ميقات حج-جلد 54

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

اسرار و معارف حج

حج انفسى

ص: 6

محمد تقى فعالى

چكيده

جهان، انسان و قرآن داراى ظاهرى است و باطنى و اين از معارف عميق دينى و قرآنى و برخى روايات، برداشت و استفاده مى شود.

تمام اعمال انسان، غير از پوسته ظاهرى، داراى عمق و باطن اند. شريعت نيز چنين است و باطن آن طريقت و حقيقت است.

در بخش دوم اين نوشتار، به تبيين باطن تمامى منازل و مراحل حج پرداخته شده و اسرار احرام، طواف، نماز طواف، سعى، عرفات، مشعر و منا در ادامه آمده است.

در پايان نيز اين نكته مورد تأكيد قرار گرفته كه «حج انفسى» توحيد واقعى است.

كليد واژه

«ظاهر و باطن»، «اسرار»، «توحيد»، «آفاق و انفس»، «شريعت و طريقت» و «آداب».

مقدمه

از معارف عميق و ژرفى كه در متن دين وجود دارد، آن است كه جهان ظاهرى دارد و باطنى. جهان هستى را مراتبى است كه نازل ترين آن «ظاهر» و درجات بالاترش «باطن» است.

ص: 7

اين امر اختصاص به جهان ندارد، بلكه شامل انسان و قرآن نيز مى شود. انسان و قرآن هم، ظاهر و باطن دارند و داراى مراتب و درجات اند، كه نازل ترين و پايين ترين درجات هر سه، ظاهر آن ها و رتبه هاى بالاتر، عمق و باطن جهان، انسان و قرآن مى باشد؛ به عبارت بهتر هريك از اين سه مقوله، امرى تشكيكى و داراى دو طرف مى باشد؛ يك طرف آن، مرتبه ظاهر است و طرف ديگر عميق ترين لايه جهان، انسان و قرآن مى باشد، كه مرتبط با مبدأ است.

از آنجا كه مبدأ هر سه يكى است؛ يعنى خداست كه خالق هستى است، خداست كه آفريننده انسان است و خداست كه نازل كننده قرآن مى باشد. طبعاً هر رتبه اى از جهان، با رتبه اى از انسان و قرآن متناظر است؛ به تعبير ديگر، ظاهر جهان، كه دنيا است، با ظاهر انسان كه انسان مادى و دنيوى است، با ظاهر قرآن متناظر است و هر رتبه اى كه به عمق جهان وارد شويم، به عمق انسان و قرآن گام نهاده ايم. اين حركت صاعد و اين سلوك مبارك، مرحله به مرحله و منزل به منزل پيش خواهد رفت تا به مبدأ منتهى شود. به ديگر سخن، سه مقوله جهان، انسان و قرآن، در گام نخست، از مبدأ تنزّل كرده اند كه اين قوس نزولى است و فقط از اراده حق بر مى خيزد. آنجا كه فرمود: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ. (1) خلقت انسان و جهان و نزول قرآن با كلمه «كُنْ» تحقّق مى يابد. اما در گام دوم، هستى و انسان و قرآن حركتى به سمت او خواهند داشت، كه فرمود: إِنَّا للَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ. (2) لذا كارِ آفرينش با قوس اول آغاز و با قوس صعودى به انجام مى رسد و اين حركت مدوّر از مبدأ و به سوى منتهايى است كه هر دو بر هم منطبق اند؛ لذا فرمود: هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ. (3) باطن جهان

اين كه جهان و عالم هستى داراى مراتب و درجاتى است كه يكى ظاهر و ديگرى عمق و باطن است، هم بر اساس مبانى فلسفى قابل استفاده است و هم با نگاه قرآنى مى توان به آن رسيد. در مقاله حاضر آنچه مطمح نظر است، توجه به آيات قرآنى است. در قرآن كريم به آياتى بر مى خوريم كه به روشنى به ظاهر و باطن جهان اشاره دارد.

يك) دسته نخست، آيات ملكوت است. در كتاب خدا مجموعاً 4 آيه است كه به ملكوت جهان اشاره دارد؛ يكى از آن ها مربوط به ابراهيم عليه السلام مى باشد: وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ


1- يس: 82
2- بقره: 156
3- حديد: 3

ص: 8

مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ. (1) از اين آيه به دست مى آيد كه اولًا:

ملكوت با علوم حسّى و عادى حاصل نمى شود بلكه رؤيت و بصيرت قلبى لازم دارد ثانياً: اگر كسى به رؤيت ملكوت نايل شد، نتيجه آن، حصول يقين و علمى است كه در آن هيچ گونه شك و ريبى نباشد. اين رؤيت براى پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله هم حاصل شد اما در مدارج بالاتر؛ (2) سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنْ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا. (3) ملكوت، همان ملك است و خدا مالك اصلى است. قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ (4)

يا للَّهِ مُلْكُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ. (5) علت مالك بودن او خالق بودن است. لذا خدا مالك است؛ چون او خالق است؛ تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ ... الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقاً. (6) از مجموع آيات به دست مى آيد كه ما سوا انتصاب به او دارد و تنها از اين حيث مملوك اوست و اگر انسانى اين حيثيت يعنى حيثيت انتصاب ما سوا به او را ديد، به ملكوت جهان هستى نائل شده است و مى دانيم كه جهان هستى حيثيتى جز اين ندارد، اگر انسان ما سوا را اين گونه نبيند؛ يعنى عناصر هستى را مستقل بنگرد، اين نگاه واقعى نيست و اين نگاه دنيوى است و روزى كذب اين نگاه روشن خواهد شد؛ يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ. (7) بنابراين، ملكوت عرشى، همان كلمه «كُنْ» است و همان جهت انتصاب ما سوا به اوست. كه اگر انسانى به آن نايل شود، به توحيد محض و تدبير ربوبى نايل خواهد شد. (8) حاصل آن كه ملكوت جهان، باطن جهان است.

دو) دسته ديگر، آيات مربوط به وجه است. برخى از آيات وجه، اشاره به وجه اللَّه دارد؛ كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ. (9) اين آيه داراى مضمونى قريب به آيه ديگر است؛ كُلُّ شَيْ ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ. (10) در آيه نخست، «فنا» را به هركس كه روى زمين است نسبت داده، اما در آيه دوم تعميم داده و هلاكت و فنا را شامل هر شى ء دانسته است و در نقطه مقابل، بقا را تنها به وجه اللَّه نسبت داده است. با توجه به دو تعبير «فَانٍ» و «هَالِكٌ» كه شامل زمان حال هم مى شود، به دست مى آيد كه هر چيز و هركس اگر وجه اللَّه نباشد، الآن هم حكم هلاكت بر او جارى است. وجه هر كس، بُعدى از او است كه با آن، با ديگران مواجه مى شود. لذا به بخش مقدم سر، «وجه» گفته مى شود؛ چون انسان با آن، با


1- انعام: 75
2- البر و سوى، اسماعيل حقى، روح البيان، ج 7، ص 251؛ آلوسى، سيد محمود، روح المعانى، ج 12، ص 132
3- بنى اسرائيل: 1
4- آل عمران: 26
5- مائده: 120
6- ملك: 3
7- طارق: 9
8- طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان، ج 7، ص 171 و ج 8، ص 348 و ج 8، ص 59
9- الرحمن: 26 و 25
10- قصص: 88

ص: 9

ديگران مواجه مى شود. «وجه اللَّه»، اسماء و صفات اوست كه خدا با آن، به ما سوا مواجه مى گردد. علم، قدرت، رحمت، سمع و ديگر اسما و صفات حسناى حق، وجه اللَّه است. (1) در واقع وجه اللَّه با ملكوت اشياء يكى است و باطن جهان تلقّى مى شود.

سه) يكى از آيات معجز گونه قرآن كريم، اشاره اى واضح به ظاهر و باطن جهان هستى مى كند؛ يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ. (2) از اين آيه به دست مى آيد كه «يَعْلَمُونَ» بدل «لا يَعْلَمُونَ» است كه در آيه قبلى ذكر شده است و از سوى ديگر در مقابل آن «جاهِلُونَ» قرار ندارد، بلكه تعبير «غَافِلُونَ» به كار رفته است و در اينجا نكته اى است (3) و آن اين كه فرقى ميان عدم علم يا جهل و ميان وجود علمى كه از دنيا تجاوز نكند، نيست. لذا علمى كه هدف و مقصود آن دنياست از نظر قرآن برابر جهل، غفلت و نسيان است.

اما نكته مهمتر اين كه در اين آيه تعبير «ظاهر حيات دنيا» آمده است كه نشان مى دهد حيات دنيا باطنى هم دارد و آن باطن چيزى نيست جز آخرت؛ زيرا اين دو، مقابل هم قرار گرفته اند و قرينه مقابله بيانگر آن است كه باطن دنيا قيامت است. (4) آن كه اهل ظاهر است، دنيا بين بوده و هركس چشم آخرت بين پيدا كند، به باطن جهان، كه قيامت است نايل شده است و اين امر ممكن است در ظرف دنيا هم حاصل شود.

مجموع آيات، به همراه آيات نور، مثل: اللَّهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ ... (5)

ما را به اين نكته بسيار مهم و اساسى رهنمون مى گردد كه ظاهر جهان دنيا است و باطن آن قيامت. و امكان ندارد ظاهر باشد بدون باطن، لذا باطن اكنون وجود دارد و بر ظاهر، كه دنيا است مسلط و حاكم مى باشد. به تعبيرى، آخرت بعد دنيا نيست، بلكه فوق دنيا و محيط بر آن است. قرآن مى فرمايد: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ. (6) محيط، اسم فاعل است و ظهور در زمان حال دارد و امكان ندارد جهنم محيط باشد اما جنت محيط به متّقين نباشد. لذا قيامت با بهشت و جهنمش هم اكنون حاضر و محيط بر دنيا و انسانها است و اين نيست جز اين كه انسان هم ظاهرى متناسب با ظاهر جهان؛ يعنى دنيا و باطنى متناسب با باطن دنيا، يعنى قيامت داشته باشد.

باطن انسان

بجز آيه پيش گفته، كه اشاره اى روشن داشت كه انسان هم، ظاهر و باطن دارد؛ ظاهرش انسان دنيوى و باطنش انسان اخروى است، به گونه هاى ديگر هم مى توان از قرآن استنباط كرد


1- الميزان، ج 19، ص 101 و ج 16، ص 90
2- روم: 7
3- زمخشرى، الكشّاف، ج 5، ص 202
4- الميزان، ج 16، ص 157
5- نور: 35
6- عنكبوت: 54

ص: 10

كه وجود آدمى داراى درجات و مقاماتى است.

يك) از يك سو عناصرى براى انسان ثابت مى شود كه محل آن ها قلب است؛ نظير ايمان؛ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ (1)

و از سوى ديگر ايمان در قرآن داراى مراتبى است و افزايش ايمان مطلوب است؛ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً. (2) يا فرمود: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا .... همين مطلب در باره تقوى هم صدق مى كند. از يك طرف محل تقوى قلب است؛ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى (3)

و از سوى ديگر، تقوى داراى مراتبى است؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ. (4) اين دسته از آيات نشان مى دهد قلب انسان كه تمام حقيقت انسانى است، داراى مراتب و درجاتى است و هرگاه امرى داراى مراتب شد، ظاهر و باطن خواهد داشت.

دو) از سوى ديگر، قرآن براى انسان حياتى قائل است به نام «حيات طيّب». كسى كه اهل عمل صالح باشد و ايمان در وجود او راه يابد، خداوند به او حياتى مى دهد به نام حيات طيّب و اين يك سنت و قانون الهى است. در اين قانون، تفاوتى ميان زن و مرد نيست؛ مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً. (5) احيا، القاى حيات در شى ء است. خداوند با چند تأكيد مى فرمايد كه حيات طيب از سوى خداست، تنها براى مؤمنى حاصل است كه داراى عمل صالح اند. در اين آيه مراد تغيير صفت حيات نيست؛ يعنى قرآن نمى خواهد بگويد حيات دو قسم است؛ حيات خبيث و حيات طيب و ما به مؤمنان حيات طيب مى دهيم. در اين صورت بايد مى فرمود: «فلنطيّبنّ حياته» بلكه مراد اين است: مؤمنانى كه اهل عمل صالح اند، حيات دارند و آن حيات طيّب است. (6) اين حيات، حيات مجازى نيست؛ زيرا اسلوب آيه، براى القاى مطلب مجازى نيست. مضمون آيه مذكور شبيه اين آيه است كه مى فرمايد: أَ وَ مَنْ كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ. (7) به بيان ديگر حيات داراى دو ويژگى است؛ «علم» و «قدرت». علم همان نورى است كه در آيه پيش گفته به آن اشاره شد و در آيات ديگر به قدرت مؤمنان هم اشاره شده است؛ از جمله اين كه فرمود:

وَ كَانَ حَقّاً عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ. (8) يا فرمود: مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لَاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ، (9) تنها مؤمنان داراى حيات اند و جز آن ها، كسى ندارد. البته اين گونه نيست كه انسان ها دو دسته اند؛ زنده و مرده، بلكه مردگان دو قسم اند: خوابيده؛ يعنى اهل قبور و متحرّك، يعنى انسان هاى غير مؤمن و در اين ميان، آن ها


1- مجادله: 22
2- انفال: 2
3- حديد: 16
4- . آل عمران: 102
5- نحل: 97
6- الميزان، ج 12، صص 343- 341
7- انعام: 122
8- روم: 47
9- مائده: 69

ص: 11

انسان هاى داراى نورِ زنده اند. لذا قرآن بخش بسيارى از انسان ها را كه ما آن ها را زنده مى دانيم، مردگان متحرّك و قائم مى داند. پس انسان هايى كه اهل دنيا هستند، مرده محسوب مى شوند و آن ها كه به مقام قرب و نور الهى نايل آمده اند، گامى به عمق وجود خود نهاده و به باطن خويش دست يافته اند. چنين انسانى حيات نورانى دارد؛ أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ. (1) در اين آيه مى فرمايد: كسى كه شرح صدر بر اساس حالت تسليم پيدا كرد، خدا به او نور مى دهد. نكته جالب در اين آيه، تعبير «عَلَى» است كه دالّ بر استعلا است.

به تعبير ديگر، نور مَركب و رامِ اوست. (2) لذا او با نور مى رود. با نور مى بيند. با نور مى شنود. با نور مى گويد و تمامى افعال و حركات او به كمك نور انجام مى شود و با اين نور مى تواند بيان حق و باطل را تميز دهد.

ظاهر جهان دنيا است و باطن آن قيامت. و امكان ندارد ظاهر باشد بدون باطن، لذا باطن اكنون وجود دارد و بر ظاهر، كه دنيا است مسلط و حاكم مى باشد. به تعبيرى، آخرت بعد دنيا نيست، بلكه فوق دنيا و محيط بر آن است.

سه) دسته اى از آيات در باب قلب است. در اين آيات، گاه سخن از ختم قلب است كه همراه با غشاوه بر سمع و بصر است. خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ (3)

گاه مى گويد: ما در قلب برخى انسان ها حالتى قرار داديم كه مانع درك قلبى است؛ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ (4)

و گاه مى فرمايد: ما بر قلب برخى انسان ها طبع مى نهيم و اين مانع شنيدن آنها است؛ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَايَسْمَعُونَ. (5) زمانى هم سخن از قفل قلب است كه اگر قلبى مقفول گرديد، تدبّر در قرآن براى او حاصل نخواهد شد؛ أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا. (6) اين دسته از آيات نشان مى دهد كه انسان داراى دو وضعيت ادراكى است؛ يكى ادراك ظاهرى، كه براى همه انسان ها به طور يكسان حاصل است. اما وضعيت ديگر ادراكى هم براى انسان ممكن است كه اگر حاصل گردد، قلب انسان بينا و داراى بصيرت مى گردد. پيداست كه اين ادراك غير از ادراك ظاهرى است و طبعاً ادراك باطنى است كه براى باطن انسان؛ يعنى قلب او حاصل مى گردد.


1- زمر: 22
2- الميزان، ج 17، ص 255؛ روح البيان، ج 9، ص 212
3- بقره: 7
4- انعام: 25
5- اعراف: 100
6- محمد: 26

ص: 12

چهار) در برخى آيات سخن از اكل نار و خوردن آتش است؛ إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً. (1) قرآن با صراحت اعمال برخى را «اكل نار» مى شمارد. اين تعبير مَجاز نيست و ظاهر آن اشاره به واقعيت اين عمل دارد كه براى واقعيت انسان حاصل است؛ يعنى واقعاً انسانى كه چنين عملى را از روى ظلم انجام دهد، در «باطن» خود آتش خورده است. (2) و در جاى ديگر اشاره به مطلع آتش مى كند و مى فرمايد:

زادگاه آتش جايى جز قلب و باطن انسان نيست؛ نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ .... (3)

اين دسته از آيات هم بيانگر اين واقعيت مهم است كه هم انسان و هم اعمال او داراى ظاهر و باطنى است. ظاهر انسان ممكن است عملى انجام دهد ولى باطن عمل در باطن انسان مى ماند و زمانى ظهور خواهد كرد و ظهور اين واقعيت ظهور قيامت است؛ يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ. (4) در قرآن مى فرمايد: ذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ. (5) يا در جاى ديگر فرمود: وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ. (6) از اين دو آيه به دست مى آيد كه كار سوء و گناه، ظاهرى دارد و باطنى. نه اين كه كارهاى بد دو قسم است؛ ظاهرى و باطنى. به تعبير ديگر، در اين دسته از آيات، سخن از ظاهر و باطن فواحش و اثم است، نه اين كه سخن از فواحش و اثم ظاهرى و باطنى باشد، لذا هر گناهى ظاهرى دارد و باطنى و اگر هر معصيتى ظاهر و باطن دارد، هر عمل صالحى هم اينگونه است. (7) لذا تمامى اعمال انسان ظاهرى دارد كه با ظاهر دنيوى انسان در تماس است و باطنى كه با باطن و با قلب آدمى مرتبط است و اين مسأله همان تجسّم عمل مى باشد.

باطن قرآن

قرآن داراى دو مقام است؛ ظاهر و باطن. اين مطلب ازآيات گوناگون قابل استنباط است.

يك) دسته اى از آيات نشان مى دهد كه قرآن مقام تفصيل دارد و قبل از آن، داراى مقام اجمال است. در اول سوره هود آمده است؛ الر، كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ. (8) مراد از كتاب همين قرآنى است كه در دست ماست. نكته مهم اين كه در اين آيه مقابله اى ميان مقام احكام و مقام تفصيل حاصل شده است و ميان اين دو مقام با لفظ «ثُمَّ»


1- نساء: 10
2- الميزان، ج 4، ص 351
3- همزه: 7
4- طارق: 9
5- انعام: 120
6- انعام: 151
7- الميزان، ج 7، ص 333
8- هود: 1

ص: 13

عطف شده است كه دلالت بر نوعى تراخى مى كند. تفصيل يعنى ايجاد فاصله ميان اجزاى يك شى ء كه داراى نوعى ارتباط باشد و در برابر، احكام به معناى ارجاع اجزاى يك شى ء متفرق به امر واحد و بسيط، بدون اين كه در آن اجزايى باشد. واضح است كه بساطت و كثرت از جهت الفاظ و جهات ظاهرى نيست بلكه به معنا و مضمون آيات باز مى گردد. لذا ممكن است معانى، تفصيل يافته، به آيات و سور تبديل شود و امكان دارد تمام معانى مجتمع گرديده، به دنبال غرضى باشد. مقام اجمال، مقام احكام قرآنى بوده و به دنبال آن، مقام تفصيل قرار خواهد گرفت.

از سوى ديگر، مبدأ تفصيل ... مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ ... بيان شده است. حكيم از اسماء حسناى الهى است كه دالّ بر اتقان صنع است. و «خَبِير» هم از ديگر اسماى حسناى الهى است كه مفيد علم به جزئيات كائنات مى باشد. (1) از اين مجموع به دست مى آيد كه قرآن دو مقام دارد؛ مقام احكام و مقام تفصيل يا مقام «مِنْ لَدُنْ» و مقام كثرت و گاهى به مقام اجمال مقام مكنون بر اساس آيه: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ (2)

و يا مقام امّ الكتاب براساس آيه:

عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ (3)

گفته مى شود. خلاصه آن كه مقام تفصيل مقام ظاهرى قرآن كريم است و مقام اجمال و بساطت باطن قرآن مى باشد.

دو) در پاره اى از آيات مى خوانيم كه قرآن دوگونه نزول دارد: «انزال» و «تنزيل». اوّلى نزول دفعى و دوّمى نزول تدريجى است؛ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ (4)

يا وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ. (5) اگر در جايى تنزيل مطرح باشد، بايد امرى باشد كه از مقام رفيع به مقامى پايين تنزيل يافته باشد، لذا لازمه تنزيل اين است كه اولًا، امر تنزيل يافته داراى مراتب نزول باشد، ثانياً، تنزيل داراى مبدأ و منتها باشد. در هر صورت، منتهاى نزول، ظاهر قرآن و مراتب بالاتر و مبدأ تنزل آيات بطون قرآن كريم خواهد بود.

مسأله باطن داشتنِ قرآن، از آيات تدبّر و برخى آيات ديگر هم به دست مى آيد. بجز اين ها مسأله ظاهر و باطن قرآن در روايات متعدّدى به صراحت بيان شده است، كه به چند نمونه از آن ها اشاره مى شود:

- در روايتى فضيل بن يسار گويد، از ابو جعفر عليهما السلام در باره اين روايت پرسيدم كه:

«مَا فِي الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ وَ ما فِيْهِ حَرْفٌ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ وَ لِكُلِّ حَدٍّ مَطْلَعٌ» ما، يَعْنِي بِقَوْلِهِ: لَها ظهر و بطن؟ قَالَ: ظَهْرُهُ تَنْزِيلُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْوِيلُهُ، مِنْهُ مَا مَضَى وَ مِنْهُ مَا لَمْ


1- الميزان، ج 10، ص 138- 136؛ روح المعانى ج 7، ص 131
2- واقعه: 78
3- رعد: 39
4- حج: 9
5- نحل: 89

ص: 14

يَكُنْ بَعْدِ، يَجْرِي كَمَا تَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ، كُلَّمَا جَاءَ مِنْهُ شَيْ ءٍ وَقَعَ، قَالَ: اللَّهُ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ نَحْنُ نَعْلَمُهُ». (1)- در روايت مبسوطى از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمودند:

«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي دَارِ هُدْنَةٍ وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ، وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ، وَ قَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ، وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ، وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ، فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ. قَالَ: فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ؟ قَالَ: دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ، فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ، فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ، وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَى خَيْرِ سَبِيلٍ، وَ هُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ بَيَانٌ وَ تَحْصِيلٌ وَ هُوَ الْفَصْلُ، لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ، فَظَاهِرُهُ حُكْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ، ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ». (2)

از مجموع مباحث پيش گفته به دست مى آيد كه جهان، انسان و قرآن ظاهرى دارند و در عالم بالا، هر يك داراى باطن مى باشند. اگر جهان هستى عالم تكوين است و قرآن كريم عالم تشريع، اين امر به معناى هماهنگى نظام تكوين و تشريع است كه از ديگر معارف بلند قرآنى است. مسأله ظاهر و باطن منحصر به سه امر مذكور نيست، بلكه شامل اعمال انسانى هم مى شود كه بدان اشارتى شد. همچنين نعمت هاى الهى هم ظاهر و باطن دارد؛ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً. (3) از ديگر مسائل مهم در بيان معارف دينى اين كه: علم هم از اين قاعده مستثنى نيست.

عارفان علم را دو دسته مى دانند: «اكتسابى» و «ارثى». علوم اكتسابى يا رسمى، علومى است كه از طريق آموزش انسانى و به تدريج و همراه با رنج فراوان به دست مى آيد. علم ارثى يا الهى، علمى است كه از طريق تعليم ربانى، در اندك زمانى و به راحتى حاصل شود. ممكن است انسان واجد علم رسمى يا صاحب علم ارثى يا داراى هر دو علم باشد اما آنچه مهم است اين است كه علم مفيد، علم ارثى و باطنى است؛ چنانكه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به اين مطلب اشاره فرمود:

«الْعِلْمُ عِلْمان: عِلْمٌ عَلَى اللِّسانِ فَذلِكَ حُجَّةٌ عَلَى ابْنِ آدَم وَ عِلْمٌ فِي الْقَلْبِ فَذلِكَ الْعِلْمُ النَّافِعِ». (4) همچنين در كلام امير مؤمنان عليه السلام چنين آمده است كه:


1- به نقل از الميزان، ج 3، صص 73- 71
2- همان.
3- لقمان: 20
4- الكافى، ج 2، ص 135؛ وسائل الشيعة، ج 1، ص 152؛ بحار الانوار، ج 54، ص 145

ص: 15

«الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ، وَ لا يَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ يَكُنِ الْمَطْبُوعُ». (1) علم الوراثه، در قلبى كه از كدورت صفات نفسانى و قذارت طبايع حيوانى وعلايق زشت دنيوى منزّه است مى جوشد و اسرار جهان غيب را هويدا و آشكار مى سازد. علم موروثى علمى است كه از جانب حق باشد و او معلّم انسان قرار گيرد؛ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً. (2) اهل كشف وارثان كشوف نبوى اند و به بركت پيروى از آن بزرگواران، به وراثت علوم حقيقى نايل مى شوند. اين علوم تقليدى نيست. تقليد تقييد است و تمام علماى رسوم در قيد تقليدند و گاهى از حس و گاهى از عقلشان تقليد مى كنند، اما آن كه وارث علم حقيقى است، اگر هم مقلّد باشد، تنها مقلّد خداست و اين دسته، علماى حقيقى و اهل تحقيق اند. اصل در عالم جهل است و علم مستفاد و وجود است و وجود مخصوص خداوند مى باشد؛ «فتقليد الحقّ الذي له الوجود أولى من تقليد مَن هو مخلوق مثلك فكما استفدت منه سبحانه الوجود فاستفد منه العلم». (3) صوفى ها گاهى به جاى علوم اكتسابى و ارثى، از اصطلاح علم الروايه و علم الدرايه استفاده مى كنند. (4) ولى آنچه مهم است اين كه آنان معلّم علوم ارثى يا وهبى يا علم الدرايه را اب معنوى مى دانند. آنان بر اساس حديثى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: «الآباء ثلاثة؛ أب ولّدك و أب ربّاك و أب علّمك»، (5) معتقدند (6) كه معلّم عارفان، انبيا و اولياى الهى اند. علوم صوفيه ميراث معنوى است كه از سوى اب معنوى بر قلب عارف مى نشيند. زمين ارث صورى خداست. ولى ميراث پيامبران علوم معنوى و حقيقى است.

شريعت، طريقت، حقيقت

از مسائل مهم ديگر، كه هم نتيجه مباحث پيشين است و هم مستنداتى از آيات و احاديث دارد، آن است كه، شريعت هم ظاهر و باطن دارد. نماز بجز كالبد ظاهرى، باطنى دارد كه همان ذكر خداست؛ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ. (7) روزه ظاهرى دارد كه امساك است، اما باطن آن امساك و تقواى معنوى است؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (8)

و اينجاست كه مسأله شريعت و طريقت در عرفان اسلامى مطرح مى شود.

عرفا و صوفيان، تعريف هاى گوناگونى از شريعت، طريقت و حقيقت كرده اند؛ ابوالقاسم


1- نهج البلاغه، حكمت 338
2- كهف: 65
3- محى الدين ابن عربى، الفتوحات المكّيه، ج 3، ص 167
4- سراج، طوسى، اللّمع، ص 26
5- آملى، سيد حيدر، جامع الاسرار، ص 351
6- آملى، سيد حيدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 352- 351
7- عنكبوت: 35
8- بقره: 183

ص: 16

قشيرى مى گويد: «شريعت التزام عبوديت و حقيقت، مشاهده ربوبيت است. لذا اگر شريعت مؤيد به حقيقت و اگر حقيقت مؤيد به شريعت نباشد قابل قبول نيست. پس شريعت قيام به تكليف و حقيقت شهود مقدّرات الهى است.» (1) هجويرى نيز معتقد است كه «شريعت صحّت ظاهر و حقيقت حفظ حالت باطن است.» (2) در كلمات صوفيان تطبيقاتى نسبت به مسأله سه عنصرىِ شريعت، طريقت و حقيقت صورت گرفته است. (3) اين سه امر، مقتضاى سه امر ديگر است. به تعبير ديگر، شريعت اقتضاى رسالت، طريقت اقتضاى نبوت و حقيقت از اقتضائات ولايت است. همچنين شريعت مربوط عوام ناس و طريقت مربوط به خواص و حقيقت مربوط به اخص خواص انسان ها است.

شريعت مقتضاى اسلام و طريقت مقتضاى ايمان و حقيقت مقتضاى يقين است؛ چنانكه كشف به شريعت، الهام به طريقت و وحى به حقيقت مرتبط است. همچنين علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين مراتبى است كه بر آن سه مترتّب است. سه عالمِ ملك، ملكوت و جبروت و نيز سه عالمِ محسوس، نفوس و عقول در ارتباط با شريعت، طريقت و حقيقت مى باشد.

به هر تقدير، اينگونه تثليث ها، مقتضاى تثليث در عالم خلقت است؛ زيرا عارفان را عقيده بر اين است كه آفرينش از فرد به سوى تثليث و از آن به سوى عالم كثرت مى باشد.

نتيجه آنكه، احكام شرعى و تكاليف دينى، ظاهرى دارند كه در شريعت ظهور پيدا مى كند و باطنى كه در طريقت و باطن ديگر كه در حقيقت تجلّى مى يابد. بر اين اساس، مى توان گفت: حج هم ظاهرى دارد كه احكام شرعى آن را تشكيل مى دهد؛ مانند حج واجب و مستحب يا حج تمتّع، قِران و افراد يا احكام حجّ نيابتى يا واجبات و مندوبات حج.

همچنين تمام احكام شرع كه در باب حج مطرح است، داراى باطن بلكه بطون است، كه در روايات و احاديث و نيز ذوقيات عرفا به آن ها اشاره شده است.

حج انفسى

حج، به معناى قصد است، (4) و قصد بدون مقصود ممكن نيست. مقصد، حجّ بيت اللَّه و كعبه است. كعبه دو قسم است؛ كعبه صورى و كعبه معنوى. آن كه به دنبال صورت كعبه است، حج ظاهرى به جاى آورده و از رسيدن به باطن حج محروم است. به اين گونه حج، «حج آفاقى» مى توان گفت. اما اگر مقصد حج، كعبه معنوى و بيت واقعى و حقيقى بود، «حج انفسى» حاصل


1- قشيرى، عبد الكريم، الرساله القشيريه، ص 159
2- هجويرى، على بن عثمان، كشف المحجوب، ص 498
3- آملى، سيد حيدر، اسرار الشيعه واطوار الطريقه و انوار الحقيقه، صص 6 و 21 و 22 و 24 و 25 و 32 و 35
4- لسان العرب، ج 3، ص 137؛ معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 236

ص: 17

شده است. در حجّ انفسى احرام، تلبيه، طواف، نماز طواف، سعى، عرفات، منا، رمى و ذبح معناى ديگرى دارد و صورتى واقعى پيدا مى كند و گرنه در حدّ ظاهر و سير آفاق و انجام اعمال بى محتوا باقى خواهد ماند.

كعبه معنوى و بيت اللَّه حقيقى، مقام قلب است. مقام قلب دو مقام است؛ يا مقام قلب انسان كبير، كه همان بيت معمور يا لوح محفوظ مى باشد و يا مقام قلب انسان صغير است كه از آن به مقام نفس يا مقام فؤاد تعبير مى شود. بنابراين، مقصدِ حج انفسى، يا اتصال به حقيقت انسان كامل است يا اتحاد با حقيقت انسان صغير، كه در هردو صورت، حاجى گامى در جهت نيل به حج حقيقى برداشته است.

در حديثى، درباره كعبه آمده است:

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ مَدَتْ عَلَى الْماءِ وَ ظَهَرَتْ عَلَى وَجْهِهِ كانَتِ الْكَعْبَة قَبْلَ الْأَرْضِ وَ ما عَلَيْها مِنَ الْبُيُوتِ». (1) و در حديث ديگرى آمده است:

«الْكَعْبَةُ أَوَّلُ بَيْتٍ ظَهَرَتْ عَلَى وَجْهِ السَّماءِ عِنْدَ خَلْقِ السَّماءِ، خَلَقَهُ اللَّهُ قَبْلَ اْلأَرْضِ بِأَلْفَي عامٍ وَ كانَ زُبْدَةً بَيْضاءَ عَلَى وَجْهِ الْماءِ فَدَمِيَتِ اْلأَرْضُ تَحْتَهُ». (2) اين دو حديث ياد آور يكى از آيات قرآن كريم است؛ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ. (3)

تطبيق حجّ انفسى مربوط به انسان كبير بر حديث: مراد از كعبه نفس كلّى انسان كبير است كه همان بيت اللَّه الأعظم مى باشد، ظهور آن بر ماء، اشاره به عوالم روحانى دارد كه از قلب انسان كبير نشأت گرفته است. يكى از قواعد عرفانى مى گويد: هرگاه وجودى فوق وجود ديگر بود، وجود بالا بر وجود پايين تسلّط و احاطه دارد. قرآن مى فرمايد:

هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ. (4)

معناى آيه اين است كه: عرش، قبل از خلقت آسمان ها و زمين مادى، وجود داشته است.

البته مراد از عرش دو چيز مى تواند باشد؛ يا مراد عرش معنوى است كه همان عقل اول است، در اين صورت، ماء همان آب ظاهرى است. وجه ديگر اين كه منظور از عرش علم مطلق الهى است كه فوق علوم جزئى است. بر اين اساس، «بكّه» اشاره به نفس مكى انسان كبير دارد و


1- آملى، سيد حيدر، اسماء الشريعه، صص 230- 223
2- آملى، سيد حيدر، اسرار الشريعة واطوار الطريقه وانوار الحقيقه، صص 230- 223
3- آل عمران: 96
4- هود: 7

ص: 18

منظور از ناس عموم مردم است. در اين آيه تمام انسان ها مكلف به توجه به انسان اعظم اند؛ حتّى انبيا و اوصيا. مبارك اشاره به بركاتى دارد كه از انسان كامل سرازير شده به مراتب پايين تر مى رسد، چنانكه فيض ها و تجلّيات او هدايتى است كه از جناب قدس انسان كامل به عوالم مادون تنزّل مى يابد. هركس به اين حريم وارد شود، در امنيت مطلق است؛ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً. (1) اگر انسانى مستعد است، بايد به حريم بيت اللَّه اعظم، كه مقام قدسى انسان كامل است، وارد شود و سبيلى به آن پيدا كند؛ وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا. (2) حج عمل صالح است و عمل صالح دو گونه است؛ عمل صالحى كه مربوط به اهل شريعت است و آن عملى است كه ريا و سُمعه يا شكى در آن نباشد، بلكه خالص براى رضاى خدا صورت گيرد؛ قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَ مَمَاتِي للَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. (3) اما عمل صالحِ واقعى مربوط به اهل طريقت و اهل حقيقت است. آنان كه اهل وصل اند، به هنگام عبادت جز صاحب عبادت نمى بينند. عمل آن ها محجوب نيست بلكه با شهود حق صورت مى گيرد؛ فَمَنْ كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحاً وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً. (4) گسترش عوالم بعد از كعبه، از عوالم روحانى است و سپس به عوالم جسمانى مى رسد؛ زيرا روحانيات از جسمانيات لطيف تر و وجود آن ها بالاتر است. بر اين اساس، عالم ارواح و عالم امر، به عالم خلق و عالم اجسام مقدم است و عالم ماده پايين ترين درجه عالم هستى است.


1- آل عمران: 97
2- همان.
3- انعام: 162
4- كهف: 110

ص: 19

تطبيق حج انفسى مربوط به انسان صغير بر حديث: (1) مراد از كعبه، كه اوّلين بيتى است كه ظاهر شده است، قلب انسان است و ظهور آن بر ماء تعلّق روح به نطفه و بدن مادى است.

خلقت آن، عبارت از خلقت قلب انسانى قبل از روح حيوانى است و قبل از زمين بدن كه ممكن است از آن تعبير به دو هزار سال بشود. از آنجا كه بدن طفيل روح است، پيدايش و رشد آن براساس تدبير روح صورت مى گيرد. لذا مراد از اوّلين بيت، كه مبارك است قلب معنوى است كه هرگونه بركتى است از اوست و هر تدبير و هدايتى نسبت به مراتب دانى انسانى است، از قلب انسان سرچشمه مى گيرد. حجّ اين بيت، از سوى خدا مقدر است و انسان بايد راهى به درون باز كند؛ وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا (2)

كسى كه به اين مسير برود و در اين راه گام نهد، بر آيات، اسرار و حقايق معنوى واقف مى شود و براى خود زاد اخروى بر مى گيرد. چنين كسى به علوم حقيقى و موت ارادى نائل آمده و حجاب ها را يك به يك پشت سر مى گذارد و به تدريج به مدينه واقعى و كعبه مقصود گام مى نهد و اين حج انفسى است و حج انسان هاى با ايمان و اهل حقيقت است.

از منظر عرفانى، حج دو گونه است: (3) يكى «حج غيبت» و ديگرى «حج حضور»؛ كسى كه در مكه است اما از صاحب خانه غايب، همانند كسى است كه در خانه خود است؛ زيرا هر دو در غيبت است و كسى كه در خانه خود حاضر باشد همانند آن كه در مكه حاضر است. اما حضور در مكه از حضور در خانه اولى است؛ لذا حج جهادى است براى كشف و مشاهده و از اين رو، مقصود حج، ديدن خانه نيست بلكه رؤيت و شهود صاحب خانه است.

عارفان براى حج و مقام ابراهيم دو مقام معتقدند: (4) يكى «مقام تن» و ديگرى «مقام دل»؛ مقام تن، احرام، دخول به حرم، طواف، نماز، سعى، تقصير، مزدلفه، رمى، هَدى، وقوف به منا و رمى جمرات است. اما مقام دل كه اشاره به باطن حج دارد، مقام خُلّت ابراهيم است. در اين موضع، حاجى بايد از عادات اعراض كند، به ترك لذات بپردازد، از ذكر غير او احرام بندد و از تمامى ما سوا اجتناب كند، سنگ به هواى نفس زند تا به مقام امن الهى و رمى از اغواى شيطان نايل شود؛ إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ. (5) آنگاه كه ابراهيم به مقام خلّت رسيد و خليل اللَّه نام گرفت، از علايق گذشت و دل از غير او بگسست. آنگاه كه ابراهيم به منجنيق آمد و او را به سمت آتش پرتاب كردند، جبرئيل آمد و از او پرسيد: آيا حاجتى دارى؟ ابراهيم پاسخ داد: «أمّا إِلَيْكَ فَلا»، سپس جبرئيل پرسيد: از


1- همان: صص 244- 230
2- آل عمران: 97
3- هجويرى، على بن عثمان، كشف المحجوب، ص 427
4- همان، ص 422
5- بقره: 131

ص: 20

خدا هم حاجتى ندارى؟ ابراهيم عليه السلام پاسخ داد: «حَسْبِي مِن سُؤالي عِلْمُهُ بِحالي».

از ابو يزيد بسطامى نقل است كه گفت: «در نخستين حجّ، من بجز خانه هيچ چيز نديدم، دوّم بار خانه و خداوند خانه ديدم و سوم بار همه خداوند خانه ديدم هيچ خانه نديدم.» (1) از اين روايت كه عارفان گفته اند: «أظلم الأشياء دار الحبيب بلا حبيب». (2) سرّ احرام

احرام را آدابى است:

* ادب اول، «غسل» كند و در اين غسل نيّت غسل احرام داشته باشد، اما قصد اصلى از غسل، طهارت از خطايا و ذنوب است. سالك به هنگام احرام ميقات بايد قصدى به جز خروج از گناه و كندن ريشه هاى معصيت از دل نداشته باشد؛ به عبارت ديگر، نيت و قصد واقعىِ انجام غسل احرام، طهارت از گناه و رجوع به مقام ربوبى الهى است. چنانكه در حديث شِبلى امام سجاد عليه السلام فرمود: «فَحِينَ اغْتَسَلْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطَايَا وَ الذُّنُوبِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ:

فَمَا نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ». (3)* ادب دوم، «پوشيدن لباس احرام» است؛ يعنى لباس هاى معمول را كنار گذاشته، لباس احرام را كه طاهر و سفيد است و در آن نماز جايز است، بپوشد. اين نيز سرّى دارد و آن اين كه به هنگام كندن لباس معمول، بايد از جميع عادات نادرست گذشته چشم بپوشد. بايد از ريا و نفاق در آيد و بايد پيمان بندد كه وارد شبهات نشود.

معاصى دو قسم است: معاصى متّيقن و معاصى مشتبه؛ كسى به حج انفسى وارد مى شود كه از مشتبهات هم كناره گيرد. علاوه بر اين كه نه تنها نبايد دست نيالود، بلكه سنت آن است كه به آن نزديك نشد، كه اگر كسى به معصيت نزديك شد، امكان انجام و ارتكاب آن كم نيست.

پس ادب دوم در احرام اين كه، قريب و نزديك به مشتبهات نشود.

امام سجاد عليه السلام در فراز ديگرى از حديث شبلى فرمود: «فَحِينَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ ثِيَابِكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الرِّيَاءِ وَ النِّفَاقِ وَ الدُّخُولِ فِي الشُّبُهَاتِ، قَالَ: لَا. قَالَ: فَحِينَ اغْتَسَلْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطَايَا وَ الذُّنُوبِ. قَالَ: لَا. قَالَ: فَمَا نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ وَ لَا تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ الثِّيَابِ وَ لَا اغْتَسَلْتَ». (4)* ادب سوم اين كه، «نماز احرام» بگزارد و بعد از آن دعا كند و در دعا بگويد:


1- هجويرى، على بن عثمان، كشف المحجوب، ص 424
2- همان.
3- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166
4- همان.

ص: 21

پروردگارا! من نداى تو را اجابت كردم و به وعده تو ايمان آوردم و امر تو را تبعيت نمودم و سپس هرچه از خدا مى خواهد به زبان آورد؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام: فَإِذَا انْفَتَلْتَ مِنْ صَلَاتِكَ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ أَثْنِ عَلَيْهِ وَ صَلِّ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ قُلْ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَنِي مِمَّنِ اسْتَجَابَ لَكَ وَ آمَنَ بِوَعْدِكَ وَ اتَّبَعَ أَمْرَكَ فَإِنِّي عَبْدُكَ وَ فِي قَبْضَتِكَ لَا أُوقَى إِلَّا مَا وَقَيْتَ وَ لَا آخُذُ إِلَّا مَا أَعْطَيْتَ وَ قَدْ ذَكَرْتَ الْحَجَّ فَأَسْأَلُكَ أَنْ تَعْزِمَ لِي عَلَيْهِ عَلَى كِتَابِكَ وَ سُنَّةِ نَبِيِّكَ وَ تُقَوِّيَنِي عَلَى مَا ضَعُفْتُ عَنْهُ وَ تَسَلَّمَ مِنِّي مَنَاسِكِي فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَفْدِكَ الَّذِي رَضِيتَ وَ ارْتَضَيْتَ وَ سَمَّيْتَ وَ كَتَبْتَ اللَّهُمَّ فَتَمِّمْ لِي حَجَّتِي وَ عُمْرَتِي اللَّهُمَّ إِنِّي أُرِيدُ التَّمَتُّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ عَلَى كِتَابِكَ وَ سُنَّةِ نَبِيِّكَ صلى الله عليه و آله فَإِنْ عَرَضَ لِي شَيْ ءٌ يَحْبِسُنِي فَحُلَّنِي حَيْثُ حَبَسْتَنِي لِقَدَرِكَ الَّذِي قَدَّرْتَ عَلَيَّ اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ حَجَّةً فَعُمْرَةً أَحْرَمَ لَكَ شَعْرِي وَ بَشَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي وَ عِظَامِي وَ مُخِّي وَ عَصَبِي مِنَ النِّسَاءِ وَ الثِّيَابِ وَ الطِّيبِ أَبْتَغِي بِذَلِكَ وَجْهَكَ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ». (1) امام سجاد عليه السلام هم در باب نماز احرام مى فرمايد: بايد به هنگام انجام نماز احرام، چنين نيت داشت كه انسان به خدا تقرّب يابد و مشغول انجام حسنات او باشد تا داخل ميقات بيايد.

«فَحِينَ صَلَّيْتَ الرَّكْعَتَيْنِ، نَوَيْتَ أَنَّكَ تَقَرَّبْتَ إِلَى اللَّهِ بِخَيْرِ الْأَعْمَالِ مِنَ الصَّلَاةِ وَ أَكْبَرِ حَسَنَاتِ الْعِبَادِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَحِينَ لَبَّيْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ نَطَقْتَ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ بِكُلِّ طَاعَةٍ وَ صُمْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَةٍ؟ قَالَ: لَا. قَالَ لَهُ عليه السلام: مَا دَخَلْتَ الْمِيقَاتَ وَ لَا صَلَّيْتَ وَ لَا لَبَّيْتَ». (2)* و از آداب احرام «عقد احرام» است. سالك در حجّ انفسى، بايد به هنگام نيّت احرام، هر عهد و پيمانى كه با غير خدا دارد، رها كند و تنها عهد و پيمان با خدا بندد و با خود نيت كند كه هرگز عهد با خدا نشكند، كه آثار شومى در انتظار اوست. در حديث شبلى مى خوانيم كه امام سجاد عليه السلام فرمود:

«فَحِينَ عَقَدْتَ الْحَجَّ، نَوَيْتَ أَنَّكَ قَدْ حَلَلْتَ كُلَّ عَقْدٍ لِغَيْرِ اللَّهِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ لَهُ عليه السلام: مَا تَنَظَّفْتَ وَ لَا أَحْرَمْتَ وَ لَا عَقَدْتَ الْحَجَّ». (3)* ادب ديگر احرام، «تلبيه» است. انسان حج گزار در اين مقام به خدا لبيك مى گويد و نداى او را اجابت مى كند. لذا نبايد بعد از آن، خواهش هاى نفسانى و آمال شيطانى را پاسخ دهد. لبيك مقام سكوت از معصيت است. لبيك مقام ترك معصيت است. لبيك مقام ندامت از گناه و قلع ماده معصيت است و لبيك دخول به حريم طاعت الهى است. امام صادق عليه السلام در


1- التهذيب، ج 1، ص 468؛ الكافى، ج 4، ص 331؛ الفقيه، ص 436
2- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166
3- همان.

ص: 22

حديث حج فرمود:

«وَ لَبِّ بِمَعْنَى إِجَابَةٍ صَادِقَةٍ صَافِيَةٍ خَالِصَةٍ زَاكِيَةٍ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي دَعْوَتِكَ مُتَمَسِّكاً بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى». (1) احرام را اسرارى است:

محرّمات احرام دو قسم است: «محرّمات خاص» و «محرّمات عام»؛ محرّمات خاص همان موارد معروفى است كه در كتب فقهى به آن اشاره شده است.

* اما سرّ احرام، احرام از جميع معاصى و حتى مشتبهات است. نفس بايد به هنگام احرام از نفسانيات، مشتهيات و تمام لذات فاصله بگيرد و حتى لذّت حلال را، به قدر ضرورت، آن هم نه براى تحصيل لذّت، بلكه براى انجام تكليف الهى، استفاده كند. (2)* سرّ ديگر احرام آن است كه مشاهده محسوساست و ماديات را برخود حرام كند و در گامى بالاتر، شهود ما سوا را برخود حرام سازد؛ به عبارتى ديگر، از احرام به فنا دست يابد و از احرام متوجه عالم روحانيت، عالم وصل و عالم اسماء الهى شود، كه اين كعبه حقيقى و اين حج انفسى است.

* از اسرار احرام، تردّد ميان خوف و رجا است؛ زيرا آنگاه كه انسان لبيك مى گويد، نمى داند پاسخ چيست. آيا پاسخ حق «لبّيك» است يا «لا لبّيك».

ابوالقاسم قشيرى مى گويد: «شريعت التزام عبوديت و حقيقت، مشاهده ربوبيت است. لذا اگر شريعت مؤيد به حقيقت و اگر حقيقت مؤيد به شريعت نباشد قابل قبول نيست.

در حديثى از امام علىّ بن الحسين عليهما السلام آمده است كه آن حضرت بعد از احرام، رنگ از رخسارش پريد، صحابى علّت را جويا شدند. امام عليه السلام فرمود: خوف آن دارم كه خدا در پاسخ من بگويد: «لا لبّيك»؛ «حَجّ عَلِيّ بن الْحُسَين عليه السلام فَلَمَّا أَحْرَمَ وَ اسْتَوَتْ بِهِ رَاحِلَتُهُ اصْفَرَ لَوْنُهُ وَ وَقَعَتْ عَلَيْهِ الرَّعْدَة وَ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُلَبِّيَ، فَقيلَ أَ لا تُلَبِّي فَقالَ أَخْشى أَنْ يَقُولَ لِي لا لَبَّيْكَ وَ لا سَعْدَيكَ فَلَمَّا لَبَّى غُشِيَ عَلَيهِ». (3)* سرّ ديگر احرام اين كه، هرگاه همگان لبيك مى گويند و نداى حق را به صورت جمعى پاسخ مى دهند، انسان متذكّر نفخ صور و حشر تمامى انسان ها از قبور مى شود. در عرصه قيامت


1- مصباح الشريعه، ص 17
2- ملكى تبريزى، ميرزا جواد آقا، ص 172
3- المحجة البيضاء، ج 2، ص 201

ص: 23

انسان ها دو دسته مى شوند: «محبّين» و «مطرودين»؛ تلبيه اشاره به اين است كه انسان در قيامت با محبّين محشور گردد.

به هر تقدير، سر احرام همان است كه امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى فرمود: «فَحِينَ أَحْرَمْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ حَرَّمْتَ عَلَى نَفْسِكَ كُلَّ مُحَرَّمٍ حَرَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ لَا قَالَ فَحِينَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ قَدْ حَلَلْتَ كُلَّ عَقْدٍ لِغَيْرِ اللَّهِ قَالَ لَا قَالَ لَهُ عليه السلام مَا تَنَظَّفْتَ وَ لَا أَحْرَمْتَ» (1) و همين مضمون در كلمات امام صادق عليه السلام هم ذكر شده است: «وَ أَحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ يَحْجُبُكَ عَنْ طَاعَتِهِ». (2) به تعبير ديگر اولين مقام حج، «تخليه» است. يعنى زدودن دل از گناهان و از ماديات و در نهايت از غير خدا. اما بعد از تخليه مقام «تحليه» و نيز «تجليه» قرار دارد. بنابراين، حج تكليف الهى است كه داراى هر دو مقام سلبى و ايجابى يا تخليه و تجليه است. لذا حج جزو تكاليفى است كه به تنهايى مى تواند دستگيرى انسان كند و او را تا مقام بيت اللَّه حقيقى بالا برد؛ يعنى داراى مقام جامعيت است.

اسرار طواف

بعد از آن كه انسان به حرم وارد شد و به مقام امن الهى داخل گشت، نخست بايد عظمت بيت را شهود و رؤيت كند و از خانه به صاحب خانه متذكّر گردد و رزقى را كه شامل او شده قدر بداند و بداند كه در زمره وافدين و «آمّين البيت الحرام» در آمده است. نخستين عمل حج بعد از دخول حرم، طواف است.

طواف را آدابى است: (3)* نخستين ادب طواف آن است كه با آبى مبارك غسل كند و بعد از غسل دست به دعا برداشته، از خدا بخواهد مستمع و شنونده نداى حق گردد. مطيع فرمان او باشد. بدنش را از عذاب دور نگه دارد و توفيقاتش را شامل حال او گرداند و با اين طهارت، به طهارت باطن نايل آيد و سپس جهت طواف داخل حرم رود.

* ادب ديگر طواف آن است كه، از حجر الأسود آغاز و به آن پايان ببرد و نيز بايد استعلام حجر انجام دهد و اگر نمى تواند آن را مس كند. سرّ استعلام، مصافحه با خدا است.

آن كه با خدا مصافحه كند، اعتماد به غير او نكند. امام سجاد عليه السلام در اين باره فرمود:


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166
2- مصباح الشريعه، ص 17
3- فيض كاشانى، محسن، المحجة البيضاء، ج 2، صص 171- 168

ص: 24

«صَافَحْتَ الْحَجَرَ وَ وَقَفْتَ بِمَقَامِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام وَ صَلَّيْتَ بِهِ رَكْعَتَيْنِ؟ قَالَ: نَعَمْ. فَصَاحَ عليه السلام صَيْحَةً كَادَ يُفَارِقُ الدُّنْيَا. ثُمَّ قَالَ: آهِ، آهِ، ثُمَّ قَالَ عليه السلام مَنْ صَافَحَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ فَقَدْ صَافَحَ اللَّهَ تَعَالَى، فَانْظُرْ يَا مِسْكِينُ لَا تُضَيِّعْ أَجْرَ مَا عَظُمَ حُرْمَتُهُ وَ تَنْقُضِ الْمُصَافَحَةَ بِالْمُخَالَفَةِ وَ قَبْضِ الْحَرَامِ نَظِيرَ أَهْلِ الْآثَامِ ...». (1)* باز از آداب است كه با وقار گام بردارد، چون در محضر الهى است. تا حدّ امكان نزديك كعبه گردد و نيز آنگاه كه به باب البيت رسيد، با ياد ذلّت انسان در برابر خدا در قيامت و با در خواست بهشت از او، اين دعا را بخواند:

«سَائِلُكَ، فَقِيرُكَ، مِسْكِينُكَ بِبَابِكَ، فَتَصَدَّقْ عَلَيْهِ بِالْجَنَّةِ؛ اللَّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْحَرَمُ حَرَمُكَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُكَ وَ هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ الْمُسْتَجِيرِ بِكَ مِنَ النَّارِ فَأَعْتِقْنِي وَ وَالِدَيَّ وَ أَهْلِي وَ وُلْدِي وَ إِخْوَانِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنَ النَّارِ، يَا جَوَادُ يَا كَرِيمُ». (2) طواف به غير از آداب، داراى اسرارى است:

* يكى اين كه فرشتگان الهى پيرامون كعبه مى گردند، لذا انسان بايد خود را همگون با فرشتگان كند؛ وَتَرَى الْمَلَائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ. (3) لذا به هنگام طواف، طواف جسمانى نكند و متوجه طواف قلب به دور بيت اللَّه حقيقى، كه همان عرش الهى است، باشد.

طواف شريف طواف قلب در حضرت ربوبى است و كعبه نمادى از او در عالم ملك و شهادت است. انسان به هنگام طواف بايد متذكّر بيت معمور در آسمان ها باشد. طواف انسان به دور كعبه ملكى، همان طواف ملائكه به دور عرش الهى است و انسان بايد به هنگام طواف تا آسمان ها و فرشتگان بالا رود.

* سرّ ديگرِ طوافِ هفت گانه، رفع حجب هفت گانه است كه گاهى از آن ها به هفت اخلاق رذيله تعبير مى شود؛ يعنى عجب، كبر، حسد، حرص، بخل، غضب و شهوت. لذا با هر شوطى از طواف، اخلاقى ناپسند را از قلب خود بيرون رانده، روح و قلب خود را جهت تجلّى انوار الهى صفا مى دهد.

* و از اسرار طواف آن است (4) كه، با هر طوافى به رمزى از رموز قرآنى نايل مى شود.

در روايات است (گذشت) كه قرآن ظَهرى دارد و بطنى و براى بطن آن باز بطنى است تا هفت بطن. انسان حج گزار با هر شوطى از طواف، به بطنى از آيات قرآن كريم نايل مى شود.


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166
2- المحجة البيضاء، ج 2، ص 170
3- زمر، 75
4- همان.

ص: 25

وقوف مقام ابراهيم عليه السلام از ديگر اركان حج است كه همراه با نماز مقام مى باشد. اين عمل اشاره به آن دارد كه انسان بايد به تمام اوامر الهى وقوف كند و به هنگام نماز، نيّت كند كه نمازى همانند نماز ابراهيم عليه السلام به جاى آورد. نماز ابراهيم عليه السلام توحيد محض است. نماز ابراهيم عليه السلام طاعت صرف است و نماز ابراهيم عليه السلام خلوص كامل است و به فرموده امام سجاد عليه السلام: اگر چنين وقوف و نمازى نداشته باشد، حج حقيقى و حج انفسى به جاى نياورده است. (1) امام صادق عليه السلام دربيانى گهربار، سر طواف را چنين بيان فرمود: «طُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلَائِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوَافِكَ مَعَ الْمُسْلِمِينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ». (2) اسرار سعى

به هنگام سعى، بايد طهارت كامل داشت و طهارت ظاهرى اشاره به طهارت باطنى دارد و آن كه اهل طهارت قلبى است، مى تواند با حقيقت قرآن در تماس باشد و از آن بهره گيرد؛ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ لَايَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ. (3)

همچنين به هنگام سعى ميان صفا و مروه، غير از حمد و ثناى الهى، دعاهاى فراوانى است كه انسان را به ياد قيامت، تنهايى قبر، غربت محشر و تضرّع و زارى مى اندازد.

سرّ مهم سعى و تردد ميان صفا و مروه، تردّد ميان ملك و ملكوت است. (4) انسان براى خدمت به عالم ملك مى آيد و براى شهود جناب حق به عالم ملكوت وارد مى شود. عرفان، نوعى سلوك است و سلوك نوعى حركت، لذا عرفان با سكون و ايستايى سازگار نيست.

سلوك عرفانى يا به تعبيرى سفر معنوى، چهار گونه است؛ يكى از مباحث عرفانى اين است كه سالك داراى چهار سفر است. (5) سفر اول، «سفر از خلق به حق». سفر دوم، «سفر از حق به حق» به كمك تن است. سفر سوم، «سفر از حق به سوى خلق» به كمك حق است و سفر چهارم «سفر از خلق به سوى خلق» به كمك حق است. سعى ميان صفا و مروه كه تردّد ميان ملك و ملكوت است، ناظر به سفر اول و سفر سوم عرفانى است. سفر اول كه پيمودن منازل و مقامات عرفانى است وصول به مقام ولايت است كه باطن هستى است و سفر سوم تنزّل از مقام ربوبى است كه حاصل آن مقام انبأ مى باشد؛ لذا نتيجه سفر اول، كه سعى اول است، كسب مقام ولايت مى باشد و حاصل سفر سوم كه سعى دوم است، تحصيل مقام انبأ و نبوت مى باشد. در ضمن


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166
2- مصباح الشريعه، ص 17
3- واقعه: 79
4- المحجة البيضاء، ص 203 به بعد.
5- امام خمينى، سيد روح اللَّه، مصباح الهدايه الى الخلافة والولايه، صص 214- 204

ص: 26

به دست مى آيد كه ولايت باطن نبوت است.

يكى ديگر از اسرار سعى ميان صفا و مروه، تردّد ميان دو كفه ميزان در عرصه قيامت است. (1) صفا تمثل كفّه حسنات و مروه تمثل كفّه سيّئات است. تردّد به اين معناست كه انسان نمى داند در قيامت چه عاقبتى در انتظار اوست و كدام كفه براى او ترجيح پيدا مى كند. در واقع سعى ميان صفا و مروه، تردّد در ميان مغفرت و عذاب است. سعى ميان صفا و مروه تردد ميان ظاهر و باطن است. سعى ميان صفا و مروه تردّد ميان خوف و رجا است. سعى ميان صفا و مروه تردّد ميان آفاق و انفس است؛ سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ (2)

و سعى ميان صفا و مروه تردّد ميان يمين و شمال است؛ إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ. (3)

اسرار عرفات

انسان حج گزار، بعد از احرام به سرزمين عرفات مى آيد. ورود به اين سرزمين مبارك، نماز و دعاهاى مختلفى دارد كه در منابع معتبر مذكور است. وقوف در عرفات بايد وقوف در برابر سيد و مولا باشد و بعد از وقوف از او اعراض نكند. وقوف در عرفات همراه با معرفت است. معرفت نسبت به سرائر، حقايق و مقام قلب. حاجى در جبل الرحمه بايد به ياد رحمت عام و خاص خداوند باشد. پروردگار شاهد بر همه، ناظر بر بندگان و رحيم نسبت به مؤمنان است. آن كه به وادى معرفت و رحمت در مى آيد، بايد خود را يكسره تسليم حق كند و از او مدد گيرد تا حجى واقعى به جاى آورد.

امام سجاد عليه السلام در ادامه حديث شبلى از اين باب مى فرمايد:

«هَلْ عَرَفْتَ بِمَوْقِفِكَ بِعَرَفَةَ مَعْرِفَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَمْرَ الْمَعَارِف وَ الْعُلُومِ؟ وَ عَرَفْتَ قَبْضَ اللَّهِ عَلَى صَحِيفَتِكَ وَ اطِّلَاعَهُ عَلَى سَرِيرَتِكَ وَ قَلْبِكَ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: نَوَيْتَ بِطُلُوعِكَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ أَنَّ اللَّهَ يَرْحَمُ كُلَّ مُؤْمِنٍ وَ يَتَوَلَّى كُلَّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: ... فَمَا وَقَفْتَ بِعَرَفَةَ». (4)* سرّ ديگر عرفات، وقوف به احاديث معرفت نفس است. اين مضمون كه معرفت نفس همان معرفت رَبّ است، به گونه هاى مختلف در احاديث معتبر آمده است. «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ». (5) مضمون اين حديث چنين نيست كه هر كس خود را شناخت خدا را خواهد


1- المحجة البيضاء، ج 2، ص 203
2- فصلت: 53
3- ق: 17
4- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166
5- آمرى، عبد الواحد، غرر الحكم ودرر الكلم، ص 191

ص: 27

شناخت، بلكه مفاد دقيق حديث اين است كه عرفان نفس و عرفان ربّ يكى است؛ به ديگر سخن اين دسته احاديث، اشاره به اين آيه دارد كه: يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ. (1)

* اما سرّ اعظم عرفات، مضامينِ دعاى عرفه است؛ دعايى كه سيد الشهدا آن را با كمال تضرّع و ابتهال به درگاه احدى زمزمه كرد. اين دعاى سراسر عشق و سوز، آنچنان بلند و والا است كه شرح آن مجالى مستقل مى طلبد و در اين خلاصه نمى گنجد. به هر حال مسأله عرفه تا بدان پايه مهم است كه گفته اند اعظمِ گناهان آن است كه انسان در عرفه حاضر شود و گمان كند خدا او را شامل مغفرت خود قرار نداده است.

اسرار مشعر

عرفات مقام وحدت است و مشعر مقام كثرت. در اين مرحله حاجى بايد به مشاعر صورى و معنوى وقوف پيدا كند تا حكمت آن ها را بداند. مشاعر، مدارك انسانى است و قواى ادراكى بايد در اختيار انسان باشد كه اگر چنين شد، سالك به مقام نفى خواطر نايل مى شود و در اين صورت قادر است خلع بدن كند و به تعبير جناب سهروردى خلع بدن يا موت اختيارى از شرايط حكمت است. مى گويد: ما حكيم را حكيم نمى دانيم مگر آن كه خلع بدن داشته باشد. (2)* سرّ ديگر مشعر اين كه به هنگام وقوف بايد مولاى خود را حاضر ببيند. او به سرزمين رحمت آمده است، لذا بايد نسيم رأفت و رحمت را نسبت به خود احساس كند. (3) امام صادق عليه السلام وقوف مزدلفه را جهت كسب تقوا مى داند. مشعر براى صعود است، مشعر براى اعتلاى روح به عالم بالاست؛ چنانكه انسان از كوه بالا مى رود، بايد منازل و پلكان صعود، كمال، توحيد و فنا را يك به يك بپيمايد. «وَ اتَّقِهِ بِمُزْدَلِفَةَ وَ اصْعَدْ بِرُوحِكَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَى بِصُعُودِكَ إِلَى الْجَبَلِ». (4) امام چهارم شيعيان در ادامه حديث شبلى، اسرار مشعر را چنين بيان مى كند:

«به هنگام ورود به مشعر بايد قلب انسان متوجه تقوا و خوف الهى باشد. به هنگام رفتن به مشعر بايد قلب انسان مضطرب و متمايل به انحراف نشود. قلب انسان در مشعر بايد موحّد شود و گام در صراط مستقيم نهد.» (5)


1- فاطر: 15
2- سهروردى، شيخ شهاب الدين، حكمت الاشراق.
3- المحجة البيضاء، ج 2، ص 202
4- مصباح الشريعه، ص 17
5- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166

ص: 28

اسرار منا

وقوف در سرزمين شريف منا، همراه با آدابى است؛ آداب مربوط به جمع حصى، آداب مربوط به تعداد آن، آداب مربوط به رمى، همچنين آداب مربوط به هدى و آداب مربوط به تقصير. اما ادبى كه بيش از همه بر آن تأكيد شده، نيت خالص است. انسان بايد به هنگام رمى و ذبح و تقصير، تمام توجه به وجود خود را براى خالق هستى پاك و منزّه كند. درون خود را از هر گونه شرك افعالى، صفاتى و ذاتى پاك سازد. بود و نبود خود را براى خدا خالص گرداند و تنها او را مدبّر عالم و مؤثر در ما سوا بداند و ببيند. با بسم اللَّه آغاز كند و با بسم اللَّه كار خود را به انجام رساند. از خدا بخواهد تصدّق او را بپذيرد و به او رضاى خود را هديه كند.

انسان براى خدمت به عالم ملك مى آيد و براى شهود جناب حق به عالم ملكوت وارد مى شود.

عرفان، نوعى سلوك است و سلوك نوعى حركت، لذا عرفان با سكون و ايستايى سازگار نيست.

رمى جمرات، رمى دنيا و متاع قليل آن است. سالك بعد از رمى به دنيا باز نمى گردد و نگاه استقلالى به آن نمى اندازد، سپس نفس و نفسانيات را در محضر ربوبى ذبح مى كند تا پس از آن، اهل عيش دنيوى نباشد و در واقع مرده اى شود كه حياتش نزد ربّ است؛ لَاتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. (1) سپس به تحليق مى پردازد.

حلق رأس اشاره به كندن حبّ دنيا از نفس است. در اين هنگام دنيا كاملًا از اعتبار مى افتد و حيات دنيوى نزد او خيال و توهّم مى شود. اين امر تنها در حالتى رخ مى دهد كه خداى عظيم براى انسان عظيم باشد. به بيان ديگر، اگر عظيم براى انسان حقير باشد، حقير برايش عظيم مى شود، لذا سالك بايد عظيم بدارد تا امر حقير نزد او حقير شود. پس عارف بايد تعظيم الحق كند تا حقارت دنيا و زخارف آن در قلب او بنشيند. تنها در اين صورت است كه حج او مقبول و چنين انسانى حج گزار خواهد شد.

پايان حج، زيارتِ مدينه و اهل بيت است. در حديث است كه اگر كسى به مكه آمد و به زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله نرفت، مبتلا به جفاى نبىّ گرامى خواهد شد و كسى كه ايشان را زيارت كرد، به طور حتم مشمول شفاعت آن حضرت شده، بهشت بر او واجب مى گردد. كسى كه در مكه يا مدينه بميرد، بدون حساب و به همراه اصحاب بدر به سوى خدا هجرت كرده به


1- بقره: 154

ص: 29

بهشت مى رود. (1) از مستحبات ديگر، زيارات مدينه، زيارت سيّده زنان عالم، صديقه طاهره است كه در روايات معتبر آمده است: قبر مخفىِ آن حضرت يا در روضة النبى است و يا در قبرستان بقيع.

در اين باب آداب و زيارات متعددى وارد شده است.

نتيجه گيرى

حاصل آن كه: حج، ظاهرى دارد و باطنى. كسى كه به باطن حج نايل نشود، از انجام حق حقيقى محروم مانده است. حج انفسى نيل به اسرار حج است و سرّ حج چيزى جز توحيد نيست. حج رفع حجاب است. حج تفويض اموربه خداست. حج اداى حقوق است. حج بى اعتمادى به غير خداست و حج اعتصام به حبل اللَّه است. حج كسب استعداد براى روزى است كه جز او كسى به ياد انسان نيست. حج نفى رذايل است. حج كسب فضايل است. حج توبه، خلوص، اقبال، ذكر، تجديد عهد و ورود به امن و امان الهى است. حج خضوع، ورع، صفا، طاعت و ياد مرگ است و در يك كلام حج توحيد كامل است و خداوند هيچ عبادتى را در قرآن به خود منصوب نكرده، مگر حج را؛ وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا. (2)

پى نوشت ها


1- الفقيه، ص 293
2- آل عمران: 197

ص: 30

ص: 31

ص: 32

ص: 33

ماه رمضان و آرزوى زيارت خانه خدا

سيد جواد حسينى

مقدمه

حج و زيارت خانه خدا در ميان عبادات، جايگاه و موقعيت ويژه اى دارد. مرورى بر آيات قرآن، احاديث و كتب و منابع دينى اين واقعيت را آشكار مى سازد. آنچه در اين مختصر مورد توجه قرار گرفته، «جايگاه حج و زيارت خانه كعبه در ادعيه و زيارات ماه مبارك رمضان» است.

دعا و زيارت، يكى از ذخاير گرانبهاى مسلمانان، به ويژه شيعيان بوده و از معارف عميق و با ارزشى برخوردار است؛ به طورى كه از دعا به «قرآن صاعد» تعبير شده است. دعاها و زيارت هاى مأثور، داراى مطالب گوناگون و متنوّع در زمينه هاى اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى و سياسى است؛ به خصوص دعاهايى كه در بعضى از مقاطع تاريخى، از برخى ائمه اطهار عليهم السلام نقل شده و در وضعيت اجتماعى و سياسى ويژه اى صادر گرديده، داراى مضامين عميق و با محتوايى است.

دعاهاى امام سجاد، زين العابدين عليه السلام، از جمله اين دعاها است. دعاهاى ويژه ماه مبارك رمضان در ميان ادعيه ما از امتياز خاصى برخوردارند. از آنجا كه ماه رمضان، ماه رحمت، بركت و مغفرت است، درهاى رحمت الهى در اين ماه به روى بندگان باز بوده و بهترين فرصت براى استفاده از بركات معنوى است و به مردم سفارش شده كه بيشترين استفاده را از اين ماه كرده و لحظه هاى با ارزش آن را از دست ندهند.

شب ها و روزهاى ماه مبارك رمضان، به جهت

ص: 34

وجود شب قدر در اين ماه، اهميتى مضاعف دارد. شب قدر شبى است كه در آن، حوادث مهمى چون نزول قرآن، فرود فرشتگان الهى به زمين، تقدير و اندازه گيرى اعمال و رفتار انسان ها رخ مى دهد، از اين رو، دعاهايى كه در ماه رمضان عموماً و در شب هاى قدر به خصوص وارد شده، به مهمترين مسائل اختصاص يافته است. در خواست هايى كه در اين دعاها به درگاه الهى عرضه شده، با ارزش ترين و ضرورى ترين نيازها و خواسته هاى مردم است كه از زبان بهترين بندگان خدا و برترين انسان ها صادر گرديده است.

از راه هاى شناخت مهم ترين مسائل انسان، كه با سرنوشت و سعادت او پيوند دارد، مراجعه به ادعيه است.

حج در ماه رمضان

دقت در دعاهايى كه در ماه رمضان وارد شده، اين واقعيت را نشان مى دهد كه حج و زيارت خانه خدا، از خواسته هاى مهم پيشوايان معصوم ما بوده كه از رهگذر دعا از خود به يادگار گذاشته اند. اكنون تنها به اشاره اى در اين زمينه بسنده مى كنيم:

دعاى شب اول ماه رمضان

امام صادق عليه السلام به خواندن دعايى در شب اول ماه رمضان سفارش نموده، كه در آن، خداوند را با اسم «رَبَّ شَهْرِ رَمَضَان» خطاب كرده، با اشاره به بركات ماه رمضان، چنين درخواست هايى را مطرح مى كند: توفيق روزه دارى، عبادت، تندرستى، سپرى كردن ماه رمضان توأم با عافيت، مقدّر ساختن تقديرى تغييرناپذير؛ يعنى حجّ خانه خدا و قرار گرفتن در زمره حاجيانى كه حجشان نيكو و تلاش و سعى شان مورد تقدير قرار گرفته و گناهانشان آمرزيده و خطاهايشان پوشانده مى شود. فرازى از اين دعا چنين است:

«اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ مُنَزِّلَ الْقُرْآنِ ... وَ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ وَ فِيمَا تَفْرُقُ مِنَ الْأَمْرِ الْحَكِيمِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ مِنَ الْقَضَاءِ الَّذِي لا يُرَدُّ وَ لا يُبَدَّلُ أَنْ تَكْتُبَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُكَفَّرِ عَنْهُمْ سَيِّئَاتُهُمْ وَ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِيلَ لِي فِي عُمْرِي وَ تُوَسِّعَ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ». (1)


1- سيد بن طاووس، اقبال الأعمال، ج 1، ص 77

ص: 35

دقت در فرازهاى دعا، نشان مى دهد كه در ميان همه درخواست ها، آنچه به عنوان تقدير تغييرناپذير از پروردگار عالم خواسته مى شود، «حجّ خانه خدا» است كه در پرتو آن، گناهان آمرزيده و خطاها پوشانده مى شود.

دعاى هر شب ماه رمضان

ابن ابى عمير از يكى از خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده، كسى كه اين دعا را در شب اول ماه رمضان بخواند، گناهان چهل سالش آمرزيده مى شود. در اين دعا تنها سه درخواست مطرح است: درود بر محمد و آل محمد، حج خانه خدا در هر سال و بخشش گناهان.

متن دعا چنين است:

«اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرآنَ وَ افْتَرَضْتَ عَلَى عِبَادِكَ فِيهِ الصِّيَامَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عامي هذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ وَ اغْفِرْ لِيَ تِلْكَ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ، فَإِنَّهُ لا يَغْفِرُهَا غَيْرُكَ يا رَحْمنُ يا عَلامُ». (1) در دعايى ديگر «حج خانه خدا» در عرضِ دخول در رحمت خدا، بالا رفتن در علّيّين و مقامات والا، نعمت هاى بهشتى، درك شب قدر و شهادت در راه خدا درخواست شده است. (2) دعاى روزانه ماه رمضان

از امام صادق و امام كاظم عليهما السلام دعايى نقل شده كه در ماه رمضان، در پى هر فريضه اى خوانده شود. در اين دعا آمده است:

«اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِي هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ مَا أَبْقَيْتَنِي فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ وَ سَعَةِ رِزْقٍ وَ لا تُخْلِنِي مِنْ تِلْكَ الْمَوَاقِفِ الْكَرِيمَةِ وَ الْمَشَاهِدِ الشَّرِيفَةِ وَ زِيَارَةِ قَبْرِ نَبِيِّكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ فِي جَمِيعِ حَوَائِجِ الدُّنْيَا وَ الآْخِرَةِ فَكُنْ لِي».

«خداوندا! امسال و هر سال، تا وقتى مرا زنده مى دارى، حجّ خانه خودت را روزى ام كن؛


1- همان ص 144؛ محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 96، ص 311
2- اقبال الاعمال، ج 1، ص 143

ص: 36

آنهم در آسانى و تندرستى و وسعت روزى از سوى خودت. و جايم را در آن جايگاه هاى ارزشمند و حرم هاى شريف خالى مگذار و از زيارت قبر پيامبرت محرومم مكن و در همه نيازهاى دنيا و آخرت، پس براى من باش.»

در بخش ديگرى از اين دعا درخواست شده كه يكى از مقدّرات حتمى در شب قدر را «حج خانه خودش» قرار دهد و در زمره حجاجى به شمار آورد كه حجشان پذيرفته، از تلاششان قدردانى گرديده، گناهانشان آمرزيده و بر خطاهايشان قلم عفو كشيده شده است.

متن دعا چنين است:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ مِنَ الْقَضَاءِ الَّذِي لا يُرَدُّ وَ لا يُبَدَّلُ أَنْ تَكْتُبَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُكَفَّرِ عَنْهُمْ سَيِّئَاتُهُمْ». (1) همان طور كه پيش تر اشاره شد، در اين دعا، كه همه در روز ماه رمضان پنج مرتبه، بعد از هر نماز واجب خوانده مى شود، در كنار همه خواسته ها، «حج و زيارت خانه خدا» به عنوان امر حتمى، كه تغييرپذير نباشد، از خداوند سبحان در خواست شده است، هرچند عمر طولانى در اطاعت خدا، وسعت روزى و اداى امانت و دَيْن نيز از ديگر خواسته ها در اين دعاى شريف است.

دعاى سحرگاهان

از دعاهاى بسيار مهم و نورانى در ماه مبارك رمضان، دعاى ابو حمزه ثُمالى، از امام سجاد عليه السلام است كه در سحرگاهان خوانده مى شود. در اين دعاى شريف، سه مرتبه زيارت كعبه از خداوند درخواست شده. چند بخش اين دعا چنين است:

«اللَّهُمَّ اشْغَلْنَا بِذِكْرِكَ ... وَ ارْزُقْنَا حَجَّ بَيْتِكَ وَ زِيَارَةَ قَبْرِ نَبِيِّكَ صَلَوَاتُكَ وَ رَحْمَتُكَ وَ مَغْفِرَتُكَ وَ رِضْوَانُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ إِنَّكَ قَرِيبٌ مُجِيبٌ ...»

«وَ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِنَا هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ وَ زِيَارَةَ قَبْرِ نَبِيِّكَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ وَ لا تُخْلِنِي يَا رَبِّ مِنْ تِلْكَ الْمَشَاهِدِ الشَّرِيفَةِ وَ الْمَوَاقِفِ الْكَرِيمَةِ».


1- همان، ص 79

ص: 37

«وَ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِنَا [عَامِي] هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ وَ ارْزُقْنِي رِزْقاً وَاسِعاً مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ». (1) از اين كه در يك دعا، از ميان همه خواسته هاى دنيوى و اخروى امام سجاد عليه السلام، زيارت خانه خدا و زيارت حرم نبوى سه مرتبه تكرار شده، نشان از اهميت اين فريضه و علاقه وافر آن حضرت به حج و زيارت حرم حضرت رسول صلى الله عليه و آله است.

دعاهاى شب قدر

دعاهاى متعددى در شب قدر وارد شده و در ميان خواسته هاى اين شب، كه شب تقدير انسان ها است، حج خانه خدا برجسته است.

خداوندا! امسال و هر سال، تا وقتى مرا زنده مى دارى، حجّ خانه خودت را روزى ام كن؛ آنهم در آسانى و تندرستى و وسعت روزى از سوى خودت. و جايم را در آن جايگاه هاى ارزشمند و حرم هاى شريف خالى مگذار و از زيارت قبر پيامبرت محرومم مكن امام جعفر صادق عليه السلام در وصيت به فرزندش، بهره گيرى از ماه مبارك رمضان و شب قدر را گوشزد مى كند و يادآور مى شود كه در اين ماه و در شب قدر روزى انسان تقسيم مى شود، زمان مرگ انسان معين مى گردد و كاروان هاى حج كه به سوى خدا سفر مى كنند، مقرّر مى شوند.

در روايتى ديگر از امام صادق عليه السلام در اين باره نقل شده كه مقدّرات شب قدر غير قابل تغييراست، اگر كسى به عنوان زائر بيت اللَّه الحرام معين گردد، لاجرم به اين سفر خواهد رفت حتى اگر فقير و بيمار باشد و اگر كسى به عنوان مسافر حق مقدر نشد، توان انجام حج را نخواهد داشت حتى اگر تندرست و ثروتمند باشد.

«... يُكْتَبُ فِيهَا وَفْدُ مَكَّةَ، فَمَنْ كَانَ فِي تِلْكَ السَّنَةِ مَكْتُوباً لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَحْبِسَ وَ إِنْ كَانَ فَقِيراً مَرِيضاً وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ فِيهَا مَكْتُوباً لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَحُجَّ وَ إِنْ كَانَ غَنِيّاً صَحِيحاً». (2) احاديثى هم كه در تفسير آيه شريفه فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ (3)

نقل شده، آن شب


1- همان، ص 157
2- همان، ص 341؛ بحار الانوار، ج 98، ص 142
3- دخان: 4

ص: 38

مبارك را كه قرآن در آن نازل گرديده و امور مقدّر مى شود، شب قدر معرفى كرده كه كاروان هاى حج در آن مشخص مى شود. (1) دعاى روز عيد فطر

غير از دعاهاى شب ها و روزهاى ماه مبارك رمضان- كه زيارت خانه خدا در آن ها درخواست شده- دعاى روز عيد فطر است. در دعاى اين روز، كه پس از نماز عيد خوانده مى شود، بار ديگر حجّ خانه خدا آرزو شده است. امام صادق عليه السلام از اميرمؤمنان، على عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت، دعايى را كه بعد از نماز عيد فطر خوانده مى شود، مطرح كرد. در بخشى از اين دعا آمده است:

«... أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَقْبَلَ مِنِّي شَهْرَ رَمَضَانَ وَ تَكْتُبَنِي فِي الْوَافِدِينَ إِلَى بَيْتِكَ الْحَرَامِ ...». (2) در اين دعا كه در حال سجده خوانده مى شود، پس از صلوات برمحمد و آل محمد، چند خواسته آمده، كه نخستين آن ها پذيرش ماه رمضان و اعمال و عبادات اين ماه، سپس ميهمان كردن در خانه خدا، بخشش گناهان و مشمول رحمت خدا قرار دادن است.

يكى از درخواست هاى حتمى در اوقات و لحظات ماه مبارك رمضان، توفيق زيارت خانه خداست؛ خواسته اى كه در كنار خواسته هاى ديگر، تكرار شده است.

مرورى دوباره بر دعاهايى كه در آن ها حجّ خانه خدا از خداوند سبحان درخواست شده، نشان مى دهد كه يكى از درخواست هاى حتمى در اوقات و لحظات ماه مبارك رمضان، توفيق زيارت خانه خداست؛ خواسته اى كه در كنار خواسته هاى ديگر، تكرار شده است. شايد يكى از حكمت هاى آن، اين نكته باشد كه چون ترك گناه و تقواى الهى برترين اعمال در ماه رمضان است؛ چنانچه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در خطبه معروف شعبانيه فرمود: «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِي هَذَا الشَّهْرِ الْوَرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ». (3) روشن است كه آمرزش گناهان، بزرگترين آرزوى بندگان خدا مى باشد و بهترين فرصت


1- بحار الأنوار، ج 97، ص 9 و 23؛ شيخ صدوق، الهدايه، ص 198
2- اقبال الاعمال، ج 1، ص 461؛ بحار الانوار ج 91، ص 120
3- همان، ج 96، ص 356

ص: 39

براى برآورده شدن اين آرزو، شب هاى قدر است. در روايات ما نقل شده كه اگر انسان در شب قدر آمرزيده نشد، پس از آن آمرزيده نمى شود، مگر آن كه در روز عرفه در سرزمين عرفات حضور يابد و مشمول رحمت و مغفرت الهى شود. طبيعى است چون انسان براى رسيدن به اين خواسته بهترين فرصت ها را انتظار مى كشد، در خواست حجّ خانه خدا و قهراً حضور در عرفات در روز عرفه، معنا و مفهوم خود را پيدا مى كند تا اگر احياناً در شب قدر آمرزيده نشد، بتواند از فرصت نهايى روز عرفه نيز استفاده كند، هرچند سفر خانه خدا حكمت هاى فراوان فردى، اجتماعى، سياسى و فرهنگى دارد كه هركدام به تنهايى كافى است كه هر مسلمانى آرزوى آن را داشته باشد و در مظانّ اجابت دعا از خداوند سبحان طلب نمايد.

پى نوشت ها

ص: 40

دعاهاى طواف (2)

على گودرزى

مدخل

حج، به معناى قصد و آهنگ است. حاجى كه آهنگ خانه خدا را نموده، قصد حق را كرده است و اين قصد و نيّتِ تقرّب به درگاه بارى تعالى را در طواف كعبه تجربه مى كند و در واقع، در طوافِ كعبه است كه «حج» جلوه مى كند.

حج، عبادتى است كه در گذر، جابه جا شدن و حركت شكل مى گيرد؛ از منزل به ميقات، از ميقات به حرم، از حرم به مسجد الحرام و در طواف پيرامون كعبه نيز، از ركنى به ركن ديگر و ...

براى اين حركتِ پايانى سير و سلوك معنوى (/ طواف)، در روايات مأثوره، دعاهاى ويژه اى آمده و براى هر نقطه با اهميتى از آن، نيايش و راز و نياز مخصوصى است كه مى تواند حاجىِ خسته و از راه دور آمده را، كه كوله بارى از راز و نياز به همراه دارد، در بازگو كردن راز دل و طرح نيازهايش يارى دهد.

براى تبيين محتواى اين دعاها، لازم است موارد رابطه دعا با محل خواندن و يا تناسب آن با حالات شخصِ طواف كننده، مورد بررسى قرار گيرد و دانسته شود كه چه مسائلى براى بشر در اولويت است تا مورد درخواست قرار گيرد و چه رفتارهاى گناه آلودى دارد كه به آن ها اعتراف كند و طلب بخشش و

ص: 41

غفران نمايد.

به هر حال، اين دعاها هر چند در فرازهايى تنزيه و تقديس حقّ اند، در مواردى هم، سير در احوال گذشته و تاريخ ما است و گاهى نگاه به كمبودها و نواقص و اولويت هاى زندگى ما دارد و گاهى نگرشى است به آينده، در افق عالَم ماوراى حس؛ ... رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.

دعاى ركن حجر الأسود

طواف واجب و مستحب، بايد از مقابل حجر الأسود آغاز شود، بعد از نيت تكبير (اللَّه اكبر) بگويد، چنانكه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: وقتى روبه روى «حَجَر» رسيدى، اللَّه اكبر بگو و بر محمد و آلش درود فرست. راوى مى گويد: خود شنيدم آنگاه كه امام به حجر رسيد فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ وَ السَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ». (1) در حديث ديگرى، راز تكبير گفتن در مقابل حجرالأسود چنين بيان شده است:

آنگاه كه آدم به حَجَر رسيد و به اين گوشه خانه نگاه كرد، خدا را تكبير (اللَّه اكبر)، تحميد (الحمدللَّهِ) و تهليل (لَا إِلهَ إِلِّا اللَّه) گفت و بدين جهت سنت شد كه تكبير بگويند. (2) اين سنتى است كه از زمان آدم تا دين خاتم استمرار يافته است. گذشته از اين، مگر نه اين است كه فرموده اند طواف برگِرد خانه نماز است. (3) و فرموده اند: «فَإِنَّ مِفْتَاحَ الصَّلَاةِ التَّكْبِيرُ»؛ (4) «به راستى سر آغاز و كليد نماز تكبير است». پس طواف هم، چون مانند نماز است، شايسته است با تكبير آغاز شود.

نكته ديگر در گفتن تكبير، شايد اين باشد كه گر چه در همه عبادات- زبانى و عملى- ذكر خدا اصل و اساس محسوب مى شود و تكبير و تهليل و تمجيد حق، مورد تأكيد قرار گرفته، ليكن در آغاز عبادات مهم؛ از جمله طواف، با گفتن تكبير، اعتراف مى كند: خدا بزرگتر از آن است كه توصيف شود؛ «اللَّه أكبر: اللَّه أكبر مِنْ أن يُوصف» (5) و هر چه از اوصاف در مورد او بر شمرده است، خداوند برتر و بزرگتر از آن ها است؛ چون بشر هر چند تقديس و تنزيه بگويد باز هم نمى تواند رنگ محدود بشرى را از تصوير آن اوصاف پاك كند؛ اگر چه نهايت دقت در تجريد آن صفات را از معنى بشرى داشته باشد، و بايد بگويد كه در وصف نگنجد.


1- الحر العاملى، وسايل الشيعه، تهران، چاپ الاسلاميه، ج 2، باب 19 طواف، ص 114، ج 2
2- محمدى الريشهرى، الحج والعمرة في الكتاب والسنة، ط تهران، دارالحديث، ص 196 ح 514. و ص 190، ح 490
3- همان مدرك.
4- وسايل الشيعه، همان مدرك، ج 4، باب تكبيرة الاحرام، ح 7
5- صدوق، معانى الأخبار، چاپ قم، منشورات جامعة المدرسين، ص 11

ص: 42

امام صادق عليه السلام فرمود: چون نزد حجر الأسود رسيدى، دست به آسمان بگير و حمد و ثناى خدا كن و بر پيامبر درود فرست و از او بخواه كه از تو بپذيرد. سپس دست به «حَجَر الأسود» كشيده، آن را ببوس و اگر توان بوسيدن آن (در اثر ازدحام جمعيت) نبود، فقط دست بر آن بكش و اگر آن نيز ميسّر نشد، با دست به آن اشاره كن و بگو:

«اللَّهُمَّ أَمانَتِي أَدَّيْتُها، وَ مِيثاقِي تَعاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوافاة، اللَّهُمَّ تَصْدِيقاً بِكِتابِكَ، وَ عَلى سُنَّةِ نَبِيِك، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ كَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ، وَ بِاللَّاتِ وَ الْعُزّى، وَ عِبادَةِ الشَّيْطانِ وَ عِبادَةِ كُلِ نِدٍ يُدْعى مِنْ دُونِ اللَّه». (1) «پروردگارا! اداى امانت كردم و به ميثاقم وفا كردم تا اين كه به وفاى به عهد برايم گواهى دهى. پروردگارا! كتاب تو (قرآن) و سنت پيامبرت را تصديق مى كنم و گواهى مى دهم كه جز خداى يكتا و بى همتا معبودى نيست و به راستى محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست به اللَّه ايمان آوردم و به هر معبودى جز حق و به طاغوت و لات و عُزَّى و به پرستش شيطان و پرستش هر آنچه همتاى خدا خوانده مى شود كفر مى ورزم.»

همانطور كه در روايات آمده، حجر الأسود، دست خدا در زمين است. هركس دست بر آن بكشد، دست خدا را لمس و مسح نموده است. (2) ليكن بايد به اين نكته توجه كرد كه اگر چه هر دو دست خداى سبحان راست است (كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ ...)، ليكن او دستى به مانند انسان ها ندارد تا راست و چپ براى آن فرض شود و او مجرّد محض است و از جسم و جسمانيات منزّه مى باشد و بيان مزبور از باب تشبيه معقول به محسوس است و خداى سبحان براى آن كه در نشئه طبيعت و حس، محلى براى ميثاق ارائه كند، فرمان داد تا در يكى از اركان كعبه سنگى مخصوص به عنوان «يَمِينُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ» قرار دهند، پس زائر هنگام استلام حجر با دست راست خدا بيعت كند؛ «يُصَافِحُ بِهَا خَلْقَهُ». (3) در مورد اين بيعت، دو نكته مهم وجود دارد:

- يكى اين كه با خداى خود عهد مى كند كه ديگر نه گناه كند، نه ترك واجب كند و نه فعل حرام به جا آورد و در اين رابطه پيامبر فرمود:

«هر كسى دست خويش به حجر الأسود بكشد، با خدا بيعت كرده كه او را معصيت نكند.» (4)- ديگر اين كه با دست كشيدن به حجرالأسود، پيمان گذشته خويش را يادآورى مى كند


1- وسائل الشيعه، ج 13، ص 313، باب استحباب الدعاء بالمأثور.
2- محمدى الريشهرى، الحج و العمرة في الكتاب و السنه، چاپ تهران، دار الحديث، ص 102، ح 183
3- آيت اللَّه جوادى آملى، جرعه اى از صهباى حج، نشر مشعر، 1383، ص 192
4- الحج والعمرة ص 102، ح 185

ص: 43

و بدين وسيله اداى پيمان مى كند و اعلام مى نمايد كه اداى امانت كرده و به آنچه با خداى خويش عهد بسته، وفا نموده است و اين كه در فراز نخست دعا به دو نكته اشاره شده است:

الف: «اداى امانت» ب: «وفاى به ميثاق».

سزامند بررسى است كه خداوند چگونه امانتى نزد ما به وديعت نهاده و چه ميثاقى با انسان بسته است كه با آغاز طواف خانه او، بايسته است به اداى امانت و وفاى به پيمان اقرار كنيم؟ و تأكيد و اهتمام به بازگو كردن اداى امانت و وفاى به عهد تا آنجا است كه در اثر زيادى احاديث در اين مورد، در عنوان باب استحباب استلام حجرالأسود، تجديد اقرار بر عهد و ميثاق را نيز آورده اند. (1) همچنين بر اساس همان تأكيد در روايات، فقها نيز در باب مستحبات طواف به استحباب اين فراز از دعا، كه اقرار به اداى امانت و وفاى به ميثاق است فتوا داده اند. (2) لذا ضرورت بحث از اين دو نكته مهم آشكار مى شود:

1. اداى امانت:

امانت يعنى وديعه گذاشتن چيزى نزد ديگرى، كه از آن نگهدارى كند و سپس به صاحب امانت بازگرداند و اما خداوند چه امانتى نزد بشر دارد كه بايد آن را به او برگرداند؟ در مورد امانت الهى در قرآن چنين آمده است:

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولًا. (3)

«ما اين امانت را به آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم، از تحمّل آن سر باز زدند و از آن ترسيدند، انسان آن امانت را بر دوش گرفت كه او ستم كار و نادان است.»

در تفسير اين آيه بايد گفت: مقصود از امانت، امرى است كه خداوند انسان را به آن امين كرده كه آن را درست و سالم نگهدارد و بر آن پايدارى نمايد و به خدا بازگرداند؛ همچنانكه نزد او به وديعه و امانت گذاشته است، و امانت در اين آيه، امرى مرتبط با دين حق است كه با نداشتن و يا داشتن آن، نفاق و شرك و يا ايمان به وجود مى آيد. روشن است داشتن اين امانت، چنان مهم است كه كمال حاصل از آن، نيز بسيار با اهميت نموده است؛ به طورى كه در


1- وسايل الشيعه، همان مدرك، ج 9، ب 13 طواف، باب استجاب استلام الحجر الاسود في الطواف ... ويجدد الاقرار بالعهد والميثاق.
2- امام خمينى قدس سره، مناسك حج با حواشى مراجع تقليد، چاپ تهران، حوزه نمايندگى ولىّ فقيه در حج وزيارت، ص 318
3- احزاب: 72

ص: 44

اثر پرداختن به اعتقادات درست و عمل شايسته و سلوك در مسير كمال، از حضيض ماده تا بلندى و اوج اخلاص مى رسد و در نتيجه خداوند او را برگزيده و خالصه خود مى گرداند و چنان ويژه حق مى شود كه هيچ كس ديگر را شريك و همباز خود نگرداند. در اين صورت، خداوند عهده دار تدبير امور او مى شود و اين امانت، كه چنين پيامدى دارد، «ولايت الهى» است.

امانت در اين آيه، ولايت الهى است و كمال صفت عبوديت است كه با علم به اللَّه و عمل صالح، كه عبارت از «عدل» است، حاصل مى شود. (1) و در تأويل آيه آمده است: «عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ ...» در مقام تعميم، عبارت از تكليف هر بنده اى به حسب توانايى به عبوديت خدا است كه برترين آن تكليف، «خلافت الهى» امت براى شايستگان خلافت است و بر هر نا اهلى واجب است كه آن را به اهلش واگذار كند و ادعاى آن را نداشته باشد. (2) هم چنان كه در تأويل آيه ... إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا؛ «خداوند به شما فرمان مى هد كه امانت ها را به صاحبانشان برگردانيد. گفته اند مقصود از امانت؛ اعم از امانت هاى مالى است و شامل معنويات، چون علوم و معارف حق نيز مى شود كه صاحبان علوم و معارف، آن را به صالحان از مردم برسانند (3) و برترين امانات عبارت از خلافت و ولايت است و آنكه شايسته آن نيست، لازم است به اهلش واگذار نمايد (4) و بايد هر امامى آن را به امام بعد از خود بسپارد. (5) به هر حال، در تأويل امانت به ولايت، روايات بسيارى داريم (6) و در نتيجه اين كه امانت در روايات بر «خلافت» و «ولايت» تأويل و تطبيق شده است، زائر خانه خدا عرضه مى دارد پروردگارا! امانت تو را ادا كردم و ولايت را، كه امانت تو است، به شايستگان حقيقى و صاحبان واقعى آن واگذار كردم و به اين وسيله هم اعلام مى كنم كه آن را به ناحق ادعا نكردم و هم اقرار مى كنم كه آن را به امامان معصوم واگذار كردم و امامت آنان را پذيرفتم و بر اين پايه در حديثى از امام باقر عليه السلام آمده است:

«إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَأْتُوا هَذِهِ الْأَحْجَارَ فَيَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَأْتُونَا فَيُخْبِرُونَا بِوَلَايَتِهِمْ وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نَصْرَهُمْ». (7) «براستى مردم فرمان يافته اند كه گرد اين سنگها آيند و طواف نمايند و سپس نزد ما آيند و


1- علامه طباطبايى، الميزان، چاپ بيروت، مؤسسه اعلمى، ج 16، ص 349
2- فيض كاشانى، التفسير الاصفى، چاپ قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، ج 2، ص 1006
3- نساء: 58
4- الميزان، همان مدرك، ج 4، ص 378
5- صدوق، معانى الأخبار، چاپ قم، منشورات الجامعة المدرّسين، ص 109؛ تفسير الآصفى، همان مدرك.
6- الميزان، همان مدرك، ج 4، ص 385
7- الحج والعمرة فى الكتاب والسنة، همان مدرك ص 256 ح 715

ص: 45

دوستى و ولايت و همبستگى خويش را به ما گزارش نمايند و يارى خود را بر ما عرضه بدارند.»

و در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه:

«أَنَّكَ تَقُولُ أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَ ... وَ وَ اللَّهِ مَا يُؤَدِّي ذَلِكَ أَحَدٌ غَيْرُ شِيعَتِنَا ...». (1) «اين كه مى گويى امانتم را ادا كردم و ... به خدا سوگند كسى جز شيعيان ما آن را ادا نكرده است.»

نتيجه آن كه، زائر شيعه در طواف اقرار مى كند كه «امانتِ خلافت» را به اهلش باز گرداندم و به ولايت آن شايستگان اعتراف مى كنم وبراى تحقّق ولايت آنان هم يارى و نصرت خويش را اعلام مى دارم.

«براستى مردم فرمان يافته اند كه گرد اين سنگها آيند و طواف نمايند و سپس نزد ما آيند و دوستى و ولايت و همبستگى خويش را به ما گزارش نمايند و يارى خود را بر ما عرضه بدارند.» و اگر امانت به معناى تكليف به «اوامر و نواهى» باشد، باز هم مناسبت دارد در جايى كه به «يد اللَّه» تشبيه شده است، اقرار به انجام تكليف نمود كه از جمله اوامر مهم، تكليف به حج است كه اكنون به انجام آن اشتغال دارم و آن امانت را ادا مى نمايم.

2- وفاى به ميثاق

ميثاق، عهد و پيمانِ محكم و استوار است به آنچه موجب حصول ايمنى گردد، گفته مى شود. ايمنى همراه با استوارى و «تعاهد»؛ يعنى تيمار داشتن و نگهداشتن كارها و امور، (2) و جمله: «وَ مِيثاقِي تَعاهَدْتُهُ» در دعا، يعنى عهد و پيمان محكم و استوارم را نگه داشتم و به آن پاى بندم و از آن نبريدم، بلكه آن را حفظ و نگهدارى كردم و لازم است ملاحظه شود كه انسان چه عهد و پيمان استوارى با خدا بسته است كه در كنار خانه خدا و محلّ عهد و پيمان ها اعلام مى دارد كه هنوز هم بر آن پايبند و وفا دارم.

در قرآن آيه اى به عنوان «ميثاق»، معروف است:

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَ لَسْتُ


1- وسايل الشيعه، ج 9، باب 13 ابواب طواف، ح 5
2- عبد الرحيم بن عبد الكريم صفى پور، منتهى الادب، ماده- وثق-.

ص: 46

بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا. (1)

«پروردگار تو از پشت بنى آدم، فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آرى.»

گفته اند كه اين آيه ياد آور ميثاقى است كه خداوند از فرزندان آدم گرفته، به «ربوبيت» خويش و اين آيه از دقيق ترين آيات قرآنى از جهت معنا و شگفت ترين آيات از جهت نظم است. (2) ولذا مباحث پيرامون اين آيه بسيار است ولى آنچه از آن در رابطه با بحث ما مى تواند مطرح باشد اين است كه معناى جمله وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ ... اين است: گرفتن چيزى از چيزى موجب انفصال و جدايى «شي ء» مأخوذ و گرفته شده از «شي ء مأخوذ منه» واصل مى شود.

بگونه اى كه «شي ء» گرفته شده مستقل مى شود و معنى اين جمله چنين مى شود: كه برخى بنى آدم را از برخى مى گيريم و از آن جدا مى كنيم و نوع جدا كردن از «ظهور» آنان است كه برخى ماده را از آن مى گيريم؛ به گونه اى كه نه از ماده اصل و مايه آن چيزى از صورتش كاسته مى شود و نه از تماميت و كمال مادى آن چيزى مى كاهد و سپس جزء جدا شده كامل مى شود و به صورت تمام و مستقل از اصل خود باقى مى ماند.

بنابراين، فرزند از پشت پدر و مادر گرفته مى شود پس از آن كه جزء آنان بود و پس از آن تمام و كامل مى شود و مستقل از والدين مى گردد و بر همين سبك و سياق انسان هاى بعدى گرفته مى شود.

... وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ ... سپس آنان را بر خويشتن گواه گرفت؛ يعنى حقيقت نفسشان را به آنان نشان داد تا اين كه عهده دار شوند آنچه را كه بايد به عهده بگيرند، كه هرگاه باز خواست شدند، بتوانند پاسخ دهند و آنچه مردم بر آن گواه گرفته شدند و تعهّد به پاسخ گويى پيدا كردند، عبارت از «شهادت به ربوبيت حق» است و انسان هر چند پير و فرسوده شود و ابزار و اسباب غرور و فريب او را مغرور كند و به هواى نفس بكشاند به آن جا نمى رسد كه انكار كند صاحب اختيار و مالك خويش نيست و در اداره خود استقلال ندارد.

چون اگر مالك خويش بود، خود را از آنچه ناخوشايند است، از مرگ و ديگر رنج هاى حيات و سختى ها، باز مى داشت و اگر در اداره خويش استقلال مى داشت، نيازى نمى ديد كه در مقابل اسباب طبيعى و امور سودمند، خضوع و فروتنى كند، با اين كه آن اسباب و امور نيز


1- اعراف: 172
2- علامه طباطبايى، الميزان، چاپ بيروت، مؤسسه اعلمى، ج 8، ص 306

ص: 47

چون انسان، نيازمند به ماوراى خود است و تحت رهبرى حاكم پنهانى است كه به سود يا زيان او حكم مى راند! پس چگونه انسان مى تواند كمبودها را بپوشاند و نيازها را رفع نمايد.

پس نياز به پروردگار صاحب اختيارى كه او را اداره كند، حقيقتِ انسان است و اين نياز بر جان و نفسش نوشته شده و مُهر ناتوانى بر پيشانى او خورده است و اين نكته بر هر انسانى كه اندك شعور و آگاهى داشته باشد، آشكار و روشن است.

پس هر انسانى در هر رتبه و درجه اى از انسانيت باشد، در جان و درون خود مى يابد كه پروردگارى دارد كه او را مالك است و امور او را اداره مى كند و چگونه ممكن است شهادت به پروردگارش ندهد يا اين كه شاهد نياز ذاتى خود است؟! چگونه تصوّر مى شود كه شعور آگاهى به اصل نياز باشد، بدون شعور و آگاهى از آنچه به او نياز هست؟!

و جمله «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» بيان امرى است كه بر آن گواهى گرفته شده؛ يعنى ربوبيت حق، و «قَالُوا بَلَى» اعترافى به اين است كه گواهى آنچه بايد شهادت بدهند رخ داده است، در نهايت، معناى آيه اين است كه: ما بنى آدم را در زمين آفريديم و با زاد و ولد برخى را از برخى جدا كرديم و تميز داديم و آنان را بر نيازشان به ما و «مربوبيتشان»، آگاهانديم و به اين معنا اعتراف كردند و گفتند «بلى»- گواهى مى دهيم تو پروردگار ما هستى (1).

آنچه از آن شهود و گواهى باطنى بر ميثاق بر «ربوبيت» حق در عرصه لفظ بر «عبد» مى تواند آشكار شود، در كلمه مباركه شهادتين است و ابراز و اظهار آن در جايى كه آغاز طواف و مقابل «حجر الأسود» «يَمِينُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ» (2) بسيار مناسب و شايسته است، مگر نه اين است كه طبق حديث مأثور «حجرالأسود» پيمان ها را گرفته است و مى تواند گواهى دهد؟

چنانكه «حلبى» مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم دست كشيدن به «حجرالأسود» چگونه آغاز شده است؟ فرمود: آنگاه كه خداوند از بنى آدم ميثاق گرفت. «حجر» را از بهشت فراخواند، سپس به او فرمان داد، پس آن پيمان را گرفت و آن براى كسى كه به پيمان وفا كند گواهى به وفادارى دهد. (3) بنابراين، لازم است كه پيمان خويش را با خداى خويش يادآورى نمايد كه:

همچنان بر سر «ميثاق» خود هستم و نفس و جانم گواهى مى دهند كه تو پروردگار من هستى و بر اين پيمان پايدار و استوارم و چقدر زيبا است كه چون قول با فعل مقرون باشد، ايمان تحقّق يابد، در اينجا زائر اقرار به ايمان به «رب» در كريمه «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» را با «بلى»، قولى همراه و با صدق در عمل طواف به هم مى آميزد. تا تصديق قولى و فعلى مقرون به يكديگر شوند.


1- علامه طباطبايى، الميزان، ج 8، صص 307- 306
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 208
3- الحج والعمرة، همان مدرك، ح 510

ص: 48

در نتيجه، گويا حاجى در آغاز طواف با دست بر آوردن و تكبير گفتن و يادآورى «ميثاق»، اقرار به ربوبيت مى نمايد، و اين كه بر اساس دعوت كتاب خدا «وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ ...» و سنت رسول خدا آمده است، تصديق به كتاب خدا و سنت رسول نموده؛ و مى گويد: «اللَّهُمَّ تَصْدِيقاً بِكِتابِكَ، وَ عَلى سُنَّةِ نَبِيِك ...»، و پس از يادآورى ميثاق شهودى و اقرار عملى، زبان به گفتار بر شهادتين مى گشايد؛ «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ...» و با اين سخن، جمع بين ظاهر و باطن مى كند و سپس ايمان به خدا را ابراز و كفر به هر معبودى جز حق و به طاغوت و ... را اعلام مى دارد. كه: آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ كَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ ... وَ عِبادَةِ كُلِ نِدٍ يُدْعى مِنْ دُونِ اللَّه».

دعاى حطيم، بهترين جاى مسجد الحرام

حطيم بخشى از مسجد الحرام و بهترين جاى آن است. محدوده آن از ركن حجر الأسود و درِ كعبه تا مقام ابراهيم است. آنجا را حطيم گفته اند، چون محل ازدحام جمعيت است و طواف كنندگان يا به «حجر الأسود» روى مى آورند كه استلام كنند و يا در مقابل درِ كعبه مى ايستند تا دعا كنند كه اين، موجب فشرده شدن جمعيت مى شود. (1) در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است: آنجا افضل و برترين مكان روى زمين است. (2) در حديثى ديگر آمده است: توبه آدم در آنجا پذيرفته شد. (3) همچنين گفته اند: حطيم مقابل و روبه روى درِ خانه خدا است.

اكنون لازم است دانسته شود، در مكانى با اين اهميت، چه دعا و ذكرى بايد كرد؟ چون آغاز طواف از ركن حجر الأسود است كه فاصله اى بيش از يك متر با درِ كعبه ندارد، قهراً همان دعاى طولانى ركن حجر الأسود نيز در اين محدوده قرائت مى شود. ليكن با توجه به وجود ازدحام جمعيت در اين مكان، مى طلبد كه ذكر مختصرى خوانده شود و امام صادق عليه السلام فرموده است: در طواف، هر گاه به درِ كعبه رسيدى، بر پيامبر و آل او درود فرست و در چنان مكانى، اگر كسى را هيچ ذكرى ياد نيامد جز صلوات بر پيامبر و آل او كفايت مى كند. (4) البته در بهترين جا و مكان روى زمين، بايد بهترين ذكر هستى گفته شود و چه ذكرى بهتر از صلوات بر پيامبر و اهل بيتش؛ ذكرى كه گوينده و ذاكرش هماهنگ و همنوا با خدا و فرشتگان زمين و آسمان خواهد بود، مگر نه اين است كه اين معنا فرمان حق است كه فرمود:


1- محمد محمدى الريشهرى، الحج و العمرة في الكتاب والسنة، ص 121
2- همان مدرك، ص 119، ح 252، ص 108، ح 207، ص 119، ح 253، و ص 203، ح 537
3- همان مدرك.
4- همان مدرك.

ص: 49

إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً. (1)

«خدا و فرشتگانش بر پيامبر صلوات فرستند اى كسانى كه ايمان آورديد بر او صلوات فرستيد و سلام كنيد سلامى نيكو.»

در حديث مأثور است راوى مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم كه وارد در طواف شدم و هيچ ذكر و دعايى جز صلوات بر محمد و آل او نگفتم و در سعى نيز چنين بود، فرمود:

به هيچ كس از آنان كه در طواف دعا كرده اند، چيزى داده نشده برتر از آنچه به تو داده شده است. (2) دعاى حجر اسماعيل

امام صادق عليه السلام فرمود:

«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهما السلام إِذَا بَلَغَ الْحَجَرَ قَبْلَ أَنْ يَبْلُغَ الْمِيزَابَ يَرْفَعُ رَأْسَهُ ثُمَّ يَقُولُ: اللَّهُمَّ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ وَ هُوَ يَنْظُرُ إِلَى الْمِيزَابِ وَ أَجِرْنِي بِرَحْمَتِكَ مِنَ النَّارِ وَ عَافِنِي مِنَ السُّقْمِ وَ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلَالِ وَ ادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ شَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ». (3) «على بن الحسين عليهما السلام چون به حِجر مى رسيد، پيش از رسيدن به روبه روى ناودان، سر به آسمان بر مى داشت و مى گفت: خدايا! به رحمت خويش ما را داخل بهشت گردان و در حالى كه به ناودان مى نگريست مى فرمود: و به رحمت خويش مرا از آتش بازدار و از درد و رنج عافيت بخش و روزى حلال بر من زياد كن و شر پرى و بشر، عرب و عجم را از من باز دار.»

وقتى حاجى خويشتن را در جوار كعبه، برترين و مقدس ترين مكان مى يابد، خود را در جوار رحمت حق احساس مى كند؛ زيرا در كنار خانه محبوب و معبود بودن، احساس تقرّب و نزديكى به حق را موجب مى گردد. در اين هنگام كه نيازمند است و در قرب بى نياز مطلق قرار گرفته، لازم است آنچه را نداشته و ندارد درخواست كند و از همه آنچه ترس دارد، ايمنى بخواهد و از امورى كه آرزو دارد درخواست نمايد و اينجا است كه آموزگاران الهى به ما آموخته اند كه چه چيزى نداريم و از چه چيز ترس داريم و به چه چيزى بايد اميد داشته باشيم


1- احزاب: 56
2- شيخ حرّ عاملى، وسايل الشيعه، چاپ تهران، المكتبة الاسلاميه، ج 9، باب 21 طواف، ح 1
3- وسايل الشيعه، ج 9، باب 20، ص 416، ح 5، وهمين مضمون را در مستحبات طواف فتواى به استحباب داده اند. مناسك حج، همان مدرك، ص 317

ص: 50

و چشم بدوزيم و وصول به كمبودها و ايمنى از ترس ها و دست يابى به اميدها و آرزوها جز به رحمت الهى ميسر نخواهد بود. لذا از نكات مهم آموزه هاى دين اين است كه، گذشته از آموزش ادب دعا و مناجات، معارف بلند اعتقادى را نيز گوشزد مى كند و نيازهاى واقعى و كمبودهاى درجه اول و اولويت هاى زندگى دنيايى و آخرتى ما را بيان مى كند و در دعايى كه گذشت، چندين خواسته و نياز مطرح گرديده است:

الف- سعادت ابدى: «اللَّهُمَّ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ ...»؛ تمام عبادات اسلامى در صدد رساندن انسان به سعادت ابدى است و سعادت بشر رسيدن به قرب حق و بهشت برين است.

هركس به آن راه يافت، به كمال واقعى خود رسيده و لذّت قرب حق را چشيده است. البته با توجه به موانع و عايق هاى درونى و بيرونى، تهيه اسباب رسيدن به چنان قربى، به آسانى ميسر نيست. اين كه حاجى توفيق حضور قرب حق را در اين نشأه يافته، به تقرّبى برتر و بالاتر چشم دوخته و از رحمت او استمداد مى جويد كه چنان توفيقى حاصل گردد و به رحمت حق در بهشت، به قرب الهى بار يابد.

ب- ايمنى از دوزخ: «وَ أَجِرْنِي بِرَحْمَتِكَ مِنَ النَّارِ»؛ با توجه به هواهاى نفسانى و وسوسه هاى شيطانى و جاذبه هاى دنيوى و خواسته هاى شهوانى و قصور و تقصير در عبادات و ارتكاب محرّمات، مؤاخذه و مجازات بسيار سختى در پيش رو است و با توجه به جرائم دنيوى، جريمه اخروى قطعى است، مگر آن كه رحمت حق يارى نمايد كه از جرائم اخروى، كه دوزخ است نجات پيدا كند.

ج- سلامتى تن و روزى حلال: «وَ عَافِنِي مِنَ السُّقْمِ وَ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلَالِ ...»؛ رسيدن به قرب الهى، نيازمند دو وسيله و ابزار مهم است؛ يكى عبادت و ديگرى خدمت به خلق، اين دو نيز ميسّر نگردد جز در سايه صحّت بدن و روزى حلال. اگر نماز و روزه و حج و ... موجب تقرّب اند، در انجام آنها صحّت بدن شرط لازم است و اگر اطعام و انفاق به فقير و مستمند و خدمات رسانى به درماندگان، تقرّب آفرين اند، داشتن مال فراوان شرط تحقّق آن است و حاجى براى رسيدن به اين دو، كه توشه راه سلوك اند، از خداوند مدد مى طلبد.

د- ايمنى در دنيا: «وَ ادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ»؛ دست يابى به آبادانى دنيوى و كسب امور اخروى در سايه امنيت ميسور مى گردد و آسايش در امنيت است و در نا امنى

ص: 51

همه چيز آشفته مى شود، لذا در جامعه شر خيز و آشفته، نه حفظ ايمان ممكن است و نه به كمال معنوى رسيدن ميسور مى گردد. از اين رو است كه حاجى براى ايجاد محيط مناسب و دفع شرّ فاسقان؛ از جن و انس و عرب و عجم، دعا مى كند.

دعاى ركن غربى تا ركن يمانى

رواى گويد: امام صادق عليه السلام را ديدم هنگامى كه از حجر اسماعيل مى گذشت و به ديوار پشت كعبه مى رسيد، مى فرمود:

«يا ذَا الْمَنِ وَ الطَّوْل، وَ الْجُودِ وَ الْكَرَم، إِنَّ عَمَلِي ضَعِيفٌ فَضاعِفْهُ لِي، وَ تَقَبَّلْهُ مِنِي، إِنَّكَ أَ نْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم». (1) «اى صاحب بخشش و كرامت و جود و كرم، عمل (نيكوى) من اندك است، آن را دو چندان كن و از من بپذير، به راستى كه تو شنوا و دانايى.»

بنده واقعى كسى است كه عمل خير خويش را در مقابل حق اندك ببيند؛ زيرا كارى هرچند بزرگ باشد، در محضر عظمت و كبريايى بارى تعالى- جَلَّت عَظَمَتُه- اندك و كوچك است. البته اين نه تحقير عمل نيك و عبادت است، بلكه آن را به رخ پروردگار كشيدن و بزرگ پنداشتن و به خدا منّت نهادن است، در حالى كه گفته اند:

«الْعَبْدُ وَ ما فِي يَدِهِ لِمَولاهُ»؛ «بنده و آنچه در اختيار دارد، از آنِ مولاى اوست.»

پس هر آنچه كه از جانب بنده صادر مى شود، به حق بر مى گردد. وقتى هستى شخص از خداست، فعل و قوّه و عبادت و نيايشش نيز از آنِ اوست.

صدور افعال عبادى از انسان، صورتى ظاهرى دارد و صورتى باطنى و گاهى كاستى و نقص در شكل و صورت ظاهرى عبادت است نه باطنى، مثل اين كه صدقه اى را كه داده اندك است يا به فقير يك وعده غذا داده و يا چند ركعتى نماز خوانده است.

و گاهى هم كاستى از جهت محتوا و معنا است؛ مثلًا در انجام عبادت، حضور قلب كامل نداشته است. پس گاهى ضعف كمّى دارد و گاهى كيفى و عمل ممكن است به يكى از اين دو جهت مورد پذيرش قرار نگيرد. از اين جهت زائر خانه خدا احتمال مى دهد كه از روى غفلت برخى اجزا و شرايط عبادتى را به جا نياورده يا وظيفه خود را درست انجام نداده و يا با حضور


1- وسايل الشيعه، همان مدرك، باب 20 طواف، ح 6

ص: 52

قلب كامل عبادت نكرده است. لذا از خداوند مى خواهد كه با لطف و كرم از اين كاستى ها بگذرد و آن ها را بپذيرد.

دعاى ركن يمانى:

آن گوشه از خانه خدا كه رو به سرزمين خوشبختى- يمن- دارد ركن يمانى ناميده مى شود و نقل است كه جبرئيل نزد آن ايستاد تا هركس بر آن دست كشيد برايش آمرزش بخواهد. (1) رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را مى بوسيد و گونه بر آن مى نهاد (2) و بر آن دست مى كشيد و صورت بر آن مى نهاد. (3) امام صادق عليه السلام: چون به آن مى رسيد خود را به آن مى چسبانيد (در آغوشش مى گرفت)، از او پرسيدند چگونه است سنگ سياه را مى بوسى و خود را به ركن مى چسبانى؟ فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ياد آورى كردندكه هيچ گاه به ركن يمانى نيامدم جز آن كه جبرئيل از من پيشى گرفته و به آن آويخته بود. (4) اگر ركن يمانى در موازات يمينِ عرش الهى قرار دارد و دستور است آن بخش از كعبه را كه در موازات عرش قرار دارد استلام كنيم (5) و اگر ركن يمانى درى است كه امامان از آن وارد بهشت مى شوند، (6) در چنين مكانى كه اين همه قداست دارد و فرشته مقرب، و ختم نبوت و حقيقت ولايت به آن مى آويزند و آن را در آغوش مى گيرند، چه بايد گفت؟! و چه دعايى بايد خواند؟ و اهل زمين را در چنين جاى مقدّسى چه بايسته است كه بگويند تا فرشته اى «هجير» نام (آمين گو)، كه بر آن موكّل است، (7) تأييد كند و آمين بگويد؟!


1- محمدى الريشهرى، الحج و العمرة فى الكتاب والسنة، چاپ تهران، دار الحديث، 1383، ص 112، ح 226
2- همان مدرك، ح 223
3- همان مدرك، ح 224
4- وسائل الشيعه، همان مدرك، باب 22 طواف، ص 419، ح 3
5- همان مدرك، ح 4
6- همان مدرك، ح 6
7- همان مدرك، ب 23، ح 2

ص: 53

امام صادق فرمود: از هنگامى كه خداوند آسمان ها و زمين را آفريد، فرشته اى را بر ركن يمانى گمارد كه آن، كارى ندارد جز آمين گفتن بر دعاهاى شما. پس لازم است هر بنده اى بينديشد كه چه دعايى مى كند، (1) همه سخن در اين نكته است كه در اين مكان زائر چه بر زبان آورد كه فرشتگان نيز آن را تأييد كنند و تعاليم دينى ما را در اين باره يارى دهند.

همراه امام رضا عليه السلام طواف مى كردم، چون به ركن يمانى رسيديم، دست به آسمان بلند كرد و فرمود:

«يا اللَّهُ يا وَلِيَّ الْعافِيَة، وَ خالِقَ الْعافِيَة، وَ رازِقَ الْعافِيَة، وَ الْمُنْعِمَ بِالْعافِيَة، وَ الْمَنَّانَ بِالْعافِيَة، وَ الْمُتَفَضِلَ بِالْعافِيَة، عَلَيَّ وَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِك، يا رَحْمانَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ رَحِيمَهُما، صَلِ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد، وَ ارْزُقْنا الْعافِيَة، وَ دَوامَ الْعافِيَةِ، وَ تَمامَ الْعافِيَة، وَ شُكْرَ الْعافِيَة فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَة، يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين». (2) «اى خداى صاحب عافيت و آفريدگار عافيت و روزى دهنده عافيت و اى نعمت بخش و منّت گذار و نيكى كننده به عافيت برمن و همه آفريده هايت. اى بخشنده و بخشايشگرِ دنيا و آخرت بر محمّد و خاندان او درود فرست و ما را عافيت و دوام و كمال عافيت و شكر بر عافيت در دنيا و آخرت روزى فرما. اى مهربان ترين مهربانان.»

براى روشن شدن معناى دعا، ابتدا توضيح دو نكته لازم است.

1. «عافاه اللَّه مِنَ الْمكروه معافاةً و عافيةٍ»؛ «خدا او را از بيمارى ها و بلاها دور داشت و دردهاى او را از ميان برد و همه بدى را از او دفع كرد.» (3) عافية، آن است كه خداوند مكروه را از بنده دور كند، (4) از بيمارى ها سلامت بخشد و از مكروهات بدن، باطن، دين، دنيا و آخرت دور سازد.

2. با اين كه «عافيت» اساس و پايه همه توفيقات است و انسان بدون آن، در امور دنيوى و در امور اخروى توفيق نمى يابد، ليكن با توجه به اين حد از اهميتى كه دارد و از ظرافتى شگفت برخوردار است، پيوسته مورد غفلت قرار مى گيرد.

امام صادق عليه السلام فرمود: «الْعَافِيَةُ نِعْمَةٌ خَفِيَّةٌ إِذَا وُجِدَتْ نُسِيَتْ وَ إِذَا فُقِدَتْ ذُكِرَتْ» (5) «عافيت نعمت پنهانى است، چون يافت شود فراموش گردد و چون از ميان برود يادآورى شود.»


1- شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، چاپ اسلاميه، تهران، ج 9، ص 421، ب 23، ح 2
2- شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، چاپ اسلاميه، تهران، ج 9، ب 20 طواف، ص 417، ح 7
3- اقرب الموارد، واژه «عفو».
4- منتهى الارب، واژه «عفو».
5- من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 406؛ شيخ عباس قمى، سفينة البحار، چاپ تهران، كتابخانه سنائى، ج 2، كلمه عفو.

ص: 54

عافيت بيشتر زمانى مورد غفلت است كه دوام و استمرار داشته باشد و افراد، مدتى طولانى از آن برخوردار شوند؛ همچنانكه على عليه السلام فرمود: «العوافي [العافية] إذا دامت جهلت و إذا فقدت عرفت»؛ (1)«عافيت هرگاه دائم و پايدار باشد معلوم نگردد. هرگاه زائل شود شناخته شود.» يعنى عافيت از درد و ترس و مانند آن، اگر دائمى باشد، آدمى قدر آن را نمى داند و وقتى زايل شد متوجه قدر آن مى شود و چون در صورت وجود عافيت، مى توان از لذت هاى دنيوى بهره مند شد لذا فرموده اند: «بالعافية توجد لذّة الحياة»؛ (2) «به عافيت، لذّت زندگى را مى توان يافت.» آرى، لذّات زندگى با عافيت است و اين نعمت چنان گسترده و سارى و جارى و پنهان در زواياى زندگى است كه هيچ لذّتى در پهنه زندگى بدون آن قابل دريافت نيست و بهره ها و خوشى ها ولذّت هاى زندگى به مقدار بهره مندى از عافيت است و بدين جهت است كه از آن، به «گواراترين عطاياى» الهى ياد شده و در مقايسه با ديگر نصيب ها و قسمت هاى نعمت هاى الهى، افضل و برتر شمرده شده است.

امام على عليه السلام فرمود: «دوام العافية أهنأ عطيّة و أفضل قسم»؛ (3) «دايمى بودن عافيت، گواراترين بخشش ها و نعمت ها و افزونترين و برترين قسمت ها است.»

و چون عافيت برترين نعمت ها است، در دعاى تعليمى حق است كه بخوانيم: رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً ...؛ (4)

«پروردگار ما! هم در دنيا به ما خير عطا كن، هم در آخرت.» زيرا مطابق تفسير پيامبر از حسنة، «الحسنة في الدنيا الصحّة و العافية» (5) است و چون مؤمن جهانى فراتر از اين جهان را مى نگرد، عافيت را در افقى برتر طلب مى كند؛ عافيت در دنيا و آخرت. على عليه السلام هم فرمود: «إن العافية في الدّين و الدّنيا لنعمة جليلة و موهبة جزيلة»؛ (6) «به راستى كه عافيت در دين و دنيا نعمتى است نيكو و موهبتى است عظيم.» و نعمت جميل، دنيا را با موهبت جزيل آخرت مقرون ساخته است.

در حديث مأثور است كه راوى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: وارد در طواف شدم و هيچ ذكر و دعايى جز صلوات بر محمد و آل او نگفتم و در سعى نيز چنين بود.

فرمود: به هيچ كس از آنان كه در طواف دعا كرده اند، چيزى داده نشده برتر از آنچه به تو داده شده است.

طبق كريمه اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا ...، خداوند عهده دار امور مؤمنان است؛ از جمله امور خلق، عافيت و سلامت آنان است. پس پروردگار عهده دار سلامت و «ولىّ عافيت خلق» است- «ولىّ العافية»- و چون عافيت مخلوق خدا و آفريده اوست پس او را به «خالق العافية» مى خوانيم و اين عافيت را چون خداوند به خلق مى بخشد و رزق و روزى حق است به خلق پس او را «رازق العافيه» مى ناميم و انعام يعنى رساندن احسان به ديگران، پس خداوند منعم به عافيت است كه بارى تعالى عافيت را در حق مردمان احسان مى كند، لذا او را «منعم بالعافية» مى گوييم.

و چون عافيت نعمت سنگينى است كه خدا در حق بندگان داده، لذا منّت حق است به بندگان خود و خداوند منّان، عافيت را در حق مردمان اعمال مى نمايد و به آنان سلامتى مى بخشد، لذا او را «المنّان بالعافية» مى دانيم. البته منّت دوگونه است؛ يكى اين كه منّت يعنى نعمت پر بها و بزرگى كه در فعل و عمل انجام پذيرد. اين گونه منت قبح ندارد؛ چنانكه گفته مى شود: فلان شخص در بخشيدن خانه به فلانى منت نهاد، يعنى نعمت سنگين و گرانبهايى به او داد و منت نهادن حق نيز در حقّ بندگان، از اين قبيل است كه عملًا خيرى در حق بندگان اعمال مى نمايد ولى نوع دوم از منّت، با گفتار است كه مذموم است و مردمان در حق يكديگر منت مى نهند.

و از آنجا كه هر عطيه اى بر عطا كننده آن لازم و واجب نباشد، تفضّل محسوب مى شود چون عافيت، كه حقى از خلق برحق نيست؛ لذا اعطاى آن بر خلق تفضّل به شمار مى آيد.

و اين، فضل و بخشش افزونى است از حق بر خلق، از اين جهت خداوند را «المتفضل بالعافية» مى خواند.

و در نهايت، چون عافيت در رابطه با حق، چنان است كه گفته شد، زائر خانه خدا رزق و روزى عافيت را از خدا طلب مى كند، چون او «رازق العافية» است ندا مى دهد «وارزقنا العافية».

و چون حق «منّان بالعافية» مى باشد، از او دوام آن را مى خواهد و چون «المتفضّل بالعافية» است كمال و تمام آن را طلب مى كند و چون عافيت را انعام حق مى داند و شكر نعمت لازم است، پس توفيق شكر آن را از حق مى طلبد.


1- عبد الواحد بن محمد تميمى آمرى، غرر الحكم ودرر الكلم، بشرح جمال الدين محمد خوانسارى، چاپ تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ج 2، ص 78، ح 1907
2- غررالحكم، ص 4483
3- غررالحكم، ص 483
4- بقره: 201
5- بحارالأنوار، ج 78، ص 174؛ حاج شيخ عباس قمى، سفينة البحار.
6- غرر الحكم، ج 2، ص 667، ح 2704

ص: 55

ص: 56

پى نوشت ها

ص: 57

ص: 58

فلسفه مناسك حج

عبد الهادى مسعودى

بسيارى از حج گزاران علاقمندند تا با بهره گيرى از معارف نورانى اهلبيت عليهم السلام با فلسفه و اسرار مناسك حج و نيز علل نامگذارى هريك از اعمال آشنا شوند.

اين مقاله پاسخى براى اينگونه مخاطبان است كه احاديث برگرفته از دو كتاب ارزشمند «حج و عمره در قرآن و حديث» (1) و «علل الشرايع» (2) مى باشد كه ما تنها به ترجمه احاديث اكتفا كرده ايم.

توجه به اين نكته نيز ضرورى است كه برخى از اين احاديث ممكن است به صورت ظاهر تعارض با يكديگر داشته و يا اعتبار لازم براى استناد آنها به معصوم را دارا نباشد كه تحقيق پيرامون آن فرصتى ديگر را طلب مى كند.

بخش اول اين مقاله در شماره 53 فصلنامه ميقات حج به چاپ رسيد و اينك توجّه خوانندگان محترم را به بخش دوّم آن جلب مى نماييم:

علّت وجوب حج، طواف پيرامون كعبه و تمام اعمال حج

حضرت امير عليه السلام بعضى از علت هاى حج را در خطبه قاصعه (3) يادآورى كرده و اينگونه فرموده است:

آيا نمى بينيد كه خداى سبحان آزمود پيشينيان را؛ از زمان حضرت آدم تا آخرين در اين عالم، با سنگ هايى كه نه ضرر مى زند و نه نفع مى رساند؛ سنگهايى كه نه مى شنوند و نه مى بينند. خداوند اين سنگ ها را خانه حرام خويش گردانيد؛ همان خدايى كه كعبه را مركز قيام و نهضت مردم كرد. آن را جايى قرار داد كه سنگ هايش از همه جا سخت تر است، در آن منطقه از خاك و كلوخ خبرى نيست و تنگ ترين وادى ها از نظر قطر است. اين خانه را ميان كوه هاى سخت و شن هاى نرم قرار داد و ميان چشمه هاى كم آب و روستاهاى از هم دور. نه


1- محمد محمدى رى شهرى، با همكارى عبدالهادى مسعودى، حج و عمره در قرآن و حديث، ترجمه جوادمحدثى، قم، دارالحديث، 1381
2- شيخ صدوق، علل الشرايع، انتشارات مكتبة الصدوق، تهران.
3- نهج البلاغه صبحى صالح صص 292- 294، خطبه شماره 192

ص: 59

شتر جان مى گيرد نه درازگوش و گاو و اسب و گوسفند علفى مى يابند. سپس آدم و اولاد او را امر كرد كه به طرف خانه خدا رو كنيد، مقصد نهايى سفرهاى با بركت مردم را آنجا قرار داد؛ «وَ رِمَالٍ دَمِثَةٍ وَ عُيُونٍ وَشِلَةٍ وَ قُرًى مُنْقَطِعَةٍ لا يَزْكُو بِهَا خُفٌّ وَ لا حَافِرٌ وَ لا ظِلْفٌ ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ عليه السلام وَ وَلَدَهُ أَنْ يَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ وَ غَايَةً لِمُلْقَى رِحَالِهِمْ تَهْوِي إِلَيْهِ ثِمَارُ الْأَفْئِدَةِ مِنْ مَفَاوِزِ قِفَارٍ سَحِيقَةٍ وَ مَهَاوِي فِجَاجٍ عَمِيقَةٍ وَ جَزَائِرِ بِحَارٍ مُنْقَطِعَةٍ حَتَّى يَهُزُّوا مَنَاكِبَهُمْ ذُلُلًا يُهَلِّلُونَ لِلَّهِ حَوْلَهُ وَ يَرْمُلُونَ عَلَى أَقْدَامِهِمْ شُعْثاً غُبْراً لَهُ قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِيلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ شَوَّهُوا بِإِعْفَاءِ الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمُ ابْتِلَاءً عَظِيماً وَ امْتِحَاناً شَدِيداً وَ اخْتِبَاراً مُبِيناً وَ تَمْحِيصاً بَلِيغاً جَعَلَهُ اللَّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ وَ وُصْلَةً إِلَى جَنَّتِهِ وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَضَعَ بَيْتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَيْنَ جَنَّاتٍ وَ أَنْهَارٍ وَ سَهْلٍ وَ قَرَارٍ جَمَّ الْأَشْجَارِ دَانِيَ الثِّمَارِ مُلْتَفَّ الْبُنَى مُتَّصِلَ الْقُرَى بَيْنَ بُرَّةٍ سَمْرَاءَ وَ رَوْضَةٍ خَضْرَاءَ وَ أَرْيَافٍ مُحْدِقَةٍ وَ عِرَاصٍ مُغْدِقَةٍ وَ رِيَاضٍ نَاضِرَةٍ وَ طُرُقٍ عَامِرَةٍ لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلاءِ وَ لَوْ كَانَ الْإِسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَيْهَا وَ الْأَحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَيْنَ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ وَ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ وَ نُورٍ وَ ضِيَاءٍ» بار اندازشان آنجاست. مغز دلشان به سوى آن پر مى كشد. از بيابان هاى بى آب و علف و دورافتاده، طى كردن بيابان هاى مهلك و درّه هاى عميق با پرتگاه جزيره هايى كه از يكديگر جدا افتاده تا اين كه شانه هايشان را (به دور كعبه) بچرخانند در حالى كه رام خدايند و دور خانه «لا إلهَ إِلَّا اللَّه» مى گويند، به حالت هروله مى روند؛ با مويى ژوليده و خاك آلود. لباس هاى دوخته را كنار افكنده اند، زيبايى هاى خلقت خود را به وسيله رها كردن موها زشت كرده اند، امتحانى است بزرگ. آزمايشى است جدّى.

خداوند آن را وسيله رحمت خويش قرار داد و وسيله رسيدن به بهشت خويش. اگر خدا مى خواست خانه خود و اين محل عبادت را ميان باغستان ها و رودخانه ها قرار دهد و ميان زمين هاى صاف و هموار و پردرخت، كه وقت ميوه هايش رسيده و ساختمان هايش در هم پيچيده باشد و روستاهايش به هم چسبيده باشد، ميان گندم هاى سالم و درشت و باغ سبز و خرّم و جلگه هاى قابل كشت و دشت هاى پر آب و باغ هاى دلكش و راه هاى آباد، اين امتحان كم مى شد و درجه اش پايين مى آمد، چون امتحانش ضعيف بود. پس پاداشش نيز كم مى شد و اگر خدا خانه خود را از زمرّد، ياقوت، طلا، برليان و جواهرات زيباى پر قيمت قرار داده بود و نور و درخشندگى داشت، سرعت كردن شك را در سينه ها تخفيف مى داد و كوشش شيطان

ص: 60

را از دل هاى مردم پايين مى آورد و تزلزل و اضطراب شك مردم را نفى مى كرد، ليكن خداوند بندگانش را به اقسام سختى ها امتحان مى كند و به انواع كوشش هاى سخت از بندگانش طلب پرستش مى كند و آن ها را به اقسام چيزهاى ناخوشايند آزمايش مى كند تا تكبّر را از دل هايشان بيرون كند و رام بودن را در نفوسشان جاى دهد و اين سختى ها را راه هاى باز و درهاى گشوده به تفضّل خويش قرار دهد و آن را سبب هايى آرام براى عفو و بخشش خود قرار دهد.

1. عبدالحميدبن ابى ديلم از امام صادق عليه السلام نقل مى كندكه فرمود:

خداوند- تعالى- چون خواست توبه آدم عليه السلام را بپذيرد، جبرئيل را نزد او فرستاد، جبرئيل گفت: سلام بر تو اى آدم، اى كسى كه بر بلا صابر و شكيبا بودى و از لغزشى كه صادر شد توبه كردى. خداوند تبارك و تعالى مرا نزد تو فرستاد تا مناسكى را كه به واسطه انجام آن ها توبه ات پذيرفته مى شود، به تو بياموزم. پس جبرئيل دست آدم را گرفت و با او حركت داد تا به بيت اللَّه رسيدند. در آن جا ابرى بر سر آدم سايه افكند. جبرئيل عرض كرد: هر جا كه اين ابر سايه افكند، با پا خط بكش. بدينگونه گام زدند تا به منا رسيدند. جبرئيل جاى مسجد منا را به آدم نشان داد. آدم آن جا را خط كشيد و نيز جاى مسجدالحرام را با كشيدن خط مشخص كرد. پس از آن، به عرفات رفتند. جبرئيل آدم را بر عرفه ايستاند و به او گفت:

هرگاه آفتاب غروب كرد، هفت بار به لغزش خود اعتراف كن. آدم چنين كرد و به همين خاطر آن جا «عرفه» ناميده شد؛ زيرا آدم عليه السلام به لغزش خويش اعتراف كرد. پس اين معنا سنّتى شد در ميان فرزندان آدم كه به گناهان خويش اقرار و اعتراف كنند، همان طور كه پدرشان به لغزش خويش اعتراف كرد و نيز از خدا درخواست توبه و آمرزش گناهان خود كنند؛ چنانكه پدرشان از خدا اين خواهش را كرد. پس از آن، جبرئيل عليه السلام به او گفت: از عرفات كوچ كرده، خارج شود. پس جناب آدم عليه السلام از عرفات بيرون آمد و عبورش بر هفت كوه افتاد و به دستور جبرئيل بر سر هر كوهى چهار تكبير گفت، سپس ثلثى از شب رفته بود كه به وادى جمع (مزدلفه) رسيد. در آنجا ميان نماز مغرب و عشا جمع نمود و به همين خاطر آنجا را «وادى جَمْع» ناميدند؛ چه آن كه جناب آدم در آن جا ميان نماز مغرب و عشا جمع كرد.

پس وقت نماز عشا در اين شب و در اين وادى، زمانى است كه ثلثى از شب بگذرد.

بارى، پس از خواندن نماز مغرب و عشا جبرئيل عليه السلام امر كرد كه حضرتش در پهنه جمع؛ يعنى زمين مسطّح مشعر تا صبح فرمانش داد كه بخوابد. پس از آن، جبرئيل فرمان داد كه بالاى كوه

ص: 61

وادى جمع برود و وقتى آفتاب طلوع نمود، به لغزش خويش هفت مرتبه اعتراف كند و از خداى منّان هفت بار طلب آمرزش و قبول توبه اش بنمايد.

و دليل اين كه جناب آدم عليه السلام دو بار به اعتراف كردن به لغزش خويش موظّف شد آن است كه اين عمل سنّت در فرزندان آن حضرت باشد، بنابراين كسى كه عرفات را درك نكند و به وقوف [اختيارى] در آن نرسد (1) و تنها وادى جمع (مشعر) را درك كند به حجّش وفا كرده و مناسكش صحيح است. به هر صورت، جناب آدم عليه السلام از وادى جمع به طرف مِنا خارج شد و چاشتگاه به آن جا رسيد. سپس به دستور جبرئيل دو ركعت نماز در مسجد منا به جا آورد. بعد از آن، جبرئيل فرمان داد كه آن حضرت قربانى كند تا تقرّب به حق تعالى پيدا كرده و قربانى وى قبول شود.

و بداند كه توبه اش پذيرفته شده است.

و اين عمل (قربانى) در بين فرزندانش سنّت گردد.

بارى جناب آدم عليه السلام به فرمان جبرئيل قربانى نمود، پس حضرت حق- عزّ وجلّ- قربانى را از او پذيرفت و آتشى از آسمان فرستاد و قربانى آدم را گرفت. جبرئيل گفت: خداوند تبارك و تعالى به تو احسان نمود؛ زيرا مناسكى را كه به واسطه آن ها توبه ات مقبول گرديد، به تو آموخت و قربانى تو را نيز پذيرفت. پس در قبال آن، تواضع نما و سر خود را بتراش.

پس آدم عليه السلام به منظور تواضع و فروتنى، در مقابل حقّ تبارك و تعالى سرش را تراشيد.

آنگاه جبرئيل دست آدم را گرفت و او را به طرف بيت برد. در ميان راه، كنار جمره عقبه به ابليس برخورد كردند. ابليس گفت: اى آدم كجا مى خواهى بروى؟

جبرئيل گفت: اى آدم، او را با هفت ريگ بزن و با هر ريگ يك تكبير بگو. آدم آنچه را جبرئيل امر كرده بود، انجام داد و بدين ترتيب ابليس از آن ها دور شد. بعد جبرئيل در روز دوّم دست آدم را گرفت و به طرف جمره اول برد، باز در ميان راه به ابليس برخورد كردند.

جبرئيل عليه السلام گفت: او را با هفت ريگ بزن و با هر ريگ يك تكبير بگو.

آدم چنين كرد و ابليس از آن ها دور گرديد و باز نزديك جمره دوّم به ابليس برخوردند و ابليس گفت: اى آدم، كجا مى روى؟

جبرئيل گفت: او را با هفت ريگ بزن و با هر ريگ يك تكبير بگو.

آدم چنين كرد و ابليس را از خود دور نمود. سپس نزديك جمره سوّم، خود را به ايشان


1- البته درك وقوف، حد اقل اضطرارى عرفه، براى صحّت حج لازم است.

ص: 62

نشان داد و گفت: اى آدم، كجا مى خواهى بروى؟

جبرئيل گفت: اى آدم، او را با هفت ريگ بزن و با هر ريگى يك تكبير بگو.

آدم چنين نمود و ابليس را از خود دور كرد و سپس در روز سوّم و چهارم نيز آدم به زدن ابليس مبادرت كرد و وى را از خود دور نمود.

جبرئيل خطاب به آدم گفت: ديگر هرگز او را نخواهى ديد. سپس آدم را به بيت برد و امر نمود كه هفت بار خانه خدا را طواف كند و آدم چنين كرد.

پس جبرئيل گفت: خداوند متعال تو را آفريد و توبه ات را پذيرفت و همسرت حوّا بر تو حلال گشت.

2. يحيى بن أبى العلاى رازى نقل كرده: مردى بر حضرت امام صادق عليه السلام وارد شد و عرض كرد: فدايت شوم خبر دهيد مرا از معناى فرموده حق تعالى: ن، وَالْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ. (1) و نيز از فرموده اش به ابليس: قَالَ فَإِنَّكَ مِنْ الْمُنْظَرِينَ* إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ و همچنين از اين خانه (كعبه) كه چگونه بر مردمان واجب شد به زيارتش بيايند؟

راوى گويد: امام عليه السلام به او توجّه كرده، فرمود:

پيش از تو كسى از آنچه تو پرسيدى از من سؤال نكرده است. بدان حق- عزّ وجلّ- وقتى به فرشتگان فرمود: من در زمين براى خود خليفه اى قرار دادم. تمام آن ها از اين كلام به ضجّه و فرياد آمده و گفتند: پروردگارا! اگر مى خواهى براى خود خليفه اى در زمين قرار دهى، او را از ما انتخاب كن كه طاعت و فرمانت را مى بريم.

خداوندِ دانا در جوابشان فرمود: من مى دانم آنچه را كه شما نمى دانيد.

فرشتگان پنداشتند اين كلام بارى تعالى ناشى از خشم او بر ايشان است، پس به عرش پناه برده و آن را طواف نمودند، حق- جلّت عظمته- به ايشان امر كرد خانه اى را كه از مرمر و سقفش از ياقوت سرخ و ستون هايش از زبرجد بنا شده بود، طواف كنند؛ خانه اى كه هر روز هفتاد هزار فرشته داخل آن مى شدند و بعد از آن تا وقت معلوم ديگر به آن وارد نگشتند.

سپس امام فرمود: و ... يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ روزى است كه در صور يك بار دميده شود و ميان دميدن اوّل و دوّم، ابليس هلاك مى شود.

و امّا «نون»، عبارت است از نهرى در بهشت كه آبش از برف سفيدتر و از عسل شيرين تر


1- قلم: 1

ص: 63

است. حق تعالى به اين آب مى فرمايد: مركّب شو، پس بلا فاصله مركّب مى گردد. سپس درختى را با دستش مى كارد (امام عليه السلام براى رفع شبهه اى كه براى گروه مشبّهه (1) پيش آمده بلا فاصله فرمودند: مقصود از «يد» قوّه و قدرت است نه آن معنايى كه در توهّم گروه مشبّهه مى باشد). پس از آن، به درخت مى فرمايد:

قلم شو و به دنبال آن، به قلم امر مى كند: بنويس.

درختى كه قلم شده عرض مى كند: چه بنويسم؟

حق- جلّت عظمته- مى فرمايد: آنچه را كه تا روز قيامت واقع خواهد شد، بنويس.

پس قلم به فرمان خدا تمام وقايع را مى نگارد و آن را به نفخ صور و هلاكت ابليس ختم مى كند و بعد خداوند متعال به آن مى فرمايد: تا وقت معلوم، البّته سخن مگو و تكلّم مكن.

3. ابن ابى عمير، از اصحاب و ياران ما از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام نقل كرده اند كه: از آن جناب راجع به ابتداى طواف پرسيدند؟

حضرت فرمودند: خداوند- تبارك و تعالى- وقتى خواست آدم عليه السلام را بيافريند، به فرشتگان فرمود: در زمين براى خود خليفه و جانشينى قرار خواهم داد.

دو فرشته از فرشتگان عرض كردند: آيا كسى را خليفه خود قرار مى دهى كه در زمين فساد كرده و خون ها مى ريزد؟

پس ميان آن دو فرشته و حق- عزّ وجلّ- حجاب ها زده شد، در حالى كه نور حق- جلّت عظمته- براى فرشتگان ظاهر و روشن بود. بعد از واقع شدن حجاب، آن دو فرشته دانستند خداوند از كلامشان به خشم و غضب آمده، لذا به ديگر فرشتگان گفتند: چاره ما چيست و چگونه توبه كنيم؟

فرشتگان گفتند: ما توبه اى براى شما نمى شناسيم مگر


1- مشبّهه كسانى هستند كه صفات مخلوقات را با همان معناى محسوس و مادى بر خدا حمل مى كنند ومى گويند: خدا مانند ما چشم و دست دارد و او از بالاى آسمان دنيا به پايين مى آيد. مشبّهه چندين فرقه گشته اند، نك: معجم الفرق الاسلاميه، ص 225

ص: 64

اين كه به عرش پناه ببريد.

امام عليه السلام فرمودند: پس آن دو فرشته، به عرش پناه بردند تا اين كه حق تعالى توبه آن ها را پذيرفت و حجاب ها را از ميان برداشت و چون دوست دارد كه با چنين عبادتى، عبادت شود؛ از اين رو، بيت را در زمين آفريد و طواف در اطراف آن را بر بندگان واجب كرد و بيت المعمور را در آسمان آفريد و هر روز هفتاد هزار فرشته داخلش شده و تا روز قيامت از آن بيرون نمى آيند.

4. فضل بن يونس روايت كرده است كه: ابن ابى العوجاء، از شاگردان حسن بصرى بود. او از مسير توحيد منحرف شد. به وى گفتند: از مذهب مولايت جدا شدى و داخل در چيزى شدى كه نه اصلى دارد و نه حقيقتى؟!

گفت: مولاى من مِخلَط است؛ يعنى گاهى قائل به قضا و قدر است و گاهى به جبر.

نمى دانم پايبند مذهبى هست يا نه!

راوى مى گويد: ابن ابى العوجاء در همان حالت تردّد و انكار كسى كه بر او حجت نمايد داخل مكه شد، اما علما از مجالست و مذاكره با او كراهت داشتند، به خاطر بدزبانى و فساد ضميرش.

روزى خدمت امام صادق عليه السلام آمد و در مجلس آن حضرت، كه جماعت از نظريات آن امام استفاده مى كردند، نشست و گفت: اى ابو عبداللَّه، مجالس امانت هستند و به ناچار بايد كسانى كه اهل سخن گفتن و سؤال هستند، مطلب خود را مطرح كنند، آيا به من اذن در سخن گفتن مى دهيد؟

امام عليه السلام فرمود: هر چه مى خواهى بگو.

پرسيد: تا كى اين خرمن را با پاها مى كوبيد و به اين سنگ پناه مى آوريد و اين خانه افراشته از آجر و كلوخ را مى پرستيد و همچون شتران فرارى، دور اين خانه «هروله» مى كنيد؟

هركس در اين باره بينديشد، مى داند كه اين كار را كسى غير فرزانه و بى انديشه بنيان نهاده است. پس بگو، كه تو رييس اين آيين و قلّه آنى و پدرت پايه و نظام آن است.

امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند هركس را گمراه و كوردل سازد، حق را برايش ناخوش مى دارد و به كامش گوارا نمى آيد و شيطان سررشته دار و همنشين او مى شود و او را به وادىِ هلاكت مى كشاند و از آن بيرونش نمى آورد. اين خانه اى است، كه خداوند به وسيله آن

ص: 65

بندگانش را به پرستش خود فراخوانده است، تا در انجام آن، ميزان طاعتشان را بيازمايد.

از اين رو، بندگان را به بزرگداشت و زيارت آن تشويق كرده و آن را جايگاه پيامبران و قبله گاه نمازگزاران قرار داده است. پس آن، شعبه اى از رضاى الهى و راهى به سوى آمرزش خدايى است كه بر راستاى كمال و كانون عظمت و جلال استوار شده است.

خداوند متعال آن را دو هزار سال قبل از گستراندن زمين، خلق نمود و سزاوار است كه در آنچه امر كرده، اطاعت شود و از آنچه نهى كرده باز دارد. خداوندى كه ايجاد كننده ارواح و صورت ها است.

ابن ابى العوجاء گفت: اى ابو عبداللَّه، ذكر بارى تعالى نمودى اما نزول و حلول ذات او بر غايب نمودى! فرمود: واى بر تو، چگونه او غايب است، در حالى كه با مخلوقات خود حاضر است و از رگ گردن به آن ها نزديكتر است. سخن آنان را مى شنود و هيكل آنان را مى بيند و اسرارشان را مى داند؟

مخلوق آن است كه هرگاه از مكانى به مكانى رود، آنجا را اشغال مى كند و نمى داند در جاى قبلى اش چه چيز حادث شده، اما خداوند عظيم الشأن ملك الديان، هيچ مكان از او خالى و او به هيچ مكان مشتغل نيست و نيز به هيچ مكانى اقرب از مكان ديگر نيست و آن كس كه به آيات محكم و دلايل روشن بر انگيختش و به نصرتش كمك كرد و براى تبليغ رسالتش انتخاب نمود، ما را تصديق مى كند كه پروردگارش او را برانگيخت و با او سخن گفت.

ابن ابى العوجاء برخاست و به يارانش گفت: چه كسى مرا در اين دريا انداخت؟ من از شما شرابى طلب كردم و شما مرا در آتش انداختيد؟! گفتند: در مجلس او شخصى حقير بودى. گفت: او فرزند كسى است كه سرهاى كسانى را كه مى بينيد حلق نمود!

5. امام رضا عليه السلام در پاسخ پرسش هاى محمّد بن سنان نوشت: علّت حج، ورود به (ميهمان سراى) خداوند و درخواست افزايش و بيرون آمدن از گناهان است و براى آن كه از گذشته توبه كند و عمل از سر گيرد و نيز در حج، خرج كردنِ ثروت ها و رنج و خستگى و بازداشتن بدن ها از خواسته ها و لذايذ و در عبادت به خدا نزديك شدن و خضوع و فروتنى و كرنش و مذلّت (در پيشگاه حق) و بيرون آمدن در گرما و سرما و ايمنى و ترس است، به صورت حركتى پيوسته. به علاوه در حج، براى همه مردم منافعى است و شوق و كشش و بيم به سوى پروردگار سبحان و نيز رها كردن سنگدلى و خسّت و غفلت و نااميدى است و تجديد

ص: 66

حقوق و بازداشتن جان ها از فساد و سود بردن هركه در شرق و غرب و خشكى و درياست؛ چه حج گزار و چه تاجر و وارد كننده كالا و فروشنده و خريدار و كاسب و بينوا كه حج نمى گزارند و همچنين رفع نيازهاى مردم اطراف و جاهايى كه مى توانند در آن جا گرد آيند، تا منافع خويش را شاهد باشند.

و علت يك مرتبه واجب بودن حج اين است كه خداوند متعال در واجبات ضعيف ترين مردم را در نظر گرفته، كه از جمله اين واجبات حج است، سپس تشويق كرده افراد توانا را به قدر توانشان بر انجام آن.

6. هشام بن حكم گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: به چه علّت، خداوند بندگان را مكلّف ساخته كه حج بگزارند و كعبه را طواف كنند؟

فرمود: خداوند مردمان را آفريد نه براى علّتى، جز آن كه خواست، پس آنان را تا مدتى معيّن آفريد و به ايشان فرمان داد و بازداشت به آنچه كه فرمانبردارى در دين و مصلحتشان باشد در كار دنيايشان. پس در حج، گرد آمدن از شرق و غرب را قرارداد، تا يكديگر را بشناسند و هركدامشان كالاهاى تجارتى را از شهرى به شهرى ببرند، تا از اين رهگذر، كرايه دهنده و شتربان سود ببرد و تا آن كه نشانه هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و اخبار او شناخته و ياد شود و فراموش نگردد و اگر هرقومى به شهرهاى خودشان و آنچه در آن هاست اتّكا مى كردند، هلاك مى شدند و شهرها ويران مى شد و جذبِ كالا و سود بردن ها از ميان مى رفت و از خبرها آگاه نمى شدند. اين است علّت حج!

7. امام رضا عليه السلام در جواب نامه محمّد بن سنان از جواب سؤال هايى كه پرسيده بود فرمود: علّت طواف اين خانه، چنان بود كه خداوند به فرشتگان فرمود: «من در زمين جانشين قرار مى دهم». فرشتگان پاسخ دادند: «آيا كسى را قرار مى دهى كه در آن فساد مى كند و خون ها مى ريزد؟!» و چون فرشتگان اين پاسخ را به خداى تبارك و تعالى دادند، دانستند كه گناه كرده اند، پس پشيمان به عرش او پناهنده شدند و آمرزش طلبيدند.

پس خداى متعال دوست داشت كه مانند آن، بندگان نيز عبادت كنند، پس در آسمان چهارم خانه اى در برابر عرش به نام «ضراح» قرار داد و در آسمان دنيا، خانه اى به نام «بيت المعمور» در برابر «ضراح» قرار داد و سپس اين خانه «كعبه» را در برابر «بيت المعمور» قرار داد.

آنگاه به آدم فرمان داد كه بر آن طواف كند و توبه اش را پذيرفت و اين سنّت تا روز قيامت در

ص: 67

فرزندانش جارى شد.

8. ابو حمزه ثمالى گويد: بر محضر حضرت امام باقر عليه السلام وارد شدم، آن حضرت مقابل درى كه به طرف مسجد نصب شده بود، نشسته و به مردم در حال طواف مى نگريستند، حضرت به من فرمودند: ابو حمزه! اين مردم به چه چيزى امر شده اند؟

من ندانستم چه پاسخى بگويم، بنابراين از پاسخ فرو ماندم. حضرت خودشان فرمودند:

ايشان مأمورند كه اين سنگ ها را طواف كرده، سپس نزد ما آيند و دوستى خود را به ما اعلام كنند.

9. عبدالرحمان بن حجاج گويد: از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم: مردى به صيدى كه در خارج حرم بوده و به طرف حرم مى رود و دو فرسخ با مسجد فاصله دارد، تيرى مى زند و حيوان مى گريزد و خود را به حرم مى رساند و در آنجا از ضرب تير از پاى درمى آيد، آيا بر تيرانداز كفاره اى هست يا نه؟

فرمود: كفاره اى بر او نيست و وى مانند كسى است كه در خارج حرم تله اى نصب مى كند، سپس صيدى در آن مى افتد و با اضطراب و زحمت خود را به حرم مى رساند و داخل آن مى شود، ولى در حرم مى ميرد، در اينجا بر نصب كننده تله كفاره اى نيست؛ زيرا در جايى تله گذارده كه برايش حلال بوده، تيرانداز هم در جايى تيرانداخته كه برايش حلال بوده، پس بر او كفاره اى نيست. عرض كردم: اين بيان از نظر مردم قياس است. فرمود: چيزى را براى تو به چيز ديگر تشبيه كردم تا حكم را بفهمى (نه آن كه به دليل شباهت، حكم آن را به اين سرايت دهم).

10. خلاد از حضرت صادق عليه السلام در باره شخصى كه كبوترى از كبوتران حرم را سر بريد، نقل مى كند كه فرمود: وى بايد فدا و عوض آن را بپردازد. پرسيدم: آيا مى تواند آن را بخورد؟ فرمود: خير. گفتم: بعد از سر بريدن اگر حيوان را بيندازد و برود چطور؟ فرمود: يك عوض ديگر بر عهده اش مى آيد. پرسيدم: پس وى چه كند؟ فرمود: بايد حيوان را دفن كند.

11. معاوية بن وهب گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: آيا مكه و مدينه مانند ساير بلاد هستند و حكمشان با هم متحد است؟ فرمود: بلى. گفتم: برخى از اصحاب روايت كرده اند كه شما به ايشان فرموده ايد اگر پنج روز در مدينه مانديد نماز را تمام بخوانيد. حضرت فرمود:

اين اصحاب شما به مدينه مى آمدند و هنگام نماز از مسجد بيرون مى رفتند، من از اين كار

ص: 68

كراهت داشتم. از اين رو اين حرف را به آن ها گفتم.

12. معاويه گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: مادرم در سفر حج با من همراه و دردمند و بيمار است، وظيفه وى چيست؟

حضرت فرمود: به او بگو از آخرين ميقات و نزديكترين آن ها به مكه مُحرم شود؛ زيرا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى اهل مدينه ذوالحليفه و براى اهل مغرب جُحفه را ميقات قرار داده اند.

معاويه گويد: مادرم از جحفه محرم شد.

13. ابراهيم كرخى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى در غير ماه هاى حج از غير مواقيتى كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله معين كرده اند، احرام حج بسته است، حكم وى چيست؟

حضرت فرمودند: احرامش صحيح نيست، اگر خواست به منزلش برگردد، باز گردد و تكليفى بر او نيست و اگر خواست ادامه دهد و بگذرد، بگذرد، اما منتهى وقتى به يكى از مواقيت تعيين شده رسيد، از آنجا محرم گشته و عملش را عمره قرار دهد نه حج، اين كار از رجوع به منزلش بهتر است؛ زيرا وى اعلان كرده كه به احرام حج محرم شده است، حال رجوعش به منزل و انصراف از آن سزاوار نيست.

14. ابو بصير: از امام صادق عليه السلام درباره شخص مُحرمى مى پرسد كه كمربندى را- كه پولش در آن است- محكم به شكمش مى بندد. حضرت فرمود: محكم ببندد، تا از آن مطمئن شود، كه با همين خرجى، مى تواند حجش را تمام كند.

15. زراره از حضرت باقر عليه السلام در باره مُحرمى كه از سر فراموشى با همسرش همبستر شده پرسيد، حضرت فرمود: چيزى بر عهده اش نيست؛ زيرا وى به منزله كسى است كه در ماه رمضان از روى فراموشى غذا خورده باشد.

چرا طواف هفت دور قرار داده شد؟

16. ابو حمزه ثمالى گويد: از حضرت على بن الحسين عليهما السلام، پرسيدم: چرا طواف هفت شوط است؟ فرمودند: زيرا خداوند تبارك و تعالى به فرشتگان فرمود: من در زمين براى خود جانشين و خليفه قرار مى دهم.

فرشتگان به خدا عرض كردند: آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه در آن فساد كرده و خون ها مى ريزد؟!

ص: 69

خداوند متعال فرمود: من آنچه را كه شما نمى دانيد مى دانم.

بارى، خداوند تبارك و تعالى قبلًا فرشتگان را از نور خود محروم و ممنوع نكرده بود ولى پس از ايراد اين سخن، آن ها را از آن محجوب و ممنوع داشت، اين منع هفت هزار سال طول كشيد و فرشتگان هفت هزار سال به عرش پناه بردند. خداوند بر ايشان ترحّم نمود و توبه ايشان را پذيرفت و بيت المعمورى را كه در آسمان چهارم هست براى آن ها بازگشتگاه و مأمن قرار داد و بيت الحرام را برابر آن، براى مردم بازگشتگاه مأمن نمود. از اين رو، طواف پيرامون آن، به مقدار هفت شوط بر بندگان واجب شد. براى هر هزار سال عبادت فرشتگان، يك شوط چرخيدن بربندگان واجب شد.

17. ابو خديجه، گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

پدرم در حال طواف بود و مردى كه از كنارش مى گذشت، دستش را روى شانه آن حضرت نهاد و گفت: سه پرسش از تو دارم كه جز تو و مرد ديگرى جواب آن ها را نمى داند.

پدرم ساكت ماند و جوابش را نداند تا از طواف فارغ گرديد، سپس داخل حِجر اسماعيل گشته، دو ركعت نماز گزارد و من هم همراهشان بودم. پس از فراغت از نماز، با صداى بلند فرمودند: مردى كه پرسش داشت كجا است؟

آن مرد آمد و در مقابل آن حضرت نشست. پدرم به او فرمودند: پرسش هاى خود را بگو. آن مرد ابتدا از آيه: ن، وَالْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ. (1) پرسيد؟

پدرم جوابش را دادند.

سپس پرسيد: وقتى فرشتگان بر حق تعالى اعتراض كرده و او را به غضب آوردند، چگونه حضرتش از ايشان راضى گرديد؟

حضرت فرمودند: فرشتگان به مدّت هفت سال (2) اطراف عرش طواف كرده و خدا را خواندند و از او طلب آمرزش نموده، از جنابش درخواست مى كردند كه از آن ها راضى و خشنود گردد.

پس از سپرى شدن چند سال، حق تعالى از آن ها راضى شد.

آن مرد گفت: درست فرموديد. پس از آن، عرض كرد: بفرماييد پروردگار چگونه از آدم عليه السلام راضى شد؟

فرمود: وقتى آدم از عالم بالا به پايين فرود آمد، به زمين هند نازل شد و از پروردگارش


1- قلم: 1
2- در علل الشرايع هفت هزار سال آمده است.

ص: 70

جوياى بيت الحرام گرديد. حق تبارك و تعالى به او فرمان داد كه به بيت رفته، آن را هفت بار طواف كند و پس از آن، به منا و عرفات رود و مناسك و اعمال آن ها را انجام دهد. آدم عليه السلام از هند حركت كرد و جاى دو قدمش همان جايى است كه عمران قدم گذارده و ميان هر قدم و قدم بعدى آدم، صحراهايى كه در آن ها چيزى نبود و بدين ترتيب خود را به بيت رسانيد. ابتدا هفت بار دور بيت چرخيد و سپس مناسك و اعمال را آن گونه كه حق تعالى به او فرمان داده بود، انجام داد و خدا توبه اش را پذيرفت و وى را آمرزيد.

سپس امام عليه السلام فرمودند: چون فرشتگان در اطراف عرش، هفت سال (1) طواف نمودند، طواف آدم در اطراف بيت نيز هفت شوط قرار داده شد و پس از اتمام هفت شوط و انجام مناسك، جبرئيل به آدم عليه السلام بشارت داد و گفت: گوارا باد تو را اى آدم، حق- عزّ وجلّ- تو را آمرزيد، سه هزار سال پيش از تو من اين بيت را طواف كرده ام.

آدم به درگاه الهى عرضه داشت: پروردگارا! من و فرزندانم را پس از من بيامرز.

حق تعالى فرمود: باشد، هر كدام از ايشان كه به من و رسولانم ايمان آورند، مى آمرزم.

آن مرد حضرت را تصديق كرد و رفت و پدرم عليه السلام فرمودند: اين جبرئيل است كه نزد شما آمده تا معالم و شرايع دين شما را به شما بياموزد.


1- علامه مجلسى مى گويد: يعنى علت اين كه طواف حضرت آدم عليه السلام، وسيله قبول توبه اش شد، طواف فرشتگان پيش از اين و توسّل آنان به اين براى قبول توبه شان بود و در اين نيز اشاره اى به علت قرار دادن هفت دور هست ... و مى توان اين دو حديث را كه يكى هفت سال و ديگرى هفت هزار سال مى گويد، اينگونه جمع كرد كه اصل قبول متوقف بر هفت سال بود، اما كمال آن در گروى هفت هزار سال. سپس اين خبر بر اين دلالت دارد كه فرشتگان براى امامان ما عليهم السلام نيز ظاهر مى شدند كه با برخى اخبار نمى سازد.

ص: 71

علت طواف كردن از اطراف حِجر

18. ابوبكر حضرمى از امام صادق عليه السلام درباره حِجر پرسيد، حضرت فرمود: اسماعيل مادرش را در حجر دفن كرد و آن را بالا آورد و دورش را ديوار گذاشت تا قبر مادرش لگدمال نشود. (1) 19. معاوية بن عمّار گويد: از امام صادق عليه السلام درباره حجر پرسيدم كه آيا جزو كعبه است يا بخشى از كعبه در آن است؟ فرمود: نه، حتى به اندازه چيده يك ناخن هم. ليكن اسماعيل عليه السلام مادرش را آن جا به خاك سپرد و چون دوست نداشت كه پا بر روى آن بگذارند، دور آن حصارى كشيد. قبور پيامبرانى هم در آن جاست.

20. و مردم از كنار حجر طواف مى كنند نه داخل آن؛ زيرا مادر حضرت اسماعيل عليه السلام داخل حجر مدفون است و قبرش در آن است، اين گونه طواف مى شود تا قبر وى پايمال نگردد.

چرا عمره مانند حج بر مردم واجب گرديد؟

21. معاوية بن عمّار از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه آن جناب فرمودند: عمره به منزله حج بوده و بر مردم و آنانكه مستطيع هستند (در طول عمر يك بار) واجب است؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد:

حجّ و عمره را براى خدا انجام دهيد.

آيه اى كه عمره را همچون حج واجب نموده، در مدينه نازل گرديد و برترين عمره ها، عمره اى است كه در ماه رجب انجام شود.

22. زراره از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: عمره همانند حج واجب است، چون خداوند مى فرمايد: حج و عمره را براى خدا انجام دهيد، عمره واجب است مثل حج، و هركس حج تمتع به جا آورد، از عمره كفايت مى كند و انجام عمره در ماه هاى حج، همان تمتّع است.

علت ناپسند بودن پوشش ردا (ى دكمه دار) براى مُحرم

23. عبيداللَّه حلبى، از حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: در كتاب جدّم اين


1- اسماعيل مادرش را آن جا دفن كرد و خوش نداشت كه پا بر آن گذاشته شود. پس دور آن حصارى كشيد.

ص: 72

مضمون را يافتيم: مُحرم رداء تكمه بسته به دوش نگيرد.

اين مضمون را براى پدرم ذكر كرده و سرّش را خواستار شدم.

پدرم فرمود: علّت آن اين است كه جاهل دكمه هاى لباسش را نبندد امّا فقيه و عالم (كه مى داند نبايد دكمه ها را ببندد) برايش اشكالى ندارد چنين لباسى را بپوشد.

دليل عدم استحباب هديه فرستادن به كعبه و تكليف انسان نسبت به آنچه به عنوان هديه براى كعبه فرستاده اند؟

24. حضرت امام جعفر صادق، از پدر بزرگوارش و آن حضرت از امام على عليهم السلام:

اگر دو رود برايم سيل طلا و نقره بياورد، اندكى از آن طلا و نقره را براى كعبه هديه نمى فرستم؛ زيرا اين هدايا نصيب دربانان و پرده داران كعبه مى شود نه مساكين و فقرا.

25. و علت مستحب نبودن ارسال هديه به كعبه اين است كه اين هدايا به دست نگهبانان مى رسد نه مساكين.

26. على بن جعفر از برادرش حضرت ابى الحسن، على بن جعفر عليهم السلام: از برادرم پرسيدم؟ مردى بهاى كنيز خود را براى كعبه هديه فرستاده، وظيفه اش نسبت به آن چيست؟

حضرت فرمودند: مردى كه كنيز خود را براى كعبه هديه داده بود، نزد پدرم آمد و از وظيفه اش جويا شد؟

پدرم به او فرمود: كنيز را قيمت كن يا بفروش، سپس به منادى امر كن بر روى سنگى رفته و با صداى بلند بگويد: توجّه، توجّه: هركس كمبود نفقه داشت يا ابن السبيل گرديد يا طعام و خوراكش مفقود گشت، به فلان بن فلان مراجعه كند. بعد به منادى فرمان ده كه پول كنيز را طبق نوبت ميان مراجعين تقسيم كند تا پول تمام شود.

27. حريز گويد: ياسين برايم نقل كرد و گفت: از حضرت اباجعفر عليهما السلام شنيدم كه مى فرمودند: جماعتى از مصر آمدند كه مردى در ميان ايشان فوت كرد. وى وصيّت به مردى نمود كه هزار درهم از پول هايش را براى كعبه هديه بفرستد.

وقتى وصىّ به مكّه وارد شد، از اهالى مكّه راهنمايى خواست، آن ها وى را به قبيله بنى شيبه راهنمايى كردند. آن مرد نزد آن ها آمد و حكايت را براى ايشان نقل كرد. آن ها به او گفتند: پول ها را به ما بده، ذمّه ات برى ء مى گردد.

ص: 73

مرد از نزد آن ها برخاست و پيش جمعى رفت و از آن ها ارشاد خواست. آنها او را به محضر مبارك حضرت ابى جعفر محمّد بن على عليهما السلام ره نمودند، حضرت فرمودند:

آن مرد نزد من آمد و از وظيفه اش پرسيد. به او گفتم: كعبه از اين هدايا و تحفه ها مستغنى است، بنگر به كسى كه به قصد زيارت اين بيت آمده و درمانده يا نفقه اش تمام شده يا مركبش را گم كرده و از برگشتن به نزد اهلش ناتوان و عاجز است. پس اين پول را به اين افراد كه نام بردم بده.

سپس ياسين مى گويد: آن مرد نزد بنى شيبه رفت و فرموده حضرت ابى جعفر عليهما السلام را براى آن ها بازگو كرد.

آن ها گفتند: اين مرد گمراه است و بدعت گذار! نبايد از او مطلبى اخذ كرد و اساساً صاحب علم و دانش نيست و ما از تو مى خواهيم به حق اين بيت و به حق فلان و فلان آنچه را كه به تو گفتيم به او نگويى.

آن مرد گفت: محضر امام عليه السلام مشرّف شدم و به او عرض كردم: با بنى شيبه ملاقات كردم و فرموده شما را به ايشان گفتم، آن ها پنداشتند كه شما چنين و چنان بوده و علم و دانشى نداريد. سپس از من خواستند و به خداى عظيم سوگند دادند كه گفته آن ها را نزد شما بازگو نكنم.

حضرت فرمودند: من نيز تو را به خدا سوگند مى دهم وقتى نزد ايشان رفتى به آن ها بگو:

از نشانه هاى علم من اين است كه اگر امور مسلمين به من واگذار شود و ولايت ظاهرى بر آن ها، به دست من افتد، قطعاً دست هاى ايشان را قطع نموده و سپس آن ها را به پرده هاى كعبه مى آويزم و بعد خودشان را بر زمين برآمده و مرتفعى مى ايستانم آنگاه به منادى مى گويم با صداى بلند بگو: مردم! آگاه باشيد اين جماعت دزدان (خانه) خدا هستند، پس آن ها را بشناسيد.

28. ابو الحرّ، از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: مردى محضر امام باقر عليه السلام مشرّف شد و عرض كرد: كنيزى را براى كعبه هديه نموده ام كه پانصد دينار در برابرش به من مى دهند. وظيفه ام چيست؟

فرمودند: كنيز را بفروش و پولش را بگير، سپس روى اين ديوار؛ يعنى ديوار حجر اسماعيل بايست و با صداى بلند مردم را نزد خود بخوان و بعد پول كنيز را به هركس از حجاج

ص: 74

كه ابن سبيل (در راه مانده) و نيازمند است بده.

29. سعيدبن عمر جعفى از قول مردى از اهالى مصر گويد: برادرم كنيزى خوش صدا و زيبا داشت و آن را به بيت اللَّه الحرام هديه كرد، من به مكّه آمدم و از برخى راهنمايى خواستم. به من گفتند: او را به بنى شيبه بده و برخى كلامى ديگر گفته و پيشنهادى غير آن دادند، امر بر من مشتبه شد و ندانستم چه كنم. مردى از اهل مسجد به من گفت: من تو را نزد كسى بفرستم كه به حق هدايتت كند؟

گفتم: آرى.

پس آن مرد به شيخ و بزرگى كه در مسجد نشسته بود اشاره كرد و گفت: اين جعفربن محمّد عليهما السلام است، مسأله خود را از ايشان بپرس. من نزد آن حضرت رفته، قصّه خود را عرض كردم.

حضرت فرمود: كعبه نه طعام مى خواهد و نه شراب، آنچه براى آن اهدا مى شود، تعلّق به زائران آن دارد. بنابراين، كنيز را بفروش و بر روى حِجر اسماعيل بايست و با صداى بلند بگو:

آيا در ميان شما حاجيان، كسى هست كه ابن سبيل باشد؟

آيا محتاج و نيازمندى در ميان شما زائران هست؟

وقتى نزد تو آمدند، از ايشان بپرس، بعد پول را به آن ها بده و قيمت كنيز را ميان آنان توزيع و تقسيم كن.

به حضرتش گفتم: از برخى كه پرسيدم، به من گفتند كنيز را تحويل بنى شيبه بده.

فرمودند: آگاه باش، وقتى قائم ما ظهور كند، اين قوم را گرفته و دست هايشان را قطع مى كند و آن را دورشان مى چرخاند و مى فرمايد: اينها دزدان مال خدا هستند.

30. احمدبن ابى عبداللَّه برقى، ازپدرش به اسنادش از برخى اصحاب وى مى گويد:

زنى مقدارى پشم به من داد و گفت: اين را به اهل مكّه بده تا با آن، جامه اى براى كعبه بدوزند. من از اين كه آن را به پرده داران، كه ايشان را مى شناختم بدهم كراهت داشتم، پس چون به مدينه وارد شدم، محضر امام باقر عليه السلام رفته، به ايشان عرض كردم:

زنى مقدارى پشم به من داده و گفته است آن را به اهل مكه بده تا آن را جامه اى براى كعبه بدوزند. من از اين كه آن را به پرده داران بدهم كراهت دارم، تكليفم چيست؟

حضرت فرمودند: با آن عسل و زعفران بخر و تربت قبر حضرت امام حسين عليه السلام را بگير و

ص: 75

آن را با آب باران گِل كن و سپس مقدارى از عسل و زعفران در آن بريز و آنگاه آن را ميان شيعيان توزيع و تقسيم كن تا با آن بيمارانشان را مداوا كنند.

از چه رو حج تمتّع واجب است، نه قِران و افراد؟

31. عبيداللَّه بن على حلبى، از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه آن جناب فرمودند:

حجّ به عمره متّصل است، به دليل فرموده حق تبارك و تعالى: «پس از آن كه امنيت يافتند، هر كس حج تمتع بگزارد لازم است قربانى كند».

بنابراين، براى احدى هيچ نوع حجّى جايز نيست مگر آن كه تمتّع به جا آورد؛ زيرا حقّ- عزّ وجلّ- آن را در كتابش نازل كرده و در سنّت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله آمده است.

انجام غسل، هنگام دخول در بيت براى چيست؟

32. عبيداللَّه بن على حلبى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا هرگاه زنان به خانه خدا مى روند، غسل كنند؟ فرمود: آرى، خداوند مى فرمايد: «خانه ام را براى طواف كنندگان، عبادت كنندگان و راكعان و ساجدان، پاك سازيد». سزاوار است كه بنده، جز با طهارت وارد خانه خدا نشود، عرق و آلودگى ها را شسته و پاك شده باشد.

علت هروله كردن در خانه خدا

33. زراره يا محمّد بن مسلم گويد: از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم: آيا مرد در طواف بيت با برداشتن قدم هاى متوسّط نه شتاب حركت كند؟

حضرت فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى به مكّه آمدند و حاكم ميان آن جناب و مشركين مكّه، كتابِ خدا بود، امر فرمودند كه لشكريان جست و خيز نموده و از خود چابكى و زرنگى نشان دهند و نيز به آن ها فرمود: بازوهاى خود را بيرون آوريد و خود آن جناب دو بازوى خود را بيرون آورد و سپس پيرامون بيت با قدم هاى نه بلند و نه كوتاه، بلكه متوسّط به شتاب و سرعت حركت كردند تا بدين وسيله به مشركين مكّه نشان دهند كه رنج و تعب و خستگى به آنها نرسيده است و به همين خاطر مردم در وقت طواف دور بيت به صورت رمل يعنى با قدمهاى متوسط و در عين حال با شتاب و سرعت حركت مى كنند، سپس امام عليه السلام فرمودند:

ص: 76

ومن راه مى روم و آهسته حركت مى نمايم؛ همان طور كه على بن الحسين عليهما السلام آهسته راه مى رفتند.

34. يعقوب احمر گفت: امام صادق عليه السلام مى فرمايد: در غزوه حديبيّه، پيامبرخدا صلى الله عليه و آله با اهل مكّه براى سه سال متاركه جنگ نمود و سپس داخل مكّه شد و اعمال حج را به جا آوردند. در اين اثنا به تعدادى از اصحابشان عبوركردند كه آن ها درآستانه كعبه نشسته بودند، حضرت فرمودند: آن گروه كه بر قلّه كوه ها هستند، قوم شما بوده و نبينند شما ضعيف و ناتوان باشيد. آن جماعت پس از استماع اين كلام به پا خاسته و تن پوش هاى خود را محكم كرده و دست ها را سخت بر كمر گرفته سپس دور كعبه با قدم هاى متوسط و در عين حال با سرعت و شتاب حركت نمودند تا به آن ها نشان دهند كه رنج و مشقّت ايشان را ناتوان نكرده است.

چرا نبىّ گرامى با اين كه حج تمتع به جا نمى آورد، فرمان به تمتّع داد؟

35. حلبى، از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه آن جناب فرمودند: چهار روز از ماه ذى القعده باقى مانده بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى انجام حجّة الوداع، از مدينه خارج شد تا به مسجد شجره آمدند. در آن جا نماز خوانده، سپس مركب راندند تا به بيداء رسيدند، از آن جا محرم شده و مشغول به انجام حج گرديدند و صد رأس شتر براى قربانى مى راندند و تمام مردم نيز محرم به احرام حج شدند و هيچ كدام اراده احرام براى عمره نكردند و اساساً نمى دانستند كه تمتّع چيست. بارى جملگى همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با حال احرام آمدند تا به مكّه رسيدند.

پيامبر گرامى ابتدا به طواف بيت پرداخت و مردم نيز همراه آن حضرت طواف كردند، سپس آن جناب در مقام ابراهيم دو ركعت نماز گزارده، سپس حجرالأسود را استلام كردند. پس از آن به زمزم رفته از آن آشاميدند و فرمودند: اگر بر امّتم سخت نمى شد يك يا دو دلو از آن مى نوشيدم. سپس فرمودند: به آنچه خداى- عزّ وجلّ- در قرآن ابتدا كرده شما نيز ابتدا نماييد.

از اين رو، به صفا رفته و به آن آغاز نمودند؛ يعنى از صفا به مروه و بعد، از مروه به صفا، تا هفت بار اين اياب و ذهاب را انجام دادند و وقتى هفت شوط را به اتمام رسانده و در مروه قرار گرفتند، ايستادند و براى اصحابشان خطبه خواندند و پس از اتمام خطبه، به آن ها امر فرمودند كه از احرام بيرون آيند و آنچه از اعمال را به جا آورده اند، عمره حساب كنند؛ زيرا امر و فرمان خدا چنين مى باشد. مردم از احرام بيرون آمدند. پس از آن، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

ص: 77

و اگر آنچه ازاين امر صورت مى گيرد (رسيدن قربانى به محلّ خودش) قبل ازاين واقع شده بود، البته به آنچه شما را امر كردم خود نيز آن را انجام مى دادم ولى كسى كه سوق هدى كرده، نمى تواند از احرام بيرون بيايد، مگر پس از رسيدن قربانى به محلّش، خداوند- عزّ وجلّ- در قرآن مى فرمايد:

... وَلَا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّهُ ...؛ «سر را نتراشيد و از احرام بدين وسيله بيرون نياييد، مگر پس از رسيدن قربانى به محلّش ...»

سراقة بن مالك بن جُعشُم كِنانى از جا برخاسته، عرض كرد: اى پيامبر خدا، چنان دينمان را به ما آموختى كه دانستيم گويا امروز خلق شده ايم (و هيچ نمى دانستيم)، آيا فرمانى كه صادر فرموديد، نسبت به امسال است يا هر سال اين حكم جارى است؟

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: خير اختصاص به امسال نداشته بلكه تا ابد مستمر است و نيز مردى ديگر برخاست و عرض كرد: يا رسول اللَّه، آيا احرام حجّ بسته و در حجّ داخل شويم، در حالى كه آب غسل جنابت از سرهاى ما مى ريزد؟!

پيامبرخدا صلى الله عليه و آله فرمودند: تو هرگز به اين حكم ايمان نخواهى آورد.

و على عليه السلام از يمن آمد و خود را رساند تا حجّ به جا آورد و وقتى به رسول خدا صلى الله عليه و آله و اصحاب رسيد، ديد فاطمه عليها السلام از احرام درآمده و بوى خوشى استشمام نمود.

پس به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، براى آن كه مسأله را از آن جناب بپرسد بر فاطمه عليها السلام نيز اعتراض داشتند.

پيامبرخدا صلى الله عليه و آله فرمود: يا على، به چه چيز احرام بسته اى و چگونه از آن بيرون مى آيى؟

عرض كرد: مانند آنچه نبىّ صلى الله عليه و آله كرده اند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تو از احرام بيرون ميا و سپس آن حضرت را در هَدى و قربانى شريك قرار داد و سى و هفت رأس از شتران را براى اميرالمؤمنين عليه السلام منظور كرد و شصت و سه رأس ديگر را (خود) قربان نمود و از هر شترى پاره اى برداشت و تمام را در يك ديگ قرار داد و پس از آن، امر فرمود كه آن ها را بپزند و خود و اميرالمؤمنين عليه السلام از آن خوردند و فرمود: اكنون همه از آن خورديم و حجّ تمتّع برتر از حج قِران است كه با آن قربانى سوق داده شده، چنانچه از حجّ مفرده نيز افضل است.

و نيز فرمودند: هر گاه شخص عمره تمتّع بجا آورد، فريضه تمتّعى كه بر عهده اش هست

ص: 78

به جا آورده است.

ابن عبّاس مى گويد: از آن تاريخ تا روز قيامت، عمره در حجّ داخل گرديد.

36. معاوية بن عمّار، از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده: پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در حجّةالوداع، پس از فراغت از سعى در جنب مروه ايستادند و براى مردم خطبه خواندند. پس حمد الهى به جا آورده، ثنا بر ذات اقدسش گفته، فرمودند:

«اى مردم، اين جبرئيل است و- با دست به پشت سر اشاره كرد- به من امر مى كند به كسانى كه قربانى نرانده اند، امر كنم مُحلّ شده و از احرام حج خارج شوند و اگر آنچه اكنون آمده، قبلًا واقع شده بود و پيش از فرمان جبرئيل قربانى به محلش رسيده بود، من نيز همچون شما به آنچه مأمورتان مى كنم عمل مى نمودم ولى من قربانى را پيش فرستاده ام، كسى كه هَدْى و قربانى را رانده و هنوز به محلّش نرسيده، حق ندارد از احرام بيرون آيد.

سراقة بن مالك بن جعشم كنانى از جا برخاست و عرض كرد: يا رسول اللَّه به دين خود آگاه و عالم شديم، گويى كه امروز آفريده شده ايم. آيا آنچه امر فرمودى، اختصاص به امسال دارد يا حكم هميشه همين است؟

پيامبر خدا فرمودند: نه، اختصاص به امسال ندارد، بلكه براى هميشه حكم همين است.

بعد، مردى از جا برخاست و عرض كرد: يا رسول اللَّه، آيا احرام حجّ ببنديم و در حجّ داخل شويم، در حالى كه آب جنابت از سرهاى ما مى ريزد؟

حضرت به او فرمودند: تو هرگز به اين حكم ايمان نخواهى آورد.

37. فضيل بن عياض مى گويد: از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم: مردم در حج رسول خدا صلى الله عليه و آله اختلاف دارند، بعضى مى گويند: رسول خدا صلى الله عليه و آله به احرام حجّ محرم شدند.

برخى ديگر مى گويند: حضرتش به احرام عمره محرم شدند.

گروهى ديگر مى گويند: حضرت با احرام حج قِران خارج شدند. جماعتى ديگر مى گويند: آن جناب خارج شدند و منتظر فرمان خداى- عزّ وجلّ- بودند كه چه دستور مى رسد.

امام صادق عليه السلام فرمودند: خداوند- عزّ وجلّ- آگاهاند كه آن حجّى است كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله بعد از آن، ديگر حجّى به جا نمى آورد. پس خداوند عزّ وجلّ تمام نسك و اعمال را در يك سفر براى پيامبرش جمع كرد تا تمام آن ها براى امّتش سنّت باشند و بعد از آن كه حضرتش

ص: 79

طواف بيت و سعى صفا و مروه را به انجام رسانيد، جبرئيل عليه السلام امر كرد آن را عمره قرار دهد مگر آن كس كه قربانى آورده بود كه به دليل قربانى اش از احرام بيرون نمى آيد؛ زيرا خداوند متعال در قرآن فرموده: ... حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّهُ ...؛ يعنى از احرام بيرون نيايد تا قربانى به محلّ ذبح برسد و عمره و حجّ براى حضرتش جمع شد و حضرتش طبق آيين عرب و شناخت آن ها كه غير از حج به چيز ديگرى (يعنى عمره) آشنا نبودند، با احرام حج خارج گشت ولى منتظر فرمان خدا هم بود.

امام صادق عليه السلام فرمود: مردم در آن زمان به همان آيين جاهليّت عمل مى كردند، مگر آنچه را كه اسلام تغيير داده بود. از اين رو، آن ها انجام عمره را در ماه هاى حج روا نمى دانستند. پس وقتى نبى گرامى صلى الله عليه و آله به آن ها فرمودند: احرام حج را، كه در ماه هاى حج واقع ساخته ايد، به عمره تبديل كنيد، بر آن ها گران آمد؛ زيرا نمى دانستند كه عمره را مى توان در ماه هاى حج انجام داد و اين كلام پيامبر صلى الله عليه و آله زمانى بود كه به آن ها امر كرد حج را فسخ نماييد و فرمود: از اين تاريخ تا روز قيامت عمره را در حجّ داخل كردم و در حال ايراد اين سخن انگشتان خود را درهم كرد و مقصودشان ماه هاى حج بود (يعنى عمره را هم در همان ماه هاى حج مى توان انجام داد).

راوى مى گويد: از امام عليه السلام پرسيدم: آيا به آيينى از آيين هاى عصر جاهليّت مى توان اعتنا كرد؟ حضرت فرمودند: اهل جاهليّت تمام شرايع و احكام دين حضرت ابراهيم عليه السلام را ضايع نمودند، مگر ختنه و ازدواج، كه آن ها را نگهداشته و ضايع ننمودند.

پى نوشت ها

ص: 80

ص: 81

تاريخ و رجال

طرح جايگزين شود.

ص: 82

نسخه هاى خطى فارسى دركتابخانه عارف حكمت مدينه

سيّد محمد باقر نجفى

(شهريور 1357)

احمد عارف حكمت، فرزند ابراهيم بن عصمت بن اسماعيل رائف پاشا است كه به تصريح «خير الدين زركلى» در كتاب «اعلام، قاموس التراجم» سلسله نسبش به امام حسين بن على عليه السلام و خاندان نبوّت منتهى مى شود. (1) احمد عارف حكمت در سال 1200 ه. ق. به دنيا آمد و در دامان خانواه اى بزرگ و اهل علم و ديانت، رشد يافت.

پدر وى، ابراهيم عصمت، به تأييد مؤلفان «دائره المعارف الاسلاميه» (2) «قاضى عسكر» سلطان «سليم ثالث» (3) بود.

احمد عارف حكمت پس از طى مدارج علمى و اهتمام وافر به تحصيل و تحقيق. در سال 1231 ه. ق./ 1816 (4) به مقام استادى و قضاوت «بيت المقدس» منصوب گرديد.

پس از پنج سال، در سال 1236 ه. ق./ 1820 م.

صاحب منصب قضاوت قاهره شد و آنگاه در سال 1239 ه. ق./ 1823 م. عازم مدينه منوره گرديد تا عهده دار پست قاضى القضاتى شهر شود.

احمد عارف حكمت پس از 10 سال و بدان خاطر كه از سادات حسينى به شمار مى آمد: «نقيب الاشراف» شرفاى مدينه گرديد. سپس در سال 1249 ه. ق./ 1823 م. قاضى عسكر «آناطولى». و در سال 1254 ه. ق./ 1838 م. قاضى عسكر «ماملى» (5) و آنگاه در سال 1262 ه. ق. به بالاترين منصب قضاوت و ديانت؛ يعنى شيخ الاسلامى


1- الاعلام، ج 1، ص 138، چاپ سوم، بيروت 1969 م.
2- ج 15، ترجمه محمد ثابت الافندى، احمد الشنتناوى و ... ص 479، افست، تهران، انتشارات جهان.
3- بيست و هشتمين سلطان عثمانى 1807- 1789 م.
4- همان مأخذ ص 479
5- بين بالكان و درياى سياه.

ص: 83

ارتقا يافت.

شيخ الاسلام احمد عارف حكمت، بعد از هفت سال شيخ الاسلامى، در سال 1270 ه. ق. از تمامى مناصب و مسؤوليت هاى رسمى خود استعفا كرد و به عبادت و تحقيق دل سپرد. تا در سال 1275 ه. ق./ 1858 م. جهان را در «الآستانه» (1) وداع گفت و به منزلگاه ابدى ره سپرد. متأسفانه تراجم و تذكره هايى كه مورد مطالعه راقم اين سطور بوده است، بيش از اين، از چگونگى احوالات و زندگانى شيخ الاسلام اطلاعى به دست نمى دهند.

اين عدم دسترسى حقير، دليل قلّت منابع تحقيق در شرح حال شيخ الاسلام نيست؛ زيرا شخصيت علمى و موقعيت والايى كه شيخ الاسلام در قلمروى حكومت عثمانى دارا بود، مجال زيادى به نويسندگان و محقّقان هم عصر خود داده بود كه در اطراف حيات و موت وى قلمفرسايى كنند.

به استثناى كتاب هاى مطبوع تاريخ و تراجم تركى و عربى مربوط به نيمه دوم قرن 13 ه. ق./ 19 ميلادى مى توان به اين كتاب ها مراجعه كرد:.

*Fatima Aliyye :Djewdet pash we Eamani ق. ه 2231 ل وبناتسا

*, Gibb :ottoman poetry 4 ج، 053 ص

* Mahmud kemol :Sonarirturk shairleri 026 ص، 4 ج. م 7391 ل وبناتسا.

* مقدمه ديوان شعرى عارف حكمت، به قلم محمد زيور، استانبول 1283 ه. ق.

مضافاً اين كه بنا به نوشته «اسماعيل پاشا بن محمد بغدادى» (2) در كتاب: «ايضاح المكنون في الذيل على كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون» و كتانى در كتاب «فهرس الفهارس»، (3) مرحوم «شهاب الدين محمود آلوسى» (4) صاحب «تفسير روح المعانى» (5) رساله مستقل و مفصلى در شرح حال شيخ الاسلام، به نام «شهى النغم فى ترجمة شيخ الاسلام و ولىّ النعم» (6) تأليف كرده است كه با كوشش هاى زيادى در كتابخانه هاى مدينه و مكه و قاهره و بررسى فهارس موجود از آثار مطبوع و مخطوط مصر (7) توفيق دستيابى به آن را پيدا نكردم.

باشد كه ان شاء اللَّه محقّقانى ديگر در تكميل اين ترجمه ناقص، هادى راقم شوند.

آنچه كه در تمامى تذكره هاى مسلم اهل وثوق است، شيخ الاسلام عارف حكمت، نه تنها در منصب قضاوت و ديانت مردى هوشيار و قوى دل بود، بلكه در ميدان ادب و شعر، يكه تازى برجسته و به تصريح «نامق كمال پاشا» (8) او و «طاهر سلام» نامورترين شاعران دوران


1- استانبول.
2- اسماعيل پاشا بن محمد امين بن مير سليم البابانى از خانواده هاى كردستان عراق متولد و ساكن بغداد 1920
3- فهرس الفهارس والاثبات ومعجم المعاجم والمشيخات والمسلسلات لعبد الحى الكتانى. 2 جزء، چاپ رباط 1346- 1347 ه. ق.
4- 1854- 1802، مدرس، متفكر، ومفتى بغداد.
5- در 9 مجلد به سال 1301- 1310 ه. ق. در بولاق مصر چاپ شده است.
6- «ايضاح المكنون ...» ج 2، ص 61 چاپ افست ايران، تهران مكتبة الاسلامية والجعفرى التبريزى. چاپ 3، 1378 ه. ق.
7- مانند: فهرس الخزانه التيموريه. فهرس مكتبه مكرم. فهرس طلعت الخزانه المزكّيه. فهرست مكتبه قوله در دار الكتب مصر. و نشريات و فهارس آثار چاپى مصر در دار الكتب وكتابشناسى هاى ساليانه جمهورى عربى مصر.
8- اديب بزرگ ترك: مراجعه شود به كتاب: «تاريخ الشعوب الاسلاميه» كارل بروكلمان، ترجمه منيز البعلبكى. ص 609 بيروت چاپ 6، 1974 م تصريح نامق كمال در جلد 15، «دائره المعارف الاسلاميه» ص 480، مندرج است.

ص: 84

«محمود عثمانى ثانى» به شمار مى رفته است.

از مرحوم شيخ الاسلام عارف حكمت، آثار متعددى به يادگار مانده است كه هريك از آن ها به اعتبارى مأخد آثار برجسته مورّخان و ادباى نيمه دوم قرن 13 ه. ق. گرديد. كه در ذيل با توجه به مصادر مختلف و متعدد، فهرستى از مؤلفات عارف حكمت را جهت استحضار پژوهندگان معروض مى داريم:

1. «الاحكام المرعيه في الأراضى الأميريه»، كه با جمله: «الحمد للَّه حمداً يوافي نعمه ...» آغاز مى شود.

2- «مجموعة التراجم في تراجم علماء القرن الثالث عشر» كه متأسفانه عمر شيخ الاسلام به اتمام و اكمال آن مجال نداد و از جمله مأخذ مورد استفاده اسماعيل پاشا بن محمد بغدادى در تأليف «ايضاح المكنون في الذيل على كشف الظنون» و «هداية العارفين» مى باشد.

3- «خلاصة المقالات في مجالس المكالمات»، كه يك نسخه خطى از آن، به شماره 3791 در كتابخانه دانشگاه استانبول نگهدارى مى شود.

4- «تذكرة الشعراى تركى»، كه مرحوم شيخ آن را تا شعراى سال 1250 ه. ق./ 1834 م.

تأليف كرده است.

5- «ديوان شعر عارف حكمت»، در اين ديوان مرحوم شيخ الاسلام اشعارى به زبان هاى فارسى، تركى و عربى سراييده است، كه از نظر محقّقان ادبيات تركى، از اهم آثار ادبى ترك در قرن 13 ه. ق. بشمار مى آيد.

ابيات فارسى مندرج در اين ديوان، به خوبى از تسلّط و علايق شيخ الاسلام به تاريخ و ادبيات فارسى، حكايت مى كند.

ديوان عارف حكمت، با مقدمه اى در شرح حال شيخ الاسلام و سبك و مميزات شعرى وى به قلم «محمد زيور» به سال 1283 ه. ق. در استانبول به چاپ رسيد.

نسخه اى از اين كتاب به شماره 110- 1/ 810 در كتابخانه عارف حكمت مدينه و نسخه ديگرى در «دارالكتب والوثائق القوميه» قاهره موجود است كه در اين تحقيق مورد مطالعه و مراجعه راقم بود.

شيخ الاسلام، در خلال ايام عهده دارىِ منصب قضاى مدينه به خاطر تحقيق، اهتمام زيادى نسبت به جمع آورى آثار و نسخه هاى نفيس مبذول داشت.

ص: 85

اين كوشش مداوم تا آخرين روزهاى حياتش متوقف نبود، مقدمات اسبابى گرديد. تا كتابخانه اى به نام وى تأسيس شود.

در آن زمان، شهر مدينه، داراى يك كتابخانه منظم و مجهّز به نسخه هاى مهم در رشته هاى مختلف علوم اسلامى نبود.

بدين لحاظ شيخ الاسلام از يك سوى و «سلطان محمود عثمانى» از سوى ديگر، مصمّم به ايجاد كتابخانه عارف حكمت و «محموديه» (1) شدند.

شيخ الاسلام طبق تصريح تمامى مصادر تحقيقى موجود، كتابخانه خود را در سال 1270 ه. ق. افتتاح و تأسيس كرد و بنا به مكتوبات كتيبه تركى سر درب (2) فعلى كتابخانه، بناى آن در سال 1271 ه. ق. به صورتى كه اكنون وجود دارد، تكميل شد و شيخ الاسلام كتابخانه را وقف مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله كرد و اموال منقول و غير منقولى را براى اداره آن وقف نمود.

متن وقف نامه كتابخانه با ذكر تعداد نسخه هاى خطى موجود و ساختمان كتابخانه و ديگر اموال و موقوفات، در «محكمه شرعى» مدينه و استانبول به ثبت رسيد و هم اكنون بنا به تصريح «على حافظ» (3) در كتاب «فصول من تاريخ المدينة المنورّه» (4) در محكمه شرعى مدينه كه تابع وزارت حج و اوقاف عربستان سعودى است، نگهدارى مى شود.

شيخ الاسلام براى احداث كتابخانه، خانه اى را در قسمت جنوب، ركن جنوب شرقى مسجد، از اولاد حىّ حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام (5) در نيمه نخست قرن 13 ه. ق. در مدينه خريدارى كرد.

بررسى چندين ساله حقير، در باره تاريخ و بافت اصلى مدينه در قرن نخست اسلامى و با توجه به منابع و مصادر موثقى كه در اين خصوص، در دسترس است. جاى شك و ترديد باقى نمى گذارد كه در جنوب ركن جنوب شرقى مسجد، ابتداى خانه «ابى ايوب انصارى» (6) و سپس در امتداد جنوبى آن، خانه «جعفربن محمد الباقر بن على زين العابدين بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام» است.

كتابخانه عارف حكمت، در قسمت غربى اين خانه مبارك قرار دارد، كه اكنون بعد از عثمانى ها و به خاطر عدم اعتقاد علماى وهابى نسبت به حفظ اماكن اهل بيت و صحابه كبار پيامبر، به صورت خانه و دكان هاى مخروبه شخصى در آمده است و در حال حاضر كوچه اى باريك از شمال به جنوب، حد فاصل كتابخانه با دو خانه ابى ايّوب و


1- سلطان محمود عثمانى اين كتابخانه را در سال 1272 ه. ق. تأسيس كرد و بناى آن، در قسمت غربىِ مسجد پيامبر، جنب باب الصديق قرار داشت و هم اكنون پس از توسعه مسجد در زمان ملك عبدالعزيز، آثارى از آن به جاى نمانده است و تمامى كتاب هاى آن به كتابخانه «عامه» منتقل گرديد و هم اكنون در آنجا نگهدارى مى شود. در اين كتابخانه حدود 7790 جلد كتاب وجود دارد كه 3072 مجلد آن چاپى و 4718 نسخه ديگر خطى مى باشد.
2- لوحى است سنگى كه بر آن، پنج بيت تركى حك شده است. اول آن «جناب احمد عارف بك سپهرك- مشيخت صدرى بدرى ايدل اول.» و آخر آن «ختاميه دعا لطفى تام تاريخ- يا يلدى بو كتابخانه مكمل 1271».
3- متولد 1327 ه. ق. از علماى عربستان و مؤسس روزنامه «المدينه»، چاپ مدينه، در سال 1356 ه. ق.
4- چاپ «شركة المدينة المنورة للطباعة والنشر» ص 241
5- با زيد بن على بن الحسين اشتباه نشود.
6- صحابى بزرگوار پيامبر اسلام. پيامبر اسلام پس از هجرت، و در بدو ورود به مدينه حدود 7 الى 12 ماه درخانه وى اقامت فرمود.

ص: 86

امام جعفر صادق عليه السلام است.

مرحوم نور الدين على بن احمد سمهودى (متوفاى 911 ه. ق.) در كتاب «وفاء الوفا بأخبار دار المصطفى» (1) صريحاً پس از شرح خانه امام جعفر صادق عليه السلام، در سمت قِبْلى خانه ابى ايوب مى نويسد: خانه حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام، مقابل خانه امام جعفر صادق عليه السلام در قسمت غربى آن است (2) البته مساحت هاى فعلى جاى خانه ابى ايوب انصارى و امام صادق عليه السلام و كتابخانه عارف حكمت با مقياسى كه از موقعيت اين خانه ها در قرن اول و دهم و اوايل قرن 13 ه. ق. در دست داريم. كاملًا تطبيق نمى كند. با اين همه انتخاب و خريدارى چنين محلّى براى احداث كتابخانه از طرف مرحوم شيخ الاسلام مدينه، آن هم از اولاد حىّ و صحيح النسب حسن بن زيد، به خوبى مى تواند مبيّن آن باشد كه قسمت غربى و جنوبى محل كتابخانه در زمين خانه حسن بن زيد و از قسمت شرقى در قسمتى از زمين هاى منسوب به خانه ابى ايوب انصارى و امام جعفر صادق عليه السلام واقع شده است.

كتابخانه عارف حكمت پس از تأسيس و تا قبل از جنگ جهانى اول، براى استفاده همه پژوهندگان و زائران ارض مقدسه، داير و فعال بوده است.

محل نقشه صفحه 11؟؟؟


1- تصحيح محمد محى الدين عبد الحميد، 4 جزء در 2 مجلد، چاپ دار احياء التراث العربى- بيروت.
2- مأخذ مذكور، ص 732، ج 2

ص: 87

غالب نسخه هاى خطى وكتاب هاى چاپى سفرنامه هاى حج زائران وپژوهشگران مصرى، سورى، حجازى و ... در نيمه دوم قرن 13 ه. ق. و دهه اول و دوم قرن 14 به پويايى و موقعيت ممتاز كتابخانه عارف حكمت در جوار مسجد نبوى به تفصيل اشاره كرده اند.

على بن موسى كه خاطرات سفر حج خود را به سال 1303 ه. ق. در رساله اى با عنوان وصف المدينة المنوره (1) نگاشته است، مى نويسد: «... و بجوار المبارك بيت نائب الحرم كائناً من كان و تجاه بيت حضرت النائب كتبخانة عظيمة للمرحوم عارف حكمت بك شيخ الإسلام بالآستانة سابقاً فيها من الكتب النفيسة ما لا يوجد في غيرها و لها خدمة بمعاشات شهرية تأتيهم من وقفه الموقوف عليها بالآستانة ...». (2) ايضا: «... يوصل إلى ديار العشرة و إلى بيت شيخ الحرم و النائب وكتبخانة المرحوم شيخ الاسلام- أسبق- عارف حكمت بك الّتي لا نظيرها في أرض الحجاز لكثرة ما فيها من الكتب النفيسة و الخدمة والمجلّدين الموظّفين دائماً ...». (3) در اثناى جنگ جهانى اول، «فخرى پاشا» فرمانده نظامى مدينه به خاطر حفاظت و مراقبت از اين گنجينه نفيس، تمامى نسخه هاى خطى كتابخانه عارف حكمت را به دمشق منتقل كرد و در تكيه سلطان سليم، از دستبرد وقايع و حوادث ناشى از جنگ عالم گير پنهان ساخت.

پس از جنگ جهانى، كتابخانه را به مدينه بازگرداندند و بار ديگر كتابخانه رونق خود را از سر گرفت.

قديمى ترين مأخذى كه در كتابشناسى و معرفى نسخه هاى خطى كتابخانه عارف حكمت نگاشته شد، مقالاتى است كه O. Spies/ شپس، به سال 1936 م. در شماره هاى 10، 94، 112، 120 ... مجله «الجمعية الألمانية للدراسات الشرقية»/

M ovqenl andischen Geselschaft Zeitsehrift der Deutschen

تأليف و منتشر ساخته است.

اين مقالات بعدها مورد استناد «كارل بروكلمان» در تأليف كتاب «تاريخ الأدب العربى». (4) و فؤاد سرگين، در تأليف كتاب «تاريخ التراث العربى» (5)... گرديد.

سپس مقالات تحليلى متعددى در نشريات و مجلدات عربى مانند «مجلة المعارف» «تذكرة النوادر للندوى» منتشر گرديد كه مى توان اهم آن ها را مقاله «شكيب ارسلان» (6) تحت عنوان «مكتبات المدينة المنوره» در شماره 25، سال 1950 م. مجلّه «المجمع العلمى العربى» (7) و مقالات «محمد كرد على» در شماره 18 (181- 183) سال 1953 م. به شمار آورد.


1- نسخه خطى به شماره 31690/ 1644 تاريخ، در دار الكتب مصر نگهدارى مى شود و مورد مراجعه مؤلف قرارگرفت. ايضاً حمد الجاسر، مورخ مشهور عربستان، ضمن پنج رساله ديگر، در يك مجلد و با عنوان «رسائل في تاريخ المدينه» منتشر كرده است. چاپ اول، رياض دار اليمامه للبحث و الترجمه و النشر 1392 ه.- 1972 م.
2- همان مدرك، ص 14
3- همان مدرك، ص 47
4- ترجمه دكتر عبد الحليم النجار، جزء 3، ص 217، چاپ 2، دار المعارف مصر.
5- جلد اول، ترجمه عربى دكتر فهمى ابوالفضل. «الهيئة المصرية العامة للتأليف والنشر»، قاهره 1971
6- 1869- 1946 م متفكر و نويسنده بزرگ عالم عرب.
7- كه بعدها تحت عنوان «مجله مجمع اللغة العربية» در دمشق منتشر گرديد.

ص: 88

به استثناى آنچه كه به طور پراكنده و ناقص از گذشته به دستمان رسيده، در كتابخانه دانشگاه ملك عبد العزيز جده- عربستان سعودى، به يك رساله دكترى برخوردم كه درباره منابع خطى علوم اسلامى است، در كتابخانه عارف حكمت، توسط دكتر عباس طاشكندى (1) براى دانشگاه پطرز بورگ، نوشته شده است ..

A. Descriptive colloque of the historical collection of the S GentipicM onuscrpets at the library »Arif Hikmat « in Madina Saudi Arabic ..

دانشگاه پطرزبورگ 1974 م.

ايضاً، رساله اى پلى كپى شده در نگارش فهرستى از ميكروفيلم هاى گرفته شده و موجود در دانشگاه الامام محمد بن سعود رياض- از بعضى نسخه هاى خطى كتابخانه هاى مدينه عموماً و عارف حكمت خصوصاً، راهنماى ديگرى بود كه مؤلف توفيق بررسى آن را در كتابخانه ملك عبد العزيز پيدا كرد. (2) در جريان اين بررسى هاست كه محقق به تناقض فاحش در خصوص تعداد نسخه هاى خطى كتابخانه شيخ الاسلام عارف حكمت بر مى خورد.

در بعضى منابع 4718 نسخه خطى، بعضى ديگر 5404 و به تصريحى ديگر 17000 و ...

اما آنچه كه اكنون در تحقيقات عينى، مكشوف مؤلف شده است، به هيچ وجه تعداد نسخه هاى خطى فارسى- عربى و تركى موجود در كتابخانه از 5000 و اندى تجاوز نمى كند و اين قولى است كه مسؤولان كتابخانه نيز برآنند.


1- عنوان وى، عميد شؤون المكتبات، جامعة الملك عبد العزيز، از ديگر تأليفات وى «فهرس المخطوطات» كتابخاته مركزى دانشگاه ملك عبد العزيز مى باشد.
2- رساله «مخطوطات جامعة الرياض. نشرة خاصه بمصوّرات المدينة المنوره». اعداد يحيى ساعاتى و 2000 جزء 1393 ه./ 1973 م. ترجمه آثار فارسى كه ميكروفيلم آن ها در رياض تهيه شده و هم اكنون اصل نسخه ها در كتابخانه عارف حكمت نگهدارى مى شود. عبارت اند از كتاب هاى: «تراجم علماء ماوراء النهر»، «تراجم المشائخ الاحراريه»، «رباعيات الخيّام»، «سياحت نامه»، «ظفرنامه شرف الدين يزدى»، «قافيه نامه جامى»، «معيار الجمال»، «مكتوبات النقشبنديه»، «منظومه ابن فرشته».

ص: 89

متأسفانه تا آنجاكه مؤلف مطّلع است، تاكنون (سال 1398 ه. ق./ 1978 م.) به هيچ نوع فهرست جامعى از نسخه هاى خطى كتابخانه منتشر نشده است و شايد همين امر موجب عدم توجه پژوهندگان مسلمان، نسبت به كتابخانه عارف حكمت شده است. (1) از اين روى و با توجه به تحقيقات مقدماتى و نظرى و ملاحظه عينى كتابخانه عارف حكمت در سال هاى 1396 ه. ق. و 1397 ه. ق. مصمّم و در پى فرصت و فراغتى مناسب بودم كه تحقيقاتى در شناخت نسخه هاى خطى كتابخانه عارف حكمت انجام دهم.

پس از تخريب ساختمان هاى شرق مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله، به عنوان اولين اجراى طرح توسعه مسجد در سال 1396- 1397 ه. ق. معلوم شد كه در طرح توسعه مسجد، تمامى ساختمان هاى جنوبى و شمال و شرق مجاور مسجد نيز خراب خواهند شد.

لذا در رجب سال 1398 ه. ق. با مساعدت و لطف بعضى از دست اندركاران سياست فرهنگى كشور، موظّف شدم به مدينه مشرّف شوم و لااقل فهرستى از نسخ هاى خطىِ فارسىِ موجود در كتابخانه عارف حكمت را تهيه و تنظيم كنم.

خوشبختانه اين كار با توجه به همكارى هاى صميمانه سفارت ايران در جدّه شروع و به خاطر موانعى كه بر سر راه افتاد. بيش از مرحله نخست تحقيق كه آن تهيه فهرستى توصيفى از نسخه هاى خطى فارسى بود، كارى مهم پيش نرفت.

نسخه هاى خطى فارسى در كتابخانه عارف حكمت، نه تنها در زمينه هاى ادب، عرفان، تاريخ و ... ايران از اهميت بسيارى برخوردارند، بلكه به لحاظ فنون كتابت و تذهيب، مى توان آن ها را مجموعه اى گرانبها و نفيس از آثار برجسته خطاطان بزرگ و تذهيب كاران و نقاشان چيره دست ايرانى در 8 قرن اخير تمدّن اسلامى- ايرانى دانست.

از اين روى و با توجه به چنين مجموعه اى و كيفيت انتخاب نسخه هاى موجود، از لحاظ فن يا موضوع مى توانيم شيخ الاسلام را عالمى شيفته و آگاه به فرهنگ پر بار اسلامى ايرانى بدانيم كه مى خواست از طريق شناخت و شناساندن گوشه هايى از آن، به بارورى هرچه بيشتر فرهنگ اسلامى خدمت كند.

در اين راه، آنچه كه از دست مؤلف صورت پذيرفته، توصيفى مجمل از آثار فارسى كتابخانه شيخ الاسلام است و بى شك در اين راه و تحقيق، مؤلف را بيش از اين ادعايى نيست و اميدوار است كه جزء دوم اين كتاب را نيز هر چه زودتر تقديم پژوهندگان كند.


1- به استثناى دو تحقيق مجمل؛ يكى رساله «ره آورد» آقاى قوچانى و ديگرى رساله اى مختصر از آقاى دانش پژوه، مندرج در جلد پنجم نسخه هاى خطى» چاپ دانشگاه تهران.

ص: 90

نسخه هاى خطّى كتابخانه عارف حكمت

الف: قرن ششم هجرى قمرى

ديوان تبريزى

شيخ حسن تبريزى، تاريخ پايان نگارش نسخه 516 ه. ق به خط نستعليق بسيار زيبا، با صفحات و حواشى مذهب.

195 صفحه، 22* 13 سانتيمتر. شماره ثبت: 60- 4/ 809

لطائف الامثال

محمد رشد كاتب، تاريخ پايان نگارش نسخه 583 ه. ق به خط نستعليق، با صفحات مذهب.

196 صفحه، 19* 11 سانتيمتر. شماره ثبت: 25- 4/ 890

ب: نسخه هاى خطى فارسى قرن 7 ه. ق

مقامات فارسى

قاضى عميدالدين بلخى، تاريخ پايان نگارش نسخه 668 ه. ق به خط نسخ، با صفحات مذهب.

110 صفحه، 17* 11 سانتيمتر. شماره ثبت: 24- 4/ 890

مقامات فارسى

شيخ حميدالدين حمزه بلخى، تاريخ پايان نگارش نسخه 668 ه. ق به خط معتاد، به قلم محمد بن محمد سمرقندى معروف به عبدى.

223 صفحه، 15 س، 21* 16 سانتيمتر. شماره ثبت: 549/ 80 ضمن مجموعه، رساله

پ: نسخه هاى خطى فارسى قرن 8 ه. ق

1/ پ: تصوف

شرح تائيه ابن فارس

سعيد فرغانى، تاريخ پايان نگارش نسخه 740 ه. ق به خط فارسى، با صفحات مذهب،

ص: 91

در تصوف.

749 صفحه، 22* 12 سانتيمتر. شماره ثبت 28- 2/ 260

2/ پ: تاريخ و آثار

تاريخ جهانگشاى جوينى

علاءالدين عطاملك جوينى، تاريخ پايان نگارش نگارش نسخه 701 ه. ق به خط نستعليق، با صفحات مذهب. در تاريخ حكومت

376 صفحه، 25* 17 سانتيمتر. شماره ثبت: 523- 2/ 900

3/ پ: ادب

ترجيع بند عطار

شيخ فريدالدين عطار نيشابورى، تاريخ پايان نگارش نسخه 782 ه. ق به خط نستعليق بسيار زيبا، به قلم عبدالرحمن عبدالحميد. با صفحات مذهب.

302 صفحه، 20* 12 سانتيمتر. شماره ثبت: 84- 4/ 890

مهرى و مشترى

محمد حصارى. پايان تاريخ نگارش نسخه 784 ه. ق به خط نستعليق، به قلم مؤلف.

256 صفحه، 21* 12 سانتيمتر. شماره ثبت: 599- 2/ 900

4/ پ: منطق

رساله در منطق

فخرالدين رازى. تاريخ پايان نگارش نسخه 744 ه. ق به خط نستعليق، به قلم عبداللَّه بن حسن اسماعيل عارضى.

1 صفحه، 21 سطرى، 12* 13 سانتيمتر شماره ثبت: 150/ 80 ضمن مجموعه، رساله 13

ت: نسخه هاى خطى فارسى قرن 9 ه. ق

1/ ت: عرفان

مثنوى معنوى

مولانا جلال الدين مولوى، تاريخ پايان نگارش نسخه 808 ه. ق به خط نستعليق مذهب.

ص: 92

624 صفحه، 23* 15 سانتيمتر. شماره ثبت: 48- 2/ 260

مواطن

شرف الدين على يزدى، تاريخ پايان نگارش نسخه 868 ه. ق به خط نستعليق، به قلم سالار كل، مذهب.

240 صفحه. 17* 11 سانتيمتر. شماره ثبت: 59- 2/ 260

2/ ت: رياضيات

اشكال التأسيس (رساله در هندسه)

موسى محمد قاضى زاده. تاريخ پايان نگارش نسخه 859 ه. ق به خط نستعليق.

66 صفحه، 20* 12 سانتيمتر. شماره ثبت: 15/ 2/ 513

مفتاح كنوز القلم (رساله در حساب)

خليل ابراهيم، تاريخ پايان نگارش نسخه 894 ه. ق به خط نستعليق.

176 صفحه، 17* 10 سانتيمتر. شماره ثبت: 26- 2/ 511

3/ ت: تاريخ و آثار

بساتين الانس

محمد صدر علاء احمد حسن. تاريخ پايان نگارش نسخه 874 ه. ق به خط نستعليق، مذهب.

318 صفحه، 17* 12 سانتيمتر. شماره ثبت: 506- 2/ 900

رساله فى بيان الواقعه الكبرى فى تبريز

نام مؤلف مجهول. تاريخ پايان نگارش نسخه 789 ه. ق به خط نستعليق، به قلم غيب اللَّه.

40 صفحه، 17* 13 سانتيمتر. شماره ثبت: 549- 2/ 900

روضة النواظر ملوك الهند

بليغ، تاريخ پايان نگارش نسخه 877 ه. ق به خط نستعليق، مذهب.

688 صفحه،* 16 24 سانتيمتر. شماره ثبت: 558- 2/ 900

مطلع السعدين

كمال الدين عبدالرزاق. تاريخ پايان نگارش نسخه 884 ه. ق به خط نسخ زيبا، به قلم حاج حسين، مذهب.

ص: 93

470 صفحه، 33* 23 سانتيمتر. شماره ثبت: 584- 2/ 900

4/ ت: ادب

الهى نامه و منظومه منطق الطير

فريدالدين عطار نيشابورى، تاريخ پايان نگارش نسخه 859 ه. ق. به خط نستعليق، به قلم عبداللَّه شاه همايون. مذهب و منقش به نقوش بسيار زيبا. 0

68 صفحه، 34* 24 سانتيمتر. شماره ثبت: 30- 4/ 890

حلل مطرّزه

على يزدى، پايان تاريخ نگارش نسخه 880 ه. ق مذهب.

320 صفحه، 20* 12 سانتيمتر. شماره ثبت: 7- 3/ 890

خسرو شيرين

نظامى گنجوى، تاريخ پايان نگارش نسخه 853 ه. ق به خط نستعليق، به قلم ابن مراد فخار.

60 صفحه، 24* 17 سانتيمتر. شماره ثبت: 555/ 80 ضمن مجموعه، رساله 2

ديوان درويش صفاتى

تاريخ پايان نگارش نسخه 896 ه. ق به خط نستعليق، مذهب.

200 صفحه، 17* 12 سانتيمتر. شماره ثبت: 77- 4/ 890

ديوان شاه نعمت اللَّه ولى

تاريخ پايان نگارش نسخه 878 ه. ق به خط نستعليق.

222 صفحه، 21* 12 سانتيمتر. شماره ثبت: 186- 4/ 890

ديوان دهلوى

اميرخسرو دهلوى. تاريخ پايان نگارش نسخه 895 ه. ق به خط نستعليق، مذهب.

1038 صفحه، 22* 12 سانتيمتر. شماره ثبت: 74- 4/ 890

شرفنامه اسكندرى

نظامى گنجوى، تاريخ پايان نگارش نسخه 853 ه. ق به خط نستعليق، به قلم ابن مراد فخار.

ص: 94

71 صفحه، 24* 17 سانتيمتر. شماره ثبت: 555/ 80 ضمن مجموعه، رساله 3

كليات جمال الدين

تاريخ پايان نگارش نسخه 856 ه. ق، به خط نستعليق، مذهب.

100 صفحه، 17* 11 سانتيمتر. شماره ثبت: 132- 4/ 890

كليات عطار

فريدالدين عطار نيشابورى، تاريخ پايان نگارش نسخه 844 ه. ق به خط نستعليق، مذهب و منقش به نقوش بسيار زيبا.

1346 صفحه، 26* 16 سانتيمتر. شماره ثبت: 143- 4/ 890

مثنويات

شاعر زلالى. تاريخ پايان نگارش نسخه 867 ه. ق به خط نستعليق، به قلم محمدطاهر.

مذهب

396 صفحه، 21* 11 سانتيمتر. شماره ثبت: 171- 4/ 890

مخزن الاسرار

نظامى گنجوى، تاريخ پايان نگارش نسخه 853 ه. ق به خط نستعليق، به قلم ابن مراد فخار.

52 صفحه. 24* 17 سانتيمتر. شماره ثبت: 555/ 80 ضمن مجموعه، رساله 1

منطق الطير

عطار نيشابورى، تاريخ پايان نگارش نسخه 898 ه. ق به خط نستعليق، به قلم محمد فخرالدين، مذهب.

296 صفحه، 21* 12 سانتيمتر.

شماره ثبت: 166- 4/ 890

ص: 95

پى نوشت ها

ص: 96

ص: 97

اماكن و آثار

ص: 98

مشربه امّ ابراهيم يا مسكن دوم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله

محمد صادق نجمى

از مكان هاى مهم زيارتى و از بقاع متبركه در مدينه منوره، «مشربه امّ ابراهيم» است. پيشوايان و ائمه عليهم السلام به زيارت آن توصيه و تأكيد كرده اند و همه مسلمانان در گذشته و در طول تاريخ، اين مكان مقدس را با اهميت تلقّى كرده و مدينه شناسان در معرفى آن مطالبى نوشته اند.

ولى پس از تسلّط وهابيان بر حجاز، مشربه امّ ابراهيم نيز مانند حرم ائمه و ساير بقاع متبرّكه، منهدم گرديد و پيرامون آن را با بلوك هاى سيمانى ديوار كشيده، درِ آهنى گذاشتند تا مانع ورود زائران شوند و امروزه آن را به گورستان تبديل كرده اند و ديگر اثرى از مشربه و محلّ مسكن پيامبر صلى الله عليه و آله و مسجد آن ديده نمى شود و اين اثر مهم اسلامى، مانند آثار مذهبى فراوان ديگر در مكه و مدينه، به فراموشى سپرده شده و كمتر مسلمانى است كه از وجود اين اثر تاريخى- مذهبىِ مهم، آگاه شود و شنيدن نام مشربه براى وى تازگى نداشته باشد.

اكنون در اين مقاله، تا آنجا كه فرصت اجازه مى دهد، مطالبى در شناساندن و بيان اهميت و تاريخ مشربه امّ ابراهيم، كه بخشى از تاريخ زندگى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله نيز مى باشد، در اختيار خوانندگان عزيز قرار مى دهيم:

1- مشربه در لغت 2- مشربه چگونه به تملّك پيامبر صلى الله عليه و آله در آمد. 3- مشربه در گفتار و توصيه ائمه عليهم السلام 4- امّ ابراهيم كيست؟ 5- ابراهيم دردانه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله 6- انتقال ماريه به مشربه 7- تبديل مشربه به مسجد و گورستان 8- مشربه يا مقبره مادر حضرت رضا عليه السلام

ص: 99

* مشربه در لغت:

فيروز آبادى مى نويسد: مشربه (به فتح و ضم راء) به زمين نرمى گفته مى شود كه هميشه سر سبز است.

و همچنين به معناى غرفه و محلّ مرتفع و به صفّه و سكّو نيز گفته مى شود. (1) احمد عباسى، مدينه شناس معروف مى نويسد: مشربه به معناى غرفه است و به مناسبت وجود غرفه امّ ابراهيم در داخل نخلستان، به مجموع اين باغ «مشربه» گفته اند. (2) سمهودى مى نويسد: مشربه، محلّ مرتفعى بوده در داخل باغ خرماى متعلق به پيامبر صلى الله عليه و آله و مى افزايد: اين معنا مى تواند مناسب ترين معنا در نامگذارى مشربه امّ ابراهيم، كه غرفه آن، در نقطه مرتفع قرار داشت باشد. (3) گفتنى است، همانگونه كه سمهودى گفته است، در اين نقطه كه از صخره ها و تخته سنگ هاى طبيعى به وجود آمده (و امروز هم مشهود است) چون از سطح نخلستان مرتفع و از جريان آب و نفوذ رطوبت در امن بود، غرفه و اتاقى و بعدها مسجدى بنا گرديد.

مشربه چيست؟

مشربه، در لغت به هر معنا آمده باشد، آنگونه كه از گفتار سمهودى به دست مى آيد، «مشربه امّ ابراهيم» در ميان مردم به باغ خرمايى اطلاق شده كه در خارج از شهر مدينه بوده و به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تعلّق داشته است و در نقطه مرتفعى از اين باغ، غرفه اى بوده كه پيامبر آن را براى زندگى كنيز خود «ماريه قبطيه» اختصاص داد و او را به اين محل منتقل كرد و ابراهيم، فرزند آن حضرت در همين محل از ماريه متولد شد و از دنيا رفت. ماريه، پس از رسول خدا نيز تا پايان عمرش در مشربه به زندگى اش ادامه داد و در همان غرفه از دنيا رفت.

موقعيت مشربه امّ ابراهيم

مشربه امّ ابراهيم در منطقه عوالى مدينه منوره و در شمال مسجد بنى قريظه واقع شده كه در گذشته به اين منطقه عاليه، «نُسخ» (بضم سين) گفته مى شد و محل زندگى قبيله «بنى الحارث» ابن «خزرج» بود و ابو بكر هم در اين منطقه خانه اى داشت كه يكى از همسرانش بنام «حبيبه» دختر «خارجه» در آن خانه زندگى مى كرد و ابوبكر در همين خانه بود كه از رحلت


1- القاموس المحيط، ماده «شرب».
2- عمدة الاخبار في مدينة المختار، ص 173
3- وفاء الوفا، ج 3، ص 826

ص: 100

رسول خدا صلى الله عليه و آله آگاه شد و خود را به سرعت به مدينه رسانيد.

مشربه امّ ابراهيم، پس از احداث بيمارستان «الزهرا» و «مستشفى الوطنى» در ميان اين دو بيمارستان قرار گرفت و فاصله آن با «مستشفى الزهرا»، در خيابان على بن ابى طالب، حدود 500 متر مى باشد.

پيامبر صلى الله عليه و آله چگونه مالك اين نخلستان شد؟

اين باغ پيش تر از آنِ شخصى يهودى، به نام «مخيريق» بود و با وصيت او، به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله منتقل شد. اين واقعه و رخداد چنين بوده است مخيريق، (1) كه از يهوديان بنى نضير مدينه و از عالمان و ثروتمندان آن ها بود، به هنگام جنگ احد، اقوام و عشيره خويش را جمع كرد و به آنان گفت: اى يهوديان! شما مى دانيد كه محمد همان پيامبرى است كه ما و پدرانمان در انتظار ظهورش به سر مى برديم و اكنون نصرت و يارى او برهمه واجب است. پس به پا خيزيد و از وى در مقابل دشمنانش دفاع كنيد. گفتند: امروز يوم سبت و شنبه است (كه به عقيده آن ها در اين روز جنگ جايز نبود). مخيريق در پاسخ آنان گفت: واى بر شما! ديگر سبتى نيست و دين يهود با آمدن پيامبر اسلام منسوخ گرديد. او وقتى ديد دعوت و موعظه اش در هم كيشانش مؤثر واقع نمى شود، خود آماده جنگ با مشركان مكه شد و به هنگام حركت به احد اينگونه وصيت كرد كه: «ان اصِبتُ فما لي لمحمّد يصنع فيه ما شاء»؛ «اگر من در اين جنگ كشته شدم همه ثروتم از آنِ محمد است و هر گونه صلاح بداند تصرّف خواهد كرد.» او سرانجام در جنگ احد به شهادت رسيد و پيامبر صلى الله عليه و آله پس از شهادتش فرمود: «مُخَيرِيق خَيرُ يَهُودٍ». (2) بدينگونه، املاك و باغ هاى «مخيريق» كه هفت قطعه و از جمله مشربه امّ ابراهيم بود، در اختيار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قرار گرفت و آن حضرت اين باغ ها و نخلستان ها را، كه در تاريخ به عنوان «حوائط (3) سبعه» معروف شده است (4)، از سال سوم هجرت متصرّف گرديد و همين حوائط بود كه پس از رحلت آن حضرت، همراه با فدك- كه مورد ادعاى حضرت زهرا عليها السلام و مورد انكار خليفه اول بود- در اختيار دختر پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت. البته فدك به جهت اهميتى كه داشت، بيش از حوائط هفتگانه مورد توجه بود و از آن، بيشتر سخن به ميان آمده است.


1- بضم اول و فتح ثانى به صيغه تصغير.
2- سهيلى، الروض الأُنُف، ج 5، ص 12؛ وفاء الوفا، ج 3، ص 988
3- حوائط، جمع حائط، باغ خرما، مختار الصحاح.
4- اين حوائط به ميثم، صائقه، حسنى، برقه، عوّاف، كلاء و مشربة ناميده شده اند.

ص: 101

مشربه امّ ابراهيم در گفتار ائمه عليهم السلام

به طورى كه پيش تر اشاره شد، ائمه هدى عليهم السلام به زيارت مشربه امّ ابراهيم بسيار اهتمام داشتند و آن را پس از مسجد قبا، مهم ترين مكان زيارتى و حتى مقدم بر زيارت شهداى احُد و قبر عموى پيامبر (حمزه سيد الشهدا) مى دانستند. و شيعيان خود را به اهميت اين جايگاه مقدّس متوجّه ساخته اند و ما در اين راستا به نقل چند روايت بسنده مى كنيم:

1. معاوية بن عمّار مى گويد: امام صادق عليه السلام خطاب به من فرمود:

«لَا تَدَعْ إِتْيَانَ الْمَشَاهِدِ كُلِّهَا مَسْجِدِ قُبَاءَ فَإِنَّهُ الْمَسْجِدُ الَّذِي أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ وَ مَشْرَبَةِ أُمِّ إِبْرَاهِيمَ وَ مَسْجِدِ الْفَضِيخِ وَ قُبُورِ الشُّهَدَاءِ وَ مَسْجِدِ الْأَحْزَابِ وَ هُوَ مَسْجِدُ الْفَتْحِ». (1) «رفتن به مشاهد مدينه را ترك مكن و آن ها عبارت اند از مسجد قبا، كه اساس آن از نخستين روز بر تقوا بوده و مشربه امّ ابراهيم و ...»

2. عقبة بن خالد گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم: ما مساجدى را كه پيرامون مدينه هستند، زيارت مى كنيم، از كدامين مسجد آغاز كنيم بهتر است؟ فرمود:

«ابْدَأْ بِقُبَا فَصَلِّ فِيهِ وَأَكْثِرْ فَإِنَّهُ أَوَّلُ مَسْجِدٍ صَلَّى فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فِي هَذِهِ الْعَرْصَةِ ثُمَ ائْتِ مَشْرَبَةَ أُمِ إِبْرَاهِيمَ فَصَلِ فِيهَا وَهِيَ مَسْكَنُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَمُصَلَّاهُ». (2) «از مسجد قبا آغاز كن و در آن زياد نماز بخوان؛ زيرا آن نخستين مسجد در اين منطقه است كه رسول خدا در آنجا نماز خواند. پس از آن، به مشربه امّ ابراهيم برو و در آنجا نماز بگزار؛ زيرا آنجا مسكن دوم پيامبر خدا و محل نماز او است.»

3. صفوان بن يَحْيى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:

«هَلْ أَتَيْتُمْ مَسْجِدَ قُبَا أَوْ مَسْجِدَ الْفَضِيخِ أَوْ مَشْرَبَةَ أُمِّ إِبْرَاهِيمَ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ. فَقَالَ:

أَمَا إِنَّهُ لَمْ يَبْقَ مِنْ آثَارِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله شَيْ ءٌ إِلَّا وَ قَدْ غُيِّرَ غَيْرُ هَذَا». (3) «آيا به مسجد قبا يا مسجد فضيخ و يا مشربه امّ ابراهيم رفته ايد؟ عرض كردم: آرى. فرمود:

از آثار رسول اللَّه چيزى نمانده جز اين كه آن را تغيير داده اند، مگر اين ها.»


1- الكافى، ج 4، ص 560، كتاب الحج باب اتيان المشاهد و قبور الشهدا.
2- همان.
3- وسائل الشيعه، ج 14، ص 355، باب استحباب إتيان المشاهد كلها.

ص: 102

امّ ابراهيم كيست؟

از اين روايات برداشت مى شود كه ائمه عليهم السلام توصيه و تأكيد بر زيارت مشربه امّ ابراهيم داشتند و آن را به عنوان مسكن و مصلّاى پيامبر صلى الله عليه و آله شناسانده اند. از آنجاكه لازمه مسكن و مصلّا بودن مشربه حضور ممتد و نوعى تردّد دائمى را ايجاب مى كند و با زندگى ماريه و جناب ابراهيم، فرزند پيامبر ارتباط و پيوند دارد، لازم است شرح حال اين مادر گرامى و فرزند گران قدرش، جناب ابراهيم را در اختيار خوانندگان ارجمند قرار دهيم تا مسكن و مصلا بودن مشربه، كه امام صادق عليه السلام آن را عنوان كرده است، بيشتر و بهتر روشن شود.

رسول خدا صلى الله عليه و آله در ذى قعده سال ششم هجرت، پس از مراجعت از حديبيّه، نامه هايى به برخى از سلاطين و سران كشورهاى مختلف فرستاد و آن ها را به توحيد خداوند و پذيرش اسلام فرا خواند؛ از جمله نامه اى به وسيله يكى از اصحابش، به نام «حاطب بن ابى بلتعه» به «مقوقس» پادشاه اسكندريه فرستاد و در اين نامه او را به قبول اسلام دعوت فرمود.

مقوقس گرچه اسلام نپذيرفت، ليكن احترام و ادب كامل نسبت به نامه پيامبر خدا و پيك آن حضرت را مراعات كرد و هنگام دريافت نامه گفت: از اين پيام عطر خير و نيكى استشمام مى شود. آنگاه فرمان داد آن نامه در صندوقى از عاج حفظ شود و به همراه پاسخ اين نامه

ص: 103

هدايايى (1) براى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد و از جمله اين هدايا كنيزى بود به نام «ماريه، دختر شمعون» و كنيز ديگر به نام «سيرين» خواهر او. (2) پس از ورود اين دو خواهر به شهر رسول اللَّه (مدينه)، آنها را به بانويى به نام امّ سليم تحويل داد و در خانه او به ديدارشان رفت و آن ها را به اسلام دعوت كرد و هر دو خواهر، كه از آگاهى بالايى نسبت به مذهب و عقيده خود برخوردار بودند، در همان خانه اسلام را پذيرفتند و در تاريخ، از بانوان با فضيلت و متعهّد صدر اسلام به حساب مى آيند. پيامبر صلى الله عليه و آله سيرين را به حسّان بن ثابت، شاعر خويش هديه كرد و حسان از وى داراى فرزندى به نام عبدالرحمان شد وماريه را براى خود نگهداشت و از وى داراى فرزندى به نام ابراهيم شد.

بنابراين، زندگى ماريه با پيامبر صلى الله عليه و آله از اواخر سال ششم و يا اوايل سال هفتم تا رحلت آن بزرگوار به مدت تقريبى پنج سال ادامه داشت.

فوت ماريه: ابن كثير از واقدى نقل مى كند كه ماريه در محرم سال پانزده هجرت، در دوران خلافت عمربن خطاب از دنيا رفت و عمر بر پيكر او نماز خواند و در بقيع، در كنار قبر فرزندش ابراهيم به خاك سپرده شد. (3) محبت شديد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ماريه

از آنجا كه ماريه بزرگ شده در محيط اجتماعى اسكندريه، متمدن ترين كشور آن روز و تربيت يافته دربار مقوقس و داراى جمال ظاهرى و كمال معنوى و اخلاقى بود و نسبت به رسول خدا ادب و احترام فوق العاده داشت و از يك كشور بيگانه آمده بود و مانند ميهمان در خدمت رسول خدا بود، لذا از آغاز ورود به مدينه، مهر و محبت رسول خدا را به سوى خود جلب كرد و از عطوفت و لطف خاص آن حضرت برخوردار شد؛ به طورى كه موجب حساسيت و حسادت بعضى از همسران آن حضرت گرديد و اين در حالى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله با هر يك از همسرانش داراى عادلانه ترين رفتار و نرم ترين مماشات بود و در تأمين حقوق و خواسته هاى هر يك از آنان كمال مراقبت را داشت تا كوچكترين رنجش و ناراحتى در آنان به وجود نيايد، ولى به هر حال، اين محبت و احترام و اظهار علاقه از سوى پيامبر نسبت به ماريه در زندگى آن حضرت بى تأثير نبود و موجب مسائلى گرديد كه به توضيح آن ها خواهيم پرداخت.


1- متن نامه پيامبر صلى الله عليه و آله و پاسخ آن از سوى مقوقس و معرفى هداياى او در مكاتيب الرسول، ج 2، ص 217 و 423 آمده است.
2- البداية و النهايه، ج 4، ص 272؛ سيره حلبيه، ج 3، ص 282؛ تاريخ ذينى دحلان، ج 3، ص 71؛ تاريخ الخميس ج 2، ص 182
3- البداية والنهايه، ج 5، ص 305

ص: 104

چرا ماريه به مشربه منتقل شد؟

پيش از آن كه شرح حال ابراهيم، فرزند رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را مطرح كنيم، لازم است به اين پرسش پاسخ دهيم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چرا و به چه انگيزه اى كنيز مورد علاقه خود، ماريه را از همسايگى بانوان و همسرانش جدا كرد و او را از زندگى در داخل مدينه و قرب جوار خويش و از كنار مسجدش محروم ساخت و در محلى دور از مسجد النبى و در خارج مدينه، در ميان نخلستان و محيط زندگى مردمانى كه داراى روحيه و فرهنگ اعراب باديه نشين بودند، جاى داد كه اين نوع زندگى هم براى كنيز تازه وارد سخت بود و هم تحمّل اين دورى براى خودِ آن حضرت، با علاقه زيادى كه نسبت به ماريه و پس از آن، نسبت به فرزندش ابراهيم داشت مشكل و ناگوار بود.

رفتن به مشاهد مدينه را ترك مكن و آن ها عبارت اند از مسجد قبا، كه اساس آن از نخستين روز بر تقوا بوده و مشربه امّ ابراهيم و ...

گذشته از اين كه، اين اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله مى توانست بهانه و دست آويزى براى منافقان باشد كه پيوسته در صدد گرفتن ايراد و اشكال و نيز خدشه وارد كردن نسبت به شخصيت پيامبر اسلام بودند و راهى بود از سوى دشمنان براى ايجاد تزلزل در دل مسلمانان ضعيف الايمان.

پس به يقين، يك عامل قوى و انگيزه مهم در اين تصميم وجود داشت كه موجب شد آن حضرت همه اين ناراحتى ها را بر خود هموار كند و كنيز مورد علاقه اش را به منطقه اى دور دست انتقال دهد.

شيوه زندگى رسول خدا با همسرانش

در پاسخ اين پرسش مى گوييم: بررسى آيات و احادث و تاريخ زندگى پيامبر خدا در چگونگى معاشرت و تعامل آن حضرت با همسرانش، بيانگر اين حقيقت است كه آن حضرت هر گاه مى ديد همسرانش خواسته هايى از روى رقابت و حسادت دارند و يا احياناً، خواسته هاى سليقه اى و خارج از مقررات از شخص رسول خدا طلب مى كنند، آن بزرگوار در اينگونه موارد به گونه اى تصميم مى گرفت و اقدام عملى مى كرد كه هم موجب رفع اختلاف و

ص: 105

هم عامل جلب رضايت خاطر آنان مى گرديد و اين اقدام از سوى آن حضرت گاهى ايثار و مقدم داشتن خواسته هاى آنان نسبت به خواسته خود آن حضرت را به همراه داشت و در يك جمله رسول خدا براى جلب رضايت و آرامش خاطر همسرانش، گاهى از حق خويش اغماض و صرف نظر مى كرد و بدين گونه نارضايتى و اختلاف آنان را به سكونت دل و آرامش خاطر مبدّل مى ساخت.

براى روشن شدن اين بُعد از زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و به عنوان نمونه، يك مورد از عملكرد آن حضرت با همسرانش را نقل مى كنيم:

مى دانيم كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله دهه آخر ماه مبارك رمضان را اعتكاف مى كرد و با افراشتن چادرى در مسجد و قطع ارتباط با همسرانش، به عبادت و تهجّد مشغول مى گرديد و بر اين عمل اهتمام زياد مى ورزيد.

ولى طبق مضمون روايتى كه در صحيح بخارى از عايشه نقل شده كه آن حضرت در يك ماه رمضانى تصميم به انجام اعتكاف گرفت، عايشه از آن حضرت خواست كه اجازه دهد او هم خيمه اى در كنار خيمه رسول اللَّه به پاكند ومشغول عبادت و اعتكاف شود. پيامبرخدا درخواست عايشه را قبول كرد، چون چشم حفصه به خيمه عايشه افتاد، او هم از وى خواست تا رضايت رسول اللَّه را براى برافراشتن خيمه بر وى جلب نمايد. رسول خدا بر او نيز اجازه داد. زينب بنت جحش چون اين دو خيمه را در كنار خيمه رسول خدا ديد، براى خود خيمه اى در كنار آن ها برافراشت. پيامبر پس از اقامه نماز كه مى خواست داخل خيمه خود شود چشمش به اين خيمه ها افتاد، پرسيد: اين ها چيست؟ گفتند: اينها خيمه هاى سه تن از همسران شما مى باشد.

رسول خدا فرمود: «لا اللَّه أردن بهذا ما انا بمعتكف»؛ (1) «آن ها براى خدا چنين كار را نكرده اند، من هم نمى خواهم معتكف شوم.» آنگاه مسجد را ترك كرد و به خانه اش بازگشت و بر خلاف سال هاى گذشته، پس از عيد فطر ده روز از ماه شوال را به اعتكاف پرداخت.

به طورى كه اشاره شد، پيامبر خدا با اهتمام ويژه اى كه به اعتكاف دهه آخر ماه رمضان داشتند، چون رقابت و هم چشمى را در ميان بانوان خود ديد، با حالى شگفت زده پرسيد:

آيااين كار واقعاً براى خدا انجام گرفته يا جنبه رقابتى دارد و لذا از حق خويش و انجام دادن عبادت مورد علاقه اش صرف نظر كرد و در عين حال، به گونه اى اقدام نمود كه براى هيچ يك


1- صحيح بخارى، ج 2، كتاب الاعتكاف، ح 1940

ص: 106

از اين بانوان جاى گله و ناخوشنودى به وجود نيامد.

و اكنون بر مى گرديم به پاسخ پرسش ياد شده، كه چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله ماريه دختر شمعون و كنيز مورد علاقه خود را به بيرون مدينه برد و مسكن او را به جاى داخل شهر، در ميان نخلستان قرار داد؟!

پاسخ اين پرسش اين است كه در روزهاى اول ورود ماريه به مدينه كه رسول خدا او را در منزل حارثة بن ابى نعمان، (1) كه در همسايگى مسجد قرار داشت، سُكنى داد بعضى از همسران آن حضرت نسبت به اين بانوى جوان و ميهمان تازه وارد، حسادت ورزيدند و تحمل اين بانو و تردّد مكرر رسول خدا به خانه او سخت مى نمود و با ظاهر شدن اثر حمل در وى اين حالت شديدتر و اين اظهار ناراحتى بيشتر گرديد و لذا پيامبرخدا صلى الله عليه و آله براى حفظ توازن در ميان همسران و ايجاد آرامش در داخل زندگيش مصلحت ديدند كه ماريه را على رغم علاقه فوق العاده اى كه نسبت به وى داشتند، از همسايگى همسرانش جدا و به خارج شهر منتقل نمايند. از اين رو، ماريه در ميان بستان و نخلستانى كه متعلق به پيامبر در ميان قبيله بنى مازن در نزديكى مسجد قبا قرار داشت، سكنى گزيد كه اين محل بعدها به نام «مشربه امّ ابراهيم» معروف شد و پس از چند ماه، جناب ابراهيم در اين محل متولد گرديد.

مورّخان انتقال ماريه به مشربه را اين چنين نقل كرده اند:

«و غار نساء رسول اللَّه واشتدَ عَلَيْهِنَّ حين رزق منها الولد». (2) «همسران پيامبر نسبت به ماريه حسد ورزيدند و اين حسادت آنگاه شدت يافت كه پيامبر از وى داراى فرزند شد.»

و باز در طبقات مى گويد:

«ان رسول اللَّه حجب مارية و قد ثقلت على نساء النبيّ صلى الله عليه و آله و غِرْنَ عليها ولا مثل عائشة». (3) «پيامبر خدا ماريه را از محيط زندگيش دور ساخت زيرا تحمل او براى همسران آن حضرت سخت بود و آنان نسبت به وى حسد ورزيدند اما نه مثل عايشه.»

و باز در منابع تاريخ از عايشه نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى ابراهيم را در


1- وفاء الوفا، ج 3، ص 826
2- طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 68؛ البداية والنهايه، ج 5، ص 304؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 87؛ كامل ابن، اثير، ج 2، ص 186
3- طبقات ابن سعد، همان، ص 86

ص: 107

آغوش گرفته بود و به من فرمود: «عايشه ببين اين طفل چه قدر به من شبيه است!» گفتم: هيچ شباهتى به تو ندارد. فرمود: «مانند من، چه قدر سفيد و چاق است!» گفتم: طفلى كه شير گوسفند بخورد چاق و سفيد رنگ مى شود. (1) اين ها نمونه هايى از برخورد بعضى از همسران پيامبر با ماريه و فرزندش ابراهيم و بيانگر حسادت آنان نسبت به اين مادر و فرزند مى باشد.

محبت پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به فرزندش ابراهيم در دوران زندگى و به هنگام وفاتش

جناب ابراهيم در ميان قبيله بنى مازن، در مشربه متولّد شد و سلمى همسر ابو رافع مامايى او را به عهده گرفت. از اين رو، نخستين كسى كه مژده ولادت او را به رسول خدا داد، ابو رافع بود و رسول خدا غلامى را به عنوان مژدگانى به او هديه داد. پيامبر خدا در روز هفتم ولادت ابراهيم گوسفندى عقيقه كرد و شخصى به نام ابو هند، موى سر آن طفل را تراشيد و پيامبر به وزن موهاى او، نقره صدقه داد و سپس موها در خاك دفن گرديد و در همين روز پيامبر صلى الله عليه و آله نام ابراهيم را بر وى نهاد و فرمود: جبرئيل بر من نازل گرديد و گفت: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَبا إِبْراهِيْم» من هم نام جدّم ابراهيم را بر وى نهادم. (2) پس از تولد ابراهيم، هريك از همسران انصار درخواست كردند كه پيامبرخدا وظيفه پرستارى و شيردادن بر ابراهيم را به وى واگذارد، تا اين كه سرانجام اين افتخار نصيب بانويى به نام «امّ برده» همسر «ابو سيف» شد كه شغل آهنگرى داشت و در همسايگى مشربه مى زيست.

امّ برده ابراهيم را نزد ماريه در مشربه و به حضور رسول اللَّه در مدينه مى برد و پس از ديدار آنان، به خانه خويش بر مى گرداند و گاهى نيز رسول خدا خود به ديدار ابراهيم و مادرش مى رفت.

انس بن مالك، خدمتگزار پيامبر مى گويد: من كسى را مهربان تر از رسول خدا نسبت به فرزند نديده ام. هنگامى كه امّ برده ابراهيم را پرستارى مى كرد، رسول خدا گاهى آن فاصله دور تا خانه وى را مى پيمود و فرزندش را در آغوش مى گرفت و او را مى بوسيد و آنگاه به دايه اش تحويل مى داد.

روزى رسول خدا باز قصد خانه امّ برده را داشت كه من نيز همراه آن حضرت بودم، چون به خانه ابو سيف رسيديم، ديدم خانه پر از دود است و من به سرعت و پيش از پيامبر


1- طبقات، همان؛ البداية والنهايه ج 5، ص 305؛ تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 87
2- طبقات، همان، ص 87

ص: 108

وارد خانه شدم و او را از ورود رسول خدا آگاه ساختم و او هم بى درنگ دست از كار كشيد و كوره آهنگرى را خاموش كرد تا دود فضاى خانه، آن حضرت را نيازارد ولى رسول خدا با همان وضع و بدون توجه به دود خانه وارد شد و فرزندش را به سينه چسبانيد. (1) در مرگ ابراهيم

علاقه و محبّت پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به ابراهيم را مى توان به هنگام مرگ وى و در مراسم غسل و دفن او، به صورت واضح و آشكارا ديد و اين علاقه و عاطفه، يكى از دو عامل و انگيزه اى بود كه آن حضرت را به مشربه مى كشاند و موجب حضور مكرّرش در اين نخلستان مى گرديد.

ابراهيم مريض شد و در روز سه شنبه، يازدهم ربيع الاول، سال دهم هجرت، در حالى كه هجده ماه و به قولى شانزده ماه داشت، از دنيا رفت.

پيامبر خدا ماريه را از محيط زندگى اش دور ساخت؛ زيرا تحمل او براى همسران آن حضرت سخت بود و آنان نسبت به وى حسد ورزيدند اما نه مثل عايشه.

در منابع حديثى متعدّد نقل شده كه در دقايق آخر عمر ابراهيم و آنگاه كه او در حال نزع بود، پيامبر صلى الله عليه و آله در كنارش نشسته بود و در حالى كه اشك از ديدگانش جارى بود، چنين فرمود:

«تدمع العين ويحزن القلب و لا نقول الّا ما يرضى به الرّب و إنّا بك لمحزونون». (2) «قلبم اندوهگين و چشمم گريان است و چيزى به جز رضاى حق نمى گويم، اى ابراهيم اكنون در فراق تو به شدت اندوهگينم.»

و در حديث ديگرى آمده است كه:

«ففاضت عينا رسول اللَّه فقال سعد ما هذا؟ قال: انّها رحمة وضعها اللَّه في قلب من يشاء و إنّما يرحم اللَّه من عباده الرحماء». (3) «چون سعد اشك پيامبر را ديد، عرض كرد: اى پيامبر خدا، اين گريه چرا؟ حضرت فرمود: اين رحمت و عاطفه است و خداوند در دل كسانى كه مى خواهد قرار مى دهد.

خداوند از ميان بندگانش بر كسانى رحم مى كند كه در دلشان رحم باشد.»


1- اسد الغابه، ج 1، ص 49
2- صحيح بخارى، ج 1، كتاب الجنائز، ح 1241؛ صحيح مسلم ج 2، كتاب الفضائل، ح 2315؛ سنن ابن ماجه، ج 1، كتاب الجنائز، ح 1589
3- سنن ابن ماجه، كتاب الجنائز.

ص: 109

انتقال پيكر ابراهيم عليه السلام براى دفن

پس از مرگ ابراهيم، وقتى از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: «أين ندفنه»؛ «پيكرش را در كجا دفن كنيم.» فرمود: «ألحقوه بسلفنا الصالح، عثمان بن مظعون» و طبق اين دستور پيكر او به داخل مدينه حمل گرديد. (1) ابن كثير مى گويد: آنگاه كه ابراهيم از دنيا رفت، پيامبر صلى الله عليه و آله امير مؤمنان عليه السلام، را در مشربه نزد ماريه فرستاد و آن حضرت پيكر ابراهيم را در تابوتى در بالاى اسب به مدينه نزد رسول خدا منتقل نمود. (2) غسل پيكر ابراهيم

مشهور آن است كه مراسم غسل ابراهيم عليه السلام به وسيله فضل بن عباس انجام گرفت و رسول خدا و عمويش عباس در گوشه اى نشسته، بر اين مراسم نظاره مى كردند. (3) گريه پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام كفن كردن ابراهيم

ابن ماجه در سنن خود از انس بن مالك نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام كفن كردن جسد ابراهيم عليه السلام فرمود: «بر كفنش نپيچيد تا براى آخرين بار او را ببينم، آنگاه بر روى پيكر ابراهيم خم شد و گريست.» (4) ابن كثير اين جمله را چنين نقل كرده است: «فبكى حتّى اضطرب لحياه و جنباه»؛ (5)«رسول اللَّه آن چنان گريست كه شانه ها و چانه اش از شدّت گريه تكان مى خورد.»

نماز بر پيكر ابراهيم

ابن ماجه همچنين نقل مى كند كه:

«لمّا مات إبراهيم بن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله صلّى عليه رسول اللَّه وقال: إنّ له مرضعاً في الجنة» (6) «چون ابراهيم فرزند رسول خدا از دنيا رفت، خود پيامبر بر پيكر او نماز خواند و فرمود: در بهشت كسى است كه به وى شير مى دهد.»


1- ابن شبه، تاريخ المدينه، ج 1، ص 100؛ استيعاب، ج 3، ص 85؛ اسد الغابه، ج 3، ص 387
2- البداية والنهايه، ج 5، ص 311
3- طبقات، ج 1، ق 1، ص 92؛ اسد الغابه، ج 1، ص 40
4- سنن ابن ماجه كتاب الجنائز، ح 1475
5- البداية والنهايه، ج 5، ص 310
6- سنن ابن ماجه كتاب الجنائز باب ماجاء في الصلاة على ان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله.

ص: 110

در سنن ابى داود هم آمده است: «صلّى عليه في المقاعد»؛ (1) «رسول خدا نماز او را در ميدان عمومى اقامه كرد.»

چگونگى دفن ابراهيم

ابن كثير مى نويسد: «هنگام دفن ابراهيم، امير مؤمنان داخل قبر شد و كف قبر را هموار و آماده ساخت، آنگاه او را دفن نمود؛ «فدخل عليٌ في قبره حتّى سوّى عليه و دفنه». (2) گريه پيامبر و مسلمانان در كنار قبر

ابن كثير به مراسم دفن جناب ابراهيم اشاره مى كند و مى گويد: در اين هنگام بود كه:

«بَكى رسول اللَّه و بكى المسلمون حوله حتّى ارتفع الصوت ثمّ قال تدمع العين و يحزن القلب ولا نقول ما يغضب الربّ و انّا عليك يا ابراهيم لمحزونون» (3)«رسول خدا گريست و مسلمانان در اثر گريه آن حضرت آن چنان گريستند كه صدايشان به گريه بلند شد آنگاه آن حضرت فرمود ...»

پس از دفن

صاحب طبقات نقل مى كند كه پيامبر دستور داد مشك آبى آوردند و به روى قبر ابراهيم ريخت و آنگاه فرمود قطعه سنگى آوردند و بر قبر او نصب كرد. (4)


1- سنن ابى داود، ج 2، كتاب الجنائز.
2- البداية والنهايه، ج 5، ص 310
3- همان.
4- طبقات، ج 1، ق 1، ص 91

ص: 111

نتيجه:

اين بود رفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد فرزندش ابراهيم و عاطفه و محبت آن حضرت نسبت به وى در حال حيات و پس از مرگش. همانگونه پيش تر اشاره شد، اين مهر و محبت و اين عاطفه و علاقه پيامبر به فرزندش، گذشته از علاقه آن حضرت نسبت به كنيز خود ماريه عامل مهمى بود در جذب رسول خدا صلى الله عليه و آله به مشربه امّ ابراهيم و بر حضور آن بزرگوار در اين مكان، در هر فرصت و فراغتى كه مى يافت.

اين رفت و آمد به مدت پنج سال يعنى از زمان انتقال ماريه به مشربه تا آخر عمر پيامبر ادامه داشت. اينجا است كه امام صادق عليه السلام از مشربه امّ ابراهيم با تعبير مسكن و مصلّاى رسول خدا ياد مى كند و زيارت آن را، حتّى قبل از زيارت قبر عموى پيامبر، حضرت حمزه و ساير شهدا به يارانش توصيه مى نمايد.

اقامت يك ماهه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مشربه

افزون بر آنچه در باره حضور رسول خدا در مشربه و در كنار جناب ابراهيم و مادرش گفته شد، آن حضرت در يك جريان و پيش آمدى خاص تصميم گرفت به مدت يك ماه از خانه خويش و از زندگى با همسرانش فاصله بگيرد و اين مدت را، طبق فرمان الهى و به عنوان تنبيه و مجازات آنان، در مشربه و در كنار ماريه سپرى كند.

و اين جريان نيز، كه موجب آزردگى خاطر رسول خدا صلى الله عليه و آله گرديد، در اثر رقابت و حسادت بعضى از همسران آن حضرت به وقوع پيوست كه در ضمن پنج آيه اول از سوره مباركه سوره تحريم مطرح شده است.

با توجه به ارتباط كامل اين جريان قرآنى با تاريخ مشربه و سكونت يك ماهه پيامبر اسلام در اين مكان، ترجمه و توضيح اين آيات شريف را در اختيار خوانندگان عزيز قرار مى دهيم و اين بحث را با ذكر چند نكته به پايان مى بريم:

جريان از اينجا آغاز مى شود كه در داخل خانه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، مانند هر خانه ديگر، موضوعى ساده و عادى رخ مى دهد. زمانى كه «حفصه» در خانه پدرش بود و هم زمان ماريه براى ديدار پيامبر و يا براى اين كه آن حضرت فرزندش ابراهيم را ببيند، مشربه را به قصد خانه

ص: 112

پيامبر ترك كرده و نزد آن حضرت به سر مى برده است. در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله با ماريه هم بستر مى شود و حفصه با مراجعت به منزل اثر غسل را در سر و صورت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى بيند و از اين ماجرا به شدت برآشفته و با رسول خدا آنچنان به تندى رفتار مى كند و آن بزرگوار را آن چنان تحت فشار قرار مى دهد كه رسول خدا، همانگونه كه روش زندگى او ايجاب مى كرد، براى رفع ناراحتى وى به او وعده مى دهد كه ديگر بار ماريه را نزد خود راه ندهد. آنگاه براى اطمينان خاطر حفصه و جلب رضايت وى، بر اين تصميم خود سوگند ياد مى كند و ضمن اين معاهده و تصميم به حفصه توصيه مى كند كه اين موضوع يك تصميم سرّى و پنهانى است و نبايد در نزد كسى فاش شود؛ «زيرا در صورت فاش شدن، ديگران خيال مى كنند كه اين يك قانون الهى است و ناگزير مى شوند كه از عملكرد رسول خدا پيروى نمايند و يا احياناً در صورت فاش شدن موجب رنجش خاطر ماريه مى شود و يا به علت هاى ديگر.»

ولى على رغم تأكيد پيامبر صلى الله عليه و آله بر سرّى بودن اين تصميم، حفصه آن را افشا كرد و بلافاصله عايشه را از تصميم و از سوگند آن حضرت آگاه ساخت و خداوند هم پيامبر را از اين افشاى راز حفصه آگاهانيد و چون رسول خدا او را به بخشى از سخنانى كه با عايشه در ميان گذاشته، مورد نكوهش قرار داد، او پرسيد: چه كسى تو را بر افشاگرى من آگاه نمود؟ رسول خدا فرمود: خداوند دانا و آگاه مرا بر اين افشاگرى خبر داد.

در اينجا بود كه آيه به رسول خدا نازل گرديد كه: «چرا آنچه را كه خداوند بر تو حلال كرده، به جهت جلب رضاى همسرانت خود را از آن محروم مى كنى، اين خداوند است كه بايد رضايتش جلب شود و با دادن كفاره مى توانى مشكل سوگند خود را هم برطرف سازى و از آنچه بر تو حلال است بهره مند شوى.»

آنگاه آن دو بانو (حفصه و عايشه) را كه موجب ايذاى پيامبر شده بودند، مخاطب ساخته، مى فرمايد:

«شما هم اگر از اين كه به سوى گناه ميل كرديد و موجب ايذاى پيامبر شديد، توبه كنيد، به نفع شما است و اگر باز هم در ايذاى او دست به دست هم بدهيد كارى از شما ساخته نيست؛ زيرا خداوند يار و پشتيبان او است و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح و فرشتگان بعد از آنان، پشتيبان اويند و اگر او شما را طلاق دهد اميد است به جاى شما همسرانى بهتر از شما براى او قرار بدهد.»

گرچه مطالب بالا خلاصه و مفهوم آيات سوره تحريم است ولى براى تيمن و تبرك و از

ص: 113

جهت اهميت موضوع، متن و ترجمه تحت اللفظى همان آيات را در اينجا مى آوريم:

يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاةَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ* قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمَانِكُمْ وَاللَّهُ مَوْلَاكُمْ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.

«اى پيامبر، چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده، به خاطر رضايت همسرانت بر خود حرام مى كنى و خداوند آمرزنده و رحيم است. خداوند راه گشودن سوگندهايتان را روشن ساخته و او مولاى شما و دانا و حكيم است.»

وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِي الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ.

«به خاطر بياوريد هنگامى را كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد و خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتى از آن را براى او بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود. همسر رسول خدا پرسيد چه كسى تو را از اين افشاى سرّ آگاه ساخت؟ فرمود: خداوند عالم و آگاه مرا با خبر ساخت.»

إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ.

«اگر شما دو تن (همسران پيامبر) از كار خود توبه كنيد، (به نفع شماست؛ زيرا) دل هايتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد (كارى از پيش نخواهيد برد؛ زيرا) خداوند ياور او است و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند.»

عَسَى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْوَاجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُؤْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَائِبَاتٍ عَابِدَاتٍ سَائِحَاتٍ ثَيِّبَاتٍ وَأَبْكَاراً.

«اميد است كه اگر او شما را طلاق دهد پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد. همسرانى مسلمان، مؤمن، توبه كار، عابد، هجرت كننده، زنانى غير باكره و باكره.»

ص: 114

نكاتى در باره اين حادثه

اكنون به بيان چند نكته در باره اين ماجرا و توضيح اين آيات و تبيين آن حادثه مى پردازيم:

1. مضمون بعضى از روايات ديگر، كه به صورت يكى از دو احتمال، در تفاسير شيعه و اهل سنت در وقوع اين حادثه نقل شده، چنين است: آنچه را كه رسول خدا خود را از آن محروم ساخت و بر آن سوگند ياد كرد، حضور آن حضرت در حجره سوده يا زينب و استفاده كردن از عسلى بود كه او مهيّا كرده بود و عايشه و حفصه با هم توطئه كردند تا رسول خدا ديگر در نزد سوده توقف طولانى نكند و از عسلى كه او مهيّا ساخته ميل ننمايد. و قرارشان بر اين شد كه هريك از آنان وقتى با پيامبر مواجه مى شود، بگويد، اى پيامبر خدا، از دهان تو بوى بدى استشمام مى شود؛ بويى كه از استفاده كردن زنبوران عسل از گياهان بد بو، به وجود مى آمده است! و چون رسول خدا هميشه خود را معطر مى ساخت و از بوى بد گريزان بود، اين تصميم را گرفت و سوگند ياد كرد كه ديگر به نزد سوده نرود و از آن عسل استفاده نكند و ...

ولى گفتنى است كه عمل رسول خدا و حضور آن حضرت در كنار ماريه، اين وجه دوم را مردود مى داند زيرا لازمه وجه دوم اين بود كه رسول خدا براى اجراى فرمان خداوند در شكستن سوگند خويش و تنبيه همسرانش مجدّداً به خانه سوده رفته و در نزد او توقف كند و از عسلى كه او آماده كرده بود ميل نمايد. پس، حضور آن حضرت در كنار ماريه، آن هم به مدت يك ماه، شأن نزول را كه ما نقل نموديم تأييد مى كند، گرچه بعضى از كتب تفسير مانند تفسير نمونه، وجه دوم را مرجّح دانسته اند.

2- تأديه كفاره:

طبق مضمون و دستور آيه شريفه قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمَانِكُمْ بنابر نقل منابع تفسيرى، رسول خدا براى برگشت از سوگند خويش و حضور در كنار ماريه، دستور داد غلامى خريدارى كنند و آن را به عنوان كفاره يمين خود آزاد كرد. (1)


1- تفسير در المنثور و فخر رازى.

ص: 115

3- شايعه طلاق

يكى ديگر از مسائلى كه با انتقال رسول خدا به مشربه اتفاق افتاد و در ميان مسلمانان مدينه، به ويژه در ميان همسران آن حضرت و اقوام و عشيره آنان موجب اضطراب و نگرانى گرديد، شايعه طلاق اين بانوان از سوى پيامبر بود؛ زيرا آن ها تصميم بى سابقه رسول خدا در جدايى و دورى از همسرانش را طلاق تلقّى نموده و همه عزّت و افتخار خويش را بر باد رفته تصور مى كردند و لذا حالت بهت توأم با ناراحتى در آنان به وجود آمده بود و هر يك از همسران و صحابه پيامبر در اين مورد به گونه اى اظهار نظر مى كردند و واكنش نشان مى دادند كه بعضى سكوت اختيار نموده و بعضى ديگر گريه سر مى دادند و ... و اين شايعه با نزول آيه تهديد آميز عَسَى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ تقويت مى گرديد و بر اضطراب ها و نگرانى ها مى افزود.

4- وقوع و عدم وقوع طلاق

در بعضى از روايات اهل سنت تصريح شده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ابتدا حفصه را، كه عامل اين رخداد بود، طلاق داد ليكن پس از آن رجوع كرد. (1) در متن يكى از روايات اهل سنّت آمده است: در آن موقعيت حساس كه پيش آمده بود، عمر به حجره دخترش حفصه وارد شد و ديد كه او گريه مى كند، از وى پرسيد: آيا درست است كه رسول خدا شما را مطلّقه كرده؟ حفصه پاسخ داد: نمى دانم ولى به هر حال، آن حضرت خانه را ترك نموده و در مشربه به سر مى برد. اينجا بود كه عمر او را مخاطب قرار داد و گفت: «لو كان في آل الخطّاب خير ما طلّقك»؛ «اگر در خانواده خطّاب خيرى وجود داشت، پيامبر تو را طلاق نمى داد.»

ولى در متن بعضى ديگر از اين احاديث، باز از عمربن خطاب آمده است كه اين شايعه او را وادار كرد تا در مشربه به حضور پيامبرخدا برسد و وقوع و عدم وقوع طلاق را از خود آن حضرت استفسار نمايد و چون پيامبر وقوع طلاق را نفى كرد، عمر اين خبر را با خوشحالى به مدينه آورد و موجب خوشحالى در داخل شهر گرديد.

چون متن اين خبر كه در صحيح بخارى (2) و ديگر منابع حديثى از عمر نقل شده طولانى است، خلاصه اى از آن را در اينجا مى آوريم:

«عمربن خطاب مى گويد: وقتى به من خبر رسيد كه امر عظيمى اتفاق افتاده و رسول خدا همسرانش را طلاق داده است، پيش خود گفتم اين حفصه بود كه بدبخت شد و من


1- تفسير روح البيان، فخر رازى، بغوى وبيضاوى در ذيل آيه شريفه.
2- كتاب النكاح، ح 4895

ص: 116

وقوع آن را پيش بينى مى كردم؛ «خابت حفصة وخَيرَت قد كنت أظنّ هذا يوشك ان يكون»، آنگاه نزد حفصه رفتم و ديدم كه او گريان است. پرسيدم: چرا گريه مى كنى، آيا تو را از چنين پيشامدى نترسانده بودم، مگر پيامبر شما را مطلقه نموده؟ آنگاه وارد مسجد شدم، ديدم گروهى در كنار منبر نشسته اند و در موضوع طلاق با همديگر گفتگو مى كنند و از اين پيش آمد كاملًا متأثرند؛ به طورى كه بعضى از آنها گريه مى كردند. از شدّت ناراحتى تصميم گرفتم به مشربه رفته و چگونگى ماجرا را از رسول اللَّه جويا شوم. به نگهبان مشربه كه غلام سياهى بود، گفتم: از رسول خدا براى ورود من اجازه بگير. او نزد رسول خدا رفت و برگشت و گفت: پيام تو را به حضرت رساندم ولى او سكوت كرد و جوابى نداد. عمر مى گويد اين رفت و برگشت من به مشربه سه بار تكرار شد و در هر سه دفعه جواب من منفى بود. دفعه سوم كه مأيوسانه برگشته بودم، غلام از پشت سر مرا صدا كرد و گفت: رسول خدا اجازه ورود داد. چون وارد مشربه شدم و به آن حضرت سلام كردم، در حالى كه هنوز ننشسته بودم، پرسيدم: اى پيامبر خدا، آيا همسرانت را طلاق داده اى؟ آن حضرت نگاهى به من كرد و فرمود: نه. من از سر شوق تكبيرى گفتم، سپس از آن حضرت براى نشستن و مأنوس شدن اجازه خواستم و گفتگو در ميان ما آغاز شد ...»

عمر بن خطاب در اين روايت علت كناره گيرى پيامبر از همسرانش را توضيح مى دهد كه انگيزه آن، افشاى سرّ رسول خدا، على رغم تأكيد آن حضرت بر عدم افشاى آن از سوى حفصه بوده است و همچنين ياد آور مى شود كه علّت مراجعت پيامبر به ميان همسرانش، در كمتر از يك ماه، به جهت بيست و نه روز بودن اين ماه بوده است.

دعوت به توبه

نكته مهم ديگر در آيه شريفه اين است كه دو تن از همسران پيامبر به صورت تهديد و نكوهش مورد خطاب قرار گرفتند و به جهت اين كه دل هايشان به سوى گناه و ايذاى رسول خدا ميل كرده، به توبه و بازگشت از اين لغزش دعوت شده اند؛ إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا، آنگاه به آنان توصيه شده است كه اگر توبه نكنيد و باز در ايذاى پيامبر دست به دست هم دهيد، كارى از پيش نخواهيد برد؛ زيرا خداوند يار و پشتيبان او است؛ وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ و ....

ص: 117

اين دو بانو، كدامين همسران پيامبر بودند؟

چون در اين آيه شريفه، با صراحت نامى از كسى نيامده، ممكن است براى بعضى از خوانندگان مورد ابهام و يا مورد سؤال واقع شود كه اين دو بانو، كدام يك از همسران رسول خدا بوده اند كه اين چنين مورد تهديد و نكوهش قرار گرفته اند و آيا ممكن است در ميان همسران آن حضرت، كسانى باشند كه كار خلافى انجام دهند كه از طرف خداوند مورد ملامت قرار گيرند و نيازمند توبه باشند! حتّى اين عملكرد آنان به صورت وحى و تا قيامت در قرآن كريم و در هر شب و روز تلاوت شود و نقطه ضعف آن ها بر ملا گردد؟!

پر واضح است همانگونه كه عامل اصلى حادثه، كه در اين آيات آمده، دو تن از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله؛ يعنى حفصه و عايشه بوده اند و مخاطب در اين آيه نيز، آن دو بانو مى باشند و تمام مفسّران و محدّثان اهل سنت و شيعه بر اين معنى اتفاق نظر دارند و آن را از مسلّمات مى دانند و حتى احتمال وجود معنا و مصداق ديگر، از هيچ يك از علما مطرح نشده است.

براى وهابّيان قابل تحمّل نبود كه هر سال زائران شيعى بر اساس توصيه امامان و پيشوايان خود، مشربه را زيارت كنند و حادثه انتقال ماريه به اين مكان و نقطه ضعف اخلاقى و رفتارى دو تن از همسران پيامبر را بازگو و آن حادثه تلخ زندگى رسول خدا و خاطره «إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا» را تجديد نمايند

گفتنى است اين مطلب در زمان نزول آيه شريفه و در حال حيات اين دو بانو، از حساسيت بيشترى برخوردار بوده و پرس و جو در باره آن، بيش از دوران هاى بعد انجام مى گرفته كه با روى كار آمدن بنى اميه و بر اساس سياست آنان و بعضى از حكومت هاى ديگر، در طول تاريخ طرح و معرفى مصداق آيه كم رنگ شده است؛ مثلًا عبداللَّه بن عباس مى گويد: من مشتاق بودم از شخص عمربن خطاب درباره اين دو بانو كه قرآن به آن ها فرموده است: إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا سؤال كنم، تا اين كه با او راهى سفر حج شديم.

در ميان راه، او براى تطهير، خود را به كنار كشيد، من هم از قافله جدا شدم و آبى مهيا كردم. در همان حال كه آب را به دست او مى ريختم، به ياد سؤالى كه در ذهنم بود افتادم و پرسيدم: آن دو زن، كه آيه إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ ... خطاب به آنان نازل شده، كدامين همسران رسول خدا

ص: 118

بودند؟ عمر رو به من كرد و گفت: اى ابن عباس، من از تو در شگفتم، مگر نمى دانى كه آن دو، عايشه و حفصه بودند؛ «قال واعجباً لك، يا ابن عباس، هما عائشة و حفصة». (1) نكته ديگر و حساس تر از إِنْ تَتُوبَا و إِنْ تَظَاهَرَا آيه شريفه: «عَسَى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ ... است كه خداوند در اين آيه، اين دو بانو را بدينگونه مورد تهديد قرار داده است كه اگر پيامبر آن ها را طلاق دهد، خداوند براى پيامبرش همسران بهترى را جايگزين آنان خواهد كرد كه داراى اين اوصاف هفتگانه مى باشند؛ مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه كار، عابد، هجرت كننده، غير باكره و باكره.

و در اينجا اين پرسش مطرح مى شود كه طبق مفهوم اين آيه شريفه، اين دو بانو فاقد اين خصوصيات و اوصاف هفتگانه بودند. آيا واقعاً اين چنين بوده؟! يا احياناً اين كلمات و واژه ها داراى معنا و مفهومى عميق تر از آنچه از ظاهر آن ها مى فهميم مى باشند.

7- نگهبانى مشربه

آخرين نكته درباره مشربه امّ ابراهيم اين است كه: هنگام انتقال ماريه به مشربه، با اين كه اين نخلستان داراى در و ديوار و «حائط» بوده، ولى در عين حال رسول خدا غلام خود به نام «رباح» را به عنوان نگهبان اين محل تعيين نمود و او پيوسته مراقبت و پاسدارى مشربه را به عهده داشت؛ به طورى كه حتّى از ورود نزديكترين ياران رسول خدا بدون اجازه آن حضرت ممانعت مى نمود و اين موضوع در نكته چهارم اين بحث، در گفتار عمر آمده است كه او براى ملاقات با رسول خدا سه بار به مشربه رفت ولى چون رسول خدا اجازه ملاقات نداد، اين غلام از ورود او ممانعت به عمل آورد.

بناى مسجد در مشربه امّ ابراهيم

از روايات چنين برداشت مى شود كه تا زمان حيات امام صادق عليه السلام (148 ق.)، مشربه به همان وضع پيشين حفظ شده و تغييرى در آن صورت نگرفته است. ازاين رو، در گفتار آن حضرت مشربه امّ ابراهيم عنوان شده است. ليكن پس از اين دوران، كه تاريخ دقيق آن براى ما روشن نيست. محلّ غرفه و جاى زندگى ماريه و به تعبير امام ششم عليه السلام مسكن و مصلّاى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله به مسجد تبديل شده كه در ميان مردم و نويسندگان به تدريج، با نام


1- صحيح بخارى، كتاب النكاح، ح 4895

ص: 119

«مسجد مشربه» معروف گرديده است.

نخستين كتاب موجود در مدينه شناسى، تاريخ المدينه ابن شبه (262- 173 ق.) است كه يكى از مساجد موجود در مدينه را مسجد مشربه معرفى مى كند. (1) پس از وى نيز تا سال هاى اخير، اكثر مدينه شناسان در شمار مساجد مدينه، از اين مسجد ياد نموده و گاهى مساحت آن را هم مشخص كرده اند. اكنون براى رعايت اختصار، به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم، از جمله آنها است: ابن نجار (643 ق.)، (2) سمهودى (م 911 ق.)، (3) عباسى (م 1035 ق.). (4) سمهودى مى نويسد: مساحت اين مسجد، از جنوب تا شمال، يازده زرع و از مشرق تا مغرب، چهارده ذرع مى باشد. او نقل مى كند كه اين مسجد هم مانند بعضى از مساجد در مناطق گرم سيرى، داراى سقف نيست، بلكه به دور آن ديوارى از سنگ سياه كشيده اند. (5) 6* 12

؟؟؟؟ عكس صفحه 121

اين وضع در دوران سلاطين عثمانى هم، كه ظاهر آثار موجود در حرمين شريفين را حفظ مى كردند، ادامه داشته و در مسجد مشربه تغييرى به وجود نيامده بود و لذا در ميان پيروان مكتب خلفا و در عرف مردم و در كتاب ها و تأليفاتشان اين مكان به عنوان «مسجد مشربه» معروف شده و اهميت خود را كه به عنوان «مسكن رسول خدا» داشت، از دست داده است و اگر احياناً از ميان آنان زائران و ديدار كنندگانى داشت، با نگاه «يكى از مساجد قديمى مدينه» بوده نه به عناوين و خصوصيات ديگر و بدين سان سياست حكام، كه به فراموشى سپردن تاريخ اين مكان مقدس بود و حوادثى كه موجب پيدايش آن گرديد، تأمين شده است؛ زيرا


1- تاريخ المدينه، ج 1، ص 69
2- اخبار مدينة الرسول، ص 116
3- وفاء الوفا، ج 3، ص 826
4- عمدة الأخبار، ص 173
5- وفاء الوفا، همان.

ص: 120

سياست پيروان و حكام مكتب خلفا اين بوده كه درباره همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نبايد كوچكترين نقطه ضعف و مطلبى كه موجب كسر شأن آن ها است مطرح شود، بلكه تا آنجا كه ممكن است، در ميان جامعه اسلامى فضايل و مناقب و مراتب معنوى و علوّ شأن آن ها- ولو جعلى و ساختگى هم باشد- مطرح و منعكس شود تا شخصيت آنان در انظار، هر چه بيشتر و بزرگتر جلوه كند و اشتباهات آن ها تحت الشعاع اين فضايل قرار گيرد.

تبديل مشربه به گورستان

پس از روى كار آمدن وهابيان، كه سياست تخريب و انهدام آثار مذهبى و حرم ها؛ به ويژه آثارى كه نمادى از شيعه و اهل بيت بود را در پيش گرفتند. مسجد مشربه نيز مانند ديگر آثار، تخريب و به گورستان تبديل گرديد. پيرامون اين مكان، با بلوك هاى سيمانى ديوار كشى شد؛ زيرا براى وهابّيان قابل تحمّل نبود كه هر سال زائران شيعى بر اساس توصيه امامان و پيشوايان خود، مشربه را زيارت كنند و حادثه انتقال ماريه به اين مكان و نقطه ضعف اخلاقى و رفتارى دو تن از همسران پيامبر را بازگو و آن حادثه تلخ زندگى رسول خدا و خاطره «إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا» را تجديد نمايند و به ساختگى بودن بعضى از فضايل درباره آنان، كه در طول تاريخ نقل گرديده و منابع حديثى اهل سنت مشحون از آنها است، پى ببرند و اين پرسش برايشان پيش آيد كه اين حوادث كجا و اين فضايل كجا؟!

سيد احمد ياسين (م 1380 ق.) پس از شناساندن مسجد مشربه، مى نويسد:

«امروز اين مكان با بلوك هاى سيمانى ديواركشى شده و داخل اين محيط و اطراف محلّ مسجد به گورستانى براى اين محله تبديل گرديده است.» (1) 5/ 4* 12

؟؟؟؟ عكس صفحه 208


1- تاريخ معالم المدينة المنورة قديماً وحديثاً، ص 122

ص: 121

از نويسندگان اخير، پس از احمد ياسين، محمد الياس عبد الغنى (1419 ق.) پس از بيان تاريخ مسجد مشربه در قرنهاى گذشته، مى نويسد:

«مناسب است بگوييم كه در سال هاى اخير، بعضى از مردم، اين محل را به صورت گورستانى براى دفن اموات خود در آورده اند و مسؤولان حكومتى هم براى حفاظت گورستان و محل مسجد، اين مكان را ديوار كشى كرده اند!» (1) مشربه امّ ابراهيم يا مقبره مادر حضرت رضا عليه السلام

سپاس خداى را كه در سال هاى اخير، بر زائران حرمين شريفين افزوده شده و مسلمانان براى حج تمتّع و انجام عمره مفرده، بيش از پيش به سرزمين وحى سفر مى كنند و در اين ميان، اين توفيق نصيب هم وطنان عزيز ما گرديده است كه ضمن سفر به آن ديار مقدس و انجام مناسك حج، از مشربه امّ ابراهيم به عنوان مقبره مادر حضرت رضا عليه السلام ديدار مى كنند و به زيارت اين مكان، در كنار ديگر مشاهد و مساجد مدينه منوره، مى شتابند. آنان طبق برنامه و اعلان قبلى، به صورت دسته جمعى و در پيشاپيش آنان روحانى گروه، به عقيده خويش، به ديدار قبر مادر حضرت رضا حركت مى كنند و در پشت ديوار مشربه زيارتنامه و دعا مى خوانند.

نگارنده، در مراجعات و پژوهش هاى خود در مورد اين مطلب، به هيچ دليل تاريخى و روايى و هيچ قرينه و شاهدى دست نيافتم و نتوانستم دليل انتقال پيكر مادر حضرت رضا عليه السلام به اين مكان را- با وجود قبرستان بقيع، كه به دستور رسول خدا احداث گرديد و از نظر قداست و احترام نخستين گورستان مسلمانان است- به دست آورم؛ قبرستانى كه علاوه بر چهار امام بزرگوار، همه اقوام و عشيره پيامبر اسلام در آنجا آرميده اند، حتى پيكر ماريه، كه تمام عمر خويش را در مشربه سپرى كرده بود، به بقيع منتقل گرديد.

ممكن است افرادى با مشاهده وضع موجود در مشربه امّ ابراهيم، چنين تصوّر كنند كه شايد اين گورستان پيشينه تاريخى داشته و در زمان فوت مادر حضرت رضا عليه السلام يكى از گورستان هاى اطراف مدينه بوده است و احتمالًا مادر حضرت رضا را به اينجا منتقل نموده اند.

در صورتى كه ملاحظه كرديد اين مكان مقدس پس از گذشت سيزده قرن و سير مراحل مختلف در نيم قرن اخير، به گورستان تبديل شده است.


1- المساجد الأثرية في المدينة المنوره، ص 220

ص: 122

ماريه امّ ابراهيم يا نجيّه امّ ابراهيم؟!

آنچه در پيدايش و اشاعه مقبره مادر حضرت رضا عليه السلام به جاى مشربه امّ ابراهيم متصوّر است، اين است كه ظاهراً بعضى از افراد كم اطلاع و نا آگاه پنداشته اند از آنجا كه يكى از كنيه هاى حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام به مناسبت نام يكى از فرزندانش ابو ابراهيم است، پس كنيه همسر آن حضرت هم امّ ابراهيم خواهد بود؛ يعنى مادر ابراهيم و چون ابراهيم با حضرت رضا برادر بودند، پس امّ ابراهيم مادر حضرت هم مى باشد.

در حالى كه اولًا: مطالب تاريخى و حديثىِ گذشته، خيالى بودن اين پديده نوظهور را به اثبات مى رساند و ثانياً: فرزندان حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام كه تعداد آن ها را بيش از سى تن نوشته اند، اكثراً از كنيزان و امّ ولدهاى متعدد زاده شده اند.

در ميان آن ها نام مادر حضرت رضا عليه السلام نجمه خاتون، كنيه اش امّ البنين و لقب وى تُكتَم و اروى و سمانه بوده ولى مادر جناب ابراهيم كنيزى بوده از آفريقا به نام «نَجيّه» كه در تاريخ براى او كنيه و لقبى ذكر نشده است. بنابراين، اگر به فرض محال، مشربه مقبره امّ ابراهيم باشد، اين بانو مادر ناتنى حضرت رضا است، نه مادر او!

چه فرقى ميان اين امّ ابراهيم و آن امّ ابراهيم

ممكن است برخى بر مقبره بودن مشربه اصرار ورزند و بدون توجه به حقايق موجود، كه نقل كرديم، بگويند: چه فرق است ميان آن «امّ ابراهيم» يا اين «امّ ابراهيم» آن «مشربه» يا اين «مقبره»؟! در پاسخ آن ها بايد گفت: تبديل كردن مشربه به مقبره، داراى سه مسؤوليت و اشكال مهمّ شرعى است؛ زيرا اولًا: اين بينش و اين تحريف موجب مى شود كه موضوعى خيالى جايگزين يك حقيقت مسلّم قرآنى و حديثى و تاريخى شود و اين عمل دانسته يا ندانسته اغراء به جهل و يك جعل و كذب تاريخى است كه در اختيار عده اى قرار مى گيرد و مسلماً در آينده، توسعه و گسترش يافته و مانند بعضى از موضوعات بى پايه و بدون تحقيق، به پاره اى از نوشته جات به عنوان «مى گويند» وارد گرديده و سند سازى خواهد شد.

ثانياً: اين تحريف موجب مى شود كه توصيه و تأكيد امام صادق عليه السلام بر حضور در مشربه، به بوته فراموشى سپرده شود كه فرمود: «ثُمَّ ائْتِ مَشْرَبَةَ أُمِّ إِبْرَاهِيمَ فَصَلِّ فِيهَا وَ هِيَ مَسْكَنُ

ص: 123

رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ مُصَلَّاهُ».

همانگونه كه امروز در برنامه ها و اعلان هاى زيارت اماكن مقدس، به جاى اجراى دستور امام ششم و دعوت زائران به حضور در مسكن و مصلّاى پيامبر صلى الله عليه و آله و تبيين و توضيح تاريخ اين مكان، به زيارت قبر مادر حضرت رضا عليه السلام فراخوانده مى شود و از تأكيد و توصيه امام ششم عليه السلام هيچ حرف و سخنى به ميان نمى آيد.

ثالثاً: و مهمتر اين كه اين تحريف نوعى هماهنگى با بنى اميه و مخالفان اهل بيت و تأمين خواسته و سياست آن ها است؛ زيرا اگر آن ها خواسته اند با حذف فيزيكى مشربه، بخشى مهم و حسّاس از تاريخ زندگى رسول خدا و همچنين نقش و دخالت بعضى از همسران پيامبر اسلام در تحوّلات زندگى داخلى آن بزرگوار را محو نمايند و ديگر با ديدن مشربه، آيه إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ ... كه بعضى از همسران آن حضرت را مورد خطاب قرار داده و آن ها را از گناه ايذاى رسول اللَّه دعوت به توبه نموده است، تداعى نكند و آيه شريفه وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ ... به بوته فراموشى سپرده شود. تحريف مورد بحث از راه فرهنگى و با مطرح كردن موضوعى بى اساس و خيالى هدف اين مخالفين را تأمين نموده است ولذا امروز در ديدار مشربه، از اين مطالب هيچ حرف و سخن به ميان نمى آيد، گويا نه آيه اى در اين باره نازل شده و نه روايتى نقل گرديده و نه تاريخى از اين حوادث خبر داده است؟! آرى تأمين هدف مخالفان اهل بيت، به وسيله پيروان اهل بيت!

به يقين هيچ شيعى مؤمن و آگاه، حاضر به پذيرش چنين تحريف و تبعات آن نخواهد بود. بر اين اساس، بر متولّيان امر و روحانيون محترم حج و زيارت لازم است زائران عزيز را در اين مورد توجيه و آن ها را در جريان امر قرار دهند و در عمل از اشاعه اين فكر پيش گيرى به عمل آورند. «و اللَّه وليّ التّوفيق».

پى نوشت ها

ص: 124

ص: 125

ص: 126

موقعيت جغرافيايى مكه و مسجدالحرام

سيد على قاضى عسكر

خداوند تعالى مقدس ترين و پاك ترين مكان در روى كره خاكى را براى بناى خانه خويش برگزيد و كعبه، نخسين خانه ساخته شده در روى زمين را، در آن مكان به پا ساخت و آنجا را سرزمينى امن و مورد توجه مسلمانان جهان قرار داد.

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً. (1) و كعبه را قبله مسلمانان و كانون عشق و علاقه آنان قرار داد؛ تا ميليون ها مسلمان، در هر شبانه روز، چندين نوبت به سوى آن نماز گزارند و با جسم و جان، به آن سو رو كنند؛ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها. (2) وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً. (3) از سوى ديگر، خداوند مكه را زادگاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و محلّ رشد و سكونت آن حضرت قرار داد و اگر مشركان ايشان را از مكه اخراج نمى كردند، همان گونه كه خود فرموده است مكه را براى سكونت انتخاب مى كرد؛ «اگر قوم من، مرا از مكه بيرون نمى كردند، در جاى ديگرى


1- آل عمران: 96 و 97
2- بقره: 144
3- بقره: 125

ص: 127

سكونت نمى گزيدم.» (1) در اين نوشتار بر آنيم تا برخى آگاهى هاى سودمند مربوط به اين شهر مقدس را به خوانندگان عرضه كنيم تا شايد از آن بهره مند گردند:

موقعيت جغرافيايى مسجدالحرام

مسجدالحرام، در شهر مكه مكرّمه، درون درّه اى ميان كوه هاى: ابوقبيس، اجياد، هندى و عمر واقع شده، و در نقطه تقاطع خط طولى 39 درجه و 49 و 30 ثانيه [ث 30، د 49، 39] و خط عرضى 21 درجه و 25 دقيقه و 0 ثانيه [ث 0، د 25، 21] قرار گرفته است.

حدود كنونى مسجدالحرام

مسجدالحرام از طرف شرق، به كوه ابوقبيس، از سمت غرب به جبل عمر و خيابان شبيكه، از شمال به خيابان شاميه و كوه هندى و از سمت جنوب به خيابان اجياد و مسفله محدود است.

فاصله محدوده حرم تا مسجدالحرام

حدود حرم تا مسجدالحرام در نقاط مختلف، متفاوت است و فاصله ها يكسان نيست:

از تنعيم تا مسجدالحرام 6150 متر.

از جِعرانه تا مسجد الحرام 18000 متر.

از مسير طائف در نقطه هُدى تا مسجدالحرام 15500 متر.

از مسير ليث تا مسجدالحرام 17000 متر.

و از راه جده تا مسجدالحرام 11000 متر. (2) اقامه نماز جماعت در مسجد الحرام

پيش از سلطه آل سعود بر عربستان، مذاهب چهارگانه اهل سنت، هريك در مسجدالحرام مقامى ويژه داشتند و امام آنان در آنجا اقامه جماعت مى كرد و پيروان هر مذهب


1- سنن ترمذى، ج 2، ص 723؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 325
2- دكتور عبدالملك بن دهيش، الحرم المكّى الشريف والأعلام المحيطة به، صص 84 و 85

ص: 128

به امام خود اقتدا مى كردند. ليكن از سال 1343 ه. ق. عبدالعزيز جماعت هاى مختلف را در مسجدالحرام تعطيل و اجازه اقامه تنها يك نماز جماعت را صادر كرد.

تغييرات

در سال 1343 ه. ق. اداره اى مخصوص امور مربوط به مسجدالحرام تأسيس گرديد.

در سال 1345 ه. ق. با سنگى به نام «العوان» كه شبيه سنگ مرمر است محل مسعى ميان صفا و مروه فرش گرديد.

در سال 1346 ه. ق. براى نخستين بار مسجدالحرام برق كشى و در آن چراغ روشن شد و در سال 1347 ه. ق. چراغ ها و لوسترهاى زيبا در مسجدالحرام نصب گرديد.

در سال 1352 ه. ق. براى اولين بار ساعتى بزرگ به ارتفاع 25 متر در مسجدالحرام نصب گرديد و اين اولين ساعت بزرگى بود كه در سرزمين حجاز نصب مى شد. (1) در سال 1354 ه. ق. عمليات اجرايى ساخت و ترميم بناى مسجدالحرام شروع شد و در سال 1363 ه. ق. دستور ساخت در جديد كعبه صادر گرديد.

در سال 1366 ه. ق. طوقى نقره اى براى حجرالأسود ساخته و اين سنگ بهشتى را در درون آن قرار دادند.

در سال 1373 ه. ق. براى اولين بار پنكه هاى سقفى در مسجدالحرام نصب شد (2) و در همين سال، اولين دستگاه واترپمپ برقى در چاه زمزم براى بيرون كشيدن آب زمزم نصب گرديد.

شمعدان هاى شش گانه اى كه روى حجر اسماعيل قرار داشت در سال 1375 ه. ق. به چراغ هاى برقى با پايه هاى مسى تبديل گرديد.

در سال 1375 ه. ق. محل سعى، كه به صورت بازار بود، آسفالت شد.

در سال 1376 ه. ق. طوقى جديد از نقره خالص براى حجرالأسود تهيه و ساخته شد.

در سال 1376 ه. ق. نخستين پلكان سيّار براى ورود به خانه كعبه، از چوب ساختند و بار ديگر كعبه را ترميم كردند.

در سال 1377 ه. ق. محل مقام هاى چهارگانه مذاهب اسلامى واقع در مسجدالحرام تخريب و محل طواف توسعه يافت.


1- الملك عبدالعزيز والعمل الخيرى تأليف عمر صالح العمرى، ص 178
2- الجامع الثمين لأعمال ملوك آل سعود تأليف محمد بن ساعد الحسنى صص 20- 14

ص: 129

در سال 1382 ه. ق. كارخانه ساخت پرده كعبه بار ديگر فعال گرديد.

در سال 1383 ه. ق. ساختمان قديمى چاه زمزم تخريب و به جاى آن گنبد و بناى جديدى بر روى آن ساخته شد.

در سال 1387 ه. ق. پوشش بلورى براى مقام ابراهيم طراحى و ساخته شد و در سال 1389 ه. ق. ساختمان هاى جديد به رواق هاى عثمانى متصل گرديد.

در سال 1390 ه. ق. ساختمانى مخصوص براى مؤذنان در مسجدالحرام بنا شد.

مرحله دوّم توسعه مسجدالحرام در سال 1393 ه. ق. آغاز گرديد و در سال 1396 ه. ق.

پروژه توسعه به پايان رسيد.

ساختمان جديد بافت پرده كعبه در سال 1397 ه. ق. در منطقه «امّ الجود» مكه مكرّمه افتتاح شد.

در سال 1398 ه. ق. درِ جديدى براى كعبه ساختند.

در سال 1399 ه. ق. باب بنى شيبه و منبرى كه از سنگ مرمر ساخته شده بود، از محل مطاف برداشته شد و در همين سال راه ورود به زمزم، كه در قسمت شرقى آن قرار داشت، به منظور توسعه محدود مطاف، به محلّى ديگر در گوشه مسجد منتقل گشت.

در سال 1399 ه. ق. محدوده مطاف و فضاى پيرامون كعبه به طور كامل با سنگ مرمر سفيدرنگ و ضدّ حرارت مفروش گرديد. در همين سال عمليّات اكتشافى و پاك سازى زمزم آغاز و در سال 1400 ه. ق. به طور كامل به پايان رسيد. (1) در روز سه شنبه 2/ 2/ 1409 ه. ق. سنگ بناى توسعه دوّم سعودى ها براى مسجدالحرام آغاز گرديد و چهار سال بعد نيز كار توسعه مسجد نبوى در مدينه منوّره شروع شد.

طرح جديد توسعه مسجدالحرام، براى سه طبقه؛ يعنى زيرزمين، همكف و طبقه اوّل در نظر گرفته شده بود، براى پشت بام نيز به گونه اى برنامه ريزى شده بود كه پس از تكميل بتواند به گنجايش نمازگزاران بيفزايد. به همين منظور گام نخست برداشته شد و در اطراف زيرزمين ديوارهاى بلندى با چوب كشيده شد تا منطقه عملياتى را از مسجدالحرام جدا كند سپس گودبردارى آغاز و خاك آن به منطقه ديگرى منتقل گرديد. آنگاه پى كنى ها شروع و با ميلگردهاى ضخيم آهنى، پايه ها بتون ريزى و به تدريج برداشته شد. تأسيسات مورد نياز و خطوط مربوط به آب و فاضلاب و شبكه هاى تهويه و خنك كننده و نيز كابل كشى هاى برق و


1- الحرمان الشريفان التوسعة والخدمات، تأليف يحيى كوشك، ص 131

ص: 130

ص: 131

ص: 132

آتش نشانى و ديگر سيستم هاى مورد نياز به اجرا درآمد و تأسيسات آن تكميل گرديد.

مساحت كلى زيرزمين در اين بخش از توسعه 18000 مترمربع و ارتفاع آن چهار متر و 30 سانتيمتر در نظر گرفته شده بود. پس از تكميل طرح در بخش زيرزمين مسجدالحرام، عمليات اجرايى طبقه هم كف آغاز گرديد. مساحت مورد نظر در طبقه اوّل 20000 متر بود.

پس از اتمام كار در طبقه همكف، كار ساخت طبقه دوّم، همانند طبقه پايين آغاز گرديد و قسمت پشت بام نيز با سنگ هاى سفيد ضدّ حرارت مفروش شد. پس از عمليات سفت كارى و اتمام كار تأسيسات، ديوارها و ستون ها با سنگ هاى مرمر و نيز سنگ هاى مصنوعى با شكل هاى هندسى زيبا تزيين گرديد.

مساحت كلى توسعه جديد 68000 مترمربع بود كه با محاسبه پشت بام كه 19000 مترمربع است، مجموع كل توسعه جديد به 87000 مترمربع رسيد و در نتيجه مساحت كلّ مسجدالحرام و ميدان ها و فضاهاى پيرامون آن، به 366168 مترمربع بالغ گرديد.

مساحت پيشين مسجدالحرام قبل از اين توسعه 160168 مترمربع بود و گنجايش 313000 نمازگزار را داشت، ليكن با توسعه جديد، اين ظرفيت به 460000 نفر رسيد.

با محاسبه مساحت پشت بام و فضاهاى پيرامون مسجد، ظرفيت نمازگزاران در مواقع عادى 820000 نفر و در شرايط ويژه به حدود يك ميليون نفر رسيده است.

در توسعه اخير، دو مناره با ارتفاع 96 متر، سه عدد گنبد سنگى، 1453 ستون با پوشش سنگ مرمر و 1120 ستون تاج دار كه پايه هاى آن با سنگ مرمر ساخته شده و در آن روزنه هايى براى دستگاه هاى تهويه مسجد در نظر گرفته شده، احداث گرديد، يك درِ ورودى بزرگ و 18 در ورودى به قسمت پله هاى برقى و 6 پله عادى نيز ساخته شد.

در طرح توسعه جديد، مسجدالحرام به وسيله هشدار حريق مجهز گرديد كه حدود 60 منطقه را در بر مى گيرد و 284 نقطه مجهز به تأسيسات كشف دود، 15 نقطه سيستم هشداردهنده، و 6 واحد خودكار براى خاموش كردن آتش و 60 نقطه كشف حرارت و گرما در آن تعبيه شده است.

وسايل صوتى پيشرفته اى نيز شامل اتاق كنترل و دستگاه هاى تقويت و تنظيم و حدود 1645 بلندگو براى همه نقاط مسجد تهيه و نصب گرديد.

مناره هاى مسجدالحرام پيش از توسعه اوّل 7 عدد بود كه در توسعه اخير 2 عدد ديگر به

ص: 133

آن افزوده شد.

ارتفاع مناره ها نيز پيش از توسعه اوّل 36 متر بود كه به 90 متر افزايش يافت.

مسجدالحرام در توسعه اوّل 7 مورد پله هاى ثابت داشت كه در توسعه دوّم تعداد 6 عدد به آن افزوده شد و در مجموع به 13 مورد رسيد.

تعداد 7 دستگاه پله برقى نيز در مسجدالحرام نصب شده است. در مجموع در برنامه چهارم پنج ساله مبلغ چهار ميليارد دلار براى توسعه حرمين شريفين در فاصله سال هاى 1405 ق. تا 1410 ه. ق. هزينه شده است.

مجموع هزينه ها تا سال 1414 ه. ق. به حدود 55 ميليارد ريال سعودى بالغ گرديد.

ترميم كعبه

در دوره ملك سعود، در سقف كعبه شكافى رخ داد كه بيم آن مى رفت سقف ريزش كند، از اين رو پس از مذاكره با علما و متخصّصان و صدور فتوا مبنى بر جواز ترميم، در بامداد روز جمعه 18 رجب سال 1388 ه. ق. كار اصلاحات آغاز گرديد. (1) و پس از مدتى كار ترميم پايان يافت.

ليكن در اواخر سال 1401 ه. ق. در دوره ملك خالد، بار ديگر سنگفرش هاى مرمرى داخل كعبه شكاف برداشت و هنگام شستن بام كعبه، آب به سمت حجرالأسود نفوذ مى كرد.

ازاين رو، سنگفرش هاى كعبه را تعويض كردند و قاب آهنى حجرالأسود نيز به قاب نقره اى ضدّ زنگ تبديل گرديد.

از سال 1400 ه. ق. به بعد، سنگ هاى ديوارهاى كعبه به تدريج فرسوده و ريزش پيدا كرد و شكاف هايى در ديواره خارجى آن پديدار شد. از اين رو، در ذى حجه سال 1414 ه. ق.

فرمان تعمير و ترميم صادر شد، در اوّلين اقدام، گچ هاى ميان سنگ ها و نيز خاك ها و مواد ديگر موجود در آن برداشته شد، سپس سنگ هاى پودر شده را با مواد چسبنده مخلوط و شكاف هاى اطراف سنگ ها را با آن پوشاندند.

همچنين پشت بام كعبه را با سنگ هاى مناسب پوشانده و راه هاى نفوذ آب را با خميرهاى چسبنده و به وسيله دستگاه هاى فشار پر كردند.

البته تعمير اساسى در 10 محرم سال 1417 ه. ق. آغاز گرديد. به اين صورت كه در ابتدا با


1- التاريخ القويم 7314- 88

ص: 134

چوب، ديوارى در اطراف كعبه جز در قسمت حجرالأسود درست كردند؛ به شكلى كه كعبه ديده نمى شد، سپس لوح ها و سنگ هاى تاريخى را با نشان كردن مكان دقيق آن، از كعبه جدا نمودند تا پس از ترميم در مكان اصلى نصب شود.

آنگاه اقدام به برداشتن سقف و ستون ها و سنگ هاى فرسوده كعبه كرده و براى هريك از آن ها شماره اى در نظر گرفتند تا پس از تعمير بتوانند آن ها را به جاى دقيق خود بازگردانند.

سپس سنگ هاى جداشده را شستشو داده آنها را صاف و تميز نمودند و شكاف هاى ايجاد شده در داخل سنگ ها را نيز با مواد سنگى و همراه با چسب هاى قوى پر كردند.

در ميان سنگ هاى داخلى و خارجى كعبه نيز ميلگردهاى آهنى قرار دادند تا به وسيله آن پيوند سنگ هاى داخلى و خارجى كعبه پس از تزريق مواد سنگى چسبنده قوى و مستحكم شود، همچنين مواد ضد حشرات كه تأثير درازمدت داشته باشد، در درون سنگ ها كار گذاشته شد. از سوى ديگر، زمين كف كعبه را نيز خاك بردارى نمودند تا به سنگ هاى محكمى رسيدند كه از زمان حضرت ابراهيم خليل عليه السلام كعبه را بر روى آن بنا نهاده بودند و با گذر زمان هيچ گونه خللى بر آن ها وارد نشده بود. لذا پس از اطمينان از استحكام سنگ ها با مواد ذكر شده قبلى، كف را پوشانده و كار ترميم سقف كعبه را آغاز كردند.

سقف كعبه از چوب ساخته شده و چون چوب هاى قبلى فرسوده شده بود، تصميم گرفتند

ص: 135

در بازسازى كعبه از بهترين نوع چوب، با ويژگى هاى زير استفاده كنند:

1- مقاومت در برابر باروى بام كعبه در درازمدت.

2- كاهش درجه انقباض چوب در حدّ نزديك به صفر.

3- مقاومت در برابر تغييرات ناشى از هواى گرم و خشك.

4- مقاومت در برابر موريانه و ديگر حشرات و نيز رطوبت.

5- و اينكه چوب ها داراى طول حدود ده متر و قطر آن پس از تراشيده شدن، كمتر از يك متر نباشد.

طبيعى است كه يافتن چوب با شرايط فوق، كار آسانى نيست، از اين رو، با مراكز تحقيقات و پژوهش بين المللى چوب در اروپا، استراليا و زلاند نو ارتباط برقرار گرديد و در نتيجه چوبى موسوم به نام «التيك» از جنگل هاى بزرگ، كه به طول عمر و قوّت معروف بود، انتخاب شد. اين چوب داراى قطرى حدود 5/ 1 متر و ضدّ حشرات بود و اين امتياز را هم داشت كه رطوبت آن بسيار زود خشك مى شد و با مقدارى روغن كارى، درخشندگى خاصى پيدا مى كرد. استفاده از اين نوع چوب قبلًا نيز در حرمين شريفين تجربه شده بود.

شركت بن لادن پس از هماهنگى با وزارت جنگل بانى كشور برمه، نمايندگانى را به آنجا فرستاد تا از زمان بريدن درختان در جنگل ها و سپس انتقال آن ها به كارخانه و بهره گيرى از بهترين و باكيفيت ترين قسمت هاى آن و باربندى و انتقال آن به عربستان نظارت كامل داشته باشند.

شمار درختان انتخاب شده به 137 عدد رسيد، از اين تعداد 49 قسمت آن براى سقف كعبه و ستون هاى آن انتخاب گرديد، سپس چوب ها به جده منتقل شد و حدود شش ماه در آنجا باقى ماند تا در فضايى كاملًا طبيعى خشك شود. پس از آن چوب ها به كوره هاى خشك كن چوب منتقل و ميزان رطوبت را به 15% رساندند و آنگاه با موادّ حفاظتى بى رنگ و بى بو ملمع كارى كردند.

براى حفظ اصالت تاريخى سقف كعبه، چوب ها با همان حجم و اندازه چوب هاى سابق خرّاطى و آماده سازى شد. ستون هاى داخل كعبه را نيز با فاصله هاى مساوى برافراشتند تا فشار سقف به صورت يكسان ميان ديوارها و ستون ها توزيع گردد.

پس از آن، سقف كاذبى بر بالاى چوب هاى سقف زده شد و بر روى آن لايه باريكى از

ص: 136

سيمان كشيده و آنگاه روى پشت بام را با سنگ مرمر فرش كردند.

ناودان جديد نيز به جاى ناودان قديمى نصب گرديد.

تعمير و ترميم مقام ابراهيم

در تاريخ 25/ 9/ 1417 ه. ق. كار تعمير و بازسازى مقام ابراهيم آغاز شد، ابتدا سنگ هاى گرانيتى و مرمر سياه رنگ قبلى مربوط به وادى فاطمه، با سنگ هاى مرمر سفيد با پوششى از گرانيت سبزرنگ مشابه سنگ هاى به كار رفته در حجراسماعيل تعويض گرديد، سپس مقصوره زيبايى كه از مس عالى و طلايى رنگ ساخته بودند را بالاى سنگ ها قرار دادند كه قبه اى كوچك نيز روى آن قرار داشت.

و آنگاه مقام در درون اين مقصوره قرار گرفت كه هنگام نگاه از شبكه هاى زيباى آن بتوانند سنگ مقام را به خوبى ببينند.

پرده كعبه

پرده كعبه نيز تا پيش از سال 1343 ه. ق. در مصر بافته مى شد كه از همين سال بافت پرده كعبه در منطقه «احساء» آغاز گرديد. با احداث نخستين كارخانه بافت پرده كعبه در سال 1346 ه. ق، در خيابان اجياد، واقع در مكه مكرمه، اولين كارخانه پرده بافى كعبه رسماً تأسيس شد.

پرده كعبه از ابريشم خالص بافته مى شود و وزن آن حدود 170 كيلوگرم است كه از 48 دسته ابريشم با طول هريك 14 متر بافته شده است.

در قسمت بالاى پرده كعبه، كمربندى به طول 45 متر و عرض 95 سانتيمتر آيات قرآنى با تارهاى نقره اى و رنگ آميزى شده با آب طلا نوشته و بافته شده است.

در گذشته ابريشم هاى پرده كعبه با دست رنگ مى شد ليكن در سال 1410 ه. ق. كميسيون مربوط، اقدام به تعويض دستگاه هاى رنگرزى كرد و در نتيجه دو ماشين بزرگ و پيش رفته به مبلغ 212 هزار دلار خريدارى شد.

همچنين يك دستگاه ماشين توليد بخار و يك دستگاه نيز ماشين خشك كن ابريشم خريدارى گرديد كه با استفاده از آن ها حدود 15 تا 20% در مصرف ابريشم صرفه جويى

ص: 137

و از خرابى و ضايع شدن آن جلوگيرى به عمل آمد. در همين سال يك دستگاه بافندگى با تمام لوازم جانبى، از يك كمپانى بين المللى سوئيسى به مبلغ 975833 فرانك سوئيس خريدارى شد. و بالأخره كليّه دستگاه ها و تجهيزات مورد نياز، مبلغ يك ميليون و چهارصد هزار فرانك سوئيس هزينه برداشت، تا پرده به شكل كنونى بافته و همه ساله مورد استفاده قرار گيرد. (1) آمارهاى مربوط به توسعه مسجدالحرام

مساحت مسجدالحرام:

قبل از توسعه اول: 29127 مترمربع

پس از نخستين توسعه: 131041 مترمربع

پس از توسعه دوّم: 366168 مترمربع

گنجايش مسجدالحرام:

قبل از توسعه اوّل: 47000 نمازگزار

پس از توسعه اوّل: 313000 نمازگزار

پس از توسعه دوّم: 460000 نمازگزار

و پشت بام ها و ميدان هاى اطراف: 820000 نمازگزار

تعداد مناره ها

قبل از توسعه اوّل: 7 مناره

پس از توسعه اوّل: 7 مناره

در توسعه دوّم: 2 مناره

جمع كلّ مناره ها: 16

ارتفاع مناره ها:

پيش از توسعه اوّل: 36 متر

پس از توسعه اخير: 90 متر


1- مصنع كسوة الكعبة المشرفه.

ص: 138

پى نوشت ها

ص: 139

حج در آيينه ادب فارسى

ص: 140

كعبه، حرم الهى

آمدم مَحرم حرم گردم

مؤيد

من كيم بنده ضعيف و ذليل سائل درگه خداى جليل

هستى از دست داده اى هستم بنده بى اراده اى هستم

كه ارادت به كوى او دارم چشم رحمت به سوى او دارم

باز احرام بسته ام يا رب خسته و دل شكسته ام يا رب

ارمغان اشك و آه آوردم به حريمت پناه آوردم

آمدم مَحرم حرم گردم غوطه ور در يَمِ كرم گردم

آمدم فارغ از غمم سازى مجرمم بلكه محرمم سازى

آمدم من بر آستانه تو تابگردم بگرد خانه تو

اى كه وصلت به عقل اندر نيست ديدنت چون به كس ميسّر نيست

لطف تو بِه ز هر كس است مرا ديدن خانه ات بس است مرا

آمدم تا شوم كنار حطيم من مقيم مقام ابراهيم

هاجر آسا به حِجر اسماعيل من بخوانم تورا به نام خليل

تا شود يا مفتح الأبواب جانم از بوسه حجر سير آب

اى خضوع تمام ابراهيم به خشوعت سلام ابراهيم

ص: 141

قهرمان يگانه توحيد بت شكن مرد خانه توحيد

روح تسليم در تو پيدا شد خلّت از خلقت تو معنى شد

ياد روزى كه پر شدى از عشق بنده بودى و حُر شدى از عشق

داد عزّت خداى كعبه تو را امتياز بناى كعبه تو را

از خدايت چو اين نشان آمد باز هم وقت امتحان آمد

در بيابان خشك و بى حاصل در برِ كعبه اى تمامى دل

تكيه بر رحمت خدا كردى زن و فرزند را رها كردى

هاجرى ماند و هجر شوهر خويش زن تنها و لطف داور خويش

او كه ديد از اطاعت شوهر جست بايد رضايت داور

صبر را پيشه كرد و برد پناه هاجر و كودكش به بيت اللَّه

كودكى در ميان دامن داشت كه از او شام خويش روشن داشت

غمگسارى در آن كوير نداشت كودكش تشنه بود و شير نداشت

بود جوياى آب و آب نبود طفل را هم به سينه تاب نبود

زير خورشيد داغ دشت حجاز تشنه مى رفت در نشيب و فراز

هرچه مى ديد چون سرابى بود كه نه آبادى و نه آبى بود

گرچه راحت نداشت پندارش نا اميدى نبود در كارش

از صفا سوى مروه تا مى رفت يا كه از مروه تا صفا مى رفت

گاه گاهى كه خسته تر مى شد ناظر كعبه و پسر مى شد

كه اى خدا، اى خداى ابراهيم به صفاى دعاى ابراهيم

جان اين دل شكسته را بنواز درِ رحمت بر وى من كن باز

ناگه اشكش چو از بصر افتاد نظرش جانب پسر افتاد

ديد فرياد او اثر داده نخل اميد او ثمر داده

اينك اين هاجر است و چشمه آب وين حقيقت كه اى دل بيتاب

اى دلت بهر ما شكسته درست آب در زير پاى كودك تست

آه تو رهگشاى عالم شد اشك هاى تو آب زمزم شد

هر كه دل مى دهد به ما يك دم دلبرش مى كنيم در عالم

ص: 142

در ره عشق رهبرش سازيم هر دلى را مسخّرش سازيم

قصه هاجر اندر آن صحرا هست درسى ز مكتب زهرا عليها السلام

كه آن ضيا بخش اختر و انجم بود اندر رضاى شوهر گم

هستى اش از على حكايت داشت گرچه بر ماسوا ولايت داشت

جان فداى على و زهرايش كه اى «مؤيّد» نبود همتايش

طوافِ خانه حق

محمّد پروانه

اى اميدِ مسلمين، اى مقصد و ملجاى ما مكّه ما، قبله ما، مسجد الأقصاى ما

اى تجلّى گاهِ مكتب سازِ ما، دارالولا شهرِ ميلادِ على عليه السلام، اى گوهرِ يكتاى ما

اى مطافِ قدسيانِ عرش بر فرشِ خدا بيتِ ربّ العالمين، اى وادى بطحاى ما

اى فضاى تو معطّر، از دَمِ ختم رُسُل اى امينت سيّدِ ما، مأمنَت مَأواى ما

اى مكانِ سَرمدى، اى مَطلعِ شمسِ ظهور آن فروغِ آسمانى، ناجىِ فرداى ما

اى بهشتِ جاودانه، روضه ارضِ بقيع در كجاى او نشانى هست، از زهراى ما؟

اى تجلّى گاهِ خورشيد و سَرِ پيغمبران اى گُلِ گلدسته هايت، سنيه سيناى ما

اى حضورِ بى نشانت شايع، اى رَبّ جليل پُر اميد و آرزوى توست، اين دل هاى ما

اى نشانى از بهشت، اى رَوضَة الجنّاتِ حق قابِ تصويرت، ميانِ چشمِ گوهر زاى ما

ص: 143

قطره اى ناچيز مى باشم، در اين شَطِ عظيم دستِ ما و دامنِ لطفِ تو، اى درياى ما

زيرِ ابرِ رحمتت ماندم، در اين ارض السرور اى سحابِ رحمت، اى جانبخشِ روح افزاى ما

جامِ دل ها پُر شراب از عشقِ ناب و معنوى باده وصلِ تو را كم دارد اين ميناى ما

اى ز خورشيدِ بلند اختر، منوّرتر شده خانه اعلاى تو، سازنده معناى ما

آن كه از الطافِ تو مأيوس باشد، حاج نيست چون كه باشد كان لطفت، خارج از احصاى ما

اى سحابِ رحمتت جان بخش، با دستِ كَرم مى زَند رنگِ بهارى بر سر و سيماى ما

هر كس اينجا، در نمازِ عشق، از خود مى رَود اى فروغِ لطفِ تو، روشنگرِ يلداى ما

گرچه مَبهوت اند از حيرت، همه مهمانِ تو مى زَند فرياد اما، جمله اعضاى ما

در طوافَت وحدتِ هر زائر اينجا كثرت است كثرت اينجا، هيأتى از وحدت زيباى ما

در ترنّم از دُعا، در مسجد پيغمبر است روشن از وِردِ خداوندى دلِ شب هاى ما

موسمِ حج، موسمِ ديدار با ذاتِ خدا چون توانَد ديد او را، ديده اعماى ما

عطرِ حيدر مى وزد، از بيتِ اللَّهُ الصمد آن كه مى باشد به گيتى، اسوه تقواى ما

عارفِ حق، عامل معروف در طولِ حيات شيرِ روز و زاهد شب، سَرورِ بى تاى ما

ص: 144

ما همه ذرّاتِ سرگردان و تو كُلِّ وجود ذاتِ كُلّ تو نمايد جذبِ خود، اجزاى ما

مى رود تا عرشِ اعلا اى همه خيز و كمال در طوافِ كعبه ذكر و ناله و غوغاى ما

صحنه شور آفرينى هاست، ميقات خدا عشق مى بارد خدا، در جنّت المأواى ما

جامه ها يكسان و همرنگ است چون صبح ازل اين سپيدى آيتِ صُلح است بر بالاى ما

در صفا و مروه، يادِ هاجرِ حق زنده شد تا بجوشد زمزم از متنِ دلِ صحراى ما

بر لَب اللَّهمُ لَبّيكَ بر دلم عشقِ خدا مى رود راهى كه اينجا رفته هاجر، پاى ما

عِطر افشان مى شود راهِ صفا تا مروه چون جُز خدا نامى نمى آيد برون از ناى ما

در مَنا، گُليادِ اسماعيلِ ابراهيم هست آزمونى آسمانى در دلِ شيداى ما

در سكوتِ مَهْبطِ روح الامين تابيده است رشته هاى نورِ پاكِ عُروة الوثقاى ما

گفت: اقراء در حَرا، در مَهبطِ وحى رسول همصدا شد با مَلَك آن سيّد والاى ما

شد حريمِ حُرمتت، غارِ حَرا، بابُ المُراد سايه سارِ سنگهايش، سايه طوباى ما

در جَبالِ كوهِ رحمت، در جوارِ كوهِ نور معرفت مى تابَد اينجا، بر دلِ رسواى ما

سنگها مى نالد، از آواى مولايم حسين عليه السلام همنوا شد، با حسين بن على عليه السلام آواى ما

ص: 145

حجِ ما را كن قبول، اى رحمتِ للعالمين در جوارِ خانه ات اين است استدعاى ما

گر رديف چامه «ما» شد، آيتى از وحدت است گر چه در نزد تو هيچ است، اين «من» و اين «ما» ى ما

گفته ام را مى كند تأييد، استادِ «كمال» فاش گويم، نيست توصيفِ تو در، ياراى ما

در خراسانم، خراسانى است سبكِ چامه ام اين من و اين طبعِ ناموزونِ ناشيواى ما

سايه لطفِ تو كى شامل شود «پروانه» را تا شود مهمانِ تو «پروانه» ى تنهاى ما

رباعى

ذرّات قدم دور على مى گردند در شادى و غم دور على مى گردند

حُجّاج ندانسته و يا دانسته در طوف حرم دور على مى گردند

***

از راه گناه خسته بر مى گردم با بال و پر شكسته بر مى گردم

در ترك گناه عهد بستم با دوست نك بر سرِ عهد بسته بر مى گردم

***

اى دايره لطف و كرامت حَرَمت باشد همه عالم حرم محترمت

شرمنده ام از عمر تبه كرده خويش شرمندگى مرا بجز با كرمت

***

آنان كه ز صدق ربّنا مى كردند با مِهر على خدا خدا مى كردند

گويند نبود دوزخى گر همه خلق اقرار به مهر مرتضى مى كردند

***

آنان كه جهانى به نگاهى مى بخشند باغى گل و لاله بر گياهى بخشند

نالم كه به آه من ببخشند اثر تا كوه گناه را به كاهى بخشند

***

ص: 146

بر قول پيمبر ار كسى گوش كند با شاهد جان دست در آغوش كند

فرمود ره بهشت را گم كرده است هركس صلوات را فراموش كند

***

دل بستن بر حسين دَيْن است مرا پرداخت دَيْن فرضى عين است مرا

با داغ حسين و ياد غم هاى حسن اميد دو بين الحرمين است مرا

***

من گرچه گنهكار و بدم يا اللَّه از درگه خود مكن ردم يا اللَّه

گفتم كه من و اين همه عصيان چه كنم گفتى كه بيا، من آمدم يا اللَّه

***

بر درگهِ لطف و كرَمَت يا اللَّه من جامه سفيد آمدم و نامه سياه

در پيش تو آمدم كه از من بخرى يك عمر گناه را بر يك لحظه نگاه

***

من غرقه گناه آمده ام يا اللَّه با روى سياه آمده ام يا اللَّه

با مِهر محمّد و على و زهرا اينجا به پناه آمده ام يا اللَّه

***

در كوى تو سر بر آستان دارم من وين كار من است تا كه جان دارم من

از من تو مپرس تا چه دارى من هيچ تو هرچه به من دهى همان دارم من

***

اى كاش به گوش ما ندايت برسد يا دست به دامان ولايت برسد

چندان به زمين كعبه رخ مى سايم شايد كه سرم به جاى پايت برسد

***

اى دوست به كويت دل خون مى آرم رنج و غم از اندازه فزون مى آرم

من سائل كور و كر و لالم اما كارى كه كنم دست برون مى آرم

***

من ماندم و آهى كه تو مى دانى و من با روى سياهى كه تو مى دانى و من

اى خالق بخشنده ببخشا و بپوش هر گونه گناهى كه تو مى دانى و من

خاطرات

ص: 147

ص: 148

حج گزارى در سال هاى آغازين انقلاب

خاطرات آقاى دكتر توكّلى بينا

آقاى حاج ابوالفضل توكلى بينا از پيش كسوتان حج به شمار مى آيند و در سال هاى 1360 و 1361 رياست سازمان حج و زيارت را بر عهده داشتند. افزون بر آن، سفرهاى زيادى نيز به عنوان زائر و يا در مسؤوليت هاى ديگر به حرمين شريفين مشرّف شده اند.

تحريريه فصلنامه «ميقات حج» از ايشان خواست تا خاطرات خود را مكتوب نموده، براى چاپ در اين فصلنامه ارسال نمايند. آنچه ملاحظه مى كنيد، بخشى از خاطرات ايشان است كه اكنون ضمن تشكر از آن برادر گرامى، توجّه شما عزيزان را به آن جلب مى كنيم:

سفر حج در سال هاى سخت!

وقتى دوران كودكى و نوجوانى را سپرى مى كردم، مرحوم پدرم از حمله دارهاى حج بود.

ايشان 46 سفر به خانه خدا رفته بود. به ياد دارم كه مرحوم پدرم با قاطر و شتر به مكه سفر مى كرد. گاهى يازده ماه طول مى كشيد تا به خانه و وطن برگردد. او غالباً در طول سال، تنها يك ماه نزد خانواده اش بود! و در آن ايام كوتاهِ يك ماه هم، هر روز چندين نفر درِ خانه مان را مى زدند تا نام خود را در گروه و كاروان پدرم ثبت كنند و همراه وى عازم سفر حج شوند.

در دوران گذشته، در بعضى سال ها زائران به موسم حج نمى رسيدند و تا سال بعد در حجاز مى ماندند و مناسك حج را انجام

ص: 149

مى دادند. بدينسان سفر حج آنان تا دو سال به طول مى انجاميد.

حمله دارها در آن سال ها فقط راهنما بودند و زائران خانه خدا، آذوقه شان را همراه خود مى بردند. سفر حج در آن سال ها بسيار طاقت فرسا و سخت بود. با قاطر و شتر به بمبئىِ هند مى رفتند و از آنجا با كشتى به طرف عربستان حركت مى كردند.

زائران خانه خدا، با مشكلات فراوانى روبه رو بودند. در عربستان وضعيت مناسبى وجود نداشت. در مدينه، ساختمانى براى اسكان حجاج نبود. زائران در باغ ها، زير سايه نخل ها روزگار مى گذراندند. آب براى شست وشو بسيار كم يافت مى شد. وضعيت بهداشتى بسيار بد بود. بيشتر زائران، افراد با سن وسال بودند. وقتى غافله ها راهى خانه خدا مى شدند، خانواده ها اميد زيادى به برگشت آنان نداشتند!

وضع زائران خانه خدا در آن سال ها، قابل قياس با وضعيت امروز ما نيست.

امروزه زائر در كمتر از سه ساعت، با جت بوئينگ وارد عربستان شده، با وضع بسيار مطلوب از وى پذيرايى مى شود؛ به طورى كه بيشتر زائران در خانه هاى خودشان، اين چنين پذيرايى نمى شوند!

تعطيلى حج گزارى، به مدت هشت سال!

در سال 1326 ابوطالب يزدى (از اردكان يزد)، همراه همسرش به سفر حج مى رود. روزى، هنگام طواف پيرامون كعبه، حالت استفراغ به وى دست مى دهد و در مسجدالحرام استفراغ مى كند. وهابى ها او را بازداشت نموده، متهم مى كنند كه كار وى عمدى بوده و به خانه خدا اهانت كرده است! سرانجام پس از محاكمه اى نا عادلانه محكوم به اعدامش مى كنند و او را گردن مى زنند!

از آن زمان تا هشت سال، انجام فرايض حج، از سوى ايران تعطيل گرديد و بعد از هشت سال، كه سفر حج آغاز شد، پدرم تصميم گرفت باز هم به حج برود. قرار بر اين شد كه برادر بزرگم، كه به زبان عربى آشنايى كامل داشت، در اين سفر با پدرم همراه شود. پدرم دو اتوبوس زائر ثبت نام كرده بود. من هم كه در آن سال ها با برادر بزرگم در تهران بوديم، به قم آمديم تا همراه خانواده پدرم را بدرقه كنيم. سفر از گاراژ حسين زاده، مقابل شيخان بود. من و مادرم و برادران و خواهرانم در كنار گاراژ ايستاده بوديم، وقتى زائران در اتوبوس ها نشستند و آماده حركت شدند، برادرم كه قرار بود در اين سفر پدرم را همراهى كند،

ص: 150

در اتوبوس دوم، روى صندلى اول نشسته بود، پدرم نزد ما آمد تا خداحافظى كند. در اين هنگام برادر بزرگم (حسين) را صدا كرد و به او گفت: من و تو زائر خانه خدا هستيم.

هزينه حجّ ما از جيب خودمان است. اگر لقمه اى از زائران بخورى، از تو راضى نخواهم شد. ما بدون هيچ گونه توقع و چشمداشتى راهنماى اين زائران هستيم و بايد بكوشيم كه حجّشان را درست انجام دهند. ما نيّت كرده ايم كه براى رضاى خدا راهنماى آنان باشيم و ...

وقتى پدرم بعد از سفر حج به خانه برگشت، در باره آن حرفش كه هنگام رفتن به برادرم گفت، پرسيدم. در پاسخم گفت:

من نيت كرده بودم كه براى رضاى خدا و بدون هيچ گونه دريافت حقى، براى راهنمايى حجاج خانه خدا، آن ها را راهنمايى كنم و مى خواستم حركت ما تنها براى خدا باشد! همچنين نمى خواستم برادرت لقمه اى را از زائران بخورد.

سفر حج و راه هاى نا امن

حدود شصت سال پيش، راه ها امن نبود. راهزنان به راحتى به غافله ها حمله مى كردند و اموال آنان را به غارت مى بردند.

در يكى از سال ها وقتى پدرم از سفر حج برگشت، ديديم سر و صورتش خونى و زخمى است! علت را جويا شديم. گفت:

راهزنان در ميان راه به قافله حمله كردند و من شيشه پنجره اتوبوس را شكسته، گريختم. بله، زائران خانه خدا امنيت نداشتند. وضع زائران، از نظر آب و غذا و بهداشت و مسكن بسيار نا مناسب بود و قابل قياس با زائران اين زمان نبود. زائران امروزه با ناز و نعمت و احترام فراوان به سفر حج مى روند و بر مى گردند.

نخستين سفرم براى انجام حج

حجةالاسلام و المسلمين سيد محمد على لواسانى، كه عضو فداييان اسلام بود، پس از دستگيرى و بازداشت شهيد نواب صفوى، به نجف اشرف و از آنجا به مدينه (1) مهاجرت كرد و در كنار پدرش، كه نماينده آيت اللَّه العظمى بروجردى رحمه الله بود، به فعاليت پرداخت. ايشان چند مرتبه اى از من دعوت كرد كه به سرزمين وحى سفر كنم و به زيارت خانه خدا و حرم حضرت رسول صلى الله عليه و آله نائل شوم، ليكن در آن سال ها مستطيع نبودم تا اينكه در سال 1339 خورشيدى مستطيع شدم و توفيق تشرّف به اين سفر معنوى را يافتم.

حجةالاسلام لواسانى توصيه كرده بود


1- ايشان در نجف اشرف به آموزش علوم حوزوى مشغول شد، ليكن با توجه به روابط خوبى كه ميان رژيم شاه و صدام وجود داشت، رژيم پهلوى در صدد بر آمد كه او را به ايران برگرداند و او ناگزير از نجف اشرف به مدينه منوره رفت و در آن شهر مقدس رحل اقامت گزيد.

ص: 151

كه به طور مستقيم- و نه با حمله دار- به عربستان بروم. ازاين رو، با پرواز حج، كه در آن سال ها در جده مى نشست، رفتم.

وقتى از هواپيما پياده شدم، به ساختمانى كه چهار يا پنج طبقه بود و دو- سه طبقه داشت رفتم و به اتاقى كه مربوط به رييس مكتب الوكلا بود مراجعه كردم. وى گفت: هنگام غروب شما را به هواپيما سوار كرده، به مدينه مى فرستم.

وقت غروب به وعده اش عمل كرد و مرا به هواپيماى دو ملخه سوار نمود و راهى مدينه منوره شديم. در آن سال ها مدينه جاى خوبى براى اسكان نداشت. با ماشين كرايه اى به باغ مرجانه، كه حجاج در آنجا اسكان داشتند رفتم. حدود 15 روز در مدينه، مانند ديگر حجاج در باغ و زير نخل ها ايام را سپرى كرديم؛ روزهاى خوش و با معنويتى بود.

پس از آن، از طريق مسجد شجره محرم شديم و به مقصد مكه راه افتاديم ...

نزديك دو هفته در شهر مكه، در حرم امن الهى و در جوار كعبه بوديم كه هفتم ذى حجه فرا رسيد و حجاج براى وقوف در عرفات، مشعر و منا كوچ كردند.

مرحوم حاج سيد احمد لواسانى، نماينده مرحوم آيت اللَّه العظمى بروجردى در اوايل ذى حجه فرموده بودند كه صبح روز هشتم، به عرفات خواهند رفت. لذا ساعت يك بامداد روز هشتم از خواب بيدارم كردند و گفتند: خود را آماده كن، حوله هاى احرامت را بردار كه مى خواهيم به حرم برويم و محرم شويم ...

وقتى وارد مسجدالحرام شديم جز چند شرطه كسى نبود. چاه زمزم ديواره اى سيمانى داشت كه سطلى بر آن آيخته بودند كه با آن، از چاه زمزم آب مى كشيدند.

مرحوم لواسانى فرمودند: با آب زمزم غسل احرام كن و نماز صبح را در حرم مى خوانيم و حركت مى كنيم ...

اكنون كه سال ها از آن سفر مى گذرد، حسرت آن ايام را مى خورم كه حرم چه آرام و خلوت بود!

حادثه آتش سوزى در منا

در سال 1353، كه آتش سوزى در منا رخ داد، سوّمين تشرّف من به حج بود. در اين حادثه منطقه چادرهاى ايرانيان و غير آنان، دو كيلومتر در دو كيلومتر، همه سوختند. در كنار ايرانيان آفريقايى ها بودند كه تعدادى از ايشان سوختند و با لودر، يكجا دفنشان كردند. وضع اسفبارى بود! حدود 10 نفر مفقود شدند.

ص: 152

جالب ترين خاطراتم

سال 1358، نخستين و آغازين حجّ جمهورى اسلامى بود. در اين سال بود كه امام خمينى قدس سره آيت اللَّه انوارى و شهيد بزرگوار محلّاتى را به عنوان اميرالحاج برگزيدند. در همين سال بود كه از سوى آيت اللَّه انوارى و شهيد محلاتى براى راه اندازى حج و زيارت، دعوت شدم و به عنوان معتمد، در شوراى عالى حج و زيارت حضور يافتم.

نخستين كارى كه كرديم بررسى پرونده مديران حج بود، و اين بدان جهت بود كه از ميان آنان، مديران داراى صلاحيت و شايستگى را انتخاب كنيم.

در آن سال، 000 60 زائر داشتيم كه همه را به گروه هاى يك صد نفرى تقسيم كرديم؛ يعنى 600 مدير گروه و كاروان برگزيده شدند. آنان در ماه هاى رجب، شعبان و رمضان براى اجاره مسكن زائران به مكه و مدينه رفتند. در آن سال، چون مديران، همگى باهم براى تهيه مسكن مراجعه كردند، بازار سياه به وجود آمد.

ساختمان يك صد هزار ريالى گاهى تا دو برابر رسيد.

وزير ارشاد آن سال، آقاى دكتر ميناچى اداره حج را به يك شوراى سه نفره سپردند كه من بودم و آقايان درودچيان و حاج محسن لبّانى. هر يك از ما، مسؤول يكى از ستادهاى حج در جده، مكه و مدينه شديم. حكم اداره ستاد جده به نام من صادر شد.

در فرودگاه جده ساختمان هايى بنا شده بود كه حجاج در آغاز ورود در آنجا به طور موقت اسكان مى يافتند و پس از آن، با برنامه ريزى، راهى مكه يا مدينه مى شدند.

در آخرين پرواز حجاج ايران، حضرت آيت اللَّه خامنه اى و آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى و دكتر ميناچى وزير ارشاد و دكتر يد اللَّه سحابى وارد جده شدند و به محل ويژه پذيرايى (رزيدانس) در سفارت جمهورى اسلامى ايران رفتند. از من هم خواستند كه ناهار را با ايشان باشم. بعد از صرف ناهار و استراحت، دو دستگاه خودرو كرايه كرديم تا ايشان را براى زيارت به مدينه منوّره ببرند.

پس از دو- سه روز زيارت، از مدينه منوره به مكه معظمه مشرّف شدند و پس از اعمال حج، با نخستين پرواز به ايران برگشتند و به يارى خداوند، در اين سال مراسم حج با كمترين مشكل و عارضه به انجام رسيد.

ص: 153

حجگزارى در سال 1359 خورشيدى

در سال 1359 مديريت حج طى حكمى از سوى وزير ارشاد وقت، به آقاى لولاچيان سپرده شد و با صدور حكمى، ستاد جده را به من واگذار كردند. در اين سال بود كه جنگ تحميلى آغاز شد و ما با مشكلات زيادى روبه رو شديم، چون رابطه جمهورى اسلامى ايران با عربستان سعودى مناسب و حسنه نبود.

پس از دريافت حكم مسؤوليت، همكاران خود را چند روز زودتر براى اداره ستاد جده و آماده سازى آن، به عربستان فرستادم. روز 30 شهريور 1359، ساعت 5 بعد از ظهر، خودم نيز عازم جده شدم، در همين روز بود كه جنگ عراق و استكبار جهانى بر ضدّ جمهورى اسلامى ايران آغاز گرديد.

براى خداحافظى با برادر و خواهرانم به قم رفته و در اين شهر به سر مى بردم كه تماس گرفتند و گفتند آقاى (شهيد) رجائى پيام داده كه ساعت يك بعد از ظهر در نخست وزيرى باشم. با خويشان و بستگان خداحافظى كردم و عازم تهران شدم و در زمان مقررّ (يك بعد از ظهر) در نخست وزيرى، دفتر آقاى (شهيد) رجائى حاضر شدم. ايشان گفتند ما با آقايان هاشمى و بهشتى مشورت كرديم و قرار شد كه بنياد مستضعفان را شما و آقايان جواد رفيق دوست و محمود كريمى نورى، سه نفرى و به صورت شورايى اداره كنيد. به ايشان عرض كردم ساعت پنج بعد از ظهر بليت پرواز دارم. آقاى رجايى گفت: مكّه مى خواهى چه كنى؟! گفتم: طى حكمى از وزير ارشاد، به عنوان رييس ستاد جدّه هستم، تنها براى زيارت نمى روم. از ايشان يك ماه فرصت خواستم و گفتم: حكم را به برادر ديگرى بدهيد، وقتى برگشتم، در هر قسمت و مسؤوليتى كه شما به عهده ام بگذاريد انجام وظيفه مى كنم. مرحوم شهيد رجايى با اين شرط پذيرفتند.

در ساعت مقرّر (پنج بعد از ظهر) در فرودگاه حضور يافته، عازم جده شدم. آخر شب، وقتى هواپيما در فرودگاه جده نشست، برادرانى كه پيشتر فرستاده بودم، در ستاد جده به استقبالم آمده بودند. آنان از من خواستند كه شب را به منزل رفته به استراحت بپردازم. هلال احمر هم كنار استراحتگاه ما بود و بايستى من به عنوان رييس ستاد جده، آن ها را هم هماهنگ كنم.

ساعت 9 صبح همكارانم آمدند و گفتند كه دو ارتشبد سعودى به ستاد

ص: 154

آمده اند و مى خواهند با شما ملاقات كنند.

در همين حال متوجه شدم شب گذشته كه همكاران مانع از رفتن من به ستاد شدند و گفتند شما خسته ايد و لازم است به استراحت بپردازيد و ... جرياناتى در ستاد پيش آمده است و آن اين كه، هم زمان با حمله صدام به ايران، مأموران اطلاعاتى و امنيتى سعودى به ساختمان ستاد هجوم آورده و تصاوير امام و قدس را پايين آورده و پاره كرده اند و دوستان اين ماجرا را با من در ميان نگذاشته اند، به اين دليل كه خسته هستم.

در هر حال، صبح به ستاد آمدم و ديدم كه دو ارتشبد سعودى در ستاد هستند و آمده اند كه بابت حادثه شب گذشته عذرخواهى كنند. به آنها گفتم: شما اشتباه كرده ايد، فكر مى كنيد با پاره كردن عكس امام و رهبر ما، از محبوبيت او مى كاهيد؟! اشاره كردم به آفريقايى هايى كه در شرفيه بودند و گفتم: اين ها را مى بينيد؟ عكس امام را روى قلبشان مى گذارند و مى بوسند!

به هر حال، روابط ما با عربستان به سردى گراييد و آنان در جنگ، در كنار عراقى ها بودند و با آنان همكارى داشتند. ما هم وضع بدى داشتيم. از سويى 52 گروه زائر در كاروان يكصد نفرى وارد جده شده اند، پروازها قطع شده و ... غمِ عالم دل ما را گرفته بود.

پيش از موسم حج، وقتى براى اجاره ستاد در جده به عربستان رفتيم و با صاحب ساختمان تماس گرفتيم و به منزل او رفتيم، استقبال بسيار گرمى از ما كردند. آن ها شيعه بودند. اتاق هايشان با قالى هاى كاشان فرش شده بود. وقتى صحبت اجاره شد، گفت:

سال گذشته پدر ما فوت كرد و من از طرف ورثه اختيار دارم، اين ساختمان را پيش كش برادران ايرانى مى كنيم، هرچه دوست داريد بدهيد.

تا آنجا كه يادم هست، قرار شد ده هزار ريال پول پيش بدهيم، ده هزار ريال هنگام آغاز حج و بيست هزار ريال باقى مانده را هم در پايان حج و هنگام تحويل ساختمان پرداخت كنيم.

وقتى پروازهاى ما قطع شد، حال پريشانى داشتيم. در ستاد جده بوديم كه ديديم جوان صاحب ساختمان با نگرانى آمد. گويى همه چيزش را از دست داده است! او از اين كه صدام به كشور ايران حمله كرده، بسيار ناراحت به نظر مى رسيد. سعى كردم به او دلدارى دهم ولى او همچنان چهره اى نگران داشت.

سه خط مستقيم تلفن در جده، مدينه و

ص: 155

مكه اجاره كرديم و پيوسته از وضع ايران جويا مى شديم. در همين روز آقاى اسكندرزاده، كه رييس ستاد مدينه بود، با ما ارتباط تلفنى برقرار كرد و گفت:

هرچه زودتر به ما كمك كنيد، 1800 نفر پيش پرواز كه آمده اند، در ستاد گرد آمده اند و پول مى خواهند. اگر نيايى ستاد را بر سر ما خراب خواهند كرد! چند نفر از برادران ستاد جده را به مدينه فرستادم و گفتم صبح با هواپيما خودم را به مدينه مى رسانم.

صبح روز بعد، وقتى وارد مدينه شدم، ديدم وضعيتِ بدى به وجود آمده است.

مسؤولان عربستان، برخورد بسيار بدى با ما داشتند. در مدينه دو ستاد داشتيم كه يكى در هتل بافقى، در خيابان ابوذر بود جلسه اى سه نفر از روحانيون تشكيل داده شد؛ آقايان رستگار پناه، جلالى خمينى و قوانينى (كه روحانى و از مديران گروه بود). در آن جلسه تصويب كردند كه به خدمه پيش گروه، 5000 ريال سعودى پرداخت شود.

مرا هم به جلسه هدايت كردند. در آنجا به آقايان گفتم: ارتش بعثى عراق به ايران حمله كرده و تأسيسات نفت آبادان را زده اند.

ديگر ارزى در كار نيست و پرداخت چنين مبالغى غير ممكن است. ما ذى حساب دولت داريم و تا رديف نداشته باشيم، امكان پرداخت نداريم. با آقاى قدرتى كه از طرف ذى حسابى به عنوان ذى حساب دولت است، به اينجا دعوت مى كنيم تا به طور مستقيم با ايشان صبحت كنيد.

به دنبال اين سخنان، آقاى قدرتى را به جلسه دعوت كردم، ايشان هم، مسأله اى را كه آقايان تصويب كرده بودند، مطرح نموده، گفتند: امكان پرداخت نيست، اگر هم باشد، بايد آقاى توكّلى بينا با دكتر نِصحت سرپرست هلال احمر دستور پرداخت بدهند. رابطه ما با تهران قطع است. وزير ارشاد به جده تلكس زده كه اگر پرداختى داريد، بايد يكى از دو نفر؛ آقايان توكّلى بينا و دكتر نصحت، كه عضو شوراى عالى حج و زيارت هستند، دستور پرداخت بدهند.

آقاى نيكنام، يكى از مديران گروه، گفت: ساختمان 10 طبقه اى كه ما در آن هستيم، پشت بام خوبى دارد، براى پاسخ به پيش گروهايى كه درخواست مساعده دارند و به ستاد مدينه براى دريافت ريال سعودى فشار مى آورند، در آنجا جلسه اى بگذاريم و تصميم گيرى كنيم.

به دنبال اين پيشنهاد، در ستاد مدينه اعلاميه اى نصب كرديم مبنى بر اين كه فردا شب در ساختمان نيكنام، براى حلّ اين

ص: 156

مشكل حضور پيدا كنند. بدين وسيله 1800 پيش گروه را به آنجا دعوت كرديم، در ضمن از آقايان رستگار پناه، قوانينى و جلالى خمينى براى شركت در جلسه دعوت كرديم. فردا شب، وقتى وارد ساختمان شديم برق آن قطع بود. ده طبقه را از پله ها بالا رفتم. به طبقه نهم كه رسيدم، متوجه شدم آقايانِ پيش گروه ها بلندگو را به دست گرفته و اعلام مى كردند كه انقلاب شده است، بايد تعرفه ها را پرداخت كنند.

همه پيش گروه ها و آقايان روحانيون، كه پيشتر از آن ها نام برده شد، حضور داشتند.

به طرف بلندگو رفته، آن را به دست گرفتم.

سخنان آن ها قطع شد. ديدم لازم است با طرح مسائل عاطفى جمعيت را تحت تأثير قرار دهم. خبرهايى را كه از ايران در مورد هجوم اشغال گران بعثى و صداميان متجاوز شنيده بودم، به همه اعلام كردم و آنان را در جريان گذاشتم. گفتم كه منطقه نفتى آبادان را بمباران كرده اند و ديگر از پول و ارز خبرى نيست. چشم ما روشن! شما انقلابى ها آمده ايد كه پيام انقلابتان را به ديگر مسلمانان ابلاغ كنيد! مگر شما عِدل قماش به دولت فروخته ايد كه اينگونه طلبكار شده ايد؟! جنگ را بر ما تحميل كرده اند. هر كدام از شما كه 4000 ريال سعودى در ايران گرفته ايد، بايد اكنون حساب پس بدهيد.

چند نفر از آقايان را در ستاد مأمور كرديم كه بررسى كنند پول هايى كه گرفته شده، در كجا مصرف گرديده است. در ضمن هر كسى ناراحت است و ميل دارد برگردد، به جده بيايد تا از راه سوريه به ايران بفرستيم.

آن كسانى هم كه پول دارند، ديگر به ستاد مراجعه نكنند.

در دفتر، برنامه ريزى نموده، افراد را به سه دسته تقسيم كرديم:

1. كسانى كه پول دارند، ديگر براى گرفتن پول به ستاد مراجعه نكنند.

2. نام 300 نفر را كه ناراحت بودند نوشتيم و از راه سوريه به ايران برگردانديم.

3. از پيش گروه هايى هم كه سفر نخست آنان به حج بود و تا مدينه آمده بودند، تعهد گرفتيم كه در ايران وجه خود را بپردازند و آنان را به همان 52 گروه معرفى كرديم و بدين وسيله مشكل پايان يافت.

امّا وضع زائران ايرانى، كه پنج هزار و دويست نفر بودند، مناسب نبود. آنها از اين كه به كشورشان حمله شده، نگران بودند و وضعيت روانى خوبى نداشتند. از سوى ديگر، دولت عربستان هم برخورد بسيار بدى با زائران ما داشت. جلوى درِ ستاد مدينه مقواى سه بعدى نصب شده بود، كه به

ص: 157

هر طرف مى چرخيد، عكس امام قدس سره ديده مى شد. احتمال داديم مأموران حكومتى به ستاد حمله كنند. خانم ها، عكس ها و بعضى اوراق را كه براى توزيع در ستاد تهيه شده بود، از ستاد خارج كردند. اتفاقاً عصر همان روز، مأموران امنيتى به ستاد ريختند و آن را تخريب كردند. در اين حال تعدادى از ايرانيان به صورت گروهى به دادن شعار پرداختند كه پليس چند تن از آنان را بازداشت كرد و به پاسگاه شارع ابوذر انتقال داد و تا ساعت حدود 9 شب، از آزادى آن ها خبرى نشد.

پس از مشورت با دوستان و همكاران، چند نفر به اتفاق آقاى رستگارى به شرطه خانه شارع ابوذر رفتيم. افسر پليس منطقه براى گفتگو با ما آمد. با او در رابطه با آزادى برادران صحبت كرديم. برخورد نا مناسبى داشت. با تهديد و اخطار حرف مى زد. به او گفتم برخورد شما نا مناسب است، اگر نمى خواهيد در كشور شما باشيم، به طور كتبى بنويسيد تا ما زائران خود را از كشور شما خارج كنيم. به هر صورت، برادران دستگير شده را آزاد كرديم.

بعد از اعمال حج، ما براى اعزام زائران كشورمان به ايران به جده برگشتيم.

هر سال، زائران به هر ترتيبى كه وارد

ص: 158

عربستان مى شدند، هنگام مراجعت به همان ترتيب نوبت به كشور باز مى گشت. متأسفانه در اين سال، كارمندان اوقاف فهرست اسامى را به هم زده بودند و وضع نامناسبى پيش آمده بود. به ويژه زائران خوزستانى، كه صدام به آن منطقه حمله كرده بود و بيشتر از بقيه ناراحت بودند، جلوى هواپيمايى ايران گرد آمدند و مانع از پرواز مى شدند. آقاى نقشينه، كه در آن سال مسؤول پروازهاى ايران اير در عربستان بود، به ستاد آمد و از من خواست كه به يارى اش بيايم و مشكل پروازها به ايران را حل كنم. گفتم: صدايم گرفته است. نمى توانم صحبت كنم. اصرار كرد كه بياييد و با بلند گو صحبت كنيد. در هر صورت جلوى دفتر هواپيمايى رفتم و با بلندگو به زائرانى كه مانع پرواز شده بودند، با تقاضا و خواهش گفتم: شما دو نفر نماينده تعيين كنيد تا با هم حرف بزنيم، با همه شما كه نمى شود حرف زد.

دو نفر نماينده فرستادند و با همكارى هم، در دفتر اوقاف، فهرست اسامى را كه ترتيبش را به هم زده بودند، براساس فهرست اسامى و طبق تاريخ ورود زائران به جده، تنظيم كرديم و پروازها به نوبت انجام شد.

حجگزارى در سال 1360 خورشيدى

حضرت امام قدس سره در سال 60 پنج نماينده تعيين كردند كه عبارت بودند از حضرات آقايان حجج اسلام: 1. آقاى حاج سيد عبدالمجيد ايروانى 2. آقاى حاج سيد على هاشمى گلپايگانى 3. آقاى حاج شيخ محمدرضا توسّلى 4. آقاى حاج شيخ حيدرعلى جلالى 5. آقاى حاج سيدحسن طاهرى خرم آبادى كه از سويى خودِ اين افراد با هم اختلاف نظريه و اخلاف سليقه داشتند.

از سوى ديگر، آقاى لولاچيان كه سرپرست و رييس سازمان حج و اوقاف بود، براى ستادهاى مدينه، مكه و جده 500 نفر نيرو آورده بود كه خودِ آن ها دست و پا گير شده بودند و يك هنگ مى خواست كه آن 500 نفر را اداره كند!

از طرفى هم رابطه ما با دولت عربستان حسنه نبود و جنگ تحميلى هم وضع نا مناسبى را به وجود آورده بود. در هر حال در مراجعت به ايران اختلافاتى ميان آقاى لولاچيان كه رييس سازمان و آقاى دشتى كه ظاهراً از مدرّسين حوزه علميه قم بود وجود داشت.

گفتنى است در آن زمان حكم مدير

ص: 159

كل تبليغات را وزير ارشاد مى داد اما زير نظر رييس سازمان بود و آقاى دشتى حاضر نبود كه زير نظر آقاى لولاچيان عمل كند.

اين اختلاف از ايران وجود داشت كه البته در عربستان تأثيرش را گذاشت.

آقاى لولاچيان پس از مراجعت به ايران، استعفا كرد. حدود سه ماه به حج مانده بود كه آقاى معادى خواه، وزير ارشاد وقت، طى تماس تلفنى با من- كه آن زمان در بنياد مستضعفان مشغول فعاليت بودم- اظهار داشت: آقاى لولاچيان استعفا كرده و من كسى را كه بهتر از شما به حج اشراف داشته باشد ندارم. اين در حالى است كه از سويى من عضو شوراى عالى حج بودم و از سوى ديگر آقاى هاشمى رفسنجانى، كه از سوى امام فرمانده جنگ بودند، از من خواستند رياست بازسازى نواحى جنگى را به عهده بگيرم و آقاى مير حسين موسوى، نخست وزير هم با من صحبت كرده بود و آماده شده بودم كه مسؤوليت بازسازى مناطق آسيب ديده از جنگ را بپذيرم و حكم را هم آقاى مهندس موسوى نوشته بود.

هرچه به آقاى معادى خواه گفتم مرا براى مسؤوليت ديگرى برگزيده اند، نپذيرفت و دو ساعت بعد، حكم رياست سازمان را كه طبق قانون شوراى انقلاب، قائم مقام وزارت ارشاد رييس شوراى سه نفره حج زيارت بود و بالاترين مقام در سازمان به شمار مى رفت و مسؤوليت سازمان حج و زيارت را به عهده مى گرفت، به من ابلاغ كرد. به آقاى هاشمى رفسنجانى كه رياست مجلس شوراى اسلامى را به عهده داشتند، تلفن زدم كه موضوع را با ايشان در ميان بگذارم، وقتى ايشان گوشى را برداشت، قبل از آن كه من چيزى بگويم، ايشان اظهار كردند: حكم شما براى بازسازى مناطق جنگى نوشته شده، بايد به نخست وزيرى بروى و كار خود را آغاز كنى. به ايشان گفتم: كار ديگرى پيش آمده است. آقاى لولاچيان از رياست سازمان حج و زيارت استعفا كرده و آقاى معادى خواه با من در مورد رياست سازمان حج و زيارت صحبت كرد. من نتوانستم ايشان را قانع كنم كه حكم مسؤوليت مناطق جنگى را براى من نوشته اند. آقاى هاشمى كمى مكث كردند و فرمودند: كار سازمان حج و زيارت را قبول كن، ما فرد ديگرى را پيدا مى كنيم.

سرانجام پذيرفتم و فرداى آن روز، به دستور وزير ارشاد وقت، مسؤوليت سازمان حج و زيارت را از آقاى لولاچيان

ص: 160

تحويل گرفتم.

بيش از سه ماه به حج نمانده بود و قرار بود در آن سال با بررسى هايى كه انجام شد، كار متضاد انجام نشود؛ كارى كه در مورد مديران حج انجام مى گرفت و آن اين بود كه سازمان حج و زيارت در برابر هر زائر، 4200 ريال از بابت حق الزحمه به مدير پرداخت مى كرد. از طرفى، قرار دادى با مدير امضا مى شد كه براى يكصد زائر 000 250 ريال سعودى بپردازد. در واقع اين پول به صورت امانت در اختيار مديران قرار مى گرفت، اما مديران نه تنها وجهى به سازمان نمى پرداختند، گاهى اضافه براين هم مى گرفتند. در بررسى هايى كه از گروه هاى مديران در عربستان انجام دادم، متوجه شدم كه ارز فروشى مى كنند.

دادگاه انقلاب هم، هر يك از 20 نفر مدير حج را به چهارصد هزار ريال سعودى محكوم كرد.

كار ديگرى كه در سال 1360 انجام دادم اين بود كه دو نفر از برادران داراى تجربه در امور حج را به عنوان مدير گروه برگزيديم و براى هر يك از آنان، معاونى قوى تعيين كرديم و از ايشان خواستيم كه مانند همه مديران، گروه يكصد نفرى را اداره كنند. يكى از مديران 115000 و ديگرى 125000 ريال سعودى هزينه كردند و زائرانشان هم از آن ها راضى بودند. با اجراى اين طرح، معلوم شد كه هر مديرى بيش از نيمى از 250000 ريال را به جيب خود مى ريزد. پس از اين بود كه جلساتى با آقاى لولاچيان سرپرست حج گذاشتيم و برنامه ريزى كرديم كه در سال 1361 تداركات حج را خودمان به دست بگيريم.

اين تصميم را در شوراى عالى حج كه در حضور آقاى مهندس موسوى نخست وزير، مصوّب كرديم.

حجگزارى در سال 1361 خورشيدى

همانطور كه پيشتر گفته شد، سه ماه به حج مانده بود كه مسؤوليت حج را به عهده گرفتم. آقاى بهرامعلى ذى حساب حج و زيارت بود و دو- سه روز اول، هر روز يك تلكس بلند بالا به آقاى حسينى، رييس بانك ملى، شعبه جده مى زد و از من امضا مى گرفت. روز سوم وقتى برگه تلكس را آورد كه امضا كنم، به ايشان گفتم: شما محاسبه كنيد كه پول گوشت گوسفند و مرغ چند ريال مى شود بعد بياور تا امضا كنم. در سال 61، حدود 000 120 نفر زائر داشتيم، هزينه گوشت مرغ و گوسفند را حساب كرد و آمد گفت: حساب كرديم، شد بيست و دو

ص: 161

ميليون (000 000 22) ريال سعودى. به ايشان گفتم: يك نفر از ذى حسابى معرفى كنيد تا خريد گوشت گوسفند و مرغ انجام شود. آقاى محمد خندان را، كه از تجار مؤمن و متعهّد بود و از وجود ايشان در ستاد استفاده مى شد، به مكه فرستادم و تلفنى به اطلاع آقاى بهرامعلى رساندم كه نامه اى براى آقاى حسينى، رييس بانك ملّى جده ارسال شده و از ايشان خواسته ام اعتبار لازم براى آقاى محمد خندان جهت خريد گوشت گوسفند از تركيه و مرغ از فرانسه را تأمين كند. آقاى خندان از برادران با تجربه اى در تجارت بود. با بررسى هايى كه شده بود، گوشت گوسفند را از تركيه خريد و ما 11 نفر ذابح از ايران فرستاديم تا نظارت كامل بر ذبح و با حذف دمبه و شكم، گوشت ها را به عربستان ارسال كنند.

گوشت مرغ هم از فرانسه خريدارى شد.

البته به طور مستقيم نمى توانستيم بخريم بنابراين، يارانه گوشت را به تجار عربستان داديم و خودمان به طور مستقيم به نام آن ها وارد كرديم.

برخى اقلام؛ مانند چاى، شكر، نوشابه را چون به صورت عمده مى خريديم، نصف قيمت تمام مى شد.

مديران كاروان هاى حج تا سال 61، همان مديرانى بودند كه از زمان رژيم گذشته فعاليت مى كردند و ما چاره اى نداشتيم كه بعد از بررسى، از ميان آن ها، بهترين ها را انتخاب كنيم و بايد براى آينده حج نيروهاى متعهدى را تربيت مى كرديم.

بنابراين، حدود 1200 ناظر از برادران انقلابى و مؤمن برگزيده شدند تا به عنوان ناظر مالى، به كار مدير نظارت كنند و نيز نقش رابط را داشتند. كارها و برنامه ها را به وسيله آن ها به مديران ابلاغ مى كرديم. آنان همچنين بر اجراى ابلاغيه ها و برنامه نظارت مى كردند.

چون اين طرح براى نخستين بار بود كه اجرا مى شد، حدود ده نفر از مديران برجسته و شناخته شده را به دفتر خواستم و به آن ها گفتم كه شما براى هر زائر 420 تومان دستمزد مى گرفتيد، امسال هم كه تداركات را خودِ سازمان به عهده گرفته، دستمزد شما را دو برابر، حدود 800 تومان محاسبه مى كنيم. آقاى سلطانى شيرازى كه در ميان جمع بود، گفت: به هر نفر 1000 تومان بدهيد. گفتم: يك شرط دارد و آن اين كه 800 تومان را پايه قرار دهم و دويست تومان ديگر را به هر مديرى كه بهتر عمل كرد مى پردازيم. اين پيشنهاد را پذيرفتند امّا هنگامى كه خواستند از جلسه

ص: 162

خارج شوند، به همه شان گوشزد كردم كه من مانند مديريت گذشته عمل نخواهم كرد، اگر همه مديران هم استعفا كنند، به 1200 ناظر حكم مديريت خواهم داد.

مسأله ديگرى كه براى ما اهميّت داشت، بهاى خودروهاى حمل زائران به عرفات و منا بود. قيمت ها را بالا برده و دو برابر كرده بودند. آقاى اصفهانيها، كه معاون مالى من بود و براى ساماندهى امور، پيش از موسم، در عربستان به سر مى برد، تلفنى خبر داد كه مسؤولان سال گذشته (1360 خورشيدى) قرارداد بهاى حمل و نقل و خيمه هاى منا و عرفات را مبلغ 150 ريال و در سال آينده (1361) 200 ريال بسته اند، در حالى كه تعرفه دولتىِ خودِ عربستان، 100 ريال سعودى است. از ايشان خواستم كه با عبدالواسع، وزير حج (وقت) عربستان ملاقات نموده، مسأله را مطرح كند. فرداى آن روز، تلفن كرد و گفت:

توجهى به نظر ما نمى كنند.

فرداى آن روز، بى درنگ عازم عربستان شدم. دو روز در مدينه بودم و پس از آن، از مسجد شجره احرام پوشيده، مُحرم شدم و به مكه مكرمه رفتم. با بعضى از برادران همكار مشورت كرديم و تصميم اين شد كه تلگرافى به نايف، وزير كشور بزنم و به وى بگويم كه بهاى تعرفه خودِ شما براى حجاج، 100 ريال است، بنابراين، ما زير بار تحميل نمى رويم. شما راه را براى ما باز كنيد، ما مى خواهيم با پاى پياده به عرفات برويم. البته روى اين مسأله هم انديشيده بوديم كه اگر قرار شد مسير مكه تا عرفات را پياده روى كنيم، چگونه عمل كنيم. در سال قبل، حدود 60 نفر را براى تبليغات آموزش داده بوديم. در ضمن نيمى از زائران ما پيرمرد و پير زن بودند و احياناً بعضى از آن ها هم نمى توانستند پياده روى كنند. براى تقريباً نيمى از آن ها؛ اعم از پيرمرد و پيرزن و يا افراد بى تفاوت فكر كرديم ماشين بارى (لرى) بگيريم. عربها به ماشين بارى «لرى» مى گويند.

ساعت 12 شب با آقاى سيد محمد خوئينى ها، كه نماينده حضرت امام قدس سره در امور حج بود، ملاقات كردم و با ايشان در ميان گذاشتم كه تصميم دارم تلگرافى به نايف، وزير كشور عربستان بزنم و به نرخى كه براى حجاج ايرانى تعيين كرده اند اعتراض كنم و گوشزد كنم كه اگر عادلانه محاسبه نكنند، زائران ايرانى با پاى پياده و به صورت راه پيمايى مسير مشاعر را طى خواهند كرد. به آقاى خوئينى ها اطمينان دادم كه با اين پيشنهاد، آنها عقب نشينى

ص: 163

خواهند كرد و ده در صد احتمال هست كه روى حرفشان بايستند و پافشارى كنند، در اين صورت 50% از زائران را، كه پيرمرد، پيرزن و يا در اين امور بى تفاوت هستند، با ماشين لرى اعزام مى كنيم و 50% ديگر را با برنامه ريزى ويژه و با تعدادى سوارى كه در اختيار سازمان حج است ان شاء اللَّه جابه جا مى كنيم. ايشان پذيرفتند و قول دادند كه از اين تصميم حمايت كنند و عقب نشينى ننمايند.

گروه تبليغات را كه 6 نفر بودند، برگزيديم و آموزش مختصرى هم داديم و اعزامشان كرديم. آقاى خوئينى ها هم وقتى از سوى امام خمينى قدس سره به عنوان نماينده ولى فقيه در امور حج و سرپرست حجاج بيت اللَّه الحرام برگزيده شدند، افراد انتخابى ما را، به دليل نداشتن شناخت از ايشان، آنان را قبول نداشتند، بنابراين، تعدادى از دانشجويان تسخير لانه جاسوسى؛ مانند آقايان اصغرزاده، رسولى و مير دامادى را با خود به مكه آوردند. امّا تيم ما كه مهيّا بودند، تمام كارهاى چاپ اعلاميه و نشريات و غيره را انجام مى دادند. در هر حال، آقاى خوئينى ها با فعاليت هاى ما كاملًا موافق بود.

بنده تلگرافى با عنوان نايف، وزير كشور، تهيه كردم و در نامه اى خطاب به ايشان نوشتم: ما بر اساس تعرفه خودتان، بيش از يكصد ريال، براى خيمه و وسيله آمد وشد منا و عرفات پرداخت نخواهيم كرد، در غير اين صورت، راه را براى ما باز كنيد تا پياده به عرفات برويم.

رونوشتى از آن را هم براى وزير حج فرستاديم.

به دنبال اين اقدام، برخى از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى، كه به حج آمده بودند و تعدادشان به 40 مى رسيد، با ما با تندى و اهانت برخورد كردند. فرزند كوچك مرحوم آيت اللَّه كاشانى به ستاد آمد و گفت: انقلابى شده اى! در اين دو- سه روز، در پى تذكرات و تلگراف شما برخورد بدى با ما دارند. آيت اللَّه جنّتى آمد و با ناراحتى گفت: آقاى توكلى! چه مى كنى؟! ايشان را به داخل ستاد آوردم و مسائل را برايش توضيح دادم، به طورى كه كاملًا قانع شد.

نتيجه تلگراف به وزير كشور جالب شد. آنها پاسخى سرّى به سفارت ما در جده فرستادند و از سفارت با ما تماس گرفتند و گفتند: نامه محرمانه اى خطاب به شما فرستاده اند، خودتان بياييد و آن را بگيريد. در پاسخ ايشان گفتيم: وزارت

ص: 164

كشور عربستان امكانات زمينى و هوايى فراوانى دارد، شما نامه را به خودشان برگردانيد، تا خودشان به ما برسانند.

به هر حال، نامه را تا اول شب آوردند.

بسيار با آداب و القاب نوشته شده بود. در ضمن براى اين كه بار سياسى آن را كم كنند، آقاى نايف نوشته بود كه اين مشكل مربوط به شركت نقابه است، اميدواريم حل شود.

پس از آن، دو معاون وزير كشور و وزير حج عربستان به ستاد ما آمدند و گفتند: ما آمده ايم كه مشكل شما را حل كنيم و از ما دعوت كردند كه در شركت نقابه به مذاكره و گفتگو بنشينيم. در پاسخ آنها گفتم:

سفارت ما همين جا است، شما به نمايندگان مجلس ما توهين كرده ايد. سخنان ما به قدرى طولانى شد كه حتى دوستان ما از من خواستند كه بيش از اين سخت گيرى نكنم.

سرانجام سه نفر را كه عبارت بودند از:

معاون مالى، رييس مسكن ستاد مكه و آقاى جواد مقصودى، به ايشان معرفى كرديم و به دوستان توصيه كردم كه اگر در جلسه باز هم حرف خودشان را زدند، جلسه را ترك كنيد. جلسه نخست را نيمه كاره رها كردند ولى دو معاون وزارت كشور و حج عربستان، گفتگو را پى گرفتند و در جلسه دوم تصوب شد كه همان 100 ريال پرداخت شود و نظريات ديگر ما بعد از حج دنبال گردد.

اين مصوّبه براى ما بسيار مهم بود؛ زيرا اولًا: حدود 30 ميليون تومان قيمت پايين آمد. ثانياً: از نظر سياسى، ما در كشور آن ها به خواسته ها ونظريات خودمان رسيديم كه مهم تر از مورد اول و سود مادى است.

وقتى برادران صورت جلسه تقريبى را آوردند، به آن ها گفتم: در اين باره با هيچ كس صحبتى نكنيد. از طرف آقايان نمايندگان مجلس هم دعوت شده بودم كه صبح روز بعد، در جمع آنان حضور يابم تا در بعثه مرا استيضاح كنند! به اتفاق آقاى جواد مقصودى در جلسه ايشان شركت

ص: 165

كردم. آقاى حاج سعيد امانى و آقاى موحّدى كرمانى هم شركت داشتند. جلسه ساعت حدود 5/ 7 صبح آغاز شد. ابتدا جناب آقاى احمد كاشانى (فرزند كوچك مرحوم آيت اللَّه كاشانى) كه او هم نماينده مجلس بود، سخنان خود را با تندى و ناراحتى شروع كرد و گفت: شما انقلابى شده ايد! مى خواهيد زائران را به كشتن بدهى و ... افراد ديگرى هم از اين نوع سخنان، حتى با اهانت گفتند. در اين ميان، آيت اللَّه موحّدى كرمانى اعتراض كرد و گفت: اين چه برخورد با يك مسؤول نظام جمهورى اسلامى است؟!

از آيت اللَّه موحدى كرمانى تقاضا كردم كه اجازه دهند آقايان هرچه در دل دارند اظهار كنند. خلاصه مطالب آنان را ياد داشت كردم و وقتى صحبت هايشان تمام شد، سخنانم را آغاز كردم. ابتدا خطاب به آقاى كاشانى گفتم: ما تازه انقلابى نشده ايم، وقتى شماها نوجوان بوديد، بنده و دوستانم به جرم اعدام انقلابى حسنعلى منصور در زندان شاه به سر مى برديم و ...

و امّا نتيجه نامه نگارى ها و تلگراف اين است كه مى بينيد. نامه را به ايشان ارائه كردم و نتايج آن را توضيح دادم و گفتم:

اولين موفقيت ما اين است كه 30 ميليون تومان از آن ها گرفتيم و موفقيت دوم در بُعد سياسى است كه آن مهم تر مى باشد.

در پايان حج همين سال با وزير حج عربستان جلسه اى داشتيم كه نتايج و ره آورد خوبى هم داشت و در همان سال اذعان كردند كه زائران جمهورى اسلامى ايران با نظم خوب و آرايش منظّمى مى آيند و به همين نظم بر مى گردند و نمونه هستند.

حجگزارى در سال 1362 خورشيدى

در سال 62 كه رزمندگان ما در عمليات و الفجر 1 و 2 به اهداف از پيش تعيين شده خود نرسيدند و به زعم دشمنان شكست خوردند! برخورد مسؤولان عربستان سعودى با ما بسيار بد و نامناسب بود. در هر سال مذاكره اى رسمى با وزير حج و اوقاف عربستان داشتيم ليكن در سال 62 نماينده كشور ما در سطح كاردار بود.

سفارت عربستان سعودى براى سازمان حج و زيارت پيام فرستاد كه هركس براى مذاكره مى آيد، داراى اختيارات كامل باشد.

در سال پيش (1361) با آقاى معادى خواه، وزير ارشاد وقت جمهورى اسلامى ايران به عربستان رفتيم و با نايف، وزير كشور عربستان مذاكراتى طولانى انجام داديم. آن ها به مسأله برپايى مراسم برائت از

ص: 166

مشركين معترض بودند. سفر رسمى ديگرى هم به امارات داشتيم كه با شيخ زايد و ديگر مسؤولان آنجا به گفتگو پرداختيم و تا حدّى آن ها را توجيه كرديم.

امّا در سال جارى (1362) روابط فيمابين بسيار بد و نامناسب بود. گروهى كه براى اجاره مسكن در مكه به سر مى بردند، 18 نفر بودند و در سال هاى گذشته، معمولًا در مدت 5/ 2 تا سه ماه مسكن زائران اجاره مى شد، امّا در اين سال گرچه جمعيت اين گروه به 36 نفر افزايش يافته ليكن امن العام (سازمان امنيت) عربستان در پيشرفت كارهاى ستاد مسكن جمهورى اسلامى موانع ايجاد مى كند و برخورد بد دارد.

براى حل اين مشكل، با آقاى سيد محمد خاتمى، وزير ارشاد وقت صحبت كردم و گفتم كه كاردار ايران پيام داده كه شخص تامّ الاختيارى بفرستيد تا با مسؤولان عربستان گفتگو كند، به نظر ما صلاح اين است كه خودِ شما در رأس هيأت مذاكره كننده باشيد. ايشان راضى به انجام اين سفر نشده، و آن را به خود من واگذار كردند.

در هر حال، خودم در رأس هيأتى شش نفره، براى مذاكره به سفارت عربستان معرفى شدم. وقتى وارد عربستان شديم، هيچ كس براى استقبال به فرودگاه نيامد و اين حاكى از روابط بسيار بد دو كشور بود.

حتى آقاى هاشمى، كاردار هم نيامد. تنها كسى حضور داشت، مهندس عظيمى بود كه از طرف خود سازمان حج و زيارت، براى پيگيرى كارها به عربستان آمده بود. به ايشان گفتم ما پيغمبر بى تكبّر هستيم، اگر شما هم نبوديد با تاكسى مى آمديم!

در هر حال، از فرودگاه به سفارت ايران رفتيم. آقاى هاشمى كاردار، از كارمندان ذوب آهن اصفهان بود، تقريباً حدود سه ماه بود كه براى كاردارى ايران در جده معرفى شده بود، امّا با كارهاى سياسى و ديپلماتيك اصلا آشنايى نداشت. ايشان را راهنمايى كردم كه از طريق بعضى از كارمندان با سابقه سفارت ايران، با وزارت خارجه عربستان اقدامات ديپلماتيك را آغاز كند. ما خودمان هم به وسيله نماينده سازمان، آقاى مهندس عظيمى، با دفتر وزارت حج عربستان، به وسيله آقاى قاشق جى رييس دفتر وزير حج عربستان اقدام كرديم.

براى ملاقات و مذاكره با وزير حج، حدود يك هفته منتظر مانديم. آن هم در حالى كه در قالب يك سفر رسمى آمده بوديم و بايد ميهمان آنان باشيم! اين ها همه حاكى از اين بود كه اين كشور رابطه

ص: 167

نامناسب و بدى با كشور ما دارد.

لازم است به اين نكته مهم نيز اشاره كنم كه وقتى با آقاى خاتمى، وزير ارشاد، صحبت شد كه در رأس هيأت، براى مذاكره با مسؤولان حج عربستان، در اين سفر حضور داشته باشد و ايشان امتناع كرد، به وسيله مرحوم حاج احمدآقا، براى ملاقات با امام قدس سره وقت گرفتم و هنگامى كه در آستانه حركت بوديم، خدمت امام رسيديم و به ايشان عرض كردم: بنده در رأس يك هيأت شش نفره براى مذاكره در مورد حج عازم عربستان هستيم، به مجرد آغاز مذاكره، سعودى ها مسأله برائت و راهپيمايى را مطرح خواهند كرد.

حضرت عالى هر جور مى فرماييد بنده همانگونه عمل كنم. امام رحمه الله فرمودند:

شما بگوييد من مسؤول رسمى جمهورى اسلامى ايران هستم و آمده ام براى راه اندازى امور حجاج كشورمان، ضوابط شما را هم قبول دارم.

ممكن است بگويند در رابطه با برائت و راه پيمايى مذاكره كنيم. اگر چنين گفتند، شما بگوييد: رهبر انقلاب براى اينگونه مسائل نماينده دارد، شما با او مذاكره كنيد. با اين حرف مسؤوليت را از دوش خودتان برداريد.

همانطوركه پيشتر گذشت، دست اندر كاران عربستان، در اين سفر رسمى، تا يك هفته با ما ارتباط برقرار نكردند، و پس از يك هفته، آقاى قاشق چى، رييس دفتر وزير حج، با سفارت ما تماس گرفت كه امشب وزير به جده مى آيد، شما آماده هستيد مذاكره كنيد؟

گفتم: ما يك هفته است كه منتظريم.

شب، در وزارت حج، در جده با آقاى عبدالواسع، وزير حج عربستان سعودى وارد مذاكره شديم. وى ابتدا رو من كرده، گفت: من نبايد با شما مذاكره كنم، شما قائم مقام وزارت ارشاد هستيد، شما بايد با قائم مقام من، آقاى بوقيس به گفتگو بپردازيد، امّا چون مسأله مهم بود، مَلِك مرا خواست و مطالبى را گوشزد كرد و اكنون من از طرف ملك مأمورم كه با شما مذاكره كنم. گفتگو را آغاز كرديم. بعد از حمد و ستايش خداوند متعال، مطالبى را كه امام قدس سره فرموده بودند، براى ايشان مطرح كردم و گفتم: من يك مسؤول رسمى از طرف جمهورى اسلامى ايران هستم كه براى راه اندازى امور حجاج آمده ام و ضوابط شما را هم قبول دارم.

همانگونه كه حضرت امام پيش بينى كرده بودند، عبدالواسع مسأله برائت و

ص: 168

راهپيمايى را مطرح كرد. به ايشان گفتم: در اين مورد امام نماينده دارد، شما بايد مسائل برائت و راهپيمايى را با ايشان در ميان بگذاريد. مذاكرات ادامه پيدا كرد.

عبدالواسع پيشنهاد كرد كه متن مذاكرات نوشته و امضا شود. گفتم خوب است. اينجا بود كه رو به آقاى بوقيس قائم مقام خودش كرد و گفت: شما پنج شنبه به وزارت خانه بياييد و مذاكرات را تهيه كنيد تا امضا كنم.

فردا صبح، همراه هيأت، به سفارت سعودى رفتيم و مذاكره را با آقاى بوقيس آغاز كرديم كه همه اش ثبت شد.

آقاى بوقيس مى خواست برائت و راهپيمايى را هم جزو يكى بندهاى مذاكره قرار دهد كه به ايشان گفتم: در جلسه گذشته به وزير هم گفتم كه در اين مورد بايد با نماينده امام گفتگو كنيد.

مذاكره در شش نسخه تايپ شد. آقاى بوقيس به من گفت: شما امضا كنيد تا از وزير هم امضا بگيرم. گفتم: بايد آقاى عبدالواسع امضا كند. آقاى دكتر وحيد سرپرست هلال احمر ايران كه جزو هيأت شش نفره بود گفت: اين همه سخت گيرى نكنيد. گفتم: اين از نظر ديپلماسى درست نيست ولى اگر مى فرماييد امضا مى كنم. بعد از مقدارى چانه زنى سياسى، امضا كردم و درهمين حال يك نسخه از امضا شده ها را برداشتم و در داخل كيفم گذاشتم.

كاردار جمهورى اسلامى ايران، آقاى هاشمى كه در مذاكرات حضور داشت، ناراحت شد. از جلسه كه خارج شديم، به ايشان گفتم: الآن اگر به ايران بروم، از من خواهند پرسيد كه نتيجه مذاكرات چه بود.

هر سطر آن مورد دقت قرار خواهد گرفت.

حضرت امام، رييس جمهور، رييس مجلس، نخست وزير و وزير خارجه مذاكرات را پى گيرى خواهند كرد.

بعد از جلسه، از بوقيس خواستيم كه دستور دهد براى تهيه بليت به مدينه تدارك ببينند، چون ايام ماه رجب بود و بليت گير نمى آمد. رييس هواپيمايى سعودى كه در جلسه حضور داشت، همانجا دستور تهيه بليت به مدينه را گرفتيم. فردا شب كه از مدينه براى برگشت به ايران به جده برگشتيم، جمعه شب بود. به مقصد ساختمانى كه در اجاره ما بود راه افتاديم، نزديك ساختمان كه رسيديم ديديم آقاى هاشمى، كاردار، قدم مى زند. من پيش خود گفتم: اگر اشتباه نكنم وزير حج مذاكرات را امضا نكرده است. البته همين طور هم بود.

وقتى از آقاى هاشمى پرسيديم، گفت:

وزير حاضر نشد امضا كند. گفته است بايد

ص: 169

مسأله برائت و راهپيمايى در اين مذاكرات ثبت شود.

گفتم: من حتى يك كلمه آن را عوض نخواهم كرد. اين عقب نشينى است. به آنها بگوييد كه هيأت ايرانى از مدينه برگشت و به ايران رفت.

وقتى به ايران برگشتيم، آقاى دكتر ولايتى، وزير خارجه گفت: مذاكرات خوب بوده و بهترين كار را انجام داده ايد و خوب كرديد كه حاضر به تغيير در مذاكرات نشديد. اين از نظر ديپلماسى عقب نشينى است.

مشكلات اسكان زائران

معمولًا براى اسكان زائران كشورمان، هيأتى از 5/ 2 تا 3 ماه پيش از حج به عربستان مى رود و در مدينه و مكه، در امر شناسايى و تهيّه مسكن به فعاليت مى پردازد.

آقاى حسينى كه رييس هيأت اسكان بود، به همراه همكارانش كه 18 نفر بودند، بيشتر روزها با من در تماس بود. او مى گفت: براى ما 18 نفر، 36 نفر مأمور امنيتى و امن العام گذاشته اند. در هرجا كه براى مذاكره مى رويم، ما را تعقيب و صاحبان ساختمان ها را تهديد مى كنند و نمى گذارند به ما اجاره دهند و كار ما پيش برود!

وضع گروه اجاره مسكن را پيشتر به سمع وزير ارشاد، آقاى خاتمى رسانده بودم. از طرفى، نماينده امام، آقاى خوئينى ها هم در جريان بود. هيچ سابقه نداشت كه ما تا نزديك موسم حج، تنها 30% مسكن مورد نياز را تدارك ديده باشيم. همانطور كه گفتم، بعد از يورش و حمله صدام به كشورمان، رابطه حسنه نبود و از سويى، حضرت امام هم تأكيد داشتند كه حج بايد انجام شود.

روزى آقاى خاتمى تماس گرفتند كه آقاى خوئينى ها از حضرت امام وقت گرفته اند كه خدمت ايشان برويم و ايشان را در جريان قرار دهيم. فرداى آن روز، آقاى خاتمى، آقاى سيدمحمد خوئينى ها و من خدمت امام رسيديم تا وضعيت را گزارش كنيم.

از سويى، معمولًا هيأتى حدود 15 روزه از امن العام عربستان مى آمد و در سفارت به زائران ما ويزا و رواديد مى دادند.

پيش بينى من اين بود كه حدود 120 هزار زائر داشته باشيم. به معاون خودم توصيه كردم از همه استان ها بخواهد به سرعت رواديد زائران را پيش از موعد مقرر به مركز برسانند تا ما در سفارت متمركز كنيم كه آن ها عذرى نياورند. چند نفر را مأمور كرده

ص: 170

بوديم كه در سفارت هر روز غذاى مناسب تهيه و آماده مى كردند تا كار با سرعت بيشتر پيش برود و ويزاها داده شود. تا روزى كه همراه وزير محترم ارشاد و نماينده محترم امام در محضر امام حاضر شديم، نزديك 40 هزار ويزاى زن و شوهرى گرفته شده بود. آقاى خوئينى ها خدمت حضرت امام گزارش كردند كه سعودى ها به ما ويزاى حج نمى دهند. آقاى خاتمى هم گزارشى ملايم تر خدمت امام دادند. امام قدس سره از من پرسيدند: آقاى توكلى! نظر شما چيست؟

خدمت امام عرض كردم: ما تاكنون 40 هزار ويزا گرفته ايم. مشكل به گونه اى ديگر است.

هيأت 18 نفره اى براى اجاره مسكن به عربستان فرستاده ايم و حكومت آنجا تيم 36 نفره اى از امن العام را مأمور كرده اند كه جلوى پيشرفت هيأت ما را بگيرد و آنها صاحبان خانه ها را تحديد مى كنند و نمى گذارند به ما مسكن اجاره دهند! به نظر مى رسد آن ها مى خواهند نداشتن مسكن را بهانه كنند و مانع از حضور زائران ايرانى در حج شوند.

وقتى مطالبم را گفتم، حضرت امام فرمودند: زائران ما به حج مى روند، اگر جا نداشتند، به مساجد بروند! وقتى سيماى جمهورى اسلامى اين سخنان حضرت امام را پخش كرد، نيمه شب بود كه آقاى سيد محمد حسينى، رييس مسكن از مكه تلفنى تماس گرفت و گفت: امام با آن سخنانش گويى بمب منفجر كرد. وقتى مطالب امام پخش شد، ملك فهد به وزير حج عربستان و ديگر مسؤولان اين كشور فرمان داد كه مشكل حجاج ايرانى را حل كنند و الآن همه مأموران امن العام از اطراف ما پراكنده شده اند.

پس از اين بود كه 70% مسكن ما در مكه، در ظرف 15 روز تهيه شد و وزير حج عربستان در مصاحبه اى تلويزيونى اعلام كرد: در سفر رسمى كه آقاى توكلى، قائم مقام وزارت ارشاد، به عربستان داشت مذاكره اى انجام شد و مشكل آن ها را حل كرديم.

بعد از بيانات حضرت امام، مسؤولان عربستان موانع ورود حجاج را برطرف كردند و با يارى خداوند، امور حجاج در آن سال به خوبى انجام شد.

پيش از اين كه خودم وارد عربستان شوم، نماينده اى نزد عبد الواسع، وزير حج اين كشور فرستادم كه در مورد چادرهاى منا و عرفات و وضعيت اتوبوس ها صحبت كند تا كارى نشود كه مشكل سال پيش بار ديگر پيش بيايد.

ص: 171

هر سال، بعد از اعمال حج، معمولًا جلسه اى با وزير حج برگزار مى شد كه در آن، مشكلات عزيمت و يا احياناً پيشنهادى براى بهينه كردن حج سال بعد مطرح مى شد و با هم تبادل نظر مى كرديم. در آن سال، وزير حج، در پايان جلسه به طور خصوصى به من گفت:

وقتى نماينده خود را فرستادى و پيغام شما را آورد، ده ميليون ريال سعودى به شركت نقابه دادم تا مشكل سال قبل پيش نيايد.

پى نوشت ها

ص: 172

ص: 173

از نگاهى ديگر

ص: 174

حجاج تركستان، راه ها و دشوارى ها

اسرا دوغان

تركستان، منطقه جغرافيايى بسيار وسيعى است در ماوراء النهرِ كهن، كه اخيراً با نام «آسياى ميانه» شناخته مى شود و عبارت از كشورهاى ازبكستان، تركمنستان، قرقيزستان، قزاقستان، ايالت اويغور چين و تاتارستان روسيه است. مسلمانان اين منطقه علاقه فراوان به انجام فريضه حج داشته و به آن با ديده بسيار احترام آميز مى نگريستند و مقيد به انجام آن بودند. اين سفر به دليل مخاطره آميزى راه و طولانى بودن آن، چنان اهميتى داشت كه اگر كسى به سلامت بر مى گشت، او را يك قهرمان مى خواندند!

مسلمانان تركستان دشوارى هاى فراوانى به لحاظ طى مسير براى انجام حج داشتند. اين مسلمانان كه با دولت عثمانى در ارتباط بودند، معمولًا تلاش مى كردند مسير حج خود را از راه استانبول قرار دهند و در آنجا مورد احترام سلاطين عثمانى و كارگزاران آن دولت قرار مى گرفتند. پيش از آن هم اين حجاج در جريان طى مسير مورد احترام مسلمانان و اميران حاكم در شهرها و روستاهاى طول راه بودند.

بيشتر اين جماعت، قادر به برداشتن پول براى مخارج راه نبودند؛ زيرا به قدرى هزينه بالا بود كه امكان آن وجود نداشت. به همين دليل اولًا درويشانه سفر

ص: 175

مى كردند و ثانياً مورد حمايت ساير مسلمانان بودند.

در باره حج گزارى مسلمانان تركستان، تا كنون تحقيق مستقلى صورت نگرفته و تنها آگاهى هاى پراكنده اى در دست است. در اين مقاله تلاش شده است:

اولًا، پرده از روى برخى از مشكلات حجاج ماوراء النهر برداشته شده و در قدم نخست مسيرهايى كه آنان براى رسيدن به حج طى مى كردند، شناسانده شود.

ثانياً، كوشش شده است كه روابط حجاج تركستان با دولت عثمانى و حمايت هاى اين دولت از آنان، بر اساس اسناد موجود در بايگانى هاى عثمانى مورد بازبينى قرار گيرد.

بخشى از اين اسناد، فرامينى است كه دولت عثمانى در حمايت از حجاج تركستان و برداشتن موانع از سر راه آنان و يا سهل گيرى برابر آن صادر كرده است.

حجاج تركستان برخى دربارى و برخى درويش يا از علما بودند. دولت عثمانى براى پذيرايى از آنان و به خصوص براى حمايت كسانى از آنان كه در حرمين مجاور مى شدند، تكيه هايى را ساخته بود.

در استانبول تكيه ها و كاروانسراهاى مخصوصى براى حجاج تركستان وجود داشت. بعدها كه دشمنى ميان دولت عثمانى و روسيه بيشتر شد، دولت عثمانى با حمايت از حجاج تركستان اهداف سياسى خاص خود را نيز دنبال مى كرد و مى كوشيد حمايت مسلمانان تركستان را داشته باشد.

مشكلات حجاج تركستان نه تنها در دوره روسيه تزارى بلكه در دوره كمونيست ها به شكل حادترى وجود داشت. اكنون در اين مقاله به بخشى از آن ها پرداخته شده است:

حج گزارى در ميان مسلمانان تركستان، كه در سرزمين هاى بسيار دور از حرمين زندگى مى كردند، در حالى كه يك عبادت بود، جنبه سياسى، اقتصادى و فرهنگى نيز داشت. براى برخى از آنان يا بيشترشان، اين تنها سفرى بود كه آنان را از فضاى تنگ محيط زندگى شان بيرون مى آورد و وارد دنياى آزاد و گسترده ترى مى كرد.

حج در انديشه مسلمانان آن ناحيه، اهميت زيادى داشت و هر كسى كه امكانات مالى اش

ص: 176

اجازه مى داد، حتماً به حج مى رفت. كسانى كه داراى اين امكانات بودند اما به حج نمى رفتند وضعيت شگفتى داشتند. مسلمانان تركستان از وامبرى در باره اين كه چرا برخى از ترك ها با اين كه كافى هم دارند، به حج نمى روند، متعجب بودند!

در باره مسير حج مسلمانان آسياى ميانه، از قرون ميانه تا عصر نزديك به ما، همچنين درباره زمان اين سفر و ابزار و وسايل آن و نيز فرهنگ حج در ميان آنان، كمتر كار شده است.

در اين باره تاكنون يك مقاله مستقل نوشته نشده و به جز آنچه در سفرنامه ها و يا در دفاتر مهم آمده، آگاهى بيشترى نداريم.

پرسش اصلى اين است كه حجاج ماوراءالنهر از كدام مسير به حج مى رفتند؟ در واقع براى همه حجاج، از هر نقطه، اين مسأله مسأله مهمى بود. حجاج تركستان هر راهى را كه بر مى گزيدند، اطمينان داشتند كه مسلمانان در طول مسير به آنان كمك مى كنند. باور آنها چنين بود كه در سفر حج، به يقين كسانى به آنان كمك خواهند كرد. در سفرنامه وامبرى آمده است:

«شما تا «اقصو» حتى تا «كمول» پيش برويد؛ زيرا تا آنجا، ميان مسلمانان و برادران دينى خود به سر خواهيد برد؛ مسلمانانى كه محترم شمردن يك درويش رومى را فريضه خود مى دانند، ولى از آنجا به بعد، چيزى جز كفّار سيه دل نخواهيد يافت و به فرض كه مانع راه هم نشوند، مسلّماً كمكى هم نخواهند كرد. در راه تبّت محتمل است رفقاى سفر پيدا كنيد كه از كشگر يو يارقند بيايند ولى من مسؤوليت قبول نمى كنم كه با اوضاع فعلى، شما را به خوقند راهنمايى كنم.» (1) يك نظريه در باره مسير حجّ مسلمانان تركستان آن است كه اين جماعت همراه با مسلمانان قفقاز، بخارا، كريمه، شمال روسيه و سيبريا همگى به شام آمده و از آنجا به حرمين مشرف مى شدند. (s. 285)

آنان گاهى، از راه هاى دريايى نيز استفاده مى كردند. در واقع سه راه مهم آنان، عبارت بود از: الف- افغانستان ب- ايران ج- هند.

بعد از آن كه دولت عثمانى بر حرمين تسلّط يافته، عنوان خادم الحرمين گرفتند و خود را سرپرست همه سنيان به حساب آوردند، مسير استانبول هم به مسيرهاى مسلمانانِ تركستان افزوده شد. از آن پس، اطلاعاتى در باره اين گروه از حجاج، در دفاتر مهم عثمانى داريم.

مشكل سياسى اين گروه از مسلمانان با ايران، افغانستان و هند سبب شد تا مسير استانبول


1- سياحت درويش دروغين، وامبرى، انتشارات علم و فرهنگ، 1365، ص 294

ص: 177

و راه عثمانى را انتخاب كنند. (1) مسير چنين بود كه حجاج از تركستان به صورت كاروان، به سمت درياى خزر رفته، سپس با كشتى به سمت غرب دريا مى آمدند و از آنجا در دو مسير به عثمانى مى رفتند: يكى مسير استراخان، رود ولگا و رود دن بود كه از آنجا به خانات كريمه و سپس به استانبول مى رسيد. مسير دوم از بندر دربند و رود اترك، با كشتى هاى ولايت هاى شرقى دولت عثمانى و نيز مسير خشكى و دريايى به استانبول مى رسيدند. از آنجا هم گاه از راه خشكى و گاه دريايى به حجاز مى رفتند.

حجاج ماوراءالنهر به طور معمول از سمرقند و بخارا حركت كرده، مسير صحرا را طى مى كردند. وامبرى مى نويسد:

«راه هاى تركستان نه از حيث سهولت و نه از حيث امنيت، به پاى راه هاى ايران و تركيه نمى رسند و در راهى كه ما پيش خواهيم گرفت، غالباً هفته هاى تمام انسان حتى به يك خانه هم برخورد نمى كند و آرزوى يك لقمه نان و يك قطره آب آشاميدنى بر دل انسان مى ماند. به علاوه، خطر كشته شدن و اسارت و چون برده به فروش رفتن هم در پيش است. و علاوه بر اين، توفان هاى شن هم ممكن است انسان را زنده به گور كند.».

Osmanli devleti ve Turk muslumanlarinin hac seferleri dr. Seyfedd inErsahin D iyanet Il 9 mi dergi c. 35.

از قرن دهم هجرى، اسنادى در اختيار داريم كه نشان مى دهد به دنبال دشوارى هايى كه در مسير ايران به حج پيش آمده بود، مسير حجاج ماوراءالنهر عوض شد و مسافرت از راه شمال درياى خزر به سمت اژدرخان صورت مى گرفت. البته اين مسير هم خالى از دشوارى نبود. در اين باره چند سند وجود دارد كه ما در اختيار داريم:

كسانى كه از جانب سمرقند و ماوراء النهر براى زيارت و يا تجارت به مكه مى آيند، به خاطر نبود امنيت در مسير شرق، قصد دارند از سمت اژدرخان حركت كنند. هرگونه مساعدت لازم را به ايشان كرده و امنيت راه ايشان را برقرار سازيد.

(DM 7 /I 766 )7 Recep 579 )

پادشاه عثمانى در پاسخ نامه حاكم خوارزم، حاج محمدخان، مبنى بر فتح اژدرخان به جهت آسوده سفر كردن حجاج و تجّار تركستانِ تاتار پرسيده است: مناطق قازان و اژدرخان،


1- احمد سباعى، تاريخ مكه، ج 1، ص 252

ص: 178

كه در دست نوقاى بوده، چرا به دست دشمن افتاده و در داخل و اطراف آن ها چه تعداد از ميرزاهاى تاتار باقى مانده است و براى فتح اژدرخان چه تداركاتى بايد در نظر گرفته شود؟ (1)در پاسخ نامه حاكم خوارزم، داير بر مشخص شدن وضعيت حجاج خوارزم، كه در بازگشت از سفر حج در ايران زندانى شده بودند و نيز لزوم باز شدن راه اژدرخان براى حجاج و تجّار تركستان، نامه همايونى ارسال و در آن به بررسى سرنوشت حجاج مورد نظر، از ايلچى ايران و سعى در آزادى ايشان و انجام اقدامات لازم براى تأمين امنيت مسير رفت و بازگشت حجاج تركستان تأكيد مى شود. (2) خبر رسيده است: حجاجى كه از سمرقند، بخارا و ماوراء النهر قصد مكه و انجام حج را دارند، به دليل نبودن امنيت در طرف شرق، ميل به حركت از طرف كفه مى كنند. براى كمك به وضعيت اين حجاج، فرمانى را براى حاكم كريمه فرستاديم تا حجاج در صورت تمايل بتوانند از طريق يكى از بنادر سينوپ و يا سامسون عثمانى به كفه بروند. خان كريمه نيز به ايشان كمك كند كه از آنجا نيز به اژدرخان و از اژدرخان به سرزمين خويش بروند.

(DM .7 /I 176 ,)8 Recep 579 )

وقتى حجاج به درياى خزر مى رسيدند، پس از استراحتى در استراخان، سفر آنان تا رسيدن به بندر كفه و ازو از شمال روسيه ادامه مى يافت. در سال 981 ق. فرمانى براى حاكم آزك آمد كه در آن آمده بود: از حاجيان شنيديم شخصى به نام ياخشى ميرزا از حجاجى كه از ماوراء النهر، بخارا و سمرقند مى آيند، گمرك مى گيرد. از اين پس، به جز اموالى كه براى تجارت است، چيزى از آنان گرفته نشود. (3) فرمان ديگرى هم در سال 963 به بيك كفه نوشته شده و در آن، شخصى بخارايى به نام «فتح اللَّه بن نصراللَّه» كه به سمرقند مى رود، به بيك كفه سفارش شده است. (4)

(Akdes N Kurat ,Turkiye ve idil boyu Ankara 1964 s .59 )

از سال 963 فرمان ديگرى در باره شخصى به نام «اللَّه وردى بيك» موجود است كه در آن آمده است: بايد يك اجازه نامه در اختيار او قرار داده شود كه در مسير حج، هرجا وارد شد از آن استفاده كند. اين فرمان هم به بيك كفه است. DM 2 15 174

در حكم ديگرى از سال 985، به بيك كفه نوشته شده كه: يكى از مشايخ اعظم به نام «عبداللَّه علوى» مى خواهد از كربلا به بلادش تاتارستان برود. شما (يعنى بيك كفه) و خان تاتار


1- DM. 7/ 1 2272, S. 473,) Ramazan/ 975
2- DM. 7/ 1 3272, S. 573,) Ramazan/ 975
3- دفاتر مهمه ش DM 468 142 24
4- دفاتر مهمه، ش 2، ص 92، شماره حكم 953

ص: 179

به او تحصيلات و تعظيمات بدهيد و بگذاريد برود. DM 13 391 134

به هر روى، اگر اتفاقى رخ نمى داد، حجاج از اين لحظه مسير درياى سياه را طى كرده و به كاروان حجاج استانبول، كه در مسير شام حركت مى كردند، ملحق مى شدند.

اگر راه استانبول را انتخاب كنند، اين همان راه راست روملى است كه از كريمه و ازك آغاز شده به آق كرمان، باباداغى، كاراسى، پروادى، قرقلرالى و ويزه به استانبول مى رسد. (1) فرمانى از سال 956 در دست است كه سلطان عثمانى در باره راه بازگشت حجاج ماوراء النهر، براى همه خان ها و بيك ها و والى ها نوشته و به آنان توصيه كرده است كه كارى به حجاج ماوراء النهرى نداشته باشند و آنان را به سلامت عبور دهند تا به ازك برسند. (2) فرمان ديگرى در باره حجاج افغانى، چينى و بخارايى، است كه از راه حج باز مى گشتند؛ و در آن آمده است كه امسال هم آنان را به سلامت از راه رومانى به بلاد خودشان بفرستيد. (3) از ميان آنان، كسانى كه قصد رفتن به استانبول را نداشتند، از برخى بندرهاى عثمانى در درياى سياه؛ مانند بندر سينوپ و سامسون پياده شده و براى آن كه به كاروان شام برسند، از مسير خشكى به سمت ايستگاه قونيه يا اسكى شهر مى آمدند و به كاروان مى پيوستند. از اين راه كمتر استفاده مى شد؛ چراكه وضعيت آن چندان مناسب نبود و در مواردى خطرناك هم بود.

حجاج تركستان براى رسيدن به سرزمين عثمانى، مى بايست بخشى از مسير را از سرزمين خان كريمه عبور كنند. اين خان سالارى از بقاياى دولت آلتى نورتا بود كه از سوى چنگيزخان و اخلاف او، در قرن سيزدهم ميلادى تأسيس شده بود. در قرن شانزدهم تارتارهاى كريمه با دولت روسيه درگيرى هاى زيادى داشتند. دولت آنان دولتى نيمه مستقل و وابسته به عثمانى بود، تا آنجاكه دولت هاى عثمانى مى توانستند شاه تاتار را عزل كنند! اما با اين حال، حكومت از دست خان ها بيرون نمى رفت. اين خان ها مدّعى بودند كه حامى و حافظ حجاج اند.

وقتى يكى از حجاج تاتار مرد، نماينده خان تاتار كه در كاروان شام حضور داشت، مسؤوليت اموال او را بر عهده مى گرفت. ضابطان عثمانى حق گرفتن اموال آن ميت تاتار را نداشتند. MD 7 420/ 667 Tarih 975

اين قانون در اوايل مخصوص حجاج تاتار بود اما در بعدها همه حجاج تركستان همين امتياز را به دست آوردند.


1- سياحت درويش دروغين، ص 31
2- دفاتر مهمه، ش 7، ج 2، حكم ش 2228
3- دفاتر مهمه، ش 70، ص 131، حكم ش 196 سال 1333 ق.

ص: 180

محل 2 تصوير؟؟؟

ص: 181

ص: 182

وامبرى

حاجيان ماوراء النهر از وامبرى، كه يك جهانگرد بود، خواسته بودند كه وى ايشان را همراه خود، نزد فرستاده سلطان ببرد و از شكايت آنان، كه عليه مأموران ايرانى همدان داشتند، پيشتيبانى كند؛ زيرا آن مأموران هنگام مراجعت ايشان از مكه، مالياتى را كه زمانى بر سنى ها بسته بودند و مدتى بود كه از سوى پادشاه ايران لغو و از طرف سلطان عثمانى قدغن شده بود، بر خلاف قاعده از آن ها دريافت كرده بودند.

گفتنى است، در نظر اين تاتارهاى ساده لوح، تمام دنيا موظف اند از رييس مذهبى آن ها؛ يعنى فرمانرواى قسطنطنيه اطاعت كنند. در نظر سنى هاى قسطنطنيه، خليفه يا جانشين قانونى محمد كسى است كه حقيقتاً مالك ميراث گرانبهاى آن حضرت باشد و ميراث عبارت است از:

الف- اشياى مقدسى كه در استانبول با عنوان خرقه سعادت نگاه دارى مى شود؛ از قبيل لباده، مو، ريش و داندان هاى پيامبر صلى الله عليه و آله كه در يكى از غزوات شكسته شد. همچنين لباس ها و قرآن ها و سلاح هايى كه متعلّق به چهار خليفه اول بوده است.

ب- از شهر مكه و مدينه و بيت المقدس و ديگر اماكن زيارتى كه پيروان اسلام در آن رفت و آمد مى كنند.

اين افراد، ضمن ابراز حكايت و بيان خسارتى كه به آن ها وارد شده بود، چنين اظهار مى داشتندكه ما از جناب سفير پول نمى خواهيم و تنها استدعاى ما آن است كه در آتيه، امثال ما سنى ها بتوانند بدون اذيت و آزار به زيارت اماكن مقدس بروند. MD 72 65/ 421 389

دشوارى سفر از مسير ايران براى حجاج تركستان

اكنون لازم است كمى به گذشته برگرديم و ببينيم چگونه شد كه مسير كاروان هاى حج سنى هاى تركستان، به خاطر مسائل سياسى، از ايران به سمت شمال درياى خزر تغيير كرد؟ در واقع از همان آغاز درگيرى ميان ازبكان و صفويان، مسأله حج ازبكان اهميت يافت؛ زيرا مسير آنان از طريق ايران بود. شيبك خان در يكى از نامه هايش به شاه اسماعيل درخواست بازگشايى راه حج را دارد. (1) در نامه اى كه شيبك خان به شاه اسماعيل نوشته، آمده است:


1- رسول جعفربان، صفويه از ظهور تا زوال، ص 163

ص: 183

ما را طمع به ملك عراق خراب نيست تا مكه و مدينه نگيريم حساب نيست

شاه اسماعيل هم در جواب او نوشت:

هر كس ز جان غلام شه بوتراب نيست صد مكه و مدينه بگيرد حساب نيست (1)

شيبك خان مرتب مى گفت كه به زودى عراق را خواهد گرفت و از آنجا متوجه حجاز خواهد شد! اما در برابر نيروى شاه اسماعيل ايستادن نتوانست و به مرو گريخت.

زمانى پيش از صلح، حجاج ماوراء النهر از سمت ايران نمى توانستند به حج بروند. در سمت هند هم توسط بابر شاه راه حج به روى آنان بسته شده بود وبه محاصره درآمده بودند. (2) اما زمانى كه معاهده صلح با عثمانيان امضا شد، در باره حج هم متعهد شدند كه راه حج ايرانيان و ماوراء النهريان را هموار كنند. پس از اين صلح بود كه كاروان هاى حج از اين سمت به حرمين شريفين مى رفتند. (3) در روزگار پس از طهماسب، با برهم خوردن روابط سياسى ايران با عثمانى از يك سو و ازبكان از سوى ديگر، بار ديگر مسأله حج اهميت يافت. در منابع آمده است كه عبداللَّه خان ازبك با ارسال پيامى براى اكبرشاه، از او درخواست كرد تا جنگ مقدسى را بر ضد صفويان در جهت نابودى شيعه و بازگشايى راه حج به راه اندازد، اما اكبرشاه تقاضاى او را رد كرد. (4) عبداللَّه خان همچنين نامه اى براى سلطان عثمانى فرستاد. در اين نامه و نيز نامه سلطان خيوه، با نام حاجى محمد خان (1603- 1)، از مشكلات حجاج در ايران سخن به ميان آمده و اين كه وقتى آنان به ايران مى رسند، دستگير مى شوند، بنابراين، بايد حجاج از سمت روسيه بروند. اما در آن ناحيه هم روس ها مانع از عبور حجاج بودند. در اين نامه، از سلطان عثمانى درخواست شده كه استرآخان را از دست روس ها آزاد كند تا حجاج بتوانند از آنجا عبور كنند. سليم در نامه خود به اين مطلب اشاره دارد كه از وى درخواست گرديده بود براى تأمين امنيت حجاج، استراخان را آزاد كند ..

Halil Inalcik Osmanli Rus rekabetinin Mensei ve Volga Don kanali meselesi, Belleten derisi s 64( 1948.

سلطان سليم كه خادم الحرمين خوانده مى شد، وظيفه داشت راه هاى حج را امن سازد.


1- روابط صفوى و ازبكان، عباسقلى غفارى فرد، ص 96 انتشارات مطالعات سياسى.
2- عارف اسپناقچى زاده، انقلاب الاسلام بين الخواص و العوام، ص 60 در دوران شاه طهماسب 984- 930
3- صفويه از ظهور تا زوال، ص 109
4- صفويه از ظهور تا زوال، ص 273

ص: 184

اين وظيفه اى شناخته شده براى سلطان بود كه بر مكه و مدينه حاكميت داشت.

تاتارها با تحريك عثمانى، بر ضدّ قزلباشان وارد عمل مى شدند. گذشتن حجاج تاتار از خاك ايران دوران صفوى، از ديگر حجاج سخت تر بود. خان تاتار در مواردى براى اينكه پول زيادى از حجاج گرفته نشود، مداخله مى كرد. سندى در دست است كه از يكى از شاهزادگان تاتار نوگاى به خاطر گرفتن پول زياد از حجاج، شكايت شد. وى در بند ازك در درياى سياه بود. در پاسخ به اين شكايت، كه به والى عثمانى در آن بخش داده شده بود، آمده است: خان تاتار را از اين مسأله آگاه كنيد؛ زيرا در آن دوران شاهزادگان نوگاى از در مخالفت با خان تاتار درآمده بودند. (1) سندى ديگرى در دست است كه شخصى از سمرقند، با نام مولانا سيدى على، از خلفاى خواجه عبداللَّه سمرقندى، در مسير حج بود. وى درخواست پول كرد و گفت: يك قزلباش را كشته است. دستور داده شد كه چند برابر آنچه خواسته، به او بدهند! (2) آبادى استرآخان، در مسيرحجاج ايرانى، كه موقعيت بالايى داشت و عبور و مرور حجاج ازآنجا بسيار بود، در سال 1557 م. به وسيله تزار وقت روس، به نام ايوان استراخان تصرف شد.

اقدام به سفر از طريق آستراخان، به اين دليل بود كه در اين سال ها دولت صفوى با همراه كردن بابريان هندوستان، مرزهايشان را بر روى حجاج تركستان بستند و بدين شكل حجاج تركستان از دو سو به محاصره درآمدند:.

Enver konukcu, Hindistandaki Turk devletleri, Istanbul s. 485. 1988,.

در اين دوران، عبداللَّه خان، خان ازبك، نامه اى براى سلطان عثمانى فرستاد. قبل از تسلّط ازبكان بر خراسان، در زمان سلطان محمد خدابنده، ازبكان با قلمرو مغولان هند هم مرز شده بودند، (995). عبداللَّه خان ازبك، سفيرى به دربار اكبرشاه فرستاد و از او خواست جنگ مقدسى را براى از بين بردن مذهب شيعى و بازكردن راه مكه، بر ضدّ دولت صفوى به راه اندازد، ليكن اكبرشاه با اين امر موافقت نكرد. (3) در اينجا مى بينيم كه خان ازبك ناگزير شده به دربار سلطانى نامه اى بفرستد. بعد از او خان خيوه هم، كه پيشتر بدان اشاره شد، با نام حاجى محمدخان (1603- 1560) نامه اى ديگر براى سلطان عثمانى فرستاد. در اين نامه محاصره شدنشان از طرف روس ها و صفوى را مطرح مى كند و اظهار مى دارد كه: شاه عجم، هنگام ورود حجاج به خاك ايران، بى درنگ ايشان را دستگير مى كند و از طرف ديگر روس ها نيز


1- دفاتر مهمه، ش 24، ص 142، حكم ش 389
2- دفاتر مهمه، ش 4، ص 204، حكم ش 2143
3- صفويه از ظهور تا زوال، ص 273

ص: 185

اجازه عبور حجاج را نمى دهند. بر اين اساس، فتح آستاراخان واجب مى نمايد. سليم نيز در جواب آن نامه شرحى از تلاش خويش براى آزادى حجاج دستگير شده و ايجاد امنيت در مسير حجاج مكه را بيان مى كند ..

Osmanli- Rus Rekabetinin mensei, Halil inalcik Belleten, s. 49 1948.

در سال 1578 ميلادى، نبردى ميان دولت صفوى و عثمانى درگرفت كه در اين نبرد رياست اردوى عثمانى را اوز دمير اوغلو عثمان پاشا برعهده داشت. دليل اين جنگ مناقشات مذهبى نبود، بلكه سبب اصلى آن، كنترل راه هاى تجارت و مسير حجاج و بستن راه هاى موجود ميان آناتولى و تركستان توسط دولت صفوى بود. دليل ديگر وقوع اين جنگ، قطع راه هاى ارتباطى كريمه و قازال با تركستان، در پى اشغال روس ها در سال 1556 بود. به علاوه مسلمانان سنى مذهب شروان از دولت عثمانى تقاضاى كمك مى كردند. تمام اين امور، توجه دولت عثمانى به اين منطقه را جلب كرده بود. در واقع هدف از اين سفر و لشكركشى به شرق، حفاظت مردم سنى داغستان و شروان بود كه تحت فشار دولت شيعه بودند.

هدف ديگر اين سفر باز كردن راه حج و فتح و كنترل سواحل درياى خزر و بدين گونه رسيدگى به امور تركستان بود. (1) طبق سندى كه در دست داريم، حجاج داغستان به همراه خود سلاح حمل مى كردند. اين امر يا براى محافظت از خودشان در مسير حج و يا به خاطر فروش بوده است. در هر صورت، مأموران عثمانى اين سلاح ها را از ميان حجاج جمع آورى مى كردند. (2) بايد يادآور شويم كه محافظت از راه حج، به عهده دولت عثمانى بود. اين دولت به عنوان خادم الحرمين شريفين و خليفه تمامى مسلمانان سنى به شمار مى آمد. در اثناى جنگ ميان خان ازبك، عبداللَّه خان و پادشاه ايران، راه هاى حج هم به روى حجاج تركستان بسته مى شد. به همين دليل حجاجى كه قصد عبور از طرف بخارا، سمرقند و خيوه را داشتند، مجبور بودند از راه بندر آستاراخان وارد سرزمين عثمانى شوند. در اينجا لازم است بندر آستاراخان و بنادرى را كه حجاج از آن ها عبور مى كردند، اندكى توصيف كنيم:

در واقع تنها دو بندر شروان به نام هاى دربند و بادكوبه در دست عثمانى ها بود. به همين دليل، گفتگوهايى با دولت عثمانى آغاز شد تا شروان به دليل داشتن موقوفاتى براى حرمين شريفين، هر سال چند هزار واحد ابريشم براى صرف در حرمين شريفين به دولت عثمانى


1- مقدمه كتاب تاريخچه عثمان پاشا و فتح تبريز، سال 1578 م. وزارت فرهنگ تركيه سال 2001، به كوشش يونى زى بك
2- تاريخ 72/ L/ 8821 سند I. MMS. n. 24. 3371

ص: 186

بدهند و اين دولت بر سر اين منطقه با دولت صفويان مصالحه نمايد. (1) تلاش روس ها براى كنترل رود اترك نيز به مشكلى ديگر براى حجاج بدل شد. با اين حال، حجاج تركستان، قفقاز و سرزمين توغاى و قزاق ها مى توانستند خود را به استانبول برسانند.

Turkiye ve Idil boyu Akdes ,)N .Kurat Ankara 1964 ,S .95

حجاج معتقد بودند كه آستاراخان به عنوان يك مركز تجارىِ بزرگ، كه هر روز هزاران سكه طلا براى دولت عايدى داشت، مى بايست از چنگ روس ها در آيد و به قلمرو عثمانى افزوده شود. بعد از آن كه روس ها ساخت قلعه اى در كنار رود اترك را آغاز كردند، اين امر عثمانيان را به شدت انديشناك ساخت. شكايات مسلمانان اديل و حجاج تركستان در پاييز و زمستان 1563 از طريق بعضى از علماى عثمانى، وزير اعظم و شيخ الاسلام به گوش سلطان قانونى رسيد.

اجازه يافتن برخى از بزرگان ماوراء النهر براى حج، از طريق ايران

در دوره سلطنت شاه عباس دوم، امام قلى خان، پادشاه ازبك، به علت ضعف بينايى، از پادشاهى كنار كشيد و محمدخان برادر خويش را به جاى خود گذاشت. او به عزم زيارت مكه، از تركستان به خراسان آمد. در اين زمان، شاه عباس دوم فرمان داد كه همه جا از او به خوبى پذيرايى شود. حتى خود او نيز تا دو فرسنگى قزوين به استقبال امام قلى خان رفت و با احترام تمام او را به مكه فرستاد. (2) براى پذيرايى از امام قلى خان، فرمانرواى بخارا، كه در حال سفر به مكه، در سال 1051 م.

بود، 20 هزار تومان، و براى برادرش محمد خان در سال 1057 نيز 50 هزار تومان هزينه شد. (3) در دوران شاه سليمان (1077- 1105)، در سال 1093، عبدالعزيزخان پادشاه ازبك از بخارا به اصفهان آمد و از اصفهان به حج رفت و در مدينه مرد. (4) همين زمان، ايران مسير رفت و آمد كاروان هاى حج سنيان ماوراء النهر؛ مانند ازبكان نيز بود. اين امر نشان مى دهد كه مسير ازبكان گاهى با مسير شيعيان ايران، كه از اصفهان به حج مى رفتند، يكى بوده است.

نادر محمد خان، در سال 1056، با تصرّف بلخ توسط مغولان هند، به ايران پناه برد كه سودى در پى نداشت. بعد از آن، باز بلخ را به دست آورد و تا سال 1060، كه توسط پسر


1- صفويه از ظهور تا زوال، ص 124
2- عباس اقبال، تاريخچه ايران پس از اسلام، ص 598
3- لوفت، ايران در عهد شاه عباس دوم، ص 79، انتشارات وزارت خارجه.
4- وقايع السنين خاتون آبادى، انتشارات اسلاميه.

ص: 187

عبدالعزيز خان خلع شد، به آن ناحيه حكومت مى كرد. عبدالعزيز روابط خصمانه اى با ايران نداشت و مغولان هند نتوانستند دوستى او را، در برابر ايران، به دست آورند. آمد وشد حجاج ماوراء النهر از طريق ايران، كه در اين ايام شدّت گرفته بود، زمينه را براى استوار كردن روابط حسنه ميان ايران و توران هموار مى كرد. (1) اسنادى در باره كمك دولت عثمانى به حجاج تركستان

در اسناد عثمانى، كه درباره حجاج اين دوره ثبت شده، كمك هاى دولت عثمانى به حجاج را بسيار مى توان يافت. در واقع بايد توجه داشت كه در آن دوره عزيمت به حج بسيار سخت بوده و مردم تنها با نامه و يا تذكره و داشتن اجازه مخصوص از طرف عثمانى و يا از جانب دولت خودشان اقدام به سفر حج مى كردند. به همين خاطر در مورد فقرا يا به عبارتى دراويش، سندى در اختيار ما نيست. به عكس، در دوره هاى بعد، اسناد زيادى درخصوص حجاج فقيرى كه به صورت گروهى و يا تنهايى به حج مى آمدند، در دست داريم. در اين باره چندين سند در دست ماست كه يكى از آنها را مى آوريم:

در سندى به شماره و تاريخ 2 L/ 0621، IHD 88/ 1834 به موردى درخصوص اسكان حجاج فقير بخارا، افغانستان و ازبك در مدينه و اطعام ايشان و بازسازى تكيه آن ها برخورد مى كنيم. همچنين در سند شماره و تاريخ A. MKT. MHM, 34/ 765. R. 8621 اخذ كرايه كشتى براى فقراى بخارا لغو شده است.


1- صفويه از ظهور تا زوال، ص 305

ص: 188

به همين خاطر افرادى كه از ماورا النهر به قصد انجام حج به استانبول مى آمدند، از نظر عثمانى ها قهرمان تلقّى مى شدند. حتى اگر اين افراد اشخاص عادى بودند، با احترام و اكرام زيادى روبه رو مى شدند. در اينجا اسناد مربوط به اين كمك ها را به دو بخش تقسيم كرده ايم:

1) حجاج مخصوص و دربارى

2) حجاج درويش و اهل تصوف و علما

حجاج دربارى

- دادن خانه و معاش به سيد حسن افندى بخارايى كه عازم مدينه بود.

)6 /A /4721( AMKT .UM 913 /92 /1

- كمك به استاد طناب بازى بخارايى در طول مسير سفر، كه بنا به دعوت عثمانى براى شركت در سور همايون به استانبول آمده بود.

)32 /ZA .4721(

MKT 713 /92

- كمك به شعيب آقا از رؤساى قبيله قابارتاى و مهاجرين چراكسه.

)41 .N .7721( AMKT .UM 364 /62

- اختصاص گندم و معاش به شهاب الدين افندى در راه عزيمت به حجاز.

)5721 )A .DVN /341 /43

- مسافرت رايگان خيراللَّه افندى افغان با كشتى در مسير عزيمت به بيروت و از آنجا به سمت حجاز) 82 L. 5721 (IMVL, 214/ 99971

- تسهيل امور سفر حاجى على افندى از تاتارهاى نوقاى در مسير حجاز.

)8 .A .3721( MKT .DU 011 /28

- تسهيل امور سفر جاز ايلچى ازبك و قزاق رود دن كه وى را همراهى مى كرد.

)4021 )HAT .991 /2459

- كمك براى حل امور شيخ سيدالحاج زكريا از اهالى شكى در راه عزيمت به مدينه.

)10 Z .A .8721( MKT .UM .065 /4 .

- پرداخت هزينه كشتى اسكندريه شهاب الدين افندى افغان در عزيمت از مصر به حجاز.

)51 /AZ 5721( .MKT .UM .453 /27 .

ص: 189

- قبول هديه آويزه براى روضه مطهره كه توسط محمد ذاكر از بخارا آورده شده بود و كمك به وى در بازگشت از حج و برآورده كردن نيازهاى او در طول مسير.

)0021 .)HAT 02 /8869

- قبول حضور محمد شريف بيگ پسر ملامير ناظر، كه به عنوان ايلچى به جهت ايجاد اتحاد در دنياى اسلام به استانبول فرستاده شده بود و كمك به وى در صورت عزيمت به حج.

0021 HAT 02 /939

- ارسال عريضه اى فارسى از جانب وزير حاكم بخارا قاضى خان، محمد دانيال به صدرات عثمانى و التفات و حمايت از او در صورت عزيمت به حج.

)0021 )HAT 71 /8771

- كمك به حاج محمد افندى بخارايى در مسير حركت به حج.

)32 M 3721( MKT .UM 452 .72

- تقبّل هزينه سفر كشتى از اسكندريه به حجاز براى برادرزاده و اقوام حاكم بخارا.

)91 /S /8621( A .MKT 64 /87

- تخصيص اتاق و مقدارى معاش براى حاج سعيد افندى در مدينه.

)92 K 5621( A .MKT .MHM 21 /57

- تقبّل هزينه كشتى براى ايلچى سابق خوقند و همراهان وى در سفرشان از اسكندريه به حجاز.

)60 .ZA 3821( EDH .19983065

- مساعدت به محمد يونس افندى خوقندى در سفر حجاز.

)9 /C /7721( MKT .UM 344 /87

- اعزام شريف خوقند، ميرزا عبدالرحمان از اسكندريه به حجاز به وسيله كشتى.

)82 .R .7721( MKT .MHM .991 /37

- تذكره براى محمد عمربن مؤمن در سفرش از خوقند به مدينه.

)0721( A /D /VN 99 .66

- اعزام شريف سابق خوقند با كشتى مصر به حجاز به همراه اقوام و آشنايان.

)92 /R /9621( HR .MKT ,45 /04

ص: 190

- اعطاى خرج راه سفر بازگشت به خانزاده خوقند، صادق بيگ كه در سعادت «استانبول» مانده بود.

)31 /L /6621( .A .MD /91 /98

- اعطاى هزينه سفر از طرف حاكم خوقند به فردى كه از جانب وى عازم سفر حج بود.

)02 /C .1621( I .HAR ,03 /9831

- اعطاى برات جواهرنشان به عباس از خاندان داغستان كه تبعه روسيه بوده و به قصد حجاز وارد استانبول شده بود.

)02 /R /3621( DVN .MHM 3 A .09

- فرمان به حاكم كفه در باره عبداللَّه علويه كه از مشايخ اعظم است و با اصحاب و مريدان خويش در بازگشت از كعبه در راه ولايت تاتار به وطن خود خواهد رفت.

اين امر به اطلاع خان تاتار نيز رسيده است، نسبت به ايشان تخصيصات و تضيمنات رعايت شود.

DM 13 ,291 -134 )8 ,C ,589(

تصوير 1؟؟؟

ص: 191

- فرمان به امير الحاج محمل شام: ايلچى هاى درويش خان حاكم تاشكند كه به آستانه- استانبول- آمدند، قصد سفر حج دارند. براى آن كه در مسير راه بديشان و اموال و چارپايانشان دخل و تعرضى روا نگردد، شخصى مأمور گشته با فراغت حال ايفاى حج نموده و در صورت فوت يكى از ايشان، اجازه مداخله در اموال وى به كسى داده نشود.

DM 91 ,573 -756 )91 ,S ,979(

تصوير 2؟؟؟

- فرمان به بيگلربيگى شام: حجاجى كه از سمرقند آمدند، در زمان معين به همراه ساير حجاج به سوى مكه گسيل شوند.

DM 1 ,318 -341 )92 ,Z ,169(

تصوير 3؟؟؟

ص: 192

- فرمان به بيگلربيگى آزاق: از كسانى كه از سمرقند و بخارا و ماوراء به جهت حج آمده بودند، در اسكله آزاق از جانب فردى به نام يخشى ميرزا حق گمرك اخذ شده است. از آنجا كه ايشان به جهت تجارت نيامدند، از ايشان حق گمرك طلب نشود.

DM 42 ,141 -983 )82 ,Z ,189(

تصوير 4؟؟؟

كمك به حجاج دراويش، صوفيان و علما

- تقبّل هزينه سفر كشتى براى عمر افندى، از اولاد امام ربانى كه وارد استانبول شده و قصد حجاز داشت.

)72 /L /7721( A .MKT .NZD 153 /24

- اختصاص خانه به شيخ معصومى افندى، از نوادگان امام ربانى، كه از دهلى به مدينه نقل مكان كرده بود.

)9 /R /7721( A .MKT .UM ,334 /04

- اعطاى هزينه سفر كشتى به صادق افندى، از سلاله امام ربانى، از استانبول تا اسكندريه.

)0721 )A .DVN 85 /95

- حمايت و مساعدت به محمد، على و هادى از توابع شيخ شامل افندى در سفر حجاز.

)11 /L /7721( A .MKT .UM 664 /57 .

- اعطاى هزينه سفر به محمد افندى، از مشايخ نقشبنديه و مهاجران داغستان در سفربازگشت به حجاز.

)41 /S /0721( H .R /MKT .67 /08

ص: 193

- پس دادن پولى كه عجم آقاسى به رسم شيعه ها از دو سنى بخارايى و داغستانى دربازگشت از شام از ايشان ستانده بود.

)4321( HAT /626 /45903

- تقبّل هزينه سفر كشتى براى شيخ محمد افندى از علماى بخارا.

)7 /L /8721( A .MKT .NZD 604 /39

- تسهيل كليه امور مفتى بخارا، قلندى افندى كه به قصد زيارت بيت اللَّه از استانبول حركت كرده بود.

)6121( HAT 73 /0681 /A

- احترام و اكرام امرا و حكماى مناطق مسير راه بر ملاخواجه بابا بخارايى كه براى تحصيل علم به سمت مدينه حركت مى كرد.

)60 /CA /0721( A .MKT .UM 122 /5

- حكم به قضات منازل موجود در مسير شام شريف، جهت تسهيل امور شيخ زندگى از اولاداحمد يسوى و دراويش وى كه از بخارا آمده و در مسير رفت و بازگشت از حجاز بودند.

DM 7 /I 847 22 Recep 79

تصوير 5؟؟؟

- اعطاى هزينه سفر كشتى به خليل افندى ازعلماى مهاجر نوقاى در سفر حجاز.

)41 B /8721( MKT .UM 235 /58

- اعطاى هزينه سفر كشتى و خرج راه به عبداللَّه افندى و فرزندان وى كه از مشايخ نقشبندى و مهاجرين كريم به شمار مى آمدند در سفر حجاز.

)41 M .3721( /MKT .N 2 D /491 /32

ص: 194

- معاونت و اكرام نسبت به جان پولادبيگ، از مهاجرين نوقاى در طول مسير سفر حجاز.

)6 /L 7721( MKT .UM 564 /99

- اعطاى امرنامه و مساعدت به محمد الحجاج افغانى از طريقت قادريه در سفر حج.

)1721( ADVN 461 /99

- معاونت به حاج محمد امير رشاد افندى بخارايى، از طريقت نقش بندى در سفر حجاز.

)01 /CA /9621( MKT .UM /621 /74

- اعطاى سه هزار غروش به شولغان افندى از علماى بزرگ بخارا، كه به قصد حج عزيمت كرده و در شهر اورفه متوقف شده بود.

)62 /R /2721( I .MVL .473 /54051

- كمك به شبنم احمد افندى بخارايى و خانواده اش، كه در راه بازگشت از حجاز وارد استانبول شده بودند.

)92 /CA /7621( MKT .MZD 03 /57

- شوقه صدراعظم مصطفى رشيد پاشا در خصوص احترام و اهتمام به خواجه فاضل بخارايى در سفر حجاز.

)61 /L .6621( A .MKT .UM 72 /82

- عرض حال مفتى بخارا، قلندر خواجه، براى رفتن به حج و تسليم نامه علماى بخارا كه به زبان فارسى نوشته و براى سلطان سليم سوم فرستاده شده بود.

)6121( /HAT ,0681 /73

- ابوسعيد، حاكم سمرقند در اثناى زيارت حج) Ramazan 579 h (از پادشاه عثمانى درخواست مى كند تا امارتى بر مزار شيخ حسن خوارزمى، كه در شام فوت كرده بود، بنا بگذارد، در نامه كه در جواب وى ارسال شده تأكيد مى شود كه قبلًا قبّه اى بر قبر مرحوم ساخته شده و براى اولاد و فقراى اين قبه از بيت المال حقوق معين گشته و از اين به بعد نيز بر منوال سابق رفتار خواهد شد. DM, 7/ 1, 1272/ 373

ص: 195

تصوير 6؟؟؟

ص: 196

- اختصاص خانه به عبدالقادر افندى، ازخانواده خواجه عبداللَّه سمرقندى در شهر مدينه.

)92 /AZ /4721( .MKTMHM .431 /39

- تسهيل امور سفر حاج ابراهيم معتمد و كاتب والى داغستان، محمد شمخال.

)7911 )/Hat /22 /1201

- كمك به درويش محمد افغانى، از طريقت قادرى در سفر حجاز.

)42 /L /6721( ADVN .451 /23

- تخصيص معاش براى شهاب الدين افندى از خاندان افغان در مجاورت استان در مدينه.

)70 /M /8721( MKT ,NZD ,853 /83

- اعزام حاج محمد شبير افندى از مشاهير افغانستان براى اعتكاف در حجاز، از اسكندريه به حجاز.

)52 /R .A 2721( MKT .NZD 31 /03

- عدم هرگونه دخالتى در كار حجاج سمرقند و تأمين امنيت راه براى ايشان.

DM .7 I 067 )52 Recer 579(

امر به امير حج شام: كمك و مساعدت امير حج شام در تأمين و تدارك شتر و ساير احتياجات حجاج سمرقند در مسير حجاز.) DM. 7 I 176) 52 Receb 579 (

به ملوك و حاكمان مسير حج تا منازل آزاق دستور داده مى شود كه امنيت حجاج سمرقند را تأمين كرده، مانع از آزار و اذيت ايشان در مسير حركت شوند.

DM /7 -2 8222 521 )51 Rebul ahar 679(

تصوير 7

ص: 197

در ميان حجاج ماوراءالنهر، دراويش بسيارى وجود داشت كه راه مستقيم حج آنان بسته شده بود. آنان مى بايستى از راه خطرناك گذرگاه شمال استفاده مى كردند. از اين راه فقط افرادى كه بسيار ديندار (ويا ديوانه) بودند مى توانستند عبور كنند. اين افراد نيز همان دراويش بودند كه عثمانى ها اهميت زيادى براى آنان قائل مى شدند. سندى به شماره وتاريخ:

MD .94 .s 27 N .052 ,)8 /CA /199(

در دست داريم كه در آن چنين آمده:

تصوير 8؟؟؟

حكم است بر دفتردار و بيگلربيگى شام، اعطاى شتر، ظاهره لوازم و تأمين سفر براى شيخ عبدالصادق، از سلاله عمر از اهالى ماوراءالنهر به همراه اهل خانه و همراهانش مركب از 60 نفر از دراويش وخانواده هايشان در سفر حج.

در ميان حجاج ماوراءالنهر افراد زيادى وجود دارند كه از طرف حكومت عثمانى به ايشان اذن سفر اعطا شده است كه پيشتر اشاره شد، نه تنها خود را از نوادگان عمر مى دانستند بلكه گاه خود را به علما نيز نسبت مى دادند و ادعا داشتند كه از نوادگان علماى بزرگ هستند.

براى نمونه يكى از شيوخ بخارايى كه ادعا مى كرد نوه احمد سيوى (متصوف بزرگ قرن 12) است. DM. 7. S. 172, n. 847

فرد ديگرى نيز خود را از نسل عمر معرفى مى كرد.

در سندى به شماره و تاريخ. DM. 13. S. 291. N. 134,) 589 h (آمده است:

ص: 198

ميهمان گرامى مشاهده مى شود با نام شيخ عبدالقادر علوى، كه به فرمان سلطان عثمانى، والى كفه و خان تاتار، مى بايستى در طول سفر حج، ايشان را مورد احترام و اكرام قرار دهند.

نكته جالبى را در كتاب درويش دروغين وامبرى مشاهده مى كنيم. وى نشان مى دهد كه مسلمانان ماوراءالنهر تا چه اندازه سلطان عثمانى را فردى بزرگ و فوق بشرى مى پنداشتند.

مردم از وامبرى مى پرسند؛ شام و ناهار سلطان را به چه وسيله اى همه روزه از مكه برايش مى آورند و آيا راست است كه فاصله ميان كعبه و سواحل بوسفوى را فقط دريك دقيقه طى مى كند؟ وامبرى مى نويسد: نمى دانيم اين بيچاره ازبك ها اگر مى دانستند روى ميز سلطان عبدالمجيد شراب هاى ... چگونه مرتب چيده شده است، چه مى كردند؟!

در دوره شاه صفى (37- 1052) نامه اى از طرف شاه صفى به اسفنديار خان والى اورگنج مبنى بر ايجاد امكان زيارت مكه معظمه فرستاده شده است. (اسنادى از روابط ايران با مناطق آسياى مركزى، اداره انتشارات اسناد، ص 77)

تصوير 9؟؟؟

در جواب اين نامه چنين آمده: يلن توش بهادر، ميل به زيارت مكه مكرمه نموده اند و در چنين سفرى هيچ كس مانع نيست. هرگاه اراده آمدن نمايند، منسوبان را به اكرام و اعزاز مشاراليه مأمور خواهيم فرمود.

اين نامه اطلاعاتى در خصوص طلب اذن سفر درباريان ارائه مى كند، ليكن درباره حجاج عادى هيچ معلوماتى در اختيار ما نمى گذارد.

ص: 199

اگر دفاتر صرّه را كه از طرف امير صره هر سال در زمان حج نوشته مى شود، مورد بررسى قرار دهيم، در خصوص فقراى عجم به اصطلاح «جماعت المجاورين بالمدينة المنوره من العجم» برمى خوريم كه در مورد هنديان واكراد و اعراب به كار برده شده و دولت عثمانى هر سال مقدار معينى صره به آنان مى فرستاد. ولى در اينجا كسانى كه اصطلاح عجم در خصوص ايشان به كار برده شده، به طور كامل مشخص نيستند. در دفتر صره اى به تاريخ 1049، اگر به اسامى اين افراد بنگريم، نام هايى همچون «عيال سيد حسن ميرزا ملاقاسم شروانى، مهربان خاتون، سيد احمد الايدا روسى، ملاعبداللَّه سمرقندى، اولاد محمد بن خوش قدم» را مى بينيم كه البته اين بدان معنا نيست كه اصطلاح عجم به تمامى حجاج آسياى ميانه اطلاق مى شد، لكن با اين وجود اين موضوع جاى سؤال دارد. (1) حجاج تركستان بعد از تحمّل همه سختى ها، به استانبول رسيده و سعى مى كردند استانبول را، كه مركز خلافت به شمار مى آمد، ببينند و در كنار مسلمانان ديگر ماوراءالنهر باشند.

در اينجا چند سند را ارائه مى كنيم:

- تقبّل هزينه بازگشت حجاجى كه از چين، تركستان و بخارا از حجاز به استانبول آمده بودند.) 50/ R. A. 2331 (MV. 581/ 7

- تقبّل هزينه سفر حجاج سالمندى كه از بخارا و جاهاى ديگر به در سعادت آمده و قصد حركت به سمت حجاز را داشتند و نيز اعطاى هزينه سفر كشتى كامل پاشا.

)6 /L /9131( YPRK .BSK ,56 /111

- كمك به احمد افغان، در طول سفرش از استانبول به مكه.

)80 /R /5721( MKT .UM 433 /04

- تخصيص معاش روزانه به خانواده سفير سابق، حاج فريان افندى خوقندى كه به در سعادت آمده و به مكه مى رفت.) 41 M 9621 (MKT. MLV. 58/ 0237

- سندى مبنى بر استقبال از حجاجى كه از باتوم به استانبول آمده و قصد حجاز داشتند.

)62 /L /231( 1 33 /38 /YPRC :PJ

- آن ها در هنگام ورود به استانبول معمولًا در سمت ايوب سلطان (صحابه پيامبر كه دردوره امويان براى فتح استانبول آمده بود) چادر زده و در آنجا اتراق مى كردند.


1- پايان نامه فوق ليسانس محمد عثمان الغباش، دانشگاه استانبول، 2001

ص: 200

اين كار، يعنى آمدن به استانبول، از طرفى هم، به معناى اجازه گرفتن از خليفه روى زمين بود. در قرن 16، (1774- 1737) پادشاه عثمانى، سلطان مصطفى سوم، كه در لباسى مبدّل گردش مى نمود، چادرهاى رنگارنگ حجاج توجه وى را به خود جلب كرد. بيشتر اين حجاج ازبك و رييس شان نيز شيخى از شيوخ نقشبندى بود. پادشاه از ميهمان نوازى آن ها بسيار به وجد آمده بود، ازاين رو به آنان قول داد كه هر سال در همانجايى كه ايشان قصد اتراق داشتند تكيه اى احداث نمايد. اين تكيه هنوز هم در استانبول پابرجاست و ازبك ها هر سال براى زيارت اين مكان به اين شهر مى آيند. به دستور پادشاه وقفى براى آن ها ساخته شد و رييس ايشان بعد از بازگشت از حج، در آن تكيه سكنى گزيد. (1) اسنادى هم وجود دارد كه گاه نشان مى دهد حجاج ماوراءالنهر از رفتن به حج بازمى ماندند.

امير بخارا در سال 1787 بوسيله ايلچى خود، به نام محمد بديع، دو نامه؛ يكى به صدر اعظم و يكى نيز به پادشاه فرستاد كه در ذيل مى آوريم:

«و امّا بعد، به عرض مى رساند كه اهالى اين ديار، كه دعاگوى دولت عليّه مى باشند، صد و سى سال است كه به سبب رافضى ها از عزيمت به سفر حج محروم مانده اند.» (2) تصوير 10؟؟؟


1- مجله آكسيون، 2002، ص 27، در باره تكيه ازبك ها.
2- آرشيو صدارت، دفترنامه همايون، شماره 9، صص 229- 228

ص: 201

تكيه اوزبك ها در سال 1757 به اتمام رسيد و تا اواخر دوره جمهوريت تركيه فعال بود.

مسلمانان شرق تركستان از همان دوران كودكى با اين تكيه آشنا شده و هميشه به دنبال رفتن به استانبول و زيارت آن بودند.

براساس دفاتر تكيه اوزبك و فهرست نام ميهمانان، بيشترين زيارت كنندگان از شهرهاى تاشكند، خوقند، سمرقند، بخارا، كاشمر، مرگلان، انديجان، قاراكول و اوش بوده است و عثمانى ها حق حجاجى را كه مورد ظلم قرار گرفته بودند، از ظالم مى ستاندند و بسيار از ايشان مراقبت مى كردند. براى نمونه، مقدارى از پول حاج صابر ميرزا بخارايى در سال 1224 و در اثناى سفر حج از طرف والى شام عبداللَّه پاشا گرفته شده بود كه امير حيدرپاشا، بعد از شنيدن و اطلاع از ماجرا، جهت بازپس دادن پول مشاراليه نامه اى نوشته بود. بعد از آن پادشاه براى حاكم منطقه فرمان مى فرستد تا پولى كه از جانب عبداللَّه پاشا غصب شده بود پس بگيرد، در غير اين صورت اين مقدار پول از مالى كه وى داشت كسر شده و به استانبول فرستاده شود. (1) در مورد ديگرى، هزينه سفر كشتى نورالدين خان از شاهزاده هاى افغان و محرم بيگ از اصيل زادگان خوارزم در طول سفر به حجاز، از طرف دولت عثمانى تأمين شده بود.

)32 .20 2581( HR .SYS 4 /6

- تأمين مالى سفر حجاج تركستان چين و بخارا، بعد از انجام فرايض حج توسط دولت عليّه عثمانى.) 32/ CA. 2331 (MV/ 781/ 56

- روانه كردن حجاج روسيه، بخارا، تركستان، چين، قازان و كاسبرا، كه در استانبول حضور داشتند، به طور مجانى به سمت حجاز.) 70 R 1331 (DHA. ID 77/ 9

- تسهيل عبور عيسى توراخان، عموزاده خان حيوه به قصد حج از اسكندريه به سمت حجاز.) 22/ L/ 031 (YPRK. BSK 11/ 47

- كمك به مسلمانانى كه به قصد حج از هندوستان، بخارا، روسيه، افغانستان و فيزان آمده و به دليل بروز جنگ و مناقشات، قادر به بازگشت به وطن خويش نبودند.

)61 /C /4331( MV 102 /46

روش سفارت عثمانى در ايران اين است كه هر سال كمك هزينه ناچيزى به حجاج و دراويش كه دسته دسته براى رفتن به تركيه از ايران عبور مى كنند بدهد. اين اقدام نيك براى


1- خط اماپون، آرشيو عثمانى، شماره 7917

ص: 202

گدايان مفلوك سنى مذهب تقريباً ضرورى است؛ زيرا از نظر اختلاف مسلك ممكن نيست بتوانند از شيعه هاى ايرانى چيزى دريافت دارند. بنابراين، درِ سفارت هميشه به روى زوار فقيرى كه از دورترين نقاط تركستان به تهران مى رسيدند، باز بود. (1) اين امر به ما نشان مى دهد كه در آن دوره (1823) در ايران نيز از طرف دولت عثمانى به زوار كمك مى شده است.

حاكم خوقند، فداياز خان (1858- 1846) حاج رازى بيگ را در سال 1846 به استانبول فرستاده و بدينگونه تابعيت خويش را اعلام كرده و درگيرى خود با امراى بخارا و احوال مملكتش را به گوش پادشاه رسانده بود و حاجى رضا بيگ را به عنوان يكى از فضلاى كشورش معرفى كرده و فرستادن وى در پى خواست خود جهت انجام حج را عرض كرده بود.

وى مصحفى را نيز به عنوان هديه به پادشاه عرضه نمود. (2) دولت عثمانى در سفر بازگشت، به وى بسيار اكرام كرده، لوح شريف و پرده كعبه ارسال نمود و اصلاح ميان امراى خوقند و بخارا را با يكديگر توصيه كرده بود. شايد به دليل تسهيل اوامر حجاج تركستان در طول سفر حجاز و اهميت دادن به آن ها بود كه صندوق هايى را به عنوان هديه به استانبول مى فرستادند؛ مثلًا عبدالأحد از امراى بخارا در تاريخ 1311 با هيأتى به رياست حاجى ميرزا محمد شريف صندوقى از هدايا را به استانبول فرستاده بود كه اين صندوق با تذكره صدارت از گمرك استانبول بدون بروز هيچ مشكلى عبور داده شده بود.

(B /A /Yildiz Sadaret Hususi Maruzati ,n .29 C /108 )

زمانى كه حاجى عبداللَّه قراگوزلو به حضور پادشاه (در استانبول رسيد) در آنجا ديد كه در كنار پادشاه فقراى بخارا بودند كه نشسته با سلطان ملاقات كردند. وى مى افزايد: ولى ما ايرانيان و حجت الاسلام ايستاده با پادشاه ملاقات كرديم. وى از اين وضعيت ابراز ناراحتى مى كند. (3) وامبرى كه خاطراتش از سفر حجاج تركستان براى ما اهميت دارد، خود در سال 1832 به دنيا آمد. در سال 1862 همراه حجاج ماورالنهر، كه در حال بازگشت به خانه و كاشانه خود بودند، به هدف آمدن به آسياى ميانه، حركت كرد. شهرهايى كه از آن ها عبور كرده عبارت است از: تهران، مازندران، سارى، قراتپه، رود اترك، خيوه، بخارا، سمرقند، قرشى، بلخ، هرات، مشهد، و از آنجا از طريق طرابوزان به عثمانى برگشت. وى در هرات از حجاج


1- آمينيسوس وامبرى، سياحت درويش دروغين در خانات آسياى ميانه، ص 24، انتشارات علم و فرهنگ.
2- ترجمه متن فارسى اين عريضه در دفترنامه همايون به شماره 12، ص 58 موجود است.
3- مجموعه آثار حاجى عبداللَّه خان قراگزلو، ص 235

ص: 203

جدا شد.

به گفته وى اين قافله جمعاً از 24 نفر تشكيل مى شد كه 4 تن از آن ها رؤسا و رهبران قافله به شمار مى آمدند. به قول وى، قافله حج شامل نسبت مساوى از پيران و جوانان، غنى و فقير مى باشد كه بعضى از آن ها به واسطه تقوى و پرهيزگارى و بعضى به واسطه تربيتشان و عده اى اهل علم و دسته اى غير روحانى و عامى هستند و با وجود اين اختلافات هماهنگى كامل ميان ما موجود است؛ زيرا همه ما اهل خوقند و كاشمرات هستيم و ميان ما از نژاد موذى بخارايى كسى يافت نمى شود. (1) وامبرى ارقامى در اختيار ما مى گذارد كه به واسطه آن، معلوماتى را درباره تعداد حجاج به دست مى آوريم. به طور متوسط، حاجى هايى كه همه ساله از خيوه حركت مى كردند، ده تا پانزده هزار نفر بودند و در بخارا اين تعداد به 30 تا 40 هزار بالغ مى گرديد. در صورتى كه در خوقند و تاتارستان و چين اين رقم به 70 هزار بالغ مى شد و اگر ميل مفرط ايرانى ها را هم كه به زيارت اماكن مقدس؛ مانند مشهد، كربلا، قم و مكه دارند، مورد توجه قرار دهيم، از اين تعصب زيادى كه هنوز در تمام آسيا نسبت به اين پروسه هاى مذهبى بروز داده مى شود، تعجب خواهيم كرد. (2) گاهى از طرف دولت عثمانى نيز دشوارى هايى براى حجاج ماوراءالنهر و قفقاز ايجاد مى شده است.) 52/ R/ 3721 (A. DVN 911/ 43

در سندى كه در اين خصوص در دست داريم، چركس حاجى موسى، كه به قصد حج به طرابوزان آمده و زن و دختر و خواهرش به عنوان اسير از طرف والى دستگير شده بودند، از پادشاه عثمانى تقاضاى رسيدگى به اين امر را مى كند.

امير بخارا به خاطر دوام حملات روس ها، در سال 1866 محمد پارسا افندى را با عجله براى كمك گرفتن از دولت عثمانى به استانبول فرستاد. محمد پارسا بعد از انجام مأموريت، اظهار آرزوى عزيمت به مكه را نمود كه به او 50 هزار قروش خرج راه داده شد و خواسته اش مورد قبول قرار گرفت.

)42 .L /4821( IMMS /53 /3541

Irade meclis mebusan .1453

مكه گاه به عنوان جايى براى عزل شدگان و تبعيدى ها بدل مى شد. به عنوان مثال، يعقوب بيگ و بزرگ خان در سال 1865 قواى چين را مجبور به عقب نشينى از كاشمر كردند و موفق


1- وامبرى، ص 29
2- وامبرى، ص 502

ص: 204

شدند بعضى از شهرهاى تركستان شرقى را به تصرّف خود درآورند. اما بزرگ خان نسبت به موفقيت هاى يعقوب خان اظهار حسادت كرد و به دنبال آن، يعقوب خان درسال 1867 وى را ابتدا زندانى نمود و سپس به مكه فرستاد و بدين ترتيب، خود حاكم مطلق كمرستان شرقى شد.

(B .Bolger ,the life of Yakoub Beg ,London ,1878 ,S .193 )

فراهانى در سال 1232 در باره حجاج تركستان مى نويسد: حجاج تركستان و بخارا همه ساله از يك هزار نفر تا دويست نفر به حج مى آيند. برخى جزو تبعه دولت روس اند و برخى صاحب شان معين نيست و از دولت جانب روس و هم در مملكت حجاز كسى نيست. اينها مذهبشان غالباً حنفى و شافعى است و به ندرت بعضى ها شيعه هستند. اين طايفه بسيار تنومند و سرهاى بزرگ و زرد رو و كم مو و تندخو و بدخوراك و كثيف اند و بسيار ناخوش مى شوند و مى ميرند. در اين صفحات مشهور به تاتارند و به ملاحظه طبيعت، بعضى به دولت خاوه تمام دولت آنان را دولت عثمانى از خود مى دهد و از آنان خاوه گرفته نمى شود و در هذه السنه قريب هفتصد نفر آمده بودند و اغلب از راه استانبول وارد جده شدند. (1) تصوير 11؟؟؟


1- سفرنامه ميرزا فراهانى، انتشارات فردوسى، 1362، ص 168

ص: 205

پى نوشت ها

ص: 206

ص: 207

اخبار حج

ص: 208

چند خبر از حج

بيش از 1/ 2 ميليون زائر در حج امسال شركت دارند

رياض/ خبرگزارى جمهورى اسلامى 21/ 10/ 84

شمار زائران شركت كننده در مناسك حج تمتّع امسال، به 594 130 2 نفر رسيد.

آمارهاى وزارت اقتصاد و برنامه ريزى عربستان كه روز چهارشنبه منتشر شد، نشان مى دهد از اين تعداد، 447 557 1 را زائران كشورهاى خارجى تشكيل مى دهد.

همچنين امسال 573147 نفر از اتباع عربستان و خارجى هاى مقيم اين كشور، در مناسك حج شركت كرده اند.

دولت عربستان براى اتباع و خارجى هاى مقيم اين كشور محدوديت هايى براى سفر به حج اعمال كرده است؛ از جمله اين كه اتباع سعودى تنها حق حضور در حج را هر پنج سال يك بار خواهند داشت.

با اين وجود برخى بدون توجه به اين محدوديت ها، از راه هاى گوناگون راهى مشاعر مقدسه (عرفات، مشعر و منا) مى شوند.

بر اساس دستورالعمل وزارت امور خارجه عربستان، ديپلمات هاى مقيم اين كشور نيز تنها هر سه سال يك بار حق سفر به حج را دارند اما اين مسأله نيز چندان جدّى گرفته نمى شود.

ص: 209

000 60 نيرو، امنيت حج امسال را بر عهده داشتند

رياض، خبرگزارى جمهورى اسلامى 15/ 10/ 84

نايف بن عبدالعزيز وزير كشور عربستان سعودى گفت: 000 60 نيروى امنيتى، كار حفظ امنيت حج امسال را بر عهده داشتند.

وزير كشور عربستان پس از ديدار از امكانات در نظر گرفته شده براى حجاج بيت اللَّه الحرام، در گفت وگو با خبرنگاران در مكه مكرمه افزود: هيچ اطلاعاتى در خصوص امكان بروز حوادث امنيتى وجود ندارد.

وى اظهار داشت: با اين وجود نيروهاى امنيتى براى مقابله با هرگونه حادثه اى در آمادگى كامل به سر مى برند.

امير نايف همچنين گفت بر اساس تصميمات به عمل آمده، از هر گونه پهن كردن بساط از سوى حجاج در حوالى پل هاى جمرات جلوگيرى به عمل مى آيد.

وى حضور اين افراد را از عوامل اصلى شلوغى پل هاى جمرات و جان باختن شمارى از حجاج عنوان كرد. گفتنى است دو سال پيش نيز نزديك به 250 نفر از حجاج كه عمدتاً از كشورهاى جنوب شرق آسيا بودند بر اثر ازدحام جمعيت در پل هاى جمرات جان باختند.

وزيركشور عربستان در پاسخ به پرسشى در باره حضور اتباع اين كشور در ناآرامى هاى عراق، با بيان اين ادعا كه هيچ تبعه عربستان براى شركت در اقدامات تروريستى به عراق نمى رود، گفت: وضعيت سعودى هاى دستگير شده در عراق را با مقامات عراقى پى گيرى مى كنيم.

وى همچنين در پاسخ به پرسش در مورد علت به تأخير افتادن محاكمه متهمين به دخالت در اقدامات تروريستى عربستان، گفت: مصلحت ايجاب مى كند كه براى رسيدن به حقيقت عجله نكنيم.

مشاعر مقدّس مكه مكرّمه با دوربين كنترل مى شود

مكه مكرمه، خبرگزارى جمهورى اسلامى 13/ 10/ 84

روزنامه «البلاد» چاپ عربستان، روز سه شنبه نوشت: مركز عمليات دفاع غيرنظامى حج

ص: 210

عربستان سعودى، دوربين هاى ويژه اى را در مشاعر مقدس نصب كرده است تا به وسيله آن، مشكلات بررسى و رفع شود.

مديركل اين نهاد به «البلاد» گفته است: به وسيله اين دوربين ها مى خواهيم خدمات مناسبى در اختيار زائران قرار دهيم.

محمد بن عبداللَّه قرنى افزود: در اين مكان مقدس يك شبكه ارتباطى نيز داير شده كه به وسيله بى سيم اين ارتباط برقرار مى شود.

قرنى گفته است: امسال همچنين يك واحد آتش نشانى نيز در عرفات داير شده كه مى تواند عرفات را زير پوشش خود قرار دهد.

وى اضافه كرده است: براى رسيدگى با تصادفاتى كه در نزديكى مشاعر روى مى دهد، از هواپيماهاى غيرنظامى استفاده خواهد شد.

در همين شماره از البلاد، در تيتر ديگرى اعلام شده است كه براى رسيدگى به امور آسيب ديدگان در مشاعر، 52 مركز و 374 تيم كمك هاى اوليه براى امور حجاج بسيج شده اند.

بيش از 42000 زائر ايرانى با تلفن همراه به عربستان آمده اند

مكه مكرمه، خبرگزارى جمهورى اسلامى 17/ 10/ 84

رييس سازمان حج و زيارت جمهورى اسلامى ايران اعلام كرد: زائران ايرانى امسال افزون بر 42 هزار تلفن همراه را با خود به عربستان آورده اند.

سيد احمد زرهانى روز شنبه در گفت وگو با خبرنگاران، ارتباط تلفنى امسال زائران را خوب توصيف كرد و گفت: علاوه بر تلفن هاى همراه، دو خط تلفن نيز به هريك از كاروان ايرانى اختصاص يافته كه ارتباط تلفنى زائرانِ بدون تلفن همراه را برقرار مى كند.

وى در مجموع امور حج امسال را بهتر از سال هاى قبل اعلام كرد و افزود: امسال زائران مشكل كمترى در اعزام و اسكان داشتند و تمام زائران نيز توانسته اند بخش اول اعمال خود را انجام دهند.

در موسم حج امسال نزديك به يكصد هزار ايرانى براى انجام اعمال حج به عربستان سعودى وارد شده اند.

ص: 211

خردسال ترين و مسن ترين زائر ايرانى در حج تمتّع سال 1384 اعلام شد

مدينه منوره، خبرگزارى جمهورى اسلامى 4/ 10/ 84

حسن ارجمندىِ آهنگر، كودك پنج ساله تهرانى به عنوان خردسال ترين زائر و حسن مراديان پيرمرد 109 ساله سنندجى به عنوان مسن ترين زائر خانه خدا معرفى شده اند.

در ميان زائران ايرانى يك كودك شش ساله به نام پويا حاجيلو و يك پيرمرد 109 ساله به نام محمد رياضى به حج مشرف شده اند.

بر اساس گزارش ستاد مدينه از حج تمتع امسال، بيش از 9% زائران ايرانى بالاى 70 سال بوده و حدود 18% از زائران نيز از 61 تا 70 سال دارند.

در ميان زائران ايرانى بيش از 27% از اين زائران از 50 سال تا 60 سال سن داشته و همچنين 30% از زائران نيز از 41 تا 50 سال سن دارند.

در سال جارى بيش از 98 هزار زائر ايرانى در قالب 353 كاروان به حج تمتع مشرّف شده اند.

شمار كشته شدگان حادثه منا به 362 نفر رسيد

رياض/ خبرگزارى جمهورى اسلامى ايران 23/ 10/ 84

منابع بيمارستانى در منطقه منا گفتند: شمار كشته شدگان حادثه منا، در پل رمى جمرات، به 362 نفر رسيد.

گزارش روز جمعه منابع خبرى سعودى به نقل از منابع بيمارستانى حاكى است تعداد زخمى هاى اين حادثه نيز به بيش از 300 نفر مى رسد.

گزارش ها همچنين حاكيست كه در ميان كشته شدگان اين حادثه، زائرانى از كشورهاى مصر، چين، اندونزى، هند و پاكستان وجود دارند.

وزير بهداشت عربستان گفت: بر اثر ازدحام جمعيت در ورودى شرقى پل رمى جمرات 345 نفر كشته و 289 نفر زخمى شدند.

وى علت اصلى اين حادثه را اصرار زائران براى حمل اسباب و اثاثيه خود به هنگام رمى اعلام كرد.

ص: 212

پنج شنبه دو هفته پيش نيز بر اثر فرو ريختن يك باب ساختمان چند طبقه در نزديكى مسجد الحرام 76 نفر از حجاج كشته و 62 نفر زخمى شدند.

دو سال پيش نيز بر اثر ازدحام جمعيت در رمى جمرات، بيش از 244 زائر عمدتاً از كشورهاى جنوب شرق آسيا جان باختند.

پل هاى جمرات در منا پنج طبقه مى شود

رياض، خبرگزارى جمهورى اسلامى 25/ 10/ 84

دولت عرستان سعودى قصد دارد با تخريب پل هاى فعلىِ رمى جمرات در منا، آن را به پنج طبقه افزايش دهد.

مطبوعات عربستان با اعلام اين مطلب، هزينه اجراى اين طرح را 4 ميليارد و 200 ميليون ريال سعودى (120/ 1 ميليارد دلار) برآورد كردند.

بر اساس گزارش رسانه هاى عربستان، عمليات اجرايى اين طرح جديد، با مشاركت سازمان هاى مربوطه آغاز شده است. عمليات توسعه پل هاى جمرات در حالى انجام مى گيرد كه پنج شنبه گذشته بر اثر ازدحام جمعيت در اين منطقه 362 زائر جان باختند و بيش از 285 نفر نيز زخمى شدند.

در حالى كه برخى منابع و از جمله شاهدان اين حادثه مسؤول اصلى اين حادثه را دولت عربستان مى دانند، اما اين كشور تاكنون حاضر به پذيرش هيچگونه مسؤوليتى در قبال آن نشده است.

برخى گزارش ها حاكيست كه علت اصلى اين حادثه انجام اقدامات امنيتى شديد به دليل حضور يك هيأت سياسى سعودى در زمان رمى بوده است، اما مقامات رسمى سعودى با تكذيب اين خبرها علت اصلى را اصرار زائران براى حمل اسباب و اثاثيه خود به هنگام رمى جمرات اعلام كردند.

اگرچه طى سال هاى اخير همواره شمارى از زائران در جريان مناسك حج تمتع جان خود را از دست مى دهند، اما حج امسال يكى از خونين ترين سال هاى خود را پشت سر گذاشت.

علاوه بر كشته شدن 362 نفر از حجاج بيت اللَّه الحرام در رمى جمرات، كمى بيش از دو

ص: 213

هفته پيش نيز بر اثر فرو ريختن يك باب ساختمان چند طبقه در نزديكى مسجدالحرام 76 نفر از حجاج كشته و 62 نفر زخمى شدند.

عمليات تخريب پل جمرات در منا آغاز شد

مكه مكرمه، خبرگزارى جمهورى اسلامى 25/ 10/ 84

دولت عربستان سعودى از امروز، يكشنبه، تخريب پل جمرات در منا را آغاز كرد.

اين پل كه دو طبقه است و براى تردد زائران بيت اللَّه الحرام در مراسم رمى جمرات مورد استفاده قرار داشت، به دنبال بروز حادثه پنج شنبه گذشته، عمليات تخريب پل با استقرار امكانات فنى و ماشين آلات سنگين پل سازى، از امروز آغاز شد.

عمليات تخريب پل جمرات در حالى آغاز شد كه در روز پنج شنبه گذشته بر اثر ازدحام صدها هزار نفر از زائران بيت اللَّه الحرام در مراسم رمى جمرات بيش از 360 زائر جان باختند و حدود 300 نفر نيز زخمى شدند.

دولت عربستان قصد دارد با تخريب پل جمرات، سازه جديدى در پنج طبقه، در محل فعلى اين پل احداث كند و براى اين منظور بيش از يك ميليارد و يكصد ميليون دلار اختصاص داده است.

منابع متعدد، دولت عربستان و نيروهاى پليس اين كشور را مسؤول بروز حادثه خونين در منا مى دانند ولى مقام هاى سعودى اين اتهامات را قبول ندارند.

به فتواى آل الشيخ، رمى جمرات بعد از ظهر نيز امكان پذير است!

رياض، خبرگزارى جمهورى اسلامى 27/ 10/ 84

عبدالعزيز بن عبداللَّه آل الشيخ، مفتى و رييس هيأت علماى بزرگ عربستان گفت: رمى جمرات بعد از ظهر نيز امكان پذير است.

به گزارش منابع خبرى سعودى، وى در نشستى در مكّه مكرمه، با بيان اين كه مناسك حج به دو دسته تقسيم مى شود، اظهار داشت: بخشى از مناسك مانند طواف، سعى و عرفه، قطعى است و نمى توان در آن نظريه اى ابراز داشت.

اما در بخش ديگر آن، مانند رمى جمرات مى توان فتوا داد كه اين امر قبل از ظهر يا بعد

ص: 214

از ظهر انجام شود.

اظهارات مفتى سعودى پس از آن اعلام مى شود كه شمارى از علماى اهل سنت در كشورهاى مختلف، پس از حادثه منا كه به كشته شدن صدها نفر انجاميد طى فتواهاى جديدى رمى جمرات را پيش از ظهر نيز جايز دانستند.

بر اساس فتواهاى موجود، مسلمانان اهل سنت در روز دوازدهم ذى حجه مى بايست بعد از اذان ظهر رمى جمرات انجام دهند.

مفتى ها و علماى اهل تسنن براى انجام رمى جمرات فتواى جديد صادر كردند

مكه مكرمه، خبر گزارى جمهورى اسلامى 25/ 10/ 84

روزنامه عرب زبان «عُكاظ» عربستان سعودى، روز يكشنبه نوشت: به دنبال وقوع حادثه روز پنجشنبه، در رمى جمرات در منا كه شمار زيادى از زائران خانه خدا جان باختند، مفتى ها و علماى اهل تسنن با صدور فتوايى، انجام رمى جمرات را در قبل از ظهر هم جايز دانستند.

پيش از اين زائران اهل تسنن تنها مى بايست بعد از اذان ظهر در روز دوازدهم ذى الحجه به رمى جمرات مبادرت مى كردند.

به نوشته روزنامه عكاظ، دكتر على جمعه مفتى مصر، شيخ محمد على الجوزو و دكتر عبدالسلام العبادى، وزير سابق اوقاف اردن به همراه سه نفر ديگر از علماى اهل تسنن با صدور فتواهايى انجام رمى جمرات را در هر ساعت از اين مراسم جايز دانسته اند.

تلفات حادثه مكه مكرمه 79 كشته و زخمى اعلام شد

رياض، خبرگزارى جمهورى اسلامى 16/ 10/ 84

سخنگوى رسمى وزارت كشور عربستان، تلفات ناشى از حادثه فرو ريختن يك باب ساختمان در مكه مكرمه را 79 كشته و زخمى اعلام كرد.

سرلشكر «منصور التركى» شامگاه پنجشنبه در يك نشست مطبوعاتى گفت: تاكنون اجساد 20 نفر از قربانيان اين حادثه از زير آوار بيرون آورده شده است.

وى گفت: از ميان كشته شدگان 11 نفر مرد و 8 نفر زن هستند و يك جسد نيز مجهول الهويه است.

ص: 215

التركى افزود: 59 نفر از افرادى كه بر اثر اين حادثه زخمى شده اند نيز به بيمارستان انتقال يافته اند. وى ادامه داد: 18 نفر از زخمى ها زن و 41 نفر بقيه مرد هستند.

سخنگوى وزارت كشور عربستان با بيان اين كه تاكنون علت اصلى فرو ريختن اين ساختمان معلوم نيست، اظهار داشت: تحقيقات براى كشف حقيقت ادامه دارد.

زائران هندى خانه خدا در مكه با مشكل رو به رو هستند

مكه مكرمه، خبرگزارى جمهورى اسلامى 14/ 10/ 84

پايگاه اينترنتى روزنامه عرب نيوز عربستان در روز چهارشنبه نوشت: بيشتر زائران هندى به ويژه افراد كهنسال و ناتوان، به سختى ميان محل هاى سكونت خود تا حرم مقدس تردد مى كنند.

حجاج بيت اللَّه الحرام هندى به منظور ديدار خبرنگاران از منطقه عزيزيه، محل سكونت آنان، گفتند: براى رسيدن به حرم مقدس بايد 2 مسير مختلف را با اتوبوس طى كنند.

«فاماروتيسا بگوم» از گجرات گفت: مجبور است براى رسيدن به خانه خود از حرم، بعد از نماز عشا تمام راه را با گذشتن از تونل با پاى پياده بپيمايد و ساعت يك بامداد به منزل خود برسد.

اين پايگاه اينترنتى نوشت: اكثر زنان زائر هندى گفتند: ترجيح مى دهند در يك ساختمان قديمى در نزديكى حرم ساكن شوند و از زائران خواستند سال آينده در «عزيزيه» سكونت نكنند.

بسيارى از زائران به علت مشكل تردد، نماز را در اتاق هاى خود اقامه مى كنند.

در اين گزارش آمده است: در عزيزيه مكه، آب آشاميدنى در اكثر ساختمان ها موجود نيست و بسيارى از زائران گفتند كه مجبورند براى تأمين آب آشاميدنى از ساختمان هاى خود خارج شوند و از بيرون از ساختمان آب تهيه كنند.

مركز آموزش حج در تهران احداث مى شود

مدينه منوره، خبرگزارى جمهورى اسلامى 8/ 10/ 84

معاون آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبرى اعلام كرد: مركز بزرگ آموزش حج

ص: 216

كشور در تهران احداث مى شود.

حجت الاسلام والمسلمين سيدعلى قاضى عسكر در مدينه منوره به خبرنگاران گفت:

براى اين مركز 55 هزار مترمربع زمين در جوار حرم مطهر امام خمينى قدس سره اختصاص يافته و به زودى كارهاى اجرايى آن آغاز مى شود.

وى افزود: در اين مركز سالن هاى اجتماعات، نمايش و كتابخانه پيش بينى شده است.

قاضى عسكر اضافه كرد: در اين مركز همچنين پيش بينى شده كه ماكت هايى از اماكن متبركه ايجاد شود كه بوسيله اين ماكت ها چگونگى زيارت و احكام مربوط به حج و طواف و «رمى جمرات» و ديگر اصول حج آموزش داده شود.

وى از ايجاد دانشكده حج در كشور خبر داد و افزود: بحث هاى مربوط به ايجاد اين دانشكده جدى شده و هم اكنون از سوى مسؤولان پى گيرى مى شود.

قاضى عسكر گفت: برنامه ديگرى در بعثه مقام معظم رهبرى در دست تهيه است كه بتوانيم برنامه 20 ساله آينده حج را تدوين كنيم.

وى افزود: ما اهداف 20 سال آينده خود را به نخبگان و دست اندركاران امور حج اعلام كرده ايم كه با مشاوره آنها اين اهداف به برنامه تبديل شود.

قاضى عسكر حمايت از پايان نامه هاى دانشجويى را يكى ديگر از برنامه هاى آموزشى حج عنوان كرد و گفت: اين حركت نيز آغاز شده و تاكنون تعداد زيادى پايان نامه از دانشجويان در اين ارتباط جمع آورى شده است.

وى اضافه كرد: اين نهاد همچنين از سفرنامه ها، عكس و اسلايد زائرينى كه از اماكن متبركه تهيه مى شود، استفاده مى كند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109