از راه جبل.

تاريخ 1317/ 4/ 1/ 208- 208

- وصول كتابچه قوانين حج ايرانى مصوب مجلس عثمانى.


1- فصلنامه ميقات حج، 48، صص 118- 105

ص: 49

تاريخ 1317- 4/ 3/ 49- 49

- سواد نامه ايجاد تسهيلات در خاك عثمانى، به منظور عزيمت حجاج ايرانى به مكه.

تاريخ 1317/ 6/ 9/ 17- 17

- سواد نامه درخصوص بهبود رفتار عثمانى در مدينه و مكه با اتباع ايرانى و بيش از 35 سند در اين باره.

تاريخ 1317/ 6/ 29 10- 29

- ارسال مراسله سفارت عثمانى درمورد ابتلاى يكى از حجاج بصره به طاعون و لزوم انجام تحقيقات و ارسال جواب در اين زمينه و هفت سند ديگر در اين خصوص.

تاريخ 1317/ 16/ 7/ 31- 31

- تقاضاى ارسال درجه و نشان احمد رفعت پاشا والى و فرمانده عساكر حجاز به دليل حسن نيت و مساعدت با حجاج.

تاريخ 1317/ 20/ 15/ 39- 39

- كشيدن خط تلگراف توسط دولت عثمانى از شام به مكه و مدينه براى امور تسهيلات حجاج و شش سند درباره آن و كشيدن راه آهن به مكه و مدينه و جمع آورى اعانات مسلمين براى اين امر و درخواست مذاكره با علما، تجار و عمال مملكت براى كمك.

تاريخ 1317/ 4/ 2/ 194- 193

- درباره تأمين معاش اطباى كه براى معاينه حجاج راهى به نجف از طريق جبل

.Tarih h 20 /S /8131 /,A .MKT .MHM ,085 /42

- پاسخ نامه علاء الملك در باب شكايت حجاج به شيخ الاسلام به وزارت خارجه:

از مأمور جده عكامها پليس نداشتند و شكايت از حمال و قايق چيها كه به دلخواه خود از حجاج پول مى گرفتند. نيز شكايت كنسولگرى از حجاج ايرانى كه «از مردم ايران هزار به اسم رسم ماليات مى گيرند ولى به كنسولگرى پول نمى دهند و مى گويند كه گويا كنسول و مأموران در جده شريك هستند، از كجا و به چه سند، بايد به اثبات برسانيم».

15 شعبان 1318، 848/ 592/ 5/ 11- 19، اسناد سياسى، جلد 5، ص 51

- گزارش گرفتن عوارض اضافه از تذكره از حجاج در ولايت عثمانى و مخصوصاً جده توسط تذكره خانه عثمانى.

تاريخ 1318/ 5/ 8/ 24- 24

- درخواست مذاكره با علماى عثمانى براى ممنوع نبودن عبور و مرور حجاج از راه جبل و بيش از سى سند ديگر در اين باره عدم صدور اجازت شيخ الاسلام و درخواست هاى مكرر حجاج.

تاريخ 1318/ 5/ 8/ 41- 41

- خبر كارگزارى اروميه:

ممانعت دولت عثمانى از ورود حجاج به ايران به خاطر طاعون كرمانشاه كردستان، مذاكره با والى براى صدورمجوز عبور حجاج از اين مرز بعد از گذراندن قرنطينه.

تاريخ 1318/ 5/ 8/ 25- 25

- رونوشت كارپرداز بمبئى مبنى بر دستور وصول خسارت اموال غرق شدگان و جلوگيرى از رفتن حجاج با كشتى اين شركت.

تاريخ 1318/ 5/ 17/ 110- 110

- درخواست انجام سفارشها به محافظ پاشا در مدينه شيخ الحرم مكه درمورد نصب ضريح در بقيع.

تاريخ 1318/ 19/ 13/ 19- 19

- ضرورت اعانه ايران به دولت عثمانى جهت ارسال راه آهن از شام تا مدينه و مكه، سهيم شدن كشور ايران در اين امر خير.

تاريخ 1319/ 3/ 3/ 48- 48

- درخصوص تاريخ حركت قافله حج كه حجاج ايرانى را نيز در بر مى گيرند.

Tarih h 52/ L/ 9131, A. MKT, MHM, 285/ 8

درباره رفتن مشارالوزرا به همراه قافله حجاج براى نصب ضريح حرم مطهره.

ص: 50

تاريخ 1319/ 4/ 5/ 2- 2

ورود كشتى همه حجاج از حجاز به استانبول و اظهار رضايت حجاج و تأمين اسباب آسودگى حجاج.

تاريخ 1319/ 5/ 9/ 4- 4

- عدم پيشرفت ساخت راه آهن شام به دليل تلاش در اشكال تراشى رؤساى مكه و جده به دليل بهرهمندى از درآمد سرشار از حجاج.

تاريخ 1319/ 5/ 24/ 16- 16

- تأخير در ورود حجاج ايرانى به واسطه مسدود بودن راه جبل.

تاريخ 1319/ 5/ 24/ 23- 23

- جمع آورى اعانه جهت پيشبرد و تبليغ ساخت راه آهن.

تاريخ 1319/ 5/ 24/ 41- 41

- اعطاى يك دستگاه ضريح جهت نصب در مقبره ائمه، حضور بعضى از اشخاص جهت نصب آن.

تاريخ 1319/ 6/ 10/ 27- 27

نامه اى مبنى بر اظهار تشكّر و قدردانى از جاى امين السلطنه درخصوص ارسال چند دستگاه ضريح مرصع جهت نصب در مقبره ائمه اطهار و صدور اجازه نصب آنها در مدينه و نوزده سند ديگر در اين باره.

تاريخ 1319/ 6/ 10/ 28- 28

نامه اى مبنى بر حصول آگاهى از اقدامات جناب عالى به خصوص تسهيل مسافرت حجاج ايران عازم از راه ارز روم و فارس و اظهار تشكر.

تاريخ 1319/ 6/ 13/ 54- 54

- عريضه اى مبنى بر اظهار رضايت چندين نفر از حجاج ايرانى درخصوص همراه نمودن چند نفر نظامى عثمانى جهت محافظت حجاج در طول راه.

تاريخ 1319/ 6/ 14/ 9- 9

- طاعون در بغداد و اجراى قرنطينه و ايجاد سختى براى زوار و حجاج.

تاريخ 1319/ 30/ 12- 12

- تلگراف گزارش بدرفتارى عثمانى با تبعه ايرانى داراى تذكره بدون دستنويسى مأمورين عثمانى و خبر معمول نبودن پشت نويس تذكره حجاج توسط عثمانى ها.

تاريخ 1319/ 24/ 14/ 29- 29

- حمل ضريح و نصب آن در قبور ائمه در مدينه.

20 ذى الحجه 1319، 864/ 92/ 11/ 40 و ذى الحجه 1319/ 863/ 200/ 11- 40

(اسناد سياسى. جلد 5، ص 935 و 91)

- طلب شاه ايران براى تجديد ساختمان مزار امام حسن* در مدينه، در طرف ايران بيش از ده سند در اين خصوص موجود است.

Tarih 02/ M/ 0231, Y. MTV, 922/ 23

- ورود واپور عثمانى به نام «عماره» به استانبول به همراه حجاج، امير صرّه، فيضى، فائق محمد پاشا و سردار ايران، عبدالله خان.

Tarih h 7/ S, 0231, Y. PRK. ASK, 181/ 38

- مشكلات گريبانگير حجاج ايرانى درعزيمت و بازگشت از حجاز در گمرك كرمانشاه.

Tarih h 6/ Za 0231, Y. PRK, ESA, 24/ 4

- بيش از سى سند درباره ممنوعيت راه جبل در همين سال (1320) در طرف ايران.

- قرنطينه حجاج ايرانى در بصره، به دليل وجود كلرا (وبا) در كربلا.

Tarih h 92/ N/ 1231, A. MKT. MHM, 685/ 62

- استرحام عبدالله الموسوى على ضياء الله در تسهيل امور حجاج ايرانى.

Tarih h 92/ Z/ 1231, Y. PRK. AZC, 94/ 71

رفتارهاى نامناسب انگليسى ها با حجاج ايرانى.

ص: 51

4 محرم 1321/ 865/ 1/ 48/ 11- 7

رعاياى دولت عليه كه قدرت سفر و شوق زيارت و آستان بوسى ائمه اطهار دارند، به مشهد مقدس رضوى مشرف شوند، ائمه طاهرين نور واحدند. (به خاطر قتل و غارت زوار و حجاج و ناامنى در عراق عرب).

7 شعبان 1321، 876/ 11/ 8

- نامه اى مبنى بر انجام اقدامات لازم جهت برداشتن قرنطينه بصره براى عزيمت به حجاج ايرانى و عدم مواظبت براى آنان.

تاريخ 1321/ 6/ 14/ 29- 29

- رونوشت اعلان صدور دستور جلوگيرى از تقلب وكلاى كشتى هاى انگليس و لزوم مذاكره مستقيم حجاج در بصره با كاپيتان كشتيران انگليس.

تاريخ 1321/ 8/ 13/ 51- 51

- گزارش فريب خوردن حجاج از وكلاى كشتى هاى انگليس

تاريخ 1321/ 8/ 13/ 56- 56

- عزيمت حجاج از راه كوهستان (جبل) و اصرار دولت عثمانى و مشير پاشا در رفع اين تحريم توسط علماى نجف.

تاريخ 1321/ 8/ 13/ 61- 61

ممانعت از حجاج فقرا و ممنوعيت تذكره مجانى.

تاريخ 1321/ 27/ 2/ 25- 25

چپاول يكى از حجاج ايرانى اهل شهر توسط راهزنان در دير.

ارائه گزارشى از وضعيت جوى و سياسى تهران به يكى از خانين محلى گيلان در خصوص عزيمت اتابك به مكه و ورود معين الملك به رشت و كاهش تدريجى گرماى هوا.

.Tarih h 62 /R /2231 ,Y .PRK .AZJ ,94 /001

- تلگراف محمد كاظم خراسانى مبنى منع از حركت مسافرين از راه جبل درصورت عدم تأمين امنيت جان و مال حجاج.

تاريخ 1322/ 6/ 3/ 1- 1

- صدورحكم شرعى درباره عبور حجاج ازراه جبل وپنج سند ديگر دراينباره.

تاريخ 1322/ 6/ 3/ 2- 2

- رضايتنامه حجاج از اقدامات مفخم السلطنه، اظهار امتنان عون رفيق پاشا، امير مكه.

تاريخ 1322/ 2/ 17- 17

- افزايش تعداد فقير و درويش در ميان حجاج و منع عزيمت آنان در سال بعد جهت نيكنامى دولت.

تاريخ 1322/ 6/ 3/ 19- 19

- مساعدت شريف مكه نسبت به حجاج ايران.

تاريخ 1322/ 6/ 3/ 30- 30

- نامه درخصوص سرقت پول حجاج اردستانى و اصفهانى در سراى كاظمين و رسيدگى به اين مسأله.

تاريخ 1323/ 5/ 3/ 5/ 74- 74

- درخصوص حسننام اصفهانى سابقه دزدى ويازحجاج، ممنوعيت سفر وى به مكه به دليل سرقت و شرارت و اظهار مشاراليه مبنى بر توبه و خريدن يك مغازه به شراكت بايك نفرازاتباع عثمانى، تقاضاى شريك عثمانى ويبراى تعيين تكليفكار.

- چشمگير بودن تعداد فقراى قدغن در ميان حجاج ايرانى، تأكيد بر منع عزيمت حجاج بسيار فقير توسط دولت.

تاريخ 1323/ 6/ 9/ 9- 9

- دير رسيدن حجاج ايرانى به دليل تقلب و ضيافت حمله داران، توضيح درآمدن، نحوه استفاده حجاج از قطار و اشكالات آن، عدم احترام به شمانده فر (شمندفر به معناى قطار)، اعزام حمله داران.

تاريخ 1323/ 6/ 9/ 13- 13

ص: 52

- تأكيد به حمله داران به جهت ورود حجاج ايرانى همزمان با ساير كاروان جهت ايمن ماندن از شر دزدان.

تاريخ 1323/ 6/ 9/ 15- 15

- گزارش اخذ تعهد از قهوهچيان تبعه ايران در منع تعدى ايشان به حجاج يا مسافرين ايرانى و برقرارى مجالس قمار و شرب خمر.

تاريخ 1323/ 7/ 2/ 30 1- 30

- رونوشت دستور اعزام حجاج به امضاى تذكره توسط شهبندر عثمانى در بوشهر به جهت جلوگيرى از ايجاد مشكل در ممالك عثمانى.

تاريخ 1323/ 21/ 18/ 13- 13

- اندك بودن گروه نصرالله مشيرالدوله، حجاج ايرانى كاظمين به نسبت سال هاى قبل.

تاريخ 1324/ 5/ 2/ 59- 59

- ابراز وفادارى در كمال صداقت، براى انجام تعهدات و اقدامات لازم در جشن ميهمانى شب منا و عرفات حجاج و اسناد ديگرى در اين باره.

تاريخ 1324/ 5/ 8/ 11

- استشهادنامه جمعى از حجاج ايرانى درمورد پرداخت كرايه شتر حجاج مكه و موضوع ارزانتر بودن كرايه شترهاى ايرانى در برابر ساير كشورها؛ همچون جاوه، مصر، هندوستان و فراهم نمودن تسهيلات كافى براى آنها.

تاريخ 1324/ 5/ 9/ 4- 4

- نيكنام شدن عون رفيق پاشا و مساعدات و مراقبت هاى خاصى درخصوص حجاج ايرانى و همچنين جانشين على پاشا.

تاريخ 1324/ 5/ 10/ 18- 18

- جلوگيرى از عزيمت بدون تذكره اتباع ايران و درخواست منعيت از سفر سادات و فقرا به حج باتوجه به عدم استطاعت مالى ايشان براى انجام مراسم حج.

تاريخ 1324/ 25/ 4/ 29- 29

- بروز مريضى كلرا در مكه و مدينه و جده، صدور تلگراف به بندر خليج فارس مبنى بردقت در موظبت كامل در مراجعت زوار.

تاريخ 1325/ 6/ 6/ 57- 57

- رونوشت تلگراف درباره لزوم صدور دستور اجراى تحقيقات از حجاج آتاباى درخصوص محل توقف تركمن ها و تفنگ ها.

تاريخ 1325/ 14/ 11- 11

- آخرين سند ايرانى در تأكيد بر لزوم فرستادن يك نفر طبيب به قصر شيرين جهت معاينه تمام حجاج و مسافرين (بروز وبا در استانبول، جده و مكه)، معالجه حجاج در قرنطينه جده، قبل از ورود به ايران.

تاريخ 1326/ 39/ 14/ 1- 1

- تقدير سفير ايران در ملاقات با پادشاه عثمانى از فعاليت هاى اعمارى راه آهن حجاز.

Tarih h 71/ M/ 6231, Y. PRK. BSK, 87/ 33

- شكايت على بن محمد بن صالح، تبعه ايران كه در مدينه با امور حجاج مشغول بوده از مصادره اموال نامبرده از جانب محافظ محمل.

Tarih h 40/ N/ 7231, DH, MUI, 12/

- 1/ 18 ارسال مقدار معين پول براى تسويه حساب حجاج ايرانى و اخذ تدابير صحى مقتضى پس از ده روز انتظار در مكانى مناسب.

- مكاتبات شخصى خانين گيلان درخصوص پرداخت حقوق گمركى رسيدگى به حقوق رعايا و نحوه عزيمت به مكه و عتبات.

تاريخ 1328 ق/ 296009663

Tarih 21/ Za/ 8231, DH, ID, 05/

- 1/ 13 عريضه حاج حسين در خصوص عفو خود به عنوان مترجم وكيل كنسولگرى ايران و اعلام لزوم اجراى آن به ولايت حجاز.

Tarih 90/ N/ 8231, DH. MUI, 921/ 82

اعزام حجاج ايرانى به بيروت و از آنجا به جده، پس از گذراندن ده روز در راه و مسكنه.

Tarih 10/ Z/ 8231, DH, ID, 78/

- 1/ 10- اعاده اموالِ به سرقت رفته از عبدالغنى آقاى ايرانى در راه آهن حجاز.

Tarih 91/ Ra/ 8231, DH. MUI, 21/

- 3/ 14

ص: 53

- تعمير و بازسازى راههاى حج ايرانيان و اهالى عراق همچون سابق.

Tarih 32/ N/ 2331, DH, EUM, 7. Sb

عدم اعتبار قرنطينه جزيره قمران براى حفظ صحت حجاج ايرانى و حجاجى كه از جهت بصره به حجاز آمده اند و حجاج هندوستان.

پ.Tarih h 21 /N /3331 ,MV .891 /69

تعداد مدت قانونى جمع آورى اسكناس تعين ميزان ورود و خروج اسكناس هاى ايرانى، لايحه اجازه استرداد وجوه حجاز

1329 ش شماره سند 240022328 محل سند 319 ث 5 ب آ 1/ 03970013

رونوشت: آيين نامه حج و شرايط عزيمت حجاج، تاريخ ندارد/ ش س 240022934

رسيدگى به امور داوطلبين سفر حج (معاينات پزشكى، دستور العمل ثبت نام، صدور گذرنامه ....) رضاييه- مهاباد. 1354- 55 شمسى/ 250000059 شس

اقداماتى در زمينه اعزام حجاج. 37- 1335 ش/ 250000471 شس

اجازه كميسيون ارز در مورد فروش ارز به نرخ دولتى به (سيد نورالدين) و همراهان جهت سفر به مكه/ بوشهر- شيراز 1320 ش/ شس 290000777

افشاى متحد المال محرمانه در مورد منع صدور تذكره جهت زائرين حج توسط حاكم محمره و آگاهى مأمورين شوروى از اين موضوع.

1309 ش/ شس 290000846

منع صدور تذكره براى حج به دليل شيوع امراض مسرى در عراق.

1310 ش/ 290003383

نحوه صدور گذرنامه براى حجاج بوشهر.

1329 ش/ 290004508

يك جلد كتاب فلسفهاى از مناسك به قلم سيد حسين صدر شيرازى.

1342 ش/ 290004885

تشكيل كميسيون حج صورت جلسه تصويب نامه هيئت وزيران راجع به مقررات حج 1340 ش/ 291001041

اعلان ممنوعيت تشرف اتباع ايرانى به بيت الله الحرام

(اصفهان 1306 ش)/ 291003111

استرداد وجوه اضافه دريافتى از حجاج بابت قيمت بليت كشتى و مخارج بازگشت.

1304 ش/ 293004291

اعلان ممنوعيت مسافرت به مكه به خاطر نا آراميهاى حجاز (تهران)

1303 ش/ 293004304

راهنماى حج و فلسفهاى از مناسك حج

(تاريخ ندارد)/ 293005483

شكايت از جريمه يكى از حجاج در گمرك خسروى 1332

ش/ 293006256

دعوت شدن مردم به امين السلطنه، انتخاب نظام السلطنه براى حكومت خراسان، سفر مكه و فرنگ و ابقا به حكومت قزوين و رقابت حكام.

(تاريخ ندارد)/ 296000326

گزارش مربوط به مراجعت زوار خراسانى از مكه، قتل و غارت آنها توسط محمد خان بانهاى.

تاريخ ندارد/ 296004277

نامهاى در خصوص مسافرت حجاج به مكه از راه بصره و دريا.

تاريخ ندارد/ 296009002

نامه حسين قليخان در خصوص بازگشت 84* حجاج آذربايجانى، عزيمت ميرزا حسين خان به مدينه، فوت قهوه چى باشى و.

.. تاريخ ندارد/ 296011262

ص: 54

اعلانيهاى در خصوص اعزام حجاج به بيت الله الحرام از راه روسيه توسط شركت كشتى رانى (ستورك) شوروى.

تاريخ ندارد/ 296012110

دست خط ناصرالدين شاه: مخالفت با درخواست علاالدوله جهت عزيمت به عتبات و حج و اظهار رضايت وى از خدمات وى و امين السلطان و عضدالملك

تاريخ ندارد/ 296013091

توجه به ولى محمد ميرزا سفر حج معين السلطنه، عزل معتمن السلطنه از وزارت خراسان و معالجات معتمن الاطباء

تاريخ ندارد/ 296013187

لزوم مطلع بودن كارمندان از قانون پرداخت وجه تمبر جهت صدور گذرنامه هاى عادى به حج.

1336 ش/ 297016342

وصيت يكى از ساكنان قريه على شاه عوض (شهريار) براى خريد حج، روزه و نماز و برپايى مراسم تعزيه.

1299 ش/ 297021716

اعلام وصول وزير آموزش و پرورش در خصوص دريافت عكس محمد رضا پهلوى در لباس احرام

1347 ش/ 297030316

معرفى و اعزام سيصد نفر از پيشآهنگان به سازمان اوقاف جهت شركت در مراسم حج

1352 ش/ 2970035286

گزارش تلاش حكام سعودى براى تشكيل كنگره خلافت اسلامى و موضع ايران در قبال آن (عربستان- مصر) 1304 ش/ 310000192

تأسيس خط هوايى جهت حمل و نقل حجاج از مصر به حجاز و تقاضاى سفارت مصر مبنى بر درج اعلان در روزنامه هاى ايران در اين زمينه.

ژ 1316 ش/ 310000406

آيين نامهها و تصويب نامههاى مربوط به بهره بردارى از املاك خالصه و واگذارى تعديل مال الإجاره مستغلات، چگونگى تأمين اثاث حجاج

1329 ش/ 230000843

ارسال اعلاميه دولت سعودى در مورد تخفيف ماليات حجاج به ادارات گمرك

1319 ش/ 2400003586

منع اعزام حجاج به عربستان به درخواست انگليس و به بهانه- مشكلات

1322/ 240014540

آيين نامه امور حج 1330

/ 240014911

اعلانيه: اعتراض به تعدّيات و تجاوزات وهابيان عربستان به بقاع متبركه، تشكيل كميسيون حرمين شريفين به منظور رسيدگى به فجايع مزبور.

1305 ش/ 310001318

ص: 55

بقيع در بستر تاريخ/ 2

طاب البقيع له سكني و غرقده واشرقت أرضه من بعد تفتين

بقيع، يادواره فضيلت ها، ايثارها، بزرگى ها و كرامت ها است. در نوشتار پيشين اشاره شد كه پيامبر خدا (ص) به آن مكان تردد و مكث فراوانى داشتند و سنتى گرانمايه و سترگ را در حرمت نهادن به بقيع، از خود بر جاى نهادند، همواره به بقيع مى رفتند و براى مدفونين در آن، دعا ميكردند و از خداوند براى آنها مغفرت مى خواستند. اين سنت ارزشمند، در دوران بعد از رحلت پيامبر گرامى اسلام، مورد توجه معصومان قرار گرفت و پس از آن، امامان شيعه يكى پس از ديگرى آن مركز نور را مورد توجه قرار مى دادند و پيوسته درباره آن سفارش كرده و خود در آن مكان حضور مى يافتند و به دعا براى مدفونين در بقيع مى پرداختند

در اين بخش، اين نگاه عالى و جهت دهنده و راه گشا را از تاريخى و سيره هدايت گر امامان شيعه، به بررسى مى نهيم:

حرمت بقيع در سيره معصومين و امامان شيعه

حرمت نهادن به بقيع در سيره معصومان، داراى چند جهت اساسى است كه به همين جهات، امامان شيعه فراوان به بقيع آمد وشد داشتند و با نگاهى از سر تعظيم و احترام، به بقيع مى نگريستند و سيره خويش را فراراه پيروان خويش در آينده تاريخ قرار دادند. اين جهات، عبارتند از:

1. اقتدا به سيره پيامبرگرامى.

در بخش پيشين ملاحظه كرديم كه پيامبرخدا 9 به بقيع مى رفتند و براى مدفونين در آن مكان، طلب مغفرت مى كردند و دعا مى خواندند.

«معاويه بن وهب گويد: پيامبر خدا- كه درود خدا بر او و آلش باد- همواره به بقيع مى رفتند و براى مدفونين آن طلب مغفرت ميكردند ...» (1)

امامان شيعه، سنت و سيره پيامبر گرامى اسلام را محترم مى شمردند و به آن اقتدا مى كردند.

2. اشارت و رهنمود برخى از روايات و گواهى هاى تاريخى، مبنى بر اين كه قبر منوّر فاطمه زهرا (س) در بقيع است و ائمه طاهرين (عليهم السلام)، به همين دليلِ خاص، صرف نظر از ادله ديگر، به بقيع احترام فراوان داشتند و در آن مكان شريف حاضر مى شدند و دعا و استغفار مى كردند و به زيارت قبر مخفى مادرشان زهرا (س) مى پرداختند.

3. وجود قبور بسيارى از صحابه بزرگوار پيامبر (ص) و شخصيت هاى ممتاز تاريخ اسلام و قبور برخى از شهداى احد و ... كه خود موضوعيت فراوانى براى ائمه (عليهم السلام) در بقيع داشته است.

4. وجود قبور چهار امام معصوم در آن مكان نيز موضوعيت اساسى داشت و به همين دليل امامان شيعه به آن مقبره نورانى عنايت ويژه اى داشتهاند.

5. صرف نظر از موارد فوق، خودِ حضور در قبرستان و سلام بر اهل قبور، دليل مستقلى است كه در آموزه هاى دينى به آن توجه شده است.

6. در بخشى از بقيع، پيش از دفن امامان شيعه، در آن، خانه اى وجود داشته متعلّق به عقيل برادر امير مؤمنان، على بن ابيطالب (ع) كه اين خانه مورد توجه پيامبر (ص) بوده و محل دعا و مناجات آن حضرت به شمار مى آمده است.

جايگاه بقيع در سيره علوى

على (ع)، شاگرد مكتب نبوى و وصى رسالت و ولايت كبراى او است. او نزديك ترين فرد به پيامبرگرامى است كه از آن حضرت درس ها گرفته و بر سيره او اقتدا كرده است.

ابوذر غفارى نقل كرده است:

«شبى ديدم پيامبر خدا (ص) از خانه خويش بيرون شدند و دست على را گرفته، به بقيع رفتند.» (2)

امام صادق (ع) نقل فرمود:

«روزى پيامبر خدا (ص) در بقيع بودند كه على (ع) خبر از پيامبر گرفتند. به وى گفته شد كه پيامبر در بقيع هستند. على به بقيع آمد و بر پيامبر سلام كرد. پيامبر فرمود: بنشين. على در طرف راست آن حضرت نشست. سپس جعفربن ابى طالب در جستجوى پيامبر بود كه گفته شد كه آن حضرت در بقيع است. جعفر هم به بقيع آمد و بر پيامبر سلام كرد. پيامبر فرمود: بنشين. جعفر روبه روى پيامبر نشست. سپس پيامبر رو به على كرده، فرمودند: اى


1- آقا رضا همدانى، مصباح الفقيه، ج 2، قسمت 2، ص 471
2- صدوق علل الشرايع، ج 1، ص 176

ص: 56

على، آيا بشارت دهم و خبرى را بر تو بگويم؟ على عرض كرد: آرى، اى پيامبر. پيامبر فرمود: شب گذشته جبرئيل نزد من بود و خبر داد قائمى كه در آخر الزمان قيام و زمين را پر از عدل و داد مى كند، بعد از آن كه از ظلم وجور آكنده شده باشد، از نسل فرزندت حسين است ....» (1)

از اين دست روايات فراوان است كه پيامبر على (عليهما السلام) را با خود به بقيع مى برد. در قسمت نخست به برخى از نقل هاى تاريخى اشاره كرديم.

بعد از رحلت پيامبر گرامى اسلام (ص)، على (ع) بر اساس درس هايى كه از پيامبر گرفته بودند، در بيست و پنج سالى كه در مدينه بودند، براى ستردن غم هاى دل خويش و براى سبك شدن روح بزرگوارش و به جهت طلب مغفرت براى خفتگان در بقيع و سلام بر صحابه بزرگوار پيامبر و مادرش فاطمه بنت اسد و عموى گرامى اش عباس و ... فراوان به بقيع مى رفتند و براى اهل بقيع استغفار و با آنان گفتگو مى كردند.

توجه به بقيع پس از شهادت فاطمه زهرا (س)

روايت شده كه حضرت زهرا (س) ده روز مانده از جمادى الآخر رحلت كرد و اين در حالى است كه از عمر شريفش هيجده سال و هشتاد و پنج روز مى گذشت. پس على (ع) آن وجود مبارك را غسل داد و كسى جز حسن و حسين و زينب و امّ كلثوم و فضّه، كنيز زهرا و اسماء بنت عميس حضور نداشتند. على (ع) جنازه اى را به سمت بقيع حركت داد وحسن و حسين همراه ايشان بودند و بر آن نماز خواندند و كسى آگاهى نيافت و بر جنازه حاضر نشد و كسى ندانست كه جسد مطهرش در روضه دفن شده است. آن حضرت جايگاه قبر اصلى را مرمّت كرده و از نظرها ناپديد و مخفى نمودند. صبح كه شد، صورت چهل قبر جديد در بقيع آماده گرديد. مسلمانان وقتى از اين خبر آگاهى شدند، به بقيع آمدند و ديدند چهل قبر تازه موجود است. جايگاه قبر زهرا مخفى بود. مردم ناله كردند و بعضى هم بعضى را ملامت نموده، گفتند: پيامبرتان يك دختر داشت كه مرد و دفن شد و كسى از جايگاه قبرش آگاه نشد و كسى بر آن نماز نخواند و حتى جايگاه قبرش هم مخفى است. واليان امرشان گفتند: برويد زن هايى را بياوريد كه قبور را نبش نمايند، تا جسد فاطمه را بيابيم و بر آن نمازگزاريم و قبرش را زيارت كنيم.

اين خبر به اميرالمومنين على (ع) رسيد، خشمگينانه از خانه خارج شد، رگ هاى گردن مباركش متورّم شد. قباى زردش را پوشيد؛ قبايى كه در زمان سختى ها و دردها مى پوشيد. ذوالفقار را حمايل كرد و به بقيع وارد شد. فردى مردم را خبر كرد كه اين على بن ابى طالب است، قسم خورده كه اگر سنگى از اين قبور، جابجا شود، شمشير خود را بر گردن امر كنندگان بكشد و نابودشان سازد! (2)

در پايان اين روايت آمده است: مردم از كرده خود منصرف شدند و خليفه اول و دوم از اين كار دست نگه داشتند.

سخن گفتن على (ع) با بقيع

در برخى منابع نقل شده كه على (ع) با بقيع سخن گفته است:

يكى از آنها روايتى است كه ابن حمزه طوسى در كتاب «الثاقب فى المناقب» آورده است كه به دنبال در خواست برخى از اهالى مدينه، امير مؤمنان، على (ع) به بقيع وارده شد و خطاب به آن قبرستان مطالبى را بيان داشت.

نگاه به بقيع در سيره فاطمه زهرا (س)

در منابع و متون تاريخى نقل گرديده است كه فاطمه زهرا (س) با توجه به سيره پدر بزرگوارش، به دو مكان عنايت ويژه داشتند:

اول: احد، كه آن حضرت بعد از رحلت پدر بزرگوارش، به احد، سر قبر حمزه مى رفت و مى گريست.

دوم: بقيع، كه باز هم با اقتدا به پيامبر خدا (ص) همواره به بقيع مى رفت. اين مطلب نيز داراى شهرت تاريخى است كه فاطمه (س) به بقيع مى رفت و به مناجات، دعا و راز و نياز و گريه مى پرداخت. تا آنجا كه گريه ممتد زهرا (س) را در بقيع نمى توان انكار كرد و حتى در منابع فراوانى از اهل سنت، ماجراى بيت الحزن فاطمه آمده و آنان نيز اين مسأله را تقريباً مسلّم ميدانند.

سمهودى شافعى در كتاب وفاء الوفا، در اين باره اين گونه نقل كرده است:

«از جمله قبور در بقيع، جايگاه دفن آقاى ما ابراهيم، پسر سرورمان پيامبر خدا است- كه درود خدا بر او و آلش باد- قبرش در فاصله اى از قبر حسن و عباس است و چسبيده به ديوار جايگاه قبلى است. در اين ديوار شبكه هايى است.

مجد گفته است كه موضع تربتش امروزه به نام بيت الحزن شناخته شده است و گفته مى شود آن خانه اى است كه فاطمه زهرا بعد از رحلت پدرش به آنجا پناه مى برد و به اندوه و غم مى نشست.» (3)

«مشهور درباره بيت الحزن اين است كه آنجا جايگاه معروفى است به نام مسجد فاطمه، در قبله مشهد حسن و عباس و به اين مطلب اشاره نموده است ابن جبير كه: در جانب قبر عباس (عموى پيامبر) خانه اى است از آن فاطمه دختر پيامبر اسلام كه به نام بيت الأحزان معروف و مشهور است و گفته شده: آن خانه اى است كه فاطمه زهرا بعد از رحلت پدر گرامى اش به آنجا مى آمده و به حزن و اندوه و گريه مى پرداخته است.» (4)

مرحوم مجلسى (5) نيز چنين آورده است:


1- محمد بن ابراهيم النعما ني، ابو زينب، الغيبة، مؤسسة الأنوار الهدي/ 1422 ص 555
2- محمد بن جرير طبرى الشيعى، الدلائل الامامه ص 127
3- نورالدين علي بن قاضي سمهودي، وفاء الوفا باخبار دار المصطفي، ج 3، ص 918
4- سمهودى، پيشين، ص 918
5- بحار الانوار، ج 43، ص 174

ص: 57

«در بعضى از كتب، خبرى را يافتم درباره وفات فاطمه زهرا (ع) كه دوست دارم آن را نقل كنم، گرچه اين خبر را از اصلى قابل تكيه و اعتماد نقل نكرده و آن را نيافته ام.» (1)

مجلسى سپس خبر را بدينگونه نقل مى كند:

«زهرا (س) به قبرستان بقيع مى رفت و بر سر قبر شهدا و سربازان فداكار احد مى نشست و اشك مى ريخت. على بن ابى طالب (ع) هم براى آسايش فاطمه زهرا (س) سايبانى در بقيع بنا كرد كه بعدها بيت الأحزان ناميده شد.» (2)

«على (ع) خانه اى براى زهرا در بقيع بنا نهاد كه نامش بيت الأحزان شد و آن بانو صبح گاهان دست حسن و حسين را مى گرفت و به بقيع مى رفت و گريه مى كرد.»

به تناسب بحث؛ مطالبى را كه نشان دهد فاطمه زهرا (س) به بقيع توجه داشته، نقل كرديم و در نتيجه كاوش مختصرى در اين زمينه انجام گرفت و بعد از اين، به تفصيل در اين باره خواهيم نگاشت.

نكاتى كه در پى مى آيد، دال بر نگاه محترمانه حضرت فاطمه (س) به بقيع بوده است:

- بيت الأحزان در دوران حسين بن على (ع) به صورت خيمه و چادرى مشخص بوده و آن حضرت اهتمام فراوانى بر حفظ اين چادر و مكان شريف داشته اند.

-- بيت الأحزان بعدها به مسجد فاطمه تغيير نام يافت كه خود گواهى روشن بر وجود اين مكان شريف بوده است.

مورّخان اهل سنت، بر وجود آن گواهى قطعى داده اند؛ از جمله آن ها سمهودى، ابن شبه، ابن عساكر و برخى ديگر مى باشند.

امام ابو محمد غزالى، كه يكى از شخصيت هاى معروف و از دانشمندان به نام اهل سنت است، درضمن بيان وظايف زائران مدينه منوره، چنين نگاشته است:

«مستحب است كه زائران پس از ورود بر پيامبر .... در مسجد فاطمه (س) نماز بگزارند. جهانگردانى هم در سفرنامه هاى خود، از بيت الأحزان و مشاهده آن سخن گفته اند كه در تفصيل اماكن مهم و مقدس بقيع، از قول آنان خواهيم نگاشت.» (3)

بقيع در نگاه امام حسن مجتبى (ع)

امام مجتبى (ع) از بقيع خاطرات فراوان دارد. آن حضرت، هم در كنار جدّ بزرگوارش بوده و حضور آن گرامى را در بقيع مشاهده كرده و هم گريه هاى پى درپى مادرش زهرا را در بقيع به خاطر دارد و نيز از سيره پدر گرامى اش آگاه است. از آن ها درس ها گرفته و به سيره آن بزرگواران اقتدا كرده است و بالأخره آن حضرت، حرمت ذاتى بقيع را به خوبى مى شناسد. بنابراين، حضور آن سبط ارجمند پيامبر در بقيع، از قطعيات تاريخى است.

علاوه بر اين ها، امام مجتبى (ع) از سوى پدر بزرگوارش، به حضور در بقيع مأمور شده است.

قطب الدين راوندى نقل كرده است كه على (ع) در حادثه عجيبى، امام حسن مجتبى (ع) را مأمور كرد كه به بقيع برود و فرمان على (ع) را مبنى بر انجام حادثه اى عجيب به جاى آورد و آن گرامى، امر پدر را به انجام رسانيد.

«على (ع) به پسرش حسن (ع) فرمود: برخيز اى حسن. آن گرامى برخاست براى انجام امر پدر.

على (ع) فرمود: نزد فلانى برو و چوب (عصاى دست) پيامبر را بگير و به بقيع رفته، سه بار بر فلان صخره بزن و بنگر كه از آن، چه چيز خارج مى شود ....» (4)

قطب الدين راوندى نقل مى كند كه حسن بن على (عليهما السلام) با اقتدا به سيره جدش، هر پنج شنبه به بقيع مى رفت و براى اهل آن طلب مغفرت مى كرد و آنجا را محل استجابت دعا مى دانست و گاهى هم شب ها به تنهايى به بقيع قدم مى نهاد و به دعا و مناجات مى پرداخت. (5)

وصيت امام مجتبى (ع)

گرچه خواسته و توصيه امام حسن مجتبى (ع) به برادرش حسين بن على (عليهما السلام) اين بود كه در كنار جد بزرگوارش دفن شود، اما با توجه به حوادثى كه پيش بينى مى كرد و با اهميتى كه براى بقيع قائل بود، در وصيت خويش به برادر گرامى اش امام حسين (ع) فرمود:

«برادرم! چون پايان مهلتم برسد، چشم مرا ببند و غسلم بده و كفنم كن و مرا برسريرى گذارده، بر سر قبر جدّم پيامبر خدا ببر تا پيمانم را با ايشان تجديد كنم، سپس مرا نزد جدّه ام فاطمه (بنت اسد) ببر و در آنجا به خاكم بسپار.»


1- مجلسى، محمد باقر، بحارالأنوار، ج، 43، ص 177
2- همان. بيت الأحزان، امير كبير، بى تا، ص 165
3- غزالي، امام محمد، احياء العلوم، دار احياء التراث العربي، 1989 م، ج، 1 ص 260
4- قطب الدين راوندي، الخرائج و الجرائح، مؤسسة الامام الهادي بقم المقدسه، بي تا، ص 559
5- ر. ك. به: قطب الدين راوندى، مأخذ پيشين، صص 559، 560 و 561

ص: 58

از اين رو پس از شهادتش آن حضرت را در بقيع، در كنار جده اش فاطمه بنت اسد دفن كردند؛ «وَ مَضَوْا بِالْحَسَنِ (ع) فَدَفَنُوهُ بِالْبَقِيعِ عِنْدَ جَدَّتِهِ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدِ بْنِ هَاشِم ...». (1)

و در اصول كافى است كه محمد بن حسن و على بن محمد، از سهل، از محمدبن سليمان، از هارون بن جهم، از محمد بن مسلم نقل نموده كه گفت:

«شنيدم از امام باقر (ع) كه مى فرمود: چون زمان احتضار حسن بن على (ع) فرا رسيد، به برادرش حسين بن على (ع) فرمود: برادرم! تو را سفارش مى كنم به يك وصيت كه حفظش نموده، به آن عمل كن. هرگاه من مردم، تجهيزم نما، سپس به سمت قبر رسول الله (ص) ببر تا تجديد عهدى كنم. سپس مرا به سوى مادرم فاطمه ببر و آنگاه به بقيع برگردان و دفنم نما.» (2)

از وصيت امام مجتبى (ع) در مى يابيم كه در انديشه نورانى آن حضرت، بقيع داراى حرمت و مكانتى ويژه بوده است.

بقيع در سيره سيّد الشهدا (ع)

امام حسين (ع) با تأسى به سيره جدّ گرامى و پدر بزرگوار و مادرش زهرا (س) بقيع را محترم مى شمرد و به حضور در اين مكان اصرار داشت؛ به خصوص پس از دفن جده اش فاطمه بنت اسد و عموى بزرگوارش عباس و به ويژه پس از دفن برادر گرامى اش امام مجتبى (ع). در سيره آن بزرگوار حضور در بقيع قطعى و مشهور است. قطب الدين راوندى نقل كرده است:

«آن سبط گرامى، پس از وداع با جدش پيامبر و مادرش فاطمه، راهى بقيع گرديد و سخنانى را با برادرش داشت و سپس به سمت مكه خارج گرديد.» (3)

البته قبل از آن كه امام شهيد و اسوه قيام و جهاد و شهادت به سمت مكه خارج شود، بارها در روزهاى پنج شنبه در بقيع حاضر مى شده است.

طبرسى روايتى به شرح زير نقل كرده است كه:

«امام حسن (ع) در مجلس معاويه مناظره و احتجاج كرده، فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد در روزهايى كه مردم با عثمان بيعت كرده بودند، ابو سفيان روزى دست حسين را گرفت و به آن گرامى چنين گفت: پسر برادرم! با من بيا تا به بقيع غرقد برويم. امام حسين همراه شد تا به وسط مقبره غرقد رسيدند. ابو سفيان با صداى بلند فرياد زد: اى اهل قبور كه با ما بر سر حكومت نبرد مى كرديد، اكنون حكومتى كه برايش با ما مى جنگيديد، به دست ما افتاده و شما خاك شده ايد! امام حسين (ع) فرمود: خداوند صورت تو را كريه و زشت گرداند. آنگاه با تندى دست خود را از دست ابوسفيان كشيد؛ به طورى كه اگر نعمان بن بشير دست آن حضرت را نمى گرفت و آن گرامى را از آنجا خارج نمى كرد، ابوسفيان را به هلاكت مى رساند!» (4)

اين گونه نقل ها گواهى است روشن بر حضور سرور شهيدان، امام حسين (ع) در بقيع و حرمت نهادن آن حضرت به اين مكان.

امام سجاد (ع) با احترام بسيار به بقيع مى نگريستند؛ به خصوص پس از شهادت امام حسين و ماجراى عاشورا. دو مكان براى امام سجاد، بسى آميخته با تكريم و احترام بود:

1. كنار مرقد پيامبر گرامى اسلام، كه بيش تر دعاهاى صحيفه در آنجا خوانده شده و ايراد گرديده است.

2. بقيع، كه به نقل صحيفه شناسان، برخى از فقرات دعاهاى صحيفه در بقيع ايراد گرديده است. بر اين مسأله، گواهان فراوانى وجود دارد:

«پرسشگرى در برخى از كوچه هاى مدينه مى پرسيد: كجاييد اى اهل زهد در دنيا و راغبان به آخرت؟

پس صدايى از جانب بقيع شنيده شد ولى معلوم نبود كه چه شخصى است. اين شخص در واقع على بن الحسين، امام سجاد (ع) بود.» (5)

مانند اين متن را شيخ مفيد هم در ارشاد آورده است:

«شنيده شد كه پرسشگرى در دل شب فرياد مى زد: كجاييد زهد پيشگان در دنيا و گرويدگان به آخرت؟ كه ناگاه صدايى از سمت بقيع شنيده شد و پاسخ داد. صدا شنيده مى شد ولى صاحب صدا ديده نمى شد، اين شخص على بن الحسين (ع) بود.» (6)

جايگاه بقيع در سيره امام باقر (ع)

بقيع در نزد امام باقر (ع) نيز از جايگاه ويژه اى برخوردار بود و دلايلى مانند دفن پدر بزرگوار و جدّه گرامياش فاطمه بنت اسد و به احتمال، دفن مادر ائمه، حضرت زهراى مرضيه (س) اين امر را موجب ميشد. از همين رو، ايجاد يك سنت در ميان شاگردان و نيز شيعيان شان براى رفتن به بقيع و محترم شمردن آن، جزو برنامه ها و دستوراتش بود.


1- همان، ص 166
2- شيخ الحويزى، تفسير نور الثقلين، ج 3، مؤسسه اسماعيليان، قم، ايران، بى تا ص 296
3- ر. ك. به: قطب الدين راوندى، الخرائج و الجرائح، مؤسسه الامام الهادى بقم، بى تا، ص 485
4- محمود شريفى و سيد حسين زينالى، كلمات الامام الحسين، دارا المعروف، بى تا، ص 122
5- قاضى نعمان المغرمى، شرح الاخبار، ج 2، دارالمعروف، بى تا، ص 256
6- محمد بن نعمان عكبرى، معروف به شيخ مفيد، الإرشاد، ج 2، مؤسسه آل البيت، بى تا، ص 144

ص: 59

بقيع از منظر امام صادق (ع)

در اين كه امام صادق (ع) نيز با تأسى به پدر بزرگوارش، در بقيع حضور مى يافت، شكى وجود ندارد؛ زيرا هم جد بزرگوارش امام سجاد و هم امام مجتبى و هم مادرش فاطمه بنت اسد و به احتمال قوى، مادرش حضرت زهرا (س) در آنجا مدفون اند و هم ذات بقيع از احترام ويژه اى برخوردار است.

سمهودى گويد:

«جعفر بن محمد اين محل را محل استجابت دعا مى دانست و فرموده است: در تمام اماكنى كه پيامبرخدا دعا مى كرد و محل آمد و شد آن حضرت بود، براى دعا شايسته و به استجابت نزديك است.» (1)

جايگاه والاى بقيع در انديشه موسى بن جعفر (عليهما السلام)

روايت زير جايگاه والاى بقيع در انديشه امام هفتم (ع) را نشان مى دهد:

«ابراهيم شتربان، از افراد موحّد و آشنا به مقام امامت بود. از ابو الحسن على بن يقطين، اجازه خواست كه بر او وارد شود و على بن يقطين كه از دوستداران اهل بيت (عليهم السلام) بود، مانع شد و اجازه اش نداد. در همان سال، على بن يقطين به مدينه رفت و پس از مراسم حج از امام موسى بن جعفر اجازه ورود به حضورش را خواست. حضرت مانع شدند و اجازه اش ندادند. روز دوم ورودش به مدينه، امام را در مدينه ملاقات كرد، پرسيد: سرور من! چه گناهى كرده ام كه مانع ورودم شديد؟

حضرت فرمود: از آن روكه برادر دينى ات ابراهيم جمال را اجازه ورود ندادى. على بن يقطين گفت: كجا است ابراهيم جمال و من. او در كوفه و من در مدينه ام؟!

حضرت فرمود: شب كه شد، به گونه اى كه كسى تو را نبيند، به بقيع برو و اين مركب را، كه آماده است سوار شو تا تو را به كوفه رساند. على بن يقطين به بقيع رفت و بر مركب سوار شد و درنگى نكرد تا اين كه خود را در كوفه، در خانه ابراهيم جمال ديد. در را كوبيد، از داخل خانه كسى پرسيد كيستى؟ على بن يقطين گفت: من على بن يقطين، كار مهمى دارم. ابراهيم جمال از گشودن در امتناع مى كرد ولى در نهايت در را گشود. على بن يقطين گفت: اى ابراهيم، مولايمان موسى بن جعفر (ع) از پذيرفتن من امتناع مى ورزد، به خاطر كارى كه در حق تو انجام داده ام و به من امر كرده است كه از تو پوزش بخواهم. مرا ببخش اى ابراهيم. ابراهيم او را بخشيد. سپس على بن يقطين سوار بر مركب شده، در همان شب به مدينه بازگشت و خدمت امام رسيد. حضرت به او اجازه ورود دادند و پيشانى اش را بوسيدند.» (2)

حضور على بن موسى الرضا (عليهما السلام) در بقيع

على بن موسى الرضا (عليهما السلام) نيز با اقتداى به نياكان و پدران و اجداد طاهرشان، به بقيع مى رفتند و بر مدفونين بقيع سلام مى دادند و از خداوند براى اهل بقيع طلب مغفرت مى كردند.

«على بن اسباط گويد: در روز عرفه خدمت امام رضا (ع) رفتم، حضرت به من فرمود: مركبم را آماده كن. پس آماده اش كردم. حضرت به سمت بقيع رفتند تا فاطمه (س) را زيارت كنند. آن حضرت زيارت كردند و من هم زيارت كردم. پس پرسيدم: آقاى من! بر كدام يك از مدفونين سلام دهم؟

فرمود: سلام كن بر فاطمه زهرا (س) و بر حسن و حسين و بر على بن الحسين و محمدبن على و جعفربن محمد و موسى بن جعفر (عليهم السلام)، پس سلام دادم بر سروران خودم و باز گشتم.» (3)

فرمان حضرت رضا (ع) به دفن شيعيان در بقيع

به خاطر عظمت و احترامى كه بقيع در نزد امام رضا (ع) داشت، آن حضرت امر مى كرد كه دوستداران و شيعيان خود را در اين مكان دفن كنند.

«ابونصر گويد: شنيدم از على بن الحسن كه مى گفت: يونس بن يعقوب در مدينه از دنيا رفت، على بن موسى الرضا (ع) افرادى را براى غسل و حنوط و كفن وى فرستادند و به دوستان خود و پدرش امر فرمودند كه بر جنازه يونس بن يعقوب حاضر شوند و به آن ها فرمود: اين شخص از دوستداران امام صادق و از شاگردان آن حضرت است كه در عراق زندگى مى كرده و اكنون در مدينه از دنيا رفته است و فرمود: قبرش را در بقيع حفر كنيد، پس اگر اهل مدينه گفتند: او عراقى است و در بقيع دفنش نمى كنيم، به آن ها بگوييد او از شاگردان و ياران امام صادق (ع) است كه در عراق ساكن بوده، اگر مانع ما شويد و نگذاريد كه او را در بقيع دفن كنيم، ما هم نخواهيم گذاشت كه دوستداران و ياران خود را در بقيع به خاك بسپاريد. امام رضا (ع) به يكى از شاگردان خود؛ محمد بن حباب فرمان داد كه به بقيع برود و بر جنازه يونس بن يعقوب نماز بگزارد.» (4)


1- سمهودى، پيشين، ج 2، ص 218
2- ابن حمزه، الثاقب في المناقب، مؤسسة انصاريان للطباعة والنشر، 1412 ه- ص 459
3- همان، ص 472
4- رجال كشى، ج 2 ص 683 و ميرزاى نورى، خاتمه مستدرك، ج 5، ص 295

ص: 60

برداشت و نتيجه

نتيجه اى كه از اين نوشتار مى گيريم اين است كه: بقيع از منظر معصومان، داراى حرمت و جايگاه بسيار والايى بوده و همه امامان شيعه، در آن مكان مطهّر حضور مى يافتند و به شاگردان، ياران و شيعيان خود دستور مى دادند كه به بقيع رفته، آن را زيارت كنند و براى اهل بقيع و خودشان از خداى متعال درخواست بخشش نمايند.

هدف ائمه اطهار آن بود كه نگاه احترام آميز آنان به بقيع، براى پيروان ايشان سنت شود و بقيع همواره در نظر آنان محترم باشد.

نگاه به بقيع، در سيره امام جواد، امام هادى، امام عسكرى و امام زمان (عليهم السلام) را در نوشتارى ديگر پى خواهيم گرفت.

ص: 61

بررسى مشكلات حاجيان پيش از انقلاب، در ميز گردى با حضور علامه شهيد مرتضى مطهرى (2)

نوشتارحاضر، دومين وآخرين بخش از ميزگرد بررسى مشكلات حاجيان پيش از انقلاب اسلامى است كه با حضور علامه شهيد مرتضى مطهرى 1 برگزار گرديده است.

همانگونه كه در بخش نخست اشاره شد، در اين نشست، كه با شركت برخى صاحب نظران انجام گرفته، گرفتارى ها و كاستى هاى فراوان آن روزگار بررسى و راهكارهايى براى اصلاح آن پيشنهاد شده است.

خوانندگان گرامى با مطالعه اين مطالب و مطالب بخش نخست، به مشكلات وكاستى هاى فراوان حج در گذشته پى برده و عظمت كارها و تلاش هاى انجام گرفته در نظام مقدس جمهورى اسلامى، واقف خواهند شد.

با اين اميد كه مشكلات باقى مانده، نيز از سر راه برداشته شود و حاجيان بتوانند با آسودگى خيال به انجام مناسك بپردازند و به موفقيت هاى بزرگ معنوى دست يابند، ان شاء الله.

ص: 62

«ميقات حج»

(ادامه سخنان آقاى مرتاضى): ...

درسفرى كه انسان رنجهاى فراوانى را تحمّل ميكند، حالا اگر يك كت نخرد چه ميشود؟! بايد به حاجيان گوشزد كرد به خاطر اينكه آبروى مسلمانان و شيعه حفظ شود، از اين مسائل و سودهاى مادى كوچك صرف نظر كنند و بگذرند.

يكى از حضار: با استفاده از مطالبى كه به وسيله آقايان بيان شد، پيشنهاد مى كنم موضوعات مطرح شده مشخص شود و افرادى كه صاحب صلاحيت در هر موضوع هستند، مسؤول شوند اين موضوعات را مطالعه كنند و بعد در صورت امكان، سمينارى برگزار گردد و تصميمات نهايى گرفته شود. اگر چنين امكانى وجود نداشت، به صورت پيشنهادهايى به مراجع تقليد، دولت ايران و دولت سعودى و نيز پيشنهادها و تذكراتى به خودِ مردم ارائه گردد.

همانطور كه جناب آقاى مطهرى در ابتداى جلسه بيان فرمودند، تاريخچه حج و مناسك آن در مذاهب مختلف اسلامى بررسى شود، شايد بدينوسيله مقدارى از گرفتاريهاى آنجا واضح و حل شود؛ يعنى آن مواردى از مناسك كه در همه مذاهب مشترك است، مشخص شود و اختلافات هم اگر جزئى است، مورد بحث قرار گيرد و برطرف شود و برخى مسائل فرعى، اگر مستحب است و انجام اين مستحبات گاهى موجب زحماتى ميشود، به زائران تذكر داده شود.

ما، در موسم حج ديديم كه يكى از آقايان گوسفند ذبح كرده بود، اما روى مسألهاى فرعى كه يكى از آقايان روحانيون جوان با او مطرح كرده بود، ناچار شد به مشعر برگردد و اعمالى را دو مرتبه انجام دهد! البته براى يك جوان كه و بيست و چند سال سن دارد و نخستين سفر اوست، كمى ناراحت كننده است و بايد از به وجود آمدن چنين مسائلى پيشگيرى كرد.

پيشنهاد بنده اين است كه اين موضوعات طرح شود و افرادى كه صلاحيت دارند، خود را كانديدا و نامزد كنند كه روى اين موضوعات، مطالعهاى انجام دهند.

يكى از حضار: مسألهاى را كه اكنون بنده خدمت آقايان عرض ميكنم، نظر حسينيه ارشاد به حساب نيايد، چون پيش از اين درجلسهاى، مطلبى عرض شد كه يكى از دوستان گفت: صلاح نيست شما اين را بگوييد، چون به حساب حسينيه تمام ميشود. گفتم من مطلب شخصى خودم را ميگويم و ارتباطى به حسينيه ندارد. با اين توضيح و مقدمه، بايد عرض كنم كه مسأله تنها در ذبح يا مسائل ديگر خلاصه نميشود. مشكلات ديگرى هم وجود دارد كه جناب آقاى مطهرى هم توجه داشتند؛ مثلًا:

1. «قرائت نماز»؛ گاهى ديده ميشود افرادى ترديد و وحشت دارند كه آيا قرائتشان درست انجام شد يا نه! مانند آن موردى كه آقاى همايون فرمودند كه شخصى پس از چهل سال، تلگراف زده بود كه حج ديگرى براى من انجام دهيد؛ چون قرائتم صحيح نبود! بنده پيشنهاد ميكنم براى پيشگيرى از به وجود آمدن چنين مشكلاتى، در مورد اين مسأله هم كار شود. روى همان نوارى كه از قرائت امام جماعت مسجدالنبى (ص) ضبط شده، تعدادى از آقايان تقبل كنند يك قرائت مشترك و سادهاى را تهيه و تكثير كنند تا همه بتوانند از آن بهره ببرند. يا به صورت صفحهاى در بيايد و آن را ميان كاروانها توزيع كنند كه از آنها استفاده شود و وقت عمده حجاج بر سر قرائت صرف نشود. يكى از دوستان ما كه از حج برگشته بود، ميگفت: ترديد دارم كه حج من درست انجام شده يا نه؛ چون حرف «غين» را از مخرج ادا نكردم!؟ آيا همسرم بر من حرام است يا حلال. چه كنم ...؟!

پس با توجه به اين نكات، بنده پيشنهاد ميكنم كه اگر آقاى مطهرى موافقت فرمايند متن نماز در يك صفحه يا در يك نوار تهيه شود و دركلاسى كه بنا شد برگزار گردد، براى همه، به صورت ساده بيان و توضيح داده شود.

2. آموزش مناسك؛ معلوم است كه خواندن دفترچه مناسك براى همه، كار مشكلى است. اگر كسى آن را براى زائر تشريح كند آسانتر خواهد بود و بيشتر مردم هم وقت صرف نميكنند حتى مقدارى ازآن را خودشان بخوانند. وقت گويندگان كاروان را هم- كه بايد به مسائل بهتر و واجبترى برسند- ميگيرند؛ و به حدّى مشغول مناسك مى شوند كه از اثر تبليغى و عرفانى حج باز مى مانند و آن را درك نميكنند.

ص: 63

چون افرادى كه سفر اولشان است، نميتوانند فضاى مثلًا مطاف را تجسّم كنند و دائم مى پرسند: طواف را از كجا آغاز كنيم؟ چگونه طواف كنيم؟ و ... با بيان شفاهى نميشود حق مطلب را ادا كرد. براى آسان شدن فهم مناسك براى عموم، بهتر است از فيلم يا ماكت هايى كه وجود دارد استفاده شود؛ يعنى تمام آداب و مناسك حج، به صورت يك فيلم درآيد و آن را از ابتدا، بهطور زنده، به خصوص براى آنهايى كه به حج نرفتهاند، تشريح كند. در اين صورت حاجى به آنجا كه مى رسد، وقت زيادى براى آموختن مناسك صرف نميكند.

3. ايراد سخنرانى به زبان هاى گوناگون؛ امسال ملاحظه كرديد سخنرانيهايى كه در حج ايراد شد، واقعاً با ارزش بود و مورد توجه قرار گرفت.

به عقيده بنده، بايد در ايران مطالبى تهيه شود و در موسم حج، در مكانهاى مختلف و براى تمام مواقع، به زبان عربى، فارسى و حتى اگر ممكن بود تركى ايراد شود. اجتماعاتى كه در آنجا تشكيل ميشود، واقعاً قابل استفاده است. تصور ميشد دولت سعودى موانعى ايجاد كند، كه ديديم آنها زياد مانع نيستند. لازم است برنامهريزيهايى انجام گيرد كه اجتماعات واحدى از چند كاروان تشكيل شود و چنين نباشد كه هر كاروانى، درگوشهاى از مسجدالنبى (ص) دستهاى تشكيل دهد!

اكنون با توجه به مطالبى كه بيان شد، به نظر ميرسد بايد شخصى به عنوان متصدى، براى پيگيرى پيشنهادها برگزيده شود؛ يعنى وقتى كميسيونها و گروههايى تشكيل شد و هركدام در مورد موضوعى نظرى دادند، آنها را تدبير و مديريت كند كه مثلًا جلسه بعد دركجا برگزار ميشود و موضوع جلسه چيست و ... آنگاه با تلفن همه را دعوت كند و در صورت تغيير مكان جلسه، همه را در جريان بگذارد.

روشن است كه افراد زيادى در موضوع حج صاحب نظر هستند و در اين هيچ ترديدى نيست. ممكن است راهحلهاى صحيحى به نظرشان برسد كه قابل استفاده باشد. وضع طورى نباشد كه ما به اصطلاح راه را بر چنين افرادى ببنديم. به هر حال، هركسى نظرى دارد كه بايد بتواند آن را ابراز كند و به وجه احسن از آن بهره بردارى شود.

استاد مطهرى: آن بخش از مطالبيكه مربوط به جنبههاى فقهى حج است و مربوط به آقايان مراجع ميباشد، بايد بگويم:

* با تجربهاى كه دارم، فكر ميكنم كه بايد مراجع را تا حدّى در مقابل كار انجام شده قرار دهيم. شما اگر بخواهيد نامه بنويسيد كه آقا! بياييد راجع به اين موضوع فكر كنيد و نظريه بدهيد و ... معلوم نيست به نتيجه برسيد، اما اگر افراد صلاحيتدارى، كار علمى كنند و نظر خود را بنويسند، بعد آن را در اختيار مراجع و فقها قرار دهيم و بگوييم: اين آقايان چنين نظريهاى دادهند و به اين دلايل استدلال كردهاند، نظر شما در اين باره چيست؟ در اين صورت خواهيد ديد كه زيرش امضا ميكنند كه: من هم موافقم. نفر بعدى هم ميگويد من هم موافقم. راهش اين است و اين بهتر است.

اگر بخواهيد تمام مسؤوليت چنين كارى را به عهده چند نفر بگذاريد، كار مشكلى است.

ما از جناب آقاى موسوى زنجانى هم دعوت كرده بوديم تشريف بياورند و اظهار علاقه كرده بودند كه تشريف بياورند، ليكن كسل بودند و نيامدند. اگر ايشان حضورداشتند و حضرت آقاى جزايرى با ايشان و يكى دو نفرِ ديگر، مسؤول اين كار ميشدند ونظريه خودشان را مينوشتند، ممكن بود يكى دو نفر، پنج نفر و يا حتى ده نفر ضميمه شوند و آنها هم نظرشان را بگويند و بنويسند، بعد ببرند نزدِ مثلًا آقاى (آيت الله) ميلانى و نظر ايشان را بپرسند. يا پيش مرجع تقليد ديگر. در اين صورت كار درست ميشود.

به نظر ميرسد راه عملى و تحقّق يافتنى اين است، نه اينكه شما از ابتدا همه چيز را از آنها بخواهيد.

روشن است كه با اين شيوه به جايى نخواهيم رسيد. مسلّم است اگر افرادى روى اين قضيه به خصوص مطالعه كنند، از هر مرجع تقليدى بيشتر مطالعه ميكنند. ما، در اين قضيه تجربه داريم. در هر مسألهاى اگر كسى تخصصى كار كند؛ مثلًا يك سال مطالعه نمايد، از يك مرجع تقليد بهتر نظر ميدهد. به اين جهت كه مرجع تقليد زمان زيادى ندارد روى مسأله بهخصوصى مطالعه كند.

مرحوم آقاى بروجردى، گاهى وقتها به فتواهايى از شيخ طوسى كه ميرسيد، برايش عجيب بود! ميگفت تعجب نكنيد. برويد تقسيم كنيد وقت شيخ طوسى را به مجموع كتاب هاييكه نوشته است. اگر تقسيم كنيد، خواهيد ديد، وقتى را كه به مسألهاى خاص اختصاص داده، پنج دقيقه بيشتر نبوده. شخصيكه بيش از پنج دقيقه براى مسألهاى فكر نكرده، بهتر از اين نميتواند نظر بدهد. اين ايراد به خود همين مراجع حاضر هم الآن وارد است.

ص: 64

* موضوع ديگرى كه مورد قبول آقايان واقع شد، تشكيل كلاس بود. اگر روى آن تصميم ميگيريد، با بلند كردن دست، نظر خود را بيان كنيد. (دست بلند كرديد و تصويب شد. به نظر ميرسد كسى مخالف نيست.)

من حاضرم مسؤوليت اين كار را قبول كنم. حالا افراد صلاحيت دارى را براى تشكيل كلاس در نظر بگيريم. حسينيه ارشاد قبول كرده ترتيب محل كلاسها را بدهد.

* در مورد كاروان نمونه، كه من قبلًا پيشنهاد كردم، كسى حرفى نزد. موافق هستيد چنين كاروانى تشكيل و تأسيس شود يا نه؟

يكي از حضار: اين سهل الوصول است؛ به نظر من از كارهاى خيلى سهل است.

استاد مطهرى: پس مسؤولى معين كنيم كه از حالا در فكرش باشد.

آقايان، الآن پيشنهاد كردند كه ما به جناب آقاى دكتر پيشنهاد كنيم كه ايشان اين مسؤوليت را قبول كنند، (به نظر مى رسد مراد دكتر جزايرى است).

به نظر من، اول بايد پيشنهادش تنظيم و روى آن فكر شود، باز هم افرادى مانند آقاى دكتر كه صلاحيت بيشترى براى اين كار دارند، تصميم بگيرند از چه طريقى و به چه كيفيتى به دولت سعودى پيشنهاد شود.

دكتر جزايرى: بنده از بيانات همه آقايان استفاده كردم و معلوم است كه همه آقايان در اين سفر مبارك شركت كردهاند و مشكلات را از نزديك ديدهاند و با يك اعتقاد كامل ميخواهند در رفعش اقدام كنند.

همانطوركه فرموديد، مسأله مذبح و ذَبح در آنجا يك مشكل واقعى است، اميد است اين مسأله، با مطالعات آقايان- ان شاءالله- حل شود والّا به آن صورتى كه بعضى از دوستان تصوّر ميكنند، ميتوان با يك سرمايه بزرگ و مفصل، براى تهيه يك سردخانه گام برداشت. به نظر بنده از لحاظ تجارى و مادى به هيچ وجه قابل حل نيست، براى اينكه تصديق ميكنيد سرمايهگذارى اگر به تدريج و در مدت نسبتاً طولانى باشد، ميشود تهيه و تحمل كرد، امّا در يك روز، يك ميليون و پانصد هزار ذبح، سردخانه عظيمى ميخواهد، چگونگى مصرف آن برنامهريزى مفصل لازم دارد!

به نظر بنده، همانطوركه بعضى از آقايان فرمودند، اگر بشود مسأله را از راه شرعى حل كرد، اين قابل حلتر و بهتر است و الّا در مورد سردخانه، چه كسى سرمايه گذارى كند؟!

نكته ديگر اينكه فرموديد مشكلاتى هست. البته چنين است، اما تعجب كردم كه چرا مشكلات را تقسيمبندى نكرديد. بخشى از مشكلات عمومى است، بخشى از آن مربوط به آقايان است و بخش ديگر اختصاص به خانم ها دارد. پيش از آمدنم، با حاجخانم صحبت ميكردم كه ايشان گفتند: من يادداشتهايى را تهيه ميكنم كه در آن مشكلات اختصاصى خانمها را مى نويسم؛ مشكلاتى كه آقايان آن را ندارند و نميتوانند داشته باشند. متأسفانه از نظر روحى و روانى، در ميان عدهاى از خانمها مشكلاتى به وجود ميآيد كه براى مردها نقل و بازگو نميشود و اينها لازم است كه حل شود.

به نظر بنده، آقايان بايد اين مسأله را هم مورد توجه قرار دهند. بقيه موارد كه فرموديد البته همهاش درست است؛ همه اين مشكلات وجود دارد.

گفته شد كه بعضى از مشكلات به دولتهاى ايران و عربستان مربوط ميشود و بايد به دست آنها حل شود. به نظر من اوّل بايد مشكلى را كه به دولت كشور خودمان مربوط مى شود حل كنيم. در اين صورت ديگر فكر نميكنم احتياج زيادى به دولت سعودى باشد، جز در يك سرى كليات، كه آنها به نظر من مسأله ثانوى است. ولى اين مسائلى كه مربوط به دولت ايران است؛ مانند تنظيم وتهيه تذكره، صدور تذكره و ... من يقين دارم دولت خودش هم مايل است به حل اين مسائل. لا اقل اگر تذكر داده شود، توجه خواهند كرد كه مشكلات رفع شود. به نظر ميرسد بايد اين اقدامات را در ايران انجام دهيم، بعد اگر مشكلى هم در رابطه با دولت سعودى وجود داشت بهوسيله خودِ عمّال و مأموران دولت ايران پيگيرى شود.

ص: 65

يكى از حضار: قرار بر اين شد كه براى هريك از قسمتها و بخشها يك نفر مسؤول انتخاب شود و او اين مسائل را پيگيرى كند. اكنون براى اينكه اقدامات زودتر به نتيجه برسد، از ميان همين جمعيت براى هر مسؤولى، يك يا دو نفر همكار انتخاب شود تا بتوانند اين كارها را سريع دنبال كنند و با مسؤولان بخش ها و كميسيونها تشريك مساعى داشته باشند.

همچنين پيشنهاد آقاى دكتر جزايرى كه در مورد مشكلات اختصاصى خانم ها مطرح كردند كه البته قبلًا مورد توجه جلسه قرار گرفته بود و صحبت كرده بوديم، گرچه در اين جلسه فراموش كرديم مطرح كنيم. من معتقدم براى همين مسأله هم مسؤولى انتخاب شود.

يكيديگر ازحضار: به نظر ميرسد مقدّم بر همه اين كارها، كميسيونى با عنوان «كميسيون رسيدگى به پيشنهادها» تشكيل شود و پيشنهادهايى راكه به نظر آقايان مى رسد و مطالعه ميكنند، به صورت كتبى به كميسيون رسيدگى به پيشنهادها بنويسند و كميسيون آنها را جمعآورى، دستهبندى و كلاسه كند تا وقت جلسه زياد گرفته نشود.

جلسه دوم:

دومين جلسه مشاوره، در مورد رفع اشكالات سفر حج، با تلاوت كلام الله مجيد آغاز گرديد.

مدير جلسه:

بسم الله الرحمن الرحيم، بسيار خوشبختيم كه دومين جلسه بحث و مشاوره درباره مسائل مربوط به حج آغاز ميشود و متأسفيم از اينكه عادت هميشگى ما باعث شد، اين جلسه هم با تأخير شروع شود؛ اميدواريم كه اين موضوع را دوستان و همكاران درنظر بگيرند و سعى كنند وقت آقايانى كه با زحمت تشريف ميآورند، هدر نرود و فرصت كافى براى بحث داشته باشيم.

در جلسه قبل، هر چند نفر از آقايان، براى رسيدگى به يك موضوع مشخص تعيين شدند كه در مورد آن موضوع، با هم مشورت كنند و كميسيونهايى داشته باشند و اقدامات لازم را انجام دهند.

يكى از آن كميسيونها، «كميسيون مطالعات فقهى» بود و ديگرى «تشكيل كلاس آمادگى براى كاروان نمونه» و سومى «كميسيون براى تماس با دولت ايران» و چهارم «كميسيون تماس با دولت عربستان سعودى». بعضى از اين كميسيونها در طول دو هفته گذشته، جلساتى داشتند كه از طرف هركميسيون، يكى از آقايان اعضاى كميسيون گزارش و نتايج جلسات را به عرض آقايان خواهند رساند. از كميسيون مطالعات فقهى، جناب آقاى مطهرى بفرمايند.

استاد مطهرى: براى اينكه آقايان اطلاع داشته باشند چه مقدار كار انجام گرفته، طبق وظيفهاى كه داشتيم، در هفته گذشته، در منزل حضرت آقاى جزايرى جلسهاى گذاشتيم. اولًا قبل از اينكه اين جلسه تشكيل شود، خودِ حضرت آقاى جزايرى، با كسالتى كه داشتند و دارند، بعد از اينكه از اينجا مى روند، با اينكه خسته ميشوند و در اثر حضور در اينجا و به خاطر چهار- پنج ساعتى كه به مطالعه مى پردازند، عوارض قلبى ايشان عود پيدا ميكند و هشت- نُه ساعتى ناراحت ميشوند. حضرت آقاى زنجانى هم كه به اطلاعشان رسانده شده بود و ايشان كه هم سابقه مطالعه داشتند و هم روى اين قضيه مطالعه كرده بودند، بالأخره جلسهاى با هم تشكيل داديم و آقايان تشريف آوردند در منزل آقاى جزايرى.

بنده و آقاى شاهچراغى هم بوديم. از آقاى سيد عبدالكريم موسوى اردبيلى هم، كه از فضلاى قم هستند و شب شنبه گذشته در حسينيه ارشاد بودند و مرد فاضلى هستند و تا اندازهاى فراغت دارند، خواهش كرديم در آن جلسه ما شركت كنند. يك سلسله مذاكرات انجام گرفت. موضوعاتى طرح شد. آقايان نتيجه مطالعات خود را طرح و تبادل نظر كردند و يادداشتهايى هم از آن جلسه برداشته شد. آن يادداشتها در اختيار آقايان: (آيت الله) موسوى اردبيلى و شاهچراغى گذاشته شد كه اين دو نفر، روى اينها مطالعه كاملترى انجام دهند و نتيجه مطالعاتشان را به صورت يك

ص: 66

جزوه، در جلسهاى كه روز سه شنبه، در هفته بعد تشكيل خواهد شد، ارائه كنند. در آن جلسه هم آقايان نظريات ديگرى اگر داشتند بدهند و آن جزوه كاملتر شود و پس از آن تصميمگيرى كنيم.

رؤوس موضوعات و مطالب را در آن جلسه مشخص كرديم و تا اندازهاى در فروع هم بحثهايى شد. اين گزارش مختصرى است كه لازم بود به عرض آقايان برسانم.

آقاى مناچى: در مورد تشكيل كلاس، قرار بود جناب آقاى مطهرى مطالعاتى داشته باشند در اينكه:

مطالب كلاس چه باشد و آن را تهيه و تنظيم كنند.

جلسات كلاس چگونه و در چه سطحى باشد؛ سه درجه يا يك درجه؟

و اينكه چه كسى آن مطالب را طرح كند.

و بالاخره، جاى كلاس در كجا و نام آن چه باشد و ...

لازم به يادآورى است، جاى كلاس، همان تالار جديد است كه ان شاءالله قبل از موسم حج آماده شود و كلاسها اعلام و آغاز گردد. از جناب آقاى مطهرى بايد خواهش كنيم كه خودشان اين برنامه را تهيه بفرمايند.

امّا راجع به كاروان نمونه، با آقاى دكتر نكوفر و آقاى دكتر حائرى صحبت شد و مقرر گرديد كه با چند كاروان خوب و داراى صلاحيت صحبت شود كه در اينجا به اشكالاتى برخورديم:

1. اگر بخواهيم اعلام عمومى كنيم كه ميخواهيم افرادى را به عنوان كاروان نمونه انتخاب كنيم و با كاروانى قرارداد ببنديم، ممكن است اين ظنّ و گمان پيدا شود كه هدف ما از اين كار، سود و نفع است؛ چنانكه سال قبل چنين شد و بعضيها از ما مى پرسيدند: شما در اين ميان نفع مادى ميبريد و تجارت راه انداختهايد! در حالى كه چنين قصد و هدفى در بين نبود و تعدادى از افراد را هم كه به كاروان شربت اوغلى معرفى كرديم، آن بنده خدا هم با وضعيت بسيار خوب پذيرفت، حتى نرخش از ديگران كمتر بود و واقعاً هم خوب پذيرايى كرد.

2. اگر ما به كاروانى پيشنهاد كنيم كه مثلًا تعدادى زائر در كلاسهاى ما حضور يافته و با آموزش و آمادگى قصد سفر حج دارند، او از ما خواهد خواست كه مثلًا دست كم دويست نفر باشند. حال اگر تعداد افراد به دويست نرسيد و كاروان كامل نشد چه كنيم؟ او كه نمى تواند متضرّر شود. چون براى دويست نفر جا تهيه ميكند. براى همين تعداد، وسايل فراهم ميآورد و ... بنابراين، ناچاريم به او بگوييم ما نميتوانيم تعدادى معين معرفى كنيم، تعداد نفراتيكه در كلاس ما شركت كنند، آنها را به شما معرفى خواهيم كرد. در اين صورت، او ناگزير ميشود افراد ديگرى را ثبت نام كند. اينجا است كه ممكن است افراد معرفى شده ما با افراد ثبت نام شده او سنخيت و همسانى نداشته باشند. اين اشكالى است كه ما، در سال قبل، دركاروانيكه بوديم، داشتيم. افرادى وضع ناجور داشتند. همين سبب شد كه بعضى از آقايان پيشنهاد دادندكه ما خودمان، كاروانى جداگانه با عنوان «كاروان نمونه» راه اندازى كنيم و به همه اعلام كنيم كه اين كاروانِ نمونه، امسال در نظر دارد با هزينه تمام شده، به فلان مبلغ براى سفر حج نام نويسى كند، اگر احتمالًا چيزى از آن پول اضافه ماند، آن را پس ميدهد.

البته وقتى كار از روى حساب و كتاب دقيق بود و توانستيم بيلان بدهيم و قيمت تمام شده، دقيق به دست آمد و اضافه آن مشخص شد كه مثلًا پانصد تومان يا سيصد تومان بود و حق هركس را پس داديم، اين تأثير بسيار خوبى دارد و ممكن است همه در مورد ما چنين قضاوت كنند كه قصد و هدف ما مادى و تجارى نيست.

اما مطلبى كه هست، اين است كه ما بايد افراد مدير و تأييد صلاحيت شدهاى را انتخاب كنيم وكارها را به آن ها بسپاريم. يكى مثلًا مسؤول تماس با دولت عربستان و كار راهانداز آن جا باشد. اداره غذا و مسائل رفاه را به شخص ديگرى بسپاريم. نفر سوّمى را براى كارهاى ادارى و تهيه برنامه و ... در نظر بگيريم و اينها همه بايد دستمزد بگيرند.

چند نفر هم مستخدم لازم است كه كاروانها مبلغى؛ مثلًا دو يا سه هزار تومان از آنان ميگيرند و آن بيچارهها هم- گرچه درست كار نميكردند- اما براى اينكه دو هزار تومان كمتر پول بدهند و هزينه سفرشان ارزان تمام شود، زير بار چنين قراردادى ميرفتند.

روشن است اگر بخواهيم كاروان ما نمونه باشد، بايد مستخدمان واردى به كار بگيريم و نه تنها از آنها پول دريافت نكنيم، بلكه بايد كارمزدى هم به ايشان بدهيم. با چنين شرايطى مى توان كاروان نمونهاى را تدارك ديد و راه انداخت.

ص: 67

بالأخره با وجود اين دو اشكال، آقايان (دكتر نكوفر و دكتر حائرى) وعده دادند كه در هر دو مورد مطالعه كنند كه آيا اداره چنين كاروانى را به شخصى واگذار كنيم، يا خودمان، با انتخاب مسؤول و مديرى با تجربه، كاروان نمونهاى را تشكيل دهيم.

آقاى دكتر نكوفر قول دادند كه با چند نفر صحبت كنند. اكنون اگر كسى از آقايان در اين باره مطلب و نظرى دارد بفرمايد تا كار با مطالعه انجام شود.

مهندس معين فر: ميتوان با كاروانى صحبت كرد؛ مانند كارى كه در سال گذشته حسينيه ارشاد كرد وآقايان با كاروان شربت اوغلى مشرف شدند، اما همان موانعى كه فرموديد پيش ميآيد؛ به خصوصكه ما برنامهاى هم نداريم و تعدادمان مشخص نيست. پس به نظر ميرسد اين عملى نباشد. به نظر من، همان نظر دوم خيلى بهتر است، با اين تفاوت كه اگر بگوييد، هر مقدار پول زياد آمد، بعداً برميگردانيم، اين خودش براى برخى توقع ايجاد خواهد كرد و نتيجه آن اين است بايد در پايان صورت حساب را بگيرند. اگر صورت حساب و بيلانى باشد، مشكلى ايجاد نمى شود، ولى همان توضيح دادن و همان سؤال و جواب، ممكن است ايجاد ناراحتى كند.

به نظر من، رقم عادلانهاى تعيين شود و به هنگام نام نويسى به افراد يادآورى گردد كه هر مبلغى زياد آمد، به مصرف فلان كار خير ميرسانيم و مورد مصرف را هم روشن ميكنيم فرض كنيد تحقيق و تتبّع اسلامى يا چاپ فلان كتاب اسلامى و ... البته اعلام آن در همهجا، آنهم از حالا، صحيح نيست چون اگر بنا بر اعلام باشد، باز صورت تجارت و نفع طلبى پيدا خواهد كرد.

و اما در مورد تعداد افراد، بالأخره كسانى هستند كه ثبت نام كنند. در ميان دوستان خودمان، فرض كنيد انجمنهاى اسلامى، افراد زيادى در هر سال به سفر حج مى روند. در سال گذشته شايد حدود پنج يا شش نفر مشرف شدند. از ميان پزشكان همينطور. البته پزشكان كه وضعيت ديگرى دارند و به حساب خدمت در كاروانها ميروند، ولى به هرحال انجمنهاى اسلامى افراد داوطلب زياد دارند. حسينيه ارشاد هم همانطور كه شما آقايان و ما مى شناسيم، شايد همين تعداد كه ما در نظر داريم باشند. پنجاه يا شصت نفر هم باشند كفايت ميكند و هيچ نگرانى وجود ندارد؛ يعنى مسأله، مسأله مشكلى نيست كه فكر كنيم حتماً بايد به تعداد يك كاروان باشند، بلكه طورى باشد كه با آن ها منضم شويم. ناراحتى عمدهاى كه وجود دارد، منا است كه آن هم چند روزى بيش نيست. تنها در منا است كه ساختمان نخواهيم داشت. چه مانعى دارد. در عرفات كه هيچ كس ساختمان ندارد. تنها منا است كه آن هم سه روز است و به جهت اينكه سال اول است تدارك قبلى نداشتهايم چون نميدانيم تعدادمان چقدر است. اين سه روز را در چادر زندگى ميكنيم، چه مانعى دارد.

چون ميخواهيم كاروان دارى را برنامهريزى و ساماندهى كنيم، اشكالى ندارد كه سال اول، دوم يا سوم را در چادر سركنيم. مگر تا دو- سه سال پيش زائرين چهكار ميكردند؟! يا مگر الآن همه كاروانها در منا داخل ساختمان هستند؟! پس تنها نگرانى، منا است و مسائل ديگر حل است و مشكلى نخواهيم داشت. اگر حتى ده نفر با هم، همراه يك آشپز حركت كنند و بروند، ميتوانند يك كاروان باشند. چه رسد به اينكه شصت يا هفتاد نفر باشيم.

يكى از حضار: به نظر من آقاى مهندس معين فر موضوع را سادهتر از آنچه هست تصور كردند، در حالى كه موضوع مشكلتر از اين حرفها است. چون مسأله راه اندازى كاروان نمونه است، نه اين كه يك گروه و اكيپ به حج برود. اگر گروهى بخواهد حج مشرف شود، با چهار نفر، پنج نفر و ده نفر هم كه باشد، مى رود. زير چادر هم ميماند و حتى بدون چادر هم ميشود سركرد. اما شما ميخواهيد كاروانى نمونه داشته باشيد؛ كاروانى كه براى ديگر كاروانها نمونه باشد.

يكى ديگر از حضار: نواقص كار ما بايد از اول كم وحدّاقل باشد. من فكر ميكنم، همانگونهكه پيشتر گفته شد، در آن كميسيون مربوط بايد بيشتر بحث شود و راه حلهاى مختلف بررسى گردد.

شركت كننده ديگر: كاروان نمونه، بايد مباشرتاً كار را خودش به عهده بگيرد، منتهى در سالهاى اول و دوم چون آشناى به كار نيست، نميتواند از عهده برآيد، ولى بالأخره در سال سوم، چهارم و ... بايد كارها را خودش رأساً انجام دهد و براى اينكه درجريان باشد وبتواند تجارب لازم را به دست آورد و همه كارها را خودش انجام دهد، مناسبتر از همه آن است كه شق دوم رعايت شود.

بنده ميشناسم كسانى را كه در خدمت كاروانها هستند و تمام كارهاى كاروان را انجام مى دهند و حقّى هم دريافت ميكنند. ما ميتوانيم از چنين افرادى دعوت كنيم كه در كاروان ما كارهاى ادارى را انجام دهند؛ مانند تهيه چادر و جا و كرايه كردن خانه در مكه و مدينه و ...

ص: 68

از اين افراد، كسانى را مى شناسم كه از الآن با عربستان مكاتبه ميكنند و جواب نامههاى خود را در تهران ميگيرند. يكى از اين افراد در نامهاش نوشته بود كه من نميتوانم خوب عربى صحبت كنم. در پاسخ نامهاش از مدينه نوشته بودند اگرجا و مسكنى را كه در سال گذشته گرفته بوديد، ميخواهيد، برايتان نگه داريم.

لازم هم نيست كسى مثلًا براى تهيه مسكن، حتماً به مدينه يا مكه سفر كند. با مكاتبه از تهران هم ميشود آن را انجام داد. بنابراين، يكى- دو نفر در كاروان، به صورت پادو، اين كارها را انجام ميدهند. ما مى توانيم از چنين كسانى دعوت كنيم كه اين قبيل كارهاى كاروان را به عهده بگيرند و ما هم بر كارهاى آنها نظارت داشته باشيم. هدف ما اين است كه كاروان نمونه داشته باشيم و كاروان دارى را بهتر از ديگران ساماندهى كنيم. پس، از تجارب آن ها استفاده كنيم، خودمان هم نظارت داشته باشيم. بنابر اين، مى توانيم امور ادارى و غير ادارى را خودمان حل كنيم و در تهيه غذا و خوراك و مسائل سكونت و ... از تجربيات آنان بهره ببريم. وقتى در سال اول و دوم از تجارب آنها استفاده كرديم، از سال هاى بعد مى توانيم بهطور مستقل كاروان را اداره كنيم و مى توانيم آن ها را استخدام كنيم. در اين صورت تعيين هزينه كار آسانى است.

بعضى خرجها از حالا وضعيت روشنى دارد. كرايه هواپيما، مخارج گذرنامه، كرايه خانه در مكه و مدينه و ... را به طور تقريبى مى توان حساب كرد. ميماند مخارج خوراك و مانند آن، كه البته همان خوراك را هم ميتوانيم تا حدى خودمان برآورد كنيم. در نتيجه، هزينه كلى حج را با ده درصد تقريب، از حالا خودمان ميتوانيم برآورد كنيم و معادل بگيريم.

بنده در سال اول تشرف، با يك گروه پانزده نفره عازم حج شديم و يك آشپز استخدام كرديم، پول گذرنامه و طيارهاش را داديم و دو هزار تومان هم كارمزد به وى داديم كه از ايران برنج و چيزهاى لازم را تهيه كرد و آن ها را با خود برديم. در خدمت حاج آقا سعادت بوديم. هنگام برگشت، وقتى به جده رسيديم، بنده به عتبات مشرف شدم و بقيه به تهران برگشتند. هزينه را كه محاسبه كرديم نفرى سه هزار و هفتصد تومان شد و اين در حالى است كه ما هزينههاى اضافى هم كرده بوديم؛ مثلًا دو دستگاه وانت شانزده نفره دربست كرايه كرديم كه ما را از مدينه به مكه برد و سه- چهار روز عمليات حج (ايام تشريق)، در عرفتات و مشعر و منا همراه ما بودند. وهمچنين در مكه ساختمان بزرگ دوطبقه كرايه كرديم و پول خوبى به آن داديم. با وجود خرجهاى فوق برنامه كه كرده بوديم، نفرى سه هزار و هفتصد تومان تمام شد. پس برآورد هزينه حج كار مشكلى نيست و ميتوان حدود آن را، با ده يا پانزده درصد تقريب مشخص كرد و پول گرفت و اگر در آخر زياد آمد، آن مثلًا ده درصد را، همانطور كه جناب آقاى ميناچى فرمودند به صاحبانشان بر ميگردانيم و يا با اجازه خودشان صرف امور خيريه ميكنيم.

آقاى مزينى: اگر جزء جزء مسائل كميسيون بخواهد در جلسه عمومى مطرح شود، وقت زيادى از آقايان گرفته ميشود. قاعده اين است كه در اين جلسه كليات مطالب را مطرح و تقسيم كار كنيم. از آن لازمتر اين است كه اصلًا ببينيم بنيه و توان ما چقدر است؟ اين مطلب را تلفنى خدمت جناب آقاى مطهرى عرض كردم كه مشكلات و نقايص كار بسيار است و اقدام براى آن هم لازم، امّا بايد ببينيم مقدورات و تواناييهاى ما چه اندازه است و به كجا ميتوانيم تكيه كنيم.

در جلسه گذشته بحثى بودكه ما وقتى به حج مشرف ميشويم، علاوه بر انجام مناسك، آيا وظيفه ديگرى هم داريم؟ نقايصى را كه در كار مردم مى بينيم، آيا موظف به رفع آن هستيم؟ مثلًا افراد زيادى به ذبح قربانى با وضعيت كنونى اعتراض دارند، آيا ما جوابى در اين مورد داريم يا نه؟ مباحث مختلفى مطرح شد؛ در مورد سردخانه و امور ديگر. البته چون ما قبلًا مطالعه داشتيم، ميدانستيم كه راهاندازى سردخانه عملى نيست، براى اينكه اصلًا صرف نمى كند؛ ما حساب كرديم كه اگر بخواهد يك ميليون گوسفند كشته شود؛ آنهم يك ساله باشد، نر باشد و نقص نداشته باشد و ... لازمهاش اين است كه پانزده ميليون گوسفنددارى بكنيم تا بتوانيم يك ميليون در سال مصرف كنيم در هر صورت اينها مسائلى است كه بايد در جاى خودش بحث شود ...

به نظر بنده، ما بايد در اينجا مباحث كلى را مطرح و آن را تجزيه كنيم و به الأهم فالأهم عمل كنيم؛ يعنى از ميان «اهم» و «مهم»، اهم را بگيريم و مهم را فعلًا رها كنيم؛ چون به همه كارها نميرسيم. وقت هم تنگ است.

در مورد كاروان نمونه، به نظر بنده، در باره جزئياتش هم صحبت شد و مسأله حل شده است. همانطور كه فرمودند: كاروان نمونه براى يك سال كه نمونه نيست، بايد سال ها نمونه باشد. اگر در سال اول از پول زياد آمد صرف كارهاى سال بعد ميشود و ...

ص: 69

ما الآن كار زيادى داريم. بايد نواقص را رفع كنيم. كتابچه چاپ كنيم و ... با اين وضع چرا بايد به كارهاى ديگر بپردازيم؟! ما چرا بايد پا توى كفش به اصطلاح دستگاههاى اقتصادى يا حمله داريكنيم؟! راه پيشرفت ما اين است كه نقش سر حَكَمى داشته باشيم، نه اينكه خودمان مستقلًا عمل كنيم. اگر احياناً نصايح و توصيههاى ما را نپذيرفتند، آنگاه خودمان مستقلًا يك جزء از كار يا تمام كار را عهده دار ميشويم. معلوم است كه اگر خودمان عهدهدار امور اجرايى شويم؛ بسيار مشكل است، مگر اين كه همه افراد از رفقا و دوستان خودمان باشند و نواقص را ناديده بگيرند و اعتراض نكنند، وگرنه اعتراضات زياد است. ممكن است تمام مسائل حج را كنار بگذارند و در مورد سرخ نشدن قورمه سبزى بحث كنند و چنين چيزى اصلًا بعيد نيست. و بعد هم به ما اعتراض كنند كه اين چه دستگاهى است، صد رحمت به دستگاه فلان! چقدر خوب بود! و چه خوب به ما رسيد و ... اصلًا هدف حج را رها كرده و به وجهه ديگرى رفته است.

ما از پسِ چنين حرفهايى برنميآييم. همه اعتراضات از يك سنخ نيست. ميگويند ما رفتيم بد بود!

به نظر من، ما بايد كارمان را تقسيم كنيم. جناب آقاى مطهرى فرمودند كه آقايان اهل علم مطالعه كرده، راه حلى پيدا كنند و بعد به عرض مراجع تقليد برسد. اگر مورد تأييد آنها قرار گرفت، گويا يكى از آقايان هم تأييد فرمودهاند اجمالًا و ديگران هم اگر تأييد بفرمايند، يك مرحله از كار طى شده است. بعد ببينيم كه نقايص ديگرمان چيست؟

و آنچه كه در باره كاروان نمونه مطرح شد، اگر صلاح بدانيد چند نفر از آقايان حمله دارها را دعوت كنيم و به آنها بگوييمكه ما فلان نقص را در كار شما ميبينيم و حاضريم همكارى و كمك رايگان در اختيار شما بگذاريم و معاضدت كنيم كه اين نواقص شما برطرف شود، نظر پولى و مادى هم نداريم. فقط ميخواهيم ايرادهاى شما را رفع كنيم. در امورى با شما همكارى ميكنيم كه خودتان وقت پرداختن به آن را نداريد. اين نظر بنده است. پس ما بايد ابتدا تجزيه و تحليل كنيم كه خودمان چه كارهايى را ميتوانيم انجام دهيم و چقدر بنيه و توان داريم، بعد محاسبه كنيم كه چگونه ميشود امور را حل كرد.

من عذر ميخواهم از اينكه بى پروا و رُك صحبت ميكنم. اين نتيجهاى است كه بنده در گذشته ديدهام و ميدانم به نتيجه نميرسيم. مدتى زحمت كشيديم خودمان خسته شديم. كم كم گِله از داخل شروع شد.

يكى از حضار: در سال گذشته ما با اينها صحبت كرديم و گفتيم افرادى در حسينيه ارشاد هستند كه ميخواهند تحت يك برنامه منظم به حج مشرّف شوند، شما بياييد با ما قرارداد ببنديد در مورد پذيرايى، مسكن، برنامههاى آموزشى و مذهبى و ... گفتند: بسيار خوب، هرطور كه شما بگوييد. قول دادند كه خواستههاى ما را برآورده كنند. وقتى رفتيم، به بعضى از آنها عمل كردند، ولى نه آنگونهكه ما انتظار داشتيم. معلوم است كه آنها حساب سود و نفع خودشان را ميكنند؛ ميكوشند جورى برنامهريزى كنند كه بهره مادى بيشترى ببرند. فرض كنيد اتاقى كه ده نفر ظرفيت دارد، در اختيار بيست نفر مى گذارند. غذا را از يك گوشهاش ميزنند. هركارى را كه ميتوانند انجام ميدهند تا در آخر مثلًا دويست هزار تومان بيشتر برايشان بماند.

حال اگر يك كاروانى به دنبال اين نفع نباشد؛ مثلًا پنج هزار تومان بگيرد اما هرچه لازم است خرج كند. بهترين مسكن را اجاره كند و بعد عهدهدار برنامههاى آموزشى شود. تنها اين نباشد كه بساطى پهن كند و به افراد غذاى خوب بدهد، صبح بخورند و تا غروب بخوابند! مثلًا در كاروانى كه ما بوديم، افرادى ميگفتند: ما آمدهايم كه اعمالمان را درست انجام دهيم. ما بايد بدانيم كه حوله احرام را چگونه ببنديم. به آنها گفتم: آقا! اين كه كارى ندارد از كتاب بخوانيد، مى فهميد كه چهگونه بايد ببنديد. بياييد پاى سخنرانى بنشينيد و حقيقت حج را بفهميد، حاضر نبودند شركت كنند و كمى به خودشان زحمت بدهند!

اگر منظور اين است كه بروند حج و فقط همان اعمال خشك را انجام دهند و سرشان را بيندازند پايين و برگردند، همين كاروان ها برايشان خوب است، ولى اگر كسى مى خواهد واقعاً از هدف اصلى حج آگاه شود و استفاده كند، بايد با كاروانى برود كه خود آن كاروان هم آمادگى داشته باشد براى طرحريزى اين برنامهها.

ما نميتوانيم از حمله دارها، آن كاروان ايده آل و آرمانى را توقع داشته باشيم. جناب آقاى مزينى فرمودند كه از عهده ما ساخته نيست. بايد با آن ها صحبت كنيم و ... اما آنها به ما قول مى دهند و عمل نميكنند. نمونهاش همان بود كه ما ديديم. براى اينكه او نفع خودش را مى خواهد و از گوشه و كنار هزينه ميزند تا سود بيشترى گيرش بيايد و هيچكدام از اين كارها و خواستههاى ما را انجام نميدهد.

ص: 70

عرضكردم كه ما نميتوانيم اينكار را بكنيم، چون اينكاره نيستيم. ما نميتوانيم بايستيم دستور غذا بدهيم يا غذا بپزيم. از افرادى كه صلاحيت دارند پيدا كنيم و با آنها قرارداد ببنديم وكارمزد بدهيم و آنها هم نفعى داشته باشند.

با محاسبه دقيقى كه بنده در سال گذشته كردم، بهترين جا را اگر بگيريم، بهترين غذا و بهترين برنامهها را اجرا كنيم، هزينه هر نفر چهارهزار و پانصد تومان ميشود در حالى كه آنها شش هزار تومان از زائر ميگيرند و خودشان هم اقرار دارند كه استفاده ميكنند.

در دو شب گذشته، يكى از صاحبان رستورانهاى خيلى خوب قلهك را ديدم و با او در اين باره صحبت كردم. گفت: خيليها از طرف كاروانها دنبال من آمدند، ولى نپذيرفتم. شما با چنين برنامهاى، اگر بخواهيد با كمال ميل حاضرم و تعهد ميكنم كه كاروان را از هر جهت اداره كنم.

اگر با چنين آدم منظمى، كه هدف مادى ندارد، دليلش هم اين است كه تاكنون به دنبال كاروان درست كردن نبوده و ميتوانسته مانند ديگران قراردادى ببندد و سودى ببرد.

اگر چنين شخصى مديريت كند، ديگر كسى نميتواند به غذا اعتراض كند. از نظر برنامههاى مذهبى و برنامههاى رسمى هم كه خود ما برنامه را تنظيم ميكنيم، افرادى را هم در اختيارش ميگذاريم؛ كسانيكه بتوانند با دستگاه هاى دولتى عربستان در ارتباط باشند و اتومبيل كرايه كنند و چادر تهيه نمايند و ... در آخر كارمزد بگيرند. ما هم هيچ كارى نكنيم و فقط فكر بدهيم.

معلوم است اگر كار ميان افراد ذى صلاحيت تقسيم شود، كاروان نمونه ميشود و اگر افراد اين كاروان آن كلاسهاى ويژه را بگذرانند و به حج بيايند، حقيقت حج را درك خواهند كرد والّا اگر گير اين كاروانچيها بيفتند، همان مصايبيكه بود، ادامه خواهد داشت.

استاد مطهرى: در اينجا لازم است دو مطلب را عرض كنم:

1. گاهى ناراحتيهايى از خودِ اين مسافرت براى بعضى پيدا ميشود. بعضى از افراد تحمّل بيشترى در برابر سختيها دارند. بهعكس بعضى هستند به برخى مسائل اهميت نميدهند. بسيارى از ناراحتيها شايد در معاشرتها ايجاد ميگردد؛ مثلًا در سوار شدن به هواپيما و پياده شدن از آن، روح انسان چقدر رنج ميبيند. انسان بايد مسابقه بگذارد تا در هواپيما جا گيرش بيايد؛ نظم و حساب و كتاب نيست. كسى كه از اينجا حركت ميكند، بايد مطمئن باشد در داخل هواپيما اسير و گرفتار نميشود. آسايش جسمانى در حدّى كه لازم است داشته باشد.

2. مطلب ديگر آگاهانه و زنده بودن اين سفر است. لازم است افرادى كه به مكه و مدينه ميروند، و مدت ده روزى كه مثلًا در مدينه ميمانند راهنما داشته باشند تا مطالب تاريخى مدينه را بهطور مختصر و اجمال توضيح دهد. ما وقتى به آنجا رفتيم، با اينكه مقدارى اهل كتاب و مطالعه هستيم، اگر چيزى بپرسند، نميتوانيم خوب پاسخ بدهيم. آدم بايد يك چيزهايى را بداند؛ مثلًا خانه امام صادق (ع) دركجا بوده؟ مقامات پيغمبر كجا است؟ و ... اگر برنامه زندهاى باشد و در ظرف ده روز، بهطور اجمال تاريخ ده ساله هجرت را براى زائران بگويد. يا در مدتى كه در مكه است، تاريخ مكه ابراهيمى، مقام ابراهيم، حجر اسماعيل، زندگى حضرت رسول، بعثت و ... را مرور كند.

ما ميخواهيم در طول سال به مردم اين مطالب را بياموزيم اما مردم آمادگى ندارند. در آنجا اين آمادگى هست و صد برابر هم هست. در مشاعر خوب مى شود اينها را آموخت.

ميدانيم كه عرفات چه سرزمين مهمى است؛ هم از جهت مكانى و هم از نظر زمانى. اشخاصى به آنجا ميروند اما مردد و منتظر هستند كى غروب ميشود كه از آنجا بروند! بايد برنامهاى، مانند برنامه كامل، جالب و زندهاى كه امسال حسينيه ارشاد درآنجا اجرا كرد، ادامه يابد. به خصوص در آن نصف روز، از ظهر تا غروب، دعا و راز ونياز با حالى اجرا شود. انسان وقتى خودش تنها ميرود كه نميتواند و كاروانى هم كه چنين برنامهاى را داشته باشد، وجود ندارد. امروز كاروانچى هرقدر هم كه ماهر باشد، در احياى حج مهارت ندارد. همچنين در منا آن سه روزى كه هستند، بايد سه روز زنده باشد.

پس هدف ما از كاروان نمونه آن است كه آسايش جسمانى اشخاص در آن تأمين شود؛ ناراحتيهاييكه لازم نيست انسان آنها را تحمل كند وجود نداشته باشد و ديگر اينكه خودِ اين سفر، سفر زندهاى باشد. البته بايد در حول و حوش آن بيشتر انديشيد و بايد ديد افراديكه ميخواهند راهنما باشند و مأمور زنده كردن اين برنامه هستند، چه كارهايى را لازم است انجام دهند. اگر اين مسائل در كاروانى محقق شد، ميتوان گفت آن كاروان، نمونه است. در اين صورت، كاروانهاى ديگر هم از آن سرمشق ميگيرند. اگر ده تا، بيست تا كاروان اين گونه شد، ما ديگر از اين كار و برنامهها دست برميداريم.

ص: 71

يكى از حضار: تمام همّت ما اين است كاروان نمونهاى راه اندازى كنيم كه سرمشق باشد. نمونه، معنايش همين است كه سرمشق بشود. ما بايد برداشتى از «نمونه» داشته باشيم كه قابليت سرمشقى داشته باشد. اگر يك كاروانى راه بيندازيم و سه هزار و دويست و پنجاه تومان از هر زائر بگيريم و همين مبلغ را براى هر نفر خرج كنيم، مطمئن باشيد از ما شروع ميشود و به ما هم ختم ميشود. حملهدار از اول تا آخر سال، حواسش به حساب و كتاب است كه چگونه صرفه جويى كند و از هزينه بكاهد تا سودى برايش بماند. و ما مى خواهيم طورى عمل كنيم كه ديگران تقليد كنند و قابليت تقليد داشته باشيم.

يك وقت افرادى مرد خدا هستند و براى رضاى خدا كارى را انجام ميدهند، اين فرق ميكند، همهكه اينگونه نيستند. من آن آقاى رستورانى قلهك را نميشناسم و نمى دانم تا چه اندازه ميتواند از عهده اين كار برآيد. معلوم است كه اداره يك رستوران در تهران با اداره آن در صحرا تفاوت زياد دارد.

اگر ما موفق شويم يك درصد كاروانها را اصلاح كنيم و نفع داشته باشد، بيشتر توفيق يافتهايم تا صددرصد آنها را اصلاح كنيم بدون اينكه نفعى در ميان باشد. چون آن يك در صد نفع دارد و اين صد در صد نفعى ندارد. بايد بگونهاى عمل كنيم كه بتوانيم نافذ باشيم. به نظر بنده خواستن آنها و به ايشان گفتن، لااقل اتمام حجت استكه آقايان! ما گفتيم و شما شنيديد، چيزى هم از شما نخواستيم. البته اول بايد براى خودمان معلوم باشد كه چه مى خواهيم؛ حقيقت اين است كه ما بايد طورى عمل كنيم كه ميان حاجى و غيرحاجى فرق باشد. اين فرق در دانستن تاريخ آنجا حاصل نميشود. حاجى بايد آدم جديدى باشد، همان انسان قبل نباشد. معلوم است كه زحمت هم دارد. آسان نيست. پس بايد خودمان اول بفهميم كه بايد چه كنيم حالمان تغيير كند و بعد، از ديگران بخواهيم ...

بعضى ميگويند سى سفر يا چهل سفر حج رفتهايم! بايد پرسيد چه تغييرى در شما ايجاد شده است؟ من استدعا ميكنم از حضرت آقاى مطهرى كه يكى از جلسات را اختصاص دهند به همين مطلب تا استفاده كنيم كه قبل و بعد از حج بايد چه تغييرى در ما ايجاد شود؟

يكى از حضار: امروزه حملهدارها به منافع اقتصادى خود ميانديشند و در اين سو فعاليت ميكنند. اما شما ميخواهيد روى منافع معنوى فعاليت كنيد، اين دو، با هم معارضاند و قابليت تقليد در آن ها نيست.

ما ميخواهيم كاروانى تشكيل دهيم كه هدفش به دست آوردن منفعت نيست. كاروانى كه از هر حاجى هزار و پانصد تومان منفعت ميبرد، نميتواند از ما تقليد كند. خواست او با خواست ما معارض است؛ اگر چنين كند، هزار و پانصد تومان از دستش ميرود. من نميگويم اين كار را نكنيم اما مطمئن باشيد اين كار ما براى آنان قابل تقليد نيست.

يكى ديگر از حضار: براى اينكه ما بتوانيم اثرگذار باشيم، راه خوبى وجود دارد و آن اينكه از افرادى كه تصميم دارند با كاروانى عازم حج شوند و حج خود را بهجا آورند، دعوت كنيم در كلاسهاى ما شركت كنند و معارف و فلسفه حج را به آنها آموزش دهيم و در مورد تاريخ اماكن مكّه و مدينه مطالبى در اختيارشان بگذاريم تا زمانى كه همراه كاروانشان هستند، از جهت اخلاقى و معارف حج، بتوانند رهبرى معنوى كاروان را به عهده بگيرند و جلسات تربيتى تشكيل دهند؛ به خصوص اگر آن افراد هدفدار باشند؛ يعنى به كاريكه ميكنند، معتقد بوده و ايمان داشته باشند. اين راهى است براى نفوذ در كاروانها و جلب افراد با روحيه و معنويتگرايى كه با كاروانها عازم حج ميشوند.

اين افراد ميتوانند در طول سفر حج، با ملل مختلف تماس بگيرند و تفاهم داشته باشند. خلاصه آنچه گفتم اين شد كه: بايد افرادى را تربيت كنيم كه براى رهبرى معنوى كاروان، كار روحانى ورزيده و كاردان را انجام دهند.

ص: 72

تفصيل سفر مكه معظمه

اين سفرنامه

سفرنامه حاضر، در ادامه حركت سفرنامه نويسى حج در دوره قاجار است كه توسط يكى ديگر از صاحب منصبان اين دولت نوشته شده و مسير او نيز درست مانند غالب افرادى كه اين زمان از تهران به حج رفته اند، از طريق شمال ايران به سمت درياى سياه و از آنجا به استانبول و اسكندريه و كانال سوئز و سپس جده و بازگشت از همان طريق بوده است. اين سفرنامه به تفصيلِ سفرنامههاى مفصّلِ اين دوره؛ مانند فرهاد ميرزا، امين الدوله، ميرزا عبدالحسين خان افشار و ... نيست اما به رغم اختصار، حاوى نكات جالبى در باره مسير راه و حرمين است.

نسخهاى از اين سفرنامه در 17 صفحه به شماره 3899 در كتابخانه ملك نگهدارى شده و در فهرست آن كتابخانه (ج 3، ص 366) معرفى شده است. نسخه اندكى بد خط و تصويرى كه در اختيار بنده قرار گرفت كم رنگ و رو بود. به همين جهت كلماتى ناخوانا ماند.

اين سفر در شعبان 1321 قمرى آغاز شده و تا صفر 1322 به طول انجاميده است.

تاريخ پايان سفرنامه اولِ شهرصفرالمظفر 1323 (شايد: 1322) است. عليالقاعده يا بايد سال مذكور 1323 باشد يا اگر در 1322 است بايد اولِ آن نه، بلكه دست كم پس از روز پنجم باشد كه روز ورود او به طهران است.

رسول جعفريان

15 محرم 1429

ميرزا محمود خان مدير الدوله

نويسنده اين سفرنامه ميرزا محمود خان مدير الدوله وزير لشكر برادر ميرزا احمد خان مشير السلطنه است كه فرد اخير از رجال مشهور دولت قاجارى، وزير داخله، عدليه و ماليه بود. اما نويسنده ما سالها در آذربايجان مشغول كار بوده و از اين حيث، مظفرالدين شاه به وى اعتماد داشته است. درتهران از همان سال 1314 كه سال نخست سلطنت مظفرالدين شاه است، توليت آستان قدس رضوى به وى سپرده شده و بعدها وزير لشكر شده است.

آنچه در ذيل در باره وى خواهد آمد تقريباً همه برگرفته از «مرآت الوقايع» مظفرى است كه اشارات قابل توجهى به وى از سال 1314 تا 1322 دارد. بر اساس نخستين اطلاع موجود در اين كتاب، در باره اين شخص، مدير الدوله در ذى حجه سال 1314 توليت آستان مقدس شده است.

ملك المورخين مينويسد: «جناب ميرزا محمود خان مدير الدوله، كه از وزراى ديندار و خداترس و درست و امين و خير خواه ملت و دولت است، به توليت آستانه مقدسه رضويه- سلام الله على ساكنها- مفتخر شد.». (1)

همو نوشته است: «در ماه جمادى الثانيه 1315، جناب ميرزا محمود خان مديرالدوله متولى باشى آستان مقدس، كه از وزراى ديندار وخداترس مملكت ايران است، خدماتى شايان به توليت جليله نموده؛ از جمله مبالغى آستانه مقدسه قرض پيدا كرده بود. مدير الدوله خرج را با دخل برابر كرده ... گفتند مدير الدوله در آن سال، دوازده هزار تومان حق التوليه خود را تقديم مخارجات آستانه متبركه نمود. (2)

بنا به نوشته ملك المورخين، وى در عشر سوم صفر 1318 ق. به وزارت كشور منسوب شده و اين به پيشنهاد اتابك اعظم بوده است. (3)

از مقدمه همين سفرنامه بر مى آيد كه وى در هنگام آغاز سفر، وزير لشكر بوده، اما شگفت آن است كه عبدالحسين خان ملك المورخين نوشته است: در اول شهر ذيحجه 1322 مدير الدوله وزير لشكر از وزارت لشكر معزول شد. با اينكه ميان نوكرهاى شاه مرد درست و ديندار و خدا ترس مى باشد و هيچ خلافى هم از او سر نزده است. (4) اين درست زمانى است مديرالدوله درحج به سر مى برد. بنابراين، بايد اشتباهى براى ملك المورخين رخ داده باشد. بسا اين مربوط به سال بعد باشد. همو دروقايع سال 1320 نوشته است: «در عشر آخر رمضان، پساز آنكه امين الدوله از وزارت وظايف و اوقاف استعفا كرد، شاه شغل او را به حاجى مدير الدوله داد.». (5)

نويسنده در اين سفرنامه، از پسرش ثقه السلطنه ياد كرده و ملك المورخين هم ذيل رخدادهاى سال 1320 نوشته است: «ثقه السلطنه بن حاجى مدير الدوله، وزير وظايف واوقاف به نيابت وظايف و اوقاف و استيفاى وظايف سربلند شد.» (6) شايد پسرِ ديگرِ او مشير


1- مرآت الوقايع، چاپ ميراث مكتوب، 1386 ص 85
2- مرآت، ص 126
3- مرآت الوقايع، ص 578
4- مرآت الوقايع، ص 740
5- مرآت الوقايع، ص 782
6- مرآت الوقايع، ص 908

ص: 73

نظام باشد كه باز به نوشته ملك المورخين در عشر دوم ذى قعده 1317 لشكر نويس باشى آذربايجان شده است. (1) اعزاز الدوله هم فرزند ديگر او بوده كه در پايان با اشاره به مستقبلين از او ياد كرده است.

بدين ترتيب آشكار ميشود كه نويسنده از چهره هاى برجسته پايتخت بوده است. او افزون بر اشاراتى كه در ابتداى سفرنامه و انتهاى آن، در ديد و بازديد علما و سياسيون مهم پايتخت؛ از جمله شيخ فضلالله نورى از خود دارد، نامهاى هم از مظفرالدين شاه در پايان سفرنامه، در باره سوغاتى كه براى او فرستاده، آورده است.

شاه در اين يادداشت مينويسد:

«مدير الدوله! عريضه شما را ملاحظه نموديم. ان شاءالله حج شما قبول و دعاهاييكه ميدانم قبلًا به ما كرده ايد مقبول است. حقيقتاً جاى شما در اين مدت در حضور خالى بود. ثقه السلطنه و اعزاز الدوله در غياب شما خوب خدمت ميكردند. كمال رضايت را از خدمات آنها داريم. به شما هم كمال التفات را داريم. اشيايى كه به رسم سوغات فرستاده بوديد رسيد. بسيار مستحسن و پسنديده افتاد. شهر صفر المظفر 1322»

[22 شعبان 1321: آماده حركت از تهران]

روز پنجشنبه بيست و دوم شهر شعبان المعظم، توشقان ئيل 1321 براى مرخّصى شرفياب خاك پاى مقدّس اعلى حضرت همايون ظلّ اللهى- ارواحنا فداه گرديده، پس از بذل مراحم و تفقّدات كامله و تقبيل خاك پاى همايون خسروانه، به اتاق نظام رفته، درحالتيكه عموم جنابان لشكرنويسان عظام حضور داشتند. جناب نعيم السلطنه منشى باشى، اداره وزارت لشكر، دستخط آفتاب نمطكه بر حسب استدعاى خود اين بنده براى نيابت وزارت لشكر خطاب به حضرت اشرف والا سپهسالار اعظم به افتخار جناب جلالتمآب فرزند ثقه السلطنه شرف حضور يافته بود، قرائت نمود و كليه لشكر نويسان فخام، اظهار كمالِ رضامندى از خودِ اين بنده حضوراً نمودند و سبب محوّل شدن نيابت وزارت لشكر به عهده جناب ثقه السلطنه زايد آنچه اظهار مسرّت كردند وبعد از صرف نهار از اتاق نظام با لشكر نويسان وداع نموده، به منزل مراجعت شد.

[روز جمعه 23 شهر شعبان: خداحافظى]

صبح جناب فضايل و فواضل نصاب، مجتهد الزمانى، آقاى حاج شيخ عبدالنبى به ديدن تشريف آورده وداع فرموده، دعاى مسافرت به گوش هاى اين بنده خوانده، تشريف بردند. بعد از رفتن ايشان به كالسكه سوار شده، به زيارت حضرت شاهزاده عبدالعظيم- عليه التحيه و التسليم مشرّف شده، وداع كرده و از حضرت احديت در آن بقعه متبرّكه و مَضجع مقدّس از خداوند تبارك و تعالى مسألت نمود كه ادراك فيضِ آن سفر بزرگ به صحّت و سلامت نموده، صحيحاً سالماً معاودت كند و از آنجا به منزل جناب مستطاب اجلِّ اكرمِ افخم، آقاى مشير السلطنه، وزير ماليه و خزانه به عنوان نقل مكان آمده، نهار آنجا صرف شد و از حُسن اتفاق نوبه و تبى كه روز قبل عارض مزاج ايشان شده و عرق كرده بودند ديگر آن روز جمعه بحمدالله نوبه نيامد و حالت بهبودى براى ايشان به حصول پيوست و نگرانى خاطر اين بنده كه اقصى الغايه بود، مبدّل به فراغت گرديد و از اين حيثيت، شكر حضرت معبود يزدان به تقديم آمد و آن شب را در خانه هاى ايشان اقامت نموده، روز شنبه هم همانجا مانده، به رفع نواقص اسبابِ سفر اقدام شد.

عصر شنبه جناب فضايل و فواضل نصاب ثقه الاسلام آقاى آقا سيد ريحان الله- سلّمه الله تشريف آوردند. جناب مستطاب اجلّ آقاى بحرينى- سلّمه الله- به نيم ساعت بعد تشريف ارزانى داشته، بعد از صرف چاى و غيره، هر دو اين آقايان محترم دعاى مسافرت خوانده تشريف بردند.

پس از آن، جناب افاضل و افادت نصاب حجه الاسلام آقاى حاج شيخ فضلالله مجتهد مازندرانى- سلّمه الله- تشريف آورده، به قدر يك ساعت نشسته، برخاسته و دعاى عزيمت سفر نيز ايشان لطف فرمودند به گوش هاى بنده خواندند و با ايشان نيز وداع نموده تشريف بردند.

بعد، نواب شاهزاده دارا و جناب جلالتمآب مقتدر السطنه و جناب جلالتمآب حاجى صدر الدوله و جنابان حاجى رفيع الدوله و آصف السلطان و عين الدوله و بصير همايون آمدند. آنها نيز وداع نموده رفتند.

[2] چون دو دستگاه كالسكه و چاپارى از دارالخلافه الى رشت اجاره شده به وعده روز شنبه، رييس راه شوسه پيغام داده بود كه جمعى ديگر هم مثل جنابان مجدالدوله و مشير الملك براى روز يكشنبه از راه رشت مى بايد بروند و سفير دولت ... (2) هم بعد از آن مى بايد از همين راه مراجعت به


1- مرآت، ص 496
2- جاى يك كلمه در اصل سفيد است.

ص: 74

فرنگستان كند و اسب چاپارى كفايت همه مسافرين را نخواهد نمود. در اين صورت همين عصر روز شنبه را بايد حركت كنيد، لابد و لاعلاج شده در همان شب شنبه 24 شهر شعبان با جناب مستطاب اجل مشير السلطنه وزير ماليه و جناب موثّق الملك و جناب فرزندى ثقه السلطنه و جناب بديع الدوله و ساير اولاد و اقارب وداع نموده، ساعت چهار از شب گذشته، با نهايت پژمردگى و دلتنگى از مفارقت آنها به شهاب آباد رسيد. در واقع به رأى العين مضمون اين مطلب را مشاهده نمود:

يقولون انّ الموت صعب و لكن مفارقة الأحباب أصعب.

[صبح يكشنبه 25: ورود به قزوين]

از شهاب آباد حركت كرده، عصر دوشنبه 26 به قزوين وارد شده، در عمارات ديوان ها كه جناب جلالتمآب، ميرزا صالح خان سالار اكرم حاكم و پذيرايى نمودند [مستقر شديم].

جناب مستطاب اجلّ مجد الدوله ايلخانى قاجار كه دو ساعت قبل از بنده وارد قزوين شده و تمدّد اعصابى نموده بودند، بعد از ملاقات ايشان عازم به طرف رشت شدند. اين بنده هر شب را در يكى از آن عمارات، چون نواب عليه حرمه السلطنه همراه بودند، اقامت كرده در ساعت هشت از شب گذشته، كالسكه ها و گارى چاپارى را كه كرايه شده بود حاضر نموده، عازم به طرف رشت گرديدم و در مدت پنج شبانه روز از منازل مفصّله گذشته، شب جمعه سلخ شهر شعبان وارد رشت شد. اما در راهها تا درّه ملاعلى چندان صعوبتى نداشت.

بيونك: چهار فرسخ- از بيونك به بيك كندى: دو فرسخ- از بيك كندى به نورباشى چايى: دو فرسخ- از نورباشى چايى به درّه ملاعلى: دو فرسخ- از درّه ملاعلى به پاچنار: دو فرسخ- از پاچنار به بالابالا: دو فرسخ- از بالابالا به منجيل: دو فرسخ- از منجيل به رودبار: دو فرسخ- از رودبار به رستم آباد: دو فرسخ- از رودبار به امامزاده هاشم: دو فرسخ- از امامزاده هاشم به كدوم: دو فرسخ- از كدوم به رشت: پنج فرسخ.

ولى از درّه ملّاعلى كه به پاچنار و بالا بالا و منجيل و رودبار كه تماماً درّه و كناره هاى رودخانه منجيل بود، با آن كه راه ها شوسه و اغلب طرف پردگاههاى [پرتگاه هاى] راه، به قدر سه چارك ارتفاع و چهار ذرع عرض با سنگ و آهك و گچ، ديوار كشيده اند كه مال و آدم و كالسكه و گارى پرد [پرت] نشود. مع هذا زهره انسان آب مى شد، از تصوّر ديدن آن كه مبادا شخص فرد [پرت] شود.

[3] امّا از آنجا كه فضل خداوند شامل حال بندگان مى باشد از خطرات عظيمه حفظ مى فرمايد. در رشت حضرت مستطاب اشرف ارفع امجد افخم الدوله شاهنشاه زاده اعظم عضد السلطان- دامت شوكته الوالا- هنگام ورود بنده به رشت كالسكه و يدك و چند نفر از معاريف عمله جاتشان را به استقبال فرستاده بودند و نيز جناب حاجى سيد رضى كه از تجّار و ملاكين معتبر رشت مى باشد از برادر و بستگان خود با يدك و غيره به استقبال فرستاده بود و تا نيم ساعت به غروب مانده در يك فرسخى شهر معطّل شده، ديده بودند آثارى از بنده تا آن وقت پيدا نشد، معاودت به رشت نموده بودند. پس از معاودت آنان به فاصله نيم ساعتى به آنجا رسيديم. اهل قهوهخانه نزديك به شهر اين تفصيل را بيان نمودند.

مختصراً يك ساعت و نيم از شب گذشته به خانه جناب حاجى سيد رضى وارد شديم. فرداى آن روز [حاكم] ايالت [ظ] رشت يك طاقه شال كشميرى مرحمت فرموده، به عنوان تبريك ايفاد و التفات فرموده بودند. به آورنده ده عدد اشرفى داده شد. روز بعد از ورود، خودم شرفياب حضور مباركشان شدم. كمال تفقّد و مرحمت مبذول داشتند. يك ساعت خدمتشان بوده، يك پياله چاى صرف و مستظهراً از خدمتشان مرخص گرديده، به منزل مراجعت شد؛ ولى در همان شبانه روزى كه در منزل حاج مشار اليه اقامت داشتم، محرمانه از او و از عميد السلطنه و سالار، تحقيقات سلوك و رفتار حضرت شاهزاده معظم كه استفسار شد، خيلى خوب از خود حضرت والا و اجزاءشان تعريف و تمجيد و دعاگويى به ذات مقدس همايون ملوكانه- ارواحنا فداه- مينمودند. خداوند ان شاءالله تعالى روز به روز بر عمر و استقامت وجود مسعود اين پادشاه رؤوف مهربان- ارواحنا فداه- بيفزايد كه عموم اهالى ايران در ظلّ ظليلشان مرفّهُ الحال روزگار بگذرانند.

[اول رمضان: در رشت]

بالجمله، دو شب و يك روز ميهمان حاجى سيد رضى بوده، روز شنبه غرّه رمضان از رشت با كالسكه حاج مشاراليه حركت نموده، به پير بازار رفتم، در حالتى كه جنابان عميدالسلطنه و سالار بدرقه آمده، به مرداب نشسته شد. عميدالسلطنه را از همانجا وداع نموده، مراجعت كرد ولى سالار به همراه بود الى انزلى.

در انزلى به فاصله نيم ساعت كه مكث شد كشتى تجارتى حاضر گرديده، با سالار هم وداع نموده، او به انزلى رفته و بنده با جناب اجل مجد الدوله و اتباع طرفين در كشتى، متوكّلًا على الله نشسته روانه شديم.

ص: 75

دريا شب و روز اوّل عيبى نداشت و از دهنه بيتلاطم گذشت، ولى از آستارا به بعد كه سه ساعت به غروب مانده حركت نموديم از محاذى لنكران، دريا بناى تلاطم گذاشت و خود بنده حالم به هم خورد، لكن استفراغ ننمودم اما جميع اعضايم غرق عرق شده بيحال افتاده بودم. همراهانم تماماً افتاده و متصل قى ميكردند.

مختصراً دو شب در دريا بوديم. صبح روز سيم رمضان شد، مرده بيجان به بادكوبه قبل از ظهر رسيديم. يك شب و دو روز در مهمانخانه آنجا با كمال تنفرّ اقامت شد.

بعد از ظهر [4] روز سه شنبه، 4 رمضان به ماشين خانه بادكوبه رفته، در صورتيكه جناب اجلّ مشير الملك وزير مختار بطرزبوغ [پطرزبورگ] براى راه انداختن با قونسول هاى بادكوبه و تفليس حاضر شده بودند.

بليت از بادكوبه الى باطوم گرفته با حضرات وداع كرده به درجه ... (1) راه آهن، خود و حرمه السلطنه و افخم السلطنه و يك خدمتكار زنانه نشسته و ما بقى نوكر و آدم دو نفر در نمره دوم نشسته و حاجى بشير خان و دو نفرى كه در نمره 3 كه حاجى تقى و حاجى ابراهيم آشپز باشند، نشسته از دو ساعت به غروب مانده سه شنبه 4 رمضان الى چهار ساعت از شب پنجشنبه 6 گذشته وارد باطوم شديم كه در سى ساعت از بادكوبه به باطوم طى اين مسافت گرديد. بعد از ورود به باطوم قونسول آنجا حاضر شده چون عيال همراه بود، ديگر در ميهمانخانه اقامت نكرده، به منزل مشهدى على اكبر ترك رفته، اقامت نموديم.

جناب مجد الدوله در همان ميهمانخانه ماندند. عصر پنجشنبه به ديدن بنده تشريف آوردند. صبح پنج شنبه قونسول باطوم آمده، تذكرهها به ايشان داده شد كه بدهند قونسول روس و عثمانى قول كشيده، امضا نمايند. دوازده منات براى امضاى كارگزاران دولت عثمانى به تصديق جناب ميرزا آقا خان قونسول باطوم داده شد.

در باطوم درخت چاى بسيار است. از حيثيت آبادى شهر باطوم از بادكوبه كمتر وبادكوبه به آنجا رجحان دارد. به حمام باطوم رفتم، خيلى پاكيزه و منظّف مى باشد. چهار منات به حمامى و يك منات به درشكه در ذهاب راه حمام داده شد. قونسول براى شام به منزل خودش دعوت نمود. عذر خواستم. جناب مجدالدوله رفتند. معهذا يك مجموعه شام در ساعت چهار از شب گذشته، از منزل قونسول فرستاده بودند، در حالتيكه خود ما شام صرف نموده بوديم. قونسول از اهل خراسان است كه به باطوم مأمور شده.

جناب مجد الدوله بعد از دو شب اقامت در باطوم به كشتى تجارتى سوار شده از براى طرابوزن و سامسوم رفتند كه هفت روزه به اسلامبول برسند. به قونسول باطوم يك طاقه شال شيروانى كه سى تومان ابتياع شده، به عنوان ارمغان فرستاده شد.

[12 رمضان: حركت از باطوم]

در باطوم هفت روز اقامت شده، عصر چهارشنبه، 12 رمضان به كشتى فرانسوى نشسته، قونسول هم به كشتى براى راه انداختن آمده. قريب به غروب با ايشان وداع نموده به باطوم رفتند و كشتى حركت نموده، از اوّل شب الى صبح به طرابوزن رسيديم.

آن روز را الى عصر كشتى در كنار طرابوزن ايستاد. بارهايى كه به طرابوزن مى بايست برود با قايق ها حمل كردند و از طرابوزن آنچه مى بايست بارگيرى كنند نيز آورده، داده، شش ساعت از شب پنج شنبه گذشته، كشتى حركت نمود، الى صبح به اسكله كراسوم، كه شهرى از خاك عثمانى است، ايستاده و از كراسوم قايق هاى متعدده آمده، آنچه به آنجا حمل شدنى بود بردند.

در باطوم بعد از سوار شدن به كشتى، ديدم مشهدى محمد آقاى صرّاف با برادر وبرادرزاده اش در همين كشتى ميباشند. جناب حاجى سيد محمد قزوينى مشهور به مستجاب الدعوه نيز با ايشان آمده اند. از اين فقره كه لامحاله شخص عالمى در اين كشتى همزبان و مونس گرديد زايد آنچه خشنودى حاصل گرديد، ولى از جهت آنكه شخص حكيمى مسيحى با عيال و دو نفر بچه اش در كشتى، همسايه اتاق مسكونى بنده واقع شده و يك نفر از بچه اش گريه و بى آرامى مى نمايد خيلى سخت مى گذرد و از طرفى خوف كشتى اين شعر حافظ به نظرم آمد:

شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين حائل كجا دانند حال ما سبكبالان ساحلها


1- دو كلمه ناخوانا شايد: [نمره اول]

ص: 76

در كراسوم وقتى كه كشتى لنگر انداخته [5] و آفتاب طلوع نموده بود، پس از خواندن و قرائت جزوى از كلام الله مجيد، تفصيل از باطوم الى كراسوم تحرير شد تا بعد ازاين، چه پيشآيد؛ «اللهم اجعل عواقب امورنا خيراً بمحمد صليالله عليه وآله».

روز جمعه، 14 رمضان به روم، كه يكى از اسكله هاست، آمديم تا عصر كشتى لنگر انداخته، قريب به غروب حركت نموده الى ساعت سه از شب پنج شنبه گذشته به گونيا وارد شده، نيز در اينجا الى عصر كشتى ايستاد و در آنجا نيز بارگيرى نموده، شبانه از آنجا حركت نمود.

[ورود به اسلامبول]

مجملًا اينكه: شش شبانه روز بر روى درياى قرادانگيز بوده، صبح بيستم شهر رمضان به دهنه اسلامبول، كه قريب چهار فرسنگ الى شهر اسلامبول مسافت دارد وارد شديم. در طى اين مسافت دو طرف آبادى و عماراتى كه همه به يكديگر وصل و فاصله نداشت، ديده شد كه در هيچجا مشاهده نشده بود. بعد به اسكله كه رسيد هنوز پياده نشده بود كه از جانب جناب مستطاب اجلّ پرنس ارفع الدوله، سفير كبير، دو نفر صاحب منصب كه يكى از آنها قونسول بود كه براى پياده شدن و بردن بارها و دادن گمرك حاضر شده بودند؛ پس از نيم ساعت خود جناب سفير با جناب مستطاب اجلّ مجد الدوله كه سه روز قبل از بنده وارد شده بودند به كشتى آمدند، به قدر يك ربع در كشتى به واسطه پياده شدن ساير اشخاصى كه از زوّار و غيره در كشتى بودند، مكث نموده بعد به اتفاق ايشان به منزل سفارتى رفته، يك پياله چاى صرف شده، به منزلى كه قريب دو هزار قدم به سفارت خانه مسافت دارد و براى بنده اجاره كرده؛ يعنى تعيين نموده بودند، رفتم.

همان روز عصرش، جناب مجدالدوله براى خريد سوار راه آهن شده بونيه رفتند وبا بنده قرار دادند كه الى آخر ماه رمضان مراجعت خواهند نمود. من هم چون خيالم قصد اقامه و روزه گرفتن بود، با ايشان قرار دادم كه خواهم ماند و از روز 21 رمضان روزه گرفتم. جناب سفير كبير عصر همان روز كه به منزل آمدم يك سينى شيرينى به عنوان تبريك و فرداى آن نيز يك دورى سرشير و سه قوطى عسل سفيد بسيار خوب فرستاد و عصر هم خودشان به ديدن آمدند و لازمه پذيرايى به عمل آوردند. بنده هم يك فرد قاليچه ابريشمى اعلا كه شصت- هفتاد تومان قيمت آن بود با يك طاقه شال شروانى كه چهل- پنجاه تومان ابتياع شده بود به رسم ارمغان براى ايشان فرستادم.

سه شب بعد از ورود، جنابِ سفير به سفارتخانه براى افطار دعوت نمود. در آن شب شيخ الاسلام لنكران ميهمان بود؛ ما بقى، اجزاى خود سفارت بودند و امين خاقان هم ميهمان بود. روز 25 رمضان هم سفير اعلام نموده بود كه در سفارت حاضر شده متفقاّ به مسجد اياصوفى در حالتى كه نماز جماعت مى خواندند و وقت نماز عصرشان بود، رفتيم. چه طُرفه مسجدى و چه بناى عالى كه تماماّ از سنگ سماق بنا شده، پنجاه- شصت ستون سنگ سماق داشت كه چهل ذرع قد هر يك بود و پس از نماز هرگوشه جماعتى نشسته، قرآن تلاوت مى نمودند.

پس از تماشاى آن مسجد، [به] مسجد سلطان احمد كه از ابنيه اجداد سلطان عثمانى بود، آن هم بناى بسيار عالى بود، رفتم. در مراجعت چون جمعى از وكلاى دولت عثمانى را كه وزير دول خارجه و وزير اوقاف و پسر شيخ الاسلام عثمانى و غيره و غيره را براى افطار دعوت نموده بودند و مرا هم دعوت كرده بودند، نيز به سفارتخانه دعوت كرده، افطار سرشير مفصّلى تهيه كرده بودند و تا ساعت سه از شب گذشته در سفارتخانه بوده و سفير مرا به ايشان و ايشان را به بنده يك يك معرفى نمودند. در ساعت سه مراجعت به منزل شد.

در شب بيست و چهارم رمضان هم برادر حاجى محمد اسماعيل مغازه چى طهران بنده را با جمعى از معارف تجار با جناب سفير براى افطار در منزل خودش دعوت نموده بود. نيز آن شب هم در آنجا با سفير صرف افطار شده، سه ساعت از شب گذشته به منزل مراجعت شد جناب سفير در يكى از اين ليالى كه با ايشان بوديم اظهار كردند كه تجار آذربايجانى از شما با اين لفظ [ظ] عموما [6] اظهار رضامندى غياباً نمودند كه فلانى در چهل سال كه متصدّى خدمات عمده دولتى در آذربايجان بود بهطورى رفتار نمود كه احدى از اعلى و ادنى از ايشان نرنجيد. با كمال حسن سلوك با عامه مردم رفتار نمود وبعد از اين اظهارات، خواهش آنها اين شدكه چون حاجى شيخ محسن خان، سفير مقيم اسلامبول، درحال حيات خودش چند فرد شعر به خط خودش از مرثيه محتشم نوشته و در آنجا در تكيه خان والده كه تجار آذربايجانى و غيره در ايام تعزيه دارى حضرت خامس آل عبا- عليه آلاف التحيه و الثناء- نصب مى نمايند. اگر فلانى از آن كتيبه هاى اشعار محتشم كه به خط خود نوشته اند يا همه آن يا بعض آنها را بدهند كه در آن ايام در خان والده نصب كنيم، خيلى باعث ترويج شرع مبين و مايه تشكر و امتنان ماها و اجر اخروى براى خود فلانى خواهد شد.

جواب دادم در اين فقرهكه مسبوق نبودم و الّا بهقدر ده- دوازده از آن اشعار به نقد در طهران موجود داشتم. اگر مى دانستم ميآوردم. ان شاءالله عهد مى كنم كه اگر از اين سفر صحيح و سالم و دلخوش به طهران مراجعت نمودم آنچه موجود دارم از آنهاييكه نقل شده مى فرستم؛ بقيه را

ص: 77

هم ان شاءالله ميدهم نقل نموده و طلا و روغن زده و تخته چسبانده، مى فرستم كه در خان والده از خطوط اهل ايران اين يادگار براى دعاگويى دولت ايران و يادگارى از بنده بماند.

چون تا عيد رمضان در اسلامبول اقامت شده بود، جناب سفير اصرار نمودند كه مجلس سلام عيد سلطان عثمانى را خيلى باشكوه منعقد مى نمايند. بهتر اين است كه اين مجلس را ببينيد و به آن جهت خود سفير صورت به وزير تشريفات داده بودند كه از باب عالى اذن حاصل بشود كه شش نفر از نوكرهاى معتبر دولت عليه ايران كه خودشان با پسر وبستگانشان باشند، بيايند.

[حضور در مجلس سلامِ سلطان عثمانى]

زمان انعقاد مجلس سلام در بالاخانه هاى مجلس كه سفراى خارجه مى نشينند، آنها هم آمده وضع سلام اينجا را تماشا كنند، اذن داده بودند. به اين جهت بنده و جناب مجدالدوله و هر يك با دو نفر پسر و برادر جناب مجدالدوله و امين خاقان هم كه جزو حاج به اسلامبول آمده بود، در آن بالاخانه به راهنمايى سفير قبل از انعقاد سلام رفتيم. سفراى خارجه هم هر يك با مادام خودشان در آنجا آمده بودند. قريب يك صد نفر در آنجا مجمّع شده بود. ميز بزرگى از شيرينى و ميوه آلات و چاى و غيره حاضر نموده بودند. پس از دو ساعت كه پنج ساعت از روز گذشته بود، سلطان با لباس ماهوت سياه ساده با قراره نظامى ساده در كمر بسته، به مجلس وارد شدند كه فوراً چند دسته موزيك كه در بالاخانه مقابل سلطان بود، سلام زدند.

بعد از سلام، خود سلطان دست رو به آسمان بلند نموده، دعايى خواندند و به طرف يمين تختى كه از نيمكت قدرى بزرگتر بود، مثل آنكه روى صندلى بنشينند جلوس نموده، ابتداءاً صدر اعظم و وزرا، كه ارباب قلم بودند، آمدند بهوضع خودشان، هر يك سه- چهار دفعه تمنّا نمودند و كم كم نزديك شده، دامن پالتو نظامى سلطان را تقبيل كردند. يك يك همينطور به همين وضع هى آمده، تمنّا نموده و بوسيدند دامن سلطان را، رفتند.

پس از آن، بناى آمدن وزير جنگ و سرداران و امراى تومان و غيره شد. قريب دو هزار نفر همينطور به ترتيب، به رديف با لباس نظامى ... (1) قداره هر يك آمدند و زمانيكه بناى آمدن اهل نظام شد سلطان از طرف يمين همان نيمكت برخاسته به طرف يسار تخت جلوس كردند و در پهلوى تخت در طرف يسار شخصى با لباس نظامى ايستاده و رشه در دست داشت كه سر آن شبيه ... (2) دست بود و ريشه داشت. پس از تمنا، آن وقت نزديك آن شخص حامل رفته، آن را مى بوسيدند و بهطور قهقهرا مراجعت، در دور مجلس سلام ميايستادند.

قريب دو هزار نفر اينطور آمدند. بعد ازآن منشيان ونويسندگان بههمين ترتيب آمدند. از آن به بعد، بناى آمدن علما شد. دو نفر از آنها كه آمدند، سلطان از روى نيمكت برخاست و ايستاد. آنها دستشان را بلند نمودند، مثل قنوت چيزى خواندند. سلطان هم با ايشان همان طور چيزى خواندند.

بعد آنها رفتند و علماى متوسط آمدند و سلطان باز نشست و آنها با حمايل انداخته، هى يك يك آمدند، به همان ترتيب اهل نظام و غيره لوازم تمنا بهجا مى آوردند و مى رفتند و مجلس ختم شد.

همينكه سلطان برخاست موزكانچيان يك دفعه سلام زدند و اهل نظام وغيره، كه همه در اطراف مجلس چهار- پنج صفه ايستاده بودند، يك دفعه صدا به «سلطان ساق اولسون» بلند نمودند و سلطان رفتند.

هنوز ماها از بالاخانه پايين نيامده بوديم، وزير تشريفات نايب خودش را [7] فرستاد از جانب سلطان نسبت به بنده و جناب مجدالدوله اظهار تفقّد فرموده بودند. ماها هم بهطوريكه مقتضى بود جوابى متشكّرانه داديم. در مراجعت باز سفير ما را به سفارتخانه دولتى برده، چاى و ناهار در آنجا صرف شده، جناب مجدالدوله براى خريدن ... به مغازه ها رفتند و بنده براى اداى نماز و دعاگويى به پادشاه، به درگاه حضرت رب العزّه ارزقنى، عجز و نياز [كذا] مراجعت منزل نمودم و مشغول آن شدم.

[4 شوال]

چهار روز از ماه شوال گذشته، جناب سفير براى ديدن شاگردان معلّم خانه اسلامبول و امتحان آنها دعوت به معلم خانه نموده بودند، به مدرسه رفته، حقيقتاً متعلّمين خيلى خوب امتحان دادند ... (3) فارسى و درس عربى و زبان فرانسه و جغرافيا مى خوانند وچند نفرى هم از شاگردانكه يتيم و بى بضاعت هستند، آنها هم چند نفر به نجارى وچندى خياطى وچند نفر بهكفشدوزى مشغول بودندكه چيزى نميگذرد هريك استاد كامل


1- يك كلمه ناخوانا.
2- يك كلمه ناخوانا.
3- به اندازه يك كلمه سفيد.

ص: 78

خواهند بودكه ازحرفه خودشان گذرانشان بهنحو اكمل ميگذرد. بنده و جناب مجدالدوله، هر يك پنجاه تومان به جهت اعانه شاگردهاى مدرسه نقد داديم و مراجعت نموديم.

[9 شوال: حركت به طرف اسكندريه]

نهم شهر شوال از اسلامبول با كشتى پستى حركت نموده به طرف اسكندريه. زمان حركت تلگرافى به جناب اجل مشير السلطنه نمودم كه بدانند از اسلامبول حركت نموديم.

يك روز قبل از حركت به جهتِ رفتن، در مجلس عمومى سفارت كه قرب چهار صد نفر مدعوّ دعوت نموده بودند، حاضر و بعد رفتيم به صرف خوراكى. (1) استكان شربت آبليمويى داده، خورده شد. شب تبى عارضگرديد، با خوردن كنه كنه و امساك فى الجمله عرق نموده، بهتر شده، شكر حضرت ربّ العزّه به تقديم آمد.

صبح چهارشنبه، نهم شوال كه بناى حركت كشتى بود، به دعوت جناب سفير به سفارتخانه رفته با ايشان الى لب دريا آمدم. طرّاده كه مخصوصاً مال سفير بود حاضر نموده بودند. با ايشان به طراده نشسته قريب يك ميدان بُعد كشتى بود، رفتيم و آنجا به كشتى رفتيم با سفير.

جناب اجل، مجدالدوله، شب چهارشنبه به كشتى رفته، اقامت نموده بودند كه صبح آن روز با سفير بنده رفتم. بعد از نيم ساعتى هم ايشان در كشتى اقامت نمودند، دو جعبه شيرينى يكى براى بنده و ديگرى جهت جناب مجدالدوله با آدم هاى خودشان به كشتى آوردند. حقيقتاً كمال مهربانى را به عمل آوردند. حتى خانه هايى كه در اسلامبول معين نموده بودند، كرايه آن، كه هشتاد تومان بود، خودشان داده بودند. بنده هم ديدم اين زحمت فوق العاده بود و هر قدر اصرار شد كرايه را نگذاشتند خودمان بدهيم. بنده هم در كشتى همان چهل تومان كه حصّه كرايه خانه بنده مى شد به آدم هاى جناب سفير، كه در اقامت اسلامبول زحمت كشيده بودند، به توسط سيد روضه خوان ايشان دادم. بعد ايشان رفتند و كشتى قريب به ظهر حركت به طرف اسكندريه نمود.

[پنج شنبه 11 شوال: ازمير]

آن روز و شب پنج شنبه الى يك ساعت از روز پنج شنبه يازدهم شوال گذشته كه كشتى در حركت بود، به شهر ازمير رسيديم. كشتى براى دادن مختصر بارى كه داشت در اسكله ازمير ايستاد. شهر بسيار قشنگى از دور مشاهده شد. جناب مجدالدوله از كشتى يپاده شده، براى تماشاى ازمير رفتند. بنده چون در اين سفر همّى به جز زيارت قبر حضرت رسول- صلّى الله عليه وآله- و ائمه بقيع- سلام الله عليهم اجمعين- و زيارت مكه معظّمه در نظر نبود و نمى باشد، پياده نشده. اين افراد به خاطرم آمد:

گفت معشوقى به عاشق كى فتى تو به غربت ديده اى چون شهرها

پس كدامين شهر زانها خوشتر است گفت آن شهرى كه در وى دلبر است

ان شاء الله خداوند تفضّل فرمايد و توفيق بدهد كه آن فيوضات عظما درك بشود. ديدن اين شهرهاى دنيوى چه فايده بر آن مترتب خواهد بود. به اين جهت ابداً ميل به پياده شدن هم ننمودم.

از ازمير باقلاى تازه آورده بودند. دو حقه ابتياع شد، از قرار حقه شهر از او پانصد دينار. چون درين فصل زمستان باقلاى تازه، تازگى داشت. يك ساعت به غروب مانده شب جمعه از مقابل ازمير حركت نموده، صبح جمعه دو ساعت از آفتاب گذشته به يكى از شهر يونان كه مسمّى به بريه بود، كشتى رسيده، محاذى آن كشتى ايستاده، بعد از نيم ساعت صداى چند عدد شليك توپ [شنيده] شد. استفسار نمودم. گفتند: زن پادشاه يونان به اينجا تازه با كشتى آمده بود. جهت تشريفات ورود او شليك نمودند. شهر بسيار قشنگ خوبى به نظر آمد.


1- خوراكى حدسى است. شايد: فواكه.

ص: 79

مجموعاً از اسلامبول به اسكندريه چهار شب و پنج روز [8] بر روى آب بوديم. چهار- پنج ساعت قبل از پياده شدن از كشتى، دريا تلاطمى نمود. اما الحمد لله زود ساكت شد. جناب مجدالدوله رفتند به ميهمانخانه ارامنه، و لكن من به واسطه آن كه ميهمانخانه ها خيلى نجس بود، از بابت آنكه خدمتكار مسلمان ابداً به هم نمى رسيد و مى بايست الجاءً غذاى آنها خورده، به اين جهت در خانه مسلمانى به روزى چهار تومان كرايه نموده رفتم.

[اسكندريه]

در اين شهرِ اسكندريه نخل خرما به عمل آمده، از شدّت پشه هيچ خواب و راحت ممكن نشد. در اسكندريه قبر منوّر جابر بن عبدالله انصارى- عليه الرحمه در نيم فرسخى خود شهر اسكندريه واقع است. گنبد و بارگاهى و مسجدى؛ خديو قديم مصر كه پدر اين خديو باشد ساخته و بنا نموده. به راهنمايى مشهدى محمدعلى تاجر رشتى به كالسكه نشسته به زيارت آن بزرگوار رفتم.

اسكندريه شهر معتبرى است. عمارات و ابنيه عاليه بسيار دارد. بندر بزرگى مى باشد. كشتيهاى متعدد به اينجا مى آيد و از چهار هزار كالسكه و درشكه بيشتر شبانه روز در آن حركت مى نمايد. خيابان متعدد نظيف دارد كه اغلب با سنگ تراشيده ومابقى شوسه مى باشد. از حيثيت پاكى و تميزى به اسلامبول ترجيح دارد. ساخلو آن از سرباز و پليس انگليس است. سكنه آن با آنكه انگليس و غيره است، هر يك به زبان خودشان تكلم مى نمايند، ولى اهالى خود اسكندريه به زبان عربى حرف مى زنند. واگون و باركش هاى بسيار على الاتصال از صبح الى هشت ساعت از شب گذشته در حركت هستند.

جناب مجدالدوله يك روز بعد از ورود آمدند، با بنده وداع نموده، چهار- پنج روزه به مصر رفتند كه در سوئس [سوئز] يا ينبوع به بنده برسند. اين طور مذكور داشتند كه نذر نمودهاند براى قبر مالك اشتر كه در مصر است بدهم گنبد و بارگاه بسازند، به آنجا مى روم كه به توسط تاجرى پول و دستور العمل داده، پس از آن به ينبوع بيايم. ولى بنده چون در مصر كارى نداشتم و خيال سياحت در نظر، دراين سفر نبود، به جز زيارت، به مصر نرفتم. در همين اسكندريه با راه آهن به سوئس [سوئز] ان شاءالله تعالى خواهم رفت.

قبور حضرت لقمان و اسكندر ذوالقرنين ودانيال، درهمين اسكندريه استكه بر سر قبور آنها فاتحه خوانده شد؛ قبورى نيز در پهلوى همين مقابر، در جاى على حِدِه بود بهموجب تفصيل ذيلكه براى تماشا رفتم، قبور هر يك با سنگ مرمر بسته شده:

والده طوسون (دختر محمدعلى پاشا)- همسر ايضاً- خودِ طوسون پاشا- سعيد پاشا- والده سعيد پاشا- برادر ايضا- همشيره ايضاً- محمدعلى. براى هريك به وضع عليحده لوحى از مرمر به خط جلى نستعليق و نسخ كنده بودند. معلوم شد از توابع عثمانى بودند. جايى در اسكندريه كه چهار سال است مذكور نمودند، در زيركوهى پيدا شده كه از صد پله متجاوز، بهطور گشتن و گرديدن. زمان رفتن به پايين مى خورد كه پله هاى هر يك، يك چارك كمتر است و براى روشنايى بعد از پيدا شدن در هرگردش چراغ ليترليك گذاشته اند كه مستحفظين آن مى پيچاند روشن مى شود، ولى از قديم دو نفس كش از سنگها تراشيده اند؛ مثل تنوره خيلى بزرگ است كه هم پايين روشنايى بدهد و هم هوا از آنها داخل بشود كه شخص بتواند تنفّس نمايد و پله هايى دورادور آن نفس كش ها تراشيده اند كه با آن پايين مى رود.

در آن زير عمارتى بزرگ از همان كوه تراشيده اند كه ستون هاى سنگى متعدد دارد. بنده تا هشتاد پله رفتم. كوه وهواى آن، مرا گرفت و از بدنم بناى ريختن عرق گذاشت. ديگر نتوانستم به زير آن كوه و ده بيست پله ديگر را بروم. همان مستحفظ باز چراغ ليترليك آن زير را دست زده روشن نمود. از همان دور ديده، مراجعت كردم، ولى افخم السلطنه روز قبل رفته ديده بود مفصّلًا.

دو آنتيك خانه متصل به هم [9] در جاى عليحدِه دارد كه آدمهاى مرده روغن زده، از ساليانِ دراز در تابوت سنگى گذاشته اند كه كفن هاى آنها پوسيده نشده، مرد، زن، بچه و غيره در آنجا بود. سكه هاى قديمى بسيار از سلاطين روى زمين نيز آنجا جمع نموده اند.

[حركت از اسكندريه]

يك روز قبل از حركت از اسكندريه، پاشا و محافظ نويس به ديدن آمد. خيلى اظهار مهربانى نمود. روز يكشنبه 21 شوال از اسكندريه الى سوئس، در ده ساعت طى مسافت نموده شد. در ساعت ورود، قونسول آمده، ديدن كرده و تلگرافيكه قونسول مصر به خواهش جناب مجدالدوله به قونسول سوئس كرده و استفسار حركت بنده را از آنجا نموده بودند، به من نمود. جواب داده شد كه ان شاءالله پنج شنبه 25، در همانجا با كشتى حركت خواهد شد به طرف ينبوع. اگر شما امروز و فردا تشريف بياوريد، متفقاً به ينبوع خواهيم رفت.

ص: 80

بك قبضه طپانچه رولور كه در اتاق نمره اوّل راه آهن و دو عدد چتر كه اقامت نموده بوديم، سهواً افخم السلطنه در آفيس راه آهن در وسط راه گذاشته، مانده بودند. تلگرافاً به مصر اطلاع داده شده بودكه با ... (1) كارخانه درآنجا مانده و شمندفرى به مصر رفته، از عجله كه در آفيس شمندفر در وسط راه سوئس نمودند همانجا مانده، پس از سه ساعت هنوز وارد سوئس نشده آورده در سوئس به من فورى تحويل داده انعامى به آوردنده داده تحويل نمودند. پنج روز در سوئس اقامت شده، 6 ليره صاحب خانه در سوئس گرفته 31 ليره براى بليت كشتى الى جده داده شد. بعد از سوار شدن به كشتى، كه از اوّل شب حركت نمود، صبحِ آن يك ساعت از روز گذشته بود كه به طور سينا رسيديم.

حكيم وغيره از طور سينا آمده، اهل كشتى را ديدند و به قدر يك ساعت نشسته رفتند. باز كشتى حركت نمود.

مختصراً چهار روز و سه شب كشتى به حركت بود تا به ينبوع رسيد، ولى در شب آخر دريا بناى موج و تلاطم گذاشت. از اوّل شب الى صبح، مثل اينكه خداوند تفضّل فرمود كه پس از دو ساعت از روز گذشته قريب به ينبوع، قدرى آرام گرفت و بحمدالله به سلامت از كشتى پياده شده، به قايق نشسته، به قدر يك ميدان در قايق بوده، به ينبوع وارد شديم.

در لب دريا ميرزا اسماعيل خان قونسول ينبوع ايستاد، مرا به منزل خود برده، دو پياله چاى صرف شده، به منزلى كه روزى دو ليره كرايه آن بود، آمده نشسته، شكر حضرت معبود يزدان به تقديم آمد.

يك ساعت از شب گذشته، مفخم السلطنه، قونسول جدّه كه براى مراقبت حال حجاج در مكه خواهد آمد، به ديدن آمده، فرداى آنهم جناب مجدالدوله با قونسول جده و امين خاقان و مشهدى محمد آقاى صرّاف آمده، ديدن نموده، رفتند. مشهدى محمد آقا و امين خاقان كه با ما به مدينه آمدنى بودند، در ينبوع اقامت نمودند وقونسول با كشتى عازم جده شد. يك لنگه يخدان با اسبابهاى زياديكه ديگر به كار هواى عربستان نمى آمد، با رضاى قونسول، به حاجى نقى نام سپرده شد كه در مراجعت در جدّه تحويل بدهد تا مشيت الهى چه باشد.

از اتفاقات روزگار اين است كه كشتى كه بعد از هفت هشت روز حركت ماها از اسلامبول، كه جناب مستعان السلطنه ناظم خلوت و مشهدى محمد آقاى صرّاف و برادر زاده او و جناب حاجى سيد محمد قزوينى در آن نشسته بودند، هنوز خيلى از اسلامبول دور نشده بودند، كشتى ديگر مصادف با آن كشتى كه حضرات نشسته بودند شده، بههم خورده و خوردن آن كشتى به اين كشتى باعث اين گرديد كه اين كشتى حامل جناب مستعان السلطنه و سايرين شكسته ولى خداوند تفضّل فرموده كه در آن بين، كشتى ديگر رسيده، اهالى اينكشتى شكسته را به زودى حمل نموده، ولى به قرار تقرير امين خاقان و مشهدى محمد آقاى صرّاف، يكى (2) از حاجيهاى آن كشتى شكسته، كه به عجله پايين ميآمد، زخمى شده و دو روز بعد كه در آن كشتى ديگر نشسته بودند، او فوت و بعد از غسل و كفنِ او، نعش او را به دريا انداخته اند ولى سايرين بحمدالله سلامت رسيدند.

و اما بعد از ورود به ينبوع، شاكر كه از طايفه حرب اعراب و خيلى در اين راه مدينه به اعراب شترداران و قطاع الطريق باديه نشينها مسلّط است و شش برادر مى باشند كه همه مسلّط هستند و در حقيقت امير حاج اين طرف راه مدينه منوّره هستند، حاضر نموده، يك طاقه شال كرمانى ... (3) داده [10] كه الى مدينه همراه بوده، از شرّ خودش و اشراريكه توابع او هستند، بعد از فضل خداوند محفوظ بدارد تا چه پيش آيد.

54 عدد ليره با هم كرايه و خاوه به شاكر و پنج عدد ليره به اكام (عكام) كه از ينبوع الى مدينه به همراه آمدند داده، پنج روز در راه ...

[16 ذى قعده: در بقيع]

روز شانزدهم ذيقعده، چهار ساعت بهغروب مانده، وارد مدينه منوّره شده، روز پنجشنبه هفدهم بعد از غسل و تطهير نمودن در حمام، به زيارت حضرت رسول- صلّيالله عليه وآله و ائمه طاهرين- سلام الله عليهم اجمعين- و حضرت فاطمه زهرا- سلام الله عليها- در بقيع مشرّف شدم و به جناب مشيرالسلطنه و اولاد و دوستان و اقربا دعا كردم و مخصوصاً و يك سيد خلخالى را ديدم كه در روضه منوره ائمه طاهرين در بقيع روضه مى خواند. گريه زيادى نموده و به دعاى وجود فائض الجودِ همايونى- ارواحنا فداه- دعا نموده، سلامت ذات مقدّس را از خداوند عالم- جلّ شأنه و عظمته- مسألت كرده، پس از روضه، به سيد گفتم ذات مقدّس ملوكانه را در ملأ دعا كرده، به منزل مراجعت نمودم.

خداوند ان شاءالله جناب مشير السلطنه را هم به اين فيض عظما نايل فرمايد. بخصوصه در بالاى سر بالاى مبارك حضرت رسول- صلّى الله عليه وآله- اين مسألت از خدا نمودم. ان شاءالله به اجابت مقرون شده باشد! اگرچه اين سفر، سفر پرزحمتى و دريا و منازلى كه بايد شترسوارى نمود، خطرات بسيار دارد؛ اما:

نابرده رنج گنج ميسّر نمى شود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد


1- يك كلمه ناخوانا.
2- «يكى» حدسى است.
3- به اندازه دو كلمه ناخوانا.

ص: 81

حالا در فكر اين هستم كه، كى حمل شام، كه مى گويند بيست و پنج ذى قعده مى رسد برسد و تهيه آن شده به تفضّل خداوند متعال ان شاءالله خودمان را به مكه معظمه رسانيده، آن عمل واجب ادا بشود.

يا رب اين آرزو مرا چه خوش است تو بدين آروز مرا برسان

حمل شام 26 ذيقعده از مدينه حركت نموده، به مسجد شجره آمد. در آنجا احرام بسته شد. ده روز در راه. روز 6 ذيحجه وارد مكه معظمه شده، اما در راه مكه، در يكى از منازل، كه بين الجبلين راه واقع شده بود و اعراب حربى و غيره آمده در دو طرف كوه سر راه را گرفته، براى آنكه از ملكه هند كه در حمل شام بود و خاوه از او مى خواستند، بناى تيراندازى نموده دو نفر از عسكر شامى يك نفرِ سلطان و يك نفر حاجى مقتول شد.

جناب عبدالرحمان پاشا، كه به همراه حمل آمده بود، خودش سوار شده با عسكريكه همراه آمده بود، به طرف كوه رفته، با ضرب توپ و گلوله تفنگ آنها را از سر كوهها دور نمودند و حاج از تطاول آنها خلاص شده. مقتولين جدال همان چهار نفر واقع گرديد. شب بعد از آن روز، مشايخ آن اعراب نزد جناب پاشا آمدند و به يك مَبلغى خانم ملكه را قطع نموده بهآنها داده، رفع شرّ آنها از سرِحاج بحمدالله شد. ديگر در ساير منازل به ظاهر متعرّض نشدند، اما دزدى در ميان حاج در وقت بار كردن مى نمودند.

[ششم ذى حجه: ورود به مكه]

در هر صورت به هر زحمت بود روز شش ذيحجه، پنج ساعت بهغروب مانده، وارد مكه شديم و عمل احرام عمره تمتع را به جا آورده، با مطوّف ها به بيت الله مشرّف شده، هفت شوط نموده، پس از آن، هفت مرتبه سعى فيما بين صفا و مروه نموده و بعد قدرى از موى سر را مقراض كرده، كه تقصير شد و مراجعت به منزل نموده، احرام را برداشته، لباس پوشيده شد.

باز مجدّداً در ترويه، در منزليكه در مكه گرفته بودم، غسل نموده، براى حجّ تمتع احرام بسته، به مسجد الحرام رفته، هفت شوط نموده و در زير ناودان طلا، كه مشهور به «ناودان رحمت» است، رفته و طلب مغفرت از درگاه حضرت ربّ العزّه نموده و دعا به ذات ملكوتى صفات قبله عالم- ارواحنا فداه- كرده و بهطوريكه دستخط مبارك به حرمه السلطنه، براى انجاح مقاصد قلبيه خودشان صادر فرموده بودند، به همان تفصيل نموده و از ايام عمر مبارك و شكوه دولت ايران از خداوند مسألت ودر مقام حضرت ابراهيم- عليه سلام الله الملك المنّان دو ركعت نماز خوانده، معاودت به منزل كرد و شتر و كجاوه و غيره، كه حاضر نموده بودند، خود و حرمه السلطنه و افخم السلطنه وكلفت زنانه و نوكرهاييكه بههمراه آورده بودم، همه را برداشته روانه منا شديم و شب در آنجا بيتوته نموده، وقت طلوع آفتاب با حجاج به عرفات رفته، قريب ظهر به عرفات رسيده، تا غروب مشغول ادعيه و نماز و غيره شد. نيم ساعت از شب گذشته با حجاج مراجعت به مشعر نمودم كه دو فرسخى مكه است.

صبح، وقت طلوعآفتاب حركت نموده [11] قبل از ظهر به منا آمده و روز عيد بود تقصير نمودم. قدرى از موى سر را تراشيده و هشت رأس گوسفند ابتياع و قربانى نموده، سوى .... (1) و سنگ جمره عقبه را زده و شب در منا اقامت كرده، صبح يازدهم كه به مكه معاودت شد، باز سنگ جمره زده به حرم رفتيم، هفت شوط نموده و در مقام حضرت ابراهيم- عليه السلام- نماز طواف بهجا آورده، بعد به صفا و مروه رفته، هفت دفعه سعى بهجا آورده، مجدداً براى حج نساء مراجعت به حرم شده و هفت شوط نموده، باز در مقام حضرت ابراهيم- (ع)- دو ركعت نماز خوانده و از خداوند متعال مغفرت و خير دنيا و آخرت را مسألت كرده و دعاى مخصوص به پادشاه- ارواحناه فداه- نموده و براى جناب مشير السلطنه و پدر و مادر و مرحومه همشيره ها و صبيه، كه مرحومه شده و اجداد و اولاد و خاله ها و عمه و جده و خاله زادگان و مخصوصاً جناب موثق الملك و بديع الملك و دوستان و آشنايان در نظر بودند، دعا نموده و يك يك اسم برده شده است.

براى جناب مشيرالسلطنه مستدعى به اولادى شدمكه اگر مقدّرگرديده انشاءالله مرحمت بشود! همچنين بقاى نوادگان و اولاد همشيره زادگان نيز دعا كرده قريب به ظهر مراجعت به منزلى كه در مكه داشتم شده، ناهارى صرف شده دو ساعت به غروب مانده باز مجدّداً به كجاوهها و غيره سوار شده، به منا برگشتيمكه در آنجا چادرهاى متعدده، كه از اسلامبول خريده بودم و زده بودند، اقامت نموديم.

شب را كه جناب مفخم السلطنه خودش به چادر بنده آمده، دعوت شام نموده بود، رفتم. جناب اجلّ مجدالدوله و جناب ناظم خلوت و جمعى از حجاج ايرانى را نيز دعوت نموده بود. همه در آنجا حاضر بودند. صرف شام شده و آتش بازى بسيار مفصّلى هم در مقابل حمل شاميكه آنها توپ


1- يك كلمه ناخوانا.

ص: 82

متعددِ مفصل شليك مى نمودند وآتشبازى ميكردند، تهيه كرده، با موزيكانى كه از موزيكانچيان هندى يا مصرى آورده بود، تا سه چهار ساعت از شب گذشته، موزيكان مى زدند و چراغانى هم نموده بود. من هم در مقابل چادرهاى خودم دوازده مشعل تهيه كرده بودم و ده عدد لاله فنرى تا ساعت چهار- پنج داده روشن كردند و خاتمه مجلس عموماً به پادشاه- ارواحناه فداه- دعا نموده، هر يك به چادر خود مراجعت كرديم.

فرداى آن روز، كه روز دوازدهم شهر ذيحجه باشد، تا بعد از ظهر در منا اقامت كرديم. نماز ظهررا در منا خوانده، سوار شده، باز قبل از مراجعت، پيش ازظهر سنگ جمره عقبه را زده، بعد از ظهر با حمل شامى و مصرى، كه از سيصد هزار نفر مى گفتند جمعيتِ حجّاج زياده بود، يك ساعت و نيم به غروب مانده به مكه معظمه معاودت نموديم و بحمدالله عموم حجاج به سلامت، به جز يك نفر مريض تماماً به مكه معاودت كردند.

[اقامت شانزده روزه در مكه]

شانزده روز هم در مكه اقامت نموده و در هر روز يك دفعه در بيت الله طواف، كه هفت شوط باشد، از روى استحباب به عمل آمده، قبور حضرت عبدالمطّلب و حضرت ابوطالب و حضرت خديجه و حضرت عبدمناف و محلّ تولد حضرت فاطمه و خانه حضرت امير المؤمنين- سلام الله عليهم اجمعين نيز زيارت شده و مطوّف مكه يك طاقه شال و ده ليره و به خواجه هاى مكه ده ليره و به اكام (عكام) و عمله جات ده ليره و يك طاقه شال، براى ... (1) باشى دو طاقه شال و ده ليره و به على آقا حمله دار شيرازى ساكن شام سواى يك صد و بيست ليره كه بابت كرايه داده شده، يك طاق شال هفتاد تومان به عنوان خلعت داده شد.

بيست و دوم شهر ذيحجه الحرام با يك دسته حجاج از مكه معظمه- زادهاالله شرفاً- حركت نموده، يك روز و يك شب در راه بوده، روز دوم، سه ساعت به غروب مانده، به احتمال خوف از قطّاع الطريق عرب به جده رسيديم و حال آنكه ملكه هنديه در اين حمل همراه بود. در سر جميع قلّههاى كوه و در چند نقطه نيز سرباز حاضر نموده و مستحفظ قرار داده بودند. معهذا براى حجاج نيمهجانى از خوف اشرار عرب باقى مانده بود. دو نفر هم جنازه در كنار معبر افتاده بود كه بر حسب ظاهر دو- سه روز بود كشته بودند.

حقيقت، از ينبوع الى مدينه و مكه و جده، نهايتِ اضطراب براى عموم حجاج حاصل بود و احدى خود را صاحب جان و مال از حجاج نمى دانست و حالا كه به جده رسيده ايم، با اينكه بهكشتى مى بايد نشست و بيم غرق هم در مقابل است، مثل اين مى ماند كه از زندان مستخلص شده ايم! با آنكه خودم با هفت نفرى كه همراه بود، دو هزار و پانصد تومان از ينبوع الى جده پول داده ام و حالا براى نشستن محتاج به قرض شده، براى آنكه سه طاقه شال كشميرى و شيروانى و ده طاقه شال كرمانى و دو فرد قاليچه اعلا به عنوان تعارف و خلعت در ينبوع الى جدّه داده ام. معهذا به اندازه اى سختى كشيده شده، جهت قطّاع الطريق كه ما فوقى بر آن متصور نيست.

بعد از ورود به جده، تلگرافى از جناب مستطاب اجلّ اكرم افخم مشير الدوله براى ابتياع نمودن دو نفر خواجه كوچك حسب الأمر رسيده است. به دعاى ذات مقدس همايون ملوكانه- ارواحناه فداه- كه مايه زندگانى و رفاهيت حال عموم چاكران و خاصه اهالى ايران مى باشد، اشتغال ورزيد. و پس از آن، به استحضار جناب مجدالدوله و ناظم خلوت به تفحّص برآمدم. معلوم شد به واسطه قدغن انگليس، سياه از كنيز و خواجه نياورده اند. و از كشتى ها رد نمى دادند بلكه ان شاء الله در اسلامبول به توسط و استحضار جناب ارفع الدوله، سفير اسلامبول اين خدمت انجام پذيرد.

[در قرنطينه طور سينا]

در جده، كشتى يكسره الى اسلامبول كرايه شده، به هشتاد و هشت ليره، بعد از آمدن به كشتى، شش ليره هم اجزاء كشتى، براى جاى آشپزخانه گرفتند. دو شب در روى آب خوابيده شد تا بهطور سينا آمديم. در طور سينا حكيم آمده، اهالى كشتى را براى اشخاصى كه در قمره اوّل كشتى سكونت داشتند پياده نموده، به قرنطينه طور سينا برده و در آنجا قريب دو هزار باب چادر زده بودند كه اهالى كشتى هايى كه متواتراً از حجاج مى رسيدند، پياده نموده، به قرانطينه مى بردند و هر كشتى اهالى آن را چهار شبانه روز در قرنطينه نگاه مى داشتند؛ چنانچه اين كشتى كه ماها در آن بوديم، چهار روز اهالى آن را نگاه داشته و ماها در كشتى كه در روى آب لنگر انداخته، اقامت نموده، معطّل و انتظار مرخّصى واجازه رفتن كشتى به طرف اسلامبول داشتيم.

چون از كاپيتان اين كشتى، در دادنِ جا، خيلى اظهار انسانيت شد، يك حلقه انگشتر فيروزه بسيار خوب كه در اطراف آن الماس ريزه نصب نموده بودند و هشتاد تومان متجاوز قيمت آن، به كاپيتان كشتى دادم.


1- يك كلمه ناخوانا.

ص: 83

در روز اوّل و دويم كه كشتى در طور سينا لنگر انداخته، بادى در روى دريا مى آمد و موج ها بلند مى شد كه زَهره آب مى گرديد، بعد از دو شبانه روز فيالجمله باد آرام گرفت و شكر حضرت معبود يزدان به تقديم آمد.

يك روز به مرخصى حجاج از قرنطينه مانده، يك نفر دكتر انگليس با سه چهار نفر اجزاء به كشتى [آمد و] خدام كشتى را نيز به قرنطينه فرستاد و از آدم هاى قمره اوّل مرا با افخم السلطنه و حرمه السلطنه و يك نفر خدمه زنانه را به هزار لَيتَ و لَعَلَّ در كشتى گذاشته، چهار نفر نوكر مرا به قرنطينه فرستاد و جنابان مجدالدوله و ناظم خلوت را در كشتى گذاشته، امجد السلطان پسر مجدالدوله و ساعد همايون و دو نفر نوكر مجدالدوله، دو نفر نوكر ناظم خلوت را نيز به قرنطينه فرستاد. مختصر اين است يك روز و يك شب هم در كشتى بدون آدم و خدمتكار در كشتى مانده و خدمت خودمان را [13] خودمان مى نموديم. و همين قدر متشكر بوديم كه ماها را به قرنطينه نبرده و لخت ننموده و الّا تب عارض مى شد. در هر صورت سه ليره هم پول قرنطينه دستى گرفته و هشت عدد نوشته قرنطينه به خودم و همراهان داده و صبح روز پنجم قرنطينه عموم حجاج اين كشتى كه از پانصد نفر متجاوز بودند، مرخص نمودند كه كشتى حركت نموده برود. روز پنجم كشتى حركت نموده، به طرف ازمير، ولى پنج روزى كه در راه بوديم دريا متلاطم و حجاج به واسطه تلاطم عموماً بدحال و همه را قى ميكردند و پنج نفر از حجاج كه مريض بودند وفات نموده، آنها را بعد از غسل و كفن به دريا انداختند. پس از رسيدن به هورلا، نزديكِ ازمير، كشتى را براى قرنطينه نگاه داشته، اهالى كشتى را سواى قمره نشينهاى درجه اوّل پياده نموده و قرنطينه برده، چهل و هشت ساعت نگاه داشته، روز عاشورا آنها را مرخص نمودند كه وقت ظهر كشتى حركت نموده، به طرف ازمير برود.

يك روز قبل از حركت، حكيم حافظ الصحه، كه دراين قرنطينه گذاشته بودند، با اجزاءش بهكشتيآمده، يك ساعت اهالى قمره اوّل، كه ماها بوديم، ملاقات نموده و دو ليره كه حق قرنطينه خود بنده و همراهان بودند، اخذ نموده، نوشته قرنطينه داده و از ساير حجاج قمره اوّل نيز حقوق قرنطينه هر يك را گرفته معاودت كردند تا اينجا به اين نحو گذشت. تا بعد چه پيش آيد! و جرأت نشستن در قايق ننموده، سه ليره داده، پركاس حاضر نمودند و در آن نشسته با جناب حاجى ناظم خلوت و حاجى افخم السلطنه و همراهان به سلامت وارد اسكله وپياده شديم.

در آنجا جناب صفاء الملك مستشار سفارت و حاجى ميرزا موسى خان منشى باشى و ساير اجزاء سفارت از قوبس و غيره و كالسكه حاضر نموده بودند، به سفارت تقدير الهى چه باشد.

[در استانبول]

مجملًا اين است: هيجده شبانه روز روى آب بوديم تا به اسلامبول رسيديم. چون اين كشتى به قدر نيم فرسنگ از اسكله دور ايستاد و دريا هم متلاطم رفتيم و حاجيه حرمه السلطنه و كلفت و نوكر ما را كه كالسكه و گارى براى حمله اثقال كرايه نموده بودم، به خانه هاى آقا سيد حسين و آقا سيد حسن كه از اهل تبريز و در اسلامبول سكونت دارند و به ده ليره مشهدى ميررحيم تاجر، مشهور به گلابى كه در خان والده تجارت مى نمايد و با بنده طرف داد و ستد بود، كرايه كرده بود فرستادم.

در سفارت، بعد از صرف چاى مراجعت به خانه ايكه كرايه نموده بودند كرده، عصر آن روز مستشار و اجزاى سفارت، كه مِن جمله پسر حاجى موسى خان مؤتمن نظام بود آمده، ديدن كردند. تجار ديگر از اهل آذربايجان ساكن اسلامبول آمده ديدن نمودند. روز بعد، تذكره هاى ايران به مستشار داده شدكه نزد وزير مختار دولت بهيه روسيه بفرستد كه تذكره جديدى براى گذشتن از درياى قرادانگيز ونبردن ماها به قرنطينه روسيه، كه در كفه به جهت حجاج معين نموده اند، بدهند. بعد از سؤال و جوابهاى زياد، راضى شدند كه سند نبردن در قرنطينه بدهند وچون بندگان اعلى حضرت ظلّ اللهى- ارواحناه فداه- دو نفر خواجه تلگرافاً فرمايش فرموده بودند كه در جده ابتياع كنم و در آنجا آنچه تجسّس شد، به واسطه قدغن دولت انگليس دو سال بود كه نمى آوردند و از آنجا يأس بهم رسيد.

در اسلامبول به شارژدافر اظهار كردم كه چون در اسلامبول بصيرت از همه چيز دارند و تجار ايرانى با آنها آميزش و سروكار دارند، محرمانه بلكه ابتياع و پولش را بدهم و خواجه ها را هم به سفارت بدهم كه آنها را به هر تدبير شد به ايران برسانند. چند روز معطل شدم. عاقبت مستشار پيغام داد كه عجالتاً هر جا تفحّص شد براى خواجه پيدا نمى شود. لابداً مشهدى مير رحيم تاجر را با مستشار [14] موجه ثلاثه [ظ] كه هر ساعت كه مستشار، خواجه به دست آورد، قيمت آن هرچه باشد الى يك هزار تومان و يك هزار و پانصد تومان داده و خواجه را پس از گرفتن تحويل سفارت بنمايند كه جناب سفير روانه ايران كنند. در اين فقره كه فى الجمله اطمينان حاصل شد، روز چهارشنبه 19، با كشتى پُسته كه ميگويند، چهار روز به

ص: 84

باطوم مى رود سوار شده روانه شديم با جناب حاجى ناظم خلوت، اما جناب حاجى مجدالدوله عجله نمودند و روز شنبه چهار روز قبل از حركت ماها، عازم شدند. غالباً در اين سفر رسمشان اين طور بود كه شرايط رفيق راهى را كمتر ملاحظه مى نمودند.

عصر روز چهارشنبه 19، كشتى حركت نموده، روز جمعه 21، دو ساعت به صبح مانده دركنار سامسوم اسكله كرده بار و اشخاصيكه به سامسوم رفتنى بودند، از كشتى پياده شده رفتند. در حقيقت يك روز و نصف و دو شب در روى دريا كشتى حركت نمود تا به سامسوم رسيديم، ولى بحمدالله در اين دو شبانه روز كشتى بسيار آرام و بى تلاطم حركت نمود. خداوند ان شاءالله تفضّل فرمايد كه الى باطوم هم به همين قسم دريا آرام باشد. از ظهر روز جمعه 21 هم باز كشتى حركت نموده الى چهار ساعت بهصبح شنبه 22، به طرابزن رسيده، باز كشتى اسكله نموده، لنگر انداخت و مشغول دادن بار به قايقها شدند كه به طرابزن ببرند. چند نفرى از مرد و زنِ ارامنه، كه در سامسوم به كشتى آمده سوار شده بودند، در طرابزن پياده شده رفتند و الحمدلله والمنّه ديروز و ديشب و امروز كه كشتى به اينجا رسيد، دريا تلاطمى ننموده تا بهآنجا به خوبى رسيد. اميدوارم از عصر امروز هم كه كشتى به طرف باطوم حركت خواهد نمود، دريا به همين آرامى باشد كه بى تلاطم و فرتنه به باطوم به سلامت برسيم، ولى از اتفاق، يك كشتى كه در مقابلِ همين كشتى كه ماها نشسته بوديم و در طرابزن اسكله نموده بود، گردش كرده آمد به اين كشتى چسبيد. خداوند تفضّل فرمود كه روز بود و هر دو كشتى اسكله نموده در حركت نبود كه به كشتى ها آسيبى برسد. عمله جات هر دو كشتى اتفاق نموده، دو- سه ساعت اوقات صرف كرده، كشتى ها را از يكديگر جدا نمودند.

مجملًا اين است كه كشتى شب حركت نموده، سه ساعت از روز گذشته به باطوم رسيديم. قنسول باطوم پس از يك ساعت به كشتى آمد و تذكره هاى ما را داده از جانب دولت روس امضا نموده، قول كشيده و بارهاى ما را بدون آنكه بازكنند رييس گمرك خانه روسيه هم بهكشتى آمده بود، كمال معقوليت را متعرّض نشده، به منزليكه در باطوم معين شده بود بردند و خودِ من هم در كشتى سوار به قايق نشسته با قونسول باطوم و به اصرار و اظهار قونسول مرا با حرمه السلطنه و خدمه ايشان با حاجى بشرخان به منزل قونسول رفتيم و شب را در آنجا نموده، صبح روز دوشنبه 24 شهر محرّم، دو ساعت از روز گذشته، به ماشين خانه با قونسول باطوم رفتيم و 25 ليره داده، به جهت خودمان و بارهاييكه داشتيم داده، سه ساعت از روز مزبور گذشته با قونسول وداع نموده، ماشين حركت نمود.

[ورود به بادكوبه]

آن روز و شبِ دوشنبه الى سه ساعت به غروب سه شنبه 25 مانده، وارد بادكوبه شديم كه سى ساعت در راه بوديم. از باطوم الى بادكوبه وقت پياده شدن از شمندفر، اجزاى قونسولگرى بادكوبه حاضر شده بودند، به ميهمان خانه مسلمان ها كه جاى بسيار خوبى بود رفته منزل نموديم. جناب حاجى ناظم خلوت هم از اسلامبول با من رفيق سفر شده بود. همراه بنده به همين ميهمان خانه آمد. يك ساعت بعد از اقامت در ميهمان خانه، جناب اجل حاجى مجدالدوله آمدند ديدن و قونسول بادكوبه پسر مرحوم حكيم الممالك نيز آمدند، ولى جناب حاجى مجدالدوله چون چهار روز قبل از ماها به بادكوبه رسيده بودند و كشتى براى رفتن به طرف رشت گرفته بودند با آن كه باد تند مى آمد وداع نموده، عازم شدند ولى خيال بنده اين شد [15] كه ان شاءالله تعالى روز پنج شنبه 27 شهر حال كه محرّم الحرام است و موقع حركت كشتى پُستى از بادكوبه به رشت مى باشد، خداوند تفضّل فرمايد كه باد قدرى آرام بگيرد كرايه نموده، از بادكوبه به رشت برويم تا مشيت حضرت قادر متعال به چه تعلّق پذيرفته باشد.

اميدوار به رحمت حضرت پروردگار هستيم كه چنانچه در اين سفر از خطرات عظيمه مستخلص فرمود، از اين دريا هم به سلامت بگذريم.

سه ساعت از شب جمعه 29 گذشته كشتى بناى حركت گذاشته، سه ساعت از روزگذشته، محاذى لنكران ايستاد، لنگر انداختكه 12 ساعت از بادكوبه الى لنكران كشتى حركت مى نمود تا به لنكران.

كرايه ميهمان خانه مسلمان ها كه اقامت شده، چهار ليره و كرايه كشتى، كه از اسباب چادر وغيره همراه داشتم، سيزده ليره داده شد وقونسول بادكوبه الى سه ساعت از شب گذشته، كهكشتى مى خواست حركتكند در كشتى بود. زمان حركت، وداع نموده رفت. به آدم قونسول كه تذكره ما را برده به گماشتگان روسيه ثبت كنند، يك اشرفى دوتومانى و به سيد نقيب بادكوبه كه به كشتى آمده، يك اشرفى داده و .... (1) ديگركه آمده بودند داده شد. به پيشخدمت هاى ميهمان خانه بادكوبه يك تومان انعام داده شد. به نايب الحكومه انزلى هم تلگراف نمودم كه پركاس يا كشتى دولتى ايران را در انزلى، كه ديگر اين كشتى پُستى به جهت عميق نبودن دريا پيشتر نمى رود، حاضر كنند كه بعد از پياده شدن از كشتى، ان شاءالله تعالى با جناب ناظم خلوت و افخم السلطنه و ساير همراهان نشسته به آستارا و از آنجا به پيره بازار برويم.


1- يك كلمه ناخوانا.

ص: 85

با آنكه كمال خوف از اين دريا داشتم، به تفضّل خداوند متعال، در مدت دو شب و يك روز دريا ابداً تلاطم ننمود و صبح شنبه 21، به قرب انزلى رسيديم. كشتى ايستاد و در اين بين پركاس دولتى را آوردند. معين ديوان نايب الحكومه آستارا با نواب منوچهر ميرزا، كه از جانب موسيو نوز مأمور انزلى شد، ايشان نيز حضور بههم رساندند و پذيرايى كردند. به كاپيتان پركاس ده تومان و دو نفر كه با پركاس آمده دو اشرفى انعام داده شد. در مقابل گمرك آستارا دو نفر از فرنگى هايى كه رييس گمرك خانه آنجا باشند آمده ديدن نموده، بارها نيز تفتيش نمودند. ديدند چيزى كه قابل گمرك گرفتن باشد به همراه نبود. با كمال معقوليت و مهربانى خداحافظى كرده رفتند. باز پركاس حركت نمود، به قدر يك ساعت حركت نمود تا به دهنه رودخانه رسيديم. در آنجا سه عدد قايق حاضر نموده بودند. به قايق سوار شده يك ساعت قايق چى ها پارو مى زدند. بعد كه به رودخانه رسيديم. قايقچى ها طناب هاى چند به دكل قايق بسته خودشان به كنار رودخانه رفتند و آن طنابها را ميكشيدند تا بعد از يك ساعت كه پيره بازار رسيده پياده شديم. به قايق چى ها شش تومان و به كنار رودى ها سه تومان انعام داده شد، و جناب حاجى .... (1) برادر كوچك جناب حاجى سيد رضى كه از آستارا .... شده بود ديدم ايستاده اند. معلوم شد به استقبال آمده بود با دو يدك و چند رأس اسب سوارى. به ايشان گفتم حاجت سوار شدن اسب ندارم. سه دستگاه درشكه كرايه كه در پيره بازار حاضر بود سوار شده با برادر جناب حاجى سيد رضى به خانه حاج معزّى اليه وارد شديم و به درشكه هاى كرايه سه تومان داديم. پنج ساعت بهغروب مانده بود، ناهارى حاضر نموده بودند، صرف و شكر حضرت معبود متعال به تقديم آمد. سجده شكر كردم كه الحمد لله از دريا به خوبى گذشتيم. جناب حاجى ناظم خلوت هم به خانه جناب ميرزا نورالله خان پيشكار رشت رفت. بعد از صرف ناهار تلگرافى به جناب مستطاب اجل مشير السلطنه وزير ماليه و تلگرافى به جناب فرزندى ثقه السلطنه نموده، ورود خود را [16] به رشت به سلامتى با همه همراهان و اقامت دو روزه و عازم شدن بعد از دو روز اطلاع داده شد.

جناب حاجى مجدالدوله، همان طوركه از بادكوبه دو روز پيش [راه] افتاد در رشت هم همان روز ورودِ بنده حركت به طرف دارالخلافه نمودند. من هم دادم به چاپارخانه سه دستگاه از كالسكه و دليجان و گارى مبلغ دويست تومان كرايه نمودند كه ان شاءالله دوشنبه غرّه شهر صفر از شهر رشت حركت كنم و يك زوج يخدان كه ملبوس و چهار طاقه شال كشميرى و دو طاقه كرمانى و يك طاقه اميرى اعلى و لباس هاى حرمه السلطنه و دوازده قاليچه اعلى و پاره اى اسباب ديگر كه پول چاپارى حمل نمودن لزومى نداشت و سه باب چادر دوديركى و قلندرى كتان گلدار و چادر قلندرى كتان ساده و شش خوب [؟] در خانه جناب حاجى سيد گذاشته شد كه اخوان ايشان با مكارى روانه كنند و جناب حاجى ناظم خلوت هم چون در چاپارخانه روز دوشنبه و موقع حركت پست بود، عذر رييس چاپار اين شد كه زياده از چهار دستگاه مال ندارم. قرار شد يك روز بعد از حركت بنده [عازم] طهران بشود.

از علما و اعيان، جناب شريعتمدار و جناب ميرزا نورالله خان پيشكار و پسر مرحوم حاجى ميرزا على پسر حاجى ميرزا مسعود كه كارگزارى رشت به عهده او محوّل است، آمده ديدن نمودند، با چند نفر از تجار و غيره كه آشنايى داشتند. خداوند- ان شاءالله تعالى تفضّل فرمايد كه به سلامتى به طهران برسيم و احياء را به صحت ملاقات كنيم.

روز دوشنبه، غرّه شهر صفر، بعد از ظهر از خانه هاى جناب حاجى سيد رضى با اخوانشان وداع نموديم، قريب به غروب به رستم آباد كه پنج فرسخى شهر رشت مى باشد رسيديم. به جهت آنكه از رشت تا آنجا راه شوسه خيلى بد و مغشوش از گِل و آب بود، اما از آن به بعد راهها عيبى نداشت و در همهجا سنگتراش و عمله با مهندسين مشغول وسعت دادن راه بودند، لكن حقيقت از ديدن فرودگاهها [پرتگاهها] زَهره انسانى مى تركد.

سه روز، در روز پنج شنبه، 4 صفر- ان شاءالله تعالى از اين ميهمان خانه بيك كندى به قزوين وارد خواهم شد. از دو فرسخى به بيك كندى مانده، آن درّه ها كم كم تمام شده، به زمين مسطّح رسيدند؛ و در بيك كندى مانده و با آن كه شام را پيش خودم طبخ نموده؛ از برنج و روغن و قند و چاى و غيره، براى همه طبخ غذا و بخارى و ذغال سماور و اقامت يك شب در آنجا، چهار تومان داده شده، صبح سوار شده و ناهار وارد قزوين در عمارات ديوانى گرديديم. جناب اجل، ميرزا صالحخان سردار امجد، حاكم قزوين كالسكه و يدك و چند نفر فرستاده بودند.

مختصر اين است كه چهار روز و سه شب در راه رشت بوديم. در قزوين براى عوض نمودن اسب چاپارى با كالسكهها و گارى نزد رييس چاپارخانه آنجا فرستاده بود و پيغام داده بود كه حضرت اقدس ارفع امجد والا وليعهد گردون مهد چون از دارالخلافه اعلام شده كه شنبه 6 شهر صفر از آنجا حركت خواهيم فرمود، اگر الآن از اينجا شما حركت نكنيد فردا مال هاى چاپارخانه را براى ملتزمين ركاب مبارك حضرت اقدس خواهند برد و يك هفته در اينجا مى بايد اقامت كنيد تا مال ها برسد. به اين جهت ناهار صرف، نماز ظهر و عصر خوانده با جناب سردار وداع نموده، عازم شديم و


1- يك كلمه ناخوانا.

ص: 86

الى پنج ساعت از شب گذشته به مهمان خانههاى حصارك خود را رسانيدم و صبح جمعه 5، سه ساعت از روز مزبور گذشته، به ميهمانخانه شاه آباد وارد گرديده، ناهار صرف و نماز ظهر و عصر خوانده و سجده شكر حضرت قادر متعال به تقديم آمده، عازم شهر طهران شديم.

در بين راه شاه آباد، حضرات مستقبلين كه جنابان ثقه السلطنه و مشير نظام (1) واعزاز الدوله ومستوفى نظام رسيدند. روى فرزندان را بوسيده و شكر حضرت ذوالجلال را به جاى آورده روانه شدم.

همينكه به امامزاده حسن رسيديم، جناب مستطاب اجلّ اكرم آقاى مشير السلطنه (2) وجناب اجل موثق الملك و جناب بديع الملك و حاجى سيد رضى و جناب سلطان الواعظين و امير الأمراء قليخان امير تومان و جناب نعيم السلطنه و جناب امين حضرت و نواده ها و غيره و غيره كه در آنجا انتظار داشتند، همه را به تفضّل خداوند متعال صحيحاً سالماً ملاقات كرده، زبانم به اين فقرات گويا شد

: «الْحَمْدُ للهِ الَّذي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُور» (3)

پس از ساعتى مكث، از آنجا كه قريب دو ساعت به غروب مانده بود، با جناب مستطاب اجل، آقاى مشير السلطنه در كالسكه نشسته و حضرات آقايان هم هر يك در كالسكههاى خودشان روانه شهر شديم و به خانه خود وارد گرديديم و از سلامتى اقارب و از اينكه خودم هم به صحت از اين سفر دور مراجعت نموده، همه را به دلخوشى ملاقات كردم، به درگاه حضرت رب العزّه متشكّر شدم. حمداً لله، فثمّ حمداً لله.

فرداى آن روز در دوشان تپه، كه موكب مسعود همايونى در آنجا نزول اجلال داشت رفته، شرفياب خاك پاى مقدس همايون ظل اللهى- اروحناه فداه- شده، تقبيل خاك پاى مبارك را نمودم و اظهار كمال مرحمت را فرمودند و مستظهراً مراجعت به شهر شده، مشغول پذيرايى آقايان علماى اعلام- كثّر الله أمثالهم- و وزراى عظام و آقايان و دوستان گرديدم و پس از دو روز، كه يك زوج طپانچه هشت تيره، كه از اسلحههاى ممتاز تازه درآمده فرنگستان و پاره اى از ظروف كار ژاپون و شال شيروانى اعلى، كه هر يك در جاى خود ممتاز، كه سوغات مكه معظمه- زادها الله شرفاً- بود به عنوان سوغات تقديم حضور باهرُ النور همايون ملوكانه- ارواحناه فداه- با فرزندان «ثقه السلطنه و اعزاز الدوله» شده، به اين نحو در فوق عريضه به دستخط همايون نمط شرف اصدار يافته بود.

مدير الدوله! عريضه شما را ملاحظه نموديم. ان شاءالله حج شما قبول و دعاهايى كه مى دانم قبلًا به ما كرده ايد مقبول است. حقيقتاً جاى شما در اين مدت در حضور خالى بود. ثقه السلطنه و اعزاز الدوله در غياب شما خوب خدمت ميكردند. كمال رضايت را از خدمات آنها داريم. به شما هم كمال التفات را داريم. اشيايى كه به رسم سوغات فرستاده بود [يد] رسيد. بسيار مستحسن و پسنديده افتاد. شهر صفر المظفر 1322

بعد از زيارتِ اين دستخط ملوكانه پادشاهانه- ارواحناه فداه- مايه كمال استظهار و تشكر عموماً گرديد.

خداوند متعال ظلّ طويل شاهنشاه- ارواحناه فداه- را بر مفارق عموم چاكران و اهالى مستدام بدارد بربّ العباد و بحقّ محمد- صلّى الله عليه و ائمه طاهرين و اولاده الامجاد سلام الله عليهم اجمعين.

اين صورت سفرنامه مكه معظمه است كه تحرير شد. 1 شهر صفر المظفر 1323


1- كپى ما كمرنگ بود و اين اسم ناخوانا. بنابراين حدسى است. مشير نظام يكى از فرزندان مدير الدوله است.
2- مشير السلطنه برادر مؤلف، كه مدتها وزير داخله، عدليه و ماليه بود. بنگريد: مرآت الوقايع مظفرى: 1359
3- فاطر: 43

ص: 87

ص: 88

شناخت سلفيه

چكيده

شناخت صحيح فرقههاى اسلامى از يكديگر موجب نزديكى و انسجام گروههاى مختلف فكرى مسلمانان در جامعه اسلامى است. نگارنده در اين نوشتار در صدد شناساندن يكى از گروههاى فكرى به نام سلفيه است.

گرچه سلفيه با اين عنوان، پديدهاى نوظهور است اما ريشههاى فكرى آن، به اهل حديث و ابن تيميه و پيروان او برميگردد.

يكى از مسائل مورد اختلاف ميان متفكران، تعريف «سلفيه» و مصاديق «سلف صالح» به ويژه «سلف صحابه» پيامبرخدا (ص) است كه در اين مقاله ديدگاههاى موافقان و مخالفان گزارش و سپس داورى شده است. در ادامه، ريشههاى پيدايش و تحوّلات تاريخى آن، از آغاز تا محمد بن عبدالوهّاب بررسى ميشود.

كليد واژه:

سلفيه، سلف صالح، صحابه، تابعين، تابعين تابعين، احمد بن حنبل، ابن تيميه، محمد بن عبدالوهاب.

مقدمه

پساز رحلت پيامبرگرامى اسلام، از دهه دوم هجرى بحث در مسائل اعتقادى به ويژه امامت، صفات الهى، ايمان وكفر، قضا و قدر و ... موجب پيدايش نحلههاى گوناگون فكرى درميان مسلمانان شد.

يكى از اين فرقهها «اهل حديث» بودند كه در اخذ مسائل اعتقادى و فروع عملى از ظواهر قرآن و روايات نبوى، اصرار ميورزيدند.

از درون اين جريان فكرى در قرون اخير، تفكّر سلفگرايى با نام سلفيه به عنوان يك فرقه شكل گرفت كه در اين مختصر به معرفى آن ميپردازيم:

معنا شناسى سلفيه:

سلفيه در لغت:

سلفيه از نظر ماده مصدر صناعى از كلمه «سَلَف» است كه به آخرش ياى نسبت، همراه با هاء اضافه شده كه اين هاء هنگام وصل قلب به «ه» مى شود؛ يعنى هنگام وقف «سلفيه» و هنگام وصل «سلفية» خوانده مى شود. (1)

و اما از نظر معنا، برخى آن را به معناى «پدرانِ گذشته» دانسته (2) و برخى ديگر بر همه پدران و اقرباى يك فرد، كه از نظر زمانى يا فضيلت، بر او مقدم هستند، اطلاق كرده اند. (3)

سلفيه در اصطلاح:

اصطلاح سلفيه، در آثار محقّقانِ مسلمانِ كشورهاى عربى، در دو معنا به كار رفته است: (4) و (5) در معناى نخست، بركسانى اطلاق ميشود كه مدعى هستند در اعتقادات و احكام فقهى، به سلف صالح اقتدا مى كنند.

در معناى دوم، كه كاربرد آن به دوران بيدارى مسلمانان در عصر حاضر بر مى گردد، بر كسانى اطلاق گرديده است كه براى بيدارى مسلمانان و رهايى آنان از تقليد فكرى غرب و اتكا و اعتماد آنان به فرهنگ و تمدن ديرينه خويش و رجوع به قرآن و سنت، با نگاهى تازه و انديشه اى نو براى حل معضلات و مسائل فكرى جديد و استخدام فن و تكنيك و علوم تجربى بر مبناى فرهنگ اسلامى و تطهير چهره نورانى اسلام از غبار بدعتها و خرافه هايى كه در طول چهارده قرن بر آن نشسته بود تلاش كرده اند و حركت «اصلاح دينى» را شكل داده اند. آنها عنوان «سلفيه» را نشانى براى خويش قرار دادند؛ به اين معنا كه:

«مى بايست همه رسوباتى كه پاكى و صفاى اسلام را به تيرگى مبدّل ساخته و همه بدعتها و خرافه ها و ... را از اسلام دور كرد ... تا دين اسلام به عنوان دين كار و تلاش و زندگى، مورد توجه قرار گيرد.» (6)

بديهى است مراد ما از سلفيه در اين بحث، معناى نخست است كه معرفى آنان محور بررسى و نقد اين مقاله است.

تعريفهاى متعددى و گوناگونى از سوى موافقان سلفيه و مخالفان آنان براى «سلفيه» ارائه شده كه به برخى از آن ها به ترتيب اشاره مى شود:


1- محمد ابراهيم شقره، هي السلفيه، ص 17
2- اسماعيل بن حماد جوهري، صحاح، جزء 3
3- مجمع اللغه العربيه الوسيط، جزء اول، با مقدمة ابراهيم مذكور.
4- محمد سعيد رمضان البوطي، سلفيه بدعت يا مذهب صص 256- 259
5- سيد محمد كثيري، السلفيه بين اهل السنة و الإماميه، صص 42 و 43
6- البوطي، همان، صص 258 و 259

ص: 89

الف) تعريف سلفيه از ديدگاه موافقان:

سلفى ها در اين معنا متفقاند كه «سلفيه» به معناى «پيروى از سلف صالح» است اما در مصاديق سلف صالح اختلاف نظريه دارند. گرچه محمد ابراهيم شقره از محقّقان سلفى معاصر، مدّعى اتفاق نظريه در معناى سلفيه و مصاديق آن است و پيشينيانِ از امتِ پيامبر؛ بهويژه آنانكه در دو- سه قرن آغازين اسلام مى زيسته اند و پيرو منهج نبوى و خلفاى راشدين در احكام، آداب، اخلاق و عقيده بودند را مصداق سلف صالح مى داند. (1) اما محمد بن عبدالرحمان المغراوى، يكى ديگر از محققّان اين مكتب مينويسد: عالمان دينى در تعريف اصطلاحى سلف صالح اختلاف دارند. ايشان به نمونههايى از اين تعريفها اشاره ميكند و درپايان بهترين تعريف سخن شيخ محمود خفاجى را مى داند كه معتقد است: «محدوديت زمانى سه قرن اوّل اسلام، به تنهايى براى معرفى سلف صالح كافى نيست مگر اينكه موافقت انديشه آنان با كتاب و سنت و روح كتاب و سنت را به آن اضافه كنيم.

پس كسيكه در انديشهاش مخالف كتاب و سنت باشد، از سلف صالح نيست اگر چه در ميان صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين زيسته باشد. (2)

على حسين جابرى، از محقّقان معاصر جهانِ عرب نيز در مفهوم سلفيه، كتاب و سنت را مبنا قرار مى دهد و اين دو را، هم در مسائل نظرى و هم احكام فقهى شرط مى داند و آن را منهج مسلمانان پاسدار كتاب و سنت در همه زمانها مى داند. (3)

نتيجه اينكه دو محقق اخير، بر خلاف محقّق پيشين، بهجاى تأكيد بر پيروى از سلف صالح، بر پيروى از كتاب و سنت توصيه كرده و كوشيدهاند ابتدا تعريف مفهومى ارائه كنند، سپس مصاديق آن را معين نمايند.

در نهايت، به ديدگاه دكتر مصطفى حلمى، از محقّقان سلفى در مصر مى رسيم كه چند اثر در معرفى سلفيه دارد. وى «سلفيه» به معناى عام را اسم عَلَم براى كسانى مى داند كه در اعتقادات و فقه (احكام فقهى) از سلف صالح و تابعين از سه قرن اول اسلام و پيشوايان امّت بعد از آن ها؛ مانند ائمه چهارگانه اهل سنت و سفيان ثورى، بخارى و مسلم و ديگر اصحاب سنن و همچنين از علمايى كه ملزم به روش مسلمانان اوّليه هستند- گرچه فاصله زمانى با آنان دارند و با مشكلات و مسائل جديد روبهرو هستند؛ مانند ابن تيميه و ابن قيم و محمدبن عبدالوهاب وديگران از معاصرين، كه درعربستان، هند، مصر، شمال آفريقا و سوريه هستند، پيروى مى كنند. (4)

ايشان در ادامه، «سلفيه» در معناى خاصش را اقتدا به پيامبرخدا (ص) مى داند؛ به اين معنا كه سيره نبوى در جغرافياى فكرى و زندگى روزانه سلفى ها حضور فعال دارد و شريعت اسلامى را بر طبق سنت نبوى تنظيم مى كند. البتّه وى اجتهاد در مسائل مستحدثه را، طبق اصول فقه و بر مبناى سنت جايز مى داند. (5)

با بررسى تعاريف اصطلاحى گذشته و مقايسه ميان ديدگاه هاى محققان سلفى مى توان گفت سلفى ها خود را پيرو پيامبر خدا، اصحاب آن حضرت، تابعين، تابعينِ تابعين، علماى اهل حديث، بهويژه احمدبن حنبل وابن تيميه، ابن قيم و محمدبن عبدالوهاب مى دانند.

ب) تعريف سلفيه از ديدگاه مخالفان:

آنان از زواياى مختلف روى اصطلاح «سلفيه» پژوهش و بررسى كرده اند؛ گاه از آن جهت كه اين اصطلاح اشعار به وابستگى به گذشتگان دارد و بر كسانى دلالت مى كند كه جمود بر انديشه گذشتگان، بهويژه سه قرن اوّليه اسلام دارند و هرگونه انديشه، گفتار و عمل تازه اى را محكوم بهبدعت مى كنند؛ گاه از آن جهت كه سلف صالح، به جهت معاصر بودن با پيامبر گرامى اسلام و يا نزديكى به عصر رسالت و شيوه اى كه در فهم متون دينى داشتند، مزيتى دارند كه فهم آن شيوه ها موجب فهم دقيق تر و بى پيرايه از اسلام؛ يعنى از قرآن وسنت نبوى خواهد بود. گاه واژه «سلفيه» بهعنوان يك نحله مذهبى، كه به آراى عقيدتى و فقهى خاصّى پايبند است و ازآن دفاع مى كند، مورد توجه قرار مى گيرد.

اكنون به اختصار بعضى از ديدگاه هاى مخالفان را بررسى مى كنيم:

محمد سعيد رمضان البوطى (6) «سلفيه» را از جهات گوناگون مورد كاوش قرار داده است. وى معتقد است اين واژه، هنگاميكه معناى اصطلاحى آن مورد نظر باشد، برگرفته از واژه سلف است و مراد سه قرن نخست حيات امّت اسلامى است كه شايسته ترين عصر اسلامى و سزاوارترين آن ها به اقتدا و پيروى است و منشأ اين اصطلاح نيز فرموده پيامبرخدا (ص) است كه بنا به روايت ابن مسعود، به نقل از بخارى و مسلم فرمود:

«بهترين مردم، مردم قرن من هستند، سپس كسانى كه در پى ايشان مى آيند و سپس ديگرانى كه در پى آنان مى آيند ...»


1- هي السلفيه، صص 17 و 18
2- المفسرون، ص 14
3- علي حسين جابري، الفكر السلفي، ص 17
4- مصطفي حلمي، قواعد منهج السلفي في الفكر الإسلامي، ص 178
5- همان.
6- از انديشمندان اهل سنت است كه در تقريب مذاهب اسلامى كوشش كرده و ركن ركين مقابله با وهابيت در سوريه است. صابرى حسين، سلفيه بدعت يا مذهب، با مقدمه واعظ زاده خراسانى، ص 8

ص: 90

بى ترديد سبب اين برترى آن است كه مسلمانان اين سه قرن به سرچشمه هاى نبوّت و تعاليم رسالت نزديك ترند؛ زيرا اينان مجموعه اى از مسلمانان را تشكيل مى دهندكه گروهى از ايشان (صحابه) عقايد اسلامى و اصول و احكام دين را مستقيم و بدون واسطه از پيامبر (ص) گرفته اند و دوّمين حلقه، مظهرى از تابعيناند؛ همانانكه از اصحاب حضرت رسول پيروى كرده اند و سومين حلقه، كه نشانگر تابعينِ تابعين است، آخرين حلقه از دوران انديشه و خلوص فطرت اسلامى از شائبه هاى ناخوانده وارد شده در ديناند. (1)

او اين معنا از سلف و سلفى بودن را مى پذيرد؛ چنانكه مى نويسد:

«اين حقيقت ما را بدان فرا مى خواند كه انديشه و نيز شيوه رفتار خويشرا بهرشته وفادارى نسبت به سلف پيوند دهيم. به آنان اقتدا كنيم و در فهم متون دينى بر اساس قواعدى كه آنان آورده اند عمل كنيم. به همه اصول اعتقادى و احكام عملى پايبندى نشان دهيم كه همه يا اكثريت آنان بر آن اتفاق نظر داشته اند.» (2)

ايشان در ادامه اين توضيح را ميافزايد: مراد از پيروى از سلف، آن نيست كه شخص مقيد به ظاهرِ جزء جزء الفاظ و كلماتى شودكه آنان ادا كردند يا مقيد به موضع گيرى خاص و موردى گرددكه آنان در پيش گرفته بودند، بلكه مراد رجوع به قواعدى است كه آنان در تفسير و تأويل متون دينى، معيار و ميزان قرار داده بودند و نيز اصولى كه آنان براى اجتهاد و تأمل و استدلال در اصول و احكام داشتند. (3)

اما وى تمسك به واژه «سلف» و ساختن عنوان «سلفيه» را، كه در تاريخِ انديشه و شريعت اسلامى، پديده اى نوظهور و عنوان مشخّص و جدا كننده گروه معينى از مسلمانان با عقايد، افكار و انديشه هاى خاص است، نمى پذيرد و آن را بدعتى نو ظهور در دين مى داند كه نه سلف صالح اين امت با آن آشنايى داشته اند و نه خلف پايبند به روش آنان ... (4)

البوطى در فصل ديگر كتابش علّت بدعت شمردن اصطلاح «سلفيه» به اين معنا را چنين توضيح مى دهد:

«اگر مقصودِ (مسلمانيكه خود را وابسته به مذهب سلفيه مى داند) از واژه سلفيه، همان چيزى باشد كه واژه «اهل سنت و جماعت» بر آن دلالت مى كند، براى جماعت مسلمانان (اهل سنت) نامى جز آنچه سلف بر آن اجتماع كرده اند گذاشته و بدين ترتيب بدعتى به ميان آورده است ... اگر هم مقصود از «سلفيه» چيزى برابر نهاده اهل سنت و جماعت نباشد ... در اين صورت ترديدى نخواهد بود كه استفاده از اين واژه و جايگزين ساختن آن- به مفهوم باطل خود- با واژه اهل سنت و جماعت كه سلف صالح بر آن اجتماع داشته اند، مغايرت دارد و بدعت است.» (5)

البوطى در ادامه سلفى را چنين معرفى مى كند:

«امروزه از ديدگاه صاحبان اين بدعت، سلفى كسى است كه به فهرستى از آراى اجتهادى معين؛ خواه در زمينه عقيدتى و خواه در زمينه فقهى، پايبند باشد و از آن دفاع كند و هركه را از دايره اين آراء بيرون باشد، نابخرد و بدعتگذار بخواند.» (6)

در پايان، نظر خويش را اينگونه اظهار مى كند كه: «سلفيه» مذهبى تازه اختراع شده در دين است و بنيان آن گِردآمده اى از پاره اى آراى اجتهادى در زمينه هاى عقيدتى و احكام عملى است كه صاحبان اين مذهب آن ها را بر اساس خواست و به اقتضاى طبع و تمايلات خويش از مجموعه بسيار گسترده و گوناگونِ آرايى اجتهادى كه از سوى بسيارى از عالمان سلف و برگزيدگان اهل سنت و جماعت ابراز داشته شده است گرد آورده اند و آنگاه اعلام كرده اند اين تنها چيزى است كه مى تواند همه «فرقه ناجيه» (گروه نجات يافته اسلامى) را كه در پرتو كتاب و سنت پيش مى روند، در خود جاى دهد و هر كه از اين دايره بيرون رود و آراى اجتهادى ديگرى برگزيند بدعتگذار و گمراه است. (7)

يكى ديگر از ناقدان «سلفيه»، سامر اسلامبولى، از محقّقان سورى است كه معتقد است: «بسيارى از مردم مى پندارند: راه و رسم انديشيدن در مسائل فكرى، فرهنگى و زندگى را بايد از ميراث فرهنگى گذشتگان و تطبيقش بر زمان حاضر، بدون توجّه به عامل تغيير زمان و مكان اخذ نمود و عيناً بر زمان حال و آينده منطبق كرد. بر اين مبنا، جوامع گذشته، سلطه خويشرا بر آيندگان هموار نمودهاند، گويى كه گذشتگان، زندگانى در بدن آيندگان و پدران، زندگانى در اجساد فرزندان هستند.» (8)

ايشان در ادامه، برخى مسلمانان را نيز مانند ساير ملّتها اسير اين توهّمات و مبتلا به مرض سلف گرايى در فهم امور دينى و حياتياجتماعى مى داند، چون فهم كتاب و سنّت را مقيد به فهم صحابه كرده و مبتلا به جمود عقلى شده اند؛ بهگونه اى كه اگر با يكى از آن ها مذاكره كنى، دائم به زبان ابن تيميه سخن مى گويد و پيوسته براى تو از اقوال گذشتگان نقل مى كند. مذهبشان را مبتنى بر «عقل» نمى كنند، بلكه «نقل» تكيهگاهشان ميشود؛ از اين رو، از بحث عقلى و مناظره فكرى ميگريزند و تنها بر مسائلى تكيه مى كنند كه نصّى؛ خواه قطعى يا ظنّى بر آن اقامه شده باشد و


1- محمد سعيد رمضان البوطي، پيشين، صص 19 و 20
2- همان، ص 21
3- همان، صص 22 و 23
4- همان، صص 23 و 24
5- همان، ص 261
6- همان.
7- همان، ص 266
8- سامر اسلامبولى، تحرير العقل، ص 179

ص: 91

آنچه در نظر آنان پسند آمده، قيل و قال گذشتگان است و آن ها زبان گذشتگان اند و در رابطه عقل و نقل مى گويند: «نقل اساس هر فكر و انديشه اى است و عقل چيزى جز تابع و خادم نقل نيست!» (1)

خلاصه اينكه از ديدگاه ايشان، سلفيه كسانى هستند كه ايمان و اعتقاداتشان را از صحابه اخذ مى كنند و قول و فعل صحابه را براى انديشه و عملشان حجت مى دانند. (2)

يكى ديگر از محقّقان و ناقدانِ سلفيه، سيد محمد كثيرى، مؤلف «السلفيه بين أهل السنه و الإماميه» است. ايشان بعد از بررسى دقيق در واژه سلف و بررسى احوال و مجموعه هايى از مسلمانان سلف؛ اعم از صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين در پاسخ اين پرسش كه «سلفيها چه كسانى هستند؟» از قول انديشمند مصرى، شيخ محمد ابوزهره مى نويسد:

«مقصود از سلفيها آن ها هستند كه در قرن چهارم هجرى ظهور كردند و اينها برخى از پيروان فرقه حنبلى بودند كه مى پنداشتند تمام آرايشان از احمدبن حنبل اتخاذ شده است و او را احياكننده عقيده سلف مى دانند. آن ها با كسانيكه افكارشان منطبق بر آرايشان نباشد مبارزه مى كنند. سپس سلفيه در قرن هفتم هجرى به دست ابن تيميه تجديد حيات گرديد و در دعوت بهسوى آن پافشارى مى كردند- البته- ابن تيميه مسائل ديگرى را، متناسب با عصرش، بدان افزود. مجدداً اين آرا در جزيره العرب، در قرن دوازدهم به دست محمدبن عبدالوهاب زنده شد كه پيوسته وهابى ها (3) به سوى آن دعوت مى كنند.» (4)

مؤلف در ادامه مى افزايد: «پاره اى» از حنبلى ها سلفيه ناميده مى شوند چون سلفى ها افكار خاصّى در مسائل اعتقادى دارند اما احمدبن حنبل يكى از پيشوايان فقهى است و در عقايد مكتب خاصى نداشت. او در ادامه به قول ابن خليفه عليوى يكى از علماى الأزهر اشاره مى كند كه سلفيه را از دسته حشويه حنبلى مى داند. مؤلف اين نسبت را در مورد وهابى ها تأييد مى كند. (5) اين نسبت از سوى محققانى چون آيت الله استاد جعفر سبحانى و استاد على اصغر فقيهى مورد تأييد قرار گرفته است. (6) گفتنى است اين مقال را مجال بيان تفصيلى همه نظريه هاى موافقان و مخالفان نيست، از اين رو، به همين مقدار بسنده كرده و به بررسى آن ها مى پردازيم:

بررسى و نقد تعريف ها

محور تعريفهاى موافقان از سلفيه، پيروى از سلف صالح است. گرچه مصطفيحلمى در تعريف خويش، دامنه پيروى را تا محمدبن عبدالوهاب و ديگر رهبران معاصر سلفى در دنياى اسلام بسط داده است، اما غالب انديشهوران، معيار سلفى بودن را پيروى از سلف صالح؛ يعنى صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين محدود كرده اند و افرادى چون ابن تيميه و محمدبن عبدالوهاب را از احياگران سلفيه مى دانند.

براى بررسى و نقد ديدگاه ها در باره تعريف سلفى و سلفيه لازم است دو مسأله را تحليل كنيم؛ يكى اين كه مراد از «پيروى سلف صالح» به چه معناست و ديگر آنكه «سلف صالح» چه كسانى هستند كه پيروى از آنان مايه نجات و تخلّف از آنان، موجب گمراهى و هلاك است.

معناى پيروى از سلف

پيروى ازسلف صالح به چه معناست؟ آيا مقصود اين است كه در روش انديشه و شيوه زندگى فردى و اجتماعى و ... تابع و مقلّد آنان باشيم و هرگونه نوآورى؛ خواه در روش انديشه باشد يا در چگونگى زندگى و نيز خواه در اصول عقيدتى باشد يا در احكام فردى و اجتماعى، تنها نگاهمان به گذشتگان باشد و از عقل خويش براى تجديد حيات اجتماعى و فهم جديد از قرآن و سنّت بهره اى نبريم. بديهى است كه اين طرز تفكر نه مورد تأييد قرآن و سنت است و نه مورد تأييد هيچ عقل سليمى است. چرا كه:

اولًا: قرآن كريم، كه سلفيها خود را متمسّكين و متولّيان انحصارى آن مى دانند، بسيارى از اقوام گذشته را به جهت پيروى كوركورانه از پدران و گذشتگان سرزنش مى كند و اين را دليل بر بى خردى مى داند. (7)

ثانياً: خداوندى كه اين همه بر تعقّل و انديشه ورزى تأكيد مى ورزد و مشركان عصر رسالت را به جهت تعقل نكردن وتقليد از پدران و اجداد، سرزنش مى كند آيا مى شود امت آخرالزّمانرا استثنا كرده و آنان را به پيروى بى دليل از سلف امر نمايد؟ كدام عقل سليم مى پذيرد كه اگر سلف صالح براى انجام فريضه حج از استر و اسب و اشتر استفاده مى كردند، امروز هم به احترام سلف صالح و به تبعيت از سلف صالح، از اسب و اشتر استفاده كنند و بر هواپيما ننشيند؟! اگر سلف صالح در هنگام سخنرانى مجبور بودند با صداى بسيار بلند سخن بگويند يا افرادى در وسط جمعيت سخنانشان را


1- همان، صص 189- 179
2- همان، صص 194- 188
3- سلفي ها را به جهت تبعيت و تعصب به آراي محمد بن عبدالوهاب وهابي ناميد.
4- محمد ابوزهره، السلفيه، صص 38 و 39
5- همان، صص 41 و 42
6- على اصغر فقيهى، وهابيان، ص 23؛ جعفر سبحانى، فرهنگ عقايد و ملل، ص 135
7- بقره: 170

ص: 92

به ديگران منتقل كنند، امروز هم عده اى بيايند و بگويند چون سلف صالح از بلندگو استفاده نكرده اند، پس اگر ما اين كار را بكنيم بدعت در دين است و بايد حنجره را پاره كرد تا مقصود خويش را به همه مخاطبان رساند. سلف نه از راديو استفاده مى كردند و نه از تلفن و تلويزيون و ماهواره و نه از روزنامه و مجلّه و اينترنت، اما امروزه قاطبه علماى اسلام؛ از مذاهب گوناگون، حتى عالمان سلفى مذهب، استفاده از اين وسايل را براى تبليغ فرهنگ اسلامى، نه تنها جايز بلكه ضرورى مى دانند و خلاف آن را تحجّر و واپسگرايى مى شمارند. گذشته از همه اينها، اگر زندگى سلف را بررسى كنيم، مى بينيم در همان سه قرن اوّليه اسلام، تغييرات زيادى در شيوه هاى زندگى فردى و اجتماعى، به ويژه در حكومتدارى به وجود آمد.

رمضان البوطى مى نويسد: «هيچكدام از پژوهشگران وآشنايان با تاريخ صحابه وتابعين، ترديد ندارند كه عواملى تقريباً به صورت همزمان بروز كردند (1) و با ظهور آن ها براى سلف صالح- رضوان الله عليهم- اين امكان بر جاى نماند كه در برخورد با انديشه و زندگى بر همان شيوه نخست خود ثابت و پايدار بمانند تا اين ثبات و پايدارى ... صورت معيار و الگويى به خود بگيرد و همه مسلمانانى كه پس از آن مى آيند موظف به پيروى از آن باشند. بلكه ناگزير بودند به اقتضاى عواملى كه ذكر شد (و ديگر تحوّلات به وجود آمده) روش هاى ديگرى را در زمينه برخورد با زندگى و مسائل آن جايگزين روش قبلى خود سازند و در زمينه فرهنگ و علوم و شيوه هاى شناخت و انديشه به جاى سبك هاى فطرى كه پيشتر با آن آشنايى داشتند، سبك هاى پيچيده تازه اى را در پيش گيرند. (2)ايشان در ادامه، نمونههايى از مسائل عمرانى، عادات اجتماعى و فعاليت هاى اقتصادى ذكر ميكند در زمان پيامبرخدا، صحابه با آن آشنايى نداشتند و در زمان تابعين و پيروان تابعين به وجود آمده است. (3) پس بديهى است مراد از «پيروى و تبعيت از سلف صالح» نمى تواند به اين معنا باشد كه ما باب انديشه را در مسائل زندگى ببنديم و شيوه نوينى را براى حل مشكلات زندگى استفاده نكنيم. از سوى ديگر، آيا سلف صالح در برخورد با مسائل، همه به يكگونه برخورد مى كردند و خودشان هيچ اختلافى نداشتند؟

بررسى تاريخ گواهى مى دهد: در همان سده نخست، گرچه گروهى از تابعان بر سنّت هاى پيشين اصرار مى ورزيدند اما گروهى ديگر بر اجتهاد در مسائل مستحدث تأكيد داشتند كه اين گروه از سوى سنتگرايان «اصحاب أرَأيتَ» (4) خوانده شدند (5) و اين گروه گرچه در آغاز چندان مورد توجه نبودند اما گسترش حوزه جغرافيايى اسلام و پيدايى مسائل مستحدث و دورى از مركز خلافت اسلامى و عدم دسترسى به نصوصى كه مرجع و منبع باشد زمينه را براى اجتهاد شخصى در مسائل به ويژه احكام فقهى آماده كرد؛ چنانكه بر اساس گزارش محقّقان در نيمه نخست سده دوّم هجرى قمرى، فقه در طى تحوّلى سريع، مرحله فقه نظام گرا را پشت سرگذارده، شتابان رو به سوى مرحله اى ديگر؛ يعنى تدوين نهاده بود كه شكل گيرى گروهى با عنوان «اصحاب رأى» حاصل آغاز همين مرحله و تكوين فقه بود. در ميانه سده دوم قمرى نزاع محافل دينى در باب استعمال رأى و حدود كاربرد آن در فقه دو گروه جديد را در مقابل يكديگر نهاده بود؛ گروهى كه رأى فقهى را ارجى ويژه مى نهادند و به «اصحاب رأى» شناخته شدند و گروهى كه به رويارويى با آنان برخاسته، بر پيروى سنت پيشينيان اصرار داشتند كه «اصحاب اثر» يا اصحاب آثار خوانده مى شدند و در منابع متأخّر «اصحاب حديث» نام گرفتند ... (6) در نيمه نخست سده سوم قمرى اصحاب حديث با بار معنايى پيروان حديث نبوى مفهومى افتخارآميز يافت و سنت گرايانى برجسته، چون احمد بن حنبل و اسحاق بن راهويه خود و همفكرانش را اصحاب حديث خواندند. (7)

در مقابل اصحاب اثر، افرادى چون حسن بصرى (د 110 ق.) و حمادبن ابى سليمان (د 120 ق.) و ابن شبرمه (د 144 ق.) و ابن ابى ليلى (د 148 ق.) و ابو حنيفه (د 105 ق.) به «رأى» و درايت و اجتهاد در مسائل گرايش داشتند به ويژه ابو حنيفه نماد اصحاب رأى در تاريخ فقه است. او در مواجهه با آراى صحابه، اتفاق آنان را حجت مى شمرد و در صورت اختلاف خود را در انتخاب به وفق رأى مخير مى ديد. (8) نتيجه اينكه در ميان تابعين و تابعينِ تابعين، وحدت نظرى وجود نداشت و هرگروهى خود را مصيب و بر حق دانسته، ديگرى را مردود ميشمرد. حتى در ميان صحابه، در همه مسائل وحدت نظر وجود نداشت، به خصوص در مسائل سياسى، اعتقادى، امامت و قيام به سيف، گرايش هاى مختلف ديده مى شود. (9) بهگونه ايكه هنوز بدن مطهر پيامبر خدا (ص) دفن نشده بود كه در جانشينى پيامبر (ص) اختلاف كردند. گروهى از صحابه، سعدبن عباده، گروهى ابابكر و گروهى امير مؤمنان على (ع) را براى جانشينى و خلافت پيامبر بر جامعه اسلامى اولى و سزاوار دانستند. بعد از دوران خلافت سه خليفه، افرادى از صحابه؛ چون طلحه و زبير ابتدا با امير مؤمنان على (ع) بيعت كردند و آنگاه پيمان شكستند وجنگ جمل به راه انداختند و برخى چون معاويه، كه سلفيه اورا جزو صحابه مى دانند (10) با امام به حق، على (ع) به دشمنى برخاستند و تنور جنگ صفين برافروختند و برخى چون خوارج براى تحميل نظريه هاى خويش بر امّت و حتّى بر اميرمؤمنان على (ع) قرآن را مطابق هوى و هوس هاى خويش تأويل كرده و سرانجام آن امام همام را به ميدان پيكار فرا خواندند، درحالى كه بسيارى از آنان از صحابه يا تابعين بودند. پس، از كدامين گروه بايد تبعيت كرد؟ از امير مؤمنان و اصحابش؛ چون سلمان، ابوذر، عمار ياسر و ... يا از معاويه و اصحاب جمل؟


1- مقصود ايشان، گسترش دايره فتوحات اسلامى، گرايش بسيارى از پيروان اديان ديگر به اسلام، گرويدن هزاران تن از سرزمين هاى مجاور و نيز سرزمين ها دور به اسلام و گسترش زندقه است. همان، صص 43- 45
2- محمد سعيد رمضان البوطى، السلفيه، ص 47
3- همان، صص 56- 47
4- يعنى آيا ديدى؟: مقصود اين است كه آيا ديدى حكم فلان مسأله چه بود پس حكم اين مسأله نيز چنين است. البوطى، ص 63
5- احمد پاكتچى، دائره المعارف بزرگ اسلام، ج 9، ص 114
6- همان.
7- همان، ص 114
8- همان، ص 132- 128
9- همان، صص 110
10- ابن تيميه، مجموعه فتاوى، ج 4، ص 422

ص: 93

آيا مى توان تصوّر كرد هر دو بر صراط مستقيم بوده باشند؟ اگر چنين است و صراط مستقيم تكثيرپذير است، چرا سلفيها امروزه تنها خودشان را بر صراط حق و بقيه را اهل ضلال و بدعت مى دانند؟ چنان كه مى گويند: خوارج، رافضه، قدريه، مرجئه، جبريه، جهميه، معتزله، اهل كلام (اشاعره، ماتريديه)، صوفيه، فلاسفه، باطنيه، احزاب، ملّى ها و ... اهل بدعت هستند (1) و پيروى از آن ها جايز نيست. اگر چه سخن ايشان در مورد ضلالت گروه هايى مثل خوارج، قدريه، جهميه و جبريه از نظر نگارنده نيز درست است اما بسيارى از اين گروه ها ظهورشان در عصر صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين بوده است. اگر بر اساس بينش سلفى ها، كسانى را رافضه بدانيم كه خلافت ابوبكر، عمر و عثمان را نپذيرفتند، پس شمارى از صحابه و تابعين و تابعان آن ها اين خلافت را نپذيرفتند كه از مشهورترين آن ها مى توان از صحابه، على بن ابى طالب، امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) و سلمان فارسى و مقداد و ابوذر غفارى و از تابعين امام زين العابدين؛ زينت عابدان و موحّدان، امام محمد باقر؛ باقر علم و دانايى و امام جعفر صادق استاد با واسطه و بى واسطه پيشوايان چهارگانه فقه اهل سنّت و ... را نام برد. اگر پيروى از امام على و امام حسن ضلالت و بدعت است، بايد غير از پيروان معاويه و اصحاب جمل، همه اهل بدعت باشند و حال آنكه خود سلفى ها و بسيارى از فرق اهل سنّت على (ع) را از خلفاى راشدين و اصحاب عشره مبشره (ده نفرى كه پيامبر (ص) آن ها را به بهشت بشارت داده است.) مى دانند. (2)

پس اكنون لازم است ببينيم از ديدگاه سلفى ها، سلفِ صالح چه كسانى هستند كه پيروى از آنان مايه نجات و انحراف از مسير آنان موجب بدعت و ضلالت است و معيار آنها در صالح بودن چيست.

سلف صالح چه كسانى هستند؟

همان گونه كه اشاره شد برخى از محقّقان سلفى، مسلمانان سه قرن اوّليه اسلام؛ يعنى آنانكه در احكام و آداب و اخلاق و عقيده پيرو سنت نبوى و خلفاى هدايت يافته بعد از او گام بر مى داشتند به عنوان سلف صالح معرّفى كردند (3) و برخيگفتند سلف صالح كسانى هستند كه راسخان در علم، هدايت يافتگان به هدايت نبى گرامى (ص) و مجاهدان در راه خدا هستند كه مصداق آن را اصحاب رسول خدا دانستند (4) و برخى علاوه بر صحابه، تابعين وتابعينِ تابعين بهخصوص ائمه فقهى چهارگانه اهل سنت؛ يعنى ابوحنيفه، مالك بن انس، محمدبن ادريس شافعى و احمدبن حنبل را مصداق سلف صالح دانستند (5) برخى علاوه بر آن ها بخارى، مسلم، دارمى صاحبان صحيحين و سنن- بر بهارى، ابن خزيمه، طحاوى، ابن بطه، آجرى، لالكائى، صابونى و شاگردان آنها سپس ابن تيميه و ابن قيم و شاگردان آنها، سپس محمدبن عبدالوهّاب و شاگردان او را، اگرچه برخى ظهورشان بعد از سه قرن اوليه اسلام است و از خلف به شمار مى آيند ليكن چون در مسائل اعتقادى و احكام فقهى مبناى فكرى آنان را قرآن، سنت نبوى و سنت خلفاى راشدين و صحابه و تابعين مى دانند، آنها را جزو سلف صالح مى دانند. (6)

آنچه محلّ اجماع نسبى صاحب نظران سلفيه درباره سلف صالح مى توان ذكر كرد، صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين است. پس لازم است ببينيم صحابه و تابعان آنها به ويژه آنان كه در سه قرن اول اسلام مى زيستند و مورد استناد بيشتر سلفى ها و حتى مورد قبول برخى از مخالفان است، چه كسانى هستند؟

صحابه و تابعين

صحابه در نظر اهل سنت جايگاه ويژهاى دارند؛ چنانكه احمدبن حنبل پيشواى اهل حديث در نامه اى به مُسَدَّد بن مُسَرْهَدٍ مى نويسد:

«امركم من بعد كتاب الله سنه نبيه و الحديث عنه و عن المهديين من اصحاب النّبى (ص) و التابعين من بعدهم»؛ «شما را بعد از كتاب خدا به سنت پيامبرش و سخن گفتن از سنت پيامبر و اصحاب هدايت شده اش و تابعان از آن ها امر مى كنم.» (7)

ابن اثير نيز در مقدمه اسدالغابه فى معرفه الصحابه مى نويسد:

«حمد خدايى را ... كه محمد (ص) را به رسالت فرستاد و او را مصطفاى خويش كرد و براى او اصحابى قرار داد كه همچون ستارگان آسماناند كه انسان به هر يك از آنها اقتدا كند، به سوى حق هدايت يافته است ... پس صلوات خدا بر محمد و آل و اصحابش.» (8)

تعريف صحابه

اهل سنت عليرغم اشتراك نظر دراحترام به صحابه، در ويژگيهاى صحابى بودن اختلاف دارند؛ چنانكه ابن اثير مى نويسد:


1- ناصر بن عبدالكريم العقل دراسات فى الاهواء و البدء، صص 33- 29
2- ابن بدران المدخل الى مذهب احمد بن حنبل، ص 11
3- محمد ابراهيم شقره پيشين، صص 17 و 18
4- محمد بن عبدالرحمن المغراوى، پيشين، ص 11
5- همان، ص 13
6- مصطفى حلمى، قواعد، ص 178
7- ابن بدران، پيشين، ص 10
8- ابن اثير، اسدالغابه فى معرفه الصحابه، ص 2

ص: 94

«علما در اينكه صحابه چه كسانى هستند، اختلاف كردهاند؛ (مثلًا) بعضى از علما فردى را جزو صحابه دانستهاند و بعضى نفى كردهاند ...»

ايشان ويژگى هاى زير را براى صحابه بر مى شمارد:

«آنهاييكه در دار ايمان گرد آمدند؛ يعنى از مهاجرين و انصار بودند و آنان كه سبقت در ايمان دارند، آنانكه از پيشگامان اسلام به نيكويى تبعيت كردند؛ يعنى همانهاكه پيامبر خدا را ديدند و كلامش را شنيدند و بر احوال او شاهد و ناظر بودند و آن را به مردان و زنان بعد از خود منتقل نمودند، اينها كسانى هستند كه ايمان به خدا آوردند و ايمانشان را به شرك نيالودند، همينها اهل هدايتاند. اينان اصحاب حضرت رسول و عدول امّتاند و جرح و تعديل در آنها راه ندارد.» (1)

در مصاديق صحابه نيز ميان علماى اماميه و اهل سنت و همچنين ميان علماى اهل سنت اختلاف است، ممكن است گروهى از متفكران كسى را صحابى بدانند اما گروهى ديگر اورا از منافقين به حساب آورند.

احمد ابن حنبل در ميان اصحاب ابوبكر، عمر، عثمان، على (ع) و عشره مبشره را كه مركباند از چهار خليفه بعد از پيامبر (ص) و طلحه، زبير، سعد، سعيد، عبدالرّحمان بن عوف و ابوعبيده جرّاح، افضل از ساير صحابه و اهل بهشت مى داند.

ابن تيميه، عايشه و ابو موسى اشعرى و عمر وبن العاص و معاوية بن ابى سفيان را هم از صحابه و اهل فضايل و محاسن و مجتهدان امت مى داند و مى نويسد:

«بسيارى از آنچه از آنها نقل شده، دروغ است وسخن درست اين استكه بگوييم آنها مجتهد هستند و مجتهد اگر به درستى حكم كرد براى او دو اجر و اگر بهخطا حكمكرد يك اجر براى اوست.» (2)

وى در اثبات فضيلت صحابه، حديث

«خير القرون القَرْن الذي بعثت فيهم، ثمّ الذين يلونهم، ثمّ الذين يلونهم»

را نيز ذكر مى كند. او در عين حال كه معاويه و على (ع) را به عنوان صحابه پيامبرخدا معرفى مى كند، درباره عمار ياسر به نقل از بخارى و مسلم مى نويسد:

پيامبر (ص) فرمود:

«تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَة ...»

؛ «او را گروهى باغى (سركش) و سركش مى كشند.» (3) يعنى از يك سو ابن تيميه معاويه و عمروبن عاص و سپاهيان معاويه را به عنوان گروهى ياغى معرفى مى كند و از طرف ديگر مى نويسد:

«به دليل كتاب، سنت و اجماعِ سلف ثابت مى شود كه آنها مسلمان و مؤمن اند، اگرچه على بن ابى طالب و سپاه او اولى به حق هستند.»

ابن تيميه از يكسو مى نويسد:

«اگر كسى بهطور قطعى بگويد معاويه و اصحابش اهل جهنم اند، او دروغگو است.» (4)

از سوى ديگر حديث پيامبر (ص) درباره عمار ياسر را مى آورد كه فرمودند:

«عمار را گروهى سركش و ياغى مى كشند در حالى كه عمار آنان را به بهشت مى خواند و آنها او را به جهنم دعوت مى كنند.» (5)

در ادامه مى نويسد:

«اين، دلالت بر صحت امامت على (ع) و وجوب طاعتش دلالت مى كند و دليل بر آن است كه قتال و جنگ با على (ع) جايز نيست و كسى كه با او بجنگد خطاكار، ياغى و سركش است.» (6)

ابن تيميه در جاى ديگر از قول پيشوايان اهل سنت در باب «برترى صحابه از تابعين» مى نويسد: «مطلقاً هر يك از صحابه از تابعان برترند.» (7)

در ادامه مى نويسد: آنها اين سخن را در مورد مقايسه معاويه و عمربن عبدالعزيز اينگونه توجيه كرده اندكه گرچه سيره عبدالعزيز عادل تر از سيره معاويه است، ليكن مصاحبت با پيامبر فضيلتى براى اهلش مى آوردكه براى غيرصحابه حاصلنمى شود؛ يعنيمعاويه چون از صحابه است از عمربن عبدالعزيز برتر است؛ زيرا پيامبر فرمود:

«لَا تَسُبُّوا أَصْحَابِي فَوَالذِي نَفْسي بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَباً مَا بلغ مُدَّ أَحَدِهِمْ ...»

«اصحابم را دشنام ندهيد، چون سوگند به كسى كه جانم در دست اوست اگر شما به اندازه كوه احد انفاق كنيد به اندازه يك مدّ انفاق صحابه ارزش ندارد.» (8)

اينها نمونههايى از سخنان پيشوايان سلفيه بهويژه ابنتيميه درباره صحابه پيامبر بودكه سلفيه معتقدند پيروى از سلف صالح كه در صدر آنان صحابه بعد تابعين و بعد تابعينِ از تابعين هستند، مايه نجات و فلاح و رستگارى است.


1- همان، ص 3
2- ابن تيميه، مجموعه فتاوى، ص 346
3- همان، ص 347
4- همان، ص 346
5- همان، ص 351
6- همان.
7- همان، ص 422
8- همان، ج 3، ص 136

ص: 95

در ادامه مى نويسد آنها اين سخن را در مورد مقايسه معاويه و عمربن عبدالعزيز اينگونه توجيه كرده اند كه گرچه سيره عبدالعزيز عادل تر از سيره معاويه است لكن مصاحبت با پيامبر فضيلتى براى اهلش مى آورد كه براى غير صحابه حاصل نمى شود يعنى معاويه چون از صحابه است از عمربن عبدالعزيز برتر است چون پيامبر فرمود:

«لا تسبوا أصحابي فَوَالّذي نفسي بيده لو أَن أحدكم أنفق مثل احُد ذهباً ما بلغ مُدّ أحدهم ...»

«اصحابم را دشنام ندهيد، چون سوگند به كسى كه جانم در دست اوست اگر شما به اندازه كوه احد انفاق كنيد به اندازه يك مدّ انفاق صحابه ارزش ندارد.» (1)

اينها نمونه هايى از سخنان پيشوايان سلفيه به ويژه ابن تيميه درباره صحابه پيامبر بود كه سلفيه معتقدند پيروى از سلف صالح كه در صدر آنان صحابه بعد تابعين و بعد تابعينِ از تابعين هستند مايه نجات و فلاح و رستگارى است.

نقد تعريف صحابه:

يك بررسى اجمالى براى بطلان سخنان آنان بويژه ابن تيميه درباره ى تعريف صحابى و بدعت بودن آن كافى است چون:

اولًا هيچ آيه اى از كتاب خدا نداريم كه امر كند از اهل بغى اطاعت كنيد، بلكه مى فرمايد: با اهل بغى مبارزه كنيد تا به فرمان خدا گردن نهند. (2) ابن تيميه از يك سو معاويه را اهل بغى مى نامد؛ چنانكه در حديث عمار گذشت كه گروهى باغى او را مى كشند و از سوى ديگر او را از صحابه و مجتهد در دين مى داند كه هر حكمى كرد، اگر خطا بود يك ثواب و اگر درست بود دو ثواب براى او هست. از يك سو عمروبن عاص را از اهل بغى مى نامد كه دعوتش به سوى آتش است و از سوى ديگر صحابى مى داند كه اگر كسى گفت او اهل جهنم است دروغگو است. آيا اگر كسى تابع على (ع) باشد يا تابع معاويه بن ابى سفيان كه بعد از فتح مكه اظهار اسلام كرد، يكسان است؟ مگر خداى سبحان نمى فرمايد:

(لا يَسْتَوي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا ...

). «آنهاييكه پيش از فتح مكه در راه خدا (و احياى اسلام) از مالشان هزينه كرده، پيكار نمودند. با آنهايى كه بعد از فتح مكه انفاق و پيكار كردند، مساوى نيستند بلكه گروه اول درجه و مقامشان بيشتر است.» (3)

آيا معاويه از صميم قلب ايمان آورد يا نفاق ورزيد؟ چون سيره عملى او حكايت از ايمان ندارد. آيا مى شود معاويه با كسيكه به تأييد ابن اثير، از رجال اسلام است و پيامبر در جنگ خيبر در شأنش فرمودند:

«لُاعطينّ الرآية رجلًا يَفْتَح اللّه علي يديه يحبُّ الله وَ رَسُولَه وَ يُحبّهُ اللهُ وَ رَسُولهُ»

(4) پيكار كند و دشمنى ورزد و او را سبّ نمايد و دستور دهد بر بالاى منابر سبّ على كنند باز او را مؤمن و صحابى رسول خدا بدانيم؟ هم او را دوست بداريم و احترام كنيم و اطاعت نماييم و هم على و اهل بيت پيامبر را؟

اگر على دوست خدا و رسول است و خدا و رسولش او را دوست دارند، مقاتله و جنگ با او، مقاتله با دوست خدا و نيز جنگ با كسى است كه خدا و رسولش او را دوست دارند و اين ممكن نيست كه كسى در قلبش خدا و رسول را دوست داشته باشد اما با دوست آنها دشمنى ورزد و نمى توان تصوّر كرد كسى را خدا دوست داشته باشد اما بر دشمنش غضب نكند. بنابر اين، اگر پذيرفتيم كه خدا با على (ع) دوست است، بايد بپذيريم كه خداوند معاويه و عمروبن عاص را مورد غضب قرار داده و فرمان داده است كسانى را كه او غضب كرده دوست نگيريم (5) چه برسد به اينكه آنها را الگوى فكرى و عملى خويش قرار دهيم! (6) پس كسى را نمى توان به صرف درك محضر پيامبر جزو صحابى راستين و اهل فضايل شمرد و او را الگوى امّت قرار داد. چه بسا كسانيكه پيامبر را درك كردند اما با نفاق و دورويى با آن حضرت برخورد نمودند و بعد از پيامبر مرتد شدند و چه بسا افرادى كه پيشتر نبودند و جاعلان حديث، آنها را «صحابى پيامبر» ناميدند؛ چنانكه دانشمند محقّق، سيد مرتضى عسكرى در كتاب «يكصد و پنجاه صحابى ساختگى» اسامى همين تعداد صحابى ساختگى را برشمرده است كه كتابهاى معتبرِ تاريخى و حديثى اهل سنت؛ مانند صحيح ترمزى (د 279 ق.) و ابن حجر (ه-. 852 ق.) و كتابهايى كه شرح حال براى اصحاب پيامبر نوشته اند، آنها (اصحاب ساخته دست خيال سيف بن عمر) را نيز جزو صحابه حقيقى پيامبر خدا نام برده اند. برخى از اين كتابها عبارت اند از: «معجم الصحابه» البغوى (د 317 ق.)، «معجم الصحابه» ابن قانع (د 351 ق.)، «الصحابه» ابوعلى بن السكين (د 353 ق.) «معرفه الصحابه» ابو نعيم (د 430 ق.)، «استيعاب فى معرفه الاصحاب» ابن عبدالبرّ (د 463 ق.)، «اسد الغابه فى معرفه الصحابه» ابن اثير (630 ق.)، «الاصابه فى تمييز الصحابه» ابن حجر (د 852 ق.) و «تجريد اسماء الصحابه» الذهبى (د 748 ق.)، وى مؤلفان 68 تن از تاريخ نويسان، سيره نويسان، اديبان و ... را ذكر نموده و يادآور شده است كه اينها پاره اى از آثارى است


1- همان، ج 3، ص 136
2- فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتَّي تَفي ءَ إِلي أَمْرِ الله ... حجرات، 9
3- حديد: 10
4- ابن اثير، پيشين، ج 4، ص 28 «من پرچم را فردا به دست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او هم خدا و رسولش را دوست دارد.»
5- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللهُ عَلَيْهِم ...؛ «اى اهل ايمان كسانى را كه خدا غضب كرده است به دوستى نگيريد.» ممتحنه، 13
6- اميرالمؤمنين على ع در وصف عمروبن العاص مثل «اتِّبَاع الْكَلْبِ لِلضِّرْغَام» مى آورد، يعنى سگى كه دنبال شير برود و منتظر ته مانده شكار او باشد. عبده، شرح نهج البلاغه، نامه 39

ص: 96

كه از سيف، سخن نقل كرده اند. (1) برخى ديگر از محقّقان نيز سيف را در زمره دروغ پردازان و روايت سازان نام برده اند؛ مانند عقيلى (د 322 ق.) در كتاب الضعفاء، ابن جوزى (د 597 ق.) در «الموضوعات»، سيوطى (د 911 ق.) در اللئالى المصنوعه و ... (2)

سلفيه به استناد روايت

«انّه لا يدخل النار أحد بايع تحت الشجرة»؛

«هيچ يك از كسانى كه در بيعت رضوان با پيامبر بيعت كردند، داخل جهنم نمى شوند.» (3) و آيه:

(لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْيبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ).

«خداوند راضى است از مؤمنينى كه در زير آن درخت (رضوان) با تو بيعت كردند.» (4)

همه اصحاب را اهل بهشت مى دانند اما بايد دانست كه خداوند از مؤمنان اعلام رضايت كرده نه منافقان؛ مثل عبداللّه بن ابَى و اوس بن خولى، گرچه آنها در بيعت رضوان حاضر بودند. (5) پس از نظر ما صحابه در درجات متفاوتى از ايمان بودند، بعضى از مؤمنان هستند كه جان و مالشان را به خدا فروختند:

(إِنَّ اللهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ...) (6)

و بعضى هستند كه در صدر اسلام آورندگان و از مهاجرين و انصار هستند و بعضى در طاعت خدا از آنها به خوبى پيروى كردند و رضايت خدا را خريدند آنها به بهشت خدا وعده داده شدند:

(وَ السَّابِقُونَ اْلأ وَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ اْلأ نْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّات ...).

آنان كه در صدر اسلام سبقت به ايمان گرفتند از مهاجر و انصار (و در دين ثابت ماندند) و آنان كه به طاعت خدا پيروى ايشان كردند، خدا از آنان و آنان از خدا خشنودند و خدا براى آنان بهشت ها آماده كرده است كه ... (7)

اما در همين سوره بعد از آيه فوق مى بينيم كه آمده است كسانى از اعراب اطراف مدينه هستند كه منافقند حتى بعضى از اهل مدينه هم هستند كه منافقند و بر نفاق ماهر و ثابتند و شما از نفاق آنها آگاه نيستيد اما ما آنان را مى شناسيم و آنها را دو بار عذاب مى كنيم و عاقبت هم به عذاب سختى گرفتار مى كنيم. (8)

نكته قابل توجّه و دقيق آيه اين است كه مى فرمايد:

(وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ...

). «برخى از اهل مدينه به نفاق خو گرفته اند، تو آنها را نمى شناسى ولى ما آنها را مى شناسيم.»

برخى از اهل مدينه در كنار پيامبرخدا (ص) بودند و ادعاى ايمان هم مى كردند، اما در درون در نفاقشان ثابت بودند و تا آخر عمر هم توبه نكردند.

چنانكه شوكانى، از مفسّران اهل سنت، در تفسيرش، ذيل جمله «مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ» مى نويسد: اينها كسانى بودند كه بر نفاقشان ماندند و توبه نكردند و بر نفاق مردند؛ مانند عبداللّه بن ابى و ابوعامر راهب و الْجَدَّ بْنَ قَيس. (9)

و بعضى ديگر از آنها به گناه نفاق خود اعتراف كردند؛ هم اعمال صالح داشتند هم اعمال ناپسند، اميد است خدا توبه آنان را بپذيرد و مورد مغفرت و رحمتش قرار دهد. (10)

بعضى ديگر نيز بودند كه در نماز پيامبرخدا (ص) در جمعه و جماعات حاضر مى شدند، اما وقتى صداى دهل كاروان تجار را مى شنيدند، پيامبر را رها كرده و به لهو و تجارت مى شتافتند. (11)

برخى بودند كه از جنگ كراهت داشتند و در شهر ماندن را بر جهاد در راه خدا ترجيح مى دادند، در عين حال كه در جماعت مؤمنان و مصاحب پيامبرخدا بودند؛ چنانكه مى فرمايد:

(لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللهُ الْمُجاهِدينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدينَ دَرَجَةً ...) (12)

«هرگز مؤمنانى كه بى هيچ عذرى از رفتن به جنگ سر باز زدند و آنهايى كه در راه خدا با مال و جانشان جهاد كردند، مساوى نيستند. خداوند مجاهدانى را كه با مال و جانشان در راه خدا جهاد كردند بر نشستگان برترى داده است.»

پس صحابه چند دسته بودند؛ برخى مؤمنان راستين و مجاهدان در راه خدا و اهل عبادت، خضوع و خشوع و نيز آمر به معروف و ناهى از منكر و پاسداران حدود الهى بودند (13) و مطيع خدا و رسول. برخى در درجات پايين تر و برخى اهل نفاق و دورويى و ظاهرالصلاح. برخى نيز كسانى بودند كه خدا آنها را نسبت افك داد، چون به ناموس پيامبر بى حرمتى كردند (14) و بعضى كسانى بودند كه لهو و تجارت را بر محضر پيامبر نشستن و به


1- عسكرى، يكصد و پنجاه صحابه ساختگى، ص 101- 104)
2- همان.
3- ابن تيميه مجموعه فتاوى ج 4، ص 346
4- فتح: 18
5- مرتضى عسكرى، معالم المدرستين، ص 130
6- توبه: 111
7- همان، ص 100
8- همان، ص 101
9- محمد بن على شوكانى، فتح القدير، ج 1، ص 922
10- همان، ص 102
11- جمعه: 11
12- نساء: 95
13- توبه: 112
14- نور: 10

ص: 97

خطبه جمعه گوش دادن ترجيح مى دانند و گروهى دروغگو و جاعل حديث بودند و آن را وسيله رسيدن به دنيا قرار دادند. (1) پس مصاحبت به تنهايى، معيارى براى فضيلت نمى شود، مگر آنكه همراه با ايمان راستين و علم و تقوا و جهاد باشد.

اينها معيارهاى ثابت قرآن براى برترى افراد و اقوام بر يكديگر است و مقيد به صحابى بودن يا تابعى بودن و از سه قرن اوليه بودن يا از قرون ديگر بودن نكرده است. پس نه تنها صحابى بودن به تنهايى براى سلف فضيلت نمى آورد و جبران گناهان آنان را نمى كند و دلالت بر عدالت آنان نمى شود بلكه همسر پيامبر بودن هم اگر همراه با ايمان و عمل صالح نباشد، نه تنها موجب فضيلت نيست بلكه اگر مرتكب گناه كبيره شوند موجب عذاب شديدتر است؛ چنان كه خداى سبحان خطاب به همسران پيامبر مى فرمايد:

(يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ ...). (2)

«اى همسران پيامبر، هر يك از شما مرتكب گناهى آشكار شود (دانسته به كار ناروايى اقدام كند) عذاب او دو برابر ديگران خواهد بود.»

آرى، اگر كسى افتخار همسرى پيامبر را داشته، مطيع فرمان خدا و رسول باشد و عمل صالح انجام دهد، پاداش او دو چندان خواهد بود. (3) پس اساس تقرّب به خدا و رسول، ايمان و عمل صالح است؛ چنانكه خداى سبحان براى اهل ايمان، زن فرعون را مثل مى زند و او را الگوى اهل ايمان و از ساكنان بهشت قرار مى دهد. (4) در مقابل مثل و نمونه كفر و سركشى زن نوح و زن لوط همسران دو تن از پيامبران را قرار مى دهد كه اگر چه مصاحب و تحت فرمان دو بنده صالح خدا بودند اما چون به آنها خيانت كردند همسرى پيامبر مايه نجاتشان نشد و اهل جهنم شدند (5) و اين سنت ثابت خداست كه اهل ايمان و عمل صالح را رستگار نموده و اهل بهشت كند و اهل كفر، فسق و فجور را معذّب به عذاب نمايد. اصحاب، معاصرين، همسران و حتى فرزندان پيامبر هم از اين قانون كلى الهى مستثنى نيستند مگر آنان كه شايستگى شفاعت نبى گرامى (ص) يا نبى يا وصيى از انبيا و اوصياى الهى شامل حالشان گردد، كه آن هم بر اساس معيار كلى است و در آن هم فرقى ميان افراد سه قرن اول اسلام و آنان كه در قرن چهارم يا چهاردهم آمدند، نيست.

پس اين سخن ابن تيميه درست نيست كه ميگويد:

«فَقَالَ غَيْرُ وَاحِدٍ مِنْ اْلأَئِمَّةِ: إنَّ كُلَّ مَنْ صَحِبَ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَفْضَلُ مِمَّنْ لَمْ يَصْحَبْهُ مُطْلَقًاً ...»

«هر كس از اصحاب پيامبر خدا (ص) باشد او برتر است از كسى كه از صحابه نبوده و از تابعين يا تابعينِ تابعين باشد.» (6)

و به معاويه و عمربن عبدالعزيز مثال مى زند كه گرچه عمربن عبدالعزيز عادلتر از معاويه بود، اما مصاحبت با پيامبر براى انسان فضيلتى مى آورد كه با هيچ عملى قابل مقايسه نيست. (7)

بر مبناى سخن ابن تيميه و امامانى كه او به قولشان استشهاد كرده، معاويه از امام على بن الحسين و امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) و امامان اهل سنت از مالك و شافعى و ابو حنيفه و احمدبن حنبل هم برتر خواهد بود؛ چون معاويه بعد از فتح مكه اسلام آورد و چند صباحى محضر پيامبر را درك كرد. اين سخن با كدام آيه و روايت صحيح، كه مورد قبول فريقين باشد، قابل جمع است؟ نمى دانم!

خلاصه اينكه صرف سلف بودن دليل بر فضليت نمى شود؛ چرا كه خود ابن تيميه هم اين روايت پيامبر (ص) را كه در توصيف ناقلان و كاتبان حديث فرمود:

«رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ»

؛ «چه بسا كسى سخن حكيمانه اى را به ديگرى، كه از او فهيم تر است، نقل كند.» (8) مى پذيرد؛ يعنى چه بسا صحابه سخنى را به تابعين و آنان به تابعينِ تابعين نقل كنند و آنها بهتر و عميق تر سخن پيامبرخدا (ص) را درك كنند.

پس اين سخن ابن تيميه كه مى نويسد: «سلف در هر فضيلتى افضل از خلف هستند ...؛ چه در علم و چه در عمل، چه از جهت عقل و چه از جهت ديندارى و عبادت و آنها به تبيين و حل هر مشكلى شايسته تر از خلف هستند.» (9) چون با حديث مذكور از پيامبر در تعارض است، پذيرفته نيست؛ زيرا بر مبناى سخن ابن تيميه، هيچ تفسير و كتابى علمى؛ چه در اصول اعتقادى و چه در اصول اخلاقى و چه احكام عملى، نبايد نوشته شود؛ زيرا پيشينيان، هم در فهم مسائل دينى و هم از نظر فكرى، برتر از خلف هستند و اين با عمل خود ابن تيميه و سيره علماى اسلام در تعارض است؛ چرا كه وقتى مسائل در گذشته بهتر حل شده اند؛ چه نيازى به اظهار نظر جديد است؟

يكى ديگر از مغالطه هاى ابن تيميه در باب فضيلت سلف اين است كه مى نويسد:

«رَأْسُ الْفَضَائِلِ الْعِلْمُ؛ وَكُلُّ مَنْ كَانَ أَفْضَلَ مَنْ غَيْرِهِ مِنْ الأَنْبِيَاءِ وَالصَّحَابَةِ وَغَيْرِهِمْ؛ فَإِنَّهُ أَعْلَمُ مِنْهُ»

«رأس فضيلتها علم است و هر كس از انبيا و صحابه افضل باشد، او اعلم است.» (10)

علت مغالطه اين است:


1- احمد حسين يعقوب اردنى، بررسى نظريه عدالت صحابه، ص 118
2- احزاب: 30
3- همان: 31
4- تحريم: 11
5- همان: 10
6- ابن تيميه، مجموع فتاوى، ج 4، ص 422
7- همان
8- همان، ص 76
9- همان، ص 126
10- همان، ص 325

ص: 98

قياسى كه ابن تيميه تشكيل داده، از شكل دوم است و در شكل دوم، يكى از دو مقدمه بايد سالبه باشد و الّا نتيجه نخواهد داد. البته در اينكه على (عليهم السلام) افضل صحابه است، شكى نيست و به اعتقاد اماميه و جميع فرق شيعه و حتى برخى از اهل سنت؛ مانند ابوسهل بشر بن معتمد، ابو موسى عيسى بن صبيح و ابو عبدالله جعفر بن مبشر و ابو جعفر اسكافى و ابوالحسن خياط و ابوالقاسم عبدالله بن محمود بلخى و معتزليهاى بغداد و متأخرين از معتزله؛ مانند ابن ابى الحديد و ... على را افضل الناس بعد از نبى گرامى (ص) مى دانند؛ زيرا داناترين و فداكارترين و پارساترين فرد بعد از پيامبر (ص) بود چنانكه آن حضرت در روز جنگ خيبر فرمود:

«فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند و خدا به دست او درِ خيبر را مى گشايد.» (1)

و فرداى آن روز پيامبر (ص) پرچم را به دست على (ع) داد و درِ خيبر به دست مبارك او گشوده شد و ابن تيميه در ذيل تفسير آيه 21 سوره بقره مى نويسد: خداى سبحان فرمود: «يحبّ المتّقين» (2) و «يحبّ المحسنين» (3) و «يحبّ المقسطين» (4) و «يحبّ التوابين» و «يحبّ المتطهرين» (5) و «يحبّ الّذين يقاتِلونَ فى سبيله صفاً كأنهم بنيانٌ مرصوص» (6) خداوند كسانى را دوست داردكه در راه او در صفهاى به هم فشرده مقاتله مى كنند، گوييكه سدهاى آهنين هستند، (7) پس همه اين اوصاف درباره على (ع) صادق است؛ چون خدا او را دوست دارد و به روايت صحيح از پيامبر بيان شده است.

و در برترى علمى على از ساير خلفا و صحابه همين بس كه پيامبر (ص) فرمود:

«أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا ...»

؛ «من شهر دانشم و على در آن شهر است.» (8)

و در جاى ديگر مى فرمايد:

«أَقْضَى أَهْلِ الْمَدِينَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»؛

«شايسته ترين فرد در مردم مدينه براى حكمرانى على است.» (9)

و اين افضليت حاصل نمى شود مگر به اعلم و افقه بودن نسبت به كتاب خدا و سنت رسولش و استوارى در عمل به آن و اجراى عدالت در جامعه؛ پس چنين نيست كه هر صحابى برتر از تابعى باشد.

عدالت صحابه و تابعين:

يكى از صفاتى كه موجب برترى گروهى بر گروه ديگر و فردى بر افراد ديگر ميشود، عدالت است امّا آيا همه اصحاب عادل بودند؟ قضاوت دقيق در اين زمينه را بايد به بررسى سيره زندگى عملى و اعتقادى آنان موكول كرد، اما به طور اجمال مى توان گفت: برخى عادل بودند و برخى نه، چنان كه در ميان اهل سنت هم در عدالت صحابه اختلاف هست، آلوسى مى نويسد:

«بسيارى از اهل سنت، بر عدالتِ همه صحابه اجماع دارند و تعظيمشان بر امت واجب است.» (10)

ايشان قول خطيب بغدادى در الكفايه را هم مؤيد مى آورد كه گفته است: «عدالت صحابه ثابت و آشكار است.» (11) اما برخى چون مازرى در «شرح البرهان فى الصحابه» مى نويسد «عدولٌ و غير عدولٍ ...» يعنى برخى عادلاند و برخى عادل نيستند.

ابن عمار حنبلى در شذرات الذهب و علماى شيعه هم همين عقيده را دارند كه برخى از صحابه عادل بودند و برخى كارهايى از آنها سر زده كه موجب سقوط از عدالت بوده است؛ مثلًا جمهور مفسّرين گفتهاند: آيه (إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا ...) (12) در مورد وليدابن عقبه بن ابى معيط نازل شده (13) و عسقلانى گفته است او نماز صبح را با مردم چهار ركعتى خواند در حالى كه مست بود و عمر بر او تازيانه زد اما با اين حال ائمه حديث او را از صحابه دانستند! (14)

آلوسى در پاسخ اين اشكال مى گويد: مراد اين نيست كه صحابه همه عادل بودند و فسقى از آنان سر نزده و گناهى مرتكب نشده اند ... بلكه منظور اين است كه آنها بالأخره طاهر از دنيا رفتند. (15) اما آلوسى به چه دليل گفته است همه طاهر از دنيا رفتند، جاى سؤال است و اين حقيقت آشكار نمى شود مگر با بررسى دقيق سيره زندگى آنان و اين امر هم به آسانى قابل استقراء نيست. آيا معاويه و عمروبن عاص با همه خيانتشان به اسلام و مسلمانان طاهر از دنيا رفتند؟ (16) آيا مروان بن حكم طاهر از دنيا رفت؟ كه امام على (ع) درباره او مى فرمايد:

«دست او دست يهودى است اگر به ظاهر بيعت كند در باطن خيانت مى كند.» (17) اگر وضع صحابه چنين است وضع تابعين و تابعين از تابعين نيز بهتر از صحابه نخواهد بود.

يكى ديگر از احاديثى كه سلفيه زياد بر آن تأكيد دارند حديث رسول خداست كه فرمود:


1- ابن اثير پيشين ص 28، ابن تيميه التوحيد ص 471، محمدبن عبدالوهاب التوحيد، ص 186
2- بقره: 76
3- بقره: 195
4- حجرات: 9
5- بقره: 222
6- صف: 5
7- ابن تيميه، التوحيد، ص 471
8- ابن اثير، ج 1، ص 22
9- همان
10- آلوسى، الاجوبه العراقيه على اسئله لاهوريه، ص 28
11- همان
12- حجرات: 6
13- شوكانى، فتح القدير، ج 2، ص 854
14- آلوسى، همان، ص 42
15- همان
16- حسينعلى منتظرى، درس هايى از نهج البلاغه ج 3، ص 48، 365
17- همان، ص 201

ص: 99

«فعليكم بسنّتي وسنة الخلفاء الراشدين المهديّين عضوا عليها بالنواجذ، وإيّاكم ومحدثات الأمور فإنّ كلّ بدعة ضلالة».

(1)

ابن تيميه اين حديث را الگوى فكرى و عملى اهل سنت مى داند. (2)

صرف نظر از ضعف سند حديث و مناقشه در اسناد رجال حديث، بحث در محتوا و مصاديق آن است. اگر چه غالب اهل سنت مصداق آن را خلفاى چهارگانه بعد از پيامبر (ص) مى دانند، اما از نظر اماميه مصداق خلفا با اوصاف راشدين ومهديين، تنها ائمه دوازده گانه از اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) هستند، چون على الاطلاق راه كسى راه رشد وهدايت است كه از هرگونه گناه و اشتباه مصون باشد و اين تنها انطباقش بر ائمه شيعه (عليهم السلام) است كه داراى مقام عصمت هستند و عدالت براى اين اوصاف، كه امر به تمسّك بر آنها شده باشد كافى نيست.

خلاصه سخن در باب نقد تعريف اصطلاحى سلفيه اين استكه نه سلف صالح- به معناييكه مى گويند- مى توانند الگو باشند و نه امر پيروى از آنها حجت شرعى و يا حجت عقلى دارد.

خلاصه سخن در تعريف سلفيه اين است كه سلفيه فرقهاى نوظهور است كه غالباً از عقايد احمد بن حنبل و اهل حديث بهويژه ابنتيميه ومحمد بن عبدالوهاب پيروى مى كنند، اما خود را احياگران سنت و پيروان سلف؛ يعنى اصحاب پيامبرخدا (ص) و تابعان، و تابعانِ تابعان و پاسداران توحيد و سنت نبوى ميدانند.


1- ابن تيميه پيشين، ج 3، ص 341، 342
2- ابن تيميه عقيده واسطبه، ص 140

ص: 100

ص: 101

ص: 102

نامه مرحوم سيد محمد باقر نجفى به ملك فهد درباره تخريب آثار تاريخى- اسلامى حجاز به دست وهابيان

مرحوم سيد محمد باقر نجفى متولد دى ماه 1325 و متوفاى تيرماه 1381 در شهر بن آلمان؛ اسلام پژوه و ايران شناسى است كه آثار بديع و متنوعى از خود به يادگار گذاشت و پيش از پيروزى انقلاب اسلامى در سازمان راديو و تلويزيون ملى ايران و پژوهشكده علوم ارتباطى مشغول به كار تحقيق بود، و براى نخستين بار در ايران سلسله برنامه هايى تلويزيونى درباره مناسك حج و آثار اسلامىِ مكه و مدينه تهيه كرد كه از تلويزيون آن زمان پخش شد.

به دنبال اين برنامه ها و طى سفرهاى متعدد به شبه جزيره عربستان، متوجه اهميت تطبيق جغرافياى فعلى سرزمين حجاز با واقعيات تاريخى سيره نبوى گرديد. و ره آورد بيش از بيست سفر پژوهشى به خاك حجاز، كتابى شد كه جلد نخست آن، با عنوان «مدينه شناسى» در سال 1363 خورشيدى در آلمان به چاپ رسيد و در ايران منتشر شد. مرحوم نجفى با اين اثر شاخه اى تحقيقاتى با نام «مدينه شناسى» را در ايران پى ريزى نموده و در مقدمه خود بر كتاب، آن را علمى تعريف كرد كه به شناخت بافتِ قديمى شهر پيامبر اسلام مى پردازد.

اين مدينه شناس مى كوشد تا مستندات سيره نبوى را در بافت اصلى شهر مدينه بشناسد و موقعيت آن را با مدينه زمان خود تطبيق دهد. و از سوى ديگر با لحاظ كردنِ دو مؤلفه مكانِ جغرافيايى و ترتيب زمانى وقايع در سيره نبوى، در پى پالايش كردنِ منابعِ تاريخى اسلام مربوط به دوران حضرت رسول (ص) است.

تعداد قابل توجه مقالات و آثار منتشر شده در مورد شناخت بافت جغرافيايى حجاز در سال هاى اخير در ايران، حاكى از توسعه تحقيقات مدينه شناسى در ايران است و اينكه تعداد مدينه شناسانِ ايرانى رو به افزايش اند.

در راه شناختِ زندگى پيامبر خدا (ص) است كه مدينه شناسان بر تخريب روزافزون آثارِ تاريخى- اسلامى حجاز توسط وهابيان تأسف مى خورند و اشك مى ريزند.

نامه مرحوم نجفى به ملك فهد كه در زير مى آيد، نمونه اى است از اين احساس مسئوليت ها و اشك ريختن ها!

«ميقات حج»

ص: 103

حضرة صاحب الجلالة الملك فهد بن عبد العزيز آل سعود

خانه اى كه پيامبر اسلام، 28 سال در آن سكونت داشت و از آنجا به سوى مدينه منوره هجرت فرمود،

خانه اى كه مكان تولّد اولاد او: قاسم، طاهر، طيب، زينب، امّ كلثوم، رقيه و فاطمه زهرا بود و خديجه امّالمؤمنين در آن وفات يافت،

خانه اى كه در طول سيزده سال از بعثت تا هجرت، محل حضور و رؤيت جبرئيل امين بود،

خانه اى كه در آن سيده خديجه، اوّلين كس به نبوتش ايمان آورد و اولين نماز اسلام را با حضور جبرئيل امين در آن به جاى آوردند،

خانه اى كه در طول رسالت حضرت ختمى مرتبت، تا هجرت او، محل نزول آيات قرآنى بود و به اين مناسبت در طول تاريخ اسلام، قبه الوحى شهرت داشت،

خانه اى كه خداوند متعال، فرستاده خود را: (يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ وَ رَبَّكَ فَكَبِّر) خطاب كرده است،

خانه اى كه محل معراج رسول امين تا سدره المنتهى بود،

خانه اى كه به تصريح محدثان سيره اش، مأمن تسكين دردهاى پيامبر اسلام از آزار بت پرستان قريش بود،

با تأسف و اندوه فراوان! مسؤولان طرح توسعه حرم در مكه، مكان چنين يادگارى از حيات معنوى پيامبر را در تأسيسات جديد اطراف مسجد الحرام، محو كرده اند! و دقيقاً در محدوده اش، ساختمان توالت هاى عمومى! تأسيسات و تجهيزات فنى زيرزمينى مربوط به آن، احداث شده است! ... واأسفا!

چنين اهانت و غفلت و خطاى بزرگى از جانب طرّاحان نا آگاه، عواطف مسلمانان را جريحه دار كرده است!

زائران عارف و عالمى كه از كشورهاى جهان، به قصد زيارت بيت الله الحرام به مكه معظمه مشرف شده اند، از مشاهده محو محل چنين مكان مهمى در تاريخ و فرهنگ اسلام، دچار بهت و اندوه گشته اند! مكانى تاريخى كه در طول چهارده قرن از تاريخ شهر مكه معظمه، مشهور و مورد توجه خاص و عام بوده است!

و نظر به همين اهميت معنوى و توجه اهل بيت و صحابه عظام در صيانت و عنايت به بافت تاريخى مكه معظمه بود كه: معاويه بن ابى سفيان خانه را از معتب بن ابى لهب خريدارى (كردند) و مكيان در محل آن، مسجدى بنا نهادند.

مسجدى كه در عموم كتابهاى سياحان، زائران محقّق، جغرافى دانان و مورّخان مسلمان، از آن به احترام و با نامهاى: بيت خديجه، مسجد خديجه، دار خديجه، بيت نبى، قبه الوحى، مولد فاطمه و دار الهجره يادها كرده اند:

حوالى سال 240 هجرى، ازرقى از مورّخان بزرگ مكى، در كتاب: «اخبار مكه»، ذيل: «ذكر المواضع التي يستحب فيها الصلاة بمكة» از آن مكان با نام منزل خديجه ... و هو البيت الذى كان يسكنه رسولالله (ص) ياد كرده است.

به سال 290 هجرى، ابن رسته جغرافى دان بزرگ، در كتاب: الاعلاق النفيسه، ذيل اوصاف ابواب مسجد الحرام، از اين مكان به عنوان مسجد خديجه و ناصر خسرو قباديانى، به سال 440 هجرى، با نام: خانه رسول، و ابو عبيد البكرى اندلسى، متوفاى 487 هجرى در كتاب جغرافيايى: معجم ما استعجم، به عنوان: دار خديجه و ابن بطوطه سياح بزرگ به سال 728 هجرى، از آن با نام «قبه الوحى»، نشانه ها داده اند.

فاسى، مورخ محقق مكى، و قاضى حرم شريف در اوايل سال 800 هجرى، در كتاب: شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام، آن را كه محل عبادتهاى پيامبر اسلام بود، از جمله اماكن مكه مشرفه دانسته است.

حافظ محبّ الدين طبرى كه خود شيخ الحرم مكى بود، ميانه سالهاى 650 تا 694 هجرى در كتاب: القرى لقاصد امّ القرى تحقيقاً نوشته است: خانه پيامبر اسلام در مكه «افضل مواضع بمكه بعد المسجد الحرام».

قطب الدين النهروانى المكى در اوائل سال 900 هجرى در كتاب: الاعلام بأعلام بيت الله الحرام، از آن با نام دار خديجه امّ المؤمنين، كه در زمان حياتش به: مولد السيده فاطمه رضى الله عنها، شهرت و مورد توجه همگان بوده، بر ارزش معنوى مكان، صحه نهاده است.

بر اساس نوشته هاى سياحانى مانند ابراهيم رفعت پاشا در كتاب: «مرآه الحرمين» و محمد لبيب البتنونى در كتاب «الرحله الحجازيه» آشكار است كه در عصر عثمانى ها، مكان خانه پيامبر اسلام در مكه بنام «دار السيد الرسول»، مشهور خاص و عام بوده است.

نظر به اهميت و توجهى كه مسلمانان به چنين اثرى معنوى در تاريخ و فرهنگ اسلامى داشته، بناى اين مكان توسط ناصر عباسى، اشرف ابن قلاوون امير مصر، مقتدى عباسى، الناصر فرج بن الظاهر، ملك المظفر يمنى، و در سال 935 هجرى توسط سلطان سليمان عثمانى، مكرر باز سازى و مرمّت شده است.

در زمان حضره صاحب الجلاله المغفور له، الملك عبدالعزيز اين مكان با نام «مولد فاطمه الزهرا» مشهور بوده و تا همين اواخر بنا به نوشته عبدالمالك طرابلسى، دانشمند جليل القدر مكى در محل خانه پيامبر، كه به «دارالهجره» شهرت داشته، بنايى بنام «الدار مدرسه لتحفيظ القرآن» به جاى بناى قديمى

ص: 104

مسجد، احداث شده و تا قبل از آخرين اقدامات ساختمانى در ده ساله اخير، مكان خانه پيامبر اسلام در فهرست «المساجد و المواقع التاريخية» مكه ثبت و در كتاب «مكة المكرمه» دليل، سال 1408 هجرى، توسط مهندس زكى محمد على فارسى به آن تصريح شده است.

موقعيت اين مكان مقدس، در كليه نقشه هاى منتشره ده ساله اخير توسط مؤسسه «خرائط الفارسى»، تنها مؤسسه معتبر تحقيق و نشر نقشه هاى جغرافيايى عربستان، كاملًا مشخص و نشانى آن در سمت راست حد شمالى بناى سعى صفا و مروه، آشكار است و محقّقان بزرگى مانند استاد حمد الجاسر و ... بر آن واقف و آگاهند.

ولى مطابق بررسى هاى عينى زائران محقق و تازه ترين نقشه هاى رسمى منتشره و مقايسه عكسهاى قديم و جديد، اولًا: مكان خانه پيامبر در تعميرات جديد سمت شرقى مسجد الحرام، كاملًا محو و ثانياً: محلّ آن ضميمه ساختمان توالتهاى عمومى و تأسيسات مربوط به آن شده است!

چنين غفلت و اهانت و خطاى بزرگى! نتيجه بى اطلاعى طراحان و شتابزدگى نابخردانه مسؤولان شهر در مدرنيزه كردن سرزمين مقدس مكه است.

نتيجه اهميت دادن به رواج سريع شيوه هاى ظاهرى زندگى غربى در مكه معظمه است؛ اشتهاى حريصى كه بسيارى از آثار حيات تاريخى و فرهنگى اسلام را در مكه معظمه و مدينه منوره بلعيده است.

نتيجه ناديده گرفتن روح و ذهن دينى ميليونها مسلمانى است كه با شور و شوق براى تزكيه و تسلّى روح اسلامى خود، عازم ارض مقدسه مى شوند.

نتيجه بى توجهى به ارزشهاى معنوى اسلام و ناديده گرفتن موقعيت جهانى فرهنگ اسلام است كه نياز به توالتها و هتلها و پاركينگها و اتوبانها و مراكز تجارى و شهرك سازيها را مى نگرد، بى آنكه تاريخ بلد اسلام و سيماى الهى آن را بنگردد.

نبايد اجازه داد طرّاحان و مجريانى كه احساس صيانتى به آثار تاريخى اسلام ندارند، به بهانه اينكه قليلى از زائران، سنگهاى بناى آثار تاريخى اسلام را مورد تمسح و توسل و تبرك قرار مى دهند، به محو آنها مبادرت ورزند و بر تحجّر و مطامع دنيوى خود، پرده شريعت اندازند.

ما صميمانه و با نهايت احترام و با قدردانى از اقدامات ارزشمند آن عالى جناب در توسعه وبازسازى حرمين شريفين، نسبت به احياى نشانه هاى محلّ خانه نبى گرامى (ص) وحفظ ساحت طاهر آن امر فرمايند تا هرچه زودتر اين ضايعه دردناك جبران گردد.

والسلام عليكم و رحمةالله.

ص: 105

اخبار حج

شيعه و سنى همگى مسلمان اند

نهضت عاشورا حتى در عربستان سعودى هم توانسته است تحول ايجاد كند. همزمان با عاشوراى حسينى، روزنامه سعودى «الوطن» در مقالهاى با عنوان «اهل سنت بنى اميه نيستند» بر ضرورت تفكيك اهل سنت از بنى اميه تأكيد كرد.

نويسنده اين مقاله مينويسد: «طرفدار يزيد نيستيم بلكه حسين بن على نواده پيامبر (ص) را بزرگ ميشماريم.»

ويافزوده است: «شكى نيست علاقه والفت ميان شيعه وسنى، به دليل كوشش هاى اخيرِ عقلاى طرفين، براى نزديك كردن نظريات آنان به يكديگر و گفت وگو و اجتماع بر نقاط مشترك بيشتر شده است.

شيعه و سنى همگى مسلماناند و به سوى يك قبله نماز ميگزارند و كعبه را دوست دارند و بزرگداشت اين دين بزرگ، آنها را گرد هم ميآورد ولى همچنان كه دشمنان اختلاف را دامن مى زنند و در صدد بازگرداندن تاريخ دشمنى ها، به بهانه سياست هستند، اين امر در شكل عميق آن در عراق بيشتر آشكار است و از آن جمله بهره بردن از مناسبات دينى شيعه، همچون روز عاشورا و عزادارى در روز قتل حسين بن على (عليهما السلام) است. اما مراجع قابل اعتمادِ اهل سنت، داستانكشته شدن (شهادت) حسينبن على (عليهما السلام) را به تفصيل همانگونه كه مراجع شيعى نقل كرده اند، بازگو ميكنند.»

نويسنده اين مقاله مى افزايد: «لشكر يزيدِ ستمگر، الگويى براى اهل سنت نيست؛ چراكه آنان حسين را به خود نزديكتر مى بينند و عزيزتر از كسى كه تنها سه سال حاكمِ امتِ اسلامى بود. او در اين مدت، دريك سال حسين- رضى الله عنه- را كشت؛ يك سال با منجنيق به كعبه حمله كرد و سال سوم جان و مال مردم مدينه را حلال شمرد.

عزادارى در روز كشته شدن حسين (ع)، از ويژگيهاى شيعه است كه ما به آن احترام ميگذاريم اما براى ما خطر است كه روز عاشورا تبديل به روزى شود كه در آن دشمنى غليان كند و چشمان خشمگينِ، ضدّ آنانكه گناهى ندارند و داراى نقشى در قتل حسين (ع) نيستند، بچرخد.»

نويسنده اين مقاله درعين حال، نگرانى خود را از تبديل شدن امام حسين (ع) به رمز انقلابى، اينگونه ابراز ميدارد كه: «پس از تبديل شدن حسين به رمز انقلابى براى برانگيختن افراد ضدّ بنى اميه، با اين تصور كه بنياميه هنوز حكومت ميكند، مسألهاى است كه جاى تأمل دارد و در راه وحدت ملّى همه مسلمين براى رويارويى با تهديدات جهانى، چارهاى جز مراجعه به اين تصريحات تاريخى، كه باعث تجمع و نه اختلاف بين امت بزرگ شيعه و سنى ميشود، نيست.»

به نظر ميرسد هنوز بسيارى از اهل سنت نميدانند كه شيعيان آنان را همانند بنى اميه نمى دانند.

سهم نماز

در ميهمانيهاى حاجيان

از نيمه دوم ذيحجه، در كنار مجالس و محافل مربوط به عيد بزرگ غدير، كه در مساجد و محافل برگزار مى شود، جلساتى نيز به ميزبانى حجاج بيت الله الحرام و زائران حرمين شريفين تشكيل ميشود. ورود زائران به كشور، همراه با مراسم خاص و ويژهاى است. اين مراسم تابع آداب و رسوم هر منطقه است. با توجه به تفاوتهايى كه در سنتهاى بهجا مانده از پيشينيان وجود دارد. بالطبع استقبال از حجاج و مراسم آنان متفاوت است. آنچه كه در اين ميان مشترك

ص: 106

بين همه مناطق كشور و اقوام و مليتها است، سنت حسنه «وليمه» و اطعام ميهمانان و بستگان و دوستان و آشنايان است كه در جاى خود امرى پسنديده و نيكو است. البته مشروط به اينكه از حدّ اعتدال خارج نشده و اسراف و تبذير، صفا و قداست اين مجالس را تحت الشعاع قرار ندهد.

يكى از بستگان نزديك كه به همراه همسرشان توفيق انجام حج تمتع و زيارت خانه خدا در سال جارى نصيب آنان گرديد. طبق اين سنت حسنه، با دعوت قبلى، ميهمانان را به يكى از تالارهاى واقع در شرق تهران فرا خواندند. به دليل اينكه تالار در نوبت شب از قبل توسط ديگران رزرو شده بود، به ناچار زمان دعوت ظهر روز جمعه از 11 الى 2 بعد از ظهر تعيين گرديد.»

نويسنده اين سطور نيز يكى از مدعوّين بود. ساعت حدود 11 بود كه به اتفاق خانواده وارد تالار شديم. تالار در منطقهاى نزديك به يك چهارراه و نبش يك خيابان اصلى، با چشم انداز بسيار مناسب بود كه توجه همگان را به خود جلب مى كرد. سالن اصلى تالار به صورت مجلّل، با سقف گچ برى شده، با رنگآميزى زيبا و تعبيه لامپهاى فراوانِ كم مصرف كه توجه هر بينندهاى را بهخود جلب مى كرد. ميز و صندلى و لوازم پذيرايى ميهمانان مجلس در حد بسيار خوب، زيبايى خاصى را به سالن تالار بخشيده بود.

به عبارت ديگر، چينش و مرتب سازى سالن كامل و جالب توجه بود. دقايقى بعد از اذان ظهر، همانند جمع زيادى از ميهمانانِ مجلس به فكر اقامه نماز ظهر و عصر افتاديم. در ضلع شمالى سالن، تابلوى كوچك نمازخانه و در كنار آن، سرويس بهداشتى ما را به آن سمت هدايت كرد. جلوى درِ نمازخانه، چند نفر روى صندلى نشسته بودند. گويا در صف و نوبت ورود به نمازخانه بودند. حقير هم در كنار آنان به انتظار نشستم تا نوبتم شد. درِ نمازخانه را باز كردم. اتاقكى به طول كمتر از دو متر و عرض يك متر و بيست سانتيمتر مشاهده نمودم كه در ورودى به سمت داخل باز ميشد و قسمتى از فضاى آن را اشغال ميكرد. يك تخته موكت قهوهاى رنگ كهنه و كثيف در كف اتاق پهن بود، گويا يك هفته است كه رنگ جارو را نديده است. ديوارهاى جانبى نيز به همين نحو رنگهاى آن، ور آمده و چهره بسيار زشتى را به خود گرفته بود. تعداد سه عدد مُهر شكسته، كه گويا يك مهر بزرگ را سه قسمت كردهاند و سطح مهرها رنگ طبيعى خود را از دست داده و به دليل جِرم گرفتگى سطح آن، به رنگ سياهى نزديك بود. ظرفيت معمولى اين بهاصطلاح نمازخانه در حدّى بود كه دو نفر و به زحمت سه نفر ميتوانستند در آن نماز بخوانند.

در شگفت بودم، خدايا! چه ميبينم؟! در نظام مقدس جمهورى اسلامى ايران، كه با خون هزاران شهيد پاك باخته رنگين است و با ايثار و جهاد مجاهدان راه خدا پس از هزار و چهارصد سال حكومت اسلام ناب محمدى در اين سرزمين به رهبرى فرزندى از سلاله پيامبرخدا (ص) استقرار پيدا كرده، در مركز اين حكومت اسلامى، تالارى كه براى ساختن و تزيين آن صدها ميليون تومان هزينه گرديده، مكانى كه براى اقامه نماز اختصاص داده شده، شبيه انبار سيب زمينى و پياز است، بلكه پايينتر!

چه كسى مسؤول اين نابسامانى است. مسؤولان امر در پيشگاه خداوند متعال چه پاسخى خواهند داشت. دستگاههايى كه به صورت مستقيم يا غيرمستقيم مسؤوليت دارند، چه پاسخى براى توجيه اين مسأله دارند؟! اينان كارگزاران نظامى هستند كه قرآن مجيد و احكام نورانياش قانون اساسى آن است كه ميفرمايد: «مؤمنان كسانى هستند كه اگر مكنت و قدرت به آنان بدهيم، اقامه نماز ميكنند.» اين اقتدار و امكان از بركت خون شهيدان گلگون كفن و رهبرى مرجعيت دينى و فداكارى ملت و لطف و عنايت بيكران الهى نصيب اين كشور علوى گرديده است. چگونه است كه نسبت به نماز و اقامه آن تا اين حد بى اعتنايى روا مى داريم!

در ايام محرم الحرام به سر مى بريم، مردم ما ياد وخاطره سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين و ياران با صفايش را گرامى ميدارند كه ظهر عاشورا هنگام اوج گيرى جبهه حق و باطل با جمعى از اصحاب و ياران نماز به پا داشته و جمعى ديگر در جلوى صف جماعت با دشمن مبارزه نموده و با بدنهاى مطهّرشان سپر انسانى تشكيل دادند و اين حماسه آسمانى را به نمايش گذاشتند.

و از اين رو استكه در زيارت وارث حضرت سيدالشهدا ميخوانيم:

«أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ ...»؛ «شهادت مى دهم (اى حسين بن على) كه با خون خود نماز به پا داشتى و زكات پرداختى و امر به معروف و نهى از منكر كرد.»

از خداوند متعال توفيق شناخت وظيفه و عمل به آن را براى همه خدمتگزاران نظام و ملّت علوى ايران اسلامى مسألت دارم.

نشست شوراى فقه اسلامى در مكه

استفاده از آيات قرآن در زنگ تلفن همراه تحريم شد.

ص: 107

شركت كنندگان در نوزدهمين نشست شوراى فقه اسلامى در مكه با صدور فتوايى، استفاده از آيات قرآن كريم در زنگ تلفنهاى همراه را تحريم كردند.

به گزارش پايگاه اطلاع رسانى حج، به نقل از «اليوم»، شركت كنندگان در اين نشست مسائل مختلفى را بررسى كردند. استفاده از آيات قرآن در صداى زنگ برخى تلفنهاى همراه، يكى از آنهاست كه فقها با صدور فتوايى استفاده از آن را تحريم كردند.

نوزدهمين نشست شوراى فقه اسلامى به منظور بررسى مسائل فقهى مسلمانان در كشورهاى اسلامى و غيراسلامى از شنبه 12 آبان ماه طى 6 روز در مقر انجمن جهانى مسلمانان در مكه برگزار گرديد.

در اين نشست 70 شخصيت علمى، تعدادى از ائمه مساجد و فقهايى از بزرگترين كشورهاى اسلامى مشاركت و موضوعاتى چون مسائل عصر معاصر، زندگى اقتصادى، سياسى و بهداشتى مسلمانان را بررسى كردند.

صدور دستور العمل اجرايى شوراى بيعت از سوى پادشاه عربستان

ملك عبدالله بن عبدالعزيز پادشاه عربستان سعودى، با هدف ضابطهمند كردن چگونگى انتقال قدرت در اين كشور، دستورالعمل اجرايى شوراى بيعت را صادر كرد. به اعتقاد آگاهان سياسى، صدور چنين دستورالعملى به دست پادشاه عربستان، با توجه به تحوّلات سريع اقتصادى و اجتماعى در اين كشور امرى لازم الاجرا و اجتناب ناپذير به نظر ميرسيد.

آگاهان سياسى همچنين اعتقاد دارند اين آييننامهكه به شوراى بيعت ابلاغ شد، گزينه مناسبى بهجاى مجمع فراگير و قبيلهاى خواهد بود. پادشاه عربستان سعودى طى يك سال در ادامه برنامههاى اصلاحى خود، دو سيستم «تشكيل شوراى بيعت» و «آيين نامه اجرايى» اين شورا را اعلام كرد. بنا به اظهار نظر آگاهان سياسى، اين آيين نامه، اقدامى اساسى در ضابطهمند شدن چگونگى انتقال قدرت در اين كشور خواهد بود. اكنون با ابلاغ اين آييننامه به شوراى بيعت، كه در 18 بند تنظيم شده، راهِ انتقال قدرت در صورت فوت پادشاه يا وليعهد، در يك چارچوب قانونى قرار گرفته است. اساسنامه جديد با توجه به تعيين اهداف كلّى اين شورا مشخص مى كند كه چه كسى مى تواند عضو اين شورا باشد، داراى چه شرايطى و حداقل سن قانونى وى چقدر بايد باشد و مدت عضويت وى در اين شورا چقدر است.

براساس، مفاد اين اساسنامه، شرايط انتخاب وليعهدِ اين كشور براى اعضاى اين شورا نيز كاملًا تبيين و مشخص شده است. اساسنامه جديد همچنين تصريح كرده است: در صورت بيمار شدن يا سلب صلاحيت يكى از اعضا، عضويت به يكى ديگر از فرزندان «ملك عبدالعزيز» سپرده ميشود. مدت عضويت در اين شورا 4 سال اعلام شده كه در صورت موافقت پادشاه و ديگر اعضاى شورا، قابل تمديد خواهد بود. اين در حالى است كه حداقل سن عضويت در اين شورا نبايد كمتر از 22 سال باشد. در صورت مرگ پادشاه، شوراى ياد شده بلافاصله تشكيل ميشود و نسبت به معرفى وليعهد به عنوان پادشاه اين كشور اقدام ميكند.

براساس قوانين جديد، پادشاه بايد ظرف مدت ده روز با ارسال نامهاى براى دبيركل اين شورا، وليعهدِ خود را معرفى كند. در صورتى كه يكى از اعضاى شورا نقض قوانين و سلب مسؤوليت كند، كميته سه نفره، كه وظايف آنان در اين شورا تعريف شده، در اين خصوص تحقيق و ريشهيابى ميكند و در همين راستا بايد گزارشى به دبيركل شورا ارائه كند. اگر دو سوم اعضاى اين شورا بر عدم عضويت فرد ناقض، اتفاق نظر داشته باشند، اين موضوع براى تصميمگيرى نهايى، به شخص پادشاه ارجاع ميشود. دستورالعمل جديد همچنين با اشاره به وظايف كميته درمانى اين شورا تصريح كرده است. گزارش اعضاى اين كميته پنج نفره در خصوص اوضاع جسمانى پادشاه و وليعهد بايد كاملًا محرمانه باشد.

براساس مفاد اساسنامه جديد، گزارش پزشكانِ اين كميته بايد در يك پاكت مُهر و موم شده، به دبيراين شورا ارائه شود و دبير شورا نيز حق ندارد تا برگزارى نشست اعضا، نسبت به باز كردن آن اقدام نمايد. به موجب اساسنامه جديد، مهمترين وظيفه شوراى مذكور تعيين شخص پادشاه و وليعهد آتى عربستان و بيعت با آنان خواهد.

در صورت مرگ پادشاه، شوراى جديد بر اساس دستور العمل جديد بلافاصله تشكيل ميشود تا وليعهد را به عنوان پادشاه معرفى كند. طبق قوانين جديد، پادشاه ظرف 10 روز بايد نامهاى درباره شخصى كه به عنوان وليعهد به شورا معرفى كرده، به دبيركل شوراى بيعت بفرستد. اعضاى اين شورا شامل تمامى فرزندان زنده و ذكور «عبدالعزيز» مؤسس كشور عربستان، پسر يكى از پسران فوت شده يا ناتوان «ملك عبدالعزيز» به انتخاب پادشاه، دو نفر از فرزندان مسن ذكور پادشاه و وليعهد به انتخاب پادشاه خواهد بود.

ص: 108

درفرمان جديد پادشاه عربستان نيز «خالد بن عبدالعزيز التويجرى» كه در حال حاضر رياست ديوان پادشاهى اين كشور را بر عهده دارد، به عنوان دبير كل شوراى بيعت انتخاب شده است.

شورا همچنين موظف است پس از مرگ پادشاه، بلافاصله ضمن بيعت با وليعهد، او را جايگزين پادشاه كند و انتخاب وليعهد بعدى كه از سوى پادشاه و با مشورت اعضاى شورا معرفى مى شود، نبايد بيش از 30 روز پس از انتخاب پادشاه جديد طول بكشد.

سايت اينترنتى براى مسجد الحرام راه اندازى ميشود

گروه پژوهشى مركز پژوهشهاى حج، يك سايت براى مسجد الحرام طراحى كرده تا در شبكه اينترنت به نمايش درآيد. اين سايت متضمن اطلاعات مفصلى در مورد نيازمنديهاى حجاج، عمرهگزاران و زائران بيت الله الحرام، از قبيل نقشه مسجد الحرام و پلان طبقات مختلف آن؛ شامل وروديها و خروجيها، درها، پراكندگى اماكن بر پايى نماز، راهروها، فضاها، محوطه ها، اماكن خدمات رسانى، محل نماز گزاران زنان در محوطه ها، طبقه همكف، طبقه اول، زير زمين مسجدالحرام، موقعيت پلكانهاى برقى، راه پله ها و آسانسورها مى باشد.

سايت ياد شده، بر اساس سيستم اطلاعات جغرافيايى طراحى شده و قابل استفاده براى اهداف آموزشى مى باشد؛ به طوريكه زائران در آينده خواهند توانست با استفاده از فنآورى فضاى مجازى با اماكن انجام مناسك خود؛ مانند صحن مطاف و سعى، قبل از عزيمت به عربستان آشنا شوند.

در ضمن، در صورت بهينهسازى و ارتقاى سيستم قابل استفاده توسط رياست شؤون حرمين براى انجام فعاليتهاى سرويس و تعميرات مسجد الحرام مى باشد و قرار است در آينده نزديك افتتاح شود.

آمادگى براى طراحى اولين نقشه مدينه در دوران پيامبر (ص)

يك مركز تحقيقاتى در مدينه منوره، بر اساس روايات و سندهاى صحيح از تاريخ مدينه در زمان پيامبر (ص) به محل 43 مسجد كه پيامبرخدا (ص) در آنها نماز گزارده بودند، دست يافت.

به گزارش پايگاه خبرى تقريب به نقل از «العربيه» دكتر «عبدالباسط بدر»، مدير مركز تحقيقات مدينه گفت: «اين مساجد در مناطق مسكونى منطقه بنى سلمه (نزديك وادى عقيق) و محل سكونت قبيله بنى سالم بن عوف (در جنوب مسجد قبا) و ميان دو سرزمين حرّه (حرة واقع در سمت شرقى و حرة و بره در سمت غربى) قرار دارند و مهمترين آنها مسجد اجابه، مسجد بنى حارثه، مسجد بنى ساعده، مسجد شيخين، مسجد شجره و مسجد وائل است.»

دكتر عبدالباسط افزود: «اين پروژه عبارت است از يك حلقه علمى، كه مركز تحقيقات مدينه براى آماده سازى پروژه عظيم رسم نقشه جغرافيايى مدينه در دوران پيامبر خدا (ص) و ساخت يك ماكت از شهرمدينه، تهيه ديده است.»

وى گفت: «اين پروژه شامل مراحل متعددى از جمله رسم آثار طبيعى مدينه منوره، بررسى توزيع جمعيت قبايل در آن دوران و مشخص كردن محلّ قبايل اوس و خزرج ويهود است.»

وى با اشاره به اينكه محققان تلاش كرده اند مكان دقيق اين قبايل را طبق روايات و كتب تاريخى مشخص كنند، افزود: «با پايان يافتن اين مرحله، پروژه به محل دقيق مساجدى كه در دوران پيامبر (ص) وجود داشته، دست مى يابد.»

وى ادامه داد: «پيامبر (ص) در آن دوران، مسلمانانِ هر قبيله را به اداى نماز در مساجد خودشان تشويق و از مساجدشان ديدار مى كردند تا آنها بر اداى نماز در مساجد خود تشويق شوند. حتى برخى از قبايل از پيامبر ميخواستند در مسجد آنها نماز به جا آورند.»

وى با اشاره به اينكه از ميان اين مساجد، تعداد كمى از آنها؛ مانند مسجد نبوى، مسجد قبا، مسجد اجابه و مسجد قبلتين باقى مانده است، گفت: «دليل از بين رفتن بقيه مساجد اين است كه قبايل از سرزمين خود هجرت كرده اند و محل زندگى آنها تبديل به مزرعه شده است.»

وى تأكيد كرد اين تلاش علمى يك ماه كامل به طول انجاميده است و مركز تحقيقات مدينه منوره در نظر دارد عكس ها، نقشه ها و فيلم هايى از سيره پيامبر، اطلاعات گسترده اى در مورد آثار باستانى مدينه منوره و حوادث تاريخى آن را منتشر نمايد.

شبكه اطلاع رسانى مناسك حج

عربستان اعلام كرد به منظور اطلاع رسانى مسلمانان از مناسك حج، شبكه اى به زبانهاى مختلف راه اندازى مى شود تا زائران در طول سال با مناسك حج آشنا شوند.

ص: 109

بهگزارش خبرگزارى مهر، به نقل از القبس، شيخ صالحبن عبدالعزيز آلشيخ وزير امور اسلامى و اوقاف و دعوت و ارشاد عربستان، ازطرح توسعه برنامه هاى اطلاعرسانى و آگاهى دهى درباره حج در طول سال خبر داد و اظهار داشت: با توجه به استقبال مسلمانانِ همه كشورهاى اسلامى و غير اسلامى، شبكه اى جديد به منظور ارائه مناسك حج به زبانهاى مختلف راه اندازى مى شود.

وى هدف از ارائه اين طرح را اشاعه رسالت اسلام خواند و افزود: بايد طى دوره هاى مختلف نسبت به امر حج اطلاع رسانى شود تا زائران هنگام وصول به خانه خدا، دچار مشكل نشوند. بنابراين، آموزش بايد قبل از وصول زائران بهعربستان صورت گيرد.

ملاحظه: به نظر مى رسد بخشى از مطالب اين سايت جهت تبليغ وهابيت طراحى گرديده است.

زيارت بقيع و گستره آن

خانم نوره عبد العزيز الخريجى در تحليلى در روزنامه الوطن، با عنوان «زيارت بقيع و گستره آن» مى نويسد: «همه ما جايگاه و فضيلت بسيار زياد بقيع را مى دانيم كه در مدينه منوره واقع است. آرزوى هر مسلمان استكه درآن دفن شود؛ زيرا پيامبرخدا به زيارت بقيع رفته و در آنجا دعا كرده و براى اهل بقيع شب و روز استغفار نموده اند.» همچنين از آنجناب حديثى است كه مى فرمايند: «هركس مى تواند در مدينه بميرد؛ چون من براى كسيكه درآن بميرد شفاعت خواهم كرد.»

خانم نوره مى افزايد: «در بقيع، بسيارى از اهل بيت نبوى، صحابه بزرگوار، مهاجرين و انصار، تابعان و شايستگان و علما مدفون گشته اند ... از فضيلتهاى آن اين است كه خداوند فرمان داد پيامبر به آنجا رفته، براى مدفونينش استغفار كند. از باب تأسى به پيامبر، هر مسلمانى؛ چه مقيم و چه زائر علاقه شديد به زيارت بقيع و دعا و استغفار براى اهلآن دارد. برنامهاى كه اكنون در ارتباط با بقيع اعمال مى شود، گشودن درِ آن، دوبار در روز است؛ يكى صبح زود و ديگرى عصر گاهان براى مدتى بسيار كوتاه و آنهم تنها براى مردان!

اين روش و برنامه، پيش از آنكه بر راه پله هاى دو طرف، دو در نصب شود (كه اكنون اين دو در، با انتهاى وقت زيارت بسته مى شود) قابل پذيرش بود، زيرا از طريق پنجره هاى مُشرف بر گورستان، امكان زيارت اهل قبور براى زنان هم وجود داشت و آنان ميتوانستند از همان پنجره ها زيارت كنند. اما امروزه چنين امكانى وجود ندارد؛ آنهم با استناد به يك فتواى سختگيرانه! گرچه مذهب بيشتر علما، اجازه زيارت اهل قبور براى زنان است و نيز حديث عايشه، كه به زيارت برادرش ميرفت، مؤيد اين نظريه است. در حال حاضر به جهت افزايش زائر در طول سال، مناسب است درِ بقيع، در طول روز، باز باشد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109