ميقات حج-جلد 58

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

اسرار و معارف حج

حج و نقش آن در زندگى انسان

ص: 6

محمد على تسخيرى/ مهدى سرحدى

حج، تحقق اهداف انبيا (عليهم السلام)

با اندكى تأمل در متون اسلامى، مى توان دريافت كه در طول تاريخ، مفهوم حج، در ابعاد گوناگون با روند حركت پيامبران (عليهم السلام) و اهداف آنان در ارتباط بوده است. براى نمونه، در منابع مذكور اين گونه آمده است:

حج، عبادتى است كه پيامبران آن را به جا آورده اند و اين يكى از سنت هاى آنان بوده است.

در روايتى از حضرت امام رضا (ع) آمده است:

«اگر گفته شود: چرا زمان حج را در ده روز از ذى حجه تعيين كرده اند، نه پيش يا پس از آن؟ گوييم: زيرا خداوند متعال چنين اراده كرده است كه در ايام تشريق، چنين عبادتى را برايش به جا آورند؛ و نخستين بار كه فرشتگان براى خداوند حج گزاردند و طواف به جا آوردند، در چنين زمانى بود و پيامبرانى چون آدم، نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمد (عليهم السلام) و ديگر پيامبران، در چنين زمانى حج گزاردند و اين عمل براى آنان و فرزندانشان، تا روز رستاخيز، سنت شد.» (1) عياشى به نقل از حلبى آورده است:


1- «فَإِنْ قَالَ فَلِمَ جُعِلَ وَقْتُهَا عَشْرَ ذِي الْحِجَّةِ قِيلَ لأَنَّ اللَّهَ تَعَالَي أَحَبَّ أَنْ يُعْبَدَ بِهَذِهِ الْعِبَادَةِ فِي أَيَّامِ التَّشْرِيقِ فَكَانَ أَوَّلُ مَا حَجَّتْ إِلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ وَ طَافَتْ بِهِ فِي هَذَا الْوَقْتِ فَجَعَلَهُ سُنَّةً وَ وَقْتاً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَأَمَّا النَّبِيُّونَ آدَمُ وَ نُوحٌ وَ إِبْرَاهِيمُ وَ مُوسَي وَعِيسَي وَ مُحَمَّدٌ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ وَ غَيْرُهُمْ مِنَ الأَنْبِيَاءِ إِنَّمَا حَجُّوا فِي هَذَا الْوَقْتِ فَجُعِلَتْ سُنَّةً فِي أَوْلَادِهِمْ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَة». عيون أخبار الرضا ع، ج 1، ص 127

ص: 7

«از حضرت امام صادق (ع) پرسيدند: آيا پيش از بعثت پيامبر اسلام (ص) نيز حج بيت الله به جا آورده مى شد؟ فرمود: آرى و مؤيّد آن در قرآن كريم، گفته شعيب (ع) است كه [در بيان شرطِ] ازدواج موسى (ع) با يكى از دختران خود، به او گفت: عَلَي أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ (1)

و نگفت: ثمانى سنين (هشت سال)؛ و آدم و نوح حج گزاردند و سليمان بن داود به همراهى جن و انس و پرندگان و باد، حج به جاآورد؛ و موسى (ع) سوار بر شترى سرخ مو، در حالى كه لبيك مى گفت، حج گزارد. همچنين خداوند متعال مى فرمايد: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًي لِّلْعَالَمِينَ (2) ووَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ (3) و أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ؛ (4) و خداوند حجر [الأسود] را براى آدم (ع) فرو فرستاد، در حالى كه خانه (كعبه) برپا بود.» (5) از امام باقر (ع) نيز روايت شده كه فرمود:

«خداوند متعال چهار ستون به زير عرش قرار داد و آن را «ضراح» ناميد. آنگاه فرشتگانى را بر انگيخت و به آنان فرمان داد كه همانند آن را در زمين بنا كنند و براى آن اندازه اى معين كرد. هنگام طوفان [نوح] آن بنا فرا برده شد و پيامبران (عليهم السلام) به قصد گزاردن حج، به سوى آن مى رفتند و نمى دانستند جاى آن كجاست، تا آن گاه كه خداوند آن جايگاه را نشان ابراهيم (ع) داد و محل آن را به وى آموخت ...» (6) همچنين در خطبه «قاصعه»، منقول از امير مؤمنان (ع) آمده است:

«هر اندازه بلا و آزمون بزرگ تر باشد، اجر و پاداش آن فزونتر است. مگر نمى بينيد كه خداوند سبحان، نخستين و واپسين انسان هاى اين جهان را از آدم (ع) تا كنون، با سنگ هايى آزموده استكه سود و زيانى نمى رسانند و نمى بينند و نمى شنوند و آن (سنگ ها) را بيت الحرام خويش قرار داد و آن خانه را محل قيام و برپا شدن آدميان گردانيد ...» (7) همچنين در روايتى از امام صادق (ع) آمده است:

«... اين [كعبه] خانه اى است كه خداوند، بندگان خود را با آن به پرستش خويش فراخواند تا فرمانبرى آنان را در روى آوردن به سوى آن بيازمايد و ايشان را به


1- در ازاى اين كه هشت «حجه» برابر با هشت سال اجير من باشى. قصص: 27
2- «در حقيقت نخستين خانه اى كه براى [عبادت] مردم نهاده شده، همان است كه در مكه است و مبارك و براى جهانيان [مايه] هدايت است.» آل عمران: 96
3- «و آن گاه كه ابراهيم و اسماعيل، پايه هاى كعبه را بالا مى بردند ...» بقره: 127
4- «خانه مرا براى طواف كنندگان و معتكفان و ركوع و سجودكنندگان پاكيزه كنيد.» بقره: 125«خانه مرا براى طواف كنندگان و معتكفان و ركوع و سجودكنندگان پاكيزه كنيد.» بقره: 125
5- تفسير عياشى، ج 1، ص 79 و به نقل از آن، در بحار، ج 69، ص 64
6- «إِنَّ اللَّهَ وَضَعَ تَحْتَ الْعَرْشِ أَرْبَعَةَ أَسَاطِينَ وَ سَمَّاهُ الضُّرَاحَ وَ هُوَ الْبَيْتُ الْمَعْمُورُ وَ قَالَ لِلْمَلَائِكَةِ طُوفُوا بِهِ ثُمَّ بَعَثَ مَلَائِكَةً فَقَالَ لَهُمُ ابْنُوا فِي الأَرْضِ بَيْتاً بِمِثَالِهِ وَ قَدْرِهِ وَ أَمَرَ مَنْ فِي الأَرْضِ أَنْ يَطُوفُوا بِه». بحار الانوار، ج 96، ص 65، به نقل از دست نوشته شهيد ثانى، منقول از راوندى.
7- «وَكُلَّمَا كَانَتِ الْبلْوَي وَالإِخْتِبَارُ أَعْظَمَ كَانَتِ الْمَثُوبَةُ وَالْجَزَاءُ أَجْزَلَ. ألَا تَرَوْنَ أَنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ، اخْتَبَرَ الأَوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ، إِلَي الآخِرِينَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ، بَأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَلَا تَنْفَعُ، وَلَا تُبْصِرُ وَلَا تَسْمَعُ، فَعَجَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِي جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِيَاماً». نهج البلاغه، خطبه 192

ص: 8

بزرگداشت و زيارت آن ترغيب كرد و آن را جايگاه پيامبران (عليهم السلام) و قبله گاه نمازگزاران قرار داد ...» (1) از سوى ديگر، برخى از روايات بر اين نكته تأكيد دارند كه اماكن [پيرامون] كعبه و مكه، بر اساس رويدادهايى نامگذارى شده اند كه براى برخى از پيامبران (عليهم السلام) رخ داده است؛ چنانكه برقى به نقل از حضرت امام صادق (ع) آورده است:

«خداوند، آدم و نوح را برگزيد و حوّا بر كوه مروه فرود آمد و آن را مروه ناميدند؛ زيرا زن بر آن فرود آمده بود و نامى برگرفته از نام زن (مرأه) براى اين كوه تثبيت شد ...» (2) همچنين برقى در روايت ديگرى آورده است:

«از حضرت امام صادق (ع) پرسيدند: چرا عرفات را به اين اسم خواندند؟ فرمود: جبرئيل (ع) در روز عرفه، ابراهيم (ع) را به عرفات برد و هنگام زوال خورشيد به او گفت: اى ابراهيم، به گناه خويش اعتراف كن و مناسك خود را فرا گير. سپس مناسك را به او آموخت و آن محل به سبب گفته جبرئيل [كه فرمود: اعترف و اعرف]، عرفات ناميده شد.» (3) امير مؤمنان (ع) نيز مواقف و مراحل حج را همان مواقف انبيا (عليهم السلام) برشمرده و به حجاج يادآور مى شود كه بر جاى پاى آنان قدم نهاده اند؛ آنجا كه مى فرمايد:

«... و [خداوند] از ميان بندگان خويش، شنوايانى را برگزيد تا فراخوان او را پاسخ گويند و سخن او را تصديق نمايند. در توقفگاه پيامبران او باز ايستند وخود را به شكل فرشتگان خداى در آورند كه به گرد عرش او در طواف هستند ...» (4) دعاهايى كه حاجى بر زبان مى آورد نيز ياد پيامبران (عليهم السلام) و اهداف آنان را در خاطر او زنده مى گرداند و با تأكيد ويژه به درود فرستادن بر ابراهيم (ع)، او را به سلام گفتن بر تمامى انبيا (عليهم السلام) فرمان مى دهد.

در روايات بسيارى از حج گزاردن پيامبران سخن به ميان آمده است. همچنين در برخى احاديث، به ارتباط ميان خانه كعبه و حضرت آدم (ع) اشاره شده است. از آن جمله مى توان به روايت ذيل اشاره كرد:


1- امالى صدوق، ج 4، ص 494؛ بحار الانوار، ج 96، ص 29
2- المحاسن، ص 336، حديث، 110
3- همان، حديث، 109
4- «... وَ اخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَيْهِ دَعْوَتَهُ وَ صَدَّقُوا كَلِمَتَهُ وَ وَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ وَ تَشَبَّهُوا بِمَلَائِكَتِهِ الْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ». نهج البلاغه، خطبه 1

ص: 9

شيخ صدوق در روايتى از حضرت امام صادق (ع) آورده است:

«آدم (ع) خانه (كعبه) را بنا كرد و آن را پايه گذارى نمود و نخستين كسى بود كه آن را [با پوششى از موى بافته شده] پوشانيد و در آن حج به جا آورد. پس از آدم (ع)، قوم تبّع آن را پوشانيدند ...» (1) همچنين در احاديث بسيارى، به حج گزاردن موسى (ع) اشاره شده است؛ از جمله:

- ابن عباس گويد: روزى پيامبر خدا (ص) از وادى «ازرق» ميگذشت كه [از همراهان] پرسيد: اينجا چه نام دارد؟ عرض كردند: وادى ازرق است. حضرت فرمود:

«گويى موسى (ع) را مى نگرم كه از سوى گردنه فرود مى آيد و لبيك گويان به سوى خدا مى شتابد». سپس به تنگه «هرشى» رسيدند و پرسيدند: اين تنگه را چه نام است؟ گفتند: تنگه هرشى. فرمود: گويى يونس بن متّى (ع) را مى بينم، بر ناقه اى سرخ رنگ و درشت موى، در حالى كه بالاپوشى پشمين در بر دارد و افسار شترش از ليف خرماست و لبيك مى گويد.» (2)- ابن عباس در حديث ديگرى آورده است كه آن حضرت فرمود: «گويى موسى را مى نگرم كه لبيك گويان از وادى فرود مى آيد.» (3) اما بيشترين تأكيد را در مورد پيوند ميان مناسك حج با سرسلسله يكتاپرستان، حضرت ابراهيم (ع) شاهد هستيم؛ چنان كه قرآن كريم با تعابير گوناگون از آن ياد كرده است و به عنوان نمونه، از آزموده شدن ابراهيم (ع) به «كلمات» الهى و در پى آن، پيوند او با خانه خدا سخن مى گويد؛ آنجا كه خداوند متعال مى فرمايد:

وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ* وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّي وَعَهِدْنَا إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ. (4)


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 152
2- سنن بيهقى، ج 5، ص 42
3- صحيح بخارى، ج 2، ص 563، حديث، 1480
4- بقره: 124 و 125

ص: 10

«و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود و وى آن همه را به انجام رسانيد، [خدا به او] فرمود: من تو را پيشواى مردم قرار دادم. [ابراهيم] پرسيد از دودمانم [چطور؟] فرمود پيمان من به بيدادگران نمى رسد* و چون خانه [كعبه] را براى مردم محل اجتماع و [جاى] امن قرار داديم [و فرموديم] در مقام ابراهيم، نمازگاهى براى خود اختيار كنيد و به ابراهيم واسماعيل فرمان داديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و معتكفان و ركوع و سجودكنندگان پاكيزه كنيد.»

و نيز مى فرمايد:

قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُواْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ* إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًي لِّلْعَالَمِينَ* فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَّقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا وَلِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ الله غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ. (1)

«بگو خدا راست گفت. پس، از آيين ابراهيم، كه حق گرا بود و از مشركان نبود، پيروى كنيد* در حقيقت نخستين خانه اى كه براى [عبادت] مردم نهاده شده، همان است كه در مكه است و مبارك و براى جهانيان [مايه] هدايت است* در آن نشانه هايى روشن است؛ [از جمله] مقام ابراهيم است و هر كه در آن درآيد، در امان است و براى خدا حج آن خانه بر عهده مردم است، [البته بر] كسى كه بتواند به سوى آن راه يابد و هر كه كفر ورزد، يقيناً خداوند از جهانيان بى نياز است.»

همچنين خداوند متعال در سوره حج، در چندين مورد بر رويارويى دو جبهه تأكيد دارد؛ جبهه حق و جبهه باطل؛ و پس از آن كه به مؤمنان اجازه مى دهد كه با كافران پيكار كنند. يارى خداوند بر جبهه حق را نيز مورد تأكيد قرار مى دهد و در ادامه، كافرانى را كه ستمكارانه در خانه خدا به كفر و الحاد روى آورده اند، نكوهش مى كند و ميان آن خانه و ابراهيم (ع) ارتباطى نزديك برقرار مى نمايد و مى فرمايد:

وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَن لا تُشْرِكْ بِي شَيْئًا وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ* وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَي كُلِ


1- آل عمران: 97- 95

ص: 11

ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. (1)

«و چون براى ابراهيم جاى خانه را معين كرديم، [بدو گفتيم] چيزى را با من شريك مگردان و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان [و] سجده كنندگان پاكيزه دار* و در ميان مردم براى [اداى] حج، بانگ برآور تا [زائران] پياده و [سوار] بر هر شتر لاغرى كه از هر راه دورى مى آيند، به سوى تو روى آورند.»

در پايان سوره حج نيز، مؤمنان را به جهاد راستين فرا مى خواند و دشوارى را از آنان نفى مى كند و اين را از ويژگى هاى آيين پدرشان ابراهيم (ع) مى شمارد و به مسلمانان يادآور مى شود كه آنان، با توجه به جايگاهى كه در تمدّن بشرى دارند، گواه بر مردمان هستند و پيامبر اعظم (ص) نيز بر آنان گواه و شاهد خواهد بود و بدين ترتيب پيوندى مثال زدنى ميان انبيا (عليهم السلام)- به ويژه ابراهيم (ع)- با امت اسلامى برقرار مى كند؛ آنجا كه مى فرمايد:

وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِن قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاء عَلَي النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَي وَنِعْمَ النَّصِيرُ. (2)

«و در راه خدا؛ چنانكه حقّ جهاد [در راه] اوست، جهاد كنيد. اوست كه شما را [براى خود] برگزيد و در دين، بر شما سختى قرار نداد. آيين پدرتان ابراهيم [نيز چنين بوده است]. او بود كه پيشتر شما را مسلمان ناميد و در اين [قرآن نيز همين مطلب آمده است] تا اين پيامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد. پس نماز را به پا داريد و زكات دهيد و به پناه خدا رويد. او مولاى شماست؛ چه نيكو مولايى و چه نيكو ياورى!»

و از آنجا كه پيامبر اعظم (ص)، آخرين و برترين پيامبران است، بهترين نماينده و نمونه آنان نيز به شمار مى آيد و با توجه به اين كه يكى از ابعاد و آموزه هاى حج، يادآورى شخصيت والاى آن حضرت و آثار به جامانده از ايشان و دعوت بزرگ


1- حج: 26 و 27
2- حج: 78

ص: 12

جهانى و انسانى اوست، مى توان گفت كه حج، بهترين عرصه براى يادآورى و احياى سنت آن حضرت است.

هشام بن حكم از امام صادق (ع) نقل كرده است كه آن حضرت در بيان فلسفه حج فرمودند:

« [از جمله حكمت هاى حج آن است كه] آثار برجا مانده از پيامبر خدا (ص) شناخته شود و اخبار زندگى آن حضرت به ياد آورده شود و فراموش نگردد ...» (1) بدين ترتيب، با توجه به مطالب پيش گفته، حقيقتى مهم را در مى يابيم و آن اين كه: حج، موجب احياى سنت آشكار انبيا (عليهم السلام) و تحقّق بخش اهداف آنان است و سنت ابراهيم (ع) به شمار مى آيد كه اهداف آن حضرت را محقّق نموده است.

در اينجا اين پرسش مطرح مى شود كه اهداف انبيا (عليهم السلام) چه بوده و حج، چگونه مى تواند آن را تحقّق بخشد؟

قرآن كريم پيش از هر چيز، ميان هدف پيامبران و هدف كلّى آفرينش انسان- كه همانا رسيدن به بالاترين درجات تكامل از طريق پيمودن درجات عبوديت و بندگى خداى متعال است- پيوند و ارتباط برقرار مى كند؛ چنان كه مى فرمايد: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ؛ (2)

«و جن و انس را نيافريدم، جز براى آن كه مرا بپرستند.»


1- علل الشرايع، ج 6، ص 406
2- ذاريات: 56

ص: 13

بدين ترتيب، هر اندازه مفاهيم عبوديت و بندگى در وجود آدمى عميق تر گردد، او به سوى تكامل گام بلندتر بر مى دارد و به كمال مطلق نزديك تر مى شود. دعوت انبيا، همه در فراخواندن انسان ها به بندگى خدا و تأكيد بر لزوم تطابق ميان زندگى انسان و دستورات خداوند خلاصه مى شود. تمامى پيامبران، بدون استثنا اين فرموده خداوند را تكرار مى كردند: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ؛ (1) «كه خدا را بپرستيد، جز او شما را معبودى نيست.»

بنا بر اين، دعوت به توحيد، محتواى اصلى سخنان آن بزرگواران بوده است.

خداوند متعال مى فرمايد:

اذْ جَاءتْهُمُ الرُّسُلُ مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ. (2)

«چون فرستادگان [ما] از پيش رو و از پشت سرشان بر آنان آمدند [و گفتند:] زنهار! جز خدا را نپرستيد.»

و از پيامبر خدا (ص) چنين روايت شده است:

«برترين روزها، روز عرفه است و اگر روز عرفه جمعه باشد، ثواب آن حج از هفتاد حجّى كه روز عرفه آن جمعه نيست، بيشتر است. و برترين سخنى كه من و پيامبران پيش از من گفتهايم؛ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ» است.»

كلمه توحيد، موجب اثبات حاكميت الهى در زندگى بشر و نفى تمامى مظاهر طاغوت و تكبر است. از اين رو، در قرآن كريم اين نكته مورد تأكيد قرار گرفته كه تمامى پيامبران (عليهم السلام)، امت هاى خود را به دو امر فرا مى خوانند: «پرستش خداوند» و «روى گرداندن از طاغوت»، چنان كه در قرآن كريم آمده است: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ؛ (3)

«و در حقيقت در ميان هر امتى فرستاده اى برانگيختيم [تا بگويد] كه خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد.»

بدين ترتيب زندگى تمامى پيامبران (عليهم السلام)، در راه تلاش براى تحقّق حاكميت خداوند در ميان امت ها و مبارزه با بت پرستى و نفى تمامى مظاهر طاغوت سپرى شده است، اما اين تلاش مستمر، در زندگى مولايمان حضرت ابراهيم خليل (ع)،


1- مؤمنون: 32
2- فصلت: 14
3- نحل: 36

ص: 14

جلوه اى ديگر دارد و چه بسا پيوند تنگاتنگ مناسك حج با مراحل مختلف زندگى آن حضرت، نتيجه تلاش خستگى ناپذير ايشان در راه هدايت اهل زمين به سوى بندگى خداوند و مبارزه با جلوه هاى مختلف طاغوت بوده است.

در بيست و شش سوره از قرآن كريم، 69 بار از حضرت ابراهيم (ع) ياد شده و دو ويژگى اصلى آن حضرت مورد تأكيد قرار گرفته است: نخست، توحيد و يكتاپرستى و دوم، مبارزه با طاغوت و طاغوتيان.

توحيد حضرت ابراهيم (ع)، تمامى ابعاد زندگى ايشان را تحت تأثير قرار داده بود؛ چنانكه قرآن كريم از زبان آن حضرت مى فرمايد: إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛ (1) «من از روى اخلاص، پاكدلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمان ها و زمين را پديد آورده است و من از مشركان نيستم.»

و در جاى ديگر، چنين اعلام مى دارد: قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ (2)

«بگو نماز و تمام عبادات من و زندگى و مرگم، همه براى خداوند، پروردگار جهانيان است.»

و در ادامه، او و فرزندش بانگ بر مى آورند: رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ* رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا؛ (3) «پروردگارا! از ما بپذير، كه تو شنوا و دانايى. پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار ده! و از خاندان ما، امتى كه تسليم فرمانت باشند، به وجود آور، و مناسك و آداب دينى مان را به ما نشان ده.»

و شعار پر طنين آن حضرت در زندگى چنين بود: أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ؛ (4) «در برابر پروردگار جهانيان، تسليم شدم.»

ابراهيم (ع) در مقام مبارزه با كفر و شرك، قهرمان توحيد بود و در راه خدا از سرزنش و ملامت، هراسى به دل راه نداد. او در برابر نمرود، فرياد برآورد و با ستاره پرستان به منازعه برخاست و در حالى كه بت ها را با تبر خود خُرد مى كرد، از سر


1- انعام: 79
2- انعام: 162
3- بقره: 127 و 128
4- بقره: 131

ص: 15

تمسخر به آنان چنين مى گفت: فَقَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ* مَا لَكُمْ لَا تَنطِقُونَ (1)؛ «آيا غذا نمى خوريد؟ شما را چه شده كه سخن نمى گوييد؟»

و هم او بود كه دشمنى خود با مشركان را آشكار كرد و از آنان بيزارى جست؛

قُلَ أَفَرَأَيْتُم مَّا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ* أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ* فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ* الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ* وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ* وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ* وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ. (2)

«گفت آيا در آنچه مى پرستيده ايد، تامل كرده ايد؟* شما و پدران پيشين شما* قطعاً همه آنها- جز پروردگار جهانيان- دشمن من هستند* آن كس كه مرا آفريده و هم او راهنمايى ام مى كند* و آن كس كه به من خوراك مى دهد و سيرابم مى گرداند* و چون بيمار شوم، او مرا درمان مى بخشد* و آن كس كه مرا مى ميراند و سپس زنده ام مى گرداند.»

و هنگامى كه كفر و شرك پدر [عموى] ابراهيم (ع) بر او آشكار مى شود، حتى از او نيز بيزارى مى جويد و اين كار خود را اعلان جنگ بر ضدّ شرك مى نامد؛ آنجا كه مى فرمايد: إِنَّا بُرَآء مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء أَبَدًا حَتَّي تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ (3)؛ «ما از شما و از آنچه به جاى خدا مى پرستيد، بيزاريم. به شما كفر مى ورزيم و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده تا آن گاه كه به خداى يگانه ايمان آوريد.»

بدين ترتيب، ابراهيم (ع) الگو و اسوه تمامى مؤمنان در طول تاريخ شد؛ چراكه ايمان او به يقين مبدّل گرديده بود. او در تمام جلوه هاى آفرينش درنگ، تأمل و انديشه كرد و دعوت خويش را در «توحيد» خلاصه نمود. آن حضرت روش هاى گوناگونى را براى فراخواندن انسان ها به توحيد، مورد استفاده قرار داد؛ چندان كه توجه و تلاش او براى هدايت بشر به سوى پرستش خداوند، مرزهاى تاريخ را درنورديد و در روزگاران پس از او نيز تجلّى يافت. او در تمامى عرصه هاى نظرى و عملى، با تمامى بت ها به نبرد برخاست و در اين راه، جز از خداوند متعال، از هيچ


1- صافات: 91 و 92
2- شعرا: 81- 75
3- ممتحنه: 4

ص: 16

چيز و هيچ كس هراسى به دل راه نداد.

آن حضرت در راه رسيدن به هدف والاى خويش، همه چيز خود را قربانى كرد و به مظهر تمامى صفات والاى انسانى بدل شد؛ چنانكه خداوند متعال مى فرمايد:

وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتَ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا* وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لله وَهُوَ مُحْسِنٌ واتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا. (1)

«و كسى كه عملى از اعمال صالح را انجام دهد، در حالى كه ايمان داشته باشد؛ مرد باشد يا زن، چنان كسانى داخل بهشت مى شوند و كمترين ستمى به آن ها نخواهد شد* دين وآيين چه كسى بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كند ونيكوكار باشد وپيرو آيين خالص وپاك ابراهيم گردد؟ وخدا ابراهيم را به دوستى خود، برگزيد.»

بدين ترتيب، مناسك و اعمال حج، با اهداف پيامبران (عليهم السلام)، كه اسوه و راهنمايان نمونه بشر هستند، پيوندى نزديك مى يابد كه اگر بخواهيم با گذر از اين اهداف كلّى، اصول اساسى آن را مورد توجه قرار دهيم، نشانه هايى را پيش روى خود خواهيم ديد كه ابعاد مختلف «اسلام» را تشكيل مى دهند. بنابر اين، معنا ومفهوم مناسك عبارت است از:

الف) تثبيت ابعاد گوناگون باورهاى الهى در جان انسان ها، عمق بخشيدن به مفاهيمى كه در تعيين چگونگى نگرش انسان به زندگى و به كلّ جهان هستى، نقش اساسى دارند؛ بازگرداندن بشر به فطرت پاك خود و بارور كردن فطرت.

ب) شكل دادن ساختار وجودى افراد بشر، به گونه اى عاطفى و هماهنگ با عقيده راستين الهى و منطبق با فطرت پاك انسانى.

ج) رساندن محتواى تعاليم سازنده الهى به تمامى افراد بشر و اقامه دليل براى ايمان آوردن به آن ها.

د) راهبرى و ساماندهى تجربه اجراى قوانين آيين الهى و ساختن جامعه خداپرست، كه با هماهنگى كامل به سوى كمال در حركت است، برپايى عدالت و


1- نساء: 124 و 125

ص: 17

برابرى و كشف زواياى ناپيداى انديشه بشر.

ه-) مبارزه با تمامى جلوه هاى طاغوت و استكبار و نفى همه اشكال مادى و قيد و بندهاى موهوم و تصوّرات دروغين آن.

بيان تمامى آيات قرآن، كه به اين مقوله مى پردازد، در اين گفتار نمى گنجد، اما دو آيه ذيل را به عنوان نمونه اى از تجلّى اين اهداف در قرآن كريم، ذكر مى كنيم: خداوند متعال مى فرمايد:

الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ امِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِيَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ* قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ لا إِلَهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَكَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ. (1)

«همان ها كه از (فرستاده خدا)، پيامبر «امّى» پيروى مى كنند. پيامبرى كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است، مى يابند. آن ها را به معروف دستور مى دهد، و از منكر باز مى دارد. پاكى ها را براى آن ها حلال مى شمرد و ناپاكى ها را تحريم مى كند و بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آن ها بود، (از دوش و گردنشان) بر مى دارد. پس كسانى كه به او ايمان آوردند و به حمايت و يارى اش شتافتند و از نورى كه با او نازل شده، پيروى نمودند، آنان رستگاراناند. بگو: «اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم؛ همان خدايى كه حكومت آسمان ها و زمين، از آن اوست. معبودى جز او نيست. زنده مى كند و مى ميراند. پس ايمان بياوريد به خدا و فرستاده اش؛ آن پيامبر درس نخوانده اى كه به خدا و كلماتش ايمان دارد. و از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد!»

با نگاهى به مناسك و اعمال حج نيز مى توان دريافت كه اين اعمال، با آن هدف عظيم؛ يعنى پرستش خدا و دورى از طاغوت، كاملًا همگونى دارد و به


1- اعراف: 158- 157

ص: 18

گونه اى ترتيب يافته است كه تمامى اجزاى آن؛ اعم از حركات، گفتارها، محرّمات، نام ها، شرايط، خاطرات، مكان ها و زمان ها، مراسم عيد؛ و فضاى امنيت و قداست حاكم بر مناسك حج، همگى با آن مذكور و با اهداف انبيا (ع) تناسب كامل دارد. اكنون با نگاهى به هر يك از اعمال و مناسك حج، نقش و اهميت آن را در اين روند، مورد بررسى قرار مى دهيم: نخست، اعمال و واجبات، كه عبارت اند از:

الف) احرام

ماهيت احرام، كه عبارت است از بيرون آوردن جامه هاى معمولى و پوشيدن دو تكه جامه پاك و نيت و تلبيه، معانى و مفاهيم بسيارى را در ذهن مسلمان حج گزار تداعى مى كند، كه برخى از آن ها عبارت اند از:

- خالصگرداندن نيت براى خداوند متعال، رويگرداندن از همه تعلّقات موهوم، دور شدن از هواهاى نفسانى و روى آوردن به نيكى ها.

- بازگشت به فطرت و نفى عوامل ظاهرى، كه ميان افراد بشر تمايز ايجاد مى كند؛ مانند لباس.

از نكاتى كه اين معنا را مورد تأكيد قرار مى دهد، ساده بودن و (خط دار نبودن) لباس احرام و ممنوعيت استفاده از زيورآلات براى زنان است.

- به ياد آوردن روز قيامت.

ب) طواف

انجام طواف نيز مجموعه اى از احساسات را بر جان آدمى الهام مى كند كه برخى از آن ها عبارت اند از:

- بالا بردن جايگاه انسان؛ چرا كه آدمى در حال طواف به دور خانه خدا، به فرشتگانى مى ماند كه به گرد عرش الهى طواف مى كنند؛ چنانكه امير مؤمنان (ع) در

ص: 19

يكى از خطبه هاى خود، به اين معنا اشاره دارد. (1) و همچنان كه عرش الهى محور حركت فرشتگان است، كعبه نيز محور حركت اهل زمين به سوى خداوند متعال است. اين احساس، ذهنيت عملى ديگر را در پى دارد و به انسان مسلمان القا مى كند كه محور قرار گرفتن كعبه در حركت بشريت، تنها زمانى محقّق مى شود كه تمامى اهل زمين، به اسلام اصيل ملحق شوند و با نفى همه طاغوت ها، به پروردگار و آيين او بگروند.

در پى انجام اين اعمال و بر مبناى همان احساس پيشين، در نتيجه اين ديدار مقدس و تماس با آن سنگ مقدس، احساس پيوند با عالم غيب در وجود آدمى پديدار مى شود و نياز او در هر دو بُعد؛ محسوس و معقول، به طور هماهنگ برآورده مى گردد و بدين ترتيب، يكى از اركان شخصيت انسان مسلمان شكل مى گيرد؛ چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقيمُونَ الصَّلَاة؛ «به غيب ايمان مى آورند و نماز به پا مى دارند.» (2)

- تأكيد بر وحدت هدف و مسير؛ زيرا طواف، نماد حركت پيرامون محور معيّن است و اين محور واحد، كعبه است؛ در حالى كه محورهاى كفر (كه در جمرات سه گانه تجلّى مى يابد)، متعدّد هستند.

- تلاش همه جانبه براى حراست از محور اساسى اسلام و در نتيجه پاسدارى از هر پرچمى كه به نام اسلام افراشته مى شود. احاديثى كه در اين باره وارد شده و كعبه را «منار الاسلام» ناميده، تأكيدى بر اين مفهوم است. در چنين حالتى، سستى و سرسپردگى در برابر ستمگران و تسليم شدن در برابر ابرقدرت ها معناى خود را از دست مى دهد و مفاهيم انقلابى و خيزش و دگرگونى گسترده در سرزمين هاى اسلامى، جايگزين آن مى گردد.

ج) نماز در پشت مقام ابراهيم (ع)

اين بخش از مناسك، يادآور پيوند انسان مسلمان با خاندان ابراهيم (ع) و روند


1- «فَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلَهُ قِبْلَةً ... وَاخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَيْهِ دَعْوَتَهُ وَ صَدَّقُوا كَلِمَتَهُ وَ وَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ وَ تَشَبَّهُوا بِمَلَائِكَتِهِ الْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ». و حج بيت الله الحرام را كه قبله آدميان است، بر شما واجب گرداند ... و از ميان بندگان خود، شنوايانى را برگزيد كه دعوتش را اجابت كردند و سخنش را تصديق نمودند، بر جايگاه پيامبرانش قدم گذاردند و به فرشتگانش كه به گرد عرش او در طواف هستند، شباهت پيدا كردند. نهج البلاغه، خطبه ى 1
2- بقره: 3

ص: 20

حركت آن حضرت، در طول تاريخ است. در بُعد ارتباط با پروردگار نيز اين عمل، همه معانى و تأثيرات عظيم نماز را دربردارد و علاوه بر آن، نهادها و القائات مكانى را با خود به همراه مى آورد كه در ادامه، به آن خواهيم پرداخت.

د) سعى ميان صفا و مروه

سعى نيز از جمله اعمالى است كه زيباترين الهام ها را براى جان آدمى در خود نهفته دارد و چه بسا مهم ترين آن ها، پويايى و حركت انسان در جهت مثبت- از نگاه اسلام- باشد كه ابعاد آن عبارت اند از:

1. پويايى و حركت بى وقفه

2. تلاش، كار، كوشش و تحمّل دشوارى ها؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد: لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي كَبَدٍ (1)؛ «به راستى آدمى را در دشوارى آفريديم.»

3. حركت با نيّت تقرّب و نزديكى به خداوند.

4. حركت در چارچوب حدود الهى و در مسير خداوند متعال.

5. پيروى از راه و روش صالحان، تقليد از مؤمنان و فداكارى در رسيدن به هدف؛ چنان كه برخى از روايات، اين عمل را بازتابى از عمل فداكارانه مادر اسماعيل (ع) مى دانند كه در جستجوى آب براى رفع تشنگى فرزند عزيزش، چنين عملى را انجام داد؛ زيرا براى اطاعت از فرمان خداوند متعال، راضى شده بود كه در سرزمينى بى آب و علف اقامت گزيند.

به عبارت ديگر، انجام اين عمل، به معناى پيوستن به خاندان بزرگ ابراهيم (ع) است. اين عمل، با انجام «تقصير» (كوتاه كردن مو يا ناخن) پايان مى يابد، كه نشان از پيوند انسان مسلمان با خانواده بزرگ توحيد و تسليم است: مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِن قَبْلُ (2)

؛ «امت پدرتان ابراهيم، او كه پيش از اين، شما را مسلمان ناميده بود.»

بدين ترتيب با انجام اين اعمال، همه مفاهيم پايدارى و مقاومت در برابر


1- بلد: 4
2- حج: 78

ص: 21

طاغوتيان زمين، مانند «كسى كه با ابراهيم در مورد پروردگارش به مناقشه برخاست.» (1) در جان انسان حج گزار متجلّى مى شود و او خود را براى تحمّل همه دشوارى ها، حتى آتش سوزان دشمن ستمگر، آماده مى بيند، تا آن هدف بزرگ كه همانا تثبيت آيين الهى در زمين است، محقّق گردد. در چنين حالتى، انسان مسلمان همانند ابراهيم (ع)، به يك «امت» تبديل مى شود؛ چنان كه امام خمينى (قدس سره) نيز شهيد آيت الله بهشتى را يك «امت» ناميد؛ زيرا گام در راه ابراهيم (ع) نهاده بود.

حضرت امام صادق (ع) در اشاره به فلسفه سعى ميان صفا و مروه مى فرمايد:

«ما نْ بُقْعَةٍ أَحَبَّ إِلَي اللَّهِ مِنَ الْمَسْعَي لأَنَّهُ يُذِلُّ فِيهَا كُلَّ جَبَّارٍ». (2)

«هيچ محلى در نزد خداوند، محبوب تر از مسعى نيست؛ زيرا متكبران در آن خوار و زبون مى شوند.»

آرى، متكبّران گردنكش، به خوارى مى افتند، آن گاه كه برهنه پا، يا شبيه پابرهنگان، در حالى كه تنها دو تكه جامه بر تن دارند، سعى مى كنند و بخشى از مسير را شتابان مى روند؛ و اين عمل، هيبت و شكوه دروغين آنان را درهم مى شكند.

ه-) وقوف در عرفات و مزدلفه (مشعرالحرام)

معانى والايى كه در هنگام وقوف بر جان انسان مسلمان الهام مى شود، از شماره بيرون است؛ آنجا كه تمامى نمايندگان ملل مختلف زمين، با لباس هم شكل در يك عرصه گرد هم مى آيند. يك گفتار بر لب دارند و در يك جايگاه حضور مى يابند؛ در حالى كه هر لحظه آن حضور، با قصد قربت الهى همراه و قرين است.

برخى از مفاهيم ذهنى، عاطفى و رفتارى، كه در وقوف بر جان انسان مسلمان الهام مى شود، عبارت اند از:

- وحدت امت اسلامى و عظمت آيين اسلام، كه تمامى آن اقوام و گروه ها را در يك عرصه گرد هم آورده است. به ياد آوردن قيامت و دشوارى هاى آن و


1- «حَآجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رِبِّهِ»، بقره: 258
2- كافى، ج 4، ص 434، حديث 3

ص: 22

خالص گردانيدن زندگى براى خداوند متعال، بى آن كه شائبه اى از طمع، فريب، دروغ و ... در آن آميخته باشد.

كسى كه چنين روزى را دريابد، جز خداوند، همه چيز را در وجود خود از ياد مى برد و بدين ترتيب، همه چيز را به دست مى آورد و در ادامه، همه چيز، حتى خويشتن را به ياد مى آورد و در شمار آنان كه نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُم (1)

قرار نمى گيرند.

و) رمى جمرات

از جمله اعمال بزرگ حج، رمى جمرات است كه آن، در انديشه و ذهن انسان تأثير بسيارى برجا مى گذارد. در اين عمل، مجموعه اى از نمادهاى شيطان «رمى» مى شود كه به شيوه هاى گوناگون شيطان و اشكال و جلوه هاى مختلف آن اشاره دارد. تمامى مظاهر شيطان، هفت بار رمى مى شود و اين عمل به دست تمامى مسلمانان به يك شكل انجام مى گردد. شيطان به دست ابراهيم (ع) رمى شد و مؤمنان در طول تاريخ، از آن حضرت پيروى مى كنند و از شيطان بيزارى مى جويند و اين يكى از جالب ترين اعمال نمادين حج است كه امت اسلامى آن را به انجام مى رساند.

همچنان كه طواف يكى از اركان جامعه اسلامى را جلوه گر مى كند، رمى نيز جلوه ديگرى از آن است كه نه تنها بيزارى جستن از دشمنان خدا (طاغوت)، بلكه تلاش براى راندن آن ها از زمين و از ميان بردن آن ها از زمين و از بين بردن كامل آن هاست.

معناى ديگرِ رمى، ايستادگى در برابر شيطان و از ميان بردن مكر و حيله او و مسدود كردن راه هاى نفوذ و وسوسه هاى اوست.

حال كه دريافتيم رمى، اين تأثيرات را در خود دارد، اين پرسش مطرح مى شود كه چرا گروهى به خود جرأت مى دهند، حج را تنها به عنوان يك عبادت فردى و


1- حشر: 19: «خدا را از ياد بردند، پس خدا نيز خودشان را از ياد آنان برد».

ص: 23

شخصى پنداشته، آن را فاقد ابعاد اجتماعى و سياسى مى شمارند؟!

ز) قربانى

قربانى كردن نيز به نوبه خود، معانى و مفاهيم قابل توجهى؛ مانند فداكارى و از خودگذشتگى در راه خدا را با خود به همراه دارد؛ از يك سو، ايمان به خداوند و پايبندى به شريعت را در جان انسان تثبيت مى كند. از سوى ديگر، آثار اين عمل، ايجاد حسّ هم دردى و رسيدگى به فقرا؛ به ويژه در روزگار تنگى و دشوارى و به تعبير قرآن كريم فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ (1) ايجاد مى كند. بدين ترتيب، با فراگير شدن روحيه ايثار و بخشش، گرسنگى تهيدستان نيازمند برطرف مى گردد و اگر اين معنا در سطح جامعه اسلامى گسترش يابد، تمامى مسلمانان در ابعاد اقتصادى و ديگر ابعاد، با يكديگر شراكت مى كنند و اگر گرسنه نيازمندى در جامعه باشد، همه در برابر او احساس مسؤوليت خواهند داشت.

آيا تاكنون از خود پرسيده ايم كه چه تعداد انسان گرسنه در مناطق فقيرنشين جهان؛ چون هند، پاكستان، فيليپين و ... زندگى مى كنند؟ چگونه ممكن است كه با وجود اين حقيقتِ دردناك و با توجه به اين عمل الهام بخش، در مناسك حج، ثروتمندان مسلمان از زندگى خود احساس لذّت كنند؟

ح) حلق و تقصير

اين عمل نيز داراى معانى قابل توجهى است و نيز معارفى را در خود نهفته دارد و نشانه ورود حج گزاران به خاندان مسلمان و متّحد ابراهيم (ع) است و موجب مى شود كه آنان خود را در مراحل مختلف تاريخ اسلام، با كسانى كه در فتح مكه و پديد آوردن آن واقعه مهم شركت داشتند، همراه ببينند.

از حضرت امام صادق (ع) پرسيدند: چرا تراشيدن سر (حلق) براى كسى كه


1- بلد: 14

ص: 24

نخستين بار حج به جا مى آورد، واجب است، امّا براى كسى كه پيش تر حج به جا آورده، واجب نيست؟ حضرت فرمود:

«... زيرا با انجام اين عمل، حاجى به جمع ايمنى يافتگان وارد مى شود، مگر نشنيده اى كه خداوند- عزّوجلّ- مى فرمايد: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ ... (1). (2)

بنابر اين، كسى كه براى نخستين بار حج مى گزارد، سر خود را مى تراشد تا ورود خود به جمع آنان را اعلام كند و اگر بار ديگر حج به جا آورد، تقصير مى كند تا پيوند خود را مورد تأكيد قرار دهد. علاوه بر اين، مفاهيم ديگرى چون پاكيزه شدن و تطهير را نيز در اين عمل بزرگ عبادى مشاهده مى كنيم.

بدين ترتيب، دريافتيم كه اعمال و مناسك حج، به گونه اى ترتيب يافته اند كه با روند رسيدن به آن هدفِ انسانىِ مهم، هماهنگى داشته باشند.

پى نوشت ها:


1- فتح: 27
2- من لايحفره الفقيه، ج 2، ص 154، حديث 668

ص: 25

ص: 26

ص: 27

ابعاد حج در قرآن (2)

ناصر شكريان

نوشتارى كه در پيشديد شماست دومين و آخرين بخش از نوشته آقاى ناصر شكريان در معرفى ابعاد معنوى، عرفانى، فرهنگى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى است كه از نظر شما خوانندگان گرامى مى گذرد. اميد است زائران خانه خدا با آشنايى بيشتر با ابعاد مختلف اين كنگره عظيم عبادى سياسى بتوانند از منافع آن به طور كامل بهرمند شوند.

3- بُعد سياسى حج

حج، عبادت و پرستش حضرت حق، در بهترين شكل ممكن است. اين فريضه بزرگ الهى، با ديگر عبادات تفاوت هاى بسيار دارد؛ زيرا حج، نقطه پيوند «عبادت» با «سياست» و مركز اتصال پرستش خداوند با مسائلى؛ چون سياست، اجتماع، اقتصاد و فرهنگ است.

چنان كه حضرت امام خمينى (قدس سره) گفته اند: «اهميت بُعد سياسى اش كمتر از بعد عبادى اش نيست. بُعد سياسى علاوه بر سياستش، خودش عبادت است.» (1) و هيچ گاه نمى توان حج را از دو خصيصه «عبادت» و «سياست» جدا كرد. بلكه اين دو، تار و پود حج را تشكيل مى دهند.


1- حج در كلام و پيام امام خمينى قدس سره، ص 61

ص: 28

اما از آنجاكه حجّ واقعى، نمايش قدرت، عزّت و شكوه جهانى اسلام بوده و مايه تزلزل قدرت هاى پوشالى استكبار مى گردد، در طول تاريخ، همه كسانى كه منافعشان با پويا شدن حج به خطر مى افتد، همواره كوشيده اند اين فريضه الهى را تحريف كنند. روشن است كه شيطانى ترين راه، ابقاى ظاهر حج و تهى كردن آن از محتوا است. آيا اين همه اصرار بر جدايى بُعد سياسى حج از آن، دليل بر وحشت دشمنان از حج عبادى- سياسى نيست؟

مسلم است كه چنين حجى مى تواند در هر سال، تحوّلى بنيادين در زندگى مسلمانان و نيز اوضاع جهانى اسلام به وجود آورد. به همين دليل است چندين سال پيش، گلادستون، يكى از سردمداران انگليس گفت: «قدرتِ حج را بايد از دست مسلمانان گرفت». از اين رو است كه حضرت امام خمينى (قدس سره)، احياگر حجّ ابراهيمى، در اين باره گفتند:

«از همه ابعاد آن مهجورتر و مورد غفلت تر، بُعد سياسى اين مناسك عظيم است كه دست خيانتكاران براى مهجوريت آن بيشتر در كار بوده و هست و خواهد بود.» (1) با توجه به اهميت بُعد سياسى حج، برآنيم تا با استمداد از آيات و روايات، اين بُعد را- به خاطر مظلوميت و مهجوريت آن و جهت مقابله با تبليغات و توطئه هاى دشمنان اسلام و شناساندن چهره واقعى حج- با تفصيل بيشترى، به بررسى بگذاريم:

الف- حج و منافع آن

خداوند سبحان درباره منافع حج فرموده است: وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالا وَعَلَي كُلِّ ضَامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق* لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ فِي أَيَّام مَعْلُومَات .... (2) مطلب مورد نظر در اين آيه مباركه، جمله لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ ... است كه با دقت در آن، موارد ذيل روشن مى گردد:

* با توجه به اين كه جمله وَيَذْكُرُوا اسْمَ الله عطف بر لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ ... است و هر دو جمله، علّت يا غايت (3) براى جمله وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِ


1- حج در كلام و پيام امام خمينى قدس سره، ص 61
2- حج: 28- 27
3- الجدول فى اعراب القرآن، مجلد 9، ص 99؛ الميزان، ج 14، ص 369

ص: 29

قرار داده شده، به اين نكته پى مى بريم كه حج داراى دو بُعد است؛ «عبادى» و «غير عبادى».

* مقصود از «مشاهده منافع براى مردم»؛ لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ، كه نخستين فلسفه حج قرار داده شده، چيست؟ با توجه به اين كه «منافع» براى تعظيم، تكثير و يا تنويع، جمع و نكره (1) آورده شده؛ منافعى كه تعداد آن كثير و ارزشش عظيم است؛ براى همين جهت «منافع»، هم جمع آمد و هم مبهم و به صورت «منفعه، المنافع و منافعهم» ذكر نشده تا به ذهن كسى نرود كه مراد منفعت خاص يا منافع معروف و مشهورى است كه در عبادات ديگر هم يافت مى شود، بلكه مراد منافعى است كه مختص به اين عبادت است و در غير آن پيدا نمى شود (2) و ظاهراً منفعت هاى ديگرى هم كه در آيات ديگر، همچون آيات: قِيَاماً لِلنَّاسِ، (3)مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً، (4) وَهُدي لِلْعَالَمِينَ (5)

و ... ذكر شده، همه از مصاديق بارز منافع در آيه مورد بحث است.

همچنان كه امام هشتم، على بن موسى الرضا در توضيح منافع فرمود:

«... مَعَ مَا فِي ذَلِكَ لِجَمِيعِ الْخَلْقِ مِنَ الْمَنَافِعِ لِجَمِيعِ مَنْ فِي شَرْقِ الْارْضِ وَ غَرْبِهَا وَ مَنْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ مِمَّنْ يَحُجُّ وَ مِمَّنْ لَمْ يَحُجَّ ...» (6)

«منافع و آثار حجّ، تمام اهل زمين؛ از شرق و غرب و دريا و خشكى را فرا مى گيرد؛ چه آن ها كه حج مى گزارند و چه آنان كه به جا نمى آورند.»

با توجه به گستره «منفعت»، بايد پرسيد: اين چه منافعى است، حتى آنان كه در حج توفيق حضور ندارند را در بر مى گيرد؟ بى گمان، نه «منافع فردى» كه «منافع جمعى» است و اين، در ترتيب آيه، مقدم بر منافع فردى وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ ذكر شده است.

به بيان ديگر، واژه «منافع»، بدون هيچ قيدى و به صورت مطلق آمده و شامل هرگونه منفعتى مى گردد و كسى حق ندارد بى دليل آن را در بُعدى خاص محدود


1- روح المعانى، ج 17، ص 145
2- كشاف، ج 2، ص 52
3- مائده: 97
4- بقره: 125
5- آل عمران: 96
6- بحار الانوار، ج 96، ص 32؛ وسائل الشيعه، ج 11، ص 12

ص: 30

كند. از اين رو، بسيارى از مفسران؛ از شيعه و سنى، حمل بر اطلاق كرده و گفته اند: مراد از منافع، منافع دينى و دنيايى است. (1) همچنانكه وقتى از امام صادق (ع) پرسيدند مراد از «منافع»، منافع دنيوى است يا اخروى، حضرت فرمود: «هر دو را در بر مى گيرد»؛ «... مَنَافِعَ الدُّنْيَا أَوْ مَنَافِعَ الْاخِرَةِ؟ فَقَالَ: الْكُلَّ». (2)

از همين رو است كه شيخ محمود شلتوت، رييس الازهر مصر (در سال ها پيش از اين)، در تفسير جمله لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ گفت:

«منافعى كه حج وسيله شهود و تحليل آن بوده و به صورت نخستين فلسفه حج مطرح شده است، مفهوم گسترده و جامعى دارد، كه هرگز در نوع يا خصوصيتى خلاصه نمى شود. بلكه اين جمله با عموميت و شمولى كه دارد، همه منافع فردى و اجتماعى را در بر مى گيرد. با توجه به موقعيت ويژه اى كه حج در اسلام دارد و اهدافى كه براى فرد و جامعه در آن در نظر گرفته شده، شايسته است كه مردان دانش و شخصيت هاى علمى و فرهنگى و مسؤولان سياسى و ادارى و آگاهان مسائل اقتصادى و مالى و معلمان شرع و دين و مردان نبرد و جهاد، به آن توجه خاص داشته باشند ....» (3) شاهد محكم ديگر، تمسك حضرت امام رضا (ع) به جمله

لَّيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ

است كه منافعى را براى حج مى شمارد؛ از جمله آن ها است:

* برطرف كردن احتياجات و مشكلات مسلمانان جهان، كه در اين باره فرمود:

«از اسرار حج، بررسى گرفتارى هاى مسلمانان جهان و برطرف كردن مشكلات آنان است و به همين منظور در قرآن آمده است كه مردم به حج بيايند تا شاهد منافع بزرگ حج باشند.» (4) اينجا است كه حضرت ابراهيم (ع) از سوى خداوند مأموريت يافت نداى عمومى براى اقامه حج سر دهد تا مؤمنان، از راه دور و نزديك، در زمان خاص و مكان معيّن، گرد هم جمع شوند و منافع سرشار و عظيم حج را كه نصيب آن ها مى شود، شاهد باشند و در عمل، از اين هم انديشى عظيم بياموزند كه چگونه مى توان از نيروهاى پراكنده، قدرت واحدى ساخت و در سايه آن، چه مشكلاتى را مى توان


1- تفاسير جامع البيان، تفسير كبير، كشّاف، روح المعانى و فى ظلال القرآن.
2- الكافى، ج 4، ص 422؛ نور الثقلين، ج 3، ص 488
3- سبحانى آيت الله، جعفر، آيين وهّابيت.
4- بحار الأنوار، ج 96، ص 32

ص: 31

حل كرد و چه عزّت و شوكتى به اسلام و مسلمان مى توان داد و چه رعب و وحشتى در دل دشمنان اسلام مى شود انداخت و چه توطئه ها و تبليغات شومى را مى توان خنثى كرد.

حضرت امام خمينى (قدس سره) در تفسير جمله لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ فرمود:

«چه نفعى بالاتر از آن، كه دست جباران جهان و ستمگران عالم، از سلطه بر كشورهاى مظلوم كوتاه شود و مخازن عظيم كشورها براى مردم خودِ آن كشورها باشد ... حج براى اين است كه مشكلات يك سال مسلمين را بررسى كنند و در صدد رفع مشكلات برآيند ... و يكى از بزرگترين و اساسى ترين مشكلات، عدم اتحاد بين مسلمين است». (1) ب- حج عامل قيام و پايدارى مسلمانان

خداوند تعالى كعبه را، كه خانه اى محترم است، وسيله سامان بخشيدن به كار مردم قرار داد؛ جَعَلَ اللهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ .... (2) «قيام» و «قوام» اسم براى چيزى است كه پايدارى و ثبات هر چيزى به آن است. با توجه به اين نكته، از اين آيه استفاده مى شود كه كعبه وسيله اى است كه معاش و معاد مردم به وسيله آن تأمين مى گردد. (3) همانگونه كه بعضى از مفسران در معناى «قيام» گفته اند: «اصل قيام، قوام است و آن چيزى است كه امور مردم با آن اصلاح و درست مى گردد». (4) با توجه به معانى پيش گفته و مفهوم گسترده آن و با تمسّك به اطلاق قِيَاماً لِلنَّاسِ ...، چنين برداشت مى شود كه مسلمانان مى توانند در پناه اين خانه محترم و برگزارى مراسم حج، همه كارهاى فردى، اجتماعى، مادى، معنوى، سياسى و اقتصادى متعلّق به جامعه خويش را سامان ببخشند و نيز استفاده مى شود كه هيچ فرد يا گروهى حق ندارند اين مفهوم گسترده را بدون دليل و قرينه اى، در مصالح فردى محدود نمايند.

چرا كه امام صادق (ع) در تفسير قِيَاماً لِلنَّاسِ ... فرمود: «خداوند متعال كعبه


1- حج در كلام و پيام امام خمينى قدس سره، صص 5، 68 و 158
2- مائده: 97
3- المفردات.
4- تفسير كبير، ج 12، ص 100

ص: 32

را برپا دارنده دين و دنياى مردم قرار داده است.» (1) و همچنين بيشتر مفسران؛ اعم از شيعه و سنى، را به قِيَاماً لِلنَّاسِ ... را به معناى وسيع و گسترده، تفسير كرده اند. (2) به راستى كه چه سرمايه عظيمى به مسلمانان اعطا شده است! بهترين راه اقامه قسط و عدل در جامعه، كه بنا به گفته قرآن، هدف پيامبران بوده است؛ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ، (3) استفاده از اهرم حج است كه تجلّيگاه واقعى و عينى قسط و مساوات مى باشد. اگر بخواهيم دين ما پابرجا و استوار باشد، بستگى به استوارى كعبه دارد؛ «لَا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَةُ» (4)

و در سايه حيات دين است كه حيات مردم هم باقى مى ماند.

امير مؤمنان (ع) فرمود: «حجّ خانه خدا را ترك نكنيد كه هلاك و نابود مى شويد «لَا تَتْرُكُوا حَجَّ بَيْتِ رَبِّكُمْ فَتَهْلِكُوا». (5)

اگر بخواهيم مردم را به قيام برضدّ ستم دعوت كنيم، مناسب ترين مكان، كنگره عظيم حج است. همانگونه كه امام حسين (ع) براى نهضت خونين كربلا چنين كرد و قيام مصلح جهانى، حضرت مهدى (ع) نيز از كنار كعبه آغاز خواهد شد. پس كعبه خانه اى براى قيام، تحرّك و جنب و جوش است، نه سكون و سكوت.


1- نور الثقلين، ج 1، ص 680
2- از مفسران عامه، همچون طبرى در جامع البيان و رشيد رضا در المنار، ج 7، ص 118
3- حديد: 25
4- فروع كافى، ج 4، ص 271؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 243
5- بحار الانوار، ج 96، ص 19؛ وسائل الشيعه، ج 11، ص 23

ص: 33

بديهى است مركزِ قيام، لازمه اش داشتن مكان و سنگر امن است كه مظلومان از سراسر جهان در آن جمع شوند و دردهاى خويش را به گوش مسلمانان جهان برسانند تا چاره انديشى شود. آرى، خداوند حكيم، اين مكان مقدس را پناهگاه امن براى جهان اسلام قرار داد و فرمود: «بياد بياوريد هنگامى كه خانه (كعبه) را مرجع و ملجأ و مركز امن براى مردم قرار داديم»؛ وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْناً .... (1)

شكى نيست كه جامعه بشرى، به هنگام بروز اختلاف و جنگ و خونريزى، احتياج به چنين مرجع و ملجائى دارد، همانگونه كه اين نياز، بشر متمدّن امروز را وادار به تشكيل مجامع بين المللى كرد. اما خداوند متعال، طبق حكمت متعالى اش، از ابتداى خلقت، كعبه را امانخانه و پناهگاه جهانى براى مردم قرار داد تا در مواقع نياز به آن مراجعه كنند. از اين رو، در ذيل آيه مورد بحث فرمود:

«خداوند اين برنامه هاى منظم و حساب شده را به خاطر اين قرار داد تا بدانيد خدا آنچه را در آسمان ها و در زمين است مى داند و همانا خداوند به هر چيزى دانا است.» (2) و اين آيه بيانگر اين مطلب است كه در تشريع و جعل كعبه به عنوان قِيَاماً لِلنَّاسِ ... حكمت هايى وجود دارد كه از علم الهى سرچشمه گرفته است؛ همچنان كه بعضى از مفسران در اين باره گفته اند:

«قرار دادن كعبه به عنوان قِيَاماً لِلنَّاسِ ... از روى حكمت الهى است كه اين حكمت، ناشى از علم او به امور پنهانى است و همين دليل بر اين است كه خداوند به آنچه در آسمان و زمين است، آگاهى دارد. (3) اكنون اگر كسى در دلالت آيه اى كه گذشت بر بُعد سياسى حج ترديد داشته باشد، هيچ گاه نمى تواند در عمل حضرت على (ع)، نماينده رسمىِ پيامبر خدا (ص) در سال نهم هجرت، در موسم حج، كه صد در صد سياسى بوده، شك نمايد كه حضرت امير از سوى پيامبر مأموريت يافت تعدادى از آيات سوره برائت را به همراه قطعنامه اى در يوم الحج الاكبر، در ميان مسلمانان و مشركين تلاوت و قرائت نمايد.


1- بقره: 125
2- مائده: 97
3- المنار، ج 7، ص 120

ص: 34

نتيجه:

اگر قوام دين و دنياى مردم به كعبه و انجام حج واقعى وابسته است، پس همواره بايد كوشيد كه اين خصوصيت؛ قِيَاماً لِلنَّاسِ ... در همه ابعادش به قوّت خود باقى بماند كه نتيجه آن، «بقاى حيات دين و حيات متديّنين» خواهد بود.

ج- حج و برائت از مشركين

بَرَاءَةٌ مِنْ اللهِ وَ رَسُولِهِ إِلَي الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ مِنْ الْمُشْرِكِينَ* فَسِيحُوا فِي الْارْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُر وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللهِ وَأَنَّ اللهَ مُخْزِي الْكَافِرِينَ* وَأَذَانٌ مِنَاللهِ وَرَسُولِهِ إِلَي النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْاكْبَرِ أَنَّ اللهَ بَرِي ءٌ مِنْ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللهِ وَبَشِّرْ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذَاب أَلِيم. (1)

«اين است اعلام بيزارى و برائت خداوند و پيامبرش به مشركانى كه با آنها عهد بسته ايد. پس چهار ماه (مهلت داريد كه) در زمين آزادانه سير كنيد، اما بدانيد كه شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد و نيز بدانيد خداوند خوار كننده كافران است. اين اعلامى است از سوى خدا و پيامبرش به عموم مردم، در روز حج اكبر (عيد قربان)، كه خدا و رسولش از مشركان بيزارند. اگر توبه كنيد به نفع شماست و اگر سرپيچى نماييد، بدانيد نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد. (اى پيامبر!) كافران را به عذاب دردناك بشارت ده.»

پيش از توضيح مطلب، توجه به نكات زير، اهميت بحث را دوچندان مى كند:

1. از آنجاكه سوره توبه بدون «بسم الله» آغاز شده است، مفسّران چند وجه براى آن آورده اند؛ كه يكى از آنها روايتى است كه مرحوم طبرسى روايتى از امير مؤمنان نقل كرده كه حضرت فرمود:

«دليل نيامدن «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم» در آغاز سوره برائت آن است كه «بسم الله» نشانه صلح و امان و رحمت است، اما سوره برائت براى رفع امان و صلح نازل شده است.» (2)


1- توبه: 3- 1
2- مجمع البيان، ج 3، ص 2

ص: 35

2. برائت؛ يعنى گسستن عهد و پيمان؛ «برائة، لغةً، انقطاع العصمة» (1) و «اذان» در لغت «اعلام» را گويند. (2) 3- جمله اسميه، در آيه اول بَرَاءَةٌ مِنْ اللهِ ... و آيه سوم وَأَذَانٌ مِنْ اللهِ وَرَسُولِهِ ...، دلالت بر استمرار و دوام اعلان برائت دارد؛ همچنان كه تنوين «برائةٌ» براى تفخيم و تهويل برائت است و استفاده از اسم ذات (الله) و رسول با وصف تبليغ، براى تأكيد حكم است. (3) 4. از آنجاكه برائت در اين آيات به خدا و رسول نسبت داده شده و با توجه به اين كه حكم، شامل همه مسلمانان است، مفسران وجوه مختلفى آورده اند؛ از جمله، علّامه آلوسى، در اين باره گفته است:

«براى اين كه اعلان شود حكم برائت متوقف بر نظر مخاطبين نيست، بلكه يك حكم منجّز و حتمى است، آن را به خدا نسبت داد؛ زيرا برائت؛ يعنى تمام شدن حكم امان و رفع خطرى كه مترتب بر پيمان سابق بود و اين كار فقط به عهده خداوند متعال است و توقف بر هيچ چيزى ندارد و اگر مسلمانان هم در اعلان برائت شركت دارند، از راه امتثال است نه چيز ديگر.» (4) 5. در مورد «يَوْمَ الْحَجِّ الْاكْبَرِ»، سه نظريه وجود دارد:

الف- يوم النحر؛ روز عيد قربان.

ب- يوم العرفه؛ روز عرفه.

ج- «جميع أيّام الحجّ، كما يقال: يوم الجمل و يوم الصّفين ... ويراد به الحين و الزمان» (5) يعنى همه روزهاى حج، همچنان كه «يوم الجمل» و «يوم الصفين» مى گويند و مراد زمان است. در اينجا هم، مراد از «يوم حجّ الأكبر» تمام زمان حج است. آنچه از شواهد ذيل به دست مى آيد اين است كه مراد از حج اكبر عيد قربان است؛ زيرا:

اولًا: از روايات فراوانى كه به وسيله اهل بيت و اهل سنت نقل شده، استفاده مى گردد كه منظور از آن روز، روز عيد قربان؛ يعنى يوم النحر است، چنانكه


1- مجمع البيان، ج 3، ص 5
2- مجمع البيان، ج 3، ص 5
3- روح المعانى، ج 10، ص 42
4- روح المعانى، ج 10، ص 42
5- مجمع البيان، ج 3، ص 5

ص: 36

معاويه بن عمار از امام صادق (ع) پرسيد: چه روزى حج اكبر است؟ فرمود: «روز عيد قربان»، «هو يوم النحر». (1) همچنان كه عبدالله بن سنان هم از امام صادق (ع) روايت كرده كه مراد از حج اكبر، عيد قربان است. (2) جالب تر از همه، روايتى است از امام صادق (ع) كه حضرت در مقابل كسانى كه مى گفتند مراد از حج اكبر «عرفه» است، با تمسّك به كلام حضرت على (ع) فرمود: «مراد از حج اكبر، عيد قربان است».

شخصى از امام صادق (ع) پرسيد: «حج اكبر» چيست؟ حضرت ابتدا از همان شخص سؤال كرد: آيا در اين باره چيزى شنيده اى؟ آن شخص از ابن عباس نقل كرد كه مراد از حج اكبر، روز عرفه است. بعد حضرت از امير مؤمنان (ع) نقل كرد كه حج اكبر روز قربانى است. (3) افزون بر روايت هاى مذكور، بيشتر رواياتى كه از طرق اهل سنت نقل شده، مؤيد همين مطلب است. (4) ثانياً: پايان مهلت چهار ماه؛ فَسِيحُوا فِى الْارْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُر .... (5) بر اساس روايات (6) و تاريخ، دهم ربيع الثانى بوده و اين با روز عيد قربان منطبق است و الّا اگر مراد از حج اكبر، روز عرفه باشد، به طور دقيق چهار ماه نخواهد شد، بلكه چهار ماه و يك روز مى شود و شاهد اين وجه، روايتى است از امام صادق (ع) كه در آن، حضرت بعد از اين كه فرمود: مراد از «حج اكبر» يوم النحر (روز قربانى) است، استدلال به همين مطلب كرده، فرمود:

«آن چهار ماه، عبارت اند از 20 روز ذى حجه و سه ماه محرم، صفر، ربيع الاول و 10 روز از ربيع الثانى. اما اگر مراد از حج اكبر، روز عرفه باشد، چهار ماه و يك روز خواهد شد». (7) ثالثاً: از آنجاكه در روز عيد قربان، بخش زيادى از اعمال پايان يافته، بنابراين، مى توان بر آن، «حج» اطلاق كرد، به خلاف روز عرفه كه چنين نيست.


1- نور الثقلين، ج 2، صص 185 و 186
2- نور الثقلين، ج 2، صص 185 و 186
3- نور الثقلين، ج 2، صص 185 و 186
4- در المنثور، ج 4، صص 127 و 128
5- توبه: 2
6- نور الثقلين، ج 2، صص 185 و 186
7- نور الثقلين، ج 2، صص 185 و 186

ص: 37

رابعاً: بيشتر مفسّران؛ خاصه و عامه، بر اين باورند كه مراد از حج اكبر، عيد قربان است. (1) 6. در تفاوت ميان آيه اول و سوم، ضمن اين كه گفته اند آيه سوم تأكيد بر حكم قبلى است، فرق هايى هم براى آن دو، آورده اند؛ از جمله اين كه:

بعضى از مفسّران گفته اند: اگرچه برگشت هر دو جمله به يك معنى است و آن، عبارت است از «بيزارى از مشركين»، ليكن آيه نخست برائت را تنها به خود مشركين اعلام مى كند، به دليل جمله إِلَي الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ مِنْ الْمُشْرِكِينَ؛ به خلاف آيه دوم، كه خطاب در آن متوجه مردم است، نه فقط مشركين، تا همه بدانند كه خدا و رسول از مشركين بيزارند و همه بايد خود را براى اجراى فرمان الهى؛ يعنى جنگ با مشركين، بعد از انقضاى چهار ماه، آماده كنند، به دليل كلمه (إِلَى النَّاسِ) و تفريع فَإِذَا انسَلَخَ الْاشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ (2) و (3) تفاوت ديگر اين كه: در آيه اول، برائت از مشركانى است كه نقض عهد كرده اند، اما در آيه سوم، برائت از مطلق مشركين است تا اعلان شود آن چه كه باعث برائت از آن ها شد، كفر و شركِ آن ها است و در هر جا كفر و شرك باشد، برائت هم خواهد بود. (4) د- برائت، حكم هميشگى دين

از همه آنچه آورديم، استفاده مى شود كه «برائت» حكمى حتمى و منجّز است كه در همه زمان ها استمرار دارد و مربوط به زمانى خاص نيست. از سوى ديگر، از استناد تبرّى و اعلان آن به خدا و رسول، مى شود فهميد كه هيچ مسلمانى حق ندارد با قومى كه خدا و رسول از آن ها قطع رابطه كرده اند، ارتباط داشته باشد و اين آيات، در واقع ترسيم يك خطى است براى همه مسلمانان در همه زمان ها، كه ميان «اسلام» و «كفر» فاصله زيادى وجود دارد و از آنجاكه اسلام و كفر دو خط و دو جريان متضاد هستند، در همه موارد كلّى و جزئى، از تنظيم امور اجتماعى و سياسى گرفته تا


1- الميزان، ج 9، ص 149 و جرعه اى از بيكران زمزم، ص 146 و المنار، ج 10، ص 160
2- توبه: 5
3- الميزان، ج 9، ص 149؛ تفسير كبير، ج 15، ص 221
4- تفسير كبير، ج 15، ص 222

ص: 38

فرهنگى، اقتصادى و ... ميان اين دو، تفاوت اساسى وجود دارد.

شروع آيات، بدون «بسم الله ...» و اعلان برائت، آن هم در ضمن تأكيدهاى بسيارى كه در جمله ها ديده مى شود و با توجه به اين كه برائت به وسيله نماينده رسمى پيامبرخدا (ص) در روز حج اكبر، آن هم در نقطه بلند و در اجتماع بزرگ مسلمانان و مشركان اعلام شده و همچنين لحن صريح قرآن كه با قاطعيت هرچه تمامتر مى فرمايد:

«هنگامى كه ماه هاى حرام پايان گرفت، مشركان را هر كجا يافتيد به قتل رسانيد و آنها را اسير سازيد و محاصره كنيد و در هر كمينگاه بر سر راه آنها بنشينيد». (1) همه اين ها دلالت بر اهميت و ضرورت حكم و تضاد دائمى ميان اسلام و كفر دارد، ازاين رو، هيچ مسلمانى، نه تنها حق ندارد با قومى كه خدا و رسول از آن ها قطع رابطه و اعلام انزجار نموده اند، ارتباط برقرار كند، بلكه بايد با تأسى به رسول الله (ص) و امير مؤمنان (ع) و متابعت از امر خداوند، در هر سال، در مراسم حج و در روز حج اكبر، با صداى رسا (اذان) فرياد برائت از مشركين سر دهند تا همچون رسول الله (ص) رعب و وحشت در دل مشركان و كافران بيندازند.

حضرت امام خمينى (قدس سره) در اين باره مى گويد:

«آيا تأسى از رسول الله و متابعت امر خداوند، خلاف مراسم حج است يا عين مراسم حج و در راستاى سنت پيامبر و اطاعت از اوامر الهى است؟ آيا اعلان برائت و انزجار از قومى كه خدا و رسول با آن ها برائت جسته اند، شرك است يا خم شدن و اطاعت كردن از ابرقدرت ها كه عين شرك و عبوديت بشر براى بشر است، شرك نيست»؛ (2) وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ؛ (3) «اگر از آن ها اطاعت كنيد شما هم مشرك خواهيد بود».

مگر نه اين است كه تحقّق ديانت جزو اعلان محبت و وفادارى نسبت به حق و اظهار خشم و برائت نسبت به باطل است. مگر پيامبر خدا (ص) نفرمود: «محكم ترين دستگيره هاى ايمان، دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خدا و دوست داشتن اولياى خدا و تبرّى جستن از دشمنان خدا است.» (4) و آيا برائت چيزى جز دشمنى در


1- توبه: 5
2- حج در كلام و پيام امام خمينى قدس سره.
3- انعام: 121
4- اصول كافى، ج 2، ص 126

ص: 39

راه خداست؟

مگر در جوامع روايى، به حدّ تواتر نرسيده است كه ايمان چيزى جز حبّ و بغض نيست. (1) آيا عمل حضرت امير (ع) به نمايندگى از رسول الله (ص) در سال نهم هجرت، چيز جديدى بوده يا ادامه همان روش حضرت ابراهيم (ع) بوده است كه در منطق و عمل، اعلان برائت از شرك و كفر جُست؟ چنان كه پيامبر خدا (ص) هم در راستاى حضرت ابراهيم در جريان فتح مكه و حَجّة الوداع، ساحت قدس كعبه را از هر گونه مظاهر شرك و كفر پاكسازى نموده است.

جمع بندى

1. «برائت»، چيزى نيست كه جمهورى اسلامى ايران آن را پديد آورده باشد، بلكه اين عمل الهى، به تأسّى از ابراهيم خليل (ع) و پيامبر اسلام (ص) و متابعت از امر الهى است؛ چنان كه حضرت امام خمينى (قدس سره) فرمود:

«سياست حج، سياستى نيست كه ما درست كرده باشيم. حج سياست اسلامى است. ما از اول بنايمان بر اين بوده، به حج، آن طورى كه بوده است عمل كنيم، همان طور كه پيامبر اكرم (ص) بت ها را در كعبه شكست، ما هم بت ها را بشكنيم و اين بت ها كه در زمان ما هستند، از آن زمان بالاتر و بدترند.» (2) 2. با توجه به دوام و استمرارى كه از جمله اسميه در آيات برائت استفاده شد و با عنايت به تضادّ دايمى ميان اسلام و كفر، اين مطلب به دست مى آيد كه برائت اختصاص به مقطع خاصى از زمان ندارد، بلكه با تأسى به رسول الله (ص) و نماينده آن حضرت، در هر سال بايد عمل برائت در كنگره جهانى حج با قاطعيت هر چه تمامتر اجرا شود. چرا كه عمل پيامبر (ص) در موسم حج، ترسيم خط كلّى براى همه مسلمانان بوده و هست و خواهد بود؛ ازاين رو، حضرت امام (قدس سره) فرمود: «حج بى برائت حج نيست.» (3) 3. با توجه به معناى «اذان» و با عنايت به واژه «يَوْمَ الْحَجِّ الْاكْبَرِ»، اولًا بايد برائت


1- ميزان الحكمه، ج 2، ص 214
2- حج در كلام و پيام امام خمينى قدس سره، صص 67 و 155
3- حج در كلام و پيام امام خمينى قدس سره، صص 67 و 155

ص: 40

با صداى رسا و در ثانى در محل اجتماع حجاج برگزار شود.

4. از آنجاكه در اين آيات «برائت» و «اذان» به خدا و رسول نسبت داده شده و بر آن تأكيد گرديده است، برداشت مى شود كه هيچ مسلمان و حاكم اسلامى، نه تنها حق ندارد با قومى كه خدا و رسول از آن ها تبرّى جسته اند، ارتباط برقرار كند، بلكه بايد بيزارى و تبرّى از آن ها را علنى و آشكارا اعلام كند.

5. اگر خاتم انبيا (ص) اعلان برائت از مشركين كرد، پس بر عالمان و حاكمان اسلامى لازم است در برگزارى هرچه با شكوهتر مراسم برائت كوشا بوده و ساحت قدس كعبه را از هر گونه مظاهر شرك و كفر، در گفتار و رفتار، پاكسازى نمايند.

ه- حج و حكومت اسلامى

يكى از شؤون حكومت اسلامى، تعيين «امير الحاج» مى باشد كه هر ساله، نماينده اى از جانب حاكم وقت، منصوب مى گردد تا ضمن سرپرستى حجاج، مواضع حكومت اسلامى را، در امور مختلف، به طور رسمى ابلاغ كند، كه بارزترين نمونه آن، در سال نهم هجرت رخ داد و به اجماع شيعه و سنى، نماينده اى از سوى پيامبر (ص)، به عنوان اميرالحاج برگزيده شد و از مدينه به مكه اعزام گرديد.

به راستى، اسلامى كه مى گويد: «اگر در سفر سه نفر بوديد، يكى را به اميرى برگزينيد» چگونه ممكن است براى انبوه جمعيتى كه از مناطق مختلف جهان، با تفاوت در رنگ، نژاد و عادات گرد هم مى آيند، حاكم و اميرى معيّن نكند و آنان را به حال خود واگذارد!

اينجا است كه بعضى از مورّخان نوشته اند: تعيين اميرالحاج، از سال نهم هجرت به بعد رايج و مرسوم گرديد و در اين راستا، كسانى كه از سال نهم تا سال 335 هجرى عهده دار اين مسؤوليت بوده اند، نام برده شده است. (1) همچنان كه حضرت امير (ع) در دوران خلافتش، اين مسؤوليت را سه بار به عهده عبدالله بن عباس و يك بار هم طى ابلاغيه اى به قثم بن عباس واگذار كرد كه در بخشى از آن آمده است:


1- مروج الذهب، ج 4، ص 302

ص: 41

«حج را براى مردم برپا دار و ايام الله را به آنان يادآورى كن.» (1) شاهد قطعى ديگر بر اين كه مديريت حج، از شؤون حكومت اسلامى است، گفتار امام صادق (ع) است كه فرمود:

«اگر مردم فريضه مهم حج را تعطيل كنند و خانه خدا بى زائر شود، بر حكومت اسلامى فرض و لازم است مردم را براى انجام حج اجبار نمايند؛ چه آنان مايل باشند و يا نباشند و اگر مردم قدرت مالى براى رفتن به مكه نداشته باشند، بر حكومت اسلامى است كه هزينه آن ها را از بيت المال تأمين كند.» (2) بنابر اين، برپايى مراسم باشكوه حج، يكى از شؤون واجب و لازم حكومت هاى اسلامى است. شاهد اين مطلب آن است كه بزرگانى چون شيخ حرّ عاملى (صاحب وسايل الشيعه)، آيت الله بروجردى، شيخ كلينى و ... از اين روايات، «وجوب» استفاده كرده و عنوان باب را «باب وجوب اجبار الوالى الناس على الحج» گذاشته اند. (3) شاهد ديگر، دسته اى از روايات است كه حج را نوعى بيعت با رهبران و حاكمان الهى مطرح كرده است؛ چنان كه امام باقر (ع) در اين زمينه فرمود: «مردم مأمور شده اند كه دور اين سنگ ها طواف كنند و آنگاه نزد ما بيايند و پايدارى خود را نسبت به اطاعت و رهبرى ما اعلام و امكانات و قدرتشان را براى يارى اهداف ما عرضه كنند؛ «إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَأْتُوا هَذِهِ الْاحْجَارَ فَيَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَأْتُونَا فَيُخْبِرُونَا بِوَلَايَتِهِمْ وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نَصْرَهُمْ» از جمله «وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نَصْرَهُمْ» برداشت مى شود كه حج يكى از شؤون حكومت اسلامى است وگرنه «عرضه كردن نصرت» چه معنايى خواهد داشت و از تعبير كردن «كعبه» به «سنگ» استفاده مى شود كه كعبه بدون «ولايت» سنگى بيش نيست و طواف پيرامون آن، مانند طواف پيرامون سنگ است.

پس در واقع، يكى از اهداف حج، ملاقات با رهبران الهى و اظهار ولايت و عرضه كردن نصرت و يارى به امام است؛ همانگونه كه امام باقر (ع) در روايت ديگر


1- نهج البلاغه، نامه 67
2- وسائل الشيعه، ج 11، ص 24؛ فروع كافى، ج 4، ص 272؛ بحار الأنوار، ج 96، ص 18
3- وسائل الشيعه، ج 11، ص 23 و فروع كافى، ج 4، ص 272

ص: 42

فرمود: «اعمال حج بدون ولايت، حجّ زمان جاهليت است». (1) شاهد ديگر، عمل پيامبر خدا (ص) در حَجّة الوداع است كه نقش رهبرى در حج را ثابت كرد و نشان داد كه چگونه مى توان با رهبرى صحيح، از نيروهاى پراكنده، قدرتِ واحدى ساخت و عظمت و شكوه حكومت اسلامى را به نمايش گذاشت و صف واحدى در برابر دشمنان اسلام تشكيل داد و با نمايش قدرت ظاهرى و عظمت معنوى، هرگونه توطئه و فكر شيطانى را خنثى ساخت و در همين راستا پيامبر گرامى اسلام (ص) از سوى خداوند متعال مأموريت يافت كه «ولايت و امامت على بن ابى طالب (ع) را در سرزمين غدير خم طرح كند. اين مسأله به قدرى مهم بود كه خداوند متعال به پيامبرش فرمود: «اى پيامبر آن چه از سوى پروردگارت بر تو نازل شد، به مردم برسان و اگر چنين نكنى، رسالت او را انجام نداده اى». (2) اگر رسالت بدون ولايت كامل نيست، حج بدون ولايت نيز به كمال نمى رسد و شايد آيه مباركه لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ* وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ. (3)

ناظر به همين معنى باشد كه مكه و كعبه بدون وجود رهبران الهى، تبديل به بت خانه خواهد شد و به ظاهر، رمز تولّد حضرت على (ع) در درون كعبه، همين باشد كه كعبه با رهبران الهى پيوندى عميق دارد؛ به طورى كه اعمال بدون ولايت آن ها ارزشى نخواهد داشت. چنان كه امام سجاد (ع) به ابو حمزه ثمالى فرمود:

«... هرگاه كسى عمر نوح داشته باشد و در اين مقام (ميان ركن و مقام)، روزها روزه بگيرد و شب ها به عبادت بپردازد، اما بدون ولايت ما خدا را ملاقات كند، او را بهره اى نخواهد بود.» (4) و- حج و بهره گيرى سياسى

رهبران و حاكمان اسلامى؛ اعم از عادل و غير عادل، در طول تاريخ همواره از اين فرصت بى نظير به نفع خود استفاده سياسى مى كردند؛ از زمانى كه پيامبر خدا (ص) با ياران محدودش در مكه حضور داشتند و تحت محاصره و شكنجه هاى شديد به


1- اصول كافى، ج 1، ص 392
2- مائده: 67
3- بلد: 1؛ «قسم به اين شهر مقدس؛ شهرى كه تو ساكن آن هستى.»
4- بحار الأنوار، ج 96، ص 129؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 158

ص: 43

سر مى بردند، همواره در پى فرا رسيدن ايام حج بودند تا از اين فرصت ارزشمند براى انتقال پيام الهى به مردم استفاده كنند. پيامبر گرامى (ص) از اين مراسم عبادى- سياسى چنان براى ترويج دين توحيدى و طرد شرك و كفر بهره مى گرفت كه مشركين قريش درصدد برآمدند عده اى را در دروازه هاى ورودى شهر مكه مأمور كنند تا آن ها به كسانى كه قصد شركت در مراسم حج را كرده اند، بگويند: شخصى در اين سرزمين هست و مطالب و آرمان هايى دارد كه شما را سِحر مى كند و شما در گوش خود پنبه بگذاريد تا پيام او را نشنويد.

اما پيامبر و يارانش حداكثر بهره را مى بردند تا پيام انقلاب اسلامى را به مردم برسانند و «پيمان عقبه» ثمره چنين تلاشى بود كه مردمِ مدينه، در نتيجه همين رفت و آمدها با اسلام انس گرفتند و در همين راستا پيامبر اسلام بارها از همين كنگره حج براى گسترش اسلام ناب و نابودى شرك و كفر بيشترين استفاده را بردند. نمونه هاى بارز آن، «پيمان عقبه»، «جريان فتح مكه»، «تعيين امير الحاج در سال نهم هجرت» و «خطبه هاى آن حضرت در حَجّة الوداع» است. چنان كه پيامبر از همين موقعيت

ص: 44

استفاده كرد و «مسأله رهبرى و ولايت على (ع)» را در ميان آن جمعيت انبوه مطرح ساخت.

حضرت امير نيز در زمان خلافت خود بارها از اين فرصت استفاده كرده و از آنجاكه منصب «امير الحاج» علاوه بر سرپرستى حجاج در امور دينى و ... بار سياسى هم داشت، در سال 37 (ه- .. ق.) هم از طرف حضرت امير (ع) شخصى به نام عبدالله بن عباس و هم از طرف معاويه شخصى به نام يزيد بن شجره رهاوى براى تصدّى اين امور عازم شدند كه كارشان به نزاع كشيد و سرانجام بر شخص ثالثى به نام شيبة بن عثمان توافق نمودند. (1) در تاريخ اسلام، موارد مشابهى از اين حركت هاى سياسى ديده مى شود كه گروهى براى اجراى سياست هاى خويش از مراسم حج بهره مى بردند؛ چنان كه معاويه مسأله جانشينى يزيد را در سفر حج مطرح كرد و منصور دوانيقى در سال 136 (ه-. ق.) امير الحاج شد و در همان مراسم، به نفع خود بيعت گرفت. همچنين حضرت ابوذر در زمان عثمان، يك سال به حج رفت و در كنار كعبه، ضمن نقل رواياتى از پيامبر (ص) درباره دوستى با عترتش، از وضع موجود انتقاد كرد (2) و نيز عمل سيد الشهدا (ع) در ايام حج و سخنرانى انقلابى آن حضرت در ميان جمعيت، نمونه بارز استفاده سياسى از حج است كه حتى براى اين منظور چند ماه در مكه توقف كرد تا موسم حج فرا رسد و مردم از سراسر عالم در اين مكان جمع شوند و حضرت به تبليغ بپردازد.

همچنان كه آن حضرت در سال 58 (ه-. ق.) دو سال قبل از مرگ معاويه در سرزمين منا در ميان جمعيت هزار نفرى، به انتقاد از معاويه پرداخت و فرمود:

«فَإِنَّ هَذَا الطَّاغِيَةَ قَدْ صَنَعَ بِنَا وَ بِشِيعَتِنَا، مَا عَلِمْتُمْ وَ رَأَيْتُمْ ...». (3)

«همانا اين طاغوت (معاويه)، برخوردهايى با ما و شيعيان ما كرد كه همه شما مى دانيد و ديده ايد و گواه بوده ايد.»


1- مروج الذهب، ج 4، ص 201 به بعد.
2- الاحتجاج، ج 2، ص 296
3- الاحتجاج، ج 2، ص 296

ص: 45

و در دنبال روايت، به نكته ديگر اشاره كرد كه همان پيام رسانى باشد و فرمود:

«گفتارم را بشنويد و به خاطر بسپاريد و وقتى كه به محل سكونت خود برگشتيد، پيام مرا به افرادى كه مورد اطمينان شما هستند، ابلاغ نماييد ... من ترس آن را دارم كه با اين وضع، حق فرسوده گردد ...»

ديگر ائمه (عليهم السلام) نيز با حضور خود در ايام حج و تشكيل جلسات و ذكر احاديث، استفاده سياسى مى كردند؛ از جمله جريان امام سجاد (ع)، هشام بن عبد الملك و شعر فرزدق در مدح امام سجاد (ع) و ... مى باشد.

شايد رواياتى كه نقل شد كه «حج نوعى جهاد است»، بيانگر بُعد سياسى قضيه باشد؛ چنانكه امام صادق (ع) در اين باره فرمود:

«هُوَ أَحَدُ الْجِهَادَيْنِ هُوَ جِهَادُ الضُّعَفَاءِ وَ نَحْنُ الضُّعَفَاء»؛ (1) «حج، يكى از دو جهاد است و آن جهاد افراد ضعيف است و آن ضعفا ما هستيم.»

يعنى ما از ضعيفان هستيم و حكومت در دست ما نيست و نمى توانيم با كفر، مبارزه عملى نماييم. پس لا اقل به حج برويم و از آن موقعيت بهره بردارى سياسى و فرهنگى نماييم.

اطلاق جهاد بر حج نوعى وجه اشتراك ميان آن دو را مى طلبد تا نام «جهاد» بر «حج» اطلاق كرد؛ چنان كه همراه ساختن آيات حج و جهاد (2) در سوره مباركه حج، به ما مى فهماند كه ميان حج و جهاد، رابطه اى خاص وجود دارد و آن اين كه سرزمين حج بهترين مكان براى تجمّع متفكّران اسلامى است كه موقف سياسى و دفاعى خود را به بحث بگذارند و از نيروهاى پراكنده، صف واحدى تشكيل دهند و از طريق انجام صحيح حج، آمادگى هاى لازم را كسب كنند و مانند سربازى كه در ميدان آموزش، تعليم ديده، خود را در مقابله با دشمنان اسلام آماده سازند؛ از اين رو، پيامبر گرامى اسلام در روايات متعدّد مجاهد و حاج را كنار هم قرار داده و براى آن دو، يك حكم نموده است؛ «مجاهد در راه خدا و حاجى و معتمر، ميهمانان خدايند كه اگر دعا كنند، دعايشان به اجابت مى رسد.» (3) و در روايات ديگر، نفقه اى


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 359
2- از آيه 25 تا 37 مربوط به حج و از آن به بعد مربوط به جهاد مى باشد.
3- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 966

ص: 46

كه در راه حج مصرف شود را با نفقه اى كه در راه جهاد مصرف مى گردد، مقايسه كرد. (1) پس همرديف بودن حج و جهاد در قرآن و روايات، بيانگر اين حقيقت است كه ميان اين دو فريضه الهى، وجوه مشتركى وجود دارد.

جمع بندى

از مجموع مباحث اين فصل، به خوبى روشن شد شبهاتى كه بعضى از مغرضان در مورد بُعد سياسى حج مطرح كرده اند و آن را مخالف اسلام و قرآن دانسته اند، چيزى بى اساس، بلكه توأم با اغراض سياسى بوده است؛ زيرا ثابت شد كه بُعد سياسى حج، نه تنها مخالف قرآن، اسلام و سنت نيست، بلكه عين قرآن و متابعت از اوامر خداوند و تأسّى از ابراهيم خليل، حضرت رسول و سلف صالح است.

قرآن كريم مى فرمايد: اعلامى است از طرف خدا و رسولش به عموم مردم در روز حجّ اكبر كه خدا و رسولش از مشركين بيزارند. (2) برائت از مشركين، بر اساس اين آيه مباركه، حكمى قطعى و حتمى است و در همه زمان ها استمرار دارد و مخصوص موسم حج نيست، بلكه بيزارى و برائت از مشركين تأسى از ابراهيم خليل است. (3) و بايد مسلمانان به پيروى از ابراهيم (ع) فضاى سراسر عالم را از محبت و عشق به ذات حق و نفرت و بغض نسبت به دشمنان خدا لبريز كنند و لحظه اى از اين آهنگ توحيدى غافل نشوند. (4) امام خمينى (قدس سره)، احياگر حج ابراهيمى، مى فرمايد:

«فرياد برائت ما، فرياد دردمندانه ملت هايى است كه خنجر كفر و نفاق قلب آنان را دريده است. فرياد فقر و تهيدستى گرسنگان و محرومان و پابرهنه هاست، كه حاصل عرق جبين و زحمات شبانه روزى آنان را زراندوزان و دزدان بين المللى به يغما برده اند. فرياد مظلومانه مردم لبنان و فلسطين و بوسنى و كشمير و افغان و عراق ... است. فرياد همه مردمانى كه ديگر تحمّل تفرعن آمريكا و حضور سلطه طلبانه آن را ندارند.» (5)


1- مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 200
2- توبه: 3
3- انعام: 78
4- با استفاده از پيام امام خمينى ره.
5- با استفاده از پيام امام خمينى ره.

ص: 47

گويا آيه مباركه، از سوره توبه، كه خداوند در مقياس افتخار و فضيلت فرمود: «آيا سيراب كردن حجاج و عمران مسجد الحرام را همانند عمل كسى قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد و در راه خدا جهاد كرده است؟! اين دو، هيچ گاه در نزد خدا يكسان نيست و خداوند گروه ظالمان را هدايت نمى كند.» (1) در عصر ما نازل شده است و بيانگر حال ماست؛ كعبه، متعلّق به عموم مسلمانان است و بايد شيوه برگزارى حج متناسب با مصالح و منافع امت اسلامى و در جهت رشد و استقلال كشورهاى اسلامى باشد. در مراسم حج و در كنار خانه خدا كه مثابه و مأمن (2) و مايه قوام جامعه بشرى (3) است. بايد مشكلات مسلمانان و حكومت هاى اسلامى مطرح و براى حلّ آن گامى برداشته شود. چه دردناك است اگر بشنويم كه در حج نبايد به مسائل سياسى و اجتماعى مسلمين پرداخت!

4- بعد اجتماعى حج

حج يگانه فريضه اى است كه خداوند براى اداى آن، همه مسلمانان را، از گوشه و كنار جهان، به يك نقطه معين و در «ايّام معلومات» فرا خواند؛ به طورى كه اگر در غير اين مكان و زمان انجام گيرد، پذيرفته نخواهد شد. (4) اگرچه در گذشته و امروز تلاش هايى شده و مى شود تا حج را فريضه فردى قلمداد كنند، اما با توجه به آيات و روايات، فهميده مى شود كه حج مركز اجتماع مسلمانان است؛ زيرا اگر هدف، تنها انجام دادنِ مناسك و طواف گرد خانه خدا و ... بود، چرا جايز نباشد در تمام سال انجام گيرد؟ چه لزومى داشت كه همه مردم مكلّف باشند در مقطع زمانى خاص، در يك نقطه جمع شوند و در آن ايام هم در اجتماعات يك روزه و يك شبه و سه روزه گرد هم آيند تا شاهد منافع خود باشند؛ لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ (5)؟ پس منافعى كه مسلمانان بايد شاهد آن باشند، منافعى است كه با حيثيت تجمّع مردم و حالت اجتماع ارتباط پيدا مى كند و حتى مى شود گفت كه اگر از اين اجتماع، فايده عمومى به دست نيايد، مقصود حاصل نخواهد شد. (6)


1- توبه: 19
2- بقره: 125
3- مائده: 97
4- بقره: 197
5- حج: 27 و 28
6- با استفاده از پيام مقام معظم رهبرى، در تاريخ 8/ 3/ 72

ص: 48

«يكى از امتيازات مخصوص به حج اين است كه خطاب در آن، متوجّه عموم مردم است؛ «اى ابراهيم، در ميان مردم، براى حج اعلام عمومى كن. (1) براى خدا بر مردم است آهنگ خانه او كنند. همانا نخستين خانه اى كه براى مردم قرار داده شده، سرزمين مكّه است. (2) به خاطر بياوريد هنگامى را كه خانه كعبه را محلّ بازگشت مردم قرار داديم؛ (3) خداوند كعبه را كه خانه محترم است، وسيله اى براى اقامه امر مردم قرار داده است.» (4) اين گونه آيات و روايات، دلالت روشن بر «بُعد اجتماعى حج» دارد وگرنه اگر حج فريضه اى فردى بود، لازم نبود اين همه روى كلمه «الناس» تكيه شود. همچنان كه لازم نبود مردم از راه دور و نزديك با هر وسيله ممكن، در زمان و مكان معين، گرد هم جمع شوند تا اين فريضه الهى را با به طور جمعى انجام دهند. اگر ثمره و بهره حج فردى بود، چرا فرمود: «پس از همانجا كه مردم كوچ مى كنند، كوچ كنيد» (5) اين آيه مى رساند كه حج مركز اتحاد مسلمانان است و هيچ كس حق تكروى و دورى از اجتماع مردم را ندارد؛ زيرا كه حج افزون بر اين كه فريضه اى فردى است، همچنين فريضه جمعى است و ثمره و منفعت آن، به تمامى مسلمانان برمى گردد.

با عنايت به عموميت دعوتِ وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ و اطلاق «منافع» و تفسير امام رضا (ع) مبنى بر اين كه منافع حج، افرادى را كه در مراسم حج نبوده اند، در بر مى گيرد. مى شود ادعا كرد كه قدر متيقّن از منافعى كه بر مراسم با شكوه حج مترتب مى شود، همان «منافع عمومى و اجتماعى» حج است.

همچنين قدر متيقّن از قِيَاماً لِلنَّاسِ ... در آيه مباركه جَعَلَ اللهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ .... (6) بعد اجتماعى آن است؛ زيرا با توجه به اطلاق كلمه «قِيَاماً» و مناسبت آن با «لِلنَّاسِ» و با عنايت به معناى «قِيَام» (7) چنين برداشت مى شود كه كعبه و حج، سبب اصلاح امور دينى و دنيوى مردم (8) و باعث رفع نابسامانى ها از جوامع مسلمين خواهد گرديد؛ چرا كه كعبه به عنوان ضامن جامعه بشرى مطرح شده است و اين به خاطر حرمت و جلالت و قداستى است كه كعبه در نظر عموم مردم


1- حج: 27 و 28
2- آل عمران: 96 و 97
3- بقره: 125 و 199
4- مائده: 97
5- بقره: 125 و 199
6- مائده: 97
7- معناى آن قبلًا گذشت.
8- بحار الأنوار، ج 86، ص 65

ص: 49

دارد؛ لذا كعبه موصوف به «بيت الحرام» شده است، چون محور فعاليت همگانى واقع مى گردد.

از سوى ديگر، همان طور كه هدف از ارسال رسل و انزال كتب، «قيام مردم به قسط» (1) مى باشد، بهترين وسيله تحقّق اين هدف، مراسم باشكوه حج است و اين يكى ديگر از منافع اجتماعى حج مى باشد.

خلاصه اين كه، قوام جامعه بشرى، اقامه عدل و قسط در ميان مردم و اصلاح امور دينى و دنيوى به انجام حج است و اين، در گرو برگزارى صحيح حج مى باشد و نقطه مقابل آن، از هم پاشيدن جامعه هاى بشرى و رواج ظلم و فساد امور دينى و دنيوى است كه در گرو تعطيلى حج مى باشد. از اين رو، مولى على (ع) در اين باره فرمود: «حج خانه خدا را ترك نكنيد كه هلاك و نابود مى شويد.» (2) در حقيقت بقاى اصل دين و در نتيجه بقاى متديّنين، بستگى به بقاى كعبه دارد. «تا كعبه پابرجاست دين و مكتب هم پابرجاست.» (3) الف) منافع و آثار اجتماعى حج

از آنجا كه حج مركز اجتماع و اتّحاد مسلمانان است، منافع و آثار اجتماعى فراوانى را به همراه دارد، كه در ذيل به بعضى از آن ها اشاره مى گردد:

* يكى از بارزترين منافع اين اجتماع عظيم، ايجاد تفاهم، تحكيم برادرى و رفع اختلافات دينى ميان طبقات مسلمانان است. اگر از بررسى آيات و روايات (4) به دست مى آيد كه اسلام، دين اتّحاد و يك دستى است. بهترين و مناسب ترين زمان و مكان، براى تحقّق اين هدف، موسم حج است. اگر به نماز جماعت سفارش و تأكيد شده كه اهالى هر محل، به كمك يكديگر، امور زندگى جمعى خويش را اراده نمايند و اگر نماز جمعه مقرّر شده تا مردم شهرها گِرد هم آيند و در پرتو اجتماع و اتّحاد، امور خود را حل كنند، حج هم در هر سال، در زمان و مكانى خاص واجب شده تا مسلمانان از نقاط مختلف عالَم پيرامون خانه خدا جمع شوند و دست اتّحاد و


1- حديد: 25
2- بحار الأنوار، ج 96، ص 19
3- وسائل الشيعه، ج 11، ص 21
4- آيات 103 آل عمران و 46 انفال و 10 حجرات و نظير روايات: «الْمُؤْمِنَ أَخُ الْمُؤْمِنِ»، اصول كافى، ج 2، ص 165

ص: 50

برادرى به سوى يكديگر دراز كنند و در پرتو آن، مشكلات همديگر را حل نمايند.

حضرت امام خمينى (قدس سره) در اين باره فرمودند: «از جمله وظايف، در اين اجتماعِ عظيم، دعوت مردم و جوامع اسلامى به وحدت كلمه و رفع اختلافات ميان طبقات مسلمين است. (1) با اتكال به خداى بزرگ در اين مواقف عظيمه، پيمان اتحاد و اتفاق در مقابل جنود شرك و شيطنت ببنديد و از تفرّق و تنازع بپرهيزيد؛ وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ .... (2)* پس يكى از آثار و منافع مهم اجتماعى حج، «وحدت كلمه» است كه زائران بيت الله بايد از راه دور و نزديك بيايند و تحكيم برادرى در فكر و عمل را ملاحظه و مشاهده نمايند كه همه امّت اسلامى، يك خدا را مى پرستند؛ امت يك پيامبرند. معتقد به يك كتابند. به طرف يك قبله مى ايستند. دوش به دوش هم، بر گِرد يك محور مى چرخند و همه يك هدف، يك مسير و يك برنامه را دنبال مى كنند. اين چنين وحدتى، به طور قطع جمعيت ها را فشرده و متراكم و قلب ها را به هم نزديك مى كند و در نتيجه يك نيروى قوى توليد مى كند كه باعث عظمت و شكوه اسلام و مسلمين و ذلّت و خوارى كفر خواهد شد؛ از اين روى، نبىّ مكرّم اسلام در خطبه معروف «حَجّة الوداع» به همين نكته اشاره فرمودند:

«اهل ايمان با هم برادرند. خون هاى آن ها ارزش مساوى دارد. پيمان كوچكترين فردشان در حكم پيمان عموم مسلمين است. همه با هم در حكم يك دست و قدرت واحدى در برابر بيگانه اند.» (3) احساس وحدت و يگانگى در ايّام حج، در حدّ اعلا وجود دارد؛ چرا كه عالِم و جاهل، غنى و فقير، رييس و مرئوس، كوچك و بزرگ، سياه و سفيد، همه با هم در دو قطعه لباس سفيد مى خروشند و مى روند و مى نشينند و مى خورند و مى خوابند.

خلاصه، افرادى كه در همايش حج گِرد مى آيند، هيچ اختلاف ريشه اى ندارند و رابطه اى كه ميان آن ها حكمفرماست، رابطه دين است كه از هر رابطه ديگر، نظير ملّيت، نژاد و رنگ، قوى تر و محكم تر است.


1- حج در كلام و پيام امام خمينى، صص 34 و 37
2- حج در كلام و پيام امام خمينى، صص 34 و 37
3- تحف العقول، ص 30

ص: 51

* يكى ديگر از منافع اجتماعى حج، «مساوات واقعى اجتماعى» است كه همه زائران، از حدّ اقل زندگى بهره مند بوده و يك نمونه از زندگى اقتصادى، بدون فاصله يا لا اقل با فاصله كم، در هر سال يك بار، در عمل به نمايش گذارده مى شود؛ به طورى كه زندگى ها نزديك به هم، لباس ها كاملًا يكسان، مكان ها و غذاها شبيه هم مى باشد؛ چنانكه لغو امتيازات نژادى، رنگ، امتيازات شخصى؛ مانند ثروت و مقام، اصل و نسب، زيبايى و زشتى، شاهد گوياى ديگرى بر اين مساوات است.

خداوند متعال در لغو امتيازاتى كه قريش (1) براى خود قائل شده بود، فرمود: «سپس از همانجا كه مردم كوچ مى كنند، كوچ كنيد و از خداوند طلب آمرزش نماييد كه خدا آمرزنده مهربان است.» (2) همچنان كه نبى مكرّم اسلام در خطبه حَجّةالوداع فرمود: «اى مردم! پروردگار همه شما يكى است و پدر همه شما يكى است؛ همه از آدم و آدم از خاك است؛ عرب را بر عجم فضيلت و برترى نيست، جز با ملاك تقوا.» (3) اين سلوك جمعى در حج، عدالت اجتماعى اسلام را در پى دارد كه از مصاديق بارز آن، سير كردن فقرا، دفع حقوق شرعى، پاك كردن اموال و اداى دين است؛ زيرا نخستين مرحله حج، تصفيه حساب مالى با خدا و مردم است و اين نوعى توزيع ثروت اجتماعى است كه مبتنى بر عدالت مى باشد و از سوى ديگر، اگر تقسيم قربانى صحيح انجام گيرد، ميليون ها گرسنه سير مى شود و بدينوسيله ميان نيازمند و بى نياز، ارتباط برقرار مى گردد؛ چنان كه لباس احرام در يك رنگ، نوعى تعامل اجتماعى ميان نيازمند و بى نياز، حاكم و محكوم و رييس و مرئوس مى باشد و به انسان ها مى فهماند كه ارزش حقيقى انسان، غير از مال و مقام است.

* يكى ديگر از منافع اجتماعى حج، ايجاد مسؤوليت اجتماعى در فرد است؛ زيرا فرد در طواف پيرامون كعبه، سعى ميان صفا و مروه، وقوف در عرفات و مشعر، بيتوته در منا ورمى جمرات، احساس مى كند كه جزئى از امّت اسلامى است كه عمل، هدف، خدا، قبله و كتاب واحد دارد و در نتيجه، به فكر مسؤوليت اجتماعى مى افتد.


1- قريش بر اين باور بودند كه وقوف در عرفات، وظيفه كسانى است كه از خارج مكه آمده اند، اما قريش و طوايف اطراف حرم و وابستگان آن ها خود را از اين كار معاف مى شمردند.
2- بقره: 199
3- تحف العقول، ص 30

ص: 52

* ديگر از منافع اجتماعى، «امنيت اجتماعى» است كه هيچ كس در ايام حج حق تعرّض به ديگران، حتى حيوانات را ندارد؛ چرا كه خداوند متعال فرمود: «هركس داخل آن شود، در امان است.» (1) و «به ياد آور هنگامى را كه خانه كعبه را مرجع و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم.» (2) وجود جامعه امن و مطمئن و به دور از هر گونه تجاوزى، از آرزوهاى ديرين دانشمندان و مصلحان بوده و هست كه سازمان ها و جوامع بين المللى، در تحقّق چنين آرزويى هستند، امّا تاكنون ره به جايى نبرده اند، ولى خداوند حكيم، بر اساس حكمت متعاليه اش قرن ها قبل، منطقه اى را در يك نقطه از زمين براى چنين هدفى بنيان نهاده است؛ به حدّى كه شكار حيوانات و حتى كمك كردن شكارچى به واسطه نشان دادن آن با گوشه چشم هم ممنوع گرديده است؛ آن هم در منطقه اى كه نا امن بود. انسان ها ربوده مى شدند و همه جا غارت و كشتار بود (3) و منطقه اى كه ظلم و فساد و بحث و جدال در آن منع شده است. قرآن در اين باره مى فرمايد: «كسانى كه با احرام، حج را بر خود واجب كرده اند، بايد از تمتّعات جنسى و انجام گناه و بحث و جدال اجتناب نمايند.» (4) وجود چنين جامعه اى، از آغاز خلقت، مورد عنايت خداوند متعال بوده است، كه شرط اساسى بقاى هر جامعه، چنين نعمتى است تا انسان ها كلاس آن را در هر سال در اين مكان بگذرانند و در سراسر جهان گسترش دهند. اين تمرين و نمايش، اگرچه در مدّت كوتاهى است، اما هرچه هست، تمرينى براى شركت كنندگان و اتمام حجتى براى جهانيان است و اگر محلّ تشكيل كنگره حج در نقطه امنى قرار داده شد، براى اين است كه سران و نمايندگان مسلمانان، آزادانه و با كمال اطمينان نسبت به يكديگر و بدون هيچ تشويشى، منافع مسلمانان را در نظر گرفته و از همديگر جهت رفع مشكلات يارى بجويند.

* از منافع ديگر اجتماعى حج، معارفه و آشنايى بين المللى مسلمانان جهان است كه امام ششم، جعفربن محمد در بيان علل حج فرمود: «خداوند در حج


1- آل عمران: 97
2- بقره: 125
3- عنكبوت: 67
4- بقره: 197

ص: 53

وسيله اجتماع مردم مشرق و مغرب را فراهم آورد تا همديگر را بشناسند.» (1) در سايه شناخت يكديگر، زمينه تبادل آرا و افكار فراهم مى شود و هر گروه، از هر ديارى كه مى آيد، دستاوردهاى علمى و پيشرفت هاى فرهنگى و اقتصادى خويش را به برادران دينى ديگر مناطق و كشورها انتقال مى دهد و با اين عمل، نردبان ترقى و تعالى را براى همديگر فراهم مى نمايد و نقطه هاى قوّت و ضعف خويش را شناسايى مى كنند و در صدد تقويت خويش بر مى آيند.

* از آثار و منافع اجتماعى حج، تنظيم برخورد اجتماعى زن و مرد است؛ چرا كه در ايام حج، آموخته مى شود كه در برخوردها مواظب يكديگر باشند و به گونه اى ظاهر نشوند كه هوس انگيز باشد، بلكه بايد به دور از هرگونه آرايش و با لباس معمولى، در مقابل هم ظاهر گردند و حتّى بايد از لذّت جنسى حلال هم صرف نظر كنند تا تمرين و آزمايشى در پهنه زندگى اجتماعى گردد؛ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ (2) كه مراد از «رفث» هرگونه لذّت جنسى در ايام احرام است. پس «عفّت اجتماعى» در موسم حج، تمرين داده مى شود تا در غير موسم حج برخوردهاى زن و مرد بهبود يابد.


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 14
2- بقره: 197

ص: 54

* «آموزش و تمرين نظم و انضباط اجتماعى» نيز از آثار اجتماعى حج است؛ و اين كه حج از آغاز تا انتها، از روى نظم و ترتيب خاصى انجام مى گيرد؛ شروع آن در وقت معين و در مكان معين و با لباس و رمز مشخص و طواف، سعى، وقوف، رمى، هدى و ... بايد بر اساس اندازه معين و نظم خاص انجام پذيرد تا بشر درسى از نظم و انضباط اجتماعى را بياموزد و براى هميشه آن را در جامعه رعايت كند.

* و بالأخره، اجتماع عظيم حج، ارائه نمونه عملى جامعه اسلامى است كه در سايه ايمان تشكيل گرديده و نمونه اى كوچك از اجتماع روح دار به نمايش گذاشته مى شود كه روابط اجتماعى مردم با يكديگر تحت تأثير ايمان و محبت واقع شده و در آن محيط معنوى خودخواهى و رفتار و گفتار ناپسند بسيار كم ديده مى شود؛ محيطى آرام و با صفا كه رعايت فضايل اخلاقى و حقوق اجتماعى به چشم مى آيد و اين اجتماع در واقع، نمايشى از جامعه اسلامى است كه داراى شكوه، عظمت، امنيت، عدالت، مساوات واقعى و نظم و انضباط اجتماعى مى باشد كه از امتيازات آن اين است كه هر سال اين اجتماع تشكيل و در معرض عمومى گذاشته مى شود. (1) ب: منافع سلوك جمعى در حج

بى شك، حج از برنامه هاى سلوك جمعى و قضيه اى جهانى است و براى منطقه و گروه مخصوص و جغرافياى ويژه نيست؛ همان طور كه خداوند متعال در خطاب به حضرت ابراهيم فرمود: «مردم را دعوت عمومى به حج كن تا پياده و سواره بر مركب هاى لاغر، از راه دور قصد خانه خدا كنند.» (2) اين سلوك جمعى، كه از افراد مختلف جهان، با تفاوت در رنگ و پوست و زمان و مكان به وجود آمده، منافع زيادى را در بر دارد؛ نخست اين كه زمينه ساز يك دولت واحد جهانى است و خود اين سلوك جمعى، دليل بر اين است كه اسلام جهانى است. مسلمانان از قاره هاى مختلف جهان، با تفاوت هاى بسيار، در يك نقطه دور هم جمع مى شوند و يك خدا و يك پيامبر و يك كتاب و يك قبله و يك


1- با استفاده از كتاب حج در قرآن شهيد بهشتى.
2- حج: 27

ص: 55

هدف را دنبال مى كنند و از يكرنگى و همفكرى فهميده مى شود كه تشكيل دولت واحد جهانى امكان دارد و در واقع، حج ارائه نمونه عملى اين دولت واحد جهانى است.

از سوى ديگر، شكى نيست كه سلوك جمعى، باعث تغيير اجتماعى ملموس مى شود، اما از آنجا كه سلوك جمعى در حج، از بالاترين درجه تعامل اجتماعى است، پس نتيجه اين سلوك، در مرتبه برتر قرار دارد؛ چرا كه:

اولًا: تغيير اجتماع آن مطلوب، ثابت، عميق و ريشه دار خواهد بود.

ثانياً: بعد از اداى مناسك حج، دو تغيير در انسان حاصل مى شود؛ يكى تغيير روحى و تطهير نفسى و ديگرى تغيير اجتماعى.

ثالثاً: از آنجا كه حج نقش خطيرى در تغيير حيات روحى و اجتماعى دارد، بنابر اين، حرمتى از حرمات الله است كه هتك آن روا نيست و هركس كه برنامه هاى الهى را بزرگ بشمارد و احترام آن را حفظ كند، براى او نزد پروردگارش بهتر است. (1) رابعاً: در اين سلوك جمعى، مترقّى ترين شعار اجتماعى وجود دارد و آن شعارى است كه اسلام به آن امر كرده و سنت پيامبر است و آن شعار برائت از مشركين است كه بهترين شعار براى احياى عدالت اجتماعى است؛ چرا كه بزرگترين انحراف در دين اسلام، كه باعث انواع شقاوت مى شود، شرك به خداست و ترديدى نيست كه وجود شرك در جوامع انسانى، مانعى بر سر راه «عدالت اجتماعى» است و اعلان برائت از مشركين، سرآغاز تغيير اجتماعى انسان است تا اجتماع موحّد در همه سطوح، بر اساس احكام اسلام و عدالت اجتماعى، استوار گردد. (2) 5- بُعد اقتصادى حج

حج به جهت داشتن بُعد معنوى و عرفانى، ابعاد ديگر آن، به ويژه بُعد اقتصادى و مادى آن، مورد ترديد واقع شده است؛ به طورى كه گفته اند مگر ممكن است


1- حج: 30
2- با استفاده از جزوه دكتر الأعرجى.

ص: 56

چنين عبادت با معنويت، همراه با بُعد مادى و اقتصادى باشد، بلكه اين مسائل را منافى با روح حج مى دانسته اند و اين خاصيت يك سو نگرى به حج است؛ همچنان كه اين توهّم در زمان جاهليت هم وجود داشته و خيال مى كردند معامله و تجارت و كسب و كار در ايام حج، حرام و باعث بطلان آن مى گردد. (1) اما خداوند متعال براى مقابله با اين طرز تفكّر، آيات متعددى را نازل نموده است كه تعدادى از آن ها به شرح زير است:

- لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّكُمْ ....

«گناهى بر شما نيست كه از فضل پروردگار خود (منافع اقتصادى در ايام حج) برخوردار شويد.» (2) شكى نيست كه مراد از «فضل» در آيه، فضل و بهره مادى است؛ زيرا مسائل معنوى، جاى هيچ گونه ترديدى نبود تا بفرمايد: لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ ... همچنان كه مراد از «ابتغاء»، ابتغاى بعد از اتمام حج نيست؛ چراكه معامله و تجارت بعد از اعمال حج، جاى بحث و گفتگو ندارد، بلكه آنجا كه محلّ كلام بود، معامله و تجارت در هنگام عمل بود و آيه مباركه هم در ردّ اين نوع تفكّر، با صراحت تمام فرمود:

«هيچ گونه مانع و اشكالى وجود ندارد كه مردم از فضل خدا بهره مند گردند، بلكه با توجه به معناى ابتغاء (3) مى توان در راه كسب آن اجتهاد و كوشش هم نمود و حتى با ملاحظه «مِنْ رَبِّكُم» مى توان به آن رنگ عبادت داد تا از مصاديق بارز آيه رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ ... (4)

به شمار آيد. منتهى بايد مواظب بود كه تجارت در خلال حج، «ابتغاء مِن فضل الله» باشد.

مؤيد ديگر بر اطلاق «ابتغاء فضلًا مِن ربكم» بر امور مادى، نظاير اين آيه در قرآن است كه «ابتغاء فضل الله» بر امور مادى نيز اطلاق شده است؛ از جمله در سوره مباركه جمعه فرمود:

هنگامى كه نماز پايان گرفت، شما آزاديد، در زمين پراكنده شويد و از فضل الهى طلب كنيد. (5)


1- مجمع البيان، ج 1، ص 295
2- بقره: 198
3- «ابتغاء، فقد خصّ بالاجتهاد فى الطلب»، مفردات راغب.
4- نور: 37، «مردان الهى كسانى هستند كه نه تجارت آن ها را از ياد خدا باز مى دارد، نه خريد و فروش.»
5- جمعه: 10؛ آل عمران: 174؛ نحل: 14؛ اسراء: 12

ص: 57

فَإِذَا قُضِيَتْ الصَّلَاةُ فَانتَشِرُوا فِي الْارْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللهِ ....

از سوى ديگر، اين گونه يك سو نگرى به حج، در زمان ائمه (عليهم السلام) نيز براى ياران آن ها ايجاد سؤال كرد كه آيا تجارت و بهره مندى مادى در ايام حج ضررى به حج نمى رساند. چنانكه شخصى مثل معاويه بن عمار، به امام صادق (ع) عرض كرد: مردى براى تجارت به طرف مكه حركت مى كند يا شترى دارد كه كرايه مى دهد، آيا حجش ناقص است يا كامل؟ حضرت پاسخ فرمودند: حجش كامل و تمام است. (1)- از آيات ديگرى كه دلالت بر بُعد اقتصادى حج دارد، آيه شريفه ذيل مى باشد: وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ ...* لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ ... (2)

است. با توجه به تقابل دو جمله لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ و يَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ، برداشت مى شود كه حج، دو بُعد دارد؛ «عبادى» و «غير عبادى» و به يقين يكى از مصاديق بارز منافع، همان منافع اقتصادى حج است كه احتمالًا به دليل اهميت اين بُعد يا جهت مقابله با تفكّر جاهلى، مقدّم بر بُعد معنوى حج ذكر شده است.

شاهد قطعى بر اين كه مراد از منافع، اقتصادى هم هست، تمسّك حضرت امام رضا (ع) به اين آيه شريفه است كه در ضمن بيان علل و فلسفه حج فرمود:

«منافع و آثار حج، تمام اهل زمين؛ از شرق و غرب و خشكى و دريا را فرا مى گيرد، چه آنان كه حج را به جا مى آورند و چه آنان كه به حج نمى روند. از اين رو است كه قرآن فرمود: لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ». (3)

- توجيه ديگرى كه مى شود براى تقدّم بُعد «غير عبادى» بر «عبادى» در اين آيه مباركه ذكر كرد، جنبه روانى قضيه است كه براى جذب مردم عادى به سوى خانه خدا، ابتدا روى منافع مادّى تكيه نموده و به تعبير مرحوم علّامه طباطبايى، از آنجاكه انسان به طور فطرى، حبّ ذات دارد و به منافع خويش علاقمند است، در همان اول فرمود: لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ. (4)

- از جمله آيات ديگر، آيه دوم از سوره مباركه مائده است كه خداوند متعال خطاب به مؤمنان مى فرمايد: «احترام كسانى را كه به خاطر معاش و معاد، قصد خانه


1- فروع كافى، ج 4، ص 275
2- حج: 27 و 28
3- بحار الأنوار، ج 96، ص 32
4- الميزان، ذيل آيه.

ص: 58

خدا را كرده اند، نگه داريد.» (1) يعنى زائران خانه خدا، انسان هاى محترمى هستند. بنابراين، حرمت آنان را حفظ كنيد.

علاوه بر اين كه لسان اين آيه لسان مدح است و نيز بُعد اقتصادى آن مقدم بر بُعد عبادى ذكر گرديده، از تقابل فَضْلا مِنْ رَبِّهِمْ وَرِضْوَاناً، به خوبى استفاده مى شود كه مراد از منافع، نفع اقتصادى است.

- شاهد قرآنى ديگر بر اهميت بُعد اقتصادى حج، آيه اى از سوره مباركه قصص مى باشد كه خداوند تعالى، ضمن منّت نهادن بر مشركان، روى دو نعمت تأكيد مى كند؛ «امنيت» و «مواهب اقتصادى»؛ «آيا ما حرم امنى در اختيار آن ها قرار نداديم كه محصولات هر شهر و ديارى به سوى آن آورده شود ولى اكثر آنها نمى دانند.»؛ ... أَوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبَي إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَي ء رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ. (2)

عنايت در كلمات «كُلِّ شَىْ ء» و «رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا» و فعل «يُجْبَى» كه دلالت بر استمرار دارد، اهميت مطلب را دو چندان مى كند. به علاوه، اين دو نعمت، متعلق به زمانى بود كه آنان مشرك بودند و خداوند به ايشان وعده مى دهد: اگر آنان كه در شهرها و آبادى ها زندگى مى كنند، ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، بركات آسمان و زمين را برايشان مى گشايد؛ (3) وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِنْ السَّمَاءِ وَالْارْضِ ....

- شاهد قرآنى ديگر آيه 28 از سوره توبه است. در اين آيه مى فرمايد:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بدانيد كه مشركين آلوده و ناپاك اند. بنابراين، پس از اين سال نبايد قدم به مسجد الحرام بگذارند و اگر از فقر مى ترسيد، به زودى خداوند شما را از فضل خويش- هرگاه بخواهد- بى نياز مى سازد. خداوند دانا و حكيم است.»

از آنجاكه مكيان به دنبال سود و تجارت بودند، ترسيدند كه نكند به خاطر اين منع، تجارت آنان از رونق بيفتد و وضع اقتصاديشان خراب شود، لذا خداوند در مقام


1- مائده: 2
2- قصص: 57
3- اعراف: 96

ص: 59

دلجويى آن ها، وعده فرمود كه به زودى شما را از فضل خويش بى نياز مى سازم.

همچنان كه تاريخ گواهى مى دهد، بزرگترين بازار، از جمله بازار معروف عكاظ، در موسم حج بر پا مى گرديد و احتمالًا سوره قريش (1) را بتوان مؤيد ديگر قرآنى بر اين گونه بازار دانست.

- آيات مربوط به قربانى نيز دليل قطعى ديگر بر بُعد اقتصادى حج است؛ زيرا يكى از اسرار قربانى، سير كردن گرسنگان مى باشد:

... فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ ... (2)

فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ. (3)

همچنان كه پيامبر گرامى اسلام فرمود: «خداوند اين قربانى ها را براى سير كردن مساكين قرار داده است.» (4) علاوه بر آيات، روايات، زيادى هم دلالت بر بُعد اقتصادى حج دارد؛ به طورى كه در بعضى از احاديث معصومين (عليهم السلام)، يكى از علل و اسرار حج، بُعد اقتصادى آن بيان شده است.

امام صادق (ع) يكى از آثار حج را منافع اقتصادى شمرده است. (5) امير مؤمنان (ع) در نهج البلاغه مى فرمايد: «

وَ فَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ الْحَرَامِ ... يُحْرِزُونَ اْلَارْبَاحَ فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ». (6)

حضرت رسول نيز حج را عاملى براى ريشه كردن فقر در جوامع اسلامى خوانده، مى فرمايد:

«الْحَجُّ يَنْفِي الْفَقْرَ ...». (7)

با توجه به مطالبى كه گفته شد، اقتصاددانان كشورهاى اسلامى مى توانند از زمينه و فرصت حج استفاده نموده، با همفكرى و همگامى، پايه محكمى را براى اقتصاد سالم اسلامى پى ريزى نمايند و با ارائه مظاهر رشد اقتصادى و نمونه هاى توليدى در ايام حج، سبب رشد سطح توليد از نظر كمّى و كيفى و در نتيجه زمينه مشاركت هاى اقتصادى را ايجاد و شاهد شكوفايى آن در جوامع اسلامى باشند.


1- لِايلَافِ قُرَيْش* إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّيْفِ.
2- حج: 36
3- حج: 28
4- بحار الانوار، ج 96، ص 296
5- وسائل الشيعه، ج 11، ص 13
6- نهج البلاغه صبحى صالح، ص 45
7- بحار الانوار، ج 74، ص 62

ص: 60

بديهى است، يكى از راه هاى تحقّق اين هدف، برپايى نمايشگاه بين المللى فراورده هاى اقتصادى مسلمانان جهان در كنار حرمين شريفن است كه موجب رشد مبادلات تجارى ميان كشورهاى اسلامى نيز خواهد شد؛ همچنانكه نبى مكرّم اسلام (ص) وقتى به مدينه هجرت كردند، بازارى را در كنار مسجد تأسيس نموده، دستور دادند مسلمانان از اين بازار خريد و فروش نمايند و بكوشند كالاهاى مورد نياز را، خودشان توليد و در اين بازار به معرض نمايش بگذارند. (1) ليكن با كمال تأسف امروزه در اين اماكن مقدس، توليدات بيگانگان و دشمنان اسلام به معرض نمايش گذاشته مى شود و سود و منافع آن به جيب اجانب مى رود و گاهى بر ضدّ مسلمانان به كار گرفته مى شود.

پى نوشت ها:


1- محمد خاتم پيامبران، مقاله حضرت آيت الله حسين نورى.

ص: 61

ص: 62

ص: 63

ص: 64

ص: 65

اسرار مناسك حج

عبدالهادى مسعودى

مطالب زير، برگردان از مقالات پژوهشى آقاى فارس حسون كريم با نام «علل الحج فى كتب الشيخ الصدوق» است كه در «ميقات الحج» نشر يافته است. سپس به وسيله فاضل توانمند حجت الاسلام والمسلمين آقاى عبدالهادى مسعودى ترجمه و سامان يافته و اكنون پنجمين و آخرين بخش آن از نظر شما مى گذرد:

چرا مشعر الحرام «موقف» شد، نه «حرم»؟

1. سعد بن عبدالله، از محمّد بن الحسن الهمدانى نقل كرده كه وى مى گويد: از ذالنون مصرى پرسيدم: اى ابا الفيض، چرا مشعر موقف قرار داده شد و حرم نشد؟

او گفت: كسى كه همين مطلب را از حضرت امام صادق (ع) پرسيد و پاسخ شنيد، به من اين گونه گفت:

امام صادق (ع) فرمودند: زيرا كعبه بيت الله و حرم حجاب آن و مشعر درِ آن است. پس، هرگاه زائران قصد بيت مى كنند، مقابلِ درِ آن، توقّف ميكنند تا به ايشان اذن داده شود و به داخل فرا خوانده شوند. سپس آنها را در حجاب دوّم؛ يعنى مزدلفه متوقّف مى كنند و وقتى به طولانى شدن تضرّع ايشان توجّه شد، فرمان

ص: 66

مى رسد قربانيهاى خويش را نزديك بياورند. پس از آنكه قربانى ها را نزديك آوردند و اعمالى كه موجب ميشود از احرام بيرون آيند را انجام دادند و از گناهانى كه بين ايشان و خالقشان حجاب شده بود پاك گرديدند، به آنها امر مى شود كه با طهارت بيت را زيارت كنند.

راوى گفت: پرسيدم: چرا در ايّام تشريق روزه گرفتن مكروه است؟

حضرت فرمودند: زيرا حاجى ها زائر خدا و ميهمانان او هستند و براى ميهمان شايسته نيست نزد ميزبان و كسى كه او به زيارتش رفته، صائم و روزهدار باشد.

عرض كردم: اين كه شخص به پرده كعبه چنگ زده و به آن مى چسبد چه معنايى دارد؟

حضرت فرمود: مَثَل اين شخص مَثَل كسى است كه ميان او و ديگرى جنايتى واقع شده، پس جانى چنگ زده و به جامه مجنىّ عليه مى چسبد و از او مى خواهد كه جرم و گناهانش را ببخشد.

دليل اينكه تا چهار ماه براى حاجى گناه نوشته نمى شود؟

2. حسين بن خالد گويد: از حضرت صادق (ع) پرسيد: چگونه است كه براى حاجى ها تا چهار ماه گناه نوشته نمى شود؟

حضرت فرمودند: زيرا خداوند تبارك وتعالى اشهر حُرُم را، كه چهار ماه است، براى مشركان مباح و آنها را در اين چهار ماه در توسعه و آزادى مطلق قرار داد؛ چنانكه در قرآن كريم مى فرمايد: فَسِيحُوا فِي الأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ؛ «پس اى مشركان، سير كنيد در زمين و از ترس تعرّض مسلمانان درامان باشيد، به مدّت چهار ماه.»

بنابراين، حق تعالى تا چهار ماه پس از مراسم حج، گناه كسانى را كه بيت الله را زيارت كرده اند، مى بخشد.

چگونگى خروج پيامبرخدا (ص) از مشعر، بر خلاف اهل جاهليت.

3. حضرت صادق (ع)، در پاسخ پرسشى كه معاويه بن عمّار آن جناب كرد، فرمودند: اهل جاهليّت، وقتى مى خواستند از مشعر خارج شوند، صبر مى كردند تا

ص: 67

خورشيد طلوع كند، پس مى گفتند: ثبير طلوع كرد و تابيد (و مقصودشان از «ثبير» خورشيد بود) تا ما مكان خود را تغيير دهيم (يعنى از مشعر بيرون بياييم).

آنها وقتى از مشعر خارج مى شدند، اسب ها و شتران را سريع مى تاختند، ولى پيامبر (ص) بر خلاف آنها با آرامى و سنگينى و با ذكر خدا و استغفار، از مشعر بيرون مى رفتند و پيوسته زبانشان حركت مى كرد.

از چه رو بر كسى كه در بيرون حرم مرتكب جرم شود و بر حرم پناه آورد، حد جارى نميكنند؟

4. حفص بن بخترى گفت: از حضرت صادق (ع) پرسيدم: مردى در غير حرم جنايت كرده سپس به حرم پناهنده مى شود، آيا بر او حدّ جارى مى كنند؟

امام (ع) فرمودند: خير، ولى طعام و آب به او نداده و با وى سخن نگويند و خريد و فروش نكنند. وقتى چنين كردند اميد است كه از حرم بيرون آيد، آنگاه بر وى حدّ جارى كنند و اگر در حرم مرتكب جنايت شد. حدّ بر وى جارى مى كنند زيرا وى احترام حرم را رعايت نكرده است.

5. معاويه بن عمّار گويد: از امام صادق (ع) درباره مردى پرسيدم كه فردى را در حِلّ (بيرون حرم) كشته، سپس وارد حرم شده است. حضرت فرمود: او را نمى كشند و غذا و آبش نمى دهند. با او داد و ستد نمى كنند و پناهش نمى دهند، تا از حرم بيرون آيد، آنگاه حدّ بر او جارى مى شود. گفتم: درباره مردى كه در حرم مرتكب قتل و دزدى شود، چه مى گوييد؟ فرمود: درحرم با ذلّت بر او حدّ جارى مى شود؛ چرا كه او حرمتى براى حرم نديده با آنكه خداوند فرموده است: «هركس به شما تعدّى كرد، به او همانگونه تعدّى كنيد كه او به شما تعدّى كرده است»؟ فرمود: اين آن جاست كه در حرم باشد. در قرآن آمده است: «هيچ تجاوزى نيست مگر بر ستمكاران».

6. حلبى گويد از امام صادق (ع) در باره كلام خداى متعال پرسيدم كه وَمَن دَخَلَهُ كَانَ ءَامِنًا ... حضرت فرمود: هرگاه بندهاى در غير حرم جنايتى مرتكب شود،

ص: 68

سپس به حرم بگريزد، كسى نمى تواند او را در حرم دستگير كند، ليكن از خريد و فروش در بازار ممنوع مى شود. به او خوراك و آب نمى دهند و با وى حرف نمى زنند؛ زيرا در اين صورت، اميد بيرون آمدن و دستگيرى او مى رود. اما هر گاه در حرم جنايتى مرتكب شد در همانجا بر او حدّ جارى مى شود؛ زيرا او حرمت حرم را نگه نداشته است.

چرا بر محرم، در صورت اضطرار، خوردن صيد جايز است و چگونه است كه روايت، خوردن ميته را بر وى تجويز ميكند؟

7. عمركى، از على بن جعفر نقل ميكند كه گفت: از برادرم موسى بن جعفر پرسيدم: آيا هرگاه محرم مضطرّ شد، از صيد و ميته بخورد؟ البته معتقدم كه حق تعالى صيد را براى مظطرّ حرام و ميته را حلال كرده است؟

حضرت فرمودند: از صيد بخورد و فديه و كفّاره اش را بدهد؛ چه آنكه در اين صورت از مال خود خورده است.

8. ابو ايّوب گويد: از حضرت صادق (ع) پرسيدم: مردى محرم است و مضطر به خوردن صيد يا ميته شده است، از كدام آنها بخورد؟

حضرت فرمودند: از صيد بخورد.

ص: 69

گفتم: صيد را خداوند بر محرم حرام كرده ولى ميته را در صورت اضطرار حلال قرار داده است، چرا از صيد بخورد نه از ميته؟

حضرت فرمودند: از صيد بخورد و كفّارهاش را بدهد كه در اين صورت از مال خود خورده است.

9. منصور بن حازم گويد: از حضرت صادق (ع) پرسيدم: مُحرمى مضطر به خوردن از صيد يا ميته گرديده، از كدام يك بخورد؟

حضرت فرمودند: از صيد.

پرسيدم: مگر خداوند متعال ميته را براى مضطرّ حلال كرده؟

فرمودند: آرى، ولى فديه و كفّاره صيد را بدهد. مگر نمى دانى كه اگر صيد را بخورد و بر عهدهاش كفاره بيايد، در حقيقت از مال خود خورده است، نه از صيد.

همچنين در روايتى آمده است كه وى از ميته بخورد؛ زيرا ميته براى مضطرّ حلال است ولى صيد براى او حلال نيست.

چرا مقيم شدن در مكه كراهت دارد؟

10. ابو الصّباح كنانى گويد: از حضرت صادق (ع) در باره اين كلام خداى تعالى پرسيدم كه فرمود: وَمَنْ يُرِدْ فيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَليم؛ «و كسى كه در آن جا اراده الحاد و تعدّى نمايد و به خلق ظلم و ستم كند، عذاب دردناك به او مى چشانيم»؟

حضرت فرمودند: من هر ظلمى راكه شخص در مكّه به نفس خويش كند؛ همچون سرقت يا ستم كردن به شخص ديگر، الحاد مى دانم. از همين رو است كه از سكونت و اقامت در حرم نهى شده است.

11. احمد بن محمّد سيارى گويد: جماعتى از اصحاب از امام صادق (ع) روايت كرده اند كه آن حضرت اقامت در مكه را نميپسنديد و اين به خاطر آن بود كه پيامبر (ص) را از اين شهر بيرون كردند. كسى كه مقيم مكّه شود، سنگدل مى گردد ...

ص: 70

2. محمّد بن جمهور (مرفوعاً) از امام صادق (ع) نقل كرده كه آن حضرت فرمودند: هر گاه يكى از شما اعمال حجّ خود را به جا آورد، مركبش را سوار شده، بى درنگ به اهلش محلق گردد؛ زيرا اقامت در مكّه، موجب قساوت قلب مى باشد.

13. محمّد بن مسلم از حضرت ابو جعفر (ع) نقل كرده كه آن جناب فرمودند: سزاوار و شايسته نيست كه شخص يك سال در مكّه مقيم شود.

راوى گويد: پرسيدم: پس چه كند؟

فرمودند: به مكان ديگر منتقل شود.

آنگاه فرمودند: و سزاوار نيست كه انسان خانه اش را بلندتر از كعبه بسازد.

14. امام صادق (ع) فرمود: دوست ندارم كسى يك سال در مكه مقيم شود و كراهت دارد همسايه شدن با مكه و افزود: زيرا اين كار قساوت قلب مى آورد.

چرا نشستن در مسجد الحرام؛ به طورى كه دست را در زانو حلقه كند، مكروه است؟

15. حمّاد بن عثمان گويد: حضرت صادق (ع) را ديدم كه از نشستن به حالت احتباء (هنگام نشستن، دست را در زانو حلقه كردن) كراهت داشتند و مى فرمودند:

احتباء در مسجدالحرام مكروه است؛ زيرا تعظيم و بزرگداشت كعبه ايجاب ميكند كه اين كار ترك شود.

و علت كراهت احتباء، فقط تعظيم و بزرگداشت كعبه است.

از چه رو سواره حج گزاردن، افضل و برتر از انجام حج با پاى پياده است؟

17. رفاعه بن موسى النخّاس گويد: از حضرت صادق (ع) سؤال شد: آيا حج سواره افضل است يا پياده؟

حضرت فرمودند: حجّ سواره افضل است؛ زيرا پيامبر (ص) سواره حجّ بهجا آوردند.

18. سيف بن تمّار گويد: محضر مبارك امام صادق (ع) عرض كردم: ما پياده

ص: 71

به حجّ مى رويم و خبرى از شما به گوش ما رسيده، ميخواهم رأى مبارك خود را بفرماييد؟

حضرت فرمودند: مردم، هم سواره و هم پياده به حجّ مى روند.

گفتم: پرسش من اين نيست.

حضرت فرمودند: پس، از چه چيز ميپرسى؟

گفتم: از اينكه از پياده و سواره، كدام يك نزد شما محبوب تر است كه ما همان را انجام دهيم؟

حضرت فرمودند: اگر سواره به حجّ رويد، نزد من مطلوب تر است؛ زيرا سواره رفتن، شما را در عبادت و دعا تقويت مى كند.

19. ابو بصير گويد: از حضرت صادق (ع) پرسيدم: فضيلت پياده به حج رفتن بيشتر است يا سواره رفتن؟

فرمودند: اگر شخص توانگر است و به اين جهت كه نفقه و هزينه كمترى صرف كند، پياده به حج مى رود، البته سواره رفتن در حقّ وى افضل است.

20. سليمان گويد: به حضرت صادق (ع) گفتم: مى خواهيم پياده به مكّه رويم، آيا اين كار را انجام دهيم؟

حضرت فرمودند: پياده نرويد، بلكه سواره حج بگراريد.

گفتم: خدا حالتان را خوش دارد. از حضرت امام حسن بن على به ما رسيده كه ايشان پياده حج ميگزاردند.

حضرت فرمودند: حسن بن على حج ميگزارد و مركب ها از جلو آن جناب حركت مى كردند.

چرا مستحب است در منا و در روزهاى تشريق، بعد از پانزده نماز تكبير گفته شود و در شهرها به دنبال ده نماز؟

21. على بن اسماعيل، از حمّاد بن عيسى، از حريز و او از زراره نقل كرده كه گفت: به حضرت ابو جعفر عرض كردم: تكبير در ايام تشريق، دنبال هر نماز بايد

ص: 72

گفته شود؟

حضرت فرمودند: در منا مستحب است دنبال پانزده نماز تكبير بگويند؛ يعنى: از نماز ظهر روز دهم تا نماز صبح روز سيزدهم.

سپس فرمودند: در اين تكبير ميگويى: «اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا هَدَانَا، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا رَزَقَنَا مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعَامِ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَبْلَانَا»

و در ديگر شهرها، اين تكبير را مستحب است به دنبال ده نماز بگويند؛ يعنى بعد از نماز ظهر روز دهم تا بعد از نماز صبح روز دوازدهم.

و سرّ اين (كه در منا بعد از پانزده نماز و در شهرهاى ديگر بعد از ده نماز تكبير مى گويند)، آن است كه: مردم وقتى در كوچ اوّل، كه روز دوازدهم است، از منا، كوچ كرده و به شهرهاى خود رفتند، ديگر به دنبال نمازهايشان تكبير نمى گويند. پس تكبير در شهرها، بعد از ده نماز قطع مى شود، ولى حاضران در منا، تا زمانى كه در منا هستند؛ يعنى تا روز سيزدهم، كه نفر و كوچ دوّم در اين روز صورت مى گيرد، تكبير مى گويند.

22. ابان بن تغلب گويد: پس از آنكه حَجّاج كعبه را خراب كرد، مردم خاك آن را ميان خود تقسيم نمودند و آن مكان را با زمين يكسان ساختند. بعد كه خواستند از نو بنا كنند، مارى از زمين بيرون آمد و از كار آنان جلوگيرى كرد، به طورى كه مردم از وحشت گريخته، نزد حَجّاج رفتند و واقعه را براى او بازگفتند. وى ترسيد كه از بنا و ساختن كعبه ممنوعگردد، ناگزير بالاى منبر رفت و مردم را فرا خواند و گفت:

خدا رحمت كند بنده اى را كه بداند چاره آنچه ما به آن مبتلا شده ايم چيست و ما را از آن آگاه كند.

ابان مى گويد: پيرمردى از جا برخاست و گفت: اگر چاره اين كار نزد كسى باشد، او همان كسى است كه ديدم به سوى كعبه آمد و اندازه آن را گرفت و رفت.

حجّاج پرسيد: او كيست؟

ص: 73

پيرمرد گفت: او حضرت على بن الحسين است.

حَجّاج گفت: او معدن و مركز اصل اين معنا است. پس كسى را محضر مباركش فرستاد و از آن حضرت خواست كه در مجلس وى حاضر شود. حضرت به مجلس حجّاج آمدند و نشستند، حجّاج واقعه را براى آن جناب بيان كرد و گفت: حق تعالى وى را از ساختن كعبه منع نموده است.

على بن الحسين فرمودند: اى حَجّاج، تو بنايى را كه جناب ابراهيم و اسماعيل ساخته بودند، منهدم كردى و خاك هايش را در جاده ريخته و سپس آنها را غارت كردى. گويا پنداشتى آنها ميراث تو هستند. اكنون وظيفه تو آن است كه به منبر رفته، به مردم بگويى: هيچ از خاك كعبه نگه ندارد، بلكه آنچه نزدشان هست را برگردانند.

راوى مى گويد: حجّاج فرمان امام (ع) را اجرا كرد و مردم را سوگند داد كه از خاك كعبه هيچ نگه ندارند، بلكه آنچه نزدشان هست را برگردانند. مردم چنين كردند. حجّاج وقتى ديد تمام خاك ها در يك جا جمع شد، محضر حضرت على بن الحسين رفت و حضرت اساس و پايه بيت را نهاد و سپس فرمان داد: آن را حفر كنند. راوى ميگويد: مار از ايشان گريخت و غايب شد و آنان پايه بيت را گود كردند تا به جايگاه ستون ها رسيدند. حضرت على بن الحسين به آنان فرمود: دور شويد. آنان دور شدند و حضرت نزديك آمد و با جامه مباركش خود روى جايگاه ستونها را پوشانده و سپس گريست. آنگاه با دست خود خاك روى آنها ريخت و بدين وسيله آن ها را پوشاندند. بعد كارگران را به حضور خواند، فرمودند:

ساختمان را بنا كنيد. آنها بنا را ساختند و وقتى ديوارها بالا آمد، فرمان داد: كه خاك ها را در داخل بنا بريزند؛ از اين رو بيت مرتفع و بلند گرديد، به طورى كه بايد به وسيله پلكان به داخل آن رفت.

ص: 74

چرا قريش كعبه را منهدم كردند

«عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ إِنَّمَا هَدَمَتْ قُرَيْشٌ الْكَعْبَةَ لأَنَّ السَّيْلَ كَانَ يَأْتِيهِمْ مِنْ أَعْلَى مَكَّةَ فَيَدْخُلُهَا فَانْصَدَعَتْ».

23. ابن ابى عمير، از كسى كه در نزد او، از حضرت صادق (ع) ياد كرده نقل مى كند كه گفت: قريش به اين جهت كعبه را منهدم كردند كه سيل غالباً از بالاى مكّه مى آمد و چون كعبه در پايين قرار داشت، داخلكعبه مى شد و آن را مى شكافت و خراب مى كرد. بنابر اين، قريش تصميم گرفتند آن را بگونهاى بسازند كه از اين خطر مصون بماند.

از چه رو كه پيامبر خدا (ص) در تمام حجها مسير خود را از مئذمين انتخاب كرده، آنجا فرود ميآمدند و قضاى حاجت ميكردند و چرا مستحب است از باب بنى شيبه وارد مسجد الحرام شوند و چگونه است گفتن تكبير، فشار و سختى را برطرف مى كند و چرا تراشيدن سر بر حاجى صَروره واجب است و بالاخره چرا گام نهادن صروره بر سرزمين مشعرالحرام مستحب است؟

24. به حضرت جعفر بن محمّد عرض كردم: پيامبرخدا (ص) چند حج به جا آوردند؟ حضرت فرمودند: پيامبر (ص) بيست حج پنهانى گزارد و در هر يك از آنها از مئذمين عبور نمودند و در آن جا فرود آمده قضاى حاجت كردند.

پرسيدم: چرا در آن جا فرود آمدند و ...؟

حضرت فرمودند: زيرا آنجا اوّلين مكانى بود كه در آن بُت ها پرستيده شدند و نيز سنگى كه بُت هبل را از آن تراشيدند، از آن جا آورده بودند. (بت هبل همان بتى است كه على (ع) وقتى روى دوش حضرت رسول (ص) قرار گرفتند، آن را از بام كعبه به زير انداختند و پيامبر (ص) امر كردند كه در آستانه در بنى شيبه دفنش كنند؛ از اين رو، دخول به مسجدالحرام از اين در سنّت گرديد تا بدين ترتيب اين بت در عمل پايمال زائران بيت الله قرار گيرد).

سليمان مى گويد: عرض كردم: سرّ اين كه تكبير گفتن زائران در هنگام وارد

ص: 75

شدن به مسجد، از در بنى شيبه، از فشار و سختى جمعيّت مى كاهد چيست؟

حضرت فرمودند: سرّش اين است كه وقتى بندهاى مى گويد: الله اكبر، معنايش اين است كه: خدا بزرگتر است از اينكه همچون بت هاى تراشيده شده يا خدايان دروغين باشد و چون ابليس با دستياران و يارانش در همين موضع (در بنى شيبه) راه را بر حاجيان و زائران تنگ و سخت مى كنند وقتى صداى تكبير واردين را مى شنوند، از وحشت و ترس، همگى آن جا را ترك كرده، ميگريزند وفرشتگان نيز آنها را تعقيب كرده تا جايى كه آنها در رود نيل مى افتند.

گفتم: چرا بر صَروره مستحب است داخل كعبه شود، نه آنانكه پيشترا به حج آمدهاند؟

حضرت فرمودند: زيرا صروره را دعوت كرده اند كه به قصد بيت الله به آنجا رود و وى اين واجب را ادا مى كند، پس لازم است داخل بيتى شود كه وى را به سوى آن خوانده اند تا در آنجا اكرام شود.

عرضكردم: چرا تراشيدن سر تنها بر صَروره واجب است نه آنانكه پيشتر نيز حج گزارده اند؟

امام (ع) فرمودند: به خاطر اينكه وى با تراشيدن سر نشان گذارده مى شود و معلوم مى گردد كه وى در امان مى باشد و شاهد بر اين گفتار، فرموده حق تعالى است كه مى فرمايد:

لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرينَ لا تَخافُونَ «البته شما مؤمنان، اگر خدا بخواهد، داخل مسجدالحرام مى شويد، در حاليكه در امانيد، سرهايتان را تراشيده، بدون ترس و هراس، ناخنهايتان را كوتاه نمودهايد».

گفتم: قدم نهادن بر زمين مشعر به وسيله صروره مستحب است؟

فرمودند: تا بدين ترتيب مستحق شود قدم به وسط بهشت نهد.

ص: 76

چرا ايام توقف حاجى ها در منا سه روز است

25. راوى از امام صادق (ع) نقل مى كند كه حضرت فرمودند: آيا مى دانى چرا ايام توقّف حاجى ها در منا سه روز است؟

گفتم: فدايت شوم، به چه دليل است؟

فرمودند: كسيكه برههاى از اين زمان (سه روز منا) و اندكى از آن را درك كند، تمام حجّ را درك كرده است.

وى اين روايت را در نوادر خود اخراج و ضبط كرده است، ولى آنچه من به آن فتوى داده و در اين معنا به آن اعتماد نمودهام، روايتى است كه شيخ ما محمّدبن حسن بن احمد بن وليد نقل كرده است.

ايشان فرمودهاند: محمّد بن حسن صفّار، از يعقوب بن يزيد، از محمّد بن ابى عمير، از جميل بن درّاج، از حضرت ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه آن حضرت فرمودند:

كسيكه روز قربانى (روز دهم) پيش از زوال آفتاب مشعرالحرام را درك كند، حج را درك كرده و كسيكه روز عرفه (روز نهم ذيحجه الحرام) پيش از زوال،

ص: 77

آفتاب مشعرالحرام را درك نمايد، متعه و عمره را درك كرده است.

چرا شخص هنگامى كه تصميم دارد احرام بپوشد، جايز نيست روغنى كه در آن مشك يا عنبر است را به خود بمالد؟

26. عبيدالله بن على حلبى، از حضرت صادق (ع) نقل كرده كه آن حضرت فرمودند: هنگامى كه مى خواهى محرم شوى، روغنى كه در آن مشك يا عنبر هست را به خود نمال؛ زيرا بوى آن بعد از احرام باقى مى ماند ولى روغنى كه چنين نيست را مى توانى استعمال كنى و وقتى محرم شدى روغن بر تو حرام مى شود تا زمانى كه از احرام درآيى و مُحلّ شوى.

چرا صيد پرنده اهلى، هنگامى كه داخل حرم شود، جايز نيست؟

27. معاويه بن عمّار، از حضرت صادق (ع)، نقل مى كند كه از امام (ع) سؤال شد: پرنده اهلى هرگاه داخل حرم شد، حكمش چيست؟

حضرت فرمودند: نبايد آن را بگيريد؛ زيرا خداوند متعال در قرآن مى فرمايد: ومن دخله كان آمناً؛ «هر موجودى كه داخل حرم شود در امان است».

به چه علت پيامبر (ص) به عباس اذن دادند شب هايى را كه بايد در منا باشند، وى در مكه بماند؟

28. مالك بن اعين از ابى جعفر (ع) نقل كرده كه آن حضرت فرمودند: عباس از پيامبرخدا (ص) اذن خواستند شب هايى را كه بايد در منا باشند، وى در مكّه بماند، حضرت به او اذن دادند، تا آن كه وى به حاجى ها آب دهد.

از چه رو اميرمؤمنان (ع) بعد از هجرت از مكه تا زمان رحلتش، در مكه معظمه، شب را صبح نكردند؟!

29. جعفر بن عقبه، از ابى الحسن (ع) نقل كرده كه آن حضرت فرمودند: على (ع) پس از هجرت، از مكه تا زمانى كه از دنيا رفتند، در مكّه شب را به صبح نرسانده و در آن بيتوته نكردند.

راوى گويد: به امام (ع) عرض كردم: سرّ آن چه بود؟

ص: 78

حضرت فرمودند: امير مؤمنان (ع) كراهت داشتند در سرزمينى كه پيامبرخدا (ص) از آن هجرت كرده، بيتوتهكنند. لذا نماز عصر خود را در مكّه مى خواندند و از آن جا خارج مى شدند و شب را در غير آن سرزمين به صبح مى رساندند.

چرا بر محرم جايز نيست، بدون جهت سايبان بر سر قرار دهد؟!

30. عبدالله بن مغيره گويد: از حضرت ابو الحسن اوّل (ع) پرسيدم: در حالى كه مُحرم هستم، سايبان بر سر خود قرار بدهم؟

حضرت فرمودند: خير.

پرسيدم: مى توانم از سايبان استفاده كنم و كفّاره بدهم؟

فرمودند: خير.

پرسيدم: اگر بيمار شوم چطور؟

فرمودند: در اين صورت، كفّاره بده و از سايبان استفاده كن. سپس حضرت افزودند: مگر نمى دانى پيامبر خدا (ص) فرمودند: هيچ حاجى نيست كه ظهر كند در حالى كه تلبيه بگويد تا آفتاب غروب كند، مگر آنكه گناهانش نيز با غايب شدن آفتاب غايب شود.

31. حلبى گويد: از حضرت صادق (ع) معناى آيه شريفه: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَي ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ ... را پرسيدم؟

حضرت فرمودند: مقصود اين است كه از صيد هر سو براى مؤمنين در حال احرام فراهم و جمع مى شود و به قدرى به ايشان نزديك مى گردند كه در دسترس و تيررس ايشان واقع مى شوند تا بدين وسيله، حق تعالى ايشان را بيازمايد و معلوم كند آيا محرم، حرام الهى را، كه صيد باشد، مرتكب مى شود يا نه.

به چه علت سرمه كشيدن بر زن، در حال احرام حرام است؟

32. حلبى گويد: از حضرت صادق (ع) در باره زن محرمى كه سرمه بر چشم

ص: 79

مى كشد پرسيدم؟

حضرت فرمودند: بايد سرمه نكشد.

پرسيدم: با رنگ سياهى كه در آن چيز خوشبو نيست چطور؟

فرمودند: مكروه است؛ زيرا زينت محسوب مى شود. آنگاه فرمودند:

البته اگر زن محرم به كشيدن سرمه مضطرّ باشد، اشكال ندارد.

33. حريز، از حضرت صادق (ع) نقل كرده كه آن جناب فرمودند: زن با رنگ سياه سرمه نكشد؛ زيرا سياهى زينت است.

علت وجوب بدنه (شتر) بر محرمى كه به ساق پا و يا عورت زنى را بنگرد و محتلم شود؟

34. ابوبصير گويد: از حضرت صادق (ع) در باره محرمى كه به ساق پا يا عورت زنى نگريسته و محتلم شده است پرسيدم؟

فرمودند: اگر توانگر و ثروتمند است، بر او يك شتر واجب مى شود، اگر حال متوسطدارد، بايد گاو بدهد و در صورتى كه فقير است، گوسفند بر عهداش مى آيد. آنگاه فرمودند:

توجه داشته باش كه كفّاره ياد شده، نه به خاطر احتلام و خروج منى از او است، بلكه علّتش نگاه او به چيزى است كه حلال و جايز نيست.

ص: 80

ص: 81

فقه حج

نقد و بررسى پاره اى از مسائل مناسك (2)

ص: 82

رضا مختارى

بخش نخست اين نوشته پژوهشى و تحقيقى، در شماره 57 فصلنامه ميقات حج نشر يافت كه در آن دو نمونه از مسامحات مناسك بررسى گرديد. اكنون در اين شماره بخش دوم و قسمت پايانى آن، كه به برخى ديگر از مسامحات مناسك پرداخته است را به خوانندگان گرامى تقديم مى كنيم:

سوم: استحباب ورود به مسجد الحرام از باب بنى شيبه

يكى از مستحبات ورود به مسجد الحرام را، داخل شدن از باب بنى شيبه دانسته اند؛ زيرا بت هُبَل در آنجا دفن شده است. (1) شهيد اوّل (رحمة الله) در اين باره مى گويد: «ويدخله حافياً خاضعاً خاشعاً من باب بنى شيبه ليطأ هبل، و يقف عنده داعياً ...». (2) علامه محمد تقى مجلسى (أعلى الله مقامه) در «شرح فقيه» مى نويسد:

حضرت فرمودند: «آن بت را دفن كردند نزد باب بنى شيبه» كه از جهت علامت آن در، طاقى زده اند قريب به زمزم و از اين جهت است كه سنت است كه از آن در داخل مسجد الحرامِ زمان آن حضرت شوند؛ چون الحال آن طاق در ميان مسجد است.» (3) شهيد ثانى (رحمة الله)، ذيل اين سخن علامه حلّى در «ارشاد الأذهان»: «و يستحبّ ...


1- شيخ صدوق از حضرت امام صادق ع نقل مى كند: «هُبَلُ الَّذِي رَمَي بِهِ عَلِىٌّ ع مِنْ ظَهْرِ الْكَعْبَةِ لَمَّا عَلَا ظَهْرَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَمَرَ بِهِ فَدُفِنَ عِنْدَ بَابِ بَنِى شَيْبَةَ فَصَارَ الدُّخُولُ إِلَى الْمَسْجِدِ مِنْ بَابِ بَنِي شَيْبَةَ سُنَّةً لِاجْلِ ذَلِكَ» من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 154، ح 668.
2- الدروس الشرعيه، ج 1، ص 364، انتشارات آستان قدس رضوى.
3- لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص 203، در تعبير ايشان دقّت كنيد: «... داخل مسجد الحرام زمان آن حضرت شوند» روشن است كه امروزه بر اثر توسعه مسجد الحرام، زائران پيش از رسيدن به باب بنى شيبه وارد مسجد شده اند، و معنى ندارد گفته شود: «مستحب است از باب بنى شيبه وارد مسجد شوند» چون پيش از آن، «ورود» حاصل شده و تحصيل حاصل محال است. بنابر اين، تعبير مناسك هاى امروزى، از اين جهت نيز خالى از مسامحه نيست و سخن دقيق همان است كه علّامه مجلسى فرموده اند كه براى ورود به مسجد الحرامِ زمان پيامبر مستحب است از در بنى شيبه وارد شوند. البته ممكن است گفته شود پس از توسعه مسجد و در زمان ما، اين حكم موضوع ندارد؛ زيرا اولًا: از باب بنى شيبه خبر و اثرى نيست. ثانياً: پيش از رسيدن به باب بنى شيبه، «ورود» به مسجد حاصل شده است و معلوم نيست دليل حكم چنين اطلاقى داشته باشد كه حتى شامل عبور از نقطه اى شود كه سابقاً باب بنى شيبه بوده است.

ص: 83

دخوله من باب بنى شيبة» فرموده است: «و هو الآن داخل فى المسجد موازياً لباب السلام بقرب الأساطين». (1) شهيد ثانى در ساير آثار فقهى اش؛ يعنى «مسالك الأفهام»، «الروضة البهية»، «حاشية الشرائع» و «مناسك الحج و العمره»، نيز متذكر اين نكته شده است:

- «هو الآن داخل فى المسجد، بإزاء باب السلام، و ليس له علامة تخصّه، فليدخل من باب السلام على الاستقامة إلى أن يتجاوز الأساطين؛ فإنّ توسعة المسجد من قربها ...». (2)- «و هو الآن فى داخل المسجد بسبب توسعته، بازاء باب السلام عند الأساطين». (3)- «هو الآن داخل فى المسجد بإزاء باب السلام، فليدخل من باب السلام على الاستقامة إلى أن يتجاوز الأساطين ليصادفه ...». (4) البته شهيد ثانى (م 965) در تذكر اين نكته، تا حدودى تحت تأثير آثار محقق كركى (م 940) از جمله «جامع المقاصد» بوده است. محقق كركى در اين باره مى نويسد.

«سمعنا أنّ هذا الباب يُدعى الآن بباب السلام. و ينبغى أن يعلم أنّ هذا الباب الآن غير معلوم؛ لأن المسجد قد ثبت أنّه زيد فيه. نعم، يراعى الدخول من الباب الذى يسامته الآن، فعلى ما سمعناه يدخل من باب السلام المعروف بذلك الآن». (5) در توضيح سخن شهيد بزرگوار مى افزايم كه: از زمانهاى پيش از شهيد تا نزديك زمان ما، يعنى حداقل تا يكصد سال پيش، در نزديكى مطاف- يعنى نزديك محدوده بين مقام و كعبه شريفه- ستونهايى بوده است كه به آنها چراغ آويزان مى كرده اند و منظور شهيد از «اساطين» همين ستونها است كه اگر كسى مستقيماً از باب السلام مى آمده تا از اين ستونها بگذرد از باب بنى شيبه عبور مى كرده است. رفعت پاشا تصويرى از طاقى نيم دايره كه علامت موضع باب بنى شيبه بوده در


1- غاية المراد و حاشية الإرشاد، ج 1، ص 426
2- مسالك الأفهام، ج 2، ص 331
3- الروضة البهيه، ج 1، ص 504 چاپ مجمع الفكر.
4- حاشية الشرائع، ص 267؛ نيز نك-: مناسك الحجّ و العمره، ص 20، مطبوع در رسائل الشهيد الثانى، ج 1، ص 372
5- جامع المقاصد، ج 3، ص 198؛ حاشية إرشاد الأذهان، ص 247؛ حاشية شرائع الإسلام، ج 1، ص 438.

ص: 84

مرآةالحرمين (ص 217) درج كرده، و در توضيح ستونهاى ياد شده و باب بنى شيبه مى نويسد:

«... گرداگرد مطاف بر روى سنگها، ستونهاى مسّى زرد رنگى قرار دارد كه ... قنديل ها بدانها مى آويزند .... در كنار مطاف .. در سمت جنوبى گنبدى بر روى چاه زمزم ساخته شده است. در شمال چاه، درب بنى شيبه قراردارد كه اين درب به صورت طاقى نيم دايره بر دو ستون از سنگ مرمر ساخته شده است .... (1) و آن هنگام كه تمامى اين قنديلها كه در اطراف كعبه قرار گرفته روشن شود، منظره بس زيبايى را به وجود مى آورد. (2) ... ميان ستونهاى مطاف 257 عدد قنديل قرار دارد ... اين شمارش در سال 1320 ق. توسّط اينجانب به عمل آمد .... (3) «در سال 232 ق. به دستور واثق بالله عباسى ده ستون چوبى در اطراف مطاف قرار داده شد ... تا طواف كنندگان از نور آن استفاده كنند ... پس از آن مجدّداً تغييراتى در ستونهاى ياد شده به وجود آمد به صورتى كه در اين اواخر آنها را از مس ساخته و اتّصالات بين آنها را آهن قرار دادند ....» (4) از برخى منابع تاريخى هم فهميده مى شود كه باب بنى شيبه نزديك چاه زمزم و روبه روى مقام ابراهيم با فاصله حدود هفت متر بوده (5) و از چند قرن پيش داخل مسجد شده است. شيخ انصارى (م 1281) هم بيش از صد و چهل سال پيش به پيروى از فقيهان پيشين در مناسك خود مى گويد:

«و چون داخل شود از در بنى شيبه وارد شود و گفته اند كه آن در الحال برابر باب السلام است، بايد كه چون از باب السلام داخل شود راست بيايد تا ستونها ....» (6) شايد اين سخن شيخ: «گفته اند كه آن در الحال برابر باب السلام است» اشاره به توضيح شهيد ثانى باشد كه فرمود: «و هو الآن داخل فى المسجد بإزاء باب السلام فليدخل من باب السلام على الاستقامة إلى أن يتجاوز الاساطين».

بى ترديد، مسجد الحرام از زمان شهيد تاكنون بلكه از زمان شيخ انصارى تا الآن چند بار توسعه يافته (7) و مشخصات آن زمان با وضع فعلى مسجد تناسبى ندارد. يعنى باب بنى شيبه فعلى (باب شماره 26) و باب السلام كنونى (باب شماره 24) كه هر دو


1- مرآة الحرمين، ص 216 ترجمه فارسى.
2- همان، ص 214
3- همان، ص 260
4- همان، ص 261
5- تاريخ مكّة المكرّمة قديماً و حديثاً، ص 70
6- مناسك حج، ص 181
7- نك-: مرآة الحرمين، صص 237- 235؛ ساختمان مسجد الحرام، ص 28

ص: 85

در كنار و خارج مسعى واقع شده اند، هيچ كدام باب بنى شيبه و باب السلام سابق نيستند. به عبارتى، باب السلام فعلى بعد از توسعه سعودى، نامگذارى جديد شده و مقابل باب بنى شيبه قديم نيست و بناى فعلى قسمت قديمى مسجد كه از يادگارهاى دوره عثمانى است پس از زمان شهيد ثانى (م 965) ساخته شده است. بنابراين طبيعى است كه وصف شهيد از چگونگى مسجد، با وضع فعلى آن تفاوت داشته باشد.

با اين همه تغييراتى كه در بناى مسجد الحرام از زمان شهيد تاكنون ايجاد شده، باز هم در مناسك هاى فعلى مى بينيم كه همان عبارات قديمى درج شده است. مثلًا در مناسك اكثر مراجع معاصر در آداب ورود به مسجد الحرام، عبارت ذيل وجود دارد:

«هنگام ورود از در بنى شيبه وارد شود و گفته اند كه باب بنى شيبه در حال كنونى مقابل باب السلام است. بنابر اين نيكو اين است كه شخص از باب السلام وارد شده و مستقيماً بيايد تا از ستون ها بگذرد.» (1) ملاحظه مى شود تعبير «در حال كنونى» كه در عبارت شهيد ثانى (م 965) آمده و شايد پيش از شهيد هم وضع اين گونه بوده به همان شكل در مناسك هاى زمان ما نيز درج شده است در حالى كه امروزه هركس اين عبارت را بخواند، چنين مى فهمد كه مراد از آن، باب السلام فعلى مسجد (باب شماره 24) است و كسانى كه مى خواهند به اين مستحب عمل كنند، از باب السلام فعلى داخل مى شوند.

متن عبارت برخى از مناسك هاى مراجع فعلى (دامت إفاضاتهم و أفاض الله علينا من بركات أنفاسهم) چنين است:

- «و هنگام ورود، از در بنى شيبه وارد شود و گفته اند كه در بنى شيبه در حال كنونى مقابل باب السلام است. بنابراين، خوب است كه از باب السلام وارد شده و مستقيماً بيايد تا از اسطوانات (2) بگذرد.»

- «و يقال: إنّ باب بنى شيبه يحاذى الآن باب السلام، و لهذا يُحَبّذ أن يدخل الشخص من باب السلام ويتوجّه بصورة مستقيمة إلى أن يتجاوز الأُسطوانات.»


1- مناسك حج با حواشى 12 نفر از مراجع، ص 222، مسأله 53
2- منظور از اين اسطوانات- چنان كه گذشت- ستون هايى است كه نزديك مطاف بوده و اكنون سالهاست كه از آنها خبرى نيست.

ص: 86

- «... الدخول من باب بنى شيبه، و هو الآن داخل المسجد الشريف بعد ماجرى عليه التوسيع، و هو مقابل باب السلام على الظاهر.» (1) آنچه ذكر شد، از باب نمونه بود و غير از اين موارد، برخى تغييرات مكانى ديگر نيز در مناسك هاى امروزى مدّ نظر قرار نگرفته است مثلًا در مناسك يكى از فقيهان بزرگ معاصر (چاپ 1379 ش/ 1421 ق.) در بخش مستحبات مكه مى خوانيم:

5. «ينبغى زيارة مكان مولد رسول الله (ص) بمكّة و هو الآن مقابل المسجد الحرام باب العمرة فى زقاق بسوق الليل يسمّى زقاق المولد، فيصلّى فيه و يدعوالله تعالى ...».

9. «إتيان منزل خديجة ... و هو الآن مسجد أيضاً فيصلّى فيه و يدعو ....

12. إتيان مسجد الأرقم و الصلاة فيه».

در حالى كه سالهاست، نه از «زقاق المولد» خبرى هست و نه از مسجدى كه در محل خانه حضرت خديجه كبرى بوده، اثرى مانده است. همچنين مسجد ارقم در توسعه مسجد الحرام (سال 1375 ق.) جزو مسجد شده و گفته اند: «نزديك درى بوده كه اكنون باب ارقم ناميده مى شود.» (2)


1- علاوه بر مناسك مراجع معظم، در برخى از ديگر كتابهاى مربوط به حرمين نيز همان عبارت مناسك تكرار شده است از جمله در مناسك نوين، به كوشش حجت الاسلام جناب مستطاب آقاى بى آزار شيرازى، و مشعل زائر ص 139 اثر حجت الاسلام والمسلمين آقاى على عطايى.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، صص 157- 155

ص: 87

يكى از خدمات تشكيلات مسؤول و بعثه ها به نهاد مرجعيت، مى تواند بررسى دقيق مواضعى در مشاعر مقدّسه و اماكن مشرّف باشد كه از يك طرف موضوع احكام شرعى، و از سوى ديگر دستخوش تغيير، دگرگونى و توسعه اند. نمونه هايى ديگر علاوه بر آنچه ذكر شد:

الف) ذبح كفّاره احرام عمره در حزوره

علامه حلى (أعلى الله مقامه) در باره كفّارات احرام از على بن بابويه پدر بزرگوار شيخ صدوق نقل مى كند:

«كلّ ما أتيته من الصيد فى عمرة أو متعة فعليك أن تنحر أو تذبح ما يلزمك من الجزاء بمكّة عند الحزورة قبالة الكعبة موضع النحر ...».

شبيه اين سخن را نيز علامه از ابن برّاج و ابو الصلاح حلبى و ابن ادريس نقل كرده است. (1) ازرقى مى گويد:

«الحزورة؛ سوق مكّة، و كانت بفناء دار أُمّ هانى ابنة أبى طالب التى كانت عند الحنّاطين فدخلت فى المسجد الحرام». (2) زبيدى مى نويسد:

«... فى روض السهيلى: «هو اسم سوق كانت بمكّة و أُدخلت فى المسجد لمّا زيد فيه» ...». (3) ياقوت حموى هم بيان مى كند:

«الحزورة؛ كانت سوق مكّة، و قد دخلت فى المسجد لمّازيد فيه». (4) از اين كلام ابن بابويه: «... موضع النحر» نيز فهميده مى شود كه حزوره محل قربانى اهل مكه بوده است. چنان كه ازرقى و حموى و زبيدى تصريح كرده اند «حزوره» از چند قرن پيش داخل و جزء مسجد الحرام شده و ديگر قربانى كردن در آنجا ممكن نيست. با اين وصف، يكى از فقيهان بزرگ معاصر- به پيروى از ابن


1- مختلف الشيعه، ج 4، صص 295- 294، مسأله 247 و صص 195 و 196، مسأله 152
2- ازرقى، تاريخ مكّه، ج 2، ص 294، به نقل از قاموس الحرمين الشريفين، ص 98 واخبار مكه، فاكهى، ج 4، ص 206
3- تاج العروس، ج 11، ص 10، «حرز».
4- معجم البلدان، ج 2، ص 255

ص: 88

بابويه و فقيهان ديگرى كه از آنها نام برديم- در مناسك عربى خود (ص 116) نوشته اند:

«ما يلزم الحاجّ من الفداء فى إحرام الحجّ ينحره أو يذبحه بمنى، و إن كان فى إحرام العمرة فبمكّه بالموضع المعروف بالحزورة».

بى ترديد در دوران قديم و پيش از انقلاب با نبود امكانات و ابزارهاى گوناگون، اين گونه سهل انگاريها طبيعى بود ولى امروزه ديگر پسنديده نيست. (1) پاره اى از نمونه هايى كه بيان شد موضوع بعضى از احكام مستحب بود و در خصوص جاهايى كه موضوع احكام واجب اند- مانند جمرات- موضوع شناسى، اهميت بيشترى پيدا مى كند. بدون شك، اطلاع فقيه از چگونگى وضع جمرات در زمان معصومين (عليهم السلام) و تغيير و تحوّل آن تا زمان ما، در استنباط احكام آن تأثير خواهد داشت. يكى از عالمان معاصر كه تقريباً از پنجاه سال پيش تاكنون بارها به حج مشرف شده است مى گفت: يكى از مراجع، رمى جمره را از طبقه بالا صحيح نمى دانست به او گفتم: جمره عقبه- دهها سال قبل- در ته يك درّه واقع شده بود، نه بر سطح فعلى، و شايد اكنون دهها متر بالاتر و مرتفع تر از موضع وسطح قبلياش باشد. (2) بنابراين، در زمان معصومين (عليهم السلام) هم جمره بر سطح فعلى نبوده كه گفته شود: رمى قسمت طبقه پايين صحيح و رمى طبقه بالا غير صحيح است. ايشان مى گفت: «آن مرجع، استدلال مرا پذيرفت و رمى از طبقه بالا را كافى دانست».

ب) استحباب نماز روى سنگ قرمز داخل كعبه

از اين باب نمونه هاى ديگرى هم هست كه ديگر به همه آنها به تفصيل نمى پردازم و تنها به چند مورد اشاره مى كنم: در مناسك علماى معاصر، ضمن مستحبات درون كعبه معظّمه آمده است: «پس دو ركعت نماز بين دو ستون، بر سنگ قرمز بگزارد. در ركعت اوّل بعد از حمد «حم سجده» ودر ركعت دوم بعد از حمد، پنجاه و پنج آيه از ساير جاهاى قرآن بخواند». (3)


1- دليل پديد آمدن سهل انگاريهاى مزبور اين است كه معمولًا فقيهان بر مناسك علماى پيشين حاشيه مى زنند و در هنگام درج حاشيه در متن، اين گونه تغييرات مورد غفلت واقع مى شوند.
2- رفعت پاشا در باره چگونگى جمره عقبه در حدود يك صد سال پيش چنين مى نويسد: «جمره عقبه ديوارى سنگى است به ارتفاع حدود سه متر و عرض حدود دو متر كه روى قطعه سنگ بلندى به ارتفاع يك متر و نيم از روى زمين بنا گرديده است ...»؛ جمره عقبه ... در پاى كوه قرار دارد و يك سويه است» مرآة الحرمين، صص 344 و 96، ترجمه فارسى.
3- نك-: مناسك حج، از امام خمينى با حواشى مراجع عظام، ص 507، مسأله 1310

ص: 89

تعبير «سنگ قرمز» داخل كعبه (الرخامة الحمراء) از روايات گرفته شده است و در آثار فقهى شيخ صدوق و شيخ مفيد تا فقهاى زمان ما آمده است و اكنون بايد بررسى و پرس و جو كرد كه آيا هنوز «الرخامة الحمراء» و دو ستون مذكور در جاى سابق خود داخل كعبه معظم هست يا نه؟

در احاديث شريفه مى خوانيم:

«عن يونس، قال، قلت لأبى عبدالله (ع): إذا دخلتُ الكعبة كيف أصنع؟ قال: خذ بحلقتى الباب إذادخلت ثمّ امض حتّى تأتى العمودين فصلّ على الرخامة الحمراء ...» (1)- «عن معاوية بن عمّار، قال: رأيت العبد الصالح عليه السلام دخل الكعبة فصلّى فيها ركعتين على الرخامة الحمراء ...». (2) عبارت برخى از فقهاى پيشين نيز در اين زمينه چنين است:

1. شيخ صدوق (م 381):

«فإن أحببت أن تدخل الكعبة فاغتسل قبل أن تدخلها ... ثمّ تصلّى بين الأُسطوانتين على الرخامة الحمراء ركعتين ...». (3) 2. شيخ مفيد (م 413):

«ثمّ ليصلّ بين الأُسطوانتين على الرخامة الحمراء التى بين العمودين ركعتين: يقرأ فى الركعة الأُولى «الحمد» و «حم السجدة» و فى الثانية «الحمد» و بعدد آى السجدة من القرآن». (4) 3. شهيد (م 786):

«ثمّ يقصد الرخامة الحمراء بين الأُسطوانتين اللتين تليان الباب، و يصلّى عليها ركعتين ...». (5) ج) نمونه اى ديگر از مستحبات مزدلفه

نمونه ديگر اين كه در مستحبات مزدلفه آمده است: «همين كه از طرف دست راست به تلّ سرخ رسيد بگويد ...». (6)


1- تهذيب الأحكام، ج 5، ص 313، ح 950
2- همان، ج 5، ص 313، ح 951
3- المقنع، ص 290
4- المقنعه، ص 424
5- الدروس الشرعيه، ج 1، ص 451
6- مناسك حج، از امام خمينى، با حواشى مراجع عظام، ص 407، مسأله 995

ص: 90

تعبير تلّ سرخ (الكثيب الأحمر) نيز از روايات شريفه و آثار فقهى پيشينيان گرفته شده است:

«... عن معاوية بن عمّار، قال، قال ابو عبدالله عليه السلام: ... فإذا انتهيت إلى الكثيب الأحمر عن يمين الطريق فقل ...». (1) «... فإذا أتى الكثيب الأحمر عن يمين الطريق فليقل ...». (2) همه اينها شواهدى بر لزوم بررسى وضع فعلى و جايگاه اين اماكن است و لازم است با توجه به نكاتى كه مطرح شد در مناسك حج و رسايل عمليه از اين جهات تجديد نظر و بازنگرى صورت گيرد.

چهارم: استحباب نماز روبروى چهار ركن كعبه معظّمه

در روايات شريفه و كتابهاى فقهى ازآغاز تاكنون به خواندن نماز مستحب در چهار زاويه درون كعبه سفارش شده است. ولى شيخ مفيد (م 413) علاوه بر نماز در زواياى كعبه، خواندن دو ركعت نماز در صحن مسجد الحرام، روبه روى هر يك از چهار ركن كعبه معظّمه را مستحب دانسته و ذيل عنوان «باب الصلاة نحو الأركان» نوشته است:

«و من السنّة أن يصلّى بإزاء كلّ ركن من أركان البيت ركعتين، وليكن آخرها الركن الذى فيه الحَجَر، و إن زاد على ركعتين فهو أفضل. فإذا فرغ من الصلاة إلى الأركان فليتّصق بالحطيم ...». (3) ولى اين ناچيز تاكنون به حديثى دالّ بر اين مطلب برنخورده ام و از فقهاى ديگر هم- با توجه به جستجوى ناقص بنده- كسى متعرض آن نشده و چنين نمازى را مستحب ندانسته است، تنها مرحوم سلّار ديلمى (م 448/ 463) در كتاب مراسم- كه قاعدةً ايشان هم از مقنعه شيخ مفيد گرفته است- فرموده است:

«من السنّة المتأكّدة صلاة ركعتين فمازاد بإزاء كلّ ركن آخرها الركن الذى فيه الحَجر». (4)


1- تهذيب الأحكام، ج 5، ص 213، ح 623
2- المقنعه، ص 415
3- المقنعه، ص 429
4- المراسم، ص 117

ص: 91

به هر حال ظاهراً اين مسأله تنها در كتاب مقنعه مفيد است و شهيد اوّل (م 786) نيز از وجود آن در مقنعه مطّلع نبوده است. از اين رو ضمن يك درس از كتاب دروس برخى فتاوى و فروع نادر و متفرقه مربوط به حجّ را گرد آورده و از جمله آن فروع، همين سخن سلّار (رحمة الله) در كتاب مراسم است:

درس: منع ابن إدريس من الإحرام عمّن زال عقله ....

و قال: لايكره الإحرام فى الكتّان وإن كره التكفين فيه ....

و قال سلّار في الوداع: من السنّة المتأكّدة ....

و من فتاوي الجعفي: يجوز للمدني تأخير الإحرام إلي الجحفة .... (1) خلاصه حتى شهيد هم كه در كتاب دروس، فروع بسيارى در كتاب حج ذكر كرده، به چنين سخنى از غير سلّار برنخورده است. وى در زمينه تتبّع بسيارش در كتاب حج نوشته است:

«وقد أتينا منه بحمد الله فى هذا المختصر ما لم يجتمع فى غيره من المطوّلات، فللّه الشكر على جميع الحالات». (2) پنجم: طواف از طبقه بالا

در سال 1424 ق. مهمترين مسأله اى كه اتفاق افتاد و محل ابتلا و سؤال بود موضوع طواف از طبقه دوم مسجدالحرام بود؛ چون به افراد ويلچرى اجازه نمى دادند از پايين طواف كنند و به ناچار بايد از بالا طواف مى كردند. از اين رو حكم آن از مراجع تقليد استفتا شد و معاون آموزش و پژوهش بعثه پاسخها را يكجا منتشر كرد و در اختيار روحانيون قرار داد كه با تبيين و توضيحى در پى مى آيد.

نخست، متن سؤال و پاسخها را نقل مى كنيم و سپس براى تسهيل امر براى روحانيان كاروانها توضيحاتى خواهيم داد. به دلايلى، به جاى نام مبارك هريك از


1- الدروس الشرعيه، ج 1، صص 183 و 184
2- همان، ص 494

ص: 92

مراجع، از حروف ابجد استفاده كرده ايم:

سؤال: قبلا افراد ناتوان، با صندلى چرخ دار (ويلچر) يا سبد (تخت روان) در صحن مسجدالحرام طواف داده مى شدند، ولى در سال جارى از طواف در صحن مسجدالحرام منع شده اند وحتى ممكن است كسى نباشد تا فرد ناتوان را بردوش خود حمل كند وطواف بدهد يا همين كار نيز ممنوع شود و چنين افرادى بايد در طبقه دوم يا پشت بام مسجد الحرام طواف داده شوند. آيا چنين طوافى كفايت مى كند يا نه؟ وظيفه آنان چيست؟

پاسخ:

الف) در صورت عدم امكان با رعايت الأقرب فالأقرب كفايت مى كند (والله العالم).

ب) احتياط واجب اين است كه آنها را از طبقه دوم طواف دهند و نايب هم برايشان بگيرند.

ج) طواف بايد دور كعبه معظّمه، ولو در فضاى ما بين زمين تا محاذى پشت بام كعبه باشد و كف طبقه دوم مسجد الحرام اگر به قدر قامت طواف كننده، پايين تر از نقطه محاذى پشت بام كعبه نباشد، طواف از طبقه دوم، صحيح و مجزى نيست و كسانى كه نمى توانند در صحن مسجد الحرام، ولو به وسيله حمل توسط شخص ديگر طواف كنند، وظيفه شان نايب گرفتن در طواف است و احوط آن است كه خودش هم در همان طبقه دوم طواف نمايد.

د) چنانچه احراز شود كه طبقه دوم، بالاتر از كعبه است، طواف از بالا كفايت نمى كند و بايد براى طواف از پايين نايب بگيرند و لازم نيست احتياط كنند و چنانچه مطلب مشكوك باشد بايد احتياطاً بين طواف از بالا و نايب گرفتن از پايين جمع نمايند.

ه-) در مورد سؤال، اگر ممكن باشد كسى فرد ناتوان را بر دوش حمل كند، طواف در محدوده بين مقام ابراهيم و كعبه لازم است، ودر غير اين صورت بايد نايب بگيرند تا در محدوده طواف كند و بنابر احتياط مستحب نيز خود شخص در طبقه دوم طواف داده شود و چنانچه نيابت نيز ممكن نباشد، طواف دادن شخص در طبقه دوم كفايت مى كند.

و) در فرض مذكور، اين افراد بايد در طبقه دوم طواف داده شوند و بنابر احتياط

ص: 93

واجب، نايب هم گرفته تا براى آنان در صحن مسجد الحرام طواف نمايد.

ز) در فرض سؤال، چنانچه كعبه مقدس از طبقه دوم پايين تر نباشد، احتياط واجب آن است كه علاوه، بر اينكه در طبقه دوم طواف داده مى شوند، استنابه هم بنمايند (والله العالم).

ح) طواف در طبقه فوقانى صحيح نيست و اين قبيل افراد بايد به وسيله كول گرفتن، طواف خود را انجام بدهند و اگر ممكن نشد، لازم است براى طواف خود نايب بگيرند.

ط) در اين گونه موارد كه راهى جز اين نيست، طواف در طبقه بالا كفايت مى كند.

ى) در مفروض سؤال بايد طواف اشخاص مذكور به صورت نيابى در مطاف انجام شود و به احتياط مستحب، خود آنها نيز در طبقه دوم با هر وسيله اى كه مى توانند طواف كنند.

ك) در مفروض سؤال، بايد نايب بگيرد كه در صحن مسجد الحرام طواف نمايد و در صورتى كه متمكّن مى باشد و بر او حرجى نيست، احتياط واجب آن است كه خودش هم از طبقه دوم طواف نمايد.

توضيحات:

1. در پاسخ «و» و «ك» يك تكليف به صورت فتوا، و تكليفى هم با عنوان احتياط واجب ذكر شده است:

و) بايد در طبقه دوم طواف داده شوند و بنابر احتياط واجب، نايب هم گرفته تا براى آنان در صحن مسجد الحرام طواف نمايد.

ك) بايد نايب بگيرد كه در صحن مسجد الحرام طواف نمايد و ... احتياط واجب آن است كه خودش هم از طبقه دوم طواف نمايد.

معلوم است كه اينجا تكليف معذور، يك امر بيشتر نيست و آن، طواف است. حال اين طواف يا بايد به وسيله نايب در صحن مسجد انجام شود، يا خود معذور در طبقه دوم طواف كند؛ به هر حال، آنچه در واقع واجب است، يكى از اين دو امر است. بنابراين، اگر فقيه از ادلّه، يكى از اين دو امر

ص: 94

را استنباط كرد و «فتوا» داد، به عِدل ديگر، مسلّماً فتواى وجوب نمى دهد و نيز به نحو احتياط واجب هم، عِدل ديگر را الزام نمى كند؛ چون يك تكليف بيشتر نيست. البته احتياط مستحب بلاشك مانعى ندارد، بلكه ممدوح است.

بنابراين، پاسخ «و» و «ك» را بايد توجيه كرد؛ بدين نحو كه يا سهو القلم شده و به جاى «احتياط مستحب»، سهواً «احتياط واجب» ذكر شده؛ همچنان كه در پاسخهاى «ه-» و «ى» احتياط مستحب آمده است، و يا اينكه هر دو شقّ مسأله، احتياط واجب است، نه فتوا؛ همچنان كه در پاسخهاى «ب» و «ز» و ذيل «د» به هيچ طرف فتوا داده نشده و هر دو به صورت احتياط واجب ذكر شده است.

خلاصه اينكه با فرض فتواى جازم به يك طرف، نمى توان طرف ديگر را احتياط واجب كرد. مثل اينكه اگر در ركعت سوم و چهارم نماز به نحو فتوا، يك تسبيح را كافى دانستيم، ديگر نمى توانيم ذكر دو تسبيح ديگر را احتياط واجب كنيم. بلى، به نحو احتياط مستحب مانعى ندارد.

2. روشن است كه اگر به طواف از طبقه دوم، عرفاً «طواف كعبه» نگويند و صدق عرفى طواف محرز نباشد، به هيچ روى طواف از طبقه دوم كافى نيست. باتوجه به اينكه از پاسخهاى مذكور استفاده مى شود كه برخى از پاسخ دهندگان، صدق عرفى طواف در بالا را احراز كرده اند؛ مانند «الف» و «ط» و برخى عدم صدق عرفى را احراز كرده اند؛ مانند «ح (1)» و برخى در صدق و عدم صدق، مردّد بوده اند؛ مانند «ج»، «د» و «ز». برخى هم، چون طواف در بيرون مقام را- ولو در صحن- صحيح نمى دانند، فرموده اند: طواف از طبقه بالا كافى نيست؛ مانند «ه-».

3. در بيان ملاك صدق عرفى طواف هم پاسخها مختلف است:

ج) كف طبقه دوم مسجد الحرام اگر به قدر قامت طواف كننده، پايين تر از نقطه محاذى پشت بام كعبه نباشد، طواف از طبقه دوم صحيح و مجزى نيست ....

د) چنانچه احراز شود كه طبقه دوم بالاتر از كعبه است، طواف از بالا كفايت نمى كند ....


1- صاحب اين فتوا طواف از بيرون مقام را در صحن مسجد كافى مى داند؛ ولى با وجود اين، طواف از طبقه بالا را صحيح نمى داند. نك-: مناسك حج با دوازده حاشيه، ص 246

ص: 95

ز) چنانچه كعبه مقدس از طقبه دوم پايين تر نباشد، احتياط واجب آن است كه علاوه بر اينكه در طبقه دوم طواف داده مى شوند، استنابه هم بنمايد.

روشن است كه مفاد پاسخ «ج» اين است كه براى صدق طواف بايد قامت طواف كننده از كعبه بالاتر نباشد و حتّى اگر فقط سر و گردن، هم از كعبه بالاتر باشد، عرفاً طواف صدق نمى كند، ولى مفاد «د» و «ز» اين است كه اگر كف طبقه دوم اندكى پايين تر از پشت بام كعبه يا مساوى آن باشد، طواف صدق مى كند؛ هر چند تمام بدن طائف، بالاتر از پشت بام كعبه باشد؛ چون مفهوم «اگر طبقه دوم بالاتر از كعبه است، طواف از بالا كفايت نمى كند»، اين است كه اگر از طبقه دوم بالاتر نباشد، بلكه مساوى پشت بام كعبه يا اندكى پايين تر باشد، كفايت مى كند.

4. پاسخ «ز» اندكى كاستى دارد؛ زيرا در آن، فقط وظيفه فرضى كه «كعبه مقدس از طبقه دوم پايين تر نباشد» بيان شده است؛ ولى اگر پشت بام كعبه مقدس مساوى با سطح طبقه دوم يا بالاتر باشد، تكليف چيست، به صراحت در اين پاسخ نيامده است؛ هر چند با دقّت مى توان فهميد مراد اين است كه دراين فرض، طواف از طبقه بالا كفايت مى كند.

پاسخ «ه-» دقيق است؛ چون فرض بر دوش گرفتن هم در آن ذكر شده كه در صورت امكانِ آن، مقدّم بر نيابت است، و از آنجا كه در سؤال، عدم امكان بر دوش گرفتن، به طور قطع نيامده، بلكه به صورت احتمال و فرض ذكر شده است، براى وضوح بيشتر پاسخ و دفع هر گونه توهّم، بهتر بود در پاسخها ذكر مى شد. پاسخ «ج» و «ح» نيز از اين جهت مانند «ه-» است.

به هر حال، با فرض عدم امكانِ بر دوش گرفتن، پاسخ «ب» محتاطانه ترين پاسخ است و تا هنگامى كه تكليف صدق عرفى طواف از طبقه بالا روشن نشود، مناسب ترين، جامع ترين و محتاطانه ترين پاسخ اين است كه «با عدم امكانِ بر دوش گرفتن، معذور، هم نايب بگيرد تا در مطاف طواف كند، و هم خودش از طبقه بالا طواف كند».

ص: 96

در پاره اى از پاسخها برخى مسامحات جزئى ديده مى شود كه به ذكر يك نمونه بسنده مى كنيم: در پاسخ «ب» آمده است: «نايب هم برايشان بگيرند» در حالى كه شخص معذور از طواف، خودش بايد نايب بگيرد، نه اينكه «برايشان بگيرند»؛ چون از طواف معذور است، نه از نايب گرفتن.

5. چنان كه ملاحظه شد، با وضع فعلى، اختلاف است كه آيا بر طواف از طبقه بالا عرفاً «طواف كعبه» صدق مى كند يا نه. لازمه برخى پاسخها اين است كه «به طور حتم صدق مى كند»؛ مانند «الف» و «ط» و لازمه برخى اينكه «به طور حتم صدق نمى كند»؛ مانند «ح» و برخى هم مشروط كرده اند به احراز اينكه چيزى از قامت طائف، بالاتر از پشت بام كعبه نباشد؛ مانند «ج» و برخى به احراز اينكه طبقه دوم از كعبه بالاتر نباشد يا كعبه مقدس از طبقه دوم پايين تر باشد؛ مانند: «د» و «ز».

هر چند مشهور است كه تشخيص موضوع با فقيه نيست، بلكه با مكلّف است، اما با چنين وضعى، آيا رواست كه از مكلّف بيچاره كه چه بسا يك بار در عمرش به حج مشرّف شده، بخواهيم صدق عرفى طواف از طبقه بالا يا عدم آن را تشخيص دهد و ...؟ آيا با اين همه امكانات، مسئولان مربوط نمى توانند بررسى و اعلام كنند

ص: 97

كه طبقه دوم از كعبه بالاتر است يا نه؟ تا مثلا در پاسخ به طور واضح گفته شود: «چون طبقه دوم از پشت بام كعبه بالاتر است، بر طواف از طبقه دوم، عرفاً طواف صدق نمى كند» يا به عكس. وقتى در صدق عرفى طواف بين پاسخ دهندگان سه قول است، چگونه از مكلّف بيچاره كه حتّى گاهى در مبدأ و ختم طواف هم اشتباه مى كند و ركن يمانى را ركن «حجرالاسود» مى پندارد، چنين توقّعى داشته باشيم؟

6. جمع بندى و حاصل اين يازده پاسخ، هشت پاسخ ذيل است:

1. كفايت طواف از طبقه بالا: «الف» و «ط».

2. عدم كفايت طواف از طبقه بالا: «ه-» و «ح».

3. به احتياط واجب، جمع بين طواف شخص از طبقه بالا وطواف نايب در صحن: «ب».

4. فتوا به طواف از طبقه دوم، و احتياط واجب در نيابت و طواف نايب در صحن: «و».

5. فتوا به نيابت، و احتياط واجب در طواف خود در طبقه دوم: «ك».

6. فتوا به نيابت، و احتياط مستحب در طواف خود شخص در طبقه دوم: «ه-»، «ز» و يك فرض از فروض «ج».

7. اگر احراز شد كه طبقه دوم، بالاتر از كعبه است، فتوا به نيابت، و در فرض شك، به احتياط واجب، جمع بين طواف از بالا و نيابت: «د».

8. اگر كعبه مقدس از طبقه دوم پايين تر نباشد، به احتياط واجب، جمع بين طواف از بالا و نيابت، و اگر باشد، طواف از بالا لازم نيست: «ز». البته ذيل اين فرض، لازمه پاسخ «ز» است و صريحاً ذكر نشده است.

خلاصه اينكه به اين مسأله، هشت گونه پاسخ داده اند. روشن است كه اگر روحانى كاروان حج بخواهد همه اين پاسخها را به مردم بگويد، كاروان، معركه عظمى مى شود! بنابراين در وضع فعلى، راحت ترين راه براى يقين به برائت ذمّه (على اىّ حال) كه مطابق احتياط است و با فتواى هيچ كس مخالف نيست، اين است كه «در فرض عدم امكان طواف بر دوش ديگرى در مطاف، معذور هم نايب بگيرد، هم خودش از بالا طواف كند».

ص: 98

روحانىِ كاروان با اين پاسخ مى تواند بدون اشاره به اختلافى بودن مسأله و تشتّت افكار زائران، از توابع اختلاف آرا نجات يابد و از سوى ديگر، براى زائر، يقين به برائت ذمّه حاصل مى شود.

گفتنى است رئيس شؤون حرمين شريفين گفته است: كف طبقه دوم مسجدالحرام از سقف كعبه 27 سانتيمتر بالاتر است. (1) بيفزايم كه دوست فاضل و گرامى حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاى محمد جواد فاضل لنكرانى مقاله اى در اين زمينه نوشته اند كه در مجله ميقات حج، شماره 48 چاپ شده است.

شايسته است در اين موضوع و موضوعات مهم ديگر اينگونه مقالات محققانه نوشته شود و آنقدر درباره آنها بحث شود تا ابهامات مسائل زدوده گردد. يا به حداقل برسد. امروز در بسيارى از رشته هاى علمى همين كه معضلى پيش آيد بزرگان آن رشته همه به آن مى پردازند و آنقدر درباره آن پژوهش و بحث و مناقشه مى كنند تا روشن شود و ابهامى در آن نماند يا ابهام آن به حداقل برسد. ولى ما در موضوع رمى جمرات و قربانى و مانند آن از مسائل مهم، جز چند مقاله و كتاب، چيزى تأليف و منتشر نكرده ايم.

همچنين خوب است تشكيلات مسؤول اعضاى بعثه ها براى بهسازى كتابهاى مناسك حج تلاش و اگر مسامحاتى در آنها هست برطرف كنند، مراجع عظام را از تغييرات جغرافيايى مشاعر مقدس و جزئيات مشاكل مناسك با اطّلاع، و روز به روز براى تسهيل آموزش و تدوين مناسك تلاش كنند. روشن است كه اكثر مراجع معظم فرصت تشرف به حج را ندارند و اين بر عهده بعثه هاست كه فضاى حج و مشاكل و مسائل آن را به آنها انتقال دهند.

ششم: يكى از مستحبات وقوف در عرفات

1. در جوامع روايى درباره مستحبّات وقوف به عرفات مى خوانيم:

زرعة عن أبي بصير، عن أبي عبدالله (ع) قال: «إذا أتيت الموقف فاستقبل البيت


1- نك-: با كاروان صفا، ص 331

ص: 99

و سبّح الله مائة مرّة و كبّرالله مائة مرّة ... ثمّ تقرأ عشر آيات من أوّل سورة البقرة، ثمّ تقرأ «قُلْ هُوَ الله أَحَد» ثلاث مرّات، و تقرأ آية الكرسي حتّى تفرغ منها، ثمّ تقرأ آية السخرة .... (1) احتمالًا در يكى از مناسك حج كه پيش از شيخ اعظم انصارى (قدس سره) تأليف شده است، در ترجمه اين حديث، در بخش مستحبّات وقوف به عرفات، تعبير «ده آيه از اوّل سوره بقره» بر اثر اشتباه چاپى، به «دو آيه از اوّل سوره بقره» تبديل شده است و چون گاهى فقهاى بزرگوار در مستحبّات به ادلّه رجوع نمى كنند و تذكّر مى دهند كه به قصد رجا اتيان شود (2)، شيخ انصارى (أفاض الله علينا من بركات أنفاسه الشريفة) در مناسك خود كه از بهترين رساله هاى مناسك حج است و مدتهاى مديد، محور نگارش مناسك و موضوع حاشيه و تعليقه بسيارى از بزرگان بوده است، در اين قسمت، همان تعبير مناسك پيشين را آورده، با اين تفاوت كه متن دو آيه نخست سوره بقره را هم ذكر فرموده است؛ بدين گونه:

و ديگر رو به قبله كن و بگو: «سبحان الله» صد بار، و «الله اكبر» ... صد بار.

پس دو آيه اوّل سوره بقره را بخواند: «بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيم، الم ذلكَ الْكِتَاب لارَيْبَ فِيِه هُدًي لِلْمُتّقينَ الَّذيِنَ يُؤمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَمِمّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ». ديگر «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد» را سه نوبت بخواند و يك بار آية الكرسى و آيه سخره را .... (3) در حالى كه در روايت، «عشر آيات» آمده و تنها بر اثر اشتباه چاپى و مانند آن، «ده» به «دو» تبديل شده است، ولى چنان كه ملاحظه مى شود، به دنبال اين اشتباه چاپى، در مناسك شيخ نصّ دو آيه اوّل سوره بقره هم- لابدّ براى وضوح بيشتر- نقل شده است و از آنجا كه در اين گونه كتب، فقيهان بعدى تحت تأثير كتاب فقيه قبلى هستند- خصوصاً شخصيتى مثل شيخ انصارى (قدس سره)- در بسيارى از مناسك پس از شيخ كه تحت تأثير مناسك وى تأليف شده، اين اشتباه رخ داده است و تنها كسانى كه به روايت مسأله مراجعه كرده اند، از اين اشتباه مصون مانده اند؛ از جمله در مناسك حضرت امام خمينى، آية الله خويى و آية الله گلپايگانى (قدّس الله أسرارهم و أفاض


1- الفقيه، ج 2، ص 322، حديث 1545، چاپ نجف اشرف؛ وسائل الشيعه، ج 13، صص 542- 540، أبواب «احرام الحجّ و الوقوف بعرفة»، باب 14، حديث 4
2- همچنان كه حضرت امام خمينى ره در آغاز مناسك خود گويد: «و چون مستحبّات حج بيش از آن است كه در اين رساله بيان شود، به بيان مقدارى از آنها اكتفا كرده و بقيه را به كتب مفصّله وا مى گذاريم كه به جا آوردن آنها به اميد ثواب، اشكالى ندارد».
3- مناسك حج، شيخ انصارى، همراه با دوازده حاشيه، چاپ قم، 1415 ق./ 1373 ش، اسماعيليان، صص 307- 306 البته در برخى چاپهاى مناسك شيخ، متن دو آيه نيامده و تنها همان تعبير «دو آيه اوّل سوره بقره» ذكر شده است. بنابراين شايد خود شيخ متن دو آيه را ذكر نكرده و بعدها براى تسهيل امر، در برخى چاپها دو آيه را افزوده اند. در اين صورت، نمى شود اين اشتباه را به شيخ نسبت داد، مگر اينكه در برخى مناسك پيش از وى، «دو آيه» به جاى «ده آيه» ذكر شده باشد. البته بعد از قدرى فحص، به مناسكى فارسى پيش از مناسك شيخ دست نيافتم.

ص: 100

علينا من بركات أنفاسهم) اين اشتباه رخ نداده و اين سه بزرگوار تصريح كرده اند كه «از اوّل سوره بقره ده آيه بخواند»، ولى در بسيارى از مناسك تحت تأثير مناسك شيخ، همان اشتباه تكرار شده است؛ از جمله:

الف) مناسك حج، از مرحوم آية الله سيد محمد تقى خوانسارى، ص 83 (چاپ تهران، بوذرجمهرى، 1366 ق.).

ب) مناسك حج، از مرحوم علّامه شعرانى، ص 75 (چاپ تهران، اسلاميه، 1386 ق.). البته ظاهراً بخش مستحبّات اين مناسك، تأليف خود علّامه شعرانى نيست. (1) ج) مناسك حج جامع، مشتمل بر فتاواى نه نفر از مراجع، ص 149، تأليف شيخ عباس مغيثى مرندى، (چاپ شوال 1386 ق./ 1345 ش).

د) مصباح الناسكين و مشكاة الحاجّ و المعتمرين، از مرحوم آية الله مرعشى نجفى، ص 124 (چاپ 1396 ق.).

ه-) مناسك حج، از مرحوم آية الله شيخ محمد على اراكى، ص 95 (چاپ قم، 1370 ش).

و) مناسك حج، از مرحوم آية الله سيد عبدالأعلى سبزوارى، ص 130 (چاپ قم، دارالكتاب 1371 ش).

ز) مناسك حج، از مرحوم آية الله ميرزا على غروى تبريزى، ص 192 (چاپ دفتر معظّم له، 1374 ش).

ح) مناسك حج، از آية الله سيد محمّد مهدى حسينى اشكورى، ص 129 (بى جا، بى نا، چاپ 1413 ق.).

ط) مناسك حج، از آية الله سيد عزّالدين حسينى زنجانى، ص 91، (چاپ 1374 ش).

در همه اين مناسكها بجز مناسك آيت الله سيد محمد تقى خوانسارى، متن دو آيه اوّل سوره بقره هم مانند مناسك شيخ، درج شده است.


1- زيرا ايشان در مقدّمه فرموده اند: «از ذكر فروع نادر و مستحبّات احتراز جستم» و پيش از بخش دوم كه مشتمل بر مستحبّات است، تاريخ ختم تأليف مناسك، شوال 1386 ق .. ديده مى شود.

ص: 101

اينها همه بر اثر مراجعه نكردن به ادلّه مستحبّات است كه معمولا اتفاق مى افتد، جالب اين كه در سال پيش، مناسك شيخ با بيش از بيست حاشيه چاپ شد و اين اشتباه را كسى متذكّر نشد، فقط يكى از محشّين نوشته اند: «در بعضى از آثار، ده آيه آمده است» كه معلوم است به اشتباه متفطّن نشده اند.

*** هفتم: حج گزارى بدون پرداخت خمس

در مناسك حج امام خمينى (قدس سره) كه با دوازده حاشيه چاپ شده است، مى خوانيم:

سؤال: شخصى بدون اينكه خمس مال خود را بپردازد، به حج رفته است و الآن مى خواهد بپردازد، آيا حج او صحيح است يا خير؟

جواب: اگر لباس احرام و قربانى با پول غير مخمّس نبوده، عمل او اشكال ندارد .... (1) در اين مسأله برخى از مراجع معظّم فرموده اند: «اگر همان طور كه متعارف است، به ذمّه خريده باشد حجّش صحيح است».

آية الله اراكى هم گويند: «چون حق اين است كه اشاعه نيست، پس آنچه با آن پول تهيه كرده است، مالك شده، طواف و قربانى او صحيح است». (2) قطع نظر از اين دو مبنا، مفهوم پاسخ فوق اين است كه «اگر لباس احرام و قربانى با پول مخمّس يا غير متعلّق خمس تهيه شده، حجّ او صحيح است»، در حالى كه شرط صحّت حجّ، آن است كه هم طواف عمره تمتّع و هم طواف حج تمتّع و هم نماز طواف، با لباس مباح انجام شود (3) و چون معمولا طواف حجّ تمتّع و نماز آن با لباس احرام انجام نمى شود، بلكه با لباسهاى معمولى انجام مى شود- چون پيش از آن، حجّاج از احرام خارج شده اند، مگر كسانى كه اعمال مكّه را پيش از وقوفين انجام مى دهند- جواب دقيق، آن است كه «علاوه بر لباس احرام و قربانى، لباسى كه با آن طواف مى كنند و نماز طواف مى گزارند نيز بايد با مال حلال تهيه شده باشد».

علاوه بر اين، گاهى طواف عمره تمتّع و نماز آن نيز با لباس معمولى- نه لباس


1- مناسك حج، ص 521، مسأله 1350. نيز نك-: مسأله 1351
2- مناسك حج، ص 277، مسأله 667. حواشى مراجع مذكور ذيل مسأله مشابهى است، ولى در آنچه مقصود ما از بيان اين نكته است، تأثيرى ندارد.
3- مناسك حج، ص 240، مسأله 573؛ توضيح المسائل امام خمينى، ص 132، مسأله 820: «اگر با عين پولى كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد، نماز خواندن در آن لباس باطل است و همچنين است اگر به ذمّه بخرد و در موقع معامله، قصدش اين باشد كه از پولى كه خمس يا زكاتش را نداده بدهد».

ص: 102

احرام- انجام مى شود و صحيح است؛ مثل مواردى كه پس از تقصير عمره تمتّع معلوم شود طواف و نماز آن به جهتى باطل بوده است كه در اين صورت، براى اعاده طواف و نماز آن پوشيدن لباس احرام لازم نيست و احرام با لباس معمولى كافى است. (1) نيز در صورتى كه كسى به نيابت از ديگرى طواف عمره تمتّع يا طواف عمره مفرده انجام دهد، پوشيدن جامه احرام لازم نيست. (2) همچنين در فرضى كه محرم- جهلا يا عمداً- حوله هاى احرام را كنار بگذارد و با لباس دوخته طواف و سعى انجام دهد، عملش صحيح است. (3) آية الله خويى (رحمة الله) نيز فرموده اند:

- «بر مستطيع لازم نيست كه حتماً از مال خود به حج برود، پس هرگاه به گدايى يا با مال ديگرى حج كند، كافى است. بلى، اگر جامه هاى احرام يا پول قربانى اش غصبى باشد، كافى نخواهد بود.» (4)- «هرگاه جامه هاى احرام يا پول قربانى اش از مالى باشد كه حق به او تعلّق گرفته، حجّش صحيح نخواهد بود.» (5) اشكال فوق بر اين سخن نيز وارد است؛ يعنى علاوه بر جامه احرام و پول قربانى «لباسى كه با آن طواف مى كند» نيز بايد حلال باشد و متعلّق حق ديگرى نباشد.

ممكن است در پاسخ اين اشكال گفته شود: اينجا درصدد بيان چيزى بوده اند كه ويژه حج است و آن، قربانى و لباس احرام است و معلوم است كه ساير لباسها بايد مباح باشد، ولى اوّلا، اين پاسخ؛ از سؤال و جواب آغاز اين بحث، رفع اشكال نمى كند و ثانياً، اين جهت، چندان واضح نيست كه مراجعه كنندگان به مناسك بفهمند، بلكه اين دقّت نظر، ويژه خواصّ اهل فن است و رساله و مناسك، سزاوار است به گونه اى باشدكه مراجعه كننده به سهولت، مقصود را دريابد.

هشتم: محرمات احرام

در بيان محرّمات احرام و تعداد آنها در بسيارى از مناسك حج، نوعى تداخل و عدم ضبط دقيق ديده مى شود؛ مثلا حضرت امام خمينى (قدس سره) دومين عمل محرّم از


1- نك-: مناسك امام خمينى، ص 293، مسأله 705، چاپ مشعر، 1382
2- نك-: همان، ص 309، مسأله 749
3- نك-: همان، ص 310، مسأله 752
4- مناسك حج، چاپ پانزدهم، 1396 ق.، ص 20، مسأله 30
5- همان، ص 24، مسأله 36

ص: 103

محرّمات احرام را «جماع با زن، بوسيدن، دست زدن يا تماس و نگاه با شهوت، بلكه هر نحو لذّت بردن و تمتّع» دانسته اند. (1) يعنى همه اين امور را ذيل يك عنوان آورده اند؛ همچنان كه حرمت شكار و همه فروع آن را يك عمل محرّم از محرّمات احرام قلمداد كرده اند (2) و از اين جهت، يكنواختى در تعداد رعايت شده است، ولى مرحوم آية الله خويى (رحمة الله)، مورد نخست را چهار امر محرّم به حساب آورده اند و مورد دوم را يك امر؛ يعنى در بيان تروك احرام فرموده اند: «1. شكار حيوان صحرايى؛ 2. نزديكى با زنان؛ 3. بوسيدن زن؛ دست زدن به زن؛ نگاه كردن به زن و ملاعبه با او». (3) بنابر اين تفصيل، شكار را هم بايد چند عنوان محرّم قلمداد مى كردند؛ چون آنچه محرّم است و ايشان ذيل عنوان «شكار حيوان صحرايى» به حرمتش تصريح كرده اند، عبارت است از:

1. شكار؛ 2. كمك به ديگرى در شكار (چه ديگرى محرم باشد، چه مُحِلّ)؛ 3. نگهدارى شكار يا به دست گرفتن آن در حال احرام (هر چند شكار كردنش پيش از احرام باشد)؛ 4. خوردن گوشت شكار (هر چند شكاركننده، مُحِلّ باشد). (4) به نظر مى رسد تعبير و شمارش قدما در اين موضوع، دقيقتر است كه براى مثال، تعبيرات علّامه حلّى، شهيد اوّل و شهيد ثانى را به ترتيب ذكر مى كنيم:

- «يجب على المحرم اجتناب صيد الْبَرِّ ... أكلا و ذبحاً، واصطياداً، و إشارةً، و دلالةً، وإغلاقاً و إمساكاً.

و النساء وطئاً، و عقداً له و لغيره و شهادةً عليه و إقامةً، و تقبيلا و نظراً بشهوة». (5)- «أمّا التروك المحرّمة فثلاثون: ... و النساء بكلّ استمتاع حتّى العقد.» (6)- «... صيد البرّ ... اصطياداً و أكلا و ذبحاً و دلالةً و إغلاقاً، مباشرةً و تسبيباً ولو بإعارة الآلة. والاستمتاع بالجماع و مقدّماته حتّى العقد». (7)


1- مناسك حج، ص 161. البته تعبير مناسك آية الله بهجت ص 94 در عنوان مسأله در اينجا مناسب تر و بهتر است: «2. امور زناشويى».
2- مناسك حج، ص 158
3- مناسك حج، ص 115، «تروك احرام» و ص 129، مسأله 239
4- مناسك حج، صص 117 و 118، مسأله 201- 200
5- غاية المراد وحاشية الارشاد، ج 1، ص 395
6- اللمعة الدمشقيه، ص 69
7- رسائل الشهيد الثانى، ج 1، ص 367، رساله مناسك الحج و العمرة، ص 14

ص: 104

اشكال ديگر به تعبير مرحوم آية الله خويى اينكه ايشان «نگاه كردن به زن و ملاعبه با او» را يك عنوان شمرده اند، در حالى كه نگاه، غير از ملاعبه است و به مبناى ايشان مبنى بر تفصيل و جدا كردن اين امور، بايد دو عنوان محسوب مى شد.

اشكال ديگر اينكه تعبيرات «نگاه كردن به زن، دست زدن به زن» و مانند آن در سخن ايشان، موهم اين است كه اين امور فقط بر مردان حرام است، درحالى كه بر زنان نيز حرام است و مسأله طرفينى است و عنوان مسأله بايد طورى اتّخاذ شود كه موهم خلاف نباشد.

البته اين اشكال به تعبير علّامه در ارشاد و شهيد در لمعه: «والنساء وطئاً، و عقداً و ...»؛ «والنساء بكلّ استمتاع حتّى العقد» نيز وارد است، ولى به تعبير شهيد ثانى: «والاستمتاع بالجماع و مقدّماته حتّى العقد» و به تعبير برخى از معاصران (1) «امور زناشويى» وارد نيست.

تعبير اخير، علاوه بر اينكه عامّ و سليم از اين اشكال است، از جهت كنايى و محترمانه بودن هم ستودنى است. سزاوار است مانند قرآن كريم، از اين امور در مناسك حج و رسائل عمليه هم تا آنجا كه به فهم مطلب ضررى نرساند، با تعابير كنايى ياد شود. (2) همچنين مرحوم آية الله خويى و من تبعه و امام خمينى، يكى از محرّمات احرام را به ترتيب، «استعمال بوى خوش» و «استعمال عطريات» دانسته اند، ولى ذيل همين عنوان فرموده اند:

«بر محرم حرام است كه بينى خود را از بوى بد بگيرد. بلى تند رفتن از جهت خلاص از بوى بد عيبى ندارد.» (3) «اقوى حرمت گرفتن دماغ است از بوى بد، لكن فرار كردن از بوى بد به تند رفتن، عيب ندارد.» (4) در حالى كه حرمت استعمال بوى خوش و حرمت گرفتن بينى از بوى بد، دو عنوان محرّم است، نه يك عنوان.


1- آية الله بهجت، مناسك حج، ص 94، چاپ جديد.
2- سزاوار است رسائل عمليه و مناسك حج، علاوه بر جهات محتوايى و تبويب، از نظر زبانى و ادبى هم ويرايش و اصلاح شود و با بهترين ادبيات و لحن باشد. هنوز در برخى مناسكها امثال اين تعبير ديده مى شود: «جايز است سر را خود انسان بتراشد يا به سلمانى بدهد»؛ «رو به قبله بودن در حال قطع اوداج اربعه كافى است».
3- آية الله خويى، مناسك حج، ص 134، مسأله 241
4- امام خمينى قدس سره مناسك حج، ص 172، مسأله 341

ص: 105

نيز آية الله خويى در شمارش محرّمات احرام، ذيل عنوان «9. پوشيدن لباس دوخته بر مردان» فرموده اند:

«پوشيدن لباس دوخته، هر طور باشد، براى زنان عيبى ندارد، مگر دستكش كه آن را نپوشند.» (1) پيداست كه حرمت پوشيدن دستكش براى زنان، عنوان مستقلّى است و ربطى به «پوشيدن لباس دوخته بر مردان» ندارد.

همچنين در شمارش محرّمات احرام، ذيل عنوان «16. زينت نمودن» نوشته اند:

«پوشيدن زيور براى زينت بر بانوان محرم حرام است و زيورى كه پيش از احرام، عادت به پوشيدن داشته، مستثنى است و مى تواند او [آن] را بپوشد، ولى نبايد او [آن] را به شوهر خود و ديگر مردان نشان دهد.» (2) هويداست كه «إظهار الزينة للزوج و لغيره من الرّجال» عنوان مستقلى غير از «پوشيدن زيور» است. همين ايراد، عيناً به مناسك حج حضرت امام خمينى نيز وارد است. (3) در اينجا تعابير قدما دقيق تر است؛ مثلا علّامه و شهيدين در شمارش محرّمات احرام گويند: «و الحلى غيرالمعتاد للنساء، و إظهار المعتاد للزوج» (4)، «و لبس المرأة ما لم تعتده من الحلى؛ و إظهار المعتاد للزوج» (5)، «و لبس ما لم تعتده من الحلى، و ما اعتادته بقصد الزينة لابدونها؛ لكن يحرم عليها إظهاره للزوج». (6) توضيح اينكه برخى از قدما مانند شهيد، چنان كه گذشت، تروك احرام را سى مورد دانسته اند و آنها را از يكديگر تفكيك كرده اند و برخى معاصران، 25 يا 24 مورد دانسته اند و دو يا چند عنوان را ذيل يك عنوان درج كرده اند كه دقيق نيست. البته در مواردى، قدما هم چند امر را ذيل يك عنوان آورده اند، ولى تعبيرشان دقيق است؛ مثلا تعابير علّامه در ارشاد كه گذشت، انصافاً دقيق است:

«... صيد البَرِّ ... أكلا، و ذبحاً، و اصطياداً، و اشارةً، و دلالةً، و إغلاقاً و إمساكاً و النساء وطئاً، و عقداً له و لغيره و شهادةً عليه و إقامةً، و تقبيلا و نظراً بشهوة». (7)


1- مناسك حج، ص 136، مسأله 244
2- مناسك حج، ص 142، مسأله 256
3- مناسك حج، ص 187، مسأله 393
4- غاية المراد و حاشية الارشاد، ج 1، ص 397
5- اللمعة الدمشقيه، ص 69
6- رسائل الشهيد الثانى، ج 1، ص 367؛ رساله مناسك الحج و العمره، ص 15
7- غاية المراد و حاشية الارشاد، ج 1، ص 395

ص: 106

ولى مرحوم آية الله خويى (رحمة الله) و من تبعه صيد را با همه مسائل وابسته اش يك عنوان و نساء، يعنى آميزش و مانند آن را- چنان كه گذشت- چهار عنوان دانسته كه اين دوگانگى، وجهى ندارد. علاوه بر اينكه عنوان «صيد» در كلام علامه و مانند آن، كلّى است و همه محرّماتى را كه ذيل آن ذكر شده، شامل مى شود، ولى عنوان در كلام آية الله خويى به گونه اى است كه شامل محرّمات ذيل آن نمى شود؛ زيرا در عنوان محرّم نخست فرموده اند: «1. شكار حيوان صحرايى» و پيداست كه اين عنوان، شامل اكل، امساك و مانند آن نمى شود؛ بر خلاف تعبير «شكار/ صيد» در سخن علّامه كه شامل همه موارد؛ يعنى اصطياد، ذبح، أكل و ... مى شود.

نهم: عدم محاذات جدّه با ميقات

مسأله محاذات يا عدم محاذات جدّه با ميقات يكى از مسائلى است كه كارشناسان بايد تكليف آن را مشخص و معيّن كنند و اختلاف در آن به هيچ وجه شايسته نيست. در مناسك برخى از مراجع معاصر مى خوانيم:

«كسانى كه با هواپيما به حج مى روند و مى خواهند بعد از حج به مدينه مشرف شوند، احتياط آن است كه بدون احرام بروند جدّه، و از اهل اطلاع مورد اعتماد تحقيق كنند، اگر جدّه يا حده معلوم شد محاذى با يكى از ميقاتهاست از آنجا محرم شوند و الّا بروند به ميقات ديگر مثل جحفه و از آنجا محرم شوند ....»

محاذات يا عدم محاذات جدّه با يكى از مواقيت- به نظر بسيارى از فقيهان- موضوع حكم است و نبايد توقع داشت حاجى- كه از همه جا بى خبر است- تحقيق كند كه آيا جدّه محاذى ميقات است يا نه و ابهام و ترديد در آن با اينهمه امكانات و وسائل فعلى سزاوار نيست. برخى از فقيهان ديگر در اين زمينه نوشته اند:

- «محاذات جدّه با يكى از مواقيت ثابت نيست، بلكه اطمينان به عدم محاذات آن است، پس احرام از جدّه مجزى نيست و بر حاجى لازم است قبل از رسيدن به جده نذر احرام نموده و از محل نذر احرام ببندد ...» (1)- «با ملاحظه نقشه هاى جغرافيايى، نقطه محاذى جحفه، در جنوب شرقى جدّه واقع


1- مناسك حج با 12 حاشيه، صص 119- 118، مسأله 212

ص: 107

است و لذا با نذر مى شود در فرودگاه جدّه احرام بست؛ زيرا قبل از ميقات واقع است.»

- «محاذات جدّه با هيچ يك از ميقاتها ثابت نيست. بنابر اين بايد يا به ميقات يا محاذات ميقات برود.» (1)- «جدّه نه ميقات است نه محاذى ميقات، لذا احوط آن است كه با نذر از آنجا محرم شود.» (2) ظاهراً منشأ اختلاف فتواى علما در اين زمينه، مشخص نبودن وضع موضوع حكم، يعنى محاذات يا عدم محاذات جدّه با ميقات است، (3) كه با اين همه وسايل موجود، ابهام در آن به هيچ وجه شايسته نيست. البته اگر در معنى كلمه «محاذات» اختلاف باشد و بر اثر آن در محاذى بودن جدّه اختلاف شود، سخن ديگرى است و چنين اشكالى وارد نخواهد بود.

پى نوشت ها:


1- همان.
2- همان، ص 199، ذيل مسأله 443
3- برخى از فقيهان نيز مانند آية الله خوئى رحمة الله مى فرمايند: «احرام از جدّه حتى بر فرض محاذى بودن آن با ميقات مجزى نيست ...» حاشيه مناسك حج، ص 118، ذيل مسأله 212. بعضى از فقيهان هم معتقدند احرام از جدّه- چه محاذى باشد و چه نباشد- براى كسانى كه از ميقات و نزديك آن عبور نمى كنند، صحيح است: «يصحّ الإحرام من جدّة لمن لايمرّ على أحد المواقيت أو بالقرب منه». و هو الأقرب إلى الصواب.

ص: 108

ص: 109

ص: 110

ص: 111

ص: 112

ص: 113

تاريخ و رجال

داستانى دروغين در باره پيامبر اعظم (ص)

ص: 114

محمد صادق نجمى

دروغ

مطالعه و بررسىِ منابع حديثى و تاريخى و دقت در بعضى حوادث و جريان هاى زندگى پيامبر خدا (ص)، گوياى اين حقيقت تلخ است كه درباره آن حضرت دروغ سازى و شايعه پردازى بسيار به وقوع پيوسته و از دوران حيات آن حضرت آغاز شده است؛ زيرا در دوران زندگى پيامبر (ص) افرادى بودند كه در اثر حبّ و بغض و دوستى و دشمنى و اغراض مختلف، دروغ هايى مى ساختند و مطالب خلاف و بى اساس را در مورد آن حضرت، ميان جامعه منتشر مى كردند، تا جايى كه حضرت رسول (ص) در بالاى منبر به گونه اى آشكار، مردم را از وجود چنين دروغ سازانى آگاه كرد و آنان را از عواقب اين عمل ناشايست برحذر ساخت و فرمود

: «لا تكذبوا علىّ و من كذب علىّ فيلج النار» (1)؛

«مردم بر من دروغ نبنديد و هر كس بر من دروغ ببندد جايگاهش آتش است.»

و در ضمن خطبه ديگر فرمود:

«أيّها النّاس قد كثرت على الكذابة فمن كذب علىّ متعمداً فليتبوّأ مقعده من النار»

؛ (2) «مردم! دروغ گويان از زبان من زياد شده اند ...»

و آنگاه كه سليم بن قيس از اميرمؤمنان (ع) درباره صحّت و سقم احاديثى كه در دست مردم است پرسيد، حضرت در پاسخ وى فرمود:


1- صحيح بخارى، ح 1، باب اثم من كذب مع النبى؛ تحف العقول، ص 5
2- كافى، ج 1، ص 62 بركت الفضل، ج 1، ص 211 شرح ابن ابى الحديد، ج 11، ص 38؛ تحف العقول، ص 193

ص: 115

«إنّ فى أيدى الناسِ حقاً و باطلًا، وصدقاً وكذباً، و ناسخاً ومنسوخاً، ومحكماً ومتشابهاً، وحفظاً و وهماً ولقد كذب على رسول الله على عهده ...»؛ «در ميان حديث هايى كه در دست مردم است؛ حق باطل، راست دروغ، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و حقايق و اوهام به هم در آميخته است، حتى در دوران حيات پيامبر خدا نيز مطالبى را به دروغ به او نسبت مى دادند ...»

اغراض و انگيزه هاى جعل و دروغ، پس از ارتحال پيامبر اسلام، رو به فزونى گذاشت و به موازات فاصله مردم از دوران زندگى پيامبر (ص) علل و انگيزه هاى دروغ سازى و شايعه پردازى درباره آن حضرت بيشتر گرديد. دوران پيش از نبوت پيامبر گرامى، چگونگى آغاز وحى و معاشرتش با همسرانش و خلاصه تمام جوانب زندگى آن بزرگوار طبق آمال و اهداف و بر اساس سياست هاى روز رنگ آميزى شد. هر كس براى مقصود و هدف خاصى كه داشت، از زندگى آن حضرت مايه گرفت و به صورت حديث (گفتار) و يا سيره (رفتار عملى) پيامبر نقل گرديد و به آن حضرت نسبت داده شد و اين وضع در دوران معاويه شكل اساسى تر و خطرناك ترى به خود گرفت كه بحث مفصلى را مى طلبد.

ص: 116

اين احاديث ساختگى، دست به دست مى گشت تا اين كه به كتاب ها راه يافت و در لابه لاى متون احاديث صحاح و مسانيد اهل سنت جاى گرفت. در پيشاپيش همه كتاب هاى حديث و صحيح ترين منابع حديثى و مورد اعتمادترين كتاب هاى روايىِ؛ صحيح بخارى، صحيح مسلم و صحاح چهارگانه ديگر، معرفى و به ساير كتاب هاى حديث و تاريخ و تفسير از اين منابع، منتقل گرديد و نويسندگان و مؤلفان اين كتاب ها، بدون نقد و بررسى، اين مطالب ساختگى را به عنوان حديث پيامبرخدا و تاريخ و سيره آن حضرت، در اختيار مسلمانان قرار دادند و گاهى همين مطالب بى اساس، از رواج بيشترى برخوردار شد و حديث هاى صحيح و مطالب واقعى تحت الشعاع قرار گرفت و به فراموشى سپرده شد.

داستان لدود (1)

يكى از داستان هاى ساختگى و حديث هاى جعلى، كه در منابع اوليه اهل سنت نقل گرديده، حديث «لدود» است.

خلاصه اين افسانه، كه از عايشه نقل گرديده، اين است كه:

در روزهاى آخر عمر پيامبر اسلام و در دوران شدّت مريضى اش، كه در حال اغما به سر مى برد، با صلاحديد همسران حضرت و كسانى كه در منزل حضور داشتند، معجون و دواى تلخى، كه به افرادِ مبتلا به سينه پهلو داده مى شد، به دهان پيامبر ريختند و پيامبر خدا در آن حال اشاره كرد كه دوا را به دهانش نريزند.

عايشه مى افزايد: ما فكر كرديم امتناع پيامبر از خوردن دارو، بدان جهت است كه هر مريضى از خوردن دوا كراهت دارد و امتناع مى ورزد و لذا به امتناع و اشاره آن حضرت ترتيب اثر نداديم و دوا را به دهانش ريختيم. چون پيامبر به هوش آمد و تلخى دوا را در دهانش احساس كرد و متوجه شد كه به دهانش دارو ريخته شده، سوگند ياد كرد كه: بايد به مجازات اين عمل، در برابر چشمانم، به دهان تمام كسانى كه در مجلس حضور دارند، به جز عباس، از آن دارو ريخته شود و طبق


1- لدود معجون و داروى تلخ بدمزه اى بود كه به مريض ها خورانده مى شد.

ص: 117

دستور اكيد و سوگند پيامبر، دارو به دهان يكايك حضار، به جز عباس، ريخته شد تا نوبت به همسران پيامبر رسيد. از ميان آنان، ميمونه اصرار كرد كه من روزه هستم، ولى به گفتار وى اعتنا نكردند؛ زيرا پيامبر بر اين امر تأكيد و سوگند ياد كرده و كسى را به جز عباس استثنا ننموده بود.

متن حديث، كه به صورت خلاصه در صحيح بخارى و صحيح مسلم، از عايشه نقل شده، چنين است:

«قالت عائشة: لددناه فى مرضه فجعل يشير إلينا أن لا تلدّونى فقلنا كراهية المريض للدواء، فلمّا أفاق قال أ لم أنهكم أن تلدّونى؟ قلنا كراهيّة المريض للدواء، فقال: لا يبقى فى البيت أحدٌ إلّا لدّ و أنا أنظر إلّا العباس، فانّه لم يشهدكم» (1) در حديث ديگرى كه ابن ابى الحديد باز از عايشه نقل كرده، آمده است: «فلقد لدّت ميمونة و إنّها لصائمة لقسم رسول الله عقوبة لهم بما صنعوا». (2) از آنجا كه بررسى همه حديث هاى مربوط به اين داستان ساختگى، از نظر متن و سند با وضع اين مقاله كوتاه سازگار نيست، تنها به بعضى از نكاتى كه در متن اين حديث ها وجود دارند، بسنده مى كنيم:

در مرحله نخست، آنچه در متن اين حديث ها جلب توجه مى كند و ساختگى بودن اين داستان را، حتى براى كسانى كه پيامبر (ص) را معصوم و مصون از خطا و كارهاى لغو نمى دانند، تأييد مى كنند كه در مفهوم اين حديث ها تناقض و تضاد وجود داردكه، سه مورد از اين تناقض ها را توضيح مى دهيم:

1. پيامبر خدا (ص) در چه زمانى متوجه ريختن دوا به دهانش شد؟ آنچه در متن بيشتر اين احاديث تصريح شده، اين است كه پيامبر خدا پس از آن كه به هوش آمد و تلخى و اثر دارو را در كام خويش احساس كرد، متوجه شد كه به دهان وى دارو ريخته اند؛ «وافاق فعرف أنّه قد لدّ و وجد أثر اللّدود.» (3) ولى بنا به مضمون همان حديثى كه در آغاز بحث، از صحيحين آورديم، پيامبر خدا (ص) متوجه بود و با ايماء و اشاره، از اين عمل نهى مى كرد؛ «فجعل يشير إلينا أن


1- صحيح بخارى 6/ باب كتاب النبى الى كسرى و قيصر و 7 كتاب الطب باب اللدود و 9 كتاب الديات و صحيح مسلم 7 كتاب السلام باب كراهية التداوى باللدود سنن ترمذى 3، ص 265
2- شرح نهج البلاغه: ص 13، ص 32
3- مسند احمد ح 6، ص 118

ص: 118

لا تلدونى فلما أفاق، قال أ لم أنهكم أن تلدونى».

2. موفعيت عباس در اين جريان: بنا به مضمون حديثى كه ترمذى و بعضى علماى اهل سنت نقل كرده اند، عباس عموى پيامبرخدا (ص) از همان افرادى بود كه به دهان پيامبر دوا ريختند. «رده العباس و أصحابه» (1) ولى به نقل ابن ابى الحديد، از عايشه، عباس با اين كه در مجلس حضور داشت اما از دوا ريختن به دهان حضرت رسول امتناع ورزيد «فاجمعوا على ان يلدوه فقال العباس لا الده ...» (2) در حالى كه بنا به مضمون حديثى كه از صحيحين نقل آورديم، عباس در اصل جريان حضور نداشته بلكه بعداً وارد شده است؛ «إلا العباس فانّه لم يشهدكم». (3) 3. چه كسانى مشمول مجازات گرديدند: بنا به نقل احمد بن حنبل، به همه صحابه، كه در آن جريان حضور داشتند، دوا داده شد تا نوبت به همسران آن حضرت رسيد ولى بنا به مضمون حديث ديگرى كه باز احمدبن حنبل نقل كرده، به جز همسران پيامبر شخص ديگرى در آن موضوع و در آن جلسه شركت نداشت و دوا نيز تنها به همسران پيامبر خورانده شد.

«عن العباس إنه دخل على رسول الله وعنده أزواجه فاستترن منه إلّا ميمونه فقال (ص) لا يبقى فى البيت أحد شهد للد إلّا لُدّ»: عباس گويد: وارد حجره پيامبر شدم و همسران آن حضرت در كنارش بودند. با ديدن من، حجاب به سر كردند، جز ميمونه. پس پيامبر فرمود: در خانه كسى باقى نماند كه شاهد دوا خوردن من بوده است، مگر اين كه به دهان او هم دوا ريخته شود.

آيا صدور چنين حكمى با مقام نبوت سازگار است؟

گذشته از اين تضاد و تناقض سه گانه در متن اين داستان، كه دليل بر جعل و ساختگى بودن آن مى باشد، در زمينه اين افسانه ساختگى، اين سؤال مطرح است كه: آيا اصلًا صدور چنين حكم خنده دار و دستور چنين مجازات مخالف عقل و وجدان، از سوى رسول الله، با مقام نبوت و شخصيت شاخص رسول اعظم و پيامبر خاتم متناسب است؟! زيرا در ظاهر، مضمون همه اين حديث ها و مفهوم صريح بعضى از


1- سنن ترمذى 3، ص 265 فائق زخمشرى، ج 3، ص 313
2- شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 31
3- مسند احمد 1، ص 290

ص: 119

آن ها اين است كه دستور اكيد و سوگند پيامبر خدا در مورد دوا خوردن تمام افراد حاضر در مجلس، به عنوان عمل متقابل و مجازات اقدام آنان صورت گرفته است؛ «يقسم رسول الله عقوبة لهم بما صنعوا» (1) در صورتى كه اولًا- همان گونه كه اشاره شد، بنا به مضمون بخش مهم اين حديث ها، پس از آن كه پيامبر خدا به هوش آمد، متوجه شد كه به دهان او دوا ريخته شده، بنابراين، از ناحيه آن حضرت، كه در حال بيهوشى به سر مى برد، نهى وجود نداشته تا مخالفتى صورت پذيرد و متخلّفان مجازات شوند.

ثانياً- اگر در اين رابطه مفهوم همان حديث را بپذيريم كه آن حضرت قبلًا متوجه جريان بود و با ايما و اشاره آنان را نهى ميكرد و از خوردن دارو امتناع ورزيد، باز هم نمى توان چنين مخالفتى را جرم قابل مجازات به حساب آورد؛ زيرا اين مخالفت، بر اساس توجيهى از سوى عاملين بوده كه معمولًا هر مريض از خوردن داروى تلخ، امتناع مى ورزد.

و ثالثاً- اگر فرض كنيم كه همه حضار مجلس، طرف مشورت و با اصل موضوع موافق بوده اند، اما مسلّم است كه همه زنان در انجام دادن اين عمل شركت و مباشرت مستقيم نداشته اند. بنابراين، مجازات همه حضار چرا؟ و چرا همه حاضران، به جرم عمل يك يا دو نفر مجازات شوند، در صورتى كه طبق قانون اسلام و قانون عقل نمى توان كسى را به جرم شخص ديگر مسؤول دانست؛ «ولا تزر وازرة وزر اخرى» و آيا اين حكم مانند آن نيست كه در مقام قصاص عده اى را به جرم راضى بودن به قتل كسى، مانند شخص قاتل، محكوم به قصاص نمايند؟! و آيا هيچ شخص عاقلى به خود اجازه مى دهد افرادى را در برابر عملى كه آن را وظيفه اسلامى و انسانى خود و راه نجات وجود پيامبر و معالجه او مى دانند، به جاى تقدير و تشكّر از عمل آنان مجازات كنند؟! كجا رسد به مقام ارجمند رسالت و خاتم نبوت، كه طبق نقل ابن حجر، آن حضرت در تمام دوران زندگى اش، حتى نسبت به حقوق شخصى و مسلّم خويش با هيچ كس و حتى با دشمنانش به مقام انتقام و مجازات برنيامد و با


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 32

ص: 120

همه آنان، با عفو و اغماض رفتار نمود (1) و در فتح مكه چون با سرسخت ترين دشمنانش مواجه گرديد، فرمود: «إذهبوا أنتم الطلقاء».

انگيزه جعل اين داستان:

در مورد جعل حديث «لدود» كه وهنى است به ساحت مقدس رسالت و بهانه و دست آويزى است در دست مخالفان اسلام، گرچه ممكن است انگيزه هاى متعدّد وجود داشته باشد، ولى به نظر مى رسد، دو انگيزه زير، از مطالب ديگر قوى تر باشد:

1- تأييدى بر گفته خليفه دوم

در برخى روايات آمده است كه پيامبر خدا (ص) در ساعات و لحظات آخر عمر، دستور داد «ايتونى بكتاب أكتب لكم كتاباً لا تضلوا بعده أبداً» (2) و خليفه دوم گفت «انّه ليهجر» و حديث سازان خواسته اند با جعل اين افسانه، اين سخن خليفه را، كه بدين وسيله مانع از كتابت آن وصيت نامه گرديد، به اثبات رسانند. و بگويند: رفتار و روش پيامبر در ايام مريضى و روزهاى آخر عمر، گفتار خليفه را تأييد مى كند؛ زيرا آن حضرت در آن روزها دستورهايى مى داد كه ناشى از هذيان و در اثر از دست دادن نيروى تعقّل بوده است؛ زيرا گاهى دستور مى داد داروى تلخ و بد مزه، به دهان همه حاضران در مجلس بريزيد و من تماشا كنم! دستورى غير عقلايى و خنده آور! و گاهى نيز فرمان مى داد قلم و كاغذ بياوريد تا مطلبى بنويسم كه پس از من گمراه نشويد.

2- فضيلت تراشى براى سر سلسله خلفاى عباسى

سياست و اهتمام خاندان و خلفاى عباسى بر اين بوده تا آنجا كه ممكن است، هر فضيلت و افتخار را به نفع خانواده خويش؛ از عباس گرفته تا يكايك خلفاى اين


1- فتح البارى، ج 8، ص 112
2- صحيح بخارى، 1 كتاب العلم باب كتابة العلم.

ص: 121

خاندان، جعل نمايند. گرچه اين نوع فضيلت تراشى منجر به اهانت به ساحت مقدس پيامبر خدا شود! در داستان لدود، اين انگيزه و هدف مشهود است كه براى اثبات يك فضيلت و بيان يك افتخار از سوى پيامبر (ص) نسبت به سرسلسله و بنيانگذار اين خاندان ساخته و پرداخته شده است، كه حضرت رسول دستور داد به دهان اعضا و افراد خاندان خويش و حتى به همسران و اعضاى اهل بيت؛ يعنى اميرمؤمنان و فاطمه زهرا و حسنين (عليهم السلام) داروى تلخ ريخته شود و تنها كسى كه مستثنى گرديد، عباس بود؛ «لا يبقى أحدٌ فى البيت إلّا لُدّ و أنا أنظر إليه إلّا العباس فانّه لم شهدكم».

حديث لدود از ديدگاه علما

چون از نظر علما و دانشمندان شيعه، كه انبيا را معصوم و از هر عمل غير عقلانى مصون مى دانند و در ساختگى بودن اين حديث و خرافى بودن اين افسانه هيچگونه ترديد ندارند و مخالف عقيده آنان درباره نبوت و غير قابل قبول مى باشد، لذا آنان نه تنها آن را نقل نكرده اند بلكه حتى در مقام ردّ و پاسخگويى آن نيز نبوده اند و به طور كلى، با بى اعتنايى نسبت به آن مواجه گرديده و در بوته نسيان و فراموشى قرار داده اند.

و اما علماى اهل سنت، با اين كه اين افسانه در مهم ترين منابع حديثى آنان؛ يعنى صحيح بخارى و صحيح مسلم نقل گرديده، ولى محققّان آن ها نيز آن را ساختگى و مردود دانسته اند؛ از جمله آن ها است نقيب ابوجعفر استاد ابن ابى الحديد.

او مى گويد: من در مجلس استادم ابوجعفر نقيب حديث «لدود» را مطرح كردم و نظر او را در اين مورد جويا شدم كه آيا در اين حادثه، به دهان على بن ابى طالب نيز از آن داروى تلخ و بدمزه ريختند؟ او در پاسخم گفت: معاذ الله، اگر چنين چيزى حقيقت داشت، عايشه مى گفت؛ زيرا او علاقه مند بود كه در باره على بن ابى طالب نقطه ضعفى بيابد و آن را افشا و برملا كند. ابوجعفر سپس گفت: در آن روزها و ساعت هاى آخر پيامبر (ص)، مسلماً نه تنها على و فاطمه، بلكه حسن و حسين نيز در

ص: 122

كنار بستر پيامبر حاضر بودند و آيا مى توان احتمال داد كه از آن دارو به دهان آنان نيز ريخته باشند؟! نه، به خدا سوگند چنين چيزى نبوده است.

ابن ابى الحديد مى گويد: ابوجعفر گفتار خود را با اين جمله پايان داد: «و داستان لدود از اصل دروغ و ساختگى است و آن را تنها يك نفر براى تقرّب به بعضى از مقامات ساخته و پرداخته است» (1) پى نوشت ها:


1- شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 32

ص: 123

بقيع در بستر تاريخ

على اكبر نوايى

درآمدى بر موضوع

بقيع، قطعه زمينى رها شده و مقبره اى همچون مقابر عمومى نيست، گنج تاريخ و مخزن اسرارى جاودانه است. تاريخى مملو از حادثه و دنيايى از همه عظمت ها، اخلاص ها، رشادت ها، كرامت ها، معناها، جانفشانى ها، ايثارها، مظلوميت ها، حماسه ها و فريادهاست؛ فريادهايى در سكوت، گريه هايى در تنهايى.

ناله هايى در ظلمت، يادواره اى است از جهادها و پيكارها و از خود گذشتن ها، نمادى است از عظمت يك تاريخ بلند و گسترده، واگويه كتاب هاى سترگ است كه بايد به استنطاق درآيد و به مرحله كتابت نهاده شود تا نهفته هاى حيات بخش و شور آفرين و الهام بخش خود را باز نمايد و اسرارى را كه در خود نهفته، برملا سازد تا درس هاى خود را بى دريغ، فراروى تشنگان حقيقت و معرفت و انسانيت بازگو نمايد و عبرت هاى خود را به صاحبان بصيرت ارزانى دارد.

بقيع، مجمع اسرار، رازها و رمزهاى سر به مهر است كه دست تطاول و ستم، نگذارده لب بگشايد و رازها و رموز و اسرار معرفت بخش خود را فراروى انسان هاى سرگشته معاصر، نجوى كند.

بقيع، سينه سينا است، كه اكنون ساكت و خاموش، منتظر سؤال هاى ذهن هاى

ص: 124

كاوشگر و معنا طلب است. بقيع داستان صدها صحابى مخلص و وفادار است كه هرگز سهمى دنيوى از ايثار و اخلاص ها و همگامى هاى خود با نبىّ رحمت در دنياى ماده، طلب نكرده اند.

داستان امامت شيعى و راستين اسلامى است كه در چهره سبط اكبرِ نبىّ رحمت، حسن مجتبى (ع) و باقى مانده حادثه طف، سجاد امامت (ع) و باقر علوم و صادق آل البيت (عليهم السلام) تجلّى يافته است.

داستان و غمنامه خليفه بلافصل پيامبرِ رحمت و دخت مظلومه او، سيده زنان عالم است. غمنامه غربت، انقطاع وحى و سيلى خوردن هاى دردانه هستى و گريه هاى ممتد از رجعت امت، پس از پدر خويش و نگين رسالت و نبوت است. معناى آيه تطهير و طنين صداى مظلومانه كوثر است و فرياد بيت الاخزان فاطمه، نگين هستى است. واگويه دختركانى از تتمه نبوت است كه با غم هاى سترگ خود، در سينه آن غنودند؛ همچون رقيه و زينب و امّ كلثوم، بازتابى از كرامت زنان و مادرانى بزرگ است كه با دستان خود انسان هايى بزرگ را به تاريخ انسانيت عرضه داشتند و با كعبه نجوى كردند و طفلِ مام هستى را، كه جان جهان است، بر دستان كرامت خويش گذاردند. داستان بانويى است كه كفالت خاتمه رسالت و عقل كلّ هستى را مفتخر شده است.

بانويى بزرگ، فاطمه بنت اسد، كه هم مام امير ولايت و عدالت است و هم كفالت گر انسان كامل تاريخ بشريت، ستوده خدا، محمد مصطفى (ص).

بقيع، يادمان سعديه اى است كه با شير پستان خويش، كارى همچون فاطمه بنت اسد را تداعى كرده است.

بقيع، جايگاه مادران امت، زنانى كرامت پيشه؛ همچون جويريه، امّ حبيبه، امّ سلمه، ماريه و ... كه همواره، همچون امّ سلمه و امّ حبيبه، غم هاى زنانه را از چهره تابناك پيامبر ستردند.

غمنامه صفيه و عاتكه؛ دو بانوى با شهامت و عمّه هاى يتيم عبدالله، پيام آور

ص: 125

حقيقت است؛ آنان كه پشتوانه اى براى يادگار رسالت بودند. واگويه اى از گريه هاى خواهرى است كه سيل اشكش او را تا احد فراخوانده و در غم عمّ پيامبر، سيد شهيدان احد، مويه كرده و خونابه دلِ خويش را در رگ هاى تاريخ جارى كرده است.

بقيع، داستانِ فراوانِ گفته شده عدالت على است، كه عقيلِ برادر را هم از بخششى اضافه دريغ داشته تا عدالت، قربانى خويشاوندى و تبارگرايى نگردد و داستان حديده محماتش عالمى را در فراگيرى درس عدالت، كفايت كند.

بقيع، داستان مكرّر غمِ رسول خاتم در فراق از دست دادن جگر گوشه اى است كه اميد نبىّ رحمت بود؛ ابراهيم، ابن رسول خاتم؛ او كه ولادتش موجى از شادى را در مدينة الرسول و مرگش، سايه اى از غم را بر شهر وحى و شهر محبوب پيامبر خدا افكند.

بقيع، غم مادرى است كه اشكش را از مدينه تا كربلا روانه كرده و پسران قهرمان و قهرمان قهرمانان حادثه طف را نثار آرمان هاى رسالت كرده، تا فرياد رهايى بخش محمد (ص) در سينه تاريخ بماند و دُردانه و جگر گوشه اش، سيّد شهيدان طف، تنها نماند. او كه ابوالفضل رشيدش و عون و عبدالله و جعفرش را براى همركابى با جگر گوشه فاطمه و على (ع)، همراه او نمود تا در ركابش بسان دسته هاى گل پرپر شوند و به كام مرگى با عزّت و كرامت در افتند.

باز هم بنگارم كه بقيع، يادواره تشت سرخ خون و يادواره تيرهاى نشسته بر پيكرى مظلوم است.

فرياد باقى مانده حادثه طف و رييس بكايين است و صاحب دعاهاى پندآموز معرفت بخش.

بقيع، داستان منصور شيطان است كه با نصرت هاى شيطان، حبل الهى را و رييس احياگر تشيع را به خاك نشاند و علم و كرامت و فضيلتش را از تشنگان معرفت دريغ داشت.

ص: 126

بقيع، غمنامه مدينه مظلوم، در دوران تاراج گرى است كه يزيدش ناميدند تا حرّه را بيافريند و بيالايد و انسان هاى والاتبارش را به دست دشنه مسرف بن عقبه بسپارد و به تاراج گرى اش فرمان دهد و اباحه اين تطاول را اعلامش نمايد تا كه هر چه مى تواند قساوت كند. ناپاكى نمايد و هزاران تخم حرام را از تيره اموى تا امروز بر آن بيفزايد، مؤمنانش را كشته و حرام زادگانش را به دست تاريخ قساوت علم كند، تا كه امروز هم دشنه به دست، آماده فشردن گلوهاى عدالت طلب باشند. لهوفى در سينه سوزان است، سينه بى كينه شيعه. آرى، بقيع داستان سراى واقعه اى است كه حرّه اش ناميدند، نه حرّه شرقى يا غربى، كه حرّه حرارت كينه و بغض فرزندان عاص، كه پس از گذشت از سى تن، سرها را درو كردند و داستان شجره ملعونه را تفسير نمودند.

بقيع، سوگنامه شهيدان با فضيلت و بى ادعاى احد است كه پس از سيد شهيدان احد، به صورتى تدريجى از كثرت جراحت، بر خاك بقيع غنودند.

بقيع، نمادى از كينه ابوسفيان است؛ آن كه هرگز به خدا ايمان نياورد «ما أسلم و لكن استسلم» او اسلام نياورد و لكن تظاهر به آن نمود. او (ابوسفيان) ريشه درخت ملعونه در قرآن است كه همواره از نسل و ذريه سفّاكش چه خون ها كه

ص: 127

نريخته و چه سرها كه بر نيزه نگرديده تا در سينه بقيع نهان گردند و بالأخره بقيع، مطلع غزل حجّت آخرين است.

بقيع، فريادى رسا و بغضى در گلوى تاريخ است كه بايد با لبان و نوك قلم انسان هاى داراى نقش و رسالت فرياد شود و به دايره المعرفت تبديل شود و داستان صحابى و ديگر انسان هاى والاتبار و داستان امامت فخرآفرين شيعه و غم هاى نهفته در دوران او را به تفسير و نمايش بايسته بپردازد.

من بقيع را در چند مقبره رنگ و رو رفته و به غربت نشسته نمى دانم. او را فريادى مجسّم و بغضى تركيده از گلوى تاريخ مى دانم.

بقيع هم اكنون در مجلس آل فلان گرفتار آمده، صهيونيسم را شادمان نموده و سازمان هاى جاسوسى عالم را؛ سازمان هايى كه جاهليت مدرن و پست مدرن را پاس مى دارند، بدون زحمتى به اغراض شيطانى شان رسانده و همان ها و نفّاثات فى العُقد، چنان در شيپورها دميده اند و در گوش ها خوانده اند كه بقيع، بايد در مسير فراموشى فرايندى را طى كند كه ذكرش و يادش نماد شرك است و بدين روى، قبور امامان بقيع، بيت الاحزان و قبه ابراهيم بن رسول خاتم و يادمان فاطمه بنت اسد و حليمه سعديه و مادر چهار پسر از دست داده و ... به دست تخريب سپرده شد و چيزى از آن مشهود نيست و هم اكنون دلقك هايى ساخته شده از شام و هرات و حلب و بخارا و سمرقند و مدينه و يمن و هر ناكجا آباد ديگر، گردشان آورده اند و با دلارها و ريال ها و تورهاى كشنده نامرئى در محفظه ذهن شيطانى اش خوانده اند كه دشداشه اى بر تن نما، عبايى بر دوش، تسبيحى بر دست، چفيه اى بر سر و رمانى برفرق بند و داد سخن ده، كه توسّل، شرك است، معرفى غنودگان در بقيع، كفر است و ....

آرى ديروز بقيع، و داستان تاريخ ميانه و تاريخ امروزينش، همه برگ هاى عبرت مى باشند و قابل تذكار و بسط و شرح و تفصيل و پژوهش و تحقيق.

ص: 128

بقيع، غم هميشه شيعه

بقيع، در مدينه است. در مكه كه هستى، فقط مى بينى صف هاى نماز بايد چنان مستقيم باشد كه از خط اعتدال، يك ميلى متر هم خارج نشود، مخالفت با شيعه، رنگ روشنى ندارد و ملايم تر مى نمايد.

اما همينكه پا به مدينه مى گذارى و از سنگفرش هاى ساخته شده در ايتاليا و فرستاده شده از اروپاى مدرن كه مى گذرى، پايت را به روى محلّه اى مى نهى كه محلّه بنى هاشمش مى خوانيم، محله اى كه دشمنان پر كينه بنى هاشم از حذفش شادمانه اند، از آن كه مى گذرى و بر آن وقوفى مختصر و مكثى كوتاه را كه مى كنى يكباره مى خواهى فرياد بكشى. آه، اى امامت مظلوم. آه، اى پيامبر رحمت، كه سخنانت قبل از دفنت، همگى به فراموشى نهاده شدند، دست رحمتت را دريغ مفرما و از تطاول پيشگان در محضر عدل ربوبى شكوه نما و دل بى كينه شيعه را از غم خلاصى بخش!

از چنين وضعيتى، اولاد يهودا رقص شادى مى كنند! آرى، به پشت ديوار بقيع كه مى رسى، همه مظلوميت و غربت و تنهايى شيعه را مى نگرى، شيعه اى كه مصب و مجراى ولايت است.

وضع كنونى بقيع، قطعاً، نتيجه كينه اولاد يهودا است. بقيع، بغض فرو خفته اصحاب شيطان است، كه همچون اصحاب اُخدود، اخگر و آتشى عليه آن بر افروختند.

بقيع، كينه مشركان عليه موحّدان است تا براى از چشم انداختنش او را به شرك در الوهيت متهم نمايند تا بتوانند شركى همه جانبه را در ذهن به ظاهر مسلمانان جايگزين نمايند. آرى، بقيع خارى در گلوى استعمار و خاشاكى در چشمان مادّه پرستش مى باشد.

و صد البته كه بسيار هم مايلند تا اصلًا نقشه بقيع از دل مدينه حذف گردد و البته كه در سينه تنگ و پليد اولاد يهودا، اين ايده شيطانى وجود دارد كه داستان

ص: 129

بقيع، همچون محلّه بنى هاشم، به سنگفرش هاى مدرن و بازارى مكاره تبديل شود و كالاهاى آمريكايى، چينى، اروپايى، ايتاليايى و فرانسوى به معرض فروش نهاده شود.

فرياد بقيع

گويا هم اكنون فرياد بقيع را مى شنوم كه مى گويد: فضيلت را پاس داريد. عبرت ها را تعريف كنيد. درس هاى بلندم را به گوش انسان ها برسانيد. درس هاى نهفته در سينه ام را كشف نماييد. مرا بهتر بشناسيد. تنها ديدار غربتم را نجوا نكنيد. در من گنج معرفت بجوييد. فرياد بقيع، فرياد معرفت حقيقت، فرياد اخلاص، فرياد كرامت و ايثار، فرياد شهادت، فرياد عليه ستمگران هميشه تاريخ است. هم اكنون دست بقيع گشوده است كه بياييد دستم را بگيريد تا برخيزم و نسخه اى شفابخش را برايتان بنگارم.

بقيع، فرياد نبوّت و ولايت و ايمان و عشق و جهاد و شهادت و ايثار و جانفشانى و عشق و مجموعه راز است. فرياد آيه تطهير است و فرياد فضيلت خواهى است و به ما مى گويد: بياييد در معرفتم بهتر بكوشيد و تنها نجواى ظاهرى را در عشق به من ملاك قرار مدهيد.

پاسخ به دعوت هاى بقيع

اكنون من در آغاز راهى ايستاده ام تا فرياد بقيع را به لطف و كرامت نبىّ رحمت و توجّه والاى امامان غنوده در بقيع دريابم و با توكّل بر خداى توفيق دهنده، پژوهش تفصيلى را درباره اين مجموعه ذخاير و اين گنج نهان معرفت آغاز كنم.

اين پژوهش را با اشارت معاونت محترم آموزش و پژوهش، حضرت حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى قاضى عسكر آغازيده ام و در آغاز راه از خداى منان توفيق را در لحظات پژوهش و كتابت طلب مى نمايم.

ص: 130

هم اكنون در آغاز حركت، در حدّ ورود به بحثى كلان و گسترده تاريخى، در حوزه هاى مختلف اين پژوهش كه در نهايت، استعداد تبديل شدن به كتابى قطور را دارد، قرار دارم و توفيق را طلب مى نمايم.

مفهوم شناسى بقيع

از واژه بقيع به گونه هاى ذيل، تعاريفى ارائه شده كه در حدّ لزوم، به آن ها اشاره مى كنيم:

«أصل البقيع فى اللغة (بفتح أوّله و كسر ثانيه)، الموضع الذى اروم الشجر من ضروب شتّى».

«اصل بقيع در لغت، (به فتح اول و كسر دوم)، جايگاهى است كه در آن انواع درختان وجود دارد.»

در تعريفى ديگر آمده است:

«بقيع، زمينى وسيع را گويند كه در آن درخت يا ريشه هاى درختانى باشد.»

در تعريف سوم، چنين آمده است:

«البقيع من الأرض، المكان المتّسع، ولايسمّى بقيعاً إلّا و فيه شجر».

«بقيع از زمين، مكانى پهناور است، و بقيع ناميده نمى شود مگر كه در آن درختى باشد.»

گوناگونى بقيع ها

در تعدّد و گوناگونى بقيع، يا باغ هايى كه در آن ها درختانى بوده و درون بعضى از آن باغ ها مساكنى هم وجود داشته، شكى وجود ندارد؛ زيرا چنانكه در لغت شناسى ملاحظه كرديم، بقيع، اطلاق بر زمين وسيعى مى گردد كه در آن باغ و درخت وجود دارد. گزارش هاى تاريخى حكايت از آن دارد كه در شهر مدينه،

ص: 131

چندين بقيع وجود داشته است كه اشاره به تعدّد آن ها، هم در متون تاريخى ضبط است و هم در متون روايى؛ كه به عنوان نمونه مى توان به اين بقيع ها اشاره نمود:

«بقيع الخنجة، بقيع الخيل، بقيع الزبير، بقيع المصّلى، بقيع الغرقد».

به جهت اين كه در اين بحث، منظور ما فقط بقيع الغرقد است، به مفهوم آن هم اشاره مى كنيم:

«بقيع غرقد، آن قبرستان مقدس را، بدين جهت به اين نام خوانند كه درخت غرقد، در آن فراوان بوده است.» (1)

در تعريفى ديگر از بقيع غرقد چنين مى خوانيم:

«و بقيع الغرقد، و الغرقد بفتح الغين المعجمة و القاف، بينهما راء ساكنة، كبار العوسج و هو مقبرة أهل المدينة على سورها بجنب البستان». (2) «بقيع غرقد، غرقد به فتح غين و قاف، كه ميانشان راى ساكنى وجود دارد، درختان بزرگ است و آن، مقبره اهل مدينه است كه در داخل ديوارى است، در بستانى.»

«و بقيع الغرقد، مقبرة أهل المدينة ... قال الأصمعى، قطعت غرقدات فى هذا الموضع حين دفن فيه عثمان بن مظعون فسمّى بقيع الغرقد». (3) «بقيع غرقد، مقبرة اهل مدينه است. اصمعى گفته است، درختان اين موضع قطع شد، هنگامى كه عثمان بن مظعون در آن دفن شد، پس به بقيع الغرقد تغيير نام يافت.»

«بقيع الغرقد، و هى مقبرة بالمدينة، و الغرقد شجر شوك كان ينبت هناك فذهب و بقى الاسم لازماً للموضع». (4) «بقيع غرقد، مقبره اى است در مدينه، و غرقد درختى خاردار بوده كه در آن مى روييده. پس، از بين رفت ولى اسم آن در اين مكان باقى ماند.»

«بقيع (بقيع غرقد- جنة البقيع)، نام مشهورترين و قديمى ترين قبرستان اسلامى، از زمان حضرت رسول، تا عصر حاضر، واقع در انتهاى جنوب شرقى مدينه، به فاصله كمى از مسجد النبى و بقعه مطهر حضرت پيغمبر، در خارج از ديوار قديمى


1- حسينى دشتى، سيد مصطفى، معارف و معاريف، ج 3، مؤسسه فرهنگى آرا، 1379، ص 222.
2- اعلمى حائرى، شيخ محمد حسين، دائرة المعارف الشيعيه، جزء 6، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1993 م. ص 247
3- ابن شبه، ابوزيد عمر، تاريخ المدينة المنورة، ج 1 و 2، دارالفكر قم، 1368، ص 86
4- ابن منظور، لسان العرب، ج 8، بى تا، ص 18

ص: 132

مدينه است، كه امروزه در وسط شهر قرار دارد، لفظ «بقيع»، به معناى زمين وسيعى است كه داراى انواع درختان باشد، لذا آن را جنة البقيع (باغستان بقيع) نيز مى نامند؛ بقيع غرقد ناميدن آن، بدين سبب بوده كه غرقد، نوعى خاربن است كه پس از خرابىِ آن، در اين مكان روييده و فراوان بوده است.» (1) از نتيجه نقل هاى متون و منابع تاريخى به دست مى آيد كه بقيع الغرقد، كه امروزه در شهر مدينه به نام بقيع مشهور است، مكانى بوده كه در آن خارهايى مى روييده و پس از آن كه پيامبر خدا به مدينه هجرت كردند، پس از ساختن مسجد مشهور مدينه (مسجد النبى)، اين باغ وقف مسلمانان گرديد. پس از آن كه اسعد بن زراره انصارى، كه از صحابى بزرگ پيامبر گرامى بود، او را در قبرستان مذكور دفن نمودند و او اوّلين صحابى مدفون در اين قبرستان مقدس است.

«حضرت رسول (ص) اسعد بن زراره را در بقيع به خاك سپرد.» (2) اين باغ، هم اكنون به نام بقيع، محلّ آمد و شدِ مسلمانان و به خصوص شيعيان است كه از هوا و فضاى مقدس و مترنّم به عطرى روحانى از آن بهره مى جويند.

رسميت دفن در بقيع، به وسيله پيامبر (ص)

بقيع، نخستين مدفن و مزارى است كه به دستور و اقدام پيامبر گرامى اسلام شكل گرفت. اين قبرستان در دوران پيامبر (ص)، در خارج شهر مدينه و پس از ديوار شهر مدينه قرار داشته و در پشت خانه هاى مدينه به شمار مى آمده، كه هم اكنون با توسعه مدينه، در وسط شهر قرار گرفته است. نخستين اقدام پيامبر (ص)، دفن اسعد بن زراره بود، كه شخصى از مهاجرين بوده و فرد والا مقامى در نظر پيامبر بوده است. دومين شخص، عثمان بن مظعون مهاجر، برادر رضاعى پيامبر (ص) بود و فرد بعدى ابراهيم، فرزند حضرت رسول، كه همه آنان به وسيله و امر پيامبر (ص) در اين جنّت و قبرستان دفن گرديدند.

بعد از آن كه شخصيت هايى مانند اسعد بن زراره، عثمان بن مظعون و ابراهيم


1- خرمشاهى، بهاءالدين و صدر حاج سيد جوادى، احمد، دائرةالمعارف تشيع، ج 3، نشر شهيد سعيد محبى، ص 383
2- اسد الغابة، ج 1، صص 86 و 87

ص: 133

فرزند گرامى حضرت رسول در اين قبرستان دفن شدند، اين كار رسميت و شهرت يافت و مسلمانان به اقتدا و تأسى به پيامبر، مردگان خويش را، كه باز هم جزو صحابى آن رسول گرامى بودند، در اين قبرستان مطهّر، دفن نمودند.

«سپس پيغمبر خدا (ص) دستور دادند آنجا را از بوته هاى خار ستردند و به مسلمانان ساكن مدينه اختصاص داده شد.» (1) جايگاه بقيع در انديشه نبوى

مدفونين در بقيع، بيشترً از شخصيت هاى ممتازى هستند كه در انديشه نبوى و سپس در تاريخ پس از رحلت پيامبر، داراى حرمتى عظيم بوده اند؛ شخصيت هايى كه پيامبر بارها عظمت هاى آنان را ياد كرده و در سيره معصومان بعد از پيامبر مورد توجه فراوان قرار داشته اند.

«قال المطرى: انّ أكثر الصحابة رضى الله تعالى عنهم ممّن توفّى فى حياة النبى و بعد وفاته مدفونون بالبقيع و كذلك سادات أهل بيت النبى و سادات التابعين و فى مدارك عياض عن مالك: إنّ هناك بالمدينة من الصّحابة نحو عشرة آلاف و قال المجدى، لاشكّ أنّ مقبرة البقيع محشوة با لجماء القفير من سادات الأمّة». (2) «مطرى گفته است كه بيشتر صحابه رضى الله عنهم از كسانى هستند كه در دوره حيات پيامبر و بعد از وفات ايشان، در بقيع دفن شده اند و همچنين بزرگان اهل بيت پيامبر و سادات تابعين هستند و در مدارك عياض از مالك منقول است كه مقبره اى در مدينه است كه حدود ده هزار نفر از صحابه در آن مدفون اند و مجدى گفته است: شكى نيست كه مقبره بقيع در بردارنده جمع بزرگى از بزرگان امّت اسلامى است.»

پيامبر (ص) براى مدفونين در بقيع، عظمت فراوانى قائل بودند و آنان را شخصيت هاى بزرگى مى دانستند، كه پيامبر را در دوران سختى و عسرت يارى نموده اند.


1- خرمشاهى، بهاء الدين، پيشين، ص 86
2- سمهودى، نورالدين على ابن احمد، وفاء الوفا، ج 2، دار احياء التراث العربى، ص 78

ص: 134

واقدى در مغازى نقل كرده است كه پيامبر خدا هنگام دفن سعد بن معاذ در بقيع الغرقد تكبير گفتند و همه مسلمانان و صحابه تكبير گفتند. سپس سعد بن معاذ را وارد لحد نمودند و پس از آن هم تكبير گفتند. از ايشان پرسيدند چرا تكبير گفتيد؟ فرمودند: «رأيت الملائكة تحمله»؛ (1) ديدم ملائكه را كه جسد سعد را حمل مى كردند.

در متون تاريخى، نسبت به بيانات حضرت رسول، راجع به اصحاب خودشان، نقل هاى فراوانى وجود دارد كه آن ها را در مواضع خودش در نوشتارهاى بعدى مورد اشاره قرار خواهيم داد.

اين نقل ها، اين نكته را نشان مى دهد كه پيامبر خدا (ص) مدفونين در بقيع را محترم مى شمردند و از همين رهگذر فراوان سفارش فرموده اند و اين خاك مطهر را گرامى مى داشته اند.

در خصوص اين نكته، كه پيامبر براى مدفونين در بقيع حرمت فراوانى قائل بوده اند، نمونه هايى را اشاره مى كنيم:

ابن شبّه در تاريخ المدينه المنوره اش آورده است:

«حدّثنا هودة بن خليفة، قال: حدّثنا عوف، عن الحسن، إنّ النبى قام على أهل البقيع، فقال: السّلام عليكم يا أهل القبور من المؤمنين و المسلمين، لو تعلمون ما نجاكم الله منه ممّا هو كائن بعدكم! ثمّ نظر إلى أصحابه، فقال: هؤلاء خير منكم، قالوا: يا رسول الله ما يجعلهم الله خيراً منا؟

قد أسلمناكم أسلموا و هاجرناكما هاجروا، و أنفقناكما أنفقوا، فما يجعلهم الله خيراً منا؟ قال: إنّ هؤلاء مضوا لم يأكلوا من أجورهم شيئاً و شهدت عليهم و إنّكم قد أكلتم من أجوركم بعدهم، و لا أدرى كيف تفعلون بعدى». (2) «هودة بن خليفه براى ما نقل كرد كه عوف از حسن نقل نموده كه پيامبر خدا، كه درود خدا بر او و آلش باد، به بقيع آمد و فرمود: درود بر شما اى اهل قبور! درود بر مؤمنان و مسلمانان شما، اگر بدانيد كه خداوند شما را از چه شرورى نجات داده است! سپس نگاهى به اصحابشان نموده، فرمودند: آن ها از شما بهترند. گفتند: اى


1- محمد بن عمر بن واقد، مغازى، ج 1، نشر دانش اسلامى، رمضان 1405، ص 528
2- ابن شبه، ابوزيد عمر، تاريخ المدينة المنورة، ج 1 و 2، دارالفكر قم، 1368 شمسى، ص 94

ص: 135

پيامبر خدا، چه چيزى آن ها را بهتر از ما قرار داده است؟ ما اسلام آورديم، همانگونه كه آن ها اسلام آوردند و هجرت نموديم، چنانكه هجرت نمودند، انفاق كرديم، چنانكه انفاق كردند. پس، چه چيزى آن ها را بهتر از ما قرار داد؟ فرمود: آن ها از دنيا رفتند در حالى كه از نتيجه زحمات خود بهره اى نبردند و من شاهد اعمال آنان بودم و لكن شما نتيجه اعمالتان را ديده ايد و از آن بهره مى بريد و من نمى دانم كه شما بعد از من چه كار خواهيد كرد.

همچنين سمهودى به نقل از طبرانى گويد كه وى اين حديث را نقل كرده است:

«روى الطبرانى فى الكبير، محمد بن سنجر فى مسنده، و ابن شبّه فى أخبار المدينة من طريق نافع مولى حمنه، عن امّ قيس بنت محصل، و هى أخت عكاشة إنّها خرجت مع النبى إلى البقيع، فقال: يحشر من هذه المقبرة سبعون ألفاً يدخلون الجنّة بغير حساب و كان وجوههم القمر ليلة القدر». (1) طبرانى در تاريخ كبيرش روايت نموده كه محمد بن سنجر در مسندش آورده و ابن شبّه در اخبار المدينه از طريق نافع، بردة حمنه و از امّ قيس دختر محصل نقل نموده كه امّ قيس با پيامبر خدا به بقيع رفت. پيامبر (ص) فرمود: محشور مى شوند از اين مقبره، هفتاد هزار تن كه بدون حساب وارد بهشت مى شوند، گويا صورت هايشان همانند ماه شب چهارده است.

در مصادر شيعه نيز فراوان به مضمون خبر ياد شده، پرداخته شده كه نمونه اى از آن را مى آوريم:

«عن صفوان الجمّال قال: سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: كان رسول الله (ص) يخرج فى ملاء من الناس من أصحابه كلّ عشيّة خمسين إلى المدنيين، فيقول: السّلام عليكم أهل الديار- ثلاثاً- رحكم الله ثلاثاً- ثمّ يلتفت إلى أصحابه فيقول: هؤلاء خير منكم، فيقولون يا رسول الله و لم؟ آمنوا و آمنّا و جاهدوا و جاهدنا؟ فيقول: إنّ هؤلاء آمنوا و لم يلبسوا إيمانهم بظلم و منعوا على ذلك و


1- سمهودى، پيشين، ص 886

ص: 136

إنّا لهم على ذلك شهيد، و أنتم تبقون بعدى و لا أدرى ما تحدثون بعدى». (1) «صفوان جمال از امام موسى بن جعفر نقل كرده كه فرمود: پيامبر (ص) غروب هر پنج شنبه با اصحاب خود به بقيع مى رفتند و مى فرمود: سلام بر شما اهل خانه هاى قبور (سه مرتبه)، و مى فرمود: خداى رحمتتان كند (سه مرتبه)، سپس به اصحاب خويش رو مى كردند و مى فرمودند: اينان از شما برترند. اصحاب مى پرسيدند: چرا اى پيامبر؟ آنها ايمان آوردند، ما هم ايمان آورديم. جهاد كردند و جهاد كرديم. فرمود: اينان ايمان آوردند ولى ايمانشان را با ستم نياميختند و بر همين روش طى مسير كردند و من گواه بر آنان بودم، اما شما بعد از من باقى مى مانيد در حالى كه من نمى دانم كه چه خواهيد كرد.»

اهتمام پيامبر نسبت به حضور در بقيع

پيامبر (ص)، تا زمانى كه در قيد حيات بودند و تا آخر عمر شريفشان، نسبت به حضور در بقيع، اهتمام فراوانى داشتند و فراوان در آنجا حاضر مى شدند و بر اهل بقيع سلام مى كردند و براى آن ها دعا و استغفار مى نمودند.


1- مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 99

ص: 137

«فى كامل الزيارات، كان رسول الله (ص)، يخرج فى ملاء من الناس من أصحابه كلّ عشيّة خميس إلى بقيع المدنييّن، فيقول: السّلام عليكم أهل الديار (ثلاثاً)، رحمكم الله». (1) «در كامل الزيارات وارد شده است كه پيامبر گرامى (ص)، در ميان جمعيتى از اصحاب خودشان غروب هر پنج شنبه به بقيع مدينه مى رفتند و مى فرمودند: سلام بر شما اهل خانه هاى قبور (سه مرتبه)، خداوند رحمتتان كند.

صاحب موسوعة الفقهية ميسرة، چنين آورده است:

«و قد ورد فى صحيح مسلم عن عائشة: إنّها قالت: كان رسول الله، كلّما كان ليلتها من رسول الله، يخرج من آخر الليل إلى البقيع فيقول: السلام عليكم دار قوم مؤمنين، و آتاكم ما توعدون غداً مؤجّلون، و أنّا إن شاء الله بكم لاحقون، اللهمّ اغفر لأهل بقيع الغرقد». (2) «وارد شده در صحيح مسلم از قول عايشه كه گفته است: حضرت رسول شبهايى را كه نوبت ورود به خانه عايشه بود، در آخر شب به بقيع مى رفتند و مى فرمودند، سلام بر شما، خانه قومى مؤمن، آمد شما را آنچه كه خدا وعده تان داده بود و ما هم به خواست خدا به شما ملحق خواهيم شد. خدايا براى اهل بقيع غرقد، (مردگان آن) بخشش نما.»

پيامبر خدا نسبت به اصحابش حرمت فراوان را قائل بودند و معناى اين سخن آن است كه طبق قاعده، خود را به حضور در بقيع موظف مى دانستند. طبق نقل هاى مستند و موثقِ تاريخى، «در قبرستان بقيع بيش از ده هزار نفر از اصحاب، تابعين و بنى هاشم مدفون هستند.» (3) نقل ابن شبّه را صاحب مرآة الحرمين هم تكرار كرده و همين گزارش را در كتاب خويش آورده است. نقل هاى تاريخى فراوان آورده اند كه پيامبر، در هفته مكرّر به بقيع مدينه مى رفتند و دست به دعا برمى داشتند و از خدا چنين مى خواستند.

«اللّهم اغفر لاهل بقيع الغرقد». (4) «خدايا! اهل بقيع غرقد را ببخش.»


1- محقق نراقى، مستند الشيعه، ج 2، بى نا، 1353، ص 22
2- انصارى، شيخ محمد تقى موسوعة الفقهية الميسره، ج 2، مركز انتشارات اسلامى، 1368، ص 17
3- ابن شبه، پيشين، ج 2، ص 385
4- نووى، يحيى الدين، المجموع، دار احياء التراث، بيروت، 1989 م، ج 15، ص 521

ص: 138

«و كان: يخرج إلى البقيع فيقول: السّلام عليكم دار قوم مؤمنين و أنا بكم إن شاءالله لاحقون، اللّهم اغفر لاهل بقيع الغرقد». (1) «پيامبر خدا- كه درود خدا بر او و آلش باد!-، به هدف بقيع، از خانه خارج مى شد و مى فرمود: سلام بر شما خانه هاى قومى مؤمن، ما هم به خواست خدا به شما ملحق مى شويم، خدايا! اهل بقيع غرقد را ببخش!»

پيامبر (ص) خود را مأمور مى دانستند كه براى اهل بقيع دعا و استغفار كنند.

«عن أبى مويهبة، مولى رسول الله (ص) قال: أهبنى رسول الله (ص) من جوف الليل فقال: إنّى أمرت أن أستغفر لاهل البقيع، فانطلق معى، فانطلقت معه، فلمّا وقف بين أظهرهم، قال: السّلام عليكم يا أهل المقابر ليهنئكم ما أصبحتم فيه ممّا أصبح الناس فيه، أقبلت الفتن كقطع الليل المظلم، يتبع آخرها أوّلها، الآخرة شرّ من الاولى، ثمّ استغفر لهم طويلًا». (2) «از ابو مويهبه، غلام پيامبر (ص) است كه گفت: پيامبر مرا فرمان داد كه با ايشان باشم، و آن در دل شب بود. پس فرمود: من مأمور شده ام كه براى اهل بقيع، طلب مغفرت كنم.

پس با من باش. من با ايشان شدم و رفتم؛ چون در مقابل آن ها ايستاد، فرمود: درود بر شما اى اهل قبرها، آسان صبح كرديد، به خاطر آنچه كه مردم، الآان در آن گرفتارند، فتنه ها همچون پاره هاى شب تار بر آن ها هجوم برده، سراى آخرت براى آن ها بدتر از امروزشان است. سپس براى اهل بقيع به صورتى طولانى استغفار كردند.»

در منابع تاريخى شيعه آمده است: پس از آن كه پيامبر (ص) در آخر عمر شريفشان، سپاه اسامه را تجهيز نمودند و به آن ها فرمان دادند كه از مدينه خارج شده، به مرز روم بروند، احساس مريضى سختى نمودند و به همراه على و عده اى از اصحاب باقيمانده در مدينه، به قبرستان بقيع رفتند.


1- الشروانى، حواشى الشروانى، ج 2، ص 199
2- ابن شبه، پيشين، ص 57

ص: 139

«فلما أحس بالمرض الذى عداه أخذ بيد على بن أبى طالب و اثبعه جماعة من الناس، توجه إلى البقيع، فقال الذى أتبعه، إننى قد أمرت بالاستغفار لأهل البقيع، فانطلقوا معه، حتى وقف بين أظهرهم، قال: السلام عليكم أهل القبور، ليهنئكم ما أصبحتم فيه مما فيه الناس، أقبلت الفتن كقطع الليل المظلم، ثم استغفر لأهل البقيع طويلًا». (1) چون پيامبر احساس مريضى كردند و با آن مريضى از دنيا رفتند، دست على را گرفتند و جماعتى از مردم هم با ايشان همراه بودند، به بقيع رفتند. به همراهان فرمودند: من مأمور شده ام براى اهل بقيع طلب مغفرت كنم. حضرت مقابل اهل قبور ايستاده، فرمودند: سلام بر شما اهل قبور، تهنيت مى گويم بر شما از آنچه كه شما صبح نموده و در وضع مردم قرار نداريد، فتنه هايى همچون پاره هاى شب تار بر مردم هجوم آورده اند ... سپس به صورت طولانى براى اهل بقيع مغفرت طلب كردند.

نماز بر نجاشى در بقيع

در روايات متواتر، (2) در منابع شيعه و سنى آمده است: پس از آن كه پيامبر از طريق وحى دريافت نجاشى، پادشاه حبشه از دنيا رفته، به دليل خدمتى بزرگ كه به مهاجرينِ نخستين كرده بود، آن حضرت مردم مدينه را در بقيع گرد آوردند و بر نجاشى، كه در روم بود، از قبرستان بقيع نماز خواندند.

«قَتَادَةُ وَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فِى قَوْلِهِ وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ نَزَلَتْ فِى النَّجَاشِىِّ لَمَّا مَاتَ نَعَاهُ جَبْرَئِيلُ إِلَى النَّبِىِّ (ص) فَجَمَعَ النَّاسَ فِى الْبَقِيعِ وَ كُشِفَ لَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى أَرْضِ الْحَبَشَةِ فَأَبْصَرَ سَرِيرَ النَّجَاشِىِّ وَ صَلَّى عَلَيْهِ فَقَالَتِ الْمُنَافِقُونَ فِى ذَلِكَ فَجَاءَتِ الْأَخْبَارُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ أَنَّهُ مَاتَ فِى ذَلِكَ الْيَوْمِ فِى تِلْكَ السَّاعَةِ وَ مَا عَلِمَ هِرَقْلُ بِمَوْتِهِ إِلَّا مِنْ تُجَّارٍ رَأَوْا مِنَ الْمَدِينَة». (3)

«قتاده و جابر بن عبدالله انصارى، درباره قول خداى متعال نقل نمودند كه فرمودند كه: همانا، از اهل كتاب است كسى كه به خدا ايمان دارد. اين آيه درباره نجاشى نازل


1- مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 22، دارالكتب الاسلامية، 1363، ص 466
2- اگر حديثى را افراد مختلف از معصوم روايت كرده باشند و احتمال تبانى و دروغسازى در ميان نباشد و خلاصه براى انسان يقينآور باشد، آن را متواتر مى نامند.
3- مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 18، ص 130

ص: 140

شده است؛ آنگاه كه نجاشى از دنيا رفت، جبرئيل مرگ وى را بر پيامبر ابلاغ كرد. و آن حضرت، مردم را در بقيع گردآورد. تخت و تابوت نجاشى براى پيامبر ظاهر شد و تخت او را مى ديد در حبشه و بر جنازه نجاشى نماز خواند، منافقين سخن ها گفتند. پس خبرها از هر ناحيه اى مى آمد كه نجاشى مرده است، و هرقل هم از طريق اخبارى كه از مدينه شنيده بود، از مرگ نجاشى آگاه شد.»

نماز خواندن پيامبر در بقيع

از روايات فراوانى دريافت مى گردد كه پيامبر (ص) در بقيع حاضر مى شدند و براى جمعيتى از صحابه نماز مى خواندند.

«عن معاوية عن أبى عبدالله (ع) فى حديث و قد كان رسول الله (ص) يخرج إلى البقيع فيصلّى بالناس». (1)

«معاوية بن عمار در حديثى آورده است كه امام صادق فرمود: پيامبر به بقيع مى رفتند و براى مردم نماز مى گزاردند.»

از اين نمونه روايت فراوان است كه دلالت دارند پيامبر خدا (ص) در بقيع، هم نماز بر جنازه خوانده و هم نماز عيد گزارده اند و برخى اوقات هم نمازى جهت درخواست مغفرت براى مدفونين در بقيع مى خوانده اند.

امر پيامبر نسبت به حضور در بقيع

پيامبر (ص) سفارش هاى فراوانى كرده اند كه صحابه به بقيع رفته، براى اهل بقيع استغفار نمايند. در اين خصوص، مواردى را شاهديم:

1. امر به اصحاب به اين كه همراه ايشان در بقيع حاضر شوند.

2. امر به اصحاب كه براى خواندن نماز ميت، در بقيع حضور يابند.

3. امر به اصحاب كه در بقيع حاضر شده، نسبت به مدفونين آن دعا نمايند و طلب استغفار كنند.


1- البحرانى، يوسف، حدائق الناظرة، ج 10، مؤسسه نشر اسلامى، 1386 ه-، ص 266

ص: 141

4. امر به على (ع) كه همراه ايشان باشد و در بقيع به دعا بپردازد.

5. امر به على (ع) كه به تنهايى، در هر زمانى كه ممكن است و در آخر شب، به بقيع رفته، براى اهل بقيع دعا و استغفار نمايد.

مضمون روايات گذشته، موارد پيش نوشته را تأييد مى كند كه در اين خصوص به چند نمونه هم اشاره مى كنيم:

«عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِىِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا ذَرٍّ جُنْدَبَ بْنَ جُنَادَةَ الْغِفَارِىَّ قَالَ رَأَيْتُ السَّيِّدَ مُحَمَّداً (ص) وَ قَدْ قَالَ لِامِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) ذَاتَ لَيْلَةٍ إِذَا كَانَ غَداً اقْصِدْ إِلَى جِبَالِ الْبَقِيعِ وَ قِفْ عَلَى نَشَزٍ مِنَ الارْضِ فَإِذَا بَزَغَتِ الشَّمْسُ فَسَلِّمْ عَلَيْهَا فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ أَمَرَهَا أَنْ تُجِيبَكَ بِمَا فِيكَ فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ خَرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) وَ مَعَهُ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ جَمَاعَةٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الانْصَارِ حَتَّى وَافَى الْبَقِيعَ وَ وَقَفَ عَلَى نَشَزٍ مِنَ الارْضِ فَلَمَّا طَلَعَتِ الشَّمْسُ قَالَ (ع) السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَلْقَ اللَّهِ الْجَدِيدَ الْمُطِيعَ لَهُ فَسَمِعُوا دَوِيّاً مِنَ السَّمَاءِ وَ جَوَابَ قَائِلٍ يَقُولُ وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ». (1)

«از سليم بن قيس هلالى است كه گفت: از ابوذر جندب بن جناده غفارى شنيدم كه گفت: ديدم سيد را (محمد مصطفى را) كه درود خدا بر او و آلش باد! به امير مؤمنان، على (ع) فرمود: در شبى كه صبح كه شد، به بقيع برو و بر قطعه اى از زمين آن بايست، وقتى كه خورشيد طلوع كرد، به آن سلام كن، كه خداوند به آن امر كرده هر چه بگويى به تو جواب دهد. چون صبح شد، امير مؤمنان (ع) بيرون شد و ابوبكر و عمر و جماعتى از مهاجر و انصار هم با او بودند. وقتى كه به بقيع رسيد، بر قطعه اى از زمينش مكث نمود و چون كه خورشيد طلوع كرد. على (ع) به خورشيد سلام داد و فرمود: سلام بر تو اى خلق جديد، خدا كه خدا را اطاعت خالصانه مى كنى. پس همراهان ناله اى شنيدند و جواب گوينده اى را كه مى گفت: درود بر تو اى على ....»

در روايات فراوان آمده است كه در ماجراى بازگشت جعفربن ابى طالب از حبشه، پيامبر به على (ع) امر كرد: پارچه اى را كه جعفر آورده، بردارد و به بقيع ببرد و دعا كند و سپس آن را تقسيم نمايد. (2)


1- ابن عبدالوهاب، حسين، عيون المعجزات، مطبع الحيدرية فى النجف، 1950 م، ص 4
2- ر. ك. به: بحرانى، سيد هاشم مدينة المعاجز، ج 1، صص 232- 227

ص: 142

در روايت ديگرى آمده است كه پيامبر (ص) مى خواست وصاياى رازگونه اى را به على (ع) بگويد. به انس بن مالك فرمود: برو و على را بياور، انس مى گويد: رفتم و على را خواستم به حضور پيامبر بيايد. على آمد. پيامبر (ص) به او فرمود:

«انطلق معى، فجعلا يمشيان و أنا خلفهما، و إذا غمامة قد أظلّتهما نحو البقيع ليس على المدينة منها شى ء، فتناول النبى شيئاً من الغمامة و أخذ منها شيئاً شبه الاترنج، فأكل و أطعم علينا، ثمّ قال: هكذا يفعل كلّ نبىّ بوصيّه». (1)

«اى على، با من بيا، آن دو با هم مى رفتند و ابرى بر سرشان سايه افكنده بود كه در شهر مدينه سايه اى نداشت، پيامبر، چيزى از ابر گرفت نظير ترنج، از آن خورد و به على هم داد. سپس فرمود: چنين كارى را هر پيامبرى با وصىّ خود انجام مى دهد.»

در ادامه همين روايت دارد كه پيامبر در بقيع اسرارى را به على منتقل فرمودند.

نتيجه

نتيجه و برداشتى كه از نوع برخورد پيامبر (ص) با بقيع و ديدگاه آن حضرت نسبت به اين مكان مى توان داشت، اين است كه بقيع در انديشه نبوى، داراى جايگاهى رفيع و بلند بوده و آن حضرت، در هر موقف و زمان مناسبى كه پيش مى آمده، نسبت به بقيع سفارش مى كرده است. رسول الله مى خواسته اند، حضور در بقيع و حرمت نهادن به آن، براى آيندگان سنت گردد و بعداً در مطاوى تاريخى خواهيم ديد كه مردم مدينه، پيش از رسميت يافتن بقيع الغرقد، به عنوان قبرستان عمومى، توسط پيامبر (ص) مردگان خويش را در گورستان عمومى «بنى حزام» و «بنى سالم» دفن مى كردند و گاهى هم مردگان خود را در داخل منازل خويش به خاك مى سپردند. اما پس از اين كه پيامبر، اسعد بن زراره و عثمان بن مظعون و فرزندش ابراهيم را در قبرستان بقيع دفن كرده، اين محل مورد توجه واقع شد و رسميت يافت و پس از آن مردم مدينه، درگذشتگان خود را به اين قبرستان مى آوردند و با سنت ها و تشريفاتى كه از دوران پيامبر به يادگار مانده بود، مردگان


1- بحرانى، سيد هاشم، مدينة المعاجز، ج 1، مؤسسه معارف الاسلاميه، بى تا، ص 285

ص: 143

خويش را دفن مى كردند.

مردم مدينه، با اقتدا به آن حضرت، خارهاى غرقد را از آن ستردند و به طوركاملً زمين آنجا و درخت زار غرقد را از خارها پاك نمودند و مردگان خويش را در آن دفن كردند، كه دفن مردگان تا امروز، همچنان ادامه دارد.

پى نوشت ها:

ص: 144

ص: 145

خاطرات

سفرنامه منظوم مكه

ص: 146

از مؤلفى ناشناخته/ به كوشش: رسول جعفريان

مقدّمه مصحح

نسخه اى از سفرنامه منظوم ذيل، كه به نظر مى رسد نسخه منحصر است، در كتابخانه ميرزا محمد كاظمينى در يزد موجود است. اين نسخه به شماره 531 در دفتر اول فهرست اين كتابخانه معرفى شده است. اين معرفى بسيار ناقص است و دليلش هم آن است كه گويا چند صفحه از آخر نسخه به ابتداى آن منتقل شده و فهرست نويس بر آن اساس تنها نوشته است: «سفرنامه حج است به نظم كه نسخه حاضر از آغاز حركت از بندر بوشهر تا ورود به جده را داراست». (1) در حالى كه چنين نيست. اين سفرنامه، چنان كه از محتواى آن به دست مى آيد، كامل است و سفر از جده به بوشهر، آخرين بخش كتاب است. اين نسخه در 29 برگ است و در هر صفحه به طور مورب در چندين رديف، اشعار به خط نستعليق نوشته شده است.

سراينده اين اشعار كيست؟ مع الاسف اين نكته نامشخص است. فهرست نويس بر آن است كه نسخه به خط ناظم است. تنها چيزى كه با توجه به متن در باره مؤلف مى توانيم بدانيم آن است كه ناظم، روحانى بوده و خود در بيتى از ابيات كتاب به اين نكته اشاره كرده است. اما بيش از اين خبرى از وى نداريم. به همين ترتيب، از سال سفر


1- فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه ميرزا محمد كاظمينى، سيد جعفر حسينى اشكورى، قم، 1383 دفتر دوم، ص 214

ص: 147

هم بى خبريم و تنها مى توانيم حدس بزنيم كه در نيمه دوم قاجارى و حوالى سال 1300 ق و شايد اندكى بعد از آن بوده است.

با اين حال به دليل آن كه سفر از سلطانيه آغاز شده، مى توان حدس زد كه شاعر ما از زنجان يا حوالى آن است. وى از سلطانيه حركت كرده، از شهر ميانه راه را ادامه داده و به تبريز رسيده است. در فاصله ميان اين شهرها، به برخى از روستاها و كوه هاى ميان راه اشاره كرده و از آنها نام برده است. اهميت اطلاعاتى كه وى در باره اين مسير و بعدا ساير مسيرها مى دهد، كم نيست. براى مثال در باره يوسف آباد كه پيش از تبريز از آن نام برده از وجود راهزنان ياد كرده است:

بسى دزد، بس راهزن اندر اوست يقين دان حسين پاشا هم جزو اوست

نويسنده پنج روز در تبريز مانده و سپس از طريق صوفيان، ديز خليل و تسوج راه را به سمت هدف ادامه داده است. او شيفته مناظر طبيعى است و هر كجا چشمه اى، درياچه اى يا مرغزارى مى بيند، بى اختيار در ستايش آن شعر مى سرايد. آخرين شهرى كه وى در ايران گزارش مى كند، شهر خوى است. زان پس وارد سرزمين عثمانى مى شود.

آغازين برخورد كاروان با كردان است كه تصور وى بر آن بوده كه قصد دستبرد داشته اند. وى تفنگ دولول داشته و مرغى را روى آسمان زده و به اين ترتيب به دشمن نشان داده است كه با چه كسانى طرف هستند. در واقع از همين جاست كه درمى يابيم ناظم، روحانى بوده است؛ زيرا در اين باره چنين مى سرايد كه:

زدم تير و مرغى فكندم زمين بگفتند آن قوم با خود چنين

مسيرى كه او طى كرده طريق عثمانى است كه غالبا كاروان هاى حجاج از آن طريق به حج مى رفتند. راه ديگر، راه جبل بود كه از طريق نجف و پيمودن بيابان هاى معروف به باديه الشام طى شده به دمشق منتهى مى شد. اما راه عثمانى چنان بود كه پس از عبور از مرز به شهر وان رفته و از آنجا به سمت بدليس و سپس منطقه صفين

ص: 148

در شمال سوريه مى رسيد. شاعر ما در آنجا قبر اويس قرن را زيارت كرده است. از اينجا باز به سمت شمال رفته به ديار بكر مى رسيدند و پس از طى مسيرى طولانى كه شاعر ما نام آن محلات و روستاها و شهرك ها آورده به حلب وارد مى شدند.

اين زمان مثل گذشته، در جاى هاى مختلف بايد به بهانه هاى گوناگون پول هايى داده مى شد. در اين شهر قنسول ايرانى حضور داشت و او از احسان وى اظهار شادمانى كرده است، گويى با اين شادمانى بخشى از مصيبت هاى راه ميان وان تا بدليس را فراموش كرده است.

ز احسان قنصول باشيم شاد نياريم از وان به بطليس ياد

با اين حال در آنجا نيز گرفتارى هاى مختلفى بروز كرده كه مهم ترين آن ها همان پرداخت هايى است كه با انواع حيله ها از حجاج مى گرفتند.

بدادند آن پول را نيز حاج كه هر روز باج است بر روى باج

در حلب وى به زيارت مقام رأس الحسين رفته و سپس دنباله سفر كه رفتن به سمت حما و سپس رسيدن به دمشق است. دمشق هر چه هم آباد باشد وقتى يك حاجى شيعه آنجا مى رسد، برايش «شام خراب» است و براى شاعر ما هم چنين است. او بلافاصله به ياد كربلا مى افتد و اشعار چندى در روضه مجلس شام مى خواندولى شيعيان اين سخن بشنويد

سر شاه دين را به حكم يزيد به همراهى اهل بيتش تمام

ز كوفه نمودند وارد به شام

ده روز بعد از شام حركت كرده از شهرهاى مختلف و معروف اين مسير مانند معان و تبوك مى گذرند تا به مدينه منوره مى رسند. شاعر ما براى مدينه شعر بسيار اندك مى سرايد؛ يعنى فقط هشت بيت و سپس حركت به سمت مكه آغاز مى شود. از مكه هم مع الاسف شعر فراوانى نگفته و اطلاعات ارائه شده اندك است. ايستگاه بعدى كه مسير بازگشت است، شهر جده است. جهاز كوچكى از راه مى رسد و آنان سوار شده و 18 روز بعد پس از گذر از بندر بوشهر به شهر بصره مى رسند. اين مسير بسيار طولانى و براى كسى كه مسافرت

ص: 149

دريايى نكرده بسيار سخت و دشوار است. شاعر ما هم كه گويا به عمرش دريا نديده، آزار فراوان كشيده، مى گويد:

به كشتى خردمند جا كى كند اگر روز و شب صد منزل طى كند

جهنم كه گفتند شيخ و فقيه بود كشتى و ساكن او سفيه

الهى به اعزاز پيغمبران ز كشتى تو اين حاج را وارهان

اين زائر، از بصره به كاظمين و سپس به كربلا رفته است. بايد توجه داشت كه اشعار اين سفرنامه، به لحاظ شكل و محتوا، اشعار ضعيفى است اما هرچه هست، سندى است از يك سفر طولانى و پرمشقت با اطلاعاتى از چند و چونى اين مسير كه سالانه هزاران عاشق را به خود جذب مى كرده است؛ عاشقانى كه فارغ از همه اين مشقات، وقت برگشتن، چندان شادمان بودند كه هرگز در عمر خويش چنين تجربه روحى را نيندوخته بودند.

ص: 150

حركت از سلطانيه

ز سلطانيه چون برون آمديم به زنجان رسيديم ساكن شديم

چو وارد به زنجان شديم از وفا يكى شهر ديديم بس خوش صفا

عجب منزل و شهر نيكو بود اناث [و] ذكورش چه خوش رو بود

سه شب اندر آن شهر ساكن شديم چو يوم سوم شد برون آمديم

رسيديم آنگاه در «نيك پى» بمانديم يك شب كه خوش بود وى

از آنجا چُه صبحى روانه شديم رسيديم «سرچم» فرود آمديم

ز سرچم سوار از دل و جان شديم روانه سوى كوى جانان شديم

رسيديم در پاى «قافلان كوه» كه از خستهايى آمديم در ستوه

يكى رود بود وگذشتيم از او به سوى «ميانه» نموديم رو

«قزل اوزون» آن رود مشهور بود كه آبش ز اوهامِ ما دور بود

از آن تلّ معظم چُه بالا شديم به رودخانه شهر چاى كسن آمديم

عجب رود! بسيار پرمايه بود عجيب تر، پُلش بيست فيل پايه بود

[ميانه] غرض شب «ميانه» نموديم جا يكى قصبه اى بود خوش با صفا

در آن شب همان شهر ساكن شديم صباحش از آنجا برون آمديم

رسيديم در «تركمان» آن زمان نموديم در آن روز سير جهان

كه صحرا همه زرع [و] آب [و] علف بگشتم در آن دشت با صد شَعَف

ز شعبان جمعه اول ماه بود همه كار بر وفق دلخواه بود

ص: 151

چُه شد صبح، از «تركمان» پا شديم همان دم سوار مركب ها شديم

به وقت ظهر اندر كجين (1) آمديم به خانه كربلايى بابا ساكن شديم

در آن شب مرا آب آمد ضرور برفتم به حمام شب با سرور

صباحش برون آمديم با سرور به قهوه خانه «كمداش» نموديم عبور

يكى ديده شد كوه بس ژرف بود كه از پايه تا قلّه پربرف بود

ز سرحدّى آنجا ندارد عيار چهل پنج بگذشته بُد از بهار

ز توصيف آن كوه همين قدر بس چنين برف در اين فصل نديدست كس

غرض از «كجين» جمله از روى مهر رسيديم «حاجى آقا» قبل ظهر

چُه شب اندر او جا گرفتيم ما به صبحى نهاديم رو را به راه

چُه در بين ره آمديم آن زمان بديديم درياچه اى ناگهان

نه داخل نه خارج از او آب بود يقين دان كه از حكم وهّاب بود

بسى مرغ و ماهى در او كرده جا به امر خداوند ارض و سما

در آن جنب بُد «يوسف آباد» دان بود آن زمين برج نحسين قران

بسى دزد، بس راهزن اندر اوست يقين دان حسين پاشا هم جزء اوست

از آنجا گذشتيم با صد سداد رسيديم در كرپى (2) «سيد آباد»

عجب سبزه زار [و] چمن زار بود تو گويى كه آن دشت گلزار بود

خلاصه رسيديم واس مج (3) همه نبد ذرّه اى در ميان همهمه [تبريز] پس از ماندن شب همه سر به سر

نموديم در شهر تبريز سفر چُه شهرى كه تبريز خود نام از اوست

چُه شهرى كه مبهوت، اوهام از اوست چُه شهرى كه طهران از او آيتى

فلك جنب رايات او رايتى بحسن طراوت همه خوب رو

سليقه جهان جمع گشته در او


1- از روستاهاى خلخال.
2- به معناى پل.
3- با سمنج، در حدود شش كيلومترى تبريز.

ص: 152

به پنج روز آن شهر ساكن شديم كه بعضى از آن روز ناخوش بُديم

پس آنگه به يك شنبه وقت صباح (1) به حال فلاكت فتادم به راه

از سرما تب سخط (2) بنموده بود به رويم غم [و] درد بگشوده بود

به ظهرى رسيديم در «صوفيان نموديم منزل همه آن مكان

بُوَد الحق آن ده بسى با صفا كه بخشايد اندر بصر او ضيا

عجب چشمِه [و] باغ [و] رودى در اوست كه با اهل آن قريه جمله نكوست

به عزم تماشا تفرّج كنان نمودم در آن قريه سير جهان

همه چيزِ او را نكو يافتم پس آنگه به منزل چُه بشتافتم

همان شب در او مكث كرديم ما به فرداى آن شب فتاديم به راه

چُه صبحى شد از «صوفيان» در شديم همه حاج با هم برابر شديم

نظر چون فكندم به صحرا و دشت كدورت ز قلب محبّان بشست

جهان سر به سر سبزه [و] مرغزار گلستانِ دلكش چُه روى نگار

رسيديم آنگه به «ديز خليل» به همراهى حاجيان جليل

بمانديم در آن مكان يك شبى در آن شب مرا گشت عارض تبى

كه از حدّتش استخوانم بسوخت اگر راست خواهى روانم بسوخت

ز ديز خليل چون برون آمديم روان ره، چون باد صرصر شديم

بديديم درياى ژرف عميق كه كشتى افلاك در وى غريق

ولى آب او تلخ مثل حميم يقين او نمونه بود از جحيم (3)

بلى هر كه اهل عذاب خداست حميم جهنّم مر او را غذاست

به ظهرى رسيديم اندر «تسوج» ز ياران مرا قلب گرديده سوج (4)

به من عقل رهبر شد در آن ديار اگر شوق دارى تو ديدار يار

چرا هم نشينى به اهل جهان جدا شو برو گوشه اى شو نهان


1- در اصل «صباه». باشد براى درست كردن قافيه!
2- شايد: سخت.
3- در اصل «جهيم».
4- سوج: به معناى «سوز».

ص: 153

[خوى] چُه صبحى برفتيم در خوى ما زياران ديرين گشتيم جدا

سر خويش در پيش انداختم دگر با رفيقا [ن] نپرداختم

رسيديم در «خوى» با عزّ [و] ناز نموديم شكر خدا از نياز

چُه شهرى كه يك قطعه از جنّت است چُه شهرى كه طهران از او آيت است

دو شب اندر آن شهر ساكن شديم شب سومين «ده پيره» آمديم

ز «ده پيره» چون جمله گشتيم ركيب رسيديم چخماق، (1) شنو اى لبيب

در آن سرزمين گفتگو شد عيان ميان حاج افتاد از هر سو فغان

جمعى از «ديار بكر» روانه شدند جمعى «ارض روم» با ترانه شدند

ز «زيوه» چُه صبحى برون آمديم به اوضاع مغشوش گون آمديم

نكرديم بر قول كس اعتماد كه اين ره دهد جملگى را به باد

به قدر دو ساعت به مشق جنون به همراهى چاوش شديم ره نمون

همه حاج با هم ترانه شديم ره «قره درّه» روانه شديم

رسيديم در قريه «ملحمى» كه سنّى (2) بدند جمله خلقش همى

بديدم يكى سبزه [و] مرغزار در آن سرزمين همچو روى نگار

همان سبزه را نام كردم سؤال بگفتند بخورست آن خوش حمال ورود به ديار عثمانى از آن جا روان جانب «قوچ قران»

شدستيم ما جمله اندر زمان همان سرزمين، اول «روم» بود

كه خلقش همه سربه سر شوم بود چُه وارد شدند حاج در آن زمين

بگفتند كردان بخود اين چنين كه امشب عجب دستبردى كنيم

كه اين حاج را در تعب افكنيم در اين حال، يك جفت مرغ از هوا

نشستند مرداب در جنب ما


1- اين كلمه به صورت مخحجان يا شبيه آن هم خوانده مى شود. اما مشابه آن در فهرست روستاهاى خوى فرهنگ جغرافيايى سازمان جغرافيايى ارتش «خوى و سلماس» نبود و تنها كلمه اى كه شبيه آن بود، همين چخماق بود.
2- در اصل: ثنى. در چندين جاى ديگر هم، به همين صورت آمده است.

ص: 154

گرفتم تفنگ دو لوله به دست كه تا آورم قلب سنّى شكست

زدم تير و مرغى فكندم زمين بگفتند آن قوم با خود چنين

كه ملّاى اين حاج، صيد افكند! جوانان ما را به قيد افكند

نسازيم بر حاج ما دستبرد بمانديم آسوده از دست كُرد

از آنجا «چُپُقلى» روانه شديم سوى قلعه ملحدانه شديم

در آنجا شبى همچو ليل ممات بمانديم و بوديم ما جمله مات

وز آنجا روان سوى «ارچك» شديم در آن قريه آن روز سرخوش بُديم

همه ارمنى اهل آن قريه دان زن و دخترش جمله گويا جوان

ز «ارچك» چُه بيرون كشيديم مال مرا خود ديگر واژگونست حال

يكى سبزه ديدم چُه روى بتان ديگر بحر ديديم در جنب آن

ندانم كه آن دجله يا بحر بود مرا حيرت اندر تفكّر فزود

يكى گفت اين شطّ بغداد هست مرا نيست معلوم چون شخص مست

غرض زان مكان چون روانه شديم به سوى «اوان» با ترانه شديم

ز بلدان روم اولين شهر بود نبايست بنمود گفت و شنود

چُه رفتيم «اوان» از براى خدا نبوديم يك ساعت آسوده ما

گهى خانه قنصلات ايران گهى گمرك روم بودم روان

كه از بهر تذكره دادند نويد كه از بهر گمرك شدم ناشكيب [وان] ديگر «وان» كه ويران گمرك بُوَد

دل حاج از غصّه چون خون شود گهى پول از بهر قُول (1) مى گرفت

نبوديم ما لحظه اى در شگفت يكى عارضه بود در «وان» به ما

كه رفتار كردم به قول خدا ز سرّى كه تدبير گفتار شد

تردّ الامانات رفتار شد


1- قُول كشيدن، به معناى مهر كردن گذرنامه.

ص: 155

الهى تويى واقف از كار من تو دانايى از امر سرّ و علن

ولى سرّ اين كار نزد خداست كه ذاتش منزّه ز چون و چراست

هر آن كس گمان خيانت نمود سپردم هم او را به خلّاق خود

خلاصه سه شب «وان» كرديم جا چُه روز سوم شد فتاديم به راه

به بحرى رسيديم بس ژرف بود در اطراف او كوه پر برف بود

كليساى احمار! در آن ميان بُد و بود او مسكن دختران

ز دنيا گذشتند گر دختران مجاور در او مى شدند آن زمان

از آن بحر «وان» سبزه كرديم عبور همه حاج آن روز اندر سرور

رسيديم «چرچى» به وقت غروب خريديم زان قريه بسيار چوب

از آنجا برون آمديم با سرور به صحراى سبزى نموديم عبور

پسنديدم آن دشت نيكو عيار بديدم در او دو سه تن گاو يار (1)

زراعت (2) نمودند بردند سود ز نوروز دو ماه بگذشته بود

چنين گفت آن روز آشيخ على نمايم به وصفش سخن گسترى

عجب گاو يارانِ صاحب فن اند كه دوجفته سه جفته زمين گاو زنند

همه رود [و] دريا بود تا به شام همه كوه [و] صحرا بود و السلام

عجب كوه خوش دشت صحرا بُوَد كه روم است يكباره غوغا بُوَد

همه سبزه [و] مرغزار نكوست چمن همچو رخسار يار نكوست

دهات خوش خلق خوش آب رنگ زن و مرد گويى چُه اهل فرنگ

ز «چرچى» چو بيرون شديم سربه سر «كلو» شب بشد جملگى را مقر

صباح از «كلو» چون ببستيم بار بجنب «سرب» جمله خورديم نهار

در آن روز اطراف درياى وان بگشتيم، آمد ز هر سو فغان

كه از خستگى ما به تنگ آمديم تو گويى به چنگ پلنگ آمديم

كه گشته است خُرد استخوان هاى ما گر رحم بر ما رسد از خدا


1- تنى چند، كه با گاو شخم مى زنند.
2- در اصل: ضراعت!

ص: 156

به سوى طواف خدا رو كنم نَهَم جِبهه بر آستان او كنم

شمارندم از حاجيان در جزا كه ناقابل است جمله افعال ما

غرض جنب «سرب» بخورديم نهار شب اندر سرب حاج بگشود بار

چُه صبحى از آنجا برون آمديم به «بطليس» (1) رفتيم و ساكن شديم

دو فرقه در آن شهر ساكن بُدند يكى سنّى [و] ارمنى آمدند

عمارات جمله از سنگ خام در او جمع شد ساده رويان تمام

ندانم چُه گويم كه اين شهر چيست ولى در وى آهو نموده است زيست

تصوّر نمودم در او از يقين كه گشته است واقع به زير زمين

نديديم در اين شهر روز خوشى ز باران [و] سيلاب از ناخوشى

گهى ترس از دزد [و] از راهزن بيا طعنه بر ما تو جانا مزن

كه يك شب تفنگ ترا دزد برد دو قاطر ز زوّار شد دستبرد

در آن شهر بدحال جمله تباه نماند بهر زوّار كفش [و] كلاه

دو گرمابه در شهر بطليس بود چُه تحقيق كرديم رفتيم زود

عجب باصفا جاى خوش آب هست كه اين چشمه از حكم وهّاب هست

بود خاصيت هاى نيكو در او كه اوجاع علّت از او شد رفو

برفتم در آن چشمه يكساعتى از آن چشمه بس يافتم راحتى

چهار شب به بطليس بودم مقيم چُه شد شنبه زآنجا بيرون آمديم

به اطراف رودخانه رهرو شديم چُه شيرين كه در كوى خسرو شديم

شب اندر دخان توى جنگل بديم عجب با صفا بود ساكن شديم

به فرداى آن روز اى خوش سير به سوى «دياربكر» (2) نموديم سفر

چُه در زير «سنّاح» رسيديم ما بديديم آن رود خود شد دو جا

يقيناً يكى شطّ بغداد بود مظنّه فرات ديگرى مى نمود

الهى تو اين مشكلم را برآر نه چاوش داناست نه حمله دار


1- درستِ آن، بدليس است.
2- در اصل: دياربيك.

ص: 157

[مزار اويس قرنى] رسيديم ظهرى اويس القرن ز اوصاف باشد چُه درّ عدن

در آن سرزمين شب بمانديم ما سفيده نهاديم رو را به راه

يكى چاقويى را جز اى نيك خو بشد گم، نگشتيم جوياى او

نظر چون نمودم به صحرا و دشت همه سبز [و] خرّم بُد آن پهن دشت

رسيدم به «ذق قريه» زان مكان بديدم در آن قريه رعنا بتان

همه گلعذاران نيكوسرشت همه لعبتان همچو حور بهشت

گذشتيم از آن قريه با صد لعب بمانديم به دشت چمنزار شب

گذشتيم از آن قريه با صد لعب به «كانى برازه» رسيديم شب

چُه شد صبح زان رود دريا صفات گذشتيم و بوديم با صد نشاط

به صورت چُه لارست اى هوشيار ولى لاله زارست تو گوشدار

كه هر درّه اش از دو صد لار ما بود بهتر [و] برتر و با صفا

در او بود يك رود چون رود لار ولى صد برابر بود آب دار

علف تا كمر، كوه [و] صحرا و دشت تو گويى جهان سر به سر لاله گشت

ز «كانى برازه» چو گشتيم سوار به «كوسيريان» ما گشوديم بار

از آنجا چُه صبحى روانه شديم برابر به يك رودخانه شديم

چُه رودخانه! چون بحر عمان بُوَد كه آبش چُه دريا، بى پايان بود

همه حاج در جنب او آمدند پريشان [و] ترسان [و] حيران بُدَند

براى گذشتن همه چاره گر چو اطفال مسكين همه در به در

نه يارا كسى را ز رود عظيم زنند آب لرزند از ترس [و] بيم

غرض آخر الامر چند خيكِ باد بيامد از او حاج شد بر مراد

نزاعى در آن روز شد بين حاج كه روباه بگرفت از شير باج

خلاصه گذشتيم از آب رود چُه رودى كه آن رود، خود نيل بود

ص: 158

بكردم سؤال زان مكان از راعى [اى] بگفتند اين است «باتمان چايى»

گذشتيم زآن رود با خيك باد در آن روز گشتيم از غصّه شاد

سر فتنه [!] آن روز اندر ميان فتاد [و] نشد راه طى يك زمان

چو آن شب رسيديم به يك پهن دشت بمانديم بوديم تا صبح گشت

چو از اسم آن قريه كردم سؤال بگفتند «سيناست» اى خوش حمال

ولى حاجى دايى بگفت اين چنين بود «المدن» اسم اين سرزمين

از آنجا چُه صبحى روانه شديم سوى قريه «ملحدانه» شديم

سر سبزه زارى گشوديم بار و زآنجا همه حاج خوردند نهار

از آنجا به تعجيل گشتيم سوار سرسبزه زارى گشوديم بار (1)

چُه پرسيدم از اسم آن قريه جا بگفتند «بسمل» بود اى فتى

يكى رود اندر همان قريه بود بگفتند فرات است آن نيك رود

چُه آب فرات ديده شد اى جوان همه غسل كردند در آن مكان

پياپى درختان توت از وفا در آن سبز با صفا گشت جادياربكربه چهار ساعتى در «دياربكر» روان

شديم بعد شام زان مكان اى جوان در آن شب نَبُد در ميان همهمه

رسيديم به شهر دياربكر مه چمن زار [و] سبزه بُد و با صفا

به «دوره» چُه شد منزل حاج ما به طوماس افندى بدادند باج

دو شب در دياربكر بماندند حاج به يك شنبه رفتم كليساى شهر

نمودم نظر وضعش از روى قهر به ناقوسشان من شدم مستمع

يكى تخته ميزد در آن مجتمع در آنجا چنان صوت پيچيده بود

كه از مغز افلاك در رفته دود زن [و] دختر شهر يكجا همه

نمودند در آن دير بس همهمه


1- كذا. مصرع اول بيت بالا، در اينجا تكرار شده است.

ص: 159

ملك گر در آنجا نظر مى نمود ز اوصاف اوضاع عقلش ربود

و آنجا سوى جامع سنيان برفتم دو مسجد بُد در آن ميان

بگفتند اين دو، يك از شافعى است دگر مسجد از مذهب حنفى است

زن [و] مرد آن شهر در سير [و] گشت روانه صباح و مسا سوى دشت

غرض از دياربكر چُه بيرون شديم وزان شهر رو سوى هامون شديم

شب اندر «سر سينك» خيمه زديم در آن سرزمين يك شب ساكن بُديم

ز «سر سينك» نصف شبى اى جوان چو گشتند در راه حجاج روان

رسيدند در زير يك آسياب يكى نهر كاو (1) داشت سه سنگ آب

عجب آب سردى در آن نهر بود كه شش ساعت آنجا الى شهر بود

بكوبيد فنيخ، ميخ چادر در او همان دم بشد بين حاج گفتگو

گروهى به فنيخ تابع شدند دگر فرقه با او نقيض آمدند

كه در اين زمين ما نباشيم شاد اگر مال ما رفته يكسر به باد

نخواهيم تابع به فنيخ شد در خيمه چون ديگران سيخ شد

كه تا اذن فرمايد و جا دهد به هر روز يك خيمه ما وا دهد

شكستند و رفتند بر سوى شهر ز چاووش [و] فنيخ نمودند قهر

بيامد حاجى دايى در بين راه ز دل بركشيد درد [و] افغان [و] آه

كه اى حاج اين راه را آب نيست كسى را به راه از عطش تاب نيست

دل جمله زان قول بى تاب بود از آن جا الى شب همه آب بود

غرض حاجى دايى به قلب حزين نمود عود بر منزل اوّلين

چُه ما رو نهاديم در راه شهر نمود حاجى دايى ز زوّار قهر

دوان جانب «صدرسو» آمديم به چشمه رسيديم ساكن شديم

چُه شب اندر آن منزل با صفا براى وجود خود گزيديم جا

به نصف شبى حاجى دايى رسيد كه اى حاج، بهر خدا برجهيد


1- كه او.

ص: 160

روانه سوى شهر با هم شويم كه شايد هم از غصّه ره رهيم

«سويرك» رسيديم بى گفتگو دويديم هر سو براى وضو

شنيديم چون صوت قُرباقه (1) را بگفتيم آب است رفتيم به راه

برفتيم چون جمله در جنب آب شديم آن زمان از جهان كامياب

چُه شد فرض صبحى ادا آن زمان نموديم منزل همه آن مكان

الى شب بمانديم در آن مكان نموديم در شهر سير جهان

از آنجا به ره چون روانه شديم به «ميش ميش» با صد ترانه شديم

چو شد نصف شب جملگى پا شديم روانه به فرياد [و] غوغا شديم

به «تتريش» يك قريه آمديم در آن سرزمين يك شب ساكن شديم

چو حركت نموديم زان سرزمين «هوك» (2) آمديم چشم واكن ببين

به سايه درختان توت نرك نشستيم در آن مكان با كمك

بيامد به نزد ما حاجى عباس كمر بسته شمشير همچون الماس

در اين سرزمين پول چاووش دهيد كه از دام من آن زمان مى رهيد

بگفتيم چاووش اى مرد خوب مكن قال مقال تا نبينى تو چوب

اگر گفته اى تو به ما حرف بد همين لحظه بينى تو از چوب بد

چو سرخورده گرديد زان قول پست برفت [و] سبك منزل خود نشست

به وقت غروب از غرض پا شدند روانه به ره حاج يكجا شدند

نگويم نماز غروب [و] عشا كجا كرده شد مردم پارسا

خلاصه در آن شب به يك سنگلاخ گذشتيم گفتيم هر ساعت آخ

الهى تو ما را نگهدار باش در اين راه پر سنگ غمخوار باش

اگر بر زمين افتم از روى مال ز ضرب لگد مى شوم پايمال

چُه گويم در آن شب كه خود ابر بود ز تلخى سرازيرى قبر بود

چُه شد راه گم بركشيديم آه ز الله آمد دليلى به راه


1- در اصل چنين است.
2- شايد: هرك.

ص: 161

به جايى رسيديم وقت سحر كه از پرّه كاهى نبودش اثر

خلاصه به نوعى در آن سرزمين بخفتيم بوديم لكن غمين

سفيده كه از جاى خود پا شديم دو دسته روانه بدان راه شديم

رسيديم در يك كلش زار جَو كه تازه نمودند او را درو

نهاديم اسباب خود بر زمين بشد گفتگو بين حجاج چنين

فنيخ را كه ديگر ما چاووش [و] نخواهيم گرديم ز ايشان جدا

همان لحظه چاوش [و] فنيخ رسيد چُه از گرگ گوسفند حجاج رميد

گروهى برفتند با حمله دار كه در خفيه، ظاهر هم گشتند يار

از آنجا به برچنگ آورد رو نمودند جمعى بى پا گفتگو

كه ما ياوريم با شما سر به سر ولى چون كه از حال شان بُد خبر

نكرديم بر قولشان اعتماد چُه ديديم از ايشان رأى زياد

پس از گردش شهر وقت صباح نشستيم كمّى فتاديم به راه

چُه كمّى از آن رود دريا صفت گذشت و گذشتيم زان قوم بد

جلوكش نموديم ره رو شديم چُه شيرين كه در كوى خسرو شديم

رسيديم در يك محل خوشى نشستيم در شه سر ناخوشى

يكى نهر پر آب جارى در او نموديم چايى در او آرزو

از آنجا به ره چون روانه شديم به صوت غزل با ترانه شديم

چُه ره نرم و هم بكر بى سنگ بود ولى اسب حاجى نورى لنگ بود

به لنگُ به لنگ چون ره فتاديم ما به هر ساعتى ره ستاديم ما

به عصرى رسيديم «ساجن» همه ولى ره نبد خوف نى واهمه

نموديم جا سبزه زار [و] چمن يكى رود نامند رود عدن

صباحى از آنجا برون آمديم به «آقابران» جمله خيمه زديم

بگفتيم ماها به هم ياوريم به شهر حلب صبح رو آوريم

ص: 162

صباحى از آن چَه، چُه بستيم بار به پهلوى چاهى بخورديم ناهار

عجب با صفا بود آن سرزمين گر انكار دارى بيا و ببين

اگر چشمه جاريى بُد در او به نيكويى او نبد جا نكوحلب از آنجا برفتيم شهر حلب

به توفيق حق زو نبينيم تعب يكى نكت ديگر آمد به ياد

كه از خواندنش ذهن گردد زياد گرچه جمل حاج بى پا بُدند

ز وان تا حلب مكفّى شدند چو دادند به فنيخ قول و قرار

بگشتند مسلوب از اختيار غرض چون كه از حاج بار شديم (1)

به شهر حلب جمله وارد شديم رسيديم در شهر با عزّ [و] ناز

بيامد ز قنصول (2) چند پيش باز ز بى عقلى حاج گويم چو من

نه مردانه مرد [و] نه باشند زن بگفتند قنصول احسان نمود

همه حاج در شهر مهمان نمود ز احسان قنصول باشيم شاد

نياريم از وان به بطليس ياد به همراه ميرزا كوچك خان بُدند

همه حاج وارد به يك خان شدند همه را ز تحديد منزل بداد

شود رفع تا بينشان اتحاد نگرديد در منزل آسوده حاج

بگفتا بياريد اى حاج باج به جبرا همه تذكره ها گرفت

به نوعى كه هوش از سر ما برفت چو بگرفت تذكره بنشست زمين

بگفت با كمال تغيّر چنين سرى يك مجيدى [و] ربعى دهيد

وگرنه ز چنگال من كى رهيد غرض وقت خفتن كه شب رفته بود

زيادى ز حجاج هم خفته بود به فانوسِ غوّاص درب اطاق

ستادند [و] دادند يكپا به طاق دهيد پولِ قُول تا ز غم وا رهيد

وگرنه كنم قهر سخت و شديد


1- در اصل چنين است. قافيه مشكل دارد.
2- در اصل: قنصور. در موارد قبلى و بعد از اين هم، همه جا «قنصور» يا «قنصورات» آمده است.

ص: 163

رسيدند بالين حاجى ميرزا كه اى مردكه، زود پا شو بيا

به زارى بگفت مهلتى تا صباح دهيم پول قولُ [و] بيفتيم راه

كشيدند او را از آن رختِ خاب (كذا) كشيده كه رفت از دلش صبر و تاب

شنيدند دادش هداوندها به يك دفعه از غيظ (1) جستند ز جا

بياييد ببينيم اين داد چيست خود اين هزرگويى در اين شب ز كيست

برفتند هنگامه كردند بلند طپانچه به يكديگر آن شب زدند

كشيدند از پله ها تا به زير همان خان غوّاص هاى شرير

بگفتند كاى حاجى على كرم توچون مانعى حاج را از درم

ترا مى كنيم حبس در قنصلات كه مِن بعد حجاج گردند مات

كشيدند تا درب كاروانسرا همان دم برآورد حاجى صدا

كه اى حاج بهر خدا اين جلب مرا برد در قُنُصلات (2) حلب

بياييد پايين يارى كنيد كه شايد ز الطاف كارى كنيد

رهانيدم زين گيرُدار اساس كه اين قوم دونند حق ناشناس

گروهى ز حجاج بيرون شدند به صد ترس در توى خان آمدند

غرض دست كشيدند زين كار قبح بدادند مهلت به ما تا به صبح

صباحى به تمهيد صد خدعه ها گرفتند پنج ربعى از حاج ما

بگفتيم آسوده، كى مى شود بگفتند نه يك كار جزئى بُوَد

همان لحظه كردند عود از جفا همان خان چاووش غوّاص ها

دهيد پول چاوش امپريال كم [و] بيش اين پول باشد محال

خلاصه گرفتند آن پول را كه از يك نفر بر نيامد صدا

شب دوّمين شد كه خانچى رسيد كرايه به من بهر منزل دهيد

كرايه اطاق سه قروش گر دهيد پس از آن ز تكليف ها وا رهيد

بدادند آن پول را نيز حاج كه هر روز باج است بر روى باج


1- در اصل: غيض.
2- در اصل: قنصرات

ص: 164

صباحى چُه دزدان ز شهر حلب برون آمدند حاج پيش عقب

رسيدند در جنب يك آسيا كه بد اسم آن قريه «داما سنا»

دو شب مكث كرديم در آن چمن نشد حاج فارغ دمى از فتن

شب اوّلين چون به شوق [و] شعف فتاديم يك سر به آب [و] علف

نمودند دزدان بما دستبرد دو قاطر ز حاجى فنيخ دزد برد

چُه شد عرض بر والى قنصلات كه عقل سليم است زين غصه مات

كه آن هابه آن دزد خود همرهند كجا مال را پس به صاحب دهند

چُه گشتند مأيوس زان گيرُدار فتادند به ره جمله با حال زار

رسيدند «سراقب» همه وقت ظهر زبان از عطش در دهان گشته مهر

شبى آن زمين صرف اوقات شد ز آسودگى عذر مافات شدمقام رأس الحسين (ع) از آنجا چُه بر مال گشتند سوار

به شهر معرّا گشودند بار سه ساعت در [آن] مكث كرديم ما

زيارت نموديم اندر دو جا يكى بقعه [چون] درّ مكنون بود

كه اين بقعه از يوشعِ نون بود دگر رأس مولاى جنّ [و] بشر

امامُ الوَرى هادى راهبر همان سَر كه از امر ربّ مُبين

نمود، شست [و] شو جبرئيل امين همان سَر كه بى ترس [و] بى واهمه

زدى شانه بر گيسويش فاطمه شب [و] روز را ختم پيغمبران

زدى بوسه از مِهر بر آن دهان زبانم شود لال گويم سخن

كه در كربلا با هزاران مِحن به حكم يزيد آن سگ بَد گهر

حسين را به زارى بريدند سر عيالات او را نمودند اسير

به سر كردگيهاى شمر شرير چُه بردند از كربلا سوى شام

اسيران آل مُحمّد تمام

ص: 165

ز راه حلب بود منزلگهى كه بد خان خولى اصبحى

همان ظالم تيره بخت شرور سر شاه دين را شبى در تنور

زبان لال شد از چه در وى نهاد به خاكستر آن را شبى از عناد

زيارت نموديم مر آن تنور هنوز زان مكان بر فلك رفته نور

غرض از معرّا چو بستيم بار «سراقب» گشوديم وقت نهار

از آنجا به «حما» رسيديم ما شبى آن زمين آرميديم ما

عجب گَاو چاهان [و] باغات داشت كه اندر سليقه نه باقى گذاشت

از آنجا چُه صبحى ببستيم بار رسيديم رستان به وقت نهار

همان قريه را عسقلان (1) بود نام كه رستان بنامند خلقان تمام

چُه صرف نهار اندر آنجاى شد به «حمص» (2) رسيديم [و] مأواى شد

خريدند زان شهر احرام حاج ندادند زان شهر حجاج باج

درو گاو چاهان چرخ فلك كه محوند ز او جمله جنّ [و] ملك

همه خلق بشّاش خوش [و] آبرنگ در او مجتمع همچو اهل فرنگ

از آنجا سرِ شب چُه ره رو شديم «حُصين» آمديم جمله خيمه زديم

فراوان در او بيضه گاه شعير كه آن قريه بود از حُصين نُمير

الهى به اندازه علم خود بكن لعن بر آن سگ شوم بد

از آنجا سحرگه ببستيم بار رسيديم به «ده قار» وقت نهار

از آنجا به منزل برفتيم زود كه اسمش «زين العابدين چشمه» بود

بدان چشمه چون نهرهاى بهشت ز اعجاز آن شاه نيكو سرشت

از آنجا سر شب چُه ره رو شديم صباحى ده «طائفى» آمديم ورود به دمشق ز ده طائفى چون به چشم پرآب

رسيديم صبحى به شام خراب


1- در اصل: اسقلان.
2- در اصل: همس

ص: 166

به اطراف باغات اشجار داشت صفاى خوش [و] آب بسيار داشت

زراعات باغات بى حدّ [و] مرّ گرفته است عالم همه سر به سر

ندارد جهان همچو صفحه به ياد چنين بود كز حكم شدّاد عاد

نماى ارم كرده شه آن زمين خدا كرده وصفش به قرآن چنين روض مجلس شام ولى شيعيان! اين سخن بشنويد

سر شاه دين را به حكم يزيد به همراهىِ اهل بيتش تمام

ز كوفه نمودند وارد به شام به دروازه شام قومى كثير

شدند مجتمع تا ببينند اسير كه ناگه رسيدند آل رسول

دل افگار [و] نالان [و] زار [و] ملول سر حلقه شان زينب زار بود

كه اندر مصيبت دل افگار بود صباحى به دروازه وارد شدند

غروبى خرابه فرو آمدند تماشاگر شام چون بُد وفور

بشد مانع اهل بيت از عبور به حكم يزيد آن سگ اشقيا

ببستند آيين (1) بازارها كه تا اهل بيت حسين را تمام

بگرداند از ظلم، بازار شام پس از گردش شام آل رسول

نمودند اندر خرابه نزول شبى دختر شه رقيه به نام

پدر را عيان ديد اندر منام برآورد افغان [و] آه [و] خروش

پرد عقل از سر ز ارباب هوش يزيد اندر آن شب چُه بيدار شد

از آن واقعه چون خبردار شد فرستاد رأس حسين از جفا

خرابه به نزديك آن طفل ها چُه آن طفل ببيند سرِ باب خويش

تسلّى شود قلب زارش ز نيش نهادند آن سر چُه در پيش او

بگفتا به عمّه كه اى نيك خو نكردم ز تو خواهش آب [و] نان

نمودى تو [آن را] به نزدم عيان


1- شايد: آذين.

ص: 167

بگفت عمّه جان رأسِ باباى تو است شب و روز بابا به جوياى تو است

رقيّه چُه سر پوش زان رأس پاك برفكند، افكند خود را به خاك

سر انور باب زارش حسين به سينه نهاد او به صد شور و شين

ز غصه همان دم شدش قبض روح به قلب زنان زد شَرَر كوه كوه

فغانِ زنان چون به گوش يزيد در آن نيمه شب به افغان رسيد

بگفت چيست اين آه [و] راز [و] نياز كه اندر خرابه بلند است باز

بگفتند طفل حسين شهيد شد از عمر خود در جهان نا اميد

همان ظالم كفر كيش عنود بفتا فرستيد تعجيل زود

فرستيد غسّال [و] كافورُ كفن كه امشب نمايند آن طفل دفن

مگر باب اين طفل، سبط رسول حسينِ شهيد، نورِ عين بتول

سه روزو سه شب چشم زارش فتاد روى خاك [و] خاشاك [و] خورشيد [و] باد

نبُد يك مسلمانى در آن ديار گذارد به پيش خود او اين قرار

نمايد كفن آن بدنهاى پاك كند دفن آن نعش ها را به خاك

پس آنگه يزيد پليد از جفا به مجلس بخواند آل الله را

چِه گويم به وضعى طلب كردشان كه يارا ندارد به وصفش زبان

به حكم همان كفر كيش عنود زنان را به يك ريسمان بسته بود

سر انور شاه خوبان حسين دگر نوجوانان آن نور عين

نهاده به طشت (1) زر آن كفر كيش عيان ساخت آن روز او كفر خويش

يكى خيزران بود دست لعين سر شه مخاطب نمود او چنين

عجب با صفا موى خوشروستى ز خلقان عالم تو نيكوستى

چرا سر ز فرمان من تافتى عيالات خود را چنين يافتى

بزد چوب بر آن لب [و] آن دهان كه اى خلق، باشد حسين نوجوان!

چُه آن ظلم زينب بديد از يزيد بگفتا كه اى تيره بخت پليد


1- در اصل: تشت.

ص: 168

زنى چوب بر بوسه گاه نبى نما شرم اى تيره بخت دنى

نمايد خدا خانه ات را خراب كه هرگز نكردى تو كار صواب

نمود امر از ظلم، آن دم يزيد كنون زينب زار گردن زنيد

سكينه به پا خاست اندر زمان گشود آن زمان از فصاحت زبان

يزيد لعين را مخاطب نمود به نوعى ز افلاك در رفته دود

نمودى حسين را شهيد جفا جوانان او را تو در كربلا

ز خونخوارى اهل بيت رسول نكردى حيا اى ظَلومِ جَهول

برفت نزد سجاد جان اخا بكن اى برادر تو رحمى به ما

ستاده لعينى به حكم يزيد كه بنمايد او عمّهام را شهيد

چنين گفت سجاد كى خواهرم! نشين يك زمانى تو اندر برم

كه اين ظالم تيره بخت عنيد نه بنمايد او عمّه ات را شهيد

چُه ملعون، فصاحت از آن طفل ديد به جلّاد گفتا هماندم يزيد

كه اين زن به اين طفل بخشيده شد نمى گويم آيا كه چه ديده شد

به يك بار يك ظالم سرخ مو كه لعنت بر او باد [و] بر كيش او

گرفت دست كلثوم را آن لعين بگفت اى يزيد اين كنيزك ببين

چه خوش روى [و] نيكوى باشد عزيز مرا هست در خانه لازم كنيز

يزيد آن سگ شوم ظالم شعار نماندش به اين حرف صبر [و] قرار

بگفتا به آن سرخ مو از جفا خدا بشكند آن دهان تو را

كسى كو به عالَم ز آل رسول كنيزى گرفته است اى بوالفضول؟

غرض گفتگويى در آن بين بود كه آن روز را خود قيامت نمود

بيا مذنبا رو در ارض شام نما ثبت نام غريبان تمام

كه در شام خود قبر زينب نمود به يك فرسخى دور از شهر بود

سكينه وكلثومُ زار [و] عليل كه باشند بس مجتبى وجليل

ص: 169

دگر فاطمه كو به صغرا لقب در او هست مدفون نمايند عجب

مدينه بدان سينهريشِ كباب كى آورد او را به شام خراب

رؤوس شهيدان كرب [و] بلا در او دفن گرديده بُد از جفا

بود رأس عباس [و] قاسم دگر على اكبر آن شبه خير البشر

حبيب مظاهر و حرّ رشيد دگر كان شهيدان شدند نا اميدحركت از دمشق بمانديم ده روز در شهر شام

تماشاگر شام باشد بنام غرض چون كه رفتيم از شهر شام

تماشاگر از مرد و زن، خاص [و] عام دم كوچه [و] مسجد [و] پشت بان!

زنان فواحش تماشاكنان ز دروازه شام بيرون شديم

همه حاج رو سوى هامون شديم ز مه شانزدهم بود اى تاجدار

شدند حاج يكسر به اشتر سوار كه بودند اندر مزارات شام

زنان تماشاگر از خاص [و] عام خلاصه چُه از شام بيرون شديم

به «كردى» رسيديم خيمه زديم از آنجا چُه صبحى روانه شديم

بمنزلگه «اعذران» آمديم يكى بركه خوب پر آب داشت

كه آن حاج را جمله سيراب داشت يكى بركه آب بود در او

كه دريا به جنبش بود آب جو از آنجا چُه صبحى روانه شديم

به «حصّا» رسيديم خيمه زديم در او گاو چاهى ست عذب [و] فرات

كه اوهام زان آب محوند [و] مات از آنجا چُه صبحى برون آمديم

«عُنَيزه» رسيديم خيمه زديم نَبد آب [و] دانه در آن سرزمين

كسى را نه ياد ست منزل چُنين از آنجا چُه صبحى روانه شديم

«معان» آمدستيم خيمه زديم بود در معان رأس قوم ثمود

شده سنگ، رفتيم زان درّه زود

ص: 170

يكى قرى كوچكى بى گياه بُد و لكن آبش بود آب چاه

بيا بشنو از حملهداران شام غنى هستند از وصف ايشان تمام

ايا حاج اسلام از شرق [و] غرب زترك [و] ز تاجيك [و] روم [و] عرب

به مكه چراييد از راه شام كنند روزتان را همين ها چُه شام

اگر خُدعه [و] جور ايشان تمام بگويم نگنجد به اين دفتر اى خاص [و] عام

معان گرچه نى زرع [و] نى باغ داشت ولكن دو سه چشمه آب داشت

از آن جا چُه ظهرى روانه شديم تمام شب [و] روز راه آمديم

صباحش سه ساعت ز روز رفته بود به درّه همه حاج آمد فرود

«عقبه» مر آن درّه را نام شد ز قلب همه صبر وآرام شد

زآب آن زمين را نبودى خبر همين است از خستگى ره اثر

صباحى به «دواره» حاج آمدند ز يك بركه اى حاج سيراب شدند

بدان غُرّ ماه ذيقعده بود به روز سه شنبه كه حجاج شد (1)

غروبى ز «دواره» گشتند روان به «دوهيج» صبحى شدند شادمان

ز «دوهيج» با صد نشاط [و] طرب «ارائى» نموديم منزل عجب

كه يك قطر آب در او نبود زبى آبى راه ما را چه سود

به اشتر بيارند در منزل آب شوند زان آب پس كامياب تبوك سحر از «ارائى» چُه بستيم بار

«تبوك» آمديم [و] بخورديم نهار عجب آب خوش نخل [و] انگور داشت

كه حجاج را شاد [و] مسرور داشت از آنجا سحرگه روانه شديم

پس از ظهر «دار المقر» آمديم نبود آب [و] آبادى آن سرزمين

بيا نيك بنگر تو اى نازنين ز دار المقر عصرى اى هوشيار

برفتيم در «اغدر» اى نامدار


1- در اصل چنين است.

ص: 171

ز اغدر به عصرى همه حاج ما برفتند در «مقدم» اى پارسا

مقدم رسيديم اى پاك زاد ندارد چُنين بركه اى كس به ياد

يكى گاو چاهى در آن قلعه بود كه حجاج زان بردند سود

از آنجا چُه ظهرى روانه شديم نهار «منزل احمد پاشا» آمديم

كه بيست ودو ساعت مر اوراه داشت ولى باز در ره شديم وقت چاشت

سه ساعت درآن سرزمين مكث شد نه يك قطره آبى در آنجاى بُد

از آنجا چُه صبحى روانه شديم «مداين» رسيديم، فرود آمديم

خطا شد كه اينجاست «شعب العجوز» كه از تشنه بر من افتاد سوز

به قدردو صد زرع شدطى چُه راه به تحقيق پيوست حال تباه

كه اين درّه را آب باشد بسى ولكن نه پيداست بيند كسى

بود زيرش آب سرد روان فراوان بود رو ببين اى جوان

بدان آب اين قسم كارخداست كه كار حق از كار خلقان جداست

بُد اندر مداين يكى بركه آب كه زان آب گشتند حاج كامياب

صباح از مداين چُه رهرو شديم به «دار الغنم» ظهر خيمه زديم

ز «دار الغنم» ظهر بستيم بار رسيديم به «سوركبه» وقت نهار

در آنجا بود آب چاه وفور ولى آب او بود فى الجمله شور

غروبى ز «سوركبه» با عزّ [و] ناز به «بئرالجديد» رفت وقت نماز

عجب بركه و قلع آب داشت ز نيكى جُوى او فروكش نداشت

ولى شمّه اى گويم از حمله دار كه اوّل گذارند قول [و] قرار

پس آنگه دوصد حيله درتيك [و] ريو نمايند با حاج مانند ديو

گهى عذر از بهرِ بار آورند دو صد مكر در ره به كار آورند

به حجاج جور [و] عداوت كنند كجا يك جو حاج استراحت كنند

الهى به شاه زمان شو تو يار كه از حمله داران برآرد دمار

كه تا بود با حاج مشفق شوند دو صد خدعه اندر ميان ناورند

ز «بئر الجديد» حاج وقت غروب روانه شدند جمله با فوج وتوپ

ص: 172

رسيدند صبحى به «راء شنو» كه بوديم آن روز ما پيش رو

به ظهرى از آنجا روانه شديم به نصف شب «حديه» فرود آمديم

ندانم حديه آنجا بود كه آبش سراسر به خيبر رود

كه خيبر به آنجا يكى روز هست بگويند عجب شهر فيروز هست

كنم شمه اى وصف «حديه» همان بود ظلم حالش نگردد عيان

عجب رود آبى [و] خوش منزلى است همان منزل حجاج را خوش دلى است

چُه ظهرى از آنجا نموديم بار رسيديم منزل به وقت نهار

ندانم كه آنجاى را نام چيست همين قدر دانم در او آب نيست

به قدر سه ساعت گشوديم بار پس آنگه به تعجيل گشتيم سوار

سحرگه «زحرو» رسيدند حاج كه آب اندر آن جايگه بد رواج

همه زير شن اندر او آب بود چه آبى كه از مزّه ناياب بود

مرا مهرى كيسه بس چيزها ببردند سقا و جمّال ها

بمانديم آن روز در آن زمين نموديم حظ زآب اى نازنين مدينه منوره از آنجا چُه حجاج بستند بار

مدينه رسيدند وقت نهار چه گويم مدينه بهشت (1) است بس

به ماواى عنقا مگس كى رسد (2) مرا خامه در اين زمين بازماند

ز بين دو معشوق خود راز ماند همين قدر گويم كه نور خدا

در آن سرزمين كرده از لطف جا حريمش كه جنّات عدن نعيم

نمودست آن نور آنجا مقيم دگرعرش [و] كرسى و لوح [و] قلم

بود محو آن نور بر گوى كم در او مرقد حضرت مصطفى است

كه نور وجودش ز نور خداست بود قَرّةُ العين آن نور پاك

درآن سرزمين است روحى فداك (3)


1- در اصل: بحشت!
2- در اصل اينگونه است. شايد يك مصراع افتاده و مصراع بيت دوم به جاى مصراع دوم بيت اول درج شده است.
3- در اصل: فداه.

ص: 173

مكه مكرمه از آنجا به وادى ليمو شدند كه حجاج از صدمه پنهان بُدند

ولى آن زمين آب [و] هر ميوه بود به جان آمدند حاج، آن لحظه زود

از آنجا همه حاج با صد سرور نمودند آن روز در ره عبور

رسيدند عصرى به مكه همه ز لبيك بُد بينشان همهمه

به مكه رسيديم با صد نشاط بگيريم تا از خدا ما برات

برفتيم آن شب براى طواف بدان بيت عزّ [و] كرامت مَطاف

چُه نيّت نموديم شرط نماز پس آنگه به زارى [و] سوز [و] نياز

پس از نيّت [و] طوف در عمره ما برفتيم از بهر سعىِ صفا

ز كوه صفا تا به مروه بدان بود هفت سعى آن عمل اى جوان

چُه گشتيم فارغ ز سعىِ صفا نهاديم رو سوى بيت خدا

طواف و نماز نساء اى گروه به اتيان رسانديم با صد شكوه

ز ذيحجّه چون روز هشتم رسيد ز جمعيت آن روز عقلم پريد

نموديم ما غسل و مُحرم شديم از آنجا به سوى منا آمديم

شب اندر منا جمله را صرف شد ميان همه حاج اين حرف شد

رويم جمله بر جانب عرفات در آن سرزمين جمله محويم و مات

ز حىّ حاجت خويش كردم سؤال به زارى به درگاه عزّ و جلال

دوشب آن زمين صرف اوقات شد به درگاه حق عذر مافات شد

از آنجا به مشعر نهادم قدم وجود آمدم گوئيا از عدم

وقوفين چُه تكميل شد از وفا به عيد ضُحى آمدم در منا

پس از رمى قربانى [و] حلق رأس نباشد ز تقصير بر حاج بأس

چُه شد يازدهم سوى كعبه شديم به طوف نماز نساء آمديم

همان روز رفتيم اندر منا نموديم ما رمى آن ميل ها

ص: 174

صباحش همه رمى كردند حاج تو گويى نهادند بر فرق تاج

همه سوى مكه شتابان شدند ز اعمال حج جمله فارغ بُدند

بمانديم چندى در آن سرزمين بود بيت حق چون بهشت برين

ولى پر بها بود مأكول او يكى (1) ربعى يك هندوانه شنو

همه چيز او پر بها و گران نخورديم ارزان در او لقمه نان

گر از ماست گويم برارى خروش دو مثقال موزون او يك قروش جدّه از آنجا به جدّه نهاديم رو

بيا مذنباً شمّه اى بازگو بود جدّه در جنب يك بحر ژرف

ندارد ز نيكويى آن شهر، حرف بود مثل مكّه در او خوردنى

همه پر بها اهل او ارمنى غرض حاج بگرفت بهر جهاز

چنين قيمت سه ليره با نياز بود ثقل كشتى ز باد نقيض

شنو اى سخن سنج اندر جهيز خلاصه به كشتى نشستند حاج

گرفت ناخدا را عمل در رواج به كشتى خردمند جا كى كند

اگر روز [و] شب صد منزل طى كند جهنم كه گفتند شيخ [و] فقيه

بود كشتى و ساكن او سفيه (2) دو بار ار نشيند به كشتى لبيب

بود كافر آن شخص، بى شك [و] ريب الهى به اعزاز پيغمبران

ز كشتى تو اين حاج را وا رهان بشو يار بر شيعيان على

ز الطاف هاى خفى و جلى الهى اگر رَستم از اين محن

زكشتى دگر ره نيارم سخن زشهر ذيحجه بيست چهار رفته بود

نشستيم گشتيم پشيمان، چه سود؟ اگه «گُه» خورد شخص اندر جهان

بود به كه با كشتى گردد روان حميم جهنّم كه بر عاصيان

خدا وعده داده است اى عاقلان


1- در اصل: يكى يك ربعى يك هندوانه شنو.
2- در اصل: صفيح.

ص: 175

همه روزه در فُلك باشد وفور خلايق ز هر ذرّ او تفور

ندانم حميم است آن [يا] حرق كه از خوردنش طبع اندر خلق

ز دست همان مالك ارمنى كه دون [و] نجس [است و] زشت [و] دنى

و از اختلافات كشتى اگر بخواهى دهم ز آن من خبر

نشيند اگر پور زال زمان به كشتى ز تنگى برآرد امان

كه هر حمله اش زهر شير را كند آب اى عاقل پارسا

تلاطم اگر ذرّه اى آورد ز مرگ، خلق آن زمان ياد آورد

خلاصه چُه كَشتى به راه اوفتاد چنان رفتنى كرد مانند بادبندر بوشهر چنان رفت تا بندر بوشهر او

نشد هيچ در بين كس گفتگو در آن شب بشد بين حجاج نزاع

نموديم آن گفتگوها سماع شنو اى خردمند با عقل و هوش

تو گويى ز يزدان رسيده سروش الهى من آن مُذنب عاصيم

ببخشاى از كرد ماضيم دل مرده ام زنده كن در نشور

رحيمىّ و ستّارى و حىُ غفور رسان دست من بر ضريح حسين

به حق همان شاه بدر [و] حُنين همان ليل بود عاشوراى حسين

دو سه بيت اندر عزاى حسين بگفتم كه باشيم ز ياران او

شمارندنم ز دوستان او دو شب لنگ كشتى به بندر نمود

ز طوفانى آن بحر مانند دود به چشم خلايق بشد تيره رنگ

ز ترس از رُخ خلق در رفته رنگ چُه ره كشتى آن روز گم كرده بود

زغم قلب حجاج مانند دود كه ناگه بيامد جهاز صغير

بدر رفت سنّى ز كشتى كثير سبك گشت كشتى و در ره فتاد

شتابان چنان رفت مانند باد

ص: 176

بصره چنان رفتنى كرد بعد از نهار به بصره رسيد و گشوديم بار

ز جده به بصره ايا هوشمند بپيمود هيجده روزه بى گزند

از آنجا به بكّاره گشتيم سوار برون آمديم اى جوان گوش دار

نشستيم اندر جهاز صغير كه آن فُلك را خود نباشد نظير

ز اوصاف كشتى زبان عاجز است كه وصفش مرا در بيان عاجز است

ز چرخ و ز اسباب او سر به سر مرا خود تصور نباشد خبر

صفايش اگر گويم اى با بصر ز شادى رود عقل [و] هوشت به در

خلاصه چنين منزلى را به ياد نباشد به بهرام نه كيقباد

شهان جهان منزلى با صفا چنين جايگه را نكردند جا

بيا مذنب از وصف كشتى گذر ز بصره بده ذرّه اى تو خبر

نديدى اگر خود تو بصره كنون ولى شهر خوبى است اى ذو فنون

ز باغات او گويم اى شهريار سه منزل همه نخل خود پر شمار

رطب هاى الوان [و] باغات خوب در اطراف شط از شمال و جنوب

زشلتوك او گر بخواهى عيان خود اين عقلِ ناقص نسازد بيان

غرض همچه صفحه نديدم به دهر خدا خلق كرده ست در جنب بحر

ز صد اندكى گفته ام من يقين گر انكار دارى بيا و ببين

خود اين شط را شط بغداد دان كه كشتى به بغداد گشته روان

ز بصره به بغداد اى هوشيار همه شهر باغات نخلش شمار

چُه شبها نموديم زآنجا عبور ندانم من اسماء آن اى غيور

نگويم كه اين صفحه زعالم نكوست به عالم اگر مملكت هست اوست

رسيدم به بغداد در روز پنج از آن مركب حاصل نشد هيچ رنج

ص: 177

كاظمين شب پنج وارد شدم كاظمين چُه ديدم مرآن شهر با زيب [و] زين

دو نور خدا كرده جا آن زمين يكى زان دو بد قبل هفتمين

ديگر عالم كامل العارفين نقىّ جواد، نور اهل يقين

چُه آن بقعه ها ديد چشمم عيان يقين كردم اين است قصر جَنان

ولى كسب كرده جنان زان بقاع چُه مهتاب از شمس كسب ضيا (1)

رفتيم زكاظمين سوى «سرّمن رأى» بوديم دل شكسته همه ديده پر بكاء

يكشب دجيل منزل ما بود دوستان! ساكن بدند آن ده جمعى ز شيعيان

ليل دوم كه منزل ما بود در «بلد» گويا كه خلق او همه بودند ديو [و] دد

روزسيم به «سامره» رفتيم شيعيان نور خداى بود در آن جايگه عيان

زنورحق سه نور مقابل به يكديگر كرده ز لطف حق همه درآن زمين مقر

بعد از سه روز عود نموديم به كاظمين رُفتيم غبارمرقدآن شه به هر دوعين به سوى كربلاز آنجا به «كربلا» بنموديم عزم راه

هركس به كربلا نرود هست پرگناه زيرا گناه شيعه اگر هست مثل كوه

زانجا تمام ريخته گردد ايا گروه دربين ره به شط «مسيّب» عبور شد

اندوه دردل آمداز دل شه سرورشد يك بقعه ز دور بديديم آن زمان

زين غم برارشيعه زدل آه [و] هم فغان رفتم درآن ديارچُه من با دل ملول

ديدم دومرغ عرش نموده دراو نزول بودند آندو بى كس مظلوم ناشكيب

طفلان زارمسلم ودرآن زمين غريب ازجورظلم حارث ملعون شدند شهيد

آن نو خطان ز عمر بگشتند نااميد ازآن زمين به كرب و بلا با دل حزين

رفتيم مجتمع همه بوديم دل غمين ازرويصدق مى شنو ايشيعه اين بيان بيان

ديدمكه عرشگشته درآن سرزمين عيان عيان


1- در اصل: ضياع.

ص: 178

داخل شدم چُه درحرم شاه تشنه لب بهر طواف مرقد سلطان ذى نصب

ديدم كه كعبه طوف كند در آن آستان بنگر شرف، نگشته سخن صد يكى بيان

بهر زيارتش چُه برفتيم در رواق زاندوه سوز غصه بگشتيم جمله داغ

گفتم به عقل باعث اين غصّه كن بيان گفتا شهيدگشته شهنشاه انس وجان

آب فرات كرده از او منع ابن سعد افغان كنيدشيعه ازاين داغ همچورعد

فرياد العطش ز بنات شه شهيد از تاب تشنگى به سماواتيان رسيد

پى نوشت ها:

ص: 179

ص: 180

ص: 181

بهداشت در حج

فلور قارچى و نقش آن در بيمارى هاى تنفسى زائران

ص: 182

(حج تمتع- 1383) هيأت پزشكى حج* (1)

چكيده مقدمه: با توجه به بروز بيمارى تنفسى در تعداد قابل توجهى از زائران خانه خدا، در طى مراسم حج تمتع سال هاى اخير و عوارض و مشكلات ناشى از آن، تعيين


1- تهيه كنندگان مقاله عبارت اند از خانمها و آقايان: دكتر پريوش كردبچه دانشيار، دكتر فريده زينى استاد، دكتر كاظم محمد استاد، دكتر حسين ضيائى استاديار، دكتر سيد منصور رضوى دانشيار، خانم مهين صف آرا هم تراز مربى، خانم نسرين قرائيان تكنسين آزمايشگاه گروه انگل شناسى و قارچ شناسى، دانشكده بهداشت و انستيتو تحقيقات بهداشتى، دانشگاه علوم پزشكى و خدمات بهداشتى- درمانى تهران. گروه اپيدميولوژى و آمار حياتى، دانشكده بهداشت و انستيتو تحقيقات بهداشتى، دانشگاه علوم پزشكى و خدمات بهداشتى- درمانى تهران. گروه چشم پزشكى، دانشكده پزشكى، دانشگاه علوم پزشكى و خدمات بهداشتى- درمانى شهيد بهشتى. گروه پزشكى اجتماعى، دانشكده پزشكى، دانشگاه علوم پزشكى و خدمات بهداشتى- درمانى تهران.

ص: 183

عامل اتيولوژيك بيمارى مزبور جهت پيش گيرى، كنترل و درمان آن، لازم و ضرورى به نظر مى رسد. آنچه مسلم است، عوامل ميكروبيال محيطى در ايجاد بيمارى هاى تنفسى نقش مهم و اساسى دارند. در مان اين عوامل، قارچ ها ارگانيسم هايى با پراكندگى وسيع در طبيعت هستند كه اسپور آن ها از راه هوا پخش شده و همواره در محيط وجود دارند و قادرند اثرات زيان بارى بر سلامت انسان داشته و منجر به بروز عفونت، آلرژى و حتى عوارض توكسيك گردند.

مواد و روش ها:

در مطالعه اخير، با جمع آورى و كشت نمونه هاى به دست آمده از محيط، در محل اقامت و تجمع زائران ايرانى، در طى مراسم حج 1383 و با انجام تست هاى سرولوژيك بر روى دو نمونه خون 146 زائر داوطلب، به فاصله 8 هفته، سعى گرديد نقش قارچ ها در ايجاد بيمارى تنفسى حجاج مورد بررسى و ارزيابى قرار گيرد. يافته ها: در اين مطالعه، جمعاً 3521 كلنى، شامل 23 جنس و گونه مختلف قارچى، از محل اقامت حجاج در شهرهاى مكه و مدينه و مناطق عرفات و منا جدا گرديد كه شامل قارچ هاى رشته اى ساپروفيت 79%، قارچ هاى رشته اى پاتوژن (درماتوفيت) 6/ 3% و قارچ هاى مخمرى 4/ 17% بود. گونه هاى آسپرژيلوس شايع ترين (4/ 43%) عوامل قارچى جدا شده در اين بررسى بودند. تست هاى كانترايمونو الكترو فورزيس ولاتكس آگلوتيناسيون كه جهت تشخيص بيمارى هاى قارچى فرصت طلب (آسپرژيلوزيس، كانديديازيس و كريپتوكوكوزيس) به عمل آمد، همگى منفى بوده و مورد مثبتى مشاهده نگرديد. نتيجه گيرى و توصيه ها: نتايج به دست آمده از اين مطالعه، گرچه نقش قارچ ها را در ايجاد بيمارى تنفسى حجاج تأييد نمى نمايد ولى با توجه به تنوع بيمارى ها و عوارض ايجاد شده توسط قارچ ها و مشكلات تشخيص بالينى آن ها، تأثير قارچ ها بر سيستم ايمنى بيمار و ايجاد زمينه جهت بروز ديگر عفونت ها و يا عفونت ثانويه با قارچ ها، توصيه مى شود كه در صورت تداوم بروز بيمارى تنفسى در طى مراسم حج،

ص: 184

بررسى جامع تر و كامل ترى به عمل آمده و نقش قارچ ها مورد ارزيابى بيشترى قرار گيرد. كلمات كليدى: حج تمتّع، حجاج ايرانى، بيمارى تنفسّى قارچى، فلور قارچى محيط. مقدمه قارچ ها ارگانيسم هايى متجاوز از صدهزار (100000) گونه مختلف با پراكندگى وسيع در طبيعت مى باشند (1). اسپور قارچ ها از طريق هوا پخش شده، مدّت هاى طولانى به صورت معلق باقى مانده و با نشستن بر سطوح مختلف منجر به آلودگى آن ها مى گردند. از طرف ديگر، اسپورهاى جايگزين شده بر روى سطوح نيز قادرند بارديگر به اسپورهاى معلّق در هوا تبديل گردند (2). بنابراين، با ادامه اين روند، شاهد آلودگى دائمى محيط با اسپورهاى قارچى خواهيم بود كه مى تواند اثرات زيان بارى بر سلامت انسان داشته باشد و منجر به بروز عفونت، آلرژى و حتى عوارض توكسيك ناشى از تماس با اين عوامل گردد (3). به اين ترتيب، تعيين فلور قارچى محيط، جهت ارزيابى ارتباط بين قارچ هاى محيطى و اثرات مضر و بيمارى زاى آن ها، لازم و ضرورى خواهد بود. با توجه به بروز بيمارى نسبتاً شديد تنفسّى با اتيولوژى نامشخّص در تعداد قابل توجهى از زائران خانه خدا در سال هاى اخير (4) و با در نظر گرفتن نقش احتمالى قارچ ها در بروز اين بيمارى، مطالعه اخير جهت تشخيص بيمارى قارچى و تعيين فلور قارچى محيط در محل اقامت زائران ايرانى حج تمتع، در سال 1383 صورت گرفت. مسلماً اطلاعات به دست آمده از اين مطالعه، مى تواند در تعيين نقش قارچ ها به عنوان عوامل مضر و بيمارى زا كمك كرده، راهنمايى جهت استفاده از روش صحيح تشخيصى و اتخاذ راهكارهاى مناسب درمانى باشد و اهميت قارچ ها را به عنوان عوامل تهديد كننده سلامت حجاج در طى مراسم حج نشان دهد.


1- Sarosi GA, Davies SF 2000. Fungal diseases of the Lung 3 rd ed. Lippincott Williams Wilkins Philadelphia.
2- Kordbacheh P, Zaini F, Kamali P, Ansari K, Safara M. Study on the siurces of nosocomial fungal cnfections at intensive care unit and transplant wards at a teaching hospital in Tehran. Iranian J publ Health, 2005; 34 2 : 1- 8.
3- Sheltin BG, Kirkland KH, Flanders WD Morris GK. Profiles of airborne fungi in buildings and outdoor environments in the United States. Apple Environ Microbiol, 2002; 68 4 : 1743- 53.
4- رضوى، سيد منصور- ضيائى، حسين- صداقت، مجتبى. بيمارى و مرگ و مير در زائران ايرانى حج تمتّع- 1382. مجله دانشكده پزشكى، دانشگاه علوم پزشكى و خدمات بهداشتى- درمانى تهران 1384، سال 63، شماره 5، ص 360- 353.

ص: 185

مواد و روش ها جهت انجام اين تحقيق، نمونه بردارى در دو بخش مختلف به عمل آمد: 1- نمونه بردارى از محيط 2- نمونه بردارى از افراد داوطلب. محل نمونه بردارى از محيط، اقامتگاه زائران در شهرهاى مكه و مدينه و نيز چادرهاى محل اقامت اين افراد در مناطق منا و عرفات بود. نمونه بردارى از محيط در دو بخش نمونه بردارى از هوا و سطوح به عمل آمد. جمع آورى نمونه در مكه و مدينه در يك نوبت، ولى در مناطق منا و عرفات با توجه به وضعيّت خاص محيطى و بيابانى بودن منطقه و استفاده از چادر جهت اسكان حجاج، در دو نوبت قبل و بعد از ساكن شدن افراد انجام شد. جهت نمونه بردارى از هوا از روش پليت باز استفاده شد و بدين منظور پليت هاى محتوى محيطهاى كشت سابورودكسترو آگار ( (S و برين هارت اينفوژن آگار ( (IHB به مدت ده دقيقه در ارتفاع يك مترى از سطح زمين قرار داده شدند. سپس با گذاشتن درپوش، پليت هاى مزبور در دماى محيط و 37 درجه سانتى گراد (به ترتيب براى محيطهاى S و (IHB نگهدارى شده و روزانه از نظر رشد كلنى هاى قارچى كنترل و بررسى گرديدند. لازم به ذكر است كه جهت دقت در انجام آزمايش ها، تمامى پليت هاى مورد استفاده در اين مطالعه، ابتدا به مدت 24 ساعت در دماى 37 درجه سانتى گراد قرار داده شده، بعد از اطمينان از عدم آلودگى، براى نمونه بردارى به كار رفتند. ضمناً به منظور كم كردن خطاى نمونه بردارى، پليت گذارى در هر مكان به صورت سرى دوتائى براى فضاى به اندازه تقريبى 3* 3* 2 متر صورت گرفت. براى نمونه بردارى از سطوح، از سواب و موكت استريل استفاده شد و از سطوح مختلف مانند كف، ديوار، پنجره و وسايل گوناگون داخل اتاق ها و همينطور سطوح داخلى و درزهاى چادرها و وسايل موجود در آن ها نمونه بردارى گرديد. نمونه بردارى از كف و ديوارهاى اتاق ها، با استفاده از روش موكت انجام

ص: 186

شد و با كشيدن يك تكه موكت به ابعاد تقريبى 4* 4 سانتيمتر، بر روى اين سطوح نمونه لازم جمع آورى و با تكان دادن و تماس موكت مزبور بر روى پليت هاى محتوى محيطهاى S و IHB

كشت به عمل آمد. جهت نمونه بردارى از ساير سطوح سواب استريل مرطوب شده با سرم فيزيولوژى به كار رفت و با كشيدن آن بر روى اين سطوح، نمونه بردارى انجام گرديده، نمونه ها بر روى محيطهاى S و IHB به روش ميكروب شناسى كشت داده شدند. تماس محيطهاى كشت در دماى محيط و 37 درجه سانتى گراد (به ترتيب براى محيطهاى S و (IHB قرار گرفته روزانه از نظر رشد كلنى هاى قارچى كنترل گرديدند. در نهايت با كنترل محيطهاى كشت، تعداد كلنى هاى قارچى و مشخّصات آن ها ثبت شده و با انجام اسلايد كالچر و مطالعه ساختمان ميكروسكوپى، قارچ هاى جدا شده از محيط، شناسايى گرديدند.

در ضمن، براى تشخيص بعضى از گونه هاى قارچى، از تست هاى بيوشيميايى نيز استفاده شد.

ص: 187

با توجه به مشكلات بالينى براى تشخيص بيمارى هاى ريوى ناشى از قارچ ها (1)، در اين مطالعه از روش هاى آزمايشگاهى براى تشخيص بيمارى در افراد داوطلب استفاده گرديد. به اين منظور با در نظر گرفتن شيوع قابل ملاحظه بيمارى در سال هاى قبل (2)، تعداد 210 نفر از زائران به صورت تصادفى انتخاب شدند تا دو نمونه خون (لخته ناشتا) اين افراد به حج و نمونه دوم بعد از بازگشت آن ها گرفته شد. گفتنى است كه از افراد فوق تنها 146 نفر بعد از بازگشت همكارى لازم را در دادن نمونه خون داشتند. نمونه هاى سرم در آزمايشگاه سرولوژى واحد قارچ شناسى دانشكده بهداشت دانشگاه علوم پزشكى تهران، از جهت تشخيص بيمارى هاى قارچى ناشى از قارچ هاى فرصت طلب شايع (كانديدا، آسپرژيلوس و كريپتوكوكوس) مورد آزمايش قرار گرفتند. تست هاى به عمل آمده، شامل كانترايمونو الكترو فورزيس) EIC (و لاتكس آگلوتيناسيون) TAL (بود. با توجه به آندميك بودن قارچ هاى پاتوژن حقيقى، محدود بودن آن ها به مناطق خاص جغرافيايى و عدم سرايت اين عفونت ها از فرد به فرد (3) و نيز جدا نشدن قارچ هاى مزبور از نمونه هاى مزبور محيطى در اين مطالعه، بيمارى ناشى از آن ها، مورد بررسى قرار نگرفت.

يافته ها

تعداد كل 3521 كلنى قارچى از محيط (هوا و سطوح) محل استقرار حجاج در كاروان هاى مورد مطالعه جدا گرديد (جدول شماره 1) كه مشتمل بر 23 جنس و گونه مختلف بود. قارچ هاى رشته اى ساپروفيت اكثريت (79) موارد را تشكيل داده و قارچ هاى مخمّرى تنها در 4/ 17 موارد مشاهده شدند.


1- Sarosi GA, Davies SF 2000. Fungal diseases of the Lung 3 rd ed. Lippincott Williams Wilkins Philadelphia.
2- رضوى، سيد منصور- ضيائى، حسين- صداقت، مجتبى. بيمارى و مرگ و مير در زائران ايرانى حج تمتّع- 1382. مجله دانشكده پزشكى، دانشگاه علوم پزشكى و خدمات بهداشتى- درمانى تهران 1384، سال 63، شماره 5، ص 360- 353.
3- Sarosi GA, Davies SF 2000. Fungal diseases of the Lung 3 rd ed. Lippincott Williams Wilkins Philadelphia.

ص: 188

كاروان هاى حجاج جدول شماره 1- قارچ هاى جدا شده از محلّ استقرار ايرانى در مكه، مدينه و مناطق منا و عرفات به ترتيب فراوانى- حج تمتع 1383

قارچ

تعداد كلنيدرصد

Aspergillus spp 15284/ 43 Zygomycete spp 39011 Rhodotorula rubra 2521/ 7 Yeasts 1873/ 5 Candida spp 1794/ 4 Cladosporium spp 1019/ 2 Chrysosporium spp 926/ 2 Acremoniom spp 916/ 2 Peinicillium spp 844/ 2 Curvularia spp 712 Alternaria spp 597/ 1 Paecilomyces spp 586/ 1 Fusarium spp 576/ 1 Microsporum audouinii 535/ 1 Ulocladium spp 524/ 1 Drechslera spp 401/ 1 Pseudallescher ia bo ydii 361 Trichophyton verrucosum 319/ 0 Geotuchum spp 288/ 0 Aureobasidium spp 278/ 0

ص: 189

قارچ

تعداد كلنيدرصد

Epidermophyton floccosum 226/ 0 Trichiphyton schoenleinii 216/ 0 Scopulariopsis spp 185/ 0 Chaetomium spp 175/ 0 Stemphylium spp 154/ 0 Phoma spp 92/ 0 Trichothecium 82/ 0

جمع 3521100 قارچ هاى رشته اى پاتوژن شامل ميكروسپوروم ادوئينى، اپيدرموفيتون فلوكوزوم، ترايكوفايتون و روكوزوم و ترايكوفايتون شوئن لاينى از جمله قارچ هاى جدا شده در اين بررسى بودند كه 6/ 3 موارد را شامل مى شدند (نمودار شماره 1). جنس آسپرژيلوس با 1528 كلنى (4/ 43) شايع ترين قارچ جدا شده در اين بررسى بود كه بعد از انجام اسلايد كالچر به ترتيب فراوانى، شامل گونه هاى فلاووس (5/ 31)، نايجر (2/ 28)، فوميگاتوس (23)، ترئوس (2/ 15) و نيدولانس (2) بود. زايگوميست ها با 390 كلنى (11) دومين گروه قارچ هاى شايع مشتمل بر گونه هاى موكور (8/ 51)، رايزوموكور (7/ 26)، رايزوپوس (7/ 19) و كانينگاملا (8/ 1) بودند. شايع ترين قارچ مخمّرى جدا شده در اين بررسى رودوتورولا روبرا (با 252 كلنى) بود كه 1/ 7 موارد را تشكيل داده و از نظر فراوانى بعد از زايگوميسيت ها قرار داشت. گونه هاى كانديدا كلًا 9/ 4 قارچ هاى جدا شده را شامل بودند و ساير گونه هاى قارچى در اين مطالعه كمتر از 3 موارد را تشكيل مى دادند.

ص: 190

نمودار شماره 1- فراوانى مطلق و نسبى قارچ هاى جدا شده از محل استقرار كاروان هاى حجاج ايرانى- حج تمتع 1383

با بررسى و مقايسه قارچ هاى جدا شده از محيط در محل استقرار كاروان ها در مكه، مدينه و مناطق عرفات و منا (جداول 5- 2) مشخص گرديد كه قارچ هاى محيطى در مناطق عرفات و منا از تنوّع بيشترى در مقايسه با مكه و مدينه برخوردار بوده اند ولى در تمامى اماكن مورد مطالعه قارچ هاى جنس آسپرژيلوس، شايع ترين عوامل قارچى جدا شده را تشكيل مى دادند. در بررسى قارچ هاى جدا شده از مكه و مدينه (جداول شماره 2 و 3)، نكات شايان ذكر جداسازى قابل توجه قارچ مخمّرى رودوتورولا روبرا (5/ 27) از نمونه هاى محيطى در مدينه و نيز جداسازى قارچ پاتوژن حيوان دوست تريكوفايتون و روكوزوم از محل استقرار حجاج در مكه بود. همان طور كه پيش تر آمد، نمونه بردارى در مناطق عرفات و منا در دو نوبت قبل و بعد از استقرار حجاج، در چادرها صورت گرفت (جداول 4 و 5). با انجام تست آمارى ( (2 X اختلاف معنى دارى ( (005. 0> P در ميزان قارچ هاى جداشده از محيط قبل و بعد از ورود حجاج در اين چادرها ملاحظه گرديد. بالاخره جداسازى

ص: 191

درماتوفيت هاى پاتوژن (حيوان دوست و انسان دوست) از چادرهاى محل استقرار حجاج نيز قابل توجه بود.

جدول شماره 2- قارچ هاى جدا شده از محل استقرار كاروان هاى حجاج ايرانى در مكه به ترتيب فراوانى- حج تمتع 1383

قارچ

تعداد كلنيدرصد

Aspergillus spp 2281/ 45 Zygomycete spp 634/ 12 Candida spp 509/ 9 Cladosporinm spp 485/ 9 Paecilomyces spp 423/ 8 Yeasts 347/ 6 Chrysosporium spp 273/ 5 Alternaria spp 73/ 1 Trichophyton verrucosum 62/ 1

جمع 505100 جدول شماره 13- قارچ هاى جدا شده از محل استقرار كاروان هاى حجاج ايرانى در مدينه به ترتيب فراوانى- حج تمتع 1383

قارچ

تعداد كلنيدرصد

Aspergillus spp 3015/ 42 Rhodotirula rubra 1945/ 27 Candida spp 545/ 7 Yeasts 536/ 7

ص: 192

قارچ

تعداد كلنيدرصد

Alternaria spp 365 Acremonium spp 348/ 4 Zygomycete spp 196/ 2 Penicillium spp 174/ 2

جمع 708100 در اين مطالعه از 210 نفر داوطلب، 146 نفر همكارى لازم را در دادن نمونه خون، بعد از بازگشت داشتند. لذا تست هاى سرولوژيك نوبت دوم بر روى نمونه هاى اين تعداد از داوطلبين (146 نفر) صورت گرفت. نتيجه تست هاى به كار رفته يعنى EIC, TAL كه جهت تشخيص آسپرژيلوزيس، كانديديازيس و كريپتوكوكوزيس به عمل آمد، همگى منفى بود و مورد مثبتى مشاهده نگرديد.

جدول شماره 4- قارچ هاى جدا شده از چادرهاى منطقه عرفات قبل و بعد از استقرار كاوران هاى حجاج ايرانى به ترتيب فراوانى- حج تمتع 1383

قارچ

قبلبعدتعداد كلنيدرصدتعداد كلنيدرصد

Aspergillus spp 3504/ 493753/ 44 Zygomycete spp 1222/ 171407/ 16 Chrysosporium spp 523/ 789/ 0 Yeasts 436169/ 1 Candida spp 267/ 3204/ 2 Acremonium spp 208/ 2147/ 1 Cladosporium spp 185/ 2-- Fusarium spp 174/ 233 4

ص: 193

قارچ

قبلبعدتعداد كلنيدرصدتعداد كلنيدرصد

Curvularia spp 164/ 2397/ 4 Trichophyton schoenleinii 115/ 1102/ 1 Microsporum audouinii 104/ 1253 Phoma spp 92/ 1-- Stemphylium spp 82/ 178/ 0 Alternaria spp 79/ 0-- Ulocladium spp-- 506 Drechslera spp-- 334 Geotrichum spp-- 253 Chaetomium spp-- 169/ 1 Aureobasidium spp-- 91 Scopulariopsis spp-- 91 Pseudalles cheria bo ydii-- 78/ 0

جمع 709100837100 جدول شماره 5- قارچ هاى جدا شده از چادرهاى منطقه منا قبل و بعد از استقرار كاروان هاى حجاج ايرانى به ترتيب فراوانى- حج تمتع 1383

قارچ

قبلبعدتعداد كلنيدرصدتعداد كلنيدرصد

Aspergillus spp 1092/ 381656/ 34 Penicillium spp 379/ 12303/ 6 Yeasts 214/ 7202/ 4

ص: 194

قارچ

قبلبعدتعداد كلنيدرصدتعداد كلنيدرصد

Aureobasidium spp 183/ 6-- Rhodotorula rubra 166/ 5428/ 8 Candida spp 135/ 4113/ 2 Cladosporium spp 122/ 4238/ 4 Epidermophyton fliccosum 105/ 3125/ 2 Zygomycete spp 105/ 3365/ 7 Alternaria spp 92/ 3-- Microsporum audouinii 74/ 2113/ 2 Trichophyton verrucosum 57/ 1202/ 4 Acremonium spp 57/ 1187/ 3 Trichothecium spp 44/ 148/ 0 Drechslera spp 3148/ 0 Paecilomyces spp 31137/ 2 Pseudallesc heria boydii 27/ 0264/ 5 Ulocladium spp 13/ 012/ 0 Curvularia spp

-- 163/ 3

Scopulariopsis spp-- 99/ 1 Fusarium spp-- 57/ 1 Chrysosporium spp-- 51 Geotrichum spp-- 36/ 0 Chaetomium spp-- 12/ 0

جمع 285100477100

ص: 195

بحث

با توجه به همهگيرى بيمارى تنفّسى در بين زائران حج، در سال هاى اخير و موربيديتى قابل ملاحظه اين عارضه (1)، تعيين عامل اتيولوژيك بيمارى جهت پيش گيرى، تشخيص و درمان آن، در اجتماع بزرگ حجاج لازم و ضرورى به نظر مى رسد.

آنچه مسلم است عوامل ميكروبيال محيطى همواره در ايجاد بيمارى هاى تنفسى نقش مهم و اساسى دارند. در بين اين عوامل قارچ ها ارگانيسم هايى هستند كه اغلب از محيط جدا شده و تماس با آن ها مى تواند اثرات زيان بارى بر سلامت انسان داشته منجر به بروز عفونت، آلرژى و حتى عوارض توكسيك گردد (2) ,(3), (4). لازم به ذكر است كه قارچ ها از نظر ميزان اسپورى كه وارد محيط مى نمايند، با يكديگر متفاوت بوده و عوارض ناشى از آن ها بسته به نوع و گونه قارچ متغيّر است. به علاوه واكنش افراد مختلف در برابر عوامل قارچى نيز متفاوت است (5), (6). بنابراين، جداسازى قارچ ها از منابع محيطى يكى از اصول اساسى در تعيين و شناخت اين عوامل در محيط و بررسى نقش احتمالى آن ها در ايجاد عوارض مختلف در انسان مى باشد. آلودگى محيط با قارچ ها به طور كلى در دو بخش آلودگى محيط داخل و خارج محل سكونت و زندگى افراد مطالعه مى گردد. آلودگى محيط داخلى با اسپورهاى قارچى و اثرات آن بر سلامت انسان موضوعى است كه اخيراً مورد توجه بسيار واقع شده است. اين عوارض مى تواند ناشى از تماس طولانى با ارگانيسم و يا منتج از آلودگى شديد فضاى داخل ساختمان ها با اسپورهاى قارچى باشد (7).

منشأ عوامل قارچى داخل ساختمان ها و محل اقامت افراد، اغلب همان المان هاى قارچى محيط خارج از اين مكان هاست. ولى با توجه به نياز قارچ ها به منابع غذايى، حرارت و رطوبت مناسب، در صورتى كه وضعيت بهترى در داخل ساختمان براى آن ها فراهم گردد و به خصوص اگر رطوبت كافى و لازم تأمين شود، محيط جهت رشد قارچ بسيار مساعدتر شده، اسپور فراوانى توليد خواهد شد. به اين ترتيب فلور


1- رضوى، سيد منصور- ضيائى، حسين- صداقت، مجتبى. بيمارى و مرگ و مير در زائران ايرانى حج تمتّع- 1382. مجله دانشكده پزشكى، دانشگاه علوم پزشكى و خدمات بهداشتى- درمانى تهران 1384، سال 63، شماره 5، ص 360- 353.
2- Sheltin BG, Kirkland KH, Flanders WD Morris GK. Profiles of airborne fungi in buildings and outdoor environments in the United States. Apple Environ Microbiol, 2002; 68 4 : 1743- 53.
3- Kordbacheh P, Zaini F, Kamali P, Ansari K, Safara M. Study on the siurces of nosocomial fungal cnfections at intensive care unit and transplant wards at a teaching hospital in Tehran. Iranian J publ Health, 2005; 34 2 : 1- 8.
4- Pei- Chih W, Huey- Jen, Chia- yin L. Characteristics of indoor outdoot airborne fungi at suburban and urban homes in twi seasons. Sci Total Environ, 2000; 253 1- 3 : 111- 8.
5- anonymous 1997 . How moulds can be isolated. Available from: www. botany. utoronto. ca/ reseaechLabs/ MallochLab/ Malloch/ Moulds/ Isolation.
6- Pascale KL. CHMM. Inc 1993 . Mold inspection primer. Available from: www. chmminc. com/ mols- inspection- primer.
7- Herbarth O, Schlink U, Muller A, Ricter M. Saptiotemporal distribution if airborne mouls spores in apartments. Mycol Res, 2003; 107 pt 11 : 1361- 71.

ص: 196

قارچى محيط داخل ساختمان ها، اغلب مشابه محيط خارج است ولى در صورت وجود شرايط مناسب جهت رشد قارچ، ممكن است شاهد آلودگى بيشتر محيط داخل در مقايسه با محيط خارج از اين اماكن باشيم (1)، (2).

با توجه به مطالب فوق، در مطالعه اخير با جمع آورى و كشت نمونه هاى به دست آمده از هوا و سطوح مختلف در محل اقامت و تجمع زائران سعى گرديد تا فلور قارچى محيط زندگى آن ها تعيين گردد تا بتوان در مورد نقش و اهميت قارچ ها در بيمارى تنفسى حجاج اظهار نظر نمود.

نتايج به دست آمده از اين مطالعه نشان داد كه قارچ هاى رشته اى ساپروفيت (كَپَكها) 79 درصد قارچ هاى جدا شده از محيط را در محل اقامت زائران تشكيل مى دهند كه ناشى از تطابق خوب اين دسته از قارچ ها با محيط و رشد آن ها بر روى مواد ارگانيك و حتى غير ارگانيك در وضعيت آب و هوايى مختلف است (3).


1- Pascale KL. CHMM. Inc 1993 . Mold inspection primer. Available from: www. chmminc. com/ mols- inspection- primer.
2- McNeel SV, Kerutzer RA 2003 . California Dept of Health. Mold indoor air quality. Available from: http:// healthandenergy. com/ mols and indoor air quality
3- McNeel SV, Kerutzer RA 2003 . California Dept of Health. Mold indoor air quality. Available from: http:// healthandenergy. com/ mols and indoor air quality

ص: 197

در اين مطالعه همچنين قارچ هاى جنس آسپرژيلوس شايع ترين عوامل جدا شده از محيط بودند كه اين يافته با ساير مطالعات به عمل آمده در دنيا مطابقت دارد، زيرا بر اساس بررسى هاى انجام شده گونه هاى آسپرژيلوس از شايع ترين قارچ هاى محيطى و عامل مهم بيمارى هاى قارچى انسان مى باشد (1).

لازم به ذكر است كه اگر چه قارچ هاى ساپروفيت در افراد سالم، به ندرت عامل عفونت و بيمارى مهاجم بوده و معمولًا در بيماران با نقص سيستم ايمنى مى توانند به صورت يك عامل پاتوژن و خطرناك عمل نمايند، ولى استنشاق تعداد زيادى اسپورهاى اين قارچ ها در افراد سالم نيز ممكن است منجر به بروز بيمارى گردد. (2) از طرف ديگر اين قارچ ها از عوامل مهم در ايجاد آلرژى هاى تنفسى مى باشند. به طورى كه بيش از 80 جنس از قارچ هاى ساپروفيت با علايم و سمپتومهاى آلرژيك دستگاه تنفسى همراه بوده اند. گرچه در بين آن ها اعضاى جنس آسپرژيلوس عامل مهم بيمارى آلرژيك در انسان هستند (3)، (4)، (5)، (6) ولى ساير قارچ هاى از جمله جنس هاى كورولاريا، پنى سيليوم و آلترناريا كه در مطالعه اخير نيز از نمونه هاى محيطى جدا شدند از عوامل مهم در ايجاد آلرژى و آسم مى باشند. ذكر اين نكته نيز ضرورى است كه افراد حساس به اسپور بعضى قارچ ها ممكن است به اسپور قارچ هاى ديگر حساسيت نداشته باشند. علايم بالينى بيماران هم به اندازه اسپورها بستگى دارد، به طورى كه اسپورهاى بزرگتر در نازوفارنكس قرار گرفته و با علايم رينيت همراه اند، در حالى كه اسپورهاى كوچكتر از 10 ميكرون (به خصوص كمتر از 5 ميكرون) قادرند به راه هاى هوايى انتهايى رسيده عامل واكنش هاى آلرژيك به صورت آسم باشند و از آنجايى كه اندازه اسپورهاى قارچى متفاوت مى باشد، بنابراين علايم واكنش هاى آلرژيك مى تواند در سيستم تنفسى فوقانى و تحتانى، همزمان بروز نمايد (7)، (8) و (9).

نكته قابل توجه ديگر تعداد اسپورهاى موجود در هواست. با وجودى كه هنوز نمى دانيم چه تعداد اسپور جهت بروز واكنش هاى آلرژيك لازم است ولى با


1- Hogaboam CM, Carpenter KJ, Schuh JM, Buckand KF. Aspergillus and asthma- any link? Medical Mycology supplement 1, 2005; 43: 5197- 5202.
2- زينى، فريده- مهبد، امير سيدعلى- امامى، مسعود 1383. قارچ شناسى پزشكى جامع، چاپ دوم. انتشارات دانشگاه تهران.
3- McNeel SV, Kerutzer RA 2003 . California Dept of Health. Mold indoor air quality. Available from: http:// healthandenergy. com/ mols and indoor air quality
4- Hogaboam CM, Carpenter KJ, Schuh JM, Buckand KF. Aspergillus and asthma- any link? Medical Mycology supplement 1, 2005; 43: 5197- 5202.
5- Hirner WE, Helbling A, Salvaggio JE, Kehrer B. Fungak akkergens. Clin Microbial Rev, 1995: 8 2 : 161- 179.
6- Kurup VP. Aspergillus antigens: which are important? Medial Mycology supplement 1, 2005; 43: 5189- 5196.
7- anonymous 1997 . How moulds can be isolated. Available from: www. botany. utoronto. ca/ reseaechLabs/ MallochLab/ Malloch/ Moulds/ Isolation.
8- McNeel SV, Kerutzer RA 2003 . California Dept of Health. Mold indoor air quality. Available from: http:// healthandenergy. com/ mols and indoor air quality.
9- Hirner WE, Helbling A, Salvaggio JE, Kehrer B. Fungak akkergens. Clin Microbial Rev, 1995: 8 2 : 161- 179.

ص: 198

مطالعات انجام شده مشخص گرديده كه به هر حال ارتباطى بين شدت علايم و سمپتوم هاى آلرژيك با ميزان اسپور استنشاق شده، وجود دارد. يعنى هر چه شدت آلودگى محيط بيشتر باشد، احتمال بروز واكنش هاى شديد آلرژيك بيشتر خواهد بود (1).

با توجه به آن كه 3 تا 10 افراد نسبت به قارچ ها حساسيت دارند و اين نسبت در مبتلايان به آسم، به حدود 32- 10 (2) مى رسد و با جداسازى قارچ هاى آلرژى زا در اين مطالعه، اين احتمال وجود دارد كه در صورت آلودگى شديد محيط تجمع و اسكان حجاج با اسپورهاى قارچى شانس بروز واكنش هاى شديد آلرژيك در افراد حساس افزايش يافته و زمينه اى جهت بروز عفونت هاى ثانويه تنفسى در آن ها باشد. در مطالعه اخير، براى تعيين اسپورهاى قارچى موجود در هوا، از روش پليت باز استفاده نموديم. اين روش به طور وسيع در بسيارى از مطالعات در دنيا به كار رفته و اطلاعات با ارزشى در مورد انواع اسپورهاى زنده و قطعات هايف موجود در هوا مى دهد، ولى محدوديت هايى نيز دارد، زيرا تنها اسپورهايى را كه روى محيط قرار گرفته و رشد مى نمايند نشان داده و نمى تواند تراكم اسپورهاى موجود در هوا (noitartnecnoc erops)را مشخص نمايد (3)، (4). بنابراين، جهت بررسى و تشخيص حساسيت نسبت به قارچ ها در آينده علاوه بر تعيين نوع، مشخص نمودن ميزان تراكم اسپورها در محيط نيز لازم و مفيد خواهد بود.

همانطور كه قبلًا ذكر گرديد وجود قارچ ها در محيط مى تواند اثرات و عوارض مختلفى را براى انسان به دنبال داشته باشد. در سال هاى اخير توجه زيادى به قارچ هاى توكسيكوژن و مايكوتوكسين ها شده است. مايكوتوكسين ها متابوليت هاى ثانويه قارچ ها هستند كه توسط تعداد زيادى از گونه هاى قارچى توليد شده و مى توانند به دنبال استنشاق اسپور يا مواد آلوده به كپك وارد ريه شوند (5)، (6)، (7). مطالعات نشان مى دهد كه تماس هاى مكرر يا شديد با مايكوتوكسين هاى موجود در هوا منجر


1- Tovey ER, Green BJ, Measuring environmental fungal exposure Mekical Mycology supplement 1, 2005, 43: 567- 70.
2- Hirner WE, Helbling A, Salvaggio JE, Kehrer B. Fungak akkergens. Clin Microbial Rev, 1995: 8 2 : 161- 179.
3- anonymous 1997 . How moulds can be isolated. Available from: www. botany. utoronto. ca/ reseaechLabs/ MallochLab/ Malloch/ Moulds/ Isolation.
4- Lumpkins ED Sr, Corbit S. Airborne fungi survey II. Culture plate sutvey of the home envieoment. Ann Allergy, 1967; 36 1 : 40- 4.
5- McNeel SV, Kerutzer RA 2003 . California Dept of Health. Mold indoor air quality. Available from: http:// healthandenergy. com/ mols and indoor air quality
6- Moustafa AF, Kamel SM. A study of fungal spore populations in the atmosphere of Kuwait. Mycopathogogia, 1976; 1 : 29- 35.
7- Hodgson MJ, Morey P, Leung WY, Morrow L, Miller D, Jarvis BB, et al. Buolding associated pulmonary disease from exposure to stachybotys chartarum and Aspergillus versocolar. J Occup Environ Med, 1998; 40 3 : 241- 9.

ص: 199

به تحريك سطوح مخاطى گرديده و با ضايعات التهابى چشم، بينى و گلو همراه است و به دنبال استنشاق نيز توكسين هاى مزبور به آلوئول ها رسيده و با ايجاد واكنش التهابى منجر به بروز پنومونيت توكسيك مى گردند كه با تب، سردرد، علايم سرماخوردگى، خستگى و ضعف عمومى همراه است. در آلوئول هاى ريوى مايكوتوكسين ها با ممانعت از عمل بيگانه خوارى ماكروفاژهاى ريوى و يا ساير مكانيسم ها منجر به بروز اختلال در عمل كرد سيستم ايمنى شده و زمينه را براى شروع عفونت هاى باكتريال و حتى آسپرژيلوزيس مهاجم ريوى آماده مى نمايند.

در حيوانات آزمايشگاهى نشان داده شده كه تريكوتسن ها به شدت مانع سنتز پروتئين ها شده و ايموناساپرسيو هستند (1). قارچ هاى جدا شده در اين مطالعه مانند گونه هاى آسپرژيلوس، فوزاريوم، پنى سيليوم و كلادوسپوريوم از قارچ هاى توكسيكوژنِ شناخته شده مى باشند كه قادر به توليد توكسين در محيط هستند، ولى اين جداسازى نمى تواند دليل حتمى بر حضور مايكوتوكسين هاى قارچى در محل تجمع حجاج باشد زيرا شرايط فيزيكى لازم جهت توليد مايكوتوكسين ها بسيار اختصاصى بوده و اغلب متفاوت از شرايط لازم براى رشد قارچ است. از طرف ديگر عدم توانايى بعضى از گونه هاى قارچى در توليد توكسين در مطالعات اين ويترو به معناى عدم توليد توكسين توسط آن ها در محيط نمى باشد (2).

بنابراين جهت اظهار نظر دقيق به مطالعات بيشترى نياز خواهيم داشت. ولى با توجه به عوارض ذكر شده ناشى از تماس با مايكوتوكسين ها، با نامساعد نمودن شرايط لازم براى رشد قارچ ها در محل اسكان حجاج و جلوگيرى از رشد قارچ هاى ساپروفيت مى توانيم از بروز عوارض ناشى از توكسين هاى قارچى در اين افراد جلوگيرى به عمل آوريم (3)، (4).

بخش ديگر اين مطالعه، بررسى 146 نفر زائر داوطلب از جهت ابتلا به بيمارى هاى قارچى بود. با توجه به اين كه گونه هاى آسپرژيلوس تقريباً نيمى از قارچ هاى جدا شده از محيط را در اين بررسى به خود اختصاص داده بودند، لذا


1- McNeel SV, Kerutzer RA 2003 . California Dept of Health. Mold indoor air quality. Available from: http:// healthandenergy. com/ mols and indoor air quality
2- McNeel SV, Kerutzer RA 2003 . California Dept of Health. Mold indoor air quality. Available from: http:// healthandenergy. com/ mols and indoor air quality
3- Pascale KL. CHMM. Inc 1993 . Mold inspection primer. Available from: www. chmminc. com/ mols- inspection- primer.
4- McNeel SV, Kerutzer RA 2003 . California Dept of Health. Mold indoor air quality. Available from: http:// healthandenergy. com/ mols and indoor air quality

ص: 200

بيشترين اسپورهاى قارچى كه زائران با آن ها در تماس بودند به اين جنس قارچى مربوط مى شد. از آنجايى كه علايم بالينى و يافته هاى راديولوژيك آسپرژيلوزيس ريوى در اغلب موارد اختصاصى نيست، تشخيص بيمارى معمولًا نياز به استفاده از روش هاى آزمايشگاهى دارد. ولى آزمايش هاى مستقيم و كشت خلط در فرم مهاجم به ندرت كمك كننده بوده و ارزيابى اين تست ها در ساير اشكال بيمارى نيز با توجه به وجود اسپورهاى قارچ مزبور در هوا و احتمال كلنيزه شدن آن ها بر روى سطوح مخاطى و همين طور آلودگى آزمايشگاهى با اين قارچ ها، در اغلب مواقع مشكل مى باشد. اما تست هاى سرولوژيك (بر اساس يافتن آنتى بادى در سرم بيمار) در افراد بدون نقص سيستم ايمنى اغلب مفيد و ارزشمند بوده و در 90- 70 موارد در اشكال بالينى آسپرژيولس آلرژيك، كلنيزه و مزمن مهاجم ريوى مثبت مى باشد. حتى نشان داده شده است كه استفاده از تست هاى مزبور در تشخيص فرم هاى مهاجم اين بيمارى در افراد بدون نقص سيستم ايمنى نيز ارزشمند است (1) و (2).

بنابراين، با توجه به آنكه افراد داوطلب هيچ كدام سابقه بيمارى و نقص ايمنى نداشتند و با در نظر گرفتن ارزش و اهميت تست هاى سرولوژيك در تشخيص آسپرژيلوزيس، از تست EIC در اين مطالعه استفاده شده و اين تست بر روى دو نمونه سرم هر بيمار (نمونه رفت و نمونه برگشت) به عمل آمد، ولى نتايج تمامى تست هاى انجام شده منفى بود. بنابراين، مى توان نتيجه گرفت كه على رغم فراوانى اسپورهاى آسپرژيلوس در محل زندگى و تجمع حجاج در طى مراسم حج تمتع، اين گونه هاى قارچى نقش مهمى در ايجاد بيمارى ريوى آن ها نداشتند. ذكر اين نكته هم ضرورى است كه اگرچه در تست هاى روتين معمولًا آنتى ژن قارچ آسپرژيلوس فوميگاتوس به عنوان شايع ترين گونه بيمارى زاى آسپرژيلوس مورد استفاده قرار مى گيرد، ولى در مطالعه اخير با توجه به جداسازى ساير گونه هاى آسپرژيلوس از محيط، اين تست با استفاده از آنتى ژن گونه هاى نايجر، فلاووس، ترئوس و نيدولانس نيز به عمل آمد.


1- Sarosi GA, Davies SF 2000. Fungal diseases of the Lung 3 rd ed. Lippincott Williams Wilkins Philadelphia.
2- Richardson MD, Warnock DW 2003. Fungal infection diagnosis and management 3 rd ed. Blackwell publishing Ltd. Massachusetts.

ص: 201

گونه هاى كانديدا 5 درصد قارچ هاى جدا شده از محيط را در اين مطالعه شامل مى شدند، ولى از آنجايى كه بيمارى ريوى ناشى از اين گونه هاى قارچى اغلب منشأ آندروژن داشته و در بيماران ضعيف و ناتوان ديده مى شود و با توجه به بروز بيمارى هاى مهاجم قارچى متعاقب ساير عفونت ها (1) و (2)، سعى شد تا نقش اين قارچ ها را به عنوان يك مهاجم ثانوى در بيمارى تنفسى حجاج بررسى نماييم. با توجه به آن كه علايم بالينى و راديولوژيك كانديديازيس ريوى غير اختصاصى بوده و آزمايش مستقيم و كشت خلط نيز اغلب نمى تواند كلينيزاسيون را از عفونت تفكيك نمايد، در اين مطالعه از تست هاى سرولوژيك جهت تشخيص بيمارى استفاده شد. گرچه تست هايى كه بر اساس يافتن آنتى بادى عليه كانديداست به دليل داشتن موارد مثبت و منفى كاذب، ممكن است ارزش محدودى داشته باشد ولى مطالعات نشان مى دهد كه آنتى بادى با تيتر بالا عليه پروتئين هاى سيتوپلاسمى كانديدا به ندرت در غياب عفونت كانديدايى مشاهده شده و تيترهاى بالا رونده احتمال يك عفونت سيستميك كانديدايى را مطرح نموده، هشدارى براى پزشك جهت پى گيرى بيمار خواهد بود. از طرف ديگر سعى شده است از تست هاى تعيين كننده آنتى ژن هاى كانديدايى جهت تشخيص كانديديازيس سيستميك استفاده شود كه در اين ميان TAL داراى حساسيت و ويژگى قابل توجهى است.

بنابراين، در اين مطالعه از دو تست EIC و TAL استفاده شده و سرم داوطلبين (نمونه رفت و نمونه برگشت) با اين تست ها مورد آزمايش قرار گرفت؛ زيرا مطالعات انجام شده نشان داده است كه جهت تشخيص كانديديازيس سيستميك، نتايج به دست آمده با كاربرد بيش از يك تست قابل اطمينان تر بوده است (3)، (4)، (5).

به هر حال نتايج تمامى تست هاى انجام شده منفى بود و مورد مثبتى در تأييد كانديديازيس ريوى در افراد مورد مطالعه مشاهده نگرديد. TAL جهت تشخيص كريپتوكوكوزيس تست سرولوژيك ديگرى بود كه براى تشخيص بيمارى قارچى بر


1- Richardson MD, Warnock DW 2003. Fungal infection diagnosis and management 3 rd ed. Blackwell publishing Ltd. Massachusetts.
2- Rippon JW, 1988. Medical Mycoligy 3 rd ed. W. B. saunders co. Philadelphia.
3- Richardson MD, Warnock DW 2003. Fungal infection diagnosis and management 3 rd ed. Blackwell publishing Ltd. Massachusetts.
4- Evans EGV and Phichardson MD, Medical Mycology, a practical approach. IRL press Oxford 1989.
5- Marcilla A, Monteagudo C, Mirmenea S, Sentandrew R. Monoclinal antibody 3 H 8: a useful tool in the diagnosis of Candidiasis. Microbiology, 1999; 145: 965.

ص: 202

روى نمونه سرم داوطلبين در اين مطالعه انجام شد. كريپتوكوكوزيس كلًا يك بيمارى فرصت طلب است كه به دنبال استنشاق قارچ مخمرى كريپتوكوكوس نئوفورمنس ايجاد مى شود. عفونت اوليه در انسان اغلب ريوى بوده و سير مزمنى دارد ولى در بيماران ضعيف و ناتوان مى تواند به صورت يك عفونت حاد و منتشر تظاهر نموده و تابلوى بالينى آن مشابه عفونت هاى ريوى باكتريال گردد (1)، (2)، (3). گرچه در اين مطالعه قارچ مزبور از محيط جدا نشد، ولى با مشاهده ميزان قابل توجه فضولات كبوتر در محيط خارج از محل اسكان حجاج و احتمال وجود اين ارگانيسم قارچى در هوا، سعى شد با انجام تست سرولوژيك نقش اين عامل قارچى به عنوان يك مهاجم ثانوى در افراد داوطلب مورد مطالعه و بررسى قرار گيرد. لازم به ذكر است كه اين تست سرولوژيك از حساسيت و ويژگى بالايى (حدود 98 درصد) برخوردار بوده و ارجحيت فوق العاده اى نسبت به آزمايش مستقيم و كشت در تشخيص كريپتوكوكوزيس دارد؛ به طورى كه ممكن است تنها تست مثبت در مراحل اوليه بيمارى باشد (4)، (5). اين تست در دو نوبت انجام شد ولى نتايج تمامى آنها منفى بود.

به اين ترتيب با توجه به نتايج به دست آمده در اين مطالعه مقدماتى، به نظر نمى رسد كه قارچ ها عامل بيمارى تنفسى حجاج باشند ولى همانطور كه قبلًا ذكر گرديد وجود اين ارگانيسم ها در محيط مى تواند اثرات و عوارض مختلفى را براى انسان به دنبال داشته و با مكانيسم هاى مختلف زمينه را جهت بروز ساير عفونت ها آماده كرده و يا به دنبال ساير عفونت ها و ضعف و ناتوانى بيمار به عنوان يك مهاجم ثانويه عمل نمايند. مسلماً با افزايش جمعيت اسپورهاى قارچى در محيط، احتمال بروز عوارض ناشى از آن ها نيز افزايش خواهد يافت. بنابراين در صورت تداوم بروز بيمارى تنفسى حجاج توصيه مى شود مطالعه جامع تر و كامل ترى در اين زمينه به عمل آيد.

نكته ديگرى كه در اين مطالعه قابل توجه است جدا شدن ميكروسپوروم


1- Sarosi GA, Davies SF 2000. Fungal diseases of the Lung 3 rd ed. Lippincott Williams Wilkins Philadelphia.
2- Richardson MD, Warnock DW 2003. Fungal infection diagnosis and management 3 rd ed. Blackwell publishing Ltd. Massachusetts.
3- Rippon JW, 1988. Medical Mycoligy 3 rd ed. W. B. saunders co. Philadelphia.
4- Sarosi GA, Davies SF 2000. Fungal diseases of the Lung 3 rd ed. Lippincott Williams Wilkins Philadelphia.
5- Anaisse EJ, McGinnis MR, Pfaller MD. Clinical Mycology. Churchill Livingstine New York, 2003.

ص: 203

ادوئينى از چادرهاى محل استقرار حجاج در مناطق عرفات و منا مى باشد. اين قارچ يك درماتوفيت انسان دوست بوده و عامل شايل اپيدمى كچلى سر، در بين كودكان است. گزارش جداسازى اين قارچ از موارد درماتوفيتوزيس انسانى در ايران به سال هاى دهه 40 تا 50 مربوط شده (1) و از آن زمان تا كنون موردى از بيمارى ناشى از اين قارچ در ايران نداشته ايم. لذا جدا شدن اين ارگانيسم از چادرهاى مورد استفاده حجاج احتمال ايجاد عفونت و بيمارى را در آن ها و در نتيجه انتقال ميكروسپوروم اودئينى را به ايران مطرح مى نمايد.

در پايان، با توجه به نتايج به دست آمده در اين بررسى، با جداسازى گونه هاى مختلف قارچ هاى ساپروفيت رشته اى و مخمرى از محل اسكان حجاج، به خصوص چادرهاى مورد استفاده در مناطق عرفات و منا (كه با ورود زائران به آن ها دليل شرايط خاص اين مناطق تشديد مى شود) و نيز جداسازى قارچ هاى درماتوفيت پاتوژن (با منشأ انسانى و حيوانى) از محل هاى استقرار حجاج، لزوم رعايت اصول بهداشتى و عدم ايجاد شرايط مناسب جهت رشد قارچ ها تأكيد مى گردد.

منابع


1- Binazzi M, Papini M, Simonetti S. Skin Mycises geographic distribution and persrnt day pathomotphosis. Int J Dermatol, 1983; 22: 92- 7.

ص: 204

ص: 205

ص: 206

ص: 207

از نگاهى ديگر

سفر مردم نوسانتارا (اندونزى) به مكه

ص: 208

(اواخر قرن 19 و اوايل قرن 20)

martin van bruinessen/

مترجم: ماريا تنگ. دانشجوى الهيات. رشته فلسفه اسلام. دانشگاه تهراندر نيم قرن اخير، بر تعداد زائران و مشتاقان حج افزوده شده است. از اواخر قرن 19 و اوايل قرن 20، حجاج اندونزى مسافرت بيشترى به عربستان مى كنند. از سال 1920 (/ 1299 ش.- 1338 ق.)، حدود 40 در صد حجاج را حاجيان اندونزى تشكيل ميدهند. طى چندين سال گذشته، زائران اندونزى، نسبت به زائران ديگر كشورها، كه در مكه زندگى مى كردند، بيشتر بود و در اين ميان، مردم جاوا، در صد بيشترى را تشكيل مى دادند و تقريباً از سال 1860 (/ 1239 ش.- 1276 ق.)، زبان مالايو به عنوان رايجترين زبان، بعد از عربى در مكه به شمار مى آمد.

تعداد مردم اندونزى در مكه، پيش از ساخته شدن كشتى بخار، كمتر بود؛ زيرا مسافرت با كشتى سخت و تاقت فرسا بود و زمان زيادى طول مى كشيد تا به مقصد برسند.

رفتن به حج براى مسلمانان اندونزى بسيار مهم بوده و به عنوان بالاترين گزينه انتخابى به شمار مى آمد و اين عقيده با فرهنگ سنتى مردم آسياى دور مرتبط است.

ص: 209

مكه در دنيا، به عنوان مركز علم محسوب مى شود

در كيهان شناسى جاوا (كه از جزاير بسيار مهم اندونزى است) و كيهان شناسى آسياى دور، مراكزى براى ارتباط دنياى عينى و جهان ماورا طبيعى؛ مانند قبر بزرگان، كوه، غار و جنگل و مكانهاى زيارتى وجود دارد كه نه تنها براى عبادت و زيارت مهم است، بلكه مركزى براى علم بوده است. گرفتن علم و به قول پادشاه ماتارام، اين مكان ها جايى براى در يافت وحى محسوب مى شدند.

بعد از اينكه مردم جاوا مسلمان شدند، مكه براى آنان، به عنوان مركزى براى كيهان شناسى به شمار ميآمد؛ زيرا مى دانيم كه آنجا قبله مسلمانان بوده و قرآن بر پيامبر (ص) در مكه نازل شده و بنابراين، اين شهر به عنوان مركز علم اسلام محسوب مى شده است.

به طور دقيق مشخص نيست كه مردم جاوا، در چه زمان و چه سالى به حج رفتند، اما در اواسط قرن هفدهم، پادشاهان جاوا در اين سرزمين فعاليتهاى سياسى بر ضدّ استعمار هلند را آغاز كردند.

در سال 1630، شاهان بانتن و ماتارام، به رقابت با يكديگر بر خاستند و قرار بر اين شد كه هر كدام نمايندهاى جداگانه به مكه بفرستند و براى مقام سلطان، از شريف مكه اجازه بگيرند.

آنان بر اين باور بودند كه گرفتن اذن پادشاهى از مكه براى پاد شاهى و رياست آنها يك نيروى فوق طبيعى است.

در واقع، در هيچجا گرفتن اذن براى مقام از شريف مكه، مرسوم نبود و فقط مردم جاوا معتقد بودند كه شريف مكه نسبت به همه ملل مسلمان كرامت و برترى دارد. كاروانيكه از بانتن به مكه رفته بود، در سال 1638 و كاروان ماتارام در سال 1641 به اندونزى بازگشتند.

نماينده پادشاه بانتن، پس از باز گشت، علاوه براينكه مقام پادشاهى را از شريف مكه گرفته بود، هدايايى نيز براى پادشاه به همراه آورد. براى نمونه، تكه اى

ص: 210

از پارچه كعبه را آورده بود كه براى آنها به عنوان حرز به شمار مى آمد.

تاريخ بانتن گواه آن است كه در قرن هفدهم، حج براى مردم اين ديار، نه تنها مسألهاى عبادى، كه يك فعاليت سياسى بر ضدّ استعمار هلند نيز بوده است.

در زبان مالايو نقل مى كنند كه بنيانگذار اسلام در بانتن، پادشاهى به نام سونان گونونگ جاتى، در جاواى غربى بوده است. او و فرزندش، پيش از سفر حج، در چند مكان، كه به عقيده آن ها مقدس بوده، معتكف شدهاند. در تاريخ آمده است كه حج براى آن دو، سفرى معمولى نبوده است.

آقاى حسن الدين حكايتيرا كه مربوط به سفر سونان گونونگ جاتى به حج و دعوت از فرزندش به همراهى با وى در اين سفر است، چنين نقل ميكند:

«فرزندم! اكنون موسم حج است. بيا ما نيز به حج برويم و تو به عنوان مريد در آنجا بمان و از استاد اطاعت كن».

پس از اين كه فرزندش را نصيحت كرد، او را با خود به مكه برد و وقتى به مسجد الحرام رسيدند، به وى آموخت كه طواف كند و حجرالاسود را ببوسد. بعد از طواف و به جا آوردن اعمال حج، فرزند سونان گونونگ جاتى به مدينه رفت و در آنجا علم كامل فرا گرفت و با فرقه نقشبنديه وارد شد.

در گذشته بعضى بر اين باور بودند كه افرادى مانند شيخ محيالدين، از راه كوچهاى تنگ و با بار و بنه اندك و با نيروى فوق طبيعى، از جاوا به حج رهسپار شده است. باور ديگر بر اين است كه در شهرى به نام «چى بو لو كن» در بانتن، چاهى وجود دارد كه با چاه زمزم در مكه مرتبط است و مولانا منصور از طريق اين چاه به مكه مى رفته است!

اكنون نيز بعضى از علما به اين موضوع باور دارند و در هر جمعه، كنار اين چاه حضور مييابند و نماز ميگزارند و بر اين عقيده اند كه نماز خواندن در كنار اين چاه، حكم نماز در مسجد الحرام را دارد!

اين مطالب، نشان مى دهد كه نقش حج و ارتباط با مكه، به عنوان مركزى براى

ص: 211

علم و فعاليتهاى سياسى، براى مردم جا وا، بسيار مهم است. در اندونزى رفتن به چند مكان، حكم رفتن به مكه را دارد. براى نمونه، مردم شهر كونينگان ... معتقدند هركس سه مرتبه به كوه چيرماى برود، ثواب آن، مانند رفتن به مكه است. باور مردم مادورا نيز آن است كه هركس توان رفتن به مكه را ندارد، كافى است كوه سنگى امپر را زيارت كند تا از ثواب مكه برخوردار شود. و همين باور و اعتقاد، در شمال جزيره سولاوسى در مورد رفتن به كوه .... در روز عيد قربان، وجود دارد.

حج، عملى عبادى- فرهنگى

حج در نظر مردم اندونزى، علاوه بر اينكه عملى عبادى است، در آموزش علم نيز داراى نقش اهميت فراوان است.

مكه و مدينه، براى مردم اندونزى، جايى است براى جستجوى خالق هستى و آموختن علوم اسلامى.

آيين اسلام، در قرن 17 م. از عربستان و هندوستان، به اندونزى واردشد. با اين كه مردم اندونزى در قبول اسلام، از هندوستان نيز تأثير پذيرفتند، اما شهرهاى مكه و مدينه براى آنها اولين و مهمترين مكانهاى مذهبى محسوب مى شود.

اكنون به نام افرادى اشاره مى كنيم كه براى حج گزاردن و نيز آموختن علم، به مكه سفر كردند:

- شيخ يوسف مكسرى، در سال 1649 به مكه رفت و در سال 1670 به اندونزى باز گشت. او در مكه، از محضر علماى بسيارى به خصوص در زمينه تصوّف علم آموخت و مدرك فرقه خلوتيه (از طريقتهاى مهم تصوف) را گرفت و اجازه يافت در مورد اين طريقت، در اندونزى تدريس كند.

- عبد رئوف اسنكلى، عالم ديگرى است كه در مكه درس دين آموخت. او نيز مانند يوسف مكسرى، در مكه تصوف را آموخت و به اندونزى باز گشت. عبد رئوف اسنكلى در اندونزى مبلّغى براى طريقت شتريه شد و تفسير جلالين را ترجمه

ص: 212

و ويرايش كرد. افراديكه در مكه علوم اسلامى را مى آموختند، به اندونزى بر مى گشتند و به ديگران آموزش مى دادند و همواره ارتباط خود را با علماى مكه حفظ مى كردند.

در سالهاى 1852 تا 1858 (/ 1231 تا 1237 ش.)، تنها نيمى از حجاجى كه از آسياى دور به مكه رفته بودند، ميتوانستند بازگردند. حتّى هلندى ها نيز، كه در آن زمان حكومت اندونزى را در دست داشتند، به اين مطلب اشاره كرده اند. حدس آنها بر اين بوده كه اين حجاج، در آنجا از دنيا رفته و يا به عنوان برده فروخته شده است.

خود عبدالله، چند روز پس از آنكه به مكه رسيد، از دنيا رفت و نتوانست كتابش را كه در حال نوشتن بود، به پايان برساند.

زمانى كه علم پزشكى پيشرفت كرد، آمار مرگ و مير روز به روز كمتر شد و از سال 1930 (/ 1309 ش.) اين تعداد، به 10 كاهش يافت.

افراد بسيارى نيز براى آموختن علم، در مكه مى ماندند و اين تعداد در اواسط قرن 11 رو به فزونى بود. در سال 1931 .... (مأمور كنسولگرى هلند در جده) اينگونه مينويسد: از 30000 نفر حاجى اندونزيايى، تقريباً 10000 نفر در مكه ماندهاند.

در سال 1869 (/ 1275 ش.) راه رفتن به جده از جاوا يا سنگارپور، با كشتى بخار گشوده شد و مسافرت با كشتى از اين راه بسيار آسان گرديد و مردم بيش از گذشته، به سفر حج مشرّف شدند.

به دنبال استقبال مردم اين سرزمين از سفر حج و تحوّل روحى در ميان آنان، هلندى ها ترسيدند و از طرق مختلف براى رفتن مردم به حج، محدوديت ايجاد كردند. بيم آنها از اين بود كه تعصب مسلمانان در اثر اين سفرها، نسبت به دين و سرزمينشان، دو چندان شود و هنگام باز گشت براى از بين بردن استعمار هلند، دست به قيام و انقلاب بزنند. در نتيجه شرايط سفر با كشتى را دشوار كردند؛ ليكن با اين حال، بر تعداد مردم زائر، روز به روز افزوده مى شد. آمارى كه كنسولگرى

ص: 213

خارجى در جده، ارايه كردهاند نشان مى دهد كه تعداد مردم اندونزى در سفر حج بيش از كشورهاى هند، مصر و تركيه بوده است.

حج، مسافرتى طولانى و همراه با خطر

پيش از ورود كشتى بخار به اندونزى، مسافرت حج با كشتى معمولى انجام مى گرفت. وضعيت فصل نيز در اين مسافرت مؤثر بود؛ معمولًا حجاج با كشتى تجارى به مكه مى رفتند و در راه مجبور بودند كه چندين مرتبه كشتى خود را عوض كنند. كشتى ازچند بندر عبور مى كرد تا سر انجام بهآچه ميرسيد. بندر آچه نخستين بندربراى رفتن به مكه وآخرين بندر براى برگشتن بهاندونزى بودكه به سرامبى (ايوان) مكه شهرت داشت؛ زيرا كه آن زمان آچه دروازه ورود اسلام به اندونزى و همچنين محل عبور و مرور به مكه بود.

حجاج از آچه به هند، از هند به حضرموت و از آنجا به يمن و از يمن به جده مى رفتند، اين مسافرت 6 ماه و گاه بيش از اين، به طول مى انجاميد و حجاج در طول اين مدت، گاهى در معرض طوفان قرار مى گرفتند و به جزاير نا شناخته كشيده مى شدند. گاهى وسايل و لوازم آنها در دريا غرق و يا به وسيله كارگران كشتى دزديده ميشد. البته خطر دزدان دريايى و همچنين مردمان بدوى در خود خشكى كه جان و مال مسافران را به خطر مى انداختند، را نبايد ناديده گرفت.

علاوه بر اينها، بسيار پيش مى آمد كه حجاج در ميان راه مريض مى شدند. به هر حال، رفتن به حج در آن زمان كار سهل و آسانى نبود.

عبد الله بن قدير مونشى، نخستين سفرنامه نويس حج در ادبيات مالايو، كه در سال 1854 به حج رفته بود، مينويسد: در مورد خطرات و مشكلات سفر حج با كشتى، كه وقتى كشتى به درياى سيلان (سريلانكا) نزديك شد، باد شديدى وزيد، خدا ...، خدا، فقط خدا مى داند امواج تا چه حد بزرگ بود! دلم مى خواست به شكم مادرم بر ميگشتم و نميديدم! امواج دريا از راست و چپ، خود را به كشتى

ص: 214

مى كوبيدند. همه و سايل بار و بنه مسافران به اطراف پراكنده مى شد. آب دريا به كشتى مى ريخت و حجاج خيس شده بودند. در آن هنگام هر كس به فكر خود بود، همگى احساس مى كردند كه موج دريا بسيار بلندتر از كشتى است! حتى زمانيكه نماز مى خواندند، دوشادوش همديگر قرار مى گرفتند. آب، داخل كشتى مى شد و حتى جرأت بالا آوردن هم نداشتند. مسافران دلشان مى خواست گريهكنند ولى اشك نميآمد و فقط فرياد مى زدند و خدا را مى خواندند. از سوى ديگر، ناخدا همه را مى ترساند و مى گفت: در اين محل بارها اتفاق افتاده كه كشتى ها به همراه مسافرانش گم شده اند!

سفر به حج با كشتى بخارى

مردم اندونزى، هر سال پيش از آغاز ماه رمضان، به سفرحج مشرف مى شدند. چرا كه هدف آنها اقامه نماز تراويه در مسجد الحرام بود (و بيشتر آنها 4 يا 5 ماه در مكه زندگى مى كردند و بعد به حجاز مى رفتند و بعد از انجام مراسم حج، براى زيارت مقام پيامبر به مدينه مى رفتند و در سخنرا نى شركت مى كردند. بعضى از آنها به زبان عربى مسلط نبودند اما مشكل زيادى هم نداشتند؛ زيرا سخنرانان، اهل اندونزى بودندكه سالهاى زيادى در آنجا اقامت داشتند و به زبان مالايو (زبان رسمى اندونزى) سخنرانى مى كردند و در آن زمان، مردم جزاير مختلف اندونزى؛ مانند: جاوا، نوسا تنگارا، مالوكو، سولاوسى سلاتان، كاليمنتان، سوماترا و آچه گردهم مى آمدند و به راحتى، با هم مباحثه علمى و سياسى مى كردند؛ به خصوص عليه استعمار هلند و اخبار ديگر كشورهاى مسلمان را به راحتى كسب مى كردند.

و همين افراد واسطه مى شدند كه پيامهاى ضد استعمارى را به مردم اندونزى، كه موفق نشدند در حج شركت كنند، برسانند.

مردم هند در سال 824 مدسه شولاتيه را در مكه بنا كردند. از اين طريق اطلاعاتى در مورد كوششهاى مردم هندوستان عليه استعمار انگلستان كسب

ص: 215

مى كردند. مردم اندونزى هم در اين مدرسه درس مى خوا ندند و در جريان فعاليتهاى ضد استعمارى نيز قرار مى گرفتند.

پس از اينكه تعداد مردم اندونزى زياد شد، آنها مدرسه دارالعلم را در مكه ساختند و اين مكان به عنوان حوزه مهمى براى دانشمندان اين كشور محسوب مى شود.

سفر حجاج اندونزى در دوره كنونى

همانطور كه اشاره شد، در زمانهاى گذشته، حج براى مردم اندونزى معناى گستردهاى داشت و فقط عملى عبادى به شمار نميآمد. حج به وسيله اى براى كسب اطلاعات و اتحاد مسلمانان اندونزى محسوب مى شد. مكه نه تنها به عنوان قبله مسلمانان، بلكه مركز مهمى براى فعاليتهاى دينى نيز بود. اما امروزه حج چگونه است؟ آيا مكه هنوز هم به عنوان مركز مهمى براى مردم اندونزى به حساب مى آيد؟ روشن است كه امروزه پيشرفت فنآورى و حمل و نقل مدرن، وضعيت خوبى براى انجام اين عبادت فراهم كرده است. البته طواف دور كعبه و مراسم روز عرفه، همواره براى مسلمانان مهم بوده و امروز هم انجام مى شود، اما آيا حج هنوز به عنوان يك هدف سياسى- اجتماعى براى مسلمانان در نظر گرفته مى شود؟ آيا حج هنوز هم مركزى براى كسب اطلاعات از مسلمانان ديگر كشورها؛ مانند هندوستان، پاكستان، ايران، افغانستان، تركيه و ديگر كشورهاى عرب محسوب مى شود؟ به نظر مى رسد به علت پيشرفت صنعت و تكنولوژى، هدف اجتماعى حج گم شده است. حجاج اندونزى با هواپيما به حج مى روند و فقط چند هفته در مكه و مدينه با ديگر مردم اندونزى مى مانند. با مسلمانان ديگر كشورها ارتباط چندانى ندارند و در اين مدت كوتاه، فرصتى براى آموختن علوم اسلامى باقى نميماند. اگر امروزه اطلاعاتى در مورد ديگر كشورهاى مسلمان دارند، از طريق سيستم اطلاعاتى مدرن است نه سفر حج. براى نمونه، حادثه وخونريزى كه درسال 1988 در مكه رخ داد، تنها تعداد

ص: 216

اندكى از حجاج اندونزى از آن آگاهى يافتند؛ زيرا بيشتر زائران در هتل مى ماندند و از اتفاقات بيرون آگاهى نداشتند.

در ده سال اخير، تفكرات دانشمندان برجسته اسلامى؛ مانند (آقايان): حسن البنا، ابو العلا مودودى، مرتضى مطهرى، على شريعتى، يوسف قرضاوى، سيد حسين نصر و فضل الرحمان از طريق مكه و سفر حج به اندونزى نرسيده، بلكه اطلاع رسانى مدرن وسيله اى براى انتقال افكار اين دانشمندان به كشورهاى مسلمان شده است. امروزه حتى از طريق اروپا و آمريكا نيز تفكرات اسلامى به جاهاى ديگر منتقل مى شود. درست است كه مدرسه دارالعلوم به عنوان مدرسه اى دولتى، هنوز هم در مكه وجود دارد و دانشجو مى پذيرد و مدرسان مشهورى مانند محمد بن علوى المالكى آنجا تدريس مى كنند، اما در مقايسه با علماى نيم قرن گذشته، نقش آنان كمرنگ است. امروزه سفر حج فقط محدود به عبادت شده و بعضى فقط براى كسب شهرت و وجهه اجتماعى به حج مى روند و ديگر به عنوان موتور حركت اسلام در اندونزى محسوب نميشود.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109