سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339
عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي
مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.
مشخصات ظاهري : ص 184
شابك : 964-330-627-54500ريال
يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).
يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.
عنوان روي جلد : خاطرات حج.
عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).
عنوان ديگر : خاطرات حج
موضوع : حج -- خاطرات
موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات
رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380
رده بندي ديويي : 297/357
شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ناصر شكريان
پيشگفتار
به راستى حج، اين مراسم با شكوه چيست كه عظمت آن امام مجتبى عليه السلام را دست كم بيست بار پياده از مدينه به مكه كشاند (1) و هيبت لبيك آن، امام صادق و امام سجاد عليهما السلام را لرزاند (2) و هر ساله به هنگام فرا رسيدن موسم اين فريضه الهى، جنب و جوش عجيبى ميان مسلمانان جهان به وجود آورده و ميليون ها مسلمان مشتاق را از گوشه و كنار جهان با سختى ها و مشكلات، به سوى خانه خدا فرا مى خواند؟!
با نگاه اجمالى به آنچه كه در قرآن و روايات آمده، مى توان ادعا كرد كه: حج، عصاره اسلام و معادل شريعت است؛ چنانكه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در بيان علل فرايض الهى، حج را معادل همه دين و شريعت شمرده است؛ «والخامسة الحجّ وهي الشريعة». (3) حج، نمونه و نماد كوچكى است از اسلام بزرگ. گويى خداوند متعال اراده كرده است كه اسلام را در همه ابعادش، در يك عبادت جاى دهد تا حاجى تمام اسلام را يكباره تجربه كند؛ چه اين كه حج مشتمل است بر توحيد، معاد، نبوت، امامت، اخلاق و معنويت، عبادت بدنى و مالى، تعاون و ايثار، تعامل، وحدت، سياست، اقتصاد و ...
حج سيرى معنوى است و نمايشگر بندگى محض خدا و جستجوى عاشقانه معبود،
ص: 7
كه حاجى از همان آغاز، وقتى به نيت حج از خانه و كاشانه اش خارج مى شود و تا ميقات و احرام و طواف و سعى و عرفات و مشعر و منا، همه جا خدا را مى جويد و از سوى ديگر تمرينى است براى خودسازى و تزكيه نفس و زدودن هرچه كه موجب خودآرايى است و يادآور عرصه قيامت و صحنه محشر است.
- از نگاهى ديگر، در حج، بازسازى پايگاه توحيد به دست ابو الأنبيا؛ حضرت ابراهيم خليل است كه در اين راستا، بت شكنى ها، فداكارى ها، ايثارگرى ها، هجرت ها و ... جلوه گر مى شود.
- از زاويه ديگر، بازنگرى تاريخ نورانى انبيا و اولياى الهى؛ از آدم تا ابراهيم و از خاتم انبيا و تا خاتم اوصيا عليهم السلام است كه به انسان ها مى آموزد در راه دين و مكتب، بايد از ديار، مال و فرزند و علقه هاى زندگى بريد و همه دعوت هاى گوناگون را نشنيده گرفت و فقط به مبدأ لايزال الهى پاسخ مثبت داد.
- و نيز حج رزمايش سياسى- اجتماعى و بسيجى توحيدى بر ضدّ همه نوع شرك و كفر است و با داشتن اين بار سياسى، مى تواند هر سال تحوّلى بنيادين در اوضاع سياسى جهان اسلام به وجود آورد.
- حج، رويه اى اقتصادى است كه رشد اقتصادى كشورهاى اسلامى در گرو تبادل فرآورده هاى صنعتى و دست آوردهاى علمى و بازار بين الملل اسلامى در ايام حج مى باشد.
و نمايشى است از وحدت و اخوت جهانى مسلمانان، كه در پرتو آن، مى توان انواع مشكلات و مسائل اجتماعى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى را بررسى و چاره جويى كرد و عزّت و عظمت و شكوه اسلام و مسلمين را در سطح جهان به نمايش گذاشت كه در اين صورت، رعب و وحشتى در ميان حكومت هاى استكبارى و وابسته ايجاد مى گردد و سلاح هاى زنگ زده تفرقه خنثى خواهد شد و به حق اين اجتماع منسجم و عظيم را هيچ قدرتى، جز قدرت لايزال الهى، نمى تواند فراهم آورد.
و بالاخره موسم حج فرصتى بسيار مناسب براى نشر فرهنگ اصيل اسلامى در ميان مسلمانان جهان است كه در آن، ايمان حاجى از ناخالصى ها پاك (1) مى شود و حج گزار به فرهنگ ناب محمدى دست مى يابد و با آثار ابراهيم خليل و پيامبر گرامى اسلام آشنا (2) و در نتيجه هرگونه فرهنگ استعمارى از جوامع مسلمين زدوده مى شود.
اگرچه در عصر حاضر، به شكل ظاهرىِ حج اكتفا مى گردد و اين آثار عظيم و منافع وسيع، نصيب مسلمين نمى شود، اما اين به خاطر عدم توانمندى اين كنگره عظيم نيست، بلكه ناشى از توطئه دشمنان اسلام و غفلت و تفرقه مسلمانان است.
ص: 8
بررسى و پژوهش در تاريخ، ثابت مى كند كه اين فريضه الهى همواره از سوى سران شرك و كفر و حاكمانى كه بقاى خود را در زانو زدن برابر قدرت هاى استكبارى مى دانند يا قدرت حاصله از وحدت مسلمانان را در جهت منافع خود نمى دانند، سعى در بى محتوا كردن اين مراسم باشكوه و وحدت آفرين و دشمن شكن داشته و دارند كه بدترين و شيطانى ترين راه براى تحقّق اين هدف شوم، بى محتوا كردن حج و اكتفا نمودن به شكل ظاهرى آن است.
البته اين نخستين بار نيست كه حج دچار تحريف و قلب ماهيت شده، بلكه همواره، همه كسانى كه به گونه اى منافعشان با انجام مراسم صحيح حج به خطر مى افتد، سعى داشته اند كه به گونه اى آن را تحريف نمايند و حضرت ابراهيم خليل يكى از پيامبرانى است كه مأموريت يافت كعبه و حج را از هرگونه انحراف، پاكسازى و به معناى حقيقى آن برگرداند. (1) اما چيزى نگذشت كه اين مركز توحيد تبديل به بت خانه شد و اعمال حج دچار انحرافى ترين بدعت ها و تحريف ها گرديد و پايگاه توحيد مبدّل به بت و بت پرستى و عبادت مردم در پاكترين مركز به صورت صوت و صفير (2) درآمد؛ به گونه اى كه هر گروهى به بتى تعلّق داشت و سر بر آستان آن خم مى كرد و هرگونه كه منافع آن ها اقتضا داشت، در مراسم و ماه هاى حج دخل و تصرف مى كردند تا اين كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در فتح مكه، كعبه را از هرگونه مظاهر شرك و كفر پاكسازى و با حضور خود در حَجّةالوداع، آثار توحيدى حج را به نمايش عموم گذاشت و علاوه بر تعليم عملى مناسك حج و زدودن بدعت ها و انحراف ها از مراسم باشكوه حج، تمامى قدرت اسلام و عظمت مسلمين را به نمايش گذاشت و دشمنان را در برابر اين عظمت و شكوه، به خضوع و عجز واداشت و به مسلمانان آموخت كه چگونه مى توان در برابر دشمنان اسلام، از نيروهاى پراكنده صف واحدى را تشكيل داد.
در چند قرن اخير هم پاى استعمار به كشورهاى اسلامى باز شد و كنگره عظيم حج را مانع بزرگ در سر راه منافع خود احساس كردند، با استفاده از تجربيات تحريف كنندگان پيشين، در صدد برآمدند كه حج را در ظاهر حفظ و از درون تهى و بى محتوا سازند و لذا آن را در قالب عملى فردى و عبادى و بدور از هرگونه فوايد جمعى و اجتماعى مطرح كردند كه متأسفانه با همراهى گروهى از علماى وابسته و دربارى، اين اهداف شوم به ثمر رسيد و دگر بار حج دچار تحريف گرديد.
با پيروزى شكوهمند انقلاب اسلامى ايران، آهنگ حركت، به سوى حج واقعى به
ص: 9
وسيله احياگر حج ابراهيمى، حضرت امام خمينى قدس سره نواخته شد و در پيامى به حجاج بيت الحرام فرمودند:
«بزرگترين درد جوامع اسلامى اين است كه هنوز فلسفه واقعى بسيارى از احكام الهى را درك نكرده اند و حج با آن همه راز و عظمتى كه دارد هنوز به صورت يك عبادت خشك و يك حركت بى حاصل و بى ثمر باقى مانده است. يكى از وظايف بزرگ مسلمانان پى بردن به اين واقعيت است كه حج چيست و چرا براى هميشه بايد بخشى از امكانات مادى و معنوى خود را براى برپايى آن صرف كنند.
چيزى كه تا به حال از ناحيه ناآگاهان و يا تحليل گران مغرض و يا جيره خواران، به عنوان فلسفه حج ترسيم شده است، اين است كه حج يك عبادت دسته جمعى و يك سفر زيارتى- سياحتى است.
به حج چه، كه چگونه بايد زيست و چطور بايد مبارزه كرد و با چه كيفيت در مقابل جهان سرمايه دارى و كمونيسم ايستاد!
به حج چه، كه حقوق مسلمانان و محرومان را از ظالمين بايد ستاند!
به حج چه، كه بايد براى فشارهاى روحى و جسمىِ مسلمانان چاره انديشى نمود!
به حج چه، كه مسلمانان بايد به عنوان يك نيروى بزرگ و قدرت سوم جهان، خودنمايى كنند!
به حج چه، كه مسلمانان را عليه حكومت هاى وابسته بشوراند، بلكه حج همان سفر تفريحى براى ديدار قبله و مدينه است و بس! حال آن كه حج براى نزديك شدن و اتصال انسان به صاحب خانه است و حج تنها حركات و عمل و لفظ ها نيست و با كلام و لفظ و حركت خشك، انسان به خدا نمى رسد.
حج كانون معارف الهى است كه از آن محتواى سياست اسلام را در تمام زواياى زندگى بايد جستجو نمود ...
ولى چه بايد كرد و اين غم بزرگ را به كجا بايد برد كه حج بسان قرآن مهجور گرديده است و به همان اندازه اى كه آن كتابِ زندگى و جمال، در حجاب هاى خود ساخته ما پنهان شده است و اين گنجينه اسرار آفرينش در دل خروارها خاك كج فكرى هاى ما دفن و پنهان گرديده است و زبان انس و هدايت و زندگى و فلسفه زندگى ساز او به زبان وحشت و مرگ و قبر تنزل كرده است، حج نيز به همان سرنوشت گرفتار گشته است.» (1) روشن است تبيين ابعاد وسيع حج و ارائه تصوير واقعى از اين فريضه كم نظير الهى، بر عهده كسانى است كه علاقه به تجديد شكوه و عظمت اسلام و مسلمين دارند تا بدين وسيله حج ابراهيمى- محمدى را از مهجوريت و مظلوميت و حجاب خودساخته
ص: 10
بيرون آورند و با ارائه تفسيرهاى صحيح و واقعى از فلسفه حج، همه يافته ها و تافته هاى خرافاتى علماى دربارى و تحليل هاى مغرضانه استكبارى را به دور بريزند تا همه مسلمانان از زلال حكمت و معرفت و آثار توحيدى آن، تا ابد سيراب گردند؛ چنانكه حضرت امام خمينى قدس سره احياگر حج ابراهيمى در قرن حاضر فرمود:
«حج بسان قرآن است كه همه از آن بهره مند مى شوند ولى انديشمندان و غواصان و دردآشنايان امت اسلامى، اگر به درياى معارف آن بزنند و از نزديك شدن و فرو رفتن در احكام و سياست هاى اجتماعى آن نترسند، از صدف اين دريا گوهرهاى هدايت و رشد و حكمت و آزادگى را بيشتر صيد خواهند نمود و از زلال حكمت و معرفت آن تا ابد سيراب خواهند گشت.» (1) اين نوشتار كه با محوريت متقن ترين منبع اسلامى؛ يعنى قرآن كريم تدوين شده، تلاش اندكى است در معرفى ابعاد معنوى و عرفانى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى حج تا زائران خانه خدا با آشنايى بيشتر در اين كنگره عظيم حج شركت كنند و اين فرصت طلايى كم نظير را، با انجام مراسم تشريفاتى و بى ثمر، از دست ندهند؛ چه اين كه حضرت امام خمينى قدس سره فرمود:
«بزرگترين درد جوامع اسلامى اين است كه هنوز فلسفه حج را درك نكرده اند.»
1- بُعد معنوى و عرفانى حج
عبادات كه به عنوان هدف آفرينش انسان (2) تعيين شده، اسرارى دارد كه اين اسرار غير از آداب و احكام ظاهرى عبادات مى باشد. نوعاً عبادات و فرايض الهى با اختلاف درجات فراوانى كه نسبت به هم دارند، براى تقويت بُعد روحانى و نفسانى و در جهت سير و سلوك انسان وضع شده تا از عوالم جسمانى به عوالم روحانى تكامل يابند و به مقام قرب الهى برسند.
چنانكه مرحوم ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى، عارف بزرگ در اين زمينه فرموده است:
«مقصود اصلى از تشريع حج و ساير عبادات، تقويت بُعد روحانى انسان است و تكاليف و فرايض الهى از نظر خاصيت اثرگذارى در روح و جان انسان مختلف اند. بعضى اثر تطهير و تخليه را دارند كه ظلمت را از فضاى روح و جان بشر دور مى كند و بعضى ديگر موجب تحليه و تزيين جان و وسيله جلب نورانيت مى گردد. و دسته ديگر، جامع هر دو اثر (تخليه و تحليه) هستند و حج از اين دسته سوم است؛ زيرا حج يك معجون الهى
ص: 11
است كه جميع امراض قلوب مثل بخل و استكبار و تنبلى و ... را كه مانع نورانيت قلب ها هستند، علاج مى كند.» (1) بنا بر اين، حج از ميان عبادات و فرايض الهى، دربر دارنده هر نوع آثار و اسرارى است كه در عبادات ديگر وجود دارد؛ چنانكه مرحوم علامه طباطبايى در اين مورد مى نويسد:
«وقتى كه سرگذشت ابراهيم، آن چنان كه در قرآن بيان شده را، به دقت مطالعه كنيم مى يابيم كه اين جريان يك دوره كاملى از سير عبوديت و بندگى خدا و به اصطلاح يك سير و سلوك معنوى است كه بنده از موطن خود تا قرب الهى را مى پيمايد و با پشت سر انداختن زخارف دنيا و لذائذ و آرزوهاى مادى و جاه و مقام و خلاصى از وسوسه هاى شيطانى به مقام قرب الهى دست مى يابد. اين وقايع و اعمال و نسك حج گرچه به ظاهر از هم جدا هستند، اما مطالعه دقيق آن نشانگر دقايق آداب سير طلب و حضور مراسم حب و عشق و اخلاص و بالاخره بيرون آمدن از مقامات دانيه و پيوستن به مقامات عاليه است كه هرچه بيشتر درآن دقت شود حقايق تازه تر ونكات لطيف تر عايد انسان مى گردد.» (2) از اين رو، خداوند متعال هم براى فراهم شدن اين سير بندگى و رسيدن به مقام قرب و حضور الهى و زيارت كعبه حقيقى، به حضرت ابراهيم خليل اللَّه و اسماعيل ذبيح اللَّه مأموريت داد كه حريم خانه اش را از هر چيزى كه مانع اين سير و سلوك معنوى است، پاكسازى كنند (3) تا زائران خانه اش تنها به او بينديشند و پيرامون او طواف كنند و از ظلمت رهايى يابند و بتوانند در خانه عشق ميهمان او شوند و آماده ملاقات با يگانه معبود عالم هستى گردند؛ چنانكه همين مأموريت با همين هدف، در سوره حج، به گونه اى روشن تر و دقيق تر بيان شده است:
به خاطر بياور زمانى را كه محلّ خانه كعبه را براى ابراهيم آماده ساختيم و به ابراهيم گفتيم كه اين خانه را كانون توحيد كن و چيزى را شريك من قرار مده و خانه ام را براى طواف گزاران و قيام كنندگان و راكعان و به سجده افتادگان پاك گردان؛ وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (4)
با توجه به تفسير بودن «أَنْ» براى تبوئه، (5) به خوبى استفاده مى شود كه هدف از تبوئه ابراهيم در كنار خانه خدا، دو چيز است و جامع هر دو اين است كه اين مكان مقدس مركز
ص: 12
عبادت خدا قرار گيرد و هيچ چيز ديگر شريك پروردگار قرار داده نشود؛ لذا براى تحقّق اين هدف مقدس، به ابراهيم خليل عليه السلام دو مأموريت داده شد:
1) ... أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً ... 2) ... طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ ....
يعنى اى ابراهيم، هدف از جاى گرفتن تو در اينجا سكنى گزيدن نيست، بلكه نبايد هيچ گونه شريكى براى من قرار بدهى؛ چه شرك خفى و چه شرك جلى، چه اين كه نكره در سياق نهى مفيد عموم است. ... لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً ...؛ بلكه بايد ساحت قدس كعبه را از هرچه كه شائبه شرك مى رود، پاكسازى كنى تا ديگران در اين مكان فقط مرا عبادت كنند و به هيچ چيز ديگر نينديشند. اين مطلب با عنايت به صدر آيه و تناسب كلمه و موضوع، كه تطهير كعبه براى امور عبادى؛ مانند طواف و عكوف و قيام و نماز است، به خوبى فهميده مى شود؛ همچنان كه استعمال ضمير متكلّم وحده ( «بى»، «بيتى») بيانگر اين است كه اين خانه، خانه خداست. پس بايد تنها خداوند مورد پرستش واقع شود.
مرحوم علامه طباطبايى در توضيح آيه مى نويسد: مراد از آماده ساختن كعبه براى ابراهيم اين است كه اين محل مرجع عبادت خدا قرار داده شود تا بندگان آنجا را خانه عبادت قرار دهند، نه اين كه ابراهيم آن مكان را محل سكنى و زندگى خود قرار دهد؛ از اين رو، خانه را به خودش نسبت داد و فرمود: «بَيْتِي» تا اعلان كند كه اين خانه، كانون توحيد و مخصوص عبادت خداست و هيچ چيز نبايد شريك خداوند قرار داده شود و هدف ديگر اين بوده كه ابراهيم براى كسانى كه قصد خانه خدا نموده اند، عبادتى را تشريع كند كه خالى از هرگونه شائبه شرك باشد. (1) چيزى كه اين عبادت خالص را فاسد و از اختصاصى بودن خدا خارج مى كند و در نتيجه انسان را از بندگى و عبوديت منحرف مى سازد، همانا «شرك» است. شرك انواع و اقسامى دارد كه در قرآن، ظلم عظيم تلقّى شده است. (2) شايد هم در راستاى تحقّق همين هدف است كه بايد جمله: «لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك» را تكرار كرد و به تعبير عارفانه امام خمينى قدس سره:
«لبيك گويان براى حق نفى شريك به همه مراتب كنيد و از خود، كه منشأ بزرگ شرك است، به سوى او- جلّ و علا- هجرت نماييد.» (3) اين كه آيه: وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ ... بعد از آيه: ... وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ ... (4) ذكر شده، شايد دليلش اين باشد كه ابراهيم عليه السلام ابتدا مأموريت يافت محيط كعبه را براى عبادت
ص: 13
خالص از هرگونه مظاهر شرك و كفر پاك سازد و آنگاه دعوت عمومى كند تا طواف و نماز و ساير اعمال حج فقط براى او انجام پذيرد؛ يعنى اگر در گوشه و كنار جهان، انواع و اقسام كنگره ها و اجتماعات براى اهداف خاصى تشكيل مى گردد، هدف از كنگره جهانى حج، سير الى اللَّه و حضور در ميهمانسراى الهى و رسيدن به مقام قرب خداوند و آزاد شدن از هرگونه وابستگى و غل و زنجيرهايى است كه به دور خود كشيده است؛ چه اين كه خانه خدا توصيف به عتيق (1) شده است و طواف پيرامون خانه عتيق بايد سبب آزادى از بند عبوديت غير خدا شود؛ چنانكه ذبح و قربانى هم بايد موجب رهايى انسان گردد، كه خداوند متعال درباره قربانى مى فرمايد: گوشت ها و خون هاى قربانى به خدا نمى رسد، بلكه آنچه به خدا مى رسد تقوى و پرهيزكارى شماست. (2) يعنى هدف از اين سفر الهى، كسب تقوى و توشه معنوى است؛ چنانكه فرمود: « (در اين سفر) زاد و توشه تهيه كنيد كه بهترين زاد و توشه پرهيزكارى است. اى صاحبان عقل و خرد، از من بپرهيزيد.» (3) بديهى است، تنها صاحبان عقل و خرد از اين سفر كسب تقوى مى كنند و با پيمودن مدارج تقوى، به مقام قرب الهى مى رسند؛ چه اين كه اگر تقوى به خدا مى رسد؛ ... يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ ... نفس متقى هم به خدا مى رسد؛ چنانكه استاد آيت اللَّه جوادى آملى در توضيح آيه فرمود:
تقوى، با نفسِ متقى متّحد است و نفس متقى به خدا مى رسد و ممكن نيست كه تقوى به خدا برسد اما متقى نرسد. پس گوارا باد بر حج گزارى كه قربانى اش براى خدا باشد و غير خدا را در آن نبيند تا تقوايش به خدا برسد و در نتيجه، خودش نيز به خدا برسد و شايد به خاطر همين تقواى ارزشمند و «موعود به» در نحر است كه روز نحر را «حج اكبر» خوانده اند (4) و اين كه در تفسير آيه ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ ... (5)
به ملاقات با امام معصوم اشاره شده، شايد به اين جهت باشد كه زائرِ متقى با قربانى به خدا مى رسد و آلودگى هاى روح را با ملاقات با حجت خدا برطرف مى كند؛ چنانكه امام صادق عليه السلام در اين زمينه فرمودند: «بايد آلودگى هاى روح و جان را در ملاقات با امام برطرف نمايند.» (6) حضرت ابراهيم عليه السلام نيز با طى اين منازل و مراحل حج، به مقام والاى امامت نايل شد.
از آيات ديگرى كه دلالت بر بُعد معنوى و عرفانى حج دارد، آيه اى است كه اشاره به
ص: 14
نتيجه اعمال حج مى كند؛ «هنگامى كه مناسك حج را انجام داديد، ذكر خدا بگوييد؛ همانند يادآورى از پدرانتان بلكه شديدتر و بيشتر.» (1) يعنى بعد از اعمال حج و پيمودن منازل آن، بايد چنان حالت ذكرى به زائر خانه خدا دست دهد كه غير خدا را فراموش كند، دست كم مانند شور و سوزى كه در افتخار و مباهات به پدران خود، در جاهليت داشتند، بلكه «أَشَدُّ ذِكْراً»؛ روشن است كه «أَشَدُّ ذِكْراً» كارى به كمّيت ذكر ندارد، بلكه مربوط به توجه قلبى است. چه بسا كه ذكر قلبىِ با سوز و گداز، به مراتب بهتر و برتر از گفتن يك عمر ذكر لفظى است. پس سرانجام حاجى مى تواند با توجه قلبى به خدا برسد؛ چنانكه نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در اين باره فرمود:
«هدف از وجوب نماز و حج و طواف و مناسك به پا داشتن ذكر اللَّه در قلب و جان انسان است و الّا آن نماز و حج چه ارزشى خواهد داشت؟!» (2) از اين رو، خداوند متعال در توصيف مؤمنان فرمود: «مؤمنان كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود، دل هايشان ترسان گردد.» (3) پس يكى از مناسب ترين مكان ها براى تحقّق ذكر قلبى، مراسم با شكوه حج است و شاهد آن اين است كه در چندين آيه متذكّر همين مسأله در ايام حج شده است. (4) قرآن كريم آنجا كه در صدد بيان اهداف حج است؛ «ذكر» را يكى از آن ها مى شمارد؛ ... وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ ... و هنگامى كه برنامه «هَدى» را در موارد متعدد بيان مى كند، تذكر مى دهد كه هدف از نحر و ذَبح «ذكر اللَّه» و «تقرّب الى اللَّه» است.
از ميان آيات گذشته، آيه 34 از سوره حج قابل توجه بيشتر است؛ زيرا:
1. علّت تشريع عبادات، براى هر امتى، يك چيز قرار داده شد و آن «ذكراللَّه» است تا به اين نكته توجه دهد كه مقصود اصلى مناسك، ذكر خدا است؛ چنانكه بعضى از مفسران گفته اند: «از اين كه در اين آيه مبارك، تشريع نُسك را فقط به ذكر الهى تعليل آورده، فهميده مى شود كه مهمترين هدف از تشريع عبادت، ذكر الهى است.» (5) فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ* الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُمْ وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ.
2. از دنباله آيه: فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا ... استفاده مى شود كه چون معبود شما يكى است، پس بايد تنها خاضع و تسليم او باشيد و ذكر او را بگوييد و توجه به غير نداشته باشيد.
3. از تعقيب آيه پيشگفته تاآيه: وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ ... الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ ... (6)
ص: 15
به دست مى آيد كه نخستين صفت مخبتين، همان توجه قلبى به خدا است كه بايد در مراسم حج براى حاجى حاصل شود.
نكته ديگرى كه از اين آيه (با توجه به اين كه در سياق آيات حج واقع شده) به دست مى آيد، اين است كه حاجى بايد در ايام حج بكوشد از مخبتين باشد؛ آنان كه داراى چهار ويژگى؛ «وجل»، «صبر»، «اقامه نماز» و «انفاق» اند.
مرحوم علامه طباطبايى در توضيح آن مى نويسد:
«جمله وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ اشاره به اين است كه هركس در حج، اخلاص و حالت تسليم داشته باشد، از مخبتين است و مخبتين طبق اين آيه، كسانى هستند كه وقتى نام خدا برده مى شود، دلهايشان مملوّ از خوف پروردگار مى گردد و در برابر حوادث، صبر و شكيبايى پيش مى گيرند و برپادارندگان نماز هستند و از آنچه كه خداوند به آن ها داده، انفاق مى كنند.»
علامه رحمه الله مى فرمايد:
«انطباق اين صفات مخبتين، با كسى كه حج خانه خدا را با حالت تسليم به جا مى آورد، روشن است؛ چون كه همه اين صفات در حج وجود دارد.» (1)
ص: 16
از اين رو، حضرت ابراهيم مقام تسليم را در كنار كعبه، براى خود و ذرّيه اش درخواست نمود: «پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود گردان و از دودمان ما نيز امتى مسلمان قرار ده.» (1) از آيات ديگرى كه دلالت بر بُعد معنوى و عرفانى حج دارد، آيه اى است از سوره مباركه مائده كه خداوند فرمود: «اى كسانى كه ايمان آورديد شعائر الهى را نقض نكنيد و حريم آنها را حلال نشمريد و احترام را نگه داريد و قربانى هاى بى نشان و يا نشاندار را حلال نشمريد و نيز احترام كسانى كه براى به دست آوردن فضل پروردگار و جلب رضوان او به قصد زيارت خانه خدا حركت مى كنند، نگه داريد و براى آن ها مزاحمت ايجاد نكنيد.» (2) روشن است كه «رضوان» در لغت به معناى رضايت كثير (3) است، پس حاجى در اين سفر بايد به دنبال كسب رضوان الهى باشد كه مهمترين سرمايه براى هر بنده اى، كسب رضايت مولى است؛ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ (4)
و محلّ كسب چنين رضايتى، موسم با شكوه حج است؛ چنانكه امام صادق عليه السلام در ضمن حديث مفصلى گفتند: «حج شعبه اى از رضوان الهى است.» (5) همچنان كه حضرت ابراهيم عرض كرد: «پروردگارا! من بعضى از ذريّه ام را در سرزمين بى آب و علف، در كنار خانه اى كه حرم تو است، ساكن ساختم تا نماز را برپا دارند.» (6) از اين آيه نيز بُعد معنوى حج استفاده مى شود؛ زيرا كه كلمات «غَيْرِ ذِي زَرْعٍ» و «عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ» و «لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ» اشاره به اين است كه غرض از اسكان، زراعت و كسب و تجارت نيست، بلكه اسكان در اين مكانِ فاقدِ هر نوع امكانات اوليه، براى تقرّب محض الى اللَّه و ممحّض شدن در عبادت اوست.
مرحوم علامه طباطبايى هم در مورد هجرت حضرت ابراهيم به اين سرزمين بى آب و علف فرمود: «براى اين كه ذريّه اش ممحّض در عبادت خدا شوند و مشاغل دنيا دلهايشان را مشغول نسازد.» (7) از اين رو، اوّلين غرض و به قول بعضى از مفسران تنها غرضش را اقامه نماز ذكر كرد و چنانكه تكرار نداى «رَبَّنا» در «رَبَّنا لِيُقِيمُوا» و ذكر نماز از ميان شعائر، براى اظهار كمال عنايت به اقامه نماز در جوار پروردگار است. همچنان كه از آيه: وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (8)
استفاده مى شود كه عمده عبادت حاجى در كنار خانه خدا، بايد طواف و عكوف و نماز باشد.
بنابراين، حاجى از همان آغاز، كه نيت حج مى كند و از خود و خانه و كاشانه و همه
ص: 17
تعلّقات مادى جدا مى شود تا احرام و طواف و سعى و رمى و هدى، همه جا خدا را مى جويد و در طلب وصال او، شب و روز آرام ندارد؛ اين سو و آن سو مى رود و در كوه و بيابان سرگردان مى شود تا در ميهمانسراى الهى، آيات روشن الهى را با چشم جان ببيند؛ فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ (1)
و با سعى و تلاش انسانى چون هاجر، چشمه اى از معرفت برايش گشوده مى شود.
پس، هر كس كه قصد سفر الى اللَّه را نموده، بايد از ابتدا از هرگونه امورى كه با اين سفر ضديت دارد دورى جسته و دل را فقط متوجه خدا بنمايد؛ چنانكه امام صادق عليه السلام در اين باره مى گويند: «به هنگام حج، دل را براى خدا مجرد ساختن، و از هر حجابى آزاد شدن و همه امور را به خدا سپردن و در تمام حركات و سكنات بر او توكل كردن و خود را با آب توبه شستشو دادن و دنيا و ما فيها را رها ساختن، از مقدّمات سفر الى اللَّه است.» (2) يعنى شرط نخستين اين سير، بيرون آمدن از خود و تعلّقات مادى است و جهت تحقّق عملى آن از لحظه اول احرام، بايد از انواع تعلّقات مادى و انواع امتيازات و تفاخرات و زخارف، حتى از كفش و كلاه رها شود، تا حالت فرشته گونه پيدا كند و فقط با دو تكه پارچه پاك و حلال، با رمز مخصوص جواز عبور براى ميهمانى و ملاقات با ربّ الارباب بگيرد. از اين رو، لحظه جواز عبور گرفتن، بسى حساس و سرنوشت ساز است، كه اولياءاللَّه در موقع گفتن لبيك رنگ عوض كرده و گريه مى نمودند كه نكند جواز عبور به آن ها داده نشود؛ چنانكه امام صادق و امام سجاد عليهما السلام در اين لحظه به حالت غشى افتادند. وقتى علت را پرسيدند، در پاسخ فرمودند: چگونه جرأت كنم كه بگويم «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ» در حالى كه مى ترسم «لبيك» بگويم اما پاسخ «لا لبّيك» بشنوم. (3) لبيك را كسى مى گويد كه احساس حضور كند. در اتاق دربسته، در حالى كه كسى نباشد «بله» نمى گويند. اگر لبيك گفته مى شود؛ يعنى در حضور او هستيم. او ما را صدا زده و ما پاسخ مى دهيم. از اين رو، حضرت امام خمينى، عارف معاصر، مى گويد: مهم آن است كه حاجى بداند كجا مى رود و دعوت چه كسى را اجابت مى كند و ميهمان كيست و آداب اين ميهمانى چيست. (4) حاجى مى خواهد با احرامش، حرم امن الهى در خويش به وجود آورد و وجودش را براى غير خدا منطقه ممنوعه اعلام كند؛ ... وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً ... (5)
تا براى هميشه بر روى غير خدا ممنوع گردد. ميزبان زائران (خداوند) فرمود:
«كسانى كه (به واسطه احرام) حج را بر خود واجب نموده اند، بايد از هرگونه تمتّعات جنسى و
ص: 18
انجام گناه و گفتگوهاى بى فايده و جرّ و بحث هاى بى ارزش اجتناب كنند.» (1) مسائل معنوى و عرفانى حج، هرگز تمام شدنى نيست و رسيدن به مقامات عالى در حج، وقف احدى نيست بلكه بستگى به سعى و تلاش، همت و خلوص و سوز و گداز زائران دارد.
و زائر خانه خدا بايد بداند اگر كسى در اين بُعد از حج، كه مهمترين ابعاد حج است، موفق نگردد، در ابعاد ديگر هم چندان موفق نخواهد شد؛ چنانكه حضرت امام خمينى قدس سره، احياگر حجّ ابراهيمى- محمدى، در اين باره مى گويند: «تحصيل ابعاد ديگر، در گرو تحصيل بُعد معنوى حج است. بُعد سياسى و اجتماعى حج حاصل نمى شود، مگر آن كه بُعد معنوى و الهى آن جامه عمل بپوشد.» (2) بنابراين، حاجى نبايد تنها اين بدن را از راه دور حركت داده و به ميقات و مطاف و مسعى و عرفات و مشعر و منا رساند، اما با جان خالى از معارف آسمانى و دست تهى از بهره معنوى حج، با كيف هاى پر از عروسك و اسباب بازى برگردد؛ (3) «فَوا أَسفاه مِن خجلتي وَافْتضاحي». (4) كسى كه با پا به كعبه رود، با پا طوافش كند و آن كس كه با دل رود، با دل طواف مى كند.
حاجى اگر در موسم حج به خود نپردازد و از خودبينى رها نشود و به خودسازى همت نگمارد و از احرام تا حلق و تقصير و طواف، خود را از آلودگى ها خلاصى نبخشد، كى مى تواند؟!
اگر پيش و پس از حج متحوّل نشود، پس كى ...؟ حج فراموش كردن خود در راه خدا و ذوب شدن «من»، در «ما» است.
2- بعد فرهنگى حج
موسم حج، علاوه بر رسيدگى به امور معنوى، يكى از مناسب ترين ايام براى مبادله فرهنگى و انتقال ارزش ها در ميان مسلمانان جهان است كه آثار و بركاتى از اين راه نصيب اسلام و مسلمين مى گردد و سبب رشد و شكوفايى زائران خانه خدا را فراهم مى آورد؛ زيرا كه ايمان و بينش دينى حج گزار در گذرگاه هاى حج، از ناخالصى ها جدا و اصلاح مى گردد و در نتيجه، حج گزار به فرهنگ ناب محمدى دست مى يابد؛ چون حج، دوره عملىِ آموزش دين براى هر زائر است و تا مسلمان آن را در تمام عمر دست كم يك بار پياده نكند، به حقيقت ايمان نمى رسد. از اين رو، گفته اند: «تارك حج در صف يهود و نصارى قرار مى گيرد.» (5) و در
ص: 19
مقابل، حج و عمره عامل مؤثر براى اصلاح ايمان و تقويت دين معرفى شده است؛ (1) چه اين كه حج مرورى است بر توحيد و تاريخ حاميان آن؛ از آدم تا ابراهيم و خاتم و درگيرى مدام ايمان است با كفر و نفاق.
هر يك از اعمال حج و مكان هاى مقدس؛ از حرم، ميقات، مكه، كعبه، سعى، عرفات، مشعر، منا و ... با انسان سخن مى گويند و حاجى را به انديشه وا مى دارند و آگاهى هاى لازم را به او انتقال مى دهند و سر انجام سبب بينش توحيدى، كه اساس همه مسائل است مى گردند.
از سوى ديگر، در حج آموزش عملىِ فرهنگِ برابرى، مساوات، اخوت، تعاون و طرد هر گونه تفرّق و نفاق داده مى شود؛ يعنى به حاجى مى آموزند كه على رغم تفاوت هايشان در رنگ و پوست و نژاد و زبان و مقام و ثروت، همه در نزد خداوند مساوى هستند. خطبه هاى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در حَجّة الوداع شاهد روشن و واضح بر اين مدعاست كه فرمود: از نظر اسلام همه مردم با همه برابرند؛ عرب بر عجم و عجم بر عرب، هيچ فضيلتى ندارد، جز به تقوى ...
مسلمان برادر مسلمان است. (2) و در يك كلمه، بزرگترين و مهمترين فرهنگى كه در ايام حج به حاجى منتقل مى گردد، فرهنگ توحيد خالص ابراهيمى- محمدى است.
آياتى كه بُعد فرهنگى حج از آن استفاده و برداشت، مى شود عبارت اند از:
جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ ...؛ «خداوند كعبه را، كه خانه محترم است، وسيله اى براى سامان بخشيدن به كار مردم قرار داد ...» (3) وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ ...* لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ...؛ «اى ابراهيم در ميان مردم اعلان عمومى براى حج كن تا پياده و سوار بر مركب هاى لاغر از هر راه دور، قصد خانه خدا كنند تا شاهد منافع گوناگون خويش در اين برنامه حياتبخش باشند.» (4) دقت دراطلاق دو كلمه «قيام» و «منافع» باعث رهنمون شدن به مطلب وسيع و گسترده اى مى گردد كه قوام و حيات جامعه بشرى و تأمين هر نوع منافع انسان ها در گرو تحقّق مراسم با شكوه حج است. چه چيزى بالاتر و مهمتر از فرهنگ جامعه، كه قوام و حيات جامعه در گرو فرهنگ آن جامعه است. چه منافعى عزيزتر و با ارزش تر از منافع فرهنگى- عقيدتى! بلكه آن منافعى كه اساساً با اين فريضه الهى و امكنه مقدس تناسب دارد، كه همان ايمان و ارزش هاى الهى است. شاهد قوى و گوياى آن اين است كه بُعد فرهنگى در جوامع روايى به عنوان يكى
ص: 20
از مهمترين علل و فلسفه هاى حج مطرح شده است؛ چنانكه امام صادق عليه السلام در جواب هشام بن حكم در مورد حكمت هاى حج فرمود: خداوند متعال به وسيله حج، زمينه اجتماع مردم مشرق و مغرب را فراهم كرد تا همديگر را بشناسند و تفاهم كنند ... و براى اين كه آثار پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله شناخته شود و اخبار و گفتار وى احيا گردد تا به دست فراموشى سپرده نشود. جالب اين كه امام در دنباله آن، دليل اين مطلب را هم بيان مى كنند كه:
«اگر هر قوم و ملتى تنها از كشور و بلاد خويش سخن بگويند و تنها به مسائل اختصاصى خود بينديشند، همگى هلاك مى گردند و كشورهايشان ويران مى شود و از بسيارى از منافع و سودها و اطلاعات و اخبار محروم مى شوند، اين است فلسفه و دليل كنگره جهانى حج.» (1) بنابراين، يكى از علل حج، شناخت و آشنايى مردم با آثار و احاديث رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و زنده نگهداشتن و به دست فراموشى نسپردن آنهاست؛ در واقع، حج مرورى بر توحيد و حاميان آن؛ از آدم تا ابراهيم و خاتم است و تابلويى براى تمام فداكارى هاى قهرمان توحيد و پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله است كه حاجى با ديدن اين صحنه ها و مكان ها، پيام مى گيرد.
از سوى ديگر، ايام حج فرصتى است بسيار مناسب براى تبليغ فرهنگ اصيل اسلام، در ميان قشر وسيع و قابل توجهى از مسلمين، كه از اطراف و اكناف عالم در اين نقطه اجتماع كرده اند و اصولًا از مقدمات اوليه حج تعلّم بسيارى از مسائل اسلامى است كه به نوبه خود، به علماى متعهّد اسلام امكان مى دهد تا از استقبال مردم براى تعليم و ارشاد و نشر فرهنگ غنى اسلام استفاده كنند.
در واقع، حج آموزشگاهى است كه هر سال داير مى گردد و مؤسس آن خداوند منان و اساتيد آن انبيا و ائمه معصوم و علماى متعهّد اسلام اند كه معارف اصيل و ناب را به كام تشنگانى كه از سراسر عالم در اين مكان گرد هم آمده اند، مى ريزند؛ چنانكه سيره عملى انبيا (عموماً) و پيامبر خاتم و ائمه گرامى عليهم السلام (خصوصاً) بر اين منوال بود كه از اين كنگره عظيم حج در جاى جاى مواقف و مشاعر به نحو نيكو و درست استفاده كنند و شايد يكى از علل موفّقيت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در نشر و گسترش اسلام به سراسر عالم، اين بود كه در مدّت سيزده سال اقامت در مكه، با نمايندگان و سران قبايلى كه از اطراف عالم براى اداى حج به مكه مى آمدند، تماس برقرار كنند و به تبليغ بپردازد كه بعضى از مورّخان نمونه هايى از اين قبيل ذكر كرده اند. (2) همچنانكه امامان معصوم عليهم السلام نيز از اين مرتبت استفاده مى كردند كه به نمونه هايى ازآن
ص: 21
اشاره مى شود:
- پيام رسانى و تبليغ حضرت على عليه السلام در سرزمين منا، در ضمن تلاوت آيات برائت.
- تبليغ امام حسين عليه السلام در موسم حج، براى بيان رسالت خود و اوضاع سياسى جامعه و وضعيت يزيدبن معاويه، كه براى تحقّق اين هدف، چند ماه در مكه توقف كرد تا حجاج از سراسر دنيا در موسم حج گِرد هم آيند.
- تبليغ امام صادق عليه السلام در عرفات، در ميان انبوه جمعيت، كه با صداى بلند رو به هر طرف نمود و در هر بار سه مرتبه مى فرمود: «اى مردم، رهبر شما پيامبر خدا، بعد حضرت على، سپس امام حسن و امام حسين و امام سجاد و امام باقر و فعلًا من هستم. پس از من سؤال كنيد.» (1)- امام صادق عليه السلام در موسم حج خيمه اى مى افراشتند و دانشمندان آن روز به حضورش مى رسيدند و شيوه مبارزه با مفاسد فكرى و اعتقادى را مى آموختند. در مقابل، مسلمانان و علما هم در ايام اختناق، اين فرصت ها را مغتنم شمرده، در موسم حج شركت مى كردند و از محضر ائمه عليهم السلام بهره مى بردند. گواه روشن آن، مباحثات عقيدتى و فقهى ائمه عليهم السلام و صحابه و تابعين و علما در موسم حج است كه به افتا، تدريس و مناظره مى پرداختند.
پيام هاى حضرت امام خمينى قدس سره، مقام معظم رهبرى- مدّظله- در هر سال، به حجاج بيت اللَّه الحرام نيز در همين راستا است.
بنابراين، ايام حج، فرصت بسيار مناسب و استثنايى براى تبليغ و نشر فرهنگ اصيل اسلام در ميان قشر وسيع و قابل توجهى از مسلمانان است؛ هم تبليغ گفتارى و هم بررسى مسائل مختلف اسلامى به وسيله برجسته ترين افراد از نظر علم و تقوى، و هم مبارزه با ريشه هاى فرهنگ استعمارى وخنثى نمودن هرگونه توطئه ونقشه هاى شوم بر ضدّ اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله است. همچنانكه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در جريان فتح مكه و حَجّةالوداع، فرهنگ جاهليت را در گفتار و رفتار ريشه كن كرد.
نكته ديگرى كه در بُعد فرهنگى حج نمايان است، مسأله پيام رسانى است. حاجى و زائر خانه خدا، علاوه بر اين كه معارف اصيل اسلام و آيات روشن الهى را مشاهده و پيام را دريافت مى كند، (2) بايد اين پيام را به عنوان «ره توشه حج» با خود به همراه برده و در محيط و شهر و آبادى خود نشر دهد؛ چه اين كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در حَجّةالوداع خطاب به مردم فرمود:
«بايد اين مطالب و معارف را حاضران به آنان كه حضور ندارند و غايب اند، انتقال دهند.
ص: 22
همانطور كه امام حسين عليه السلام در سال 58 هجرت، دو سال پيش از مرگ معاويه، در سرزمين منا، در ميان جمعيت هزار نفرى، بعد از انتقاد از وضع موجود، گفتند:
«گفتارم را بشنويد و به خاطر بسپاريد. آنگاه كه به محلّ سكونت خود برگشتيد، پيام مرا به افرادى كه مورد اطمينان هستند، برسانيد.» (1) همچنين على بن موسى الرضا عليهما السلام در ضمن بيان علل و فلسفه حج گفتند:
«در حج، تفقّه و آشنايى با دين و گسترش فرهنگ اهل بيت به تمام نقاط، نهفته است؛ «مَعَ مَا فِيهِ مِنَ التَّفَقُّهِ وَ نَقْلِ أَخْبَارِ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام إِلَى كُلِّ صُقْعٍ وَ نَاحِيَةٍ». (2) يعنى در حج، هم پيام گيرى است هم پيام رسانى و در واقع بهترين و مؤثرترين رسانه گروهى جامعه اسلامى است. اما نكته قابل توجه اين است كه امام عليه السلام در بيان اين مطلب، تمسّك به آيه ذيل نمودند؛ چرا از هر گروهى، طايفه اى از آنان كوچ نمى كنند تا در اين امر دين تفقّه نمايند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آن ها را انذار نمايند تا شايد (از مخالفت فرمان الهى) بترسند و خوددارى كنند؛ ... فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ. (3)
نعمت بهره بردارى از معارف و فرهنگ ناب محمدى در مراسم حج مختص به مسلمين، كه توفيق حضور دارند نيست، بلكه آن ها موظف اند اين فرهنگ را به عنوان بهترين سوغاتى با خود برده و در منطقه خود نشر دهند و بدين وسيله نقش فرهنگى حج با توجه به تكرار آن در هر سال، ابعاد گسترده ترى پيدا مى كند و در نهايت عامل قوى براى تقويت دين و ضامنى جاودانه براى فرهنگ اصيل اسلام خواهد بود و در نتيجه فرمايش امام صادق عليه السلام كه گفتند: «تا كعبه برپاست دين هم استوار است»؛ «لَا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَة»، جايگاه خودش را پيدا خواهد كرد.
بنابراين، يكى از اهداف و ابعاد عالى حج، آشنايى بيشتر و عميق تر مردم با مسائل اسلامى و انتقال اخبار و پيام هاى حج به سراسر عالم است. حج آموزش چند روزه است براى آماده سازى فرد در پهنه زندگى. حج تابلويى از تمام فداكارى هاى قهرمان توحيد و پيامبرخدا صلى الله عليه و آله است كه با ديدن صحنه و امكنه تبليغ مى شوند و پيام مى گيرند، سپس به سراسر عالم نشر مى دهند. حج يك دانشگاه و دانشسراى عالى فرهنگى است كه فرهنگ خودسازى، امنيت، عدالت اجتماعى، ايثار، مقاومت، نظم و انضباط، اتحاد و مساوات و ... به حاجى تعليم
ص: 23
داده مى شود و عملًا به مسلمين مى آموزند كه چگونه مى توان از نيروهاى پراكنده، قدرت واحدى به وجود آورد؛ چنانكه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در حَجّة الوداع اين قدرت را به معرض نمايش گذاشت. حج محلّ زنده كردن آثار رسول اللَّه است «وَ لِتُعْرَفَ آثَارُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ تُعْرَفَ أَخْبَارُهُ وَ يُذْكَرَ وَ لَا يُنْسَى» و حج محل تعليم علوم اهل بيت و نشر آن به سراسر جهان «مَعَ مَا فِيهِ مِنَ التَّفَقُّهِ وَ نَقْلِ أَخْبَارِ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام إِلَى كُلِّ صُقْعٍ وَ نَاحِيَةٍ» مى باشد.
حضرت امام خمينى قدس سره، احياگر حج ابراهيمى، درباره بُعد فرهنگى حج فرمودند:
حج كانون معارف الهى است ... حج بِسان قرآن است كه همه از آن بهره مند مى شوند، ولى انديشمندان و غواصان و درد آشنايان امت اسلامى اگر دل به درياى معارف آن بزنند و از نزديك شدن و فرو رفتن در احكام و سياست هاى اجتماعى آن نترسند، از صدف اين دريا گوهرهاى هدايت و رشد و حكمت و آزادگى را بيشتر صيد خواهند نمود و از زلال حكمت و معرفت آن تا ابد سيراب خواهند گشت. ولى چه بايد كرد و اين غم بزرگ را به كجا بايد برد كه حج بسان قرآن مهجور گرديده است. و به همان اندازه اى كه آن كتابِ زندگى و كمال و جمال در حجاب هاى خود ساخته ما پنهان شده است و اين گنجينه اسرارِ آفرينش در دل خروارها خاك كج فكريهاى ما دفن و پنهان گرديده است و زبان انس و هدايت و زندگى و فلسفه زندگى ساز او به زبان وحشت و مرگ و قبر تنزل كرده است، حج نيز به همان سرنوشت گرفتار گشته است، سرنوشتى كه ميليونها مسلمان هر سال به مكه مى روند و پا جاى پاى پيامبر و ابراهيم و اسماعيل و هاجر مى گذارند، ولى هيچ كس نيست كه از خود بپرسد ابراهيم و محمد عليهما السلام كه بودند و چه كردند؛ هدفشان چه بود؛ از ما چه خواسته اند؟» (1) پى نوشت ها
ص: 24
ص: 25
ص: 26
فارس حسون كريم/ عبد الهادى مسعودى
چرا حق تعالى حجرالأسود را در ركنى كه اكنون در آن است قرار داد نه در اركان ديگر؟ و علّت بوسيدن حَجر و سبب اخراجش از بهشت و قرار دادن ميثاق در آن، چيست؟
1. بكير بن اعين گويد: از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم:
- چرا خداوند حجر را در ركنى كه اكنون در آن است، قرار داد، نه در اركان ديگر؟
- وجه بوسيدن آن چيست؟
- چرا از بهشت اخراج شد؟
- و چرا ميثاق و عهد بندگان در آن قرار داده شد نه در اركان ديگر؟
- (فدايت شوم)، مرا از اين علت ها آگاه سازيد كه سرگردان و متحيّرم!
بكير مى افزايد: امام عليه السلام گفتند:
از مطلب بسيار مشكل و سختى پرسيدى. بدان و دلت را فارغ بدار و گوش فرا ده- ان شاءاللَّه- به تو خبر دهم. خداوند تبارك و تعالى حجرالأسود را، كه سنگى است ارجمند و گرانبها، از بهشت بيرون نموده، نزد حضرت آدم آورد و در آن ركن قرار داد؛ زيرا ميثاق و پيمان خلايق در آن بود و توضيح آن اين است:
زمانى كه ذريّه بنى آدم از پشت آن ها خارج شد و حق تعالى در همان مكان از آن ها پيمان و ميثاق گرفت و ايشان را رؤيت كرد و نيز از همان مكان طير و پرنده بر حضرت قائم عليه السلام هبوط نمود، نخستين كسى كه با قائم آل محمّد عليهم السلام بيعت نمود، همان طير است كه به خدا سوگند جبرئيل عليه السلام بود و به همان مقام حضرتش تكيه خواهد داد و آن تكيه گاه حجّت و برهان است بر حضرت قائم عليه السلام؛ چنانكه شاهد است براى هر كسى كه با آن جناب در آن مكان وفاى به عهد
ص: 27
كرده و نيز شهادت مى دهد براى كسى كه ميثاق و عهدى را كه خداوند از بندگان اخذ كرده است به آن حضرت ادا كند.
امّا اين كه حجر را مى بوسند و استلام مى كنند، علّتش آن است كه با اين وسيله، مردم تجديد عهد نموده، بيعت خود را بار ديگر تجديد مى نمايند و عهدى را كه از آن ها در عالم ميثاق گرفته شده به آن ادا مى كنند، لذا در هر سال نزد حجر آمده و آن پيمان و ميثاق را با آن تجديد مى كنند مگر توجه نمى كنى كه وقتى به حجر رسيدى مى گويى: امانتم را اداء كرده و ميثاقم را تجديد نموده تا برايم شهادت دهى كه به عهدم وفا نمودم.
به خدا سوگند غير از شيعيان ما احدى آن عهد را وفا نمى كند و اساساً غير از ايشان هيچ كس آن عهد و ميثاق را نگه نداشته است.
و شيعيان هرگاه نزدش مى آيند ايشان را شناخته و تصديقشان مى كند و ديگران كه به حضورش مى رسند انكارشان كرده و در آنچه مى گويند تكذيبشان مى نمايد و جهتش آن است كه غير از شما شيعيان كسى آن امانت و عهد را حفظ و نگهدارى نكرده در نتيجه به نفع شما و بر ضد و ضرر ديگران شهادت مى دهد يعنى شهادت مى دهد كه شما به عهد وفا كرديد و غير شما آن را نقض و انكار كرده و به آن كفر ورزيده اند و شهادت حجر در روز قيامت حجّت بالغه خداوند متعال بر ضدّ آنان است در روز قيامت حجر مى آيد در حالى كه تمام خلائق او را با آن صورت شناخته و انكارش نمى كنند، بارى هر كسى با آن در دنيا به عهدش وفا نمود و پيمان و ميثاق را با استلامش تجديد كرد و بدين وسيله نشان داد آن را حفظ كرده و نگاه داشته و امانت را به آن تحويل داده البته حجر بر نفعش شهادت مى دهد و هر كسى آن را انكار نموده و ميثاق را فراموش نموده قطعاً در حقّش شهادت به كفر و انكار مى دهد.
و امّا علّت اخراجش از بهشت:
آيا مى دانى اصل حجرالاسود چيست؟ راوى گويد: گفتم نه.
حضرت فرمودند: حجر فرشته اى عظيم الشأن و از بزرگان ملائكه بوده و وقتى حق- عزّ وجلّ- از فرشتگان اخذ ميثاق كرد او اوّلين نفرى از فرشتگان بود كه اقرار نمود و ايمان آورد لاجرم بارى تعالى بر جميع مخلوقات امينش قرار داد و ميثاق خلائق را در او به رسم امانت قرار داد و از تمام مخلوقات اقرار گرفت كه نزد او در هر سال اقرار به ميثاق و عهدى كه خداوند از آنها
ص: 28
گرفته است را تجديد نمايند.
سپس حق تعالى او را با آدم در بهشت قرين قرار داد تا وى را متذكّر ميثاق مزبور نموده و نيز هر سال جناب آدم نزد او به عهد و پيمان گرفته شده اقرار كند و آن را بدين وسيله تجديد نمايد، و وقتى آدم عصيان نمود و از بهشت بيرون شد خداوند متعال عهدى را كه از آدم و فرزندانش براى محمّد صلى الله عليه و آله و وصيّش- صلوات اللَّه عليه- اخذ كرده بود از ياد آدم برد و وى را به نسيان انداخت و او را متحيّر و مبهوت قرار داد و هنگامى كه حق- جلّ و على- توبه آدم را پذيرفت آن فرشته را (حجر) به صورت دُرّى سفيد نمود و سپس از بهشت به طرف آدم پرتابش كرد، آدم در آن وقت در سرزمين هند بود و وقتى آن دُر را ديد با آن انس گرفت ولى بيش از اين كه آن جوهر و سنگ قيمتى است شناختى نسبت به آن نداشت، خداوند عزّ وجلّ آن سنگ را به نطق آورد و گفت: اى آدم آيا مرا مى شناسى؟
آدم عليه السلام گفت: خير.
سنگ گفت: بلى مرا مى شناسى منتهى شيطان بر تو غالب شد و پروردگارت را از يادت برد سپس به همان صورتى كه در بهشت با آدم بود درآمد و گفت: كجا رفت آن عهد و ميثاق كه حق تعالى از تو گرفت؟
آدم پريد به سوى او و ميثاق به يادش آمد و گريست و براى سنگ خضوع و خشوع نمود و آن را بوسيد و اقرار به عهد و ميثاق را نزد او تجديد كرد.
سپس خداوند متعال آن فرشته را به سنگ دُرّى سفيد و شفاف و نورانى و درخشنده تبديل كرد، آدم عليه السلام در مقام تجليل و تعظيم برآمده و آن را به دوش گرفت و هر گاه خسته مى شد جبرئيل عليه السلام آن را از آدم مى گرفت و با خود حمل مى كرد و به همين منوال مى رفتند تا به مكّه رسيدند، بارى پيوسته آدم عليه السلام با آن مأنوس بود و در كنارش به سر مى برد و در هر روز و شب اقرار به ميثاق و عهد مى كرد و آن را تجديد مى نمود.
ص: 29
سپس حق تعالى وقتى جبرئيل را به زمين فرستاد و كعبه را بنا نمود، جبرئيل به آن مكان كه بين ركن و باب بيت باشد فرود آمد و در آن مكان آدم را ديد و اين همان مكانى بود كه حق تعالى اخذ ميثاق نمود و فرشته عهد و ميثاق را در همانجا در خود فرو برد و به خاطر همين علّت حق تعالى حجر را در ركن قرار داد نه در ركن هاى ديگر سپس حق تعالى آدم را از جاى بيت به طرف صفا و حوّا را به جانب مروه راند بعد حجر را گرفت و با قدرتش در همان ركن قرار داد و وقتى آدم از صفا چشمش به حجر افتاد كه در ركن نصب شده اللَّه اكبر و لا اله إلّااللَّه گفت و خدا را تمجيد و تعظيم نمود فلذا سنّت است كه در هنگام روبرو شدن با ركنى كه حجر در آن است از صفا تكبير بگويند و خداوند عهد و ميثاق را در آن حجر به وديعه نهاد و در بين فرشتگان تنها او بود كه آن ميثاق را در خود فرو برد زيرا خداوند وقتى از فرشتگان راجع به ربوبيّت خود و نبوّت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و وصى بودن حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام اقرار خواست پشت ملائكه لرزيد و اوّلين كسى كه سرعت نمود و به آن اقرار كرد همان فرشته (حجر) بود و از او محبّ تر نسبت به محمّد و آل محمّد هيچ فرشته اى نبود از اين رو خداوند او را از بين آنها اختيار كرد و ميثاق را در او نهاد و او روز قيامت خواهد آمد در حالى كه زبان گويا و چشم بينا داشته و براى تمام آنانكه با او در آن مكان تجديد عهد كرده و امانت را حفظ نموده اند شهادت خواهد داد.
محمّد بن على مؤلف اين كتاب مى گويد:
خبر مذكور با همين الفاظ و عباراتى كه نقل گرديد حكايت شده و معناى «إنّ اللَّه أهبط إلى أرضه وبنى الكعبة» آن است كه خداوند متعال وقتى آنها را به زمين فرو فرستاد يعنى آن فرشته و آدم و حوّا و جبرئيل را.
ومراد از «ارضه» بين ركن ومقام مى باشد.
و اين مكان ثواب و اجر بسيارى براى آدم داشت لذا در همان مكان حق تعالى اخذ ميثاق نمود.
و امّا معناى «أخذ اللَّه الحجر بيده» مقصود از «يد» قدرت مى باشد.
از چه رو سعى ميان صفا و مروه قرار داده شد؟
2. معاوية بن عمّار، از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت گفتند:
وقتى ابراهيم عليه السلام اسماعيل شيرخوار را
ص: 30
در مكّه گذارد، وى تشنه بود و ميان كوه هاى صفا و مروه درختى بود. مادر اسماعيل از محل سكونتش به سوى صفا بيرون شد، وقتى به كوه صفا رسيد، كسى را در آن جا نديد. پس پرسيد: آيا در اين وادى انيسى هست؟
كسى پاسخش نداد. پس به مروه رفت و كلامش را تكرار كرد، باز پاسخى نيامد.
سپس به صفا برگشت و اين عمل هفت بار تكرار شد. پس حق تعالى آن را سنّت قرار داد كه حاجيان از صفا به مروه و از مروه به صفا تا هفت مرتبه بروند. بارى، جبرئيل بر آن مخدّره نازل شدوازوى پرسيد: تو كيستى؟
هاجر گفت: من مادر فرزندِ ابراهيمم.
جبرئيل پرسيد: ابراهيم شما را به چه كسى سپرد و رفت؟
هاجر گفت: همين پرسش را وقتى ابراهيم مى خواست برود، از او كردم و او پاسخ داد: شما را به خداى تعالى مى سپارم.
جبرئيل گفت: او شما را به كسى سپرده كه كفايت كننده است.
آنگاه امام صادق عليه السلام گفتند: مردم به خاطر نبودن آب در راه مكّه، آمد و شد نمى كردند.
بارى، طفل شيرخوار از شدّت عطش پا بر زمين ساييد و در اثر آن، چشمه زمزم از زمين جوشيد. مادر وقتى از مروه برگشت و به نزد طفل رسيد، چشمه را كه ديد، جلو آمد و پيرامون آن را خاك ريخت تا آب جارى نشود و اگر اين كار را نمى كرد، البته آب چشمه روان مى شد.
حضرت افزودند: وقتى آب در داخل توده خاك جمع شد، به صورت حوض درآمد، پرندگان كه آن را ديدند، پيرامونش حلقه زدند. در همين هنگام قافله اى از يمن عبور مى كرد. وقتى پرندگان را ديدند كه دور توده اى از خاك حلقه زده اند. گفتند:
پرندگان جايى حلقه نمى زنند مگر آن كه آب در آن جا باشد. پس خود را به آن جا رساندند تا آب بياشامند و وقتى رسيدند و آب را ديدند از آن آشاميده و طعامشان را هم همانجا تناول كردند و خداوند تبارك و تعالى از آن آب روزى آن ها كرد و با خود بردند. قافله از مكّه كه عبور كردند، از طعامشان به اهل مكه اطعام كرده و از آبى هم كه با خود برداشته بودند، به آن ها نوشانيدند.
3. حسين بن احمد حلبى از پدرش، از مردى و او از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه گفت:
سعى ميان صفا و مروه براى خوار كردن جبّاران واجب شد.
ص: 31
هروله كردن ميان صفا و مروه براى چيست؟
4. معاويةبن عمار از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه گفتند:
سعى ميان صفا و مروه، از آن رو واجب شد كه شيطان خود را به حضرت ابراهيم عليه السلام نماياند. جبرئيل به آن حضرت فرمان داد به او حمله كند و شيطان گريخت.
از اين رو سنّت «هروله» در سعى قرار داده شد.
5. حلبى گويد: از حضرت ابى صادق عليه السلام پرسيدم:
چرا سعى ميان صفا و مروه تشريع گرديد؟ حضرت پاسخ دادند: زيرا شيطان در اين وادى به نظر ابراهيم عليه السلام آمد. پس ابراهيم سعى كرد و به دنبالش دويد و او را از خود دور كرد. جناب ابراهيم عليه السلام محارب و مخاصم شيطان است.
چرا مسعى محبوبترين مكان ها نزد خداست؟
6. معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام كرده كه گفتند:
نزد خداوند، هيچ بقعه اى محبوبتر از محلّ سعى نيست؛ زيرا هر گردنكش و ظالمى در آن، خوار مى شود.
7. ابو بصير گويد، از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى گفتند:
هيچ مكان و بقعه اى نزد خداى- عزّ وجلّ- محبوب تر از مسعى نيست؛ زيرا در آن جا هر ستمگرى خوار و ذليل مى گردد.
از چه رو رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از مسجد شجره محرم شدند، نه از ميقات هاى ديگر؟
8. حسين بن وليد از شخصى كه نامش را نمى برد، نقل كند كه گفت:
از امام صادق عليه السلام پرسيدم چرا پيامبرخدا صلى الله عليه و آله از مسجد شجره محرم شد و از جاى ديگر محرم نشد؟ حضرت پاسخ دادند: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به آسمان برده شد و مقابل شجره قرار گرفت، فرشتگان وقتى به بيت المعمور مى آمدند، از محاذى همه مواقيت عبور مى كردند، جز مسجد شجره. هنگامى كه نبىّ گرامى صلى الله عليه و آله به محاذى اين مسجد رسيدند، ندا آمد: اى محمّد، حضرت گفت: لَبَّيك. خداوند فرمود: آيا تو را يتيم نيافتم، پس مكانت دادم؟ و گمشده ات نيافتم و راهت نمودم؟
نبى گرامى صلى الله عليه و آله عرض كرد: حمد و نعمت و سلطنت، همه از آنِ تو است.
شريك و همتايى ندارى؛ لَبَّيك. از اين رو، از
ص: 32
مسجد شجره احرام بستند، نه از مواقيت ديگر.
9. معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه گفت:
از تماميّت حج و عمره آن است كه از ميقات هايى احرام ببندى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تعيين كرد و جز با حالت احرام از آن ها عبور نكنى. همانا پيامبر براى اهل عراق «وادى عقيق» را ميقات قرار داد، با آن كه آن زمان هنوز عراقى وجود نداشت. و براى مردم يمن «يلملم» را معيّن ساخت و براى طائفيان «قرن المنازل» را و براى اهل مغرب (شاميان) «جُحفه» را- كه همان «مهيعه» است- و براى اهل مدينه، «ذو الحُليفه» را و هر كه خانه اش پشت اين ميقات ها به طرف مكّه باشد، منزلش ميقات اوست.
10. ابوى ايّوب خزّاز گويد از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم:
وادى عقيق ميقاتى است كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله معيّن كردند يا مردم خودشان آن را ميقات قرار دادند؟
حضرت در پاسخم گفتند: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى اهل مدينه ذو الحليفه و براى اهل مغرب جُحفه را- كه نزد ما مهيعه نوشته شده- و براى اهل يمن يلملم و براى اهل طائف قرن المنازل و براى اهل نجد، و هر سرزمينى كه منتهى به نجد شود، عقيق را ميقات قرار دادند.
علت تشريع اشعار و تقليد چيست؟
11. سكونى، از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه از محضر گرامى اش پرسيدند:
چرا شتر را تقليد (1) يا اشعار مى كنند؟ (2) حضرت در پاسخ گفتند:
تقليد، آويختن نعل و كفش به گردن حيوان است تا بدين وسيله شناخته شود كه اين حيوان قربانى است، لذا اگر گم شد، كسى در آن تصرّف نمى كند و گذشته از اين، صاحب شتر به وسيله كفش خود، كه در گردن حيوان آويخته، شترش را مى شناسد و از شتران ديگر تميز مى دهد.
واشعار، چاك زدن كوهان شتر و آلوده كردن پشت آن به خون خودش مى باشد، تا بدين وسيله اعلام شود كه پشت حيوان و سوار شدنش بر صاحبش حرام است و شيطان نيز قدرت ندارد آن را مسّ كند.
12. جابر، از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه آن جناب فرمودند:
شتر را نيكو اشعار كنيد؛ زيرا نخستين قطره خون كه از آن حيوان مى ريزد، خداوند صاحبش را مى آمرزد.
13. حلبى، از حضرت صادق عليه السلام
ص: 33
نقل كرده كه آن جناب فرمودند:
هر كس شترى را براى نحر به سوى قربانگاه سوق دهد و قبل از آن كه آن حيوان به محلّ قربانى برسد، دست يا پايش بشكند يا بميرد، بر شخص صاحب شتر واجب است در صورت داشتن توان و قدرت، آن حيوان را نحر و قربانى كند و بعد، كفش خود را كه به گردن حيوان آويخته بود، به خونش بيالايد و به رسم نشانه، همانجا بگذارد تا عابران بدانند كه حيوان تذكيه شده تا اگر خواستند، از گوشتش بخورند.
و اگر قربانى كه دست يا پايش شكسته و يا مرده، مضمون (1) باشد، بر صاحبش واجب است حيوان ديگرى به جاى آن بخرد و قرار دهد.
و اگر قربانى كه دست يا پايش شكسته و يا مرده، مضمون نباشد، بلكه صاحبش آن را تبرّعاً سوق داده و به دلخواه خويش آورده، واجب نيست به جاى آن حيوان ديگرى بخرد، بلكه اگر خواست مى تواند برايش بدل قرار دهد.
رمى جمرات به چه علت تشريع شد؟
14. على بن جعفر عليه السلام، از برادرش، حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام نقل كرده كه گفت: از آن حضرت پرسيدم: براى چه رمى جمار (پرتاب كردن ريگ) تشريع شد؟
حضرت فرمودند: چون در جايى كه ريگ مى اندازند، ابليس نفرين شده به نظر حضرت ابراهيم آمد. آن جناب او را با ريگ زد و پس از آن اين عمل در آن جا سنّت شد.
15. معاوية بن عمّار، از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت گفتند:
نخستين كسى كه ريگ ها را پرتاب كرد، آدم عليه السلام بود. بعد فرمود:
جبرئيل نزد ابراهيم آمد و گفت: اى ابراهيم، بينداز. ابراهيم جمره عقبه را با ريگ زد؛ زيرا شيطان در جنب آن براى ابراهيم نمايان شد.
علت تشريع قربانى
16. اسماعيل بن مسلم سكونى، از جعفر بن محمّد، از پدران بزرگوارش، از قول پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود:
قربانى براى آن واجب شد كه بينوايان، از گوشت به وسعت و نوا برسند (و سير شوند).
پس به آنان بخورانيد.
17. ابوبصير مى گويد: محضر مبارك امام صادق عليه السلام گفتم:
سرّ جعل و تشريع قربانى چيست؟
ص: 34
حضرت فرمودند: خداوند متعال هنگام ريختن اوّلين قطره خون حيوان به زمين، صاحب قربانى را مى بخشد. اين يكى از علل تشريع قربانى است.
ديگر آن كه، بدين وسيله اهل تقوى از غير متقى ممتاز مى شوند و تنها عمل ايشان مقبول واقع مى شود؛ چنانكه خداوند در قرآن فرمود: «هرگز به رضاى خدا نخواهد رسيد و مقبول درگاهش واقع نخواهد شد گوشت حيواناتى كه نه تصدّق داده شده و نه خونش را ريخته اند. بلكه آن تقواى صاحب اين قربانى ها مقبول درگاهش مى باشد.»
سپس در تأييد اين حكمت (حكمت دوّم)، امام عليه السلام فرمودند: بنگر چگونه خداوند متعال قربانى هابيل را پذيرفت و قربانى قابيل را ردّ كرد و اين نبود جز به خاطر آن كه هابيل اهل تقوى و قابيل فاقد آن بود.
18. ابو جميله مى گويد: از امام صادق عليه السلام در باره گوشت قربانى پرسيدم:
حضرت فرمودند: علىّ بن الحسين و فرزند ايشان حضرت محمّد باقر عليه السلام يك سوّم از اين گوشت را به همسايگان و يك سوّم هم به مساكين صدقه مى داد و يك سوّم باقى مانده را براى اهل خانه نگه مى داشت.
استحباب قربانى سالم اختيار كردن و علت آن
19. موسى بن ابراهيم، از ابى الحسن موسى عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت فرمود:
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: قربانى هاى سالم انتخاب كنيد؛ زيرا آن ها مركب هاى شما هستند بر صراط.
دليل عدم جواز اطعام از گوشت قربانى به مساكين، بابت كفّاره قسم
20. اسماعيل بن ابى زياد، از حضرت جعفر بن محمّد، از پدر بزرگوارش عليه السلام نقل كرده اند كه آن حضرت فرمودند: از حضرت على عليه السلام سؤال شد: آيا از گوشت قربانى بابت كفّاره قسم مى توان به مساكين اطعام كرد؟
حضرت فرمودند: خير؛ زيرا قربانى تنها براى حق تعالى است و در مورد ديگر نمى توان صرف كرد.
چرا از حبس كردن گوشت قربانى، بيش از سه روز، نهى شده است؟
21. محمّد بن مسلم، از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت فرمودند:
نبىّ گرامى صلى الله عليه و آله از اين كه گوشت قربانى
ص: 35
را به خاطر احتياج، بيش از سه روز نگه دارند و مصرف نكنند نهى مى فرمودند امّا در اين زمان اين امر اشكال ندارد.
22. جميل بن درّاج گويد: از امام صادق عليه السلام در باره حبس كردن گوشت هاى قربانى بيش از سه روز در منا پرسيدم.
حضرت فرمودند: در اين زمان اشكالى ندارد. پيامبرخدا صلى الله عليه و آله از اين امر اوّلًا و در آن زمان نهى كردند؛ زيرا مردم در آن عصر در رنج و تعب و سختى به سر مى بردند، امّا امروزه كه اين مشكل وجود ندارد، در نگه دارى آن اشكالى نيست و حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند:
پيش از اين ما مردم را نهى مى كرديم از اين كه گوشت هاى قربانى را بعد از سه روز به مصرف برسانند و اين به خاطر كمبود گوشت و كثرت مردم بود، ولى اكنون كه گوشت فراوان و جمعيّت كمتر شده، اشكالى نيست در اين كه گوشت را بعد از سه روز به مصرف برسانند.
23. محمّد بن عبداللَّه بن موسى ابن عبداللَّه، از پدرش، از دايى اش زيد بن على، از پدرش، از جدّ خود، از على عليه السلام نقل كرده كه حضرت گفت: پيامبرخدا صلى الله عليه و آله فرمودند:
من شما را از سه چيز نهى كردم:
الف: زيارت قبور، توجّه داشته باشيد كه قبور را زيارت كنيد.
ب: بيرون آوردن گوشت هاى قربانى از منا، بعداز سه روز گوشت هاى قربانى را از منا خارج كرده، آن ها را بخوريد و ذخيره كنيد.
ج: نبيذ و شراب انداختن، شراب بيندازيد ولى مسكر آن حرام است مقصود اين است كه: نبيذ و شرابى كه صبح انداخته و شب نوشيده شود يا شب انداخته شود و صبح خورده شود جايز است امّا اگر به غليان آمد ديگر حرام است و آشاميدن آن جايز نيست.
از چه رو جايز است پوست قربانى را به سلّاخ آن داد؟
24. صفوان بن يحياى ازرق گويد:
محضر مبارك حضرت ابو ابراهيم عليه السلام عرض كردم: آيا شخص مى تواند پوست قربانى را به سلّاخ بدهد؟
حضرت فرمودند: اشكالى ندارد.
خداوند- عزّوجلّ- در قرآن مى فرمايد:
... فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا ...؛ «از گوشت قربانى بخوريد و به ديگران اطعام كنيد» و پوست، نه خورده مى شود و نه اطعام مى گردد و به همين سبب عنوان مأكول و مطعوم بر آن صادق نيست، پس اعطاى آن به سلّاخ اشكال و ايرادى ندارد.
ص: 36
در چه صورت استقراض ثمن قربانى بر شخص واجب است؟
25. موسى بن ابراهيم، از ابو الحسن موسى عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت فرمود:
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به امّ سلمه، كه به محضر مباركش گفته بود: عيد قربان فرا رسيده و مالى كه با آن قربانى تهيّه نمايم و ذبح كنم، ندارم. آيا مى توانم به اين منظور، قرض كرده و اقدام به قربانى نمايم؟
حضرت فرمودند: قرض كن و اين دَيْن پرداخت شده است.
26. شريح بن هانى، از على عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت فرمودند: اگر مردم اجر و ثوابى كه در قربانى است مى دانستند، به يقين قرض مى گرفتند و اقدام به آن مى كردند. هنگامى كه اوّلين قطره خون قربانى به زمين مى ريزد، صاحب آن آمرزيده مى شود.
چگونه است كه شتر از يك نفر و گاو از پنج نفر كفايت مى كند؟
27. روايت از حسين بن خالد، از ابو الحسن عليه السلام است كه در آن، راوى گويد:
محضر مبارك امام عليه السلام عرض كردم:
شتر از چند نفر مُجزى و كافى است؟
حضرت فرمودند: از يك نفر.
پرسيدم: گاو از چند نفر؟
فرمودند: از پنج نفر، مشروط بر اين كه اين افراد كنار يك سفره طعام بخورند.
پرسيدم: چگونه است شتر از يك نفر مجزى است ولى گاو از پنج نفر؟
حضرت فرمودند: علّتى كه در بقره وجود دارد در شتر نيست و آن اين است:
آنان كه به قوم موسى امر كردند گوساله را بپرستند، پنج نفر بودند، كه همگى بر سر يك سفره غذا مى خوردند. آن پنج نفر عبارت بودند از: اذيبويه، برادرش مذويه، پسر برادر و پسر دخترش و همسرش. ايشان گاوى را كه حق تعالى فرمان به ذبحش داده بود، ذبح كردند.
چرا در قربانى حج ميش يك ساله كافى است و بز يك ساله كافى نيست؟
28. حمّاد بن عثمان گويد: از محضر مبارك امام صادق عليه السلام پرسيدم: كمترين سنّ از غنم كه در قربانى مجزى است چند است؟
حضرت فرمودند: ميش يك ساله.
پرسيدم: آيا بز يك ساله هم كافى است؟
حضرت فرمودند: مجزى نيست.
عرض كردم: فدايت شوم علّت آن چيست؟
ص: 37
فرمودند: ميش يك ساله عمل لقاح و توليد مثل را انجام مى دهد، بخلاف بُز يك ساله كه قادر بر آن نيست.
از چه رو قربانى از كسى كه از طرف مادر عمره تمتع و از جانب پدرش محرم به احرام حج گرديده، ساقط است؟
29. روايت از حارث بن مغيره، از حضرت صادق عليه السلام است كه گويد:
از حضرت پرسيدم: مردى از طرف مادر عمره تمتّع و از جانب پدر احرام حج بسته است، تكليفش چيست؟
حضرت فرمودند: اگر قربانى كرده كه آن برايش خير و خوب است و اگر اقدام به آن نكرده، بر او واجب نيست؛ زيرا عمره تمتّع را از طرف مادرش به جا آورده و احرام حجّش هم از جانب پدرش مى باشد.
پى نوشت ها
ص: 38
ص: 39
ص: 40
رضا مختارى
يكم: استحباب قدم نهادن به مشعر، براى صروره
در مناسك حضرت امام خمينى رحمه الله در بحث «مستحبات وقوف در مشعر الحرام» مى خوانيم:
مستحب است با تن ودلى آرام از عرفات به سوى مشعر الحرام متوجه شده و استغفار نمايد ... واگر حاجى صروره باشد، مستحب است كه در مشعرالحرام قدم بگذارد. (1) براى روشن شدن حقيقت در اين مسأله، لازم است مرورى بر روايات و سخن فقيهان پيشين داشته باشيم؛ چنان كه ملاحظه مى شود، مسأله اين است كه «مستحب است حاجى صروره قدم در موقف مشعرالحرام بگذارد.» طبيعى است در اينجا اين پرسش پيش مى آيد كه مراد از اين سخن و نظريه چيست؟ مگر حاجيان؛ اعم از صروره و غير صروره، در شب عيد قربان، در مشعر وقوف نمى كنند؟ پس استحباب قدم گذاشتن در مشعر به چه معنى است؟ شايد با توجه به همين ابهام است كه برخى نوشته اند:
اين حكم در روايات متعددى آمده است و احتمالًا منظور از آن، با پاى برهنه قدم گذاشتن در سرزمين مشعر است. (2)- در مشعر الحرام مقدارى قدم بزند و ظاهر آن است كه قدم زدن را با پاى خود
ص: 41
انجام دهد نه با مَركب. (1) اكنون براى واضح و روشن شدن مطلب، ابتدا روايات مسأله و مطالبى را كه براى فهم مقصود مؤثر است، مى آوريم و آنگاه به سخن فقيهان پرداخته، نتيجه گيرى مى كنيم:
1. عليّ بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن معاوية؛ و حمّاد عن الحلبي، عن أبي عبداللَّه عليه السلام، قال: قال: «لا تصلّ المغرب حتّى تأتي جمعاً (2) فتصلّي بها المغرب و العشاء الآخرة بأذان و إقامتين، و أنزل ببطن الوادي عن يمين الطريق قريباً من المشعر و يستحبُّ للصرورة أن يقف على المشعر الحرام و يطأه برجله و لايجاوز الحياض ليلة المزدلفة ...». (3) 2. الحسين بن محمد، عن معلّى بن محمد، عن الحسن بن عليّ، عن أبان بن عثمان، عن رجل، عن أبي عبداللَّه عليه السلام، قال: «يستحبّ للصرورة أن يطأ المشعر الحرام و أن يدخل البيت». (4) 3. «فإذا أتيت مزدلفة و هي جمع، فانزل في بطن الوادي عن يمين الطريق قريباً من المشعر الحرام ... و يستحبّ للصرورة أن يطأ المشعر برجله أو براحلته إن كان راكباً. قال اللَّه تعالى: فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ ...». (5) 4. و عنه [أي الإمام الصادق عليه السلام] أنّه، قال: «و انزل بالمزدلفة ببطن الوادي قريباً من المشعر الحرام، و لا تجاوز الجبل و لا الحياض». (6) 5. و عنه- عليه السلام- «أنّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله لمّا صلّى الفجر بجمع يوم النحر، ركب القصواء حتّى أتى المشعر الحرام فرقي عليه و استقبل القبلة، و كبّر اللَّه و هلّله، و وحّده، و لم يزل واقفاً حتّى أسفر جدّاً، ثمّ دفع قبل أن تطلع الشمس». (7) 6. و عنه- عليه السلام- أنّه، قال: قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: «... كلّ مزدلفة موقِف، و كلُّ مِنى منحر، و وقف رسول اللَّه على قزح و هو الجبل الذي عليه البناء». (8) 7. عن جعفر بن محمد [الصادق عليه السلام]، عن أبيه، عن جابر ...: «حتّى أتى [أي النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله] المزدلفة، فصلّى بها المغرب و العشاء ... ثمّ اضطجع
ص: 42
حتّى طلع الفجر و صلّى الفجر، ثمّ ركب القصواء حتّى أتى المشعر الحرام، فرقي عليه و استقبل القبلة، فحمد اللَّه تعالى و هلّله و كبّر و وحّده، فلم يزل واقفاً حتّى أسفر جدّاً، فدفع قبل أن تطلع الشمس و أردف الفضل بن عبّاس». (1) 8. عن النبيّ (ص) أنّه أردف الفضل بن عبّاس و وقف على قزح و قال: «هذا قزح، و هو الموقِف و جمع كلّها موقف». (2) 9. ... عن سليمان عن حمران، قال: قلت لجعفربن محمد عليهما السلام ...: «كيف صار الصرورة يستحبّ له دخول الكعبة، دون من قد حجّ؟ ... فقلت: فكيف صار وطء المشعر الحرام عليه فريضة؟ قال: «ليستوجب بذلك وطء بحبوحة الجنّة». (3) روايات و ادلّه مسأله و آنچه ارتباطى به آن دارد، همين است. پيش از پرداختن به نقل سخن فقيهان در اين باره، ياد آور مى شوم كه از همين روايات، به روشنى دانسته مى شود «مشعر الحرام»، كه در اينجا موضوع اين مسأله است، مرادف «جَمع» و «مزدلفه» (/ موقف شب عيد قربان) نيست، بلكه اخصّ از آن و بخشى از موقف است. در اين فقره ها از روايات مذكور دقت شود:
- لاتصلّ المغرب حتّى تأتي جَمعاً [أي المزدلفة] ... و انزل ببطن الوادي عن يمين الطريق قريباً من المشعر.
- و انزل بالمزدلفة ببطن الوادي قريباً من المشعر.
- لمّا صلّى الفجر بجَمع يوم النحر، ركب القصواء حتّى أتى المشعر الحرام فرقي عليه و استقبل القبلة ... ثمّ دفع قبل أن تطلع الشمس.
روشن است كه در اين فقرات، «جمع»- يعنى مزدلفه- با مشعر مرادف نيست و از اينجا دانسته مى شود كه علاوه بر اطلاق شايع در زمان ما، كه مشعر الحرام بر تمام موقف؛ يعنى جمع و مزدلفه اطلاق مى شود، در اين روايات بر بخشى از موقف؛ يعنى كوه قُزَح، كه در مزدلفه بوده، اطلاق شده است. اين نكته را شارح و مُحيِى اخبار اهل بيت عليهم السلام؛ علامه مجلسى (اعلى اللَّه مقامه) در شرح حديث كافى و ديگران نيز- صريحاً- ذكر كرده اند:
قوله عليه السلام: «أن يقف على المشعر الحرام» اعلم أنّه قد يطلق المشعر- بفتح الميم و
ص: 43
قد يكسر- على جميع المزدلفة، و قد يطلق على الجبل المسمّى ب «قُزَح» و هو المراد هاهنا في الموضعين، كما ذكره الشيخ، و فسّرها ابن الجنيد بما قرب من المنارة ...». (1) پدربزرگوار ايشان، مولى محمد تقى مجلسى رحمه الله هم در ترجمه وشرح سخن «فقيه» مى گويد:
«... به زير آى ... نزديك به كوه قُزَح كه مشعر الحرام- كه مسجدى است و الحال مندرس شده است- در آنجاست ... و سنّت است نو حاجى (2) را، كه داخل مشعر الحرام شود- كه بركوه قزح است- اگر قدرت داشته باشد پياده برود و الّا سواره برود.» (3) قوله: «من المشعر الحرام» هو المسجد الذي على جبل قُزَح، بأن تنزل تحته ... و قد تقدّم استحباب دخول الصرورة في مسجد قزح المسمّى بالمشعرالحرام ...». (4) نووى نيز در شرح حديث طولانى جابر، در باره حَجّةالوداع- كه قسمتى از آن نقل شد- در توضيح «المشعر الحرام» مى گويد:
«المشعر الحرام: جبل بالمزدلفة يقال له: قزح ...».
قوله: «ثمّ ركب القصواء حتّى أتى المشعر الحرام ... أمّا المشعر الحرام فبفتح الميم ... و المراد به هنا قُزَح- بضمّ القاف و فتح الزاى و بحاء مهملة.- و هو جبل معروف في المزدلفة ...». (5) نووى در شرح المهذّب نيز مى نويسد:
«المشعر الحرام المذكور في القرآن، الذي يؤمر بالوقوف عليه، هو قُزَح جبل معروف بالمزدلفة، هذا مذهبنا ...». (6) مُطرّزى مى نويسد: «المشعر الحرام: جبل بالمزدلفة و اسمه قُزَح، يقف عليه الإمام و عليه المِيقدة». (7) در برخى كتب ديگر نيز همين معنى آمده است:
- المشعر الحرام: جبل بآخر المزدلفة، و اسمه قُزَح .... (8)
ص: 44
- المشعر الحرام، و تكسر ميمه: بالمزدلفة، و عليه بناءٌ اليوم، و وهم من ظنّه جبيلًا بقرب ذلك البناء. (1)- المشعر الحرام: تلٌّ في وسط المزدلفة، عليه عمارة مُحدَثة. و أمّا قول بعض مشايخ الحديث و الفقهاء: «هو جبل صغير على يسار الحاجّ ...» فسهوٌ منهم و الصحيح أنّ المشعر الحرام هذا المعروف المعمور. (2)- ... أنّ الظاهر، بل الصواب، أنّ المشعر موضعٌ خاصّ من المزدلفة لا عينها .... (3) رفعت پاشا در باره اوصاف قُزَح و مسجد مزدلفه نوشته است:
در وسط مزدلفه، مشعر الحرام قرار گرفته است كه مستحب است حجّاج در بامداد عيد قربان، در آن وقوف كرده، به دعا و ذكر پروردگار مشغول شوند. به پيروى از فرموده خداوند: فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ ...» (4) و به پيروى از پيامبر كه ... به قُزَح آمده و بر آن ايستادند ....
فاسى در شفاء الغرام، در مورد چگونگى ساختمان قزح، در سال 811 آورده است:
«ساختمانى مربّع شبيه به مناره است كه طول هر ضلع آن 5/ 12 ذراع از ذراع آهنى است ... هركس بتواند روى اين ساختمان وقوف مى كند و هركس نتواند بر كنار آن ... اما اكنون در دو طرف راه دو ديوار ساخته اند كه ... فاصله ميان آن دو 60 متر است. فضاى ميان اين دو ديوار در زبان مردم به مشعر الحرام معروف گرديده است.»
در مزدلفه و در كنار قُزَح مسجد كوچكى قرار دارد كه فاسى گفته است:
«اين مسجد داراى ديوار كوتاهى است ... كه طول آن ... و عرض آن 22 ذراع است». در قبله اين مسجد محرابى است كه در آن لوحى سنگى قرار دارد و بر آن نوشته اند: «امير يلبغا خاصكى اين جايگاه را در ... سال 760 تجديد بنا نموده است» ... برخى از ديوارهاى اين مسجد هم اكنون منهدم شده است ....» (5) نقل اين توضيحات، براى روشن شدن سخن فقيهان- از جمله شهيد اوّل در دروس- ضرورى بود. اكنون به نقل متن كلام عده اى محدود از فقيهان درمسأله مورد بحث مى پردازم: (6) 1. شيخ مفيد رحمه الله (م 413):
«و يستحبّ للصرورة من الرجال أن يدخلوا الكعبة، و يطؤوا المشعر الحرام
ص: 45
بأرجلهم و ليس على النساء دخول الكعبة و إن كنّ صروراتٍ، و لا عليهنّ وطء المشعر، و لا لهنّ في ذلك سنّة، كما ذكرنا». (1) 2. شيخ طوسى رحمه الله (م 460):
«و يستحبّ للصرورة أن يطأ المشعر الحرام، و لا يتركه مع الاختيار، و المشعرالحرام جبل هناك مرتفع يسمّى قُزَح، و يستحبّ الصعود عليه و ذكراللَّه عنده- فإن لم يمكنه ذلك فلا شي ء عليه- لأنّ رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه و آله- فعل ذلك في رواية جابر». (2) 3. ابن حمزه رحمه الله (م قرن 6):
«و المندوب: ... الصعود على قُزَح، و وطؤه بالرجل للصرورة و ذكر اللَّه تعالى عنده ...». (3) 4. محقق حلّى رحمه الله (م 676):
«و يستحبّ ... أن يطأ الصرورة المشعر برجله و قيل: يستحبّ الصعود على قُزَح، و ذكراللَّه عليه. (4) 5. علّامه حلّى رحمه الله (م 727):
- «و يستحبّ للصرورة أن يطأ المشعر الحرام. قال الشيخ رحمه اللَّه: «والمشعر الحرام جبل هناك يسمّى قُزَح. و يستحبّ الصعود عليه و ذكر اللَّه تعالى عنده».
قال اللَّه تعالى فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ ...». (5)- «و يستحبّ ... وطء الصرورة المشعر برجله، و ذكر اللَّه على قُزَح». (6) 6. شهيد اوّل رحمه الله (م 786):
«و يستحبّ ... وطء الصرورة المشعر برجله أو بعيره، و قد قال الشيخ رحمه الله: و هو قزح، فيصعد عليه و يذكر اللَّه عنده. و قال الحلبي: يستحب وطء المشعر، و في
ص: 46
حَجّة الإسلام آكد. و قال ابن الجنيد: يطأ برجله أو بعيره المشعر الحرام قرب المنارة و الظاهر أنّه المسجد الموجود الآن». (1) 7. شهيد ثانى رحمه الله (م 965):
- «... المراد بوطئه برجله، أن يعلوَ عليه بنفسه، فإن لم يمكن فببعيره، و الظاهر أنّ الوطء بالرجل يتحقّق مع النعل و الحفاء؛ إذ الاكتفاء بوطء البعير ينبّه عليه. و قزح ... في حديث: أنّ النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله وقف عليه ... فعلى هذا يكون جمع أعمّ من المشعر، و ظاهر العبارة يدلّ عليه ...». (2) با توجه به آنچه گذشت، مسلّم و محرز شد كه مقصود از «المشعر الحرام» در اين مسأله مزدلفه نيست، بلكه بخش كوچكى از مزدلفه؛ يعنى كوه قُزَح است و چون در مناسك فقيهان معاصر (دامت بركاتهم)، همه جا مشعر به جاى مزدلفه و تمام موقف استعمال شده، تعبير اين مناسك- كه فرموده اند: «اگر حاجى صروره باشد مستحب است كه در مشعر الحرام قدم بگذارد» مسامحه آميز و غلط انداز است و همين امر موجب خطاى ديگرى شده و آن اين است كه برخى فرموده اند- چنان كه در آغاز اين نكته گذشت-: «احتمالًا منظور با پاى برهنه قدم گذاشتن در سرزمين مشعر است»، در حالى كه اصلًا «سرزمين مشعر» مراد نيست. جالب اينجاست كه در مناسك صاحب جواهر در اين مسأله دقت شده و اساساً ايشان در مستحبات وقوف در مزدلفه نفرموده اند كه «وطء مشعر براى صروره مستحب است» تا غلط انداز شود، بلكه مانند ابن حمزه در وسيله آورده اند:
«و يستحبّ وطء قُزَح برجله، سيّما الصرورة في حجّة الاسلام، بل الأحوط ذلك؛ و الصعود عليه و ذكر اللَّه (تعالى شأنه) و الدعاء». (3) تا آنجا كه بنده ديده ام، از فقيهان معاصر (دامت بركاتهم) هركس متعرض اين فرع فقهى در مناسك شده، همان عبارتى را به كار برده كه در صدر اين مقاله گذشت و نقد شد. فقط فقيه مدقّق، حضرت آيت اللَّه شبيرى زنجانى (دامت بركاته)، به طور دقيق- و مانند مناسك صاحب جواهر- بدون اين كه نامى از مشعر بياورند، در مستحبات
ص: 47
مزدلفه نوشته اند:
«الصعود على قُزَح، و هو جبل هناك، و ذكر اللَّه تعالى عليه، و وطؤه برجليك حافياً، خصوصاً في الصرورة- أي من يأتي بحَجّة الإسلام عن نفسه- بل الأحوط استحباباً ذلك». (1) به هر حال، آنچه مقصود ماست خرده گيرى بر «مناسك» نيست، بلكه تأكيد بر روشن شدن تكليف و حدود و ثغور اين گونه اماكن و تبيين دقيق آن ها است. نمى توان حكمى را در ده ها هزار نسخه مناسك منتشر كرد كه موضوع آن، مبهم و جاى آن، نامشخص است. امروزه بايد تشكيلات مسؤول- با تحقيقات وسيع و دامنه دار كتابخانه اى و ميدانى- مشخص كنند كه كوه قُزَح يا مسجد جوار آن، كه موضوع اين حكم است، كجاست و چه سرنوشتى در طول تاريخ پيدا كرده است و به عبارت ديگر، «المشعر الحرام» در روايات متعدد، از جمله در روايت حجة الوداع پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله، كه قطعاً مرادف مزدلفه نيست- تا ادعا شود حدود و ثغورش مشخص است- كجاست؟
هدف عمده از ذكر اين موضوع همين بود و گرنه در همين مسأله چند مطلب ديگر قابل بررسى است از جمله:
الف) آيا اين حكم مخصوص مردان صروره است- چنان كه شيخ مفيد رحمه الله نوشته اند- يا اعم از زن و مرد؟
ب) وطء با راحله و مركب و شتر هم صدق مى كند- چنان كه ابن جنيد و شهيد و عده اى ديگر فرموده اند- يا منحصر به «قدم» نهادن است؟
ج) وطء به «رجل» منحصر است به قدم نهادن با پاى برهنه- كه برخى احتياط كرده اند- يا اعم است از برهنه و با كفش؟
د) «وطء قزح» و صعود بر آن، دو مستحب جداگانه اند- (2) چنان كه از سخن عده اى از فقها از جمله صاحب جواهر در مناسك استفاده مى شود- يا يك عنوان مستحب است؛ چنان كه در اشكال برخى بر عبارت شرايع: «أن يطأ الصرورة المشعر برجله، و قيل: يستحبّ الصعود على قزح و ذكر اللَّه عليه» آمده است:
«... لا يخفى أنّ ظاهر النص أنّ المراد بالمشعر مكان خاصّ لا المشعر الّذي يجب
ص: 48
الوقوف فيه؛ لقوله: «قريباً من المشعر» و لعلّ المراد به الجبل المسمّى بقزح كما قيل. و عليه، فلا يكون محلّ لقوله في المتن [أي الشرائع] بعد ذلك: «و قيل:
يستحبّ الصعود على قزح». (1) خلاصه، اين امور مورد نظر نيست. اضافه مى كنم كه برخى از فقيهان پيشين نيز در اين مسأله دچار مسامحه شده اند و به طور قطع، متوجه نشده اند كه مراد از «مشعر» در اين فرع، مزدلفه نيست، از جمله مولى احمد نراقى رحمه الله، كه فرموده اند:
«ورد في الأخبار و كلمات الأصحاب استحباب وطء الصرورة المشعر برجله، و لا بدّ إمّا من حمل المشعر فيه على موضع خاصّ من الموقف- كما قيل- أو جعل المستحب الوطء بالرجل الذي هو أعمّ من الوقوف راكباً و في المحمل، بل مع الخفّ و النعل». (2) در حالى كه به طور قطع بايد گفت: مراد موضعى خاص از موقف است.
در پايان اين بحث، هم براى توضيح بيشتر و هم براى مشخص شدن ميزان تأثير پذيرى «جواهر» از «كشف اللثام» سخن اين دو كتاب در اين مسأله را نقل مى كنم:
عبارات ستون سمت راست از فاضل هندى رحمه الله در كشف اللثام (ج 6، صص 87- 90) و عبارات ستون سمت چپ از جواهر (ج 19، صص 85- 82) است:
(و) يستحب (وطء الصرورة المشعر) كما في الاقتصاد و الجمل و العقود و الكافي و الغنية و النهاية و المبسوط، و فيها:
و لا يتركه مع الاختيار و في الأخير: و المشعر الحرام جبل هناك يسمّى القزح [ظ: قزح، بدون «ال»]، واستحبّه الحلبيّان مطلقاً، و جعله أبو الصلاح آكد في حَجّة الإسلام.
(و) يستحبّ أيضاً (أن يطأ الصرورة) أي من لم يحجّ قبل (المشعر) كما نصّ عليه جماعة، بل عن المبسوط و النهاية:
و لا يتركه مع الاختيار، كما عن الحلبيّينِ استحبابه مطلقاً لا في خصوص الصرورة، بل عن أبي الصلاح منهما أنّه آكد في حجّة الإسلام، و إن كنّا لم نقف على ما يدلّ عليه (برجليه) كما في محكيّ المبسوط و غيره. و
ص: 49
(برجله) كما في كتاب أحكام النساء للمفيد و المهذب و السرائر و النافع، و الشرائع و الوسيلة، و نصّ فيه على قزح كما في المبسوط. و [في] التهذيب و المصباح و مختصره: يستحبّ للصرورة أن يقف على المشعر أو يطأه برجله.
وفي الفقيه: أنّه يستحبّ له أن يطأه برجله، أو براحلته إن كان راكباً. و كذا الجامع و التحرير. و في الدروس: و عن أبي عليّ:
يطأ برجله أو بعيره المشعر الحرام قرب المنارة- قال:- و الظاهر أنّه المسجد الموجود الآن.
قلت: الظاهر اشتراك المشعرين [كذا، والصواب: المشعر بين] ما عرفت حدوده المنصوصة، و هو يشمل جبل قزح و الوادي الذي بينه و بين المأزمين و هو جُمع [الصواب: جَمْع] و المزدلفة، و نصّ و اجمع على أنّ الوقوف به فريضة، و بين جبل قزح الذي فسّر به في المبسوط و الوسيلة و الكشاف و المغرب و غيرها و هو ظاهر الآية و قولُ الصادق عليه السلام في حسن الحلبي: «وأنزل ببطن الوادي عن يمين الطريق قريباً من المشعر، و يستحبّ للصرورة أن يقف على المشعر الحرام ويطأه برجله». و في مرسل أبان بن عثمان: «يستحبّ للصرورة أن يطأ المشعر الحرام و أن يدخل البيت. وللأعمش عن التهذيب و المصباح و مختصره:
يستحبّ للصرورة أن يقف على المشعر أو يطأه برجله، ولعلّه لما تسمعه من الصحيح إن كان الواو فيه بمعنى «أو» و عن الفقيه: أنّه يستحبّ له أن يطأه برجله أو براحلته إن كان راكباً، و كذا عن الجامع والتحرير، وقد سمعت سابقاً ما حكاه في الدروس عن أبي عليّ و ما استظهره هو، كما أنّك سمعت ما قلناه سابقاً من كون الظاهر اشتراكه بين المكان المخصوص المحدود بالحدود التي عرفتها الداخل فيها قُزَح و بين الجبل المخصوص الذي قد فُسِّر به المشعر الحرام في محكيّ المبسوط والوسيلة والكشاف والمغرب والمعرب و غيرها، بل لعلّه ظاهر «عند» في الآية الشريفة، بل وقول الصادق عليه السلام في حسن الحلبي: «و انزل ببطن الوادي عن يمين الطريق قريباً من المشعر، و يستحبّ للصرورة أن يقف على المشعر الحرام و يطأه برجله». و في مرسل أبان بن عثمان: «و يستحبّ للصرورة أن يطأ المشعر الحرام، و أن يدخل البيت». و قال له سليمان بن مهران في حديث: «كيف صار وطء المشعر على الصرورة واجباً؟ فقال:
ليستوجب بذلك وطء بحبوحة الجنّة» بل لعلّ ذلك هو ظاهر الأصحاب؛ ضرورةَ وجوب وطء المزدلفة بمعنى الكون بها، و ظاهر «الوقوف عليه» غير «الوقوف به»، و
ص: 50
إذا سأله كيف صار وطء المشعر عليه واجباً؟- يعني الصرورة- فقال: ليستوجب بذلك وطء بحبوحة الجنّة، و هو ظاهر الأصحاب؛ فإنّ وطء المزدلفة واجب و هو [كذا، و الظاهر زيادة «هو»] ظاهر «الوقوف عليه» غير «الوقوف به»، و لا اختصاص للوقوف بالمزدلفة بالصرورة و بطن الوادي من المزدلفة، فلوكانت هي المشعر لم يكن للقرب منه معنى، و كان الذكر فيه لا عنده، و لو أُريد المسجد كان الأظهر الوقوف به أو دخوله، لا وطأه أو الوقوف عليه، و يمكن حمل كلام أبي عليّ عليه. كما يحتمل في كلام من قيّد برجله استحباب الوقوف بالمزدلفة راجلًا، بل حافياً كما قيل، لكن ظاهرهم متابعة حسن الحلبي، و هو كما عرفت ظاهر في الجبل.
ثمّ المفيد خصّ استحبابه في كتاب أحكام النساء بالرجال، و هو من حيث الاعتبار حسن، لكنّ الأخبار مطلقة.
(و) يستحبّ (الصعود على قزح) زيادة على مسمّى وطئه (وذكر اللَّه تعالى عليه). في المبسوط: «و يستحبّ للصرورة أن يطأ المشعر الحرام، و لا يتركه مع الاختيار، و المشعر الحرام جبل هناك يسمّى قزح، و يستحبّ الصعود عليه و ذكر اللَّه عنده، فإن لم يمكنه ذلك فلا شي ء عليه، لأنّ لا اختصاص للوقوف بالمزدلفة بالصرورة و بطن الوادي من المزدلفة، فلو كانت هي المشعر لم يكن للقرب منه معنى، و كان الذكر «فيه» لا «عنده»، بل لو أُريد المسجد كان الأظهر الوقوف به أو دخوله، لا وطأه أو الوقوف عليه، و يمكن حمل كلام أبي عليّ عليه، بل ربما احتمل في كلام من قيّد برجله استحباب الوقوف بالمزدلفة راجلًا بل حافياً، لكن ظاهرهم متابعة حسن الحلبيّ.
و في كشف اللثام: «و هو كما عرفت ظاهر في الجبل، ثمّ المفيد خصّ استحبابه في كتاب أحكام النساء بالرجال، و هو من حيث الاعتبار حسن، لكن الأخبار مطلقة» قلت: والعمدة الإطلاقات، بل لم يظهر لي حسنه من جهة الاعتبار، بل ينبغي الاقتصار على الوطء برجله، و إن قال في المسالك و المدارك: و الظاهر أنّ الوطء بالرجل يتحقّق مع النعل و الخفّ، بل في الأُولى: «المراد بوطئه برجله أن يعلو عليه بنفسه، فإن لم يمكن فببعيره» و فيه منع واضح، و من الغريب ما فيها من أنّ الاكتفاءَ بوطء البعير ينبّه على الاكتفاء بالخفّ والنعل، مع أنّه لم نجد في شى ء من نصوصنا الاكتفاء بذلك، و انّما ذكره في الفقيه كما سمعت.
(و) على كلّ حال فقد (قيل) و القائل الشيخ في محكيّ المبسوط: (يستحبّ الصعود على قزح و ذكر اللَّه عليه) قال: ما هذا
ص: 51
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فعل ذلك في رواية جابر». يعني ما روته العامّة عن الصادق عن أبيه عليهما السلام عن جابر: «إنّ النبي صلى الله عليه و آله ركب القصوى [كذا، و الصواب: القصواء] حتى أتى المشعر الحرام، فرقي عليه و استقبل القبلة فحمد اللَّه و هلّله و كبّره و وحّده، فلم يزل واقفاً حتى أسفر جدّاً».
و رووا أيضاً أنّه صلى الله عليه و آله أردف الفضل بن العباس ووقف على قزح وقال: هذا قزح، و هو الموقف، وجُمَع [كذا، و الصواب: جُمْع] كلّها موقف. و لكون الخبرين عاميّين نسب المحقق استحبابه في كتابيه إلى القيل.
و يحتمله التحرير والتذكرة و المنتهى.
ثمّ كلامه فيهما كالكتاب والإرشاد والتبصرة والوسيلة نصّ في مغايرة الصعود على قزح لوطء المشعر، و هو ظاهر ما سمعته عن عبارة المبسوط، و هي نصّ في أنّ المراد بالمشعر هو قزح، و كذا الوسيلة.
وقال الحلبي: و يستحبّ له أن يطأ المشعر الحرام و ذلك في حَجّةالاسلام آكد، فإذا صعده فليكثر من حمد اللَّه تعالى على ما منّ به و هو ظاهر في اتّحاد المسألتين، و كذا الدروس. 1
لفظه: «يستحب للصرورة أن يطأ المشعر الحرام و لا يتركه مع الاختيار، والمشعر الحرام جبل هناك يسمّى قزح، و يستحب الصعود عليه و ذكر اللَّه عنده، فإن لم يمكنه ذلك فلا شي ء عليه، لأنّ رسول اللَّه فعل ذلك في رواية جابر»، يعني ما روته العامّة عن الصادق عن أبيه عليهما السلام عن جابر: «أنّ النبيّ صلى الله عليه و آله ركب القصواء حتى أتى المشعر الحرام، فرقي عليه و استقبل القبلة فحمد اللَّه تعالى و هلّله و كبّره و وحّده، فلم يزل واقفاً حتى أسفر جداً» ورووا أيضاً «أنّه أردف الفضل بن العباس ووقف على قزح، وقال: هذا قزح و هو الموقف، و جَمْع كلّها موقف». و لعلّ ذلك و نحوه كافٍ في ثبوت الاستحباب المتسامح فيه، و إن كان ظاهر المصنّف و غيره التوقّف فيه دون الوطء، مع أنّك سمعت ما في الصحيح من استحباب الوقوف عليه والوطء.
و على كلّ حالٍ فظاهر المصنّف و غيره بل صريحه مغايرةُ الصعود على قُزَح لوطء المشعر، و هو ظاهر ما سمعته من عبارة المبسوط، و عن الحلّي [كذا، والصواب:
الحلبي]: «و يستحبّ له أن يطأ المشعر الحرام، و ذلك فى حجة الاسلام آكد، فإذا صعده فليكثر من حمداللَّه تعالى على ما منّ به» و هو ظاهر في اتحاد المسألتين، وكذا الدروس، واللَّه العالم.
ص: 52
موضوع (1) ديگر كه بحث از آن در اينجا مناسب است، اين كه در آيه شريفه: فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ .... (2) آيا مراد از ... الْمَشْعَرِ الْحَرامِ ... مزدلفه و جمع است يا خصوص كوه قزح، كه بخش اندكى از «جمع» و مزدلفه است؟!
به نظر مى رسد به دلايل و شواهد و مؤيّدات ذيل، كه مجموعاً اين مدّعى را اثبات مى كند، خصوص كوه قزح مراد است:
الف) المشعر الحرام در بسيارى از كتب لغت به «كوه قزح» معنى شده و فرهنگ هاى لغت، اين معنا را- و نه همه سرزمين مزدلفه را- مفهوم حقيقى آن دانسته اند؛ از جمله: المُغرب مطرّزى، المصباح المنير فيّومى و همچنين برخى از كتاب هاى ديگر؛ از جمله تفاسير مانند كشّاف و أنوار التنزيل و تفسير الجلالين كه گفته اند:
المشعر الحرام: قزح و هوالجبل الذي يقف عليه الإمام و عليه الميقدة. و قيل:
«المشعر الحرام: ما بين جبل المزدلفة من مأزمي عرفة إلى وادي محسّر، وليس المأزمان و لا وادي محسِّر من المشعر الحرام».
والصحيح أنّه الجبل؛ لما روى جابر- رضي اللَّه عنه-: «أنّ النبيّ صلى الله عليه و آله لمّا صلّى الفجر، يعنى بالمزدلفة بِغَلَس، ركب ناقته حتّى أتى المشعر الحرام فدعا و كبّر و هلّل و لم يزل واقفاً حتّى أسفر». (3)- المشعر الحرام جبل يقف عليه الإمام و يسمّى قزح .... (4)- فَاذْكُرُوا اللَّهَ بعد المبيت بمزدلفة بالتلبية و التهليل والدعاء عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ ... هو جبل في آخر المزدلفة يقال له: قزح .... (5) با توجه به سخن اديبان و لغت شناسان، معلوم مى شود موضوعٌ له و معناى حقيقى «المشعر الحرام» همان قزح است كه در روايات متعدد آغاز اين نكته، بدون هيچ عنايت و قرينه اى بر مجاز بودن بر آن- يعنى قزح- اطلاق شده است و معناى مشهور و امروزى مشعر يعنى تمام موقف شب عيد و مزدلفه، معنايى مجازى است كه به علاقه جزء و كل و از باب نام گذارى كلّ به نام جزء است. صاحب حدايق در اين زمينه مى گويد:
«... لا ريب أنّ المشعر يطلق على مجموع هذا المحدود باعتبار كونه أحد المشاعر
ص: 53
التي هي عبارة عن مواضع العبادة مجازاً، و أمّا التسمية الحقيقيّة فهي مخصوصة للجبل ...». (1) ب) در روايات شيعه و سنّى كه پيشتر گذشت، بدون هيچ مجاز و عنايتى، المشعر الحرام بر «قزح» اطلاق شده است. اين تعبيرات در روايت طولانى جابر در وصف حجّةالوداع نيز به كار رفته است:
«فسار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، و لا تَشكُّ قريش إلّا أنّه واقف عند المشعر الحرام، كما كانت قريش تصنع في الجاهلية: فأجاز رسول اللَّه صلى الله عليه و آله حتّى أتى عرفة ....
حتّى أتى المزدلفة فصلّى بها المغرب والعشاء ... ثمّ ركب القصواء حتّى أتى المشعر الحرام». (2) و نيز:
«فلمّا أجاز رسول اللَّه صلى الله عليه و آله من المزدلفة بالمشعر الحرام، لم تشكّ قريش أنّه سيقتصر عليه، و يكون منزله ثَمّ، فأجاز ...». (3) و همچنين در روايات ذيل مشعر به معناى قزح است:
- «من أدرك المشعر الحرام و عليه خمسةٌ من الناس فقد أدرك الحج». (4)- «من أدرك المشعر الحرام و عليه خمسةٌ من الناس قبل أن تزول الشمس فقد
ص: 54
أدرك الحجّ». (1) از تعبير «عليه» يعنى «على المشعر» استفاده مى شود كه كوه قزح مراد است و إلّا مى فرمود:
«و فيه» يا «و به» يعنى در مشعر، و نه بر مشعر. تعبير «بر مشعر» دليل است كه از آن، كوه قزح اراده شده است.
- «لا بأس بأن تقدّم النساء إذا زال الليل فيقفن عند المشعر ساعةً». (2)- «أنّه كره أن يقيم عند المشعر بعد الإفاضة». (3) ظاهر «عند المشعر» يعنى نزد كوه قزح، نه نزد مزدلفه، و الّا مى فرمود: «في المشعر»، و اگر مشعر در اين حديث بر مزدلفه حمل شود، «نزد مزدلفه»، بر حوالى مزدلفه- كه خارج از مزدلفه است- صدق مى كند و اين خلاف مراد حديث است.
ج) از روايات استفاده مى شود كه در صدر اسلام، «المشعر الحرام» تنها به صورت مجازى و با قرينه، بر موقف شب عيد (مزدلفه) اطلاق مى شده است و بر موقف شب عيد در اكثر قريب به اتفاق روايات «مزدلفه» و «جَمع» اطلاق شده است نه «مشعر»؛ از جمله:
1. بحار الأنوار:
- إنّما سمّيت مزدلفة؛ لأنّهم ازدلفوا إليها من عرفات.
- سمّيت المزدلفة جمعاً؛ لأنّ آدم جمع فيها بين الصلاتين: المغرب و العشاء.
- إنّما سمّيت المزدلفة جمعاً ....
- إذا أتيت المزدلفة و هي الجمع ....
- صلّ المغرب دون المزدلفة ....
- فإن ذهب ربع الليل و بتّ بمزدلفة ....
- كانت قريش تفيض من المزدلفة في الجاهلية ....
- حتى أتى المزدلفة، و سنّته صلى الله عليه و آله تتّبع.
- مرّ حتّى أتى المزدلفة فجمع بها بين الصلاتين ....
- سئل عن صلاة المغرب و العشاء ليلة المزدلفة قبل أن يأتي المزدلفة ....
- و انزل بالمزدلفة ببطن الوادي بقرب المشعر الحرام ....
ص: 55
- حدّ ما بين منى و المزدلفة محسّر ....
- من لم يبت ليلة المزدلفة- وهي ليلة النحر- بالمزدلفة ... فعليه بدنة.
- رخّص رسول اللَّه صلى الله عليه و آله في تقديم ... الضعفاء من المزدلفة إلى منى بليل.
- كلّ مزدلفة موقف.
- من أفاض من جَمع قبل أن يُفيض الناس .. فعليه دم ....
- من جهل فلم يقف بالمزدلفة ....
- أنّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله لمّا أفاض من المزدلفة .... (1) 2. وسائل الشيعه:
- ملكان يفرجان للناس ليلة مزدلفة عند المأزمين الضيّقين.
- .... فليرجع وليأت جَمْعاً وليقف بها، و إن كان قد وجد الناس قد أفاضوا من جمع.
- إنّما سمّيت مزدلفة؛ لأنّهم إزدلفوا إليها من عرفات.
- ثمّ أمر أن يصعد جبل جَمع ....
- لاتصلّ المغرب حتى تأتي جمعاً و إن ذهب ثلث الليل.
- لاتصلّهما حتّى تنتهي إلى جَمْع و إن مضى من الليل ما مضى.
- عثر محمل أبي عليه السلام بين عرفة و المزدلفة، فنزل فصلّى المغرب و صلّى العشاء بالمزدلفة.
- تصلّي المغرب دون المزدلفة ....
- سألت أبا عبداللَّه عليه السلام عن الركعات التي بعد المغرب ليلة المزدلفة ....
- صلاة المغرب والعشاء بجمع بأذانٍ واحد وإقامتين ....
- إذا صلّيتُ المغرب بجمعٍ ....
- صلّيت خلف أبي عبداللَّه عليه السلام المغرب بالمزدلفة ....
- إنّما سمّيت المزدلفة جمعاً؛ لأنّه يجمع فيها بين المغرب و العشاء بأذانٍ واحد و إقامتين.
ص: 56
- سمّيت المزدلفة جمعاً؛ لأنّ آدم جمع فيها بين الصلاتين المغرب و العشاء.
- ما حدّ المزدلفة؟ ....
- لاتجاوز الحياض ليلة المزدلفة.
- حدّ المزدلفة من وادي محسّر إلى المأزمين.
- سألته عن حدّ جمع ....
- وقف النبي صلّى اللَّه عليه و آله بجمع ....
- إذا كثر الناس بجمع و ضاقت عليهم كيف يصنعون؟
- اللهمّ هذه جَمْعٌ ....
- هو وادٍ عظيم بين جَمْعٍ و منى ....
- أيّ ساعة أحبّ إليك أن أفيض من جمعٍ؟ ....
- ينبغي للإمام أن يقف بجمع حتّى تطلع الشمس ....
- في رجلٍ وقف مع الناس بجمع ....
- لاتفض بهنّ حتّى تقف بهنّ بجمع ....
- عجّل الناس ليلًا من المزدلفة إلى منى ....
- رخّص رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله للنساء والضعفاء أن يفيضوا من جمعٍ بليل ....
- التقدّم من مزدلفة إلى منى ....
- خذ حصى الجمار من جمعٍ ....
- تؤخذ من جمع و تُؤخذ بعد ذلك من منى.
- في رجلٍ أدرك الإمام و هو بجمع ... ثمّ يدرك جمعاً قبل طلوع الشمس ... و ليقم بجمع ....
- عن رجلٍ ادرك الناس بجمعٍ وخشى ... أن يفيض الناس من جَمْع ... إن ظنّ أن يدرك الناس بجمع ... فإن خشي أن لايدرك جمعاً فليقف بجمع ....
- يا رسول اللَّه، ما تقول في رجل أدرك الإمام بجمعٍ؟ ...
ص: 57
- إذا فاتتك المزدلفة فقد فاتك الحجّ.
- إذا أتى جمعاً ... و إن لم يأت جمعاً ....
- إذا أدرك مزدلفة فوقف بها ....
- .... و لم يدرك الناس بجمعٍ و وجدهم قد أفاضوا ....
- من أدرك جمعاً فقد أدرك الحج.
- مرّبهم كما هم إلى منى لم ينزل بهم جمعاً ....
- في رجلٍ لم يقف بالمزدلفة ولم يبتْ بها ....
- فلم يلبث معهم بجمع و مضى إلى منى ....
- من أتى جمعاً .... (1) در مقابل اين روايات، در روايات نسبتاً اندكى «المشعر» يا «المشعر الحرام» به مفهوم مزدلفه به كار رفته است؛ مانند:
- الوقوف بعرفة سنّة، و بالمشعر فريضة. (2)- حدّ المشعر الحرام من المأزمين إلى الحياض إلى وادي محسّر. (3)- ... فيدرك الناس في المشعر قبل أن يفيضوا .... (4) در اين گونه روايات هم احتمال نقل به معنى- يعنى تبديل مزدلفه يا جمع، به مشعر- منتفى نيست. شاهد اين مدّعا خبرى است كه كلينى و شيخ (رحمهمااللَّه) بدين گونه روايت كرده اند:
«من أدرك المشعر الحرام يوم النحر من قبل زوال الشمس فقد أدرك الحجّ». (5) همين خبر را صدوق رحمه الله چنين نقل كرده است:
«من أدرك الموقف بجمعٍ يوم النحر من قبل أن تزول الشمس فقد أدرك الحج». (6) در نقل صدوق تعبير «مشعر» ديده نمى شود و به جاى آن «الموقف بجمع» آمده است.
امور مذكور نشان مى دهد كه در عصر نزول، مزدلفه و جمع، بيشتر از مشعر به موقف شب عيد اطلاق مى شده است و پاره اى از عنوان هاى ابواب بحث در كتاب فقيه هم مؤيّد اين مدّعاست؛
ص: 58
مانند: «باب حدود منا و عرفات و جَمْع» (باب 267)؛ «باب من رُخّص له التعجيل من المزدلفة قبل الفجر» (باب 273)؛ «أخذ حصى الجمار من جمع». (1) امروزه هم، تابلوهاى نشان دهنده حدود مزدلفه چنين است: «بداية مزدلفة» و «نهاية مزدلفة».
د) ظاهر تعبير «عند» در آيه شريفه: فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ ... همچنان كه در نقل كلام «جواهر» و «كشف اللثام» گذشت، اين است كه از ... الْمَشْعَرِ الْحَرامِ ... مزدلفه و تمام موقف اراده نشده، بلكه همان قزح مراد است و اگر مزدلفه مراد بود مى فرمود: «في المشعر الحرام» نه «عند المشعر الحرام».
همچنين علّامه حلّى براى استحباب صعود بر قزح و «ذكر اللَّه عنده» به همين آيه كريمه تمسك كرده (2) و معلوم است كه مراد از مشعر در آيه را قُزح مى دانسته نه مزدلفه.
ه) سيره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حجّة الوداع كه بيش از همه عامل به آيه است نيز شاهد مدّعاى ماست:
حتّى أتى المزدلفة، فصلّى بها المغرب و العشاء بأذانٍ واحد و إقامتين و لم يسبّح بينهما شيئاً، ثمّ اضطجع رسول اللَّه حتّى طلع الفجر، و صلّى الفجر حين تبيّن له الصبح بأذانٍ و إقامة، ثمّ ركب القصواء حتّى أتى المشعر الحرام، فاستقبل القبلة فدعاه و كبّره و هلّله و وحّده. فلم يزل واقفاً حتّى أسفر جدّاً. (3)- لمّا صلّى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فجمع بين المغرب و العشاء اضطجع و لم يصلّ شيئاً من الليل و نام ثمّ قام حين طلع الفجر ....
- أنّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله لمّا صلّى الفجر بجَمْع يوم النحر، ركب القصواء حتّى أتى المشعر الحرام، فرقي عليه و استقبل القبلة و كبّراللَّه و هلّله و وحّده، ولم يزل واقفاً حتّى أسفر جدّاً. (4) شيخ طوسى هم براى استحباب صعود بر مشعر الحرام (قزح) و «ذكر اللَّه عنده» به همين روايت جابر تمسّك كرده و نوشته است:
«لأنّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فعل ذلك في رواية جابر». (5) زمخشرى نيز بر اين مدعى، كه مقصود از مشعر در آيه شريفه «قزح» است، به روايت
ص: 59
جابر تمسك كرده و گفته است: «و الصحيح أنّه الجبل؛ لما روى جابر ...». (1) از مجموع آنچه گذشت- هر چند در برخى از آن ها بتوان خدشه كرد- استفاده مى شود:
1. موقف شب عيد، موضوعٌ له حقيقى «مزدلفه» و «جَمْع» است و اين دو نام در روايات بدون هيچ عنايت و قرينه اى، بر آن اطلاق شده اند.
2. مسلّماً موضوع له حقيقى «المشعر الحرام» كوه قُزح است و در آيه و روايات بدون هيچ عنايت و مجازى بر آن اطلاق شده است.
3. در عصر نزول، به مجموع موقف- يعنى مزدلفه- به صورت نادر «مشعر»، اطلاق شده است و اين اطلاق ممكن است مجازى و از باب تسمية الكلّ باسم الجزء باشد، هر چند بعدها مجاز شايع شده است و اين كه كتاب هاى كشف اللثام و جواهر گفته اند- چنان كه متن كلامشان گذشت- مشعر مشترك لفظى بين موقف و قُزَح است، محتاج به دليل است و اطلاق «مشعر» بر قُزح بدون قرينه معيِّنه و صارفه خلاف مدّعاى آنان را اثبات مى كند و بر فرض ثبوت اين كه «مشعر» مشترك لفظى است، به مدّعاى ما، كه در آيه كريمه، مقصود از مشعر «قزح» است لطمه اى نمى زند.
اضافه مى كنم كه در برخى از ترجمه هاى فارسى قرآن نيز به درستى و دقيقاً ... الْمَشْعَرِ الْحَرامِ ... به كوه قزح ترجمه شده است؛ از جمله ترجمه حضرت آية اللَّه مشكينى، محمد باقر بهبودى و خرّم دل. (2) ولى بيشتر ترجمه هاى قرآن كريم- به خطا- به مزدلفه و مانند آن،
ص: 60
ترجمه كرده و يا تعبير «مشعر» را به كار برده اند كه چون در زمان ما مجاز شايع يا متبادر از لفظ «مشعر»، موقف است، غلط انداز خواهد بود. اين ترجمه ها عبارت اند از: ترجمه هاى حضرات آقايان: فولادوند، رضايى اصفهانى، بهرامپور، فيض الاسلام، برزى، انصاريان، مسعود انصارى، مجتبوى، صادقى تهرانى، سيد حسن ابطحى، امامى، پور جوادى، پاينده، آيتى، ياسرى، موسوى گرمارودى و خانم طاهره صفّار زاده.
برخى از تفاسير مانند «كشاف»، «انوار التنزيل» و «جلالين» نيز، درست تفسير كرده اند و برخى هم مانند كنز الدقائق هر دو قول را آورده و داورى نكرده اند، اما بسيارى هم به اشتباه ... الْمَشْعَرِ الْحَرامِ ... در آيه را، مزدلفه پنداشته اند؛ از جمله: تفسير سور آبادى، روان جاويد، آلاء الرحمن، التفسير المبين و الكاشف (هردو از محمد جواد مغنيه)، بصائر يمنى، روض الجنان، الميزان، مجمع البيان، جوامع الجامع، الوجيز، و التفسير الواضح الميسّر از محمد على صابونى.
دوم: استحباب خروج از باب حنّاطين
در بسيارى از مناسك حج عالمان معاصر و از جمله مناسك حضرت امام خمينى رحمه الله مى خوانيم:
«كسى كه مى خواهد از مكه بيرون رود مستحب است طواف وداع نمايد ... و وقت بيرون آمدن از باب حنّاطين، كه مقابل ركن شامى است، بيرون رود ...». (1) كسى هم بر اين مسأله حاشيه نزده است. ظاهر اين عبارت آن است كه مقابل ركنِ شامىِ كعبه معظّمه درى است به نام «باب حنّاطين» كه مستحب است پس از طواف وداع، از آن بيرون روند، در حالى كه قرن هاست از اين در خبرى نيست و محقق كركى (م 940) حدود پانصد سال پيش گفته است: «و لم أجد من يعرف موضع هذا الباب؛ فإنّ المسجد قد زيد فيه»؛ «چون مسجد الحرام توسعه يافته است كسى را كه جاى اين در را بداند نيافتم.» (2) دليل اين حكم مستحبّ اين است كه طبق خبر صحيح كلينى رحمه الله، حضرت امام جواد عليه السلام پس از طواف وداع، از باب حنّاطين خارج شده اند: «ثمّ وقف عليه طويلًا يدعو، ثمّ خرج من باب الحنّاطين». (3) فقهاى پيشين هنگامى كه متعرض اين حكم مى شدند، در باره آن توضيح
ص: 61
مى دادند تا مكلّف اگر خواست به آن عمل كند، توانايى داشته باشد. تعبير مناسك امروزى كه «باب حنّاطين مقابل ركن شامى است» از مناسك شيخ انصارى (م 1281) گرفته شده (1) و ايشان هم از كتب فقهاى سده هاى پيشين؛ مانند شهيد (م 786) گرفته است كه فرموده اند: «و هو بإزاء الركن الشامي» (2) و حتى پيش از شهيد هم ابن ادريس رحمه اللَّه (م 598) نوشته است: «و هي بإزاء الركن الشامي». (3) پس تعبير مناسك امروزى مربوط است به آثار فقهى بيش از هشت سده پيش. اكنون متن سخن برخى از آن بزرگواران، هنگام بيان استحباب خروج از باب حنّاطين را بيان مى كنيم:
1. ابن ادريس رحمه الله (م 598):
«و هي باب بني جمح، قبيلة من قبائل قريش، و هي بإزاء الركن الشامي من أبواب المسجد الحرام، على التقريب». (4) 2. علامه حلّى رحمه الله (م 726):
«... خارجاً من باب الحنّاطين بإزاء الركن الشامي». (5) 3. شهيد اوّل رحمه الله (م 786):
«و هو باب بني جمح بإزاء الركن الشامي». (6) 4. محقق كركى رحمه الله (م 940):
«و هو باب بنى جمح و هي قبيلة من قبائل قريش سمّي بذلك قيل: لبيع الحنطة عنده و قيل: لبيع الحنوط، و لم أجد من يعرف موضع هذا الباب؛ فإنّ المسجد قد زيد فيه، فينبغي أن يتحرى الخارج موازاة الركن الشامي ثمّ يخرج». (7) 5. شهيد ثانى رحمه الله (م 965):
- «هو باب بني جمح- قبيلة من قريش بإزاء الركن الشامي، سمّي بذلك لبيع الحنطة عنده، و قيل: الحنوط، و قد تقدّم أنّ المسجد لمّا زيد فيه دخلت هذه الأبواب في داخل المسجد، فينبغي أن يكون الخروج من الباب المسامت له على
ص: 62
الاستقامة قبله رجاء أن يظفر به». (1)- «هو ... داخل في المسجد كغيره، و يخرج من الباب المسامت له مارّاً من عند الأساطين إليه على الاستقامة ليظفر به». (2) 6. مولى احمد نراقى رحمه الله (م 1245):
«... قال والدي العلّامة (طاب ثراه) في المناسك المكّية: «و هو الباب الذي يسمىّ الآن بباب الدربيّة [ظ: الدريبة] يحاذي الركن الشامي، و هو أوّل باب يفتح في جنب باب السلام من جهة يمين من يدخل المسجد». و غرضه قدس سره أنّ ذلك الباب يمرّ بموضع باب الحنّاطين و إلّا فالمسجد قد وسّع الآن». (3) خلاصه، اگر حكمى امروزه قابل عمل نيست نبايد در مناسك و رسايل عمليه نوشته شود، بلكه جايش كتب تخصصى و استدلالى است و اگر در مناسك نوشته مى شود، وظيفه تشكيلات مسؤول است كه چند و چون موضوع و جايگاه آن را با استفاده از همه منابع؛ اعم از فقهى و غير فقهى روشن كند. براى نمونه در باره باب حنّاطين در آثار غير فقهى هم توضيحاتى ديده مى شود، مثلًا ازرقى مى گويد:
«الحزورة: سوق مكّة، وكانت بفناء دار أُمّ هاني ابنة أبي طالب التي كانت عند الحنّاطين فدخلت في المسجد الحرام». (4) پى نوشت ها
ص: 63
ص: 64
ص: 65
ص: 66
ص: 67
ص: 68
رسول جعفريان
در باره كتاب دُرر و مؤلف آن
اين كتاب، كه در پيشديد شماست، نوشته عبدالقادر بن محمد بن عبدالقادر بن محمد انصارى حنبلى مصرى، از علماى قرن دهم هجرى است. بى مقدمه بايد گفت علاقه نويسنده به حج، به خاطر آن است كه پدرش عمرى را در ديوان حجِّ حكومتِ مماليك سپرى كرده است. پدر وى، محمد بدرالدين بن عبدالقادر جزيرى است، كه در 880 ق. به دنيا آمد (ج 1، ص 470) و به سال 944 درگذشت.
وى در زمان مماليك چركسى و حتى پس از روى كار آمدن عثمانى ها، در سال 923، شغل خود را در ديوان حج مصرى همچنان داشت.
جزيرى، شرح حال پدر و شغل وى را با عنوان «كاتب ديوان امرة الحاج من ديوان السلطنة الشريفه» به تفصيل آورده است (1/ 170). آن ايام پسر (مؤلف همين كتاب)، همراه پدرش به حج مى رفت؛ «و سافرت معه نائباً مرّات» (1/ 172) و ضمن آن، به كار تجارت و علم اندوزى مى پرداخت؛ «و أتسبّب مع ذلك ببعض التجارة» (1/ 175)؛ اما به سرعت تجارت را رها كرد و به سراغ علم رفت.
او شرحى از تحصيلات و مشايخ خود را همانجا به دست داده است (1/ 173 و 175).
سر و كار عبدالقادر و پدرش با امر حج، سبب شد تا وى كارى عظيم و شگرف
ص: 69
در زمينه حج انجام دهد، كه همين «كتاب درر الفرائد المنظمه فى أخبار الحاج و طريق مكة المعظمه» است. اين كتاب ويژه اخبار حج است. گرچه به مطالبى نيز به صورت حاشيه اى، و همچنين مطالبى در باره تاريخ مصر، به خصوص واليان اين ديار پس از روى كار آمدن عثمانيان دارد كه بسيار مغتنم است.
مطالب اين كتاب نيز، مانند تواريخ ديگر، آن مقدار كه مربوط به زمان خودِ مؤلف و مشاهدات اوست، ارزش زيادى دارد. در واقع حوادث مربوط به حج در دهه هاى ميانى قرن دهم، بسيار مفصل تر از بخش هاى ديگر است و دليلش هم معاصر بودن مؤلف با اين تحولات مى باشد.
البته نگارش در باره حج، راه هاى حج، حوادث مكه و مدينه، كه غالبا مربوط به حج است، پيشينه ديرينه دارد. آثار فراوانى در اين زمينه نوشته شده كه بسيارى از آن ها مورد استفاده همين مؤلف در اين كتاب است. اما آن آثار هر كدام به موضوعى خاص؛ مثلًا راه ها، يا شاهانى كه حج به جاى آورده اند، يا اخبار مكه اختصاص داشته است؛ اما آنچه در اين كتاب جالب است، توجه به موضوع حج به صورت يك كل يا به عبارتى بررسى تمامى ابعاد آن، به صورت يك كار دايرة المعارفى و البته در قالب موضوعى است. نگاهى به عناوين اصلى كتاب، به خوبى نشان مى دهد كه هدف مؤلف نوشتن كتابى دايرة المعارفى در باره حج، با زاويه ديد تاريخى است. بيان نظام حج گزارى در دوره اى كه حج و ديوان حج يكى از گسترده ترين سيستم هاى ادارى را داشت، از ويژگى هاى مهم اين كتاب و برگرفته از تجربه هاى شخصى وى در كنار پدرش مى باشد. بيان اصطلاحات ادارى مربوط به حج، كه بسيارى هم برگرفته از كلمات فارسى است و از طريق ترك هاى مملوكى به نواحى مصر و شامات رفته، با دقت و مبسوط بيان شده است. برخى از نمونه ها: مَهتار طشت خانه، مَهتار فراش خانه، مهتار ركاب خاناه، ارمغانات، حوائج خاناه، و بسيارى ديگر.
چاپ كتاب به هيچ روى در شأن موضوع و حجم اطلاعات آن نيست. وجود اغلاط فراوان، ناخوانى ها و بدخوانى هاى گسترده، نداشتن فهرست اعلام و اماكن و بسيارى از دشوارى هاى ديگر، امورى است كه مى طلبد اين كتاب يك بار ديگر با تصحيح عالى، به وسيله چند متخصص كه با تاريخ و جغرافى، در ابعاد وسيع آشنايى داشته باشند، عرضه شود.
ص: 70
گزارش مقاله ما، بر اساس چاپ مصحّحى به نام محمد حسن اسماعيل از انتشارات دارالكتب العلميه است. وى مى گويد: كتاب را بر اساس سه نسخه تصحيح كرده است، چيزى كه ادعاى وى را در مقابله سه نسخه در پاورقى ها نشان دهد، وجود ندارد؛ گرچه صفحاتى از اين چند نسخه پس از مقدمه آمده است. شگفت آن كه در مقدمه چند سطرىِ او هم، اشاره اى به زندگى مؤلف نيست و معلوم نيست از كجا روى جلد نوشته شده كه وى در سال 977 درگذشته است.
قطب الدين نهروالى (917- 990) كه روابط نزديكى با نويسنده داشته، در البرق اليمانى كه در سال 982 نوشته شده، از وى ياد كرده و بر او رحمت فرستاده است و اين نشانگر آن است كه پيش از اين تاريخ درگذشته است.
جزيرى آثار ديگرى هم دارد كه خلاصة الذهب فى فضل العرب، از آن جمله است. توجه وى به دفاع از عرب در ضمن همين كتاب هم آشكار است. با وجود تهاجم قبايل عربى، نگاه وى چنان است كه معمولًا حقوق آنان پرداخت نمى شده و همين سبب آن حوادث مى شده است! عمدةالصفوة فى حل القهوة اثر ديگرى است كه در باره حكم قهوه در سال 966 نوشته شده و كتاب هاى مربوط به اين موضوع همزمان با رواج يافتن قهوه در شرق، در ميان فقهاى سنى فراوان است.
ص: 71
فهرست اجمالى كتاب چنين است:
باب اوّل: ابتداى بناى كعبه و فضل آن و معناى حج و عمره و اخبار مكه و قبايل ساكن در آن، تا پيش از اسلام.
باب دوم: در باره امارت حاج و اين كه رسول چگونه حج گزارد و شرايط امير الحاج، مناصب تابعه امارت حج.
باب سوم: فتح مكه و امير الحاج هاى از زمان رسول تا زمان مؤلف و مرور بر برخى از وقايع در مكه و راه هاى حج.
باب چهارم: شرح ديوان امارت حاج.
چگونگى آماده شدن كاروان و شرح مسيرها، شرح شترها و وسائل سفر و قيمت ها، تاريخ امارت حج و اعتبار و ارزش آن در ادوار مختلف.
باب پنجم: كه از مهم ترين ابواب كتاب است، اختصاص به راه ها، مسافت ها و مراحل ميان شام و مصر تا مكه و طوايف عرب مقيم در طول راه دارد. همين طور مختصرى در باب بدر و شهداى اين جنگ و منطقه بدر، رابغ و نيز شرحى در باره مكه و فضايل و اسامى آن در اين باب آمده است.
باب ششم: در باره مدينه و كيفيت زيارت و اعمالى است كه زائر هنگام ورود بايد انجام دهد.
باب هفتم: در باره شخصيت ها و زنان و مردانى است از صحابه و خلفا و وزرا و اكابر امرا. فصل خاصى در اين آخرين باب كتاب، به زنان اختصاص يافته است. هرچند در موارد ديگرى از كتاب هم درباره زنان مطالبى وجود دارد.
چاپ حمد جاسر از درر
وقتى كار نگارش اين مقاله پايان يافت، جايى خواندم كه اين اثر را استاد مرحوم حمد جاسر، در سه مجلد، در سال 1403 چاپ كرده است. از اين كه كار كتاب را بر اساس آن انجام نداده بودم، بسيار متأسف شدم. در سفر عمره در شعبان سال 1427 (شهريور 1385) نسخه چاپى آن را در كتابخانه مسجد نبوى به دست آوردم و تازه متوجه شدم چه كار ارجمندى ارائه شده است. حمد جاسر در آنجا مقدمه اى مفصل نوشته و ضمن آن مى گويد: اين اثر، در نوع خود اثرى منحصر به فرداست ومؤلف وقايع را تا سال 972 در آن آورده است. اما اين كه چرا شخصيت وى مغفول واقع شده، بسا به خاطر تندى هاى وى درحق علما و قضات و مدرسان باشد. وى مى نويسد: نخستين بار چند نفر از علماى مدينه نسخه اى از آن را، در اين شهر به دست آورده، آن را استنساخ
ص: 72
كردند و نسخه را براى چاپ براى محب الدين خطيب فرستادند. وى آن را بانسخه اى در الأزهر مقابله و در سال 1384 در 714 صفحه به چاپ رساند. به نظر حمد جاسر هر دو نسخه يك اصل داشته وبه شدّت مغلوط بوده و به علاوه، بر اساس مسوده اولِ مؤلف كتابت شده بوده است.
اين در حالى است كه مؤلف بعدها نسخه خود را تكميل كرده و برابر نيمى از كتاب بر آن افزوده است. مسوده در سال 961 تمام شده اما يادداشت هايى تا سال 972 بر آن افزوده شده است. طبعاً چاپ جديد آن، كه از حمدجاسر است، بر اساس نسخه هاى ديگرى كه آن اضافات را دارد، فراهم آمده است.
حمد جاسر سپس به بيان شرح حال مؤلف پرداخته و در اين باره به تفصيل سخن گفته و در ادامه شرحى از نسخه هاى مورد استفاده خود هم، ارائه كرده است.
چاپ حمد جاسر در سه جلد و طى 1923 صفحه به انجام رسيده و از آنجا تا ص 2299 فهارس متعدد كتاب شامل فهرست اعلام، امكنه، اصطلاحات خاص، قبايل، اشعار و كتب است. بخش اصطلاحات آن، به دليل اشتمال آن ها بر لغات و تركيبات فارسى و تركى، عالى است. مؤلف در انتهاى نسخه، ضمن اشاره به اين كه مسوده كتاب در سال 961 تمام شده، گويا چنان اشارت دارد كه كتابت نهايى در رجب سال 990 بوده است.
اين كه اين تعبير از كاتب است يا مؤلف، بايد تحقيق بيشترى صورت گيرد. ارجاعات مقاله ما همه به چاپ دارالكتب العلميه است كه ناشرى است با آثار سرقتى از ديگران و بدون تحقيق كه البته به نام تحقيق و تصحيح چاپ مى كند.
منابع كتاب
مؤلف در اين كتابِ بسيار با ارزش و پر اطلاع، از منابع مختلفى استفاده كرده است كه به طور كلى مى توان آن ها را شامل دو بخش دانست:
منابع مكتوب: منابع مكتوب وى بسيار گسترده بوده و شامل آثار فراوانى در جغرافى و تاريخ، به خصوص منابع تاريخ و جغرافى مكه است كه تنها به اسامى بخشى از آن ها اكتفا مى كنيم. گفتنى است، وى به رغم آن كه از بسيارى از كتاب هاى مورد استفاده خود نام مى برد، اما در موارد بيشترى مطالبى نقل كرده و منبع آن ها را بيان نكرده است. به هر روى، شمارى از منابع او با ذكر برخى از صفحاتى كه از آن آثار نقل شده، به اين شرح است:
ص: 73
- تاريخ مكه ازرقى (1/ 26)
- مرآة الزمان سبط بن جوزى (1/ 76)
- كتاب المشارق (1/ 109)
- مروج الذهب (1/ 99)
- حَجّة الاسلام برهان الدين بقاعى (1/ 120)
- مسالك الابصار كه به اسم نويسنده آن، ابن فضل اللَّه از آن نقل مى كند (2/ 73)
- تقويم البلدان (2/ 67، 161)
- سفرنامه مكه يك مغربى (كه بعد از حج به عراق آمده و گزارشى از مراحل سفر نوشته است (2/ 73، 80)
- خطط مقريزى (2/ 110)
- المسالك و الممالك ابوعبيد بكرى (1/ 92، 2/ 112، 126 و 307)
- عجايب البلدان المسمى بخريده (2/ 112).
- السلوك مقريزى (2/ 146).
- نزهة العيون (2/ 197)
- اتحاف الورى (در بسيارى موارد)
- العقد الثمين (در بسيارى موارد).
- الذيل على مرآة الزمان (2/ 248).
- عيون التواريخ (2/ 485)
و ده ها عنوان كتاب ديگر كه خوشبختانه بر اساس فهرست نام كتاب ها كه حمد جاسر در انتهاى چاپ سه جلدى خود از اين كتاب آورده، مى توان نام آن ها را به دست آورد.
منابع شفاهى: منابع شفاهى وى مطالبى است كه او از طريق مسافرت به حرمين وشنيدن از اشخاص يا با نامه نگارى، به برخى از چهره هاى برجسته در حرمين و گرفتن اطلاعات از آنان، به دست آورده است. اين بخش حجم بالايى از مطالب موجود در كتاب را تشكيل مى دهد.
از جمله كسانى كه مطالب زيادى از او نقل كرده و بيشتر آن ها از طريق نامه نگارى بوده، قطب الدين نهروالى است كه فقيه حنفى و قاضى حنفيان مكه و مورخ بوده و كتاب البرق اليمانى و نيز كتابى با عنوان «الاعلام بأعلام بيت اللَّه الحرام» در تاريخ مكه دارد. (نك:: 646/ 1، 678).
براى نمونه، گزارش سفر حج همسر شاه طهماسب را، خود بر اساس آنچه در مكه ديده، نقل كرده است. وى گزارشى هم از طريق همين قطب الدين نهروالى از شخصى به نام سيد مرتضى از احفاد شريف جرجانى كه در سال 968 به حج آمده بوده، از روى كار آمدن صفويان از او نقل كرده كه خواندنى و حاوى نكات تازه است (2/ 497- 493) وى در نقل از نهروالى با عبارت «أخبرني صاحبنا الشيخ العلّامة
ص: 74
المحقّق البليغ الأوحد قطب الملة و الدين النهروالي المكي الحنفي ...» (1/ 150). و جاى ديگر: «و كتب إلى صاحبنا الشيخ العلامة القطب النهروالي مفتي مكة» (1/ 645، 646). البته نقل هاى شفاهى، منحصر به آنچه از نهروالى نقل مى كند نيست، بلكه موارد ديگر هم وجود دارد (1/ 154).
اطلاعات وى درباره حوادث دوران حياتش؛ يعنى رخدادهاى بين 940- 977 مفصل تر و دقيق تر از بخش هاى ديگر كتاب است.
گزارش وى از برخى از راه ها يا شهرهاى طول مسير هم شفاهى است. براى مثال، در باره ينبع اشاره مى كند كه در حال حاضر، قاضى آنجا، رفيق ما برهان الدين ابراهيم بن يحيى شافعى است. سپس مى افزايد: تا آنجا كه بر من آشكار شد، به جز وى و خانواده اش در اين قريه شافعى سنى وجود ندارد. غالب اهالى قراى حجاز، مذهب زيديه داشته و خون شافعيان را مباح مى دانند (2/ 162). وى بركات پدر ابو نمى دوم را در پيرى ديده بوده و او را وصف مى كند و بعد هم شرحى در باره ابو نمى، فرزندش احمد و سپس حسن به دست مى دهد و حتى مطلبى شفاهى از حسن، در سفرش به قاهره نقل مى كند (2/ 230، 240).
وى حتى مستقيم ازخود ابو نمى هم اخبارى نقل كرده است: «فلقد أخبرني السيد الشريف أبونمي بن بركات أمير مكة ...» (1/ 585)
سهم ايران در كتاب
اين كتاب كه ويژه اخبار حج است، سهم بسيار ناچيزى از آن به ايران اختصاص دارد و اخبارى كه به طور كلى و معمولًا با تعبير عجم و نام برخى از شهرهاى ايران آمده، در حدّ انتظار نيست. با اين حال، جسته و گريخته مطالبى دارد كه گرچه بسيار اندك است، اما مى تواند گوشه اى از مسائل حج گزارى ايران را نشان دهد.
روشن است كه حج رفتن ايرانيان، بخشى از زندگى مذهبى آنان از همان قرون نخستين اسلامى بوده است. اما اين جماعت، هميشه جزئى كوچك از محمل عراق بوده و به همين دليل، نمودى را براى حضور در يك تاريخ عمومى از حج نداشته است. در طول قرون، چهار محمل اعزام مى شد؛ محمل عراق، شام، مصر و يمن (1/ 250). داشتن محمل، نشانه اى از كثرت حجاج يك ديار و مهم تر از آن، حضور يك دولت قوى و با نفوذ در پشت
ص: 75
سر آن بوده كه مى توانسته به نوعى در حرمين هم اعمال نفوذ كند. بنابراين، اخبار حج هم، بر محور همين چهار مركز بود.
حجاج ديگر مناطق در غرب، (مانند مغربى ها، الجزايرى ها و ...) و همين طور در شرق (مانند شهرهاى ايران) در حاشيه بودند. طبعاً منهاى اين كتاب، بخشى از اطلاعات مربوط را مى توان در كتاب هاى مسالك و ممالك و نيز در شرح حال بسيارى از رجال، علما و محدّثان آن دوره به دست آورد. توجه داريم كه در طول قرون، و به عبارتى تا قرن هشتم، و حتى مدت ها بعد از آن، براى اعراب يا به طور كلى غير ايرانى ها، از ايران به عنوان ايران ياد نمى شد بلكه براى نمونه از حجاج خراسان و ماوراءالنهر و ... سخن به ميان مى آمد. به خصوص تعبير «خراسان» يا «الركب الخراسانى» (1/ 341). گويى در يك دوره طولانى، اشاره به حجاج شرق بوده است.
مثلًا در اين عبارت: «لم يحجّ إلى مكّة أحد من العراق و لا من خراسان، خوفا من القرمطى» (1/ 319). ياد از «جماعة السمرقنديين» در برخى از اخبار حج (1/ 340)، مى تواند اشاره به اين باشد كه به هر حال در كاروان، همشهرى ها يكجا بوده و نامى هم براى خود داشته اند. نقل ديگرى چنان است كه مؤلف در امر حج، اصفهان را هم از بلاد خراسان مى داند. وى مى نويسد:
يكى از زنانى كه در سال 579 به حج آمد، «ابنة الدقوسى صاحب اصبهان من بلاد خراسان» بود (1/ 360).
جزيرى ضمن بيان فاصله شهرها تا مكه، از بسيارى از شهرهاى ايرانى و نيز شهرهاى موجود در خراسان ياد مى كند.
وى البته در شرح منازل راه، تنها راه هاى معيّنى؛ چون راه شام و مصر به حجاز و يا راه عراق به حجاز را به صورت جزئى و مرحله به مرحله شرح مى دهد، اما در بحث از فواصل، فاصله شهرهاى مختلف تا مكه، از جمله اصهفان (313 فرسخ)، توريز (تبريز، 360 فرسخ)، هرات (448 فرسخ)، بلخ (530 فرسخ)، مرو شاهجان (433 فرسخ)، غزنه (579 فرسخ)، هرمز (690 فرسخ)، كابل (547 فرسخ)، دهلى (1073 فرسخ)، فرغانه (590 فرسخ) و ترمذ (532 فرسخ) را مى نويسد (2/ 49).
حجاج ايرانى همراه حجاج عراقى
كاروان حج عراقى، در مقابل آنچه كه از آن به عنوان كاروان حجّ شامى و مصرى ياد مى شود، شامل تمامى حجاجى بوده كه از نواحى شرق اسلامى به حج مى آمدند. اما
ص: 76
اهميت ايران به نام خراسان بود. به همين دليل «ركب عراقى» يا كاروان حج عراق، شامل حجاجى بودكه ازبغداد وخراسان پديد مى آمد. در اخبار مربوط به حج، در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم، كاروان حج عراق وخراسان بايكديگر ذكرمى شود. براى نمونه، ذيل حوادث سال 403 گفته شده است: «بطل الحج من خراسان و العراق». يا درباره سال 407 گفته شده است: «لم يحج أحد من العراق لتأخر أهل خراسان» (1/ 339). اين كه تأخير خراسانيان سبب تعطيلى حج مى شده، نشانگر اهميت حضور كاروان خراسان در كاروان عراق بوده است.
اين مطلب ذيل رخدادهاى سال 410 هم گفته شده كه حج عراقى هاباطل شد؛ چراكه در رسيدن حجاج خراسانى تأخيرشد (1/ 339).
در واقع عراقى ها منتظر رسيدن خراسانيان بودند و تأخير آنان سبب مى شد تا زمان از دست برود و اين براى حج اهميت دارد كه روى «زمان» حركت صورت گيرد.
در سال 412، بعد از آن كه كاروان حج عراق براى چند سالى تعطيل بود، سلطان محمود غزنوى در اين باره اقدام كرد و در سراسر خراسان، اعلام حج نمود، پولى هم براى تقسيم ميان اعراب اختصاص داد و كاروان حركت كرد. با اين حال، قبايل عربى به فرماندهى حماد بن عدى، برابر ايشان ايستادند كه يك جوان سمرقندى تيرى به او زد و وى را كشت و كاروان نجات يافت. اما سال 413 بار ديگر: «بطل الحاج من العراق لتأخر أهل خراسان» (1/ 340).
درسال 415 كاروان حج خراسان با رياست حسنك وزير (ابوعلى حسن بن محمد نايب سلطان محمود غزنوى) انجام شد و همزمان، كاروان حج عراق با رياست ابوالحسن- محمدبن حسن- اقساسى علوى (م 415) به حج رفت. اين دو كاروان عظيم، پس از اتمام حج، از ترس قبايل عرب، مصمم به بازگشت از راه شام شدند و براى اين كار مى بايست از خليفه فاطمى اجازه مى گرفتند كه او هم خشنود شده و دستور داد تا مسير را براى ايشان آماده سازند. اين استقبال فوق العاده بود. اين كار براى القادر باللَّه خليفه متعصّب عباسى كه سختگيرى در مسائل مذهبى را دوباره در بغداد باب كرد، بسيار گران تمام شد. رييس كاروان عراق را كه ابوالحسن محمداقساسى علوى بود چندان تهديد كرد كه بمرد. به علاوه، خليفه به سلطان محمود نوشت تا به حسنك وزير (م 421- 422) بگويد كه هرچه از خليفه فاطمى گرفته به او بسپرد تا در بغداد آتش بزند. اين اموال در جمادى الاولى، سال
ص: 77
416 تحويل شده و آنها را در باب التونى- النوبى- در حضور مردم آتش زدند.
طلاها را هم ذوب كرده ميان فقرا تقسيم كردند. با اين حال، جزيرى تأكيد مى كند كه اقدام ظاهر فاطمى، سبب شد تا اهل خراسان و ماوراءالنهر او را ستايش كنند كه به آنان احسان كرده و زمينه زيارت بيت المقدس را هم براى آنان فراهم كرده است. (1/ 342- 341). لازم به يادآورى است كه اين كاروان تركيبى از دويست هزار نفر حاجى و شصت هزار شتر بود. خبر ياد شده را ذهبى هم به اجمال آورده و مى گويد:
اين كاروان، به خاطر فساد «درب العراقى» از «درب الشام» آمدند و والى رمله از آنان پذيرايى كرد و ظاهر فاطمى هم هدايايى به آنان داد. وقتى به بغداد رسيدند، القادر خشمگين شد و فاطميان را يهودى خواند و در نسب شان ترديد كرد و به حاكم مصر دشنام داد و دستور داد خلعت ها را در باب النوبى آتش زدند (تاريخ الاسلام- چاپ عبدالسلام تدمرى- 251/ 28). گزارش كامل اين ماجرا را مقريزى در اتعاظ الحنفا (2/ 137، 139 و نيز بنگريد: كامل، 9/ 340) آورده است.
پس از آن هم مكرر تعبير تعطيلى حج عراق به سبب تأخير خراسانيان در منبع مورد بحث ما تكرار شده است. زمانى كه اين حج تعطيل مى شد، معنايش اين نبود كه كسى به حج نمى رفت. كسانى كه جرأتى داشتند اقدام مى كردند. در سال 421 ضمن آن كه حج عراق به دليل تأخير خراسانيان تعطيل شد، گروهى از كوفيان با يك قافله بزرگ از شتران باديه راهى حج شده و آخر محرّم سالم برگشتند (1/ 342). تعطيلى حج عراق در سال هاى بعد مرتب ادامه داشت و اين تعبير تكرار مى شود كه «لم يحجّ أحد من العراق» (1/ 343).
جزيرى ذيل حوادث سال 464 مى نويسد: پرده اى براى كعبه از سوى سلطان هند سلطان محمود بن سبكتكين تهيه شده بود كه در اين سال، نظام الملك آن را يافت و به مكه فرستاد. اين در حالى است كه بيش از چهل سال از سلطان محمود گذشته بود. بسا اين اقدامى بوده كه از سوى برخى از جانشينان او، كه در غزنين بودند، صورت گرفته است.
پرده ارسالى خواجه نظام الملك، روى پرده اى كه ابوالنصر استرآبادى فخرالرؤسا- ابراهيم بن محمد بن على بن فارسى استرآبادى- بر كعبه پوشانده بود، قرار داده شد (شفاء الغرام، 1/ 122، النجوم الزاهره، 5/ 95).
ص: 78
اما اين ابو النصر گويا در سال 466 به مكه آمد و كارهاى عمرانى نيكويى كرد كه از آن جمله در خود مسجد الحرام بود.
همين طور در مسجد تنعيم. در باره آب زبيده هم اقداماتى كرد و آن را دوباره به جريان انداخت. در اين وقت بود كه مشاهده كرد، كعبه دو سالى است پرده ندارد. وى پرده اى از پارچه اى سفيد تهيه كرده، به آن پوشاند؛ پارچه اى كه كار هند بود. همچنين صدقات زيادى ميان مردم حرمين تقسيم كرد. به همين سبب او را مغيث الحرم لقب دادند. (1/ 346- 345). منبع اين مطالب بايد مطالبى باشد كه در اتحاف (2/ 475) آمده است. در آنجا كتيبه اى كه از اين شخص در مسجد تنعيم بوده، عيناً نقل شده، كه بايد منبع خبر صاحب اتحاف هم همان كتيبه باشد: «أمر بعمارة مسجد عائشة أمّ المؤمنين بأمر من الرئيس الأجل السيد فخر الرؤساء مغيب الحرمين أبوالنصر ابراهيم بن محمد بن على في شهر رجب منها عنه و عن اخيه ذى المحاسن ابى مسعود على بن محمد بن على، تقبل اللَّه عملهما و بلغهما في الدارين أملهما و شكر سعيهما ولا قطع من الحرمين أثرهما».
همين متن در العقد الثمين» (3/ 261) هم آمده است.
صاحب اتحاف، فهرستى از كارهاى اين ابوالنصر استرآبادى را به اين شهر آورده است: تعمير برخى از مواضع مسجد الحرام، كه تخريب شده بود. وى سى هزار دينار براى اين كار گذاشت كه برخى را براى مخارج آن و برخى را هم امير محمدبن ابى هاشم برداشت. اجراى طرح آب عرفات به مكه، در قناتى كه اصل آن از زبيده بود، پوشاندن پرده بر كعبه، كه چند سال بود بى پرده مانده بود. درست كردن ميزاب طلا.
اعطاى صدقاتى در حرمين و كمك هزينه يك سال به فقراى مكه و مدينه. گفته شده است كه اين مال متعلق به سلطان شاه بوده كه در اختيار وى گذاشته شده و او نذر كرده بوده است كه پس از نجات از حبس و دشوارى ها، آن را هزينه كند. (اتحاف، 2/ 476)
طى سال ها، امير حجِ كاروان عراق، از علويان بود و مشهورترين علوى كه براى سال ها اين كار را بر عهده داشت، ابو احمد موسوى پدر سيد رضى و سيد مرتضى از شيعيان امامى بغداد بود. اما براى نخستين بار در سال 468 يك امير ترك با نام امير ختلع لتكتين امير الحاج شد (1/ 346). در تمام اين سال ها رقابت ميان عراق و شام يكسره ادامه داشت و تعطيلى حج عراق امرى عادى بود،
ص: 79
در حالى كه از شام و مصر، كمتر چنين اتفاق مى افتاد؛ مگر آن كه مشكلى در خود آن بلاد رخ مى داد و سبب تعطيلى حج مى شد، چنان كه در سال 562 چنين شد و از مصر كسى به حج نيامد (1/ 357). در سال 490 ابو حامد غزالى، گويا از شام، به حج رفت (1/ 349).
كاروان حج عراقى اسير دست اعراب
غارت حجاج عراقى توسط اعراب همچنان سيره مستمره عرب بود. در سال 444 چنان غارتى نسبت به حجاج عراقى در ميان راه مكه- مدينه صورت گرفت كه بى مانند بود (1/ 352). اين اتفاق در ايران يا عراق به ندرت صورت مى گرفت و كمتر موردى از غارت كاروان حج در اين مناطق گزارش شده است. با اين حال، يكبار در سال 352 حجاج عراق به محض حركت از بسطام، مورد حمله سپاهى از خراسان كه عازم طبرستان بودند، قرار گرفته و غارت شدند. اندكى بعد همين حجاج با اسماعيليان روبه رو شده و آنان به ايشان حمله كردند و فاجعه آفريدند (1/ 354).
اشاره كرديم كه مشكل اصلى حجاج عراق راه جبل بود كه قبايل بدوى فراوانى درآن مسير بودند ومزاحم حجاج مى شدند.
اين مشكل از قرن سوم وجود داشت و خبرى حكايت از آن دارد كه در سال 287 شمار زيادى از قبيله طى به كاروانى از حجاج كه سه هزار نفر بودند، حمله كردند.
اما كاروانيان به جنگ با آنان پرداخته، رييس آنان و شمارى از اشراف ايشان را كشتند و با سرهاى بريده، كه روى چوب نصب بود، پيروزمندانه وارد بغداد شدند (1/ 314). بعد از آن تا چند دهه، حج عراقى با مشكل قرامطه مواجه بود و بسيارى از سال ها تعطيل مى شد. مشكلات ديگرى هم وجود داشت كه گاه سبب تعطيلى حج به صورت پياپى براى هفت تا هشت سال مى شد، از جمله ميان سالهاى 371- 378 هجرى (1/ 333). مشكلات طبيعى و دير شدن هم، گاه سبب تعطيلى مى شد (1/ 337).
اما سابقه نزاع ميان كاروان حج عراقى با ديگران؛ يعنى كاروان مصر و شام و همين طور امير مكه كه معمولًا بايد جانب آنان را مى گرفت، امرى عادى است كه به قرن چهارم مى رسد. طى سال ها بلكه قرن ها اين رقابت وجود داشت. شايد نخستين بار درگيرى ميان كاروان عراقى و مصرى، به دليل آن بود كه كاروان عراقى مى خواست خطبه به نام بويهيان بخواند و كاروان مصرى به نام اخشيديان (1/ 328). اما فى الواقع،
ص: 80
رقابت جدى از زمان سلجوقيان به بعد برابر فاطميان و همين طور برابر يمن بالا گرفت و حوادث خونينى را در مكه به همراه داشت.
(در اين باره نك: به كتاب «التنافس السلجوقى الفاطمى فى بلاد الحجاز و امرة الحج، سليمان الخرابشة، اردن، 1999).
به محض آن كه اوضاع مكه بحرانى مى شد، كاروان حجاج عراقى مورد حمله واقع شده شمارى كشته و زخمى شده و اموالشان غارت مى شد. اين قبيل رويدادها را در سال هاى زيادى مى توان مشاهده كرد.
گاه ورق بر مى گشت و عراقى ها ديگران را غارت مى كردند. اين هم ممكن بود كه فتنه اى ميان مردم مكه و حجاج صورت گيرد و مكيان با استفاده از موقعيت طبيعى خود، به غارت حجاج مى نشستند (براى نمونه: 1/ 403). اين دشوارى ها، سبب مى شد كه كاروان عراقى در بسيارى از سال ها نتواند حج به جاى آورد. مورخ ما در باره اين وضعيت معمولًا چنين مى نويسد: «و لم يحجّ العراقى» (1/ 411).
بسيارى از سال ها، مكيان طمع در اموال عراقيان مى كردند و چون مى دانستند كه دولت يا خلافت حاكم در عراق توانايى فرستادن لشكر ندارد، به محض به دست آوردن فرصت دست به غارت اموال حجاج عراقى مى زدند. اين غارت ها، منهاى آن كه مشكلات مالى براى حجاج درست مى كرد، در حج آنان هم خلل ايجاد كرد و مانع از آن مى شد تا اعمال حج را درست انجام دهند (1/ 355). چنانكه به خاطر ترس از نيروهاى امير مكه، طواف در مسجد الحرام را هم با ترس و لرز انجام مى دادند (2/ 243). كاروان حج عراقى، گاه از مسيرى جز مسير معمولى مى آمد كه گرچه از چنگ اعراب مى گريخت اما به دلايل ديگر دچار مشقّت مى شد (1/ 356).
مشكلات قتل و غارت ميان حجاج عراقى و مكيان يكسره ادامه داشت (دو نمونه را
ص: 81
بنگريد در: (1/ 365). در سال 618 آنچنان اخبار اين مشكلات و وفور «كفره» در مناطق زياد شد كه هيچ كس از بلاد عجم و همدان و اصفهان به حج نرفت (1/ 369).
يكى از مشكلات پنهان حج در تمام اين ادوار اين بود كه از يك سو، اشراف در مكه تمايلات زيادى داشتند و تبلورآن در اذان بودكه «حَيَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ» گفته مى شد. امراى حج شام و مصر، ضمن آن كه در دوره فاطميان روى اين مسأله اهتمام داشتند، در دوره هاى ديگر سخت با آن مخالف بودند و به محض تسلط، از آن جلوگيرى مى كردند (1/ 345، 361). زمانى خلافت عباسى هم با آن به مخالفت مى پرداخت.
روزگارى اين اوضاع به عكس شد.
شام ومصر، در دوره مماليك سخت سنى گرى كردند، درحالى كه به عكس، تعداد فراوانى از حجاج عراقى شيعه بودند.
براى سال ها (گويا از سال 354) يك علوى شيعه، كه نقيب علويان هم بود، امير الحاج عراق شد. اين شخص كسى نبود جز ابو احمد حسين بن موسى موسوى (پدر برادران شريف رضى و مرتضى).
بعدها هم مكرر اتفاق مى افتاد كه نه تنها شيعيانى در كاروان حج عراق بودند، بلكه امير الحاج شيعه بود. جزيرى ذيل حوادث سال 566 مى نويسد: امير الحاج عراقى طاشتكين مستجندى؛ يعنى امير كبير مجدالدين ابوسعيد مستنجدى بود. پس از وى، اين كار به فرزندش مستضى رسيد.
طاشتكين سال ها اميرالحاج عراق بود و بيش از بيست بار به حج رفت. وى زمانى امير حلّه و تُستر و خوزستان شد. فردى كريم و اهل بذل و بخشش، شجاع، بلند همت و صبور و شيعه بود كه در سال 602 درگذشت. اولين سال امارت او بر حجّ سال 565 بود. كم حرف بود و گاه هفته ها مى گذشت يك كلمه حرف نمى زد. وى در تستر مرد و جنازه اش را به نجف بردند و در آنجا دفن كردند (1/ 358- 357). در سال 579 كه امير طاشتكين به حج آمد، تعداد زيادى از امراى عجم خراسانى همراهش بودند (1/ 360). از اين طاشتكين اطلاعات فراوانى در دست است. ابن كثير اشاره مى كند كه وى 26 حج با مردم به جاى آورد و در حجاز گويى يك پادشاه بود. وى بعدها متهم شد كه با صلاح الدين ايوبى براى تصرف بغداد مكاتبه كرده كه به نظر ابن كثير دروغ بود. حلّه كه شيعى نشين بود، در اقطاع او بود (البداية و النهاية، 12/ 352؛ 13/ 45). بعدها صاحب حلّه را به خاطر
ص: 82
بستن دروغ به طاشتكين كشتند (تاريخ الاسلام ذهبى، 41/ 95). ذهبى جاى ديگرى هم از روى تعصب در باره طاشتكين نوشته است: «و كان شيعياً جاهلًا» (43/ 92).
جمال الدين جواد اصفهانى
از كسانى كه خدمات فراوانى به مكه و مدينه و حجاج كرد، ابوجعفر جمال الدين محمدبن على بن ابو منصور اصفهانىِ موصلى بود. شرح حال مفصل اين وزير را ابن خلكان آورده و گفته است كه جدّش ابو منصور در خدمت ملكشاه سلجوقى بود.
جمال الدين خود در خدمت محمودبن محمدبن ملكشاه بود. زمانى كه اتابك زنگى بن آق سنقر بر موصل و نواحى آن حاكم شد، اين جمال الدين به خدمت وى درآمد. در زمان سيف الدين غازى، پسر اتابك زنگى، وى به وزارت رسيد و از آن پس، به دليل بخشندگى هاى فراوانش، لقب «جواد» يافت. به جز تعمير مسير آب عرفات، ساخت ديوار مدينه هم از كارهاى اوست. هر سال اموال زيادى هم براى فقراى حرمين مى فرستاد. با روى كار آمدن قطب الدين مودود، برادر سيف الدين غازى، وى زندانى و در قلعه موصل حبس شد تا آن كه در دهه آخر شعبان يا اوايل رمضان سال 559 درگذشت. جنازه اش ابتدا در موصل دفن شد، اما در ميانه 560، او را به مكه برده طوافش دادند. آنگاه به مدينه برده، اطراف حجره پيامبر صلى الله عليه و آله گرداندند و سپس دفن كردند. پسرش جلال الدين هم از امرا و ادباى به نام بود كه در دنيسر مرد و جسدش را هم به مدينه منتقل كرده در قبر پدر دفن نمودند (وفات: 143- 146). شرح حال مفصل ترِ وى را تقى الدين مكى در العقد الثمين (2/ 212، 217) آورده است.
صاحب اتحاف (2/ 514) نوشته است كه در سال 549 اين وزير، پنج هزار درهم همراه حاجبش به مكه فرستاد تا براى بازسازى طلاها و نقره هاى كعبه و اركان آن هزينه شود. همو در سال 550 درِ جديدى براى كعبه، كه با نقره و طلا زينت داده شده بود، نصب كرد (اتحاف: 515/ 2). در سال 551 هم آب عرفات را تعمير كرد و پول زيادى به اعراب بنى سعيه داد تا آب را به روى حجاج نبندند (اتحاف: 2/ 518). وى قبة العباس را كه روى زمزم بود، ساخت، كه تا سال 807 برقرار بود و آن سال تخريب و بازسازى شد (اتحاف: 3/ 443). به گزارش صاحب اتحاف (2/ 527) و جزيرى، زمانى كه وى در سال 559 درگذشت، تابوت او را به عرفه برده و مكيان در آنجا اجتماع
ص: 83
كردند وسخت بر وى گريستند؛ زيرا ازسوى وى كمك هاى زيادى به آنان مى رسيد.
تابوت را بالاى جبل الرحمه بردند، سپس به منا آورده، آنجا شترى قربانى كردند. سپس او را در مسجد الحرام طواف داده و همچنان به گريه و زارى مشغول بودند.
آنگاه تابوت را به مدينه برده و او را در آنجا دفن كردند (درر، 1/ 355، 356).
تقى الدين مكى فاسى نوشته است كه روز دفن اين «جواد» گريان ترين روز در مكه بود. مردم او را به وادى مَحرَم برده، شقّه اى بر روى او انداختند، گويى مُحرم است. سپس او را به عرفات آورده و مردم مكه گريان همراهى كردند تا روى جبل قرار گرفتند. سپس او را به منا آوردند و شترى خريده، ذبح كردند. آنگاه به مكه برده او را در اطراف كعبه طواف دادند. مردم از شدت گريه خود، از كعبه غافل شده بودند. حتى زنان هم در آمده جلوى تابوت او گريه كرده و فرياد مى زدند: «وَ كان يَوماً عظيماً».
سپس او را به مدينه بردند و مردم آن شهر هم مثل مردم مكه عمل كرده، او را داخل روضه برده بر او نماز خواندند. سپس وى را به رباطى كه ساخته بود بردند و آنجا دفن كردند. ميان رباط او با مسجد نبوى، تنها چند ذرع فاصله به اندازه يك راه عبور بود (العقد الثمين، 2/ 216). اطلاعات بعدى او هم در باره وى، بسيار جالب و خواندنى است. (نيز شرح حال او را در: مرآة الزمان، فى تاريخ الاعيان- حيدرآباد 1951- 8/ 1، 248- 251).
به هر روى، اين جواد اصفهانى، خدمات زيادى داشت كه گاه به اسم خلفا تمام مى شد. جزيرى از كار جواد در باره درِ كعبه ياد كرده كه نام مُقتفى را روى آن نوشتند. وى مى گويد: عبارت ابن اثير موهم آن است كه مقتفى اين كار را كرده، در حالى كه از آنِ جواد بود (1/ 47).
حج ايرانيان در دوره ايلخانان
با بالا گرفتن حمله مغولان به ايران و سپس عراق، حج رفتن مسلمانان با مشكل مواجه شد. حج رفتن، فرع بر پول داشتن است و هر نوع ناامنى، با فراهم شدن شرايط حج ناسازگار است. اين مشكل با ورود مغولان به بغداد، كاملًا جدّى شد. جزيرى در باره حمله اوّل مغولان به بغداد مى نويسد: در 634 عراقى ها حج به جاى نياوردند و عامل آن حمله تاتارها به بغداد بود. مستنصر علما را گرد آورد و از ايشان خواست اجازه دهند تا حج تعطيل شود تا آماده جهاد شوند. آنان هم فتوا دادند. بدين
ص: 84
ترتيب يك صد هزار نفر را براى دفاع از بغداد آماده كردند (1/ 373). هفت سال حج تعطيل بود تا آن كه در سال 640 كاروان حج عراق به حرمين عزيمت كرد اما باز تعطيل شد و مجدداً 9 يا 10 سال بعد؛ يعنى در سال 650 تعدادى از بغداد به حج عزيمت كردند (1/ 374).
بغداد در سال 656 توسط مغولان فتح شد و زان پس، دولت ايلخانى جايگزين خلافت عباسى شد. طبعاً در دولت ايلخانى هم مى بايست مقدمات حج آماده مى شد و اين به رغم آن بود كه هلاكوخان مسلمان نبود. تحوّلى كه از اين پس رخ داد اين بود كه صورت عربى عراق باز هم تضعيف شده و بيش از پيش رنگ عجمى به خود گرفت.
نخستين حج عراقيان پس از حمله مغولان در سال 666؛ يعنى ده سال پس از فتح بغداد بود (1/ 378). شمار حاجيان عراقى، سال به سال، رو به تزايد مى گذاشت.
در سال 705 شمار حجاج از نقاط مختلف؛ از جمله عراق عجم بسيار بالا بود (1/ 388).
در باره حج اين دوره، در مقاله اى تحت عنوان «حكم فتح راه حجاز» (فصلنامه ميقات حج، ش 15) توضيحاتى آورده ايم.
با درگذشت ابو نُمى اوّل (م 701) و بالا گرفتن اختلافات ميان فرزندان وى، پاى دولت ايلخانى هم به حوادث مكه باز شد.
سلطان محمد خدابنده و فرزندش ابوسعيد به دفاع از حميضه، فرزند ابو نمى در مقابل ساير برادران پرداختند. به دنبال آن، در سال هاى 716- 717 شمار زيادى از مغولان راهى مكه شدند. در منابع موجود، چنين تصوير شده است كه روافض هم از اين فرصت استفاده كرده، گويى بر آن شدند تا به نبش قبر شيخين بپردازند، اما كارى از پيش نبردند (1/ 390). به نظر مى رسد اينها توهّماتى است كه برخى از مورّخان مكى داشته اند. قاشانى از معاصران الجايتو ذيل حوادث سال 716 مى نويسد: و به همين تاريخ و شهور اين سال، حميضا پسر رييس مكه، برادر خود را كه مربوث و مرباى سلطان ناصر مصر بود، بكشت و به ديار عجم، به خدمت سلطان محمد الجايتو مبادرت نمود و به اجلاس خود به جاى برادر، از حضرت همايون مدد و مساعدت طلبيد. سلطان از خواص و مقربان خود، حاجى دلقندى را با يك هزار سوار جان سپار به استمداد و استنجاد او نامزد كرد، به دفع ديگران تا او را در مكه بر تخت مملكت قرار و آرام دهند. و بصره به او داد تا مال بصره بستاند و به سبيل راه حج كند و چهارپايان بسيار وجه سبيل راه كند (تاريخ
ص: 85
الجايتو- تهران 1348- صص 199 و 200).
اما كار حميضه به جايى نكشيد، به خصوص كه همان سال الجايتو درگذشت.
در سال 718 كاروان عراق به حج اعزام شد و عرب ها نتوانستند چيزى از آنان بگيرند. على شاه وزير سلطان ابوسعيد كسى را همراه اين كاروان فرستاد تا دو حلقه طلاى با ارزش را بر درِ كعبه آويزان كنند.
اما امير الحاج مصرى گفت كه بدون اجازه سلطان مصر، اجازه اين كار را نخواهد داد.
نماينده على شاه كه نامش حاج هولاواج- نايب السلطنه عراق- بود گفت، وزير نذر كرده است در صورتى كه بر رشيد الدين فضل اللَّه غلبه كند، اين دو حلقه را در كعبه آويزان كند. دو حلقه براى مدت كوتاهى آويزان شد و سپس توسط امير مكه برداشته شد (1/ 391). مقصود مؤلف از عليشاه وزير، خواجه تاج الدين عليشاه (م 724) است كه با تحريك اميرچوپان بر ضد رشيدالدين، سبب شد تا در سال 717 سلطان به قتل او فرمان دهد (تاريخ گزيده، 613). آويختن اين دو حلقه، نذر براى اين كار بوده است.
ابوسعيد پسر خدابنده، به محمل عراقى توجه خاصى داشت و آن را آبرومند در مى آورد. منبع ما مى گويد كه ابوسعيد عنايت تام و تمامى به امر حج داشت و محمل را با حرير پوشانده، آن را با طلا و مرواريد و ياقوت و انواع جواهرات زينت بخشيد، به حدى كه ارزش آن به يك صد تومان رسيد. ذهبى آن را معادل دويست و پنجاه هزار دينار مصرى مى داند. در اين سال؛ يعنى سال 720 به حدى موقعيت ابوسعيد بالا گرفت كه در مكه، پس از نام سلطان مصر، نام وى را آورده، برايش دعا كردند (1/ 393). مؤلف به نقل از مسالك الابصار مى نويسد كه راه حج عراق بسيار دهشتناك بود تا آن كه دولت عباسى از ميان رفت. در دوره سلطنت سلطان ابوسعيد خربنده وى با سلطان مملوكى الملك الناصر صلح كرده و ابوسعيد از او خواست تا راه عراق را امن كند. ناصر هم دستوراتى براى امراى آل فضل و قبايل عنين و طى و ديگر عربها فرستاد تا راه را بگشايند و مسير را براى عبور حجاج عراق از بغداد به مكه معظمه فراهم سازند. به ملك العرب ابوموسى مهنابن عيسى و ديگر امراى آل فضل و ساير اميران عرب و مشايخ قبايل مختلف، فرامينى با همين منظور نوشته شد. به خصوص به امير آل فضل فرمانى نوشت تا سپاهى را همراه با كاروان عراقى به يارى برخى از برادرانش اعزام كند تا آنان را از
ص: 86
كوفه تا مكه همراهى كنند و دوباره به كوفه بازگردانند و امنيت راه و منازل را عهده دار شوند و جلوى تجاوزات را بگيرند. آنان نيز فرمان وى را پذيرفتند.
بدين ترتيب كاروان عراق براى سالها با امنيت به حج مى رفت تا آن كه سلطان ابوسعيد مرد و اين وضعيت به هم خورد و حج براى سال ها تعطيل شد و ديگر احدى از اين راه به حج نرفت. زان پس ساكنان آن ديار تنها از راه دمشق به حج مى رفتند و با محمل شامى همراه مى شدند. البته اين راه گاه باز مى شد اما آن امنيت نبود. گاهى حج تعطيل مى شد و گاه به راه مى افتاد. اين بود تا زمان الملك الاشرف قايتباى در اواخر قرن نهم كه ديگر حج به خاطر ترس راه از آن مسير قطع شد و تا زمان ما كه كسى نزد وى در اين باره سخن نگفته و اين به رغم تسلط وى بر بغداد و ورود نايبان او به اين ديار است. تنها در برخى از مواقع، طايفه بنى جبر از آن مسير مى آيند و دسته هايى از عجم هم آنها را همراهى مى كنند (2/ 80).
در واقع مناسبات خوب ابوسعيد با الملك الناصر از يك طرف و روابط مثبت با شرفاى مكه، سبب شد تا در طول حكومت ايلخانان، بهترين دوره در زمينه حج، همين دوره ابو سعيد باشد.
مقريزى ذيل رخدادهاى سال 720 مى نويسد: در اين سال پيامى به مصر رسيد كه سلطان ابوسعيد در مملكت خود نداى حج سر داده و همه چيز را تجهيز كرده است اما فياض و سليمان، فرزندان مهنا، فسادشان گسترش يافته و راه را بر تجّار مى بندند.
ترس آن هست كه متعرض كاروان حج عراق شوند. سلطان مملوكى، سيف بن فضل، برادر مهنا را از آن بلاد خواست و با او قرار گذاشت كه پدرش مهنا و برادران دست از تعرض كاروان عراق بردارند. آنان پذيرفتند وتعرضى نكردند. مهنا فرزندش موسى را هم نزد سلطان فرستاد تا اين خبر را به سلطان مملوكى بدهد و سلطان هم به وى اكرام كرده به او وهمراهانش خلعت داد (السلوك،- قاهره 1956- 2/ 1، 211- 212). اين خبر روايت پيشگفته از الدرر است.
اما خبرى هم از قاضى نور اللَّه:
شهاب الدين فرزند رميثةبن ابى نمى، نزد سلطان ابوسعيد آمد و محمل سلطان را به مكه برده، مقدم بر محمل ديگر سلاطين داشت و زرى كه به اسم سلطان بود، در آن ديار جارى ساخت. بنابراين، بعد از عود سلطان، بيش از پيش در تعظيم و اجلال او كوشيده، امارت اعراب عراق بدو داد و بعد از سلطان بر حلّه استيلا يافت. امير شيخ
ص: 87
حسن نويان او را محاصره كرده بعد از تسخير بكشت (مجالس المؤمنين، 2/ 293).
امير چوپان و حرمين
منابع تاريخى از ارتباط امير چوپان با حرمين فراوان سخن گفته اند. اين امير چوپان از سال 688 در خدمت ارغون خان مغول درآمد و بعدها در كنار غازان خان و الجايتو بود تا آن كه زمان ابوسعيد رتبتى بلند يافت، اما اندكى بعد مورد خشم وى قرار گرفت و در محرم 728 در حالى كه نزد غياث الدين كرت گريخته بود، توسط وى- و طبعاً براى خوشخدمتى به ابوسعيد- كشته شد. شايد لازم باشد اشاره كنيم كه اين زمان در ايران بزرگ سلطان ابوسعيد و در شامات الملك الناصر مملوكى حكومت مى كردند و روابط كم و بيش خوبى داشتند. داستان مناسبات آنان، بخش مهمى ازسياست خارجى ايران را در آن دوره تشكيل مى دهد (نك: دين و دولت در ايران عهد مغول، بيانى،- تهران 1375- صص 1037- 1056).
خدمات وى به حجاج و تلاش هايى كه براى آب مكه داشت و همين طور انفاقات فراوان او در اين شهر، خاطراتى خوش از وى در منابع تاريخى برجاى گذاشته است. اين خدمات چندان مفصل بود كه بخشى از آن ها را در همين منبع (1/ 394) مى توان ملاحظه كرد. اجراى يك طرح چهارماهه براى تأمين آب مكه، از اقدامات وى بود كه خشم سلطان مملوكى را به دنبال داشت. اما او نمى توانست كارى انجام دهد.
مقريزى از تلاش وى براى بازسازى چشمه عرفه در سال 726 سخن گفته است (السلوك: 2/ 1، ص 275؛ اتحاف الورى:
4/ 527).
وى همان سال چشمه بازان را هم در مكه بازسازى كرد كه براى مكيان بسيار مفيد افتاد؛ چون واقعاً به آن نيازمند بودند (اتحاف: 3/ 46؛ شفاء الغرام: 1/ 347؛ السلوك: 2/ 1، ص 275). اين زمان شمار حجاج عراقى افزون شده بود و مكه در وقت آمدن حجاج، در مضيقه آب بود. آن وقت مردم هر ظرف آب را در ايام حج به ده درهم مسعودى مى خريدند. امير چوپان خواست خدمتى بكند كه او را به بازگشايى اين چاهِ تعطيل شده راهنمايى كردند. وى يكى از افراد مورد وثوقش را مأمور كرده، پنجاه هزار دينار به او داد و او را به مكه فرستاد. اين شخص، وقتى مناسك حج را به سرانجام رساند، به سراغ چشمه عرفه رفت.
ص: 88
وى اعلام كرد براى يك روز كار سه درهم مى دهد. به دنبال آن كارگران فراوانى رفتند و كار را به انجام رساندند. حتى برخى از زنان هم به كار مشغول شدند تا آن كه آب به شهر مكه و در ميان صفا و مروه رسيد. اين كار چهار ماه به طول انجاميد و براى آن يك صد و پنجاه هزار درهم صرف شد. اين خبر در اتحاف (3/ 181، 182) و سلوك مقريزى (1/ 2، 275) آمده و صاحب اتحاف، به دنبال آن، داستان ديگرى هم كه براى مؤلف جالب بوده در اين رابطه نقل كرده است. آب آن قدر در مكه زياد شد كه مكيان آن را براى سبزيجات هم استفاده كردند (سلوك، 1/ 2، 275). مقريزى ذيل حوادث سال 726 مى نويسد: در اين سال گفته شد كه امير چوپان، شمارى از برگزيدگان سپاه اردو را در حد ده هزار نفر آماده كرده و قصد حج دارد. در آن سال نايب سلطان؛ يعنى امير سيف الدين ارغون هم به حج رفته بود. سلطان مصر در هراس افتاد كه نكند چوپان قصد دارد ارغون را دستگير كند. به همين جهت به نايب شام دستور داد با سپاه خود به طرف كرك برود و به ارغون بپيوندد. گويا همه اين ها شايعه بود وهدف سطان مصر چيزديگرى بود. پس از رفع خطر، شايع شد كه امير چوپان از حج منصرف شده است (سلوك، 1/ 2، 277).
زمانى كه وى كشته شد، تابوت وى را همراه با كاروان حج عراق به حرمين آوردند. اين ماجرا در سال 728 بود.
تابوت چوپان را شبانه در مسجد الحرام طواف داده به سوى مدينه بردند. وى در مدرسه اى كه خود در اين شهر ساخته بود، و نزديك باب الرحمه قرار داشت، محلى را براى دفن خود معين كرده بود كه امكان دفن او در آنجا فراهم نشد و در بقيع مدفون گشت (1/ 395؛ اتحاف:
3/ 185؛ العقد الثمين: 3/ 447). (در باره درگذشت وى نك: العقد الثمين: 446/ 3، ش 920)
توجه وى به حج، چندان بود كه در سال 730 همچنان برخى از نزديكان وى امير حج عراقى بودند. در اين سال اميرالحاج عراق، شخصى به نام محمد الجويج (در اتحاف 3/ 189: محمد حجيج) از اهالى توريز؛ يعنى همان تبريز و از نزديكان اولاد امير چوپان بود كه نزد سلطان ابوسعيد موقعيت بالايى به دست آورده بود (1/ 396). بايد افزود كه يكى از امراى مغول با نام ياسور هم كه ابوسعيد، توهم توطئه اى از ناحيه وى داشت؛ به تحريك ابوسعيد، در جمرات كشته شد (اتحاف: 3/ 201).
ص: 89
قاضى قزوينى مكه و مؤذنان كازرونى حرم الهى
حرمين به جز آن كه مردمانش از سادات و جز آن، صاحب شهر خويش بودند، از خارجيان غالباً در اختيار مصرى ها و شامى ها بوده است. اما به خصوص از دوره پس از مغولان، شمار زيادى از ايرانيان به سمت غرب كوچ كرده و گاه در حرمين هم اقامت مى كردند. بنابراين شگفت نيست كه بدانيم در سال 731 قاضى القضات مكه، شخصى به نام جلال الدين محمد قزوينى بوده است (1/ 399). توجه داريم كه بعدها در دهه پايانى قرن دهم هجرى، ميرمخدوم شريفى قزوينى شافعى حنفى شده هم، كه از ايران گريخت، در مكه قاضى شد. عمر نويسنده اين كتاب به آن دوره نرسيده تا خبر آن را گزارش كند.
اما اگر قاضى ايرانى در مكه اندك است، مؤذن كازرونى در مكه متعدد بوده است. در اين كتاب دست كم به يك مؤذن، كه از قضا بدشانس هم بوده، اشاره شده است. وى على بن محمد بن عبدالسلام كازرونى بود كه در سال 695 در مئذنه باب على مشغول اذان گفتن بود كه صاعقه آمد و او تلف شد (1/ 384). اما كازرونى يا كازرينى بودن مؤذنان مكه يك سنت بود و اطلاعات فراوانى در باره بيش از سيزده تن آنان را مى توان در العقد الثمين (2/ 69، 121، 156، 3/ 81، 103، 4/ 362، 5/ 212، 213، 431، 488، 6/ 203، 233).
مشاهده كرد.
آغاز حج ايرانيان به صورت مستقل
سلطنت ايلخانى پس از مرگ ابوسعيد، در سال 736 رو به زوال رفت و يكى دو دهه بعد، ديگر اثرى از آن نماند. به جاى آن ملوك الطوايفى ايران و عراق را گرفت.
مرگ ابوسعيد سبب شد تا در سال 736، كسى از عراق به حج نرود و اين تعطيلى براى يازده سال ادامه يابد، اما پس از آن، در سال 748 شمار زيادى از اهل عراق به حج رفتند (1/ 405).
آنچه در ارتباط با حج ايرانيان قابل توجه است اين كه با آشفتگى اوضاع سياسى عراق و ايران و ملوك الطوايفى شدن مناطق مختلف و نابود شدن تمركز سياسى، كاروان عراق نتوانست با موقعيت خوبى در حج ظاهر شود. شايد يكى از پيامدهاى اين مسأله آن بود كه حجاج ايران ارتباطشان با عراق عرب قطع شد و خود به طور مستقل و از راه هاى تازه اى كه پيش از آن هم مردمان بخش هاى جنوبى ايران از آن مسيرها به حج
ص: 90
مى رفتند، عازم حج شدند. از اين پس گاه از حجاج ايران با تعبير حجاج عراق عجم ياد مى شود كه به دليل تحولات سياسى در عراق، از راه احساء و قطيف عازم حج مى شوند (1/ 433).
جزيرى مى گويد در سال 758 حجاج مصر و شام بسيار اندك بودند. در اين سوى، حجاج عراق دو محمل داشتند: يكى از بغداد و ديگرى از شيراز. (1/ 411).
شيراز يكى از مراكز مهم تمدنى ايران در قرن هشتم و نهم هجرى است. طبعاً تعداد فراوانى از حجاج از اين ديار بودند و مسير آنان نيز رفتن به سمت احساء و از آنجا به حج بود. در ذيل حوادث سال 785 گزارش شده است كه حجاج شيراز و بصره در منطقه لحسا غارت شدند و هرآنچه همراه داشتند از آنان گرفته شد. افرادى كه سالم ماندند، با پاى پياده به خانه و كاشانه بازگشتند و تعداد اندكى موفق شدند تا به حجاج بغداد بپيوندند و به حج بروند (1/ 419). در ذيل حوادث سال 795 آمده است كه هيچ كس از عراق حج به جاى نياورد (1/ 425). بعد از دو سال تعطيلى، در سال 797 كاروان عراق تنها در حد يك صد شتر به حج رفت (1/ 425). مى دانيم كه اين زمان، حمله تيمور به ايران سبب آشفتگى و ويرانى فراوانى شده است. در سال 807 محمل عراقى دوباره به راه افتاد. در اين وقت شايع شد كه كاروان حج عراق، به رياست فرزند تيمور كه امير بغداد بود به حج آمده است. اما اندكى بعد معلوم شد كه خبر دروغ است و كاروانى ضعيف همراه كسى كه از طرف تيمور موظف شده، به حج آمده است. حج عراقى ها از سال 797 تا اين سال تعطيل شده بود (1/ 429). جزيرى در جاى ديگرى مى نويسد كه حجاج عراقى در سال 807 على العاده با محمل آمدند و اين بعد از آن بود كه براى 9 سال حج تعطيل شده بود. در شعبان اين سال، تيمورلنگ مرد و حجاج عراقى بعد از آن، براى پنج سال از همان راه با محمل به حج آمدند اما دوباره سه سال تعطيل شد. يكى سال 813 كه سلطان احمد بن اويس، سلطان بغداد كشته شد. وى بانى محمل عراق در سال هاى
ص: 91
قبل از آن؛ يعنى ميان سالهاى 807 تا 812 بود. بعد از سال 813 كه حج تعطيل بود، دوباره حج عراقى ها برقرار شد و تا سال 820 ادامه داشت. بانى محمل عراق در اين سال ها، حاكم بغداد از سوى قرايوسف تركمانى بود (2/ 246).
در وقايع سال 814 آمده است كه عده قليلى از شيراز به حج آمدند (1/ 434). اين نشان مى دهد كه شيراز مركزيتى در امر ارسال كاروان حج به دست آورده است.
مسير آنان همان احساء و قطيف بود.
علاوه بر شيراز، خراسان نيز نامش به عنوان ارسال كننده كاروان، به تدريج در منابع ظاهر مى شود. اين زمان، خراسان در اختيار شاهرخ بود و پس از چند دهه ويرانى، بار ديگر حركت رو به رشد خود را آغاز كرده بود. در سال 816 علاوه بر محمل بغداد، شمارى از خراسانيان هم به بغداد آمده و همراه آن كاروان به حج مشرف شدند (1/ 434).
خراسان دهه هاى نخست قرن نهم، دوران تسلط شاهرخ و منطقه اى بالنسبه آباد بود. بنابراين مى توان تصور كرد كه از اين منطقه، حجاج فراوانى به حج مشرف مى شدند. طبعاً وقتى سخن از خراسان به ميان مى آيد، مقصود خراسان بزرگ است.
يكى از علايم برجستگى اين دوره همين است كه شاهرخ در سال 848 پرده كعبه را فرستاد (1/ 458)، اقدامى كه معمولًا بزرگترين سلطان، كه بالاترين تسلط را در مكه داشت، انجام مى داد. با اين حال، نبايد تصوركردكه شاهرخ چنين نفوذى درحرمين داشته است. همان منبع اشاره مى كند كه همراه محملى كه آمده بود، صدقه ناچيزى هم بود كه در ميان مردم توزيع شد. در سال 850 گفته شد كه سال آينده همسر شاهرخ به حج مى آيد كه البته در حوادث سال بعد، اشاره به آن نشده است (1/ 458، 459). پرده داخله كعبه هم كه از شاهرخ بود تا سال 856 در آنجا بود كه در سال ياد شده به دستور جقمق مملوكى عوض شد (1/ 462).
مركزيت نجف براى اعزام كاروان
نجف درمدخل راه جبل؛ يعنى كهن ترين راه حج عراق بود و بسيارى از عراقى ها و ايرانى ها براى رفتن به حج از اين نقطه عزيمت مى كردند. اين زمان؛ يعنى قرن هشتم و نهم به تدريج بر شمار شيعيان هم افزوده شد و آمدن به عراق براى زيارت عتبات آنان خود يك ارزش مستقل داشت.
شيعيان عراق هم در اين دوره رو به فزونى گذاشته و حلّه از مراكز اصلى شيعه در عراق
ص: 92
شده بود. ظهور فقهاى معروف براى شيعه در حلّه در قرن هشتم، اين شهر را به صورت يكى از مراكز علمى شيعه در آورده بود.
به نقل جزيرى، در سال 831 پس از آن كه بيش از ده سال بود كه محمل عراق تعطيل شده بود؛ يعنى از پس از كشته شدن احمدبن اويس، حاكم بغداد، بار ديگر محمل عراقى تنها با چهار صد شتر به راه افتاد. تجهيز كننده اين كاروان، حاكم شيعه حلّه، حسين بن على فرزند سلطان احمدبن اويس بود. محل عزيمت اين كاروان، مشهد على عليه السلام يا شهر نجف بود (1/ 448).
با اين حال، وضع عراق خراب تر از آن بود كه حركت محمل عراقى ادامه يابد، چنان كه در سال هاى بعد از آن، ديگر خبرى از اعزام آن نيست. در سال 850 بار ديگر كاروان عراق از بغداد اعزام شد. اين زمان احمد شاه پسر يوسف قراقويونلو كه بر تبريز (كه آن زمان توريز تلفظ مى شد) تسلط يافت و پسرش بر بغداد مسلط شده بود، محمل عراق را به راه انداخت. اين كاروان هزار سوار بود و كجاوه اى هم در كار نبود.
در راه تعدادى از عرب هاى مطير حمله كردندكه امير سخت باآنان نبردكرده، عربها را شكست داد. گفته شد كه از مشهد (على) هم تعداد زيادى براى حج آماده شده بودند كه به آنان گفته شد ما تاكنون از اين راه به حج نرفته ايم. امسال مى رويم، اگر مشكلى نبود، شما از سال آينده بياييد، (1/ 458).
در سال 857 كاروان حج عراق مورد غارت قرار گرفت. عبارت جزيرى قدرى مبهم است. وى مى گويد: غالب اشخاصى كه در اين كاروان بودند، كشته شدند. از جمله شخصى كه از خوارج بود (!) كه به او شعشاع گفته مى شد و ادعا در نواحى عراق چنان بود كه او مهدى است. وى اندكى بيش از بيست سال داشت و خود را شريف (از سادات) مى دانست و اين كه مهدى است.
جمع فراوانى از مردم گردش جمع شدند و شاهان شرق از وى عاجز گشتند؛ چرا كه وقتى با سپاه به سوى او مى رفتند، وى به جزائر مى رفت و مخفى مى شد. وى هر سنى را كه مى يافت مى كشت و او «شيخ كبير رافضى خبيث» بود كه به هيچ دينى باور نداشت (1/ 463). آشكار است كه اين اطلاعات ناقص است؛ اما گويا) «گويا» به دليل مشكلى كه در عبارت هست) جزيرى بر آن است كه بگويد وى هم در اين غارت كشته شد. معلوم نيست چگونه يك جوان بيست ساله، «شيخ رافضى» مى شود و همزمان از خوارج؟!
مسير حج عراقى ها همان راه جبل بود
ص: 93
كه ناآرام ترين راه در طول تاريخ حج گزارى است و اين به دليل سكونت شمار زيادى از قبايل عرب بدوى فقير است كه كاروان هاى حج را وسيله ارتزاق سالانه خويش مى پنداشتند و غارت آن براى ايشان يك اصل و كاملًا مشروع بود.
به علاوه، كاروان حج عراقى، احتمالًا به دليل اين كه از اين زمان به بعد، هميشه شامل جمع زيادى شيعه بود، محبوبيتى در حرمين نداشت. زمانى كه در سال 886 اعلام شد كه محمل عراقى در حال آمدن به مكه است، شريف و اعيان شهر با اميرالحاج متحد شدند تا مانع از ورود محمل عراقى شوند. (1/ 473). گويا مقصود وارد شدن محمل؛ يعنى همان شترى است كه به عنوان محمل مزين مى شد، نه آن كه مقصود جلوگيرى از ورود خود حجاج عراقى باشد.
در سال 894 كاروان حج عراقى با امير محملى، كه نامش الزين كمونه بود، به مكه آمد و امير آن با شريف مكه در زاهر ديدار كرد (1/ 476).
مؤلف درر و حج ايرانيان در دهه هاى نخست دولت صفوى
از اوايل دوره صفوى و با بالا گرفتن اختلافات صفوى- عثمانى، حج گزارى ايرانيان از قالب اعزام محمل، كه البته همان هم در دو قرن قبل از آن با فراز و نشيب زياد همراه بود، بيرون آمد و به صورت متفرقه آن هم از راه هاى مختلف، انجام مى شد. طبعاً مورّخان تاريخ مكه كه به محمل ها و اشراف توجه داشتند، ديگر خبرى از حج گزارى ايرانيان ندادند و استثناءاً اگر اتفاق خاصى مى افتاد، بسيار محدود گزارش مى شد.
خبرى كه جزيرى آورده اين است: در سال 960 خندگار؛ يعنى سلطان عثمانى كه در اين وقت سلطان سليمان بود، براى جنگ با قزلباش و قطع ريشه روافض راهى شد. در اين هنگام دستوراتى به مكه رسيد تا به قرائت قرآن بپردازند و به دعا مشغول شوند تا حضرت خندگار در اين جنگ پيروز شود. شريف ابو نمى و فرزندانش به همراه قاضى مكه و امير جده و فقهاى مختلف برابر باب امّ هانى جمع شدند و اجزاى قرآن، كه توزيع شده بودند، خواندند و براى نصرت سلطان دعا كردند (1/ 571).
شادى جزيرى، از نقل اخبارِ منفى نسبت به شيعيان، آن مقدار كه به مكه مربوط مى شود، درباره ذكر خبر درگذشت نظام الملك شيعى، كه حاكم دكن بوده و به
ص: 94
سال 961 درگذشته، آشكار است. با رسيدن خبر درگذشت وى، خطيب عبدالباسط بن محمدبن ايوب شافعى، پس از نماز جمعه، بر او نماز مى گزارد. بعد از آن كه رييس در كنار زمزم بر او رحمت مى فرستد و او را نظام شاه مى خواند. در اين وقت شمارى از اعاجم [كه اشاره به اهل سنت ماوراءالنهر است، كسانى كه تعصب ضد شيعه داشتند] از اين جهت كه او رافضى بوده، اعتراض كردند. خطيب گفت، من به دستور اين مرد؛ يعنى قاضى بر او نماز خواندم. قاضى هم گفت: رفض او نزد ما ثابت نيست. اما نقل شده است كه او علناً روى منبر لعن بر صحابه مى كرده است؛ همين طور در محافل و مشاهد. زمانى هم كه يك رافضى نزد وى مى آمده در حق او انعام مى كرده است؛ به طورى كه وقتى يكى از اشراف بنى الحسين از ساكنان مدينه با اسم على بن شدقم از بزرگان شيعه نزد وى رفت، در نخستين ملاقات، ده هزار سكه طلا به او داد. وقت خداحافظى هم چنين كرد.
وهمين طور با ديگر كسانى كه به سراغش مى رفتند (1/ 577).
وى نگرانى خود را هم از اين كه در سال 969 شريف مانع، با وجود آن كه شهرت به رفض وحتى سبّ شيخين داشته، به امارت مدينه منصوب شده، ابراز مى كند.
اين به خاطر خدماتى بوده كه به ابو نمى و فرزندانش كرده است (1/ 667).
به هر روى، مكه اوايل قرن دهم، در اختيار شريف بركات بود كه شهرت پسرش ابو نمى دوم، كه در سال 911 به دنيا آمد و تا اواخر اين قرن حكومت مكه را در اختيار داشت، از پدر بيشتر است. طى سال هاى دهه اول و دوم قرن دهم، كمتر اشاره اى در اين منبع، به كاروان حج عراقى شده و به احتمال قوى، كاروان هاى كوچك و متفرقى به حج مى آمده اند اما محملى نداشته اند. به خصوص با بالا گرفتن كار شاه اسماعيل، اوضاع عراق عرب و عجم، پيچيده تر و مبهم تر شده و على القاعده نبايد در اين زمينه، اقدامى صورت گرفته باشد. با تسلط عثمانى ها بر حرمين در سال 922- 923 و با توجه به دشمنى موجود ميان سليم و اسماعيل، باز هم دشوارى هاى مربوط به حج در عراق عجم و عرب بيشتر و بيشتر شد. از اين پس داستان شكل ديگرى به خود مى گيرد. شگفت آن است كه جزيرى ديگر خبرى از ديار عراق، جز به ندرت ندارد. وى مى گويد: در سال 962 گروهى از حجاج عراق و بغداد و بصره به اميرىِ شخصى به نام موسى لنكروانى به حج
ص: 95
آمدند. [اين زمان بغداد در اختيار عثمانى ها بوده است] اين گروه طبل و لواء هم داشتند و بر آن بودند تا سال بعد با محمل به حج بيايند اما چنين چيزى فراهم نشد. وى از قول آنان مشكل را اعراب طول راه و ناامنى مسير نقل كرده است (2/ 81).
درآخرين صفحات اين كتاب گزارشى از حج سلطانه، همسر شاه طهماسب و نيز گزارشى در پيدايش صفويه، به نقل از سيد مرتضى، يكى از معلمان بچه هاى شاه طهماسب و از خاندانش شريف جرجانى نقل شده كه آن را در مقاله اى مستقل آورده ايم.
سلطانه دخترموسى، از طايفه اى از امراى ترك بود كه به آنان بايندريه گفته مى شد. وى همسر سلطان شاه طهماسب، پادشاه عجم و مادر شاه اسماعيل ميرزا بود كه زمانى والى خراسان بود و پدرش به خاطر تندى او و ترسى كه از آن داشت، وى را عزل كرد تا آن كه خدا آنچه را خواست محقق كرد.
سلطانه در سال 971 از راه شام به حج آمد، در حالى كه با تجمّل و در محفّه اى بود كه بالاى آن قبّه اى زيبا از چوبى مخروطى شكل با پوشش مناسب داشت و همراهش اثاثيه و اموال حيرت انگيز و فراوان و يراق فاخر بود. به همراه وى، جمعى از عجم و اعوان و انصارش بودند.
من در موسم آن سال در مكه بودم كه خبر ورود او را به بغداد شنيدم و اين كه سپاهى از عجم كه زياده از حد بود، همراهى اش مى كردند. نايب بغداد به وى اجازه عبور از بغداد را نداد و حتى لباس جنگ پوشيد تا در صورتى كه از فرمانش سرپيچى كردند، با آنان نبرد كند. سپس خبر آمدن و حركت وى را براى حج به سلطان سليمان فرستاد تا از او كسب اجازه كند.
نايب بغداد به سطانه گفت: تنها مى توانى با شمارى كه به كمكشان نياز دارى سفر كنى اما نه با اين جمعيت فراوان.
زمانى كه بر نايب شام وارد شد، وى دستور داد تا او از جمعيت و يراق همراه خود كم كند كه پذيرفت. سلطانه و همراهانش، به همراه كاروان شام به مكه آمدند. نايب شام از ترس توبيخ، خبر او را به دربار عثمانى رساند. از آنجا پيغام آمد كه در بازگشت مانع از رفتن وى به بلادش شده و وى را براى رفتن به دربار سلطان تجهيز كنند. در اين وقت، نايب شام جاويشى را از شام آماده حركت كرده، پيام مكتوبى را به وى داد تا به امير الحاج شامى و اميرالحاج مصرى برساند تا مراقب وى باشند و اجازه
ص: 96
اقامت در مكه و مدينه را به او ندهند و اين كه او مى بايست همراه حجاج شام «فى الترسيم و اليسق» باز گردد.
اين جاويش (شاويش) در القاع الكبير با امير الحاج مصرى، كه از زيارت باز مى گشت، برخورد كرده پيام مكتوب را به او رساند و از همان جا عازم مكه شد.
اميرالحاج شامى، چهل نفر از تيراندازان انكشارى را در اطراف محفّه سلطانه و مردان و زنان و اموال و امتعه آنان قرار داد تا آنان را در وقت بازگشت به شام، در اختيار نايب شام قرار دهد. خود جاويش هم به همراه امير الحاج مصرى بازگشت. نام وى حسن بن عيسى بود كه پدرش «عزيز الدولة المظفره- عيسى بن اسماعيل ابوحنيش، زمانى مقدم جمالة الشام بود. وى امير عرب هاى بنى عونه در بحيره بود تا آن كه از عقبه ايله به غزه منتقل شد.
زمانى كه سلطانه به مكه رسيد، در خانه اى در نزديكى باب الصفا اقامت گزيد.
اين خانه گنجايش اموال و اثاثيه او را نداشت؛ به همين دليل فراشان، فضاى بزرگى (زقاقاً كبيراً) را- ميان خانه و خيابان، من الخام الأصفر الناخودى- آماده كردند و مطبخ و وسايل آن را در آنجا قرار دادند.
همين طور محلى را به اسكان غلامان و خادمان كم سن و سال سلطانه اختصاص دادند. محفّه ها را هم در كنار باب الصفا گذاشته و باقى مانده اسباب و اثاثيه را هم در كنار خيابان قرار دادند.
سلطانه همراه زنان، در شب، در اوقاتى كه مطاف خلوت بود، طواف مى كرد. وى به عرفات رفت و همه مناسك را به جاى آورد و باز به همان خانه اى كه برابر باب الصفا بود، برگشت.
من از سيد شريف حسن امير مكه، شفاهى پرسيدم: آيا هديه اى براى او فرستاديد يا او را اكرام كرديد؟ گفت: نه؛ اما از طرف او كسانى آمدند و هدايايى آوردند كه من به آن ها توجهى نكردم.
كسى كه من به او اعتماد داشتم از مدينه خبر داد كه وقتى سلطانه به مدينه رسيد، كسى از همراهانش شيخين را سب كرده بود. وى را نزد قاضى و شيخ الحرم برده و آنان حكم به قتلش كردند و پس از قتل، جسدش را كنار باب السلام آتش زدند.
(در ادامه گزارشى در باره تأسيس دولت صفويه در چند صفحه آمده است. اين مطالب، آخرين صفحات كتاب الدرر است كه در چاپ حمد جاسر، صفحه 1992 مى باشد. باقى ارجاعات ما به چاپ دارالكتب العلميه است.)
ص: 97
اسرا دوغان
در موسم حج گزارى، كه دولت عثمانى ميزبان آن بود، محمل روم، مصر و يمن به سوى حجاز حركت مى كردند. (1) تا سال 1301، محمل مصر از راه عقبه و يا از راه القصير به وسيله كشتى به سوئز مى رفت. (2) مهمترين سفرنامه اى كه در اوايل دوره عثمانى نوشته شد، سفرنامه اوليا چلبى است.
سفرنامه او، از ارزشمندترين سفرنامه هاى قرن 11 به شمار مى رود. اوليا چلبى 1020 در استانبول به دنيا آمد و تمام عمر خود را در سفر سپرى كرد.
سومين جلد از سفرنامه ده جلدىِ او، از استانبول تا شام را شرح داده و مسير او همان است كه حجاج شام از آن جا به مكه مى رفتند. اين سفر اوليا چلبى در 1087 هجرى، در زمان سلطان محمود چهارم، پادشاه عثمانى انجام شده و از تمام شهرها و زيارتگاه هاى ميان راه، در سفرنامه او ياد شده است. در مجلد 9 و 10، سفر وى به حجاز، سپس به مصر و سودان نوشته شده است.
اوليا چلبى در 1088 ق. در سن 60 سالگى، به همراه صرّه همايونى از استانبول حركت كرده و تا آدانا به همراه صرّه پيش رفته است. او تمام جزئيات مربوط به اخراج صرّه، حركت، جشن ها و ساختار سفر را در كتاب خود آورده است.
چلبى در آلمنه از كاروان جدا شد و به راهى ديگر به مرعش و عين تاب، كه شهرهاى مهم آن دوره بودند، رفت. از آنجا به حلب و بيروت و قدس عزيمت نمود.
ص: 98
اوليا، قصد داشت در قدس به كاروان مصر ملحق شده، همراه آن به حج برود، ولى در آن سال به دستور پادشاه، كاروان ده روز زودتر به راه افتاد. به همين خاطر وى مجبور شد با كاروان شام به مكه برود. حسين پاشا، پاشاى شام، نيازهاى او و همراهانش را از شام تا مكه تأمين كرد.
چلبى در بيست شوال سال 1081 ه. از شام حركت كرد و به همراه هزار نفر از حجاج ايرانى كه به كاروان شام پيوسته بودند، به شهر مكه عزيمت نمود. او مى نويسد: از هر حاجى ايرانى 15 سكه طلا مى گرفتند.
سفرنامه اوليا چلبى مفصل ترين نوشته در خصوص مكه و مدينه است. اوليا چلبى مسير آناتولى را نيز براى ما شرح داده است. (1) در اينجا شرح مسير آناتولى و ارسال صرّه همايونى، از آنجا به مكه، و حج گزارى عثمانيان و مسير حركت حجاج عثمانى، موضوعِ بحث ما نيست، ليكن از آنجا كه اوليا چلبى در سفر خود از اين مسير نيز گذشته، شرح مختصرى در اين خصوص ارائه مى كنيم:
راه حج آناتولى، مسير سمت راست از ميان سه مسير تردّد چاپارها بود. (اين تعريف براساس حركت مسافر در حالت پشت به استانبول بيان شده است). اين مسير با گذر آناتولى از شمال غرب به جنوب شرق، به حلب و شام متصل مى شد. راه استانبول- مكه، يكى از هفت مسير ارتباطىِ موجود در زمان امپراتورى عثمانى بود و به احتمال زياد يكى از پر رفت و آمدترين راه هاى چاپار نيز بوده است. اين راه، جاده اصلى ارتباطى بين پايتخت و اماكن مقدس به شمار مى آمد.
صرّه تا سال 1281 از راه خشكى به وسيله قاطر و شتر به حجاز فرستاده مى شد.
از اين تاريخ به بعد، از راه دريا و با كشتى ارسال شده و تا سال 1327 ادامه داشت. از سال 1327، پس از احداث راه آهن حجاز، صره اى كه قبلًا به طور معمول در دوازدهم ماه رجب، از راه خشكى ارسال مى شد، از مسير دريا به خاطر كوتاهتر شدن راه، در پانزده شعبان ارسال شد.
دولت عثمانى به همان اندازه كه به راه هاى نظامى توجه مى كرد، به راه هاى حج نيز اهميت مى داد. اين راه هميشه مورد توجه و عنايت خاص خيّرين و نيكوكاران بود. حفاظت از اين راه به عهده تشكيلات
ص: 99
دربند قرار داشت.
اين جاده در طول هشت ماه از سال، مسير رفت و آمد حجاج بود. طول مسير ميان شام و مدينه 247 ساعت، مسير ميان شام و مكه 61 روز و راه بين مكه و مدينه 106 ساعت بود.
كاروان هايى كه از شام و مصر حركت مى كردند و حجاج و اشيا و اسباب به همراه خود مى بردند، كاروان هاى سنگين تلقّى مى شدند. اين كاروان ها در فصل سرما، فقط روزها حركت مى كردند. كاروان شام شامل شصت تا هفتاد هزار نفر بود و كاروان مصر از چهل تا پنجاه هزار حاجى تشكيل مى شد.
كاروان ها در طول شب راه مى رفتند و كاروان صُرّه (كيسه هاى حاوى پول براى فقراى مكه و مدينه)، هدايا براى شريف را با خود حمل مى كرد. اين صرّه به شدت از طرف يئنى چرى ها محافظت مى شد. ليكن با اين وجود، در بعضى موارد، از حمله قبايل غارتگر عرب در امان نمى ماند.
1. مسير حج ايرانيان
ايرانيان دو راه عمده براى حج داشتند؛ هر چند اين دو راه، گاه به چند راه فرعى منتهى مى شد؛ راه جبل از بغداد يا بصره به سمت حجاز و راه شام. راه اول نزديك اما پر خطر بود و راه دوم بسيار دورتر اما كم خطر و زير نظارت دولت عثمانى. هر دو راه مشكلات جانبى هم داشت و گاه اين مشكلات سبب تعطيلى حج مى شد. نامه زير نشان گر مشكلاتى است كه در راه جبل وجود داشته و ما پيش از بحث از راه هاى حج ايرانى ها، آن را به عنوان يك سند، كه مى تواند زمينه اين بحث باشد، مى آوريم:
شاه عباس دوم (م 1077) نامه اى در باره امنيت راه حج به شريف مكه فرستاد.
در اين نامه آمده است:
چند سال قبل سلطان ايران شنيد كه قافله هاى حج و عمره، كه از ايران به مكه اعزام مى شدند، در راه گرفتار صدمات مالى و جسمى فراوانى شده و بلاياى عظيمى از جهات مختلف بر آنان فرود مى آيد، به خاطر اهمال مباشرين راه، نسبت به ورود و خروج و ايجاد تأخير در حركت كاروان ها و به سبب توقفاتى كه اعراب ميان راه ايجاد مى كنند. در برخى سال ها زمان حج از ايران فوت مى شود؛ چرا كه آنان موقف عرفه و مشعر را درك نمى كنند. به همين دليل از سوى سلطان ايران فرمان تعطيلى حج و منع قافله ها صادر شد؛ كارى كه براساس امتثال دستور خداوند و ملاحظه حال
ص: 100
رعيت بود. امسال حاكم بصره نماينده اى نزد ما فرستاد و از ما خواست تا به كاروان ها اجازه حركت دهيم. او متعهد شد تا حجاج را به سلامت تا مكه برساند. از آنجا كه مأموران بزرگوار شما هميشه در رعايت حال حجاج و زوار به ويژه زائرانى كه اهل بلاد و شهرهاى ما هستند، مى كوشند و از هيچ كوششى در حفاظت جان و مال آنان دريغ (نمى كنند) و اجازه نمى دهند كه از سوى احدى به آنان آزار و ستمى برود. ما هم دستور داديم كه از هر نفر پنج سكه طلا گرفته شده و بر سبيل نذر و هديه به شما پرداخته شود تا رشته هاى محبّت استوار شده و تسكين بر رنج و مشقت باشد كه در اين خدمت خود متحمّل مى شويد.
طريق اخلاص و دوستى كه پيوسته آن دستگاه شريف با اين دولت عليّه صفوى دارد، اقتضا مى كند تا در اكرام به قافله ها، كه از طريق بصره مى آيند كوتاهى نكرده، دست اهل مكه را از تجاوز به آنان بازدارند؛ چون آنان ميهمان خدا و شمايند و كرامت در حق ميهمان، از سنن اسلاف بزرگوار شماست و اجازه ندهيد كسى آنان را مجبور كند تا از راه ديگر برگردند كه در سال هاى پيش، از اين بابت ضررهاى زيادى پيش آمده است.
اگر بر شروط خود باقى مانده و چيزى از آن را تغيير ندادند و قافله ها را همانگونه كه ملتزم شدند حركت داده و از شرّ اعراب حفظ كرده، در وقت مناسب آنان را به مكه رساندند، از همان راهى كه برده اند، بازگردند، طبيعى است كه در اين صورت راه حج در تمام بلاد و براى همه كاروان ها، از هر نقطه باز است و هر سال بيشتر و بيشتر خواهد شد. اما اگر به شروط خود پاى بند نباشند، در اين صورت ما به لحاظ شرعى، به احدى اجازه حركت در اين مسير را ندهيم و آن نواحى را از اين همه فوايد محروم گردانيم. گناه آن هم بر عهده كسانى است كه شروط را عوض كردند و آنان پاداش عمل خود را مى بينند.» (1) مسيرهاى انتخابى ايرانيان
مسير آناتولى:
اين مسير، از وان به طرف وسط غرب آناتولى بيرجينك به حلب و مسير رسمى شام به مكه است.
حجاجى كه از داخل آناتولى و از مسير فوق و ساير راه هاى غير رسمى به سمت شام مى رفتند، امنيت و تضمينات لازم را از طرف دولت عثمانى دريافت نمى كردند؛ زيرا عثمانى ها فقط مسير رسمى
ص: 101
حج را تحت الحمايه خود داشتند و اين مسير، از طرف دولت عثمانى، به عنوان مسير حج شناخته نمى شد. مسير رسمى آناتولى از استانبول آغاز و به اسكودار، ازنيق، اسكى شهر، قونيه، آدانا، طرسوس و حلب منتهى مى شد. در نيمه نخست قرن دوازدهم هجرى، بانويى از اين مسير به حج رفته و خطرهاى موجود در اين راه را نقل كرده است. اين بانو از دارالسلطنه اصفهان به راه افتاد و مسير كاشان، قم، ساوه، قزوين، سلطانيه، زنجان، ميانه، تبريز، اردوباد، نخجوان و ايروان را طى كرده و وارد كشور عثمانى گرديده است.
او در كتاب خود، كه به صورت منظوم است، حمله روميان به كاروان خود را ذكر كرده و درگيرى ها و مشكلات مسير، از كنار رود فرات تا حلب را شرح داده است. اين امر نشان مى دهد كه در آن دوره، مسير آناتولى براى حجاج ايرانى امنيت لازم را نداشته است. او در مورد درگيرى عجم آقاسى با مهاجمان ميان ارز روم و ارزينجان، معلومات كاملى ارائه مى كند. اين امر در واقع درگيرى و نزاع صرف نبود، بلكه جنگى بود كه بانوى اصفهانى آن را به زبانى شيوا آورده است. (1) راهپيمايى كاروان در كنار مسير فرات و سختى هاى گذر از رود، دشوارى هاى سفر با شتر، باريكى راه و اذيت هاى موجود در اين مسير را مى توان از زبان اين بانو دريافت.
غير از مطالبى كه گذشت، در خصوص نا امنى مسير حج آناتولى شرقى، معلومات ديگرى نيز در دست داريم.
شاه قلى بابا تكه اى و همراهانش در فرار به سمت ايران، به جهت درگيرى با دولت عثمانى، در سر راه خود يك كاروان ايرانى را كه از ارزروم به حجاز مى رفت، مورد تاخت و تاز و چپاول قرار دادند و تمام افراد آن، به ويژه شيخ ابراهيم شبسترى، مؤلف «انبيا نامه» را به قتل رساندند. از اين رو در ورود به ايران، از طرف شاه
ص: 102
اسماعيل مورد سرزنش قرار گرفته، مجازات شدند. تكه اى هايى كه در قلمرو ايران پراكنده شده بودند، بعدها در زمان شاه طهماسب اول، روابط حسنه اى با دولت عثمانى داشته و در زمان شاه عباس اول، سر به شورش برداشتند و به آن سوى خزر كوچ كردند و با ديگر تركمن هاى ماوراى خزر متحد شدند. (1) حجاج ايرانى كه عازم مكه بودند، گاه براى رسيدن به درياى سياه، از مسير بيابان نيز استفاده مى كردند. (2) اين مسير با گذر از شمال درياى خزر و بيابان هاى موجود در راه، به درياى سياه متصل مى شد.
مسير مذكور همان بوده كه حجاج تركستان در رفتن به مكه استفاده مى كردند.
با توجه به اين كه حجاج اين مسير بسيار اندك بوده اند، به نظر مى آيد در زمان وخامت روابط ميان صفويان و عثمانى ها، حجاج احتمالًا از اين راه به مكه مى رفتند؛ زيرا در خصوص آن معلوماتى در اختيار نداريم. ايرانيان همانند حجاج تركستان از اين طريق به راه افتاده، پس از عبور از بيابان هاى مسير، به درياى خزر مى رسيدند.
آنان در آستارا خان اتراق كرده، سپس به بنادر عثمانى در شمال درياى سياه، مانند كفه و اؤزو آمده و براى ملحق شدن به كاروان هاى حج به استانبول مى رفتند.
بى شك در اين دوره، گروه هاى بسيارى از مردم نيز به تنهايى و بدون حمايت كاروان هاى رسمىِ حج، به مكه مى رفتند.
در سده شانزدهم و اوايل سده هفدهم ميلادى، در باره مسير و كاروان حج مصر، معلومات زيادى وجود دارد. حجاج شمال آفريقا (مراكش، مغرب، تونس و الجزائر) از راه دريا و يا خشكى به مصر مى آمدند و پس از حركت از قاهره، از راه خشكى عقبه به مكه مى رفتند و يا از راه دريا به اين شهر مى رسيدند.
عبدالقادر بن محمدبن عبدالقادر بن محمد انصارى الجزرى الحنبلى (متوفاى 977) در كتاب خود، در باره مسير مصر و كاروان آن و محمل حج، معلومات زيادى را بيان كرده است. (3) از آنجا كه او و پدرش از اين مسير به سفر حج مى رفتند، اين راه را به خوبى مى شناخت. او در جلد دوم كتاب خود، راهنما و منازل مسير مصر و حوادث نيمه دوم قرن دهم هجرى را به تفصيل آورده است. وى در كتابش به فرستادن محمل از حلب و كرك در بعضى سال ها نيز اشاره كرده است.
الجزرى محمل مصر و شام را
ص: 103
توصيف كرده، مى گويد: محمل يمن به هيچ وجه قابل مقايسه با اين محمل ها نيست.
او چهار مسيرى را كه از مصر به مكه وجود داشت، شرح مى دهد. (1) الجزرى بعد از ترسيم مفصل مسير شام، به شرح منازل مسير عراق- مكه در آن دوره مى پردازد.
وى در كتابش گزارشى را كه احمد بن محمدالمغربى گرانادايى در مورد مسير حج عراق به مكه نوشته بود، جاى داده است. (2) الجزرى در كتاب خود، به نقل از كتاب «الممالك» علامه ابن فضل اللَّه العمرى، اين مسير را وحشى ترين راه در بين تمام راه هاى حج توصيف مى كند. (3) او در تصوير حج سال 678، وجود چهل هزار حاجى مصرى و در عين حال حضور همان تعداد حاجى سورى و عراقى را ذكر مى كند.
ابو سالم عبداللَّه بن محمد عياشى در سال 1072 ه. از وطن خود الجزاير حركت كرد و پس از عبور از تونس و ليبى، به اسكندريه آمد. او از اسكندريه به راه نيل به ينبع آمده، سپس از راه خشكى به مكه رفت. از آنجا به مدينه و در يكم ربيع الثانى از مدينه به رمله فلسطين حركت كرد. پس از زيارت قدس در سال 1074 ه. به كشور خود بازگشت. (4) در قرن 17 ميلادى، يك حاجى مسيحى، سفرى را كه به همراه ساير حجاج مسيحى به قدس داشت، وصف مى كند.
سيمون لهستانى در بين سال هاى 29- 1017 از استانبول حركت كرده، ابتدا به قاهره آمده و از آنجا به محمل شام، كه به سمت مكه حركت مى كرد، ملحق شد.
او در شهر رمله، از اين كاروان جدا شد و به همراه همسفران خود به طرف قدس و حلب رفت. او تمام حوادثِ به راه افتادن محمل، جشن هاى مربوط به آن، ساختار كاروان حج، دشوارى هاى سفر، مسيرهاى حركت و به طور خلاصه، ارسال محمل از مصر به مكه را شرح مى دهد.2 (5) . مسير شام
در مورد كاروان حج شام در قرن 16 و اوايل قرن 17 ميلادى، هيچگونه سند مكتوبى در اختيار نداريم. بعد از اين تاريخ، معلومات، اسناد و سفرنامه هاى زيادى در مورد كاروان شام به ثبت رسيده است.
كاروان شام، كاروان بسيار بزرگى بود. ابتدا حجاج بالكان به استانبول مى رسيدند.
جمعيت حجاج عثمانى هم اجتماع كرده و پس از آن كه همه در اسكودار جمع مى شدند، همراه صرّه همايونى حركت
ص: 104
كرده، به ازنيق، اسكى شهر، قونيه، آدانا، طرسوس و سرانجام به حلب مى رسيدند.
حجاج ايران، عراق و بلاد شام در دمشق گرد هم مى آمدند و پانزده روز در آنجا جشن مى گرفتند و از راه زرقا، قطرانه، معان، تبوك و علا به مدينه رفته و از آنجا راهىِ مكه مى شدند.
از كسانى كه در دوره صفويه، از راه شام به حج رفت، بانوى اصفهانى بود كه پيشتر اشاره شد. وى به عنوان يك حاج خانم ايرانى به حلب و دمشق آمده، آنگاه همراه محمل شام عازم حج شده است.
يك صفحه كامل نقشه اوليا چلبى؟؟؟
ص: 105
يك صفحه كامل نقشه سفرنامه عياشى؟؟؟
ص: 106
يك صفحه كامل نقشه بانوى اصفهانى؟؟؟
ص: 107
شيخ على جبل عاملى (1003/ 1103) در سال سه بار به زيارت حج مشرف شد كه يك مورد آن در 1033 از راه شام بود. در اين سفر شيخ حر عاملى هم با آنان همسفر بود. او مى گويد: كاروان شام دو گروه بودند؛ مقاطره و شعاره. مقاطره كسانى بودند كه سواره حركت مى كردند و شعاره افرادى بودند كه در جلو و عقب و چپ و راست سواره ها، پياده مى رفتند. شيخ حر و شيخ على جبل عاملى نيز شعاره بودند. (1) معصوم بيگ نيز كه پيش تر از او ياد كرديم، از مسير شام به سمت حجاز حركت كرده بود.
در سندى كه در خصوص راه معصوم بيگ، خطاب به بيگلربيگى وان نوشته شده، چنين آمده است:
«معصوم بيگ در مسير حركت خود از وان به شهرهاى دياربكر، حلب و شام، از ظلم و آزار مردم بر حذر داشته شده، جهت تأمين خورد و خوراك وى، سربازانى كاملًا مسلح به همراهش فرستاده شود.»
DM /7 /1 ,S .319 ,2052 ,)72 /Ca /679(
پيش تر اشاره شد كه عثمانى ها از روابط ميان حجاج شيعه ايرانى با شيعيان ساكن در قلمرو عثمانى، در حين عبور از مسير حج، بسيار هراسان بودند. از اين رو، عثمانيان مسير بغداد- بصره را در زمان هاى مختلف براى حجاج ايرانى ممنوع مى كردند و ايرانيان را مجبور مى كردند تا از راه رسمى حج؛ شام، قاهره و يمن به مكه بروند. به خصوص با مرگ شاه طهماسب، گذرگاه لحسا نه تنها بر روى حجاج ايرانى، بلكه براى تمامى حجاج مسدود شد. با وجود مسدود شدن اين راه، دولت عثمانى نتوانست از ورود جاسوسان صفوى به قلمرو عثمانى ممانعت به عمل آورد. در سندى به تاريخ 989، از مورد اتهام به جرم خريد فرماندهان عثمانى در طول مرزهاى اين دولت با صفويان و ايجاد اغتشاش در بين زائران مكه در مراسم حج سخن به ميان آمده است. DM 24/ 571/ 855, 889
3. مسير بغداد
از سمت بغداد دو راه براى حج بود؛ يكى به راه جبل از كوفه با گذرى از بيابان طولانى ميان سوريه و عراق به مكه و ديگرى از طريق موصل و حلب در حاشيه فرات شمالى و سپس مسير به سمت غرب مى رفت و به حلب و شام رسيده، از آنجا همراه محمل شام به مدينه مى رسيد.
ص: 108
حاجيانى كه از ايران مى آمدند، همگى سفر حج خود را با زيارت نجف و كربلا همزمان انجام مى دادند.
خاتون آبادى، تعداد مسافرانى را كه از راه عتبات به حج رفته بودند، ذكر مى كند:
در سال 1115 ه. ميرزا محمد حكيم باشى، ميرزا محمد وزير تقى و جمعى اكثر از اعاظم به زيارت عتبات عاليات رفتند و پسرهاى، اعتمادالدوله سه نفر و ميرزا حسن صاحب رقم زوار و حجاج قريب به ده هزار نفر رفتند. ميرزا ابوالحسن مستوفى الممالك نيز در اين سال رفت. در اين سال فاضل مدقق، صاحب فطرت عاليه شيخ محمد جعفر كمره، شيخ الاسلام اصفهان سفر نمود. با اتفاق محمود آقا رفتند. در كرمانشاه بيمار شد و در امام موسى چاق شد و باز در آنجا نكس كرده به كربلا رفت و از آنجا متوجه نجف اشرف شد و در دو فرسخى نجف اشرف به رحمت خدا رفت.
باتوجه به نزديكى جغرافيايى، زائران زيادى از ايرانى ها به عتبات در عراق مى رفتند. طبعا تعداد حجاج ايرانى به نسبت زائران نجف و كربلا اندك بود.
براى همين در اسناد عثمانى هم بسيار بيشتر از زائران اين دو شهر در مقايسه با حجاج سخن به ميان آمده است. كسانى كه به حج مى رفتند طبعا عتبات را هم زيارت مى كردند و هر اندازه عثمانى ها تلاش كردند تا در سفر حج مانع از زيارت شهرهاى نجف و كربلا از طرف حجاج ايرانى شوند، ليكن موفقيتى در اين باره كسب نكردند.
در حكمى به تاريخ 976، خطاب به بيگلربيگى شام چنين آمده است:
بعضى از افراد طايفه عجم با وجود آن كه از راه شام به حج رفته بودند، در بازگشت به قافله مدينه ملحق شده و به مدينه رفته اند. از آنجا نيز با گرفتن راهنما از راهى ممنوع- كه بايد همان راه جبل باشد- به بغداد عزيمت نموده اند. در اين خصوص دقت فراوان مبذول گشته، به كسى از طايفه عجم اجازه سفر از راه مذكور داده نشده، در مورد استفاده و يا عدم استفاده طايفه عجم از راه مزبور تحقيق به عمل آيد.»
DM .7 /2 ,s .089 /7172 ,)11 /R /079( asli 81
مادر شاه اسماعيل دوم در سال 984 به سفر حج رفته و به احتمال زياد قبل از رفتن
ص: 109
به حج، كربلا و نجف را نيز زيارت كرده است.
وظيفه اصلى درباريانى كه به شهرهاى كربلا و نجف مى آمدند، پخش صدقات بود، كه بدين وسيله ايشان نفوذ و قدرت خود در منطقه را نشان مى دادند. اين همان كارى بود كه حاكمان كشورهاى سنى در حرمين انجام مى دادند.
2 MD 6 ,s .313 /566 )279( )asli danisgahta(
بغداد به احتمال زياد به عنوان منطقه اى حساس تلقى مى شد. از اين رو، دولت عثمانى كنترل حجاج ايرانى را كه به اين شهر مى آمدند، در صدر مهمات خود قرار مى داد. اين موضوع را در حكمى كه در اختيار داريم، مشاهده مى كنيم:
حكم به بيگلربيگى بغداد
دو نفر از نمايندگان شاه كه از «يوكارى جانب» آمده اند، هدف رفتن در هر راهى را كه داشته باشند، بدان سمت فرستاده شوند. به زوارى كه قصد زيارت مشهد ائمه را دارند و به دو فردى كه از جانب شاه صدقه آورده اند، تا زمانى كه بتوانند صدقات را به مستحقان و فقراى مشهدين شريفين برسانند، اجازت داده شد ليكن در خصوص امارت ايشان و پخت طعام در صبحگاهان و شامگاهان رضايت ندارم. مگر نه آن است كه زيارت اماكن مقدسه وقت و زمانى معين دارد. زائران بيش از حد معين در مشهدين نمانده و به موطن خويش بازگردانده شوند.
قزلباش هايى به نيت زيارت مشهدين شريفين و حج شريف آمده و همراه خود جنازه اى را براى دفن در آنجا آورده اند.
اگر فرد در گذشته، از انساب و اولاد و ازواج شاه باشد، مانعى بر اين كار نيست.
زائران ايرانى از گذرگاهى كه در عهدنامه اى ميان دولت عثمانى و حكومت ايران معين شده، خارج نشوند.
DM 6 ,71 /93 ,)279( a
در فرمانى ديگر مربوط به زمان قانونى سلطان سليمان و خطاب به بيگلربيگى بغداد آمده است:
«مكتوب فرستاده و در خصوص معامله با حجاج ايرانى سؤال شود، حجاجى كه قصد مكه دارند، به بغداد نرفته با الحاق به قافله شام، از راهى ديگر عزيمت نموده، آنانى كه نيت زيارت مشهدين را دارند، در زمانى معين آمده، چند روزى اقامت كرده، نذور خويش را توزيع كرده
ص: 110
و به سرزمين خود مراجعت كنند. به دفن هيچ كس در داخل حرم اجازه داده نشده، در خارج حرم نيز غير از خويشان و اولاد شاه كسى دفن نگردد. اين احكام موافق مفاد عهدنامه عثمانى و صفويان است.
2 DM 42 ,34 /421 ,)92 /Za 189(
موضوع ديگرى نيز كه در اين حكم مطرح شده، ممنوعيت ورود به قلمرو عثمانى در زمان غير موسم حج. عزيمت تمامى حجاج در زمان هايى كه از قبل تعيين شده مجاز است و مأمورين عثمانى از رسيدن حجاج آگاهى يافته و براى استقبال از ايشان در سرحدات عثمانى آماده اند.
لازم بود تا از اين پس حجاج ايرانى از طريق مناطق غير مسكونى به سمت مكه هدايت شوند.
زمانى هم كه عبور از مناطق مسكونى اجتناب ناپذير مى شد، ارتباط و تماس ايشان با ساكنان منطقه تا حد ممكن محدود مى شد.
در باره راه جبل، اسناد زيادى در اختيار داريم كه دولت عثمانى به دليل آن كه نمى توانست راه جبل را كنترل كند، آن را به روى حجاج ايرانى بسته بود. پيش از اين، چند سند از اين نمونه نقل شد. در اينجا باز اسناد ديگرى را ارائه مى كنيم. در حكمى به بيگلربيگى بصره آمده است:
«پيش تر، به كرّات احكام شريف نوشته شده، مسدود شدن راه هاى بغداد به مكه و عدم عزيمت حجاج از اين راه ها- يعنى راه جبل- امر شده است. با اين حال در مخالفت با اين امر شريف، محمد عثمان از اعراب بصره، به عنوان امير حج تعيين و قافله حج مشتمل از عجم و عرب را گرفته، خبر عزيمت آنان از اين طريق به ما رسيد.
همين طور در حكم به امير محمد عثمان آمده است:
در حالى كه مسير شام براى حج در نظر گرفته شده است و براى تأمين فقرا و مسافران در اين مسير ملزومات مقتضى فراهم آمده، شنيده مى شودكه از مسيرهاى مختلفى از جانب بصره براى رفتن به حج مورد استفاده قرار مى گيرد. اين راه ها براى هميشه مسدود گشته و ديگر راهى مغاير امر احداث نگردد. سد اين بدان جهت است كه از طائفه جم كسى در اين مسير تلف نشده و وضعى مغاير با عهدنامه صلح پديدار نشود. حجاج به همين صورت نبايستى از اين طريق عزيمت نمايند.»
DM /21 /1 ,764 ,698 )7 /Ra /979( a DM 21 /1 ,2 .924 .728 ,)22 /Ra /979( a
ص: 111
4. مسير بصره
وقتى از مسير بصره سخن مى گوييم بايد توجه داشته باشيم كه مقصود دو راه است:
يكى، راه خشكى كه از شرق به غرب، عرض بيابان شمال جزيرة العرب طى شده و كاروان به مدينه يا مكه مى رسد و در جايى با راه جبل تلاقى مى كند.
دوم، راهى است كه از حاشيه خليج فارس به سمت جزيرة العرب رفته و به راه لحسا شهرت دارد. اين مسير از حوالى رياض مى گذرد و به سمت حجاز مى رود.
راه ياد شده تا اين اواخر به عنوان راه خشكى مورد استفاده زائران ايرانى بود و در حال حاضر ماشين سواران مناطق حاشيه اى خليج فارس از آن براى رفتن به رياض و حج استفاده مى كنند.
مناسبت ترين راه براى بيشتر حجاج ايرانى، سفر به بغداد و از آنجا به شهر بصره بود.
اين راه در قرن دهم هجرى، از نظر عثمانى، راه مطلوبى نبود. تأثير مناقشات موجود ميان دو امپراتورى مسلمان بر روى حجاجى كه از قلمرو ايرانى به حج آمده بودند، بسيار متفاوت تر بود.
يكى از اين مسائل، مربوط به راه بصره بود كه دشوارى هاى زيادى داشت و غالباً بسته بود و حجاج مجبور بودند از راه ديگر بروند.
دليل مسدود شدن مسير بصره آن بود كه در بين اين راه، گروه هاى بدوى ساكن بودند كه عثمانيان هيچ كنترلى بر روى آنان نداشتند و دولت نيز از توافق ايشان با حكومت صفوى در زمان حج واهمه داشت.
از طرف ديگر امپراتورى عثمانى مى بايست به خواسته هاى بزرگان بصره، كه بندر استراتژيك بصره را در كنترل خود داشتند، توجه مى نمود؛ زيرا بسته شدن راه بصره ضربه هاى اقتصادى زيادى متوجه آنان مى كرد. عثمانيان رفت و آمد حجاج از اين مسير را، هر از گاهى ممنوع مى كردند كه سبب اين امر هم عدم تضمين سلامت حجاج اين مسير از طرف عثمانيان بود.
هيچ يك از فرامين عثمانى، بسته شدن راه بصره به تلافى مشكلات ايجاد شده براى حجاج آسياى ميانه را ادعا نمى كند، ليكن نقش اين مسائل را نيز نمى توان از نظر دور داشت.
اما راهى كه عثمانى ها به عنوان
ص: 112
جايگزينى براى مسير فوق در برابر حجاج ايرانى قرار داده بودند، بسيار پر مخاطره و ترسناك بود.
در حكمى به تاريخ 978، نگرانى هاى حاكمان عثمانى در خصوص اين راه آورده شده و دليل مسدود شدن آن، سلب آسايش حجاج از جانب قزلباش ها خوانده شده، كه در ساحل خليج فارس مرتكب شرارت ها مى شده اند و جلوگيرى از اعمال آنان بيان گرديده است. با تمام حسن نيت، متضرّرين اصلى، مسدود شدن اين راه را نيز حجاج مخلص مى دانند.
1 DM 41 ,.583 ./245 )879( a
در حكمى به بيگلربيگى لحسا آمده است:
«از آنجا كه از لحسا تا مكه 20 روز راه است و بيشتر حجاج بدان خاطر اين راه را ترجيح مى دهند. على رغم تحصيل ماليات ميرى فراوانى، حجاج عازم از اين مسير، طواف كعبه بدون اجازت پادشاه را جايز ندانسته و فايده اى در آن نمى بينند. از اين رو، علما تقاضا كرده اند تا نسبت به تردّد حجاج از اين راه، فرمان صادر گردد. تحقيق شود كه آيا در صورت صدور اجازت تردّد، احتمال دارد كه افرادى از قزلباش ها آمده، در ميان حجاج وارد شوند. در صورتى كه اين احتمال وجود ندارد، مسير مناسب براى حركت حجاج به صورت مشروح و مفصل اعلام شود.»
DM 41 ,s 583 /245 )72 /R /879(
گذرگاه بصره كه از لحسا مى گذرد، در زمان هاى مختلف به سبب هاى سياسى، باز و مسدود مى شد. اوليا چلبى در توصيف حج خود، در سال 1083، از حجاجى كه از بصره آمده بودند، بحث مى كند. اينان حجاجى بودند كه از راه شام نرفته و از گذرگاه بصره عزيمت مى نمودند. در حكمى به بيگلربيگى لحسا آمده است: با عبور رافضيانى كه با لباس مبدّل و به بهانه حج از مرز گذشته و تا حرم پيش آمده اند، مساعدت به عمل نيايد.
صورتى از همين حكم به بيگلربيگى بصره فرستاده شد.»
MD 24 ,671 /455 )82 /Z /989( a
و در حكم ديگرى به بيگلربيگى لحسا آمده است:
«از آنجا كه عزيمت به مكه از جانب لحسا اكيداً ممنوع شده، حجاج از طرف شام به حج بروند.»
MD 24 ,282 /868 )72 /CA /989( a 4
ص: 113
باز در حكمى ديگر به بيگلربيگى لحسا آمده است:
«لغو اخذ يك فلوره از حجاج مكه، از جانب بيگلربيگى موجب خرسندى و ممنوعيت باشد. حجاج بيت اللَّه از راه شام به مكه فرستاده شوند.»
DM 72 ,511 -172 )42 /S /389( a
حكم به بيگلربيگى بصره و لحسا:
«اگر كسى از آن جانب قصد حج نمايد، اذن داده نشده، راه مسدود گردد و متقاضيان عزيمت از راه شام و مصر به مكه بروند.»
DM 6 /1 ,S .002 ,167 /2 )5 /S ,279
اسنادى وجود دارد كه براساس آن، راه بصره بعدها باز شده و حجاج از آن رفت و آمد نموده اند.
در حكم به بيگلر بيگى بصره آمده است:
«اگرچه مردم بصره براى رفتن به مكه اجازه عبور از بيابان هاى بصره را طلب كرده اند، ليكن اين راه به دلايلى ديگر منع شده و از طريق شام عزيمت نمايند.
صورتى به بيگلربيگى بغداد و لحسا ارسال شود». DM 34, 411/ 112) 72/ Ca/ 9 A
حكم به بيگلربيگى بصره:
هرچند از زمان فتح بصره تا به حال، حجاج از اين مسير رفت و آمد كرده اند، از چند سال پيش به دليل نبود اجازت، خلق مضطرب شده و تجارت معطل گرديد.
اعيان، ائمه و خطباى بصره تقاضاى باز شدن مسير بصره را كردند، ليكن باز شدن اين راه به منزله ايجاد فرصتى براى «يوكارى جانب» نيز بوده و به همين دليل از رفت و آمد حجاج از طريق مساعدت شود.
مسدود شدن اين راه، كسب درآمد مردم منطقه و دولت عثمانى از ماليات هاى لحسا را، كه مهمترين بندر دولت عثمانى در اين منطقه به شمار مى آيد، با مشكل مواجه كرده است.
درخصوص حجاج نجد حكمى در اختيار داريم:
حكم به بيگلربيگى لحسا:
«شيخ عيسى، رييس قلعه ديليم، شيخ قلعه دراگنه و حسين، شيخ قلعه سليميه و احمد، شيخ قلعه ملتم كه درباره بردن و بازپس آوردن حجاج نجد در امنيت و سلامت تعهد دارند، مورد تحقيق و تفحص قرار گيرند.» DM 32, 361/ 143
ص: 114
محمدتقى مجلسى (1070- 1003) در سال 1041 ه. به حج رفت. او به راه بصره از مسير خشكى لحسا حركت كرد. او در كتاب خود مى نويسد:
«در آن سال امير بصره روز حركت كارها كرده بود كه در مقام قتل و نهب عجم برآمد. چون راه مكه مسدود شده بود و اين ضعيف، سعى ها نمود در رفع آن و چون متوجه اين راه شديم، در منزل اول باران عظيم آمد.»
مرحوم محمد تقى مجلسى مى گويد:
«با خواندن آية الكرسى، حمله اعراب را دفع مى نموده است؛ به طورى كه بارانى از آسمان آمد، ياغيان وحشت زده شده، گريختند.» (1) حكم به بيگلربيگى بصريا:
«از آنجا كه سيد سجاد حاكم مصححه از توابع ايران، بعضى از اعراب اهل فساد را، كه در ميان بصره و بغداد قطع طريق مى نمودند، به حاكمان و بيگلربيگى بغداد مكتوب فرستاده، هفتاد تن را محبوس نموده كه اكثر ايشان در حبس جان سپرده اند.»
5. مسير دريا
بعضى از حجاج ايرانى كه عموماً از سياحان و علما تشكيل مى شدند، مسير هند را براى رفتن به مكه ترجيح مى دادند.
آن ها با حركت از اين مسير، به قصد حج اندكى راه طولانى مى كردند، ليكن با گذر از اين راه، با علما و دانشمندان هندوستان نيز ملاقات مى نمودند. همچنين اماكن مهم هندوستان را هم بازديد مى كردند. علاوه بر اين، اتباع ايرانى مقيم هندوستان نيز همان مسير را براى رفتن به حجاز بر مى گزيدند.
سفر حج دريايى كه به طور مستقيم از ايران مثلًا از طريق يكى از بنادر جنوب ايران هم باشد، بوده تا اوايل قاجار ايرانيان و خراسانيان از اين راه استفاده مى كردند. بندر صورت بندر حجاج بود و در خليج فارس هم بندر عباس و بندر بوشهر بود.
محمد سعيد مشيزى در ششم شعبان سال 1089 ه. به حج رفت. از باغ شاه آباد (كرمان) حركت كرده و به بندر كنگ كه بندرى ايرانى بود رسيد. از آنجا با عبدالشيخ كنگى در 6 ذى القعده داخل بندر قنفذه، كه از بنادر حجاز است، شده و به مكه معظمه
ص: 115
رفتند.
آن ها بعد از حج گزارى تصميم گرفتند تا از راه شام به ايران بازگردند، با يكديگر در اين باره استشاره مى نمودند كه چون راه شام مأمورين تمام داشت، از آن راه بروند.
كسان ديگر اين نظر را نپذيرفتند و گفتند كه از راه لحسا نزديكتر به وطن است. در نهايت تصميم بر آن شد تا از راه لحسا بازگردند. (1) در سال 1115 ه. ميرزا ربيع مستوفى، خاصه در ماه رجب المرجب، متوجه سفر حج بيت اللَّه الحرام شد و از راه بندر كنگ و مخا عازم حجاز گشت. (2) بندر كنگ در آن دوره بندرى بود كه ايرانيان از آن براى عزيمت به حجاز استفاده مى كردند.
پى نوشت ها
ص: 116
صفحه سفيد
ص: 117
ص: 118
بودو راش/ حامد شريعتى نياسرى
متنى كه پيش رو داريد، برگردانى است از خلاصه انگليسى رساله دكترى آقاى بودو راش، عضو مركز تحقيقات حج عربستان سعودى. وى در 1980، با ارائه اين رساله، مدرك دكترى خود را از دانشگاه اشتوتگارت آلمان دريافت كرد.
اصل رساله به زبان آلمانى وموضوع آن «شهرهاى چادرى حج» است كه موضوعى است در نوع خود بى سابقه و تاكنون به اين شكل مورد توجه نبوده است.
بودو راش در سال 1943 در اشتوتگارت آلمان به دنيا آمد. در سال 1964 ديپلم معمارى خود را از دانشگاه اشتوتگارت گرفت. در سال 1967 تا 1969 در مؤسسه ساختارهاى سبك مشغول به كار بود. در سال 1973 در دانشگاه تگزاس آمريكا تدريس كرد. در سال 1974 به همراه سامى آنجاوى، سرپرستى مسابقه و پروژه طراحى شهر چادرى منا را بر عهده داشت و در همين سال به دين اسلام گرويد و طى سال هاى 1975 تا 1979، به همراه سامى انجاوى، مركز تحقيقات حج (HRC) را در دانشگاه ملك عبد العزيز جده تأسيس كرد.
و سرانجام در سال 1980 درجه دكترى خود را از دانشگاه اشتوتگارت آلمان گرفت. گفتنى است رساله دكترى، حاصل بيش از چهار سال تلاش خستگى ناپذير وى در مركز تحقيقات حج مى باشد.
ص: 119
مقدمه:
چادر نشينى؛ چه از لحاظ شكل و چه اصول ترتيب آن، يكى از مسائل اصلى مورد توجه در سكونت بشر بوده است. شهرهاى چادرى كه اولين مكان سكونت بشر اوّليه پس از دوران غارنشينى است، امروزه نيز به عنوان محل هايى جهت برپايى جلسات و يا اسكان موقت همچنان مورد توجه است. در اين بين شهرهاى چادرى كه در ايام حج برپا مى شود، يكى از باشكوه ترين و زيباترين جلوه هاى اين نوع سكونت؛ يعنى چادرنشينى است كه در نوع خود منحصر به فرد است، چراكه در زندگى ماشينى بشر امروز و محدوديت هاى ناشى از آن، كمتر مى توان چنين نوع چادرنشينى، آن هم در اين ابعاد منحصر به فرد را شاهد بود. تاريخ چادر و چادرنشينى بخشى از تاريخ جذاب فرهنگى بشر است و شهرهاى چادرى حج، نقطه اى برجسته در اين تاريخ به شمار مى آيد. ميليون ها نفر از سراسر جهان در صحراى عربستان براى زيارت خانه خدا گرد هم آمده و اندكى بعد به خانه هاى خود باز مى گردند.
چادرنشينى و شهرهاى چادرى، نوع خاصى از زندگى مدنى و شهرى از انواع مهم آن مى باشد كه هميشه وجود داشته و خواهد داشت و در همه جا و توسط همه كس و از جمله در قبايل صحرانشين و نيز اردوگاه پناهندگان قابل استفاده است. درك بهتر از ماهيت اين شهرهاى چادرى، به ما در اجتناب از مصائب فراوانى كمك مى كند. به خصوص اگر ياد بگيريم كه چگونه از اين شهرهاى چادرى مراقبت كنيم تا شكل و معناى آن ها به همين صورت حفظ شود و دست نخورده بماند. شهرهاى چادرى مى تواند در حوادث و بلاياى طبيعى سخت جهت اسكان پناهندگان و آسيب ديدگان مورد استفاده قرار گيرد. لذا لازم است تا سازمان هاى خيريه جهانى؛ چون يونسكو، توجه ويژه اى به اين شهرهاى چادرى بنمايند. اين شهرها را در هر جاى جهان كه لازم باشد، تنها ظرف چند روز مى توان برپا نمود و البته اين مبحث نياز به صرف وقت مطالعه و تحقيق توأم با بردبارى دارد و اين نوشتار بحث درباره گوشه اى از اين موضوع را عهده دار است.
ص: 120
تعريف شهر چادرى:
يك مجموعه از چادرهاى كنار هم را تنها در صورتى شهر چادرى مى نامند كه آرايش معنى دار سازماندهى آن نشان دهنده يك پيكره و حقيقت مشتركى باشد. در اين تعريف اندازه واقعى اين مجموعه ها هيچ نقش مستقيمى ندارد. شهرهاى چادرى به لحاظ قابليت سازگارى و قابل حمل بودن با شهرهاى عادى تفاوت دارند و اگر بنا باشد كه در مدتى طولانى و يا فواصل زمانى كوتاه مورد استفاده قرار گيرند، بايد پايه هاى زيرساختى آن را در زمين محكم كرد و به اين ترتيب شهرى دائمى با خانه هايش شكل مى گيرد. در ميان شهرهاى چادرى، برخى تنها به طور موقت شكل مى گيرد مانند آنچه جهت اسكان حادثه ديدگان و بازماندگان بلاياى طبيعى و بشرى و يا اردوگاه پناهندگان برپا مى شود. برخى ديگر از شهرهاى چادرى هم طى فستيوال ها و جشنواره ها برپا مى شوند.
تصوير 7
تصوير 6
ص: 121
در دسته بندى ديگر، كه شهرهاى چادرى شكل هاى سطح بالاترى مى يابند، انواع مختلف ديگر از اين شهرها را مى توان يافت؛ دسته نخست شهرهاى قابل حمل و متحرك است؛ شهرهايى چادرى كه با دوام اند اما هميشه در نقاطى جديد برپا مى شوند.
اين شهرها بدون تغيير شكل در سازماندهى شان، پيوسته با وضعيت آب و هوايى مختلف سازگارى و تطبيق مى يابند؛ از جمله اين چادرها، دهكده هاى چادرى عشاير سراسر جهان است و يا در مواقعى اردوگاه هاى بسيار بزرگ و پيچيده نظامى كه در تمامى ادوار تاريخ و تا به امروز وجود داشته و هنوز هم وجود دارد و از همين جمله است اقامتگاه هايى چادرى كه كاروان هاى عازم مكه در قديم و قبل از پيدايش وسايل نقليه موتورى با خود در بيابان هاى عربستان حمل مى كردند.
دسته دوم چادرهايى هستند كه به طور موقت ساخته مى شوند و حالت ايستگاهى دارند اما به دليل آن كه در فواصل زمانى كوتاه، مورد استفاده قرار مى گيرند، مناسب تر از ساختمان هاى دائمى مى باشند. از اين رو، تمامى شهرهاى چادرى، كه طى اجتماع عظيم مردم در نقطه يا شهرى براى برپايى بازارهاى موسمى يا جشنواره ها و مراسم مذهبى ايجاد مى شود، به اين دسته تعلّق دارد. همچنين شهرهاى چادرى كه در نقاط اردوگاهى مدون و در فصل جهانگردى شكل مى گيرد نيز در اين دسته قرار مى گيرد.
تصوير 2
حال اگر اين شهرهاى چادرى، طى مدت هاى طولانى، نظم خاص به خود بگيرند،
ص: 122
اشكال بسيار پيچيده اى از آن ها به همراه سنت ها و رسم و رسومات خاص خود به وجود مى آيد؛ از جمله اين موارد را در فرهنگ هندوها و بودايى ها مشاهده مى كنيم. آن ها در نقاط مختلفى از هيماليا و اطراف رودخانه مقدس گنگ، اعياد مذهبى بزرگى برپا مى كنند.
همچنين در فرهنگ غرب هم نمونه هايى از اين دست را شاهديم؛ از جمله، بازارهايى كه به عنوان نمونه نزديك دروازه رودوس (Rhodos) تا اواخر قرون وسطى وجود داشت و دليل پيدايش آن هم جريان تجارى مطلوبى بود كه امكان تبادل كالا بين شرق و غرب را فراهم مى كرد. اما تركيبى از دو نمونه بالا (مذهبى- تجارى) كه از آن ها ياد شد، را در شهرهاى چادرى منا و عرفات، كه خارج از شهر مقدس مكه برپا مى شود، شاهديم. در اين خيمه گاه ها، چادرهايى كه اهالى مكه به منظور زيارت برپا كرده اند، در كنار چادر مربوط به شهرهاى متحرك كاروان هاى بزرگ قرار مى گيرد.
امروزه ديگر شاهد چنين كاروان هاى زيارتى چادرى نيستيم اما دو شهر چادرى منا و عرفات از هميشه بزرگتر شده و بى شك اين دو شهر چادرى، از تأثيرگذارترين شهرهاى چادرى موجود مى باشند. شهر چادرى عرفات جهت اقامت يك روزه و منا براى مدت 3 روز اقامت برپا مى شود. هر دوى اين اقامت گاه ها، بخشى از مراسم اسلامى ساليانه حج مى باشد كه طبق تقويم قمرى و هر 12 ماه يك بار برگزار مى شود. مراسم حج، كه امروزه انجام مى گيرد، دقيقاً مطابق همان حجى است كه پيامبر اسلام انجام داده و با تمام جزئيات در تاريخ گزارش شده است و زائران در تمامى حركات اين آيين مذهبى، حتى چگونگى راه رفتن و گام برداشتن (منظور سعى صفا و مروه) و نيز اقامت در شهرهاى چادرى منا و عرفات از ايشان تبعيت مى كنند. مجموعه اين اعمال عبادى، شامل تعداد زيادى از فعاليت هاى مختلف؛ اعم از واجب و مستحب مى باشد.
ما همواره در طول 20 سال اخير، شاهد افزايش شديد جمعيت زائران بوده ايم. امروزه پيدايش وسايط نقليه موتورى، جاى شتر را در حمل و نقل زائران گرفته است و به اين ترتيب نياز به زيرساخت هايى چون جاده ها و بزرگراه هاى مناسب پديد آمده است. به همين ترتيب شهرهاى چادرى هم به طور اجتناب ناپذيرى از جهان مدرن امروزى تأثير پذيرفته است. شهر مكه و اطراف آن، ساليانه به مدت تقريباً يك ماه پذيراى بيش از دو ميليون زائر مى باشد. در اين ميان طبعاً مشكلاتى هم پيش مى آيد كه برخى به انجام شعائر و برخى ديگر به
ص: 123
زيرساخت ها مربوط مى شود. مشكلات زيرساختى، به طور عمده عبارت اند از اسكان زائران، حمل و نقل آن ها، تهيه خوار و بار، فاضلاب و دفع زباله. مشكلات فنى هم كه در انجام مراسم پيش مى آيد. آن ها نيز به طور عمده عبارت اند از تراكمى كه در مسير حركت زائران پيش مى آيد، كه آن هم ناشى از انبوه جمعيت زياد، جاده هاى نامناسب و موانع است كه در اثر وجود ماشين ها و دست و پاگير شدن آن ها در ميان جمعيت پديد مى آيد. البته تحقيقات اخير، كه روى حركت دسته جمعى مردم انجام شده، شايد راه حل هايى براى رفع اين مشكلات بيابد اما وسعت بى سابقه چنين جمعيتى در مكه و مشكلات فراوان مربوط به آن، لزوم پى ريزى مبناى جديدى در اين باره را ايجاب مى كند.
با توجه به مشكلات زيرساختى حمل و نقل زائران، از محل اسكان خود تا محل انجام شعائر و آيين هاى مربوط، لازم است تكنيك و مذهب دست به دست هم دهند و راهى مناسب براى رفع اين مشكلات بيابند؛ چرا كه يك راه حل صرفاً ذهنى و نظرى در اين بين راهگشا نخواهد بود.
براى ديگر مشكلات، مى توان راه حل هايى را در بخش هايى چون صنعت توريست، ابر شهرها و شايد بخش هاى نظامى يافت. استفاده بسيار كوتاه مدت از امكانات موجود، شرايط را بسيار منحصر به فرد مى كند.
همچنين فقدان ارتباط مناسب ميانِ فن آورى، مذهب و سازمان هاى دست اندركار، منجر به ايجاد شرايط نامناسب در ميان زائران، جهت انجام آيين هاى دينى شده است. ضمن آن كه به نظر نمى رسد متخصصان امور فنى، آشنايى چندانى با مسائل مذهبى داشته و يا از سوى ديگر نظريه پردازان مذهبى تلاشى را جهت آگاهى از مسائل فنى مربوط انجام داده باشند. لذا مسأله حج، مانند بسيارى از مسائل ديگر، تحت تأثير توسعه هاى جديد قرار گرفته و در معرض تهديد مى باشند.
شهرهاى چادرى مكه
بزرگترين و توسعه يافته ترين شهرهاى چادرىِ جهان در مكه واقع است كه همه ساله جهت اسكان صدها هزار حاجى برپا مى شود. اين مراسم شامل حركت جمعى بزرگِ 5 روزه مشتمل بر طواف و سعى صفا و مروه، حركت زائران به عرفات و وقوف در آن و حركت از
ص: 124
عرفات به مزدلفه و ورود به منا و رمى جمرات و قربانى و سپس بازگشت به مكه مى باشد و نيز يك طواف اضافه در مكه به نام طواف الافاضه مى باشد. طبق نقل قرآن كريم، تاريخ حج به زمان حضرت ابراهيم و ساخت خانه خدا توسط وى باز مى گردد.
تاكنون بسيارى از تمدن ها و آيين هاى سنتىِ بزرگ جهان، قربانى توسعه هاى عصر جديد گشته اند و همين خطر شهرهاى چادرى را نيز تهديد مى كند. در طى صدها سال، حدود نيم ميليون زائر براى انجام مراسم به مكه مى آمدند ولى حوادث قرن اخير اين تعداد را به نحو قابل توجهى كاهش داد تا اين كه با پيدايش حركت احياى اصول دين در تمام طبقات جامعه اسلامى و پيدايش وسايل نقليه و هواپيماهاى مدرن، كه انجام اين سفر را آسان مى نمود، تعداد زائران كه در سال 1950، 200 هزار نفر بود به 10 برابر در حال حاضر افزايش يافت و حتى هم اكنون حركت حاجيان در سرزمين مقدس، كه در واقع بخشى از مراسم مذهبى حج است، موتوريزه شده و اين امر شامل حركت از عرفات و ورود به منا هم مى شود كه پيشتر پياده انجام مى شد و نمونه اى از چنين ازدحامى را در رمى جمره عقبه شاهديم. روشن است، حركت همزمان دو ميليون جمعيت در زمان و مكان محدود، چه مشكلات عظيم ترافيكى را به دنبال خواهد داشت!
عربستان در طى بيش از ده سال گذشته، كوشيده است تا راهى براى غلبه بر اين شكل بيابد و اين كار را با استفاده از زيرساخت هاى مدرن و ساخت جاده هاى بزرگ انجام داده است. البته تمركز اين كار در منا بوده كه ازدحام در آن بيشتر است. آنها تلاش كرده اند در محدوديت جا، فضاى بيشترى به تردد خودروهاى زائران اختصاص دهند و در عوض، جا براى اسكان كم و متراكم شده است. به اين ترتيب جاى شهرهاى چادرى تنگ تر و تنگ تر شده و تنها به بخش هايى از دره منا محدود گرديده است.
در صورت ايجاد عمارت هاى چند طبقه بزرگ براى جا دهىِ زائران، مى توان بر اين وضعيت بحرانى چيره شد كه البته در اين صورت موقعيت چادرها به مخاطره مى افتد و زائران به جاى اسكان در چادر، در عمارت هايى مانند هتل ها جاى خواهند گرفت. به دليل زير كه در زير مى آيد، اين ضرورت احساس مى شود:
الف) محل انجام آيين هاى مذهبى بسيار متراكم و پرازدحام است و در اين ميان، هجوم جمعيت گاهى بسيار خطرناك مى شود كه نمونه اى از آن، در رمى جمرات پيش مى آيد كه
ص: 125
جمعيت انبوهى، از 5/ 1 تا 2 ميليون نفر، در زمان محدود (تقريباً 6 ساعت) به رمى جمرات اقدام كنند و يا جمعيتى كه پس از رمى جمرات براى طواف هجوم مى آورند.
ب) راه هاى جديد ايجاد شده و نيز روش ها و وسايل حمل و نقل حجاج جهت انجام فرايض مناسب نيست.
ج) تمام امكانات جادهى، تا بالاترين ظرفيت خود و حتى بيش از آن پر مى شوند و به علاوه زيرساخت هاى مربوط، به خصوص از لحاظ بهداشتى، جدّاً ناكافى است. همانطور كه مى دانيم در قوانين شرع، هيچ قانونى براى كنترل و يا كاهش مقدار حجاج و ثابت نگه داشتن آن در يك اندازه معين وجود ندارد، لذا چاره اى جز اسكان تمام زائرانى كه مى خواهند به حج بيايند وجود ندارد. بنا براين، به نظر مى رسد در چنين وضعيتى كاهش داوطلبانه حجاج ضرورى باشد. ضمن آن كه جهت گيرى زيرساخت ها به سمت افزايش امكانات براى جادهى زائران و وسايل حمل و نقل مى باشد. و تا امروز ثابت شده است كه بهترين شيوه نقل و انتقال حجاج از مكه به عرفات (11- 5 كيلومتر) حركت و طى مسير به شيوه پياده روى است و بهترين شيوه اقامت آنها هم سكونت در شهرهاى چادرى است. با اين ديدگاه شهرهاى چادرى همچنان موقعيت خود را در جادهى حجاج حفظ خواهد كرد.
بنابراين، بايد كارى كرد كه شيوه حركت حجاج به سمت عرفات، مانند قبل، به صورت پياده باشد و البته بايد انجام اين كار به گونه اى باشد كه با روش هاى مدرن عصر جديد مطابقت كند.
احياى شيوه هاى قديم اسكان
كارهايى كه بايد براى احياى روش هاى قديم اسكان و نقل و انتقال حجاج انجام شود، عبارت اند از:
1. ايجاد راهى از جبل الرحمه تا حرم براى حركت پياده ها، كاملًا جدا از مسير سواره رو؛ به طورى كه حاجى ها ترجيح دهند به جاى حركت با ماشين، از مسير پياده رو استفاده كنند ضمن آن كه هر قدمى هم كه برمى دارند در راه خدا است و مأجور خواهند شد.
2. مسير داراى پياده رو مجهز به سايبان و همچنين داراى محل هايى براى نماز و استراحت و نوشيدن آب و خريد.
ص: 126
(تصويرهاى صفحه 194 و ص 195).
3. پيش بينى سرويس هاى بهداشتى كافى در طول مسير.
4. داشتن امكانات لازم؛ از جمله ويلچر (صندلى هاى چرخدار) كه در هنگام سعى مورد استفاده زائران معلول قرار گيرد. گفتنى است در اين مسير پياده رو هم پيش بينى نشده است.
5. تجهيز به گارى ها و چرخ دستى ها براى حمل بارهاى سبك زائران؛ همانگونه كه در فرودگاه ها وجود دارد.
ص: 127
6. مسير پياده رو به تأسيسات روشنايى مجهز شود؛ به گونه اى كه امكان استفاده از نور ماه هم براى حجاج در اثناى حج وجود داشته باشد.
7. از ضرورت هاى ديگر، پيش بينى امكانات اورژانس و كمك هاى اوليه است.
8. مسير حركت ماشين هاى خصوصى (شخصى) از مسير اصلى حركت حجاج مجزا شود.
9. در جاهايى كه ازدحام بيشترى در منا وجود دارد، مى توان با ساخت پل هاى موقت به
ص: 128
ارتفاع 4 تا 5 متر، مسير حركت پياده رو را از مسير ماشين رو مجزا كرد، ضمن آن كه اين كار به در جهت يابى صحيح مسير، به حجاج كمك مى كند.
صفحه 196
10. به منظور كمك به حركت پياده ها، پيشنهاد مى شود ميان منا و عرفات، از قطارهاى بدون ريل و داراى لاستيك با سرعت كم، شبيه به قطارهايى كه در نمايشگاه هايى چون نمايشگاه 1967 مونترال مورد استفاده قرار گرفت، استفاده شود. اين قطارها بدون سقف بوده و سوار يا پياده شدن مسافران و قرار دادن بارهايشان در آن، به راحتى صورت مى گيرد.
حركت اين قطارها به گونه اى تنظيم مى شود كه از تمام نقاط اصلى حركت حجاج قابل دسترسى باشد و فواصل حركت آن، بر اساس حركت حجاج تنظيم گردد و مسير خاصى نيز براى
ص: 129
حركت آن پيش بينى شود.
11. براى مسافت هاى طولانى ترى چون فاصله ميان جده، مكه و مدينه مى توان از اتوبوس هاى دولتى خاص حمل حجاج كه به حد كافى وجود دارند، استفاده كرد، اگرچه
صفحه 197
ص: 130
توسعه قطارهاى ياد شده براى اين كار بهتر است.
12. شايسته است پايانه هاى مجهّزى براى پارك ماشين هاى شخصى، در خارج از محوطه مقدس حرم (فضاى اجراى مراسم) پيش بينى گردد و براى رفت و آمد زائران از پايانه به محل مراسم، سرويس هاى حمل و نقل خاص در نظر گرفته شود.
13. پس از اجراى اين طرح، از تردّد وسايل نقليه شخصى در آن مسير جلوگيرى شود.
به اين ترتيب رفت و آمدهاى غير ضرورى در اين مسير كاهش يافته و به شدت محدود مى شود. اين كار را مى توان از شبكه راه هاى منتهى به عرفات، پايانه هاى واقع در مزدلفه و غالب پل ها و راه هاى جديد احداث شده در منا و حتى تونل هاى جديد آغاز كرد. حتى با كم شدن سواره روها مى توان از آن جاها، براى نصب چادر و يا ديگر تجهيزات متحرك، در ايام حج استفاده كرد.
اسكان حجاج
14. از آنجا كه اسكان حجاج در عرفات و منا، همچنان در چادر است، شايسته است از لحاظ زيبايى و فنى، در هرچه بهتر شدن اين چادرها دقت لازم به عمل آيد؛ مثلًا در نصب چادرها طناب به كار نرود و از بهترين نوع رنگ ها در داخل آن استفاده شود و نيز از مواد ضدّ حريق به كار رود.
15. بهتر است مطوّف ها (رؤساى كاروان ها) خيمه هاى خود را گروهى برپا كنند؛ به طورى كه در هر يك از آن ها 250 زائر، به همراه يك مسؤول، كه خودِ مطوّف مى تواند رييس كاروان هم باشد، جاى گيرند.
16. اسكان حجاج در عرفات، همانند قديم و با استفاده درست از زمين هاى فراوانِ موجود، انجام گيرد؛ به گونه اى كه در هر هكتار حدود 2000 تا 3000 حاجى جاى گيرند.
همچنين مى توان با حذف موارد غير ضرور؛ مانند خيمه هاى پليس و يا محل فرود بالگردها، وضعيت را بهتر كرد.
17. همچنين بايد تمام بناهايى كه در عرفات، بعد از سال 1950 ايجاد شده، به خيمه هايى بزرگ تبديل گردد و همان شكل ظاهرى چادرها را داشته باشد. نمونه اى از اين بناها، كه بايد به چادرهاى بزرگ تبديل شوند، دو سالن بزرگ موجود است كه از لحاظ فنى
ص: 131
هم چندان مناسب نيست و همچنين بلوك هاى سيمانى و دروازه هاى متعددى كه در عرفات ساخته شده و چهره آن را نا زيبا ساخته، لازم است برچيده شوند.
صفحه 198 و 199
ص: 132
صفحه 200 و 201
ص: 133
18. در مزدلفه (مشعر) هم، بايد زمين را به همان صورت شنى طبيعى اش، كه مناسب حركت پياده ها باشد، حفظ كنند و نورافكن هاى قوى را هم بردارند و از آنجا كه در اين مكان، هيچ شهر چادرى بزرگى ايجاد نشده، مناسب است پتو و امكانات اقامتى لازم، حتى به صورت كرايه اى، در اختيار حجاج قرار داده شود.
19. لازم است در تمام زمين هاى منا، چادرهايى نصب شود و آن ها را به گونه اى ترتيب دهند كه حداكثر تراكم ممكن؛ يعنى 3500 تا 4500 حاجى در هر هكتار امكانپذير شود.
همچنين لازم است تمامى وسايل و محل هايى كه دست و پاگير است و وجود آن ضرورتى ندارد، برچيده شود و به اين ترتيب 20 تا 30 هكتار از سرزمين منا (حدود 10% از زمين هاى مورد استفاده امروزى) آزاد و رها مى شود.
با برچيدن محل هاى غير ضرورى، كه به هدف حلّ ترافيك و پاركينگ در نظر گرفته شده، نيز 100 هكتار (حدود 35% زمين هاى مورد استفاده امروز در منا) هم آزاد مى شود و مى توان 300 تا 350 هكتار از اين سرزمين را (به جاى 220 هكتار كنونى) براى برپايى چادرها اختصاص داد.
20. در صورت لزوم و نياز به فضاى بيشتر، حتى مى توان دامنه كوه ها را مسطح كرد، البته بايد توجه داشت كه اين كار به مظاهر طبيعى محل آسيب نرساند. با اين تصميم، مى توان بالغ بر 50 تا 100 هكتار ديگر به زمين هاى منا افزود.
21. اگر باز هم نياز به فضاى اضافه احساس شد و مثلًا تعداد حاجيان به بيش از ده ميليون رسيد، مى توان از سراشيبى هاى منا هم، جهت اسكان حجاج استفاده كرد.
22. حاجى ها در مكه، در شهرهاى چادرى (مانند آنچه كه در شيخ محمود و معابده وجود دارد) اسكان داده مى شوند و همينگونه است اسكان حجاج در جده و به خصوص مدينه منوره، كه مى توان در آن ها هتل هاى چادرى ترتيب داد. گفتنى است در هتل هاى چادرى، تمامى امكانات و وسايل راحتى فراهم است.
23. براى اسكان حجاج و فراهم كردن امكانات مورد نياز آنان، بايد مراكز قديمى در مكه مكرمه و مدينه منوره و نيز محله هاى تاريخىِ قديمى، حتى به قيمت تخريب برخى از هتل هاى جديد، تجديد بنا و احيا شود.
ص: 134
مساجد
24. در سال هاى اخير، مساجد جديد و بزرگى، در محل هاى مساجد قديمىِ عرفات، مزدلفه و منا بنا شده است. البته هنوز نسبت به آنچه كه بايد باشد كوچكتر است. بنابراين، لازم است اين مسجدها را به مسجدهاى بزرگ با سقف هاى پارچه اى تبديل كنند؛ به گونه اى بشود كه در موسم حج از سايه آن استفاده كرد و پس از آن، همه را برچيد.
هم چنين لازم است چنين كارى در مزدلفه هم انجام شود؛ زيرا مزدلفه منطقه اى است كه تنها شب در آن وقوف انجام مى گيرد و نيز نماز خوانده مى شود و ايجاد محوطه اى داراى حصار و بدون سقف، براى نماز كفايت مى كند. هم چنين بايد مساجد قديمى مشعرالحرام و خَيف تجديد بنا گردد.
25. مسجدالحرام در مكه، نسبت به آنچه بايد باشد كوچكتر است و حتى در ايام حج گنجايش نصف حاجيان را براى نماز جمعه هم ندارد. بنابراين، بايد زمين هاى اطراف آن بعد از برقرارى نظام جديد پياده و جلوگيرى از حركت ماشين ها به گونه اى شود كه امكان برقرارى نماز در آن فراهم گردد و هم چنين است در مورد عرفات و منا، كه مى توان در آن ها سقف هاى بزرگى را جهت ايجاد سايه، طى مدت لازم فراهم نمود. همچنين مى توان از اين سقف ها در هنگام هجوم حاجيان براى انجام طواف، كه اطراف مسجد الحرام همانند سالن انتظار حجاج مملو از زائر مى شود، استفاده كرد. براى اين كه نمازگزاران داخل و خارج مسجد از هم جدا نشوند، بايستى زمين هاى اطراف آن را نيز به مسجد ضميمه كرد و يا راهى از آن به داخل شهرهاى چادرى گشود.
26. براى احياى شيوه هاى قديم اسكان، بايد راه پياده روى ميان مسجدالحرام و كوه ابوقبيس گشوده شود و شكاف پايين آن؛ يعنى صفا بسته گردد.
27. محوطه مسجد الحرام بايد به سايبان هاى متحرك، مانند سايبان هايى كه پيشتر به كار مى رفت مجهز گردد. البته مى توان اين سايبان ها را به گونه اى طراحى كرد كه تنها در زمان لزوم؛ يعنى روزهاى جمعه باز شود؛ چنين سقف هاى متحركى هم چنين براى مسجدالنبى، در محلّى كه سقف هاى پلاستيكى موقت در حياط جلويى غربى وجود دارد پيشنهاد مى گردد.
ص: 135
جمرات
28. پل دو طبقه جمرات بايد برداشته شود و به جاى آن، آرايش جديدى طراحى گردد. به اين صورت كه راه ريلى بزرگ در اطراف ستون هاى جمرات ساخته شود و حاجيان بتوانند به طور همزمان، آن ها را رمى كنند. بهتر است فاصله اين مسير تا ستون ها، حدود 15 متر باشد.
29. براى كنترل ازدحام شديد در روز دهم ذى حجه، مى توان در مدخل شرقى سرزمين منا، براى حجاجى كه از مزدلفه مى آيند، گذرگاه هاى تنگى را ايجاد كرد و آن را به گونه اى طراحى نمود كه جمعيت محدودى، كه جمره عقبه گنجايش آن را دارد، بتواند عبور كند. و اين محل ها، كه خارج از محدوده منا است، به تمام چيزهايى كه حاجيان در مدت انتظار به آن نياز دارند مجهز باشد. به اين ترتيب مى توان حداقل مساحت لازم را براى انتظار حجاج در شرق جمره اختصاص داد.
30. لازم است نسبت به حفاظت و تجديد بناى قسمت هاى تاريخى جمرات اقدام شود. البته به اين شرط كه روند كارهاى جارى در اين شهر چادرى را تحت تأثير قرار ندهد.
31. مناسب است به منظور تنظيم و كنترل هجومى كه پس از رمى جمرات، هنگام حركت به سوى بيت اللَّه الحرام، براى طواف به وجود مى آيد، در مورد تنگه طبيعى ورودى در سرزمين منا تجديد نظر شود.
32. هجوم شديد براى رمى جمرات سه گانه در روزهاى 11 و 12 ذى حجه را مى توان با گسترش دادن مسيرهاى پياده رو از محل سكونت حاجى ها به منطقه جمرات، كنترل نمود.
33. هم چنين با قرار دادن موانع مناسب، مى توان نسبت به كنترل ازدحام شديد، كه در منطقه باز جمرات پديد مى آيد، اقدام كرد.
ص: 136
صفحه 202 و 203
ص: 137
قربانى ها
34. نظارت و كنترل دولت در بخش دام و بهداشت گوشت هاى قربانى، مى تواند به بهبود وضعيت غير قابل تحملى كه در قربانگاه وجود دارد كمك كند و به اين ترتيب، اين گوشت ها را، بدون آن كه خطرى براى مردم داشته باشد، قابل مصرف نمايد.
35. همچنين براى بهتر شدن اين وضعيت، مى توان قربانى هاى اضافى را ميان كاروان هاى حجاج به منظور اطعام آن ها توزيع كرد، همانطور كه پيشتر چنين مى شد.
36. به اين ترتيب مى توان مساحت قربانگاه را كاهش داد و به همان محل قديمى در شمال منطقه جمرات اكتفا كرد و فضايى را كه به اين اقدام اضافه مى آيد، به حركت داخلى حجاج اختصاص داد.
آب رسانى
37) از طريق پل، با مخازن مجهّز به وسايل سرد كننده، مى توان آب تازه و گوارا به ميان جمعيت آورد. با استفاده از چنين مخازنى، حاجى ها مى توانند از آب سرد بهره مند شوند. و استفاده از اين روش بهداشتى، بهتر از لوله هاى شيردار استيلى است.
38. تهيه و نگهدارى آب در ظروف مشك براى چادرها، به جاى بشكه هاى حلبى ناكارآمد، مناسب تر است.
جمع آورى فاضلاب
39. در مسير حركت پياده ها و نيز در محل چادرها، ظروفى براى ريختن زباله پيش بينى شود و بايد اين ظروف به حد كافى بزرگ باشند و بتوانند تا پايان مراسم حج، به طريقه بهداشتى، زباله ها را در خود نگه دارند.
40. ضرورت ايجاب مى كند كه در عرفات، سرويس هاى بهداشتى بيشترى نسبت به قبل پيش بينى شود و لازم است اين سرويس هاى بهداشتى نزديك مسجد نَمره و جبل الرحمه و در نقطه هايى كه حاجيان مستقر هستند، قرار داده شود، ولى از آنجا كه اين سرويس ها تنها براى 12 ساعت است، مى توان به سرويس هاى بهداشتى ساده و قابل حمل (سيّار) اكتفا كرد و آن ها شبيه سرويس هايى است كه در گذشته در چادرها وجود داشت.
ص: 138
صفحه 204 و 205
ص: 139
همچنين لازم است نظير اين سرويس هاى بهداشتى را در مسير ميان منا و عرفات و در هر كيلومتر، 500 سرويس بهداشتى قرار داد و نيز در منطقه مسجد مزدلفه به شكل متمركز تعبيه نمود.
41. همچنين لازم است چنين سرويس هاى بهداشتى سيارى در منا نيز در نظر گرفته شود؛ به طورى كه در هر واحد، 8 تا 10 سرويس بهداشتى به همراه محل هايى براى گرفتن وضو و مخازن آبى به گنجايش 15 تا 20 متر مكعب تعبيه گردد، تا آنجا كه براى 250 حاجى كفايت كند و فاضلابِ اين سرويس هاى بهداشتى، در مخازنى كه زير آن ها تعبيه شده و قابل حمل است، بعد از حج تصفيه و نگهدارى مى گردد. همچنين امكانات مشابهى، البته با وسعت بيشتر، در نزديكى مسجد خَيف و در منطقه قربانگاه و مسير حركت حجاج در نظر گرفته مى شود.
42. همچنين در طول مسير، از منا تا مكه مكرمه و منطقه محيط به حرم، لازم است ميان 5000 تا 10000 سرويس بهداشتى پيش بينى شود. همچنين مى توان اين سرويس هاى بهداشتى را به صورت دائمى و در ساختمان هايى قرار داد كه بتوان آن را به شبكه هاى عمومى فاضلاب متصل كرد.
43. در ساخت اين سرويس هاى بهداشتى لازم است تمام آداب و رسوم اسلامى مراعات شود و نيز اين امكانات بايد به گونه اى باشد كه تمامى حاجيان، حتى آن ها كه از دورترين نقاط عالم اسلامى آمده اند و يا حتى كسانى كه هيچ آگاهى نسبت به آداب و رسوم غربى ندارند، بتوانند از آن به آسانى استفاده كرده و نظافت آن را رعايت نمايند.
اطلاعات و راهنمايى
44. حركت صحيح حجاج به شكل پياده، در صورتى امكان پذير است كه با علايم مناسب و طبق تعليمات معين راهنمايى گردند و مهم تر از همه اين كه تمامى اين راه هاى پياده بايد راه هايى طبيعى و واضح باشند و نشانه ها و آثار قديمى آن نيز حفظ گردد كه از جمله اين آثار مى توان موارد زير را برشمرد: مسجد بلال، مئذنه حرم شريف، قصر ترك ها، قصر شريف، آثار جبل النور، مدخل منا، گنبد مسجد خَيف، مسجد مشار الحرم در مزدلفه، مسجد نمره در عرفات، گنبد جبل الرحمه كه در آن ستون سنگى قرار دارد و همچنين ديگر آثار و نشانه هاى مختلفى كه در تمامى مناطق شريفه پراكنده
ص: 140
صفحه 206 و 207
ص: 141
است. لازم است اين بناهاى تاريخى، طبق تاريخ اصيل خود تجديد بنا گردند و به اين ترتيب مى توان از آگاهى و دانش مسلمانان نسبت به اين آثار تاريخى طى مراسم حج بهره مفيدى برد.
45. علاوه بر اين آثار و نشانه ها، لازم است طبق شبكه اطلاع رسانى، علامت هاى مناسب به ميزان زياد قرار داده شود كه البته اين علائم بايد با تصوير حج و فرهنگ اسلامى تناسب داشته باشد.
46. همچنين لازم است مركزى براى اطلاع رسانى عمومى در نظر گرفته شود تا پليس و راهنماهاى حجاج و ديگر نيروهاى كمكى از طريق راديو، تلفن در هر لحظه به آن دسترسى داشته باشند.
47. علامت هاى اختصاصى چادرهاى هر گروه از مطوفين، به حاجيان در تشخيص و شناسايى محل اقامت خود كمك مى كند و در همين راستا پرچم هاى خاصى براى هر كدام از دسته ها بالاى چادرهايشان پيش بينى مى شود و يا اين كه چادرهاى هر گروه داراى رنگ ها و علامت هاى خاص خود خواهند بود.
48. فيلم هاى آموزشى- اطلاعاتى، براى حاجيانى كه از كشورهاى دور به عربستان مى آيند، در فرصتى كه در فرودگاه يا مبادى ورودى، در حال انتظار هستند، برايشان به نمايش در آيد. همچنين امكان عرضه اين فيلم ها در تلويزيون كشورهاى مختلف اسلامى و توزيع آن در تمامى مراكز فرهنگى- اسلامى جهان امكان پذير است.
49. همچنين نقشه ها و مواد اطلاع رسانى خوب و مناسب براى زائران، مطوّف ها و پليس تهيه شود.
50. همچنين اطلاع رسانى موضوعى شود، كه در آن به مشكلات حج در زمان كنونى اشاره گرديده است و هدف از آن تثبيت تعداد حجاج در حد معقولى است تا به اين ترتيب كسانى كه توانايى انجام حج با وجود اين مشكلات را ندارند يا نمى خواهند به چنين سختى هايى دچار شوند، از اين سفر منصرف گردند.
اين اطلاعات به مسلمانانى كه به دنبال اخذ ويزا از سفارت عربستان مى باشند ارائه مى گردد، ضمن آن كه لازم است معلوماتى از اين دست از طريق تلويزيون كشورهايى كه تعداد زيادى حاجى از آن ها اعزام مى شود، پخش گردد. و نيز لازم است مطبوعات و نشرياتى به
ص: 142
همين منظور توزيع گردد.
51. در صورتى كه كاهش تعداد حجاج براى رعايت ايمنى ضرورى باشد، مى توان فهرست هاى انتظارى را تنظيم كرد و اولويت آن را به افراد مسن و افرادى كه براى نخستين بار به حج مى آيند، قرار داد.
52. به منظور تضمين اجراى بهتر كار، لازم است بررسى هاى علمى براى تعيين حداكثر تعداد ممكن از حجاج انجام گيرد و به شيوه فنى و سازمانى، قوانينى براى هماهنگى ميان دستگاه هاى مختلف تدوين گردد تا تضمينى باشد براى برقرارى نظم.
53. مشكلاتى كه در ايام حج پيش مى آيد، در هيچ نقطه ديگرى از جهان وجود ندارد.
بنابراين، لازم است متخصصانى در حيطه هاى مختلف، به همين منظور خاص و آنچه كه به حج مربوط مى شود، آموزش داده شوند و مناسب است كه به اين منظور برنامه اى درسى در دانشگاه مكه تدوين گردد و اضافه بر آن، لازم است مراكز آموزشى حرفه اى ويژه براى هيأت هاى كمكى و خدماتى حج تأسيس گردد.
(تصوير ص 208)
نتيجه گيرى
از ويژگى هاى حج آن است كه تمامى اعمال و مناسك آن، طبق سنّت پيامبر خدا انجام مى گيرد و مراسم عبادى حج، ناشى از همان چيزى است كه صحابه و مورخان، در نهايت دقت بر مبناى اعمال پيامبر تدوين نموده اند. بنابراين، حج داراى يك شيوه سنتى- تقليدى است كه
ص: 143
در طى قرون مختلف، تغيير چندانى نداشته و همانند ديگر حلقه هاى ناگسستنى تعاليم الهى متصل به وحى، داراى شكوهى عظيم مى باشد؛ از مصاديق اين شكوه و عظمت كه انسان را به تفكر وا مى دارد، قافله هاى بزرگى با 250 هزار شتر است كه براى رسيدن به مكه، صحراها را در مى نوردند و يا پوشش حريرى منقّش به آيات قرآنى كعبه، با زيباترين خط عربى كه همه ساله اين خانه را دربر مى گيرد.
تمام اين ها جزئى از اجزاى جدايى ناپذير دين بوده است و هر كدام براى خود نظم و ترتيب روشن خود را داشته اند و هيچ تفكيكى ميان خودِ حج و اين نظام ها كه در شهرهاى چادرى، همراه آن بود وجود نداشت اما به تدريج عوامل بيگانه غربى در اين اسلوب هاى تقليدى دست بردند؛ به عنوان مثال، حاجى خود را در مراسم با شكوه راهپيمايى، كه بخش مهمى از حج به شمار مى رود، به حركت با ماشين سپرده است و حركت ماشين ها و احداث هتل ها در منا، بر چادرهايى كه پيشتر در آن برپا مى شد، غلبه يافته است و پيرامون بخش مركزى مكه مكرمه را هتل هاى با شكوه احاطه كرده است و اگر اين روند ادامه يابد، ديگر اثرى از آداب سنتى حج باقى نمى ماند و حتى اروپايى ها كه شاهد افول تمدن هاى سنتى خود بوده اند، حفاظت از چنين گنج هاى گران بهايى را يك ضرورت روشن مى دانند و لذا مشاهده وضعيت كنونى شهرهاى مقدس اسلامى، باعث تأسف آنان مى گردد.
چرا اجازه داده مى شود كه مظاهر صنعتىِ جديد، به اين شكل فضاحت بار مظهر آن خانه هاى زيبا و مناظر با شكوه سنتى و شهرهاى چادرى منحصر به فرد را از ميان ببرد.
از زمانى كه غرب در تمدن هاى قديمى دست برد، انسان از مشاهده بديع ترين جلوه هاى هنرى، در كنار زشت ترين محصولات صنعتى در شگفت مى ماند و تنها در عرصه هنر نيست كه شاهد چنين تناقضى هستيم، بلكه اين امر را تقريباً در هر جايى مى توان يافت؛ در تمدن هاى مصون از دستبرد، تمامى آن چه كه انسان با دست خود ساخته، از هنر سرچشمه مى گيرد. فاصله روشنى است ميان مظاهر هنرى و صنعتى، اما تفسير اين تناقض بسيار آسان است. اين اشكال حتى كم اهميت ترين آن ها، به طورى كه عَرضى به انسان نسبت داده مى شود و از لحاظ جوهرى به جايى، مافوق بشر، كه همه تمدن هاى حقيقى از آن نشأت گرفته است و اين به معناى آن است كه حتى آنچه كه يك هنرمند انجام مى دهد، در چارچوب يك قانون خاص و يا ناشى از نبوغ وى نيست و او تنها ابزارى براى تمام آن چيزى است كه بدان نياز
ص: 144
دارد، كه آن، مهارت و توانمندى است. بنابراين مى توان گفت ذوق فردى نقش چندانى در خلق اين آثار هنرى ندارد.
در واقع بايد گفت ما نمى توانيم بر گذشتِ زمان غلبه كنيم و حتى نمى توانيم وضعيتى كه منجر به اين تغييرات اسف انگيز شده است را برگردانيم، تنها مى توانيم سعى كنيم آنچه را باقى مانده است حفظ كنيم؛ چيزهايى مانند شهرهاى چادرى، كه هيچ مانندى ندارند و يا پياده روى حجاج همانند سابق، البته تنها به صورت جزئى.
اين نوشتار بدان اميد به نگارش در آمد كه شايد امكانات حفاظت از آداب و رسوم سنتى، كه حج بدان شناخته مى شود به نحوى بهتر از گذشته اعاده گردد (براى مثال، رهايى از حركت ماشين ها در شهرهاى چادرى و در مسير حركت پياده ها) و اين صورت متكاملى كه در حج وجود دارد، چيزى نيست كه هنرمندان غربى بتوانند به آن برسند و يا در مسير اعاده آن تلاش كنند؛ چرا كه اين مطلب چيزى است فراتر از افق فكرىِ آنان.
به هر حال جنگ هاى صليبى، از زمان هاى دور تأثير خود را گذاشته است و ملاحظه مى كنيم كه مهد تمدن هاى اروپايي در سرزمين هاى جزيرة العرب رشد كرده اند و اگر دانشمندان عرب نبودند، چه كسى اسم ارسطو، افلاطون و فيثاغورث را مى شنيد يا آن ها را مى شناخت؟ ما علوم جبر، شيمى و ديگر علوم را تنها از طريق اسلام است كه مى شناسيم. در عصرى كه اروپا (قرون وسطى) درگير جنگ و اختلاف بود، تمدن عظيم اسلامى تحت حكومت هارون الرشيد در اوج شكوفايى خود بود.
على رغم اين حقيقت، غربى ها هر آنچه را كه مظاهر تمدن غرب و فناورى هاى آن، به آن نرسيده و از تمدن موتوريزه شده برخوردار نباشند، ابتدايى و ارتجاعى مى خوانند و استدلال آنها اين است كه مشترى، طالب اين مظاهر تمدّنى جديد است. اگرچه او در واقع حق انتخاب همان چيزى را دارد كه به وى عرضه مى شود و در اين ميان به آثار سوء جانبى آن، توجه نمى شود. امروزه ديگر جهان سوم يا جهان قديم و جديد وجود ندارد و اين فناورى جديد است كه ما را مجبور مى كند تا كلّ جهان را به منزله پيكر واحدى در نظر بگيريم كه در آن هركس در حد امكانات خود بايد مسؤوليت هاى محوّله را انجام دهد و به مواردى كه در راستاى حفظ اين آثار بيان شد پايدار باشد.
لازم به يادآورى است همانگونه كه در ابتداى متن گذشت، اين كتاب، رساله دكترى
ص: 145
نويسنده بوده، كه به اعتراف دانشمندان غربى، در نوع خود موضوعى بديع است. نويسنده در اين رساله كوشيده است تا اهميت حفظ ارزش هاى سنّتى را نشان دهد و بر آن تأكيد كند. به نظر وى، مسلمانان نبايد خود را در برابر مظاهر تمدن غرب ببازند، بلكه بايد بكوشند اصالت هاى اسلامى ديرين خود را حفظ كنند.
در اين رساله، براى بهبود نظام حج و به ويژه توجه به شهرها و اردوگاه هاى چادرى، كه در آن ايام برپا مى شود، نويسنده پيشنهادهايى را كه حاكى از ديدگاه هاى شخصى خود و البته مبتنى بر تحقيقات چندساله اش در مركز تحقيقات حج عربستان است، را ارائه مى كند كه در خور توجه است؛ از جمله، توجه هرچه بيشتر به حركت پياده ها و سرمايه گذارى در اين زمينه و كاستن از ازدحام ماشين ها در مسير، شبكه هاى خدمات رسانى به زائران و چگونگى جلوگيرى از خطرات ناشى از ازدحام بيش از اندازه و حتى كنترل جمعيت حاجيانى كه همه ساله به حج مى آيند و اولويت دادن به سالمندان و كسانى كه نخستين سفر آنان به اين سرزمين وحى است و نيز محافظت از چادرها در برابر آتش سوزى و بررسى مسائل بهداشتى آن ها و توجه به راحتى حجاج و ...
البته از آنجا كه تاريخِ نگارش اين رساله، به حدود 25 سال پيش برمى گردد، چه بسا بسيارى از اين پيشنهادها عملى شده و يا بعضى هم مورد غفلت قرار گرفته است كه شايد ترجمه اين اثر، باعث توجه دوباره به آن گردد.
به هر حال، همانگونه كه گذشت، اصل رساله به زبان آلمانى بوده، ليكن بعدها به صورت دو زبانه؛ آلمانى و انگليسى، به چاپ رسيده و خلاصه اى از كل مطالب در انتهاى كتاب به سه زبان آلمانى، انگليسى و عربى درج گرديده است. اين كتاب در پنج فصل تنظيم شده كه عناوين آن عبارت اند از:
1- حج
1- 1 تاريخچه و منشأ حج
2- 1 تقويم اسلامى
3- 1 حج پيامبر صلى الله عليه و آله (حجّة الوداع)
4- 1 سازماندهى حج
5- 1 جغرافياى مناطق زيارتى
6- 1 بررسى روند نوعى يك حج مدرن
7- 1 جدول حركت هاى اصلى حج
8- 1 نمودار اين حركت ها
9- 1 نقشه هاى هوايى منطقه حج
2- شهرهاى چادرى حج
1- 2 عرفات
ص: 146
2- 2 مزدلفه
3- 2 منا
4- 2 اردوگاه هاى چادرى
1- 4- 2 اردوگاه هاى سازماندهى شده
2- 4- 2 ديگر اردوگاه ها
5- 2 چادرهاى زائران
1- 5- 2 چادر استاندارد مربعى
2- 5- 2 چادر استاندارد گرد
3- 5- 2 چادرهاى بزرگ و مجتمع
4- 5- 2 ديگر چادرها
3- توسعه هاى به عمل آمده از سال 1950
1- 3 حركات و اعمال
1- 1- 3 حركت پياده ها
2- 1- 3 ترافيك پياده ها
3- 1- 3 راه هاى پياده رو
4- 1- 3 ترافيك وسايل نقليه
2- 3 سازماندهى اسكان زائران
3- 3 شهرهاى چادرى
1- 3- 3 چادرها
2- 3- 3 اردوگاه هاى چادرى
3- 3- 3 عرفات
4- 3- 3 مزدلفه
5- 3- 3 منا
4- 3 جمرات در منا
5- 3 قربانگاه منا
6- 3 آرايش ها و نظام هاى بهداشتى
7- 3 سيستم اطلاع رسانى
8- 3 ايمنى
9- 3 روش هاى كار
4- برنامه هاى انجام شده از سال 1970
1- 4 روبرت ماتئو، جانسون، مارشال و شركا (RMJM p) انگلستان:
مطالعات ويژه منطقه اى حج سال 1972
2- 4 مسابقه بين المللى سال 1974
1- 2- 4 فرئى اوتو
2- 2- 4 رولف گاتبراد
3- 2- 4 كنزو تانگ
4- 2- 4 واتنبا يگنا دز بيران (VBB)
5- 2- 4 خلاصه اى از نتائج
3- 4 مطالعات ويژه منطقه اى (RMJM p) در سرزمين هاى مقدس منا، عزيزيّه و عدل 1975
4- 4 بررسى وضعيت شركت STC و سيستم حمل و نقل سعودى توسط EIU
5- 4 زيارت مكه، دكتر سوليمان اى آى حمدان، رساله دكترى دانشگاه شفلمد انگستان سال 1977، گروه طراحى منطقه اى و شهرى
6- 4 رساله دكترى دكتر عادل بوشناك گروه مهندسى عمران دانشگاه ميشيگان آمريكا
7- 4 تأسيس مركز تحقيقات حج (HRC) عربستان سال 1975 مديريت سامى
ص: 147
آنجاوى در آن
5- پيشنهادهايى جهت احياى مراسم سنتى حج
1- 5 نتائج بررسى ها
2- 5 زيربناهاى مذهبى
3- 5 رشد حج
4- 5 زيارت اسلامى، الحج
5- 5 چادرها
6- 5 اردوگاه هاى چادرى
7- 5 عرفات
8- 5 مزدلفه
9- 5 منا
1- 9- 5 استفاده از زمين
2- 9- 5 جمرات
3- 9- 5 مسجد خيف
4- 9- 5 قربانگاه
10- 5 سيستم ترافيكى
1- 10- 5 احياء نظام پياده روى
2- 10- 5 احياء مسيرهاى پياده روى
3- 10- 5 ترافيك وسايل نقليه
11- 5 زيرساخت ها و خدمات
1- 11- 5 آبرسانى با آب تازه
2- 11- 5 دستشويى ها و فاضلاب
3- 11- 5 جمع آورى زباله
4- 11- 5 نيروهاى پليس
5- 11- 5 راهنمايى و اطلاع رسانى
6- 11- 5 آموزش پرسنل
خلاصه و نتيجه گيرى، برنامه اى براى احياى حركت قديمى زائران و شهرهاى چادرى، نكات نهايى [اين بخش ترجمه شد]
ضمائم
1- شهر مكه مكرمه
2- شهر مدينه منوره
3- نقشه حجاز
4- سابقه اين مطالعه
5- كتابشناسى
6- منابع عكس ها و تصويرها
7- نگاهى به اصطلاحات عربى
ص: 148
صفحه سفيد؟؟؟
ص: 149
ص: 150
احمد مبهوتى
كتابى كه در پيشديد شما است و در صدد معرفى هستيم، «مفاهيم يجب أن تصحح» نوشته آقاى محمد بن علوى مالكى است.
نويسنده اهل عربستان است ليكن تحصيلات عالى خود را در دانشگاه الازهر مصر گذرانده و با اخذ مدرك دكترى، فارغ التحصيل گرديده، سپس جهت تحقيق در علوم اسلامى به كشورهاى مختلف؛ چون سوريه، هند، پاكستان، يمن، اندونزى و مغرب سفر مى كند و با حضور در پاى درس اساتيدى چون حبيب عمر احمدبن سميط، فاروق بن رحالى مراكشى، حسنين بن محمد مخلوف، محمد مكى بن محمد كتانى، محمد زكريا بن محمد يحيى كاندهلوى و على بن عبد الرحمان حبشى بر دانسته هايش مى افزايد.
سيد محمد بن علوى در سال 1390 به عنوان استاد و مدرس رسمى در دانشكده شريعت تعيين شد. او مدتى رييس كمسيون داورى مسابقات بين المللى قرآن كريم در شهر مكه بوده است.
نويسنده، در يك مبارزه علمى با وهابيان تندرو، به برداشت هاى نادرست آن ها از مفاهيم دينى، خط بطلان كشيد و با براهين عقلى و نقلىِ مستند به منابع اهل تسنن، مفاهيم صحيح دينى را تبيين كرد.
ص: 151
او مى گويد:
وهابيان مفاهيم دينى را در خدمت مقاصد فرقه اى خود بكار گرفته و با سلايق شخصى وتعصبى، مسلمانان را با اندك خطا تكفير مى كنند؛ به عبارت روشن تر، آنان دايه مهربان تر از مادرند و از محمد ابن عبد الوهاب و ابن تيميه وهابى تر هستند و بايد اين نوع تفسير مفاهيم دينى اصلاح شود و ابن تيميه و محمدبن عبد الوهاب نيز مانند ديگر علما، اگر نظرشان مطابق با قرآن و سنت بود، قابل احترام است در غير اين صورت، قابل نقد مى باشد. اگر آن ها اجتهاد داشتند، ما نيز نظر اجتهاد داريم و چنين نيست كه ما نظر آن ها را كوركورانه بپذيريم و حتى نظر آن ها را بر قرآن و سنت نبوى ترجيح دهيم و يا قرآن و سنت را طبق نظريه آن ها تفسير كنيم.
آقاى محمد بن علوى بيش از 60 كتاب و جزوه تأليف كرده، كه دو كتاب او، با نام هاى «الذخاير المحمديه» و «مفاهيم يجب أن تصحح» در ردّ عقايد وهابيان تندرو به نگارش در آمده است. اين كتاب ها مورد استقبال مسلمانان واقع شده و تنها به كتاب مفاهيم او، بيش از 50 دانشمند مسلمان تقريظ نوشته اند، كه در ابتداى كتاب آمده است.
وهابيان درواكنش به آن ها، كتب زيادى؛ مانند «كمال الأمة و حوار مع المالكى» و «ضدّ السيد المالكى «و «جلاء البصائر» نوشتند كه اوج اين نوشته ها كتاب وزير اوقاف عربستان شيخ صالح آل الشيخ به نام «هذه مفاهيمنا» است.
همچنين گروهى عالمان دين، كتاب هايى با عنوان هاى: المحكم المنيع و التحذير من الاغترار و اعلام النبيل ... در تأييد آن دو كتاب نوشته اند.
سپس مجمع علماى عربستان، در بيانيه اى از او خواست كه در حضور ايشان، از نوشته هاى كفرآميز و بدعت گذار! خود توبه كند و آن توبه نامه از تلويزيون پخش شود، ليكن آقاى محمد بن علوى در پاسخ، آنان را به مناظره تلويزيونى دعوت كرد كه بى پاسخ ماند.
تا اين كه در سال 1401 آقاى محمد بن علوى از سوى مجمع علماى عربستان تفسيق و تكفير شد و هرگونه فعاليت علمى و تبليغى او ممنوع شد و كتب او از كتابخانه ها جمع آورى گرديد و منزل و مسافرت هاى او تحت كنترل در آمد.
ص: 152
اما او در محاصره، به فعاليت هايش ادامه داد و كتاب حاضر بعد از منع چاپ در عربستان تا كنون بيش از ده بار در خارج از عربستان به چاپ رسيده است.
سر انجام نويسنده در روز جمعه، هشتم ماه مبارك رمضان 1425 دار فانى را وداع گفت و در قبرستان ابوطالب به خاك سپرده شد.
پرهيز از تكفيرهاى سليقه اى
بسيارند افرادى كه مسلمانان را با اندك خطا تكفير مى كنند و شايد در كره خاكى، جز تعداد انگشت شمار، كسى نتواند از لبه تيز شمشير تكفير آنان جان سالم به در برد.
و اين در حالى است كه قرآن كريم، راه دعوت به حق را اينگونه بيان كرده است:
ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ. (1)
«با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نموده، با آنان به روشى كه نيكو است، استدلال و مناظره كن.»
با توجه به اين آيه، مسلمانى كه نماز مى خواند و از محرّمات پرهيز مى كند و در كارهاى خير و خدا پسندانه؛ مانند ساختن مسجد و تأسيس مراكز خيريه شركت مى كند، چگونه مى توان او را به كفر متهم كرد!
علامه احمد حداد مى نويسد: اين مطلب ميان عالمان مسلمان، اجماعى و فراگير است كه هيچ كس از اهل قبله را نمى توان كافر شمرد، مگر اين كه داراى عقيده اى باشد كه منجر به انكار خدا شود يا دچار شركى آشكار گردد، به گونه اى كه قابل دفاع نباشد و بالأخره پيامبر يا يكى از ضروريات دين را منكر شود.
اسامةبن زيد مى گويد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، ما را به ميان قبيله حُرَقَه فرستاد، وقتى صبح شد، همه افراد قبيله را كشتيم. من با يكى از انصار، مردى را زنده به اسارت گرفتيم. او كلمه «لَا إله إلَّا اللّه» را گفت و مرد. انصارى با شنيدن آن، دست نگه داشت، ليكن من با نيزه از پايش در آوردم. وقتى خدمت رسول اللّه صلى الله عليه و آله رسيديم و حضرت از داستان آگاهى يافتند، با ناراحتى پرسيدند:
اسامه! بعد از گفتن «لَا إله إلَّا اللّه» او را كشتى؟»
ص: 153
گفتم: به خاطر فرار از مرگ، كلمه شهادت را به دروغ بر زبان جارى ساخت! پيامبر فرمودند: اسامه! تو دل او را شكافتى و ديدى كه او در دلش راستگو يا دروغگو است؟
از على بن ابى طالب سؤال شد: آيا مخالفان شما كافرند؟
فرمود: نه، آن ها از كفر دست برداشته اند.
پرسيده شد: آن ها منافق اند؟
فرمود: نه، چون منافقان جز اندكى خدا را ياد نمى كنند امّا ايشان بسيار ياد خدا مى كنند.
پرسيدند: پس آن ها كيستند؟
فرمود: جماعتى كه دچار فتنه شده اند. چشم بصيرتشان كور و گوش هايشان از شنيدن حق كر شده است.
ويژگى هاى مشترك ميان خالق و مخلوق با تنزيه منافات ندارد
برخى مى پندارند ميان خالق و مخلوق، هيچ صفت مشتركى وجود ندارد؛ هر صفتى كه خداوند دارد، اگر با آن، مخلوق را توصيف كنيم مثل شفاعت، به دام شرك خواهيم افتاد.
بنا بر اين، گمان مى كنند كه توصيف پيامبر خدا، به اين صفات، موجب مى شود كه او را به مقام الوهيت ارتقا دهيم در حالى كه اين جهل محض است؛ زيرا خداوند در انجام كارها مستقل است، ولى مخلوق در انجام كارها غير مستقل و مقيد به اذن الهى مى باشد.
شواهد قرآنى:
امورى مانند شفاعت، علم غيب و هدايت، از اوصاف خاص خداوندى است، ولى در حديث آمده است:
«أنا أوّل شافع مشفّع»؛ (1) «من نخستين شفاعت كننده هستم كه پذيرفته خواهد بود.»
يا بر اساس آيه: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً؛ (2)
«داناى به غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى كند مگر رسولانى كه آنان را برگزيده است.» پس خداوند مقدارى از علم غيب را به پيامبرش تعليم داده است.
يا فرمود: وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ؛ (3)
«و تو مسلماً به راه راست هدايت مى كنى.»
پس پيامبر داراى مقام شفاعت، علم غيب و هدايت است و اين ها مقيد به اذن الهى مى باشند.
ص: 154
مرحله تعظيم
برخى تعظيم كردن؛ مانند بوسيدن دست، به پا خاستن براى احترام، تعظيم به پيامبر در حال زيارت و با خضوع ايستادن را عبادت مى شمارند و در نتيجه، تعظيم را پرستش غير خدا مى پندارند، در حالى كه اين عين جهل است؛ چون حضرت آدم عليه السلام نخستين انسان صالح است و خداوند به فرشته ها دستور مى دهد از براى تعظيم آدم، به او سجده كنند. آن ها همگى، جز ابليس، سجده كردند.
مشركين، در جريان صلح حديبيه، عروة بن مسعود را نزد پيامبر فرستادند، وقتى عروه برگشت به قريش گفت:
من پادشاه كسرا و قيصر و نجاشى را ديده ام، ولى پادشاهى را در ميان ملت خود مانند محمد در ميان اصحابش نديدم. اصحاب محمد به او بسيار احترام مى كنند. وقتى وضو مى گيرد براى تبرّك، در گرفتن آب وضويش ازدحام مى كنند و ...
در اينجا دو نكته، مهم است:
1. بايد احترام پيامبر رعايت شود و علوّ مقامش از ديگران حفظ گردد.
2. ربوبيت مخصوص خداست و او در ذات، صفات و افعال، از همه مخلوقات برتر و ممتاز است.
واسطه شرك آميز
برخى معناى واسطه را نمى فهمند و مى گويند: هركس به واسطه اى متوسّل شود او مشرك است و مصداق اين آيه شريفه به حساب مى آيد: ... ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى ...؛ (1)
«اين ها را نمى پرستيم، مگر به خاطر اين كه، ما را به خداوند نزديك كنند.»
اين استدلال درست نيست؛ چون آيه شريفه با صراحت مى گويد:
بت پرستى محكوم است و ادعاى مشركان بر اين كه بت ها داراى مقام ربوبيت اند و عبادت بت ها موجب تقرّب به خداوند مى شود، نادرست است. كفر و شرك آن ها به اين دليل بود كه بت ها را مى پرستيدند و به ربوبيت بت ها قائل بودند.
البته مشركين در اين ادعا نيز راستگو نبودند؛ چون خداوند مسلمانان را از دشنام دادن به بت ها نهى مى كند (2) تا آن ها خدا را دشنام ندهند.
ص: 155
اگر مشركين در بت پرستى راستگو بودند، نبايد جرأت مى كردند به خاطر عمل بدِ مسلمانان، خدا را مورد سبّ قرار دهند؛ چون طبق اعترافشان، مقام خداوند از بت ها بالاتر است. آنان با اين رفتار خود نشان دادند كه خداوند در دل آن ها از بت ها هم كم ارزش تر است. جاى بسى دقت است!
وقتى خداوند به مسلمانان دستور داد كه در نماز و عبادات خود، رو به كعبه بايستند يا حجرالأسود را استلام و يا ببوسند، اين اقتدا به رسول گرامى و پرستش خدا است.
پيامبر صلى الله عليه و آله، بزرگترين واسطه
در روز محشر، ارزش واسطه بزرگ، حامل پرچم توحيد و مقام محمود و حوض كوثر، آشكار مى شود. شفاعتش رد خور ندارد و ضمانتش نزد خدا مقبول است؛ چون خداوند وعده داده است كه هرگز درميان امت، اورا سرافكنده ومحزون نكند. وقتى همه خلايق به او رو آورند و از او شفاعت بخواهند، سر خود را بالا مى گيرد و دعا مى كند وطبق حديث قدسى با احسان و كرامت الهى مواجه مى شود: «اى محمد، سر بالا بگير، شفاعت كن تا بپذيرم وبخواه تا بدهم.»
ص: 156
شعار دروغ
در عالم، مدعيان طرفدار حقيقت فراوان اند، ولى حقيقت ادعاى آن ها را تصديق نمى كند، به قول شاعر:
و كلّ يدعى وصلًا بليلى و ليلى لا تقر لهم بذاكا
«همه ادعا مى كنند كه با ليلى وصلت كرده اند ولى ليلى حرف آن ها را تصديق نمى كند.»
اين ها چهره دين را خراب كرده، آبروى اسلام را برده اند. سخن پيامبر خدا شرح حال آن ها است كه فرمود: «كسى كه نخورده سير شود مانند كسى است كه لباس ناپيدا بپوشد».
برخى درس نخوانده ملّا شده و مفاهيم اسلامى را تغيير داده و نظر علماى سلف را انكار مى كنند و در ميدان عمل نرم خويى را به درشتى و موعظه را به زورگويى و رأفت و مهربانى را به بى ادبى تبديل مى كنند.
توسل چيست؟
وسيله قرار دادن اعمال صالح به درگاه خداوند، ميان همه علما اتفاقى است؛ روشن است كسى كه روزه مى گيرد يا نماز و قرآن مى خواند و يا صدقه مى دهد، او به روزه و نماز و قرائت قرآن و صدقه متوسّل شده و به قبولى آن ها اميدوار است.
بهترين دليل بر مدعا، داستان آن سه نفرى است كه غار به رويشان مسدود شد؛ يكى به نيكى خود به والدين متوسل شد، ديگرى به دورى از گناه و سوّمى به حفظ مال و اداى امانت مردم؛ خداوند گره آن ها را گشود و مشكلشان را بر طرف كرد.
اما توسل به اشخاص؛ مثلًا كسى بگويد:
«خدايا! پيامبرت محمد صلى الله عليه و آله را وسيله درگاهت قرار مى دهم.»
اين نوع از توسل، نزد برخى ممنوع و حرام است.
به نظر ما، اين يك اختلاف صورى است؛ چون توسّل به شخص، در واقع توسل به عمل او است و آن در نظريه همه جايز است. پس شبهه كسانى كه مسلمانان را متهم به شرك و گمراهى مى كنند، برطرف مى شود.
ص: 157
ادله توسل
خداوند مى فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ ...»؛ (1) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد؛ و وسيله اى براى تقرّب به او بجوييد ...» هر چيزى كه خداوند آن را سبب تقرب به درگاهش قرار داده و سبب بر آورده شدن حوايج مى شود، آن وسيله است و معيار وسيله بودن، اين است كه او ارزش و احترامى نزد خداوند داشته باشد.
واژه «وسيله» در آيه، به صورت عموم به كار رفته است كه شامل اعمال و اشخاص به صورت مطلق مى شود؛ اعم از اين كه زنده و يا مرده باشند. در نتيجه توسل به پيامبر در همه حالات جايز است؛ مثل توسل به پيامبر قبل از خلقتش (2) يا توسل به پيامبر در حال حيات (3) يا توسل به پيامبر در عرصات محشر. احاديث صحيحى بر اين مدعا نقل شده است.
توسل به آثار پيامبر
مسلم است اصحاب به آثار پيامبر تبرك مى جستند، حال آيا اين درست است كه كسى معتقد شود: توسل به اثرى كه شرافت را از صاحبش محمد صلى الله عليه و آله گرفته درست است؟ سپس بگويد: توسل به خود پيامبر درست نيست؟!
برخى از نصوص و روايات در باره تبرك
نمونه در اين مورد زياد است؛ مثلا عمربن خطاب آرزو داشت در كنار پيامبر خدا دفن شود. يا امّ سليم دهانه مشك را، كه پيامبر خدا از آن آب خورده بود، مى برد و نگه مى دارد. يا اصحاب براى گرفتن يك تار مو از موهاى آن حضرت، از همديگر سبقت مى گرفتند. يا اسما، دختر ابوبكر، لباس پيامبر را نگه مى دارد و مى گويد: لباس پيامبر را مى شوييم و آب آن را جهت شفا به مريض ها مى دهيم.
يا اين كه خلفا از انگشتر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله محافظت مى كردند، كه سرانجام به چاه اريس افتاد و گم شد.
چرا آن ها سعى داشتند آثار پيامبر را حفظ كنند؟ مقصودشان چه بود؟ چرا وقتى گرفتار بلا و مرض شدند و خواستند دعا كنند يا متوجه خدا شوند، به آثار نبوى اهميت مى دادند؟!
ص: 158
خداوند مى فرمايد:
وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ ....
و پيامبرشان به آنها گفت: نشانه حكومت او اين است كه، «صندوق عهد» به سوى شما خواهد آمد؛ همان صندوقى كه در آن آرامشى از پروردگار شما و يادگارهاى خاندان موسى و هارون قرار دارد، در حالى كه فرشتگان آن را حمل مى كنند.
ابن جرير مى گويد: تابوت ميثاق در جنگ ها همراهشان بود و به بركت آن پيروز مى شدند. توسل پيامبر به حقّ خود و به حقّ پيامبران
وقتى مادر على بن ابى طالب از دنيا رفت، پيامبر بعد از كندن قبر در آن خوابيد و گفت:
«خدايى كه زنده مى كند و مى ميراند و خود زنده است و هرگز نمى ميرد، مادرم فاطمه بنت اسد را ببخش و حجت او را برايش تلقين كن، جاى او را وسيع گردان، به حق پيامبرت و پيامبرانى كه پيش از من بودند. اى مهربان ترين مهربانان.»
داستان عتبى در باره توسل
عتبى مى گويد: نزد قبر پيامبر نشسته بودم، اعرابى آمد و رو به قبر كرده، گفت:
سلام بر تو اى پيامبر خدا! اى پيامبر، شنيدى كه خداوند مى فرمايد: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً.
و اگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاشتند) به نزد تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پيامبر هم به آن ها استغفار مى كرد. خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند. من هم به حضور تو آمده ام.
از گناهانم استغفار مى كنم و تو را به درگاه الهى، جهت بخشش گناهانم، شفيع قرار مى دهم.
سپس اين شعر را سرود:
يا خير من دفنت بالقاع أعظمه فطاب من طيبهنّ القاع و الأكم
نفسي الفداء، لقبر أنت ساكنه فيه العفاف و فيه الجود و الكرم
«اى بهترين انسان كه در مكان با عظمت و خوب دفن شدى از بوى تو، همه دشت ها و كوه ها خوشبو شدند.
جانم فداى قبرى باشد كه تو در آن سكنى گزيدى و عفاف و پاكدامنى، بذل و بخشش در آنجاست.»
اعرابى سپس به پا خاست و رفت.
عتبى مى افزايد: من آن شب، پيامبر خدا را در خواب ديدم. به من فرمود: «اى عتبى، دنبال اعرابى برو و مژده اش بده كه خداوند او را بخشيد». (1) بزرگان اهل تسنن چون حاكم، بيهقى، جلال الدين سيوطى، ابن جوزى، ملا على قارى، شوكانى، نووى، ابن كثير و قرطبى به توسل قائل هستند.
خصال و ويژگى هاى پيامبر
بعضى گمان مى كنند كه پيامبران در همه حالات و اوصاف، با ديگران مساوى اند، ولى اين گمان بى اساس است و ادله فراوانى از قرآن و سنت آن را رد مى كند.
پيامبران، در حقيقتِ انسانيت با ديگران يكسان اند؛ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ...؛ (2)
«بگو من فقط بشرى هستم مانند شما.»
ليكن در بسيارى از صفات و حالات با مردم فرق مى كنند و به خاطر ويژگى هايى، براى نبوت از ميان همه برگزيده شدند؟
برخى از صفات خاص و بر جسته پيامبر اسلام در كتب روايى:
1. پيامبر، پشت سر خود را مثل روبه رويش مى ديد. (3) 2. علم و بصيرت داشت. آن حضرت مى فرمايد: «من چيزهايى را مى بينم كه شما نمى بينيد و چيزهايى را مى شنوم كه شما نمى شنويد.» (4) 3. خميازه نمى كشيد. ابن ابى شيبه نقل مى كند: پيامبر هرگز خميازه نكشيد. (5) 4. عرقش خوشبوترين عرق ها بود. انس مى گويد: پيامبر به منزل ما وارد شد و خواب قيلوله اى كرد. در خواب، عرقش جارى شد. مادرم ظرفى برداشت و به جمع كردن عرق آن حضرت پرداخت. پيامبر بيدار شد خطاب به مادرم فرمود: «چه مى كنى؟»
گفت: عرق شما را در شيشه مى ريزيم، چون آن خوشبوترين عطر است. (6)
ص: 159
ص: 160
5. قد متوسط داشت. عايشه گويد: قد پيامبر نه بلند بود و نه كوتاه، بلكه قامتى ميانه داشت.
6. سايه اش بر زمين نمى افتاد، ابن سبع گويد: سايه پيامبر بر زمين نمى افتاد؛ چون فرمود:
خدايا! مرا نورانى كن. (1) 7. تنها چشمانش مى خوابيد. روايت است از بخارى و مسلم كه آن حضرت فرمود:
«چشمانم مى خوابند ولى قلبم نمى خوابد». (2) 8. هيچگاه محتلم نشد. طبرانى در اسناد مختلف روايت كرده كه آن حضرت فرمود:
«هيچ پيامبرى محتلم نشد، چون احتلام كارى شيطانى است». (3) در باره اوصاف و ويژگى هاى پيامبر روايات سه دسته اند:
1. داراى سند و صحيح
2. داراى سند غير صحيح
3. اسنادش جاى بحث و مناقشه دارد
پس سخن در صواب و خطا و صحت و بطلان است، نه در كفر و ايمان. اگر ما، آن ها را آورديم به جهت اثبات صحت و بطلان نبود، بلكه به اين جهت بود كه علما در نقل اوصاف پيامبر مسامحه كرده و تحقيق و بررسى و نقد را متأسفانه، كنار گذاشته اند و اين ها شاهد بر مدعاى ماست.
معناى تبرّك
برخى معناى دقيق و حقيقى تبرّك به پيامبر و آثار و اهل بيت پيامبر و علما و اولياى الهى را نفهميده و دچار اشتباه شده اند و نتيجه اين شده است كه اگر كسى تبرّك بجويد، او را متهم به شرك، كفر و گمراهى مى كنند؛ مانند عوام الناس كه هر كار جديدى پيش بيايد و از درك آن عاجز باشند، آن را انحراف قلمداد مى كنند.
معناى حقيقى تبرّك چيزى جز توسل به خداوند متعال، به واسطه آن متبرّك نيست و آن از سه حال خارج نيست، متبرك يا «اثر» است يا «مكان» و يا «شخص».
اگر كسى به اشخاص تبرك جويد، براى اين است كه آن ها را اهل فضل و به درگاه ربوبى مقرّب مى داند.
ص: 161
اما تبرّك به آثار اشخاص، به خاطر اين است كه آن آثار منسوب به اشخاص اند و شرافت و عظمت آن ها به خاطر خودشان نيست بلكه به خاطر اين كه آن ها منتسب به اشخاص صالح اند.
و اما تبرّك به مكان ها، به اين جهت نيست كه آن ها داراى فضل و ارزش هستند بلكه به خاطر اين است كه انسانهاى صالح، اعمال نيكى مانند نماز، روزه و ديگر عبادات را در آن مكانها انجام داده اند و براى همين، رحمت الهى و فرشته ها در آنجاها نازل مى شوند.
انسان در اماكن متبركه، محل وقوع كارهاى نيك، متوجّه خداى سبحان شده و دعا و استغفار مى كند و حوادث بزرگ و كارهاى واقع شده را ياد مى كند و با ياد آن ها، ارزش هاى درون انسان، احيا مى شود تا خود را شبيه اهل خير و رستگاران نمايد.
اكنون نمونه هايى از تبرك را مى آوريم:
1. مالك بن حمزه از ابو اسيد روايت مى كند: او چاهى در مدينه داشت كه اسمش چاه بضاعت بود. پيامبر آب دهانش را در آن ريخته بود و ابو اسيد از آن چاه، آب مى خورد و به آن تبرّك مى جست.
2. عروه تعامل مسلمانان با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را چنين گزارش مى كند:
به خدا قسم، وقتى پيامبر وضو مى گرفت براى گرفتن آب وضويش از همديگر سبقت مى گرفتند. (1) سفارش پيامبر به حفظ آب وضو
طلق بن على گويد: همراه با هيأتى به ديدار پيامبر رفتيم و با او بيعت كرده، همراه او نماز خوانديم و به عرض آن حضرت رسانديم كه در سرزمين ما معبدى مربوط به يهوديان است مقدارى آب وضو (براى تبرّك) مى خواهيم.
حضرت آبى خواست و وضو ساخت و مضمضه كرد، سپس آب آن را درظرفى كوچك ريخت و فرمود:
«برويد، وقتى به سرزمينتان رسيديد، معبد را خراب كنيد و مقدارى از اين آب، جاى آن بپاشيد، سپس آن را مسجد كنيد.»
گفتيم: سرزمين ما دور است و هوا هم بسيار گرم، آب خشك مى شود. فرمود: «آب بريزيد خوشبو مى شود.»
ص: 162
نسائى مى گويد: اين حديث از مهمترين احاديثى است كه بر جواز تبرك به پيامبر و به آثار او دلالت مى كند. (1) تبرّك به موى پيامبر، بعد از رحلتش
عثمان بن عبداللَّه گويد: روزى خانواده ام مرا با ظرفى به حضور امّ سلمه فرستادند، امّ سلمه ظرفى نقره اى آورد كه در آن يكدسته موى پيامبر بود و وقتى به كسى چشم زخم مى خورد يا آسيبى به او مى رسيد، آن موهاى حنايى را براى او مى فرستاد؛ من به آن ظرف نظر كردم موهاى سرخ رنگى را ديدم. (2) تقسيم موى پيامبر
مسلم از انس روايت مى كند كه: پيامبر به منا آمد تا به جمره عقبه رسيد. آن را رمى كرد سپس به منزل خود آمد و شتر قربانى كرد و به آرايشگر گفت: «بيا سرم را بتراش» بعد از اصلاح، موها را به مردم داد. (3) تبرك به بدن پيامبر
1. عبد الرحمان بن ابى ليلى، از پدرش نقل مى كند: سيد بن حضير يك مرد نيك و خوش خنده و با نمك بود، گاهى نزد پيامبر صحبت مى كرد و مردم را مى خنداند.
روزى پيامبر به شكمش زد. او گفت: دردم آمد. فرمود: «قصاص كن» گفت: اى پيامبر خدا! شما پيراهن بر تن دارى ولى من پيراهن نداشتم.
پيامبر پيراهن را بالا زد، ناگهان او پيامبر را در آغوش كشيد و شروع به بوسيدن پهلوى پيامبر كرد و گفت:
پدر و مادرم به فدايت. اى پيامبر خدا، همين را مى خواستم (4) و مشابه همين داستان در باره سواد بن غزيه و سوادة بن عمرو نقل شده است. (5) 2. پيامبر مى فرمود: زاهر، روستاى ما و ما شهر او هستيم پيامبر او را بسيار دوست داشت، روزى به بازار رفت و ديد زاهر ايستاده است. از پشت سرش آمد و او را در آغوش گرفت.
زاهر گفت: رهايم كن.
ص: 163
پيامبر هم مى گفت: «چه كسى برده مى خرد؟»
زاهر گفت: اى فرستاده خدا بازار من ارزان و كساد است.
پيامبر فرمود: «تو پيش خدا گران و ارزشمندى». (1) تبرّك به محلّ دهان پيامبر
احمد بن حنبل و ديگران از انس نقل كرده اند: پيامبر بر منزل امّ سليم وارد شد و در منزل مشكى آويزان بود پيامبر از دهان مشك آب خورد سپس خوابيد.
انس مى گويد: امّ سليم دهان مشك را بريد وآن الآن نزد ماست؛ يعنى امّ سليم دهان مشكى را كه پيامبر از آن آب خورده بود، بريد و جهت تبرك به اثر پيامبر در خانه خود نگه داشت.
دستى كه پيامبر را لمس كرده، مى بوسند
يحيى بن حارث مى گويد: با واثلة بن اسقع ملاقات داشتم، به وى گفتم:
با اين دستت با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كردى؟
گفت: بلى، گفتم: دستت را بده تا ببوسم؛ دستش را داد و بوسيدم. (2) تبرّك به عباى پيامبر صلى الله عليه و آله
روزى اسما، دختر ابوبكر عباى كهنه و پاره اى را بيرون آورد كه وصله حرير داشت و شكاف هايش با حرير دوخته شده بود.
گفت: اين عباى پيامبر گرامى است. نزد عايشه بود، پيش از آن كه بميرد از او گرفتم. پيامبر اين عبا را مى پوشيد و ما اكنون آن را مى شوييم و جهت شفاى مريض ها، به آن تبرّك مى جوييم. (3) تبرّك به ظرف و مكان پيامبر صلى الله عليه و آله
ابو برده مى گويد: به مدينه آمدم و عبداللَّه بن سلام مرا ديد و گفت:
به منزل ما برويم تا در ظرفى به تو آب دهم كه پيامبر از آن نوشيده است و در جايى نماز بخوانى كه پيامبر نماز خوانده است. همراه او رفتم و به من طعام داد و در محراب
ص: 164
او نماز گزاردم.
تبرّك به منبر پيامبر صلى الله عليه و آله
ابن قسيط و عتبى مى گويند: وقتى مسجد خلوت مى شد، اصحاب جاى دست پيامبر در روى منبر را استلام مى كردند، سپس رو به قبله ايستاده، دعا مى خواندند.
ابن تيميه نيز دست كشيدن بر منبر و دسته منبر پيامبر خدا را جايز دانسته است. (1) تبرّك به قبر شريف پيامبر صلى الله عليه و آله
عمر بن خطاب، پيش از رحلتش، از عايشه اجازه گرفت كه به خاطر تبرّك و توسّل به قبر پيامبر، در كنار آن حضرت دفن شود. (2) عبداللَّه بن احمد، از پدرش (احمد بن حنبل) در باره لمس و بوسيدن قبر پيامبر پرسيد.
گفت: اشكالى ندارد.
تبرّك به آثار صالحان و پيامبران
نافع مى گويد: عبداللَّه بن عمر به ما گفت: اصحاب با پيامبر خدا، در سرزمين ثمود فرود آمدند، از چاه هاى آنجا آب برداشتند و خمير كردند. پيامبر خدا دستور داد هر چه آب برداشته اند بريزند و خميرها را هم به شترها دهند و فرمان داد از چاهى كه ناقه حضرت صالح آب مى خورد آب برداريد. (3) نووى مى افزايد: يكى از فوايد اين حديث، تبرّك به آثار صالحان است. (4) تبرّك به تابوت
اين تابوت، همان صندوقى است كه حاوى آثار و يادگارهاى خاندان موسى و هارون نزد بنى اسرائيل بود و آن ها به خاطر آثار به آن توسّل جسته، از خدا پيروزى مى خواستند. اين همان تبرّكى است كه ما مى خواهيم.
خداوند محتويات تابوت را به اين عبارت بيان مى كند: بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ ... يادگار آل موسى و آل هارون، عصاى موسى و مقدارى از لباس موسى و هارون
ص: 165
بود و نيز كفش هاى موسى و مقدارى از الواح تورات و يك تشت بود.
زندگى برزخى
1. پيامبران در برزخ مى فهمند و مى شنوند:
از برخى آيات و احاديث برداشت مى شود كه زندگى برزخى، يك زندگى حقيقى است، نه زندگى وهمى يا خيالى.
پيامبر فرمان داد بيست و چهار نفر از كشته هاى سپاه قريش را در يكى از چاه هاى بدر بيندازند. آن حضرت آنان را با ذكر نام صدا كرد؛ اى ابوجهل بن هشام! اى امية بن خلف! اى عتبة بن ربيعه! اى شيبه! اى فلان! اى فلان!
حقيقتِ آنچه را كه پروردگارتان به شما وعده داده، يافتيد؟ من به حقيقت، به وعده پروردگارم (كه نصرت و يارى است) رسيدم.
عمر گفت: اى پيامبر خدا، با جسدهايى كه روح ندارند حرف مى زنى؟ فرمود: «قسم به كسى كه جانم در اختيار اوست، شما از آن ها شنواتر نيستيد. آن ها فقط نمى توانند جواب دهند». (1) 2. ابوهريره گويد، پيامبر فرمود: «وقتى تشييع كنندگان از سر قبر بر مى گردند، مرده صداى آن ها را مى شنود».
3. احاديث متواتر وجود دارد در باره سؤال قبر و در آن ها تصريح شده است كه دو فرشته سؤال مى كنند و پاسخ مرده طبق حال خود خواهد بود.
4. پيامبر به اهل قبور خطاب مى كرد: سلام بر شما اى گروه مؤمنان.
ابن قيّم مى گويد:
اين خطاب نسبت به كسى است كه مى شنود و مى فهمد وگرنه خطاب معدوم و جماد نيز بايد درست باشد. علماى سلف همگى اتفاق نظر دارند كه خطاب براى عاقل و شنوا درست است.
اين عقيده و نظر علماى صالح از اهل سنت و جماعت است ولى نمى دانم چطور كسانى كه مدعى تبعيت از راه و روش علماى سلف هستند، از اين حقيقت غفلت كرده اند.
ص: 166
ابن تيميه در پاسخ به اين پرسش كه آيا مرده ها زائران خود را مى شناسند يا سخن آن ها را مى فهمند؟ گفت: آرى، در حديث ابن عباس آمده است كه پيامبر فرمود:
«هر كس به قبر برادرش، كه در دنيا او را مى شناخت برود و سلام كند، او هم شناخته و جواب سلام را مى دهد». (1) پيامبران در عالم برزخ
برخى از خصوصيات پيامبران منحصر به آنان است؛ پيامبران در برزخ از يك زندگى كامل بهرمند هستند.
آنان از هر جهت؛ مانند حيات، روزى، معرفت، شنيدن و درك و فهم و احساس، از ديگران كامل ترند و دليل اين سخن، كلام خداى سبحان درباره شهدا است كه فرمود:
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. (2)
«اى پيامبر، هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شده اند، مردگانند! بلكه آنان زنده اند، نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.»
ص: 167
وقتى معناى حيات، بقاى روح باشد، پس روح بعد از مرگ حيات دارد؛ يعنى از بين نمى رود و شهيد از اين جهت امتيازى ندارد تا مستحقّ ذكر شود؛ چون ارواح همه بنى آدم باقى و فنا ناپذيرند؛ به ويژه اين كه خداوند مى فرمايد:
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ. (1)
به آنان كه در راه خدا كشته شده اند، مرده نگوييد، بلكه آنان زنده اند ولى شما درك نمى كنيد.
معلوم مى شود كه براى شهدا، نسبت بر ديگران، امتيازى اضافى است كه قابل ذكر شده اند. بر اساس نصوص قرآنى و روايى، كمال زندگى برزخى براى شهدا است و شهدا آنجا روزى مى خورند و بر نهرهاى بهشت وارد مى شوند و از ميوه هاى بهشت متنعم هستند.
احساس شهدا نسبت به اين غذا و نوشيدنى و نعمت ها، احساسى كامل و با فهم و ادراك تام است و داراى لذّت عالى و بهرمندى حقيقى است؛ لذا مى گويند:
«اى كاش برادرانمان مى دانستند خداوند با ما چگونه رفتار كرد». (2) وقتى اين مطلب در حق شهدا ثابت شد، در حق پيامبر نيز به طريق اولى ثابت خواهد شد؛ چون پيامبر علاوه بر جهاد و بذل جان در راه خدا، هدايت و دعوت مردم به خير و صلاح را نيز بر عهده دارد. آنجا كه فرمود:
«هر كس سنت حسنه اى بگذارد، اجر آن سنت و اجر همه كسانى كه به آن سنت تا قيامت عمل مى كنند، براى او نيز خواهد بود». (3) 2. بدن پيامبران نمى پوسد:
به روايت اوس بن اوس، پيامبر فرمود:
«بهترين روزها، روز جمعه است؛ چون در آن روز حضرت آدم آفريده شد و در آن روز قبض روح گرديد و در روز جمعه، صور اسرافيل خواهد دميد و در آن روز همه بيهوش خواهند شد. پس در روز جمعه بيشتر بر من درود بفرستيد چون درود شما بر من عرضه مى شود.»
گفتند: چگونه درود ما بر شما عرضه مى شود؟ در حالى كه بدن شما پوسيده است؟!
فرمود: «خداوند بر زمين حرام كرده است كه بدن پيامبران را از بين ببرد». (4) 3. رابطه پيامبر با امت در عالم برزخ:
ص: 168
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند در زمين فرشته هايى دارد كه سلام امّتم را به من مى رسانند».
يا فرمود: «حيات من براى شما بهتر است، چون شما حرف مى زنيد و جواب مى شنويد و مرگ من براى شما بهتر است؛ چون اعمال شما بر من عرضه مى شود. هر چه عمل خوب ببينم خدا را شكر مى كنم و هر چه عمل بد را مشاهده كنم، از خدا براى شما طلب آمرزش و بخشش مى كنم».
هيثمى به نقل از بزار (1) و سيوطى و قسطلانى و مناوى و زرقانى و خفاجى اين حديث را صحيح دانسته اند. (2) سفر زيارتى
پيامبر خدا فرمودند: «مسافرت جز به اين سه مسجد، مسجد الحرام و اين مسجد من و مسجد الاقصى جايز نيست».
برخى از فهم اين حديث نبوى عاجز مانده و به غلط، استدلال مى كنند كه سفر براى زيارت قبر پيامبر حرام است.
شرح حديث نبوى
منشأ اختلاف، در مستثنى منه است كه حذف گرديده و در آن چند احتمال وجود دارد:
احتمال نخست: مستثنى منه را لفظ عام؛ مانند «مكان» بگيريم و همه بر اين باورند كه اين باطل است و كسى چنين ادعايى نكرده است.
احتمال دوم: مستثنى منه را لفظ «قبر» بگيريم، به اين صورت: «لَا تُشَدُّ الرِّحَالُ إِلَّا إِلَى ثَلَاثَةِ مَسَاجِدَ»؛ «مسافرت جز به سه مسجد، به هيچ قبرى جايز نيست.»
از ظاهر اين تقدير پيدا است كه چقدر نامنظم است و كسى كه كمترين آگاهى از قواعد عربى داشته باشد، آن را نمى پسندد، چه رسد به اين كه آن را به كسى نسبت دهيم كه فصيح ترين شخص در تلفّظ حرف ضاد است.
احتمال سوم:
مستثنى منه را لفظ «مسجد» به حساب آوريم، به اين صورت: «لَا تُشَدُّ الرِّحَالُ إِلَّا إِلَى
ص: 169
ثَلَاثَةِ مَسَاجِدَ»؛ «مسافرت جز به سه مسجد، به هيچ مسجدى جايز نيست.»
با اين فرض، كلام درست و طبق اسلوب فصاحت لغوى است و آن لغزش واضح در دو احتمال قبلى ديگر وجود ندارد.
و احتمالات ياد شده، زمانى است كه روايت مانند و نظير نداشته باشد، در حالى كه در چند حديث به مستثنى منه تصريح شده است مثل:
1. احمد بن حنبل، به سند شهربن خوشب، پيامبر فرمود: (1) «لَا يَنْبَغِي لِلْمُصَلِّي أَنْ يَشُدَّ رِحالَهُ إلى مَسْجِدٍ تَبْتَغِي فِيهِ لِلصَّلاة غَيْرالْمَسْجِدِالْحَرام وَالْمَسْجِدِاْلأَقْصى وَمَسْجِدِي».
«مسافرت براى نماز، جز به سه مسجد؛ مسجدالحرام، مسجدالاقصى ومسجد من، به هيچ مسجدى جايز نيست.»
2. به روايت عايشه، پيامبر فرمود: «من آخرين پيامبر هستم و مسجد من، آخرين مسجد پيامبران است. بهترين مسجد براى زيارت و مسافرت، مسجد الحرام و مسجد من است. نماز در اين مسجد، بهتر از هزار نماز در مساجد ديگر است، بجز مسجد الحرام. (2) پس سخن پيامبر در اينجا، در باره مساجد است تا براى امت بيان كند كه همه مسجدها، به جز اين سه مسجد، در فضيلت، با هم برابرند و تحمل رنج سفر براى نماز در آن ها بى فايده است. اما اين سه مسجد فضيلت بيشترى دارند.
اين حديث ربطى به قبور ندارد و داخل كردن قبور در آن، نوعى افترا به پيامبر است و گذشته از اين ها، بسيارى از علما، در كتابهاى مناسك مى گويند:
زيارت قبر پيامبر از مستحبات است و احاديث زيادى اين استحباب را تأييد مى كند؛ مانند اين روايات، كه مى فرمايد:
الف) «هر كس قبر مرا زيارت كند، شفاعت من به او واجب مى شود.»
ب) به گفته ابن عمر، پيامبر فرمودند: «هر كس به زيارت من بيايد و انگيزه اى جز زيارت نداشته باشد، بر من اين حق را دارد كه در قيامت او را شفاعت كنم.» (3) ج: باز در حديثى فرمود: «هر كس حج كند و قبر مرا بعد از مرگم زيارت كند، گويا مرا در حال حيات زيارت كرده است.»
ص: 170
زيارت پيامبر در گذشته
مقصود زيارت مشروعى است كه سنت پيامبر، روش و آداب آن را بيان كرده است و ابن تيميه در فرق ميان زيارت اهل توحيد و اهل شرك مى گويد:
زيارت مسلمانان از قبور خودشان به اين صورت است كه به اموات سلام مى دهند و برايشان جهت مغفرت دعا مى كنند، همانطور كه بر جنازه نماز مى خوانند، ولى زيارت اهل شرك، شامل تشبيه مخلوق به خالق مى شود، براى آن، نذر و سجده مى كنند و به عبادتش مى پردازند و به اندازه خالق، آن را دوست مى دارند. (1) مؤلف مى نويسد:
حال با ديده انصاف بنگريد آيا ما پيامبر خود را به اين سبك و به اين روش زيارت مى كنيم!؟
خداى سبحان، فرشته ها، حاملان عرش، اهل زمين و آسمان گواهى مى دهند كه ما در زيارت پيامبر عظيم الشأن، بر اين باوريم كه او از بهترين بندگان خداست و با اعمال صالح به خدا تقرّب مى جويد و ...
ما او را به خالق تشبيه ننموده و بر او سجده نمى كنيم و آن حضرت را عبادت نمى كنيم و شريك خدا قرار نمى دهيم.
دعا در كنار قبر پيامبر
مستحب است زائر قبر پيامبر، نزديك قبر بيايد و رو به قبر و پشت به قبله بايستد و به پيامبر سلام كند. (2) مالك بن انس در مناظره اى به ابو جعفر منصور در مسجد نبوى گفت: احترام پيامبر بعد از مرگش مانند احترام او در حال حيات است. ابو جعفر پرسيد:
اى ابو عبداللَّه! رو به قبله بايستيم و دعا كنيم يا رو به پيامبر خدا بايستيم ...؟
مالك گفت: چرا از كسى كه وسيله تو و پدرت آدم به خداوند بوده، روى بر گردانى؟
بلكه رو به او كن، از او شفاعت بخواه، خدا او را در آيه: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ
ص: 171
تَوَّاباً رَحِيماً. (1)
شفيع قرار داده است. (2) محمد بن عبد الوهاب مى گويد: دعا در كنار قبر بدعت و شرك نيست. (3) اهتمام قرآن به آثار انبياى سلف
خداوند مى فرمايد: وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ .... (4)
پيامبرشان به آنها گفت: نشانه حكومت او، اين است كه (صندوق عهد) به سوى شما خواهد آمد؛ همان صندوقى كه در آن آرامشى از پروردگار شما و يادگارهاى خاندان موسى و هارون قرار دارد.
و آنها عبارت از عصاى موسى و عصاى هارون و لباس ها و كفش ها و دو لوح از الواح تورات بود. (5) به خاطر همين آثار بزرگ، خداوند ارزش اين تابوت را بالا برد و حفظ كرد تا علامت و نشانه اى باشد بر اين كه حكومت طالوت حق است. اين آيه اهميت حفظ آثار دينى و تمدّنى را به ما مى فهماند.
خلفاى راشدين و انگشتر پيامبر صلى الله عليه و آله
امام بخارى از ابن عمر نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله انگشترى از نقره در دست داشت، بعد از ايشان، ابوبكر و بعد عمر و سپس عثمان به دست كردند و حدود 6 سال دست عثمان بود تا اين كه در چاه أريس افتاد. (6) در اينجا پرسشى به ذهن مى آيد كه چرا اين همه حرص و توجه به اين انگشتر؟ در حالى كه انگشتر فراوان است!
ناودان عباس
عبداللَّه بن عباس مى گويد: پدرم عباس ناودانى داشت كه آب آن به راه عمومى سرازير مى شد. روزى عمر لباس هايش را به تن كرده، به نماز جمعه مى رفت كه در همين حال، عباس دو جوجه ذبح كرده بود و خون آن ها از ناودان سرازير بود. به هنگام عبور عمر از آنجا
ص: 172
مقدارى از خون جوجه ها بر سر عمر ريخت. عمر فرمان داد ناودان را از جايش در آورند، سپس برگشت و لباس هايش را عوض كرد و به نماز رفت.
عباس نزد عمر آمد و گفت: ناودانى كه پيامبر با دست خودش آن را نصب كرده بود، از جاى كندى!؟
عمر دو باره ناودان را سرِ جايش گذاشت. (1) اهتمام به كفش هاى پيامبر
از آثار مورد توجه، كفش هاى پيامبر است. علما در باره آن ها جزوات مستقلى نوشته اند.
مقصود از اين نوشته ها و قلم فرسايى ها؛ صاحب كفش ها، رسول عظيم الشأن، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، مى باشد.
پى نوشت ها
ص: 173
ص: 174
ص: 175
ص: 176
هيأت پزشكى
بيان مسأله:
همه ساله ميليون ها مسلمان، براى انجام فريضه حج، از سراسر دنيا به ديار وحى سفر مى كنند. سهم ايران در اين سفرِ معنوى، در سال هاى اخير، نزديك به يكصد هزار زائر است كه در قالب بيش از 500 كاروانِ 100 تا 250 نفرى رهسپار كشور عربستان مى شوند. در طول اين سفر، نوعى گرفتارى تنفسى گريبانگير تعداد بسيارى از حجاج كشورهاى مختلف مى شود كه اين گرفتارى موجب موربيديتى بسيار بالا، اتلاف فراوان انرژى و تحميل هزينه هاى هنگفت مى گردد. اين گرفتارى در زائران، به شكل هاى گوناگون ظاهر مى شود و حتى در بعضى موارد چندين بار بروز مى كند كه مهم ترين آن ها عبارت اند از:
1) Common- Cold با علائم سرفه+ آبريزش و گرفتگى بينى- بدون تب يا تب زير 38 درجه سانتيگراد.
2) ILI) Influenza Like Illness (با سرفه+ علائم كوريزال+ كمر درد+ تب بيش از 5/ 38 درجه سانتيگراد+ ميالژى و علائم سيستميك ديگر.
3) تب فارينگو كونژونكتيوال با علائم سرفه+ تب بيش از 38 درجه سانتيگراد+ گلو درد+ كونژونكتيويت دو طرفه+ آدنوپاتى گردنى.
4) آلرژى به صورت: سرفه+ تحريك و خارش حلق و مجارى تنفسى+ ويزينگ،
ص: 177
بدون تب يا افزايش خفيف دماى بدن.
5) سينو برونشيت؛ يعنى سرفه+ سردرد+ تب+ PND و يا خلط چركى، كه يا به صورت حاد است و يا در زمينه يك بيمارى شبه ويروسى بروز مى كند.
6) تظاهرات Mixed، كه مى تواند مجموعه اى از تمام علائم را به همراه داشته باشد.
7) تشديد بيمارى در زمينه بيمارى فعلى يا بيمارى مزمن قلبى نظير آسم- COPD- آمفيزم و سينوبرونشيت هاى مزمن.
8) ايجاد عوارض، نظير: گلودرد چركى، پنمونى و غيره.
تنوّع و تراكم جمعيت، خستگى، استرس، ميانگين سنى بالا، خشكى و تغييرات ناگهانى هوا، كم آبى بدن، تخريب مژه هاى تنفسى و يا بيمارى هايى زمينه اى سيستم تنفسى، ريفلاكس و غيره از عوامل زمينه ساز يا تشديد كننده گرفتارى هاى فوق هستند.
پزشكان و صاحب نظرانى كه با گرفتارى مورد بحث، برخورد داشته اند، عوامل اتيولوژيك مفروض زير را مطرح مى كنند:
از ميان ويروس ها، رينو ويروس ها- كرونا ويروس ها- آنفلوآنزا- پارا آنفلوآنزا- RSV و آدنوويروس ها، بيشتر از همه در مظان اتهام قرار دارند.
از ميان باكترى ها، مايكوپلاسما- لژيونلا- كلاميديا- پنوموكك- هموفيلوس آنفلوآنزا موراكسلا و بوردتلا بيشتر مطرح اند. اگر چه قارچ ها در شرايط خاص و در مقادير زياد، موجب بيمارى تنفسى مى شوند، ليكن ممكن است كونيدياهاى قارچى نيز، به ويژه موجب تظاهرات آلرژيك شده، به عنوان عامل اتيولوژيك مطرح باشند. ممكن است آلرژى به ساير مواد آلرژن؛ نظير مواد ضدّ عفونى، مواد خوراكى، عطور، گرد وخاك، پرزهاى حوله هاى احرام و نظاير آن و يا سموم پراكنده در هوا عامل بيمارى باشند.
هيأت پزشكى جمهورى اسلامى ايران در حج تمتع سال 1383 در چند پژوهش مختلف، كه به طور همزمان انجام شد، جهت تعيين اين عوامل فرضى اپيدميولوژيك فعاليت وسيعى را انجام داد و از 350 نمونه سرم زائران، كه در هنگام رفت و برگشت تهيه شد «يك مطالعه Cohort»، و از پيگيرى وضعيت سلامتى 495 زائر سالم و بيمار «يك مطالعه Cross sectional»، 252 بيمار «يك مطالعه باكتريولوژيك بر روى بيماران»، و 140 داوطلب «يك مطالعه پروسپكتيو» و گزارش بيمارى ها از وضعيت سلامت و بيمارى 75676 زائر ايرانى توسط
ص: 178
پزشكان كاروان اطلاعات ارزنده اى را به دست آورد و براساس آن دستورالعمل حاضر را تهيه و پس از تأييد مختصّصين، به پزشكان كاروان پيشنهاد نموده است.
ضرورت تدوين دستورالعمل:
در يكى از پژوهش هاى انجام شده در سال 1383 از پزشكان درخواست شد تا اقدامات درمانى كه در نوبت هاى مختلف ويزيت براى زائرين انجام داده اند را گزارش نمايند. پس از جمع بندى گزارش ها، مشخص شد كه پزشكان در 7/ 96%، در ويزيت اول به تجويز آنتى بيوتيك و در 3/ 90%، در همان ويزيت اول به تجويز كورتيكو استروئيد مبادرت مى كنند!
به جدول زير توجه كنيد.
نوبت اول 4/ 99% 7/ 96% 4/ 98% 3/ 90% 6/ 69% نوبت دوم 4/ 93% 4/ 95% 8/ 93% 3/ 78% 50% نوبت سوم 7/ 85% 8/ 86% 4/ 90% 2/ 82% 3/ 27%
همانگونه كه ملاحظه مى شود، درمان زائران از منطق صحيحى برخوردار نبوده و حتى مى تواند درمان اتيولوژيك بيمارى را با مشكلات جدى همراه سازد. از اين نظر ارائه چنين دستورالعملى براى پزشكان محترم كاروان ها ضرورى به نظر مى رسد.
تصويرى از بيمارى:
در يكى از پژوهش هاى سال 1383، توزيع فراوانى علائم و نشانه هاى بيمارى، به شرح دو جدول زير به دست آمد.
توزيع فراوانى علائم «Symptoms» در گرفتارى هاى تنفسى
زائران در حجّ تمتع 1383
علامت تعداددرصدعلامت تعداددرصد سوزش حلق و گلو 7318/ 63 ميالژى 693/ 18 خشكى حلق 7283/ 56 احساس سرما 964/ 12 گلو درد 1250/ 50 دردپيشانى وگونه ها 964/ 12 آبريزش بينى 1225/ 45 تنگى نفس 1155
ص: 179
علامت تعداددرصدعلامت تعداددرصد خلط زرد يا سبز 9204/ 40 خس خس 1155 سر درد 9169/ 33 بى اشتهايى 753/ 10 سرفه هاى خشك خفيف 5167/ 33 لرز واقعى 547/ 9 گرفتگى بينى 3156/ 31 خواب آلودگى 442/ 8 خارش در گلو و حلق و بينى 3156/ 31 كمردرد 2491/ 8 سرفه هاى خشك شديد 7148/ 29 درد گوش 630 بلع دردناك 9144/ 28 عطسه هاى مكرر 628/ 5 بى حالى و خستگى 9139/ 27 دردهاى پلورتيك 420 ترشح پشت حلق 7138/ 27 خلط آجرى 417/ 3 عطسه هاى تكى 3126/ 25
توزيع فراوانى نشانه ها «Signs» در گرفتارى هاى تنفسى
زائرين در حج تمتع 1383
علامت تعداددرصد علامت تعداد درصد گرفتگى صدا 1155/ 31 كونژونكتيويت دو طرفه 14 8/ 2 فارنژيت روژ 3126/ 25 طاولهاى شبه آفت حلق 14 8/ 2 PND غير چركى 1680 ويزينگ ريه 14 8/ 2 PND چركى 271/ 14 فتو فوبى 10 2 حساسيت و درد در مسير تراشه 834/ 6 خارش چشم 10 2 اگزوداى زرد رنگ در حلق 627/ 5 سيانوز لبها 6 2/ 1 فارنژيت با اگزوداى سفيد برفى 623/ 4 رال مرطوب 6 2/ 1 درد كره چشم 618/ 3 آدنوپاتى گردنى 6 2/ 1 سوزش چشم 417/ 3 اگزوداى خاكسترى 5 1 پتشى كام 417/ 3 تاكى پنه 3 6/ 0 رال خشك ريه 315
ص: 180
با توجه به توزيع پراكندگى علائم و نشانه هاى بيمارى، مى توان حدس زد با تعاريفى كه براى انواع گرفتارى هاى تنفسى بيان كرديم، بيمارى بيشتر به چه صورتى تظاهر خواهد كرد.
اين توزيع از لحاظ تطبيق بالينى با علائم و نشانه ها در سال 1383 به شرح زير بوده است:
viral URTI Like :Common Cold
5/ 41%
I .L .I
5/ 8%
Alergy
2/ 10%
Sinusitis
9/ 16%
Bronchitis
2/ 21%
Previous Recurrent URTI
7/ 1%
در ضمن توزيع ارگانيسم هاى به دست آمده در پژوهش هاى سال 1383 نيز به شرح زير بوده است:
آنفلوآنزا B A 5/ 21%
آدنو ويروسها 2/ 36%
پاراآنفلوآنزا صفر
R .S .V
2/ 1%
لژيونلا 4/ 6%
مايكوپلاسها 75/ 0%
كلاميديا «دردست انجام»
گروه استرپتو كوكهاى بتا هموليتيك) G- C- A (5/ 8%
گونه هاى همو فيلوس 1/ 9%
باكترى هاى گرم منفى آنتريك 6/ 20%
قارچ ها بدون سروكونورشن
ص: 181
با عنايت به اطلاعات به دست آمده، هيأت پزشكى جمهورى اسلامى ايران، دستورالعمل زير را جهت برخورد با بيمارى فوق تهيه كرده است:
دستورالعمل هاى پيش گيرى و درمان
گرفتارى هاى تنفسى در حجاج
الف: پيش گيرى:
براى پيش گيرى از گرفتارى هاى تنفسى حجاج، اقدامات زير پيشنهاد مى شوند:
1. تجويز واكسن آنفلوآنزاى غير خوراكى جديد با تاريخ توليد، جديد 1 ماه قبل از عزيمت براى افراد High risk يعنى: بيماران مبتلا به آسم- COPD- مبتلايان به بيمارى هاى قلبى عروقى سرطان ها- نارسايى كبدى- نارسايى كليوى- پيوند شدگان كليه- ديابتى ها و افراد مسن و همچنين براى افراد بالاى 50 سال با زمينه سالم توصيه مى شود.
2. تجويز واكسن پنمو واكس بويژه براى مبتلايان به سينوبرونشيت هاى مزمن- COPD- افراد ديابتى و افرادى كه اسپلنكتومى شده اند.
3. تجويز واكسن آدنو ويروسى خوراكى 3- 2 هفته قبل از اعزام در صورت در دسترس بودن واكسن «متأسفانه در حال حاضر اين واكسن در انحصار ارتش آمريكا است و در دسترس همگان نيست».
«هيچگونه شيميو پروفلاكسى قبل از اعزام توصيه نمى شود.»
4. چيدمان تخت هاى اتاق هاى زائران به گونه اى كه هر يك از زائران در صورت امكان با همديگر حداقل 1 متر فاصله تنفسى داشته باشند؛ «مطلوب 2 متر است.»
5. آموزش زائران در زمينه هايى مانند دست ندادن، عدم مسافحه، نبوسيدن ديگران، استفاده از دستمال بزرگ در جلوى دهان، استفاده از ماسك، فاصله گرفتن، عدم حضور در جمعيت هاى متراكم در زمانى كه مقدور است و ... در زمان ابتلا به بيمارى.
6. توصيه استفاده از سجاده شخصى و عدم استفاده از تسبيح و مهر مشترك.
7. رعايت موارد ديگر؛ مانند استفاده از مكمل هاى غذايى- عدم استفاده از اتومبيل روباز- قرار نگرفتن در معرض باد مستقيم، به ويژه در زمان تعريق- جلوگيرى از اضطراب و استرس و غيره به تشخيص پزشك.
ص: 182
8. در صورت وجود مورد مبتلا به) Influenza Like Illness (I. L. I، مى توان براى هم اتاقى ها، حداكثر در 72- 48 ساعت اول براى مدت 7 روز روزى يك قرص Oseltamivir 57 mg، در صورت در دسترس بودن تجويز نمود، ولى متأسفانه در حال حاضر به علت گرانى دارو، امكان در اختيار قرار دادن دارو وجود ندارد. البته در صورت مطرح بودن همه گيرى آنفلوآنزاى نوع A، استفاده از Amantadin براى هم اتاقى ها توصيه شده ولى اثبات اين نيز به سادگى مقدور نيست. مصرف سيب موجب افزايش سرعت ترميم سلول هاى اپى تليال تنفسى مى شود.
ب: درمان:
براى درمان مبتلايان به گرفتارى هاى تنفسى، 6 نوع دستورالعمل به شرح زير پيشنهاد شده كه پزشك مى تواند در صورت تمايل و تشخيص خود، آن ها را به كار گيرد:
دستورالعمل شماره 1: مربوط به عفونت هاى ويروسى قسمت فوقانى تنفسى.
دستورالعمل شماره 2: مربوط به عفونت هاى باكتريايى قسمت فوقانى تنفسى.
دستورالعمل شماره 3: مربوط به گرفتارى شبه آنفلوآنزا.
دستورالعمل شماره 4: مربوط به تظاهرات شبه آلرژى.
دستورالعمل شماره 5: مربوط به گرفتارى بخش تحتانى تنفس.
دستورالعمل شماره 6: مربوط به فارنژيت استر پتو كوكى.
دستورالعمل شماره 1:
در صورت وجود علائم و نشانه هايى مانند:
سوزش حلق و گلو- خشكى حلق- گلو درد خفيف- آبريزش و گرفتگى بينى- سردرد- ميالژى- سرفه هاى خشك- PND غير چركى- گرفتگى صدا- سرخى حلق- درد خفيف كره چشم و سوزش چشم، پيشنهاد مى شود براى بيمار عفونت ويروسى قسمت فوقانى تنفس مطرح شود و برايش در ويزيت اول اقدامات زير انجام شوند:
- استراحت بدنى.
- استراحت صوتى در زمان گرفتگى صدا.
ص: 183
- غرغره كلرورسديم 9 گرم در هزار. «حل كردن يك بسته كلرور سديم كه در اختيار قرار مى گيرد، در يك بطرى نيم ليترى آب صحه».
- مصرف قرص استامينوفن mg 325 هر 4 ساعت يكعدد يا قرص mg 500 هر 6 ساعت يكعدد.
- مصرف قرص آنتى هيستامين+ دكونژستانت حداكثر هر 12 ساعت يك عدد.
- در صورت لزوم استفاده از قرص دكسترومتورفان هر 8 ساعت يك عدد.
- مصرف مايعات فراوان گرم و پرهيز از مصرف نوشيدنى هاى سرد، به ويژه به هنگام عرق كردن.
- پرهيز از غذاهاى تند، محرك و چرب.
- استفاده از ماسك و رعايت فاصله مناسب از هم اتاقى ها در صورت امكان.
توجه: به طور معمول بيماران با علائم و نشانه هاى فوق نيازى به تجويز آنتى بيوتيك و يا كورتيكو استروئيد ندارند و بعضى معتقدند كه با اين كار، احتمال ابتلا به عفونت هاى مكرر را تا آخر سفر بالا خواهيم برد.
ممكن است بر حسب تشخيص پزشك، استفاده از قرص استامينوفن+ كدئين+ آيبيوپروفن+ استفاده از قطره فنيل افرين در مواقع گرفتگى شديد بينى كه تنفس را مختل كرده- و شربت هاى ضد سرفه و خلط آور گياهى يا غير گياهى نيز مورد نياز باشد.
توجه: در صورت وجود علائم و نشانه هايى نظير:
اگزوداى سفيد برفى- پتشى كام- آدنوپاتى ژنراليزه- بزرگى طحال و راش جلدى بايد بيمار را از نظر مونونوكلئوز عفونى بررسى نماييم.
تاول هاى شبه آفت در خلف حلق بايد ما را به فكر ويروس كوكساكى A بيندازد.
گرفتارى URT+ كونژونكتيويت دو طرفه+ آدنوپاتى گردنى نيز بايد به آدنو ويروس ها، كه نادر هم نيستند، فكر كنيم.
در موارد فوق، اجراى دستورالعمل شماره 1 كافى است در موارد كمپليكه نيز بيمار ارجاع داده مى شود
ص: 184
دستورالعمل شماره 2:
در صورت وجود علائم و نشانه هايى نظير:
سرفه با خلط زرد يا سبز رنگ- PND چركى- بلع دردناك- درد پيشانى يا گونه ها- تب « <83 C T» و درد گوش بايستى به ايجاد عفونت باكتريال قسمت فوقانى تنفس يا عود سينو برونشيت هاى قلبى فكر كنيم و در اين موارد پيشنهاد مى شود اقدامات زير انجام گيرد:
- همه اقداماتى كه در دستورالعمل شماره 1 پيشنهاد شده، بر حسب صلاحديد پزشك.
- تجويز هر 8 ساعت 005 mg كپسول آموكسى سيلين به مدت 10 روز.
- در صورت عدم پاسخ به درمان بعد از 3 روز، تجويز قرص كو آموكسى كلاو 526 mg هر 8 ساعت يكعدد براى مدت يك هفته، در صورتى كه دارو در اختيار نباشد با ذكر توضيحات لازم بيمار ارجاع مى شود.
- در صورتى كه پس از 3 روز، سير بيمارى به طرف بهبودى نبود، با توجه به جدا شدن عواملى مانند پنوموكك- استرپتو كوك بتا هموليتيك «G- C- A»- گونه هاى مختلف هموفيلوس- كلاميديا- لژيونلا- مايكوپلاسما- گونه هاى بوردتلا و باكترى هاى گرم منفى
ص: 185
آنتريك، در پژوهش سال 1383، پيشنهاد مى شود به درمان هاى قبلى قرص اريترومايسين به مقدار 004 mg هر 6 ساعت به مدت 14- 7 روز يا آريترومايسين به مقدار روزى 005 mg به مدت 7- 5 روز اضافه شود. آريترومايسين به صورت قرصهاى 052 mg در دست است. به اين ترتيب مى توانيم همه ارگانيسم هاى احتمالى را به صورت تجربى «Empiric» پوشش دهيم. در صورتى كه دارو در اختيار نباشد، با توضيح مختصر و خوانا بيمار ارجاع داده مى شود تا در صورت صلاحديد متخصص به بيمار تجويز گردد.
دستورالعمل شماره 3:
در صورت وجود علائم و نشانه هايى مانند:
سردرد- تب بالا «حدود 40 درجه سانتيگراد»- لرز- كمر درد و ميالژى شديد- سرفه هاى شديد آزار دهنده- بد حالى- فتو فوبى- و علائم كوريزاى شديد بايد به فكر Illness Influeza Like باشيم و اقدامات زير را انجام دهيم:
- كليه اقدامات دستورالعمل شماره 1، با تأكيد بر استراحت.
- در صورتى كه قرص Oseltamivir در دسترس باشد، مى توان براى درمان اين گونه بيماران نيز به مقدار هر 12 ساعت mg 57 تا 7 روز از آن استفاده نمود «اين دارو در هيأت پزشكى وجود ندارد».
دستورالعمل شماره 4:
در صورت وجود علائم و نشانه هايى؛ مانند وجود زمينه هاى حساسيتى قلبى- خارش گوش، حلق، بينى و چشم- سرفه هاى تحريكى- عطسه هاى پياپى- تنگى نفس- خس خس سينه- رال خشك ريه و در برخى موارد گرفتگى صدا و افزايش خفيف دماى بدن، پيشنهاد مى شود به آلرژى و يا «RAD Syndrome disease) Reactive air way فكر شود و اقدامات زير انجام گيرد:
- كليه اقدامات مندرج در دستورالعمل شماره 1 بر حسب تشخيص و صلاحديد پزشك.
- استفاده از داروهاى آنتى هيستامين دار؛ نظير شربت ديفن هيدرامين كامپاند.
- در صورت عدم پاسخ و يا وجود علائم التهاب راه هوايى فوقانى؛ نظير لارنژيت،
ص: 186
تجويز بكلومتازون «كورتيكواستروئيد استنشاقى»، دو استنشاقى 4 بار در روز توصيه مى شود.
- در صورت نياز به تجويز خوراكى، مى توان از روزى 02 mg «روزى 4 قرص» پرونيزولون نيز استفاده كرد.
در اين موارد، پرهيز از تماس با بوى تند مواد ضد عفونى كننده- استفاده از غذاهاى تند و محرّك- گرد و خاك- خوردن موز- مصرف عطر و عود و آلرژى هاى قابل تشخيص محيطى ديگر در بهبودى مى تواند مؤثر باشد.
دستورالعمل شماره 5:
در صورت وجود علائم و نشانه هايى مانند:
سرفه هاى شديد- تنگى نفس و دردهاى پلورتيك- خلط زرد، سبز يا آجرى- بى حالى، خستگى و ميالژى- تب «c <83»- لرز و رالهاى مرطوب ريوى بايستى به گرفتارى قسمت تحتانى سيستم تنفسى فكر كنيم و در صورت نياز جهت اقدامات تشخيصى، وى را به پلى كلينيك هيأت پزشكى ارجاع دهيم.
دستورالعمل شماره 6:
در صورت وجود علائم و نشانه هايى مانند:
گلودرد- بلع دردناك- تب c 83 (- لرز- فارنژيت قرمز آتشى يا وجود اگزوداى خاكسترى رنگ لوزه ها، آدنوپاتى زنجيره قدامى گردن، در زمينه URT قلبى، تشخيص فارنژيت استرپتو كوكى براى بيمار مطرح مى شود و انجام اقدامات زير توصيه مى گردد:
- اقدامات مندرج در دستورالعمل شماره 1، برحسب تشخيص و صلاحديد پزشك.
- تجويز يك دوز بنزاتين پنى سيلين 200/ 1 به صورت عضلانى.
قابل توجه همكاران محترم مستقر در بيمارستان هيأت پزشكى:
پيشنهاد مى شود: در صورت صلاحديد، براى مواردى كه پزشكان محترم كاروان، با ذكر خواناى خلاصه اى از درمان هاى انجام شده، كه به بيمارستان ارجاع مى دهند، طبق اين دستورالعمل اقدام كنند، در صورتى كه وقت اقتضا كند، به پزشكان محترم كاروان باز خورد
ص: 187
كتبى ارائه فرمايند.
در خاتمه، اميد است با استعانت از خداوند منان و بهره گيرى از تجربيات متخصصان، زمينه اى فراهم آيد تا با كاستن وفور بيمارى- شدت بيمارى- مدت بسترى شدن- مدت كل بيمارى- مدت مصرف دارو و ميزان مصرف دارو شاهد كاهش عوارض و در نهايت كاهش ميزان مرگ و مير زائران به علت گرفتارى هاى تنفسى، باشيم و بتوانيم و ضعيت بهترى را براى ايشان فراهم آوريم تا در قبال آن قادر باشند ارتباط بيشترى با خداى خود برقرار نموده و در جهت ساختن و تهذيب خويش و كسب لذت هاى معنوى در اين سفر مقدس فرصت بيشترى داشته باشند و ما نيز در ثواب آن ها سهيم باشيم، ان شاء اللَّه.
ص: 188
ص: 189
ص: 190
علامه محمد حسين كاشف الغطاء رحمه الله/ مهدى سرحدى
مقدّمه
از شبهه هاى بى اساس وهابيان، كه آن را دستاويزى براى تعرض به مقدسات اسلامى و تخريب آثار و ابنيه و زيارتگاه هاى معصومين عليهم السلام قرار داده اند، «ممنوعيتِ ساختن بنا بر روى قبور» است و اين پندار بى پايه، علماى آنان را به صدور فتواهايى واداشته كه با اجماع مذاهب مختلف اسلامى آشكارا در تعارض است و بسيارى از علماى مذاهب با آن به مخالفت برخاسته و براى اثبات بطلان آن، كتاب ها نوشته اند و مقاله ها منتشر كرده اند.
از بزرگانى كه اين فتواى وهابيان را نقد و بررسى كرده و آن را با ارائه دلايل و برهان هاى محكم و آشكار نقض كرده، علامه شيخ محمدحسين كاشف الغطا رحمه الله است. مقاله رد فتاواى وهابيان، يكى از پنج مقاله اى است كه در كتابى با عنوان «آيات البينات فى قمع البدع والضلالات» گرد آمده است.
شرح حال مؤلف:
نام او محمد حسين بن على بن محمد بن موسى بن جعفر بن خضر بن يحيى بن
ص: 191
سيف الدين مالكى نجفى، مشهور به كاشف الغطا است. وى در 1294 ق. در نجف اشرف متولد شد و در خانواده اى اهل علم و تقوا پرورش يافت. ده سال بيشتر از عمرش نمى گذشت كه فراگيرى علوم اسلامى را آغاز كرد. سطح فقه و اصول را در ابتداى جوانى به پايان رسانيد و سپس در محضر اساتيد بزرگى چون شيخ محمد كاظم خراسانى و سيد يزدى و آقا رضا همدانى حضور يافت و ساليان دراز، از خرمن معرفت آن بزرگان خوشه چينى كرد، چندان كه در ميان شاگردان آنها سرآمد شد و مورد احترام و توجه ويژه ى اساتيد خود قرار گرفت.
او همچنين فلسفه را در محضر اساتيد نامدارى همچون ميرزا محمد باقر اصطهباناتى وشيخ احمد شيرازى فرا گرفت. چندى بعد، تدريس در مسجد «هندى» نجف اشرف را آغاز كرد و آوازه و شهرتش چندان فراگير شد كه بيش از يكصد تن از فضلاى حوزه در محضر درسش حاضر مى شدند.
از ويژگى هاى برجسته علامه كاشف الغطاء رحمه الله، فعاليت در عرصه هاى گوناگون و انجام سفرهاى بسيار بود. ايشان در سفرهاى خود با استفاده از روش «مباحثه موضوعى»، در راه نشر و ترويج انديشه هاى مذهب اهل بيت عليهم السلام و وحدت و تقريب ميان مذاهب اسلامى تلاش مى كرد.
پس از انتشار جلد نخست يكى از كتاب هاى ايشان با عنوان «الدين و الاسلام»، حكومت وقت، از انتشار مجلّدات ديگر كتاب ممانعت به عمل آورد و ايشان پس از به جا آوردن فريضه حج، براى چاپ بقيه كتاب رهسپار شام گرديد و دو جلد از كتاب مذكور را در بيروت منتشر كرد.
وى در سفر مذكور با بسيارى از انديشمندان و اهل علم ديدار و گفتگو كرد و با شمار زيادى از آنان؛ از جمله امين ريحانى، فيلسوف مسيحى لبنانى مكاتباتى داشت. همچنين با نويسنده نامدار لبنانى، جرجى زيدان در باره يكى از تأليفات او، با عنوان «تاريخ آداب اللغة العربيه» گفتگوهايى انجام داد و بسيارى از اشتباهات و تعابير نارساى كتاب مذكور را به وى يادآور شد. از ديگر برنامه هاى علّامه كاشف الغطاء، در آن سفر طولانى، ديدار و گفتگو با يكى از مدرّسان الأزهر، به نام شيخ يوسف الدجوى و يكى از علماى مشهور
ص: 192
دمشق در آن روزگار، به نام شيخ جمال الدين قاسمى بود. در آن سفر پربار، علّامه بسيارى از تأليفات خود را در بيروت منتشر كرد و ضمن تلاش براى انتشار تأليفات ديگر نويسندگان، شمارى از آن ها را نيز تصحيح نمود. اقامت او در سوريه، لبنان و مصر سه سال به طول انجاميد.
بازگشت او به عراق در سال 1332 ق. با آغاز جنگ جهانى اول همزمان بود و موجب شد كه ايشان به همراهى سيد محمد يزدى- فرزند استادش سيد يزدى- روزگارى را با دغدغه جنگ و جهاد بگذراند.
پس از پايان جنگ، علامه به نجف اشرف بازگشت و در سال 1338 ق.
بسيارى از اهل عراق وى را به عنوان مرجع تقليد خود برگزيدند. در 1350 ق.
از ايشان براى شركت در همايشى در قدس شريف دعوت به عمل آمد و وى ضمن حضور در آن، سخنان پرطنين و غرايى ايراد كرد كه بيانگر علم و فضل ايشان بود، چندان كه علماى حاضر در همايش، براى اقامه نماز جماعت به ايشان اقتدا كردند.
چندى بعد، در سال 1352 ق. به ايران آمد و مدت 18 ماه در شهرهاى مختلف ايران اقامت كرد و در سال 1352 ق. در همايش علماى كشورهاى اسلامى در كراچى حضور يافت.
علّامه كاشف الغطاء پس از سال ها تلاش خستگى ناپذير در راه خدمت به دين، در روز دوشنبه 18 ذى قعده 1373 ق. و در پى بيمارى طولانى دار فانى را وداع گفت و پيكر مطهرش در وادى السلام نجف اشرف به خاك سپرده شد.
از آن علامه بزرگ، علاوه بر مقالات و اشعار بديع، كتاب هاى بسيارى برجا مانده كه بر بيش از سى عنوان بالغ مى گردد. برخى از آنها عبارت اند از:
1. الآيات البيّنات فى قمع البدع والضلالات.
2. اصل الشيعه واصولها.
3. الفردوس الأعلى.
4. الأرض والتربة الحسينيه.
5. العبقات العنبرية فى الطبقات الجعفريه.
6. تحرير المجله.
ص: 193
7. المثل العليا في الاسلام لا في بحمدون.
8. شرح على العروة، كتبه فى حياة استاذه.
9. الدين والاسلام، أو الدعوة الاسلامية إلى مذهب الامامية.
10. نزهة السمر ونهزة السفر.
11. المراجعات الريحانية، الموسوم بالمطالعات والمراجعات أو النقود والردود.
12. وجيزة الأحكام.
13. السؤال والجواب.
14. زاد المقلدين (فارسى).
15. حاشية التبصره.
16. حاشية العروة الوثقى.
17. تعليقة على سفينة النجاة.
18. مناسك حج.
19. تعليقة على عين الحياة.
20. حاشية على مجمع الوسائل (فارسى).
21. التوضيح فى بيان حال الإنجيل والمسيح.
22. عين الميزان فى الجرح والتعديل.
23. محاورة مع السفيرين.
24. ملخص الأغانى.
25. رحلة الى سورية ومصر.
26. ديوان شعر.
27. جنة المأوى.
رساله ردّ فتاواى وهابيان
علّامه كاشف الغطا، اين مقاله را در نقد و بررسى پاسخ منسوب به علماى مدينه، به سؤال قاضى القضات وهابيان، شيخ عبداللَّه بن بليهد نوشته است. بليهد در سال 1344 ق. (1925 م.)، با مطرح كردن پرسشى خطاب به علماى مدينه، از آنان در خصوص ساختن بنا بر روى قبور و
ص: 194
مسائل مربوط به زيارت قبور استفتا كرده بود.
علامه در اين مقاله بر آن است كه اسناد و منابع صدور اين فتوا را به روش علمى و آزادانه، با توجه به كتب صحيح و معتبر اهل سنت، مورد بررسى قرار دهد. اهميت اين مقاله از آن جا ناشى مى شود كه نويسنده آن، در زمان وقوع تحوّلات و حوادث مهم مى زيسته و بارها نسبت به خطرات ناشى از عقايد وهابيان و مضرّات گسترش آن هشدار داده است.
پرسش قاضى القضات (ابن بليهد) از علماى مدينه
علماى مدينه، كه خداوند دانش و فهم آنان را افزون كناد! درباره ساختن بنا بر روى قبور و تبديل آن ها به مسجد، چه نظرى دارند؟ آيا اين كار جايز است يا خير و اگر جايز نيست و به شدت از آن نهى شده، آيا تخريب آن بناها و جلوگيرى از اقامه نماز در كنار آن [قبور] واجب است؟ و اگر اين بناها در محل وقف عام؛ مانند بقيع ساخته شده و مانع از بهره بردارى كامل از محل هاى ساخت بنا باشد، آيا مصداق غصب محسوب مى شود و بايد به منظور جلوگيرى از پايمال شدن حقوق استفاده كنندگان، آن بناها تخريب شود؟
و كارهايى كه افراد نادان در كنار ضريح ها انجام مى دهند؛ مانند دست كشيدن به قبر و مخاطب ساختن صاحبان آن ها، به جاى خداوند و تقرّب جستن و نذر و قربانى كردن و روشن كردن شمع و چراغ در آن ها جايز است يا خير؟ و كارهايى كه در كنار حجره و مقبره پيامبر صلى الله عليه و آله انجام مى شود؛ مانند روكردن به آن، هنگام دعا و طواف كردن پيرامون آن و بوسيدن و دست كشيدن بر آن و نيز كارهايى كه در مساجد انجام مى شود؛ مانند خواندن فاتحه بر مردگان و ذكر گفتن ميان اذان و اقامه و پيش از طلوع فجر و روز جمعه، آيا اين كارها مشروع و جايز است يا خير؟
فتواى خود را در اين باره بيان كرده، ادلّه مورد استناد در آن را ذكر نماييد. اميد است خداوند شما را اجر دهاد و همواره مرجع و پناهِ مردمان باشيد.
متن پاسخ منسوب به علماى مدينه
«ساختن بنا بر روى قبور- با توجه به صحّت احاديث وارده در منع آن- بنا بر اجماع ممنوع است؛ از اين رو، بسيارى از علما بر وجوب تخريب آن ها فتوا داده اند و در اين باره به حديث [امام] على- رضى اللَّه عنه- استناد كرده اند كه خطاب به ابوالهياج
ص: 195
مى گويد: آيا تو را برانگيزم به آنچه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مرا بدان برانگيخت؛ اين كه هيچ تنديس و تمثالى را بر جا نگذارى و همه را نابود كنى و هيچ قبر برافراشته اى را باقى نگذارى و همه را صاف كنى؟ (1) واما تبديل مقبره ها به مسجد و نماز خواندن و روشن كردن چراغ در آنها ممنوع است، بنا برحديث ابن عباس كه [ازقول پيامبرخدا صلى الله عليه و آله] آورده است: خداوند زنانى را كه به زيارت قبرها مى روند وكسانى راكه قبرها را مسجد مى كنند و درآن چراغ مى افروزند، لعنت كند. (2) همچنين كارهايى كه افراد نادان در كنار ضريح انجام مى دهند؛ مانند دست كشيدن و تقرّب جستن به آن ها به وسيله قربانى و نذر و خطاب قرار دادن اهل قبور به هنگام دعا، به طور كلّى حرام و ناروا بوده و انجام آن به هيچ وجه جايز نيست. اما در خصوص رو كردن به حجره پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام دعا، چنان كه در كتب معتبر آمده، بازداشتن از آن اولى است؛ زيرا بهترين جهت، قبله است. اما طواف كردن به دور آن و دست كشيدن و بوسيدن آن به طور كلى ممنوع است. كارهايى مانند قرائت فاتحه و ذكر و دادن سلام در وقت هاى ياد شده در سؤال نيز ساختگى است و بدعت به شمار مى آيد. اين بود آنچه ما با علم خويش بدان رسيديم».
ص: 196
علّامه كاشف الغطا رحمه الله در بيان تناقضات موجود در اين فتوا و ردّ آن، چنين آورده است:
«روزنامه العراق، در روز 13 ذى قعده 1344 ق. پرسش ابن بليهد، قاضى القضات وهابيان، از علماى مدينه را منتشر كرده است كه در آن، درباره ساختن بنا بر قبور و تبديل آن به مسجد و روشن كردن شمع و چراغ و انجام كارهايى؛ مانند دست كشيدن و قربانى و نذر كردن و بوسيدن و تكبير و سلام و فاتحه خواندن در اوقات خاص، از آنان استفتا شده است.
علماى مدينه نيز انجام اعمال مذكور در سؤال را ممنوع و تخريب بناها را واجب اعلام كرده اند. آنان در برخى موارد، دلايلى (برگرفته از احاديث) براى فتواى خود ذكر نموده و بقيه را نيز بدون ذكر دليل و سند بيان كرده اند.
در اين ميان، بسيارى از علما و اهل فضل، از اين جانب خواسته اند كه نظرم را درباره اين فتوا بيان نمايم و براى آشكار شدن حقيقت، فتواى صادره را با معيار و محك نقد و ترازوى راستى به سنجش درآورم، تا مبادا پندارها و شبهه ها، اذهان ساده انديشان را مشوّش نمايد، چرا كه اين مصيبت، تمامى مسلمين را شامل مى شود و به همه اهل اسلام ارتباط دارد. از اين رو، عبارات فتواى مذكور را آنچنان كه در روزنامه مذكور درج گرديده، جمله به جمله ذكر مى كنيم و سپس به نقد و بررسى صحّت و سقم آن مى پردازيم و در اين راه، از خداوند يارى مى طلبيم.
در پاسخ منسوب به علماى مدينه آمده است:
«ساختن بنا بر قبور، با توجه به احاديث وارده در منع آن، بنا بر اجماع ممنوع است، ازاين رو، بسيارى از علما بر وجوب تخريب آن فتوا داده اند و در اين باره به حديث [امام] على- رضى اللَّه عنه- استناد كرده اند كه ابوالهياج مى گويد: ...»
چنان كه مشاهده مى شود، صادر كنندگان فتوا، گاهى «اجماع»، بار ديگر «حديث»، و گاهى هم «اجماع مبتنى بر حديث» را مورد استناد قرار داده اند.
ادعاى اجماع به كلى مردود و غير قابل پذيرش است؛ به گونه اى كه صفحات روزنامه ها و مجلات، گنجايش بيان نظريات علما در جواز [ساخت بنا بر قبور] و حتى اهميت آن؛ و باطل بودن توهّمات مدعيان اجماع را ندارد. از صدر اسلام تا عصر حاضر، اين گونه عمل شده است و نيازى نمى بينيم كه با جملات ملال آور «فلان به نقل از فلان گفت ...»، آن را تبيين كنيم، حال آن كه روش و سيره مسلمانان در تمامى روزگاران و همه سرزمين ها چنين بوده و با وجود
ص: 197
تفاوت ها و اختلافات ميان مذاهب، همگان انجام چنين كارى را در نزد پيروان همه مذاهب ديده و شنيده اند. از صدر اسلام تاكنون، در ميان شيعيان و سنى ها و ديگر مذاهب اسلام، چنين رسمى وجود داشته و هيچ يك از سرزمين هاى اسلامى؛ اعم از مصر، سوريه، عراق، حجاز و ديگر كشورها را نمى يابيم كه در آن، مقبره هاى وسيع و گسترده و گنبد و بارگاه برافراشته و تزيين شده وجود نداشته باشد.
به عنوان مثال، قبور امامانِ مذاهب اهل سنت؛ يعنى شافعى در مصر، ابوحنيفه در بغداد و مالك در مدينه، از زمان وفاتشان تاكنون داراى ساختمان و گنبدهاى بزرگ بوده است و قبر احمدبن حنبل كه رهبر فكرى و مرجع عقيدتى وهابيان به شمار مى آيد نيز در بغداد داراى ساختمان و بارگاه بوده، اما بر اثر طغيان رود دجله و جارى شدن سيل ويرانگر، تخريب شده است. تمامى آن مقبره ها نيز در زمانى بنا شده بود كه بسيارى از علما و صاحبان فتوا و رهبران مذاهب اسلامى حضور داشته اند و هيچ يك از آنان چنين كارى را منع نكرده اند، بلكه همگى نسبت به آن نظر مثبت و رضايت داشته و از آن خرسند بوده اند.
از سويى، اين مسأله تنها به اسلام اختصاص ندارد، بلكه در ميان تمام ملل و پيروان همه اديان؛ اعم از يهوديت و نصرانيت و ديگر آيين ها مصداق دارد و در واقع از غرايز فطرى بشر و از پيامدهاى طبيعى آبادانى سرزمين ها و پيشرفت و تمدن به شمار مى آيد و استوارى دين كه ضامن دنيا و آخرت است، آن را مورد تأييد قرار داده است؛ و اگر اين همه، دليلى قاطع و برهانى آشكار بر نادرستى ادعاى «اجماع» نباشد، بهتر آن است كه قلم ها شكسته گردد و برهان باطل پنداشته شود و ديگر بر هيچ امرى، دليل و برهانى اقامه نگردد، كه:
آفتاب آمد دليل آفتاب گر دليلت بايد، از وى رو مَتاب
اين بود پاسخ ما به ادعاى موهوم «اجماع» كه در فتوا بدان اشاره شده است.
اما در مورد حديث منقول از صحيح مسلم كه به نقل از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آورده است: «لَا تَدَعْ تِمْثالًا إلَّا طَمَسْتَهُ وَ قَبْراً مُشرِفاً إِلَّا سَوَّيْتَهُ»، بايد بگويم كه در نسخه اى از صحيح مسلم (چاپ 1290 ق.- بولاق) كه نزد من موجود است، اين حديث در صفحه 256 از جلد نخست و در بابى تحت عنوان «صاف كردن قبرها» وارد شده است، اما چند صفحه بعد از آن، باب ديگرى وجود دارد به نام «مَا يُقالُ عِندَ دُخُول الْقَبر وَ الدُّعاء لِأَهْلِها» (ذكر ورود به قبرستان و دعا براى اهل آن) كه در آن، حديثى توسط عايشه از پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله نقل شده كه آن حضرت
ص: 198
هنگامى كه به سوى قبرستان بقيع مى رفت، مى فرمود: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ دَارَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ ...»، (1) تا آخر حديث كه طولانى است.
در ادامه نيز حديث ديگرى از سليمان بن بُرَيده نقل شده كه از قول پدرش چنين آورده است: پيامبر خدا- صلى اللَّه عليه وآله- به آنان مى آموخت كه وقتى به قبرستان مى روند، چه بگويند ... عده اى بنا بر روايت ابوبكر نقل كرده اند كه حضرت فرمود: هنگام ورود به قبرستان چنين بگويند: «السَّلامُ عَلَى أَهْلِ الدِّيَارِ» (2) و در روايت زهير آمده است: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الدِّيَارِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمَاتِ وَ إِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ بِكُمْ لَلَاحِقُونَ، أَسْأَلُ اللَّهَ لَنا وَ لَكُمُ الْعاقِبَةَ». (3) در صحيح مسلم و در ادامه اين مبحث، بابى با عنوان «اجازه خواستن پيامبر صلى الله عليه و آله از پروردگار براى زيارت قبر مادر بزرگوارش» آمده است. پس از اين باب نيز در مطلبى با عنوان «ذكر چهار حديث صريح در خصوص امر به زيارت قبور»، اين احاديث را ذكر كرده است:
نخست؛ ابوهريره گويد: پيامبر خدا- صلى اللَّه عليه [وآله]- فرمود: از پروردگارم اجازه خواستم كه براى مادرم آمرزش بخواهم، اجازه نفرمود؛ و اجازه خواستم كه به زيارت قبرش بروم، اجازه داد. (4) دوم؛ ابوهريره در حديث ديگرى چنين آورده است: پيامبر- خدا صلى اللَّه عليه [وآله]- به زيارت قبر مادرش رفت و گريست؛ چندان كه اطرافيان ايشان نيز به گريه افتادند. پس حضرت فرمود: از پروردگارم اجازه خواستم كه براى مادرم آمرزش بخواهم، اجازه نفرمود؛ و اجازه خواستم كه به زيارت قبرش بروم، اجازه داد، پس به زيارت قبور برويد كه مرگ را به ياد انسان مى آورد. (5) سوم؛ بُرَيده به نقل از پدرش گويد: پيامبر- خدا صلى اللَّه عليه [وآله]- فرمود: شما را از زيارت قبور بازداشتم، اما [اكنون اجازه مى دهم كه] به زيارت آن ها برويد؛ و شما را از ذخيره كردن گوشت قربانى، بيش از سه روز، نهى كرده بودم [تا آن را صدقه دهيد] اما اكنون مى توانيد تا مدتى كه صلاح مى دانيد، آن را ذخيره كنيد .... (6) چهارم؛ حديث ديگرى را با همين مضمون و با سند متفاوت نقل كرده است. (7) علاوه بر اين، من خود دو كتاب ارزشمند از تأليفات دو تن از علماى بزرگ اهل سنت و جماعت را در اختيار دارم كه يكى از آن ها «شفاء السقام فى زيارة خير الأنام» نام دارد و نوشته
ص: 199
عالم شهير قرن هشتم، قاضى القضات تقى الدين ابوالحسن سُبكى است. نام ديگر اين كتاب «شن الغارة على من أنكر فضل الزياره» است و در سال 1318 ق. در چاپخانه بولاق و با نظارت يكى از علماى بزرگ قاهره، به نام علّامه محمد بخيت، رييس وقت ديوان عالى مصر به چاپ رسيده است. اين جانب، خود در سال 1330 ق. در محضر درس ايشان حاضر شدم و او را در بسيارى از علوم دينى، صاحب نظر و متبحّر يافتم. وى به راستى مشعلى فروزان و مظهر فهم و درايت و دورانديشى بود. ايشان چندين نمونه از تأليفات خود را به ما عرضه داشت كه در مقدمه يكى از آن ها، شرحى بر احوال ابن تيميه، بنيانگذار مذهب وهابيت نگاشته و برخى از بدعت هاى او را كه موجب تكفير وى از جانب اغلب علماى مسلمين گرديد، شرح داده و به خوبى و با دقت نظر، به بيان علل و اسباب آن پرداخته است.
اماكتاب مورد بحث با نام «شفاءالسقام فى زيارة خيرالأنام»، ده باب داردكه عبارت اند از:
نخست: احاديث وارده در باب زيارت.
دوم: احاديث مرتبط با اين موضوع؛ هرچند واژه زيارت در آن ها به كار نرفته باشد.
سوم: احاديث وارده در خصوص سفر به قصد زيارت.
چهارم: در بيان نظريات علما، در باره استحباب زيارت.
پنجم: در بيان اين كه زيارت موجب تقرّب به خداوند است.
ششم: در بيان اين كه سفر به قصد زيارت موجب قرب به خداوند است.
هفتم: در پاسخ به شبهات مخالفان و بررسى نظريات آنان.
هشتم: در خصوص توسل و استغاثه.
نهم: در بيان سرگذشت پيامبران الهى عليهم السلام.
دهم: در باره شفاعت.
نويسنده در باب نخست، در بيان فضيلت زيارت پيامبر اعظم- صلّى اللَّه عليه وآله- و تشويق به آن، پانزده حديث ذكر نموده و اسناد آن ها را نيز با تفصيل كامل بيان كرده و ضمن بررسى رجال احاديث، سند بيشتر آن ها را صحيح دانسته است. به عنوان نمونه، اسناد حديث:
«مَنْ زارَ قَبْرِي وَجَبَتْ لَهُ شَفاعَتِي»؛ (1) «هركه قبر مرا زيارت كند، شفاعت او بر من واجب مى گردد.» را به تفصيل در پنج صفحه ذكر كرده است. دو حديث ديگر با مضمون مشابه را نيز
ص: 200
نقل كرده؛ يكى از آن ها است حديث: «مَنْ حَجَّ فَزارَ قَبْرِي بَعدَ وَفاتي فَكَأَنَّما زارَنِي في حَياتِي»؛ (1) «هركس حج بگزارد و قبر مرا پس از مرگم زيارت كند، گويى در زمان حياتم به ديدارم آمده است.»، كه اسناد آن را در چهار صفحه ذكر كرده است. و ديگر حديث: «مَنْ حَجَّ الْبَيْتَ وَ لَمْ يَزُرْنِي فَقَدْ جَفانِي» (2) «هركس حج بيت اللَّه بگزارد و مرا زيارت نكند، به من جفا كرده است»؛ و بسيارى از احاديث ديگر كه نويسنده آن ها را در اين باب ذكر كرده است؛ مانند: «مَنْ أَتَى الْمَدِينَةَ زائِراً لِي وَجَبَتْ لَهُ شَفاعَتِي يَوْمَ الْقِيامَة»، «هركس براى زيارت من به مدينه آيد، شفاعت او در روز قيامت بر من واجب گردد» و «مَنْ ماتَ فِى أَحَدِ الْحَرَمَيْنِ بُعِثَ آمِناً»؛ «هركه در يكى از دو حرم [مكه يا مدينه] در گذرد، ايمن محشور مى گردد.» (3) در ادامه و در باب دوم، نويسنده حق مطلب را در ذكر احاديث و اقوال ادا نموده و سپس در باب سوم، ماجراى سفر بلال حبشى از شام به مدينه منوره براى زيارت پيامبر اعظم- صلى اللَّه عليه وآله- را ذكر كرده، بدين ترتيب كه بلال پس از رحلت پيامبر خدا- صلى اللَّه عليه وآله- شبى آن حضرت را در خواب ديد كه به او مى فرمود: «اى بلال، اين چه جفايى است كه در حق من روا مى دارى؟! آيا زمان آن نرسيده است كه به زيارت من بيايى؟»
بلال، اندوهگين و مضطرب از خواب برخاست و بار سفر بست و آهنگ مدينه كرد و به قبر مطهّر آن حضرت آمد ... و اين ماجرا در زمان حضور اصحاب بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله به وقوع پيوست. نويسنده در ادامه، داستان سفر و زيارت قبر آن حضرت توسط گروهى از صحابه و تابعين را نيز ذكر كرده است.
كتاب ديگرى كه در اين باره تأليف شده، «الجوهر المنظم فى زيارة قبر النبى المكرم» نام دارد كه مؤلف آن، احمد بن حجر عسقلانى است كه آوازه تأليفات او شرق و غرب را درنورديده است. اين كتاب نيز در سال 1276 ق. در چاپخانه بولاق قاهره به چاپ رسيده است و مانند كتاب پيشين، بخش هاى مختلفى دارد.
نويسنده در بخش اول كتاب با عنوان «جايز بودن زيارت قبر پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله- در اثبات مشروعيت زيارت پيامبر گرامى، به آيات قرآن و روايات بسيارى استناد كرده و صحت سند آن ها را از نظر عامه علماى مسلمين مورد بررسى قرار داده و بر اجماع علما در اين باره تأكيد كرده است. وى به خاطر تأخّر زمانى نسبت به حافظ سبكى، نظريات علماى بيشترى را نيز آورده است.
ص: 201
نويسنده كتاب (ابن حجر) احاديث بسيارى را به تفصيل ذكر كرده كه نه تنها بيانگر جايز بودن زيارت است، بلكه فضيلت آن را نيز به اثبات مى رساند. وى پس از ذكر احاديث مزبور، در صفحه 13 كتاب چنين آورده است:
ممكن است كسى اين اشكال را مطرح كند و بگويد: چگونه ممكن است ادعاى اجماع علما درباره مشروعيت زيارت و سفر به قصد زيارت را بپذيريم، در حالى كه بنا بر نقل حافظ سبكى، ابن تيميّه- كه از متأخران مذهب حنبلى است- به طور كلى مشروعيت زيارت را انكار نموده و چندان در بيان دليل بر مدعاى خويش پرگويى كرده كه گوش از شنيدن آن آزرده مى شود و طبع آدمى ملول مى گردد، تا جايى كه ادعا مى كند: «سفر به قصد زيارت، بنا بر اجماع، حرام است و نماز مسافر در چنين سفرى شكسته نخواهد بود و همه احاديث وارده در باره زيارت، جعلى و ساختگى است». البته برخى از هم كيشان ابن تيميه نيز از نظر او تبعيت كرده اند.
در پاسخ به اين اشكال بايد گفت: ابن تيميه كيست كه بخواهيم به او توجه كنيم و در امور دين به بررسى نظريات او بپردازيم؟ مگر نه اين كه گروهى از علما، پس از بررسى عبارات تباه و دلايل بى اساس او، بر خطاهاى آشكار، زشت و نادرستىِ پندار او تأكيد كرده اند؛ چنان كه عز بن جماعه درباره او آورده است:
«خداوند او (ابن تيميه) را به گمراهى و ضلالت دچار كرده و جامه خفّت و خوارى بر او پوشانده است و در گزافه گويى و ياوه سرايى، او را چنان نيرويى عطا كرده كه جز ذلت و محروميت، نتيجه اى برايش در بر نخواهد داشت.»
همچنين، شيخ جليل القدر و عالم بزرگوار، علّامه تقى سبكى- كه همگان بر بزرگوارى و اجتهاد و نيكوكارى وى اذعان دارند- كتاب مستقلى در ردّ پندارهاى او تأليف كرده و با دلايل آشكار و برهان هاى متقن، نظريات وى را نقض كرده و راه صواب را مشخص نموده و در بخشى از كتاب خود چنين آورده است:
«اين ها اشتباهاتى است كه ابن تيميه بدان دچار شده و عجب نيست اگر كه آن را خطايى نابخشودنى و مصيبتى ماندگار بناميم؛ چرا كه هواى نفس، براى او چنين وانمود كرده و شيطان نهفته در وجودش اين گونه بر او جلوه داده كه راه صواب مى پويد و در مسير اجتهاد گام بر مى دارد. آن بى نوا خود نيز نفهميده كه ضمن مخالفت با نظر عامه علما، نارواترين انتقادات
ص: 202
و سرزنش ها را در حق پيشوايان ايشان، به ويژه خلفاى راشدين اظهار داشته و حتى پا را از اين هم فراتر نهاده و به ساحت كبريايى ذات مقدس پروردگار- كه از هر كاستى مبرّا؛ و به هر كمال و جمال، سزاوار است- تعرض نموده و بر فراز منبرها و در برابر عامه مردم، پروردگار را داراى جسم و بُعد دانسته و در ميان علماى متقدم و متأخر، هركه را كه چنين اعتقادى نداشته باشد، گمراه خطاب كرده است؛ چندان كه علماى هم دوره او، بر ضدّ اين افكار خروشيدند و حاكم وقت را به كشتن يا زندانى كردن او واداشتند. حاكم نيز او را به زندان در افكند، تا آن كه جان داد و با مرگ او، شعله بدعت فروكش كرد و آن گمراهى ها از ميان رفت. چندى بعد، گروهى به پيروى از انديشه او برخاستند، اما خداوند چنين مقدر كرد كه به موفقيتى نرسند و به جايگاه و قدرتى دست نيابند، بلكه فرجام آنان، خوارى و بيچارگى و گرفتار شدن به خشم خداوند بود؛ چرا كه عصيان پيشه كردند و تجاوزگرى نمودند».
اين ها بخشى از نوشته هاى ابن حجر بود؛ دانشمندى كه در ميان علماى اهل سنت، هماوردى ندارد و هيچ يك از آنان در فضيلت و منزلت او ترديد روا نمى دارد.
در اين مقاله، ما در پى برشمردن بدعت ها و تحريفات ابن تيميه در دين و مصيبت هايى كه افكار او براى اسلام و مسلمين به بار آورده، نيستيم؛ چرا كه اين كار، با رويكرد اين مقاله مبنى بر اقامه دليل و برهان به روش علمى و به شيوه مناظره، منافات دارد. در مورد شخصيت ابن تيميه نيز گفته ها و نظريات عامه علماى اهل سنت در تبيين افكار ناصواب او، ما را از توضيح بيشتر بى نياز مى كند. اما آنچه در تبيين احاديث وارده و كشف حقيقت و آشكار ساختن آن لازم به نظر مى رسد، به يارى خداوند متعال بيان خواهيم كرد؛ چندان كه چهره حقايق از پس پرده برون آيد و آشكارا جلوه گر شود.
اكنون پس از بيان بخشى از احاديث و روايات وارده در اين خصوص، براى راه يافتن به حقيقت آشكار و درك واقعيت امر، روشى را در پيش مى گيريم كه از نزديك ترين راه و به ساده ترين روش، ما را به مقصود برساند. بدين منظور، فرض مى كنيم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حضور جمع كثيرى از مسلمانان، فرموده باشند: «لَا تَدَع تمثالًا إلّا طَمَستَه وَ لا قَبراً مُشرفاً إِلّا سَوَّيتَه». (1) مبناى پذيرش چنين فرضى، آن است كه به صحّت تمامىِ احاديث وارده در صحيحين
ص: 203
معتقد باشيم و با اين كه ما چنين عقيده اى نداريم، اما براى پايان دادن به اختلاف و ايجاد يك مبناى مورد قبول طرفين، آن را مى پذيريم؛ زيرا بديهى است كه اگر طرفين مناظره، اصول مشتركى را نپذيرفته باشند، هرگز پايانى براى بحث و مجادله متصوّر نخواهد بود و نزاع براى هميشه ادامه خواهد يافت. از اين رو، ما نيز از سر تساهل و مدارا، صحّت حديث مذكور را مى پذيريم. در اين صورت لازم است كه درستى ديگر احاديث وارده در صحيحين را نيز پذيرا شويم، مانند حديثى كه در صحيح مسلم از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمودند: «فَزُورُوا الْقُبُورَ فَإِنَّهَا تُذَكّرُ الْمَوْتَ ...»؛ «به زيارت قبور برويد كه مرگ را به ياد [شما] مى آورد.»؛ و يا: «اسْتَأْذَنْتُ رَبِّي فِي زِيارَةِ أُمِّي فَأَذِنَ لِي ...»؛ «از پروردگارم براى زيارت مادرم اجازه خواستم و به من اجازه داد.» و آن حضرت، خود به زيارت بقيع رفتند.
صحيح بخارى نيز بابى با عنوان «باب زيارت قبور» آورده است. بدين ترتيب اين پرسش پيش مى آيد كه آيا اين احاديث با هم تعارض و تناقض دارند؟ آيا ممكن است پيامبرى كه هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد و جز آنچه را كه بدو وحى شده، بر زبان نمى راند، فرمان به تخريب قبور صادر كند و سپس، همگان را به زيارت قبور فرمان دهد و خود نيز به زيارت قبور برود؟!
اگر مسأله از باب تعارض احاديث و اختلاف روايات باشد، لازم است به گونه اى آن احاديث را با هم جمع كنيم و براى اين كار، بايد از روش هاى اجتهاد و استنباط استفاده نماييم؛ قوانين و قواعد اصول استنباط را به كار گيريم و حديث ضعيف را با توجه به احاديث معتبر و صحيح، معنا كنيم؛ به گونه اى كه احاديث قوى، معيار و مبناى تأويل حديث ضعيف قرار گيرد و به تعبير علماى علم استنباط، «معناى خلاف ظاهر» را به حديث نسبت دهيم.
اما آيا در اينجا چنين مقوله اى پيش آمده و «تعارض ميان احاديث» رخ داده است؟
در پاسخ بايد گفت: با توجه به حديث مورد بحث، هرگز چنين فرضيه اى صحّت ندارد و در اصل تعارضى ميان احاديث پيش نيامده تا بخواهيم با تأويل و تفسير، ميان آن ها هماهنگى ايجاد كنيم؛ زيرا گمان نمى كنم كسى كه اندك بهره اى از فهم و درك واژگان و تركيب هاى صرفى زبان عربى داشته باشد، به تفاوت ميان «سوّى» از مصدر «تسويه»؛ و «ساوى» از مصدر «مساواة» پى نبرد.
به راستى كسانى كه واژه «سَوّيتَه» را در حديث «وَ لَا تَدَعْ قَبراً مُشرفاً إِلّا سَوَّيتَهُ» را به
ص: 204
معناى «با زمين برابر كردن» و «ويران كردن» آورده اند، از درك و فهم سليم بى بهره اند و ره به گمراهى پيموده اند. كسى كه چنين بپندارد، به اندازه سر سوزنى از ادبيات عرب آگاهى ندارد.
پس چگونه مى توان چنين كسى را عالم علوم عرب ناميد؟!
حتى فرد تحصيل نكرده عرب زبان نيز به سادگى در مى يابد كه «تسويه» به معناى صاف كردن روى يك چيز است و معناى مقابل آن، «تسنيم» و محدب و برآمده كردن آن (به شكل كوهان شتر) است. (1) بدين ترتيب معناى فرموده آن حضرت چنين خواهد بود:
«هيچ قبر برآمده و محدبى را باقى مگذار و روى آن ها را صاف و مسطح كن».
بنا بر اين، معناى مورد نظر حديث، ويران و با خاك يكسان كردن قبر نيست و هيچ تعارضى ميان اين حديث و احاديث دالّ بر جايز بودن زيارت و استحباب رفتن به قبرستان و مشروع بودن بنا بر روى قبور وجود ندارد. معنايى كه نخستين بار با شنيدن اين حديث به ذهن من خطور كرد نيز همان «صاف و مسطح كردن روى قبر» بود. سپس با مراجعه به صحيح مسلم، دريافتم كه مؤلف كتاب «مسلم» نيز همين معنا را از حديث برداشت كرده؛ زيرا آن باب را «باب تسوية القبور» ناميده و حديثى را با ذكر سلسله اسناد نقل نموده كه متن آن چنين است:
«به همراه فضالة بن عبيد در سرزمين روم بوديم، يكى از همراهان ما از دنيا رفت. پس از دفن وى، فضاله فرمان داد كه روى قبر را صاف كنند و گفت: شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
روى قبرها صاف (و نه محدب) باشد. (2) سپس در همان باب، حديث ابوالهياج را نقل كرده است كه مى گويد: «وَ لَا قَبْراً مُشْرِفاً إِلَّا سَوَّيْتَهُ».
شارحان صحيح مسلم؛ از جمله نووى- شارح پرآوازه اين كتاب- نيز همين برداشت را از حديث مذكور داشته اند؛ چنان كه نووى در توضيح معناى سخن پيامبر صلى الله عليه و آله آورده است:
سنت آن است كه قبر، زياد از زمين ارتفاع نداشته باشد و روى آن هم محدب نباشد، بلكه تقريباً به اندازه يك وجب بالاتر از زمين قرار گيرد. عقيده شافعى و پيروان وى نيز چنين است. اما قاضى عياض از برخى علما نقل كرده كه به عقيده آنان، محدب بودن قبر افضل است. (3) از سويى، در صحيح بخارى، باب «توصيف قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و ابوبكر و عمر»، روايتى نقل شده كه بيانگر برترى و اولويت تسنيم (برآمده و محدّب بودن قبر) است. بخارى در باب
ص: 205
مذكور از سفيان تَمّار نقل كرده كه وى، قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را ديده كه برآمده و محدّب بوده است. (1) اما قسطلانى، يكى از شارحان مشهور صحيح بخارى- كه آن را در ده جلد شرح داده و شرح وى در قاهره به چاپ رسيده- در ذيل اين حديث آورده است:
«مُسنّم» به معناى مرتفع [و نه محدب] است. همچنين ابونعيم در «المستخرج»، قبر ابوبكر و عمر را نيز به همان صورت توصيف كرده و آن را دليلى بر استحباب مرتفع بودن قبر دانسته است كه ابوحنيفه (2) و مالك (3) و احمد حنبل (4) و مزنى و برخى از شافعيان بدان تصريح كرده اند. وى سپس در بيان عقيده ساير شافعيان آورده است: بر مبناى سخن شافعى، بسيارى از پيروان او معتقدند كه «صاف بودن قبر بهتر از محدب يا مرتفع بودن آن است؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله، قبر فرزندش ابراهيم را صاف كرد و عمل آن حضرت حجّت است، نه عمل ديگران ..) (5) بنابر اين، چنان كه بيهقى در «سنن» آورده، سخن سفيان تمار حجت نيست؛ زيرا اين احتمال وجود دارد كه قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و قبور ابوبكر و عمر در ابتدا محدب نبوده و بعداً چنين شده باشد. (6) همچنين ابوداود با سند صحيح از قاسم بن محمد بن ابى بكر، چنين نقل كرده است:
روزى نزد عايشه رفتم و به او گفتم: قبر پيامبر و قبور ابوبكر و عمر را به من نشان بده. عايشه پرده را كنار زد و من سه قبر را ديدم كه نه چندان مرتفع بودند و نه هم سطح با زمين. (7) قسطلانى در ادامه مى افزايد:
اين كه رافضى ها (شيعيان) قبرها را مرتفع و بالاتر از سطح زمين مى سازند، به استحباب اين امر (مرتفع بودن قبر) خدشه اى وارد نمى كند؛ زيرا نبايد سنتى را به خاطر پذيرش آن از سوى بدعت گذاران (!) رها كنيم و از سويى، اين كار با روايت على (رضى اللَّه عنه) كه از قول پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه: آن حضرت مرا فرمان داد تا هيچ قبر برافراشته اى را باقى نگذارم و همه را صاف كنم، منافاتى ندارد؛ زيرا منظور او از صاف كردن، هم سطح كردن قبر با زمين نسيت، بلكه صاف كردن روى آن است، كه با هر دو گروه رواياتِ موجود در اين باره تناسب دارد. (8) با توجه به مطالب مذكور، مشاهده مى كنيم كه تمامى علماى اعلام و بزرگان دين؛ اعم از ناقلان حديث، همچون بخارى و مسلم؛ و پيشوايان مذاهب چهارگانه؛ ابوحنيفه، شافعى،
ص: 206
مالك و احمد بن حنبل و نيز مجتهدانى چون نووى و ديگران، بر اين نكته اتفاق نظريه دارند كه ترميم و بناى قبور در زمان نزول وحى و حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مشروعيت داشته و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله قبر فرزند خود ابراهيم را مرتب نمود. اختلاف و نزاع بر سر آن است كه صاف بودن روى قبر بهتر است يا محدب و مرتفع بودن آن؛ و چنان كه ديديم، كسانى كه مرتفع و محدب بودن قبر را برتر مى دانند، به روايت بخارى از سفيان تمار استناد مى كنند كه در آن، راوى حديث، قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را مرتفع و محدب توصيف كرده است؛ اما آنان كه صاف بودن قبر را افضل مى شمارند، معتقدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله قبر فرزند خود ابراهيم را صاف كرده است. اين گروه براى اثبات عقيده خود، به حديث قاسم بن محمد بن ابى بكر استناد كرده اند و چه بسا در مقام جرح و تعديل، اين دليل ارجح باشد و به تعبير شارح صحيح بخارى حتى اگر رافضيان و بدعت گذاران (!) نيز اين كار (مرتفع ساختن قبور) را انجام دهند، دليلى بر نادرستى آن نخواهد بود.
در اين مبحث، ما در صدد مناقشه در باره تعبير «رافضيان» و بدعت گذار بودن آنان نيستيم. آنچه در اين مقاله مورد بحث ماست، حديث «وَ لَا تَدَعْ قَبراً مُشرفاً إِلّا سَوَّيتَهُ» است و با توجه به آنچه بيان كرديم، به خوبى آشكار گرديد كه معناى «سوّيته» كه در حديث به كار رفته، «صاف كردن روى قبر» است كه در مقابل «محدب ساختن و منحنى كردن» قبر قرار دارد.
آنچه اين معنا را تأكيد مى كند، وجود صفت «مُشرفاً» در حديث است كه معناى لغوى آن، بلندى حاصل از محدب بودن شى ء است؛ چنان كه تعبير «محدب ساختن» يا «تسنيم»، از «سنام»؛ «كوهان شتر» اقتباس شده است. از اين رو وجود قيد مذكور (مشرفاً) در حديث، اجتناب ناپذير به نظر مى رسد و به تعبير اهل فن، «قيد احترازى» به شمار مى آيد، در حالى كه اگر معناى «سويته» را «هم سطح كردن با زمين» در نظر بگيريم، آوردن قيد مذكور ضرورتى ندارد و حتى نقض غرض خواهد بود. در اين ميان، آيا كسى نبود كه از آن به اصطلاح «مفتى» مدينه، كه با استناد به اين حديث، تخريب قبور را واجب دانسته است، بپرسد:
«حضرت آقا! اين پندار نابخردانه و برهان بى اساس و دليل نارا و موهوم را- كه به خيال هيچ خيال پردازى هم راه نمى يابد و ذهن افراد نادان هم آن را نمى پذيرد- از كجا آورده اى»؟!
آيا جز اين است كه ابن تيميه و برخى از پيروان او، چنين پنداشته اند و جناب مفتى هم در صدد ترويج افكار نادرست و پندارهاى باطل او برآمده و از آنجا كه دليل و حجت
ص: 207
محكمى نيافته؛ ناچار، به تحريف حقايق پرداخته و همچون كودكان، به بازى با كلمات و وارونه جلوه دادن برهان ها روى آورده است؟
اما خورشيد حقيقت پشت ابر نمى ماند و واقعيت در پس عبارات واهى و پندارهاى نابخردانه، از ياد نمى رود. در واقع حديث «لَا تَدَعْ قَبْراً مُشرفاً إِلَّا سَوَّيْتَهُ»، دليلى بر ردّ ادعاى صادر كنندگان فتواست، نه تأييد كننده آنان! حقيقت آن است كه اين حديث، نادرستى و بطلان فتواى آنان را آشكار مى كند؛ زيرا از نگاه هر فرد عرب زبان، «سوّيته» به معناى «صاف كردن و تسطيح روى قبر» است، نه خراب كردن و با خاك يكسان نمودن آن؛ و اصولا اين معنا با هيچ يك از احاديث وارده در خصوص زيارت قبور تعارض ندارد و هر كه اندكى از اصول استنباط را بداند، چنين برداشتى از حديث ندارد؛ چه رسد به آن كه بخواهد با توجيه و تفسير، ميان اين احاديث هماهنگى ايجاد كند؛ زيرا معناى ظاهرى و حقيقى، كه از واژگان و ساختار حديث بر مى آيد، همان است كه ذكر كرديم، بى آن كه همچون شارح صحيح بخارى نيازمند توجيه و تأويل احاديث باشيم.
اما اگر فتوا دهندگان، بى جهت بر گفته خود اصرار ورزند و براى واژه «سوّيتَه»، هيچ معنايى جز «ويران نمودن» و «با خاك يكسان كردن» را نپذيرند؛ و ما نيز از سر مسامحه اين فرض را قبول كنيم، آن گاه نوبت به بررسى تعارض حديث با احاديث ديگر و لزوم تأويل و تفسير آن ها خواهد رسيد؛ كه در چنين حالتى، باز هم با توجه به اين كه حديث مذكور «خبر واحد» است، ياراى مقابله با احاديث صحيح و معتبرى كه در باب فضيلت زيارت قبور و جايز بودن ترميم آن ها وارد شده را ندارد، چندان كه بنا بر احاديث، شخص پيامبر صلى الله عليه و آله روى قبر فرزندش ابراهيم را صاف و مرتب كرد. از اين رو، حتى در صورت پذيرش معناى مذكور، بايد گفت منظور آن حضرت اين بوده كه «هر قبر برافراشته اى را كه مورد پرستش و عبادت قرار گرفته، ويران كن».
آنچه اين معنا را مورد تأكيد قرار مى دهد، احاديث متعددى است كه در صحيحين بخارى و مسلم وارد شده (1) و يهود و نصارى و اهل حبشه را مورد نكوهش قرار داده است؛ زيرا آنان بر قبور بزرگان و پيشوايان خود، تنديس يا تصويرى از صاحب قبر مى نهادند و آن را مى پرستيدند؛ و چه بسا حديث مذكور در صدد نكوهش برخى از گروه هاى يهود و نصارى و حبشيان بوده كه در گذشته چنين مى كردند و سپس از آن كار دست برداشتند و عقايد خود را
ص: 208
تعديل نمودند.
اما از زمان پيامبر صلى الله عليه و آله تا كنون، هيچ يك از مسلمانان، صاحبان قبور را پرستش نكرده اند، بلكه در تمامى بقاع متبركه و حرم هاى مطهر، تنها خداوند متعال را مى پرستند كه يكتاست و شريكى ندارد.
به هر تقدير، با در نظر گرفتن تمامى فرض ها و احتمالات، حديث مذكور هيچ دلالتى بر جايز بودن تخريب قبور ندارد، چه رسد به آن كه چنين كارى را واجب و لازم بشمارد! زيرا اخبار و روايات صحيح و معتبر كه ذره اى ترديد در آن ها راه ندارد و ما از ذكر بسيارى از آن ها خوددارى كرديم، مشروعيت بنا بر قبور و تكريم آن ها را مورد تأكيد قرار مى دهد و اين كار را مصداق «تعظيم شعائر اللَّه» مى داند كه مطابق آيه شريفه: وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ، (1) از نشانه هاى تقوا و پرهيزكارى به شمار مى آيد.
پى نوشت ها
ص: 209
ص: 210
ص: 211
ص: 212
لزوم توقف اقامه نماز تراويح
دكتر محمد جميل كتبى/ مهدى سرحدى
علما، فقها و تاريخ نگاران بر اين نظريه اتفاق دارند كه نخستين بار عمر بن خطّاب نماز قيام يا «تراويح» را به جماعت برگزار كرد. همچنين آنان همگى بر اين عقيده اند كه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله دستور اقامه آن نماز را، به صورت جماعت، صادر نكرده است.
امروزه نماز تراويح در مسجد الحرام به جماعت اقامه مى شود و جمعيتى معادل يك يا دو ميليون نفر- و چه بسا در آينده نزديك، بيش از اين تعداد- براى اقامه آن، گرد هم مى آيند.
اين جمعيت عظيم، ازدحام و شلوغى بسيارى پديد مى آورد كه تنگناها و دشوارى هاى بسيار در پى دارد و از آن جمله، مى توان به تعطيلى «شهر»، ازدحام و شلوغى، ناهنجارى هاى اخلاقى و سوء رفتار؛ و فشردگى جمعيت در اطراف كعبه معظمه و سعى اشاره كرد، كه توان روحى انسان را تحت تأثير قرار مى دهد. انجام مناسك و شعائر دينى را با دشوارى مواجه مى كند و بر اثر شدت ازدحام و فشار جمعيت و پرخاش و بدرفتارى و جدال حاصل از آن، توان عبادت را از انسان سلب مى كند، حال آن كه هدف از عبادت، ايجاد خشوع، وقار، روحيه والاى معنوى و آرامش در جان ها است.
ص: 213
خداوند متعال مسجد الحرام را محلّى براى انجام يك فريضه بى نظير قرار داده است كه بخشى از آن، طواف گرد كعبه معظمه و سعى ميان صفا و مروه است و اين اعمال تنها در مسجد الحرام قابل انجام است و در هيچ يك از مساجد كره زمين امكان انجام آن وجود ندارد.
از اين رو، بر علماى بزرگوار لازم است كه با اجتماع در انجمن علما، تصميمى اتخاذ كنند كه براساس آن، اقامه نماز تراويح و قيام و تهجد در مسجدالحرام از ابتداى ماه مبارك رمضان «هرسال» متوقف شود؛ زيرا سراسر شهر مكه مكرمه، «حرم» محسوب مى شود و از سويى، اقامه نماز تراويح به جماعت در مسجد الحرام و مسجد شريف نبوى صلى الله عليه و آله، نخستين بار در عهد سعودى آغاز شده و پيش از آن سابقه نداشته است.
اين جانب پيش از اين نيز در تاريخ 5/ 1/ 1426 ه. در شماره 17650 روزنامه البلاد مقاله اى در اين باره نوشته بودم؛ چرا كه من نيز همانند ديگران به اين موضوع توجه كرده ام كه بسيارى از مردم، به ويژه اهل مكه، به نحو خارق العاده اى بر اقامه نماز تراويح در ماه رمضان و در مسجدالحرام اصرار مى ورزند، و اين موضوع موجب افزايش ازدحام در مسجدالحرام مى گردد و دشوارى ها و تنگناهايى را براى معتمرين و زائران و ميهمانان خداوند- كه با مشقت بسيار و صرف هزينه هنگفت و چه بسا تنها يك بار در تمام عمرشان براى اداى عمره به مكه آمده اند- پديد مى آورد، حال آن كه برخى از آنان همه داشته هاى خود را هزينه كرده اند تا به اداى عمره مفتخر شوند، اما گويى بسيارى از اين نكته غافل اند كه سراسر شهر مكه «حرم» است و شرع مبين اسلام نيز در مواضع بسيار بر اين نكته تأكيد نموده است.
از پيامبر اعظم، حضرت محمد صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمودند: «نماز در اين مسجد من، از هزار نماز در جاهاى ديگر- به جز مسجدالحرام- برتر است، و نماز در مسجدالحرام از يكصد هزار نماز «در جاهاى ديگر»؛ و نماز در مسجدالاقصى از پانصد نماز در ديگر اماكن افضل است.»
علماى اعلام «در توضيح حديث» آورده اند: «در خارج از مسجد نبوى صلى الله عليه و آله، اين ويژگى؛ يعنى «مضاعف شدن ثواب نماز» وجود ندارد، زيرا در متن حديث واژه «مسجد من» آمده و كلمه «اين» به اختصاصِ مسجد به اين ويژگى اشاره دارد، البته صحن هاى پيرامونى مسجد شريف نبوى ويژگى را دارد. در مورد مسجد الأقصى نيز چنين است، اما در مسجد الحرام، اين
ص: 214
وضعيت بسيار متفاوت است و اين مسجد با تمامى مساجد روى زمين تفاوت دارد؛ زيرا تمامى شهر مكه و پيرامون آن، در تمامى جهات، تا محدوده مشخص شده، حرم به شمار مى آيد و «مسجد الحرام» در قرآن كريم سه بار به كار رفته كه هر بار محدوده وسيع ترى را شامل مى شود و اين يكى از نشانه هاى شرافت و عظمت مكه مكرمه است.
1. نخست، آيه اى است كه مى فرمايد: ... فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ ...؛ (1)
و نيز آيه شريفه جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ .... (2)
در اين دو آيه، مراد از مسجد الحرام، كعبه معظمه است.
2. آيه ديگر، محدوده وسيع ترى را شامل مى شود؛ بدين معنا كه كعبه معظمه و خانه ها و عمارت هاى پيرامونى و خارج از آن را نيز در بر مى گيرد، آنجا كه مى فرمايد: سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ ...؛ (3)
چرا كه در شب معراج، پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در خانه امّ هانى بود و آيه شريفه، خانه هاى پيرامون مسجد الحرام را نيز با عبارت «مسجد الحرام» نام برده است.
3. مورد سوم، آيه اى است كه مى فرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا ... (4)
معناى آيه آن است كه مشركان نبايد به محدوده حرم (مكه مكرمه) وارد شوند و چنان كه مى بينيم، اصطلاح مسجد الحرام به تمامى شهر مكه اطلاق شده است و سراسر مساحت آن را در بر مى گيرد و اين يكى از بركات و عناياتى است كه خداوند متعال به اين شهر مقدس داده است. گوارا باد بر ما ساكنان مكه مكرمه، اين ويژگى منحصر به فرد!
بر اين اساس، نظر عامه علما و فقها مبنى بر اين كه «اصل برترى نماز در مسجدالحرام، تمامى شهر مكه را شامل مى شود»، به ديگر اقوال رجحان مى يابد و اين از عنايات حق تعالى است كه آنچه خواهد مى آفريند و بر مى گزيند. گواه اين مطلب نيز آن است كه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله هنگامى كه از سوى مشركان در «حديبيه» تحت محاصره قرار داشتند، هنگام نماز اندكى به سوى مكه راه مى پيمودند و آن گاه كه وارد حرم مى شدند، نماز را بر پاى مى داشتند به عقيده علماى اعلام، اگر نماز در همان محل اوليه «خارج حرم» با نماز در محلى كه بدان مى رفتند، برابر بود، نيازى نبود كه آن حضرت براى رسيدن به محدوده حرم، نقل مكان كنند. علت اين كار آن بود كه حضرت مى دانستند اقامه نماز در محدوده حرم «يعنى منطقه مكه
ص: 215
مكرمه» بر خارج از آن برترى بسيار دارد. دليل ديگر آن كه ايشان وقتى در حجّةالوداع به مكه آمدند، براساس آنچه در بيشتر منابع تاريخى نقل شده، مدت نوزده روز در مكه اقامت داشتند و در محلّى به نام «ابطح» ساكن بودند، اما در آن مدت، همه نمازهاى خود را در مسجد الحرام به جا نياورند، بلكه گاهى هم در اقامتگاه خود در ابطح نماز گزاردند و ما نيز وظيفه داريم آن حضرت را در همه عبادات و اعمال و زندگى خويش اسوه و الگو قرار دهيم و به ايشان اقتدا كنيم؛ چرا كه اعمال، رفتار و گفتار ايشان، تجسم معانى و آموزه هاى وحى الهى است.
به عقيده من، بايد ارزش هاى مورد نظر پيامبر صلى الله عليه و آله را به راهكارها و روش هاى عملى مبدّل سازيم؛ روش هايى كه در وضعيت كنونى، بسيار مورد نياز است. بر ماست كه امور راساده و آسان كنيم و براى آنان كه از داخل و خارج كشور به مكه مكرمه مى آيند، فرصت لازم را فراهم سازيم تا با آسودگى، آرامش و خشوع، مناسك «عمره» را به انجام رسانند.
بار ديگر، به باور ژرف خويش تأكيد مى كنم كه حضور و رفت و آمد اهل مكه در مسجدالحرام و رواق هاى مطهر آن، لازم و ضرورى است؛ به سان خال سياهى كه بر چهره اى زيبا قرار دارد و زيبايى و جذابيت آن را دو چندان مى كند، اما اين خال زيبا نبايد عرصه را براى ديگر «خال ها» تنگ كند و جاى آن ها را بگيرد. حجاج و عمره گزارانى كه از مغرب، الجزاير، مصر، تونس، ليبى، پاكستان، هند، امارات، عمان، اندونزى، مالزى، يمن، انگلستان، آلمان و ديگر كشورها مى آيند، مى خواهند اهل مكه را در مسجدالحرام ببينند و از آنان چگونگى نماز خواندن، عبادت كردن، ركوع و سجود و نيايش و طواف و سعى و ... را فرا بگيرند؛ اما بايد به ياد داشته باشيم كه مسجد الحرام، از آنِ همه مسلمانان كره زمين است و تنها به ما اهل مكه اختصاص ندارد. خداوند متعال مى فرمايد:
رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ. (1)
از اين رو، بر همه ما لازم است كه در مسجدالحرام و در كنار كعبه معظمه و در سرزمين مكه، ادب را مراعات كنيم و ميهمانان خداوند متعال و زائران و عمره گزاران را مجال و فرصت دهيم كه آرامش، خشوع و حضور قلب كامل، نماز بگزارند و ركوع و سجود به جا آورند و
ص: 216
طواف و سعى به انجام رسانند، كه اين حق آسمانى آنان است.
اميدوارم اين پيشنهاد با آرامش، به طور منطقى و با در نظر گرفتن وضعيت و ابعاد آن، به دور از هرگونه واكنش منفى و عصبانيت عليه من و گفته هايم؛ مورد بررسى قرار گيرد. بر ما اهل مكه مكرمه بايسته است كه بر مبناى انديشه اسلامى و عقلى، مكه را از آنِ همه مسلمانان بدانيم و آن را ملك طلق خود نپنداريم.
بايد به طور جدى به اين نكته توجه كنيم كه سرزمين ما به طور روز افزون پذيراى حجاج و عمره گزاران است و اين مسأله موجب ازدياد شمار مسلمانانى مى گردد كه براى اداى مناسك عمره و حج و زيارت رهسپار اين ديار مى شوند.
گفتنى است تعداد زيادى مسجد بزرگ و با شكوه در سراسر مكه مكرمه و محله ها و مناطق گوناگون آن وجود دارد كه براى اقامه نماز تراويح و تهجد مناسب است و مى تواند تمامى اهل مكه را در خود جاى دهد.
همچنين مى توان ائمه جماعت محبوب و نامدارى كه مردم به صداى آنان علاقه دارند؛ مانند شيخ دكتر سعود شريم و ديگران را براى برپايى نماز تراويح به مساجد بزرگ مكه فرستاد تا مردم به هر كه مى خواهند، اقتدا كنند.
اميدوارم اين پيشنهاد به طور جدّى مورد بررسى و تأمل قرار گيرد. اين جانب براى دريافت هرگونه نظر، پيشنهاد و حتى انجام مناظره آمادگى دارم، البته مشروط بر آن كه با رعايت اخلاق و دلايل منطقى و ادب برگزار گردد.
هدف از اين پيشنهاد، خلوت شدن مسجد الحرام براى اقامه نماز عشا و طواف گرد كعبه معظمه و سعى ميان صفا و مروه، به دور از ازدحام، شلوغى و بى نظمى است، به علاوه با اين كار، مشكل ناشى از «جا گرفتن» در مسجدالحرام و قرار دادن سجاده و فرش و سپس فروش و اجاره آن، كه توسط برخى از آفريقايى ها و آسيايى ها انجام مى شود نيز از ميان خواهد رفت و آرامش و خشوع و حضور قلب براى همه افراد تأمين خواهد شد. بنابراين لازم است اقامه نماز تراويح متوقف شود تا بتوانيم اصول و ارزش ها و اخلاق متعالى شريعت لهجه اسلامى را محقق سازيم ...
منبع: روزنامه السياسه، چاپ كويت، شماره 13485، جمعه 28 ربيع الآخر 1427، 26 مى 2006
ص: 217
طرح پل جمرات
روزنامه الوطن 30/ 11/ 2006 م
طرح اعزام حجاج به پل جمرات كه به تصويب وزارت حج سعودى رسيده، هدفش بردن حجاج به پل جمرات، به صورت گروه هاى متعدد است تا بدين وسيله از ازدحام و شلوغى بيش از حد پيش گيرى به عمل آيد و در اين راستا اقدامات زير صورت گرفته است:
1. گروهى از مسؤولان مؤسسات مطوّفين موظف شده اند در اجراى طرح تفويج و نظارت بر آن مشاركت داشته باشند.
2. جدول زمان بندى تفويج بُعد ديگرى به خود گرفته و شامل تفويج از مزدلفه و تا روز دوازدهم مى باشد.
3. برپايى كارگاه هاى آموزشى براى طرح تفويج به وسيله وزارت حج.
4. برپايى كارگاه هاى آموزشى تفويج به وسيله وزارت امور شهردارى ها، معهد خادم الحرمين لأبحاث الحج و نيروى انتظامى سعودى، با استفاده از تجربيات دانشمندان جهان اسلام؛ دانشمندانى از آلمان، انگلستان و دانشگاه پرسيتن، كارشناسان مديريت توده ها و مديريت ترافيك، كارشناسان اداره راهنمايى و رانندگى و كارشناسان سازماندهى المپيادهاى ورزشى. در اين طرح عنوان شده است كه عوامل زير باعث ازدحام و شلوغى بيش از حد در پل جمرات مى گردد:
1. حجاج غير مجاز؛ اعم از جامانده هاى عمره، افراد مقيمى كه حج را تكرار مى كنند و شهروندان فاقد مجوز. آمارهاى موجود نشان مى دهد كه تعداد حجاج غيرمجاز در موسم حج سال گذشته به 000/ 275/ 1 نفر رسيده، كه تقريباً معادل تعداد و حجاج خارجى است.
2. اصرار حجاج غيرمجاز به حمل بار خود، هنگام رمى جمرات و ارتكاب تخلفات ديگر.
3. حضور تعداد زيادى خودرو و وسايل نقليه در محوطه جمرات و مسيرهاى منتهى به آن.
ص: 218
4. بيتوته كردن حجاج در محوطه، مسيرها و جاده هاى جمرات.
5. فعاليت هاى ساختمانى در محوطه پل (در سال جارى).
در اين طرح، جهت غلبه بر معضل ازدحام جمعيت و پرهيز از تكرار حوادث ناگوار، راه حل هاى زير توصيه شده است:
* افزودن بر تعداد مسيرها
* يك طرفه شدن مسيرها
* تفكيك مسيرهاى رفت، از مسيرهاى برگشت.
* ساماندهى منطقه و پل جمرات، به صورت علمى
* جلوگيرى از بيتوته كردن افراد در معابر
* پيش گيرى از ورود خود روها و وسايل نقليه به محوطه پل جمرات و تخصيص تونل هاى زيرزمينى براى تردد خودروها كه از آغاز پل ملك خالد تا مكه امتداد دارند و اين تونل ها بسيار بزرگ و عظيم هستند، به طورى كه اتوبوس ها و كاميون هاى بزرگ نيز مى توانند از آن ها عبور كنند.
* برخورد قاطع با حجاج غيرمجاز و كسانى كه به آن ها كمك مى كنند؛ مانند رانندگان وسايل نقليه.
* اجراى طرح توسعه پل جمرات.
* صدور بخشنامه ممنوعيت فروش چادرهاى پلاستيكى متحرك و جمع آورى آن ها از بازارهاى مكه، قبل از موسم حج.
* آموزش كادرهاى اداره راهنمايى و رانندگى و دفاع المدنى و ساماندهى ترافيك در مشاعر مقدس.
* نصب دوربين هاى حساس بر روى پل جمرات و راه هاى منتهى به آن، جهت كنترل جمعيت.
* برگزارى برنامه هاى اطلاع رسانى و دادن آگاهى، در مورد اهميت رمى پس از زوال و استفاده از فتاواى علما در اين خصوص توسط وزارت اوقاف.
* استفاده از برنامه رايانه اى جهت تحليل داده ها.
پيش بينى مى شود كه تعداد حجاج مجاز در حج سال جارى به 000/ 850/ 1 نفر برسد كه
ص: 219
00/ 600/ 1 نفرشان از حجاج خارج و 000/ 250 نفر آنان از حجاج داخلى هستند و پيش بينى مى شود كه آمار حجاج غيرمجاز به يك ميليون نفر برسد (مجموع حجاج حدود 000/ 850/ 2 نفر خواهد بود).
در ضمن، ظرفيت پذيرش هر طبقه از طبقات پل، در هر ساعت 000/ 120 نفر خواهد بود.
وزارت حج بر عدم خروج حجاج در زمان اوج ازدحام در رمى جمرات تأكيد كرده و هشدارهاى لازم را به مؤسسات مطوّفين و شركت هاى حجاج داخل داده است و مسؤولان مربوط در اين خصوص، مورد بازخواست قرار خواهند گرفت كه مجازات هايى؛ چون لغو مجوّز و حتى شديدتر در انتظار آن ها خواهد بود.
در موسم حج سال جارى و براى نخستين بار، وزارت حج معادل 50% از مساحت پل جمرات را براى حجاج غيرمجاز در نظر خواهد گرفت و اين افراد در مقاطع زمانى خارج از جدول زمانبندى اعزام حجاجِ مجاز، به پل جمرات عزيمت خواهند كرد. اما مسيرهاى اعزام به صورت يك طرفه خواهد بود كه براى نخستين بار در منا و جمرات به مورد اجرا در مى آيد.
همچنين ازمؤسسات حجاج داخل درخواست شده كه حجاج خود را تا روز 13 ذى حجه در منا نگه دارند تا از شدت فشار جمعيت در پل جمرات در روز دوازدهم جلوگيرى به عمل آيد. مطوّف ها آمادگى خود را جهت تهيه امكانات انسانى و تداركاتى لازم در اين خصوص اعلام كرده اند و قرار است برنامه هاى مذهبى، فرهنگى و رفاهى براى اين روز برگزار و سخنرانى هاى فقهى و علمى ايراد گردد. در ضمن مسؤوليت فرماندهى و هدايت دستجات حجاج، هنگام عزيمت براى رمى جمرات، برعهده افرادى از همان تابعيت خواهد بود.
محورهاى اصلى برنامه زمانبندى تفويج حجاج به جمرات:
1. تعيين خروجى هاى حجاج از چادرهاى خود، هنگام عزيمت براى رمى.
2. تعيين خروجى هاى جايگزين براى كاهش فشار جمعيت در خروجى هاى اصلى.
ص: 220
3. يك طرفه كردن و تفكيك مسيرهاى رفت و برگشت؛ به طورى كه حجاج از يك مسير يك طرفه عازم جمرات مى شوند و از مسير يك طرفه ديگرى به چادرهايشان بر مى گردند (يك مسير براى طبقه همكف و دو مسير براى پل جمره در نظر گرفته شده و كليه مسيرها از يكديگر تفكيك شده اند و هيچگونه امكانى براى تداخل توده هاى جمعيت وجود ندارد.
4. جدول زمان بندى بر اساس تابعيت ها تنظيم نشده، بلكه براساس محاسبات دقيق و وضعيت خيابان ها و مسيرها.
تدابير جنبى جهت موفقيت طرح:
1. خروجى هاى اضطرارى در چادرها، به عنوان خروجى هاى تفويج، در نظر گرفته شده است.
2. احداث خيابان هاى فرعى و چهار راه ها، با از ميان بردن برخى از چادرها و دكه هاى دستفروشان.
3. محاسبه زمان و سرعت عزيمت حجاج از چادرها به پل و ظرفيت حجاج تحت پوشش مؤسسات مطوّفين.
4. انعطاف پذيرى در طرح جمرات رعايت شده؛ به گونه اى كه هر آن و بر اساس تحوّلات جارى، قابل تغيير به صورت محدود باشد.
5. تعداد 12 مسر در منا در امتداد جنوب به شمال در نظر گرفته شده كه از ميان مناطق برپايى چادرها مى گذرد. در ضمن مساحت پل به عنوان يك مسير در نظر گرفته شده است. اين مسيرها عبارت اند از:
1- 5- معيصم (يكطرفه)
2- 5- تونل ملك فهد
3- 5- الشارع الجديد
4- 5- خيابان سوق العرب
5- 5- طريق المشاة
6- 5- جاده ملك فيصل
ص: 221
7- 5- خيابان قصرالملكى
8- 5- جاده ملك عبدالعزيز
9- 5- مجرالكبش
10- 5- ربوة الحضارم (محل برپايى چادرهاى ايران)
11- 5- پل جمرات (سبز رنگ)
12- 5- شارع الجوهره
براى هر مسير كد R و براى مكاتب كد O داده شده است.
در طول اين مسيرها، خروجى ها و چهار راه هاى فرعى و جنبى در نظر گرفته شده كه به حجاج كمك مى كند به آسانى مسير برگشت خود را طى كنند.
6. ممنوعيت تفويج بين ساعت 10 صبح تا 15 كه اين زمانبندى بر اساس تحوّلات جارى قابل تقديم است.
7. جلوگيرى از اعزام بيش از ظرفيت پذيرش پل جمرات.
8. جلوگيرى از بسته شدن خروجى هاى اضطرارى (باب الطوارى) در چادرها.
در ضمن امكانات زير در اختيار مكاتب قرار داده خواهد شد تا در اختيار مسؤولان بعثه قرار گيرد:
1. جدول استفاده از خروجى ها و مسيرهاى جايگزين.
2. نقشه هاى مسيرهاى اختصاص يافته براى هر مكتب.
و موارد زير در اختيار راهنماى گروه، مسؤول آن، مسؤولان بعثه و مكتب خدمات ميدانى قرار مى گيرد:
1. نقشه درهاى خروجى از چادرها به سمت جمرات، كه براى هر مكتب اختصاص يافته است.
2. نقشه مسيرهاى اعزام به جمرات كه براى هر مكتب اختصاص يافته است.
3. جدول زمانبندى اعزام حجاج تحت پوشش و زمان پيش بينى شده براى رسيدن آن ها به منطقه جمرات.
ص: 222
خاطرات مؤذن مسجدالحرام- روزنامه عكاظ
محمديوسف، يكى از مؤذنين معروف مسجدالحرام مى باشد. نامبرده كه جانشين پدرش در گفتن اذان در مسجدالحرام است، در محله اجياد مكه در خانواده اى معروف به برخوردارى از صداى خوش متولد شد و خانواده اش از 300 سال پيش تاكنون مسؤوليت اذان گفتن در مسجدالحرام را به ارث برده اند.
محمد يوسف در گفتن اذان، 38 سال سابقه دارد. او از نظر سليقه سوّمين مؤذن مسجدالحرام به شمار مى رود (پس از عبداللَّه ريس و محمدشاكر). نامبرده در مورد خاطرات گذشته خود در دوران اذان گفتن در مسجدالحرام اظهار مى دارد:
«... پس از فوت پدرم جانشين او در گفتن اذان در مسجدالحرام شدم و هنگام اذان گفتن براى نخستين بار در مسجدالحرام بدنم لرزيد ... در آن روزگار، ما اذان نمازهاى پنجگانه را كاملًا سر مى داديم و از نماز صبح شروع مى كرديم و روز خود را با نماز عشاء به پايان مى برديم. در آن زمان هفت گلدسته در مسجدالحرام وجود داشت كه در هر كدام از آن ها دو مؤذن انجام وظيفه مى كردند و به عبارتى 14 مؤذن به طور همزمان مشغول انجام وظيفه بودند ...
به علت نبودن بلندگو، مؤذن ها ناگزير براى سردادن اذان، به طبقه دوم، بالاى گلدسته مى رفتند اما براى اقامه در كنار امام جماعت مى ايستادند ...
نخستين حقوقى كه دريافت كردم، ماهيان 250 ريال سعودى بود. در گذشته دو نوع اذان گفته مى شد؛ يكى اذان مدنى و ديگرى اذان حجازى. اذان مدنى طولانى تر بود، اما اذان حجازى توقف داشت و در حال حاضر تفاوت هاى ميان روش هاى اذان از بين رفته و بيشتر بر زيبايى صوت و اداى حروف به طور صحيح از مخارج خود و پرهيز از طولانى شدن تكيه دارند ... يك مؤذن براى حفظ صداى خودش بايد از سر و صدا كردن در منزل بپرهيزد و به طور مداوم آرامش داشته باشد ... در مدت خدمتم در مسجدالحرام هيچگاه تأخير نداشته ام و حتى دو ساعت قبل از موعد اذان، به حرم مى روم و به قرائت قرآن كريم مشغول مى شوم ... در گذشته مردم نزديك مؤذن مى آمدند و سؤالاتى در مورد چگونگى اذان مطرح مى كردند، ولى در حال حاضر به مردم اجازه نمى دهند وارد جايگاه مؤذنان (مكبريه) شوند ...
ص: 223
در مورد نماز تراويح بايد بگويم كه رونق زيادى نداشت و مانند الآن براى آن تبليغ نمى كردند و به ياد دارم كه شيخ عبداللَّه الخليفى- از ائمه جماعت مسجدالحرام- نماز تراويح را در مجاورت باب السلام بر پا مى كرد و بقيه حرم كاملًا- از نمازگزاران تراويح- خالى بود.
سايت جديد براى مسجدالحرام
گروه پژوهشى مركز پژوهش هاى حج، يك سايت بى نظير براى مسجدالحرام طراحى كرده تا در شبكه اينترنت به نمايش در آيد. اين سايت متضمن اطلاعات مفصلى در مورد نيازمندى هاى حجاج، عمره گزاران و زائران بيت اللَّه الحرام؛ مانند نقشه مسجد الحرام و پلان طبقات مختلف آن؛ شامل ورودى ها، خروجى ها، درها، پراكندگى اماكن برپايى نماز، راهروها، فضاها، محوطه ها، اماكن خدمات رسانى، محل زنان نمازگزار در محوطه ها، طبقه همكف، طبقه اول و زيرزمين مسجدالحرام، موقعيت پلكان هاى برقى، راه پله ها و آسانسورها مى باشد. اين سايت بر اساس سيستم اطلاعات جغرافيايى طراحى شده و قابل استفاده براى احداف آموزشى است؛ به طورى كه زائران در آينده خواهند توانست با استفاده از تكنولوژى فضاى مجازى، با اماكن انجام مناسك؛ مانند صحن مطاف و سعى قبل از عزيمت به سعودى آشنا شوند.
در ضمن بهينه سازى و ارتقاى سيستم قابل استفاده توسط رياست شؤون حرمين براى انجام فعاليت هاى سرويس و تعميرات مسجدالحرام مى باشد و قرار است در آينده نزديك افتتاح شود.