ميقات حج-جلد 56

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

سرمقاله

ص: 5

افراد بشر، همگى مديون پيامبران الهى اند و اگر تعاليم و فرهنگ دينى و اخلاقى نمى بود. انسان ها همچون چهارپايان و بلكه بدتر از آن ها زندگى مى كردند؛ أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ (1)

در جهان امروز هر كشور و ملّتى كه با دين و فرهنگ اخلاقىِ پيامبران آشنا بوده و بر اساس آموزه هاى دينى و الهى عمل مى كنند، كمتر گرفتار مفاسد و مشكلات اخلاقى اند و آنان كه از اين مكتب دورند، سبعيت، بى رحمى و تجاوز به حقوق مردم و ظلم و ستم در ميان آن ها بيشتر است. در ميان پيامبران و رسولان، پيامبر اسلام، حضرت محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله از همه برتر و داراى امتياز بيشتر است و مى توان گفت كه آن حضرت، جامع همه ويژگى هاى انبياى الهى است. مهمترين هدفى كه پيامبر دنبال مى كرد، آگاه ساختن و مهذّب نمودن مردم براى رسيدن به جامعه مطلوب و به تعبير قرآن «حيات طيبّه» بود.

قرآن كريم در اين باره مى گويد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ. (2) حيات طيبه، زندگىِ سراسر آميخته با معنويت و به دور از رذايل و ناهنجارى هاى اخلاقى و اجتماعى است. براى تحقّق اين هدف، انبيا با بهره گيرى از آموزه هاى وحى، مردم غوطه ور در


1- اعراف: 179
2- الانفال: 24

ص: 6

فرهنگ و انديشه هاى جاهلى را متحوّل ساخته، اخلاق و آداب اسلامى را به آنان آموزش مى دادند و سپس به ايشان علم و حكمت مى آموختند؛ هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي اْلأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (1)

و از سوى ديگر زنجيرهاى اسارت و بندگى را از دست و پاى مردم برمى داشتند. وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ (2).

آنگاه پاكى ها و پاكيزگى ها و بدى ها و پليدى ها را براى مردم تبيين نموده، از آنان مى خواستند با بهره گيرى از پاكى ها و اجتناب از پليدى ها، راه را براى رشد و كمال خويش فراهم كنند؛ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ (3)

و در همين راستا چگونگى اقامه عدل و قسط را به مردم تعليم دادند تا جامعه اى به دور از ظلم و ستم برپا كنند و همگان با هم زندگى مسالمت آميز داشته باشند. لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (4)

از مردم مى خواستند تا دروغ نگويند، آبروى همديگر را نبرند، اموال يكديگر را به ناحق نخورند، به حقوق همديگر تجاوز نكنند، با هم مهربان باشند، كوچكترها بزرگترها را محترم بشمارند، بزرگترها به كوچكترها ترحّم كنند، زنان و مردان همديگر را شريك زندگى و مكمّل هم بدانند و با نيايش و نماز و عبادت، خود را به فيض بخشى هستى نزديك كنند و ...

اين ها گوشه اى از روش ها و برنامه هاى پيامبران به ويژه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله براى ايجاد يك جامعه شايسته و توحيدى است.

از سوى ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله از نظر شخصى و اخلاقى نيز داراى جاذبه هاى فراوانى است. او نسبت به همگان مهربان و دلسوز است؛ فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ (5).

داراى بهترين اخلاق است؛ وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ (6).

در هدايت و ايمان آوردن مردم، حريص و نسبت به مؤمنان رحيم و مهربان است؛ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (7).

قرآن از همه پيروان اسلام؛ آنان كه طالب كمال و تشنه حق و فضيلت اند


1- جمعه: 2
2- اعراف: 157
3- اعراف: 157
4- حديد: 25
5- آل عمران: 159
6- قلم: 4
7- انفال: 128

ص: 7

خواسته است تا پيروى از اين برترين موجود آفرينش و فرستاده امين الهى، زمينه را براى دستيابى به خير دنيا و آخرت فراهم سازند؛ لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ (1).

ليكن بايد به اين حقيقت اعراف كرد كه متأسفانه جوامع اسلامى با دارا بودن چنين ذخاير عظيم و ارزشمندى، به دليل دورى عملى و اخلاقى از اسلام و رهبران آن، نتوانسته اند به حيات طيبه دست يابند و خود، در اين انتخابِ بد مقصرند.

رهبر فرزانه و بيدار انقلاب اسلامى، حضرت آيةاللَّه خامنه اى- مدّظلّه العالى- با نام گذارى سال 1385 ه. ش. به سال «پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله» فرصتى را براى همگان فراهم آوردند تا بار ديگر مردم عزيز و بزرگوار ايران اسلامى و ديگر ملت هاى پيرو اين دين حنيف با اين ذخيره بزرگ آشنا و با عمل به اين آموزه هاى بى بديل و حيات آفرين در تحقّق جامعه نمونه اسلامى و حيات طيّبه گام هايى مؤثر بردارند.

فصلنامه ميقات حج، براى ارج گزارى به اين اقدام مبارك، مطالب اين شماره را به موضوع «پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله» اختصاص داد تا گامى هر چند كوچك در اين تلاش بزرگ بردارد.

از عالمان و انديشمندانى كه با نوشتن مقاله ما را يارى دادند، صميمانه تشكر و قدردانى مى كنيم و اميدواريم با همكارى ديگر فرهيختگان، بتوانيم تا پايان سال شماره ديگرى از فصلنامه را نيز به اين موضوع مهم و پرجاذبه اختصاص دهيم.

مدير مسؤول


1- الاحزاب: 21

ص: 8

پى نوشت ها

ص: 9

حج در سيره پيامبر صلى الله عليه و آله

جواد محدثى

مقدمه

نگاه و پيروى از اسوه و الگو، آدمى را زودتر به هدف مى رساند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام و اولياى دين، سرمشق مسلمانان اند و آشنايى با سيره اخلاقى و عبادى آنان، براى بهتر پيمودن اين مسير بسيار مفيد است.

از اين رو، توجه به سيره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در عبادت، به ويژه در انجام مناسك حج و حضور در اين شعائر ابراهيمى، براى امت او كارساز است.

آنچه مى خوانيد، نمونه هايى است از شيوه حج گزارى آن حضرت، كه در منابع تاريخى و حديثى آمده است، باشد كه آن «اسوه حق» را در همه ابعاد زندگى الگوى عمل قرار دهيم، تا زودتر و درست تر به مقصود برسيم.

حرمت مكه و كعبه

خانه توحيد و قبله مسلمين، كه بازسازى آن، يادگار ابراهيم خليل عليه السلام است، مكانى است مقدس و شهرى است مورد احترام. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز اين حرمت را پاس مى داشت و با ذكر و دعا و رعايت ادب، بر قداست آن توجه مى داد و با تهليل و تكبير وارد شهر و حرم الهى مى شد. هنگام رفتن به مكه، از تپه شمالى وارد و از ناحيه جنوب خارج مى گشت. (1)


1- الطبقات الكبرى، ج 2، ص 107

ص: 10

نقل شده است كه تنها يك بار به درون كعبه رفت. جامه و عبايش را زير پاى خود انداخت و كفش هايش را از پاى در آورد و ميان دو ستون داخل كعبه، دو ركعت نماز گزارد. (1) هنگام ورود به مكه، خدا را به عنوان «ذى المعارج» و صاحب والايى بسيار مى ستود. در مسير راه، هنگام برخورد با هر سواره اى يا فراز آمدن بر هر تپه اى يا فرود آمدن به هر وادى و در فرصت هاى آخر شب و در پى نمازها «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لا شَرِيْكَ لَكَ لَبَّيْكَ» مى گفت (2) و گاهى در طول راه، پياده ها را سوار بر شتر خويش مى كرد.

احرام و تلبيه

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در دو پارچه يمانى احرام مى بست؛ همان دو جامه احرام كه هنگام وفات نيز در همان ها كفن شد. (3) جابربن عبداللَّه نقل كرده كه پيامبر هنگام احرام اينگونه لبّيك گفت:

«لَبَّيْك، اللَّهُمَّ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك، انَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك». (4) همچنين نقل شده كه آن حضرت، شب را در ذو الحُليفه مى گذراند. هنگام صبح، پس از نماز فجر، بر مركب خويش سوار مى شد و لبيك مى گفت. فضل بن عباس نيز نقل كرده كه پيامبر، در طول سفر، لبيك مى گفت تا آن كه رمى جمره عقبه كند.

آنگاه هفت سنگ بر جمره عقبه مى زد و با هر سنگريزه، تكبير مى گفت (5) و چون از گفتن لبيك فراغت مى يافت، از خداى متعال، مغفرت و رضايت او را مى خواست و در خواست رهايى از آتش دوزخ داشت. (6) از محرمات احرام، زير سايه رفتن است، مگر آنگاه كه به منزلگاه برسند و زير سقف يا خيمه بگذرانند.

روزى يكى از معاندان، از امام كاظم عليه السلام در باره استظلال (زير سايه رفتن) پرسيد و اين كه مگر ميان سايه كجاوه در حال سفر با سايه خيمه در حال نزول فرقى هست؟ حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام او را از اين كه در دين قياس مى كند نكوهش كرد و فرمود: ما مثل پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عمل مى كنيم و مثل او ذكر و لبيك مى گوييم. سپس فرمود:

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر مركب خويش سوار مى شد و هنگام سوار شدن، سايه بان نداشت و گاهى حرارت آفتاب او را رنج مى داد. بعضى از بدنش را با بعضى ديگر


1- تهذيب الاحكام، ج 5، صص 491 و 279
2- الكافى، ج 4، ص 249
3- همان، ص 339
4- جعفريات، ص 64
5- طبرانى، المعجم الكبير، ج 12، ص 279 و ج 18، ص 268
6- همان، ج 4، ص 85

ص: 11

و گاهى صورتش را با دستش مى پوشانيد. اما آنگاه كه در منزلگاه فرود مى آمد، زير خيمه و سايه خيمه يا سايه ديوار قرار مى گرفت.» (1) از مواقع استجابت دعا، هنگام ورود به خانه خداوند است كه چشم زائر به بيت اللَّه مى افتد. خدايى كه از بندگانش خواسته به زيارت خانه اش آيند، سزاوار است كه در لحظه ورود ميهمان، پذيرايى كند و پذيرايى خدا استجابت دعاست. از اين رو، در آن لحظه سفارش به دعا شده است. پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله نيز چنين روشى داشت و هنگامى كه از طرف خانه يعلى مى خواست وارد مسجد الحرام شود، رو به كعبه مى ايستاد و اين چنين دعا مى كرد:

«إنَّ النَّبِيّ صلى الله عليه و آله إذا جاء مكاناً من دار يعلى استقبل البيتَ فَدَعا». (2) ادب طواف

در سيره نبوى، در باره «طواف» نكات متعددى نقل شده كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:

از امام صادق عليه السلام در باره ويژگى طواف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند. حضرت فرمود:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شب و روز، ده بار طواف مى كرد؛ هر بار هفت دور. سه بار در آغاز شب، سه بار در آخر شب، دو بار هنگام صبح و دو بار بعد از ظهر. و در فاصله اين نوبت ها به استراحت مى پرداخت. (3) در حديثى از امام هادى عليه السلام نقل شده كه آن حضرت فرمود:

«إنّ رَسُولَ اللَّه كانَ يطوفُ بالبيتِ وَ يُقَبِّلُ الْحَجَرَ». (4) «پيامبر خدا خانه خدا را طواف مى كرد و حجر الاسود را مى بوسيد.»

امام صادق عليه السلام در حال طواف بود كه سفيان ثورى از آن حضرت پرسيد: وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام طواف به حجر الأسود مى رسيد، چه مى كرد؟ حضرت فرمود: «كانَ يستلِمُهُ في كلّ طواف فريضة و نافلة»، در هر طواف واجب و مستحب، دست بر آن مى كشيد. آنگاه امام صادق به طواف پرداخت و چون مقابل حجرالاسود رسيد، عبور كرد و آن را استلام نكرد. سفيان ثورى خود را به حضرت رسانيد و گفت: مگر نفرموديد كه پيامبر در هر طواف واجب و مستحب، حجرالأسود را لمس مى كرد؟

پس چرا خودتان چنين نكرديد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: مردم براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله


1- الكافى، ج 4، ص 350
2- مسند احمد، ج 4، ص 61 و ج 5، ص 374
3- الكافى، ج 4، ص 428
4- همان، ص 567

ص: 12

جايگاهى قائل بودند كه براى من قائل نيستند. وقتى پيامبر به حجر الأسود مى رسيد، راه را براى حضرتش مى گشودند تا استلام كند و من خوش ندارم كه در ازدحام و شلوغى جمعيت وارد شوم. (1) از على عليه السلام نيز روايت شده است كه:

«كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَسْتَلِمُ الرُّكْنَيْنِ؛ الَّذِي فِيهِ الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ وَ الرُّكْنَ الْيَمَانِيَّ، كُلَّمَا مَرَّ بِهِمَا فِي الطَّوَافِ». (2) آنچه در انجام مناسك و عبادات مهم است، تبعيت از سيره اولياى دين است و اين عملى تعبّدى است نه قياسى و استحسانى. پيروان واقعى نيز بايد در كيفيت حج گزارى، دقيقاً بر اين منوال و سيره حركت كنند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هرگاه عبورش به حجرالأسود و يمانى مى افتاد، آن را استلام مى كرد و دست بر آن ها مى كشيد. آنچه در انجام مناسك و عبادات مهم است، تبعيت از سيره اولياى دين است و اين عملى تعبّدى است نه قياسى و استحسانى. پيروان واقعى نيز بايد در كيفيت حج گزارى، دقيقاً بر اين منوال و سيره حركت كنند.

بريدبن معاويه عِجلى از حضرت صادق عليه السلام پرسيد:

چرا مردم هنگام طواف، ركن حجرالأسود و يمانى را استلام مى كنند، اما دو ركن ديگر كعبه را استلام نمى كنند؟

حضرت فرمود: همين پرسش را عبادبن صُهَيب بصرى هم از من پرسيد. به او گفتم: زيرا كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين دو را استلام كرد، اما آن دو را استلام نكرد و بر مردم است كه آنگونه عمل كنند كه پيامبر عمل كرده است:

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله اسْتَلَمَ هَذَيْنِ وَ لَمْ يَسْتَلِمْ هَذَيْنِ فَإِنَّمَا عَلَى النَّاسِ أَنْ يَفْعَلُوا مَا فَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله ...». (3) آب زمزم

زمزم، به صورت چشمه اى زير پاى اسماعيل عليه السلام جوشيد. در آن وادىِ خشك و


1- همان، ص 404
2- مستدرك الوسائل، ج 9، ص 389؛ الدعائم، ج 1، ص 312
3- وسائل الشيعه، ج 13، ص 340؛ علل شرايع، ص 428

ص: 13

بى آب، كه سعى هاجر ميان صفا و مروه، براى يافتنِ آب به جايى نرسيد، به اعجاز الهى، مايه آبادانى و بركت آن منطقه شد.

آب زمزم فضيلت بسيار دارد و نوشيدن از آن مستحب است.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت است كه:

«مَاءُ زَمْزَمَ دَوَاءٌ مِمَّا شُرِبَ لَهُ». (1) «آب زمزم براى هر دردى كه به خاطر آن نوشيده شود، درمان است.»

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله به اين آب علاقه داشت و از آن مى نوشيد و گاهى مى فرمود تا براى او سوغات آورند. به نقل ابن شهر آشوب:

«كانَ النّبيُّ يأتي زَمْزَمَ فَيَشرِبُ مِنها شَربَةً». (2) «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سراغ زمزم مى رفت و از آب آن مى نوشيد.»

در اين حديث روشن نيست كه اين عمل، شيوه آن حضرت در پيش از اسلام و قبل از بعثت بوده يا پيش از هجرت و يا به دوران رسالت بر مى گردد. اما نقل ديگرى وجود دارد كه اهتمام آن حضرت را به آب زمزم مى رساند:

«كَانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَسْتَهْدِي مِنْ مَاءِ زَمْزَمَ وَ هُوَ بِالْمَدِينَةِ». (3) «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دورانى كه در مدينه بود، همواره مى خواست كه از آب زمزم برايش هديه و سوغات بياورند.»

قربانى

قربانى به درگاه خداوند، نشانه تسليم و تعبّد و فداكارى و ايثار است. از اين رو، مستحب است قربانى حاجى چاق، درشت و پرگوشت باشد. تا هم خير بيشترى به مردم برسد و هم گذشت بيشترى از مال، در راه خداوند صورت گيرد.

سيره حضرت رسول آن بود كه قوچى بزرگ، چاق و نر قربانى مى كرد. رنگش كبود مايل به سفيدى بود.

ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر خدا دو گوسفند سفيد قربانى مى كرد، پاى خود را هنگام ذبح بر روى آن مى گذاشت و مى فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ مِنْكَ وَ لَكَ، اللَّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنْ مُحَمَّدٍ ...». (4) و به روايت منقول از عبداللَّه بن سنان:

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روز عيد قربان دو گوسفند ذبح مى كرد؛ يكى از جانب خود، ديگرى به نيابت از هر كس از امتش كه توان قربانى نداشت. امير مؤمنان عليه السلام نيز دو قربانى مى كرد؛ يكى از جانب خود و


1- محاسن برقى، ج 2، ص 399
2- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 1، ص 36
3- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 417
4- المعجم الكبير، ج 11، ص 122

ص: 14

ديگرى از طرف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله.» (1) نقل ديگرى درباره شيوه قربانى كردن پيامبر چنين است:

«پيامبر دو گوسفند سفيد را نزديك مى آورد؛ يكى را ذبح مى كرد و مى فرمود:

خدايا! اين از جانب محمد و آل محمد.

ديگرى را نزديك مى آورد و هنگام ذبح مى فرمود: خداوندا! اين از جانب امّتم.

هركس كه به يگانگى تو و به ابلاغ رسالتم شهادت دهد.» (2) اين كه حاجى خود به قربانگاه رود و خود قربانى را سر ببرد، مطلوب و بهتر است از نيابت. انس بن مالك نقل مى كند كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله خود با دست خويش قربانى اش را ذبح مى كرد و نام خدا را بر زبان مى راند: «كانَ رَسُولُ اللَّهِ يَذْبَحُ أضحيتَهُ بِيَدِهِ وَ يُسمّى فِيها». (3) حلق و تقصير

روز عيد قربان، روز پاكى جان و بيرون آمدن از تعلّقات و زدودن زوايد است. تراشيدن سر نيز يكى از نمادهاى «علقه زدايى» است. از امام صادق عليه السلام روايت شده است:

«قَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَوْمَ النَّحْرِ يَحْلِقُ رَأْسَهُ وَ يُقَلِّمُ أَظْفَارَهُ وَ يَأْخُذُ مِنْ شَارِبِهِ وَ مِنْ أَطْرَافِ لِحْيَتِهِ». (4) «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روز عيد قربان، موى سرش را مى تراشيد. ناخن هايش را كوتاه مى كرد و بخشى از شارب و محاسن (ريش و سبيل) خود را كوتاه مى كرد.»

اين شيوه كه به نظافت و آراستگى و اصلاح سر و صورت مربوط مى شود، شايسته روز عيد است كه روز زينت و تجمّل است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روز عيد قربان دو گوسفند ذبح مى كرد؛ يكى از جانب خود، ديگرى به نيابت از هر كس از امتش كه توان قربانى نداشت. امير مؤمنان عليه السلام نيز دو قربانى مى كرد؛ يكى از جانب خود و ديگرى از طرف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله.

رمى جمره

رمى جمره كه يكى از اعمال حج است. نشان طرد شيطان و راندن آن از خويش است. اين عمل در روز عيد قربان و دو روز بعد انجام مى گيرد.


1- كافى، ج 4، ص 495؛ بحارالانوار، ج 16، ص 276
2- مجمع الزوائد، ج 4، ص 23
3- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 293
4- الكافي، ج 4، ص 502؛ علامه طباطبايى، سنن النبى، ص 393

ص: 15

از حضرت باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ يَرْمِي الْجِمَارَ مَاشِياً». (1) «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جمرات را پياده رمى مى كرد.»

و طبق نقل جابربن عبداللَّه، پيامبر خدا روز عيد قربان، هنگامى كه آفتاب بالا آمده بود، جمرات را رمى مى كرد، اما روزهاى پس از عيد، پس از زوال خورشيد و بعد از ظهر رمى مى كرد. (2) و ابن عباس نقل كرده كه آن حضرت، پس از زوال خورشيد (نيم روز)، رمى جمرات مى كرد و چون فارغ مى شد، نماز ظهر را مى خواند. (3) و طبق نقل حضرت صادق عليه السلام پيامبر خدا روز عيد، چون از مزدلفه به منا آمد، ابتدا سراغ جمره عقبه رفت و با هفت سنگ ريزه آن را رمى كرد. سپس به منا برگشت و اين بخشى از سنت است. (4) شوق حرم و عشق نماز

خانه خدا در مكه، محبوب دل هاست و عبادت در آنجا ثواب بسيار دارد و دل هاى عاشق، با آن مسجد مقدس انس و الفت دارند. از ابن عباس نقل شده كه پيامبر خدا در شب هاى تشريق، هر شب از منا به مكه مى آمد و خانه كعبه را زيارت مى كرد:

«أنّ النَّبِيّ كانَ يَزُورُ الْبَيْتَ كُلَّ لَيْلَةٍ مِنْ لَيالِي مِنى». (5) در حديثى هم آمده كه امام باقر عليه السلام در پاسخ نامه ابراهيم بن شيبه چنين نوشت:

«كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يُحِبُّ إِكْثَارَ الصَّلَاةِ فِي الْحَرَمَيْنِ فَأَكْثِرْ فِيهِمَا وَ أَتِمَّ». (6) «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دوست داشت كه در مدينه و مكه بسيار نماز بخواند. تو هم در اين دو شهر نماز زياد بخوان و نماز را تمام اقامه كن نه شكسته.»

مسجد قبا يكى از مساجد مورد علاقه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود. هر گاه به قبا مى رفت در منزل سعدبن خيثمه انصارى فرود مى آمد.

سراغ مسجد قبا مى رفت، از چاه، آب مى كشيد و پاهاى خود را مى شست و از روى سنگ هاى كنار جاده عبور مى كرد و در آن مسجد نماز مى خواند. طبق نقل ابوسعيد خدرى، آن حضرت هر هفته روزهاى شنبه پياده به مسجد قبا مى رفت. گاهى هم سواره اين راه را مى پيمود: «أَنَّ النَّبِيَّ كانَ يَأْتِي قُباء ماشِياً وَ راكِباً». (7)


1- كافى، ج 4، ص 486
2- الطبقات الكبرى، ج 2، ص 138
3- المعجم الكبير، ج 11، ص 313
4- دعائم الاسلام، ج 1، ص 323
5- المعجم الكبير، ج 12، ص 159
6- كافى، ج 4، ص 524
7- الطبقات الكبرى، ج 1، صص 188 و 189

ص: 16

زيارت احُد

تكريم شهدا و زيارت تربت جان باختگان راه خدا، اجر فراوان دارد و نشر فرهنگ جهاد و شهادت است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز در اين احياگرى و اكرام، سهم داشت. به روايت امام صادق عليه السلام:

حضرت رسول، هرگاه به زيارت قبور شهدا (در احد) مى رفت، خطاب به آن شهيدان اين آيه قرآنى را مى خواند:

سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ. (1)

«سلام و درود بر شما به خاطر آنچه كه صبر كرديد. پس سراى آخرت چه جاى خوبى است!» (2) رفتن به ديدار كسى كه از سفر حج و زيارت خانه خدا برگشته و درود و تحيّت گفتن به او، از آداب و سنت هاى حج و تعظيم شعائر الهى است و ثواب دارد.

حضرت صادق عليه السلام ازپدران بزرگوارش در باره سيره حضرت رسول در اين مورد، چنين نقل كرده است:

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ يَقُولُ لِلْقَادِمِ مِنَ الْحَجِّ: تَقَبَّلَ اللَّهُ مِنْكَ وَ أَخْلَفَ عَلَيْكَ نَفَقَتَكَ وَ غَفَرَ ذَنْبَكَ». (3) «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به كسى كه از حج بر مى گشت، مى فرمود: خداوند از تو بپذيرد و هزينه ات را جايگزين سازد و گناهت را ببخشد.»

به ديگران نيز توصيه مى كرد: هرگاه به


1- رعد: 24
2- كامل الزيارات، ص 64
3- المحاسن، ج 2، ص 127

ص: 17

ديدار حاجى رفتى، به او سلام ده و مصافحه كن و بخواه كه قبل از ورود به خانه اش در حق تو دعا و استغفار كند.

آموزش مناسك

اهتمام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر اين كه زائران خانه خدا و انجام دهندگان حج و عمره، مناسك خود را به درستى انجام دهند، بسيار بود و در مواقف مختلف به آنان ياد مى داد؛ از جمله پيش از عزيمتشان به سفر، به آنان مى فرمود:

«تَعَلَّمُوا مَنَاسِكَكُمْ فَإنَّها مِنْ دِيْنِكُمْ». (1) «مناسك خويش را بياموزيد، كه اين جزئى از دين شماست.»

حذيفه نقل مى كند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمان داد كه مؤذنان همه جا، در مناطق بالا و پايين، اعلام كردند كه رسول اللَّه امسال قصد حج دارد كه به مردم حج و مناسك آن را بياموزد و اين آموزش و فراگيرى، پايه و سنتى شود تا آخر روزگار. همه مسلمانان در سال دهم هجرت در حج مشاركت كردند، تا هم شاهد منافع خويش باشند و هم پيامبر خدا حج را به آنان بياموزد و مناسكشان را به ايشان بشناساند.

پيامبر همراه مردم و همسرانش به حج رفت- همان سال حَجّة الوداع- حج خود و مناسكشان را انجام دادند و مردم همه آنچه را بدان نياز داشتند آموختند و حضرت رسول صلى الله عليه و آله به آنان اعلام كرد كه آيين حضرت ابراهيم را برايشان بر پا داشته است.

همه بدعت هاى مشركان را پس از ابراهيم زدوده و حج را به حالت نخستين خود برگردانده است. (2) از ابن عمر نيز روايت است كه:

پيامبرخدا صلى الله عليه و آله يك روز قبل از ترويه براى مردم خطبه مى خواند و آنان را نسبت به مناسك خود آگاه مى كرد:

«كانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله إِذا كانَ قَبْلَ التَّرْوِيَةِ بِيَوْمٍ خَطَبَ النَّاسَ فَأَخْبَرَهُمْ بِمَنَاسِكِهِمْ». (3) حجّ آگاهانه، توصيه حضرت رسول بود. در خطبه روز غدير هم در بازگشت از حجّةالوداع، در جمع مسلمانان حاضر فرمود:

«مَعَاشِرَ النَّاسِ! حُجُّوا الْبَيْتَ بِكَمَالِ الدِّينِ وَ التَّفَقُّهِ ...». (4) «اى مردم، با كمال ديندارى و همراه با دين شناسى و تفقّه، حج خانه خدا كنيد.»

اين ها نمونه ها و گوشه هايى بود از


1- تاريخ دمشق، ج 26، ص 211
2- الحج و العمره فى الكتاب و السنه، ص 246
3- همان.
4- احتجاج، ج 1، ص 156

ص: 18

سيره نبوى در مورد حج خانه خدا و مناسك حج و اعمال گوناگون اين زيارت معنوى كه آورديم.

البته در مورد چگونگى حج گزارى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آخرين سال عمر شريفش و جزئيات آن سفر پر خاطره، كه در منابع حديثى و تاريخى گزارش شده، گفتنى بسيار است و كتاب هاى مستقلى نگاشته شده كه شيوه حج پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ترسيم مى كند.

ليكن آنچه در اين نوشته تقديم شد، نكاتى است كه در نقل هاى تاريخى و احاديث، به صورت سيره مستمر و روش سارى و جارى آن حضرت در اين زمينه آمده است.

باشد كه از سيره آن رسول مكى و مدنى، در همه ابعاد؛ از جمله در چگونگى حج گزارى الهام بگيريم و با تأسّى به سيره نبوى، گام جاى گام آن پيامبر رحمت بنهيم، ان شاء اللَّه.

از سيره آن رسول مكى و مدنى، در همه ابعاد؛ از جمله در چگونگى حج گزارى الهام بگيريم و با تأسّى به سيره نبوى، گام جاى گام آن پيامبر رحمت بنهيم

ص: 19

ص: 20

حج برتر در سنت نبوى

مجيد معارف

مقدمه:

به گفته روايات، حج در اسلام به سه گونه تشريع شده است كه عبارت اند از:

«افراد»، «قِران» و «تمتّع». (1) برپايه همين روايات:

حج افراد، به معناى حج خالص است؛ به گونه اى كه حج گزار به جز انجام مناسك حج، نيت ديگرى نداشته باشد. (2) حج قِران، عبارت از حجّى است كه در آن حاجى از محل سكونت خود اقدام به آوردن قربانى كند. (3) و حج تمتع، به معناى حجى است كه در آن حاجى در فاصله انجام مناسك عمره و مناسك حج، از حالت احرام خارج شده و به بهره بردارى و تمتّع از مواهبى كه در زمان احرام بر وى جايز نبوده است، مجاز مى گردد. (4)در روايات شيعه بر انجام مناسك حج، از نوع سوم، بسيار تأكيد شده و از آن به عنوان حج برتر و يادگار سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سيره امامان معصوم عليهم السلام سخن رفته است. در صورتى كه در مورد برترين نوع حج، اختلافات فاحشى در مذاهب چهارگانه اهل سنت وجود دارد. حج تمتّع به عنوان مورد سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله از ادلّه استوارى در روايات اهل سنت برخوردار است، اما در پى


1- الكافى، ج 4، صص 294- 291، باب اصناف الحج؛ تهذيب الأحكام، ج 5، صص 56- 29، باب ضروب الحج؛ وسايل الشيعه، ج 8، صص 221- 148، با عنوان ابواب اقسام الحج؛ بحارالأنوار، ج 96، ص 86، باب انواع الحج؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 203، باب وجوه الحاج.
2- الحدائق الناضره، ج 14، ص 314 كه درباره وجه تسميه حج «افراد» مى نويسد: «أما في الإفراد فلإنفصاله عن العمرة و عدم إرتباطه بها».
3- تهذيب الأحكام، ج 5، ص 51، در حديث معاوية بن عمار آمده كه امام صادق عليه السلام درباره حج قِران فرمود: «لا يكون قران إلّابسياق الهدي» و نيز بنگريد به: الحدائق الناضرة، ج 14، ص 314 و نيز من لا يحضره الفقيه عن أبي عبداللَّه عليه السلام: الحاج عندنا على ثلاثة أوجه: حاج متمتّع وحاج مفرد للحج وسائق للهدي والسائق هو القارن.
4- روايات تشريع عمره تمتع را در ادامه مقاله.

ص: 21

اقدام برخى از صحابه در نفى عمره تمتّع، عملًا بر اقسام ديگر حج توصيه و تأكيد شده است. اين نوشتار بر آن است كه با تكيه بر ادلّه روايىِ فريقين (شيعى و سنى) به بررسى وضعيت حج تمتع در عصر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بپردازد و ارجحيت آن را نسبت به دو قسم ديگر، به ويژه با تكيه بر روايات وارده از طريق اهل بيت عليهم السلام مبرهن سازد.

درآمد

گزارشى از حج پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حَجّةالوداع و تشريع عمره تمتّع در خصوص چگونگى حج آن حضرت در حجةالوداع، روايات متعدد و گاهى مفصّل در جوامع حديثى فريقين وارد شده (1) و با استفاده از همين روايات، كتب مستقلى نيز ويژه كيفيت حجّ آن بزرگوار به رشته تأليف كشيده شده است؛ (2) از جمله عبداللَّه بن سنان در حديثى از امام صادق عليه السلام سفر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حجةالوداع را چنين گزارش كرده است:

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اعلام كرد كه من عازم حجّ خانه خدايم و نامه اى نوشت تا به مسلمانان ابلاغ شود كه هركس مى تواند عازم حج شود. مسلمانان از اطراف مدينه گرد آمدند. پيامبر صلى الله عليه و آله از مدينه خاج شد و موقعى كه در كنار (مسجد) شجره فرود آمد، فرمود تا همگان موهاى زايد بدن را بزدايند و غسل كنند و لباسى بر تن نكنند جز يك قواره پارچه كه بر كمر ببندند و يك قواره ديگر كه بر دوش بپيچند و اگر ندارند، عمامه خود را بر دوش بگيرند. ابو عبداللَّه گفت:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به اين صورت لبيك مى گفت:

«لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، انَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ».

«آمدم، بار خدايا! آمدم، و تو را انبازى نيست. آمدم. ستايش و نعمت هر دو از آن تو است همراه با پادشاهى و تو را انبازى نيست.»

و فراوان مى گفت: «لَبَّيْكَ ذَا الْمَعارِج لَبَّيْكَ»؛ «آمدم اى صاحب آسمان هاى بلند، آمدم.» و هرگاه به رهگذرى برمى خورد و يا بر پشته اى بالا مى رفت و يا از دره اى سرازير مى گشت، آواى لبيك را از سر مى گرفت و نيز در پايان شب ها و بعد از نمازها، به تكرار آن مى پرداخت.


1- اهم اين روايات را بنگريد در: الكافى، ج 4، صص 252- 244، باب حج النبى صلى الله عليه و آله؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 153؛ بحارالأنوار، ج 96، ص 90؛ وسايل الشيعه، ج 8، ص 164؛ تهذيب الأحكام، ج 5، ص 30؛ سنن النبي، ج 6، صص 66- 51 در روايات مختلف، حج الأنبياء والأئمه، صص 99 و 128- 132؛ الحج والعمرة في الكتاب والسنة، صص 285- 281؛ الحدائق الناضرة، ج 14، ص 311، كيفية حج النبي. و نيز بنگريد به: صحيح مسلم، ج 2، صص 886- 892، باب حجة النبى صلى الله عليه و آله؛ صحيح بخارى، ج 2، صص 655- 649 در روايات مختلف؛ الموطّأ مالك، ج 1، ص 335؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 991؛ سنن نسايى، ج 5، ص 151، التمتع؛ حجة الوداع از ابن حزم، ص 329، الأحاديث الواردة في أمر رسول اللَّه بفسخ الحج بعمرة في حجة الوداع؛ سنن ابى داود، ج 2، صص 161- 152
2- برخى از اين كتب به قرار زير است: حجة الوداع، تأليف ابن حزم اندلسى م 456؛ حجة المصطفى تأليف محب الدين طبرى م 694، حجة الوداع تأليف محمد زكريا كاندهلوى؛ احوال النبى في الحج از فيصل بن على البعدانى؛ الحج والعمرة في الكتاب والسنة تأليف محمدى رى شهرى؛ حج الأنبياء والأئمه از معاونت امور آموزش بعثه؛ همگام با پيامبر در حجة الوداع، تأليف حسين واثقى.

ص: 22

هنگام ورود به مكه، از گردنه بالاى مكه وارد شد و زمان بازگشت به مدينه از درّه پايين مكه؛ يعنى «ذى طوى» بيرون آمد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام ورود به مسجد متوقف شد و رو به كعبه ايستاد و خدا را سپاس و ثنا گفت و بر پدرش ابراهيم خليل درود فرستاد و بعد از ورود به مسجد، به سوى حجرالأسود رفت و آن را بوسيد، سپس مشغول به طواف شد و بعد از طواف در پشت مقام ابراهيم، دو ركعت نماز خواند. بعد از نماز، بر سر چاه زمزم آمد و از آن نوشيد و گفت: «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نافِعاً وَ رِزْقاً واسِعاً وَشِفاءً مِنْ كُلِّ داءٍ وَسُقْمٍ». و اين دعا را رو به قبله تكرار كرد. سپس به اصحاب خود فرمود: ديدار از كعبه، بايد با استلام حَجَر پايان پذيرد.

بار ديگر حجرالأسود را بوسيد و راهىِ صفا شد و با صداى بلند گفت: «از آن جا آغاز مى كنم كه خداوند آغاز كرده است.» لذا بر كوه صفا بالا رفت تا سعى صفا و مروه را آغاز كند و چندان بر روى آن توقف كرد كه انسان مى تواند سوره بقره را تلاوت كند. (1) طبق روايت ديگر، كه معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل كرده است، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پس از فراغت از سعى صفا و مروه، اشاره به پشت سر خود كرد و خطاب به مردم فرمود:

اكنون اين جبرئيل است كه به من مى گويد: به شما فرمان دهم كه هركس با خود قربانى نياورده، از احرام خارج شود (و عمل خود را عمره قرار دهد) و اگر من آن چه تاكنون انجام داده ام، انجام نداده بودم، همان كارى را كه به شما فرمان دادم، انجام مى دادم، ليكن اكنون قربانى به همراه آورده ام و براى كسى كه قربانى به همراه دارد، شايسته نيست از احرام خارج شود، مگر آن كه قربانى به قربانگاه رسد.

در اين هنگام يكى از حاضران گفت: «ما به حج آمده ايم، در وضعيتى كه از سر و موى ما آب (غسل) ريزان است. پيامبر صلى الله عليه و آله به او گفت: تو هيچ گاه به اين حكم ايمان نخواهى آورد. (2) در اين لحظه، سراقة بن مالك بن جعشم كنانى گفت: اى فرستاده خداوند، دين ما را آن گونه به ما بياموز كه گويا امروز آفريده شده ايم. اين دستور كه فرمودى ويژه امسال است يا براى هميشه؟

پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ او فرمود: اين فرمانى است براى هميشه، تا روز قيامت. سپس انگشتان خود را در هم فرو برده، گفت: اين چنين حج و عمره تا روز قيامت به هم پيوسته گرديد. (3) پس از سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله، گرچه حكم شرعىِ جديد براى بعضى از صحابه سنگين و غير قابل قبول مى نمود، ليكن به هر جهت اصحاب و همراهان پيامبر صلى الله عليه و آله به دو گروه تقسيم شدند؛ الف: كسانى كه همانند پيامبر صلى الله عليه و آله از مدينه با خود قربانى آورده بودند كه از جمله آن ها ابوبكر،


1- الكافى، ج 4، صص 249 و 250؛ گزيده كافى، شماره 1777
2- اين شخص طبق پاره اى از روايات عمر بن خطاب بوده است؛ بنگريد به: مرآة العقول، ج 17، ص 113. و لذابعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و در دوران خلافت خود به انكار اين حكم شرعى و ممنوعيت آن حكم نمود همان جا و نيز ادامه همين مقاله.
3- الكافى، ج 4، ص 246؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 153؛ وسايل الشيعه، ج 8، ص 164 و نيز نزديك به همين حديث را بنگريد در صحيح مسلم، ج 2، ص 886

ص: 23

عمر، طلحه، زبير و گروه ديگر بودند، (1) لذا همانند پيامبر بر حال احرام باقى ماندند و نتوانستند از رخصت تمتّع استفاده كنند ب: آن دسته از همراهان حضرت، كه اكثريت را تشكيل مى دادند، قربانى به همراه نياورده بودند، از جمله آن ها همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرت فاطمه زهرا عليها السلام از لباس احرام به در آمده و عمل خود را عمره قرار دادند. (2) طبق روايتى، على عليه السلام كه در اين ايام از ناحيه يمن به مكه وارد شد، پس از مشاهده حضرت فاطمه عليها السلام، كه از احرام خارج شده و لباسى رنگين به تن كرده بود، ابتدا تعجب كرد، اما پس از توضيحات همسرش، در جريان تشريع عمره تمتّع قرار گرفت و متقاعد شد. (3) آنگاه به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله نايل شد و پيامبر از وى پرسيد: اى على، با چه نيّتى لباس احرام به تن كردى؟ على عليه السلام در پاسخ گفت: به هنگام پوشيدن جامه احرام گفتم: خدايا! من با همان نيتى محرم مى شوم كه پيامبر صلى الله عليه و آله محرم شده است. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: پس تو نيز بر حالت احرام باقى بمان؛ زيرا تو در قربانى من شريكى (و من از مدينه به نيت تو قربانى آورده ام). (4) بنا به حديث امام صادق عليه السلام پيامبر صلى الله عليه و آله و اصحاب او در بطحا ساكن شدند تا آن كه روز ترويه فرا رسيد. صبحگاهانِ روز ترويه، بار ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله به مردم اعلام كرد غسل كرده، براى انجام حج، جامه احرام بر تن كنند و عازم منا شوند و پس از درنگ يك روزه، فرداى آن روز عازم عرفات گردند و ... (5) تشريع حج تمتّع در روايات اهل سنت

آنچه گذشت، چگونگى حج تمتّع با تكيه بر روايات شيعه بود؛ اما تشريع اين حكم در روايات اهل سنت نيز انعكاس وسيعى دارد؛ به عبارت ديگر، چگونگى حج پيامبر خدا صلى الله عليه و آله- كه متضمّن تشريع عمره تمتّع نيز مى باشد- به وسيله گروه زيادى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله گزارش شده كه جوامع حديثى به درج روايات آن مبادرت كرده اند، جز آن كه دراين جوامع روايات ديگرى نيز جلب نظر مى كند كه حاكى از عدم رضايت برخى از صحابه در تشريع اين حكم شرعى بوده و احياناً احكام ديگرى را بيان مى كند، لذا در رواياتِ اهل سنّت اختلافات و بعضاً تعارض هايى در حكم عمره تمتّع قابل مشاهده است كه لازم است در اين قسمت، نمونه هايى از روايات گوناگون آورده شود و سپس داورى مناسب صورت پذيرد.


1- ابن حزم، حجةالوداع، ص 118
2- همان جا و نيز صحيح بخارى، ج 2، صص 651- 649؛ موطأ مالك، ج 1، ص 337؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 156
3- سنن ابى داود، ج 2، ص 158؛ الكافى، ج 4، ص 246
4- الكافى، ج 4، ص 246؛ طبق پاره اى از روايات، پيامبر صلى الله عليه و آله از مدينه صد شتر به همراه آورد كه از اين تعداد 34 عدد را به نيت على عليه السلام و 66 شتر را به نيت خود آورده بود. بنگريد به: من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 153؛ وسايل الشيعه، ج 8، ص 164، سنن النبى، ج 8، ص 59
5- الكافى، ج 2، ص 247 با اندكى تلخيص.

ص: 24

الف) روايات اهل سنّت در تشريع اصل حج تمتّع

روايات اهل سنّت در تشريع اصل حجّ تمتّع، با كثرت و تنوّع چشمگيرى همراه بوده و طبق پاره اى از تحيقات و پژوهش ها، بيش از 15 تن از صحابه به نقل آن پرداخته اند كه عبارت اند از: جابر بن عبداللَّه انصارى، ابوسعيد خدرى، براء بن عازب، على عليه السلام، انس بن مالك، ابو موسى اشعرى، ابن عباس، ابن عمر، سبرة بن معبد جهنى، سراقة بن مالك مدلجى، ابوذر، معقل بن يسار، فاطمه زهرا عليها السلام، حفصه، عايشه و اسما دختر ابوبكر (1).

پاره اى از اين روايات به قرار زير است:

1. معروف ترين حديث در اين باره- كه گزارش كاملى از حج پيامبرخدا صلى الله عليه و آله را در بردارد، حديث جابر بن عبداللَّه انصارى، در ملاقات با امام باقر عليه السلام است كه مسلم در صحيح خود به درج آن پرداخته است. طبق اين حديث، امام صادق عليه السلام از قول پدر خود نقل مى كند كه ما بر جابر بن عبداللَّه انصارى- در حالى كه وى نابينا بود- وارد شديم، وى از حال حاضران پرسيد، تا اين كه به من رسيد؛ به او گفتم: من محمّد بن على بن حسين هستم. پس از خوشامدگويى، به من گفت: اى برادر زاده! از هرچه مى خواهى بپرس ... پس گفتم: مرا از چگونگى حج گزارى پيامبر صلى الله عليه و آله آگاه ساز. گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نُه سال در مدينه اقامت كرد و حج به جا نياورد تا آن كه در سال دهم، مسلمانان را جهت انجام حج فراخواند. پس از آخرين دورِ سعى صفا و مروه، به مسلمانان گفت: اگر آن چه را كه اكنون انجام داده ام، به جا نياورده بودم (و قربانى با خود همراه نكرده بودم) مناسك خود را عمره قرار مى دادم، لذا آن كس كه قربانى با خود نياورده، مناسك خود را عمره قرار دهد و از احرام خارج شود.

در اين هنگام سراقة بن مالك بن جعشم از جاى برخاست و عرض كرد: اى پيامبر خدا؛ اين حكم ويژه امسال است يا تا ابد برجاست؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله يكى از انگشتان خود را در ديگرى داخل كرده، فرمود: عمره داخل در حج شد و دو مرتبه اين سخن را تكرار كرد ... (2) 2. ابوسعيد خدرى نقل مى كند كه: ما با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به قصد حج- از مدينه- خارج شده و تلبيه سرداديم، اما چون به مكه رسديم، به ما دستور داد به جز كسانى كه قربانى به همراه آورده اند، بقيه كارهاى خود را عمره قرار دهند، تا آن كه روز ترويه فرا رسيد كه بار ديگر به قصد حج احرام بسته و عازم منا شديم. (3)


1- حجة الوداع، اثر ابن هرم اندولسى، 344
2- تفصيل حديث را بنگريد در: صحيح مسلم، ج 2، صص 892- 886 باب حجة النبى صلى الله عليه و آله و گزيده هاى حديث را نك: منابع پيشين بحث: گزارشى از حج پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حجة الوداع.
3- صحيح مسلم، ج 2، ص 914

ص: 25

3. سراقة بن مالك مدلجى گويد: به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتم: اى فرستاده خدا، حكم حج را براى ما چنان بيان كن كه گويى امروز به دنيا آمده ايم- و چيزى نمى دانيم- پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«خداوند عمره را داخل در حج كرد. چون به مكه رسيديد، هركدام از شما كه طواف خانه خدا و سعى صفا و مروه را انجام داد از احرام خارج شود، مگر كسانى كه قربانى به همراه آورده باشند.» (1) 4. عبداللَّه بن عمر گويد: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حَجّةالوداع حج را به عمره تبديل كرد. آن حضرت از ذوالحليفه قربانى به همراه آورد. پيامبر صلى الله عليه و آله و همراهان او به قصد حج لبيك گفتند.

برخى قربانى به همراه داشتند و برخى نه. چون همگان به مكه رسيدند، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كسانى كه قربانى آورده اند، جايز نيست از احرام خارج شوند مگر آن كه حج را به پايان برند. اما كسانى كه قربانى به همراه ندارند، خانه را طواف كرده، به سعى صفا و مروه و سپس تقصير اقدام كنند و پس از آن از احرام خارج گردند تا آن كه مجدداً (در روز ترويه) براى حج لبيك گفته و قربانى خود را به قربانگاه ببرند.» (2) 5- عايشه نقل مى كند: پنج روز مانده به اتمام ماه ذى قعده، با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به قصد حج از مدينه خارج شديم، اما چون به حوالى مكه رسيديم، آن حضرت فرمود: كسانى كه قربانى با خود نياورده اند، پس از انجام مراسم طواف خانه خدا، از احرام خارج شوند. (3) ب- روايات مقابل با تشريع حج تمتّع

در مقابلِ رواياتى كه درخصوص تشريع حج تمتع از نظر گذشت، روايات ديگرى نيز در منابع حديثى اهل سنت جلب نظر مى كند كه تأكيد بر انجام حج افراد يا حجّ قِران داشته و نظر به جدايى مراسم عمره و حج به صورت توأمان و در يك سفر دارد. برخى از اين روايات حكايت از سيره پيامبر صلى الله عليه و آله در اين خصوص مى كند و برخى ديگر عمل پاره اى از صحابه، به ويژه خلفاى اوّليه را پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گزارش مى نمايد. ضمناً، در بيشتر اين روايات، مخالفت گروه ديگرى از صحابه به ويژه على عليه السلام در نقد عمل خلفا و اصرار بر انجام عمره تمتّع در ماه هاى حج قابل ملاحظه است. نمونه اى از روايات وارده در اين زمينه، به قرار زير است:

1. محمد بن منكدر از جابر نقل مى كند كه: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ابوبكر و عمر به انجام حج


1- سنن ابى داود، ج 2، ص 159
2- همان مأخذ، ص 160
3- سنن نسائى، ج 5، ص 122

ص: 26

افراد بسنده كردند.» (1) 2. ابن عمر نقل مى كند: «ما با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تنها براى حج افراد محرم شده و تلبيه گفتيم»

و در روايت ديگر ابن عون تصريح مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به حج افراد اقدام كرد. (2) 3. ابراهيم تيمى از پدرش نقل مى كند كه او در ربذه با ابوذر ملاقات كرد و ابوذر به او گفت: عمره تمتّع صرفاً براى ما (اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله وضع شد و اختصاصى به ديگران ندارد. (3) و مطابق نقل هاى ديگر از ابوذر، انجام دو متعه حج و نساء، رخصتى بود كه تنها در اختيار اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت. (4) 4. ابوموسى اشعرى مى گويد: وى پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تا ايام خلافت عمر به عمره تمتّع فتوى مى داد. در يكى از سال ها، شخصى به او گفت: خليفه فتواى جديدى صادر كرده و عمره تمتّع را ممنوع ساخته است. او نظر عمر را جويا گرديد و عمر گفت: اگر بخواهيم مطابق قرآن عمل كنيم كه مى فرمايد: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ ... (5)

و اگر بخواهيم مطابق سنّت عمل كنيم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تا وقتى ذبح نكرد، از احرام خارج نشد. (6) و بنابر حديثى ديگر، به ابوموسى گفت: من مى دانم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و ياران او به عمره تمتّع رخصت داده اند، اما كراهت دارم از اين كه مردم در اراك (سرزمين عمره در عرفات) به تمتّعات جنسى مشغول شوند و در حالى كه آب غسل از آنان سرازير است عازم حج شوند. (7) 5. سعيد بن مسيب گويد: على و عثمان، هر دو، در عسفان بودند. عثمان مردم را از عمره تمتع نهى مى كرد. على عليه السلام- در مقام اعتراض- به او گفت: آيا از چيزى نهى مى كنى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آن فرمان داده است؟ عثمان گفت: ما را به حال خود واگذار. حضرت فرمود:

نمى توانم و چون على عليه السلام عثمان را در عقيده خود مصرّ ديد، خود به انجام حج و عمره فتوى داد. (8) آيا رخصت عمره تمتّع اختصاصى بود؟

برخى از رواياتِ مخالف با تشريع عمره تمتع، بر اين پايه است كه رخصت ياد شده ويژه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و محدود به دوران رسالت بوده است، لذا نمى توان به عنوان يك حكم دائمى آن را مورد عمل قرار داد! در اين زمينه به ويژه از قول ابوذر ادعاهايى وارد شده؛ مثلًا:

1. ابراهيم تيمى از پدرش و او از ابوذر روايت مى كند كه گفت: متعه در حج ويژه


1- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 989 و نيز بنگريد به روايات ديگر همين باب تحت عنوان: «الإفراد بالحج».
2- صحيح مسلم، ج 2، ص 905؛ موطأ مالك، ج 1، ص 335 4 همان جا به رقم هاى 164- 160
3- صحيح مسلم، ج 2، ص 827 و نيز سنن ابن ماجه، ج 2، ص 994
4- صحيح مسلم، ج 2، ص 897
5- بقره: 196
6- صحيح مسلم، ج 2، ص 895؛ صحيح بخارى، ج 2، ص 650
7- همان جا، ج 2، ص 896؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 992
8- همان جا، ج 2، ص 897 و نيز نك: موطأ مالك، ج 1، ص 336

ص: 27

اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله تشريع گرديد. (1) 2. همان راوى از ابوذر روايات مى كند كه گفت: استفاده از دو متعه براى كسى جز ما- به طور ويژه- جايز نيست؛ متعه زنان و متعه حج. (2) 3. عبدالرحمان بن ابي شعثاء گويد: نزد ابراهيم نخعى و ابراهيم تيمى آمده و به آن دو گفتم: من تصميم دارم كه امسال ميان عمره و حج، جمع كنم. ابراهيم نخعى گفت: اما پدر تو ميان اين دو، جمع نمى كرد. ابراهيم تيمى از پدر خود نقل كرد كه وى در اين خصوص در ربذه نظر ابوذر را جويا شد و او گفت: رخصت عمره تمتّع تنها براى ما صادر شد و ارتباطى با شما ندارد. (3) نقد و بررسى روايات مخالف با جواز عمره تمتّع

در مقام جمع بندىِ روايات گذشته و نقد روايات مخالف با جواز عمره تمتع بايد گفت:

رواياتى كه حكايت از اجتناب پيامبر صلى الله عليه و آله و برخى از صحابه از انجام عمره تمتع در حَجةالوداع دارد، رواياتى قابل قبول بوده كه دليل آن صرفاً قربانى به همراه داشتن پيامبر صلى الله عليه و آله و دسته اى از اصحاب ايشان دارد و چنان كه پيشتر گذشت، در همان سال دهم هجرى، بيشتر همراهان پيامبر صلى الله عليه و آله؛ از جمله همسران آن حضرت و نيز فاطمه زهرا عليها السلام موظف به انجام عمره تمتّع شدند و تنها در روز ترويه به قصد حج لبيك گفتند. رواياتى كه رخصت عمره تمتّع را ويژه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام مى كند، رواياتى غير قابل قبول بوده و قطعاً بر پايه جعل يا توهّم وارد شده است. دليل آن اوّلًا: رواياتى است كه تشريع عمره تمتّع و نيز توأمان بودن عمره و حج در ماه هاى حج را به عنوان حكم ابدى اعلام مى كند- از جمله سؤال سراقة بن مالك جعشم از پيامبر خد صلى الله عليه و آله كه در پاسخ او به ابدى بودن حكم تشريع عمره اشاره گرديد. (4)- و ثانياً روايات متعددى در منابع اهل سنت وارد شده كه از نهى و تحريم عمره تمتّع در ماه هاى حج به عنوان بدعتى از سوى عمر حكايت دارد و ظاهراً تا وقتى عمر زنده بود، مردم را از انجام عمره تمتّع نهى كرد و نهى او مورد تبعيت قرار داشت. اما چون از دنيا رفت، مجدداً ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله در خصوص جواز يا عدم جواز آن اختلاف نظر به وجود آمد و اكثر اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله به اين دليل كه در نسخ عمره تمتّع آيه و سنتى وجود ندارد و تنها بر پايه رأى و نظر شخصى (عمر) نهى از عمره تمتّع وارد شده، مجدّداً متمايل به انجام آن شدند.


1- صحيح مسلم، ج 2، ص 897
2- همان جا.
3- همان جا.
4- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 991

ص: 28

روايات زير شاهد موارد ياد شده است:

1. مُطرِّف بن عبداللَّه از عمران بن حُصَين روايات متعددى نقل كرده كه در همه جا، نهى از انجام عمره تمتّع، به اجتهاد شخصى، پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله، نسبت داده شده است؛ از جمله آن كه گفت: «بدان كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بين حج و عمره را جمع كرد و پس از آن، نه آيه اى در مقام نسخ اين حكم نازل شد و نه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از انجام آن نهى كرد، تا آن كه شخصى به رأى و اجتهاد خود در آن چه خواست، فتوايى صادر كرد. (1) 2. محمد بن عبداللَّه بن حارث گويد: سعد بن ابى وقاص و ضحاك بن قيس درباره جواز عمره تمتع در ماه هاى حج با هم سخن مى گفتند، ضحّاك معتقد بود اين كار را جز كسانى كه جاهل به امر خدا باشند، كس ديگر انجام نمى دهد، اما سعد به او گفت: اى برادرزاده، تو رأى بد و فاسدى دارى. ضحاك گفت: عمر بن خطاب از عمره تمتع نهى كرده است. اما سعدبن ابى وقاص گفت: ولى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را انجام داده (بدان فرمان داده است) و ما نيز همراه با پيامبر صلى الله عليه و آله آن را انجام داديم. (2) 3. يكى از اهالى شام، از عبداللَّه بن عمر درخصوص عمره تمتع سؤال كرد. وى گفت:

كارى حلال و جايز است. سؤال كننده گفت: اما پدر تو از آن نهى كرده است. عبداللَّه بن عمر گفت: نظر تو در اين باره چيست كه اگر پدر من از عمره تمتّع نهى كرده و در همان حال پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بدان فرمان داده باشد، فرمان پدرم قابل تبعيت است يا حكم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله؟

مرد شامى گفت: البته امر و فرمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله. عبداللَّه بن عمر گفت: پس بدان كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چنين كارى (فرمانى) داده است.

علت تشريع عمره تمتّع در ماه هاى حج

از مباحث پيشين، اجمالًا به دست آمد كه عمره تمتّع در سال حَجّةالوداع تشريع گرديد و به فاصله كوتاهى، پس از آن، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و درنتيجه اين حكم شرعى به عنوان سنت و يادگار آن بزرگوار باقى ماند كه تا به امروز نيز به قوت و اعتبار خود باقى است؛ زيرا مخالفت عدّه معدودى از صحابه؛ از جمله عمر و عثمان نتوانست حتى در ميان اهل سنت اصالت حكم ياد شده را با خطر جديد همراه سازد. اما دليل اين تشريع چه بود؟ جهت روشن شدن مطلب بايد گفت: از روايات تاريخى چنين به دست مى آيد كه در دوران جاهليت، مردم


1- صحيح مسلم، ج 2، ص 899 و نيز بنگريد به روايات متعدد در همين كتاب از شماره 173- 165؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 991
2- سنن ترمذى، ج 3، ص 185

ص: 29

در ماه هاى حج تنها به قصد حج خالص مُحرم شده و تا روز عيد قربان- كه قربانى و حلق يا تقصير صورت مى گرفت- در حالت احرام باقى مى ماندند. نيز براى انجام مناسك عمره در ماه هاى ديگر، به خصوص ماه رجب، عازم زيارت خانه خدا مى شدند و به عنوان يك رسم معتقد بودند كه وقتى زخم پشت مركب سوارى حج بهبود يافت و بر آن كرك روييد و ماه صفر فرا رسيد، انجام عمره جايز مى گردد. (1) اما اين گونه انجام مناسك عمره در عمل از دو ناحيه مشكلاتى براى زائران خانه خدا به وجود مى آورد كه عبارت اند از:

1. تعدد سفرهاى زيارتى به مكه؛ به اين معنى كه طالبان حج و عمره، براى انجام اين عبادات، سفرهاى متعددى داشته باشند؛ از جمله در ماه هاى حج، به قصد «حج» و در ماه هاى ديگر به خصوص ماه رجب، به قصد «عمره»، بار سفر به سوى مكه ببندند و طبعاً اين كار چه از جهت صرف هزينه و چه از جهت دورى و ناامنى راه ها، براى بسيارى از زائران مشقّاتى دربرداشت. توسعه تدريجى سرزمين هاى اسلامى و زياد شدن روزبه روز تعداد مسلمانان، به حجم مشكلات اضافه مى كرد و در نتيجه ممكن بود به تعطيل شدن عمره بينجامد، حال آن كه از برخى روايات به دست مى آيد انجام حج و عمره هر دو مدّ نظر خداى تبارك و تعالى بوده و در نتيجه بر مسلمانان واجب شده است. (2) 2. باقى ماندن ايام طولانى در حال احرام؛ مى دانيم كه پس از حضور حج گزار در يكى از ميقات ها و پوشيدن لباس احرام و گفتن لبيك (به ويژه به قصد حجّ خالص) 24 چيز بر او حرام مى گردد. از اين زمان بر حاجى است كه محرّمات احرام را رعايت كند تا روز عيد قربان، كه پس از قربانى و حلق يا تقصير جواز خروج از احرام پيدا كند. يقيناً حفظ وضعيت احرام در ايامى طولانى، مشكلات فراوانى براى حج گزار به وجود مى آورد كه تحمّل آن دشوار و چه بسا در شرايطى موجب فساد حج يا توأم با كفارات سنگين مى گردد. اما با تشريع عمره تمتع و خروج از لباس احرام تا روز ترويه، اين مشكلات به كمترين حد خود مى رسد وحاجى با آسايش بهتر آماده برگزارى مناسك حج مى شود، ضمن آن كه چنان كه گذشت طى يك سفر از ثواب و فضيلت دو عبادت شرعى؛ يعنى «حج» و «عمره» بهره مند مى گردد و اين مهم ترين فلسفه تشريع «عمره تمتع» به شمار مى رود.

امام رضا عليه السلام در همين خصوص مى فرمايد: «مردم به انجام عمره تمتّع مأمور شدند تا تخفيف و رخصتى از جانب پروردگارشان باشد و نيز مناسك مردم در زمان احرام آنان سالم


1- صحيح مسلم، ج 2، ص 910؛ همگام با پيامبر در حجة الوداع، ص 107
2- در حديثى امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «... وَ أَنْ يَكُونَ الْحَجُّ وَ الْعُمْرَةُ وَاجِبَيْنِ جَمِيعاً فَلَا تُعَطَّلَ الْعُمْرَةُ وَ تَبْطُلَ وَ لَا يَكُونَ الْحَجُّ مُفْرَداً مِنَ الْعُمْرَةِ»؛ نك: سنن النبى، ج 8، ص 59 به نقل از علل الشرايع و عيون اخبار الرضا.

ص: 30

مانده و با طولانى شدن زمان احرام، اين مناسك باطل و فاسد نگردد و چون حج و عمره هر دو واجب هستند (با فاصله، هر دو را در يك سفر انجام دهند) مبادا كه مناسك عمره ضايع و تعطيل شود و حج به تنهايى و جدا از عمره برگزار گردد ...» (1) بررسى تطبيقى «حج برتر» در مذاهب اسلامى

با توجه به اختلافى كه در خصوص حج تمتّع، در جوامع حديثىِ اهل سنت وجود دارد، در باره برترين قسم حج، اختلافات زيادى در مذاهب اربعه به وجود آمده است. برخى از اين اختلافات، در خصوص «حج برتر» از اقسام سه گانه حج، به شرح زير است:

الف) مذهب شافعى: در اين مذهب، ترتيب افضليت حج هاى سه گانه عبارت اند از: حج افراد، حج تمتّع و حج قِران. (2) ب) مذهب مالكى: در اين مذهب ترتيب افضليت حج ها عبارت اند از: حج افراد، حج قِران و حج تمتّع. (3) ج) مذهب حنبلى: در اين مذهب، نظريات مختلفى وجود دارد، مطابق يك نظر منقول از شخص احمد بن حنبل، ترتيب افضليت حج هاى سه گانه عبارت اند از: حج تمتع، حج افراد و حج قِران. (4) د) مذهب حنفى: در اين مذهب نيز ترتيب افضليت حج هاى سه گانه، به اين صورت است كه: «حج قِران برتر از حج تمتّع و حج تمتع برتر از حج افراد است». (5) اين اختلافات درباره برترين نوع حج سبب گرديد كه برخى از مردم درباره نوع حج پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و نيت آن بزرگوار در لحظه احرام، به ترديد بيفتند (6) و پرسش هايى در اين باره از امامان عليهم السلام بنمايند.

فضيل بن عياض گويد: من از اختلافات مردم درباره نوع حج پرسيدم و اين كه درباره حج پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برخى معتقدند: آن بزرگوار به نيت حج افراد لبيك گفت و برخى مى گويند: آن به نيت عمره محرم گشت، برخى ديگر قائلند كه آن حضرت به صورت قارن به راه افتاد و برخى ديگر بر اين باورند بدون نيت خاص از ميقات خارج گرديد. اما منتظر فرمان خداى- عزّوجل- به سر مى برد.

امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود: البته خداى عزّ وجلّ آگاه بود كه حج پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 165؛ سنن النبى، ج 6، ص 59
2- الفقه على المذاهب الأربعة، ص 688؛ حجة الوداع، الكاندهلوى، ص 36؛ سنن ترمذى، ج 3، ص 183
3- الفقه على المذاهب الأربعه، ص 690؛ حَجّة الوداع، ص 37
4- الفقه على المذاهب الأربعه، ص 692؛ حجة الوداع، ص 37
5- الفقه على المذاهب الأربعه، ص 693
6- حجة الوداع وجزء عمرات النبى، ص 36؛ و نيز بنگريد به كتاب حجة الوداع، ابن حزم، صص 496- 394 باعنوان: الإختلاف في كيفية اهلال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بحج مفرد أم بعمرة مفردة.

ص: 31

سال دهم، آخرين حجى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله انجام مى دهد و بعد از آن، حجى براى آن حضرت نيست، لذا در آن سؤال حج و عمره را براى رسول خود جمع ساخت تا توأمان بودن حج و عمره، به عنوان سنتى براى امت او باقى بماند. به همين سبب چون پيامبر كعبه را طواف كرد و به سعى صفا و مروه پرداخت، جبرئيل به او فرمان داد كه به مردم بگويد كارهاى خود را عمره قرار دهند، به جز كسانى كه قربانى به همراه آورده اند كه آنان در قيد قربانى خواهند بود و طبق گفتار خداوند كه مى فرمايد: ... حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ ... (1)

خروج از احرام براى آن ها روا نيست. به اين ترتيب بود كه عمره و حج براى پيامبر صلى الله عليه و آله جمع گرديد. البته پيامبر صلى الله عليه و آله مطابق با همان نيت و سنتى از ميقات به سوى مكه روان گشت كه در ميان اعراب اوليه جارى بود و مردم در آن دوران چيزى جز انجام حج (در ماه هاى حج) نمى شناختند. پيامبر صلى الله عليه و آله در اين خصوص به انتظار اوامر الهى بود، اما در عين حال مى فرمود: مردم بر همان سنن پيشين خود هستند، مگر آن چه را كه اسلام تغيير دهد و از آن جا كه براى مردم انجام عمره در ماه هاى حج متداول نبود، آن گاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مناسك خود را عمره قرار دهيد، اين فرمان براى اصحاب آن حضرت سنگين و گران جلوه كرد؛ زيرا آنان سابقه اى از انجام مناسك عمره در ماه هاى حج نداشتند.» (2) اما به عنوان پايان بخش مقاله حاضر، گفتنى است كه در مذهب شيعه افضليت حج تمتع به طور قاطع مورد نظر امامان عليهم السلام بوده كه جهت دهنده فقه اماميه نيز شده است. امامان مذهب؛ به خصوص صادقين عليهما السلام اين موضوع را دست آورد قرآن كريم و سنت نبوى دانسته و هماره بر آن، به عنوان «برترين نوع حج» تأكيد مى كرده اند، لذا هم شيعيان را- در جو حاكميت اهل سنت- بدان فرمان داده اند و هم خود بدون هيچ تقيه و پروايى به انجام آن مبادرت مى كردند.

احاديث زير- به عنوان شمار محدودى از رواياتى كه در اين خصوص وارد شده- موضع قاطع امامان عليهم السلام را درباره برترين نوع حج نشان مى دهد:

1. ابو ايوب ابراهيم بن عيسى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم كدام يك از اقسام حج بر انواع ديگر آن برترى دارد؟ فرمود: حج تمتّع داراى فضيلت بيشترى است. چگونه امكان دارد حجى با ارجح و برتر از حج تمتّع باشد، با آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آرزو مى كرد و مى گفت: اگر آن چه تاكنون انجام داده ام، انجام نداده بودم، امروز حج خود را به همان صورتى انجام مى دادم كه ديگران انجام مى دهند. (3)


1- بقره: 196
2- بحارالأنوار، ج 90، ص 96 به نقل از علل الشرايع؛ حج الأنبياء والأئمّة عليهم السلام، ص 128
3- تهذيب الأحكام، ج 5، ص 35؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 204؛ الكافى، ج 4، ص 291

ص: 32

2. حفص بن البخترى و حسن بن عبدالملك، از زراره، و او از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: به خدا سوگند حج تمتع بهتر و برتر است. كتاب و سنت گواه است كه حج تمتع والاتر است. (1) 3. صفوان جمال گويد: به ابوعبداللَّه صادق عليه السلام گفتم: برخى از مردم مى گويند: با خود قربانى ببرم تا حج من مانند حج پيامبر خدا صلى الله عليه و آله باشد. برخى مى گويند حج تمتّع به جا بياور، شما چه مى فرماييد؟ ابوعبداللَّه فرمود: اگر من هزار سال بيايم و هر سال عازم حج باشم، جز با حج تمتّع به خانه خدا نزديك نمى شوم. (2) 4. عطيّه گويد: به ابوجعفر باقر عليه السلام گفتم: فدايت شوم، براى يك سال هم كه باشد، حج خالص به جا بياورم؟ ابوجعفر گفت: اگر من هزار سال در جهان بيايم و به حج بيايم حج تمتع به جا مى آورم. تو نيز حج خود را از تمتّع خالص مكن. (3) 5. محمدبن فضل هاشمى گويد: من با برادرانم به حضور ابوعبداللَّه صادق عليه السلام رسيديم و گفتيم: ما عازم حج شده ايم و بعضاً براى نوبت اول به حج مى رويم. بفرماييد با چه نيتى عازم شويم؟ امام صادق عليه السلام فرمود: «بر شما باد به حج تمتّع، سپس فرمود: ما خاندان رسول، درباره حج و عمره تمتّع از هيچ قدرتى واهمه نداريم. همچنين درباره تحريم مسكرات و مسح كشيدن بر پشت پاها.» (4) 6. معاوية بن عمار گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: ما غير از حجّ تمتّع، حجّ ديگرى را براى خداوند نمى شناسيم (انجام نمى دهيم) و چون در قيامت خداى خود را ملاقات كنيم، خواهيم گفت: پروردگارا! ما به كتاب تو و سنت پيامبرت عمل كرديم و اين مردم گويند: خداوندا! ما به رأى و نظر خود عمل كرديم. آن گاه خداوند ما و آن ها را در هرجا كه مشيت او اقتضا نمايد، قرار دهد. (5)


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 204؛ تهذيب الأحكام، ج 5، ص 35؛ الكافي، ج 4، ص 292
2- الكافى، ج 4، ص 292؛ تهذيب الأحكام، ج 5، ص 34
3- تهذيب الأحكام، ج 5، ص 34
4- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 205؛ الكافى، ج 4، ص 293
5- الكافى، ج 4، ص 291

ص: 33

ص: 34

ص: 35

ص: 36

نمودهايى از «توصيه ها و كاركردهاى اخلاقى» پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در حج

سيد حسين شفيعى

مقدّمه:

اگرچه از ديرباز، با تلاش جمعى از محققان صاحب نام و گروهى از نويسندگان پرآوازه؛ كتاب ها، رساله ها، و مقالات فراوانى در زمينه «حجّ» نگاشته شده، (1) ليكن بيشتر آن ها ناظر به ابعاد فقهى، عبادى و فردى اين فريضه عظيم الهى است. (2) كمتر پژوهشگر و نويسنده اى را مى توان يافت كه در پژوهش و نوشته هايش به ابعاد سياسى، اقتصادى، اخلاقى و اجتماعى اين عمل ارزشمند معنوى توجّه كرده باشد. بروز اين كوتاهى و بى توجّهى (و شايد هم غفلت) از سوى برخى از نويسندگان، موجب شد تا توجه بيشتر شركت كنندگان در كنگره عظيم «حجّ»، محدود و معطوف به بُعد فردى و فقهى آن گردد و از پرداختن به ديگر ابعاد آن، غافل، بلكه بيگانه باشند.

نكته قابل توجه اين است كه از بررسى پاره اى از متون و منابع نگارش يافته در باب «حجّ»، چنين برمى آيد كه بُعد اخلاقى اين فريضه والاى آسمانى، بيش از ديگر ابعادش مورد غفلت و بى توجّهى محققان و نويسندگان قرار گرفته است؛ در حالى كه به يقين، توجّه به جنبه هاى اخلاقى اين سفر الهى و معنوى، موجب پُربار شدن معنويات برآمده از آن خواهد شد.


1- تنها در «كتابنامه حج»، تأليف شيخ محمد حسن بكائى چاپ اول، زمستان 1374 ش از 1355 كتاب مربوطه ياد شده است.
2- مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى، در كتاب «الذريعة إلى تصانيف الشّيعة» ج 6، صص 254- 249 از چهل و سه كتاب نگارش يافته در باب احكام، آداب و اعمال حج ياد مى كند و در ج 22 همين كتاب، صص 276- 253 نيز يكصد و شصت و هفت جلد مناسك حج از علما و فقهاء را نام برده است. البته در ساير مجلّدات هم، كتاب هاى ديگرى را ثبت كرده است. مراجعه شود به: ج 22، ص 274

ص: 37

بررسى سنّت گفتارى و رفتارى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در زمينه «حجّ»، حكايت از آن دارد كه آن بزرگوار، ضمن اهميت دادن به بُعد فقهى «حجّ» و كوشش فراوان در جهت آموزش مناسك آن به مسلمانان، (1) از توجه دادن آنان به ديگر ابعاد حج، به ويژه بُعد اخلاقى آن، دريغ نورزيد.

آن حضرت، از سويى در طول اين سفر- همچون ديگر لحظات زندگيش- خود عامل به فضايل اخلاقى بوده و از ديگر سوى، با لحاظ فرصت هاى مناسب، بارها از سالكان اين سفر معنوى خواست تا به اصول و فضايل اخلاقى پايبند باشند و از هر چيزى كه از رذايل اخلاقى محسوب مى گردد، پرهيز نمايند؛ تنها در خطبه اى كه در جريان «حَجّة الوداع» در صحراى عرفات ايراد نمود، رعايت امور اخلاقى ذيل را به مسلمانان توصيه كرد: (2)* اخلاص در عمل و پرهيز از ريا.

* حفظ و اداى امانت.

* پرهيز از سنت هاى جاهلى (مانند تعصّب هاى نابه جا، اعمال بغض و كينه توزى و ...).

* ناديده گرفتن برترى هاى كاذب نژادى و قبيله اى.

* برخورد شايسته با زيردستان و رعايت حقوق آنان (به ويژه بانوان).

* حفظ وحدت، اخوّت و همدلى مؤمنان با يكديگر.

* دورى جستن از خيانت به ديگران و غيبت و ... (3) اكنون ما، در اين نوشتار كوتاه، تنها پاره اى از توصيه ها و كاركردهاى اخلاقى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در سفر معنوى حج را به بحث و بررسى گذاشته ايم، به اميد آن كه توانسته باشيم ره توشه اى را براى راهيان كوى دوست فراهم آوريم؛ إن شاءاللَّه

1- اخلاص (/ پرهيز از ريا)

از برترين مصاديق فضايل اخلاقى، خصلت والاى «اخلاص» است. در اهميت اخلاص همين بس كه معيار و ملاك عبادى بودن افعال بندگان قلمداد گرديده است.


1- محمدى رى شهرى، محمد، «الحجّ والعمرة في الكتاب والسنّة»، صص 223- 221؛ شماره 679 و 681- 683، چاپ چهارم، 1384 ش، دارالحديث للطّباعة والنشر، قم.
2- متن اين خطبه، در كتاب «حج الأنبياء والأئمه»، حيدر خزرجى، صص 145- 138 چاپ اول، محرم 1416 ق. نشر مشعر، از منابع حديثى گوناگون شيعه و اهل سنت نقل گرديده است.
3- آيةاللَّه جوادى آملى، در كتاب «جرعه اى از بيكران زمزم» ترجمه و تحقيق على حجّتى كرمانى، چاپ اول، 1371، صص 177- 171 به شرح ده نكته مهم برگرفته از اين خطبه پرداخته است.

ص: 38

على عليه السلام فرمود: «الإخلاص ملاك العبادة»؛ (1) «اخلاص، معيار و ملاك عبادت است».

به سخن ديگر؛ قبولى هر عمل قربى بندگان الهى، مشروط به برخوردارى آن، از خصلت زيباى «اخلاص» است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إذا عملت عملًا فاعمل للَّه خالصاً لأنّه لا يقبل من عباده الأعمال إلّاما كان خالصاً»؛ (2) «هرگاه كارى كردى، آن را تنها براى خدا انجام ده؛ زيرا او، تنها اعمال خالص بندگانش را مى پذيرد.»

بى ترديد، فريضه ارزشمندِ حج، از اين قاعده مستثنى نيست؛ بلكه مى توان گفت:

وابستگى آن به اخلاص، امرى اجتناب ناپذير است؛ زيرا هدف غايى در اين سفر، راه يافتن به محضر پروردگار و مشاهده جمال محبوب است.

امام سجّاد عليه السلام، به وقت ملاقات با «شبلى» (3) از وى پرسيد: «فَحِينَ وَصَلْتَ مَكَّةَ نَوَيْتَ بِقَلْبِكَ أَنَّكَ قَصَدْتَ اللَّهَ؟ قَالَ: لَا، قَالَ عليه السلام: فَمَا دَخَلْتَ الْحَرَمَ وَ لَا رَأَيْتَ الْكَعْبَةَ وَ لَا صَلَّيْتَ.

ثُمَّ قَالَ: طُفْتَ بِالْبَيْتِ وَ مَسِسْتَ الْأَرْكَانَ وَ سَعَيْتَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ عليه السلام: فَحِينَ سَعَيْتَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ هَرَبْتَ إِلَى اللَّهِ»؛ (4) «آن گاه كه به مكه رسيدى با قلب خود نيّت خدا را داشتى؟ ... آيا وقتى به سعى پرداختى، بر آن بودى كه به سوى خدا بگريزى؟»

امام خمينى قدس سره نيز- با الهام از اين گونه گفتار ائمّه عليهم السلام- فرمود:

«لبيك هاى مكرر از كسانى حقيقت دارد كه نداى حق را به گوش جان شنيده و به دعوت اللَّه تعالى به اسم جامع (5) جواب مى دهند. مسأله، مسأله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب. گويى گوينده از خود در اين محضر بى خود شده و جواب دعوت را تكرار مى كند. و دنباله آن سلب شريك به معناى مطلق (6) آن مى نمايد، كه اهل اللَّه مى دانند، نه شريك در الوهيت فقط ...» (7) در گفتار ديگرى فرمود:

«مهم آن است كه حاج بداند كه كجا مى رود و دعوت كى را اجابت مى كند و ميهمان كيست، و آداب اين ميهمانى چيست؛ و بداند هر خودخواهى و خودبينى با خداخواهى مخالف است و با هجرت الى اللَّه مباين و موجب نقص معنويت حج است.» (8)


1- مديرشانه چى، كاظم، الحِكم من كلام أميرالمؤمنين عليه السلام، ج 1، ص 71، ش 608، چاپ اول، 1417 ق. بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد.
2- مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 74، ص 103، چاپ دوم، 1403 ق. مؤسسة الوفاء، بيروت، لبنان.
3- جهت توضيح بيشتر مراجعه شود به: جوادى آملى، عبداللَّه، صهباى حج، ص 344، چاپ سوم، خرداد 1381، نشر اسراء، قم؛ محمدى رى شهرى، محمد، الحج والعمرة في الكتاب والسنة، ص 240، چاپ چهارم، 1384، دارالحديث للطباعة والنشر، قم.
4- محمدى رى شهرى، محمد، الحج والعمرة في الكتاب والسنة، ص 237، چاپ چهارم، 1384، دارالحديث للطباعة والنشر، قم.
5- اسم جامع الهى، «اللَّه» است كه در تلبيه لبيك گفتن حاجيان مكرر بر زبان جارى مى شود.
6- همان گونه كه توحيد بر سه قسم است: توحيد ذاتى، توحيد صفاتى و توحيد افعالى. در قبال هر يك از آن هاشرك قرار دارد يعنى: شرك ذاتى، شرك صفاتى و شرك افعالى و منظور از شرك به معناى مطلق آن، هر سه قسم شرك است.
7- موسوى خمينى، سيد روح اللَّه، صحيفه نور، ج 19، ص 42
8- همان، ص 199

ص: 39

به يقين، دست يابى و حضور در چنين جايگاهى، بدون اخلاص ممكن نخواهد بود.

مرحوم آيت اللَّه ميرزا مهدى الهى قمشه اى (1) در اين راستا اين گونه سروده است:

اى دل اگر عزم ديار يار دارى قصد حجاز و كعبه و ديدار دارى

شوق شهود حضرت دلدار دارى اوّل ز دل نفس سوى اللَّه پاك گردان (2)

استاد فرزانه، آيةاللَّه جوادى آملى نيز فرمود:

«تجلّى اين خلوص در برخى از عبادات نمايان تر و طرد شرك در برخى ديگر قوى تر و آشكارتر است. از جمله اين عبادات، حج مى باشد؛ زيرا توحيد در آن تجسّم مى يابد و از آغاز تا انجام نمونه اى است براى توحيد و طرد شرك ... از مولاى ما امام صادق عليه السلام در دعاى سفر حج، روايت شده است، پس از اداى كلمات فرج فرمود: بِسْمِ اللَّهِ خَرَجْتُ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ... فَإِنَّمَا أَنَا عَبْدُكَ وَ بِكَ وَ لَكَ.» (3) سپس فرمود:

«كسى كه آگاه است و به زبان دعا احاطه دارد، تفاوت ميان فرمايش آن حضرت كه فرمود:

«فَإِنَّمَا أَنَا عَبْدُكَ وَ بِكَ وَ لَكَ» را با ديگر ادعيه و اوراد، به خوبى درمى يابد. چون مهم در اين جا ذات خداى تعالى است و لقاى اوست، نه اسمى از اسماى حُسناى حضرتش.

حج، سير به سوى خدا و رفتن براى ديدار او و تعالى است براى نزديكى به آن، كه در علوّ و والايى نزديك و در نزديكى اش بس والا و بالا است و تكامل به جوار كسى است كه از رگ گردن به ما نزديك تر است و بنده جز با توحيد دايم و ناب و طرد شرك جلى و خفى به مولايش تقرّب نمى جويد.» (4) ناگفته نماند: كسب «اخلاص» به وقت انجام اعمال عبادى- به خصوص فريضه حج- و حفظ آن از آلوده شدن به ريا و خودنمايى، كارى بس سخت و دشوار است. اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد: «تَصْفِيَةُ الْعَمَلِ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ وَ تَخْلِيصُ النِّيَّةِ عَنِ الْفَسَادِ أَشَدُّ عَلَى الْعَامِلِينَ مِنْ طُولِ الْجِهَادِ»؛ (5) «خالص ساختن عمل سخت تر از خود عمل است و پاك كردن نيت از فساد و ناخالصى براى عمل كنندگان از جهادِ طولانى دشوارتر است.»


1- علامه حسن زاده آملى، در توصيف مرحوم الهى قمشه اى چنين گفته است: مرحوم استاد الهى قمشه اى يكى از نوادر روزگار بود به ارتحال خود دل اهل اللَّه را سوگوار كرد ... الهى سحرى بود، الهى شب با ستارگان گفتگو داشت، الهى را مناجات هاى آتش سوز است، الهى گريه ها داشت، الهى عالم ربانى بود الهى اهل ايقان بود، الهى مفسّر قرآن بود، الهى سوز و گداز داشت، الهى راز و نياز داشت، الهى مراقب بود، الهى عارف بود، الهى عارف بود، الهى عاشق بود، الهى مهربان بود و حسن زاده را آرام جان بود، الهى محبّ خالص پيغمبر و آل پيغمبر بود، الهى صاحب تأليفات بود، الهى نغمه حسينى بسرود، الهى تربيت شده آقابزرگ حكيم و عارف يزدى بود، الهى الهى بود نامه ها بر نامه ها، صص 109 و 110، چاپ اول، 1373 ش، انتشارات قيام، قم
2- رهبر، محمدتقى، اخلاق و آداب در حج و زيارت، ص 29، چاپ اول، پاييز 1377، نشر مشعر، تهران.
3- حرّ عاملى، محمد بن حسن، وسايل الشيعه، ج 8، ص 279، چاپ دوم، 1386 ق. مكتبة الإسلامية، تهران.
4- جوادى آملى، عبداللَّه، جرعه اى از بيكران زمزم ترجمه و تحقيق على حجتى كرمانى، ص 98 و ص 99، چاپ اول، 1371 ش
5- مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 74، ص 284، چاپ دوم، 1403 ق. مؤسسة الوفاء، بيروت، لبنان.

ص: 40

البته دشوارى كسب اخلاص در سفر حج و ديگر اعمال عبادى موجب نمى شود كه ما در پى تحصيل آن نباشيم، بلكه مى بايست با تلاشى مضاعف در اين راستا حركت كنيم و پس از شناسايى آفت ها به مقابله جدّى با آن ها برخيزيم؛ زيرا همان گونه كه پيشتر اشاره شد، اعمال غير مخلصانه مورد قبول درگاه خداوند قرار نخواهد گرفت.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «قَالَ اللَّهُ- عَزَّ وَ جَلَّ- أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ، مَنْ أَشْرَكَ مَعِي غَيْرِي فِي عَمَلٍ عَمِلَهُ لَمْ أَقْبَلْهُ»؛ (1) «خداوند متعال فرموده است: من بهترين شريك هستم، هركس در عمل خود براى من شريك بياورد، هرگز آن را نمى پذيرم ....»

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله، افزون بر توصيه حج گزاران به كسب اخلاص و دورى از ريا و خودنمايى، خود نيز در پى تحصيل اين خصلت نيكو بود و مأموريت يافت كه به مردم اعلام كند: «إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ»؛ (2) «من مأمور شده ام كه خدا را بپرستم و براى او دين را خالص گردانم.»

لبيك هاى مكرر از كسانى حقيقت دارد كه نداى حق را به گوش جان شنيده و به دعوت اللَّه تعالى به اسم جامع جواب مى دهند.

مسأله، مسأله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب

انس بن مالك مى گويد: «پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله، پس از تهيه ابزار و وسايل مورد نياز و تهيه حوله اى كه قيمت آن چهار درهم يا كمتر از آن بوده، آماده حركت براى سفر حج شد؛ در آن هنگام روبه درگاه خداوند نموده، چنين گفت:

«اللّهُمّ حَجَّةً لَا رِيَاءَ فِيهَا وَ لَا سُمْعَةَ» ...»؛ (3) «خدايا! حجّى را انجام مى دهم كه از خودنمايى و كسب عنوان و اعتبار دور است.» متأسفانه، هرچه بر عمر حج و تاريخ اسلام مى گذرد، شاهد دور شدن و فاصله گرفتن جمع زيادى از حج گزاران از اين سيره نبوى مى شويم؛ اين است كه مى بينيم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با علم و آگاهى دقيق از نيت و باطن اين گروه از راهيان به ديار كعبه و حرم، فرمود:

«يَأْتِي عَلَى النّاسِ زَمانٌ يُحِجّ أَغْنِيَاءِ أُمَّتِي لِلنُّزْهَةِ، أَوْسَاطُهَا لِلتِّجَارَةِ، فُقَرَاؤُهُمْ لِلرِّيَاءِ وَ السُّمْعَةِ». (4)


1- محمدى رى شهرى، محمد، منتخب ميزان الحكمة، ج 1، ص 320، ش 1883، ترجمه حميدرضا شيخى، چاپ سوم، 1383، سازمان چاپ و نشر دارالحديث، قم.
2- زمر: 11
3- رى شهرى، محمد، الحجّ والعمرة في الكتاب والسنّة، ص 220، چاپ چهارم، 1384 ق. دارالحديث للطّباعةوالنشر، قم.
4- همان.

ص: 41

«زمانى مى رسد كه ثروتمندان امّت من براى تفريح به حج مى روند، و مردم عادى براى تجارت، و قاريان آن ها براى خودنمايى و كسب عنوان و اعتبار، و فقراى امت من براى تكدّى و گدايى به حج مشرف مى شوند».

سلمان فارسى از شنيدن اين جملات تعجب مى كرد، ولى هر جمله اى كه سبب تعجّب وى مى شد، پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: «سوگند به خدايى كه جان من در دست اوست، اين حوادث در آينده واقع خواهد شد.» (1) امام صادق عليه السلام نيز در اين باره فرمود:

«الْحَجُّ حَجَّانِ، حَجٌّ لِلَّهِ وَ حَجٌّ لِلنَّاسِ، فَمَنْ حَجَّ لِلَّهِ كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللَّهِ الْجَنَّةَ وَ مَنْ حَجَّ لِلنَّاسِ كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى النَّاسِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». (2) «حج دو گونه است؛ براى خدا و براى مردم، هركه براى خدا حج كند، پاداش او بهشت است و هركه براى مردم به حج رود، در قيامت پاداش خود را بايد از مردم بگيرد. (كنايه از اين كه پاداشى نصيب وى نخواهد شد.»

در هر حال، اگر با انجام حج، دنبال ثواب و پاداش الهى و طالب غفران و آمرزش پروردگار كريم هستيم، بايد اخلاص را سرلوحه كار خويش قرار دهيم. امام سجّاد عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

«مَنْ حَجَّ يُرِيدُ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ- عَزَّ وَ جَلَّ- لَايُرِيدُ بِهِ رِيَاءً وَ لَا سُمْعَةً غَفَرَ اللَّهُ لَهُ الْبَتَّةَ». (3) «كسى كه در حج، هدفى جز خدا نداشته باشد و در فكر ديدن و شنيدن و ستايش مردم نباشد، حتماً خداوند او را مى بخشد.»

شايسته است براى دستيابى به خوى شايسته اخلاص، رو به درگاه خدا آوريم و بگوييم:

«اللَّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبِي مِنَ الشِّرْكِ، وَ عَمَلِي مِنَ الرِّيَاءِ وَ لِسَانِي مِنَ الْكَذِبِ وَ وَ عَيْنِي مِنَ الْخِيَانَةِ».

«خدايا! قلبم را از توجه و تكيه بر غير خودت، و عملم را از ريا، و زبانم را از دروغ و چشمم را از نگاه هاى ناپاك و خيانت بار حفظ فرما!» (4)


1- قرائتى، محسن، حج، صص 37 و 38، چاپ 1365، دفتر انتشارات اسلامى قم به نقل از تفسير الميزان، ج 5، ص 434.
2- حرّ عاملى، محمد بن الحسن، وسايل الشيعه، ج 8، ص 76، چاپ دوم، 1386 ق. مكتبة الاسلامية، تهران.
3- قرائتى، محسن، حج، ص 38، وافى، ج 2، ص 47، چاپ 1365، دفتر انتشارات اسلامى قم.
4- قمى، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، ص 404، دعاء پس از دعاء ابوحمزه ثمالى.

ص: 42

2- «توبه» و بازگشت از گناه

از جمله اعمال صالحى كه در آيات و رواياتِ فراوان، توصيه و ترغيب به انجام آن شده، «توبه» و بازگشت از گناه است. پروردگار كريم، در قرآن كريمش وعده داد كه توبه كنندگان را مى پذيرد و از گناهانشان مى گذرد، (1) و آنان را دوست دارد و به آنان مهر مى ورزد. (2) پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز از خشنودى خداوند از توبه كنندگان خبر داد و فرمود:

«وَ لَيْسَ شَيْ ءٌ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ مُؤْمِنٍ تَائِبٍ أَوْ مُؤْمِنَةٍ تَائِبَةٍ». (3) «نزد خداوند چيزى محبوب تر از مرد يا زن مؤمن توبه گر نيست.»

امام صادق عليه السلام نيز فرموده است: «خداوند به داوود پيامبر- كه بر پيامبر ما و خاندانش و بر او درود باد!- وحى فرستاد: اى داوود، هرگاه بنده مؤمن من گناهى كند و سپس از آن گناه برگشته، توبه نمايد و به هنگام ياد كردن از آن گناه از من شرم كند. او را بيامرزم و آن گناه را از ياد فرشتگان نگهبان اعمال ببرم و آن را به نيكى بدل كنم و از اين كار مرا باكى نيست كه من مهربان ترين مهربانانم.» (4) زمانى مى رسد كه ثروتمندان امّت من براى تفريح به حج مى روند، و مردم عادى براى تجارت، و قاريان آن ها براى خودنمايى و كسب عنوان و اعتبار، و فقراى امت من براى تكدّى و گدايى به حج مشرف مى شوند

نكته قابل توجه اين كه، حسن روى آوردن به توبه، محدود به زمان و مكان خاصّى نيست؛ توصيه پيشوايان معصوم عليهم السلام به گناهكاران اين است كه در انجام توبه شتاب كنند و از هرگونه تأخير در جهت تحقّق آن بپرهيزند.

على عليه السلام فرمود: «إِنْ قَارَفْتَ سَيِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ»؛ (5) «هرگاه گناهى مرتكب شدى، با توبه در محو آن شتاب كن.»

امام جواد عليه السلام نيز مى فرمايد: «تَأْخِيرُ التَّوْبَةِ اغْتِرَارٌ وَ طُولُ التَّسْوِيفِ حَيْرَةٌ»؛ (6) «به تأخير افكندن توبه فريب و غفلت است و امروز و فردا كردن مايه حيرت و سرگشتگى.»


1- شورى: 25 و فاطر: 82
2- بقره: 222
3- مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 6، ص 21، چاپ دوم، 1403 ق. مؤسسة الوفاء، بيروت، لبنان.
4- همان، ص 28
5- همان، ج 74، ص 208
6- محمدى رى شهرى، محمد، منتخب ميزان الحكمة، ج 1، ص 172، ش 999 ترجمه حميدرضا شيخى، چاپ سوم، 1383، سازمان چاپ و نشر دارالحديث، قم.

ص: 43

البته از بررسى برخى آيات و روايات چنين برمى آيد كه: پاره اى از اين زمان ها و مكان ها، بستر مناسبى براى عملى ساختن «توبه» است و نقش ارزنده اى در پذيرفته شدن آن دارد.

بى شك، درك موسم حج و حضور در ميقات و ديگر مشاهد مشرّفه، همچنين حالت ارزشمند محرم شدن و انجام طواف و غيره؛ از بهترين فرصت ها براى روى آوردن مجرمان و گناهكاران به «توبه» است؛ زيرا طبق فرموده امير مؤمنان عليه السلام: «وَ أَدْنَى مَا يَرْجِعُ بِهِ مَنْ أَمَّهُ أَنْ يُغْفَرَ لَهُ مَا سَلَفَ»؛ (1) «كمترين دستاوردى كه زائر از حج مى آورد اين است كه گناهانش آمرزيده شود.»

به طور يقين، دست يابى به اين ارمغان ارزشمند، مشروط به انجام توبه حقيقى از سوى حج گزاران است؛ بنابراين، ضرورى است زائران از اين فرصت استثنايى و مناسب، كه در اختيارشان نهاده شده، بهره گيرند و از معاصى و گناهان پيشين خود پشيمان شوند و در صورت امكان، در صدد جبران آن ها برآيند و در ادامه زندگى شان، عزمشان را بر پرهيز از نافرمانى پروردگار كريم قطعى كنند؛ يعنى تنها به رفتن به مكه و مدينه و پوشيدن لباس احرام و انجام ظاهرى مناسك و حضور فيزيكى در مشاهد مشرّفه دل خوش نكنند. اين جا است كه مى بينيم پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در فرازى از خطبه غدير (2)- كه آن را پس از بازگشت از حجةالوداع، در سرزمين غديرخم ايراد نمودند- خطاب به مردم اين گونه فرمودند:

«مَعَاشِرَ النَّاسِ حُجُّوا الْبَيْتَ بِكَمَالِ الدِّينِ وَ التَّفَقُّهِ وَ لَا تَنْصَرِفُوا عَنِ الْمَشَاهِدِ إِلَّا بِتَوْبَةٍ وَ إِقْلَاعٍ». (3) «اى مردم، با دين و فقه كامل حج بگزاريد و از مشاهد اين سفر برنگرديد مگر با توبه و كنده شدن از گناه.»

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد:

«إِذَا أَرَدْتَ الْحَجَّ ... ثُمَّ اغْسِلْ بِمَاءِ التَّوْبَةِ الْخَالِصَةِ مِنَ الذُنُوبِ وَ الْبَسْ كِسْوَةَ الصِّدْقِ وَ الصَّفَا وَ الْخُضُوعِ». (4) «هنگامى كه قصد حج كردى، با آب توبه خالص، گناهانت را بشوى و لباس راستى و پاكى و خضوع و خشوع را بر تن كن.»


1- رهبر، محمدتقى، همراه با زائران خانه خدا، صص 38 و 39 مستدرك الوسايل، ج 8، ص 15، چاپ دوم، بهار 1375، نشر مشعر، تهران.
2- متن اين خطبه در كتاب «حج الأنبياء والأئمّة عليهم السلام، حيدر خزرجى، صص 229- 221 چاپ اول، محرم 1416 ق. نشر مشعر، تهران؛ از منابع مختلف حديثى شيعى و سنّى نقل گرديده است.
3- همان، ص 223
4- محمدى رى شهرى، محمد، الحجّ والعمرة في الكتاب والسنّة، صص 234 و 235، چاپ چهارم، 1384 ق. دارالحديث للطّباعة والنشر، قم.

ص: 44

3- «حسن خلق» (/ خوش خويى)

خصلت زيباى «حسن خلق»، از خصلت هاى نيك اجتماعى است كه تحسين همگان را به همراه دارد. هيچ فرد يا گروهى را نمى توان يافت كه از صاحب اين خوى شايسته ستايش نكند.

در كتب اخلاقى و غير آن، آيات و روايات فراوانى در جهت تمجيد از آن نقل گرديده است؛ (1) براى نمونه، برخى از آن ها را مرور مى كنيم:

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: «الإسْلامُ حُسْنُ الْخُلْقِ»؛ (2) «اسلام، خوشخويى است.»

در بيان ديگرى فرمود: «حُسْنُ الْخُلُقِ نِصْفُ الدِّينِ»؛ (3) «خوى نيكو، نصف دين است.»

از روايت ديگر نبوى چنين برمى آيد كه: «در سراى قيامت، افرادى به جهت اخلاق نيكشان، به درجاتى بزرگ و منزلتى والا دست مى يابند؛ اگرچه در عبادت ضعيف و ناتوان باشند.» (4) در خبر ديگرى، از اميرمؤمنان عليه السلام چنين مى خوانيم: «حُسْنُ الْخُلْقِ رَأْسُ كُلِّ بِرٍّ»؛ (5) «نيك خويى، سرآمد همه نيكى هاست.»

در روايتى آمده است: «مردى به حضور پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله آمد و گفت: مرا توصيه اى فرماييد كه از آن بهره گيرم»؛ از جمله سفارش هاى حضرت به آن شخص اين بود: «أَلْقِ أَخاكَ بِوَجْهٍ مُنْبَسِطٍ»؛ (6) «با چهره گشاده با برادرت برخورد كن.»

از بررسى آيات و روايات وارده در باب «حُسن خُلق»، چنين برمى آيد كه ضرورت پاى بندى به اين خصلت شايسته، امرى فراگير است و شامل تمام حوزه هاى حيات اجتماعى (مانند: وطن، سفر، منزل، بازار، اداره و ...) مى شود؛ منتها رعايت آن در سفر، از اهميت بيشترى برخوردار است؛ اين است كه در احوالات پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله آورده اند:

در يكى از سفرهايشان (7) فرمودند: «مَنْ كانَ يسي ء الْجوار فَلا يُصاحبنا»؛ (8) «كسى كه در مصاحبت و مجاورت، بد عمل مى كند با ما همراه و همسفر نشود.»

به طور طبيعى، در كنگره عظيم حج (كه ملل مختلفى از جهان اسلام در آن حضور دارند و سالك اين سفر با مليت هاى گوناگونى مواجه و همراه مى شود)، پايبندى به «حسن خلق» ضرورى تر خواهد بود. به خصوص كه قرآن كريم به طور صريح مى فرمايد:

... فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ .... (9) «سخنان زشت، لغو، فحش، فسق، فجور، مراء و جدال در حج جايگاهى (10) ندارد.»


1- حرّ عاملى، محمّد بن الحسن، وسايل الشيعه، ج 8 دوره 20 جلدى، صص 510- 503 چاپ دوم، 1386 ق. مكتبة الإسلامية، تهران، باب 104 «باب استحباب حسن الخلق مع الناس»؛ در خلال اين صفحات، تعداد 32 روايت در جهت فضيلت «حسن خلق» ذكر گرديد.
2- محمدى رى شهرى، محمد، منتخب ميزان الحكمة ج 1، ص 330، ش 1932 ترجمه حميدرضا شيخى، چاپ سوم، 1383، سازمان چاپ و نشر دارالحديث، قم.
3- همان، ش 1933
4- همان، ش 1937
5- همان، ش 1935
6- حرّ عاملى، محمد بن الحسن، وسايل الشيعه، ج 8، ص 512، چاپ دوم، 1386 ق. مكتبة الإسلامية، تهران.
7- در كتاب «اخلاق و آداب در حج و زيارت»، تأليف محمدتقى رهبر، به نقل از مكارم الأخلاق ص 288 آمده: «در يكى از سفرهايى كه به حج مى رفتند، فرمودند: «من كان ...».
8- رهبر، محمدتقى، همراه با زائران خانه خدا، ص 29 مستدرك سفينة البحار، ماده «سفر»، ص 58، چاپ دوم، بهار 1375، نشر مشعر، تهران.
9- بقره: 197
10- جهت آشنايى بيشتر با تفسير واژه هاى مذكور در اين آيه، به دو روايت منقول از امام صادق عليه السلام در كتاب «الحج والعمرة في الكتاب والسنّة»، ص 234، تأليف محمدى رى شهرى، محمد چاپ چهارم 1384 ق. دارالحديث للطّباعة والنّشر، قم مراجعه شود.

ص: 45

اين كلام نورانى پروردگار حاكى از آن است كه دستيابى حج گزار به ثواب و پاداش الهى، مشروط به اين است كه در طول سفر حج، فسق و فجور و جدالى از او سر نزند. اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«مَنْ حَج الْبَيْتَ فَلَمْ يَرْفُثْ وَ لَمْ يَفْسُقْ، خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ». (1) «كسى كه حج كند و مرتكب زشتى و فسق نگردد، از گناهانش پاك شود؛ چنان كه گويى از مادر متولد گرديده است.»

امام باقر عليه السلام نيز در اين باره مى فرمايد:

«مَا يُعْبَأُ بِمَنْ يَؤُمُّ هَذَا الْبَيْتَ إِذَا لَمْ يَكُنْ فِيهِ ثَلَاثَ خِصَالٍ: وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ، وَ حِلْمٌ يَمْلِكُ بِهِ غَضَبَهُ، وَ حُسْنُ الصَّحابَةِ لِمَنْ صَحِبَهُ». (2) «اعتنا نمى شود به كسى كه قصد خانه حق كرده، در حالى كه در او سه خلصت نيست:

ورعى كه او را از معاصى و گناهان بازدارد، حلمى كه او را بر غضبش چيره سازد، و رفتار خوش با كسانى كه همسفر او هستند.»

نكته قابل ذكر اين كه: در كتب روايى، در مورد تفسير حسن خلق و تعيين حد و مرز آن، اخبار گوناگونى آمده است؛ براى نمونه، به نقل چند روايت بسنده مى كنيم:

آنگاه كه از امام صادق عليه السلام پرسيده شد: حدّ و معناى حسن خلق چيست؟ آن بزرگوار در پاسخ فرمود:

«تُلِينُ جَانِبَكَ وَ تُطِيبُ كَلَامَكَ وَ تَلْقَى أَخَاكَ بِبِشْرٍ حَسَنٍ». (3) «حسن خلق اين است كه نرم خو و مهربان باشى، گفتارت پاكيزه و مؤدّبانه باشد و با برادرت با خوشرويى برخورد كنى.»

بى ترديد، از مصاديق و مواردِ حسن خلق، تحمّل كردن ناسازگارى همسفر است. در خبرى از پيامبرخدا صلى الله عليه و آله چنين مى خوانيم:

«مَا اصْطَحَبَ اثْنَانِ إِلَّا كَانَ أَعْظَمُهُمَا أَجْراً وَ أَحَبُّهُمَا إِلَى اللَّهِ أَرْفَقَهُمَا بِصَاحِبِهِ». (4) «هرگاه دو نفر با يكديگر همسفر شدند، آن كس كه با ديگرى رفق و مدارا پيش گيرد، نزد خدا محبوب تر و پاداشش عظيم تر است.»


1- رهبر، محمدتقى، اخلاق و آداب در حجّ و زيارت، ص 15 احياء العلوم، ج 1، ص 246؛ چاپ اول، پاييز 1377، نشر مشعر.
2- محمدى رى شهرى، محمد، الحجّ في الكتاب والسنة، ص 229، چاپ چهارم، 1384 ق. دارالحديث للطّباعة والنشر، قم.
3- محمدى رى شهرى، محمد، منتخب ميزان الحكمة، ج 1، ص 330، ش 1944، ترجمه حميدرضا شيخى، چاپ سوم، 1383، سازمان چاپ و نشر دارالحديث، قم.
4- حرّ عاملى، محمد بن الحسن، وسايل الشيعه، ج 8، ص 302، چاپ دوم، 1386 ق. مكتبة الإسلامية، تهران.

ص: 46

4- سخاوت و بخشندگى

در آموزه هاى وحيانى، خوى «سخاوت» و «بخشندگى»، خصلتى شايسته و مهم شناخته شده است. در اهميت آن همين بس كه در پاره اى از روايات برجاى مانده از معصومين عليهم السلام، از او به عنوان «خوى خداوند» و «خلق انبياى الهى» ياد شده است. پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله فرمود:

«السَّخاءُ خُلْقُ اللَّهِ اْلأَعْظَم»؛ (1) «بخشندگى، خوى بزرگ خداوند است.»

امام صادق عليه السلام نيز فرمود:

«السَّخاءُ مِنْ أَخْلاقِ اْلأَنْبِياءِ ...»؛ (2) «بخشندگى، از اخلاق پيامبران است ....»

در كاوش هاى اجتماعى به اين نتيجه دست خواهيم يافت كه پاى بندى افراد به صفت نيك «سخاوت»، موجب محبوبيت آنان در نزد ديگران و سبب آراستگى خُلق و خوى آنان خواهد شد؛ امير مؤمنان عليه السلام در اين راستا مى فرمايد:

«السَّخاءُ يَكْسِبُ الْمَحَبَّةَ وَيُزَيِّنُ اْلأَخْلاقَ». (3) «بخشندگى، درستى مى آورد و خلق خوى را مى آرايد.»

لازم به يادآورى است، اگرچه سخىّ بودن در وطن همچون سخاوت در سفر، عملى پسنديده به شمار مى آيد، ليكن بى ترديد بروز اين خصلت در سفر (كه غالباً با مشكلات همراه است) امرى پسنديده خواهد بود. اين جا است كه مى بينيم پيشوايان معصوم عليهم السلام سخاوت در سفر را از نشانه هاى مروت و جوانمردى دانسته اند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«إِنَّ مِنَ الْمُرُوءَةِ فِي السَّفَرِ كَثْرَةَ الزَّادِ وَ طِيبَهُ وَ بَذْلَهُ لِمَنْ كَانَ مَعَكَ». (4) «از نشانه هاى جوانمردى در سفر، توشه فراوان و مطبوع برداشتن و بذل و بخشش آن به همسفران است.»

از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز اين گونه نقل شده است كه:

«مِنْ شَرَفِ الرَّجُلِ أَنْ يُطَيِّبَ زَادَهُ إِذَا خَرَجَ فِي سَفَرٍ». (5) «از شرافت مرد آن است كه چون به سفر رود، توشه خوب و پاكيزه بردارد.»


1- محمدى رى شهرى، محمد، منتخب ميزان الحكمة، ج 1، ص 484، ش 2941، ترجمه حميدرضا شيخى، چاپ سوم، 1383، سازمان چاپ و انتشارات دارالحديث، قم.
2- همان، ش 2948
3- همان، ش 2947
4- حرّ عاملى، محمد بن الحسن، وسايل الشيعه، ج 8، ص 310، چاپ دوم، 1386 ق. مكتبةالإسلامية، تهران.
5- همان.

ص: 47

در بخشى از سروده بلند «ابن اعثم (/ ابن اعسم) كوفى» آمده است:

مِن شَرِفِ الإِنسانِ فِي الأَسفار تَطيبه الزّاد مَعَ الأكثار

وَلْيَدعُ عِنْدَ الْوَضْعِ لِلخوان مْن كانَ حاضِراً مِنَ الإخوان (1)

«از شرافت مرد در سفر اين است كه توشه مطبوع و فراوان بردارد، چون آن را بر سفر مى نهد، برادرانى را كه حضور دارند دعوت كند.»

اگرچه سخىّ بودن در وطن همچون سخاوت در سفر، عملى پسنديده به شمار مى آيد، ليكن بى ترديد بروز اين خصلت در سفر (كه غالباً با مشكلات همراه است) امرى پسنديده خواهد بود. اين جا است كه مى بينيم پيشوايان معصوم عليهم السلام سخاوت در سفر را از نشانه هاى مروت و جوانمردى دانسته اند

سخاوت و بخشندگى، از توصيه هاى مهمّ اخلاقى پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام به سالكان سفر عظيم حج و عمره است، به طورى كه عمل ناپسند «اسراف» و ريخت و پاش- كه در ساير موارد زندگى امرى نامشروع و از گناهان كبيره شمرده شده- در سفر الهى «حج» و «عمره» مورد ترغيب قرار گرفته و عملى شايسته دانسته شده است (البته در حدّ معقول و مشروع و امكانات. گو اين كه افراد در طول اين سفر مهمّ مى بايست داراى طبعى بلند بوده و از خصلت زشت امساك و گدامنشى دورى جويند.

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«مَا مِنْ نَفَقَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ نَفَقَةِ قَصْدٍ وَ يُبْغِضُ الْإِسْرَافَ إِلَّا فِي الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ فَرَحِمَ اللَّهُ مُؤْمِناً اكْتَسَبَ طَيِّباً وَ أَنْفَقَ مِنْ قَصْدٍ أَوْ قَدَّمَ فَضْلًا». (2)

«پسنديده ترين نوع خرج كردن نزد خداوند، اقتصاد و ميانه روى است و خدا از اسرافكارى بيزار است، مگر در حج و عمره. خدا بيامرزد بنده اى را كه مال حلال و پاكيزه كسب كند و با رعايت اعتدال خرج كند و يا به ديگران بذل نمايد.»

در اوصاف امام چهارم صلى الله عليه و آله آورده اند:


1- قمى، شيخ عباس، سفينة البحار، ج 2، صص 657 و 658، ماده «سفر»، تحقيق مجمع البحوث الإسلامية، با اشراف على اكبر الهى خراسانى، چاپ اول، 1416 ق. بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد.
2- حرّ عاملى، محمد بن الحسن، وسايل الشيعه، ج 8، ص 305، چاپ دوم، 1386 ق. مكتبة الإسلامية تهران.

ص: 48

«وَ كَانَ يَقُولُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ لِقَهْرَمَانِهِ إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَشْتَرِيَ لِي حَوَائِجَ الْحَجِّ، اشْتَرِ وَ لَا تُمَاكِسْ». (1) «سيد الساجدين عليه السلام به مسؤول تداركات خود توصيه مى فرمود كه هرگاه مى خواهد لوازم و مايحتاج حج را خريدارى كند، در خريدن خشكى نكند.»

و نيز در احوالات آن حضرت آورده اند:

«هرگاه به قصد حجّ و عمره عازم مكه مى شدند، از بهترين خوردنى ها چون بادام، شيرينى، قاووت ترش و شيرين همراه مى بردند.» (2) البته، سفر زيارت امام حسين عليه السلام از اين مورد مستثنى است. (3) پى نوشت ها


1- رهبر، محمدتقى، اخلاق و آداب در حج و زيارت، صص 106 و 107 مكارم الأخلاق. ص 305، چاپ اول، پاييز 1377، نشر مشعر، تهران.
2- حرّ عاملى، محمد بن الحسن، وسايل الشيعه، ج 8، ص 310، چاپ دوم، 1386 ق. مكتبة الإسلامية، تهران.
3- همان، ص 305

ص: 49

ص: 50

ص: 51

ص: 52

پيامبر، خلق عظيم

حسين اوسطى

وظيفه اى مهم، براى همگان

از وظايف مهم تمامى افراد امّت اسلامى، آگاهى يافتن از حالات و ملكات و اعمال و سيره عملى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله است؛ زيرا قرآن كريم با صراحت مى فرمايد: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ .... (1) اگر بنا است رفتار و كردار اين مرد آسمانى و پيامبر عظيم الشأن سرمشق و الگو شود، بديهى است آگاهى پيدا كردن از حالات و رفتار ايشان، بر همگان لازم و ضرورى است.

خوشبختانه، تاريخ، سراسر زندگى حضرت را؛ از چگونگى برخورد ايشان در اندرونِ خانه تا صحنه هاى كار و زار و از حالات نيمه هاى شب و تنهايى ايشان تا برخورد با اجتماع و اصحاب و از دوران كودكى شان تا آنگاه كه سر مباركشان، در لحظات آخر عمر، در دامن على عليه السلام قرار گرفت و ... را ثبت كرده و نقطه ابهامى در اين رابطه وجود ندارد.

ابعاد وجودى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله

شخصيت پيامبر صلى الله عليه و آله، داراى ابعاد فراوانى است كه پژوهشگران و كارشناسان در طول تاريخ به بررسى بسيارى از اين ابعاد پرداخته و چهره درخشان و تابناك حضرت ختمى مرتبت را به جهانيان و يا صاحبان ايمان ارائه كرده اند و كتاب هاى سودمندى در باره رسالت و نبوت و


1- احزاب: 21

ص: 53

معجزات حضرت و جنگ هايى كه در زمان حيات ايشان به وقوع پيوسته و در رابطه با تاريخ زندگى ايشان از ولادت تا وفات، نامه ها و خطبه ها و كلمات قصار، كه از ايشان به يادگار مانده و سنت هاى حضرت در چگونگى لباس پوشيدن و غذا خوردن و راه رفتن و بالأخره در جهت اخلاقيات و ملكات ايشان و ده ها موضوع ديگر نگاشته اند و امروز بسيارى از آن ها، به يادگار به دست ما رسيده است. خداوند به تمامى آن ها بهترين جزا را عنايت فرمايد!

بايد اعتراف كرد

انسانى كه از جهت معنويت و روحانيت، به سدرة المنتهى (1) رسيده و پرواز و معراجش او را به مقام دَنَا فَتَدَلَّى* فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى (2)

نشانده و خداوند بزرگى كه تمامى نعمت هاى دنيوى را قليل مى شمارد و مى گويد: ... قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ ... از اخلاق و ملكات و روحيات آن راد مرد عالم ملك و ملكوت با تعبير «عظيم» ياد مى كند، (3) قطعاً زواياى وجودى كشف نشده اش فراوان است. چه زيبا فرمود آن يگانه مرد كلام و سخن؛ يعنى على عليه السلام در باره پيامبرخدا صلى الله عليه و آله آنگاه كه از ايشان مى خواهند تا اخلاق پيغمبر را بر ايشان بشمارد و توصيف كند:

شما متاع دنيا را براى من بشماريد.

گفتند: نعمت هاى دنيا فراوان است و قابل شمارش نيست؛ همانگونه كه قرآن بيان نموده ... وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها ....

على عليه السلام فرمود: شما نعمت ها و متاع دنيا را، كه قرآن از آن با تعبير «قليل» ياد مى كند و مى فرمايد: ... قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ ... نمى توانيد براى من بشماريد، چگونه انتظار داريد من اخلاق محمدى را براى شما بشمارم و حال آن كه قرآن از آن به «عظيم» ياد نموده و فرموده اند: وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ. (4)

اگر در بُعد اخلاق و ملكاتِ روحى پيامبر نتوانيم به انتها برسيم، آيا مى توان به بُعد عرفان حضرت و يا مقام ولايت ايشان به طور تمام و كمال پى برد؟

عالم ربّانى و فقيه و فيلسوف آيت اللَّه شيخ محمد حسين اصفهانى در مدح حضرت مى سرايد:

اى اصل قديم و عقل اقدم وى حادث با قديم توأم


1- نجم: 14
2- نجم: 8 و 9
3- نجم: 4
4- قلم: 4

ص: 54

در رتبه تويى حجاب اقرب بودى تو نبى و در گِل آدم

ملك و ملكوت در كف تست چون خاتمى اى نبىّ خاتم

از لطف تو شمّه اى است فردوس وز قهر تو شعله اى جهنّم

قدّ ملك است در برت راست پشت فلك است در درت خم

فهم خرد و زبان گويا در وصف تو عاجزند و ابكم

فرمود به شأنت ايزد پاك لَولاكَ لَما خَلقتُ الأفلاك

آرى، جا دارد كه صاحبان انديشه و فكر، در هر عصر و زمانى، در ابعاد وجودى اين شخصيت ملكوتى تلاش تازه به عمل آورند و از زواياى وجودى آن حضرت و آن انسان كامل بهتر و بيشتر آشنا گردند و سپس اين اسوه و الگوى بشريت را در منظر و ديد جهانيان قرار دهند.

سال پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله

گرچه تمامى ملك و ملكوت و اماكن و ازمنه به بركت وجود آن موجودِ اشرف آفريده شده و از ذرّه تا دره و همه انس و جن و مَلَك، از سفره پربركت آن حضرت ختمى مرتبت بهره مند هستند، اما امسال (سال 1385 خورشيدى) را مقام معظم رهبرى، «سال پيامبر اعظم» ناميد و اين اقدام مبارك باعث شد كه نويسندگان و گويندگان توجه مضاعفى به شخصيت والاى آن حضرت بنمايند و نگارنده هم مايل بودم از اين فرصت استفاده كنم و با قلم و فهم ضعيف خود، گوشه اى از اين صحنه پهناور را و شاخه اى از اين درخت طيبه را، كه ... أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ، (1)

به علاقه مندان معرفى كنم، شايد مورد قبول پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گيرد.

القاب پيامبر صلى الله عليه و آله در قرآن

مباحث و موضوعاتى كه در آيات قرآن در باره پيامبرخدا صلى الله عليه و آله آمده، فراوان است، كه بايد در اين رابطه كتاب ها نوشت. آنچه در اين گفتار دنبال مى شود، القاب و اوصافى است كه قرآن به رسول مكرّم داده و حضرت را با اين القاب و اوصاف ياد نموده است، كه هريك از اين ها بيانگر بخشى از وظايف رسالت و يا حاكى از مراحل تكاملى نفس حضرت مى باشد.

در آيه 45 سوره مباركه احزاب آمده است: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً


1- ابراهيم: 24

ص: 55

وَ نَذِيراً* وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً در اين آيه شريفه، بعد از آن كه سخن از نبوت و رسالت حضرت به ميان مى آيد و ايشان را به عنوان يكى از انبياى الهى و رسولان معرفى مى كند، براى حضرت القاب و اوصافى را بيان مى كند:

الف) «شاهد»

ابتدااز ايشان باعنوان «شاهد» نام مى برد. كلمه «شاهد» از جهت معناى لغوى، براى همگان واضح و روشن است؛ يعنى كسى كه حضور داشته و واقعه و حادثه را مشاهده كرده و از چند و چون آن كاملًا آگاه است. در قرآن سه مرتبه از حضرت به عنوان شاهد نام برده شده است:

1. آيه 45، سوره احزاب، كه اشاره شد.

2. آيه 8، سوره فتح: ... إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً ....

3. آيه 15، سوره مزّمّل: إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولًا شاهِداً عَلَيْكُمْ ....

اكنون بايد ديد مراد از «شاهد» بودنِ پيامبر چيست و ايشان بر چه امرى شاهدند؟

على عليه السلام فرمود: شما نعمت ها و متاع دنيا را، كه قرآن از آن با تعبير «قليل» ياد مى كند و مى فرمايد: ... قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ ...

نمى توانيد براى من بشماريد، چگونه انتظار داريد من اخلاق محمدى را براى شما بشمارم و حال آن كه قرآن از آن به «عظيم» ياد نموده و فرموده اند: وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ.

علامه طباطبايى در الميزان، ذيل آيه 143 بقره؛ وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً مى نويسد:

«مراد از شاهد بودن پيامبر صلى الله عليه و آله اين است كه: حضرت در دار دنيا تحمّل شهادت مى كند نسبت به اعمال مردم و در عالم آخرت اداى شهادت مى نمايد.» (1) آيا پيامبر صلى الله عليه و آله بر اعمال مردم آگاه است؟

در قرآن كريم، با صراحت آمده است: وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (2)

اين آيه شريفه به


1- تفسير المراغى كه يكى از تفاسير اهل سنت است نيز «شاهد» بودن حضرت را همين گونه معنى كرده است.
2- توبه: 105

ص: 56

تمامى افراد اخطار مى كند: اگر كارى را در خلوت و يا در عيان انجام دهيد، هم خداوند از آن آگاه است و هم رسول و فرستاده او و هم مؤمنان (/ ائمه اطهار عليهم السلام) (1) و سپس شما به عالم قيامت منتقل مى شويد و به كيفر اعمالتان بر مى خوريد. از جمله آيه: ... وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ ... نيز به خوبى استفاده مى شود كه رؤيت اعمال در همين جهان و دنياى كنونى است و روايات فراوانى براى ما رسيده كه حاكى از همين حقيقت است:

«عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: تُعْرَضُ الْأَعْمَالُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله أَعْمَالُ الْعِبَادِ كُلَّ صَبَاحٍ أَبْرَارُهَا وَ فُجَّارُهَا فَاحْذَرُوهَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى: اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ....» (2) «ابو بصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمود: اعمال و كارهاى بندگان؛ چه اعمال نيكوكاران و چه بدكاران، در صبحگاهان، بر پيامبر خدا عرضه مى شود. پس متوجه اعمال خود باشيد، و اين همان مطلبى است كه از آيه: اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ .... استفاده مى شود.»

«عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: مَا لَكُمْ تَسُوءُونَ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَقَالَ رَجُلٌ: كَيْفَ نَسُوؤُهُ؟ فَقَالَ: أَ مَا تَعْلَمُونَ أَنَّ أَعْمَالَكُمْ تُعْرَضُ عَلَيْهِ، فَإِذَا رَأَى فِيهَا مَعْصِيَةً سَاءَهُ ذَلِكَ فَلَا تَسُوءُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ سُرُّوهُ». (3) «سماعه گويد: از امام صادق شنيدم كه مى فرمود: چرا پيامبرخدا را ناراحت مى كنيد؟

شخصى از امام پرسيد: چگونه ما پيامبر را ناراحت مى كنيم (و حال آن كه سال ها است از رحلت آن حضرت مى گذرد)؟ امام صادق عليه السلام فرمود: اعمال و كردار شما بر حضرت عرضه مى شود و چون گناهان شما را مى نگرد، ناراحت مى شود. (بنابراين)، توجه داشته باشيد كه حضرت را ناراحت نكنيد، بلكه با اعمال خوب خود او را خشنود نماييد.» (4) پس معلوم شد كه پيامبر عظيم الشأن، شاهد بر اعمال ما بوده و از كارهاى ريز و درشت ما آگاه است. اين مطلب همانگونه كه براى پيامبر صلى الله عليه و آله مقام والايى را به ثبت مى رساند، براى ما نيز يك اخطار به حساب مى آيد كه بدانيم غير از خداوند متعال، پيامبر خدا و امام زمان عليهما السلام نيز بر اعمال ما اشراف دارند و از آن آگاه اند. معناى وسيع تر و لطيف ترى نيز براى «شاهد» بودنِ پيامبر خدا شده كه در فراز بعدى به آن مى پردازيم.


1- در اين گفتار، چون سخن در باره پيامبر خدا و القاب و اوصاف ايشان است، در رابطه با شاهد بودن ائمه اطهار نسبت به اعمال وارد نمى شويم.
2- الكافى، ج 1، ص 219
3- الكافى، ج 1، ص 219
4- همان.

ص: 57

پيامبرخدا صلى الله عليه و آله شاهد بر انبيا است

در تفسير آيه شريفه: فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلَاءِ شَهِيداً (1)

دو احتمال داده شده است:

1. «هولاء» برگردد به امّت اسلامى تا پيامبرخدا صلى الله عليه و آله همچون ديگر پيامبران، گواه و شاهد اعمال امت خود باشد؛ همانگونه كه اين مطلب پيشتر از آيه و روايات استفاده شد.

2. «هولاء» برگردد به گواهان و شاهدان امّت هاى پيشين؛ يعنى اى پيامبر اسلام، تو را گواه بر همه گواهان و انبياى گذشته قرار خواهيم داد. و در بعضى از روايات (2) به همين تفسير دوم اشاره شده و حضرت ختمى مرتبت را شاهد و گواه بر همه امت هاى قبل و انبياى گذشته معرفى مى نمايد.

بنابراين تفسير، مفهوم آيه اينگونه خواهد شد كه: هر پيامبرى در حال حيات و ممات، از طريق مشاهده باطنى و روحانى، ناظر احوال و اعمال امت خود مى باشد، ولى روح پاك پيامبر عظيم الشان ناظر همه امم پيشين و امت خويش مى باشد و لازمه اين نظارت و شهادت اين است كه، روح پيامبرخدا از آغاز خلقت آدم وجود داشته؛ زيرا دانستيم كه معنى و مفهوم شهود، آگاهى توأم با حضور است.

هر پيامبرى در حال حيات و ممات، از طريق مشاهده باطنى و روحانى، ناظر احوال و اعمال امت خود مى باشد، ولى روح پاك پيامبر عظيم الشان ناظر همه امم پيشين و امت خويش مى باشد و لازمه اين نظارت و شهادت اين است كه، روح پيامبرخدا از آغاز خلقت آدم وجود داشته است.

ب و ج) «مبشّر» و «نذير»

دو واژه «مبشّر» و «نذير» در قرآن كريم همواره و مكرراً با هم آمده است. اين دو وصف بر پيغمبر خدا اطلاق گرديده و گاهى تمام رسالت حضرت در اين دو عنوان منحصر شده است و مى فرمايد: وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً؛ (3)

«ما تو را به رسالت مبعوث نكرديم مگر براى


1- نساء: 41
2- مراجعه شود به تفسير بعد المتقين، ج 1، ص 482
3- فرقان: 56

ص: 58

اين كه مردم را بشارت دهى و نيز بترسانى» و حضرت نيز مدالى را كه بر سينه خود مى زند و خود را به آن عنوان معرفى مى كند- البته با لسان وحى- به همين دو عنوان است؛ ... إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ. (1)

اگر به بسيارى از آيات قرآن بنگريد، خواهيد ديد كه يا مردم را از آينده وخيم خود مى ترساند و يا آن ها را به نعمت هاى ابدى بشارت مى دهد؛ مثلا پيام آيات زير انذار دهنده است:

* يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ* إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ. (2)

«روزى كه مال و فرزندان سودى نمى بخشد، مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد.»

* وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا. (3)

«به خاطر آوريد روزى را كه ستمكار دست خود را از شدت حسرت، به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش با پيامبر خدا راهى برگزيده بودم.»

* يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ اْلأَقْدامِ. (4)

«روزى خواهد آمد كه مجرمان از چهره هايشان شناخته مى شوند و آن گاه آن ها را از موهاى جلو سر و پاهايشان مى گيرند (و به دوزخ مى افكنند).»

همانگونه كه پيام آياتى كه در پى مى آيد، بشارت دهنده است:

* لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ .... (5) « (براى نيكوكاران در بهشت) خانه امن و امان نزد پروردگارشان خواهد بود.»

* إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ* فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ. (6)

«به يقين پرهيزكاران در باغ ها و نهرهاى بهشتى جاى دارند (آن هم) در جايگاه صدق، نزد خداوند مالك مقتدر.»

* ... فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ. (7)

«آنان كه ايمان بياورند و خود را اصلاح نمايند، نه ترسى بر آن هاست و نه غمگين مى شوند.»


1- اعراف: 188
2- شعراء: 88
3- فرقان: 27
4- الرحمن: 41
5- انعام: 127
6- قمر: 54 و 55
7- انعام: 48

ص: 59

و گاهى خداوند متعال پيامبرخدا را موظف مى كند كه بندگان را در امر خاصى بترساند و يا بشارت دهد؛ مثلًا به حضرت فرمان داده مى شود كه:

وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ كاظِمِينَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لا شَفِيعٍ يُطاعُ* يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ* وَ اللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَقْضُونَ بِشَيْ ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ. (1)

«مردم را از روز نزديك (روز قيامت) بترسان؛ هنگامى كه از شدّت وحشت دل ها به گلوگاه مى رسد و تمامى وجود آن ها مملوّ از اندوه مى گردد، براى ستمكاران دوستى وجود ندارد و نيز شفاعت كننده اى كه شفاعتش مورد قبول شود نخواهد بود. خداوند چشم هايى كه به خيانت مى گردد و نيز آنچه را كه در سينه ها پنهان مى دارند، مى داند، (سرانجام) خداوند به حق قضاوت مى كند.»

در اين آيه شريفه مردم را مى ترساند از:

1. روز قيامت به شما نزديك است.

2. در آن روز، مردم از وحشت جانشان به لب مى رسد.

3. قدرت فرياد ندارند تا بدين وسيله مقدارى عقده دل را خالى سازند.

4. ستمكاران نه دوستى خواهند داشت و نه شفاعت كننده.

5. حاكم و قاضى آن محكمه خداوندى است كه آگاه است به مخفى ترين اعمال و يا افكار و خطورى كه در دل پنهان نموده ايد.

6. آن حاكم و قاضى بر موازين حق، حكم خواهد كرد. متقابلًا به حضرت دستور داده مى شود كه صاحبان ايمان و صالحان و شايستگان را بشارت به بهشت و جايگاهى كه از زير تخت هاى آن نهرها در جريان است؛ وَبَشِّرْ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ .... (2)

آرى بسيارى از آيات قرآن، در مقام انذار و تبشير است؛ خواه با كلمه «أَنْذِرْ» و «بَشِّرْ» آغاز شود يا به مانند آياتى باشد كه اشاره شد.

و اگر به كلمات و دستورات پيامبر نيز دقت شود، خواهيم ديد كه روح اين فرامين، چيزى جز تبشير و انذار نخواهد بود. اگر مى فرمايد: «عَلَيْكَ بِصَلاةِ الَّليْلِ»، مى خواهد ما را متوجه آثار


1- مؤمن: 18 و 19
2- بقره: 25

ص: 60

زيباى آن عمل كند و چنانچه ما را از غيبت نهى مى كند، مى خواهد از نتايج و ثمرات تلخ آن برحذر بدارد.

پس بخش عظيمى از رسالت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله انذار مردم است. بلكه براساس مفاد بعضى از آيات، كه رسالت را منحصر در انذار و تبشير ساخته، بايد گفت: تمام وظيفه حضرت و رسالت ايشان ترساندن امت است از كارهاى ناشايست و بشارت دادن آن ها است به نتايج كارهاى نيكو و اصولًا وظيفه تمامى رسولان الهى تبشير و انذار بود كه مى فرمايد: وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ .... (1)

تذكّر به مبلّغان و مرشدان دينى

همه مى دانيم كه وظيفه انبيا و نيز پيامبرخدا صلى الله عليه و آله ابلاغ دين و ترويج احكام است و ملاحظه شد كه آن ها موظّف شده اند با دو سلاح به كار خود ادامه دهند؛ انذار و تبشير. يعنى از يك سو مردم را بترسانند و از سوى ديگر به آن ها بشارت دهند. چون وصول به كمال و پرواز به قلّه رفيع قرب الهى به دست نمى آيد مگر با اين دو بال؛ يعنى «خوف» و «رجاء» و لذا اگر عالمان دين و مبلّغان شريعت بخواهند در مسير خود موفق باشند و به اهداف مقدسشان نايل آيند، بايد از راه انذار و تبشير حركت كنند و مردم را با دو بال خوف و رجاء، به سر منزل مقصود برسانند و از گرايش به يك سمت جداً خوددارى كنند.

د) «داعياً إلى اللَّه»

از حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله با عنوان «داعياً الى اللَّه» يعنى دعوت كننده به سوى اللَّه نام برده شده است. براى روشن شدن اين عنوان، كه يكى از القاب مهم پيامبر خدا است، مقدمه اى كوتاه مى آوريم:

قرآن كريم، سخن و كلام پيامبر خدا را براى همگان حجت و لازم الاتباع مى داند و بدون هيچ قيد و شرطى، به مردم فرمان مى دهد كه از ايشان اطاعت كنيد.

گاهى مى فرمايد:

* وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى* إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى. (2)

«هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد. آنچه مى گويد چيزى جز وحى نيست.»


1- انعام: 48
2- نجم: 3

ص: 61

در جاى ديگر مى فرمايد:

* ... وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا .... (1)

«آنچه را پيامبر خدا براى شماآورده، بگيريد (و اجرا كنيد) و از آنچه نهى كرده، خوددارى نماييد.»

گاهى نيز امر مى كند به اطاعت و فرمانبردارى از پيامبر خدا، تا آنجاكه مى فرمايد:

* مَنْ يُطِعْ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ .... (2)

«كسى كه اطاعت و فرمانبردارى از پيامبر كند، همانا اطاعت خداوند را نموده است ...»

وظيفه انبيا و نيز پيامبرخدا صلى الله عليه و آله ابلاغ دين و ترويج احكام است و ملاحظه شد كه آن ها موظّف شده اند با دو سلاح به كار خود ادامه دهند؛ انذار و تبشير. يعنى از يك سو مردم را بترسانند و از سوى ديگر به آن ها بشارت دهند. چون وصول به كمال و پرواز به قلّه رفيع قرب الهى به دست نمى آيد مگر با اين دو بال؛ يعنى «خوف» و «رجاء»

اكنون كه سخن و كلام او بر اساس خواسته هاى دل و هواى نفس نيست و فرامين و دستوراتش همانند دستورات الهى است و نيز اطاعت از او به منزله اطاعت از خداوند است، پس بايد گفت: پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله با تمام وجود مردم را دعوت به اللَّه مى كند و يكى از ويژگى هاى انبياى عظام، كه آن ها را از ديگران ممتاز مى سازد، اين است كه: مردم را به سوى خداوند دعوت مى كنند.

و به عبارت ديگر؛ مى خواهند مردم را ربّانى و الهى كنند و در حركات و سكنات آن ها هرگز كلمه اى مشاهده نمى شود كه دال بر انّيت و منيت كند، حتى اگر گروهى پيدا شوند و بخواهند به آن ها رنگ الوهيت بزنند، با صراحت تمام اين فكر و عقيده را مى كوبند و با آن مبارزه مى كنند.

به حضرت عيسى خطاب مى شود: اى عيسى، آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را به عنوان دو معبود انتخاب كنند؟ حضرت عيسى عرضه مى دارد: من حق ندارم چيزى را كه شايسته من نيست به مردم بگويم. من چيزى جز آنچه فرمان يافته ام به آن ها نگفته ام و آن اين


1- حشر: 7
2- نساء: 80

ص: 62

بود كه: ... أَنْ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ ... (1)

«... خداوند را بپرستيد كه خداى من و شما خواهد بود.»

پيامبرخدا صلى الله عليه و آله از ابتداى بعثت، كه از كوه حِرا سرازير مى شود، فرياد بر مى آورد: «قُولُوا لا إِلهَ إِلَّا اللَّهِ تُفْلِحُوا» و در طول 23 سال رسالت خويش؛ در سفر و حضر و در جنگ و صلح، در فراز و فرودهايى كه پيش مى آمد، همواره منادى توحيد بوده و با هر نوع شرك و الحاد مقابله نمود.

درسى كه از لقب «داعياً إلى اللَّه» مى توان گرفت

كسانى كه در كسوت روحانيت و عالمان دين قرار مى گيرند و مى خواهند راه انبيا را، در حدّ توان، پيش بگيرند، بايد بكوشند كه «داعى الى اللَّه» باشند و مردم را با خدا آشنا كنند و مهر و محبت الهى را در دل آنان جايگزين سازند و مروّج دين اسلام شوند كه شارع آن، ذات مقدس الهى است و اگر دعوت به سوى اللَّه باشد و هدف اعتلاى كلمة اللَّه، آثار بسيار خوبى خواهد داشت كه اكنون به برخى اشاره مى شود:

اولًا: اثرگذارى آن، در جامعه و افراد، زياد خواهد بود؛ زيرا فطرت انسان ها بر اساس حق آفريده شده و پذيراى سخن حق خواهد بود.

ثانياً: هيچگونه اختلافى ميان مناديان حق وجود ندارد؛ زيرا منشأ اختلافات، خودخواهى ها و خود پرستى ها است. اگر هدف، اسلام و خدا و حق باشد و انسان ببيند كه هدف مقدسش به دست فردى بهتر از خود، محقّق مى گردد، نه تنها ناراحت نمى شود، بلكه خوشحال نيز مى گردد.

گويند به حضرت آيت اللَّه العظمى حكيم، مرجع عالى قدر و فقيه بزرگ جهان تشيع، گفته شد: در فلان كشور و در فلان نقطه، طرفداران فلان آقا رساله شما را آتش زده اند! ايشان بى درنگ فرمودند: «ادفِنُوا الْحَكِيمَ وَ أحْيُوا اْلإسْلامَ»؛ «حكيم را زير خاك كنيد و اسلام را زنده بداريد.»

آرى، اين روح و اين شخصيت داعى الى اللَّه است و از خوديت ها و منيت ها به دور.

ثالثاً: قرآن اينگونه افراد را، كه مردم را به سوى خدا مى خوانند، از بهترين كارها و دعوت ها معرفى مى كند و مى فرمايد:


1- مائده: 117

ص: 63

وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ. (1)

«كيست خوش گفتارتر از كسى كه دعوت به خدا مى كند و عمل صالح انجام مى دهد و مى گويد: من از مسلمانانم.»

ه) «سِراجاً مُنِيراً»

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله تعبير به «سِراجاً مُنِيراً» نيز شده است؛ يعنى چراغ روشنى بخش.

پيش از توضيح و شرح اين عنوان، به دو نكته اشاره مى كنيم:

1. واژه «سراج» در چهار جاى قرآن آمده، كه در سه جاى آن به معناى خورشيد است؛ مانند: ... وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً (2)

و در رابطه با پيامبر عظيم الشأن كلمه «منيراً» نيز بر «سراج» افزوده شده و پيامبر را به عنوان يك خورشيد تابنده، كه چشم هر بيننده اى را خيره مى كند، توصيف نموده است.

2. روايات متعددى نقل شده حاكى از اين كه خمير مايه خلقت، حضرت ختمى مرتبت، از نور است، اكنون به دو روايت اشاره مى شود:

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه گفت: پروردگار متعال خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«يَا مُحَمَّدُ إِنِّي خَلَقْتُكَ وَ عَلِيّاً نُوراً ...». (3) و نيز امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله إِذَا رُئِيَ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ رُئِيَ لَهُ نُورٌ كَأَنَّهُ شِقَّةُ قَمَرٍ».

حضرت را در شب تاريك به صورت نور روشن؛ چون قرص ماه مى ديدند. (4) گفتنى است در صدد آن نيستيم عنوان «سِراجاً مُنِيراً» را، كه در آيه شريفه به آن اشاره شده، با حقيقت محمديه، كه از آن تعبير به نور شده، منطبق سازيم، بلكه هدف تنها توجه دادن اذهان است به اين كه ذكر آن در اين مقام خالى از لطف نيست.

رسالت پيامبر اعظم همانند سراج منير

در صدر آيه مورد بحث، ملاحظه شد كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله را به نبوّت و رسالت مخاطب


1- كافى، ج 1، ص 440
2- نوح: 16
3- كافى، ج 1، ص 440
4- كافى، ج 1، ص 446

ص: 64

نموده، فرمود: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً ... و ظاهر آيه حكم مى كند كه اين اوصاف و عناوين، مربوط به مقام والاى نبوت و رسالت حضرت باشد. بنابراين، مى توان گفت كه: مراد از «سراج منير» اين است كه: رسالت و نبوت حضرت ختمى مرتبت، به قدرى واضح و روشن است كه اگر بخواهيم براى آن نظير و شبيهى بياوريم، بايد او را تشبيه كنيم به خورشيد تابان در وسط روز، كه براى هيچ كس نقطه ابهامى باقى نمى ماند.

هرگاه نگاهى اجمالى به ابعاد رسالت پيامبر عظيم الشان، حضرت محمدبن عبداللَّه صلى الله عليه و آله بيندازيد تا ببينيد كه آيا نقطه ابهامى در عصر بعثت و نيز در اعصار بعد وجود داشته و دارد؟

چند نكته را خواهيد دانست:

1. سوابق و حالات حضرت قبل از بعثت، كه اولًا: درس ناخوانده بوده و هرگز با قلم و خط و مدرسه و معلّم ارتباط برقرار نكرده و به تعبير زيباى قرآن «امّى» بوده است. با اين حال، كتابى آورده به نام «قرآن مجيد» كه هر چه از عمر آن مى گذرد، صاحبان علم و انديشه را بيشتر به خود جذب مى كند و ثانيا: از حيث پاكى و كمالات انسانى در آن عصر جاهليت معروف و مشهور به محمد صادق و محمد امين بوده؛ زيرا از او در تمام چهل سال قبل از رسالت، غير از صداقت و امانت و پاكى چيزى مشاهده نكرده بود و چنانچه به برنامه زندگى و شيوه عملى حضرت در قبل از بعثت، با چشم انصاف بنگريم، براى ما كافى است كه به رسالت حضرت ايمان بياوريم و قرآن در اين رابطه مى فرمايد:

* قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ. (1)

«بگو اگر خدا مى خواست من اين آيات را بر شما نمى خواندم و خداوند از آن آگاهتان نمى كرد؛ چه اين كه مدت ها پيش از اين، در ميان شما زندگى نمودم (و هرگز آيه اى نياوردم) آيا اين مطلب واضح را نمى فهميد؟»

آرى، اين آيه با كوتاهى عبارتش، برهانى قاطع و دليلى كوبنده را براى اثبات رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله در معرض ديد همگان قرار داده، مى فرمايد: اگر به وضع زندگى پيامبر در قبل از بعثت دقت كنيد، همانا در صدق رسالت ايشان هيچ شك و شبهه اى براى شما باقى نخواهد ماند؛ به خصوص اگر به حالت «امّى» بودن حضرت توجه شود كه مورد قبول تمام مورخان


1- يونس: 16

ص: 65

است؛ او درس نخوانده، ليكن در ابعاد مختلف از مسائل اعتقادى و جزايى و كيفرى و اخلاقى و اجتماعى گرفته تا ديگر مسائل سخن گفته است، آن هم به قدرى متقن و محكم كه تا امروز احكام و قوانين آن چشم صاحبان انديشه و كارشناسان را به خود خيره ساخته است.

نگار من كه به مكتب نرفت وخط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرّس شد

2. يكى ديگر از ابعاد روشنگر رسالت حضرت، معجزات فراوانى است كه از وجود مقدس ايشان صادر گرديد؛ از شقّ القمر گرفته تا تكلّم سوسمار. از حركت درخت گرفته تا شهادت دادن ريگ ها به وحدانيت خدا و رسالت حضرت محمد صلى الله عليه و آله از ناله ستون مسجد گرفته تا فوّاره زدن چاه خشكيده در اثر آب دهان حضرت و ... كه در كتاب ها موارد فراوانى از اين معجزات ثبت گرديده و به قول علامه مجلسى رحمه الله بيش از چهار هزار معجزه از وجود حضرت صادر شده است. سيد عبداللَّه شبّر نيز مى نويسد بيش از هزار مورد از معجزات حضرت در كتب ثبت شده و اخبار رسيده در اين رابطه، فوق تواتر است و براى هر صاحب انصافى موجب يقين مى باشد. به ويژه آن كه بزرگترين معجزه پيامبر صلى الله عليه و آله قرآن است كه از جهات عديده (اسلوب لفظى، غيب گويى، قانون گذارى، صدور آيات از شخص امّى، محفوظ ماندن آن از كم و زياد شدن با وجود دشمنان فراوان و ...) اعجاز آن ثابت گرديده و امروز در دسترس همه است و با صداى بلند و رسا فرياد مى زند: «اگر شما در اين آيات شك داريد و مى گوييد آن كلام خدا نيست، بلكه ساخته بشراست و مى توان مثل آن را آورد، شما نيز يك سوره مانند آن را بياوريد و از تمامى انس و جن و همفكران خود استمداد كنيد، ولى به شما خبر مى دهيم كه هرگز نمى توانيد مثل آن را بياوريد.» (1) 3. بعد روشنگر ديگر از رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله، كه همچون خورشيد تابنده براى همگان مشهود است، توجه نمودن به محتواى مكتب و دعوت حضرت است. اسلام در جهت عقايد، ما را دعوت مى كند به وجود صانع متعال و توحيد و آمدن روز قيامت و در جهت اخلاق دعوت مى كند به تواضع و مدارا و عفو و گذشت و در جهت مسائل اجتماعى به تقويت نمودن نيكوكاران و كناره گرفتن از ستمگران و گنهكاران و در جهت عبادى دستور مى دهد به سجده در مقابل ذات احديت و ترك پرستش بت ها، و چنانچه آيات قرآن را از ابتدا تا انتها، با دقت بنگريم، هرگز دستور و تكليفى پيدا نمى كنيم كه بر خلاف عقل و يا ضد فطرت بشرى باشد.


1- مراجعه شود به آيات 88 سوره اسراء و 13 سوره هود و 37 سوره يونس و 23 سوره بقره و 33 سوره طور.

ص: 66

آيا در محافل علمى جهان و يا افراد عادى، كسى پيدا مى شود كه بگويد: چرا ظلم ممنوع است و يا چرا بايد به عدالت رفتار كرد؟ چرا شرب خمر و بازى قمار حرام است؟ و چرا بايد به پدر و مادر نيكى و احسان كرد؟

آرى، ويژگى مهم آيين اسلام و نيز بهترين و قاطع ترين دليل براى صداقت و رسالت حضرت ختمى مرتبت، همين دستورات حيات بخش اسلام است و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله موظف مى گردد كه تمامى ملت ها را دعوت به اسلام كند، آن هم از طريق توجه دادن آنان فقط به محرّمات اسلامى و مى فرمايد: قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ... (1)

و نيز قرآن محتواى مكتب را به رخ انسان ها مى كشد و مى فرمايد: ... يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ .... (2)

حضرت مردم را به نيكى و خوبى ها امر مى نمايد و از منكر و كارهاى زشت نهى مى كند. اشياى پاكيزه را براى آن ها حلال مى شمرد و ناپاكى ها را حرام مى نمايد و بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر (مغز و فكر و دوش) آن ها سنگينى مى كرد (از خرافات و رسومات دست و پاگير) بر مى دارد.

يك موعظه و بس!

توجه به تعاليم حيات بخش، مستدل و حكيمانه اسلام به حدّى مهم و مطابق با عقول و انديشه بشرى است كه خداوند متعال براى هدايت بندگان خود، آنان را به يك جمله دعوت نموده و فقط به شنيدن يك موعظه و نصيحت فرا مى خواند و آن اين است كه:

«به پا خيزيد و اگر رفيق راه پيدا نكرديد، تنها حركت كنيد و افكار از پيش ساخته خود را كنار بزنيد و در دعوت و دستورات اين شخص (يعنى پيامبر خدا) انديشه كنيد و ببينيد آيا اين سخنان و كلمات يك فرد مجنون و بيمار است؟! يا سخنانى است كه با نداى فطرت ها و حكم عقول و انديشه ها مطابق است؟» (3) پيامبر واقعاً سراج منير است

در اين نوشتار، تنها به سه بُعد از ابعاد وجودى و رسالت حضرت اشاره شد كه عبارت بود از «وضع زندگى حضرت در قبل از بعثت، به ويژه درس نخواندن حضرت در نزد كسى» و


1- انعام: 151 و 152، طرح همين دو آيه و ارائه بعضى احكام اسلامى باعث شد كه اسعدبن زراه و به دنبال او، مردم مدينه به اسلام گرايش پيدا كنند كه حكايت آن مشهور است. مراجعه شود به تفسير نمونه، ج 6، ص 35
2- اعراف: 157
3- نك: سبا: 46، قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا للَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ ....

ص: 67

«معجزات فراوان پيامبر، كه از حد تواتر گذشته است، به خصوص وجود قرآن كريم، كه بزرگترين معجزه حضرت است و در منظر و مرآى همه جهانيان قرار گرفته است» و «محتواى مكتب و دعوت آن حضرت» كه هريك براى پى بردن به صداقت و رسالت پيامبر كافى است و هركدام از اين راه ها، حجّت الهى را بر همگان تمام و راه عذر را مسدود مى سازد و لذا بايد گفت: پيامبرخدا به حق، سراج منير و آفتاب جهان تابى است كه پى بردن به حقانيت او، براى همگان ميسور است و او خورشيد تابانى است كه براى همگان، راه را از چاه مشخص مى سازد.

خداوند متعال براى هدايت بندگان خود، آنان را به يك جمله دعوت نموده و فقط به شنيدن يك موعظه و نصيحت فرا مى خواند و آن اين است كه: «به پا خيزيد و اگر رفيق راه پيدا نكرديد، تنها حركت كنيد و افكار از پيش ساخته خود را كنار بزنيد و در دعوت و دستورات اين شخص (يعنى پيامبر خدا) انديشه كنيد و ببينيد آيا اين سخنان و كلمات يك فرد مجنون و بيمار است؟! يا سخنانى است كه با نداى فطرت ها و حكم عقول و انديشه ها مطابق است؟»

و نيز بايد گفت: همانگونه كه خورشيد در فجر صادق تنها يك رَگه روشنايى در افق ايجاد مى كند و هر چه مى گذرد روشنايى آن زيادتر و بالاخره چهره خورشيد پديدار مى شود و تا نقطه نهايى به بالاى آسمان صعود مى كند و آفتاب آن جهان شمول مى شود، در رابطه با پيامبرخدا نيز بايد گفت: هر چه از زمان بعثت مى گذرد، بر پيروان مكتب او و نيز بر عظمت و جلال آيين او افزوده مى گردد و امروز نزديك به يك چهارم تمامى افراد روى زمين مى گويند: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» و همانگونه كه نور خورشيد با دشمنى اين و آن از جلوه نمى افتد، نور رسالت محمدى نيز هرگز از جلوه و جلوات خود ساقط نمى شود و دشمنان نتوانسته اند اين نور الهى را به خاموشى بكشانند. البته بدخواهان در طول تاريخ، به شكل هاى گوناگون، در صدد اضمحلال و نابودى اين مكتب و نداى الهى برآمده اند، اما خداوند خبر

ص: 68

داده است كه آن ها هرگز نمى توانند اين نور را خاموش سازند، بلكه روز به روز، خداوند بر جلال و عظمت اين نور و نام پيامبر خدا و مكتب اسلام مى افزايد.

مولانا گويد:

هركه بر شمع خدا آرد پفو شمع كى ميرد، بسوزد پوز او

كى شود دريا ز پوز سگ نجس كى شود خورشيد از پف منطمس

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً* وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً.

ص: 69

ص: 70

سيره و رفتار مسالمت آميز پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله با غير مسلمانان

سيره عملى

«سيره» در لغت، به معناى سنّت، روش، مذهب، هيأت، حالت، طريقه و مانند اين ها است و نيز مى توان آن را نوع و سبك رفتار معنا كرد. (1) مورّخانى كه در شرح حال پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كتاب نوشته اند، عنوان نوشته خود را «سيرة النبى» گذاشته اند و شايد نخستين رشته تاريخى، كه مورد توجه مسلمانان قرار گرفت، همين «علم السيره» باشد. به نظر مى رسد آن ها مى خواستند سبك و رفتار يا رفتارشناسى پيامبر را بيان كنند، اما به صرف رفتار قناعت كردند. (2) قرآن كريم، پيامبر صلى الله عليه و آله را «اسوه حسنه» معرفى مى كند:

لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً (3)

«همانا پيامبر خدا براى شما نمونه نيكويى است، براى هر كس كه اميد به خدا و روز جزا دارد و بسيار ياد خدا مى كند.»

از نظر اسلام، پيامبر صلى الله عليه و آله الگويى براى پيروى عملى است. نمونه اى كه روش هاى عملى او در همه شؤون فردى، اجتماعى، سياسى، فرهنگى و روابط بين الملل قابل دستيابى و پيروى براى مسلمانان است و از آنجا كه اسلام آخرين دين الهى است؛ لازم است، امت مسلمان نمونه اى تمام عيار و


1- دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا، تهران: دانشگاه تهران، 1373، دوره جديد، ج 8، ص 12243
2- نك: دلشاد تهرانى، مصطفى، سيره نبوى تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1372، ج 1، ص 36
3- آل عمران 3: 159

ص: 71

قابل پيروى براى همه زمان ها، در تمام دوران ها باشد.

رفق و مدارا، سيره عملى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله

رفق و مدارا، از امورى است كه در سيره اجتماعى پيامبر صلى الله عليه و آله؛ چه در بُعد داخلى و چه در بعد بين المللى، اهميت بسيار داشته است. همين امر موجب اصلاح جامعه، روابط و مناسبات اجتماعى بود. در غير اين صورت، زمينه اى براى هدايت و تبليغ رسالت به وجود نمى آمد. خداى متعال از خوشخويى و مداراى پيامبر، اين گونه تمجيد مى كند:

فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ ....

«به بركت رحمت الهى، در برابر مردم نرم و مهربان شدى، و اگر خشن و سنگ دل بودى، از اطراف تو پراكنده مى شدند.

پس آن ها را ببخش و برايشان آمرزش بخواه ...»

رحمت و مهر او، به گونه اى فراگير بود، با كسانى كه سال ها با او دشمنى كرده بودند؛ مانند مشركين قريش، با گذشت برخورد كرد. در روز فتح مسالمت آميز و بدون خونريزى مكه، شخصى اين جمله را تكرار مى كرد كه:

«اليَوم يَوم الْمَلْحَمَة، اليَوم تَستحلّ الْحرمة».

«امروز روز كشتار، جنگ و انتقام است، امروز روز شكسته شدن حرمت هاست.»

پيامبر رحمت، در برابر و در ردّ اين شعار، اين جمله را فرمود:

«اليَوم يَوم المَرحمة»؛ «امروز روز رحمت و مهربانى است.»

بدين ترتيب، آن حضرت، جلو هرگونه خشونت و تندى در مقابل مخالفان اسلام را گرفته، نگرانى و ترس مشركين قريش را برطرف ساخت و به آنان فرمان داد:

«إذهَبُوا فأنتم الطلقاء»؛ «برويد كه همگى آزاديد.» (1) پيامبر صلى الله عليه و آله پيام آور رحمت و محبت

خداى تعالى، رسول گرامى اسلام را رحمتى فراگير و عام معرفى كرد، كه رحمت او شامل همه انسان ها؛ اعم از مسلمان و غير


1- ابى جعفر محمدبن الجرير الطبرى، تاريخ الطبرى، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت: روائع التراث العربى، بى تا، ج 3، ص 56

ص: 72

مسلمان مى شود:

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ. (1)

«ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم.»

آرى، پيامبر رحمتى است براى همه و آن حضرت در حفظ منافع و تأمين سعادت اين جهانى و آن جهانىِ همگان حريص است. خداوند رحمان، در بيان شدت شفقت و مهربانى آن بزرگوار خطاب به تمام بشر فرموده است:

لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ. (2)

«گويى مى خواهى جان خود را از شدت اندوه از دست بدهى، به خاطر اين كه آن ها ايمان نمى آورند.»

در اينجا مى بينيم كه تأسف، دلسوزى و غمخوارى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نسبت به كفار و منكران حق و علاقه مندى آن حضرت به سعادت و نجات بندگان، تا چه حد كار را بر وى تنگ كرده است كه خداى تعالى او را تسليت داده و از وى دلجويى كرده است تا مبادا از شدّت اندوه و اهتمام به حال آن ها، قالب تهى كند؛ زيرا آن حضرت همه آدميان را، بدون استثنا، همچون فرزندان دلبند و پاره تن خود مى دانست و خير و هدايت همه شان را مى خواست و چون مى ديد كه به راه گمراهى و هلاكت مى روند، سخت اندوهگين مى شد، همان گونه كه پدرى مهربان از هلاكت وتباهى فرزندانش دچار اندوه مى شود.

و پيامبر صلى الله عليه و آله، خود را مظهر تام رحمت و محبت الهى شناسانده، مى فرمايد:

«إِنَّما بُعِثْتُ رَحمة»؛ (3) «همانا من، رحمتى (فراگير) برانگيخته شده ام.»

سيره پيامبر صلى الله عليه و آله، سيره تربيت عملى انسان است و اين تربيت در برترين و كامل ترين جلوه اش، در رفتار ائمه هدى عليهم السلام كه غير قابل تفكيك از سيره پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد، تجلّى پيدا كرده است. بنابراين، در اين مبحث، علاوه بر سيره پيامبر صلى الله عليه و آله، به سيره امامان معصوم عليهم السلام نسبت به پيروان اهل كتاب نيز اشاره مى شود.

گفتار اول- سيره عملىِ پيامبر صلى الله عليه و آله در نگاهى كلى

هنوز چند سالى از آغاز رسالت نگذشته بود كه آوازه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سراسر گيتى طنين انداز شد. دعوت اسلامى، همه سرزمين عرب را فراگرفت و


1- انبياء 21: 107
2- شعراء 26: 3
3- دلشاد تهرانى، مصطفى، سيره نبوى ج 3، ص 75؛ از: الوفاء بأحوال المصطفى، ج 2، صص 421 و 439

ص: 73

از آنجا به نقاط ديگر سرايت كرد.

هيأت هاى مذهبى و قومى از نقاط مختلف به مدينه، پايگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان مى آمدند و آزادانه به تفحّص و گفت وگو مى پرداختند و گروهى نيز آزادانه به دين اسلام مشرّف مى شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله در عين بيان دستورات الهى و دعوت همگان به حق، نهايت تواضع و فروتنى را نسبت به آنان اعمال مى كرد. خانه اى در مدينه جهت پذيرايى از ميهمانان اختصاص داد و برخى از ميهمان ها با سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله در منزل بعضى از اصحاب پذيرايى مى شدند. وقتى مسيحيان به ديدنش مى آمدند، حضرت ردايش را مى گسترد و ايشان را بر آن مى نشاند. به امپراتور رم و ايران نامه مى نويسد و نام خود را بر نام آنان مقدم مى دارد و از آنان مى خواهد كه يا مسلمان شوند و يا لا اقل از جلو او كنار روند تا بتواند مذهبش را ميان ملت ها تبليغ نمايد.

پيامبر صلى الله عليه و آله خواستار تحقّق شرايطى است كه ملت ها بتوانند در انتخاب مكتب و جهان بينى خاص خويش، تصميم بگيرند و در صورت روشن شدن حق، آزادانه عقيده توحيدى را بپذيرند و جز خداى يگانه را نپرستند و تسليم خواست و اراده او نشوند.

لازمه اين رسالت آن است كه با قدرت هاى سلب كننده آزادى ملت ها كه مانع تحقيق و پژوهش و گرايش به آيين الهى مى شوند، مبارزه شود.

پيامبر همه آدميان را، بدون استثنا، همچون فرزندان دلبند و پاره تن خود مى دانست و خير و هدايت همه شان را مى خواست و چون مى ديد كه به راه گمراهى و هلاكت مى روند، سخت اندوهگين مى شد، همان گونه كه پدرى مهربان از هلاكت وتباهى فرزندانش دچار اندوه مى شود

پيامبر صلى الله عليه و آله در نامه هايش به رؤساى دولت هاى معاصر خويش، به قبول رسالت آن حضرت و گرويدن به آيين اسلام را خواستار مى شد و در مواردى به بقاى مُلك و سلطنت آنان تصريح و تداوم حاكميت آنان بر قلمرو سرزمين خويش را تضمين مى كرد. آن حضرت، نتيجه سرپيچى آنان از اين دعوت الهى را مجازات اخروى مى دانست؛ مثلًا در نامه اش به پادشاه ايران و يا قيصر روم، مى فرمايد: اگر اين دعوت را نپذيرى، گناه ملّت مجوس و يا مردم مصر و ... به گردن تو خواهد بود؛ چه اين كه با نپذيرفتن اسلام از سوى سلاطين، مردم اين

ص: 74

سرزمين ها نيز از آزادى عقيدتى و گرويدن به اسلام محروم مى ماندند.

سيره پيامبر صلى الله عليه و آله گرفته شده از قرآن كريم است، كه حقّ حيات و رسميت جوامع مختلف را به صراحت تضمين مى كند. او در روابط بين الملل با ملل غير مسلمان بسيار آزاد منشانه برخورد مى كرد؛ مثلًا وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله نمايندگان جامعه نصاراى نجران را به حضور پذيرفت، اعتقاد ايشان به الوهيت مسيح را سرزنش كرد و آنان را به قبول دين اسلام فراخواند. با اين وجود، آن ها را به قبول اسلام مجبور نكرد، بلكه به عكس، به آنان اجازه داد براى عبادت به آيين خويش، از مسجد مدينه استفاده كنند. (1) رويه مسالمت آميز پيامبر صلى الله عليه و آله با مخالفان سبب شد كه افراد، گروه ها و هيأت هاى مذهبى فراوانى، آزادانه به مدينه مهاجرت نمايند. برخى از اين هيأت ها، به نمايندگى از پادشاهان؛ مانند پادشاه حبشه و شاهان حِميَر، به مدينه اعزام شده بودند. در تاريخ حدود چهل هيأت مذهبى يا سياسى آمده است كه مدينه، شهر پيامبر صلى الله عليه و آله پذيراى آنان بوده است. (2) اهل كتاب كيانند؟

ضرورى است هنگام بحث درباره رابطه دولت اسلامى با پيروان مذاهب آسمانى، روشن شود كه مراد از اهل كتاب كيانند و آيا روابط مسالمت آميز اسلام، شامل غير اهل كتاب هم مى شود يا نه؟

از نظر اسلام و قرآن كريم، يهوديت، مسيحيت، صابئين، از اديان آسمانى بوده و به عنوان دين توحيدى تلقى مى شوند و از اصالت و حقانيت ذاتى برخوردارند. لذا، اسلام آن ها را به عنوان «اهل كتاب» و آيين آسمانى، به رسميت مى شناسد، هر چند نسبت به تعاليم آن ها نظريات اصلاحى نيز دارد. قرآن كريم در دو مورد از اديان توحيدى نام برده است:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ. (3)

«كسانى كه (به پيامبرخدا صلى الله عليه و آله) ايمان آورده و آنان كه به آيين يهود گرويده اند و نصارى و صابئان (پيروان يحيى) هرگاه به خدا و روز رستاخيز ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است؛ و هيچ گونه ترس و اندوهى براى آنان نيست».


1- نك: مارسل بوازار، انسان دوستى در اسلام، ترجمه دكتر محمد حسن مهدوى اردبيلى و دكتر غلامحسين يوسفى، تهران: طوس، 1362، ص 179
2- براى مطالعه اسامى و شرح حال اين هيأت ها، نك: محمد ابو زهره، خاتم پيامبران، ترجمه حسين صابرى، مشهد: آستان قدس رضوى، 1375، چاپ دوم، ج 3، صص 453- 542
3- بقره 2: 62

ص: 75

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ. (1)

«همانا كسانى كه ايمان آورده اند و يهود و صابئان (ستاره پرستان) و نصارى و مجوس و مشركان، خداوند در ميان آنان روز قيامت داورى مى كند؛ (و حق را از باطل جدا مى سازد؛) خداوند بر هر چيز گواه (و از همه چيز آگاه) است.»

با توجه به اين دو آيه، اهل كتاب شامل يهوديت، مسيحيت و صابئين است. با اين حال، روابط مسالمت آميز و صلح جويانه مسلمين تنها با اهل كتاب نيست؛ بلكه شامل غير مسلمانان از غير اهل كتاب، كه مزاحمتى براى كشورهاى اسلامى ايجاد نمى كنند، نيز مى شود.

گاه تصوّر مى شود كه غير مسلمانان تنها به دو گروه تقسيم مى شوند: «اهل ذمه» و «محاربين»؛ يعنى گروهى با مسلمانان پيمان همزيستى مسالمت آميز دارند و گروهى در حال جنگ و نبرد هستند. بنابراين، هر كس اهل ذمه نيست، محارب است و جان و مالش محترم نيست. ولى غير مسلمانان حداقل چهار گروه اند:

1. اهل ذمه؛ اقليت هايى هستند كه در داخل كشورهاى اسلامى زندگى مى كنند و مشمول قوانين آن كشورند و حكومت اسلامى متعهد است جان، مال و ناموس آن ها را حفظ كند و از حقوق آنان دفاع نمايد. آن ها مالياتى به حكومت اسلامى مى پردازند كه همان ماليات را مى توان به جاى ماليات «جزيه» حساب كرد؛ زيرا «جزيه» از ماده «جزاء» به معناى چيزى است كه حكومت اسلامى به عنوان هزينه و پاداش دفاع از آن ها مى گيرد.

2. محارب؛ گروه ها يا كشورهايى هستند كه با مسلمانان در جنگ و ستيزند و از هيچ گونه كار شكنى بر ضدّ آنان كوتاهى نمى كنند. اين ها كافران حربى هستند كه مسلمانان هيچ گونه تعهدى در مقابل آن ها ندارند.

3. معاهد؛ غير مسلمانانى هستند كه با دولت اسلامى مناسبات دوستى دارند. سفير مبادله كرده، گاه پيمان هاى تجارى، اقتصادى و فرهنگى دارند و يا از طريق سازمان هاى بين المللى در برابر يكديگر تعهدهايى سپرده اند. همه اين ها مصداق «معاهده» است و بايد طبق تعهداتى كه دولت اسلامى با آن ها به طور مستقيم يا غير مستقيم، از طريق سازمان هاى بين المللى


1- حج 22: 17

ص: 76

دارد، رفتار نموده و احترام متقابل را رعايت نمايند.

4. مهادن؛ كشورهايى است كه با دولت اسلامى نه در حال جنگ اند و نه پيمانى با آن ها دارند، نه سفير مبادله كرده و نه معاهده اى بسته اند. نسبت به يكديگر مزاحمتى ندارند. دولت اسلامى در برابر چنين كشورهايى نيز بايد رعايت اصول انسانى و اخلاقى را داشته باشند. (1) از آنچه گذشت روشن مى شود كه مسلمانان علاوه بر اهل كتاب، با غير مسلمانانى كه از روابط خصمانه پرهيز دارند، مناسبات و روابط دوستانه برقرار مى كنند. در اين ميان، «اهل ذمه» از مقام و منزلت بيشترى برخوردارند؛ چه اين كه، اينان در داخل سرزمين هاى اسلامى و در پناه دولت اسلامى زيست مى كنند و با مسلمانان روابط و داد و ستد بيشترى دارند.

قرآن كريم نه تنها از مجادله و آزار و اذيت اينان نهى مى كند. (2) بلكه اجازه داده است از طعام و غذاى آنان استفاده كرده، و با زنان اهل كتاب ازدواج نمايند:

الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ ....» (3)

«امروز چيزهاى پاكيزه براى شما حلال شده؛ و (همچنين) طعام اهل كتاب، براى شما حلال است؛ و طعام شما براى آنان حلال؛ و (نيز) زنان پاكدامن از مسلمانان، و زنان پاكدامن از اهل كتاب، حلال اند؛ هنگامى كه مَهر آنان را بپردازيد و پاكدامن باشيد؛ نه زناكار، و نه دوست پنهانى و نامشروع گيريد ...»

لزوم رعايت قلمرو تحقيق

پيش تر دانسته شد كه اسلام به حقوق اديان آسمانى اعتراف دارد و آنان را به رسميت مى شناسد. البته اين نوع اعتراف، هرگز منافاتى با تحقيق و جستجو از آيين حق و تطبيق مفاهيم و تعاليم اديان و پيروى از بهترين آن ندارد. به عبارت بهتر، قلمرو پژوهش و بررسى از آيين، غير از حوزه حقوقى و قوانين مدنى است، كه اولى مورد دقت، فحص و بررسى و دومى محل مسامحه، اهمال و سهل گيرى است. آنچه از سيره پيامبر صلى الله عليه و آله مورد بحث قرار مى گيرد، مربوط به حوزه حقوقى، روابط و مناسبات


1- نك: عميد زنجانى، عباسعلى، فقه سياسى، تهران: اميركبير، 1373، چاپ دوم، ج 3، ص 233 به بعد؛ ناصرمكارم شيرازى و ديگران، پيام قرآن، قم: مدرسه امام على عليه السلام، 1374، ج 10، ص 401
2- عنكبوت 29: 46
3- مائده 5: 5

ص: 77

با غير مسلمانان است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در برخورد با پيروان اديان، جانب قانون و رفتار نيكو را در پيش مى گرفتند. در عين حال اعلام مى كردند كه رستگارى در گرو اعتقاد به اسلام و عمل صالح است. (1) إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ اْلإِسْلامُ .... (2)

«دين در نزد خدا اسلام و (تسليم بودن در برابر حق) است.»

وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اْلإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ. (3)

«و هركس جز اسلام (و تسليم در برابر حق) آيينى براى خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران است.»

با اين وجود، دين اسلام جدا و بدون ارتباط با اديان گذشته نيست. رسالت اسلام مشتمل بر مبادى و اصول اديان پيشين بوده و آن چيزى است كه بشر كنونى تا روز قيامت بدان نياز دارد. از اصول اساسى اسلام تصديق اديان الهى و تمام پيروان پيشين است. (4) شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى .... (5)

«آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو و حى مى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم ...»

دعوت اسلام به توحيد، دعوت تازه اى نيست، دعوت تمام پيامبران اولوا العزم است. نه تنها اصل توحيد، بلكه تمام اصول دعوت انبيا در مسائل بنيادى در همه اديان آسمانى يكى بوده است. از اين رو، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در سيره عملى و در روابط خود با پيروان اهل كتاب، به اين اصول مشترك دعوت مى نمايد.

قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ. (6)

«بگو، اى اهل كتاب، بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است؛ كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم، و بعضى از ما، بعضى ديگر را غير از خداى يگانه به خدايى نپذيرد. هرگاه (از اين دعوت) سرباز زنند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم!»


1- نك: ثقفى، سيدمحمد، ساختار اجتماعى و سياسى نخستين حكومت اسلامى در مدينه، قم: هجرت، 76 ص 253
2- آل عمران 3: 19
3- آل عمران 3: 85
4- نك: شلبى، دكتر احمد، مقارنة الاديان، الاسلام، قاهره: مكتبة النهضة المصريه، 1989 الطبعة الثامنة، ج 3، ص 116
5- شورى 42: 13
6- آل عمران 6: 64

ص: 78

الف) نامه هاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به زمامداران جهان

رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله رسالتى جهانى و براى همه مردم دنيا است. آن حضرت، از همان روزهاى نخست بعثت، اعلام كرده بود كه به زودى رسالت در همه جا گسترده خواهد شد و گنج هاى قيصر و كسرى به زير سلطه اسلام در خواهد آمد. (1) دعوت اسلام به توحيد، دعوت تازه اى نيست، دعوت تمام پيامبران اولوا العزم است. نه تنها اصل توحيد، بلكه تمام اصول دعوت انبيا در مسائل بنيادى در همه اديان آسمانى يكى بوده است. از اين رو، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در سيره عملى و در روابط خود با پيروان اهل كتاب، به اين اصول مشترك دعوت مى نمايد.

هنگامى كه اسلام در سرزمين حجاز به اندازه كافى گسترش يافت، پيامبر صلى الله عليه و آله نامه هاى متعددى براى زمامداران بزرگ آن عصر فرستاد و در قسمتى از اين نامه ها، به قدر مشترك ميان اديان آسمانى؛ يعنى «توحيد» دعوت كرد كه به بعضى از اين نامه ها اشاره مى شود:

1. نامه به زمامدار مصر:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، من محمّدبن عبداللَّه إلى المُقَوقس عظيم القبط. سلام عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى؛ أمّا بعد، فإنّي أدعوك بدعاية الإسلام أسلم تسلم، يؤتك اللَّه أجرك مرّتين فإن تولّيت فإنّ عليك إثّم القبط، و يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ». (2)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر، از محمد فرزند عبداللَّه، به مقوقس بزرگِ قبطيان. درود بر پيروان حقّ باد! من تو را به اسلام دعوت مى كنم. اسلام را بپذير تا سالم بمانى. خداوند به تو دو بار پاداش دهد- يكى براى ايمان آوردنت و ديگر، براى كسانى كه از تو پيروى كرده، ايمان مى آورند- و اگر از قانون اسلام سرباز زنى، گناه قبطيان بر تو خواهد بود؛ اى اهل كتاب، ما شما را به يك اصل مشترك


1- نك: جعفريان، رسول، تاريخ سياسى اسلام تا سال چهلم، قم: در راه حق، 66، ص 217
2- الأحمدى، على، مكاتيب الرسول صلى الله عليه و آله، تهران: يس، 63، ج 1، ص 97؛ تفسير نمونه، ج 2، ص 452

ص: 79

دعوت مى كنيم؛ به اين كه غير از خداوند يگانه را نپرستيم و كسى را شريك او قرار ندهيم و نبايد بعضى از ما، بعضى ديگر را به خدايى بپذيرد و هرگاه آنان از آيين حق سر بر تابند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.»

«مقوقس» زمامدار مصر از طرف «هِرقل» پادشاه روم بود و «قبطى ها» نژادى بودند كه در مصر زندگى مى كردند.

مقوقس، فرستاده پيامبر صلى الله عليه و آله را تكريم و احترام نمود و به نويسنده خود فرمان داد نامه اى به عربى به اين مضمون براى پيامبر صلى الله عليه و آله بنويسيد:

«به محمد فرزند عبداللَّه، از مقوقس، بزرگِ قبطيان، درود بر تو، من نامه تو را خواندم و از مقصدت آگاه گرديدم و حقيقت دعوت تو را دريافتم. من مى دانستم كه پيامبرى ظهور خواهد كرد ولى تصوّر مى نمودم او از نقطه شام برانگيخته مى شود. من مَقدم فرستاده تو را گرامى داشتم.» (1) سپس در پايان نامه، به هدايايى كه براى پيامبر صلى الله عليه و آله فرستاده بود، اشاره كرد و نامه را با جمله: «سلام بر تو» ختم نمود.

2. نامه پيامبر صلى الله عليه و آله به قيصر روم:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، من محمّد رسول اللَّه عبده و رسوله إلى هرقل عظيم الروم و سلام عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى أمّا بعد فإنّي أدعوك بدعاية الإسلام أسلم تسلم، يؤتك اللَّه أجرك مرّتين؛ فإن تولّيت فإنّ عليك إثم اليريسين و يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُون». (2)

«از محمد فرزند عبداللَّه به هرقل بزرگ و پادشاه روم. درود بر آنان كه پيروى از حق كنند. تو را به اسلام دعوت مى كنم. اسلام آور تا در امان و سلامت باشى. خداوند به تو دو پاداش دهد- يكى پاداش ايمان خود و ديگر پاداش كسانى كه به پيروى تو ايمان مى آورند- اگر از آيين اسلام روى گردانى، گناه اريسيان- نژاد رومى و جمعيت كارگران- نيز بر تو خواهد بود.

اى اهل كتاب، ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مى كنيم كه غير از خدا را نپرستيم، كسى را شريك او قرار ندهيم و بعضى از ما بعضى ديگر را به خدايى


1- الأحمدى، على، مكاتيب الرسول صلى الله عليه و آله، ج 1، ص 100- 101
2- منبع پيشين؛ نيز فروغ ابديت، قم: دفتر تبليغات، 1372 ج 2، ص 214

ص: 80

نپذيرد. هر گاه آنان از آيين حق سر بر تابند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.»

قيصر روم پس از دريافت نامه، آن را گشود. ابتداى نامه كه با «بسم اللَّه» آغاز شده بود، توجه او را به خود جلب كرد و گفت:

من غير از نامه «مسلمين» تاكنون چنين نامه اى نديده ام. پس مترجم خود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه كند.

زمامدار روم از خصوصيات پيامبر كسب اطلاع نمود؛ پيامبرى از خانواده اصيل، پيش از آن كه ادعاى نبوت كند، از دروغ پرهيز داشت. پيروان او رو به فزونى هستند. طبقه اشراف با او مخالف اند و افراد عادى و متوسط خواهان وى هستند. سپس قيصر روم گفت: «اگر اين گزارش ها صحيح باشد، حتماً او پيامبر موعود است. من اطلاع داشتم كه چنين پيامبرى ظهور خواهد كرد ولى نمى دانستم كه از قريش خواهد بود. من حاضرم در برابر او خضوع كنم و به عنوان احترام، پاى او را شستشو دهم. من پيش بينى مى كنم آيين و حكومت او سرزمين روم را خواهد گرفت». (1) آن گاه قيصر، فرستاده پيامبر صلى الله عليه و آله را خواست، او را احترام كرد. پاسخ نامه پيامبر صلى الله عليه و آله را نوشت و هديه اى نيز فرستاد و علاقه خود را نسبت به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن نامه منعكس نمود.

3. نامه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به پادشاه حبشه:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، من محمّد رسول اللَّه إلى النجاشي عظيم الحبشة، سلام عليك، فَإنّي أحمد اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ ...، و أشهد أنّ عيسى ابن مريم روح اللَّه وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ البتول الطيّبة الحصينة فحملت بعيسى، فخلقه من روحه و نفخه كما خلق آدم بيده و إنّي أدعوك إلى اللَّه وحده لا شريك له و الموالاة على طاعته و أن تتبعني و تؤمن بالذي جاءني فإنّي رسول اللَّه و إنّي أدعوك و جيرتك إلى اللَّه عزّ و جلّ، و قد بلغت و نصحت فاقبلوا نصيحتي وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى». (2)

«به نام خداوند بخشنده مهربان، نامه ايست از محمد پيامبر خدا به نجاشى زمامدار حبشه. درود بر شما! من خدايى را كه جز او خدايى نيست ستايش مى كنم. خدايى كه از عيب و نقص منزه


1- مكاتيب الرسول صلى الله عليه و آله، ج 1، ص 109
2- سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، ج 2، ص 229؛ مكاتيب الرسول صلى الله عليه و آله، ج 1، ص 120

ص: 81

است، و بندگان فرمانبردار او از خشم او در امانند، و او به حال بندگان ناظر و گواه است، گواهى مى دهم كه عيسى فرزند مريم، روحى ازجانب خدا و كلمه ايست كه در رحم مريم زاهد و پاكدامن قرار گرفته است. خداوند با همان قدرت و نيرويى كه آدم را بدون پدر و مادر آفريد، او را نيز بدون پدر در رحم مادرش پديد آورد. من تو را به سوى خداى يگانه كه شريك ندارد دعوت مى كنم، و از تو مى خواهم كه هميشه مطيع و فرمانبردار او باشيد و از آيين من پيروى نماييد؛ ايمان به خدايى آوريد كه مرا به رسالت خود مبعوث فرمود. زمامدار حبشه آگاه باشد كه من پيامبر خدا هستم. من شما و تمام لشكريانت را به سوى خداى عزيز دعوت مى كنم؛ و من به وسيله اين نامه و اعزام سفير به وظيفه خطيرى كه برعهده داشتم عمل كردم و تو را پند و اندرز دادم، بنابراين اندرز مرا قبول كن. درود بر پيروان هدايت.»

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عنايت ويژه اى به زمامدار حبشه داشت. چون اين زمامدار مسيحى، مسلمانان را، كه از شرّ كفار مكه در آزار و اذيت بودند، در كشور خود پناه داد و حمايت خاص خود را نسبت به آنان مبذول داشت. پيامبر، نامه خود را با سلام آغاز كرد و شخصاً به زمامدار حبشه درود فرستاد ولى در نامه هاى ديگر درود شخصى به «كسرى»، «قيصر» و «مقوقس»، زمامداران ايران، روم و مصر نفرستاد؛ بلكه نامه را با درود كلى: «سلام بر پيروان هدايت» آغاز كرده است. ولى در اين نامه، شخصاً به زمامدار حبشه سلام فرستاده و نسبت به او احترام خاصى نسبت به ساير زمامداران معاصر وى، قائل شده است.

عكس العمل نجاشى، زمامدار حبشه

نجاشى بيشترين پذيرش و انعطاف را نسبت به اسلام نشان داد. او دعوت پيامبر را پذيرفت و مسلمان شد، ولى در مورد اعلام عمومى دعوت به مردم حبشه، به فرستاده پيامبر صلى الله عليه و آله چنين گفت:

«من حاضرم، نبوت وى را براى عموم مردم اعلام كنم، ولى از آنجا كه فعلًا زمينه براى اعلام آماده نيست و نيروى من كم است؛ بايد زمينه را آماده ساخت، تا دل ها به سوى اسلام متوجه گردد. اگر براى من امكان داشت، هم اكنون به سوى پيامبرتان مى شتافتم.» (1) نجاشى نامه اى نيز به پيامبر صلى الله عليه و آله نوشت و صريحاً به مسلمان شدن و قبول دعوت حق


1- محمدبن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت: دار صادر و دار بيروت، 1957 م.، ج 1، ص 259

ص: 82

اقرار نمود:

«به نام خداوند بخشنده مهربان، نامه ايست به سوى محمد، پيامبر خدا، از نجاشى. درود كسى كه جز او خدايى نيست، (او) درود كسى كه مرا به اسلام هدايت نمود، بر شما باد! نامه شما را پيرامون نبوت و بشريت حضرت عيسى زيارت نمودم. به خداى زمين و آسمان سوگند! كه آنچه بيان نموده بوديد، عين حقيقت است و من هيچ مخالفتى با آن ندارم؛ و از حقيقت آيين شما نيز آگاهى يافتم و درباره مسلمانان مهاجر، تا آنجا كه مقتضيات ايجاب مى كرد، خدمات لازم به عمل آمد، و من اكنون به وسيله اين نامه گواهى مى دهم كه شما فرستاده خدا و شخص راستگو كه كتاب هاى آسمانى او را تصديق مى كنند مى باشيد، و من در حضور پسر عموى شما (جعفر ابن ابى طالب) مراسم اسلام و ايمان و بيعت را انجام دادم.

من براى ابلاغ پيام و اسلام خود، فرزندم «رارها» را رهسپار محضر مقدستان كرده و صريحاً اعلام مى دارم كه من جز خود، ضامن كسى نيستم؛ و اگر دستور فرماييد خودم رهسپار خدمت پرفيضتان شوم، درود بر شما اى پيامبر خدا!» (1) سيره پيامبر صلى الله عليه و آله، بر انكار مليت ها و عدم استقلال داخلى آنان استوار نبوده است و با وجود جهانى بودن آيين اسلام، موجوديت قبايل، ملت ها و اديان ديگر؛ چه در قلمرو حكومت اسلامى و چه خارج از آن، محفوظ بوده است

با توجه به نامه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله به سران كشورها، روشن مى شود كه اسلام از همان آغاز، فكر همزيستى مسالمت آميز با پيروان اديان الهى را مطرح ساخته است. در بيشتر نامه هايى كه به وسيله پيامبر براى پادشاهان جهان، كه داراى اعتقاد الهى بوده اند، فرستاده شده، متن آيه ذيل كه همان اعلاميه جهانى اسلام باشد، مطرح گرديده است:

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ. (2)

در اسلام اصالت با «صلح» و استفاده


1- مكاتيب الرسول، ج 1، ص 128- 129؛ از تاريخ طبرى، ج 2، ص 294 و بحارالانوار، ج 6، ص 398
2- آل عمران 3: 664؛ «اى اهل كتاب، بياييد تا بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است، بايستيم كه جز خداوند را نپرستيم و براى او هيچ گونه شريكى نياوريم و هيچ كس از ما ديگرى را به جاى خداوند، به خدايى برنگيرد و اگر رويگردان شدند، بگوييد شاهد باشيد كه ما فرمانبرداريم.»

ص: 83

از روش هاى مسالمت آميز و دعوت به اصول مشترك است. خداى متعال در قرآن مى فرمايد:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه در راه خدا گام بر مى داريد (و به سفرى براى جهاد مى رويد) تحقيق كنيد و به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى كند نگوييد مسلمان نيستى، به خاطر اين كه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنايمى) به دست آورده اى؛ زيرا غنيمت هاى بزرگى در نزد خدا (براى شما) است ...» (1) در اسلام تنها جنگى مشروع است كه براى كسب آزادى، جلوگيرى از نقض پيمان، از ميان بردن موانع دعوت منطقى به اسلام و گرايش به آن كسانى كه مى خواهند به آيين حق بگروند ولى به وسيله قدرت ها محدود شده اند. (2) بنابراين، نامه هايى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به عنوان دعوت به اسلام به اميران، سلاطين، رؤساى قبايل و شخصيت هاى برجسته معنوى و سياسى نوشته است؛ از شيوه مسالمت آميز دعوت او حكايت مى كند.

حدود 185 نامه، از متون نامه هاى پيامبر را، كه براى تبليغ و دعوت به اسلام و يا به عنوان «ميثاق و پيمان» نوشته است، در دست داريم. (3) ب) پيمان هاى صلح پيامبر صلى الله عليه و آله

سيره پيامبر صلى الله عليه و آله، بر انكار مليت ها و عدم استقلال داخلى آنان استوار نبوده است و با وجود جهانى بودن آيين اسلام، موجوديت قبايل، ملت ها و اديان ديگر؛ چه در قلمرو حكومت اسلامى و چه خارج از آن، محفوظ بوده است.

يكى از دلايل سيره فوق، نامه هايى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى گروهى از سران و زمامداران نوشت و از اين طريق موجوديت آنان را به رسميت شناخت. دليل ديگر، پيمان نامه هاى بسيارى است كه در دوران حكومت پيامبر صلى الله عليه و آله و بعد از وفات آن حضرت با ملت هاى مختلف امضا شده است و در تمامى موارد تا هنگامى كه ملت هاى غير مسلمان به پيمان خود وفادار بوده اند، دولت اسلامى نيز پيمان صلح را نقض مى كرده است؛ زيرا نقض پيمان از ديدگاه اسلام، گناهى بزرگ و غير قابل گذشت است. (4) «در انديشه سياسى اسلام، صلح و همزيستى به عنوان اساسى ترين اصل در مناسبات بين المللى منظور گرديده و به همين دليل در حقوق اسلامى بهره بردارى از فرصت هاى مناسب براى تحكيم و برقرارى شرايط و پيمان هاى صلح در روابط خارجى


1- نساء 4: 94
2- وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً نساء 4: 75. «و چرا در راه خدا و در راه آزادسازى مردان و زنان و كودكان مستضعف- كه مى گويند پروردگارا ما را از اين شهرى كه اهلش ستمگرند خارج فرما و از سوى خويش براى ما يارى و ياورى بگمار- كارزار نمى كنيد؟»
3- براى ملاحظه نامه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله نگاه كنيدبه: مكاتيب الرسول صلى الله عليه و آله، نوشته على الاحمدى الميانجى و نيز: الوثائق السياسيه، نوشته محمد حميد اللَّه حيد آبادى.
4- نك: دفتر همكارى حوزه و دانشگاه. اسلام و حقوق بين الملل عمومى تهران، سمت، ...، ج 1، ص 399

ص: 84

جامعه اسلامى پيش بينى شده است. اسلام براى تحقّق بخشيدن و گسترش حالت صلح در ميان ملت ها و جلوگيرى از بروز روابط خصمانه و درگيرى هاى خونين، نه تنها براى قراردادها و معاهدات بين المللى ارزش حقوقى فوق العاده قائل شده، بلكه اصولًا ملت ها و گروه هاى ديگر را نيز براى انعقاد پيمان هاى صلح دعوت كرده و به جامعه اسلامى توصيه نموده است كه در اين زمينه همواره پيش قدم باشند و از هر نوع كوششى براى برقرارى و تحكيم مبانى و شرايط و نيز گسترش آن در جامعه بشرى دريغ ننمايند و از امكانات خويش براى تحقّق بخشيدن به اين آرمان اسلامى و انسانى استفاده نمايند و در بسيارى از موارد، اين توصيه به حدّ تكليف و وظيفه الزامى رسيده و عقد قراردادهاى صلح از وظايف دولت هاى مسؤول و صلاحيت دار اسلامى به شمار رفته است و اين وظيفه در مواردى كه تمايلى از طرف دول و گروه هاى غير مسلمان نسبت به عقد قراردادهاى صلح احساس مى شود، تأكيد بيشترى مى يابد.» (1) تمايل شديد پيامبر صلى الله عليه و آله به انعقاد پيمان هاى همكارى و صلح

با مطالعه سيره و زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله، به روشنى مى توان دريافت كه چگونه در فرهنگ بعثت، انسان ها محور احترام اند. هر قبيله جايگاه بايسته خود را مى يابد. به آزادى انسان توجه شده است و براى زورگويى وتحميل جايى نيست. آن حضرت تمايل داشت با انعقاد پيمان ها و تأكيد به همه در لزوم وفاى به قراردادها، زمينه هاى تيرگى روابط و فلسفه جنگ و ستيز از بين برود. انعقاد پيمان، نه تنها با مهاجران قريش، قبيله «اوس» و قبيله «خزرج»، بلكه براى قبايل مختلف يهودى نيز اين امكان فراهم است كه در كنار امت اسلامى، زندگى مسالمت آميزى داشته باشند. روح اين پيمان ها همچون منشور مدينه تأمين وحدت اسلامى است با پيوند قبيله هاى مختلف و تأمين صلح، آزادى و امنيت براى همه مردم به رغم اختلاف در هر زمينه، حتى در باورهاى دين. در منطق پيامبر صلى الله عليه و آله جهاد پاسخى است به مخالفان توحيد و وحدت و تلاشى براى جراحى جامعه بشرى- بر حسب ضرورت هاى اجتناب ناپذير- و ريشه كن كردن كانون هاى زورگويى وسركوبى دشمنان صلح و آزادى.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله حتى قبل از بعثت، بر اصل تنظيم روابط عادلانه ميان قبايل، بر پايه پيمان اصرار مى ورزيد و مكرر مى فرمود:


1- عميد زنجانى، عباسعلى، فقه سياسى تهران: اميركبير، 1373، چاپ دوم، ج 3، ص 505

ص: 85

«لقد شهدت في دار عبد اللَّه بن جدعان حلفاً ما أحبّ أنّ لي به حمر النعم و لو دعيت به في الإسلام لأجبت». (1) «من در خانه عبداللَّه بن جدعان، در جاهليت شاهد بستن پيمان مشترك جهت حمايت از مظلومان، ميان نمايندگان قبايل مختلف عرب بودم، و چنان بر اين پيمان دل بسته بودم كه حاضر نبودم در ازاى نقض آن، صاحب پر بهاترين شتران باشم. اگر در اسلام به چنين پيمانى دعوت شوم، فوراً اجابت خواهم كرد.»

پيامبر صلى الله عليه و آله در راه مكه، پيش از برخورد با قريش و بسته شدن پيمان حديبيه، بارها مى فرمود:

«لا يسألوني خطة يعظمون فيها حرمات اللَّه إلّا أعطيتهم إيّاها». (2) «از من وسيله اى كه موجب تعظيم به حدود الهى است، نخواهند خواست، مگر اين كه بى درنگ به آن ها خواهم داد.»

نيز آن حضرت، از پيمان صلحى كه مسلمانان بعدها با «روم» مى بستند، پيشاپيش خبر داد:

«إنّ الروم سيصالحكم صلحاً أمناً». (3) «روميان با شما به صلحى توأم با امنيت اقدام خواهند كرد.»

چند نمونه از پيمان هاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله

در سيره پيامبر صلى الله عليه و آله تعداد زيادى از پيمان هاى صلح و همكارى ديده مى شود كه بررسى كامل آن، نيازمند به تدوين چندين كتاب است. (4) در اين جا به بيان چند نمونه اشاره مى شود:

1. پيمان يا منشور مدينه

اين پيمان نخستين قرارداد بين المللى در اسلام و مهم ترين و جامع ترين پيمانى است كه به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله، ميان مسلمانان، مشركان و يهود منعقد شده است. براساس اين پيمان، رابطه ميان مسلمانان؛ اعم از مهاجر و انصار، و رابطه ميان مسلمانان و يهود و همچنين رابطه ميان مسلمانان و مشركين و وظايف هر دسته مشخص گرديد.

هدف اساسى اين پيمان حفظ امنيت و همزيستى مسالمت آميز جوامع گوناگونى است كه در مدينه مى زيسته اند. در اينجا براى جلوگيرى از اطاله كلام تنها به نقل ترجمه جمع بندى كه در كتاب «مكاتيب الرسول صلى الله عليه و آله» پس از نقل اصل پيمان ذكر شده، اكتفا مى كنيم:


1- منبع پيشين، ص 503؛ از سيره ابن هشام ج 1، ص 34؛ البداية و النهايه؛ ج 2، ص 291
2- منبع پيشين، ص 503؛ از سنن ابى داود، ج 3، ص 113
3- همان، ص 504؛ از: ارشاد السارى لشرح صحيح البخارى، ج 5، ص 232
4- براى مطالعه آن به كتاب: «مكاتيب الرسول صلى الله عليه و آله» اثر على احمدى ميانجى رحمه الله و كتاب: «مجموعة الوثائق السياسيه»، اثر محمد حميد اللَّه مراجعه نماييد.

ص: 86

حقوق متقابل مسلمانان با يكديگر در منشور مدينه

1. مسلمانان در برابر ديگر مردمان، يك ملت اند. بنابراين، ميان هيچ مسلمان و كافرى پيوند نيست؛ هر چند پدر يا فرزند باشند و جدايى ميان مسلمان با مسلمانِ ديگر نيست.

2. هر تيره از مسلمانان در ميان خود فديه (ديه يا غرامت) مى پردازند، همان گونه كه پيش از اسلام بوده است.

3. مسلمانان در برابر كسانى كه ستم يا گناه يا دشمنى يا فساد ميان مسلمانان را توطئه نمايند، متحدند.

4. هيچ مؤمنى به خاطر كافرى كشته نمى شود و هيچ كافرى بر ضد مؤمنى يارى نمى شود.

5. عهد و امان خداوند يكى است.

بنابراين، شخص مطرح نيست و مى تواند پايين ترين شخص پناه دهد بر مسلمين، (كنايه ازاين كه اگر شخصى به ديگرى پناه داد و او را كفالت نمود، بايد تمامى مسلمانان امان او را محترم بشمارند).

6. در هنگام نبرد در راه خداوند، هيچ مؤمنى بدون موافقت افراد ديگر نمى تواند صلح نمايد؛ بنابر اين، صلح بايد با نظر جمع انجام شود.

7. گروه هاى رزمنده، هر يك بايد پس از ديگرى و به نوبت بجنگند. بنابراين، هيچ طايفه اى دو مرتبه متوالى به نبرد الزام نمى شود.

8. هركس مؤمنى را بدون دليل بكُشد، حكمش قصاص است؛ مگر اين كه ولىّ مقتول راضى شود.

9. داور نهايى در اختلافات مسلمانان، خدا و رسول صلى الله عليه و آله است.

10. مسلمانان هيچ بدهكارى را كه بدهى بر او سنگينى كرده، رها نمى كنند، مگر اين كه او را كمك نمايند؛ چه بدهى به خاطر خون بهايى باشد يا غرامتى كه به عنوان سرشكن بر خويشان پدرى نصيب شخص شده باشد.

11. بعضى از مؤمنان سرپرست بعضى ديگرند. بنابراين، هيچ كافرى سرپرست مؤمنان نيست.

12. هيچ كس نمى تواند بدون رعايت مصالح ساير لشكريان، كافرى را در پناه خود بگيرد.

مواد صلح مسلمانان با يهوديان

1. يهوديانى كه تحت اين پيمان هستند، بايد مورد يارى و حمايت قرار گيرند و ستمى بر آنان نشود و دشمنانشان

ص: 87

يارى نگردند. هر گاه مسلمانان، يهود را به مصالحه دعوت كردند، بايد بپذيرند و همچنين هرگاه يهود، مسلمانان را به مصالحه دعوت كردند.

2. در هنگام جنگ، يهوديان نيز بايد در هزينه با مسلمانان شركت كنند. مسلمانان هزينه خود و يهود، هزينه خودش را پرداخت نمايد.

3. مسلمانان و يهوديان هم پيمان، يك امت اند، مسلمانان دين خود را دارند و يهوديان دين خود را؛ مگر كسى كه ستم و گناه مرتكب شود.

4. بر مسلمانان و يهوديان لازم است كه بر ضدّ دشمنان منطقه هماهنگى و همراهى نمايند.

5. هيچ انسانى به خاطر گناه هم پيمانش مواخذه نمى شود.

6. لازم است مظلومان را درميان خود يارى نمايند.

7. هيچ كافرى پناه داده نمى شود، مگر با رعايت مصالح مسلمانان و يهوديان.

8. همسايه همانند خويشتن است و نبايد مورد تعدّى قرار گيرد.

9. بر مسلمانان و يهوديان لازم است كه در ميان خود، بر مهاجمانى كه به مدينه هجوم آورند، هميارى نمايند.

10. ميان مسلمانان و يهوديان پند، اندرز و خيرخواهى حاكم است.

حقوق ساكنان منطقه (اعم از مسلمان، يهودى و مشرك)

1. اين پيمان نمى تواند به عنوان سيرى براى ستمگر يا گناهكار محسوب شود.

2. يثرب بر حسب اين پيمان بر تمامى اهل منطقه حرم (و مورد احترام) است؛ چنان كه «مكه» بر حسب فرمان الهى حرم مى باشد.

3. قريش و هوادارانش نبايد پناه داده شوند.

ماده مخصوص مشركين در پيمان

مشركين مدينه حق ندارند قريش را، مالى يا جانى پناه دهند. (1) 2. صلح حديبيه (پيمان صلح پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با مشركان مكه)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مسافرتى صلح جويانه و مسالمت آميز كرد؛ بدين قرار كه كاروانى حدود 1800 نفر براى حج آماده نمود و از قبايل عرب، هر چند مشرك بودند، دعوت به همراهى نمود. تا بدين وسيله، هم تبليغى از اسلام شده باشد و هم چهره واقعى قريش


1- الاحمدى، على، مكاتيب الرسول، بيروت: دارالمهاجر، بى تا، ج 1، صص 263- 261

ص: 88

كه خود را پرده دار كعبه و مناديان امنيت و صلح مى دانستند، بر ملا گردد. كاروان در منطقه «حديبيه» با لشكر مسلح دشمن مواجه شد. كاروان پيامبر صلى الله عليه و آله با حال احرام و آماده عبادت و لشكر قريش با لباس رزم و آماده خونريزى. پيامبر صلى الله عليه و آله رسماً تصميم خود را بر حج خانه خدا در ميان مسلمانان اعلام نمود و به وسيله پيك هايى به مشركين قريش نيز ابلاغ كرد. از آن جاكه نبرد با حاجيان عملى بسيار زشت و بر خلاف سنت هاى ديرين عرب بود؛ خصوصاً از جانب مكيان كه هميشه به ميزبانى حجاج از هر طايفه و قشرى افتخار مى كردند، در تصميم به جنگ با مسلمانان مردد شدند و در نهايت پيمان نامه «صلح حديبيه» ميان قريش و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله منعقد گرديد. به موجب اين پيمان، مقرر شد روابط حسنه ميان قريش و مسلمانان برقرار شود. (1) مفاد صلح حديبيه

1. محمدبن عبداللَّه و قريش متعهد مى شوند كه مدت ده سال جنگ را بر ضد يكديگر ترك كنند، هيچ يك از دو طرف بر ديگرى نتازد و اسيرى از يكديگر در بند ندارد و ...

2. هر كس بخواهد با محمد پيمان ببندد آزاد است و هركس دوست دارد با قريش پيمان برقرار سازد آزاد است.

3. هرگاه فردى از قريش، بدون اذن بزرگتر خود از مكه فرار كند و به ياران محمد بپيوندد، محمد بايد او را به قريش بازگرداند ولى اگر از اصحاب محمد كسى به قريش پيوست، لازم نيست او را باز گردانند.

4. از اين پس، اسلام بايد در مكه علنى باشد و نبايد كسى را به اجبار بر عقيده اى واداشت و يا او را به سبب عقيده اش آزار داد و يا سرزنش كرد.

5. امسال محمد با يارانش، از همين جا به مدينه بر خواهند گشت، با اين قرار كه در سال بعد، بدون سلاح وارد مكه شوند و به مدت سه روز براى مراسم حج توقف كنند، مشروط بر اين كه، سلاحى جز سلاح مسافر با خود برندارند و همان سلاح محدود نيز بايد درغلاف باشد.

على بن ابى طالب عليه السلام اين نامه را نوشته و مهاجرين و انصار شاهد آن هستند. (2) 3. پيمان ميان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و رييس مسيحيان ايلا

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم، اين تضمينى است از طرف خدا و محمد، پيامبر خدا، به يوحنا بن رعبه و مردم ايلا. به موجب اين


1- نك: حسينى، سيد مجتبى، تاريخچه سياسى اقتصادى صدراسلام، تهران چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامى، 1378، صص 154- 152
2- ابن هشام، سيرت رسول اللَّه، ترجمه و انشاى رفيع الدين اسحاق بن محمدهمدانى، قاضى ابرقوه، با تصحيح اصغر مهدوى، تهران: خوارزمى، 1361 ش. چاپ دوم، ج 2، ص 811

ص: 89

پيمان، كشتى ها و وسايل نقليه، در خشكى و دريا، در تحت حمايت و امان خدا و محمد پيامبر خدا هستند و تمام كسانى كه همراهشان هستند؛ چه از شام و چه از يمن، در امان اند. افرادى كه موجب بروز حادثه گردند، اموالشان هرگز مايه نجات آن ها نخواهد بود و هرگاه در اسارت قرار بگيرند، به تملّك در مى آيند. بر مردم ايلا حرام است كه مانع آب شوند و يا سد طريق نمايند». (1) 4. پيمان ميان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و مسيحيان سرزمين سينا

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم، اين مكتوبى است كه محمدبن عبداللَّه كه بشير و نذير و نسبت به وديعه الهى امين جمله خلايق است، آن را نوشته است تا حجت و بهانه اى پس از پيامبران بر خدا باقى نماند و خداوند عزيز و حكيم است.»

آن را براى كسانى نوشته است كه پيرو آيين وى هستند، تا پيمانى باشد با گروهى كه در مشرق و مغرب زمين، بر دين نصرانيت هستند، نسبت به آن هايى كه دور هستند يا نزديك، عرب يا عجم؛ آنان كه شناخته مى شوند و آنان كه شناخته نمى شوند. اين مكتوبى است كه بر طبق آن، با آن پيمان بسته است؛ هركس با مواد آن مخالفت ورزد نسبت به وى و ساير مسلمانان متجاوز شناخته خواهد شد. اين چنين كسى به عهد خدا پشت پا زده و در پيمان خود درستكار و خاضع نبوده و نسبت به دين خود استهزا نموده است و مستحق لعنت خواهد بود؛ چه سلطان باشد يا از ساير مسلمان مؤمن عادى.

هرجا راهبى يا سيّاحى دور هم جمع و در كوه و يا بيابان و يا جاى آباد و يا هموار و يا كنيسه و معبدى به سر مى برند، ما پشت سر آنان حافظ و پاسدارشان هستيم و من با جان خود و ياران و انصار و ملت خود از جانشان و از اموال آن ها دفاع مى كنم؛ زيرا آنان جزو رعيت من و هم پيمان و متحد من مى باشند.

آنان به جز آنچه كه با رضايت خاطر، به عنوان خراج و جزيه مى دهند، به هيچ نحو مسؤول و به پرداخت چيزى مجبور نخواهند بود. قضات، رهبانان، خلوت گزينان و سياحان آنان، مورد تعرض قرار نگرفته و هيچ كنيسه و كليسايى ويران نخواهد شد و نبايد چيزى از مالكيت آنان داخل خانه مسلمين گردد. قضات و رهبانان از خراج معاف اند و همچنين آنان كه به عبادت اشتغال ورزيده اند از ثروثمندان و ارباب


1- منبع پيشين، ج 2، ص 974

ص: 90

تجارت بيشتر از حد معين شده نبايد خراج گرفته شود. هيچ كدام از آنان براى جنگ و حمل سلاح مجبور نخواهند شد، بلكه مسلمانان بايد از آنان دفاع كرده و با آنان، بنا به پيروى از آيه كريمه: وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ...، به نيكوترين روش گفتگو و بحث نمايند. آنان در محيط امن و آكنده از مهربانى زندگى مى كنند. هرجا كه باشند و در هر مكانى كه منزل گزينند، از بروز چيزهايى كه موجب رنج و ناراحتى آنان باشد، جلوگيرى مى شود. (1) ج. رفتار مسالمت آميز پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در مقابل مخالفان

از مطالعه تاريخ چنين بر مى آيد كه ايجاد مودت و دوستى با بيگانگان امرى بود كه پيامبر رحمت در روابط بين الملل و در برخورد با مخالفان عقيدتى خود از آن بهره مى گرفت چه اين كه اولا: اسلام آيين فطرت است و هرگز با احساسات طبيعى و انسانى بشر سر ناسازگارى ندارد، ثانيا: پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به اين نكته توجه داشت كه با ايجاد جو دوستى و روابط مسالمت آميز مى توان با مخالفان عقيدتى به گفت و گو و جدال احسن پرداخت. يكى از ابعاد گسترده قرآن، موضوع احتجاج با كافران، مشركان و اهل كتاب است. برخى از اين احتجاج ها مربوط به پيامبران پيشين است كه با مردمان عصر خود انجام داده اند و برخى ديگر مربوط به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با مشركان مكه و اهل كتاب يثرب و حومه آن مى باشد. (2) الف. رفتار مسالمت آميز پيامبر صلى الله عليه و آله با كفار قريش

سرزمين مكه، پايگاه شرك و مشركان بود. اهل كتاب به دليل كمى افراد، در اين شهر جايگاه نداشتند. اسلام در اين پايگاه مقدس ظهور كرد. بنابراين، نخستين تماس و دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله متوجه مشركين مكه است.

اين دعوت كه به روش مسالمت آميز و گفت و گو صورت گرفت بر محور «توحيد» و «معاد» بود. پيامبر صلى الله عليه و آله با دلايل منطقى و با تلاوت آيات قرآن، روح و جان مشركين را مخاطب قرار مى داد و از آنان مى خواست كه تعقل و تفكر كنند و خود را از زنجيرهاى اوهام و عقايد جاهلى نجات دهند. در مقابل مشركين زبان به انكار و سخنان ناشايست گشودند و انواع آزارها و اذيت ها را نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و پيروان اندك او اعمال كردند.

به تدريج اسلام در قلب ها جاى گرفت و گروندگان به اين آيين توحيدى رو به فزونى


1- عميد زنجانى، عباسعلى، حقوق اقليت ها، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1362، چاپ سوم، صص 78- 76؛ از سيره ابن هشام، ج 2، ص 902
2- براى مطالعه بيشتر احتجاجات قرآنى مراجعه كنيد به: «الحوار فى القرآن».

ص: 91

گذاشت. تلاش سران كفار براى جلوگيرى از ايمان آوردن مردم به جايى نرسيد و رويه ملايم و منطقى پيامبر نيز آنان را بيش از پيش خشمگين تر ساخت و بر بدرفتارى و آزار آنان افزود. هر قبيله به آزار افراد مسلمان خويش پرداختند و آنان را به حبس كردن، زدن، گرسنگى، تشنگى و غيره شكنجه مى دادند. از جمله اعمال كفار قريش، قتل پدر و مادر «عمار» بود. «سميه» مادر عمار، نخستين كسى است كه در راه اسلام و به وسيله نيزه ابوجهل به شهادت رسيد. پدرش ياسر نيز در مكه به شهادت رسيد. «اميّةبن خلف» از سران كفار، بلال حبشى را در گرماى شديد نيمروز به پشت مى خواباند و دستور مى داد تا سنگى بزرگ بر سينه وى نهند، و سپس به وى مى گفت:

بايد به همين صورت بمانى تا بميرى يا به محمد كافر شوى و «لات» و «عُزّى» را بپرستى و او در زير شكنجه همچنان «احَدٌ احَد» مى گفت. (1) چون پيامبر خدا ديد كه اصحابِ بى پناهش سخت گرفتار و در فشارند و نمى تواند از ايشان حمايت كند، به آنان گفت: «كاش به كشور حبشه مى رفتيد؛ چه، در آنجا پادشاهى است كه نزد وى بر كسى ستم نمى رود و آن جا سرزمين راستى است، باشد كه خدا از اين گرفتارى براى شما فرجى قرار دهد.» به دنبال آن، جمعى از مسلمانان كه از فشار و آزار دشمن به ستوه آمده بودند، ديار غربت و دورى از وطن را اختيار كردند و رهسپار حبشه شدند و اين نخستين هجرتى بود كه در اسلام روى داد. (2) آنان در سرزمين حبشه هم از آزار قريش در امان نبودند. فرستادگان كفار قريش به حبشه رفتند و از «نجاشى» پادشاه حبشه خواستند تا مسلمانان را به مكه بازگرداند، ليكن نجاشى پاسخ رد به ايشان داد. خود پيامبر صلى الله عليه و آله نيز مدتى در مخفى گاه به سر برد و به شهر طائف پناه برد و بدين ترتيب بت پرستان قريش و مكه بيشتر به هيجان در آمدند و حس كينه توزى و انتقام جويى آنان نسبت به پيغمبر و مسلمانان تشديد گرديد. به دليل فشار روز افزون مشركين، پيامبر ناگزير شد كه از شهر طائف خارج شود. قريش در جبران شكست هاى پى در پى، بر آن شدند كه پيامبر خدا و ياران او را در تنگناى سخت ترين فشارها بگذارند. با اين انگيزه، 40 تن از سران قريش پيمانى را با امضاى خود مورد تأكيد قرار دادند. در اين پيمان، قريش متعهد شدند كه از هرگونه داد وستد و پيوند سببى


1- نك: دكتر آيتى، محمد ابراهيم، تاريخ پيامبر اسلام، به كوشش دكتر ابوالقاسم گرجى، تهران: دانشگاه تهران، 1369: ص 127
2- منبع پيشين، ص 129

ص: 92

با بنى هاشم و بنى عبدالمطّلب خوددارى كنند. با محاصره سياسى و اقتصادى قريش، مسلمانان دوره اى سخت را در محل «شعب ابوطالب» گذراندند. در اين دوران آن چه بيش از همه چيز اهميت داشت، حراست از جان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود. به ويژه ابوطالب در اين راه تلاشى ستايش انگيز از خود به يادگار گذاشت. مسلمانان در مدت سه سال محاصره، با زحمات فراوان و با به خطر انداختن جان خويش مخفيانه به تأمين نيازهاى ضرورى مى پرداختند. (1) از ديگر اعمال كفار قريش، «تلاش براى قتل پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد. سران قريش، خشمگين از گسترش اسلام و به ويژه نفوذ آن در يثرب، در دارالندوه اجتماع كردند كه شمار آنان به 40 تن مى رسيد. ابوجهل در اين جمع پيشنهاد كرد از هر قبيله اى يك شمشير زن انتخاب شود، آنگاه وى را غافلگير كنند و خون وى را بريزند. روشن است كسانش كه به خون خواهى او نمى توانند شمار زيادى را قصاص كنند.

ناگزير به خون بها بسنده مى كنند كه پرداختن آن، كار آسانى است. خداوند پيامبرش را از اين توطئه شوم آگاه ساخت. در آيه اى از قرآن آمده است:

«به خاطر بياور هنگامى را كه كافران نقشه مى كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند و يا (از مكه) خارج سازند؛ آن ها چاره مى انديشيدند و (نقشه مى كشيدند)، و خداوند هم تدبير مى كرد و خداوند بهترين چاره جويان و تدبير كنندگان است!» (2) پيامبر صلى الله عليه و آله، على عليه السلام را در بستر خود خوابانيد و خود شبانه مكه را به قصد يثرب ترك كرد. دورى و جدايى از كعبه و زادگاه، بر آن حضرت بسيار ناگوار و اندوهگين بود. خداوند پيامبرش را دلدارى داد و بدو وعده داد كه دگر بار به مكه باز خواهد گشت.

«آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرد، تو را به زادگاهت باز مى گرداند! ...» (3) بُعد ديگر تلاش مشركين قريش، جنگ هايى است كه آنان با امكانات و تجهيزات فراوان، براى نابودى اسلام و مسلمين انجام دادند كه مهمترين آن ها جنگ هاى «بدر»، «احد»، «خندق» و «احزاب» مى باشد. براى جلوگيرى از اطاله كلام، از توضيح جنگ ها خوددارى مى شود. پس ازجنگ احزاب و در سال ششم هجرى پيامبر صلى الله عليه و آله با گروهى از يارانش به قصد زيارت كعبه از مدينه به سوى مكه


1- نك: معاديخواه، عبدالمجيد، تاريخ اسلام، عرصه دگرانديشى و گفت وگو، تهران: ذره، 1377، صص 111- 106
2- انفال 8: 30
3- قصص 28: 85

ص: 93

رهسپار شدند. مشركين مكه كه آماده جنگ شدند و سوگند ياد نمودند كه به هر وسيله ممكن از ورود مسلمانان جلوگيرى كنند.

پيامبر صلى الله عليه و آله با وجود اين كه نيروى كافى براى سركوبى بت پرستان مكه داشت با دشمنان سرسخت خود از در صلح و مسالمت وارد شد. ابتدا نماينده اى پيش سران مكه فرستاد و آنان را دعوت به صلح نمود و ياد آور شد كه مسلمانان به قصد زيارت خانه خدا آمده اند و قصد جنگ و تعرض را ندارند.

ابتدا نپذيرفتند و مركب نماينده پيامبر صلى الله عليه و آله را پى كردند! ولى بار دوم به پيشنهاد صلح پيامبر صلى الله عليه و آله تن دادند. مشركين شرايط سنگينى براى صلح پيشنهاد دادند كه پيامبر آن ها را پذيرفت و از جمله آن، تخليه فورى مكه بود. پيامبر صلى الله عليه و آله و ياران پس از اعمال حج، بى درنگ مكه را ترك كردند، در حالى كه مسلمانان آرزو داشتند در زادگاه خود بيشتر اقامت نمايند. آرى، پيامبر صلى الله عليه و آله كه منطقش انسان دوستى و مسالمت و احترام به تعهدات بود، براى رفع خصومت و ايجاد محيط صلح و آرامش حاضر شد از تمام حقوق مشروع خود بگذرد. (1) اين پيمان، كه به «پيمان حديبيه» معروف شد، بعدها به وسيله مشركين نقض گرديد و علاوه بر آن، از آزارها و اذيت هاى قريش كاسته نشد.

مشتى زورگو بر كعبه سلطه يافته بودند و آن را در سلطه خود مى دانستند و در سلطه گرى و انحصارطلبى هيچ مرزى نمى شناختند.

بيش از نيمى از عمر بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدارا با آنان گذشت و كمتر سودى نداشت. پيامبر نمى توانست بيش از اين زورگويى را تحمّل كند. بايد مكه آزاد و كعبه از پليدى شرك و خرافه پاك شود؛ چه اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و ياران آن حضرت، در آرزوى زيارت آزادانه كعبه لحظه شمارى مى كردند.

سپاهيان ده هزار نفرى مسلمانان، بدون خونريزى و با امدادهاى الهى، شهر مكه را فتح نمودند. «سعد» يكى از ياران پيامبر، «شعار خشونت را» فرياد كرد كه:

«اليَوم يَوم الْمَلْحَمَة اليَوم تَستحلّ الْحرمة»

اليوم أذلّ اللَّه قريشاً

«امروز روز برخوردهاى خونين است! امروز حرمت ها شكسته مى شود! امروز خدا قريش را خوار مى كند!»

اما پيامبر رحمت صلى الله عليه و آله، در رد شعار خشونت و انتقام فرمود:

«اليَوم يَوم المَرحمة، اليوم أعزّ اللَّه قريشاً».


1- نك: عميد زنجانى، عباسعلى، اسلام و همزيستى مسالمت آميز، تهران: دارالكتب الاسلامية، 1344، صص 94- 83

ص: 94

«امروز روز مهر ورزى است. امروز خداوند قريش را عزيز مى كند.» (1) بدين وسيله، پيامبر شعار انتقام جويانه مسلمانان را به شعار محبت آميز تبديل كرد و عفو و گذشت را نسبت به دشمنان سر سخت اسلام اعمال نمود. پيامبر صلى الله عليه و آله به كنار خانه كعبه آمد و دستگيره در خانه را گرفت، در حالى كه مخالفان به كعبه پناه برده بودند و در انتظار اين بودند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله درباره آن ها چه دستورى صادر مى كند؟ در اينجا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ».

«شكر خداى را كه وعده اش تحقق يافت و بنده اش را پيروز كرد و احزاب و گروه هاى دشمن را منهزم ساخت.»

سپس رو به مردم كرده، فرمود:

«مَا ذَا تَظُنُّونَ يَا مَعْشَرَ قُرَيشٍ! قَالُوا خَيْراً، أَخٌ كَرِيمٌ وَ ابْنُ أَخٍ كَرِيمٍ وَ قَدْ قَدَرْتَ! قَالَ: وَ أَنَا أَقُولُ كَمَا قَالَ أَخِي يُوسُفُ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.

«چه گمان مى بريد، اى جمعيت قريش كه درباره شما فرمان دهم؟ آن ها در پاسخ گفتند: ما از تو جز خير و نيكى انتظار نداريم. تو برادر بزرگوار و بخشنده و فرزند برادر بزرگوار ما هستى، و اكنون قدرت در دست تو است. پيامبر فرمود: و من درباره شما همان مى گويم كه برادرم يوسف درباره برادرانش به هنگام پيروزى گفت: امروز روز سرزنش و ملامت و توبيخ نيست!»

آنگاه با جمله: «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ»؛ «برويد همه آزاديد.» (2) همه را مورد عفو و گذشت قرار داد. همين عمل توفانى در سرزمين دل هاى مشركين به پا كرد كه به گفته قرآن: ... يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً. (3)

فوج فوج مسلمان شدند و آيين اسلام را با جان و دل پذيرفتند.

ب) رفتار مسالمت آميز پيامبر صلى الله عليه و آله با يهود

قوم يهود در ابتدا، در كنار يكديگر زندگى مى كردند ولى بر اثر عوامل مختلف مثل اختلاف ها، خيانت ها و ... اين يكپارچگى از بين رفت. عده زيادى سرزمين اصلى خود را ترك كردند و برخى از آنان به سرزمين يثرب مهاجرت نمودند.

اين عده در اين شهر و اطراف آن به ساختن ساختمان ها و قلعه هاى محكم اقدام نمودند و در آنجا مسكن گزيدند. قبايل معروف


1- معاديخواه، عبدالمجيد، تاريخ اسلام، عرصه دگرانديشى و گفت و گو، ص 808؛ از مغازى واقدى، ص 821 و سيره ابن هشام، ج 4، ص 49
2- آيت اللَّه مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 10، ص 66؛ ج 20، ص 282؛ به نقل از: تفسير قرطبى، ج 5، ص 3487 و بحارالانوارج 21، ص 109
3- نصر 110: 2

ص: 95

يهود عبارت بودند از: «بنى قريظه»، «بنى قينقاع» و «بنى نضير». اين قبايل براى حفظ موجوديت خود، با قبايل عرب، پيمان عدم تعرض بسته و با دادن باج ها، ماليات ها و هدايا رضايت خاطر آنان را جلب مى نمودند. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از مهاجرت به مدينه، براى برقرارى امنيت و آرامش يك پيمان دفاعى مشترك منعقد ساخت كه در آن «اوس» و «خزرج» و «يهود مدينه» شركت داشتند و حتى پيامبر صلى الله عليه و آله با يهوديان خارج مدينه پيمان دفاعى جداگانه اى منعقد ساخت. براساس اين پيمان، يهود متعهد شدند كه عليه مسلمانان اقدام خرابكارانه انجام ندهند و در صورت لزوم از مدينه و مسلمانان دفاع نمايند و در مقابل، پيامبر صلى الله عليه و آله متعهد شد كه از حقوق آنان حفاظت نمايد و با آنان مانند افراد يك ملت واحد رفتار شود. بدين وسيله، همگان مسؤول حفظ و حراست حقوق يكديگر گرديدند. (1) يهوديان آزادانه به داد و ستد پرداخته و كالاهاى خود را در بازار مسلمين به فروش مى رساندند. گسترش اسلام در ميان انصار و قبايل اطراف، حسادت يهود و برخى از منافقان را بر ضدّ پيامبر صلى الله عليه و آله برانگيخت؛ زيرا آنان هرگز فكر نمى كردند كه كار محمد تا اين حد بالا گيرد و تمام قدرت هاى محلّى را تحت الشعاع قرار دهد. «عبداللَّه بن سلام» از دانشمندان يهود پس از مذاكره با پيامبر صلى الله عليه و آله به آيين اسلام گرويد و خبر اسلام آوردن او موجى از خشم در طوايف يهود پديد آورد. پس از مدتى «مُخيريق» يكى ديگر از دانشمندان يهود به جمع مسلمانان پيوست و حتى پيامبر صلى الله عليه و آله را وصى و صاحب اختيار اموال خود قرار داد. (2) يهود به علل مختلفى در ابتدا به پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان روى خوش نشان دادند و در پيمان دفاعى مدينه شركت جستند. آنان مى خواستند از تشكيلات مسلمين به نفع خود و در مقابل رقبايى كه همواره در هراس بودند، سود جويند. از پيامبران يهود در قرآن به نيكى ياد شده بود.

در ابتدا «بيت المقدس» قبله اول مسلمين بود. گسترش روزافزون اسلام، موجب شدكه اين همكارى و همراهى يهود با مسلمانان ادامه نيايد و به روش هاى مختلفى در تضعيف روحيه مسلمانان كوشش نمايند.

پيمان منعقده با مسلمانان را نقض نمودند و پنهان و آشكار با دشمنان اسلام همكارى كردند. مسلمانان در برابر اقدامات خرابكارانه و شايعه سازى يهود، هيچ گونه تعرضى نسبت به آنان نداشتند و همواره در حفظ صلح و امنيت مدينه مى كوشيدند و اعمال و رفتار تحريك آميز يهوديان را


1- نك: اسلام و همزيستى مسالمت آميز، صص 58- 54
2- سبحانى، جعفر، تاريخ اسلام، قم: لوح محفوظ و امام عصر عليه السلام، 1377، ص 137

ص: 96

ناديده گرفته و با عفو و اغماض پاسخ مى دادند!

پيامبر صلى الله عليه و آله شخصاً در مراسم اجتماعى آنان شركت مى كرد و از آنان قرض مى گرفت و به عيادت بيمارانشان مى رفت و در مراسم تشييع جنازه يهوديان شركت و با آنان ابراز همدردى مى نمود و مانند يك فرد عادى با آنان معامله مى كرد و ساير مسلمانان نيز يهوديان مدينه را هم پيمان و جزو ملت خود مى دانستند و رفتارشان براساس همين اصل محكم و استوار بود. (1) يهوديان علاوه بر اين كه در تجارت، داد و ستد و فعاليت هاى اجتماعى آزاد بودند، در مراسم عبادى و فعاليت هاى مذهبى آزادى كامل داشتند. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله دعوت اسلامى و پيام الهى را به همه و از جمله يهوديان ابلاغ مى كرد ولى هيچ گاه آنان به ترك دين و عقايد خود مجبور نبودند.

پيامبر صلى الله عليه و آله خواهان ابلاغ رسالت جهانى خود بود. طبيعى است كه چنين امرى در محيط آرام و بدون جنگ و خونريزى ممكن است. آن حضرت در اوّلين فرصتى كه برايش پيش آمد و با انعقاد پيمان صلح حديبيه- كه بايد آن را شاهكار و نقطه عطف سياست جهانى و به اصطلاح امروزى ها، ديپلماسى پيامبر، به حساب آورد- كار دعوت و ابلاغ رسالت جهانى خود را آغاز كرد و بعد از بسته شدن «پيمان صلح حديبيه» با كفار مكه و تحكيم پايه هاى داخلى قدرت، در سال هفتم هجرت، كار دعوت و ابلاغ رسالت جهانى خود را آغاز كرد.

پيامبر با اعزام سفرا و مبلّغين تعليم ديده، مجرّب، دنيا ديده و مؤمن و مجاهد همراه با ارسال نامه هايى سرشار از نكته هاى دقيق سياسى و تبليغى، در عرض مدت كوتاهى توانست قلب ميليون ها انسان جاهل، ظالم و بت پرست و ماده پرست و كافر را متوجه خدا كند و اين موفقيت در دنيا از بسيارى جهات بى نظير است. (2) توصيه پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد يهود و نصاراى يمن

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در يك دستورالعمل ارشادى و حكومتى به «عمروبن حزم» كه او را به يمن فرستاد تا مردم را به تعاليم اسلام فراخواند، نوشت كه نسبت به همه اقشار مردم يمن حتى يهود و نصارى، دستورات اسلام را پياده كند. در فقره 21 اين عهد نامه آمده است:

«وَ إنّه من أسلم من يهوديّ أو نصرانيّ إسلاماً خالصاً من نفسه وَدانَ بدين


1- نك: اسلام و همزيستى مسالمت آميز، صص 95 و 96
2- نك: نجفى، موسى، تأملات سياسى در تاريخ تفكر اسلامى، تهران: پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1377، ج 4، ص 274

ص: 97

الإسلام فإنّه من المؤمنين له مثل ما لهم و عليه مثل ما عليهم؛ و من كان على نصرانيّة أو يهودية فإنّه لا يرد عنها».

«هر يهودى و يا نصرانى (مسيحى) كه مسلمان شود و اسلام پاك و خالصى اظهار نمايد از جمله گروه مومنان و مسلمانان است هر آنچه مسلمانان دارند شامل او نيز مى شود و در نفع و ضرر با آن ها شريك است و هر كه در يهوديت يا نصرانيت خود باقى بماند هرگز مجبور به ترك دين خود نمى شود.» (1) صبر و مداراى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر بدرفتارى يهود

پيامبر صلى الله عليه و آله در مقابل بدرفتارى يهوديان صبور بود و از نفاقشان چشم مى پوشيد و آن ها را با مسلمانان برابر مى گرفت و به آداب و رسوم دينى آنان احترام مى گذاشت. بر پيمان هايى كه با يهوديان بسته بود، استوار بود و اگر يكى از يهوديان بر خلاف پيمان رفتار مى كرد تنها به مجازات او اكتفا مى كرد و ديگران را به گناه او نمى گرفت، چنان كه ده بار «كعب ابن اشرف» و «سلام بن ابى حقيق» كه به مسلمانان خيانت كرده بودند، همين روش را به كار بست و متعرض يهوديان ديگر نشد.

پيامبر صلى الله عليه و آله با يهوديان مدارا مى كرد و وقتى پيمان خود را مى شكستند و بر آن ها دست مى يافت، در مجازاتشان حد اعتدال را نگه مى داشت و يا به حكم كسى كه يهوديان او را به داورى انتخاب كرده بودند، رضايت مى داد. در واقع رفتار پيامبر صلى الله عليه و آله با يهوديان خيلى ملايم تر از رفتار وى با مردم قريش و ديگر قبايل عرب بود. (2) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و بيت المدارس يهود

مدارس و ديگر امكان هاى متعلق به يهوديان مورد احترام پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان بود. يهوديان آزادانه در اين مدارس به فعاليت هاى تبليغى و دينى خود مشغول بودند و مسلمانان متعرض آن ها نمى شدند.

و حتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مدارس يهود حاضر مى شد و با استفاده از استدلال و منطق روشن، با علماى يهود به گفتگو مى نشست. خانه هايى كه آيين يهود در آنجا تدريس مى شد، و كودكان و جوانان در آنجا درس دينى فرا مى گرفتند، «بيت المدارس» يا «بيت الدراس» مى ناميدند.

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله بر يكى از اين مدارس وارد شد و كسانى كه در آن جا بودند همه را به آيين خود دعوت كرد. دو نفر از بزرگان


1- ساختار اجتماعى وسياسى نخستين حكومت اسلامى، ص 269؛ محمد حميداللَّه، مجموعةالوثائق، ص 172
2- نك: دكتر ابراهيم حسن، حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران: جاويدان، 1362، چاپ پنجم، ص 148

ص: 98

پيامبر صلى الله عليه و آله در مقابل بدرفتارى يهوديان صبور بود و از نفاقشان چشم مى پوشيد و آن ها را با مسلمانان برابر مى گرفت و به آداب و رسوم دينى آنان احترام مى گذاشت. بر پيمان هايى كه با يهوديان بسته بود، استوار بود و اگر يكى از يهوديان بر خلاف پيمان رفتار مى كرد تنها به مجازات او اكتفا مى كرد و ديگران را به گناه او نمى گرفت

يهود به نام هاى «نعمان» و «حارث» گفتند:

بر چه آيينى دعوت مى كنى؟ فرمود: روش ابراهيم و آيين او. آنان گفتند: آيين ما اصيل تر از آيين تو است زيرا ابراهيم، خود يهودى بود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تورات بياوريد تا در اين موضوع ميان من و شما داورى كند. آنان از آوردن تورات خوددارى كردند و وحى الهى (سوره آل عمران، آيه 23) در سرزنش اين عده نازل شد. در وقت ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به يكى از اين مدارس يهودى، گروهى از دانشمندان مسيحى نجران در آنجا حضور داشتند. در اين ميان جدال تاريخى ميان علماى يهود و مسيحى در گرفت و هر دو گروه كوشش مى كردندكه ابراهيم را از پيروان آيين خود بدانند؛ (1) اما خداى متعال در اين مورد فرمود:

ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيّاً وَ لا نَصْرانِيّاً وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ. (2)

«ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى؛ بلكه موحدى خالص و مسلمان (تسليم حق) بود؛ و هرگز از مشركان نبود.»

اين موارد و نمونه هاى شبيه به آن به خوبى نشان مى دهد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در سيره عملى اش نسبت به پيروان مذاهب، همواره از گفت وگو و جدال احسن براى پيشبرد اهداف مقدسش سود مى جست و هيچ زبان به الحاد، تكفير و بى ارزش بودن اديان ديگر نمى گشود و بلكه به عكس، از آنان مى خواست كه به مفاد تورات و انجيل عمل نمايند و داورى تورات را مى پذيرفت كه نمونه آن گذشت. علاوه بر آن، پيامبر صلى الله عليه و آله پيروان اديان ديگر را از اين كه يكديگر را بى ارزش و فاقد اعتبار مى خواندند سرزنش مى نمود. در قرآن مى خوانيم:

وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْ ءٍ وَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ .... (3)


1- نك: سبحانى، جعفر، منشور جاويد، قم: توحيد، 1375، ج 6، صص 295 و 296
2- آل عمران 3: 67
3- بقره 2: 113

ص: 99

«يهوديان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتى (نزد خدا) ندارند، و مسيحيان گفتند:

يهوديان هيچ موقعيتى ندارند (و بر باطلند)؛ در حالى كه هر دو دسته كتاب آسمانى را مى خوانند (و بايد از اين گونه تعصب ها بر كنار باشند) ...»

اين مشاجره و ضديت بين مسيحيان و يهوديان در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله صورت پذيرفت. در گفتگوى بين اديان، آن گاه كه سخن بدون استدلال و ادعا، بدون دليل و برهان باشد نتيجه اش چيزى جز انحصارطلبى و تضادنخواهد بود. از نظر قرآن كريم، اينان با در دست داشتن كتاب هاى الهى كه مى تواند راهگشاى آن ها در اين مسايل باشد، اين گونه سخنان كه سرچشمه اى جز تعصب و عناد و لجاج ندارد، بسيار عجيب است.

جنگ افروزى يهود

در اينجا به چند نمونه از فعاليت هاى تحريك آميز يهود اشاره مى شود:

1. تضعيف عقيده: حسن سلوك پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سبب شد كه روز به روز بر تعداد مسلمانان افزوده گردد. اين پيشرفت موجب اضطراب علما و محافل مذهبى يهود گشت. از اين رو با پيش كشيدن سوالات پيچيده مذهبى، مى خواستند عقيده مسلمانان را نسبت به پيامبر متزلزل سازند.

قسمت مهم اين مجادلات در سوره بقره و سوره نساء وارد گرديده است.

2. ايجاد اختلاف: از آنجايى طرح شبهات و سؤالات پيچيده، نه تنها عقيده مسلمانان را نسبت به پيامبر خود تحكيم مى نمود؛ بلكه سبب مى شد كه مقام علمى و اطلاعات غيبى وى بر همه روشن و آشكار گردد و در سايه همين بحث ها، دسته هاى مختلفى از بت پرستان و يهود به اسلام گرويدند؛ از اين رو، به اختلافات ميان قبايل عرب مسلمان دامن مى زدند. روزى قبيله «اوس» و «خزرج» در نقطه اى گرد آمده بودند. وحدت و يگانگى اين دو گروه كه مدت يكصد و بيست سال دشمن خون آشام يكديگر بودند، يكى از يهوديان را سخت متاثر كرد. فورا به يك جوان يهودى كه در آن ميان بود اشاره كرد كه خاطرات تلخ جنگ هاى گذشته را كه ميان دو قبيله وجود داشت به ياد آنان بياورد. آن جوان چنين كرد. نزاع و تفاخر ميان دو دسته مسلمان اوس و خزرج آغاز گرديد. نزديك بود كه آتش جنگ ميان آنان شعله ور شود كه خبر به پيامبر رسيد و از نقشه شوم

ص: 100

مخالفان آگاه گرديد. فورا با گروهى از ياران خود پيش آن ها آمد و هدف اسلام و برنامه عالى خود را متذكر شد و فرمود: اسلام شما را به يكديگر برادر نمود. بايد تمام كينه ها و خشم ها را به دست فراموشى بسپاريد. آن گاه به قدرى آن ها را پند واندرز داد و از سرانجام بد اختلاف آگاهشان ساخت كه يك مرتبه ناله و صداى آن ها به گريه بلند شد و براى تحكيم مبانى برادرى، همديگر را در آغوش گرفتند و از درگاه خدا طلب آمرزش نمودند. (1) 3. قيام مسلّحانه و اقدامات نظامى:

كار شكنى يهود در آغاز و در دو سال نخست هجرت، در حد مجادله، ايجاد شك و ترديد و احيانا اهانت زبانى بود و پيامبر صلى الله عليه و آله با بردبارى و شكيبايى خاص خود، همه را تحمّل مى كرد. اما اين جنگ سرد به قيام مسلحانه تبديل شد.

در حومه يثرب سه قبيله بزرگ و قدرتمند، كه نبض اقتصادى آن جا را در دست داشتند، زندگى مى كردند. هر كدام بگونه اى در ضدّيت و براندازى نظام نوپاى اسلامى و نقض پيمان مشتركى كه با مسلمانان داشتند، اقدام عملى نمودند.

قبيله «بنى قينقاع» خون مسلمانى را در بازار يثرب ريختند. اين فرد مسلمان به دفاع از زن مسلمانى برخاسته كه مورد آزار و تمسخر جوانان يهودى قرار گرفته بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله در مقابل اين عمل يهوديان و نيز به دليل اصرار زياد «عبداللَّه بن ابىّ»، از پيكار نظامى با آنان خوددارى نمود و در تنبيه يهوديان به حداقل اكتفا كرد. قرار شد كه يهوديان «بنى قينقاع» با تحويل سلاح، سرزمين مدينه را ترك كنند. آنان نيز از مدينه به سرزمين «وادى القرى» و از آنجا به سرزمين شام كوچ كردند.

يهوديان «بنى نضير» نقشه قتل پيامبر صلى الله عليه و آله را ريختند و تصميم به كشتن او گرفتند. سران اين قبيله قصد داشتند با افكندن سنگ بزرگى از بالا، به حيات پيامبر صلى الله عليه و آله خاتمه دهند ولى آن حضرت از توطئه يهود آگاه شد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به اصحاب خود فرمان آماده باش داد و قلعه «بنى نضير» را محاصره كرد.

يهوديان آماده صلح و تسليم شدند و پيامبر صلى الله عليه و آله هم صلح آنان را پذيرفت، به شرط آن كه سلاح خود را تحويل دهند و اموال منقول خود را ببرند و آن ها براى حمل در و پنجره، خانه هاى خود را ويران كردند و سپس همگى به «خيبر» و از آنجا به شام كوچ كردند.

يهوديان «بنى قريظه» در جنگ


1- سبحانى، جعفر، تاريخ اسلام، ص 138؛ از سيره ابن هشام، ج 1، ص 555

ص: 101

«احزاب» بر خلاف پيمانى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله بسته بودند، با اعراب مشرك و يهوديان خيبر همكارى نموده و به دشمنان اسلام پيوستند. «كعب» رييس قبيله «بنى قريظه» عهد نامه اى را كه ميان وى و پيامبر نوشته شده بود، طلبيد و در برابر همگان پاره كرد و گفت: كار پيمان پايان يافت، آماده جنگ و نبرد باشيد.

سپاهيان اسلام پس از پايان جنگ احزاب دژ بنى قريظه را به محاصره خود در آوردند. در نهايت يهوديان داورى «سعد معاذ» را پذيرفتند. پيامبر صلى الله عليه و آله مردان قبيله سوم را به حكم داورى كه خود آنان تعيين كرده بودند، اعدام كرد و اموال آنان را مصادره نمود. (1) قبيله بنى قريظه بارها رأفت پيامبر صلى الله عليه و آله را تجربه كرده بودند، اما بردبارى پيامبر صلى الله عليه و آله حد و اندازه اى دارد و مصحلت اسلام و امت اسلامى را نمى توان دستخوش مسائل عاطفى نمود. شمارى از محكومان به مرگ، با شفاعت كسانى كه حرمتى ويژه داشتند، از مرگ رهايى يافتند. هر چند شمارشان اندك بود. پيامبر صلى الله عليه و آله از تحميل عقيده به اسيران جنگى خوددارى كرد و توصيه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله در باره كودكان نيز از سندهاى افتخارآميز تاريخ اسلام است. (2) نمونه هاى ديگر از رفتار مسالمت آميز پيامبر صلى الله عليه و آله با يهوديان

* گروهى، زن يكى از اشراف يهود، به نام «زينب» را فريب دادند كه پيامبر را از طريق غذا مسموم سازد. زينب گوسفندى را بريان كرد و همه آن را مسموم ساخت و به عنوان هديه خدمت پيامبر فرستاد. پيامبر وقتى نخستين لقمه را به دهان گذاشت احساس كرد كه مسموم است، بى درنگ آن را از دهان در آورد. هم غذايش «بشر بن براء بن معرور» كه از روى غفلت چند لقمه اى از آن خورده بود، پس از مدتى بر اثر سم در گذشت.

پيامبر دستور داد زينب را احضار كردند. از وى پرسيد چرا چنين جفايى را بر من روا داشتى؟! وى در پاسخ به عذر كودكانه اى متمسّك شد و گفت: تو اوضاع قبيله ما را به هم زدى، من با خود فكر كردم كه اگر فرمانروا باشى؛ با خوردن اين سم از بين خواهى رفت و اگر پيامبر خدا باشى قطعاً از آن اطلاع يافته و از خوردنش خوددارى خواهى كرد. پيامبر از سر تقصير او گذشت و گروهى را كه آن زن را به اين كار وادار كرده بودند، تعقيب ننمود.

اگر چنين حادثه اى براى غير پيامبر از فرمانروايان ديگر رخ داده بود، روى زمين


1- نك: سبحانى، جعفر، منشور جاويد، ج 6، صص 330- 314
2- نك: معاديخواه، عبدالمجيد، تاريخ اسلام، عرصه دگر انديشى و گفت وگو، صص 603- 598

ص: 102

را با ريختن خون آنان رنگين مى ساخت و دسته اى را به حبس هاى طولانى محكوم مى نمود.

معروف اين است كه پيامبر در كسالت وفات خود مى فرمود: اين بيمارى از آثار غذاى مسمومى است كه آن زن يهودى پس از فتح براى من آورد. (1)* در يكى از سال ها «عبداللَّه بن سهل» از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله مأموريت يافت كه محصول خيبر را به مدينه انتقال دهد. او هنگامى كه انجام وظيفه مى كرد، مورد حمله دسته ناشناسى از يهود قرار گرفت و جان سپرد. پيامبر دستور داد نامه اى به سران يهود نوشته شود كه جسد كشته مسلمانى در سرزمين شما پيدا شده است، بايد ديه آن را بپردازيد؛ آنان در پاسخ نامه پيامبر، سوگند ياد كردند كه هرگز دست ما به خون وى آلوده نيست و از قاتل وى آگاهى نداريم.

پيامبر براى اين كه خونريزى مجدد راه نيفتد، خودش شخصاً ديه مقتول را پرداخت. (2)بدين وسيله به ملّت يهود اعلام نمود كه او يك مرد ماجراجو و جنگجو نيست بلكه پيامبر رحمت و مظهر لطف خدا است.

* روزى در اثناى جنگ، چوپانى از يهود به اردوگاه مسلمانان ملحق مى شود و گلّه گوسفندى را با خود به همراه مى آورد.

ولى از آنجا كه اين كار خيانت به صاحبان گوسفندان محسوب مى شد، پيامبر صلى الله عليه و آله چوپان تازه مسلمان را وادار كرد كه گوسفندان را به صاحبش برگرداند و به وى متذكر شد كه گوسفندان نزد وى امانت بوده و در اسلام خيانت به امانت، اگر چه درباره دشمنان، جايز نيست. (3)* هنگام مراجعت مسلمانان به مدينه، بلال مأمور شد «صفيّه» دختر «حُيَىِّ بن أخطب» رييس يكى از حصارهاى خيبر را با يك كنيز ديگر به مدينه برساند. بلال آن دو زن را بر شترى سوار كرد و به سوى مدينه رهسپار شد و در اثناى راه به حسب اتفاق آن دو زن يهودى را از كنار كشتگان عبور داد. كنيزك از مشاهده كشتگان به ناله افتاد.

پيامبر صلى الله عليه و آله چون ناله كنيز يهودى را شنيد، ناگهان فرياد زد: بلال! مگر رحمت و عطوفت از دلت رخت بربسته است كه اين دو زن را بر كشتگانشان عبور مى دهى؟! (4)* هنگامى كه «عبداللَّه بن ابىّ» دوست و همكار دائمى يهود و دشمن سرسخت اسلام، از دنيا رفت، يهوديان در مرگ وى عزا گرفته و مى گريستند. از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله نه تنها مورد تعرض واقع نشدند، بلكه پيامبر خود در عزايشان شركت جست و به يهوديان و فرزند «عبداللَّه بن ابىّ»


1- مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 21، ص 6- 7
2- نك: سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، ج 2، ص 665؛ از سيره ابن هشام، ج 2، ص 356
3- عميد زنجانى، عباسعلى، اسلام و همزيستى مسالمت آميز، ص 104
4- همان.

ص: 103

تسليت گفت. (1)* روزى يكى از يهوديان مدينه متاعى مى فروخت و يكى از انصار از وى تقاضاى خريد كرد. يهودى كه حاضر نبود كالاى خود را مقابل قيمتى كه مرد انصارى تقاضا نموده بود بفروشد، گفت: سوگند به آن كسى كه موسى را برگزيده، به اين قيمت نمى فروشم. مرد انصارى به گمان اين كه وى با اين جمله قصد تعريض به پيامبر اسلام را دارد، تحريك شده و سيلى محكمى بر صورت يهودى نواخت و فرياد زد: تو چنين مى گويى در حالتى كه هنوز محمد در ميان ما است؟! يهودى نزد پيامبر آمد و از رفتار انصارى شكايت كرد و گفت كه وى از اهل پيمان است.

پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه از جريان آگاهى يافت، آن چنان خشمگين شد كه آثار خشم بر صورتش ظاهر گرديد و فرياد زد: در ميان پيامبران خدا، امتيازى قائل نشويد. آن گاه موسى كليم اللَّه را به خير ياد نمود و آن حضرت را با آنچه كه شايسته مقامش بود، مدح و ستايش كرد.» (2)* عايشه، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله نزد آن حضرت نشسته بود كه مردى يهودى وارد شد. هگام ورود به جاى «سلام عليكم» گفت: «السام عليكم»؛ يعنى «مرگ بر شما».

طولى نكشيد كه يهودى ديگرى وارد شد، او هم به جاى «سلام» گفت: «السام عليكم» معلوم بود كه اين ماجرا بر حسب تصادف نيست، بلكه نقشه اى است كه با زبان، پيامبر را آزار دهند. عايشه سخت خشمگين شد و فرياد برآورد: «مرگ بر خود شما و ...»

پيامبر فرمود: عايشه! ناسزا مگو، ناسزا اگر مجسم گردد بدترين و زشت ترين صورت ها را دارد. نرمى و ملايمت و بردبارى روى هر چه گذاشته شود، آن را زيبا مى كند و زينت مى دهد و از روى هر چيزى برداشته شود از زيبايى آن مى كاهد؛ چرا عصبى و خشمگين شدى؟

عايشه گفت: اى فرستاده خدا، مگر نمى بينى كه اين ها با كمال وقاحت و بى شرمى به جاى سلام چه مى گويند؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چرا، من هم گفتم:

«عليكم»؛ (برخود شما)، همين قدر كافى بود». (3) ج) رفتار مسالمت آميز پيامبر صلى الله عليه و آله با مسيحيان

قرآن كريم، موضع مسيحيان را نرم و ملايم توصيف مى كند، در حالى كه موضع مشركان و يهود نسبت به مسلمانان خشن بود. آنجا كه مى فرمايد:


1- همان، ص 105
2- همان، ص 106
3- شهيد مطهرى، مرتضى، داستان راستان، تهران و قم: صدرا، 1366، چاپ نهم، ج 1، ص 141

ص: 104

«يهود و مشركان را دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان، و مسيحيان را مهربان ترين آن ها مى يابى. اين به خاطر آن است كه درميان مسيحيان، كشيشان و راهب هايى هستند كه در برابر حق، كبر نمى ورزند. وقتى آنچه را كه بر پيامبر نازل گرديده بشنوند، مى بينى كه اشك (شوق) مى ريزند، به خاطر حقى كه شناخته اند. مى گويند: خدايا! ما را با شاهدان و گواهان بنويسيد.» (1) مسيحيان جزيرة العرب و مناطق ديگر؛ مانند شام، شيفته اسلام شدند و آن را از دل پذيرفتند و آنان كه همچنان مسيحى باقى ماندند، هيچ گاه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان به تغيير عقيده و پذيرش آيين اسلام مجبور نشدند. همزيستى مسالمت آميز مسلمانان و مسيحيان به گونه اى بسيار روشن و آشكار بود. لحن خطاب قرآن و نامه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله با مخاطبان مسيحى همراه با عطوفت و ملايمت بود.

تعاليم حضرت مسيح عليه السلام در دعوت ياران خود به محبت و بردبارى تأثير فراوانى در برخورد مسيحيان بر جاى گذاشته است.

مسيحيان حبشه عده اى از مسلمانان را پناه دادند و از آنان در مقابل آزار و اذيت كفار قريش، حمايت كردند. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله گروه مهاجرين نخستين را به حبشه گسيل مى داشتند، از نجاشى به نيكى ياد كردند و فرمودند:

«وَ لَو خَرَجْتُم إلى أَرضِ الْحَبَشةِ فَإنَّ بِهَا مَلِكاً لا يَظلمُ عِندَهُ أَحَدٌ وَ هِي أَرض صِدْقٍ حتّى يَجعَلَ اللَّهُ لَكُم فَرَجاً مِمّا أَنْتُم فِيهِ». (2) «اگر به سرزمين حبشه سفر كنيد، در آنجا زمامدارى وجود دارد كه نزد او كسى ستم نمى كند و آنجا خاك درستى و پاكى است و شما مى توانيد در آنجا به سر بريد تا خدا براى شما فرجى پيش آورد.»

در نامه پيامبر صلى الله عليه و آله به سران مسيحى؛ از جمله نجاشى، از حضرت مسيح عليه السلام و مادرش حضرت مريم عليها السلام به نيكى ياد شده است. پيامبر صلى الله عليه و آله در آخر نامه به عنوان خيرخواهى نسبت به او تأكيد مى كنند كه:

«... وَ إِنِّي أَدْعُوكَ إلَى اللَّه عَزّ وَ جَلّ وَ قَدْ بَلَغْتُ وَ نَصَحْتُ فَاقْبَلُوا نُصْحي؛ وَالسَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى». (3) «همانا من تو را به سوى خداى بزرگ مى خوانم و من ابلاغ رسالت نموده و تو را نصيحت كردم، پس اندرز مرا بپذير؛ درود بر پيروان هدايت باد!»


1- مائده 5: 82- 83
2- ثقفى، سيد محمد، ساختار اجتماعى و سياسى نخستين حكومت اسلامى در مدينه، ص 255؛ از سيره ابن هشام، ج 1، ص 321 و تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 70
3- منبع پيشين، ص 256؛ مكاتيب الرسول صلى الله عليه و آله، ج 1، ص 121

ص: 105

قبايل و دسته هاى مختلف مسيحيان در زمان حيات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و بعد از آن، پيوسته از حمايت فرستاده خدا و مسلمانان برخوردار بودند و مسلمانان براساس پيمان صلحى كه با مسيحيان بسته بودند، از منافع و حقوق آنان حمايت مى كردند. تنها در زمان خليفه دوم، عمر، در سرزمين هاى اسلامى بجز زنان، اطفال و پيرمردان مسيحى، تعداد پانصد هزار نفر مسيحى زندگى مى كردند و در مصر، پانزده ميليون مسيحى در كمال آرامش و امنيت تحت حكومت مسلمانان بودند. (1) پس از آن كه مسيحيان نجران، از مباهله با پيامبر صلى الله عليه و آله به دليل عظمت شأن و مقام رسول اللَّه و همراهانش مأيوس شدند و گفتند كه محمد و فرزندانش و على، شخصيت هاى وارسته اى هستند، صلح نامه اى با پيامبر صلى الله عليه و آله امضا كردند. طبق اين صلح نامه، در برابر پرداخت ماليات و خراج مسيحيان نجران در انجام دستورات آيين خود، از آزادى برخوردار بودند. در فرازى از اين صلح نامه آمده است:

«... وَ لِنَجْرَانَ وَ حَاشِيَتِهَا جِوَارُ اللَّهِ وَ ذِمَّةُ مُحَمَّدٍ النّبِيّ، رَسُولِ اللَّهِ عَلى أَمْوالِهِم، و أَنْفُسهِم وَ مِلَّتهِم، وَ غائِبهِم وَ شاهِدِهِم، وَ عَشِيرتِهِم، وَ بَيعِهِم وَ كُلّ ما تَحْت أَيدِيهِم مِن قَلِيل أَو كَثِيرٍ، لا يُغير أسقف مِن أسقفيته، وَ لا راهب مِن رُهبانيته، وَ لا كاهنَ مِن كهانَتِه ...» (2) «مردم مسيحى نجران و حاشيه آن، در سايه خداوند و ذمّه محمد، پيامبر خدا هستند؛ كه دارايى، جان، دين، افراد غايب و حاضر، خانواده آنان و تجارت و آنچه از كم يا زياد در اختيار دارند، همه محفوظ و در امان است؛ هيچ اسقف يا راهب يا كاهنى از آنان، از مقام خود عزل نمى شود و به آنان اهانتى نخواهد شد. بر اساس اين صلح نامه روشن مى شود كه حكومت اسلامى مانند قدرت هاى زورگو نيست كه از ضعف و بيچارگى مخالفان سوء استفاده كند، بلكه در تمام لحظات، روح مسالمت آميز، دادگرى و اصول انسانى را در نظر مى گيرد.»


1- نك: عميد زنجانى، عباسعلى، منبع پيشين، ص 111
2- فاروق حمادة، التشريع الدولى فى الاسلام، رباط مراكش، كلية الاداب و العلوم الانسانية بالرباط، 1997، ص 147؛ از مجموعة الوثائق السياسية، ص 176

ص: 106

ص: 107

ص: 108

ص: 109

ص: 110

واژه عقبه و موقعيت جغرافيايى آن

سيد محمدباقر نجفى

عَقَبه؛ در زبان عربى (كه اسم مُفرد آن عَقَب، جمع آن عقاب و عَقَبات است)، به معناى: «گردنه» است و راه تنگِ ميان دو كوه را گويند كه عبور از آن دشوار باشد.

مكان عقبه در دامنه جنوبى القويس، مجاور منطقه منا است.

فاسى (1) از امام شافعى سندى را شاهد آورده كه: عقبه، «لَيست مِن مِنى» ولى حدّ منا: «ما بين قرين وادي مُحَسِّر إلى العقبة الّتي عندها الجمرة ... و هِيَ جَمَرَةِ الْعَقَبة الّتي بايع رسول اللَّه الأنصار عندها ...».

در مستندات جغرافيايى قديم، اين گردنه در قسمتى از كوهستان ثبير قرار دارد.

ثَبِيْر را حازمى (متوفاى 584 ه. ق.) در «الاماكن» اينگونه توصيف كرده است:

«مِنْ أعْظَم جِبالِ مَكَّة بَيْنَها و بَيْنَ عَرَفَة ... وَ هُناكَ أثْبرةٌ سِواهُ مِنْها ثُبَيرُ الزِّنْجِ، لِأَنَّ الزِّنجَ كانُوا يَلْعَبُون عِنْدَهُ و ثَبِيْرالأعْرَج و ثَبِيْرُ الخَضْرَاءِ و ثَبْيِرُ النّصْعِ و هُوَ جَبَلُ المُزْدلِفَةِ و ثبير غَيْنا».

در منابع جغرافيايى منطقه مكه، كوه ثبير در شرق شهر مكه، و جنوب شرقى كوه نور، مشخص و آن جز از كوه ثبير كه بر منطقه منا سايه افكنده، به نام كوه القويس.

Alqwais

مشهور است.

با توجه به اين گفته حازمى و ديگر جغرافى دانان، «ثَبير» مفرد «الأثْبِرة» نام


1- شفاءُ الغَرام بأخْبارِ البَلَدِ الحرام، ص 100، چاپ افست، بيروت ...

ص: 111

مهمترين ارتفاعات حول منطقه مكه است، كه هريك از آن، به نامى مشخص شده است.

در اين خصوص، به بررسى پرداختم، تا پى بردم به دليل تغيير نامگذارى ها تا به امروز، محقّقان جوامع مسلمان، در تعيين و شناخت كوه هاى مكه دچار اشتباه شده اند و يا لااقل آن ها را در تطبيق منابع قديمى با منابع عصر خود، به ابهام و ترديد انداخته است. عمدتاً پنداشته اند كوه هايى كه به نام «ثبير» شهرت داشته، غير از كوه هاى مشهور «حِرا»، «ثَور» و يا ديگر ارتفاعات مكه است. حال آن كه كوه حِرا همان «ثبيرالأعرج» ناميده مى شد و كوه «المسفله» همان «ثبير الزَّنج». نيز كوه «الرَّخَم» همان «ثبير غَيناء». كوه «المزدلفه» كه بر شمال و شرق منطقه مزدلفه سايه افكنده، همان «ثبير النصع» و قسمتى از «ثبيرالأثبيره» كه مقابل كوه «نور» (حِرا) قرار دارد و مشرِف بر سمتِ شمالى منطقه منا است، به كوه «ثَقَبَه» مشهور است.

اين كوه بر قسمت شرقى منا است و آنچه كه بر قسمت غربىِ آن سايه افكنده، در امتداد آن واقع است. «ثبير الخضرا» همان كوهى است كه بر سمت جنوبى «الأقحوانه» مسلط و غرب آن به «الخنادم» و امتداد جنوبى آن به كوه «سُدير» متصل مى گردد.

نظر به اين كه ثبير بزرگترين ارتفاعات كوهستانى منطقه مكه است، به عنوان «الأثْبِرة» (جمع ثبير) شناخته مى شود.

اين نظر كه عقبه «لَيست مِن منى»، با بسيارى از آراى محققان مناسك شناس مطابق نيست؛ زيرا عموم آنان استدلال كرده اند: جمره در گردنه جاى دارد و چون جمره جزو منطقه منا است، پس عقبه جزو منطقه منا محسوب مى شود. پس: «جمرة العقبة مِن مِنى». (1) در نتيجه: به گفته ابن جماعه در [المناسك]: «إنّ العقبة مِن منى».

چون تأمل كردم، يافتم كه اين اختلاف آرا، نتيجه درست مشخص نشدن مسير و طول عقبه در مستندات تاريخى- جغرافيايى منطقه منا است.

در اصطلاح مناسك، «جمره»، جمع آن «الجِمَار»، به سه استوانه سنگى مشخص در منطقه منا اطلاق مى شود. همان ها كه مسلمانان در فرايض حج، مى بايست برابر آن بايستند و سنگريزه هايى را به سوى آن پرتاب كنند. ولى در اصطلاح و زبان، اساساً «الجمار» و «الجَمَرات»، به معناى سنگريزه هايى است كه در مناسك حج افكنند و مفرد آن، «جَمْره» است.


1- محب طبرى، القرى لقاصد ام القرى، به نقل از فاسى، همان مأخذ.

ص: 112

بنابراين، وقتى گفته يا نوشته مى شود:

«جمرةالعقبه»، نظر به مفهومِ صرفاً ادبىِ آن نيست. اشاره به سنگ ريزه هايى است كه چون به «الجمرة الأولى»، «الجمرة القُصوى» و «الجمرة الثانية» تجلّيگاه شيطان پرتاب مى شود، آن سه مكان به «جمرةالصغرى»، «جمرةالوسطى» و «جمرة الكبرى» شهرت يافته است.

جمرةالكبرى يا مهمترين مكان مقاومت ابراهيم در برابر فريب و تجلّى شيطان بر ابراهيم، چون در مسير گردنه كوه مشرِف بر منطقه منا قرار گرفته بود، به «جمرةالعقبه» شهرت يافت. ولى در كدام قسمت از اين مسير؟

در مورد نام هاى معادل رجوع شود به:

محب الدين مكى (متوفى 694 ه. ق.)، القِرَى لقاصد امّ القُرى. (1) هنگامى كه به نقشه جغرافيايى مى نگريم، در مى يابيم كه شعب منا زمين مسطّحى است ميان كوه هاى سمت جنوبى و شمالى آن و منتهى اليه حدّ منا، دقيقاً در آغاز مسير گردنه است.

در آغاز مسير گردنه- و نه دقيقاً محل ملاقات انصار با پيامبر در آن گردنه- جمرةالعقبه، اين سوى عقبه است و بالاتر از آن، در سمت شمال شرقى جمرةالعقبه، محل ملاقات پيامبر با يثربيان. هر دو محل در طول عقبه اى قرار دارد كه به سوى ارتفاعات ثبير منتهى مى شود. يكى پايين و ديگرى بالاتر. يكى در مسير رفتن به سمت جنوبى كوه و ديگرى در مسير رفتن به سمت شمالى ارتفاعات ثبير.

با اين تصوّر جغرافيايى از منطقه، تمام مسير عقبه در حدّ منا نيست. محلّ جمره عقبه در حدّ منا است و آن سوى عقبه كه محل ديدار يثربيان بوده و بعدها به مسجد عقبه شهرت يافت، خارج از حدّ منا است.

براى اين كه نشان دهم محل جمرةالعقبه در دامنه كوه و آغاز مسير گردنه است، به جستجو پرداختم تا از موقعيت يك قرن گذشته تصاويرى تهيه كنم. به دو تصوير دسترسى پيدا كردم؛ يكى تصويرى است كه حدود 70 سال پيش رفعت پاشا آن را در «مرآة الحرمين» آورده است:

و دوّم تصويرى است كه از سرزمين باريك و دراز منا، ميان دو رشته ارتفاعات شمالى و جنوبى، در اواخر قرن 19، Shouck Hurgrone مستشرق هلندى در كتاب هاى [Bilder Aus Mekka] چاپ و [Bilder- Atlas Mekka] Haag Den، 1888 م، ارائه كرد:

از اين موقعيت ها دو نقشه تهيه


1- ص 529، چاپ 1970 م. قاهره به اهتمام مصطفى السَّقا.

ص: 113

كرده ايم؛ يكى را بتنونى در اوايل قرن 20، در «الرحلة الحجازيه» و ديگرى را رفعت پاشا در «مرآة الحرمين» آورده اند. اين تصاوير دقيقاً نشان مى دهد كه موقعيت جمرة العقبه، در مسير كوهستانى شمال منطقه منا است. اين دو نقشه ما را از هر وصف و شرحى بى نياز مى كند.

1/ ب: موقعيت تاريخى بناى مسجد بيعت

در متن جغرافيايى «المناسك و أماكن طرق الحج و معالم الجزيرة» (ص 50) امام حربى در اوايل صده سوم هجرى، از بناى مسجدى در مكان بيعت يثربيان با پيامبر اسلام ياد كرده و دقيقاً مشخص كرده است كه:

«مِن مَكّة إلى بئر مَيْمُونٍ، ميلان و هي سيرة الطريق ... و قيل ان تصعد إلى منى عن يسار الطريق بأصل الجبل، المسجد الذي بايع فيه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه [وآله] و سلّم، بيعة العقبة». چاه منسوب به مَيْمُون حضرمى، از چاه هاى مشهور مكه بوده كه در عهد فاسى تاكنون به «سبيل الست» شهرت يافته است و محل آن در سمت غربى عقبه قرار داشته است.

در نقشه اى كه رفعت پاشا در «مرآة الحرمين» از «مشاعِر الحج» ارائه كرده، معلوم مى شود. كه اين «سبيل الست» در مجاورت مسجد عقبه، مكانى مشخص است.

با اين همه، به جستجو پرداختم تا قبل از اوايل قرن سوم هجرى، از ديرينه بناى مسجد عقبه، آگاه شوم ....

جز قول مورد اعتماد النهروانى در «الاعلام بأعلام بلد اللَّه الحرام» (1) سند تاريخى مهمّى نيافتم. وى كه در حوالى 1020 كتاب خود را تأليف كرده، تصريح مى كند: بناى مسجد در سال 144 ه. ق. به دستور ابو جعفر منصور عباسى احداث شده است.

چون به تحقيق پرداختم ديدم كه در اسناد تاريخى ابوجعفر منصور عباسى به سال 144 ه. ق. پس از سال 136 ه. ق. كه همراه ابو مسلم حج به جاى آورد، بار ديگر عازم مكه شده و حج را به جاى آورده و در خلال ايام سكونتش در مكه، دستور احداث بناى مسجد عقبه را داده است. نجم عمربن فهد (812/ 885 ه. ق.) (2) ذيل شرح وقايع همين سال تصريح و تأييد كرده كه:

«فيها بنى المسجد الذي يقال له مسجد البيعة بقرب العقبة الّتى هي بحدّ منى من جهة مكة في شعب على يسار الذاهب إلى منى بينه و بين


1- ص 56، چاپ وستنفلد 1857 م.
2- اتحاف الورى بأخبار امّ القرى، ج 2، ص 180 چاپ دانشگاه امّ القرى، مكه 1983 م. به اهتمام فهيم محمدشلتوت.

ص: 114

العقبة غلوة أو أكثر و فيها حجّ بالناس أبوجعفر المقتدر ...».

همچنين طبرى، (1) ابن اثير (2) و درر الفوائد (ص 209).

در سال 241 ه. ق، متوكّل على اللَّه جعفر خليفه عباسى، ضمن ترميم خرابى هاى مكه، مكان بيعت انصار با پيامبر را مورد توجه قرار داده، اقدام به بازسازى جاده و گردنه اى نمود كه مسير رفتن پيامبر به محل تجمع انصار بود.

نجم عمربن فهد (3) در اين خصوص به استناد و اقوال ازرقى، نوشته است:

«سنة إحدى و أربعين و مائتين فيها أمر أمّ اميرالمؤمنين المتوكّل على اللَّه ... و أصلح الطريق الّتي سلكها رسول اللَّه من منى إلى الشعب- و معه العباس بن عبدالمطّلب- الّذي يقال له شعب الأنصار الّذي أخذ فيه رسول اللَّه البيعة على الأنصار ...».

اين امر نشان مى دهد مكانِ مذكور يكى از مناطق مهمى بود كه مردم به آن سوى مى شتافتند.

پس از منصور عباسى، المستنصر عباسى، طبق كتيبه موجود در بنا، اين مسجد را در سال 629 ه. ق. مرمّت كرده است. نجم عمربن فهد (4) تأييد كرده كه: «عمّر الخليفة المستنصر العبّاسي مسجد البيعة بقرب منى على يسار الذاهب إليها». ولى اين اقدام را ذيل شرح تاريخى 620 ه. ق. آورده است، حال آن كه فاسى براساس كتيبه موجود در بناى مسجد، به سال 629 باور دارد و در شفاء الغرام (5) نوشته است:

«عمّره المستنصر العباسي على ما وجدته مكتوباً في حجر ملقى حول هذا المسجد لتخربه و فيه أن ذلك في سنة تسع و عشرين و ستمائة».

اين گفته فاسى با ديگر اسناد تاريخى مطابق است و گفته نجم عمربن فهد را بى اعتبار مى سازد؛ زيرا مستنصر باللَّه در رجب سال 632 به خلافت رسيد و در دهم جمادى الآخر سال 640 ه. ق. درگذشت (6) تا اين كه: «المرحوم إبراهيم دفتردار مصر سابقاً أمين عين عرفات رحمةاللَّه شرع في تجديد هذا المسجد و أسّسه و بنى بعض طاقاته و جدراته و توفّى إلى رحمةاللَّه تعالى قبل أن يتمّه و ما وفق أحد بعده إلى الآن إلى إتمامه و هذا من المساجد المأثورة النّبوية و هو الذي بايع فيه النّبى صلعم سبعون في الأنصار بحضره عمّه العبّاس بن


1- تاريخ الرسل و الملوك، ج 9، ص 159 عربى.
2- الكامل، ج 5، ص 189
3- اتحاف الورى بأخبار امّ القرى، ج 2، ص 316، تصحيح فهيم محمد شلتوت، دانشگاه امّ القرى، مكه.
4- اتحاف الورى بأخبار امّ القرى، ج 3، ص 38
5- ج 1، ص 262
6- تاريخ الخلفاء، صص 460 و 463

ص: 115

عبدالمطّلب ...». نهروانى نظر به اهميت معنوى چنين مكانى، تصريح كرده است كه:

«و هذا مسجد شريف يستجاب فيه الدعاء فرحم اللَّه من يكون سبباً في تجديده و عمارته». (1) محبّ طبرانى (2) مسجد بيعه (/ مسجد العقبه) را از زمره اماكنى دانسته كه:

«يستحبُّ زيارت ها والصلاة والدعاء فيها رجاءَ بركتها».

و در صفحه 543 تصريح كرده كه مكان عقبه منسوب است به واقعه بيعت انصار با پيامبر؛ «فيه مسجد مشهور عند أهل مكّة، أنّه مسجد البَيْعة، و هو على نَشَز من الأرض».

با توجه به اين كه فاسى در «شفاءالغرام» (3)گفته است: «مسجد البيعة، بيعة رسول اللَّه صلعم و الأنصار بقرب عقبة منى»، معلوم مى گردد كه در زمان او گردنه كوه مشرف بر منطقه منى، موقعيتى داشته كه ديگر بناى مسجد در مسير آن قرار نداشته است. مى توان نتيجه گرفت كه جمره عقبه در عقبه قرار دارد و مسجد نزديك محلى كه به عقبه شهرت داشته، در نتيجه خارج از حدّ منى واقع شده است.

با تنظيم و تدوين مستندات تاريخى، اسناد اين نشانى هاى جغرافيايىِ قديم را در كيف نهادم، بار ديگر از كلن آلمان به سوى مكه و منا رفتم تا نشانى امروزى مكانى را بيابم كه يادآور حضور پيامبر، سخن پيامبر و بيعت با پيامبر است. لحظه هايى كه با ديدارش، شنيدن كلامش، مقام محمود را يافته بودند. به صلح و صفا ايمان آورده بودند. به وحدت و وحى اقرار كرده بودند.

قلب هايى كه محمّد را در حق و حق را در او يافته بود، با چنين حضور و اشراقى، يك يك پيش مى آمدند و قلب روشن خود را دو دستى به محمّد مى سپردند، تا رضاى حق را از رسول حق بستانند.

2/ ب: موقعيت كنونى مسجد بيعت

در طول سال هاى 1400 تا 1417 ه. ق.

برابر با 1357 تا 1375 ش. 1979 تا 1997 م از مكه راه ها و جاده هاى متعددى به منطقه عرفات و مشعر و مزدلفه و منا (/ مشاعر مقدسه) احداث شده و كاملًا بافت قديمى مسيرهاى ارتباطى تغيير كرده است.

اتوبان ها، پل ها و تونل هاى رفت و آمد، راه طولانى مكه تا عرفات و منا را كوتاه در نتيجه خود را با موقعيت هايى روبه رو مى بينيم كه ديگر هيچ اثر و نشانى از نشانى هاى قديمى وجود ندارد. با اين سر درگمى و با تغيير نام محله ها، خيابان ها و


1- همان مأخذ.
2- القِرى لِقاصِدِ امِّ القُرَى، ص 664 متوفاى 694 ه..
3- ص 58، همان چاپ.

ص: 116

پوشيده شدن ارتفاعات كوهستانى مكه با خانه ها و هتل ها و تأسيسات تجارى و دولتى و ... نقشه هاى قديمى را رها كردم. پس از دسترسى به چندين نقشه جديد كه در اين ده سال به طور مستقل و يا در نشريه ها و كتاب ها به چاپ رسيده، از شرق مسجدالحرام (مشهور به القشاشيه) با سه مسير روبه رو شدم كه عقبه به منا منتهى مى شود؛ يكى انفاق السد كه به خيابان ملك عبدالعزيز در محدوده منا منتهى مى شود، دوم: انفاق الفيصليه (الملاوى) كه به شارع الروضه، روبه روى پل بزرگ پياده رو مشهور به جسرالجمرات ختم مى گردد، سوم:

مسيرى كه از شارع مسجدالحرام به طرف شمال و سپس در جهت شرق به ميدان عدل و از آنجا به جاده و تونل جديد ملك فهد در قسمت شمالى منا و ارتفاعات ثقبه پايان مى پذيرد، چهارم: جاده اى كه از شمال مكه تا شرق آن به نام شارع الحج وجود دارد. در مسير اين خيابان، كوه نور در سمت چپ نشانى آشكار است. از ميدان عدل مى گذرد و به شارع فهد متصل مى گردد.

من به اتفاق همسرم، مسير چهارم را انتخاب كرديم و به سوى منا رفتيم. پس از پايين آمدن از ارتفاعات ثقبه، در جاده اى رسيديم كه حدّ فاصل كوه و جمرات بود.

در گذشته آن را شارع الكبش مى گفتند؛ زيرا دقيقاً از دامنه كوهى مى گذشت كه مسجدالكبش (/ محل ذبح اسماعيل به دست ابراهيم و تبديل آن به ذبح قوچ/ كبش) بالاى آن، نام و نشانى مشهور بود.

شارع الكبش را امروز شارع ملك فهد گويند كه عرفات و مزدلفه و منا را به شهر مكه متصل كرده است.

ساعت ها در منطقه اطراف جمره عقبه به بررسى موقعيت جغرافيايى عقبه پرداختم، ولى هيچ نشانى از مسجد البيعه نيافتم.

دانستم كه در مسير خيابان كبش يا ملك فهد نيست. از اين رو، از حدّ شرقى منا، كه به مُحَسِّر شهرت داشته و امروزه حدّفاصل ميان شارع القصر الملكى (در جنوب و ارتفاعات كوه القويس منتهى مى شود) به جستجو پرداختم. دقيقاً در حد منى؛ «من العقبة إلى وادي مُحسِّر» عاقبت بناى قديمى مسجد را دقيقاً سمت شمال غربى جمره كبرى در همان نقطه اى يافتم كه مورّخان و جغرافى دانان از آن يادها كرده اند.

در فاصله ميان بناى قديمى مسجد و جاده شمالى جمرات- تأسيسات موقتى احداث شده كه موجب دور ماندن بنا از ديد مسلمانان گشته است.

همچون تشنه اى كه به آب زلال تاريخ

ص: 117

رسيده، خود را يافته، لرزان و سراسيمه به سوى مكانى شتافتم كه نخستين گام هاى جهانى كردن اسلام در آنجا برداشته شد.

1- 2/ ب: بناى مسجد بيعت

آثار به جاى مانده از دوران عثمانى هاست؛ بنايى مستطيل شكل، با ديوارهايى كوتاه. شامل دو قسمت، سمتِ قِبلى آن با محراب و شبستانى كوچك و سمت شرقى آن حياط غير مسقفى است به علت بى توجهى ها، با زمينى متروكه و علفزار.

رويه ديوارهاى گچى آن را با رنگ زرد پوشانده اند كه از قدمت بنا نشانى آشكار دارد.

بر جدار خارجى ديوارِ قبلى بنا، كتيبه اى به خط كوفى ديدم كه آن را با بى نظمى نصب و اطرافش گچ گرفته اند.

به نظر مى رسد اين كتيبه همان كتيبه اى باشد كه نهروانى از آن در «الاعلام» ياد كرده است، مبنى بر اين كه المستنصر عباسى مسجد را در سال 629 تعمير كرده است:

«و عمرّه أيضاً المستنصر العباسي كما في حجر آخر بناه في سنة 629 و تلك الأحجار ملقاه بذلك المحلّ الخراب تُحْشى عليها أيضاع فيندثر أثر هذا المسجد ...»

متن كتيبه كوفى را در صفحه 119 ملاحظه كنيد.

موقعيت بناى مسجد، دقيقاً در مسير صعود به كوه مشرف بر منا است. زمين هاى حريم آن را مسطح كرده بودند، چرا. آگاه شدم، به هرحال مكانى است كه در مجموعه سرزمين منا متروك مانده است.

پى نوشت ها

ص: 118

ص: 119

تصويرى از كتيبه سنگى نصب شده در ديوار قبلى.

ص: 120

تصويرى از سمت شرقى در دامنه كوه

تصويرى از سمت غربى (قبلى)

ص: 121

تصويرى از محراب

تصويرى از ستونهاى شبستان

ص: 122

تصويرى از حياط متروكه مسجد

ص: 123

استوانه وفود و هيأت هاى نمايندگى

حميدرضا نورى

پيشگفتار

پس از سيزده سال از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام، ترفندهاى گوناگون كفار و مشركين قريش در خاموش ساختن نور اسلام كارگر نيفتاد. آنان سرانجام با نقشه اى شيطانى تصميم به از ميان برداشتن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و قتل آن بزرگوار گرفتند. رسول گرامى اسلام پس از آگاهى از اين تصميم، به فرمان الهى ناگزير به هجرت و خارج شدن از مكه مكرمه گرديد.

إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ... (1)

اگر او را يارى نكرديد، خداوند يارى اش كرد؛ (و در مشكلترين لحظات، او را تنها نگذاشت). آن هنگام كه كافران او را (از مكه) بيرون كردند.»

پيامبر با تمامى عشق و علاقه اى كه به مكه معظمه داشت، با حسرتى زايد الوصف، اين سرزمين پاك و الهى را ترك كرد و به هنگام خروج از حرم الهى، فرمود:

«مَا أَطْيَبَكِ مِنْ بَلَدٍ وَ أَحَبَّكِ إِلَيَّ وَ لَوْ لَا أَنَّ قَوْمِي أَخْرَجُونِي مِنْكِ مَا سَكَنْتُ غَيْرَكِ ...». (2) «چه شهر پاكى و چقدر دوست داشتنى هستى! اگر قوم من، از اين شهر بيرونم


1- توبه: 40
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 5

ص: 124

نمى كردند، جز در تو سكونت نمى گزيدم.»

پيامبر اسلام پس از روزهاى طولانى پياده روى در مسير گرم و ملال آور مكه تا يثرب، وارد اين شهر شد. (1) آن حضرت به محض ورود به يثرب، اقداماتى سنجيده به منظور انسجام مسلمانان و دفع خطر اهل كتاب انجام دادند. نخستين اقدام آن حضرت ساختن مسجد بود. جايگاهى كه افزون بر مركزيت عبادى، مسائل فرهنگى و سياسى نيز از آنجا مديريت مى شد. دومين اقدام آن حضرت ايجاد پيمان برادرى ميان مسلمانان بود كه اين مهم نيز در محل مسجد برگزار گرديد و اقدام ديگر ايشان انعقاد معاهده اى با اهل كتاب بود كه به موجب آن، مسيحيان و يهوديان مدينه در جنگ هاى احتمالى، دست كم به دشمنان اسلام مدد نرسانده و در جبهه دشمن قرار نمى گرفتند.

هر روز كه از حضور مسلمانان در شهر مدينه مى گذشت جاذبه هاى معنوى اين دين جديد، بيش از پيش، مردم كنجكاو را مورد توجه قرار مى داد. بيان نغز و شيوا و منطق جذاب و برخورد نرم پيامبراسلام، حجت را بر طالبان حقيقت تمام مى كرد و در اين ميان انتخاب مكان مناسب در مسجد پيامبر براى مذاكره با نمايندگان اديان، اهتمام نبى گرامى را در توجه دادن به نقش معنوى و ماندگار مسجد، در جدى ترين صحنه هاى فكرى، نمايان مى سازد:

استوانه هاى مسجد النبى صلى الله عليه و آله

در محل مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله، در مدينه منوره، ستون هايى وجود دارد. اين ستون هاى نُه گانه عبارت اند از: حرس، توبه، وفود، سرير، قرعه، حنانه، مربعة القبر، تهجّد و مخلّقه. (2) بايد دانست كه ستون هاى ياد شده، يادآور اتفاق ها و رخدادها در رابطه با پيامبر صلى الله عليه و آله و يا اصحاب آن حضرت اند. ستون حنانه يادآور درخت خرمايى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام سخنرانى و ايراد خطبه به آن تكيه مى زدند و با پيشنهاد يكى از صحابه منبرى ساخته شد و درخت جاى خود را به آن منبر چوبين داد و اين اتفاق ناله اى حزن آور را از آن درخت خرما بدنبال داشت.

استن حنانه از هجر رسول صلى الله عليه و آله ناله مى زد همچو ارباب عقول


1- تاريخ تمدن ويلدورانت، ج 4، بخش يك، ص 212
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 223

ص: 125

گفت پيغمبر چه خواهى اى ستون گفت جانم از فراقت گشت خون

مسندت من بودم از من تافتى بر سر منبر تو مسند ساختى؟ (1)

استوانه حرس خاطره على عليه السلام را به ياد مى آورد كه در كنار آن مى ايستاد و به هنگام جلسه گفتگوى پيامبر با اعاظم و بزرگان قبايل و اديان، از جان پيامبر صلى الله عليه و آله محافظت مى كرد.

استوانه وفود، يادآور توجه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله به مكانت و شأن مسجد در طرح مطالب فكرى بلند است؛ آن هم در مكانى خاص از مسجد. چنانچه حضرتش همواره هيأت هاى نمايندگى را در اين مكان به حضور مى پذيرفتند و با معرفى اسلام و حقايق ناب دينى، از ايشان استقبال مى كردند.

«وفد» به معناى رسول و نماينده است و به كسى كه از سوى شخصى يا افرادى به حضور سلطان و يا صاحب منصبى مى رسد، «وافد» مى گويند. و وافد كسى است كه زودتر از قوم و مردمِ خود، به محضر مقام عالى رتبه اى مى رسد. (2) امام باقر عليه السلام به نقل از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: نخستين وافد در محضر الهى من هستم و بعد كتاب و قرآن و اهل بيتم و سپس امت من آستان الهى شرفياب مى گردند. (3) در حديث نبوى ديگر آمده است: سه گروه وفد خدايند كه خداى بزرگ ايشان را دعوت كرد و آنان نيز اجابتش نمودند؛ «جنگجويان در راه خدا»، «حجاج بيت اللَّه الحرام» و «عمره گزاران». (4) چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هيأت هاى نمايندگى از سوى اديان و قبايل عرب را همواره در كنار ستون ياد شده به حضور مى پذيرفتند، بعدها اين ستون به نام «استوانة الوفود» مشهور گرديد.

اكنون در مورد ملاقات پيامبر صلى الله عليه و آله با سران قبايل و ارباب اديان، نكاتى را ياد آور مى شويم:

1. به نظر مى رسد مجالس گفتگو و احتجاج با ارباب اديان، از همان آغازين روزهاى اقامت پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه شكل گرفت؛ چرا كه ظهور دين اسلام و جاذبه هاى معنوى آن، سبب شد كه اهل كتاب و به ويژه يهود، آيين خود را در مخاطره ديده و به منظور تضعيف اسلام با ترفندهاى مختلفى سعى در زير سؤال بردن پيامبر گرامى و تعاليم مورد نظر ايشان نمودند. در همين رابطه امام باقر عليه السلام مى فرمايند: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن هنگام كه به مدينه وارد شدند، آثار


1- مثنوى معنوى، دفتر اول، ابيات 2117 تا 2119 و 2122
2- مجمع البحرين، ج 3، ص 163 و لغت نامه دهخدا، ماده وفد.
3- مهجه البيضاء، ج 1، ص 194
4- صحيح بن حبان، ج 1، ص 474 و النهايه، ج 5، ص 209

ص: 126

صداقت و نشانه هاى حقانيت و دلايل نبوت آن بزرگوار موجب گرديد، يهود به مكر و حيله دست بزنند و براى خاموش كردن نور الهى و حجت هاى بالغه پروردگار، تصميمات ناخوشايندى اتخاذ كنند، لذا به تكذيب و انكار آن حضرت پرداختند و بزرگان آنان، چون مالك بن الصيف، كعب بن اشرف، حيىّ بن اخطب، حدى بن اخطب و ابو ياسر بن اخطب از پيشگامان اين حركت خزنده بودند. (1) 2. اوج ملاقات هاى هيأت هاى نمايندگى، پس از بازگشت پيامبر اسلام و رزمندگان مسلمان از منطقه تبوك بود و نخستين وفد در اين سال، كه به «سال وفد» معروف گرديد، وفد ثقيف است (2) كه پس از حضور و اسلام آوردن اين هيأت، قبايل مختلف، از دور و نزديك مدينه، با انتخاب هيأت هاى نمايندگى از سوى خود به زيارت پيامبر شتافتند و در محضرش با اسلام آشنا شده، ايمان آوردند. اين وفود به ترتيب عبارتند از: وفد بين تميم، وفد بهر، وفد بنى البكاء، وفد بنى فزازه، وفد عدى بن حاتم، وفد ثعلبةبن سعد، وفد سعيد هذيم، وفد بنى سعد، وفد بنى الحرث، وفد غسان، وفد عامر، وفد ازدجش، وفد عبدالقيس، وفد بنى حنيفه، وفد كنده، وفد كنانه، وفد وائل بن حجر، وفد محارب، وفد الرهامن، وفد نجران، وفد صدف، وفد عبس، وفد عامربن صعصعه، وفد طى. (3) در برخى نقل ها، وفود ديگرى نيز اضافه شده اند؛ مانند: وفد سلامان، وفد ازت، وفد زبيد، وفد بجيله، وفد خولان و وفد حمير، (4) كه با احتصاب اين وفود، هيأت هاى نمايندگى به 31 هيأت مى رسيد.

3. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مقيد بودند كه به محض اطلاع از ورود وفدى به مدينه، آن ها را با احترام مى پذيرفتند و به هنگام خروج هيأت ها از مدينه، به ايشان هديه اى مى دادند و نيازهاى آنان را براى بازگشت به وطن خويش برآورده مى كردند. اين موضوع آنقدر مورد تأكيد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود كه در زمره سه وصيت خود در بستر احتضار، توصيه به اهداى جوايز و هدايا به هيأت هاى نمايندگى را يادآور شده و بر آن اصرار ورزيدند، (5) تا آن كه اين سنت كه موجب تأليف قلوب و تكريم بزرگان و اقوام و ملل بود، پس از آن حضرت نيز ادامه يابد.

4. سيره پيامبر اسلام در مواجهه با افرادى كه ايشان را ملاقات مى كردند، در توصيفى كه توسط على عليه السلام در پاسخ به سؤال فرزندش امام حسين عليه السلام عنوان مى نمايد، چنين است:

«كان دائم البشر، سهل الخلق، لين الجانب، ليس بفظ ... قد ترك نفسه من ثلاث


1- بحارالأنوار، ج 9، ص 174
2- تاريخ بن خلدون، ج 2، ص 51
3- بحارالأنوار، ج 21، ص 375
4- تاريخ بن خلدون، ج 2، ص 58- 52
5- همان، ص 62

ص: 127

المراء و الإكثار و ما لا يعنيه».

«كسانى را كه به مجلسشان شرفياب مى شدند، با چهره اى گشاده، برخوردى نيكو، خلقى نرم و به دور از خشونت مى پذيرفتند. در هنگام مذاكره با مردم و طالبان حقيقت، زياده گويى نمى كردند و از سخنان بيهوده دور بودند و جدال و مراء به كار نمى بستند.» (1) اين سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و پرهيز آن بزرگوار از مراء و جدال و تأكيد به دورى از آن در احاديث نبوى، سبب شد كه گروهى گمان كنند بحث در مورد مسائل اعتقادى با مخالفان مطلقاً صحيح نيست و مورد رضايت پيامبر نمى باشد، لذا امام صادق عليه السلام در اين زمينه به روشنگرى پرداخته و منهى بودن جدال در دين را، كه يكى از يارانشان به رسول اسلام نسبت مى داد، نادرست دانسته و فرمودند: «آنچه كه نهى گرديده، جدال غير احسن است. (2) و جدال احسن كه در قرآن نيز به آن اشاره شده، چگونه حرام است و حال آن كه پروردگار در ردّ ادعاى اهل كتاب در اين كه به غير از ايشان كسى وارد بهشت نخواهد شد، مجادله كرده و مى فرمايد:

وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (3)

«آنان گفتند: (هيچ كس جز يهود يا نصارى، هرگز داخل بهشت نخواهد شد (اين آرزوى آن هاست! بگو: (اگر راست مى گوييد، دليل خود را (بر اين موضوع) بياوريد!).»

علماى اخلاق، مراء را ايراد و اشكال در كلام و استدلال خصم دانسته اند كه براى تحقير و اهانت و اظهار برترى و اثبات هوشمندى و نه براى اثبات حق، ابراز مى گردد و جدال به مرائى گويند كه به اظهار مسائل اعتقادى مربوط مى گيرد. (4) طبيعى است چنانچه غرض از جدال ارشاد و هدايت باشد، مذموم نيست و از سوى قرآن به جدال احسن نامگذارى شده است.

وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ. (5)

«با اهل كتاب جز با روشى كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد، مگر كسانى از آنان كه ستم كردند و (به آن ها) بگوييد: ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما و شما نازل شده، ايمان


1- معانى الاخبار: ص 81 تا 83 و مهجة البيضاء، ج 4، ص 161
2- بحارالأنوار، ج 9، صص 255 و 256
3- بقره: 111
4- جامع السادات، ج 2، ص 282 تا 286
5- عنكبوت: 46

ص: 128

آورده ايم و معبود ما و شما يكى است و ما در برابر او تسليم هستيم!.»

بديهى است تمامى مذاكراتى كه پيامبران اسلام با اهل كتاب داشته اند و منجر به اسلام عده اى از ايشان گرديد، از نوع جدال احسن بوده است.

5. اختصاص مكانى ويژه به منظور ملاقات وفود از نظم و تدبير پيامبرگرامى اسلام صلى الله عليه و آله حكايت دارد؛ چرا كه مكانى مخصوص در مسجد براى ملاقات كنندگان تعيين مى كرد و آنان را به مكانى ويژه و مشخص رهنمون مى ساخت و از سردرگمى افراد در محيط باز مسجد جلوگيرى مى كرد و هم حفاظت و امنيت جانى پيامبر را براى اصحاب، به ويژه حضرت على عليه السلام امكان پذير مى نمود.

تمامى مذاكراتى كه پيامبران اسلام با اهل كتاب داشته اند و منجر به اسلام عده اى از ايشان گرديد، از نوع جدال احسن بوده است.

6. حضور پيامبر اسلام در محل ملاقات، در كنار استوانه، به احتمال بسيار قوى در زمانى مشخص صورت مى پذيرفته است؛ زيرا به شهادت آيه شريفه: وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (1)

آن حضرت خود در زمانى مشخص از حجرات خارج شده و به مسجد مى آمدند و اين انضباط پيامبر موجب گرديد كه به مردم توصيه شود در خارج زمان هاى مورد نظرِ پيامبر، حضور نيابند و براى آن حضرت مزاحمت ايجاد نكنند و اجازه دهند پيامبر اسلام طبق زمانبندىِ مورد خود، براى ملاقات با ديگران از حجرات خارج شوند.

در ميان وفود ياد شده، برخى سبب نزول سور و آيات قرآنى هستند كه به آن ها اشاره مى كنيم:

الف) در موردِ شأن نزول سوره حجرات گفته اند (2): وفد قبيله بنى تميم- كه از عطاردبن حاجب و اقرع بن حابس و زبرقان بن بدر و عمرو بن الأهتم و قيس بن عاصم و گروه زيادى تشكيل مى شد- داخل مسجد پيامبر شدند و با صداى بلند فرياد زدند: اى محمد، بيرون آى.


1- حجرات: 5؛ «اگر آن ها صبر مى كردند تا خود به سراغشان آيى، براى آنان بهتر بود؛ و خداوندآمرزنده و رحيم است!»
2- مجمع البيان، ج 9، صص 129 و 130

ص: 129

پيامبر در حالى كه به منظور استراحت در يكى از حجرات همسرانشان به سر مى بردند، از اين رفتار آنان ناراحت شده، از حجره بيرون آمدند. آن ها گفتند: آمده ايم به تو فخر بفروشيم و از نسب و شرف خود كه بر تو برترى دارد، سخن بگوييم. آيا اجازه مى هى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه دادند و شاعر ايشان عطاردبن حاجب و سپس زبرقان شروع كردند به خواندن اشعارى كه از برترى قبيله ايشان حكايت مى كرد. پيامبر نيز به حسان بن ثابت اذن دادند كه با اشعارش، فضيلت اسلام و پيامبرخدا صلى الله عليه و آله را ياد آور شود.

در تاريخ آمده است، وقتى اشعار حسان پايان يافت اقرع گفت: سخنورا و شعراى اين مرد (پيامبر اسلام)، از سخنرانان و شاعران ما قوى ترند و ما مغلوب شديم. سرانجام آن وفد همگى در مسجد، اسلام آوردند و همراه با هدايا و جوايزى كه پيامبر به ايشان پيشكش نمودند به ميان قبيله شان بازگشتند و آيات آغازين سوره حجرات نازل گرديد.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. (1)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چيزى را بر خدا و رسولش مقدم نشمريد (و پيشى مگيريد)، و تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا و داناست!»

إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (2)

« (ولى) كسانى كه تو را از پشت حجره ها بلند صدا مى زنند، بيشترشان نمى فهمند!»

ب) شأن نزول سه آيه از آيات قرآن را به وفد نجران مرتبط دانسته اند. (3) هيأت نجران از چهل تن از بزرگان مسيحيت نجران چون سيد، عاقب، قيس، حارث و عبدالمسيح اسقف نجران تشكيل يافته بود كه پس از نماز صبح به محضر پيامبر آمده و اسقف ايشان پرسش هاى مطرح مى كند و حضرت پاسخ مى دهند:

- اى ابو القاسم، پدر موسى كه بود؟

- عمران.

- پدر يوسف كه بود؟

- يعقوب.


1- حجرات: 1
2- حجرات: 4
3- بحارالانوار، ج 21، صص 343 و 344

ص: 130

- پدر تو كيست؟

- عبداللَّه فرزند عبدالمطّلب.

- پدر عيسى كيست؟

پيامبر روى برمى گرداند و اين آيه نازل مى شود:

إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ، ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ. (1)

«مَثَل عيسى در نزد خدا، همچون آدم است؛ كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود:

موجود باش، او هم بى درنگ موجود شد. (بنابر اين، ولادت مسيح بدون پدر، هرگز دليل بر الوهيت او نيست.).»

پيامبر آيات را تلاوت مى كنند و از هوش مى روند. وقتى به هوش مى آيند مسيحيان مى گويند، آيا گمان كردى فرشته وحى به تو نازل شد و اين سخنان خداست؟ آيه اى ديگر نازل مى شود:

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ. (2)

«هرگاه بعد از علم و دانشى كه (درباره مسيح) به تو رسيد، (باز) كسانى با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را. ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را. ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود. آنگاه مباهله كنيم؛ و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»

پيامبر صلى الله عليه و آله پيشنهاد مباهله مى كنند و قرار مى گذارند كه فرداى آن روز مباهله صورت بگيرد. طبق آنچه در برخى كتب شيعى وجود دارد، مكان مباهله همان مسجد بنى معاويه بوده است. اين مسجد به اجابت نيز شهرت يافته و بسيارى از شيعيان اكنون آن را به مسجد مباهله مى شناسند كه در فاصله 400 مترى شمال شرقى بقيع در كنار شارع ستين واقع است. (3) هيأت نجران در انديشه شد كه فردا چه واقعه اى به وقوع خواهد پيوست. اسقف ايشان گفت: اگر محمد تنها با فرزندان و خاندانش به مباهله آيد، بايد از آن پرهيز كرد و اگر با اصحاب و جمعيتى انبوه آمد، دروغگو است! و با او مباهله مى كنيم. روز موعود فرا رسيد و


1- آل عمران: 59
2- آل عمران: 6
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 280

ص: 131

پيامبر اعظم، در حالى كه ايشان را حضرت زهرا، على، امام حسن، امام حسين عليهم السلام همراهى مى كردند، به محل مباهله وارد شدند. چهره هاى آسمانى و برافروخته شدن ايشان آنچنان وحشتى در هيأت نجران افكند كه راضى شدند صلح كنند به شرط آن كه آن بزرگواران زبان به نفرين ايشان نگشايند. پيامبر صلى الله عليه و آله پذيرفت و براى مسيحيان نجران جزيه اى تعيين كرد.

در شأن نزول آيه شريفه وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْ ءٍ وَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْ ءٍ .... (1)

از ابن عباس نقل شده (2) كه وقتى وفد نجران خدمت رسول اسلام رسيدند، بزرگان يهود مطلع شدند و آن ها نيز به مجلس وارد شده، در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله با مسيحيان منازعه كردند. رافعةبن حرمله به آن هاگفت: «ما أنتم عَلى شي ء» شما مسيحيان در ميان اديان جايگاهى نداريد و نبوت عيسى پذيرفته نيست و انجيل كتاب آسمانى نمى باشد. در مقابل او، مردى از مسيحيان نيز تورات و دين يهود را انكار مى كرد و آيه مذكور نازل گرديد.

در شأن نزول آيه شريفه ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ. (3)

گفته شده (4) ابو رافع از يهوديان و رييس وفد نجران، هر دو به پيامبر گفتند: آيا مى خواهى تو را بپرستيم و خداى خود قرار دهيم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: معاذ اللَّه. به نام خدا پناه مى برم كه غير خدا را بپرستيم و به عبادت غير خدا ديگران را وادار نمايم. در اين هنگام آيه ياد شده، نازل گرديد.

در انتها يادآور مى شويم، آنچه مورد توجه خاص اين نوشتار قرار گرفت، بيان جايگاه رفيع مسجد در انتقال پيام حيات بخش اسلام و تبليغ اين آيين آسمانى به طالبان حقيقت و رقباى جدى آن؛ يعنى آيين مسيح و يهود در صدر اسلام است و طبيعى است كه موارد ذكر شده، گوشه اى از گفتگوى پيامبر اسلام با نمايندگان اديان بود و براى آگاهى از تمامى مجالس گفتگوى آن حضرت با اربابان اديان و سران قبايل، بايد به كتاب هايى مانند «احتجاج طبرسى» رجوع شود.

پى نوشت ها


1- بقره: 113، «يهوديان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتى نزد خد ندارند و مسيحيان گفتند: يهوديان هيچ موقعيتى ندارند و بر باطل اند.»
2- بحارالانوار، ج 9، صص 67 و 68
3- آل عمران: 79، «براى هيچ بشرى سزاوار نيست كه خداوند، كتاب آسمانى و حكم نبوت به اودهد سپس او به مردم بگويد: غير از خدا، مرا پرستش كنيد! بلكه سزاوار مقام او، اين است كه بگويد: مردم! الهى باشيد؛ آن گونه كه كتاب خدا را مى آموختيد و درس مى خوانديد! و غير خدا را پرستش نكنيد!.»
4- همان، ص 71

ص: 132

ص: 133

اندر نادرستى خبر «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا»

انيس بن احمد اندونزيايى/ ترجمه و تلخيص: ابوجعفر اصفهانى

در يكى از موضوعات مورد بحث در هجرت، استقبال از آن حضرت در آستانه ورود به قُبا است و از روايات مشهورِ اين استقبال، سرودى است كه گفته مى شود در آنجا توسط دختران و كنيزكان خوانده شد. اين سرود ميان مردم شهرتى فراوان دارد اما تاكنون بحثى علمى و دقيق درباره درستى آن انجام نشده است.

اين نوشتار از دكتر انيس بن احمدبن طاهر اندونزيايى است كه با عنوان «دراسة في حديث: طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا، دراسة حديثية الخبر و النشيد» در مجلّه مركز بحوث و دراسة المدينة المنوّره (1) منتشر كرده است. در ترجمه، مطالب را تلخيص كرده و چكيده استدلال ها را آورده ام.

راوىِ اصلى اين خبر عبيداللَّه بن محمد، معروف به «ابن عايشه بنت طلحه» است كه گويد:

وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد مدينه شد، زنان و كودكان اين شعر را مى خواندند:

طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا مِنْ ثَنِيّاتِ الْوَداعِ

وَجَبَ الشُّكْرُ عَلَيْنا ما دَعا للَّهِ داعِ

بررسى سندى

نخستين كتاب سيره اى، كه اين روايت در آن آمده، كتاب دلائل النبوه بيهقى است و سند


1- شماره 12، محرم- ربيع الاول 1426، صص 88- 71

ص: 134

بيهقى چنين است:

«أخبرنا أبوعمر و الأديب، قال: أخبرنا أبو بكر اسماعيلى، قال: سمعت أبا خليفة، يقول سمعت ابن عائشة، يقول: لما قدم ...» تا آخر همان نقلى كه گذشت، سند ديگر بيهقى هم چنين است: «أخبرنا أبو عمر وبن مطر، سمعت أبا خليفة يقول: سمعت ابن عائشة: لما قدم رسول اللَّه ...».

بيهقى مى افزايد: علماى ما اين خبر را مربوط به وقت ورود آن حضرت به مدينه، در هنگام هجرت از مكه مى دانند نه وقت آمدن آن حضرت از تبوك در ثنيةالوداع و خداوند آگاه است. (1) اين روايت را خرگوشى (در شرف المصطفى) و ديگران، همه از طريق همين ابن عايشه روايت كرده اند. مشكل اصلى در ابن عايشه است كه سند او منقطع است؛ زيرا از وى به آن طرف، دست كم نام چند نفر افتاده است. نام اصلى ابن عايشه چنين است: عبيداللَّه بن محمدبن حفص بن عمربن موسى بن عبيداللَّه بن معمر تيمى (متوفاى 228). وى به دليل آن كه از نسل عايشه دختر طلحه است، به ابن عايشه مشهور است. همان طور كه از سال در گذشت و نام اجدادش بر مى آيد، از وى تا عصر رسول صلى الله عليه و آله جاى چندين نفر در سند خالى است. اين مشكل سندى سبب شده است تا اكرم ضياء العمرى- مورخ و سيره شناس- بگويد: اخبارى كه درباره خواندن سرود «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا» رسيده، روايت صحيحى ندارد.

اما با وجود ضعف سند، گروه زيادى از عالمان، محدّثان و مورّخان؛ مانند ابن حبان، (2) ابن عبدالبرّ، (3) ابن قيّم، (4) ابن كثير، (5) سمهودى (6) و ديگران، آن را روايت كرده اند. سند غريب ديگرى هم براى آن هست كه مراغى آورده و آن را به مالك بن انس منسوب كرده، با اين عبارت شگفت كه: «صَعِدْتُ ذَوات الْخُدُورِ عَلَى الأجاجير ...» و سپس آن اشعار را آورده است (7) كه مقصود روى بام هاست. اما منهاى سند، اشكالاتى هم به متن اين سرود واردكرده اند؛ يكى اين كه در اين سرود، نوعى نرمى و رقيق بودن هست كه در اشعار آن زمان وجود نداشته و به احتمال از اشعار قرن سوم است. ديگر آن كه اين سرود بر وزن بحر «رمل» است، در حالى كه وزن غالب بر اشعارى كه مرتحلا سروده مى شود، «رجز» است. به علاوه چگونه است با اين كه هنوز نام يثرب «مدينه» نشده در اين شعر گفته مى شود:

جئت شرّفت المدينة مرحباً يا خير داع


1- دلائل النبوة، ج 2، صص 506 و 507.
2- الثقات، ج 1 ص 131.
3- التمهيد، ج 14، ص 82.
4- زاد المعاد، ج 3، ص 551.
5- السيرة النبويه، ج 2، ص 269.
6- وفاء الوفاء، ج 1 ص 262.
7- تحقيق النصره، ص 40.

ص: 135

نكته ديگر آن است كه همين خبر به عبارت ديگرى هم نقل شده؛ از جمله روايتى كه مسند است و سند آن به بريدةبن حصيب مى رسد، چنين است: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از يكى از جنگ ها باز مى گشت، در اين هنگام كنيز سياهى آمد و گفت: اى پيامبر خدا، من نذر كرده ام اگر شما سالم برگشتيد بالاى سر شما دف بزنم. حضرت فرمودند: اگر نذر كرده اى بزن و الا خير. كنيز گفت: نذر كرده ام. آنگاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشست و آن كنيز دف زده و گفت:

طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا مِنْ ثَنِيّاتِ الْوداعِ

وَجَبَ الشُّكْرُ عَلَيْنا ما دَعا للَّهِ داعِ (1)

اشكال اين است كه ابن حبان اين حديث را در «صحيح» خود نياورده و علاوه بر آن، نظر چنين است كه در اصل كتاب «مورد الضمان» هم نبوده و روى نسخه به خط ديگرى به آن افزوده شده است. در سبل الهدى و الرشاد (ج 3، ص 386) به نقل از «رزين»، يك بيت ديگر هم به آن افزوده شده است:

ايُّهَا الْمَبْعُوثُ فِينا جِئْتَ بِالْأَمْرِ الْمُطاعِ

ثنية الوداع كجاست؟

ثنيات، جمع ثنيه و به معناى جاى مرتفع است. برخى آن را مسير در كوه (الطريق فى الجبل) دانسته اند. وداع هم كه از توديع است. فيروز آبادى در اين باره، ضمن اشاره به اختلافى كه در تفسير محل آن است، مى گويد: گفته شده است: ثنيات الوداع جاى وداع مسافران از مدينه به مكه است. نيز گفته شده، از اين رو، اين نام را بدان نهاده اند كه رسول در آن محل با كسى كه در اواخر حياتش او را در جاى خود در مدينه گذاشت وداع كرد. نيز گفته اند: آنجا محل وداع او با برخى از سرايايى است كه اعزام مى كرد و نيز گفته شده، نام يك وادى در مدينه است و درست است كه اين يك نام جاهلى است و محل توديع مسافران است، اين چيزى است كه اهل سيره و تاريخ گفته اند. (2) در روايات درباره ثنية الوداع چه آمده است:

در اين باره چند روايت وجود دارد:

جابر مى گويد: وقتى ما عازم تنبوك بوديم، به عقبه اى رسيديم كه در سمت مسير


1- موارد الظمان، صص 493 و 494
2- المغانم المطابه، ج 2، ص 707

ص: 136

شام بود. در اين زمان زنان متعه ما آمدند و اطراف ما مى گشتند. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، مطلب را گفتيم. حضرت خشمگين شده بر خداوند درود فرستاد و از «متعه» نهى كرد. ما در آنجا با آنان وداع كرديم. براى همين آنجا را «ثنيّةالوداع» گويند. (1) سند اين حديث ضعيف است.

در خبر ديگرى آمده است: وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از خيبر بر مى گشت، كسانى از آنجا زنانى را به عنوان متعه گرفته بودند. وقتى حضرت به مدينه رسيد، به اصحاب فرمود: زنان متعه خود را رها كنيد. آنان چنين كردند و اينجا ثنيةالوداع ناميده شد. (2) سند اين حديث نيز ضعيف است.

روايتى ديگر از ابو هريره نقل شده است كه: وقتى عازم تنبوك بوديم در ثنيةالوداع فرود آمديم. در اين هنگام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمان تحريم متعه را داد.

نويسنده مقاله، به دليل سنى بودن، معتقد است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله متعه را در خيبر حرام كرده و بنابراين، اين روايات و مشابه آن را نمى پذيرد، در حالى كه خود اين نقل ها متشتت نشان مى دهد كه اصل روايات تحريم متعه در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قابل قبول نيست و اين مطلب مربوط به زمان خليفه دوم است. در هر حال، مولف مقاله، اين نقل ها را قبول ندارد. همين طور يك نقل جاهلى را كه مى گويد هر كسى وارد يثرب مى شد، روى اين ثنيه مى ايستاد، دست را به بناگوش مى گذاشت و مانند الاغ شيهه مى كشيد، عوام، خاصيت آن را اين مى دانستند كه اگر كسى چنين كند، به وباى اين شهر گرفتار نمى شود و سالم مى ماند. (3) محل دقيق ثنيةالوداع

برخى، مانند داودى و قاضى عياض، آن را در مسير خروجى مدينه به سوى مكه مى دانند. (4) برخى ديگر- از جمله مدنى ها- محل آن را در مسير شام مى دانند. دليل دسته اول، همان سرود «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا» است كه دشوارى هاى آن خبر را ملاحظه كرديم. دليل دسته دوم، كه محل آن را در مسير خروجى مدينه به شام مى دانند، روايت بخارى است از سفيان از زهرى از سائب بن يزيد كه گفت: به ياد مى آورم كه همراه بچه ها به ثنيةالوداع رفتيم تا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كه از تبوك بر مى گشت، ببينيم. (5)


1- الاعتبار، حازمى، ص 179
2- تاريخ المدينه المنوره، ابن شبه، ج 1، صص 269 و 270
3- تاريخ المدينه المنوره، ج 1، ص 269
4- فتح البارى، ج 7، ص 128؛ وفاء الوفا، ج 4، ص 1170
5- بخارى، المغازى، باب كتاب النبى إلى قيصر و كسرى، ج 3، ص 91

ص: 137

ابن قيم هم كسانى را كه مى گويند ثنيةالوداع در مسير خروجى مدينه به مكه است، متهم به وهم كرده، مى گويد: روشن است كه ثنيات الوداع در سمت راه شام است و كسى كه از مكه به مدينه مى آيد آن را نمى بيند و از آن عبور نمى كند مگر كسى كه از مسير شام مى آيد. (1) فيروز آبادى ميان دو نظر را جمع كرده، مى گويد: هر دو جا را ثنيةالوداع مى گويند. (2) عبدالقدوس انصارى هم با ملاحظه معناى آن، كه وداع با مسافران است، صدق آن را بر هر دو مورد روا شمرده است. (3) يك نظر شگفت هم اين است كه گفته مى شود وقتى حضرت در هجرت از مكه به مدينه، به قبا رسيد، روى شتر نشسته، وارد مدينه شد و از بنى ساعده گذشت كه جاى شان نزديك همين ثنيةالوداع شامى بوده و بنابراين، حتى در جريان هجرت هم باز به ثنيةالوداع شامى رسيده و از آنجا به محل (بعدى) مسجد آمده است. اين راى سمهودى است. (4) ابن حجر عكس اين حرف را گفته است. (5) جاى ثنية الوداع امروزه كجاست؟

اگر ثنيةالوداع در شمال- مسير شام- باشد، طبعاً وسط مدينه فعلى در ابتداى خيابان ابوبكر (كه نام قبلى اش سلطانه بود) قرار گرفته است. دست راست اين خيابان درست در محلى كه از تونل مناخه خارج مى شويد سمت چپ شما در حال حاضر كوه سلع است و دست راست شما ابتداى «طريق العيون» كه به جبل الرايه مى رسد. (6) اما اگر ثنيةالوداع را در جنوب- سمت قبا- بدانيم گفته شده محل آن در جايى است كه مشرف بر وادى عقيق و از آنجا به سمت بئر عروه جنوب غرب مدينه است و اطراف آن را حرّه ها گرفته اند. (7) جاى بئر عروه هم اكنون سمت چپ كسى است كه طريق قديم مكه (عمربن خطاب) را طى كرده، از تقاطع خيابان دور شهر دوم مى گذرد. در آنجا مسجد تازه احداث شده اى با نام مسجد عروه موجود است كه پشت آن بقاياى يك مسجد قديمى وجود دارد و در كنار آن قصر عروه و جلوى آن بئر عروه است. (8) نكته شگفت آن كه ابن منظور مى گويد: «وداع» يك وادى در مكه است و «ثنيةالوداع» منسوب به آن زمانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد مكه شد كنيزان مكه از وى استقبال كرده گفتند:


1- زاد المعاد، ج 3، ص 551
2- المغانم المطابه ... ج 2، ص 708
3- آثار المدينه المنوره، ص 160
4- وفاء الوفا، ج 4، ص 1170
5- فتح البارى، ج 8، ص 129
6- معجم المعالم الجغرافيه، ص 332
7- وفاء الوفا، ج 4، ص 1167
8- نك: به كتاب «150 صورة من المدينه المنوره»، ص 109

ص: 138

طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا مِنْ ثَنِيّاتِ الْوداعِ

وَجَبَ الشُّكْرُ عَلَيْنا ما دَعا للَّهِ داعِ (1)

اين سخن غريب و منكرى است كه مستند آن را نمى شناسيم.

درباره استقبال، روايات ديگرى هم هست

ابوبكر مى گويد: وقتى شب هنگام وارد مدينه شديم، مردمان نزاع داشتند كه نزد چه كسى فرود آييم. مردان و زنان روى ديوارها بودند و بچه ها و خدمه هم در راه ايستاده ندا مى دادند:

«يا محمّد يا رسول اللَّه»، «يا محمد يا رسول اللَّه». اين روايت را بخارى و مسلم آورده اند.

در روايت ديگرى، كه آن را هم ابوبكر نقل كرده، مى گويد: مردم همه بيرون آمدند و ما وارد راه شديم، مردم و غلامان و خدمه فرياد مى زدند: «جاء محمد»، «جاء محمد رسول اللَّه»، «اللَّه اكبر»، «جاء محمد». اين روايت را هم حاكم در مستدرك (2) نقل كرده است.

براءبن عازب هم مى گويد: نخستين مهاجر مصعب بن عمير بود اما هيچ چيزى مردم مدينه را به اندازه آمدن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خشنود نكرد. درآن هنگام كنيزان فرياد مى زدند: «قدم محمد».

اين روايت را، هم بخارى و ابن سعد (3) نقل كرده اند كرده اند.

انس بن مالك هم در شرح ورود حضرت مى گويد: وقتى حضرت رسيد، كسانى مى گفتند: «جاء نبيّ اللَّه»، «جاء نبيّ اللَّه». اين را هم بخارى روايت كرده است.

انس مى گويد: من وسط بچه هايى بودم كه مى گفتند: «جاء محمد» تا آن كه آمد. پانصد نفر از انصار در اين استقبال بودند. (4) باز از انس بن مالك روايت شده كه گفت: وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد مدينه شد، زنان ومردان انصار آمدند و هر كدام از آن حضرت مى خواستند كه نزد آنان برود. در اين وقت كنيزكانى از بنى النجار دف زده، مى گفتند:

نحن جوار من بني النّجار يا حبّذا محمّد من جار (5)

حضرت نزد آنان رفت و پرسيد: آيا مرا دوست داريد؟ گفتند: آرى به خدا سوگند! حضرت فرمود: واللَّه، من هم شما را دوست دارم. (6) برخى از راويانِ اين خبر متهم شده اند.

نتيجه اين بررسى آن است كه خبر سرود «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا» از طريق صحيحى روايت نشده و علاوه بر مشكل سندى، دشوارى در متن هم دارد.


1- لسان العرب، ماده «ودع».
2- ج 3، ص 13
3- طبقات، ج 1، ص 234
4- مسند احمد، ج 3، ص 222
5- بحارالأنوار، ج 19، ص 110
6- الاشراف فى منازل الاشراف، ص 314

ص: 139

ص: 140

علل تسريع گسترش اسلام در يثرب

على گودرزى

مقدمه

آنگاه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از مسلمان شدن مردم مكه نااميد شد، چشم به شهرهاى اطراف دوخت و آرزوى اسلام آوردن آنان را كرد. سفرى به طائف كرد، اما از اسلام آوردن آنان مأيوس و آزرده خاطر بازگشت و سرانجام دل به قبايلى بست كه براى زيارت خانه خدا به مكه مى آمدند. در موسم حج، با آنان ديدار كرد و تقدير الهى چنان بود كه ملاقات هايى صورت پذيرد كه نه تنها پيامبر را اميدوار كند و سرنوشت دين جديد را در جزيرةالعرب تغيير دهد، بلكه آينده بشريت را نيز رقم زند. در آخر كار، آن ديدارها به هجرت منتهى گشت و گذشته از آن كه موجب هجرت اسلام از مكه به مدينه شد، گسترش اسلام به كشورهاى جهان را نيز موجب شد و پى آمدى چون هجرت مهاجران به مدينه و پيوستن آنان به انصار را داشت. بلكه علّت مهاجرت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود براى يافتن جهانى از انصار و در پايان هجرتى شد تا انديشه هاى حضرت محمد صلى الله عليه و آله را در دل تاريخ باقى بگذارد و جاودانه كند.

علاوه بر اين كه هجرت، تاريخ شد، تاريخ نيز هجرى مدنى شد و در تحليل آن چه كه موجب گشت كه يثرب به جاى مكه پايگاه عمده نشر اسلام شود و

ص: 141

نقطه عطفى در تاريخ گردد، مطالبى است كه بايد در پاسخ پرسش هاى ذيل روشن گردد:

* چرا دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان قوم، قبيله و خويشانش، نه تنها پذيرفته نشد، بلكه موجب گرديد كه او را آزردند. يارانش را شكنجه دادند. سه سال محاصره اقتصادى اش كردند. خار بر سر راهش ريختند. با شكمبه شتر لباسش را آلودند و سرانجام قصد جانش كردند و او نيز در حالت خوف، شهر و ديار و قومش را ترك كرد؟

ليكن در آن سوى مكه، يثربيان به حضرتش ايمان آوردند و يارانش را در منزل خود جاى دادند و مال و منال خويش را با آنان تقسيم نمودند و چون پيامبر آهنگ يثرب كرد، مردم شهر براى استقبالش به خارج شهر رفتند و ورودش را لحظه شمارى مى كردند و چندين روز تا به نيمه انتظار كشيدند، تا ورودش را به مدينه با شكوه تمام جشن بگيرند و على رغم آن كه مكه او را رانده بود، يثرب با تمام وجود آغوش باز كرده تا ميهمان خود را با كمال مهربانى و شكوه، در خود جاى دهد.

مگر هردو شهر، عرب نبودند و پايبند به عقايد و آراى اجداد خويش؟ مگر دين رسمى هردو بت پرستى نبود؟ يكى «هُبل» و ديگرى «منات» را مى پرستيد. مگر قبيله نبود كه تمام هويت افراد را تشكيل مى داد؟ چگونه بود كه قبيله پيامبر خدا او را از خود راند، ولى قبيله هاى اوس و خزرج، نه تنها او را به سرپرستى خود برگزيدند، بلكه جان و مال و امنيت خود را در راه ترويج انديشه هاى او نثار كردند و دشمنان او را نيز به زانو درآوردند؟ راز اين تفاوت چيست؟

پيامبر خدا 13 سال در مكه، در محيط اقوام و خويشانش جز اندكى موفقيت تحصيل نكرد، اما در يثرب توانست پايگاه امپراتورى بزرگ اسلامى را بنيان كند! در اين مقاله، كوشيده ايم علت گسترش سريع اسلام در مدينه را تبيين كنيم، شايد يكى از رازهاى نهفته در انبوه اخبار و روايات را روشن سازيم.

ص: 142

يثرب:

يثرب، شهرى است در «واحه اى»، در كنار كوه «سَلْع»، با مجموعه اى از خانه هاى محقّر با ديوارهايى از سنگ و گِل و سقفى از شاخه هاى نخل. چون بقيه شهرهاى جزيره، نظام اجتماعى بدوىِ قبيله اى حاكم بود، رييس قبيله از منافع افراد حفاظت مى كرد. اطراف آن را مزارع و نخلستان ها تشكيل مى داد و هيچ برج و بارويى كه شهر را از حمله دشمن مصون و محافظت كند، وجود نداشت، جز همين مزارع و بساتين كه شرق و جنوب و مقدارى از جنوب غربى را فراگرفته بود و از آن جا كه يثرب شهرى كشاورزى بود و طوايف مختلف در آن زندگى مى كردند، هر طايفه اى براى حفظ اموال خود «حِصن» مانندى داشتند كه به آن «أُطم» مى گفتند و اين براى آن بود كه در درون شهر نيز ميان قبايل و طوايف مختلف درگيرى هايى به وجود مى آمد و در اين گونه موارد، هركس در قلعه و «أُطم» خود از مال و خانواده خود دفاع مى كرد و اندكى از اين استحكامات به وسيله يهود و ديگران در ناحيه غرب و شمال ساخته شده بود تا از يورش دشمنان كه معمولًا از اين ناحيه ها به شهر حمله مى كردند، جلوگيرى كند.

قبايلى كه مردم اين شهر را تشكيل مى دادند، عبارت بودند از «اوس» و «خزرج»، كه سال ها بر اين ناحيه مسلط شده بودند و جمعيتى از يهوديان و ديگر قبايل كه در يثرب ولى خارج از آن، به كشاورزى اشتغال داشتند و چون دو طايفه بزرگ اوس و خزرج اغلب دچار نزاع داخلى بودند، سعى بر آن داشتند كه با قبايل اطراف و يهوديان هم پيمان شوند و از اين رو بنى قريظه و بنى نضير با اوس بودند و بنى قينقاع با خزرج.

تأثير اين پيمان ها بيشتر در جنگ ها آشكار مى شد؛ چنان كه در شرح جنگ «بعاث» خواهد آمد.

مردم يثرب، از جهت اقتصادى بيشتر به كار در نخلستان ها و كشت و زرع و اندكى پيشه ورى اشتغال داشتند و مناطق مناسب براى كشاورزى بيشتر در اختيار يهوديان بود تا اعراب، چنان كه يهود نيز صنايع زرگرى و اسلحه سازى چون شمشير، زره و نيزه را در اختيار داشتند. اكنون بايد ديد شهرى با اين تركيب ويژه، چگونه پذيراى اسلام شد؛ آن هم بگونه اى كه در مدت زمان اندكى (حدود 17 ماه پس از هجرت)، توانست قريش را در بدر گوشمالى دهد! عواملى كه موجب گسترش سريع اسلام در يثرب شد را مى توان در موارد زير خلاصه كرد:

ص: 143

1. تأثير قرآن

قرآن معجزه جاويد پيامبر اسلام است و نبايد از تأثير آن در جذب مردم مدينه به اسلام غافل بود. از يك سو نفوذ و جاذبه لفظى و معنوى قرآن و از سوى ديگر وجود زمينه مساعد روحى و معنوى در ميان مردم يثرب براى پذيرش اسلام را مى توان از عوامل شتاب در گسترش اسلام به شمار آورد. بايد گفت همانگونه كه بخش عظيمى از دشمنى، عداوت و مخالفت قريش با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برخاسته از تضاد آيات قرآن با منافع قدرت طلبى و سودجويى قريش بود، جذب و تمايل بسيارى از مردم يثرب به اسلام نيز به دنبال همان پيام هاى توحيد و عدالت خواهى قرآن بوده است.

آنان اسلام را هماى سعادت و فرشته نجات خود مى دانستند و بهترين شاهد بر اين تأثيرگذارى، جمله اى است كه از پيامبر اسلام نقل شده است:

«فإنّ المدينة فتحت بالقرآن»؛ (1) «همانا مدينه با قرآن فتح گرديد.»

و اين گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله در تحليل شيوه نفوذ اسلام در مدينه، آميخته با شواهد بسيارى از گزارش تاريخ است؛ از جمله اين كه برخى نوشته اند: نخستين مسلمانان انصار «اسعدبن زراره» و «ذكوان» بودند. آنان بر عتبةبن ربيعه وارد شدند. عتبه گفت: اين نمازگزار (حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ما را از زندگى بازداشته است. چون پيش از آن اسعدبن زراره و ابوالهيثم بن تيهان در يثرب از توحيد سخن مى گفتند، ذكوان كه سخن عتبه را شنيد به «اسعد» گفت: اين همان دينى است كه تو مى خواهى، آنگاه هر دو برخاستند و نزد پيامبر خدا رفتند و قرآن گوش دادند و اسلام آوردند و چون اسعدبن زراره خبر اسلام آوردن خود و گفتار و دعوت پيامبر خدا را به ابوالهيثم گفت. او نيز اسلام آورد و پيامبر خدا را ناديده، به پيغمبرى شناخت. (2) و در مورد تأثير قرآن در دگرگونى احوال مردم يثرب بهترين شاهد، اسلام آوردن سران قبيله بنى عبدالأشهل است، آنگاه كه «اسيدبن حُضَير» با حالتى خشمنگين نزد مصعب بن عمير آمد، مصعب گفت: بيا بنشين و سخن ما بشنو. اگر سخن ما تو را پسنديده شد، قبول كن وگرنه هرچه خواهى كن. مصعب با وى سخن گفت و چند آيه از قرآن خواند و او را به اسلام دعوت كرد. چون «اسيد» سخن «مصعب» را شنيد و به قرآن گوش فرا داد، از حالت پيشين خود برگشت و دل وى در اسلام


1- البلاذرى، فتوح البلدان، بيروت، دارالكتب العلمية، ص 21
2- محمدابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، تهران، چاپ دانشگاه تهران، ص 166

ص: 144

رغبت كرد و بعد از آن گفت: چه نيكو سخنى است اين سخن و چه لطيف كلامى است. من هرگز كلامى به اين لطيفى نشنيده ام و بدين شيرينى كلامى نديده ام.

هم چنين مصعب در برخورد با «سعدبن عباده» قرآن بر او خواند و سعد نيز رغبت در اسلام نمود. (1) بنابراين، جاى هيچ گونه شك و ترديد نيست كه انعطاف پذيرى مردم يثرب همراه با نفوذ اعجاز آميز قرآن در قلب و دل آنان از عوامل تسريع و پيشرفت اسلام در مدينه بوده است و آنگاه كه پيامبر خدا مصعب را به مدينه فرستاد، جز مقدارى از قرآن، مگر وسيله ديگرى براى جذب مردم داشت؟! او با قرائت قرآن مردم را به اسلام فراخواند.

2. محمد صلى الله عليه و آله پيامبر و فرشته صلح براى يثرب

آنگاه كه آتش جنگ ميان اوس و خزرج زبانه كشيد و تاريخ را بر پايه روز و سالِ جنگ ها بنا مى نهادند، جنگ آطام (2) منشأ و مبدأ تاريخ دو قبيله مهم مدينه گشت و تنور جنگ در ايام الحرب، روزگار را بر مردمان يثرب سياه و زندگى را بر كام آنان تلخ مى كرد و در آن روزگار كه ياد وقايع «يوم الفضاء»، يوم الربيع، يوم الرحابه، يوم السراره، يوم راحس و غبراء، يوم بعاث و حاطب، يوم مضرس و معبس (3) و يوم آطام، ذهن و فكر هر اوسى و خزرجى را آكنده از درد ستيز و برادركشى مى كرد و ... در اين ميان از يثرب نيز كه سال ها بود در آن جا ميان دو قبيله اوس و خزرج رقابت و دشمنى شديد در كار بود، جمعى به حج آمدند و در گفتگو با پيامبر، روزنه اميدى براى پايان جنگ هاى طولانى خود يافتند و پس از شنيدن دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله در عقبه، گفتند: ما قوم خود را در حال دشمنى و گير و دار گذاشتيم و اميدواريم كه خداوند به وسيله تو آنان را با هم الفت دهد. اكنون به يثرب برمى گرديم و آنان را به اسلام مى خوانيم، باشد كه خدا به اين دين هدايتشان كند!

در نقل ديگر نيز آمده است: چون پيامبر از آنان خواست كه حمايتش كنند، گفتند: از جنگ بعاث چيزى نگذشته است و اكنون در اين وضع آمدنت به مدينه بى نتيجه خواهد بود، بگذار تا ما بازگرديم، باشدكه خداوند ميان ما سازش پديد آورد. (4) يوم بعاث

طائفه اوس در جنگ با خزرج، از يهود بنى قريظه و بنى نضير كمك خواستند،


1- ابن اسحاق، رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى، سيرة رسول اللَّه، چاپ خوارزمى، ج 1، ص 432 با تلخيص.
2- مسعودى، التنبيه والاشراف، ص 176
3- ابو ريحان بيرونى، آثار الباقيه، ترجمه دانا سرشت، ص 55
4- تاريخ پيامبر اسلام، آيتى، ص 164 و 166

ص: 145

چون اين خبر به خزرج رسيد، به يهوديان پيام دادند كه آگاهى يافتيم كه اوس براى جنگ با ما از شما كمك خواسته است.

بدانيد كه ما از كمك گرفتن از عرب به شماره شما و بيشتر از شما عاجز نيستيم و اگر بر شما ظفر يافتيم، برايتان ناخوشايند خواهد بود و اگر شما پيروز شديد، هرگز دست از مبارزه نخواهيم كشيد و باز هم شما را ناخوشايند خواهد بود؛ زيرا آن چه امروز از جانب ما از آن آسوده ايد فردا به آن مشغول خواهيد بود و آسوده تر از اين، براى شما آن است كه ما دو طايفه را رها كنيد و ما و برادرانمان را به حال خود واگذاريد.

يهود بنى قريظه و بنى نضير كه اين پيام را شنيدند و دريافتند كه سخن حقى است، به خزرج خبر دادند چنان كه مى دانيد اوس از ما يارى خواسته، ولى ما هرگز آنان را عليه شما يارى نخواهيم كرد.

خزرجيان گفتند: اگر چنين است، گروگان هايى نزد ما بگذاريد. يهوديان 40 جوان از قبيله خود نزد آنان به گرو گذاشتند و خزرجيان آنان را ميان خانواده هاى طايفه تقسيم كردند و بدين وسيله مدتى نگه داشتند و بعد مردى از بياضه- تيره اى از خزرج- به نام عمروبن نعمان البياضى به خويشان خود؛ يعنى تيره بياضه، گفت: پدرانتان شما را در سرزمينى بد قرار دادند؛ در سرزمينى خشك و شوره زار ساكن شديد. به خدا سوگند سر و گردن و تن خود نشويم تا اين كه شما را به خانه هاى بنى قريظه و بنى نضير در كنار آب گوارا و نخل هاى نيكو فرودآورم و پس از آن به آنان پيغام داد يا سرزمين ما را تخليه كنيد تا در آن ها منزل كنيم يا گروگان هاى شما را مى كشيم.

يهوديان وقتى اين پيام را شنيدند، بر آن شدند كه ترك ديار كنند، ولى كعب بن أسد قرظى گفت: اى مردم، در سرزمين خود بمانيد و خزرج را رها كنيد تا گروگان هاى شما را بكشد. به خدا سوگند اين مشكلى نيست؛ زيرا هريك از شما كه شب با همسرش همبستر شود فرزندى مانند آن گروگان ها به وجود آورد و به اين رأى اتفاق نمودند و به عمرو خبر دادند كه ما منزل و ديار خود را به شما تسليم نخواهيم كرد. هرچه خواهيد با گروگان ها انجام دهيد و به پيمانى كه در مورد آن ها داريد بينديشيد و آن را پاس بداريد. عمرو و كسانى كه از او اطاعت مى كردند، به گروگان ها حمله ور شدند و آن ها را كشتند، اما عبداللَّه بن أبىّ كه رييس خزرج و مردى شكيبا بود، از كشتن آنان خوددارى كرد و گفت: اين سركشى و گناه و تجاوز است. نه

ص: 146

من همكارى مى كنم و نه خويشانم كه از من فرمان مى برند. بدين سان هرچه گروگان نزد او بود رها كرد.

و در روز كشتن گروگان ها، اوس با خزرج درگير شد و بنى قريظه و بنى نضير با كعب بن اسد قرظى گرد آمدند و بعد از رايزنى، بر آن شدند كه اوس را بر ضدّ خزرج يارى دهند و اين خبر را به اوس رساندند و بر آن شدند كه هريك از خانواده هاى اوس به خانواده اى از بنى قريظه وارد شود و در خانه آنان جاى گيرند و به بقيه تيره هاى اوس خبر دادند كه آماده جنگ و قيام عليه خزرج باشند و مردمانى از آنان جمع شدند و كار خود استوار كردند و در كار جنگ جدّى شدند.

چون خبر- اتحاد اوس با يهود- به خزرج رسيد، جمع شدند و نزد عبداللَّه بن أُبىّ رفتند و به او گفتند: آيا خبر از كار اوس و بنى قريظه دارى كه بر جنگ با ما هماهنگ گشته اند؟ ما نيز مى خواهيم با آنان بجنگيم و اگر آنان را شكست داديم هيچ يك از آنان به منزل و مأواى خود نمى رسد تا اين كه يكى از آنان باقى نماند.

چون سخن آنان به پايان رسيد، عبداللَّه به آنان گفت: اين از جانب شما تجاوز و عصيان است بر قبيله خود. به خدا سوگند من دوست ندارم حتى دسته اى از ملخ ها را به سوى آنان روانه كنم. خبردار شدم كه مى گويند قوم ما زندگى را از ما دريغ دارند، ولى آيا مرگ را هم مى توانند از ما دريغ بدارند؟ به خدا سوگند مردمانى مى بينم كه از جنگ دست برنمى دارند، مگر اين كه همه كشته شوند و خوف آن دارم كه اگر با آنان بجنگيد، چون شما متجاوزيد، آنان بر شما پيروز گردند و مردمان شما را بكشند، چنان كه آنان را كشتيد، اگر برگشتند، رهايشان كنيد و اگر حمله ور شدند به نزديك ترين خانه ها داخل شويد، شما را رها خواهند كرد.

عمروبن نعمان بياضى در پاسخ عبداللَّه گفت: ترس بر قلبت مستولى شده از اين كه پيمان اوس و يهود را شنيدى. عبداللَّه گفت:

به خدا سوگند هرگز با شما همراه نخواهم شد و همچنين كسانى كه از من فرمان مى برند با شما همكارى نخواهند كرد و تو را چنان مى بينم كه كشته ات را در عبايى پيچيده اند و بر دوش چهار كس مى برند و مردمانى از خزرج از عبداللَّه متابعت كردند و بقيه خزرج بر اين اتفاق كردند كه عمروبن نعمان بياضى را به سرپرستى خود برگزينند و كار فرماندهى جنگ را به او واگذارند.

اوس و خزرج چهل شبانه روز درنگ

ص: 147

كردند و در اين مدت به تجهيز جنگ مى پرداختند و نزد يكديگر جمع مى شدند و به هم پيمانان خود، از ديگر قبايل عرب، پيام مى فرستادند ...

بار ديگر اوسى ها گرد هم جمع شدند و به رايزنى نشسته، گفتند: اگر با اين قيام و شورش پيروز شديم، يكى از آنان را باقى نمى گذاريم و جنگ اين بار چون جنگ بارهاى ديگر نيست و حضير برخاست و گفت: اى گروه اوس، شما را اوس نناميدند مگر اين كه براى امور بزرگ كارساز شويد.

سپس طَبَق خرمايى بياوردند و به خوردن مشغول شدند و حضيرالكتائب نشسته بود و بردى بر دوش داشت و خود را در آن پيچيده بود و از شدت خشم و كينه، نه خرمايى مى خورد و نه به سفره و طبق آن نزديك مى شد. به حاضران پيشنهاد كرد كه با ابوقيس بن الأشعث پيمان ببندند، ولى ابوقبيس گفت: نمى پذيرم، چون تاكنون در هيچ جنگى بر مردمى رييس و سرپرست نگشته ام، مگر آن كه شكست خوردند و رياست ما را شوم و نامبارك دانستند. و اوس مناة- تيره اى از اوسى ها- و طوايف ديگر فرا رسيدند. حضير و ابوعامر راهب نزد ابوقيس رفتند كه قبيله «مزينه»- تيره اى ديگر از اوس- نيز آمدند و از مردم يثرب به قدرى جمع شده و گرد آمدند كه طايفه خزرج را ياراى مقابله با آن نيست و اگر ما پيروز شديم چاره چيست؟ همه را بكشيم يا نه؟ ابوقيس گفت: بكشيدشان تا بگويند «سخنى كه چون شكست مى خوردند به زبان مى راندند» و در اين باره اختلاف در گرفت.

حضير گفت: شراب ننوشد تا آن كه پيروز شود و قصر و دژ عبداللَّه بن أبى را نابود كند و دو ماه درنگ كردند و به جمع عِدة و عُدة پرداختند.

بعاث جاى ديدار دو طايفه و گردهم آمدن دو قبيله بود و جز بى نام و نشان ها كسى از جنگ تخلّف نكرد و در جنگ هاى پيش از اين، چنين فراهم نيامده بودند و چون اوس به خزرج نگاه كرد بزرگ ديد و به حضير گفتند كاش كناره مى گرفتى و به هم پيمان هايى كه تخلّف كردند، از طايفه مزينه، پيغام مى دادى.

حضير، كمانى را كه در دست داشت، انداخت و گفت: به اميد «مزينه» بنشينم با اين كه روياروى دشمن قرار گرفته ام، نه پيش از اين مرگ باد. و جنگى سخت رخ داد و اوس چون نيش سلاح را چشيد، پا به فرار گذاشت و بر منطقه حرّه قَوْرَى بالا رفتند و گريختند.

ص: 148

حضير- فرمانده اوس- از بلندى پايين آمد- كه بگريزد- خزرج فرياد برآورد به كجا فرار مى كنى؟! حضير چون شنيد سر نيزه را در ران خود فرو برد و از مركب پياده شد و اسب خود پى نمود و سوگند خورد كه از اين جا نمى روم تا كشته شوم و فرياد زد:

اى مردمان اوس، اگر مرا امان مى دهيد بدهيد، اوسى ها را دل به رحم آمد. حضير از زمين برخاست و دو جوان از بنى عبدالاشهل تازه داماد پرشور در كنار او حاضر شدند و آغاز به رجزخوانى نمودند و جنگيدند تا كشته شدند و تير به عمروبن نعمان بياضى- رييس خزرج- خورد و او را كشت و معلوم نشد چه كسى تير را انداخت.

بعد از آن، خزرج پا به فرار گذاشت و اوسى ها شمشير در آن ها نهادند. فريادى برآمد: اى مردم اوس، عفو كنيد و جوانمردى نماييد، برادران خود را نكشيد.

اوس نيز كوتاه آمدند. بعد از آن كه اموالشان را به تاراج بردند و دست از غارت لباسشان كشيدند و بنى قريظه و بنى نضير آنان را غارت كردند. حضير را كه زخم برداشته بود بر دوش گرفتند و رجزى خواندند و نخلستان ها و مزارع و خانه هاى خزرج را به آتش كشيدند و سعدبن معاذ قبيله بنى سِلم را به جهت نيكى كه در حق جنگى به نام «الرعل» نموده بودند، در پناه خود درآوردند.

و حضير الكتائب و ابوعامر راهب نزد ابوقيس بن اشلت رفتند و گفتند: اگر نظرى مى دهى كه قصر به قصر و خانه به خانه خزرج را بگرديم مردمانش را بكشيم و خانه هايشان را خراب كنيم و يكى از آنان باقى نگذاريم، ولى ابوقيس گفت: چنين نمى كنيم. حضير خشمگين شد و گفت: شما را اوس نناميدند مگر به جهت آن كه كارهاى مهم را كفايت مى كرديد. اگر خزرج پيروز مى شد دست از ما برنمى داشت و به نزد طايفه اوس برگشت و دستور بازگشت به خانه ها را صادر كرد. (1) از تأمل در اين گزارش تاريخى، نكات زير حاصل مى شود:

الف: از اين كه خزرج اقدام به كشتن گروگان هاى يهوديان كرد، معلوم مى شود كه عرب قبل از اسلام، به هيچ يك از تعهدات خود پايبند نبوده است و هرگاه منافع قوم و قبيله اقتضا مى كرد، به تمام تعهّدات خود پشت پا مى زد و مروّت عربى تا آن جا كارايى داشت كه براى قبيله نام آور باشد و چون كار به سختى مى گراييد، ناجوانمردانه عمل مى كردند و چهل گروگان يهود را براى اطمينان از اين كه به اوس كمك نكنند نزد


1- محمد احمد جار المولى بك، على محمد البجارى، محمد ابوالفضل ابراهيم، ايام العرب في الجاهلية، بيروت، احياء التراث العربى، ص 78- 73

ص: 149

خود نگه داشتند، برگه امتيازى بود تا با آن يهود را از خانه و كاشانه خود برانند و به سرزمين هاى حاصل خيز يهود يثرب دست يابند و چون تسليم نشدند، دست به كشتار گروگان ها زدند و اين خود حكايت از آن دارد كه محيط زندگى عرب آن روز، چقدر آشفته بود و زندگى در آن چه قدر نا امن و غيرقابل اطمينان. و اين كه جامعه آن روز جزيرةالعرب به تعبير قرآن ... عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ ... (1)

بوده است، جاى ترديد نيست.

از يك سو نفوذ و جاذبه لفظى و معنوى قرآن و از سوى ديگر وجود زمينه مساعد روحى و معنوى در ميان مردم يثرب براى پذيرش اسلام را مى توان از عوامل شتاب در گسترش اسلام به شمار آورد.

ب: با نگاهى به تصميم و عزم قبيله اوس در قتل و غارت رقيب خود، تصوير ناخوشايندى از بى رحمى و خشونت عرب آن روزگار آشكار مى شود؛ از اين كه مى خواستند آنان را چنان بكشند كه يكى از آنان به خانه خود برگردد، اموالشان را غارت مى كردند و مزارع و نخلستان ها را به آتش كشيدند و گله هاى شتر و گوسفند را به يغما بردند، نشانگر آن است كه چون آتش جنگ با حرارت خشم آكنده از عصبيت عرب جاهلى شعله ور شود، هيچ گونه رحم و مروتى را باقى نمى گذاشت و جنگ بعاث نمايشى از بى رحمى و خشونت بود كه تا روزگارى دراز، هم چنان نقل مى شد.

نتيجه آن كه معلوم شد عرب آن روزگار به ويژه اوس و خزرج در يثرب از نعمت و موهبت امنيت برخوردار نبودند و سايه شوم غارت و هرج و مرج بر زندگى آنان مستولى شده بود و چون كار به جنگ منتهى مى شد، رحم و شفقت از دل ها رخت بر مى بست و جز ترس و دلهره و اضطراب چيزى فضاى يثرب را نگرفته بود. چنان كه برخى چشم به قريش دوختند تا شايد به كمك آنان رقيب را از ميان بردارند و روشن است در چنين فضاى آشفته اى، خبرى از عمران و آبادانى و رونق زندگى نيست و اگر نيرو و توانايى هست يا در تخريب حيات و اقتصاد ديگران به كار گرفته مى شود و يا به وسيله ديگران نابود مى گردد و اين روزگارِ مردمانى بود كه با آغوش باز پيام صلح و آرامش پيامبر خدا را پذيرا شدند؛ زيرا آنان كه طعم تلخ ناامنى را چشيده بودند و بارها شاهد جنگ و خونريزى و سوختن اموال خود بودند، نداى صلح و آرامش زيباترين ترانه ها در


1- آل عمران: 103

ص: 150

گوش آنان است و اين يكى از رازهاى تسريع گسترش اسلام در يثرب بوده است.

آن چه از گزارش تاريخ به دست مى آيد، اين است كه ميان اهل مكه و اطراف آن اختلاف و جنگى چون «بعاث» وجود نداشته، بلكه محيطى كه قريش بر آن مسلط شده و به كار بازرگانى در آنجا مشغول بودند، اگر جنگ هايى رخ داده است، محدود بوده و به اهميت جنگى چون بعاث نبوده است و شايد قريش پيام اسلام را مزاحم و منافى با امنيت تجارى و بهره كشى خود مى دانست، ولى مدينه آن را موجب صلح و آرامش مى دانست. و هم چنين تاريخ گواه آن است كه يثرب اگر پيش از آن كه به نداى اسلام لبيك گفته، به اين نكته نيز واقف بوده است؛ چنان كه بيهقى در دلائل الامامة والنبوه نقل نموده است؛ چون انصار در عقبه اولى با پيامبر بيعت كردند گفتند: شما مى دانيد كه ميان اوس و خزرج سخت اختلاف و خون ريزى است و ما همگى شيفته و خيرخواه شماييم و اكنون رأى خود را مى گوييم: ما معتقديم كه با توكّل بر خدا، شما هم چنان در مكه بمانيد، ما نزد قوم خويش برمى گرديم و شأن و منزلت شما را بيان مى كنيم و آن ها را به سوى خدا و پيامبر خدا فرا مى خوانيم، شايد خداوند متعال به اين وسيله ميان ايشان را اصلاح نمايد و آن ها را با يكديگر هماهنگ نمايد. امروز ما همگى نسبت به هم دشمن و كينه توزيم و اگر شما پيش ما بياييد و ما با يكديگر صلح نكرده باشيم، نمى توانيم گرد تو فراهم آييم. (1) و همين اميد و آرزويى كه اهل يثرب داشتند كه به وسيله پيامبر به صلح و آرامش برسند، بعد از 8 سال پيامبر اسلام بعد از فتح مكه و شكست، از آنان اعتراف گرفت كه به وسيله او هماهنگ شدند و الفت پيدا كردند و چنين فرمودند: ... إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ .... (2)

3. تأثير يهود در مردم يثرب

يهود عربستان

يكى از آيين ها و اديانى كه پيش از ظهور اسلام، در شبه جزيره عربستان پيروانى داشته اند، دين يهود بوده است. آيا يهوديان عربستان، از فلسطين به آن جا مهاجرت كرده بودند يا از قوم عرب بودند و به دين يهود گرويدند؟ اين مسأله، همواره مورد بحث دانشمندان بوده و نتوانسته اند رأى قطعى در اين باره اظهار كنند. اين كه آيين يهود از چه زمانى به عربستان راه يافته نيز همچنان حل ناشده باقى مانده است.


1- ابوبكر احمدبن حسين بيهقى، دلائل النبوة، تهران، مركز انتشارات علم و فرهنگى، ترجمه مهدوى دامغانى، ج 2، ص 125
2- ابن اسحاق، سيرة رسول اللَّه، تهران، انتشارات خوارزمى، ج 2، ص 945

ص: 151

يهوديان بيشتر در حجاز و يمن مستقر بوده اند و در حجاز، شهر يثرب و اطراف آن بزرگ ترين مركزيهوديان به شمار مى رفته است وبسيارى از آنان در نواحى حاصل خيز «تيماء» و «خيبر» سكونت داشته اند. يهوديان حجاز، مانند عرب ها به قبيله ها و عشاير تقسيم شده بودند؛ از جمله آن ها قبيله بنونضير، بنى قريظه، بنى قينقاع، بنونبهل و بنو ثعلب بوده اند و بنوقريظه و بنونضير خود را از فرزندان كاهن بن هارون بن عمران مى دانستند. آنان به همين نسبِ بلندِ خود، بر ديگر يهود عرب افتخار مى كردند. بنوقينقاع ساكن شهر مدينه بودند و به زرگرى اشتغال داشتند و يهوديان خيبر و بنوقريظه به شغل كشاورزى و تجارت مى پرداختند. ظاهراً يهوديان در آغاز، در شهر يثرب و اطراف بر ديگران برترى داشتند ليكن پس از آن كه قبايل اوس و خزرج از جنوب به آن شهر مهاجرت كردند، نفوذ يهود رو به ضعف نهاد و براى حفظ ثروت و زندگى خود خراج گزار قبايل عرب شدند، ولى يهود خيبر ظاهراً مستقل بودند.

اهميت يهود نزد قريش

براى اين كه قدر و منزلت يهود نزد عرب جاهلى روشن شود و از تأثير سخن آنان در ميان مردمان اطراف خود و پيشگويى ها و نظر آنان در مورد رسالت انبيا و ... آگاه شويم، لازم است به واقعه اى كه در آغاز بعثتِ پيامبر رخ داد، اشاره كنيم:

نضربن حارث كه از شياطين قريش بود، در گردهمايى و نشستى كه با آنان داشت، به سران قريش گفت: اى مردمان قريش، كارى بزرگ و امرى سترگ به شما وارد شده است كه چاره اى از آن نداريد ...

پس در كار خود بينديشيد كه به خدا سوگند كارى بس بزرگ به شما روى آورده است.

قريش او و عقبةبن أبى معيط را نزد علماى يهود به مدينه فرستادند و به آن دو گفتند: از يهوديان در باره كار محمد، اوصاف او و گفته هايش بپرسيد؛ زيرا يهود اهل كتاب اند و از دانش انبيا خبرها دارند.

آن دو رهسپار مدينه شدند و از علماى يهود درباره پيامبر پرسيدند و كارهاى پيامبر را براى ايشان توصيف و برخى گفتارش را بازگو كردند و گفتند: شما يهوديان اهل تورات و كتابيد، نزد شما آمده ايم تا ما را از كار او آگاه كنيد. (1) علماى يهود گفتند: از محمد در باره سه چيز بپرسيد، اگر پاسخ داد پيامبر است و اگر از پاسخ در ماند، مردى ياوه گو است و در مورد او هر انديشه اى كه داريد


1- منتهى العرب، شهاب الدين احمد نويرى، ترجمه دكتر مهدوى دامغانى، ج 1، ص 211

ص: 152

اعمال كنيد:

1) درباره گروهى از جوانان در روزگار نخستين بپرسيد كه داستانى شگفت دارند.

2) از مردى جهانگرد كه شرق و غرب به آن دست يافت بپرسيد

3) و در مورد روح بپرسيد.

آنان چون نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدند و پرسش ها را طرح كردند؛ سوره كهف درباره جوانمردان و ياران كهف و در مورد ذوالقرنين و روح نازل شد و اين كه مردم قريش براى آزمايش پيامبر دست به دامن يهود شده و پرسش هاى مطرح كرده اند كه جوابى غيبى مى طلبد.

و از اين كه به اعتراف مفسّرين و سيره نويسان پرسش ها از يهود بود و آيات مذكور در سوره كهف در اين باره نازل شد، جملگى حكايت از طرح انديشه يهود در ميان عرب مى كند.

آيا يهود و نصارى از بعثت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آگاه بودند؟

برخى از مورّخان (همانگونه كه خواهد آمد) گفته اند، يكى از عوامل مؤثر در پيشرفت اسلام در يثرب، آمادگى ذهنى و فكرى مردم اين ديار به جهت معاشرت و همسايگى با يهوديان بوده است.

لازم است ابتدا به اين نكته بپردازيم كه آيا واقعاً يهود از بعثت پيامبر اسلام خبر داشت يا نه؟ آن چه از گزارش تاريخ، نقل احاديث و آيات قرآنى برمى آيد، اين است كه يهوديان از بعثت پيامبر اسلام آگاه بوده اند؛ تا آنجا كه او را مانند فرزند خود مى شناختند و حتى جاى مهاجرت او را مى دانستند و اكنون نمونه هايى، به طور اختصار، از احاديث و آيات قرآن ذكر مى كنيم:

1. چرا يهود به ناحيه يثرب مهاجرت كرد؟

در برخى از روايات اسلامى آمده است: علت مهاجرت يهود به يثرب براى اين بوده است كه آن را سرزمين مهاجرت پيامبرى مى دانستند؛ از جمله در تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه در مورد آيه ... وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ ...

فرمود: يهود در كتب خود خوانده بود كه محلّ هجرت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ميان «عير» و «احد» است- ولى محل آن را نمى دانستند- براى پيدا كردن آن به جستجو پرداختند. به كوهى رسيدند كه آن را «حداد» مى گفتند و گفتند «حداد» و «احد» يكى است و فرقى ندارد- و به اميد اين كه همان سرزمين

ص: 153

موعود است- در اطراف آن پراكنده شدند.

برخى در منطقه اى به نام تيماء و برخى در فدك و برخى در خيبر سكنى گزيدند- بعدها- يهوديان تيماء در جستجوى هم كيشان خود برآمدند و برادران خود را سراغ گرفتند. عربى از قبيله قيس بر آنان گذشت، شترانى از او كرايه كردند. عرب به آنان گفت: شما را از ناحيه ميان عير و احد مى برم. گفتند: چون بر آن- احد- گذشتى ما را خبر كن، چون به ناحيه مدينه رسيدند، عرب به آنان گفت: آن عير و اين احد است. يهوديان از شتر به زير آمدند و گفتند:

به خواسته و آرزوى خود رسيديم و ديگر نيازى به تو نداريم و هرجا خواهى برو، سپس نامه اى به هم كيشان خود در فدك و خيبر نوشتند، مبنى بر اين كه ما به محل سرزمين مقصود رسيديم و شما نيز بياييد، ولى پاسخ آمد ما در اين جا مستقر شده، ثروت و مال به دست آورده ايم و به شما نيز نزديكيم. چون زمان موعود و ظهور پيامبر برسد، به زودى نزد شما خواهيم آمد- حاصل آن كه اين دو دسته از يهود- در اطراف مدينه مستقر گشته، اموال بسيار به دست آوردند- و ثروتمند شدند- چون خبر آنان به قوم تبّع رسيد، به جنگ آنان آمدند، ولى يهوديان در قلعه هاى خود متحصن گرديده، در محاصره قوم تبع قرار گرفتند و امانشان دادند. آنگاه خطاب به يهوديان گفتند: سرزمين شما را خوش يافتيم و مى خواهيم در آن مقيم شويم. يهوديان گفتند: اين جا شما را نشايد؛ زيرا محل مهاجرت پيامبرى است كه به فرمان كسى درنمى آيد تا آن پيامبر ظهور نكند.

تبّع گفت: ما از خاندان خود، كسانى را اين جا مى گذاريم تا آنگاه كه آن پيامبر ظهور كرد، او را يارى رسانند و دو طايفه اوس و خزرج را برجا نهادند. وقتى بر تعدادشان افزوده شد، اموال يهود را به غارت مى بردند. يهود به ايشان مى گفتند:

«اگر پيامبر ظهور كند، شما را از اين ديار مى رانيم»، اما چون پيامبر مبعوث شد و انصار ايمان آوردند، يهود كفر ورزيدند كه اين آيه نازل شد: ... وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا .... (1)

2. در قرآن نيز چندين مورد به اين معنا تصريح شده است كه يهوديان پيامبر اسلام را مى شناختند؛ از جمله:

الف) وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ .... (2)


1- بقره: 89
2- آل عمران: 81

ص: 154

«خدا از پيامبران پيمان گرفت كه هرچه كتاب و حكمت به شما عطا كنم آنگاه پيغمبرى آيد كه آنچه با شما است تصديق كند، شما به او ايمان آوريد و يارى اش نماييد.»

ب) ا لَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ .... (1)

«آنان كه به ايشان كتاب داديم، پيامبر خدا را مى شناسند، چنان كه فرزندان خود را مى شناسند.»

ج) الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ اْلأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجِيلِ .... (2)

«كسانى كه پيروى كردند پيامبرى را كه نزد خود در تورات و انجيل او را نوشته مى يابند.»

د) ... وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ .... (3)

در تفسير اين آيه آمده است: چون يهود مورد تعرض كفار عرب قرار مى گرفتند، بعثت و هجرت پيامبر اسلام را به ميان مى كشيدند كه به وسيله او بر آنان پيروز خواهند شد و پيش از اين باور آنان بود و كفار عرب به اين انديشه يهود آگاه و واقف بودند، ولى چون پيامبر مبعوث شد و قرآن نازل گرديد و دانستند او همان است كه در تورات آمده و با اوصافى كه مى شناختند منطبق است، حسد ورزيدند و خودخواهى بر آنان چيره شد و كافر شدند و انكارش كردند. (4) تأثير يهود در بيدارى اوس و خزرج

بعد از آن كه روشن شد يهود از آن رو كه پيشينه اى كهن داشتند، نزد قريش و قبايل ديگر محترم بودند و از نظر قرآن و روايات دانسته شد كه از ظهور پيامبر آگاهى داشتند، بسيارى از مورّخان، همسايگى آنان با اوس و خزرج را از عوامل تسريع در گسترش اسلام در مدينه شمرده اند. گروهى از اين همسايگى و تأثيرش چنين تعبير كرده اند:

از جمله تفضل ها كه حق تعالى به انصار كرد؛ آن بود كه در همسايگى يهود بودند و اختلاط با يهود داشتند و پيوسته از ايشان مى شنيدند كه پيغمبر آخرالزمان به زودى ظهور خواهد كرد. (5) و پر واضح است كه اسلام آوردن انصار را مرهون فضل خدا مى دانند كه آنان را در همسايگى يهود قرار داد.

و برخى از مورّخين چنين نوشته اند:


1- انعام: 20
2- اعراف: 157
3- بقره: 89
4- علامه طباطبايى، الميزان، طبع بيروت، الأعلمى، ج 1، ص 222
5- رضيع الدين اسحاق بن محمد قضايى همدانى، سيرة رسول اللَّه، ج 1، چاپ انتشارات خوارزمى، ص 427

ص: 155

يهوديان كه اهل كتاب و علم بودند، در منطقه انصار سكونت داشتند و آن عرب ها اهل شرك و بت پرستى بودند و با يكديگر مى جنگيدند. يهوديان مى گفتند: پيامبرى مبعوث خواهد شد كه زمان ظهور او نزديك است. ما از او پيروى مى كنيم و به همراه او، شما را همچون قوم عاد و ثمود خواهيم كشت و تمام عرب زير لواى وى خواهند آمد و طوعاً و كرهاً متابعت از وى خواهند كرد و هركس كه مخالفت وى كند، خون و مالش مباح و معاقب و مستأصل شود و بنياد و اصل وى برود.

آنان اين سخنان را از يهود مى شنيدند و ديگر احوالات پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله از تورات با ايشان مى گفتند و ميان يهود و قومى از خزرج عداوت بود. هرگاه كه ميان ايشان منازعت برخاستى و به مجادلت و خصومت برخاستندى، قوم يهود ايشان را تهديد كردى و مى گفتند: اى قوم خزرج، نزديك شد كه پيغمبر آخرالزمان ظاهر شود و آن وقت ما جواب ايشان باز دهيم و شما را چون قوم عاد و ثمود و ارم به قتل رسانيم و اول قومى كه متابعت وى كند و چون وى ظاهر شود ما باشيم؛ چرا كه ما اهل كتابيم و اصول وى مى دانيم. (1) 4. انعطاف پذيرى و آشنايى مردم يثرب با حكمت

از آنجا كه در يثرب شغل كشاورزى رواج داشت و مردمانش به كار زراعت مى پرداختند و اين شهر نسبت به مكه از آب و هواى بهترى برخوردار بود و خشونت، خشكى و صلابت و سختى محيط جغرافياى مكه را نداشت، مردمانش انعطاف پذيرى بيشترى داشتند. همانگونه كه از مقايسه مردمان امروز مكه و مدينه نيز اين معنى برداشت مى شود؛ اهالى مكه، در معاشرت، مراوده و معامله با حجاج، رفتار خشن ترى دارند، ولى اهل مدينه ملايم تر و در برخوردها و گفتگوها انعطاف پذيرترند.

گذشته از اين كه مردم مدينه، جنوبى بودند و سابقه تمدن داشتند و با سخنان و انديشه حكما نيز آشنا بودند. دو نكته شاهد اين سخن است:

* تاريخ، نخستين مسلمان خارج از شهر مكه را مدنى معرفى كرده است.

* ودر تاريخ آمده است عربى دانا كه مجله اى از لقمان همراه داشته نيز مدنى بوده است.

الف) نخستين مسلمان خارج از مكه

از دلايلى كه بر انعطاف پذيرى مردم


1- سيرة رسول اللَّه، ص 428

ص: 156

يثرب مى آورند، آن است كه گفته اند:

نخستين شخص ايمان آورنده به پيامبر صلى الله عليه و آله، در خارج از مكه، مردى از مردم يثرب، به نام اياس بن معاذ بوده و داستان او چنين است:

ابو الحَيسَر، كه بزرگ و رييس قبيله بنى عبدالأشهل بود، با قوم خود به جانب مكه آمد تا با قريش هم پيمان شود و اياس بن معاذ نيز با او همراه بود. چون پيامبر از آمدن آنان آگاه شد، نزد آنان رفت و فرمود: من به شما چيزى بگويم كه بهتر از هم پيمانى با قريش باشد؟

گفتند: بگو، آن چيست؟

فرمود: بدانيد كه من پيغمبر خدا هستم و خداوند مرا بر بندگان خود فرستاده تا آنان را به اسلام فراخوانم و قرآن را بر من نازل كرده و حلال و حرام را در آن بيان كرده است.

حضرت آنگاه آياتى از قرآن براى آنان خواند و سپس ايشان را به اسلام دعوت كرد و گفت: سخن او بهتر است از هم پيمانى با قريش و پيشنهاد كرد كه به او ايمان آوريد و از دين وى پيروى كنيد.

ابو الحَيسر مشتى خاك بر او زد و گفت: اين سخنان در حد تو نيست، بگذار به كارى كه آمده ايم مشغول شويم و آن را به سرانجام رسانيم.

اياس خاموش ماند و چيزى نگفت، ولى بعد از آن، پنهانى نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و اسلام را پذيرفت و چون به مدينه بازگشتند، اسلام خود را پنهان مى داشت تا آن كه وفات يافت. (1) و كسانى كه از قبيله اش مى گفتند كه در حال مرگ پيوسته تهليل، تكبير، تحميد و تسبيح پروردگار مى گفت تا درگذشت و شك نداشتند كه او مسلمان مرده است. (2) ب) حكايت مسلمان شدن سويد بن الصامت

سويد براى انجام حج و عمره به مكه آمده بود، او مردى هنرمند و كامل بود و شعر نيكو مى سرود و از حكمت و ديگر علوم آگاهى داشت. چون پيامبر خبر ورود او را به مكه شنيد، نزد وى رفته، به اسلام دعوتش كرد و گفت: اى سويد، من پيغمبر خدا هستم و پروردگارم مرا بر همه آدميان مبعوث كرده است. سويد كه از سخنان لقمان حكيم بسيار مى دانست (و مجله اى از سخنان لقمان به همراه داشت)، چون ديد كه پيامبر او را از نزول قرآن خبر داد، گفت: اى محمد صلى الله عليه و آله، مگر اين قرآن كه به تو نازل شده، همچون سخنان لقمان حكيم است و من از آن بسيار به ياد دارم. پيامبر فرمود:


1- رضيع الدين اسحاق بن محمد همدانى، سيرة رسول اللَّه، تهران، انتشارات خوارزمى، ج 1، ص 425
2- سيرةالنبى، ج 2، صص 36 و 37 به نقل تاريخ پيامبر اسلام، دكتر محمد ابراهيم آيتى، ص 164 و سيره ابن هشام، ج 2، ص 69

ص: 157

چيزى از آن بگو. سويد از آن چه كه ياد داشت، چيزى خواند. پيامبر فرمود: اى سويد، اين سخنان نيكو است، اما آنچه كه با من است نيكوتر است و بهتر؛ زيرا قرآن كلام خدا است. در آن، بيان همه چيز آمده است و راه راست و هويت و نجات خلق را به خدا نشان داده است. سويد گفت: اى محمد، بخوان. پيامبر صلى الله عليه و آله چند آيه از قرآن خواند و سويد را به اسلام دعوت كرد.

سويد را از نظم قرآن خوش آمد و گفت: من هرگز بدين زيبايى سخنى نشنيده ام و بدانست كه كلام حق است و پيامبر صادق، و اسلام به دل گرفت ولى آشكار نكرد. (1) و چندى بعد در جنگى كه در مدينه، ميان اوس و خزرج رخ داد، شركت كرد و كشته شد. (2) چند نكته از اين حادثه:

1. مردم مدينه در اثر مجاورت با يهوديان و مسيحيان، از انديشه هاى دينى آشنايى داشتند. اگرچه بسيارى از آنان بت پرست بودند، ليكن كسانى نيز بودند كه به دنبال يافتن حقيقت مى رفتند.

2. سويد جمله اى از گفتار لقمان را همراه داشته، كه بنابر نقل هايى (3) آن را به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشان داده است و اين نشانه آن است كه مردمانى از مدينه، با گفته حكما آشنا بوده اند.

3. از اين كه پيامبر خدا آن گفته ها را تأييد كرد و گفته هاى لقمان را نيكو و قرآن را نيكوتر شمرد، دانسته مى شود كه انتساب آن مجله به لقمان و يا اكثر آن، صحيح بوده است.

5. ايمان آوردن سران قبايل

از جمله عوامل پيشرفت سريع اسلام در يثرب، ايمان آوردند سران طوايف و قبايل بود؛ يعنى ابتدا سران و به تبع آن، بقيه مردم ايمان آوردند و مقاومتى از جانب افراد عادى در مقابله با مسلمانان صورت نگرفت. برخلاف مكه كه ابتدا بيشترين افراد مسلمان از جوانان و طبقه متوسط بود و اشراف و سران قبايل، در نهايتِ عناد و خصومت با اسلام و پيامبر برخورد كردند.

بر اين اساس، تاريخ در مورد ايمان آوردن نخستين گروه از مردمان مدينه، چنين نگاشته است:

در سال بعد كه قافله حُجاج از مدينه آمدند، دوازده تن از رؤساى انصار به اتفاق عزم رسيدن به حضور پيغمبر خدا كردند كه در عقبه اولى سيد صلى الله عليه و آله را بيافتند و با وى بيعت كردند و بعد كه به مدينه بازگشتند اسلام در هر قبيله اى از اهل مدينه و مردم


1- سيرة رسول اللَّه، ج 1، ص 424 و سيره ابن هشام، ج 2، ص 69
2- سيرة ابن هشام، ج 1، ص 307
3- سيرة ابن هشام، ج 2، ص 68

ص: 158

شهر آشكار گشت.

و شاهد بر اين گونه اسلام آوردن طايفه بنى عبدالاشهل است:

پيامبر مصعب بن عمير را همراه آنان به مدينه فرستاد و برخى اسلام آوردن بنى عبدالاشهل را (كه از طوايف بزرگ اطراف مدينه بود) از موفقيت هاى مصعب مى دانند و چنين نقل كرده اند كه:

روزى مصعب بن عمير همراه اسعدبن زراره، براى تبليغ اسلام به ميان آن قبيله رفتند. سعد بن معاذ و اسيدبن حُضير را، كه از مِهتران قبيله بودند، به اسلام دعوت كردند و چون سعدبن معاذ به ميان قبيله خود بازگشت، گفت: اى قوم، مرا در ميان خود چگونه مى يابيد؟ گفتند: تو مخدوم و بزرگ مايى و فاضل ترين و بهترينِ قومى. حكم تو بر ما نافذ است و هرچه فرمايى طاعت تو بر ما واجب. آنگاه سعد بانگ برآورده، گفت:

اى قوم، بدانيد كه من مسلمان شده ام و به دين محمد صلى الله عليه و آله آمده ام و سوگند خورده ام كه با شما سخن نگويم مگر به خدا و پيامبر وى ايمان آوريد و به دين محمد درآييد. چون سعد چنين گفت، هنوز شب فرا نرسيده بود كه مردم قبيله از زن و مرد همگى ايمان آوردند. (1) نتيجه آن كه از مقايسه شيوه برخورد بزرگان و سران قبايل يثرب با فرستاده پيامبر اسلام و برخورد سران قريش با آن حضرت، روشن مى شود كه يكى از عوامل تسريع در گسترش اسلام در يثرب، هماهنگى و انعطاف پذيرى بزرگان قبايل اين شهر بود.

از جمله عوامل پيشرفت سريع اسلام در يثرب، ايمان آوردند سران طوايف و قبايل بود؛ يعنى ابتدا سران و به تبع آن، بقيه مردم ايمان آوردند و مقاومتى از جانب افراد عادى در مقابله با مسلمانان صورت نگرفت.

اختلاف نژاد

آنچه در علم انساب عرب آمده، اين است كه همه قبايل عرب ساكن جزيرةالعرب به دو دسته بزرگ تقسيم مى شدند؛ يكى عرب جنوبى و قحطانى كه عرب اصيل خوانده مى شدند و ديگرى عرب عدنانى و شمالى. هريك از اين دو قبيله داراى ويژگى هايى است كه در انتخاب نوع زندگى و انديشه و گرايش هاى آنان مؤثر است.


1- سيرة رسول اللَّه، ص 437 و 436

ص: 159

نژاد اوس و خزرج

در اين كه نژاد دو طايفه مهم مدينه؛ يعنى اوس و خزرج، از عرب قحطانى و يمنى است، جاى ترديد نيست، ليكن در چگونگى اين مهاجرت به مدينه، اختلاف نظريه وجود دارد و شايد سخن ازرقى در «اخبار مكه» را نزديك ترين قول به واقعيت دانست كه مى نويسد:

«چون ثعلبةبن عمروبن عامر شنيده بود كه سد مأرب در اثر سيل عرم از ميان خواهد رفت، تمام اموال و املاكش را فروخت و با فرزندان و اقوام خويش يمن را ترك كرد و از شهرى به شهرى مى رفت تا آن كه به ناحيه مكه رسيد و با قبيله جُرهم درگير شد و بعد از سه روز جنگ، آنان را شكست داد و در مكه و اطراف آن سكنى گزيدند و بعد از سالى، تبى دامن گيرشان شد كه پيش تر از اين تب چيزى نمى دانستند و آن را نمى شناختند. پيرى را خواستند و شرح حال خود به او گفتند و از رنجى كه به آنان رسيده بود، شكايت كردند. او به آنان گفت: از اين رنجى كه به شما رسيده، به من نيز رسيده است و اين دردى است كه در اين ناحيه گسترده و بيمارى فراگير است. از چاره آن پرسيدند، گفت: در كوچيدن است ... آنان كه قصد ماندگارى در سرزمينى مرطوب، خوش آب و هوا و پرنعمت را دارند، به يثرب؛ سرزمين خرما كوچ كنند. اوس و خزرج به آن جا رفتند.

حسان بن ثابت در شعرى، جدا شدن سه طايفه بزرگ يمنى به «خزاعه» و «اوس و خزرج» و «غسانى» مى شود كه در سه منطقه سكونت كردند، خزاعه در مكه، اوس و خزرج در مدينه و غسان در شام. (1) از گزارش فوق و منابع بسيار ديگر، برمى آيد كه دو طايفه بزرگ مدينه، از اعراب قحطانى و اصيل عرب و منسوب به أزْد هستند.

نژاد قريش

جدّ فرضى قبايل شمال عربستان عدنان است. پسر عدنان، معد و پسر معد نزار بوده است. به همين جهت قبايل شمالى را، در مقابل جنوبىِ قحطانى، علاوه بر عدنان، قبايل معد و نزار نيز خوانده اند.

و يكى از تقسيمات قيس دسته قبائل عيلان بوده است و اين دسته، اهميتشان به قدرى است كه گاهى تمام گروه قبايل شمالى را دربرابر قحطانى ها گروه قيس خوانده اند ... از دسته هاى بزرگ ديگر مضر خندف است كه شامل شاخه هاى هذيل و تميم و كنانه بود و قريش از بطون


1- اخبار مكه، ازرقى، قم، منشورات رضى، ج 1، ص 94

ص: 160

كنانه است. (1) اختلاف ميان دو تيره مهم عرب قحطانى و عدنانى، ريشه در گذشته هاى دور دارد؛ چنان كه گفته شد، از زمانى كه سد مأرب فرو ريخت و عرب جنوب كوچيد و در ناحيه مكه با عرب شمالى درگير و بر آنان چيره شد تا زمان ظهور اسلام و دوران خلفاى چهارگانه، تا عهد اموى و عباسى و شايد گذشته ايمان انصار در از خودگذشتگى، در حفاظت از جان پيامبر، در آغاز كار كينه و دشمنى ديرينه آن ها با عدنانى موجب گشت كه تا سر حد جان در دفاع از پيامبر و دين تازه اصرار بورزد. و اين نكته مهم قابل توجه بوده و متأسفانه مورد غفلت واقع شده است. بايد گفت بيشترين جنگى كه از سوى اعراب بر پيامبر تحميل شد و در مقابل اسلام مقاومتى صورت پذيرفت، از جانب قبايل عدنانى است و پس از قريش كه خود سركرده مخالفان و پرچمداران مبارزه با اسلام بودند، طوايفى چون هوازَن با همكارى نصر و جُشم و بنى هلال، كه جملگى از عرب عدنانى بودند، جنگ حنين را به وجود آوردند و طايفه بنى سليم غزوه بنى سليم را بعد از جنگ بدر به وجود آوردند و قبيله هذيل نيز واقعه رجيع را در سال سوم آفريدند و طايفه بنى سليم حادثه بئر مؤونه را به وجود آوردند و طايفه بنى غطفان از شاخه قيس بن عيلان هم پيمان بزرگ قريش در به وجود آوردن جنگ احزاب بودند.

حاصل آن كه، آنان كه به ستيزه جويى با اسلام برخاستند، از عرب قحطانى و آنان كه بيشتر در خدمت اسلام درآمدند عرب عدنانى بودند و اين كشمكش هاى نژادى و قومى در دنياى عصبيت جاهليت عرب، در تعيين گرايش ها بى اثر نبوده است. اگرچه علت تامّه نبوده، ولى آنچه كه قابل توجه است اين است كه نه در قرآن و نه در سيره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشانه اى از اين كه در اسلام براى پيشرفت امور از اين تمايلات استفاده شده باشد وجود ندارد، بلكه الغاى آن شده و محور را تقوى و ايمان معرفى نموده است. ولى بعدها در عصر بنى اميه و بنى عباس از آن سوء استفاده نمودند، چنان كه گفته اند: معاويه خليفه اول اموى و پسرش يزيد مال زيادى خرج كردند تا قبايل قضاعه را وادار سازند كه از انتساب به يمن و قحطان چشم پوشى نمايند و خود را به معد و عدنان منتسب سازند، ولى بيشتر اين قبايل اين پيشنهاد را نپذيرفتند. (2)


1- دتر عباس زرياب خوئى، بزم آورد، تهران، انتشارات علمى، ص 241
2- دكتر عباس زريا خوئى، بزم آورد، تهران، انتشارات علمى، ص 240

ص: 161

پى نوشت ها

ص: 162

نقدهاى كشيش مسلمان شده پرتغالى بر نوشته يك كشيش ضد اسلام در اواخر دوره صفوى

مباحثى كه ميان مير سيد احمد علوى و كشيشان مسيحى در قرن شانزدهم و اوائل قرن هفدهم روى داده، بى ترديد از دقيق ترين مباحثى است كه ميان مسلمانان و مسيحيان رخ داده و اسنادى از آن برجاى مانده است. اين داستان همچنان ادامه يافته و بخشى از آن به نيم قرن پس از آن كشيده شده است؛ زيرا «فليپ» نامى كه نقدى بر ديدگاه هاى سيد احمد نوشته بود، مورد انتقاد يك كشيش مسلمان شده پرتغالى قرار گرفت كه شايد چهل سال يا اندكى بيشتر، در اصفهان اقامت داشت. زمانى براى تبليغ مسيحيت و پس از مسلمان شدن، به كار مترجمى در دربار و نشر علوم اسلامى و نقد مسيحيت. گفتنى است وى تا چند سال پس از سقوط صفويه، همچنان در اصفهان زندگى مى كرد.

در داستان زير سه شخصيت داريم:

نخست، مير سيد احمد علوى، كه كتابش مورد نقد فليپ قرار گرفته است.

دوم، فليپ پادرى كه ردّيه اى بر كتاب «مصقل صفا» ى سيد احمد نوشته و در سال 1631 ميلادى در رم به چاپ رسانده است.

سوم، على قلى جديد الاسلام يا آنتونيو دوژزو، يك كشيش پرتغالى كه به اصفهان آمده بود تا يك مركز تبشيرى را اداره كند، اما خودش به اسلام گرويد و نقدى بر فليپ نوشت. اين نقد در كتاب «سيف المؤمنين في قتال المشركين»، كه در اصل ترجمه و نقد سفر پيدايش تورات

ص: 163

است، درج گرديد. اكنون ما، در مقدمه كتاب ياد شده، شرح حالى از جناب آنتونيو به دست داده ايم و ديگر آن مطالب را تكرار نمى كنيم.

كارى كه در اينجا انجام داده ايم، استخراج اين نقدهاست، كه پس از مقدمه خواهد آمد.

اكنون لازم است در باره مير سيد احمد و نقد فليپ، توضيحات مختصرى ارائه كنيم:

شگفتى اين نقد، تنها از آن روست نيست كه ما با يكى از نخستين آثار انتقادى غرب نسبت به قرآن و پيامبر صلى الله عليه و آله آشنا مى شويم، بلكه مهم تر از آن، پاسخ ها است كه آن ها نيز از سوى يك كشيش مسلمان داده شده، كسى كه فرهنگ شيعه را در اصفهان به روشنى دريافته و بر آن اساس به پاسخ گويى به انتقادهاى فليپ پرداخته است.

مير سيد احمد علوى (م حوالى 1060 ق.) عالم، فيلسوف و داماد مير داماد، سه كتاب و رساله در نقد يهوديت و مسيحيت داشته است كه عبارت اند از: «صواعق رحمان»، «لوامع ربانى» و «مصقل صفا».

مهم ترين اين آثار، مصقل صفا است كه به كوشش استاد حامد ناجى، همراه با مقدمه اى در باره اين اثر، در سال 1373 ش.

به چاپ رسيده است.

كتاب «مصقل صفا»، در رد بر كتاب «منتخب آينه حق نما» است كه اصل آن؛ يعنى خود «آينه حق نما» از فرانسيس گزاويه (م 1617 م.) و منتخب آن از شيرو نيمو سواير است. منتخب آن كتاب را، در سال 1032، دو نفر از مبلّغان مسيحى به نام هاى پادرى جُوان و بريو، كه از هند به ايران آمدند، در اختيار مير سيد احمد قرار دادند.

وى با ديدن آن كتاب، به نقد آن پرداخت كه آن نقد همين كتابِ «مصقل صفا در تجليه آينه حق نما در ردّ تثليث نصار» است.

مسيحيان چندين رد بر كتاب «مصقل صفا» نوشتند؛ از آن جمله «آلايش هاى مصقل صفا» بود. شخصى به نام «بناو مالواليو» هم كتابى بر ضد مصقل صفا نوشت كه نسخه اى از آن در كتابخانه سن پترزبورگ موجود است.

نقد ديگرى را «فليپ گواد گنولى» با نام Religione A pologia pro Christiana نوشت. نقد ياد شده در سال 1041/ 1631 در رم به چاپ رسيد. اين كه مير سيد احمد اين كتاب را ديده است يا نه، آگاهى دقيق نداريم و تنها مى دانيم كه «رساله شرح ديباچه مصقل صفا» در نقد يكى از آن پاسخ ها است. (1)


1- بنگريد به مقدمه مصقل صفا، صص 62- 61 چهره مسيح در ادبيات فارسى، قمر آرين، ص 159

ص: 164

آنچه كه على قلى جديد الاسلام ملاحظه و نقد كرده، همين كتاب فليپ پادرى بوده است. وى از اطلاعات آن كتاب چنين به دست آورده كه اثر ياد شده در رد مير سيد احمد علوى است. اما اين كه خودش كتاب مير سيد احمد را ديده يا نه، آگاهى نداريم. على قلى، ضمن ترجمه و نقد سفر پيدايش تورات و نيز در بخش هايى از كتاب «هداية الضالّين» به نقد نوشته هاى فليپ پادرى پرداخته است.

على قلى، صرف نظر از هدفى كه براى نقد و ترجمه تورات داشته، از همان ابتدا بنا را بر آن گذاشته است تا به نقد مطالب فليپ كه در باره «پيامبر و قرآن» بوده بپردازد و لذا مى گويد: «چون در ابتداى اين مدعا وعده كرده ايم تهمت هايى را كه فليپ ملعون، در آن عبارت او كه ترجمه كرده ايم، يك يك را به شماره در آورده، رد و باطل سازيم، مناسب است از براى آن كه خلاف وعده نشود به اين كار اقدام بورزيم.»

على قلى در باره خودِ فليپ مى نويسد:

«اين فليپ ... بعد از آن كه به اعتقاد خود، علم عربيت را تحصيل كرد، به روم رفت. ريم پاپاىِ زنديق او را استاد و معلم زبان عربى و رديه نويس به اسلام لقب داد و مبلغ عمده اى از اين جهت، براى او وظيفه قرار داد». به نظر على قلى، هدف پاپ از تقويت فليپ و چاپ كتاب وى آن بوده است كه «به توسط مكر و افتراهاى پادرى فليپ مردود، تمام ايران و روم و هند بلكه ديار مغرب و اوزبكيه و غيره را اضلال نموده، همه را در زير فرمان» درآورد.

وى در جاى ديگرى از اين كتاب، ضمن اشاره به كارهايى كه نصارا بر ضدّ اسلام انجام داده اند، مى نويسد: «از آن جمله فليپ پادرىِ نامى، در ردى كه به دين اسلام، به زبان لاتين نوشته و در ميان نصارا منتشر كرده است، از براى آن كه نصارا رساله او را مطالعه كرده، بر ضعف دين اسلام آگاه گردند و در اعتقادى كه به قوت تمام، به دين ثلاثه دارند سست و ضعيف نشوند». و سپس اشاره به اقدام خود در نقد كتاب فليپ كرده، مى گويد: ما «در اينجا نقل مى كنم از براى آن كه هم عداوت و عناد آن ملعون و ساير نصارا نسبت به دين اسلام و اهل آن ثابت شود و هم از سستى خيال هاى پا در هواى او قوّت و حقيّت دين اسلام ظاهر و هويدا گردد».

وى به طور معمول، از فصول و ابواب مختلف كتاب فليپ ياد كرده و مطالب را نقل و سپس نقد مى كند. براى نمونه در باره موردى مى نويسد:

«پادرى فليپ، در فصل اوّل باب دهم كتاب خود، كه به رد نبوّت و دين آن جناب

ص: 165

نوشته است، در باره آن حضرت نقل مجهولى كرده، مزخرف چند بر قالب زده است و با وصف آن كه معلوم نيست كه اين نقل را از كجا پيدا كرده است و از نقل او معلوم مى شود كه هيچ ربطى به عربى و معنى آن نداشته است، نصارا را گمان آن است كه بسيار هنر كرده است كه اين رد را نوشته است».

على قلى دركتاب «هداية الضالّين»، در باره فليپ پادرى مى نويسد: «چنانچه فليپ پادرىِ ملعون در فصل چهلم كتابى كه به ردّ مذهب اسلام در جواب ردّى كه سيادت و فضيلت پناه مرحمت و غفران دستگاه مير سيد احمدبن زين العابدين علوى بر دين نصارا نوشته بود، به فرمان ريم پاپا نوشته است؛ اوّلا:

به لغت لاتين و بعد از آن به عربى ترجمه كرده، به ايران فرستاده است و اين كمينه، جواب آن را به لغت لاتين نوشته ام و بعد از اتمام اين كتاب، اراده آن است كه به توفيق الهى او را ترجمه كنم.» (1) اشاره ديگر او به اين است كه نصارا كتاب فليپ را به ايران فرستاده اند تا به هر حال، پاسخى به نوشته هاى سيد احمد علوى باشد. على قلى در اين باره مى نويسد: «پس شرمندگى نصارا از بالاى فليپ و شرمندگى او از بالاى ايشان كه اين كتاب آن ملعون را به ايران فرستاده اند؛ زيرا كه آنچه ايشان در نظر داشتند كه به اين كتاب ردّ دين اسلام كرده، او را در نظرهاى مردم خفيف نمايند، از اين كتاب به عمل نيامد، بلكه بد مذهبى ايشان به همه مردمى كه از باطل بودن مذهب ايشان مطلع نبودند، از فرستادن اين كتاب ظاهر و هويدا گردانيد.»

وى همچنين در باره كتاب فليپ مى نويسد: «اين فليپ پادرى ملعون، با وجود آن كه مدعى او، يك نفر از علماى اسلام؛ يعنى مرحوم احمدبن زين العابدين علوى است كه از نواده هاى مرحوم ميرداماد بود (2) و چون آن مرحوم رد بر دين نصارا نوشته بود، اين ملعون در برابر او از غرض و عناد جرأت بر نوشتن تهمت هاى چنينى كرده است».

وى از موردى ديگر، از «فصل ششم و هفتمِ كتاب» فليپ ياد كرده كه اختصاص به «ردّ قرآن مجيد» داشته است. على قلى تأكيد مى كند كه «فليپ پادرى اين كتاب را، براى آن كه به ميان اسلام فرستاده شود، ساخته است».

پاسخ هاى على قلى، در ردّ نوشته هاى فليپ پادرى، در بيشتر موارد جالب و قابل توجه است. وى از روش هايى كه در مدرسه اصفهان آموخته، به خوبى استفاده كرده و نهايت تلاش خود را براى روشنگرى به كار برده است. برخى از پاسخ هاى وى نقضى و


1- هدايةالضالين، نسخه مرعشى، برگ 101- ر. وى در طى ده برگ به نقل و رد مطالب فليپ پادرى پرداخته است.
2- احمدبن زين العابدين علوى داماد ميرداماد بوده نه از نواده هاى او.

ص: 166

برخى حَلّى است و از اين جهت، استادانه رفتار مى كند. وى پاره اى از اشكالات مؤلف را بدانسان پاسخ مى دهد كه اين ها بر اساس روايات اهل سنت است نه روايات اهل بيت، و به همين دليل، قابل قبول نيست.

براى نمونه، در مورد روايت غرانيق، كه فليپ پادرى آورده، مى نويسد:

«ما اولًا مى گوييم تفاسيرِ اين آيات را كه فليپ پادرى مى گويد كه به اين نحو در كتب اهل اسلام ديده ايم، اگر راست مى گويد، آن تفسير سنيان خواهد بود».

در مورد ديگر نيز مى نويسد: «اما مى دانم كه نصارا در اين وقت خواهند گفت اين عبارتى كه دلالت بر اين مى كند كه حوّا از دنده آدم خلق شده است، چنان نيست كه همين در كتاب ما باشد، بلكه در همه كتب اهل سنّت، كه امّت پيغمبر شُمايند، چنين عبارتى هست و در بعضى احاديثِ شما نيز اين معنى مذكور است.

جواب مى گوييم كه آنچه در كتب اهل سنّت در اين باب نقل شده است، به اعتبار آن است كه چون ايشان به امامان و مقتدايان بر حق دين پيغمبر ما كافر شده اند و از نور هدايت خاندان علوم ربّانى دور افتاده اند، هر چه در اين باب نوشته اند، از كتب شما كه مايه همه فسادهايند بيرون آورده اند و اگر در نادرى از احاديث ائمه ما اشاره به اين معنى شده باشد، نه از آن راه است كه پيشوايان دين محمد صلى الله عليه و آله يعنى ائمه معصومين عليهم السلام و متابعان ايشان بر اين اعتقاد بوده اند، بلكه بنابر تقيّه اين را فرموده باشند، يا علماى اهل سنت كه دشمنان ما شيعيان اند، از براى قوت غلط مذهب خود از زبان ايشان آن را نقل كرده اند و اگر نه در مذهب شيعه، بنابر اسنادى كه از پيشوايان دين خود، كه همه حامل علوم ربّانى اند، در دست دارند اتفاقى است كه اين معنا افترايى است كه به خدا و انبياى آن سبحانه بسته اند؛ زيرا كه خلقت حوّا نه از استخوان و گوشت آدم است بلكه از تتمه گل دنده آدم آفريده شده است و مى شود كه اين عبارت به اين معنى در تورات بوده باشد.»

البته ادبيات نقدى على قلى، تند است و معمولًا با كلماتى چون «ملعون» به استقبال از فليپ پادرى مى رود.

در اينجا بر روال كتاب، مواردى را كه در نقد فليپ بوده گزارش خواهيم كرد.

حديث معراج و جسم بودن خداوند

از نخستين مطالبى كه فليپ پادرى، به تصور خود، به عنوان اشكال مطرح كرده،

ص: 167

اين است كه بر اساس برخى از نقل هايى كه در معراج آمده، خداوند بايد جسم تصور شده باشد؛ زيرا طبق آن نقل ها «محمد، خدا را جسم مى دانست» «چراكه از براى آن سبحانه و تعالى مكان ثابت كرده است و زبان نيز قرار داده است؛ زيراكه گفته است كه اين قرآن من كلام خداست كه براى هدايت جن و انس به من نازل شده است».

على قلى ادامه مى دهد آنچه مستند وى قرار گرفته «حديثى را كه اهل سنت در كتب خود نوشته اند، شاهد مى آورد» آنجا كه رسول فرموده: «در وقتى كه به قدر قاب قوسين رسيدم، ربّ الارباب دست خود را در بالاى من گذاشت و در آن وقت سردى در پشت خود احساس كردم». فليپ پادرى پس از آن نوشته است: «از اينجا ثابت است كه محمّد عربى، خدا را جسم مى دانسته است.»

على قلى اشاره به مواردى مى كند كه شبيه اين در آثار مسيحيان هست و «حكماى نصارا» آن ها را تأويل مى كنند. به همان قياس اين احاديث هم «قابل تأويل هستند». اما نكته ديگر اين است كه «اين حديث در نزد اهل حق؛ يعنى شيعيان على بن ابى طالب عليه السلام صحّت ندارد».

حال فرض كنيم كه در آثار شيعه هم بود، نبايد «نصارا طعنه بر دين اسلام بزنند» زيرا آثار خود آنان مملو از اين قبيل كلمات است كه حاوى تجسيم مى باشد. بنابراين، بهتر است فليپ پادرى و نصارا «اوّل چشم باز كرده عيب خود را ببينند، بعد از آن اگر آن عيب خود را علاج توانستند كرد، آن وقت متوجه عيب جويى ديگران بشوند». در آن وقت، «هر جوابى كه براى اين كفرها مى گويند همان را جواب اهل اسلام بدانند و مِن بعد دهان خود را به قفل شرمندگى بسته هرزه گويى نكنند».

ادعاى فليپ در خلط قرآن ميان مريم خواهر موسى با مريم مادر عيسى

اشكال ديگرى كه فليپ با توجه به آيه: يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ ... كرده، اين است كه «محمد صلى الله عليه و آله اين مريم مادر حضرت عيسى را به مريم خواهر حضرت موسى اشتباه كرده، اين را داخل كتاب خود نموده است؛ زيرا كه اين حضرت مريم خواهر آن هارون نبود، بلكه مابين اين مريم و آن مريم كه خواهر هارون بود، مدت طويلى فاصله شده بود».

پاسخ على قلى اشاره به آن است كه چون اين در سلسله انساب به آنجا مى رسد، قرآن چنين خطاب كرده و همين ماجرا در باره «اخنوخى و لامكى در سلسله شيث»

ص: 168

صادق است كه در تورات تكرار شده است؛ يعنى «با وجود آن كه هر كدام از يك سلسله جدايى اند» آن ها را پسران قابيل ناميده اند.

وى مرض عمده «فليپ پادرى» را در اظهار اين قبيل هرزه گويى ها «نادانى و كفر و عناد و جاهلى او» مى داند كه اينچنين «اسناد اشتباه به آن خاتم الانبيايى كه همه انبيا خوشه چين خرمن دانش او بوده اند، داده است».

محمّد صلى الله عليه و آله ضد شرك يا مروّج آن!

على قلى از فصل اول، از باب دومِ كتاب فليپ پادرى، مطلبى را نقل كرده كه به بسيار مضحك به نظر مى رسد. وى مى گويد: فليپ پادرى در نخستين انتقادى كه در فصل مربوط به پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن حضرت وارد كرده اين است كه «محمدِ عرب، دينى اختراع كرده است كه در آن دين منع از بت پرستى مى كند و امر مى نمايد كه خدا را به يگانگى بپرستند و اما در آن ضمن، تعليم بت پرستى فرموده است؛ زيرا كه فرمان داده است كه روز جمعه را تعظيم نمايند و حكم كرده است كه در آن روز به دستور بت پرستان قديم، همه مردم؛ چه زن و چه مرد، از هر لباسى خود را عريان كرده با هم رقاصى بكنند».

اما اين كه فليپ با چه استدلالى تمايل محمد صلى الله عليه و آله را به بت پرستى نشان داده، آن است كه وى ضمن تعليم اين مطلب به مردم كه بگويند «لَا إِلَهَ إِلا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»، «خود را شريك خدا قرار داده است؛ زيرا كه اين كلمه، اين معنى دارد كه نيست معبودى سزاى پرستش، به غير از خدا و محمد كه گفته مى شود پيامبر خدا».

نخستين انتقاد على قلى عدم ذكر منبع توسط فليپ است داير بر اين كه «آن پادرى ... نمى گويد در كدام كتاب اين را فرموده»؛ يعنى فليپ مأخذ خود را بيان نكرده است.

شگفتى على قلى از آن است كه فليپ با اين كه مدت ها وقت «صرف ياد گرفتن لغت عربى نموده است» تا «متشابهات قرآن و احاديث» را بفهمد و از طريق آن ها «رد بر دين اسلام بنويسد» گرفتار چنين اشتباه فاحشى شده و «تهمتى به اين عظمت و مزخرفى به اين رسوايى را قالب زده است».

بايد از فليپ پرسيد: «در كجا مذكور است آن حكمى كه حضرت محمد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كرده است كه در روز جمعه زنان و مردان عريان شده باهم برقصند؟» على قلى مى گويد: اين «فليپ پادرى به مرتبه اى خود را عربى دان قياس كرده است كه فصاحت قرآن مجيد را انكار كرده» و با اين حال، گرفتار چنين اشتباه فاحشى شده است. همين

ص: 169

يك نمونه كه روشن نيست از روى چه عبارتى آن را به تصور خود ترجمه كرده است «از براى اثبات عربى ندانستن او» كافى است.

يك مورد واضح از نادانى وى نسبت به زبان عربى، همين نكته اى است كه در باره شعار «لَا إِلَهَ إِلا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»، نوشته و گفته است: محمد با اين كه مردم را از شرك پرهيز مى دهد، در اين جمله، خود را شريك خداوند قرار داده است! از اين برداشت وى «عربى ندانستن و پوچ گفتن اين پادرى ظاهر و هويدا مى شود». پرسش على قلى اين است كه از كجاى اين جمله مفهوم مى شود كه محمّد صلى الله عليه و آله خود را شريك خداوند قرار داده است؟ «هر كسى كه فى الجمله عربى مى داند هويدا است كه هرگاه جزء اول از اين دو كلمه، دلالت بر اين بكند كه نيست معبودى سزاى پرستش مگر يك خدا، مشخص است كه محمد صلى الله عليه و آله خدا نمى تواند بود؛ زيرا كه اگر آن حضرت را كسى خدا بداند، پس به دو خدا قايل خواهد بود و چون اين تعدّد خدا از اول آن كلمه، كه دلالت كرد بر اين كه نيست خدا مگر يك خدا، نفى شده است». على قلى احتمال مى دهد وى در حدى بوده است كه معناى اين جمله را بفهمد، اما به احتمال، يك «حرف واو را اضافه كرده است از براى آن كه استدلال او درست بيايد؛ زيرا كه به انضمام آن اضافه، اين معنى فهميده مى شود كه نيست خدايى مگر يك خدا و محمد، پس محمد هم خودش را خدا دانسته است كه مردم را به گفتن اين كلمه امر نموده است».

پرسش على قلى اين است كه در كدام كتاب از منابع اسلامى، در ميان اين دو جمله «واو» بوده است. روشن است كه «همه كس مى داند كه اين كلمه طيبه آن واو را ندارد». به علاوه كه وصف محمد به «كلمه رسول اللَّه» خود نشان مى دهد كه سخن پادرى «خيال محض افترا و حيله شيطانى است».

باور على قلى اين است كه وى در خواندن متون عربى دچار مشكل شده و از نشان هاى آن عدم تلفظ دقيق اسلامى «پدر و مادر و اولاد و ازواج حضرت محمد صلى الله عليه و آله» است؛ به طورى كه «عبداللَّه را عبد اليا و آمنه را ايميا و خديجه را غديضه و فاطمه را فاطمات و زينب را زاينب و امّ كلثوم را اومى كلت و قاسم را كازيم نوشته است».

همان طور كه خواهيم ديد، وى پس از اين هم، مرتب از اين قبيل ايرادها بر فليپ وارد مى كند.

ص: 170

فليپ و آيه ... وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ...

على قلى اشاره مى كند كه فليپ «در فصل ششم و هفتم همان كتاب ردّ مذكور، در بابى كه او را به رد قرآن مجيد موسوم كرده است» مطالبى در نقد قرآن دارد؛ از جمله اين نقدها آن است كه مى گويد، حضرت محمد صلى الله عليه و آله در قرآن آورده است «كه تأويل اين كتاب را هيچ كس نمى داند به غير از خدا، پس بنابر اين هيچ فايده از اين كتاب براى امت او حاصل نمى تواند شد.»

اشكال مهم فليپ در كتابش آن است كه «از براى ثبوت مدّعاى خود آيه: ... وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ... را در آن كتاب نقش كرده، ترجمه آن را نوشته است كه هيچ كس نمى داند تأويل قرآن را به غير از خدا، و الراسخون فى العلم را انداخته است، از براى آن كه مدّعاى خود را به ثبوت برساند». على قلى به طنز مى نويسد: «حكايت اين پادرى مثل آن قلندرى است كه مى گفت: من از قرآن همين يك آيه را خوشم آمده است:

لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ...؛ شخصى به او گفت كه تتمه اين آيه را هم بخوان كه وَ أَنْتُمْ سُكارى. آن قلندر گفت كه، من حافظ قرآن نيستم كه همه قرآن را بايد دانسته باشم، همين يك آيه كه براى من به كار مى آيد، مرا كافى است. پس اين فليپ پادرى آيه ... وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ...

راكه به كارش مى آمد در كتاب خود نقش كرده است و تتمه را كه و الراسخون فى العلم است، چون نفى اثبات مدعاى او را مى كرد انداخته است».

اما اين اشكال «كه و الراسخون فى العلم ربطى به ما قبل خود ندارد، بلكه ابتداى سخن است» و شاهدش آن كه «در قرآن هاى شما در سر لفظ إلّا اللَّه ميم سرخى كه علامت وقفِ لازم است نوشته شده است» هم به نظر على قلى وارد نيست؛ زيرا «اين نحو قرائت از طريقه سنيان است» و اينان «چون تأويل قرآن را از امامان ما كه راسخون در علم اند، نپرسيده اند و ياد نگرفته اند، به ظاهر آيات قرآن عمل مى كنند و محكم و متشابه قرآن را از هم فرق نمى نمايند». بنابراين، «اين فليپ پادرى ملعون، هرگاه اين آيه قرآن را موافق سنيان» «فهميده باشد كى درست است كه با طايفه شيعه اماميه كه سنى را نيز مثل نصارا بر باطل مى دانند، بحث بكند»؟

فليپ پادرى و آيه فَوَجَدَكَ ضالًّا فَهَدَى

اشكال ديگر فليپ پادرى بر اساس آيات: أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى* وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى* وَ وَجَدَكَ عائِلًا

ص: 171

فَأَغْنى اين است كه محمد صلى الله عليه و آله پيامبر نبوده است «چون محمد پيش از هدايت گمراه بود!» و چنين كسى «قابل پيغمبرى نيست؛ زيرا كه پيغمبر بايد كه هرگز گمراه نباشد». به نظر وى و در يك پاسخ نقضى «اگر اين استدلال از اين آيات قرآن به پيغمبر نبودن محمد مصطفى صلى الله عليه و آله مى كند درست باشد، لازم مى آيد كه حضرت ابراهيم نيز پيغمبر خدا نبوده دين آن جناب باطل شده باشد و در اين صورت نه تنها دين نصارا بلكه دين حضرت موسى نيز باطل خواهد بود»؛ چرا كه در كتاب مقدس هم آياتى در باره گمراهى ابراهيم پيش از نبوت وجود دارد.

هر تأويل و توجيهى براى آن آيات كردند، براى اين آيات قرآنى هم بكنند.

اما پاسخ حلّى آن اين است كه وى اين آيات را بد تفسير كرده و «اين آيات تأويل درست دارند و مفسّرين قرآن مجيد تفسير آن را به اين نحو كرده اند كه چون امّت پيغمبر آخرالزمان پيش از بعثت آن حضرت گمراه و فقير و بى پدر يعنى بى پيغمبر بودند و به فترت عظيم گرفتار گشته بودند و حق تعالى چون خاتم الانبيا را از براى اتمام حجّت مبعوث گردانيد، اين بلاها از ميان امّت به بركت آن حضرت برطرف شد و اين است كه خداى تعالى در باب برطرف شدن آن حالات بر امّت منّت مى گذارد و خطاب با حضرت رسول كرده منظورش امّت آن جناب است».

نزاع در باره محلّ فاران

آگاهيم كه نقد فيليپ پادرى، در ردّ بر مير سيد احمد علوى عاملى است. مير سيد احمد، با توجه به عبارتى كه در فصل 33 تورات بوده، آن عبارت را در اثبات نبوت حضرت محمد صلى الله عليه و آله آورده است. آن آيه اين است: «صاحب از سينا مى آيد و از ساعير از براى ما طلوع خواهد نمود و از كوه فاران ديده شد». (1) فيليپ پادرى اين ادعا را رد كرده و گفته است: «از اين عبارت فهميده نمى شود كه فاران آن كوهى است كه حضرت محمد در حوالى آن متولد شده است، بلكه چون آن كوه در بيابان تيه واقع است، پس آن صاحب كه از سينا مى آيد، بايد كه خداى تعالى بوده باشد كه دين و التفات او از سينا و ساعير و فاران در حضرت موسى طلوع نمودند و ديده شدند و بنى اسرائيل در آن بيابان مكرر انعامات آن پروردگار را ديده اند».

به نظر على قلى، بهتر بود كه فيليپ پادرى مى گفت ما «نمى دانيم كه اين كوه در كجاست» تا اين كه چنين تأويل خطايى را


1- بنگريد: مصقل صفا، صص 67 و 68

ص: 172

بكند. اما فى الواقع كوه فاران در مكه است و «همه كس مى داند كه در مابين مكّه معظّمه و مدينه مشرَّفه واقع است». اين نادانى از سوى پادرى مزبور، به رغم اين است كه «ادعا مى كنند كه تمام دنيا را مساحت نموده اند». به نظر ناقد، به صرف اين كه در «كتب بى فروغ سراسر دروغ» پيران ايشان آمده است كه فاران در بيابان تيه است، نبايد اينان آن را باور كنند. به نظر وى، مشاهدات بسيارى همراه با «اسنادى كه در كتب خودشان و كتب اهل اسلام موجودند كه دلالت مى كنند كه آن كوه در صحراى مكّه معظّمه است».

به نظر على قلى، اهل فرنگ، از شعورى كه خدا به ايشان داده است، براى درك فرق ميانه حق و باطل نمى كنند و آن را «صرف ياد گرفتن صناعات دقيقه از قبيل دورانداز سازى و وقت ساعت و غيره كارهايى كه با آتش بازى مناسبت دارد مى نمايد و در امور اخروى كه عمده غرض از آفرينش ايشان اين است كه آن ها را خوب ياد بگيرند آنقدر سعى نمى كنند كه از كسانى كه به سمت مكه و مدينه سفر كرده باشند بپرسند كه آنچه فليپ پادرى ملعون در كتاب خود نوشته است كه كوه فاران در بيابان تيه است و ديگران مثل او در شكل هاى دنيا كه كشيده اند، كوه فاران را در بيابان تيه كشيده اند حق است يا آنچه اهل اسلام مى گويند كه آن كوه در بيابان مكه است».

على قلى در اينجا شرحى مفصل از عبارت مزبور در باره فاران داده و تلاش زيادى براى اثبات انطباق آن بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله دارد.

در ادامه، يك عبارت ديگر هم از كتاب حَيَقوق نبى هست كه على القاعده مى بايست مير سيد احمد آن را دليل بر نبوت حضرت محمد صلى الله عليه و آله گرفته كه فليپ آن را رد كرده است. اين عبارت در فصل 33

ص: 173

كتاب پنجم تورات است «در اين فصل حيقوق نبى به آن صاحب كه حضرت موسى در فصل سى و سيم خبر آمدن او را از كوه فاران مى دهد خطاب نموده، مى گويد: اى صاحب من! شنيده ام آوازه تو را و ترسيدم اى صاحب من كار تو- يعنى بعثت تو- در ميان سال هاست- يعنى در اواخر اول زمان و اوايل آخر زمان است- تازه كن او را- يعنى زود به جا بياور او را- و در وسط زمان ها ظاهر خواهى كرد او را به درستى كه آزردگى تو رحمت خواهد بود- يعنى از جانب خدا رحمة للعالمين خواهى بود و دينى كه مى آورى چون دين قيامت است، دين آزردگى مى باشد. بعد از آن به امّت خطاب نموده مى فرمايد:- پيغمبر پيغمبران از سمت جنوب خواهد آمد و معصوم از كوه فاران و جلالت او آسمان ها را پوشانيد و تمام زمين پر شد از صلوات به او يا تسبيح او- كه هر دو معنى به آن عبارت لاتينى كه در اينجاست مناسبت دارد- و تجلّى او از قبيل نور است و شاخه ها در دست اوست- يعنى اختيار دنيا و آخرت در دست قدرت او خواهد بود- و پنهان خواهد بود شجاعت او و در پيشاپيش او مرگ خواهد رفت- و اين عبارت اشاره به اختيار كشتن و زنده گذاشتن است كه اللَّه تعالى به آن حضرت داده است و بعد از فقرات چند، كه چون در جايى ديگر آن ها را ترجمه كرده ايم در اينجا متوجه ترجمه آن ها نمى شويم، مى گويد: حيقوق نبى كه بيرون آمده اى به خلاصى امّت خود به خلاصى ايشان همراه وصى خود».

فليپ تطبيق اين عبارت را بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله انكار كرده و نوشته است كه «اين عبارت به حضرت موسى در وقتى كه با امّت خود در بيابان تيه، كه كوه فاران در آن مى باشد، راه مى رفت، بايد كه تأويل شود نه به حضرت محمد».

على قلى مى گويد: فليپ هيچ شرح و استدلالى براى انطباق آن با حضرت موسى عليه السلام به دست نداده است. اين علاوه بر آن است كه تفاسير نصارا با اين برداشت فليپ موافقت ندارد؛ چرا كه «بنابر اتفاق همه صاحبان تفاسير، دين نصارا اين عبارت حيقوق نه به حضرت موسى بلكه به حضرت عيسى عليه السلام تعلق دارد». اما از نظر تاريخى، شاهدى بر اين كه حضرت عيسى عليه السلام به فاران رفته باشد، در دست نيست به علاوه، «هرگز با وصى خود از براى خلاصى امّت خود به جنگ بيرون نرفت» و شواهد ديگر كه نشان مى دهد با حضرت عيسى هم تطابق ندارد.

ص: 174

على قلى، فليپ را متهم به پرت و پلا گويى كرده و مى گويد: استدلال ها و براهين و جواب هاى ارائه شده توسط وى، آن قدر ضعيف است كه «جواب از براى ادنى دليلى كه يكى از جاهلان شيعه چه جاى عالم دين شيعه اثنى عشرى بر بطلان مذهب ايشان ايراد نمايد، پيدا نخواهد كرد».

در باره مساحت بهشت

اشكال ديگرى كه فيليپ پادرى در فصل سوم از باب سيم كتابش (كه اختصاص به رد قرآن مجيد دارد) كرده، اين است كه آيه: «وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ (1)

يعنى بهشتى كه پهناى آن پهناى آسمان و زمين است، مهيّا شده است از براى پرهيزكاران» نشان مى دهد كه قرآن از طرف خداوند نيست.

توضيح آن «كه همه كس مى داند كه جزء از كل كوچك تر مى باشد و چون بهشت جزئى از عالم است، پس چون مى شود كه با كل خود كه آسمان ها و زمين است، مساوى باشد».

پاسخ على قلى آن است كه سخن خداوند داير بر اين كه «وسعت بهشت، آسمان و زمين است، با هيچ اصلى از اصول، كه انبياى خداى تعالى خبر از آن ها داده اند و به دستور و قواعد عقلى نيز كه حكما قرار داده اند، هر چند كه آن ها هم بى اعتبار و بى اصلند، منافات ندارد». وى با شرح نظريه حكما داير بر اين كه جهان مانند يك پياز است كه هر آسمانى آسمان پايين تر را احاطه كرده است و آسمان زيرين، زمين را احاطه كرده است؛ بنابر اين، «چه مى شود كه هرگاه بهشت دربالاى اين هفت آسمان در زير عرش كه نصارا آن را هم داخل آسمان ها نمى شمارند بوده باشد و در اين صورت وسعت او به مرتبه اى باشد كه از وسعت اين آسمان هاى هفتگانه و زمين بيشتر باشد».

اين اشكال وجود دارد كه نصارا بگويند «از كجاست كه بهشت در بالاى آسمان هفتم است، بلكه ما مى گوييم كه بهشت در زمين مى باشد».

على قلى مى گويد به هر حال هر دو ادعا مساوى است و ما با توجه به آنچه در قرآن آمده، نظر خود را مى پذيريم. اما براى رد شما هم كافى است به كتاب مقدس استناد كنيم كه در آن كتاب، بهشت در روى زمين دانسته نشده و اين مطلبى است كه در فصل پنجم سِفر پيدايش آمده است. در آنجا آمده است كه حضرت اخنوخ- ادريس- پس از يك زندگى 665 ساله به بالا رفت كه نصارا مى گويند به بهشت رفت و معلوم مى شود كه آنان هم بهشت را روى


1- آل عمران: 33

ص: 175

زمين نمى دانند. وى شواهد ديگرى هم در سفر پيدايش در اين باره آورده است.

على قلى به تمسخر، داستان يعقوب و نردبان را از تورات نقل مى كند كه در آن آمده است كه يعقوب اين سر نردبان و خداوند آن سر نردبان بود و به اين ترتيب، خداوند را جسم تصوير مى كند. همانجا تلاش مى كند تا اشكال ديگرى از فيليپ را پاسخ دهد. اين پادرى «در همان فصل سيم باب سوم كتابى كه نوشته است ... مى گويد كه در يكى از كتب شما كه به كتاب سنّت موسوم است، نوشته شده كه پيغمبر شما فرموده است من در روز شفاعتم كه در آن روز حتى آنانى را هم كه از امّت من از جهت گناهان خود به عذاب ها در جهنّم گرفتار بوده اند، از جهنّم بيرون خواهم آورد، در حالتى كه همه ايشان سوخته و آتش در ايشان افروخته باشد. پس ايشان را خواهم برد به سرچشمه اى كه او را كوثر مى نامند و در آن چشمه چون همه ايشان را بشويم، آن سياهى فى الفور از ايشان زايل شده، بدن هاى ايشان از قبيل برف سفيد شود و ايشان را به اتفاق مؤمنان داخل بهشت خواهم گردانيد و در آن وقت خداى تعالى به جبرئيل خواهد فرمود كه برو به آنجايى كه كليدهاى بهشت در آنجا محفوظ است و آن ها را با خود بيار. پس جبرئيل فرمانبردارى كرده خواهد رفت به آنجايى كه كليدهاى بهشت در آنجا مى باشند و اما چون خواهد كه كليدها را بردارد، دچار او مى شود ملكى كه چون امر الهى را از جبرئيل بشنود در همان لحظه دست به دهان خود كرده، هفتاد هزار كليد بيرون خواهد آورد كه هر كدام به طول هفت هزار فرسنگ و چون جبرئيل از راه سنگينى آن ها را نتواند كه بردارد، عجز خود را به خداى تعالى عرض خواهد نمود و در آن وقت فرمان از جانب خدا به وى خواهد رسيد كه اى جبرئيل، بخوان مرا به اسم خودم و به اسم محمد حبيب من و به اين وضع خواهى توانست كه آن كليدها را بردارى؛ پس چون جبرئيل چنين كند، آن كليدها را برداشته خواهد آورد و به آن ها باز خواهد كرد. آن بهشت را كه اسم او جنّت الفردوس؛ يعنى بهشت مقدس است و چون پيروان حضرت محمد صلى الله عليه و آله داخل جنّت شوند، در آنجا مهيّا خواهند يافت سفره اى انداخته كه طول او هفتصد روز راه بوده باشد و در دور آن صندلى ها از طلا و نقره و دستمال ها از ابريشم و طلا بافته خواهد بود. پس در آن سفره خواهند نشست و خوردنى هاى بهشت را خواهند خورد و از چشمه هاى او خواهند

ص: 176

آشاميد و در انتهاى ميهمانى جوانانى كه خدمتكاران مى باشند، رخت ها و كفش ها و حمايل ها از طلاى مرصّع و همه اسباب زينت را از براى ايشان آورده كه ايشان به آن ها خود را بپوشانند. پس به هر كدام يك ترنج به هديه خواهند آورد و چون هر كدام ترنج خود را ببويند، از هر يك از آن ترنج ها دخترى در نهايت حسن و جمال بيرون خواهد آمد و چون پيروان محمد صلى الله عليه و آله آن ها را ببينند از سفره برخاسته به هر وضع كه خواهند با آن ها جماع مى كنند در مدت پنجاه سال و بعد از لذت بردن در آن مدت، خداى تعالى روى خود را به ايشان خواهد نمود تا آن كه روى او را ملاحظه كنند. و اما چون ايشان روى خدا را از جهت نور بسيار نتوانند كه ببينند، به روى زمين خواهند افتاد و در آن وقت خداى تعالى قوّت به ايشان داده ايشان را بر مى خيزاند. پس ايشان قوّت يافته به روى خدا نگاه خواهند كرد و بعد از ديدار خدا، هر كدام در عمارت خود داخل شده با آن دختران عيش خواهند كرد و خواهند خورد و خواهند آشاميد هميشه».

به نظر على قلى، اين قبيل عبارات، فرقى با آنچه در كتاب مقدس در باره انبيا و از جمله داستان نردبان يعقوب آمده ندارد.

نصارا در اين باره خواهند گفت: «هرگاه چنين عبارت ها كه فليپ پادرى نقل كرده است كه در كتب شما اهل اسلام هست كفر نباشد، آن عبارت» تورات نيز كفر نخواهد بود.

على قلى اينجا از روشى كه چند جا از آن استفاده كرده، بهره مى گيرد و آن اين است كه آنچه از كتب در اختيار فيليپ بوده، «كتب سنيان» بوده است و ربطى به شيعه ندارد. به نظر وى بهتر است نصارا از آن منابع دست «بردارند و بيايند به ملاحظه كتب دوازده نفر پيشوايان دين آن حبيب خدا؛ يعنى حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله كه در دست شيعيان اثنى عشرى اند كه به هيچ گونه شباهتى به كتب نصارا و سنيان ندارند». اينجاست كه تفاوت را درخواهند يافت. بدين ترتيب پيداست كه على قلى اين روايت را نمى پذيرفته است.

فليپ پادرى و داستان ماريه و آيات سوره تحريم

يكى از سوژه هاى اصلى مورد نظر على قلى، بحث عصمت انبياء است كه تلاش مى كند نشان دهد بر اساس تورات، هيچ عصمتى براى انبياء باقى نمى ماند. در همين وقت، فيليپ پادرى، با توجه به برخى از داستان هايى كه در باره پيامبر صلى الله عليه و آله نقد شده است، در نقد آن حضرت مى كوشد و

ص: 177

بر آن است تا نبوت حضرت را زير سؤال ببرد.

به نوشته على قلى «فليپ پادرى ... در فصل بيست و دوم، باب دهمِ كتاب خود، كه به رد دين اسلام و بطلان پيغمبرىِ بهترين پيغمبران ربّ العالمين؛ يعنى محمد مصطفى صلى الله عليه و آله نوشته است» تلاش كرده تا «بطلان نبوّت حضرت رسول و دين آن جناب را» ثابت كند.

داستان مورد استناد فيليپ آن است كه محمد صلى الله عليه و آله نزد ماريه بود كه عايشه و خديجه [!] از آن آگاه شده و ايشان سوگند خورد كه ديگر نزد او نخواهد رفت «و چون مرتبه ديگر او را در آن كار گرفتند، هر دو به خانه پدران خود رفته، حضرت را واگذاشتند؛ زيرا كه در آن وقت هنوز مردم چندان به او نگرويده بودند». به نظر فيليپ، اين عمل حضرت محمد صلى الله عليه و آله پس از سوگندى كه خورده، عمل خلاف شرع بوده است و محمد «از پيش خود آن سوره رخصت با كنيز خود دخول كردن را هر چند زنان نخواهند ساخت داخل كتاب خود نموده است».

نخستين اشكال على قلى به استناد و منبع آن است كه «از نصارا كه وكالت نامه فليپ كافر را در دست دارند، مى پرسيم كه فيليب پادرى در كدام كتاب از اهل اسلام خواند است كه خديجه كبرى به سبب ماريه، نزاع با پيامبر خدا كرده باشد». به نظر وى، چنين مطلبى در هيچ كتابى نيامده و بسا او در يكى از كتاب هاى سنيان آن را ديده باشد كه آن هم بعيد است «چون در هيچ كتابى از كتب اهل اسلام، آنچه آن ملعون در اينجا نوشته، مذكور نبوده است و نيست»؛ زيرا «حضرت پيامبر خدا تا خديجه كبرى را داشت، زن ديگر نكرد». وى احتمال مى دهد كه اگر هم اين پادرى مطلب مزبور را جايى خوانده به جاى حفصه، آن را خديجه خوانده است.

به علاوه اين كه كسى با كنيز خود، مجامعت كرده باشد، به هيچ روى عمل خلاف شرع يا نعوذ باللَّه زنا نيست. بر اساس خود كتاب مقدس، بسيارى از انبيا با كنيزكان خود مجامعت داشتند و چنين عملى بر اساس آن چه در فصل بيست و دوم فصل چهارم آمده، با كنيزكانِ جنگ مجاز شمرده شده است.

ممكن است گفته شود كه نسبت دادن خلاف شرع، به خاطر سوگندى بوده كه محمد صلى الله عليه و آله خورده است نه اصل عمل. پاسخ اين مطلب روشن است، نقض قسم به معناى آن نيست كه عمل مزبور مصداق زنا شده

ص: 178

است؛ «زيرا هرگاه كسى قسم بر ترك فعلى ياد كند، چنان نيست كه اگر آن فعل را بكند اصل آن فعل معصيت شود، بلكه اگر معصيتى بر او لازم بيايد به سبب همان شكستن قسم است. پس پيغمبر ما هرگاه بعد از قسم با ماريه نزديكى كرده باشد، لازم نمى آيد كه زنا كرده باشد».

اگر نصارا باز هم لجاجت كرده بگويند دست كم بپذيريد كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله ترك اولى كرده است، آن وقت، على قلى آن ها را به آن هم ناسزا و تهمت و گناه كه در كتاب مقدس به انبيا نسبت داده شده است، ارجاع مى دهد؛ بنابر اين، «چه مى شود كه پپيغمبر ما از راه آن كه رحمة للعالمين و با كافّه امّت خود در كمال رأفت و شفقت بود و صاحب خُلْق عظيم و بر امّت خود رؤوف و رحيم بود از راه آن كه زنان او عايشه و حفصه به سبب آن رشكى كه زنان را با يكديگر هست خواهش داشتند كه آن حضرت با ماريه نزديكى نكند از براى خاطر ايشان كه در آن ايّام بلكه مصلحت در آن هم بود، آن جناب قسم بر ترك اولايى خورده باشد».

همه اين ها على فرض آن است كه اين حِنث قسم از طرف خود رسول باشد، اما «هرگاه به موجب فرمان پروردگار آن حضرت عقده قَسَم را گشوده باشد، ديگر چه بحثى بر مسلمانان در اين باب وارد مى آيد؟»

فليپ پادرى و داستان زينب دختر جحش

اين بار، فيليپ در همان فصل 22، باب دهمِ كتابش، نكته اى ديگر را به عنوان انتقاد بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله و نفى نبوّت ايشان آورده، و مطالب ناروا و ناشايست و سراسر دروغ را نوشته است.

فيليپ از توجيهى كه مسلمانان براى ازدواج حضرت با زينب داشته، آگاه بوده و نوشته است: «مفسّرين اهل اسلام در تفسير اين آيات نوشته اند كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله از براى رفع نفرت طبع مردم از آن عمل كه كرده بود و از راه خوفى كه از مردم بهم رسانيده بود، به زيد فرمود كه زن خود را بگير و به پيش خود ببر، اما اللَّه تعالى او را منع نمود كه چرا از ترس مردم زن زيد را پس مى دهى و بدين جهت از هنگام نزول اين آيات، حق تعالى حكم به وى كرد كه آن زن را به شوهر خود ندهد بلكه به فرمان خدا او را نزد خود به زنى نگاه دارد كه مبادا به سبب آن خواهشى كه در اين باب داشت به تنگ آيد و از آن راه زحمت بكشد».

البته مطالب تندترى هم در كتاب فيليپ بوده

ص: 179

كه على قلى حاضر نشده است نقل كند؛ «اما چون از خواندن آن كفرها درد در دل پيچيد و عقل حيران و قلم سرگردان و دست لرزان بود، ميسّر نشد كه نقل كنم».

نخستين اشكال على قلى آن است كه طلاق در كتاب مقدس، امرى طبيعى شناخته شده و به صراحت آمده است كه اگر كسى زنى گرفت و با او نزديكى كرد و از وى خوشش نيامد، طلاق نامه نوشته به دست او بدهد و او را برگرداند و او هم مى تواند برود و شوهر دوم بكند. اين يك رويه فقهى پذيرفته شده است و مشكلى هم ندارد. بنابر اين، «آن خداوندى كه توانست كه بنده گناهكار خود را اين اختيار بدهد كه زنى كه به حكم عقد بر او حلال و بر ديگرى حرام بود [با طلاق] به خود حرام و به همان ديگر حلال گرداند، نمى تواند كه پيغمبر عزيز كرده خود را آن اختيار بدهد كه زنى كه به زيد حلال بود بر خود حلال و بر زيد حرام گرداند و بلكه اختيار به او بدهد كه هر زن از بندگان آن سبحانه را كه خواهد بر خود حلال گرداند».

به نظر وى، نصارا با آن مطالبى كه در كتاب مقدس در باره داود و نعوذ باللَّه زناى او با زن اوريا آمده، بايد شرم كرده و چنين انتقاداتى را بر زبان جارى نكنند. على قلى به دنبال آن مى نويسد: «خداى تعالى به سبب عَمَل هاى ناشايسته كه از براى خود پيش فرستاده ايد به مرتبه اى چشم و گوش شما را مسدود گردانيده است كه با وصف اين كه از براى هر كفرى كه نسبت به خدا و انبيا گفته ايد و مى گوييد در كتب دين خود حجّت تمام داريد، باز كور مانده به جهنّم سرازير شده ايد و با اين حال شياطين انسِ خود را در تمام دنيا پراكنده كرده، مى خواهيد كه همه كس را به مذهب خود در آورده، با خود به جهنّم ببريد.

اما شكر خدا كه بعد از اين، اميدوارم كه به توفيق ربّ العالمين ديگر جاى اضلال نمودن مردم در ايران نداشته باشيد. ان شاء اللَّه تعالى».

فليپ پادرى و نقد «رسول بودن» محمد صلى الله عليه و آله

على قلى در اينجا باز به سراغ فليپ پادرى رفته و با اشاره به مطالبى كه وى در فصل اول، باب دهمِ كتابش نوشته، ضمن بى ربط خواندن نقدهاى وى اشاره مى كند كه «نصارا را گمان آن است كه [فليپ] بسيار هنر كرده است». بنابر اين، وى بر خود لازم دانسته است تا بيهوده بودن مطالب وى را اثبات كند.

در آن فصل، فليپ نوشته است:

«در كتب مسلمانان، خصوص كتاب آقر نام نوشته شده است ... كه حضرت

ص: 180

محمد از نسل اسماعيل و از پدر عبْدَليا و از مادر ايمياد در مكه متولد شده است و در ايام شيرخوارگى يتيم شده او را دادند به زنى ليمه نام از براى آن كه او را تربيت نمايد و نزد آن زن بود تابه شش سالگى رسيد».

و افزوده است كه آن حضرت:

«بت پرست بود و از بت پرستان متولد شده، تا سال چهلم زندگانى را به بت پرستى گذرانيد كه سال ششصد و سيم بود از مولود حضرت عيسى و در آن سال ناميده شد پيغمبر و بناى قرآن را در مكه ابتدا كرد و در آن جا بت پرستان و بى سوادان بسيار را فريب داد و به آسانى ايشان را از پرستش بت الات الوزا (كذا) نام برگردانيد و خاطر نشان ايشان كرد كه آن بت خدا نبود و خدايان بسيار پرستش نمى شايد و از براى اثبات اين مدّعا، دلايلى را كه پيغمبران و اوصياى خداى راست از براى ايمان آوردن به دين راست قرار داده بودند، به كار برده چنانكه پيغمبران مردم را از بت پرستى به دين عيساى خدا در آوردند، او از بت پرستى به پرستش يك خدا كه دروغ است در آورد در حالتى كه مى توانست به پرستش راست يعنى ثلاثه در آورد. و اما از شانزده سالگى تا بيست و پنچ سالگى آسيابانى مى كرد و ملازمت تجّار شوهر دختر خاله خود قديزا نام كه بسيار دولت مند بود مى نمود و بعد از فوت آن مرد، او شوهر قديزا دختر خاله خود شده از او سه دختر به هم رسانيد. يكى فاطمات و ديگرى زاينات و سومى امى كوك نام داشت و يك پسر كاظمين نام كه در سن دوازده سالگى از زندگى بيرون رفت و خودش از بيست و پنچ سالگى تا سى و هشت سالگى چون در آن وقت دختر خاله خود را به عقد در آورده دولت مند شده بود تجارت مى نمود و آشكارا با ساير مردم يك بتى الات الوزا نام را مى پرستيد و اما از سن سى و هشت سالگى ابتدا نمود به ربّانيت پرستيدن و هر روز به تنهايى به غار حار يعنى غار صاحب مى رفت و در آنجا همه روز كس نمى دانست كه به چه مشغول بود مگر آن كه «كتاب آقر» مى گويد كه او در آن وقت پروردگار آسمان را مى پرستيد و خود را از پرستش بت ها كه مردمان مكه بدان مشغول بودند، نگاه مى داشت و گويد «كتاب آقر» كه حضرت محمد به مرتبه اى از خوردن امساك مى كرد كه از راه بسيارى روزه گاهى بود كه ديوانه بيرون مى آمد و كتاب ديگر كه او را «اسيفا!» مى نامند با كتاب آقر اتفاق نموده، مى گويد كه حضرت

ص: 181

محمد در وقتى كه در آن غار توقف داشت صداها و سخنان گوينده اى را مى شنيد و اما كسى را نمى ديد و گاهى عجايب و غرايب مى ديد و چون آنچه شنيده بود و ديده بود به زوجه خود نقل كرد، او در جواب به شوهرش مى گفت كه از اين قبيل چيزهايى كه تو مى گويى به غير از شيطان براى فريب صادر نمى كرد و بدين جهت حضرت محمد از بسيارى اندوه جنون پيدا كرد؛ به مرتبه اى كه در بلندى كوه رفت تا آن كه خود را از آنجا بيندازد؛ زيرا كه با خود خيال كرده بود كه مردن از ديوانه شناخته شدن بهتر است و در اثناى آن، كه اين خيال را با خود كرده بود، فليپ پادرى مى گويد كه، حضرت محمد گفته است كه در همان غار جبرئيل به صورت، خود و بال هاى سفيدِ خود را به من نمود و اين كلمات را به من گفت: اى محمد، خدا تو را سلام مى رساند و به تو خبر مى دهد كه تو پيغمبر و فرستاده خدا و بهترين مخلوقات مى باشى».

و باز فليپ پادرى نوشته است:

«ملك به حضرت محمد گفت كه، اين نوشته را بخوان كه: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ* خَلَقَ اْلإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ* اقْرَأْ وَ رَبُّكَ اْلأَكْرَمُ* الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ؛ يعنى بخوان به اسم پروردگار خود كه آفريد انسان را از خون بسته و آموخت به قلم و ياد داد انسان را آن چيزى كه نمى دانست و در آن وقت مى گويد كه جبرئيل به حضرت محمد داد اول سوره قرآن را كه سوره قلم [علق!] ناميده مى شود و چون جبرئيل اين ها را گفت ناپديد گرديد و همان حضرت محمد در «كتاب سنّت» يعنى كتاب دين به خصوص در «كتاب انوار!» (1) مذكور است كه در باب نزول جبرئيل چنين گفته است كه، من ديدم مردى چون شما كه مى آمد در بالاى صندلى از طلا در ميان آسمان و زمين و بعد از اين مى گويد «كتاب اقرا» كه، بعد از آن كه ملك رفت، حضرت محمد خوشحال به خانه بازگشته، حيوانات و درختان با اين كلمات او را سلام مى كردند كه خوشحال باش اى محمد؛ زيرا كه تو پيامبر خدايى و از همه كس بهترى و چون به خانه رسيد، همه آنچه روى داده بود، به زوجه خود نقل كرد و او جواب داد كه من شرمنده شدم؛ زيرا كه مى ترسم كه اين ها به فريب شيطان رو داده باشد و حضرت محمد از اين جواب دردمند گشته، فرمود كه او را در بالاى رخت خواب به چادرها بپوشانند و در آن وقت مى گويد


1- از كتابهايى كه در اينجا نام برده به خصوص كتاب «اقر» آگاهى نداريم كه چه كتابى بوده و اين چه نامى ست. اما كتاب انوار، از ابوالحسن بكرى است و اثرى است در باره مولد النبى صلى الله عليه و آله كه كاملا داستانى و قصه اى است و متن كامل آن را مرحوم مجلسى در بحار الانوار در آغاز بخش مربوط به سيره نبوى آورده است.

ص: 182

«كتاب اقر» كه جبرئيل سوره دوم قرآن را كه به سوره مدثر موسوم است بر او نازل كرد كه يا أيُّهَا الْمُدَّثِّر قُمْ فَأنْذِرْ وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ؛ يعنى اى پوشيده شده، بر خيز و بترسان مردم را، و بزرگ كن پروردگار خود را، و لباس خود را ظاهر ساز. پس در آن وقت همين كه سوره را گرفت فى الفور به زوجه خود نمود و او همان جواب را به وى داد؛ يعنى كه اين كار چيزى ديگر نيست به غير از ساختگى شيطان. و اما نزديكِ به نصفِ شب، قديزا زياده بر آنچه گفته بود، باز به شوهر خود گفت كه، اگر آن شخص راست است كه ملك بود، مى بايست كه بسيار به نزد تو بيايد و حضرت محمد از اين راه تمام شب غصّه مى خورد از جهت آن كه ملك بر نمى گشت و اما در وقتى كه صبح طلوع كرده بود، مى گويد: كتاب اقر كه، ملك آمد و سوره سوم قرآن را كه به سوره والضُّحى موسوم است، آورد كه والضُّحى وَاللَّيْلِ إِذا سَجى ... تا آخر؛ يعنى به روح يا بلند شدن آفتاب و به شب ظلمانى قسم كه پروردگار تو، تو را وانگذاشته و رد ننموده است. و چون اين سوره را نيز به زوجه خود اعلام نمود، همان جواب از او شنيد و نصيحت به او كرد كه هيچ چيز از آن ملك قبول نكند تا آن كه خود را به او و قديزا ظاهر سازد، به وضعى كه هر دو او را ببينند، و اما حضرت جواب داد كه اين نمى تواند شد؛ زيرا كه تو طاقت آن ندارى كه به آن ملك نگاه كنى. پس در آن وقت غلام خود زيد نام را كه از طفوليت؛ از قبيل فرزند يا خانه زاد نزد خود داشت طلب نمود و گفت به وى كه، اگر ايمان بياورد به اين كه او پيغمبر و پيامبر خداست، انعام از او بيابد و تا توانست در باب ملك و نوشته و ديدن عجايب كه مذكور شد به همان زيد تكرار نمود و او در همان ساعت جواب داد كه من ايمان آوردم.

پس اين زيد اوّل كسى بود كه پيروى محمد نمود و بدين جهت حضرت محمد حكم كرد كه هر غلام از هر دين و مذهب و از هر كه بوده باشد، چون داخل دين او شود، هر چند كه بى اذن صاحب او باشد، آزاد مى گردد.

پس اين ها در سال چهلم از سن او، رخ داد؛ زيرا كه در آن وقت پيغمبر گفته شد و در آن وقت نيز قديزا زوجه او و غلامان و كنيزان چند در پنهانى دين محمد را گرفتند و آن حضرت در اتاق خود هرچه مى خواست كه آن ها ايمان به آن ها بياورند راست و دروغ به هم مخلوط كرده به ايشان ياد مى داد و مى گفت كه آن بت كه مردم مكه او را

ص: 183

پرستش مى نمودند، خدا نبود بلكه خدا آن كسى است كه زمين و آسمان را آفريد و از آسمان باران مى فرستد و از زمين به قدرت خود ميوه ها مى روياند و نه آن چوبى كه مردمان او را تراشيده اند و در باب مرگ و رجعت و قيامت و بهشت و دوزخ و غيره نيز حرفى چند مى زد به اسناد چند از كتب سماوى چنانچه از نصرانيان فراگرفته بود، خبر از آن ها مى داد. و آن مردود مى گويد كه آن ها را از شخصى سرجيوس نام نصرانى، كه مذهب نستوريه داشت، فراگرفته بود و ديگر آن كه «كتاب اقر» و تفسير سوره هفتم قرآن كه به سورة الفرقان موسوم است، خبرمى دهد كه كفّار مى گفتند به درستى كه اين چيز ديگر نيست به غير از دروغى چند كه خود پيدا كرده و ديگران مدد كردند او را.

پس مى گويد: «كتاب اقر» كه مددكاران آن حضرت نصرانى چند بودند كه غلام مرد دولتمندى از مردم مكه بودند و شمشيرگر بودند و حضرت محمد از آن ها بعضى چيزها را از كتب مقدسان فراگرفته در نوشتجاتى كه به دست و خط خود مى ساخت داخل مى نمود و از اينجا شد كه در قرآن از كتب مقدَّسه چيزهايى مخلوط كرده و متغيّر ساخته و بر هم زده، داخل كرده است؛ زيرا كه شمشيرگران هر چند نصرانى بوده باشند، اما اهل علم و كتاب نبودند تا آن كه قصه هاى كتب را درست بدانند بلكه آنچه در خاطر داشتند به نحوى كه پيش از آن شنيده بودند از براى حضرت محمد نقل مى نمودند و او چنانچه از ايشان مى شنيد به قرآن مخلوط مى كرد و از اين راه است كه قرآن او درهم و تكرار بيجا بسيار دارد؛ به مرتبه اى كه همه نقل هاى آن بى اصل و بازيچه بيرون آمد؛ چنانچه به هر كس كه خوب و درست و بدون تعصّب در آن ها نگاه كند ظاهر شود. پس بعد از مدّت چند روز، يك مرد تواناى مكه زاده كه پدر زن همين حضرت محمد بود و كسان چند ديگر از قبيل حمزه و علابس [العباس] كه عموهاى آن حضرت بودند و الى [على] داماد او و يكى ديگر از مكه زادگان ابكار [ابوبكر] نام كه بسيار توانا بود و او نيز پدر زن حضرت محمد شد پيروان محمد شدند و از آن راه كه اين مردان توانا خواستند كه خوانندگى آن اشعار عربى و غيره كه حضرت محمد بيرون مى داد، آشكارا گردد، چنين بنا گذاشتند كه همه جمعيّت كرده قرآن را بخوانند و چنين مى كردند در مدت دو سال تا آن كه نُه نفر عموهاى حضرت محمد و ساير مردمان مكه از اين تازه به هم رسيدن

ص: 184

آيين محمد به خشم در آمده قرار دادند كه او را بكشند، و اما او با همه پيروان كه از او بودند در شب از آنجا به مدينه گريخت و در آنجا يازده مرتبه صف هاى جُندان يهود را شكست داد و آن ها را در زير جزيه انداخت و آهسته آهسته توانا گرديده با مردمان مكه جنگ كرد و آخر ايشان را شكست داد و به اين وضع، قيصر يا پادشاه عربان شد و دين قرآن را به حرب و زور نه به راستى و عقل محكم گردانيد و چون مى دانست كه او از راه عقل دور بود، از تفتيش كردن او را به عقل منع فرمود، بلكه همين به حرب و دوربينى امر كرد كه اين دين را بايد محافظت نمود. پس به اين وضع محمد دين خود را به تنهايى در عالم داخل كرد.

اول به اختراعات در اندرون خانه ساخته شده و بعد از آن كه زورآور شد، به زور و جنگ و جدال و قطع نظر از رخصت و گشادى گوشت؛ يعنى شهوت كه در باب آن قبل از اين سخن گفته ام، در خلوت طولانى كه در غار كرد، از طريقه عقل خود به نحوى بيرون رفت كه مى خواست خود را از كوه بيندازد و از روزه بى عقلانه اى كه مى گرفت به مرتبه اى مبهوت شد كه به ديوانگى برگشت و همه صفات هاى محمدى را كه قبل از اين مذكور كرديم آن مردود مى گويد كه ساختگى شيطان بود؛ زيرا كه شيطان است كه قابليّت انسان را به وسوسه هاى خود به ظلم و ستم و جبر مايل كرده، باز مى دارد از براى آن كه نقصان به مردم برساند.

اين تصويرى است از آنچه يك كشيش ضد اسلام در اواخر قرن شانزدهم و اوايل قرن هفدهم ميلادى از پيامبرخدا صلى الله عليه و آله بر اساس برخى از متون داستانى، در ذهن داشته و على قلى به اختصار آن را از كتاب وى نقل كرده است. على قلى در ادامه آن مى نويسد: «پس اين است مجملى از كفر و افتراهايى كه فليپ پادرى مردود موافق اعتقاد نصارا از كتب اسلام به اعتقاد خود جمع نموده خواسته است كه به آن ها نور خداوند عالميان را در زير ظلمات كتب ... اهل سنت پنهان» كند.

پاسخ هاى على قلى به فليپ

يك اشكال مهم از نظر على قلى اين است كه فليپ از كتابى با نام آقر نقل مى كند:

«بدون آن كه بگويد كه كى گفت يا آن كتاب تصنيفِ كيست».

اشكال ديگرِ وى، طبق معمول آن است كه «فليپ پادرى ملعون كه مدّت مديدى در ديار روم توقف داشته، به سعى تمام اوقات خود را صرف ياد گرفتن زبان

ص: 185

عربى و تتبّع نمودن تصانيف اهل سنت كرده بود». بنابر اين، طبيعى است كه از آثار آنان، برخى از اين اخبار را درآورده باشد. در اينجا با اشاره به اين كه فليپ پس از يادگيرى عربى «به روم رفته، ريم پاپاى زنديق او را استاد و معلم زبان عربى و ردّ به دين اسلام نويس لقب داد و مبلغ عمده اى از اين جهت، از براى او وظيفه قرار داد»، مى نويسد: هدف دستگاه پاپ آن بود تا با حمايت از وى بتوانند «تمام ايران و روم و هند بلكه ديار مغرب و اوزبكيه و غيره را اضلال» نمايند.

به نظر على قلى، اين فليپ، آدم بى سوادى بوده؛ زيرا وى «اسمى از اسامى مردم امّت آخر الزمان را هم نمى توانست بخواند تا آن كه آن ها را در اين كتاب، كه به رد دين اسلام نوشته است، درست بنويسد!» چه رسد به اين كه محتوا را نقد كند. درهمان عبارت طولانى كه گذشت، ديديم كه وى «محمد را محمت و اسماعيل را ايزمايل و عبداللَّه را ابدليا و آمنه را ايميا و حليمه را ليمه و خديجه را قديزا و فاطمه را فاطمات و زينب را زاينبا و ام كلثوم را امّى كولت و كاظم را كاظين و زيد را زيدوس و حمزه را حمزا و عباس را الابس و ابابكر را ابكار و لات و عزّى را الات الوزا نوشته است» حاصل آن كه «هيچ يك از اسامى را كه مذكور شده، نتوانسته است كه درست بخواند».

اما آنچه را كه به طور نادرست آورده، فراوان است:

«افتراى اوّل، از آن ها اين است كه مى گويد: حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله كه از كودكى تا به سن شانزده سالگى رسيد، در نزد حليمه بود كه او را تربيت مى كرد و اين دروغ است؛ زيرا كه آن حضرت همين تا چهار سالگى در نزد حليمه مانده، بعد از آن او را به ابوطالب (1) سپرد و آن عالى مقدار، آن گوهر صدف نبوّت را يك سال در پيش خود نگاه داشت».


1- بخوانيد آمنه و سپس نزد عبدالمطّلب و از هشت سالگى نزد ابوطالب.

ص: 186

«افتراى دوم، آن است كه» وى «نوشته است آن حضرت تا سال چهلم به دستور پدران خود به بت پرستى مى گذرانيد!» اين يك تهمت آشكار است و اهل حق؛ يعنى «شيعيان اثنى عشرى» اتفاق نظر دارند كه «نه تنها آن حضرت و پدر بزرگوارش بلكه آن جناب و اجداد عالى مقدارش تا آدم صفى اللَّه هميشه خدا را به يگانگى پرستيده اند و هيچ يك از ايشان يه عنوان خفيه نيز بت را پرستش نكرده اند، بلكه آباء و اجداد آن حضرت يا پيغمبر يا وصىّ پيغمبرى بودند».

اشكال سومِ فليپ آن است كه «لات و عزى را كه دو بت طايفه قريش بودند، يكى كرده است و با وصف آن كه هر دو را نام برده، اين قدر نفهميده بود كه لات بتى جدا و عزّى بتى ديگر بوده است». اين نشان از ناآگاهى وى از تاريخ اسلام دارد.

اشكال چهارم، آن است كه به حضرت ايراد گرفته است كه چرا به جاى دعوت به «ثلاثه»؛ يعنى سه خدا، مردم را به توحيد دعوت كرده است. على قلى با اشاره به مطالبى كه در كتاب «هداية الضالّين» در باره اقنوم ثلاثه نوشته و اين كه هيچ دليلى بر درستى آن وجود ندارد، در اينجا از ارائه شرح بيشتر خوددارى كرده است. شگفتى وى آن است كه چرا كار محمد صلى الله عليه و آله در دعوت به توحيد غلط است، اما نصارا خود در دفاع از خويش مى گويند كه واقعا به يك خدا معتقد هستند «پس چرا نصارا به زبان مى گويند كه ما يك خدايى را، كه پروردگار آسمان و زمين و همه چيز است مى پرستيم و اگر در اين ادعا كه مى كنند صادق اند و پروردگار چنينى را مى پرستند، پس فليپ پادرىِ مردود چرا خداى چنينى را دروغ مى گويد» به محمد صلى الله عليه و آله ايراد مى گيرد كه مردم را به راه ناراست دعوت كرده است؟

در اينجا، على قلى، به شرح اين نكته مى پردازد كه همه انبيا مردم را به توحيد فراخوانده اند و اين نصارا هستند كه راه اشتباه رفته به اقنوم ثلاثه و تثليث باور دارند.

وى در اين باره، به ذكر شواهدى از كتاب مقدس مى پردازد. روشن است كه كتاب مقدس، كتابى توحيدى است و مبناى آن يكتاپرستى، بنابراين، شواهد فراوان است.

وى پس از ارائه هشت نص از كتاب مقدس، مى نويسد: «پس بنابر اين اسناد، هرگاه اصل همه اديان پيغمبران اين بوده است كه خدا را به يگانگى بشناسند، به مرتبه اى كه به قول مقتداى نصارا، شياطين نيز توحيد خدا را انكار ندارند با وصف اين، پس چرا فليپ پادرى مردود از شياطين كافرترِ بى شرم و

ص: 187

حيا مى گويد كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله مردم را به دين يك خداى دروغ خواند!» وى از نصارا مى خواهد كه با وجود اين همه شاهد، آنان يك نص نشان دهند كه «انبيا مردم را به ثلاثه مى خواندند».

افتراى پنجمِ فليپ اين است كه «نوشته است كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله از شانزده سالگى تا بيست و پنج سالگى در خدمت مردى كه شوهر خديجه بود، آسيابانى مى كرد». نادرستى اين مطلب بسيار واضح است «و هيچ صاحب تاريخى نقل نكرده است كه پيامبر خدا خدمت شوهر خديجه را كرده است، چه جاى آن كه آسيابانى او را كرده باشد». به فرض كه حضرت آسيابانى هم كرده باشد، مگر از اين بابت «ننگى بر پيغمبر آخرالزمان يا ردّ دين آن جناب لازم» مى آيد؟ نمى آيد؛ زيرا كه خدمت كردن شعار انبياى عظيم الشأن بوده است؛ چنانچه يهود و نصارا در فصل بيست و نهم همين كتاب تكوين الخلايق نوشته دارند كه حضرت يعقوب كه به پيغمبر عظيم الشأن بودن او اقرار دارند، بيست سال خدمت لابان را كرد، چهارده سال از براى خاطر راحيل و شش سال از براى مزد با وصف اين كه ... در فصل متصل به اين فصل ظاهر مى شود كه لابان كه هم آقا و هم پدر زنان حضرت يعقوب بود، بت پرست بوده است.

افتراى ششم، اين مطلب است كه فليپ نوشته است كه «خديجه دختر خاله حضرت پيامبر خدا بود». اين مطلبى است كه «هيچ صاحب تاريخى، هر چند سُنّى هم باشد، نقل نكرده است». پرسش على قلى اين است كه كتاب سنت كه فليپ مى گويد از آن نقل كرده چه كتابى بوده، چرا چنين مطالب نادرستى در آن ها آمده است.

اشكال آن است كه نه «نام آن كتاب را» و نه «اسم مصنف او را نمى برد». «نمى دانم كه از كدام جهنّم به دست آورده است يا كدام ابليس آن را تصنيف نموده به او فروخته است!»

افتراى هفتم، آن است كه فليپ پادرى «نوشته است كه حضرت رسول ربّ العالمين از خديجه كبرى يك پسر كاظم نام و سه دختر يكى فاطمه و ديگرى زينب و ديگرى ام كلثوم نام داشت، به هم رسانيد».

اين سخن هم ناروا و «از راستى بسيار دور است»؛ زيرا «قول مشهور» آن است «كه حضرت رسول سه دختر داشت؛ رقيه داخل است و امّ كلثوم در آن قول مشهور داخل نيست».

افتراى هشتم، آن است كه فليپ نوشته است: «حضرت محمد صلى الله عليه و آله از سى و هشت

ص: 188

سالگى ابتدا كرد به گذرانيدن زندگانى در خلوت و تمام روزها در خفيه مشغول به عبادت بود كه كسى او را نمى دانست در غار حار (كذا)، و به مرتبه اى در روزه گرفتن اصرار داشت كه بعضى اوقات از حالت طبيعى خود به در رفته، جنون به وى رو مى داد، به مرتبه اى كه خود را از كوه مى خواست كه بيندازد و چون چيزهاى غريب را كه مشاهده مى كرد به خديجه كبرى كه مونس او بود نقل مى نمود، او را در جواب مى گفت كه اين ها از جانب شيطان مى نمايند». روشن است كه هدف فليپ آن است كه به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت جنون بدهد، در حالى كه اين گزارش ها «به اين وضع در هيچ يك از كتب اهل اسلام نقل نشده است».

اما جواب نقضى آن است كه «در فصل چهارم انجيل لوقا نوشته شده است كه حضرت عيسى در حالتى كه مملو از روح القدس بود، از آب محموديه بيرون آمد.

روح او را در بيابان از اين طرف به آن طرف مى انداخت و از حانب شيطان در مدت چهل روز به وسوسه امتحان مى شد».

موارد ديگرى هم در اناجيل ديگر در اين باره هست كه على قلى آن ها را فهرست كرده است. على قلى ضمن تأكيد بر بزرگى عظمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله البته تأكيد مى كند كه ما او را انسان مى دانيم و طبيعى است كه حالات انسانى در او وجود داشته باشد:

«ماها هر چند كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله را پيامبر خدا و بهترين پيغمران آن سبحانه مى دانيم، اما به انسان بودن و به مخلوق پروردگار بودن آن حضرت اقرار داريم و جزم است كه هر انسانى، هر چند كه پيغمبر هم باشد، به اعتبار اين بدن جسمانى از ترس و واهمه و وساوس شيطانى خالى نمى تواند بود، هر چند كه خداى تعالى عزيز كردگان خود را محافظت مى نمايد و پيغمبر خود را نمى گذارد كه شيطان، دستى بر او داشته باشد و اين را نيز مى دانيم كه هر بنده؛ خواه پيغمبر و خواه غير او، هر چند كه در نزد آن سبحانه عزّت و منزلت بيشتر دارد، امتحانات در باره او در اين دنيا بيشتر مى شوند؛ چنانكه از قصص همه پيغمبران ثابت مى گردد؛ پس بنابر اين، چه تعجّب دارد اين كه حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله كه خاتم پيغمبران و بدين جهت در درگاه كبريا از همه انبيا عالى مرتبه تر است، هر چند كه بنابر علم الهى بر احوال او و طينت مقدس خود احتياج به امتحان نداشته است، در اين دنيا پيش از بعثت و بعد از بعثت، به امتحانات عظيم از جانب پروردگار آزمايش شده باشد».

ص: 189

افتراى نهمِ فليپ پادرى، آن است كه محمد صلى الله عليه و آله با كمك يك نصرانى، قرآن را جعل كرد و اساساً «قرآن مجيدى كه آورده است از جانب خدا نبود، بلكه خود در اندرون خانه خود به تعليم سرجيوس نامى نصرانى كه در مذهب پيرو نستور بود، آن را ساخته است!» فليپ اين مطلب را از يك كتاب تفسير و «كتاب اقر» نقل مى كند كه على قلى در باره اش مى نويسد، فليپ «نمى گويد كه [اين] تفسير [از] كيست و به چه اسم موسوم است» و مى افزايد: وى نوشته است كه «اين تفسير و «كتاب اقر» هر دو اتفاق دارند به اين كه آن كسانى كه در ساختن قرآن معلوم محمد صلى الله عليه و آله بودند، شمشيرگران چند بودند كه نصرانى و غلامان مردى از مردم مكه مى بودند و آن حضرت چيزهايى چند از كتب سماوى، كه از ايشان شنيد، در نوشتجاتى كه به دست خود در اندرون خانه خود مى نوشت، داخل مى نمود و آن شمشيرگران چون اهل كتاب نبودند؛ يعنى عالم به كتب نبودند، هرچه در زمان پيش از ديگران شنيده بودند، همان را به حضرت محمد نقل مى كردند و اين است كه قرآن چيز درهمى ... بيرون آمد».

به هر روى، مى دانيم كه اين اتهامات، همان زمان از طرف مشركان مطرح شد و قرآن هم اشاراتى به آن ها دارد.

اوّلين پرسش على قلى در برابر اين اتهام، آن است كه، نسبت دادن چنين اتهامى بايد دقيق باشد؛ به طورى كه «جزم بداند كه آن كسى كه آن حضرت را تعليم مى كرد كى بود و چه نام داشت، نه اين كه بگويند كه آن شخص مردى بود سرجيوس نام و بعضى مى گويند كه شمشيرگران چند بودند. پس به محض حكم مبهم چنينى، كى مى توان كه نبوّت و معجزات نبىّ صادقى را كه عالَمى بر صدق آن اتفاق دارند رد نمايند». در اين باره نمى توان با ترديد صحبت كرد، بلكه «بر نصارا دو چيز لازم است، اوّل آن كه قائلين اين قول را كه نسبت به حضرت محمد صلى الله عليه و آله چنين مى گفتند نام ببرند و خاطر نشان كنند كه چه كسان بودند از براى آن كه از ديندارى ايشان اعتبار قولشان معلوم شود و دوم آن كه بيان نمايند كه در چه جاى «كتاب اقر» چنين مطلبى آمده است و اصلًا اين كتاب، چه كتابى است و يا اين كه «آن تفاسيرى را كه مى گويند به آن قول اتفاق دارند خاطر نشان نمايند كه چه اسم دارند و مفسر هر كدام چه نام داشت تا آن كه در مقام استدلال از دين و اعتقاد هر مفسّرى قول او را اعتبار كنيم».

على قلى اين ايراد را روى منبع آن سخن، بر اين فرض وارد مى كند كه گويا

ص: 190

فليپ يا تصور مى كرده يا از نوشته اش چنين بر مى آيد كه آن منبع، آن سخن را در باره استفاده محمد صلى الله عليه و آله از آن نصرانى نقل كرده و قبول هم نموده است. در اين صورت، تأكيد على قلى اين است كه هيچ مسلمانى؛ اعم از اين كه شيعه باشد يا سنى، چنين مطلبى را نمى توانسته نوشته باشد. بنابر اين، به باور على قلى «از قيد نكردن اسم و دين مصنف آن كتاب اقر و مفسران آن آيات ثابت و محكوم به است كه اين معنى را پادرى فليپ از خود ساخته است».

اما فرض ديگر كه وى به آن توجه كرده، اين است كه فلان منبع تفسيرى، نقل كرده باشد كه كسى چنين ادعايى كرده است؛ يعنى «در آن كتاب و در آن تفاسير مسطور است كه كفّار قريش و غيره، كه ايمان به پيامبر خدا نياوردند، چنين مى گفتند».

على قلى مى گويد: اين كه منبع نمى خواهد و نياز به اثبات ندارد؛ چرا كه «همان آيات قرآن كه پادرى فليپ در كتاب خود نقش كرده است، اشاره به اين معنى دارند و ماها و فليپ هر دو بنابر آن حرفى كه كفار مى گفتند، چون مى دانيم كه هيچ دودى بى آتش نيست، اين است كه مى گوييم كه محمد صلى الله عليه و آله قرآن را به تعليم شمشيرگرانى چند ساخته است».

در اين صورت، پاسخ روشن تر است؛ زيرا «اگر چه قرآن مجيد و كتاب اقر و تفاسير مذكور مى گويند كه كفّار در باره محمد صلى الله عليه و آله چنين مى گفتند، اما به اقرار نصارا نيز مى گويند كه آن مردمى كه اين را مى گفتند كافر بوده اند. پس قول كافر جزم است كه ردّ نبوّت پيغمبر و حقيّت دين او نمى كند».

جاى يك سخن باقى مى ماند و آن اين است كه نصارا خواهند گفت ما حق داريم «از كتب شما هرچه صرف ما در آن است قبول كنيم و واجب نيست كه همه را تصديق كنيم، بلكه هرچه از براى ردّ شما به كار مى آيد، او را قبول كرده، در رد مذهب شما به كار مى بريم».

پاسخ اين مطلب، يك پاسخ نقضى و روشن است و آن اين كه در انجيل مطالب زيادى از قول يهوديان عليه عيسى نقل شده است. آيا مى توان از آن ها عليه عيسى مسيح استفاده كرد؟ على قلى شرح مفصّلى در اين باره به دست مى دهد. اگر در آنجا پاسخ نصارا منفى باشد، در اينجا هم توان گفت كه روا نيست كه «جماعت نصارا به محض آن كه كفّار قريش تكذيب پيامبر خدا مى كردند، ايشان تكذيب آن ها را سند خود

ص: 191

كرده، رد نبوّت آنجناب نمايند»، در غير اين صورت، «لازم مى آيد كه آنچه در اناجيل نوشته شده است كه استغفراللَّه، يهود درباره حضرت عيسى مى گفتند و آنچه امروز نيز مى گويند، همه حق و صدق باشد و در اين صورت نه تنها مذهب نصارا بلكه خداى ايشان بر هم خورده بى خدا و مذهب خواهند ماند».

على قلى دامنه بحث را رها نمى كند و از آموخته هايش در حوزه علمى اصفهان، انْ قُلتَ و قُلتُ گويى را به خوبى فرا گرفته است. بنابر اين بحث را دنبال كرده، مى گويد: نصارا مى توانند در باره آنچه در اناجيل از قول يهوديان در باره عيسى آمده، جواب دهند كه «اين جماعتى كه اين تهمت ها را به حضرت عيسى نسبت» «كافران عاصى» بوده اند و روشن است كه «حرف كافر در ماده مؤمن سند نمى شود».

على قلى مى گويد اين پاسخ خوبى است اما همين مطلب را در باره قرآن هم مى توان گفت «چرا يك بام و دو هوا قرار مى دهيد؟» بنابر اين، در اينجا هم صدق مى كند.

فليپ پادرى، ايضاً، در باره مطلب مزبور، مى گويد كه «حضرت محمد صلى الله عليه و آله هرچه از آن سرجيوس يا شمشيرگران شنيد، در اندرون خانه، به دست و خط خود داخل نوشتجات خود كرده به مردم مى نمود».

پاسخ خودش اين است كه مگر رسول صلى الله عليه و آله خط مى خوانده و مى نوشته كه جاى اين اتهام باشد «خط نداشتن و چيزى خوان نبودن پيامبر خدا؛ يعنى محمد مصطفى صلى الله عليه و آله از امور اتفاقى جميع امّت آن حضرت و متواتر است». جالب است كه خود فليپ همين سخن را در جاى ديگرى به عنوان قدح آورده است «محمد مردى بود امين و بى سواد».

انتقاد نصارا در باره خط ناخوانانى محمد صلى الله عليه و آله

على قلى از اينجا به اين انتقاد احتمالى نصارا مى پردازد كه گويند محمد صلى الله عليه و آله «مرد بى سوادِ و بى خط» و چنين شخصى «پيغمبرِ خدا نمى تواند بود»؛ زيرا «هر مردى را كه خدا از براى هدايت مخلوقات خود فرستاده باشد، بايد كه در همه كمالات از ساير مردم اكمل بوده باشد». بنابر اين، اين مدعا كه همانا «پيغمبر نبودن حضرت محمد است» ثابت مى شود.

پاسخ على قلى اين است كه «ما اهل اسلام كه خط نداشتن و چيزى خوان نبودن پيغمبر خود را به تواتر ادعا مى كنيم» معنايش

ص: 192

اين نيست كه «آن حضرت را از علم كتابت و چيزى خواندن فى الحقيقه عارى بدانيم».

به عبارت ديگر، ما «آن حضرت را از روز ازل استاد جميع ملائكه و انبيا و جنّ و انس مى دانيم، اما مى گوييم كه از براى اتمام حجّت بر آنانى كه مبادا از قبيل فليپ پادرى بگويند كه آن حضرت هرچه مى گويد خودش ساخته و نوشته است، از آن روزى كه آن جناب از عالم نور به عرصه ظهور آمد، بنابر مصلحت و اتمام حجّت بر مكذّبين از جانب پروردگار مأمور بود كه دانستن خط و چيزى خوان بودن خود را اظهار نكند». على قلى مى گويد: مواردى هم در انجيل وجود دارد كه مطلبى را از عيسى مى پرسند و وى مى گويد كه فقط پدر مى داند و بس. بنابر اين، اظهار اين نادانى، به تقيه باشد يا جدى، شبيه همان سخنى است كه ما در باره سواد دار بودن رسول صلى الله عليه و آله نقل مى كنيم. مهم آن است كه گاه مصحلت ايجاب مى كند كه چيزى ظاهر نشود و در اينجا هم «مصلحت در آن ديده بود كه اظهار دانستن خط و چيزى خواندن نكند».

نكته ديگرى كه در رد سخن فليپ مى توان گفت اين است كه در قرآن مطالب زيادى در باره «علامت شناخت دين حق و مؤمنان كامل و هدايت بندگان است» كه «كتب نصارا ... هيچ يك از اين ها نيست».

محمد صلى الله عليه و آله اين مطالب را از كجا گرفته است؟

به علاوه فليپ از يك طرف مى گويد كه «آن شمشيرگران بى سواد چند بودند و عارف به علم كتاب نبودند» و از طرف ديگر مى گويد كه «آنچه در قرآن هست از كتب سماوى است» آن حضرت از آن شمشيرگران اخذ كرده بود. در اين صورت كدام حرف او را بايد قبول كرد؟

به نظر على قلى، مقايسه قرآن با كتاب مقدس، به ويژه همين سفر پيدايش نشان مى دهد كه «كتب ايشان در چه مرتبه باطل و ناقص و قرآن مجيد در چه مرتبه چشمه علوم هدايت است». اصلًا همين سوره فاتحه با كلّ آنچه دارند، مقايسه كنند تا بفهمند «علوم پيغمبران اولين و آخرين در آن هفت آيه مندرج» است.

اين ادعاى آنان، كه بگويند ما هرچه در قرآن تأمل كرديم، آنچه را شما مى گوييد نيافتيم، از سوى على قلى اين پاسخ را مى يابد كه شما كور باطن هستيد و قلبتان را چندان كفر گرفته كه قادر به درك نورانيّت قرآن نيستيد. اين ديگر عيب خودتان است.

باز هم فليپ و ديگران ممكن است اصرار كنند بر اين كه قرآن كتاب خدا نيست و «آنچه در آن نوشته شده مزخرفى چند

ص: 193

است كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله خودش ساخته است». دليلش هم آن كه «آنچه در قرآن هست، وقتى كه آن را با كتاب خود مقابله مى كنيم، مى بينيم كه اختلاف فاحشى دارد و از اين راه مى يابيم كه حق نيست؛ زيرا كه اگر حق بود، با كتب ما كه حق اند البته موافقتى داشت».

على قلى مى گويد: از قضا همين كه شباهت به كتب شما ندارد، خود امتياز است و همين سبب شده تا ما به آن ايمان آوريم؛ زيرا در كتب شما «كفرهاى بسيار و تهمت هاى بى شمارى چند، نسبت به خدا و انبيا و اوصيا نوشته شده است كه اگر نعوذ باللَّه، قرآن مجيد در يكى از آن كفرها با كتب شما موافق بود، به هر بنده خدا واجب بود كه از ايمان آوردن به آن اجتناب كند».

به علاوه، اگر قرار بود كه قرآن هم مثل تورات باشد، چه لزومى داشت كه خداوند كتاب جديدى بفرستد؟ دليل نزول كتاب جديد همين تحريفاتى بوده كه در تورات وجود داشته است.

اما اين كه گفته شود ما بر اساس كتاب خود، بطلان قرآن را استخراج مى كنيم، به نظر على قلى، با سخنى كه در كتاب شعيا از قول خداوند نقل شده كه تورات، مُهر است و نمى توان از آن چيزى استخراج كرد، منافات دارد. حتى شعيا گفته است كه مردمان «اين زمان در خواب و مست و حيران» هستند و «كسى كه اين سه حالت را داشته باشد، همه كس مى داند كه عقل در او نمانده است تا آن كه به آن فرق تواند كرد در ميان كتاب و پيشواى حق و باطل». بنابر اين نصارا حتى بر اساس آنچه در كتابشان آمده است، عقل كافى هم براى اين كار ندارند.

شايد نصارا بگويند كه در همان كتاب شعيا از «پيشواى حقى» سخن گفته شده است كه مى تواند مردم را از انحراف نجات دهد و او همين «ريم پاپاست كه نايب و جانشين حضرت عيسى است، پس ما كه به نور ارشاد او راه مى رويم، فرق ميان حق و باطل مى توانيم كرد و از كتاب خود استخراج بطلان كتاب و پيغمبر شما را مى توانيم نمود».

على قلى مى گويد: شما اساساً عصمت را در انبيا قبول نداريد، چه رسد به ريم پاپا.

بنابر اين، چگونه مى توانيد به درك او اطمينان كنيد و تفاوت ميان حق و باطل نهيد؟

نصارا خواهند گفت: «ما هر چند عصمت را شرط نمى دانيم اما مى گوييم كه ريم پاپاى ما در وقتى كه در بالاى آن تخت، كه ما او را تختِ شمعون مى دانيم و تو با وصف

ص: 194

آن كه قبل از اين پادرى معتبر ما بودى، الحال او را تخت ابليس مى خوانى، از براى تغيير دادن و تبديل كردن احكام دين مى نشيند، در آن حالت معصوم است؛ زيرا كه تا از آن جا پايين نيايد گناه نمى تواند كرد و اما بعد از آن كه از آن تخت فرود آمد، اگر گناه كند مصايقه نداريم؛ پس، از براى صدق معصوم بودن همين قدر زمان كه ريم پاپاى ما معصوم است كافى است.»

على قلى مى گويد: اين پاسخ شما مطالبى است كه «براى روستاييان فرنگ ساخته ايد» و ما البته «روستايى نيستيم كه به چنين جواب نامربوطى ساكت شويم». شما چطور احكام متناقض ريم پاپاها را با وجود ادعاى عصمت توجيه مى كنيد؟

به هر حال و بر اساس مقدماتى كه گذشت، نتيجه آن است كه نصارا قادر نخواهند بود با اتكاى به كتاب خود يا درك و فهم ريم پاپا، بطلان كتاب مسلمانان را اثبات كنند. وى در اينجا شرحى در باره مفاسدى كه پاپ ها گرفتارش هستند، به صورت مستند نقل مى كند.

نكته ديگرى كه فليپ پادرى مطرح كرده، اين است كه «دين و نبوّت محمد در مكه تقويت يافت به اسلام آوردن دو نفر از بزرگواران؛ يعنى ابو بكر و عمر، زيرا كه ايشان در ميان مردم مكه معتبر و تواناتر بودند. همين كه اين دو نفر پيرو او شدند، توانست كه دين و كتاب خود را آشكار گرداند».

على قلى اين سخن را يك افترا دانسته و معتقد است: اگر دشوارى هاى حاصل از قدرت يافتن آنان پس از پيامبر صلى الله عليه و آله نبود «در سال هاى اول، تخم همه فرنگيان كه امروز عمده ترين دشمنان آن حبيب خدا و دين و كتاب اويند، از روى زمين بر مى افتاد».

اشكال بر سجده فرشتگان بر آدم

اشكال ديگرى كه فليپ پادرى به قرآن گرفته، بحث سجده ملائكه بر آدم است. از نظر فليپ، معناى اين سخن آن است كه «خداى تعالى فرموده است: ملائكه سجده حضرت آدم را به جاى بياورند و يعنى خداى تعالى خواسته است كه ملائكه خود را به ظلم بت پرستى گرفتار گرداند».

پاسخ على قلى اشاراتى است كه در تورات به سجده انبيا در برابر برخى از مخلوقين آمده است؛ «پس حالا بگويند نصارا و يهود كه اين سجده هايى كه بنابر كتاب ايشان، حضرت ابراهيم و لوط و يعقوب در برابر مخلوق بر زمين افتاده به جا آوردند، به رضاى الهى بود يا به خلاف رضاى آن سبحانه؟ اگر گويند كه به خلاف رضاى الهى

ص: 195

بود، پس لازم مى آيد كه بنابر قول فليپ پادرى به گناه بت پرستى گرفتار شده باشند و هركس كه بت پرست باشد، چنانچه نصارا نيز اقرار دارند، جزم است كه كافر است، چه جاى آن كه پيغمبر عظيم الشأن باشد، و بنابراين، ايشان كه به حضرت ابراهيم و لوط و يعقوب ايمان آورده اند و دين و كتاب و همه انبيايى كه دارند به ايشان منتهى مى سازند، كافر بى مثل و نظير مى باشند». «و اگر گويند كه آن سجده ها به رضاى الهى بودند و در آن ها مصلحت ها بود كه علم ما به آن ها نمى رسد، مى گوييم: پس آن خدايى كه به سجده كردن حضرت ابراهيم كفار زمين و ملائكه آسمان را و سجده كردن حضرت لوط ملائكه را و به هفت مرتبه سجده كردن اسرائيل اللَّه برادر خود را- كه به اعتقاد يهود و نصارا كافر بود- راضى تواند شد، چرا راضى نباشد به اين كه همه ملائكه حضرت آدم صفى را كه خود اقرار دارند كه او را از براى خلافت زمين و آسمان آفريده بود».

خبر غرانيق، اشكال فليپ پادرى و نقد مؤلف

فليپ پادرى روى اين نكته كه محمد صلى الله عليه و آله زمانى بت پرست بوده است، تأكيد دارد و همچنان كه جاى ديگر گذشت، او «در فصل دويم، باب نهم آن كتاب، از براى اسناد اين مدعا، اين آيات را مى آورد كه أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى* وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى، (1) على قلى همانجا جواب مفصلى به اين مطالب داد.

اما استدلال ديگر فليپ، به آيات سوره نجم است، آنجا كه نامى از بت ها به ميان آمده است. فليپ مى گويد:

«از تفسير اين آيات كه اهل اسلام نوشته اند چنين معلوم مى شود كه آن بت ها شيطان بوده اند؛ چنانكه همه بت ها مى باشند و محمد صلى الله عليه و آله آن بت ها را بر عكس خوانده است، يعنى كه بت ها خداى بزرگ اند و مناسب است كه كسى اميد خود را در آن ها بگذارد. و از اين جهت خود و بعضى از پيروان او به سجده در افتاده، آن بت را سجده كردند و چون بعضى از مردم عبرت گرفته بر او بت پرستى لازم آوردند، در جواب فرمود كه شيطان مرا فريب داده بود، و اين عذر را در سوره حج نوشت كه وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ*


1- الضحى: 6

ص: 196

لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ ... (1)

يعنى ما نفرستاده ايم پيش از تو رسولى و پيغمبرى مگر آن كه وقتى چيزى را فكر نمايد، شيطان خود را داخل دل او نكرده باشد، اما خدا محو خواهد نمود آنچه را كه شيطان به عمل آورده است، پس محكم خواهد ساخت خدا آيات قرآن را و اللَّه تعالى عالم و حاكم مى باشد از براى آن كه قرار دهد آنچه را كه شيطان داخل نمود از براى هلاكت آن هايى كه در دل هاى ايشان مرض هست و از براى آنانى كه دل هاى ايشان قساوت دارد.»

فليپ مى گويد كه محمد با اين كلمات خواست تا «خود را از آن سجده كه در برابر بت كرده پاك بسازد».

اما پاسخ على قلى، در درجه نخست آسان است. وى مى گويد اين ادعاى فليپ كه اين مطالب «در كتب اهل اسلام» آمده بايد بداند كه «آن تفسير سنيان خواهد بود» نه تفاسير شيعه. نهايت آن كه فرض كنيم سجده اى هم بوده است، اين مى توانسته است يك سهو باشد نه بيشتر. در حالى كه در همين تورات بارها از سجده انبيايى چون ابراهيم و لوط و يعقوب در برابر مخلوق ياد شده است؛ چنان كه آمده است:

«حضرت ابراهيم دو مرتبه در يك مجلس به امّت كفّار سجده كرد و در اين فصل مى گويد كه حضرت يعقوب هفت مرتبه در برابر برادر خود كه نصارا و يهود او را كافر مى دانند، سجده نمود و به همه اولاد و عيال خود نيز فرمود كه سجده در برابر عيص برادر او به جا آوردند. پس الحال نصارا جواب بدهد كه هرگاه در كتاب خود كفرهاى چنينى نسبت به پيغمبرانى كه به آن ها ايمان آورده اند نوشته داشته باشند و با اين وصف اقرار به شرف و نبوّت ايشان كرده اند، پس اگر كافر ماجرايى نمى كنند، چه چيز باعث ايشان شده است كه به سبب تهمت هايى چند كه فليپ پادرى بسته است- كه اگر راست هم باشد به آن تهمت هاى كتب ايشان نمى رسد- ايمان بر پيغمبرِ پيغمبران؛ يعنى محمد مصطفى صلى الله عليه و آله نمى آورند و شب و روز كفر و عناد و عداوت به آن حضرت و اهل بيت و امت او مى ورزند!»

اشكال ديگرى كه فليپ پادرى كرده اين است كه «چون مى تواند بود كه دين اسلام حق باشد و حال آن كه عمده پيروان و پيشوايان آن دين را از براى حبّ جاه و رياست امّت او كشتند». وى از «كتاب سنّت»


1- حج: 52

ص: 197

نقل كرده است كه در آنجا گفته شده «الى يعنى على، عثمان را كشت و بعد از آن معاويه على را به قتل رسانيد و بعد از آن حسين به انتقام خون پدر، معاويه را كشت و بعد از آن يكى از خويشان معاويه، حسين پسر على و دختر زاده محمد صلى الله عليه و آله را كشت و سر او را چند مرتبه در وقت چيزى خوردن به سر سفره حاضر كرد از براى سير كردن وحشت و خشم خود و همچنين عمده ترين شاگردان محمد را بعد از او كشتند تا پادشاه سيزدهم به اين نحو كه اوّل عثمان كه داماد حضرت محمد صلى الله عليه و آله بود كشته شد و قاتل او على بود كه هم داماد محمد و هم پسر عموى او بود و هر دو عمده پيروان او بودند و به اضافه عايشه كه هم زوجه و هم پيرو محمد صلى الله عليه و آله بود، در كتاب سنت نوشته شده است كه با وصف آن كه عثمان پادشاه مسلمانان بود، عايشه خود شمشير به دست على داد از براى آن كه او را بكشد و بعد از آن كه او را كشتند در مزبله اش انداختند؛ پس اين است رحم و مروت پيروان محمد كه در ميان خود داشتند». اما اين كه اين مطلب، چه طور قرآن را نفى نمى كند، از اين بابت است در قرآن آمده است: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ ...، آن رفتار با اين آيه كه وعده كرده كه اثر سجود را روى پيشانى اين ها مى بينيد، سازگار نيامده است.

على قلى اوّلا، اشكالاتى بسان برخى موارد كه گذشت، به تلفظ اسامى توسط فليپ گرفته است و مى گويد: چرا «عثمان را لثمن و على را الى و معاويه را موحيا و حسين را الُوزَلى و عايشه را اعْزا نوشته است؟» به نظر مى رسد كه متن عربى كتاب فليپ دست وى بوده كه چنين ايرادهايى در تلفظ اسامى به او مى گيرد و الّا اگر متن لاتين بود، قاعدتا اين قبيل تلفظها جاى توجيه داشت. وى اشاره كرده است كه فليپ كتابش را «به لغت لاتين و بعد از آن به عربى ترجمه كرده، به ايران فرستاده است».

اما اشكال مهم تر آن است كه «هرچه در اين عبارات گفته، همه دروغ و افترا است» و البته روشن است كه آن نسبت ها دروغ است. اين كه عايشه شمشير به على داده باشد كه او عثمان را بكشد، يا اين كه حسين، معاويه را كشته باشد، همه مطالب بى ربط تاريخى است و به قول على قلى «هركس كه فى الجمله از كتب اهل اسلام خبر دارد، هويدا است كه اين ها همه دروغ اند».

نكته ديگر آن است كه اين كشته شدگان مانند عثمان و معاويه، از كجا

ص: 198

مصداق آن آيه دانسته شده اند؟ مصداق روشن برگزيدگان، اهل مباهله هستند و همين طور «شيعيان ايشان همان هايى اند كه پروردگار در سوره فتح فرموده است كه سختند بر كفّار و مهربانند در ميانه خود».

پيداست كه مصاديق آن آيه، آنانى هستند كه در مباهله بودند، نه كسانى چون «معاويه و عثمان و عايشه و ساير بنى اميه».

بسا «نصارا بگويند كه على و حسن و حسين كه بنابر قول تو هم از بزرگان دين محمد صلى الله عليه و آله بودند نيز كشته شدند؛ پس اگر دين شما بر حق بود نمى بايست كه چنين پيشوايان دين را امّت پيغمبر شما بكشند».

پاسخ على قلى آن است كه «از كشته شدن ايشان، بطلان دين محمد صلى الله عليه و آله لازم نمى آيد»؛ زيرا مهم آن است كه ببينيم به دست چه كسى كشته شدند. اينان «به دست كافرى كه به آن حضرت نفاق داشتند و از ايمان بهره نداشتند شهيد شده اند، چنانچه حضرت زكريّا و يحيى و ساير انبياى بنى اسرائيل و به اعتقاد نصارا حضرت عيسى نيز كه خداى ايشان است شهيد شده اند».

وى سپس به اختلافات مذهبى و كشت و كشتارهاى ميان مسيحيان هم اشاره كرده از اختلاف ياقوبيت ها و نستوريين و نقش لوتر و كالون در اين ميانه ياد مى كند كه «همه دعوا مى كردند و مى كنند كه ما پيرو واقعى دين حضرت عيسى مى باشيم، كشته شده اند و كشته شدگان به دست ايشان را نصارا شهيدان در راه خدا و حضرت عيسى دانسته پرستش، مى نمايند و پادشاهان ايشان از اول مثل قسطنطين تا آخر از قبيل پادشاهان حال؛ يعنى آلمان و فرنسيس و پرتگال و غيره در هر جا كه جماعت مذكوره به دستشان مى افتد با وجود آن كه ادعاى دين حق حضرت عيسى مى كنند ايشان را مى كشند و كشتن ايشان را ثواب مى دانند و آن جماعت كشته شدگان چنينى را شهيدان دانسته ايشان را پرستش مى نمايند و غريب تر از اين آن است كه المان و پرتگال و فرنسيس و اسپانيال كه هم ريم پاپايى و با پادرى فليپ هم مذهب اند، از هم ديگر را مى كشند و به خون يكديگر تشنه اند. پس اگر كشته شدن پيشوايان هر دينى بطلان دين را لازم داشته باشد، واى بر حال نصارا كه تا حال به سبب اين كشته شدگان چه پيغمبر و چه غير پيغمبر مكرر دين ايشان باطل شده است و ايشان باز بر باطل ايستادگى دارند».

اين بود مهم ترين مواردى از اشكالات فليپ پادرى كه على قلى به نقد آن ها

ص: 199

پرداخته است. جالب است كه هم متن اشكالات و هم پاسخ ها، از دو نفر اروپايى است، با اين تفاوت كه نفر دوم مسلمان شده و اين پس از آن بوده كه سال ها در مقام كشيشى فعاليت تبليغى و تبشيرى در اصفهان داشته است. شرحى از زندگى و افكار او را در مقدمه همان كتاب «نقد سفر پيدايش تورات» آورده ايم.

پى نوشت ها

ص: 200

توطئه ربودن پيكر مطهر پيامبر اعظم

مهدى سرحدى

بنا بر آنچه در متون معتبر تاريخى آمده است، دشمنان اسلام؛ اعم از مشركان، كافران و يهوديان، بارها براى ترور پيامبر گرامى اسلام تلاش هاى مذبوحانه اى انجام داده اند كه تمامى آن تلاش ها با شكست روبه رو شده است. چنان كه خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

و يَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ.

خداى متعال به حكم آيه شريفه: وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ، پيامبر خود را از گزند و آسيب در امان نگه داشت تا آن حضرت- كه درود خدا بر او و خاندانش باد- رسالت مقدس خويش را به انجام رسانَد و پايه هاى دين مبين اسلام را مستحكم سازد.

اما دشمنى آن نابكاران، كه در اعماق جان ناپاكشان ريشه داشت، پس از رحلت پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله نيز ادامه يافت، چندان كه در طول قرون متمادى، بارها تلاش كردند تا قبر مبارك آن حضرت را نبش كنند و پيكر مطهّر ايشان را بربايند، اما اراده و خواست الهى چنين بود كه آن حضرت را پس از رحلتش نيز در پناه خويش مصون و محفوظ بدارد.

در اين نوشتار، چند مورد از اين تلاش هاى مذبوحانه را، كه در منابع تاريخى و كتب معتبر بدان اشاره شده، بررسى مى كنيم:

1. نخستين بار، در ابتداى قرن پنجم هجرى گروهى به فرمان «الحاكم بأمراللَّه عبيدى» و به سركردگى شخصى به نام «ابو الفتوح»، حاكم وقت مكه و مدينه، تلاش كردند تا با نبش قبر

ص: 201

مطهّر پيامبر، پيكر پاك ايشان را به مصر منتقل كنند.

تاريخ نگاران، جزئيات اين واقعه را با ذكر سند و به نقل از كتاب تاريخ بغداد، نوشته ابن نجار چنين آورده اند:

گروهى از زنادقه به الحاكم بأمراللَّه، فرمانرواى عبيدى پيشنهاد كردند كه پيكر مطهر پيامبر را از مدينه منوره به مصر منتقل كند. حاكم را اين سخن خوش آمد و گفت: اگر چنين كارى ميسّر گردد، مردمان از همه جا براى زيارت، آهنگ مصر كنند و وضع اهل مصر دگرگون شود!

از اين رو، فرمان داد بنايى بسازند و براى ساخت آن، اموال بسيار هزينه كرد. سپس ابوالفتوح را براى نبش مرقد مطهّر پيامبر روانه كرد. چون ابوالفتوح به مدينه منوره رسيد، گروهى از اهل مدينه- كه مى دانستند او براى چه كارى آمده است- به همراه يكى از قاريان قرآن، به نام زلبانى، به نزد وى آمدند. زلبانى اين آيه از قرآن كريم را تلاوت كرد:

وَإِن نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِى دِينِكُمْ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ* أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّواْ بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَؤُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُّؤُمِنِينَ.

مردم با شنيدن اين آيه به خروش آمدند و نزديك بود ابوالفتوح و سربازانش را به قتل برسانند، اما از آنجا كه سرزمين حجاز تحت حاكميت آنان قرار داشت، درنگ كردند. چون ابوالفتوح آن وضع را ديد، گفت: «آرى، خداى سزاوارتر است كه از او پروا كنند! اگر از ترس جانم نبود، هرگز به اين كار اقدام نمى كردم.» پس چندان به تنگ آمد كه طاقتش نماند؛ از اين انديشه كه چگونه بدان عمل ناپسند دست يازيده است.

پيش از به پايان رسيدن آن روز، به فرمان خداى، تندبادى وزيدن گرفت كه زمين را به لرزه افكند، چندان كه اشتران و اسبان با هودج ها و زين هاشان سرنگون شدند و بسيارى از جانداران و شمارى از مردم هلاك گشتند. ابوالفتوح از كرده خويش پشيمان شد و هراس از «حاكم» از دلش رخت بر بست.

2. بنا بر آنچه در منابع تاريخى آمده است، الحاكم بأمر اللَّه عبيدى پس از ناكامى در نخستين تلاش خود، بار ديگر به فكر نبش قبر مطهر پيامبر افتاد، اما اين بار هم توطئه او

ص: 202

بى نتيجه ماند و خداوند متعال، پيامبر خود را از مكر او و يارانش در امان داشت.

تاريخ نگاران، جزئيات اين حادثه را به نقل از كتاب «تأسى أهل الايمان فيما جرى على مدينة القيروان»، نوشته سعدون قيروانى چنين آورده اند:

«حاكم بأمراللَّه شخص ديگرى را براى نبش قبر پيامبر به مدينه فرستاد. آن شخص در منزلى نزديك مسجد النبى اقامت گزيد و از زير زمين تونلى حفر كرد تا به قبر مطهر برسد. اهل مدينه در همان روزها نورى مشاهده كردند و ندايى شنيدند كه مى گفت: اى مردم، قبر پيامبرتان را نبش مى كنند! مردم به جستجو پرداختند و آنان را يافتند و به قتل رساندند.»

3. در اواسط قرن ششم هجرى، همزمان با ضعف و انحطاط حكومت عباسيان، برخى از حكمرانان مسيحى مناطق روم و بيزانس، در سال 557 ه. به فكر ربودن پيكر مطهّر پيامبر افتادند و دو تن از مسيحيان مغرب (اندلس) براى اجراى اين نقشه مأموريت يافتند. طراحى و برنامه ريزى اين توطئه بسيار دقيق و ماهرانه بود، اما خداوند متعال- چنان كه وعده داده- پيامبر خود را از شرّ مشركان و كينه توزان حفظ و حراست كرد. اين توطئه نيز نقش بر آب شد و خداوند مكر آنان را به خودشان بازگرداند.

در طول قرون متمادى، بارها تلاش كردند تا قبر مبارك آن حضرت را نبش كنند و پيكر مطهّر ايشان را بربايند، اما اراده و خواست الهى چنين بود كه آن حضرت را پس از رحلتش نيز در پناه خويش مصون و محفوظ بدارد.

سمهودى در توضيح اين مطلب چنين آورده است:

علّامه جمال الدين اسنوى در مقاله اى با موضوع «ممانعت از گماردن واليان مسيحى» مى نويسد:

مسيحيان در زمان حكومت سلطان نور الدين زنكى، به وسوسه افتادند كه كارى بس ناپسند و قبيح به انجام رسانند، به گمان اين كه در انجام آن موفق خواهند شد؛ «اما خداى جز اين اراده نفرموده كه نور خويش را كامل گردانَد، هرچند كافران را خوش نيايد.»

داستان از اين قرار بود كه پادشاه مذكور، شب ها را به عبادت و تهجّد مى گذرانيد و ذكرها

ص: 203

و دعاهايى قرائت مى كرد و سپس مى خوابيد. شبى در خواب، پيامبر خدا را ديد كه به دو مرد اشقر (مو بور) اشاره مى كرد و مى فرمود: «مرا از اين دو نجات دهيد!»

پادشاه از خواب برخاست، چند ركعت نماز خواند و خوابيد. براى بار دوم و سوم نيز همان صحنه را در خواب ديد. پس، از جاى برخاست و گفت: ديگر وقت خواب نيست ...

پادشاه را وزيرى بود كه جمال الدين موصلى نام داشت. شبانه در پى او فرستاد و آنچه را در خواب ديده بود، برايش باز گفت. وزير گفت: درنگ جايز نيست. هم اكنون به سوى مدينه حركت كن و آنچه ديده اى براى كسى باز مگو.

سلطان نور الدين همان شب آماده شد. اموال بسيار با خود برداشت و به همراه وزير و بيست نفر از يارانش به سوى مدينه منوره حركت كرد و شانزده روز بعد به مدينه رسيد. پيش از ورود به شهر غسل كرد، روضه شريفه را زيارت نمود و نماز به جا آورد و سپس منتظر ماند تا چه پيش آيد ...

وزير، اهل مدينه را كه در مسجد گرد آمده بودند، خطاب كرد و گفت:

جناب پادشاه به قصد زيارت پيامبر آمده و با خود اموالى آورده تا ميان اهل مدينه تقسيم كند. پس نام همه اهالى شهر را بنويسيد.

اسامى همه اهل مدينه نوشته شد و پادشاه فرمان داد كه همه را احضار كنند. هركس براى گرفتن سهم خود حاضر مى شد، پادشاه با دقت به او مى نگريست تا ويژگى هاى دو شخصى را كه پيامبر به او نشان داده بود، بيابد و چون مشخصات آنان را با هيچ يك از مراجعه كنندگان مطابق نمى ديد، پس از پرداخت سهم هريك، به آنان اجازه بيرون رفتن مى داد، تا اين كه همه اهل مدينه آمدند و رفتند. پادشاه پرسيد: آيا كسى مانده است كه سهم خود را نستانده باشد؟

گفتند: نه!

پادشاه گفت: دقت كنيد و بنگريد كه كسى نمانده باشد. گفتند: هيچ كس نمانده است، جز دو تن از اهل مغرب كه از كسى چيزى قبول نمى كنند. آن دو مردانى صالح و نيكوكار هستند و به نيازمندان بسيار صدقه مى دهند.

پادشاه گفت: آن دو را نزد من آوريد.

وقتى چشم پادشاه به آنان افتاد، دريافت كه آن دو همان افرادى هستند كه پيامبر در عالم رؤيا به آن ها اشاره كرده و فرموده بود: مرا از اين دو نجات دهيد.

ص: 204

پادشاه از آنان پرسيد: كيستيد؟

گفتند: ما از اهل مغرب (اندلس) هستيم. براى حج گزاردن آمده بوديم و تصميم گرفتيم امسال را در جوار قبر پيامبر خدا ساكن شويم.

پادشاه گفت: راست بگوييد!

چون آن دو بر گفته خويش اصرار ورزيدند، پادشاه پرسيد: منزل آن ها كجاست؟

خبر دادند كه آن دو در «رباط مغرب»، نزديك مرقد شريف پيامبر ساكن هستند. پادشاه فرمان داد كه آن دو را نگاه دارند و خود به منزل آنان رفت و در آنجا سيم و زر بسيار مشاهده كرد و كتاب هايى يافت كه مطالبى در اندرز و موعظه و نكته در آن ها نوشته شده بود. جز اين ها در خانه آن دو مرد هيچ نيافت. از سويى، اهل مدينه آن دو را به نيكى ياد مى كردند و مى گفتند: آن ها روزها روزه دار هستند و در مسجد پيامبر بسيار به نماز مى ايستند و صبح هر روز براى زيارت به حرم مطهر و بقيع مشرف مى شوند. روزهاى شنبه نيز به زيارت قبا مى روند و هيچ سائل و خواهنده اى را دست خالى باز نمى گردانند، چندان كه در آن سال قحطى و كمى محصول، با كمك هاى خود نياز اهل مدينه را برآورده كرده اند.

پادشاه شگفت زده شد و گفت: «سبحان اللَّه!». اما درباره آنچه در خواب ديده بود، سخنى نگفت. او در خانه آن ها ماند و همه جا را جست و جو كرد و سرانجام در گوشه اى از خانه، حصيرى را كه بر زمين بود به كنار زد و دالانى را ديد كه به سوى حجره شريف پيامبر حفر شده بود!

مردم از ديدن اين صحنه دهشت زده شدند. پادشاه به آن دو مرد گفت: اكنون بگوييد كه هستيد و اينجا چه مى كنيد. مردم آن دو شخص را به شدت مضروب كردند و سرانجام آن ها لب به اعتراف گشوده، گفتند كه مسيحى هستند و از سوى فرمانرواى مغرب، با لباس مبدّل و در هيأت حجاج مغرب زمين به مدينه آمده و با خود اموال بسيار آورده اند و فرمان يافته اند كه آن عمل خطير را به انجام رسانند. گمان كرده بودند كه خداوند آنان را مجال خواهد داد كه بر پيكر مطهر پيامبر دست يابند و كارى را كه شيطان در نظرشان زينت داده، به پايان برند و پيكر مطهر آن حضرت را از جاى خود منتقل كنند. پس در نزديكترين منزل به حجره شريف پيامبر ساكن شده بودند و شبانه زمين را حفر مى كردند. هر يك از آنان، هميانى چرمى داشت و خاك هايى را كه هر شب بيرون مى آوردند، در آن مى ريختند و صبح روز بعد كه به بهانه

ص: 205

زيارت به بقيع مى رفتند، خاك ها را در ميان قبرها مى ريختند.

مدتى به اين كار ادامه دادند و آن گاه كه به نزديك حجره شريف رسيدند، آسمان غريد و لرزه اى عظيم پديد آمد، چندان كه مردمان گمان كردند كوه ها از جاى جنبيده اند. صبح همان روز، پادشاه به مدينه وارد شد.

وقتى آن دو مرد را دستگير كردند و از آنان اعتراف گرفتند و توطئه ايشان آشكار گرديد، پادشاه منقلب شد و بسيار گريست؛ چرا كه خداوند او را براى حراست از پيامبر اعظم برگزيده بود. آن گاه فرمان داد كه گردن آن دو را بزنند و آن دو خيانتكار به زير يكى از طاق هاى روضه شريفه اعدام شدند.

پس از آن، پادشاه به مكه رفت و فرمان داد كه بر مسيحيان سخت گيرى بيشترى اعمال شود و غير مسلمانان را بر هيچ كارى نگمارند.

محمد الياس عبدالغنى در كتاب خود با عنوان تاريخ مسجد شريف نبوى آورده است:

جمال المطرى به اختصار اين واقعه را بيان كرده، اما حفر خندق پيرامون حجره شريفه و آكندن آن از سُرب را ذكر ننموده است. او ضمن بيان تاريخ اين حادثه، با اندكى تفاوت به نقل جزئيات آن پرداخته است. وى در شرح واقعه آورده است:

سلطان نور الدين محمودبن زنكى در سال 557 ه. در پى خوابى كه ديده بود، رهسپار مدينه منوره شد. درباره آنچه او در خواب ديده بود، مطالبى نقل مى كنند. من نيز آن را از فقيهى به نام يعقوب بن ابى بكر (كه پدرش در حادثه آتش سوزى مسجد كشته شد)، شنيدم كه از قول بزرگانِ پيش از خود چنين مى گفت:

سلطان محمود در يك شب سه بار پيامبر را در خواب ديد كه هر بار مى فرمود: اى محمود! مرا از اين دو مرد اشقر (مو بور) نجات ده!

او نيز همان شب وزير خود را احضار كرد و ماجرا را بر او بازگفت. وزير گفت: اين خواب به حادثه اى در مدينه منوره اشاره دارد.

پادشاه به سرعت عده اى را با اسب و تجهيزات كامل آماده كرد و به همراه وزير به راه افتاد، بدون اعلام قبلى وارد مدينه شد و يكسره به مسجد رفت.

وزير از پادشاه پرسيد: اگر آن دو مرد را ببينى، مى شناسى؟

پادشاه گفت: آرى!

ص: 206

وزير فرمان داد كه همه اهل شهر را در مسجد حاضر كنند و سكه هاى طلا و نقره فراوان ميان آنان تقسيم كرد، تا آن كه جز دو تن از اهل اندلس كه به مدينه آمده و در خانه اى نزديك مسجد النبى ساكن شده بودند، كسى باقى نماند. آن دو را براى دريافت سهم خود فراخواندند، اما آنان امتناع كردند و گفنتد: ما به اندازه كافى پول داريم و از كسى چيزى نمى پذيريم.

آنان را به اصرار، نزد پادشاه آوردند. چون پادشاه از آن دو درباره علت حضورشان در مدينه پرسيد، در پاسخ گفتند: براى سكونت در جوار پيامبر آمده ايم. پادشاه گفت: «راست بگوييد!» و آنان را تهديد كرد. سرانجام اعتراف كردند كه مسيحى هستند و به دستور فرمانرواى خويش آمده اند تا پيكرى را كه در مسجد مدفون است، با خود ببرند!

پادشاه و همراهانش به خانه آنان رفتند و در آنجا دالانى را ديدند كه آن دو خبيث به سوى حجره شريف پيامبر حفر كرده و خاك آن را در چاهى در همان خانه ريخته بودند.

پادشاه فرمان داد كه آنان را نزديك ايوان شرقى مسجد، گردن بزنند. سپس خود به سوى شام به راه افتاد.

استاد محمد الياس عبدالغنى، پس از ذكر اين حادثه مى افزايد:

مطرى و زين مراغه اى، اين واقعه را بدين صورت نقل كرده اند و مطرى در ادامه آورده است:

سرانجام اعتراف كردند كه مسيحى هستند و به دستور فرمانرواى خويش آمده اند تا پيكرى را كه در مسجد مدفون است، با خود ببرند! وزير سلطان نورالدين كه در اين ماجرا همراه او بود، «موفق خالدبن محمدبن نصر قيسوانى» نام داشت كه در شعر و ادب نيز دستى داشت و به سال 588 ه. در شهر حلب درگذشت.

احداث ديواره سربى، پيرامون قبر مطهر

اين حادثه و ديگر وقايعى كه پيش از آن روى داده بود، سلطان نورالدين را بر آن داشت كه براى حراست از قبر شريف پيامبر ديواره سربى و مستحكمى پيرامون حجره مباركه احداث كند تا پس از آن، مشركان و ملحدان كينه توز نتوانند با حفر تونل و دالان، به قبر مطهر نزديك شوند.

ص: 207

مشخصات ديواره سربى

خيارى در كتاب تاريخ ابنيه و اماكن مدينه منوره آورده است:

ابتدا خندق عميقى پيرامون قبر مطهر حفر كردند كه به آب رسيد. سپس در فاصله ميان دو ديواره سنگى كه سنگ هاى آن با رشته هاى آهنى به هم متصل شده بود، سرب مذاب ريختند. بدين ترتيب ديواره اى متشكل از سه بخش ايجاد شد: دو ديواره سنگى كه با قطعات آن با رشته هاى فلزى به هم متصل شده بود؛ و يك ديواره سربى در ميان آن دو ديواره سنگى.

لازم به ذكر است كه محل جلوس سلطان نور الدين و توزيع اموال ميان اهل مدينه را «دارالضيافه» مى ناميدند كه در ضلع شمالى مسجد نبوى قرار داشت و تا چندى پيش بر جا بود، اما در جريان آخرين توسعه حرم مطهر در عصر سعودى، اين محل تخريب و به مساحت مسجد افزوده شد. همچنين، محلى كه در آن سُرب جمع آورى شده و براى احداث ديواره ذوب گرديده بود، «سقيفه الرصاص» (اتاقك سرب) نام داشت كه در حادثه آتش سوزى بازار پارچه فروشان در تاريخ دوشنبه 18 رجب 1397 ه. منهدم شد.

4. ابن جبير در سفرنامه خود، يكى ديگر از موارد توطئه و تعرض به مرقد شريف پيامبر اعظم را چنين نقل مى كند:

در روز شنبه، 27 ذى قعده 578 ه. به شهر اسكندريه وارد شدم و تا يكشنبه 8 ذى حجه در آنجا اقامت داشتم. چون به شهر رسيدم، جمعيت بسيارى از مردم را مشاهده كردم كه براى تماشاى ورود اسيران رومى به شهر گرد آمده بودند. اسيران را در حالى كه بر خلاف جهت حركت بر شتران نشانده بودند، با بوق و كَرنا به شهر وارد كردند. چون از سرگذشت آنان پرسيديم، واقعه اى را برايمان بازگو كردند كه دل از شنيدن آن در سينه به خروش مى آمد.

ماجرا از اين قرار بود كه گروهى از مسيحيان شام، گرد هم آمده و با اجير كردن شمارى از اعراب منطقه، در ساحل درياى سرخ، كشتى هايى ساخته و با آن به راهزنى از حجاج پرداخته بودند. در منطقه نعم، شانزده كشتى را به آتش كشيده بودند و سپس به عيذاب رفته و يكى از كشتى هاى حامل حجاج را كه از جده مى آمد، تصاحب كرده بودند. همچنين به كاروان بزرگى كه از قوص به عيذاب مى رفت، حمله كرده و همه اهل كاروان را به قتل رسانده بودند.

ص: 208

دو كشتى حامل تجار يمن را نيز مورد حمله قرار داده بودند. آنان آذوقه بسيارى از حجاج را در ساحل درياى سرخ به آتش كشيده و فجايعى آفريده بودند كه كسى نظير آن را به خاطر ندارد.

اما فجيع ترين و ناپسندترين جنايت آنان اين بود كه تصميم داشتند با ورود به مدينه منوره، پيكر مطهر پيامبر اعظم را از قبر مبارك خارج كنند و با خود ببرند، اما خداوند متعال آنان را به خاطر اين گستاخى، كيفرى عظيم داد و در حالى كه يك روز بيشتر با مدينه فاصله نداشتند، فرماندهى به نام لؤلؤ، از جانب اسكندريه و مصر به سوى آنان تاخت و همه آنها را به اسارت گرفت. از جمله معجزات الهى در اين حادثه آن بود كه با وجود فاصله بسيارى كه ميان آنان وجود داشت، توانستند به سرعت خود را به دشمن برسانند و نقشه آنان را نقش بر آب كنند. آن قوم نابكار به اسارت در آمدند و هر گروه از آنان را به شهرى فرستادند تا به سزاى عمل ننگين خود برسند؛ و اين گونه بود كه خداوند متعال، مسلمين را از شرّ آنان نجات بخشيد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109