ميقات حج-جلد 53

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

اسرار و معارف حج

حج و ابراهيم عليه السلام در قرآن

ص: 6

ناصر شكريان

كعبه و فلسفه برخى از اعمال حج، با حضرت ابراهيم عليه السلام گره خورده و يادآور خاطرات و ايثارگرى هاى آن حضرت است و ما اكنون در اين نوشتار تمام آياتى را كه در آن، كعبه و حج به نوعى به ابراهيم عليه السلام اسناد داده شده و به آن حضرت مربوط مى شود، مورد بررسى و پژوهش قرار مى دهيم.

بديهى است، سيماى حج، از سيماى احياگر آن، بهتر شناخته مى شود. از اين رو، ابتدا توضيح مختصرى در باره شخصيت و عظمت حضرت ابراهيم عليه السلام در قرآن مى آوريم وآنگاه به پژوهش در موضوع «حج و ابراهيم در قرآن» مى پردازيم:

مقام و جايگاه ابراهيم عليه السلام در قرآن

نام حضرت ابراهيم در قرآن، 69 مرتبه، در ضمن 25 سوره تكرار شده است.

از بررسى آيات قرآن به دست مى آيد كه خداوند متعال براى حضرت ابراهيم مقامى ويژه و فوق العاده قائل شده و به مناسبت هاى مختلف از آن حضرت ياد كرده است:

پدر مسلمانان؛ ... مِلَّةَ أَبِيكُمْ .... (1)


1- حج: 78

ص: 7

نمونه كامل انسانيت و سرمشق براى همه انسان ها؛ قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ. (1)

رهبر و پيشواى جهانى؛ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً. (2)

دستور به پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله بر پيروى از امت ابراهيم؛ ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً. (3)

رسيدن به مقام خلّت و رفيقى خداوند؛ وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا. (4)

از بررسى و مرور آيات، به دست مى آيد كه سراسر زندگى حضرت ابراهيم عبوديت و بندگى خالصانه به درگاه خدا و عشق به ذات حق و مبارزه پى گير و بى امان با بت، بت پرستان و ستاره پرستان در بُعد منطقى و عملى بوده است. سخنان قاطع و صريح او گوياى اين واقعيت است؛ آنجا كه فرمود:

- أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ. (5)- تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ (6)

ابراهيم عليه السلام در عمل نيز با آنان مبارزه كرد تا آنجا كه به عنوان شكننده و درهم كوبنده بت ها معرفى گرديد؛ فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً؛ (7) يعنى حضرت ابراهيم عليه السلام ابتدا شعار نفى همه معبودها را سرداد و آنگاه در عمل آن را ثابت كرد و سرانجام مأمور شد از خانه خدا بت و بت پرستى را بزدايد و اين كانون توحيد را بازسازى كند و قبله و مطاف مسلمانان قرار دهد. او براى اجراى اين مأموريت، دست به مهاجرت و ايثار فوق العاده زد ...

آرى، ابراهيم در پيشگاه پروردگار داراى مقامى بس والا و بى مانند بود و خداوند در قرآن از برترى ها و امتيازات او ياد كرده است؛ يكى از ويژگى هايش اين است كه دين و ملت او، نه تنها براى اهل زمانش، كه براى هميشه؛ به ويژه براى امّت اسلامى، مكتبى الهام بخش شد؛ به طورى كه قرآن يكى از افتخارات مسلمانان را اين مى داند كه آنان، بر آيين ابراهيم اند و او نام مسلمان را براى آن ها برگزيده است؛ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا. (8) و بايد گفت كه امت اسلامى از بركت دعاى او به وجود آمده اند؛ رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ ... رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ. (9) از امتيازات ديگر حضرت ابراهيم در قرآن اين است كه: كعبه انتساب به او دارد و آن،


1- ممتحنه: 4
2- بقره: 124
3- نحل: 123
4- نساء: 125
5- انبيا: 67
6- انبيا: 57
7- انبيا: 58
8- حج: 78
9- بقره: 128 و 129

ص: 8

مطاف، معبد و قبله و كانون توحيد و مأمن و ملجأ و تجلى گاه آيات الهى قرار داده شد. و فلسفه تعدادى از اعمال حج، به زندگى سراسر افتخار او بستگى دارد، به همين جهت نام ابراهيم و خاطره او با تمام مراسم آميخته است؛ به طورى كه گفته مى شود حجّى كه بى ياد ابراهيم باشد ناتمام است.

در همين راستا، به پاس احترام و سپاس گزارى از تلاش ها و ايثارگرى هاى مخلصانه ابراهيم، محلّى در كنار خانه خدا به نام او قرار داده شد و در دو جاى قرآن از آن با عظمت ياد شد و هر ساله توسط صدها هزار مسلمان از چهره ابراهيم پرده بردارى مى گردد و در كنار مقام ابراهيم به او اقتدا مى شود.

2- راز انتساب كعبه و حج به ابراهيم

در مقدمه اشاره اى گذرا به مقام والاى ابراهيم شد. در اينجا يادآور مى شويم كه آن حضرت در ميان ملت ها داراى مقامى ويژه است و در نظر همه امت ها چهره اى محبوب دارد.

از اين رو هر گروهى سعى داشته و دارند تا خود را منتسب به ابراهيم بدانند و از اين رهگذر ارزشى براى خود كسب نمايند. چنان كه اهل كتاب (يهود و نصارى) همواره تلاش داشته اند تا خود را از طريق حضرت اسحاق به ابراهيم پيوند دهند و در نتيجه خودشان را از ذريه آن حضرت قلمداد كنند و بهشت را از آن خود بدانند و اعلان كنند كه:

لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى. (1) حتى به مسلمانان خطاب كنند:

كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا. (2) از سوى ديگر، قريش و عرب جاهلى نيز كوشيده اند خودشان را از طريق حضرت اسماعيل به ابراهيم پيوند دهند و بر اين پيوند ببالند و از همين طريق رياست كعبه و عمارت مسجدالحرام را از آن خود مى دانستند و از اين رهگذر براى خود امتيازاتى را قائل بودند.

اما خداوند متعال در آيات مختلف، به مناسبت هاى متفاوت به منظور طرد ادعاها و افتخارات موهومشان متذكر اين مسأله شده و در مقابل اهل كتاب كه گفته بودند: كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا. خطاب آمد: قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ. (3) اى پيامبر، در مقابل ياوه سرايى آن ها اعلان كن كه فقط دين حنيف ابراهيم در مسير


1- بقره: 111
2- بقره: 135
3- بقره: 135

ص: 9

هدايت است و او هرگز از مشركين نبوده، پس اى مشركين، چرا دم از او مى زنيد؛

أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطَ كانُوا هُوداً أَوْ نَصارى. (1) و حال آن كه اين ها قبل از موسى و عيسى بودند. پس چگونه يهود يا نصرانى بودند و در مورد ديگر با تصريح خطاب به آنها فرمود: يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ ... ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيّاً وَ لا نَصْرانِيّاً وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (2)

سپس پيروان واقعى ابراهيم را اين گونه معرفى نمود: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا. (3) و براى اثبات اين كه پيامبر گرامى و امّت مسلمان از ذريه واقعى ابراهيم اند، در آيات مختلف، كعبه و حج را به ابراهيم نسبت داد و در كنار كعبه محلى را به نام مقام ابراهيم قرار داد و سپس همين كعبه را، كه به وسيله ابراهيم بازسازى شده، قبله مسلمانان قرار داد تا پيوند عميق ميان اسلام و ابراهيم را به جهانيان اعلام كند.

جالب اين است كه وقتى در مورد ايمان آوردن به پيامبر اسلام، به اهل كتاب فرمود:

فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ، بلافاصله در دنباله آن فرمود: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ (4)

؛ يعنى اى اهل كتاب، دين و آيين ابراهيم، پاك و حنيف بود و ابراهيم يك لحظه مشرك نشده بود و ميان ابراهيم و كعبه ارتباطى تنگاتنگ وجود دارد و اگر شما واقعاً ادعاى پيروى از دين ابراهيم را داريد، بايد بناى ابراهيم؛ يعنى كعبه را گرامى بداريد، چرا كه يكى از مصاديق بارز پيروى از ملّت ابراهيم، ارج نهادن به كعبه است و پيامبر اسلام هم دين او را ترويج مى كند و كعبه اى كه به وسيله ابراهيم بازسازى شده و در كنارش نشان روشنى از ابراهيم وجود دارد، قبله اش قرار داد و در كنار همين مكان مقدس يكى از فرايض بزرگ اسلام برگزار مى گردد و هر ساله ميليونها مسلمان از چهره حضرت ابراهيم پرده بردارى كرده و در كنار مقام ابراهيم به او اقتدا مى كنند و متذكّر خاطرات و ايثارگرى ها و مبارزات بى امان او در مقابل بت و بت پرستى مى شوند. پس راز اين مطلب كه قرآن كريم كعبه و حج را به حضرت ابراهيم نسبت داده، اين است كه اعلان كند وارث حقيقى و ذريّه او، پيامبر اكرم و امت مسلمان است؛ يعنى ثمره همان دعايى است كه خود حضرت ابراهيم بعد از بازسازى كعبه انجام داد؛ رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا


1- بقره: 140
2- آل عمران: 65 تا 67
3- آل عمران: 68
4- آل عمران: 95 و 96

ص: 10

أُمَّةً مُسْلِمَةً ... رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ.

از همين ذريه من، رسول قرار بده و خداوند هم دعاى او را پذيرفت و پيامبر صلى الله عليه و آله را مبعوث كرد. (1) بهترين شاهد بر اين مدعا، مطالعه آيات 124 و 141 سوره مباركه بقره است كه اهداف زير را به همراه دارد:

1. مقدمه اى باشد براى تغيير قبله تا همه فرقه ها بدانند كه اين قبله از يادگارهاى ابراهيم خليل است و هركس كه ادعاى پيروى از او را دارد، بايد بناى ابراهيم را نيز گرامى بدارد و آن را قبله و مطاف قرار دهد.

2. يهود و نصارى ادعا مى كردند ما وارثان ابراهيم و آيين او هستيم، اين آيات و آيات مانند آن، مى فهماند كه آن ها تا چه حد از آيين ابراهيم بيگانه اند.

3. مشركات عرب خيال مى كردند ميان آن ها و ابراهيم پيوندى عميق وجود دارد، به آن ها فهمانده شد كه برنامه شان هيچ رابطه اى با برنامه ابراهيم ندارد و آيين ابراهيم توحيد محض و نفى هرگونه شرك است.

4. بر همگان اعلان مى كند كه دين يكى است و همه پيامبران مبلّغ يك دين و داراى يك هدف اند و آن تنها دين پاك ابراهيم است؛ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ و هركس از اين آيين پاك روى بگرداند، سفيه خواهد شد؛ وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ. (2) و بالأخره در سوره آل عمران اعلان شد كه پيرو واقعى حضرت ابراهيم، حضرت محمد و مسلمانان مى باشند؛ إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا. (3) فلسفه تعدادى از اعمال حج، به زندگى سراسر افتخار او (ابراهيم) بستگى دارد، به همين جهت نام ابراهيم و خاطره او با تمام مراسم آميخته است؛ به طورى كه گفته مى شود حجّى كه بى ياد ابراهيم باشد ناتمام است.


1- بعضى از اين مطالب، از تفسير في ضلال، ج 1، ص 111 به بعد استفاده شده است.
2- بقره: 130
3- آل عمران: 68

ص: 11

3- هجرت ابراهيم از فلسطين به مكه

حضرت ابراهيم تا حدود صد سالگى از تنها همسر خود، ساره داراى فرزند نشد. ساره براى رسيدن به اين خواسته، كنيز خود، هاجر را به ابراهيم بخشيد. چند صباحى نگذشته بود كه خداوند فرزندى به نام اسماعيل به وى عطا كرد؛ فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ (1) و الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ. (2) حسادت بر ساره عارض شد و نتوانست حضور آن دو را تحمل كند. از اين رو، از ابراهيم تقاضا كرد كه آن ها را به جاى ديگرى نقل مكان دهد. فرمان خدا آمد كه اين مادر و فرزند را از اين سرزمين حاصل خيز فلسطين به سرزمين سوزان مكه، كه خشك و بى آب و علف بود، هجرت دهد. ابراهيم به امر پروردگار حركت كرد و بعد از چند روز به آن منطقه رسيد و بعد از استقرار آن ها قصد بازگشت داشت كه هاجر عرض كرد: «يا إبراهيم أ تدعنا في موضع ليس فيه أنيس و لا ماء و لا زرع؟ فقال إبراهيم عليه السلام: أمرني اللَّهُ أنْ أضعكم في هذا المكان هو يكفيكم» (3) آن گاه دست دعا به درگاه الهى دراز كرد و عرضه داشت: رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (4)

.

ابراهيم عليه السلام در حق هاجر و اسماعيل (مادر و فرزند) دو دعا كرد:

- نخست، از خداوند متعال خواست افكار عمومى و تمايل قلبى مردم را به سوى آن ها جلب كند.

- دوم آن كه آنان را از انواع ثمرات بهره مند سازد.

به دنبال اين دعا، نكته مهمى را بيان كرد: رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ. (5) هر انسان موحّدى مى داند كه علم بشر در مقابل خدا محدود است و مصالح او را تنها خدا مى داند. چه بسيار چيزها كه انسان از خدا طلب مى كند اما صلاحش در آن نيست و چه بسيار چيزها تقاضا نمى كند در حالى كه صلاحش در آن است؛ از اين رو، عرض كرد: آنچه پنهان مى كنيم و آنچه آشكار، تو از آن آگاهى و هيچ چيز در اين عالم بر تو مخفى نيست.

خداوندا! تو از وضع فرزند و همسرم و اندوه قلبى من نسبت به آن ها آگاهى و آينده اين سرزمين هم در پيشگاه علم تو روشن است:


1- صافات: 101
2- ابراهيم: 39
3- تفسير برهان، ذيل آيه 37 سوره ابراهيم.
4- ابراهيم: 37
5- ابراهيم: 38

ص: 12

بعد از اين دعا، به قصد سرزمين فلسطين حركت كرد و آن دو را در سرزمين خشك و بى آب و علف، به دور از همه انسان ها، در كنار خانه خدا به امان صاحب خانه سپرد. (1) 4- پيدايش چشمه زمزم (2)

در ذيل آياتى كه پيشتر آورديم، رواياتى نقل شده كه دنباله ماجرا را اين گونه شرح مى دهد:

چيزى نگذشت كه ذخيره آن ها به پايان رسيد و هواى سوزان مكه آنان را تشنه كرد و تشنگى، اسماعيل را از حال برد و مادر براى نجات جان فرزندش به تلاش و كوشش پرداخت و در جستجوى آب به سوى كوه صفا رفت و از آنجا متوجه سرابى در ناحيه كوه مروه شد. به جانب مروه آمد، اما آبى نيافت و از بالاى مروه متوجه سرابى در صفا شد. به سوى آن حركت كرد. باز هم چيزى نيافت و اين كار را هفت بار تكرار شد. آنگاه كه نااميد شد، نزد اسماعيل آمد. دست و پا زدن فرزند توجه او را جلب كرد، ناگاه متوجه شد از زير پاى اسماعيل چشمه اى جوشيد و آب بر روى زمين جارى گشت و چيزى نگذشت كه قبيله جُرهم، از ماجرا آگاه شدند و با اجازه هاجر در آنجا رحل اقامت افكندند و مكه كم كم شكل گرفت. (3) از معجزات الهى است كه اين چشمه همچنان جارى است، آن هم در سرزمين بى زراعت كه برف و باران در آن نمى بارد تا از مانند فَسَلَكَهُ يَنابِيعَ فِي اْلأَرْضِ شود. اين از آيات روشن الهى است و مفسران آن را يكى از آيات بينات شمرده اند و هر سال ميليون ها زائر خانه خدا به قصد شفا و تبرّك، هم از آن مى نوشند و هم به عنوان سوغات به همراه خود مى برند. در لسان روايات نيز نوشيدن و بر سر و صورت و بدن ريختن آب زمزم، از مستحبات مؤكد شمرده شده است. (4) چنان كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله به كسانى كه قصد تشرّف به مكه را داشتند، مى فرمود: براى من آبى از چشمه زمزم سوغات بياوريد. (5) 5- ابراهيم و بازسازى مخلصانه كعبه

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (6)


1- مشروح ماجراى هجرت و اسكان هاجر و اسماعيل را در كتب ذيل بخوانيد: فروع كافى، ج 4، صص 301 و 302؛ تفسير برهان، ج 2، ص 319؛ الكامل فى التاريخ ابن اثير، ج 1، ص 98؛ تاريخ طبرى ج 1، ص 129
2- در مجمع البحرين براى زمزم معانى مختلفى ذكر شده: «زمزم، كجعفر: اسم بئر بمكة، سميت به، لكثرة مائها، و قيل: لزم هاجر مائها حين انفجرت و قيل: لزمزمة جبرئيل و كلامه، همچنان كه اسم هاى ديگرى هم از امام صادق عليه السلام نقل شده؛ از جمله گفته است: «رَكْضَةُ جَبْرَئِيلَ عليه السلام وَ سُقْيَا إِسْمَاعِيلَ وَ حَفِيرَةُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ زَمْزَمُ وَ الْمَضْنُونَةُ وَ السُّقْيَا وَ طَعَامُ طُعْمٍ وَ شِفَاءُ سُقْمٍ تهذيب ج 5 ص 145.
3- شرح ماجراى پيدايش زمزم در فروع كافى، ج 4، ص 201 به بعد و تفسير برهان، ج 2، ص 219 و تاريخ طبرى، ج 1 صص 120 و 129 آمده است.
4- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 144
5- بحار الأنوار، ج 96، ص 144
6- بقره: 127

ص: 13

به گفته اين آيه، بالا بردن پايه هاى كعبه و بازسازى آن، عبادتى خالصانه بوده كه حضرت ابراهيم و اسماعيل انجام داده اند؛ به طورى كه براى اين عمل هيچ پاداشى از خدا نطلبيدند، بلكه فقط گفتند: «پروردگارا! اين خدمت را از ما بپذير.»

چند نكته

الف: از آنجاكه حضرت اسماعيل هنگام هجرت كودكى خردسال بود و توان كمك كردن در بازسازى كعبه را نداشت، بازسازى كعبه زمانى آغاز شد كه او به حدّى از رشد رسيد تا بتواند پدر پير خود را در اين عمل مقدس يارى نمايد. پس امر بازسازى كعبه بعد از سال ها هجرت انجام شد. مؤيد اين مطلب روايتى است از امام صادق عليه السلام كه فرمود: «فَلَمَّا بَلَغَ إِسْمَاعِيلُ مَبْلَغَ الرِّجَالِ أَمَرَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام أَنْ يَبْنِيَ الْبَيْتَ». (1) ب: از تعبير يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ فهميده مى شود كه شالوده هاى خانه كعبه وجود داشته و كار ابراهيم بالا بردن پايه هاى اين خانه بوده است.

ج: از اين كه ابراهيم فاعل يرفع قرار داده شده و اسماعيل با فاصله، عطف بر ابراهيم گرديده، دانسته مى شود كه مأموريت اصلى بر دوش ابراهيم بوده و اسماعيل كمك كار و ياور او بوده است.

6- ابراهيم و تطهير خانه خدا

وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (2) وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (3) از اين آيات برداشت مى شود كه ابراهيم فرمان يافت خانه خدا را از هرگونه آلودگى ظاهرى و معنوى پاكيزه كند. به نظر مى رسد مراد از تطهير، طهارت ظاهرى و معنوى است؛ زيراكه:

اولًا: امر به طهارت (طَهِّرْ) در هر دو آيه، اطلاق دارد و هيچ دليلى نداريم كه تطهير را حمل بر طهارت ظاهرى كنيم.

ثانياً: از آنجاكه تطهير بيت براى اين سه دسته (طائِفِينَ، قائِمِينَ وَ رُّكَّعِ السُّجُود) منظور


1- تفسير صافى، ج 1، ص 189
2- بقره: 125
3- حج: 26

ص: 14

شده، فهميده مى شود كه كعبه جاى عبادت خداست و هر چه كه با طواف و نماز براى خدا منافات دارد، بايد پاك سازى شود؛ خواه آلودگى ظاهرى باشد يا آلودگى معنوى و اصلًا امر به تطهير براى اين است كه زائران خانه خدا، تنها او را عبادت كنند و جز به او نينديشند.

ثالثاً: صدر آيه دوم؛ يعنى وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ ... (1)

شاهد ديگر بر اطلاق مذكور است.

از اين كه «أَن» در آيه تفسيرى است و نكره در سياق نهى واقع نشده، برداشت مى شود يكى از مصاديق بارز آن، تطهير خانه خدا از شرك و كفر است؛ يعنى اى ابراهيم نه تنها خودت نبايد در كنار كانون توحيد هيچ شريكى براى من قرار دهى، بلكه خانه مرا به گونه اى پاك سازى كن كه ديگران هم تنها مرا عبادت كنند.

شاهد ديگر، بخشى از روايتى است كه از امام صادق عليه السلام در ذيل آيه شريفه نقل شده كه در تفسير كلام خداوند؛ ... أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ ... فرمود: «نَحّ عَنْهُ الْمُشْرِكِينَ». (2) رابعاً: بيشتر مفسّران بزرگ؛ چه از شيعه و چه از سنى، به اين اطلاق تصريح كرده اند (3) كه اگر ابراهيم مسؤول تطهير خانه خدا شد و پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله در زمان خود ساحت قدس كعبه را از هرگونه بت و بت پرستى پاك سازى كرد، ما هم بايد در زبان و عمل اين مكان مقدس را از هرگونه مظاهر شرك و كفر دور نگه داريم.

7- دعاهاى ابراهيم در كنار خانه خدا

دعاها و خواسته هايى كه حضرت ابراهيم در كنار خانه خدا داشت، به دو دسته زير قابل تقسيم است: (4)* دعاهايى كه پيش از بازسازى كعبه كرد.

* خواسته هايى كه بعد از بازسازى خانه خدا از درگاه پروردگار داشت.

ظاهراً دسته نخست از خواسته ها و دعاها، مربوط به آبادانى مكه است. از اين رو بيشتر جنبه مادى دارد و از آنجا كه در آبادانى هر منطقه، ابتدا لازم است در آنجا امنيت، ارزاق، زمينه كسب و تجارت و نيز توجه و تمايل افكار عمومى به آن منطقه دارد، ابراهيم عليه السلام وقتى وضع جغرافيايى آن منطقه را ديد، دست به آسمان گرفت و از درگاه الهى براى آبادانى مكه دعاهايى كرد:


1- حج: 26
2- نور الثقلين، ج 1، ص 123
3- زمخشرى در كشاف، ذيل آيه 125 بقره؛ فخر رازى در تفسير كبير، ج 4، ص 57؛ رشيد رضا در المنار، ج 1، ص 451؛ آلوسى در روح المعانى، ج 1، ص 378 و سيد قطب در في ظلال، در ذيل آيه.
4- اين دعاها به دو دسته مادى و معنوى نيز قابل تقسيم است.

ص: 15

الف- جلب توجه افكار عمومى

رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ.

ابراهيم عليه السلام پس از اسكان هاجر وكودك خردسالش در سرزمين بى آب و علف، به هنگام ترك آن ها، دست به سوى پروردگار بلند كرد و گفت: خدايا! افكار عمومى و تمايل قلبى مردم را متوجّه آن ها كن!

مرحوم طبرسى در توضيح اين دعا مى نويسد: «هذا سؤال من إبراهيم (عليه السلام) أن يجعل اللَّه قلوب الخلق تحن إلى ذلك الموضع ليكون في ذلك أنس لذريته بمن يرد عليهم من الوفود و ليدر أرزاقهم على مرور الأوقات ولو لا لطفه سبحانه بإمالة قلوب الناس إليه إما للدين كالحج والعمرة وإما للتجارة لما صح أن يعيش ساكنوه». (1) پس در اين دعا هم خواسته دينى است و هم خواسته دنيايى؛ بُعد دينى دعا آنجا است كه از خداوند درخواست شده ميل و رغبت در مردم براى انجام اعمال حج و عمره ايجاد كند.

بُعد دنيايى آنجا است كه ابراهيم از خدا مى خواهد در مردم تمايل براى كسب و تجارت در اين سرزمين ايجاد شود. گفتنى است، بعضى از مفسّران اهل سنت نيز به جامع بودن اين دعا اشاره كرده اند. (2) نكته ديگر:

اين دعا حاكى از آن است كه وضع آن سرزمين قابل سكونت نبوده و از اين رو، مردم ميل و رغبتى به آنجا نداشتند. براى همين ابراهيم عرض مى كند: فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ.

معناى ديگر دعا:

معنايى كه براى آيه آورديم، معناى ظاهرى آن بود، در روايات شيعه معناى ديگرى هم براى آن آمده است و آن اين كه ابراهيم عليه السلام در اين دعا از خداوند درخواست كرد كه:

خدايا! قلب مردم را متوجّه اهل بيت عليهم السلام گردان، كه اين محبت، شرط قبولى اعمال حج است؛ چنان كه از امام باقر عليه السلام روايت شده كه:

«مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ بِزَادٍ وَ رَاحِلَةٍ وَ كِرَاءٍ حَلَالٍ يَرُومُ هَذَا الْبَيْتَ عَارِفاً بِحَقِّنَا يَهْوَانَا قَلْبُهُ كَمَا


1- مجمع البيان، ج 3، ص 319
2- تفسير فخر رازى، ج 19، ص 137

ص: 16

قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ لَمْ يَعْنِ الْبَيْتَ فَيَقُولَ إِلَيْهِ فَنَحْنُ وَ اللَّهِ دَعْوَةُ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام الَّتِي مَنْ هَوَانَا قَلْبُهُ قُبِلَتْ حَجَّتُهُ وَ إِلَّا فَلَا ...». (1) و في الإحتجاج، عن أمير المؤمنين عليه السلام و الأفئدة من الناس تهوي إلينا و ذلك دعوة إبراهيم عليه السلام حيث قال: فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ. (2)

ب- ارزاق

رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ ... وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ. (3) دوّمين دعاى حضرت ابراهيم، به هنگام ترك آن ها، اين است كه: «پروردگارا! انواع ثمرات و ميوه ها را روزى آن ها بگردان» و اين درخواست به خاطر موقعيت جغرافيايى آن مكان بوده كه فاقد هرگونه ارزاق بوده است. از اين رو، حضرت ابراهيم اين تقاضا را در چند جا تكرار كرده و در يك مورد، آن را مقيّد به ... مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ... (4)

نمود.

از آنجا كه اهالى مكه، همگى مؤمن نخواهند بود، بلكه افرادى از ميان آنان كافر خواهند شد و از طرف ديگر ابراهيم هم از كافران بيزارى جسته؛ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ، (5) دعا را مقيد به مؤمنان كرد.

خداوند متعال، نه تنها دعاى حضرت ابراهيم را در حق مؤمنان پذيرفت و در طول سال، بهترين ارزاق، فراوان در آنجا يافت مى شود، بلكه كافران را هم ملحق به مؤمنان كرد و فرمود:

وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ. (6) و اين مقتضاى همان صفت رحمانيت خداست كه مؤمن و كافر را در بهره مندى از منافع مادى، يكسان قرار مى دهد؛ چنان كه در جاى ديگر فرمود: كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً.

اكنون اين پرسش وجود دارد كه آيا مراد از ثمرات، ثمرات مادى و معنوى است يا مادى فقط. ميان مفسران در پاسخ به اين پرسش اختلاف نظريه وجود دارد. از اطلاق «ثمرات» و كلمه «قليلًا»- كه در منطق قرآن به بهره مندى چند روزه دنيا، «متاع قليل» اطلاق مى شود- مى توان برداشت كرد كه درخواست حضرت ابراهيم شامل بهره مندى مادى و معنوى بوده، اما خداوند در مورد كفار فرمود: آن ها تنها بهره مادى مى برند.

مؤيّد اين اطلاق، رواياتى است كه در ذيل آيه مورد بحث نقل شده كه بعضى ها اشاره به


1- نورالثقلين، ج 2، ص 55
2- تفسير صافى ج 3 ص 91
3- ابراهيم: 37
4- وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ قَالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ بقره: 126
5- توبه: 114
6- بقره: 126

ص: 17

منافع مادى و بعضى اشاره به منافع معنوى دارند؛ مانند حديث امام صادق عليه السلام كه در تفسير ... وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ ... فرمود: «هُوَ ثَمَراتُ الْقُلُوبِ». (1) اما در مقابل اين نظريه، اين احتمال نيز وجود دارد كه ظاهر ... وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ ... بهره مندى مادى است و اين تقاضا به خاطر موقعيت جغرافيايى آن مكان است. از اين رو، خداوند ... وَ مَنْ كَفَرَ ... را هم اضافه كرد.

اگر ابراهيم مسؤول تطهير خانه خدا شد و پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله در زمان خود ساحت قدس كعبه را از هرگونه بت و بت پرستى پاك سازى كرد، ما هم بايد در زبان و عمل اين مكان مقدس را از هرگونه مظاهر شرك و كفر دور نگه داريم.

ج- امنيت

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً. (2) وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً. (3) از تفاوت كلمه «بلد»، كه در آيه نخست نكره و بى الف و لام آمده و در دومى با الف و لام، استفاده مى شود كه اين دو دعا، در دو زمانِ متفاوت انجام گرفته است؛ يكى پيش از تحقّق يافتن بلد و بناى مكه و ديگرى پس از بنا و بلد شدن آن. بنابر اين، دعاى اول مربوط به قبل از بازسازى كعبه مى باشد. مؤيد اين سخن آن است كه اين آيه پيش از آيه مربوط به بازسازى كعبه؛ يعنى وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ آمده است.

به هر حال، هنگامى كه ابراهيم وضع سرزمين مكه را مى بيند، از خداوند درخواست مى كند كه مكه را محل امن قرار دهد و خداوند دعاى او را از دو سو مورد اجابت قرار مى دهد؛ هم امنيّت تكوينى مى بخشد و هم امنيت تشريعى. اهميّت نعمت امنيت بر كسى پوشيده نيست و تكرار اين نعمت در آيات مختلف از يك سو (4) و به رخ مشركين كشيدن اين نعمت از سوى ديگر (5) و در رأس دعاهاى هفت گانه قرار دادن دعاى امنيت به وسيله ابراهيم از جهت سوم، (6) اهميت اين نعمت را دوچندان مى كند.


1- نور الثقلين ج 2 ص 551
2- بقره: 126
3- ابراهيم: 35
4- وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً بقره: 125؛ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً آل عمران: 97؛ وَ هذَا الْبَلَدِاْلأَمِينِ تين: 3؛ و أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ قريش: 4.
5- أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ عنكبوت: 67 و مانند آن در سوره قصص: 57
6- در سوره ابراهيم، از آيه 35 تا 41 هفت دعا از ابراهيم عليه السلام نقل شده كه اولين آن دعا براى امنيت است كه حتى مقدم بر دعا براى دورى از بت و بت پرستى قرار گرفته است.

ص: 18

دعاهايى كه پس از اين مى آوريم دسته دوم است و ظاهراً بيشتر جنبه معنوى دارد:

د- تقاضاى پذيرش بازسازى كعبه

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. (1) به نظر مى رسد اين دعا را، در هنگام بازسازى كعبه از خداوند خواسته است؛ زيرا كه معناى آيه چنين است: «به ياد آورد هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه را بالا مى بردند (و مى گفتند:) پروردگارا! از ما بپذير، همانا تو شنونده و آگاهى.»

و به قول مرحوم علامه طباطبايى، اين جمله، گذشته را مجسم مى كند، گويى ابراهيم و اسماعيل مشغول بالا بردن پايه هاى كعبه هستند و شنونده آن ها را در اين حال مى بيند و دعايشان را مى شنود. (2) و اين دعا نهايت اخلاص و تواضع آنان را مى رساند كه حتّى متعلَّق «تقبل» را، كه بالا بردن پايه هاى كعبه است، ذكر نكرده اند؛ يعنى اين عمل ما در پيشگاه تو قابل ذكر نيست، بلكه يك عمل كوچك است. چنان كه بخش آخر آيه، يعنى جمله: إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ كه به منزله تعليق است براى درخواست قبولى اعمال، جاى تأمل دارد؛ زيرا كه اين جمله از يك طرف، به جهت معرفه بودن مسند و مسند اليه، حصر را مى رساند؛ يعنى كسى كه دعاهاى ما را مى شنود و به نيات ما آگاهى دارد، خداوند متعال است و بس. از سوى ديگر، جمله به وسيله حرف «إنَّ» و ضمير «أنت» تأكيد آورده شده تا نهايت يقين ابراهيم و اسماعيل بر مضمون را برساند و تأكيدى است بر بسيارىِ خلوص آن ها.

ه- تسليم در برابر خدا

رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ، (3) اين دعا به دنبال دعاى پيش است؛ ازاين رو، يا در زمان بازسازى كعبه و يا بعد از بازسازى آن انجام گرفته است.

تذكر دو نكته

1. روشن است كه مراد از اسلام در آيه، اسلام مشهور نيست، كه مكتب ما و به معناى اظهار ايمان است؛ زيرا نمى توان گفت كه ابراهيم عليه السلام خود صاحب دين حنيف است و هنوز به


1- بقره: 127
2- الميزان، ج 1، ص 282
3- بقره: 128

ص: 19

اين مرتبه از ايمان نرسيده و در كنار كعبه آن را از خدا تقاضا مى كند! و اگر مراد از اسلام، همين اسلامى است كه ما بدان معتقديم، ديگر لازم نبود «لك» را بياورد. بنابراين، مراد از اسلام، عبوديت تام و تسليم كامل است كه با شأن حضرت ابراهيم سازگارى دارد. (1) 2. از اين دعا و مانند آن، مطلب ديگرى استفاده مى شود و آن اين كه ابراهيم تنها به فكر خودش نبوده، بلكه به فكر ديگران هم بوده و براى سعادت آن ها نيز دعا كرده است و اين درسى است براى انسان ها كه در مقام دعا و مواقع استجابت آن، به فكر ديگران هم باشند.

و- آشنايى با مناسك

وَ أَرِنا مَناسِكَنا. (2) مرحوم طبرسى مى نويسد: مناسك جمع منسك- متعبدات- است؛ «النّسك في اللّغة العبادة ... أو الذبيحة». معناى آيه اين است كه: شرايع و مواضع آن را به ما بفهماند. اما با توجه به سياق آيه و كثرت استعمال «نُسك» در اعمال حج، معنايش اين مى شود كه: خدايا! هنگامى كه مرا امر به بازسازى كعبه كردى تا مردم را براى دعوت به حج فراخوانم، پس شرايع و مواضع آن را در حج به ما بياموز. همچنان كه در روايت آمده است: جبرئيل اعمال حج و مواضع آن را به ابراهيم عليه السلام تعليم داد. (3) مؤيد اين وجه، قول برخى از مفسران؛ از خاصه و عامه است. (4) اما علامه طباطبايى رحمه الله فرمود: مراد از «أَرِنا» تعليم و توفيق نيست، بلكه ارنا حقيقت عملى است كه از آنها صادر شده است. پس قهراً غرض از مناسك، آن اعمال و عباداتى است كه از آن ها صادر شده است، نه آن اعمالى كه بايد انجام داد. پس معنا اين مى شود: عبادتى را كه انجام داديم، حقيقت آن را به ما نشان بده. (5) ز- توبه

وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ. از آنجاكه حضرت ابراهيم و اسماعيل، دو پيامبر معصوم اند كه گناه از آن ها صادر نمى شود تا توبه در حق آن ها معنى دار شود، ازاين رو گفته اند ظاهر آيه مراد نيست و براى آن توجيهى انجام داده اند.

مرحوم طبرسى در اين مورد سه توجيه آورده اند:

1. اين جمله بر اساس تسبيح و تعبّد و انقطاع الى اللَّه آمده تا مردم به آن ها اقتدا كنند.


1- اين معنى، هم در لغت آمده و هم در قرآن و نيز قول اكثريت نزديك به همه مفسران است.
2- بقره: 128
3- فروغ كافى، ج 4، صص 202 و 203
4- طبرسى، زمخشرى، فخر رازى و رشيد رضا، ذيل آيه.
5- الميزان، ج 1، ص 284

ص: 20

2. به خاطر ظلم و عصيان ذريه خود اين تقاضا را از خدا كرده اند.

3. از خداوند متعال تقاضا كردند كه با مغفرت و رحمت به سوى آن ها رجوع كند. (1) ح- بعثت پيامبر گرامى اسلام

رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ. (2) مراد از «وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا» بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله است؛ همچنان كه خود حضرت فرمود: «أنا دعوة أبي إبراهيم و بشارة عيسى» (3) چنان كه اكثريت قريب به اتفاق مفسران اشاره به همين معنى دارند.

ط- دورى از بت پرستى

وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ اْلأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. (4)

اين دعا اساس و پايه همه عقايد و برنامه هاى دينى را تشكيل مى دهد كه لغزش در اينجا باعث گمراهى و در نهايت خروج از ملت و آيين ابراهيم خواهد شد و در واقع معيارى است براى شناخت پيروان حقيقى حضرت ابراهيم، از غير حقيقى آن.

اما چرا ابراهيم عليه السلام با آن كه خودش و فرزندان بلاواسطه اش؛ يعنى اسماعيل و اسحاق عليهما السلام از پيامبران معصوم اند، اين درخواست را از خداوند كرده اند.

مفسّران توجيهات مختلفى كرده اند. از ميان همه، مناسب تر اين است كه بگوييم: اين دعا شبيه آيه: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ در نماز است كه معصومان عليهم السلام هم آن را مى گفتند و از سوى ديگر، تأكيد بر مسأله مبارزه با بت پرستى، آن هم در كنار كانون توحيد مى باشد. (5) ى- دعاهايى كه احتمالًا در كنار خانه خدا انجام گرفت

از دعاهايى كه گمان مى رود در كنار خانه خدا شده، دو آيه ديگر از سوره ابراهيم است كه در دنباله دعاهاى قبل آمده است؛ رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ. رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ. (6)


1- مجمع البيان، ج 1، ص 210
2- بقره: 129
3- نور الثقلين، ج 1، ص 130 و مجمع البيان، ج 1، ص 210، والميزان، ج 1، ص 286
4- ابراهيم: 36
5- جهت توضيح بيشتر، بنگريد به: الميزان، ج 12، ص 69
6- ابراهيم: 40 و 41

ص: 21

در اين دو آيه، سه دعاى ديگر از حضرت ابراهيم است:

الف: توفيق به پاداشتن نماز، كه بالاترين پيوند انسان با خداست، را براى خود و بعضى از ذريّه اش از درگاه خداوند متعال خواستار شد.

ب: گفت: خدايا! اين دعا را از ما بپذير.

ج: مغفرت و غفران الهى را براى خود و پدر و مادرش و مؤمنان خواست.

جمع بندى

از مجموع دعاها چند نكته به دست مى آيد:

1. اين دعاها در واقع مقاصد ابراهيم را مجسم مى كند و پرتوى از فضايل روحى و مجاهدات الهى او را نشان مى دهد.

2. جوار خانه خدا بهترين و مناسبترين مكان براى مهم ترين دعا و خواسته هاى انسان است.

3. دعاهاى حضرت ابراهيم در كنار خانه خدا به انسان مى آموزد كه انسان چه تقاضاهايى را بايد در جوار كعبه داشته باشد.

4. ابراهيم عليه السلام در اين دعاها تنها به فكر خودش نبود، بلكه براى ذريّه خود و مؤمنان نيز دعا كرد.

5. ذكر اين دعاها در قرآن، دلالت بر استجابت آنها دارد و گرنه صرف نقل آن ها، بدون رد يا اجابت، لغو لازم مى آيد. (1) 6. تكرار نداى مكرر، با لفظ «رَبَّنا» و «رَبِّ» قابل تأمل و دقت است.

8- مقام ابراهيم

وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى. (2) فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ. (3) مقام ابراهيم سنگى (4) است كه آن حضرت بر رويش گام نهاد و اثر پايش به طور معجزه آسا بر روى آن سنگ باقى ماند و اكنون داخل گنبد كوچكى روبه روى درِ كعبه با فاصله تقريبىِ 13 متر قرار گرفته و زائران خانه خدا بعد از طواف به كنار آن مى روند و نماز


1- الميزان، ج 1، ص 281
2- بقره: 125
3- آل عمران: 97
4- براى مقام ابراهيم تفاسير ديگرى هم گفته اند؛ از جمله، كل حرم»، «كل حج معرفه و مزدلفه، ولى بر اساس روايات شيعه، همان سنگى است كه اثر پاى ابراهيم عليه السلام بر آن نقش بسته. همچنان كه مردم از اين عنوان همين مكان را مى فهمند. چنان كه فخر رازى گويد: اين قول محققّان است. ج 4، ص 54.

ص: 22

طواف را به جا مى آورند و بر اساس بعضى از روايات، اين سنگ از بهشت آورده شده است.

چنان كه از امام باقر عليه السلام روايت شده كه گفت: «نَزَلَتْ ثَلَاثَةُ أَحْجَارٍ مِنَ الْجَنَّةِ؛ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَ حَجَرُ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ الْحَجَرُ الْاسْوَدُ». (1) در پاسخ اين پرسش كه «اثر پا در روى اين سنگ، از چه زمانى نقش بسته؟» دو دسته روايت وجود دارد:

- دسته اى دلالت دارند كه ابراهيم عليه السلام در هنگام بازسازى كعبه روى سنگ مى ايستاد و پايه هاى كعبه را بالا مى برد و از آن زمان اثر پا بر روى سنگ نقش بست و تاكنون باقى است.

- دسته ديگر، دلالت دارند كه ابراهيم بعد از بازسازى كعبه مأمور شد براى حج اعلان عمومى كند. پس در اين هنگام روى آن سنگ ايستاد و مردم را به حج فرا خواند.

به هر حال، خداوند متعال در دو جاى قرآن از اين محل با عظمت ياد كرد:

الف: آنجا كه به زائران خانه اش فرمان داد مقام ابراهيم را مصلّاى خود قرار دهند.

ب: جايى كه مقام ابراهيم را به عنوان اوّلين و بارزترين آيات روشن خود خواند.

اگر مقام ابراهيم، با اين كه مفرد است، تفسير «آيات بيّنات» قرار داده شود، معنايش اين است كه مقام ابراهيم به منزله آيات كثيره است؛ همانگونه كه خود ابراهيم عليه السلام به منزله يك امت است؛ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً .... (2)

و طبق تفسير ديگر، مقام ابراهيم يكى از آيات بينّات است؛ چه بگوييم بقيه آيات ذكر نشد و چه بگوييم ذكر شد. امّا اين كه اوّلين آن را مقام ابراهيم قرار داد يا از ميان آن ها تنها مقام ابراهيم را ذكر كرد، اهميت مطلب روشن مى شود.

مطلب ديگر اين كه حفظ اين آيت از زمان حضرت ابراهيم تا عصر حاضر، با داشتن دشمنان بسيار، بر اهميّت آن مى افزايد.

جوار خانه خدا بهترين و مناسبترين مكان براى مهم ترين دعا و خواسته هاى انسان است.

در پايان، به عنوان حسن ختام، كلامى از امام حسين عليه السلام در فضيلت مقام ابراهيم مى آوريم: امام حسين عليه السلام در يكى از سال ها در مسجدالحرام بود، ناگهان سيلى آمد و به


1- نور الثقلين، ج 1، ص 122
2- نحل: 120

ص: 23

مسجدالحرام سرازير شد. مردم مى ترسيدند كه سيل مقام را ببرد. حضرت فرمود: «نَادِ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ جَعَلَهُ عَلَماً لَمْ يَكُنْ لِيَذْهَبَ بِهِ فَاسْتَقِرُّوا ...». (1) 9- ابراهيم و اعلان عمومى جهت حج

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. (2)

حضرت ابراهيم بعد از اتمام بازسازى كعبه از طرف خداوند متعال مأموريت يافت اعلان عمومى جهت انجام مناسك حج را به انجام برساند. چنان كه روايت شده:

«لَمَّا فَرَغَ إِبْرَاهِيمُ عليه السلام بِنَاءَ الْبَيْتِ أَمَرَهُ اللَّهُ أَنْ يُؤَذِّنَ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ، فَقَالَ: يَا رَبِّ وَ مَا يَبْلُغُ صَوْتِي، فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى: أَذِّنْ، عَلَيْكَ الْأَذَانُ وَ عَلَيَّ الْإِبْلَاغُ وَ ارْتَفَعَ عَلَى الْمَقَامِ». (3) در روايات ديگر چگونگى ندا و علت آن هم آمده است. چنان كه از امام صادق عليه السلام روايت شده كه آن حضرت با صداى بلند ندا داد: «هَلُمَّ الْحَجَّ، هَلُمَّ الْحَجَّ» پس فرمود: اگر ابراهيم به جاى «هَلُمَ الْحَجَّ»، «هَلُمُّوا إِلَى الْحَجِّ» مى گفت، «لَمْ يَحُجَّ إِلَّا مَنْ كَانَ يَوْمَئِذٍ إِنْسِيّاً مَخْلُوقاً وَلَكِنَّهُ نَادَى هَلُمَّ الْحَجَّ فَلَبَّى النَّاسُ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ: لَبَّيْكَ دَاعِيَ اللَّهِ، لَبَّيْكَ دَاعِيَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ». (4) مخاطب آيه كيست؟

مرحوم طبرسى گويد: جمهور محققان بر اين باورند كه خطاب آيه متوجه حضرت ابراهيم است (5) چنان كه سياق هم اقتضا دارد كه مخاطب حضرت ابراهيم عليه السلام باشد.

به علاوه، رواياتى كه در ذيل آيه مباركه نقل شده، مؤيد همين سخن است؛ مانند رواياتى كه پيشتر آمد و روايتى كه حلبى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه از آن حضرت پرسيدند:

«لِمَ جُعِلَتِ التَّلْبِيَةُ؟ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَى إِبْرَاهِيمَ عليه السلام أَنْ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ». (6) در مقابل اين قول، قول ديگرى است كه خطاب آيه، متوجه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله است و دليل آن، شأن نزولى است كه از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله ده سال در مدينه ماند و هنوز حج انجام نداده بود؛ «أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ فَأَمَرَ الْمُؤَذِّنِينَ أَنْ يُؤَذِّنُوا بِأَعْلَى


1- نور الثقلين، ج 1، ص 367، در دنباله اين روايت دارد كه كان موضع المقام الذى وضعه ابراهيم عند جدار البيت فلم يزل هناك حتى حوله اهل الجاهلية الى المكان الذى هو فيه اليوم بعد پيامبر صلى الله عليه و آله در فتح مكه آن را در جاى اصلى گذاشت اما بعد عمر بن خطاب آن را در جاى فعلى گذاشت.
2- حج: 27
3- نور الثقلين، ج 3، ص 488، و با مختصر تفاوتى در روح المعانى و تفسير الكبير ذيل آيه.
4- نور الثقلين، ج 3، ص 487
5- مجمع البيان، ذيل آيه.
6- نور الثقلين، ج 3، ص 487

ص: 24

أَصْوَاتِهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَحُجُّ فِي عَامِهِ هَذَا ...». (1) ظاهراً روايت منافاتى با روايات پيشين ندارد و به اين صورت قابل جمع است كه بگوييم:

خطاب آيه متوجه حضرت ابراهيم است، ليكن با نزول آيه، وجوب حج در اسلام تشريع شد؛ ازاين رو حضرت تصميم به حج گرفت. بايد گفت اين در صورتى صحيح است كه بگوييم حج تا سال دهم هجرت تشريع نشده باشد و حال آن كه مسلمانان درسال نهم هجرت، همراه نماينده رسمى پيامبر صلى الله عليه و آله يعنى على عليه السلام مراسم با شكوه حج را انجام دادند. مگر اين كه گفته شود اين آيه مربوط به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله است، همانگونه كه ظاهر شأن نزول هم همين است. به علاوه در روايت حلبى تصريح شده كه آيه خطاب به حضرت ابراهيم عليه السلام است و آن حضرت هم نداى عمومى داد. به خلاف شأن نزول، كه فقط دلالت دارد اين آيه بر پيامبر نازل شد و پيامبر صلى الله عليه و آله هم به مؤذن فرمان داد كه اعلان كند رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به حج مى رود، چنين نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور شد نداى عمومى براى تشريع حج بدهد. ممكن است كه خطاب آيه در زمان حضرت ابراهيم عليه السلام متوجه او بود و در زمان اسلام متوجه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله شده است.

برداشت از آيه

1. از تعبير «يَأْتُوكَ» و «يَأْتِينَ» برداشت مى شود كه خداوند به ابراهيم عليه السلام وعده اجابت او را داد، كه مردم از راه دور و نزديك، پياده و سواره دعوت تو را اجابت نموده، به طرف كعبه حركت خواهند كرد و اين دو جمله جواب امر است؛ يعنى «أذّن فيهم و إن تؤذن فيهم يأتوك ...» و «يأتين» يعنى از تو اعلان و از مردم حضور به هم رساندن، به هر نحو ممكن.

شايد اين وعده پاسخ دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام باشد كه عرض كرد: فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ. (2) 2. از تعبير قرآن به «يَأْتُوكَ» استفاده مى شود كه مقصود آمدن نزد ابراهيم و رسيدن به نكاتى كه ابراهيم رسيده و ديدن امورى كه آن حضرت مشاهده كرده است، نه اين كه مراد انجام ظاهرى اعمال حج باشد؛ چون كه تعبير قرآن، عمل به مناسك حج نيست، بلكه «يَأْتُوكَ» است.

3. شايد از تقدّم «رِجالًا» بر «ضامِرٍ» فهميده شود كه پياده فضليت بر سواره دارد. مؤيد اين وجه، رواياتى است كه در فضيلت پياده رفتن نقل شده است؛ چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:


1- همان.
2- ابراهيم: 37

ص: 25

كسى كه پياده حج كند، در هر گام 700 حسنه يابد، اما براى سواره 70 حسنه مى نويسند؛ (1) همچنان كه سيره عملى امام مجتبى عليه السلام (2) و بعضى از ائمه عليهم السلام مؤيد ديگرى است بر فضيلت پياده بر سواره. و شايد هم اشاره به اهميت زيارت خانه داشته باشد كه بايد با استفاده از هرگونه امكانات، آهنگ حج كنند و در انتظار مركب ننشينند.

4. از تعبير «ضامِرٍ» برداشت مى شود كه سختى راه نمى تواند باعث سقوط حج شود؛ يعنى از راه صعب العبورى، كه باعث لاغر شدن حيوان مى شود، به حج خواهند رفت و از طرف ديگر هشدارى است بر تحمّل مشكلات اين راه و شايد اشاره به اين باشد كه با امكانات كم و حداقلّ وسيله هم به حج خواهند رفت.

5. تعبير «فَجٍّ عَمِيقٍ» اشاره به اين است كه وجوب حج، بستگى به راه دور و نزديك ندارد، بلكه از هر جا باشد، بايد به سوى كعبه حركت كنند.

10- ابراهيم عليه السلام و مناسك حج

چيزى كه از نظر آيات و روايات قطعى و مسلّم است، آن است كه حج در زمان حضرت ابراهيم وجود داشته و اگرچه معدود نويسندگانى چون رشيد رضا در وجود كعبه و حج، در زمان قبل از ابراهيم كلامى داشته اند اما از زمان ابراهيم به بعد، كسى در آن اختلاف نكرده، بلكه بنيانگذار حج را آن حضرت مى دانند.

اما آياتى كه دلالت بر وجود حج در زمان حضرت ابراهيم دارد، به شرح زير است:

1. وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ (3)

.

آيه شريفه، نه تنها دلالت بر اصل وجود حج در زمان ابراهيم دارد، بلكه دلالت بر بعض اهداف و اعمال حج هم مى كند. اگر حج در زمان حضرت ابراهيم تشريع نشده بود، اعلان عمومى آن حضرت چه معنا داشت؟!

2. وَعَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (4) اين آيه مباركه هم، فى الجمله دلالت بر وجود حج و بعضى از اعمال آن دارد؛ چون كه خداوند حضرت ابراهيم را مأمور كرد تا خانه اش را براى طواف كنندگان و معتكفان و نمازگزاران تطهير و پاكيزه سازد.


1- مجمع البيان و روح المعانى و تفسير كبير، ذيل آيه.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 150
3- حج: 27 و 28
4- بقره: 125 و نظير آن در سوره حج: 26

ص: 26

3. أَرِنا مَناسِكَنا (1)

؛ با توجه به توضيحى كه پيش تر در ذيل اين آيه آمد، اين آيه هم فى الجمله دلالت بر اصل وجود حج دارد. توضيح بيشتر آيات و رواياتى كه دلالت بر وجود حج و بعضى از اعمال آن دارد، پيش تر گذشت.

11- ابراهيم در قربانگاه

از آيات ديگرى كه دلالت بر وجود حج و بعضى از اعمال آن دارد، آيات زير است:

فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ. (2)

اين آيات بر اساس رواياتى كه در ذيل آن، در تفسيرهاى البرهان، نور الثقلين، مجمع البيان و الدرّ المنثور (3) و كتب تفسيرى ديگر و بعض كتب روايى (4) نقل شده، مربوط به يكى از اعمال حج؛ يعنى قربانى مى باشد.

فشرده ماجرا اين است كه: حضرت ابراهيم براى اتمام حج، در خواب مأمور شدكه فرزند خود را در راه خدا قربانى كند. از آنجا كه اين تكليف چيزى عجيب و بر خلاف عقل بود، سه مرتبه خواب مذكور تكرار شد تا اين كه اين مسأله براى حضرت مسلّم و قطعى گرديد.

گام نخست اين بود كه اين جريان را با خود فرزند در ميان بگذارد. از اين رو، خطاب به اسماعيل گفت: يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى؛ «فرزندم! در خواب ديدم كه خودم بايد تو را ذبح كنم، با تأمل و دقت بگو نظرت در اين باره چيست تا از روى تقليد و كوركورانه نباشد. فرزندى كه نسخه پدر بود، با آغوش باز و طيب خاطر عرض كرد: يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ. اولًا: پدر را با لفظ «اب» مخاطب ساخت؛ يعنى اين مسأله باعث نمى شود كه من تو را پدر ندانم. ثانياً: عرض كرد: «افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» و نگفت «افْعَلْ ما رَأَيْتَ» يعنى به چيزى كه فرمان يافته اى عمل كن و نگفت: «به خوابى كه ديده اى عمل نما».

همچنان كه از امام رضا عليه السلام در اين باره روايت شده كه فرمود:

«أمّا إسماعيل فهو الغلام الحليم الَّذِي بشراللَّه به إبراهيمُ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ ... و هو


1- بقره: 128
2- صافات: 107- 102
3- البرهان، ج 4، ص 28 به بعد- نورالثقلين، ج 4، ص 420؛ مجمع البيان، ج 454؛ الدرّالمنثور، ج 7، ص 114- 104
4- مانند فروع كافى، ج 4، ص 207

ص: 27

لما عمل مثل عمله قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ و لم يقل يا أبت افعل ما رأيت». (1) سپس جمله اى گفت كه مراتب ايمان و ادب او را در مقابل خدا بيان مى كند. سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ الصَّابِرِينَ يعنى به ايمان و اراده خود تكيه نكرده بر مشيت و اراده خداوند تكيه نموده. بدين وسيله هم پدر و هم پسر نخستين مرحله آزمايش را به خوبى پشت سر گذاشته كه قرآن از آن تعبير به تسليم مى كند. فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ.

از آنجايى كه اين امتحان بسيار مهم و عظيم بود إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ شيطان براى عقيم گذاشتن آن به دست و پا افتاد. گاه به سراغ پدر و گاه به سراغ پسر و زمانى به سراغ مادر مى رفت تا آنها را از اين عمل منصرف كند اما هر سه دست رد بر سينه او زدند و بر طبق روايتى شيطان به دنبال ابراهيم عليه السلام به راه افتاد. وقتى كه به محل جمره اول رسيد حضرت با هفت سنگ او را از خود راند و هنگامى كه به محل جمره دوم رسيد مجدداً شيطان را مشاهده كرد. اين بار هم با هفت سنگ او را رد كرد و در جمره سوم هم اين عمل تكرار شد. (2) لحظه حساس فرارسيد. پدرى مهربان يگانه فرزند خودش را بر زمين خواباند و كارد را به حركت درآورد و با سرعت و قدرت بر گلوى فرزند گذاشت اما كارد برنده و تيز در گلوى لطيف فرزند كمترين اثرى نگذاشت. ابراهيم در حيرت فرو رفت. بار ديگر كارد را به حركت درآورد اما ندا آمد: يا إِبْراهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا.

هنگامى كه ابراهيم از عهده امتحان به خوبى برآمد جبرئيل از روى تعجب گفت: «اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ»، سپس اسماعيل گفت: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ». آنگاه ابراهيم گفت: «اللَّهُ أَكْبَرُ وَ لِلَّهِ الْحَمْدُ». (3) طبق بعضى از روايات، فلسفه استحباب تكبيرهاى بعد از چند نماز، از همين جا نشأت گرفته است. همچنان كه از بعضى روايات ديگر استفاده مى شود كه فلسفه نام گذارى سرزمين منا به اين اسم، به خاطر اين بود كه وقتى حضرت از عهده امتحان بر آمد، جبرئيل به او گفت:

هر چه مى خواهى از پروردگارت تمنّا كن؛ «فتمنّى إبراهيم في نفسه أن يجعل اللَّه مكان ابنه إسماعيل كبشاً يأمره بذبحه فداء له فأعطي مناه». (4) چنان كه در ذيل آيات مورد بحث هم به


1- نور الثقلين، ج 4، ص 420
2- تفسير ابو الفتوح رازى ذيل آيات و در المنثور ج 5 ص 280
3- نور الثقلين، ج 4، ص 420 و تاريخ طبرى، ج 1، ص 141
4- نور الثقلين، ج 1، ص 420

ص: 28

همين مطلب اشاره شده است؛ وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ.

پس حج اجمالًا در زمان حضرت ابراهيم تشريع شده بود، اگر چه چگونگى مناسك آن براى ما مشخص نيست ولى اين مقدار مسلّم است كه طواف و قربانى و رمى وجود داشته است. (1) آيا خواب پيامبران حجت است؟

سخن در مورد «خواب» بسيار است. آنچه كه در اينجا لازم است بدان توجه شود، اين است كه خواب هاى انبيا هرگز خواب شيطانى نيست بلكه نوعى ارتباط با خداست، چراكه ارتباط انبيا با مصدر وحى به چند صورت ممكن است؛ يكى از آن راه ها، خواب است.

ازاين رو در خواب هاى آن ها هيچ گونه خطايى رخ نمى دهد بلكه همانند چيزى است كه در بيدارى مى بينند.

ذبيح چه كسى بود؟

مفسران شيعه و برخى از محققان اهل سنت بر اين باورند كه ذبيح، حضرت اسماعيل بوده، اما در مقابل، گروهى قائلند كه ذبيح اسحاق بوده است.

دلايل قول اول:

1. ظاهر سياق آيات دلالت دارد «ذبيح» اسماعيل بوده؛ زيرا كه خداوند متعال بعد از آيات مورد بحث فرموده است: وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ. (2) همچنان كه امام صادق عليه السلام براى اثبات ذبيح بودن اسماعيل، به همين ظاهر تمسك كرده است؛ در كتاب «من لا يحضره الفقيه آمده است:

«سُئِلَ الصَّادِقُ عليه السلام عَنِ الذَّبِيحِ مَنْ كَانَ؟ فَقَالَ: إِسْمَاعِيلُ عليه السلام لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذَكَرَ قِصَّتَهُ فِي كِتَابِهِ، ثُمَّ قَالَ وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ». (3) 2. روايات زياد و معتبرى در منابع اسلامى نقل شده كه ذبيح اسماعيل است؛ از جمله «عن أبي جعفر عليه السلام قال: سألته عن صاحب الذبح، فقال إسماعيل عليه السلام». (4) در حديث معتبرى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: «أَنَا بن الذَّبِيحَين» (5) از آنجاكه


1- نور الثقلين، ج 1، ص 197 و تاريخ طبرى، ج 1، ص 134
2- صافات: 112
3- نور الثقلين، ج 4، ص 424
4- نور الثقلين، ج 4، ص 422
5- مجمع البيان، ج 4، ص 453

ص: 29

حضرت محمد صلى الله عليه و آله از فرزندان اسماعيل مى باشد، مراد از ذبيحين حضرت اسماعيل و پدرش عبداللَّه خواهد بود.

3. مرحوم طبرسى براى اثبات مطلب، به آيه ديگرى تمسك جسته است؛ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ (1)

در اين آيه، خداوند به ابراهيم دو چيز را بشارت داد؛ يكى اسحاق و ديگرى فرزندى از اسحاق به نام يعقوب و اين بشارت چگونه با امر به ذبح اسحاق سازگار است. (2) معناى اين آيه چنين است: اسحاق مى ماند و از او يعقوب به دنيا مى آيد و حال آن كه آيه مربوط به ذبح مى گويد: ذبيح نمى ماند، پس ذبيح غير از اسحاق است.

4. به يقين، كودكى كه به همراه هاجر به مكه برده شد و در ساختن كعبه پدر را يارى كرد و برنامه حج را با او انجام داد، حضرت اسماعيل بود و ظاهراً ذبيح هم همين اسماعيل بوده است. حتى بعضى قائلند كه اسحاق اصلًا به مكه نرفته است (3) تا اين جريان براى او پيش آمده باشد.

اما در مقابل، از بعضى روايات استفاده مى شود كه ذبيح اسحاق بوده است؛ مانند:

في الكافي، عدّةٌ مِنْ أَصْحابِنا: قالَ أَبُو الْحَسَن عليه السلام «لَوْ عَلِمَ اللَّهُ خَيْراً مِنَ الضَّأْنِ لَفَدَى بِهِ إِسْحَاقَ» (4) و في المجمع روى انه اسحاق. (5) اگر در زمان حضرت ابراهيم و حضرت محمد صلى الله عليه و آله طاغوت ها و بت ها بى جان بودند، اما امروز جان دارند و به قول حضرت امام قدس سره احياگرِ حج ابراهيمى، اين ها از آن ها بدتر و خطرناك ترند.

اين روايات، اولًا مخالف ظاهر آيه است؛ هانگونه كه امام صادق عليه السلام به ظاهر آيه اشاره كردند. ثانياً تعداد اين روايات در مقابل رواياتى كه دلالت دارند ذبيح حضرت اسماعيل است بسيار كمتر مى باشد. ثالثاً اين قول نه تنها مخالف كتاب است، بلكه موافق با تورات مى باشد، (6) كه اهل كتاب ذبيح را اسحاق مى دانند. از آنجاكه اهل كتاب خود را از نسل اسحاق دانسته اند، ازاين رو سعى دارند اين امتياز را نصيب خود كنند. بنابراين، احتمال دارد كه اين دسته از روايات، از قبيل اسرائيليات باشد.


1- هود: 71
2- مجمع البيان، ج 4، ص 453
3- مجمع البيان، ج 4، ص 453
4- نور الثقلين، ج 4، ص 424
5- مجمع البيان، ج 4، ص 453
6- تورات، سفر تكوين.

ص: 30

مرحوم صدوق در كتاب «من لا يحضره الفقيه» پاسخ ديگرى داده اند و آن اين كه: به فرض صحت روايات اسحاق، بايد گفت: ذبيح اسماعيل بود. اما اسحاق آرزو كرد اى كاش مانند برادرش اسماعيل بود و در برابر آن امتحان صبر مى كرد. به خاطر اين آرزو ثواب برادرش را به او دادند؛ «فَسَمَّاهُ بَيْنَ مَلَائِكَتِهِ ذَبِيحاً لِتَمَنِّيهِ لِذَلِكَ» (1) 12- مبانى حج ابراهيمى

مراد از حج ابراهيمى، همان حج واقعى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله مأموريت يافت مردم را جهت انجام آن دعوت عمومى كند؛ وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ. (2) همان حجى كه دو پيامبر بزرگ الهى مأمور شدند ساحت قدس كعبه را از هرگونه مظاهر شرك و كفر پاك سازى كنند تا طواف كنندگان و زائران خانه خدا مراسم حج را صحيح و كامل به انجام رسانند؛ وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (3)

حجى كه هدف از آن زنده كردن اصل توحيد و يكتاپرستى و زدودن هرگونه بت و بت پرستى و مظاهر شرك و كفر است؛ وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ .... (4) از اين رو در كنار خانه خدا دست به دعا برداشت و در حق خود و ذرّيه اش دعا كرد؛ وَاجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ اْلأَصْنامَ. (5) و به عبارت بهتر، فلسفه حج ابراهيمى فلسفه توحيد در تمام ابعاد زندگى است كه نخستين گام در راه آن، مبارزه با هرگونه شرك و كفر است و حضرت ابراهيم هم در اين راستا با هرچه غير خدا بود، در سخن و عمل مبارزه كرد و براى اثبات توحيد، مأمور شد كانون بى نظير توحيد را بازسازى كند. حج ابراهيمى همان حجى است كه براى قوام جامعه بشرى تأسيس شده است؛ جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ. (6) حجّى كه در آن، هرگونه منافع جوامع مسلمين؛ اعم از مادى و معنوى و نيز اجتماعى و سياسى تأمين گردد؛ وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ ... لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ. (7) و از سوى ديگر، فلسفه حج ابراهيمى، ديدن صاحب خانه (بَيْتِيَ) (8) و اجابت به دعوتى است كه ابراهيم نموده و آمدن نزد ابراهيم (يَأْتُوكَ) (9) و رسيدن به نكاتى است كه ابراهيم رسيده و ديدن امورى است كه ابراهيم شاهد بوده وهمچون ابراهيم آماده قيام در برابر بت


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 230؛ صافى، ج 4، صص 276 و 277
2- حج: 27
3- بقره: 125
4- حج: 26
5- ابراهيم: 35
6- مائده: 97
7- حج: 28
8- بقره: 125 و حج: 26
9- حج: 27

ص: 31

وبت پرستان و سركشان شدن است. از اين رو، قرآن تعبير به «يَأْتُوكَ» آورده و جايى را در كنار خانه اش به نام مقام ابراهيم عليه السلام قرار داده است تا مردم به او اقتدا كنند؛ وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى. (1) اگر در زمان حضرت ابراهيم و حضرت محمد صلى الله عليه و آله طاغوت ها و بت ها بى جان بودند، اما امروز جان دارند و به قول حضرت امام قدس سره احياگرِ حج ابراهيمى، اين ها از آن ها بدتر و خطرناك ترند.

اگر در عصر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ساحت قدس كعبه و حج، از هرگونه مظاهر شرك و كفر پاك سازى شد و در سال نهم هجرت به وسيله نماينده رسمى پيامبرخدا، در مراسم باشكوه حج از بت و بت پرستان و مشركان اعلان برائت و بيزارى شد، اما با كمال تأسف بعد از مدتى به وسيله استكبار و ايادى اش و هركس كه به گونه اى منافعش از طريق انجام مراسم صحيح حج به خطر مى افتاد، مورد تحريف واقع شد و تبديل به يك مراسم خشك و بى روح گرديد. تا اين كه پس از چهارده قرن، فرزند پاكى از تبار ابراهيم و محمد صلى الله عليه و آله در ايران اسلامى كمر همّت بر احياى حج واقعى بست و در سخنرانى ها و اطلاعيه هايش، حجّ واقعى را به مسلمانان جهان شناساند و از حج موجود، تعبير به «حجّ آمريكايى» كرد كه فقط يك سفر سياحتى و انجام صورت ظاهرى اعمال حج بوده است كه كارى به مبانى و اهداف حج از نظر بنيانگذاران آن ندارند و اعلان فرمود كه: حج بى برائت حج نيست و حج ابراهيمى همان حج محمدى است كه نماينده رسمى آن حضرت در مراسم حج اعلان برائت و بيزارى از شرك و كفر كرد.


1- بقره: 125

ص: 32

همان حجى كه در آن روح برادرى و برابرى حاكميت داشته و هر نوع تبعيض و امتيازطلبى نفى گشته است. همان حجى كه پاسخ گوى فريادهاى مظلومانه فلسطين و بوسنى و كشمير و الجزاير و ... است. همان حجى كه مشكلات يك سال مسلمين را بررسى و درصدد رفع آن برآيد.

همان حجى كه براى قيام تأسيس شده، آن هم قيام ناس براى ناس، قيام بر ضدّ مستكبران و جباران عالم، همان حجى كه بُعد سياسى آن كمتر از بعد عبادى اش نيست، بلكه سياستش عين عبادت است.

حجى كه كانون معارف الهى است كه از آن، محتواى سياست اسلام را در تمام زواياى زندگى بايد جستجو نمود. همان حجى كه در ادامه بت شكنى هاى ابراهيم عليه السلام و محمد صلى الله عليه و آله است و اعلان برائت در آن تأسى از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و متابعت از اوامر خداست. همان حجى كه در آن بايد حقوق مسلمانان و محرومان را از ظالمين ستاند.

همان حجى كه لبيك آن، لبيك به حق تعالى و فرياد لا بر همه طاغوت ها و طاغوت چه هاست. همان حجى كه در آن رمى از شياطين و در رأس آنها شيطان بزرگ مى شود تا حج خليل اللَّه و حبيب اللَّه و ولى اللَّه اعظم حضرت مهدى (عج) بجا آورده شود و الّا در حق ما گفته مى شود: «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ».

همان حجى كه براى نزديك شدن و اتصال انسان به صاحب خانه تأسيس شده است.

همان حجى كه سفرش سفر الى اللَّه و گردش در خانه اش، نشان دهنده اين است كه به غير از خدا، گرد ديگرى نگرديد.

همان حجى كه بسان قرآن است و همه از آن بهره مند مى شوند ولى انديشمندان و غواصان و دردآشنايان امت اسلامى، اگر دل به درياى معارف آن بزنند و از نزديك شدن و فرورفتن در احكام و سياست هاى اجتماعى آن نترسند، از صدف اين دريا گوهر هدايت و رشد و حكمت و آزادگى را بيشتر صيد خواهند كرد و از زلال حكمت و معرفت آن تا ابد سيراب خواهند شد. اما حجى كه انسان را به خدا نزديك نكند و رذايل نفسانى را نزدايد، حجى كه جواب گوى فريادهاى مظلومانه نباشد، حجى كه بى روح و بى تحرك و بى وحدت و بى برائت باشد و هدم كفر و شرك از آن برنيايد و فقط يك سفر تفريحى- تجارتى و انجام يك سلسله اعمال خشك وبى حاصل وبى ثمرباشد، حج ابراهيمى- محمدى صلى الله عليه و آله نخواهدبود. (1)


1- با استفاده از رهنمودهاى حضرت امام خمينى قدس سره احياگر حج ابراهيمى- محمدى صلى الله عليه و آله.

ص: 33

پى نوشت ها

ص: 34

ص: 35

ص: 36

ص: 37

حج در ادب عرفانى (2)

محمد شجاعى

يكى ازكتاب هاى مشهور عرفانى به زبان فارسى «تذكرة الأولياء»، نوشته «عطار نيشابورى» شاعر قرن ششم و اوايل قرن هفتم هجرى است. عطار در سال 537، در «كدكن» يا «شادياخ» از كناره هاى نيشابور ديده به جهان گشود و در سال 627 در نيشابور به دست يكى از سپاهيان مغول به قتل رسيد و در همان شهر به خاك سپرده شد.

كتاب «تذكرةالأوليا» شرح حال 97 تن از عارفان بزرگ است كه در دوجلد تأليف يافته. با اين كه اين كتاب شرح حال عرفاست و عطار درمقدمه آن وعده داده درباره انبيا و صحابه واهل بيت كتاب ديگرى بنويسد، اما به خاطر ارادت وى به اهل بيت، كتاب را باشرح حال امام صادق عليه السلام آغاز و با شرح حال امام باقر عليه السلام به پايان برده وعلت را تبرّك به نام آنان بيان كرده است.

وى در باب نخست كتاب، در شرح حال امام جعفر صادق عليه السلام مى گويد:

«آغاز كنيم به توفيق اللَّه تعالى از مقامات امام جعفر صادق عليه السلام

ذكر ابن محمد باقر عليه السلام، آن سلطان ملّت مصطفوى، آن برهان حجّت نبوى، آن عامل صدّيق، آن عالم تحقيق، آن ميوه دل اوليا، آن جگر گوشه انبيا، آن ناقد على، آن وارث نبى، آن عارف عاشق، جعفر الصادق عليه السلام، گفته

ص: 38

بوديم كه اگر ذكر انبيا و صحابه و اهل بيت كنيم، كتابى جداگانه بايد ساخت، اين كتاب شرح اولياست كه بعد از ايشان بوده اند، امّا به سبب تبرّك، به صادق ابتدا كنيم كه او نيز بعد از ايشان بوده است و چون از اهل بيت بوده و سخن طريقت او بيشتر گفته است و روايت از وى بيشتر آمده است، كلمه اى چند از آنِ او بياوريم كه ايشان همه يكى اند چون ذكر او كرده شود از آنِ همه بود ...

در جمله علوم و اشارات و عبارات، بى تكلّف به كمال بود و قدوه جمله مشايخ بود و اعتماد همه بر وى بود و مقتداى مطلق بود، هم الهيان را شيخ بود و هم محمّديان را امام و هم اهل ذوق را پيش رو و هم اهل عشق را پيشوا، هم عُبّاد را مقدّم، هم زهّاد را مكرّم، هم صاحب تصنيف حقايق، هم در لطايفِ تفسير و اسرارِ تنزيل بى نظير بود و از باقر عليه السلام بسيار سخن نقل كرده است و ... آن مى دانم كه هركه به محمد صلى الله عليه و آله ايمان دارد و به فرزندانش ندارد، به محمد ايمان ندارد تا به حدّى كه شافعى در دوستى اهل بيت تا به حدّى بوده است كه به رفضش نسبت كردند و محبوس كردند و او در آن معنى شعرى گفته است و يك بيت اين است:

لَوْ كان رَفْضاً حبُّ آلِ محمدٍ فلْيَشهدِ الثَّقَلانِ أنّي رافِضُ

كه فرموده است؛ يعنى اگر دوستى آل محمد رفض است، گو جمله جنّ و انس گواهى دهيد به رفض من.» (1) عطار نيشابورى خاتمه كتاب را نيز به جهت تبرّك، به شرح حال امام محمد باقر عليه السلام اختصاص داده است:

«ذكر امام محمد باقر عليه السلام آن حجّت اهل معاملت، آن برهان ارباب مشاهدت، آن امام اولاد نبى، آن گزيده احفاد على، آن صاحب باطن و ظاهر، ابو جعفر محمد باقر به حكم آن كه ابتداى اين طايفه، از جعفر صادق كرده شد كه از فرزندان مصطفى است- عليه الصلاة والسلام- ختم اين طايفه هم بر ايشان كرده مى آيد. گويند كه كُنْيت او ابو عبداللَّه بود و او را باقر خواندندى. مخصوص بود به دقايق علوم و لطايف اشارت و او را كرامات مشهور است به آيات باهر و براهين زاهر ... به جهت تبرّك ختم كتاب را ذكر او كرديم؛ رضي اللَّه عنه و عن أسلافه وحشرنااللَّه مع أجداده و معه، آمين يا ربّ العالمين و صلّى اللَّه على خير خلقه محمد و آله أجمعين و نجِّنا برحمتك يا أرحم الراحمين.» (2) نگارنده پس از مطالعه اين كتاب، مباحث مربوط به حج را از آن انتخاب و


1- تذكرة الاولياء، در شرح حال امام جعفر صادق عليه السلام، باب اول، صص 9 و 10
2- تذكرة الاولياء، در شرح حال امام محمد باقر عليه السلام، باب 97، صص 339 و 340

ص: 39

موضوع بندى كرده و هر موضوع را تا آنجاكه لازم بود توضيح داده است؛ به گونه اى كه خواننده مى تواند نظريه كلّى و جزئى عرفا را راجع به حج بداند و آن را تجزيه و تحليل و در آخر قضاوت كند:

جايگاه حج نزد عرفا

برگزارى مراسم حج نزد عارفان جايگاه ويژه اى دارد و شايد نتوان عارف بزرگى را يافت كه بارها حج نگزارده و مجاورت خانه خدا را برنگزيده باشد. آنان مقيد بودند كه اين مراسم را با شور و حال به جا آورند و گاه براى انجام اين مراسم آنچنان با تأنّى و همراه با عبادت حركت مى كردند كه سفر آنان چند سال طول مى كشيد و برخى از آنان بيان مى كردند كه خانه خدا كاخ پادشاه دنيا نيست كه ملاك فقط رسيدن باشد، بلكه چگونگى و كيفيت حضور و با ادب و احترام رسيدن مهم است.

درباره بايزيد بسطامى گفته اند:

«دوازده سال روزگار شد تا به كعبه رسيد كه در هر مصلّى گاهى سجّاده باز مى افكند و دو ركعت نماز مى كرد، مى رفت و مى گفت: اين دهليز پادشاه دنيا نيست كه به يك بار بدين جا بر توان دويد، پس به كعبه رفت و آن سال به مدينه نشد، گفت ادب نبود او را تبع اين زيارت داشتن، (1) آن را جداگانه احرام كنم، باز آمد سال ديگر جداگانه از سر باديه احرام گرفت و در راه در شهرى شد، خلقى عظيم تبع او گشتند.» (2) و درباره ابراهيم ادهم نيز گويند كه چهارده سال در قطع باديه كرد كه همه راه در نماز و تضرّع بود تا به نزديك مكه رسيد ... (3) و درباره احمد نصر نقل است كه شصت موقف ايستاده بود، بيشتر احرام از خراسان بسته بود. (4) و درباره رابعه عدويه گفته اند: هفت سال به پهلو مى گرديد تا به عرفات رسيد ... (5) ابراهيم ادهم به وى گفت:

«اى رابعه، اين چه شور و كار و بار است كه در جهان افكنده اى؟! گفت: شور، من در جهان نه افكنده ام تو شور در جهان افكنده اى كه چهارده سال درنگ كرده اى تا به خانه


1- در روايت آمده كه امام باقر عليه السلام فرمود: «ابْدَءُوا بِمَكَّةَ وَ اخْتِمُوا بِنَا» لذا تبع زيارت كعبه دانستن كارى درست وموجب كمال حج است كه فرمودند: «مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ».
2- تذكرة الاولياء، در شرح حال بايزيد بسطامى، باب 14، ص 136
3- تذكرة الاولياء، در شرح حال ابراهيم ادهم، باب 11، ص 90
4- تذكرة الاولياء، در شرح حال عتبة بن الغلام، باب 8، ص 62
5- تذكرة الاولياء، در شرح حال عتبة بن الغلام، باب 8، ص 62

ص: 40

رسيده اى! گفت: آرى، چهارده سال در نماز باديه قطع كرده ام، گفت: تو در نماز قطع كرده اى من در نياز.»

و گاهى عارف در طى مسير اگر حال عارفانه خود را از دست مى داد، همانجا مى نشست تا آن را دوباره دريابد.

عطار، در شرح حال جنيد بغدادى آورده است:

«نقل است كه جنيد گفت: جوانى را ديدم در باديه زير درخت مغيلان. گفتم: چه نشانده است تو را؟ گفت: حالى داشتم اينجا گم شد، ملازمت كرده ام تا باز يابم، گفت: به حج رفتم، چون باز گشتم همچنان نشسته بود. گفتم: سبب ملازمت چيست؟ گفت: آنچه مى جستم اينجا باز يافتم، لاجرم اينجا را ملازمت كردم. جنيد گفت: ندانم كه كدام حال شريف تر از آن دو حال، ملازمت كردن در طلب حال يا ملازمت در يافت حال.» (1) احترام حرم

آنان به مكه و كعبه احترام مخصوص مى كردند و گاه در اين سرزمين پاى دراز نمى كردند و هنگام خواب، پشت بر زمين نمى نهادند. درباره ابو محمد جريرى چنين آمده:

«نقل است كه يك سال به مكه مقام كرد كه نخفت و سخن نگفت و پشت باز ننهاد و پاى دراز نكرد. ابوبكر كتّانى گفت: اين چنين به چه توانستى كرد؟ گفت: صدق باطن، مرا بدان داشت تا ظاهر مرا قوّت كرد.» (2) و درباره ابوبكر كتّانى آمده است:

«سى سال در حرم به زير ناودان نشسته بود كه در اين سى سال، در شبانه روزى يك بار طهارت تازه كردى و در اين مدت خواب نكرد.» (3) تكيه نكردن به توشه ديگران

برخى از عرفا بى آن كه زاد و توشه اى با خود بردارند، به حج مى رفتند و آن را نشانه توكّل مى دانستند.

آنان از ديگران نيز توشه نمى گرفتند و آن را منافات با توكّل مى دانستند. بُشر حافى شرط


1- تذكرة الاولياء، جنيد بغدادى، باب 43، ص 12
2- تذكرة الاولياء، ابومحمد جريرى، باب 71، ص 132
3- تذكرة الاولياء، ابوبكر كنّانى، باب 69، ص 119

ص: 41

همراهى خود با حاجيان را سه چيز معرفى كرد:

* چيزى با خود برنداريم* از كسى چيزى درخواست نكنيم* اگرچيزى دادند نپذيريم.

عطار در ذكر حال بُشر حافى چنين مى گويد:

«نقل است كه گروهى بر بُشر آمدند كه از شام آمده ايم، به حج مى رويم، رغبت كنى با ما؟

گفت: به سه شرط؛ يكى آن كه هيچ برنگيريم و هيچ نخواهيم و اگر چيزى مان بدهند نپذيريم. گفتند: ناخواستن و بر ناگرفتن توانيم امّا اگر فتوحى پديد آيد نتوانيم كه نگيريم.

گفت: شما توكّل بر زاد حاجيان كرده ايد و اين بيان آن سخن است كه در جواب آن صوفى گفته است كه اگر در دل كرده بودى كه هرگز از خلق چيزى قبول نخواهم كرد، اين توكّل بر خداى بودى.» (1) آنان اگر درخواست چيز از ديگران را از ذهن مى گذراندند، خود را در توكّل دروغگو به حساب مى آوردند و سخت ملامت مى كردند.

عطار در ذكر حال ابراهيم ادهم چنين مى گويد:

«نقل است كه يك بار در باديه بر توكّل بودم، چند روز چيزى نيافتم، دوستى داشتم، گفتم:

اگر بر وى روم توكّلم باطل شود، در مسجد شدم و بر زبان براندم كه «تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ، لا إِلَهَ إِلَّا هُوَ» (2) هاتفى آواز داد كه سبحان آن خدايى كه پاك گردانيده است روى زمين را از متوكّلان. گفتم: چرا؟ گفت: متوكّل كه بود آن كه براى لقمه اى كه دوستى مجازى به وى دهد، راهى دراز در پيش گيرد و آنگاه گويد: «تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ»، دروغى را توكّل نام كرده.» (3) آنان در توكّل تا آنجا دقت مى كردند كه اتكا و وابستگى به يك خوردنى يا نوشيدنى را نيز خلاف توكّل مى دانستند.

«از ابو سليمان دارايى نقل است كه گفت: مريدى ديدم به مكه هيچ نخوردى الّا آب زمزم.

گفتم: اگر اين آب خشك شود چه خورى؟ پس برخاست و گفت كه: جزاك اللَّه خيراً مرا راه نمودى كه چندين سال زمزم پرست بودم! اين بگفت و برفت.» (4)


1- بشر حافى، باب 12، ص 110
2- برگرفته از سوره فرقان، آيه 58: وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيّ الّذي لا يَموت.
3- ابراهيم ادهم، باب 11، ص 99
4- باب 23، ابو سليمان دارايى، ص 231

ص: 42

تكيه نكردن به دلو و رَسَن

آنان حتى استفاده از دلو و ريسمان را جهت آب كشيدن از چاه روا نمى دانستند و آن را خلاف توكّل مى شمردند. ابو عبداللَّه محمدبن خفيف گفت:

«در ابتدا خواستم كه به حج روم، چون به بغداد رسيدم چندان پندار در سر من بود كه به ديدن جنيد نرفتم. چون به باديه فرو شدم، رسنى و دلوى داشتم، تشنه شدم، چاهى ديدم كه آهويى از وى آب مى خورد، چون به سرِ چاه رفتم، آب به زير چاه رفت. گفتم:

خداوندا! عبداللَّه را قدر از اين آهو كمتر است؟! آوازى شنيدم كه: اين آهو، دلو و رسن نداشت و اعتماد او بر ما بود. وقتم خوش شد، دلو و رسن بينداختم و روانه شدم، آوازى شنيدم كه يا عبداللَّه، ما تو را تجربت مى كرديم تا چون صبر مى كنى بازگرد و آب خور.

بازگشتم، آب بر لب چاه آمده بود، وضو ساختم و آب خوردم و برفتم، تا به مدينه، حاجتم هيچ به آب نبود. به سبب طهارت چون بازگشتم، به بغداد رسيدم. روز آدينه به جامع شدم. جنيد را چشم بر من افتاد، گفت: اگر صبر كردتى آب از زير قَدَمت برآمدى.» (1) تكيه نكردن به دينار و درهم

آنان در سفر حج، بر داشتنِ دينار و درهم و سيم و ذهب؛ يعنى نقره و طلا را، جهت بيع، خلاف توكّل مى دانستند.

گروهى بر بُشر آمدند كه از شام آمده ايم، به حج مى رويم، رغبت كنى با ما؟ گفت: به سه شرط؛ يكى آن كه هيچ برنگيريم و هيچ نخواهيم و اگر چيزى مان بدهند نپذيريم

درباره ابراهيم ادهم كه پادشاهى و تخت و تاج را رها كرده و در سلك عرفا درآمده بود، نقل است كه گفت:

«وقتى در باديه، متوكّل مى رفتم، سه روز چيزى نيافتم، ابليس بيامد و گفت: پادشاهى و آن چندان نعمت بگذاشتى تا گرسنه به حج مى روى، با تجمّل به حج هم توان شد كه چندين رنج به تو نرسد. گفت: چون اين سخن از وى بشنودم، به سر بالايى برفتم. گفتم: الهى،


1- باب 70، عبداللَّه محمد خفيف، ص 126

ص: 43

دشمن را بر دوست گمارى تا مرا بسوزاند! مرا فرياد رس، كه من اين باديه را به مدد تو قطع توانم كرد. آواز آمد كه: يا ابراهيم، آنچه در جيب دارى بيرون انداز تا آنچه در غيب است ما بيرون آوريم. دست در جيب كردم، چهار دانگ نقره بود كه فراموش مانده بود، چون بينداختم، ابليس از من برميد و قوتى از غيب پديد آمد.» (1) در باره ابو حمزه خراسانى نقل است:

«يك بار متوكّل در باديه شد و نذر كرد كه از هيچ كس هيچ چيز نخواهد و به كس التفات نكند و برين نذر به سر برد، بى دلو و رسن و متوكّل وار مجرّد برفت. پاره اى سيم در جيب داشت كه خواهرش بدو داده بود، ناگاه توكّل داد خود طلبيد، گفت: شرم ندارى، كه آن كه سقف آسمان را بى ستون نگاه دارد، معده تو را بى سيم پوشيده نگاه ندارد؟! پس آن سيم بينداخت.» (2) تكيه نكردن به بانگ خروس

عرفا در تكيه نداشتن به غير حق، دقتى وسواس گونه داشتند، تا جايى كه پيدا كردن راه با صداى خروس را اتكا به غير خدا قلمداد مى كردند و آن را خلاف توكّل و حتى مستحق تنبيه مى دانستند. درباره ابراهيم خواص نقل است كه گفت:

«وقتى در باديه راه گم كردم، بسى برفتم و راه نيافتم. همچنان چند شبانه روز به راه مى رفتم تا آخر آواز خروسى شنيدم. شاد گشتم و روى بدان جانب نهادم. آنجا شخصى ديدم، بدويد مرا قفايى بزد؛ چنان كه رنجور شدم. گفتم: خداوندا! كسى كه بر تو توكّل كند با وى اين كنند؟! آوازى شنودم كه تا تو توكّل بر ما داشتى عزيز بودى، اكنون توكّل بر آواز خروس كردى، اكنون آن قفا بدان خوردى.» (3) بيرون نياوردن خار مغيلان از پا

آنان در حين سفر، اگر خار مغيلان به پايشان فرو مى رفت، آن را بيرون نمى آوردند و رهايى از آن را خلاف توكّل مى شمردند. در باره احمد خضرويه نقل است كه گفت:

«يك بار به باديه بر توكّل به راه حج درآمدم، پاره اى برفتم، خار مغيلان در پايم شكست،


1- باب 11، ابراهيم ادهم، ص 103
2- باب 65، ابوحمزه خراسانى، ص 113
3- باب 73، ابراهيم خواص، ص 150

ص: 44

بيرون نكردم، گفتم: توكّل باطل شود؛ همچنان مى رفتم، پايم آماس گرفت، هم بيرون نكردم؛ همچنان لنگان لنگان به مكه رسيدم و حجّ بگزاردم و همچنان بازگشتم و جمله راه از وى چيزى بيرون مى آمد و من به رنجى تمام مى رفتم. مردمان بديدند و آن خار از پايم بيرون كردند. پايم مجروح شد. روى به بسطام نهادم، به نزديك بايزيد درآمدم، بايزيد را چشم بر من افتاد. تبسّمى بكرد و گفت: آن اشكيل كه بر پايت نهادند، چه كردى؟ گفتم اختيار خويش به اختيار او بگذاشتم. شيخ گفت: اى مشرك! اختيارِ من مى گويى؟! يعنى تو را نيز وجودى و اختيارى هست؟ اين شرك نبود؟!» (1) تكيه نكردن به همنشينى با خضر عليه السلام

عارفان، گاه از همنشينى با خضر عليه السلام دورى مى جستند، چون مى ترسيدند كه خلاف توكّل و اعتماد بر دون حق باشد. در شرح حال ابراهيم خواص آمده است:

« (از وى) پرسيدند از حقيقت ايمان. گفت: اكنون اين جواب ندارم، از آن كه هر چه گويم عبارت بود مرا، بايد كه به معاملت جواب گويم، اما من قصد مكه دارم و تو نيز بر اين عزمى. در اين راه با من صحبت دار تا جواب مسأله خود بيابى. مرد گفت: چنان كردم.

چون به باديه فرو رفتيم، هر روز دو قرص و دو شربت آب پديد آمدى؛ يكى به من دادى و يكى خود را نگه داشتى، تا روزى در ميان باديه پيرى به ما رسيد، چون خواص را بديد از اسب فرود آمد و يكديگر را بپرسيدند و زمانى سخن گفتند. پير برنشست و بازگشت.

گفتم: اى شيخ، اين پير كه بود؟ گفت: جواب سؤال تو گفتم. گفتم: چگونه؟ گفت: آن خضر عليه السلام بود. از من صحبت خواست، من اجابت نكردم، ترسيدم كه توكّل برخيزد و اعتمادم بر دونِ حق پديد آيد.» (2) پذيرش امداد غيبى

باآن كه ابراهيم خواص از بيم اتكا به غير حق، از همنشينى با خضر مى ترسيد، اما در دو جا يارى و راهنمايى غير منتظره را پذيرفت.

عطار در باره وى آورده است:

«وقتى درباديه راه گم كردم، شخصى ديدم فراز آمد و سلام كرد وگفت: تو راه گم كرده اى؟


1- باب 33، احمد خضرويه، ص 290
2- باب 73، ابراهيم خواص، ص 149

ص: 45

گفتم: بلى، گفت راه به تو بنمايم وگامى چند برفت از پيش، و از چشم ناپديد شد.

بنگرستم بر شاه راه بودم، پس از آن، ديگر راه گم نكردم. در سفر گرسنگى و تشنگى ام نبود.» (1) عطار درباره وى گفته است:

«وقتى در سفرى بودم، تشنه شدم؛ چنانكه از تشنگى بيفتادم! يكى را ديدم كه آب بر روى من همى زد، چشم باز كردم، مردى را ديدم نيكو روى بر اسبى، خنك مرا آب داد و گفت:

در پسِ من نشين و من به حجاز بودم، چون اندكى از روز بگذشت، مراگفت: چه مى بينى؟

گفتم: مدينه. گفت: فرو آى و پيغامبر عليه السلام را از من سلام كن.» (2) مرگ عارفانه يا حج خونين

بسيار اتفاق مى افتاد كه زائران در هنگام سفر، گاه از شدّت ناملايمات، گاه به خاطر گم كردن راه و تمام شدن آذوقه و گاه به خاطر بيمارى و گرسنگى و تشنگى مى مردند و همان جا دفن مى شدند و گاهى مرگ آنان به خاطر شدّت حضور و لذّت قرب به پروردگار بود كه بيشتر در «ميقات»، كه مكان احرام و لبيك گفتن است، اتفاق مى افتاد. آنان اين مرگ را «مرگ سرخ» و اين حج را «حج خونين» نام مى نهادند. در باره ابراهيم ادهم گفته اند:

«در باديه كه مى رفت، گفت: به ذات العِرق رسيدم، هفتاد مرقّع پوش را ديدم جان بداده و خون از بينى و گوش ايشان روان شده. گرد آن قوم برآمدم؛ يكى را رمقى هنوز مانده بود.

پرسيدم كه: اى جوانمرد، اين چه حالت است؟ گفت: اى پسر ادهم، عَلَيكَ بِالْماء وَالْمِحْراب، (3) دور دور مرو كه مهجور گردى و نزديك نزديك ميا كه رنجور گردى. كس مبادا كه بر بساط سلاطين گستاخى كند. بترس از دوستى كه حاجيان را چون كافران روم مى كشد و با حاجيان غزا مى كند. بدان كه ما قومى بوديم صوفى، قدم به توكّل در باديه نهاديم و عزم كرديم كه سخن نگوييم و جز از خداوند انديشه نكنيم و حركت و سكون از بهر او كنيم و به غيرى التفات ننماييم، چون باديه گذاره كرديم و به احرام گاه رسيديم، خضر عليه السلام به ما رسيد، سلام كرديم و او سلام را جواب داد، شاد شديم، گفتيم: الحمد للَّه كه سفر برومند آمد و طالب به مطلوب پيوست كه چنين شخصى به استقبال ما آمد. حالى به جان هاى ما ندا كردند كه اى كذّابان و مدّعيان، قولتان و عهدتان اين بود؟! مرا فراموش


1- باب 73، ابراهيم خواص، ص 152
2- باب 73، ابراهيم خواص، ص 149
3- ملازم وضو و نماز باش

ص: 46

كرديد و به غير من مشغول گشتيد؟! برويد كه تا من به غرامت، جان شما به غارت نبرم و به تيغ غيرت، خونِ شما نريزم، با شما صلح نكنم. اين جوانمردان را كه مى بينى همه سوختگان اين بازخواست اند. هلا، اى ابراهيم، تو نيز سر اين دارى. پاى در نه و الّا دور شو. ابراهيم حيران و سرگردانِ آن سخن شد. گفت: گفتم: تو را چرا رها كردند؟ گفت:

گفتند: ايشان پخته اند تو هنوز خامى. ساعتى جان كن تا تو نيز پخته شوى. چون پخته شدى تو نيز از پى درآيى. اين بگفت و او نيز جان بداد.» (1)

خون ريز بود هميشه در كشور ما جان عود بود هميشه در مجمر ما

دارى سرِ ما وگرنه دور از برِ ما ما دوست كُشيم و تو ندارى سرِ ما

درياى خون

درباره رابعه نقل است كه در سفر دوم حجّ خود گفت:

«يا ربّ العزّة، نقطه فقر مى خواهم. ندا آمد: حديث فقر با تو نتوان گفت و لكن برنگر.

رابعه برنگريست، دريايى خون ديد در هوا ايستاده، هاتفى آواز داد كه اين همه، آب ديده عاشقان ماست كه به طلب وصال ما آمدند كه همه در منزلگاه اول فرو شدند كه نام و نشان ايشان در دو عالم از هيچ مقام برنيامد.» (2) اخلاق حج گزار

حج گزارانى كه اهل معرفت بودند و با شناخت، به اين سفر الهى دست مى زدند، داراى ويژگى هايى بودند كه آن ها را از ساير افراد متمايز مى كرد؛ از جمله:

پرهيز از غرور

عرفا بسيار مواظب بودند كه در اين سفر معنوى و الهى دچار غرور كاذب و ناخالصى نشوند و اگر احساس غرور مى كردند، به نفس خود هشدار مى دادند كه از اين گونه تصوّرات ناروا و خطورات باطل دورى گزينند:

«بوالحسن مزيّن گفت: به باديه فروشدم، بى زاد و راحله، چون به كنار حوضى رسيدم، بنشستم و با خود گفتم: باديه بريدم بى زاد و راحله؛ يكى را ديدم كه بانگ بر من زد كه: اى


1- باب 11، ابراهيم ادهم، ص 88
2- تذكرة الاولياء، ابوعلى جرجانى، باب 68، صص 62 و 63

ص: 47

حجّام، لا تحدّثْ نفسك بالاباطيل، نگاه كردم كتّانى را ديدم، توبه كردم و به خداى بازگشتم.» (1) آنان براى گريز از غرور، گاهى خودشكنى مى كردند و كارى مى كردند كه مردم به آنان بدبين شوند و از گردشان پراكنده شوند؛ چنانكه ابراهيم ادهم خود را ناشناس جلوه داد و او را زنديق خواند، مردم نيز در حالى كه او را نمى شناختند. به وى سيلى زدند.

عطار نيشابورى در تذكرة الاوليا، در شرح حال ابراهيم ادهم مى گويد:

«نقل است كه چهارده سال در قطع باديه كرد كه همه راه، در نماز و تضرّع بود تا به نزديك مكه رسيد، پيران حرم خبر يافتند، همه به استقبال او بيرون آمدند، او خويشتن در پيش قافله انداخت تا كسى او را نشناسد، خادمان از پيش برفتند، ابراهيم را بديدند در پيش قافله مى آمد، او را نديده بودند، ندانستند، چون بدو رسيدند، گفتند: ابراهيم ادهم نزديك رسيده است كه مشايخ حرم به استقبال او بيرون آمده اند، ابراهيم گفت كه چه مى خواهيد از آن زنديق؟! ايشان در حالى سيلى در او بستند گفتند: مشايخ مكه به استقبال او مى شوند تو او را زنديق مى گويى؟! گفت: من مى گويم زنديق اوست چون از او درگذشتند، ابراهيم روى به خود كرد و گفت: هان! مى خواستى كه مشايخ به استقبال تو آيند، بارى سيلى چند بخوردى، الحمد للَّه كه به كام خودت بديدم. پس در مكه ساكن شد رفيقانش پديد آمدند و او از كسب دست خود خوردى، درودگرى كردى.» (2) بى اعتنايى به ستمگران

آنان به خاطر زهد و دورى از دنيا، به پادشاهان و ستمگران نيز بى اعتنا بودند و به آنان توجهى نداشتند. عطار نيشابورى در ذكر حال فضيل عياض نقل مى كند كه هارون الرشيد در سفر مكه شبى به وزير خود فضل برمكى گفت: «مرا بر مردى بَر كه مرا به من بنمايد» او ابتدا وى را به خانه سفيان بن عُيَيْنه برد. سفيان گفت: «مرا خبر بايست كرد تا خود بيامدمى» هارون گفت: «اين آن مرد نيست كه من مى طلبم» فضل برمكى او را در پيش فضيل عياض برد، هارون پس از مكالمات طولانى و شنيدن پند و اندرزهاى وى گفت: «آوه، اى رجل هو! اين چه مردى است! مَلِك بر حقيقت فضيل است و صولت او عظيم است و حقارت دنيا در چشم او بسيار». (3)


1- باب 69، ابوبكر كتّانى، 120
2- باب 11، ابراهيم ادهم، ص 89
3- تذكرة الاوليا، رابعة العدويّة، باب 9، ص 78

ص: 48

استفاده نكردن از خدمات رفاهى پادشاهان در حج

عرفا از خدمات عمومى و امكانات رفاهى پادشاهان جهت آسايش حجاج بيت اللَّه الحرام نيز استفاده نمى كردند. درباره ابراهيم ادهم چنين آمده:

«نقل است كه چندين حج پياده بكرد، از چاه زمزم آب برنكشيد. گفت زيرا كه دلو و رسنِ آن از مال سلطان خريده بودند!» (1) نقل است كه (ابراهيم ادهم) چندين حج پياده بكرد، از چاه زمزم آب برنكشيد. گفت: زيرا كه دلو و رسنِ آن از مال سلطان خريده بودند!

آنان حتى از ميوه اى كه زمين آن متعلق به لشكريان و اطرافيان سلاطين بود بهره نمى بردند. در باره ابراهيم ادهم آورده اند:

«گفت: از ميوه مكه چهل سال است تا نخورده ام و اگر نه، در حال نزع بودمى، خبر نكردمى و از بهر آن نخورد كه لشكريان بعضى از آن زمين هاى مكه خريده بودند.» (2) همراهى با خانواده

در گذشته، سفرهايى مانند جهاد و حج. چون پرخطر و طولانى بود، عرفا يا خانواده خود را همراه مى بردند و يا اگر تنهايشان مى گذاشتند به او پيشنهاد طلاق و رهايى مى دادند تا در غياب آن ها هر تصميمى كه مى خواهند بگيرند و بدين وسيله حقشان ضايع نشود. عطار در شرح حال فضيل عياض آورده است:

«زن را گفت: اى زن، من قصد خانه خدا دارم اگر خواهى تا پاى تو گشاده كنم. زن گفت:

من هرگز از تو جدا نروم و هرجا كه تو باشى با تو باشم. پس برفتند تا به مكه رسيدند، حق تعالى راه بر ايشان آسان گردانيد و آنجا مجاور گشت.» (3) دعا

دعا سخن عاشقانه بنده با خداست. حرف دل آفريده با آفريدگار است. بيانى بى آداب و ترتيب و برآمده از دلِ تنگ و راز و نياز صميمانه نيازمند با بى نياز است و اگر اين رابطه


1- باب 11، ابراهيم ادهم، ص 96
2- باب 11، ابراهيم ادهم، ص 96
3- باب 72، حسين منصور حلاج، ص 136

ص: 49

عاشقانه در كنار خانه يار و حريم دوست باشد دلپذيرتر است.

دعا در طواف

كعبه و هنگام طواف، مكان و زمانى مناسب جهت توبه و راز و نياز اهل دل با پروردگار است. عرفا در اين موقعيت براى حاجات مادى و معنوى خود دعا مى كردند. ابو يعقوب نهرجورى گفت:

«مردى يك چشم را ديدم در طواف كه مى گفت: أعوذُ بِكَ مِنْكَ، پناه مى جويم از تو به تو، گفتند: اين چه دعاست؟! گفت: روزى نظرى كردم به يكى كه در نظرم خوش آمد، طپانچه از هوا درآمد و بر اين يك چشم من زد كه بدو نگرسته بودم. آوازى شنيدم كه: نگرستنى طپانچه اى اگر زيادت ديدى زيادت كرديمى و اگر نگرى خورى.» (1) حلقه در كعبه

حلقه در كعبه از مكان هايى است كه مردم آن را مى گرفتند و با خداى خود راز و نياز مى كردند. عطار نيشابورى در ذكر حال ابراهيم ادهم آورده است:

«نقل است كه ابراهيم گفت: شب ها فرصت مى جستم تا كعبه را خالى يابم از طواف و حاجتى خواهم، هيچ فرصت نمى يافتم، تا شبى بارانى عظيم مى آمد، برفتم و فرصت را غنيمت شمردم تا چنان شد كه كعبه ماند و من، طوافى كردم و دست در حلقه زدم و عصمت خواستم از گناه، ندايى شنيدم كه عصمت مى خواهى تو از گناه! همه خلق از من همين مى خواهند، اگر همه را عصمت دهم درياهاى غفّارى و غفورى و رحمانى و رحيمى من كجا شود؟! پس گفتم: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي، ندايى شنودم كه از همه جهان با ما سخن گويى و سخن خود گويى، آن به كه سخن تو ديگران گويند.» (2) نصيحت هنگام طواف

در اهميت خيرخواهى براى بندگان خدا و پند و اندرز به آنان، همين بس كه عرفا در حين طواف، از انجام آن كوتاهى نمى كردند و آن را مخالف شأن طواف نمى دانستند. تذكرة الأوليا در ذكر حال ابراهيم ادهم آورده است:


1- باب 53، ابويعقوب فهرجورى، ص 81
2- باب 11، ابراهيم ادهم، ص 92

ص: 50

«احمد خضرويه گفت: ابراهيم (ادهم) مردى را در طواف گفت: درجه صالحان نيابى تا از شش عقبه نگذرى؛ يكى آن كه درِ نعمت بر خود ببندى و درِ محنت بر خود بگشايى و درِ عزّ بربندى و درِ ذلّ بگشايى و درِ خواب بربندى و درِ بيدارى بگشايى و درِ توانگرى ببندى و درِ درويشى بگشايى و درِ امل ببندى و درِ اجل و درِ آراسته بودن و درِ ساختگى كردن مرگ بگشايى.» (1) ختم قرآن در طواف

ختم قرآن در طواف، از كارهايى بوده كه عرفا انجام مى دادند. عطار در شرح حال ابوبكر كتّانى آورده است:

«او را چراغ حرم گفتند و در مكه مجاور بود تا وقت وفات و اول شب تا آخر نماز كردى و قرآن ختم كردى و در طواف دوازده هزار ختم قرآن كرده بود.» (2) دعا در حجر الأسود

حجر الأسود ركنى است كه حاجى وقتى به آن مى رسد مستحب است آن را ببوسد يا استلام كند و اگر نتواند، به آن اشاره كند و بگويد: «أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَ مِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوَافَاةِ»؛ «امانتم را ادا كردم و پيمانم را بستم تا شاهد بر وفاى به پيمانم باشى.»

يكى از عرفا هنگام طواف هر بار كه به آن مى رسيد دعا مى كرد:

«نقل است كه گفت: شبى طواف گاه خالى يافتم، طواف مى كردم و هربار كه به حجرالأسود مى رسيدم، دعا مى كردم و مى گفتم: اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حالًا وَ صِفَةً لا أَتَغَيَّرُ مِنْهُ؛ بار خدايا! مرا حالى و صفتى روزى كن كه از آن نگردم! يك روز از ميان كعبه آوازى شنيدم كه يا ابوالحسين، مى خواهى كه با ما برابرى كنى؟! ماييم كه از صفت خود برنگرديم، امّا بندگان گردان گردان داريم تا ربوبيّت از عبوديّت پيدا گردد. ماييم كه بر يك صفتيم، صفت آدمى گردان است.» (3) دعا در ملتزَم

ملتزم از مكان هايى است كه اهل معرفت در آنجا به دعا و تضرع و زارى مى پرداختند و حاجات خود را از خدا طلب مى كردند. عطار در ذكر حال ابو يعقوب نهرجورى آورده است:


1- باب 11، ابراهيم ادهم، ص 101
2- باب 69، ابوبكر كتّانى، ص 119
3- باب 46، ابوالحسين نورى، ص 52

ص: 51

«نقل است كه يكى او را گفت: در دل خود سختى مى يابم و با فلان كس مشورت كردم مرا روزه فرمود، چنان كردم، زايل نشد و با فلان گفتم، سفر فرمود، كردم زايل نشد. او گفت: ايشان خطا كردند طريق تو آن است كه در آن ساعت كه خلق بخسبند به ملتزم روى و تضرّع و زارى كنى و بگويى خداوندا! در كار خود متحيّرم، مرا دست گير، آن مرد گفت: چنان كردم زايل شد.» (1) دعا در عرفات

عرفات سرزمينى است كه حجاج در حج واجب، از ظهر روز نهم ذى حجه تا غروب همان روز، در آنجا وقوف مى كنند و به مناجات و راز و نياز عاشقانه با محبوب مى پردازند.

آنان اين نيم روز روحانى و معنوى را با تضرّع و زارى، خاشعانه به بارگاه احديت و درخواست آمرزش و مغفرت از او با شناخت و معرفت سپرى مى كنند و هنگام غروب آفتاب سيل آسا به سوى مشعر مى روند. عطار در شرح حال فضيل عياض آورده است:

«نقل است كه يك روز به عرفات ايستاده بود، آن همه خلق مى گريستند با چندان تضرّع و زارى و گريستن و خواهش كردن. گفت: اى سبحان اللَّه، اگر چندين مردم به يك بار به نزديك مردى شوند و از وى يك دانگ سيم خواهند، چه گوييد؟ آن همه مردم را نوميد كند؟ آن مرد گفت: نه، گفت: بر خداوند تعالى آمرزش همه آسان تر است از آن كه بر آن مرد دانگى سيم كه بدهد، كه او اكرم الأكرمين است. اميد آن است كه همه را آمرزيده گرداند. در عرفات شبانگاه از او پرسيدند كه حال اين مردمان چون مى بينى؟ گفت: همه آمرزيده اند. اگر من در ميان ايشان نه امى. گفتند: چون است كه ما هيچ ترسنده نمى بينم؟

گفت: اگر شما ترسنده بودى ترسگاران از شما پوشيده نبودندى كه ترسنده را نبيند مگر ترسنده و ماتم زده ماتم زدگان را تواند ديد. گفتند: مرد در كدام وقت در دوستى حق به غايت رسد؟ گفت: چون منع و عطا هر دو بر او يكسان شوند به غايت محبت رسيده است.» (2) منصور حلاج نيز از كسانى است كه در صحراى عرفات سر بر تلّ ريگ نهاد و با نداى «يَا دَلِيلَ الْمُتَحَيِّرِين» به مناجات با پروردگار عزيز و پاك پرداخت. عطار درباره او آورده است:

«پس در عرفات گفت: يَا دَلِيلَ الْمُتَحَيِّرِين و چون ديد كه هركس دعا كردند، او نيز سر بر


1- باب 53، ابويعقوب نهرجورى، ص 80
2- باب 9، رابعة العدويه، ص 79

ص: 52

تلّ ريگ نهاد و نظاره مى كرد، چون همه بازگشتند، نفسى بزد گفت: پادشاها! عزيزا! پاكت دانم، پاكت گويم از همه تسبيح مسبّحان و از همه تهليل مهلّلان و از همه پندار صاحب پنداران. الهى تو مى دانى كه عاجزم از مواضع شكر، تو به جاى من شكر كن خود را، كه شكر آن است و بس.» (1) دعا در مسجد خَيف

مسجد خَيف در سرزمين منا است و منا مكانى است كه حجاج سه روز در آنجا به سر مى برند. در روز عيد قربان به رمى جمره عقبه، قربانى و سر تراشى مى پردازند و در روزهاى يازدهم و دوازدهم ذى حجه در آنجا به شيطان هاى سه گانه سنگ مى زنند و شب ها را بيتوته مى كنند. بسيارى از حجاج، بيتوته و عبادات خود را در آن مسجد انجام مى دهند.

عطار نيشابورى در تذكرة الأوليا در ذكر حال حسن بصرى، داستان كسى را نقل مى كند كه در اثر گناهى، قرآن را فراموش كرد و سپس به مسجد خيف راهنمايى شد و در آنجا پيرى در حق او دعا كرد و قرآن بر او گشاده شد:

«نقل است كه ابو عمرو، امام القّراء، قرآن تعليم كردى، ناگاه كودكى صاحب جمال بيامد كه قرآن آموزد. ابو عمرو به نظر خيانت در وى نگريست! قرآن تمام، از ألف الحمد تا سين من الجنة والناس فراموش كرد. آتشى در وى افتاد و بى قرار شد و به نزديك حسن بصرى رفت و حال باز گفت و زار بگريست. گفت: اى خواجه، چنين كار پيش آمد و همه قرآن فراموش كردم. حسن از آن كار اندوهگن شد و گفت: اكنون وقت حجّ است، برو و حجّ بگزار، چون فارغ شوى به مسجد خَيف رو كه پيرى بينى در محراب نشسته، وقت بر وى تباه مكن، بگذار تا خالى شود، پس با او بگوى تا دعا كند. بو عمرو همچنان كرد و در گوشه مسجد بنشست، پيرى با هيبت ديد خلقى به گرد او نشسته ... ابو عمرو گفت: من پيش او رفتم و سلام كردم. گفتم: اللَّه، اللَّه، مرا فرياد رس و حال باز گفتم. پير غمناك شد و به دنبال چشم در آسمان نگاه كرد، هنوز سر در پيش نياورده بود كه قرآن بر من گشاده شد. بو عمرو گفت: من از شادى در پايش افتادم.» (2)


1- باب 72، حسين منصور حلاج، ص 139
2- باب 3، حسن بصرى، ص 32

ص: 53

دعا بر كوه ابو قبيس

كوه ابو قبيس روبه روى كعبه و نزديك كوه صفا قرار دارد و از كوه هاى ديگر مكه مشهورتر است و حوادث فراوانى از زمان آفرينش زمين تا صدر اسلام و پس از آن به خود ديده است. (1) در گذشته بر روى اين كوه مسجدى به نام مسجد «شق القمر» يا «بلال» وجود داشته كه هم اكنون تخريب و به جاى آن كاخ پادشاهى ساخته اند.

عطار نيشابورى، در تذكرة الاوليا، حكايت جالبى از فضيل عياض نقل كرده كه وى هنگام مرگ به همسر خود وصيت كرد تا به آنجا رود و در حق دختران خود دعا كند و او چنين كرد و دعايش مستجاب شد. ضمناً از اين حكايت دانسته مى شود كه كوه ابو قبيس در صدر اسلام نيز محل مناجات و گريه و راز و نياز با پروردگار بوده است:

«نقل است كه فضيل عياض چون اجلش نزديك آمد، دو دختر داشت؛ عيال را وصيّت كرد كه چون من بميرم، اين دختران را برگير و بر كوه بو قبيس بر رو و روى سوى آسمان كن و بگوى كه خداوندا! فضيل مرا وصيّتى كرد و گفت تا من زنده بودم اين زينهاريان را به طاقت خويش مى داشتم، چون مرا به زندان گور محبوس گردانيدى، زينهاريان را باز دادم، چون فضيل را دفن كردند، عيالش همچنان كرد كه او گفته بود.

بر سر كوه شد و دختركان را آنجا برد و مناجات كرد و بسى بگريست و نوحه آغاز كرد. همان ساعت امير يمن با دو پسر خود آنجا بگذشت، ايشان را ديد با گريستن و زارى، گفت: شما از كجاييد؟ آن زن حال بر گفت. امير گفت: اين دختران را به اين پسران خويش دادم هر يكى را ده هزار دينار كاوين كردم تو بدين بسنده كردى؟ گفت:

كردم، در حال عماريها و فرش ها و ديباها بساخت و ايشان را به يمن برد؛ مَنْ كانَ للَّهِ كانَ اللَّهُ لَهُ.» (2) جبل الرحمه

جبل الرحمه يا كوه رحمت، كه در سرزمين عرفات واقع شده، خواسته يكى از عرفا با امدادى آسمانى، كه به آن «كرامت» گويند، به اجابت رسيده است.

تذكرة الأوليا در شرح حال ابو القاسم نصر آبادى آورده است:


1- نك: حج در آيينه شعر فارسى، اثر نگارنده.
2- تذكرة الاولياء، ابراهيم ادهم، باب 11، ص 85

ص: 54

«نقل است كه يك بار بر جبل الرحمه تب گرفت، گرماى سخت بود؛ چنانكه گرماى حجاز بود. دوستى از دوستان كه در عجم او را خدمت كرده بود به بالين شيخ آمد، او را ديد درآن گرما گرفتار آمده و تبى سخت گرفته، گفت: شيخا! هيچ حاجت دارى؟ گفت: شربت آب سردم مى بايد. مرد اين سخن بشنود، حيران بماند، دانست كه در گرماى حجاز اين يافت نخواهد شد. از آنجا بازگشت و در انديشه بود، انايى در دست داشت، چون بر راه برفت ميغى بر آمد، در حال ژاله، باريدن گرفت، مرد دانست كه اين كرامت شيخ است، آن ژاله در پيش مرد جمع مى شد و مرد در اناء مى كرد تا پر شد، به نزديك شيخ آمد، گفت: از كجا آوردى در چنين گرمايى؟ مرد واقعه برگفت، شيخ از آن سخن در نفس خويش تفاوتى يافت كه اين كرامت است. گفت: اى نفس، چنان كه هستى، هستى، آب سردت مى بايد با آتش گرم نسازى. پس مرد را گفت: مقصود تو حاصل شد، برگرد و آب را ببر كه من از آن آب نخواهم خورد، مرد آن آب را ببرد.» (1) نگرانى هاى حج گزار

يكى از نگرانى ها و تشويش هاى عمده عارفان در اين سفر معنوى اين بوده است كه مبادا حج در آنان تحوّل ايجاد نكند و آنان را از آلودگى نرهاند و تنها دستاورد اين سفر معنوى به هدر دادن مال و رنج سفر باشد. درباره فضيل عياض نقل است كه گفت:

«بسا مردا كه به مَبرَز (2) رود و پاك بيرون آيد و بسا مردا كه در كعبه رود و پليد بيرون آيد.» (3) (جوانى) گفت: من ترسا بودم، خواستم تا به تلبيس، خود را در كعبه اندازم تا جمال كعبه را بينم. هاتفى آواز داد: تَدْخُلُ بَيْتَ الْحَبِيب وَ فِي قَلْبِكَ مُعادات الْحَبِيب؟!؛ روا دارى كه در خانه دوست آيى و دل پر از دشمنىِ دوست؟!

دغدغه ديگر آنان اين بوده كه مبادا هنوز اين لياقت را پيدا نكرده باشند كه در حريم دوست پا نهند و چگونه كسى كه در دل با دوست دشمنى مى كند، مى تواند وارد خانه او شود؟

از عبداللَّه مبارك نقل است كه گفت:

«در مكه جوانى ديدم صاحب جمال، كه قصد كرد كه در كعبه رود، ناگاه بى هوش شد و


1- باب 93، ابوالقاسم نصرآبادى، ص 313
2- آبريزگاه، مستراح
3- باب 10، فُضيل عياض، ص 83

ص: 55

بيفتاد. پيش او رفتم، جوان شهادت آورد. گفتم: اى جوان، تو را چه حال افتاد؟ گفت: من ترسا بودم، خواستم تا به تلبيس، خود را در كعبه اندازم تا جمال كعبه را بينم. هاتفى آواز داد: تَدْخُلُ بَيْتَ الْحَبِيب وَ فِي قَلْبِكَ مُعادات الْحَبِيب؟!؛ روا دارى كه در خانه دوست آيى و دل پر از دشمنىِ دوست؟! (1) يكى از نگرانى هاى بانوان زائر در گذشته، هميشه اين بوده كه مبادا اين سفر پر مشقت و طاقت فرسا را طى كنند اما زمانى كه به مكه مى رسند به خاطر عذر زنانه، نتوانند وارد مسجدالحرام شوند و خانه خدا را طواف كنند؛ چنان كه رابعه با اين مشكل روبه رو شد و او آن را بر بى لياقتى خود حمل كرد و آن را هشدارى از جانب پروردگار دانست كه هنوز به دولت عاشقان خدا و مقام وصال نرسيده و در مقام اول فرو مانده است:

«رابعه گفت: يا ربّ العزّه، يكى از دولت ايشان (عاشقان خدا) به من نماى در وقت عذر زنانش پديد آمد، هاتفى آواز داد كه مقام اول ايشان است كه هفت سال به پهلو مى روند تا در راه ما كلوخى را زيارت كنند، چون نزديك آن كلوخ رسند، هم به علت ايشان راه به كليّت بر ايشان فرو بندند. رابعه تافته شد، گفت: خداوندا! مرا در خانه خود مى نگذارى و نه در خانه خويشم مى گذارى يا مرا در خانه خويش بگذار يا در مكه به خانه خودم آر، سر به خانه فرو نمى آوردم تو را مى خواستم، اكنون شايستگى خانه تو ندارم! اين بگفت و بازگشت.» (2) عرفا تا پايان اعمال در اضطراب به سر مى بردند كه آيا حج آنان پذيرفته شده يا نه. عطار در شرح حال رابعه مى گويد:

«رفت و حجّ بگزارد و زار بگريست. گفت: اى بار خداى، تو هم بر حج وعده نيكو داده اى و هم بر مصيبت، اكنون اگر حجّ پذيرفته اى ثواب حجّم كو، اگر نپذيرفته اى، اين بزرگ مصيبتى است، ثواب مصيبتم كو.» (3) لبيك عارفانه در ميقات

«ميقات» مكانى است كه مناسك حج و عمره از آنجا آغاز مى شود. حاجى در آنجا لباس سفيد احرام مى پوشد. نيت مى كند و لبيك مى گويد و با گفتن لبيك محرم مى شود. او با


1- باب 15، عبداللَّه مبارك، ص 184
2- باب 8، ص 63
3- باب 8، ص 62

ص: 56

لباس سفيدِ احرام به حضور دوست مى رسد و وارد حرم امن يار مى شود. اهل دل و اهل معرفت از ميقات به سادگى نمى گذرند. سرسرى و با شتاب لبيك نمى گويند، بلكه زمان پيش از لبيك را طولانى مى كنند. حضور قلب پيدا مى كنند. به انديشه فرو مى روند كه از كجا آمده اند و به كجا مى روند؟ چگونه جسارت بورزند و بگويند: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ ...»؛ دعوت تو را اجابت كردم، خدايا! فرمان تو را پذيرفتم، اضطراب سراسر وجودم را فرا مى گيرد، ترس و هراس از چشم ها نمايان است، ضربان قلب تندتر مى زند، دانه هاى اشك از گونه ها به زمين مى ريزد، دست ها مى لرزد، زبان به لكنت مى افتد، صدا مى شكند، بغض ها در گلو فرو مى رود.

آيا لبيك مرا جوابى هست؟ آيا اجازه حضور و اذن دخول مى دهند؟ يا مى گويند «لا لَبَّيْكَ وَ لا سَعْدَيكَ» تو سزاوار پاسخ نيستى و شايستگى يارى ندارى. تو در برون چه كردى كه درون خانه آيى؟ تو اشتباه آمده اى. نابه هنگام آمده اى. تو هنوز خامى و پخته نشده اى. تو هنوز ناقصى و كامل نشده اى تا اهليّت و قابليت حضور بيابى.

سفيان بن عيينه حالت لبيك امام سجاد را اينگونه وصف مى كند:

«زمانى كه حضرت سجاد احرام بست و بر شترش نشست، رنگش زرد شد و بدنش به لرزه افتاد و نتوانست لبيك بگويد، به او گفتند چرا لبيك نمى گويى؟ فرمود: مى ترسم پروردگار در جوابم بگويد: لا لَبَّيْكَ وَ لا سَعْدَيكَ؛ تو سزاوار پاسخ نيستى و قابليّت يارى ندارى. آنگاه پس از گفتن لبيك غش كرد و از شتر به زمين افتاد و پيوسته اين حالت بر او عارض مى شد تا آن كه حج را به پايان برد.» (1) عطار در تذكرة الاوليا لبيك مالك دينار را چنين وصف مى كند:

«جعفر سليمان گفت: با مالك به مكه بودم، چون لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لبّيك ... گفتن گرفت، بيفتاد و هوش از وى برفت. با خود آمد، گفتم: سبب افتادن چه بود؟ گفت: چون لبيك گفتم، ترسيدم كه نبايد كه جواب آيد كه لا لَبَّيْكَ اللَّه لا لَبَّيْكَ.» (2)كسى كه به اين درجه از معرفت برسد و از خوف لا لَبَّيْكَ، توان و جرأت لبيك گفتن را نداشته باشد، بالاتر از او كسى نيست. عطار در ذكر حال فضيل عياض آورده است:

«گفتند چه گويى در كسى كه خواهد كه لبيك گويد و زهره ندارد گفتن، از بيم آن كه نبايد


1- عوالى اللآلى، ج 4، ص 35
2- باب 4، مالك دينار، ص 46

ص: 57

كه گويند لا لَبَّيْكَ، گفت: اميد چنان مى دارم كه در آن موقف، هر كه خود را چنين بيند، هيچ لبيك گوى وراى او نبود.» (1) مال شبهه ناك

مصرف مال شبهه ناك در حج، از عواملى است كه خداوند حج زائر را نمى پذيرد و در جواب لبّيك او لالبّيك مى گويد. (2) درباره ابو سليمان دارايى آورده اند كه:

«احمد حوارى گفت: ابو سليمان! در وقت احرام لبيك نگفتى. گفت: حق تعالى به موسى عليه السلام وحى كرد كه ظالمان امّت خود را بگوى تا مرا ياد نكنند كه هركه ظالم بود و مرا ياد كند، من او را به لعنت ياد كنم. پس گفت: شنيده ام كه هركه نفقه حج از مال شبهت كند، آنگاه گويد: لبيك، او را گويند: لا لَبَّيْكَ وَ لا سَعْدَيكَ حَتّى تَرُدَّ ما فِي يَدَيك.» (3) مصرف مال حلال نزد عرفا مقياس مردى است. ابراهيم ادهم گفت:

«هيچ كس در نيافت پايگاه مردان به نماز و روزه و غزو و حج، مگر بدان كه بدانست كه در حلق خويش چه در مى آرد.» (4) آنچه بر حج اولويت دارد

در بخش هاى گذشته ديديم كه حج نزد عارفان از چه جايگاه ويژه و اهميت خاصى برخوردار است، با اين حال، گاهى وضعيتى پيش مى آمد كه حج در درجه دوم اهميت قرار مى گرفت.

رسيدگى به مستمندان و قرض داران

در نزد عرفا، يكى از اعمالى كه بر حج ترجيح دارد رسيدگى به حال بى نوايان و قرض داران است. عطار در ذكر حال بشر حافى اين چنين مى گويد:

«نقل است كه يكى با بُشر مشاورت كرد كه دو هزار درم دارم حلال، مى خواهم كه به حج شوم. گفت: تو به تماشا مى روى، اگر براى رضاى خداى مى روى برو وام كسى بگزار يا


1- باب 10، فضيل عياض، ص 81
2- در كتاب وافى، از امام صادق عليه السلام نقل شده است: «إِذَا اكْتَسَبَ الرَّجُلُ مَالًا مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ، ثُمَّ حَجَّ فَلَبَّى، نُودِيَ لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ وَ إِنْ كَانَ مِنْ حِلِّهِ، فَلَبَّى، نُودِيَ لَبَّيْكَ وَ سَعْدَيْكَ» هركس مالى را از راه حرام به دست آورد و با آن حج گزارد و لبيك گويد، پاسخ مى شنود: تو سزاوار جواب نيستى و تو شايستگى يارى ندارى و اگر از راه حلال به دست آورد و لبيك گويد، پاسخ مى شنود: تو سزاوار جوابى و لياقت يارى دارى.
3- باب 23، سليمان دارايى، ص 230
4- باب 11، ابراهيم ادهم، ص 94

ص: 58

بده به يتيم و يا به مردى مُقلّ حال كه آن راحت كه به دل مسلمانى رسد، از صد حج اسلام پسنديده تر، گفت: رغبت حج بيشتر مى بينم، گفت از آن كه اين مال ها نه از وجه نيكو به دست آورده اى، تا به ناوجوه خرج نكنى قرار نگيرى.» (1) وى همچنين در شرح حال بايزيد بسطامى مى گويد:

«نقل است كه گفت: مردى در راه پيشم آمد، گفت: كجا مى روى؟ گفتم: به حج، گفت: چه دارى؟ گفتم: دويست درم، گفت: بيا به من ده كه صاحب عيالم و هفت بار گرد من در گرد، كه حجّ تو اين است. گفت: چنان كردم و بازگشتم.» (2) درباره ابراهيم ادهم نيز آورده است:

«يك روز پسر خود را ديد كه يك دينار زر مى سخت تا به كسى دهد، آن شوخ كه در نقش درست زر بود باك مى كرد. گفت: يا پسر، اين تو را از ده حجّ و ده عمره فاضل تر.» (3) در تذكرةالاوليا، خوابى عجيب و عبرت آور از عبداللَّه مبارك نقل شده كه حج غير مقبول ششصد هزار حاجى به واسطه كار خير على بن موفّق، كه به خانواده مستمندى رسيدگى كرده بود، پذيرفته شده است.

«نقل است كه عبداللَّه (مبارك) در حرم بود، يك سال از حج فارغ شده بود، ساعتى در خواب شد، به خواب ديد كه دو فرشته از آسمان فرود آمدند؛ يكى از ديگرى برسيد كه


1- ص 111
2- باب 14، 139
3- باب 10، ص 84

ص: 59

امسال چند خلق آمده اند؟ يكى گفت: ششصد هزار، گفت: حج چند كس قبول كردند؟

گفت: از آن هيچ كس قبول نكردند. عبداللَّه گفت: چون اين بشنيدم، اضطرابى در من پديد آمد. گفتم: اين همه خلايق كه از اطراف و اكناف جهان با چندين رنج و تعب مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ، از راه هاى دور آمده و بيابان ها قطع كرده، اين همه ضايع گردد، پس آن فرشته گفت: در دمشق كفشگرى نام او على بن موفّق است. او به حج نيامده است اما حج او (را) قبول است و همه را بدو بخشيدند و اين جمله در كار او كردند. چون اين بشنيدم، از خواب درآمدم و گفتم: به دمشق بايد شد و آن شخص را زيارت بايد كرد. پس به دمشق شدم و خانه آن شخص را طلب كردم و آواز دادم. شخصى بيرون آمد، گفتم: نام تو چيست؟ گفت: على بن موفّق. گفتم: مرا با تو سخنى است. گفت: بگوى. گفتم: تو چه كار كنى؟ گفت: پاره دوزى مى كنم. پس آن واقعه با او بگفتم. گفت: نام تو چيست؟ گفتم:

عبداللَّه مبارك. نعره اى بزد و بيفتاد و از هوش بشد. چون به هوش آمد، گفتم: مرا از كار خود خبر ده. گفت: سى سال بود تا مرا آرزوى حج بود و از پاره دوزى سيصد و پنجاه درم جمع كردم. امسال قصد حج كردم تا بروم، روزى سرپوشيده اى كه در خانه است، حامله بود، مگر از همسايه بوى طعامى مى آمد، مرا گفت: برو و پاره اى بيار از آن طعام.

من رفتم به درِ خانه آن همسايه، آن حال خبر دادم، همسايه گريستن گرفت و گفت: بدان كه سه شبانه روز بود كه اطفال من هيچ نخورده بودند. امروز خرى مرده ديدم، بار از وى جدا كردم و طعام ساختم، بر شما حلال نباشد. چون اين بشنيدم، آتش در جان من افتاد، آن سيصد و پنجاه درم برداشتم و بدو دادم، گفتم: نفقه اطفال كن كه حج ما اين است. (1) عبداللَّه گفت: صَدَقَ المَلَكُ في الرؤيا و صدق المَلِكُ في الحكم و القضا.» (2) رعايت حق مادر

رعايت حق مادر و جلب رضايت او، از مواردى است كه بر حج اولويت دارد.

درباره بو عثمان حيرى نقل است:

«يكى از فرغانه عزم حج كرد. گذر بر نيشابور كرد و به خدمت بوعثمان شد. سلام كرد و جواب نداد. فرغانى با خود گفت: مسلمانى مسلمانى را سلام كند جواب ندهد! بوعثمان گفت كه حج چنين كنند؟! كه مادر را در بيمارى بگذارند و بى رضاى او بروند؟! گفت:

بازگشتم و تا مادر زنده بود توقّف كردم بعد از آن عزم حج كردم.» (3)


1- گفتنى است رواياتى كه رسيدگى به امور درماندگان و فقيران را برتر از حج و بلكه چندين حج دانسته اند، درجايى است كه حج مستحبى باشد. روشن است كه انفاق جايگزين حج واجب نمى شود.
2- باب 15، عبداللَّه مبارك، ص 181 و 182
3- تذكرة الاوليا، ابوعثمان حيرى، باب 47، ص 62

ص: 60

عطار، در ذكر حال ابو حازم مكى نيز آورده است:

«بزرگى گفته است از مشايخ، كه به نزديك بو حازم درآمدم، وى را يافتم خفته، زمانى صبر كردم تا بيدار شد، گفت: در اين ساعت پيغامبر را به خواب ديدم صلّى اللَّه عليه وسلّم كه مرا به تو پيغام داد و گفت: حقّ مادر نگاه داشتن تو را بسى بهتر از حج كردن. باز گرد و رضاى او طلب كن. من از آنجا بازگشتم و به مكه نرفتم، رحمةاللَّه عليه.» (1) همچنين عطار، درباره ابو محمد مرتعش آورده است:

«نقل است كه گفت: سيزده حج كردم به توكل، چون نگه كردم همه بر هواى نفس بود.

گفتند: چون دانستى؟ گفت: از آن كه مادرم گفت: سبويى آب آر، بر من گران آمد، دانستم كه آن حج بر شره شهوت بود و هواى نفس.» (2) عطار درباره ابوبكر كتّانى هم اينگونه آورده است:

«در ابتدا دستورى از مادر خواست كه به حج رود، گفت: چون در باديه شدم، حالتى در من پديد آمد كه موجب غسل بود، با خود گفتم: مگر به شرط نيامده ام؟! باز گشتم، چون به درِ خانه رسيدم، مادر در پس در نشسته بود به انتظار، من گفتم: اى مادر، نه اجازت داده بودى؟ گفت: بلى امّا خانه را بى تو نمى توانستم ديد، تا تو رفته اى اينجا نشسته ام و نيّت كرده بودم تا باز نيايى برنخيزم. پس چون مادر وفات كرد، روى در باديه نهادم.» (3) ديدار مؤمن

ديدار مؤمن و رعايت حق او، مورد ديگرى است كه نزد عرفا از حج مستحبى برتر است.

عطار در شرح حال شيخ ابو الحسن خرقانى نقل كرده است كه گفت:

«اگر مؤمن را زيارت كنى، بايد كه ثواب آن به صد حجّ پذيرفته ندهى، كه زيارت مؤمن را ثواب بيشتر است از صد هزار دينار كه به درويشان دهى، چون زيارت مؤمن كنى به اعتقاد گيرى كه خداى تعالى بر شما رحمت كرده است.» (4) و اصولًا نزد عرفا «بنده خدا بودن» مقامى است كه با هيچ چيز برابرى نمى كند. در ذكر حال ابوالقاسم نصر آبادى آمده است كه:


1- تذكرة الاوليا، شرح حال حبيب عجمى، باب 6، ص 56
2- تذكرة الاوليا، شرح حال محمد بن فضل، باب 56، ص 84
3- باب 69، ابوبكر كتانى، ص 119
4- باب 79، شيخ ابوالحسن خرقانى، ص 236

ص: 61

«يك روز در حرم باد مى جست و صبح در برابر كعبه نشسته بود، كه جمله استار كعبه از آن باد در رقص آمده بود، شيخ را از آن حال وجد پيدا شد. از جاى برجست و گفت: اى رعنا عروس سرافراز، كه درميان نشسته اى وخود را چون عروسى جلوه مى دهى وچندين هزار خلق در زير خار مغيلان به تشنگى و گرسنگى در اشتياق جمال تو جان داده، اين جلوه چيست؟! كه اگر تو را يك بار بَيْتي گفت، مرا هفتاد بار عَبْدي گفت.» (1) مبارزه با هواى نفس

مبارزه با هواى نفس نزد عرفا از حج بالاتر است. عطار، در ذكر حال محمدبن فضل بلخى آورده است كه گفت:

«عجب دارم از آن كه به هواى خود به خانه او رود و زيارت كند، چرا قدم بر هواى خود ننهد تا بدو رسد و به او ديدار كند؟!» (2) حاجيان، به قالب، گرد كعبه طواف كنند، بقا خواهند و اهل محبّت به قلوب گردند گردِ عرش، و لقا خواهند

آه كشيدن از فراق حج

آه كشيدن و سوختن از فراق حج و آرزوى وصال كعبه نزد عرفا، از حج بالاتر است.

درباره سفيان ثورى نقل است كه:

«جوانى را حجّ فوت شده بود، آهى كرد! سفيان گفت: چهل حجّ كرده ام به تو دادم تو اين آه به من دادى؟ گفت: دادم. آن شب به خواب ديد كه او را گفتند: سودى كردى كه اگر به همه اهل عرفات قسمت كنى توانگر شوند.» (3) و درباره عبداللَّه مبارك نقل است كه:

«روزى در دهه ذى حجّه به صحرا شد و از آرزوى حج مى سوخت و گفت: اگر آن جا نِيَم بارى بر فوت اين حسرتى بخورم و اعمال ايشان به جاى آرم كه هركه متابعت ايشان كند در آن اعمال كه موى باز نكند و ناخن نچيند او را از ثواب حاجيان نصيب بود.» (4)


1- باب 93، ابوالقاسم نصرآبادى، ص 312 و 313
2- باب 56، محمد بن فضل، ص 88
3- باب 16، سفيان ثورى، ص 119
4- باب 15، عبداللَّه مبارك، ص 181

ص: 62

باطن اعمال

ديدگاه عارفان نسبت به آموزه هاى دينى، با ديگران تفاوت كلى دارد. آنان ظاهر اعمال را پوست و باطن آن را مغز مى دانند و هميشه در پى مغز و لب آنند و از بيرون به درون مى نگرند؛ مثلًا در باره نماز:

«يكى از مشايخ، حاتم (اصم) را پرسيد كه نماز چگونه كنى؟ گفت: چون وقت درآيد وضوى ظاهر كنم و وضوى باطن كنم، گفت: ظاهر را به آب پاك كنم و باطن را به توبه و آنگاه به مسجد درآيم و مسجد حرام را مشاهده كنم و مقام ابراهيم را در ميان دو ابروى خود بنهم و بهشت را بر راست خود و دوزخ بر چپ خود و صراط زير قدم خود دارم و ملك الموت را پس پشت خود انگارم و دل را به خداى سپارم، آنگاه تكبير بگويم با تعظيم و قيامى به حرمت و قرائتى با هيبت و سجودى با تضرّع و ركوعى با تواضع و جلوسى به حلم و سلامى به شكر بگويم، نماز من اين چنين بود.» (1) باطن حج

آنان در باره حج نيز بر اين باورند كه حج، ظاهرى دارد و باطنى، ظاهر و پوست آن زيارت خانه است و باطن و مغز آن ديدن خداى خانه، جسم بر گِرد كعبه كه در مسجدالحرام است مى گردد و دل، خداى رحمان را كه بر عرش است طواف مى كند. بايزيد بسطامى گفت:

«حاجيان به قالب گرد كعبه طواف كنند بقا خواهند و اهل محبّت به قلوب گردند گرد عرش و لقا خواهند.» (2) به عبارت ديگر، هر كه جمال كعبه مى خواهد با جسم به سوى آن مى رود و هركه قرب خدا را مى خواهد با روح به سوى پروردگار مى رود. درباره عمرو بن عثمان مكّى نقل است كه:

«از حرم به عراق نامه اى نوشت؛ به جنيد و جريرى و شبلى كه: بدانيد شما كه عزيزان و پيران عراقيد، هر كه را زمين حجاز و جمال كعبه بايد، گوييد: لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ اْلأَنْفُسِ ... و هر كه را بساط قرب و درگاه عزّت بايد، گوييد: لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ. (3)


1- باب 72، حسين منصور حلاج، ص 348
2- باب 14، بايزيد بسطامى، 164
3- ابوالحسين نورى، باب 46، ص 38

ص: 63

به سخن ديگر، اگر خداوند توانگران را به جهت استطاعت مالى به سوى خانه خود خوانده است، فقرا را به سوى خود دعوت كرده است. درباره عبداللَّه مبارك نقل است كه:

«يك بار در باديه مى رفت و بر اشترى نشسته بود و به درويشى رسيد وگفت: اى درويش، ما توانگرانيم، ما را خوانده اند، شما كجا مى رويد كه طُفَيليد. درويش گفت: ميزبان چون كريم بود، طفيلى را بهتر دارد. اگر شما را به خانه خويش خواند ما را به خود خواند.

عبداللَّه گفت: از ما توانگران وام خواست. درويش گفت: اگر از شما وام خواست براى ما خواست. عبداللَّه شرم زده شد و گفت: راست مى گويى.» (1) عرفا ربّ البيت را مى طلبند نه بيت را. درباره رابعه نقل است كه:

«وقتى ديگر به مكه مى رفت، در ميان راه كعبه را ديد كه به استقبال او آمد، رابعه گفت: مرا ربّ البيت مى بايد، بيت چه كنم؟! استقبال مرا از من تقرّب إليّ شبراً تقرّبْتُ إلَيه ذراعاً مى بايد، كعبه را چه بينم؟! مرا استطاعت كعبه نيست، به جمال كعبه چه شادى نمايم؟» (2) نزد عرفا، «در حق گم شدن»، مهم تر از «خانه ديدن» است. در ذكر حال بايزيد بسطامى آمده است كه:

«شيخ گفت: اول بار كه به خانه رفتم، خانه ديدم، دوم بار كه به خانه رفتم خداوند خانه ديدم، سوم بار نه خانه ديدم و نه خداوند خانه؛ يعنى در حق گم شدم كه هيچ نمى دانستم كه اگر مى ديدم حق مى ديدم.» (3) عرفا مى گويند هركس براى خود قبله اى دارد و قبله جوانمردان و اهل دل خداست. از ابوالحسن خرقانى نقل است كه گفت:

«قبله پنج است؛ كعبه است كه قبله مؤمنان است و ديگر بيت المقدس كه قبله پيغامبران و امّتان گذشته بوده است و بيت المعمور به آسمان كه آنجا مجمع ملائكه است و چهارم عرش كه قبله دعا است و جوانمردان را قبله خداست؛ ... فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ... (4). (5) مطالب فوق در متن زير نيز تأكيد شده است:


1- باب 15، عبداللَّه مبارك، ص 180
2- باب 8، عُتبة بن الغلام، ص 63
3- باب 14، بايزيد بسطامى، ص 156
4- بقره: 115 «وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ».
5- باب 79، شيخ ابوالحسن خَرَقانى، ص 237

ص: 64

«ابوالحسن خرقانى گفت: از خلقان بعض به كعبه طواف كنند و بعض به آسمان بيت المعمور و بعض به گِرد عرش و جوانمردان در يگانگى او طواف كنند.» (1) عرفا با استناد به آيه: ... فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ..؛ همه جا را سراى دوست مى دانند و هيچ كجا را از محبوب و معبود خالى نمى بينند.

پى نوشت ها


1- باب 79، شيخ ابوالحسن خرقانى، 230

ص: 65

ص: 66

ص: 67

دعاهاى طواف

على گودرزى

مقدمه

يكى از اركان مهم حج «طواف» است و گويا حج در طواف تبلور مى يابد. احرام، نيت و تلبيه مقدمه اند تا آمادگى حضور در طواف حاصل شود، گرچه خودِ طواف به منزله نماز است و عبادتِ عملى محسوب مى شود، اما سرّ اين همه، براى ارتباط پيدا كردن با خدا است و مهم آن است كه در طواف- كه شكوه و اوج اين ارتباط را مى تواند نشان دهد- چه چيزى بايد گفت؟! مربيان و معلّمان از اولياى الهى، به ما آموخته اند كه: چه بگوييم، خدا را چگونه ياد كنيم و چه حاجتى بخواهيم؟

اگر چه هركسى مى تواند هر نوع خواسته اى را در قالب دعاى خود ساخته بيان كند و بدون واسطه و تعليم، نيازهاى خويش را مطرح نمايد، اما اولياى خدا كه به سرچشمه معارف الهى راه يافته اند، ما را در بر آوردن اين نياز، تنها نگذاشته اند و چون اسماء و اوصاف حق، مقام و منزلت خانه و صاحب خانه را دريافته اند، مى توانند خدا را چنانكه شايسته است توصيف كنند و چون زبانى گويا و بيانى توانمند دارند، در قالب هاى مناسب و سبكى شيوا آن معانى را طرح كرده اند. آنان چون نيازهاى انسان را مى دانند، بر همگان مى آموزند كه چه چيزهايى را از خدا بخواهند. بنابراين، با خواندن دعاهاى مأثوره:

اولًا، با معارف بلند دينى آشنا مى شوند.

ثانياً، زبان گفت وگو با خدا را فرا مى گيرند.

ثالثاً، به خودشناسى و خوديابى نايل مى شود و دردها و كمبودهاى خود را از خداوند طلب مى كند و اين همه، در سايه خواندن دعاهاى مأثوره از امامان عليهم السلام امكان پذير است.

از آن جا كه كعبه موازى «بيت المعمور» است و بيت المعمور در برابر عرش خدا است، (1) بنابراين، مى توان گفت كه كعبه تنزل و


1- شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ط تهران، مكتبة الاسلاميه، ج 9، ب 1، ح 2 و 6 و 12

ص: 68

تمثّل عرش و بيت المعمور است. پس اگر كسى به گونه اى شايسته كعبه را طواف كند، به بيت المعمور در عالم مثال صعود مى كند و چنان كه وظايف آن مرحله را هم ايفا كرد به مقام عرش الهى بار مى يابد. (1) آرى، طواف كننده را ذكرى در خور اين مقام، لازم و بايسته است.

دعاى طواف

از جمله ادعيه مأثوره وارده در طواف دعائى است به سند صحيح از امام صادق عليه السلام كه كتب فقهى شيعه و ادعيه و زيارات و مناسك و احكام حج فقهاى متأخر آن را نقل كرده اند، و چون كلمات آن ايجازى در حد اعجاز دارد كه با توجه به وقت محدود طواف با كلامى موجز سيرى در حالات و انديشه و تاريخ اولياء بلند مرتبه بشر دارد كه گذشته از آنكه هدف نخست آن ارتباط دادن انسان با خداست ما را در جريان و پيوند با اولياء و معارف بلند انسانى قرار مى دهد و از آنجا كه اين دعا به نوع اجماعى در كتابهاى دعا مذكور است و غالباً در طواف زبان ذاكران به آن مترنّم است به شرح فرازهاى آن مى پردازيم:

امام صادق عليه السلام فرمود: برگِرد خانه خدا هفت شوط طواف كن و در طواف بگو:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي يُمْشَى بِهِ عَلَى طَلَلِ الْمَاءِ كَمَا يُمْشَى بِهِ عَلَى جَدَدِ الْأَرْضِ وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي يَهْتَزُّ لَهُ عَرْشُكَ. وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي تَهْتَزُّ لَهُ أَقْدَامُ مَلَائِكَتِكَ.

وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي دَعَاكَ بِهِ مُوسَى مِنْ جَانِبِ الطُّورِ فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَ أَلْقَيْتَ عَلَيْهِ مَحَبَّةً مِنْكَ وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي غَفَرْتَ بِهِ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ أَتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ أَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا مَا أَحْبَبْتَ مِنَ الدُّعَاءِ ...» (2).

«خدايا! تو را به آن نامت مى خوانم، كه با آن، بر پشت درياها راه مى روند؛ هم چنانكه با آن راه هاى زمينى را طى مى كنند و به آن نامى كه عرش تو براى آن به اهتزاز در مى آيد و به آن نامت كه گام هاى فرشتگانت از آن به لرزه مى افتد.


1- آيت اللَّه جوادى آملى، جرعه اى از صهباى حج، تهران، نشر مشعر، 1383، ص 190
2- شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ط تهران، مكتبة الاسلاميه، ج 9، ب 20، ح 1

ص: 69

خدايا! تو را به آن نامت سوگند كه موسى عليه السلام از سوى وادى طور تو را با آن صدا كرد و پاسخش دادى و محبتى از خويش بر او انداختى و به آن نامت مى خوانم كه با آن محمد صلى الله عليه و آله را و گذشته و آينده اش را بخشيدى و نعمت خويش را بر او تمام كردى. از تو مى خواهم ... هر دعا و خواسته اى كه دوست دارى بگو.»

راز نام ها

در اين دعا كه خوانديم، خداوند را به اسامى و نام هايى خوانده و سوگند داده اند كه موجب حل مشكلات و ظهور و بروز حوادث اعجاب انگيز شده اند و راز آن اين است كه هر يك از اسماى حسناى الهى، داراى سرّى است كه در عالم هستى، ظهورى خاص دارد و پديده هاى عالم تكوين، مظهرى از آنها است، و ظهور موجودات مظهر و برخاسته از اسم ظاهر است و صورت تجلّيات اسماءاند.

و از آن جا كه اولياى الهى، از راز و رمز نام هاى خدا و تأثير آن ها در اين جهان آگاهى دارند، هنگام دعا و استغاثه، خدا را با اسماء و صفات مناسب با آن خواسته، خوانده اند تا مقرون به اجابت شود و اين معرفتى مهم است كه شخص «داعى»، در مقام دعا، خواسته خود را بشناسد و اسم مناسب با آن را هم بشناسد، حق را با همان اسم كه آن مقام اقتضا مى كند بخواند. عارف آن است كه بداند هر اسمى اقتضايى ويژه دارد و از همان اسم در همان اقتضا بهره جويد. لذا گفته اند:

«هركس كه دعايى مى خواند و خواسته اى دارد، براى رسيدن به كمالات ثانوى، خدا را با اسمى را كه تناسب با خواسته اش دارد، بخواند، كه اگر چنين كند، دعايش مستجاب و برآورده مى شود؛ ... ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ... فيض الهى، به حسب استعداد قابل است ...

استعداد و قابليت، طلب نمى كند مگر آن چه را كه مقتضى اسم است كه بر آن تجلّى مى نمايد. حق در مقام تجلّى به اين اسم، حاجت و مراد خواننده را مى دهد. اگر «جاهلى» براى رفع جهل خدا را بخواند يا مريضى «يا رب» جارى نمايد، حق را به اسم عليم و شافى خوانده اند. و فقير حق را به اسم «مغنى» مى خواند چون رافع فقر او، اسم مغنى است. اين خود، اصلى در باب اسماء و صفات است.». (1)


1- دكتر سيد جمال الدين آشتيانى، شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، ص 243

ص: 70

گفتنى است اسرار اسماء الهى، براى كسى، جز اولياى الهى آشكار نيست و شايسته آن است كه با دعاهاى تعليمى از ناحيه مقدسه آنان، خدا را بخوانيم و شايد اين راز آن است كه فرشتگان مقرّب نيز هنگام تنزل در اين نشئه از عالم، پيامبران را تعليم مى دادند كه چگونه و با چه نام هايى حق را بخوانند و ادعيه مأثوره از امامان معصوم چه ذخيره گرانبهايى است كه اين نياز را بر مى آورد.

نداى خضر عليه السلام

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي يُمْشَى بِهِ عَلَى طَلَلِ الْمَاءِ ...».

«خدايا! تو را به آن نامت مى خوانم كه با آن بر پشت درياها راه مى روند، هم چنانكه با آن راه هاى زمينى را طى مى كنند.»

در منابع دينى، شخصى كه چنين نامى به زبان آورده و اين كار شگفت از او سرزده، حضرت خضر عليه السلام است. او در سنت اسلامى، از اوليا و در برخى منابع، از انبيا محسوب شده است. (1) و طبق تأويل و تفسير آيه كريمه: فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً (2)

خضر عليه السلام را از بندگان مورد رحمت خداوند، تعليم يافته حق و مرشد و راهبر موسى عليه السلام شمرده اند، تا آنجا كه عرفا او را مظهر و نماينده علم باطن و حقيقت، كه خداوند به اوليايش مى آموزد، دانسته اند. (3)


1- حاج شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ماده «خضر».
2- كهف: 65، «در آنجا بنده اى از بندگان ما را، كه رحمت خويش بر او ارزانى داشته و خود بدو دانش آموخته بوديم، بيافتند.»
3- ابوالعلاء عفيفى، التعليقات بر فصوص الحكم، ص 350، چاپ تهران، انتشارات الزهراء، 1370

ص: 71

و در ادعيه ديگر، به نام خضر عليه السلام تصريح شده و آمده است كه او عالم به چنين سرّى از اسماى الهى بوده؛ چنانكه در دعاى شب عرفه آمده است:

«... وَ بِالاسْمِ الَّذِي مَشَى بِهِ الْخِضْرُ عَلَى قُلَلِ الْمَاءِ كَمَا مَشَى بِهِ عَلَى جَدَدِ الْأَرْضِ». (1) «... خداوندا! تو را سوگند به آن نامى كه خضر با آن بر گرده درياها راه رفت؛ چنانكه بر جاده هاى زمين رفت.»

لذا در ادبيات عرفانى، خضر راهنماى گم گشتگان بيابان و كشتى شكستگان دريا است.

حافظ گفته است:

دريا و كوه در ره وش خسته و ضعيف اى خضر پى خجسته مدد كن به همتم

تو دستگير شوى اى خضر پى خجسته كه من پياده مى روم و همرهان سوارانند

و در دعايى كه جبرئيل عليه السلام به پيامبر آموخت چنين آمده است:

«... وَ بِالاسْمِ الَّذِي مَشَى بِهِ الْخِضْرُ عليه السلام عَلَى الْمَاءِ فَلَمْ يُبْتَلَ قَدَماهُ ...» (2) «... سوگند به نامى كه خضر عليه السلام با آن بر روى آب مى رود و پايش تر نمى شود ...»

و به همين تعبير پيامبر بزرگوار اسلام در دعايى كه به على عليه السلام آموخت، از خضر عليه السلام ياد مى كند. (3) نامى كه عرش و عرشيان را به اهتزاز در مى آورد

«وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي يَهْتَزُّ لَهُ عَرْشُكَ ...» (4) «به آن نامى كه عرش تو براى آن به اهتزاز در مى آيد.»

عرش چيست؟

كلمه «عرش» كه در مورد بارى تعالى به كار رفته و منتسب به او- جلّ و علا- است، به


1- إقبال الأعمال، ص 325
2- بحارالأنوار، ج 92، ص 371
3- مجلسى، همان مدرك، ص 222
4- وسائل الشيعه، ج 13، ص 333

ص: 72

چند معنا آمده است:

الف: عرش يعنى ملك و پادشاهى خدا. (1) ب: عرش كه فرشتگان آن را حمل مى كنند و آن برخى از ملك خداوندى است و آن عرشى است كه خداوند در آسمان هفتم آفريده است و فرشتگان با حمل و تعظيم آن، عبادت خدا مى نمايند؛ چنانكه خداوند خانه اى در زمين آفريد و بشر را فرمان داد كه آهنگ آن كند و به زيارتش بپردازد و حج به جا آورد و تعظيمش نمايد. (2) ج: عرش يعنى همه مخلوقات حق. (3) د: عرش، علمى است كه خداوند انبيا و رسولان و حجت هاى خويش را بر آن مطلع و آگاه كرده است. (4) اگر «جاهلى» براى رفع جهل خدا را بخواند يا مريضى «يا رب» جارى نمايد، حق را به اسم عليم و شافى خوانده اند. و فقير حق را به اسم «مغنى» مى خواند چون رافع فقر او، اسم مغنى است. اين خود، اصلى در باب اسماء و صفات است

ه: عرش منتسب به خدا است و حقيقتى است كه بر همه خلق احاطه دارد و بر فراز تمام آسمان ها و زمين است و بايد از عالم لاهوت باشد، از آن جهت كه بر تمام مخلوقات تفوق دارد. بايد در ماوراى عوالم خلق و آسمان ها و زمين باشد. (5) از ميان معانى مختلفى كه براى «عرش» گفته اند، معناى دوم با بحث ما و اين فراز از دعاى طواف ارتباط دارد؛ يعنى عرش، كه فرشتگان آن را حمل مى كنند و خداوند از آن خبر داده است الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ ...؛ «آنانكه عرش را حمل مى كند.» (6) وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ؛ «در آن روز هشت تن از آن ها عرش پروردگارت را حمل مى كنند.» (7) البته اين نكته روشن است كه خداوند عرش را نيافريده تا در آن سكنى گزيند- تعالى اللَّه عن ذلك علوّاً كبيراً- بلكه آن را به خود نسبت داده و «رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ» فرموده، به جهت تعظيم و گرامى داشت آن. چنانكه كعبه را نيز «بيت اللَّه» ناميده است به جهت تكريم و تعظيم. (8) اگرچه برخى گفته اند: حقيقت آن بر بشر معلوم نيست و انسان جز نامى از آن نمى داند. (9) ليكن در قرآن و احاديث، از آن به عنوان حقيقتى ياد شده كه فرشتگان حملش مى كنند


1- حاج شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ذيل كلمه «عرش».
2- شيخ مفيد محمد بن نعمان، تصحيح الاعتقاد، تعليق شهرستانى و تصحيح چرندابى، چاپ تبريز 1371 ه. ق. صص 205- 204
3- مدرك پيشين، همان صفحه، عقيده شيخ صدوق، و نيز شيخ صدوق، معانى الاخبار، چاپ قم، جامعه مدرسين، ص 29
4- معانى الأخبار، همان مدرك.
5- حسن مصطفوى، التحقيق في كلمات القرآن، چاپ وزارت ارشاد، ج 8، ذيل كلمه «عرش».
6- مؤمن غافر: 7
7- الحاقه: 17
8- شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، همان مدرك، ص 206
9- راغب اصفهانى، ج 4، ص 502، مفردات في غريب القرآن، كلمه «عرش».

ص: 73

و گروهى بر گردش به ستايش پروردگار تسبيح مى گويند و به آن ايمان آورده اند و براى مؤمنان آمرزش مى خواهند- و مى گويند- اى پروردگار ما! رحمت و علم تو همه چيز را فراگرفته است، پس آنان را كه توبه كرده اند و به راه تو آمده اند، بيامرز و از عذاب جهنم نگهدار. (1) و در برخى آثار آمده است كه آن پيش از خلقت اين عالم آفريده شده است. (2) بنابراين، چنان حقيقتى كه از جهت قدمت وجود، بر همه آفريدگان جهان مقدم است و از جهت گستردگى و وسعت، بر همه خلق احاطه دارد و از آنجا «رَبُّ الْعَرْشِ» تدبير امور خلق مى كند و ربوبيت حق صادر مى شود، چنين جايگاه با عظمتى در عالم هستى چگونه نام و اسمى از حق آن را به اهتزاز در مى آورد و عرشيان را به وجد مى كشاند؟!

معناى اهتزاز:

برخى از شارحان حديث گفته اند، مقصود از «اهتزاز عرش خدا» به جنبش و حيرت در آمدن حاملان عرش و فرشتگان است و احتمال داده اند كه معناى آن به اهتزاز در آمدن خودِ عرش باشد ولى از اين كه در اين «بند» از دعاى طواف، بعد از نامى كه خود عرش را به اهتزاز در مى آورد، از نامى ياد مى كند كه گوياى اهتزاز فرشتگان است، روشن مى شود كه خودِ عرش نيز به جنبش در مى آيد و گرنه جمله بعد از آن، تكرار جمله اول خواهد بود (كه در جمله اول، مقصود از «اهتزاز عرش»، به جنبش در آمدن فرشتگان و جمله بعد هم كه تصريح دارد، به جنبش در آمدن خودِ فرشتگان است) و در دعاهاى ديگر نيز، هم به اهتزاز عرش و هم اهتزاز فرشتگان تصريح شده است. (3) آنچه عرش را به اهتزاز در مى آورد:

چون تدبير و تقدير امور اين عالم، كه از ناحيه «رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ» است و اوست پروردگار شما كه آسمان ها و زمين را در شش روز بيافريد و سپس به عرش پرداخت و ترتيب كارها از روى تدبير بداد. (4) و عرش كه وراى اين عالم محدود و مادى است و محيط بر آن است، طبق آيه كريمه: ... إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ ..؛ (5)

«سخن خوش و پاك، به سوى او بالا مى رود و كردار نيك است كه آن را بالا مى برد ...» چون حقايق امور اين عالم از آن جا تدبير مى شود، روشن است امور اين عالم كه بالا مى رود بازتابى دارد و اذكار پاك و اعمال صالح بندگان زمينى و فرشى را نزد عرش و عرشيان جلوه و ظهورى است كه از مشاهده


1- الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ مؤمن: 7
2- «وَ بِحَقِّ الاسْمِ الَّذِي كَتَبْتَهُ عَلَى سُرَادِقِ الْعَرْشِ قَبْلَ خَلْقِكَ الْخَلْقَ وَ الدُّنْيَا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ بِأَلْفَيْ عَامٍ وَ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْمَخْزُونِ فِي خَزَائِنِكَ الَّذِي اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَكَ لَمْ يَظْهَرْ عَلَيْهِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِكَ لا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لا عَبْدٌ مُصْطَفًى».
3- فخر الدين طريحى، م 1085، مجمع البحرين، «هزز».
4- يونس: 3
5- فاطر: 10

ص: 74

آن، به جنبش در مى آيند و در مواردى كار زمينيان چنان شگفتى دارد كه عرش و عرشيان را چنان حالتى فرا مى گيرد كه وجد و اهتزاز در مى آيند؛ از جمله:

1- ذكر كلمه طيّب «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، كه رسول اللَّه فرمود: «هرگاه بنده اى آن را بگويد، عرش به اهتزاز در مى آيد.» (1) 2- پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چون يهود فراهم شدند تا به پندار خويش عيسى عليه السلام را بكشند، جبرئيل عليه السلام فرود آمد و او را با بال هاى خويش پوشش داد و عيسى عليه السلام با چشم خويش ديد كه بر بال جبرئيل چنين نوشته است:

«اللّهم إنّي أدعوك باسمك الواحد الأعزّ و أدعوك اللّهم باسمك الصمد و أدعوك اللهمّ باسمك العظيم الوتر و أدعوك اللهمّ باسمك الكبير المتعال الذي ثبت أركانك كلّها أن تكشف عنّي ما أصبحت و أمسيت فيه».

«خداوندگارا! تو را به نام يگانه و ارجمندت مى خوانم و تو را به نامى كه هنگام حاجت و نياز پناه نيازمندان است، مى خوانم. و بار خدايا! تو را به نام بى همتا و طاق و تك مى خوانم و خداوندگارا! تو را به نام بزرگ و بلند مرتبه ات مى خوانم كه همه اركان هستى را استوار نموده است كه آنچه- از سختى- صبح و شام بر من رفته است بازگشايى.»

چون عيسى عليه السلام خدا را با اين دعا خواند، حق، جبرئيل را فرمان داد كه او را به نزد من فراز آور.

سپس پيامبرخدا فرمود: اى فرزندان عبد المطّلب، با اين كلمات از پروردگارتان درخواست نماييد سوگند به آن كس كه جان محمد صلى الله عليه و آله در دست اوست، هيچ بنده اى با نيت خالص، خداوند را به اين دعا نخوانَد مگر آن كه عرش براى او به اهتزاز در آيد و خداوند به فرشتگان فرمايد: گواه باشيد كه به جهت اين كلمات او را اجابت كردم و خواسته او را در دنياى امروز و آخرت فردا عطا كنم. سپس پيامبر به ياران فرمود: با اين كلمات از خدا درخواست كنيد و اجابت را دور نشمريد. (2) و طبق حديث مأثور از امام معصوم، پيامبر فرمود: بهترين وقت كه خدا را در آن بخوانيد، سحرها است. (3) نقل است كه داود عليه السلام: از جبرئيل پرسيد: افضل اوقات چه زمانى است؟

فرمود: نمى دانم جز اين كه عرش خدا در سحرگاهان به اهتزاز در مى آيد. (4) ناگفته نماند


1- شيخ صدوق، التوحيد، چاپ جامعه مدرسين قم، ص 22
2- قطب الدين راوندى، قصص الانبيا، چاپ قم، الهادى، ص 257؛ ابن عساكر، تاريخ دمشق، چاپ بيروت، دار الفكر، ج 4، ص 473؛ سيد نعمت اللَّه جزايرى، قصص الأنبيا، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ص 214
3- كلينى، اصول كافى، چاپ تهران، دار الكتب الاسلاميه، ج 2، ص 477
4- ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، چاپ بيروت، مؤسسه آل البيت لإحياء التراث العربى، ج 12، ص 146؛ جلال الدين سيوطى، الدر المنثور، چاپ جده، الفتح و دار المعرفه، ج 2، ص 12

ص: 75

همانگونه كه عرش و عرشيان براى ذكر و عمل صالح به وجد و اهتزاز در مى آيند، براى برخى حوادث و وقايع غم انگيز نيز به جنبش در مى آيند؛ چنانكه در حديث از پيامبر اسلام آمده است:

«إِذَا بَكَى الْيَتِيمُ اهْتَزَّ لَهُ الْعَرْشُ ...»؛ (1) «چون يتيم بگريد، عرش به لرزه در آيد.»

نداى موسى عليه السلام در طور

«وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي دَعَاكَ بِهِ مُوسَى مِنْ جَانِبِ الطُّورِ ...».

«خدايا! تو را سوگند مى دهم به نامى كه موسى از وادى طور تو را با آن صدا كرد و پاسخش را دادى.»

از ميان پيامبران، موسى عليه السلام هم سخن خدا و كليم اللَّه است و تنها او به اين ويژگى نايل گرديده است. خداوند در باره اش فرمود:

قَالَ يَا مُوسَى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالَاتِي وَبِكَلَامِي .... (2) «اى موسى من تورا به پيام هايم و سخن گفتنم از ميان مردم برگزيدم».

وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ .... (3) «چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت.»

آرى، خداوند با هيچ يك از انبيا، بدون واسطه، كلامى نگفته، جز موسى كه با او، بدون وحى و سفير حرف زده است و تنها موسى عليه السلام از ميان پيامبران به چنين مقامى ويژه گشت. در كلام او چه رمزى بود كه تا مرتبه كليم اللهى بالا رفت؟!

گرچه اين اسامى حق از نوع اسم «سرّ» اند، لكن در برخى آيات، به آن ها اشاره هايى مى توان يافت، كه داستانش در قرآن چنين آمده است: آنگاه كه موسى عليه السلام آتشى ديد و به خانواده خود گفت: درنگ كنيد كه من از دور آتشى مى بينم، شايد برايتان پاره اى از آتش بياورم تا در روشنايى آن راهى بيابم. چون نزد آتش آمد، ندا داده شد: اى موسى، من پروردگار تو هستم، پاى افزارت را بيرون كن كه اكنون در وادى مقدس طوى هستى و من تو را برگزيدم. پس به آنچه وحى مى شود گوش فرا ده؛ إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَاإِلَهَ إِلَّا أَنَا ...؛ «خداى يكتا من هستم و هيچ خدايى جز من نيست ...» (4)


1- شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، چاپ بيروت، مؤسسه آل البيت الاحياء التراث، ج 21، ص 446. شيخ صدوق، ثواب الاعمال، ط تهران، چاپ صدوق، ص 200
2- اعراف: 144
3- اعراف: 143
4- طه: 14- 9

ص: 76

بعد از اين كه موسى عليه السلام به پيامبرى برگزيده مى شود؛ ... أَنَا اخْتَرْتُكَ ... (1)

و خداوند دو معجزه عصا و يد بيضا را به او عطا مى كند، فرمان مى دهد: اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى (2)

و موسى عليه السلام بعد از اين فرمان، رفتن به جانب فرعون را شنيد، براى رويارو شدن با چنان جبار متكبّرى كه خود را در چنان قدرت و شكوهى مى ديد كه نداى: ... أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى (3)

سر مى داد و از طرف ديگر، قوم بنى اسرائيل در ضعف و اسارت و جهل و انحطاط فكرى به سر مى بردند، موسى عليه السلام دريافت كه رسالت سخت ومشكلات بسيارى در پى خواهد داشت؛ لذا دست به دعا و سؤال از خدا برداشت كه در حل اين مشكلات يارى اش نمايد. پس روشن است كه مقصود از «وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي دَعَاكَ بِهِ مُوسَى مِنْ جَانِبِ الطُّورِ ...» چيست؟

آرى، در اين جانب طور و روبه رو شدن موسى عليه السلام با فرمانى چنين سخت و دشوار، بايد ديد كه موسى عليه السلام با چه نامى خدا را خوانده است؟ روشن است در آغاز، هنگامى كه موسى نداى حق را شنيد، خداوند خود را «ربّ» خواند و فرمود: ... إِنِّي أَنَا رَبُّكَ (4)

و همچنين فرمود: إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَاإِلَهَ إِلَّا أَنَا .... (5) لذا طبيعى است كه بايد حضرت موسى عليه السلام خداوند را با همان نام هايى كه حق از خود ياد كرده است، بخواند؛ يعنى بگويد: يا «رَبّ» و يا «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» و در گفت وگو و مناجات با حق، در وادى طور، از همان اسم كه حق بر خود اطلاق كرده، بهره بجويد و لذا موسى عليه السلام نيز طبق نقل قرآن از كلمه «ربّ» استمداد كرد و گفت: رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي .... (6)

و به كلمه «لا إِلَهَ


1- طه: 13، «... من تورا برگزيدم ...»
2- طه: 24، «نزد فرعون برو كه او سركشى مى كند.»
3- نازعات: 24
4- طه: 12، «... من پروردگار تو هستم.»
5- طه: 14، «خداى يكتا من هستم و هيچ خدايى جز من نيست.»
6- طه: 25، «پروردگارا! سينه مرا برايم گشاده گردان.»

ص: 77

إِلَّا اللَّهُ» كه در قرآن، قبل از ذكر داستان موسى عليه السلام بدون هيچ فاصله اى از آن، به عنوان اسماى حسنى ياد شده، توسل جسته است؛ كلمه طيبه اى كه خداوند با آن كلمه، خود را به موسى شناسانده است و چون اين كلمه توحيد است و اساس هستى بر پايه توحيد است، هيچ چيزى در جهان هم سنگ آن نيست؛ چنانكه در حديث از پيامبر اسلام آمده است كه موسى عليه السلام گفت:

«پروردگارا! چيزى مرا تعليم فرما كه با آن تو را ياد كنم و تو را بخوانم. فرمود: اى موسى، بگو «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، موسى گفت: خدايا! همه بندگان چنين گويند! فرمود: اى موسى، بگو «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» موسى گفت: خواسته من تعليم چيزى (ذكرى) اختصاصى و ويژه است. فرمود: اى موسى، اگر ساكنان آسمان هاى هفت گانه و ساكنان زمين را در كفه ترازويى نهند و كلمه «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» را در كفه ديگر، «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» افزون تر است. (1) چون موسى عليه السلام با توسل به چنين اسمى از حق، او را خواند و گفت: «پروردگار من! سينه مرا برايم گشاده گردان و كار مرا آسان ساز و گره از زبانم بگشا و ياورى از خاندانم برايم قرار ده و ...» پاسخ آمد: قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى؛ «اى موسى، هرچه خواستى به تو داده شد.» (2) و اين سرّ جمله «فَاسْتَجَبْتَ لَهُ» در دعاى طواف است كه چون خداوند را با آن نام- كه از اسماء حسنى است- و عِدل و برابر با تمام هستى است خواند، خداوند همه آن خواسته ها را برآورده ساخت.

وَ أَلْقَيْتَ عَلَيْهِ مَحَبَّةً مِنْكَ:

بعد از آن كه حق تعالى تمام خواست هاى موسى عليه السلام در دعاى خود را به او داد، به يادش مى آورد كه ما باز هم به تو نعمت فراوان داده ايم؛ آنگاه كه بر مادرت آن چه وحى كردنى بود وحى كرديم كه او را در صندوق بيفكن و صندوق را در دريا رها كن كه دريا به ساحلش اندازد و يكى از دشمنان من و دشمنان او صندوق را برگيرد؛ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي ...؛ «محبت خويش بر تو ارزانى داشتم.» (3) بدين گونه، فرعون كه صدها و هزاران طفل را به خاطر نابود كردن موسى كشت، عاقبت همان نوزاد را كه زوال ملك وى به دست او بود، در خانه خود يافت و وى را پذيرفت و پرورد و مكر و تدبير وى، موجب رفع و تغيير قضا نشد.

القاى محبّت حق بر موسى، چنان بود كه هركس او را مى ديد، دوستش مى داشت و گويا محبت خدايى چنان بر او استوار گشته بود كه هيچ نگاهى به او نمى افتاد مگر آن كه محبت او


1- اسماعيل بن كثير- ابوالفدا، م 774؛ قصص الأنبياء، چاپ بيروت، لبنان، مكتبة الاسلاميه، ج 2، ص 125؛ صدوق، ثواب الاعمال، چاپ تهران، كتابخانه صدوق، ص 12، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ يَا مُوسَى لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ وَ عَامِرِيهِنَّ عِنْدِي وَ الْأَرَضِينَ السَّبْعَ فِي كِفَّةٍ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فِي كِفَّةٍ مَالَتْ بِهِنَّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»؛ خداوند به موسى بن عمران فرمود: اى موسى، چنانچه هفت طبقه آسمان ها و ساكنانش و مجموع زمين هاى هفت گانه را در نزد من، در كفه اى بگذارند و كلمه «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» را در كفه ديگر، براستى اين كفه برترى خواهد داشت.
2- طه: 25، 26، 27، 28، 29 و 36
3- طه: 37، 38 و 39

ص: 78

دلش را مى گرفت و او را به جانب موسى مى كشاند (1) تا آنجا كه فرعون نيز او را دوست مى داشت و از او ايمن شد و زنش آسيه بنت مزاحم نيز او را دوست مى داشت؛ لذا او را نگهداشت و در دامن خويش پروراند و خداوند چنان زيبايى بر قامت او پوشاند و در چشمانش ملاحتى گذاشت كه هركس او را مى ديد به او عشق مى ورزيد. (2) خداوند با هيچ يك از انبيا، بدون واسطه، كلامى نگفته، جز موسى كه با او بدون وحى و سفير حرف زده است و تنها موسى عليه السلام از ميان پيامبران به چنين مقامى ويژه گشت.

نكته: خداوند پس از استجابت تمام دعاهاى موسى عليه السلام، ديگر منّت هايى را كه از دوران طفوليتش در حق او شده است، يادآورى مى كند. شايد رمز اين كه در دعاى طواف آمده است، اشاره رازگونه به اين باشد كه اگر در اين مكان و محل، دعا براى كمبودها، ندارى ها و نبودها مى كنيد و اجابت مى خواهيد، از نعمت هايى كه به شما داده ايم نيز ياد كنيد و «بود» هايى را كه «نمود» نعمت هاى الهى است، فراموش نكنيد؛ وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ.

نامى كه محمد صلى الله عليه و آله را بخشيد

«وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي غَفَرْتَ بِهِ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ أَتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ ...»

«و تو را به آن نامت مى خوانم كه با آن، گذشته و آينده محمد صلى الله عليه و آله را بخشيدى و نعمت خويش بر او تمام كردى.»

اين بخش از دعا، درمورد داستان فتح مكه است كه در قرآن كريم به آن اشاره رفته است:

إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ. (3)

«ما براى تو پيروزى آشكارى را مقرّر كرديم تا خدا گناه تو را، آنچه پيش از اين بوده و آنچه پس از اين باشد، براى تو بيامرزد و نعمت خود را بر تو تمام كند.»

از ظاهر آيه چنين فهميده مى شود كه گناه و ذنب را به پيامبر نسبت داده شده و آنگاه


1- علامه طباطبايى، الميزان في تفسير القرآن، چاپ بيروت، موسسة الأعلمى، ج 14، ص 151
2- طبرسى، مجمع البيان، بيروت، دار احياء التراث العربى، ج 4، ص 11
3- الفتح: 1 و 2

ص: 79

مورد عفو و بخشش خداوند قرار گرفته است. از ديرباز در تاريخ عقايد و مباحث تفسيرى، اين نكته مورد بحث واقع شده است كه آيا نسبت دادن گناه به پيامبر صحيح است يا نه؟ و از آن جا كه شيعه قائل به عصمت انبيا، به ويژه افضل آنان، حضرت ختمى مرتب، محمد صلى الله عليه و آله مى باشد، ناگزير در جستجوى تأويل اين گونه آيات بر آمده است. آيه مورد بحث نيز از جمله آياتى است كه از گذشته هاى دور، حتّى در عصر امامان معصوم عليهم السلام مورد سؤال واقع گرديده و پاسخ هاى مختلف داده شده و تأويل هاى گوناگونى از آن به عمل آمده است. اكنون به مواردى از آن ها اشاره مى شود:

1. برخى گفته اند: مقصود از جمله «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ...» اين است كه خداوند گناهان گذشته و آينده «امت» تو را بخشيده و مى بخشد، در اثر شفاعتى كه از آنان مى كنى و مقصود از «تَقَدَّمَ» و «تَأَخَّرَ» يعنى آنچه زمانش گذشته و آنچه زمانش نيامده است؛ همچنانكه كسى به ديگرى مى گويد: من از گناهان گذشته و آينده تو چشم پوشى مى كنم.

اما اين كه چرا گناه «امت» را به پيامبر نسبت داده «ذَنْبِكَ»؛ «گناه تو» گفته است، به جهت ارتباط استوار و محكمى است كه ميان پيامبر و امت وجود دارد؛ هم چنانكه معمولًا به جهت ارتباط تنگاتنگى كه غالباً ميان مردم و رهبران دينى، سياسى و يا اجتماعى به وجود مى آيد، اعمال و كردار پيروان آن ها را به آنان نسبت مى دهند.

2. مقصود از «مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ» اين است كه آنچه از گناهان بر تو شده و جرايمى كه بر تو رفته است؛ زيرا كلمه «ذنب» مصدر است و جايز است هم اضافه به «فاعل» شود و هم به «مفعول»، چنانكه مى گويند: «أعجبني ضرب زيدٍ عمرواً» كه مصدر اضافه به فاعل خود شده است. و «أعجبني ضرب عمروٍ زيدٌ» كه اضافه به مفعول شده است. پس «ذَنْبِكَ» در آيه شريفه، «ذنب» (مصدر)، اضافه به «كَ» ضمير خطاب، از باب اضافه مصدر به مفعول است؛ يعنى گناه و خطايى كه تو را نموده اند.

و معنى مغفرة؛ «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ...» بدين تأويل، برداشتن و باطل كردن و دگرگون نمودن احكام و دستورات دشمنان پيامبر؛ از مشركان است، كه عليه او به كار گرفته بودند و تباه كردند جرمى كه مى خواستند در مورد پيامبر مرتكب شوند.

و اين تأويل با ظاهر كلام خدا سازگار است كه در آن «مغفرة» غرض و هدف «فتح مكه» شمرده شده است؛ إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ...؛ «ما براى تو پيروزى آشكارى را

ص: 80

مقدر كرديم تا خدا گناه تو را بيامرزد» و اگر معناى مغفرت، آمرزش گناهان پيامبر باشد، براى جمله «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ...» معناى معقولى متصور نيست؛ زيرا آمرزش گناه هيچ ربط منطقى و عقلى با فتح مكه نخواهد داشت!

3. مقصود از «ذَنْب» در آيه شريفه، معناى گناه معروف و شناخته شده در نزد مردم نيست كه به معناى مخالفت با تكليف مولوى باشد و همچنين مقصود از «مغفرت» در جمله «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ...» نيز به معناى مغفرت و آمرزش چنان گناهى نيست. بلكه «ذنب»؛ چنانكه از موارد استعمالش در لغت معلوم مى شود، عبارت است از كارى كه «دنباله»، «تبعه» و «پيامدى» داشته باشد و هرگونه پيامدى «ذنب» است و مغفرت هم يعنى پوشيدن چيزى و امروزه آن معنايى كه از «ذنب» و مغفرت به ذهن ما تبادر مى كند و مى آيد، معناى لازم اين دو لفظ اند، به حسب عرف اهل شرع و متشرعه.

تصويرى از حاجيان در حال طواف پيرامون كعبه؟؟؟؟؟؟؟؟

نكته مهم اين است كه قيام پيامبر اسلام به دعوت مردم و نهضت او عليه كفر و بت پرستى پيش از هجرت و ادامه آن به وسيله جنگ ها و غزوات با كفار و مشركان بعد از هجرت به

ص: 81

مدينه، كارى بود كه پيامد ناخوشايندى نزد كفار و مشركان داشت و تا زمانى كه شوكت و قدرتى داشتند، از چنين گناهى نمى گذشتند و هيچ گاه نمى توانستند مليت و هويتشان را فراموش كنند كه از بين برود و سنن و آدابشان نابود گردد و خون بزرگانشان پايمال شود، بدون اين كه كينه خويش را با آتش انتقام از پيامبر فرو ننشانند و ياد و نام او را از ميان برندارند و خداوند كه فتح مكه را روزى پيامبر كرد و بدين وسيله شكوه و عظمت قريش را فرو ريخت و آتش كينه آنان را خاموش كرد، بدين وسيله آنچه از كينه و انتقام از پيامدهاى كار و اقدامات پيامبر، عليه او وجود داشت، پوشيده و محو شد و پيامبر از شرّ آن ها در امان ماند.

پس مقصود از «ذنب» در آيه، پيامد بد و سختى است كه دعوت پيامبر نزد كفار و مشركين مكه به جا گذاشت- خداوند داناتر است-.

هم چنانكه مانند اين معنى در قرآن، در باب موسى عليه السلام نيز آمده است كه به خداوند عرضه داشت:

وَلَهُمْ عَلَىَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِي ... (1) «و بر من گناهى ادعايى دارند، پس ترسم مرا بكشند ...»

و مقصود از ... مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ ... آن است كه: آنچه پيامد اقدامات آن حضرت، پيش از هجرت و آنچه از پيامد اقدامات بعد از هجرت است.

و مقصود از «مغفرت» خداوند بر آن پيامدها؛ يعنى پوشاندن آن ها، به معناى باطل كردن آن پيامدها به وسيله بر باد دادن شوكت و حشمت قريش و نابود كردن بنيان آنان.

«وَ أَتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ»، اشاره به قسمتى از آيه 2، سوره فتح است: وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ؛ «و نعمت خود را بر تو تمام كند.» و اتمام نعمت خداوند بر پيامبر، در دو نشأه از دنيا و آخرت متصور است؛ يعنى خداوند نعمتش را بر تو در دنيا تمام و كامل كرد، اينگونه كه تو را بر دشمن فيروزى بخشيد و كارهايت را به سامان رسانيد و رفعت داد و دينت كامل و شريعتت را پايدار كرد و اما در آخرت رفعت مقام داد. (2) بنابراين، اتمام نعمت حق؛ چنانكه برخى گفته اند، پيروزى بر دشمنان به فتح خيبر و مكه و طائف بود (3) كه پيروزى و نعمت دنيوى است و به عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَحْمُوداً؛ (4)

كه نعمت اخروى است، منتهى شد.


1- شعراء، 14
2- الميزان في تفسير القرآن، ج 18، ص 245
3- طبرسى، مجمع البيان، چاپ بيروت، دار احياء التراث العربى، ج 5، ص 111
4- اسراء: 79، «باشد كه پروردگارت تو را به مقامى پسنديده برساند.»

ص: 82

پى نوشت ها

ص: 83

ص: 84

ص: 85

فقه حج

ص: 86

استفتائات جديد حج

مركز تحقيقات حج- بخش فقه

تا لحظات پايانىِ صفحه آرايىِ فصلنامه، پاسخ برخى از مراجع معظم تقليد به دفتر مجله نرسيد، از اين رو، ناگزير به پاسخ هاى رسيده بسنده كرديم. اميد است بتوانيم از پاسخ هاى ديگر مراجع نيز در شماره آينده بهره مند شويم.

ض؟ 1- آيا نماز طواف مستحب را مى توان در حال حركت و راه رفتن خواند؟

آية اللَّه تبريزى: مانعى ندارد، واللَّه العالم.

آية اللَّه سيستانى: اشكال ندارد.

آية اللَّه صافى گلپايگانى: مانع ندارد، واللَّه العالم.

آية اللَّه فاضل لنكرانى: بلى، مى توان

ص: 87

آية اللَّه مكارم شيرازى: احتياط آن است كه در حال وقوف بخوانند؛ زيرا ادلّه جواز نافله در حال حركت، از اينجا منصرف است.

ض؟ 2- آيا كسى كه در اعمال عمره يا حج يا خصوص طواف اجير غير باشد، مى تواند به نيابت از شخص ديگرى تبرعاً يا استيجاراً قرآن تلاوت كند.

آية اللَّه تبريزى: مانعى ندارد، واللَّه العالم

آية اللَّه سيستانى: مى تواند.

آية اللَّه صافى گلپايگانى: چنانچه مانع اعمال عمره يا حج يا طواف اجير نباشد خواندن قرآن تبرّعاً يا استيجاراً براى ديگرى اشكال ندارد، واللَّه العالم.

آية اللَّه فاضل لنكرانى: بلى، مى تواند

آية اللَّه مكارم شيرازى: مانعى ندارد

ض؟ 3- در حال طواف نماز مستحب خواندن چه حكمى دارد؟

آية اللَّه تبريزى: مشروعيت آن ثابت نيست، واللَّه العالم.

آية اللَّه سيستانى: جايز است.

آية اللَّه صافى گلپايگانى: احوط ترك آن است، واللَّه العالم.

آية اللَّه فاضل لنكرانى: مانعى ندارد.

آية اللَّه مكارم شيرازى: اشكالى ندارد.

ص: 88

ض؟ 4- در صورتى كه لباس نمازگزار از پنبه يا كتان باشد، در جايى كه بر فرض تقيّه سجده بر فرش صحيح است، چنانچه بتواند بدون محذور بر لباس خود سجده كند، آيا سجده بر فرش كه از پشم يا مواد لاستيكى است مجزى است يا نه؟

آية اللَّه تبريزى: چنانچه با رعايت تقيه بتواند بر لباسش سجده كند، بايد بر لباس مذكور سجده نمايد، واللَّه العالم.

آية اللَّه سيستانى: در فرض مذكور مجزى است.

آية اللَّه صافى گلپايگانى: در فرض سؤال بايد بر لباس خود سجده كند، واللَّه العالم.

آية اللَّه فاضل لنكرانى: در فرض سؤال، بايد به لباسش سجده كند و سجده بر فرش و مواد پلاستيكى مجزى نيست.

آية اللَّه مكارم شيرازى: سجده بر پنبه و كتان در فرض سؤال، اولويت دارد.

ض؟ 5- آيا استحباب سه روز روزه مستحبى در مدينه منوره براى برآمدن حاجت، اختصاص به مسافر دارد يا براى اهالى مدينه و كسى كه قصد عشره دارد نيز مستحب است؟

آية اللَّه تبريزى: حكم مزبور اختصاص به مسافر دارد و شامل اهل مدينه نمى شود و در مسافر بين اين كه نمازش قصر باشد يا به جهت قصد اقامت ده روز نمازش تمام باشد، فرقى نيست، واللَّه العالم.

آية اللَّه سيستانى: براى همه مستحب است.

آية اللَّه صافى گلپايگانى: بعيد نيست اختصاص به مسافر نداشته باشد، واللَّه العالم.

آية اللَّه فاضل لنكرانى: استحباب آن به قصد ورود براى غير مسافر ثابت نيست، بلى رجاءاً مانعى ندارد.

ص: 89

آية اللَّه مكارم شيرازى: اين حكم مخصوص مسافر است ولى ديگران بر اساس قانون اوّلى هر روزى بخواهند مى توانند به قصد حاجت روزه بگيرند.

ض؟ 6- جواز اقتدا به اهل سنّت اختصاص به نماز ادا دارد يا نماز قضا را نيز مى توان اقتدا كرد؟

آية اللَّه تبريزى: نماز قضا را هم مى شود با آن ها خواند، لكن شخص بايد حمد و سوره را خودش بخواند و لو به اين كه در نمازهاى جهريه به اخفات بخواند، واللَّه العالم.

آية اللَّه سيستانى: مى تواند نماز قضا را نيز بخواند ولى به هر حال بايد قرائت خود را بخواند و حكم جماعت را ندارد.

آية اللَّه صافى گلپايگانى: مختص به نماز ادا است، واللَّه العالم.

آية اللَّه فاضل لنكرانى: اختصاص به نماز ادا ندارد.

آية اللَّه مكارم شيرازى: تفاوتى نمى كند.

ض؟ س 7- زنى به تصور اين كه مستحاضه است در ميقات محرم شده و با انجام وظايف مستحاضه اعمال عمره تمتّع را به جا آورده، پس از اعمال متوجه شده كه حائض بوده، وظيفه او نسبت به اعمال عمره و حج چيست؟

آية اللَّه تبريزى: در فرض مزبوركه زن در زمان احرام حائض بوده، چنانچه وقت براى انجام اعمال، بعد از پاك شدن ازحيض دارد، بايد اعمال را اعاده كند و اگر وقت وسعت انجام اعمال را ندارد، با همان احرامى كه بسته حج افراد را به جا مى آورد و در صورت تمكّن، بايد بعد از آن، عمره مفرده به جا آورد.

آية اللَّه سيستانى: اگر تا قبل از وقت حج، فرصتِ انجام اعمال عمره را دارد، بايد صبر كند و اعمال را پس از پاكى، دوباره انجام دهد و اگر فرصت نباشد بايد حج افراد انجام دهد و پس از اعمال، اگر ممكن بود، عمره مفرده انجام دهد.

ص: 90

آية اللَّه صافى گلپايگانى: زن مذكور محرم است، بنابراين اگر پاك شود و وقت براى عمره تمتع باقى باشد، مجدداً اعمال عمره را انجام مى دهد و اگر وقت براى انجام عمره نباشد، به طورى كه بتواند وقوف عرفات را درك كند، حجّش بدل به افراد مى شود؛ يعنى با همان احرام بعد از پاكى و غسل، نيت حجّ افراد مى كند و اعمال حج را تا آخر انجام مى دهد و قربانى ندارد و بعد از حج هم، عمره به جا مى آورد و همين حجش مجزى است.

آية اللَّه فاضل لنكرانى: اگر وقت براى اعاده اعمال عمره تمتع دارد، طواف و نماز را اعاده كند و احتياطاً سعى و تقصير را نيز اعاده نمايد، ولى اگر وقت ندارد، حج افراد انجام دهد (حجش مبدّل به افراد مى شود) وپس از حج، عمره مفرده به جا آورد.

آية اللَّه مكارم شيرازى: بايد طواف ها و نماز طواف را از سر بگيرد و احتياط اين است كه اگر در مكه حاضر است، بقيه اعمال؛ مانند سعى و تقصير را نيز اعاده كند ولى كفاره اى بر او نيست.

ض؟ 8- آيا استحباب غسل ورود به مسجدالحرام تنها براى قادم و كسى است كه اعمال عمره به جاى مى آورد يا براى هر مرتبه رفتن به مسجدالحرام نيز مستحب است؟

آية اللَّه تبريزى: غسل دخول مسجد الحرام، كه همان غسل براى دخول مكه و حرم است، اختصاص به قادم و كسى كه اعمال را به جا مى آورد، دارد.

آية اللَّه سيستانى: استحباب آن حتى براى قادم ثابت نيست.

آية اللَّه صافى گلپايگانى: بعيد نيست براى هر وارد به مسجد باشد و در هر مرتبه.

آية اللَّه فاضل لنكرانى: براى هر مرتبه رفتن به مسجد الحرام نيز مستحب است.

آية اللَّه مكارم شيرازى: به قصد رجا مانعى ندارد.

ص: 91

ض؟ 9- كسى كه حسّ بويايى ندارد يا به علت زكام و سرماخوردگى بويى را احساس نمى كند، استعمال طيب و عطر زدن به بدن و لباس و گرفتن بينى از بوى بد بر او حرام است يا نه؟

آية اللَّه تبريزى: استعمال طيب بر او حرام است و نسبت به گرفتن بينى از بو، چنانچه شخص بو را احساس مى كند ولو مختصر، گرفتن بينى از بوى بد جايز نيست.

آية اللَّه سيستانى: استعمال و عطر زدن حرام است ولى اگر احساس بودى بد نمى كند گرفتن بينى حرام نيست.

آية اللَّه صافى گلپايگانى: استعمال طيب وگرفتن بينى از بوى بد براى چنين كسى هم حرام است.

آية اللَّه فاضل لنكرانى: بلى، در فرض سؤال نيز استعمال طيب و عطر زدن و بينى را از بوى بد گرفتن حرام است.

آية اللَّه مكارم شيرازى: استعمال عطر براى او نيز اشكال دارد ولى گرفتن بينى از بوهاى خوب و بد لازم نيست.

ض؟ 10- آيا براى كسى كه خودش محرم نيست جايز است چيزى روى سر مرد محرمى بيندازد، مثلًا محرمى كه خوابيده پتو را روى سر او بيندازد و چنانچه محرم باشد چه حكمى دارد؟

آية اللَّه تبريزى: جايز نيست.

آية اللَّه سيستانى: در هر دو فرض جايز نيست

آية اللَّه صافى گلپايگانى: دليلى بر منع آن نرسيده است؛ چه محل باشد چه محرم.

آية اللَّه فاضل لنكرانى: خير جايز نيست ولو مُحرم نباشد.

ص: 92

آية اللَّه مكارم شيرازى: احتياط ترك اين امور است.

ض؟ 11- اگر مرد محرم به غير محرم بگويد وقتى كه خواب رفتم پتو را روى سرم بينداز، چه حكمى دارد؟ و بر فرض كه او هم به اين درخواست عمل كند كفاره واجب مى شود يا نه و بر فرض وجوب، كفاره بر عهده چه كسى است؟

آية اللَّه تبريزى: عمل مزبور جايز نيست و در فرض ارتكاب كفاره ندارد.

آية اللَّه سيستانى: نه درخواست جايز است و نه عمل ولى كفاره ندارد.

آية اللَّه صافى گلپايگانى: در فرض سؤال، حرمت آن معلوم نيست و كفاره هم ندارد.

آية اللَّه فاضل لنكرانى: نبايد بيندازد، ولى چنانچه انداخت كفاره بر عهده هيچ كدام نيست، بلى محرم به محض بيدار شدن و توجه بايد پتو را بردارد و الا بنابر احتياط واجب بايد كفاره بدهد.

آية اللَّه مكارم شيرازى: جايز نيست.

ض؟ 12- در برخى موارد، زائران بيت اللَّه الحرام يا ساير مسافران، وقت نماز در هواپيما هستند، با توجه به اين كه نماز در هواپيما معمولًا مانع استقرار و طمأنينه نيست، در صورتى كه ساير شرايط، مثل قيام و قبله و ركوع و سجود مراعات شود، آيا در صورت علم يا احتمال اين كه پيش از اتمام وقت نماز به مقصد مى رسند و مى توانند نماز را پس از پياده شدن از هواپيما بخوانند، نماز در هواپيما كفايت مى كند يا بايد تأخير بيندازند و در صورتى كه نماز را در آن حال خواندند و پيش از اتمام وقت نماز پياده شدند، اعاده نماز لازم است يا نه؟

آية اللَّه تبريزى: چنانچه احتمال بدهند كه تا آخر وقت هواپيما به زمين ننشيند مى تواند در هواپيما نماز بخوانند و اگر پيش از اتمام وقت هواپيما به زمين نشست نمازشان را اعاده كنند.

آية اللَّه سيستانى: در فرض مذكور نماز در هواپيما كافى است.

ص: 93

آية اللَّه صافى گلپايگانى: در صورت علم بايد تأخير نمايد و در صورت احتمال، احوط خواندن و چنانچه قبل از گذشتن وقت به مقصد رسيد اعاده است.

آية اللَّه فاضل لنكرانى: به طور كلى مكان نماز گزار بايد بى حركت باشد و بايد بتوانند تا پايان نماز شرايط نماز را رعايت كنند لذا در فرض سؤال، در سعه وقت تأخير بيندازند و اگر بواسطه تنگى وقت ناچار باشند نماز بخوانند بايد به قدرى كه ممكن است رعايت شرايط را بنمايند و در اين صورت اعاده لازم نيست.

آية اللَّه مكارم شيرازى: چنين نمازى صحيح است و اعاده ندارد.

ض؟ 13- وضو گرفتن از آب هاى خنك مسجدالحرام و اطراف آن- كه براى آشاميدن اختصاص داده اند؛ اعم از كلمن ها و شيرها- چه حكمى دارد؟

آية اللَّه تبريزى: چنانچه موجب اعتراض و توهين به حجاج از مؤمنين بشود بايد اجتناب كنند.

آية اللَّه سيستانى: جايز نيست.

آية اللَّه صافى گلپايگانى: محل اشكال است.

آية اللَّه فاضل لنكرانى: وضو نگيرند و اگر عالماً عامداً وضو گرفتند براى نماز به آن اكتفا نكنند.

آية اللَّه مكارم شيرازى: اشكال دارد.

ض؟ 14- حدّ منى آيا جمره عقبه است يا خود عقبه كه گردنه بزرگى است؟

آية اللَّه تبريزى: بيش از جمره عقبه است، به اندازه اى كه رمى در داخل منا واقع مى شود و در مورد شك در مورد نفر و كوچ از منا احتياط كنند و اكتفا به اقلّ بشود و از قدر متيقن از منا، كوچ بعد از زوال انجام شود.

ص: 94

آية اللَّه سيستانى: جمره حد منا است.

آية اللَّه صافى گلپايگانى: حد منا را اعلام مخصوصه معين كرده است.

آية اللَّه فاضل لنكرانى: حد منا از ناحيه مكه، خود عقبه است.

آية اللَّه مكارم شيرازى: حد منا با علامت مخصوصى مشخص شده است.

ض؟ 15- اگر اعلم در مسأله اى فتوا نداده و تنها احتياط واجب كرده است، ولى فالأعلم آن احتياط را ندارد، آيا لازم است مقلِّد اعلم بداند مرجعش احتياط واجب كرده و بايد نيت رجوع به فالأعلم كند، يا همين كه در مقام انجام وظيفه شرعى بوده و عملش طبق فتواى فالأعلم است كافى است؟ به عبارت ديگر، اگر اعلم مثلًا در احرام از مكه قديم احتياط واجب است، ولى فالأعلم چنين احتياطى نداشته، و مقلِّد اعلم از مكه جديد محرم شده و بعد از اعمال حج فهميده است كه اعلم چنين احتياطى داشته، آيا عملش صحيح است يا خير؟ و اكنون چه وظيفه اى دارد؟

از آنجا كه سؤال هاى فوق بيشتر مورد استفاده روحانيان كاروان ها مى باشد، اگر در پاسخ ها اشاره اى اجمالى به دليل هم بشود موجب مزيد امتنان است.

آية اللَّه تبريزى: پس از فهميدن فتواى فالأعلم در تصحيح عمل، به فتواى وى استناد مى كند.

بايد براى ادله به كتب استدلالى مراجعه شود.

آية اللَّه سيستانى: اگر مطابقت با فتواى كسى كه مى تواند از او تقليد كند داشته باشد، الآن مى تواند به او رجوع كند.

آية اللَّه صافى گلپايگانى: در فرض سؤال، بعد از خاتمه اعمال نيت كند كه آنچه انجام داده ام بر طبق نظر فالأعلم باشد اشكال ندارد البته مشروط به اين كه هنگام احرام از مكه جديد قصد قربت از او متمشى شده باشد.

ص: 95

آية اللَّه فاضل لنكرانى: همين كه عمل مطابق فتواى مشهور باشد صحيح است و نيت رجوع و حتى گفتن و ارجاع دادن لازم نيست. بلى اگر سؤال كردند بايد گفت و اگر بعد از عمل متوجه آن احتياط شدند اعاده لازم نيست، هرچند اگر بخواهند طبق احتياط اعاده و عمل كنند مانعى ندارد.

آية اللَّه مكارم شيرازى: بعد از اعمال حج رجوع به فالأعلم مى كند و چون عمل گذشته او با آن هماهنگ است، اعاده لازم نيست.

ض؟ 16- شخصى با فيش ميّت اگر از ساير ورثه اجازه بگيرد مى تواند به حج مشرف شود، آيا استجازه از ساير ورثه، به عنوان مقدمه واجب مثل ثبت نام و تهيه بليت و امثال آن، واجب است يا نه و نيز با فرض عدم استجازه، چنانچه با همان فيش به حج برود و ساير شرايط را داشته باشد، حج او صحيح است و كفايت از حَجّة الاسلام مى كند يا نه؟

آية اللَّه تبريزى: بنابر احتياط بايد اجازه بقيه ورثه را تحصيل نمايد.

آية اللَّه سيستانى: اگر از ساير جهات مستطيع باشد و تمكّن مالى در مورد پرداخت حق ساير ورثه در فيش نيز داشته باشد حج بر او واجب است و بايد مقدمات را تهيه كند و دراين فرض اگر بدون اجازه از فيش استفاده كند، حجش صحيح و مجزى است وبدهكار حق ورثه است.

آية اللَّه صافى گلپايگانى: در فرض شب استجازه لازم نيست، چون تحصيل استطاعت است كه واجب نيست. و اگر بدون اجازه برود، هرچند گناه كرده لكن اگر در ميقات شرايط استطاعت در او باشد حج صحيح و مجزى از حجّة الاسلام است.

آية اللَّه فاضل لنكرانى: تصرّف در فيش، كه مشترك است، بايد با رضايت و اجازه همه ورثه باشد ولى اگر استجازه نكرد، هرچند معصيت كرده است ولى حج او صحيح است و كفايت از حَجّة الاسلام مى كند، اما بايد رضايت ورثه را تحصيل نمايد.

ص: 96

آية اللَّه مكارم شيرازى: استجازه كردن لازم نيست ولى اگر استجازه كند و اجازه دهند و ساير شرايط را داشته باشد مستطيع مى شود.

ض؟ 17- با توجه به اين كه بانوان مى توانند رمى روز دهم را شب انجام دهند، آيا حتماً بايد شب عيد باشد يا شب يازدهم نيز جايز است و در فرض جواز، در صورتى كه زن در اعمال حج نايب ديگرى باشد، چه صورت دارد؟

آية اللَّه تبريزى: زنها مى توانند رمى روز دهم را در شب عيد انجام دهند و در حكم مزبور بين اين كه زن براى خود حج انجام دهد يا نايب ديگرى باشد فرقى نيست.

آية اللَّه سيستانى: فقط در شب عيد جايز است.

آية اللَّه صافى گلپايگانى: بايد شب دهم باشد؛ چه نايب باشد چه براى خودش باشد.

آية اللَّه فاضل لنكرانى: شب يازدهم نيز جايز است هرچند نايب در حج باشد. بلى رمى روز يازدهم را در صورتى مى تواند شب انجام دهد كه از رمى در روز معذور باشد.

آية اللَّه مكارم شيرازى: هر دو جايز است و ضررى به نيابت نمى زند.

ض؟ 18- خارج شدن از شهر مكه و منا، مثلًا رفتن به جده، مدينه يا طائف در موارد ذيل چه حكمى دارد؟

الف: پس از اعمال روز عيد قربان پيش از اعمال مكّه.

ب: در روز يازدهم پس از رمى جمرات.

ص: 97

ج: پس از بيتوته نيمه اوّل شب يازدهم يا دوازدهم.

د: پس از اعمال ايام تشريق، پيش از اعمال مكّه.

آية اللَّه تبريزى: خارج شدن از مكه و توابع آن، قبل از اعمال مكه و تمام كردن آن جايز نيست.

آية اللَّه سيستانى: اشكال ندارد مگر اينكه در ماه ذى قعده مُحرم به احرام عمره تمتع شده بود كه در اين صورت براى برگشت بايد محرم به عمره مفرده شده و داخل مكه بشود.

آية اللَّه صافى گلپايگانى: در هيچ يك از موارد مذكور جايز نيست.

آية اللَّه فاضل لنكرانى: احتياط واجب است كه تا اعمال حج تمام نشده از مكه و منا خارج نشود مگر اين كه اطمينان داشته باشد كه براى اتمام اعمال بر مى گردد.

آية اللَّه مكارم شيرازى: احتياط آن است تا اعمال را تكميل نكرده خارج نشود.

ص: 98

ص: 99

تاريخ و رجال

ص: 100

حج نيمه تمام!

ابراهيم ابراهيمى

چكيده:

اين مطلب كه امام حسين عليه السلام حج تمتّع خود را نيمه تمام گذاشته، به عمره تبديل كرد و مكه را به هدف عراق ترك نمود، براى برخى از تاريخ نويسان، گويندگان و نيز مدّاحان، امرى است مسلّم و به عنوان نظريه اى مشهور جا افتاده است.

در مقابل اين، نظريه ديگرى است كه باور دارد اينگونه نبوده است كه آن حضرت مُحرم به احرام حج تمتع شده و آن را از باب حكم مصدود، به عمره مفرده بدل ساخته است، بلكه امام عليه السلام با عمره مفرده وارد مكه شد و با طواف وداع يا با عمره ماه ذى حجه از مكه خارج گرديد.

اگر برخى از مورخان و گويندگان در نقل هاى تاريخى خود، دقت بيشترى مى كردند و آن را با روايات صحيح تطبيق مى دادند، قول مشهور را برمى گزيدند.

نتيجه اين دو نظريه اين است كه عمل امام عليه السلام به عنوان يك سنت عملى، قاعده فقهى است.

اگر نظريه نخست را بپذيريم، بايد فقها در فتواى خود به آن استناد كرده باشند، كه در ظاهر اين گونه نيست.

در اين پژوهش با استناد به روايات صحيح و دقت در نقل هاى تاريخى و به پشتوانه استنباط فقيهان، نظريه صحيح غيرمشهور را برگزيده ايم:

ص: 101

قول مشهور

1. مرحوم شيخ مفيد (متوفاى 413 هجرى قمرى) در كتاب شريف «الارشاد» مى نويسد:

امام حسين عليه السلام به خاطر ترسى كه از دشمن داشت، نتوانست حج را به جا آورد و نيت خود را به عمره مفرده تبديل كرد و پس از اتمام اعمال عمره، مكه را به سوى عراق ترك نمود.

«و لمّا أراد الحسين عليه السلام التوجه إلى العراق، طاف بالبيت و سعى بين الصفا و المروة و أحلّ من إحرامه و جعلها عمرة لأنّه لم يتمكّن من تمام الحجّ مخافة أن يقبض عليه بمكة، فينفذ إلى يزيد بن معاوية، فخرج عليه السلام مبادراً بأهله و ولده و من انضمّ إليه من شيعته» (1) وقتى امام حسين عليه السلام تصميم گرفت به عراق برود، خانه خدا را طواف كرد و ميان صفا و مروه سعى نمود و از احرام خود خارج شد و آن را عمره قرار داد (تبديل نيت به عمره مفرده) زيرا به خاطر دستگير شدن در بين مناسك نمى توانست اعمال حج را به پايان برساند. چون مى خواستند او را دستگير كنند و نزد يزيد بن معاويه ببرند. از اين روى امام عليه السلام با خانواده خود و شيعيان همراهش از مكه خارج شدند.

2- محمدبن احمد بن على الفتال النيشابورى (متوفاى 508 قمرى) كه رييس نيشابور او را به شهادت رساند (معجم رجال الحديث) در روضة الواعظين (ص 177) گفتارى مثل گفتار شيخ مفيد، در كتاب خود نقل كرده اند.

3- شيخ طبرسى (متوفّاى 548 قمرى) علت تبديل احرام امام عليه السلام به عمره مفرده را اين گونه بيان مى كند كه: «لأنّه لم يتمكّن من تمام الحجّ مخافة أن يقبض عليه بمكّة فينفذ إلى يزيد بن معاوية»؛ زيرا به خاطر دستگير شدن در هنگام انجام مناسك، نمى توانست اعمال حج را به پايان برساند، چون مى خواستند او را دستگير كنند و نزد يزيدبن معاويه ببرند. (2) نكته: از كلمه «من تمام الحجّ» در نقل شيخ مفيد و شيخ طبرسى فهميده مى شود كه امام عليه السلام مُحرم به احرام حج نشده بوده، بلكه نيت عمره تمتع را به عمره مفرده تبديل كردند.

4- علّامه سيد مرتضى عسكرى در كتاب «معالم المدرستين»، به نقل تاريخ ابن كثير (متوفاى 744 قمرى) از امام حسين عليه السلام نقل مى كند كه: «ثمّ طاف الحسين بالبيت و بين الصفا و المروة و قص من شعره و أحلّ من إحرامه و جعلها عمرة». (3)


1- الارشاد، ج 2، ص 66
2- اعلام الورى بأعلام الهدى، ج 1، ص 445
3- معالم المدرستين، ج 3، ص 57؛ تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 166

ص: 102

نكته: از كلمه «و جعلها عمرة» در نقل ابن كثير فهميده مى شود كه امام عليه السلام نيت احرام حج را به عمره مفرده تبديل نمودند كه خلاف قاعده است.

5- علّامه مجلسى (متوفاى 1111 قمرى) در كتاب بحار الأنوار (ج 44، ص 363) قول شيخ مفيد را پذيرفته و به نقل از منتخب آورده است:

«أنّ يزيد أنفذ عمرو بن سعيد بن العاص في عسكر عظيم و ولّاه أمر الموسم و أمره على الحاج كلّهم و كان قد أوصاه بقبض الحسين عليه السلام سرّاً و إن لم يتمكّن منه بقتله غيلة، ثمّ إنّه دس مع الحاجّ في تلك السنة ثلاثين رجلًا من شياطين بني أميّة و أمرهم بقتل الحسين عليه السلام على أيّ حال اتفق، فلمّا علم الحسين عليه السلام بذلك، حلّ من إحرام الحجّ و جعلها عمرة مفردة». (1) مضمون نقل اين است كه يزيد عمرو بن سعيد بن عاص را با لشكرى عظيم امير حج كرد و از او خواست كه امام حسين عليه السلام را دستگير نمايد و اگر نتوانست به قتلش رساند و سى نفر از شياطين بنى اميه را در ميان حاجيان قرار داد و آنان را مأمور كرد كه به شكل ممكن، امام حسين عليه السلام را به قتل برسانند. وقتى امام حسين عليه السلام از اين توطئه آنان آگاه شد، از احرام حج خارج گرديد و آن را عمره مفرده قرار داد.


1- بحار الانوار، ج 45، ص 98؛ المنتخب، ص 304

ص: 103

نكته: از كلمه «حلّ من إحرام الحجّ و جعلها عمرة مفردة» در نقل علّامه مجلسى فهميده مى شود كه امام عليه السلام نيت احرام حج را به عمره مفرده تبديل كرد و از احرام خارج شد، كه خلاف قاعده است.

6- شيخ عبداللَّه البحرانى (متوفاى 1130 قمرى) هم گفتارى مثل گفتار شيخ مفيد در كتاب ارشاد، در كتاب خود (كتاب العوالم، الإمام الحسين عليه السلام، ص 213) نقل كرده اند.

7- قندوزى (متوفاى 1249 هجرى قمرى) در كتاب ينابيع الموده مى نويسد:

«بعد أن طاف و سعى و أحلّ من إحرامه، و جعل حجّه عمرة مفردة، لأنّه لم يتمكّن من إتمام الحجّ مخافة أن يبطش به و يقع الفساد في الموسم و في مكّة، لأنّ يزيد أرسل مع الحجّاج ثلاثين رجلًا من شياطين بني أميّة و أمرهم بقتل الحسين على كلّ حال». (1) بعد از اين كه امام عليه السلام طواف و سعى انجام داد. از احرام خارج شد و نيت خود را به عمره مفرده تبديل كرد؛ زيرا مى ترسيد كه در اثناى مناسك و در مكه فسادى ايجاد شود و نتواند حج خود را به پايان برساند؛ چون يزيد سى تن از شياطين بنى اميه را در ميان حاجيان قرار داده بود و آنان مأمور بودند كه به هر شكل ممكن، امام حسين عليه السلام را به قتل برسانند.

نكته: از كلمه «و جعل حجّه عمرة مفردة» در نقل قندوزى فهميده مى شود كه امام عليه السلام نيت احرام حج را به عمره تبديل نمود و از احرام خارج شد و از عبارت «لأنّه لم يتمكّن من إتمام الحجّ» برداشت مى شود كه امام عليه السلام محرم به احرام حج شده بود و خوف آن داشت كه نتواند آن را به پايان رساند، از اين روى، با تبديل نيت، از احرام خارج شد كه خلاف قاعده است.

اما در نقل شيخ مفيد عبارت «من تمام الحجّ» بود كه فهميده مى شود امام عليه السلام محرم به احرام حج نشدند بلكه نيت عمره تمتع را به عمره تبديل نمودند.

قول غير مشهور

آنان كه قول مشهور را بر نمى تابند، مى گويند: اين گونه نبوده است كه امام حسين عليه السلام محرم به احرام عمره تمتع شده و عمره تمتع را به عمره مفرده تبديل كرده باشند يا چنين نبوده است كه محرم به احرام حج تمتّع گرديده و آن را از باب حكم مصدود، به مفرده مبدّل ساخته باشند بلكه آن حضرت با عمره مفرده وارد مكه شدند و با طواف وداع يا عمره مفرده ماه ذى حجه بدون تبديل نيت، از مكه خارج گرديدند.


1- ينابيع المودة لذي القربى، ج 3، ص 59

ص: 104

چنانكه امام صادق عليه السلام با استناد به فعل امام حسين عليه السلام مى فرمايد: «وَ لَا بَأْسَ بِالْعُمْرَةِ فِي ذِي الْحِجَّةِ لِمَنْ لَا يُرِيدُ الْحَجَّ»؛ كسى كه نمى خواهد حج به جا آورد، جايز است كه در ماه ذى حجه عمره مفرده انجام دهد.

مستند اين قول دو روايت صحيح از يك سو و تحليل عقلى از وقايع تاريخى قبل از حركت امام عليه السلام از مكه به عراق از سوى ديگر مى باشد.

روايت نخست، صحيحه ابراهيم بن عمر اليمانى از ابى عبداللَّه عليه السلام است.

«أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ خَرَجَ فِي أَشْهُرِ الْحَجِّ مُعْتَمِراً، ثُمَّ رَجَعَ إِلَى بِلَادِهِ قَالَ: لَا بَأْسَ وَ إِنْ حَجَّ فِي عَامِهِ ذَلِكَ وَ أَفْرَدَ الْحَجَّ فَلَيْسَ عَلَيْهِ دَمٌ فَإِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عليهما السلام خَرَجَ قَبْلَ التَّرْوِيَةِ بِيَوْمٍ إِلَى الْعِرَاقِ وَ قَدْ كَانَ دَخَلَ مُعْتَمِراً». (1) از امام صادق عليه السلام درباره مردى سؤال شد كه در ماه هاى حج، عمره مفرده به جا آورده، آنگاه به شهر خود بازگشته است. آن حضرت مى فرمايد: جايز است و اگر در همان سال حج به جا آورد و حج افراد انجام دهد، بر او قربانى نيست و در ادامه فرموده است: حسين بن على عليهما السلام روز ترويه به جانب عراق رفت، در حالى كه به عمره مفرده محرم شده بود.

روايت دوم، صحيحه يا مصحّحه معاوية بن عمار است.

«قالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام مِنْ أَيْنَ افْتَرَقَ الْمُتَمَتِّعُ وَ الْمُعْتَمِرُ؟ فَقَالَ: إِنَّ الْمُتَمَتِّعَ مُرْتَبِطٌ بِالْحَجِّ وَ الْمُعْتَمِرَ إِذَا فَرَغَ مِنْهَا ذَهَبَ حَيْثُ شَاءَ وَ قَدِ اعْتَمَرَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهما السلام فِي ذِي الْحِجَّةِ ثُمَّ رَاحَ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ إِلَى الْعِرَاقِ وَ النَّاسُ يَرُوحُونَ إِلَى مِنًى وَ لَا بَأْسَ بِالْعُمْرَةِ فِي ذِي الْحِجَّةِ لِمَنْ لَا يُرِيدُ الْحَجَّ». (2) معاوية بن عمّار مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم فرق عمره تمتع و مفرده چيست؟

فرمود: عمره تمتع با حج مرتبط است و كسى كه عمره مفرده را انجام مى دهد، هنگامى كه آن را به پايان رساند، مى تواند به هرجا كه بخواهد برود و امام حسين عليه السلام در ذى حجه عمره مفرده به جا آورد سپس در روز ترويه به عراق رفت در حالى كه مردم به سوى منا مى رفتند و كسى كه نمى خواهد حج به جا آورد، جايز است كه در ماه ذى حجه عمره مفرده انجام دهد.

نكته: اين دو روايت كه از نظر سند صحيح اند، به طور صريح دلالت مى كنند كه امام حسين عليه السلام در ماه ذى حجه به عمره مفرده محرم شده و آن را به پايان رسانده اند و هيچ دلالتى بر تبديل نيت، از آن ها فهميده نمى شود.


1- كافى، ج 4، ص 535
2- محمد بن الحسين باسناده عن محمد بن يعقوب مثله و كذلك الكافى، وسائل الشيعه آل البيت الحرّ العاملى، ص 310، باب: ابواب عمره حديث 2 و 3

ص: 105

امام عليه السلام پيش از حركت از مدينه به سوى مكه، در عالم خواب از پيامبر اسلام شنيده بود كه فرمود: «حبيبي يا حسين، كأنّي أراك عن قريب مرمّلًا بدمائك مذبوحاً بأرض كرب و بلاء»؛ (1) «عزيز من! اى حسين! گويا مى بينم كه به همين زودى در سرزمينى به نام كربلا كشته و سرت از تن جدا مى شود و در خون خود مى غلتى.»

مرگ بر انسان ها لازم گرديده و همانند گردن بند در گردن دختران است و من به ديدار نياكانم آنچنان اشتياق دارم كه يعقوب به ديدار يوسف

نقل شده كه امام حسين عليه السلام بيست و پنج بار به زيارت خانه خدا رفت كه آخرين بار در سال 60 هجرى بود.

و در سال 57 هجرى بود كه آن حضرت در كنار جبل الرحمه دعاى عرفه را خواندند.

امام حسين عليه السلام شب 27 رجب سال 60 هجرى قمرى، از ميقات مسجد شجره به صورت عمره مفرده عازم مكه شدند و سوم شعبان به مكه رسيدند. بعد از اعمال عمره مفرده، مكه را پايگاه خود قرار داد و ماه هاى: شعبان، رمضان، شوال، ذى قعده و هفت روز از ذى حجه را در مكه گذراند و مردم نيز گروه گروه با ايشان ديدار مى كردند. حتّى عبداللَّه بن زبير در جماعت امام شركت مى كرد. (2) كوفيان پس از شنيدن ماجراى مخالفت امام عليه السلام با يزيد، او را به عراق دعوت كردند.

ازاين رو، امام عليه السلام مسلم بن عقيل را در 15 رمضان سال 60 به كوفه فرستاد تا اگر مردم خواهان او هستند، عازم عراق شود. پس خطاب به او فرمود:

«و إن رأيت الناس مجتمعين على بيعتي فعجّل لي بالخبر حتّى أعمل على حسب ذلك».

«اگر ديدى كه مردم در بيعت با من يكپارچه اند و براين امر تمايل دارند، بى درنگ خبر آن را به من برسان تا بر اساس آن اقدام كنم.»

مسلم بن عقيل پنجم شوال به كوفه رسيد و بعد از اين كه حدود 18 هزار نفر با او بيعت كردند، با فرستادن نامه اى به حسين بن على عليهما السلام از او خواست كه در آمدن به كوفه شتاب كند (3)


1- بحارالأنوار، ج 44، ص 328
2- ترجمه «وقعة الطف»، ابومخنف، صص 108- 110
3- بحار الأنوار، ج 44، ص 335

ص: 106

با نزديك شدن موسم حج، كه مسلمانان گروه گروه وارد مكه مى شدند، در آستانه روز ترويه، آن حضرت تصميم گرفت كه به سوى عراق حركت كند. پيش از حركت، اين خطابه را در ميان افراد خاندان بنى هاشم و گروهى از شيعيان خويش، كه در مدت اقامت آن حضرت در مكه بدو پيوسته بودند، ايراد كرد:

«حمد و سپاس از آنِ خداست، آنچه خدا بخواهد همان خواهد شد و هيچ نيرويى در مورد فرستاده اش حكمفرما نيست، مگر به اراده خداوند و درود و سلام خداوند بر فرستاده اش. مرگ بر انسان ها لازم گرديده و همانند گردن بند در گردن دختران است و من به ديدار نياكانم آنچنان اشتياق دارم كه يعقوب به ديدار يوسف. و براى من قتلگاهى معين شده است كه در آنجا فرود خواهم آمد و گويا با چشمان خود مى بينم كه درندگان بيابانها (لشكريان كوفه) در سرزمينى در ميان نواويس و كربلا اعضاى مرا قطعه قطعه و شكم هاى گرسنه خود را سير و انبانهاى خالى خود را پر مى كنند. از پيش آمدى كه با قلم قضا نوشته شده است، چاره و گريزى نيست. بر آنچه خدا راضى است ما نيز راضى و خوشنوديم. در مقابل بلا و امتحان الهى صبر و استقامت مى ورزيم كه اجر صبركنندگان را بر ما عنايت خواهد كرد. ميان پيامبر و پاره هاى تن وى (فرزندانش) هيچ گاه جدايى نخواهد افتاد و در بهشت برين در كنار او خواهند بود؛ زيرا آنان وسيله خوشحالى و روشنى چشم پيامبر بوده و وعده او (استقرار حكومت اللَّه) نيز به وسيله آنان تحقق خواهد يافت.» (1) و امام سخنانش را با اين جمله پايان داد:

«مَنْ كانَ باذِلًا فِينا مُهْجَتَهُ وَمُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ؛ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا، فَإِنّي راحِلٌ مُصْبِحَاً إِنْ شاءَ اللَّهُ تَعالى»؛ «آگاه باشيد! هر يك از شما كه حاضر است در راه ما از خون خويش بگذرد و جانش را در راه شهادت و لقاى پروردگار نثار كند، پس آماده حركت با ما باشد كه من فردا صبح حركت خواهم كرد، ان شاءاللَّه.» (2) در اينجا توجه به چند نكته ضرورى است:

1. امام عليه السلام از ابتدا تصميم داشت از مكه خارج شود و از آينده حركت خود، كه در كربلا به شهادت مى رسد، آگاه بود و در روز هشتم ذى حجه كه حجاج عازم منا و عرفات بودند،


1- «الْحَمْدُ لِلَّهِ وَمَا شَاءَ اللَّهُ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَسَلَّمَ خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ وَمَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ وَ خُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لاقِيهِ كَأَنِّي بِأَوْصَالِي يَتَقَطَّعُهَا عُسْلانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَكَرْبَلاءَ فَيَمْلأَنَّ مِنِّي أَكْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلائِهِ وَيُوَفِّينَا أُجُورَ الصَّابِرِينَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ لَحْمَتُهُ وَهِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَتَنَجَّزُ لَهُمْ وَعْدُهُ مَنْ كَانَ فِينَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّه». بحار الانوار، ج 44، ص 367
2- بحار الانوار، ج 44، ص 36؛ اللهوف، ص 52

ص: 107

مكه را به جانب عراق ترك كردند.

2. حركت امام از مدينه به مكه در ماه هاى عمره مفرده؛ يعنى ماه هاى رجب و شعبان صورت گرفت و نه در ماه هاى حج؛ يعنى شوال، ذى قعده و ذى حجه.

3. گفتگويى كه امام عليه السلام سه روز قبل از حركت با ابن عباس و محمد حنفيه و ديگران داشت و آنان اصرار مى كردند كه امام عليه السلام از رفتن به عراق منصرف شود (1) و آن حضرت به ابن عباس مى فرمايد: «إنّي قد اجمعت المسير في أحد يومي هذين إن شاءاللَّه»؛ «تصميم گرفته ام در اين يكى دو روز، به جانب عراق حركت كنم، اگر خداوند بخواهد.» (2) و همچنين با عنايت به اين سخن امام عليه السلام كه در روز قبل از حركت فرمود: «فَإِنّي راحِلٌ مُصْبِحَاً إِنْ شاءَ اللَّهُ» كه امام عليه السلام خود را براى حج آماده نكرده، بلكه مقدمات سفر به عراق را تهيه ديده است.

4. با توجه به سخن امام صادق عليه السلام كه فرمود: حسين بن على عليهما السلام روز ترويه به سوى عراق رفت و در حالى كه به عمره مفرده محرم شده بود، معلوم مى شود كه امام از همان ابتدا قصد عمره تمتع نكرده بود و تنها به خاطر احترام كعبه، عمره مفرده به جا آورده بود و اينگونه نبوده است كه عمره تمتع را به مفرده تبديل كرده يا حج تمتع را از باب حكم مصدود به مفرده مبدّل كند؛ زيرا اگر امام در ماه هاى حج، محرم به احرام تمتّع شده بود، بايد براى بستن احرام، به يكى از مواقيت پنجگانه مى رفت (مسجد شجره، جُحفه، يلملم، قرن المنازل و وادى عقيق) و در يكى از آن ميقات ها احرام مى بست، نه در ادنى الحلّ (تنعيم و جِعرانه)، كه ميقات اهل مكه و ميقات عمره مجدّد است.

حضور در ميقات هاى پنج گانه كه فرسنگ ها از مكه فاصله دارد، نه در تاريخ آمده و نه در جوامع روايى ذكر شده است.

5. اگر امام عليه السلام محرم به احرام حج شده بود، بايد مانند ديگر مردمان، در بعد از ظهر روز هشتم و روز ترويه در مسجدالحرام احرام مى بست، در حالى كه امام چند روز پيش از حركت، به طور غير رسمى و در روز هفتم، به طور رسمى، اعلام كرده بود كه صبح هشتم عازم عراق هستم و با اين اعلام، جايى براى حكم مصدود باقى نمى ماند.

مصدود عبارت است از كسى كه دشمن او را از عمره يا حج منع كند.

اگر كسى احرام عمره يا حج را بست و بعد از آن، دشمن يا كس ديگر او را از رفتن به


1- دينورى، اخبار الطوال، صص 245- 243
2- ترجمه «وقعة الطف» ابومخنف، ص 111

ص: 108

مكه يا رفتن به عرفات منع كند و راه ديگرى نباشد، مى تواند در همان محل كه ممنوع شده، يك شتر يا يك گاو يا يك گوسفند قربانى نموده و تقصير كند و از احرام خارج شود. (1) و چنين مطلبى در تاريخ يا حديث نيامده است.

6. آنچه از شيخ مفيد و ديگران آمده، اين است كه امام عليه السلام قبل از حركت، خانه خدا را زيارت كرد و سعى ميان صفا و مروه انجام داد و آن را عمره مفرده قرار داد و از احرام خارج شد و هيچ اشاره اى به قربانى كردن شتر يا گوسفند نشده است تا نشانه مصدود بودن از آن فهميده شود.

7. آنچه از قول شيخ مفيد و ديگر بزرگان برداشت مى شود، تبديل به عمره مفرده است، كه اين قول اشاره به تبديل عمره تمتع به مفرده و نه تبديل حجّ تمتع به مفرده، كه علّامه مجلسى و قندوزى به آن تصريح كرده اند ...

8. آخرين نكته اين كه: امام عليه السلام چون عازم عراق بوده، شب يا صبح هشتم به أدنى الحلّ رفته و به احرام عمره مفرده مُحرم شده و قبل از حركت به سوى عراق، اعمال خود را به اتمام رسانده و از احرام خارج شده است؛ چنانكه امام صادق عليه السلام با استناد به فعل امام حسين عليه السلام مى فرمايد: «وَ لَا بَأْسَ بِالْعُمْرَةِ فِي ذِي الْحِجَّةِ لِمَنْ لَا يُرِيدُ الْحَجَّ» و در عبارت ديگر مى فرمايد:

وَ قَدِ اعْتَمَرَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهما السلام فِي ذِي الْحِجَّةِ».

9. دقت در گفتار ابو مخنف كوفى (متوفاى 157 هجرى قمرى)، از مورّخان مشهور شيعه، قول ما را تأييد مى كند.

ابو مخنف به سند خود از عبداللَّه بن سليم و المذرى بن المشعمل الأسديين كه به عنوان حج از كوفه به مكه آمده بودند، نقل مى كند كه گفتند:

«فطاف الحسين بالبيت و بين الصفا و المروة و قص من شعره و حلّ من عمرته ثمّ نحو الكوفة و توجّهنا نحو الناس إلى منى» (2)؛ «حسين عليه السلام برگِرد خانه خدا و بين صفا و مروه طواف كرد و كمى از موى خود را چيد و از عمره خود بيرون آمد. آنگاه به سوى كوفه روان شد و ما همراه مردم به منا رو كرديم.»

ابن جرير طبرى (متوفاى 310 هجرى قمرى) نيز روايت ابو مخنف را در كتاب خود آورده است. (3) همانطور كه ملاحظه مى شود هيچ اشاره اى به تبديل نشده است.


1- مناسك حج، مسائل 1370 و 1372
2- مقتل الحسين عليه السلام، ابومخنف الأزدى، ص 66
3- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 289

ص: 109

گفتار فقيهان

در ادامه بحث و به عنوان حسن ختام، لازم است به گفتار فقيهانى كه متكى بر روايات صحيحه است، استناد كنيم:

1. مرحوم آيه اللَّه سيد محسن حكيم، در كتاب مستمسك العروة مى نويسد:

«و امّا ما في بعض كتب المقاتل؛ من أنّه عليه السلام جعل عمرة مفردة، ممّا يظهر منه أنّها كانت عمرة تمتع و عدل بها إلى الإفراد. فليس ممّا يصحّ التعويل عليه في مقابل الأخبار المذكورة التي رواها أهل الحديث»؛ (1) «تكيه برآنچه در بعضى ازكتاب هاى مقاتل آمده است كه: امام عليه السلام عمره خود را عمره مفرده قرار داد؛ يعنى محرم به عمره تمتع شده بود و نيت خود را به مفرده تبديل كرد.» (2) همانگونه كه ملاحظه مى كنيد، مرحوم حكيم روايت را بر نقل تاريخ ترجيح مى دهد و قول تبديل نيّت از عمره تمتع به مفرده را نمى پذيرد.

2. مرحوم آيه اللَّه خوئى در كتاب الحج مى نويسد:

«قد دلّ بعض النصوص المتعبرة على جواز الخروج حتى يوم التروية مثل صحيحة إبراهيم بن عمر اليماني، ... و في الرواية و إن لم يصرّح بجواز الخروج يوم التروية ولكن يظهر من استشهاد الصادق عليه السلام بقضية خروج الحسين عليه السلام إنّ ذلك من باب تطبيق الكبرى على الصغرى و إنّ خروجه يوم التروية كان جائزاً في نفسه، و استشهاده بفعل الحسين عليه السلام دليل على جواز الخروج، سواء كان الحسين عليه السلام مضطراً كما في كتب المقاتل و التواريخ، أم لا. و أوضح من ذلك دلالة معتبرة معاوية بن عمار ... و الحاصل: لا ريب في أنّ المستفاد من الخبرين أن خروج الحسين عليه السلام يوم التروية كان على طبق القاعدة لأجل الإضطرار و يجوز ذلك لكلّ أحد و إن لم يكن مضطرّاً». (3) مضمون گفتار مرحوم آيه اللَّه خوئى اين است: خارج شدن از مكه در روز ترويه جايز است و استشهاد امام صادق عليه السلام به قضيه خروج امام حسين عليه السلام دليل بر جواز خروج از مكه در روز ترويه است و اين استشهاد از باب تطبيق كبرى بر صغرى است.

و مستفاد از خبر ابراهيم بن عمر يمانى و معاوية بن عمار اين است كه خروج


1- وسائل، باب 7، از ابواب عمره، حديث 13، ج 14 ص 313
2- مستمسك العروه، ج 11، ص 192
3- كتاب الحج، ج 2، ص 236

ص: 110

امام حسين عليه السلام در روز ترويه، بر طبق قاعده بوده نه به خاطر اضطرار كه در كتاب هاى تاريخى و مقاتل آمده است.

3. آيت اللَّه گلپايگانى در «تقريرات البيع» آورده است:

«و ظاهر الرواية (صحيحة معاوية بن عمّار) أنّ فعل الحسين عليه السلام كان لأجل جواز الخروج من مكة في أيّام الحجّ بعد الفراغ من العمرة لأنّه ان صدر ذلك منه عليه السلام لأجل الضرورة بقرينة ذيل الرواية المصرّح بجواز الخروج في ذي الحجّة بعد العمرة لمن لايريد الحجّ فانّ قوله عليه السلام و لا بأس بالعمرة الخ، مراده أنّه يجوز له الإكتفاء و الخروج من مكة و لا يلزمه الإتيان بالحجّ بأن كان في ذي الحجة». (1) مضمون گفتار آيت اللَّه گلپايگانى نيز اين است كه مستفاد از ظاهر روايت معاويةبن عمار، خروج امام حسين عليه السلام از مكه به عراق در روز ترويه، از باب اضطرار نبوده، بلكه از باب جواز خروج در ايام حج مى باشد.

4. آيت اللَّه جوادى آملى با استناد به روايت ابراهيم بن عمر يمانى مى گويد:

اين گونه نبوده است كه عمره تمتع را به مفرده تبديل كرده يا حج تمتع را از باب حكم مصدود به مفرده مبدّل ساخته باشد.

بنابر اين نتيجه اين مى شود كه استناد به عمل امام حسين عليه السلام، به عنوان يك سنت عملى و قاعده فقهى است. امام عليه السلام محرم به احرام عمره تمتع نبوده و عمره تمتع را به عمره مفرده تبديل نكرده است؛ چنانكه از شيخ مفيد نقل شده بود. يا محرم به احرام حج تمتع نشده و آن را از باب حكم مصدود به عمره مفرده مبدل نساخته است؛ چنانكه در بحارالأنوار آمده است، بلكه امام عليه السلام با عمره مفرده وارد مكه و با عمره مفرده ماه ذى حجه از مكه خارج شده است.

همانگونه كه از روايت ابراهيم بن عمر يمانى و معاويةبن عمار به صراحت استفاده مى شود.


1- تقريرات البيع، ج 1، ص 355

ص: 111

پى نوشت ها

ص: 112

ص: 113

اماكن و آثار

ص: 114

فلسفه نامگذارى ها

(1)

فلسفه نامگذارى ها

فلسفه نامگذارى ها (1)

عبدالهادى مسعودى

حج، از كهن ترين و بزرگ ترين عبادت ها، در اديان توحيدى و حتّى غير توحيدى است. راز و رمز اين عبادت شگفت انگيز، همه را مجذوب خود ساخته و بسيارى از راويانِ شيفته آن را به عرصه و درگاه ائمه معصوم شيعه كشانده و آن بزرگواران نيز از درياى شهود خويش، شهد معرفت را قطره قطره بر كام ايشان چشانده اند.

بخشى از اين رازها، در مورد نام هاى حج و متعلّقات و حواشى آن است. «مكه» يعنى چه؟ چرا آن را «باسّه» ناميده اند؟ در «حطيم» چه رخ داده كه اين نام را بر آن نهاده اند؟ و ...

احاديثِ در پى آمده، به بخشى از اين پرسش ها پاسخى مستند به حديث مى دهد؛ احاديثى كه بيشتر آن ها در دو كتاب «حج و عمره در قرآن و حديث» (2) و «علل الشرائع» (3) است و ما در اينجا تنها به ترجمه آن ها مى پردازيم، هرچند كه برخى از آن ها نيازمند بررسى و تأمل بيشتر است و بسى محتمل است كه در تعارض با ديگر احاديث باشند و اعتبار لازم براى استناد قطعى مفاد آن به معصوم عليه السلام را نداشته باشند.

گفتنى است گزينش و تأليف اين احاديث به وسيله فارس حسون كريم انجام پذيرفته كه پيشتر در شماره 15 از دوفصلنامه ميقات الحج به چاپ رسيده است.


1- با استفاده از ترجمه هاى استاد جواد محدثى، استاد محمدجواد ذهنى و مهدى هوشمند.
2- محمد محمدى رى شهرى، با همكارى عبدالهادى مسعودى، حج و عمره در قرآن و حديث، ترجمه جوادمحدثى، قم، دارالحديث، 1381
3- شيخ صدوق، علل الشرائع، انتشارات مكتبة الصدوق، تهران.

ص: 115

چرا مكه را «مكه» ناميدند؟

1. محمّد بن سنان؛ امام رضا عليه السلام در پاسخ پرسش هاى محمدبن سنان نوشت: مكّه را از اين رو مكّه ناميدند كه مردم در آن جا (در روزگار جاهليّت) سوت مى كشيدند. به كسى هم كه آهنگ اين شهر مى كرد، مى گفتند: قَد مَكا (سوت كشيد) و اين همان گفته خداوند است كه فرمود: «و نمازشان كنار خانه خدا، جز سوت كشيدن و دست زدن نبود» مُكاء، سوت كشيدن است و تصديه، كف زدن.

2. از اميرمؤمنان عليه السلام پرسيدند: دليل نامگذارى مكه به اين نام چيست؟

فرمودند: نامگذارى مكه به اين نام، از آن رو است كه خداوند- متعال- زمين را از زير اين شهر گسترد.

چرا مكه را «بكّه» خواندند؟

3. از عزرمى، از امام صادق عليه السلام: مكّه را «بكّه» گفته اند؛ زيرا مردم در آنجا مى گريند.

4. از اميرمؤمنان عليه السلام پرسيدند: چرا مكه، «بكّه» ناميده شد؟ فرمود: زيرا اين شهر، گردن جبّاران و گنهكاران را لِه كرده است.

5. عبداللَّه بن سنان؛ از امام صادق عليه السلام پرسيدم: چرا به كعبه، بكّه گفته اند؟ فرمود: به خاطر گريه مردم در پيرامون آن و در خودِ آن.

6. سعيد بن عبداللَّه اعرج از امام صادق عليه السلام: محلّ خانه خدا را «بكّه» خوانند و آبادىِ (پيرامون آن) را «مكّه» (1) 7. از فضيل، از حضرت أبو جعفر امام باقر عليهما السلام: مكّه را از آن رو «بكّه» ناميده اند كه مردان و زنان در آن فشرده مى شوند و در آن جا اشكالى ندارد كه زن جلو يا راست و يا چپ و يا در عرض شما (كه مرد هستيد) بايستد و نماز بخواند ولى در ديگر شهرها، اين عمل مكروه و ناپسند است.

8. عبيداللَّه بن حلبى: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: چرا مكّه، «بكّه» ناميده شد؟ فرمود:

چون مردم در آن جا يكديگر را مى فشارند. (2) 9. جابر از امام باقر عليه السلام: بكّه جايگاه خانه خداست و مكّه حرم است و اين همان سخن


1- كلينى در كافى با سندش به ابو بصير، از امام باقر عليه السلام نقل مى كند: بنى اسماعيل همواره واليان كعبه بودند و حج و امور دينى را براى مردم به پا مى داشتند و بزرگ از بزرگ آن را به ارث مى بردند تا به زمان عدنان بن ادَد رسيد و فرمانروايى ايشان طول كشيد و سنگ دل شدند و فساد كردند و بدعت هايى در دينشان پديد آوردند و برخى، برخى ديگر را بيرون راندند و برخى براى كسب روزى و برخى براى ناپسند داشتن جنگ بيرون رفتند و امور فراوانى از دين حنيف را نگاه داشته بودند؛ مانند حرمت ازدواج با مادران و دختران و ازدواج هايى كه خدا حرام كرده بود، جز آن كه ازدواج با زن پدر و خواهرزاده و نيز ازدواج همزمان با دو خواهر را حلال مى دانستند و حجّ و لبّيك و غسل جنابت را داشتند، جز آن كه در لبّيك و حجّشان بدعت هاى شرك آميزى پديد آورده بودند و ميان اسماعيل و عدنان بن ادد، حضرت موسى عليه السلام بود. وروايت شده كه معد بن عدنان ترسيد كه حرم كهنه شود و از ياد برود، پس علم هايى را براى آن ايجاد و نصب كرد و سپس «جرهم» بر ولايت كعبه چيره شد و به همين گونه از يكديگر به ارث بردند تا جرهم نيز در مكه طغيان كرد و حرمتش را حلال شمردند و دارايى كعبه را خوردند و بر واردان به مكه ستم روا داشتند و سركشى و ستم كردند. با آن كه در روزگار جاهليت در مكه، فرمانروايى ستم و سركشى و حرمت شكنى نمى كرد، جز آن كه در همانجا به هلاكت مى رسيد.
2- يعنى ازدحام مى شود يا راه باريك مى شود و يا برخى برخى ديگر را با دست عقب مى رانند.

ص: 116

خداوند است كه «هر كس وارد آن شود، ايمن است».

10. جابر از امام باقر عليه السلام: بكّه جايگاه خانه (كعبه) است، و مكّه همه آنچه را كه حرم در برمى گيرد.

11. عبداللَّه بن سنان از امام صادق عليه السلام: مكّه همه شهر است و بكّه، جايگاه سنگى كه مردم يكديگر را فشار مى دهند.

12. امام على عليه السلام در پاسخ كسى كه پرسيد «جايگاه مكّه نسبت به بكّه چيست؟»:

مكّه، اطراف حرم است و بكّه جاى خانه خدا (كعبه) است.

13. معاوية بن عمّار: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: در مكّه به نماز مى ايستم، در حالى كه در برابر من زن نشسته است يا عبور مى كند. حضرت فرمود: اشكالى ندارد. مكّه را به اين جهت بكّه گفته اند كه در آن زنان و مردان به هم مى خورند (و ازدحام پديد مى آيد).

14. و بكّه ناميده شده است، چون گردن كشان را هنگامى كه در آن سركشى كنند، مى فشارد.

15. امام كاظم عليه السلام در پاسخ برادرش على بن جعفر كه پرسيد «چرا مكّه را بكّه مى گويند؟» فرمود: چون مردم يكديگر را در مسجدالحرام پيرامون كعبه با دستانشان هُل مى دهند.

چرايى نامگذارى مكه به «امّ القرى»؟

16. امام على عليه السلام در پاسخ مردى شامى كه پرسيد: «چرا مكّه را امّ القرى ناميده اند؟» فرمود: زيرا زمين از زير آن گسترده شده است.

17. مكّه امّ القرى ناميده شد، چون نخستين محل از زمين است كه خدا آن را آفريد، به دليل گفته خداوند: «نخستين خانه اى كه براى مردم قرار داده شد، خانه مباركى است كه در بكّه است».

چرايى نامگذارى مكه به «باسّه» و «بسّاسه»

18. مكه، بسّاسه ناميده مى شود، زيرا هنگامى كه در آن ستم مى كردند، نابود و هلاكشان مى كرد.

19. از معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام: نام هاى مكّه پنج است: امّ القرى، مكّه، بكّه،

ص: 117

بسّاسه [يعنى نابود كننده]، چون مردم وقتى در مكه ظلم مى كردند، آنان را بيرون مى كرد و هلاك مى ساخت.

20. در حديث مجاهد آمده است: «از نام هاى مكّه، باسّه است» به آن ناميده شد، چون هركس را كه در آن گناه كند له مى كند. (1) دليل ناميده شدن مكه به «ناسّه» يا «نسّاسه»

21. عرب، مكّه را ناسّه مى ناميد؛ چون هركس در آن ستم مى كرد و يا حادثه اى پديد مى آورد، از آن بيرون مى شد، گويى كه مكه او را مى كشيد و بيرون مى راند.

22. الناسّة والنسّاسة: مكّه هستند، بدان ها ناميده شد؛ زيرا آب در آنجا كم است يا چون هركس در آن ستم مى كرد او را بيرون مى راند و اخراج مى كرد. (2) علت نامگذارى مكه به «امّ رُحم»

23. مكه، امّ رُحم ناميده شد؛ زيرا كه هرگاه افراد مجاور مكه مى شدند، مورد رحمت قرار مى گرفتند.

24. و از آن جمله، حديث درباره مكّه است؛ «امّ رحم است؛ يعنى اصل و ريشه رحمت است». (3) چرايى نامگذارى خانه خدا به «كعبه»

25. از حسن بن عبداللَّه، از پدرانش، از جدّ بزرگوارش حضرت حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام: چند نفر يهودى محضر پيامبرخدا صلى الله عليه و آله رسيدند و از حضرتش درباره چيزهايى سؤال كرده و يكى از ايشان در ضمن سؤالاتى كه كردند؛ پرسيد: چرا كعبه، كعبه ناميده شده است؟ نبى گرامى صلى الله عليه و آله فرمودند: زيرا آن وسط دنيا است. (4) 26. از امام صادق روايت شده است كه از ايشان پرسيدند: چرا كعبه، كعبه ناميده شد؟

فرمود: كعبه را از آن جهت كعبه نام نهاده اند، كه چهارگوش است.

علّت چهارگوش بودنش نيز آن است كه در مقابل «بيت المعمور» است، كه آن هم چهارگوش است. بيت المعمور چهارگوش شده، چون در برابر عرش است كه چهارگوش


1- فيروزآبادى در قاموس المحيط مى نويسد: الباسّه والبسّاسه همان مكه شريف است.
2- صاحب بن عبّاد در المحيط في اللغه گفته است: و «النسّاسه» از نام هاى مكّه است كه «ناسّه» هم گفته شده است و جوهرى در صحاح مى نويسد: و به مكّه، «ناسّه» گفته مى شود چون كم آب است و ابن منظور نيز اين سخن را گفته است.
3- ابن منظور در لسان العرب آورده است: امّ رحم همان مكه است و «المرحومه» از نام هاى مدينه پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.
4- يعنى از نظر شرف و هيأت مرتفع است و از حيث مشرق و مغرب در وسط زمين است.

ص: 118

است. عرش چهارگوش شده، چون كلماتى كه اسلام بر آن ها استوار است، چهار است:

«سُبْحَانَ اللَّهِ» وَ «الْحَمْدُ لِلَّهِ» وَ «لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ» وَ «اللَّهُ أَكْبَرُ». (1) 27. و در حديث قيله: «به خدا سوگند كعب تو پيوسته برافراشته است». آن دعايى براى شرافت و برترى اوست و اصل معناى آن، گره لوله نى است كه ميان دو گره، كعب ناميده مى شود و هر چيزِ برافراشته و مرتفع، كعب ناميده مى شود و نام گذارى كعبه براى بيت الحرام هم از آن گرفته شده و گفته شده: كعبه ناميده شده چون مانند مكعب چهارگوش است. (2) علت نامگذارى خانه خدا به «بيت اللَّه الحرام»؟

28. حنان: به امام صادق عليه السلام گفتم: «چرا به خانه خدا «بيت اللَّه الحرام» گويند»؟

فرمود: چون كه بر مشركين حرام است، وارد آن شوند (3)

چرا كعبه را «بيت عتيق» ناميدند؟

29. ابو خديجه گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم: چرا كعبه را «بيت العتيق»؛ (خانه آزاد) نام نهاده اند؟ فرمود: خداى متعال از بهشت، حجرالأسود را براى آدم فرود آورد. خانه كعبه دُرّى سفيد بود. خداوند آن را به آسمان بالا برد و پايه اش باقى ماند. آن، در مقابل اين خانه است. هر روز هفتاد هزار فرشته وارد آن مى شوند كه هرگز دوباره به سوى آن باز نمى گردند. خداوند به ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام فرمان داد كعبه را بر همان پايه ها بنا نهند و از آن رو «بيت عتيق» ناميده شد كه از غرق شدن رهايى يافت. (4) 30. ابوحمزه ثمالى گويد به امام باقر عليه السلام در مسجدالحرام گفتم: چرا خداوند اين خانه را عتيق ناميد؟ فرمود: هيچ خانه اى نيست كه خدا بر روى زمين قرار داده، مگر آن كه صاحب و ساكنانى دارد، جز اين خانه كه جز خداى متعال، صاحبى ندارد و آزاد است و فرمود: خداوند آن را پيش از مردم آفريد، سپس زمين را آفريد و آن را زير آن گسترد.

31. ابان بن عثمان از كسى كه به او خبر داد از امام باقر عليه السلام پرسيدم: چرا كعبه را بيت العتيق ناميده اند؟ فرمود: چون خانه اى است آزاد از مردم و هيچ كس مالك آن نيست.

32. سعيد اعرج، از حضرت امام صادق عليه السلام: كعبه را بيت العتيق ناميده اند، چون از غرق آزاد و رها گشته و حرم نيز با آن رها شد و آب از آن بازداشته شد.


1- محمدتقى مجلسى رحمه الله گويد: ممكن است عرش در اينجا به معناى علم باشد، بنابراين، محاذات معنوى مى شود، همانطور كه از گفته خداوند متعال معلوم مى شود كه مى فرمايد: «صار العرش تا اين كه مى فرمايد: اربع»، چون كلمه «سبحان اللَّه» دلالت بر صفات تنزيهيه جلاليه دارد، و الحمدللَّه دلالت بر صفات جماليه مى كند، چون دلالت مى كند بر اين كه تمام حمدها و ثناها مختص خداوند است، پس دلالت مى كند بر اين كه همه كمالات براى اوست و اوست كه شايسته است با همه گونه عبادات پرستيده شود، و دلالت بر تمام تكاليف مى كند و لفظ توحيد دلالت بر واجب الوجود بالذات مى كند، و دلالت بر وحدت بارى تعالى بلكه بر جميع صفات جلال و اكرام دارد. و سزاوار است كه به هيچ نوع شركى به او شرك ورزيده نشود؛ نه خفى و نه جلى و همچنين تكبير بر بلند مرتبه بودن خدا و عدم رسيدن عقل ها و فهم ها به او دلالت دارد پس معلوم مى شود تمامى علوم مندرج در تسبيح چهارگانه است؛ بنابراين، محاذات با عرش كه به معناى علم است، بر همين مطلب دلالت دارد.
2- صاحب بن عباد در المحيط في اللغه گفته است: و كعبه گفته مى شود چون بالاى آن چهارگوش است.
3- و گفته شده است: دليل احترام آن و حرمت جنگ در ماه هاى حرام به خاطر آن است.
4- و اين در طوفان نوح بود و آب به آن نزديك نشد، همان گونه كه در گودال مرقد امام حسين عليه السلام چنين بود.

ص: 119

33. ذَريح بن يزيد محاربى از امام صادق عليه السلام: خداوند در ماجراى نوح، همه زمين را زير آب برد، جز خانه خدا را. آن روز اين خانه «عتيق» نام نهاده شد، چون آن روز از غرق شدن رها شد. به حضرت گفتم: آيا به آسمان رفت؟ فرمود: نه، آب به آن نرسيد و از آن بازداشته شد.

ميان حَجَر و در را از چه رو «حطيم» خوانده اند؟

34. معاوية بن عمّار: از امام صادق عليه السلام درباره حطيم پرسيدم.

فرمود: «ميان حجرالأسود و درِ كعبه است».

پرسيدم: چرا به آن حطيم مى گويند؟ فرمود: چون در آن جا مردم همديگر را فشار مى دهند.

35. در حديث توبه كعب بن مالك: «در آن هنگام مردم شما را مى فشارند»؛ يعنى شما را هُل مى دهند و در فشار مى اندازند.

و از اينجا مكه «حطيم» ناميده شد كه ميان ركن و در مى باشد.

و گفته شده: مراد از حطيم، همان سنگ بيرون آمده از خانه است، به اين نام ناميده شده؛ چون خانه خدا بالا آمده و آن سنگ به همان شكل رها شده.

و گفته شده: چون عرب ها هنگام طواف لباس هاى خود را روى آن مى گذاشتند و در مدت زمانى روى هم انباشته مى شد.

چرا حج را «حج» خوانده اند؟ (1)

36. ابان بن عثمان با يك واسطه از امام باقر عليه السلام روايت مى كند، به آن حضرت عرض كردم: چرا به حج، حج گفته شده؟ فرمود: حج يعنى رستگارى. گفته مى شود: فلانى حج كرد، يعنى رستگار شد.

علّت نام گذارى صفا و مروه به اين نام؟

37. عبد الحميدبن ابى الدّيلم از امام صادق عليه السلام:

صفا را به اين خاطر صفا خوانده اند كه: مصطفى و برگزيده آدم بود، كه بر كوه صفا هبوط


1- خداوند، حجّ خانه خويش را بر شما واجب كرد؛ خانه اى كه آن را قبله گاه مردم قرار داده است. حج گزاران همچون ازدحام چهار پايان، به اين خانه وارد مى شوند و همچون روى آوردن كبوتران به آشيانه، مشتاقانه به سوى آن مى شتابند. خداى سبحان، حج را نشانه تواضع مردم در پيشگاه عظمتش و تسليم و پذيرش آنان نسبت به عزّت و شكوهش قرار داده است و از بندگان خويش، شنوايانى را برگزيده كه دعوت الهى را لبّيك گفته و سخن او را پذيرفته اند و در جايگاه هاى پيام آوران الهى ايستاده اند و با طواف خويش شبيه فرشتگانى شده اند كه بر گردِ عرش خدا در طواف اند. كسانى كه در تجارت خانه خداپرستى، سود فراوان به دست مى آورند و در آن هنگام به سوى ميعادگاهِ بخشايشِ الهى مى شتابند. خداوند متعال، حج را پرچم افراشته اسلام و پناه گاه امنِ پناه جويان قرار داده است. حقّش را واجب و حجتش را لازم كرده است و درآمدن بر آن را بر شما ثابت كرده است و فرموده: «و براى خداست بر مردم كه هركس راهى دارد، آهنگ خانه اش را كند و هر كس كفر ورزد به خدا زيانى نزند كه خداوند از جهانيان بى نياز است».

ص: 120

كرد. لذا از اسم آدم (يعنى از كلمه مصطفى) نامى و اسمى براى كوه برگرفته شد (1) و دليل بر اين كه آدم مصطفى است، آيه شريفه: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ (2)

مى باشد و چون حوّا بر كوه مروه فرود آمد، اين كوه را به اين نام خواندند؛ چه آن كه مرأه (زن) كه حوّا باشد، بر آن نازل گرديد. پس براى كوه نامى از اسم مرأه اتخاذ گرديد.

از چه رو هشتم ذى حجه را «ترويه» گويند؟

38. عبيداللَّه بن على حلبى گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم: چرا به روز ترويه (3)، «ترويه» مى گويند؟ فرمود: چون در عرفات، آب نبود و حجّاج براى نوشيدن آب، آن را از مكّه مى آوردند و به همديگر مى گفتند: «آب برداشتيد؟ آب برداشتيد؟» از اين رو، آن روز، روز ترويه نام گرفت.

خانه كعبه دُرّى سفيد بود. خداوند آن را به آسمان بالا برد و پايه اش باقى ماند. آن، در مقابل اين خانه است. هر روز هفتاد هزار فرشته وارد آن مى شوند كه هرگز دوباره به سوى آن باز نمى گردند

39. معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام: روز ترويه را، ترويه ناميدند، چون جبرئيل در چنين روزى، نزد حضرت ابراهيم عليه السلام آمد و گفت: «اى ابراهيم، براى خود و خانواده ات آب بردار» و ميان مكّه و عرفات آبى نبود. آنگاه به موقفِ عرفات رفت و به ابراهيم عليه السلام گفت:

«اعتراف كن و با عبادات خويش آشنا شو». از اين رو آن روز، «عرفه» ناميده شد. سپس به او گفت: به مشعر نزديك شو، به اين جهت نام آن جا «مزدلفه» (4) شد.

40. و در حديث ابن عمر است كه: روز ترويه تلبيه حج مى گفت و آن، روز هشتم ذى حجه است. ترويه ناميده شد، چون مردم از آن براى ادامه راه، آب برمى داشتند؛ يعنى آب مى خوردند و به ديگران آب مى دادند.

منا را چرا «منا» خواندند؟

41. از معاوية بن عمّار، از امام صادق عليه السلام كه گويد آن حضرت فرمودند:


1- مرحوم مجلسىِ پدر مى فرمايد: قطع، يعنى جدا گشت و مناسبت ميان صفا و مصطفى روشن است ولى مناسبت ميان مروه و مرأة ممكن است از جهت تلفظ باشد و يا آن كه مروه همان مرأه بوده كه همزه آن به واو تبديل شده است، ولى احتمال اول بهتر است و مروه در لغت به سنگ سفيد براق مى گويند.
2- آل عمران: 33، «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد.»
3- روز هشتم ذى حجّه، به معناى سيراب شدن، آب برداشتن.
4- محلّ نزديك شدن.

ص: 121

جبرئيل عليه السلام در اين سرزمين نزد حضرت ابراهيم عليه السلام آمد و به آن جناب عرض كرد: اى ابراهيم، تمنّا و آرزو كن. پس مردم آن سرزمين را منا ناميدند.

42. امام رضا عليه السلام به محمّد بن سنان نوشت: علّت آن كه به منا، منا گفته شد، اين است كه جبرئيل در آن جا به ابراهيم عليه السلام گفت: هرچه مى خواهى از خداوند تمنّا كن. حضرت ابراهيم عليه السلام هم در دل خود از خدا خواست كه به جاى فرزندش اسماعيل عليه السلام، قوچى به عنوان فديه قرار داده شود و خداوند متعال دستور دهد كه آن را سر ببرد، خداوند هم خواسته او را داد.

43. منا در مكه است ... به اين نام ناميده شده، به دليل خون هايى كه در آن ريخته مى شود.

ثعلب گويد: اين از گفتار عرب هاست؛ خداوند مرگ را بر آن ها قرار داد؛ يعنى مقدرشان كرد، چون قربانى در آنجا نحر مى شود ... ابن شميل گويد: منا ناميده شده، چون ميش در آن قربانى شد.

و ابن عيينه گويد: از منايا گرفته شده، به معناى آرزوها.

44. ابن عباس گويد: زيرا جبرئيل عليه السلام هنگامى كه خواست آدم عليه السلام را رها كند، به او گفت: آرزويى كن.

آدم گفت: آرزوى بهشت مى كنم. پس منا ناميده شد به خاطر آرزو كردن آدم.

45. مناى مكه به اين نام خوانده شد، چون گنجايش و وسعت بسيارى براى مردم دارد، و گفته شده: به اين دليل كه براى قربانى ها در نظر گرفته شده است.

دليل نامگذارى عرفات به اين نام؟

46. معاوية بن عمّار گويد از امام صادق عليه السلام درباره علت نامگذارى عرفات پرسيدم:

فرمود: جبرئيل عليه السلام، حضرت ابراهيم عليه السلام را در روز عرفه بيرون آورد. چون ظهر شد، به وى گفت: اى ابراهيم، به گناهت اعتراف كن و عبادت هايت را بشناس. از اين رو به «عرفات» نامگذارى شد، چون كه جبرئيل گفت: اعتراف كن، او هم اعتراف كرد.

47. عبدالحميدبن ابى ديلم در حديثى طولانى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

... سپس او (آدم) را از منا به عرفات برد و بر مكان اعتراف (عرفات) اقامت داد و گفت: چون خورشيد غروب كند، هفت بار به گناه خود اقرار كن و هفت بار از خدا بخواه كه بيامرزد و

ص: 122

توبه ات بپذيرد. آدم چنان كرد و از اين رو آن جا به مُعَرّف نام نهاده شد.

48. «عرفات» ناميده شد، چون آدم و حوّا در آنجا يكديگر را شناختند.

يا به دليل گفته جبرئيل به حضرت ابراهيم عليه السلام هنگامى كه مناسك را به او مى آموخت: آيا شناختى؟

گفت: شناختم.

يا به دليل مقدس بودن و بزرگ بودنش، گويا پاكيزه گردانده شده است.

49. عبدالحميدبن ابى ديلم از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: ... سپس آدم را به عرفات برد (1) و او را بر عرفه وا داشت و به او فرمود: هرگاه خورشيد غروب كرد، هفت مرتبه به گناهت اعتراف كن، آدم چنين كرد، به اين دليل عرفه ناميده شد، چون آدم عليه السلام در آنجا به گناهش اعتراف كرد، سپس اين كار در فرزندان آدم سنت قرار داده شد كه به گناهانشان اعتراف كنند مانند پدرشان، و از خداى عزّ وجلّ طلب بخشش كنند مانند پدرشان آدم عليه السلام.

چرا خَيف را بدين نام خواندند؟ (2)

50. معاوية بن عمّار گويد: محضر مبارك حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: براى چه خيف را خيف ناميده اند؟

فرمودند: به خاطر آن خَيف ناميدند كه از وادى، بالاتر واقع شده و هر مكانى كه از وادى مرتفع باشد، خَيف خوانده مى شود.


1- منظور جبرئيل است كه با آدم عليه السلام رفت.
2- مكانى است كه مسجد در آن قرار دارد. ابن اثير در نهايه مى نويسد: خيف، هر جاى بلندى است كه از مجراى سيل بالاتر و از سنگ هاى كوه به كنار است و مسجد منا، مسجد خَيف ناميده مى شود؛ زيرا در دامنه كوه آن است.

ص: 123

چرا مشعر الحرام را «مزدلفه» نام نهادند؟

51. معاوية بن عمّار، از حضرت صادق عليه السلام، در حديث ابراهيم عليه السلام نقل مى كند: هنگامى كه جبرئيل عليه السلام به موقف (عرفات) رسيد، در آن اقامه كرد تا خورشيد غروب نمود، سپس ابراهيم عليه السلام را از آن جا بيرون برد و به او گفت: اى ابراهيم، كوچ كن به سوى مشعرالحرام. پس مشعرالحرام را «مزدلفه» خواندند.

52. معاوية بن عمّار، از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

مزدلفه را به اين خاطر مزدلفه ناميدند كه حاجى ها از عرفات به سويش كوچ مى كنند.

53. مزدلفه مكانى است ميان عرفات و منا؛ زيرا تقرّب جسته مى شود در آنجا به خداوند، يا به دليل نزديكى مردم به منا پس از بازگشت، يا براى اين كه مردم نصف شب به آنجا مى آيند؛ يا به اين دليل كه آنجا زمينى هموار و محل زباله است و اين به معنا نزديكتر است.

چرايى نامگذارى مزدلفه به «جمعاً»؟

54. عبدالحميد بن ابى الديلم، از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

مزدلفه را به اين جهت «جمع» خوانده اند كه آدم عليه السلام در آن، نماز مغرب و عشا را جمع خواند.

55. شيخ صدوق رحمه الله گويد: مرحوم پدرم در نامه اش به من نوشت: مزدلفه را به خاطر اين جمع گفته اند كه در آن نماز مغرب و عشا را با يك اذان و دو اقامه مى خوانند.

56. همچنين گفته شده: مزدلفه را جمع گويند، به دليل اجتماع مردم در آن جا.

57. جمع، عَلَم است براى مزدلفه. به اين نام خوانده شد، چون آدم و حوا در آن جمع شدند.

58. عبدالحميدبن ابى ديلم از امام صادق عليه السلام نقل كند كه فرمود: ... سپس به آنجا رسيد (1) و تا يك سوم شب آنجا ماند. پس ميان نماز مغرب و عشا جمع كرد. به همين دليل جمع ناميده شد. چون آدم ميان دو نماز جمع كرد. بنابراين، وقت نماز عشا در اين مكان، يك سوم از شب گذشته، است.


1- منظور جبرئيل است كه به آدم رسيد.

ص: 124

حج اكبر چيست و از چه رو به اين نام خوانده شد؟

59. حفص بن غياث نخعى القاضى گويد: از حضرت صادق عليه السلام در باره فرموده حق تعالى كه مى فرمايد: وَ أَذَانٌ مِنْ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ .. پرسيدم؟

حضرت فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: من «اذان» (1) در ميان مردم هستم. گفتم: معناى «حج اكبر» چيست؟ فرمود: به اين دليل اكبر ناميده شد كه مسلمانان و مشركان در آن سال با هم حج كردند و بعد از آن، مشركان، ديگر حج به جا نياوردند.

چرا طائف را «طائف» خوانده اند؟

60. ابراهيم بن مهزيار، از برادرش نقل كرده كه حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام درباره «طائف» فرمودند: «آيا مى دانى براى چه طائف را طائف ناميده اند؟»

راوى مى گويد: عرض كردم: خير.

فرمودند: حضرت ابراهيم عليه السلام به درگاه پروردگارش ناليد و دعا كرد كه حق جلّ و علا از تمام ميوه ها به اهل او روزى كند. پس خداى متعال قطعه زمينى را از اردن جدا كرد و آن زمين جلو آمد تا به بيت رسيد و دور آن، هفت بار طواف كرد، سپس حق تعالى آن را در جايش مستقرّ و آرام كرد و از اين جهت كه دور بيت طواف كرده به آن طائف گفته شد.

61. احمد بن محمّد از امام رضا عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت پرسيد: آيا مى دانى چرا طائف، طائف ناميده شد؟

عرض كردم: خير.

فرمودند: براى اين كه وقتى حضرت ابراهيم خدا را خواند كه از تمام ميوه ها به اهلش روزى كند، حق تعالى به قطعه اى از اراضى اردن فرمان داد و آن زمين ميوه هايش را حركت داد تا به بيت رسيدند. پس دور بيت طواف نمودند. آنگاه بارى تعالى به آنها امر فرمود به همين مكان فعلى، كه موسوم به طائف است، برگردد و به جهت طوافى كه پيرامون بيت نموده، به آن «طائف» گفتند.

دليل خوانده شدن «ابطح» به اين نام؟

62. عبدالحميدبن ابى الديلم، از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده: ابطح را به اين خاطر ابطح ناميدند، كه جناب آدم عليه السلام امر شد خود را در سنگلاخ و قسمت پست وادى جمع، به


1- يعنى همان مؤذنى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را در پى ابوبكر فرستاد و سوره برائت را گرفت و ابوبكر بازگشت وپرسيد: آيا چيزى درباره وحى شده است؟ و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خدايم فرمان داده كه از جانب من جز خودم يا مردى از من ابلاغ نكند.

ص: 125

روى زمين افكند، (1) حضرتش چنين كرد تا صبح طالع شد. پس از آن، به وى امر گرديد بالاى كوه اين وادى رود. پس چنين كرد. آنگاه مأمور شد بعد از طلوع آفتاب به گناهش اعتراف كند. پس اعتراف كرد (2) در اين هنگام حق تعالى از آسمان آتشى فرستاد و آن آتش قربانى او را گرفت و بدين ترتيب توبه اش پذيرفته شد.

علت خوانده شدن مسجد «فضيخ» به اين نام؟ (3)

63. ابوبصير ليث مرادى گويد: محضر مبارك حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: چرا مسجد فضيخ را به اين نام خواندند؟

فرمود: درخت خرما را فضيخ گويند و چون در اين مسجد درخت خرما بوده، آن را «فضيخ» خوانده اند. (4) تلبيه از چه رو به اين نام خوانده شد؟

64. ابان از كسى روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام پرسيدم: چرا به لبّيك گويى، «تلبيه» مى گويند؟ فرمود: اين اجابت است. موسى عليه السلام به پروردگارش چنين پاسخ داد.

65. و تلبيه اجابت ناميده شد؛ زيرا موسى عليه السلام پروردگارش را اجابت كرد و گفت: لَبَّيك.

دليل به پا كردن كعبه؟

66. ابوبصير ليث مرادى از امام صادق عليه السلام نقل كرده: تا زمانى كه كعبه برپاست، دين نيز برپا و استوار است.

بناى كعبه براى چيست؟

67. عبداللَّه بن سنان از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: اگر مردم حج را ترك كنند، بر رهبر واجب است كه مردم را؛ چه بخواهند و چه نخواهند، به حج وادار كند؛ چرا كه اين خانه، براى حج قرار داده شده است.

از چه رو بيت اللَّه در وسط زمين است؟

68. محمّد بن سنان گويد: حضرت رضا عليه السلام در جواب مسائلى كه از آن جناب سؤال


1- در متن عربى «انبطاح» آمده و شايد منظور مطلق دراز كشيدن براى خواب و نه لزوماً بر چهره باشد واحتمال هم دارد كه اين خوابيدن بر صورت، در آيين او مكروه نبوده است. و گفته شده كه آن كنايه از استقرار بر زمين براى دعا و نه خواب است و گفته اند كنايه از ركوع و سجود طولانى در نماز است.
2- در محاسن افزوده است: و آن را اعتراف قرار داد تا سنتى ميان فرزندانش باشد و از اين رو قربانى آورد.
3- طريحى در مجمع البحرين گفته است: آن، مسجدى از مساجد مدينه است كه روايت شده خورشيد در آن براى اميرمؤمنان بازگشت.
4- مجلسى مى فرمايد: مشهورتر در وجه نامگذارى آن است كه «فضح» يعنى شكستن و فضيح شرابى است كه از خرماى نرسيده و شكسته تهيه مى شود و در جاهليت، در نزديكى هاى اين مسجد شراب مى ساختند. از همين رو مسجد را بدين نام خواندند. اما فضيح به معناى نخل در كتب لغت ما موجود نيست و بعيد نيست كه نام نخل مخصوصى در آنجا بوده است و متن كافى اين احتمال را تأييد مى كند كه آورده است: به دليل نخلى، فضيح ناميده شد.

ص: 126

كرده بودم، مرقوم فرمودند:

علّت قرار گرفتن بيت اللَّه در وسط كره زمين، آن است كه وسط زمين نقطه اى بود كه از زير آن زمين كشيده شده و هر بادى در دنيا از آن جا مى وزد. سپس در مقام توضيح فرمودند:

زمين از زير ركن شامى، اوّلين بقعه اى بود كه در زمين قرار داده شد، خارج گرديد، چه آن كه ركن شامى وسط زمين است و بدين ترتيب اهل مشرق و مغرب در انجام فريضه حج با هم مساوى هستند.

چرا سزاوار نيست پيرامون مكه درهاى متعدد قرار داده شود؟

69. عبيداللَّه بن على حلبى گويد: از حضرت صادق عليه السلام در باره آيه شريفه: ... سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ ... (1)

پرسيدم؟

حضرت فرمود: سزاوار نيست كه براى خانه هاى مكه در قرار دهند؛ زيرا حجّاج مى توانند در خانه هاى اهالى مكّه فرود آيند تا وقتى كه از انجام مراسم فارغ شوند و اوّلين كسى كه براى خانه هاى مكّه در قرار داد معاويه بود.

70. حفص بن بخترى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: شايسته نيست اهل مكه براى خانه هاى خود درهاى متعدد بگذارند؛ زيرا حاجيان با صاحبان خانه در حياط خانه فرود مى آيند تا حجشان تمام شود.

پى نوشت ها


1- حج: 25، «اهل آن شهر مكه و باديه نشينان يكسان اند»

ص: 127

ص: 128

ص: 129

نام هاى اركان كعبه (3)

كتب تاريخ مكه

سيد جواد مظلومى

در بخش نخست اين نوشتار، نام هاى گوناگونى را، كه اركان كعبه بدانها خوانده شده اند، بر شمرديم و اختلاف اهل نظريه را در هر زمينه يادآور شديم و مهم ترين اختلاف را در تعيين مصاديق دو ركن عراقى و شامى يافتيم. برخى ركن اسود را عراقى و ركن بعدى را شامى خوانده اند و گروهى ركن بعد از ركن اسود را عراقى و گوشه سوم كعبه را شامى مى شمارند. در بخش نخست آورديم كه بيشتر احاديث اهل بيت عليهم السلام و اتفاق فقهاى شيعى، بر ديدگاه اول منطبق است و در بخش پيشين، موافقت تاريخ نگاران كهن مكه را با ديدگاه اول تبيين نموديم. اكنون در ادامه، به كتابى ديگر مى پردازيم:

شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام

اين كتاب نگاشته ابو الطيب تقى الدين محمد بن احمد فاسىِ مكّىِ مالكى است كه در سال هاى 832- 775 ه. ق. مى زيسته و پس از ازرقى و فاكهى، بايد از او به عنوان تاريخ نگار مكه مكرمه نام برد. در اين چهار قرن فترت، تنها نام چند اثر در باره مكه برجاى مانده كه حتى

ص: 130

فاسى نيز موفق به يافتن برخى از آن ها نشده است. (1) اما فاسى كه از غفلت نويسندگان پيشين در ثبت تاريخ مكه زبان به گله مى گشايد، خود با اهتمامى تمام به اين مهم مى پردازد و دو رشته از تأليفات را از خود برجاى مى گذارد:

نخست، ثبت فضايل و وقايع مكه بوده كه در اين روش بايد او را پيرو شيوه ازرقى شمرد كه خود نيز در مواردى فراوان به بهره گيرى از كتاب او تصريح مى كند.

دوم، ضبط سرگذشت شخصيت هاى مكه، كه او به كارگيرى اين شيوه در باره مكه را از ابتكارات خود به شمار مى آورد.

در بخش نخست، او ابتدا «شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام» را به نگارش در مى آورد و سپس با نام «تحفة الكرام بأخبار البلد الحرام» به تلخيص آن مى پردازد. خلاصه كتاب تحفه را با نام «تحصيل المرام من تاريخ البلد الحرام» تأليف مى كند و آن را نيز با نام «هادى ذوى الأفهام الى تاريخ البلد الحرام» چكيده نويسى مى كند و در آخرين مرحله، برگزيده آن را با نام «الزهور المقتطفه من تاريخ مكة المشرّفه» به رشته تحرير در مى آورد. (2) از سوى ديگر، در شيوه دوم نيز كتاب «العقد الثمين في تاريخ البلد الأمين» را مى نويسد و زندگى نامه بيش از 3500 تن از مردان و زنان نام آور مكه را در آن ثبت مى كند. سپس كتاب را با نام «عجالة القرى للراغب في تاريخ امّ القرى» تلخيص مى كند. (3) اما چون اين مجموعه، سرگذشت نامه شخصيت هاى مكه است، متن الزهور المقتطفه را به عنوان مقدمه به كتاب العقد الثمين مى افزايد:

«و جميع ذلك ملخّص من تأليفي شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام و جعلته أربعين باباً كأصله و سمّيته الزهور المقتطفة من تاريخ مكة المشرفة». (4) فاسى در كنار نقل اقوال گذشتگان، خود به ثبت گزارش معاصران همت مى گمارد و نه تنها با دقتى كامل مشاهدات خويش را بر قلم جارى مى سازد كه حتى گاه به بازآفرينى اندازه گيرى هاى پيشينيان مى پردازد.

«و قد حرّرنا بعض ما حرّره الأزرقي في هذا المعنى». (5) او حتى مى كوشد وجه الجمع اختلافات آن ها را نيز به دست آورده، تاريخ خود را به


1- محمدبن احمد فاسى مكّى، العقد الثمين، تصحيح محمد حامد الفقى، هشت جلد، چاپ دوم، مؤسسةالرساله، بيروت، 6. 14 ه. ق. ج 1، ص 9
2- همان، صص 342- 341
3- همان، ص 342
4- همان، ص 27
5- همو، شفاء الغرام، تصحيح مصطفى محمد الذهبى و ايمن فؤاد سيد، دو جلد، چاپ دوم، النهضة الحديثه، مكه، 1999 م، ج 1، ص 391

ص: 131

جمع كتب تحليلى ملحق سازد؛ چنان كه در توضيح دليل اختلاف ابعاد كعبه، ابتدا فرضيه استفاده از دو واحد با نام يكسان و اندازه هاى متفاوت همچون ذراع يد و ذراع حديد را مطرح مى سازد و هنگامى كه در عمل ابعاد مذكور را با هر دو واحد اندازه گيرى مى كند و يافته هاى خويش را با گزارش گذشتگان منطبق مى بيند، فرضيه خود را اثبات شده مى داند.

در بحث نام هاى اركان كعبه نيز او به مناسبت هاى متفاوت، از ركن ها نام مى برد كه بيشتر با قرينه هايى تعيين كننده همراه است. مجموع نقل قول پيشينيان در باره نام هاى اركان و ديدگاه او را در مباحث ذيل مورد بررسى قرار مى دهيم و در پايان به قضاوت مى نشينيم.

1- جايگاه پلّكان داخل كعبه

فاسى نيز در بيان بناى ابن زبير، همچون كتاب هاى پيشين، جاى پلكان داخل كعبه را، كه در كنج دوم خانه قرار دارد، شامى مى خواند:

«جعل لها درجة في ركنها الشامي يصعد منها إلى سطحها». (1) او حتى در گزارش از روزگار خود نيز ركن پلكان را شامى مى داند و جنس آن را از چوب معرفى مى كند.

«و في ركنها الشامي درجة من خشب يصعد منها إلى سطحها». (2) 2- مقام پيشوايان چهارگانه اهل سنت

از آنجا كه هر يك از چهار مذهب اهل سنت، در دوران هايى از تاريخ، امام جماعت مستقلى در مسجد الحرام داشته اند؛ براى هريك محراب و مقامى ساخته بودند كه محل اقامه نماز ايشان باشد. ابن جبير ضمن شرح وقايع سال 579 ه. ق. در توصيف مسجد الحرام، گزارش مبسوطى از اين مقام ها و ترتيب و آداب اقامه جماعت ارائه مى كند و با تعبيرى ناشايست از پنجمين امام، كه امام جماعت زيديه است، ياد مى نمايد. (3) فاسى نيز در كتاب خود، از اين چهار مقام ياد نموده، جايگاه آن ها را به اين شرح بيان مى كند:


1- همان، ص 186
2- همان، صص 205 و 206
3- محمدبن احمدبن جبير، رحله ابن جبير، دار و مكتبة الهلال، بيروت، صص 71- 70

ص: 132

- مقام شافعى، پشت مقام ابراهيم عليه السلام

- مقام حنفى، ميان ركن شامى و غربى

- مقام مالكى، ميان ركن غربى و يمانى

- مقام حنبلى، امتداد حجر الأسود

«فإنّ مقام الشافعي خلف مقام إبراهيم الخليل عليه السلام، و الحنفي بين الركنين الشامي و الغربي، و المالكي بين الركن الغربي و اليماني، و الحنبلى تجاه الحجر الأسود». (1) در نقل ابن جبير تفاوت ناچيزى وجود دارد:

«فأوّل الأئمة السنيّة الشافعي ... و صلاته خلف مقام إبراهيم ... ثمّ المالكى ... و هو يصلى قبالة الركن اليماني ... ثمّ الحنفي ... و صلاته قبالة الميزاب ... ثمّ الحنبلي ...

موضع صلاته يقابل مابين الحجر الأسود و الركن اليماني». (2) در بيان هر دو، روشن است كه مقام حنفى در مقابل حجر اسماعيل قرار دارد. خود فاسى نيز در جايى ديگر به اين نكته تصريح مى كند:

«و أمّا مقام الحنفي: فإنّ من جدار محرابه إلى وسط جدار الحجر اثنين و ثلاثين ذراعاً إلّا سدس ذراع». (3)

اما از سوى ديگر فاسى مقام حنفى را ميان ركن شامى و غربى مى داند. بنابراين، بايد او ركن دوم طواف را شامى و ركن سوم را غربى بخواند.

3- آرامگاه دختران اسماعيل عليه السلام

ازرقى از ابن زبير نقل مى كند كه گفت: برآمدگى كنار ركن شامى كه بعدها مسطح شده، مزار دختران اسماعيل عليه السلام است:

«عن الزهري أنّه سمع ابن الزبير ... على المنبر يقول: انّ هذا المحدودب قبور عذارى بنات إسماعيل عليه السلام،- يعنى ممّا يلي الركن الشامي من المسجد الحرام- قال: و ذلك الموضع يسوي مع المسجد. فلا ينشب أن يعود محدودبا منذ كان». (4)


1- محمدبن احمد فاسى مكى، شفاء الغرام، ج 1، صص 462- 461
2- محمد بن احمد بن جبير، رحلة ابن جبير، صص 71- 70
3- محمد بن احمد فاسى مكى، شفاء الغرام، ج 1، ص 463
4- ابو الوليد ازرقى، اخبارمكه، تصحيح رشدى الصالح ملحس، دوجلد، دارالأندلس، بيروت، 1416 ه. ج 2، ص 66

ص: 133

فاسى در شمارش فضايل حطيم، پس از نقل كلام ازرقى، مدعى مى شود كه بر اين اساس، احتمال دارد مزارها در حطيم واقع شده باشند:

«و ذكر الأزرقي خبراً يوهم أنّ في الحطيم قبور عذاري بنات إسماعيل عليه السلام». (1) زيرا حطيم را فاسى بر فضاى مابين حجر الأسود، مقام ابراهيم عليه السلام، زمزم و حجر اسماعيل عليه السلام تطبيق نموده است. (2) در سخن ازرقى، كه آن برآمدگى را در مجاورت ركن شامى برشمرده، دو احتمال وجود دارد: نخست آن كه مزارها در سمت حِجر اسماعيل عليه السلام واقع شده باشند و يا در جهت حجر الأسود. از سوى ديگر، مقصود از ركن شامى نيز مى تواند موضع بناى زمان حضرت ابراهيم عليه السلام و بناى ابن زبير باشد و يا جايگاه ركن، در بناى قريش و وضعيت فعلى اراده شده باشد. از چهار حالت به وجود آمده، تنها در صورتى كه مزارها در سمت حجر اسماعيل عليه السلام موضع اوليه ركن قرار داشته باشند، از حطيم خارج خواهد بود.

«و إنّما كان هذا الخبر موهماً لما ذكرناه؛ لأنّه يحتمل أن تكون القبور المشار إليها ممّا يلي الركن الشامي من جهة الحجر الأسود، و أن تكون ممّا يلي الركن الشامي ممّا يلي الحجر- بسكون الجيم- فعلى الاحتمال الأول، تكون القبور المشار إليها في الحطيم، و على الثاني لا تكون فيه، و ذلك على اعتبار بناء الكعبة على أساس إبراهيم عليه السلام من جهة الحِجر، و أما على اعتبار بنائها اليوم فقد تكون القبور المشار إليها في الحطيم على كلا الاحتمالين، واللَّه أعلم». (3)


1- محمد بن احمد فاسى مكّى، شفاء الغرام، ج 1، ص 376
2- همان، ص 374
3- همان، ص 377

ص: 134

نكته مهم آن است كه تعبير ركن شامى در كلام ازرقى را فاسى بر ركن دوم طواف تطبيق نموده است. بنا بر روايتى از امام صادق عليه السلام، مزار دختران اسماعيل عليه السلام در حِجر قرار دارد:

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«در حجر، نزديك ركن سوم، دختران دوشيزه حضرت اسماعيل عليه السلام دفن شده اند.» (1) 4- قبله سرزمين هاى ديگر

فاسى در بيان جهت قبله كشورها، نخست كلام پدر ابن جماعه را نقل مى كند (2) كه در بخش پيشين اين نوشتار، در ذيل كتاب هداية السالك بررسى گرديد و تصريح مؤلف بر شامى خواندن ركن دوم تبيين شد.

سپس از آنجا كه تفاوت فراوانى ميان ديدگاه پدر ابن جماعه و محمدبن سراقه عامرى وجود دارد، همين بخش از كتاب او را به تفصيل نقل مى كند:

«اعلم أنّ أهل القادسيّة و ... و ما كان من البلاد على سمت ذلك يستقبلون الكعبة من مصلّى آدم عليه السلام إلى بابها ... و اعلم أنّ أهل البصرة و ... و بست إلى بلاد الصين و ما كان من البلاد على سمت ذلك يستقبلون في صلاتهم من باب الكعبة إلى الركن العراقي ... و اعلم أنّ أهل السند و ... و ما كان على سمت ذلك من البلاد، فهم يستقبلون في صلاتهم من الركن العراقي إلى مصلى النبيّ صلى الله عليه و آله ... و اعلم أنّ أهل اليمن و ... و ما كان على سمت ذلك من البلاد، يستقبلون في صلاتهم من موضع مصلّى النبيّ صلى الله عليه و آله إلى الركن اليماني ... و اعلم أنّ أهل بلاد الحبشة و ... و ماكان من البلاد على سمت ذلك، يستقبلون في صلاتهم من الركن إلى الباب المسدود ... و أنّ أهل بلاد النوبة و ... و ما كان من البلاد على سمت ذلك، يستقبلون في صلاتهم من الباب المسدود إلى دون الركن الغربي بسبعة أذرع ... و اعلم أنّ أهل الأندلس و ... و ما كان من البلاد على سمت ذلك، يستقبلون في صلاتهم من دون الركن الغربي بسبعة أذرع إلى الركن الغربي ... و اعلم أنّ أهل الاسكندريّة و ... و ما كان من البلاد على سمت ذلك، يستقبلون في صلاتهم من الركن الغربي إلى ميزاب الكعبة ... و اعلم أنّ أهل مدينة رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و ... و ما كان على سمت ذلك من


1- محمد محمدى رى شهرى، حج و عمره در قرآن و حديث، ترجمه جواد محدثى، چاپ اول، دار الحديث، قم، ص 151
2- محمد بن احمد فاسى مكى، شفاء الغرام، ج 1، صص 251- 1250

ص: 135

البلاد، يستقبلون في صلاتهم ميزاب الكعبة ... و اعلم أنّ الشمال كلّها خلا الرملة و بيت المقدس و ما كان من البلاد على سمت ذلك، يستقبلون في صلاتهم من ميزاب الكعبة إلى الركن الشامي ... و اعلم أنّ أهل ملطيه و ... و ما كان من البلاد على سمت ذلك، يستقبلون في صلاتهم من الركن الشامي إلى مصلّى آدم عليه السلام ...». (1) خداوند جبرئيل را نزد آدم عليه السلام و حوا فرستاد و به آن دو فرمود: براى من خانه اى بسازيد. جبرئيل برايشان نقشه كشيد. آدم عليه السلام حفر مى كرد و حوّا (خاك را) منتقل مى كرد تا به آب رسيد. از زير آن ندا آمد: بس است اى آدم! پس چون خانه را ساختند، خداوند به او وحى فرمود كه برگِرد آن طواف كند و به او گفته شد: تو اولين كسى و اين اولين خانه است.

در اين ديدگاه، ترتيب قبله سرزمين ها به اين شكل است:

- از مصلّاى آدم عليه السلام تا درِ كعبه

- از درِ كعبه تا ركن عراقى

- از ركن عراقى تا مصلّاى پيامبر صلى الله عليه و آله

- از مصلّاى پيامبر صلى الله عليه و آله تا ركن يمانى

- از ركن يمانى تا درِ مسدود شده پشت خانه كعبه

- از درِ مسدود شده تا هفت ذراع مانده به ركن غربى

- از هفت ذراع مانده به ركن غربى تا خود ركن

- از ركن غربى تا ناودان كعبه

- محاذات ناودان كعبه

- از امتداد ناودان تا ركن شامى

- از ركن شامى تا مصلّاى آدم عليه السلام

روشن است كه ابن سراقه اجزاى خانه را در ترتيبى، به خلاف جهت طواف نام برده است و در اين سير، ركن عراقى پيش از يمانى و ركن شامى پس از ميزاب قرار گرفته است.


1- همان، صص 257- 253

ص: 136

بنابراين، ركن عراقى در نظر او ركن اسود است و ركن دوم شامى خوانده مى شود و ركن سوم نامى بجز غربى ندارد.

5- مصلاى آدم عليه السلام

بر اساس روايات اهل بيت عليهم السلام، يكى از بناهاى خانه كعبه، در زمان حضرت آدم عليه السلام بوده است. روايات اهل سنت داستان ساختن خانه و دستور طواف پيرامون آن را با تفصيل بيشترى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل كرده اند:

«خداوند جبرئيل را نزد آدم عليه السلام و حوا فرستاد و به آن دو فرمود: براى من خانه اى بسازيد.

جبرئيل برايشان نقشه كشيد. آدم عليه السلام حفر مى كرد و حوّا (خاك را) منتقل مى كرد تا به آب رسيد. از زير آن ندا آمد: بس است اى آدم! پس چون خانه را ساختند، خداوند به او وحى فرمود كه برگِرد آن طواف كند و به او گفته شد: تو اولين كسى و اين اولين خانه است.» (1) محلى كه آدم عليه السلام پس از طواف در آن نماز گزارد، مصلاى آدم عليه السلام ناميده مى شود. بنا بر آنچه در بخش پيشين مقاله، از پدر ابن جماعه در دايره قبله نقل شد، مصلّاى آدم عليه السلام ميان درِ كعبه و ركن شامى (ركن دوم) واقع است. از ترتيب قبله كشورها در ديدگاه ابن سراقه نيز همين معنا برداشت مى شود. فاسى نيز در تصريح به اين اعتقاد، ركن شامى را در سمت درِ كعبه و منطبق بر ركن دوم طواف مى داند:

«و وقع فيما ذكره ابن جماعة و ابن سراقة ما يقتضي أنّ مصلّى آدم عليه السلام في جهة الكعبة الشرقية فيمابين بابها و الركن الشامي الَّذِي يلي الحجر بسكون الجيم». (2) در جايى ديگر، ابن سراقه مصلّاى آدم عليه السلام را با موضع خلوق كعبه، محل قبلى مقام ابراهيم عليه السلام و مصلّاى پيامبر صلى الله عليه و آله منطبق مى داند و فاصله اين نقطه از در كعبه و ركن شامى را گزارش مى كند و با اين بيان، ركن شامى را بر ركن دوم اطلاق كرده است:

«و في كلام ابن سراقة ما يقتضي زيادة بيان في ذلك؛ لأنّه قال في أوائل كتابه المذكور: و من الباب- يعنى باب الكعبة- إلى مصلّى آدم عليه السلام حين فرغ من طوافه و


1- محمد محمدى رى شهرى، حج و عمره در قرآن و حديث، صص 109- 107
2- محمد بن احمد فاسى مكى، شفاء الغرام، ج 1، ص 257

ص: 137

أنزل اللَّه- عزّ و جلّ- عليه التوبة و هي موضع الخلوق من ازر الكعبة: أرجح من تسعة أذرع، و هناك موضع مقام إبراهيم عليه السلام و صلّى النبيّ صلى الله عليه و آله عنده حين فرغ من طوافه ركعتين، ثمّ قال ابن سراقة: و بين موضع الخلوق و هي مصلّى آدم عليه السلام و بين الركن الشامي: ثمانية أذرع .... انتهى». (1) در بيان اندازه گيرى خود نيز، فاسى ركن دوم را شامى مى خواند:

« [و قد تحرّر لي ممّا ذكره ابن سراقة في] ذرع ما بين الركن الشامي و مصلّى آدم عليه السلام أن يكون مصلّى آدم عليه السلام ظناً بقرب الحفرة المرخمة التي في وجه الكعبة ....

و كان تحريري لذلك مع من يعتمد عليه من أصحابنا في شهر ربيع الأول، سنة ست عشرة و ثمانمائة بعد ان اعتبرنا ما ذكره ابن سراقة في ذلك، فوافق لأنّا ذرعنا مقدار ثمانية أذرع [باليد] و وضعنا عند طرف ركن الكعبة الشامي و مددناه إلى حيث انتها من جدار الكعبة ثمّ ذرعنا ذلك بذراع الحديد فجاء سبعة أذرع- بتقديم السين- و ثمن ذراع بالحديد، فعرفنا بذلك أن موضع منتهى الثمانية أذرع باليد أو السبعة- بتقديم السين- و الثمن بالحديد موضع مصلّى آدم عليه السلام ظناً و هو الموضع الَّذِي أشرنا إليه، و اللَّه أعلم». (2) 6- مصلاى پيامبر صلى الله عليه و آله

در ضمن مطالب قبل، از دو مكان به عنوان مصلاى پيامبر صلى الله عليه و آله ياد شد:

نخست: ميان ركن يمانى و ركن اسود.

ابن سراقه در مباحث قبله سرزمين هاى ديگر، مصلاى پيامبر صلى الله عليه و آله را در فاصله دو ركن مذكور شناسانده و فاسى نيز بر اين نظريه او تأكيد مى كند:

«و وقع فيما ذكره ابن جماعة و ابن سراقة ما يقتضي أنّ مصلّى آدم عليه السلام في جهة الكعبة الشرقية فيمابين بابها و الركن الشامي الَّذِي يلي الحجر بسكون الجيم و أنّ مصلّى النبيّ صلى الله عليه و آله فيما بين الركن اليماني و الحجر الأسود». (3) علاوه بر آن، ابن سراقه در بيان ابعاد كعبه نيز به اين نكته تصريح مى كند و همانجا ركن


1- همان، صص 258- 257 و 395- 394 با تفاوتى ناچيز.
2- همان، صص 259- 258
3- همان، ص 257

ص: 138

اسود را عراقى مى خواند:

«و قال ابن سراقة في بيان مصلّى النبيّ صلى الله عليه و آله بين الركن اليماني و الحجر الأسود: و عرض جدارها- يعنى الكعبة- الَّذِي يلي اليمن و هو فيما بين الركن اليماني و الركن العراقي الَّذِي فيه الحجر الأسود: عشرون ذراعاً و إلى وسط هذا الجدار كان مصلّى النبيّ صلى الله عليه و آله قبل هجرته إلى المدينة انتهى». (1) دوم: ميان درِ كعبه و ركن دوم طواف.

ابن سراقه- چنانكه گذشت- مصلّاى پيامبر صلى الله عليه و آله را با مصلّاى آدم عليه السلام، محل خلوق كعبه و جايگاه قبلى مقام ابراهيم عليه السلام يكى مى داند و در همين مقام، ركن دوم را شامى مى خواند:

«نصّ ما ذكره ابن سراقة: و من الباب- يعنى باب البيت- إلى مصلّى آدم عليه السلام حين فرغ من طوافه و أنزل اللَّه عليه التوبة و هو موضع الخلوق من ازار الكعبة: أرجح من تسعة أذرع، و هناك كان موضع مقام إبراهيم عليه السلام و صلّى النّبيّ صلى الله عليه و آله عنده حين فرغ من طوافه ركعتين، و أنزل اللَّه عليه: وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً ... (2)

ثمّ نقله صلى الله عليه و آله إلى الموضع الَّذِي هو فيه الآن ... و بين موضع الخلوق- و هو مصلّى آدم عليه السلام- و بين الركن الشامي: ثمانية أذرع ... انتهى». (3) اگر به اين نكته توجه كنيم كه سه شهر مكه، مدينه و بيت المقدس بر روى يك خط مستقيم قرار دارند و مدينه در ميان اين دو شهر جا گرفته است، روشن خواهد شد كه با تغيير قبله از بيت المقدس به سمت كعبه، مسلمانان مدينه با گردشى 180 درجه اى روبه رو شدند؛ لذا براى استقبال كعبه كافى بود كه بيت المقدس را در پشت سر قرار دهند كه مسجد قبلتين يادآور مجسم چنين تغييرى است. از سوى ديگر، همچنان كه در مبحث قبله سرزمين هاى ديگر گذشت؛ مردم مدينه رو به سوى ناودان خانه كعبه دارند. حديث معروف نبوى صلى الله عليه و آله نيز اين نكته را تأييد مى كند كه:

«محرابي على الميزاب». (4)


1- همان، ص 258
2- سوره البقرة، آيه: 125
3- محمد بن احمد فاسى مكى، شفاء الغرام، ج 1، صص 395- 394
4- علامه محمد باقر مجلسى، بحارالأنوار، صدوده جل د، دار الكتب الاسلاميه و المكتبة الاسلاميه، ج 100، ص 433

ص: 139

پس هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله، پيش از هجرت، مكلّف بودند رو به بيت المقدس بايستند، با قرار گرفتن در ميان دو ركن يمانى و اسود، در مقابل ميزاب و به تبع، در جهت بيت المقدس به نماز مى ايستادند؛ يعنى هم كعبه و هم بيت المقدس را، همزمان استقبال مى نمودند. روشن است كه هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن سمت كعبه جاى نمى گرفتند، امكان چنين تصادقى از بين مى رفت، ولى نكته مهم آن است كه در كتب تاريخ مكه، تنها از اين نقطه به عنوان «مصلاى پيش از هجرت» ياد شده است.

در باره جايگاه نماز پس از هجرت، اختلاف نظريه هايى به چشم مى خورد. محبّ طبرى در كتاب خويش، مجموع مصلّاهاى پيامبر صلى الله عليه و آله را تا ده مكان شناسايى كرده است. (1) فاسى نيز تمام سخن او را نقل كرده و به تفصيل مورد ارزيابى قرار مى دهد. (2) اما در اين ميان تنها يك


1- احمد بن عبد اللَّه محب الدين طبرى، القرى لقاصد امّ القرى، تصحيح مصطفى سقاء، چاپ سوم، دار الفكر، 1403 ه. ق. صص 352- 348
2- محمد بن احمد فاسى مكى، شفاء الغرام، ج 1، صص 423- 415

ص: 140

مورد است كه با بحث اسامى اركان پيوند مى خورد.

احمد بن حنبل روايتى را از عبد اللَّه بن سائب نقل كرده است:

«حدّثني عبد اللَّه بن السائب أنّ عبد اللَّه بن السائب كان يقود أن (1) عبد اللَّه بن عباس و يقيمه عند الشقة الثالثة ممّا يلي الباب ممّا يلي الحجر فقلت- يعنى القائل ابن عباس لعبد اللَّه بن السائب- انّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كان يقوم هيهنا أو يصلّى هيهنا؟

فيقول: نعم، فيقوم ابن عباس فيصلّى». (2) محبّ طبرى اين روايت را دليل نماز خواندن پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار ركن شامى از جانب حجر اسماعيل عليه السلام مى شمارد.

«الثالث: قريباً من الركن الشامي ممّا يلي الحِجْر، عن عبد اللَّه بن السائب أنّه كان يقود ابن عباس فيقيمه عند الشقّة الثالثة، ممّا يلي الركن الَّذِي يلي الحِجْر، ممّا يلي الباب، فيقول له ابن عباس: انبئتُ انّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كان يصلى هيهنا؟ فيقول: نعم فيقوم فيصلّى أخرجه أحمد و أبو داود». (3) از سوى ديگر ازرقى روايت نماز پيامبر صلى الله عليه و آله را از ابن سائب به شكلى متفاوت نقل مى نمايد:

«عن ابن السائب أنّ النبيّ صلى الله عليه و آله صلّى يوم الفتح في وجه الكعبة حذو الطرقة (4) البيضاء ثمّ رفع يديه فقال هذه القبلة». (5) به اتفاق تمام مورّخان، وجه كعبه به در و يا ديوار شاملِ در اطلاق مى شود:

«قال المحبّ الطبري: وجه الكعبة يطلق على بابها، و لهذا قيل للمحاذي له خلفها:

دبر الكعبة، ثمّ قال: و يطلق على جميع الجانب الَّذِي فيه الباب، و هو المتعارف». (6) بنابراين، فاسى با ادعاى اتحاد اين دو روايت، ركن شامى را در مجاورت درِ خانه كعبه و منطبق بر ركن دوم مى شمارد و تفاوت را ناشى از اين مى داند كه در نقل ازرقى «الشقة الثالثة» به


1- ظاهرا كلمه ان زائد است.
2- احمد بن حنبل، المسند، تصحيح حمزه احمد الزين، بيست جلد، چاپ اول، دار الحديث، قاهره، 1416 ق. ج 12، ص 157
3- احمد بن عبد اللَّه محب الدين طبرى، القرى لقاصد امّ القرى، ص 348
4- ظاهراً به قرينه نقل شفاء الغرام «الطرفة» صحيح است.
5- ابو وليد ازرقى، اخبار مكة، ج 1، ص 351
6- محمد بن احمد فاسى مكى، شفاء الغرام، ج 1، ص 416

ص: 141

«الطرفة البيضاء» تفسير شده است:

«و إنّما لا يقال الحديث الَّذِي استدل به المحبّ غير الحديث الَّذِي ذكره الأزرقي؛ لأنّ الحديث الَّذِي ذكره المحبّ يقتضي أنّ ابن عباس- رضي اللَّه عنهما- سأل ابن السائب عن موضع مصلّى النبيّ صلى الله عليه و آله في وجه الكعبة، و الحديث الَّذِي ذكره الأزرقي يقتضي أخبار ابن السائب بأنّ النّبيّ صلى الله عليه و آله صلّى يوم فتح مكة في وجه الكعبة، و إنّه رفع يديه، و قال: «هذه القبلة»، و بين المصلّى بقوله:

«عند الطواف» (1)، و ذلك لاينافي اثباته صلاة النّبيّ صلى الله عليه و آله عند الشقّة الثالثة مقابلة الركن الشامي، لإمكان أن يكون موضع النظر فيه موضع الشقّة الثالثة، فعرفه بالوجهين، و اختصر أخباره ابن عباس [رضي اللَّه عنه] بعض القصة، و اللَّه اعلم». (2) سپس فاسى در تأييد سخنان خود، كلامى را به اين عبارت از مفتى حرم نقل مى كند:

«أخبرني الشيخ عثمان بن عبد الواحد العسقلانى المكّى، عن بعض مشيخة مكّة المتقدّمين، أنّ المقام المحمّدى: الحجر المشوبر الَّذِي عند الحفرة التي عند الكعبة على جانبها ممّا يلي حجر إسماعيل عليه السلام؛ و هو الحجر الَّذِي إلى جانب هذه الحفرة المذكورة، و الدعاء عنده مستجاب». (3) اما چون ميان حفره و ركن شامى، تنها يك موضع به عنوان مصلّاى پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى شده، پس منظور محبّ طبرى نيز همين نقطه خواهد بود.

«و الحفرة المشار إليها هي السابقة، و الحجر المشوبر: الَّذِي هو علامة هذا المصلّى لايعرف الآن، و هو الموضع الثالث الَّذِي ذكره المحبّ؛ لأنّه ليس بين الحفرة المشار إليها و الركن الشامي مصلّى للنّبيّ صلى الله عليه و آله غير المصلّى الثالث، واللَّه اعلم». (4) و روشن است كه مجدداً فاسى ركن شامى را بر ركن دوم اطلاق كرده است.


1- ظاهراً بايد طبق اصل روايت «الطرفة» صحيح باشد.
2- محمد بن احمد فاسى مكى، شفاء الغرام، ج 1، صص 422- 421
3- همان، ص 422
4- همان جا، ص 422

ص: 142

7- فاصله ركن شامى تا مقام ابراهيم عليه السلام

فاسى در تبيين فاصله جايگاه فعلى مقام ابراهيم عليه السلام، ابتدا كلام ازرقى را با اختلافى ناچيز از آنچه در بخش پيشين به تفصيل بيان شد، ذكر كرده و همانجا نقل مى كند كه ركن شامى در جانب مقام و منطبق بر ركن دوم است:

«روينا عن الأزرقي بالسند المتقدّم في تاريخه (1) أنّه قال: و ذرع ما بين الركن الأسود إلى مقام إبراهيم عليه السلام: تسعة و عشرون ذراعاً و تسعة أصابع، و ذرع ما بين جدار الكعبة من وسطها إلى المقام: سبع و عشرون ذراعاً، و ذرع ما بين شاذروان الكعبة إلى المقام: ستة و عشرون ذراعاً و نصف، و من الركن الشامي إلى المقام:

ثمانية و عشرون ذراعاً و سبع (2) عشرة اصبعا ... انتهى». (3) او سپس اندازه گيرى خود را از فاصله صندوقى كه مقام در آن واقع بوده، تا اركان كعبه، به دقت گزارش مى كند و همچون ازرقى ركن شامى را در جانب مقام به شمار مى آورد.

«و قد حرّرنا بعض ما حرّره الأزرقي في هذا المعنى، فكان ما بين ركن الكعبة الَّذِي فيه الحجر الأسود و بين الركن اليماني من أركان الصندوق الَّذِي فيه المقام من داخل الشباك الَّذِي فيه الصندوق: أربعة و عشرون ذراعاً إلّا سدس ذراع ... و كان ما بين ركن الكعبة الشامي الَّذِي يلي الحجر- بسكون الجيم- و ركن الصندوق الشامي: ثلاثة و عشرون ذراعاً، و كان ممّا بين ركن الصندوق الشرقي إلى ركن البيت الَّذِي فيه بئر زمزم المقابل له: خمسة عشر ذراعاً إلّا ثلث ذراع، و كل ذلك بذراع الحديد المتقدّم ذكره». (4) اما در عنوان باب، ركن شامى را با قيد «الذي يقال له العراقي» همراه مى سازد.

«ذكر ذرع ما بين المقام و الحجر الأسود، و ما بين المقام و الركن الشامي الَّذِي يقال له العراقي، و ما بين المقام و بين جدار الكعبة و شاذروانها المقابل للمقام، و ما بين المقام و حجرة زمزم و حرف بئر زمزم الطيبة المباركة». (5)


1- ابو الوليد ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 85
2- در اخبار مكة «تسع» آمده است.
3- محمد بن احمد فاسى مكى، شفاء الغرام، ج 1، ص 390
4- همان، ص 391
5- همان، ص 390

ص: 143

8- ابعاد كعبه

فاسى بحث ابعاد كعبه را به تفصيل طرح كرده است. او به نقل آراى ديگران همت مى گمارد و گزارش دقيقى از اندازه گيرى هاى خود ارائه مى كند. از اين ميان، مواردى كه قرينه تعيين اسامى اركان است، عبارت اند از:

الف: ابعاد كعبه در بناى ابراهيمى به گزارش ازرقى

فاسى متن گزارش ازرقى (1) را نقل كرده و همانند او اركان را به ترتيب اسود، شامى، غربى و يمانى مى خواند. (2) ب: ابعاد كعبه در بناى عبد الملك مروان به گزارش ازرقى

در اين بخش نيز متن اخبار مكه (3) را با دقت ياد كرده كه اركان به همان اسامى ناميده شده اند. (4) ج- ابعاد داخلى كعبه به گزارش ازرقى

گرچه ترتيب و اسامى اركان در نوشته ازرقى (5) يكسان است، ولى آشفتگى متن نقل شده عبارت را با ابهامى روبه رو ساخته است كه مراجعه به منبع برطرفش مى سازد.

«ثمّ قال الأزرقي: ... و ذرع داخل الكعبة من وجهها من الركن الَّذِي فيه الحجر الأسود إلى الركن الشامي (6) (إلى الركن الغربي و هو الشق الذي يلي الحجر خمسة عشر ذراعاً و ثماني عشرة اصبعاً) و ذرع مابين الركن الشامي إلى الركن الغربي و هو الشقّ الَّذِي يلي الحجر خمسة عشر ذراعاً و ثماني عشرة اصبعاً، و ذرع مابين الركن الغربي إلى الركن اليماني- و هو ظهر الكعبة-: عشرون ذراعاً و ستّة أصابع، و ذرع مابين الركن اليماني إلى الركن الأسود: ستة عشر ذراعاً و ستة أصابع». (7) د: ابعاد كعبه به گزارش ابن سراقه

ابن سراقه در كتاب دلائل القبله، ركن اسود را عراقى مى خواند و ركن شامى را در مجاورت آن مى داند و فاصله آنها را ثبت مى كند.

«و قد حرّر ذرع الكعبة الفقيه أبو عبد اللَّه محمد بن سراقة العامري في كتابه «دلائل القبلة» لأنّه قال ... و عرض وجهها و هو الَّذِي فيه بابها أربعة و عشرون ذراعاً و


1- ابو الوليد ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 64
2- محمد بن احمد فاسى مكى، شفاء الغرام، ج 1، صص 189- 178
3- ابو الوليد ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 289
4- محمد بن احمد فاسى مكى، شفاء الغرام، ج 1، ص 208
5- ابو الوليد ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 291
6- عبارت ذيل از متن ساقط شده است: و فيه باب الكعبة تسعة عشر ذراعا و عشر اصابع و عبارت داخل پرانتز مكرر است.
7- محمد بن احمد فاسى مكى، شفاء الغرام، ج 1، ص 209

ص: 144

عرض مؤخرها مثل ذلك و عرض جدارها الَّذِي يلي اليمن و هو فيما بين الركن اليماني و الركن العراقي و هو الَّذِي فيه الحجر الأسود عشرون ذراعاً ثمّ قال و عرض جدارها الَّذِي يلي الشام و هو الَّذِي بين الركن الشامي و الركن العراقي أحد و عشرون ذراعاً ... انتهى». (1) ه: ابعاد كعبه از داخل و خارج به گزارش ابن جماعه

فاسى اندازه هاى قاضى عز الدين ابن جماعه را، مانند آنچه از كتاب هدايةالسالك (2) نقل شد، به تفصيل گزارش مى كند (3) كه در آن، نام ركن شامى با قيد «و يقال له العراقي» همراه شده است. نامتعارف بودن اين نامگذارى، فاسى را بر آن مى دارد كه هم به اختلاف مذكور اشاره كند و هم مؤيدهايى بر اين كاربرد ارائه كند:

«و وقع فيما ذكره ابن جماعة تسمية الركن الشامي الَّذِي يلي وجه الكعبة بالعراقي و ذلك يخالف ما ذكره ابن سراقة في الركن العراقي و رأيت ما يدلّ لما ذكره ابن جماعة كما سيأتي ذكره [إن شاء اللَّه تعالى] في الباب الخامس عشر من هذا الكتاب و ذكر ابن جبير في غير موضع من رحلته ما يوافق ما ذكره ابن جماعة في ذلك و اللَّه أعلم». (4) و: ابعاد كعبه به گزارش فاسى

فاسى در روايتى مبسوط، گزارشى از اندازه گيرى ابعاد مختلف كعبه از داخل و خارج مى آورد. او تنها در يك بخش تعبيرى دارد كه در بحث جارى مؤثر است:

«طول جدارها الشرقي من أعلا الشاخص على سطحها إلى أرض المطاف ثلاثة و عشرون ذراعاً و ثمن ذراع و عرض هذا الجدار من الركن الَّذِي فيه الحجر الأسود إلى الركن الشامي- الَّذِي يقال له العراقي- أحد و عشرون ذراعاً و ثلث ذراع ... و طول جدارها الشامي من أعلا الشاخص في سطحها إلى أرض الحجر ثلاثة و عشرون ذراعاً إلّا ثمن ذراع و عرض هذا الجدار من الركن الشامي إلى الركن الغربي سبعة عشر ذراعاً- بتقديم السين- و نصف ذراع و ربع ذراع». (5)


1- همان، صص 210- 209
2- عز الدين بن جماعه كنانى، هداية السالك، تصحيح نورالدين عتر، سه جلد، چاپ اول، دار البشائر الاسلاميه، بيروت، 1414 ه. ق. ج 3، صص 1335- 1334
3- محمد بن احمد فاسى مكى، شفاء الغرام، ج 1، ص 211
4- همان، ص 212
5- همان، ص 214

ص: 145

روشن است كه او ركن شامى را ركن دوم مى داند ولى مدّعى است كه گاهى اين، ركن عراقى نيز ناميده مى شود.

9- حجر اسماعيل عليه السلام

فاسى در تبيين جايگاه حجر اسماعيل عليه السلام آن را در ميان دو ركن شامى و غربى مى داند ولى مى گويد شامى را گاهى اوقات عراقى نيز مى خوانند.

«و أمّا موضع الحجر فهو ما بين الركن الشامي- الَّذِي يقال له العراقي- و الركن الغربي». (1) 10- مطاف

مطاف فضايى به گرد كعبه است، كه در هر جانب، هيچ نقطه آن بيش از مقام، از خانه فاصله ندارد. چنين تعريفى را فاسى نيز از فقهاى اهل سنت نقل مى كند. (2) بنا بر نقل فاكهى، نخستين بار ابن زبير مطاف را با باقى مانده سنگ هاى كفِ درونِ كعبه فرش كرد. (3) در سال هاى بعد هم بارها به عمران مطاف پرداختند كه آخرينِ آن ها، تا زمان فاسى به سال 766 ه. ق. بازمى گردد. (4) فاسى در ضمن گزارش اندازه گيرى ابعاد مطاف، اركان كعبه را به ترتيب: اسود، شامى، غربى و يمانى مى خواند و شامى را با قيد «الذي يقال له العراقي» همراه مى سازد.

«و قد اعتبر بعض أصحابنا بحضوري مقدار ما بين منتهى ذلك و بين الكعبة المعظمة من جميع جوانبها، فكان مقدار ما بين الحجر الأسود و طرف البلاط المحاذي له ... و ما بين الركن الشامية الَّذِي يقال له العراقي و آخر تدوير المطاف المسامت له إلى الجهة الشرقية أربعة و عشرون ذراعاً و نصف، و من الركن الشامي إلى آخر البلاط المحاذي له في الجهة الشامي سبعة و ثلاثون ذراعاً و ربع ذراع ... و ما بين الركن الغربي و آخر البلاط المحاذي له ... و ما بين الركن اليماني و آخر البلاط المقابل له ... و الذراع المحرر به هو الذراع الحديد المتقدم ذكره». (5)


1- همان، ص 407
2- همان، ص 587
3- محمدبن اسحاق فاكهى، اخبار مكه، تصحيح عبد الملك بن عبداللَّه بن دهيش، شش جلد، چاپ اول، النهضة الحديثه، مكه، 1407 ه. ق. ج 1 ص 331
4- محمد بن احمد فاسى مكى، شفاء الغرام، ج 1، ص 587
5- همان، صص 589- 588

ص: 146

11- اماكن استجابت دعا در مسجد الحرام

فاسى همانگونه كه در بحث ابعاد كعبه وعده داده، در بحث مواضع استجابت دعا در مسجد الحرام روايتى را از ابو سهيل انصارى نقل مى كند كه در آن، اسامى اركان عبارت اند از:

اسود، عراقى، شامى و يمانى.

«و رأيت في جزء مترجم بالثاني من «فضائل مكّة» للجندي ... عن أبي سهيل النيسابوري أنّ مواضع التي يرجى استجابة الدعاء في مسجد الحرام خمسة عشر موضعاً، و عد منها أربعة عشر: باب بني شيبة، و باب إبراهيم عليه السلام، و باب النبيّ صلى الله عليه و آله، و باب الصفا، و زمزم، و المقام، و الركن الأسود، و الملتزم، و مجاور منبر، حيث يقف المحمدون، و عند الركن العراقي، و تحت الميزاب، و الركن الشامي، و مابين الركن الشامي و اليماني- و هو المستجار- و عند الركن اليماني». (1) دستاورد بررسى ها

چنانكه در مباحث قبل دانسته شد، گاهى اسامى اركان با قرائنى به كار مى روند كه مى تواند روشنگر مقصود باشد. اگر توزيع فراوانىِ كاربرد دو اصطلاح «ركن عراقى» و «ركن شامى» را در كتاب شفاء الغرام بررسى كنيم، به نتايج قابل توجهى دست مى يابيم:

نام مؤلف ركن عراقى ركن عراقى/ ركن 2 ركن عراقى مجموع/ ركن 1 الشامى يقال له العراقى/ ركن 2

نام تعداد درصدتعداددرصد تعداد درصدتعداددرصد

جندى---- 1 1001100

عزالدين ابن جماعه-- 1001-- 1001

ابن سراقه 3 100---- 1003

تقى الدين فاسى-- 1004-- 1004

مجموع 3 55533 1 100912

جدول شماره 1- توزيع فراوانى كاربرد اصطلاح «ركن عراقى» در كتاب شفاء الغرام


1- همان، صص 383- 382

ص: 147

نام مؤلف ركن عراقى ركن عراقى/ ركن 2 ركن عراقى مجموع/ ركن 1 الشامى يقال له العراقى/ ركن 2

نام تعداد درصدتعداددرصد تعداد درصدتعداددرصد

جندى---- 1 1001100

ابو الوليد ازرقى 5 100---- 1005

پدر ابن جماعه 2 100---- 1002

عزالدين ابن جماعه-- 1001-- 1001

ابن سراقه 3 100---- 1003

محب طبرى 2 100---- 1002

تقى الدين فاسى 9 31469-- 10013

مجموع 21 18578 1 100274

جدول شماره 2- توزيع فراوانى كاربرد اصطلاح «ركن شامى» در كتاب شفاء الغرام

برخى از اين نكات عبارت اند از:

- مقايسه آنچه كه فاسى از گذشتگان نقل كرده، با كتاب هاى برجاى مانده از ايشان، ما را به دقت او در نقل مطمئن مى سازد؛ حتى به گونه اى كه از جدول هاى فوق مشخص است، او اعتقاد خود به نامى از نام ها را به سخن ديگران تحميل نمى كند. پس بايد پذيرفت كه در نقل كتاب هاى مفقود هم، رعايت امانت را نموده است.

- در اطلاق نام شامى بر ركن دوم طواف، اختلافى ميان تاريخ نگاران مكه مشاهده نمى شود.

- نامگذارى ركن دوم به ركن عراقى، با توجه به استفاده از صيغه مجهول (يقال له العراقى)، به نظر مى رسد در زمان تأليف كتاب، امرى متداول و مرسوم نبوده است و شايد از همين روست كه فاسى در تبيين صحت اين كاربرد، به سوابقى تمسك مى كند. حتى كسانى مانند فاسى نيز كه نام عراقى را به ركن دوم اطلاق كرده اند، اين قيد را توضيحى دانسته و در بيشتر موارد (69%) خود را از آن بى نياز ديده اند.

- چنان كه از آراى مذكور روشن است، هيچ تلازمى ميان شامى ناميدن ركن سوم و

ص: 148

عراقى دانستن ركن دوم وجود ندارد. يعنى؛ در اسامى اركان با دو اختلاف مستقل روبه رو مى شويم: تعيين مصداق ركن هاى عراقى و شامى. هرچند در زمان حاضر قول مشهور زمان تأليف كتاب (انطباق ركن هاى شامى و عراقى) متروك به نظر مى رسد.

پى نوشت ها

ص: 149

ص: 150

ص: 151

خاطرات حج

ص: 152

جز خدا، به هيچ كس متّكى نبودم

محمود مروج

مقدمه

زندگى هر كسى همراه با خاطره است، خاطره هاى تلخ و شيرين؛ خاطرات تلخ، در گذشته محبوس گرديده و شيرينى گذر از سختى ها را تداعى مى كند و خاطرات شيرين بر فضاى ذهنى انسان ها سايه افكنده و اميدوارى را رونق مى بخشد.

خاطرات سفر حج، از جهتى با خاطرات ديگر همانند است و از سويى متفاوت.

اعمال و مناسك حج چونان كلاس درسى است به وسعت آن سرزمين مبارك كه سطح كلاس و آموزه هاى آن، بر همه يكسان است و هركسى در آنجا، فارغ از هر جنس و نژاد، علم و تحصيل، ملك و سرمايه، موقعيت و مقام و هرگونه استعداد و توانايى، به دنبال درك و فهم راز آفرينش و اثبات بندگى و تجديد حيات شكوفه هاى ايمان و باورهاى دينى خويش است.

خداوند سبحان را شاكرم كه توفيق درك حج و زيارت خانه خود و حرم پيامبر و بقيع را بر اين بنده بى مقدارش ارزانى داشت و اگر چه نتوانستم از آن فرصت خدادادى بهره زيادى ببرم اما مى كوشم با ذكر خاطرات گذشته، روزنه اى براى فهم و درك حقايق شگفت انگيز هستى بيابم و با يادآورى نعمت هاى الهى، بيش از پيش شكرگزار آستان حضرت دوست شوم:

ص: 153

روزهاى سخت انتظار به سر آمد!

روزهاى پيش از سفر، هر لحظه اش برايم سرنوشت ساز و نفس گير بود؛ چرا كه چند سالى را به اميد چنين روزهايى سپرى كرده و در انتظار چنين لحظه هايى به سر مى بردم.

سه سال پيش، با معرفى اتاق بازرگانى استان زنجان، گروهى به قصد نمايشگاه ظهران عربستان، وارد آن كشور شده و سپس جهت انجام مناسك حج به مكه مكرمه مشرّف گرديدند. وقتى از اين مسأله آگاهى يافتم، آرزو كردم كاش با آن ها بودم و به اين سعادت نايل مى شدم و بعد از آن، مدام پى گير موضوع بوده و هر بار به علّت مشكلات و موانع پيش آمده، توفيق حضور و زيارت آن مكان مقدس را پيدا نمى كردم. امسال نيز چند ماه مانده به ايام حج بارديگر پى گير شدم تا اين كه به صورت ضمنى موافقت به عمل آمد.

شرايط گرفتن ويزا و تهيه بليت هواپيما، به گونه اى بود كه برنامه دقيق حركت را نمى دانستيم، تا اين كه خبر دادند ويزاى دو نفر (خودم و پدرم) آماده شده و هفته بعد به عربستان پرواز خواهيم داشت.

ويژگى سفر ايجاب مى كرد كه با هواپيماى امارات، به طور غير مستقيم از راه تهران- دبى به عربستان برويم و ...

مشكلات سفر

در شادى خبرِ خوش سفر حج بودم كه پدرم به دلايل مختلف، از عزيمت به عربستان منصرف گرديد. وضع برايم بسيار سخت شد. مسؤولان اتاق بازرگانى اطلاعات دقيقى از برنامه اعزام ارائه نمى كردند و در بعضى موارد از خود سلب مسؤوليت نيز مى نمودند.

از پيگيرى ها خسته شده بودم. امكان حد اقل هماهنگى در محيط كار ميسّر نبود. در برنامه هاى شخصى نيز پيش بينى هاى لازم صورت نگرفته بود تا اين كه عصر روز سه شنبه مورخ 23/ 10/ 82 بعد از تماس هاى تلفنى پى در پى و بحث و مجادله با مدير اجرايى شركت بازرگانى اعلام انصراف نمودم.

ساعت تقريباً هفت شب به خانه رسيدم و از شدّت ناراحتى تنها قدم مى زدم و به اين سو و آن سو مى رفتم. ناگهان زنگ تلفن به صدا درآمد. يكى از دوستان نزديك و قديمى ام بود

ص: 154

كه بعد از احوال پرسى، حلاليت خواست و قسمت اين بود كه ايشان به عنوان پزشك كاروان عازم مكه مكرمه گردد.

بعد از خدا حافظى با ايشان، بيش از گذشته در تب و تاب اين فريضه پر رمز و راز الهى مى سوختم. با خود مى گفتم: چرا بايد عرفات را در شب عرفه درك نكنم. اشتياق سفر از يك طرف و ابهامات و نگرانى ها و بسيارى از تنگناها و مشكلات از طرف ديگر، فشار مضاعفى را بر روح و روانم وارد مى كرد.

لحظه اى به فكرم رسيد كه با پدرم در اين خصوص مشورت كنم. بى درنگ با ايشان تماس گرفته و به صورت صريح وضعيت را گفتم و كسب تكليف شرعى كردم. پدرم در پاسخ لغزشى از خود نشان نداد و با كمال صراحت بر تكليف شرعى صحه گذاشتند. بعد از اين تماس، بر عطش و اضطراب و نگرانى ام افزوده شد. اگر چه مى دانستم در امر خير نيازى به استخاره نيست ليكن به هر حال براى غلبه بر غوغاى درونم، با تماس تلفنى، از پدربزرگم درخواست استخاره كردم. پيش از اين نيز در بسيارى از مشكلات و بحران هاى زندگى، چشم را به چشم او دوخته و آرامش را در نگاه او مى يافتم. بعد از لحظاتى، ايشان با لحنى آرام، پاسخ دادند جواب استخاره خوب است. پرسيدم كدام سوره است؟ گفتند: سوره مبارك ابراهيم عليه السلام.

ص: 155

در اين لحظه نام «ابراهيم» برايم عجيب بود و در عين حال مايه نشاط و اميدوارى! و بعد آيه مبارك را چنين تلاوت كردند: وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَيْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (1)

وقتى اين آيه شريفه را شنيدم، احساس كردم پيام توحيد و توكّل و امتحان برايم دارد و چه امتحان سخت و توفيق ارزشمندى پيش رويم بود؟!

از سويى، در برنامه حج، مهم ترين مطلبى كه بنده بايد بياموزد، «توكل» است. پس تصميم گرفتم با توكل به خدا، از همان لحظه بار ديگر كار را جدّى شروع كنم. بعد از حضور در محل كار و خداحافظى با همكاران، ساعت 9 شب به مقصد كرج راه افتادم ...

هوا زمستانى بود و رانندگى را دشوار مى كرد. مه غليظ و بارش پراكنده برف، علاوه بر مشكل ديد، جاده را لغزنده ساخته بود. دو سوى جاده پر از برف شده، آمد و شد وسايل نقليه بسيار كم شده بود. گاهى تنها چند متر جلوتر را مى ديدم! دشوارىِ راه، سختى تصميم و نگرانى ها و دلواپسى ها همواره بر وجودم سنگينى مى كرد. بعد از مدتى، وقتى در آن مه غليظ، از 20 يا 30 مترى، چند چراغ كم فروغ پمپ بنزين شهرهاى صائين قلعه و هيدج را ديدم، خوشحال و اميدوار شدم ...

بالاخره بعد از سپرى كردن شهرهاى خرمدره، ابهر، تاكستان و قزوين، ساعت يك نيم شب به كرج رسيدم.

فرداى آن روز براى گرفتن جواب قطعى عازم تهران شدم. البته در اين ميان يك بار، به خاطر مشكلات و سختى هاى پيش رو، خواستم منصرف شوم و به خانه برگردم و همه چيز را خاتمه يافته تلقى كنم. اما به يارى خداوند، بر اين دلهره ها چيره شدم و در تهران مستقيم به دفتر هواپيمايى رفتم.

از آن رو كه تجربه خريد بليت هواپيماى خارج از كشور را نداشتم، مقدارى با احتياط وارد آژانس شدم. از باجه اوّل، در رابطه با پرواز تهران- دبى پرسيدم. در قسمت ديگر، خانم محجّبه و خوش برخوردى، ضمن پاسخ به چند پرسشم، گفت، براى عربستان، به طور غير مستقيم، تنها يك پرواز هست كه جايى براى رزرو احتمالًا نداشته باشيم. وقتى مشخصاتم را دادم، گفت: از شركت تماس گرفته و خواسته اند نام شما را حذف كنيم!

با همه پيچيدگى هاى كار، مأيوس نشده، با شركت تماس گرفتم و بعد از بحث و گفتگو و


1- ابراهيم: 12

ص: 156

پيگيرى هاى زياد، موافقت خود را اعلام كردند و بليت پرواز برايم صادر شد و من فرداى آن روز، بعد از خداحافظى با دوستان و خويشان، عازم فرودگاه مهرآباد شدم.

اكنون لحظه جدا شدن از خانه و خانواده و عزيزان و دست شستن از كار و زندگى است براى انجام حج ابراهيمى.

به فرودگاه كه رسيدم، مراحل قانونى طى كرده، وارد قسمت پرواز شدم. لحظاتى چشمان خود را براى يافتن دوست و آشنايى به اين سو و آن چرخاندم اما دريغ از يك آشنا!

بيشتر مسافران شركت، به قصد تجارت عازم عربستان بودند و در اين ميان، تنها نام يك نفر را كه نيت حج داشت، برايم گفتند. در آن جمع او را يافتم و تصميم داشتم كه با وى بناى دوستى گذاشته و همسفر شوم، امّا گويا قسمت اين بود كه آن يك نفر نيز به اين دوستى و ابراز محبت، پاسخ مثبت ندهد و به آن پايبند نباشد.

وقتى وارد هواپيماى امارات شديم، فضاى متفاوتى را احساس كردم. پوشش نامناسب ميهمانداران و مسافران، پخش فيلم هاى خارجى، مشروبات الكلى و حركات و صحبت هاى بعضى از مسافران آزار دهنده بود.

ميهمانداران، پس از دقايقى حركت، پذيرايى را آغاز كردند. به خاطر ترس از ناراحتى معده ام، تنها از شيرينى و آب استفاده كردم.

سرانجام به فرودگاه دبى رسيديم. توصيف اين فرودگاه با چند كلمه ممكن نيست. بايد بگويم كه از لحاظ امكانات، جمعيت و فضا، بسيار متفاوت از آن است كه پيشتر ديده بودم.

متوجه شدم چند نفرى به دنبال نمازخانه مى گردند. خواندن نماز برايم قوت قلب بود و بسيار شيرين، به گونه اى كه گويى در آن فضا به نماز پناه آورده بودم.

بعد از نماز، با يك بازارى اصفهانى هم صحبت شديم. انسان شيرين و خوش صحبتى به نظر مى رسيد. او يك عراقى را به من معرفى كرد كه مسؤوليت هدايت يك كاروان در مكه و مدينه را بر عهده داشت. از روى بى تجربگى، از همانجا با او بناى گفتگو و معامله و چانه زدن را گذاشتم. ناشيانه با اين و آن صحبت كرده و نيت خود را برملا مى كردم. ايشان تذكر دادند كه در اين خصوص با كسى صحبت نكنم. گويا سادگى و صداقت من، كار دستم مى داد! پس از آن، متوجه شدم كه چند نفر سودجو، با دريافت پول، گروهى از مردم را به صورت آزاد به مدينه رسانده و با كمك شركت هاى خدماتى و حتى چند نفر از افراد بومى، مسؤوليت اسكان

ص: 157

و تداركات آن ها را عهده دار مى شوند و ...

بالاخره بعد از چند ساعت توقف و صرف شام عازم فرودگاه دمام عربستان شديم. مدت پرواز زياد نبود. خيلى زود در فرودگاه دمام نشستيم. فرودگاه وسيع و بزرگى به نظر مى رسيد.

بعد از پياده روى نسبتاً طولانى و استفاده از پياده روهاى متحرك، وارد قسمت تشريفات و كنترل مدارك شديم و بعد از طى مراحل قانونى، به طرف شهر الخُبَر و محل اسكان، راه افتاديم. در شهر الخبر نيز صحنه هاى تلخ و در بعضى از موارد شيرين برايم پيش آمد.

از آغازين دقايق صبح، راه هاى عزيمت به مكه يا مدينه را پرس و جو و ارزيابى كردم.

راه زمينى بسيار طولانى بود؛ 1500 تا 1600 كيلومتر! از واسطه ها هرگز جواب دقيق و قطعى دريافت نمى كردم. همگى به همديگر پاس مى دادند تا انسان را خسته كرده و بالاخره تسليم شرايط خود كنند. بعد از ظهر آن روز به همراه جمعى عازم فرودگاه دمام شديم، تقريباً 50 تا 60 كيلومتر با شهر الخبر فاصله داشت.

يكى از واسطه ها دو بليت اضافى به مقصد دمام- رياض- مدينه داشت، امّا به خاطر صحبت هاى قبلى، ديگران را بر من ترجيح داد. با كمك يكى از عوامل بومى و مساعدت يكى از مأموران به ظاهر شيعه مذهب، در آخرين لحظات بليت را دريافت كردم، وقتى گذرنامه ام را خواستند، ناگهان متوجه شدم كه در هنگام تسويه حساب با هتل، گذرنامه اشتباهى تحويلم داده اند و خلاصه همه رفتند و من تنها و تنها در فرودگاه از پرواز بازماندم.

بعضى از همراهان، با بيان يا نگاهشان ناراحتى خود را ابراز مى كردند و بعضى بى خيال بودند.

ناگزير با گام هاى خسته و درمانده ام به شهر الخبر بازگشتم. يكى از واسطه ها نمك بر زخمم پاشيد و به گونه اى القا مى كرد كه باعث و بانى اين مشكلات خودم هستم. فضاى هتل برايم بسيار سنگين و غير قابل تحمل بود.

به قصد توسل به آستان حضرت زهرا عليها السلام، دو ركعت نماز خواندم. تا آن زمان، خودم را اين همه به آستانش نزديك احساس نكرده بودم. پس از مراجعت متوجه شدم كه با همت آن عربِ شيعه، براى ساعت يك بعد از نيم شب، بليت تهيه شده و به خاطر نبود پاسپورت، فقط يك رمز (كد) كامپيوترى داده بودند. ساعت 7 شب؛ يعنى 4 ساعت زودتر از موعد، خودم را به فرودگاه رساندم و با زحمت، بخش صدور بليت را پيدا كردم. خوشبختانه با ارائه كد، 2 عدد

ص: 158

كارت پرواز به مقصد رياض و مدينه دريافت كردم. در بليت تحويلى، نامم محمود- حسين- مروّج قيد شده بود و احساس مى كنم كلمه حسين نامى آشنا براى آن عرب و مأمور شيعه بود.

در موعد مقرر؛ ساعت يك بعد از نيم شب، به مقصد رياض سوار هواپيما شديم.

بر خلاف انتظار، در فرودگاه رياض هوا نسبتاً سرد بود. على رغم خستگى و بى خوابى، نتوانستم بخوابم. ناچار در فرودگاه به اين طرف و آن طرف رفتم و وقت گذرانى كردم. بعد از نماز صبح، همراه مسافران سوار هواپيما شديم. به محض اين كه صندلى خود را يافتم و نشستم، به خواب رفتم. ظاهراً هواپيما به خاطر نقص فنى تأخير داشت و وقتى از زمين بر مى خاست بيدار شدم. وقتى از سوى خلبان اعلام شد كه مقصد مدينه النبى است و زمزمه دعاى سفر را شنيدم، احساس كردم شيرين ترين لحظات عمر من است و چقدر با شور و حال و لحن شيرين دعا خوانده مى شد.

بعد از يك ساعت و اندى پرواز، خلبان اعلام كرد بعد از لحظاتى در فرودگاه مدينه فرود مى آييم. در اين حال، آفتاب طلوع كرده و هوا به طور كامل روشن شده بود. فرودگاه مدينه، بر خلاف چند فرودگاه قبلى، بسيار معمولى بود. هوا به خاطر بارش باران، بسيار لطيف و مانند هواى پر طراوت بهارى خودمان بود. فضاى شهر بسيار با نشاط و شورانگيز مى نمود. ديگر احساس غربت نمى كردم. گويى به ديار آشنا رسيده ام؛ مانند ديگران سوار تاكسى شده و بعد از پرس و جو، در اوايل خيابان «قربان نازل» پياده شدم.

به طرف بعثه حجاج ايرانى راه افتادم. وقتى به آنجا رسيدم، بر خلاف انتظار، به جز راهنمايى ساده هيچ كمكى نمى كردند. البته از برنامه ها و امكانات بعثه اطلاع دقيقى نداشتم.

قبل از آن فكر مى كردم كه به محض رسيدن به بعثه، ديگر مشكلى نخواهم داشت، اما واقعيت جز اين بود. در اينجا بود كه باز هم احساس كردم بايد با توكل به خداوند، دست بر زانوى خود بگذارم و خودم براى روزهاى اقامت و اوقات زيارت برنامه ريزى داشته باشم؛ از موضوع اسكان و غذا گرفته تا چگونگى رفتن به مكه و انجام درست مناسك حج؛ به ويژه اين كه با ويزاى تجارى به مكه رفتن، كارى است بسيار مشكل.

در روز نخست به ديدار يكى از آشنايان رفته، كوشيدم از فرصت استفاده كنم و اطلاعات درستى به دست آوردم. براى اقامه نماز ظهر، به حسينيه شيعيان و نماز شيخ عمرى (رهبر شيعيان مدينه) رفتم و بعد از اقامه نماز، با يك ايرانى 70 ساله فرهيخته آشنا شدم و به

ص: 159

اتفاق هم، اتاقى در نزديكى مسجد بلال اجاره كرديم. روزى نماينده مقام معظم رهبرى و رياست محترم سازمان حج و زيارت را ديدم كه از بعثه حضرت آيت اللَّه بهجت ديدار مى كردند. خواستم مشكلم را با او در ميان بگذارم، امّا نمى دانم چه شد كه منصرف شدم و به آستان حضرت دوست توكل كردم.

براى اسكان كامل و عزيمت به مكه و تهيه بليت هواپيما و ... با شركت هاى زيارتى مذاكرات زيادى كردم ولى به دلايلى، به توافق نمى رسيديم.

روزها را بيشتر به دنبال رفع مشكلاتم بودم و شب ها را براى زيارت به مسجدالنبى مى رفتم و بعد از نماز مغرب، تا هنگام بسته شدن درهاى مسجد، در آن مكان مقدس مى ماندم و در آخر، از درِ مقابل ضريح حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله خارج مى شدم.

وقتى به آن مكان مقدّس (قبور ائمه بقيع) مى رسى، احساس عجيبى پيدا مى كنى. اگر چه در ظاهر قبرستانى معمولى است ولى فضاى منحصر به فردى دارد.

دو مرتبه در شب ها، در حلقه قرائت قرآن مسجد النبى شركت كردم. تلاش مى كردم آيات را با دقّت و رعايت مخارج حروف و تجويد تلاوت كنم، وقتى نوبت به من رسيد، قرائت را به شكل ترتيل آغاز كردم. ديگران معمولًا چند سطر يا آيه از آيات قرآن مى خواندند ولى به من اجازه دادند تا يك صفحه و نيم تلاوت كنم و در آخر استاد با يك تذكر و اشكال جزئى، آن هم در لحن، بنده را تشويق كرد. ابتدا فكر مى كردند عرب زبان هستم، وقتى پرسيدند: اهل كجايى؟ با صداى رسا گفتم: ايرانى ام و خيلى تعجب كردند!

بعد از جلسه قرآن، پشت ضريح حضرت نشسته، زيارت حضرت فاطمه عليها السلام را مى خواندم و خدا را به خاطر اين همه نعمت و لطف و رحمت شكر مى گزاردم.

بقيع

روزى بعد از اذان صبح، عازم مسجدالنبى شدم اما به نماز جماعت نرسيدم. در پشت نرده هاى بقيع منتظر گشوده شدن درهاى بقيع ماندم. به محض باز شدن درها، اوّلين نفر بودم كه خود را به مقابل قبور مطهّر ائمه عليهم السلام رساندم و از اين توفيق، بسيار خوشحال و خرسند شدم.

ص: 160

وقتى به آن مكان مقدّس مى رسى، احساس عجيبى پيدا مى كنى. اگر چه در ظاهر قبرستانى معمولى است ولى فضاى منحصر به فردى دارد. به نظر مى رسد بيشتر مردم وقتى قبور ساده ائمه بقيع عليهم السلام را با ضريح هاى پر شكوه و جلال ائمه ديگر مقايسه مى كنند، متأثر شده، اشك از ديدگانشان جارى مى شود و چه بسيارند حجاج و زائرانى كه وقتى به مدينه مى رسند زيارت بقيع و گريستن در آن مكان مقدس را، امرى واجب نانوشته مى شمارند!

البتّه زائران شيعه به دنبال گمشده اى هستند كه هرگز او را نمى يابند و عقده هاى دلشان، نه تنها برطرف نشده كه بيشتر نيز مى گردد و او همان پاره تن رسول اللَّه و امّ ابيها، حضرت زهرا عليها السلام است؛ اين جاست كه بر عقده هاى زائران بقيع افزوده مى شود.

آرى، قبر ائمه بقيع، با آن همه سادگى اش، بسيار جذاب و زيباست؛ به طورى كه انسان هر چه مى نگرد، سير نمى شود و مى خواهد نزديك و نزديك تر شود.

اينجا مكانى است كه هرچه اشك بريزى سبك تر مى شوى، امّا ازدحام، ممانعت مأموران، زمان محدود زيارت و اين كه از نزديك نمى توانى ائمه را زيارت كنى و نمازى بخوانى، همه اينها موجب مى شود هميشه نارضايتى و عقده هاى تازه در دل داشته باشى.

احساس مى كنى كه بقيع فرياد مظلوميت سر مى دهد و هر زائرى اين فرياد را با گوش جان مى شنود و با آن همصدا مى شود.

اگر چه كوشيدم خاطره آن لحظه هاى غم انگير را بازگويم، ليكن به يقين هر چه بگويم كم است و نارسا.

وقتى در برابر ضريح رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قرار مى گيرى، احساس خودمانى بودن دارى. كشش و جاذبه اى در آن مكان مقدس احساس مى كنى كه هرگز آن را نديده اى و بالاخره احساس غربت نمى كنى.

وقتى مى گويى: «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ» گويى يك مفهوم بسيار آشنايى در ذهن تو تداعى مى شود؛ بسيار زيبا و با عظمت.

قبر پيامبر همچون نگين در گوهر وجود مى درخشد. الطاف آن وجود نازنين و مقدّس را احساس مى كنى و بايد گفت كه توصيف بسيارى از زيبايى ها از قدرت و ظرفيت عقلانى ما خارج است و چگونه مى توان با اين الفاظ كم ظرفيت، اين نعمت هاى وصف ناپذير خدا را كه بر بشريت و به ويژه بر مسلمانان ارزانى داشته است را برشمرد؟!

ص: 161

وداع با پيامبر صلى الله عليه و آله

آخرين شب اقامت در مدينه، براى وداع، عازم مسجدالنبى شدم. بعد از زيارت و دعا، كم كم خودم را به ضريح منوّر رساندم و عرض كردم:

«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَبِيَّ اللَّهِ ...»

و بعد از لحظاتى، فضا به قدرى لطيف، صميمى و خودمانى بود كه با زبان خودمانى گفتم:

«سلام، آقا! پدرم، مادرم و خودم فداى تو!». از طرف بچه ها و همه كسانى كه هنگام آمدنم، التماس دعا گفتند، سلام كرده و آرام آرام از در اصلى خارج شدم و چه وداع غريبى!

خوشحال از يافتن همراهان، غمگين از ترك مدينه

فرداى آن روز، بعد از پرس و جو با خبر شدم كاروان مشهدى ها، كه تقريباً وضعيت مرا داشتند، به صورت گروهى و با كمك چند نفر از افراد خبره و احتمالًا واسطه ها، عازم مكه مكرّمه هستند. نشانى ايشان را گرفته و به نزد آنان رفتم و با مسؤول كاروانشان وارد گفت وگو شدم. خداوند يارى كرد كه همراه آنان شوم و از تنهايى رهايى يابم. البته راه هاى ديگرى هم براى عزيمت به مكه وجود داشت، ليكن با دشوارى هايى همراه بود. بى درنگ وسايلم را

ص: 162

برداشته، به آنان پيوستم. پس از آن، وسايل را به باربند بسته و حوله هاى احرام را همراه خود برداشتم و به جانب مسجد شجره راه افتاديم.

از اين كه همراهانى يافته و وارد گروه آنان شدم، بسيار خوشحال بودم، امّا از اين جهت كه اقامتم در مدينه بسيار كوتاه شد و آنگونه كه آرزو داشتم، نتوانستم زيارت كنم، ناراحت و غمگين شدم.

وقتى از شهر مدينه دور مى شديم، همگى با حسرت، به اين سو و آن سو نگريسته، مى گفتيم: خدا حافظ، اى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، خدا حافظ اى زهراى مرضيه عليها السلام، خدا حافظ اى امام حسن عليه السلام ... و بالاخره، خدا حافظ اى بقيع ...

مسجد شجره

مسجد شجره فضاى معنوى عجيبى داشت. خيل عظيمى از مردم به اين مكان وارد مى شدند و مدتى را در آن ايستگاه معنوى درنگ كرده، بعد از تحوّل و انقلابى درونى و راز و نياز، فوج فوج و دسته دسته خارج مى شدند.

چهره هاى آنان نشان از موفقيت داشت، امّا هيجان و مسؤوليت نيز بر شانه هايشان سنگينى مى كرد. حوله احرام خود را بسته، وارد مكان قديمى مسجد شديم و نيت احرام كرده، لبيك گفتيم؛ «لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، إِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لَا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ».

همچنان نگران بودم كه محرم شده ام، اما اگر به مكه نرسم چه مى شود؟!

حاجيان را مى ديدم كه با فرهنگ ها، گويش ها و رنگ هاى گوناگون، دسته دسته به مسجد شجره (يا ذو الحُلَيفه) وارد شده و با اندكى تأمل محرم مى شوند و آنجا را به مقصد مكه ترك مى كنند و همگى «لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ ...» را زمزمه مى كنند.

لحظاتى را سخت هيجان داشتم و با دشوارى نيّت احرام «عمره تمتع» مى كردم. اگرچه احرام امرى درونى است، امّا گويى انسان بعد از احرام بگونه اى ديگر مى شود!

وقتى حاجى مُحرم مى شود، گويى گرد سفيدى از معنويت بر جسم و جانش نشسته است.

با اين حال و هوا و هيجان، به جانب مكه مكرمه راه افتاديم و وارد شاهراه اصلى مدينه- مكّه شديم.

ص: 163

ايستگاه هاى بازرسى و ...

وقتى به نخستين ايستگاه بازرسى و تفتيش رسيديم، همه نگران بودند و من از همه نگران تر! صداى ضربان قلبم را كاملًا احساس مى كردم با توصيه روحانى كاروان، كه سيّد وارسته اى از مشهد بود، آيه وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ (1)

را زمزمه مى كرديم. ماشين را متوقف كردند. وقتى لحظه كنترل مدارك ما رسيد، زنگ تلفن همراه مأمور نواخته شد و او در حالى كه مشغول مكالمه بود، با اشاره به ما گفت: برويد!

در ايستگاه دوم، به خاطر تخلّف يك دستگاه ماشين در مسير مجاور، به ما اجازه عبور داده شد و بدين ترتيب با يارى صاحب حجّ، خداى مهربان، تفتيش و بازرسى ها را رد كرديم و كم كم به مكّه مكرمه نزديك و نزديك تر شديم. طبق گفته زائرانى كه سفر چندم آنها است و تجربه بيشترى دارند، معمولًا در سه راهى جدّه و قسمت ورودى مكّه بازرسى ها و تفتيش بيشتر مى شود، حتّى در قسمت ورودى، گذرنامه همه كاروان ها را تحويل مى گيرند، امّا بى آنكه ويزاى ما را تحويل بگيرند، از آن محل هم عبور كرده و وارد محيط حرم شديم.

در آخرين ايستگاه، تصميم گرفته بودم كه اگر مشكلى ايجاد شود، با پاى پياده، خودم را به مكّه و حرم برسانم.

در قسمت ورودى، در تابلوى بزرگى قيد شده است: «ورود افراد غير مسلمان ممنوع» اين مطلب برايم بسيار خوشايند و جالب بود؛ چون كه در عالم خيال، عكس اين معنا را برداشت مى كردم!

وقتى از آخرين بازرسى و تفتيش رهايى يافتيم، با سرعت به سوى مكه پيش مى رفتيم.

همگى خوشحال و هيجان زده بوديم. بخش عمده اى از نگرانى هايم برطرف شد.

در اين حال، هم احساس آزادى مى كردم و هم احساس تعلّق و بندگى و نيز احساس امنيّت و موفقيت. خيلى دوست داشتم كه در آن لحظات، اين موفقيت و وصال را به آگاهى خانواده ام برسانم.

ساعت تقريباً 2 بامداد بود، به اتّفاق همراهان، در منطقه عزيزيه، در ساختمانى كه همراهان مشهدى پيشتر برنامه ريزى كرده بودند، مستقر شديم. سرپرست كاروان در نظر داشت


1- يس: 9

ص: 164

بعد از استراحت كوتاه، جهت به جا آوردن اعمال به مسجدالحرام برويم، امّا من بى تاب بودم، بعد از كمى پرس و جو و شناسايى نسبىِ منطقه، بى درنگ خودم را به خيابان اصلى عزيزيه رسانده و با يكى از همراهان، به طرف مسجد الحرام راه افتاديم. نمى دانم او چه حالى داشت.

با همديگر سخن نمى گفتيم. گويى هم رفيق صميمى بوديم و هم نسبت به همديگر غريب. بعد از توقف اتوبوس، هر دو با شتاب، خود را به خانه خدا نزديك و نزديك تر مى كرديم.

نزديك باب السلام رسيديم. جمعيت زيادى در داخل و بيرون مسجد نشسته بودند.

وقتى از پل روگذر صفا و مروه گذشتيم، به قسمت قديمى مسجد الحرام در آمديم. بى اختيار از همديگر جدا گشته و هر كدام به سويى روان شديم.

لحظه هاى عجيبى است! گويى كه مدتها در بيابانى سوزان، يكّه و تنها بوده اى و اكنون با لب هاى تشنه، تنهايى را پشت سر گذاشته و به چشمه صاف و گوارا رسيده اى!

بى اختيار به سجده مى افتى و گريه و آه و اشك ...

به ياد آوردم اين شعر معروف را كه:

در بيابان گر به شوق كعبه خواهى زد قدم سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور

و اكنون معناى اين بيت را بيش از پيش مى فهمم و حس مى كنم.

نگاهم همراه با گريه است و اشك و اشك هايم معجونى است از عقده ها و آرزوها.

كعبه صاف بود و زلال، در عين حال آرام و دلربا. به خود مى گفتم اينجا جاى فرياد است و گسستن از قيدها و بندها. اينجا جاى فرار از زمان و رنگ هاى زمانى است. كعبه به همه پناه مى دهد، همه آنان كه با اصليت و خويشتن خويش، در هر رنگ و گويشى، به آن پناه مى بردند؛ از هر شأن و مرتبه اى، ولو اين كه به ظاهر در پست و پايين باشند.

ابتدا دو ركعت نماز در برابر كعبه به جا آوردم و براى اطمينان خاطر، از روحانى محترمى اعمال عمره تمتّع را پرسيدم و او به خوبى برايم شرح داد. به تنهايى اعمال را انجام دادم و منتظر اذان صبح شدم. بسيار خسته و مغلوب خواب بودم. به سختى براى اقامه نماز صبح، از جا بر مى خاستم.

ص: 165

بعد از نماز، با دشوارى تمام خود را به محل اسكان رساندم و بى اراده، به خوابى عميق فرو رفتم.

فرداى آن روز، وقتى اعمال عمره تمتع را به جا آوردم، به دنبال كاروانى آشنا گشتم. ابتدا به كاروان لرستان كه دوست و همكارم پيشتر نشانى آن را داده بود رفتم. بعد از پياده روى نسبتاً طولانى، به آنجا رسيدم، شبى را نزد آنان بودم. به دوستان گفتم كه در صورت امكان، در در قبال پرداخت هزينه هاى اسكان و پذيرايى، روزهاى باقيمانده را نزد آنان سر كنم، ولى پاسخ دقيقى نشنيدم. به نظر مى رسد كاروان ها چنين اختياراتى را ندارند.

شب را خوابيدم و فرداى آن، مجدداً موضوع را پيگيرى كردم امّا به جز اندكى تعارفات ظاهرى پاسخ روشن دريافت نكردم. فضاى آنجا به عللى برايم سنگين و خسته كننده بود، اگر چه جايى نداشتم ولى با توكّل به خداوند آنجا را به اميد يافتن جايى ترك كردم. آرام آرام، در خيابان اصلى عزيزيه به سمت مركزى شهر مكه قدم مى زدم، آينده نامعلومى در پيش رويم بود و هيچ فكرى به ذهنم خطور نمى كرد. فقط اين را مى دانستم كه بايد به خدا توكل كنم و خودم را بر هيچ كسى يا جايى تحميل نكنم. حسّ مى كردم اراده پروردگار متعال بر اين استوار بود كه به جز آستان او عزّ و جلّ، به هيچ كس محتاج نباشم.

در اين حال و هوا، به دفتر مخابرات رسيدم، بار ديگر با آن مرد عراقى كه در شهر الخُبَر آشنا شده بودم تماس گرفتم. خوشبختانه او در مكه بود و نشانى كاروانى را كه وى در آن بود به من داد. بى معطلى خودم را به آنجا رساندم. در پشت دانشگاه مكه بود. او از اين كه من به مكه مكرمه رسيده ام متعجّب شد. بعد از دقايقى گفت وگو و مقدارى چانه زدن با كاروان «قافلة النور» به توافق رسيديم و يك تخت و غذاى روزانه برايم مهيا گرديد.

كاروان در يكى از نقاط خوب مكه استقرار يافته بود. حاجيان ارزشمندى از اتباع ايران، عراق و افغانستان، كه بيشتر مقيم انگليس و فرانسه بودند با اين كاروان آمده اند. اگر چه مشكلاتى پيش رو داشتم، ولى با يارى خداوند بسيارى از گره ها يكى پس از ديگرى گشوده مى شد. روزهاى شيرين و با معنويتى را سپرى مى كردم. شب ها را تا پاسى از شب، در حرم به راز و نياز و نماز سپرى مى كردم و روزها يا به مطالعه مى پرداختم و يا به دنبال تهيه بليت و ديدار دوستان و آشنايان و همشهريان مى رفتم.

بعد از فرا رسيدن ماه ذى حجه، هر روز بر ازدحام جمعيت افزوده مى شد و همه

ص: 166

آرام آرام براى به جا آوردن مناسك حج آماده مى شدند. از تمام نقاط دنيا دسته دسته و گروه گروه، وارد مكه مى شدند. هر بيننده اى تفاوت هاى فرهنگى و قومى را كاملًا احساس مى كرد البته در كنار اين تفاوت هاى فرهنگى، يك روح بر تمام حجّاج حاكم بود و آن هم روح توحيد و چرخيدن بر گرد كعبه بود.

به دنبال امكانات وقوف در عرفات و منا افتادم. روزى به فكر افتادم كه به يكى از كاروان ها مراجعه كرده از آنان بخواهم با پرداخت هزينه هاى مربوط، ايام تشريق را همراه آنان باشم. اين بار نيز احتياط كرده، منصرف شدم و سرانجام با كاروان «قافلة النور» به توافق رسيديم كه همراه آن كاروان باشم. در روزهاى نزديك به ايام تشريق در اثر گرمى هوا و حضور ملّيت هاى گوناگون، هواى مكه به شدّت آلوده شده بود، بنابراين، نگران سلامتى خودم هم بودم.

دغدغه خاطر ديگرم تهيه بليت بازگشت به ايران بود. در اين باره كاملًا متحير بودم.

شركت هواپيمايى ايران و بعثه هيچ كمكى نمى توانستند بكنند، ناگزير مى بايست به شركت هاى هواپيمايى خارجى مراجعه مى كردم و از آن طريق بليت مى گرفتم، آن هم به صورت پرواز غير مستقيم.

چند روزى به دنبال شركت هواپيمايى امارات گشتم و بعد از چند روز مراجعه، بالأخره توانستم با يارى خداوند از اين شركت بليتى تهيه نمايم. گرچه در آن وضعيت و ازدحام جمعيت، تهيه بليت بسيار مشكل بود؛ به ويژه براى من كه به زبان انگليسى آشنايى كافى نداشتم و به زبان عربى هم مسلّط نبودم و از طرفى، پرواز غير مستقيم به مقصد ايران بسيار محدود بود.

گاهى وقت ها دلم براى بچه ها تنگ مى شد. چهره معصومانه مهدى را مجسم مى كردم و احساس لطيفى به سعيد داشتم. براى نگرانى ها و زحمات همسرم نيز متأثر بودم. اما از سويى شب هايى معنوى و بسيار زيبا را سپرى مى كردم. وقتى وارد مسجد الحرام مى شدم، بيشتر به گوشه و سمتى كه «مستجار» ناميده مى شود، مى رفتم؛ مستجار همان جايى است كه فاطمه بنت اسد، مادر بزرگوار حضرت على عليه السلام از آنجا وارد كعبه شد و فرزند خود، على عليه السلام را به دنيا آورد.

نماز در آن سو، بسيار دلچسب و شيرين است. هر چقدر كه بتوانى نماز بخوانى به همان اندازه احساس لذّت مى كنى. در آن زاويه، منظره توحيد و امامت را يك جا حس مى كنى.

ص: 167

محلّ شكاف كه در ديوار كعبه بازسازى گرديده، ديدنى است. چندين بار در ازدحام و شلوغى، خود را به آن محل رسانده و از نزديك آن شكاف را مشاهده كردم.

در كنار كعبه بودن و با خدا مناجات كردن بسيار لذتبخش و شيرين است. گاهى راز و نياز تا 2 يا 3 بعد از نيم شب طول مى كشد. واقعاً دور شدن از كعبه و مسجد الحرام بسيار سخت است. در لحظات وداع و خداحافظى، احساس مى كنى كه پايت ميل به رفتن ندارد. وقتى مقدارى دورتر مى روى، بار ديگر تصميم مى گيرى كه دو ركعتِ ديگر نماز بخوانى و اين در مواردى، چندين بار تكرار مى شود تا به درهاى مسجد الحرام مى رسى و ...

ايام تشريق

از سويى اضطراب و از سوى ديگر شوق وجودم را پر كرده است. در روز هشتم ذى حجه، حدود ساعت 10- 11 شب، به مسجدالحرام رفته احرام مى بنديم و راهى عرفات مى شويم.

يكى از عجايب و زيبايى هاى مناسك حجّ همين است؛ چرا كه در عمره مفرده و يا عمره تمتع، زائران در ميقات ها احرام بسته محرم مى شوند و بعد وارد مكه و مسجد الحرام مى شوند، اما اين بار، همه از مسجدالحرام احرام بسته و با دعاى خير كعبه، به سوى عرفات، مشعر و منا راه مى افتند.

ساعت حدود دو بعد از نصف شب بود كه احرام بسته و به جانب عرفات راه افتاديم.

همگى لبيك گويان، از مسجدالحرام بيرون مى شدند.

فرياد «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ ...» حاجيان، آسمان را به زمين نزديك و نزديك تر مى كرد و حال و هواى خاصى به محيط بخشيده بود. در لحظه بستن احرام، بخشى از احساس و حالات مسجد شجره تكرار و تداعى مى شد و همه سفيد پوش شده بودند.

افاضه و كوچ به سوى عرفات

مسير عرفات پر از جماعت محرم و ازدحام شديد بود و ما پيش از اذان صبح، به خيمه هاى عرفات رسيديم. از بدو ورود به آن وادى مقدس، اضطراب و بى قرارى وجودم را پر كرده بود.

ص: 168

گويا عمر عرفات بسيار كوتاه است.

بعضى وقت ها، احساس غريبى داشتم. از هنگام ورود به عرفات، حالتى از انتظار در وجودم بود و چشم به عنايتى دوخته بودم. آرزو داشتم جلوه اى از زيبايى هاى خلقت و نشانى از مظهر روح خدا، آقا ولى عصر (عجّ) را درك كنم و البته اعتراف مى كنم كه اين، ناشى از زياده خواهى و معرفت ناچيزم بود.

در روايات آمده است كه حضرت حجت عليه السلام در شب عرفه، درآن مكان مقدس (عرفات) به سر مى برد. مى دانستم كه ناقابل و ناچيزم و با اين جايگاه فاصله زياد دارم، به خود مى گفتم خداوند قادر و مهربان است و در محضر الهى، چيز ناشدنى وجود ندارد و هر چه اراده كند همان خواهد شد.

در لحظات آغازين صبح، پيش از اذان، دعا خوانده، معصومين عليهم السلام را وسيله تقرّب قرار دادم و منتظر اذان بودم. وقت اذان كه رسيد. منظره معنوى زيبايى بود. آواى اذان، با صداهاى مختلف و با لحن و گويشى خاص از هر سو به گوش مى رسيد؛ يكى با لحن عربى، ديگرى افغانى و آن يكى آفريقايى و ... در لابلاى آن صداها، صداى آشناى مؤذن خودمان، مؤذن زاده، به گوش مى رسيد كه زيبا و فرحبخش بود.

همه رو به سوى كعبه، راز و نياز مى كردند. هر كسى با زبان و باور خودش خدا خدا مى كرد. وقتى از كنار بعضى خيمه ها و افراد مى گذشتم، احساس مى كردم كه روحشان در جاى ديگر است ...

اذان مغرب كه شد،- حتى اهل سنت هم- نماز مغرب و عشا را يك جا خواندند و آنگاه چون رود خروشان، به سمت مشعر (مزدلفه) راه افتادند؛ رودى كه نه ابتدايش معلوم بود ونه انتهايش.

ص: 169

مشعر الحرام يا مزدلفه

در مشعر الحرام شب سردى را گذرانديم. منظره عجيب و بى نظيرى بود. از هر سو گروه گروه به سمت پل هايى كه ميان مشعر و منا قرار داشت حركت مى كردند و در پشت پل طلوع خورشيد را انتظار مى كشيدند.

... سرانجام با طلوع خورشيد، سدّ شكسته شد و رود خروشان مردمى به جانب منا به حركت در آمد.

كاروان ما بسيار زود به خيمه ها رسيد. پس از استقرار و تعيين جا، همراه چند تن، راهى جمرات شديم ...

رمى جمره عقبه

وقتى مقابل مسجد خَيف رسيديم، ازدحام جمعيت فوق العاده زياد بود.

بلندگوها، به چند زبان پيوسته از مردم مى خواستند كه به سمت جلو حركت نكنند.

من و همراهانم، كه سه نفر بوديم؛ مردى ميان سال از شهر مقدس مشهد و داماد دوستش و من. ازدحام جمعيت به حدّى بود كه هيچ امكانى براى حركت به جلو وجود نداشت. گلويم خشك شده بود و نمى توانستم به راحتى نفس بكشم و از سويى سخت نگران بودم كه اگر مرجع تقليدم اجازه رمى از طبقه فوقانى ندهد چه كنم، نكند اعمالم باطل شود. با اضطراب و نگرانى، از همراهان سؤال مى كردم. بعد از لحظاتى، ناگهان ديدم راه باريكى، به اندازه عبور يك نفر، از سمت چپِ يكى از همراهان، كه با خود زمزمه اى و حالى داشت، گشوده شد و ما پشت سر او، بدون توقف و درنگ، تا قسمت ورودى جمرات پايين پيش رفتيم.

تا نزديكى هاى جمره عقبه (شيطان بزرگ) رفتيم. سنگ ها را آماده كرده، نزديك تر شديم. در اثر فشار و ازدحام جمعيت همديگر را گم كرديم و در تنهايى به خيمه ها برگشتيم.

با حالتى از خشم و غضب نسبت به شيطان سنگ ها را به جمره عقبه پرتاب كرديم. جالب اين كه در آن شلوغى همهمه، هر كسى سنگ خود را كه مانند گلوله به سمت شيطان مى رفت، به درستى تشخيص مى داد و سنگى كه به هدف نمى خورد، مشخص بود.

در آن حال، سر به آسمان گرفته، عرض كردم: بار الها! در وجود من، بالاتر از اين شيطان

ص: 170

هست، به قصد قربت به اين شيطان مجسّم سنگ مى زنم، به اين اميد كه شيطان درونم را متلاشى و نابود سازى.

به حال و هواى دنياى خودم گريستم. اگر خداوند اجازه مى داد، بر خودم نيز سنگ مى زدم. خدا مى داند كه انسان با اين همه كبر و غرور چگونه مى تواند با چند فعاليت و حركت ساده جسمى، به خود آيد و بيدار شود؟! بعد از هر پرتاب احساس سبكى كردم و گويى بار سنگينى از دوشم برداشته مى شد ...

ذبح قربانى و تراشيدن موى سر نيز از اعمال مناسك حج است كه بايد بعد از رمى انجام شود و برايم بسيار جالب اند.

همراهان با تجربه، آنان كه چندمين سفر را به حج آمده بودند، مى گفتند: در نيمه هاى شب يازدهم، بهترين زمان براى انجام طواف و بقيه اعمال است. بنابراين، به اتّفاق يكى از دوستان خودمان را به مسجد الحرام رسانديم تا اعمال را انجام دهيم. وقتى بار ديگر كعبه را ديدم و زيارت كردم، همان منظره قبلى، ولى با حال و هواى ديگرى احساس مى كردم.

بعد از افاضه و كوچ به عرفات و وقوف در آن سرزمين مقدس و انتظار در مشعر الحرام و ورود به سرزمين منا و انجام رمى و قربانى و حلق و تحوّل و انقلاب روحى و جسمى و ...

حالتى بسيار مسرّت بخش و روح انگيز در وجود آدمى ايجاد مى شود.

ديدار كعبه، هسته آرامش جهان خلقت، دل ها را آرام مى كرد.

اعمال را آغاز كردم، در هنگام طواف، بر خلاف انتظار شعارهايى آشنا به گوشم مى رسيد؛ يا حجّة بن الحسن، يا على بن ابى طالب، يا فاطمة الزهرا و ... گويا در آن هنگام، شيعيان از همه جا؛ از ايران، پاكستان، عراق، عربستان، لبنان، كويت، بحرين و ... پيرامون كعبه گرد آمده، طواف مى كردند. نام على، على از هر گوشه مسجد الحرام به گوش مى رسيد ...

در انديشه بازگشت

بعد از انجام مناسك حج، كم كم بايد به فكر بازگشت به وطن مى افتادم. از دو موضوع نگران بودم؛ اول اين كه آيا مى توانم تأييد مجدّد هواپيمايى امارات را بگيرم؟ دوم، آن كه مدت اعتبار ويزايم به اتمام رسيده بود و احتمال ممانعت در فرودگاه جدّه وجود داشت. بعضى ها هم با بيان تجربيات خود، بر نگرانى ام مى افزودند. به هر حال، از اين كه فرصت ارزشمند ايّام حج

ص: 171

خيلى زود سپرى شد، غافلگير و ناراحت بودم. تصميم گرفتم براى خداحافظى و وداع به مسجد الحرام بروم. بعد از اقامه چند ركعت نماز، طواف وداع را آغاز كردم، طواف شيرين و به ياد ماندنى بود.

لحظه هاى عشق، اشتياق و خداحافظى است. با پر رويى و كمى اطمينان خطاب به صاحب كعبه گفتم: خدايا! خودت دعوت كردى و مشكلات و موانع بسيارى را از سر راهم برداشتى پس براى رفع چند مشكل باقى مانده، جز تو، دست به دامن كسى يا جايى نخواهم شد.

در لحظات وداع و خداحافظى، احساس مى كنى كه پايت ميل به رفتن ندارد.

وقتى مقدارى دورتر مى روى، بار ديگر تصميم مى گيرى كه دو ركعتِ ديگر نماز بخوانى و اين در مواردى، چندين بار تكرار مى شود تا به درهاى مسجد الحرام مى رسى و ...

هنگام طواف، سختى ها و مشكلات را به ياد آوردم و از آن همه لطف و كرم و محبت خداوند كريم كه شامل حالم شده بود، خرسند و شكرگزار بودم و با خود زمزمه مى كردم: اى بنده حقير، اين همه لطف و كرم و نعمت و حمايت و دستگيرى كافى نيست؟!

در آخرين شوط طواف، در مقابل حجر الاسود، وقتى دستانم را به آسمان بلند كردم، احساس غريبى داشتم؛ من اگر چه بنده پست و حقير و بى مقدارم، ولى پروردگارم كريم و لطيف و عزيز است و چنين است مرا به ميهمانى خويش پذيرفت.

فرودگاه جدّه

كمتر از يك روز (16 ساعت) مانده به پرواز، با كاروان اعزامى از انگلستان راهى فرودگاه جدّه شديم. آنان از درِ جنوبى فرودگاه وارد شدند و بعد از طى مراحل، به مقصد لندن پرواز كردند و من مى بايست به سمت درِ شمالى كه فاصله زيادى داشت مى رفتم. از پليس مستقر در فرودگاه احتياط مى كردم، مى ترسيدم به خاطر پايان اعتبار ويزايم با مشكلاتى مواجه شوم، بر خلاف انتظار، يك درجه دار سعودى، ضمن راهنمايى، از يكى از رانندگان تاكسى خواست هر چه زودتر مرا به قسمت شمالى فرودگاه ببرد. جالب اين است كه بعد از سوار شدن، راننده از من پرسيد كه پولى براى ادامه سفرم در اختيار دارم يا نه، تا مساعدت كند، اين

ص: 172

لطف و همراهى وى، بسيار برايم خاطره شيرين بود.

شب را در فرودگاه جدّه ماندم و فرداى آن، زودتر از همه، در صف كنترل بليت و ويزاها قرار گرفتم. نمى دانم چه شد كه بدون مشكل، از تمام موانع عبور كرده، وارد قسمت پرواز شدم. وقتى هواپيما اوج گرفت، در فكر خانه و خانواده افتادم. با خود مى گفتم: اگر تقدير اين باشد كه دوباره خانواده را نبينم چه مى شود؟ چقدر دشوار است اگر چنين شود؟! چنين انديشه اى بر سينه ام فشار مى آورد امّا همچنان احساس سبكبالى مى كردم.

به بزرگى خدا مى انديشيدم كه چگونه تمام مشكلاتم را حل كرد. او خود مى داند كه در جريان اين سفر، به جز خودش، به هيچ كس متّكى نبودم و به هيچ كس تحميل نشدم. و به اين يقين و اطمينان رسيدم كه هر چه او اراده كند همان خواهد شد.

والسلام

پى نوشت ها

ص: 173

از نگاهى ديگر

ص: 174

زنان و حج

عصر هاجر و مقطع اسلامى

محمد منصورنژاد

نوشتار حاضر با عناوين كلى زير سامان يافته است:

* مقدمه

* هاجر و حج

* زنان و حج در اسلام

* جمع بندى و نتيجه گيرى.

الف: مقدمه

در مدخل بحث، توجه به نكاتى چند ضرورى است:

1) ضرورت بحث:

دست كم به دو دليل، طرح بحث «نقش بانوان در حج»، با اهميت و ضرورى است:

اول: در عصر جديد، با توجه به بالا رفتن آگاهى ها و دانش ها، پرسش هاى فراوانى به ويژه از سوى نسل جوان؛ از جمله در مسائل زنان، مطرح مى شود كه پاسخگويى به آنها از سوى دين داران، آسان نيست و از اين رو، دين و دينداران گاهى در معرض اتهام اند.

ص: 175

نقص عقل زنان در بعضى از نصوص، مورد پرسش است.

منوط نمودن خروج زن از منزل به اجازه شوهر، زنان امروزى را قانع نمى كند.

مشروط كردن ازدواج دختران به اذن پدر، حساسيت برانگيز است (1) و ...

در چنين فضايى، سخن از نقش فعال زنان از نگاه اديان توحيدى و اسلام، پاسخ درخور و شايسته اى به بعضى از پرسش ها و شبهات مربوط به حقوق زنان است و لذاست كه ضرورت پژوهش در اين موضوع، نسبت به زمان هاى گذشته، جدّى تر و حياتى تر شده است.

دوم: اين ضرورت آنگاه مضاعف مى شود كه نخبگان دينى در بحث حقوق زنان، آن هم در حوزه حج، به ندرت سخن گفته و اندك نوشته اند. اينجاست كه در اين خلا بحث و فراوانىِ پرسش ها، جاى چنين نوشته هايى بسيار خالى است و اين مكتوب كوتاه نيز تنها مى تواند درآمدى بر بحث تلقّى گردد.

2) حيطه زمانى موضوع:

چنانكه در عنوان مقاله آمده است، آغاز مباحث، به نقش «هاجر»، همسر ابراهيم و مادر اسماعيل عليهما السلام در مكه و تأسيس مناسك حج اشاره دارد و انتهاى آن به نقش زنان در عصر اسلامى باز مى گردد.

واضح است كه طرح مبسوط اين مباحث (به ويژه بخش دوم)، هرگز در يك مقاله نمى گنجد. از اين رو:

اولًا: اين نوشتار اجمالًا به نكات برجسته و حوادث مهم نظر دارد.

ثانياً: مباحث تاريخى نيز، با روش «تحليلى» (نه توصيفى)، مورد توجه قرار مى گيرد.

بنابراين، از ميان حوادث تاريخى، مقاطع خاصى به بررسى گذاشته مى شود. با اين نگاه است كه عصر طولانى مربوط به مقطع اسلامى، ابتدا به چند گزارش تاريخى و سپس به اهم مباحث فقهى حج بانوان از نگاه فقه شيعى اشاره دارد.

3) مكان حج (بكه) و حضور زنان:

نكته قابل توجه اينجا است كه در نامگذارى شهر مكه به «بكه» و وجه خواندن آن به اين نام، به گونه اى حضور و مشاركت زنان در عرصه هاى اجتماعى و دينى را مى توان ديد. در


1- نگارنده در كتابى با عنوان «مسأله زن، اسلام و فمينيسم در دفاع از حقوق زنان» نشر برگ زيتون: 1381، در 350 صفحه، به بسيارى از پرسش ها و شبهات جدى در باب حقوق بانوان از منظر دينى، پاسخ گفته است. اين نوشتار ضمن طرح مباحث مبنايى در «هويت انسانى و هويت جنسى» زنان، از نقش آن ها در خانواده، جامعه مدنى و سياست سخن به ميان آورده و در مقالاتى مستقل، ضمن معرفى نظريه هاى فمينيستى، از نقش، حق و جاذبه زن از ديدگاه امام خمينى قدس سره، به تفصيل مطالبى را به بحث گذاشته است.

ص: 176

آيات قرآن، از نخستين خانه اى كه براى هدايت جهانيان بنا گرديد، به «بكه» ياد شده و از ويژگى هاى آن؛ مانند مقام ابراهيم و ... (1) فهميده مى شود كه مراد از بكه، همان مكه است.

در تفاسير، به نقل از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«اگر مكه را بكه خواندند، براى اين بودكه در آن، زن ومرد مخلوط و درهم اند؛ مى بينى كه زنى پيش رويت و زنى ديگر در سوى راستت و زنى طرف چپت مشغول نمازند و تو شانه به شانه زنى نماز مى خوانى و هيچ عيبى هم ندارد، در حالى كه اين كار در ديگر نقاط كراهت دارد.» (2) و (3) حاصل آن كه نقش فعال و مشاركتى زنان را، حتى در وجه تسميه مكان حج نيز به وضوح مى توان ديد. از اين رو، بحث از زنان و حج، از اين نگاه، مسأله مستحدثى نيست و خاستگاه دينى و روايى دارد.

ب: هاجر و حج

برخى از نكات مورد اشاره در ارتباط هاجر با حج، عبارت اند از:

1) اصل داستان ازدواج ابراهيم با هاجر و تولّد اسماعيل و نگرانى هاى ساره از اين ماجرا و مأموريت حضرت ابراهيم براى اين كه اين مادر و فرزند را به سرزمين ديگر ببرد، به جهت مشهور بودنش، نياز به شرح و بسط ندارد.

البته در اين نكته كه «آيا مادر و فرزندى كه حضرت ابراهيم آنان را به مكه آورد و مأمور به ذبح فرزند شد، ساره و اسحاق بوده اند يا هاجر و اسماعيل»، از سوى ساير اديان و نيز از نگاه اسلامى، تشكيك هايى مطرح شده است. در اين ميان، در فرهنگ شيعى، با ادلّه فراوانى، جمع بندى نهايى آن است كه: مادرى كه فرزندش را در آغوش داشته و مورد عنايت مكرر الهى قرار گرفته و مسائل حج با او گره خورده، هاجر و فرزندش اسماعيل عليهما السلام است (4) و يهوديان از روى حسادت، كوشيده اند كه داستان ابراهيم در مكه را با اسحاق مطرح كنند.

2) از نكات قابل توجه در داستان حضرت ابراهيم، هاجر و اسماعيل، آن است كه «سعى» هاجر ميان «صفا و مروه» براى جستن آب و غذا در هفت بار، با نگرانى و


1- آل عمران: 97- 96
2- وسائل الشيعه، ج 5، ص 126، «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ إِنَّمَا سُمِّيَتْ مَكَّةُ بَكَّةَ لِأَنَّهُ يَبْتَكُّ فِيهَا الرِّجَالُ وَ النِّسَاءُ وَ الْمَرْأَةُ تُصَلِّي بَيْنَ يَدَيْكَ وَ عَنْ يَمِينِكَ وَ عَنْ يَسَارِكَ وَ مَعَكَ وَ لَا بَأْسَ بِذَلِكَ وَ إِنَّمَا يُكْرَهُ فِي سَائِرِ الْبُلْدَانِ».
3- طباطبايى سيدمحمدحسين، تفسير الميزان، ترجمه محمدباقر موسوى همدانى، دفتر انتشارات اسلامى: 1363، صص 550- 2
4- در فرهنگ يهود و مسيحيت، فرزند همراه حضرت ابراهيم، اسحاق قلمداد شده است. به عنوان شاهد ازنگاه متفكّران مسيحى، كتاب «ترس و لرز»، اثر «سورن كى يركگارد» (ترجمه سيدمحسن فاطمى، حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى، چاپ دوم: 1374) را ببينيد، كه كارد بر گلوى اسحاق گذاردن از سوى ابراهيم را از مصاديق مرحله ايمانى (و نه استحسانى و اخلاقى) مى داند. در فرهنگ شيعى نيز در «تفسير قمى» (ج 2، ص 224)، اين ذبيح اسحاق نام گرفته و در تفسير «روض الجنان و روح الجنان»، به قول هر دو گروه) آن ها كه ذبيح را اسحاق و ديگرانى كه اسماعيل مى دانند، اشاره داشته و در نهايت در بحث طولانى و مستدلّ قرآنى و روايى، اين قول را مدلّل مى كند كه اين ذبيح، حضرت اسماعيل عليه السلام بوده است. تفصيل بحث در: حسين بن على محمد بن احمد الخزاعى النيشابورى، روض الجنان و روح الجنان، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى: 1366- 74، ذيل آيه 102، سوره صافات.

ص: 177

دلشوره، بعدها از سوى خداوند به عنوان ركنى از اركان حج براى ديگران قرار داده شده و بدين نحو از سوى ديگران نيز تلاش اين زن مورد توجه و تجليل قرار گرفته است و به تعبير يكى از تفاسير:

«حق تعالى دويدن و تاختن آن زن را ركنى كرد از اركان حج، تا هركه به حجّ آن خانه برود، موافقت تاختن (و سعى) هاجر را، هفت بار از ميان صفا و مروه، سعى كند.» (1) حاصل آن كه، زنان (هاجر) در تأسيس اركان حج و مراسم و مناسك اين آيين الهى نقش داشته اند.

3) در كنار كعبه، نيم دايره اى به نام «حِجر اسماعيل» قرار دارد كه در آنجا قبر هاجر و اسماعيل و جمعى از انبيا است. كسى كه طواف مى كند بايد قسمت حجر را نيز مانند كعبه طواف كند.

آرى، زن جوانى كه به خاطر خدا در بيابان هاى مكه تنها ماند و به اين فرمان الهى رضا داد و با پاسخ ابراهيم كه در پرسش او (ما را به كه مى سپارى؟) گفت: خدايى كه مرا فرمود تا شما را به اينجا آورم و رها كنم و ...، راضى شد و گفت: «رَضِيتُ بِقَضاءاللَّه وَ امْتَثَلْتُ لِأَمْرِاللَّه»، (2) بايد مزارش در كنار ديگر انبيا و اوليا، ساليان سال محل طواف ميليون ها انسان در حال عبادت باشد و ياد اين زن فرمان بردار خدا، راضى به امر او و متوكّل به درگاهش، در تاريخ و در قلب عاشقان حق، زنده و جاويدان بماند. اينجاست كه حضور فعال (3) معنوى و سازنده زنان در حج را مى توان با توجه به داستان هاجر، الهام گرفت و توصيه كرد.

4) آيا مى توان از هاجر به عنوان الگوى زنان و مردان مؤمن ياد كرد؟ در پاسخ بايد گفت كه در فرهنگ دينى، اگر انسانى وارسته شد، الگوى ديگر انسان ها است و ازاين رو، در قرآن كريم، از چهار زن نمونه (دو نمونه خوب و دو نمونه بد) سخن به ميان آمده است.

خداوند، نمونه مردم بد را با نقل دو زن بد، يعنى زن نوح و زن لوط، تبيين مى كند (4) و دو نمونه خوب از زنان را نيز به عنوان الگو مى آورد و درباره آن ها مى فرمايد:

«و باز خدا براى مؤمنان زن فرعون (آسيه) را مثل آورد، هنگامى كه عرض كرد: بار الها! تو خانه اى براى من در بهشت بنا كن و مرا از شرّ فرعون كافر و كردارش و از قوم ستمكار نجات بخش.» (5)


1- روض الجنان و روح الجنان، ج 2، صص 163- 151، ذيل آيه 126 سوره بقره.
2- همان منبع، همانجا. «خداوند مرا كافى است و به او توكل مى كنم.»
3- آقاى قرائتى وجود قبر هاجر و اسماعيل در پاى كعبه را اينچنين تعبير مى كنند: «شايد اين درسى است كه بانى هر كارى بايد پاى كار خود مقاومت كند و حتى در پاى كارش تمام عمرش را بدهد و همانجا بميرد.» قرائتى محسن، حج، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن چاپ دوم: 1380، ص 71
4- تحريم: 11 وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.
5- تحريم: 11، وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنْ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

ص: 178

و در آيه بعد، از «مريم دختر عمران» نيز كه داراى ويژگى هاى منحصر به فرد است، به عنوان الگوى مؤمنان؛ اعم از زن و مرد، ياد نموده است. (1) حاصل آن كه:

الف: زنان مى توانند الگوى زنان و مردان، هر دو باشند و بر اين اساس، از نگاه دينى و قرآنى مى توان از الگو و اسوه بودنِ هاجر سخن به ميان آورد. (2) ب: در سوره ممتحنه، آيه 4 مى خوانيم:

قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ ....

«براى شما مؤمنان بسيار پسنديده و نيكو است كه به ابراهيم و كسانى كه با او بوده اند، اقتدا كنيد.»

آيا هاجر از مصاديق بارز ياران و كسانى كه با ابراهيم بوده اند، نيست؟ در صورت مثبت بودنِ پاسخ، بر اساس نصوص قرآن، از اسوه و الگو و نمونه بودن هاجر براى زنان و مردان مؤمن و با ايمان مى توان اقامه دليل كرد.

بايد از هاجر درس توكّل در مشكلات آموخت؛ اين كه در تنهايى ها و بى پناهى ها و درماندگى ها به خدا اميد داشت و به او توكّل كرد.

ج: عظمت شأن هاجر، كه مى تواند براى زنان و مردان در عرصه تاريخ الگو و اسوه باشد، به آزمون ها پايدارى ها، توكل ها و خداگرايى هايى باز مى گردد كه عمدتاً به فضاى مكه و مناسك و مراسم حج به لسان امروزى مربوط مى شود. حركات اين زن متوكّل و راضى به قضاى الهى، گاه عيناً در مناسك حج الگو قرار گرفته و از اين رو، در آيات قرآن، مثلًا صفا و مروه از نشانه هاى خدا ياد شده است (3) و اگر هاجر با اضطراب و هروله كنان در ميان اين دو كوه، در آمد و شد بود، در فرهنگ دينى و شيعى، هروله در سعى صفا و مروه لازم است و در فلسفه اين حكم نيز در روايات آمده است: اينجا مكانى است كه دستوراتش براى بيداركردن متكبّران است. (4) و اگر او مأمور شد كه از آب زمزم بنوشد، اين مكان مشرب حجاج خانه خدا گرديد و ....

د: تمسّك به اين الگوى مطلوب و پيروى از آن، در ظواهر حج نيز خلاصه نمى شود،


1- تحريم: 12، وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِنْ رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِ وَكَانَتْ مِنْ الْقَانِتِينَ.
2- تفسيرى بر اين بحث را ببينيد در: آيت اللَّه جوادى آملى، عبداللَّه، زن در آيينه جلال و جمال، مركز نشر فرهنگى رجاء چاپ دوم: 1371، صص 135- 132
3- بقره: 158
4- تفسير نمونه، ج 1، صص 399- 397، ذيل آيه 158، سوره بقره.

ص: 179

بلكه بايد از هاجر درس توكّل در مشكلات آموخت؛ اين كه در تنهايى ها و بى پناهى ها و درماندگى ها به خدا اميد داشت و به او توكّل كرد. به عبارت بهتر، تاريخ هاجر در كنار ابراهيم و اسماعيل، تاريخ عبوديت است و تمام افراد نوع بشر، به نحوى در اين آزمايشى كه آن ها از آن گذشتند، وارد مى شوند و در خروج از بحران ها و شدايد، بايد به الگوها و اسوه هايى چون ابراهيم و هاجر اقتدا كرد. (1) ه: اگر از جمله روش هاى تربيتى براى ساختن و بازسازى جسم و جان افراد، بهره بردن از روش توجه دادن به الگوها است و در يك نظام تربيتى، تمركز و توجه به الگوها حسن است، هاجر در وضعيت حاضر نيز براى تربيت نسل قديم و جديد، پيام هاى شنيدنى، به ويژه در فضاى مكه و حج دارد.

5) يكى ديگر از بخش هاى شورانگيز حج، كه براى هر زن و بلكه هر انسان، جذّاب و مايه افتخار است، عكس العمل هاجر در زمانى است كه از قربانى شدنِ تنها فرزندش به دست ابراهيم آگاه مى شود. رابطه ميان مادر و فرزند به درستى رابطه عاشقانه و از مصاديق بارز عشق ها (عشق برادرانه، عشق به خود و ...)؛ يعنى «عشق مادرانه» قلمداد شده است. (2) و از تعاريف مورد قبول عشق، وجود محبت شديد ميان طرفين است.

اگر دو نكته همزمان مورد عنايت قرار گيرند، عظمت كار هاجر در داستان ذبح اسماعيل رخ مى نمايد و قابل فهم تر مى شود؛ از يكسو وجود محبّت شديد ميان مادر و فرزند و به خصوص مادر به فرزندِ خود، در آن فضايى كه ساليانى به تنهايى با هم انس گرفته و به سختى اسماعيل را در آن بيابان ها پرورانده است و از سوى ديگر، ظاهراً استدلال ناپذير بودن عمل ابراهيم و خشن و غيرقابل تحمّل بودن اقدام، كه قرار است انسانى، آن هم كودك، خصوصاً به دست پدر كشته شود و در چنين فضا و با چنين بسترى، هاجر بايد صبورى پيشه كند.

وسوسه هاى شيطان در چنين موقعيتى قابل درك تر است. شيطان به سراغ ابراهيم رفت و خواست او را از اقدامش منصرف كند، توفيق نداشت. آن گاه نزد مادر آمد و گفت كه ابراهيم مى خواهد اسماعيل را بكشد. هاجر گفت: در جهان كسى باشد كه فرزند خود را بكشد؟

شيطان گفت: دعوى مى كند كه خداى مى فرمايد. زن (هاجر) گفت: چون خداى مى فرمايد، لابد باشد. از آن كه فرمان خداى به جاى بايد آوردن، ما رضا داديم و تسليم شديم. (3)


1- يكى از نويسندگان، ماجراى ابراهيم، هاجر و اسماعيل را با حوادث كربلا مقايسه كرده و گفته است: در آزمايشى كه ابراهيم، هاجر و اسماعيل تحمّل كردند، در كربلا هم هر سه بودند؛ حضرت سيدالشهدا ابراهيم كربلا و زينب هاجر و سيدالساجدين زين العابدين اسماعيل بود، اما ... نك: داورى اردكانى، رضا، فلسفه در بحران، مؤسسه انتشارات اميركبير: 1373، ص 522
2- تفصيل بحث در: فروم اريك، هنرعشق ورزيدن، ترجمه پورى سلطانى، انتشارات مرواريد چاپ شانزدهم: 1373، صص 70- 1 و نقد و بررسى اين كتاب در: منصورنژاد محمد، عشق زمينى، ناشر: مؤلف: 1381، صص 63- 51
3- تفسير روض الجنان و روح الجنان، ذيل آيه 107 سوره صافات. در اين سوره از آيه 101، داستان مژده پسر بردبار به ابراهيم آمده تا در ادامه آيات به رؤياى حضرت ابراهيم اشاره داشته و نهايتاً به اين كه بر او گوسفندى فرستاده و ذبح بزرگى فدا ساختيم.

ص: 180

اين حركت ايمان مدار و عبوديت محورِ ابراهيم، هاجر و اسماعيل نيز مورد توجه شايسته قرار گرفت و پس از طى اين آزمون و ذبح گوسفندى به جاى اسماعيل، ذبح و قربانى نيز يكى از اعمال سيزده گانه حجّ تمتّع در اسلام منظور شد، تا در حال اين عمل و اداى اين تكليف، يك بار ديگر براى هر حج گزار، اقدام فداكارانه اين پدر، مادر و فرزند مورد تذكر قرار گيرد و بياموزند كه در راه خدا، در مقاطعى بايد از عزيزترين چيز و مطلوب ترين و محبوب ترين فرد گذشت و به تعبير قرآنى، شرط رسيدن به مقام ابرار آن است كه بايد از محبوب ها گذشت:

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ .... (1)

بى شك با اين ملاك ها، هاجر از ابرار و نيكان الهى است. (2) 6) بحث ازنقش هاجر در مكه وحج را با ذكر افتخارى ديگر از هاجر به پايان مى بريم:

جالب اينجا است كه هم اوّلين فردى كه بعد از ساخته شدن كعبه، پرده اى بر در آن از بيرون آويخت، يك زن است و آن زن كسى جز هاجر نيست، و هم نخستين فردى كه داخل كعبه را جامه پوشانيد، يك زن است و آن مادر عباس بن عبدالمطّلب است كه براى فرزندش عباس نذر كرده بود. (3) حاصل آن كه، هم هاجر با بسيارى از اركان حج و تأسيس مناسك آن پيوندى وثيق دارد و هم عظمت هاجر به تعامل، ترابط و تلاش هاى او در رابطه با مكه و حج مى باشد.

ج) زنان و حج در اسلام

در اين بخش از سخن، تعامل زن و حج از دو زاويه و در دو سطح، مورد مداقه قرار مى گيرد: 1) زنان و حج در صدر اسلام 2) زنان و حج در فقه شيعى.

1) زنان و حج در صدر اسلام:

مطالب اين بخش صبغه تاريخى دارد و بعضى از مقاطع مربوط به حضور زنان در حج، در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله، تحليل و بررسى مى شود. اما پيش از ارائه شواهدى بر ترابط زنان و حج در عصر نبوى، بيان نكاتى به عنوان مدخل بحث ضرورى است و اهميت نقش و سهم زنان در


1- آل عمران: 92
2- از نكات بحث انگيز و قابل تأمل در فرهنگ دينى آن است كه آيا زنان نيز مى توانند از انبياء الهى باشند يا خير؟ در اديان غيراسلام از زنانى چون دبوره، حلده، حنا، مريم نبيه خواهر هارون و ... به عنوان نبى ياد شده است و در بين متفكران اسلامى و شيعى نيز هستند كسانى كه از نبوت بانوان چندى دفاع مى كنند. در اين نگاه، هاجر يكى از انبياء الهى (در كنار آسيه، مادر موسى، ساره، مريم و ...) قلمداد شده است. در اين زمينه ر. ك. فهيم كرمانى مرتضى، زن و پيام آورى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى (چاپ دوم): 1374، ص 52. مبلغى آبادانى، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 2، انتشارات حر (چاپ دوم): 1376، ص 660
3- طباطبايى، سيدمحمدحسين، الميزان، ج 3، ترجمه محمدباقر موسوى همدانى، ص 544

ص: 181

عرصه هاى عبادى و اجتماعى را بهتر نشان مى دهد:

اول، نگاه عرب ها به زن، قبل از اسلام:

بدون ورود به مباحث تفصيلى، تنها با اشاره به چند آيه قرآنى، مى توان دورنماى ارزش و اعتبار زنان را در فضايى كه پيامبر اسلام عرضه مى كردند، به خوبى دريافت:

وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ* يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ. (1)

«و چون يكى از آنها را به فرزند دخترى مژده آيد، از شدت غم و حسرت رخسارش سياه شده و سخت دلتنگ مى شود و از اين عار، روى از قوم خود پنهان مى دارد و به فكر افتد كه آن دختر را با ذلت و خوارى نگهدارد يا زنده به خاك گور كند. (عاقلان) آگاه باشيد كه آن ها بسيار بد عمل مى كنند.»

و در آيه 140، سوره انعام، دليل كشتن دختران نيز بدينگونه مطرح شده است:

قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ.

«البته آنان كه فرزندان خود را به سفاهت و نادانى كشتند، زيانكارند و بى بهره از آنچه خدا روزى شان كرد و چون افترا به خدا بستند، سخت گمراه شدند و هدايت نيافتند.»

از آيات فوق مى توان به اينجا رسيد كه، در عربستان و در ميان عرب هاى ساكن مكه، جنس زن مورد مذمّت بوده و فرهنگ جاهلى آن عصر، به وضوح مردسالار بوده است. اگر اين نكته پذيرفتنى باشد كه دشمنان پيامبر تا آنجا كه مى توانستند، از جهت نظامى و فيزيكى و ظاهرى، از گسترش فرهنگ اسلامى جلوگيرى كردند و زمانى كه نتوانستند و تسليم فرهنگ اسلامى شدند، درصدد برآمدند كه فرهنگ اسلامى و نبوى را تحريف نموده و با ظرافت عليه آن مقابله فرهنگى نمايند، آنگاه به يكى از فلسفه هاى اين همه احاديث جعلى پى مى بريم (مثلًا تنها يكى از وضّاعين به نام احمد بن عبداللَّه جويبارى، بيش از 1000 تا 10000 حديث جعل كرده است). (2)


1- نحل: 59- 58
2- مديرشانه چى كاظم، علم الحديث و دراية الحديث، دفتر انتشارات اسلامى چاپ سيزدهم: 1377، ص 114 علامه امينى در جلد پنجم الغدير، تعداد حديث سازان را 700 نفر و احاديث جعلى را 408684 حديث نقل مى كند. جالب توجه است كه: اولًا: تعداد ياد شده، جامع همه احاديث جعلى نيست. ثانياً: اگر هر 15 حديث در يك صفحه بيايد، همين تعداد ذكرشده، 27245 صفحه خواهد شد كه اگر در كتاب هاى 300 صفحه اى منتشر شود، 90 جلد كتاب، به انضمام يك جلد كتاب 245 صفحه اى خواهد شد. ثالثاً: خوب است زنان مجتهده اى ابتدا در يك كار استقرائى، تعداد كلّ احاديث مربوط به زن را استخراج نموده و سپس در يك كار اجتهادى، رجالى و درايه اى، تعداد احاديث جعلى مربوط به زن را در ميان مجموعه احاديث مشخص نمايند.

ص: 182

از سوى ديگر، دفاع از حقوق بانوان و احياى حرمت زن، جزو فرهنگ نبوى بوده است (بخشى از احترام بسيار ويژه پيامبر به حضرت فاطمه عليها السلام نيز در همين راستا قابل تحليل و فهم است)، به راحتى مى توان نتيجه گرفت كه مخالفان زيرك و فرهنگى اسلام، براى تخريب فرهنگ نبوى، به جعل احاديث فراوان عليه زنان دست زدند و از اين رو، به ظاهر در جوامع روايى ما، زنان در ابعاد متعدد، فراوان مورد بى توجهى قرار گرفته اند. اگر ملاك، آيات قرآن و فرهنگ نبوى باشد، به راحتى به جعلى بودن بسيارى از اين احاديث مى توان رسيد. (1) هم اوّلين فردى كه بعد از ساخته شدن كعبه، پرده اى بر در آن از بيرون آويخت، يك زن است و آن زن كسى جز هاجر نيست، و هم نخستين فردى كه داخل كعبه را جامه پوشانيد، يك زن است و آن مادر عباس بن عبدالمطّلب است در ضمن، با فرض سنديت بعضى از اقوال نيز مى توان تفسير و تعبير واقع گرايانه و درست از آن ها داشت؛ مثلًا اگر در نهج البلاغه در اوصاف زنان آمده است كه ناقص العقل اند (... نَوَاقِصُ الْعُقُولِ)، (2) از همان حضرت، در كلام ديگرى در بحث مشورت نقل شده كه از مشاوره با زنان بپرهيز، مگر آن كه كمال عقل آنان، آزموده شده باشد:

«إلّا من جربت بكمال عقل». (3) و در جمع اين گونه احاديث، كه يك جا از نقص عقل زنان و جاى ديگر از كمال عقل زنان سخن به ميان آمده است، مى فهميم كه حديث نقص عقل، حكايت از ذاتى بودن نقص عقل براى زنان ندارد و چون اين مشكل عارضى و بيرونى است، از اين رو، در شرايطى مى تواند مرتفع شود و به كمال تبديل گردد و در عصر آن حضرت، به خصوص در فضاى جنگ جمل، اين وصف موضوعيت دارد و اين شرايط نه عاقلانه است، نه عادلانه و نه ذى ارزش، بلكه براى اين كه حرمت زن حفظ شود و كرامت بنى آدم اعاده گردد، بايد شرايط بيرونى به گونه اى مهيّا شود كه زنان بتوانند بالغ، كامل، عاقل و رشيد باشند و چنين رسالتى را اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله تعقيب مى نمود و به دنبال آن بود كه فرهنگ جاهلى مردسالارانه و ضدّ زن را بشكند.

از اين مقدمه كوتاه در جهت بحث زنان و حج، مى توان اينگونه بهره برد كه:

اولًا: فرهنگ دينى و قرآنى و نبوى، فرهنگ تكريم زن و اعاده حقوق زنان است.


1- براى مطالعه و آگاهى بيشتر، مراجعه شود به مطالب مبسوط نگارنده در: منصورنژاد، محمد، مسأله زن، اسلام و فمينيسم در دفاع از حقوق زنان، صص 50- 36
2- خطبه 80
3- حكيمى محمدرضا، الحياة، ج 1، ص 193 تفصيل بحث در موضوع نقص عقل از جهت عقلى و نقلى در: منصورنژاد، محمد، مسأله زن، اسلام و فمينيسم (در دفاع از حقوق زنان)، صص 65- 55

ص: 183

ثانياً: ناتوانى هاى زنان در اعصار، بسترها و عوامل بيرونى دارد كه حكومت اسلامى و مسلمانان موظف اند اين فضاى جاهلى و ضدّ قرآنى را بشكنند.

ثالثاً: دقيقاً فضاى حج از محيط ها و فضاهايى است كه زنان را به عرصه هاى اجتماعى، به مهاجرت، به تجربه هاى جديد، به مسافرت و به تعامل با ديگران مى كشاند و از اين رو، حج از عوامل مهم سازنده و تأثيرگذار براى احياى فرهنگ قرآنى و نبوى در جهت اعاده حقوق زنان و شكوفايى استعدادهاى آنان است.

دوم، شواهد تاريخى:

برخى از شواهد برجسته صدر اسلام و عصر نبوى، كه حكايت از ارتباط زنان با حج به طور مستقيم و غيرمستقيم دارند، عبارت اند از:

1- 1) خديجه و نماز در كعبه:

در كتب تاريخى، به نقل از يكى از افراد مى خوانيم:

در روزگار جاهليت، وارد مكه شدم و ميزبانم عباس بن عبدالمطّلب بود و ما دو نفر در اطراف كعبه بوديم. ناگهان ديدم مردى آمد و در برابر كعبه ايستاد و سپس پسرى را ديدم كه آمد در طرف راست او ايستاد. چيزى نگذشت؛ زنى را ديدم كه آمد در پشت سر آن ها قرار گرفت و من مشاهده مى كردم كه اين دو نفر به پيروى از آن مرد، ركوع و سجود مى نمودند. اين منظره بى سابقه حسّ كنجكاوى مرا تحريك كرد كه جريان را از «عباس» بپرسم. او گفت: آن مرد، محمد بن عبداللَّه است و آن پسر (على) برادرزاده او و زنى كه پشت سر آن ها است، همسر محمد (خديجه) است ... به خدا سوگند روى زمين كسى پيرو اين آيين نيست، جز همين سه نفر». (1) از نكته تاريخى پيش گفته، در راستاى نوشتار حاضر بدين گونه مى توان بهره برد كه:

اولًا: خانه كعبه هميشه مورد اقبال قبايل و اقوام گوناگون بوده و نقش تيره هاى مهم قريش و مناصب ايشان، كه پس از «قُصىّ بن كلاب» تا 15 پست نيز رسيد؛ (منصب دربانى و پرده دارى، منصب سقايت، منصب پرچم دارى، منصب دارالندوه، منصب قيادت، منصب كليددارى كعبه و ...)، نيز در اين ميدان تعيين كننده بوده است. پس مناسك و عبادت به سوى كعبه، امر جديدى نبوده است و حتى مشركان نيز بت هايشان را در كعبه مستقر نموده و با آن ها


1- سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، ج 1، نشر دانش اسلامى، بى تا، ص 243 به نقل از الاصابه، ج 2، ص 480؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 211؛ كامل، ج 2، صص 38- 37 و ....

ص: 184

ارتباط مى گرفتند.

ثانياً: آنچه كه در كار خديجه، در كنار پيامبر و على، اهميت دارد، آن است كه اين سه، فرهنگ جديدى را برخلاف فرهنگ سنتى و شرك آلود، در معرض ديگران به نمايش مى گذاشتند كه زن و مرد، همدوش يكديگر به خداى واحد و به خانه خدا (كعبه) رو مى كنند.

اين گام هاى آغازينِ تأسيس مناسك ويژه اسلامى است كه بستر ساز مناسك مبسوط حج در آينده مى گرديد و اين افتخار براى زنان در تاريخ ثبت شده كه در روزهاى آغازين اسلام، همدوش مردان، در تقويت و گسترش اسلام نقش داشته و در كنار خانه خدا، كعبه، فرهنگ اسلامى را تأسيس و معرفى مى نمودند.

2- 1) بيعت زنان با پيامبر در حج:

مردم مدينه، از حدود سه سال پيش از هجرت، با اسلام آشنايى يافتند. در نخستين پيمان عقبه، 12 نفر به آيين توحيد گرويدند و در دوّمين پيمان عقبه، كاروان حج مدينه، كه بالغ بر 500 نفر بود، حركت كرد. در ميان كاروان 73 نفره مسلمانان، چند تن زن بودند و بقيه بى طرف يا متمايل به اسلام بودند. گروه مزبور با پيامبر در مكه ملاقات كردند و براى انجام دادن مراسم بيعت، وقت خواستند. پيامبر فرمود: محلّ ملاقات «منا» است، هنگامى كه در شب 13 ذى حجه ديدگان مردم در خواب فرو مى رود، در پايين عقبه به گفتگو بنشينيم. و اين پيمان و بيعت، على رغم حساسيت هاى مشركين مكه، برگزار شد.

ص: 185

پيمان عقبه كه در سال 12 بعثت رخ داد، به نام «بيعه النساء» شهرت يافت و در وجه تسميه آن بدين نام، اين نكته گفته شده كه شركت زنان، علاوه بر مردان، كه تا آن زمان جنبه عمومى نداشته، چنين رسمى را ايجاب مى كرده است. (1) در اين شاهد تاريخى، مى بينيم كه اگر خديجه در ميان زنان، از نخستين مسلمانان است، زنانى از مدينه نيز در حين سفر به مكه و در آن فضاى رعب آور و خطرناك، كه از سوى قبايل خود و نيز از سوى مشركان مكه در امنيت نبودند، در فضاى حج، به گسترش اسلام كمك نموده، به مناسك حج روح حقيقى، معنوى، توحيدى، هاجرى و ابراهيمى بخشيدند.

3- 1) ام سلمه و گره گشايى:

پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله پس از آن كه در مدينه مستقر شد و آن حد از قدرت اجتماعى را به دست آورد كه بتواند سنت هاى كهن را بشكند، براى گزاردن «حج نمونه»، عازم مكه شد. آن حضرت در سال ششم هجرت، وقتى با حدود 1200 تا 1300 نفر به سرزمين «حديبيه» رسيد، مأمورانى از مكه آمده، گفتند: شما امسال حق حج رفتن نداريد وگرنه جنگ خواهد شد و بالأخره كار به عقد قرارداد «صلح حديبيه» كشيد و قرار شد پيغمبر آن سال را برگردد و از انجام حج منصرف شود و سال آينده، آن هم براى سه روز به حج برود و بت پرستان سه روز اطراف خانه خدا را خالى كنند و در اختيار مسلمانان بگذارند.

وقتى اين مطلب تمام شد، پيامبر فرمود: ما امسال گرچه احرام بستيم و در حال احرام، قربانى نيز با خودمان آورديم، اما نمى توانيم حج خود را تمام كنيم. بنابراين، همينجا هركس قربانى اش را ذبح كند و از احرام به درآيد. با اين كه پيامبر چند نوبت به آنان فرمود: برويد و قربانى هاى خود را بكشيد و از حالت احرام بيرون آييد، همه به آن حضرت خيره مى نگريستند و دستورش را اجرا نمى كردند. اين نكته، مشكل بزرگى ايجاد كرد (حتى بعضى گفتند كه ما در پيامبرى او شك كرديم). پيامبر با اوقات تلخ، به چادر «امّ سلمه» (يكى از همسرانش) رفت.

امّ سلمه وقتى ناراحتى آن حضرت را ديد، عرض كرد: يا رسول اللَّه، مطلب چيست؟ پيامبر فرمود: مگر نمى بينى من به آن ها دستور مى دهم به فرمان خدا برويد، گوسفندهايتان، شترهايتان و قربانى هايتان را كه آورده ايد، ذبح كنيد و از حالت احرام بيرون بياييد، اما به فرمان خدا عمل نمى كنند.


1- براى مطالعه بيشتر درباره پيمان عقبه ة اول و دوم نك: سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، ج 1، صص 412- 411 جعفريان، رسول، تاريخ سياسى اسلام تا سال چهلم هجرى، مؤسسه در راه حق: 1366، صص 144- 143

ص: 186

امّ سلمه گفت: اى پيامبر خدا، اين كه راهش آسان است. شما اين بار بدون اين كه با احدى حرف بزنيد، خودتان برويد و قربانى خود را ذبح كنيد، ببينيد چه مى شود. پيغمبر پيشنهاد امّ سلمه را جالب يافت و همان را عملى كرد.

در اينجا ابن اثير در «كامل» نقل مى كند: با فاصله اى بسيار كوتاه، مردم چنان براى قربانى هجوم آوردند كه گويى اين ها آنان نبودند كه در برابر دستور پيامبر مقاومت مى كردند.

از اين فقره به وضوح افتخار ديگرى براى زنان در تاريخ اسلام، در رابطه با مناسك حج ثبت مى شود؛ زيرا هم به جايگاه والاى زنان مؤمن در پيشگاه پيامبر پى مى بريم و هم به حضور و مشاركت فعّالانه اين بخش از جامعه در عرصه هاى سياسى، اجتماعى و عبادى و در نهايت تأييد شايستگى زنان براى مستشارى در سيره نبوى است. در اين فضا، پيشنهاد دقيق امّ سلمه در سنت شكنى فرهنگ حاكم و البته ناصواب، نقش تعيين كننده اى ايفا مى كند.

4- 1) توجه به زنان در سخنرانى حَجّة الوداع:

از آنجا كه مراسم حج هنوز شكل واقعى خود را نيافته بود، پيامبر اسلام، در سال دهم هجرت، از سوى خدا مأمور شد كه در آن سال، در مراسم حج شركت كند و مردم را در عمل به تكاليف خود آشنا سازد و هرگونه شاخه هاى زايد را ببرد و حدود عرفات و منا و موقع كوچ را به مردم آموزش دهد. اين سفر كه با اعلان عمومى همراه بود، شوق و علاقه فراوانى را در دل گروه عظيمى از مسلمانان برانگيخت و به دنبال آن، هزاران نفر در اطراف مدينه خيمه زدند. حج آن سال كه به «حجّة الوداع» مشهور است، با عظمت ويژه اى برگزار شد.

از جمله نكات ماندگار آن حج، سخنرانى حضرت در راه عرفات، در نقطه اى به نام «نَمِره» است. پيامبر نماز ظهر و عصر را در سرزمين عرفات با صدها هزار تن به جا آورد، سپس خطبه تاريخى خود را در آن روز، در حالى كه روى شتر قرار گرفته بود، ايراد كرد و يكى از ياران، سخنان او را تكرار كرد و به گوش ديگران رسانيد؛ از جمله بندهاى اين سخنرانى، اين بود كه:

«هان! اى مردم، زنان شما بر شما حق دارند. شما نيز بر گردن آنان حق داريد ... من در اين سرزمين به شما سفارش مى كنم كه به زنان نيكى كنيد؛ زيرا آنان امانت هاى الهى در دست شما هستند و با قوانين الهى بر شما حلال شده اند.» (1)


1- همان منبع، ص 464

ص: 187

اين فراز از كلام نبوى، با مراجعه به آيات قرآن، به نحو زير تفسير شده است: بنابراين، حج گزار نظاره گر اين سخن خداى تعالى است كه فرمود: ... وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً .... (1)

و خدا ميان شما دوستى و مهربانى قرار داد. (و شاهد اين فرمايش او است كه:

... هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ ...؛ (2)

«زنان لباسى برايتان هستند و شما براى آنها لباسى هستيد.» و اين گفته خداى تعالى را مى بينيد كه فرمود: ... وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ ...؛ (3)

«براى آن ها (زنان) نيكويى (حقوق مشروعى) است، چنانكه بر آن ها (از طرف مردان) است.» (4) حاصل اين بخش از سخن آن است كه:

اولًا: زنان از آغاز دعوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تا ختم پيام او، در حَجّة الوداع آن حضرت را همراهى كردند و مورد عنايت و توجه خدا و پيامبرش بودند و از نكاتى كه پيامبر مكلّف گرديد از آن ها به تصريح در ميان اعراب سخن به ميان آورد، حقوق زنان بر مردان (و به عكس) بوده است.

ثانياً: زنان نيز همراه مردان، از آن لحظه كه خطرى آن ها را تهديد مى كرد، در كنار خانه خدا با پيامبر خدا عهد مى بستند و در گسترش اسلام مؤثر بودند؛ چنانكه در فضاى صلح حديبيه و سفر براى حج نيز حضور داشتند و در آن فضاى روانى نامطلوب حاكم بر ميان مسلمانان، با حضور و راه حل هايشان، مشكل گشا بوده و پيامبر خدا را يارى كردند و اين حضور فعال زنان از دستاوردهاى فرهنگ اسلامى و نبوى؛ از جمله در مناسك حج بود.

2) زنان و حج در فقه شيعى

اگر عينيت و ظهور فرهنگ اسلامى- شيعى و پيام نبوى، علوى و فاطمى را بايد در فقه و مناسك ديد، در همين حيطه نيز معمولًا محدوديت هايى براى زنان فرض شده است كه هم مسأله سازند و هم توجيه آن ها دشوار است. اكنون به احكام بانوان در حج نگاهى اجمالى مى كنيم تا ببينيم زنان و نيز مردان، نسبت به زنان چه تكاليف ويژه اى در اين ميدان دارند و مجموعاً نگاه اسلامى به زن از بُعد فقهى چگونه است؟

پيش از هرگونه تحليل و داورى، ابتدا خوب است مسائل فقهى مربوط به احكام زنان در


1- روم: 21
2- بقره: 187
3- بقره: 228
4- جوادى آملى، عبداللَّه، جرعه اى از بيكران زمزم، ترجمه و تحقيق: على حجتى كرمانى، معاونت آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبرى: 1371، ص 174

ص: 188

حج را ببينيم. واضح است كه منعكس كردن همه احكام، با حجم مقاله سازگار نيست. از اين رو تنها به چند مورد اكتفا مى شود:

در وجوب حج بر زنان، همراه داشتن محرم شرط نيست، بلكه ظنّ آنان به سلامت در سفر حج كفايت مى كند.

براى زنان (1) احرام در حرير و لباس دوخته جايز است (2) (در حالى كه بر مردان حرام است).

شخصى مى پرسد: زنى هستم كه مى توانم با كسب مخارج خود را متكفّل شوم. در ضمن، مخارج رفت و برگشت حج را نيز دارم. ولى با رفتن من به حج، شوهرم براى مخارج خود به زحمت مى افتد. وظيفه ام چيست؟

امام خمينى قدس سره پاسخ مى دهند: اگر به زحمت افتادن شوهر، موجب حرج براى زن نباشد، مستطيع است و بايد به حج برود و به زحمت افتادن شوهر مانع استطاعت زن نمى شود. (3) پرسش: اگر مهريه ام را از شوهرم بگيرم، مى توانم با آن به مكه مشرّف شوم، آيا حق مطالبه آن را دارم؟

پاسخ: اگر شوهر تمكن دارد و مطالبه آن مفسده اى ندارد، با فرض اين كه شوهر نفقه و مخارج را مى دهد، لازم است مهريه را مطالبه كنيد و به حج برويد. (4) اگر قبل از طلوع فجر، عمداً از مشعر خارج شود، يك گوسفند بايد كفاره بدهد. اما براى زن و كسى كه از خطرى مى ترسد و براى كودكان به طور مطلق، جايز است كه پيش از طلوع فجر خارج شوند و جبران (كفاره) لازم نيست. (5) پرسش: زنى هستم مستطيع، ولى جهت انجام حج، شوهرم اجازه سفر نمى دهد، وظيفه بنده چيست؟

پاسخ: در حج اجازه شوهر شرط نيست و براى شوهر نيز جايز نيست او را از رفتن به حج منع كند. (6) كسى كه محرم است، اگر به زن اجنبى نگاه كند و منى از او خارج شود، در صورتى كه توان مالى دارد، يك بُدنه (شتر ماده جوان پنج ساله) و اگر وضع مالى متوسطى دارد، يك گاو و اگر تنگ دست است، بايد يك گوسفند كفاره بدهد. اگر مُحرم از روى شهوت به همسر خود نگاه كند و منى از او بيرون آيد، يك بُدنه بايد كفاره بدهد ... و اگر با شهوت زن خود را لمس


1- شهيد اول، ابى عبداللَّه شمس الدين محمد بن جمال الدين مكى العاملى، لمعه دمشقيه، ج 1، ترجمه محسن غرويان و على شيروانى، انتشارات دارالفكر چاپ شانزدهم: 1380، ص 117
2- همان منبع، ص 128
3- امام خمينى، روح اللَّه، حج بانوان، تدوين: حمزه اسفنديارى شيرازى، بى نا: 1374، صص 16- 15 منبع همه پرسش ها و پاسخ ها كه از حضرت امام خمينى است، حج بانوان است.
4- همان منبع، ص 23
5- لمعه دمشقيه، ج 1، ص 140
6- حج بانوان، ص 33

ص: 189

كند، بايد يك گوسفند كفاره بدهد ... كفاره بوسيدن زن از روى شهوت يك شتر كشتنى است. (1) پرسش: آيا زن حائض و نفساء (زن در حال نفاس) مى تواند غسل احرام انجام دهد؟

پاسخ: غسل از زن حائض و نفساء نيز صحيح و مستحب است. (2) پوشانيدن صورت به نقاب و روبند و برقع براى زنان در حج از محرّمات است و پوشاندن قسمتى از صورت نيز جايز نيست. (3) پرسش: آيا بانوان در حال احرام مى توانند جوراب بپوشند، يا بايستى روى پاى آنان مثل مردان باز باشد؟

پاسخ: پوشيدن جوراب براى زنان مانع ندارد. (4) پرسش: اگر زن تكبيرة الاحرام يا قرائت را در نماز طواف بلند بگويد، به طورى كه نامحرم بشنود، جايز است يا خير؟ و بر فرض عدم جواز، آيا اعاده لازم است؟

پاسخ: اشكالى ندارد. (5) طواف نساء در هر نسك؛ چه حج باشد و چه عمره، بر هر فاعلى (حتى كودك نابالغ)، واجب است، مگر در عمره تمتع. (6) و طواف نساء اختصاص به مردان ندارد و اگر زنى آن را ترك كند، مرد بر او حلال نمى شود (7) (همانگونه اگر مرد ترك كند، زن بر او حلال نمى شود).

سايه قراردادن بر بالاى سر، براى مردان جايز نيست و براى زن ها و بچه ها جايز است و كفاره هم ندارد. (8) انسان ميان حلق و تقصير (كوتاه كردن مو يا ناخن) داراى اختيار است. وظيفه زنان تقصير است و نبايد حلق كنند. (9) از مجموع احكام بانوان كه بدان ها اشاره شد، چند نكته برداشت مى شود:

اول: در تكاليف حج، زنان راحت تر بوده و احكام سهل ترى نسبت به مردان براى آنان مقرر گرديده است.

دوم: اگر در همه جوامع، بحث خشونت مردان عليه زنان، در ابعاد مختلف (فيزيكى، روحى، روانى و حتى تعدّى با نگاه ها و چشم ها) مطرح است و قابل بحث، در كعبه كه حرم امن الهى است، نه تنها خشونت فيزيكى، كه حتى نگاه نارواى مردان عليه زنان نيز حرام است و


1- لمعه دمشقيه، ج 1، صص 155- 154
2- حج بانوان، ص 59
3- همان منبع، ص 73 و 76
4- همان منبع، ص 82
5- همان منبع، ص 120
6- لمعه دمشقيه، ج 1، صص 134- 133
7- حج بانوان، ص 152
8- امام خمينى قدس سره، روح اللَّه، مناسك حج، بى نا و بى تا، ص 69
9- لمعه دمشقيه، ج 1، ص 145

ص: 190

نگاه از روى شهوت، از محرّمات احرام به شمار مى آيد.

سوم: حقوق و آزادى هاى زنان نسبت به همسر شرعى، در مقايسه با غير حج، بسيار بالا است. زن مى تواند، در صورت استطاعت، بدون اذن شوهر (اگر مفسده نداشته باشد) به حج برود و حتى در حال احرام، نبايد نيازهاى جنسى او را پاسخ بگويد و ....

زنان عالم مى توانند در حج، آگاهى هاى لازم را نسبت به همه چيز و از جمله شرايط بانوان در كشورهاى مختلف كسب كرده، هماهنگى هاى لازم را براى رفتن به سوى فضاى مطلوب به عمل آورند.

چهارم: زنان، در احكام پوشش و ترابط با مردان نيز نسبت به زمان ها و مكان هاى ديگر، از آزادى هاى مطلوبى برخوردارند، تا جايى كه حتى پرسيده شد، در صورتى كه زن يقين دارد در حال طواف در محدوده معين (ميان خانه و مقام) با اجنبى برخورد مى كند، آيا باز هم واجب است در محدوده معين طواف كند؟ امام خمينى پاسخ دادند: آنچه ذكر شد، عذر نيست. (1) پنجم: چنانكه پيشتر اشاره شد، در تأسيس اركان حج، حركات بانوان (هاجر) تعيين كننده بود. در فرهنگ اسلامى نيز در حج تمتع و در هر نسك (غير از عمره تمتّع)، طوافى به نام زنان، جزو اعمال منظور شده است و آثار عدم توجه به طواف نساء و نماز خاص نيز بسيار سنگين است.

با اين نگاه مى توان به اين استنباط كلّى رسيد كه، اگر گفته مى شود در فقه اسلامى، تكاليف شاق براى بانوان در نظر گرفته شده و براى مردان امتيازات فراوان منظور گرديده است، (جدا از صحّت و سقم اين مدعا كه جاى چند و چون فراوان دارد)، به راحتى مى توان ادعا كرد كه در مجموعه احكام حج، هم تكاليف زنان از مردان سبك تر است و هم محدوديت ها و سختگيرى ها بر مردان نسبت به زنان بيشتر است و اگر قرار است حج ابعاد تربيتى، نتايج اخلاقى، آثار روحى و روانى و عبادى مطلوب داشته باشد و آدميان را براى زندگى در غير محيط حج (اجتماع) بسازد، در آن صورت جامعه متأثر از فضاى حج، جامعه اى امن و مطلوب براى زنان خواهد بود.


1- حج بانوان، ص 90

ص: 191

د) جمع بندى و نتيجه گيرى:

در پايان نوشتار، بر بعضى از نكات، به عنوان محصول بحث تأكيد مى شود:

1) اگر امروزه بانوان و به ويژه نسل جوانِ آنان، از دين و دينداران توقّع دارند كه به رسميت شناخته شده و در مقابل مردان مورد تبعيض و ستم قرار نگيرند، فضاى حج از بدو تأسيس، از عصر هاجر و ابراهيم تاكنون، زنان را در كنار مردان، از حقوق يكسان برخوردار كرده و شؤون انسانى و جنسى هر دو را به خوبى در نظر گرفته است. از اين رو، حركت هاجر، مانند اقدامات ابراهيم، اركان حج را مى سازد و در عصر حاضر نيز در اعمال حج، «طواف النساء» را داريم كه نام زنان را در احكام حج به صورت برجسته مطرح كرده و پاسخ مطلوبى است بدان ها كه تمامى احكام دينى را با ادبيات مردسالارانه تعبير و تحقير مى كنند.

2) اگر مرد به جهت توان جسمى بيشتر نسبت به زن، اين امكان را دارد كه در مواردى به حقوق زن بتازد و آن را ناديده بگيرد، فضاى حج، محيط امنى است كه آزادى هاى مطلوب براى زنان منظور شده و از طرف مقابل براى مردان در نگاه و ... محدوديت هاى جدى در نظر گرفته اند، تا زنان به راحتى و با آرامش بتوانند به درگاه خدا عبادت كنند.

3) اگر از وظايف هر مسلمانى دعوت و آگاهى بخشى به سايرين و از جمله مسلمانان است، آيا بهتر نيست كه زنان مسلمان با همديگر تعامل و ارتباط داشته باشند؟ اينجاست كه زنان عالم مى توانند در حج، آگاهى هاى لازم را نسبت به همه چيز و از جمله شرايط بانوان در كشورهاى مختلف كسب كرده، هماهنگى هاى لازم را براى رفتن به سوى فضاى مطلوب به عمل آورند.

4) اگر زنان به خاطر محجوريت هاى مختلف، در مسابقه با مردان عقب مانده و حتى به نقص عقلى و جسمى كشانده شدند، سفر حج بستر خوبى است تا زنان پختگى هاى لازم را به دست آوردند و با يافتن ديدى وسيعتر در سفر، به جايگاه خود وقوف يافته و براى جبران عقب ماندگى ها، به چاره جويى بپردازند.

5) اگر آدميان براى رسيدن به كمال بايد به چهار ارتباط توجه داشته و پاسخ مطلوب براى هر يك از آنها بيابند: «ارتباط با خود»، «ارتباط با خدا»، «ارتباط با طبيعت» و «ارتباط با ديگران»، محيط حج و مهاجرت براى اجراى مناسك حج، براى زنان اين فرصت را ايجاد

ص: 192

مى كند كه هم خود را بهتر بشناسند، توانايى هاى خود را محك بزنند، براى خود تصميم بگيرند، به تنهايى طواف كنند و اعمال انجام دهند و ... و هم با خداى خود در خانه خدا، كعبه، ارتباط ويژه بگيرند و ابعاد معنوى را بهتر از هر جاى ديگر تقويت كنند؛ و هم فضاى طبيعى جديدى را تجربه كنند و با گرما و آب و هواى محيطى ديگر انس گرفته، مدارا كنند و نيز علاوه بر ابعاد فردى، در ارتباط با ديگران، به تقويت ابعاد جمعى و گروهى خود بپردازند. به عبارت ديگر، حج و مناسك آن، محيط مناسبى است كه زنان براى رسيدن به كمال، به هر چهار ارتباط ضرورى براى خود، پاسخ مناسب دهند و گامى به پيش روند.

6) اگر ابعاد سياسى حج نيز اهميت داشته و برائت از مشركان، از لوازم مراسم حج باشد، در اين ميدان نيز زنان مانند مردان، در كنار ساير مسلمانان به نفى شرك، ظلم و ستم و استعمار نشسته و فريادهاى ظلم ستيزانه خود را در كنار خانه خدا، عليه ستمگران عصر، سرداده و اين بُعد را نيز تقويت مى كنند.

پى نوشت ها

ص: 193

ص: 194

ص: 195

ص: 196

ص: 197

اخبار حج

ص: 198

سفر رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام به سرزمين وحى

سفر رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام به سرزمين وحى (1)

اهداف سفر

آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى، به منظور زيارت خانه خدا و انجام اعمال عمره مفرده و زيارت حرم پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه بقيع و ... در شهريور ماه 1384 وارد عربستان شد.

وى پس از ورود به اين كشور، در فرودگاه جده، در گفت وگو با خبرنگاران ايرنا و واحد مركزى خبر گفت: براى تسليت گويى به خاطر فوت ملك فهد و تبريك به مناسبت انتخاب ملك عبداللَّه به پادشاهى عربستان، با ملك عبداللَّه ديدار كرده و در خصوص روابط دو جانبه و منطقه اى؛ به ويژه مسائل عراق و فلسطين و ديگر مسائل بين المللى گفت وگو خواهيم كرد.

رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام اظهار اميدوارى كرد كه در ديدار و گفت وگو با پادشاه عربستان، تصميمات مباركى در خصوص منطقه و روابط دو جانبه اتخاذ شود.


1- گزارش اين سفر با استفاده از مطالب روزنامه جمهورى اسلامى و بخش اندكى از آن، از روزنامه هاى صداى عدالت و كاروكارگر تنظيم گرديده است.

ص: 199

؟؟؟ تصوير شماره 1

پرونده هسته اى ايران در حساس ترين موقعيت

در روزهايى كه رييس جمهور اسلامى ايران، به همراه وزير خارجه و دبير شوراى امنيت ملى در نيويورك به سر مى بردند و فعّالان سياسى در انتظار شنيدن طرح ابتكارى آقاى دكتر محمود احمدى نژاد در زمينه مسائل هسته اى ايران بودند، آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى به همراه آقايان دكتر على اكبر ولايتى، مشاور بين الملل مقام معظم رهبرى، دكتر كمال خرازى، حجةالاسلام و المسلمين قربانعلى درّى نجف آبادى دادستان كلّ كشور، حجةالاسلام و المسلمين دكتر حسن روحانى دبير سابق شوراى عالى امنيت ملى و جمعى از اعضاى مجمع تشخيص مصلحت نظام، وارد عربستان شدند.

نفوذ اسرائيل در منطقه خطرناك است

در ديدار آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى، با ملك عبداللَّه، پادشاه عربستان در جدّه، مسائل دو جانبه منطقه اى و بين المللى مورد بحث و گفت وگو قرار گرفت.

رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام در اين ديدار با تسليت در گذشت ملك فهد و

ص: 200

تبريك انتصاب ملك عبداللَّه گفت: ايران و عربستان در مسائل جهان اسلام نقش ارزشمندى دارند و سابقه و همكارى هاى گذشته دو كشور نشان مى دهد كه اگر دو كشور با يكديگر متحد و مواضع واحدى داشته باشند، مى توانند ضمن همراه كردن ساير كشورهاى اسلامى، مسائل و مشكلات منطقه را بهتر حل كنند.

آقاى هاشمى رفسنجانى ظرفيت و استعداد تجارى و اقتصادى دو كشور ايران و عربستان را بسيار بالا و مستعد توصيف كرد و گفت: بخش هاى خصوصى دو كشور، به ويژه در زمينه هاى نفت، گاز و پتروشيمى مى توانند بيش از حدّ كنونى، سطح مبادلات تجارى و اقتصادى دو جانبه را ارتقا بخشند.

رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام بحران جارى در عراق را براى كلّ جهان اسلام مهم و اساسى دانست و گفت: عربستان با آگاهى از سرنوشت آينده عراق و مسائلى كه بر اين كشور تحميل شده است، مى تواند با همكارى ايران و همسو كردن كشورهاى منطقه؛ از جمله اردن، سوريه و تركيه نقش مفيد و سازنده ايفا كند.

وى خطر نفوذ اسرائيل در منطقه را يادآور شد و افزود: متأسفانه برخى كشورهاى اسلامى در حال تضعيف مسائل اصولى خود در قبال اسرائيل هستند و اين خود زنگ خطرى است كه بايد كشورهاى اسلامى در مورد آن چاره انديشى كنند.

آقاى هاشمى رفسنجانى مسأله فلسطين را مشكل كلّ جهان اسلام دانست و گفت:

نمى توان از حقّ مسلّم آنان چشم پوشى كرد.

وى در اين ديدار با اشاره به علاقه مندى شديد شيعيان جهان به زيارت حرمين شريفين در مكه و مدينه و قبرستان بقيع، از ملك عبداللَّه خواستار ارائه تسهيلات بيشتر به زائران؛ به ويژه تسهيلات زيارت قبرستان بقيع شد.

در ادامه اين ديدار، ملك عبداللَّه با تشكر از سفر آقاى هاشمى رفسنجانى به عربستان گفت: ايران براى ما بسيار بااهميت و داراى جايگاه خاصّ اسلامى و سياسى است و به طور يقين در دوره مسؤوليّتم براى استحكام بيشتر روابط و همكارى هاى راهبردى با ايران تلاش خواهم كرد.

پادشاه عربستان، بهانه جويى هاى غربى ها در مورد استفاده صلح آميز ايران از انرژى هسته اى را نگران كننده خواند و گفت: استفاده از انرژى هسته اىِ صلح آميز، حق همه كشورها

ص: 201

از جمله كشورهاى اسلامى است.

ملك عبداللَّه به اهميت تحكيم روابط ميان كشورهاى اسلامى به ويژه رياض و تهران اشاره كرد و گفت: روابط با جمهورى اسلامى ايران براى عربستان بسيار مهم و ضرورى است و ما اجازه نمى دهيم دست هايى اين روابط را مخدوش يا ضعيف نمايند.

پادشاه عربستان، ادامه اشغال عراق به وسيله نيروهاى اشغالگر را موجب تشديد خسارت هاى وارده اشغالگران به مردم عراق دانست و گفت: ادامه اين روند، هيچ نفعى براى نيروهاى آمريكايى نخواهد داشت و ما در مذاكرات خود اين موضوع را به صراحت به آن ها گوشزد كرده ايم.

رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام، صبح روز بعد از جده عازم مسجد جُحفه شد و پس از پوشيدن لباس احرام راهىِ مكه و مسجدالحرام شد و اعمال عمره مفرده را به جا آورد.

؟؟؟ تصوير شماره 2

وى پس از انجام اعمال عمره مفرده، با هم وطنانى كه در مسجد الحرام حضور داشتند، گفتگو كرد.

ص: 202

5/ 1 ميليارد مسلمان بايد با هم متحد شوند

اشاره:

آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى، رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام كه جهت انجام عمره مفرده، در مكه مكرمه به سر مى برد، در تاريخ 27/ 6/ 84 مقارن با عيد سعيد ميلاد حضرت صاحب الزمان (عج)، به دعوت بعثه مقام معظم رهبرى در جمع روحانيون كاروان هاى عمره حاضر شد و پس از استماع گزارش حجت الاسلام والمسلمين آقاى نوّاب مسؤول دفتر حوزه نمايندگى ولى فقيه در عربستان و آقاى سيد احمد زرهانى رييس سازمان حج و زيارت، سخنانى ايراد كرد. متن سخنان آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى در اين جمع به اين شرح است:

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، براى بنده توفيق ارزشمندى است كه دراين شهر مقدس، در بين شما سفيران ايران اسلامى صحبت مى كنم. البته بنده براى سخنرانى نيامده ام، بيشتر براى ديدن شما آمده ام، تا هم عيد را به شما تبريك بگويم و هم صحبت هاى شما را بشنوم.

؟؟؟ تصوير شماره 3

ص: 203

مسائلى كه الآن از جمله مشكلات زوار ما هست و جناب آقاى نواب و جناب آقاى زرهانى به گوشه هايى از آن اشاره كردند، براى شما محسوس است، براى بنده هم از سال هاى پيش روشن بوده است كه اين مشكلات را ما داريم.

پنجاه سال پيش در اولين سفرى كه به حج داشتم آن موقع هم ما همين جور مشكلات را داشتيم. شايد الآن يكى از موقعيت هاى ممتاز باشد كه بتوانيم مشكلاتمان را در مذاكره با مسؤولان عربستان و شايد هم علماى اينجا حل كنيم من در اين سفر ملاقاتى با علماى اهل تسنن ندارم. در سفر قبلى كه آمدم قرار بود با مسؤول اصلى روحانيت آنجا جلسه اى داشته باشم كه به دليلى انجام نشد. فكر مى كنم. در اين مسأله ما دو بحث داريم. يك بحث با سياستمداران و مسؤولان كشور و يك بحث هم با علما كه با اينها بايد يك بحث طلبگى و علمايى بشود. اينها هم با ما حرف دارند. بايد مباحثه كنيم و يك تصميم درست بين امت اسلامى گرفته شود. قطعا اگر يك طرفه باشد دوام پيدا نمى كند. بايد با تعامل اين مسأله اساسى دنياى اسلام را حل كرد. ما در سراسر دنيا روى مسأله امت اسلامى بايد تاكيد كنيم. ما در جهان اسلام گرفتار يك مشكل واقعى هستيم. اگر يك مورد بود مى گفتيم اشتباه شده، يك نفر آدم مريضى حركتى كرده، اما بيش از يك مورد است. در پاكستان، در عراق، در جاهاى ديگر مشكلات تفرقه افكنانه فراوان داريم. در برخى محافل دينى پاكستان ايجاد ترور و وحشت و تفرقه مى كنند. در افغانستان هم اين مشكلات بوده و هست.

ما اين مسأله را ريشه اى بايد حل كنيم. هم ازلحاظ سياسى و اجرايى و هم از لحاظ علمى و فقهى و با مبانى اسلامى. واقعا هم قابل حل است. شايد يكى از علل حل نشدن آن اين باشد كه علماى اسلام به طور جدى نمى نشينند با هم بحث كنند. البته كارهايى هم شده؛ از جمله دارالتقريب بين المذاهب از زمان آيت اللَّه بروجردى- رحمةاللَّه عليه- ما از آن موقع مسأله اتحاد بين المذاهب مسأله مهم روز بود و از جمله حركات بسيار ارزشمند سياسى و اجتماعى بشمار مى رفت. اگر دولت قاهره تفاهم مى كرد خيلى مسايل حل مى شد، همان موقع خيلى مسايل حل شد. الآن هم كنفرانس اسلامى داريم.

من بانى بودم كه كنفرانس اسلامى را آوردند ايران. خيلى هم كار كرديم تا اين اتفاق افتاد. كليدش هم اين آقاى ملك عبداللَّه بودند. واقعا ما با كمك ايشان توانستيم اين كنفرانس را به ايران بياوريم. آنها حاضر نبودند به ايران ميزبانى بدهند. فكر

ص: 204

مى كردم ميزبانى و رياست كنفرانس اسلامى در ايران باعث اتحاد و از بين رفتن تفرقه ها مى شود.

من اگر مسؤول بودم مى دانستم در اين مورد چه كنم، طرح داشتم، اما ديگر دست من نبود، آقايان هم شايد زياد اهميت ندادند، ما هم آن دوره سه ساله رياست كنفرانس اسلامى را از دست داديم و حيف شد. خيلى كار مهمى بود. ما فكر مى كرديم مسأله جهان اسلام را حل مى كنيم. البته بعضى هايش حل شد، اينطور نيست كه بى نتيجه بود.

ولى بالاخره باز هم مسائلى مانده است. در اين شرايط مباحثات آسان تر است و خيلى شرايط دنيا مساعد است كه ما برويم به سمت بحثهاى فرهنگى و اساسى و قدرت تحمل جامعه اسلامى را بالا ببريم و اين را در روحانيت بايد كار كنيم، بايد تلاش كنيم تا تعصب ها در روحانيت كمتر بشود، برخى از روحانيون با تعصب برخورد مى كنند. تندروى ها از هر كس مى خواهد باشد، شيعه خالص باشد يا سنى يا مسيحى يا يهودى، از هر كس باشد تندروى مضر است. تندروى عكس العمل دارد. عكس العمل هم تكرار مى شود. هر قدر بيشتر بشود، سرعتش و تكرارش بيشتر مى شود. مطمئن باشيد اگر اين روحياتى كه الآن ما در عراق مى بينيم، ما به مدت طولانى گرفتار مشكلات واقعى در منطقه خودمان خواهيم بود. عراق اگر خداى ناكرده تبديل بشود به صحنه رويايى شيعه و سنى، ويروسش به خيلى جاها منتقل مى شود و كافى است عراق را ناامن بكنند و بسيارى از كشورهاى منطقه را دچار اين مشكل ها بكنند. مشابه همان بلايى بر سر منطقه مى آيد كه به واسطه طالبان در افغانستان آمد. البته ما الآن اينجا هستيم و با مسؤولان عربستان و علماى عربستان قصد صحبت داريم. حتما وقتى كه صحبت مى كنيم آنها هم حرف دارند. اينطور نيست كه اين تندروى در جاهاى ديگر نباشد. ما بحث كتاب مى كنيم، خوب! مگر كتاب هاى شيعه نوشته نمى شود مگر حرف هاى شيعه زده نمى شود وقتى مى گوئيم مى گويند اينها روايت است. خوب! اينها هم همين چيزها را پيدا مى كنند.

بالاخره مجموعه روايات كه ما داريم، كار فقها و علما و محققان اين است كه اين ها را جرح و تعديل كنند و برسند به يك نقطه صحيحى.

اجازه ندهند در هر كتابى، هر روايتى، دست هر كس برود و بخواند. در زمانى كه حرفها ضبط مى شود، رسانه ها مى نويسند، صدا و سيما پخش مى كند، مستند است. مكتوب است. اما همين حرفها وقتى مى رسد به جامعه به چند جور تفسير و تحليل مى شود. در

ص: 205

گذشته كه اين مشكلات الى ماشاءاللَّه بيشتر بود. الآن بايد مصلحت امت اسلامى يك ميليارد و 500 ميليونى را ديد. ما يك ميليارد و 500 ميليون بلكه بيشتر هم جمعيت مسلمان داريم. اين حرف من نيست، حرف مجلس كاناداست. دو سال پيش سرشمارى كردند. آن موقع اعلام كردند كه جمعيت مسلمانان جهان يك ميليارد و 500 ميليون نفر است. الآن كه بيشتر شده. 14 جمعيت دنيا را داريم. بزرگترين وزنه بشرى دنيا هستيم. آيا عاقلانه است كه بيائيم اين جمعيت را به دست خودمان متفرق كنيم؟ با هم ديگر دشمنى بكنيم؟ ديدگاه هاى همديگر را خنثى بكنيم، همديگر را تهديد كنيم و تكفير كنيم!؟ در اين كارها چه عمل خيرى نهفته است كجاى اين كارها مى تواند رضايت خداوند را جلب بكند كجاى اين كارها مى تواند در جهت مصلحت اسلام و مسلمين باشد؟ مگر عقل از مهم ترين منابع قانون گذارى ما نيست؟ ما و شما وقتى كه درس مى خوانديم از همان روزهاى اول ياد گرفتيم كه عقل، پيغمبر باطن است و پيغمبر صلى الله عليه و آله عقل ظاهر است و حتما حكم عقل و حكم دين با هم تعارض ندارند و همديگر را تاييد مى كنند. عقل سالم و دين درست، همه با هم در كنار هم قرار مى گيرند، واقعا ما امروز بهترين منابع را داريم.

خدمت شما سفيران شيعه در اينجا عرض مى كنم خودتان هم مواظب باشيد، فردى كه الآن سخنرانى مى كند، راهنمايى مى كند و آنها مى روند توى مردم، شما مردم را بگونه اى هدايت كنيد كه عمل آنها، اظهارات شما، اظهارات آنها، دامن به مشكلات و تفرقه ها و اختلافات نزند.

ما خيال مى كنيم ممكن است براى خداوند بخواهيم يك ثوابى بكنيم، اما يك وقت مى بينيم همان كارى را كه متعصبين سنى مى كنند ما هم داريم همان كارها را انجام مى دهيم! بنابراين واقعا اتحاد بايد طرفينى باشد. ممكن است مابتوانيم موارد بيشترى از تفرقه افكنى هاى سنى هاى متعصب را ارائه بدهيم، ولى مجموعا بايد طرفينى باشد. هم درداخل ايران، هم در عربستان، در همه جا، در عراق، در افغانستان، در پاكستان. ما در دو سه كشور مى توانيم اكثريت باشيم دردنيا، آنها در بقيه دنيا اكثريت هستند.

اگر محور را بخواهيم اكثريت قرار بدهيم، معلوم مى شود كه ضرر مى كنيم. محور را تعامل انسانى قرار بدهيم چه اكثريت باشيم و چه اقليت باشيم. بايد با مبانى محكم و ادله درست، با هم كار بكنيم. من خواهش مى كنم، البته مى دانم، موارد زيادى از گزارشهاى

ص: 206

مربوط به شما را خوانده ام، اما باز خواهش مى كنم كه حجاج را مدبرانه راهنمايى كنيد.

تاكنون پدرانه هدايت كرديد. نتايج خوبى هم گرفتيد. بعضى از حجاج وقتى به ايران برمى گردند و ما را مى بينند، از كاروانها تعريف هاى خوبى مى كنند. بنده تشكر مى كنم از اين راهنمايى هاى بسيار موثر شما. افكار را سالم سازى مى كنيد. در عين حال خودمان هم احتياج به تذكر و موعظه داريم.

الحمدللَّه الآن خوب راه باز شده و اين رقم 500 هزار نفر كه عمره را بجا مى آورند، قبلا حسرت بود براى ما، آرزو بود. من همان سفر قبلى كه آمدم، مسؤولان عربستان جمع بودند، گزارش عمره را كه دادند، ديدم هيچ كشورى محدوديت براى عمره ندارد، جز كشور ما ايران. بقيه همه هر تعدادى خواستند مى توانند بفرستند عمره. بحث كرديم و گفتيم كه شما كه ظرفيت داريد، چرا اجازه نمى دهيد تعداد عمره زيادتر شود. البته طول كشيد تا مسؤولان عربستان به اين تصميم جديد برسند و ظرفيت عمره را زيادتر كنند.

ضمنا بحث هاى ديگر هم كاملا مى تواند موثر باشد، در همين قضيه منا ما ديروز رفتيم رمى جمرات را ديديم، يادم آمد كه كار را ما با يك تذكر و با يك بحث طلبگى شروع كرديم، با فاصله به نتيجه رسيديم. ضمنا اينها مركز تحقيقات حج خوبى دارند، اگر شماها به آن دسترسى پيدا كنيد و به آنجا برويد مى بينيد كه مفيد است. ما با گروه رمى جمراتشان با دو گروهشان بحث كرديم. يكى راجع به زمزم و يكى هم راجع به همين رمى جمرات.

من همين فكر چند طبقه كردن را آن موقع مطرح كردم. گفتم چرا مى خواهيم از يك نقطه و از يك سطح بزنيد. بعضى هاشان ادله اى داشتند، ادله شان قابل قبول نبود. بنا شد مطالعه كنند. بنا شد من هم مطالعه كنم. هم از كتب اهل سنت و هم شيعه. حالا كه آمديم ديديم مسأله عملى شده و بهتر از آن چيزى شده كه ما فكر مى كرديم. علماى آنها هم فتوى داده اند، يعنى وقتى يك تصميمى مى گيريم و كار عاقلانه اى مى كنيم، علماى خودمان هم فتوى مى دهند. الآن در اين قضيه شيعه و سنى دارند به تفاهم مى رسند، اين موضوع يك معضلى براى دنيا بود، آبروريزى بود براى ما.

هر سال در موعد حج عده اى تلف مى شدند براى رمى جمرات. اين نشان عقب ماندگى بود. خبر كشته شدن حجاج زير دست و پا هم مثل بمب در دنيا منتشر مى شود، آنهم با اغراق. اگر اين تعامل بيشتر باشد، اين تعامل را در سطح تحقيقات و در سطح علما بالا ببريد و با آنها كار بكنيد. بزرگان شما كه اينجا مى آيند، الآن تقريبا همه علما، آمده اند

ص: 207

رفته اند. برنامه ريزى بشود اينها با آنها (علماى اهل تسنن) وارد بحث بشوند، مسأله را از ريشه ان شااللَّه حل بكنيم. دنياى كفر حقيقتا الآن دنبال اين هست كه ما را متفرق كند.

بخصوص در منطقه ما كه منطقه اى است كه نظم و امنيت دنيا در منطقه ما مى گذرد. بيش از همه دنيا. هم از جهت انرژى، هم از جهت مسايل عقيدتى، هم درگيريهاى سياسى، با وجود اسرائيل در منطقه، با مسايل اعراب، با مسايل طالبان، با مسايل تندروهاى تروريست، آنهايى كه بيشتر در منطقه ما ريشه دارد، الآن به اين منطقه ما توجه بيشترى هست.

شايد مهم ترين حربه كفار، همين تفرقه است. البته آنها سودى نمى برند، به ما يك ضربه اى مى زنند، اما نتيجه اش همين است كه دوباره برگشت مى خورد به سوى خود آنها و آنها مواجه مى شوند با طيف وسيعى كه با آنها ناسازگارند. ما بايد با تعامل و بحثهاى كارشناسانه و با استفاده از وسايط ارتباطى امروز دنياى ما براى مسلمانها در شرايط فعلى مى توانيم آگاهى بدهيم.

دنياى اسلام در حال گذر از وضعى به وضعى جديد با حاكميت اراده مردم است. هر چه ما جلو برويم شاهد يك قدم ديگرى درباره بيشتر توجه كردن به افكار عمومى هستيم.

در اينجا مسلمانها، و ماها خيلى مى توانيم استفاده كنيم. خدا را شكر كنيد كه به شما توفيق داد تا بتوانيد به مردم خدمت كنيد. ما گاهى كه اينجا مى آمديم آرزو داشتيم دو سه نفر را پيدا كنيم با آنها بحث بكنيم. الآن من مى بينم شما مى توانيد جلسه تشكيل بدهيد و خيلى كارها بكنيد. من شرايط حاضر را با گذشته مقايسه مى كنم مى بينم ما درمجموع خيلى جلو رفته ايم. خداوند راه تكامل را براى ما آسانتر بكند و شما هم سربازان پيشتاز اين راه در عصر ما باشيد. شما را به خدا مى سپارم و دعاى توفيق بيشتر برايتان مى كنم.

آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى در مدينه منوره

رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام هنگام ورود به مدينه منوّره مورد استقبال امير منطقه قرار گرفت.

وى در مدّت اقامت خود در شهر مدينه منوره، علاوه بر زيارت مسجدالنبى صلى الله عليه و آله و ائمه بقيع عليهم السلام با مقامات اين شهر، از جمله امير منطقه ديدار و گفت وگو كرد.

ص: 208

؟؟؟ تصوير شماره 4

ص: 209

؟؟؟ تصوير شماره 5

ص: 210

؟؟؟ تصوير شماره 6

ص: 211

رفع موانع موجود بر سر راه زيارت زائران ايرانىِ قبرستان بقيع؛ از محورهاى اين گفت وگوها بود.

سخنرانى آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى در جمع روحانيون كاروان هاى حج و زيارت بعثه مقام معظم رهبرى در مدينه، در تاريخ 29/ 6/ 1384

اختلاف شيعه و سنى از بلاهاى روزگار ما است

اشاره:

آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى، در مدينه نيز در ديدار با روحانيون كاروان هاى ايرانى عمره و دست اندركاران امور روحانيون كاروان ها در محل بعثه مقام معظم رهبرى حضور يافته و پس از استماع گزارش حجت الاسلام والمسلمين حسين رضوانى، نماينده بعثه در مدينه، سخنانى بدين شرح ايراد كردند:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، براى بنده فرصت باارزشى است كه در اين لحظات بسيار ارزنده زندگيمان در خدمت برادران علما و فضلا و مبلّغان كاروان هاى حج عمره هستم.

بناى سخنرانى هم بنده ندارم. در مكه هم جلسه مشابهى بود براى ديدار و تجديد آشنايى هايى كه با بسيارى از برادران داريم در آن شركت كردم، بالاخره مسائلى در مقدمه مطرح مى شود و من هم چند كلمه اى براى يادآورى عرض مى كنم، مسائلى كه فكر مى كنم روح اصلى سفرها و اين برنامه ها و مناسك است.

شايد خود شما هم همين مسايل در ذهنتان خيلى جدى باشد و هست. از پذيرش مسؤوليت مى شود فهميد. البته اساس اين زيارتها و اين رفت وآمد بخصوص در مكه و مدينه كه طراحى اش هم آسمانى است و براى ما در قرآن با صراحت آمده و تاكيد هم رويش شده. دو نكته مهم است، يكى مسأله خودسازى است. اصولا عبادات براى خودسازى است تا انسان به خداوند نزديك شود و عرفان سازنده اى در وجودش ايجاد شود. عبادات بهترين وسيله براى اين هدف مقدس است. هم برنامه هاى بسيار خوب و الفاظ مناسب و آهنگهاى زيبا و شيوا و محتواهاى فوق العاده عالى و عرفانى كه در ادعيه ما هست در ادعيه اهل سنت هم بعضاً ديده مى شود، ولى به نظرم ادعيه شيعه خيلى روان

ص: 212

تر و با عرفان مورد نظر قران خيلى نزديك تر به نظر مى آيد.

يكى از وظايف بسيار مهم ما طلبه ها و شما آقايان كه حالا مسؤول هدايت حجاج هستيد اين است كه روى اين مسأله زياد تكيه كنيد. هر سخنرانى كه مى كنيد، هر مباحثه اى كه مى كنيد، روح خودسازى را فراموش نكنيد. خودمان اگر ساخته شده نباشيم نمى توانيم ديگران را بسازيم. الفاظ خوبى مى توانيم ادا كنيم، شايد هم بعضى ها بگيرند، اما وقتى كه انسان سخنش از دل برآيد و خودش رسيده باشد، يك جور ديگر حرف مى زند. كسى كه با زبان حرف بزند و در قلبش با آن حرف موافقتى نداشته باشد، آدم موفقى نيست. اول بايد خودمان را بسازيم. شما از اين سفر خوب كه خداوند نصيبتان كرده و اين مسؤوليت گيرتان آمده و سروكارتان با اين اعتاب مقدسه و انسانهاى زايرى است كه براى خدا طى طريق كرده اند و هزينه مى كنند و مشكلات را تحمل مى كنند، در اين حالت خيلى خوب مى توانيد خودتان را تقويت كنيد. البته هر كسى يك مرحله اى از تقويت را دارد. راهى به سوى خدا طى كرده. اما اصولش، اصول بى برگشش خيلى اهميت دارد كه انسان در يك جاهايى. كه لغزشگاههاى زيادى هم هست نلغزد. شيطانهاى زيادى در كمين ما هستند كه از وسوسه هاى خودشان استفاده مى كنند و ما را مى لغزانند خودمان هم نمى فهميم.

يحبون انهم يحسنون صنعا. سراغ خيلى ها مى آيند. پس من عرض مى كنم اولا خودمان را بسازيم، خودمان را محاسبه كينم. ماها مى توانيم محاسبه كنيم كه چه كاره ايم. اگر ديگران ندانند، خودمان خوب مى دانيم. حالا يا خوب يا بد، خودمان براى خودمان مخفى نيستيم.

اين جاها براى خودسازى و خودشناسى بهتر است. مخصوصا در كعبه و مكه كه حالت ديگرى دارد. ابهت كعبه و احساسى كه انسان از بيت اللَّه و آن نقطه موردنظر خدا دارد، انسان را متوجه خيلى چيزها مى كند.

در راهنمايى زائران خيلى بايد مايه بگذاريد. مشكلات زندگيشان را حل كنيد، شكاياتشان را گوش كنيد، درددلشان را بشنويد و ... اينها همه جزو وظايف ما است، اما اساس اين است كه زائر وقتى كه آمده كعبه و مدينه و بر مى گردد ببيند، چه با خودش آورده و چه تفاوتى كرده يك مقياس هايى را بايد طراحى كنيد، اگر نكرده ايد. بالاخره از وجود خودمان مى توانيم سوژه قرار بدهيم و مقياس بسازيم، وقتى آمديم چگونه بوديم، حالا كه داريم كه برمى گرديم چگونه هستيم؟ چقدر توجه كرديم، چقدر گذشته مان را اصلاح كرديم؟ چقدر رسيديم به اشتباهاتى كه انجام داديم، چه تصميماتى گرفتيم؟ حالا

ص: 213

كه برمى گرديم، آيا با گذشته تفاوتى داريم يا نداريم؟ اين ها محاسبه اش فنى و علمى و روانى است. بايد كار كنيم. همان طور كه درس مى خوانيم، دقت مى كنيم، مسايل زيادى را نوعا فرمول است و قواعد مخصوص تعليماتمان هست، اين بخش عرفان و خودسازى در علم اخلاق و در علم عرفان معيارهاى زيادى هست كه با آنها مى توانيم خودمان را بسنجيم.

من فكر نمى كنم بيشتر لازم باشد در اين مسأله براى شما حرف بزنم. چون حتما شما خودتان با مسؤوليت و شرايط روحى كه داريد استاديد. از باب تذكر عرض كردم.

مسأله بعدى كه مطرح شد، بحث آثار اختلافاتى است كه بين شيعه و سنى و مكتب اهل بيت عليهم السلام و مكاتب ديگر بزرگان اسلامى در اهل سنت و پيروان آنها وجود دارد. اين از بلاهاى روزگار ماست. البته مخصوص زمان ما نيست، در زمان خود پيامبر صلى الله عليه و آله هم بود و بعد از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تشديد شد. هميشه بوده. گاهى كشتارهاى وسيعى و انهدامهاى فراوان از اين ناحيه پيش آمده و ظلمها و خسارتهاى روزمره اى كه اتفاق مى افته، واقعا خدا مى داند كه چه مشكلاتى است.

دشمنى ها، غيبت ها، دروغ ها، تعصب ها، كه در اين مسير اختلافات فرقه اى دارد اتفاق مى افتد واقعا اگر جمع كنيم يك اقيانوس است. هر روز و هر جا دارد اتفاق مى افتد و خيلى هايش هم ناحق است.

اين يك ادعاى گزافه گويى نيست. با معيارهاى قرآنى ما مى توانيم بفهميم. خيلى هم داريم ضرر مى كنيم. ضررهاى عظيمى الآن دارد نصيب دنياى اسلام مى شود و بيشترش به خاطر همين اختلافاتى است كه در سطح علما و طلبه ها و آمرين بمعروف و مريدان و خيلى از عوام هاى مخلص كه ما روحانيون تربيت كرده ايم، آنها خيال مى كنند كه دارند مجاهده مى كنند در اقدامات تفرقه انگيزى كه مى كنند. خسارات كوچك فراوان است و خسارات بزرگ را هم حالا من يكى دوتا از آنها را كه گرفتارش هستيم عرض مى كنم.

يكى مسأله فلسطين است. چرا مسأله فلسطين را بيش از 50 سال است دنياى اسلام با يك ميليارد و نيم جمعيت نمى تواند حل بكند همين 8، 7 روز گذشته مبتلا شديم به يك تفرقه جديدى كه سران كشورهاى اسلامى مسابقه گذاشته اند كه زودتر از ديگران با رژيم غاصب صهيونيستى مشكلاتشان را حل كنند و رابطه برقرار كنند.

ملاقات مى كنند، مذاكره مى كنند، رفع تحريم تجارى مى كنند. من ديروز سخنرانى نماينده رژيم صهيونيستى را در سازمان ملل ديدم كه مى تازد به ايران. از ايران كه

ص: 214

كشور عظيم اسلامى است، تعبير به «رژيم شرور» مى كند. واقعا حمله اى است كه خيلى گستاخى مى خواهد كه يك كشور مطرود و غصبى دنيا، در آن مجمع بين المللى با حضور 56 كشور اسلامى اينجورى به يك كشور مسلمان اهانت كند و كسى هم چيزى نگويد. واقعا ما مسلمانها چه بر سر خودمان آورده ايم؟ مسأله فلسطين يك دمل چركين ماندگار در جهان اسلام شده است. با اين تفرقه ها نمى توانيم مسأله فلسطين را حل كنيم.

مسأله خود ما. ما يك كشور مسلمانى هستيم در مقابل ديگران كه امروز مسلح شده اند به انواع سلاحها و قدرتها، مى دانيم مسأله اى مثل مسأله هسته اى مطرح مى شود، دنياى اسلام به خاطر تفرقه خودش حاضر نيست در كنار عضوى از اعضاى خودش بماند براى اين كه دانشى را بومى كنيم و در دنياى اسلام از اين دانش همه مسلمانان بهره ببرند.

ديگر بحث سلاح نيست، بحث يك دانشى است كه مبناى بسيارى از دانشهاى ديگر است. شايد اگر مسلمانان جهان متحد بودند، خيلى بهتر از اين مى توانستيم از حقوق هسته اى مان دفاع كنيم. كشورهاى اسلامى داراى 56 راى هستند. در شوراى حكام تعداد زيادى از اعضاى كشورهاى اسلامى وجود دارند. كمى كه مراوده مى كنيم آثارش را مى بينيم. ديروز براى اولين بار اتحاديه عرب حداقل حمايت كرد، تأييد كرد راه ايران را، حق ايران را. قبلا اين كار را نمى كردند. حالا بعضى ها تفسير مى كنند چون ما اينجا حرف زديم، توضيح داديم، كارمان را روشن كرديم، هرچه مى خواهد باشد، آنچه مهم است اين است كه مى شود. بايد اين راه را برويم. راه هاى ديگر را نرويم. اين كه گفته شد يا جلو آنها را بگيريد يا به ما اجازه بدهند ما حرف بزنيم. اينجورى جواب نمى دهد ما حرف بزنيم. جواب ها هميشه داده شده، كتاب ها پر است. در همه جا شما مى بينيد، ولى از توى دعوا چيزى در نمى آيد. متعصب هايى كه خودشان را منفجر مى كنند براى اين كه تعدادى شيعه را بكشند اينها آنچنان تعصبى دارند كه ديگر با كتاب و اينها از راهشان برنمى گردند. چه رسد به جواب و آن هم با جواب هاى تند. ما در قرآن آيه اى داريم كه خيلى مى تواند براى ما آموزنده باشد: وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ .... (1) به مسلمانها مى گويد شما به اين بت ها و مقدسات مشركين اهانت نكنيد، فحش ندهيد، چون اگر كرديد آنها هم به خدا فحش مى دهند. خوب! فحش دادن به بت چيزى براى ما درست نمى كند، اما وقتى يك انسانى حتى حقير به خداوند فحش بدهد، دنيا مى لرزد. ما


1- انعام: 108

ص: 215

كه نمى توانيم با اين شيوه ها برخورد بكنيم، شيوه هايى كه آنها برخورد مى كنند. اين شيوه ها لوث مى كند. كتاب ها پرتر مى شود. مقالات بيشترى نوشته مى شود. راديوها رويش كار مى كنند. دشمنان دامن مى زنند. ما بايد برويم به طرف مصالحه. بايد برويم به طرف همكارى كردن. بايد برويم به طرف تلطيف روابط. هر كسى هم جلوتر باشد او برنده است و در مقابلش هر كس جلو بيفتد براى به هم زدن ميدان و دعوا درست كردن او باخته است. بله ما در مواردى حق دفاع داريم اما دفاع موثر و سازنده. من فكر مى كنم الآن شرايط مناسبى نيست. تندروهاى فرقه هاى مختلف زبانها و قلم هايشان را تيز كرده اند براى اين كه شيعه را بزنند. استفاده اين موضوع را هم دشمنها مى برند. استفاده اش را هيچ طرفى از دو طرف دعوا نمى برد. لذا من سعى خودم، سياست خودم، نظر خودم هميشه اين بوده كه بالاخره اهل سنت اكثريت قوى دنياى اسلام است، ما شيعه ها اقليت بزرگى هستيم اما در عين حال خيلى تفاوت داريم. در سه كشور ما شيعه ها اكثريت داريم. در همه جا اكثريت با شيعه ها نيست. اهل تسنن در بقيه كشورهاى اسلامى اكثريت را دارنده نمى شود اينجورى زندگى را بر شيعه تنگ بكنيم. تندروها از اين گونه حرفها خوششان نمى آيد، دلشان براى اهل بيت عليهم السلام مى سوزد و عصبانى مى شوند. نمى خواهند آن دورترها را ببينند. ناراحت مى شوند. دلسوز هستند. مثل متعصبين سنى. لذا براى شما اين نصيحت ها سخت است اما امكان دارد. بالاخره شما روايات، آيات، سيره ائمه عليهم السلام و بزرگان را جمع كنيد و براى آنها توضيح بدهيد، حتى غيرمستقيم. لازم هم نيست بحث اختلاف بكنيد. يك داستانى از پيامبر صلى الله عليه و آله يا حضرت على عليه السلام يا امام ديگرى را مطرح كنيد. ما با ملك عبداللَّه صبحت كرديم. ايشان با فلسفه توسعه موافق است. ايشان هم محورش همان اطلس جهان اسلام است. ملك عبداللَّه واقعا به حرفهايى كه مى زند اعتقاد دارد. من اينرا مى فهمم. آنها هم كسانى دارند در عربستان كه برايشان كنار آمدن با آنها سخت است. بايد با يك سياستى، با يك برنامه اى كه كارها خراب شود، عمل كنند. قول به ما داده اند كه اين مسائلى را كه شما رويش تكيه داريد، حل كنند. ديشب كه رفتيم بقيع همين كه احساس شد اجازه دارند خانمهاى متفرقه همراه ما براى زيارت بقيع بيانيد معلوم بود كه بالاخره يك كار جديدى دارد اتفاق مى افتد كه البته از ما هم قول گرفتند به شماها عرض بكنيم كه شما كنترل كنيد. زايران وقتى در قبرستان بقيع جمع مى شوند عواطفشان تحريك مى شود و وقتى آن منظره دلخراش بقيع را مى بينند دلشان مى سوزد، حرفهاى تندى مى زنند، مامورين هم ضبط مى كنند و مى روند گزارش مى دهند. شما بايد

ص: 216

كمك كنيد اگر مى خواهيد يك روال خوبى آنجا پيش بيايد و آزادانه هر كس بتواند با عقايد خودش سروكار داشته باشد، اين مى شود. يك مقدار ما بايد حوصله به خرج بدهيم. من از نمايندگان آيات عظام قم هم درخواست مى كنم كه اين واقعيت هايى را كه اينجا مى بينند بيشتر منعكس كنند. آقايان علماى قم خيلى مى توانند كمك بكنند. علماى روشن ضمير و آگاه و دلسوز و صاحب فتوى قم كه موثر هم هستند مى توانند آنها هم دو سطح بالاترى به اين مسايل كمك بكنند. خيلى آلان تفاوت دارد با سفرهاى قديمى. از شما التماس دعا داريم و اميدواريم كه با دست پر به ايران برگرديد. موفق باشيد تا كارتان را بهتر و وسيع تر انجام دهيد.

والسلام عليكم و رحمت اللَّه.

سخنان آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى در جمع شيعيان مدينه:

مصلحت جهان اسلام، پرهيز از تفرقه است

اشاره

آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى ديدارى نيز با رهبر شيعيان مدينه، آيت اللَّه عمرى داشتند. اين ديدار در محل حسينيه شيعيان مدينه صورت گرفت و جمعى از بزرگان شيعيان مدينه نيز در آن حضور داشتند.

در اين ديدار ابتدا حجت الاسلام شيخ كاظم عمرى، ضمن خوش آمدگويى، مطالبى درباره وضعيت شيعيان در عربستان بيان كرد و سپس آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى سخنان كوتاهى ايراد كردند. متن اين سخنان چنين است:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، الحمد للَّه و السلام على رسول اللَّه و آله.

از اين توفيقى كه خداوند به من داده تا در بين شما عزيزان شيعيان مدينه در محضر آيت اللَّه عمرى باشم خدا را شكر مى كنم.

از آرزوهاى ديرين من است كه روزى در مدينه در جمع پيروان اهل بيت عليهم السلام باشم.

ص: 217

من پنجاه سال پيش اولين سفر را به اينجا آمدم، گاهى افرادى از شيعه را در مدينه و مكه مى ديديم و لذت مى برديم.

در سفر قبلى در 8 سال پيش به خاطر توجهى كه وليعهد آن زمان امير عبداللَّه به شيعيان پيدا كرده بود، وضع را بهتر ديدم.

در آن سفر هم براى ملاقات با جناب آقاى عمرى من آمدم به اين ناحيه، ولى در آن زمان هنوز آثارى از تقيه و نگرانى ديده مى شد.

آن موقع هم مايل بوديم كه جمعى از شيعيان اينجا باشند، ولى نشد.

آيت اللَّه عمرى را هم در فضاى باز، كنار ماشين، هنگام ترك حسينيه ديديم.

مذاكرات خيلى كوتاهى درحد احوالپرسى با هم داشتيم.

؟؟؟ تصوير شماره 7

در آن سفر من به منطقه شرقيه رفتم، در آنجا خيلى روشن بود كه شيعيان احساس آرامش مى كنند.

در اين سفر وجود همين اجتماع شما و برنامه هاى جشن تان و برنامه دعاى كميل تان و حضور ما با همراهى ماموران دولت سعودى در اينجا نشان بهتر شدن وضع همزيستى شيعيان و اهل سنت است.

ص: 218

من اميدوارم كه اين پديده مبارك روز به روز تقويت بشود و اصلا احساس دوگانگى بين شما شيعيان و برادران و خواهران اهل سنت وجود نداشته باشد.

در مذاكراتى كه با ملك عبداللَّه داشتيم احساس كردم ايشان هم چنين آرزويى را دارند.

ايشان برنامه دارند براى اين كه روند همزيستى مسالمت آميز را در سراسر كشور سعودى اجرا بكنند.

از اظهاراتى كه برادرمان آقاى حاج كاظم عمرى الآن كردند من اينگونه مى فهمم كه به شرايطى كه الآن داريد راضى هستيد و اميدوار براى آينده بهتر. و فكر مى كنم مصلحت عمومى جهان اسلام ايجاب مى كند كه ماهمه مواظب باشيم با كارهاى افراطى و غيرمعقول چيزى از كينه و اختلاف و نزاع بين همه فرق اسلامى نباشد.

اوضاع عراق و فلسطين و لبنان و افغانستان و خيلى جاهاى ديگر را مى بينيم و خيلى روشن است كه امروز وحدت دنياى اسلام براى ما يك ضرورى و يك موضوع بسيار پراهميتى است.

اميدواريم كه اين هوشيارى در همه نيروهاى مسلمان حتى متفرق ها و متشتت هاى تندرو هم پيدا بشود و همه احساس مسؤوليت مشترك اسلامى داشته باشيم.

خوشبختانه در اينجا، در سايه مديريت خوب آيت اللَّه عمرى شيعيان از مركز ارزشمند معنوى در مدينه برخوردارند.

زائران فراوان ايرانى كه با شما حقيقتا و قلبا يكى هستند هميشه در طول سال در مدينه حضور دارند.

خوشبختانه امروز با دستور ملك عبداللَّه و مديريت امير مدينه به خانمها اجازه داده شد كه در كنار قبرستان بقيع، پشت نرده ها بتوانند زيارت بكنند.

به ماموران امر به معروف هم توصيه شد كه در برخورد با زوار ملايمت و ملاطفت و مهربانى را در نظر داشته باشند. مسأله بسيار مهم اين است كه نظام كشور شما مطمئن بشود و احساس بكند كه شعور علمى و دينى هماهنگ بين همه ابنا ملت مملكت در جهت منافع اسلام و كشورشان است.

من خواهش مى كنم از شما كه برنامه مسافرت به ايران داشته باشيد و بياييد آنجا از نزديك با برادران و خواهران عاشقان اهل بيت عليهم السلام كه مثل شما هستند بيشتر رابطه داشته باشيد. «وَ آخِرُ دَعْوانَا أَنِ الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ».

ص: 219

اميدوارم پديده مبارك وحدت، روز به روز تقويت شود واحساس دوگانگى بين شيعيان و اهل سنت اصلا وجود نداشته باشد.

انتظار نداشتيم چنين وضعيتى پيش بيايد

رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام، در حاشيه زيارت قبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ائمه بقيع عليهم السلام، در مصاحبه با خبرنگار واحد مركزى خبر، درباره پرونده هسته اى و طرح ارائه شده به شوراى حكام گفت: از عكس العمل هايى كه بعد از سخنرانى آقاى احمدى نژاد صورت گرفت، تا حدودى آگاه هستم و در مجموع اين عكس العمل ها خوب نبود و انتظار نداشتيم چنين شرايطى پيش بيايد.

وى افزود: ما در اينجا تلاش را آغاز كرده ايم و انتظار داريم در تهران نيز دوستان تلاش كنند تا اتفاق نادرستى پيش نيايد.

رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام همچنين در پاسخ به اين سؤال كه «برخى كشورهاى عربى باب مذاكره با رژيم صهيونيستى براى ايجاد دفاتر نمايندگى اين رژيم آغاز كرده اند» گفت: در ديدارى كه با ملك عبداللَّه پادشاه عربستان داشتم، اين موضوع يكى از مهمترين بحث ها بود كه وى نيز از ناهماهنگى هاى موجود و كسانى كه سعى مى كنند اتحاد دنياى اسلام را مخدوش كنند ناراضى بود.

آقاى هاشمى رفسنجانى افزود: به هر صورت در اين زمينه نظر پادشاه عربستان تا حدودى نزديك به نظر جمهورى اسلامى ايران است و اميداريم ناهماهنگى ها در اين زمينه هر چه زودتر برطرف شود.

حل مسأله بقيع

رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام در گفت وگويى در مدينه منوره تأكيد كرد:

همكارى نزديك ايران و عربستان، موجب كاهش اختلافات ميان مسلمانان خواهد شد.

وى با انتقاد از برخى اقدام هاى افراطى كه به اختلافات موجود دامن مى زند، خاطرنشان كرد: متأسفانه تفرقه و اختلاف ميان شيعه و سنى آثار زيانبار خود را در مسائل اساسى امروز دنياى اسلام مانند مسأله عراق و فلسطين نشان داده است.

ص: 220

آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى تصريح كرد: اقدام افراطيون ناآگاه، در دامن زدن به اختلافات شيعه و سنى باعث شده كه ما نتوانيم در مقابل دشمنان خود متّحد شويم و دشمنان از همين نقطه ضعف استفاده كرده و در پى تحقّق اهداف شوم خود هستند.

آقاى هاشمى رفسنجانى با بيان اين كه امام راحل رحمه الله نيز از اين گونه اقدامات تفرقه افكنانه دلشان خون بود، ادامه داد: ايشان در حادثه مكه، كه به تعطيل شدن حج منجر شد، فرمودند:

تعطيلى حج باعث بسيارى از مفاسد خواهد شد و شما بايد سعى كنيد جلوى تفرقه و اختلاف را بگيريد و حج را برقرار كنيد.

آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى در خصوص اقدام برخى از كشورهاى عربى در برقرارى رابطه با رژيم صهيونيستى گفت: شاه عربستان نيز از اين مسأله كه برخى كشورها به صورت انفرادى براى ايجاد رابطه با اسراييل مسابقه گذاشته اند خشمگين و معتقد بود كه اگر مسلمانان متّحد باشند، مى توانند حق فلسطينى ها را بگيرند.

وى همچنين در پاسخ به سؤالى مبنى بر اطلاع شاه عربستان از فعاليت برخى كشورها در برقرارى رابطه با اسراييل گفت: ملك عبداللَّه گفت كه به هيچ عنوان از آغاز فعاليت اين كشورها براى برقرارى رابطه با اسراييل مطلع نبوده است و حتى با يكى از سران اين كشورها صحبت كرده و وى را سرزنش نموده است.

آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى در پاسخ به اين سئوال كه «آيا در خصوص مسأله رؤيت هلال ماه رمضان و شوال نيز در ديدارهايش با مقامات عربستان صحبت كرده است يا خير»، گفت: با برخى از متفكّران عربستان در اين زمينه گفت وگو كرديم و بنا شد در جلسه اى با حضور علماى كشورهاى اسلامى مقدماتى فراهم شود كه اين مسأله مهم نيز حل شود.

وى افزود: قرار شد كه جمهورى اسلامى ايران نيز نظريات خود را در اين خصوص تهيه و به برگزاركنندگان اين اجلاس ارائه كند تا مورد بحث و تبادل نظر قرار گيرد.

رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام در خصوص اقدامات انجام شده براى ايجاد تسهيلات زيارت زائران ايرانىِ قبرستان بقيع و مرقد مطهر پيامبر صلى الله عليه و آله، گفت: ملك عبداللَّه نيز تمايل دارند كه اين مسأله حل شود اما حلّ اين مشكل به رعايت نظم و انضباط و همچنين خوددارى زائران از انجام برخى اعمال نامناسب، مداحى ها و قرائت برخى دعاهاى مغاير با اعتقادات سعودى ها منوط كرده است.

ص: 221

آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى تصريح كرد: متأسفانه تعداد اندكى از زائران ايرانى در هنگام زيارت بقيع برخى اقدامات؛ از جمله برداشتن خاك از قبور انجام مى دهند و همين مسائل، منطق دفاع از زائران را ضعيف مى كند.

رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام افزود: در جمع روحانيون كاروان هاى عمره در شهرهاى مكه و مدينه، از آن ها خواستم كه زائران ايرانى را آگاه و آنان را از انجام اين گونه اعمال برحذر نمايند.

آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى تأكيد كرد: اگر منطق درستى ميان زائران ايرانى و عربستانى ها وجود داشته باشد، امكان زيارت بانوان ايرانى از پشت پنجره هاى ديوار بقيع همچون گذشته وجود خواهد داشت.

رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام با تأكيد بر لزوم وحدت ميان شيعه و سنى و ساير فرق اسلامى، گفت: مصلحت عمومى جهان اسلام ايجاب مى كند كه با جلوگيرى از انجام اقدامات افراطى، نفاق و كينه ميان فرق اسلامى از بين برود.

آمريكا و اسرائيل در صدد بزرگ نمايى فعاليت هسته اى ايران هستند

آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى در گفتگو با روزنامه «عُكاظ» چاپ عربستان، افزود: ايران مانند ساير كشورهاى جهان، سرگرم انجام يك كار قانونى است اما اهداف سياسى برخى كشورها مسأله را بسيار حساس كرده است.

آقاى هاشمى با بيان اين كه فعاليت هاى ايران ذاتاً نبايد به اين اندازه مهم مى شد، تأكيد كرد: اهداف سياسى كشورها عليه اين فعاليت ها مى تواند عوارض نامطلوبى براى منطقه و دنيا داشته باشد.

رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام خاطر نشان كرد: چنانچه اين مسأله با تدبير و عقلانيت طرفين اداره شود، مى تواند الگوى بسيار خوبى براى كشورهايى باشد كه مايلند در اين بخش فعاليت كنند.

هاشمى رفسنجانى در پاسخ به سؤالى درباره امكان ارجاع پرونده هسته اى ايران به شوراى امنيت، اظهار داشت: در مراحل مختلف اين احتمال وجود دارد اما چون سياستمداران جهان عوارض چنين كارى را مى دانند، اميدواريم با عقلانيت رفتار كنند تا به آن مرحله نرسيم.

ص: 222

وى در مورد اتخاذ راه حل ميانه براى پرونده هسته اى، گفت: راه ساده اين است كه ايران درچارچوب حق قانونى و بين المللى خود فعاليت كند و آژانس نيز فرصت داشته باشد كه نظارت كافى را انجام دهد. اين همان مسأله اى است كه قبلًا هم به اروپايى ها گفته ايم.

رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام با اشاره به فعاليت هاى ايران براى اعتمادسازى نسبت به برنامه هسته اى صلح آميز خود افزود: ايران حتى قبل از تصويب مجلس، پروتكل الحاقى را عملياتى كرد و اجازه داد كه بازرسان آژانس بر اساس مفاد پروتكل بر فعاليتهاى هسته اى ايران نظارت كنند.

وى مذاكرات مفصل با سه كشور اروپايى را از ديگر اقدامات جمهورى اسلامى به منظور شفاف سازى برشمرد.

هاشمى رفسنجانى در پاسخ به سؤالى در مورد نهمين دوره انتخابات رياست جمهورى و دلايل رأى نياوردن وى، اظهار داشت: در بيانيه بعد از انتخابات به واقعيت ها اشاره كردم و در زمان حاضر نيز مايل نيستم با ورود به اين مسأله به اختلاف ها دامن بزنم؛ چرا كه اتحاد ملى را مهمتر از هر مسأله ديگرى مى دانم.

خبرنگار عكاظ در ادامه اين مصاحبه با اشاره به مسؤوليت هاى آقاى هاشمى رفسنجانى در دوران حيات حضرت امام رحمه الله و پس از رحلت ايشان، پرسيد: شما در دوران رهبر انقلاب و پس از فوت ايشان، همواره مرد اول ايران بوده ايد، اين دو مرحله را چگونه ارزيابى مى كنيد؟

آقاى هاشمى رفسنجانى پاسخ داد: ما در ايران، ادبيات اول و دوم نداريم و به تناسب نقشى كه افراد در اداره كشور ايفا مى كنند ممكن است چنين برداشت هايى در بين ناظران و محافل سياسى مطرح شود. ما هميشه خود را يك خدمتگزار انقلاب و اسلام مى دانيم و در هر موقعيتى هر مقدار كه امكان داشته باشد وظيفه خود را انجام مى دهيم.

وى افزود: البته ترجيح مى دهيم به تدريج كه مسن تر مى شويم مسؤوليت ها را به جوانان با انرژى واگذار كنيم تا استعدادهاى مديريتى كشور شكوفا شود.

آقاى هاشمى رفسنجانى در خصوص ايده تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام و فعاليت هاى آن نيز گفت: در سال هاى اول انقلاب بعد از تصويب قانون اساسى مشكلاتى در اداره كشور به وجود آمد و در موارد متعددى بين مجلس به عنوان نهاد قانونگذار وشوراى نگهبان در مقام نظارت اختلاف پيش آمد و مشخص شد كه جاى يك داور نيرومند در

ص: 223

ساختار حكومت دينى ايران براى حل اين اختلافات خالى است.

وى افزد: با نظر امام رحمه الله، مجمع تشخيص مصلحت نظام به منظور داورى بين مجلس و شوراى نگهبان و همچنين ارائه راه حل براى معضلاتى كه در قانون راهى براى آنها پيش بينى نشده بود تأسيس گرديد.

هاشمى رفسنجانى اضافه كرد: بعد از بازنگرى قانون اساسى وظيفه سوم و مهمترى به وظايف مجمع اضافه شد و آن تعيين سياست هاى كلى و راهبردى نظام بود كه اين وظيفه يكى از كارهاى اصلى مجمع در شرايط فعلى است.

البته اين سياست ها به عهده رهبرى است و رهبرى پس از مشورت با مجمع، آن ها را اعلام مى كند.

به گفته وى، مسؤوليت چهارمى نيز به عهده مجمع تشخيص مصلحت نظام گذاشته شد و آن نظارت بر اجراى سياست هاى كلّى نظام در مقام عمل است كه آن نيز به عهده رهبرى است و ايشان اين وظيفه را به مجمع واگذار كرده اند.

وى در پاسخ به سؤالى در مورد امكان تغييرات در مجمع گفت: اعضاى آن قابل تغيير هستند اما تغيير در وظايف آن نيازمند بازنگرى در قانون اساسى است كه امر ساده اى نيست.

رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام در ادامه و در پاسخ به سؤالى در باره روابط وى با رهبر معظم انقلاب اسلامى، گفت: ما از پنجاه سال گذشته مانند دو برادر وحتى نزديك تر از برادر در همه صحنه ها حضور داشته و حضور خواهيم داشت.

خبرنگارروزنامه عكاظ در ادامه اين مصاحبه از هاشمى رفسنجانى در خصوص نقش ايران در عراق و اتهامات وارده به كشورمان در مورد دخالت در امور داخلى اين كشور سؤال كرد.

رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام گفت: شمار معدودى از عراقى ها مانند وزير دفاع سابق اين كشور موضوع دخالت ايران در امور عراق را مطرح كرده اند در حالى كه اكثر عراقى ها به خوبى مى دانند كه مردم ايران پيش از اين براى آن ها فداكارى بسيار كرده و اكنون نيز كمك هاى زيادى به آنها مى كنند.

هاشمى رفسنجانى افزود: در زمان صدام ايران پناهگاه مردم عراق بود و خسارات زيادى به خاطر كمك به مردم عراق در جنگ متحمّل شديم و پس از اشغال عراق هم حتى

ص: 224

آمريكايى ها نيز اعتراف كردند كه ايران براى صلح در عراق كمك زيادى كرده است.

وى در پاسخ به سؤالى در مورد روابط ايران و آمريكا نيز گفت: اگر دو كشور با تدبير عمل كنند روابط حسنه خواهد شد اما اگر در آمريكا لابى صهيونيسم و در ايران نيز افراد تندرو ولو با حسن نيت دخالت كنند، كار مشكل خواهد شد.

هاشمى رفسنجانى افزود: در عين حال آمريكايى ها بايد بپذيرند كه قبل و بعد از انقلاب به ايران ظلم كرده اند.

رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام در مورد روابط ايران وعربستان نيز اظهار داشت:

اگر افكار و نظريات ملك عبداللَّه در عربستان حاكم شود، كارها خيلى آسان پيش خواهد رفت و روابط گسترش خواهد يافت.

هاشمى رفسنجانى تأكيد كرد: ملك عبداللَّه ويژگى هايى دارد كه مى توان با استفاده از آنها روابط دو كشور را به خوبى هدايت كرد.

به گفته وى روحيه اعتدال، مخالفت با افراطى گرى، توجه به وحدت دنياى اسلام و برخورد منطقى با مسائل، از جمله ويژگى هاى پادشاه عربستان است.

وى با اشاره به همكارى هاى قبلى عربستان و ايران، گفت: چنانچه ايران و عربستان در مورد مسائل مهمى؛ مانند وضعيت عراق و فلسطين، مبارزه با تروريسم و از بين بردن اختلافات در جهان اسلام همكارى كنند، مشكلات به نحو مطلوبى حل خواهد شد.

هاشمى رفسنجانى در پاسخ به سؤالى در مورد روابط ايران وتركيه نيز گفت: غربى ها تلاش مى كنند بين ايران و تركيه در منطقه رقابت ايجاد كنند.

وى افزود: در دورانى كه مسؤوليت اجرايى كشور را به عهده داشتم، در ملاقات با روساى جمهور وقت تركيه پايه هاى همكارى با اين كشور محكم شد و همكارى هاى مهمى به ويژه در زمينه انرژى حاصل شد.

رييس مجمع تشخيص مصحلت نظام افزود: البته بعداً كمى روابط ضعيف شد اما هنوز هم از استحكام لازم برخوردار است. ما منافع مشترك زيادى با تركيه، به خصوص در مورد عراق داريم و مصالح مشترك دو كشور ايجاب مى كند كه رابطه نزديكى با هم داشته باشيم.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109