ميقات حج-جلد 59

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

اسرارِ حج و مناسكِ آن

ص: 5

اسرارِ حج و مناسكِ آن (1)

در قلمرو بلاغت

محمد علوى مقدم

حج، در لغت به معناى قصد است و در شرع، عبارت است از انجام مراسم و مناسك خاص، در مكان ويژه و زمان مخصوص و انجام دادن آن بر هر مسلمان، طبق صريح آيات قرآن و سنت واجب است. شيخ طوسى به اسنادى، ذيل آيه وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ نقل كرده و امام صادق (ع) هم فرموده است: «هُما مفروضان». (2)


1- برخى از مطالب اين مقاله در سمينار اسلام و مستضعفان در شهر قم به وسيله نويسنده بحث شد.
2- محمدبن الحسن الحر العاملى، وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه، تحقيق و تصحيح از: شيخ عبدالرحيم ربانى، مكتبةالاسلاميه 1401 ه-. ق. ج 8، ص 3 ذيل باب وجوب الحج، حديث 1

ص: 6

قرآن كريم، انجام ندادن حج را، با بودن شرايط، كفر دانسته است؛ وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمِينَ. (1) حج، وسيله تقرّب به خدا و يكى از مهم ترين شعارهاى اسلام است؛ زيرا در آن، بنا به گفته شيخ الفقها- مؤلف جواهرالكلام- «اذلالٌ النفس واتعاب البدنِ» است. (2) آدمى، در اين سفرِ روحانى، ترك لذات نفسانى و شهوات جسمانى مى كند و از مكروهات دورى مى گزيند. اين است كه مى گويند: حج رياضت نفسانى و عبادت بدنى است و شايد به همين جهت گفته اند: «

إنّ الحجّ المبرور لا يدلُّه شَى ءٌ ولا جَزاءَ لَهُ إلَّا اْلجَنَّة

». (3) كه مضمون آن در كتاب «وسائل الشيعه» (4) آمده و به قول صاحب جواهر (رحمة الله): «إنّه أفضل مِن عِتْق سَبعين رَقَبَة» (5) و اين مضمون را شيخ از كتاب «وسائل الشيعه» گرفته و روايت از امام صادق (ع) است. (6) حج، پناهگاهى معنوى براى انسان هاست؛ زيرا آدمى با فرياد «لَبَّيك، اللّهُمَّ لَبَّيك»، زمزمه عاشقانه و شورانگيز، از عمق روح و روان خود سر مى دهد و دردهاى درون خود را با خداى مهربان در ميان مى گذارد و با او راز و نياز مى كند و با گوشِ دل، نوازش هاى كريمانه «ربُّ البَيتِ» را مى شنود. «يَا رَبَّ البَيْت، البَيتُ بَيتُكَ وَالعَبْدُ عَبْدُكَ».

آرى، با پناه بردن به خدا، آدمى آرامش روحى مى يابد و چون به خدا توكل مى كند، براى مبارزه با سختى هاى حيات آماده مى شود.

كسى كه حج به جا مى آورد و مناسك حج را انجام مى دهد، بايد در او انقلاب روحى به وجود آيد و روح خود را صفا بخشد و به فضايل اخلاقى و كمالات نفسانى متجلّى شود.

انسان حج گزار بايد افزون بر انجام آداب ظاهرىِ حج، به حقيقت نيز واقف گردد و به انجام دادن يك سلسله اعمال اكتفا نكند و بداند كه:

إِنَّ فى ذلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيد. (7) حج گزاران بايد از بركاتِ حقايق حج برخوردار گردند و مصداق ... لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ... (8) شوند و بدانند كه كلمه «منافع» در آيه، شامل انواع خيرات است و تمام مسائل مادى و معنوى و دنيايى و آخرتى را در بر مى گيرد و سخن معروف پيامبرخدا را در حَجّةالوداع كه گفته است: «أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ رَبَّكُمْ وَاحِدٌ وَ إِنَّ أَبَاكُمْ وَاحِدٌ، كُلُّكُمْ لآدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ وَ لَيْسَ لِعَرَبِىٍّ عَلَى عَجَمِىٍّ فَضْلٌ إِلَّا بِالتَّقْوَى ...». (9)

در نظر داشته باشد و اتّحاد فكرى و ائتلاف قلوب را در نظر بگيرد و بداند كه اجتماع عظيم امّت اسلامى، در مكان واحد، كه همه از يك كتاب و يك پيامبر پيروى مى كنند، مى تواند نيرويى شكننده باشد و كوه ها را از جا بركند و قدرت هاى مخالف را از پا درآورد.

حج گزار بايد سير روحى داشته باشد و نه تنها سير جسمى. حج بايد جان و روح را حركت دهد و از خاك دان طبيعت به كعبه


1- آل عمران: 97
2- الشيخ محمدحسن النجفى، جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام، بيروت 1981 م. الطبعة السابعه، ج 17، ص 214
3- مأخذ سابق، ج 17، ص 214
4- وسائل الشيعه، باب 41، ذيل حديث 3، ج 8، ص 77
5- جواهرالكلام، ج 17، ص 214
6- وسائل الشيعه، ج 8، ص 84
7- ق: 37
8- حج: 27
9- ابومحمد الحسن بن على بن الحسين بن شُعبة الحرّانى، تُحَف العقول عن آل الرسول، چاپ بيروت، مؤسسة الاعلمى، الطبعةالخامسة 1394 ه-. 1974 م ص 30

ص: 7

حقيقت برساند و نه فقط بدن را از مكانى به جده و مكه منتقل سازد. حركت بايد حركتِ جوهرى باشد و نه حركت مكانى؛ حركتى باشد كه آدمى را به كمال سوق دهد و روح را تكامل بخشد و آدمى را به كمال برساند. با دست دل استلام حجر نمايد، قلبش در عرفات مقيم گردد و روحش به مشعرِ خدا واصل گردد و سر گوسفند هواى نفس را در قربانگاه ببُرد و شهوات را از خود دور سازد تا متخلِّق به اخلاق ملكوتى گردد و إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماواتِ وَالأَرْضَ حَنِيفاً (1)

را از جان بگويد و روى را از همه چيز برگرداند و به خداى فاطر السماوات والأرض رو آورد.

اگر در انجام مراسم حج، به فرض محال، هيچ فايده اجتماعى و سياسى و اقتصادى وجود نداشته باشد، همين مسأله تسليم شدنِ انسان در مقابل خدا و در نتيجه ارتقاى معنوى و روحى يافتن و به خدا تقرب جستن، خود برترين چيز است؛ ... وَرِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. (2) آنچه براى يك مسلمان حايز اهميت است، رضاى خدا و اطاعت از اوست كه اگر حالِ خلوص و تسليم كامل در آدمى پيدا شود، سعادتِ ابدى به وجود مى آيد:

وَمَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ .... (3) «چه كسى از حيث بندگى و دين، بهتر است از آنچه كه چهره قلب خود را تسليم خدا كرده و متّصفِ به نكوكارى باشد؟»


1- انعام: 79
2- توبه: 72
3- النساء: 125

ص: 8

فوايد سياسى، اجتماعى و تاريخىِ حج چيزى نيست كه بر كسى پوشيده باشد و نداند سفر به سوى خانه خدا؛ يعنى سير الى الله يعنى حركت به سوى صاحبِ خانه و نه به خانه. حج در واقع سَيرِ وجودىِ انسان است به سوى خدا. اين است كه بايد توجه حاجّ، به آن مقصدِ عالى باشد تا آنگاه كه به ميقات مى رسد و لباسِ احرام مى پوشد، درك كند كه از خودى، بيرون آمده و تركِ تعيُّنات و تعلُّقات كند تا در نتيجه به آرامش برسد و با تركِ علايق بتواند در حرم أمْن درآيد؛ وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً.

كسى كه حج مى رود، بايد سالكِ الى الله باشد؛ يعنى از منازل و شهوات و مشتهياتِ نفسانى و لذّاتِ جسمانى بگذرد و از لباس صفاتِ بشرى خود را مُنخَلِع كند و تعيُّناتِ خودى را كنار بگذارد و پرده هاى پندار را بِدَرد و به قولِ شيخ محمود شبسترى:

مسافر آن بُوَد كو بگذرد زود ز خود صافى شود چون آتش از دود (1)

حج رونده، اگر تربيتِ روحانى نيابد و نفسِ او مهذّب نشود، مصداقِ شعر ناصرخسرو واقع شده كه گفته است:

رفته و مكه ديده آمده باز محنتِ باديه خريده به سيم (2)

شايد بتوان گفت: قربانى كردن خود رمزى است براى كشتنِ نفس امّاره و از ميان بردنِ انانيّت و خودبينى و كِبر و غُرور. فرموده حضرت صادق (ع) هم كه گفته است: (3)

«وَ اذْبَحْ حَنْجَرَةَ الْهَوَى وَ الطَّمَعِ عِنْدَ الذَّبِيحَةِ ...» (4)

اشارتى به همين معنى است. در حج بايد آدمى از همه عُلْقه ها رها شود؛ زيرا در حج، آدمى قصد و آهنگِ خانه خدا مى كند؛ يعنى در واقع بايد از خانه خويش و از كالبدِ تن و از جسم خاكىِ مادى، به سوى ملكوتِ اعلى رود و به سوى خدا رجعت كند.

اگر معنى و مفهوم واقعىِ حج درك شود، معناىِ اسلام درك شده است. بى جهت نبود كه امام على (ع) در آخرين ساعاتِ عمر، در وصيّتِ خويش گفت: (5) «وَ اللَّهَ، اللَّهَ فِى بَيْتِ رَبِّكُمْ لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا». (6)

«شما را به خدا قسم تا زنده ايد و جان در تن داريد، از خانه خدا دست نكشيد و آن خانه را از حج گزاردن خالى نگذاريد كه اگر زيارتِ آن خانه ترك شد، موجوديتِ شما به خطر افتاده و از چشم مى افتيد.»

كعبه، يك مجمع دينى است براى ايجاد وحدت. دراين مركزِ بزرگِ دينى، بايد اختلافات حل شود. اين مركز بايد مرجع رفع اختلافات باشد. اين مجمع دينى، كه خدا براى آن احترام خاصّى قائل است، به شخصِ خاصى و خاندانِ ويژه اى تعلّق ندارد و از آنِ دولتِ مخصوصى نيست؛ جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ .... (7)

كسى جز خدا، مالكِ آن نمى باشد. متعلِّق به همه مردم است؛ جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَالْبادِ. (8) همه مردم در آن خانه حق دارند. هيچ كس نمى تواند، ديگرى را مانع شود؛ زيرا اين خانه، مَثابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْناً ... (9)

است و


1- شرح گلشن راز، ص 240
2- ديوان ناصرخسرو، تصحيح حاج سيد نصرالله تقوى، ص 260، سطر 8
3- نقل از: محمدهادى فخرالمحققين، نكته هايى از قرآن مجيد، شيراز، چاپ مصطفوى، بدون تاريخ جاپ، ص
4- يعنى: گلوى هواهاى نفسانى و آز را، در هنگام سربريدن قربانى، ببر.
5- نهج البلاغه، چاپ صبحى الصالح، الطبعةالاولى 1980، دار الكتب اللبنانى، بيروت، ص 422
6- نهج البلاغه، چاپ صبحى الصالح، الطبعةالاولى 1980، دار الكتب اللبنانى، بيروت، ص 422
7- مائده: 98
8- حج: 25
9- بقره: 125

ص: 9

مركزِ امن و مرجعِ امرِ دين براى همه مردم است؛ زيرا كلمه «الناس» يعنى «همه مردم» و نه فقط عرب ها. اين خانه مَثابَةً لِلنَّاسِ است؛ يعنى محلّ رجوع همه مردم. مرجع براى همه انسان ها.

مسلمان ها از اين مجمعِ ساليانه، كه فرصتِ بسيار مناسبى است براى ايجاد روابطِ دوستى و برادرى، بايد بيش ترين استفاده را ببرند و اهدافِ مشترك توجيه شود و معارف مبادله گردد. روابطِ مختلف فرهنگى و تجارى ايجاد گردد و به قول سيد قطب (1) از جمله مَثابَةً لِلنَّاسِ چنين استنباط مى شود كه خداى بزرگ، بيت الله را براى همه مردم (/ ناس) محلّ عبادت قرار داد كه در آنجا به خدا رو كنند و به تدريج از خودپرستى و سودجويى و برترى طلبى به درآيند و با انديشه هاى بلند ابراهيم آشنا شوند.

آنان كه به نامِ وارثان ابراهيم روى اين خانه دست گذاشته اند، بايد بدانند كه اين خانه نمازگاه و پناهگاه همه مردم است و ويژه گروه و طايفه خاصى نيست و وارثان حق ندارند كه ديگران را از ورود بدان باز دارند؛ زيرا اين خانه، بيت الله است و نه «بيت أحدٌ من الناس». (2) نكته جالب توجه اينكه: از آيه بعدى؛ وَإِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً (3)

چنين استنباط مى كنيم كه وراثتِ خانه بايد با فضيلت (4) و نيكوكارى همراه باشد؛ زيرا ابراهيم پس از درخواستِ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً دعا و درخواستِ ديگرى از خدا دارد و از خداوند مى خواهد كه وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآْخِرِ ...، (5) به اهل اين خانه و مردم اين سرزمين؛ مردمى كه مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ و به روز واپسين ايمان داشته باشند، از ثمرات و روزى ها عنايت كن! يعنى آنان كه اهل فضيلت هستند. در واقع ابراهيم (ع) وراثتِ همراهِ با فضيلت را درخواست كرده است؛ يعنى اين نعمت را ويژه اهلِ فضيلت دانسته است. (6)

بخش نخستينِ آيه 126 سوره بقره؛ وَإِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً، در آيه 35 سوره ابراهيم، به صورتِ وَإِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا البَلَد آمِناً تكرار شده است، با اين تفاوت كه در سوره بقره به صورت «بلداً» (بدون الف و لام) و در سوره ابراهيم به شكل «الْبَلَد» (با الف و لام) ذكر شده و اين اشارتى به مكه پيش از ساختنِ كعبه، كه در آيه نخستين، كه بلداً بدون الف و لام است و در آيه 35 سوره ابراهيم كه «البَلَد» گفته شده، اشارتى است به مكه بعدِ از بناىِ كعبه.

به عبارتِ ديگر، در آيه نخستين «بلداً» مفعولِ دوم است و «آمناً» نَعْت است براى آن، در صورتى كه در آيه دوم «البَلَد» مفعول اول است و «آمِناً» مفعولِ دوم براى فعل «إجْعَلْ» يا به عبارت ساده تر، در آيه نخستين، ابراهيم خواسته است كه سرزمينِ بى آب و علفى به صورتِ «بَلَداً آمناً» درآيد و در سوره ابراهيم، خواسته شده كه «بَلَد غَيْر آمِن» محل امن شود. (7) البته بايد توجه داشت كه انجام حج و عُمره


1- سيد قطب، فى ظلال القرآن، الطبعة الخامسة، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان در 9 مجلّد 1386 ه-. 1967 م، ج 1، صص 154 و 155
2- مأخذ سابق همان جلد و همان صفحه.
3- بقره: 126
4- مأخذ پيشين، ج 1، ص 155
5- بقره: 126
6- البته، به علت لطف عميم خدا، اين بركات، به غيرمؤمنان هم، كه مشمول دعاى ابراهيم نبودند، شامل شده و مى شود، منتهى بايد دانست كه غيرمؤمن و كافر، از بهره اندك كه همان بهره حيوانى مى باشد، استفاده خواهد برد و بهره اش ثمرات محدود و منقطعى خواهد بود و سرانجام گرفتار عذاب خواهد شد، زيرا دنباله آيه مورد بحث بقره: 126 قرآن گفته است: وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا.
7- براى آگاهى بيشتر رجوع شود به: تاج القراء محمودبن حمزةبن نصر الكرمانى از علماى قرن پنجم هجرى، اسرار التكرار فى القرآن، تحقيق از: عبدالقادر احمد عطا، الطبعةالاولى 1394 ه-. 1974 م قاهره، چاپ دارالاعتصام ص 22 و نيز رجوع شود به: محمدبن ابى بكربن عبدالقادر الرازى، متوفى به سال 666 ه-. تفسير أسئلة القرآن المجيد و أجوبتها، تحقيق و مقدمه از: محمدعلى انصارى قمى، چاپ قم، چاپخانه مهر، افست ص 8

ص: 10

بايد براى خدا باشد و در به جاآوردنِ اعمال و مراسم حج و عمره، جز تقرُّبِ به خدا، نبايد انگيزه ديگرى در كار باشد و تمام اعمال بايد به خاطر خدا انجام گيرد نه براى تظاهر و ريا؛ زيرا قرآن هم بدين نكته اشاره كرده است: وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ .... (1)

كلمه «للهِ» در اين آيه، حايز اهميت است. انجامِ حج بايد خالصاً مُخلصاً لِوَجه الله باشد. عربِ پيش از اسلام، مطابقِ عُرف و عادتِ خود، حج به جا مى آورد ولى نه براى خدا، بلكه انجام حج در عرب پيش از اسلام، براى تظاهر و فخر فروشى و برآوردن نيازهاى يكديگر و حضور در بازارها و اجتماعات، به جهتِ مصالحِ مادى و شخصى بود. قصد قربتِ به خدا در آن نبود. ليكن اسلام هدف را تغيير داد و حقيقت حج را تبيين كرد و به شيوه ابراهيم (ع) برگردانيد و مسلمانان را به يادگيرى مراسمِ حج تشويق كرد و پيامبر؟؟؟ گفت: «خُذُوا عَنّى مَنَاسِكَكُمْ». (2) ابوالبَقاء عُكْبَرى، برآن است (3) كه كلمه «للهِ» در آيه مورد بحث، مفعولٌ له است و متعلّق به فعل «أَتِمُّوا».

قرآن مجيد دربخش پايانىِ آيه الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ ... (4)

كه وقت حج را در ماه هاى معين دانسته و در دنباله آن بيان كرده كه هركه با احرام و شروع به مناسك حج در آن ماه ها، حج را بر خود واجب كند، نبايد با زنان درآميزد و نبايد گناه مرتكب شود و نبايد در حج به جدال برخيزد. نكته جالب توجه در آيه مورد بحث (بقره: 197) بخش پايانى آيه است


1- بقره: 196
2- ابوبكر محمدبن عبدالله معروف به: ابن العربى، احكام القرآن، تحقيق از: على محمد البجاوى. چاپ بيروت در چهار مجلّد، ص 118
3- ابوالبقاء عبدالله بن الحسين بن عبدالله العكبرى، متوفا به سال 616 ه-. املاءُ مامَّن به الرحمن من وجوه الاعراب والقراءات فى جميع القرآن، بيروت، دار الكتب العلمية الطبعة الاولى 1399 ه-. 1979 م دو جلد در يك مجلّد، ص 85
4- بقره: 197

ص: 11

كه خداوند گفته است: وَما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ؛ يعنى دنبالِ نهى از چيزهاى بد و كارهاى شرّ. خداوند انسان ها را به كار خير، تشويق و ترغيب كرده است. در واقع پس ازآنكه خدا انسان ها را از كارهاى ناشايست برحذر داشته، بلافاصله به كارهاى خوب، تشويق و ترغيب كرده و اگر نگفته است: وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ شَىْ ء چون شامل چيزهاى شرّ هم مى شود، بلكه گفته است: مِنْ خَيْرٍ آن هم به شكلِ نكره، تا كه افاده عموم كند و نوعى تشويق و تحريك به كار خير باشد.

جالب تر اين كه دنبال آيه هم از تقوا سخن گفته و بهترين زاد و توشه را «تقوا» دانسته و عبارت: وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى را آورده كه به انسان هاى حج گزار بفهماند علاوه بر انجام مراسم حج، بايد زاد و توشه ديگرى، كه تقواست، تهيه كنند و از تهيه اين زادِ معنوى غفلت نورزند. (1) در پايان آيه مزبور، قرآن كريم گفته است: ... وَاتَّقُونِ يا أُولِى الأَلْبابِ؛ «اى صاحبانِ خرد، خداترس شويد و از بيم عذابِ من بترسيد» و به قول ملا محسن فيض، (2) اقتضاىِ لُبّ، خشيت و ترسِ از خداست و جالب است كه دنبالِ تقوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى جمله امرى وَاتَّقُونِ آمده و خواسته است بگويد: هدفِ اصلى، خداترسى و اطاعت از دستوراتِ خدايى است.

مُعين الدين محمدبن محمود نيشابورى، در تفسير خود، كه بازمانده از قرن ششم هجرى است، چه زيبا به زبان فارسى در تفسير عبارتِ ... وَاتَّقُونِ يا أُولِى الأَلْبابِ نوشته است: (3)

«و از من، كه خداى شما هستم، بترسيد و از خلافِ فرمان من بپرهيزيد، اى خداوندانِ خود و از جُز من، باك مداريد كه هركه خرد دارد، داند كه از عاجز باك نبايد داشت و قادر بر كمال خداوندِ زمين و آسمان است، جَلّ جلالُه، پس از وى بايد ترسيد.»

مسلمانان مى توانند با طرح ريزى صحيح، در كنگره عظيم حج، يك برنامه اقتصادىِ كامل را پايه ريزى كنند و از بيگانگان بى نياز گردند؛ زيرا خداىِ بزرگ در آيه 198 سوره بقره فرموده است:

لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَاذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ.

«گناهى بر شما نيست كه در حج، از فضل پروردگار خود برخوردار شويد (در هنگام حج كسبِ معاش كرده و از منابع اقتصادىِ حج بهره ببريد؛ زيرا يكى از فلسفه هاى حج، پى ريزى يك طرحِ اقتصادى اسلامى است) و چون از عرفات بازگشتيد در مشعرالحرام خدا را ياد كنيد و سپاس گزاريد كه راه را به شما نمود و حال آنكه پيش از آن، شما گمراه بوديد.»

اين آيه، يك حكم دوره جاهلى را (گناه بودنِ داد و ستد در ايام حج) لَغْو كرده و گفته است: در زمانِ مراسم حج، داد و ستد مانعى ندارد؛ زيرا اسلام مى خواهد در اين كنگره عظيم، كه تمام مسلمامانان واجب الحجِّ دنياى اسلام در آن گِرد مى آيند، علاوه بر فلسفه اخلاقى


1- براى آگاهى بيشتر درباره آيه مورد بحث به مآخذ زير مراجعه شود: الف- جمال الدين مقداد بن عبدالله السيورى، متوفى به سال 826 ه-. كنز العرفان فى فقه القرآن تحقيق از: شيخ محمدباقر شريف زاده، طهران، مكتبةالمرتضوية، 1342 ش- 1384 ه-. ق دو جلد در يك مجلّد ج 1، ص 302 ب- جواد الكاظمى، مسالك الافهام إلى آياتِ الاحكام، تصحيح از محمدتقى كشفى، طهران، مكتبةالمرتضويه، ج 2، صص 197 و 198 ج- الشيخ مسعود سلطانى، أقصى البيان فى آيات الأحكام، بدو تاريخ چاپ، ج 1، صص 372 و 377 د- ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشرى، تفسير الكشاف عَنْ حقائق التنزيل وعيون التأويل فى وجوه التأويل معروف به: تفسير كشاف، افست تهران، انتشارات، آفتاب در چهار مجلّد ج 1، ص 347 ه-- علاءالدين على بن محمدبن ابراهيم بغدادى معروف به: الخازن، تفسير الخازن، مُسمّى به: لُباب التأويل فى معانى التنزيل، سال تأليف 735 ه- چاپ مصر، مطبعة مصطفى محمد 7 بخش، در چهار جلد ج 1، ص 154
2- فيض كاشانى از علماى قرن يازدهم هجرى، الصافى فى تفسير القرآن، از انتشارات كتابفروشى اسلاميه در 3 مجلد، ج 1، ص 176
3- معين الدين محمدبن محمود نيشابورى، تفسير بصائر يمينى، تصحيح دكتر على رواقى، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1359، ص 247

ص: 12

و جنبه هاى سياسى و فرهنگى، اين كنگره عظيم طرح ريزىِ يك اقتصادِ عمومى را براى جهان اسلام بكند و با همكارى و همفكرى تمامِ مسلمانان، پايه هاى اقتصادىِ جوامع اسلامى ريخته شود تا با مبادلاتِ تجارى ميانِ مسلمين، اقتصادِ نيرومندى به وجود آيد كه مسلمانان از بيگانگان بى نياز گردند. (1) ابن عربى نوشته است: (2) سوق عُكاظ- مجنَّة- ذوالمَجاز، در جاهليت بازارهايى بوده و اعراب جاهلى، در اين بازارها داد و ستد مى كردند. بعدها تصور مى شد كه در اسلام، تجارت در اين بازارها در ايام حج گناه است. اين آيه نازل شد تا معلوم گردد كه در زمان حج با انجام مراسمِ حج و اداى واجبات حج، تجارت و داد و ستد، اشكالى ندارد. البته برخى هم گفته اند: «إنّ الحجَّ دونَ تجارةٍ أفْضَلُ».

سخن ابن عربى را نويسنده تفسير الخازن هم گفته و افزوده است: «تجارتى كه خلل و نقصانى در اعمالِ حج وارد كند، مباح نيست و اولى تركِ آن تجارت است و حج بدون تجارت اولى است.»

«وقال بعض العلماء أنّ التجارة إنْ وقعت نقصاً فى اعمال الحج، لم تكن مباحةً و إن لم تقع نقصاً فيه كانت من المباحات الّتى الأولى تركها لتجريد العبادة عن غيرها؛ لأنّ الحجَّ بدون التجارةِ أَفْضَلُ وأَكملُ

». (3) ابوبكر عتيق سورآبادى، در ترجمه آيه مورد بحث مى نويسد: (4) «نيست بر شما بزه،


1- فى ظلال القرآن، ج 1، ص 283
2- احكام القرآن، ج 1، ص 135
3- احكام القرآن، ج 1، ص 135
4- ابوبكر عتيق سورآبادى، تفسير سورآبادى، ظاهراً در قرن ششم هجرى نوشته شده، چاپ عكسى از روى نسخه اى كهن، انتشارات بنياد فرهنگ ايران 1353، ج 1، صص 111 و 112

ص: 13

بدانچه بجوييد افزونىِ نعمت از خداى شما در سفر حج ...»

و سپس در تفسير آيه افزوده است: «اين آيه در شأنِ گروهى آمده كه پنداشتند در سفرِ حج، تجارت نشايد كه گفتندى آن سفر، خالصاً خداى راست و در آن سفر، طلب دنيا نشايد و تجارت را شأنِ مزدوران و جَمّالان و حَمّالان مى دانستند.»

نويسنده كتاب «اقصى البيان» هم نوشته است: (1) «در جاهليت، تجارت در وقت حج روا نبود ولى اسلام آن را روا شمرد. البته با توجه به دستور لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِى الْحَجِّ ... كه بالاىِ نفىِ جنس گفته شده است.» وى افزوده است كه جمله «أَنْ تَبْتَغُوا» در عبارت «لَيْسَ عليكم جناحٌ أن تبتغوا فضلًا ...» در محلّ نصب است، بنا به تقدير «فى» و به اصطلاح منصوب به نزعِ خافض است و اصل آن چنين بوده است: «ليس عليكم جُناحٌ فى أن تبتغوا فضلًا ...».

جَصّاص (متوفاى سال 370 هجرى)، در بحث از آيه مزبور، نوشته است:

«عرب ها پس از اسلام به قياس دورانِ جاهلى، در هنگام حج، تجارت را رها مى كردند تا اين كه آيه مزبور نازل شد و تجارت را در هنگام حج روا شمرد.»

جصّاص استدلال كرده به اين كه در آيه 28 سوره حج، كلمه «منافع» در عبارتِ لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ... عام است و شامل منافع دنيوى و اخروى مى شود و تخصيص ندارد. با توجه به اين كه آيه وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبا بخشى از آيه 275 سوره بقره نيز عام است و حجاج را مستثنى نكرده و دلالت مى كند بر اين كه حج مانع تجارت نيست. (2) دنباله آيه مورد بحث (آيه 198 سوره بقره) چنين است:

... فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ ...؛ يعنى وقتى از عرفات كوچ كرديد، خدا را در مشعرالحرام ياد كنيد.

نويسنده كتاب «لسان التنزيل» نوشته است: (3) «الإفاضة؛ به انبوهى باز گرديدن، فَإِذا أَفَضْتُمْ يعنى چون به انبوهى باز گرديد.»

ابوبكر عتيق سورآبادى هم نوشته است: (4) «چون به هم باز گردند، از عرفات سوى مُزدلفه و آنگاه باشد كه از عرفات به مزدلفه درآيند».

ابن عربى، نوشته است: (5) «افاضه» در لغت، حركت سريع است و افزوده است كه خداوند در قرآن، وقتِ إفاضه و حركتِ دسته جمعىِ از عرفات را مشخص نكرده، ليكن پيامبر (ص) با عمل خود، آن را بيان كرده است و آن حضرت در عرفات «وقف حَتّى غَربَتِ الشَّمسُ قَليلًا وَ ذَهَبَتِ الصُّفْرَةُ وَغَابَ الْقُرْصُ».

بيضاوى در تفسير خود، ذيل ... فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ ... نوشته است: (6) «أفضتم مِن أفضَتَ الماء إذا صَبَبْتَهُ بكثرةِ بوده و مفعول فعل «أفَضْتُم» محذوف است و اصلِ آن «أفضتم أنفسَكُم» بوده است. در واقع همان مفهومِ انبوهى و فراوانى و لبريز شدنِ از فراوانىِ


1- اقصى البيان، ج 1، ص 378
2- قرآن مجيد پس از اين كه در آيه: وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ سوره حج: 27 به ابراهيم دستور مى دهد كه با صداى بلند به مردم ندا در ده تا مناسك حج به جا آورند و قصد خانه كنند. در آيه بعدى، خداى بزرگ منافع حج را بر مى شمارد و مى گويد: لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِى أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَأَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ حج: 38. در اين آيه كلمه «منافع» نكره است و به صورت جمع بيان شده و به طور مطلق ذكر شده و افاده عموم مى كند و مى تواند هم منافع دنيوى را شامل شود كه حوائج گوناگون و نيازمندى هاى همگانى را در بر گيرد و هم مى تواند منظور از «منافع» منافع اخروى باشد. كلمه «منافع» نكره آمده تا بر كثرت دلالت كند؛ يعنى هم منافع دنيوى را شامل شود و هم اجر اخروى را؛ مانند عفو و مغفرت؛ زيرا عبادت ها معنويت ايجاد مى كند و انسان مى سازد و اثرش در گفتارها و كردارها نمونه مى گردد و انسان ها به سير فلاح و رستگارى مى روند. از طرفى در اين كنگره بزرگ، اقوام مختلف گرد هم مى آيند، اقوامى كه معبود همه شان يكى است، افكار همه يكسان است، قبله همه كعبه است، وحدت فكرى دارند، وحدت كلمه دارند. در نتيجه اتحاد، مى توانند در حل مشكلات اقتصادى يكديگر، ياور هم باشند، مشكلات همديگر را حل كنند و در نتيجه بهره هاى مادى نصيب ملت هاى مسلمان بشود. اين است كه قرآن به طور كلى و مطلق گفته است: لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ. تا هر گروهى به حسب استعداد و نياز و دريافت خود، بهره گيرند. براى آگاهى بيشتر رجوع شود به: فى ظلال القرآن، ج 5، ص 595
3- لسان التنزيل / زبان قرآن تأليف قرن چهارم يا پنجم هجرى، به اهتمام دكتر مهدى محقق، از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ دوم 1355 ه-. ش، ص 210
4- تفسير سورآبادى، ج 1، ص 112
5- أحكام القرآن، ج 1، ص 137
6- ابوسعيد عبدالله بن عمربن محمد شيرازى بيضاوى، متوفى به سال 791 ه-، «تفسير انوار التنزيل واسرار التأويل» معروف به: تفسير بيضاوى، چاپ مصر، مطبعه مصطفى محمد، ج 1، ص 226

ص: 14

جمعيت را، بيضاوى نيز باز گفته است.»

ابو السعود هم، در تفسير خود، تقريباً همان مطلب را نوشته و سخن وى چنين است: (1) «فاذا أفضتم من عرفات: اى دفعتم منها بكثرة. مِنْ أفضت الماء: إذا صببته بكثرة».

فاضل مِقداد هم نوشته است: (2) «الإفاضة: الدفع بكثرة من إفاضة الماء وهو صبّه بكثرة».

و اصل جمله «أفَضْتُم أنْفُسَكُم» بوده؛ يعنى مفعولِ فعل حذف شده است. وى مى افزايد:

«عرفات، (3) نام سرزمينى است و به صيغه جمع آمده و مفردِ آن، عرفه است؛ همچون اذرعات (4) و قِنِّسرين (5) كه به صيغه جمع آمده و در واقع مُلحقِ به جمع مى باشد و مفرد، منظور نظر است.»

وقوف در عرفات در روز عرفه، از واجبات است و ركنِ حج به شمار مى آيد و با ترك آن، حج باطل مى شود؛ زيرا به گفته پيامبرخدا (ص): «الحجّ عرفَةُ.» (6) قرآن كريم نيز وقوف به عرفه را از فرايض حج دانسته و درآيه بعد از آيه مزبور، گفته است: ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ (7)

كه «افيضوا» به صيغه امرى بيان شده با حرف عطف «ثُمَّ» كه بر تَراخى دلالت مى كند و مستلزم وجود در آن مكان و وقوف در آن سرزمين است؛ (8) يعنى از همانجا كه مردم كوچ مى كنند (از عرفات به مشعر و از مشعر به سرزمين منا) كوچ كنيد.

اين آيه، در واقع يك عادتِ جاهلى را نفىِ كرده است؛ زيرا در جاهليت، اشراف در مسيرى اختصاصى، كنار از بستر رودى كه مردم در آن به سوى مشعر جارى بودند و در حركت، حركت مى كردند ولى اسلام دستور داد كه أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ؛ يعنى از همانجا كه خلق در حركت هستند، شما هم حركت كنيد؛ يعنى همه مسلمان ها بايد در عرفات وقوف كنند و سپس به سوى مشعر بيايند و از آنجا به سوى منا كوچ نمايند.

مى دانيم كه حرف عطفِ «ثُمّ» براى تراخىِ زمانى است و ترتيب را مى فهماند؛ يعنى تراخىِ زمانى، بَيْن الإفاضتين و مى دانيم كه «افاضه» به معناى حركت بعدالوقوف است.

اين دستور، بريكى ديگر از عادات قريشيان، كه خود را سرپرستان كعبه مى شمردند و فرزندان ابراهيم و براى ديگر عرب ها، مقام و مرتبتى قائل نبودند و آنان را به چيزى نمى شمردند، خطّ بطلان كشيد.

قريشيان در عرفات وقوف نمى كردند؛ زيرا وقوف به عرفات را از محيط حرم بيرون مى دانستند و انجام نمى دادند ولى قرآن دستور داد كه بايد در مراسمِ حج، يك نواختى و هماهنگى وجود داشته باشد و مسلمانان همه در يك جا وقوف كنند و پس از وقوفِ در عرفات، همگى به سوى مَشعر بيايند و از مشعر به سوى منا، كوچ كنند.

اسلام خواسته است بدين وسيله با اين دستور، انسان ها را از خود برتربينى و افكار و خيالاتِ واهى بركنار دارد و با قريشيان كه به نَسَبِ خود مى باليدند و با مردم ديگر قبايل در يك جا، گِرد نمى آمدند، مبارزه كند، اين بود كه دستور ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ


1- ابوالسعود محمدبن محمد العمادى، متوفا به سال 951 ه-. تفسير ابى السعود، المسمّى «إرشاد العقل السليم الى مزايا القرآن الكريم» تحقيق از: محمد محمد عبداللطيف، الطبعة الاولى، 1347 ه-- 1928 م، المطبعة المصريّة بالازهر الشريف بمصر، ج 1، ص 159
2- كنز العرفان، ج 1، ص 303
3- عرفات جمع عرفه است و سرزمين مخصوص نزديك مكه را عرفات گويند و روز نهم ذى حجه را نيز روز عرفه گويند. در وجه تسميه آن، نويسنده تفسير خازن، در جلد يكم، ص 155 از قول عطاء، نقل كرده كه جبرئيل مناسك را به ابراهيم نشان مى داد و از او مى پرسيد: «عَرِفتَ»؟ او هم مى گفت: «عَرِفتُ» و لذا آن مكان را، «عرفات» گفتند و عرفات محل آگاهى است، همان طور كه «مشعر» جايگاه شعور است و شعور است كه يكى را پليد و ديگرى را پاك، يكى را آزادى خواه و ديگرى را ستمگر مى كند. مشعر بر وزن مَفعل از ماده «شعاره» به معناى علامت است؛ زيرا آنجا نشانه اى است براى عبادت، آنجا سرزمين شعور و خودآگاهى است، اول بايد شعور باشد تا آدمى به شناخت برسد «سُمّى المشعر الحرام لانّه معلم للعباده» ر. ك. به: لسان العرب، ذيل ماده شعر به مشعر، مزدلفه هم گويند از ماده «ازدَلَفَ» اى: دَنا. لأنّ الناس يدنو بعضهم إلى بعضٍ.
4- اذرعات: ملحق به جمع مؤنثِ سالم است. اسم محلى است در شام. اذرعات جمع اذرعه است. اذرعه جمع ذراع مى باشد. براى آگاهى بيشتر رجوع شود به: شرح ابن عقيل برالفيه ابن مالك، چاپ مصر، تحقيق محمد محى الدين عبدالحميد 1387 ه-- 1958 م، ج 1، ص 67 و جلد يكم ص 51. اوضح المسالك إلى الفية ابن مالك، تأليف ابومحمد عبدالله جمال الدين بن يوسف احمد بن عبدالله بن هشام، متوفا به سال 761 ه-، تحقيق از محمد محى الدين عبدالحميد، بيروت، الطبعة الخامسه 1966 م، ج 1، ص 51
5- قِنِسرين: شهرى بوده در سوريه ميان حلب و حمص، نزديك عواصم.
6- به نقل از پاورقى كنزالعرفان، ج 1، ص 303
7- بقره: 199
8- فاضل مقداد در جلد يكم ص 303 كنزالعرفان نوشته است: «... ولا خلاف فى وجوبه».

ص: 15

النَّاسُ ... صادر شد؛ زيرا به قول سيد قطب، اسلام نَسَب و طبقه نمى شناسد. اسلام همه مردم را يكسان مى داند؛ «إنّ الإسلام لا يعرف نسباً ولا يعرف طبقةً، إنّ الناس كلّهم واحدة». (1) و از آنجا كه هدف اصلى، انسان سازى و پيشرفت و تعالى روحى انسان هاست، قرآن مجيد در بخشِ پايانىِ آيه مورد بحث، دستور داده كه از اين افكار و خيالات نادرستِ جاهلى دورى كنيد و اين عصبيت جاهلى را از خود دور سازيد؛ زيرا حج مى خواهد درسِ مساوات و برابرى به انسان ها بياموزد. اين است كه مى گويد: ... وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ از خدا طلب آمرزش كنيد و از گذشته بد خود پشيمان شويد و از خدا بخواهيد كه در شما، اراده اى به وجود آورد كه گِرد ناشايست ها نگرديد؛ زيرا خدا «كثير المغفرة و واسع الرحمة» است.

زجاج (متوفاى سال 311 هجرى) ذيلِ عبارت ... وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ نوشته است: (2) «سَلُوه أن يغفر لكم مِن مخالفتم الناس فى الإفاضة والموقف».

بيضاوى هم در تفسيرش، تقريباً همان مطلب زجاج را نوشته و مضمون آن چنين است: (3) «از جاهاليتِ خود، در تغييرِ مناسك، استغفار كنيد.»

و چه خوب است كه انسان ها در آن حالت روحانى و در آن شب تاريخى و هيجان انگيز (/ شب دهم ذى حجّه) انديشه و فكر و شعور تازه اى در دورنشان به وجود آيد و حالتِ آگاهى در آنان پيدا شود، مگر نه اين است كه كلمه «مَشْعَر» از ماده «شعور» است و آنجا «مَعْلَم» و نشانه اى است از اين مراسم پرشكوه حج كه جذبه روحانى و معنوى دارد و محيط بسيار آماده اى است براى معرفتِ پروردگار و شناسايى ذاتِ پاك او. (4) معناى لغوى كلمه «افاضه» از جنبه بلاغى در خور اهميت است؛ زيرا كلمه «افاضه» از «أفاضَ الماءُ: إذا صبَّه بكثرةٍ» مى باشد و در اين آيه خلق، به رودخانه اى تشبيه شده و در واقع قرآن گفته است: هنگامى كه اين رودخانه عظيم (/ مردم) از سرزمينِ عرفات به جوشش و جريان افتاد، در آستانه مشعرالحرام خدا را به توحيد و تعظيم ياد كنيد؛ «فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ»، آنچنان كه خداوند شما را به راه آورد و به راهِ راست، هدايت كرد. «واذكروه كما هداكم»، هرچند كه پيش از اين، شما از شمارِ گم گشتگان بوديد. (5) «وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّين».

در آيات بعد هم كه بخشى از مراسم حج بيان شده، نكات جالب توجهى وجود دارد. آيه 200 سوره بقره چنين است:

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا وَما لَهُ فِى الآْخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ. (6) «چون آداب و مناسك حج را انجام داديد، به جاى ياد از پدرانتان، بلكه از آن هم بيشتر، ذكر خدا گوييد. (اعراب جاهلى پس از پايان مراسم حج، مفاخر موهوم آباء و اجدادى خود را برشمردند و به آن ها


1- فى ظلال القرآن، ج 1، ص 288
2- زجاج، معانى القرآن و إعرابه، شرح و تحقيق از: دكتر عدالجليل عبده شَلَبى، از منشورات مكتبة العصريه، بيروت- صيدا در 2 جلد، ج 1، ص 264
3- تفسير بيضاوى، ج 1، ص 227
4- براى آگاهى بيشتر رجوع شود به: مسالك الأقهام ج 2، ص 209
5- براى آگاهى بيشتر رجوع شود به: تفسير الخازن، ج 1، ص 157
6- بقره: 200

ص: 16

مى نازيدند) برخى از مردم دعا مى كنند كه خدايا! در دنيا به ما بده و در آخرت بهره اى ندارند.»

در آيه بعدى قرآن مجيد گفته است:

وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِى الآْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ النَّارِ. (1) «دسته ديگر از مردم مى گويند: اى خدا! ما را از نعمت دنيا و آخرت، هر دو، بهره مند گردان و از عذابِ آتش دوزخ هم نگاه دار.»

در اين دو آيه نيز، كه بخشى از مراسم حج بيان شده، باز هم هدف اصلى اسلام اين است كه انسان ها را به ياد خدا اندازد و قلب ها را متوجه خدا كند و يك عادت نكوهيده عربِ جاهلى را از ميان بردارد؛ زيرا عرب جاهلى، براى حج خود رسالتى قائل نبود و از انجام مراسم حج، هدف انسانى نداشت. پس از پايان مراسم حج، در اسواق عُكاظ و مجنّه و ذى المجاز- كه تنها براى داد و ستد بود- حضور مى يافت و در باب مفاخر آباء و اجداد خود سخن مى گفت و به انساب خود مى باليد ولى قرآن اين عادت نكوهيده آنان را، پس از پايان مراسم حج، نكوهش كرد و آنان را به ذكر خدا متوجه ساخت و گفت: فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ ... يعنى، آنگاه كه مناسك حج را انجام داديد و از عبادات مربوط به حج فارغ شديد، ذكر خدا گوييد؛ زيرا ذكر خداست كه آدمى را تعالى روح مى بخشد و نه ياد از پدران و اجداد كردن و به آنان باليدن.

در واقع هدف اصلى اين است كه ارزش ها تغيير يابد و ارزش انسان در داشتن تقوا و پيوند با خدا باشد، نه افتخار به آباء و اجداد. (2) ابن قتيبه (متوفاى سال 276) ذيل بحث از: فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ ... نوشته است: (3) «در جاهليت پس از فراغ از مراسم حج، اعراب جاهلى از پدران خود ياد مى كردند و كارهاى برجسته و نيك آنان را ذكر مى كردند «فيقول أحدهم: كان أبى يَقرى الضَيْف ويَصِل الرحم ويَفْعَلُ كذا و كذا»

زجّاج نيز در بحث از آيه مزبور مى نويسد: (4)... مَناسِكَكُمْ ... اى متعبّداتكم الّتى أمرتُمْ بها فى الحجّ. ... فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ. .. زجّاج هم موضوع توقف عرب جاهلى را پس از انجام مراسم و مناسك حج و برشمردنِ فضايل آباء و محاسن پدران را بازگفته و توضيحاتى هم افزوده و مثلًا گفته است: كلمه «أشّد» در جمله «أو أشدّ ذكراً» محلًا مجرور است؛ زيرا عطف است بر كلمه «ذكر» ماقبل ولى چون غير منصرف (5) است، جرّ آن به فتح مى باشد، ليكن دكتر عبدالجليل عبده شَلَبى- كه كتاب زجّاج را تصحيح كرده و توضيحاتى بدان افزوده است- در پاورقى صفحه 264 جلد يكم، نوشته است:

«كلمه أشدّ، در محلّ مفعول مطلق است؛ يعنى كمله أشدّ صفت براى مفعول مطلق محذوف مى باشد و تقدير آن چنين است: ذكراً أشدّ من ذكركم آباءكم.»

مكّى بن ابوطالب (متوفاى به سال 437


1- بقره: 201
2- براى آگاهى بيشتر رجوع شود به: فى ظلال القرآن، ج 1، صص 289 و 290
3- ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه، تفسير غريب القرآن، تحقيق از: السيد احمد صَقر، دار احياء المكتب العربيه، مصر، 1378 ه-- 1958 م، ص 79
4- معانى القرآن وإعرابه، ج 1، ص 264
5- كلمه «أشدّ» بر وزن افعل است و غيرمنصرف مى باشد.

ص: 17

هجرى)، تقريباً همان مطلب زجّاج را تكرار كرده و گفته است: (1)

كلمه «أشدّ»، در موضع جرّ است؛ زيرا عطف بر كلمه «كَذِكْرِكُمْ» مى باشد و جايز است كه منصوب باشد بنابر إضمار فعل و تقدير آن، چنين مى باشد: «أذكروه ذكراً أشدّ ذكراً من ذكركم آباءكم».

بنابراين، كلمه «أشدّ»، نَعت است براى مصدر «ذكراً» كه در معناى حال است و تقدير آن: «أذكروه مبالغين فى الذكر له» مى باشد.

ابن عربى هم در بحث از آيه مزبور نوشته است: (2) قضاء، يعنى به جا آوردن و در مورد عبادات آن است كه در وقت خود انجام شود و معناى صحيح «فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ ... يعنى: «اذا فعلتم منسكاً من مناسك الحج فاذكروا الله»؛ يعنى در موقع احرام، تلبيه و در هنگام رمى، تكبير و در وقتِ قربانى، بسم الله گفتن لازم است.

نويسنده كتاب «كنز العرفان» هم در بحث از آيه مزبور نوشته است: (3) در اين آيه كلمه «مناسك» جمع است و اضافه شده و افاده عموم مى كند؛ يعنى به طور كلى تمام اعمال حج.

نويسنده كتاب مزبور- فاضل مقداد- افزوده است كه منظور از «ذكر» هم، گواين كه ذكر لسانى است ولى در اصل ذكر قلبى منظور است؛ زيرا ذكر لسانى ترجمانِ ذكرِ قلبى است و آگاهى دهنده درون و روح آدمى است و البته به يادِ خدا بودن، بايد مستمر باشد و بنده واقعى نبايد از ياد خدا غافل باشد.

شيخ طبرسى هم ذيل بحث از آيه مزبور نوشته است: (4) مناسك جمع منسك است و «المنسك إما مَوْضِعُ النُسُك أو مَصْدرُ جمع لأنّه يشتمل على أفْعالٍ؛ يعنى: إذا فرغتم مِن أفعال الحجّ فَاذْكُرُوا اللَّهَ ....

علّامه جواد كاظمى (متوفاى قرن يازدهم هجرى)، ضمن بازگفتن مطالب ديگران، خود نيز افزوده است: (5)

مناسك جمع «منسك» است كه ريشه كلمه «نسك» است. والنسك فى الأصل: غاية العبادة وشاعَ فى الحجِّ وأعمالِه. اطلاق كلمه بر عبادت، همچون اطلاق مصدر است بر مفعول و در واقع گفته شده است: «إذا فعلتم أفعالكم الّتى كانت عبادة ...».

و افزوده است كه قرآن در هر موردى مى خواهد انسان بسازد و به انسان ها درس بدهد و روى همين اصل است كه قرآن گفته است: فَاذْكُرُوا اللَّهَ؛ «ارتباط خود را با خداوند قطع نكنيد، هميشه به ياد خدا باشيد.»

شيخ مسعود سلطانى، در بحث از ... فَاذْكُرُوا اللَّهَ ... گفته است: (6)

«اين بخش از دستورالعمل قرآنى، از آن جهت حايز اهميت است كه عرب پيش از اسلام، چون پس از فراغ از حج، به ذكر پدران و اجداد خويش مى پرداخت و از جود و دلاورى و حماسه آفرينى آنان سخن مى گفت، اسلام آنان را از چنين تفاخرى منع كرد و گفت: ... فَاذْكُرُوا اللَّهَ ... كه منظورِ اصلى، ذكر قلبى است. گو اين كه ذكر زبانى هم، ترجمانِ ذكر قلبى است.»

قرآن مجيد، ذكر گويان را به دو دسته تقسيم كرده و متذكّر شده است: «دسته اى از اينان،


1- مكى بن ابى طالب القبسى. مُشكل إعراب القرآن، تحقيق از: ياسين محمد السواس، دمشق 1394، ه-. ق 1974 م، ج 1، ص 140
2- احكام القرآن، ابن عربى، ج 1، ص 140
3- كنزالعرفان، ج 1، صص 307 تا 310
4- امين الدين بوعلى الفضل بن الحسن الطبرسى، تفسير جوامع الجامع، مقدمه و تصحيح از: دكتر ابوالقاسم گُرجى، از انتشارات دانشكده الهيات و معارف اسلامى تهران، اسفند 1347 جزء اول وجلد دوم از انتشارات دانشگاه تهران، اسفندماه 1359 ه-. ش، ج 1، ص 112
5- مسالك الافهام، ج 2، ص 215
6- اقصى البيان، ج 1، صص 383 و 384

ص: 18

هدفشان از ذكر، اغراض دنياوى است و مى گويند: خدايا! در دنيا به ما بده و براى اين دسته لَيْسَ لَهُمْ فِى الآْخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ.» (1) دسته دوم كسانى هستند كه مى گويند: «اى خدا! ما را از نعمت هاى دنيوى و اخروى بهره مند گردان و از عذاب آتش دوزخ، نگهدار.

بد نيست كه بدانيم در آيه ... فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا وَما لَهُ فِى الآْخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ. (2) مفعولِ دوم فعل «آتِنا» محذوف است و حذف مفعول در اينجا، از جنبه بلاغى، اهميت دارد و حذف در اين آيه، ابلَغ است؛ زيرا اگر انسان بخواهد تمام خواسته هاى خود را بگويد، جمله مُطنَب مى شود و مطلب به درازا مى كشد و ذكر بعضى از خواسته ها نيز، تخصيصِ بدون مُخَصّص مى شود. بنابراين، حذف مفعول، ابلَغ است.

ولى در آيه وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِى الآْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّار (3) ذكر كلمه «حَسَنَةً» بهترين تعبير است و جنبه شمول دارد و لذا قرآن هم گفته است: ... رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِى الآْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ ....

قرآن مجيد در آيه بعد (4) (بقره: 203) نيز بخشى از مراسم حج را باز گفته و سرانجام به انسان سازى پرداخته است؛ زيرا در پايان آيه، خداى بزرگ دستور داده كه ختم مراسم حج بايد با ذكر خدا و تقوا، همراه باشد؛ يعنى بايد خدا را در روزهاى معيّنى كه در اصطلاح، «ايام تشريق» (5) نام دارد و واقعاً روشنى بخش روح و جان انسان است، ياد كنيد و به ياد او باشيد و ذكر او را بر زبان جارى سازيد.

بخشِ پايانىِ آيه ... واتّقوا الله ... در واقع تحريض و تشويقى است بر مُلازم بودنِ تقوا؛ يعنى خدا در ضمن، به انسان ها مى گويد: اى انسانى كه آمدى و رنجِ سفر بر خود هموار كردى، سعى كن كه تقوا را پيشه خودسازى و با روحى پاك، در آينده نيز از ارتكاب گناه اجتناب كنى.

بنابراين مى گوييم: بدين وسيله خدا خواسته است كه حج گزاران داراى روحى پاك از آلودگى ها شوند و ... واتّقوا الله ... را شعار خود سازند، اين است كه مى گوييم: به ياد خدا بودن و ذكر خدا گفتن و در بخش پايانى آيه، از تقوا سخن گفتن و جمله ... واتّقوا الله ... را به كار بردن، از ويژگى هاى اسلام است.

اصل حج در اسلام به وسيله آيه ... وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ... (6)

تشريع شده و به قول ابن عربى، (7) آيه مزبور بر وجوب حج دلالت مى كند؛ زيرا در زبان عربى، وقتى مى گويند: «لِفلانٍ علّىَ كَذا» وجوب آن چيز مؤكّدتر شده و اين گونه بيان، بليغ ترين الفاظ وجوب است و تأكيدى است براى الزام حج.

نويسنده كتاب «اقْصَى البيان» هم بر آن است (8) كه: از جمله خبريّه وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ امر، مؤكّدتر و بليغ تر و شديدتر استنباط مى شود تا وقتى كه به صيغه امرى باشد. از طرفى، جمله اسميه بر دوام و ثبات دلالت مى كند و در واقع بايد گفت كه مطلب بدين صورت بيان شده است: «حج گزاردن حقى


1- بخش پايانى آيه 200، سوره بقره چنين است: وَما لَهُ فِى الآْخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ. و خلاق يعنى حظ و نصيب و به قول زجاج «الخلاق: النصيب الوافر من الخير». ر. ك: معانى القرآن واعرابه، ج 1، ص 265
2- بقره: 200
3- بقره: 200
4- آيه اين است: وَاذْكُرُوا اللَّهَ فِى أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِى يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى وَاتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ.
5- ايام تشريق: عبارت است از روزهاى 11، 12 و 13 ماه ذى حجه و چه اسم با مسمايى است؛ زيرا اين ايام روشنى بخش جان و روح انسان هاست و چه بسا انسان هايى كه در پرتو اين مراسم عالى و ياد خدا بودن، روح و روانشان روشن گردد.
6- آل عمران: 97
7- احكام القرآن، ج 1، ص 285
8- اقصى البيان، ج 1، ص 345

ص: 19

است از آنِ خدا، در عهده مردم».

در آغاز گفته شده وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ، از اين سخن چنين استنباط مى كنيم كه حج بايد فقط براى خدا باشد و نه چيز و يا كسى ديگر. بى مناسبت نيست كه بدانيم مطلب به طور عموم عَلَى النَّاسِ و به صورت جمله اسميه بيان شده و سپس بدان تخصيص داده شده است؛ مَنِ اسْتَطاعَ و اين خود دليلى است بر وجوب حج؛ زيرا تفصيل بعد از اجمال است؛ يعنى ابهامى است كه بعد تبيين شده، يعنى جمله در آغاز به صورتِ مُجمل و سپس به تفصيل آمده است و تمام اين ها براى مزيد تحقيق و تقرير است. با توجه به اين كه به قول فاضل (1) مقداد از جمله پايانى آيه وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمِينَ چنين استنباط مى شود كه خداى بزرگ، ترك حج را از اعظم كبائر شمرده است و در رديف كُفر؛ يعنى از ترك حج به كفر تعبير شده كه چيزى هم بدتر از آن نيست.

به عبارت ديگر در پايان آيه، به جاى اين كه مثلًا گفته شود: «مَنْ لَم يَحجّ ...» براى تأكيد بيشتر در حج و براى اثباتِ وجوب حج، براى مستطيعى كه حج نگزارد، گفته شده است: وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمِينَ.

هركس وجوب حج را انكار كند و بدان كافر باشد، «فإنّ الله غنىٌّ عنه وعن حِجِّهِ وَعَمَلِهِ وَعَن جميع خَلْقِهِ». (2) خلاصه اين كه، عبارت مطلقِ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ را جمله مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا مقيّد مى كند و به قول ابوالبركات ابن


1- كنزالعرفان، ج 1، ص 267
2- تفسير الخازن، ج 1، ص 325

ص: 20

الأنبارى، (1)كلمه «مَنْ» در جمله «مَنِ اسْتَطاعَ» ممكن است در محلّ جرّ باشد؛ زيرا بدل بعض از كلّ است از كلمه «الناس» و مى توان آن را فاعل مصدر مضاف به مفعول؛ يعنى «حج البيت» دانست و مرفوع و ممكن است مرفوعيت «من» به سبب مبتدا بودن باشد؛ يعنى مَنِ شرطيّه، مبتدا واقع شده و فعل «اسْتطاع» هم در محلّ جزم است به «مَن» شرطيّه و جواب شرط هم محذوف مى باشد و تقدير جمله چنين است: «مَنِ استَطاع فعلَيْهِ الحَجُّ».

«هاء» در ضمير «اليه» هم ممكن است به كلمه «حج» برگردد و مى توان آن را به «بَيت» برگرداند.

دستورِ ... ولا يَجر منَّكُم شَنآنُ قومِ أنْ صَدُّوكُم عَنِ المسجدِ الحرام أنْ تَعْتَدوا ... (2)

بخشى از آيه 2 سوره مائده حائز اهميت مى باشد و انسان ساز و براى تعالى روح و فكر انسان ها بسيار ضرورى؛ زيرا قرآن گفته است: مسلمان نبايد كينه توز باشد و حوادث گذشته را در فكر خود، احيا كند و در صدد انتقام برآيد و جالب تر اين كه در بخش پايانى آيه، براى تكميل دستور قبلى، خدا گفته است:

... وَتَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوى وَلا تَعاوَنُوا عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوانِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ. (3)

طبقِ اين اصل (/ يعنى اصلِ تعاون) مسلمان موظف است كه در كارهاى نيك، تعاون داشته باشد و نه در كارهاى نادرست، نه در اعمال ستمگرانه و ظالمانه.

متأسفانه، اين اصل در جاهليتِ قرن بيستم وجود ندارد؛ زيرا در مناسبات بين المللى، غالباً كشورهاى هم پيمان و كشورهايى كه با يكديگر منافع مشترك دارند، در مسائل مهم، به حمايت يكديگر بر مى خيزند، بدون اين كه اصل عدالت را رعايت كنند و بى آن كه ظالم و مظلوم را از يكديگر تفكيك كنند و بدون اين كه مُحقّ و غير مُحقّ را تشخيص دهند. در صورتى كه اسلام به تعاون دستور مى دهد و آن نوع از همكارى را مى پسندد كه در كارهاى خوب باشد و بر مبناى عدل و نه در كارهاى نادرست و برنامه هاى ظالمانه و ستمگرانه. اسلام به تعاونى كه در برنامه اى مفيد باشد دستور مى دهد و نه در تعاون بر گناه و تعدّى و تجاوز.

و چه خوب است كه اين اصل اسلامى، رعايت شود و جوامع، با كسانى كه در كارهاى مفيد گام بر مى دارند، همكارى كنند و نه با ستمگران و متجاوزان.

در آيه إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِى جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَالْبادِ وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (4)

خداوند مزاحمت و مخالفتى كه كفار براى مؤمنان فراهم مى كردند و مردم را از اطاعت خدا و ورود به مسجدالحرام- كه عبادتگاه همه مردم است- باز مى داشتند، بيان مى كند و كيفرِ كار اينان را نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ دانسته است.

در اين آيه، خدا مسجدالحرام را «خانه مردم» مى داند و مى گويد: اين نمازگاه و اين محلّ عبادت و اين جايگاه، كه محلّ برگزارى


1- ابوالبركات ابن الأنبارى، متوفاى سال 577 ه-.- البيان فى غريب إعراب القرآن، تحقيق از دكتر طه عبدالحميد طه در 2 جلد، مصر، الهيئة المصرية العامة للتأليف والنشر، 1389 ه-- 1969 م، ج 1، صص 213 و 214
2- يعنى مبادا به خاطر دشمنى با گروهى كه شما را در سال حديبيه از آمدن به مسجدالحرام مانع شدند، وادار به تجاوز و تعدّى شويد. ولا يجرمنّكم: أى لايحملنّكم: وادار نكند شما را. فعل «يَجرمَنّ»، مؤكد به نون تأكيد است و ريشه آن «جَرَم» و در آيه، دو مفعول دارد؛ مفعول اول «كُم» و مفعول دوم «ان تعتدوا».
3- يعنى: در راه نيكى و تقوى، تعاون داشته باشيد و در راه گناه و تعدّى همكارى نكنيد و از خدا بپرهيزيد كه مجازات او شديد است.
4- حج: 25

ص: 21

اعمال حج هم هست، بومى و غيربومى، شهرى و بيابانى، خودى و غريبه، در آن، داراى حقّ مشترك هستند و كسى حق ندارد خود را صاحب اختيار مسجد بداند؛ زيرا سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَالْبادِ؛ بومى و غيربومى، حق دارند كه در آن مسجد، عبادت كنند و كسى را نرسد كه ادعاى امتياز كند؛ زيرا خانه، بيت الله است و براى همه بندگان خداست.

و به قول سيدِ قطب: (1) «فهو بيت الله الذى يتساوى فيه عباد الله فلا يملكه أحدٌ منهم ولا يمتاز فيه أحدٌ منهم». قرآن كريم، آنان كه از اين راه منحرف شوند و در آنان اعوجاجى باشد، عذاب دردناك مى چشاند. وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ.

جلوگيرى و ممانعتِ از عبادتِ مردم در مسجد، تعدّى و تجاوز به حقّ خداست؛ زيرا در آيه، كلمه «سبيل» به «الله» اضافه شده و چنين استنباط مى شود: آن كس كه انسان ها را از عبادت در مسجدالحرام باز دارد و مانع گردد، آنان را از راه خدا باز داشته و به حقّ خدا تعدّى كرده است. (2) در اين آيه، فعل مضارع «يصدّون» بر فعل ماضى «كفروا» عطف شده، براى بيان استمرار و مراد از فعل «يصدّون» حال و استقبال نيست بلكه استمرار «صدّ» است از راه خدا و لذا عطفِ آن بر فعل ماضى «كفروا» مستحسن است و به قول شيخ طوسى (3) فعلِ مضارع «يصدّون» بر فعل ماضى «كفروا» عطف شده تا بفهماند «وَمِنْ شَأنهم الصَدُّ» نظير آيه الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ....

ابوالبركات، ابن الأنبارى نوشته است: (4) «اگر واو در «و يصدّون» حرف عطف باشد، در اين صورت عطف فعل مضارع بر فعل ماضى حمل بر معنى مى شود و تقدير آن، چنين خواهد بود: «إنّ الكافرين والصادّين». و چنانچه واو حاليه باشد، تقدير عبارت چنين خواهد بود: «إنّ الذين كفروا صادّين عن سبيل الله».

زمخشرى هم ذيل اين آيه، در بحث از «... ويصدّون عن سبيل الله» نوشته است: (5) «أى الصُدود منهم مُستمر دائمٌ» و سپس توضيح داده است كه: مثلًا وقتى مى گوييم: «فلان يحسن إلَى الفقراء»، منظور حال و استقبال نيست بلكه قصدِ اصلىِ گوينده، استمرار احسان از اوست.

زمخشرى در بحثِ از كلمه «الناس» هم نوشته است: (6) «ناس، هركه نام مردم بر او اطلاق شود؛ خواه شهرى باشد و خواه بيابانى و خواه مقيم باشد و يا غيرمقيم.»

خداى بزرگ، پس از آن كه يك سلسله احكام و دستوراتى را براى بهبود وضع مردم و نيز آداب و مراسم حج بيان مى كند، مى گويد:

ذلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ. (7)

«اين است (مراسم و آداب واجب حج) و هركس شعائر خدا را بزرگ و محترم دارد، بداند كه اين (بزرگداشت) صفتى از صفات دل هاى باتقواست.»

اضافه شدنِ كلمه «تقوا» به كلمه «قلوب»، حكايت از اين مى كند كه تقوا امرى است


1- فى ظلال القرآن، ج 5، ص 591
2- مأخذ سابق، ج 5، صص 591 و 592
3- شيخ الطائفه طوسى، تفسير التبيان، تصحيح و تحقيق از: احمد حبيب قصير العاملى، مكتبة الأمين نجف اشرف، افست بيروت، در 10 جلد، ج 7، صص 271 و 272
4- البيان ...، ج 2، ص 173
5- كشاف، ج 3، ص 10
6- همان مأخذ و همان صفحه.
7- حج: 32

ص: 22

معنوى و قائم به دل، و غايت و هدف اساسى از انجام مناسك حج و شعائر آن، تقواست و انجام اين مراسم حكايت از توجهِ به ربّ بيت و صاحبِ خانه و اطاعت از او مى كند.

و آنگاه كه بنده را ظاهراً و باطناً حالت تعظيم فرا گيرد و اخلاص نيت در او به وجود آيد و روح او از ناپاكى ها زدوده شود، تعالى روحى در او ايجاد گردد.

و به قول ابن عربى، در جلد سوم، ص 1274 احكام القرآن: چون تعظيم و بزرگداشت از مقوله كارهاى قلبى و درونى است؛ لذا تقوا به «قلوب» اضافه شده؛ زيرا حقيقتِ تقوا، در دل است و چنانچه تقوا در دل جايگزين شد، به ديگر اعضا هم اثر مى كند.

هدف اساسى اسلام، در سفرخانه خدا، سَير إلى الله است و حركت به سوى صاحب خانه و نه خانه به تنهايى، و غرض اصلى تهذيب نفس است و تربيت روح و روان. اسلام مى خواهد انسان ها را بسازد و بگويد سالِك إلى الله بايد مشتهياتِ نفسانى و لذّاتِ جسمانى را كنار بگذارد و نفس اماره را بكشد و تمام توجّهش به سوى خدا باشد.

ص: 23

پى نوشت:

ص: 24

ص: 25

ص: 26

ص: 27

ص: 28

ص: 29

تبار ساكنان مدينه اندكى پيش و پس از اسلام

هادى انصارى

يهود

آيا يهوديان مدينه از بنى اسرائيل بوده اند و يا عرب هايى بودند كه بر دين يهود گرويدند؟

گمان نمى بريم به آسانى بتوان به اطلاعاتى دست يافت كه حقيقت وجود و تبار آنان در مدينه، در دوران كهن را نشان دهد؛ زيرا بررسى در اين زمينه نياز به متن هاى تاريخى روشن و قابل اعتماد دارد كه بررسى كننده، در آن به تجزيه و تحليل بپردازد، در حالى متأسفانه در اين زمينه اطلاعات و اسنادى در دست نيست. (1) ليكن باز اين حقيقت نمى تواند ما را از اشاره به موارد خلاف در منابع، راجع به ريشه يهود و چگونگى فرود آمدن آنان در يثرب باز دارد. برخى از تاريخ نگاران معاصرگفته اند: يهود از جمله افرادى بوده اند كه در سپاه نبونيد، روزى كه به تيما وارد شد، خدمت مى كرده اند. آنان در تيما و ديگر موقعيت هاى حجاز و نيز در يثرب سكونت گزيدند. (2) با توجه به اين كه در اخبار نوشته شده اى كه درباره نبونيد وجود دارد، هيچ گونه اشاره اى به وجود يهوديان در لشكر او و يا سكونت دادن آنان در اين دو سرزمين نشده است. (3) در صورتى كه اين روايت درست باشد، شايد آنان تعدادى اندك بوده و نقش مهمى در آن لشكر را ايفا نمى كرده اند.

همچنين اشاره شده است كه تعدادى از لوح هاى نبطيان در حجر و در نقاط ديگر از سرزمين نبط، نام هاى عبرى به دست آمده است كه اشاره مى كند صاحبان آنان از يهود بوده اند. (4) اين نوشته ها به قرن نخست ميلادى (تا سال 307) باز مى گردد. (5) با وجودِ پناهندگان يهودى در سرزمين عرب، طبيعى به نظر مى رسد كه بعضى از


1- جواد: المفصل، ج 6، ص 511
2- جواد: المفصل، ج 6، ص 513 تيماء؛ شهرى است پيرامون شام، ميان شام و وادى القرى بر سر راه حاجيان شام و دمشق. امروزه اين منطقه در بخش شمال غربى كشور عربستان سعودى در شمال شهر اعلاء قرار دارد كه داراى زمينى حاصلخيز و پوشيده از كشتزار است. كحاله عمر: جغرافية شبه جزيرة العرب، ص 129 تيماء يكى از شهرهاى كهن به شمار مى آيد كه داراى نقش گسترده اى در تاريخ سياسى و اقتصادى جزيرةالعرب داشته است. اين ويژگى به علت قرار گرفتن اين شهر بر راه تجارتى ميان شمال و جنوب بوده است. الضارى، دكتر عبدالرحمان طيب: لمحات عن بعض المدن القديمة فى شمال غربى الجزيرة العربية، مقاله اى كه در مجله الداره، شماره 1، سال اول، 1395 ه-/ 1975 م، رياض، ص 82 به چاپ رسيد. برخى از سنگ نيشته هايى كه اخيراً در سال 1956 م. در حرّان به دست آمد، اشاره به آن دارد كه نبونيد در تيماء شهرى زيبا بنا نمود كه در آن كاخى شبيه به كاخ بابل قرار داشت. انصارى، د. عبدالرحمن: همان مصدر و همان مكان. نبونيد يا نابونهيد، يكى از پادشاهان بابل به شمار مى رفته است. او در سال 555 ق. م پس از سه نفر از خانواده نبوخذ نصر پادشاه مشهور بابل كه مدت هفت سال فرمانروايى را در دست داشته و ظلم ها و سختى ها بر مردم وارد ساختند، به فرمانروايى رسيد. او در سر كشورگشايى را مى پرورانيد و در اين راستا شمال سوريه را تسخير كرده و تا حماة رسيد. سپس تا جنوب غزه پيش رفت و از آن پس متوجه سرزمين تيماء گرديد. صالح، د، عبدالعزيز: الشرق الأذى القديم. ج 1، صص 560 و 561.
3- Relation In Pre- Islamic Times by Josef Horovoty p 170. جواد على نيز آن را در كتاب المفصل خود در، ج 6، ص 513 نقل كرده است. حِجْر: (به كسر حاء و سكون جيم): نام سرزمين ثمود وادى القرى ميان شام و مدينه. (ياقوت: معجم البلدان، ج 2، صص 220 و 221).
4- جواد: همان مصدر، ج 6، ص 513
5- جواد، همان مصدر، ج 6، ص 518؛ شريف: مكه والمدينه، ص 307

ص: 30

آنان، كه در قرن اول ميلادى در فلسطين زندگى مى كردند، به سوى بلندى هاى حجاز و به يثرب روى آورده باشند، اين جابه جايى پس از دستيابى روميان بر سرزمين شام و قتل و كشتار عبرى ها به جانبدارى از عموزادگان خود، صورت پذيرفت. يهوديان، سرزمين حجاز و يثرب را به علت دور از دسترس بودن روميان انتخاب كردند. (1) از سوى ديگر يهوديان، عرب هاى ساكن در محدوده شرق غربى

Limes Arabics

را خويشاوند خود به شمار مى آوردند؛ زيرا آنان از نسل اسماعيل و ابراهيم بوده اند. بنابراين، آنان را از رَحِم خود به شمار مى آوردند و آرزوى پذيرش دين حضرت ابراهيم (ع)، نياى عرب و يهود را داشتند.

در اينجا ضرورى مى دانيم اشاره كنيم كه برخى از پژوهشگران معاصر، تمايل به آن داشته اند كه رابطه يهود و عرب در حجاز و يثرب را به دوران هاى بس كهن بازگردانند و در اين راستا، آنان اين رابطه را به بيش از هزار سال پيش از ميلاد حضرت مسيح (ع) يعنى پس از خروج بنى اسرائيل از مصر به فرماندهى حضرت موسى (ع) دانسته اند. (2) قوم يهود- به هنگام پيشروى به سوى فلسطين و شام- همگى- رنج و سختى فراوانى را تحمل كردند. (3) شايد به علت عدم توانايى به بازگشت به سوى مصر، گروه هاى اندكى از آنان، كه در جستجوى امنيت و سلامتى و رفاه بوده و براى فرار از سختى هاى زندگى و كمبود توشه اى كه در دسترس داشتند، نظير (خيار و هندوانه و تره و پياز و سير) (4) پناه به سوى حجاز را ترجيح دادند. آنان شكايت خويش را، هنگام عبور از صحراى سيناى خشك و بى حاصل، با حضرت موسى (ع) در ميان گذاشتند. (5) از سوى ديگر در آن هنگام منطقه حجاز و اغلب بخش هاى جزيرةالعرب از پردرخت ترين سرزمين هاى خداوند به شمار مى آمد. (6) برخى از شرق شناسان اشاره كرده اند كه قبايل عبرى، در سال 1255 ق. م. در هجرت خود از مصر، به سوى فلسطين در سينا و نفود توقف كردند و حضرت موسى (ع) با زنى عرب، كه خدايى بيابانى و سنگدل به نام ياهو را عبادت مى كرد، ازدواج نمود. اين خدا همانى است كه پس آن، «يهوه» خوانده شد. (7) از اين روايت، چنين برمى آيد كه در دوران حضرت موسى (ع) ارتباطى عميق ميان يهود و عرب وجود داشته، كه در آن هنگام، جابه جايى براى دستيابى به چراگاه ها- چه در صحراى جزيرةالعرب و يا در صحراى سينا- در نهاد آنان قرار داشته است. ديدگاه آنان به فلسطين چنان بود كه اين منطقه در امتداد طبيعى حجاز قرار داشته و در نتيجه طبيعى بود كه ساكنين اين دو منطقه با يكديگر روابطى داشته باشند. (8) پى گيرى روايات تاريخ نگاران مسلمان درباره پيوند يهود با مردم مدينه نيز آشكار مى سازدكه آنان نيز اين جماعت را به دوران حضرت موسى (ع) باز مى گردانند. آنان اين


1- لاندو: الاسلام والعرب، ترجمه به عربى منير بعلبكى، بيروت 1962 م. ص 16؛ جواد، همان مصدر، ج 6 ص 514 و نيز نظر شد به پاورقى شماره 1، همان مكان.
2- شنوده، اليهود، صص 29- 26؛ جواد، همان مصدر، ج 6، ص 511
3- شنوده، اليهود، ص 34
4- شنوده، همان مصدر.
5- همان مصدر.
6- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 159
7- t Landav. R; Islam and th Arab p. 13 london 1958 و نيز نظر كنيد به ترجمه عربى منير بعلبكى بيروت 1962 م، ص 17
8- جواد، المفصل، ج 6، ص 513

ص: 31

پيوند را به عوامل سياسى و گاه دينى (1) ارتباط مى دهند. برخى از تاريخ نگاران عوامل سياسى را قدرتمند شدن عماليق ساكن در يثرب و جحفه در سرزمين حجاز عنوان كرده اند. عماليق در اين هنگام دست به حمله هاى فراوان و پى درپى بر بنى اسرائيل در شام زدند؛ به طورى كه آنان را ناگزير ساخت كه به حضرت موسى (ع) شكايت برند. از اين رو، حضرت لشكرى را مهيا ساخت و فرمان داد كه همگى آنان را كشته و هيچ فردى را زنده نگذارند. لشكريان نيز چنين كردند و تنها در اين ميان، فرزند پادشاه آنان، كه ارقم خوانده مى شد را زنده نگاه داشته، سپس به شام مراجعت كردند كه در اين هنگام حضرت موسى (ع) درگذشته بود.

بنى اسرائيل به آنان گفتند: شما سرپيچى كرده و از فرمان موسى روى گردانيده ايد، پس ما شما را پناه نمى دهيم. لشكريان گفتند: ما نيز به همان سرزمينى كه بر آن غلبه كرديم، باز مى گرديم. آنگاه به سوى يثرب بازگشتند و در آن سكونت گزيدند و زاد و ولد كردند. (2) اما برخى ديگر، عامل مذهبى را در اين ارتباط و پيوند دخالت داده و گفته اند: هنگامى كه حضرت موسى (ع) با گروهى از بنى اسرائيل حج گزارد و در راه بازگشت از مدينه عبور كردند. اين شهر را مطابق با ويژگى هايى كه درباره پيامبر آخرالزمان در تورات آمده بود، ديدند. گروهى از آنان تصميم به سكونت در آن گرفتند. از اين رو، در موقعيت بازار بنى قينقاع فرود آمدند. سپس گروهى از عرب ها به آن ها پيوسته و به كيش آنان درآمدند. (3) در كنار آن، روايات ديگرى، از برخى تاريخ نگاران اسلام و جز اين ها در دست است كه اشاره مى كنند فرود آمدن يهود در حجاز به دوران نبوخذ نصر يا بخت نصر باز مى گردد. او هنگامى كه به فلسطين آمد، گروهى از يهوديان به سوى وادى القرى و خيبر و تيماء و يثرب گريختند و تا ظهور اسلام در اين مكان ها سكونت داشتند. (4)آيين يهود در ميان عرب ها راه يافت، (5) از آن جمله ميان قبيله حمير و بنى كنانه و بنى حارث و كنده (6)، و غسان (7)، و بلى (8) و از اوس و خزرج (9) نيز گروهى اين آيين را اختيار كردند. درباره اختيار كيش يهود از سوى اوس و خزرج اشاره شده است؛ زنى كه فرزندش زنده نمى ماند، با خود عهد مى بست در صورتى كه فرزندش زنده بماند، او را به كيش يهود درآورد. (10) اين مطلب اشاره به آن دارد كه يهوديت در ميان اوس وخزرج رواج نداشته وپذيرش آن نيز ازروى رغبت وخرسندى نبوده است. از اين رو، ما را به اين حقيقت رهنمون مى سازد كه ديدگاه عرب نسبت به پذيرش آيين يهود با بدى و ستم همراه بوده است، تا آنجا كه يهودى شدن برابر با هلاك گرديدن بوده است. به اين معنا كه مادر ترجيح مى داده فرزندش زنده بماند حتى اگر يهودى باشد! به بيانى ديگر يهودى شدن فرزندش بهتر از مرگ او بوده است! البته اين نمى تواند وجود گروه هاى اندكى از ميان قبايل عرب را كه با داشتن اهداف سياسى


1- سهيلى، الروض الأنف، ج 2، ص 250 و 251؛ سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 157
2- سهيلى، همان مصدر، ج 2، صص 250 و 251
3- سمهودى: همان مصدر، ج 1، ص 157
4- Donyy ,R .Die Isrealiten zu mekka ,s . جواد على آن را در كتاب خود المفصل: ج 6، صص 517 و 518 نقل كرده است. نبوخذ نصر يا بخت النصر: پادشاه بابل لشكرى به سوى فلسطين گسيل داشت و پادشاه يهودى آن را به قتل رسانيده و قوم او را در سال 597 ق. م. آواره ساخت صالح، د. عبدالعزيز، الشرق الاذى القديم، ج 1، قاهره، 1977 م، ص 277.
5- ابن اسحاق، السيره، ج 1، ص 359؛ ابن حجر، الاصابه، ج 1، ص 222؛ سمهودى: وفاء الوفا، ج 1، صص 279 و 280؛ جواد، المفصل، ج 6، ص 514 به پاورقى شماره 1 همان صفحه مراجعه نماييد رستم، الروم، ص 24
6- ابن قتيبه، المعارف، ص 621
7- بلخى، البدء والتاريخ، ج 4، ص 31
8- سمهودى، همان مصدر، ج 1، صص 162 و 163
9- طبرى، جامع البيان، ج 3، صص 13 و 14
10- طبرى، همان مصدر.

ص: 32

ويژه اى آيين يهود را پذيرفته باشند؛ مانند كعب بن الاشرف، كه از قبيله طى به شمار مى آمد، سپس شخصى از بنى نبهان كه پدرش به مدينه آمد و با بنى نضير پيمان بست و سپس در ميان آنان به مقام والايى دست يافت و با زنى از آنان ازدواج نمود. (1) همچنين در اين ميان مى توان جبل بن جوال بن صفوان بن بلال ذبيانى ثعلبى را نام برد كه از بنوقريظه بود. (2) و حيىّ بن أخطب كه از بنى نضير به شمار مى رفت. (3) گروهى او را در نسب عتيبة به حارث بن شهاب بن حدى تميمى، قهرمان عرب دانسته اند. (4) به نظر مى رسد كه در اين ميان يهودى شدن گروهى نيز وجود داشته است. اين اتفاق در فاصله زمانى ميان دو قرن چهارم و پنجم ميلادى صورت گرفته است. (5) اشاره شده است كه مردم يمن همگى آيين يهودى را پذيرفته و آن را دين رسمى خود به شمار مى آوردند. (6) همچنانكه گروهى از بنى حارث بن كعب و جمعى از غسان و جماعتى از جذام به اين كيش درآمدند. (7) از آنچه گذشت چنين به دست مى آوريم كه شهروندانى عرب وجود داشته اند كه به آيين يهود درآمده و گروه هاى خاصى را تشكيل مى داده اند. و اين حقيقت ما را به اين باور مى رساند كه يهوديان بنى قريظه و بنى نضير و برخى ديگر از يهوديان حجاز، خود عرب هايى بوده اند كه آيين يهود را پذيرفته بودند.

و نيز در نسب بنوقريظه و بنى نضير گفته شده كه آنان تيره اى از جذام (8) بوده اند. و نيز اشاره


1- ابن اسحاق، السيره، ج 1، ص 359؛ سمهودى: وفاء الوفا، ج 1، صص 279 و 280
2- ابن حجر، الاصابه، ج 1، ص 222
3- ابن اسحاق، همان مصدر، ج 2، ص 359
4- سهيلى، الروض الأنف، ج 2، ص 289
5- جواد، المفصل، ج 6، صص 539 و 540
6- ابن اسحاق، همان مصدر، ج 1، ص 12 و پس از آن؛ يعقوبى: تاريخ، ج 1، ص 259؛ جواد: همان مصدر، ج 6، ص 537 و دنباله آن.
7- يعقوبى، همان مصدر، ج 1، ص 257
8- يعقوبى: تاريخ. ج 2، صص 49 و 52. و جذام: همان عمرو بو عديب بن حارث بن مرة بن أدد بن زيد بن يثجب بن عريب بن زيد بن كهلان بن سبأ است. ابن حزم، الجمهرة، صص 419 و 420. به نظر مى رسد بنى جذام در دوران امويان به شمال هجرت كرده و از نسب اصلى خود دور شدند. در اين باره اشاره گرديده است كه روح بن زنباع كه خود از بنى أفصى بن حرام بن جذام به شمار مى آمد، تصميم داشت كه نسب جذام را به مضر برگرداند و مى گويد: جذام بن اسده برادر كنانه و اسد هر دو فرزندان خزيمة بن معركة بن الياس بن مضر بوده اند. ابن حزم: همان مصدر، صص 420- 421.

ص: 33

شده كه يهودى شدن افراد و قبايل يادشده، در دوران عاد؛ يعنى دوران سمؤال (1) اتفاق افتاده است. سمؤال همان شخصى است كه داراى روابط دوستانه با امرؤالقيس كندى بوده و در فاصله قرن پنجم و ششم ميلادى مى زيسته است. (2) اگر گفته هاى پيشين درباره نسب بنوقريظه و بنى نضير تا بنى اسرائيل را در نظر بگيريم، متوجّه مى شويم كه آنان از فرزندان خزرج بن صريح بن سبطبن يسع بن سعدبن لاوى بن جبربن نحام بن عازربن عيزربن هارون بن عمران (ع) (3) مى باشند.

در اينجا اگر تنها از بيان نسب خزرج بن صريح بگذريم، ملاحظه مى كنيم كه سايرين همگى داراى نام هاى يهودى بوده اند كه طبيعتاً برخى از آنان نام پيامبران مى باشد.

به نظر مى رسد وجود نام خزرج در آغاز اين نسب، نشان دهنده آن است كه اغلبِ نام هاى اوليه آنان عربى (4) مى باشد. كه خود نشان دهنده ارتباط آنان با خزرج و شايد نسب عربى آنان باشد و پذيرش نام هاى يهودى پس از نامهاى عربى بدين منظور بوده است كه با ارتباط دادن نسل خود با پيامبران دينشان، اهميت و احترام خويش را بالا ببرند.

در اينجا مى گوييم كه يهود بنى قريظه و بنى نضير، كه در دورانى نه چندان دور به يثرب هجرت كرده بودند، پس از آميزش با عرب هاى يثرب و تأثيرپذيرى از آنان، نام هاى عربى را براى خود انتخاب كردند. در صورتى كه اين گفتار بر غير آنان صحيح باشد، دشوار است به يهوديان و يا بر هر امت ديگرى كه داراى قوام و اصول و دينى هستند، چنين باور داشت؛ زيرا يهوديان به هنگام فرود آمدنشان در يثرب، در اوج قدرت و برترى بودند. (5) در حالى كه در آن هنگام عرب هاى جاهلى هيچ گونه قدرت و يا ميراث مذهبى را با خود همراه نداشتند كه بتوانيم بگوييم نام هاى خود را بر يهوديان تحميل كردند. (6) همچنانكه- پس از آن- چه درباره يهوديان و يا نسبت به ديگر مليت ها در دوران فتوحات اسلامى اتفاق افتاد. (7) اشاره گرديده است كه زبان عبرى در نام گذارى بسيارى از سرزمين هايى كه يهوديان در حجاز مورد سكونت خويش قرار دادند؛ همچون وادى بطحان مدينه، تأثيرى آشكار داشته است. كه اين نامگذارى در عبرى به معناى «اعتماد» است. همچنين وادى «مهزور» در مدينه به معناى «مجراى آب» و نيز كلمه أريس در زبان عربى و آرامى بر كشاورز كشت كار به كار برده مى شده است. چاه رومه كه عثمان بن عفان آن را از شخصى يهودى خريدارى نمود، به معناى «چاه بالاى منطقه» (8) مى باشد.

از اين مطلب چنين به دست مى آيدكه نژاد يهود قديم درحجاز، در نام گذارى بعضى موقعيت هايى كه در آن ها فرود آمده بودند، مؤثر بوده اند، كه اين خود گواه بر تأثيرگذارى بيگانگان بر سرزمينى است كه آن را از سوى خود اشغال كرده اند.

از ديگر گفته هايى كه درباره عرب تبار بودن بنى نضير و بنوقريظه از سوى سمهودى


1- يعقوبى: همان مصدر، ج 2، ص 52؛ ضيف د. شوقى، العصر الجاهلى، ص 239
2- ابن خلدون، تاريخ: ج 1، صص 95- 91، چاپ قاهره، 1355 ه-.
3- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 161
4- ابن اسحاق، السيره، ج 2، صص 359 و 360؛ شريف: مكه والمدينه، صص 296 و 297
5- كستر، الحيره ومكه، ص 11؛ شريف: مكه والمدينه، صص 306 و 320
6- شريف، همان مصدر، ص 320
7- بارتولد واسيلى ولاديمير: تاريخ الحضارة الاسلاميه ترجمه به عربى از سوى حمزه طاهر، ط 3 قاهره، 1958 م. ص 33، بركلمان كارل، تاريخ الشعوب الاسلاميه، صص 119- 93
8- ولفنسون؛ تاريخ اليهود فى بلاد العرب، ص 17

ص: 34

عنوان شده، آن است كه بنى قريظه خود ادعا مى كردند كه از نسل شعيب پيامبر مى باشند و شعيب خود از بنى جذام به شمار مى آمد. (1) در صورتى كه اين گفته درست باشد، شكى در عرب تبار بودن آنان وجود نخواهد داشت.

چنين به نظر مى رسد كه بنوقريظه و بنى نضير و ديگران از آن ها، در هجرت به مدينه پيشگام بوده اند. در اين باره سمهودى مى گويد: هنگامى كه روميان بر شام غلبه يافتند، قريظه و نضير و هدل به دنبال افرادى كه در حجاز سكونت داشتند، از شام گريختند. (2) بنى هدل از عموزادگان بنى قريظه و نضير به شمار مى آمده و از آنان نبودند بلكه نسب آنان به بالاتر از آن ها؛ يعنى بنى اسرائيل باز مى گشته است. (3) تاريخ به وجود بنى جذام در شام و حسمى (4) اشاره دارد و اين كه آنان داراى منزلتى ويژه و رهبرى در ميان عرب هاى شام را داشته اند. (5) اغلب آنان از مسيحيان به شمار مى آيند. (6) مسيحيت دين رسمى دولت روم به شمار مى آمد. بنابراين، پذيرش دين مسيحى از سوى بنى جذام به معناى فرمانبردارى در برابر دولت روم بوده است. (7) مطلبى كه ملاحظه خواهيم كرد آنان را به سرپيچى و خروج بر دين رسمى دولت واداشت. (8) گواه ديگرى كه نشان از عرب تبار بودن بنى قريظه و بنى نضير دارد، عدم پايبندى آنان به عادات و رسوم يهوديان بوده است؛ زيرا يهود ادعاى آن داردكه از نژادى پاك برخوردار بوده و مى بايست از


1- سمهودى: وفاء الوفا، ج 1، ص 162. اما درباره نسب شعيب او پيامبر در قومى بود كه به آن «حضورا» مى گفتند. اين قوم از بنى ارفخشذبن يقطن ابن عابربن شالخ بن الفخشذ و جرهم و حضرموت و سلف آنان از عموزادگان آن ها به شمار مى آمدند سرزمين حضورا در «رس» قرار داشت كه همه جزو كفار و بت پرستان بودند. پيامبرى از ميان آنان برگزيده شد كه نام او شعيب بن ذى مهرع بود. آنان نيز همانند امت هاى ديگر، پيامبر خويش را كشتند. ابن خلدون: تاريخ، چاپ قاهره، 1355 ه-، ج 1، ص 46. اشاره شده است كه سرزمين جرهم در يمن بوده و به زبان عبرى سخن مى گفته اند. متنى را كه ابن خلدون آورده است نشان از آن دارد كه حضورا را عموزادگان حضرموت و جرهم به شمار آورده است. بدين معنى كه «حضورا» قبيله اى همانند قبيله جذام در جنوب بوده و ويژگى هاى آن را داشته است. و نيز گفته شده است كه سرزمين حضورا كه همان رس است از آنِ حضرموت بوده است. جواد، المفصل، ج 1، ص 347. گفتارهايى كه در اين زمينه در دست ما مى باشد، نگرشى گسترده تر بر جذام و حضورا بيش از ارتباط مكانى آنان به ما نمى دهد. افزون بر اين همچنانكه پيش از اين گذشت تنها ادعاى بنى قريظه كه آنان از نسل شعيب و از بنى جذام هستند را در دسترس خويش داريم. ابن حزم: الجمهره، ص 334؛ سمهودى: همان مصدر، ج 1، ص 162 همچنين در «جمهره» اشاره غيرمستقيمى را بر خويشاوندى جذام و حضورا، به طورى كه نسب آنان در سبأ جمع مى گردد، ملاحظه مى نماييم. جذام همان بنى عدى بن حارث بن مرةبن أردبن زيدبن يشجب ابن عريب بن زيدبن كهلان بن سبأ مى باشند. ابن حزم: همان مصدر، صص 421- 418. اما نسب حضورا عبارت است از عدى بن مالك بن زيدبن سهل بن عمروبن قيس بن معاوية بن جشم بن عبدشمس بن وائل بن غوث بن قطن بن عريب بن زهيربن غوث بن أيم بن هميسع بن حمير ابن سبأ ابن حزم: همان مصدر، ص 434. از اين رو ملاحظه مى كنيم كه جذام و حضورا در سبأ به هم مى رسند و سبأ نامش عامر ابن حسنةبن يشجب بن يعرب بن يقطن بن قحطان كه در قحطان همه يمنى ها جمع مى گردند. ابن سعد، الطبقات، ج 3، ص 419.
2- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 160
3- ابن اثير، اسدالغابه، ج 1 ص 69 و 70
4- بلاذرى، فتوح البلدان، ج 1، ص 71؛ زمخشرى، الاصنام، ص 38 سكونتگاه جذام، در حوالى أيله بر خليج عقبه كه در سرزمين حجاز به شمار مى آمد و در دوران پيامبر خدا ص يكى از دشت هاى آن به وادى شنار معروف بود. ابن اسحاق: السيره، ج 4، ص 1030، و نيز ابن حزم: همان مصدر ص 421.
5- ابن اسحاق، همان مصدر، ج 4، ص 1011؛ ابن حجر، الأصابه، ج 3، ص 213
6- بلاذرى، همان مصدر، ج 1، ص 71؛ ابن حجر: همان مصدر، ج 3، ص 213
7- ابن اسحاق، همان مصدر، ج 4، ص 1011؛ ابن حجر: همان مصدر، ج 3، ص 213
8- ابن اسحاق، همان مصدر، ج 4، ص 1011

ص: 35

خويشاوندى با مليت هاى ديگر، غير از يهود خوددارى نمايد. در حالى كه مى توان ملاحظه كرد كه بنى قريظه و بنى نضير از راه ازدواج با قبايل عرب، همچون بنى ذبيان ابن ثعلبه (1) و بنى تميم، (2)و بنى نبهان از طى (3) و كنده (4) خويشاوند گرديدند. از سوى ديگر ملاحظه مى كنيم كه عرب هاى يهودى شده، بر ارتباط نسبى خود با اين دو قبيله يهودى و نه ديگر قبايل يهودىِ مدينه، اصرار ورزيده و خود را چه به صورت ازدواج و چه به صورت نسبى از آنان به شمار مى آوردند.

اين كشش و گرايش، طبيعى به نظر مى رسد و در نتيجه اقتضاى پيوند و رابطه نيرومند خونى ميان آنان بوده و خود را همانند ديگر عرب ها پيوسته به يكديگر دانسته و از همان تقاليد و سنت هاى عربى پيروى مى كردند. بسيارى از تاريخ نگاران مسلمان به هنگام سخن از برخى يهوديان منسوب به بنى قريظه نظير عبدالرحمان بن زبيربن يأطا، اين مطلب را مورد توجه خويش قرار داده اند؛ به طورى كه ابن خياط درباره او گفته است: او از بنى اسرائيل به شمار نمى آيد. (5) اين گفته تصوّرى را كه پيش از اين در آن گام برداشتيم، گواهى مى نمايد؛ زيرا در اين راستا مى گوييم ميان يهود و بنى اسرائيل تفاوت وجود دارد چون كلمه يهود اشاره به نسب و ديانت با هم دارد، در حالى كه مقصود از كلمه بنى اسرائيل، نسب اوست و نه چيز ديگر.

اما در مورد نسب بنى قينقاع، به نظر مى رسد كه آنان باقى مانده هاى تبار بنى اسرائيل بوده اند و سكونت آنان در يثرب به پيش از ميلاد باز مى گردد. اين بهره گيرى را از آنچه پيش از اين درباره فرود آمدن بنى اسرائيل در دوران حضرت موسى (ع) در يثرب بر ساكنين پيشين عرب آن، از عماليق به دست مى آوريم؛ زيرا در آنجا اشاره گرديده است كه آنان در موقعيت بازار بنى قينقاع (6)فرود آمدند. اين گونه اشاره، به همراه ياد كردن نام بنى قينقاع، ما را بر اين پندار وا مى دارد كه آنان از نخستين ساكنان يهود مدينه به شمار مى آمدند. فرض بر اين است كه تغيير جايگاه آنان، امكان پذير نبوده، نخست آن كه هيچ گونه اشاره اى در تاريخ نسبت به تغيير گروهى آنان با هدف جابه جايى در موقعيت مسكن نشده است. دوم آن كه محدود بودن موقعيت مسكونى مدينه به آسانى چنين امكانى را به دست نمى داد. پيامبر خدا (ص) به قبيله بنى قينقاع به عنوان صاحبان دانش و معرفت در ميان يهود مدينه مى نگريست. از اين رو، هنگامى كه حضرت ضرورى دانست كه براى تشويق يهوديان در پذيرش اسلام جلب محبّت آنان را نمايد، بنى قينقاع را در بازارشان گرد آورده، فرمود:

«اى جماعت يهود، از سرانجامى كه پروردگار متعال از رنج و محنت نصيب قريش گردانيد، پند گيريد و اسلام آوريد؛ زيرا خود مى دانيد كه من همان پيامبر برگزيده و فرستاده از سوى خداوند مى باشم و اين حقيقت را در كتاب خود و در عهدى كه خداوند با شما بسته است،


1- سهيلى، الروض الأنف، ج 2، ص 289
2- همان.
3- ابن اسحاق، السيره، ج 2، ص 359؛ سمهودى: وفاء الوفا، ج 1، ص 279 و 280
4- ابن حجر، همان مصدر، ج 2، ص 359
5- طبقات، ص 123
6- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 157

ص: 36

مى بينيد.» (1)بنى قينقاع (از ديدگاه اقتصادى) نسبت به ديگر يهوديان يثرب، جايگاه پايين ترى داشتند. پيشه آنان صنعت و زرگرى (2) بود و اين پيشه را عرب پست شمرده و از آن پرهيز مى كردند. (3)

در اينجا روايتى وجود دارد كه مى توان آن را معتبر به شمار آورد، وآن اين كه نسبت بنى قينقاع به بنى اسرائيل مى رسيده است. اين مطلب را در سخن مخيريق، كه گفته شده، او از بنى قينقاع بوده است، در مى يابيم. (4) او دانشمندى يهودى بود كه اموال خويش را، كه شامل هفت باغ بود، در اختيار پيامبر (ص) گذاشت و حضرت نيز آن باغ ها را صدقه قرار داد. (5) مخيريق در جريان جنگ احد حضور داشت و در آن جنگ به شهادت رسيد. پيامبر خدا (ص) درباره او فرمود: «مخيريق سكّان دار يهود و سلمان سكّان دار فارس و بلال سكّان دار حبشيان است.» (6) و نيز گفته شده كه حضرت فرمودند: «مخيريق بهترينِ يهود بود.» (7) پيامبر خدا (ص) در اينجا نام مردانى را كه اسلام اختيار كرده بودند، آورده و آنان را نسبت به نژاد و تبارشان معرفى كرده اند. درحالى كه اگر قصد آن داشتند ديانت آن ها را عنوان نمايند، مى فرمودند: مخيريق سكّان دار يهود و سلمان سكّان دار زردشتيان و بلال سكّان دار مسيحيان است. پيش از اين، اشاره كرديم كه ميان كلمه يهود، (بدون الف و لام)، كه منظور نسب (8) است و اليهود (با الف و لام)، كه داراى دو صورت است؛ يعنى هم به معناى نسب و هم ديانت، (9) تفاوت وجود دارد.

تعدادى از تاريخ نگاران مسلمان اشاره كرده اند كه بنى قينقاع از نسل حضرت يوسف (ع) بوده اند. (10) در زبان وعادات بنى قينقاع، همانندى با ساير يهوديان يثرب ديده نمى شود كه اين ظاهراً به مجاورت درازمدت آنان با قبايل عرب و نيز قطع رابطه آن ها با خويشاوندان يهودى خود در شام باز مى گردد؛ به طورى كه آنان بنى قينقاع را همانند خويش در عقيده نمى دانستند تا آنجا كه آنان را يهودى به شمار نمى آوردند؛ زيرا تسليم احكام تلمود نبودند. (11) عامل گوشه گيرى يهود يثرب و دورى آنان از خويشاوندانشان در شام و كنار گذاشتن بسيارى از عادات و رسوم يهوديان را، در وضعيت هجرت آنان به جزيرةالعرب مى بينيم. حال چه به دوران حضرت موسى (ع) (12) بازگردد و يا در دوران بخت نصر كه سرزمين آنان را درشام مورد دستبرد و حمله قرار داد. (13) هجرت يهود به يثرب، با بروز اختلاف ميان آنان و عموزادگان خود در شام همراه بوده است. اين حقيقت را از سخن ابن شبه به هنگام اشاره به سفر حج حضرت موسى (ع) و هارون، به دست مى آوريم. او مى گويد: «حضرت موسى (ع) و هارون از مدينه عبور كرده و از يهود آن بيم داشتند. پس پنهانى از آن خارج گرديدند.» (14) صرف نظر از درستى اين روايت، خود نشانگر آن است كه هجرت يهود به مدينه، در نتيجه اختلافى بوده


1- طبرى، تاريخ، ج 2، ص 279؛ سمهودى، همان مصدر، ج 1، صص 278 و 279
2- طبرى، همان مصدر، ج 2، ص 481؛ مطهرى: التعريف، ص 19- 20
3- ابن خلدون: تاريخ، ج 1، ص 337 چاپ بولاق. 1284 ه-؛ جواد: المفصل. ج 6، ص 536
4- ابن حجر: الاصابه، ج 3، ص 393
5- ابن حجر: الاصابه، ج 3، ص 393
6- همان.
7- ابن اسحاق، السيره، ج 2، ص 363
8- سهيلى، الروض الأنف، ج 2، ص 291
9- سهيلى، همان مصدر.
10- سمهودى، وفاء الوفا ج 1، ص 164؛ ابن حجر، همان مصدر، ج 2، ص 320
11- ولفنسون، تاريخ اليهود، ص 13
12- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 157
13- جواد، المفصل، ج 6، صص 517 و 518
14- سمهودى، همان مصدر، ج 1، ص 161

ص: 37

كه ميان آنان و يهود شام به وجود آمده بود.

درصورتى كه اين مسأله را نپذيريم، بايد بگوييم كه يهود مدينه، به علت در اقليت بودنشان در سرزمين گسترده عربى، مصلحت خويش را در آن ديدند كه به عنوان اقليتى كه داراى هيچ گونه پشتوانه خارجى نيستند، خود را در اين محيط تازه، حتى به مقدار اندك تطبيق دهند تا اين كه در برابر عكس العمل ساكنان اصلى آن، كه معمولًا با بيگانگان از خود نشان مى دهند، در امان باشند.

اما در مورد روايتى كه اشاره مى كند هجرت يهود به يثرب بر اساس اعتقاد و ايمان آن ها به ظهور پيامبرى عرب بوده و در كتابشان نويد آن داده شده است كه اين پيامبر در نقطه اى از اين سرزمين عرب، در دهكده اى كه نخل (1) دارد، ظهور مى كند، و يهود آرزوى ديدار اين پيامبر را داشتند تا از او اطاعت و پيروى كنند، (2) ما را بر اين مى دارد كه باور داشته باشيم يهود ايمان داشتنتد كه اين پيامبر به زودى در سرزمين عرب ظهور مى كند و بدون شك- در نظر آنان- اين پيامبر عرب بوده و يا حداقل به زبان عربى سخن مى گويد. از اين رو، آنان خود را آماده پذيرش او كرده و فرزندان خود را با عادات و تقاليد عرب آشنا مى ساختند تا اين كه بتوانند نزد پيامبر موعود، مقام و مرتبتى داشته باشند. اين نرم خويى، دور از ويژگى هاى يهود به شمار مى آيد. دست برداشتن از سنت هاى خود و آميزش با جنس غيريهود، مواردى است كه ما را بر اين اعتقاد قرار مى دهد كه بنوقريظه و


1- همان، ص 160
2- سمهودى، همان مصدر.

ص: 38

بنى نضير ريشه عرب داشتند و همان است كه اشاره گرديد، آنان از قبيله جذام به شمار مى آمدند. (1) همچنان كه اين عوامل انگيزه ورود گروه هاى عرب ديگرى بوده است كه به يهوديت درآمدند و در پايان به يثرب هجرت كردند.

به نظر مى رسد سهل انگارى يهود يثرب و سرپيچى آنان از بعضى از احكام و دستورات تلمود (2) به همراه آشفتگى و ناآرامى وضعيت در شام، به علّت دستيابى روميان بر آن سرزمين و پراكنده ساختن عبرى ها، همه موجب گرديد كه سرزمين يثرب مركزى براى جذب يهود گرديده و آنان به بنى اسرائيلى هايى كه در حجاز سكونت داشتند، پناهنده شوند. (3) هجرت هاى اخير يهوديان به يثرب، غالباً به صورت هجرت هاى محدود و يا به شكل خانوادگى بوده است؛ از اين رو، هريك به ديگر قبايل يهودى پناهنده شده و با آنان هم مسكن مى شدند. از آن ها مى توان به بنى قصيص و بنى ناغصه و بنى هدل و بنى عمرو و بنومعاويه و بنوزعوراء و بنى زيد اللات و بنى حجر و بنى ثعلبه و ساكنين زهره و بنى مرايه اشاره نمود. (4) اين گروه از قبايل عرب، يهودى شده به شمار مى آمدند؛ زيرا نام هاى آن ها عربى بوده است. شايد قبايل يادشده در اصل يهودى بوده اند، ليكن تغيير نام و سنت هاى آنان با جريانى كه بر بنى قينقاع اتفاق افتاده بود، يكى باشد. بنابراين، به اين باور مى رسيم كه اين قبايل، ملّيت يهودى داشته اند. (5) اطلاعاتى كه از يهود مدينه در دست داريم، آن چنان نيست كه ما را به آمار تقريبى آنان برساند، ليكن با اين وضعيت، ما نبايد متونى را كه در اين زمينه وجود دارد و تا حدّى مى تواند ما را با آمار تقريبى يهوديان در مدينه آشنا كند، ناديده بگيريم.

در مورد افراد بنى قينقاع ملاحظه مى كنيم كه افراد بالغ آن ها از مردان به حدود هفتصد مى رسيده است. (6) با توجه به عدم آگاهى ما از تعداد زنان و فرزندان آن ها، چنين در نظر مى گيريم كه تمامى آن هفتصد نفر ازدواج كرده و به طور تقريبى براى هر زن و مرد، دو فرزند در نظر مى گيريم. در اين صورت مى توان گفت كه تعداد افراد بنى قينقاع به حدود دو هزار و هشتصد نفر مى رسيده است.

همچنين آگاهى هاى ما از بنى قريظه در حدّى نيست كه بتوانيم آمار دقيق آنان را روشن سازيم. روايات متعددى وجود دارد كه آنان ششصد يا هفتصد نفر بوده اند. (7) اغلب در باره آنان گفته شده: تعداد بنى قريظه ميان هشتصد تا نهصد نفر بوده است. (8) تفاوت ميان گفته ها اندك بوده و ميانگين آن هفتصد و پنجاه نفر است چنانكه واقدى نيز تعداد آنان را در اين حد دانسته است. (9) طبق قاعده پيشين، براى دستيابى به تعداد زنان و فرزندان آن ها، چنين برآورد مى كنيم كه افراد بنوقريظه سه هزار نفر بوده اند.

اما در مورد تعداد مردان بالغ بنى نضير، كه يكى از قبايل سه گانه بزرگ يهود درمدينه به


1- يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 49 و 52
2- ولفنسون، تاريخ اليهود، ص 13
3- سمهودى، وفاء الوفا. ج 1 ص 160؛ جواد، المفصل، ج 6، ص 518
4- سمهودى، همان مصدر. ج 1، صص 160- 164. گفته شده است كه بنى ناغصه گروهى از يمنيان بودند كه سكونت گاه آنان در شعب بنى حرام بود تا اين كه عمربن خطاب آن ها را به مسجد فتح منتقل ساخت، سمهودى، همان مصدر، ج 1، ص 163.
5- اشاره گرديده است كه تعداد آنان شامل هفتصد جنگجو بوده است، طبرى، التاريخ ج 2، ص 480.
6- طبرى، همان مصدر.
7- طبرى، همان مصدر، ج 2، ص 488؛ ابن نجار، الدرة، ص 54
8- ابن اسحاق، السيره، ج 3، ص 721؛ طبرى، همان مصدر، ج 3، ص 488؛ ابن نجار، همان مصدر، ص 54.
9- واقدى مى گويد، جبى بن أخطب به ابوسفيان بن حرب و قريش در ميان راهى كه با هم بودند مى گفت، قوم من قريظه با شما همراه هستند، آن ها گروهى پايدار بوده و تعدادشان هفتصد و پنجاه جنگجو مى باشد. المغازى، ج 2، ص 454، چاپ اكسفورد.

ص: 39

شمار مى آمدند، آمار دقيق نداريم، ليكن ابن الحاج، متنى را اشاره كرده كه مى توان به صورت تقريبى، از تعداد زنان وفرزندان بنى نضير اطلاعاتى به دست آورد. نامبرده ضمن سخن درباره تبعيد آنان از مدينه، آورده است: «آن ها به خيبر سپس شام و حيره حركت كردند و زنان و كودكان و جز اين ها را بر ششصد شتر سوار كرده بودند.» (1) اين گفته، ما را بر اين باور مى رساند كه تعداد آنان نزديك به تعداد افراد بنى قينقاع بوده است.

چنين مشهور است كه تبعيد بنى نضير پيش از حادثه خندق اتفاق افتاده است و در آن هنگام تعداد مسلمانان بالغ بر سه هزار مرد بوده است. (2) هنگامى كه پيامبر (ص) آنان را در محاصره قرار داد، عبدالله بن ابىّ به بنى قينقاع پيغام داد كه آمادگى دارد با دو هزار نفر از مردان خود به قلعه هاى آنان وارد شوند و در كنار آنان قرارگيرند. (3) به نظر مى رسد كه عبدالله بن ابى قصد آن داشته با اين حركت، توازنى ميان دو نيرو به وجود آورد تا با قدرت مسلمانان، كه به سه هزار مرد جنگى مى رسيد، برابرى نمايند.

اما درباره ساير يهوديان، آگاهى هاى ديگرى نداريم جز آن كه آن ها بيست و چند قبيله بوده اند. (4) بهتر است اين سخن را بپذيريم كه امت يهود در يثرب تنها در سه اجتماع قبيله اى بزرگ بوده كه شامل بنى قينقاع، بنى نضير وبنوقريظه مى شده است. البته دور از گمان نيست كه در معرض قرار دادن اين تعداد از قبايل يهود، آن هم با اين شمار فراوان، قصد آن داشته اند كه خود را در گروه هاى گوناگون بروز دهند و گستردگى و نفوذ قبايل خود را تنها به بنى قريظه، بنى قينقاع و يا بنى نضيركه به فرمان پيامبر خدا (ص) از مدينه اخراج گرديدند، محدود جلوه ندهند. از اين رو، چنين نتيجه گيرى مى شود كه درآن هنگام در مدينه يهوديان زيادى بودند و شمار فراوانى از آنان به اسلام گرويدند و پيوندى با جامعه مدينه به وجود آوردند كه از آن پس، بخشى از نيرو و بنيان آن شناخته شدند. اين حقيقتى دور از گمان نيست؛ به ويژه آن كه در پيمانى كه پيامبر خدا (ص) پس از هجرت در مدينه نوشتند، از نام تعدادى از يهود، كه به تيره هاى اوس و خزرج منسوب بودند، ياد كرده است و آن ها را در ميان امت، به همراه مؤمنان به شمار آورده اند. (5) يهوديان در يثرب در يك منطقه فرود نيامدند بلكه به صورت پراكنده سكنى گزيدند.

سمهودى به نقل از ابن زباله اشاره به سكونتگاه يهود در مدينه كرده و گفته است كه همه آنان در زهره، كه بزرگترين دهكده مدينه به شمار مى آمده، سكونت اختيار كرده بودند.

بنى نضير در وادى مذينيب، واقع در منطقه عاليه فرود آمدند و سكونتگاه هايى در آن براى خود ساختند. آن ها نخستين افرادى بودند كه در عاليه، اقدام به حفر چندين چاه كردند و ثروتى از اين راه به دست آوردند. (6) سپس برخى از قبايل عرب بر آن ها فرود آمده و با يكديگر همكارى كردند و قلعه ها و خانه هايى


1- رفع الخفاء، ص 89
2- طبرى، تاريخ، ج 2، ص 570
3- ابن اسحاق، السيره، ج 3، ص 683؛ دياربكرى، تاريخ الخميس، ج 1، ص 460
4- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 460 آمده است كه باقى مانده از يهوديان مدينه تا هنگامى كه اوس و خزرج بر آن ها فرود آمدند، عبارت بودند از، بنى قريظه و بنى نضير و بنى ضخم و بنى زعورا و بنى ماسكه و بنى قمعه و بنى زيدااللات، كه از جماعت عبدالله بن سلام به شمار مى آمدند، و بنى قينقاع و بنى حجر و بنى ثعلبه و ساكنين زهره و ساكنين زباله و ساكنين يثرب و بنى قصيص و بنى ناعضه و بنى عكوه و بنى مرايه. ابن رسته، الاعلاق النفيسه، ج 7، ص 62.
5- ابن اسحاق، السيره، ج 2، ص 350
6- سمهودى، همان مصدر، ج 1، ص 161؛ ابن رسته، الاعلاق النفيسه، ج 7، ص 61

ص: 40

را در آن بنا نمودند و به ثروت هايى دست يافتند. (1) آنچه كه سمهودى از بناى قلعه ها و خانه ها در بنى نضير ياد كرده، در حقيقت پس از فرود آمدن برخى قبايل عرب بر آن ها بود و سبك آن ساختمان ها، نشان از روش ساخت وساز عرب ها دارد. (2) به ويژه آن كه اغلب قبايل عرب، كه به بنى نضير وارد شدند، مردمى از يمن؛ همانند بنى جزماء بودند كه به جزمى شهرت داشتند (3) و بنى انيف و مربد ازبلى و بنى معاويةبن حارث بن بهثةبن سليم از قيس عيلان (4)، و بنى ناغصه (5) به شمار مى آمدند. بعيد به نظر نمى رسد كه عرب هاى مهاجر ياد شده، از يمن سبك ساختمان سازى خويش را به يثرب آورده و يا از روش عمومى آن پيروى كرده باشند.

همچنين آمده است كه عماليق نخستين گروهى بودند كه در مدينه به كشاورزى پرداخته و نخلستان هايى به وجود آوردند و خانه ها و قلعه هايى را در آن، پيش از فرود آمدن يهوديان در شهر يثرب، به وجود آوردند. (6) از اين مطلب مى توان فهميد كه عرب ها در مدينه، پيش از آمدن يهوديان، داراى آگاهى هايى در مورد بناى خانه ها و قلعه ها داشته اند وچنين نيست كه برخى مبناى قلعه ها در مدينه و ساير شهرهاى حجاز را تنها به يهوديان نسبت داده اند. آنان چنين ادعا كرده اند كه سرزمين هاى يادشده از سوى بسيارى از اين عرب ها براى سكونت برگزيده نشده بود؛ زيرا بيشترگروه هاى عرب در مكانى فرود مى آمدند و سپس به مناطق ديگر كوچ


1- سمهودى، همان مصدر، ج 1، ص 161
2- مدنى سيد عبيد، أطوم المدينه المنوره، مقاله اى كه در مجله دانشكده ادبيات، دانشگاه رياض، 320، سال سوم، ص 220 به چاپ رسيد.
3- ابن رشته، همان مصدر، ج 7، ص 62
4- سمهودى، همان مصدر، ج 1، ص 162، اين قتيبه، المعارف، ص 85
5- همان، ص 163. ابن رسته اشاره كرده است كه بنى ناغصه گروهى از يهود بودند. همان مصدر، ج 7، ص 62.
6- ياقوت، معجم البلدان، ج 5، ص 84. لازم به تذكر مى دانيم كه در اين جا اشاره نماييم ميان وظيفه و كاربرد اطم ها «كه همان قلعه ها و خانه هاى مرتفع بوده» المعجم الوسيط، ج 1، ص 20 در مدينه با برخى از كاخ ها در يمن شباهت فراوانى وجود داشته است. گفته شده است كه اطم ها داراى سكوهاى بلندى بوده است كه بر پيرامون آن مسلط بوده و از روى آن چشم انداز زيبائى به اطراف دادشته است. اين علاوه بر آن بوده است كه بوسيله ديده بانى از روى آن، خود را از حمله دشمن و كمينگاه آنان محافظت و دفاع مى كردند انصارى، عبدالقدوس، آثار المدينه المنوره، ص 64. و نسبه به كاخهاى يمنيان اشاره گرديده است كه حميريان به علت ضرورت و اقدامى دفاعى در برابر حمله هاى بدويان اقدام به ساختن كاخها و قلعه هاى مستحكم و مرتفع زدند. حتى، تاريخ العربب، ج 1، ص 75 همچنانكه آنان نيز از بامها و بلندى هاى كاخهاى خود بعنوان ديدگاه و گردشگاه استفاده كرده به طورى كه در بالاى برخى از كاخهاى يادشده را با سنگ مرم جهت نشستن و گرد هم بودن آزين نموده بودند. ياقوت، همان مصدر، ج 4، ص 210، حتى، همان مصدر، ج 1، ص 75. مانند كاخ غمدان در صنعاء كه از آنِ ملك شرح يشرح بن كعب بوده است ياقوت، همان مصدر، ج 4، ص 210. نامبرده در قرن اول پس از يلدد حكومت مى راند. حتى، همان مصدر، ج 1، ص 74 از سوى ديگر ميان بناى أُطم ها و برخى از كاخ هاى يمن شباهتى وجود داشت؛ زيرا هريك از آن ها به شكل مربع بوده و داراى بامى بر آن بود حتى، همان مصدر، ج 1، ص 75، مدنى، سيد عبيد، أطوم المدينه المنوره، مقاله اى كه در مجله دانشكده ادبيات دانشگاه باهنر، م 3، ص 3 ص 214 به چاپ رسيد.

ص: 41

مى كردند. (1)منطقة عاليه با شهروندان عرب ويهودش، چنان از متراكم شد كه ناچار به توسعه به سوى غرب و جنوب غربى قبا گرفت. گروه هايى از آنان؛ مانند بنى قصيص و بنى ناغصه، با بنى انيف پيش از فرود آمدن اوس و خزرج بر آن ها، در قبا سكونت مى كردند. (2) بنى قريظه در خانه هاى خود، در عاليه، واقع در وادى مهزور فرود آمدند. (3) برادران آن ها بنى هدل و بنى عمرو نيز با آنان همراه بودند. (4) بنى زعوراء در مجاورت مشربه امّ ابراهيم (5) كه داراى قلعه اى بودند، فرود آمدند. (6) اما بنى قينقاع كه بنى زيداللات نيز ميان آن ها به شمار مى آيند سكونتگاه خود را در پايان پل بطحان (جسر بطحان) در ادامه عاليه قرار دادند. در آنجا بازارى از بازارهاى مدينه قرار داشت. بنى قينقاع پس از پل، در سمت راست شخصى كه از مدينه به سوى عاليه رهسپار بود، پس از گذشتن از پل، دو قلعه از آنِ خويش داشتند. (7) خانه هاى آنان تا قبا امتداد داشت. (8) همچنان كه مردمانى از يهود در «شوط» و «عنابس» و «والج» و «زباله» تا «عين فاطمه» سكونت اختيار كرده بودند. (9) مردم ساكن در شوط قلعه اى به نام «شرعبى» در اختيار داشتند. اين قلعه در جنوب «ذباب» بود و از آن پس، در اختيار بنى جشم بن حارث بن خزرج اصفر، براران بنى عبدالأشهل (10) قرار داشت. ساكنين «والج» نيز در كنار قناة، اطمى (قلعه اى) از آنِ خويش داشتند. (11) يهوديان، صاحبان ثروت و مقام بودند؛ زيرا كه حاصلخيزترين زمين هاى مدينه را در اختيار داشتند. اين وضعيت زمينه را براى آنان فراهم ساخته بود كه روح برترى و تكبّر را بر ديگر عرب ها، كه در كنار آنان مى زيستند و هم پيمانشان بودند، داشته باشند. (12) اوس و خزرج پس از به دست آوردن قدرت در مدينه و ايجاد رابطه با عموزادگان خويش در شام، به عنوان پشتيبانان خود بر ضدّ قدرت يهود، اقدام به خوار و ذليل كردن يهوديان نمودند. (13) از اين رو، مالك بن عجلان، پس از كشته شدن پادشاه يهود «فطيون» خود براى جلب هميارى، رو به سوى شام نهاد. (14) به نظر مى رسد اين حادثه نزديك به زمان هجرت بوده است. گواه ما بر اين سخن آن است رواياتى كه اشاره به شاهدان جنگ احد ندارد، فرزندان مالك بن عجلان را در جنگ بدر نام برده اند. (15) غسانيان در شام به سرعت پاسخ تقاضاى اوس و خزرج را داده و در اين راستا لشكرى به فرماندهى ابوجبيله به يثرب گسيل داشتند (16) كه اين سپاه در دامنه كوه احد فرود آمد و نيرويى را به سوى يهود فرستاد و سيصد و پنجاه نفر از افراد جنگجو و مبارز آنان را به قتل رسانيدند. (17) با چيره شدن بر بزرگان و سركردگان يهود، قدرت آنان رو به ضعف نهاد و نفوذشان از ميان رفت تا آنجا كه يهوديان خود هم پيمانان اوس و خزرج شدند! (18) يهوديان بعد از آن كه از به كار بردن زور بر ضدّ اوس و خزرج نا اميد شدند، حيله گرى و توطئه هاى خود را بر ضدّ دو قبيله ياد شده


1- ولفنسون، تاريخ اليهود، ص 11، 113، 117
2- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 163
3- سمهودى، همان مصدر، ج 1، ص 161، 163
4- همان.
5- هم اكنون مشربه ام ابراهيم كه محل سكونت ماريه قبطيه همسر پيامبر خدا ص و مادر تنها فرزند ذكور پيامبر ص حضرت ابراهيم عليه السلام بوده است بعنوان قبرستان شيعه بوده كه تا حدود نيم قرن پيش، شيعيان اموات خود را در آن دفن مى كردند و امروزه ديوارى به پيرامون آن كشيده شده و نه تنها متوفائى را در آن دفن نمى كنند بلكه اجازه زيارت اهل قبور مدفون در آن كه گفته مى شود محل دفن مادر حضرت رضا كه همسر حضرت موسى بن جعفر عليها السلام نيز بوده در آن قرار دارد را نيز به كسى نمى دهند. همچنين در اينجا مراد از مسجد بنى قريظه ظاهراً مسجد نضيح بوده است كه در سال 1422 ه- يعنى دو سال پيش از سوى متعصبان وهابى مسلك به غرض از ميان برداشتن آثار شيعه گرى و مسجدى كه در ميانه شيعيان مدينه وجود دارد، تخريب و از ميان برده شد. «مترجم»
6- سمهودى، همان مصدر، ج 1، ص 164. مشربه ام ابراهيم، محلى در مدينه است كه در شمال مسجد بنى قريظه در عاليه نزديك حرّه مشرقى در منطقه اى كه در ايام مطرى به دشت معروف بوده است، واقع گرديده است. مشربه از آنِ اشراف بنى قاسم بن ادريس بن جعفر برادر امام حسن عسكرى عليه السلام مى باشد. مطرى، التعريف، ص 52.
7- سمهودى، همان مصدر، ج 1، ص 164 پل بطحان، مكانى است كه در آن نقطه وادى بطحان گسترده شده كه از شمال ماحشونيه كه امروزه به مدشونيه مشهور است، آغاز مى گردد. پايان اين پل ميان چاه مراكشيه كه درآمد آن از آنِ خانواده عبدالعال مراكشى است و ميان چاه مشرطيه قرار دارد. در اينجا پل بياضه وجود دارد كه جايگاه خانه هاى بنى بياضه به همراه بنى حبين و بنى دينار است. گفته مى شود شمال ماحشونيه نخستين مجراى وادى بطحان در اجتماع خود با وادى مذينيب و وادى فهرور است. اما بنى قينقاع كه در متن آمده است هنگام پايان پل منظور آغاز بطحان در امتداد غرب ماحشونيه و غرب پل بطحان در آنجا بوده است. عياشى، المدينه بين الماضى والحاضر، ج 18- 19.
8- ابن اسحاق، السيرة، ج 2، ص 360- 361؛ ابن كثير، البداية والنهاية. م 2، ج 3، ص 211
9- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 165
10- همان، ج 1، ص 165
11- همان، ج 1، ص 165
12- همان، ج 1، ص 182
13- همان، ص 179
14- همان، ج 1، ص 179
15- واقدى، المغازى، ج 1، ص 167 چاپ اكسفورد.
16- سمهودى، همان مصدر، ج 1، ص 179
17- همان، ص 182
18- ابن حجر، الاصابه، ج 2، ص 269، 320؛ سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، صص 181 و 182

ص: 42

آغاز نمودند و آنچه خواستند در اين زمينه به مرحله اجرا درآوردند كه در نتيجه اين توطئه ها، جنگ هاى گسترده اى ميان اوس و خزرج به وقوع پيوست و دو قبيله يادشده را به ضعف و سستى كشانيد. (1) تا اين كه جنگ بعاث پنج سال پيش از هجرت به وقوع پيوست، (2) كه اين جنگ تمامى نيروى اوس و خزرج را فرسوده كرد؛ به طورى كه ناگزير به صلح گرديدند. (3) يهوديان از صلح ميان اوس و خزرج به شدت بيمناك شدند. پس از آن بود كه ايمان خود به ظهور پيامبرى تازه را به آگاهى آنان رسانيدند. يهوديان هيچگاه پيش بينى نمى كردند كه اوس و خزرج پيش از آن ها از پيامبر اسلام پيروى كنند. (4) و به وسيله او، بر آن ها چيره شوند. ليكن پيشى گرفتن اوس و خزرج نسبت به يارى رسانيدن پيامبر خدا، محمد (ص) و پيروى از او، يهود را به جبهه گيرى در برابر حضرتش واداشت و آنان از ايمان و يارى او دست كشيدند. البته در ميان آنان افرادى بودند كه ايمانى راستين به محمد (ص) آورده و مصالح دنيايى و يا شخصى، آنان را به ترديد نينداخت؛ مانند يامين بن يامين، (5) و ميمون بن يامين اسقف، (6) و عبدالله بن سلام كه خود اسقفى والاتبار بود (7) و از روى ايمان و اعتقاد، اسلام را پذيرا شدند.

از داستان اسلام آوردن عبدالله بن سلام، مى توان تصويرى دقيق از زيربناى فكرى يهود، زمان هجرت و شكل گيرى اخلاق و تجارتشان با عقايد و ايمانشان و خرج آن در راه مصالح شخصى و دنيايى را ترسيم نمود. اكنون متن يادشده را با استفاده از گفته تاريخ نگاران مسلمان از نظر شما مى گذرانيم.

عبدالله بن سلام در اين باره مى گويد: چون خبرِ آمدن پيامبر خدا (ص) را شنيدم و از ويژگى ها و نام و شكل ظاهر او و نيز زمانى را كه در انتظار ظهورش بودم، آگاه شدم، در آن هنگام در قُبا به سر مى بردم و خوشحال بودم ولى در ظاهر سكوت اختيار كرده بودم تا اين كه پيامبر خدا (ص) به مدينه قدم گذارد. هنگامى كه خبر ورود ايشان را شنيدم، تكبير گفتم. هنگامى كه عمّه ام صداى تكبيرم را شنيد، گفت: اگر درباره موسى بن عمران خبرى مى شنيدى، بر آن نمى افزودى. گفت: در پاسخش گفتم: عمّه! به خدا سوگند او برادر موسى بن عمران است و بر همان دينى برگزيده شده كه موسى مبعوث شد. گفت: پس به سوى پيامبر خدا (ص) آمده و اسلام را پذيرفتم.

سپس به سوى خانواده ام بازگشتم و به آن ها فرمان دادم كه اسلام آورند واسلام خويش را از يهود پنهان داشتم وگفتم: اى پيامبر خدا، يهود قومى دروغگو هستند. آنان اگر به اسلام آوردن من آگاهى يابند، مرا دروغگو خوانده، ذليل مى كنند. (8) پيامبر خدا (ص) به روحيه و طبيعت درونى يهوديان آگاهى داشت. از اين رو، ملاحظه مى كنيم هنگام تنظيم نظامنامه اجتماعىِ مدينه، يهود را در موقعيت مناسبى قرار داد تا اين كه


1- سمهودى، همان مصدر، ج 1، ص 215، 216
2- همان، ص 218
3- ابن اثير، الكامل، ج 1، صص 417 و 418
4- ابن اسحاق، السيره، ج 2، ص 292
5- ابن حجر، همان مصدر، ج 3، ص 649
6- همان، ص 471
7- ابن اسحاق، همان مصدر، ج 2، ص 360- 361؛ ابن حجر، همان مصدر، ج 3، ص 649
8- ابن اسحاق، السيره، ج 2، ص 360- 361، ابن حجر، الاصابه، ج 3، ص 649، 471

ص: 43

از راه دوستى و هم پيمانى با آنان و اقرار بر حقانيت دين و اموالشان، آنان را هدايت كرده و به سوى اسلام رهنمون سازد (1) و از آن ها جز رعايت بى طرفى در جنگ ها و يارى دادن يكديگر، هنگامى كه دشمن به شهر حمله كند، درخواست ديگرى نداشت. (2) ابن اسحاق در اين باره مى گويد: ميان آنان پيمان يارى به همديگر بسته شد تا در برابر كسى كه با اهل اين پيمان درافتد بجنگند. (3) تاريخ اين صلح، حدود پنج ماه پس از ورود پيامبر خدا (ص) به مدينه بود. (4) اين قانون به صورت نامه يا نوشته اى بود از سوى محمد، پيامبر (ص) با مؤمنان و مسلمانان از قريش و يثرب و هركس كه از آنان پيروى كرده و به ايشان پيوستند و همراه آنان پيكار نمودند. آنان جدا از ديگر مردمان، امتى يگانه به شمار مى آيند. (5) اين فرمان، يهوديان را به تعهّدى مالى، بيش ازآنچه كه ماليات پشتيبانى مى ناميم، مجبور نساخت كه آن را در هنگام جنگ به همراه مؤمنان انفاق مى كردند. (6) و آن ها را با مؤمنان يك امت به شمار آورده و يهود بر دين خود و مسلمانان بر دين خويش باشند. (7) پيامبر خدا (ص) به دلجويى از يهود پرداخت و در اين زمينه به آنان فرمود: ايمان مسلمانان به خدا و پيامبرانش با اعتقاد آنان تفاوتى ندارد. در اين راستا تا دو ماه پيش از بدر نماز خود را به سوى بيت المقدس مى گزارد كه از اين پس رو به سوى كعبه نمود. (8) طبرى گويد: «به پيامبر خدا (ص) اختيار داده شد كه بر هر سو تمايل دارد، رو به سوى


1- ابن اسحاق، همان مصدر، ج 2، ص 348
2- نويسنده ناشناخته، فى سيرة الرسول، صفحه شماره 12 كتاب خطى اوقاف بغداد.
3- ابن اسحاق، همان مصدر، ج 2، ص 350
4- نويسنده ناشناخته، همان مصدر، ورقه 12
5- ابن اسحاق، السيرة، ج 2، ص 348
6- همان.
7- ابن اسحاق، همان مصدر، ج 2، ص 350
8- ابن سعد، طبقات، ج 1، ص 241؛ مالك، الموطأ، ج 1، ص 196؛ ابن الحاج، رفع الخفاء، صفحه 73- 74، ابن ظهيره، الجامع، ص 21- 22. نيز اشاره گرديده است كه قبله در آغاز ماه هفدهم پس از ورود پيامبر ص به مدينه از شام به سوى كعبه تغيير يافت. طبرى، جامع البيان، ج 2، ص 1- 3.

ص: 44

آن نمازبگزارد، پس حضرتش بيت المقدس را برگزيد تا از اين راه، دل اهل كتاب را به دست آورد.» (1) بيت المقدس شانزده ماه، قبله پيامبر خدا (ص) بود و به هنگام نماز صورتش را رو به سوى آسمان مى نمود، تا اين كه پروردگار صورت او را رو به سوى بيت الحرام گردانيد. (2). (3) برخى معتقدند كه انتخاب بيت المقدس به عنوان قبله گاه، پس از هجرت به مدينه، به فرمان پروردگار بود. (4) پيش از آن گروهى از مسلمانان، در روزهاى نخستين پس از هجرت، رو به سوى كعبه شدن هنگام نماز را والاتر مى پنداشتند.

در روايتى ازكعب بن مالك آمده است: «ما به همراه حاجيان قوم خود، رو به سوى حج و نماز گزارديم و دستوراتى آموختيم، و براءبن معرور، بزرگ و سرور ما نيز همراهمان بود. او گفت: به خداوند سوگند، ديدم كه اين خانه؛ يعنى كعبه را در پشت سر خود قرار ندهم و به سوى آن نماز گزارم. گفت: پس پاسخ داديم: به خدا سوگند پيامبر ما به ما چنين دستورى را نداده است. او به سوى شام نماز مى گزارد و قصد آن نداريم كه با او مخالفتى كنيم. كعب ادامه مى دهد: پس هرگاه هنگام نماز مى شد، ما رو به سوى شام نماز مى گزارديم و او رو به سوى كعبه مى نمود. (5) ليكن دل هاى روحانيان يهود پر از دشمنى و حسد و كينه بود؛ زيرا پروردگار با انتخاب پيامبرى از عرب، آنان را در جايگاه ويژه اى قرار داده بود (6) در حالى كه يهوديان خود را


1- طبرى، همان مصدر، ج 2، ص 4
2- طبرى، همان مصدر.
3- ابن رخداد پس از گذشت شانزده يا هفده ماه از هجرت روى داد و نشان از بحران روابط مسلمانان و يهوديان دارد. در ضمن بايد دانست كه تغيير قبله به كعبه، براى اعراب جزيره قابل توجه بود زيرا آنان اعتبار ويژه اى براى كعبه قائل بودند. البته اسلام اعتبار كعبه را در سوره هاى مكى و حتى در همين سوره بقره و پيش از آيات فوق مطرح كرده بود. اما اكنون با قبله شدن آن، زمينه جديدى براى جذب اعراب بوجود مى آمد. برخى از مفسران اين احتمال را داده اند كه به دليل جذب اعراب و علاقه خاص پيامبر خدا ص به مسلمان كردن آن ها، آن حضرت علاقمند به تغيير قبله بودند. مجمع البيان، ج 1، ص 227. با تغيير قبله فاصله ميان مسلمانان و يهوديان بيشتر گرديد كه موجب خشم و غضب آنان نير گرديد. بعدها يهوديان مسلمان شده اى چون كعب الاحبار مى كوشيدند فضيلت بيت المقدس را بيش از كعبه نشان دهند كه البته مورد انكار امامان شيعه عليه السلام به عنوان حافظان نسبت اصيل اسلام بود امام باقر عليه السلام نقل كعب الاحبار را كه كعبه هر صبحگاهان بر بيت المقدس سجده مى كند سخن كذب دانستند، كافى، ج 4، ص 239؛ بحارالانوار، ج 46، ص 354. رسول جعفريان، سيره پيامبر خدا، ج 1، ص 420 «م»
4- طبرى، همان مصدر، ج 2، ص 5- 4
5- ابن قدامه، الاستبصار، صفحه 31
6- همان.

ص: 45

فرزندان خدا مى شمردند. (1) به نظر مى رسد، يهوديان كه خود چرخاننده زندگى اقتصادى و مالى در مدينه بودند، از اين كه مى ديدند با افزايش مهاجرين به مدينه، كه درميان آنان مردان بزرگى از اقتصاد و بازرگانى قريش و ثقيف وجود داشت، محوريت چرخانندگى در مدينه را از دست مى دهند، دچار ترس و واهمه گرديدند. آنان هنگامى كه احساس كردند پس از پيروزى جنگى و سياسى در روز بدر، قدرت اجتماعى مهاجرين افزايش مى يابد، واهمه بيشترى به دل راه دادند. از اين رو، در موقعيت هاى بعدى، اقدام به نقض عهد و پيمانى كردندكه ميان آنان و پيامبر خدا (ص) وجود داشت. (2) يهوديان بدين وسيله قصد آن داشتند كه آن مركز را سست گردانيده و وضعيت آرام و رو به استحكام آن را، از راه به وجود آوردنِ شك و ترديد در جامعه مدينه، متزلزل سازند. در اين راستا، روش پيامبر (ص) چنين بود كه تا شخصى دشمنى خود را آشكار نساخته باشد، با او از در مخالفت درنيايد. از اين رو، حضرت راه نرم خويى و ملايمت را در برابر يهوديان در پيش گرفت و آنان را با گواه هاى خودشان و نيز اشاره به آنچه كه در كتابشان درباره پيامبرى محمد (ص) آمده بود، به سوى خداوند دعوت مى نمود، (3) تا آنجا كه خود در عبادت خانه هاى آنان، كه «مدراس» ناميده مى شد، حضور پيدا كرد و يهوديان را به سوى پروردگار دعوت نمود و به وسيله آنچه كه در كتابشان وجود داشت، آنان را به گواهى مى گرفت. (4) ليكن يهوديان همچنان درگناه و كژراهى باقى ماندند، تا آنجا كه خطر آنان، زندگى پيامبر خدا (ص) را مورد تهديد قرار داد؛ به طورى كه ياران پيامبر (ص) از بيم صدمه رسانيدن به حضرتش، او را در حركت كردن شبانه در مدينه تنها نمى گذاردند. (5) دشمنى آنان از تعدّى به پيامبر خدا (ص) گذشت و مسلمانان را نيز در برگرفت، تا آنجاكه مسلمانان را آشكارا مورد اهانت قرار مى دادند. (6) آنان در اين حركت هاى پرخاش كننده، عبدالله بن ابى را پشتوانه نيرومند خويش به شمار مى آوردند. (7) از سوى ديگر آنان شجاعت وى را در ميان قبايل يهود، زبان زد قرار مى دادند. (8) اما تجربه و شناخت پيامبر (ص) او را واداشت كه با شتاب، مانع از پيشرفت مقصود آنان شود. بنابراين، بنى قينقاع را غافلگير ساخت و آنان را به محاصره درآورد و چيزى نمانده بود كه آنان را در ازاى خيانت و نقض عهد و پيمانشان، قتل عام نمايد. (9)ليكن وضعيت چنين اقتضا كرد كه آن حضرت فرمان به تبعيد ايشان به سوى شام صادر كند و سرانجام يهوديان بنى قينقاع در اذرعات (10) فرود آمدند. آنان مجبور شدند زنان و فرزندان خود را به همراه برده و ثروت و نيز سلاح هاى خويش را در اختيار پيامبر (ص) قرار دهند.

پيامبر خدا (ص) اجراى حكم يادشده درباره يهوديان را، پس از آگاهى از حقيقت دشمنى هاى يهود از سوى پروردگار، به مرحله


1- ابن اسحاق، السيرة، ج 2، ص 358؛ شلبى، التاريخ الاسلامى، ج 1، ص 254، Holt P. M; The Cambridge History of Islam, vol. 1 p. 44
2- ابن اسحاق، همان مصدر، ج 2، ص 560، ص 682، 684، 700، 715، 21؛ بلاذرى، الانساب، ص 308
3- ابن اسحاق، السيره، ج 2، ص 385- 389؛ ابن حجر، الاصابه، ج 2، ص 492
4- طبرى، جامع البيان، ج 3، ص 217
5- ابن حجر، همان مصدر، ج 2، ص 226- 227
6- ابن الحاج، رفع الخفاء، صفحه 79؛ بلاذرى، الانساب، ص 308- 309
7- بلاذرى، همان مصدر.
8- ابن الحاج، همان مصدر، صفحه 79
9- خداوند درباره يهود فرموده است، الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِى اْلأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ بقره، 27 يعنى، فاسقان كسانى هستند كه پيمان خدا را، پس از محكم ساختن آن، مى شكنند؛ پيوندهايى را كه خدا دستور داده برقرار سازند، قطع نموده، و در روى زمين فساد مى كنند؛ اين ها زيان كارانند. و نيز نظر كنيد به طبرى، همان مصدر، ج 1، ص 182- 183.
10- بلاذرى، الانساب، ص 308- 309 أذرعات، منطقه اى در سرزمين شام كه نيز يذرعات خوانده شده است. حميرى، الروض العطار، ص 19، همدانى، صفته جزيرةالعرب، ص 329.

ص: 46

عمل در آورد. خداوند در اين باره مى فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ... (1)

«كسانى كه كافر شدند، براى آنان تفاوت نمى كند كه آنان را (از عذاب الهى) بترسانى يا نترسانى؛ ايمان نخواهند آورد.»

به طورى كه اشاره شد، اين آيه درباره يهوديانى است كه در دوران پيامبر خدا (ص) پيرامون مدينه زندگى مى كردند و هشدارى است بر عدم ايمان آنان به پيامبر و انكار وى، با اين كه نسبت به حضرتش آگاهى داشتند. (2) بنى نضير نيز دچار اشتباه بنى قينقاع شده و با اعتماد بر عبدالله بن ابىّ، كه مردى سست و منافق بود، پيمان و عهد خويش را شكستند و در قلعه هاى خويش، با اميد از بهره گيرى دوهزار نفر از جنگجويان وى، در برابر مسلمانان سنگر گرفتند. (3) ليكن سرانجام نيز آنان مجبور شدند دارايى هاى خود را بر شتران بار كرده و بدون بردن سلاح هاى خويش، به شام تبعيد گردند. (4) بنى قريظه، لشكر احزاب محاصره كننده مدينه را ياران خوبى براى خود برضدّ محمد (ص) پنداشتند، از اين رو، عهد خود را شكسته و با دشمنان مسلمانان پيمان بستند. (5) پيامبر خدا (ص) نقض پيمان از سوى بنى قريظه در وضعيت سخت و حساس را، خيانتى بزرگ به شمار آورد و كيفر آنان را كشتن هفتصد و پنجاه جنگجوى آن تعيين كرد. (6) پيامبر (ص) زنان و فرزندان آنان را زنده نگاه داشت و به عنوان اسير مسلمانان به شمار آورد. (7) فرمان پيامبر خدا (ص) درباره بنى قريظه و بنى نضير و بنى قينقاع، كه شامل كشتن و تبعيد بازماندگان بود، اقدامى سياسى و امنيتى به شمار مى آمد، كه امنيت جامعه اسلامى در مدينه آن را درخواست مى نمود و هيچ گاه ريشه در تعصبات مذهبى يا خونى نداشت. پيامبر خدا (ص) پيش از آن، آزادى دين يهوديان را تضمين كرده بود (8) و با آنان مانندكسانى برخورد كردكه از طريق پيوندها و زناشويى خويشاوند شده بودند. (9) اين فرمان شامل عناصر باقى مانده از يهوديان مدينه، كه برخى از آنان اسلام را پذيرا شده بودند و يا همچنان بر دين خود باقى بودند، نگرديد.

براى كامل شدن سخن درباره يهود، به عنوان عناصر غيرمسلمان در جامعه مدينه، شايسته است به بررسى اين گروه از افراد و تأثير جريان اسلام در آن ها بپردازيم و چگونگى تأثيرپذيرى در آن جامعه را مورد بررسى قرار دهيم.

يهوديان در جامعه مدينه، عناصرى برتر از ديگر افراد غيرمسلمان، به شمار مى آمدند. پيامبر خدا (ص) از آغاز هجرت به مدينه، سعى داشت يهوديان را بر پذيرش اسلام جذب كند و در اين راستا از هيچ كوششى دريغ نمى كرد؛ زيرا آنان خود گروهى بودند كه بعثت حضرتش را به اوس و خزرج پيش از مبعوث شدن پيامبر (ص) نويد مى دادند. از اين رو، پيامبر (ص) گروهى از مسلمانان، مانند معاذبن جبل و بشربن براء و داودبن سلمه را به ميان آنان گسيل مى داشت و نامبردگان به


1- ابن الحاج، رفع الخفاء، صفحه 80.
2- بقره، 6
3- طبرى، جامع البيان، ج 1، ص 108
4- ابن الحاج، همان مصدر، صفحه 88
5- واقدى، المغازى، ص 291- 292 چاپ اول.
6- طبرى، تاريخ، ج 2، ص 488؛ ابن نجار، الدرة، ص 54، ابن حجر، الأصابه، ج 2، ص 538. ابن اسحاق تعداد پيكارگران بنى قريظه را در گفته خود كه افزون بر آن شمارش كرده است مى گويد: آنان ميان هشتصد الى نهصد نفر جنگجو بوده اند. السيره، ج 3، ص 721.
7- ابن حجر، همان مصدر، ج 1، ص 201؛ ابن نجار، همان مصدر، ص 54
8- ابن اسحاق، السيره، ج 2، ص 350؛ دياربكرى، تاريخ الخميس، ج 1، ص 353
9- واقدى، المغازى، ج 1، ص 410- 412، چاپ اكسفورد. نويسنده ناشناخته، فى سيرة الرسول، صفحه 2

ص: 47

بهترين روش و به هدفِ جذب آنان به اسلام، به بحث و گفتگو مى پرداختند. (1) پذيرش دعوت پيامبر خدا (ص) از سوى يهوديان، بسيار اندك بود تا آنجا كه گفته شده، از بنى نضير، غير از سعدبن وهب و سفيان بن عميربن وهب، هيچ كس اسلام را نپذيرفت. (2) اين وضعيت بر ساير قبايل يهود نيز صدق مى كرد؛ زيرا تعداد اندكى از آنان دعوت اسلام را به صورت ايمانى قلبى پذيرا گرديدند. (3) در اين ميان، برخى از روحانيون يهود، به علت آشنايى پيشين آنان از نشانه هاى بعثت و نبوت، سريع تر از ديگران اسلام را پذيرفتند. (4) از ميان اين روحانيان، عبدالله بن سلام (5) بود كه مى گفت: صفت و نام و شكل ظاهرى او (پيامبر) و زمانى را كه چشم به راه او داشتيم، شناختم. (6) از خانواده عبدالله بن سلام، فرزندانش محمد، (7) يوسف (8) و برادرانش سلمه، (9) ثعلبه (10) و سلام بن اخته (11) اسلام آوردند.

از احبار و روحانيون يهود نيز اين افراد به محمد (ص) ايمان آوردند: يامين بن يامين، ميمون بن يامين، (12) زيدبن سعنه (13)، يا سعيه (14) كه مى گفت: هيچ علامتى از نبوت وجود نداشت، مگر آن كه در سيماى محمد (ص) هنگامى كه او را نگريستم، آن ها را ديدم (15) و عبدالله بن سالم (16) و تمام بن يهودا (17) و مخيريق، كه روحانى بنى ثعلبةبن فطيون به شمار مى رفت. (18) در ميان يهوديان، بنى قريظه از بالاترين نسبت در پذيرش دين اسلام برخوردار بود؛


1- ابن اسحاق، السيرة، ج 2، ص 389؛ ابن حجر، همان مصدر، ج 1، ص 473
2- ابن حجر، همان مصدر، ج 1، ص 473
3- ابن عبدالبر، الاستيعاب ضميمه الاصابه، ج 1، ص 68، ابن حجر، همان مصدر، ج 1، ص 222، 231، ج 2، ص 400 از گروه يهوديان، تنها افرادى كه اسلام آوردند عبارتند از، جبل بن جوال بن صفوان بن بلال بن أسرم بن اياس بن عبد غنم بن جحاش بن محاله بن مازن بن ثعلبه بن سعدبن ذبيان شاعر ذبيانى سپس ثعلبى كه يهودى بوده و اسلام آورد. ابن حجر، ج 1، ص 222، و جريح اسرائيلى. ابن حجر، همان مصدر، ج 1، ص 231 و ثعلبه بن سعيد، و اسيدبن سعيد و اسدبن عبيد، كه افرادى از هدل به شمار مى آمدند. نامبردگان در شبى كه فرمان پيامبر خدا ص بر بنى قريظه صادر گرديد، مسلمان شدند. ابن اسحاق، همان مصدر، ج 3، ص 719، ابن عبدالبر، همان مصدر، ج 1، ص 68، ابن اثير، أسدالغابه، ج 1، ص 69- 70، و نيز زيدبن سعيد يكى از روحانيون يهود بود كه اسلام را پذيرا گرديد. اغلب اين افراد از دانشمندان و ثروتمندان يهود به شمار مى آمدند كه اسلام را قلباً پذيرا گرديدند. نووى، تهذيب الاسماء واللغات، ج 1، ص 204.
4- ابن حجر، الاصابه، ج 1، ص 566
5- ابن اسحاق، السيره، ج 2، ص 360- 361؛ ابن حجر، همان مصدر، ج 3، ص 649
6- ابن اسحاق، همان مصدر، ج 2، صص 360- 361؛ ابن حجر، همان مصدر، ج 3، صص 211 و 212، 649
7- ابن حجر، همان مصدر، ج 3، ص 379
8- همان، ص 671
9- ابن حجر، همان مصدر، ج 2، ص 65
10- همان، ج 1، ص 199
11- همان، ج 2، ص 59
12- همان، ج 3، ص 659، 671
13- همان، ج 1، ص 566
14- نووى، تهذيب الاسماء واللغات، ج 1، ص 204
15- ابن حجر، همان مصدر، ج 1، ص 566
16- همان، ج 3، ص 671
17- همان، ج 1، ص 183
18- ابن اسحاق، همان مصدر، ج 2، ص 359

ص: 48

زيرا (پس از به قتل رسيدن مردان پيكارگر آنان) زنان و فرزندان آن ها در حكم اسيران مسلمانان به شمار مى آمدند. (1) اغلب اين يهوديان مسلمان شده را نوجوانانى تشكيل مى دادند كه شامل عفو پيامبر (ص) گرديده و به قتل نرسيده بودند. (2) ابن حجر نام بيش از دوازده نفر قرظى مسلمان را آورده كه هريك از آنان يا از صحابه بوده و يا روايتى را از پيامبر (ص) نقل كرده اند. (3) در دوران پيامبر خدا (ص)، مدينه همچنان داراى تعدادى نه چندان كم از يهود بود، كه بر دين خود باقى مانده بودند، همچون عبدالله بن صائدكه پدرش از يهوديان به شمار مى آمد ليكن خود نمى دانست كه وابسته به كدام قبيله بوده است. نامبرده در دوران پيامبر خدا (ص) به دنيا آمد و در طول دوران پيامبر خدا (ص) به همراه خانواده اش در مدينه زندگى كرد. (4) روزى پيامبر (ص) از كنار او عبور نمودند، در حالى كه با كودكان مشغول بازى بود. نامبرده به مرحله بلوغ قدم نگذارده بود و در دروان كودكى به سر مى برد (5) به باقى مانده افراد يهود در مدينه، آزادى در دين و انجام مراسم ويژه مذهبى داده شد. همچنين، برخى از اين يهوديان به علت آگاهى و آشنايى به برخى از راه هاى پيرامون مدينه، به عنوان راهنما از سوى پيامبر (ص) به كار گرفته شدند. اين در حالى بود كه هيچ يك از آنان را مجبور به ترك مدينه نساختند. (6) در تاريخ آمده است كه برخى از اين افراد، در دوران خلافت ابوبكر اسلام را برگزيدند. (7) در ميان جوانان يهود، افرادى بودند كه به پيامبر خدا (ص) خدمت مى كردند و پيامبر (ص) نيز به هنگام بيمارى آنان، از ايشان عيادت به عمل مى آورد. (8) در مدينه يهوديان را با ديده هم پيمان مى نگريستند كه از عدل و انصاف در جامعه برخوردار بودند (9) و در اجتماع مدينه از زندگى مالى و اقتصادى نيكويى برخوردار بودند. (10) به نظر مى رسد كه تبعيد بنى قينقاع و بنى نضير و كشتن مردان بنى قريظه تأثير فراوانى بر تعداد يهوديان مدينه نگذاشت؛ زيرا آنان بيست و چند قبيله بودند كه در مدينه زندگى مى كردند. (11) همچنانكه فعاليت آنان را نسبت به بازيابى جايگاه نفوذ و قدرتشان در مدينه، تضعيف نگردانيد. پيوند و دوستى ميان اوس و خزرج موجب نگرانى و واهمه بازماندگان يهود مدينه شده بود. آنان توطئه ها و تفرقه افكنى هاى خود را در ميان اوس و خزرج آغاز كردند؛ از آن جمله، داستان شاس بن قيس است. او مردى يهودى بود. روزى از كنار جمعى از اوس و خزرج كه در حال گفتگو با يكديگر بودند، گذشت. دوستى ميان اوس و خزرج، پس از آن همه دشمنى ها موجب خشم و غضب وى گرديد. پس، از جوانى يهودى كه همراه او بود، خواست ميان آنان رفته و جنگ بعاث را به يادشان آورد. (12) چيزى نمانده بود كه اين توطئه فتنه اى را به وجود آورد، ليكن با آگاهى پيامبر خدا (ص) از آن، و دخالت در آن، فتنه


1- ابن حجر، الاصابه، ج 1، ص 519، ج 3، ص 297
2- بلاذرى، فتوح البلدان، ج 1، ص 23؛ ابن حجر، همان مصدر، ج 3، ص 287
3- اين افراد عبارتند از، عماره بن سعد. ابن حجر، همان مصدر، ج 3، ص 81، و ابوثعلبه ابن حجر، همان مصدر، ج 4، ص 30، و كثيربن سائب ابن حجر، همان مصدر، ج 3، ص 286، و كعب بن سليم بن أسد، و زبيربن عبدالرحمن بن زبير، و رفاعه، و عطيه فرزندان قرظه، و رافع قرظى، و رفاعه بن سموأل، و اسد و اسيد فرزندان كعب، و ثعلبةبن ابى مالك ابن حجر، همان مصدر، ج 1، ص 201، 501، 518، 519، 584، ج 3، ص 297.
4- ابن حجر، همان مصدر، ج 3، ص 133- 135
5- همان.
6- ابن حجر، الاصابه، ج 1، ص 187
7- همان.
8- همان، ج 2، ص 430
9- همان، ج 1، ص 366، 483
10- همان، ج 1، صص 366، 483، ج 3، ص 393؛ بلاذرى، فتوح البلدان، ج 1، ص 18، 25 و 26
11- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 265
12- ابن اسحاق، السيره، ج 2، ص 396؛ ابن حجر، همان مصدر، ج 1، ص 87

ص: 49

خاموش گرديد. (1) وجود اين تعداد از يهوديان و ديگر هم پيمانان در مدينه، پيامبر خدا (ص) را بر آن داشت كه عُشريه (ماليات يك دهم) را توضيح داده و مقرر نمايند كه اين مقدار ماليات تنها بر يهوديان و مسيحيان واجب بود و مسلمانان از پرداخت آن معاف بودند. (2) اين مطلب ما را بر اين هدايت مى كند كه درباره ديگر گروه هاى دينى غير از يهودى در مدينه، به صورت فشرده به سخن بپردازيم.


1- ابن اسحاق، السيره، ج 2، ص 397؛ ابن حجر، الاصابه، ج 1، ص 87
2- ابن حجر، همان مصدر، ج 4، ص 16.

ص: 50

ص: 51

ص: 52

ص: 53

ص: 54

ص: 55

ص: 56

ص: 57

پيامبر خدا در مخزن الأسرار نظامى

قادر فاضلى

پيامبر (ص) در مخزن الاسرار

مخزن الاسرار، كه نخستين اثر منظوم جناب حكيم نظامى است، به واقع مخزنى است از اسرار الهى و مى توان گفت كه: پُربارترين و پرفروغ ترين اثر نظامى، همانا مخزن الأسرار است. نظامى در اين كتاب، بعد از راز و نياز به درگاه بى نياز، به مدح حضرت پيامبر اعظم (ص) پرداخته و در حدّ بسيار عالى، عظمت وجودى آن جناب را شرح داده است. در چند بيت محدودى كه آن جناب را مدح كرده، مطالب متنوع و عميقى در ابعاد وجودى آن حضرت آورده است كه بعضى از آن ها، همانند مطالبى است كه عارفان و شاعران ديگر نيز گفته اند، ليكن بعضى از آن ها منحصر به او است.

براى اين كه محتواى اشعار وى، از پشتوانه محكم دينى برخوردار باشد و فقط جنبه ذوقى به خود نگيرد، آيات و احاديث متعددى را اساس سروه هايش قرار داده است.

وى در اين كتاب چندين بار به نعتِ پيامبر خاتم (ص) پرداخته و هر بار مطالبى نو در خصوص مقام و منزلت وى بيان كرده است:

ص: 58

اوليّت پيامبر خاتم (ص)

نظامى در نخستين مدح خود، كه پس از مدح و ستايش خداوند آغاز مى شود، به اوّليت رسول الله در خلقت پرداخته و مى گويد:

تخته اول كه الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست

حلقه حى را كالف اقليم داد طوق ز دال و كمر از ميم داد

لا جرم او يافت از آن ميم و دال دايره دولت و خط كمال

بود درين گنبد فيروزه خشت تازه ترنجى زسراى بهشت

رسم ترنج است كه در روزگار پيش دهد ميوه پس آرد بهار

كُنْتُ نَبيّا چو عَلَم پيش برد ختم نبوت به محمد سپرد

مه كه نگين دان زبرجد شدست خاتم او مهر محمد شدست (1)

از در زمان، بحثى كه در عرفان مطرح بوده و هست، مسأله اوّليت رسول الله (ص) در خلقت است. گويند: وجود مقدس پيامبر، اوّلين مخلوق الهى بوده و ساير آفريدگان بعد از وى و به بركت او وجود يافته اند.

تكيه گاه اين مباحث، چند حديثى است كه از خود پيامبر (ص) در اين زمينه وارد شده كه فرمود:

«أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِى» (2)

«اوّلين چيزى كه خدا آفريد، نور من بوده است.»

در حديث ديگر فرمود:

«كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ (أَوْ بَيْنَ الرُّوحِ وَ الْجَسَدِ)». (3)

«من پيامبر بودم در حالى كه آدم (ع) هنوز در مرحله آب و گِل (ميان روح و جسم) بود.»

برخى از آيات و احاديث بيانگر اشرفيت حضرت رسول (ص) است. روشن است كه اشرف مخلوقات بايد اقدم و اوّل آنان نيز باشد؛ زيرا نزديك ترين موجود به خدا، گرامى ترين آن ها نيز هست و پيامبرخدا (ص) كه از نظر مقام نزديك ترين بنده خدا به خداست، از نظر وجود نيز بايد نزديك ترين باشد؛ چرا يكى از صفات الهى، ازليّت و قِدمت اوست. پس رسول الله نيز در


1- مخزن الاسرار، صص 15 و 16
2- بحارالأنوار، ج 15، ص 24
3- بحارالأنوار، ج 18، ص 278

ص: 59

ازليّت و قدمت بايد مقرّب ترين باشد كه هست. از اين رو نظامى اوّلين تجلّى را در وجود احمدى دانسته، مى گويد:

تخته اول كه الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست

الف كه اوّلين حرفِ لفظ جلاله «الله» و «احد» است و اين دو از نام هاى شريف الهى اند، اوّلين تجلّى و نمودش در وجود شريف احمد (ص) بوده است.

همانگونه كه الف در سلسله حروف، اوّلين حرف بوده و ساير حروف در مراتب بعد هستند و به قول بعضى، ساير حروف تكرار الف در شكل هاى مختلف اند؛ مثلًا «ب، ت و ...» الف افقى هستند. يا تشكيل شده از چند الف اند؛ مانند «ا-- ا» كه وقتى فاصله برداشته شود، «ب» به وجود مى آيد. همچنين است ساير حروف مثل «ط- د- ح» از چند الف به هم چسبيده حاصل شده اند به اين شكل:

در رياضيات نيز اين نظريه طرفدار دارد كه مى گويند: عدد واقعى يك «1» است كه همان الف باشد. بقيه اعداد تكرار يك هستند؛ مثلًا 2، 3 و ... تكرار به تعداد آن هاست و مثلًا عدد «1000» تكرار هزار مرتبه يك مى باشد. از اين رو، توحيد را، هم در عالم اعداد و هم در عالم اعيان، ثابت كرده اند.

نظامى گويد: احمد (ص) مظهر و مجلّاى حضرت احد است. اوّلين حرف الله و احد در اول اسم احمد قرار گرفته است و اول بار او را به وجود آورده اند.

تخته اول كه الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست

اگر كلمه «محجوبه» درست باشد، چنين معنى مى شود كه حقيقت احمديه قبل از خلقت، در حقيقت احديّه محجوب بود. اول الله در اثر تجلّى و بروز حقيقت احمديه را از حجاب ذات كه همه حقايق به نحو بسيط و كلّى در آن محتجب اند بيرون آورد. از اين رو، احمد اوّلين ظهور از حجاب ذات بوده است كه در عرصه اسماء و صفات آشكار گشت.

اگر «محجوبه» را «محبوبه» بخوانيم نيز درست است و معنا چنين مى شودكه: حقيقت احمديه اوّلين محبوب حقيقى الهى است. از اين رو، الف احديت در ممكن غيب مطلقه قبل از خلقت پرچم بر در خيمه محجوب خود كه احمد است برافراشت و حقيقت محجوب خود را از عالَم ذات به عرصه صفات و اسماء آورد.

ص: 60

حلقه حى را كالف اقليم داد طوق زدال و كمر از ميم داد

لاجرم او يافت از آن ميم و دال دايره دولت و خط كمال

«الحىّ» از اسماء ذاتيه الهى است. همه حيات تجلّى اسم شريف «حى» است. «الله» اسم اعظم خدا بوده و همه اسماء الهى زير مجموعه اين اسم اعظم اند. وقتى الفِ «الله» خواص حيات را ظاهر سازد و اسم الحىّ را از دل خود بيرون آورد، بايد موجود زنده اى بيافريندكه مظهر «الحىّ» باشد. اوّلين تجلّى دهنده به اسم الحى، ميم و دال احمد (ص) است. اقليم و دولت اسم الحى را ميم و دال احمد معيّن كردند.

اين كه جناب شيخ محمود شبسترى مى گويد:

احد در ميم احمد گشت ظاهر در اين دور اول آمد عين آخر

ناظر به اين مضمون است؛ زيرا اگر ميم را از «احمد» بردارى، به «احد» تبديل مى شود. فرق ميان اين دو، همانگونه كه لفظاً در حدّ يك حرف ميم است، در معنا نيز چنين است:

ز احمد تا احد يك ميم فرق است جهانى اندر اين يك ميم غرق است

ميم احمد، ميم امكان است. كه در احد لفظاً و معناً وجود ندارد. چون او واجب الوجود بالذات بوده و امكان به هيچ وجه در آن راه ندارد. نه در حقيقت احديّت امكان راه دارد و در ظاهرش كه ميم نشانه آن است. ميم احمد همانند كمبربندى است به دور حيات و دالش طوقى كه بر الحى پيچيده اند و او را از مرحله غيبت مطلقه ذاتيه خارج كردند و عيان نمودند و همه موجودات از اين مرحله به بعد ظاهر گشتند. پس احمد موجب بروز خلقت شده است. به همين جهت جهان در ميم احمد غرق اند؛ چون حيات در ميم احمد است و خارج از اين دولت، حياتى وجود ندارد.

خاتميت پيامبر خاتم (ص)

نظامى بعد از بيان اوّليت پيامبر، كه اوّلين مخلوق الهى بوده، به آخر و خاتميت وى نيز پرداخته و مى گويد: همانگونه كه قبل از مخلوقى و قبل از هر پيامبرى، آن حضرت وجود داشته، بعد از همه پيامبران نيز وجود خواهد داشت، اگر جهان به حيات خود ادامه مى دهد براى اينكه دَم به دم از ميم احمد حيات كسب مى كند.

او اگرچه در جسم بعد از انبياى ديگر آمده است، ولى در روح و حقيقت، قبل از همه آن ها

ص: 61

وجود داشته و بعد از آن ها نيز وجود خواهد داشت.

كنت نبيا چو عَلَم پيش برد ختم نبوت به محمد سپرد

مه كه نگين دان زبرجد شدست خاتم او مهر محمد شدست

گوش جهان حلقه كش ميم اوست خود دو جهان حلقه تسليم اوست (1)

شمسه نه مسند هفت اختران ختم رسل خاتم پيغمبران (2)

خاتميت پيامبر (ص) در اشعار نظامى، ريشه قرآنى دارد؛ زيرا قرآن فرموده است:

ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخاتَمَ النَّبِيِّينَ. (3)

«محمد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نبوده ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است.»

خاتميت سه ركن اساسى دارد:

الف) جامعيت، تا دين جامع نباشد، نمى تواند خاتم باشد؛ زيرا دين خاتم بايد همه احتياجات بشر را تا قيامت جوابگو باشد تا ديگر به دين جديد نيازى نيفتد. مصداق دين جامع آن است كه:

وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِىِ كِتابٍ مُبِينٍ. (4)

«و هيچ تر و خشكى نيست مگر اين كه در كتاب آشكار مشخص شده باشد.»

ب) جاودانگى، دين جامع اگر جاويد نباشد و دستخوش تحريف و دستبرد ديگران شود، از خاتميت مى افتد. اما وقتى از تحريف مصون ماند، در اين صورت جوابگوى انسان ها در همه اعصار خواهد شد. قرآن در مصونيت خويش مى فرمايد:

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. (5)

«همانا ما خود قرآن را نازل كرديم و خود حفظش خواهيم كرد.»

ج) كامليت، دين اگر جامع و جاويد باشد، بايد كامل نيز باشد؛ يعنى هيچ نقص و كمبودى در او يافت نشود. وقتى كامليت دين به همراه جامعيت و جاويد بودنش باشد ديگر وجود دين لغو مى گردد. قرآن در خصوص كامليت خود فرمود:

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِيناً. (6)

«امروز دين شما را كامل نموده و نعمت هايم را در حق شما به اتمام رسانده و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد.»


1- مخزن الاسرار، صص 15 و 16
2- مخزن الاسرار، صص 15 و 16
3- الاحزاب: 40
4- الانعام: 59
5- الحجر: 9
6- المائده: 3

ص: 62

جهان تا باقى است حلقه به گوش ميم حضرت احمد (ص) است و ديگر گوش به حرف دين ديگرى غير از دين احمد نخواهد داد.

گوش جهان حلقه كش ميم اوست

خود دو جهان حلقه تسليم اوست اشرفيت و عصمت پيامبر (ص) خاتميّت پيامبر، دليل بر اشرفيت اوست؛ چون اشرف انبيا است، خاتمِ آن ها نيز هست. عصمت پيامبر (ص) آنچنان عظيم است كه عصمت همه عصمتيان از اوست.

يكى از اسرار امّى بودن پيامبر (ص) اشرفيت و عصمت اوست. كسى كه همه علوم را بدون واسطه از خداى سبحان مى گيرد، چه نيازى به خواندن و نوشتن دارد. ناداشته ندارد تا از راه خواندن بداند. همه خواندنى ها را خداوند مستقيم به او آموخته است كه:

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ ..... اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأَكْرَمُ الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ. (1)

«بخوان به نام خدايت، كه آفريد ..... بخوان كه خداى بسيار گرامى تو، آن خدايى است كه به واسطه قلم آموخت، تعليم داد به انسان آنچه را كه نمى دانست.»

از اين رو پيامبرش را امّى قرار داد تا از هيچ كتابى جز قرآن نخواند.

هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ. (2)

«و اوست آن خدايى كه از ميان امّى ها فرستاده اى برانگيخت كه آيات الهى را براى آن ها مى خواند و پاكشان مى گرداند و كتاب و حكمت به آن ها ياد مى دهد.»

بعضى از بى سوادان، كه پيامبر را باسواد به معنى خوانا ونويسا معرفى كرده اند، استدلالشان اين است كه خواندن و نوشتن كمال است و پيامبر بايد همه كمالات را داشته باشد. پس بايد خواندن و نوشتن بداند.

عقل سليم و قرآن كريم به خلاف اين گفته رفته اند؛ زيرا خواندن و نوشتن، مى تواند يكى از وسايل كمال باشد. هرگز فى نفسه كمال نبوده اند؛ زيرا هزاران بلكه ميليون ها نفر ظالم و دروغگو و ... از ميان نويسندگان و خوانندگان بوده اند و هستند و خواهند بود. اگر كمال به خواندن و نوشتن بود، هيچ خوانا و نويسايى نبايد در مسير ضدّكمال حركت مى كرد.

بدين جهت قرآن كريم خواندن و نوشتن را از ساحت مقدّس حضرت رسول (ص) دور دانسته، فرمود:


1- علق: 1 تا 5
2- الجمعه: 2

ص: 63

وَلا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ. (1)

«و تو قرآن را به دست خود ننوشته اى كه اگر مى نوشتى باطل گران در پيامبرىِ تو شك مى كردند.»

عطار چه نيكو گفته است كه:

علم يك يك ذره چون بودش عيان امّى آمد كو ز دفتر بر مخوان

با توجه به اين امور، همه عرفا و دانشمندان گرانقدر اسلامى، بر امّى بودن پيامبر به معناى ناخوانا و نانويسا بودن معتقد بوده اند و آن را يكى از معجزات اسلام و افتخار مسلمين دانسته اند. جناب حكيم نظامى نيز فرمود:

خواجه مسّاح و مسيح اش غلام آنَت بشير و اينت مبشّر به نام

امّىِ گويا به زبان فصيح از الفِ آدم و ميم مسيح

همچو الف راست به عهد و وفا اول و آخر شده بر انبيا (2)

همه پيامبران، غلام اويند؛ زيرا شأنى از شؤون او هستند. با اين كه امى است ولى فصيح تر از او وجود ندارد. اوّل و آخرِ همه پاكان است. همه معصومين عصمتشان از عصمت او است.

عصمتيان در حرمش پردگى عصمت از او يافته پروردگى


1- العنكبوت: 48
2- مخزن الاسرار، ص 16 ديباچه كتاب.

ص: 64

تعريف عصمت و مراحل عصمت

عصمت، نيرويى است كه خداوند به شخص معصوم مى دهد تا وى را از گناه و خطا و اشتباه حفظ كند.

عصمت مراحلى دارد كه عبارت اند از:

الف: عصمت در اخذ

ب: عصمت در عمل

ج: عصمت در ابلاغ

انسانِ معصوم، وحى را از خدا معصومانه اخذ مى كند و معصومانه به آن عمل مى نمايد و معصومانه به مردم ابلاغ مى كند.

همه معصومان؛ اعم از انبيا و اوليا، چنين بوده اند، با اين تفاوت كه در اوليا عصمت در اخذ وحى موضوعيت نداشته ولى عصمت در عمل به وحى و ابلاغ وحى بر آن ها نيز صدق مى كند.

محوريت و قطبيت پيامبر (ص)

مسأله محور و قطب بودن انسان كامل، يكى از مسائل هميشگى عرفان و ادب اسلامى است. انسان كامل مانند قطب آسياست، كه سنگ آسيا به دور آن مى چرخد. جهان نيز به دور قطب و بر محور او ادامه حيات مى دهد.

بر همه سر خيل و سر خير بود قطب گرانسنگ سبك سير بود (1)

قطب حقيقى، كه همه هستى بر محور او مى چرخد، وجود مقدس رسول الله است. نظامى، ضمن اشاره به آيه اى از قرآن، آن را به نقطه پرگار تشبيه كرده است؛ نقطه اى كه چرخش پرگار با تكيه بر آن نقطه ممكن مى شود.

نقطه روشن تر پرگار كن نكته پرگارترين سخن (2)

بر اساس آيه شريفه: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ يقيناً امر الهى اينگونه است كه وقتى چيزى را اراده كرد، به محض اين كه بگويد: باش، مى شود. پيامبر خدا محور امرِ (كن) الهى است.

همه هستى از يك امر الهى صادر شد و تكيه گاه آن امر، وجود پيامبر خاتم بود. به همين جهت در تشبيه ديگرى، فلك را ذرّه اى از كمربند وى و ادب را آوازه اى از سخن آن حضرت معرفى كرده است.


1- مخزن الاسرار، ص 16
2- همان.

ص: 65

از سخن او ادب آوازه اى وز كمر او فلك اندازه اى

خامشى او سخن دلفروز دوستى او هنر عيب سوز (1)

كسى كه خاموش بودنش، سخن گفتن است؛ يعنى در نگاه و سكوت او، معنى نهفته است؛ از اين رو، دوستى او عيب سوز است. همه عيوب در پرتو دوستى وى ذوب مى شود؛ زيرا آتش عشق و محبت او همه عيوب را مى سوزاند. اعلميّت پيامبر اعظم (ص)

چون خدا معلم مستقيم رسول الله (ص) است كه: الرَّحْمنُ عَلَّمَهُ الْبَيانَ؛ (2)

«خداوند رحمان بيان را به او تعليم داد.» از طرفى طبق مسائل عرفانى كه به پاره اى از آن نيز اشاره شد، انسان كامل مظهر اسماء و صفات الهى بوده و حضرت محمد (ص) اوّلين مخلوق خداست كه مستجمع جميع اسماء و صفات احديت مى باشد. بنابراين، او شمع فروزان خداوندى است كه همه حقايق را در دل خود دارد و از ازل تا ابد، هرچه هست و خواهد بود، معارفش در دل اوست. پس همه معارف از او ناشى شده و همه خيرات از او سرازير مى گردد؛

بر همه سر خيل و سر خير بود قطب گرانسنگ سبك سير بود

شمع الهى ز دل افروخته درس ازل تا ابد آموخته (3)


1- همان.
2- الرحمن: 2
3- مخزن الاسرار، ص 16

ص: 66

اعظميت و رحمانيت رسول اعظم (ص)

پيامبر (ص) چون مظهر اسماء اعظم الهى است، اعظم مخلوقات خدا است. از اين رو، همه هستى تجلّى شؤون وجودى آن حضرت است. خورشيد و ماه تجلّى نورى از انوار بى نهايت وجود او است و هفت آسمان بر محور وى مى چرخند. دنيا و آخرت به بركت او آفريده شده و عقل رشحه اى از رشحات اوست كه وى عقل كلّ و كلّ عقل است.

شمسه نه مسند هفت اختران ختم رسل خاتم پيغمبران

احمد مرسل كه خرد خاك اوست هر دو جهان بسته فتراك اوست (1)

عقل شده شيفته روى تو سلسله شيفتگان موى تو

چرخ ز طوق كمرت بنده اى صبح زخورشيد رخت خنده اى

عالمِ تر، دامن خشك از تو يافت ناف زمين نافه مشك از تو يافت (2)

تاج تو و تخت تو دارد جهان تخت زمين آمد و تاج آسمان

سايه ندارى تو كه نور مهى رو تو كه خود سايه نور اللهى

سدره زآرايش صدرت زهيست عرش در ايوان تو كرسى نهيست

روزن جانت چو بود صبح تاب ذرّه بود عرش در آن آفتاب

گرنه زصبح آينه بيرون فتاد نور تو بر خاك زمين چون فتاد (3)

عرش الهى، كه وسيع ترين وعظيم ترين مخلوق است؛ به طورى كه به فرموده قرآن، كرسى الهى در عرش، از آسمان ها و زمين وسيع تر است، شأنى است از شؤون حضرت احمد (ص).

وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَالأَرْضَ. (4)

نظامى گويد: اگر حقيقت جان رسول الله (ص) تجلّى يابد و پرتو افشانى كند، در مقابل آفتاب وجود حضرت رسول، عرش الهى ذره اى بيش نخواهد بود. (ذره بود عرش در آن آفتاب) اعظميت او موجب رحمانيت او شده است. رحم هر كسى به اندازه ظرفيت وجودى او است؛ چون ظرفيت وجودى آن جناب، همه هستى را در بر مى گيرد. رحمانيتش نيز همه موجودات را در بر مى گيرد. اين ادعاى نظامى كه ادعاى همه عرفاى اسلامى است، ريشه قرآنى دارد؛ زيرا قرآن مى فرمايد:


1- مخزن الاسرار، ص 20
2- مخزن الاسرار، ص 21
3- همان، ص 22
4- البقره: 254

ص: 67

وَما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِينَ.

«و ما تو را جز رحتمى براى جهانيان نفرستاده ايم.»

رحمانيت حضرت محمد (ص) نه تنها اين جهان، بلكه جهان ديگر را نيز در كنف خود دارد. همه رحمت هاى عالميان صفحه اى از رحمت مطلقه آن بزرگوار است:

اى تن تو پاك تر از جان پاك روح تو پرورده روحى فداك

نقطه گه خانه رحمت تويى خانه بر نقطه زحمت تويى

راهروان عربى را تو ماه ياوگيان عجمى را تو راه

ره به تو يابند و تو ره ده نه اى مهترِ ده خود تو و، در دِه نه اى

لب بگشا تا همه شكر خورند زآب دهانت رطبِ تر خورند

عقل شده شيفته روى تو سلسله شيفتگان موى تو (1)


1- مخزن الاسرار، ص 21

ص: 68

معراج پيامبر (ص)

معراج، از مسائل مهم واساسى عقايد اسلام است كه از ابعاد مختلف در زمينه هاى مختلف، مورد شرح و تفسير واقع شده است.

معراج عبارت است از سفر حضرت رسول (ص) از زمين به آسمان ها و سير سماوات و ديدن اسرار نظام آفرينش و سير عوالم غيب و اشراف به آنچه در غيب هست.

در شبى از شب ها، كه در مكه بودند، جبرئيل به خدمتش آمده، او را از بستر خواب در خانه امّ هانى (خواهر على)، بيدار كرد و به مسجدالحرام و از آنجا به مسجدالأقصى و از آنجا نيز به آسمان ها برد.

پيامبر دراين سفر با ارواح انبيا ديدار وملاقات كرد و با بعضى ازآن ها سخن گفت. ملائكه عالم گوناگون را مى بيند و با بعضى از آنها صحبت مى كند. حقيقت بهشت و جهنّم را به وى نشان مى دهند و اسرار بى نهايت ديگر كه تنها خود آن جناب دانسته است. حتى جبرئيل نيز از آن ها آگاه نيست. مقدارى از مراحل سير و سلوك را با جبرئيل بوده تا اين كه در مرحله اى از سفر، جبرئيل توقف كرده و پيامبر به تنهايى ادامه مى دهد؛ زيرا از اين مرحله به بعد، جبرئيل ظرفيت و توان همراهى را نداشته است. ازاين رو، به پيامبر گفت:

لَوْ دَنَوْتُ انْمُلَهً لَاحْرَقْتُ. (1)

«اگر به اندازه بند انگشتى بالاتر از اين روم آتش مى گيرم.»

وقتى از سفر باز مى گردد و مردم را از حقايقى كه ديده آگاه مى كنند. بعضى ايمان مى آورند و بعضى ديگر كفر ورزيده و آن حضرت را به دروغگويى متهم مى كنند. چند خبر به آن ها مى دهد تا اين كه به درستى اخبار او واقف مى شوند. ولى دشمنان آگاه كه آگاهانه از حقيقت رويگردان شده اند، با هيچ صداقتى و خبر صحيحى هدايت نمى گردند.

در تفاسير قرآن كريم در چند وچون معراج حضرت رسول (ص) نظريات زيادى داده اند واحاديث فراوانى نقل گرديده است. بسيارى از احاديث قدسى حاصل سفر معراج است.

در قرآن كريم، معراج اول بار در سوره اِسراء مطرح شده است كه مى فرمايد:

سُبْحانَ الَّذِى أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِى بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ. (2)

«پاك است آن خدايى كه بنده اش را شبانه از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى، كه اطرافش را مبارك ساختيم، سير داد، تا از آيات خود به او نشان دهيم كه فقط خدا بسيار شنوا و بينا ست.» (3)


1- بحار الأنوار، ج 18، ص 382
2- الاسراء: 1
3- براى اطلاع بيشتر به تفسير الميزان رجوع شود.

ص: 69

ص: 70

شاعران زيادى، مسأله معراج را طبق ذوق و سليقه خود، به شعر درآورده اند و در اين ميان جناب نظامى از قديمى ترين شاعرانى است كه به بيان آن پرداخته و مى گويد:

چشم خورشيد محتاج اوست نيم هلال از شب معراج اوست

تخت نشين شب معراج بود تخت نشان كمر و تاج بود (1)

نيم شبى كان فلك نيمروز كرد روان مشعل گيتى فروز

نه فلك از ديده عماريش كرد زهره و مه مشعله داريش كرد

كرد رها در حرم كاينات هفت خط و چار حد و شش جهات

ديده اغيار گران خواب گشت كو سبك از خواب عنان تاب گشت

چون دو جهان ديده بر او داشتند سر ز پى سجده فرو داشتند (2)

عشر ادب خوانده ز سبع سما عذر قدم خواسته از انبيا

ستر كواكب قدمش مى دريد سفت ملايك علمش مى كشيد

در شب تاريك بدان اتفاق برق شده پويه پاى بُراق

سدره شده صد ره پيراهنش عرش گريبان زده در دامنش

زان گل و زان نرگس كان باغ داشت نرگس او سرمه ما زاغ داشت

چون گل از اين پايه فيروزه فرش دست به دست آمده تا ساق عرش

هم سفرانش سپر انداختند بال شكستند و پر انداختند

او به تحيّر چو غربيان راه حلقه زنان بر در آن بارگاه

پرده نشينان كه درش داشتند هروج او يك تنه بگذاشتند

رفت بدان راه كه همره نبود اين قدمش زآنقدم آگه نبود

هركه جز او بر در آن راز ماند او هم از آميزش خود باز ماند

بر سر هستى قدمش تاج بود عرش بدان مائده محتاج بود (3)

راه قِدَم پيش قَدَم در گرفت پرده حلقت زميان برگرفت

آيت نورى كه زوالش نبود ديد به چشمى كه خيالش نبود


1- مخزن، ص 17
2- همان، ص 18
3- همان، ص 18

ص: 71

ديدن او بى عرض و جوهر است كز عرض و جوهر از آن سوتر است

مطلق از آنجا كه پسنديد نيست ديد خدا را و خدا ديد نيست

ديدن آن پرده، مكانى نبود رفتن آن راه، زمانى نبود

هر كه در آن پرده نظرگاه يافت از جهت بى جهتى راه يافت

لطف ازل با نفسش همنشين رحمت حق نازكش او نازنين (1)

لب به شكر خنده بياراسته امّت خود را به دعا خواسته

همّتش از گنج توانگر شده جمله مقصود ميسّر شده

پشت قوى گشته از آن بارگاه روى درآورد بدين كارگاه

زان سفر عشق نياز آمده در نفسى رفته و باز آمده (2)

نكات معراجيه در اشعارى كه به طور اختصار و برگزيده، از كلّ معراجيه نظامى در مخزن الأسرار ذكر شد، نكات زيادى در خصوص عرفان و اسرار معراج بيان شده است كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم:

نكته اول: اهميت معراج

معراج اهميت چندجانبه دارد:

از يك جهت براى پيامبر (ص) مهم است؛ زيرا آنچه را كه مى داند، به عيان مى بيند. چون طبق مطالب گذشته، عوالمِ موجود، همه اسرار وجود پيامبرند وپيامبر پيش از معراج، به آن حقايق علم دارد. ولى (شنيدن كى بود مانند ديدن!) عين اليقين بالاتر از علم اليقين است؛ از اين رو، مى توان گفت به يك معنى پيامبر خدا در مقامات وجودىِ خويش سير كرده اند. ليكن اين سير، سير خارجى و عين بوده كه با جسم وجان حاصل شده است. بنابراين، كلام آنان كه مى خواهند معراج را امرى كاملًا روحانى بدانند، صحيح نبوده، بلكه معراج با جسم و جان رسول الله حاصل شده است.

جهت دوم: اهميت معراج براى مردم است؛ زيرا پيامبر به اذن الهى بعضى از اسرار و حقايق معراج را به مردم بيان كرد و آنان را از اسرار عوالم گوناگون آگاه ساخت و ياد داد كه از راه نماز


1- همان، ص 19
2- همان، ص 20

ص: 72

مى توانند به بخشى از معارف معراجيه دست يابند. به همين جهت در خصوص نماز فرمود:

«الصَّلاةَ مِعْراج الْمُؤْمِنُ»؛ (1)

«نماز معراج مؤمن است.»

در احاديث معراجيه آمده است كه نماز هديه خداوند به امت پيامبر در شب معراج بوده است. براى اين كه امت او نيز از اين سفر الهى بهره مند شوند، خداوند وسيله اى بر معراج به آن ها اعطا كرد كه همان نماز است.

جهت سوم: اهميت معراج براى ملكوتيان. اشتياقى كه ساكنان عوالم ديگر به زيارت حضرت رسول داشتند، بيش از اشتياق آن حضرت به آن هاست. از اين رو، وى با ورود خود به عوالمِ ديگر، ساكنان آن عوالم را مستفيض فرمود و آنان از بركات وجودىِ وى متبرّك شدند.

گام به گام او چو تحرّك نمود ميل به ميلش به تبرك ربود

چون دو جهان ديده بر او داشتند سر ز پىِ سجده فرو داشتند

نكته دوم: مقام انسان و ملك با اين كه در اشعار قبل و بعد، به نوعى، به بيان عظمت انسان پرداخته، در مسأله معراج نيز بر اين مسأله تأكيد كرده است كه در اين سفر الهى، ملك امين خدا؛ يعنى جبرئيل تا مرتبه اى پيامبر اكرم (ص) را همراهى مى كند ولى بعد از آن قدرت و ظرفيت تحمّل تقرّب را نداشته و تنها پيامبر مى تواند به سير و سلوك ادامه دهد.

همسفرانش سپر انداختند بال شكستند و پر انداختند

او به تحيّر چو غربيان راه حلقه زنان بر در آن بارگاه

پرده نشينان كه درش داشتند هودج او يكتنه بگذاشتند

رفت بدان راه كه همره نبود اين قدمش زآنقدم آگه نبود (2)

در اين ابيات، مضمون حديثى از رسول اعظم (ص) را يادآور مى شود كه فرمود:

«لِى مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَلَ». (3)

«و آيا خداوند حالاتى است كه هيچ ملك مقرّب و پيامبر مرسلى تاب تحمّل آن حالات را ندارد؟»

اديبان گفته اند: عبارت «لَا نَبِىٌّ مُرْسَلَ» نكره در سياق نفى است. از نظر ادبى، نكره در سياق نفى افاده عموم مى كند. بنابراين؛ جمله «لَا نَبِىٌّ مُرْسَلَ» خود پيامبر (ص) را نيز شامل مى شود؛ يعنى آن حالاتِ مخصوص به پيامبر را خودِ وى نيز از جهت پيامبرى و رسالتش تحمل ندارد؛ زيرا فوق تحمّل هر نبى و رسول است. بلكه از باب بندگى مى تواند تحمل كند؛ يعنى بندگى آن حضرت به


1- اعتقادات، علامه مجلسى، ص 29
2- مخزن الاسرار، ص 18 ديباچه.
3- بحارالأنوار، ج 79، ص 243.

ص: 73

قدرى عظيم و وسيع است كه به او توان تحمّل اين حالاتِ فوق تحمّلِ عرفانى را اعطا كرده است.

از اين رو، پيامبر مقاماتى را در شب معراج طى كردند كه هيچ پيامبرى به آن مقامات نايل نشد، حتى همراه و همسفرش كه جناب جبرئيل بود نيز در نيمه راه ماند و گفت: من ديگر قدرت همراهى شما را ندارم و اگر ذرّه اى از اينجا بالاتر روم، بال و پرم مى سوزد.

«لَوْ دَنَوْتُ انْمُلَةً لَاحْرَقْتُ

» «اگر به اندازه بند انگشتى بالاتر از اين روم، آتش مى گيرم.»

همسفرانش سپر انداختند بال شكستند و پر انداختند

رفت بدان راه كه همره نبود اين قدمش زآنقدم آگه نبود

نكته سوم: احتياج عرشيان به پيامبر اعظم (ص) اگر فرشيان به وجود انسان كامل نياز داشتند، عرشيان نيز به وى محتاج اند. از اين رو، فيض پيامبر (ص) به آنان نيز رسيد و همه را مستفيض ساخت. او با قدم نهادن در عالم عرشيان و نور افشانى به ايشان، و صعود از عالم ملكوت به عالم لاهوت، ثابت كرد كه هر موجودى در حدّ سعه وجودى خود، به وجود نازنين آن بزرگوار محتاج اند. هرچه از مراحل بالاى وجود بهره مندتر باشند، احتياجاتشان بيشتر خواهد بود.

بر سر هستى قدمش تاج بود عرش بدان مائده محتاج بود

چون به همه حرف قلم در كشيد زآستى عرش عَلَم بركشيد

نكته چهارم: چگونگى معراج در مراحل مختلفيكى از نكات حساس معراج، كيفيت معراج است كه موجب شده بعضى در اين باره نظريات مختلفى ابراز كنند. گروهى قائل به روحانى بودن معراج شده اند و عده اى به جسمانى و روحانى بودن آن معتقد گشته اند.

آنچه از اشعار نظامى به دست مى آيد، اين است كه: مقدارى از مراحل معراج دو بُعدى (روحانى و جسمانى) بوده و مقدار ديگر روحانى محض بوده است.

سير سماوات و عالم جبروت و ملكوت دو بُعدى بوده و سخن از پاى نهادن در اين سفر عرصه به ميان آمده است.

بر سر هستى قدمش تاج بود عرش بدان مائده محتاج بود

تا تنِ هستى دم جان مى شمرد خواجه جان راه به تن مى سپرد

ص: 74

از نظر نظامى اين سير دو بُعدى (روحانى و جسمانى) تا پايان عرش الهى ادامه داشته و بالاتر آن مرحله، كه اوج صعود بوده، اسم خاصى نداشته است؛ زيرا مرحله مافوق اسم و رسم است. حضرت اين مرحله را، از قالب جسمانيت خارج شده و با قالب نورانيت محض و روحانيت خالص سير كرده است.

همانگونه كه اوّلين صادر از حضرت بارى تعالى نورانيت پيامبر خدا بوده و هيچ اسم و رسمى از ماديت به وجود نيامده بود، اكنون نيز به همان مرحله رسيده و با همان بُعد وجودى خود به سير ادامه مى دهد.

چون بنه عرش به پايان رسيد كار دل و جان به دل و جان رسيد

تن به گهر خانه اصلى شتافت ديده چنان شد كه خيالش نيافت

راه قَدَم پيش قِدَم در گرفت پرده خلقت زميان برگرفت

كرد چو ره رفت ز غايت فزون سر زگريبان طبيعت برون

پاى شد آمد به سر انداخته جان به تماشا نظر انداخته

رفت ولى زحمت پايى ندات جست ولى رخصت جايى نداشت

مى گويد چون حيطه عرش در سير و سفر معراج به پايان رسيد، بعد از آن، سفرِ معراج سفر با جان و روح بود و تَن در مرحله جسمانى محض باقى ماند. وقتى راه رفتن وى بيش از حد شد، طبيعت بشرى اش را كه هيكل و هيبت انسانى اوست وانهاد، بعد از اين نيز سير مى كرد ولى پايى در همراه نداشت. وقتى راه رفتن با پا نباشد، رؤيت نيز با چشم نبوده و شنيدن با گوش نخواهد بود؛ زيرا همه لوازم مادى را فروگذاشته و فقط با جان و روح سير مى كند. از اين رو، همه رفتن ها و ديدن ها و شنيدن ها و ... با جان محض خواهد بود كه (جان به تماشا نظر انداخته).

به همين جهت سخن گفتن رسول اعظم (ص) با خدا نيز به وسيله دهان نبوده؛ زيرا دهان سخن را محدود مى كند، ولى سخن وقتى با همه وجود گفته شود، تماماً مقبول واقع مى شود.

چون سخن از خود به درآمد تمام تا سخنش يافت قبول سلام

آيت نورى كه زوالش نبود ديد به چشمى كه خيالش نبود

ديدن او بى عرض و جوهرست كز عرض و جوهر از آن سوتر است

مطلق از آنجا كه پسنديده نيست ديد خدا را و خدا ديده نيست

ص: 75

اين اشعار همه پشتوانه قرآنى دارند؛ زيرا مسأله رؤيت حضرت رسول در شب معراج در چندين آيه از قرآن عنوان شده است.

ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى، فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنِى، فَأَوْحِى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى، ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى» (1)

سپس نزديك و نزديك تر شد، به اندازه دو قوس، يا كمتر از آن. پس خداوند وحى كرد بر بنده اش آنچه را كه وحى كرد. دلش ديده اش را تكذيب نكرد.

اين كه دلش ديده اش را تكذيب نكرد، براى اين است كه با ديده دل مى ديد، نه با ديده سَرْ، كه با دل فاصله دارد.

نظامى مى گويد: محدوديت موجب نقص است ولى مطلق بودن كه هيچ حدّ و مرزى ندارد، هيچ نقصانى نيز نخواهد داشت.

خداوند چون مطلق واقعى است و بقيه مطلق ها غيرمطلق بلكه محدودند، لذا جمال و كمال الهى نيز مطلق است و از اين رو، زيبا و ديدنى است. انسان هميشه به دنبال مطلق بوده و مطلق پسند و مطلق گرا است، ولى مطلق واقعى يكى بيش نيست و تنها يك نفر به طور مطلق به آن رسيده است كه آن رسول اعظم است.

مطلق از آنجا كه پسنديدنى است ديد خدا را و خدا ديدنى است

ديدنش از ديده نبايد نهفت كورى آن كس كه به ديده نگفت

ديدن آن پرده مكانى نبود رفتن آن راه زمانى نبود

با اين كه نظامى در چندين بيت به چگونگى ديدن اشاره كرده و آن را مساوى ادراك قلبى و چشم دل گرفته است، ولى در يك بيت كه قبل از بيت فوق الذكر است به خلاف گفته خود رفته و به قول معروف از هول حليم به ديگ افتاده است؛ آنجا كه به ردّ نظريه منكرين معراج و رؤيت حق مى پردازد، مى گويد:

ديد، پيمبر نه به چشمى دگر بلكه بدين چشم سر اين چشم سر

البته بلافاصله با بيت بعدى به جبران آن پرداخته و مى گويد:

ديدن آن پرده مكانى نبود رفتن آن راه زمانى نبود


1- النجم: 8 تا 11.

ص: 76

اگر بخواهيم براى اين دو بيت، نقطه جمعى پيدا كرده، نظامى را از اشتباه در اين خصوص تبرئه كنيم، بايد بگوييم مقصود از ديدن به چشم سر، ديدن در مراحل اولين معراج است و مراد از ديدن با چشم دل، مراحل نهايى معراج است. با اين تفسير، علاوه بر اين كه جواب نظامى به منكران معراج را داده ايم خود وى را هم از اشتباه تبرئه كرده ايم.

ولى در ابيات بعدى، به تكميل نظريه رؤيت قلبى پرداخته و چنين گفته است:

هر كه در آن پرده نظرگاه يافت از جهت بى جهتى راه يافت

هست وليكن نه مقرّر به جاى هر كه چنين نيست نباشد خداى

خورد شرابى كه حق آميخته جرعه آن در گِل ما ريخته

لطف ازل با نفسش همنشين رحمت حق نازكش او نازنين

ص: 77

ص: 78

ص: 79

جواهر التاريخ المكّى

محمد باقر بن شريف اصفهانى (قرن يازدهم) به كوشش

رسول جعفريان

مقدمه

بر اساس شرحى كه در مقدمه اين اثر آمده، بايد آن را اثرى ترجمه- تأليفى ناميد كه در مكه پديد آمده، اما به نوعى با هند و اصفهان در ارتباط است:

- با اصفهان، به دليل آن كه نويسنده آن اصفهانى است كه به احتمال، اجداد وى از پيش صفويه به آن نواحى رفته اند و بنابراين، بر مذهب اهل سنت است.

- و هند، به اين دليل كه مؤلف، آن را به نام «اكبرشاه» تأليف كرده است. براساس مقدمه اين كتاب، به چند نكته مى توان رسيد:

الف) وى خود را «محمد باقر بن شريف الاصفهانى» مى نامد و هدفش را ترجمه و پديدآوردن منتخبى از مطالب در تاريخ مكه به زبان فارسى عنوان مى كند.

در مقدمه كتاب پس از حمد و ثناى الهى آمده است:

«اما بعد، تراب اقدام عباد الله الغنى، محمد باقر بن شريف الاصفهانى اصلًا و المكّى موطناً بر زبان شكستگى و انكسار بر صحايف ضماير صافيه ارباب يقين و مرائى قلوب نيّره خلوص مؤمنين تحرير و تصوير مى نمايد كه چون اين فقير حقير خاكسار، ذرّ بى مقدار را به خاطر ملال مآثر رسيد كه از تاريخ مكه مشرّفه- زادها الله شرفاً و تعظيماً- كه در ذكر وضع مكه و بناى كعبه و زينت و نذورات و جامع و وضع مسجد الحرام و عمارت خلفاى بنى عباسى و چراكسه و بعضى از آل عثمان و مواضع مأثوره است، منتخبى نموده به لغت فارسى ترجمه نمايم تا جميع طوايف انام، لاسيّما جمعى كه از فهم لغت عرب عاجزند، از آن بهره حاصل شود. لهذا استمداد توفيق از جناب اقدس ايزدى- جلّ و علا- و اقتباس هدايت از مشكات انوار انبيا و اوصيا- عليهم السلام و التحيه و الثناء- كرده شروع در ترجمه اش نمود و بالله التوفيق.»

ص: 80

ب) به نام كردن اثر، به نام كردن كتاب، به نام سلطان محمد اكبر شاه (سلطنت از 963- 1014) است. با اين حال، وى بخشى را هم به سلطان بعدى؛ يعنى جهانگير اختصاص داده كه به نظر مى رسد زمان وى را نيز درك كرده و بسا آن مطالب را به آن افزوده است.

وى در همان مقدمه مى نويسد:

«و چون اين مهجورِ شكسته زبان، در سلك بندگان شاه آگاه، والاجاه، سپهر بارگاه، انجم سپاه، سليم نشان، دارا دربان، بنده پرور، عدل گستر، نهال رعناى بوستان خلافت، سرو چمن جلالت، جهان بخش، دريا نوال، سايه رأفت ذوالجلال كه نسبت بحر بيانتها به كف دريانوالش نسبت كف به دريا و به نسبت تيغ خورشيد مثالش، هلال در اوج اقبال خويش مى بالد و به گمان هم چشمى كَمان رفيعش قوس قُزَح به رنگ آميزى خجلت مى كاهد ... فخر سلاطين زمان و مشيد قوانين عدل و احسان، ملك الملوك القاهره و كاسر اعناق الأكاسره، السلطان و الخاقان ابوالفتح و النصر و الظفر السلطان محمّد اكبر پادشاه- مدّ الله أطناب دولته إلى يوم القيام، بمحمّد و آله سيد الأنام- صلّى الله عليه و عليهم السلام- منسلك بود، لهذا ديباچه آن را به نام نامى و القاب گرامى آن عالى حضرت، مزيّن و موشّح گردانيد و با عدم قابليت به نظر اقدس آن ماى حيات ابدى رسانيد تا موجب رفعت قدر و علوّ پايه اين تحفه فرومايه گردد و تا ظهور تباشير صبح نشور نقاب خواندن و شنيدن و نوشتن و ديدن آن برگزيده ربّ غفور عايد شود.»

اما نام كتاب، «جواهر التاريخ» است گرچه كاتبى كه كتاب را در سال 1109 نوشته، نامش را «جواهر التاريخ المكى» ناميده است. نويسنده در مقدمه مينويسد:

«و چون اين رساله در ذكر بعضى احوال اشرف بقاع بود آن را به جواهر التاريخ مسمّى گردانيد و مرتب بر مقدمه و دوازده باب و خاتمه ساخت.»

در پايين كتاب هم مى نويسد: «و هذا آخر ما لخّصته من تاريخ مكة المشرفة». سپس كاتب در حاشيه صفحه اخير افزده است: «تمّت هذا الكتاب جواهر التاريخ المكّى بعون الملك الوهّاب.» سالى كه كاتب آورده و البته دستكارى شده، سال 1109 را نشان مى دهد.

اگر كتاب، آن چنان كه از تقديم آن به اكبرشاه (م 1014) بر مى آيد، در زمان سلطنت وى؛ يعنى دهه هاى پايانى قرن دهم، اوايل قرن يازدهم ترجمه شده باشد، نبايد با زمان تأليف كتاب الاعلام كه اين اثر برگرفته از آن است و در سال 985 بوده، فاصله زيادى داشته باشد. با اين حال، اشكالى كه هست اين است كه از دو شاه بعد از اكبر شاه؛ يعنى جهانگير (م 1037) و شاهجهان (1067) هم اطلاعاتى در اين كتاب آمده است!

ص: 81

اين كتاب و كتاب «الاعلام بأعلام الحرام» از نهروالى

اين اثر، ترجمه گونه اى است به صورت گزيده و پراكنده از بخش هايى از كتاب الاعلام بأعلام الله الحرام، اثر محمد بن احمد بن محمد نهروالى (م 990)، مورّخ مشهور و برجسته قرن دهم هجرى، كه آثار متعدّدى از وى برجاى مانده است. اين كتابِ وى در سال 985 تأليف شده است. كتاب الاعلام كه در ارجاعات ما مورد استفاده قرار گرفته، تحقيق على محمد عمر و ناشر آن مكتبة الثقافة الدينيه است كه به سال 2004 م (/ 1383 ش.) در قاهره چاپ شده است.

در اين بخش، مترجم، قطعاتى را از متن اصلى انتخاب و ترجمه كرده و گزارش حاضر را از منتخبات خود تهيه نموده است. آنچه در اين نوشته قيد ميشود كه در فلان تاريخ، فلان نقطه تعمير شد و «تا به حال نيز وضع چنان است» مطالبى است كه بايد آن را نقل شده از «نهروالى» دانست.

ما تا آنجا كه توانستيم موارد انتخاب شده را از متن چاپى كتاب، در پاورقى نشان داديم. مواردى هم كه متن فارسى بسيار آشفته بود يا اسامى بسيار مغلوط آمده بود، از روى متن عربى ترجمه كرديم.

كار ترجمه تا ابتداى بحث مربوط به خدمات شاهان هندى، به حرمين و اهالى آن، ادامه يافته و زان پس وى اطلاعات خود را از منابع ديگرى فراهم آورده است.

پس از آن، باز به سراغ وصف مسجد الحرام و ستونهاى آن و امور ديگر مسجد و كعبه رفته كه باز از همان كتاب «الاعلام» گرفته شده است.

نسخه و متن حاضر

نسخه اين اثر به شماره 3654 دركتابخانه وموزه سالارجنگ، در شهر حيدرآباد، در جنوب هند موجود است. در سفرى كه به اين بلاد داشتم، با همراهى دوست ارجمندم جناب آقاى مهندس على قلى قرائى، توانستيم تصويرى از اين كتاب فراهم كنيم. اين كتاب جمعاً 60 برگ است. ما، در اينجا، از باب چهارم كتاب تا آخر را آماده نشر كرديم. به دليل آن كه باب اول تا سوم كتاب داستان هاى دوران جاهليت و اخبار مربوط به بناى كعبه و قصه هاى روزگار عبدالمطّلب؛ از حمله ابرهه و مسائل ديگر است كه هيچ تازگى ندارد. آنچه مى ماند و تا حدودى مهم است، از بخش چهارم تا دوازدهم است كه شرحى است در باره تاريخ عمارت مسجد الحرام و نكاتى در باره تاريخ مكه و خدمات خلفا و شاهان به حرم و اهل حرم.

با توجه به مقدمه كتاب، كه وى آن را در هند نوشته، مى توان گفت يكى از اهداف وى، افزودن همان بخش مربوط به خدمات سلاطين هند بوده است.

ص: 82

باب چهارم: در زينت كعبه معظّمه؛ از طلا و نقره (1)

ازرقى- رضى الله عنه- گويد: «اوّل كسى كه زينت كعبه معظّمه نمود، در زمان جاهليّت، عبدالمطّلب، جدّ رسول الله- صلّى الله عليه و آله وسلم- بود از آن دو آهوى طلايى كه جرهم در چاه زمزم دفن نموده بودند، و اوّل كسى كه زينت كعبه معظمه نمود در زمان اسلام، عبدالملك بن مروان بود. و مُسبّحى- رضى الله عنه- گويد كه: اوّل كسى كه زينت كعبه نمود، عبد الله بن زياد بود. كعبه و ستونهاى اندرون كعبه و ركنها را تماماً تنبكه (2) طلا بگيرند. (3) و ايضاً نيز ذكر كرده است ازرقى- رضى الله عنه- كه: امين بن هارون الرشيد از جهت سالم بن حجاج، والىِ مكه، سيزده هزار دينار فرستاد كه درِخانه مبارك و آستانه و حلقه و ميخهاى در را از طلا بسازند. (4)

و مشهور است كه مادر المقتدر بالله عباسى امر كرد به غلام خود «لؤلؤ» نام كه ستونهاى اندرون كعبه را تنبكه طلا بگيرند. او به حكم ملكه، جميع ستونهاى اندرون را تنبكه طلا گرفت، در سال سيصد و ده [310]. (5) مشهور است كه در زمان سليمان خان- رفع الله قدره فى الجنان- در سال نهصد و شصت و يك [961] به حكم سلطانى درِ خانه مبارك را تنبكه مطلّا گرفتند و در اوّل سال نهصد و پنجاه و هشت [958] چوبى از چوبهاى سقف خانه مبارك شكست و در وقت باران، آب به اندرون خانه كعبه ميريخت و در آن وقت قاضى مكه،


1- در باره اين كه چرا از باب چهارم آغاز كرديم، در مقدمه توضيح داديم.
2- لايه اى پوششى.
3- شفاء الغرام، ج 1، ص 186
4- اخبار مكه ازرقى، ج 1، صص 211 و 212
5- شفاء الغرام، ج 1، ص 188

ص: 83

محمدبن محمود بود. عريضه اى بر مضمون اين واقعه به خدمت سلطان سليمان خان- قدّس الله روحه- نوشت و به سليمان خان- قدّس الله روحه- فرستادند، و ابى مسعود مفتى- رحمة الله عليه- كه فتوى حاصل نمايد به جهت خراب كردن سقف و از نو بنا كردن. ابى مسعود- رحمة الله عليه- به جواب نوشت كه جايز نيست بالضرورة.

سلطان سليمان خان- عليه الرحمة و الغفران- فتوى را با حكم سلطانى به عهد قاضى مكه، به على پاشا داده، روانه مكه معظمه گردانيد و قاضى مكه معظّمه، با حكم سلطانى و فتواى ابى مسعود- رحمه الله- در حرم شريف حاضر گرديد و در روز جمعه، چهارم ماه ربيع الأول سال نهصد و پنجاه و نه [959]، علماى آن عصر شيخ شهاب الدين احمد بن حجر شافعى و شيخ نور الدين على بن ابراهيم العسيلى و قاضى يحيى بن فائز بن ظهيره و قطب الدين بن علاءالدين (1)و ساير علماء- نفّعنا الله ببركاتهم- ديگر را جمع نموده، از ايشان فتوى خواست در باب برداشتن سقف كعبه معظّمه و از نو چوبها و ستونها انداختن؛ ايشان فتوى كردند كه جايز است كه آن ها را بردارند و از نو سقف بسازند، به سبب آن كه مبادا خللى به ديوارها رساند و تمام دفعتاً بريزد.

و جماعتى ديگر از علما، تعصّب نموده، گفتند: جايز نيست كه سقف ايستاده بردارند و از نو بسازند؛ مى بايد بگذارند تا چون بنفسه تماماً بريزد و بعد از آن، از نو بسازند و مراد آن كه جرأت است ... و امثال آن خانه كعبه معظّمه را خراب نمودن.


1- مؤلف «اعلام بأعلام بيت الله الحرام» و خبر را بنگريد در همان، صص 58 و 59.

ص: 84

پس شريف مكه (1)حاضرگرديد، در بناى خانه مبارك نشست و شيخ محمد بن ابى الحسن البكرى وقاضى تاج الدين مالكى، كه از بزرگان علما- نفّعنا الله ببركاتهم- بودند، و احمد چلبى ناظر حرم شريف را طلبيد و خطاب به شيخ محمد كرد كه: چه مى فرماييد در قوله تعالى: وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْ وَإِسْمَاعِيل (2)

إلى الآخر الآية الشريفه؛ و فتواى ابى مسعود- مفتى رحمه الله- را نيز آورد. شيخ محمد بكرى- رحمة الله عليه- فرمود كه: برداشتن سقف و از نو بنا كردن، عين صوابست.

شريف امر فرمود در آن ساعت به برداشتن سقف خانه مبارك و در آن جا نشست تا سقف را برداشتند و اين منازعه فرو نشست و او را از چوبها و ستونها انداختند و به غايت استحكام ساختند و ثواب او شامل روزگار فرخنده آثار، سلطان سليمان خان- عليه الرحمة و الرضوان- گرديد و چون اين خبر به سلطان رسيد، حكم كرد كه درِ كعبه معظّمه را تنبكه نقره مطلّا بگيرند و ابواب مسجد الحرام را نيز تعمير نمايند و ميزاب رحمت را نيز تازه كنند و ميزاب قديم را تبرّكاً در خزانه عامره نگاه دارند؛ به مقتضاى حكم سلطانى- بتوفيق الله تعالى- به احسن وجه به اتمام رسانيدند و ميزاب كهنه را به دارالسلطنه برده و در خزانه نگاه داشتند.

باب پنجم: در ذكر نذوراتى كه به مك معظّمه مى آمد و در كعبه شريف مى آويختند مثل قنديل و غيره

مسعودى- رضى الله عنه- در «مروج الذهب» (3) نقل نموده است كه: فُرس، اموال عظيم و جواهر بسيار به طريق هديه به كعبه مى فرستادند و از آن جمله ساسان بن بابك، دو آهوى از طلا كه به انواع جواهر مكلّل بود و شكم آن ها را از عنبر پركرده و چند شمشير مرصّع و طلاى بسيار، به طريق هديه به كعبه مى فرستاد و در خزانه كعبه بود.

و تقى الدين فاسى نيز ذكر كرده است كه: كلاب بن مرّة بن كعب بن لؤىّ بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانه قريشى، چند شمشير مرصّع به طريق هديه به كعبه فرستاد و آن ها را در كعبه آويختند و اوّل كس او بود كه به كعبه هديه آويخت. (4) و ازرقى- رضى الله عنه- نقل كرده كه عمر بن خطاب، چون فتح مداين كسرى كرد، دو هلال و چند سكه طلا به كعبه فرستاد و در درِ خانه آويختند.

و مأمون الرشيد ايضاً دانه ياقوتىِ كلانى به كعبه فرستاده بود، كه ايّام حاج آن را به زنجير طلايى بر درِ كعبه مى آويختند و المتوكّل على الله عباسى، از طلا كه به انواع جواهر مكلّل بود، به هديه فرستاد كه در موسم حاج او را نيز به زنجير طلايى بر درِ خانه مبارك به هديه فرستاد. (5)

فاكهى- رضى الله عنه- ذكر كرده است كه: پادشاه سند، چون مسلمان گرديد، در


1- شريف مكه در اين وقت شهاب الدين احمد بن ابى نمى بود. بنگريد: الاعلام، ص 59
2- بقره: 127
3- مروج الذهب، ج 1، ص 226
4- شفاء الغرام، ج 1، ص 189؛ الاعلام، ص 62
5- الاعلام، ص 63

ص: 85

سال دويست و پنجاه و نُه [259] كمربندى از طلا كه مكلّل به زمرّد و ياقوت بود و در او يك دانه ياقوت بود سبز و بسيار بزرگ، به جهت كعبه معظّمه به هديه فرستاد و [اين] در زمان المعتمد بالله عباسى بود. به او عرض نمودند كه پادشاه مُلك سند چنين هديهاى از براى كعبه فرستاده است. امر نمود كه آن را در كعبه بياويزند.

و در سال دويست و شصت و يك [261] المعتمد على الله قَصبة نقره اى كه دراو [بيعت نامه] جعفر بن امير المؤمنين بود پيشكش فضل بن عباس نمود و او فرستاده، در كعبه آويختند و بعد از آن، چون فتنه در مُلك به هم رسيد، بنى عباس تمام آن هدايا را گرفته، صرف عسكر نمودند.

و از سلاطين آل عثمان- خلّد الله دولتهم إلى يوم القيام- اوّل كسى كه قنديل طلا در حرمين آويخت، سلطان سليم خان- رضى الله عنه- بود. مشهور است كه در سال نهصد و هشتاد و چهار [984] سه قنديل طلا به محمد آغا چاوش لالا داده، به مكه معظّمه فرستادند و از آن ها دو تا در اندرون كعبه و يكى در روضه منوره رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلّم- در روى بياويزند. (1) محمدآغا به مقتضاى حكم سلطانى عمل نمود و تا حال باقى است.

و در سال نهصد و نود و هفت [997]، در زمان دولت سلطان مرادخان- قدّس الله روحه- در موسم حج محمد آغا غرا آغاسى از حضور آمده، قنديل طلايى و نوشته به خطّ سلطان


1- الاعلام، ص 66 «در روى» ترجمه «تجاه الوجه الشريف النبوى» است.

ص: 86

مرادخان- عليه الرحمة و الغفران- آورد و او را نيز در اندرون خانه آويخت و تا حال باقى است.

باب ششم: در ذكر وصف جام كعبه معظّمه، قديماً و حادثاً

ازرقى- رضى الله عنه- ذكر كرده است كه: اوّل كسى كه كعبه شريف را جامه پوشانيدند، تبّع حميرى بودند. پادشاه يمن در زمان جاهليت، شبى در خواب ديد كه به او گفتند كه خانه كعبه را جامه بپوشان و او از بُرد يمانى، جامه بسيار به كعبه ميآورد و آن چه زياده از پوشاك بود در خزانه كعبه جمع مى شد و در زمان قريش عادت آن بود كه توزيع (1) بر قبايل مى نمودند؛ هر ساله به جهت جامه كعبه تا زمان قُصىّ بن كلاب، چون ربيعة بن مغيرة بن عبدالله مخزوم كه به سبب تجارت، اموال عظيم به هم رسانيده بود، گفت به قريش كه: يك سال من جامه را مى دهم و يك سال تمام قبايل بدهند و چنين دستور بود تا ربيعه وفات كرد. بدين سبب قريش او را عدل مى گفتند كه عدالت نموده بود.

و مشهور است كه رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلّم- نيز كعبه را به جامه يمانى پوشانيده و عمر و عثمان به جامه قباطى پوشانيدند و مشهور است كه در سال، دو مرتبه جامه به كعبه ميپوشانند؛ يكى در هشتم ماه ذى الحجه كه او را يوم الترويه گويند و يكى در شب عيد رمضان.


1- در اصل: توضيع!

ص: 87

و در زمان مأمون الرشيد، حكم كرد كه در سال سه مرتبه كعبه شريف را جامه بپوشانند، روز هشتم ذى الحجه ديباج سرخ، و اوّل ماه رجب جام قباطى به طريق خلفاى سابق و روز عيد فطر ديباج سفيد، و اين استمرار داشت تا آخر دولت بنى عباس. (1) جامه كعبه، گاهى از طرف سلاطين مصر و گاهى از طرف سلاطين يمن بود تا آن كه سلاطين مصر الملك الصالح بن الملك الناصر بن قلاوون، دو قريه در مصر خريد و آن ها را وقف خانه كعبه معظّمه واسم آن قريه يكى بَيسوس و ديگرى سَندَبيس كرد و چنين مقرّر شد در سال يك جامه سياه به جهت كعبه بفرستند و هرگاه سلطان تازه به تخت نشيند، اضافه آن جامه سرخى به جهت اندرون كعبه و جامه سبزى به جهت روضه منوره رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلم- بفرستند- على ساكنها افضل الصلاة و السلام- دراين جامهها تماماً لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله، نقش نمايند و آيات مناسبه و اسامى خلفاء الراشدين. (2) و همچنين بود تا زمان دولت آل عثمان، كه ممالك عرب به تصرّف ايشان آمد و چون سلطان سليم خان [اوّل] ممالك عرب و چراكسه را به تصرّف خود در آورد، به طريق معهود جامه اندرون كعبه شريف و جامه حجره رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلم- و جامه بيرونى كعبه را فرستاد و اين مستمر داشت بدين دستور.

اما ازرقى ذكر كرده است كه عمر بن خطاب در موسم حاج، چون جامه نو بر كعبه مى پوشانيدند، جامه كهنه را بر حجاج تقسيم مى نمودند؛ (3) و همچنين اين سنّت در ميان خلفا و سلاطين بود تا زمان دولت آل عثمان و ايشان به شيخ كليددار كعبه و شريف مكه معظّمه و ساير خدّام عظام عطا و مرحمت نمودند.

باب هفتم: در بيان عمارت كردن بنى عباس در مسجد الحرام در حرم

سال صد و سى و هشت [138] ابوجعفر المنصور حكم كرد كه مسجد الحرام را وسعت دهند، در طرف باب شامى، نزديك دارالندوه تا ركن خانه بنى سهم و در جانب جنوبى، متصل واديى كه مسيل مكه در آن جا عبور مى نمايد و همچنين در اطراف مسجد نيز قدرى خانهها خريده، داخل مسجد نمودند، و والى [بر] عمارت [مسجد]، امير مكه زياد بن عبيدالله بود. از شرطه او عبد العزيز بن عبد الله بن مسافع جدّ مسافع بن عبد الله الرحمان شيبى بود. (4) و به امر ابوجعفر منصور منارهها ساختند نزديك منارهها كه در زمان عبدالملك مروان بود و در سال صد و چهل [140] از عمارت فارغ گرديدند.

و نجم بن فهد [صاحب اتحاف الورى] گويد كه در سال صد و شصت [160] مهدى عباسى به مكه آمده، حج كرد و در دارالندوه نزول نموده و حجره اى كه در آن سنگ مقام ابراهيم- عليه الصلاة و السلام- است. جاى قدم مبارك آن حضرت بر آن نقش گرفته، باز نمود و در آن آب ريخت و آشاميد؛ او را


1- الاعلام، ص 69
2- الاعلام، ص 70
3- اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص 259
4- الاعلام، ص 92 عبارت متن آشفته بود و بر اساس ارجاع ياد شده اصلاح شد، گرچه در آن جا هم نامفهوم مى نمود.

ص: 88

بوسيده بر چشم و روى خود ماليد و بر كعبه جامه اعلايى كه تمام طلا بود پوشانيد و اندرون و بيرون كعبه را تماماً به مُشك و عنبر غاليه طلا [!] نمود و امر فرمود كه سه جامه ديگر از قباطى و خز و ديباج و اموال بسيار بر اهل مكه [و] حرمين قسمت نمود. (1) و از عرب سى هزار درهم و از اموال عراق سيصد هزار دينار و از مصر دويست هزار دينار و از يمن صد هزار و پنجاه به جهت او آوردند كه در آن وقت، قاضى مكه محمد الاوقص بن محمد بن عبدالرحمان مخزومى بود، التماس مهدى نمود كه در كلاف بالاى مسجد الحرام خانه هاى اهل مكه را خريده، داخل مسجد الحرام كند تا مربع گردد و دراو نيز اموال عظيمه صرف نمود، چنان چه ذراع مكسّر او از [قرار] بيست و پنج دينار خريد (2) و در عمارت و ستون ها خانه هاى اهل مكه را خريده، داخل مسجد الحرام كند تا صرف نمود و ستون ها فرمود از مصر و شام، از راه دريا آوردند تا بندر جده و از اين جا تا به مكه معظّمه.

و دو مرتبه مهدى، مسجد الحرام را اضافه و در سال صد و شصت و هفت [167] پيش از آن كه عمارت مسجد الحرام شود، بر وجهى كه او مى خواست، به رحمت ايزدى پيوست و بعد از آن، در آن سال پسر وى هادى بر سرير خلافت نشست و اوّل اراده نمود تمام كردن عمارت مسجد الحرام بود؛ به نحوى كه والدش در خاطر داشت و احسن از او؛ و در اثناى دولت رشيد، خيزران مادر رشيد، قبل از حج به مكه معظّمه آمد و در اين جا مجاور گرديد تا حج كند. چون حج كرد و خيرات بسيار نمود، در طرف كوه صفا خانهها خريده، به اموال عظيم داخل صفا كرد، از جانب خانه ارقم مخزومى و در آن جا خانه بنا كرد كه در اوّل بعث رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلّم- در اين جا خفيه دعوت اسلام مى نمود از صولت كفار و چون عمر به اسلام مشرّف شد، اسلام قوّت عظيم به هم رسانيد. او را قبه الوحى مى گفتند و الحال مشهور است. (3) باب هشتم: در ذكر زيادتى مسجدالحرام بعد ازدو مرتبه كه ... (4) منصور عباسى كرده بود (5)

درسال دويست و هفتاد و يك [271] در دولتِ المعتمد على الله عباسى، در بعضى ديوارهاى مسجد الحرام، از طرف غربى، پيش از باب ابراهيم، نقصى و شكستى به هم رسيده بود و خانه اى در آن حوالى بود [معروف به دار] زبيده بنت ابى جعفر منصور و آن خانه منهدم گرديده بر سقف مسجد الحرام افتاده و بعضى از ستون ها و چوب هاى او را منقّص ساخت و ده كس از اعيان مكه نيز در زير آن كشته گرديدند و در آن وقت امير مكه هارون بن محمد اسحاق بود و قاضى، يوسف بن يعقوب بود و چون اين خبر به بغداد رسيد، ابو احمد الموفق بالله به امير مكه هارون نوشت كه آنچه از عمارت و تعمير ستون ها كه در مسجد الحرام است به اتمام رساند و اموال عظيم بدين سبب فرستاد و او به اهتمام خود، آن را به اتمام رسانيد. (6)


1- اتحاف الورى، ج 2، ص 204
2- عبارت عربى اين است: و اشترى كل ذراع فى ذراع مكسرا فى مثله مما دخل فى المسجد بخمسة و عشرين ديناراً. بنگريد: اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 74؛ الاعلام، ص 102
3- الاعلام، ص 115
4- كلمه اى ناخوانا. مقصودش «پسر» منصور يعنى مهدى عباسى است.
5- بنگريد: الاعلام، ص 138
6- الاعلام، ص 141

ص: 89

و در ايّام المعتضد بالله [كه] امير مكه [عج بن حاج مولى المعتضد] و قاضى مكه [محمد بن عبدالله المقدامى] بودند؛ به او نوشتند كه دارالندوه شروع در خرابى نموده، چنانچه شايد ضرر او به مسجد الحرام برسد و ايضاً سقف مسجد الحرام خللى به هم رسانيده و در وقت باران در اندرون طاق ها آب پر ميشود (1) و در ... (2) به عرض رسانيد؛ حكم شد كه از خزانه، اموال عظيم روانه مكه معظّمه نمايند و سعى و اهتمام در اتمام او نمايند و قاضى بغداد با خزانه، به مكه معظمه آمد و در سه سال تعمير [شد].

[در زمان] المقتدر بالله، در جانب غربى مسجد الحرام، قطعه [اى] از باب خياطين (3) و باب [بنى] جُمَح، كه آن ها نزديك خانه زبيده، مادر امين بود افتاد، امير مكه عريضه به خدمت المقتدر بالله عباسى نوشت و اموال بسيار به جهت ساختن آن عمارت فرستاد.

و در ماه ذى الحجه سال سيصد و سى و نه [339] [ابومحمد بن] سَنبَر قرمطى داخل مكه معظمه گرديد و حجر الأسود را آورد و امير مكه حاضر گرديد و اشراف و اعيان مكه جمع آمدند. [ابومحمد بن] سنبر صندوقى برآورد كه دراو حجر الأسود بود. او را گشود و حَجَر را بيرون آورد و دو طرف آن را به نقره گرفته بودند از طول. و چون چشم مردم برو افتاد، هجوم آوردند و او را مى بوسيدند و بر چشم مى گذاشتند. (4) و مشهور اين است كه [محمد بن] سنبر او را به دست خود نشانيد و گفت: ما گرفتيم حجر الأسود را به قدرت خداى تعالى به قوّت خود، برگردانيديم به مشيّت خداى تعالى، نه به اختيار خود.

و حجر الأسود مدت بيست و دو سال الّا چهار روز در نزد قرامطه بود و قصه اگر كسى خواهد مفصلا، در كتاب [هاى] تواريخ است، از بردن حجر الأسود و كشتن مسلمانان و نهب اموال ايشان و منع كردن حج و احوال قبيح ايشان، نعوذ بالله منها.

و در سال سيصد و سى و يك [331] المنتصر بالله العباسى امر نمود به تعمير مطاف شريف. تاريخِ آن را به سنگ سفيد نقش نموده اند و الحال در كعبه معظّمه، در معجن، كه مشهور به مقام جبرئيل است، نصب است.

باب نهم: در ذكر تعمير مسجد الحرام [در دولت مماليك]

در زمان دولت چراكسه و از آن جمله، در ايّام دولت الناصر فرج بن برقوق، در ماه شوال، سنه هشتصد و دو (802) در يكى از خلوتخانه ها كه در جانب غربى مسجد الحرام است، نزديك باب حزوره، آتش گرفت. به سبب آن كه صاحب آن خلوت، چراغى داشت، فراموش نمود كه خاموش كند و از خلوتخانه بيرون رفت. موشى آمد و فتيله چراغ را بيرون كشيد كه به سوراخ خود بَرَد. [آنچه در خلوت بود] آتش گرفت و ازاين جا به چوب هاى سقف و از پنجره خلوت به سقف رسيد و مردم عاجز گرديدند از خاموش كردن آن، به سبب ارتفاع طاق ها و عدم وصول


1- اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 112؛ الاعلام، صص 149 و 150
2- يك كلمه نامفهوم.
3- در باره وجه تسيميه آن بنگريد: الاعلام، صص 163 و 164
4- بنگريد: تاريخ الاسلام ذهبى، ذيل حوادث سالهاى 339 سنبر بن حسن.

ص: 90

ايشان بدان مكان و لم يزل آن آتش از سقف به سقف ديگر رسيد، آن گه به جانب شامى مسجد الحرام رسيد و همچنين جانب شامى نيز فروگرفت تا باب العجله و چون دراين جا دو طاق قبل ازين، به سبب باران بسيار و سيل عظيم داخل مسجد الحرام نيز شده بود، خراب گرديده بود، هنوز نساخته بودند كه آتش دراين جا ايستاد و از آن بيشتر ضررى نرسانيد.

و چون اين خبر به ناصر فرج بن برقوق رسيد، در موسم حج بَيسق ظاهرى را امير حاج سفرى نموده، جهت تعمير مسجد الحرام به مكه معظّمه فرستاد و چون از آداب حج فارغ گرديد و حجاج از مكه معظمه بيرون رفتند، در آن سال در مكه معظمه اقامت كرد و شروع در عمارت نمود و امر كرد كه ستون ها را بايد از بيخ بر آورد و از نو بايد قرار داد. چون تبنه زمين رفتند، معلوم گرديد كه تمام پى ها را مثل پارچه قرص مس ريخته كرده اند. بر روى آن ها پى گذاشت به هيأت خانه هاى شطرنج تا مساوى زمين گرديد و از آن جا به نحوى كه اوّل بود، به اتمام رسانيد، از طرف مغربى تا باب العجله كه آن ها به طرف شامى است و در آخر شعبان المعظم، سنه هشتصد و چهار [804] از عمارت فارغ گرديد. (1) و نيز مشهور اين است كه چهار مقام از براى چهار مذهب در وسط مسجدالحرام در قديم الأيّام ساخته، تجديد آن ها به نحوى كه الحال هست امير بَيسق نمود. (2) و در سال هشتصد و بيست و پنج [825] در زمان دولت سلطان برسباى چركسى، سقف


1- الاعلام، ص 198
2- الاعلام، ص 201

ص: 91

كعبه شريف و مقام مؤذنين كه در بالاى چاه زمزم است و بعضى اماكن ديگر، محتاج به تعمير شد. چون خبر به او رسيد، سلطان امير مقبل قديدى را به جهت تعمير اماكن، اموال عظيم داده، روانه مكه معظّمه نمود و چون شروع در تعمير نمود، معلوم گرديد كه در ستون اندرون كعبه، كه يكى «خفان» و ديگرى «بنان» و ثالث را «ديان» گويند، خللى به هم رسيده، همّت عالى خود را مصروف داشته، ستون ها و جميع تعميرهاى ضرورى به اندك به انجام رسانيد و در سنگ سفيدى، تاريخ آن عمارت و اسم را به اسم سلطان برسباى چركسى نقش نموده و در اندرون كعبه، در ديوار، از غربى نصب كرد تا حال موجود است. (1) و در سال هشتصد و چهل و سه [843] در زمان سلطان ظاهر چغمق، سنگ سفيدى كه در اندرون كعبه معظمه فرش است، كنده شده بود، به سبب آن كه ظاهراً از سقف خانه مبارك در وقت آمدن آبى برآن مى چكيد و سقف مقام ابراهيم- عليه السلام- نيز محتاج تعمير گرديده بود و از مكه معظمه تا عرفات را نيز احتياج به تعمير به هم رسانيده، از اماكن مأثوره و غيره و درختان خار مغيلان در سر راه مأزمين گرديده بود و در ايّام حج، كجاوه و شتران حجاج از آن ها متأذّى مى گرديد. چون اين خبرها به ظاهر چغمق رسيد، امير سودون را به اموال بسيار امارت حاج مصر داده، روانه مكه ساخت و امير سودون بعد از فراق حج، متوجه عمارات گرديده، به احسن وجه به اتمام رسانيد. (2) و در آخر سنه هشتصد و هفتاد و چهار [874] در زمان سلطنت قايتباى محمودىِ چركسى، بناءمسجد خَيف و قبر كه در ميان اوست، آن جاى خيمه شريف رسول خدا- صلّى الله عليه و آله و سلم- است و عمارت مسجد كه در راه منى است و غار مرسلات كه بالاى كوهى است كه در طرف مسجد خَيف است، دو ميل كه علامت حد حرم شريف است و تعمير مسجد مشعر الحرام و تعمير چشمه آب زبيده و حوض شامى و مصرى و يمانى، تماماً به همّت عالى قايتباى چركسى شد. (3) و در سال نهصد و هفده [917] سلطان قانصوه غورى، باب ابراهيم را ساخت و بر روى باب، طاق عُظمى بست و بر روى طاق قصرى ساخت و در اطراف قصر دو مجلس پاكيزه لطيف و در بيرون مسجد، خانههاى بسيار خريد و وقف مسجد الحرام نمود و قلعهاى در بندر جده ساخت و تا حال باب ابراهيم و قصر و قلعه جده موجود است.

باب دهم: در بيان بعضى از احوال سلاطين [آل عثمان]

اول ايشان، سلطان عثمان، بعد از آن دويم: سلطان اورخان، سيوم: سلطان مراد.

از آن جمله سلطان محمد خان بن سلطان ايلدروم بايزيد خان، پيش از آن كه بلاد غرب در تصرّف ايشان درآيد، از براى اهل حرمين وظيفه مقرّر نمود (4) و هر سال مى فرستاد و بعد از آن چون دولت به پسرش سلطان مراد خان


1- بنگريد: الاعلام، صص 212 و 213
2- الاعلام، صص 221 و 222
3- الاعلام، ص 229
4- الاعلام، ص 262

ص: 92

[دوم] رسيد وظيفه ديگر بر وظيفه والد خود افزوده، هر سال ميفرستاد و بعد از آن چون دولت به سلطان بايزيد خان بن سلطان محمد خان رسيد به طريق معهوده مى فرستاد.

بعد از آن تا سلطنت به سليم خان رسيد و فتح بلاد مصر و ديار عرب نمود، وظيفه اهل حرمين در آنچه والدش مقرّر نموده، به اضعاف فرستاد و او فرقى گذاشته، آسانى اهل حرمين راست نمود [كذا].

و در سال نهصد و هشتاد و هفت [987] در زمان سلطنت سلطان سليم خان قريهاى در مصر خريد و او [آن] را اهل حرمين نمود و حاصل آن را با وظايف اهل حرمين كه آبا و اجداد او مقرّر نموده بودند، هر سال سه هزار اردب گندم به جهت اهل مكه و پنج هزار اردب گندم به جهت اهل مدينه طيّبه مى فرستاد (1). تعمير چشمه زبيده كه از عرفات ميآيد نيز او نمود و اموال بسيار صرف آن چشمه كرد، به سبب آن سيل عُظمى آمده بود و تمام مجراى آب را از سنگ و خاك [پر] كرده بود و چشمه مسدود گرديد و در اهل مكه اضطراب عظيم به هم رسانيده بود و آنچه مشهور است، سى هزار دينار طلا صرف آن چشمه شده بود.

ايضاًحكم كرد به بناى چهار مدرسه در اطراف مسجد الحرام، از براى علماى چهار مذهب كه در آن درس گويند و ثواب آن به روزگار فرخنده آثار سلطان مذكور مى رسيده باشد و دراو نيز اموال عظيم صرف نمود. تاحال، مدارس باقى است.

و در ايّام دولت سلطان سليم خان بن سلطان سليمان خان، حكم شد وظيفه اهل حرمين چنانچه دستور سابقه بود، بفرستند. قريه مصر كه والدش خريده و وقف حرمين نمود و حاصل آن، چنانچه پيش گذشت، از جهت اهل حرمين مى آمد. مضاعف امر فرمود كه به تعمير مطاف مسجد الحرام و ستونهاى آن و طاقها و رواقها [بپردازند] و در آن نيز اموال عظيم صرف نمود و مدارس والدش را حكم نمود و قضات و شيخ الحرم .... (2) نمايند و الحال بدان دستور نسق در تصرّف ايشان مى باشد و مشهور اين است كه اكثر قراى مصر را كه وقف حرمين نموده بودند، بلكه تماماً حاصل او را هر سال به جهت حرمين مى فرستادند و او را ذخيره رسم كرده بودند تا آن ها دولت ايشان بود دور دولت آل عثمان [كذا].

و چون سلطان سليم خان بر سرير سلطنت متمكن گرديد، به عرض او رسانيدند كه چراكسه چنين ذخيره به جهت اهل حرمين مى فرستادهاند. او نيز حكم به اجراى اونمود و تا حال آن حكم جارى است وآن ذخيره به اهل حرمين ميسد.

و نيز مشهور است در آخر دولت آن سلطان، چشمه آب مكه خللى به هم رسانيده، چون به عرض رسانيدند، خواهر سلطان التماس نمود كه مرا مأذون سازند كه تعمير آن چشمه بكنم، به اين سبب كه چون اوّل اين خيرات از زبيده عباسيه، مادر جعفر بود، ميخواهم كه آخر آن از من بوده باشد. سلطان


1- الاعلام، ص 393.
2- اين پاراگراف عباراتش آشفته است و در اينجا هم دست كم يك صفحه افتاده است.

ص: 93

سليمان او را مأذون ساخت و خانم سلطان نيز وزير اعظم فرستاد كه شخصى لايق اين خدمت بايد به هم رسانى. او امير ابراهيم بن تغرى، كه سابقاًدر مصر مستوفى بود به عرض رسانيد لايق اين خدمت است.

سلطانه، پنجاه هزار اشرفى به او داده، در پانزدهم ماه ذى القعده، سنه نهصد و شصت و نه [969] او را روانه مكه معظمه نمود و چون به مكه رسيد داخل شد به سعى و اهتمام شروع به تعمير آن نمود و از مكه معظمه تا عرفات، جميع راه آب را از بيخ كنده، از نو به غايت استحكام از آهك و آجر و گچ آورد و روغن زيتان بى نهايت دراو صرف نمود و مجراى آب را از مكه تا عرفات متصل چشمه زبيده كه در كوه عرفات ظاهر است، گرداند.

خواست كه ازين جا تحقيق نمايد كه زبيده- رحمة الله عليها- اصل آن چشمه را از كجا آورده، به هيچ وجه معلوم نشد و چهار صد غلام سياه نيز خريد تا وقف آن چشمه نمود كه هر سال دائماً در خدمت آن چشمه باشند و در سال نهصد و هفتاد و نُه [979] به اتمام رسانيده، چون دولت به سلطان سليم خان انتقال يافته بود، بشارت به سلطان سليم خان و خانم سلطان رسانيدند كه چشمه تمام شد، به نحوى كه سابق زبيده بنا كرده بود و احسن از او. [وى] سلطان امير ابراهيم را به انواع خُلع مُخلّع ساخت و تا حال آن بنا باقى است و احتياج به عمارت ندارد مگر آنچه به سبب سيل از خاك و سنگ روى چشمه كرد، بايد پاك كند. (1)


1- الاعلام، صص 345 و 346

ص: 94

و در زمان دولت سلطان مرادخان نيز بعضى از مسجد الحرام از جانب غربى و جنوبى را در آخر سال نهصد و هشتاد و چهار [984] به حكم سلطانى تعمير نمودند. بر سر ديوارها، از اطراف از سنگ مرمره و غيره قرار دادند و زينت بسيار در مسجد كردند؛ چنانچه به هزار وضعى كه در زمان خلفاى بنى عباسى بود و مسجد الحرام را ريگ ريخت و از زير باب ابراهيم نقبتى تا اسافل مكه زد كه اگر سيل داخل حرم شود، ازاين جا آب بيرون رود. و آنچه مشهور است يكصد و ده هزار دينار صرف آب مسجد الحرام نمود. (1) و نيز پرسيد كه چه قدر گندم در مصر وظيفه اهل مكه است؟ به عرض رسانيدند كه از والد شما سه هزار اردب و از جدّ شما نيز سه هزار اردب. حكم نمود كه از سركار ما نيز سه هزار اردب اضافه آن نمايند و هر ساله مى فرستاده باشند به مكه و تا حال جارى است و در طرف باب الصفا نيز به حكم سلطانى، سبيل آبى بنا نمودند كه الحال مفتى ضيفى در آن جا مى باشد، و الله اعلم.

[اقدامات بابر شاه و همايون براى حرمين]

و در ايّام دولت حضرت خلد آشيان، بابر پادشاه [932- 937]- نوّر الله مرقده- دو قنديل مرصع و ده هزار مثقال طلا اضافه تصدّقات مقرّرى اهل حرمين مى فرستادند كه اشراف مكه معظّمه خود صرف كنند و از جناب ايزدى مسألت بقاى اين دولت ابد پيوند نمايند و تا حال اين تصدّقات هر ساله جارى و مستمرّ است و به اهل حرمين مى رسد.

و مقرّر نمودند و فرمان همايون اعلى شد كه يك قنديل را در اندرون خانه كعبه- زادها الله شرفاً و تعظيماً- و يكى را در روضه منوره مطهّره حضرت خير الأنام محمّد مصطفى- صلّى الله عليه و آله و سلم- بياويزند و آن طلا را پنج هزار مثقال به اشراف مكه معظّمه و پنج هزار مثقال ديگر به شيخ الحرم و خدّام مدينه طيّبه رسانند؛ به حسب الحكم اعلى، عمل نمودند و آن قناديل تا الحال موجود است.

و در ايّام دولت فردوس مكانى، نصير الدين محمد همايون پادشاه [937- 962]- قدّس الله روحه- حكم شد كه سه قنديل كلان، كه به وزن يك هزار و پانصد مثقال بود از طلا، ساختند و به جواهر بسيار آن ها را مرصّع كرده و يك هزار رطل مكى، عَود مادر وى، به جهت بخور كعبه معظّمه مرحمت فرمودند و به جهت شريف مكه ده بسته اقمشه و امتعه نفيس به طريق سوغات و حكم جهان مطاع عالم مطيع ايشان شده بود كه آن قنديل ها را در اندرون كعبه معظّمه- زادها الله شرفاً و تعظيماً- بياويزند. و در آن وقت شريف مكه سيد مسعود بن ابى نمىّ بود؛ به حسب الحكم اعلى، آنها را در اندرون كعبه آويخت و تا حال باقى است.

[اقدامات اكبرشاه و جهانگير براى حرمين]

و در ايّام دولت حضرت شاهنشهى ابوالمظفر جلال الدين محمد اكبر پادشاه [963- 1014]- رفع الله درجاته فى الجنان- شريف مكه معظّمه،


1- الاعلام، صص 416 و 417

ص: 95

سيد زيد بن محسن بود؛ عريضه به دربار اعلى نوشت و طلب معونه از بندگان شاهنشهى نمود. حكم جهان مطاع چنين مقدّر گرديد كه از خزانه عامره- دامت دولت صاحبها- مبلغ پنج هزار مهر به انعام او مقرّر نمايند و ده عدد شمعدان كلان نقره مطلّا به جهت حرم كعبه معظّمه و ده عدد ديگر به جهت روضه رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلم- بفرستند. با وظايف مقرّرى ايشان، در آن سال فرستادند و تا حال آن ها در حرمين موجود است.

و در ايّام دولتِ حضرتِ رضوان مكانى، جهانگير پادشاه [1014- 1037]- حفّة الروح و الريحان- حكم جهان مطاع عالم مطيع چنين شد كه ده جوره قالى كلان طولانى كه در آن ها اشكال محراب ها بوده باشد به جهت فرش روضه مطهّره رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلم- و ده جوره قالى ديگر عريض، به جهت فرش مسجد الحرام و دو شمعدان طلا به جهت در خانه كعبه معظّمه- زادها الله شرفاً و تعظيماً- با داروغه و مُشرف، مقرّرى مكه معظمه فرستند. الحال آن شمعدان ها موجودند و در ايّام متبرّكه و شبهاى جمعه آن ها [را] در كعبه معظّمه با شمعهاى كافورى نگاه مى دارند.

و در ايّام دولت اعلى حضرت، جنّت آشيان، صاحبقران ثانى، شاهجهان پادشاه [1068 1037]- عليه الرحمة و الغفران- شريف مكه معظمه برقع كعبه را با ايلچى و عريضه به دربار فرستاد و التماس نمود كه در حرمين قحط عظيمى به هم رسيده، به سبب آن كه چند كشتى آذوقه، كه از مصر مى آمدند، در دريا غرق شدند، به سبب طوفان عظيمى كه بر ايشان خورده بود. الحال ضعفا و مساكين مكه معظّمه در تعب و آزارند و از تصدّقات آن حضرت ظل اللهى اميدوار، اعلى حضرت جنت آشيانى مقرّر فرمايند.

حكم شد كه مبلغ يكصد هزار روپيه نقد از خزانه عامره و بيست هزار من شاهجهانى به برنج اضافه تصدّقات مقرّرى اهل حرمين، دراين سال به مكه معظّمه بفرستند و مبلغ بيست و پنج هزار روپيه به ايلچى انعام مرحمت شد.

و در ايّام دولت حضرت ظلّ اللهى عالمگير پادشاه، سلطان اورنگ زيب غازى- خلّد الله تعالى ملكه و دولته- چند كلام الله مجيد به خط مبارك خود استكتاب نموده، وقف حرم كعبه و روضة رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلم- نموده و در آخر هر كلام الله، اسم مبارك خود و تاريخ اتمام آن مصحف را ثبت كرده وجلد آن ها را مرصّع نموده با رطلهاى طلا كه در آن جواهرهاى قيمتى نصب نموده بودند و يكصدهزار روپيه نقد اضافه تصدّقات مقررى فرستاد و تا حال آن ها باقى است و ثواب تلاوت آن ها به روزگار فرخنده آثار آن برگزيده ربّ رحيم واصل مدام است، و چون اين رساله گنجايش تفصيل تصدّقات و خيرات و احسانات بى انتهاى اين سلسله عليّه [را] ندارد، لهذا از بحر، به قطره قانع گرديده؛ به بعضى اكتفا مى نمايد. اميد كه اين دولت ابد پيوند تا ظهور تباشير صبح نشور قايم و مستدام باد، بمنّه و كرمه.

ص: 96

باب يازدهم: در [باره] موضع مسجد الحرام و غيره

[ستون هاى مسجد الحرام]

بدان كه ستونهاى سنگ در مسجد الحرام سيصد و نُه عدد است. در طرف مشرقى، مقابل حجر الاسود و درِ خانه مبارك، هشتاد و يك عدد است و در طرف غربى، كه مقابل مستجار است، سيصد و چهار عدد است و در طرف شامى، كه مقابل ميزاب رحمت است، هشتاد و يك ستون است، تمام از رخام و جانب جنوبى دو ركن است [96] ركن شامى و حجر الاسود هشتاد و سه ستون است.

و اما ستونهاى سنگ شميسى كه مراد سنگ زرد بوده باشد و آن وصله وصله است كه به طريق آجر به كار گذارده اند، به مقتضاى مكان مسدّس و مثمّن و مربّع، دويست و چهل و چهار ستون است؛ از آن جمله در طرف شرقى سى ستون است و در طرف شامى چهل و چهار عدد است و در طرف غربى سى وشش عدد و در طرف جنوبى هفتاد و شش عدد است و در زيادتى باب ابراهيم بيست و دو عدد است.

و اما گنبد كه بر سر طاق ها است، يكصد و پنجاه و دو گنبد است، از جانب غربى بيست و چهار است و از جانب شرقى بيست و چهار است و از جانب شامى سى و شش است و از جانب جنوبى سى و شش و يكى در ركن مسجد الحرام از جانب مناره و حزوره و در زيادتى دار الندوه شانزده ودر زيادتى باب ابراهيم پانزده است. (1)


1- الاعلام، ص 422

ص: 97

[درهاى مسجد الحرام]

اما درهاى مسجدالحرام نوزده است دروازه، كه آن ها به سى ونه در باز مى شوند به اين طريق كه از جانب شرقى چهار در است:

اول: باب السلام كه مشهور به باب بنى شيبه است و آن سه طاق است و هر طاق درِ عليحده دارد.

دويم: باب النّبى- صلّى الله عليه و آله و سلم- و اصحابه اجمعين آمين آمين آمين.

سيوم: دو طاق است مشهور به باب عباس از جهت آن كه مقابل خانه عباس- رضى الله- عنه بوده و ايضاً او را باب الجنائز مى گويند.

چهارم: سه دروازه در سه طاق و مشهور است به باب علىّ- كرّم الله وجهه و رضى الله عنه- و بنى هاشم.

و در جنوبى هفت دروازه است:

اول دو دروازه است؛ او را باب بازان مى گويند.

دويم: دو طاق در دو دروازه است و او را باب البغله مى گويند.

سيوم: باب الصفا و آن پنج دروازه است در پنج طاق.

چهارم: دو دروازه است در دو طاق و او را باب اجياد الصغير مى گويند.

پنجم: دو دروازه است در دو طاق و او را باب المجاهديه مى گويند و باب الرحمت نيز ميگويند.

ششم: دو دروازه است در دو طاق، مشهور به باب مدرسة الشريف عجلان.

هفتم: دو دروازه است در دو طاق و مشهور به باب الشامى به باب امّهانى.

و در جانب غربى سه دروازه است:

اول: دو دروازه در دو طاق مشهور به باب حزوره.

دويم: يك دروازه بزرگ است مشهور به باب ابراهيم.

سيوم: يك دروازه است مشهور به باب العمره به جهت آن كه معتمرين كه از تنعيم مى آيند از آن در داخل مى شوند، غالباًو در قديم مشهور به باب بنى سهم بوده است.

و در جانب شمالى پنج دروازه است:

اول: يك دروازه است به باب السده و در قديم مشهور به باب عمروبن العاص بوده.

دويم: دو دروازه است مشهور به باب العجله و باب باسطيه به جهت آن كه متصل است به مدرسه عبد الباسط.

سيوم: يك دروازه است و ركن غربى كه او را باب الندوه مى گويند.

چهارم: سه دروازه است كه در قديم دو تا بوده و در زمان سلاطين آل عثمان- خلد الله دولتهم- يك در زياده شد و او را باب الزياده مى گويند. (1) [مناره ها]

و اما مناره هاى مسجد الحرام و آن هفت مناره است:

اول: مناره باب السلام متصل به مدرسه شرابيه.

دويم: مناره به باب العمره.

سيوم: مناره مشهور على.

چهارم: مناره حزوره.


1- الاعلام، صص 423 و 424

ص: 98

پنجم: مناره باب الزياده.

ششم: مناره مدرسه السلطانيه.

هفتم: مناره سلطان سليمان خان.

و تمام اين مناره ها به اسلوب مناير روم است. و اين مناره سليمانيه بسيار مرتفع است و در شبهاى مبارك رمضان قنديل ها بر سر اين آويخته، روشن مى نمايند و در دخول فجر خاموش مى كنند كه معلوم شود كه صبح شد، مردم در خوردن و آشاميدن باز مانند.

و مشهور است كه بر سر كوه هاى مكه معظّمه نحو پنجاه مناره بود در زمان قديم؛ و مؤذنان علوفهها (1) داشتند از خلفا كه بر سر آنها اذان مى گفتند، تمام آن ها بر طرف گرديد و الحال نيست غير آن چه ذكر نموديم. (2) [كعبه معظمه]

و بدان كه كعبه معظّمه در وسط مسجد الحرام است و طول كعبه معظّمه از حجر الأسود تا ركن شامى بيست و يك ذرع به ذراع مصر است و او از ذراع دست، چهار انگشت اضافه است و از ركن شامى تا ركن عراقى هفده ذراع و ثلثاء ذراع است و از ركن عراقى تا ركن يمانى بيست و يك ذراع است و از ركن يمانى تا حجر الأسود پانزده ذراع است و ارتفاعش بيست و هفت ذراع است و ارتفاع در خانه مبارك از زمين سه ذراع است و ثلثاء ذراع، و ارتفاع حجر الاسود از زمين دو ذراع و ربع است و ارتفاع حجر اليمانى از زمين سه ذراع الّا ثلث ذراع است.

و داخل كعبه معظمه سه ستون از چوب است، از ديوار طرف يمانى تا ستون اوّل چهار ذراع است و ما بين هر ستون تا ستون ديگر چهار ذراع است و بين ستون سيوم تا ديوار شامى دو ذراع است الّا سه گره، و از ديوار شرقى تا پيش ستونها پنج ذرع الّا دو گره است و از عقب ستونها تا ديوار غربى شش ذرع و نيم است و طول ديوار جنوبى داخل خانه مبارك كه او در داخل شدن در دست راست ميباشده شش ذراع و ثلثان ذراع است؛ و طول ديوار غربى كه دراو مستجار است پانزده ذراع و ربع است، و طول ديوار شامى تا زينه پايه كه بر بام كعبه معظّمه رود، نُه ذرع و سه چهار يك است و از زينه (3) تا ركن دو ذراع است و از ركن شامى تا درِ خانه مبارك نه ذرع و نيم است و از درِ مبارك تا ركن حجر دو ذرع و سه گره است.

و زينه كه بر بام كعبه شريف مى روند از چوب است و سطح خانه مبارك تماماً فرش سنگ است، سفيد و طول سنگ هاى اطراف سطح كعبه دو ذراع الّا دو گره است.

[مطاف و مقام ابراهيم]

و عرض مطاف شريف از در كعبه تا مقام ابراهيم بيست و يك ذراع است الّا دو گره و از اول حاشيه مقام ابراهيم تا حاشيه مقام حنبلى بيست و سه ذراع و ربع است، و ايضاً از حاشيه مقام ابراهيم از طرف راست تا اول حاشيه مطاف سيزده و ثلث است. و در جانب


1- به معناى وظيفه و ارزاق.
2- الاعلام، صص 429- 427
3- پلكان.

ص: 99

راست مقام، منبر خطيب است و مابين مقام و آن منبر هفت ذرع الّا دو گره است و مقام ابراهيم- عليه السلام- را صندوقى از چوب بر او ساختند و از اطراف آن ضريحى از آهن قرار دادهاند، از چهار طرف و بر بالاى آن قبّه، و در دو طرف شرقى آن درى از آهن بدو فزوده وا مى شود كه به اندرون مى روند و صندوق را غلاف سياهى مثل جامه كعبه كردهاند و دراو آيات قرآنى و اسامى اصحاب كبار را به گلابتون تلاشى به انواع تكلّف مثل برقع كعبه و طراز كعبه نقش نموده اند. و هر گاه كسى خواهد زياده مقام نمايد يك طرف آن غلاف را بر مى دارند و قفل صندوق را باز ميكنند و در سنگ، كه نقش قدوم حضرت ابراهيم است- عليه الصلاة و السلام آب زمزم مى ريزند و مى آشامند تبرّكاً.

و بيرون ضريح آهن، تالار كوچكى ساخته اند به چهار ستون مقابل در مقام و امام شافعى (ره) در آن جا نماز پنج گانه با جماعت مى گذارد و در طرف آن درچه چوبى است كه هرگاه در خانه مى روند [از آن استفاده مى كنند].

و در عقب مقام ابراهيم طاقى است از آجر ساخته اند كه مشهور به طاق بنى شيبه است و از پيش ستون مقام تا طاق بنى شيبه پانزده ذرع و عرض مطاف از ديوار حِجر اسماعيل- عليه السلام- تا مقام حنفى بيست و دو ذرع است و همچنين طرف مستجار و ركن يمانى و دايره مطاف شريف سى و يك ستون آهن است و دو ستون سنگ سفيد و در زير هر ستون سنگى مربع به قاعده آن ستون هست و در

ص: 100

ميان هر ستون از بالا چوبى تنبكه آهن گرفته، نصب كردهاند. و در سقف (1) قنديل شيشه آويخته است كه در شب روشن مى كنند و تمام شب روشن است و بعد از آن ستونها حاشيه قرار دادهاند، سه ذرع عرض و او را فرش سنگ كرده اند و در قديم به جاى فرش سنگ، ريگ ريخته بود؛ مثل ساير مسجد، چون وزير اعظم سنان پاشا به حج آمد و ازين جا به يمن رفته، فتح مُلك يمن نمود، آن را فرش سنگ كرد.

[سطح مسجد الحرام]

و از درِ خانه مبارك تا چاه زمزم نُه ذرع الّا دو گره است و در بالاى چاه زمزم محلّ مرتفعى ساخته شده به جهت رييس المؤذّنين كه در آن جا اذان مى گويند ودر عقب چاه زمزم گنبدى است كه او را قبّة الفراشين مى گويند كه در آن جا شمعدان و فراش مسجد را مى گذارند.

و در نزديك آن گنبدى است كه او را قبّة العباس مى گويند و در آن حوض بزرگى است كه عباس در ايام حج او را پر از آب مى كرده به حجاج مى آشاميد كه مشهور به سقاية الحاج بوده.

و در عقب آن، محلّى است كوچك كه روغن چراغ ها در آن جا مى ماند.

و طول مسجد الحرام از باب السلام تا باب عمره سيصد و پنجاه ويك ذرع است و عرض مسجد الحرام از باب حزوره تا باب بغله دويست و سى و دو ذراع است و طول زيادتى دارالندوه از باب الزياده تا آخر رواق، پنجاه و هفت ذرع است و عرض آن از ديوار مدرسه سليمانيه تا ديوار خانه ميرزا مخدوم (2) هشتاد و چهار ذراع و سه ربع است و زياده باب ابراهيم طولش از ديوار قصر غورى تا رواق، سى و شش ذرعه است و عرضش از ديوار رباط خوزى تا رباط ناظر الخاص پنجاه و سه ذرع است.

و طول مسجد الحرام از ديوار خانه كعبه مشرّفه و از طرف دروازه تا اوّل ستون ها يكصد و هفتاد و چهار ذرعه است و از زير ميزاب رحمت تا اول ستونها هشتاد و هفت ذرعه است و از ديوار كعبه شريفه از طرف غربى تا اول ستونها، يك صد و نوزده ذرعه است و از جانب جنوبى از ديوار كعبه شريف تا اول ستون هشتاد و سه ذراع است.

و طول و عرض مقام ابراهيم ده ذرع الّا ربع است و مابين چاه زمزم و گنبد فراشان، در طول پانزده ذرع است و اين حقيقت مسجد الحرام است ظاهراً.

و الله على نقول وكيل و الحمدلله على ظاهره و باطنه و أوّله و آخره [107] و صلّى الله على سيدنا محمّد و آله و اصحابه الطيّبين الطاهرين و سلّم تسليماً كثيراًكثيراً.

باب دوازدهم: الخاتمه:

مواضع مباركه و اماكن مشرفة الماثوره كه در مكه معظّمه است و اماكنى كه علما ذكر كرده اند كه درو دعاى مستجاب است. و آنچه شيخ حسن بصرى- رضى الله عنه- ذكر


1- ظ. شايد: هفت.
2- ميرزا مخدوم شريفى قزوينى صاحب نواقض الروافض، از علماى قزوين و سنى مذهب كه در دربار شاه اسماعيل دوم نفوذ داشت. سپس گريخته به عثمانى رفت و قاضى مكه شد. كتاب وى در رد بر شيعه با عنوان «نواقض الروافض» برجاى مانده است.

ص: 101

كرده، پانزده موضع است و علماى ديگر برو افزوده اند تا پنجاه و سه موضع و بعضى از آن اماكن الآن معروف نيست و ما اقتصار به آنچه معروف است مى كنيم:

و آن مطاف شريف است جميعاً و مستجار و حطيم كه ما بين حجر الأسود و باب كعبه است كه تجربه نموده و بسيارى از مردم تجربه نموده اند، و زير ميزاب رحمت و داخل كعبه معظّمه و در نزد چاه زمزم و عقب مقام ابراهيم و بالاى كوه صفا و در كوه مروه و مسعى و عرفات و مشعر الحرام و منى و نزد حجرات الثلاث (1) .... (2) و [محبّ الدين] طبرى مى گويد كه بعد از مسجد الحرام خانه خديجه- رضى الله عنها- افضل از جميع اماكن مكه است.

و ديگر دارالخيزران كه نزديك كوه صفاست. و بعد از خانه خديجه- رضى الله عنها- آن افضل مواضع است و درين جا دعا بين العشايين است. و دارالخيزران كه خانه خيزران مادر رشيد بود.

و در جبل ثور وقت ظهر، و در جبل ثبير و جبل حِرا مطلقا هر وقت كه بوده باشد.

و مسجد البيعه؛ و آن مسجد در طرف چپ راه است هرگاه از مكه به منى روند و ميان آن و حدّ منى اندك فاصله هست و الحال منهدم است. درين جا پيغمبر- صلّى الله عليه و آله و سلم- با هفتاد نفر از انصار بيعت نموده اند و در حضور عباس بن عبدالمطّلب- رضى الله عنه- عمّ رسول الله- صلّى الله عليه و آله وسلم-. (3) و نقاش- رضى الله عنه- در مناسك خود


1- الاعلام، ص 430
2- يك صفحه از نسخه افتاده است. در الاعلام، صص 430 و 431 در اين بخش در باره مولد النبى ص و اجتماع عظيم مردم در ايام ولادت آن حضرت در دهه دوم ربيع الاول در هر سال و حضور فقيهان و اعيان در اين مراسم ياد شده است. نهروالى مى نويسد: اين مراسم در نوع خود از بزرگترين مراسم در مكه معظمه است.
3- الاعلام، ص 433

ص: 102

ذكر كرده است (1) كه دعا در مكه معظمه اوقات خاصى دارد و از آن جمله خلف مقام و تحت ميزاب الرحمه و در وقت سحر، و در ركن يمانى، وقت طلوع فجر و نزد حجر الأسود و نصف روز و در مستجار نصف است و داخل زمزم وقت غروب و داخل خانه مبارك نزد زوال و در كوه صفا و مروه وقت عصر و در منى شب چهارده ماه، آخر شب و در مشعر الحرام وقت طلوع آفتاب و در عرفه وقت زوال و در خانه خديجه- رضى الله عنها- شب جمعه.

و در مولد النّبى- صلّى الله عليه و آله و سلم- روز دوشنبه وقت زوال.

و در جبل ثور و جبل حِرا و جبل ثبير و مدّعى وقت ظهر.

و كوه ابوقبيس، اوّل كوهى است كه حق تعالى به يد قدرت كامله خود نموده است و حجر الأسود را در آن كوه سپرده بود. چون ابراهيم- عليه السلام- كعبه را ساخت و خواست كه درو علامتى قرار دهد از براى ابتدا و انتهاى طواف، گفت به حضرت اسماعيل- عليه السلام- كه سنگى بياور كه مى خواهم درين جا نصب نمايم از براى علامت، چون حضرت اسماعيل- عليه السلام- متوجه كوه ابوقبيس گرديد، جبرئيل- عليه السلام- حجر الأسود را به او داد و گفت: بگير اين را و خود به نزد ابراهيم- عليه السلام- آمد و گفت: اين حَجَر را خداى تعالى دركوه ابوقبيس سپرده بود به جهت آن كه درين جا نصب نمايى.

و قول ديگر مشهور است كه كوه ابوقبيس در خراسان بود و حجر الأسود را كه خداى تعالى به او سپرده بود، با او بود. چون حضرت ابراهيم- عليه السلام- اراده اين نمود كه سنگى از براى علامت بر كعبه معظمه نصب نمايد، امر الهى شد به جبرئيل- عليه السلام- كه كوه ابوقبيس را از خراسان به مكه معظّمه آورد و چون خواست او را برگرداند، كوه به مناجات آمد كه: الهى از تو سؤال مى كنم به حق محمّد و آل محمد- صلّى الله عليه و آله و سلم- كه مرا مجاور خانه خود گردانى، او را به جاى خود گذاردند. (2) فاكهى- رضى الله عنه- گويد كه: دعاى درو مستجاب است و قبر آدم- عليه السلام- و حوّا و شيث در اين جاست به يك روايت.

و ذهبى- رضى الله عنه- گويد كه: در آن كوه پنجاه صحيفه بر شيث- عليه السلام- نازل شده و نهصد سال زندگانى كرد. او را در آن جا دفن كردند، پدر بزرگوارش آدم- عليه السلام- در غار ابوقبيس. (3) و وهب بن منبّه گويد كه: نوح- عليه السلام- استخوان آدم- عليه السلام- را از كوه ابوقبيس برآورده با خود به كشتى برد، و شقّ القمر از جهت رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلم- درين جا واقع شد و افضل جبال مكه است.

و ايضاً اماكن مأثوره مقابر معلّى است، آن جمله روضه خديجه كبرى- رضى الله عنها- و مولد امير المؤمنين على- كرّم الله وجهه- و از نزديك مولد نبى- صلّى الله عليه و آله وسلم- است در شِعب على و مولد سيّدنا حمزه سيّد


1- الاعلام، ص 435
2- مؤلف اين قول را در باره ابوقبيس از مأخذى جز «الاعلام» گرفته است.
3- شفاء الغرام، ج 1، ص 441؛ الاعلام، ص 435

ص: 103

الشهدا- رضى الله عنه- عمّ رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلم- و مولد عمربن الخطاب و مولد سيدنا جعفر طيار- رضى الله عنه- و كان ابى بكر، وبعضى گفته اند كه خانه او بود و ابوالبقاء بن الضياء بحر العميق خود ذكر كرده است. و اين دكان سيدنا ابى بكر [است كه] طلحه و زبير- رضى الله عنهما- در اين دكان به دست او مسلمان شد. و خانه عباس- رضى الله- و مسعى و معبد جنيد و معبد ابراهيم بن ادهم- نفعنا الله ببركاته- و جبل ثور كه درين جا سينه مبارك رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلم- را شكافته پر از نور معرفت نمودند (1) و جبل ثور كه درو غارى است كه حضرت رسول الله-؟؟؟ صلّى الله عليه و آله و سلم- در آن پنهان گرديد، در آن وقتى كه مشركين قصد ايشان نموده بودند؛ خداى تعالى ايشان را از شرّ كفار نجات داد و كوه ثبير كه در منى است و در آن كوه، گوسفند فدا به جهت اسماعيل- عليه السلام- آمد. (2) و ازرقى- رضى الله عنه- روايت كرده است به سند خود از رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلم- كه: چون خداى تعالى تجلّى در كوه نمود، چنانچه در قصّه حضرت موسى- عليه السلام- مسطور است كوه پاره پاره گرديد؛ از آن جمله سه كوه به مكه معظّمه و سه كوه به مدينه طيّبه افتاد و آن سه كوه كه به مكه معظمه افتاده، كوه حِرا و كوه ثبير و كوه نور است و آن سه كوه كه به مدينه طيّبه افتاد كوه احد و ورقان و رضوى است و ديگر كوه كه درو غار مرسلات است.

و هذا آخر ما لخّصته من تاريخ مكة المشرفة زادها الله شرفاً و تعظيماً و أنا أسئل عمّا عاطفت به الاقدام و الاقلام و أن لا تنسونى من الدعاء و بحسن الختام وصلّى الله على سيّدنا محمد و آله و أصحابه و سلّم تسليماً كثيراً كثيراً. فضل طائفة من الاخوان الكرام أن يسئلو ذيل العفو.

تمّت هذا الكتاب «جواهر التاريخ المكّى» بعون الملك الوهّاب، به خط كمترين فقير [الى] الله خاكپاى (3) رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلم.

سنه 1109 هجرة المقدسه.


1- بنگريد: الاعلام، صص 439- 437
2- اشاره به آنچه تحت عنوان واقعه شق صدر نقل شده و سخت مورد ترديد است.
3- در اصل: خاكپاى پى رسول الله ظاهرا]

ص: 104

ص: 105

ص: 106

ص: 107

معمارى مساجد و ابنيه در عصر پيامبر

اصغر قائدان

چكيده

سخن از معمارىِ عصر حضرت رسول (ص)، به سبب كمىِ منابع و اطلاعات، كار چندان ساده اى نيست. آنچه روشن است اين كه فن ساختن بنا در آن دوران، تا حدّى ساده و به دور از هرگونه ظرائف خاصِ هنرى و ملهم از معمارى عصر جاهليت است. معمارى در ميان عرب عصر جاهلى، چندان داراى پيچيدگى و مهندسى خاصى نبوده، بلكه عمدتاً از معيشت صحرايى و بدوى آنان و طبيعت خشك و خشن، الهام گرفته است. مسأله امنيت و حفاظت از توفان هاى شن و باران هاى سيل آسا، دو مقوله مهم و مورد توجه از نوع معمارى آن دوران بوده است. عربِ عصر جاهليت را به دو دسته «اهل مدَر» و «اهل وَبَر» تقسيم كرده اند.

مَدَر به معناى گِل است؛ زيرا آنان خانه هاى خود را از گِل و خشت مى ساختند.

و وَبَر به معناى پوست است؛ زيرا صحرانشينان خيمه ها و محل سكونت خود را ازآن مى بافتند.

از هنگامى كه عرب بدوى به شهر نشينى و سكونت درشهر روآورد، تحوّلى در معمارى پديدآمد. مدينه يا يثرب، كه از شهرهاى مهم عرب محسوب مى شد، به سبب هجرت پيامبر خدا (ص) و پذيرش دين جديد از سوى مردم آن شهر، تحوّلات قابل توجهى در معمارى آن پديد آمد. ساخت مسجد و عبادتگاه، به ويژه مساجد مهمى چون قبا و مسجد النبى، كه پيامبر (ص) خود در كار ساختن آن ها نقش داشتند و هم چنين ساختن خانه هايى به وسيله مهاجران و علاوه بر آن، ساختن قلعه هايى به دست يهوديان در مدينه و منطقه خيبر، كه از استحكام بسيار عالى برخوردار بود، از جلوه هاى مهم تكاملى در اين عرصه است.

در اين پژوهش و تحقيق، بر آنيم تا معمارى عصر پيامبر (ص) را در دو محورِ «بناى مسجد» و نيز «ساخت ابنيه» (شامل خانه ها و اطم ها) تشريح و با شيوه ها، مصالح، مهندسى، ابزارها و در مجموع هنرِ ساخت آن ها آشنا شويم.

ص: 108

مقدمه

«كذب أصحاب الحجر المرسلين آتيناهم آياتنا فكانوا عنها معرضين وكانو ا تيحيتون من الجبال بيوتاً آمنين».

«و همانا مردمِ حِجر (ثمود و قوم صالح) فرستادگان خداوند را دروغگو شمردند. نشانه هاى خود را به آنان داديم. پس، از آنها روى گردانيدند، آنان، ازكوه ها، خانه ها مى تراشيدند، در حالى كه ايمن و آسوده بودند]» (1) اين آيه شريفه، اشاره به نوعى خاص از معمارى عرب در عصر قبل از اسلام دارد، كه امروزه شهر پترا در اردن مصداق آن تشخيص داده شده است؛ زيرا در آنجا اقوام ثمود و صالح مى زيستند. اين شهر به طور كامل در دل صخره ها و كوه ها ايجاد شده است. قصر، معابد، گورها، خانه ها و حتى ورزشگاه شهر در داخل كوه ها و صخره ها تراشيده شده اند و امنيت بسيار بالايى دارند. اين تمدّن در تاريخ عرب، به تمدّن صخره اى يا عربستان صخره اى معروف است. اين نوعى از معمارى در شمال غربى عربستان قديم (شبه جزيره) است.

براين اساس، بخشى از ساكنان شبه جزيره و اعراب اين منطقه، داراى چنين ويژگى و نوع خاص از معمارى بوده اند. البته آنان بر اثر عذاب الهى از ميان رفته اند اما آثارشان امروزه در شهر ياد شده مورد بازديد سيّاحان است.

معيشت بخش ديگرى از مردم عربستان، در صحراها و باديه ها بوده است و به همين علت، آنان در كتيبه هاى عبرى، «عربه» به معناى باديه نشين يا صحرانشين و به عبارتى، بدوى ناميده شده اند. صحراهاى سوزان، لم يزرع و خشكى كه مساحت يكى از آن ها پانصد هزار كيلومتر مربع (الربع الخالى) و حدود يك پنجم عربستان است و نيز بيابان هايى كه شرق، غرب، شمال و جنوب عربستان را از يكديگرجداساخته است. براساس وضعيت اقليمى و توپوگرافىِ، نوعى سكونت و معيشت را بر اين مردم رقم زده است كه با جابه جايى و نقل و انتقال و عدم ثبات بر روى زمين همراه است.

جايى كه ثبات نباشد، شهرى پديد نمى آيد و وقتى شهرى نباشد، تمدّن، معمارى و آبادانى پديد نمى آيد. بنابراين، اقليم و آب و هوا در پيدايى معمارى و حتى نوع آن، تأثير گذار است. اعراب اهل مَدَر؛ همان كسانى بودند كه زندگى ثابتى داشتند و يكجا نشين بودند. آنان خانه هاى خود را از مَدَر؛ يعنى گِل مى ساختند. لذا شهر پديد آوردند و خانه ها ساختند.

اما دسته ديگر، اعرابِ اهل وَبَر هستند كه خانه هاى خود را از خيمه هاى بافته شده از پوست (وَبَر) بر پا مى كردند. خانه هاى آنان بايد آنچنان سبك باشد كه هرگاه بخواهند آن را از زمين بركنند و با خود ببرند و در جاى ديگرى برپا سازند. خيمه ها معمولًا با چند شاخه درخت خرما استوار مى گشت. اينجا جاى خفتن و استراحت بدوى از گرماى شديد آفتاب و توفان بادهاى موسمى و


1- حجر: 80.

ص: 109

باران هاى پراكنده و نيز سرما بود. اثاث خانه عرب بدوى، مشك آبى بود و ظرفى براى گرم كردن، خوردنىِ مختصرى و نيز شترى باركش و شايد هم گوسفندى.

درگيرى بر سر آب و چراگاه، از رخدادهاى روزمره زندگى آنان بود. بديهى است اين نوع زندگى كه يراساس وضعيت اقليمى به آنان تحميل شده است، آنان را با شهر و شهرنشينى بيگانه مى سازد، مگر آن كه حادثه اى خاص رخ دهد؛ مانند وضعيتى كه در سده پنجم ميلادى رخ داد و در زندگى مردم اين مناطق دگرگونىِ محسوس پديدآمد. تغيير مسير جاده كاروان رو، موجب پيدايش شهرها وشهرك هاى تازه گرديد و پيدا شدن اين شهرها، بيابان نشينان را به خود جذب كرد. ازآن هنگام زندگى اجتماعى عرب تا ظهور اسلام در دو بخش صحرانشين و شهر نشين تداوم يافت. شهر نشينان جديد، با الهام از طبيعت پيرامونى خويش در صحرا، به ساختن خانه هايى از گِل و خشت و چوب و نخل پرداختند. خانه هايى كه بتواند آنان را از گرماى سوزان، باران هاى سيل آسا و نيز سرما حفظ كند و بر اين اساس نوعى از تكامل در زندگى اجتماعى عرب صحرا نشين، كه اكنون شهرنشين شده بودند، پديدار شد كه مهمترين جلوه آن، در معمارى و شهرسازى بود. اين وضعيت تا زمان ظهور اسلام استمرار داشت. دورانى كه پيامبر (ص) مبعوث شد، ازچنين ويژگى هايى برخوردار بود. اما آن حضرت، با هجرت به شهر مدينه، تحوّلى بس عظيم در معمارى عرب پديد آورد و آن، گره زدنِ اين نوع از معمارى با مذهب بود؛ چيزى كه تا آن زمان پيشينه نداشت، يعنى ساختن بناى كه به نام او و مسجدالنبى (ص) اشتهار يافت. اين بناى مذهبى و مقدس، كه پيرامون آن خانه هاى زيادى ساخته شد و مانند نگين انگشترى در مركزيت شهر قرار گرفت، نخستين تجربه اعراب در زمينه معمارى در عصر اسلامى بود و بدين وسيله مسلمانان را با ميراث معمارى قبل از اسلام پيوند مى زد.

ص: 110

معمارى در عصر پيامبر (ص)

پرداختن به معمارى عصر پيامبر (ص) و دوران حيات ايشان، كارى است دشوار؛ از يك سو، سادگى معيشت مسلمانان و محل سكونت ونيز شهر نشينى آنان، و درحقيقت بومى بودن معمارى وعدم اقتباس والگوگيرى ازمعمارى هاى سرزمين هاى متمدّنى چون روم، ايران و مصر و از سوى ديگر، سكوت منابع عمده تاريخى و معمارىِ پيرامون اين مباحث و نيز برجا نماندن آثارى از آن دوران، پژوهش و تحقيق در اين زمينه را با دشوارى هاى زيادى مواجه مى سازد. رشد چشمگير معمارى و هنر در سده هاى پس از رحلت حضرت رسول (ص)، كه بيشتر به يك معجزه شبيه بود و آثار باشكوه آن در اقصى نقاط سرزمين هاى تحت سلطه مسلمين؛ از هند تا ايران، آسياى صغير، شامات، آفريقا و مصر و نيز اندلس كه در مساجد، ابنيه ها، كاخ ها، قصرها، خانه ها، كاروانسراها و رباطه ها و ... محققان و پژوهشگران عرصه هنر و معمارى را مجذوب خود ساخته و آن را محور اصلى كار ايشان قرار داده است. لذا نسبت به بحث پيرامون معمارى عصر پيامبر (ص) آنان را غافل ساخته است. با اين وجود در آثار تاريخى و متون جفرافيايى و حديثى، مى توان تا حدودى وضعيت روشنى از معمارى آن عصر به دست داد. ما بحث معمارى در آن دوران را بر محور مسجد، خانه، اطم و قلعه ها دنبال مى كنيم:

الف- مسجد

مسجد و به تعبير ديگر عبادتگاه مسلمانان، تحوّلى عظيم در معمارى ايجاد كرد. مسلمانان همواره كوشيدند تا اين مكان مهم عبادى و سياسى را- كه محلّ اجتماع و تصميم سازى هاى سياسى و اجتماعى نيز بوده است- به بهترين وجه استوار سازند. آن را تزيين كنند و بيشترين ظرافت هاى هنرى را در آن به كار ببرند. براين اساس، مسجد داراى جايگاه ويژه اى در معمارى اسلامى است. نخستين مسجد در اسلام، كه به دست پيامبرخدا (ص) برپا شد، به عنوان كانونى فروزان در مدينه يا يثرب، دل ها را تا عصر حاضر متوجه خود ساخت. اين مسجدكه به صورتى بسيار ساده ساخته شده بود، چون نگين انگشترى، در ميان شهر مى درخشيد؛ به ويژه اين كه خانه پيامبر (ص) دركنار مسجد ونيز خانه هاى صحابه درپيرامون آن، شكل وماهيت مدينه را دگرگون كرد. اهميت بر پايى مسجد تا آنجاست كه در قرآن كريم، عمارت كنندگان آن ستوده شده اند و حضرت رسول (ص) نيز بلافاصله پس از مهاجرت به مدينه، به بزرگترين و مهمترين كار؛ يعنى ساخت و بر پايى مسجد دست زد. اين امر اهميت و ضرورت چنين اقدامى را روشن تر مى سازد و نخستين كار رسول الله (ص) پس از ورود به قبا، ساختن مسجد قبا و پس از ورود به يثرب ساختن مسجد النبى (ص) بود. جايى كه در همان آغاز تأسيس، تبديل به مركز فرمان جامعه در حال رشد مسلمانان

ص: 111

گرديد. اين مكان غير از عبادت، كاركردهاى متنوعى چون محل شورا، قضاوت، تقسيم بيت المال، مداوا كردن مجروحان جنگ، ملاقات با گروه ها و وفود، عقد پيمان هاى سياسى و اقتصادى نيز داشت و به عبارتى دارالحكومه مسلمانان بود. «مساجد بعدها به لحاظ نظرى وفادارى به اين هر دو جنبه را حفظ كردند و فقدان نهادهاى رسمى در دنياى اسلام، با فقدان متقابل بناهاى رسمى عمومى؛ نظير تالار شهر و يا محاكم، به نقش دوگانه مسجد اهميت بيشترى بخشيد. بدين ترتيب طى فراگردى طبيعى به مركز جامعه، اعتقادى جديد گرديد» (1).

در اين مسجد مقدمات تشكيل امت واحد، براساس انعقاد پيمان نامه وطنى يا مدنى، كه تشكيل جامعه مدنى رسول الله (ص) را نويد مى داد، فراهم شد؛ امت واحدى كه آن حضرت در مدينه شكل داد، شهرى بر همان مبنا نيز ايجاد كرد؛ شهرى ايده آل كه مسجد نسبتاً ساده آن، در مركز شهر، همه نگاه ها را به خود معطوف مى ساخت و مردم را به هنگام نماز به سوى خود فرا مى خواند. اين نقطه ثقل و دايره شهر اسلامى است. «اين فضا، فضاى عرصه و نمايشى است كه جنبه مذهبى و همچنين اجتماعى دارد. امت، اجتماعى است كه برخى از افراد آن، آداب و روش زندگى را مشتركاً رعايت مى كنند، به سوى قبله واحد روى مى گردانند. تصوّر ذهنى امت در جامعه اسلامى ايده اى ارگانيك دارد كه در قرآن به صورت بنيان مرصوص مطرح شده است.


1- هيلن برند، معمارى اسلامى 41.

ص: 112

كلمه بنيان؛ يعنى بنا و كلمه مرصوص به معناى ساختمانى است كه با رصاص سفيد (قلع) و رصاص سياه (سرب) محكم كارى شده؛ به طورى كه در مقابل عوامل انهدام مقاوم شده است». (1) مسجد، مكانى است كه پيروان دين، درصف هاى طويل (در عرض) مى ايستند و نگاه خود را به سوى قبله معطوف مى دارند، مسجد مانندكليسا يك سالن اجتماع است، با اين تفاوت كه اين سالن، محور بزرگ آن در عرض جهت يابى شده است. اين سالن به جاى آن كه در عمق يا طول توسعه يابد، در عرض گسترش مى يابد و اين حالت جدا از اختلاف سبك ها، حالتى به مجموعه مى دهد كه آن را از بناهاى مسيحى متمايز مى سازد. (2) براين اساس است كه عرض مسجدالنبى (ص) بيشتر از طول آن است؛ 60 ذرع (طول)، 70 ذرع (عرض) و همين طور مسجد قبا و ساير مساجد عصر پيامبر (ص).

مسجد النبى (ص)

به تعبير قرآنى، مسجد النبى، نخستين مسجد در اسلام است كه به دست پيامبر خدا (ص) بنا گرديد؛ لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ .... (3)

پيامبرخدا (ص) در نخستين روز ورود به مدينه يا يثرب، به ساختن مسجدى پرداخت كه نخستين تجربه جمعى اعراب در معمارى بود. صحابه؛ اعم از مهاجر و انصار و حتى


1- بوركهارت، شهر اسلامى، 12.
2- آگوست شوازى، 175
3- توبه/ 108

ص: 113

شخص پيامبر (ص) و نيز زنان در ساختن آن دخيل و سهيم بودند. چون اين مكان براى همه بنا مى شد، بايد در ساختن آن نيز همه شريك مى شدند. (1) پيامبر (ص) در حقيقت طراح مسجد و به عبارتى ناظر و همكار در معمارى آن محسوب مى شوند؛ زيرا ايشان با دستان مبارك خود، خطى بر روى زمين به صورت مستطيل كشيدند و حد مسجد را تعيين كردند. با يك نيزه ويك خط، به تقسيم زمين به مكانى براى زيستن (خانه اش در كنار مسجد) و فضايى براى نيايش؛ به تعبيرى، زندگى مادى و معنوى را با هم توأم ساخت و دين و دنيا را با هم مرتبط كرد و مركزيتى مقدس براى برپايى و شكل گيرى شهرى اسلامى و مذهبى فراهم ساخت.

در زمين انتخاب شده براى مسجد، چندين قبر از مشركان قرار داشت كه پيامبر (ص) دستور داد آن ها را نبش كردند و نيز كمى پستى وبلندى داشت كه آن را هموار نمودند و نيز نخلى داخل آن بود كه قطع كردند و آن را آماده ساختن ديوارها كردند. طول مسجد هفتاد ذرع (35 متر) و عرض آن شصت ذرع (30 متر) كه مساحت آن 4200 ذراع برابر با 1025 متر مربع مى شد. پايه ها و پى ديوارها را از سنگ قرار دادند و ديوارها را از لَبِن (خشت خام) غير قابل احتراق (آجرِ نسوز) برپا ساختند. پىِ ديوارهاى مسجد به عمق سه ذراع (حدود 1/ 5 متر) با سنگ پر شد و ديوار نيز با پهناى 75 سانتيمتر بنا گرديد. (2) د رانجام اين كارها، رسول الله (ص) نيز همراه مهاجران و انصار به ساختن مسجد مى پرداختند و خشت و سنگ را منتقل و تا كنار ديوارها مى آوردند. در اين حال بود كه صحابه اشعارى را زمزمه مى كردند. (3) سقف مسجد و ستون ها

ديوارهاى مسجد تا 5 ذراع (2 متر) بالا رفت. صحابه اموالى را گرد آوردند و آن را به پيامبر (ص) تقدم كردند كه با آن مسجد را تزيين و مسقّف كنند و از آن حضرت پرسيدند: آيا آن را مسقف كنيم؟ فرمودند: «مابى رغبة عن أخى موسى، عريش كعريش موسى» (4) و به عبارتى ديگر «ابْنُوا لِى عَرِيشاً كَعَرِيشِ مُوسَى، ثمامات و خشبات و ظله كظلة موسى أو الأمر العجل من ذلك» پرسيدند: «و ماظلّة موسى» قال: «كان إذا أقام أصاب رأسه سقف». (5)

يعنى «من ميل دارم مانند برادرم موسى، سايه بانى داشته باشم» عريش، سايه بان را گويند. اعراب آن را از چوب ثمام كه نوعى گياه معروف در باديه بوده، مى ساختند و به آن «مظال» مى گفتندكه به معناى سايه بان است. اين سخن پيامبر (ص) يكى حكايت از سادگى بنا دارد و ديگر آن كه به كار نبردن آجر و خشت در سقف و استفاده از برگ ها و شاخ هاى نخل خرما مى تواند نور لازم را براى فضا فراهم سازد و آن را روشن گرداند و علاوه بر آن، به سبب وجود بادهايى كه معمولًا در اين اقليم مى وزد هواى مطبوع را داخل فضا به جريان در آورد و باعث خنكى محلً اقامه نماز گردد.


1- ابن سعد، الطبقات الكبرى 1/ 239
2- صالح لمعى مصطفى، المسجدالنبى، ص، 200
3- ابن هشام، السيرة النبوية 1/ 496؛ ابن قيم جوزى، زادالمعاد فى هدى خير العباد 2/ 144
4- بيهقى، دلائل النبوة 2/ 542
5- خالد عمر خالد، المعالم المسجد النبوى الشريف به نقل از ديلمى، الفردوس الشيروديه ديلمى، 4136

ص: 114

ابن رسته اشاره مى كند كه اين سقف با خاك رُس اندود نشده بود، به هنگام ريزش باران، مسجد پر از گِل مى شد. (1) بر اين اساس لازم بود ستون هايى تعبيه و استوار سازند تا بر فراز آن ستون ها سايه بان يا به عبارتى سقف را قرار دهند. بديهى است، اين ستون ها جز تنه درختان خرما و به عبارتى ستون چوبى مدوّر، چيز ديگرى نخواهد بود؛ مصالحى كه در مدينه و عربستان فراوان است. وجود نخلستان هاى انبوه در مدينه ودستيابى به تنه درختان خرما و برگ هاى نخل، معمارى اين شهر و سرزمين خشك وصحرايى كه داراى تابستان هاى طولانى وگرم وبادهاى سوزان و زمستان هاى كوتاه را شكلى ديگر بخشيده است.

بديهى است كاربرد چوب و تنه هاى درختان، به سبب گرمىِ هوا، برخلاف مناطق سردسير و رطوبت زا، مصالح مناسبى محسوب مى شوند كه مناسب اين توپوگرافى و وضعيت اقليمى خاص هستند و درحقيقت دچار انبساط و انجماد نمى شوند. اين همان تأثير آب و هوا در معمارى است كه در عصر حاضر بدان توجّه ويژه وجود دارد. اسكلت بندى از تنه درخت، با برپا كردن چندين تنه و پوشاندن روى آن با برگ هاى نخل براى سقف مسجدالنبى، حلقه ارتباطى معمارى عصر اسلامى و عصر جاهليت عرب است كه اعراب مناطق صحرانشين از ديرباز به اين نوع راه حل، براى زدن سقف، البته در سطوح كم عرض، روى مى آوردند. (2) حدود يازده ستون در فضاى مورد نظر بر افراشته شد و روى آن، از برگ هاى نخل كه به يكديگر بافته شده و با شاخه هاى محكم به صورت كلاف بر روى سطح تنه ها قرار مى گرفت پوشيده شد. يا به عبارت صالح لمعى، پل هايى از چوب بر روى تنه نخل ها استوار و روى آن با برگ نخل پوشيده شد كه حدود 2 متر ارتفاع سقف را تشكيل مى داد. (3) تعدادى از اين يازده ستون، پس از چندى، يادآور خاطره هاى مهمى از دوران پيامبر (ص) گرديد و هر يك نامى به خود گرفت كه اكنون پس از 14 قرن، آن ستون ها، البته با بازسازى هايى استوار و نام هاى آن ها بر فرازشان يادآور حوادث تاريخىِ عصر پيامبر (ص) هستند؛ مانند ستون توبه. البته برخى كاركردهايى هم داشتند، مانند ستون «مخلقه» كه عطر و خلوق بر آن مى آويختند تا فضاى درونى مسجد را خوشبو سازند و نيز ستون «وفود» كه محل ديدارهاى پيامبر با قبايل بود؛ نوعى محلّ بار عام. همچنين ستون «محرس» كه محلّ نگهبانى از رسول الله (ص) بوده است. (4) اين ستون ها سقف سمت مصلّا و قبله را پوشش مى داد و بقيه به صورت صحن و بدون سقف ماند. (5) واما تعداد ستون هايى كه سقف مسجد بر روى آن استوار گشت:

1. ستون هاى ميان منبر و محلّ اقامت پيامبر (ص) (روضةالنبى (ص))؛ در طول، 6 ستون قرار داشته كه امروزه با سنگ هاى سبز و سفيد مجزّا و مشخّص شده اند و در عرض،


1- پاپادوپولو، معمارى اسلامى، 10
2- اگوست شوازى، تاريخ معمارى، 155
3- همان، 200
4- سمهودى، وفاء الوفا باخبار دارالمصطفى، 1/ 440 و 450
5- ابن نجار، اخبار مدينه الرسول 169

ص: 115

22 ستون كه البته بر اساس نظر شيعه در داخل روضه قرار دارند.

2. ستون هاى حدّ اوليه مسجد؛ دو صف از ستون هاى غرب و دو صف از ستون هاى شمال، پس از روضه شريفه، حدّ اوليه مسجد را نشان مى دهندكه در زمان رسول الله (ص) مسقف بوده است. اين مكان اوليه مسجد، تا قبل ازتوسعه توسط پيامبر بعد از غزوه خيبر است.

3. ستون هاى پس از توسعه، در زمان پيامبر (ص)؛ دو صف از ستون ها در غرب و چهار صف در سمت شمال را دربر مى گيرد.

4. ستون هاى حدّ غربى مسجد پس از توسعه در عصر پيامبر (ص)؛ درغرب مسجد، يازده ستون در يك صف، حدّ مسجد پس از توسعه خيبر را شكل مى دهند.

5. ستون هاى حد شمالى مسجد پس از توسعه عصر پيامبر (ص)؛ يك صف شامل ده ستون در شمال مسجد، در عصر پيامبر (ص) كه مسجد و صحن امروزى را ازهم جدا مى كند. (1) اما اين ستون ها درآغاز، درسمت قبله قرار داشت؛ البته زمانى كه قبله به سمت بيت المقدس بود و زمانى كه پيامبر (ص) قسمت ديوار شمالى را با دو رديف ستون مسقّف ساخت، در اين حال قبله به ديوار جنوبى تغيير يافت و سمت مسقف در دو ستون، در اين ديوار نيز برپا شد و درِ سمت جنوبى بسته و اينجا محلّ برگزارى نماز جماعت شد. (2) درهاى مسجد

پيامبر (ص) پس از پايان كار بناى ديوار وسقف، سه ورودى براى مسجد قرار دادند و سه درِ چوبى ساخته، روى پايه ها ى سنگى آن باب ها استوار كردند. اين سه در، هريك به نامى معروف شد:

1. باب جبرئيل (ع)

و آن، از درهاى مهم مسجد در عصر رسول الله (ص) بود كه به نام هاى باب الجبر و باب الجنائز نيز معروف بود. اين در، بر ديوار شرقىِ مسجد (ميانه ديوار) قرار داشت. بعدها در توسعه مسجد، در زمان رسول الله (ص)؛ يعنى پس از غزوه خيبر حدود چند متر به پايين تر، به سمت شمال منتقل شد. اين باب، هنوز هم البته كمى بيرون تر از مكان اصلى باقى مانده است.

2. باب الرحمه

اين در، بر ديوار شمال غربى مسجد قرار گرفت و اكنون با فاصله بسيار، با جاى اصلىِ خود به سمت غرب، همچنان پا برجاست.

3. باب عاتكه

اين در، بر ديوار جنوبى، مقابل خانه عاتكه، دختر عباس قرار داشت. در داخل مسجد، ابتدا محل نماز پيامبر به سمت بيت المقدس، در پايان حد مسجد، از سمت شمال بود؛ به گونه اى كه ستون عايشه پشت ايشان و كمى به سمت شمال مايل مى شد تا به موضع ستون


1- خالد محمد خالد، معالم المسجد النبوى الشريف، 35- 40
2- پاپادوپو، 11

ص: 116

پنجم در موازات باب جبرئيل قرار مى گرفت و باب جبرئيل بر شانه راست ايشان واقع مى شد. (1) پس از تغيير قبله، پيامبر (ص) در سمت ديوار جنوبى نماز گزاردند و درِ جنوبى را بستند.

كف مسجد

كفِ مسجدالنبى داراى پوششى از سنگريزه هاى كوچك بود و چون نمازگزاران بايد بدون كفش وارد مسجد مى شدند، رسم پوشاندن كف مسجد معمول شد. پيامبر نيز خود گاهى به هنگام نماز از زيرانداز (حصير) استفاده مى كردند. (2) ابوسعيد خدرى در روايتى گويد: در مسجد بر پيامبرخدا (ص) وارد شديم و پرسيديم: اى پيامبر خدا، كدام مسجد بر اساس تقوى بنا نهاده شد؟ پيامبر (ص) مشتى سنگ ريزه از كف مسجد برداشت و آن را بر زمين پاشيد و فرمود: «هذا مسجدى و مسجدكم»؛ يعنى مسجد مدينه. (3) 4. ايوان صفه

در شمال مسجد نيز ايوان و سايه بانى براى مهاجران فقير ساختند كه به ايوان صُفّه معروف شد. گفته اند حدود هفتاد تن از مهاجران، كه جايى براى سكونت نداشتند، (4) بر روى آن زندگى مى كردند. اين ايوان در كنار ديوار شمالى ساخته شد و مسقّف گرديد. اين كار پس از تغيير قبله انجام شد كه در دومين سال از هجرت بود. ايوان صفه، البته اندكى با تغيير مكان، همچنان موجود است.

5. منبر مسجدالنبى (ص)

منبر محل وعظ و خطابه و از مهم ترين آثار داخل يك مسجد و مكان مقدس و مذهبى است. منبر معمولًا در سمت راست محراب يا محل اقامه نماز قرار مى گيرد. نمونه مشابه منبر، در مراسم عبادى مسيحى، سكوى وعظ و خطابه است. آمبو (

( obmA

كلمه اى كه در كليساى اوايل قرون وسطى براى اشاره به سكوى خطابه دار كليساى بيزانس به عنوان نامى براى تخت استفاده مى شد. نزديكترين نوع سكوى خطابه، منبر بود. (5) پيامبر خدا (ص) هنگام خواندن خطبه در مسجد النبى (ص) به تنه درختى از خرما تكيه مى دادند و چون از حالت ايستاده، اظهار خستگى كردند، به روايتى، غلام عباس بن عبدالمطّلب و به روايتى ديگر زنى از انصار براى ايشان پلكانى كه داراى سه پله بود به صورت منبر ساخت و حضرت رسول (ص) در روز جمعه اى بر روى آن نشست و خطبه خواند. (6) آن حضرت روى پله سوم نشستند و پاهاى خود را بر روى پله دوم گذاشتند. با گذشت ايام، منبر يكى از لوازم حتمى مساجد عمده شهرهاى بزرگ شدكه براى مسلمانان نشانه اى بود از حكومت الهى، به معناى تلفيق قدرت هاى سياسى، نظامى و مالى با دين و نه نشانگر جنبه مذهبى صرف.

منبر حضرت محمد (ص) نشانه كامل اين قدرت ها بود. يكى از نخستين شكل هاى نمادين اسلام را به وجود آورد و به مثابه يك شكل زيبا شناختى، تحوّلِ نسبتاً چشمگيرى يافت. (7)


1- الياس عبدالغنى، تاريخ المسجد النبوى، 104
2- هيلن برند، ص 59
3- مسلم، صحيح، 15/ 1398
4- ابن حجر عسقلانى، فتح البارى بشرح صحيح البخارى 6/ 595
5- هيلن براند، ص 46
6- متقى الهندى، كنزالعمال فى سنن و الاقوال 14/ 58؛ بخارى، صحيح، كتاب الصلوة، 302
7- همان، 12

ص: 117

برخى نيز گفته اند: منبرى كه براى پيامبر (ص) ساخته شد، مرتفع و از گِل بود؛ يعنى پله نداشت. برخى ديگر گفته اند: مانند كرسى يا صندلى بوده كه از چوب گزساخته شده بود.

توسعه مسجد در زمان پيامبر خدا (ص)

در سال هفتم هجرت، پس از غزوه خيبر، به سبب گسترش جمعيت مسلمانان، پيامبر (ص) احساس كردند كه مسجد گنجايش نمازگزاران را ندارد و بايد آن را توسعه دهد، لذا ديوارهاى مسجد را تخريب و ابعاد آن را به 100 ذرع در 100 ذرع؛ يعنى به صورت مربع 49* 49 متر در آوردند. در حالى كه پيش از آن، ا مستطيل شكل بود. مربع يكى از شكل هاى هندسى است كه نقشى بزرگ در معمارى اسلامى داشته است و پيامبر (ص) در اين توسعه، مسجد را با نقشه مربع برگزيد كه نمايانگر شكل بنيادين كعبه است. شكل مربع، غالباً در كهن ترين مساجد ديده شده است. از جمله مسجد كوفه و به مرور شيوه كاربرد مربع در معمارى مساجد بسيار دقيق تر از نقشه ساده و كلى آن شد و به اين ترتيب، نخستين فرايند معمارى كه از عربستان و از خود پيامبر (ص) آغاز شد. (1) مساحت توسعه يافته، به ده هزار ذراع؛ يعنى برابر با 4900 متر مربع تقريباً بيش از سه برابر مساحت قبلى رسيد. ايشان ستون هايى را به ستون هاى پيشين افزودند كه پيش تر اشاره شد. همچنين بر ارتفاع سقف مسجد افزودند و آن را از 75/ 1 متر به 5/ 3 مترمربع رسانيدند كه هفت ذرع بود. (2) اين


1- پاپادولوپو، همان، 14
2- محمد خالد، همان، 65

ص: 118

توسعه سنتى شد براى خلفاى پس از ايشان، كه مساحت مسجد را گسترش دادند.

نمازگاه ميّت

در سمت شرق مسجد النبى، كه البته اكنون در داخل مسجد و در شرق حجره و مرقد رسول الله (ص) قرار يافته، مكانى براى نماز بر مردگان ساخته شد كه به «مصلّى الجنائز» معروف گرديد. مؤمنان اموات خود را به اين مكان مى آوردند و پيامبر (ص) بر آنان نماز ميزاردند كه اين رسم همچنان برقرار است و از آن جا ميت را به سوى بقيع، براى دفن مى برند. گفته اند در اين مكان، پيامبر (ص) يك مرد و زن يهودى زناكار را رجم كرده اند. اين كار دركنار ديوار، در نزديكى باب مسجد انجام شد. (1) ب) معمارى خانه ها

با ساختن مسجد النبى (ص) شهر مدينه تحوّلى عظيم يافت. علاوه بر پيدايى يك كانون اجتماع و حضور گسترده عبادى براى مردم، هر يك از مهاجران از مردم مكه، در كنار مسجد خانه اى براى سكونت خود بنا كردند و پس از مدت كوتاهى، ده ها خانه در كنار و اطراف مسجدالنبى برپا شد.

خانه پيامبر خدا (ص)

از مهم ترين خانه هايى كه بنا شد، خانه و حجره هاى پيامبرخدا (ص) بود. آن حضرت پس از سكونت در منزل ابو ايوب انصارى، كه البته شش ماه طول كشيد، به احداث مسجد پرداختند و در كنار آن، خانه اى براى خود ساختند. خانه رهبر دينى، كه با استقبال باشكوه مردم وارد اين سرزمين گرديده، بايد به گونه اى طراحى شود كه بتواند بخش هايى از وظايف رهبرى را، علاوه بر وظايف مربوط به زندگى مادّى، در آن انجام دهد تا هم براى جامعه و هم براى خانواده اش كاربرد داشته باشد. بر ما چندان روشن نيست كه معمارىِ اين خانه، متأثر از نوع معمارى مردم مكه بوده يا نه.

در معمارىِ مكه، آنچه بيش تر نمود مى يافت، استفاده از خِشت و گِل در سقف و استحكام بنا از نظر استفاده از سنگ و مصالحِ محكم بود كه براساس وضعيت اقليمىِ مكه به سبب باران هاى سيل آسا و گرماى طاقت فرسا بود، اما در مدينه، به دليل داشتن هواى نسبتاً مطبوع و بارش باران كم و به ويژه غنى بودن اين سرزمين از نخل خرما و چوب، مصالح بيشتر خانه ها و معمارى آن ها را چوب تشكيل مى داد كه در سقف ها به كار مى رفت. ويژگى خاص اين بنا، سادگى بى نهايت آن بود؛ همانند مسجدى كه آن را ساخته بود. او به دنبال ساخت دارالخلافه و يا قصر نبود، بلكه سرپناهى براى آسايش و آرامش خود و همسرانش مى خواست. او ابتدا يك اتاق از خشت براى همسرخود سوده ساخت كه دوتنه نخل خرما سقف آن را تشكيل مى داد و سال بعد اتاق ديگرى براى عايشه و سپس براى حفصه و آنگاه دو اتاق ديگر براى دو همسر ديگرش ساخت، در نهايت سادگى و


1- سمهودى، 2/ 532

ص: 119

بى پيرايگى.

براساس گفته هيلن براند؛ «وجه شاخص ديگر اين خانه، ابعاد قابل توجه آن است. خانه در واقع ميدان مربع بازى را تشكيل مى داد كه هريك از اضلاع آن 56 متر بود و اتاق ها پهلو به پهلوى يكديگر در ضلع شرقى مسجد ساخته شدند و ويژگى ديگرش آن كه اين بنا صرفاً كاركردى مسكونى يافت. حجره ها در داخل محصوره بودند، نه در خارج از آن، و بدين ترتيب كنه متناقض اين بنا نمايان مى شد؛ بنايى كه ظاهراً به عنوان يك خانه مسكونى ساخته شد. و آن با توجه كامل به ديگر كاركردها طراحى گرديد. به بيان ديگر، نيّت آن بوده كه بيت محمد به عنوان كانون جامعه جديد اسلامى عمل كند.» (1) اگر پيامبر (ص) مى خواست زندگى ساده و بى پيرايه خويش را به عنوان يك شهروند، در خلوتى بى سر و صدا داشته باشد، بعيد بود آن را به شكلى كه گفته شد مى ساخت. البته مأموريت او اسلوبى از زندگى با طبيعتى عمومى را ايجاب مى كرد و خانه او نيز به همان نسبت خانه اى عمومى بود. (2) اين اتاق ها مانند ديوارهاى مسجد، سبك بوده اند. ابن سعد گفته يك شاهد عينى را نقل مى كند كه ناظر تخريب اتاق هاى همسران پيامبر (ص) بوده و مى گويد:

«من اتاق هاى همسران پيامبر را كه از شاخ و برگ درخت خرما ساخته و جلو درهاى آن ها پرده هايى بافته شده از موى سياه بزآويخته شده بود، ديده ام.» (3) پيامبر (ص) اتاقى عمومى براى پذيرايى منظور نكرده بود و احتمالًا اين كار را در حياط، كه همان مسجد بوده، انجام مى داد؛ زيرا در مجاورت درِ خانه آن حضرت به سوى مسجد (البته از خانه عايشه كه باب النبى خوانده مى شد)، ستونى به نام سرير وجود دارد كه آن حضرت تختى بر كنار آن زده و روى آن مى نشستند و نيز ستونى ديگر كه نام وفود بر خود گرفته بود. وفود يا دسته ها براى ديدار پيامبر (ص) در كنار آن مى نشستند و با ايشان پيمان مى بستند. اين نشان مى دهد كه پيامبر (ص) ديدارها و بخشى از امور مربوط به رهبرى و دعوت را در خارج از منزل و در مسجد به انجام مى رسانده است.

به گفته پاپادوپولو، اين قسمت، به مثابه تالار بار رسمى طبعاً جزئى از منزل بود (همانجا). ساختمان و بناى خانه پيامبر (ص) بسيار سبك بود؛ مانند الگويى از زندگى بدوى و چادرنشينى عرب صحراگرد و تركيبى از درخت خرما. جريان هوا وآفتاب، سايه گاه ها نگران كننده مى نمود، اما نمونه خوب و گويايى بود از معمارى مجرد و غير عادى باديه نشينان و توحيد، بدون امتيازى كه با توجه به عدم شناخت قبايل عرب از هرگونه هنر تزيينى و نقاشى، منزل را كاملًا برهنه و بى زيور نشان مى داد. براين اساس، ديدگاه هاى زيبا شناختى هرگز در انديشه پيامبر (ص) و مسلمانان آن عصر نبوده، بلكه رفع نيازهاى كيش و آيين جديد و اداره جامعه نوين به وسيله امكانات معمولى محيط كه از لحاظ فنى در دسترس بود، مدّ نظر قرار مى گرفت. (4)


1- همان، 39- 40
2- همان، 42
3- پاپادوپولو، معمارى اسلامى، ج 1، 11
4- همان جا.

ص: 120

نكته قابل ذكر ديگر در شكل معمارى و هندسى منزل پيامبر (ص) مربع بودن آن در ابتداى احداث است. منزل عايشه و سوده، هر دو به صورت مربع، حدود 50 متر ساخته شد. مربع از شكل هاى هندسى است كه نقشى بزرگ در معمارى اسلامى داشته است. اين نقشه اى كه پيامبر (ص) برگزيد، درست هندسى ودقيقاً مربع، كه شكل بنيادى كعبه است.

به گفته سمهودى، اتاق پيامبر (ص) كه به آرامگاه ايشان تبديل شد، همچنان باز و آشكار بود تا اين كه عمر بن عبدالعزيز، در زمان خلافت وليد، در هنگام بازسازى مسجد، حفاظى پنج ضلعى نامنظم برگرد آن احداث كرد و اين كار ناشى از هراسى بود كه مبادا با پيروى از همان شكل مكعب كعبه، اين اتاق نيز به صورت قبله در آيد و به سوى آن نمازگزارده شود. (1) نكته ديگر كه «پايا دو لو» به آن اشاره دارد، اين است كه: هر چند اين ديوارها به ارتفاع 5/ 3 متر با خشت خام ساخته شده بود، ليكن مى توانست براى پيامبر و پيروانش در صورت حمله دشمن، كه بارها رخ داد، به منزله يك پناهگاه ويا احتمالًا يك دژ كوچك عمل كند و اين نكته مفهوم مربع را- كه يك شكل منطقى دفاعى و بسان اردوگاه هاى رومى و دژهاى متعدد بيزانس بود- آشكار مى سازد. ازاين رو، اين ديوارها نه فقط به حريم مكانى مقدس و نه تنها منزل پيشواى امت، كه برپناهگاه و دژ اسلامى نيز دلالت داشت. (2) اين نظرِ پاپادپولو، به هيچ رو نمى تواند درست


1- وفاء الوفا 1/ 459.
2- همان، 14

ص: 121

باشد؛ زيرا بعيد است كه چنين كاركردى مورد نظر پيامبر (ص) بوده باشد. در هر حال، اين خانه كوچك، همانند مسجد با خشت و شاخه هاى درخت خرما بنا گرديد. سقفى كوتاه داشت كه دست بدان مى رسيد و هم چنين داراى دو درِ يك لنگه، بدون قفل بود كه يكى از غرب خانه به مسجد و ديگرى از ضلع شمالى آن به بيرون گشوده مى شد. (1)

ابن سعد، توصيف مى كند كه عبدالله بن يزيد پيش از تخريب خانه ها به دست وليد، آن ها را ديده و چنين توصيف كرده است:

«چهار خانه با ديوارهايى از گِل و كاه (خشت) كه شاخه درخت خرما در آن به كار رفته بود، به اتاق هاى مجزّا تقسيم مى شد و پنج خانه اى كه از شاخه هاى گل اندود نخل بنا شده بود، فاقد تقسيمات داخلى بود. بالاى درها پرده هايى از پارچه موئين سياه آويخته شده بود كه هر ضلع آن سه ذرع طول داشت. ارتفاع سقف ها به اندازه اى بود كه دست به آن ها مى رسيد.» (2) و نيز از محمد بن هلال نقل شده است كه خانه هاى همسران رسول الله (ص) را ديدم كه از شاخه هاى نخل خرما، كه سطحى از مو بر روى آن پوشيده شده بود، در جنوب ساخته شد. (3) هم چنين گفته شده است كه ديوارهاى خانه پيامبر (ص) را با خشتى كه قابل احتراق نبود و شاخه خرما كه كنار هم در مساحت و ارتفاع گذاشته شده بود، ساخته بودند. هريك از حجره ها درى كوچك به سوى مسجد داشت و بر آن، پرده اى از مو آويزان شده بود. از داود بن قيس نقل شده است كه گفت:

«حجره هاى پيامبر (ص) را ديدم كه ديوارهاى آن از شاخه هاى نخل ساخته شده بود و بر سطح خارجى آن لايه اى ازمو پوشيده بود.»

عرض خانه از درِ اتاق تا درِ خانه، حدود هفت ذرع (5/ 3 متر) و طول آن حدود ده ذرع (5 متر) بود و نيز از حسن بصرى نقل شده كه داخل خانة رسول الله (ص) شدم، دستم به سقف مى رسيد. براى هر خانه اتاقى و هر اتاقى از چوب عرعر (سرو) پوشيده (تزيين) شده بود. (4) پيامبر خدا (ص) پس از وفات در همين مكان؛ يعنى در جايى كه با عايشه زندگى مى كرد در نيمه اى از منزل عايشه دفن شد. در زمان عمربن عبدالعزيز خانه هاى محل سكونت ساير همسران پيامبر (ص) خراب شد و قبرهاى سه گانه پديدار گشت. عمر خود شخصاً دست به كار مرمّت قبرها شد و وردان را مأموركرد تا ديوارهاى خانه را تا پىِ در، بردارد و پى را نيز بكند. (5) بسيارى از صحابه از تخريب خانه ها ناراحت شدند و مى گفتند: اى كاش خانه ها به همان وضع باقى مى ماند تا مردم مى ديدند كه پيامبرشان چه محلّ سكونت ساده اى داشته و چگونه به چند خشت گِل قناعت و اكتفا كرده است! كسى كه كليدهاى خزائن دنيا به دست اوست. (6) ترتيب خانه ها اين گونه بود: حجرة حفصه، اولين اتاقى كه درِ كوچكى از آن به سوى خانه عمر گشوده مى شد. در سمت جنوب و سپس كنار آن (در غرب) حجره عايشه بودكه قبر پيامبر خدا (ص) در داخل آن


1- اين كردى، 251
2- ابن سعد، الطبقات الكبرى، 3/ 4- 190
3- سمهودى، همان 2/ 459
4- سمهودى، 278
5- امين كردى، ص 252
6- سمهودى، همان، ج 1، ص 460؛ ابن سعد، ج 1، ص 499

ص: 122

قرار گرفت و پس از آن، حجره فاطمه نزديك باب جبرئيل و پس از آن حجره امّ سلمه و آخرين حجره نيز در سمت شمال، اتاق جويريه بود. (1) خانه حفصه چسبيده به خانه عايشه بود از طرف قبله و بين دو خانه، راه باريك و تنگى به اندازه عبور يك نفر وجود داشت كه از پهلو حركت كند. آن دو، با يك ديگر از داخل اتاق ها صحبت مى كردند. (2) اما سادگى ديوارهاى حجره ها آن گونه بود كه رسول الله (ص) نمى پسنديد در آن مالِ زيادى صرف شود. امّ سلمه در حجره خود به جاى جريد (شاخه نخل) از آجر وخشت نسوز استفاده كرد. پيامبر (ص) وقتى آن را ديدند، پرسيدند: اين چيست؟ گفت: مى خواهم چشم مردم را از ديدن خود (خانه ام) بازدارم. پيامبر (ص) فرمود: اى امّ سلمه، بدترين راهى كه انسان به سوى آن مى رود، خرج كردن مال مرد مسلمان براى ساختمان و بنا است. (3) ج) خانه هاى صحابه

به هنگام مهاجرت پيامبر (ص) و صحابه ايشان از مكه، شهر مدينه دچار تحوّلى چشمگير در معمارى و شهر سازى شد. مدينه به شهرى اسلامى تبديل گشت كه مركزيت آن را مسجد شكل مى داد و به عبارتى مسجد چون نگينى در داخل انگشترى قرار يافت و صحابه معاجر پيرامون مسجد به صورت حلقه وار، خانه هاى خود را بنا كردند و سجد النبى را چون نگينى در بر گرفتند. رسول خدا (ص) براى برخى از آنها به تقسيم و توزيع زمين پرداخت. ايشان با دست مبارك خود براى آنان خطى روى زمين كشيده و حدود آن را تعيين مى كردند. (4) برخى از آنان در خانه هاى انصار ساكن شدند و بسيارى خود به ساخت خانه پرداختند. از آنجا كه سرزمين مكه و مدينه به لحاظ موقعيت جغرافيايى و توپوگرافى متفاوت بودند نوع معمارى اين دو منطقه نيز متفاوت بود. براين اساس مردم مكه از معمارى مدينه در خانه سازى خود تأثير پذيرفتند بدان نحو كه چون در مدينه نخلستانها فراوان و تنه هاى نخل و شاخه هاى خرما به عنوان مصالح ساختمانى استفاده مى شد آ نان نيز كه د رمكه عادت كرده بودند خانه هايشان به و يژه سقف ها را از سنگ بنا كنند و ستونهاى محكم از سنگ و به صورت مربع يا مدور استوار سازند، در مدينه تحت تأثير معمارى شهر و شرايط جديد، استفاده از چوب ونخل و تنه درخت براى زدن سقفها بهره بردند و براى ديوارها نيز از خشت و آجر نسوز (لِبن) و سنگ بهره بردند و چوبهايى كه بر فراز آن تزيين شده بود بر بالاى درب ها مى گذاشتند. اين موضوع از گفته عباس عموى پيامبر (ص) روشن مى گردد كه وقتى رسول خدا (ص) براى وى خطى جهت ساختن خانه اش بر روى زمين كشيدند و وى از بناى آن فارغ شد با صداى بلند گفت: «بنيتها باللِبن و الحجاره .... والخشبات فوقها مطاره .... يا ربنا بارك لاهل داره ....» و


1- ابن نجار، اخبار مدينه الرسول، ص 73
2- سمهودى، ج 2، ص 543
3- محمد الياس عبدالغى، بيوت الصحابه، ص 28
4- سمهودى، وفاء الوفا، ج 2، ص 508

ص: 123

رسول خدا (ص) نيز فرمود: «اللهم بارك فى هذه الداره» «من اين خانه را با (لِبن) خشت و آجر نسوز و سنگ بنا كردم و چوبهايى كه بر بالاى آن بر آمدگى هايى ايجاد كردم بر فراز آن گذاشتم، خداوندا! اين خانه را براى ساكنانش مبارك بگردان و رسول خدا (ص) نيز دعا فرمودند: خداوند براى ساكنان آن بركت قرار ده رسول خدا (ص) هم چنين ناودانى براى سقف اين خانه قرار داد و اين كار را با گذاشتن پاهاى مبارك بر روى شانه هاى عباس انجام دادند (1) كه اين تقريباً ارتفاع ديوارها و سقف را نشان مى دهد.

آنها خانه هاى خود را در كنار مسجد النبى، كه مكانى مقدس براى عبادت بود بنا كردند وهر يك دو درب براى خانه هايشان قرار دادند، يكى درى كه مستقيماً به مسجد باز مى شد تا انها را با اين مكان مقدس مرتبط سازد و درب ديگرى كه به كوچه و بيرون باز مى شد و محل تردد آنان به خارج از خانه بود. پس از توسعه خيبر پيامبر (ص) امر فرمود كه همه درهايى كه به مسجد باز مى شد جز درب خانه على (ع) بسته شود «امر بسد الابواب الا باب على» و اين كار به فرمان خداوند انجام شده بود.

در اين نوع معمارى به گفته اگوست شوازى «پايه عربى» يك تنه درخت نخل است كه بين دو تخته متصل گرديده است. اعراب تخته هاى بريده شده به انضمام چند اتصال از طريق گچ، سقفهايى با كيفيت استثنايى بوجود مى آوردند، چوب در آب و هواى گرم نقش مهمى بازى مى كند به كمك قطعات كوچك چوب متصل به هم كه در وسط با هم تلاقى ميكنند و نوعى شبكه را تشكيل مى دهند انجام مى گيرد. چون نقوش و نمايش تصاوير حيوانات زنده از طرف قرآن ممنوع گرديد.، از اين رو تمامى دكوراسيون افسانه اى از هنر حذف شده است. طبق يك عادت نژادى، اعراب ساكن، در دكوراسيون معمارى خود از دكورهاى پرده اى استفاده كرده باشند يعنى دكورهايى كه در دوران زندگى باديه نشين ها تنها تزيينات امكان پذير منازل آنها بود. (2) آويختن پرده هايى از پوست مو و بز بر روى درب خانه ها و يا اتاق ها معمولًا رسم بود. گاهى نيز پرده اى بافته شده از پارچه نيز بر درب اتاقها آويزان و نوعى تزيين محسوب مى گرديد. نمونه اى در دست داريم كه حضرت فاطمه (س) بر روى درب اتاقشان پرده اى زيبا آويختند و فرشى در كف گسترانيدند و چون رسول خدا (ص) وارد منزل وى شدند و اين زينت را نپسنديدند، فاطمه (س) آن را به سرعت برداشتند، آن ها را به پيامبر (ص) رسانيدند و گفتند تا بين مستمندان تقسيم كنند. (3) در اين معمارى تا آن جا كه ممكن بود از پشت درى، مشبك ها و پرده هاى تسبيحى براى تخفيف تابش خيره كننده نور آفتاب به هنگام نفوذ به داخل ساختمان استفاده مى شد. پاهاى برهنه در تماس با حصير پوش آرام مى گرفت. فقدان اثاثيه در درون فضاها به جريان آزاد هوا كمك مى كرد. پنجره ها معدود بودند. تركيب تمام ابن عناصر جوى كم نور و مذهبى را به وجود مى آورد كه روح و جسم را آرامش مى داد. (4)


1- سمهودى، ج 2، ص 492
2- تاريخ معمارى، ص 168
3- سمهودى، همان، ج 1، ص 468
4- بوركهارت، هنر اسلامى، زبان و بيان، ص 24

ص: 124

گسترش فضا در سطح وارتفاع

اما مواردى البته به ندرت هم در دست داريم كه برخى خانه ها در دو طبقه ساخته مى شدند مثل خانه ابو ايوب انصارى كه وقتى رسول خدا (ص) به مدينه آمدند براى سكونت در يكى از منازل به خانه او رفتند و در طبقه پايين ساكن شدند و ابوايوب در طبقه بالا، كه البته ابو ايوب بعد از چندى از اين امر نگران شد كه مبادا بى حرمتى به پيامبر (ص) كرده باشد، چون بر بالاى سر آن حضرت زندگى مى كند لذا به طبقه پايين آمد و رسول خدا (ص) به طبقه بالا رفتند. (1) اطم (قلعه كوچك)

برخى از خانه ها نيز حالت قلعه و حصن داشته است وبه صورت بسيارمستحكمى از سنگهاى كوهى بنا مى شده است كه به آنها اطم مى گفتند. اين شيوه معمارى مخصوص يهوديان مدينه بود كه آنها از هنگام سكونت در مدينه 40 اطم ساختند. قلعه هاى يهوديان بنى نظير و بنى قريظه در مدينه معروفند. وقتى رسول خدا (ص) به مدينه آمدند و به اخراج يهوديان پرداختند صحابه مى خواستند اطم هاى آنان را اخراب كنند و پيامبر (ص) مانع شدند. اين نوع معمارى مورد تقليد اعراب مدينه هم قرار گرفت لذا چند نمونه ازآن ساخته شد، يكى خانه حسن بن زيد بود (2) و ديگرى اطم حسان بن ثابت بود كه بسيار مستحكم و مرتفع بود. حسان بن ثابت از شعراى عصر پيامبر (ص) بود كه در آن جا مى زيست. اين اطم در سمت غرب مسجد قرار داشت. ديوارهاى آن بسيار بلند و شكلى هندسى زيبا داشت.

اما كف برخى از خانه ها را نيز سنگفرش مى كردند مثل خانه ابراهيم بن هشام در كنار خانه حسن بن زيد در مجاورت مسجد النبى كه سمهودى ذكر مى كند با بلاط (سنگ مفروش در كف) تزيين شده بود. او محدوده سنگفرش خانه وى را در جهات مختلف مشخص مى كند. (3) زقاق (كوچه)

اما برخى از گفته ها حكايت از آن دارد كه اين خانه ها كه البته نزديك يكديگر ساخته مى شدند به وسيله كوچه هايى با پهناى 5/ 2 متر به هم مرتبط و راه عبور و مرور مردم را تأمين مى كرد. هر يك از اين كوچه ها نامگذارى مى شد مثل زقاق القشاشين كه پهناى آن سه متر بود و يكى ديگر از اين كوچه ها معروف به زقاق المناصع است. بر اساس گفته ياقوت حموى كوچه اى بوده كه از خانه پيامبر (ص) به خارج مناطق مسكونى مدينه در شرق و كنار چاه ابو ايوب راه داشته است و شبها زنان به آنجا رفته و قضاى حاجت مى كردند. چيزى شبيه توالتهاى عمومى. از عايشه نيز روايتى در دست است كه زنان پيامبر (ص) هم براى اين كار شبها به سوى آنجا مى رفتند كه بسيار وسيع و پهن بوده و پيرامون آن نيز ديوارى كشيده شده بود. اين


1- مسلم، كتاب الاشربه، 36؛ حديث 2503
2- ابن شبه، تاريخ المدينه المنوره، ج 1، ص 260
3- سمهودى، وفاءالوفا، ج 2، ص 737

ص: 125

كار به رسم عصر جاهليت صورت مى گرفت (1) . تا اين كه بعدها ديوار آن خراب شده و زنان در داخل خانه خود ديوار و حائطى براى اين كار درست كردند. (2) رباط (ميهمانسرا)

برخى از متمولان و كسانى كه از وضعيت مالى خوبى برخوردار بودند براى خود دوخانه بنا مى كردند يكى خانه اى بزرگ كه براى ديدار و پذيرايى از ميهمانان و خانه اى كه محل سكونت آنان بود از جمله عثمان به عفان، كه در جهت شرقى مسجد مقابل باب جبرئيل دو خانه متصل بهم داشت يكى معروف به دارالكبرى و ديگرى دارالصغراى (3). روايتى ديگر حاكى از آن است كه دارالكبرى ابتدا خانه كوچكى بود كه رسول خدا (ص) به عثمان به اقطاع اگذار كرده بودو او خانه هايى در كنار آن را خريد و به توسعه خانه اش پرداخت وا ز سمت جنوب آن را توسعه داد (4) يكى از كاربردهاى خانه ها، ميهمانسرا و محلى براى ضيافت مسلمانان بود علاوه بر دار عثمان، خانه عبدالرحمان بن عوف نيز به همين منظور ساخته شد اين خانه به دارالضيفان معروف شد كه به منزله ميهمانسراى امروزى است و نام ديگرش دارالكبرى، چون بسيار بزرگ بود. اين اولين خانه اى با اين بزرگى و وسعت بود كه توسط يكى از مهاجران براى پذيرايى از ميهمانان رسول خدا (ص) ساخته شد (5). اين مكان را نيز رسول خدا (ص) براى او ترسيم و خط بناى آن را كشيده بود. آن حضرت براى بنى زهره در سمت پايانى مسجد خط خانه هايشان را در روى زمين كشيده و مشخص كرد و سهم عبدالرحمن زمينى پر از گياه شد كه او آنها را قطع وخانه ياد شده كه به عبارتى مى توان ان را قلعه يا اطم نيز ناميد بنا كرد (6).

اما براى توسعه خانه ها نيز علاوه بر گسترش در طول وعرض در ارتفاع هم نمونه هايى روشن درد ست است از جمله خانه خالدبن وليد چون بين خانه جبله بن عمرو و عمروبن عاص قرار داشت و خانه او كوچك و تنگ بود به رسول خدا (ص) ازكوچكى آن شكايت كرد و آن حضرت به او فرمود: «ارفع فى السماء و سل الله السعه». [آن را به سوى آسمان بالا ببر كه خداوند آن را براى تو بركشد و گسترش دهد] (7) كه البته به نظر مى رسد بيشتر از دو طبقه ساخته نمى شده است. و ما نمونه اى ازخانه هاى سه طبقه نداريم. اما برخى از خانه ها نيز بسيار باشكوه و عالى ساخته مى شده است و غير از خانه عثمان، ابو سفيان خانه اى عالى داشته كه با شكوه ترين خانه در مدينه از لحاظ بنا و مرتفع ترين آنها بوده ا ست شايد بتوان گفت چون عنوان مرتفع تر آمده شايد خانه اش يا سه طبقه بوده و يا ديوارهاى آن خيلى بلند بوده است «كانت اشرف دار بالمدينة بناء و اذهبها فى السماء». (8) جنابذ (گنبد)

چنانكه روشن است طراحى گنبد در معمارى اسلامى الهام يافته از خيمه عربى و


1- معجم البلدان، ج 5، ص 202
2- سمهودى، وفاء الوفا، ج 2، ص 607
3- سمهودى، ج 2، ص 732
4- همان ج 2، ص 690
5- ابن شبه، همان، ج 1، ص 235
6- ياقوت حموى، ج 5، ص 86
7- ان شبه، همان ج 1، ص 244
8- ان شبه، همان ج 1، ص 256

ص: 126

بدوى (صحراگرد) است كه به صورت مدور از پوست بافته مى شد. در معمارى عصر پيامبر (ص) يك نمونه از گنبد يا به عبارتى قُبه كه كوچكتر از گنبد است در دست داريم كه نشان مى دهد اين نوع اثر هنرى درعصر رسول خدا (ص) البته به طور بسيار نادر وجود داشته است. اعراب آن را جُنبذ مى نامند و اين همان دليلى است كه مى توان به صراحت اقتباس" گنبد" كه همان جنبذ به عربى است در معمارى ايرانى را از اعراب صحراگرد دانست.

در توصيف قبه هاى بهشت اشاره شده است «فيها جنابذ من لؤلؤ» [در بهشت گنبدهايى از مرواريد ساخته شده است]. (1) در متون آن عصر هم چنين از قرائن كه همان قرينه باشد ياد شده و قرينه به معناى جنبذ يا گنبد است (2).

ابن شبه گويد: عبدالرحمن بن عوف پيرامون مسجد خانه اى ساخت كه بر فراز آن سه قبه قرار داشت (3) و نيز خانه مليكه دختر خارجه بن سنان هم داراى قبه اى بوده است كه در توسعه عمر بن عبدالعزيز اين خانه ها و قبه ها تخريب و در توسعه مسجد وارد شد. (4) عنوان قرائن در شعرى از ابى قطيفه در آن عصر نيز آمده است. (5) حش (بوستان)

در شهر سازى عصر پيامبر (ص) «حش» به معناى باغى مصفا براى نشستن و تفريح مردم (پارك عمومى) يا باغ و نيز چاه جايگاه ويژه اى داشته است هفت چاه در اطرف مسجد النبى و در داخل مدينه در عصر پيامبر حفر شد مثل بئر حاء، بئر رومه، بئر بضاعه و بئر اريس كه از طريق اين چاهها زمين هاى پيرامون را آبيارى و نخلستانها را آباد و يا از آب آن براى آشاميدن بهره مى بردند. اين چاهها از جهت ديگرى نيز تقدس داشت و آن وضو گرفتن رسول خدا (ص) وخوردن آب آن توسط ايشان بود كه براى صحابه تبرك و تقدس ويژه اى داشت. برخى از اين چاهها تا 50 سال قبل نيز وجود داشتند. براى نمونه از اين چاهها و باغها مى توان به بئر حاء اشاره كرد كه در جهت شمال مسجد النبى قرار داشت ومتعلق به ابى طلحه انصارى بود و او در آنجا باغى مصفا داشت كه از آن چاه براى آبيارى بهره مى برد. اين مكان به «حش ابى طلحه انصارى» معروف بود. وقتى آيه «لن تنالوا البر حتى تنفقو ا مما تحبون» نازل شد ابوطلحه انصارى اين چاه را صدقه قرار داد تا مردم از آن بهره برند. (6) سقيفه

اما علاوه بر خانه ها مكانهايى عمومى نيزبه صورت مسقف ساخته مى شد تا رؤساى قبايل گردهم آيند و پيرامون مسائل جارى و روزانه قبيله به مشورت بنشينند. اين مكانها به عبارتى دارالشورا و مجلس مشورتى بود. در عصر جاهليت در مكه دارالندوه و در عصر مقارن ورود پيامبر (ص) به مدينه سقيفه بنى ساعده از


1- محمد الياس عبدالغنى، همان، ص 110
2- قاموس المحيط ج 1، ص 364
3- همان ج 1، ص 232
4- ابن نجار، اخبار مدينة الرسول ص 99
5- محمد الياس عبدالغنى، همان، ص 111
6- همان، ص 114

ص: 127

اين نمونه ها است. هر قبيله اى براى خود سقيفه اى در مدينه داشت كه چون مسقف بود آنها را سقيفه مى ناميدند. اما يكى ازآنها در تاريخ بسيار معروف شد و آن سقيفه بنى ساعده متعلق به قوم خزرج بود كه در آن سرنوشت خلافت بعد از رسول خدا (ص) تعيين شد و انتخاب ابوبكر در آنجا رقم خورد. اين مكان به عبارتى سايه بانى بود كه نزديك بئر بضاعه قرار داشته است.

نوع معمارى آنها چنين بوده است معمولًا سقيفه هاى معروف درباغهاى مدينه ساخته مى شد، ديوارى از غرب و سپس ديوارى از شرق و نيز ديوارى در جنوب كه از خشت و اجر نسوز پيرامون آن را احاطه مى كرد و در ديوار شرقى معبر و به عبارتى دربى براى آن قرار داده مى شد و به وسيله چوبهاى درخت خرما، شاخه هاى آن ونيز حصير مسقف مى گرديد و جهت شرقى آن باز مى ماند بدون ديوار زيرا در تابستان به خنكى داخل سقيفه كمك مى كرد. برخى از آنها بزرگ بود و برخى كوچك كه اين به تمكن مالى بنا كننده آن بستگى داشت. معمولَا سقيفه ها به همين صورت و شكل ساخته مى شد. (1) موقعيت سقيفه بنى ساعده در سمت شمالى مسجد النبى به فاصله 500 مترى آن قرار داشت. اين سقيفه حدود سال 1360 شمسى كه ديوارهاى خشتى آن همچنان موجود بود تخريب و اكنون شهردارى مدينه به جاى ان ساخته شده است.


1- محمد الياس عبدالغنى، همان ص 115

ص: 128

نتيجه

معمارى عصر رسول خدا (ص) همانند ساير اعصار با دوران گذشته خود مرتبط و ازان الهام يافته است. اين معمارى بيش از هر چيز متأثر از شرايط اقليمى و جغرافيايى بود. و آب و هواى عربستان در آن تأثير زيادى داشته است. استفاده از چوب در سقفها به سبب خشكى آب و هوا و گرمى آن و استفاده از شاخه هاى نخل خرما و يا باز گذاشتن جهتى از بنا بدون ديوار براى به جريان در آوردن باد و ايجاد فضايى خنك و مطبوع درروزهاى گرم و نيز استفاده از سقفهاى كوتاه براى گرم ساختن مكان سكونت در شبهاى سرد زمستانى و خشك، استفاده از خشت هاى خام لِبن (آجر نسوز) و استفاده از سنگ در ديوارها همگى متأثر از شرايط جغرافيايى خاص شبه جزيره است.

ورود پيامبر (ص) به يثرب و پايه گذارى شهرى مدنى به عنوان مدينه النبى بر اساس معمارى جديد و نوين كه دستمايه هاى مذهبى در آن بيشتر نماد داشت در مركزيتى مذهبى و مقدس مثل مسجدا لنبى تبلور يافت. اين مسجد درمركز شهر به عنوان مكان عبادت ونيز تالارعام و اجتماعات كه البته چند منظوره ساخته شده بود چون نگينى در وسط شهر قرار گرفت و دركنار آن يعنى پيرامون محيط خارجى آن صحابه مهاجر خانه هاى متعددى بنا و در حقيقت شهرى اسلامى را پايه گذارى كردند كه تا عصر حاضر شهرهاى اسلامى الگويى روشن از آن عصر را در خود دارد، زيرا مسجد در مركز اصلى شهر واقع ودر پيرامون آن خانه ها و نيز بازار به عنوان دو ركن معنوى و مادى شهر اسلامى را شكل مى دهند. نكته قابل ذكر ديگر تحول درمعمارى اين خانه ها در مدينه پس از ورود رسول خدا (ص) توسط مهاجران است. زيرا مهاجران و مردم مكه معمارى متفاوتى از مردم مدينه داشتند، آنان خانه هاى خود را از سنگ هاى تراشيده شده و محكم مى ساختند، چون مكه سرزمينى كوهستانى بود و سنگ به وفور در آنجا وجود داشت؛ برعكس مدينه كه شهرى مسطح و با نخلستانهاى انبوه و آب و هواى مطبوع و خنك بود لذا وقتى مهاجران مكه به مدينه آمدند در بناى خانه هايشان از تنه هاى نخل و شاخه هاى خرما براى سقف استفاده كردند. كارى كه در مكه رايج نبود. رسول خدا (ص) بعنوان معمار و طراح مسجد النبى و خانه هاى صحابه، علاوه بر آنكه در ساختن مسجد شخصاً سهيم بود ونوع معمارى و طراحى آن را مشخص مى كرد ند به تقسيم زمين ها و توزيع فضاا براى احداث بنا و خانه ها با كشيدن خط هايى مى پرداختند و حتى به توسعه آنها در عرض و طول و نيز ارتفاع فرمان مى دادند. نمونه هايى از احداث خانه هاى دو طبقه درمدينه نيز حكايت از توسعه در ارتفاع دارد. با اين وجود سادگى معمارى و دورى از پيچيدگى هاى خاص و تزيين و زيبايى سازى از ويژگى هايى منحصر به فرد معمارى در عصر رسول خدا (ص) است.

ص: 129

ص: 130

ص: 131

ص: 132

ص: 133

وحدت و همبستگى مذاهب اسلامى

گفتگوى آيت الله هاشمى رفسنجانى و شيخ يوسف قرضاوى در شبكه تلويزيونى الجزيره

برنامه گفتگوى آقاى اكبر هاشمى رفسنجانى، رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام و آقاى شيخ يوسف قرضاوى، رييس اتّحاد جهانى علماى مسلمين (از گروه هاى سنى)، با تأكيد دو طرف بر ضرورت وحدت و همبستگى مسلمانان جهان، با توجه به وضعيت فعلى انجام گرفت.

به گزارش خبرگزارى ايسنا، به نقل از شبكه تلويزيونى الجزيره، پيش از آغاز اين گفتگو، مجرى برنامه زنده تلويزيونى، ضمن قدردانى از حجت الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى و شيخ قرضاوى، خطاب به بينندگان گفت:

بينندگان عزيز! پيش از آن كه آغازگر اين برنامه زنده تلويزيونى باشيم، لازم است بر اين نكته تأكيد كنم كه هاشمى رفسنجانى و شيخ قرضاوى، بنا به درخواست هيأت بلندپايه اى از انجمن جهانى مسلمين، كه اخيراً در تهران ديدارى را با برخى از شخصيت هاى ايرانى داشته اند، اين مناظره را انجام مى دهند و اين برنامه، پيش از آن كه مناظره باشد يك گفت وگوى دوجانبه است، كه با هدف ايجاد وحدت هرچه بيش تر ميان سنى و شيعه، به خصوص با توجه به وضعيت فعلى عراق انجام گرفته است.

آقاى هاشمى رفسنجانى:

من به نوبت خود، مى خواهم از شبكه تلويزيونى الجزيره وهمچنين آقاى شيخ قرضاوى به دليل برگزارى اين برنامه و فراهم كردن اين فرصت، كه مطمئناً اهميت ويژه اى به وحدت هر چه بيش تر مسلمانان داده است، تشكّر و قدردانى كنم.

ايشان افزودند: ما، پس از وقوع انقلاب اسلامى در ايران، تلاش هاى بسيارى در زمينه فراهم ساختن وحدت اسلامى هر چه بيشتر

ص: 134

مسلمانان انجام داده ايم واين راه را پيش از اين، آيت الله علامه بروجردى و شيخ عبده رفته بودند و در اين راه تلاش هايى را انجام داده اند و هم چنين آيت الله خامنه اى نيز تلاش هايى را در اين زمينه انجام داده اند و در آن زمان موفقيت هاى بسيارى را محقّق ساختيم و در اين راه نيز بسيارى با ما از جمله شيخ قرضاوى همراهى كردند و بايد بگوييم كه ما به يكديگرنزديك شديم و تلاش هايى را نيز براى نزديكى هر چه بيشتر مذاهب انجام داديم، امامتأسفانه در روزهاى اخير با مشكلاتى مواجه شديم كه اين مشكلات از اوضاع عراق و لبنان ونيز تلاش هاى دشمن تأثير گرفته است. به اعتقاد من دشمنِ ما در صدد آن است كه ما راشكست دهد و به اعتقاد من، طرح آمريكا در خاورميانه با شكست مواجه شده است و آن هانتوانسته اند اهداف خود را در عراق محقّق سازند؛ بنابراين، به اين تصوّر رسيده اند كه با فتنه افكنى و ايجاد تفرقه ميان شيعه و سنى مى توانند به پيروزى برسند وجبران اين شكست را بكنند؛ با توجه به پيروزى ملت و مقاومت اسلامى لبنان و نيزپيروزى مقاومت در تمامى كشورهاى اسلامى، آن ها تلاش كرده اند كه با ايجاد فتنه وتفرقه افكنى ميان اهل تشيع و تسنن، به اهداف خود دست يابند و در تلاش براى تحقّق آن هاباشند ...

در قرآن به صورت صريح و روشن بر ضرورت محافظت از وحدت مسلمانان تأكيد شده است؛ بنابراين، با توجه بر اين ضرورت،

ص: 135

لازم است از تمامى بازى هايى كه آمريكايى ها انجام مى دهند و براى آن برنامه ريزى مى كنند، دورى كنيم و مى توانيم بسيارى از مسائل خود را از طريق وحدت، نه از طريق تفرقه، حلّ و فصل كنيم. علما و ملت ايران به وحدت اسلامى و ضرورت آن ايمان دارند و مطمئناً اهل تسنن نيز به اين وحدت ايمان و اعتقاد دارند و به ايجادتفرقه رضايت نمى دهند؛ بنابراين، لازم است علما و عقلا به هيچ يك از افراط گرايان دو طرف توجه نكنند.

آقاى قرضاوى:

در ابتداى اين برنامه، قرضاوى با تشكر وقدردانى از فرصتى كه شبكه تلويزيونى الجزيره براى انجام اين گفت وگو، با توجه به درخواست اتّحاد جهانى مسلمين فراهم ساخته است و نيز با تشكّر و قدردانى از حجت الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى، جهت شركت در اين برنامه، گفت:

به اعتقاد من اين ديدار و گفت وگو براى امت اسلامى نتيجه بخش و داراى خير و بركت خواهد بود. من دوست داشتم و اميدوار بودم كه آيت الله هاشمى درباره نقاط هشت گانه سخن بگويد كه بايد درباره آن ها سخن بگوييم و گفت وگو كنيم. ما مى خواستيم كه در اين گفت وگودرباره اين زخم حرف بزنيم؛ هر چند كه هدف اين برنامه ايجاد تقارب بيشتر مذاهب وتلاش براى دور شدن از اختلافات و يا به عبارتى زخم ها است. در اين جا يك قضيه مهم مطرح است و آن قضيه، قضيه تكفير است. ما مى خواهيم كه اسلام همان گونه كه يك اسلام واحد بوده، يك اسلام واحد بماند و متأسفانه كسانى هستند كه مى گويند ما هيچ اجماعى و هيچ تفاهمى با اهل تسنن نداريم. ما مخالف اين قضيه؛ يعنى قضيه تكفير هستيم و كافى است كه فرد مسلمان بگويد أشهد أن لا إله إلّا الله و أشهد أنّ محمدا رسول الله. اين يك قضيه است؛ اما قضيه دوم آن است كه اختلافات شيعيان و اهل تشيع و اهل تسنن نبايد در حضور عامه و در مساجد مطرح شود و بايد اين مسأله تنها با حضور متخصصان وكارشناسان به بحث و گفت وگو گذاشته شود؛ اما قضيه سوّم، مسأله خلفا و اهل بيت است؛ اهل تسنن عاشق اهل بيت (ع) هستند و هيچ كس از اهل تسنن وجود ندارد كه اين عشق ومحبت را نسبت به خاندان و اهل بيت پيامبر نداشته باشد. چه كسى از اهل تسنن وجود داردكه حضرت على (ع)، اين شمشير بُرنده خداوند را دوست نداشته باشد؟ چه كسى از اهل تسنن حسن و حسين (ع)، نوه هاى پيامبر اكرم را دوست ندارد؟ چه كسى زين العابدين (ص) رادوست ندارد؟ مشكل ما با اهل تشيع و مخالفت ما با آن ها نسبت به صحابه پيامبر است؛ من هم چنان بر حساسيت اين موضوع تأكيد و اصرار دارم؛ ممكن نيست كه ما دست در دست هم بگذاريم و شما هم چنان بگوييد لعنت الله على ابوبكر، عمر و عايشه. اينان شاگردان رسول اكرم و نزديكان وى هستند و لازم است بر آن ها احترام بگذاريم؛ اين احترام گذاشتن براى همه صحابه پيامبر، كه در قرآن كريم نيز

ص: 136

اشاره صريح و مستقيمى به آنها شده است، لازم و ضرورى است. چه كسى ايران را از پرستش آتش آزاد ساخت؟ همين صحابه پيامبر بودند؟ چه كسى مصر را از پرستش بت ها رها ساخت؟ همين صحابه پيامبربودند. لازم است تمامى اين بى حرمتى ها نسبت به خلفا متوقف شود؛ اما مسأله ديگرمسأله نشست اخير مكّه است كه ضرورى بود تمامى علماى دينى اهل تشيع و اهل تسنن درآن شركت كنند و پيش نويس يا قطعنامه يا توافقنامه اين نشست را امضا كنند، اما متأسفانه ديديم كه هيچ يك از علماى شيعه بزرگ عراق در اين نشست حضور به هم نرساندند.

مسأله ديگر چيزى است كه در عراق جارى است. گروه هاى مرگ و كشتاردر عراق هم چنان به كار خود ادامه مى دهند و مردم را مجبور به ترك منازل و مناطق مسكونى خود مى كنند؛ در عراق مساجدى بسته شده اند و مساجدى به تسخير درآمده اند.

موضوع ديگر، كه لازم است به آن اشاره كنم، آن است كه ما مخالف هرگونه تقسيم و تجزيه عراق هستيم. كسانى هستند كه مى خواهند كشورهاى اسلامى راتقسيم و تجزيه كنند. مى خواهند عراق را به چندين عراق و مصر را به چندين مصر وسوريه را به چندين سوريه تبديل كنند. لازم است با اين گونه طرح ها مخالفت كنيم و دربرابر هرگونه طرحى در زمينه تقسيم و تجزيه اين كشورهاى اسلامى بايستيم.

ص: 137

آقاى هاشمى! شما كه الآن در اين برنامه سخن مى گوييد، براى ما مشخص كنيد آنچه را كه مى گوييد رأى شخصىِ شماست يا رأى تمامى علماى دينى ايران است؟

آقاى هاشمى رفسنجانى:

طبيعتاً من آراى شخصى خود رامى گويم، اما مى دانم كه اكثريت علماى ايران نيز چنين رأى و نظرى دارند.

مجرى شبكه الجزيره:

آنچه كه آقاى شيخ قرضاوى گفتند را شنيديد، موضوع نشست مكه و توافق اين نشست و عدم حضور بسيارى از علماى شيعه و نيز موضوع لعن (صب) خلفا ...؟!

به اعتقاد من كارهايى كه از سوى عوام و افراط گرايان انجام مى گيرد، نبايد بر ما تأثير بگذارد و نبايد منجر به ايجادتفرقه ميان ما شود. بايد هم چنان به وحدت خود متمسك بمانيم؛ در حال حاضر خطر بزرگترخطر اسراييل و آمريكا است. استكبار درصدد ايجاد فتنه و به اشغال در آوردن سرزمين هاى ما است و امت اسلامى بايد نسبت به اين امر هوشيار باشد؛ زيرا اين امت مسؤوليت هاى خاصى را به عهده دارد و با توجه به دارا بودن منابع غنى انرژى، مى توانددر برابر اين دشمن ايستادگى كند؛ لذا اين حق امّت اسلامى است كه يك قدرت تشكيل دهد واز اسلام محافظت كند. نبايد به سخنان عوام گوش دهيم و بر اساس آن ارزيابى ياموضع گيرى كنيم؛ در تمامى خطبه هاى جمعه مى گوييم: صلوات بر محمد و آل محمد و اصحاب محمد (ص)، نبايد به حقوق ديگران تجاوز كنيم.

آقاى رفسنجانى! بسيارى از اهل تسنن اين سؤال را مطرح مى كنند كه چرا حكم حرام يا تحريم از سوى شما، در اين زمينه؛ يعنى لعن صحابه توسط عوام، صادر نمى شود؟

آقاى هاشمى رفسنجانى:

اين موضوع بارها از سوى علماى اسلام مطرح شده است و نيز توسط امام خمينى، رهبر كبير انقلاب اسلامى و آيت الله خامنه اى نيز مطرح شده است؛ نبايد به چيزهايى كه منجر به ايجاد تفرقه و اختلاف مى شود گوش دهيم؛ ما نمى خواهيم كه اين امّت تضعيف شود و در تمامى خطبه هاى خود به موضوع اهل بيت و صحابه نيز مى پردازيم و پرداخته ايم.

مجرى شبكه الجزيره:

آقاى شيخ قرضاوى! در ميان اهل تسنن نيز افراطگرايانى وجود دارند و در اين زمينه فتواهايى نيز از سوى برخى از رجال دينى، در زمينه تكفير اهل تشيع صادر شده است؛ بنابراين، اهل تشيع نيز در اين زمينه نسبت به اهل تسنن اعتراضاتى دارند.

من مى توانم به زبان اهل تسنن بگويم خطاى هر شخصى بر آن شخص است، نه بر همه. موضوع تكفير موضوع دوجانبه اى است؛ اما چه مقداراز اهل تسنن هستند كه اهل تشيع را تكفير مى كنند؟ اكثريت اهل تسنن به چنين اقدامى مبادرت نمى كنند. چه تعداد از اهل تسنن در پس حزب الله ايستادند و از حزب الله حمايت كردند؟ بنابراين، موضوع تكفير موضوع عامى ميان اهل تسنن نيست. همانگونه

ص: 138

كه گفتيم ما بر اعتدال گرايان نظر داريم و اعتماد مى كنيم.

آقاى رفسنجانى! اهل تشيّع معتقد به تقيّه هستندو مى گويند كه تقيه حكم خاصى دارد، نظر شما در اين زمينه چيست؟

آقاى هاشمى رفسنجانى

من فكر مى كنم اين نيز يكى ديگراز موضوع هايى است كه به وسيله دشمنان مطرح مى شود. امروز اگر به زندگى عقلا، كشورهاو حكومت ها و هر انسانى نگاه كنيد، مى بينيد كه برخى از موضوعات وجود دارد كه شخص معتقد است مصلحت است كه نبايد مطرح شود. در قانون نيز چنين چيزى وجود داردو حتى برخى از مدارك سرّى يا قوانينى وجود دارد كه اصلا نبايد مطرح شود. مسأله اين طور نيست كه هر كسى موضوعى را آنچنانكه مى خواهد و آنچنانكه مصلحت مى داند مطرح كند. تقيّه كه شيعيان به آن معتقد هستند از قرآن گرفته شده و منبع اصلى آن، قرآن كريم است و نبايد اسرار مسلمانان را به غير مسلمانان مطرح كنيم و ما حتى در ميان خودِشيعيان نيز هر چيزى را مطرح نمى كنيم؛ برخى از امور سرّى، در هر حكومتى و در هر دولتى وجود دارد، بنابراين، اگر بخواهيم مفهوم تقيه را به يك حركت سرّى شيعه تعريف كنيم، اين يك تعريفى است كه از روى سادگى و ناآگاهى انجام گرفته است؛ زيرا اين موضوع نه تنهادر نزد شيعيان، بلكه در نزد اهل تسنن و ديگر مسلمانان نيز وجود دارد.

مجرى شبكه الجزيره:

آقاى رفسنجانى! گفته مى شود تلاش هايى ازسوى ايران براى شيعه ساختن اهل تسنن در كشورهاى اسلامى انجام مى گيرد، پاسخ شما به اين پرسش چيست؟

آقاى هاشمى رفسنجانى:

بهترين روش ها براى تعريف يك فكرخوب و يا يك عمل خوب و يا يك اقدام خوب، به اعتقاد ما آن است كه عمل صالحى را انجام دهيم و زمينه را براى آن فراهم سازيم تا ديگران نيز از اين عمل خوب دنباله روى كنندو ديگران نيز اين گونه اقدام را انجام دهند. اگر مقصود آن است كه ما اين اقدام خوب وستوده را انجام ندهيم، اين كاملا نادرست است، بايد به اقدامات ستوده دست بزنيم؛ مانند حمايت از مظلوم و دفاع از حق مظلوم. آيا اگر ما به چنين اقدامات ستوده اى اقدام كنيم ديگران فكر مى كنند كه اين يك عمليات تبليغاتى از سوى ما است؟ به اعتقاد من اين ديدگاه كاملا نادرست است و اين حق همه است كه اقدامات ستوده اى را براى خود داشته باشند. هم چنين اگر مقصود آن است كه به گونه اى تبليغ كنيم و به گونه اى سخن بگوييم كه ديگران را متهم كنيم و معايب ديگران را رو كنيم، اين نيز كاملا نادرست است و مانيز به چنين اقدامى دست نمى زنيم؛ زيرا معتقديم اين گونه اقدامات شايسته نيست وانتظار داريم كه همه اين گونه معتقد باشند و اين گونه عمل كنند، به گونه اى كه باعمل ستوده خود، ديگران را به انجام چنين اعمالى هدايت كنند.

ص: 139

مجرى شبكه الجزيره:

آقاى قرضاوى! برخى معتقدند كه اهل تسنن مرجعيت جامعى ندارد. با توجه به اين نظريه، چگونه مى توانيم مطمئن شويم اگرميان علماى اهل تسنن اجماعى رخ دهد، اين اجماع از سوى عوام مورد قبول واقع شده و به اجراگذاشته مى شود. به خصوص كه علماى اهل تسنن شيوه هاى خاص خود را دارند و حتى اختلافى ميان علما و حكّام برخى كشورها وجود دارد و نيز اگر شما اهل تشيع را متهم مى كنيد كه تلاش هاى گسترده اى را براى شيعه كردن سنى ها در برخى از كشورهاى اسلامى انجام مى دهند، شما نيز به چنين اتهامى متهم هستيد و نيز اين اتهام و يا اين انتقادبر اهل تسنن وارد است كه حقوق اقليت شيعه در برخى از كشورهاى سنى اصلا رعايت نمى شود.

آقاى قرضاوى:

پيش قبل از اين كه به اين پرسش پاسخ دهم، مى خواهم ارزيابى درباره تقيه، كه آقاى هاشمى به آن اشاره كردند، داشته باشم. موضوع تقيه كه در قرآن كريم ذكر شده، براى غير مسلمانان است نه براى مسلمانان وآيه شريفه اى نيز در اين زمينه در قرآن هست. بنابراين، تقيه در قرآن كريم نيزبراى غير مسلمانان آمده و از اين موضوع، به عنوان قاعده اى براى تعيين مسير يك قضيه ديگر استفاده شده است.

اما در مورد پرسش شما، كه اهل تسنن تلاش مى كنند اهل تشيع را سنى بكنند، صحيح نيست و اصلا منظور و قصد ما از اين

ص: 140

موضوع، چيز ديگرى است. مقصود ما تلاش هايى است كه براى شيعه كردن اهل تسنن انجام مى گيرد. اگر به اين موضوع با اين ديد نگاه كنيم كه اعتقاد يك مذهب را تغيير دهيم و منجر به انتقال افراد از مذهبى به مذهبى ديگر و يا فرقه اى به فرقه ديگر شويم، اين همان موضوع ومسير فتنه است و من به برادران ايرانى خود در آن زمان كه به ايران آمدم و گفت وگويى با آن ها داشتم، گفتم كه ممكن است پى آمد اين اقدام؛ يعنى شيعه كردن افراد سنى دريك كشورى مثل سودان، تونس و ... كه شايد ده هزار نفر، صد هزار نفر يا بيشتر، از اهل تسنن شيعه شوند، تحريك احساسات كلّ آن ملت عليه عاملان اين حركت باشد. من به شما اطمينان مى دهم اين چنين جريانى از سوى اهل تسنن وجود ندارد و آن ها اين كار را نمى كنند. من در ارتباط بابسيارى از سازمان هاى تبليغاتى جهانىِ بزرگ، از اهل تسنن؛ مانند هيأت خيرية اسلامى كويت، سازمان دعوت اسلامى خارطوم يا ليبى هستم و به شما اطمينان مى دهم دربرنامه هاى تبليغات اين سازمان ها هيچ تلاش مشابهى وجود ندارد.

مجرى شبكه الجزيره:

آقاى شيخ قرضاوى! اما درباره اين كه برخى ازاقليت هاى شيعه در كشورهاى سنى به حقوق خود دست نمى يابند چه مى گوييد؟

آقاى قرضاوى:

اين همان چيزى است كه مى توان گفت به صورت دو جانبه وجود دارد. اگر بخواهيم مسأله تقريب را جدى بگيريم، بايد كشورهاى سنى حقوق اقليت شيعيان را در نظر بگيرند و همينطور كشورهاى شيعه حقوق اقليت هاى سنى را در نظر داشته باشند. درست است كه در برخى از كشورهاى سنى، تمامى حقوق اقليت هاى شيعه ممكن است رعايت نشود، اما به هر حال ما شاهد مقامات مسؤول و وزيران شيعه در برخى از حكومت هاى سنى هستيم. اهل تسنن در ايران خواهان مسجد هستند كه اين خواسته آن ها اجابت نمى شود. به هر حال منظور من آن است كه دو طرف بايد مطالبات اقليت ها را درنظر بگيرند و اگر بخواهيم درهاى فتنه و شرّ را ببنديم، بايد اين مسائل را به صورت جدّى در نظر بگيريم و دنبال كنيم.

مجرى شبكه الجزيره:

آقاى رفسنجانى! موضوع بعدى، عراق است. بسيارى بر اين توافق نظر دارند كه بحران هاى كنونى عراق بيشتر چهره سياسى دارد تا دينى. كسانى هستند كه مى گويند ايران نسبت به آنچه كه در عراق جارى است، موافق است. به رغم آن كه با حضور نيروهاى اشغالگر در اين كشور مخالف مى باشد. اشغالگران مبادرت به تشكيل حكومت طوايفى در عراق كردند كه اكثريت احزاب اين حكومت طوايفى احزابى بودندكه در سابق تحت حمايت ايران بوده اند. اين موضوع را چگونه ارزيابى مى كنيد؟

آقاى هاشمى رفسنجانى:

پيش از آن كه درباره عراق حرف بزنم، مى خواهم ارزيابى اى درباره برخى از

ص: 141

اظهارات آقاى قرضاوى داشته باشم. اگر بخواهم به برخى از مطالبى كه وى اظهار داشته اند و برخى از آمار و ارقام و ادعاهايى كه وى ارايه كردند پاسخ بدهم، پاسخ هاى روشن و صريحى دارم. اما ما نمى خواهيم كه دردام آمريكا واقع شويم واگر اين گونه پاسخ دهيم، اين گفت وگو اهداف آمريكا را محقّق خواهد ساخت وهمان چيزى مى شود كه آمريكا و اسراييل مى خواهند. بنابراين، نبايدبگذاريم اين گفت وگو به اين مسير هدايت شود. اما درباره عراق، موضع گيرى ما درباره عراق بسيار واضح و روشن است. ما خواهان حفظ تماميت ارضى عراق و استقلال و اتّحاد اين كشور هستيم. ما خواهان آن هستيم كه عراق تجزيه و تقسيم نشود و تمامى قوميت ها ومذاهب عراقى، تحت يك پرچم و يك قانون قرار گيرند. نبايد اين چنين فكر كنيم كه باتوجه به آن كه شيعيان در زمانى كه اهل تسنن حاكم عراق بودند، تحت ظلم واقع شده بودندو امروز آمده اند كه انتقام بگيرند. بايد همه در يك صف واحد بايستند و اين فرصت رابه اشغالگر عراق ندهند كه اهداف خود را محقق سازد. ما و كشورهاى هم جوار، بايدهمكارى هاى لازم را در زمينه موضوع عراق انجام دهيم و بايد عراقى ها خود امور خودرا اداره كنند.

مجرى شبكه الجزيره:

آقاى رفسنجانى! برخى مى گويند كه ايران تشكيلات اطلاعاتى و فعاليت هايى در عراق دارد و به رغم آن كه مخالف حضوراشغالگران

ص: 142

است، اما اين گونه فعاليت ها را براى خود در عراق حفظ مى كند و موضع گيرى ايران در عراق نسبت به موضع گيرى اش در لبنان و فلسطين متفاوت است.

آقاى هاشمى رفسنجانى:

هركس اين گونه نظريه ها و اين گونه اظهارات را ارائه مى كند، در واقع به همان زبان آمريكا حرف مى زند، ما نمى خواهيم در امور عراق دخالت كنيم و مى خواهيم عراقى ها خود مشكلات خود را حل كنند. شما بايد اين واقعيت را در نظر بگيريد ما هر جا كه مشكلى براى كشورهاى اسلامى يا مسلمانان به وجود آمده، كمك هاى خود را به آن كشور ارائه كرده ايم؛ مثلا به مسلمانان بوسنى و نيز به مسلمانان فلسطين كمك كرده ايم، در حالى كه آن ها سنى بودند. ما از كلّ امت اسلامى حمايت مى كنيم و اگر از عراق دفاع مى كنيم در واقع از عراق به عنوان يك كشور اسلامى، كه تحت اشغال اشغال گران مى باشد، حمايت مى كنيم و خواهان دخالت در امور اين كشور نيستيم. عراقى ها خود به خوبى مى دانند چگونه امور خود را اداره كنند. انتخابات برگزار مى كنند و هر كسى كه اكثريت را به دست آورد، مسؤول تشكيل حكومت مى شود و اكثريت پارلمان را نيز در دست مى گيرد. بايد بگذاريد مردم عراق خود سرنوشت خود را تعيين كنند.

مجرى شبكه الجزيره:

آقاى قرضاوى! همان گونه كه شما مى گوييد، برخى از احزاب شيعه با حكومت درچارچوب اشغال عراق همكارى مى كنند، برخى از احزاب سنى نيزبا اين حكومت و با وجود نيروهاى اشغالگر همكارى خود را ارائه مى كنند. در عراق گروه هاى سنى وجود دارند كه مرتكب اعمال خلاف شرع مى شوند و اقدامات نادرستى راعليه شيعيان و حتى سنى ها اتخاذ مى كنند و نام اين گروه هاى سنى نيز براى همه آشكاراست. اين موضوع خود نمى تواند در از ميان بردن فتنه كمك كند؟ نظرتان چيست؟

آقاى قرضاوى:

ما هيچ اهميتى به موضوع مشاركت اين احزاب يا آن احزاب، با حكومت و همكارى آن ها قائل نيستيم. ممكن است برخى از برادران سنى درحكومت شركت كرده باشند و يا همكارى را ارائه كرده باشند، كه در حال حاضر پشيمان شده اند. اين موضوع براى ما مهم نيست. آنچه كه ما بر آن متمركز مى شويم، حق ملّت عراق در داشتن مقاومت اسلامى در برابر اشغالگران است. حقى كه هر ملت ديگرى چون ملت فلسطين و افغانستان از آن برخوردار هستند. حقّى كه حتى در عرف و قانون بين الملل نيزكاملا وجود دارد. حق مقاومت اسلامى به عنوان يك اصل واجب در احكام اسلامى وجود داردو اسلام از اين مقاومت به عنوان جهاد نام برده است. به طورى كه هر وقت گروهى يك كشور اسلامى را به اشغال در آورد، واجب شرعىِ همه مسلمانان كشورهاى آن منطقه است كه در برابر دشمن مقاومت كنند. مشكل ما مشكل همكارى احزاب با حكومت عراق نيست، بلكه مشكل ما حلال شمردن ريخته شدن خون هاى مردم

ص: 143

عراق و كشتارهاى روزانه اى است كه دراين كشور رخ مى دهد. اگر كسى از اهل تسنن در اين گونه اقدامات شركت داشته، ماهميشه اين موضوع را محكوم كرده ايم. اما از آيت الله هاى عراق و ايران نيزخواسته ايم كه با محكوم كردن اين موضوع، مانع ريخته شدن خون بسيارى از مسلمانان عراق شوند. همه ب 4 ر نفوذ داشتن ايران در عراق معتقدند و اعتراف كرده اند و همه مى دانندكه بسيارى از كليدهاى اين گونه بحران ها در دست ايران است. بايد به اين موضوع اعتراف كنيم و نسبت به اين قضيه راه حلّى را در اين ديدار و در اين گفت وگو ارائه كنيم. بايد خونريزى ها را در عراق متوقف كنيم.

مجرى شبكه الجزيره:

آقاى قرضاوى! بعضى از كشورهاى عربى و اسلامى، كه اكثريت مردم آن ها سنى است، از اين كشور اسلامى (عراق) حمايت نمى كنند و در برخى از اوقات موضع گيرى هايى را اتخاذ مى كنند كه با موضع گيرى آمريكا در قبال ايران موازى و حتى نزديك است. نظر شما در اين مورد چيست؟

آقاى قرضاوى:

من وكيل سازمان يا فلان كشور عربى يا كشورمشخصى نيستم و در بسيارى از موارد، موضع گيرى هايى بر خلاف حكام و رهبران اين كشورها اتخاذ كرده ام. درست است كه ما، در برخى از موارد؛ چون نقش ايران در عراق ياموضوع صحابه اختلاف نظر داريم، اما اگر روزى به ايران تجاوزى انجام گيرد، مطمئناً موضع گيرى مخالف با اين تجاوز خواهيم گرفت و در كنار ايران خواهيم ايستاد و از اين كشور حمايت خواهيم كرد. ما در كنار هر كشور مسلمان ديگرى خواهيم ايستاد و مخالف هرگونه تجاوزى به يك كشور اسلامى، چون ايران هستيم. مطمئناً با تجاوزگران رويارو خواهيم شد و در كنار ايران خواهيم ايستاد. هيچ شكى در اين موضوع نيست و موضع گيرى ما دراين زمينه، كاملًا روشن است و حتى موضع گيرى ما در زمينه انرژى هسته اى ايران نيزمشخص است؛ به گونه اى كه ما معتقديم اين حق ايران است كه بتواند اين انرژى را داشته باشد.

مجرى شبكه الجزيره:

آقاى رفسنجانى! در حال حاضر، مقاومت اسلامى درعراق وجود دارد و ايران نيز مخالف حضور اشغالگران در اين كشور است. چرا تا به امروزفتواى صريح و روشنى كه مقاومت اسلامى را واجب بشمارد و يا حتى برخى از مقاومت ها رادر برخى از مناطق عراق چون منطقه الانبار و غيره انجام مى گيرد، تأييد كند، صادرنشده است؟

آقاى هاشمى رفسنجانى:

من فكر مى كنم بارها و بارها اين را گفته ايم و تأييد كرده ايم و موضع ما اين چنين بوده است كه مقاومت امرى ضرورى وواجب است و ما مخالف هرگونه درگيرىِ داخلى ميان عراقى ها هستيم. من نمى خواهم وارداين مساله شوم، اما نبايد فراموش كنيد كه اين درگيرى ها از كجا آغاز شد و معتقدم كه آقاى قرضاوى نيز نبايد چيزى را بگويد كه آمريكا مى گويد و مى خواهد.

ص: 144

ص: 145

ارزيابى حج سال 85 در گفتگو با امير الحاج

فصلنامه «ميقات حج» به رسم سال هاى پيشين، نشستى صميمانه با اميرالحاج، آيت الله محمدى رى شهرى- دامت افاضاته- نماينده محترم ولىّ فقيه و سرپرست حجاج ايرانى ترتيب داد تا خوانندگان خود را در جريان چگونگى برگزارى حج و ارزيابى آن و نيز ويژگيهاى حج اين سال، قرار دهد. مطالبى كه در زير مى آيد، ارزيابى و گفتگويى است در اين زمينه، كه ضمن سپاسگزارى از معظم له، نظر شما را به آن جلب مى كنيم.

«ميقات حج»

ميقات حج: ارزيابى حضرت عالى از حج 85 چيست؟

آقاى رى شهرى: ابتدا لازم مى دانم از مدير مسؤول، اعضاى هيأت تحريريه و همه كسانى كه براى انتشار فصلنامه وزين ميقات حج در طول سال هاى گذشته، تلاش كرده اند صميمانه سپاسگزارى كنم. 58 شماره از اين فصلنامه تا كنون منتشر شده و هركس كه دستى در نوشتن و اداره اينگونه فصلنامه هاى علمى- پژوهشى داشته باشد، به خوبى مى داند كه ارزش اين كار چگونه است و چه تلاش ارزشمندى در اين چند سال صورت گرفته است. توفيق روز افزون همه آقايان محترم را از خداوند متعال مسألت دارم و انتظار دارم روز به روز بر غناى مجلّه بيفزايند و بهتر از گذشته آن را اداره كنند.

در پاسخ به پرسش اوّل عرض مى كنم كه بحمدالله خداوند به ما و همه كارگزاران حج و حجاج عزيز كشورمان، اين توفيق را عنايت فرمود تا يك بار ديگر، حج بهتر و باشكوه تر از سال هاى گذشته، با نقاط قوّت بيشتر و ضعف ها و كاستى هاى كمتر برگزار كنيم.

در حج 85، چند نكته مهم وجود داشت:

1. پيش از حج، حزب الله لبنان در

ص: 146

رويارويى با رژيم اشغال گر قدس به پيروزى دست يافته بود و پيش بينى مى شد كه گرايش و علاقه مسلمانان جهان به جمهورى اسلامى ايران افزايش يافته و تردد آن ها به بعثه مقام معظم رهبرى بيش از گذشته باشد و اين مسأله تحقّق يافت.

2. پيش از موسم حج، به دلايلى فضاى سياسى جمهورى اسلامى ايران و عربستان كمى به سردى گراييده بود و به همين جهت احتمال مى داديم مشكلاتى نسبت به سال گذشته به وجود آيد و بعثه مقام معظم رهبرى در برخى از اهداف برنامه ريزى شده خود، با دشوارى هايى روبه رو شود كه بحمدالله و به لطف حضرت حق تعالى چنين چيزى اتفاق نيفتاد و سفير محترم جمهورى اسلامى ايران در رياض، كه تازه مأموريت خود را آغاز كرده بودند، با تلاش قابل تحسينى كوشيدند ارتباطات خوبى با مسؤولان سياسى عربستان برقرار كنند و على رغم خبرهاى دروغى كه به مسؤولان عربستان منتقل شده بود؛ مبنى بر اين كه ايرانى ها امسال برنامه هاى ويژه اى دارند كه مى تواند مشكل آفرين باشد، خوشبختانه اين توطئه خنثى شد و ما به موقع توانستيم آن را پيش بينى و نسبت به حلّ آن اقدام كنيم.

از جمله حرف هاى دروغى كه منتقل كرده بودند، اين بود كه ايرانى ها مى خواهند امسال مراسم برائت را در مكه برگزار كنند كه چنين چيزى صحّت نداشت.

3. جمرات قبلى، پيش از حج 85 تخريب گرديد و جاى آن، جمرات به شكل جديد بنا كرده بودند. از سوى ديگر، طرحى را به عنوان طرح زمان بندىِ آمد و شد حجاج به جمرات ارائه داده بودند كه مجموعه اين مسائل، نگرانى خاصى را در كارگزاران حجّ جمهورى اسلامى ايران به وجود آورده بود، كه شايد زائران در رمى جمرات با مشكل مواجه شوند.

ليكن بحمدالله حجاج عزيز ايرانى با مشكل جدى روبه رو نشدند و من مى توانم بگويم در طول سال هايى كه بنده در خدمت حاجيان هستم، امسال سهل ترين و راحت ترين رمى جمرات را داشتيم و خوشبختانه هيچ گونه حادثه مرگ و ميرى در آنجا رخ نداد.

نكات ديگرى هم بود كه در پاسخ به پرسش هاى ديگر به آن اشاره خواهدشد.

ميقات حج: لطف كرده، وضعيت حجاج ايرانى را براساس آمار توضيح دهيد.

آقاى رى شهرى: در حج سال 1385 ه-. ش./ 1427 ه-. ق. تعداد كلّ زائران، از كشورهاى مختلف جهان 2378680 نفر بود، كه از اين ميان، تعداد 1654450 زائر از ساير كشورها و تعداد 724239 از كشور عربستان آمده بودند.

تعداد كلّ افراد اعزامى از ايران: 99860 نفر بود، كه از 90900 نفر، تعداد 53315 نفر مرد (40/ 53) و 46635 نفر زن (6/ 46) بودند. و 8960 نفر از آنان را اعضاى وابسته به ستاد، بعثه و عوامل اجرايى تشكيل مى دادند؛ به ترتيب زير:

آشپزخانه 456+ پزشكى 325 نفر+ ذابحين

ص: 147

106 نفر+ عوامل كاروان ها 6904+ هواپيمايى 15 نفر+ بعثه و ستاد 931 نفر و عوامل ميهمانان خارج از كشور 69 نفر.

ايرانيان خارج از كشور: 10 كاروان با 2500 زائر

ايرانيان ورود آزاد: 2700 نفر

تعداد كاروان ها: 585

كاروان هاى شيعه: 553

كاروان هاى اهل سنت: 32 كاروان و 4900 زائر

ميقات حج: ويژگى هاى فرهنگى حج 85 را بيان فرماييد:

آقاى رى شهرى: زائران ايرانى، مخاطب نخست در همه فعاليت ها هستند. كارگزاران حج مى كوشند هرسال گام هاى بلندترى در مسائل فرهنگى و اجرايى بردارند.

امّا به طور كلّى، در فعاليت هاى فرهنگى از پنج موضوع عمده مى توان ياد كرد:

1. برگزارى دعاى كميل

دعاى كميل در محدوده ميان مسجدالنبى و قبرستان بقيع، در 4 نوبت برگزار شد. دو نوبت پيش از اعمال حج و براى مدينه قبلى ها و دو نوبت پس از آن، براى مدينه بعدى ها.

جمعيت شركت كننده در هر كدام، كه با كنترل و محدوديت شديد پليس عربستان صورت مى گرفت، افزون بر 20000 زائر بود. در دعاى اول، فقط ايرانى ها حضور داشتند، در دعاى دوم زائران خارجى؛ به ويژه لبنانى ها، از دو ساعت پيش از مراسم، در محل تجمع كردند تا بتوانند در مراسم حضور يابند و پس

ص: 148

از مراسم نيز از مديران برنامه گلايه داشتند كه چرا وضعيتى فراهم نمى كنند تا آنان بتوانند حضور يابند.

در دعاى سوم و چهارم، مأموران عربستان از دو ساعت قبل، اجازه نشستن به زائران خارجى را در محل ندادند و بدين وسيله از حضور زائران خارجى جلوگيرى مى كردند.

نظم و آرامش و حضور منسجم زائران ايرانى در رفت و آمد و نظافت محلّ دعا اعجاب و قدردانى پليس عربستان را به همراه داشت. در دعاى سوم خللى در سيستم صوتى از سوى يكى از نيروهاى امنيتى سعودى ايجاد گرديد كه مراتب از سوى بعثه پى گيرى و حلّ شد.

2. مراسم برائت

مراسم برائت، بهتر از سال هاى گذشته در صحراى عرفات انجام گرفت. زائران ايرانى حضورى چشم گير داشتند. هم چنين تعدادى از زائران ساير كشورها در آن شركت داشتند. وسايل صوتى بسيار مناسب بود. مراسم برائت از سيماى جمهورى اسلامى ايران و چند شبكه خارجى به صورت زنده پخش شد.

3. ارتباط با بعثه هاى مراجع معظم تقليد

امسال پانزده بعثه از ايران و چهار بعثه از عراق، افغانستان و لبنان حضور داشتند. ديد و بازديد از بعثه ها در مدينه و مكه صورت گرفت. يكى از آثار مثبت اين ارتباطها، هماهنگى جهت شركت در مراسم هاى عمومى بعثه؛ مانند دعاى كميل و برائت است.

ص: 149

علاوه بر آن، نزديك شدن ديدگاه ها در فتاواى مربوط به حج از ديگر آثار مثبت اين ارتباطها است.

4. سخنرانى هاى عمومى بعثه و داخل كاروان ها

در حج 1385، تعداد 1227 روحانى، معين و نيز معين هاى خانم هدايت فرهنگى و معنوى 585 كاروان را برعهده داشتند. از اين تعداد 243 نفر معين خانم بودند كه در تبيين احكام و مسائل فرهنگى، به زنان يارى مى دادند.

علاوه بر اين، شش سخنران عهده دار برگزارى جلسات سخنرانى هاى عمومى بودند كه از اين تعداد 2 نفر خانم بود. در مجموع 117 جلسه سخنرانى عمومى داخل كاروان ها برگزار شد كه 60 جلسه مربوط به آقايان و 57 جلسه مربوط به خانم ها بود. و نيز 35 جلسه سخنرانى عمومى در سالن اجتماعات بعثه برگزار شد كه روزانه چندين كاروان حضور مى يافتند.

يادآورى مى شود كه راه اندازى جلسات سخنرانىِ عمومى براى زائران به صورت گسترده از برنامه هاى حج امسال است.

5. شوراى فرهنگى و گروه هاى ارشاد

شوراهاى فرهنگى داخل كاروان ها امسال سوّمين سال خود را پشت سر مى گذارند. اين شوراها به خصوص با توجه به دستورالعمل رياست محترم سازمان به مديران كاروان ها و پى گيرى كردن تشكيل آن، از جدّيت بهترى

ص: 150

برخوردار بودند؛ زيرا از يك سو بعثه از طريق روحانى پى گير آن بود و از سوى ديگر سازمان از طريق مديران كاروان ها. بسيارى از اين شوراها نيز پيش از عزيمت شكل گرفته بودند و اين ها همكاران و ياوران فرهنگى كاروان بودند كه به برخى از دستاوردهايش اشاره مى گردد:

1- تخلفات سال هاى پيش در اطراف بقيع و حرم نبوى به حداقل رسيد.

2- حضور زائران در بازارها، با رعايت شؤون اسلامى و ايرانى همراه شد.

ميقات حج: در زمينه هاى اجرايى چه نكات برجسته اى وجود داشت؟

آقاى رى شهرى: بخش اجرايى كه عهده دار سلامت، آسايش و رفاه زائران است، به صورت جدّى براى تحقّق اهداف خود تلاش كرده اند كه به مواردى از اين تلاش ها اشاره مى كنم:

1. هيأت پزشكى

هيأت پزشكى ايران در مجموع 910 نفر بودند:

- پزشك داخل كاروان 585 نفر.

- اعضاى هيأت پزشكى مدينه قبل و بعد 325 نفر.

از برنامه هاى جديد هيأت پزشكى در حج 85 يكى گزينش پزشكان با سابقه تشرّف براى كاروان ها بود و ديگرى سلامت محورى به جاى بيمار محورى؛ يعنى هيأت پزشكى تنها به دنبال درمان بيمار نبود بلكه به دنبال فراگير كردن سلامت در ميان زائران بود. از

ص: 151

همين رو آمار فوت زائران در حج 85، 20 كمتر از سال هاى پيش بود.

2. اسكان

زائران ايرانى در مدينه، عمدتاً در منطقه مركزى و اطراف حرم اسكان داشتند و بدون استفاده از سرويس، به مسجدالنبى رفت و آمد مى كردند و تنها بخشى از زائران در منطقه هاى بيرون از محدوده مركزى اسكان داشتند كه تقريباً 25 زائران را تشكيل مى دادند. البته اين ها از سرويس استفاده مى كردند.

زائران ايرانى در مكه، در 16 محلّه اسكان داشتند كه فاصله آن ها با حرم متفاوت بود و به طور عمده از سرويس استفاده مى كردند.

3. آشپزخانه مركزى

در مدينه، تمام پخت به صورت متمركز بود و در دو آشپزخانه، با ظرفيت حداكثر 34000 پُرس غذا در هر وعده انجام مى گرفت.

در مكه 60 غذا به صورت پخت متمركز بود و 40 در داخل كاروان ها پخته مى شد. دو آشپزخانه با ظرفيت حداكثر در هر وعده 64000 پُرس، طبخ متمركز را برعهده داشتند. امسال از نظر كمّيت، پخت متمركز 20 رشد داشت و از نظر كيفيت نيز به گونه اى بود كه هيأت پزشكى غذايش را از آنجا دريافت مى كرد.

4. حمل و نقل

حمل و نقل درون شهرى در مدينه و مكه، براى زائرانى كه از اماكن مقدس دور بودند، انجام مى شد. براى زائرانى كه در منطقه عزيزيه ساكن بودند، كه بيش از نيمى از زائران را تشكيل مى داد، در انتقال از مسجدالحرام به ايستگاه هاى مناطق كه به «باب على» معروف است، مشكل ترافيكى جدّى وجود داشت. برخى از مشكلات با تلاش نيروهاى سازمان مرتفع شد ولى قسمت مهم آن، به محدوديت فضا و كثرت ماشين ها بر مى گردد كه بايد عربستان آن را حل نمايد.

حمل و نقل برون شهرى با مشكل همراه نبود. تنها در مسير عرفات به مشعر، مشكلات جدى وجود داشت كه در بخش مشكلات بدان اشاره مى گردد.

5. قربانى

قربانى زائران ايرانى به وسيله يكصد ذابح ايرانى انجام شد. كه در روز نخست حدود 85000 قربانى انجام گرديد و زائران از احرام خارج شدند و 15000 قربانى هم در روز يازدهم انجام شد.

ورود گوشت از ايران و نيز برخى از اقلام موردنياز كاروان ها مانند عسل و مربّا، از دستاوردهاى بخش اجرايى امسال به شمار مى رود.

ميقات حج: حج يك عرصه بين المللى است، در اين عرصه، حضرت عالى و همكاران محترمتان چه فعاليت هايى داشتيد؟

آقاى رى شهرى: در پاسخ بايد بگويم كه به يقين هيچ رخدادى، از بُعد بين المللى در اسلام، مهم تر از حج نيست، شما اگر در پيام هاى

ص: 152

حضرت امام خمينى+ و مقام معظم رهبرى تأمل كرده باشيد، به خوبى در مى يابيد كه عميق ترين، جامع ترين كامل ترين و بلندترين پيام هاى آن ها در ايام حج صادر شده است. طبيعى است كه توجه به اين معنى، ما را برآن دارد تا در بُعد بين المللى حج، تلاش هاى چشمگير و قابل توجهى داشته باشيم.

در حج 85، حدود دو ميليون و چهارصد هزار نفر طبق آمار دولت عربستان حضور داشتند كه حدود يك ميليون و ششصد و پنجاه هزار نفر آن ها زائران خارجى بودند كه از گوشه و كنار جهان به حج آمده بودند، شايد بتوان گفت كه از همه كشورهاى اسلامى و غيراسلامى، زائر و نماينده اى در حج حضور دارد. حال با اين مقدمه، ببينيم بعثه مقام معظم رهبرى در اين عرصه چه فعاليت هايى داشته است؟

اوّلين مسأله، همايش هاى برگزار شده در بعثه مقام معظم رهبرى است. شش همايش بين المللى داشتيم كه اگر مى خواستيم آن ها را در تهران با همين تعداد شركت كننده، كه از كشورهاى مختلف آمده بودند برگزار كنيم، بايد صدها ميليون تومان هزينه مى كرديم.

در همايش تقريب، چيزى حدود چهارصد و هشتاد نفر، كه تعدادى از آن ها از شخصيت هاى معروف بودند؛ مثلًا قاضى القضات كنيا، مفتى بزرگ استراليا و افرادى از اين دست، در شمار سخنرانان همايش ديده مى شدند.

همايش قدس را با حدود چهارصد نفر از بيست و پنج كشور جهان برگزار كرديم. در اين همايش، جمع قابل توجهى از لبنان، فلسطين، پاكستان، تركيه و ... حضور داشتند.

همايش منزلت زن را داشتيم كه با حضور دويست نفر از شخصيت ها و بانوان كشورهاى مختلف تشكيل شد.

در همايش اهل بيت، شخصيت هايى از عراق، لبنان، فرانسه، الجزاير، تايلند و افغانستان جزو سخنران ها بودند.

در همايش فرهيختگان، مجموعاً از سى و دو مليّت حضور داشتند. جمعيت هاى قابل توجهى از مسلمانان كشمير، پاكستان، تركيه و جمهورى آذربايجان به بعثه آمده و با بنده و ديگر اعضاى بعثه ديدار داشتند.

همايش ايرانيان خارج كشور، به خصوص در حج 85 با استقبال قابل توجه آن ها روبه رو گرديد و بسيارى از آن ها از سطح علمى و موقعيت بالايى در خارج از كشور برخوردار بودند.

ميقات حج: جناب عالى ديدارهايى هم با بعثه هاى حج ديگر كشورها داشتيد، خواهشمنديم در اين زمينه نيز كمى توضيح دهيد.

آقاى رى شهرى: همانطور كه اشاره كرديد، ديدارهايى هم با شخصيت ها و مسؤولان بعثه هاى ديگر كشورها داشتيم كه در مجموع، در حج 85 تعداد آن ها به شانزده عدد رسيد؛ وزير ارشاد و اوقاف سودان، وزير حج الجزاير، وزير ديانت تركيه، وزير حج

ص: 153

افغانستان، معاون وزير اوقاف كويت، رؤساى بعثه هاى حج تايلند، چين، عراق، آفريقاى جنوبى، افغانستان، اردن، اندونزى، مسؤول بعثه حزب الله لبنان، بعثه امارات، فلسطين و بنگلادش از جمله آن ها بودند.

تلاش اين است كه از اين ظرفيت در جهت هم فكرى و حركت به سوى وحدت امت اسلامى، آشنايى با توطئه ها و نقشه هاى دشمنان اسلام، تبادل تجربيات و فضاسازى جهت ارتباطهاى بيشتر، پس از موسم حج بهره گيرى كنيم.

يكى ديگر از فعاليت هاى بين المللى بعثه، ارتباط با مراكز علمى و فرهنگى عربستان است كه در حج 85 برخى از مسؤولان بعثه مقام معظم رهبرى با شيخ عبدالعزيز آل شيخ، مفتى اعظم عربستان، دكتر عبدالمحسن قاسم و دكتر صالح البدير امامان جمعه مسجدالنبى، شيخ المزنى رييس امر به معروف و نهى از منكر مدينه، رؤسا و اساتيد نُه دانشكده و دانشگاه عربستان ديدار داشتند.

ارزيابى بنده در مجموع از اين ديداها مثبت است و اميد دارم به گسترش روابط بين جمهورى اسلامى ايران و ديگر كشورهاى اسلامى كمك كند.

ميقات حج: در حج 85 با چه مشكلاتى روبه رو بوديد؟

آقاى رى شهرى: اگر بخواهيم مشكلات اين سال را با مشكلات سال هاى گذشته بسنجيم، بايد بگويم به دليل بهبود وضعيت، شكايات

ص: 154

مردم به شكل چشمگيرى كاهش پيدا كرده بود و من در طول 17 سال گذشته، با مراجعان گوناگونى كه دارم و اقشار مختلف؛ چه در بعثه و چه در حرم و يا در داخل كاروان ها، مسائل خود را با من در ميان مى گزارند، امسال در اين زمينه كمترين مراجعه را داشتيم و اين نشان از بهبود وضعيت داشت. البته اين به آن معنى نيست كه ما مشكلى نداشتيم و يا حجاج با مشكلى روبه رو نبوده اند.

هرچند در سال هاى گذشته تلاش هاى بسيارى جهت سلامت، رفاه و عزت زائران ايرانى صورت گرفته و هميشه زائران ايرانى به دو صفت «نظم» و «نظافت» در كشور عربستان شهره اند، ليكن هنوز پاره اى مشكلات جدى وجود دارد كه برخى به كشور عربستان بر مى گردد و برخى به سازمان ها و نهادهاى داخل كشور، كه بايد براى جبران آن، اقداماتى صورت گيرد. مهم ترين اين مشكلات عبارتند از:

1. حمل و نقل زائران از عرفات به مشعر، از مشكلات و معضلاتى است كه كشور عربستان دو سال است وعده حلّ آن را مى دهد ولى هنوز حل نشده است.

امسال زائران ايرانى به ترافيك و ازدحام سنگين برخوردند و ساعت ها معطل ماندند و بسيارى پس از نيمه شب به مشعر رسيدند.

2. حمل و نقل درون شهرى، در قسمت باب على با مشكل جدى روبه رو بود؛ زيرا حدود 70 زائران ايرانى از اين منطقه آمد وشد مى كنند.

ص: 155

3. اعزام بيماران صعب العلاج، كه گاه موجب مختل شدن آسايش كاروان ها مى گرديد.

4. تأخير در پروازهاى بازگشت هواپيمايى، به ويژه در پروازهاى اوليه هواپيماهاى جمهورى اسلامى ايران و نيز مشكلات در مبادى ورودى حجاج به ايران؛ به ويژه در فرودگاه مهرآباد.

ميقات حج: در ملاقات ها با سران بعثه ها و يا زائران ديگر كشورها، چه نكات مهمى مطرح شد، خواهشمنديم بخشى از آن ها را بيان فرماييد.

آقاى رى شهرى: نكته اى كه معمولًا در ديدار با بعثه ها مطرح مى شد، نظم و تشكّل حج گزارى ايرانيان بود. بسيار اظهار علاقه مى كردند تا كميسيون هاى مشتركى با آن ها داشته باشيم و تبادل اطلاعات و تجربيات كنيم.

نكته ديگر اظهار نگرانى از هتك حرمت مقدسات اسلامى، به خصوص اهانت به شخصيت نبىّ اعظم اسلام، در سال گذشته بود كه همه خواهان وحدت امت اسلامى، جهت مقابله با اين توطئه ها مى شدند.

نكته سوم، نگرانى وسيع و گسترده اى بود كه از سوى اقشار مختلف، در زمينه فتنه دشمنان اسلام، مبنى بر ايجاد جنگ سنى و شيعه در كشورهاى گوناگون جهان ابراز مى شد و آنچه همه بر آن وحدت نظريه داشتند، آن بود كه اين حركت توطئه اى از سوى دشمنان اسلام است و اين نشان از شعور و آگاهى مسلمانان جهان داشت.

نكته مهم ديگر، علاقمندى و دلبستگى مسلمانان ديگر كشورها به حضرت امام خمينى+، رهبر فقيد انقلاب اسلامى و رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله خامنه اى- مدّ ظلّه- بود. از موضع گيرى رياست محترم جمهورى آقاى احمدى نژاد خوشحال بودند و حمايت مى كردند. از همه جالب تر، حمايت قاطع آن ها از پيشرفت هاى علمى جمهورى اسلامى به خصوص در بخش انرژى هسته اى بود.

اظهار خرسندى از پيروزى حزب الله و اظهار خوشحالى از ناكامى آمريكا در لبنان و عراق و افغانستان، از پديده هاى جالب توجه در حج سال 85 بود.

اين ها همه، بيانگر اين است كه انقلاب اسلامى، راه خود را به بيرون مرزها به خوبى پيدا كرده و تا اعماق كشورها در قلب مردم مسلمان دنيا نفوذ كرده است و همين امر بايد مسؤولان كشور عزيز ما را وا دارد تا با دقت، درايت و با پرهيز از تفرقه، به پيش روند كه هر پيشرفتى در ايران اسلامى حاصل شود، موجب خشنودى ملت هاى مسلمان دنيا خواهد شد.

ميقات حج: براى گسترش امر آموزش حج در آينده، چه برنامه هايى انديشيده ايد؟

آقاى رى شهرى: سياست كلّى بعثه اين است كه امر آموزش را در همه بخش ها و حوزه ها جدى تر بگيرد؛ زيرا ما هر مقدار سطح آموزش ها را بالاتر ببريم، موفقيت مان در كارها بيشتر خواهد بود. مركز بزرگ آموزش حج و زيارت، در جوار مرقد مطهّر

ص: 156

حضرت امام+، در حال احداث است. در برخى از مراكز استان ها نيز مشابه اين مركز ساخته مى شود. آموزش هاى عمومى و متمركز را توسعه خواهيم داد. تعداد جلسات آموزشى براى زائران افزايش خواهد يافت. از ابزارهاى آموزشى و كمك آموزشى؛ همچون ماكت كعبه، نوار و

DC

و كتب آموزشى استفاده خواهد شد. ان شاءالله در آينده آموزش هاى مجازى حج براى زائران داخل و خارج كشور طراحى و اجرا مى شود و اميدوارم مجموع اين حركت ها بتواند مردم را در بهره ورى هرچه بهتر و بيشتر از اين فريضه مهم عبادى سياسى كمك و يارى دهد.

ميقات حج: اخيراً اعلام گرديده كه در آينده از حج تكرارى افراد جلوگيرى به عمل خواهد آمد، ممكن است دليل آن را بيان فرماييد؟

آقاى رى شهرى: حج سفرى شيرين و پرجاذبه است. كسانى كه به حج مشرف مى شوند، با همه سختى هاى ايام تشريق، باز علاقمندند سال بعد و سال هاى بعد هم مشرف شوند، از يكسو خوشبختانه استقبال مردم بسيار بالا رفته، به شكلى كه بيش از يك ميليون نفر براى حج ثبت نام كرده اند و از سوى ديگر متأسفانه به دليل محدوديت سهميه، اگر همين تعداد بخواهند مشرف شوند، بايد حدود ده سال در نوبت بمانند. و چه بسا كسانى كه به دليل سن بالا، پس از تحمل اين چند سال، موفق به انجام حج هم

ص: 157

نشوند. به همين دليل بود كه در شوراى عالى حج، به اين نتيجه رسيديم كسانى كه از هم اكنون براى حج ثبت نام مى كنند، تنها يك بار توفيق تشرف پيدا كنند و سال هاى بعد كسانى مشرف شوند كه تاكنون توفيق اين سفر را پيدا نكرده اند.

اما راجع به كسانى كه در گذشته ثبت نام كرده اند، به دليل اين كه پيش از اين به آنان اعلام نگرديده، هم اكنون تصميمى نگرفته ايم، ان شاء الله پس از كسب نظر مراجع معظم تقليد و نيز كار كارشناسى كه روى آن صورت خواهد گرفت، موضوع در شوراى عالى حج مطرح و تصميم گيرى خواهد شد.

البته لازم است به اين نكته هم اشاره كنم كه تعداد افراد تكرارى نسبت به مجموع ثبت نام كنندگان، زياد قابل توجه نيست.

ميقات حج: اخيراً در اخبار شنيديم كه شوراى راهبردى حج تشكيل شده است، ممكن است مقدارى در زمينه اهداف تشكيل اين شورا توضيح دهيد؟

آقاى رى شهرى: شوراى راهبردى حج، به منظور تهيه و تنظيم سياست هاى كلان حج، در چارچوب سند چشم انداز 20 ساله اى است كه براى حج در حال تدوين است. شوراى راهبردى، آن سياست هاى كلان را همراه با تجديد ساختار و تشكيلات بعثه مقام معظم رهبرى در دستور كار خود قرار داده است. شرح وظايف بعثه، كه در چهارده بند مورد تأييد مقام معظم رهبرى قرار گرفته است نيز محور تعيين اين سياست ها و خط مشى ها خواهد بود.

اميدوارم هرچه زودتر سند چشم انداز و برنامه هاى چهار يا پنج ساله حج تدوين شود تا ما بتوانيم با داشتن برنامه هاى مناسب، به اهداف والاى حج دست يابيم.

ميقات حج: سلفى ها و تكفيرى ها در سال هاى اخير تلاش هاى زيادى براى تخريب چهره تشيع و نيز برخورد نامناسب با شيعيان انجام مى دهند حضرت عالى اين تلاش ها را چگونه ارزيابى مى كنيد؟

آقاى رى شهرى: متأسفانه همان گونه كه اظهار كرديد، سلفى ها و تكفيرى ها تلاش هاى زيادى براى تخريب چهره تشيع انجام مى دهند. كتاب ها و جزوات زيادى در حج منتشر مى كنند. برخوردهاى نامناسبى با حجاج و شيعيان دارند و اينها همه به خاطر احساس خطرى است كه كرده اند. اين گروه ها متأسفانه با قتل و كشتار افراد بى گناه در عراق و افغانستان و برخى كشورهاى ديگر چهره اسلام را مخدوش كرده اند و با افكار متحجرانه اى كه دارند، هرگز نمى توانند در دل ها نفوذ كنند، تنها عده اى افراد ناآگاه را تحت تأثير قرار مى دهند و البته اين تأثير موقتى است.

ما در ديدارهايى كه با زائران ديگر كشورها داشتيم آن ها هم اظهار ناراحتى مى كردند.

طبيعى است اينگونه حركت ها، توطئه استكبار براى ايجاد تفرقه بين امت اسلامى است و ما بايد مراقب باشيم تا در اين دام گرفتار نشويم و با درايت آن را پشت سر بگذاريم.

ص: 158

البته ما در مقابله با اين حركت انحرافى، طبيعى است كه افشاگرى مى كنيم. حرف هاى نادرست آن ها را به نقد مى كشيم و پاسخ مى دهيم. از طريق سياسى هم موضوع را پى گيرى كرده ايم و مكرر به مسؤولان سياسى عربستان تذكر داده ايم كه اينگونه حركت هاى غير دينى و نادرست، به نفع اين كشور و نيز به نفع مسلمانان نيست. بسيارى از آن ها نيز در جلسات خصوصى اظهار ناراحتى كرده اند كه اين ها مورد تأييد ما نيستند و ما كارهاى آن ها را تأييد نمى كنيم. البته انعكاس اين مشكلات به مسؤولان عربستان موجب شد تا از حجم اينگونه حركت هاى نادرست و ايذايى كاسته شود و در يك مورد نيز معاون امير مدينه به بعثه آمد و از اتفاق به وجود آمده عذرخواهى كرد و آقاى امير نايف هم در گفتگويى با سفير محترم جمهورى اسلامى ايران، ناراحتى خود را از اتفاق پيش آمده، ابراز داشته و عذرخواهى كرده بودند. به هرحال، من فكر مى كنم توطئه اى حساب شده در جريان است تا به شكلى شيعيان و به خصوص ايرانى ها را متهم و براى آن ها پرونده سازى كنند تا در ايجاد فتنه و آشوب ميان شيعه و سنى، از آن بهره بگيرند. لذا ما بايد خيلى هوشيارانه عمل كنيم و اين موضوع را نيز به مقامات سعودى گوشزد كرده ايم.

ميقات حج: حضرت آيت الله رى شهرى! از اين كه در اين گفتگوى صميمانه شركت فرموديد. از جناب عالى تشكر نموده، دوام توفيقات شما را از خداوند متعال مسألت داريم.

ص: 159

ص: 160

سياست هاى دولت هلند در مورد حج

(1949- 1946 م/ 1328- 1325 ش.)

حج، اين فريضه مهم و بزرگ اسلام، از دير زمان مورد توجه مسلمانان اندونزى بوده است. براى بسيارى از مردم آن كشور، حج برنامه اى است براى آغاز يك زندگىِ تازه و ورود به موقعيتِ جديدِ اجتماعى. كسانى كه موفق به اداى فريضه حج شده و به موطن خود باز مى گردند، «حاجى» لقب گرفته و اين لقب را پيش از نام خود به كار مى برند. حاجى پس از بازگشت از حج، وقت خود را بيش از پيش، صرف امور دينى كرده و صاحب اعتبار اجتماعى بالا مى شود. حتّى بعضى از حجاج اندونزيايى، براى نشان دادن تمايزِ خود از بقيه مسلمانان، لباس هاى سفيد به تن مى كنند. اهميت ويژه حج نزد مسلمانان اندونزى، موجب مى شود كه هر سال بر تعداد متقاضيان حج در اين كشور افزوده گردد.

به طور كلّى، پيش از جنگ جهانىِ دوم، ميان 10 تا 30 هزار نفر از اندونزى به حج مشرف مى شدند.

حج سال 1926 م. (/ 1305 ش.) در مقايسه با سال هاى پيش از جنگ جهانى، شاهد حضور بيشترين تعداد حجاج اندونزيايى بود كه تقريباً به 52 هزار نفر مى رسيد. در زمان جنگ جهانى دوم، عزيمت به مكه براى انجام فريضه حج، امكان پذير نشد. پس از جنگ جهانى دوم و در سال 1946 م (/ 1325 ش.) مردم اندونزى كه زير سلطه حاكميت هلند درآمده بودند، با سفر تعداد اندكى به حجاز، دوباره فرصت زيارت خانه خدا را يافتند. در اين فصل، آنچه كه اساس توجه و تمركز ما را به خود معطوف خواهد كرد، سياست و خط مشى دولت هلند در قبال فريضه دينى حج مى باشد. در صفحات پيش رو، بعضى از خصوصيات اين خط مشى را، كه متأثر از دلايل سياسى مختلف بود، مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم.

ص: 161

حكومت هلندى هندوستان، بعد از سال 1945 م. (/ 1324 ش.) به خاطر اهميت فريضه حج براى مسلمانان اندونزى و نيز به اميد كسب محبّت و دوستىِ آنان، كوشيد سياست آزادانه اى را در اين زمينه پياده كند و ارز مورد نياز مسلمانان در سفر به حجاز را تهيه نمايد. ليكن بعد از سال 1945 (/ 1324 ش.) به خاطر كمبود منابع انرژى، نظام سهميه بندى حج به اجرا درآمد.

تعداد حجاج، هر سال به وسيله حكومت تعيين مى گرديد. سامان دهى امور حج، مانند سال هاى پيش از جنگِ جهانى، از سوى مديريت امور داخله و شركت كشتى رانى كنگسى- تيگا، كه از اتحاد سه شركت كشتى رانى هلندى (روتردامس لويد، استوموارت ماتساپيژ «نلدرلند» و استوموارت ماتساپيژ «اوشن») به وجود آمد و كار نقل و انتقال حجاج ميان اندونزى و عربستان سعودى را بر عهده گرفت. زائران پس از رسيدن به سرزمين هاى مقدس، زير نظر اعرابى در مى آمدند كه با لقب مطوّف وظيفه راهنمايى حجاج را متعهّد شده بودند. بنابر قوانين حكومت عربستان سعودى، تنها مطوّف هايى كه داراى مجوز رسمى بودند مى توانستند در اين زمينه فعاليت داشته باشند. دستمزد مطوّف ها از پولى تأمين مى شد كه حجاج اندونزيايى پيش از سفر آن را مى پرداختند.

دولت هلندى هندوستان اميدوار بود با اعزام تعداد زيادى از مسلمانان اندونزى به مكه، اندونزيايى هايى كه در شهرهاى بزرگ

ص: 162

عربستان؛ مانند مكه، مدينه و جده سكونت داشتند، از افكار و اعمال جمهورى خواهانه خود دست بردارند. همان گونه كه پيش تر هم اشاره كرديم، حدود دو هزار اندونزيايى- كه در سال هاى پيش براى انجام فريضه حج و يا تحصيل علوم دينى به عربستان سفر كرده و به سبب بروز جنگ، با مشكلات مالى روبه رو شده بودند، از اواسط سال 1942 م. (/ 1321 ش.) به بعد، از سركنسولگرى دولت هلند در جده به صورت ماهيانه مساعدت هاى مالى مى گرفتند. اين افراد، كه در عربستان سعودى سكونت داشتند، از اعلام استقلال سوكارنو و محمد حطا، در 17 آگوست سال 1945 م. (/ 1324 ش.) با شور و هيجان خاصى استقبال كردند. در 27 سپتامبر سال 1945 م. رهبران اجتماع سيصد نفرى از اندوزيايى هاى ساكن مكه متفق القول تصميم به حمايت از جمهوريت گرفتند و يك ماه بعد كميته اى با عنوان تشكيلات، استقلال اندونزى را تأسيس نمودند.

بيش تر اندونزيايى هاى ساكن در شهرهاى مقدس عربستان، به عضويت اين تشكيلات درآمدند و آغاز به نشر افكار استقلال طلبانه اندونزى؛ به خصوص در ميان زائران كشورهاى مختلف اسلامى كردند. در موسم حج سال 1945، كه مصادف با ماه نوامبر بود، اعلاميه هايى از سوى رهبران حامى استقلال اندونزىِ ساكن در مصر به زبان عربى چاپ و در شهر مكه ميان حجاج پخش گرديد. اين اعلاميه، تمام مسلمانان را به حمايت از

ص: 163

استقلال طلبىِ مردم اندونزى فرا مى خواند و در عين حال از دولت هاى عرب مى خواست كه جمهورى اندونزى را بى درنگ به رسميت بشناسند. همچنين در نوامبر سال 1945، رهبران تشكيلات استقلال اندونزى، با مراجعه به نزد والى حجاز، اميرمنصور، خواستار صدور مجوز براى برپايى يك اجتماع، جهت معرفىِ اهداف مبارزه استقلال طلبى اندونزى به حجاج شدند. ليكن اين تقاضا از سوى والى حجاز رد شد؛ زيرا دولت عربستان سعودى انجام هرگونه تبليغات و اعمال سياسى در شهرهاى مقدس مكه و مدينه را قدغن كرده بود. ازاين رو، رهبران تشكيلات، با گرد هم آمدن در منا، ميهمانى هاى مختصرى ترتيب دادند. پس از حضور تعدادى از حجاج و انجام سه سخنرانى، پليس عربستان به سرعت وارد ماجرا شد و رهبران تشكيلات را بازداشت كرد، بازداشت شدگان دو ساعت بعد آزاد شدند.

دولت عربستان سعودى، ابتدا مى كوشيد نسبت به تحوّلات سياسى اندونزى بى طرف بماند، ليكن على رغم به رسميت شناختن حاكميت هلند بر اندونزى، به دليل تشابه اعتقادات مردم اندونزى و اعراب، گاهى از فعاليت هاى سياسى اندونزيايى هاى ساكن عربستان چشم پوشى مى شد. بعضى از مسؤولان سعودى؛ مانند يونس ياسين، معاون وزير امور خارجه عربستان، خواستار پايان يافتن اختلافات ميان هلند و اندونزيايى ها از راه مسالمت آميز بودند.

وزارت امور خارجه در پنجم فوريه سال 1946 م. (/ 1325 ش.) با ارسال نامه اى به نمايندگى هاى خود در جده و قاهره، اعلام نمود از اين پس كمك هاى مالى به اندونزيايى هاى تبعه هندوستان تحت حاكميت هلند كه در خارج از كشور اقامت دارند، تنها در صورتى اعطا خواهد شد كه حكومت هلند را تنها دولت مشروع اندونزى بدانند و صداقت نامه اى را در اين خصوص امضا نمايند.

وان ريچترى ليمبوگ، نماينده هلند در قاهره، با افزودن عبارتى به قبض رسيد دريافت كمك هاى مربوط به مسلمانان اندونزى، كه در آن صاحب رسيد، حكومت هلندىِ هندوستان را تنها دولت مشروع در اندونزى مى دانست، تلاش كرد تا طرح اعلام شده را به اجرا درآورد. ليكن اين حركت واكنش وسيعى را در ميان جماعت اندونزيايى عرب الأمل و ساير اندونزيايى هاى ساكن مصر برانگيخت. رهبران معروف جامعه اندونزيايى هاى مقيم مصر، در 27 فوريه سال 1946، با برگزارى اجتماعى، امضاى اسنادى حاوى اين گونه مطالب را به عنوان بزرگترين گناهى كه در حق سرزمين مادرى مى توان روا داشت، تلقّى كرده و بر اساس تصميمى، دولت جمهورى اندونزى را تنها حكومت مشروع اين كشور اعلام كردند. اين رهبران در عين حال اعلام كردند كه رنج و گرسنگى را به اهانت بر وطن ترجيح خواهند داد.

دينگمانس، نماينده هلند در جده، خود با اين طرح مخالفت نمود. وى طرح صداقت نامه

ص: 164

را به خاطر فقدان روابط متقابل داوطلبانه ميان هلندى ها و اندونزيايى ها «تصميمى بى موقع» توصيف كرد. به نظر او، در صورت ممانعت طرفداران جمهورى، از امضاى اين اعلان به وسيله ساير اندونزيايى ها، اختلافات گسترده اى در ميان اندونزيايى هاى ساكن مكه به وقوع مى پيوست. دينگمانس اظهار كرد كه به سبب عدم قبول چنين اختلافاتى از طرف مقامات عربستان سعودى، سركنسولگرى هلند در جده، در وضعيت بسيار بدى قرار گرفته و موقعيت آن دچار ضعف خواهد شد. وزارت خارجه هلند اين نظريات را مورد توجه قرار داد و آنگاه در 9 مارس سال 1946 با ارسال بخشنامه دومى، در فرمان قبلىِ خود، مقدارى نرمش نشان داد. وى كمك هاى مادى را منوط به ثبت نام در كنسولگرى قاهره و جده و يا امضاى اعلان صداقت نامه دولت هلند كرد. دريافت كنندگان كمك، به صورت خودكار به عنوان تبعه دولت هلند پذيرفته مى شدند. تدبير ديگرى نيز، كه حكومت هلند در مورد اندونزيايى هاى مقيم عربستان سعودى اتخاد كرد، ايجاد وضعيت مناسب براى مراجعت ايشان به وطن اصلى خود بود.

در اوايل ماه آوريل سال 1946، دولت هلندى هندوستان، از طريق كنسولگرى هلند در مكه اعلام كرد: آن دسته از اندونزيايى هايى كه قصد بازگشت به وطن را دارند، بليت رايگان دريافت خواهند كرد. ليكن از نزديك به 2000 اندونزيايى مقيم عربستان سعودى، تنها تعدادى انگشت شمار براى اين منظور ثبت نام كردند. بيش تر آنان، اعلان دولت را با عنوان «بليت نيجا» و ثبت نام كنندگان را با عنوان «مقيم نيجا» توصيف كردند.

آن ها اعلام كردند پيش از هرگونه تصميم دولت جمهورى، مبنى بر بازگشت آنان و تا زمانى كه دولت هلند بر اندونزى حاكميت دارد، به كشورشان باز نخواهند گشت. تا ماه نوامبر سال 1946، تنها گروهى متشكّل از 9 اندونزيايى، 6 تن از اهالى بانكارماسينى و 3 نفر پنتى آنكالى به اندونزى بازگشتند.

در اين حال، اندونزيايى هاى مقيم مكه مى كوشيدند خود را تا حدّ امكان از دايره نفوذ حكومت هلندى هندوستان دور كنند. در ماه مىِ سال 1946، 70 اندونزيايى هاى ساكن در عربستان براى اعلام عدم تبعيت شان از دولت هلند، گذرنامه هاى خود را پاره كرده و به سركنسولگرى هلند در جده فرستادند. اين افراد كمك هاى مالى كنسولگرى را رد كرده و بعدها با هدف پيروزى بر مشكلات اجتماعى و مالى، در 21 ژوئيه 1946 كميته اى را در مكه با عنوان كميته امداد اندونزى تأسيس نمودند و براى برآورده كردن احتياجات خود، به جمع آورى كمك هاى مردمى پرداختند.

طرفدارى اندونزيايى هاى مقيم مكه از جمهوريت، مقامات هلند را، درخصوص تأثيرات آن بر روى حجاج اندونزيايى سال هاى جارى، بسيار نگران كرد.

ص: 165

دينگمانس احتمال مى داد كه طرفداران جمهوريت مانع از ثبت نام حجاج در كنسولگرى هلند در جدّه شوند و آنان را مجبور به پاره كردن بليت هاى برگشت و پاسپورت هايشان كنند.

دينگمانس براى جلوگيرى از بروز چنين حوادثى، از دولت هلندى هندوستان خواست تا حجاج را با اين واقعيت كه حج يك مناسك صرف دينى است، آگاه كنند و تمام وقت خود، در طول اقامت در شهرهاى مقدس را اختصاص به مناسك حج دهند. نسبت به ثبت نام خود در سركنسولگرى هلند در جده اهمال نكنند و اهميت و فوايد پاسپورت و بليت هاى برگشت را بدانند. در صورت گم كردن نشانى محل اقامت، هرچه زودتر به معاونت كنسولگرى مكه مراجعه كنند.

وانموك، معتقد بود حج را به عنوان يك عبادت صِرف دينى جا انداختن و وانمود كردن درست نيست؛ زيرا اسلام دينى جدا از سياست نبوده و مسلمانان هرگونه توصيه اى از جانب حكومت در امور دينى را به منزله دخالت در امور دينى خويش تلقّى مى كردند.

با اين وجود، وانموك ساير توصيه هاى دينگمانس را مثبت ارزيابى كرده، به لزوم ارائه معلومات وهشدارهاى لازم به حجاج، درخصوص اهميت پاسپورت هايشان از جانب مأمورين صدور پاسپورت و نيز ارائه اطلاعات و راهنمايى هاى كافى به زائران در اثناى مسافرت از طرف رييس قافله حج اشاره مى كند. به نظر او بهترين تبليغات ممكن و ميسّر در حجاز، تنها با دقت و مساعدت بالاى كارمندان و ديپلمات هاى هلندى و تأثيرگذارى سياسى بر روى حجاج در سطوح بسيار پايين، با استفاده از مطوّف هايى كه در مكه به عنوان راهنمايان مناسك حج انجام وظيفه مى كردند، ممكن بود.

خلاصه اين كه حجاج بايد متوجه كمك ها، احترام و دغدغه يك دولت غيرمسلمان نسبت به زائران خانه خدا مى شدند. به اعتقاد وانموك، انجام تبليغات آشكار در عربستان سعودى براى دولت هلند، به سبب سياست هاى غير دوستانه كشورهاى غرب با اين كشور، نمى توانست فايده اى را با خود به همراه داشته باشد.

در سوم ژوئن سال 1946 سهميه حج به طور رسمى، از جانب دولت 3000 نفر اعلام شد. از نامزدهاى سفر حج در سرزمين هاى تحت حاكميت هلند خواسته شد تا به ادارات مديريت داخله، كه مسؤول صدور رواديد بودند، مراجعه كنند. علاوه بر اين، در اعلاميه مذكور بر عدم پذيرش زائران از جاوه و سوماترا تأكيد شده بود. هزينه معاش هر حاجى با توجه به طول مدت اقامت در شهرهاى مقدس، از 1800 تا 2100 فلوره هلند متغيّر بود. هزينه بليت رفت و برگشت 450 فلوره هلند و ماليات پرداختى حاجيان در مقابل خدمات دولت عربستان سعودى 50/ 41 استرلينگ انگلستان مشخص شد. اين ماليات كه پس از جنگ جهانى دوم، از طرف حكومت عربستان

ص: 166

سعودى به مورد اجرا گذاشته شد، خدمات بهداشتى حجاج در اثناى انجام مراسم حج، ماليات حج، هزينه راهنماى حج و مصارف اقامت و حمل و نقل را شامل مى شد. حكومت عربستان سعودى دولت هلندى هندوستان را مسؤول اخذ اين ماليات و انتقال آن به حكومت سعودى به صورت دلار آمريكا و يا استرلينگ انگلستان مى دانست.

دولت هلندى هندوستان، از آنجا كه مجبور بود خود اين پول را، به منظور تهيّه ارز مورد نياز، از حجاج جمع آورى كند، در اين خصوص به دولت سعودى اعتراض كرد. با وجود اين كه سركنسولگرى هلند در جدّه مى كوشيد با كسب بعضى امتيازات از دولت سعودى، نصف اين مبلغ را به صورت فلوره هلند بپردازد و ماليات حجاج اندونزيايى را كاهش دهد، ليكن در اين امر موفّقيتى به دست نياورد.

در ماه آگوست سال 1946 تنها حدود 100 نفر براى رفتن به مراسم حج مراجعه كردند. دليل اصلى آن، تبليغات وسيعى بود كه رهبران جمهورى خواه در ارتباط با حج، بر ضدّ دولت هلند به راه انداخته بودند. اعلام صدور مجوّز براى رهبران مسلمان، جهت رفتن به مراسم حج، در اثناى ديدار واندر پلاس، مشاور امور اسلامى دولت هلند، از كاليمانتان جنوبى- در آوريل سال 1946- و سپس تهيه يك بروشور در اين باره و پخش آن در ميان مردم، واكنش رهبران معشومى را به دنبال داشت.

«الجهاد»، ارگان رسمى معشومى، كه مدعى بود هلندى ها از حج استفاده تبليغاتى صرف مى كنند، خبر ديدار واندر والس از منطقه را، با عنوان «حج، وسيله تبليغات هلندى ها» چاپ كرد. به نوشته الجهاد، سازمان حج هلندى ها قصد داشت با به دست آوردن دل مسلمانان، آنان را به هلند متمايل و جذب كند. از اين رو، لازم بود مسلمانان اندونزى فريب هلندى ها را نخورده و با تمام وجود از استقلال طلبى حمايت كنند.

ك. ح. م. هاشم اشعرى، از رهبران مشعومى، كه در عين حال رهبر نهتاج العلما نيز بود، در گفتگوى راديويى، كه در بيستم آوريل سال 1946 انجام داد، فرض و واجب بودن حج در موقعيت مناسب و واجب نبودن آن در زمان تهديد از جانب دشمن و بروز نا امنى در هنگام عزيمت به مكه و بازگشت از آنجا را خاطرنشان كرد. هاشم اشعرى، سازمان دهىِ حج به دست هلندى ها را، تنها وسيله اى جهت منحرف كردن مسلمانان از مسير كسب استقلال دانست و حفظ استقلال كشور را همواره مهم تر از رفتن به حج تلقى مى كرد و بر آن تأكيد مى ورزيد. او استفاده مسلمانان از كشتى هاى دشمن براى رفت و آمد در مسير مكه را به خاطر كمك به ثروتمندتر شدن شركت كشتى رانى كنگسى- تيگا، صحيح نمى دانست. اشعرى در پايان وعده داد واجب شدن حج، دولت جمهورى كشتى هاى مورد نياز مسلمانان را تهيه خواهد كرد.

از اين رو، در سال 1949، در مراسم حجى

ص: 167

كه دولت هلندى هندوستان سازماندهى كرده بود، تنها 70 تن شركت كردند. آن هم همگى از سومباوا و سولاوسىِ جنوبى بودند كه زير نظر و مديريت مؤثر هلند قرار داشتند.

از كاليمانتان جنوبى و شرقى نيز- كه در اوايل علاقه و احترام فراوانى نسبت به حج داشتند، در نتيجه تهديدها و تبليغات منفى تشكّل هاى منطقه اىِ مخالف هلند، هيچ كس براى حج ثبت نام نكرد. افرادى هم كه قصد رفتن به مكه را داشتند، دو برابر شدن ماليات حج پس از جنگ جهانى دوم را بهانه قرار داده و از اين سفر منصرف شدند. سهميه حج سال 1947 م. (/ 1326 ش.) كه در ابتدا از طرف مديريت امور داخله 5000 نفر تعيين شده بود، بعدها به دليل وجود مشكلات در تأمين ارز مورد نياز و به درخواست مديريت ماليه، به 4000 نفر كاهش يافت. علاوه بر اين، دولت در سال 1947 با كاستن از مدت اقامت در شهرهاى مقدس، هزينه اقامت را از 70 استرلينگ به 46 استرلينگ كاهش داد و ماليات حج را نسبت به سال قبل، 5 استرلينگ پايين آورد. از 4000 سهميه حج، 3000 سهميه به اندونزى شرقى، 500 سهميه به كاليمانتان و 500 سهميه نيز به شهرهاى تحت حاكميت هلند در جاوه و سوماترا اختصاص يافت.

در سال 1947، سازمان حج؛ همانند سال هاى قبل، به دست مديريت امور داخله و شركت كشتى رانى كنگسى- تيگا اداره مى شد، ليكن بعضى از امور و مسؤوليت هاى

ص: 168

محلّى، به مؤسسات منطقه اى، كه به اين منظور تأسيس شده بودند، محوّل گرديد. كميته اى با عنوان «بادان پنگوروس كسلاماتان حاج» با همكارى وزير مسؤول امور مسلمين، شيخ بهميد، كارهاى مربوط به حج را در دولت اندونزىِ شرقى سازماندهى كرد. كميته «حلو سونگاى علما» در كاليمانتان جنوبى و كميته اى پنج نفرى، به سرپرستى رييس محكمه پنگملو، عبدالغفار، در شهر سوراباياى جاوه شرقى، امور حج را حل و فصل مى كردند. اين كميته ها در كنار ارائه معلومات به حجاج، در خصوص عبادت و سياست حج، به عنوان واسطه ميان حجاج و شركت هاى كشتى رانى نيز انجام وظيفه مى كردند. در سال هاى قبل از جنگ جهانى دوم، اين كار را راهنمايان و مبلّغان حج، كه از عربستان سعودى آمده بودند، انجام مى دادند.

تعداد مراجعين براى ثبت نام سفر حج در سال 1947 بسيار بيشتر از سهميه اعلام شده از طرف دولت بود؛ مثلًا در كاليمانتان جنوبى، كه سال پيش از آن، هيچ كس نامزد رفتن به زيارت مكه نشده بود، 2500 نفر براى گرفتن رواديد مراجعه كردند. توسعه تحوّلات مثبت منطقه اى و افزايش همكارى دولت هلند، پس از ماه مىِ سال 1947 تأثير به سزايى داشت. در اندونزى شرقى نيز نزديك به دو هزار نفر بيش تر از سهميه تعيين شده مراجعه كردند. با بالا رفتن تعداد مراجعه كننده، از سهميه تعيين شده توسط دولت، مديران محلّى و كميته هاى

ص: 169

مرتبط با حج، در معرض انتقادهاى شديد مردم؛ به خصوص كسانى كه بعدها پذيرفته نشده بودند، قرار گرفتند. واگذارى وظايف راهنمايان حج به اين كميته ها و همچنين دريافت 30 فلوره از هر حاجى، به منظور تأمين هزينه هاى كميته هاى مذكور، اعتراض و انتقاد شديد حجاج را به دنبال داشت. علاوه بر آن، در اندونزى شرقى نيز درخواست كميته مربوط به حج براى دريافت 45 فلوره به ازاى هر يك نفر حاجى، از شركت كشتى رانى، سبب بروز برخى اختلافات ميان طرفين شد؛ زيرا در سال هاى قبل از جنگ جهانى، شركت هاى كشتى رانى درصدى را براى مبلّغان و ثبت نام كنندگان حاجيان در نظر مى گرفتند.

دولت هلندىِ هندوستان، در سال 1947 درصدد برآمد تا هيأتى را با عنوان اميرالحاج، به منظور سرپرستى حجاج اندونزى شرقى به عربستان بفرستد. ليكن اختلاف نظريه مقامات هلندى در مورد ويژگى هاى اين هيأت و واكنش ترديدآميز دولت عربستان براى قبول آن، موجب شد مباحث فراوانى در مورد اعزام هيأت يادشده به مكه، مطرح شود. در مورد ارسال امير حج به مكه، براى نخستين بار در جلسه مشتركى كه در ژوئيه سال 1947 ميان واندر پلاس و يك مقام اندونزى شرقى در جاكارتا برگزار شده بود، مطرح گرديد. در اين جلسه در مورد انتساب سرپرست حجاج دولت اندونزى شرقى به عنوان اميرالحاج و عزيمت او به مصر براى ديدار با پادشاه اين كشور قبل از سفر به عربستان سعودى نيز تصميم گيرى شد. اين تصميم از سوى وانموك نيز تأييد گرديد.

دولت اندونزىِ شرقى، در 8 ژوئيه 1947، در جلسه هيأت وزيران، موضوع ياد شده را تأييد و مقام مسؤول امور اسلامى، شيخ بهميد، را به رياست آن منسوب كرد.

هدف از ارسال چنين هيأتى به كشورهاى عربى، كمك به افزايش اعتبار دولت در ميان مسلمانان اندونزى و اندوزيايى هاى ساكن مكه بود كه دولت اندونزى شرقى را به صورت «حكومتى تشريفاتى و مسيحى» مى دانستند.

«واندر پلاس» اميدوار بود كه مسلمانان اندونزىِ شرقى، اعزام هيأت رسمى حج را، به عنوان يك رخ داد مهمِ اسلامى و اقدامى مهم از جانب دولت اندونزى شرقى قلمداد كنند. به نظر «النيك شورمان»، رييس ديروو (مديريت شرق دور) در جاكارتا، ديدار شيخ بهميد نيز به عنوان «واكنشى مؤثر» در برابر هيأت جمهوريتِ حاضر در قاهره، به رياست «ه-. آگوس سالم» محسوب مى شد، ليكن مقامات لاهه همگى آن را «مخاطره آميز» توصيف كردند. به عقيده او، حضور فردى نيجايى؛ مانند شيخ بهميد در كنار سياستمدار قدرتمند جمهوريت، «ه-. آگوس سالم» مضحك و أثير بود.

تنها كسى كه ديدار از عربستان سعودى را مثبت ارزيابى مى كرد، وزير امور خارجه هلند بود. آدريانس، رييس امور ادارى وزارت خارجه هلند، با طرح اين موضوع، كه اعزام

ص: 170

هيأتى با عنوان «اميرالحج» به عربستان سعودى مى تواند بر اعتبار دولت اندونزى شرقى در مكه بيفزايد و آن را به صورت حكومتى مستقل نشان دهد، به مخالفت برخاست. افزون بر اين، او بر اسم هيأت نيز خرده گرفت؛ زيرا «امير الحج» عنوانى براى يگان مسلّح و نظامى بود كه در زمان فقدان امنيت و آسايش در شهرهاى مقدس عربستان، از حجاج حفاظت مى كرد.

به ادعاى او، در دوره اى كه صلح و امنيت منطقه به وسيله دولت عربستان سعودى برقرار شده بود، اعزام هيأتى با اين عنوان به مكه نمى توانست تأثير مثبتى بر روى مقامات عربستان سعودى داشته باشد. آدريانس با تأكيد بر وخامت اوضاع جمهوريت، پس از نخستين اقدام نظامى قشون هلند و عدم لزوم فرستادن نماينده دولت اندونزى شرقى به خارج از كشور، براى تضييع جبهة جمهورى خواهان، با رفتن هيأت مذكور به مصر نيز مخالفت كرد. به اعتقاد وى، تنها انجام مراسم حج و اعزام تعداد مشخصى حاجى به مكه، براى شناساندن دولت اندونزى شرقى كافى بود.

جانكمن، وزير امور كشورهاى ماوراى بحر، با ارسال تلگراف به وانموك، در پنجم آگوست سال 1947 خواستار تعويق برنامه مورد نظر به موسم حج سال 1948 شد. در اين ميان، دولت هلندى هندوستان، بنا به دستور دينگمانس عنوان هيأت را از امير الحج به «رئيس بدهه الشرف» به معناى رييس هيأت افتخارى تغيير داد.

وان بوتزلار وان اوسترهود، در تلگرافى كه در 15 آگوست سال 1947 به رييس «ديروو» فرستاد، اعلام كرد كه شيخ بهميد مى تواند نه فقط به عنوان راهنماى حجاج، بلكه در كسوت رييس هيأت رسمى دولت اندونزى شرقى نيز به عربستان سعودى سفر كند. مشكل ديگرى هم كه در اين رابطه وجود داشت، عدم قبول هيأت مذكور از طرف دولت عربستان، به دلايل مالى و سياسى بود. طبق قوانين جارى، اعضاى هيأت؛ همانند ميهمانان رسمى دولت عربستان محسوب مى شدند.

هزينه اقامت و ساير مصارف افراد داخل هيأت، در عربستان، به عهده دولت اين كشور بود و از معافيت مالى نيز برخوردار مى شدند. از نظر سياسى نيز دولت عربستان با اعلام رسمى اعزام اين هيأت از طرف دولت اندونزى شرقى، در وضعيت سختى قرار گرفت؛ زيرا اين كشور با قبول هيأت مذكور، به عنوان يكى از اعضاى اتحاديه كشورهاى عرب، كه جمهوريت را به رسميت شناخته بودند، گام غيردوستانه اى برضدّ دولت جمهورى بر مى داشت. ليكن در نتيجه فشارهاى دولت هلند، مقامات عربستان سعودى سرانجام به اعزام هيأت دولت اندونزى شرقى جواب مثبت دادند. در 12 سپتامبر سال 1947، وزارت امور خارجه عربستان سعودى با ارسال مكتوبى به سركنسولگرى دولت هلند در جده اعلام كرد كه عربستان از هيأت اعزامى استقبال نموده و

ص: 171

تمام امكانات لازم شهرهاى مقدس را همانند هيأت هاى ساير كشورهاى اسلامى براى آنان فراهم خواهد كرد.

در سال 1947 ميلادى بنا به سهميه اى كه از قبل تعيين شده بود، به اعزام حدود 4000 زائر به مكه مكرّمه اجازه داده شد. بدرقه زائران از بندرهاى اوجونگ ياندانگ، تانجونگ پريوك و آمپنان كه بنادر حج ناميده مى شدند، در جوّى پر از شور و شعف انجام شد. حجاج در ميان بدرقه هزار نفر، سوار كشتى ها شدند.

قبل از حركت، اطلاعاتى در خصوص بيمارى هاى مسرى؛ همچون وبا به آنان داده شد. شركت كشتى رانى مسؤول انتقال حجاج، كنگسى- تيگا قبل از جدا شدن از بندر اوجونگ ياندانگ مراسم مختصرى را كه در آن، اعضاى هيأت اعزامى و بعضى از مقامات دولت اندونزى شرقى حضور داشتند، برگزار كرد.

پس از قبول هيأت اندونزىِ شرقى از طرف مقامات عربستان سعودى، عبدالحميد القدرى دوم، سلطان پونتياناك نيز به عنوان رييس منطقه ويژه كاليمانتان غربى، قصد ديدار از عربستان سعودى و ساير دول اسلامى را نمود.

دولت هلندى هندوستان تقاضاى وى را بدون هيچگونه بحثى پذيرفت. هيأت سه نفرى كاليمانتان غربى متشكل از سلطان پونتياناك و دو اندونزيايى عربى الأصل در 22 اكتبر سال 1947 وارد جده شده و به عنوان ميهمانان رسمى دولت عربستان سعودى مورد استقبال قرار گرفتند.

ليكن هيچ يك از اين هيأت ها موفّقيتى به دست نياورد؛ زيرا خواسته هاى آن ها به خاطر ديدار ه-. محمد رشيد، نماينده دولت جمهورى در مصر از مكه و ملاقات وى با عبدالعزيز، پادشاه عربستان سعودى در 13 اكتبر سال 1947 به قصد درخواست از وى براى به رسميت شناختن دولت مطبوعش بى ثمر ماند.

اندونزيايى هاى مقيم عربستان سعودى كه هيأت هاى فرستاده هلند را مسؤول اجراى تبليغات سياسى آن دولت دانسته و ه-. رشيد را در ميان شور و هيجان استقبال نمودند. پادشاه، عبدالعزيز نيز در ديدار ه-. رشيد اعلام كرد كه دولت جمهورى را ظرف مدت كوتاهى به رسميت خواهد شناخت؛ از اين رو، تلاش هاى رشيد براى به رسميت شناساندن دولت جمهورى بى نتيجه نماند.

علاوه بر اين، هيأت اندونزى شرقى باعث ايجاد برخى هرج و مرج هاى سياسى نيز شد. پس از فروپاشى دولت اندونزى شرقى، به رياست نجم الدين در اواخر سپتامبر سال 1947، در دولت جديد كه به رياست س. ژ. وارو در 7 اكتبر سال 1947 تأسيس شد، هيچ مقامى به شيخ بهميد كه پيش تر رييس هيأت اعزامى به عربستان سعودى بود، داده نشد. دولت جديد حتى خواستار بازگشت سريع شيخ بهميد به اندونزى و انتساب فرد ديگرى به جاى وى شد. ليكن بنا به توصيه دينگمانس، دولت جديد اندونزى شرقى به باقى ماندن شيخ بهميد در مقام خود تا زمان بازگشت به

ص: 172

اندونزى در 16 نوامبر 1947 رضايت داد.

سلطان پونتياناك از عبدالحميد القدرى دوم نيز خواست تا از كشورهاى مصر، سوريه و لبنان ديدار كند. ليكن بعد از ناكام ماندن از سفر به مصر، به دليل رواج وبا، دولت هاى سوريه و لبنان نيز تقاضاى ويزاى وى را پس فرستادند. سلطان پونتياناك كه امكان ديدار با گاندى و محمدعلى جناح، رؤساى دولت هند و پاكستان را هم به دست نياورده بود، در 2 نوامبر سال 1947 از طريق كراچى و دهلى نو به اندونزى مراجعت برگشت.

دولت عربستان كه از يك سو به حج اهميت مى داده و از سوى ديگر با اصرارهاى مدام براى به رسميت شناختن جمهوريت در اندونزى رودر رو مانده بود، هيچ گونه تمايزى ميان اين سه هيأت اندونزيايى قائل نشد و تلاش كرد تا هيچ يك را بر ديگرى برترى ندهد. از نظر دولت سعودى، تمام مسلمانان با هر نوع نگرش و تعليمات سياسى در اراضى مقدس، با هم برابر و مساوى بودند. عبدالعزيز پادشاه عربستان كه شمشيرهاى مرصّع و جواهرنشان به شيخ بهميد و سلطان پونتياناك هديه كرده بود، ه-. رشيد را با به رسميت شناختن جمهوريت مورد لطف قرار داد. دينگمانس، سركنسول دولت هلند در جده، سفر اين سه هيأت به مكه با اهداف متفاوت را به عنوان «آنتى تز اندونزيا كه خود را به طور آشكار در اراضى مقدس نشان داد» توصيف كرد. به دنبال بازگشت هيأت هاى كاليمانتان غربى و اندونزى شرقى از عربستان سعودى. اين دولت در 22 نوامبر 1947 جمهورى اندونزى را به عنوان دولتى مستقل به رسميت شناخت.

دولت هلند اين امر را حركتى خصمانه توصيف كرد و كوشيد عربستان سعودى را به انصراف از تصميم خود، مبنى بر به رسميت شناختن جمهورى اندونزى قانع كند، ليكن تلاش هايش بى نتيجه ماند. سفر هيأت هاى اندونزى شرقى و كاليمانتان غربى به شهرهاى مقدس، بر روى اندونزيايى هاى ساكن مكه، كه با تأسيس جمعيت هايى با عنوان «پركومپولان كمردكان اندونزيا» و «كوپيندو» تشكّل يافته بودند، تأثير منفى نهاد. آن ها على رغم تدابير محدود كننده دولت عربستان سعودى در خصوص تبليغات سياسى، در بين حجاج، كه از اندونزى و مناطق تحت حاكميت هلند آمده بودند، شروع به تبليغات منفى بر ضدّ دولت هلند نمودند.

اعلاميه اى با عنوان «ijdaH kiaN maraH» در ميان پخش شد كه در آن، طبق فتوايى، سفر حج و مناسكى كه از سوى دولتى كافر سازماندهى شود، حرام اعلام شده بود. بنا به گزارشِ حاجيانى كه به اندونزى بازگشته بودند، تعداد حجاج و مسلمانان اندونزى كه در قهوه خانه هاى مكه به طور مستمر و غير رسمى اجتماع كرده و به فعاليت هايى بر ضدّ دولت هلند مى پرداختند، از صد نفر كمتر نمى شد. در گزارشى كه در اوايل ژانويه 1948 م. (/ 1327 ش.) از طرف حجاج لومبوك ارائه شد، تأثير شديد تبليغات

ص: 173

اندونزيايى هاى مقيم مكه بر حجاج، به خصوص حجاج اين جزيره، مشهود است. براساس اين گزارش، حجاج اموال و اشياى زيادى؛ چون محصولات نساجىِ گران قيمت، ساعت هاى مرصع و جواهرنشان، كفش و لباس هاى آماده را به طور قانونى و آن مقدار كه ممكن بود، مى خريدند و به عنوان لوازم لوكس به لومبوك مى بردند.

فعاليت هاى سياسى اندونزيايى هاى مقيم مكّه، طرح و نقشه هلندى ها براى ايجاد يك نظام فدراتيو در اندونزى را تحت الشعاع قرار مى داد. زمانى كه هلندى ها در ژانويه 1948 دولت فدرالى را در سوماتراى شرقى تأسيس كردند، حجّاج سوماتراى شرقىِ مقيم مكه، با هدف حمايت از جمهوريت و نشان دادن ارتباط و همبستگى خود با دولت جمهورى، جبهه اى را با عنوان جبهه جمهوريت سوماتراى شرقى تشكيل دادند. در ژوئيه 1948 نيز سوماترايى هاى جنوب، جبهه مشابهى را بر ضدّ برنامه هاى هلند در سوماتراى جنوبى تأسيس نمودند. اين جبهه به رياست ر. م. امير عثمان، رهبر حجاج سوماتراى جنوبى مقيم مكه، با توجه به آنچه كه در توافقنامه «رنويله» مشخص شده بود، آينده قطعى سوماتراى جنوبى را براساس رأى مردم ارزيابى و از آن دفاع مى كرد. وى تأكيد كرد در رأى گيرى از مردم، رأى دادن به نفع يك دولت كافر و يا نظامى غير از جمهوريت، حرام است.

ه-. عبدالقادر و ه-. عبدالمطّلب، از علماى اندونزيايى سرشناس مقيمِ مكه نيز در اين

ص: 174

خصوص فتواهايى را صادر كردند. اين فتوا كه به صورت جزوه اى كوچك تهيّه و به اندونزى ارسال شده بود، پيش از رسيدن به دست مردم سوماترا، از طرف پليس هلند كشف و جمع آورى شد.

مسأله اساسى مرتبط با حج سال 1948 در بُعد سياسى، شركت و يا عدم شركت جمهوريت در حج بود. راديو يوگياكارتا در 25 ماه مىِ سال 1948 در خبرى به نقل از وزارت امور دينى اعلام كرد: دولت جمهورى، هيأت حجّى را به عربستان سعودى اعزام خواهد كرد. اين اعلاميه سوء استفاده هايى را از طرف بعضى از مقامات هلندى در برداشت. حتى بعضى احتمال مى دادند كه دولت جمهورى اندونزى، حجاجى را از مناطق تحت حاكميت خود، روانه مكه خواهد كرد. معاون مديريت داخله، پ. بولن اعلام كرد كه اعزام خودسرانه حجّاج از سوى دولت جمهورى، از نظر حقوقى غير ممكن خواهد بود؛ زيرا براساس قانون جارى حجّ مصوّب سال 1922، تنها مديريت امور داخله و مديريت كشتى رانى داراى مجوز سازماندهى و اعزام حجاج به مكه بودند. مشاركت دوجانبه تحت بيرق هلند نيز به نتايج روابط ميان هلند و دولت جمهورى بستگى داشت.

بولن همچنين تأكيد كردكه كرايه كردن كشتى هاى مسافرى خارجى، به وسيله دولت جمهورى اندونزى، براى انتقال حجاج و خارج شدن انحصار آن از دست شركت هاى

ص: 175

كشتى رانى هلندى، ضررهاى فراوانى را در آينده متوجه اين شركت ها خواهد كرد. او خواستار ممانعت از هرگونه قصد و طرح دولت جمهورى براى سازماندهى حجاج به هر طريق ممكن بود.

در آگوست سال 1948، دولت جمهورى اعلام كرد كه هيچ گونه طرح و نيّتى براى ساماندهى حج ندارد و بدين گونه، هر احتمالى در اين مورد را رد كرد. ليكن احتمال اعزام يك هيأت با نيت حسنه به عربستان سعودى، همچنان برقرار بود. در اصل، اين طرح در 11 ژوئيه 1948 از طرف وزير امور دينى دولت جمهورى ك. ه- .. مشكور مطرح شده بود. هدف اصلى هيأت ياد شده، اعلام مجادله جمهورى خواهانه مردم اندونزى به مسلمانان ساير كشورهاى اسلامى و ديدار و گفتگو با اندونزيايى ها و ديگر مسلمانان مقيم عربستان سعودى بود. همچنين، اين هيأت وظيفه برقرارى تماس با حجّاجى را داشت كه از ساير مناطق تحت حاكميت دولت هلند به حج آمده بودند و نيز تصميم داشت سوء تفاهم هاى موجود را از ميان بردارد. به همين سبب، مقرّر شد كه دو تن از اعضاى اين هيأتِ 9 نفره، از اهالىِ سلاوسى و كاليمانتان باشند.

اين طرح از جانب دولت جمهورى مورد قبول واقع شد، ليكن به خاطر وضعيت بدِ اقتصادى، تصميم بر آن شد كه هيأت، به جاى 9 نفر، با 4 نفر عضو روانه مكه شود. دولت هلندى هندوستان، در سال 1948، مجوّز اعزام نزديك به 9000 نفر به حج را صادر كرد. بيشتر اين افراد را حجّاج اندونزى شرقى و كاليمانتان تشكيل داده بودند. قسمت اندكى نيز از حجّاج جاوه (به خصوص جاوه غربى) و مناطق تحت حاكميت هلند در سوماترا بودند. در ميان اين افراد، حتّى سلطان، راجا، رييس قبيله و حاكمان محلّى نيز وجود داشتند. به عكس سال هاى قبل، در سال 1948 ميلادى اندونزيايى هاى ساكن مكه تبليغات سياسى مؤثرى را به راه نينداختند. به نظر دينگمانس، هم اندونزيايى هاى طرفدار جمهوريت، كه در مكه ساكن بودند و هم هيأت حجاج اعزامى از طرف دولت جمهورى، فعاليت هاى سياسى جدّى را در شهرهاى مقدس انجام نداده و به برگزارى اجتماعات نيز اقدام نكردند. هيأت جمهوريت برخلاف انتظار مقامات هلندى، درصدد ايجاد نمايندگى دائمى در عربستان سعودى نيز برنيامدند. قبل از ورود هيأت جمهوريت به عربستان، دينگمانس نسبت به ايجاد نمايندگى دائمى دولت جمهورى در سرزمين هاى مقدس هشدار داده و ايجاد آن را رفتارى غيردوستانه در روابط بين دو كشور عنوان كرده بود. دينگمانس حج 1948 را موفقيت آميز خواند و اعلام كرد كه در اين سال، تمام حجاج اندونزيايى، غير از تعداد معدودى كه اقامت خود را تا ماه دسامبر تمديد كرده بودند، در آرامش كامل و بدون تأثيرپذيرى از فعاليت ها و تبليغات سياسى به كشور خود مراجعت نمودند و هيچ گونه هرج و مرجى در مكه به

ص: 176

وجود نيامد. به گفته وى، اندونزيايى هاى ساكن مكّه حجّاجى را كه از اندونزى آمده بودند، مورد سرزنش و اتهام قرار نمى دادند.

دينگمانس در گزارشى كه در 4 اكتبر 1948 به وزارت خارجه هلند مى فرستد، بر تأثير مثبت اندونزيايى هاى ساكن مكه بر همشهريان زائر خود تأكيد مى كند. به نظر او، سبب اين امر، اهميت دادن هلندى ها به حج، اجازه دادن به اندونزيايى ها بر ارسال پول براى خانواده هاى خود در مكه و ناتوانى دولت جمهورى بر ارسال حاجى و پول به سرزمين هاى مقدس، به جهت محاصره اقتصادى هلند بود. بدين ترتيب انتظار مى رفت تغييراتى هم درسياست جمهوريت خواهان مقيم مكه دربرابر اندونزيايى هايى كه به روابط خود با نمايندگان هلند در عربستان سعودى ادامه مى دادند، مشاهده شود.

از اين پس، وحدت و مسامحه ميان جامعه اندونزيايى هاى مقيم مكه بسيار محكم تر شد. «تاربيدين»، معاون كنسول دركنسولگرى دولت هلند در مكه، كه وظيفه تمديد و ارسال گزارش از فعاليت هاى اندونزيايى هاى مقيم مكه به سركنسولگرى جدّه را نيز در فهرست كارهاى خود داشت، اوضاع سياسى مكه را در آن زمان چنين توصيف مى كند:

«جمهورى خواهان مقيم مكه، از حج سال قبل بدين طرف، رفتارهاى خصمانه خود در مقابل ساكنين نيجا را كنار گذاشته اند. اين امر بيش از همه، به تأثير شخصيت ه-. محمد رشيد، نماينده دولت جمهورى در قاهره بستگى داشت كه به عنوان نماينده جمهوريت براى اعلام استقلال اندونزى از مصر به عربستان آمد و پس از ديدار با پادشاه ابن سعود مراسم حج خود را به جاى آورد.

سكوت و ظاهر آرام و توصيه هاى دلسوزانه او، بيش از همه تأثير عميقى بر گروه نظامى اندونزيايى هاى حجاز گذاشت. او در سخنرانى خود در جمع جمهورى خواهان گفت: هيچ كس اهل نيجا (و يا اينجا و آنجا) نيست؛ در اينجا همه با يكديگر اندونزيايى و برادران دينى هستيم. از آن زمان به بعد رفتار جمهورى خواهان با ساير اندونزيايى ها رو به بهبود نهاد. سلام و احوال پرسى در بين شان مشهودتر شد. همه را مى توان در قهوه خانه هايى كه محلّ اجتماعشان بود، در كنار يكديگر مشاهده كرد. ديدار همديگر و قرض دادن و گرفتن پول از يكديگر، امرى ناپسند محسوب نمى شود. پيش تر همه اين كارها حرام بود. مدارس دينى معروف اندونزيايى ها در مكه به نام هاى دارالعلوم و مدرسه اندونزى كه قبلًا بر روى طلبه هاى نيجايى بسته بود، اكنون بدون هيچ گونه تبعيضى از تمام اندونزيايى ها استقبال مى كند».

با اين وجود، فكر و نظر اندونزيايى هاى مقيم مكه، در مورد هلندى ها، همچنان بدون تغيير باقى ماند. بيش تر آنان باز هم از رفتن به كنسولگرى هلند در مكّه امتناع مى ورزيدند. رفتن به اين مكان، تنها براى افرادى كه منتظر پول هاى ارسالى از طرف خانواده هايشان در اندونزى بودند، حلال بود. براساس فتوايى كه در سال 1946 از طرف رهبران دينى صادر

ص: 177

شده بود، هر اندونزيايى كه به كنسولگرى هلند مى رفت، كافر معرفى مى شد.

جمعيت هاى اندونزيايى كوپيندو، پركومپولان كمردكان اندونزيا و ساريكات داگانگ اندونزيا كه در هر كدام از شهرهاى مكه، مدينه و جده نمايندگى داشتند، تصميم به عدم همكارى با شركت هاى هلندى گرفتند. به گفته دينگمانس، فعاليت هاى اندونزيايى هاى مقيم مكه بر ضدّ رژيم استعمارى هلند در زمان شروع تهاجم بزرگ اين كشور بر ضدّ دولت جمهورى در 19 دسامبر سال 1948 به اوج خود رسيد. حتى در آن زمان بعضى از كارمندان اندونزيايى كنسولگرى هاى هلند در جده و مكه براى ابراز ناخرسندى خود از دولت هلند، به هر طريق ممكن توسّل مى جستند. يك طبيب اندونزيايى به نام دكتر ر. معموم رشيد كوسوماديلاگا كه در كنسولگرى اندونزى در مكّه كار مى كرد، از سِمت خود استعفا كرد، ليكن با توصيه و اصرار دينگمانس، به ادامه فعاليت خود در كنسولگرى رضايت داد. واكنش دولت عربستان سعودى نيز در برابر حمله هلند به دولت جمهورى، بسيار شديد اللحن بود. عربستان فرود و پرواز هواپيماهاى هلندى از خاك اين كشور را، در روزهاى جنگ ممنوع اعلام كرد.

سهميه حج سال 1949 م. (/ 1328 ش.) از جانب نماينده ارشد پادشاهى 8600 نفر تعيين شد، ليكن اين رقم به توصيه دينگمانس به خاطر سياست سرد عربستان در مقابل هلند و

ص: 178

عدم اطمينان كامل از اوضاع اندونزى، تا 8 ژوئن به اطلاع عموم نرسيد. علاوه بر اين، دينگمانس درخواست كرد نسبت به حمل بيش از 30 كيلوگرم برنج به همراه هر حاجى حكومت فدرال موقت سال 1949 به مكه مساعدت و كمك هزينه ويژه اى براى سلطان، راجا، مقامات عالى رتبه و ساير شخصيت هاى مهم داخل در هيأت هاى حج، درنظرگرفته شود؛ زيرا در حج سال هاى قبل، اين افراد از عدم كفايت 45 استرلينگ انگليس براى تأمين احتياجات روزمره خود، به دينگمانس شكايت كرده بودند. حكومت انگليس براى تأمين احتياجات روزمره خود به دينگمانس شكايت كرده بودند، حكومت موقّت فدرال در جلسه اى به اعزام مقامات رده بالا به حج، به وسيله هواپيما و عدم اجازه به حجاج براى اقامت بيش از دو ماه در مكه و مدينه به خاطر وجود مشكلات در تهيه ارز لازم تصميم گرفت.

در سال 1949 بيشتر حجاج از اندونزى شرقى و كاليمانتان بودند.

تعداد حجاج سوماترا و جاوه به خاطر حملات هلندى ها و هرج و مرج و جنگ هاى چريكى بسيار كم بود. دولت حكومت ياسوندان حجاج خود را در قالب يك هيأت به مكه فرستاد. ليكن اين هيأت از اهميت هيأت هايى كه قبلًا از كاليمانتان و اندونزى شرقى به عربستان سعودى اعزام شده بودند، برخوردار نبود. چريك هاى تحت فرماندهى ژنرال حسن بصرى در كاليمانتان جنوبى، به افرادى كه قصد رفتن به حج را داشتند هشدار داد و از مراجعه مردم به ادارات هلندى، غير از موارد عاجل و ضرورى ممانعت مى كردند. اين چريك ها كه سازماندهى حج توسط هلندى ها را صرفاً يك نوع تبليغات سياسى مى دانستند، از عزيمت نزديك به 450 حاجى به مكه با رواديد و گذرنامه هاى هلندى جلوگيرى كردند.

جمهورى اندونزى مجدداً در سال 1949 هيأتى از حجاج را به عربستان سعودى فرستاد.

ص: 179

به گفته على هاشمى، از اعضاى هيأت اعزامى به مكه، هدف اين هيأت گسترش روابط بين جمهورى اندونزى و كشورهاى عرب و تقدير از مقامات سعودى به سبب نشان دادن حسن نيت در خصوص به رسميت شناختن دولت جمهورى بود.

در اثناى عزيمت هيأت حجاج جمهورى به مكه، ميزگرد مذاكراتِ مسأله اندونزى با شركت جمهورى خواهان، فدراليست ها و مقامات هلندى تحت نظارت سازمان ملل متحد در لاهه شروع شده بود. سوكارنو در دستورالعملى كه به هيأت مذكره كننده داده بود، از آنان خواست تا در صورت شكست مذكرات، به اندونزى باز نگردند و مبارزات استقلال طلبانه مردم اندونزى را به گوش رهبران كشورهاى عرب رسانده و از آنان تقاضاى كمك و حمايت كنند. هيأت جمهورى خواهان كه در 28 سپتامبر سال 1949 به عربستان سعودى رفته بود، در سوم اكتبر موفق به ديدار با پادشاه عبدالعزيزشد. اين هيأت تماس ها و ديدارهاى زيادى را با نمايندگان كشورهاى مختلف اسلامى، رهبران اندونزيايى هاى مقيم عربستان و ساير مقامات سعودى انجام داد. هيأت مذكور كه پس از اتمام مناسك حج به مصر رفته بود، در آنجا نيز با بسيارى از مقامات مصرى؛ چون مدير دانشگاه الأزهر و دبيركلّ اتحاد عرب و عظام پاشا ديدار و گفتگو كرد. هيأت دولت جمهورى، پس از كسب موفقيت در مذكرات لاهه، در هفتم دسامبر سال 1949 به اندونزى بازگشت.

ص: 180

حج گزارى در تونس

محمد بشير الشريف (1)/ مهدى سرحدى

پايتخت

تونس (جمعيت: 000. 620. 3 نفر) زبان رسميعربيمساحت 650. 165 كيلومتر مربعجمعيت 100. 310. 13 نفر (آمار سال 2006 م.) نام رئيس جمهورزين العابدين بن عليتاريخ استقلال 20 مارس 1956 م. (29 اسفند 1335 ش.) در آمد ناخالص ملى (PNG) 6. 26 مليارد دلاردرآمد سرانه 5000 دلارواحد پولدينار تونس (معادل 73/ 0 دلار) كد تلفن بين المللى 00216


1- الحج و العمره، سال شصت و يكم، شماره 10

ص: 181

جمهورى عربى تونس در يك نگاه

فريضه حج در همه سرزمين هاى اسلامى از اهميت ويژه اى برخوردار است و سازمان ها و نهادهاى مرتبط با امر برگزارى حج، تمامى امكانات خود را براى خدمت رسانى به حجاج الله به كار مى گيرند، تا آنان با سهولت و آرامش هرچه بيشتر مناسك و آداب اين فريضه مهم اسلامى را به جا آورند.

اكنون براى آگاهى از آداب و رسوم حج گزارى در بخش ديگرى از دنياى پهناور اسلام، هزاران كيلومتر دورتر، به غررين نقطه جهان اسلام سفر مى كنيم؛ شمال غربى آفريقا و كشور تونس، نزديك ترين سرزمين عربى- اسلامى به جهان غرب. كشورى كه تركيب معمارى اسلامى و اروپايى در بناى مساجد زيباى آن، يادآور دوران اوج عظمت و اقتدار و شكوفايى علمى و هنرى جهان اسلام است.

بخش هاى مختلف هيأت اجرايى حج تونس، كه زيرمجموعه وزارت امور دينى و مذهبى اين كشور هستند، پس از بازگشت آخرين گروه هاى حجاج از سرزمين وحى، بى درنگ مراحل اجرايى حج سال بعد را آغاز مى كنند. در ابتدا جلسات «شوراى ملّى حج» به رياست وزير امور دينى و مذهبى اين كشور برگزار مى گردد. نمايندگانى از وزارتخانه هاى كشور، امور خارجه، بهداشت و درمان، گردشگرى و نيز بانك مركزى و «شركت خدمات ملّى و اقامتى» كه رسماً عهده دار نظارت بر روند اجرايى مراسم حج است، در اين شورا عضويت دارند. در جلسات اين شورا، كاستى ها و مشكلات پديد آمده در موسم حجّ گذشته بررسى مى شود تا در سال هاى آينده از بروز آن ها جلوگيرى به عمل آيد. همچنين نقاط قوت و تجربيات موفق نيز مورد بازبينى و دقت نظر قرار مى گيرد تا به عنوان الگويى مناسب در اجراى برنامه هاى مرتبط با حج، از آن ها بهره گيرى شود.

پس از اعلام موعد ثبت نام از سوى وزارت امور دينى و مذهبى، مشتاقان سفر به كوى دوست، با دل هايى مالامال از عشق و اميد وصال دوست، براى نام نويسى در ليست قرعه كشى اقدام مى كنند. در هر يك از ايالت هاى 24 گانه كشور تونس، نام و مشخّصات داوطلبان گردآورى؛ و فهرست هاى مقدماتى آماده مى گردد. سپس آزمايش هاى پزشكى به طور رايگان بر روى داوطلبان انجام مى شود و قرعه كشى در تاريخ و محل از پيش تعيين شده و با حضور تمامى ثبت نام كنندگان صورت مى گيرد. ابتدا افرادى كه بيش از هشتاد سال سن دارند و نيز كسانى كه پنج بار در قرعه كشى شركت كرده و انتخاب نشده اند، مستقيماً و بدون قرعه در ليست اعزام قرار مى گيرند و بقيه افراد به قيد قرعه مشخص مى شوند. خانواده هاى افرادى كه براى اعزام انتخاب شده اند، اين موهبت الهى را جشن مى گيرند و دوستان و آشنايان براى تبريك به زائران الله، گروه گروه به نزد آنان مى روند.

ص: 182

بلافاصله پس از تعيين ليست هاى نهايى حجاج، جلسات و كلاس هاى آموزش احكام، نكات بهداشتى و مباحث تاريخى و جغرافيايى حج، در مساجد سراسر كشور برپا مى شود. هيأت اجرايى حج، براى تدريس و سخنرانى در اين كلاس ها، از علما و خطيبانى استفاده مى كند كه علاوه بر تبحّر در علوم فقه و حديث، بيانى رسا و قابل فهم داشته باشند. همچنين براى شرح و توضيح مراحل مختلف انجام مناسك حج، از تصاوير و ماكت كعبه، مقام ابراهيم (ع)، چاه زمزم و صفا و مروه نيز استفاده مى شود.

وسايل ارتباط جمعى شنيدارى، ديدارى و نوشتارى نيز در امر آموزش و بالا بردن سطح آگاهى زائران نقش مهمى بر عهده دارند. همچنين به منظور آشنايى بيشتر حجاج با اماكن زيارتى و مناسك و احكام حج، كتاب راهنماى حجاج و نوار كاست و لوح فشرده اى به صورت رايگان در اختيار آنان قرار مى گيرد كه در آن ها چگونگى اجراى بخش هاى مختلف مناسك با استفاده از تصاوير مناسب آموزش داده مى شود. بدين ترتيب مى توان گفت كشور تونس نيز در جمع كشورهايى همچون مالزى، ايران، تركيه و ...- كه به برنامه ريزى دقيق و منظم در امر حج زبانزد هستند- قرار دارد.

در زمان اجراى برنامه هاى آموزشى حجاج، وزير امور دينى و مذهبى تونس خود با حضور در برخى از كلاس ها، بر روند اجرايى آموزش حجاج نظارت مى كند و ضمن برقرارى ارتباط مستقيم با آنان، در سخنانى كوتاه، توصيه ها و نكات مهم در اجراى هرچه بهتر و كامل تر مناسك و لزوم پايبندى حجاج به اخلاق اسلامى و برادرى و عطوفت با يكديگر را مورد تأكيد قرار مى دهد؛ چرا كه حجاج هر كشور، سفيران سرزمين خود در بزرگترين گردهمايى دينى جهان و در مقدس ترين نقطه عالم به شمار مى روند.

حاجيانى كه براى حضور در مراسم حج آماده مى شوند، ديْن و قرض خود را مى پردازند و اگر امانتى نزد آنان باشد، آن را به صاحبش باز مى گردانند. زنگارِ بغض و كينه را از آيينه دل مى زدايند و بسيار دقت مى كنند تا اموالى كه در راه حج هزينه مى شود، حلال و پاك و به دور از هرگونه شبهه و شائبه باشد. آنان نفقه و هزينه هاى جارى خانواده خود در حين سفر تا زمان بازگشت را براى آن ها مهيّا مى كنند و براى كسب رضايت و خشنودى والدين، از هيچ كوششى فروگذار نمى كنند. راهيان كوى دوست، پيش از آغاز سفر، به ديدار خويشان و بستگان و همسايگان مى شتابند و ضمن وداع با آنان، حلاليت مى طلبند. سپس هر يك از زائران بنا به سفارش رسول خدا (ص)، از ميان همسفران، همراه و رفيقى مناسب بر مى گزيند تا در همه جا يار و غمخوار يكديگر باشند.

با اعزام نخستين كاروان هاى حجاج به سرزمين وحى، در فردوگاه ها نيز جوّى از شادمانى و سرور پديد مى آيد. گروه هاى مديحه سرايى حاضر در فرودگاه با قرائت

ص: 183

تواشيح در مدح پيامبر بزرگ اسلام (ص)، فضايى آكنده از معنويت و شور و شوق را در ميان حجاج و بدرقه كنندگان به وجود مى آورند كه همه را به شدّت تحت تأثير قرار مى دهد.

مرحله دوم از برنامه هاى آموزشى و توجيهى حجاج در فرودگاه آغاز مى شود. اين مرحله، پس از رسيدن به عربستان نيز در اتوبوس ها و محل اقامت زائران ادامه مى يابد.

براى سهولت در امر آموزش احكام و مناسك و اطلاع رسانى به حجاج، در هتل ها و منازل محل اقامت زائران تابلوهايى نصب مى گردد كه تصوير، نام و شماره اتاق روحانى كاروان بر روى آن با حروف درشت درج شده است تا حجاج بتوانند در مواقع لزوم، به راحتى به آنان دسترسى داشته باشند.

علاوه بر اين، در هر يك از ساختمان هاى محل اقامت حجاج، افرادى حضور دارند كه به صورت شبانه روزى براى خدمت رسانى به سالمندان، ناتوانان و بيماران، در انجام مناسك آمادگى كامل دارند. يارى رساندن به گروه هاى مذكور در هنگام طواف و سعى، عزيمت به عرفات، رمى و نيز كمك به گمشدگان، از جمله وظايف اين گروه ها به شمار مى آيد. همچنين وزير امور دينى و مذهبى كه رياست بعثه حج تونس را بر عهده دارد، به صورت لحظه به لحظه بر روند اجرايى امور نظارت دارد و شخصاً با سركشى به محل هاى اقامت زائران و گفتگو با آنان، از مشكلات آن ها باخبر شده و براى رفع معضلات و فراهم نمودن امكانات آسايش و راحتى هر چه بيشتر حجاج، تلاش مى كند.

در ايام اقامت در جوار الله الحرام، جلسات متعدد سخنرانى، تدريس و بيان احكام براى زائران برپا مى شود و فضايى معنوى و روحانى پديد مى آيد كه به زائران كمك مى كند تا فارغ از دغدغه هاى مادى، تمام وقت و نيروى خود را براى عبادت و بهره گيرى كامل از بركات اين سفر معنوى صرف كنند.

از جمله اين مراسم و برنامه ها، برگزارى جلسات ختم قرآن كريم است.

دعا و نيايش به درگاه بارى تعالى نيز از جمله بخش هاى اين مراسم پرفيض است. حجاج در اين جلسات با دل هايى آكنده از معنويت، دست نياز به درگاه خالق بى نياز برمى دارند تا مسلمانان را عزت و كرامت و وحدت عنايت فرمايد و دل هاى آنان را در شرق و غرب دنياى اسلام به يكديگر پيوند دهد، تا به ساحل امنيت و پيشرفت و تعالى واصل شوند.

در روز ترويه (هشتم ذى الحجه)، علما، راهنمايان و خدمتگزاران حجاج، با تلاش و كوشش بى شائبه، كه بعضاً مستلزم شب بيدارى هاى طولانى است، طبق برنامه از پيش تعيين شده و با استفاده از اتوبوس هاى ويژه، پس از احرام نسبت به انتقال حجاج به عرفات اقدام مى كنند. شب نهم اين ماه از شب هاى پر بركت به شمار مى رود و معمولًا با عبادت و نيايش و شب زنده دارى همراه است. بسيارى از حجاج تونسى حاضر در عرفات، آن شب

ص: 184

را در خارج از چادرها به سر مى برند تا چنان كه در حديث شريف قدسى آمده است، حضور پرشمار لبيك گويان به دعوت الهى موجب مباهات حضرت حق در برابر فرشتگان گردد، آنجا كه مى فرمايد:

«بندگان مرا بنگريد كه ژوليده موى و غبار آلوده، از راه هاى دور و دراز به اميد بهشت من گرد آمده اند، پس اگر گناهان آنان به تعداد ريگ هاى بيابان و كف درياها باشد، آن را مى بخشايم.» (1) پس از غروب آفتاب روز عرفه، حاجيان به همراه علما و راهنمايان كاروان ها و با يارى خدمتگزاران بخش هاى حمل ونقل، رهسپار مشعر الحرام مى شوند و نماز مغرب و عشا را با اندكى تأخير و به صورت شكسته (قصر) به جا مى آورند. آنان پس از جمع آورى ريگ براى رمى جمرات، رهسپار منا مى شوند و در روز عيد، پس از رمى و ذبح قربانى و حلق، از احرام خارج مى شوند تا براى ادامه مناسك عازم مكه شوند و سپس با حضور دوباره در منا و انجام بخش هاى باقيمانده از مناسك، در كنار برادران مسلمان خود از جاى جاى دنياى اسلام، بزرگترين همايش دينى جهان را با شكوه و جلوه خاص به پايان برند.


1- مسند احمد، ج 2، ص 224 و با اندكى اختلاف واژگان در: وسائل الشيعه، ج 1، ص 25؛ مسدرك الوسائل، ج 8، ص 26؛ و شرح نووى بر صحيح مسلم، ج 9، ص 117

ص: 185

ص: 186

اخبار حج وحرمين شريفين

بازتاب فتواى بن جبرين در مورد سادات:

روزنامه الوطن عربستان سعودى فاش كردكه فتواى شيخ عبدالله عبدالرحمان بن جبرين در مورد نسب سادات و تشكيك او در وجود ذريّه رسول الله (ص) و اين كه اهل بيت (عليهم السلام) و به تبع آنان، اشراف و ساداتِ فعلى، مزاياى دوران حيات پيامبر (ص) و پس از آن را ندارند، باعث برانگيختن واكنش گروهى از علما و بزرگان اشراف عربستان گرديد؛ به طورى كه در بيانيه اى از بن جبرين خواستند فتواى خود را لغو و از سادات عذر خواهى كند.

شريف دكتر حاتم عونى، عضو مجلس شوراى سعودى و استاد علم حديث دانشگاه امّ القرى، در اين مورد گفت: مهمترين ايراد بر فتواى شيخ، تشكيك او در سلسله انساب آل بيت (عليهم السلام) است؛ زيرا وى در فتواى خود اعلام مى كند كه اكنون هيچ اعقابى از ذريه رسول الله (ص) و آل او باقى نمانده است. بنابراين، عمل به احكام شرعى مربوط به اهل بيت (عليهم السلام) در حال حاضر مصداق ندارد ... البته در هر خاندان و قبيله اى، افراد مدعى وجود دارند كه چهره آن را مخدوش و باعث تشكيك در اصل و نسب مى گردند ولى بن جبرين، به طور عام، در نسب سادات تشكيك و آن را رد مى كند كه از نظر ما پذيرفته نيست و هر انسان آشنا به مقتضيات عدل و انصاف، آن را رد مى كند و ما از شيخ مى خواهيم اظهارات خود را پس بگيرد و عذرخواهى كند. ما اذعان داريم كه صِرف ادعاى انتساب به اهل بيت (عليهم السلام) صحّتِ نسبِ مدعى به اثبات نمى رسد و علماى انساب به خوبى اين نكته را مى دانند، ليكن به صرف وجود مدعيان نسب، نمى توان يك خاندان يا يك قبيله را منكر شد.

از همين رو، گروهى از علما و دانشمندان اشراف؛ از جمله دو تن از اعضاى مجلس شوراى عربستان، طى بيانيه اى كه براى بن جبرين فرستاده اند، از وى درخواسته اند فتواى خود را پس بگيرد و عذر خواهى كند. آن ها اقدام بن جبرين را بى سابقه خوانده اند.

به گزارش روزنامه ياد شده، گروهى از اشراف عربستان، كه خودرا «جماعة من ذريّة محمّد (ص) وأهل الكرام من الأشراف والسادة» معرفى كرده اند، دربيانيه 5 صفحه اى برائت ذمّة خود به فتواى بن جبرين پاسخ دادند.

بن جبرين در فتواى خود گفته است: در دوران حيات حضرت رسول (ص) و پس از رحلتش، امتيازهايى براى آن ها در نظر گرفته

ص: 187

شده بود؛ زيرا پيامبر (ص) ايشان را از دريافت زكات، كه از پس مانده هاى مردم بشمار مى رود، نهى كرده بود (اشاره به پرداخت خمس به سادات)، ليكن اين امتياز در حال حاضر كم رنگ و ضعيف شده است؛ زيرا آن ها از نسبِ هاشمىِ خود دور شده اند. در حالى كه ساداتِ نخستين، در جدّ سوم با پيامبر (ص) اشتراك نسب داشتند ولى سادات كنونى پس از 30 يا 40 نسل با پيامبر اشتراك نسب دارند. بنابراين، امتياز مزبور، از آن ها سلب مى گردد!

در بيانيه «جماعة من ذريّة محمّد ...» عنوان شده است كه اين فتوا از نظر شرعى تجاوز و تعدّى خطرناك به شمار مى رود كه موجب طعن و تشكيك در انساب ملل و قبايل و هتك حرمت نسب اشراف مى گردد؛ زيرا بر دلايل واهى و فاقد ارزش علمى مبتنى است. در حالى كه انساب عرب طى قرن هاى متمادى، ثابت وتغييرناپذير بوده است.

لذا فتواى مزبور موجب سوء استفاده ديگران شده و زمينه طعن و تشكيك در نسب اهل بيت را مهيّا ساخته و اشراف را در معرض تطاول جاهلان عامه مردم قرار داده است. چنين فتوايى، طعن آشكار و واضح در نسب انكار ناپذير اشراف به شمار مى رود.

صادر كنندگان بيانيه و امضاكنندگان آن، در اثبات ادعاى خود، به فتاواى متواترگروهى از مفتيان عربستان و اظهارات پيشوايان مذهبى خود در فضيلت اهل بيت (عليهم السلام) و صحّت نسب آن ها استناد كرده اند. مشخصات تعدادى از امضا كنندگان اين بيانيه به شرح زير است:

- شريف هزاع بن شاكر عبدلى، عضو سابق شوراى شهر مكه.

- شريف دكتر حاتم عونى وشريف دكتر محمد الفعر، اعضاى مجلس شوراى عربستان.

- شريف دكتر عبدالله بن حسين شنبرى، رييس گروه تاريخ دانشگاه امّ القرى.

- شريف دكتر على عبدلى، استاد قضاوت در دانشگاه امّ القرى.

- شريف دكتر عبدالله بن فرج آل عون، رييس سابق گروه مطالعات اسلامى دانشكده تربيت معلم مكه.

- شريف دكتر عصام بن ناهض الهجارى، استاد مطالعات اسلامى دانشگاه طيبه.

ملاحظات:

شايد انگيزه صدور فتواى ياد شده، حركت هاى اخير برخى از اشراف دراثبات حقوق سادات در دريافت خمس واشاره به برخى ازامتيازات آن ها در رهبرى جامعه اسلامى باشد؛ به طورى كه حكومت را به واكنش غير مستقيم واداشته است. گفتنى است مشابه چنين حركت هايى در دوران ملك عبدالعزيز و ملك فيصل صورت گرفته بود كه واكنش آنان را بر انگيخت. به نظر مى رسد تلاش بر اين است كه با چنين فتواهايى، موضوع حقوق سادات به طور ريشه اى منتفى گردد و راه بر مطالبات و حركت هاى بعدى سادات بسته شود.

ص: 188

خط مشى جديد در تبليغات مذهبى

به گزارش روزنامه منطقه اى «الشرق الاوسط»، دكتر توفيق السديرى، معاون امور مساجد تبليغ و ارشاد وزارت اوقاف و امور اسلامى عربستان، در مصاحبه با روزنامه يادشده اعلام كرد: وزارت متبوع درصدد است با مشاركت برخى از مؤسسات بخش خصوصى، دوره هاى آموزشى ويژه كسب مهارت هاى رفتارى، ارتباطگيرى و برخورد با توده هاى مردم، براى مبلّغين مذهبى برگزار كند.

با توجه به آشفتگى حاكم بر بخش تبليغ مذهبى در عربستان در سال هاى گذشته و حكم فرمايى اجتهاد شخصى و تمايلات فردى در اجراى آن، وزارت ارشاد و اوقاف عربستان در صدد ارتقاى اين فعاليت برآمده است. وى افزود: از دهه نود قرن گذشته؛ يعنى دوران همبستگى و ارتباط نزديك ميان پيام و جريان بيدارى (اسلامى)، آشفتگى و بى نظمى بر صحنه تبليغ امور مذهبى حكمفرما است. وى سپس با اشاره به وجود برخى از موارد قصور در ساماندهى بخش تبليغ مذهبى در عربستان گفت: وزارت متبوع درصدد بهبود عملكرد آكادمى ائمه جمعه، جماعات و خطباى وابسته به وزارت ارشاد و اوقاف مى باشد.

صحنه تبليغ مذهبى در عربستان، امروزه شاهد قطب بندى شديد است. از يك سو نيروهايى وجود دارند كه مايل اند اعتدال بر پيام تبليغ حاكم شود و از سوى ديگر گروهى ميل دارند اين پيام، حالت تندروىِ كنونى را حفظ كند. اين تضادها در استعفاى مبلّغ معروف، عايض قرنى، نمايان است. نامبرده در دسامبر 2005 م. به دنبال انتقادات شديد تندروها، از اظهاراتش در مورد عدم لزوم استفاده زنان از روبند (نقاب) مجبور به استعفا شد ولى در سال 2006 از استعفاى خود برگشت. اين رخداد به وضوح نشان مى دهد كه ارتباط پيام بيدارى با پيام تبليغ همچنان پابرجاست و گسستگى جزئىِ كنونى، منجر به بروز سه گرايش در صحنه تبليغ مذهبى در عربستان گرديده است.

شيخ عبدالمحسن العبيكان، مشاور قضايى وزارت دادگسترى عربستان نيز در مصاحبه با الشرق الأوسط، در اين مورد مى گويد: پيام تبليغ در عربستان با گونه ديگرى از پيام بيدارىِ اسلامى گره خورده، ولى در حال حاضر به استقلال گرايش دارد، در حالى كه طى 16 سال گذشته از يكديگر تفكيك ناپذير بودند.

در نتيجه، به روش هاى ديگرى متوسّل مى شوند كه در پيام قبلى تبليغ خود، به آن ها متوسل نمى شدند. العبيكان سه گرايش حاكم بر صحنه تبليغ مذهبى عربستان را به شرح زير معرفى مى كند:

1. عده اى به نادرست بودن رفتارهاى گذشته خود پى برده وبه اعتدال رو آورده اند.

2. برخى به دخالت در امور سياسى ادامه مى دهند، در حالى كه تبليغ مذهبى بايد به دور از مسائل سياسى انجام شود.

ص: 189

3. گروهى ديگر، به ادامه تحريك، تكفير، غلوّ و تندروى در سخنرانى هاى خود و در خطبه هاى جمعه مشغول اند و براى بيان مطالب خود، روش هاى پيچيده و مخفى به كار مى گيرند و بعضى از آن ها آشكارا به اين روش ادامه مى دهند.

به نظر العبيكان، مشكل كنونى تبليغ دين درعربستان، پرداختن به مسائل سياسى، به جاى مسائل اجتماعى است. لذا بر ضرورت پرهيز مبلّغين و فعاليت هاى تبليغى از سياست تأكيد و اظهار مى دارد: آرى سياست بخشى از دين است ولى آنچه كه در گذشته و حال در تبليغ مذهبى مطرح است، با سياست مرتبط به دين تعارض دارد. نامبرده ضمن انتقاد از مبلّغان مذهبى، كه در سخنرانى هاى خود به مسائل سياسى مى پردازند، گفت: پرداختن به امور سياسى، مختص سياستمداران و رهبران جامعه است، نه ائمه مساجد، مدرسين، خطبا و مانند آن.

السديرى مبلّغان مذهبى عربستان را به دو طيف تقسيم مى كند كه طيف نخست، مبلّغان رسمى و طيف دوم مبلغان همكار مى باشند كه تعدادشان به صدها نفر مى رسد و طبق مكانيزم خاص انتخاب مى شوند و براى مبلّغان رسمى دوره هاى آمورزش تبليغ در آكادمى ائمه جمعه و جماعات و در دانشگاه هاى سعودى برگزار مى گردد و مشاركت مبلّغان افتخارى (همكار) در اين دوره ها امكان پذير است.

حضور نخستين روحانى شيعه در شهر عنيزه، در منطقه قصيم

به گزارش روزنامه فرامنطقه اىِ «الشرق الأوسط»، استاندار استان عنيزه، از توابع ايالت (منطقة) قصيم، كه به آن دژ تسخير ناپذير سلفيت (وهابيت) گفته مى شود، در اقدامى نمادين، از روحانى شيعه اهل منطقه شرقيه سعودى، به نام شيخ محمد صفار، جهت شركت و حضور در نخستين جشنواره فرهنگ و ميراث فرهنگى عنيزه دعوت كرده اند تا براى 2 روز ميهمان آن استان باشد. با حضور روحانى ياد شده در عنيزه، اين استانِ سلفى، براى نخستين بار است كه يك روحانى شيعه را در خود جاى مى دهد. البته پيش تر شيخ حسن صفار، در يكى از جلسات گفتمان ملّى در رياض با شيخ معروف قصيم (سليمان العوده) ديدار و گفتگو كرده بود.

ص: 190

تغيير برخى از مطالب دروس تاريخ دوم متوسطه سعودى

به گزارش روزنامه «عُكاظ»، به نقل از مشاور فرهنگىِ دربار و دبيركلّ مركز گفتمان ملّى ملك عبدالعزيز، درخصوص تغيير برخى از مطالب درسى مربوط به مذاهب اسلامى سعودى گفت: كارشناسان ذى ربط دولتى، در حال بررسى تعديل برخى از دروس تاريخ كلاس دوم در مورد مذهب اسماعيليه سليمانيه در نجران مى باشند؛ زيرا مفاد اين درس با واقعيت هاى اين طايفه همخوانى ندارد.

عرضه لباس هاى حاوى عبارات توهين آميز نسبت به ساحت مقدس پيامبر (ص)

به گزارش روزنامه «المدينه»، اداره امر به معروف و نهى ازمنكر جدّه، مقاديرى لباس زنانه را كه در فروشگاهى واقع در يكى از مراكز بازرگانى جدّه عرضه شده بود، به دليل درج عبارات توهين آميز به ساحت مقدس رسول الله (ص) مصادره كردند. نيروهاى امر به معروف نيز در بازرسى هاى خود، از فروشگاهى درمحلّه صفار، در جده، لباس زنانه كشف كردند كه نام حضرت محمد (ص) با عبارات توهين آميز بر آن درج شده بود. نيروهاى امر به معروف، علاوه بر مصادره كردن آن لباس ها، فروشندگان را نيز بازداشت كردند تا در بازجويى ها مشخص شود كه آيا از مطالب مندرج روى لباس ها آگاهى داشته اند يا نه.

دستگيرى مدّعيان مهدويت در عربستان سعودى

به دنبال انتشار اخبار رسانه هاى مختلف خبرى در مورد دستگيرى افراد يك گروه مسلّح مخالف حكومت در عربستان، خبرنگار روزنامه فرامنطقه اى «الشرق الأوسط» نوشت: رهبر اين گروه فردى 50 ساله است كه سابقه مشاركت در جنگ افغانستان را داشته و از توانايى هاى بالاى رهبرى و فرماندهى، تجربه سازماندهى و فعاليت تشكيلاتى برخوردار بوده و بسيار فعال و پر جنب و جوش توصيف شده است. به گزارش روزنامه ياد شده، وى ادعاى مهدويت دارد و توانسته است ده ها نفر از اتباع عربستان و كشورهاى عربى و آفريقايى را به خود جذب كند و در جوار كعبه، از آن ها در خصوص مسائل سه گانه زير بيعت بگيرد:

ص: 191

1. پيروى و اطاعت بى چون و چرا.

2. تلاش براى تحقّق اصول خود.

3. برافراشتن پرچم جهاد.

بيعت كنندگان، براى پرهيز از جلب توجه نيروها امنيتى، به دو دسته تقسيم شده و با مدّعى مهدويت بيعت كردند. تعداد 61 نفر از بيعت كنندگان از اتباع كشور سعودى بودند. مهمترين اهداف اين گروه انجام عمليات انتحارى براى ترور مسؤولان بلندپايه سعودى، تخريب تأسيسات نفتى و پالايشگاه ها و حمله به پايگاه هاى نظامى (بيگانه) در خارج و داخل عربستان به شمار مى رود. در بيانيه وزارت كشور سعودى آمده است: نامبرده توانسته بود ده ها جوان را جذب و آموزش نظامى كند و براى ارتقاى توانايى هاى جسمانى آن ها، اقداماتى انجام دهد و برخى از آن ها را براى طى دوره هاى آموزشى خلبانى به كشورهاى ديگر بفرستد تا از اين مهارت براى انجام عمليات تروريستى در داخل و خارج از عربستان بهره بردارى نمايد. نامبرده براى تأمين نيازهاى مالى گروه خود، به جمع آورى پول ازمردم با پوشش سرمايه گذارى در شركت هاى صورى پرداخت و از اين رهگذر توانست مبالغ هنگفتى جمع آورى كند.

منابع مختلف فاش كردند: اين گروه داراى 7 هسته تشكيلاتى بوده كه هسته هفتم آن، از 9 نفر؛ ازجمله تعدادى اتباع نيجريه، يمن و سعودى تشكيل شده بود و هدف آن ها حمله به زندان رديس براى آزادى برخى از زندانيان گروه بود.

تأسيس انجمن انساب در سعودى

به گزارش روزنامه عربستانىِ «الوطن»، دبيركلّ خانه فرهنگ، ملك عبدالعزيز پادشاه سعودى، با تأسيس انجمن انساب (نسابه ها) در سعودى موافقت كرد و عضويت نسب شناسان در آن، با پرداخت مبلغ بسيار اندك كه حالت نمادين دارد، صورت مى گيرد. اين انجمن كتب و مقالات مربوط به انساب و قبايل را به روش علمى به ثبت خواهد رساند. بنا به اظهارات نامبرده، علاوه بر تأسيس انجمن مزبور، خانه فرهنگ ملك عبدالعزيز برنامه هاى ديگرى براى آينده در دست بررسى دارد و ازجمله سيره شريف نبوى، دائرة المعارف تاريخ عربستان سعودى، مستند سازى زندگى اجتماعى در عربستان، ثبت ميراث فرهنگى و مردمى و دائرة المعارف حج، كه كليه كتب و نوشته هاى مربوط به حج در سرتاسر جهان را در بر خواهد گرفت.

مخفى گاه هاى باندهاى سرقت و دزدى در كوه هاى معابده در مكه مكرمه

به گزارش روزنامه عُكاظ، مدتى است موارد سرقت و دزدى و سرقت مسلّحانه در منطقه معابده افزايش يافته و بيشتر دزدان، پس از ارتكاب سرقت و دزدى، در كوه هاى صعب العبور معابده پناه مى گيرند و براى مدتى در پناه گاه هاى خود، در كوه هاى مزبور پنهان مى شوند؛ به طورى كه تعدادى از اهالى معابده

ص: 192

در مصاحبه اى با روزنامه عكاظ، خطاب به نيروهاى امنيتى، درخواست كردندكه با يورش به كوه هاى معابده، اين منطقه را از لوث وجود دزدان و سارقين پاكسازى نمايند. به گفته سخنگوى پليس مكه، اغلب دزدان و سارقان منطقه معابده، از افراد داراى تخلّف اقامتى هستند.

6 پديده نامطلوب در حج و پيشنهادهاى 29 گانه شوراى عالى بازسازى مكه، مدينه و مشاعر در اين زمينه

شوراى عالى بازسازى مكه و مدينه، مطالبات خود را در مورد مبارزه با 6 پديده نامطلوب در موسم حج به پايان برده و 29 پيشنهاد در اين باره ارائه كرده است. به نوشته روزنامه عكاظ، پديده هاى نامطلوب عبارت اند از:

1. رعايت نشدن نظافت وانتشار بوى نامطبوع جوى ها.

2. افتراش در مشاعر.

3. پخت و پز در خيابان ها و معابر، با

ص: 193

استفاده از لوازم گازسوز.

4. تكدّى گرى.

5. دست فروشى و دوره گردى.

6. اصلاح و تراشيدن موى سر در معابر و اماكن عمومى.

در اين گزارش، علّت شيوع پديده رديف اول، كمبود ظروف جمع آورى زباله و تأخير در تخليه آن ها، نبود يا شكستگى سرپوش هاى جوى ها و مجراى فاضلاب ها، ناآگاهى حجاج و انداختن زباله وآشغال در اماكن متفرقه ذكر شده است.

در اين گزارش، مغازه ها، واحدهاى توزيع، كمك هاى مردمى، پيمانكاران تغذيه و مؤسسات مطوّفين مقصر شناخته شده اند. درگزارش شوراى مزبور، پيشنهادهاى 4 گانه زير براى از بين بردن اين پديده ارائه شده است.

1. انتخاب تجهيزات و تكنيك هاى مناسب جمع آورى و دفع آشغال و زباله.

2. بازنگرى در برنامه ها، طرح ها و راهكارهاى عمليات نظافت، از قبيل ساختار ادارى، تعداد افراد و نوع تجهيزات مورد استفاده.

3. آگاه سازى.

4. كاهش منابع آشغال ساز.

اما در مورد پديده دوم (افتراش)، علت آن موارد زير تشخيص داده شد:

وجود محوطه هاى باز، سازگارىِ جسمانى انسان ها با وضعيت منا (مانند: وضعيت ناشى از محيط غير بهداشتى، كودها، ميكروب ها، بيمارى ها و سرو صدا) ضعف انگيزه هاى مذهبى و اخلاقىِ افتراش كنندگان، فراهم بودن امكانات لازم مانند: آب، سايه، تغذيه و سرويس هاى بهداشتى، عدم اطلاع رسانى كافى و ناآگاهى نسبت به خطرات و جنبه هاى منفى افتراش، كه باعث ايجاد مزاحمت براى حجاج مى گردد، افزايش ظرفيت چادرها، نارضايتى حجاج ازتجهيزات وموقعيت چادرهاى مرحله سوم، واقع در خارج از محدوده منا، دورى برخى چادرها از منطقه جمرات؛ به خصوص براى عابرين پياده، نقص شبكه حمل و نقل و نظافت مشاعر، عدم توانايى افراد در تأمين هزينه هاى اسكان در چادرها، گم شدن و عدم آشنايى حجاج با محلّ سكونتِ خود، ورود حجاج غير مجاز از منافذ متعدد، عرضه لوازم افتراش با قيمت هاى ارزان و تعداد طرف هاى دست اندركار مبارزه با افتراش.

جهت مبارزه با اين پديده 8 راهكار زير پيشنهاد شده است:

1. افزايش ظرفيت پذيرش مشعر و منا.

2. آگاه سازى حجاج نسبت به جنبه هاى منفى افتراش قبل از عزيمت به حج.

3. ارتقاى سطح خدمات رسانى در چادرها.

4. آگاه سازى متقاضيان حج نسبت به رعايت شرط استطاعت در حج.

5. تداوم آموزش كارگزارن حج.

6. مستندسازى ساليانه پديده افتراش جهت تجزيه، تحليل و مقايسه آن.

7. ساماندهى افتراش تعيين و حيطه بندى اماكن اختصاص يافته براى افتراش حجاج غير مجاز.

ص: 194

8. كاهش تعداد حجاج غير مجاز.

اما در پديده تكدّى گرى و سوء استفاده از احساسات و عواطف انسانى و مذهبىِ حجاج، جهت جلب كمك هاى مادى و غيره نيز چهار راه حل جلوگيرى از ورود متكدّيان به مشاعر مقدس، فعال سازى برنامه هاى فقرزدايى و ايجاد تنوّع در اين فعاليت ها، تداوم مطالعات تكدّى شناسى از سوى مراكز علمى و مبارزه با عمليات تكدّى گرى سامان يافته و اداره كنندگان آن پيشنهاد شده است.

در گزارش شوراى عالى بازسازى مكه و مدينه و مشاعر، درخصوص جلوگيرى از حضور دست فروشان و فروشندگان دوره گرد در مشاعر مقدسه، سه راه حل زير توصيه شده است:

1. بازنگرى در واحدهاى تجارى، مساحت و چگونگى توزيع آن ها در مشاعر.

2. پى گيرى تهيه غذاى حجاج به وسيله پيمانكاران مورد نظر ونكوهش افراد مقصر در تهيه و تأمين غذا.

در مورد پديده پنجم؛ يعنى تراشيدن موى سر در معابر نيز سه راه حل پيشنهاد شده است كه اختصاص دادن مساحت كافى براى آرايشگاه ها، آگاه سازى حجاج نسبت مسائل بهداشتى مربوط به آرايش سر و صورت و حمايت از نوآورى ها و ابتكارات در زمينه كشف روش هاى سريع وآسان سرتراشى و دفع موهاى زايد به روش مناسب.

در مورد پخت و پز با گاز هم 7 راه حل زير پيشنهاد شده است:

1. تحت پى گيرد قراردادن طرف هاى مقصّر درتهيه وتأمين تغذيه حجاج، طبق قراردادهاى منعقد شده.

2. افزايش بازرسى هاى دفاع المدنى ..

3. تشديد عمليات جلوگيرى از ورود كپسول هاى گاز به مشاعر توسط پست هاى بازرسى مستقر در مبادى ورودى آن ها.

4. آگاه سازى حجاج نسبت به خطرهاى پخت و پز.

5. تغيير فرهنگ تغذيه حجاج در مشاعر مقدس و سوق دادن ذائقه آن ها به غذاهاى حاضرى.

6. فعّال سازى مقرّرات مجازات پخت و پز در مشاعر و تصويب مجازات هاى مناسب.

7. افزايش صدور مجوز براى مؤسسات تهيه و تأمين تغذيه حجاج در مشاعر مقدس.

مقيد نبودن عمره گزاران، به مقرّرات وزن بار

به گزارش روزنامه «الوطن»، اداره خدمات مسافران فرودگاه جده، با مشكل انباشته شدن بار عمره گزاران، از تابعيت هاى مختلف مواجه است؛ زيرا برخى از آن ها به مقرّرات سازمان هاى ذى ربط در خصوص سقف مجاز بار و تعداد و حجم آن رعايت نمى كنند و هنگامى كه صاحبان بارهاى غير استاندارد، به شركت هاى بسته بندى مستقر در فرودگاه، جهت بسته بندى مجدد و تقسيم وزن بار ارجاع داده مى شوند، اعتراض و اظهار نارضايتى مى كنند. براساس اظهارات رييس اداره مزبور

ص: 195

بين 15 تا 20% عمره گزاران، مقررات حمل بار را رعايت نمى كنند و به همين دليل سازمان هواپيمايىِ كشورىِ سعودى، واحد بسته بندى و تقسيم بارهاى حجيم يا سنگين به چند قطعه، دايركرده كه با عدم استقبال زائران و عدم پرداخت هزينه مربوط در حدود 10 ريال براى هر بسته مواجه شده است و به همين خاطر پروازهاى عمره با تأخير مواجه مى شود.

مديركلّ خدمات و مسافرين شركت هواپيمايى سعودى نيز اظهار مى دارد كه بنا به دلايل مختلف؛ از جمله رعايت سلامتى كاركنان و كارگران فرودگاه ها، جلوگيرى از بروز آسيب هاى بدنى به كارگران و يا خرابى تسمه هاى محلّ بار طى بخشنامه اى حداكثر وزن هر قطعه بار را 32 كيلوگرم اعلام كرده تا با رعايت اين استانداردها، در خروج مسافرين تسريع و از تأخير پروازها جلوگيرى به عمل آيد.

طرح احداث قطار خليج (فارس) از عراق- كويت تا عربستان سعودى

مطالعات رسمىِ به عمل آمده در مورد گسترش خطوط راه آهن منطقه حوزه خليج فارس، نشان مى دهد كه تسريع در احداث راه آهن بين المللىِ خليج فارس، منجر به گسترش وتوسعه فعاليت هاى اقتصادى ومسافربرى بين كشورهاى منطقه مى شود.

درگزارش روزنامه «المدينه» آمده است: 7 سال پيش، طرح احداث شبكه راه آهن منطقه خليج فارس در نشست سران كشورهاى عضو شوراى همكارى خليج فارس مطرح شد. طول اين شبكه 2000 كيلومتر و هزينه احداث آن 7/ 5 ميليارد دلار برآوردگردِيدكه ازمرز مشترك عراق- كويت درمنطقه عبدلى، واقع درشمال كويت شروع مى شود و با عبور از موازات نوار ساحلى عربستان، در نهايت به كشورهاى بحرين، قطر، امارات و عمان مى رسد. با اتصال شبكه راه آهن جده- مكه- مدينه و مشاعر مقدس، به طول 450 كيلومتر، اين شبكه سهم به سزايى درجابه جايى حجاج و عمره گزاران خواهد داشت.

تأسيس شركت حمل ونقل دريايى، ويژه انتقال حجاج و عمره گزاران

گروهى از سرمايه گذاران و فعّالان اقتصادى عربستان، در حال بررسىِ تأسيس شركت حمل و نقل دريايى، ويژه انتقال مسافران، عمره گزاران، حجاج و توريست ها مى باشند و مبلغ پنج ميليون ريال سعودى براى تأمين سرمايه اوليه آن در نظر گرفته شده است. براساس گزارش عكاظ، هدف از تأسيس اين شركت، تأمين شناورهاى مدرن و ايمن براى مسافران مى باشد. قرار است اين شركت كار خود را با 6 شناور جديدِ مدرن و مجهّز به پيشرفته ترين شبكه هاى ناوبرى جهانى و استانداردهاى ايمنىِ دريايى شروع كند. تعدادى از بانك هاى سعودى و خارجى، آمادگى خود را براى تأمين 50% سرمايه مورد نياز تأسيس اين شركت اعلام كرده اند.

ص: 196

طعنه جديد بر شيعيان!

طعنه جديدى كه برخى از اهل سنت بر پيروان مكتب اهل بيت (عليهم السلام) وارد مى كنند، اين است كه: «شما شيعيان آن اندازه كه به اهل بيت پيامبر اهتمام داريد به خود پيامبر اهميت نمى دهيد!». شاهد آنان براين مدعا، حساسيتى است كه به زعم آنان شيعيان نسبت به زنده نگه داشتن ياد و آثار اهل بيت (عليهم السلام) دارند و ميزان آن بيشتر از مقدار حساسيتى است كه نسبت به پيامبر عظيم الشأن ابراز مى كنند؛ مانند آنچه كه سال پيش روى داد و به طور تقريباً همزمان، به مرقد دو امام از امامان اهل بيت (عليهم السلام) در عراق و نيز به ساحت قدسى رسول خدا (ص) در اروپا اهانت شد و ميزان اعتراضاتى كه شيعيان نسبت به حادثه اول از خود نشان دادند، با اعتراضاتشان نسبت به دوّمى- و نيز در قياس با اعتراضات خشم آلودى كه اهل سنت به آن كاريكاتورهاى شيطانى از خود بروز دادند- بسيار پايين تر بود.

صرف نظر از ميزان صحّت و سقم اين طعنه، آنچه كه اكنون و پس از تحرّكات جديد صهيونيست ها در قدس، درجهان اسلام صورت پذيرفت، عكس گزاره بالا را به نمايش مى گذارد:

چندى است كه اسرائيلى ها اقدام به حفارى هايى در نزديكى «باب المغاربه» يكى از هفت دروازه ورودى مسجدالاقصى نموده اند. منابع صهيونيستى هدف از اين كار را انجام تعميراتى بر روى در چوبى اين ضلع از مسجد اعلام كرده اند! درحالى كه واضح است انجام چنين مرمّتى، نياز به استفاده از وسايل دقيق و ظريف دارد تا به ارزش و قدمت محل مورد تعمير، لطمه اى وارد نگردد؛ نه اين كه از ابزارهايى همچون بولدوزرهاى سنگين استفاده شود. بنابراين، كاملًا محرز است كه هدف اسراييل «ويرانى و تخريب» است و نه «بازسازى و مرمّت».

در پى اين تحرّكات- كه سابقه حفارى هاى طولانى يهوديان افراطى و اساطيرى در زير مسجد الاقصى را نيز دوباره در اذهان و اوساط اسلامى زنده كرد- غوغايى در جهان اسلام برانگيخته شد.

گذشته از تجمّعات و اعتراضات شهروندان قدس، كه به بازداشت «شيخ زائد صلاح» رهبر جنبش اسلامى فلسطين و 6 عضو همراه وى و انتقال آنان به مكانى نامعلوم و نيز هجوم ارتش صهيونيستى حتى به خانه هاى فلسطينيان

ص: 197

ساكن در اطراف مسجد الأقصى انجاميد، مسلمانان سراسر جهان نيز نسبت به اين مسأله به شدت اعتراض كردند؛ تا آنجا كه برخى از آنان اعمال فشار بر سازمان هاى بين المللى را نيز خواستار گرديدند.

اما آنچه در اينجا داراى اهميت است، اين كه همين افكار عمومى اسلامى، در سراسر جهان، نسبت به تخريب مشاهد و آثار اسلامى در حجاز و عراق بى تفاوت است.

بى شك، همانگونه كه از ديوارهاى يكى از چند ورودىِ مسجد الأقصى تا آن حد مقدس است كه اقدام به تخريب آن، احساسات بيش از يك ميليارد مسلمان دنيا را جريحه دار و توجه نهادهاى بين المللى را به آن معطوف مى سازد، تخريب آثار اسلامىِ قبل و بعد از هجرت، آن هم در مسقط الرأس اسلام و محلّ تولد و زندگى رسول الله (ص) نيز مقدس بوده و بايد حساسيت زيادى در ميان مسلمانان جهان از مذاهب گوناگون را برانگيزد؟

سوگمندانه شاهد آن هستيم كه مسلمانان جهان، نسبت به تخريب و توهينى كه در سرزمين هاى مقدس اسلامى بر اين بخش از فرهنگ و تمدّن اسلامى مى رود، بى اهتمام اند. دراينجا به فهرستى از اين تخريب ها و تلاش ها اشاره مى كنم:

1. تخريب بخش وسيعى از كوه ابوقبيس دركنار ورودى هاى «باب السلام» و «باب على» مسجد الحرام و ساخت اقامت گاه سلطنتى بر روى آن. دراهميت اين كوه همين بس كه علاوه بر وقوف تاريخى پيامبر (ص) بر آن در اولين دعوت خود در مكه، خواندن دعايى در كنار آن، از اعمال حجاج و زائران است.

2. كم اهميت جلوه دادن محلّ تولد پيامبر (ص) در شهر مكه و تبديل آن به كتابخانه اى محقّر. كسانى كه توفيق زيارت خانه خدا را يافته اند، مى دانند كه در طول شبانه روز، مأمورانى در كنار اين محل ايستاده اند تا زائران را از توقف در اين مكان مقدس و تاريخى باز دارند؛ حال آن كه اوّلين ايستگاه ويرانى كاخ هاى قياصره و اكاسره همين خانه كوچك بود و خواندن دعاهايى در كنار آن نيز از جمله ادعيه وارده است.

3. تخريب بارگاه ائمه و صحابه مدفون در بقيع؛ كه بى شك يكى از فجيع ترين جنايات دينى و فرهنگى قرن اخير محسوب مى گردد.

4. تخريب كوهى در كنار مسجد النبى (ص) كه داراى ارزش دينى و تاريخى است، آن هم جهت كاربرى هاى تجارى و ساختمان سازى. (خوشبختانه با اعتراضاتى كه درموسم حج امسال صورت گرفت و با دستورى كه از سوى «سلطان بن عبدالعزيز» وليعهد عربستان صادر شد، اين تخريب فعلًا متوقف شده است).

5. تخريب حرم امامين عسكريين در سامرا؛ شهرى كه بيشتر جمعيت آن را اهل سنت تشكيل مى دهند.

6. تلاش براى تخريب حرم مطهّر امير

ص: 198

مؤمنان على (ع) و حضرت سيد الشهداء (ع).

7. تخريب مرقد اصحاب گرانقدر پيامبر و ائمه (عليهم السلام) مانند: «سلمان فارسى»

t

و «عبدالله بن موسى الكاظم» در عراق و «مزار سادات» در بعقوبه.

اگر چه مسلمانان دانشمند و روشن ضمير در جاى جاى جهان اسلام، انزجار خود را نسبت به اين گونه اعمال، كه عمدتاً از سوى «وهابيون» صورت مى گيرد، اعلام مى دارند؛ اما غالب مسلمانان جهان به طور عمد يا سهو، از اين پيوند وهابى- صهيونى در انهدام پيشينه مسلمانان غفلت مى كنند.

نتيجه آن كه، تمايز شديد و اهتمام هر يك از شيعه و اهل سنت به گوشه اى از تاريخ و فرهنگ اسلامى، نشانه شكاف عميقى است كه متأسفانه از لحاظ تاريخى بين آن ها وجود داشته و اكنون با توطئه دشمنان و غفلت دوستان، بروز و ظهور يافته است.

به ظاهر، آنچه كه تاكنون براى پركردن اين شكاف صورت گرفته- نظير اجلاس گوناگون تقريبى- ابداً كافى نبوده و دلسوزان دو طايفه بايد هر چه زودتر تمهيدات عملى ترى براى وحدت بينديشند؛ قبل از آن كه سراسر دنياى اسلام، به عراقى فراگير تبديل شود.

شيعه كشى با مشاركت سلفى ها در يمن

در مدت كمتر از يك ماه گذشته، نزديك به پانصد تن از شيعيان يمن به دست ارتش اين كشور و نيز نيروهاى مسلّح سلفى و نزديك به «القاعده» به قتل رسيده اند. تاكنون بيشتر شيعيان، سكوت كرده اند و حتى تحرّك مؤثرى براى پايان درگيرى ها و جلوگيرى از قتل شيعيان، از آنان ديده نشده است.

به گزارش خبرنگار «بازتاب»، اين درگيرى ها كه از سپتامبر 2004 در يمن آغاز شده، تاكنون موجب كشته شدن بيش از هزار نفر گرديده كه بيش تر از شيعيان اين كشورند. درگيرى هاى دو هفته اخير، از شديدترين نوع درگيرى هاى نظامى در اين كشور است كه در ميان نيروهاى حامى «عبدالمالك الحوثى» با دولت يمن و اكنون نيروهاى «جيش عدن ابين» كه به كمك نيروهاى دولتى آمده اند و سومين درگيرى نظامى كه شديدترين آن از

ص: 199

سال 2004 آغاز شده، رخ داده است.

سايت شورا اعلام كرد: گروه هاى سلفىِ جنوب عربستان، كه با شمال يمن و محل استقرار نيروهاى الحوثى و استان «صيده» مجاورت داشته اند، از استان «ابين» وارد استان «صعده» شده اند تا با نيروهاى الحوثى بجنگند.

اين گروه به وسيله «خالد عبدالنبى» كه با دولت همكارى دارد، رهبرى مى شود و پس از اين كه سال گذشته در مسجدى در ابين مواردى عليه شيعيان بيان شد، اين گروه جانى گرد هم آمدند.

همچنين روز جمعه، «التومى»، سخنگوى اين گروه در مسجد «زنگبار» اعلام كرد: شيعيان به اصول دين باور ندارند و رهبر آنان حسن نصرالله، رهبر حزب الله است كه به دين اسلام اعتقاد ندارد!

با توجه به اين وضعيت، همه سخنگويان و مقامات رسمى يمن و رهبرى آنان اعلام كرده اند كه مردم يمن و استان صيده به خاطر مسائل ملّى گرايى، عليه الحوثى بجنگند! «يحيى الحوثى»، برادر «عبدالمالك الحوثى» كه پيش تر عضو مجلس يمن بوده، پس از مرگ پدرش در سال 2005 مجبور شد به آلمان سفر كند و اكنون دولت يمن قصد دارد از طريق پليس اينترپل، او را كه شخصى ميانه رو به شمار مى رود، دستگير كند. او ديروز اعلام كرد: نيروهاى خارجى سلفى، كه از سربازان مصرى، اردنى، سورى، سوماليايى و عراقى تشكيل شده اند، عليه نيروهاى الحوثى به كمك دولت يمن آمده و در جنگ سوم از سال 2004 اقدامات شديدى را انجام مى دهند.

او مى افزايد: دولت يمن هرگونه مداخله و گفت وگو و ميانه روى در اين زمينه را كنار گذاشته و به سركوب شديد شيعيان زيدى ادامه مى دهد.

از سوى ديگر، ارتش يمن اعلام كرده كه شورشيان الحوثى، ساختمان هاى دولتى را به تصرف خود درآورده و همچنين از مدارس و مكان هاى ديگر استفاده مى كنند تا ارتش يمن نتواند به آنان حمله كند.

«على عبدالله الصالح»، رييس جمهور يمن، مى گويد: شيعيان به دموكراسى اعتقاد ندارند و از پيشرفت كشور حمايت نمى كنند و مى خواهند كشور را به عقب بكشانند. اما الحوثى اين نگاه دولت را نمى پذيرد و اظهار مى دارد: مى گويند ما به خاطر شيعه بودن به ايران وابسته هستيم و به خاطر مخالفت با عربستان سعودى، ما را به همكارى با ليبى متهم مى كنند، در حالى كه ما كاملًا مستقل هستيم و دولت مى تواند به جاى برخوردهاى خشونت آميز، با ما به مذاكره وگفت وگو بنشيند و راه هاى مسالمت آميز را برگزيند.

گروه او، كه با نام «معتقدان جوان مؤمن» شناخته مى شوند، بر اين باورند دولت يمن كه از فساد مالى و تبعيض رنج مى برد، از غرب و حكومت آمريكا پيروى مى كند و اكنون كه توان مقابله با مخالفان را ندارد، از طريق نيروهاى سلفى، قصد نابودى شيعيان مخالف دولت را در سر مى پروراند.

ص: 200

اين در حالى است كه دولت سعودى، اكنون به عنوان حامى اصلى دولتِ يمن در اين زمينه، از هرگونه اقدام براى نابودى شيعيان بهره مى برد.

پس از آن كه شيعيان در 13 جولاى 2004 تظاهراتى به رهبرى «حسين الحوثى» انجام دادند و پرچم هاى حزب الله لبنان و رهبر آن، سيدحسن نصرالله را به نشانه اعتقاد به آيين او بالا بردند، روزنامه «كريستين ساينس مانيتور»- نزديك به مسيحيان آمريكا- نوشت: اين افراد كه تظاهرات عليه دولت كمونيستىِ پيشين؛ «عبدالله صالح» را به راه انداختند، هر كدام مبلغ يكصد دلار از سيدحسن نصرالله دريافت كرده اند.

اما در همان سال، «حسين الحوثى» به دست نيروهاى دولتى يمن كشته شد كه پس از آن «بدرالدين الحوثى»، رهبرى را بر عهده گرفت كه در ماه مارس سال 2005 دوباره ارتش يمن به آنان حمله كرد كه تظاهراتى با دعوت آيت الله سيستانى در عراق برگزار شد، اما صداهايى كه بايد از اين دست به گوش جهانيان براى اين شيعيان بى دفاع شنيده شود، به گوش نرسيد.

با درگيرى هاى سوم كه از 25 روز پيش در استان صيده آغاز شده، مجلس يمن دستور داد حمله همه جانبه اى براى نابودى مخالفان انجام شود. تاكنون خبرهاى رسيده از قتل چهارصد نفر، اطلاع مى دهد كه در بين آنان، حدود دويست نيروى ارتش و تعداد بسيارى از مخالفان و غيرنظاميان ديده مى شوند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109