ميقات حج-جلد 51

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

اسرار و معارف حج

عرفان حج در كتاب: «مصباح الحرمين»

ص: 6

اثر «مولى عبدالجبّار بن زين العابدين الشكوئى»

گردآورنده: سيد جواد طباطبائى

اشاره:

كتاب «مصباح الحرمين» نوشته «مولى عبدالجبّار بن زين العابدين شكويى»، از علماى قرن چهاردهم قمرى است كه در سال 1321 قمرى نگاشته است.

مرحوم شيخ آقا بزرگ طهرانى در كتاب «الذّريعه» درباره كتاب پيش گفته چنين آورده است: «مصباحُ الحرمين للمولى عبد الجبّار بن زين العابدين الشكوئى، أوّله [الحمدُ للَّهِ الّذي عظّم شعائرَ الإسلام] فرغَ منهُ 1321 و فيه تمام اعمال المدينة و المكّة المعظّمة، طبع في 1327». (1) آگاهى ها واطلاعات ثبت شده در كتابِ «مؤلّفين كتب چاپىِ فارسى و عربى» نوشته «خانبابا مشار»، درباره آن چنين است: «آخوند عبدالجبّار بن آخوند حاج زين العابدين، پيش نماز زاده شكوئى، زنده در سال 1323 قمرى، از فضلاى قرن چهاردهم هجرى و از مردمان قفقاز است ...». (2) كتاب «مصباح الحرمين»، كه در 460 صفحه و با خطى خوش و خوانا، در سال 1327 قمرى، به شيوه سنگى در تبريز به چاپ رسيده، دربرگيرنده مناسك، اسرار، فوايد و ثواب هاى حجّ بيت اللَّه الحرام و زيارتگاه هاى مدينه منوّره و زيارت بزرگان مدفون در شهرهاى مكّه و مدينه است و شامل سه بخش اساسى است:


1- الذريعه، ج 21، ص 106
2- مؤلّفين كتب چاپى فارسى و عربى، از آغاز چاپ تا كنون، ج 3، ص 708

ص: 7

* بخش نخست؛ مربوط به شهر مكّه و اعمال حجّ.

* بخش دوّم؛ درباره شهر مدينه و مختصرى در مورد شام و فلسطين.

* بخش سوّم؛ در مورد امام حسين عليه السلام.

مؤلّف با پژوهشى جامع و كامل، به بيان تاريخچه و فلسفه اعمال حجّاج و زائران بيت اللَّه پرداخته و در بخش پايانى، مقايسه مستندى ميانِ بخش اوّل و اعمال امام حسين عليه السلام و وقايع عاشورا كرده است؛ شباهت هاى خانه خدا و اعمال آن با امام حسين عليه السلام، كربلا، اعمال امام حسين عليه السلام در روز عاشورا و عزيمت كاروان اسيران از كربلا تا بازگشت به مدينه.

خلاصه، مى توان گفت كه مؤلّف، كتابى كامل در موضوع خود و در زمان خويش نگاشته است.

درست است كه اكنون بيش از صد سال از زمان تأليف مى گذرد و بسيارى از بناهاى ياد شده در كتاب تخريب گرديده است، امّا اين اثر گرانسنگ مى تواند به عنوان تاريخ نگارى از بناهاى موجود در آن زمان مورد استفاده قرار گيرد.

كتاب مزبور، افزون بر حروفچينى به شيوه روز، كار تصحيح، تحقيق، علامتگذارى، جمله بندى و مترادف نگارىِ برخى واژه ها، براى استفاده بهتر خوانندگان به نحو نيكو سامان يافته و با مورد استفاده قرار دادن بيش از دويست منبع (و در قالب بيش از پانصد مجلّد) منتشر شده است.

خلاصه و گزارش گونه اى از كتاب «مصباح الحرمين»

الف- فشرده اى از مقدّمه كتاب

بسم اللَّه الرَّحمنِ الرَّحِيم، الْحَمدُ للَّهِ الَّذي عَظَّمَ شَعائِرَ الْإِسْلامِ وَأَكْرَمَنا بِالْإِرْشادِ إلَى الحِلِّ وَ الحَرامِ وَ تَفَضَّلَ عَلَيْنا بِالرُّكُونِ إلَى الرُّكنِ وَ المَقامِ وَ عَرَّفَنا وُقُوفَ العَرَفاتِ وَ المَشعَرِ الحَرامِ وَ جَعَلَ لَنا حَرَماً آمِناً وَ حِصناً لِلْأَنامِ وَ كَهفاً حَصِيناً لِصُرُوفِ الأَيَّامِ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى مَنْ تَشَرَّفَ بِهِ البَيْتُ وَ الحِطامُ وَ استَقامَ بِهِ الرُّكنُ وَ المَقامُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله سَيِّدِ الْأَنامِ وَ آلِهِ وَ أصحابِهِ الَّذِينَ هُمْ حَقائِقُ بَيتِ اللَّهِ الْحَرامِ وَ بَواطِنُ الحَجِّ وَ الْإِحْرامِ عَلى مُرُورِ اللَّيالِي وَ الْأَيَّامِ.

ص: 8

أَمَّا بَعدُ، چنين گويد ترابِ اقدامِ المؤمنين، و تشنه كام مياهِ (1) فيوضاتِ ربّ العالمين، عبد الجبّاربن زين العابدين الشّكوئى أظَلَّهُمَا اللَّهُ تَعَالى في ظِلِّ عَرشِهِ يَومَ الدّين، كه تأسّياً (2) للعلماء الرّاشدين، من المتقدّمين و المتأخّرين و شوقاً لما وعدهم اللَّه عزّوجلّ من أعلى علّيّين، لازم و واجب دانستم كه رساله اى مختصره، در باب زيارت و حجّ بيت اللَّه الحرام و بعضى اسرار و فوايد آن و بيان بعضى موارد و مقامات كريمه (كه غالباً از باب عدم اطلاع از كتب اخبار و عدم تتبّع صحايف اخيار، اكثر ناس را بى بصيرتى و به جهت آن، قلّت ثواب و فيوضات الهيّه مى باشند) نوشته، خود را در عدادِ ساعين فِي الحَقّ داخل نموده و به شرف خدمت بر اضياف (3) ميهمان خانه الهيّه، مشرّف و مفتخر نمايم؛ فَمِن اللَّه الإعانة و منه التّوفيق.

ب- حج در قرآن كريم

1- ... وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ. (4)

2- وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ... (5)

ج- حج در بيان اميرالمؤمنين عليه السلام

1- [حضرت] امير عليه السلام در بعضى از خطبه هاى خود مى فرمايد:

«وَ فَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ الْحَرَامِ»

واجب و فرض گردانيد بر شما اى طايفه مكلّفين، حجّ خانه خود را،

«الَّذِي جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْأَنَامِ»

خانه اى كه قبله قرار داده است آن را براى مخلوقات؛

«يَرِدُونَهُ وُرُودَ الْأَنْعَامِ»

وارد مى شوند بر آن خانه مردم، همچون


1- مياه: آبها، لغت نامه.
2- با پيروى و متابعت.
3- اضياف؛ جمع ضيف، ميهمانان.
4- آل عمران: 97
5- حجّ: 27

ص: 9

وارد شدن حيوانات به آب هنگام تشنگى (كنايه از غايت ميل و رغبت است به سوى آن)، «وَ يَأْلَهُونَ إِلَيْهِ وُلُوهَ الْحَمَامِ» سخت اشتياق مى رسانند به آن خانه، چون شدّت شوق كبوترانى كه در آن خانه هستند، نزد خروج ايشان از آن، «وَجَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلامَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ» گردانيد آن خانه را، حقّ سبحانه و تعالى، نشانه از براى فروتنى ايشان جلالت و بزرگى خود را، «وَ إِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ» و تصديق نمودن و اعتقاد كردن ايشان بر سلطنت و بزرگوارى او، «وَ اخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَيْهِ دَعْوَتَهُ» و اختيار كرد و برگزيد از ميان خلايق خود، شنوندگان را كه اجابت نمودند به جانب او خواندنِ او را، «وَ صَدَّقُوا كَلِمَتَهُ وَ وَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ وَتَشَبَّهُوا بِمَلَائِكَتِهِ الْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ» وتصديق نمودند كلمه او را، و ايستادند مطيعان حضرت منّان به اداى مناسك حج و ساير اعمال آن، به جاى ايستادن پيغمبران او (كه مواقف و مناسك حج است)، و شباهت رسانيدن به ملائكه مقرّبين كه طواف كنندگانند بر گِرد عرش اعظمِ او، (وجه شباهت طواف است و ترك لذّات نفسانيّه و دنيويّه از جميع ما يلزم تركه؛ چنانچه در ملائكه ارتكاب به لذّات دنيّه دنيويّه نيست)، «يُحْرِزُونَ الْأَرْبَاحَ (1) فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ وَ يَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ» جمع مى كنند حاجيان و زائران، سودها را به جهتِ سرمايه ايمان، در تجارتخانه عبادتِ او، و مى شتابند نزد حج كردن، به مكان وعده مغفرت و آمرزش او، «وَجَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لِلْإِسْلامِ عَلَماً وَ لِلْعَائِذِينَ حَرَماً» و گردانيد آن خانه را حقّ (سبحانه و تعالى) نشانه براى دين اسلام و از براى پناه برندگان بر آن موضع محرم حرمى، «فَرَضَ حَقَّهُ وَ أَوْجَبَ حَجَّهُ وَ كَتَبَ عَلَيْكُمْ وِفَادَتَهُ» و واجب نمود حجّ آن را و لازم گردانيد حقّ آن را و متحتّم ساخت معرفتِ آن را و فرض كرد بر شما آمدن به نزديك آن را به جهت طلب فضل و صواب از حضرت او، فَقَالَ سُبْحَانَهُ: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ». (2) و (3)

2- و جناب امير عليه السلام كه باب مدينه علم و حكمت است، مى فرمايد: آيا نمى بينيد كه خداوند عالم امتحان فرمودند اوّلينِ از زمانِ آدم را تا آخرين از اين عالم، به احجار چند كه نه ضرر مى رساند و نه نفع و نه چشم ديدن دارد و نه گوش شنيدن؟ پس چنين محلّى را كه همه آن سنگ است، بيت الحرامِ خود گردانيد، پس او را در جايى قرار داد كه سخت ترين و صعب ترين بقعه هاى زمين است و خاكش كمتر از همه قطعه هاى زمين و بارانش كمتر و عيش او (آن) از همه بطون ارض تنگ تر و آبش از همه محل هاى زمين كمتر، ميان كوه هاى پست و


1- عبارت متن «الأرواح»، مصحح.
2- آل عمران: 97
3- نهج البلاغه، 45، خطبه 1

ص: 10

بلند؛ پس امر فرمود آدم عليه السلام و اولاد او را كه روى كنند به چنين مكانى كه نه ميوه دارد و نه آب و نه زمينِ نرمِ هموار و در ميانِ چه بسيار كوه هاى صعب كه بايد طى نموده و چه درياها و وادى عميق كه بايد گذشت، با روهاى گَرد و غبارآلوده و سرهاى برهنه و موهاى افشان كرده، لبّيك گويان، ترك مستلذّات نموده، روى به چنين خانه آورند، به چنين حال و ذلّت و خوارى؛ اگر مى خواست مى گردانيد باغستان ها كه جارى شود در تحت آن ها نهرها، و اگر مى خواست به جاى سنگ و آجر، خلق مى كرد زمرّد سبز و ياقوت سرخ با نور و ضياء، وليكن در آن وقت تشكيك (1) از سينه ها برداشته مى شد و مجاهدت با ابليس دفع مى شد و همگىِ مردم با رغبت و خواهش نفس متوجّه مى شدند نه به جهت امر و فرمانبردارى الهى و اين با حكمت كامله موافقت نمى كند؛ زيرا كه حكمت الهى چنين قرار يافته كه بندگان خود را به انواع سختى ها امتحان كند و به اقسام مجاهدات و ناخوشى ها مبتلا و ممتحَن نمايد تا اين كه تكبّر از سينه ها رفع شود و به جاى تكبّر، افتادگى و تذلّل و فروتنى قرار گيرد و به لباس تواضع متلبّس شود و آثار و شمايل عبوديّت در بنده ظاهر شود، پس درهاى فضل و رحمت و اسباب عفو و مغفرت گشوده شود. پس به جوايز و كرامت هاى الهى برسد؛ چنانكه فرموده اند: الم* أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ (2)

، (3) يعنى: منم خداى داناى غيب و نهان؛ آيا گمان كردند مردم، به محض گفتنِ اين كه ايمان آورديم، دست از ايشان برداشته شود و حال آن كه امتحان نشده باشند به انواع بلاها و تنگى ها و مجاهدات و تكليفات؟!

د- حجّ در بيان امام صادق عليه السلام

... ابن ابى العوجاء، كه از تلامذه حسن بصرى بود و از توحيد منحرف و زنديق شد و آمد به مكّه معظّمه متمرّداً و از روى انكار كسانى را كه حج مى نمودند مى نگريست و كار او به جايى رسيد كه علما از مجالستش دورى مى كردند، پس آمد خدمت حضرت صادق عليه السلام و نشست در ميان جماعتى از اصحاب و گفت:

يا اباعبداللَّه، مجلس ما امانات است و هركه حاجتى داشته باشد بايد سؤال كند. مرا اذن مى دهى كه با تو سخن بگويم؟ فرمود: بگو. پس گفت به عباراتى كه مضمون آن ها اين است: تا چند مى گرديد حول اين خرمن و پناه مى بريد بر اين پاره سنگ و عبادت مى كنيد اين خانه را كه ساخته شده است از آجر و گِل و مى دويد و هروله مى كنيد مانند شترى كه گريخته باشد؟! هر


1- تَشْكيك؛ شكّ و ترديد، لغت نامه.
2- عنكبوت: 1 و 2
3- با اندكى تغيير: نهج البلاغه، ص 293 خ 192؛ كافى، ج 4، ص 198، ح 2

ص: 11

كه تفكّر كند و نظر نمايد به اندازه اى در او (آن)، ردّ مى داند؛ كه اين كارى است كه محكم كرده است آن را كسى كه حكمت نداشته و صاحب عقل و نظر نبوده. جواب مرا بگو كه تو راستى در اين امر و سرآمدى بر همه اهل اين مذهب و پدر تو اصلِ اين اساس بود و به او تمام شد اين بنا.

حضرت در جواب فرمودند: كسى را كه خدا گمراه كرد و چشم باطنش را نابينا ساخت، حق به نظرش پست و زشت آيد و لذّت نمى برد و خوشگوار او نمى شود و مى گردد شيطان ولىّ او و مونس و مربّى او و مى برد او را تا برساند به درياها و گرداب هاى هلاكت، پس بيرونش نخواهد آورد تا اين كه به وخامت و شقاوت عاقبت مى رود از دين؛ و اين خانه را چنين ديدى كه محض خشت و گِل است! و حال آن كه خانه اى است كه خداوند حكيم بندگان خود را به امتحان اين خانه، به عبادت خواسته است، و مردم را طلبيد به زيارت اين خانه تا امتحان بشوند در آمدن به اين خانه و تحريص نمود بندگان را به تعظيم و زيارت آن و اين خانه را محلّ قرار پيغمبران خود كرده و قبله نمازكنندگان گردانيده. پس اين يك شعبه اى است از شعبه هاى رضاجويى خدا و يك راهى است از راه هاى رسيدن به آمرزش خدا، نصب كرده شده بر وجهى كه دلالت مى كند بر اين كه بناكننده اين بنا در مرتبه جامعيّت كمال است و ظهور عظمت و جلال و كبرياىِ آن صانع بى مثال در اين بنا است، كه معنى بندگى و اطاعت و فرمانبردارى بنده مر مولاى خود را به محض اطاعت و فرمانبردارى، بدون شائبه حظّ نفس و التذاذ و متابعتِ هوا و هوسِ نفسانى؛ در ضمنِ اين بنا است كه اگر خلقت او را بر وجه ديگر مى كردند كه آراسته مى شد به حَلى (1) و حُلل (2) و جواهر گران بها، و تو را مى خواند به خانه خود، كجا ظاهر مى شد كه آمدن تو به اين خانه، محضِ اطاعت معبود است نه متابعت است هواى نفس را؟ پس حقيق (3) و شايسته تردّد معبوديّت و فرمان فرمايى در امور و شايسته در اين كه قبولِ نهى او شود در مناهى، خداوندى است كه ابداع نمود ارواح را و انشا نمود صورت ها را. (4) ه- ثواب حجّ

1- قال النّبيّ صلى الله عليه و آله: «حَجَّةٌ مَبْرُورَةٌ خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا» (5) و «حَجَّةٌ مَبْرُورَةٌ لَيْسَ لَها أَجْرٌ إِلَّا الْجَنَّةُ»؛ (6) پيامبرخدا صلى الله عليه و آله فرموده كه: «يك حجّ خالص و مقبول، بهتر است از دنيا و آنچه در دنيا


1- حَلْى؛ پيرايه، زيور، لغت نامه.
2- الحُلَل: بُرودُ الْيَمَن. لسان العرب 11، ص 172. بُرود: جمع بُرْد؛ بُرْد: جامه اى بوده است قيمتى و گرانبها، قماشى است مخصوص يمن كه آن را بُرد يمانى گويند. لغت نامه.
3- حَقيق؛ لايق، درخور، درست، لغت نامه.
4- كافى، ج 4، ص 197، ح 1؛ احتجاج، ج 2، ص 335 با اندكى تغيير؛ امالى صدوق، ص 616، ح 4؛ التوحيد، ص 253، ب 36، ح 4؛ علل الشرائع، ج 2، ص 430، ب 142، ح 4
5- با اندكى تغيير مستدرك 8، ص 10، ب 1 ضمن، ح 8924- 10 و 8، ص 35، ب 24 ضمن، ح 9004- 4؛ بحار، ج 96، ص 11، ب 2، ح 34؛ فقه الرضا، ص 214، ب 31
6- با اندكى تغيير در واژه ها مستدرك 8، ص 41، ب 24 ضمن، ح 9022- 22 و 8، ص 62، ب 41، ح 9078- 10؛ عوالى اللآلى 1، ص 427، ح 114 و 4، ص 33، ح 117؛ جامع السعادات 3، ص 311

ص: 12

است از لذايذ آن، از هر قبيل باشد.» و: «حجّ خالص و مقبول را، اجر نيست مگر بهشت.»

2- در حديث ديگر، يك نفر اعرابى خدمت خاتم الأنبيا صلى الله عليه و آله آمده، عرض كرد:

يا رسول اللَّه، من از خانه خود بيرون آمدم به قصد حج، پس از من فوت شد (حج)، و من مرد متموّل و غنى هستم، پس امر فرما بر من تا به عمل آورم چيزى را كه مقابل ثواب حجّ باشد. فرمود: نظر كن به كوه ابوقبيس، (1) پس هرگاه بشود كوه ابوقبيس براى تو طلاى سرخ، و او [آن] را انفاق كنى در راه خدا، نمى رسى به آن ثوابى كه حج كننده مى رسد! پس فرمود: حج كننده وقتى كه تدارك خود را ديد، برنمى دارد چيزى و نمى گذارد الّا اين كه عطا مى كند خداوندِ عالم به هريك از آن ها ده حسنه و محو مى كند از آن، ده سيّئه و بلند مى كند از براى او ده درجه، و زمانى كه به راحله خود سوار شد، قدمى برنمى دارد و نمى گذارد مگر اين كه بنويسد خداى تعالى براى آن [او] مثل آنچه ذكر شد. پس زمانى كه بيت را طواف كرد، بيرون مى آيد از گناهان خود و [زمانى كه] سعى كرد ما بين صفا و مروه، بيرون مى آيد از گناهان خود، و وقوف به عرفات بكند خارج مى شود از گناهان خود، و وقتى كه وقوف به مشعر نمايد، خارج مى شود از گناهان خود، و زمانى كه رمى جمرات كرد خارج مى شود از گناهان خود.

حكمت الهى چنين قرار يافته كه بندگان خود را به انواع سختى ها امتحان كند و به اقسام مجاهدات و ناخوشى ها مبتلا و ممتحَن نمايد تا اين كه تكبّر از سينه ها رفع شود

اعرابى گويد: آن حضرت صلى الله عليه و آله شمرد مواقف را يكى يكى و فرمود: در هر يكى از اينها كه حاجى وقوف بكند، خارج مى شود از گناهان خود، بعد فرمود كه: چگونه مى رسى تو به آن ثوابى كه مى رسد بر آن، حاجّ؟ (2) 3- عمربن يزيد گويد: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمود كه: حج كننده زمانى كه داخل مكّه شد، موكَّل مى فرمايد خداى تعالى به آن كس دو ملكى كه حفظ مى كنند براى او طواف و نماز و سعى او را. پس زمانى كه وقوف به عرفه نمود، مى زنند آن دو ملك دست خود را به كتف راست او، بعد مى گويند: امّا به گناهان گذشته خود چاره نمودى، پس مواظب و متوجّه حال خود باش در باقىِ عمر خود. (3)


1- ابوقُبَيْس، نام كوهى مشرف به مكّه از جانب غربى است. لغت نامه.
2- التهذيب، ج 5، ص 19، ب 3، ح 2؛ وسائل الشيعه، ج 11، ص 113، ب 42، ح 4385؛ عوالى اللآلى، ج 4، ص 24، ح 76
3- وسائل الشيعه، ج 11، ص 103، ب 38، ح 14358؛ بحار، ج 96، ص 254، ب 47، ح 20؛ ثواب الأعمال، ص 47

ص: 13

و- عقاب ترك حج

1- در حديث از [امام] كاظم عليه السلام روايت شده كه آن بزرگوار در تفسير قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ (1) بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا، (2) فرمود: زيانكارترين مردمان در عمل، آنان اند كه حَجَّةالاسلام را به تأخير اندازند. (3) 2- [امام] صادق عليه السلام فرمود: مراد از قول خدا كه فرموده: وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى (4)

كسانى هستند كه حج بر ايشان واجب شود و ادا نكنند. خلّاق عالم در روز قيامت آن ها را كور محشور سازد. (5) ز- وفات در حرمين

در احاديث وارد شده كه اگر كسى در يكى از دو حرم مكّه يا مدينه بميرد، هول قيامت را نبيند و از او حساب نمى كشند، (6) و در حديث ديگر: اگر كسى در سفر حج بميرد با اصحاب بدر محشور مى شود، (7) ايضاً وارد است: كسى كه در حرم مدفون شود، ايمن مى باشد از فَزَعِ اكبر؛ (8) خواه از نيكوكاران باشد يا از گناهكاران. (9) ح- در باره مكّه و كعبه

1- گفته اند كه مسلمين و يهود با همديگر تفاخُر مى كردند، پس يهود مى گفت:

بيت المقدّس افضل و اعظم است از كعبه، به جهت اين كه آنجا هجرتگاه انبيا است و زمينى است مقدّس و پاكيزه و مسلمين مى گفتند كه كعبه افضل از بيت المقدّس است؛ پس نازل فرمود خلّاق عالم اين آيه شريفه را:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ. (10) «به درستى كه اوّل خانه اى كه قرار [داده] شده از براى مردم، به جهت عبادت، هرآينه آن خانه اى است كه در بكّه است، در حالتى كه مبارك است و هدايت است بر عالميان.» (11) 2- مروى است كه آن را كعبه گفتند، به جهت اين كه مربّع است و مربّع شد به جهت آن كه برابر بيت المعمور واقع شده؛ و آن مربّع است به جهت آن كه مُحاذى (12) عرش الهى است و عرش نيز مربّع است به جهت كلماتى كه بناى اسلام آن است، [و آن كلمات] چهار است، و آن:

«سُبحانَ اللَّه» و «الحَمدُ للَّه» و «لاالهَ الّااللَّه» و «اللَّهُ اكبر» است. (13)


1- عبارت متن: «انَبِّئُكُمْ». مصحّح.
2- كهف: 103
3- عوالى اللآلى، ج 2، ص 86، ح 232
4- طه: 124
5- التهذيب، ج 5، ص 18، ح 3؛ وسائل الشيعه، ج 11، ص 25، ب 6، ح 14151؛ مستدرك، ج 8، ص 16، ب 5، ح 8946؛ بحار، ج 96، ص 6، ب 2، ح 6؛ عوالى اللآلى، ج 3، ص 151، ح 4؛ فقه القرآن، ج 1، ص 326
6- عوالى اللآلى، ج 4، ص 30، ح 101
7- عوالى اللآلى، ج 4، ص 30، ح 101
8- فَزَعِ اكْبَر؛ كنايت از قيامت و رستاخيز است، لغت نامه.
9- كافى، ج 4، ص 258، ح 26؛ الفقيه، ج 2، ص 229، ح 2272؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 162، ب 13، ح 3291؛ بحار، ج 7، ص 302، ب 15، ح 54؛ المحاسن، ج 1، ص 72، ب 121، ح 147
10- آل عمران: 96
11- روض الجنان 4، ص 437؛ جلاء الاذهان 2، ص 84
12- مُحاذى؛ مقابل، روياروى. لغت نامه.
13- الفقيه، ج 2، ص 190، ح 2110؛ بحار، ج 55، ص 5، ب 4، ح 2؛ علل الشرائع، ج 2، ص 398، ب 138، ح 2

ص: 14

3- به سند معتبر از [امام] صادق عليه السلام منقول است كه خدا غرق كرد جميع زمين را در طوفان نوح عليه السلام، مگر خانه كعبه، پس از آن روز او را «عتيق» ناميدند كه از غرق شدن آزاد شد.

راوى پرسيد: به آسمان رفت؟ فرمود: نه، ولكن آب به آن نرسيد و از دورش بلند شد. (1) در بعضى از كتب مروى است كه: در طوفان نوح عليه السلام دو جا از روى زمين [را] آب نگرفت؛ يكى كعبه و ديگرى مدفن مقدّس امام حسين عليه السلام. (2) چنانچه ظالمين [به] آل محمّد صلى الله عليه و آله، بعد از شهادتش مكرّر به آنجا آب بستند و شخم كردند كه زراعت كنند شايد كه اثر قبر مطهّرِ نور ديده خاتم الأنبيا صلى الله عليه و آله برطرف شود. هر دفعه آب بر دور آنجا حلقه زده، حيران ماند و روى هم بالا آمد. اين است كه آن مكان مقدّس را حاير حسينيّه مى نامند. (3) ط- بناى كعبه

1- چون ملائكه به خدا ردّ كردند خلافت آدم را، دانستند كه بد كرده اند. پشيمان شدند و پناه به عرش بردند و استغفار كردند. پس خدا خواست كه به مثل اين عبادت او را بندگى نمايند. پس خلق فرمود در آسمان چهارم خانه اى در برابر عرش كه او [آن] را «ضراح» ناميدند و در آسمانِ اوّل خانه اى برابر ضراح خلق فرمود كه آن را «معمور» ناميدند. پس خانه كعبه را برابر بيت المعمور ساخت [و] امر نمود آدم را كه طواف كند دور خانه كعبه، پس توبه او را قبول كرد و اين سنّت جارى شد تا روز قيامت. (4) 2- از [امام] صادق عليه السلام سؤال كردند از ابتداى طواف خانه كعبه، فرمود كه: خدا چون خواست آدم را خلق كند، به ملائكه گفت كه: من در زمين مى خواهم خليفه اى قرار بدهم، پس دو ملك از ملائكه گفت: آيا كسى را خليفه مى گردانى كه افساد كند در زمين و خون ها بريزد؟

پس حجاب ها ميان ايشان و نور عظمت الهى، كه پيشتر مشاهده مى كردند، به هم رسيد، دانستند كه حق تعالى به غضب آمده از گفتار ايشان، پس بسيار ملائكه گفتند كه چه چاره كنيم و چگونه توبه نماييم؟ گفتند: ما از براى شما توبه نمى دانيم مگر آن كه پناه بريد به عرش، پس پناه به عرش آوردند تا خدا توبه ايشان را فرستاد و حجاب ها از ميان ايشان و نور الهى برداشته شد.

پس خواست كه به اين روش او را عبادت كنند. پس خانه كعبه را در زمين خلق فرمود كه هر روز هفتاد هزار ملك داخل مى شوند كه ديگر بر نمى گردند تا روز قيامت. (5) 3- منقول است كه پيوسته فرزندان اسماعيل عليه السلام واليان كعبه بودند و براى مردم، حجّ و


1- بحار، ج 11، ص 325، ب 3، ح 43 و 96، ص 58، ب 5، ح 14؛ علل الشرايع، ج 2، ص 399، ب 140، ح 5؛ قصص راوندى، ص 83، ف 3، ح 73
2- در مورد كعبه، بنا به مقتضيات متن، به منابع آن اشاره شده است، امّا در مورد كربلا، روايت مؤيّدمطلب فوق، در اين منابع ذكر شده است: مستدرك، ج 10، ص 324، ب 51، ح 12098- 6؛ بحار، ج 109، ص 98، ب 15، ح 15؛ كامل الزيارات، ص 269، ب 88، ح 8
3- بحار، ج 86، صص 89- 98 و 117
4- وسائل الشيعه، ج 13، ص 296، ب 1، ح 17788؛ بحار، ج 6، ص 96 ف 2، ح 2 و 11، ص 110، ب 1، ح 24 و 55، ص 58 ب 7، ح 5 و 96، ص 33، ب 4، ح 10؛ علل الشرايع 2، ص 406، ب 142، ح 7؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام 2، ص 90 ب 33 ضمن، ح 1
5- بحار، ج 11، ص 109، ب 1، ح 23 و 96، ص 31، ب 4، ح 6؛ علل الشرايع 2، ص 402، ب 142، ح 3

ص: 15

امور دين ايشان را برپا مى داشتند و بزرگى از بزرگ ميراث مى بردند تا آن كه زمان عدنان بن ادَد شد (كه پشت هشتم بود از اولاد اسماعيل عليه السلام)، پس دل هاى ايشان سنگين شده و فساد ميان ايشان به هم رسيد و بدعت ها در دين احداث نمودند و بعضى از ايشان بعضى را از حرم بيرون كردند. پس بعضى براى طلب معاش و تحصيل مال و بعضى از خوف قِتال (1) و جِدال، (2) متفرّق شدند و بسيار [از آيين] ملّت حنيفه ابراهيم عليه السلام ميان ايشان مانده بود؛ مانند حرمت مادر و دختر و ساير آنچه [كه] خدا در قرآن حرام فرموده، مگر حَليله «3»(3) پدر و خواهر و جمع ميان دو خواهر، كه اين ها را حلال مى دانستند و اعتقاد به حجّ و تلبيه و غسل جنابت داشتند وليكن در حجّ و تلبيه بدعت ها احداث كرده بودند و بت پرستى و كلمه شرك را به آن ضمّ كرده بودند (4) (و حضرت موسى عليه السلام در [زمان] ما بين اسماعيل عليه السلام و عدنان مبعوث گرديد) و نوشته اند كه «معدّبن عدنان» ترسيد كه حرم مندرس گردد، ميله هاى حرم را نصب كرد و چون قبيله جُرهُم بر مكّه غالب شدند، ولايت كعبه را ايشان متصرّف گرديدند و از يك ديگر ميراث مى بردند تا اين كه ايشان نيز شروع به ظلم و فساد كرده، حرمت مكّه را ضايع نمودند و اموال كعبه را متصرّف شدند و ظلم مى كردند بر هركه داخل مكّه مى شد و طغيان بسيار كردند. پس خدا مسلّط ساخت بر ايشان رُعاف (5) و طاعون (6) را و اكثر ايشان هلاك شدند.

پس قبيله خزاعه جمعيت كرده، باقى مانده جُرهُم را از حرم بيرون كردند. ايشان به زمين «جهينه» رفتند و چون قرار گرفتند، سيلى آمده، همه را هلاك كرد. بعد از آن، خزاعه واليان كعبه بودند تا اين كه «قُصَىّ بن كلاب»، پدر «عبدمناف»، جدّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، بر خزاعه غالب شد و خزاعه را بيرون كرد و كعبه را تصرّف نمود و ولايت كعبه در اولاد او ماند تا زمان حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله. (7)


1- قِتال؛ مقابله، با يكديگر كارزار كردن. لغت نامه.
2- جِدال؛ خصومت كردن با كسى. لغت نامه.
3- حَليلَة؛ زوجه، منكوحه. لغت نامه.
4- كافى، ج 4، ص 210، ح 17؛ بحار، ج 15، ص 170، ب 1، ح 97
5- رُعاف؛ خون بينى، خونى كه از دماغ به راه بينى برآيد. لغت نامه.
6- طاعون؛ مرگامرگى، شآمت و مرگ عام. لغت نامه.
7- كافى، ج 4، ص 211، ح 18؛ بحار، ج 15، ص 170، ب 1، ح 97

ص: 16

4- زنى كعبه را بُخُور به عود مى كرد و از آتشِ آن، شراره به جامه كعبه رسيد و شعله ور گشته، شراره به سقف خانه سرايت نموده، سقف سوخت. پس سيلى عظيم نيز آمد و داخل حرم شد و قدرى از ديوارهاى خانه [را] خراب كرد. چون قريش اراده بناى خانه نمودند، شنيدند كه يك كشتى از باد مخالف تباهى شد، چون به حوالى جدّه رسيد شكست و آن كشتى از قيصر روم بود كه از چوب و آهن و سنگ پر كرده، به مصاحبت با قوم نام، به جهت تعمير كنيسه فُرس، كه سوخته بود مى فرستاد. پس وليدبن مغيره مخزومى با چند نفر به جدّه رفته، از چوب آن كشتى به جهت كعبه خريدند. آنگاه مارى بزرگ از چاهى كه خزانه كعبه بود برآمده، بر گِرد خانه حلقه زده، دهن خود را گشاد؛ به نحوى كه اگر فيل به دَم او مى رسيد فرو مى كشيد، و مردم بسيار خائف و لرزان شدند. ناگاه مرغى از آسمان آمده، او را برداشت و به هوا برد (و اين مقدّمات بعد از فوت عبدالمطّلب بود و در آن وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله بيست و پنج ساله بود و بعضى سى و پنج ساله گفته اند) و چون خواستند كه باقىِ خانه را خراب نمايند كه تمامى خانه را تعمير سازند ترسيده، جرأت نكردند، تا آن كه وليدبن مغيره جرأت نمود و كلنگ را برداشته، قدرى را خراب كرد و مردم يك شب توقّف نمودند تا ببينند كه وليد سالم مى ماند يا نه و چون سالم ماند، جرأت نموده و آن را خراب كردند تا به اساس ابراهيم عليه السلام رسانيدند و آن سنگى بود سبز، مشتمل بر چند وصله (1) به هم چسبيده. پس شخصى سر كلنگ را ميان دو وصله كرد كه يكى را بيرون آورد، چون آن را حركت داد، جميع مكّه به حركت آمد. پس دست از آن برداشتند و اسباب آن را جمع كردند. آنگاه عابدبن عمران مخزومى گفت: اى معشر قريش، داخل عمارت كعبه نكنيد از مال حرام و ربا و ظلم، بلكه از مال حلال صرف آن نماييد. پس [ساختن] اطراف خانه را به قريش قسمت نمود: ما بين ركن حجر تا ركن شامى را به بنى زهره و بنى عبدمناف داد و مابين شامى تا مغربى را به بنى عبدالدّار و بنى اسدبن عبدالعزّى و بنى عدىّ بن كعب داد، و مابين مغربى تا يمانى را به بنى مذحج و بنى سهم، و مابين يمانى تا حجر را به بنى مخزوم داد. پس ابوحذيفةبن مغيره گفت: اى قوم، در خانه را از زمين بسيار بلند كنيد تا كسى داخل آن نتواند شد مگر به نردبان؛ چرا كه در اين صورت كسى داخل آن نشود مگر كسى كه موافق خواهش شما باشد و چون كسى را در آن بينيد كه مكروه شما باشد، او را به زير اندازيد تا آن كه عبرت ديگران شود. پس قريش چنان كردند و چون عمارت به حدّ حجرالاسود رسيد، در نصب حَجَر، ميان قبايل نزاع عظيم به هم رسيده و كار به كارزار


1- وَصْلَه؛ هرچيز كه آن را به چيز ديگر پيوند كنند، پاره جامه و كاغذ و غيره. لغت نامه.

ص: 17

انجاميد، آخرالأمر ابواميّةبن مغيره كه از صَناديد (1) قريش و بزرگان ايشان بود چنين گفت كه از منازعه دست بردارند و منتظر باشند تا اوّل كسى كه از باب الصّفا داخل حرم محترم شد، ميان ايشان حكم كند. همگى به آن راضى شدند. اتفاقاً اوّل كسى كه از در داخل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. پس همه متّفق القول گفتند: محمّدامين آمد و ما به حكم او راضى هستيم. چون حضرت بر نزاع آن ها واقف شد، فرمود كه حجرالأسود را در بساطى گذاشتند و بزرگان اطرافِ او [آن] را برداشتند. حضرت با دست مبارك خود حَجَر را از بساط برداشته در موضعش گذاشت. (2) علامه حِلّى در تذكره ذكر نموده كه درِ خانه مبارك، به زمين چسبيده و دو در داشت:

مشرقى و مغربى؛ پس سيل آن را خراب كرد، قبل از بعثت حضرت رسول صلى الله عليه و آله به ده سال، و قريش آن را ساختند، بر اين شكلى كه حالا هست و كوتاهى نمود مال هاى حلال و هدايا و نذورات كعبه از آن كه آن را بر اساسِ ابراهيم عليه السلام بسازند. پس، از سمت حجر اسماعيل عليه السلام بعضى از خانه را گم كردند و درِ ركن شامى را از اساس ابراهيم عليه السلام به عقب برده داخل خانه ساختند و تنگ كردند عرض ديوار را از ركن حَجَر تا ركن شامى كه پهلوى او است. پس باقى ماند از اساس خانه شبيه به ركن مرتفع و اين همان است كه «شاذروان» مى گويند.

5- چون عبداللَّه بن زبير بر بنى اميّه خروج كرد و خليفه آن وقت، عبدالملك بن مروان، حجّاج را به دفع او تعيين كرد و ابن زبير در مكّه بود، پس حَجّاج به جنگ او رفته، او تاب مقاومت نياورده، به حرم كعبه مُلتجى (3) شد. به امر حَجّاج، برابر كعبه منجنيق گذاشته، آنقدر سنگ انداختند كه خانه بر سر عبداللَّه خراب شد. پس عبداللَّه از خانه بيرون آمده، جنگ كرد تا كشته شد. حجّاج سر او را به شام، نزد عبدالمك فرستاد و مدّت محاربه او هفت ماه و خلافتش نُه سال، عمرش هفتاد و سه سال و قتلش در ذى الحجّه سنه هفتاد وسه هجرى بود. (4) و چون كعبه خراب شد، چند روز در خرابى ماند و مردم هنوز از تعب جنگ نياسوده بودند، اهل مكّه فرصت يافته بسيارى از خاك و اسباب آن را به جهت تبرّك به خانه هاى خود بردند. پس حَجّاج خواست كه او را بنا كند، مارى بيرون آمده مانع از بنا شد تا اين كه همه فرار نموده، حجّاج را خبر دادند. پس حجّاج بالاى منبر رفته، گفت: از خدا مى خواهم كسى را كه از سرّ اين بلا ما را آگاه سازد. پس مردِ پيرى از جاى خود برخاسته، گفت: به اين سرّ، عِلم نخواهد داشت مگر على بن الحسين عليهما السلام. حَجّاج، كس فرستاده حضرت حاضر شد. پس خبر داد او را از منع خدا، آن حضرت فرمود: يا حجّاج، به مردم امر كن هركه از بيت هر چه برده،


1- صَناديد؛ مِهتران و بزرگان. لغت نامه.
2- با اندكى تغيير كافى، ج 4، ص 217، ح 3؛ الفقيه، ج 2، ص 247، ح 2320؛ وسائل الشيعه، ج 13، ص 214، ب 11، ح 17588؛ بحار، ج 15، ص 337، ح 7 و 8
3- مُلْتَجى؛ پناه جوينده، آنكه پناه مى گيرد به سوى كسى و يا چيزى. لغت نامه.
4- مشروح اين ماجرا در بحار، ج 68، ص 123، ب 123 ذيل، ح 1 نقل شده است.

ص: 18

برگرداند. حجّاج بدين منوال امر كرد. مردم تمام آنچه برده بودند، آوردند و به حضرت خبر دادند. فرمود بكَنند، پس شروع به كَندن نمودند، مار از ايشان غايب شد. كندند تا رسيدند به موضع قواعِد، (1) حضرت به جماعت فرمود: دور باشيد. آن ها كنار ايستادند، حضرت عليه السلام رفت نزديك قواعد و پوشانيد قواعد را با لباس خود و گريه كرد و پوشانيد قواعد را با دست مبارك خود با خاك و امر نمود كه بنا گذارند. پس بنا را گذاشتند. زمانى كه اطراف ديوار بلند شد، حضرت فرمود آن خاك هاى پراكنده را كه مردم آورده بودند، به درون بيت ريختند. آن است كه اندرون بيت بلند شده و با پلّه صعود مى كنند؛ چنانچه الحال هست و زمين خانه مقابل آستانه است، (2) پس حضرت عليه السلام به دست خود، حجرالأسود را بر جايش گذاشت و قرار گرفت. بعد از آن، خانه را تمام كردند؛ به نحوى كه حالا هست و اين بنا در سنه هفتاد و چهار بود و بعد از آن، تا سنه هفتصد هجرى تغيير نيافت.

ى- حجّ انبيا و معصومين عليهم السلام

1- از [امام] باقر عليه السلام پرسيدند: چون آدم عليه السلام حج كرد، با چه چيز سرِ او را تراشيدند؟

فرمود: جبرئيل ياقوتى از بهشت آورد، چون بر سر او ماليد، موها از سرش ريخت. (3) 2- در حديث معتبر منقول است كه: احرام بست موسى عليه السلام از رمله مصر و بر سنگستان روحا گذشت با احرام و ناقه اش را مى كشيد با مهارى كه از ليف خرما بود و تلبيه مى گفت و كوه ها جواب او مى گفتند. (4) 3- ... و انبيا و سلاطين مؤمنين هر سال هدى مى كردند؛ از جمله سليمان عليه السلام بود كه آمد به مكّه مكرّمه و چند روز توقّف فرمود در مكّه و هر روز پنج هزار شتر نَحر مى كرد، سواى بقر و غنم و مردم را خبر داد كه پيغمبرى از عرب از اين شهر مبعوث مى شود كه خاتم انبيا خواهد بود؛ «طُوبى لِمَن أَدْرَكَ زَمانَهُ وَ آمَنَ بِهِ وَ وَيْلٌ لِمَنْ كَفَرَ بِهِ وَ جَحَدَهُ». (5) 4- ... و اين شيوه مرضيّه را تجديد و احيا فرمود، جناب مقدّس خاتم الأنبيا صلى الله عليه و آله، و هر قدر قبل از هجرت در مكّه بود حج مى كرد و چند مرتبه از مدينه حج نموده، كه دفعه آخرى را «حَجّة الوداع» گويند و اين هم اتفاق افتاده در سال دهم هجرت و اجمال اين احوال آن است كه:

نازل شد اين آيه شريفه كه در سوره حج است؛ مى فرمايد: وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِ


1- قَواعِدُ الْبَيْت؛ اساسُ البَيت، بنيادهاى خانه. لغت نامه.
2- كافى، ج 4، ص 222، ح 8؛ وسائل الشيعه،، ج 13، ص 218، ب 12، ح 17596؛ بحار، ج 46، ص 115، ب 8، ح 1
3- كافى، ج 4، ص 195، ح 6؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 211، ب 1، ح 19006؛ بحار، ج 11، ص 196، ب 3، ح 51؛ المناقب، ج 4، ص 204
4- وسائل الشيعه، ج 12، ص 376، ب 36، ح 16554؛ بحار، ج 13، ص 11، ب 1، ح 14 و 96، ص 185، ب 32، ح 13؛ علل الشرائع، ج 2، ص 418، ب 157، ح 5
5- بحار، ج 14، ص 128، ب 9، ذيل، ح 14 و 61، ص 285، ح 52

ص: 19

يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ...؛ (1) «ندا كن در ميان مردم به حج و اعلام ده و بطلب ايشان را به سوى آن، تا بيايند به سوى تو، در حالتى كه پيادگان باشند و سواران باشند بر هر شتر لاغرى و آيند به سوى تو از هر درّه عميقى يا از هر راه دورى. تا حاضر شوند منفعت هاى خود را براى دنيا و عُقبا.»

پس امر فرمود آن حضرت صلى الله عليه و آله مؤذّنان را كه اعلام دهند، مردم را به آوازهاى بلند به آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين سال به حج مى رود. پس مطّلع شدند به حجّ رفتن آن حضرت، هركه در مدينه حاضر بود و اطراف مدينه و اعراب باديه و حضرت صلى الله عليه و آله نامه نوشت به سوى هركه داخل اسلام شده بود كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله اراده حج دارد. پس هركه طاقت دارد حاضر شود. پس احدى از مسلمين نماند كه آن سال به حجّ نرود، تا آن كه به همه ايشان تعليم حج داد و مناسك را به ايشان بفهمانيد تا اين كه سنّت باشد به جهت ايشان تا آخر زمان. (2) در اين سفر، حضرت صلى الله عليه و آله زن هاى خود را هم با خود برده بود و در مراجعت از اين سفر، قضيّه «غدير خم» اتّفاق افتاد كه آنجا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله [حضرت] امير عليه السلام را به جاى خود خليفه و جانشين تعيين فرمود.

5- بعضى از مشايخ اهل حديث گفته كه: شبى، در عالم رؤيا مردى از من سؤال كرد در پياده رفتن [امام] حسن عليه السلام به حج، و حال آن كه كشيده مى شد در معيّت آن حضرت عليه السلام محمل ها، كه سِرّش چيست؟ با وجود اين كه در اين عمل، به حسب ظاهر، تلف كردن مال بدون منفعت به نظر مى آيد و اين اسراف است و حرام! پس جواب دادم در عالم رؤيا به آن، كه: در اين فعل مقدّس حضرت عليه السلام حكمت هاى زياد و بسيارى هست:

اوّل اين كه: پياده رفتنِ آن حضرت عليه السلام از باب كم كردن نفقه راه حج نبوده و به اين صورت گمان كرده نشود در حقّ آن جناب.

دوّم، بيان جايز بودنِ اين كار و بيان استحسان (3) كه: به امكان استطاعت از ركوب، پياده رفتن فضيلتِ تمام دارد.

سيُّم، انفاق مال خود و صرف آن در راه خدا.

چهارم، مقابله و عوض نمودن آن حضرت عليه السلام بر زحمت هاى آن حيوان ها كه در عرفات مى باشد؛ چنانكه روايت شده.

پنجم، احتمال احتياج بر محامل در صورت عجز از پياده رفتن.


1- حجّ: 27
2- كافى، ج 4، ص 245، ح 4 به طور مشروح؛ وسائل الشيعه، ج 11، ص 213، ب 2، ح 14647؛ بحار، ج 21، ص 390، ب 36، ح 13 و 96، ص 94، ب 9، ح 18؛ مستطرفات، ص 551
3- استِحسان؛ نيكوشمردن. لغت نامه.

ص: 20

حج كننده وقتى كه تدارك خود را ديد، برنمى دارد چيزى و نمى گذارد الّا اين كه عطا مى كند خداوندِ عالم به هريك از آن ها ده حسنه و محو مى كند از آن، ده سيّئه و بلند مى كند از براى او ده درجه

ششم، تطيّب خاطر و اطمينان نفس و خاطر جمعى از وجود محامل كه مشقّت شديد در پيادگى حاصل نشود (و اين مطلبى است مُجرّب؛ چنانكه [حضرت] امير عليه السلام مى فرمايد: هركه خاطر جمعى داشته باشد به آبى، تشنگى بر او غالب و موذى نشود).

هفتم، سوار شدن در وقت مراجعت.

هشتم، سوار كردن آن هايى كه از پيادگى عاجز شده باشند، از فقراى حجّاج و ضعفاى آن.

نهم، احتمال قطّاع طريق (1) و احتياج به ركوب و مدافعه با آن ها.

دهم، حضور اين اسباب و رَواحل (2) در مكّه و مشاعر به جهت تبرّك نمودن آن ها.

يازدهم، اظهار جلالت و نسب و شرافت خود و رفع اتّهام از السنه مردم و در اين، حكمت هاى بسيار است.

دوازدهم، ظاهر نمودن وفور نعمت هاى الهى بر آن جناب: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ. (3) 6- جناب امام حسين عليه السلام حج كرده بيست [و] پنج مرتبه پياده؛ با آن كه اسبان و شتران خوب، غلامان و خادمان مى كشيدند سوار نمى شد، (4) مثل برادرش [امام] حسن مجتبى عليه السلام.

در يكى از سفرهاى حجّ آن جناب عليه السلام، پاهاى مباركش ورم نموده، آماس كرد. يكى از مواليانش گفت: كاش سوار شوى كه آماس قدم مباركت ساكن شود. فرمود: هرگز سوار نمى شوم، لكن چون نزديكىِ اين منزل مى رسيم، مردى سياه رنگ پيش روى تو مى آيد و روغن با او خواهد شد، او [آن] را از وى بخر و [در] قيمت مضايقه مكن (يعنى به هر قيمت بفروشد بگير). گفت: پدر و مادرم فداى تو باد، پيش ما منزلى است كه كسى در آن باشد؟

فرمود: بلى هست. آن مرد پيش از رسيدن به آن منزل پيدا خواهد شد. چون يك ميل (5) راه رفتند، آن مرد سيه چهره پيدا شد. حضرت عليه السلام به غلام خود فرمود: اين است همان مرد. برو روغن را بخر. چون غلام نزد آن مرد سياه آمد و روغن خواست. گفت: به جهتِ كه


1- قُطّاعُ الطَّريق؛ راه زنان، كه مال مسافران را به غارت برند يا قتل كنند و به فريب كُشند. لغت نامه.
2- رَواحِل؛ جمع راحله، شتران قوى و تند رو. لغت نامه.
3- الضحى: 11
4- بحار، ج 44، ص 192، ح 5؛ المناقب، ج 4، ص 69
5- ميل؛ واحد مسافت ... و معادل با 1482 متر فرانسوى است. لغت نامه.

ص: 21

مى خواهى؟ گفت: براى امام حسين عليه السلام. آن مرد روغن را داده، خودش متوجّه خدمت آن حضرت عليه السلام شد و عرض كرد: يابن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، من از دوستان تو هستم و اين روغن را از شما قيمت نمى گيرم وليكن استدعا دارم كه دعا نمايى خدا من را پسرى بى عيب كرامت فرمايد و محبّ شما اهل بيت رسالت باشد. بدرستى كه من زن خود را در حالتى گذاشتم كه وجع طلق (1) او را گرفته بود. حضرت عليه السلام فرمود: برگرد به منزلِ خود كه خدا پسرى بى عيب و نقصان به تو كرامت فرمود. پس آن مرد برگشت، ديد كه زنش پسرى زاييده كه اعضاى او درست و بى عيب است. باز خدمت آن جناب عليه السلام آمد [و] دعاى خيرى به آن حضرت عليه السلام كرد. پس حضرت عليه السلام روغن را به قدم هاى مبارك ماليد، در ساعت ورمش زايل شد (2) (و عين اين حكايت را در خصوص امام حسن عليه السلام نيز نوشته اند، ليكن صدور اين قضيّه بى زيادتى و نقصان از دو بزرگوار بسيار بعيد است. ظاهراً از معجزات امام حسين عليه السلام بوده باشد. تصحيف و اختلاف از نُسّاخ بوده به جهت شباهت اسم هاى ايشان در كتابت). (3) 7- شقيق بلخى گويد: در سال يك صد و چهل و نُه، اراده كعبه داشتم، چون به قادسيّه رسيدم، جوانى خوش رو، گندم گون و ضعيف اندام ديدم كه شَمله اى (4) پوشيده و نعلين در پا و از اهل قافله كناره كرده، مى رود. با خود گفتم: البتّه اين جوان [از] صوفيّه است و مى خواهد با قافله همراه شود و وبال ايشان باشد، بروم و او را ملامتى و سرزنشى كنم، شايد كه پشيمان شود.

چون نزد وى رسيدم، نگاهى به من كرده، گفت: «يا شَقيق: ... اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ...»؛ (5)

«نشنيده اى كه خدا فرمود: گمان ها به مردم نكنيد كه بعضى گمان ها گناه است!؟» پس، از نظر من غايب شد. با خود گفتم كه نام من را گفت و بر آنچه از خاطر من گذشته بود اشاره نمود. پس، البتّه يكى از صُلَحا خواهد بود. هرچند از عقبش دويدم، اثرى از وى نديدم و در منزل ديگرش ديدم كه به نماز مشغول بوده، اشك از چشم مى ريخت [و] به خشوع و خضوع تمام نماز مى كرد. گفتم، بروم و از او حلّيت خواهم، صبر كردم تا فارغ شد. پيش از آن كه حرف زنم، گفت: يا شقيق، حق تعالى فرموده: وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً .... (6) پس برخاسته، راهى شد و مرا آنجا گذاشت. با خود گفتم: بلى، يكى از ابدال خواهد شد كه دوباره از مافى الضّمير من خبر داد. چون به منزل ديگر رسيدم، ديدمش بر كنار چاهى ايستاده و ركوه (7) يعنى مَطهره (8) در دست دارد و مى خواهد از چاه آب بكشد كه به يكباره ركوه از دستش به چاه افتاد و مرا نگاه بر او بود، ديدم كه نگاه بر


1- طَلق؛ دردِ زادن. لغت نامه.
2- مستدرك، ج 8، ص 31، ب 21، ح 8994- 9؛ بحار، ج 44، ص 185، ب 25، ح 13؛ فرج المهموم، ص 226
3- اين ماجرا، در خصوص امام حسن مجتبى عليه السلام در اين منابع نقل شده است: كافى، ج 1، ص 463، ح 6؛ وسائل الشيعه، ج 11، ص 80، ب 32، ح 14291؛ بحار، ج 43، ص 324، ب 15، ح 3؛ الخرائج 1، ص 239، ب 3؛ الصراط المستقيم، ج 2، ص 177، ح 4؛ كشف الغمّه، ج 1، ص 557؛ المناقب، ج 4، ص 7
4- شَمْلَه؛ نوعى از چادر كوتاه كه بر خود پيچيد. لغت نامه.
5- حجرات: 12
6- طه: 82
7- رَكوَه؛ مشك خُرد، نيم مشك، دلو خُرد. لغت نامه.
8- مَطْهَرَه؛ ظرفى كه بدان طهارت كنند و آب دست دان، ابريق، آفتابه. لغت نامه.

ص: 22

آسمان كرده، گفت:

أنتَ رَبِّي إذا ظمئت إلَى الْماء وَ قُوَّتِي إذا أَرَدْت الطعاما

«تويى سيرابى من، هر گاه تشنه شوم و تويى سيرى طعام، آنگاه كه گرسنه شوم.»

«اللَّهُمَّ سَيِّدي ما لِي غَيرها فلا تعدمنيها»؛ «بار الها غير از اين ندارم، چنان مكن كه گم شود.»

پس ديدم كه آب چاه جوشيده، بلند شد، تا به حدّى كه او دست دراز كرده، ركوه را برداشت و پر آب كرد و وضو ساخت و چهار ركعت نماز خواند و چون فارغ شد، از آن ريگى كه در آن صحرا بود مُشتى در آن ركوه كرد و حركت داد و از آن خورد. پيش رفته، سلام كردم، چون جواب داد، گفتم: از اين نعمتى كه خداى تعالى به تو عطا فرموده، من را هم بچشان و از سُؤر (1) خود تشنگى مرا بنشان. فرمود كه: نعمت الهى هميشه ظاهر و باطن مرا فرو گرفته و انعام او دائمى است. بايد كه تو اخلاص و اعتقاد خود را به خداى خود درست و راست كنى و ركوه را به من داد. چون خوردم، ديدم شكر و سويقى (2) است كه هرگز شربتى و طعامى به آن لذّت در مدّت عمر نخورده بودم و به آن خوشبويى هيچ بوى خوش به مشام من نرسيده بود. پس سير و سيراب گشتم و تا مدّتها مرا احتياج به نان و آب نشد و تا مكّه رسيدم ديگر او را نديدم. [وقت] صبحى ديدم كه [همان شخص] طواف به جا آورده، از مسجد بيرون رفت. عقب وى رفتم، ديدم خدم و حشم و موالى و احباب (3) گِرد او را گرفته اند [و] از هر طرف مردم به پابوسى اش ميل مى كنند و به سلامش تقرّب مى جويند و به زيارتش اقدام مى نمايند. از كسى پرسيدم كه اين كيست؟ گفت: نمى دانى؟! اين موسى بن جعفر عليهما السلام است.

گفتم: آن طور عجايبى البتّه بايد از اين قسم سيّدى باشد. (4) 8- ... على بن ابراهيم بن مهزيار، كه از اجلّه (5) است، مى فرمايدكه: بيست سال به حج رفتم و ضمناً رجاى زيارت حجّةاللَّه عليه السلام را داشتم ولى ميسّر نمى شد. شبى در خواب صدايى شنيدم كه [گفت]: يابن مهزيار، امسال به حجّ بيا كه به مقصود مى رسى! از اين خواب خوشحال شده، با رفيقى چند عازم مكّه شدم و تا مكّه در هر مكان متفحّص شدم، اثرى ظاهر نشد، تا آن كه شبى در مسجدالحرام خلوت نموده، مشغول عبادت بودم، ناگاه جوانى مليح در طواف ديدم كه دو بُرد يمانى پوشيده. چون نزديك او رسيدم، گفت: از كدام ديارى؟ گفتم: از اهوازم. گفت:

ابن الخصيب را مى شناسى؟ گفتم: وفات نموده. به رحمت او را ياد كرد. پس فرمود: على بن


1- سُؤْر: نيم خورده و پس مانده اطعمه و اشربه. لغت نامه.
2- سَويق؛ شيرينى. لغت نامه.
3- احْباب؛ جمع حبيب. لغت نامه.
4- بحار، ج 48، ص 80، ب 4، ح 102؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 213؛ مستدرك، ج 3، ص 255، ب 15، ح 3521- 6 به طور مختصر.
5- اجِلَّه؛ جمع جليل. جليل؛ بزرگوار، بزرگ قدر. لغت نامه.

ص: 23

مهزيار را مى شناسى؟ گفتم: من همانم! فرمود: خوش آمدى يا اباالحسن. چه كردى آن علامت را كه ميان تو و عسكرى عليه السلام بود؟ گفتم: با من است فرمود: بيرون آور. پس بيرون آوردم انگشترىِ نيكويى را كه در او نقش بود «محمّد و على» (و به روايت ديگر: «يا اللَّه يا محمّد يا على»، چون نظرش بر آن افتاد، به غايت گريه كرده، فرمود: خدا رحمت كند تو را يا ابا محمّد، به تحقيق كه تو امام عادل بودى. ابن الأئمّه و ابوالامام. پس فرمود: بعد از حج چه مطلب دارى؟ گفتم كه: حجّةاللَّه [را] طلب مى نمايم. فرمود: به مطلب خود رسيده اى. او مرا به سوى تو فرستاد. برو در منزل خود مهيّاى سفر باش و اين مطلب را مخفى دار، چون ثلث شب شود بيا به سوى شعب بنى عامر كه به مطلب خود خواهى رسيد.

[على بن مهزيار] مى گويد: من به فرموده او عمل كرده، آن جوان را در شعب ديدم.

فرمود: بيا، خوش آمدى. پس با او مشغول رفتن شدم. از منا و عرفات گذشتيم تا اين كه صبح طالع شد. نماز صبح را خوانده، سوار شديم [و] تا بالاى عقبه رفتيم. گفت: نظر كن كه چه مى بينى؟ نظر كرده خيمه سبزى ديدم كه در اطرافش گياه بسيار داشت و نور از آن خيمه به آسمان تُتق مى كشيد، (1) چون از عقبه بيرون رفتم، فرمود كه پياده شو. چون پياده شدم، فرمود:

دست از مهار شتر بردار؛ گفتم: به كه سپارم؟ گفت: اين حرم است. داخل اين نمى شود مگر ولىّ خدا. چون نزد خيمه رسيديم. گفت: در اينجا باش تا اذن تحصيل كنم. بعد از مدّتى آمده، گفت: مأذونى. چون داخل خيمه شدم، ديدم آن حضرت عليه السلام نشسته روى نمدى و بر بالشى تكيه فرموده، سلام كردم. جواب فرمود. ديدم كه نور از پيشانى مباركش ساطع است؛ مانند ستاره درخشان. پس احوال محبّان را يك يك پرسيدند. من ظلم بنى عبّاس را كه در باره ايشان دارند عرض كردم. فرمود: روزى خواهد شد كه شما مالك آن ها خواهيد بود و ايشان در دست شما ذليل خواهند بود.

پس چند روز خدمت آن حضرت مانده، مسائل مشكله از آن جناب سؤال مى كردم و مشمول مراحم عليّه اش (2) مى گشتم. آنگاه مرا مرخّص فرمود كه به اهل خود معاودت نمايم؛ وقت وداع، زياده از پنجاه هزار درهم با خود داشتم. خدمت آن حضرت بردم، التماس زياد نمودم كه قبول فرمايد. تبسّم نموده، فرمود كه: استعانت بجو با اين پول ها در برگشتن به سوى وطنِ خود كه راهِ دور در پيش دارى و دعاى بسيار در حقّ من فرمود. (3)


1- تُتُق كشيدَن؛ پرده كشيدن. لغت نامه.
2- عَلِيَّه؛ بلندمرتبه و رفيع القدر و بلند و بالا. لغت نامه.
3- با اندكى تغيير بحار، ج 52، ص 9، ب 18، ح 6؛ الخرائج، ج 2، ص 785، ب 5

ص: 24

ك- وظايف حج گزار

اوّل آن كه، نيّت خود را از براى خدا خالص كند؛ به نحوى كه شائبه هيچ غرضى از اغراض دنيويّه در آن نباشد. پس نهايت احتياط كند كه مبادا در خفاياى دل او نيّت ديگر باشد؛ از ريا و يا احتراز از مذمّت مردم به سبب نرفتن حج و يا قصد تجارت و شغل ديگر. چه، همه اينها عمل را از قربت و اخلاص خالى مى كند و مانع از مراتب ثواب موعود مى گردد و چه احمق كسى است آن كه متحمّل اين قدر زحمات شده، به جهت خيالات فاسده خود بجز خسران فايده اى و ثمرى نبرد.

دوّم آن كه، از گناهانى كه كرده، توبه خالص كند و از حقّ النّاس خود را برى ء الذّمّه سازد و چنان تصوّر كند كه از اين سفر برنخواهد گشت و وصيّت خود را مضبوط سازد و آماده سفر آخرت شود؛ چه، غرض اصلى اين سفر نيز از جمله تدارك خانه آخرت است و تمام محبّت دنيا و اهل و عيال را از دل بيرون كند.

سوّم، بايد على الدّوام در فكر و خيالات نفقه و تعلّم مسائل حج باشد؛ جهت اين كه حج عملى است قليل الابتلا و عبادتى است كه هميشگى به فعل نمى آيد كه تا مسائل آن مثل مسائل

ص: 25

عباداتِ ديگر (چون نماز و روزه) در نظر باشد؛ نه اين كه اوقات خود را به تماشا و سياحت صرف نموده و از مذاكره لوازم حج غافل شده، عنداللّزوم حيران و سرگردان مانده، عمل خود را ناقص كرده و زحماتش را وِزر و وبالِ خود گرداند و كوركورانه داخل مكّه شده و همان طور خارج بشود، مثل آن حاجى بيچاره كه بعد از مراجعت از مكّه از او پرسيدند كه حجرالأسود را ديدى؟ گفت: بلى، در مكّه ديدم، دكّان بقّالى داشت و به او بيع و شرى هم كرديم! گفتند: جناب حاجى، حجرالأسود سنگى است سياه! گفت: بلكه بعد از من در معامله اش خيانت كرده، كم فروخته، خدا او را مبدّل به سنگ فرموده! پس اين كسى است كه اصلًا اعتنا به مسائل و لوازم حج ننموده و نتيجه اش اين بود كه معلوم شد.

چهارم، ملاحظه نكند سنگ و گِل بودن خانه خدا را، بلكه متذكّر باشد شأن و عظمت و بلندىِ رتبه او را كه خلّاق عالم زائران را زائر خود قرار داده و به منزله اين است كأنّه، العياذباللَّه، بلاواسطه و بلاحجاب، با حضرت كبريايى به مقام مكالمه آمده، نه اين كه مثل آن حاجىِ بيچاره، كه بعد از معاودت از او سؤال مى كنند كه به كجا رفتى و آمدى؟ جواب گفت كه: يك سال زحمت بيهوده كشيديم، به مكّه رفتيم، خدا كه درِ خانه اش بسته بود و هرچه داشتيم عربهاى برهنه بيابانى از ما گرفتند، برگشتيم!

پنجم، دلِ خود را فارغ سازد از هر چيزى كه در راه يا در مقصد دلِ او را مشغول سازد و احوال را منقلب و خاطرش را پريشان كند، كه بالاخره موجب ارتكاب معاصى و هلاك دنيا و آخرت او باشد.

ششم، سعى كند كه توشه سفر و خرجى راه او از مَمرّ حلال باشد و اموال مردم را [از اموال خود] برداشته، بدون ملاحظه حلال و حرام نرود، جهت اين كه: اوّلًا خداوند عالم اعمال حسنه را از اهل تقوا قبول مى كند و در ثانى اگر هم خيال داشته باشد كه بعد از برگشتن ادا بكند، باز خلاف كرده، به دو جهت:

اوّل آن كه، اداى حقّ النّاس مقدّم است بر ساير واجبات، به حسب امكان و ثانياً به حيات خود اعتبار نكند، بلكه رفت و برنگشت؛ چنانكه يك نفر از اراده كنندگان حج به كسى مبلغى قرض داشت و ادا نكرده، اراده سفر مى نمود، مرد طلبكار آمده مطالبه حقّ خود نمود و گفت:

تا حقّ من را نداده اى راضى نيستم به رفتنِ تو. [و] گفت: بلكه رفتى و برنگشتى. حاجى گفت:

ص: 26

وقتى كه من مردم، بگذار از تو هم مبلغى رفته باشد!

خر عيسى گرش به مكّه برند چون بيايد هنوز خر باشد

هفتم آن كه، به مخارج راه وسعت دهد و با طيب نفس و گشاده رويى بذل و انفاق نمايد، بخل و تبذير از خود دور كند، به جهت آن كه هر چه در آن راه صرف كند انفاق فى سبيل اللَّه است؛ مقصود اين است كه: نه اين كه لوازم اطعمه و اشربه خود را رنگين كرده شكم پرستى نمايد بلكه غرض آن است كه از فقرا و مساكين و عاجزين و واماندگان حجّاج دستگيرى و اعانت نمايد.

فى الحديث، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: «الحَجُّ الْمَبْرُورِ لَيْسَ لَهُ أَجْرٌ إِلَّا الْجَنَّةِ»، يعنى:

«نيست براى حج، اجر و مزد مگر بهشت.» عرض كردند: يا رسول اللَّه، چند چيز است بر حجّ؟

فرمود: «طِيبُ الْكَلامِ وَ إِطْعامُ الطَّعامِ»، يعنى: «در آن راه، نيكو و پاكيزه كردن كلام و احتراز از لغو و بيهوده گويى و اطعام نمودن بر مستحقّين.» (1) چه خوشبخت و مرد سعيد است آن مردى كه مال او در راه خير مصرف شود مطلقاً؛ چه خود به حج رفته باشد يا نه، چنانكه نوشته اند كه علىّ بن يقطين، وزير هارون، ممكنش نبود كه خودش به مكّه رود و در سوق هَدى كند، بعضى سال ها ديده شد كه سيصد نفر و در بعضى از سنوات پانصد و پنجاه نفر از جانب خود نايب گرفته و به مكّه مى فرستاد؛ اقلّ آنها را هفتصد دينار و اكثر آنها را ده هزار دينار اجرت داده و در روايتى به نظر رسيده كه مقصودش ايصال آن اموال بود به مستحقّش و استنابه حجّ (2) را وسيله اين معنى كرده بود. (3) هشتم آن كه، در اين سفر هر قدر زحمت بدنى و مشقّت جانى و صدمات مالى وارد شده باشد، بايد مرد حاجّ متحمّل شده و به مقام انزجار آمده، بعضى كلمات نگويد كه باعث الخطاطِ (4) رُتبت (5) و نقصان اجر باشد، بلكه صبر نموده بر خود گوارا بداند كه خداوند احديّت از عوض دادن عاجز نيست؛ خواه در دنيا و خواه در آخرت، چنانكه مروى است كه يكى از اكابِرِ (6) تجّار گويد كه: سالى عزم خانه كعبه نمودم و هميانى كه هزار دينار طلا و جواهر در آن بود به ميان بسته بودم، در منزلى از منازل به جهت قضاى حاجت نشستم و هميان از ميان گشاده شده مى افتد. وقتى ملتفت شدم كه مقدارى راه رفته بودم و مراجعت ممكن نبود. تن به قضاى الهى دادم و شكر كردم كه يقين باعث قبول حج من خواهد شد. چون به ولايت خود


1- مستدرك، ج 8، ص 62، ب 41، ح 9078- 10؛ عوالى اللآلى، ج 4، ص 33، ح 117 با اندكى تغيير.
2- عبارت متن «حجر». مصحح.
3- با اندكى تغيير مستدرك، ج 8، ص 73، ب 15، ح 9104- 1 و 9105- 2؛ رجال الكشى، ص 434، ح 820 و 824
4- الْخِطاط؛ اختلاط. لسان العرب؛ اختِلاط: آميخته شدن. لغت نامه.
5- رُتْبَت؛ رتبه و پايه و منزلت. لغت نامه.
6- اكابِر؛ جمع اكبر، بزرگان. لغت نامه.

ص: 27

برگشتم، روزگار بنا به عادت خود بى وفايى كرد و همه اموال از دستم رفت و عزّت به ذلّت مبدّل گرديد. از خجالت مردم و شماتت ايشان جلاى وطن نموده، اهل بيت خود را برداشته، رفتيم تا به دهى رسيديم و در كاروانسرايى منزل كرديم. شب تاريك بود و باران سخت مى باريد، عيال من هم حامله بود، از قضا آنجا وضع حمل نمود. به من گفت: اى مرد، برو چيزى طلب كن كه قوت من باشد وگرنه جانم در تلف است! من در آن شب تاريك، افتان و خيزان به دكان بقّالى رسيدم، از مال دنيا يك دانگ ونيم نقره داشتم. بسيار زارى كردم تا بقّال در دكان را گشود و به آن نقره قدرى دوشاب و روغنِ زيتون گرفتم، چون نزديك كاروانسرايى رسيدم، پايم لغزيده افتادم [و] آنچه در دست من بود ريخت و ظرف هم بشكست! از غايت اندوه و غم، به تضرّع و زارى درآمدم و خدا را شكر مى كردم و اشكم مى ريخت. در آن نزديكى سرايى بود عالى، مردى از دريچه سر بيرون كرد و از احوال من پرسيد، قصّه خود را به آن [مرد] گفتم. گفت: اين همه گريه و زارى براى يك دانگ ونيم نقره است؟! محنت من از اين شماتت (1) بيشتر شد لكن صبر كردم. گفتم: اى مرد، خدا داناست كه مال دنيا پيش من قربى نداشت، امّا آن كه خود و زن و فرزند از گرسنگى خواهيم مرد وگرنه به خدا قسم در سفر حج هميانى زر و جواهر چند از من فوت شد و اصلًا خاطر من مشوّش نگرديد. از خدا بترس و من را سرزنش مكن تا به چنين بلا مبتلا نشوى! چون آن مرد اين سخن را شنيد، گفت: چگونه هميانى بود كه از تو فوت شده؟ من ديگر باره به گريه درآمدم كه:

در چنين حالى من را سخريّه (2) و استهزا مى كند. چه فايده از بيان كردن هميان و حال آن كه چند سال از [فقدان] آن گذشته؟! پس روان شدم. مرد من را آواز داد. ايستادم. گفت: بايد من را از شرح هميان مطلع سازى و الّا از دست من خلاص نمى شوى! پس، بجز بيان، چاره اى نيافته، كما يَنبغى (3) احوالات را نقل كردم. گفت: اى درويش، غم مخور و من را به سراى خود درآورد و كس به طلب اهل و عيال من فرستاد و به حرم خانه خود برد و لباس نو به من پوشانيد و گفت: چند روز در اينجا باش تا زنت رو به صحّت شود. پس من ده روز آنجا ماندم و ما را محبّت زياد مى كرد. پس بعد از آن گفت: چه كار توانى كرد؟ گفتم: تاجر بودم و در عمل تجارت و معامله بصيرتى دارم. گفت: تو را سرمايه دهم تا به شراكت من تجارت كنى.

قبول كردم. دويست دينار به من داده، مشغول تجارت شدم. بعد از مدّتى آنچه حاصل شده بود آورده پيش او نهادم. چون حال من بر او معلوم شد. در خانه رفته هميانى آورده پيش من


1- شَماتَت؛ شاد شدن به خرابىِ كسى. لغت نامه.
2- سُخْرِيَّه؛ فسوس، نادان شمردن و سبك داشتن كسى. لغت نامه.
3- كَمايَنْبَغى؛ چنانكه سزاوار است. لغت نامه.

ص: 28

گذاشت. چون نيك نگاه كردم ديدم همان هميان من است كه از من گم شده بود. از غايت شادى نتوانستم چه كنم. گفتم: مگر تو فرشته اى؟ گفت: نه، من مال تو را پيدا كرده بودم و چند سال است به رنج تمام آن را نگاه داشتم. در شب اوّل خواستم بدهم. ترسيدم كه از شادى هلاك شوى! پس او را دعاى خير نموده، به دولت رسيدم.

نهم آن كه، [در وقت سفر] خوش خُلق و گشاده رو و شيرين كلام باشد و مدارا و رفتار را با اهل قافله و رفقا و جَمّال (1) و سايرين پيشه خود قرار دهد و به هر چيز مختصرى به مقام ايرادگيرى و مؤاخذه نيايد و متحمّل زحمات رفقا باشد؛ از هر جهت چابكى كرده، كار خود را پيش ببرد و كَلِّ ديگران نباشد و از لغو گفتن و خروج از طاعت و جِدال و خصومت پرهيز كرده، خود را نگاه دارد؛ چنانكه [خداوند] در كلام مجيدى مى فرمايد: فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ (2)

و تمامى اين صفات مذمومه، منافى است و ضدّ است با غرض شارع از حج، و مشغول كننده است انسان را از اعمال خير.

دهم آن كه، ژوليده و متواضع و مُنكسِر باشد و خود را در راه زينت ندهد و ميل به اسبابى كه باعث فخر و خودنمايى است ننمايد و اگر تواند پياده رود؛ خصوصاً در مشاعر معظّمه؛ يعنى از مكه به منا و مشعر و عرفات، به شرط آن كه مقصود او از پياده رفتن صرفه اخراجات (3) نباشد، بلكه غرضش زحمت و مشقّت در راه خدا باشد و اگر مقصود صرفه اى باشد و وسعت هم داشته باشد. سوارى بهتر است و همچنين از براى كسى كه پياده روى باعث ضعف از عبادت و دعا شود سوارى بهتر است.

يازدهم آن كه، هر روز بر فقرا اطعام كرده و تصدّق نمايد (4) كه باعث رفع بليّه و زيادى عمر و قبول عمل و محفوظ بودن جان و مالش باشد.

تبصره: از عبداللَّه مبارك منقول است كه گويد: سالى به حج مى رفتم، از قافله عقب ماندم، در بين راه زنى را ديدم تنها در صحرا نشسته، مى گويد: أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ ...، (5) عبداللَّه گويد: همين كه اين را شنيدم، نزد وى رفته، پرسيدم: كيستى؟ اين آيه را خواند: وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ، (6) سلامش كردم، گفت: سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، (7) پرسيدم تو جنّى يا انس؟ گفت: وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ، (8) گفتم: از كجا مى آيى؟ گفت: يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ، (9)گفتم: به كجا مى روى؟ گفت: أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَكُمْ فِيهِ تارَةً أُخْرى، (10) گفتم: سؤال من آن است كه از


1- جَمّال؛ شتروان، اشتربان، ساربان. لغت نامه. در اين زمان راننده و امثال آن. مصحح.
2- بقره: 196
3- اخْراجات؛ جمع اخْراج، وجه معاش. لغت نامه.
4- تَصَدُّق؛ صدقه دادن. لغت نامه.
5- نمل: 62
6- زخرف: 89
7- انعام: 54
8- اسراء: 70
9- طارق: 7
10- طه: 55

ص: 29

كدام شهر مى آيى؟ گفت: سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَى، (1)گفتم: به كجا مى روى؟ گفت: وَ للَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَيْهِ سَبِيلًا، (2) گفتم: پس تنها در اين صحرا چه كار مى كنى؟

گفت: مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ، (3) گفتم: چند روز است در اين صحرا هستى؟ گفت: ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيّاً، (4) گفتم: پس مونس تو كه شده؟ گفت: وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ، (5) گفتم:

پس در اين چند روز، طعام چه خوردى؟ گفت: هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ، (6) گفتم: با چه چيز وضو گرفته اى، اينجا كه آب نيست؟! گفت: فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً، (7) گفتم: نزد من طعام هست، ميل دارى بدهم؟ گفت: ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ، (8) گفتم: ماه رمضان كه نيست، چه روزه است كه گرفته اى؟ گفت: فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ، (9) گفتم: روزه واجبى كه نيست، افطار عيب ندارد. گفت: وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ. (10) گفتم: مثل ساير مردم چرا تكلّم نمى كنى؟ گفت: ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ. (11) گفتم: از كدام قبيله اى و از كدام طايفه هستى؟ گفت: وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا، (12) گفتم: خطا كردم. من را حلال كن. گفت: لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ. (13) پس ديدم به آرامى مى رود. گفتم: شتاب كن در رفتن! گفت: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها. (14) گفتم: مى خواهى تو را به شتر خود سوار كنم [و] به آن قافله رسانم؟ گفت: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ. (15) گفتم: بيا رديف من باش. گفت: لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا. (16) پس، از شتر پايين آمده، شتر را خوابانيده [او را] تكليف كردم به سوار شدن. گفت: قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ


1- اسراء: 1
2- آل عمران: 97
3- اعراف: 186
4- مريم: 10
5- حديد: 4
6- شعراء: 79
7- نساء: 43؛ مائده: 6
8- بقره: 187
9- بقره: 184
10- بقره: 184
11- ق: 18
12- اسراء: 36
13- يوسف: 92
14- بقره: 286
15- بقره: 197
16- انبيا: 22

ص: 30

أَبْصارِهِمْ. (1) پس چشم خود را پوشيدم، خواست سوار شود شتر نفرت كرده لباس او را به دهنش خاييد. گفت: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ. (2) گفتم: صبر كن تا شتر را ببندم. گفت: فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ. (3) پس شتر را بستم براى او؛ سوار شده، گفت:

سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ. (4) پس از زمام شتر گرفته شروع به راه رفتن نمودم و در اثناى راه سؤال كردم كه اسمت چيست؟ گفت: ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً. (5) گفتم: من را به برادرى قبول كن! گفت: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ. (6) پس، عبداللَّه مى گويد كه سعى مى كردم و صيحه مى كشيدم كه خود را به قافله رسانم. گفت: وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ. (7) پس من به آرامى رفته و به آهستگى شعر مى خواندم.

گفت: فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ. (8) گفتم: فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً .... (9) گفت: وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا اْلأَلْبابِ. (10) پس من اين را شنيده، گفتم: اى سيّده، بگو كه شوهر دارى يا نه؟

گفت: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ. (11) گفتم: پندى ده من را. گفت: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً. (12) در اثناى راه پشته اى ديده، گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ. (13) ناگاه از دور قافله اى نمايان شد. سؤال كردم كه در اين قافله چه دارى؟ گفت: الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا. (14) سؤال كردم كه پيشه و حرفه اولاد تو چيست؟ گفت: وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ. (15) دانستم كه ايشان دليل حاجّند. (16) گفتم: اسم پسرهايت چيست؟ گفت: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا، (17) وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً، (18) يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ. (19) پس ميان قافله صدا زدم: ياابراهيم، يا موسى، يا يحيى. ناگاه سه جوان خوش سيما ديدم كه به طرف ما آمدند. شناختم كه پسرهاى او هستند. پس مادر خودشان را به منزل بردند. پس زن گفت: فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ. (20) پس يكى از ايشان رفته، طعامى گرفته، حاضر ساخت. زن گفت: كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي اْلأَيَّامِ الْخالِيَةِ. (21) پس طعام را خورديم. زن به فرزندان خود رو كرده، گفت: يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ اْلأَمِينُ. (22) فهميدم كه مى خواهد به من اجرت بدهد. پس بعضى چيزها و رخت و خرما آوردند و به من تعارف كردند. زن گفت: وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ. (23) يعنى: كم است بيشتر از آن زحمت كشيده اى. پس او را وداع كرده، گفتم: مرا پندى ده، گفت:

اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً. (24) پس، از يكى از آن جوانان پرسيدم كه اين


1- نور: 30
2- شورى: 30
3- انبيا: 79
4- زخرف: 13
5- فجر: 28
6- حجرات: 10
7- لقمان: 19
8- مزّمّل: 20
9- اشاره است به: وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اوتِيَ خَيْراً كَثِيراً؛ بقره: 269. مصحّح.
10- بقره: 269
11- مائده: 101
12- طه: 124
13- فاطر: 34
14- كهف: 46
15- نحل: 16
16- راهنماى حاجيانند.
17- نساء: 125
18- نساء: 164
19- مريم: 12
20- كهف: 19
21- الحاقّه: 24
22- قصص: 26
23- بقره: 261
24- اسراء: 14

ص: 31

زن كيست كه تمامى جواب حرف هاى من را به آيه قرآن داد؟ گفتند: اين، مادر ما، فضّه، كنيز فاطمه زهرا- سلام اللَّه عليها- است كه سال هاى سال و مدّت مديد است بغير از آيه قرآن به چيزى تكلّم نكرده. (1) ل- فقه الحج

1- مروى است كه سالى، جماعتى از صحابه براى حج به مكه آمده [بودند، فردى] از يكى از اصحاب پرسيد كه: من در احرام بودم. در بين راه رسيدم به موضعى كه شترمرغ تخم گذاشته بود. نفهميدم كه معصيت است. از روى جهل آنها را پخته، خوردم. چه چيز بايد كفّاره بدهم كه پاك شوم و مُعاقَب (2) نباشم؟ آن شخص گفت: حكم اين عمل در نظرم نيست.

بنشين شايد از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله كسى پيدا شود، از او بپرسيم. در اين اثنا [حضرت] امير عليه السلام پيدا شد و [امام] حسين عليه السلام عقب سر آن حضرت بود. گفت: يا اعرابى، اين است على بن ابى طالب عليه السلام، از او بپرس. اعرابى برخاسته از آن جناب سؤال كرد. حضرت اشاره نمود به سوى امام حسين عليه السلام [و] فرمود: «سَلْ هذَا الْغُلامَ»: از اين پسر بپرس. اعرابى گفت: از هر كدام مى پرسم به ديگرى حواله مى كند. اين طفل جواب مسأله من را چه مى داند؟! پس مخلوقات گفتند: «وَيْحَكَ! هذا ابنُ رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه و آله»؛ اين فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله است. بپرس، جواب خواهى شنيد. پس قصّه خود را عرض كرد. امام حسين عليه السلام فرمود كه: شتر دارى؟ گفت: بلى، دارم.

فرمود: به عدد تخم ها، شتر مادّه از شتر نر بكش، هرچه بچه آورد هدى (3) خانه كعبه قرار بده.

خليفه ثانى، عمر هم حاضر بود، گفت: يا امام حسين عليه السلام: «النُّوقُ يُزلِقْنَ» فقال عليه السلام: «إنَّ الْبِيضَ يَمْرُقْنَ» يعنى: ياحسين عليه السلام، شتر همه اش نمى گيرد و حامله نمى شود. حسين عليه السلام گفت: تخم ها [نيز] همه جوجه نمى شود. بسا باشد كه تخم مى شكند و يا آن كه فاسد مى گردد. خليفه گفت:

درست فرمودى. امير عليه السلام برخاست، حسين عليه السلام را در آغوش كرده و بوسيد. فرمود: ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ، (4) حقّا كه تو پسر پيغمبرى و علم را ارث مى برى. (5) (و اين كه امير عليه السلام به اعرابى فرمود از حسين عليه السلام بپرس، مى خواست مقام علم او را به مردم ظاهر فرمايد و الّا خودش مى فرمود).

2- ... از ميان علماى عصر، يحيى بن أكثم را كه در آن وقت قاضى بغداد بود و سرآمد فضلاى عصر و در علم فقه و حديث از همه مقدّم و اعتبارش از ساير علما بيشتر بود، انتخاب


1- با تغييرات زياد بحار، ج 43، ص 86، ب 4 ذيل ح 8؛ المناقب 3، ص 343
2- مُعاقَب؛ شكنجه شده و عقوبت كرده شده و عذاب كرده شده، عقوبت شده. لغت نامه.
3- هَدْىْ؛ آنچه به حرم برده شود، از چارپايان و گويند آنچه براى قربان كردن برند. لغت نامه.
4- آل عمران: 34
5- بحار، ج 44، ص 197، ب 26، ح 12

ص: 32

نمودند و با او قرار كردند كه به آن امر اقدام نمايند و در روز موعود، جميع اعيان و علما و اهل ملل و اديان را طلبيدند. مأمون بر تخت حكومت نشسته، گفت كه: آن حضرت عليه السلام را طلب كنند و نزديك به خود به جهت او مسند انداخته [بود]، چون آن حضرت عليه السلام حاضر شد، برخاسته تعظيم كرد و به جاى خود نشانيد. پس يحيى متوجّه مأمون شده، گفت: امير مرا رخصت مى دهد كه از ابوجعفر عليه السلام سؤالى كنم؟ مأمون گفت: اين مجلس به جهت همين منعقد شده، هرچه خواهى بپرس. پس يحيى متوجّه حضرت شده، گفت: رخصت مى دهى كه مسأله بپرسم؟ فرمود: «سَلْ عَمَّا شِئْتَ»؛ «هرچه خواهى بپرس.» پس گفت: چه مى گويى در باب كسى كه در راه مكّه احرام بسته باشد و صيدى را بكشد، كفّاره آن چه چيز است؟ حضرت فرمود:

آيا در بيرون حرم كشته يا درون حرم؟ دانسته اين عمل را كرده و علم به حرمتش داشته يا جاهل به مسأله بوده؟ و آيا آن عمل عمداً صادر شده يا خطا كرده؟ و اين شخص آزاد بوده يا بنده؟ بالغ بوده يا نابالغ؟ بار اوّل بوده يا بار ديگر هم اين كار كرده؟ و اين صيد كه كرده، از طيور است يا از جانوران ديگر؟ و آيا صيد كوچك است يا بزرگ؟ و از اين عمل پشيمان بوده يا نه؟ در شب اين صيد را كشته يا در روز؟ در احرام عمره بوده يا احرام حج؟ پس يحيى را لكنت به زبان افتاده، رنگش متغيّر شد و آثار عجز و انكسار بر او ظاهر گشت؛ اهل مجلس هر قدر انتظار كشيدند كه ديگر حرفى بزند نتوانست. مأمون گفت: الحمدُ للَّه كه ظنّ من خطا نبود و متوجّه حضرت شده، گفت: فداى تو شوم! اگر [از] آنچه پرسيدى يك [مسأله] را به جهت ما بيان فرمايى، مستفيد مى شويم. پس حضرت عليه السلام شروع نموده، جواب هر يك را [فرمودند] بر وجهى كه صداى آفرين و احسنت از اهل مجلس بلند شد .... (1) م- طواف

1- ... موعظه؛ چون شروع به طواف نمايد، دل خود را از تعظيم و محبّت و خوف و رجا مملوّ سازد و بداند كه در حال طواف، شبيه است به ملائكه مقرّبين كه پيوسته در حول عرش اعظم طواف مى نمايند و بداند كه مقصود كلّى، طوافِ دل است به ياد خداى خانه؛ پس ابتدا و ختم طواف را به ياد او كند و چنانكه گفته اند اين است سرّ اختيار طرف چپ به طرف راست؛ چون در طرف چپ است قلب و دل انسان، كه سلطان اعضاى بدن و منشأ تمام احكام و اختيارات مكلّف است كه در ملك بدن به عمل مى آيد. پس روح طواف و حقيقت آن،


1- بحار، ج 50، ص 74، ب 4، ح 3؛ الاحتجاج، ج 2، ص 443؛ الارشاد، ج 2، ص 281؛ روضةالواعظين، ج 1، ص 237؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 353

ص: 33

طواف دل است در حضرت ربوبيّت؛ و خانه، مثال ظاهرى است در عالم جسمانى و خانه در عالم ملك و شهادت، نمونه اى است از حضرت ربوبيّت در عالم غيب و ملكوت و آنچه [از روايات] رسيده كه بيت المعمور در آسمان در مقابل خانه كعبه است و طواف ملائكه بر آن، چون طواف بنى آدم است بر كعبه، دور نيست كه اشاره به اين مشابهت باشد و چون رتبه اكثر نوع انسان از طواف خانه اصلى قاصر است، امر شد به اين كه متشبّه به ايشان شوند و در طواف خانه كعبه: «فَإِنَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ»؛ «يعنى: هركه خود را شبيه به قومى كند، از ايشان محسوب است.»

(زائر بايد) ژوليده و متواضع و مُنكسِر باشد و خود را در راه زينت ندهد و ميل به اسبابى كه باعث فخر و خودنمايى است ننمايد

2- ... ثواب؛ زمانى كه حاج داخل مكّه شد با تواضع و زمانى كه داخل مسجدالحرام شد و قدم ها را كوچك برداشت، مثل آدمِ خائف و ترسان، پس به همين حالت طواف خانه خدا كرد و دو ركعت نمازش را خواند. مى نويسد خداوند عالم از براى او هفتاد هزار حسنه و محو مى كند از او هفتاد هزار سيّئه و بلند كند از براى او هفتاد هزار درجه و شفاعتش را قبول مى فرمايد در هفتاد هزار حاجت و به منزله آن باشد كه هفتاد [هزار] غلام آزاد كرده است كه قيمت هر يك از آنها ده هزار درهم باشد. (1) 3- ... وارد شده، كسى كه كعبه را يك دفعه طواف كند، مى نويسد خلّاق عالم از براى او هزار حسنه و محو مى كند از او هزار سيّئه و غرس مى كند به جهت او هزار درخت در بهشت و مى نويسد از براى او ثواب آزاد كردن هزار بنده و مى گشايد بر روى او [در] روز قيامت هشت در بهشت را و مى فرمايد كه:

داخل شو از كدام در كه خواهى. و در ذيل همين حديث است كه: قضاىِ حاجت يك مؤمن افضل است نزد خداوند عالم از ده مرتبه طواف كردن. (2) 4- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: چون حاج هفت بار طواف خانه خدا كند، او را مى باشد به جهت اين طواف نزد خدا عهدى و ذكرى، كه حيا مى نمايد از او خداوند او كه عذاب نمايد


1- كافى، ج 4، ص 411 باب فضل الطواف ...، ح 1؛ الفقيه، ج 2، ص 206 باب فضائل الحجّ ...، ح 2151؛ وسائل الشيعه، ج 11، ص 121، ب 43، ح 14407؛ بحار، ج 96، ص 9، ب 2، ح 22؛ ثواب الاعمال، ص 49؛ المحاسن، ج 1، ص 64 ثواب الطواف ...، ح 117؛ المقنعه، ص 388، ب 3
2- وسائل الشيعه، ج 13، ص 304، ب 4، ح 17807؛ بحار، ج 71، ص 303، ب 20، ح 46؛ ثواب الاعمال، ص 49 ثواب الحجّ ...

ص: 34

او را بعد از آن و چون نزد مقام ابراهيم عليه السلام دو ركعت نماز خواند، بنويسد براى او دو هزار ركعت مقبوله. (1) 5- [حضرت] صادق عليه السلام فرموده: به درستى كه خداوندِ عالم را در اطراف كعبه، صد و بيست رحمت است: شصت رحمت از آنها به جهت طواف كنندگان او، چهل از براى نماز خوانندگان، و بيست رحمت از براى نظر كنندگان به سوى كعبه. (2) ن- سعى

1- موعظه؛ بدان كه چون حج كننده، به جهت سعى، به ميدان صفا و مروه آيد، بايد متذكّر شود كه: اينجا شبيه است به ميدانى كه در بارگاه پادشاهى واقع باشد كه بندگان در آنجا آمد و رفت مى كنند؛ گاهى مى آيند و گاهى مى روند و به جهت اظهار اخلاص خدمت و اميد نظرِ رحمت، در آنجا تردّد مى نمايند (مثل كسى كه به خدمت پادشاهى رسيده باشد و بيرون آمده باشد و نداند كه پادشاه در حقّ او چه حكم خواهد كرد. پس در درِ خانه آمد و رفت مى كند كه شايد در يك مرتبه بر او ترحّم نمايد) و در آنجا ياد آورَد آمد و رفت خود را در عرصات محشر، ميان دو كفّه ميزان اعمال خود و در هروله به ياد آورَد فرار كردن نفوس را از عيوب خودشان در وادى محشر و خود را چنين داند كه با اين حركت سريعه، از هوا و هوس خود فرار مى كند و از حول و قوّه خود بيزار مى شود و نفس خود را مهيّا نمود به مبذول داشتنِ اركان وجود در اطاعت الهى، و تجنّب از تكبّر و خودپرستى (كه منافات با عالم بندگى و خداپرستى دارد)، و در صدد تكميل وجود خود باشد در معنى، به مباشرت هر قسم از عبادت كه بوده باشد، ولو اين كه آن عبادت به سبب تسويلاتِ شيطانيّه، (3) در صورت ظاهر منافى با وَقر (4) و شخصيّت بنده باشد.

2- لطيفه؛ گويند كه يكى از صاحب منصبان شاه عبّاس در سالى سفر مكّه نمود و در سعى، هروله [را] كه مستحبّ بود به عمل نياورد، چون به اصفهان بازگشت، كيفيّت هروله كردن او به شاه عبّاس رسيد. او را احضار نموده فرمود كه: در كارخانه خدايى تأ نُّف (5) و استِنكاف (6) و استِكبار (7) مى ورزى و هروله نمى كنى؟! پس امر كرد كه تَبَرزين (8) بر دوشش گذاشتند و حكم كرد كه در حضور پادشاه و اعيان دولت در ميدان شاه اصفهان هروله كند.

پس آن شخص لابد مانده، به آن حالت هروله نمود (باقى مانده عمل حج را در اصفهان به


1- الفقيه، ج 2، ص 202 باب فضائل الحجّ ضمن، ح 2138؛ بحار، ج 96، ص 3، ب 2 ضمن، ح 3؛ امالى صدوق، ص 549 س 51 ضمن، ح 22؛ الخرائج، ج 2، ص 514 ضمن حديث آخرصفحه.
2- كافى، ج 4، ص 240 باب فضل النظر ...، ح 2؛ الفقيه، ج 2، ص 207 باب فضائل الحج، ح 2153؛ وسائل الشيعه، ج 13، ص 263، ب 29، ح 17700؛ بحار، ج 96، ص 61، ب 5، ح 30 ثواب الاعمال، ص 48 ثواب الحجّ.
3- تسويلات شيطانى؛ فريب و مكر و اغواى شيطان. لغت نامه.
4- وَقْر؛ وقار، سنگينى. لغت نامه.
5- تَأ نُّف؛ عار و ننگ دانستن. لغت نامه.
6- استِنكاف؛ ننگ داشتن، عيب داشتن. لغت نامه.
7- استِكْبار؛ بزرگ منشى كردن، گردن كشى كردن. لغت نامه.
8- تَبَرزين؛ سلاح، نوعى از تبر باشد كه سپاهيان در زين اسب نگاه دارند. لغت نامه.

ص: 35

عمل آورد!)، از هر طرف صداى تقبّل اللَّه به آسمان بلند شد!

معلوم مى شود كه اين حاجى بيچاره، مثل بعض معاصرين ما، به حساب خود پيروى عقل كرده و تصوّر نموده كه هروله چه معنى دارد و با عقل درست نمى آيد و ملاحظه اين نمى كند كه كدام را از فروعات و مسائل شرعيّه تطبيق به عقل قاصر مى توان كرد، مادامى كه يك دليلى و راهنمايى نشان از اين معنى ندهد؟ جهت اين كه مصالح و تكاليف شرعيّه و مفاسد مناهى دينيّه، امورات واقعه مستوره از عقول بنى آدم و بلكه مستور از مطلق مخلوق است، چنانچه رد نمودن ملائكه بر خلّاق عالم در خلقت آدم عليه السلام، كه بالاخره ملتجى به عرش شده، هفت هزار سال طواف عرش نمودند، شاهد بر مدّعا است و نمى داند اسرار را مگر اشخاصى كه وجود ايشان مُخَمَّر است با علوم و انوار الهيّه و اصل در متابعت عقل بعد از اثبات اصول دين، عبارت است از تصديق كردن و گردن گذارى بر چيزهايى كه حضرت نبوى صلى الله عليه و آله به امر الهى دلالت بر آنها فرموده، و الّا اگر بنا باشد بر رسيدن به همه مصالح و مفاسد اوامر و نواهى شرعيّه، اكثر مردم بلكه تمامى آنها از دنيا بى دين مى روند بغير از اولياءاللَّه و بعضى از علماى راشدين، كه همّت خود را در راه شريعت مصروف داشته، ظاهر و باطن خود را با علوم دينيّه و معارف حقيّه مزيّن ساخته اند و در همه مسائل از انوار مقدّسه اهل بيت طاهرين عليهم السلام اقتباس نموده اند؛ از جمله: نصيرالملّة و الدين، خواجه نصير طوسى- أعلى اللَّه مقامه- وقتى كه هلاكوخان از آن جناب درخواست نمود كه احكام عبادات را بر طبق عقل به نحوى كه عقل سلطان پسندد مدلّل سازد، پس خواجه قبول اين معنى كرد و همه احكام را به عقل چنان ثابت كرده كه هلاكو را پسند آمد.

س- قربانى

1- تدبّر؛ چون حاج ذَبح قربانى كند، ياد آورَد كه اين ذبح اشاره به آن است كه: به سبب حج، به نفس امّاره و شيطان غالب شدم و ايشان را كشتم و از عذاب الهى خلاص شدم؛ پس در آن وقت سعى كند در توبه و بازگشت از اعمال قبيحه كه سابق مرتكب بود (و امّا در اين اشاره صادق باشد)، و فِى الجمله شيطان و نفس امّاره را ذليل كرده، حلقوم هوا و هوس و طمع را قطع نمايد و از اين جهت رسيده است كه: علامت قبول حجّ آن است كه حال آدمى بعد از حج بهتر از سابق گردد. و در خبر ديگر وارد است كه: از علامت قبول حج، ترك معاصى

ص: 36

است كه سابق مى كرد و بدَل كردن همنشينان بد را به همنشينان خوب، و مجالس لهو و غفلت را به مجالسى كه در آن ياد خدا مى شود.

2- ثواب؛ مروى است كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده كه: چون در مِنا ذبح كنى گوسفند قربانى را، يا نحر نمايى شتر قربانى را، بوده باشد براى تو به هر قطره اى از خون آن كه حسنه نوشته شود براى تو در مستقبل عمر تو. (1) فرازى از بخش آخر كتاب «مصباح الحرمين»

1- كعبه اشرف مواضع است از جهت شأن و شرف، و هكذا سيد الشهدا عليه السلام اشرف ناس است در حسب و نسب؛ چنانكه ابن عبّاس گويد كه: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحاب خود فرمود: «يا أيُّهَا النّاسُ أَلا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ النّاسِ جَدّاً و جدَّةً؟»، يعنى: اى مَعاشِر ناس (2)، آيا خبر بدهم به شما بهترين مردم را از حيثيّت جدّ و جدّه؟ گفتند: بلى، يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله). فرمود:

«الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ»، كه جدّ آنها رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و جدّه آنها خديجه بنت خويلد است. «أَلا أُخْبِرُكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ بِخَيْرِ النَّاسِ أَباً وَ أُمّاً» آيا خبر بدهم به شما اشرف ناس را از جهت پدر و مادر؟ گفتند: بلى يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله). فرمود: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ (عليهما السلام)»، كه پدر آنها علىّ بن ابى طالب عليه السلام و مادر آنها فاطمه عليها السلام بنت محمّد صلى الله عليه و آله است. «أَلا أُخْبِرُكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ بِخَيْرِ النَّاسِ عَمّاً وَ عَمَّةً»؛ خبر بدهم شما را، خير ناس از حيثيّت عمّ و عمّه؟ گفتند: بلى يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله).

فرمود: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ»، كه عمّ آنها جعفر بن ابى طالب و عمّه ايشان أُمّ هانى بنت أبى طالب است. «أَيُّهَا النَّاسُ أَلا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ النَّاسِ خالًا وَ خالَةً»، ايّها النّاس، خبر دهم به شما اشرف ناس را از جهت خال (3) و خاله؟ گفتند: بلى يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله). فرمود: «الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ (عليهما السلام)»، كه خال آنها قاسم بن رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله) و خاله ايشان زينب بنت رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله) است. «أَلا إِنَّ أَباهُما فِي الْجَنَّةِ وَأُمُّهُما فِي الْجَنَّةِ وَجَدَّتُهُما فِي الْجَنَّةِ وَ عَمَّهُما فِي الْجَنَّةِ وَعَمَّتُهُما فِي الْجَنَّةِ وَ هُما فِي الْجنّةِ وَ مَنْ أَحَبَّهُما فِي الْجَنَّةِ وَ مَن أَحَبَّ مَنْ أَحَبَّهُما فِي الْجَنَّةِ»، يعنى:

به درستى كه پدر آنها در بهشت است، [و مادر آنها در بهشت است]، و عمّه آنها در بهشت و جدّ آنها در بهشت و جدّه آنها در بهشت و عمّ ايشان در بهشت و عمّه ايشان در بهشت و آنها خودشان در بهشت، و كسى كه آنها را دوست دارد، دوست آنها هم در بهشت [است]. (4)


1- التهذيب، ج 5، ص 21، ب 3 ضمن، ح 3؛ الخرائج 2، ص 516 ضمن حديثى طولانى؛ روضةالواعظين، ج 2، ص 360 ضمن حديثى طولانى.
2- مَعاشِرِ ناس؛ گروه هاى مردم. مصحّح.
3- خال: دايى، برادرِ مادر. لغت نامه.
4- با اندكى تغيير الفضائل، ص 119؛ كشف اليقين، ص 314 مبحث 19؛ و به نقل از راويان ديگر: بحار، ج 36، ص 319، ب 41، ح 170 و 37، ص 90، ب 50؛ ارشادالقلوب 2، ص 430؛ امالى صدوق، ص 437 س 67؛ بشارةالمصطفى 9، ص 173؛ الطرائف 1، ص 92؛ كفايةالأثر، ص 98

ص: 37

شعر

أَ يُقتَلُ خَيرُ الخَلقِ أُمّاً وَ ولَداً وَ أكرمُ خلقِ اللَّهِ وَ ابنُ نَذيرِهِما؟

وَ يُمنَعُ مِن ماءِ الفُراتِ وَ تغتذي وحوشُ الفَلى ريّانة مِن نميرِها

يديرُ على رأسِ السّنانِ بِرَأسِهِ سنانٌ ألا شلَّت يمينُ مديرُها

وَيمسي يزيدُ زافلًا في حريرِهِ وَيمسي حُسينٌ عارِياً في حرورِها؟!

«آيا كشته مى شود با ظلم و جور، بهترِ خلق از جهت پدر و مادر، و اكرم و عزيزترين مخلوقات و پسر پيغمبر بشير و نذير؟!

و از آب فرات ممنوع مى گردد و حال آن كه سيراب شد وحوش صحرا از آب گواراى فرات؟!

و مى گرداند سر مباركش را بر سر نيزه سنان بن انسِ ملعون! كاش شل مى شد دست راست او كه نيزه را مى گردانيد!

وا مصيبتاه! يزيد در لباس حرير متنعّم، و امام حسين عليه السلام برهنه در آفتاب مانده!»

2- مكّه يا كعبه را «بكّه» گويند به جهت آن كه در آنجا گريه مى كنند مردان و زنان براى طلب مغفرت. هكذا در قبر امام حسين عليه السلام به مصيبت آن حضرت گريه مى كنند تمامى زوّار در شب و روز، بلكه گروهى از ملائكه كه تا روز قيامت خواهند گريست؛ چنانكه در حديث است كه حضرت صادق عليه السلام فرموده: «وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّ حَوْلَ قَبْرِ الْحُسَين عليه السلام أَرْبَعَةَ آلاف مَلَكٍ شُعثٍ غُبْرٍ يَبْكُونَهُ إِلى يَوْمِ القيامَةِ» (1) يعنى: «قسم به خدايى كه نفس من در يد قدرت او است، به درستى كه در اطراف قبر جدّم امام حسين عليه السلام چهار هزار ملك است گرد آلود و غبار آلود، گريه مى كنند بر آن حضرت تا روز قيامت.»

3- «مكّه» سيّد بلاد، «كعبه» سيّد بيوت [است]؛ امّا «امام حسين» عليه السلام سيّد جوانان اهل بهشت است؛ چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَينُ عليهما السلام فَهُما ابْنايَ و رَيحانَتايَ وَ هُما سَيِّدا شَبابِ أهْلِ الجَنَّة ...» (2)


1- وسائل الشيعه،، ج 14، ص 421، ب 37، ح 19505؛ بحار، ج 45، ص 223، ب 41؛ ثواب الاعمال، ص 97؛ كامل الزيارات، ص 84، ب 27، ح 9؛ و با اندكى تغيير در بيش از سى منبع ديگر از منابع مورد استفاده.
2- بحار، ج 37، ص 85، ب 50 ضمن،، ح 52 و 43، ص 25، ب 3 ضمن، ح 20؛ امالى صدوق، ص 486، س 73 ضمن، ح 18؛ بشارةالمصطفى، ج 9، ص 87 ضمن روايتى طولانى.

ص: 38

پى نوشت ها

ص: 39

ص: 40

ص: 41

ص: 42

ص: 43

ص: 44

پژوهشى درباره ذيل دعاى عرفه

پژوهشى درباره ذيل دعاى عرفه

پژوهشى درباره ذيل دعاى عرفه (1)

حسين ترابى

مقدمه

ادعيه مأثوره از پيامبر خدا و خاندان مكرّمِ او، ميراث گرانقدر اسلام است كه هم راهِ طلب و هم ادبِ مناجات و دعا را به ما مى آموزد و با معارف بلند دين آشنا مى سازد.

از افتخارات علماى شيعه، حفظ و نگهدارى اين ميراث ارزشمند و انتقال آن به نسل هاى بعد بوده است. آنان همانگونه كه حفظ اين مجموعه ها را بر خود لازم مى دانستند، از دخل و تصرّف و افزودن به آن، جلوگيرى مى كردند.

محدّثان بزرگوار، همواره دو موضوع را مهم شمرده اند:

1- رساندن سندِ روايت، به صورت موثّق، به امام معصوم.

2- به دست آوردن نسخه هاى معتبر از مجموعه روايات.

نكته اى كه شايسته است در اين جا بدان اشاره شود، اين است كه: دعا و مناجات نياز فطرىِ هر انسانى است و همين او را وامى دارد كه با هر زبانى با خدا مناجات كند و يا مناجات و دعاى خود را به صورت مكتوب درآورده، در ميان مردم انتشار دهد. مسلّم است بر نشر چنين مضمونى، تا آنجاكه با مبانى دينى مخالفت نداشته باشد، اشكالى متوجه نيست و


1- از حضرات حجج اسلام، آقايان: رضا مختارى و محسن صادقى كه در تدوين اين مقاله مساعدت بسيار كردند و اصل نگارش آن به پيشنهاد ايشان بوده، صميمانه سپاسگزارم.

ص: 45

از سوى پيشوايان دين نهى نشده است؛ مانند دعاهاى مرحوم سيدبن طاووس كه در كتاب هاى دعاى خود آورده و با صراحت به خود نسبت مى دهد، يا مناجات خواجه عبداللَّه انصارى و يا در دوران ما، الهى نامه استاد حسن زاده آملى و ....

از طرفى نسبت دادن دعاى ديگران به پيامبر صلى الله عليه و آله يا يكى از معصومين عليهم السلام، به هيچ وجه درست نيست. بنابراين، بايد از آن پرهيز شود. براى نسبت دادنِ هر كلامى؛ چه دعا و چه غير آن، به حضرات معصومين، بايد از راهى رفت كه علماى حديث در بررسى انتساب احاديث به معصومين پيموده اند.

در اين ميان، از دعاهايى كه نياز به بررسى دارد و پژوهش در باره آن ضرورى است، ذيل دعاى شريف عرفه، منسوب به سالار شهيدان، حسين بن على عليهما السلام است كه در «الاقبال» سيدبن طاووس و «البلد الأمين» كفعمى و «بحارالأنوار» و «زاد المعاد» علامه مجلسى و «مفاتيح الجنان» شيخ عباس قمى رحمهم الله آمده است:

كلام محدث قمى در مفاتيح

محدّث قمى رحمه الله در ضمن اعمال روز عرفه، مى نويسد:

از جمله دعاهاى مشهورِ اين روز، دعاى حضرت سيدالشهدا عليه السلام است. بشر و بشير، پسران غالب اسدى روايت كرده اند كه پسين روزِ عرفه، در عرفات، در خدمت آن حضرت بوديم. پس، از خيمه خود بيرون آمدند با گروهى از اهل بيت و فرزندان و شيعيان، با نهايت تذلّل و خشوع. پس در جانب چپِ كوه ايستادند و روى مبارك را به سوى كعبه گردانيدند و دست ها را برابر رو برداشتند؛ مانند مسكينى كه طعام طلبد، و اين دعا را خواندند:

«الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي لَيْسَ لِقَضائِهِ دافِعٌ، وَلا لِعَطائِهِ مانِعٌ، ...- تا اين قسمت كه:- وَصَلَّى اللَّهُ عَلى خِيَرَتِهِ مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيِينَ، وَآلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِينَ الْمُخْلَصِينَ وَسَلَّمَ».

پس شروع فرمود آن حضرت در سؤال، و اهتمام نمود در دعا، و آب از ديده هاى

ص: 46

مباركش جارى بود. پس گفت: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشاكَ كَأَنِي أَراكَ ... وَ ادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ».

پس سر و ديده خود را به سوى آسمان بلند گردانيد و از ديده هاى مباركش آب مى ريخت مانند دو مشك و به صداى بلند گفت:

«يا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ ... يا رَبِ يا رَبِ» پس مكرر مى گفت: «يا رَبِ» و كسانى كه دور آن حضرت بودند، تمام گوش داده بودند به دعاى آن حضرت و اكتفا كرده بودند به آمين گفتن. پس صداهايشان بلند شد به گريستن با آن حضرت، تا غروب كرد آفتاب و بار كردند و روانه جانب مشعرالحرام شدند.

مؤلف گويد كه: كفعمى دعاى عرفه حضرت امام حسين عليه السلام را در بلدالأمين تا اينجا نقل فرموده و علّامه مجلسى در زادالمعاد اين دعاى شريف را موافق روايت كفعمى ايراد نموده وليكن سيدبن طاووس در اقبال، بعد از «يا رَبِ يا رَبِ يا رَبِ» اين زيادتى را ذكر فرموده:

«إِلهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي غِنايَ فَكَيْفَ لا أَكُونُ فَقِيراً فِي فَقْرِي ... وَالْحَمْدُ للَّهِ وَحْدَهُ».

طرح سؤال

سؤالى كه در ابتدا به ذهن خطور مى كند، اين است كه چرا مرحوم كفعمى با وجود در اختيار داشتنِ اقبال، اين ذيل را نقل نكرده؟ آيا نسبت به صدور آن فقرات ترديدى داشته يا از مصدر ديگرى نقل كرده است؟

پرسش ديگر اين است كه علّامه مجلسى، با مقدم بودن سيدبن طاووس و نزديك بودن زمانش به زمان ائمه از شيخ كفعمى، چرا نقل كفعمى را ترجيح داده است.

نظريه علامه مجلسى در بحار

مرحوم علامه مجلسى در بحار (1) از بلدالأمين كفعمى، دعا را بدون ذيل «إِلهِي أَنَا الْفَقِيرُ ...» ذكر مى كند.

سپس از حاشيه كفعمى بر البلدالأمين نقل مى كند كه:

«و ذكر السيّد الحسيب النسيب رضي الدين علي بن طاوس قدّس اللَّه روحه في


1- ج 95، چاپ بيروت، ص 213

ص: 47

كتاب مصباح الزائر، قال: روى بشر و بشير الأسديان أنّ الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليه السلام خرج عشية عرفة يومئذ من فسطاطه متذلّلا خاشعاً فجعل عليه السلام يمشي هوناً هوناً حتّى وقف هو و جماعة من أهل بيته و ولده و مواليه في ميسرة الجبل مستقبل البيت، ثمّ رفع يديه تلقاء وجهه كاستطعام المسكين، ثمّ قال: «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي لَيْسَ لِقَضائِهِ دافِعٌ ...» قلت: معنى هوناً أي مشياً رويداً رفيقاً يعني بالسكينة و الوقار، قاله العزيزي. انتهى ما في حاشية البلد الأمين». (1) سپس از مصباح الزائر سيدبن طاووس در بحث زيارت روز عرفه نقل مى كند كه «رَوى بِشْرٍ وَ بَشِيرٍ الْأَسَدِيَّانِ ...» و مى فرمايد: مثل آنچه در حاشيه بلدالأمين بود، سيد آورده و دعا را هم مثل نقل بلدالامين ايراد كرده.

سپس دعا را از اقبال سيدبن طاووس نقل مى كند كه البته در بحارِ چاپ جديد، ذيل هم افزوده شده است. (2) آنگاه مرحوم مجلسى مى فرمايد:

«أقول: قد أورد الكفعمي رحمه الله أيضاً هذا الدعاء في البلد الأمين و ابن طاوس في مصباح الزائر، كما سبق ذكرهما و لكن ليس في آخره فيهما بقدر ورق تقريباً و هو من قوله: إِلهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي غِنايَ ...» إلى آخر هذا الدعاء و كذا لم يوجد هذه الورقة في بعض النسخ العتيقة من الإقبال أيضاً و عبارات هذه الورقة لا تلائم سياق أدعية السادة المعصومين أيضاً و إنّما هي على وفق مذاق الصوفية و لذلك قد مال بعض الأفاضل إلى كون هذه الورقة من مزيدات بعض مشايخ الصوفية و من إلحاقاته و إدخالاته و بالجملة هذه الزيادة إمّا وقعت من بعضهم أوّلا في بعض الكتب و أخذ ابن طاوس عنه في الإقبال غفلة عن حقيقة الحال أو وقعت ثانياً من بعضهم في نفس كتاب الإقبال و لعلّ الثاني أظهر على ما أومأنا إليه من عدم وجدانها في بعض النسخ العتيقة و في مصباح الزائر و اللَّه أعلم بحقائق الأحوال». (3) از سخنان علّامه مجلسى، دانسته مى شود گذشته از مرحوم سيد، كه در مصباح دعا را بدون ذيل نقل كرده، مرحوم كفعمى هم آن را بدون ذيل آورده است. همچنين در بعضى نسخ


1- البلد الامين، ص 251، بحارالأنوار، ج 95، ص 214
2- در طبع جديد، «ذيل»، داخل كروشه آمده، معلوم نيست در نسخ بحار بوده يا مصحّح آن را افزوده است!
3- بحارالأنوار، ج 95، ص 227

ص: 48

قديمىِ اقبال نيز اين ذيل وجود نداشته است.

با ملاحظه اين دلايل و شواهد، ترديد جدى در انتساب اين ذيل به حضرت امام حسين عليه السلام پيدا مى شود.

اما اين كه مرحوم مجلسى از قول «بعض الأفاضل» اين ذيل را از زيادتى بعض بزرگان صوفيه مى داند ادعايى است كه احتياج به دليل و مدرك دارد.

جرقه آغازين پژوهش

چند سال پيش، حضرت آيت اللَّه شبيرى زنجانى، پيش از روز عرفه، در مدرسه فيضيه چند دقيقه اى در مورد دعاى عرفه سخن گفتند و در ضمن، اشاره به ذيل دعاى عرفه كرده گفتند: مرحوم جلال همايى در مولوى نامه اين ذيل را از ابن عطاءاللَّه اسكندرانى دانسته است.

نقل اين مطلب سبب شد كه براى تحقيق و پژوهش، سراغ اين كتاب برويم و خوشبختانه پاسخِ پرسش خود و دليل بعض الأفاضل را- كه مرحوم مجلسى از او نقل مى كند- يافتيم.

توضيح جلال الدين همايى

مرحوم جلال الدين همايى در توضيح «إِلهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي غِنايَ فَكَيْفَ لا أَكُونُ ...» مى نويسد:

«اقتباس است از دعاى روز عرفه، منسوب به حضرت امام سيدالشهدا عليه السلام كه در روايت آن، از اين جهت اختلاف است كه كفعمى در بلدالامين و مجلسى در زادالمعاد اين فقرات را جزو آن دعا نياورده اند. اما سيدبن طاووس رضى الدين على بن موسى متوفّاى ذى القعده 664 ه. ق. در اقبال آورده است:

«نكته مهم تازه اى كه شايد نخستين بار از اين حقير مى شنويد، اين است كه تمام اين فقرات را عيناً و بى كم و زياد در نسخه قديم كتاب «الحكم العطائيه» ديده ام، شامل دعوات و مقامات عرفانى ابن عطاء اللَّه اسكندرانى شاذلى تاج الدين ابوالفضل احمدبن محمد صوفى، عارف معروف سده هفتم هجرى كه وفات او را در 709 ه. ق. نوشته اند و مسلّم دارم كه در اين باره تخليطى شده، اما تفصيلش از عهده اين حواشى خارج است، واللَّه العالم.» (1)


1- مولوى نامه، ج 2، ص هجده، حاشيه.

ص: 49

حكم عطائيه و مؤلف آن

البته كتاب الحكم العطائيه همراه با شروح آن، بارها در مصر و بيروت چاپ شده و نسخ آن در دسترس همگان است و كلام مرحوم همايى كاملًا بجا و درست و مطابق واقع مى باشد.

براى نمونه مى توان به شرح شيخ زروق بر حكم عطائيه و شرح ابن عجيبه حسنى شاذلى، به نام «ايقاظ الهمم فى شرح الحكم» و شرح ابى عبداللَّه محمدبن ابراهيم نفزى رندى مسمّى به غيث المواهب العليه فى شرح الحكم العطائيه مراجعه كرد.

براى روشن شدن بيشترِ مطلب، خوب است توضيحى در مورد الحكم العطائيه و مؤلف آن داده شود:

از سخنان علّامه مجلسى، دانسته مى شود گذشته از مرحوم سيد، كه در مصباح دعا را بدون ذيل نقل كرده، مرحوم كفعمى هم آن را بدون ذيل آورده است.

الحكم العطائيه رساله اى است كم حجم در اخلاق، به روش عرفا و كلمات حكيمانه و مناجات، كه حدود 15 صفحه است و به طور جداگانه و كامل، در ابتداى شرح ابن عجيبه چاپ شده است.

اين رساله، اين گونه آغاز مى شود: «مِن علامة الاعتماد على العمل نقصان الرجاء عند وجود الزلل ...» و در آخر رساله مناجاتى آورده كه با جمله: «إِلَهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي غِنَايَ فَكَيْفَ لا أَكُونُ فَقِيرا فِي فَقْرِي» آغاز و با جمله: «وَ أَنْتَ الرَّقِيبُ الْحَاضِرُ وَاللَّهُ الْمُوَفِّقُ وَبِهِ أَسْتَعِينُ» پايان مى يابد. البته تفاوت آن با آنچه در اقبال آمده، اين است كه عبارت: «وَاللَّهُ الْمُوَفِّقُ وَبِهِ أَسْتَعِينُ» را اضافه دارد و بقيه كلمات، همان عبارات الحكم العطائيه است.

كلام حاجى خليفه

حاجى خليفه در كشف الظنون مى نويسد:

«الحكم العطائية للشيخ تاج الدين أبي الفضل أحمدبن محمّد بن عبدالكريم، المعروف بابن عطاءاللَّه الإسكندراني الشاذلي المالكي، المتوفّى بالقاهرة، سنة

ص: 50

(709) تسع وسبعمأة. أوّلها «من علامة الإعتماد على العمل نقصان الرجاء عند وجود الزّلل الخ» وهي حكم منشورة على لسان أهل الطريقة و لمّا صنّفها عرضها على شيخه أبي العبّاس المرسي فتأملها. و قال له: لقد أتيت يا بنيّ في هذه الكراسة بمقاصد الاحياء وزيادة ولذلك تعشقها أرباب الذوق لمارَقّ لهم من معانيها وراق و بسطوا القول فيها وشرحوها كثيراً».

سپس شروع آن را ذكر مى كند. (1) كلام مدرس تبريزى

مرحوم مدرّس تبريزى در ريحانةالأدب مى نويسد:

احمدبن محمدبن عبدالكريم بن عطاء اللَّه بن محمد شاذلى مالكى يا شافعى (2) اسكندرى يا اسكندرانى يا سكندرى ملقّب به تاج الدين و مكنّى به ابوالفضل و ابوالعباس و معروف به ابن عطا و ابن عطاءاللَّه، از اكابر علماى متصوفّه عامه است كه تفسير و حديث و اصول و نحو و فقه مالكى و ديگر علوم متداوله را جامع و در تصوّف اعجوبه زمان بوده و در قاهره اقامت كرده و به وعظ و ارشاد اشتغال داشته است و از تأليفات اوست:

1. تاج العروس و قمع النفوس.

2. التنوير فى اسقاط التدبير.

و اين هر دو، در تصوّف بوده و در مصر و قاهره چاپ شده اند.

3. الحِكَم العطائيه يا حكم ابن عطاء در اخلاق و كلمات حكيمانه اهل طريقت را حاوى و محل توجه اكابر بوده و شروح بسيارى بر آن نوشته اند و به تصديق مرشد و پير طريقتش، ابوالعباس مرسى تمامى مقاصد احياء العلوم (3) را با زيادتى ديگر جامع مى باشد و در فاس مستقلًا و با شرح ابن عجيبه سابق الذكر، چاپ شده.

4. مفتاح الفلاح و مصباح الارواح يا مفتاح الفلاح فى ذكر اللَّه الكريم الفتّاح، در اخلاق و در مصر چاپ شده است و صاحب ترجمه در سال هفتصد و نهم هجرت، در مدرسه منصوريه قاهره وفات يافته و در قرافه صغرى مدفون گرديده است. (4)


1- كشف الظنون، ج 1، ص 675
2- در دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 4، ص 307 آمده است كه: «شهرت خاندان ابن عطاءاللَّه دراسكندريه، به سبب فقهاى مالكىِ آن بوه است.» لابد ترديد مدرّس به خاطر اين است كه نام ابن عطاءاللَّه در طبقات شافعيه سُبكى آمده است.
3- درست همين است كه مرحوم مدرس ترجمه كرده. بنابراين، مراد از الاحياء در كلام استادِ ابن عطا، مقاصد احياء العلوم است نه مقاصد زندگان، همانطور كه مرحوم طهرانى در «اللَّه شناسى»، ج 1، ص 251 ترجمه كرده است.
4- ريحانةالأدب، ج 6، ص 88

ص: 51

تحقيق خانم حفيظى در دائرة المعارف بزرگ اسلامى

در دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، تحقيق و پژوهش جامعى در مورد شخصيت و نوشته هاى ابن عطاءاللَّه انجام شده كه قسمت هايى از آن را مى آوريم:

ابوالعباس (ابوالفضل) تاج الدين احمدبن محمدبن عبدالكريم سكندرى جذامى، ملقّب به شيخ كبير، عارفِ شاعرِ نحوىِ محدثِ مفسّر و فقيهِ مالكى و از مشايخ بزرگ طريقت شاذليه. تاريخ ولادتش دانسته نيست. از پاره اى اشارات ابن عطاء بر مى آيد كه جدّش عبدالكريم در صوفيه به ديده انكار مى نگريسته است و در مورد خودِ ابن عطا آمده كه در ابتدا، آشنايىِ درستى با تعاليم شاذليه نداشته و با ايشان به مخالفت مى پرداخته است. ابن عطا در اوانِ جوانى، فقيهى معروف شد و در همين هنگام بود كه با صوفيان، خاصّه اصحاب ابوالعباس مرسى به مجادله مى پرداخت و امورى را به ايشان نسبت مى داد كه به زعم وى با ظاهر شرع ناسازگار بود. اما او خود در دوره هاى بعد، مى گويد كه مخالفتش با مرسى پايه و اساس استوارى نداشته، از همين روى، بر آن شده كه براى درك حقيقت، خود به مجلس مرسى رود و از نزديك سخنان او را بشنود. مرسى در آن مجلس، از انفاسى كه شارع بدانها امر كرده؛ يعنى اسلام، ايمان و احسان سخن مى گفت و آنها را همان شريعت حقيقت و تحقيق مى دانست. ابن عطاءاللَّه كه سخت تحت تأثير اين مجلس قرار گرفت، در بازگشت، به خلوت پناه برد. پس بر آن شد كه ديگربار به نزد مرسى رود و اين بار حالات و احساسات قلبى خويش را آشكارا بيان كند. نخستين تعليمات مرسى به او در واقع همان اصول اوليه طريقه شاذليه بود. چندى بعد، ابن عطاءاللَّه به قاهره رفت و در قاهره به تدريس علوم دينى و تعليم تصوّف همت گماشت.

برخى از بزرگ ترين علماى آن عصر نيز در مجلس درس او حاضر مى شدند؛ من جمله تقى الدين سُبكى پدر تاج الدين سبكى. احتمالًا به همين سبب تاج الدين در طبقات الشافعيه خود ابن عطاءاللَّه را شافعى مذهب خوانده، گرچه مالكى بودنِ وى را نيز محتمل دانسته است. از نكات مهم زندگىِ او، دفاع وى از ابن عربى در برابر ابن تيميه است كه به همين منظور به همراه 500 نفر بر دارالاماره اجتماع كرده و از ابن تيميه به جهت اهانت به مشايخشان، خصوصاً ابن عربى، شكايت كردند. بسيارى از منابع كراماتى به او نسبت داده اند و مقبره اش، هم اكنون نيز برپاست و زيارتگاه مردم است. (1)


1- دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 4، ص 307

ص: 52

نوشته هاى ديگرى هم براى ابن عطاءاللَّه ذكر شده است.

(مجموع كتب او به بيش از 17 مى رسد.) (1) شروح حكم عطائيه

شرح هايى كه بر حكم عطائيه نوشته شده، زياد است؛ از جمله:

1. ايقاظ الهمم فى شرح الحكم، نوشته عارف و مفسّر مراكشى ابن عجيبه حسنى، كه از سادات حسنى و از بزرگان طريقه در قاوى بوده. (61 يا 1160- 1224) (2) 2. تنبيه ذوى الهمم، نوشته شهاب الدين احمدبن محمد البرنسى معروف به شيخ زروق (846- 899) مى گويند هر بار حكم را تدريس كرده، شرحى بر آن نوشته و اين هفدهمين شرح آن است).

3. غيث المواهب العليه، ابوعبداللَّه محمدبن ابراهيم بن عبّاد النفزى الرُندى، معروف به ابن عبّاد رندى (733- 792) (3) 4. احكام الحكم فى شرح الحكم، ابوالطيب ابراهيم بن محمود آقصرايى مواهبى شاذلى حنفى.

5. المِنَح القدسية على الحكم العطائية، عبداللَّه شرقاوى.

6. الدرر الجوهرية، شيح محمد المدعو بعبدالرؤف المناوى المصرى الشافعى.

7. شرح صفى الدين ابو المواهب.

8. شرح عبدالمجيد الشرنوبى، (م 1348 ه. ق.).

نتيجه سخن

خلاصه مطلب اين كه، در انتساب اين كتاب به ابن عطاء اللَّه اسكندرانى، جاى گمان و شك نيست، همانگونه كه كسى در انتساب كتاب كافى به كلينى و تهذيب به شيخ طوسى ترديدى به خود راه نمى دهد؛ آن هم كتابى كه از زمان خودِ مؤلف مورد عنايت و توجه بوده و تا زمان حاضر چندين شرح بر آن نوشته اند. حتى نقل مى كنند كه شيخ زروق (متوفّاى 899) سى شرح بر آن نوشته است. كتابى كه تا اين درجه از اهميت است و شخصيتى كه اين همه مورد توجه بوده، حتى اگر بپذيريم كه مى خواسته كلمات امام حسين عليه السلام را به نام خود نشر دهد،


1- خانم حفيظى، مناجات را تأليفى غير از حكم عطائيه مى داند. ايشان مى گويد: المناجاة الإلهيه، مناجات عرفانى ابن عطاء اللَّه است كه با توجه به مشابهت شيوه نگارش آن، با نثر حكم، احتمال مى رود كه در زمانِ تأليفِ حكم يا در همان دوران نوشته شده باشد. بعضى از شارحان حكم به شرح اين كتاب نيز پرداخته اند. مناجات بارها به ضميمه حكم و تاج العروس به چاپ رسيده است. دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 4، ص 311
2- مدرس تبريزى در ريحانه و ناشر مصرىِ كتاب مصطفى البابى، تاريخ وفات او را 1266 نوشته اند، اما صحيح آن، شوال 1224 است؛ همانگونه كه احمد رافع طهطاوى تحقيق كرده است. نك: ريحانه الادب، ج 6، ص 81؛ حاشيه اعلام زركلى، ج 1، ص 245؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 4، ص 213
3- اين كتاب به نام «التنبيه» نيز شناخته شده است. حاجى خليفه به اشتباه، التنبيه را به على فرزند ابن عباد نسبت داده است، اما گفتنى است كه ابن عباد هرگز ازدواج نكرد و كنيزى نيز اختيار ننمود. بنابراين، فرزندى نداشته است. نك: دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 4، ص 180 حسين لاشى ء. ابن عباد رندى، حياته و مؤلفاته، غنيمى تفتازانى، ج 6، ص 250 و 251

ص: 53

قدرت و جسارت چنين سرقتى را نداشته است. پس اگر بر اساس گمان و حدس بگوييم كه ابن عطاءاللَّه اين بخش دعا را از دعاى عرفه گرفته و بدون ذكر منبع آورده، شايد بعيد و بلكه محال باشد.

بنابراين، با توجه به اين كه دقيقاً همان قسمتى كه شيخ كفعمى نقل نكرده، در كتاب حكم عطائيه آمده و با ضميمه عدم نقل كفعمى در بلدالأمين و سيدبن طاووس در مصباح الزائر (1) و يافت نشدن اين بخش در نسخ قديمىِ اقبال به شهادت علامه مجلسى (2)، جاى شك و شبهه نمى ماند كه اين ذيل از حضرت اباعبداللَّه عليه السلام نيست و از منشآت ابن عطاءاللَّه اسكندرانى، عارف مشهورِ قرن هفتم است.

مؤيدات:

افزون بر دلايل پيش گفته، مؤيدهايى هم بر اين مطلب وجود دارد؛ مانند:

الف: عدم سازگارىِ لسان اين دعا با ادعيه صادره از معصومين عليهم السلام و همچنين با خودِ دعاى عرفه سيدالشهدا عليه السلام؛ به طورى كه خواننده وقتى وارد اين قسمت از دعا مى شود، تغيير لحن را به خوبى مى فهمد.

ب: عبارات دعا، در بعضى موارد، شبيه به اصطلاحات اهل معقول و عرفان است و شايد سرّ توجه بيش از حد بعضى به اين قسمت، همين بوده كه احساس كرده اند با اصطلاحات و كلمات فلاسفه و عرفا سازگارتر است.


1- البته در مصباح الزائر چاپ آل البيت، دعاى عرفه سيدالشهدا نقل نشده. به نظر مى رسد نسخ معتمده آنها اين دعا را نداشته، اما از نقل كفعمى و مجلسى فهميده مى شود در نسخ آنها بوده است. بعضى مانند حسين على محفوظ، احتمال داده اند كه شايد مصباح الزائر دو تحرير داشته است. البته چند نسخه خطى مربوط به قرن 11 ه. هم كه ملاحظه شد، دعاى عرفه سيدالشهداء را نقل نكرده بود، مثل نسخه كتابخانه مرعشى و دو نسخه از مجموعه ارموى. واللَّه اعلم. نك: حسين على محفوظ در ادب الدعا، مجله البلاغ، 1، 6، 1386 ص 86- 56 و اتان گلبرگ كتابخانه ابن طاووس، ص 83
2- با مراجعه به نسخ خطى كتابخانه آستان قدس رضوى معلوم شد نسخه اى كه به تاريخ 957 ه. ق. نوشته شده، اين ذيل را ندارد آقاى قيومى در مقدّمه اقبال، ج 1، ص 21 مى نويسد: اين نسخه اقدم نسخ موجود است. اما در بقيه نسخ ذيل موجود است كه به فاصله 1065 تا 1076 نوشته شده اند و محتمل است از روى هم نوشته شده باشند و در دو نسخه بى تاريخ هم ذيل موجود بود. در نسخ كتابخانه آيةاللَّه مرعشى هم ذيل موجود بود.

ص: 54

براى نمونه به اين فقرات توجه كنيد كه هم اصطلاحى اند و هم با عبارات معصومين از حيث سبك همخوانى ندارند،

1. «كَيْفَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِمَا هُوَ مُحَالٌ أَنْ يَصِلَ إِلَيْكَ».

2. «عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الآْثَارِ وَ تَنَقُّلاتِ الْأَطْوَارِ أَنَّ مُرَادَكَ مِنِّي أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى لا أَجْهَلَكَ فِي شَيْ ءٍ».

3. «مَنْ كَانَتْ حَقَائِقُهُ دَعَاوِيَ فَكَيْفَ لا تَكُونُ دَعَاوِيهِ دَعَاوِيَ».

4. «إِلَهِي تَرَدُّدِي فِي الآْثَارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزَارِ».

5. «كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ».

6. «أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ».

7. «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الآْثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ».

9. «إِلَهِي تَقَدَّسَ رِضَاكَ أَنْ يَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَيْفَ يَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنِّي».

10. «إِلَهِي أَنْتَ الْغَنِيُّ بِذَاتِكَ أَنْ يَصِلَ إِلَيْكَ النَّفْعُ مِنْكَ فَكَيْفَ لا تَكُونُ غَنِيّا عَنِّي».

11. «فَصَارَ الْعَرْشُ غَيْباً فِي ذَاتِهِ».

12. «مَحَقْتَ الآْثَارَ بِالآْثَارِ».

13. «إِلَهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الْآثَارِ».

14. «وَ اسْلُكْ بِي مَسْلَكَ أَهْلِ الْجَذْبِ». (1) ج: در اين تتمّه و ذيل دعا، حتى يك بار هم ذكر صلوات بر محمد و آل او نيامده است.

در صورتى كه روش و دأب ائمه عليهم السلام بر اين بوده كه، به ويژه در دعاهاى مفصل و طولانى، حتى اگر در اوايل دعا نام پيامبر و آلش نيايد و صلوات بر آنان نفرستد، در اواسط و خاتمه آن، مكرر نام محمد و آل او مى آيد. همين دعاى عرفه سيدالشهدا نيز چنين است و مى بينيم كه بعد از دو صفحه و نيم، به مناسبتى يادى از انبيا و رسل شده و بعد از هفت سطر (خاتمه قسمت اول دعا) صلوات بر محمد و آل او مى آيد. آنگاه قسمت دوم دعا آغاز شده و بعد از تقريباً 12 سطر، صلوات آمده و بعد از 15 سطر ديگر باز هم از پيامبر و آلش ياد شده و سپس بعد از


1- اصولًا از مباحث بسيار مهم در بررسى نسبت كلمات به هركس روش سبك شناسى است؛ يعنى دقت در استفاده از كلمات و سبك نگارش و گفتار آن دوره است، چون مى دانيم در هر دوره و زمانى مردم آن زمان به سبك خاصى تكلّم كرده و از لغات خاصى استفاده مى كرده اند؛ به خصوص نسبت به كلمات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام كه كلماتشان سبك منحصر به خود دارد و حتى لغت مستعمل در زمان آنها هم محدوده خاصى داشته و از بسيارى از لغاتِ استفاده شده در دوره هاى بعد، در آن زمان اثرى نيست.

ص: 55

حدود سه صفحه و نيم، صلوات بر محمد و آل مى آيد. آنگاه پس از پنج سطر، صلواتِ ديگر و بعد از 7 سطر باز صلوات ديگر و بعد 4 سطر، از نام پيامبر ياد مى شود و بعد دو سطر صلوات بر محمد و آل او فرستاده مى شود تا اينكه در آخر دعا؛ يعنى قسمت سوم، سه سطر مانده به آخرِ دعا، صلوات بر محمد و آل او مى آيد.

اما در تتمه، نام پيامبر و آل او نيامده است و اين با ديگر دعاهاى مأثوره تفاوتى چشم گير دارد.

د: در هيچ جاى دعا، از موقف حج و عرفه ياد نشده، در حالى كه در دعاى امام عليه السلام چندين بار، به مناسبت، از آنها نام برده شده است.

استبعاد عده اى نسبت به صدور اين كلام از غير معصومين

از آنجاكه اين مناجات و دعا، بسيار مورد توجه اهل معنا بوده و بعضى به خاطر معانى راقى و مضامين عالى اش، تصور صدور آن از غير معصوم را نمى كنند، اكنون به جاست اين اشكال مطرح شود كه چگونه ممكن است اين كلمات عالى و راقى از غير معصوم صادر شود؟!

از پژوهشى كه انجام شد، پاسخ اين اشكال هم دانسته مى شود؛ چرا كه «أدلّ شَي ءٍ عَلى امكانه وُقوعه». اگر بنا باشد كه هر كلام زيبا و حكيمانه اى را تنها از ناحيه معصوم بدانيم، بايد بگوييم كه ديگر كلمات هم كه در كتاب حكم عطائيه آمده، از معصومين صادر شده است! به اين جملات دقت كنيد:

* «مِن عَلامة الإعتماد عَلَى العمل، نقصان الرجاء عند وجود الزَّلل».

* «الغافل إِذا أصبح ينظر ماذا يفعل والعاقل ينظر ماذا يفعل اللَّه به».

* «أجهل الناس مَن ترك يقين ما عنده لظن ما عند الناس».

* «من عرف الحقَّ شهده في كلّ شي ء و من فنى به غاب عن كلّ شي ء».

* «العطاء مِن الْخلق حرمان و المنع من اللَّه إِحسان».

* «معصية أورثت ذلّا وافتقاراً خيرٌ من طاعة أورثت عزّاً واستكباراً».

* «متى أطلق لسانك بالطلب فاعلم أنّه يريد أن يعطيك».

* «أنت إِلى حلمه إِذا أطعته أحوج منك إِلى حلمه إِذا عصيته».

ص: 56

* «من علامات اتّباع الهوى، المسارعة إِلى نوافل الخَيرات والتكاسل عن القيام بالواجبات».

* ما فاتَكَ مِن عُمرك لا عوض له و ما حَصَل لك مِنهُ لا قيمة له».

* «العلم إِن قارنته الخشية فلك و إِلَّا فَعَلَيك».

وكلمات ديگر، كه حكيمانه اند و بسيار سنجيده. مانند اين كلماتِ حكيمانه، هم در گذشته بر زبان اولياى خدا جارى شده كه پيامبر و امام نبوده اند مثل كلمات حكيمانه لقمان، كه در قرآن كريم آمده و يا كلمات حكيمانه سلمان يا ابوذر و يا كلمات خواجه عبداللَّه انصارى و در زمان ما، علّامه حسن زاده آملى و حضرت امام خمينى قدس سره كه سخن معروف: «عالَم محضر خداست، در محضر خدا معصيت نكنيد» شبيه به كلمات انبيا و اوليا است! امّا همه مى دانيم كه اين كلام پيامبر و امام نيست.

پس معلوم مى شود كه توان و قدرت انشاى اين كلماتِ حكيمانه، منحصر به پيشوايان معصوم نيست بلكه كسانى كه اهل تأمل و صفاى باطن و تهذيب نفس بوده اند نيز اين امكان برايشان وجود دارد كه ينابيع حكمت از قلب آنها بر زبانشان جارى شود. (1) البته كلام پيامبر و امامان، با ديگر خلايق متفاوت است؛ لذا ما با مقايسه مى فهميم كه چه كلامى به كلمات آنها شبيه نيست. البته اين درك براى كسانى است كه مدتها با كلمات معصومين عليهم السلام سر و كار داشته و با جوامع حديثى مأنوس بوده اند.

امّا چگونه ممكن است اين دعا كه از شخص ديگرى است، به كتاب اقبال راه يافته باشد؟!

بايد گفت: اصل چنين امرى، هيچ بعيد به نظر نمى رسد؛ چه در زمان گذشته كه بسيار اتفاق مى افتاده و چه در زمان خودمان. اما در گذشته مثل دستكارى و كم و زياد كردن در كتب حديثى، كه نمونه هاى آن فراوان است و مثل كم و زياد كردن در كتب محيى الدين عربى و يا اضافه كردن قسمت هايى در ردّ و ذمّ صوفيه به حديقةالشيعه. هرچند در انتساب حديقه به مقدس اردبيلى جاى شبهه نيست اما در انتساب بعضى قسمت ها به ايشان، جاى ترديد وجود دارد. (2) و در زمان حاضر، مثل اين كه ناشرى، قرآنى با ترجمه مرحوم شعرانى چاپ كرده، در حالى كه مرحوم شعرانى اصلًا ترجمه قرآن نداشته است و برخى آثار علامه حسن زاده آملى را به نام آقاى شعرانى انتشار داده اند.


1- اشاره به حديث مشهور نبوىِ «مَنْ أخْلَصَ للَّهِ أَرْبَعِينَ يَوْماً ...».
2- نك: مقدمه حديقة الشيعه، به قلم آقاى صادق حسن زاده. انتشارات انصاريان، چاپ اول- 1377

ص: 57

در مورد اين ذيل، شايد اين دعا در حاشيه بوده و به متن ملحق شده و يا بعض از صوفيه مضامين آن را پسنديده و ملحق كرده و سپس اين نسخه مشهور شده است و ...

نظريه علامه تهرانى

و از جمله كسانى كه متوجه داخل شدن مناجات ابن عطاءاللَّه در دعاى عرفه امام حسين عليه السلام شده اند، مرحوم علّامه سيدمحمد حسين حسينى طهرانى، از عالمان بزرگوار معاصر و از شاگردان برجسته مرحوم علّامه طباطبايى و مرحوم حاج سيد هاشم حداد است كه خود بسيار به اين معانى عرفانى دلبستگى داشته، اما آن دلبستگىِ شديد مانع از رؤيت حق و توجيه اين ذيل براى ايشان نشده است. ايشان در جلد اول كتاب گرانقدر «اللَّه شناسى» بعد از ذكر قسمتى از مناجات ابن عطاءاللَّه «كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ ...» مى فرمايد:

«بارى، اين دو مناجات آخر «كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ» و «عَمِيَتْ عَيْنٌ» فقره نوزدهم و بيستم از سى و پنج فقره مناجات شيخ تاج الدين احمدبن محمدبن عبدالكريم بن عطاءاللَّه اسكندرى (متوفّاى سنه 709 هجرى قمرى) است. (1)»

سپس بقيه آن را بتمامه نقل مى كند با ترجمه و توضيح مختصر، آنگاه در ادامه مى افزايد:

بارى اين دعا در كتب ادعيه شيعه يافت نمى شود، مگر در نسخ مطبوعه كتاب اقبال سيّدبن طاووس رحمه الله و ديگر، كتاب دعاى مفاتيح الجنان محدّث معاصر، مرحوم حاج شيخ عباس قمى رحمه الله كه در تتمّه مُذيّل دعاى روز عرفه به حضرت سيدالشهدا، اباعبداللَّه الحسين عليه افضل الصلوات منتسب شمرده اند.» (2) سپس كلمات مرحوم مجلسى را آورده و دو احتمال را كه علّامه مجلسى ذكر كرده، يادآور مى شود كه: يا سيد اين مناجات را الحاق كرده و يا بعدها ديگران چنين كرده اند. سپس مى فرمايد:

بارى، اين مناجات و حكمى كه از ابن عطاءاللَّه مشهور شده، از آن اوست و اسنادش به حضرت امام حسين، سيدالشهدا- روحى فداه- غلط است.


1- «اللَّه شناسى»، ج 1، ص 251
2- همان مدرك، ص 268

ص: 58

مرحوم سيدبن طاووس، كه وفاتش در پنجم ذو القعده، سنه 664 بوده است، چطور تصوّر دارد كه اين فقرات را از ابن عطاءاللَّه، كه وفاتش در جمادى الآخره، سنه 709 بوده است، اخذ كند و به حضرت نسبت دهد؟ ميان زمان ارتحال اين دو نفر، چهل و چهار سال و هفت ماه فاصله است و سيد بدين مدت؛ يعنى قريب نيم قرن پيش از انشاكننده اين دعاها رحلت نموده است. بنابراين، در اينجا به طور حتم بايد گفت: الحاق اين فقرات به دعاى امام در روز عرفه، در كتاب اقبال، پس از ارتحال سيد تحقّق يافته است. بنابراين، احتمال دوم علّامه مجلسى به طور يقين به تعيّن مبدّل مى گردد و احتمال اولِ او، كه شايد در بدو امر در كتب بعضى از آنان آمده است و ابن طاووس در كتاب اقبال با غفلت از حقيقت حال نقل كرده است، نادرست خواهد شد. حاشا و كلّا كه سيد، با آن عظمت مقام، كلام عارفى را از كتابى اخذ كند و بردارد به دنبال دعاى امام بگذارد و اسناد و انتسابش را به امام بدهد. شاهد بر اين، عدم ذكر سيد در كتاب مصباح الزائر و عدم ذكر آن در نسخه هاى عتيقه از اقبال است؛ يعنى اين نسخه ها در زمان حيات سيد بوده است و پس از وفاتش بدان الحاق نموده اند، اما چون مجلسى از كتاب حكم عطائيه بى اطلاع بوده است، و از مؤلف آن و از زمان تأليفش خبر نداشته است، لهذا به چنين اسناد اشتباهى درافتاده است.

از سخنان علّامه مجلسى، دانسته مى شود گذشته از مرحوم سيد، كه در مصباح دعا را بدون ذيل نقل كرده، مرحوم كفعمى هم آن را بدون ذيل آورده است.

و اما اشتباه مرحوم محدّث قمى، آن است كه پس از آن كه ايشان كه خبره فن و تأليف و بحث و فحص هستند، كلام علامه مجلسى را در بحارالأنوار ديده اند كه فرموده است: «اين فقرات از دعا در نسخ عتيقه كتاب اقبال يافت نشده است»، چرا در مفاتيح الجنان فرموده اند: «وليكن سيد بن طاووس در اقبال بعد از يا رَبِ يا رَبِ يا رَبِ، اين زيادتى را ذكر فرموده است؟» زيرا كه اين عبارت، اسناد دعا را به سيدبن طاووس مى رساند. ايشان بايد فرموده باشند: «در بعضى از نسخ كتاب اقبال كه عتيقه نيستند، اين زيادتى ديده شده است.»

حاصل سخن آن است كه اين دعادعاى بسيارخوب با مضمون رشيق و عالى است و خواندن آن در هر وقت مساعدى كه حال اقتضا كند- نه با تكلف- مغتنم و مفيد مى باشد، اما اسناد آن به حضرت سيدالشهدا عليه السلام جايز نيست وَالْحَمْدُ للَّهِ أَوّلًا وَآخِراً وَظاهِراً وَباطِناً». (1)


1- «اللَّه شناسى»، ج 1، صص 273- 271

ص: 59

نقد نظريه بعض بزرگان

با توجه به مطالب پيش گفته، پاسخ از ادله بعضى از بزرگان، كه خواسته اند اين ذيل را از حضرت سيدالشهدا عليه السلام بدانند، معلوم مى شود ايشان در شرح دعاى عرفه نوشته اند:

«قسمت نخست دعاى شريف عرفه را همه نقل كرده اند، اما بخش پايانىِ آن را برخى مانند علامه مجلسى نقل نكرده است. از اين رو، بعضى احتمال داده اند كه از امام حسين عليه السلام نباشد، ليكن قرائن و شواهدى بر صدور آن از سالار شهيدان گواهى مى دهد.

در بررسى اسناد روايات، آنچه اصل است و موضوعيت دارد، صدور آن از امام معصوم است؛ يعنى يك حديث پژوه بايد اطمينان يابد كه محتواى مورد نظرِ وى، از معصوم صادر شده است. اين اطمينان گاهى از راه وثاقت و اصالت و صداقتِ راوى به دست مى آيد، گاهى از راهِ بلندىِ محتوا و اتقانِ متن و گاهى نيز از راه شواهد و قرائن منفصل و متصل. از اين رو، بررسى سندى احاديث از آن جهت مورد توجه قرار مى گيرد كه راهى براى حصول اين اطمينان است و به اصطلاح موضوعيت ندارد، بلكه داراى طريقيت است.»

البته با اين قسمت از سخنان ايشان موافقيم كه راه منحصر در بحث سند نيست، اما بايد پرسيد كه آيا هر محتواى بلند و متن متقنى، از امام معصوم صادر شده است؟! اين همان چيزى است كه پيشتر هم اشاره كرديم كه شناخت سبك و سياق كلام به ما كمك شايانى مى كند.

ايشان در ادامه قرائنى ذكر مى كنند:

* قرينه نخست اين است كه سيد بن طاووس، كه از بزرگان اماميه است، آن را در كتاب قيّم «اقبال الأعمال» نقل كرده و در نقل او هيچ خدشه اى نيست. گرچه بر اثر شهود نسيان برخى از نسخه نويسان در برخى نسخ دست نويس اقبال، ذيل دعاى عرفه نيامده، ليكن استاد بزرگوار، مرحوم علّامه شعرانى نوشته اند:

«در كتابخانه آستان قدس رضوى، به نسخه اى قديمى و معتبر از اقبال الأعمال برخوردم كه ذيل دعا در آن آمده است.» (1) در پاسخ بايد گفت: اتفاقاً تمام خدشه در همين نقل است كه: آيا سيد چنين چيزى نقل كرده يا نه.


1- مرحوم ميرزا ابوالحسن شعرانى در مقدمه فيض الدموع مى نويسد: اما عبارات دعا در اقبال و بلدالأمين با يكديگر اختلاف دارد بلكه نسخ اقبال كه ما ديده ايم متفق نيست و از آن نبايد عجب داشت، چون هرگز عنايت روات به حفظ الفاظ حديث به اندازه عنايت به حفظ قرآن نبوده است. در پاورقى ترجمه ذيل دعا مى نويسد: اين زيادتى در بلدالأمين نيست و ظاهراً كفعمى هم از سيد بن طاووس نقل كرده و راوى آن بشر و بشير اسدى هستند كه اصل دعا را نقل كرده اند. در كتابخانه آستانه مقدسه رضوى عليه السلام نسخه قديمى و معتبر از اقبال ديدم با اين زيادت و كفعمى آن را نقل نكرده. شايد براى آن كه در نسخه وى اين زيادت نبوده و من خود بعض نسخ اقبال را ديدم كه سقط بسيار داشت ... از جمله اين زيادت. بارى، از جهت معنى ضعفى در آن مشاهده نمى گردد و از جهت لفظ و بلاغت نيز اگر چند كلمه بدان جزالت نباشد كه در اول دعا هست، احتمال اختلاف نسخه و تصرف سهوى روات بعيد نمى نمايد چنانكه در اول دعا هم تغيير و زياده و نقصان و اختلاف ميان نسخ اقبال و بلدالأمين موجود است.

ص: 60

* قرينه دوم عبارتِ «محتواى بلندِ اين دعاى نورانى، نشانه صدور اين متن از زبان معصوم است.» مى باشد كه پاسخ اين هم به طور مشروح داده شد.

* به عنوان قرينه سوم مى فرمايند:

«بخش آغازينِ دعاى شريف عرفه، محتواى عمومى دارد؛ مسألت كردن از خدا، در ميان گذاشتن مشكلات با ذات اقدس الهى، حوائج علمى و عينى را از او خواستن و ... اينها در ساير دعاها نيز هست، ليكن سلطانِ مباحثِ دعاى عرفه و كوهان بلند معارف آن، قسمت هاى پايانى دعاست كه شباهت محتوايى با سخنان ديگرِ امام حسين عليه السلام دارد!»

گويا مؤلف محترم، به صورت ناگفته، اعتراف به عدم شباهت اين قسمت با بقيه قسمت هاى دعا و ناهمگونى آن با همديگر دارد كه مى نويسد: «اين قسمت شباهت محتوايى با سخنان ديگرِ امام حسين عليه السلام دارد!» (1) شرح سيد خلف مشعشعى

از كسانى كه در مقام شرح دعاى عرفه برآمده اند، عالم ربانى مرحوم سيدخلف مشعشعى موسوى، معاصر شيخ بهايى و ميرزا محمد استرآبادى است. ايشان به پيشنهاد مرحوم استرآبادى شروع به شرح اين دعاى شريف مى كنند و در گزارشى كه جناب حجةالاسلام دكتر حجتى از اين شرح در فصلنامه علوم حديث به چاپ رسانده اند (2) قسمت هايى از اين شرح را نقل كرده است. با توجه به قسمت هاى نقل شده، برمى آيد كه شرح اين عالم جليل، صبغه عرفانى دارد، لذا در توضيح و شرح فرازهايى از ذيل دعا مطالبى فرموده اند و باتوجه به ندانستن منشأ اين قسمت ها، آن مطالب را به حضرت سيدالشهدا نسبت داده است كه بايد توجه داشت كه شرح اين مطالب در حقيقت شرح و توضيح مراد جناب ابن عطاءاللَّه خواهد بود، لذا لوازم و آثار آن را نمى توان به آن امام همام نسبت داد. بنابراين، نمى توان گفت كه از كلام سيدالشهدا در دعاى عرفه مى توان فهميد كه براى رسيدن به مؤثر بايد آثار و كثرات را پشت سر نهاد (3) يا استدلال براى حال جمع و توحيد آورد (4) يا از عبارت بالخدمة «الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ» و يا «فَاجْمَعْنِي عَلَيْكَ» نتيجه گرفت كه امام، مقام خدمت، كه مقامى است اكتسابى و دون شأن امام را درخواست كرده، آنگاه دست به توجيه زده و بگوييم امام مى خواسته انكسار و


1- مجله ميقات حج شماره 42 مقاله نيم نگاهى به شرح فرازهايى از دعاى عرفه، ص 184
2- فصلنامه علوم حديث، س 1، ش 1 پاييز 75، ص 127
3- همان، ص 130
4- همان، ص 131

ص: 61

تواضع خويش را به خدا عرضه كند، اما مطلوب برين همان مقام جمع العين است (1) و يا لازم نيست تقديم و تأخير حال وصول و حال جمع را توجيه كنيم و نمى توان از عبارت «مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الآْثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ» پى برد كه سيدالشهدا اعتقاد داشته كه روش راه بردن از اثر به مؤثر را بى تمكين و ضعيف مى دانسته. (2) اينها نمونه هايى بود كه شارح محترم با استفاده از عبارات مناجات ابن عطاءاللَّه اسكندرانى، به حضرت سيدالشهدا نسبت داده و درصدد اثبات ابحاث عرفانى برآمده كه در كتب اهل معرفت موجود مى باشد.

يا مثلًا با عبارت «مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاعْتِمَادِ عَلَيْهَا» در صدد اثبات تجريد است كه امام عليه السلام مى خواهد مقام تجريد را بيان كند. (3) البته ما در صدد انكار اين ابحاث شريف نيستيم بلكه هركدام از اينها در محل خود قابل اثبات است اما اين كه بخواهيم به حضرت سيدالشهدا نسبت دهيم، محل اشكال است و درست نيست، هرچند اهل بيت وحى، مطالبى را در توحيد و سلوك الى اللَّه بيان داشته اند كه دست مايه تمام عرفا و اهل معنى است و در حقيقت آنها ريزه خوار سفره رسول خاتم و آل اويند. در حقيقت بايد به شروح مناجات ابن عطاءاللَّه يك شرح ديگر هم اضافه كرد كه آن هم همين شرح است.

سرِ بى صاحب تراشيدن:

انسان از مطالعه بعضى مطالب و مشاجرات در باره اين دعا، به ياد اين جمله معروف مى افتد كه اينها سرِ بى صاحب مى تراشند. چون پيش از آن كه در مورد انتساب ذيل دعا به حضرت امام حسين عليه السلام بررسى دقيق صورت گيرد، بعضى در صدد اثبات فلان مطلب عرفانى يا فلسفى و ... هستند و در مقابل، گروه ديگر درصدد ابطال اين برداشت و استنباط برآمده و طرف مقابل را تخطئه مى كنند و حال آن كه هر دو گروه بر خطايند و چون نديدند حقيقت، رهِ افسانه زدند. به قول عرب «ثَبِّتْ الْعَرش ثُمَّ انْقُش».

براى نمونه، دو مقاله اى است كه در مجله «مشكوة» مربوط به بنياد پژوهش هاى آستان قدس رضوى در دو شماره آن چاپ شده، اوّلى به نام «عرفان سيدالشهدا» به قلم دكتر محمدكاظم فرقانى (شماره 82) و ديگرى به نام «آيا دعاى عرفه وحدت وجود را بيان


1- همان، ص 132
2- همان، ص 137
3- علوم حديث، س 1، ش 1، ص 145

ص: 62

مى كند؟» به قلم دكتر محمد مهدى ركنى يزدى (شماره 83)

آقاى دكتر فرقانى با استشهاد به عباراتى از ذيل دعا، در صدد اثبات وحدت وجود بر مى آيند. نويسنده بعد از نقل كلام علّامه مجلسى، كه مى فرمايد «اين ذيل ناسازگار با سياق ادعيه معصومين و موافق مذاق صوفيان است» مى نويسد: «منظور از مذاق صوفيان، انديشه وحدت وجود است كه بدان شهره اند و عباراتى كه در اين بخش از دعا موافق آن انديشه به نظر مى رسد، چنين است:

«كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ».

اين عبارت چند مطلب را بيان مى كند:

1. استدلال از طريق غير خدا بر وجود خدا نادرست است.

2. همه موجودات در وجود خود فقيرند.

3. وجود موجودات ديگر، غيرخدا نيز ظهور دارد (اصل پذيرش وجود موجودات غيرخدا)

4. خداى تعالى واجد هر ظهورى است كه ديگر وجودات دارند.

ما معتقديم كه محتواى اين بخش از دعا نه تنها با سياق ادعيه معصومين ناسازگار نيست بلكه علاوه بر وجود عباراتى مشابه آن، در ادعيه و سخنان آن حضرات، با آيات قرآن كريم نيز سازگار است و ادله عقلى نيز مؤيد آن مى باشد و اين بخش از دعاى عرفه مى تواند به عنوان اوج بروز و بروز اوج عرفان حضرت سيدالشهدا عليه السلام به خداى تعالى و رابطه هستى با خدا و نحوه حضور خدا در هستى و كيفيت معرفت مخلوقات نسبت به خداوند مطرح شود.

آنگاه نويسنده به مطرح كردن سه تفسير از وحدت وجود مى پردازد كه به نظر ايشان با آموزه هاى دينى ناسازگار نيست. در ذيل تفسير دوم كه وحدت تشكيكى وجود باشد، مى گويد:

«يك تفسير از جمله منقول از سيدالشهدا عليه السلام با اين نظريه سازگار است. آن تفسير اين است كه آيا غير تو ظهورى دارد كه تو [به آن اندازه] نداشته باشى؛ يعنى هر مقدار از ظهور كه در غير تو باشد، تو بيش از آن را واجدى. اين معنى براى غيرخدا نيز ظهورى را

ص: 63

اثبات مى كند هرچند خدا از ظهور بيشترى برخوردار است، اما بنابر نظريه بعدى، اصلًا غيرخدا را ظهورى جز ظهور خدا نيست و هرچه ظهور است از آنِ اوست، لذا بايد جمله سيدالشهدا عليه السلام را چنين معنى كرد كه آيا غير تو ظهورى دارد كه آن ظهور مال تو نباشد، البته مى توان اين دو نظريه را به يكديگر بازگرداند و تشكيك در مراتب وجود را همان تشكيك در مظاهر آن دانست.»

آنگاه ايشان تفسير سوم از وحدت وجود كه وحدت شخصى وجود است را مطرح كرده و در ادامه مى افزايد:

«به نظر ما معناى صحيح عبارت منقول از دعاى عرفه، از طريق اين قول نمايان مى شود و كفه سخن عارفان و اصل و نتيجه حكمت متعاليه نيز همين قول است اما درك معناى آن، به مقدّمات فلسفى و عرفانى بسيار نيازمند است و بايد مواظب بود تا به دام قول به حلول خدا در جهان يا اتحاد خدا با جهان گرفتار نيايد.» (1) در شماره بعدى مجلّه مشكوة (83) (2) آقاى دكتر ركنى يزدى بر استفاده نويسنده از دعاى عرفه اعتراضاتى وارد كرده اند كه البته بيشتر به رد و انكار نظريه وحدت وجود بر مى گردد و چيزى در مورد استنباط نويسنده مقاله «عرفان سيدالشهدا عليه السلام از دعاى عرفه» به ميان نياورده، در هر حال، آنچه مهم است، عدم صحّت انتساب اين ذيل به حضرت سيدالشهدا است و اگر نويسنده محترم درصدد اثبات مسأله وحدت وجود است (آن هم به هر تفسيرى كه لحاظ شود)، بايد از راه ديگرى ريشه هاى آن را در كلمات معصومين عليهم السلام بيابد، نه در كلام ابن عطاءاللَّه كه مسلماً از پيروان اين مسلك است.

نكته در خور توجه در مقاله هاى دكتر فرقانى، تنبّه ايشان به ناسازگارى عبارت هاى ذيل دعا با ساير كلمات و ادعيه معصومين عليهم السلام است و ديگر توجه ايشان به مسائل زبان شناختى و دقت در تولّد لغات در هر دوره است. ايشان مى نويسد:

«نبايد به صرف ناسازگارىِ ظاهرى، بخشى از ادعيه با روايات، از صدور آن از معصومين عليهم السلام ترديد روا داشت، بلكه اين ترديد بايد مستند به تشكيك در وثاقت راويان، بخش هاى زبان شناختى دقيق، ناسازگارى با آيات قرآن يا ناسازگارى با عقل باشد.» (3) ايشان در بخش ديگر، تنها به يك مورد از مواردى كه ادعاى ناسازگارى زبانى با ساير


1- مجله مشكوة، ش 82، ص 48 بهار 83
2- مجله مشكوة، ش 83، تابستان 83
3- مجله مشكوة، ش 82، ص 49

ص: 64

ادعيه و كلمات معصومين عليهم السلام دارد، پرداخته و به موارد مهم تر اشاره نكرده اند.

ايشان مى گويد:

«گفتنى است، پرسش اساسى در بحث هاى زبان شناختى اين است كه واژگانى كه در اين دعا به كار رفته اند، آيا در زمان سيدالشهدا به همين معنى كاربرد داشته اند؛ به عبارت ديگر، كاربرد هر واژه در يك معناى خاص، يك تاريخ تولد دارد و پيش از آن يا اصلًا آن واژه به كار نمى رفته يا اين معناى خاص را افاده نمى كرده است. در اين مورد تنها به ذكر اين نكته بسنده مى كنيم كه اگر به نظر برخى مى رسد كه اين بخش از دعاى عرفه به دليل آن كه لفظ «وجود» درآن آمده است، نمى تواند از حضرت سيدالشهدا عليه السلام صادر شده باشد (زيرا لفظ وجود اصطلاحى فلسفى است كه با ظهور فيلسوفان مسلمان وارد جهان اسلام شده است و پيش از آن به معناى وجدان و يافتن به كار مى رفته است.) به اينان يادآور مى شويم كه لفظ وجود با مفهوم فلسفى آن (تحقق شى ء، نقيض عدم) و حتى لفظ حقيقت وجود در روايات بسيارى آمده است كه براى نمونه، مى توان به معجم الفاظ احاديث بحارالأنوار مراجعه كرد.»

[على رضا برازش المعجم المفهرس لألفاظ احاديث بحارالأنوار، مؤسسة الطباعة والنشر، وزارة الثقافة (1) والارشاد الاسلامى، 1373 ش، ج 28، ص 21154.]

البته تنبّه ايشان به اين نكته زبان شناختى، بسيار مغتنم و در خور توجه است.

امّا، اولًا: اشكال وارد بر ذيل دعا فقط منحصر به اين جمله نيست.

ثانياً: فقط لفظ وجود مورد اشكال نبوده بلكه همان طور كه گذشت، عبارات متعددى در اين ذيل يافت مى شود كه با ساير ادعيه و كلمات معصومين عليهم السلام از جهت سبك و لفظ همخوانى ندارد.

چقدر خوب بود كه ايشان بقيه موارد را هم بررسى مى كرد كه آيا مى تواند شاهدى براى


1- مسكوة، ش 82، ص 49

ص: 65

همخوانى آن فقرات بيابد يا نه.

نويسنده محترم در بخش ديگرى از مقاله، به بررسى سازگارى اين قسمت از دعا با آيات قرآن و ادعيه و روايات معصومين مى پردازد كه بر فرض تماميت اين تطبيق، باز انتساب اين ذيل محلّ خدشه است؛ زيرا آنچه مهم است، اثبات صدور اين كلمات از حضرت سيدالشهدا است، نه اين كه اين كلمات (از هر شخص صادر شده باشد) آيا با قرآن و روايات سازگار است يا نه؛ زيرا اين بررسى را مى توان در مورد كلمات مندرج در اشارات بوعلى و اسفار ملا صدرا و رساله اعتقادات صدوق و ذخيره سيدمرتضى و تجريد محقّق طوسى و ديگران هم انجام داد و در آخر به اين نتيجه رسيد كه مثلًا فلان گزاره در اين كتاب ها با قرآن و روايات سازگار است.

آيا بايد نتيجه گرفت كه اينها صادر از معصوم است؟!

به نظر بنده آنچه مهم است و مغفول مانده، بررسى سندى و سبك شناسانه اين ذيل است نه بررسى محتوايى. چه بسا اين جملات از جهت محتوا بسيار عالى و راقى باشد اما دليل بر انتساب آن به سيدالشهدا نيست.

فهرستى از كتاب هايى كه در شرح دعاى عرفه نوشته شده است:

1. بركات دعاى عرفه، عباس عزيزى، 1378 ش.، قم، سلسله.

2. تحفة الأبرار، مصطفى بن ابراهيم قارى (م 1080 ق.).

3. توحيد در مكتب امام حسين عليه السلام، جواد اميرى اراكى، قم، دارالنشر 1363 ش.

4. دعاى روز عرفه و شناخت و خودسازى، عبدالكريم بى آزار شيرازى، 1361- 68- 72 ش. دفتر نشر فرهنگ اسلامى.

5. سيرى در دعاى عرفه امام حسين عليه السلام، على رضا سيدكبارى، قم آستانه مقدسه، 1374 ش.

6. شرح دعاى عرفه، اثر شيخ محمدعلى بن شيخ ابوطالب زاهدى جيلانى اصفهانى (م 1181 ق.) 7. شرح دعاى عرفه، اكبر گودرزى (چاپ نشده).

8. شرح دعاى عرفه، سيد احمد فقيه امامى، (نسخه خطى).

9. شرح دعاى عرفه، سيد على اكبر واعظ موسوى (محبّ الاسلام) [بى تا].

10. شرح دعاى عرفه، ماجدبن هاشم صادقى بحرانى شيرازى، اصفهانى (10972 ق.) تحقيق فارس حسون كريم، فصلنامه «ميقات حج» سال 2، ش 3، 1416 ق.)

ص: 66

11. شرح دعاى عرفه، محمد هادى بن ابى الحسن الشريف النائينى (ق 13) مجله تراثنا، ش 2، سال اول، ص 68

12. شرح دعاى عرفه، محمد ابراهيم موسوى كاشانى، (ق 12) قم، كتابخانه آيت اللَّه مرعشى، رساله سوم از مجموعه شماره 6025 (فهرست، ج 16، ص 26)

13. شرح دعاى عرفه، محمدتقى تقوى قائنى بدر، 1371

14. شرح دعاى عرفه، محمد على بن عباس على خروارى سبزوارى (م 1342 ش.) مشهد، كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى، ش 478- 15857 (فهرست 1540).

15. شرح دعاى عرفه، محمدعلى فاضل خوانسارى كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى، ش 6746

16. شرح دعاى عرفه، مصطفى روحانى، انتشارات اصباح.

17. شرح گزيده اى از دعاى عرفه، آيت اللَّه جوادى آملى.

18. شكواى سبز (دريافت هايى از سه مناجات ندبه، شعبانيه و عرفه) سيدمهدى شجاعى، تهران، كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان، 76 ش.

19. كنوز المعرفه فى شرح دعاء عرفه، على اكبر نصراللَّه موسوى حائرى موسوى شيرازى (ق 13) كتابخانه آيت اللَّه مرعشى، ش 8430 (فهرست ج 22).

20. مظهر الغرائب، تأليف سيد خلف بن حيدر مشعشعى موسوى حريزى، معاصر شيخ بهايى (10302 ه. ق.) الذريعه، ج 8، ص 193- فصلنامه علوم حديث، س 1، ش 1 پاييز 75 صص 152- 127، نسخه اى نفيس از شرح دعاى عرفه، دكتر حجتى.

21. نيايش امام حسين در صحراى عرفات، علّامه محمدتقى جعفرى، تهران مؤسسه نشر كرامت.

22. نيايش در عرفات، لطف اللَّه صافى گلپايگانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى.

23. وصال العارفين (شرح بر دعاى عرفه امام حسين عليه السلام) احمد زمرديان شيرازى، شيراز، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378 ش.

ص: 67

پى نوشت ها:

ص: 68

ص: 69

ص: 70

ص: 71

فقه حج

طرح جايگزين شود.

ص: 72

قَرْن المَنازل

(پژوهشى نو در ميقات حاجيان مناطق شرق حجاز)

على ابراهيم المبارك/ حسين شانه چى

قرن المنازل، يكى از ميقات هاى حج است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را تعيين نموده اند. اين ميقات كه در مسير مناطقِ شرق مكه به اين شهر واقع است، مهم ترين و مشهورترين ميقات براى حاجيانِ اين نواحى به شمار مى آيد. (1) از اين رو، شناختِ موقعيت جغرافيايى و وضعيت كنونى و نام هاى پيشين و امروزين اين مكان، از اهميت شايانى برخوردار است.

با مراجعه به آثارى كه از اين ميقات سخن به ميان آورده اند، اختلاف هايى در نام و محلّ دقيق و موقعيت آن ديده مى شود كه همواره سرگردانى محققّان و ديگر مراجعان را به دنبال داشته است. مى توان گفت كه منشأ بخشى از اين اختلافات در تشابه اسمى و سبب نام گذارى اين ميقات است و بخشى ديگر در توصيف هاى موقعيت جغرافيايى آن مى باشد.

محقّق معاصر، آقاى على ابراهيم المبارك، در پژوهشى گسترده، در آثار جغرافى دانان، سفرنامه نويسان و لغت نگاران و نيز كتاب هاى فقهى نگارش يافته در باره حج، كوشيده است ضبط صحيحِ نام اين ميقات، موقعيّت جغرافيايى و محل دقيق و نخستين آن را با ارائه قرائن و شواهدى بايسته تعيين كند و نگاشته هايى را كه در تعارض با آن بوده، به بوته نقد بگذارد. (2)


1- حاجيان مناطق شرق، عبارت اند از: ساكنان طائف، نجد، استان الشرقيه، سواحل شرقى جزيرةالعرب، بحرين، عمان، يمن. حاجيان كشورهاى شرق و شمال شرق آسيا كه از طريق اين سرزمين ها به مكه مكرمه مى روند.
2- نويسنده محترم، در مقدمه كتاب خويش اشاره كرده است كه اين اثر با پژوهشى وسيع و طاقت فرسا در كتاب خانه هاى بحرين، كويت، عربستان و ايران و سفر به مناطق مورد بحث و در مدت 12 سال- از 1409 تا 1421 ه. ق.- به ثمر رسيده است. از اين رو، مى توان گفت كه تلاش شايسته مؤلف، افزون بر آشنايىِ وى با منطقه جزيره و گزارش هاى بسيار و دقت هاى ايشان در اين اثر، پژوهشى ارزنده و در خور تأمل را فراهم آورده است. البته، به گفته نويسنده گرامى، بخش هايى از اين پژوهش با شتابزدگى در شماره هاى 10، 11 و 12 مجله «ميقات الحج» نگارش يافته كه با كتاب حاضر تفاوت هاى چشمگيرى دارد.

ص: 73

نويسنده، مباحث خويش را در پنج فصل سامان داده است:

فصل 1: ابتدا از سبب نگارش و ثمره اين بحث و علل اختلاف در موضوع سخن گفته، آنگاه به بررسى واژه «قرن المنازل» و توصيف هاى بيان شده براى «القرن» و تشابه اسمىِ آن مى پردازد.

فصل 2: به بررسى در باره «قرن المنازل» و «وادى محرم» پرداخته و به يكى نبودن آن دو نظر مى دهد.

فصل 3: در اين فصل، يكى بودن «قرن المنازل» با «السيل الكبيرِ» كنونى را به اثبات مى رساند.

فصل 4: با بررسى راه هاى طائف به مكه و بيان فاصله آنها از «قرن المنازل»، شواهد ديگرى بر ادعاى خود ارائه مى كند.

فصل 5: كه آخرين فصل كتاب است، به مناقشه در برخى موضوعات جنبى مى پردازد؛ از جمله يكى بودن «السيل الكبير» با «ذات عِرق» و اشتراك «السيل الكبير» با «وادى محرم» در ميقات را مورد بررسى و نقد قرار مى دهد.

آنچه در ادامه آمده، گزارش گونه اى است از اين اثرِ پژوهشىِ ارزشمند:

1. قرن المنازل ...

با تأمل در سخنان مطرح شده در باره «قرن المنازل»، مى توان اختلافات موجود را در سه احتمال منحصر دانست:

نخست آنكه، قرن المنازل همان «وادى مَحرم» است كه در نزديكى «الهَدا» واقع شده.

دوم، قرن المنازل همين مكانى است كه امروزه «السيل الكبير» ناميده مى شود.

سوم، قرن المنازل منطقه وسيعى است كه هر دو محل را در بر مى گيرد؛ به اين صورت كه «السيل الكبير» بخش پايين آن و «وادى مَحرم» و «الهَدا» سرزمين هاى بالايى آن است.

در اين ميان، نكته حايز اهميت آن است كه اين اختلاف، سبب ايجاد دو مكان براى احرام گشته، با نام هاى «ميقات وادى السيل» و «ميقات وادى مَحرم» (يا ميقات هَدا)، و حال آن كه بى ترديد، تنها يكى از آن دو، ميقاتِ رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده و احرام از آن محل جايز است و محل ديگر بايد «محاذى ميقات» به شمار آيد كه تنها به حكم برخى فقيهان، محرم شدن در

ص: 74

آن بى اشكال است.

البته گفتنى است، بيشتر ميقات هايى كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله تعيين كرده اند، امروزه تغيير نام و مكان يافته است. نام نخست برخى از آنها به فراموشى سپرده شده و امروزه به نامى ديگر مشهوراند؛ مانند: ميقات «ذات عِرق» كه «الضَريبه» و «الخريبات» نام گرفته و «يَلَملَم» كه «السَعديه» و «قَرن المنازل» كه «السيل» و «الهَدا» ناميده مى شوند. همچنين در برخى ميقات هاى نخست، به جهت فراهم نبودن آب و ديگر نيازهاى حاجيان و يا در امان نبودن از راهزنان، احرام بستن از آن محل رها شده و حاجيان در مكان مجاور آن، كه امكانات خوراك و پوشاك كافى فراهم است، لباس احرام بر تن مى كنند. مانند: «جُحفه» كه امروزه محل نخستين آن ترك شده و راهيان حج از «رابُغ»، كه محاذى جُحفه است، محرم مى شوند.

به هر حال، پيش از بررسى موقعيت جغرافيايى قرن المنازل، سخن از تشابه اسمى و ضبط دقيقِ نام آن، امرى ضرورى است.

اين ميقات را «قرن» ناميده اند؛ زيرا كوهى كوچك و تنها در آنجا وجود دارد و «قرن المنازل» ناميده شده؛ زيرا محلى است كه راه هاى حاجيان مناطق شرقى، نجد و طائف و يمن به هم نزديك مى شوند و آنگاه اين نام بر آن آبادى و وادى نيز نهاده شده است.

اين ميقات، در روايات و آثار لغت نويسان و فقهانِ پيشين، «قرن منازل» شناخته مى شد.

البته در بعضى روايات، نام آن «قرن» بدون هيچ اضافه نيز آمده است. همچنين برخى پيشينيان از جمله ابن اثير و قاضى عياض آورده اند كه آن را «قرن الثّعالب» نيز مى نامند و بعضى ديگر نيز آن را «قرن المحرم» و «قرن الحوض» و «قرن الميقات» خوانده اند.

در علتِ ناميدن اين مكان به «قرن المنازل» دو احتمال وجود دارد:

1. «قرن» به معناى كوه كوچك و يا كوه تنها است؛ همچنان كه ابن فارس، حموى، فيروزآبادى و قاضى عياض به آن تصريح كرده اند و شايد اضافه شدن آن به منازل، به اين جهت باشد كه تنها كوه در منازل مسيرِ طائف به مكه است.

اما آنچه سبب ضعف اين احتمال مى شود آن است كه «قرن المنازل» نام كوه نيست، بلكه نام يك آبادى يا يك وادى است كه امروزه نيز به همين اسم شناخته مى شوند. البته مى توان گفت كه نامگذارى اين آبادى يا وادى به «قرن المنازل» به سبب وجود كوهى كوچك و تك

ص: 75

در آن مكان يا در مجاورت آن است كه شواهدى نيز بر اين مطلب مى توان يافت.

به اين ترتيب، ناميدن آن آبادى و وادى به «قرن»، يا به سبب وجود كوهى كوچك و تك در آنجا است و يا «قرن» نام كوهى در آن منطقه بوده كه به اين روستا و وادى نيز اطلاق شده است و البته، در اين صورت افزودن اين اسم به «المنازل» جاى بررسى بيشتر دارد.

2. احتمال ديگر آن است كه واژه «قرن المنازل» از «اقتران المنازل» به معناى «نزديك شدن منزل ها» گرفته شده است؛ زيرا در اين منطقه، منزلگاه ها و توقفگاه هاى آنان، كه از نجد، طائف، عراق و يمن (البته از جاده صنعا) عازم مكه هستند، به يكديگر نزديك مى شود و حاجيان برخى از اين مسيرها در اين محل به هم مى پيوندند.

مؤيد اين نظريه، اختلاف رواياتى است كه درباره قرن المنازل آمده، كه برخى آنجا را ميقات اهل نجد و طائف و بعضى ميقات اهل نجد و يمن و گروهى ميقات اهل نجد و بعضى ميقات اهل طائف دانسته اند.

همچنين عبارتى كه در معجم البلدان، از قابسى نقل شده، تأييد ديگرى بر درستى اين احتمال است.

وى «قَرْن» را كوهى مشرف بر محل دانسته و «قَرَن» را مكانى شمرده كه راه هاى متعددى از آن منشعب مى شود.

بنابراين، مى توان گفت كه اين ميقات را «قرن» ناميده اند؛ زيرا كوهى كوچك و تنها در آنجا وجود دارد و «قرن المنازل» ناميده شده؛ زيرا محلى است كه راه هاى حاجيان مناطق شرقى، نجد و طائف و يمن به هم نزديك مى شوند و آنگاه اين نام بر آن آبادى و وادى نيز نهاده شده است.

«قَرْن» يا «قَرَن»؟

درباره شكل صحيح واژه «قرن» سه نظريه وجود دارد: برخى «قَرَن» را صحيح دانسته اند و بعضى «قَرْن» را و گروهى نيز با فتحه و سكون، هر دو را درست شمرده اند.

جوهرى در «الصحاح» نظريه نخست را برگزيده و نوشته است: القَرَن؛ نام محلى است و آن ميقات اهل نجد مى باشد و اويس قرنى اهل همانجا بوده است.

بيشتر لغت نويسان، با آن كه سخن وى را نقل كرده اند، اما آن را نپذيرفته و «القَرْن» را

ص: 76

صحيح دانسته اند؛ مانند فيومى در «المصباح المنير» و ابن اثير در «النهايه» و بغدادى در «مراصد الاطلاع» و ابن منظور در «لسان العرب».

افزون بر اين، برخى ديگر آشكارا سخن جوهرى را اشتباه دانسته و حتى نسبت «اويس قرنى» به آنجا را نادرست شمرده اند؛ مانند: فيروزآبادى در «القاموس». وى لقب اويس را منسوب به يكى از پدرانش دانسته است.

«معجم البلدان» نيز به نقل از غورى، وى را منسوب به قبيله اى از يمن شمرده است.

در اين ميان، زبيدى در «تاج العروس»، با آن كه نظريه جوهرى درباره «قرن المنازل» را نادرست دانسته و از استاد خويش نقل كرده كه در هيچ گويشى واژه «قَرَن» با فتحه ثبت نشده، اما مى نويسد: در «الجمهره» و «الجامع» قزّاز اين واژه با فتحه ضبط شده كه البته اين سخن وى با مشابه همين نقل در «لسان العرب» تعارض آشكار دارد؛ زيرا كه ابن منظور در آنجا به نقل از «الجمهره» و «الجامع»، «القَرْن» را اسم يك مكان و «القَرَن» را قبيله اى از يمن خوانده است.

به ناچار دو احتمال در سخن مؤلف تاج العروس وجود دارد:

الف: وى اين سخن را از لسان العرب آورده اما در نقل آن اشتباه كرده است.

ب: آن را به نقل از ديگرى آورده ليكن چون گوينده آن را مشخص نكرده، در تعارض با كلام نويسنده لسان العرب، داراى ارزش چندانى نيست.

خلاصه سخن آن كه: از آنچه درباره اين واژه مطرح شده، همان واژه «قَرَن المُنازل» صحيح است كه بيشتر اهل لغت نيز به آن قائل شده اند.

ويژگى هاى مكانى

در توصيف «قرن المنازل» نيز اختلافاتى وجود دارد؛ برخى آن را نام يك «كوه»، بعضى «منطقه»، بعضى ديگر يك «آبادى» و گروهى نيز «وادى» خوانده اند:

1 معجم البلدان به نقل از مهلبى، مى گويد: آن، روستايى است در 51 مايلى مكه و 36 مايلى طائف.

ابن قدامه مى نويسد: روستايى است ميان طائف و مكه.

ابن خرداذبه و ادريسى آن را روستايى بزرگ و شيخ احمد رضا و برخى ديگر روستايى در طائف دانسته اند.

ص: 77

2. فيروز آبادى، زبيدى، حموى و صفى الدين بغدادى آن را يك وادى شمرده اند.

3. اصمعى، مطرزى، قابسى، فيومى، صفى الدين بغدادى، ملا على، بلادى و برخى ديگر بر اين باورند كه آن، كوهى است مشرف بر عرفات.

4. جوهرى، ابن اثير، رازى و ابن منظور آن را يك محل ناميده اند كه ميقات اهالى نجد مى باشد.

پر واضح است كه سخن گروه چهارم با نظريه دسته اول و دوم هيچ تعارضى ندارد؛ زيرا كه اعم از هر دو است. اما اطلاق يك محل بر كوه سخنى غير معمول است.

همچنين نظريه گروه اول و دوم قابل جمع است؛ زيرا شهرهاى بسيارى هستند كه به اسم واديى كه درآن قرار گرفته اند، شهرت يافته اند و به عكس، برخى وادى ها نام شهرى را كه در آن واقع شده اند به خود گرفته اند؛ مانند: شهرِ «ينبع» كه نام خود را از «وادى ينبع» در غرب مدينه وام گرفته است. بنابراين، «قرن المنازل» نيز مى تواند هم اسم آن روستا و هم نام آن وادى باشد.

البته بايد مشخص شود كه محل دقيق ميقات كجاست؟ آن روستايى است كه در آن منطقه واقع است و با اين نام شناخته مى شود، يا تمام آن وادى است؛ زيرا كه حكم احرام در اين دو صورت تفاوت خواهد داشت.

اما گروه سوم كه قرن المنازل را كوه دانسته اند، منشأ سخن آنان به بيان اصمعى باز مى گردد كه گفته است: «القرن جبل مطل على عرفات» قرن، كوهى مشرف بر عرفات است. با اندكى دقت در عبارت اصمعى آشكار مى گردد كه وى سخنى از «قرن المنازل» به ميان نياورده بلكه «القرن» را بدون اضافه به كار برده است و البته واژه «القرن» به تنهايى بر محل هاى متعددى اطلاق مى شود كه برخى در همان منطقه و بعضى در ديگر مناطق قرار دارد؛ از جمله، بر «قرن المنازل» كه ميقات آن منطقه است و بر «قرن الثعالب» كه كوه يا موضعى در منا است و بر «قرن البوباه» و «قرن الذهاب» و «قرن غزال» و ... آن چنان كه بلادى در كتاب خود «قرن» ها را در حجاز از بسيارى غيرقابل شمارش دانسته است.

*** از سوى ديگر بايد توجه داشت كه اختلاف در ميقات، امروزه نه فقط در ميان حاجيان اين مناطق، بلكه در احكام فقيهان و كتاب هايشان نيز آشكارا راه يافته و در نتيجه برخى از آنان

ص: 78

قرن المنازل را كوهى مشرف بر عرفات خوانده و بعضى ديگر آن را همان قرن الثعالب دانسته اند.

اما از آنجا كه فقها و اهل حديث معمولًا اينگونه مطالب را از اهل لغت وجغرافيدانان وام مى گيرند، منشأ توهم ايشان را بايد در آثار همين دانشمندان جستجو كرد. با پژوهش در نگاشته هاى پيشينيان به روشنى مى توان منشأ ادعاى اول را همان سخن اصمعى دانست كه پاسخ آن پيشتر گذشت و اما مبناى كلام دوم را بايد نقل معجم البلدان از قاضى عياض برشمرد كه قرن المنازل را همان قرن الثعالب دانسته و آنگاه ديگران به تبع او اين مطلب را در آثار خود (مانند النهايه، لسان العرب و مراصد الاطلاع) آورده اند.

بر اين ادعا نيز كلمات پژوهشگران در يكى نبودن قرن الثعالب و قرن المنازل، پاسخ مناسبى خواهد بود؛ از آن جمله، در «اخبار مكه» آمده است: قرن الثعالب كوهى است مشرف بر بخش پايين سرزمين منا كه با مكه 1500 ذراع فاصله دارد. «رياض المسائل» نيز شبيه همين سخن را نقل كرده است. «معجم متن اللغه» قرن المنازل را نام يك آبادى يا تمام آن وادى دانسته كه ميقات اهل نجد است وقرن الثعالب را مكانى نزديك مكه مى داند.

همچنين «معجم معالم الحجاز» سخن قاضى عياض را نادرست شمرده و قرن الثعالب را در منا مى داند و رويانى نيز از بعضى قدماى شافعى نقل كرده كه اين دو، نام دو مكان است؛ يكى در پايين وادى، كه قرن المنازل خوانده مى شود و ديگر در قسمت بالاى آن، كه قرن الثعالب مى نامند.

بنابر اين، كوهى را كه اصمعى در توصيف «قرن» بدان اشاره كرده، از آنجا كه آن را مشرف بر عرفات دانسته، نمى تواند قرن المنازل و يا قرن الثعالب باشد و بايد احتمالات ديگرى بررسى گردد:

الف: وادى محسّر: گاه واژه «قرن» بر كوهى كه در «وادى محسر» قرار دارد اطلاق شده است.

حربى در «المناسك» اين قرن را در مسير منا به عرفات و در انتهاى وادى محسّر شمرده و روايتى را از عطا نقل كرده كه به اين مطلب اشاره دارد.

همچنين فاكهى در «اخبار مكه» خبرى را از ابن عباس روايت كرده كه اين سخن را تأييد مى كند.

ص: 79

با اين حال، اين كوه را به سبب بُعد مسافت، نمى توان مشرف بر عرفات دانست بلكه تنها مشرف بر وادىِ محسِر و مزدلفه است.

ب: جبل كَرا: در برخى از آثار، جبل كرا را كوهى در آبادى هاى نزديك طائف معرفى نموده اند كه محصولات باغى آن به مكه آورده مى شود. اما نام قرن را نمى توان بر اين كوه نهاد؛ زيرا چنانكه پيشتر بيان شد، قرن به كوهى كوچك و تك گفته مى شود و حال آن كه جبل كرا كوهى كشيده است كه طول آن به 15 كيلو متر مى رسد.

ج: جبل الرحمه: مؤلف كتاب «معجم معالم الحجاز» و برخى ديگر، كوهى را كه اصمعى مشرف بر عرفات معرفى كرده، همان جبل الرحمه دانسته اند كه در عرفات واقع است.

اين احتمال را برخى توصيف ها، كه براى قرن آمده، تقويت مى كند. اما اين نظريه نيز پذيرفته نيست؛ زيرا اين كوه در وسط صحراى عرفات قرار گرفته و نمى توان آن را مشرف بر عرفات دانست.

د: قرن النابت: فاكهى در «اخبار مكه» به قرنى اشاره مى كند كه در عرفات واقع است و به آن «النابت» گفته مى شود كه اين احتمال نيز پاسخى مانند احتمال پيشين دارد.

ه: كوهى در وادى عرنه: احتمال ديگر آن است كه كوه مورد اشاره اصمعى، همان كوهى است كه در مرز وادى عرفه و داخل وادى عرنه قرار گرفته و چون بيرون از منطقه عرفات و بر مرز آن واقع شده، مى توان آن را مشرف بر عرفات خواند.

فاكهى روايتى را از ابن عباس نقل كرده كه

ص: 80

شاهدى بر اين احتمال است.

افزون بر اين، احتمالات ديگرى نيز درباره كلام اصمعى بيان شده، اما بى ترديد قرنى كه او توصيف نموده، قرن المنازل نيست.

خلاصه سخن آن كه، گرچه سخنان متفاوتى درباره «قرن المنازل» مطرح شده، ليكن با اين حال، ترديدى نيست كه اين مكان يكى از ميقات هاى حج است كه از سوى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تعيين گرديده، بدين جهت، در ادامه سخن برآنيم تا محل دقيق «قرن المنازل» را مشخص كنيم تا آشكار شود كه قرن المنازل در «وادى محرم» و نزديك «الهَدا» واقع شده يا همان مكانى است كه امروزه «السيل الكبير» ناميده مى شود و يا چنانكه برخى معتقدند اين دو مكان، هر دو در وادى قرن المنازل قرار گرفته اند و تمام آن منطقه ميقات است.

2. وادى محرم ...

«وادى مَحرم» نام محلى در نزديكى طائف است كه بسيارى از حاجيانِ آن نواحى، كه از مسير «الهُدا» عازم مكه هستند، در آنجا مُحرم مى شوند. البته برخى نيز آن را «ميقات الهدا» و «محرم الهدا» مى نامند؛ زيرا در بخش پايين آن وادى و در سمت مكه، آبادى «الهدا» قرار دارد.

اين وادى از سمت غرب، ميان كوه هاى «غفار» و از شرق به كوه «غمير» و از سمت جنوب در دامنه كوه «كَرا» قرار گرفته است و مسيرآن به مكه، از كوه كرا و وادى نعمان و عرفات مى گذرد.

در كتاب هاى بسيارى شواهد و قرائن متعدد بر يكى بودن وادى محرم و قرن المنازل ارائه شده است. اين شواهد را مى توان به سه دسته تقسيم كرد: 1. سخنان آنان كه قرن المنازل را همان «الهدا» دانسته اند 2. توصيفاتى كه قرن المنازل را كوهى مشرف بر عرفات گفته 3. برخى مشخصات كه براى اين قرن بيان شده است.

عياشى از كسانى است كه نگاشته اش شاهد بر يكى بودن قرن المنازل و وادى محرم دانسته شده؛ وى در سفر نامه اش، به هنگام توصيف مكان هايى كه در مسير الهدا به طائف، از آنها گذر نموده، از ميقات اهل نجد نام برده است.

ص: 81

با اين حال، وى در عباراتش هيچ سخنى از قرن المنازل به ميان نياورده، بلكه ميقات نجديان را در آن مسير «قرن الثعالب» گفته است و چنانكه اشاره شد در روايات ميقاتِ اهل طائف و نجد هيچ نامى از قرن الثعالب به ميان نيامده و اين نامگذارى تنها در آثار برخى از لغت نگاران ديده مى شود كه نادرستى آن بيان شد.

همچنين نويسنده كتاب «الرحله المقدسه»، به هنگام توصيف ميقات اهل نجد و طائف، بيان كرده است كه نام اين مكان در زمان پيامبر، قرن المنازل يا وادى محرم بوده است.

خطا بودن اين سخن نيز آشكار است؛ چنانكه اشاره كرديم «وادى محرم» نامى است كه در كتاب هاى متقدمان يافت نمى شود تا چه رسد به زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله.

سوّمين شخصى كه وادى محرم و قرن المنازل را يكى دانسته، عبدالحميد مرداد است.

وى در چندين مورد از كتابش، «رحلة العمر»، اين دو اسم را نام يك مكان و همان ميقات نجديان و اهل طائف برشمرده است.

پاسخ اين مدعا نيز با اندكى تأمل دركتاب وى آشكار مى گردد؛ زيرا موارد متعددى را مى توان در اين اثر يافت كه گوياى كم آگاهى و آشنا نبودن نويسنده با نام ها و موقعيت هاى جغرافيايى منطقه است. از اين رو، به نظر مى رسد كه وى با مشاهده محرم شدن حاجيان در وادى محرم و تطبيق اين موضوع با روايات ميقات، اين محل را همان قرن المنازل معرفى كرده است.

دومين قرينه يكى بودنِ اين دو مكان، توصيفى است كه اين دو را كوهى مشرف بر عرفات برشمرده، كه البته به منشأ و نادرستى اين سخن اشاره كرديم.

و سومين شاهد آن است كه در عبارات برخى جغرافى دانان آمده است: قرن المنازل ميقات اهل يمن و در مسير آنجا به مكه واقع شده است و لازمه اين موضوع، قرار داشتن قرن در جنوب شرقى مكه و در نزديكى «الهدا» و يكى بودن آن با وادى محرم است؛ زيرا يمن در جنوب مكه به سمت شرق قرار دارد و نمى توان قرن المنازل را با «السيل الكبير» كه در شمال شرقى مكه است، يكى دانست.

در پاسخ اين ادعا بايد گفت: اولًا بيشتر فقيهان اهل سنت، قرن المنازل را ميقات اهل نجد گفته اند و عموم رواياتشان نيز شاهد آن است و دانشمندان اماميه نيز هم نظرند كه قرن المنازل ميقات اهل طائف است و بيشتر رواياتى كه نقل مى كنند، گوياى اين سخن است. البته در

ص: 82

روايات اندكى، قرن المنازل، ميقات اهل يمن و نجديان عقيق نيزگفته شده است؛ همچنان كه براى اهل يمن، ميقات يلملم نيز ذكر شده است.

جمع اين روايات به دو گونه ممكن است؛ نخست آن كه مى توان گفت: اين روايات شاهد آن است كه ساكنان منطقه وسيع نجد از دو مكان مى توانند محرم شوند؛ حاجيان شمال نجد همراه با اهل عراق از «عقيق» و حاجيان منطقه شرق نجد، از «قرن المنازل».

دوم آن كه براى حاجيان نجد، دو مسير وجود دارد: يكى از «عقيق» به مكه است و ديگرى از «قرن المنازل». به مانند همين سخن براى ساكنان يمن نيز گفته شده است؛ يعنى حاجيان يمنى براى رسيدن به مكه دو مسير را مى توانند بپيمايند: يكى مسير داخلى يمن كه از «قرن المنازل» مى گذرد و ديگرى مسير ساحلى، كه از «يلملم» عبور مى كند.

به اين ترتيب، ميقات بودن قرن المنازل براى حاجيانِ يمن، لازمه اش در جنوب شرقى مكه قرار داشتن آن و يكى بودن با وادى محرم نيست.

و افزون بر اين، عبارات متعددى در آثار سفرنامه نويسان و دانشمندان جغرافيا يافت مى شود كه آشكارا مسير حاجيان يمن را از «السيل» نعرى كرده است.

همچنين برخى نويسندگان مسير اهل يمن را از «نخله يمانيه» گفته اند و «نخله يمانيه» نيز در شمال شرق مكه و نزديك به «السيل» و جاده آن قرار دارد.

و بعضى ديگر در توصيف مسير يمن به مكه، از «زيمه» و «سوله» نام برده اند كه اين دو محل نيز، در كنار نخله يمانيه واقع اند.

و نيز در برخى نقل ها، در مسير يمن به مكه نام «چاه ابن المرتفع» و «المشاش» آمده كه هر دو محل هايى نزديك السيل مى باشد. علاوه بر اينها، در آثار عده اى از معاصرين نيز تصريح شده كه نام كنونى قرن المنازل «السيل الكبير» بوده است.

از سوى ديگر قرائن و شواهد بسيارى وجود دارد كه يكى نبودن «قرن المنازل» و «وادى محرم» را تأييد مى كند؛ از جمله مى توان به آثارى اشاره كرد كه جاده جبل كرا و مسير الهدا (در كنار وادى محرم) به مكه را توصيف كرده و نام مكان هاى اين مسير را آورده اند و حال آن كه از قرن المنازل هيچ سخنى نگفته اند.

خلاصه سخن آن كه، هيچ يك از شواهد وقرائن ارائه شده نمى تواند يكى بودن قرن المنازل با وادى محرم را به اثبات رساند، بلكه ترديدى در جدا بودن اين دو از يكديگر نيست.

ص: 83

3. السيل الكبير ...

السيل الكبير منطقه اى است ميان مكه و طائف كه با كوه هاى متعدد احاطه شده و از مركز آن تا مكه، حدود 78 كيلومتر و از محلى كه حاجيان در آن محرم مى شوند تا اين شهر 75 كيلومتر و فاصله اش تا طائف 53 كيلومتر مى باشد.

در گذشته، منزلگاه و استراحتگاهى در آن منطقه به پا بوده و امروزه به جاى آن، ميان دو نخله شاميه و يمانيه روستايى بزرگ با برخى مراكز دولتى به چشم مى خورد.

سبب نامگذارى اين منطقه به «السيل» وجود نهرى است كه در تمام سال، در آن جارى است. منطقه كوچك ديگرى نيز به همين نام وجود دارد كه آن را «السيل الكبير» گويند.

از آثار پيشينيان و معاصران، قرائن و شواهد بسيارى در دست است كه يكى بودن اين مكان با ميقات قرن المنازل را تأييد مى كند؛ آنچنان كه جاى هيچ ترديد باقى نمى گذارد؛ از جمله آنها كلمات پژوهشگران و دانشمندان و مردم منطقه است. با پژوهش در آثارى كه در باره اين منطقه نگاشته شده، عبارات بسيارى مى توان يافت كه برخى با صراحت نام امروزين قرن المنازل را السيل الكبير گفته اند و بعضى نيز توصيفات و سخنانشان گوياى آن است.

رشدى الصالح مى نويسد: قرن المنازل در مسير نجد و يمن قرار دارد و امروزه آن را السيل مى گويند.

عبدالوهاب عزام نيز آورده است: «السيل» منطقه پهناورى است كه اطراف آن را كوهها احاطه كرده اند. اين منطقه در مسير مكه و رياض واقع شده و حاجيان نجد و طائف از آنجا محرم مى شوند و در آن، روستاى قرن المنازل قرار دارد كه در كتاب هاى فقهى به عنوان ميقات ساكنان نجد از آن نام برده شده است.

عبدالجبار و عبدالعزيز الرفاعى در بخشى از گزارش خود از عربستان مى نويسند:

آنگاه به سمت السيل الكبير رفتيم كه در گذشته به قرن المنازل شهرت داشت و حاجيان طائف و نجد در آن محرم مى شوند.

شيخ فرج عمران نيز نوشته است: محل احرامى كه اكنون به السيل شهرت يافته، يكى از ميقات هايى است كه پيامبر خدا براى ساكنان مناطق شرقى تعيين فرمود و همان است كه قرن المنازل ناميده مى شده و پيامبر آن را براى اهل طائف معين كرده است.

همچنين محمد طاهر كردى، حمد جاسر، عبداللَّه بن خميس و ابن بلهيد و بسيارى ديگر

ص: 84

به اين موضوع تصريح كرده اند.

افزون بر اين، در برخى سفرنامه ها و گزارش هاى نگارش يافته از اين منطقه، نقل قول هاى متعددى از ساكنان و آگاهان به نام هاى اين سرزمين آمده كه گوياى يكى بودن السيل الكبير امروزين با قرن المنازل گذشته است.

در آثار دانشمندان جغرافياى پيشين نيز، كه به تعيين موقعيت جغرافيايى قرن المنازل پرداخته اند، توصيفات و خصوصياتى ديده مى شود كه با مشخصات جغرافيايى وادى محرم هيچ تناسبى نداشته، بلكه با خصوصيات السيل الكبير برابرى دارد و اين خود شاهدى است گويا بر يكى بودن اين دو مكان. از جمله اين وصف ها مى توان به موارد ذيل اشاره كرد:

صبح الأعشى، ابن قدامه و ابن خردادبه در توصيف مسير مكه به قرن المنازل، از محلى با نام «چاه ابن مرتفع» ياد كرده اند. اين محل امروزه در مسير حاجيان عراق به مكه و اكنون مجاور جاده السيل و به دور از وادى محرم قرار دارد.

همچنين از عبارتى كه در معجم البلدان، مراصد الاطلاع، المصباح المنير و برخى منابع ديگر آمده، چنين بر مى آيد كه قرن المنازل در «نخله يمانيه» يا نزديك آن بوده است و از آن جهت كه «نخله يمانيه» در شمال مكه و در مسير عراق و با فاصله زياد از وادى محرم قرار گرفته، نمى توان قرن المنازل را با وادى محرم يكى دانست، بلكه منطقه اى كه در اين حوزه و در مسير نخله يمانيه واقع شده، السيل الكبير است.

افزون بر اين، در آثار پيشينيان، قرن المنازل در نزديكى «زيمه» و «سوله» و در مسيرى كه از آن دو مكان مى گذرد وصف شده است و «زيمه» و «سوله» دو آبادى در نخله يمانيه است.

همچنين در مسير طائف به قرن المنازل و مكه، از مكانى به نام «مشاش» نام برده شده و «مشاش» محلى است در مسير جاده السيل الكبير و ميان مكه و شرائع (حنين) قرار دارد.

همچنين در مسير قرن المنازل به طائف، از گردنه يا مكانى كوهستانى به اسم «بوباه» ياد شده است. اين محل كه امروزه «بهيته» ناميده مى شود، در بخش فوقانى نخله يمانيه و در نزديكى جاده السيل الكبير واقع است.

علاوه برموارد بالا، قرينه ها و نمونه هاى متعدد ديگرى نيز موجود است كه به جهت اختصار، در اين نوشتار ذكر نگرديد، كه نمى توان پذيرفت ميقات قرن المنازل وادى محرم باشد بلكه تنها با يكى بودن اين ميقات با السيل الكبير امروزين تناسب دارد.

ص: 85

4. راه هاى ارتباطى ...

يكى ديگر از راه هاى شناخت موقعيتِ «قرن المنازل»، بررسى مسيرهاى ارتباطى ميان طائف و مكه است كه آشكارا يكى بودن آن را با «السيل الكبير» امروزين به اثبات مى رساند.

در ادامه براى تأييد بيشتر موضوع به بررسى برخى از اين راه ها مى پردازيم:

الف: مسير قرن، همان مسير حركت كاروان هاست

از جمله امورى كه يكى بودن قرن المنازل را با السيل الكبير تأييد مى كند، نامى است كه برخى سفرنامه نويسان بر مسير السيل نهاده اند.

محمد صادق پاشا و البتنونى و بعضى ديگر، در سفرنامه هاى خود اين مسير را «راه كاروان»، «جاده» و «مسير شتران» ناميده اند. پر واضح است كه بيشتر حاجيانِ اين مسير، از مناطق دور دست؛ مانند عراق و بحرين ونجد مى آمده اند و به سبب طولانى بودن مسافت تنها مى توانسته اند از براى حمل بارهاى خود از شتر استفاده كنند. از سوى ديگر مسير وادى محرم به سبب گذر از كوه هاى كرا، راهى سنگلاخ، سخت و داراى گردنه هاى باريك بوده كه براى عبور شتران و كاروان ها كار را بس دشوار مى نموده و در عوض راه يمانيه- كه از السيل عبور مى كند- مسيرى آسان و بدون مشكل بوده كه امكان تردد كاروان هاى متعدد و شتران آنها را داشته است

ب: آسان بودن مسير السيل

افزون بر اين، نقل شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسير غزوه اى كه به طائف داشتند، همراه با سپاهيان، از قرن المنازل عبور كرده اند. بى ترديد هر فرمانده لشكرى جز در شرايط خاص، سعى مى كند سپاهيان خود را از مسيرى به ميدان كارزار منتقل كند كه توان كمترى از آنان هدر رود و صدمه كمترى را متحمل شوند و با وصفى كه از مسير وادى محرم و الهدا آورديم، مسلّما پيامبر خدا از راه السيل كه از گردنه ها و مشكلات آن مسير عارى بوده، عبور نموده اند.

همچنين آسان بودن گذر از مسير السيل و سختى و دشوارى راه كرا در آثار جغرافى دانان و سفرنامه نويسان آشكارا ديده مى شود.

از جمله عبدالحميد مرداد در توصيف اين دو راه، گذر از مسير كرا را به سبب دشوارى راه هاى كوهستانى آن، تنها با كمك قاطر و الاغ ممكن دانسته است.

ص: 86

محمد صادق پاشا در «الطائف» و عياشى در «ماء الموائد» ملك عبداللَّه در «مذكراتى» و عبداللَّه بن خميس در «المجاز بين اليمامه و الحجاز» نيز به سختى راه وادى محرم و آسانى مسير السيل تصريح نموده اند.

علاوه بر بررسى موقعيت جغرافيايى راه ها، محاسبه مقدار مسافت هاى ميان قرن المنازل تا مكه از يك سو و تا طائف از سوى ديگر و مقايسه آن با مقدار مسافت هاى وادى محرم تا اين دو شهر شواهد مفيد ديگرى را بر يكى بودن قرن المنازل با السيل الكبير به دست مى دهد.

5. پاسخ به چند ابهام ...

1. برخى گفته اند: «السيل» همان ميقات ذات عرق است و اين ادعا را به عبداللَّه بن باز (مفتى سابق عربستان) نسبت داده و نقل كرده اند كه وى در چاپ اول مناسك خود گفته است:

«السيل، همان ذات عرق است و قرن المنازل همان الهدا است.» اما در چاپ هاى بعد نظر خود را تغيير داد و السيل را با قرن المنازل يكى دانست.

گرچه ما ناقل اين سخن و مصدر آن را نيافتيم اما با فرض درستىِ اين نقل، پاسخ آن روشن و آشكار است؛ نخست آن كه تغيير نظر شيخ در چاپ هاى بعد، بهترين شاهد بر نادرستى ادعاى اول اوست و دوم آن كه گرچه ايشان عالم بزرگ عربستان و از فقهاى سلفيون بوده، اما از آنجا كه تعيين موقعيت جغرافيايى، از مسائل فقهى به شمار نمى آيد و در حيطه دانش جغرافيا است، اظهار نظر در باره آن، نياز به آگاهى و تخصص در اين حيطه دارد كه شيخ به اين تخصص شهرتى نداشته است.

و افزون بر اين، چنانكه پيشتر ملاحظه كرديد، دلايل و شواهدى كه ارائه كرديم، آشكارا بر خلاف اين ادعا است.

همچنين ملك عبداللَّه بن الحسين، به هنگام توصيف مسير كاروان هاى مكه به طائف، از زيمه و سوله و ذات عرق نام مى برد و نام كنونى آن را السيل مى داند.

اما آنچه ملك عبداللَّه در كتاب خود آورده، علاوه بر تعارض با كلام دانشمندان و محققان و جغرافى دانان، كه بدان اشاره كرديم و مخالفت با دلايل يكى بودنِ قرن المنازل و السيل مشكل ديگرى نيز دارد؛ زيرا ذات عرق در مسير مكه به طائف نيست بلكه در مسير مكه به عراق قرار دارد و البته اين دو مسير در مشاش از نخله يمانيه به هم مى پيوندند و احتمالا به

ص: 87

سبب نزديك بودن السيل با ذات عرق، اين دو يكى دانسته شده است.

گفتنى است كه مسير مكه به طائف به دو گونه است:

الف: مكه، شرايع (حنين)، سوله، زيمه، السيل الكبير (قرن المنازل)، مشاش، طائف.

ب: مكه، منا، مزدلفه، عرفه، نعمان، جبل الكرا، الهدا (وادى محرم)، طائف.

و اما ذات عرق در شمال غربى قرن المنازل و شمال شرقى مكه و در مسير عراق قرار گرفته است.

مسير مكه به عراق: مكه، مسلخ، غمره، ذات عرق، بستان، مشاش.

همچنين با بررسى موقعيت جغرافيايى ذات عرق و السيل و دقت نظر در نقشه هاى ترسيم شده از اين دو محل و همچنين بررسى اقوال جغرافى دانان، يكى نبودن و فقط نزديك بودن اين دو مكان به روشنى آشكار مى گردد.

برآنيم تا محل دقيق «قرن المنازل» را مشخص كنيم تا آشكار شود كه قرن المنازل در «وادى محرم» و نزديك «الهَدا» واقع شده يا همان مكانى است كه امروزه «السيل الكبير» ناميده مى شود و يا ...

خلاصه سخن آن كه: به فرض پذيرفتن اين ادعا، السيل الكبير يا ميقات قرن المنازل است و يا ذات عرق؛ و در هر دو صورت يكى از ميقات هاى پيامبر خدا است كه از منظر فقاهتى محرم شدن در هر يك از آن دو صحيح و جايز است. اما الهدا (وادى محرم) چنانچه همان ميقات قرن المنازل باشد (كه اثبات كرديم كه نيست) احرام از آن جايز است و اگر چنين نباشد محاذى ميقات خواهد بود كه محرم شدن از آن صحيح نيست، مگر به حكم فقيهانى كه احرام را از محاذى روا دانسته اند.

2. همچنين برخى جاده السيل را نوساز دانسته و از اين رو مسير قديم حاجيان را جاده الهدا و در نتيجه مكان محرم شدن را نيز همان وادى شمرده اند.

نادرستى اين مدعا با مراجعه به آثار دانشمندان جغرافى دان پيشين، كه راه هاى مكه به طائف را توصيف نموده اند، به روشنى آشكار مى گردد؛ زيرا كه نگاشته هاى آنان از گذشته دور مسير كاروان هاى جاده يمانيه (نخله يمانيه) بوده كه امروز همان جاده السيل است.

ص: 88

3. همچنين بعضى نويسندگان معاصر كوشيده اند كه الهدا (وادى محرم) را داخل در قرن المنازل معرفى كنند، به اين صورت كه تمام آن منطقه را قرنى دانسته اند كه قرن المنازل در قسمت پايين و وادى محرم در بخش بالاى آن قرار گرفته است و مدّعى شده اند كه بر هر يك از دو منطقه «السيل الكبير» و «وادى محرم» نام قرنى كه ميقات شرعى است اطلاق شود و از اين رو وادى محرم ميقاتى مستقل نيست بلكه داخل در قرن المنازل است و قرن بر تمام اين وادى گفته مى شود؛ چه از مسير السيل الكبير به آن وارد شويم، چه از مسير الهدا.

پاسخ اين است كه در آثار پيشينيان، هيچ سخن يافت نمى شود كه وادى قرن المنازل را بر وادى الهدا و جبل كرا كه در آنجا قرار دارد، شامل بداند بلكه شواهد گوياى مجاورت قرن المنازل با نخله يمانيه است و اطلاق قرن بر وادى محرم سخنى غير مشهور و نادرست است.

همچنين تمام شواهدى كه براى تعيين موقعيت جغرافيايى ميقات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ارائه كرديم، بر قرار داشتن اين ميقات در بخش پايين وادى اشاره دارد و سخنى از بخش بالاى آن و وادى محرم در ميان نيست.

خلاصه سخن آن كه، بى ترديد ملاك و مبناى تعيين دقيق «ميقات قرن المنازل» تنها كلمات پيشينيان است كه بر يكى بودن آن با «السيل الكبير» امروزين گواه است.

پى نوشت ها:

ص: 89

تاريخ و رجال

سير تاريخى حج در قرآن

طرح جايگزين شود.

ص: 90

سير تاريخى حج در قرآن

ناصر شكريان

مقدمه

شكى نيست كه از نظر آيات مبارك قرآن، كعبه خانه اى كهن و منسوب به حضرت ابراهيم است، اما پرسش اين است كه آيا كعبه پيش از حضرت ابراهيم وجود داشته يا نه؟ همه مفسّران شيعه و بيشتر مفسّران اهل سنت بر آنند كه كعبه پيش از ابراهيم عليه السلام بوده و پيشينه آن، به زمان حضرت آدم، بلكه قبل از آن برمى گردد؛ چون از سويى ظاهر اطلاق آيه: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً (1)

اين است كه كعبه كهن ترين معبد است و از سوى ديگر همه انبيا براساس آيات 31، 58 و 59 مريم و آيات ديگر نماز و سجده مى گزاردند، پس اگر بگوييم قبله گاه آن ها غير از كعبه بوده، با اطلاق آيه سازگارى نخواهد داشت. (2) و همچنين، اين آيه و آيه پس از آن، در مقام بيان مزاياى خانه خدا است كه نخستين مزيّت آن، داشتن پيشينه طولانى و ممتد ذكر شده است؛ به اين معنى كه محلّى پيش از كعبه پرستشگاه عمومى مردم نبوده وگرنه اوّليت آن باطل خواهد شد.

دليل ديگر اينكه اين آيه در پاسخ به ايراد يهود در تغيير قبله به سوى كعبه است كه اعتراض كردند بيت المقدس سزاوار به استقبال است، چون كه قبل از كعبه ساخته شده و قبله گروهى از انبيا بوده است؛ خداوند به وسيله نزول اين آيه مباركه، پاسخ داد: اگر كعبه قبله قرار گرفت، جاى تعجب نيست، چون كه نخستين خانه توحيد و با سابقه ترين معبد در زمين است.

همچنان كه تاريخ و ساير منابع اسلامى هم دلالت دارند كه كعبه نه تنها پيش از بيت المقدس بوده، بلكه از زمان حضرت آدم وجود داشته و در تاريخ آمده است كه از زمان هاى قديم، تمام ملل و اقوام هند و فارس و كلدانيان و بودائيان و اعراب، كه معتقد به پرستش بودند، به كعبه احترام


1- آل عمران: 96
2- آيت اللَّه جوادى آملى، فصلنامه «ميقات حج»، ش 4، ص 55

ص: 91

مى گذاشتند؛ به طورى كه نوشته اند از زمان هاى قديم هفت معبد بزرگ و عمومى بوده كه قديمى تر از همه، كعبه است. (1) از اين رو، موئير، خاور شناس مشهور انگليسى، در كتابى كه درباره شرح حال پيامبر اسلام نوشته، از تاريخ نگارى به نام ديودور- كه نيم قرن قبل از ميلاد مسيح مى زيسته- نقل كرده كه خانه كعبه قديمى ترين محلى است كه به عنوان بندگى خدا براى بشر ساخته شده است. (2) در جوامع روايى شيعه و سنى، روايات زيادى نقل شده كه دلالت بر وجود كعبه از زمان آدم دارد كه برخى از اين روايات، مربوط به دحو الأرض است. (3) اما بحث اين است كه آغاز مراسم حج و پيشينه تاريخى آن، به چه زمانى برمى گردد؟ آيا همزمان با وجود كعبه بوده يا از زمان حضرت ابراهيم؟

با توجه به اين كه در آيات قرآن، حج و كعبه به حضرت ابراهيم نسبت داده شده، لذا در اين مقاله بررسى تاريخى حج را در ضمن چهار دور، به طور جداگانه مورد بررسى قرار خواهيم داد:

1. پيش از حضرت ابراهيم.

2. دوران حضرت ابراهيم.

3. پس از حضرت ابراهيم تا ظهور اسلام.

4. از زمان ظهور اسلام تا كنون.

1. پيش از بعثت حضرت ابراهيم عليه السلام

با توجه به مطالب مقدمه، كه در آن، موجوديت اجمالىِ كعبه پيش از زمان حضرت ابراهيم ثابت گرديد و با ضميمه اين مطلب كه كعبه اصولًا براى انجام مراسم حج به وجود آمده است، از اين رو وجود اجمالى حج به كمك همان آيات و روايات، كه توضيح آن ها در مقدمه گذشت، اثبات مى شود.

شاهد اين مطلب، تمسك امام صادق عليه السلام به همان آيات براى اثبات حج آدم و نوح و ...

مى باشد:

قال الحلبي سئل أبو عبد اللَّه عليه السلام عن البيت أ كان يحجّ قبل أن يبعث النبي صلى الله عليه و آله؟ قال: نعم و تصديقه في القرآن قول شعيب، قال لموسى حيث تزوّج عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ و لم يقل ثماني سنين، و إنّ آدم و نوحاً حجّا و سليمان بن داود قد حجّ البيت بالجنّ و الإنس و


1- الميزان، ج 3، ص 319
2- غفارى، ابراهيم، راهنماى حرمين شريفين، ج 1، ص 157
3- قوله تعالى وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا بسطها، من دحوت الشي ء دحواً بسطته و في الحديث يوم دحو الأرض، بسطها من تحت الكعبة و هو اليوم الخامس والعشرون من ذي القعدة؛ شيخ فخرالدين الطريحي، ج 1، ص 134

ص: 92

الطير و الريح و حجّ موسى على جمل أحمر يقول: لَبَّيْكَ لَبَّيْك، و إنّه كما قال اللَّه: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ و قال: وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ و قال: أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ و إنّ اللَّه أنزل الحجر لآدم و كان البيت». (1) روايت ديگر را زراره از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه از حضرت پرسيد:

«أَ كان يحجّ إليه قبل أن يبعث النبي صلى الله عليه و آله قال: نعم، لا يعلمون أنّ الناس قد كانوا يحجّون و نخبركم أنّ آدم و نوحاً و سليمان قد حجّوا البيت بالجنّ و الإنس و الطير و لقد حجّه موسى على جمل أحمر يقول لَبَّيْكَ لَبَّيْك، فإنّه كما قال اللَّه تعالى: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ. (2) و (3)

همان طور كه ملاحظه شد، امام صادق و امام باقر عليهما السلام براى اثبات حج انبياى سلف، تمسك به آياتى نمودند كه آن آيات درباره كعبه بود، اما از آن جاكه كعبه ملازم با حج بوده و گويى راز اصلىِ پيدايش كعبه، انجام مراسم با شكوه حج است، از اين رو، امام عليه السلام به اين آيات تمسك كرد و جالب اين است كه امام عليه السلام براى حج انبيا تعليل به اين آيات كرد و فرمود: «فإنّه كما قال اللَّه تعالى ...».

وشايد وجه استشهاد امام صادق عليه السلام بر سه آيه، اين باشد كه آيه نخست مربوط به حجّ انبيا، تا پيش از ابراهيم (4) و آيه دوم زمانِ ابراهيم و آيه سوم مربوط به بعد از زمان ابراهيم، يعنى سليمان و موسى باشد، چراكه در آيه سوم، ابراهيم مأموريت يافت كه خانه خدا را براى سه دسته (طائفين، عاكفين و ركّع السجود) پاكسازى كند و روشن است كه مراد، فقط طواف كنندگانِ در زمان ابراهيم نيست، بلكه شامل آنهايى است كه بعداً هم مى آيند. پس با تمسك به آيات، مى توان وجود اجمالى حج را از زمان آدم تا ابراهيم اثبات كرد.

علاوه بر اين آيات، روايات خاص ديگرى هم نقل شده كه دلالت بر انجام حج در اين برهه از تاريخ دارد، كه مى توان اين روايات را تحت عناوين زير بيان كرد:

* حجّ جبرئيل و ملائكه

إِنَّ رَجُلًا سَأَلَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام: «عَنْ أَوَّلِ مَنْ حَجَّ مِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ، فَقَالَ: جَبْرَئِيلُ عليه السلام». (5) هم چنان كه امام صادق عليه السلام فرمود: بعد از اين كه آدم حجش را تمام كرد، جبرئيل به او


1- تفسير برهان، ج 1، ص 155 و تفسير العياشي، ج 1، ص 60 والحج في الكتاب والسنه، ص 181
2- آل عمران: 96
3- تفسير برهان، ج 1، ص 300 و تفسير عياشى، ج 1، ص 186
4- احتمال هم دارد كه آيه اول مربوط به همه ازمنه، از زمان آدم تا خاتم باشد، چنان كه ظاهر روايت دوم اين است.
5- علل الشرايع، ج 2، ص 465 و عيون أخبار الرضا، ج 1، ص 243

ص: 93

گفت: «هَنِيئاً لَكَ يَا آدَمُ لَقَدْ طُفْتُ بِهَذَا الْبَيْتِ قَبْلَكَ ثَلاثَةَ آلافِ سَنَةٍ». (1) و در روايت ديگر فرمود: «لَمَّا أَفَاضَ آدَمُ مِنْ مِنًى تَلَقَّتْهُ الْمَلائِكَةُ فَقَالُوا يَا آدَمُ بُرَّ حَجُّكَ أَمَا إِنَّهُ قَدْ حَجَجْنَا هَذَا الْبَيْتَ قَبْلَ أَنْ تَحُجَّهُ بِأَلْفَيْ عَامٍ». (2) مؤيد اين روايات، روايات ديگرى است كه زراره به امام صادق عرض مى كند:

«جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ أَسْأَلُكَ فِي الْحَجِّ مُنْذُ أَرْبَعِينَ عَاماً فَتُفْتِينِي، فَقَالَ: يَا زُرَارَةُ بَيْتٌ يُحَجُّ قَبْلَ آدَمَ عليه السلام بِأَلْفَيْ عَامٍ تُرِيدُ أَنْ تَفْنَى مَسَائِلُهُ فِي أَرْبَعِينَ عَاماً».

* حجّ آدم

بعد از جبرئيل و فرشتگان، نخستين كسى كه خانه خدا را زيارت كرد و اعمال حج را انجام داد، حضرت آدم است كه روايات در اين زمينه زياد است و مرحوم كلينى در فروع كافى بابى با نام حجّ آدم (3) آورده است. اين روايات در بيشتر كتب تفسيرى (4) و جوامع (5) روايى نقل شده است.

* حجّ انبياى ديگر

افزون بر برخى از اين روايات، كه در آغاز اين بخش ذكر شد، روايات ديگرى هم نقل شده كه دلالت بر وجود حج در اين برهه از تاريخ دارد:

عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: «قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام إِنَّ سَفِينَةَ نُوحٍ كَانَتْ مَأْمُورَةً طَافَتْ بِالْبَيْتِ حَيْثُ غَرِقَتِ الْأَرْضُ ثُمَّ أَتَتْ مِنًى فِي أَيَّامِهَا ثُمَّ رَجَعَتِ السَّفِينَةُ وَ كَانَتْ مَأْمُورَةً وَ طَافَتْ بِالْبَيْتِ طَوَافَ النِّسَاءِ». (6) هم چنان كه روايت «لم يزل كانت معمورة حتى زمن الطوفان» هم دلالت به ملازمه بر وجود حج در اين زمان خاص دارد، چنان كه از ابن جرير هم نقل شده كه: «فَلَمَّا كَانَ زَمَنُ الطُّوفَانِ رُفِعَ فَكَانَتِ الْأَنْبِيَاءُ عليهم السلام يَحُجُّونَهُ وَ لا يَعْلَمُونَ مَكَانَهُ حَتَّى بَوَّأَهُ اللَّهُ لِإِبْرَاهِيمَ عليه السلام فَأَعْلَمَهُ مَكَانَهُ ...». (7) از مجموعه آيات و روايات گذشته، وجود اجمالى حج از زمان آدم تا زمان ابراهيم استفاده شده، اما كيفيت و چگونگى مراسم حج در آن زمان براى ما مبهم و مجمل است.


1- علل الشرايع، ج 2، ص 401
2- فروع كافى، ج 4، ص 196 و من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 148
3- فروع كافى، ج 4، ص 190
4- برهان، ج 1، ص 155 و 300؛ نورالثقلين، ج 1، ص 126 و درالمنثور، ج 1، ص 305
5- بحار الأنوار، ج 96، ص 30 و 40؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 147 و 148 و فروع كافى، ج 4، ص 190
6- فروع كافى، ج 4، ص 213
7- درالمنثور، ج 1، ص 308

ص: 94

2. حج در دوران حضرت ابراهيم عليه السلام

آن چه كه از نظر قرآن امر مسلّم، قطعى و انكار ناپذير مى باشد، وجود حج و احياى آن، در زمان حضرت ابراهيم است و اين مطلب را مى شود از آيات متعددى استفاده كرد كه صريح ترين آنها آيه وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (1)

مى باشد كه حضرت ابراهيم مأمور شد اعلان عمومى كند براى همه انسان ها؛ چه آن هايى كه در آن زمان بودند و چه بعداً مى آيند. از اين رو بعضى از مفسران گفته اند كه هركس در هر زمان به حج مشرّف مى شود درحقيقت لبيك به همان دعوت ابراهيم است؛ چه اين كه در آيه مباركه «يأتوك» هست نه «يأتوه». (2) چنان كه از آيه ديگر هم مطلب فوق استظهار مى شود: وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (3) قدر متيقّن اين آيه مربوط به طواف كنندگان و زائران در زمان حضرت ابراهيم مى باشد.

به علاوه از آيه مباركه: أَرِنا مَناسِكَنا (4)

هم مى شود وجود اجمالى حج در زمان ابراهيم را اثبات كرد كه توضيح آن، در بحث هاى بعد خواهد آمد.

پس، وجود حج در زمان ابراهيم، امرى است مسلّم و قطعى، اما اين كه چگونه انجام مى گرفته و چه مناسكى وجود داشت، دقيقاً مشخص نيست. فى الجمله، از بعضى آيات و روايات مى شود برداشت كرد كه اعمال زير در آن زمان وجود داشته و جزو مناسك حج بوده است:

1. طواف: از آيه: طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ. (5)

2. سعى: از ظاهر آيه: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما (6)

برداشت مى شود كه سعى، پيش از اسلام وجود داشته و احتمالًا به زمان ابراهيم بر مى گردد؛ چون يكى از حكمت هاى وجودِ سعى را همان هفت مرتبه سعى هاجر در ميان كوه صفا و مروه، براى يافتن آب جهت رفع تشنگى اسماعيل دانسته اند.

3. قربانى: آيات: 102 تا 107 سوره مباركه صافات، مربوط به ذبح حضرت اسماعيل است.

4. رمى: از رواياتى كه در ذيل آيات مربوط به ذبح اسماعيل نقل شده، استفاده مى شود


1- حج: 27
2- جرعه اى از بيكران زمزم، ص 110
3- بقره: 125
4- بقره: 128
5- حج: 26
6- بقره: 158

ص: 95

كه رمى از آن زمان تشريع شده است.

5. وقوف در عرفات: بعضى از رواياتى كه در ذيل آيه فوق و آيه: ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ نقل شده، ظهور در اين دارد كه يكى از اعمال مناسك حج در زمان ابراهيم، وقوف در عرفات بوده است. عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنْ عَرَفَاتٍ، لِمَ سُمِّيَتْ عَرَفَاتٍ؟ فَقَالَ: إِنَّ جَبْرَئِيلَ عليه السلام خَرَجَ بِإِبْرَاهِيمَ عليه السلام يَوْمَ عَرَفَةَ فَلَمَّا زَالَتِ الشَّمْسُ، قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ: يَا إِبْرَاهِيمُ اعْتَرِفْ بِذَنْبِكَ وَ اعْرِفْ مَنَاسِكَكَ فَسُمِّيَتْ عَرَفَاتٍ لِقَوْلِ جَبْرَئِيلَ اعْتَرِفْ فَاعْتَرَفَ». (1) 3. بعد از ابراهيم تا ظهور اسلام

وجود حج در اين برهه از زمان هم جاى هيچ شك و شبهه نيست. علاوه بر آيات و رواياتى كه در آغاز اين فصل گذشت، آيات ديگرى هم دلالت بر وجود حج و كيفيت بعضى از مناسك حج در اين زمان خاص دارد كه شرح آنها در ذيل مى آيد.

1. قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ .... (2) آيه مباركه، در مورد ازدواج حضرت موسى با يكى از دختران شعيب است كه مهريه دخترش، هشت سال كار قرار داده شد. از اين كه به جاى «ثمانى سنين» «ثمانى حجج» ذكر شده، فهميده مى شود كه در آن زمان، حج آن قدر معروف بوده كه معيار شمارش سال قرار مى گرفت و از سوى ديگر بيان گر اين مطلب است كه در هر سال يك بار حج صورت مى پذيرد؛ چنان كه امام صادق عليه السلام در پاسخ پرسش كننده اى كه پرسيد: آيا قبل از اسلام مردم حج انجام مى دادند؟

فرمود:

«نعم و تصديقه في القرآن قول شعيب حين قال لموسى حيث تزوّج عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ و لم يقل ثماني سنين». (3) 2. وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (4)

پيمان الهى از دو پيامبر بزرگوار اين بود كه: كعبه را براى زائران و طواف كنندگان و معتكفان و ركوع و سجده گزاران؛ چه آنهايى كه الآن موجود هستند و چه آنان كه بعداً مى آيند، پاك و پاكيزه نگه بدارند؛ به خصوص با عنايت به اين كه اين مأموريت در اواخر عمر حضرت


1- نورالثقلين، ج 1، ص 197
2- قصص: 27
3- برهان، ج 1، ص 155 و عياشى، ج 1، ص 60
4- بقره: 125

ص: 96

ابراهيم به او ابلاغ شد و به يقين مربوط به زمان خاص نبوده است. شاهد قطعى اين برداشت، روايتى بود كه قبلًا ذكر شد كه امام صادق عليه السلام براى اثبات حج حضرت موسى و سليمان و ...

تمسك به همين آيه فرمودند:

«... إنّ آدم و نوحاً حجّا و سليمان بن داود ... و حجّ موسى ... إنّه كما قال اللَّه ... و قال وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ و قال: أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ .... (1) توضيح آن پيشتر گذشت.

علاوه بر اين آيات، رواياتى هم راجع به حجّ موسى و سليمان و داود و عيسى و ... در كتب روايى نقل شده كه مرحوم كلينى آنها را در فروع كافى با عنوان «حج الأنبياء»، (2) جمع آورى كرده است.

بعد از جبرئيل و فرشتگان، نخستين كسى كه خانه خدا را زيارت كرد و اعمال حج را انجام داد، حضرت آدم است كه روايات در اين زمينه زياد است.

و از بعض روايات استفاده مى شود كه براى مردم جاى سؤال بود كه آيا حج به وسيله اسلام تأسيس شد يا قبل از اسلام هم وجود داشت؛ از جمله رواياتى كه زراره از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه از حضرت سؤال كردند: آيا قبل از بعثت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله حج انجام مى گرفت يا نه؟ فرمود: بله. سپس تعبيرى به كار برد كه دلالت بر استمرار حج در زمان هاى گذشته دارد: «أَنَّ النَّاسَ قَدْ كَانُوا يَحُجُّونَ». آنگاه فرمود:

«نُخْبِرُكُمْ أَنَّ آدَمَ وَ نُوحاً وَ سُلَيْمَانَ قَدْ حَجُّوا الْبَيْتَ ... وَ لَقَدْ حَجَّهُ مُوسَى عليه السلام». (3) حج در دوران جاهليت

دسته ديگر از آيات، نه تنها دلالت بر وجود حج در زمان جاهيت دارد، بلكه چگونگى بعضى از مناسك حج را نيز بيان كرده است كه آن آيات به شرح زير است:

1. وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً. (4) اين آيه ظهور دارد كه نماز و دعاى آنها هنگام انجام حج، به صورت سوت كشيدن و كف زدن بوده است.

2. ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. (5)


1- برهان، ج 1، ص 155 و عياشى، ج 1، ص 60
2- فروع كافى، ج 4، ص 212
3- مستدرك الوسائل، ج 8، ص 9؛ برهان، ج 1، ص 300
4- انفال: 35
5- بقره: 199

ص: 97

اين آيه ناظر به يكى از عادات مشركين مكه در زمان جاهليت است كه وقوف در عرفات را مربوط به كسانى مى دانستند كه از خارج مكه براى حج مى آمدند، اما قريش و طوايف اطراف حرم و وابستگان قريش، از اين كار معاف بودند، چنان كه امام صادق عليه السلام در بيان اين آيه فرمود:

«أُولَئِكَ قُرَيْشٌ كَانُوا يَقُولُونَ نَحْنُ أَوْلَى النَّاسِ بِالْبَيْتِ فَلَا تُفِيضُوا إِلَّا مِنَ الْمُزْدَلِفَةِ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ أَنْ يُفِيضُوا مِنْ عَرَفَةَ». (1) اين امتياز و برخى امتيازات ديگر را اصطلاحاً «حمس» (2) مى نامند، يعنى قريش معتقد بودند كه چون از فرزندان ابراهيم و سرپرستان خانه خدا و اهل حرم و ساكن مكه هستند و هيچ يك از عرب ها مقام و منزلت آنها را ندارند، پس امتيازاتى بر ديگران دارند. استفاده كنندگان اين امتيازات را حُمس ناميده اند و لذا مى گفتند چون عرفات از محيط حرم خارج است، پس وقوف در آن مربوط به اهل حرم نمى باشد، اما آيه مذكور، اين گونه امتيازات را لغو كرده است:

3. فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً. (3) اين آيه اشاره به يكى ديگر از عادات مردم جاهلى در موسم حج دارد كه پس از انجام مراسم حج، اجتماعى تشكيل مى دادند و افتخارات موهومى را كه از ناحيه پدران نصيبشان شده، با تكيه بر ارزش هاى جاهلى ياد مى كردند و بدان مى باليدند، چنان كه امام صادق عليه السلام در اين مورد فرمود:

«كَانُوا إِذَا أَقَامُوا بِمِنًى بَعْدَ النَّحْرِ تَفَاخَرُوا فَقَالَ الرَّجُلُ: مِنْهُمْ كَانَ أَبِي يَفْعَلُ كَذَا وَ كَذَا فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ: فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً.» (4)

همچنين امام باقر عليه السلام در بيان آيه فرمود: «كانوا إذا فرغوا من الحجّ يجتمعون هناك و يعدّون مفاخر آبائهم ومآثرهم ويذكرون أيّامهم القديمة وأياديهم الجسيمة فأمرهم اللَّه سبحانه أن يذكروه مكان ذكرهم آبائهم في هذا الموضع أو أشد ذكراً». (5) 4. إِنَّمَا النَّسِي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ.

اين آيه كريمه ناظر به يك سنت غلط جاهلى به نام «نسى ء» به معناى تغيير دادن جاى


1- برهان، ج 1، ص 201
2- ابن اثير، ج 1، ص 290 و سيره ابن هشام، ج 1 و 2، ص 199، تا 204
3- بقره: 200
4- نورالثقلين، ج 1، ص 198 و برهان، ج 1، ص 202 و درالمنثور، ج 1، ص 557 شبيه به اين روايت.
5- مجمع البيان، ج 1، ص 50

ص: 98

ماه هاى حرام است كه اين عمل هر ساله طى مراسم خاصى در سرزمين منا انجام مى گرفت كه نشان از سودجويى آنها بود؛ چون كه با اين تغيير و تحوّل، قصد داشتند حج در موقعى برپا شود كه منافع بازرگانى و تجارتى آنها هم تأمين گردد. از اين رو، سعى مى كردند كه حج در خرم ترين ايّام سال و آسان ترين زمان براى رفت و آمدهاى تجارى انجام پذيرد. اما از آن جاكه حج بايد در ايام ذى حجه واقع شود و گاهى ذى حجه در فصل گرماى طاقت فرساى مكه مى افتد كه هم حج گزاران به زحمت مى افتند و هم معادلات تجارى به نحو مطلوب انجام نمى گرفت، از اين رو با عمل «نسى ء» كارى مى كردند كه موسم حج، همواره در فصل معتدلى واقع شود و اين عمل تا سال دهم هجرت ادامه داشت تا اين كه به وسيله پيامبر خدا در حجةالوداع، استفاده از اين عمل ممنوع و باطل اعلام گرديد (1) بلكه نسى ء با نزول اين آيه كفر محسوب گرديد تا مراسم حج، بازيچه اى در دست سودجويان واقع نگردد. (2) 5. لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ. (3) در زمان جاهليت، اين توهّم وجود داشت كه معامله و تجارت و باركشى و مسافربرى به هنگام موسم حج، حرام و گناه و موجب بطلان حج مى گردد، (4) اما خداوند با نزول اين آيه فرمود: هيچ گونه مانعى براى تجارت در ايام حج وجود ندارد، بلكه براساس آيه: لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ... و رواياتى كه از ائمه عليهم السلام نقل شده، يكى از حكمت هاى حج، منافع اقتصادى آن مى باشد.

6. يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. (5) اين آيه، بنا به شأن نزولى كه بعضى از مفسران گفته اند، اشاره به يك رسوم خرافىِ ديگر در موسم حج، در زمان جاهلى، دارد كه هركس هنگامى كه لباس احرام را به تن كرد، ديگر نبايد از راه معمولى و درِ خانه وارد شود، بلكه در پشت خانه نقبى مى زدند كه به هنگام احرام فقط از اين راه رفت و آمد كنند؛ به طورى كه اين عمل نزد آنها نيكو شمرده مى شد؛ زيرا نوعى ترك عادت تلقى مى گرديد و از آن رو كه احرام ترك عادت است، پس از اين ترك عادت، آن را تكميل مى كردند، اما خداوند با نزول اين آيه، ملاك برّ و نيكى را تقوا دانسته است. (6) 7. إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما. (7)


1- مجمع البيان، ج 3، ص 29؛ نورالثقلين، ج 2، ص 217؛ درالمنثور، ج 4، صص 188 و 189
2- راجع به نسى ء، معانى ديگرى هم ذكر شده كه به خاطر مربوط نبودن به بحث، از ذكر آن خوددارى مى كنيم.
3- بقره: 198
4- درالمنثور، ج 1، صص 534 و 535
5- حج: 28
6- اين يكى از معانى آيه است، معانى ديگر هم براى آيه ذكر شده است.
7- بقره: 189

ص: 99

يكى از اعمال حج در جاهليت، سعى ميان كوههاى صفا و مروه بود، ولى در بالاى اين دو كوه، دو بت به نام هاى اساف و نائله نصب بود كه آنها به هنگام سعى، براى اين دو بت احترام قائل مى شدند. مسلمانان به خاطر سابقه اين موضوع، كراهت داشتند در ايام حج سعى ميان صفا و مروه كنند و تصور مى كردند اين يك عمل جاهلى است. خداوند با نزول اين آيه، آن تصوّرات را مردود دانست و سعى ميان صفا و مروه را يكى از شعائر دين مطرح كرد؛ چنان كه معاويةبن عمار از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت در ضمن حديثى طولانى فرمود:

«إِنَّ الْمُسْلِمِينَ كَانُوا يَظُنُّونَ أَنَّ السَّعْيَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ شَيْ ءٌ صَنَعَهُ الْمُشْرِكُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ... إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ ...». (1) از عادات ديگر جاهليت در مراسم حج، طواف در حال برهنگى است. آنان معتقد بودند كه تأمين لباس احرام در اختيار قريش قرار دارد و اگر كسى جامه احرام تهيه نمى كرد، مى بايست برهنه طواف كند و طواف با لباس و پارچه اى كه از خارج حرم باشد را باطل مى دانستند، چنان كه مرحوم فيض از امام صادق عليه السلام در اين باره روايت آورده كه آن حضرت فرمود:

«و كان سنة من العرب في الحج أنّه من دخل مكة و طاف بالبيت في ثيابه لم يحل له إمساكها و كانوا يتصدقون بها و لا يلبسونها بعد الطواف فكان من وافى مكة يستعير ثوبا و يطوف فيه ثم يرده و من لم يجد عارية اكترى ثياباً و من لم يجد عارية و لا كرى و لم يكن له إلّا ثوب واحد طاف بالبيت عرياناً فجائت امرأة من العرب وسيمة جميلة فطلبت ثوبا عارية أو كرى فلم تجده فقالوا لها إن طفت في ثيابك احتجت أن تتصدقي بها فقالت و كيف أتصدق و ليس لي غيرها فطافت بالبيت عريانة و أشرف لها الناس». (2) بعضى از مفسران، اين عادت زشت جاهليت را در ذيل آيه: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (3)

ذكر كرده اند و مراد از فحشا يا يكى از مصاديق آن را، همين عمل قبيح جاهلى دانسته اند. (4) عادت ديگرِ آنها در مراسم حج اين بود كه مى گفتند: هركس از خارج حرم براى زيارت خانه خدا بيايد، نمى تواند از غذاى حل استفاده كند، (5) بلكه بايد از غذاى اهل حرم استفاده


1- نورالثقلين، ج 1، صص 146 و 148 و درالمنثور، ج 1، صص 384 تا 389
2- صافى، ج 2، ص 319
3- اعراف: 28
4- صافى، ج 2، ص 187؛ مجمع البيان، ج 2، صص 410 و 413؛ درالمنثور، ج 3، صص 436 و 437
5- ابن اثير، ج 1، ص 290

ص: 100

كند. اين عمل در عين اين كه يك بدعت بود، سود فراوانى براى قريش داشت كه خود را متوليان حرم مى دانستند. بعضى از مفسران اين عادت را در ذيل آيه: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ (1)

يا آيه قبل ذكر كرده اند. (2) جمع بندى

از مجموعه آيات و روايات استفاده شد كه حج در اين برهه از تاريخ، نه تنها وجود داشته، بلكه امرى معروف و مشهور بوده؛ به طورى كه معيار شمارش سال قرار گرفته بود و در هر سال اين عمل عبادى انجام مى گرفته است. منتهى به وسيله سودجويان و قدرت طلبان، حج از حقيقت اصلى و توحيدى اش منحرف گشت و هركس براى منافع شخصى يا گروهى، چيزى را بر آن اضافه يا جايگزين نمود و عبادت مردم در پاك ترين مركز عبادت، تبديل به سوت كشيدن و كف زدن و فحشا و تفاخرات موهوم و آلوده به انواع بدعت ها و خرافات گرديد و كانون توحيدى كه به وسيله ابراهيم پاكسازى شده بود، تبديل به بت خانه و بتكده شد؛ به طورى كه هر گروهى كه به مكه مى آمد، براى خود بتى داشت و در مقابل آن تعظيم و كرنش مى كرد.

4. حج از زمان ظهور اسلام تاكنون

اين برهه از زمان را به سه دوره تقسيم نموده، سپس هر دوره را به طور جداگانه بررسى مى كنيم:

*. حج در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله

*. حج در زمان ائمه معصومين عليهم السلام

*. حج در عصر كنونى

الف: حج در زمان پيامبرخدا صلى الله عليه و آله

از مطالبى كه گذشت، اين نتيجه به دست آمد كه: حج در فاصله زمانى ميان حضرت ابراهيم و بعثت پيامبر خدا، از معناى حقيقى خود خارج و دچار تحريف گرديد و كانون توحيد، كه قهرمان توحيد ايجاد كرده بود، مبدّل به بت خانه و آلوده به مشتى خرافات و موهومات و بدعت ها شد و اين وضع با ظهور اسلام تا زمان فتح مكه؛ يعنى سال هشتم هجرت


1- اعراف: 32
2- درالمنثور، ج 32، صص 446 و 440

ص: 101

باقى ماند؛ چراكه مكه و كعبه تا آن زمان در دست مشركان و سران قريش بود. از اين رو، مراسم حج بر همان اساس جاهليت انجام مى گرفت. پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در سال ششم هجرت با نزول آيه أتِمُّوا الحَجَّ والعُمرَةَ (1)

تقريباً با 1400 نفر از مدينه به قصد حج خارج شد و در مسجد شجره محرم گرديد. اما از آن جاكه مكه هنوز در سيطره و سلطه مشركان بود، جلوى كاروان حج را گرفتند كه منجر به صلح حديبيه گرديد (2) و آيه مباركه: لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ (3)

در آن زمان نازل شد. پيامبر صلى الله عليه و آله با اصحاب خود به مدينه برگشتند، اما براساس يكى از بندهاى صلح حديبيه، پيامبر در سال بعد، تقريباً با 2000 نفر و هشتاد شتر قربانى، عمرةالقضاء را انجام داد (4) و مسلمانان، با شكوه و جلال خاصى لبيك گويان، در حالى كه عبداللَّه بن رواحه شتر پيامبر را در دست داشت، وارد مكه شد و قريش براى اين كه اين صحنه دشوار را نبينند مسجدالحرام را خالى و برفراز كوه ابوقبيس به تماشا ايستادند. پيامبر سواره وارد مسجدالحرام و سواره طواف نمود و بعد از پايان عمره، به مدينه برگشتند و اين نخستين عمره اى بود كه در اسلام رسماً انجام پذيرفت.

عمره رسمى دوم (5) در سال هشتم هجرت، در فتح مكه انجام گرفت كه پيامبر در اين سال همچون ابراهيم خليل، مشغول پاكسازى حريم قدس كعبه از بت و بت پرستى شد و با تلاوت آيه: وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ (6)

بت ها را يكى پس از ديگرى به زمين كشيد.

اما نخستين حج واجب كه بعد از بعثت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به طور رسمى انجام گرفت، در سال نهم پس از هجرت بود كه به دلايلى، خودِ پيامبر در آن شركت نكرد و اميرالحاج در آن سال حضرت على، امير مؤمنان عليه السلام بود و در اين سال بود كه سوره برائت نازل شد و پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام مأموريت داد كه براى اعلام جدايىِ كاملِ مرز توحيد از شرك و كفر و جدايى صفوف مسلمانان از صفوف كفار، چند آيه از اوايل سوره برائت را همراه با قطعنامه اى در مجمع عمومى حج براى مردم قرائت كند و اين سال از يك طرف آخرين سال شركت مشركين در مراسم حج بود و از سوى ديگر، نخستين سالى بود كه مسلمانان و مشركان، با هم مراسم حج برگزار انجام كردند.

اما بزرگ ترين و شكوهمندترين حج در اسلام، در سال دهم هجرت واقع شد، كه پيامبر خدا در آن شركت كرد (7) و مناسك و اعمال واقعى حج را در عمل به مسلمانان آموزش داد و فرمود: «خُذُوا عَنِّي مَناسِكَكُمْ»؛ همانگونه كه در مورد نماز فرمود: «صَلُّوا كَما رَأَيتُمُونِي أُصَلِّي».


1- بقره: 196
2- بحار الأنوار، ج 20، ص 317 تا 377؛ تاريخ طبرى، ج 1، صص 627 و 628؛ ابن اثير، ج 1، صص 582 تا 590؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 308 تا 322
3- فتح: 18
4- ابن اثير، ج 1، ص 603 و سيره ابن هشام، ج 2، ص 370
5- تعداد عمره پيامبر ميان 3 و 9 ذكر شده است؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 275، باب 171 ووافى، ج 3، ص 230
6- اسراء: 81
7- بحار الأنوار، ج 21، ص 378 تا آخر؛ فروع كافى، ج 4، ص 245؛ ابن اثير، ج 1، ص 651 و 652؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 601 به بعد.

ص: 102

ابتدا و انتهاى اين مراسم، با مجموع خطبه هاى آن حضرت در جوامع روايى و تاريخى فريقين نقل شده است. تلاش پيامبر در اين حج، اين بود كه مناسك حج را از آلودگى هاى شرك جاهلى و بدعت ها و خرافات پاك كند و اين اوّلين حجى بود كه هيچ مشركى حق شركت در آن را نداشت. از اين رو، تمام ويژگى هاى حج جاهلى نفى و محتواى توحيدى حج در قالب مناسك حج به وسيله پيامبر مكرّم اسلام در عمل و منطق بيان شد و هرگونه امتيازطلبى و تبعيض لغو و حتى اختلافات ظاهرى بركنار گرديد و همه با يك شكل و يك لباس و يك نوع عمل، به انجام مناسك حج پرداختند و بدين وسيله افزون بر تعليم صحيح مناسك حج، عظمت اسلام و مسلمانان به نمايش گذاشته شد و اين اوّلين و آخرين حجى بود كه شخص پيامبر در جمع مسلمانان شركت كرد، اما در اين كه پيامبر چند حج و عمره انجام داد، اختلاف نظريه وجود دارد و در بعضى روايات، تا 20 حج براى پيامبر ذكر شده كه حضرت مخفيانه انجام داده است؛ چنان كه فرمود: «حَجَّ رَسُولُ اللَّهِ ص عِشْرِينَ حَجَّةً مُسْتَسِرَّةً». (1) همچنان كه در سال وجوب حج در اسلام هم اختلاف وجود دارد كه آيا در سال ششم هجرت با نزول آيه: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ (2)

واجب شد يا در سال نهم و يا در سال دهم با نزول آيه: وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ (3)

كه پيامبر تصميم به حج گرفت.

ب: حج در زمان امامان معصوم عليهم السلام

از آن جاكه امامان معصوم تجسّم خط راستين اسلام ناب محمدى و وارثان صالح پيامبر و احياگر سنت رسول اللَّه و مروّج فرهنگ اصيل اسلام و حافظان زحمات رسول مكرّم اسلام و ...


1- بحار الأنوار، ج 21، ص 398؛ فروع كافى، ج 4، صص 245 و 251؛ فقيه، ج 2، ص 145؛ ابن اثير، ج 1، ص 653، عدد حج النبي صلى الله عليه و آله.
2- بقره: 196
3- حج: 27

ص: 103

هستند، در طول تاريخ زندگيشان با بذل جان و مال در حفظ و نگهدارى آن كوشيدند و امامان معصوم، به تعبير امام سجاد عليه السلام فرزندان راستين مكه و منا و كعبه و ... و پاسدار روح كعبه هستند و با حضور فكرى و تبليغى و شخصى و عينى خود، در حفظ و حراست حج، از هيچ گونه تحريفى مضايقه نداشتند؛ چراكه حج يكى از سنگرها و پايگاه هاى مهم براى ترويج و احياى فرهنگ غنى اسلام است. ازاين رو، ائمه عليهم السلام در طول زندگى، اصرار بر حضور شخصى خود در حج داشتند كه سفرهاى متعدد امامان و خطبه و سخنرانى هاى آنها در مواضع مختلفِ حج، گوياى حساسيت امامان معصوم بر مسأله حج است كه از هر فرصت مناسب در مسجدالحرام و عرفات و ... استفاده نموده و به تشكيل جلسه و ايراد سخنرانى مى پرداختند؛ چنان كه امام حسين عليه السلام براى حفظ قداست كعبه و حرم، حاضر شد حج را ناتمام گذارده، به بيابان ها آواره گردد تا حريم امن الهى دچار خدشه نشود.

روايات و احاديثى كه درباره اهميت حج و بخش هاى مختلف اين نوشته و جوامع روايى، از امامان معصوم عليهم السلام نقل شده، شاهدى گويا بر اهميت و عظمت اين فريضه الهى و از سوى ديگر نشانه اهتمام ائمه عليهم السلام بر حفظ و حراست حج از هرگونه تحريف است و بنا به روايات مختلفى امام زمان عليه السلام در عصر غيبت، در هر سال، در مراسم باشكوه حج شركت مى نمايند، چنان كه امام صادق عليه السلام در اين زمينه فرمود:

«يَفْقِدُ النَّاسُ إِمَامَهُمْ يَشْهَدُ الْمَوْسِمَ فَيَرَاهُمْ وَ لَا يَرَوْنَهُ»، (1) همچنان كه از محمدبن عثمان، يكى از نواب خاص امام زمان عليه السلام نقل شده است كه:

«وَ اللَّهِ إِنَّ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ لَيَحْضُرُ الْمَوْسِمَ كُلَّ سَنَةٍ يَرَى النَّاسَ وَ يَعْرِفُهُمْ وَ يَرَوْنَهُ». (2) ج: حج در عصر كنونى

از آن جا كه مراسم با شكوه حج، مهم ترين سنگر و پايگاه براى ترويج اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله است و آثار و فوايد مختلفى در تمام زمينه هاى فردى و اجتماعى، مادى و معنوى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى به همراه دارد و از سوى ديگر، موجب اتّحاد مسلمين جهان و شكوه و عزّت اسلام و در مقابل، موجب ضعف و زبونى دشمنان اسلام و مسلمين مى گردد. از اين رو، همه كسانى كه به نحوى منافعشان از طريق انجام حج به خطر مى افتد، سعى بر آن داشته و دارند كه حج را از مسير واقعى آن منحرف و بى اثر و بى خاصيت گردانند كه شيطانى ترين راه


1- بحار الأنوار، ج 52، ص 151
2- بحار الأنوار، ج 52، ص 152

ص: 104

براى تأمين اين اهداف شوم، ابقاى ظاهرى حج و بى محتوا كردن آن است؛ به خصوص در اين چند سال اخير كه پاى استعمار به كشورهاى اسلامى باز شده و متوجه عظمت و قدرت حج گرديده اند و فهميده اند كه انجام صحيح حج، با منافع آنها سازگارى ندارد، به كمك سلاطين خود فروخته و وعاظ دربارى، درصدد بى روح و بى خاصيت كردن حج برآمدند كه متأسفانه تا حدودى موفق شدند و اين اهرم قوى و بى نظير را از دست مسلمانان گرفتند.

اين اولين بار نيست كه حج دچار تحريف شده، بلكه در دوران جاهليت هم تحريف گرديد كه با ظهور اسلام و بعثت نبىّ مكرّم، احيا و مورد پاكسازى شد.

اگردر آن روز، كفارقريش بت و ... را مى پرستيدند و اعمال حج را آلوده به انواع خرافات و بدعت ها كرده بودند، امروز هم بت هاى غرب مورد پرستش واقع مى شوند و اعمال حج آلوده به انواع موهومات و بدعت ها توسط وهابى ها گرديده است كه اين بار نداى بازگشت به حج ابراهيمى از حلقوم پاك و نورانى بت شكن قرن، حضرت امام خمينى قدس سره نواخته شد و ملت مسلمان ايران، با الهام از رهنمودهاى حضرت امام راحل و مقام معظم رهبرى، حضرت آيةاللَّه خامنه اى، مصمم است حج را به همان حقيقت اصلى اش برگرداند و حج واقعى را از حج آمريكايى جدا كند و فرياد برائت از ظالمان و ستمكاران را به پيروى از حضرت على عليه السلام هرچه رساتر به گوش جهانيان برساند و دست برادرى و اتحاد را هرچه بيشتر بفشارند و از هرگونه عمل تفرقه انگيز خوددارى نمايند، بلكه از گرفتارى هاى برادران ايمانى مطلع و آگاه شوند و در رفع آن، در حد وظيفه اسلامى و وجدانى بكوشند و در راه استقلال و ريشه كن كردن سرطان استعمار همفكر و هم پيمان شوند و براى آزادى سرزمين اسلامى فلسطين چاره اى بينديشند. (1) پى نوشت ها:


1- با استفاده از رهنمودهاى حضرت امام خمينى قدس سره.

ص: 105

ص: 106

ص: 107

اماكن و آثار

طرح جايگزين شود.

ص: 108

منابع تاريخ جزيرة العرب در متون جغرافياى كهن ايرانى

رسول جعفريان

مقدمه

محبوبيت حجاز براى مسلمانان، سبب شده است تا در درازاى تاريخ اسلام، مسلمانان، از هر طايفه و نژاد، به آن علاقه مند شده و بر آن باشند تا يك تصور جغرافيايى درست از آن در اذهان خويش داشته باشند. به دست آوردن اين تصور، زمينه فراهم آمدن نوعى معرفت جغرافيايى را نسبت به اين ديار در ميان بيشتر فرهنگ هاى عربى و غير عربى در نقاط مختلف عالم اسلام از شرق اسلامى نا غرب آن فراهم كرده است.

ايرانيان و به طور وسيع تر، جماعت فارسى زبان نيز كه زبانشان پس از عربى دومين زبان جهان اسلام بوده و هست، در زمينه هاى ادب و تاريخ حرمين و جايى كه آن را ديار عرب مى خواندند، تلاش هايى داشته اند.

آنچه آنان را به اين تلاش واداشته وجود نوعى پيوند دينى و عاطفى با حرمين شريفين بوده و به همين جهت، آنچه در فارسى در باره حرمين نوشته مى شده، در همين چهارچوب، يعنى فضاى دينى و عاطفى اين شهر بوده است. اين فضا انگيزه شناخت ديار عرب را در آنان پديد آورده و زمينه را براى نوعى «حجازشناسى» در متون جغرافيايى و تاريخى پديده آمده ميان ايرانيان، فراهم كرده است.

در اينجا سه يادآورى لازم است:

نخست آن كه ميراث علمىِ دانشِ جغرافى در دنياى اسلام، گاه توسط مؤلفان حوزه ايرانى، گاه توسط مؤلفان ساكن در حوزه عربىِ مركزى و

ص: 109

زمانى هم توسط نويسندگانى از حوزه مغرب اسلامى پديد آمده است؛ نويسندگانى مانند ابوزيد بلخى (تولد در حدود 235 و زنده تا حوالى 308)، ابواسحاق فارسى اصطخرى (نويسنده «المسالك و الممالك» كه حوالى سال هاى 318- 321 تأليف شده) و ابوعبداللَّه جيهانى و نويسنده مجهول كتاب «حدود العالم» (احتمالا از اهالى جوزجان، و تأليف شده در حوالى سال 372) در حوزه ايران، و كسانى مانند ابن واضح يعقوبى (نويسنده كتاب «البلدان» و ابن حوقل (نويسنده «صورة الارض» كه در ميانه قرن چهارم تأليف شده) و مسعودى و قدامةبن جعفر در حوزه عربى مركزى و مقدسى در غرب اسلامى مى زيستند.

بنابراين، دانش جغرافىِ اسلامى، با همراهى كاوشگرانى از سراسر جهان اسلام، از شرق تا غرب، در دامن تمدن اسلامى رشد كرد.

دوم اين كه آثار جغرافىِ كلاسيك، از نوشته هاى بلخى و اصطخرى آغاز مى شود و به كتاب پر ارج «احسن التقاسيم» مقدسى، كه حاصل روندى طولانى در نگارش هاى جغرافيايى منظم است، پايان مى پذيرد. بعدها و همان زمان، صورت هاى ديگرى هم از دانش جغرافى پديد آمد كه البته نمى توان آنها را جزو آثار كلاسيك در علم جغرافيا به حساب آورد. تواريخ محلّى؛ مانند «تاريخ جرجان»، «اخبار اصبهان» و «التدوين فى اخبار قزوين»، كه بخش عمده اى از آن ها اطلاعات جغرافى است، در اين شمار است. سفرنامه ها را هم مى توان در همين رديف به حساب آورد.

گفتنى است كه دانش جغرافى از علم منازل براى طى كردن راه ها (براى بريد يا حج) آغاز شد و كم كم به استقلال رسيد.

سوم آن كه بسيارى از منابع جغرافيايى قديم، تأليف مؤلفان ايرانى است كه آنها را به عربى يا فارسى مى نگاشتند. حتى برخى از آن ها كه عربى بود، در همان روزگار قديم به فارسى هم درآمد. اين درآميختگى به حدى بود كه در حال حاضر، به لحاظ تاريخى، روشن نيست كه براى مثال، تحرير نخست كتاب «مسالك و ممالك» اصطخرى، به عربى بوده و سپس به فارسى درآمده يا در اصل فارسى بوده و سپس عربى شده است. (1) بيفزاييم كه برخى از متون عربى مربوط به حجاز و گاه جزيرة العرب در ايران


1- تاريخ الادب الجغرافى فى العربى، كراتسكوفسكى، ترجمه صلاح الدين عثمان بن هاشم، دارالغرب الاسلامى، بيروت 1987، ص 1408. ص 216

ص: 110

تدوين شده و يا حتى براى قرن ها از نسخه هاى مهم مربوط به اين حوزه تاريخى، در كتابخانه هاى ايران نگهدارى شده است. يك نمونه «كتاب المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره» منسوب به امام ابوالقاسم حربى از دانشمندان قرن سوم هجرى است كه تنها نسخه آن در كتابخانه مشهد بود و علامه جزيرة العرب، استاد حَمَد جاسر به سال 1969/ 1389 آن را چاپ كرد.

اين كتاب ارجمندترين اثر جغرافى در باره جزيرةالعرب و راه هاى حج است.

گفتنى است كه ابوالقاسم حربى در اصل، منسوب به مروالروذ از بلاد خراسان بود. شمارى از مروى ها در بغداد در محله الحربيه (باب الحرب) ساكن شدند كه از آن جمله همين عالم است و به همين دليل به حربى شهرت دارد. گفتنى است كه چاپ جديد اين كتاب توسط داراليمامه، انتشاراتى كه آثار حمد جاسر را منتشر مى كند با مقدمه عبداللَّه بن ناصر الوهيبى است كه ضمن نوشتن مقدمه اى نسبت اين كتاب را به حربى مورد انكار قرار داده و آن را از قاضى وكيع دانسته است.

در اين كتاب، ضمن يك قصيده، مسير حج از بصره تا مكه آمده و براى هر منزل، يك مُخمّس؛ يعنى پنج بيت سروده شده است. (1) اين قصيده، يكى از كهن ترين آثار براى نشان دادن راه ميان عراق عجم تا مكه مكرمه، مسيرى است كه در آن قرون بسيار آباد بود و حجاج عراق عرب و عجم از آن راه به حج مشرّف مى شدند. به دنبال آن، يك قصيده ديگر هم در وصف منازل ميان راه بصره تا مكه آمده است.

گفتنى است كه بحث «راه حج» يكى از انگيزه هاى مهم براى پديد آمدن كتاب هاى جغرافى در دنياى اسلام بوده است.

محوريت مكه در متون جغرافىِ كلاسيك، قرن سوم و چهارم هجرى

آنچه در منابع جغرافىِ قديم فارسى و عربى توليد شده، در حوزه ايرانى، در رابطه با حجاز به ويژه حرمين شريفين است. بر مبناى اين نگرش، مركز زمين كعبه معظّمه و طبعاً مكه مكرّمه است. اين مركزيت، بيش از آنكه توجيه جغرافيايى داشته باشد، توجيه مذهبى دارد.

مى دانيم كه در روايات، روز 25 ذى قعده به عنوان روز دحو الأرض نامگذارى شده و گفته


1- كتاب المناسك، صص 561- 545

ص: 111

مى شود به معناى روزى است كه زمين از زير كعبه بسط يافت.

براى نمونه در «مسالك و ممالك» ابواسحاق ابراهيم اصطخرى- از شهرهاى فارس- [كه هم متن كهن عربى دارد و هم متن فارسى شده از قرون نخست هجرى] بحث با «ديار عرب» آغاز مى شود. در ابتداى وصف ديار عرب آمده است:

«تبرك و تيمّن را ابتدا به ديار عرب و اطراف آن كرده شد، جهت آن كه قبله در آن جايگاه است و آن [يعنى مكه] اصل ديههاست و در آن موضع، به غير از عرب، هيچ كس متوطن نيست و آن زمين خاصه ايشان راست كه هيچ كس را با ايشان شركت نمى باشد.» (1) به دنبال آن، وصفى از جزيرةالعرب و اماكن آن آمده و آنگاه شرحى دقيق از مكه و اماكن تاريخى آن به دست داده، سپس به سراغ مدينه منوّره رفته و در باره آن شهر نيز توضيحات كافى و وافى داده است.

همين عبارات با اندك تغييرى در «اشْكال العالم» ابوالقاسم بن احمد جيهانى هم آمده است. (2) در «المسالك و الممالك» ابوالقاسم عبيداللَّه بن عبداللَّه بن خردادبه (متوفاى 272 يا 300) نويسنده كهن ترين اثر جغرافيايى مدوّن- با تأكيد بر علم منازل و مراحل- در دنياى اسلام است. (3) اين دانشمند ايرانى، همان طور كه از نام جدّ او مشخص است، از خاندانى زردشتى بوده و جدش به اسلام گرويده است.

بحث حجاز، با شرح راه بصره به حجاز، كه راه مورد استفاده حجاج بوده، آغاز شده و سپس منازل و مراحل ميان شهرهاى مختلف حجاز و راه هاى ارتباطى آن با بلاد ديگر آمده است. در اين بخش، بيشتر توضيحات مربوط به راه هاى موجود ميان نقاط مختلف با مكه و مدينه است كه حجاج از آنها استفاده مى كردند. (4) از آن جمله، شرحى است كه از مسير هجرت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به دست داده است. (5) اهميت دادن به شرح مسير هجرت، نشانگر عشق و علاقه وافر دينى او به اين ديار مقدس است. وى توضيحى هم در باره حدود حرم به دست داده است.

همين گرايش در كتاب «صورة الأرض» بن حوقل نيز ديده مى شود؛ مؤلفى عربى و به احتمال، اهل نصيبين، كه كتابش را به سيف الدوله حمدانى (م 356) هديه كرده است. وى بحث


1- مسالك وممالك، ترجمه محمد بن اسعد بن عبداللَّه تسترى، به كوشش ايرج افشار، تهران، 1373، ص 15
2- اشكال العالم، به كوشش فيروز منصورى، تهران، به نشر، 1368
3- تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 167
4- المسالك و الممالك، چاپ ليدن و افست مكتبة المثنى ببغداد صص 134- 130 در باب راه ها ومنازل مختلف ميان مكه و شهرها نيز بنگريد: الخراج قدامةبن جعفر چاپ شده با المسالك و الممالك ابن خردادبه صص 192- 187. قدامة بن جعفر در اين كتاب، پيش از بيان راه هاى ديگر، به دليل اهميت محورىِ مكه، ابتدا راه هاى مكه و ساير شهرها را آورده و سپس بحث را از بغداد آغاز كرده و خود به اين ترتيب و اهميت آن تصريح كرده است. همان، ص 193. و إذ قد ذكرنا الطريق إلى مكّة من كلّ جهة و اتبعنا ذلك بالطريق إلى اكناف الجنوب مثل اليمن و ما يتّصل بها من اليمامة و عمار و البحرين ... فلنتبع ذلك بالطريق إلى ما ينحرف إليه تلك الجهات من نواحي المشرق ... و لنبدأ بمدينة السلام ...
5- المسالك و الممالك، ابن خردادبه، صص 130- 129

ص: 112

را با «ديار عرب» آغاز مى كند، با اين استدلال كه: «لأنّ القبلة بها و مكة فيها، و هي أُمّ القرى و بلد العرب و أوطانهم التي لم يشركهم في سكناها غيرهم». (1) ابن حوقل در مقدمه كتابش هم مى نويسد:

«و قد فصّلتُ بلاد الإسلام إقليماً إقليماً و صُقْعًا صُقْعًا و كورةً كورةً لكلّ عمل و بدأت بذكر ديار العرب، فجعلتها إقليماً واحداً لأنّ الكعبة فيها و مكة أُمّ القرى و هي واسطة هذه الأقاليم عندي» (2) تعبير اخير ابن حوقل در اين كه مكه «ميانه اقاليم» است، نشانگر نگرش دينى و حاكميت آن بر فكر جغرافيايى اوست.

ابن حوقل، پس از آن هم كه كتابش را با بحث از ديار عرب آغاز كرده، باز تأكيد مى كند:

«وَ أنا مبتدى ء من ديار العرب بذكر مكة». (3) نويسنده ناشناخته «حدود العالم» هم كه كتابش را در نيمه دوم قرن چهارم هجرى به پارسى نوشته، فصلى را در ميانه كتاب، به ديارِ عرب اختصاص داده و در باره شهر مكه مى نويسد:

«مكه شهرى است بزرگ و آبادان و با مردم بسيار و بر دامنِ كوه نهاده و گِرداگرد وى كوه هاست و شريف ترين شهرى است اندر جهان، كى مولود پيغمبر ما صلّى اللَّه عليه و سلّم آنجا بوده است و خانه خدا (ى) عزّ و جلّ است.» (4) ابن رسته، جغرافى دان اواخر قرن سوم هجرى، نيز در كتاب «اعلاق النفيسه» پس از بحث از داستان فلك و شكل زمين، بحث را با مكه و سپس مدينه آغاز كرده و بحثى مفصل را به مكه و جزئيات مربوط به مسجد الحرام و اين شهر اختصاص داده است. شايد در ميان متون جغرافيايى عمومى، كمتر كتابى با اين وسعت به اين بحث پرداخته باشد.

ابن فقيه همدانى نيز در قرن چهارم، پس از كلياتى كه در باره شهرها آورده، بحث را از مكه و مدينه آغاز كرده است. (5) همچنين نويسنده كتاب فارسى «مجمل التواريخ و القصص» كه آن را در حوالى سال 520 هجرى نوشته، در بخش جغرافيا، خود با احتساب جزيرة العرب از اقليم دوم، پس از شرح


1- صورة الأرض، ليدن، 1938، ص 18
2- همان، صص 5 و 6
3- همان، ص 28
4- حدود العالم، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340، ص 165
5- المختصر فى البلدان، ليدن، 1302 ق.، صص 27- 16

ص: 113

كليات اقاليم سبعه، بحث را با مكه آغاز مى كند:

«اول بنا اندر عالم، مكه بوده است و معظم تر و بلندتر مدينه است و آنجا طاعون نباشد. و بيشتر عجايب اندر اسلام به بيت المقدس است.»

وى سپس تحت عنوان «بيت اللَّه الكعبه» شرحى از مكه و نام هاى آن و كعبه و تاريخچه مسجدالحرام به دست داده و در ادامه، با كشيدن تصويرى از آن، شرحى از مدينه ارائه كرده و سپس به سراغ بيت المقدس رفته است. (1) ابوسعد خرگوشى شهر مكه و مدينه در قرن پنجم

كتاب «شرف النبى» صلى الله عليه و آله ابوسعد خرگوشى (متوفاى 406 و منسوب به محله خرگوش در شهر نيشابور) از علماى بزرگ اهل سنت در خراسان قرن چهارم، به زبان عربى بوده كه اخيراً با تعليقات فراوان در شش مجلد منتشر شده است. (2) اين كتاب در قرن ششم به دست نجم الدين محمود راوندى به فارسى برگردان شده است.

در اين كتاب، به رغم آن كه كتاب سيره و بر اساس روش آثار «دلائل النبوه» نوشته شده، شرحى دقيق از مكه، مسجدالحرام، كعبه و ديگر اماكن مقدس آورده است.

اين كتاب به تازگى در شش مجلد، با تصحيحات و توضيحات فراوان، با عنوان «مناحل الشفا و مناهل الصفا بتحقيق كتاب شرف المصطفى» (تصحيح السيد ابوعاصم نبيل بن هاشم الغمرى آل باعلوى) به چاپ رسيده (دارالبشائر، 1424) ومطالب مربوط به مكه و مدينه در مجلد دوم، صفحات: 483- 199 آمده است.

ترجمه كهن فارسىِ اين كتاب، مطالب ياد شده را با حذف عناوين فرعى، از باب 35 (ذكر فضيلت مكه، ص 369) تا باب 50 (در آمدن رسول صلى الله عليه و آله به مسجد قبا، صص 447- 369) آورده است.

متأسفانه، نه مصحّحِ متن فارسى متن عربى كتاب را در اختيار داشته و نه مصحّح متن عربى به فارسىِ آن توجه كرده است و احيانا حذف و اضافاتى را كه به دست مترجم انجام گرفته، يادآور شده است.

به جز احاديثى كه در اين بخش آمده، توضيحات تاريخى و جغرافيايى قابل ملاحظه اى از


1- مجمل التواريخ و القصص، ويرايش سيف الدين نجم آبادى، زيگفريد وِبِر، 2000 م صص 374- 371
2- در باره شرح حال او نك: يادگار طاهر، مجموعه مقالات دكتر احمد طاهرى عراقى، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1382، صص 57- 30

ص: 114

مؤلف در باره حرمين درج شده كه بسيارى از آنها مطالب مهم و دقيقى است كه در باره اماكن مقدسه در اين كتاب درج شده و بيشتر تلخيص و يا عين مطالب اخبار مكه ابوالوليد ازرقى است.

وى كه خود حج به جاى آورده، در پايانِ اشاره اش به مقام ابراهيم مى نويسد:

«قال ابوسعد عبدالملك بن محمد صاحب الكتاب- أعانه اللَّه على طاعته-: سألت الزمازمة حتّى أتوا إليّ بماء زمزم، ثمّ سألت بني شيبة أن يكشفوا لي عن المقام، فكشفوا في البيت، و سكبوا الماء موضع القدم، ثمّ شربت تبرّكاً بذلك، و رأيت أثر قدمي إبراهيم عليه السلام مغموساً فيه و أصابع احدى رجليه عند عقب الأخرى، و كان في ذلك الوقت، المقام في البيت، و هذا دأبهم في الموسم، يخفون المقام فى مصعد السطح في البيت، و ذلك أنّه حمل المقام مرّة، فلمّا ردّ اللَّه تعالى عليهم ذلك، احتاطوا في ذلك الحفظ.» (1) البته اين احتمال وجود دارد كه نويسنده، مقام را با حجر الاسود اشتباه كرده باشد؛ زيرا به نظر مى رسد مقصودش اتفاقى است كه براى بردن حجر الاسود به وسيله قرامطه رخ داد.

ناصرخسرو و حجاز

يكى از آثار ايرانى، كه آگاهى هاى جالب و فراوانى در باره راه حج و حجاز، به خصوص حرمين شريفين دارد، «سفرنامه» ناصر خسرو قباديانى، دانشمند بلندپايه ايرانى در قرن پنجم است كه در جمادى الثانيه، سال 437 (مارس 1046) راهى سفر حج شد. وى در سال 438 حج


1- شرف المصطفى، ج 2، صص 243 و 244

ص: 115

به جاى آورد. ناصر خسرو سه سفر ديگر در سال هاى 439، 440، 442 هجرى قمرى به مكه داشت. سه سفر نخستش از درياى سرخ به مرفأ الجار مى آمد و از آنجا به مدينه و سپس به مكه مى رفت. در سفر چهارم، از راه نيل به اسوان آمده، از آنجا به درياى سرخ و سپس از طريق جده به مكه رفت. (1) در اين سفر بود كه وى به طائف و تهامه و لحسا رفت و پس از ملاحظه منطقه تحت سلطه قرامطه، راهىِ بصره شده، از آنجا به اصفهان و سپس به خراسان رفت.

ناصرخسرو از اين كه طى شش سال سفرِ خود، از زمانى كه از خراسان حركت كرد (سال 437) تا آنگاه كه برگشت (سال 443)، چهار بار به مكه آمده، نشانگر اهميتى است كه مكه و كعبه در نگاه وى داشته و اعتبارى است كه يك مسلمان شيعه ايرانى، فيلسوف و شاعر، در آن رورگاز براى اين شهر مقدس قائل بوده است.

وى شرح حرمين و سفر حج را در چهارمين سفر خود نوشته و بنابراين، در سفر اول، تنها اشاره كرده كه مطالب مربوط به حج را بعداً خواهد گفت: «شرح مكه و حج اينجا ذكر نكردم تا به حج آخرين، بشرح بگويم.» (2) سفرنامه ناصرخسرو، به لحاظ جغرافيايى، از اهميت بالايى برخوردار بوده (3) و به عنوان منبعى قابل توجه شناخته مى شود. در واقع، اطلاعات ارائه شده در اين كتاب، بيش از آن كه شبيه سفرنامه ها باشد، به كتاب هاى جغرافى مى ماند.

ناصر خسرو در سفر چهارم آنگاه كه به مكه مى رسد، وصف اين شهر را آغاز مى كند كه بسيار عالى و خواندنى است.

اين گزارش، متفاوت با بسيارى از مطالبى است كه در آثار ديگر آمده است؛ متفاوت از اين جهت كه وصف او از شهر، وصف دقيق، جزئى و گزارش عينى است؛ به طورى كه هر آنچه را با چشمان خويش ديده، وصف كرده است.

اين وصف شامل چند قسمت است:

نخست، وصف مكه (صص 101- 97)

دوم، صفت زمين عرب و يمن (صص 103- 101)

سوم، صفت مسجد الحرام و بيت كعبه (107- 103)

چهارم، صفت درِ كعبه (صص 107 و 108)


1- تاريخ الادب الجغرافي العربي، ص 285
2- سفرنامه ناصر خسرو، تصحيح غنى زاده، تهران، منوچهرى، ص 49
3- تاريخ الأدب الجغرافى العربى، ص 286

ص: 116

پنجم، صفت اندرون كعبه (صص 112- 108)

ششم، صفت گشودن درِ كعبه- شرّفهااللَّه تعالى- (صص 114- 112)

هفتم، عمره جِعرانه (ص 114).

در ادامه، از طول مسيرها سخن مى گويد؛ چيزى كه در ميان كتاب هاى جغرافى به «علم منازل» مشهور است. از آن پس، به بيان شرح سفر خود مى پردازد كه به لحاظ مرورش بر بخش هايى از جزيرةالعرب بسيار اهميت دارد.

اما شرح وى در باره مدينه، پيش از گفتارهاى بالاست. اشاره كرديم كه او در سه سفرِ نخستش از مدينه به مكه مى آمده و در يكى از همين سفرهاست كه شرحى از مدينه منوره به دست داده است (صص 83 و 84). اقامت ناصر خسرو در مدينه تنها دو روز بوده و به همين دليل آگاهى هايى ارائه شده از سوى وى در باره اين شهر اندك است. او اشاره مى كند كه: وقت تنگ بوده و ناگزير شده كه براى رسيدن به حج، زودتر از شهر بيرون رود. (1) همانجا هم باز اشارتى به مسائل حج و مكه دارد.

خلاصه، بايد گفت كه غنى ترين بخش سفرنامه ناصرخسرو، همين آگاهى هايى است كه در باره حرمين شريفين آورده است.

زمخشرى و جزيرة العرب

ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشرى، مفسّر معتزلى و اديب سرشناس خوارزم (م 538) بيشتر به كار تفسير قرآن مى پرداخته و شهرتش در همين راستا است. كتاب «الكشاف» او در تفسير، شهرتى عالم گير دارد. به علاوه، در عربيت، از سرآمدان زبان عربى و لغت شناخته مى شود. وى كه به جاراللَّه شهرت دارد، با شريف مكه ابوالحسن عُلَىّ بن عيسى بن حمزة بن سليمان حسنى رفاقت داشت. اين رفاقت سبب شد تا يك كتاب جغرافى به صورت الفبايى و بسان كتاب «معجم ما استعجم» بكرى، با عنوان «الجبال و الأمكنة و المياه» نوشت. اين اثر به دليل آن كه در مكه مكرمه نوشته شده و به شريف مكه تقديم گرديده و از اطلاعات شريف هم به عنوان شواهد استفاده كرده، به طور عمده در باره مكان ها و كوه هاى جزيرةالعرب است.

اولين مدخل اين كتاب «ابوقبيس» است كه زمخشرى در باره آن نوشته است:


1- سفرنامه ناصرخسرو، ص 84

ص: 117

بنى فيه و كان يسمى في الجاهلية الأمين، لأنّه الركن مستودعاً فيه عام الطوفان و هو الأخشبين.» (1) در ذيل عنوان «الجِعرانه» نوشته است:

«الجعرانة: هكذا بسكون العين و خفة الراء، آبار مقتربة، منها أحرم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و فيها مسجد لرسول اللَّه صلى الله عليه و آله.» (2) اماكنى كه در اين كتاب تعريف شده، به صورت عمده و شايد بيش از هشتاد درصد، متعلق به سرزمين هاى عربى است و همان گونه كه اشاره شد، براى برخى از اين مناطق، جملاتى از شريف مكه كه دوست وى بوده، آورده است. براى نمونه در باره «العمق» مى نويسد:

«قال على: العمق عين بوادي الفرع، و العمق أيضاً واد في آخر يسيل في وادي الفرع يسمّى عمقين و فيه عين لقبيلة من ولد الحسين بن على عليهماالسلام و في ذلك تقول امرأة منهم جلت من بلدها إلى ديار مصر ...» (3) در آخر عنوان القَبَليه و اين كه محلى است ميان مدينه و ينبع، به شمارش وادى هاى آن ناحيه مى پردازد كه از آن جمله تيتد نام دارد. زمخشرى در آنجا مى نويسد:

«و تيتد و هو المعروف بأذينة و فيه عرص فيه النخل من صداق رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نحلها فاطمة صلوات اللَّه عليها.» (4) حافظ ابرو و ديار عرب

شهاب الدين عبداللَّه خوافى، مشهور به حافظ ابرو (م 832)، يكى از جغرافى دانان برجسته عالم اسلام است كه منسوب به شهر خواف در خراسان مى باشد. وى كه آثار متعددى داشته، نويسنده يك اثر جغرافيايىِ بسيار مفصل به زبان فارسى نيز هست و آن به تازگى در سه مجلد در ايران به چاپ رسيده است.

حافظ ابرو در شرح جغرافياى عالم، ابتدا توضيحاتى علمى در باره انواع تقسيم بندى هايى كه به وسيله جغرافى دانان صورت گرفته آورده و آنگاه شرحى از درياها و كوه ها به دست داده و ضمن كوه ها، از چند كوه مكه ياد كرده است.


1- الجبال و الامكنة و المياه تحقيق السيد محمد صادق آل بحرالعلوم، نجف، ص 7
2- همان، ص 37
3- همان، ص 110
4- همان، ص 124

ص: 118

براى نمونه ذيل جبل حِرا مى نويسد:

«كوهى است به مكه، بر جانب شمال مغرب و اين كوهى معروف است و آن را جبل محمد صلى الله عليه و آله خوانند.»

در باره كوه ثبير مى نويسد:

«كوهى است كه آن را از منا و مزدلفه بتوان ديد و نزديك راهى كه از خراسان رود.»

و در باره كوه ابو قبيس نويسد:

«كوهى است بر شرقى خانه كعبه، و صفا بر وى باشد.» (1) زمانى كه بحث را از مناطق جغرافيايى جهان آغاز مى كند، بحث از ديار عرب را در همان آغاز مى آورد و در توجيه آن مى نويسد:

«و ابتدا كرديم به ديار عرب، كه قبله آنجاست و امّ القرى است و هيچ مملكت ايشان مشارك نيست [يعنى همه عرب هستند] و در زمين عرب، هيچ دريا و رود نيست كه كشتى بر آن كار كند ... و زمين عرب بر مثال جزيره افتاده است و آنچه به گرد آن درآمده است، اكثر دريا است ... و در زمين عرب، هر ناحيتى قبيله اى نشيند. نواحى مكه را از جانب مشرق بنوهلال و بنوسعد و بنو هذيل باشند. و از جانب مغرب قبايل مضر، و ميان مكه و مدينه بنوبكربن وائل و بعضى از اين قبايل به حدود طايف. و در باديه بصره بنوتميم باشند تا بحرين و يمامه ... و اكثر زمين عرب، شرقى آن خليج فارس است و غربى خليج قلزم. و جنوبى درياى محيط كه آن خليجات از آن منشعب گشته.» (2) وى سپس به وصف شهر مكه مكرّمه مى پردازد:

«و مكه از اقليم دويم است ... صاحب مكه از سادات باشد و لقب او سلطان نويسند و سه طرف آن كوه است و يك طرف آن گشاده. هواى آن در تابستان به غايت گرمى برسد و كوهى بلندتر كه به شهر نزديك است، بوقبيس است و آن كوهى است چون گنبدى گرد بر شرقى مكه افتاده و بر سر كوه بوقبيس ميلى است ... و در شهر مكه عمارت هاى خوب بسيار كرده اند، اما اكثر آن خراب شده است ... و مسجد الحرام به ميانه شهر مكه كرده اند و


1- جغرافياى حافظ ابرو، تصحيح صادق سجادى، تهران، ميراث مكتوب، 1375 ش ج 1، ص 18
2- جغرافياى حافظ ابرو، ج 1، صص 201- 199

ص: 119

كعبه معظمه- شرفها اللَّه تعالى- در ميان مسجد الحرام است و همه گرداگرد مسجد، شهر نهاده اند و بازار.» (1) وى پس در وصف مسجد الحرام سخن گفته و در اين باره، وصف اجزاى مختلف آن و نيز اندازه ها به صورت ريز و به احتمال، با استفاده از ديگر آثار جغرافيايى سخن گفته است. (2) در بخش بعد «ذكر مناسك» را آورده (صص 206 و 207) آنگاه از «صفت اندرون خانه كعبه» سخن گفته (ص 210- 207) است. وى در اينجا مى نويسد نقشه اى براى مكه كشيده، كه متأسفانه، همان گونه كه مصحح يادآور شده، در نسخه هاى خطى موجود اثرى از آن نبوده است (ص 211).

بحث بعدىِ وى در باره مدينه منوره است (صص 21- 211) كه براى آن هم نقشه اى داشته كه آن نيز از ميان رفته است. از جمله گويد:

«و مدينه نسبت به مكه هوايى خوش دارد و حاكم آنجا شرفايند و ايشان را سلطان گويند.» (3) آنگاه از يمامه و جار و جده و طايف و حِجْر و تبوك سخن گفته و شرحى كوتاه براى بسيارى از اماكن شناخته شده ديار عرب آورده است (ص 229- 212). اين نقاط عبارت اند از:

بطن مرّ، جحفه، جَبَله، خيبر، ينبع، عِرْض، عُشَيره، كوه رضوى، فُرْع، مدينةالجندل، ودّان، تيما، تهامه، زبيد، صنعا، صَعْده، ظفار، شِبام، عَدَن، نجران، حَضْرموت، عمان، يمن، بحرين.

در پايان، فصلى با عنوان «ذكر مسافت هاى ديار عرب» آمده و فواصل ميان مناطق و شهرها به خصوص راه حج آورده است (صص 233- 231).

وقتى به لحاظ زمانى جلوتر آمده و به زمان حال نزديك شويم، منابع تازه اى در ادب ايرانى به دست مى آيد كه براى شناخت ديار عرب به ويژه حجاز اهميت زيادى دارد.

در اين زمينه، درخشان ترين دوره، قرن سيزدهم هجرى است كه آثار فراوانى توسط زائران ايرانى در باره حجاز به خصوص حرمين شريفين نوشته شد. در اين زمينه بايد به رساله «الوجيزة فى تعريف المدينه» از ميرزا محمد مهندس اشاره كرد كه در سال 1292 نوشته شده است. (4)


1- همان، ص 203- 201
2- همان، صص 206- 203
3- همان، ص 212
4- الوجيزه فى تعريف المدينه، ميرزا محمد مهندس، تصحيح رسول جعفريان، چاپ شده در كتاب «به سوى ام القرى»، تهران، نشر مشعر، 1373 بر اساس نسخه كتابخانه ملك فهرست ملك، 4، ص 838.

ص: 120

در قرن سيزدهم و اوايل قرن چهارم، بيش از صد سفرنامه فارسى در باره سفر حج نوشته شد كه بسيارى از آنها اطلاعات جغرافيايى ارزشمندى در باره حرمين شريفين و بسيارى از نقاط ديگرى كه در مسير حجاج و نويسندگان اين آثار بوده، در آنها درج شده است.

پى نوشت ها:

ص: 121

ص: 122

ص: 123

حج در آيينه ادب فارسى

طرح جايگزين شود.

ص: 124

حج در گلستان سعدى

دكتر محمد علاءالدين منصور (1)/ ترجمه: جواد محدثى

پيش درآمد:

خدا را سپاس و ستايش. درود بر بندگان برگزيده او و سلام بر آخرين انسانِ برگزيده؛ حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله.

مناسب مى بينم كه در طليعه اين بررسى، زندگينامه بسيار فشرده اى از پديدآورنده اديب گلستان، تقديم بدارم. كنيه اش «ابوعبداللَّه»، نامش «مشرف الدين مصلح الدين» و تخلّص شعرى او «سعدى» است كه برگرفته از نام ممدوحش اتابك سعدبن زنگى است. زادگاه و آرامگاهش در شيراز است.

در سال 580 ه. در خانواده دانش و دين به دنيا آمد و در سال 690 ه، يعنى در سن بيش از يك قرن درگذشت.

فرهنگ شيخ سعدى، فرهنگى ادبى- اسلامى است كه آن را در ديوان بزرگ خود، كه دربردارنده شش رساله به نثر و يك مثنوى به نام «بوستان» و كتاب نثر ديگرى به نام «گلستان» است، نيز تعدادى قصيده هاى عربى و فارسى و سروده ها و غزلياتى در پند و حكمت و عشق الهى است.

سعدى را به «افصح المتكلّمين» و پادشاه سخن لقب داده اند. وى به ممالك و شهرهاى زيادى سفر كرد و مردمان بسيارى را ديد و پس از سير و سفر به


1- وى استاد زبان فارسى در دانشكده ادبيات دانشگاه قاهره است. تاريخ نگارش مقاله، اول ماه مبارك رمضان 1425 ق. است، با عنوان «الحج في جلستان السعدي الشيرازي 580- 690».

ص: 125

كشورهاى مسلمان- كه محور آن ها مكه مكرمه بود- كه سى سال از عمر او را دربرگرفت، به شيراز بازگشت، در حالى كه پيرمردى جا افتاده و تجربه ديده بود و تا دم مرگ، به كار تأليف و عبادت پرداخت. (1) ويژگى اين اديب، افزون بر دانش و نبوغ و فرهنگ اسلامى اش، جوشش عواطف انسانى اوست كه انسان و جهان را دربرگرفته و از رهگذر سفرهاى درازمدت و صحنه هاى زندگى و معاشرت با مردم به آنان رسيده است. علاوه بر آنچه در سرشت او بود؛ يعنى نگاه روشن و انديشه سيال و ژرف. از اين رو درباره انديشه ها و اندوه هاى مهم انسان در دوران ناتوانى و پيرى و عشق و جوانى و فقر و نيازمندى و بيمارى و مرگ، سخن گفته است و مردم را در همه جا از اين جهت كه تحوّلات زمان و حوادث روزگار آنان را در آسياب سختى ها مى كوبد و مى فشارد، يكسان ديده و دگرگونى هاى حال مردم را بين تنگدستى و ثروت و ضعف و ناتوانى تجربه كرده است و ديده كه چگونه در معرض ضربات زندگى قرار مى گيرند. از اين جهت اين احساس را يافته كه مردم بايد همان گونه كه قرآن كريم فراخوانده است، اخلاق خويش را نيكو سازند، حكمرانان به صلاح مردم و به عدالت و انصاف رفتار كنند و بزرگان در برابر ضعيفان فروتنى و هركس به آن چه دارد راضى و قانع باشد. وى ديدگاه خود را مستند به حديث مشهور ساخته و چنين سروده است:

بنى آدم اعضاى يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوى به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار

تو كز محنت ديگران بى غمى نشايد كه نامت نهند آدمى (2)

اما كتاب «گلستان» او، كه مورد پژوهش است، مجموعه اى از حكمت و تربيت و پند است كه در خلال حكايت هاى تمثيلى و لطيف و نكته هاى زيبا و غمگين گسترده است، با پوششى زيبا از شعر و نثر و روش نثر موزون و مسجّع. سخنان كوتاه و حكمت آميزى دارد كه سرشار از معانى زيباست؛ مثل آن جا كه در فرق ميان عالم و جاهل در باب هشتم (آداب صحبت) مى گويد: «مشك آن است كه


1- براى آگاهى بيشتر از زندگى اين شاعر فرزانه، ر. ك. به: «سعدى شيرازى» و «سعدى شاعر انسانيت» از دكتر محمد موسى هنداوى و كتاب «جنّة الورد» گلستان از دكتر عبدالمجيد بدوى و مقدمه كتاب «مواعظ سعدى» از نگارنده اين سطور.
2- كليات سعدى، تصحيح محمدعلى فروغى، تهران 1320 ه، ص 19

ص: 126

خود ببويد، نه آن كه عطار بگويد. دانا چو طبله عطار است، خاموش و هنرنماى و نادان چون طبل غازى بلندآواز و ميان تهى». (1) نيز مى گويد: «تلميذ بى ارادت، عاشق بى زر است و رونده بى معرفت، مرغِ بى پر و عالم بى عمل، درخت بى بر و زاهد بى علم، خانه بى در.» (2) نيز گويد: «مراد از نزول قرآن، تحصيل سيرت خوب است، نه ترتيل سورت مكتوب».

حج در گلستان سعدى

به طور كلى، در آثار ادبى، اشارات مخصوص به حج بسيار اندك است؛ از آن جمله در گلستان سعدى و اين مسأله اى طبيعى است؛ چرا كه اينگونه كتاب ها براى نقل سفرنامه ها وتوصيف سفرها نگاشته نشده است، بلكه آثارى ادبى است كه پايه ريزى آموزش بلاغت و بيان و انشا و آفرينش ادبى و پند و گاهى سرگرمى به نوآموزان است. در عين حال، در كتاب سعدى اشاراتى كه به حج دارد، تصويرى اجمالى و توصيفى كلّى از حج به دست مى دهد كه از آن چه در سفرنامه ها مفصل و مربوط به حج و سرزمين هاى مقدس است، چندان متفاوت نيست؛ مثل سفرنامه ابن جبير اندلسى و ابن بطوطه مراكشى و ناصر خسرو علوى ايرانى و جز اين ها از سفرنامه هايى كه در دوره هاى ميانى نگاشته شده است. ليكن سعدى همچنان از آن سفرنامه نويسان، حتى از ابن جبيرِ اديب هم برتر است و برترى او در اين است كه مفاهيم مخصوص به حج را با روشى اديبانه و هنرمندانه پردازش و ترسيم كرده كه تصويرهاى ادبى و تعابير ابداعى او از سرشارى و زيبايى خاصى برخوردار است. به طور كلى مى توان اشارات سعدى را در كتابش به مسأله حج، در عناوين زير برشمرد:

1. در راه مكه مكرمه و كعبه مقدّس

سعدى، على رغم فضل و دانشى كه داشت، پارسا بود و نمادى از توده مردم مسلمان به شمار مى رفت و همانند آنان مى زيست و دردهايشان را احساس مى كرد و پياده و بى رهتوشه از زادگاهش به سفر مكه مى رفت و از تقوا كمك و مدد مى گرفت. گام هايش ورم مى كرد و از رفتن بازمى ماند. بى خوابى او را بيمار مى ساخت و هنوز به سرزمين مكه نرسيده، توانش را از


1- همان، ص 137.
2- همان، ص 139

ص: 127

كف مى داد و از كاروان سالار حاجيان مى خواست كه او را به حال خود واگذارد تا استراحت كند، اما قافله دار به او خطرهاى تنهايى و هجوم رهزنان مى گفت:

«اى برادر، حرم در پيش است و حرامى در پس. اگر رفتى بردى و اگر خفتى مردى.» (1) به كاروان هاى حج فقيران تنگدست مى پيوست و به شترسوارانى كه بدون رهتوشه و مركب كافى، جرأت كرده و در اين راه دشوار قدم نهاده اند، اعتراض مى كرد، ليكن شوق كعبه و زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله دل و هوش از آنان ربوده بود و به خطرها اعتنا نمى كردند و به مولايشان دل مى سپردند. آن گونه كه سعدى حكايت مى كند، يكى از آن پيادگان، سر و پا برهنه از كوفه بيرون آمده بود، با رهتوشه اى از سعادت و شادمانى روح. شترسوارى بر او اعتراض كرد كه چگونه جرأت كرده اين گونه به سفر آيد:

«اى درويش، كجا مى روى؟ برگرد كه به سختى بميرى!»

او اعتنايى نكرد. پياده ها و سواران ره سپردند تا آن كه كاروان به جايى به نام «نخلستان محمود» رسيد. آن سوار ثروتمند جان باخت. فقير نزد او آمد و در حالى كه آن توانگر درگذشته را در كفنى پيچيده بودند، خطاب به او گفت: «ما به سختى بنمرديم و تو بر بُختى بِمردى!» (2) روشن است كه ارزش سرزمين حجاز، به خاطر جايگاه والاى كعبه و منزلت آن در دل هاست، چون كعبه، كانون علاقه دل ها و مورد توجه نگاه هاست و مقصد والاى چشم هاست.

سعدى معتقد بود كه ايمان راستين آن است كه در دل جا گرفته باشد و مؤمن را خصلت خوف و رجا بخشد و بيم و اميدش تنها از خدا و به خدا باشد و درد دورى از خدا را حس كند و مشتاق ديدار خدا باشد. از نظر او، مدار ايمان بر عبادت ظاهرى و خالى از روح و احساس عميق نسبت به عظمت آفريدگار و محبت نيست. نزد او فاصله عارفان به خدا و زاهدان ظاهرى بسيار است.

در يكى از سفرهايش به حجاز، گروهى از اين عارفان، همسفرش بودند و همراه كاروان حج، شعر مى خواندند و همنوا با آن سرودها ترنم بر لب داشتند. يك عابد سطحى به حال و


1- همان، ص 45
2- همان، ص 47

ص: 128

كار آنان اعتراض كرد، تا آن كه كاروان به «خيل بنى هلال» رسيد. كودكى سياه از قبيله آن عرب ها بيرون آمد و به آوازى مليح و صدايى زيبا شروع به خواندن كرد؛ آن چنان، كه از صداى زيبايش پرندگان فرود آمدند و شتر آن عابد هم به رقص آمد و عابد را به زمين انداخت. سعدى گفت:

دانى چه گفت مرا آن بلبل سحرى؟ تو خود چه آدميى كز عشق بى خبرى!

اشتر به شعر عرب در حالت است طرب گر ذوق نيست تو را، كژطبع جانورى (1)

همان گونه كه در قرون گذشته رايج بود، كاروان هاى حج در مسير رفتن به خانه خدا، هم كرم بزرگواران را مى ديدند، هم با پستى فرومايگان روبه رو مى شدند. در يكى از سفرهاى حج كه سعدى به مكه مى رفت، رهزنان به كاروان آنان دستبرد زدند و هرچه حاجيان مال داشتند و يا مردم بخشنده به عنوان صدقه به حجاج فقير به آنان بخشيده بودند، همه را غارت كردند، از جمله آن چه را كه سعدى با خود داشت.

سعدى مى گويد: فقير پارسايى در كاروان حجاز همسفرشان بود. يكى از اميران عرب صد دينار صدقه به او داد تا براى خودش يا هركه را مستحق صدقه مى داند باشد. دزدانِ «بنى خفاجه» راه بر كاروان بستند و هرچه را از اموال و مركب ها داشتند به تاراج بردند. ناراحت تر از همه بازرگانانى بودند كه ثروت بسيار داشتند: «بازرگانان گريه و زارى كردن گرفتند و فرياد بى فايده خواندن.»

گر تضرّع كنى و گر فرياد دزد، زر باز پس نخواهد داد

مگر آن درويش صالح كه برقرار خويش مانده بود و تغيّر در او نيامده. گفتم: مگر معلومِ تو را دزد نبرد؟ گفت: بلى، بردند وليكن مرا با آن الفتى چنان نبود كه به وقت مفارقت، خسته دلى باشد. (2) همه اين ها براى آن است كه سعدى تأكيد كند حاجى كسى است كه هجرتش به سوى خدا و پيامبر باشد، نه به سوى تجارتى كه از كسادى آن بيم دارد، يا افزدن ثروتى كه به دست مى آورد و آن چه حج را پذيرفته درگاه حق مى سازد، آن است كه حاجى، با دل و جانش روى به حج آورده باشد، نه با مال و مركب و سرمايه اش!


1- همان، ص 52- 51
2- همان، ص 97 و 98

ص: 129

2. در حج

در حج و هنگام اداى مناسك، احساس ها مى جوشد. اشك ها فرو مى ريزد. دست هاى نياز به آستان رحمت الهى و آمرزش خدا بالا مى رود و كعبه در ميان طواف كنندگان و عبادتگران و اهل ركوع و سجود قرار مى گيرد. زبان ها به آن چه در دل ها مى گذرد گويا مى شود.

سعدى، دو صحنه از صحنه هاى آن ناله كنندگان نيايشگر را ترسيم مى كند؛ در يكى مى گويد:

«درويشى را ديدم سر بر آستان كعبه همى ماليد و مى گفت: يا غفورُ يا رحيم! تو دانى كه از ظلوم جهول چه آيد:

بر در كعبه سائلى ديدم كه همى گفت و مى گرستى خوش

مى نگويم كه طاعتم بپذير قلم عفو بر گناهم كش» (1)

از ويژگى هاى حاجيان اين بود كه در حج، فرصتى براى تجديد پيمان با خداوند مى يافتند، به تقصير و كوتاهى خويش اعتراف مى كردند و اين كه خدا را در حدّ شايستگى و مقامش نشناخته و عبادت نكرده اند و از پروردگار، آمرزش و رحمت او را مى خواستند، نه به خاطر طاعت خودشان، بلكه به خاطر رحمت كردگارشان. سعدى چنين روايت مى كند:

«عبدالقادر گيلانى، آن عارف مشهور را در حرم كعبه ديدند كه بر سنگريزه ها سجده مى كرد و با پروردگارش چنين مناجات مى كرد: اى خداوند! ببخشاى، وگرنه، هر آينه مستوجب عقوبتم، در روز قيامتم نابينا برانگيز، تا در روى نيكان شرمسار نشوم.» (2) سعدى از اين نكته هم فروگذار نمى كند كه گاهى آن چه را ميان برخى از حاجيان عوام اتفاق مى افتد، مثل بيرون رفتن از محدوده واجب مناسك و انجام كارهاى ناپسند و جدال و بگو مگو بر سر مسائل دنيوى نقل مى كند. از جمله حكايت مى كند:

«سالى نزاعى در ميان پيادگان حجيج افتاده بود و داعى در آن سفر هم پياده. انصاف در سر و روى هم فتاديم و داد فسوق و جدال بداديم. كجاوه نشينى را شنيدم كه با عديل خود مى گفت: يا للعجب! پياده عاج چو عرصه شطرنج به سر مى برد، فرزين مى شود، يعنى به از آن


1- همان، ص 40
2- همان، ص 41

ص: 130

مى گردد كه بود و پيادگان حاج، باديه به سر بردند و بَتَر شدند.

از من بگوى حاجى مردم گزاى را كو پوستين خلق به آزار مى درد

حاجى تو نيستى، شتراست، ازبراى آنك بيچاره خار مى خورد و بار مى برد (1)

اشاره سعدى به اين است كه در عرصه شطرنج، «پياده» اى كه از عاج ساخته مى شود، وقتى از خانه اى عبور مى كند، وزير مى شود؛ يعنى بهتر و والاتر از گذشته مى شود. اما حاجيان پياده كه آن همه صحرا و دشت را پيموده اند، بدتر از گذشته مى شوند.

3. بازگشت از حج

در روزگار سعدى، مردم هنگام بازگشت حاجيان، مراسم باشكوهى برگزار مى كردند و با تهليل و تكبير به پيشوازشان مى رفتند و با بشارت و شادى تا دو منزل از منازل مسير حاجيان از آنان استقبال مى كردند. اين نكته از حكايتى كه سعدى درباره يكى از دوستانش كه به توصيه وى، والى آن ديار به كارش گماشته بود، آشكار است؛ آن دوست، هنگام بازگشت سعدى از سفر حج و زيارت مكه مكرمه، به عنوان سپاسگزارى و حق شناسى از او، تا دو منزل بيرون شهر به پيشوازش رفت. سعدى مشاهده كرد كه حال و وضع دوستش نسبت به گذشته و قبل از مسافرتش عوض شده و پريشان گشته است. سبب را پرسيد. گفت: برخى از حسودان سخن چين نزد حاكم از من سخن چينى كردند ... «فى الجمله به انواع عقوبت گرفتار بودم، تا در اين هفته كه مژده سلامت حجاج برسيد، از بند گرانم خلاص كرد و ملك موروثم خاص ...» كه حاكم، او را به بركت مژده بازگشت سالم حاجيان، آزاد كرد و آن عقوبت را از او برداشت و خلعتش داد و دوباره به مقام و منزلت سابقش بازگرداند و او را به عنوان پيشواى استقبال كنندگان از حاجيان، به پيشواز فرستاد. مردم و حاكمان اين گونه بودند و از زائران خانه خدا كه از آن ديار مقدّس باز مى گشتند، با شادى استقبال مى كردند و تمنّايشان اين بود كه خداى متعال در سال هاى آينده به آنان نيز حج را روزى كند. (2) برخى از نيرنگ بازان هم از اين زمينه كه مردم از حاجيان از مكه برگشته استقبال و پذيرايى مى كنند سوء استفاده مى كردند و خود را به عنوان «حاجى» در ميان كاروان جا مى زدند و مردم نيز از روى خوش گمانى احترامشان مى كردند؛ از جمله حكايتى را كه سعدى نقل


1- همان، ص 115
2- همان، صص 24 و 25

ص: 131

مى كند كه جوانى بدين گونه مردم و حاكم را فريفت و نزد حاكم بهره يافت و پاداش گرفت، چون دروغش آشكار شد، اعتراف به خطا كرد و رهايش كردند. داستان سعدى چنين است:

«شيّادى گيسوان بافت يعنى علوى است و با قافله حجاز به شهرى درآمد كه از حج همى آيم وقصيده اى پيش ملك برد كه من گفته ام. نعمت بسيارش فرمود و اكرام كرد، تا يكى از ندماى حضرت پادشاه كه در آن سال از سفر دريا آمده بود گفت: «من او را عيد اضحى در بصره ديدم، معلوم شد كه حاجى نيست. ديگرى گفتا: پدرش نصرانى بود در ملطيّه، پس او شريف چگونه صورت بندد؟ و شعرش را به ديوان انورى دريافتند. ملك فرمود تا بزنندش و نفى كنند، تا چندين دروغ در هم چرا گفت؟ ...»

4. تعبيرات ادبى از مفاهيم حج

سعدى از مفاهيم حج و معانى الفاظ و مرتبط با حج بهره گرفت و به آن ها جنبه ادبى و بلاغى داده، تا هم بر تأثير آن ها بيفزايد و هم با بهره گيرى از تصويرسازى هاى تشبيهى و كنايى، بر صنعت ادبى خويش قوت بخشد. به عنوان مثال به چند نمونه از اين گونه تشبيهات براى اثبات نكته يادشده اشاره مى شود:

- در كاربرد واژه قبله مى گويد: «در عهد جوانى با جوانى اتفاق مخالطت بود و صدق مودّت، تا به جايى كه قبله چشمم جمال او بودى ...». (1)- در مورد تعبير مجاورت (ساكن و مقيم شدن) در مورد داستان علاقه اش به جوانى كه چنگال مرگ او را در ربود، مى گويد: «روزها بر سر خاكش مجاورت كردم وز جمله بر فراق او گفتم: ....» (2)- حرم و حِمى از واژه هاى ديگرى است كه سعدى به كار برده و داستان ليلى و مجنون را ياد مى كند و اين كه حاكم آن روزگار، چون اوصاف ليلى و دلباختگان مجنون را به او در اشعارش شنيد، دستور داد تا ليلى را بياورند تا زيبايى او را بنگرد. وقتى ديد، به نظرش چندان زيبا نيامد كه مجنون او را توصيف مى كرد. از نگاه مجنون، ليلى چنان زيبا بود كه «كمترين خدّام حرمِ او، به جمال از او در پيش بودند و به زينت، بيش. مجنون به فراست دريافت و گفت: از دريچه چشم مجنون، بايستى در جمال ليلى نظر كردن، تا سرّ مشاهده او بر وى تجلّى كند ....» (3)


1- همان، ص 98.
2- همان.
3- همان، ص 99

ص: 132

- كعبه تعبير ديگرى است كه اشاره به آن بسيار شده و سعدى به مفهوم بلاغى آن پرداخته است. از جمله در داستانى چنين آورده است كه فرمانرواى آن روزگار، به گروهى از همراهان و دوستان خود بدگمان شد. سعدى بر آن حاكم وارد شد و حقيقت را آشكار كرد، حاكم نيز از گمان بد خويش پوزش خواست در حالى كه چنين مى خواند:

چو كعبه قبله حاجت شد از ديار بعيد روند خلق به ديدارش از بسى فرسنگ

تو را تحمل امثال ما ببايد كرد كه هيچ كس نزند بر درخت بى بر، سنگ

سعدى، سير و سلوك درويشان را تشبيه به پيمودن راهى مى كند كه از يك سلسله مقامات و حالات پديد مى آيد. آغاز اين مراحل توبه است، سپس شكر، آن گاه صبر، پس از آن مراقبت، آن گاه خوف و رجا و رضا و پايان مراحل، به توحيد منتهى مى شود و سالك در اين مرحله از صفات ناپسند پيراسته مى شود و به صفات نيك آراسته مى گردد و با طىّ هر منزل، مرحله اى از اين مراحل را مى پيمايد. سعدى اين راه را به «راه كعبه و حج» تشبيه مى كند، آن گاه كه حج بر كسى واجب مى شود، نيت حج مى كند، از خانه اش بيرون مى شود، آغاز اين سفر توبه است، در پى آن عبادت و بندگى است، سپس شكر و صبر بر خطرها و سختى هاى سفر و پيوسته مراقب خداست و بيم و اميدش به اوست و چشم اميد به رحمت الهى دارد و به تقدير الهى راضى است، تا آن كه به توحيد ربوبى برسد، در حالى كه مناسك حج را انجام مى دهد. سعدى به پيمودن اين راه بلند و سير اخلاقى توصيه مى كند، براى رسيدن به كعبه رضا، آن گاه كه با خداى خويش چنين مناجات مى كند:

اى بار خداى عالم آراى بر بنده پير خود ببخشاى

سعدى ره كعبه رضا گير اى مرد خدا درِ خدا گير

- پرده كعبه يكى ديگر از اين تعبيرهاست. از تشبيهات تمثيلى لطيف و زيبايى كه سعدى به كار برده است، تشبيه به پرده كعبه است تا تأثير همنشينى و مجاورت را بيان كند. پرده كعبه، قداست خود را از آن جا يافته كه همنشين كعبه شده است، نه بدان جهت كه از ديبا و حرير ساخته و بافته شده است. انسان هم براى آن كه عزّت و ارزش پيدا كند، بايد همنشين افراد عزيز و ارزشمند شود. سعدى در اين مورد مى گويد:

ص: 133

«اعرابيى را ديدم كه پسر را همى گفت: يا بُنى، إِنَّكَ مَسؤولٌ يَوْمَ القيامةِ ماذا اكتسبْتَ وَلا يُقال بِمَنْ انتسبْتَ؛ يعنى تو را خواهند بپرسيد كه عملت چيست، نگويند كه پدرت كيست.

جامه كعبه را كه مى بوسند او نه از كرم پيله نامى شد

با عزيزى نشست روزى چند لاجرم همچنو گرامى شد» (1)

- جامه احرام و رداى كعبه از كنايات ديگرى است كه سعدى از مفاهيم حج برگرفته است. درباره نيرنگ و دغل و فريبكارى مى گويد:

پارسا بين كه خرقه در بر كرد جامه كعبه را جُل خر كرد

- راه كعبه تعبير ديگرى است، كه روى گردانى از سمت و سوى كعبه كنايه از رياكارى و جهل و هوس به كار رفته است. مى گويد:

ترسم نرسى به كعبه اى اعرابى كاين ره كه تو مى روى به تركستان است

- رو به قبله و پشت به قبله، تعبير كنايى ديگرى است كه سعدى به كار برده و مقصود از پشت به قبله كردن، فريب و رياكارى و دو رويى است كه روى به مردم داشتن و پشت به قبله نمودن است. مى گويد:

«عابدى را پادشاهى طلب كرد. انديشيد كه دارويى بخورم تا ضعيف شوم، مگر اعتقادى كه دارد، در حق من زيادت كند. آورده اند كه داروى قاتل بخورد و بمرد.

آن كه چون پسته ديدمش همه مغز پوست بر پوست بود، همچو پياز

پارسايان روى در مخلوق پشت بر قبله مى كنند نماز»

5. آهنگ حجاز

از جمله هنرهايى كه عرب، به خصوص پس از اسلام، آن را از ايرانيان به فرهنگ خود منتقل ساخت، هنر موسيقى بود. موسيقى فارسى بر دوازده «مقام» و آهنگ استوار است كه بعضى از نام ها و نغمه هايش هنوز هم رايج است، مثل: دوگاه، سه گاه، چهارگاه، راست، پرده،


1- همان، ص 113

ص: 134

نهاوند. سه تا از اين مقام ها به جهت اهميتش به نام سه منطقه نام گذارى شده است؛ همچون آهنگ خراسانى، عراقى، حجازى. روشن است كه ارزش سرزمين حجاز، به خاطر جايگاه والاى كعبه و منزلت آن در دل هاست، چون كعبه، كانون علاقه دل ها و مورد توجه نگاه هاست و مقصد والاى چشم هاست. وقتى نوازنده اى در اين سه دستگاه مى خواند و مى نوازد، مردم به آن خوب گوش مى دهند، به ويژه اگر زيبارويى كنارشان باشد؛ چراكه هم، آهنگ دلنشين و هم چهره زيبا، هر دو جمع است. سعدى مى گويد:

پرده عشّاق و صفاهان و حجاز است از حنجره مطرب مكروه نزيبد (1)

ليكن از ميان اين نغمه ها، سعدى نغمه حجاز را نرم تر و دلنشين تر مى داند، تا آن جا كه از فرط نرم و زيبايى و دلنوازى، نمى تواند در مقابل صداى كوبنده طبل هاى جنگى تاب آورد، تو گويى دانشمندى والامقام و با وقار و سنگين است كه جاهلى فريادكش و پرهياهو بر او چيره مى شود. در اين مورد، سعدى مى گويد:

«خردمندى را كه در زمره اجلاف سخن ببندد، شگفت مدار، كه آواز بربط با غلبه دُهل برنيايد و بوى عبير از گندسير فروماند.

بلندآواز نادان گردن افراخت كه دانا را به بى شرمى بينداخت

نمى داند كه آهنگ حجازى فروماند ز بانگ طبل غازى (2)

«پايان»

پى نوشت ها:


1- همان، ص 49
2- همان، ص 133

ص: 135

ص: 136

مدينه آمده ايم

عسگر شاهى

به نامِ حضرتِ منّان مدينه آمده ايم به بوىِ ختم رسولان مدينه آمده ايم

به بيقرارىِ جانِ اويسِ صاحبدل گرفته ايم به كف جان مدينه آمده ايم

براى يافتنِ مدفنى ز خاكِ بقيع كه شد غريب وپريشان مدينه آمده ايم

خموش كردنِ نارِ فؤادِ فاطمه را ز اشك ساخته باران مدينه آمده ايم

به گردگيرىِ آن كوچه بنى هاشم به نوكِ جاروى مژگان مدينه آمده ايم

به مدحتِ حسنِ مجتبى كه زهرِ جفا جگر گداخت بر ايشان مدينه آمده ايم

به يادِ ذكرِ حسين و نمازخانه او به بوىِ نغمه قرآن مدينه آمده ايم

به يادِ زين العبادت كه سوخت بال و پرش ميان خيمه سوزان مدينه آمده ايم

به يادِ زينب و تبعيدِ وى ز خانه و شهر ملول و مرثيه گويان مدينه آمده ايم

كعبه

از عطش، صحرا به صحرا پيشوا آورده ام دجله دجله تشنه كامى كعبه را آورده ام

تا بريزم اشك را با مشك بر خاكِ حجاز مَن بَكى را بر حضورِ مَنْ يَشاء آورده ام

ص: 137

تا به زيرِ ناودانِ زر بياسايم دمى شسته اندر خون مژه صف صف طلا آورده ام

چون به ميزان حوائج از عنايت برخورند حاجتى سنگين تر از كوهِ منا آورده ام

با دلى كاندر فلك ها پرگشودن كارِ اوست بوىِ «الرَّحْمَن عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» آورده ام

تا جهان را مست و مغلوب سفير دل كنم واهه واهه حسرت و ره ره دعا آورده ام

عقل و علم و فنّ و فضل و جان و تن را كرده حذف يا و سين و حا و ميم و طا و ها آورده ام

«شاهى» ام صد واهه شوق صد بيابان التهاب ز آستان حضرت موسى الرّضا آورده ام

تير غم

كجاست تيرِ غمت را نشانه يا زهرا كه روحِ خود كنم آنجا روانه يا زهرا

شنيدم اين سخن از كاروان باد كه گفت پس از تو خاك به چشم زمانه يا زهرا

براه يثربِ تو دسته دسته خار كجاست كه من به چشم نهم دانه دانه يا زهرا

ميانِ شور و شرارِ غمت چنان سوزم كه فهم بو نبرد زين ميانه يا زهرا

در آستانِ تو گر جان دهم عجب نبود كه روح رويد از اين آستانه يا زهرا

تو جوهرِ خِرَدى ديگران جوارحِ خُرد تويى حقيقت و باقى فسانه يا زهرا

كرانه از غم و دردت نگيرم اى مظلوم بگيرم از همه عالم كرانه يا زهرا

چو جان به خاك به قيمت ببازم اى معصوم رسم به عرشِ برين و بنازم اى معصوم

بقيع و خُلد

اى عبدِ عرب لقاىِ زهرا بشنو ز عجم ثناى زهرا

ص: 138

كَندم ز هوا سر و شنيدم وَالنَّجْمْ، اذا هَواىِ زهرا

گر عرش در اختيارِ من بود مى ريختمش به پاىِ زهرا

كمتر ز جنازه هست و جان نيست جانى كه نشد فداىِ زهرا

يك نكته ز سرِّ عشق گفتيم صد نكته ديگرش نهفتيم

خوبند بقيع و خلد، ليكن آن خوب كجا رسد به اين خوب

زهرا چو فرشته نيست، نبود چون شاخِ بنفشه تكّه چوب

روح و نَفَس و طبيعتِ گل بى فاطمه هر سه هست معيوب

بى فاطمه يا نماز كُن، يا هاون پر از آب كرده مى كوب

سير از دو سخن نمى شوم من از فاطمه گفتن و شنيدن

ابوابِ فلك گشاده گرديد چون نامِ گره گشايش آمد

عيسى ز رهِ سما به صد شوق هر شب به درِ سرايش آمد

بر ديده سيّدالبشر، نور زين سيدةالنسايش آمد

شد هديه مصطفى «على العرش» با فاطمه «استوايش» آمد

دينى كه به مهر او عجين نيست در منطقِ اهلِ عشق دين نيست

معصومِ مجلّل است زهرا جنّت نبود بدين جليلى

بر يك نخ معجرش برد رشك نُه پرده آسمانِ نيلى

با اين همه فرّ و جاه و حشمت بر صورت او زدند سيلى

با روح الامين گريست آن روز روحِ منِ زارِ اردبيلى

كم ماند ز تيغِ ماهِ مكّه دشمن شود آن زمان دو تكّه

گفتم به حكيمِ زنده جانى اى محرم غيب و اهلِ اسرار

اندر غمِ بى حسابِ زهرا يك كلمه چنان بگو كه صد بار

خون گريد و خون خورد دو عالم ناليد و دو بار گفت مسمار

ص: 139

او گفت و چو بانگِ بنده برخاست فريادِ درو نواىِ ديوار

بر چشمِ كسى بريز گِل را كاندر غم او نسوخت دل را

قيام حسن عليه السلام

سندِ مملكتِ حُسن به نامِ حسن است هر كجا اهل دلى هست غلامِ حسن است

با گُلى نوشده گفتم ز تو زيباتر كيست گفت بى شبهه و ترديد امام حسن است

عرصه در خانه و تير از غم و خنجر ز سكوت داستانيست كه مخصوص قيام حسن است

آنچه خون شهدا در عجب از قصّه اوست خون دل خوردن و ايثار مدام حسن است

نالد از حلمِ حسن لشكرِ الحاد و نفاق ترسد ابليس ز صبرى كه حسام حسن است

مى توان زنده رسيدن به شهادت «شاهى» اين پيام من و ما نيست پيام حسن است

فهمِ اين فتوىِ نازك بكند هر كه چو من نوكرِ پيرِ حسين است و غلام حسن است

ص: 140

ص: 141

گفتگو

ص: 142

احداث منبع هاى آب در مشاعر به دست يك مهندس ايرانى

مصاحبه با دكتر شهرستانى

ايرانيان در گذشته خدمات ارزشمندى در توسعه و يا تعمير برخى از اماكن مقدس مكّه و مدينه داشته اند كه برخى از تاريخ نويسان و يا سفرنامه نويسان به ذكر آنها پرداخته اند.

يكى از چهره هاى ارزشمندى كه در دهه هاى اخير توانسته آثار بيادماندنى در حرمين شريفين از خود به يادگار بگذارد آقاى دكتر محمّدعلى شهرستانى است.

ايشان در احداث منابع بزرگ آب در منا و عرفات و مشعر و نيز ارائه طرح هاى نو در رابطه با قربانگاه ها و اسكان تعداد بيشترى از زائران در منا نقشى مهم و تعيين كننده داشته كه برخى از اين طرح ها به اجرا در آمده و تعدادى نيز متأسفانه اجرا نشده است.

در حج گذشته توفيقى دست داد تا با ايشان گفتگويى داشته باشيم و از زبان خود ايشان، تاريخ حضور در حرمين شريفين و سوابق كارهاى عمرانى انجام شده را شنيديم كه بدينوسيله ضمن تشكر از ايشان توجّه خوانندگان را به مشروح اين گفتگو جلب مى كنيم:

ص: 143

: از فرصتى كه در اختيار فصلنامه «ميقات حج» قرار داديد. صميمانه سپاسگزاريم.

لطفاً مختصرى از شرح حال خودتان براى خوانندگان مجله بگوييد.

آقاى شهرستانى: بسم اللَّه الرحمن الرحيم وبه نستعين، درود خداوند بر محمد آلش.

محمدعلى شهرستانى، فرزند محمدصالح، متولّد كربلا (1311) هستم. رشته تحصيلى ام مهندسى عمران بوده و از دانشكده فنى عراق فارغ التحصيل شدم. پس از آن، براى ادامه تحصيل به انگلستان رفته و دكترا در مهندسى بين المللى، در سال 1978 دريافت كردم.

اكنون در انگلستان رييس دو دانشگاه هستم:

1. دانشگاه اينترنشنال تكنولوژيكال يونيورسيتى [].

2. دانشگاه بين المللى علوم اسلامى از جامعة العالمية للعلوم الاسلاميه در لندن.

: نخستين بار در چه سالى به حج مشرف شديد، آيا از آن سفر خاطره اى داريد؟

آقاى شهرستانى: نخستين بار در سال 1337 ق. توفيق زيارت خانه خدا نصيبم شد.

وضعيت آن روز با وضعيت كنونى عربستان، مكه و مدينه تغيير اساسى كرده است. در آن دوران، در همين مدينه خانه اى براى سكونت وجود نداشت. ما با گروهى از زائران، در باغى كه پيرامون حرم بود ساكن بوديم و بعضى باغ ها خانه هاى بسيار كوچكى داشتند كه زائران در آن ها زندگى مى كردند.

قبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و مسجد آن حضرت، تنها آن قسمتى بود كه با ستون هاى قرمز مشخص شده و در برابر آن حياطى بود و بس. ليكن اكنون مى توان گفت كه بيش از صد برابر شده است!

در مكه مكرمه هم خانه قابل سكونت يافت نمى شد. يادم هست كه حتى آب آشاميدنى نبود و از افرادى كه سطل هايى به دوش داشتند و آب مى فروختند، مى خريديم.

در مكه مكرمه، در جايى موتور برق كوچكى بود و حوض خنك كننده اى داشت كه به آن «بركه» مى گفتند. مردم براى غسل و استحمام، از آن آب استفاده مى كردند. امروز بسيار متفاوت با آن دوران است.

ص: 144

يكى از آرزوهاى من در سفر اوّلم اين بود كه توفيق پيدا كنيم در اين شهر مقدس خدمتى انجام دهيم و از ايرانيان خدمتى به يادگار بماند.

نه شبكه لوله كشى بود، نه شبكه زه كشى و نه چيز ديگر و اين آرزو و درخواست را، در كعبه مباركه واقعاً از خدا تمنّا كرديم تا اين كه الحمد للَّه توفيقاتى بعد از آن نصيبمان شد. بعضى كارها را توانستيم در اين سرزمين انجام دهيم. اين خاطره از سفر اوّلم بود.

: در آن دوران وضعيت راه هاى عربستان چگونه بود و چه تعداد زائر براى زيارت مى آمدند؟

آقاى شهرستانى: در آن زمان آسفالتى وجود نداشت. راه ها خاكى و يا شوسه بود و با سختى از جايى به جايى منتقل مى شديم. يادم هست كه وقتى مى خواستيم از مدينه به مكه برويم، در كاميون هاى بارى مى نشستيم، براى اين كه سرپوشيده نباشد و مقررّات و موازين شرعى مراعات شود، در عقب كاميون مى نشستيم و تمام شب را راه مى رفتيم، براى اين كه آفتاب در روز سوزان بود و اذيت مى كرد.

: در سالى كه به حج مشرف شديد (1337 ق.) چه تعداد زائر در سرزمين وحى حضور مى يافتند و آمار زائران ايرانى به چند نفر مى رسيد؟

آقاى شهرستانى: آمارى را كه از سال اول به ياد دارم و روز بعد از عيد منتشر كردند، حدود 120 يا 130 هزار نفر بود. آمار نشان مى داد كه زائران ايرانى چه تعداد و عرب چند نفر و بقيه مليّت ها چه ميزان بودند، ولى الآن آمار آنها را به طور جداگانه در خاطر ندارم.

ص: 145

: چند سال داشتيد كه اين سفر نصيبتان شد؟

آقاى شهرستانى: 27 ساله بودم.

: وقتى از خداوند درخواست كرديد كه توفيق انجام كارى در راستاى خدمت به زائران نصيب شما شود، چند سال بعد موفق شديد فعاليت هاى عمرانى را آغاز كنيد و همچنين بفرماييد آيا كسى اين پيشنهاد را به شما داد يا خودتان طرح داديد؟

آقاى شهرستانى: سفر دوّمم در سال 1354 بود؛ سالى كه آتش سوزىِ معروف در منا رخ داد. ما در آن سال، در منا شاهد آن آتش سوزى بوديم و ديگر ايرانيان و دوستانى كه با ما بودند، همگى مى پرسيدند: چرا اين مشكل حل نمى شود؟ چرا چادرها تبديل به ساختمان نمى شود؟ چرا وضع راهها اصلاح نمى گردد؟ چرا كسى درباره مشكلات حج؛ مانند راه، سكونت و كشتارگاه نمى انديشد؟

در تهران دفتر مهندسى داشتم و با چند مهندس كار مى كرديم. از آنان خواستم كه روى طرح منا كار كنيم و براى حلّ اين مشكلات چهارگانه؛ يعنى مسكن، راه، كشتارگاه و جمرات فعاليتى انجام دهيم، تا طرحى قابل قبول و از نظر فنى مورد پسند تقديم شود.

نزديك به يك سال روى اين طرح كار شد و در سال بعد (1355) باز مشرّف شدم و تصميم گرفتم به كمك دوستانم ملاقاتى با ملك فيصل داشته باشم، وقتى موفق شدم ايشان را ببينم، خطاب به وى گفتم: اين گرفتارى و ناراحتى كه سال گذشته براى حجاج به وجود آمد، حتماً شما و همه مسلمانان را متأثر و نگران كرد، چرا در اين باره گامى برداشته نمى شود. ما، در اين زمينه طرحى را تهيه كرده ايم. در همان لحظه، آلبومى را كه آماده كرده بودم و نقشه ها در داخل آن بود ارائه كردم. جزئيات طرح به زبان عربى توضيح داده شده بود.

ملك فيصل وقتى طرح را ديد، گفت: اين طرح نزد من باشد تا در منزل بيشتر مطالعه اش كنم. در همان سال بود كه ايشان را ترور كردند و من نمى دانستم كه آيا اين طرح به مرحله اجرا درآمد يا نه؟ ولى در همان سال به ما اطلاع دادند كه مؤسسه اى به نام «تطوير منى» به وجود آمده است؛ يعنى برتر و بهتر كردن وضع منا، كه ظاهراً بر اساس همان طرح، ايشان قبل از ترور شدنشان دستور داده بودند كه اين كار انجام شود.

ص: 146

آقاى امير متعب مسؤول اين كار شد. او اكنون علاوه بر آن پُست، وزارت مسكن و وزارت امور مشاغل عامه را نيز عهده دار است.

مدت زيادى نگذشت كه ما دفترى در جده تأسيس كرديم. به ما گفتند كه طرحى براى سرويس هاى عمومى مكه تهيه شده، اگر شما مايل هستيد شركت كنيد و پيشنهاد خود را بدهيد.

به دنبال آن پيشنهاد، در باره طرح به مطالعه پرداختيم و پيشنهاد خود را به آنان ارائه كرديم و آنها با سرعت؛ يعنى در ظرف يك هفته نتيجه را از ما خواستند، بى درنگ همان روز دوم و سوم به رياض رفتم و قرارداد احداث 51 واحد سرويس عمومى در منا را امضا كردم. اين سرويس ها عبارت بود از توالت هاى عمومى كه منبع هاى آب روى آن قرار گرفته بود و حمام هاى متعدد، دستشويى ها و محل هاى وضو با وضعيت بسيار خوب. با يارى خداوند آنها در مدت حدود 10 ماه ساخته و اجرا شد ولى با كمال تأسف، علماى عربستان بر اساس حديثى (أرض منى لا تُبنى عليها) اشكال شرعى گرفتند و گفتند: روى زمين منا نبايد بنايى احداث شود و دستور دادند اين ساختمان ها متوقف و ناتمام بماند! البته فقط قسمت هايى كه تمام شده بود ماند و بقيه، همه با بلدوزر خراب و برداشته شد. افزون بر سرويس هاى عمومى، درمانگاه هاى متعدّدى ساخته شد كه در ساخت آن، غير از شركت هاى ما ايرانى ها، شركت هاى مصرى و سعودى نيز حضور داشتند، آنها را هم خراب كردند. تنها واحدهاى هلى كوپتر باقى ماند؛ چون اين واحدها روى ستون هايى قرار گرفته بود و مى گفتند از نظر بهداشتى و درمانى بسيار چيز لازمى است و هلى كوپترها بايد روى آن بنشينند و آمبولانس ها مريض را آورده، با آسانسور به داخل هلى كوپتر برسانند و بدينوسيله به بيمارستان ببرند. در سال دوم، خواستند از آن استفاده كنند، ليكن متأسفانه اين هلى كوپترها وقتى پايين مى آمد، شدّت باد چادرها را مى خواباند.

پس از اين بود كه باز به ما مراجعه كردند و گفتند: در اين زمينه مطالعه كرده و راه حلّى براى اين مشكل بيابيد. ما هم مطالعه اى انجام داديم و الحمد للَّه طرح بسيار جالبى ارائه شد كه بتواند هوابرگردان داشته باشد؛ يعنى هوا به طرف پايين بيايد و روى اثر نگذارد تا هلى كوپترها بتوانند روى اين محل بايستند. البته چون در ارتفاع 12 متر

ص: 147

ساخته شده بود، به نظرم آمد كه يك طبقه در ارتفاع 6 متر بسازيم تا فعلًا از آن واحد بتوانند براى كارهاى ادارى استفاده كنند و بعدها اگر تجربه نشان داد كه خوب است، به عنوان واحد مسكونىِ چند طبقه شود كه طبق طرح سابق ما، براى چهار طبقه در نظر گرفته شده بود.

وقتى در سال دوم اين كار انجام شد، من در موسم عربستان نبودم ولى تلفنى آگاه شدم كه اشكالى پيدا شده و آن اينكه علما مى گويند اين هم خلاف است و بايد خراب شود. به وسيله تلفن به آنان گفتم: در «رابطة العالم الاسلامى» فتوايى هست كه اگر روى زمين بنا نشود اشكالى ندارد. وقتى مراجعه كردند، ديدند كه چنين است و خوشبختانه موفق شدند كه اين واحد را نگه دارند، با همين وضعى كه اكنون هست.

بايد بگويم كه در منا، در همان محدوده ميان جبلين و ميان جمره و وادى مشعر، كه حدود منا شمرده مى شود، مى توان بيش از چهار ميليون زائر را جا داد و آن به اين ترتيب است كه در طبقات متعدد، به جز طبقه همكف، كه پيلوت باشد، مى توان اتاق ها و سالن هايى، طبق نقشه هايى كه به ايشان داديم، بسازند و تعدادى زائر را در آن اسكان دهند و اين نيز در نظر گرفته شد كه بر اساس شيوه هاى بسيار جديد حتى زباله ها و مواد فرسوده را با دستگاهى بيندازند زير سطح همكف و كانال ها. تونل هايى نيز در نظر گرفته شد كه ماشين ها بيايند و آن زباله ها را جمع كرده، به خارج ببرند، بدون اين كه بر وضع خودِ حجاج اثرى بگذارد.

: اين بسيار مهم بوده كه شما در آن سال چنين طرحى را به مسؤولان حج عربستان داديد. اگر طبق نظر شما عمل مى شد، گنجايش حدود 000 000 4 نفر زائر در منا به وجود مى آمد، آيا اكنون اصل آن طرح را داريد يا خير؟ و بفرماييد كه آيا اخيراً هم پيشنهادى داده ايد؟

آقاى شهرستانى: بله، آلبوم آن طرح را كه به ملك فيصل داديم، اكنون موجود است و حتى تمام نوشته ها را داريم و در آن، راه حلّ ترافيك را هم آورده ايم. همانگونه كه مستحضريد، روز عيد، زائران بعد از طلوع آفتاب مانند سيل از مشعر به طرف منا حركت مى كنند. با كمال تأسف ماشين هاى بارى و ماشين هاى متعدد ديگر از ميان

ص: 148

همين مردم به حركت در مى آيند و اين موجب مى شود كه تلفات انسانى زيادى داده شود. اگر كشته اى هم نداشته باشد، اذيت و آزار فراوانى به وجود مى آورد. براى همين، تصميم گرفتيم كه طبقه همكف پيلوتى باشد و مطلقاً ماشين حركت نكند. در طبقه اول كه سه پل اصلى در آن است؛ يكى كنار اين سوى كوه، ديگرى كنار كوه مقابل و سومى هم در وسط، ولى به عرض 60 متر، فقط ماشين رو باشد. در اين صورت مى توان زائر را حتى با بارها و چمدان هايش به آنجا آورد و پياده كرد و حاجى در اين طبقات؛ چه طبقه اول و چه طبقه چهارم راحت مى توانست وسايل خود را ببرد. ماشين ها هم مى توانستند در آن خيابان 60 مترى، دو طرف پارك كنند و زمانى كه بارها خالى شد، به سوى مكه بروند. در اين صورت، زائر فقط در طبقه همكف حركت مى كرد و هيچ گونه برخوردى ميان او و ترافيك يا ماشين و يا وسايل نقليه به وجود نمى آمد.

حتى در روزهاى تشريق، هنگام حركت به طرف جمرات، مى توانست در سايه، بى اذيت و فشار جمعيت رفت و آمد كند و از مشكلات كنونى به دور باشد. اين طرح را ما مطرح كرديم ولى با كمال تأسف، آنها طرح هايى از شركت ها و مؤسسات ديگر؛ مانند شركت هاى انگليسى، آمريكايى و حتى ژاپنى گرفته بودند و آنها هم طرح هايى داده بودند كه ديگر براى قانع كردن مسؤولان اين بخش توان زيادى لازم بود. آنها با اين كه غيرمسلمان بودند و نمى توانستند به حرم بيايند ولى در منا برايشان تلويزيون هايى گذاشتند و خود آنان در جده نشسته، حركت مردم را مى ديدند و بر اساس آن، طرح هايى تهيه مى كردند.

آقاى امير متعب كه خود مسؤول اين كار بود، با اين كه به ما توجه و محبت بسيار داشت و هميشه در تمام مجامع عمومىِ شركت ها اظهار مى كرد كه من تنها به اين شركت اطمينان دارم، ولى وضعيت به گونه اى ديگر شد، و ما ديگر نتوانستيم آنان را متقاعد كنيم.

: ارتفاع طبقات چه اندازه بود؟

آقاى شهرستانى: ارتفاع طبقات حدود سه متر بود. در آن واحدهاى 20 نفره در نظر گرفته بوديم كه سرويس هاى مستقل داشت و حتى آشپزخانه در پشت سر آن بود و وصل

ص: 149

مى شد به يك ابزارى كه از بالا مى توانست تمام فضولات و زباله ها را به طبقه زيرزمين برساند و در زيرزمين ماشين هاى زباله مى توانستند از خارج منا وارد اين تونل شده، زباله ها را جمع آورى كنند.

عجيب است كه ساليانه مبلغ انبوهى براى تميز كردن منا هزينه مى شود ولى متأسفانه از روز اول، در همه خيابان ها، ميان چادرها و ... پوست ميوه ها و مانند آن به قدرى زياد ريخته مى شود كه حتى پيمانكار قدرت حركت ندارد! بعد از اين كه حجاج رفتند، منا تميز مى شود؟!

: شما آن موقع براى مشكل مذبح چه طرح هايى را داده بوديد؟

آقاى شهرستانى: خوشبختانه اين طرح نيز بسيار زيبا حل شد. بايد گفت تمام اين مشكلات و موانع با مناجات و لطف الهى از راه برداشته مى شد.

در آنجا دو ورودى در نظر گرفته بوديم؛ يك ورودى از پشت مذبح بود كه گوسفندها و حيوانات بزرگ؛ مانند گاو و حتى شتر را در آنجا جمع مى كردند و تعدادش نسبت به گوسفند بسيار كم بود. ورودىِ ديگر براى ورود زائران بود كه در جهت عكس قرار داشت. با شبكه اى فلزى بود كه زائران مى توانستند با ديد كامل گوسفند خود را انتخاب كنند و بعد هر كسى مى توانست از قصاب بخواهد قربانى اش را ذبح كند و يا خودش ذبح مى كرد و لاشه اش را روى كانالى كه وجود داشت، به طور كامل مى شست و با وسيله شيب دارى كه گذاشته شده بود، لاشه را به طرف زيرزمين مى انداخت.

لاشه ها روى نقاله ها مى آمد و باندهاى نقاله ها لاشه ها را جلوتر مى بُرد و سلاخى انجام مى گرفت و در آخر، گوشت ها به سردخانه هايى كه در نظر گرفته بوديم انتقال مى يافت و در تونل هاى فريزير، 40 درجه زير صفر سرد مى شد و تا مدّت طولانى مى ماند؛ به طورى كه مى توانستند دو يا سه ماه بعد از حج از آنها استفاده كنند؛ مثلًا همه را قطعه قطعه كرده، در قوطى بگذارند و يا به گونه ديگر به مصرف برسانند.

مى شود گفت كه الآن تقريباً بر اساس همان طرح عمل مى شود منتهى طرح ما كامل تر بود. گرچه هنوز هم آن طرح موجود است و مى شود ارائه كرد.

ص: 150

: براى مشعر و عرفات هم طرحى داشتيد؟

آقاى شهرستانى: بله، عرفات از دير زمان مشكل گرما و آب را داشت و مسؤولان بسيار نگران بودند كه از كجا آب بياورند و نگرانى ديگرشان تهيه وسايل نگهدارى و شبكه هاى توزيع آب آشاميدنى و خنك كننده آن بود.

اكنون با اين كه حدود 28 سال از آن تاريخ و از ساخت آن منبع ها مى گذرد، منبع عرفات، آب عرفات را تأمين مى كند. منبع بزرگ منا، هنوز در ايام حج، آب منا را تأمين مى كند.

دربررسى هايى كه خودشان كردند، به اين نتيجه رسيدند كه آب را از چند چاه عميق و چشمه، كه در فاصله هاى پنجاه، هفتاد، صد وحتى صدوبيست كيلومترى اطراف مكه وجود دارد بياورند، و آنها منابع مهمى بودند؛ به ويژه چشمه بزرگى در فاصله 120 كيلومتر، بر بالاى كوه و در ارتفاع 200 مترى از سطح زمين است. بالاخره ما توانستيم آب را از آنجا به طور طبيعى و بدون پمپاژ به منبع آبى كه ساخته شد، برسانيم. مخازن غول پيكر و عظيمى ساخته شد كه بتواند آن جمعيت انبوه را تا دو- سه روز تأمين كند.

مسؤولان حج عربستان تصميم گرفتند منبع هاى فلزى بزرگى را بسازند و در نظر داشتند يك منبع صد هزار متر مكعبى (20 ميليون گالنى) كه بزرگترين منبع دنيا بود در منا بسازند ومنبع 000 50 متر مكعبى براى مشعر ونيز منبعى براى عرفات درنظر گرفتند.

دولت عربستان براى ساخت آنها به شركت آرامكو، كه قوى ترين شركت نفتى است، مراجعه كرد، امّا شركت آرامكو معذرت خواست و نپذيرفت. مدير كلّ مسؤول تطوير منا از من پرسيد كه شما مى توانيد اين كار را انجام دهيد؟ گفتم: بله، با توانايى و با عنايات پروردگار مى توانيم اين كار را بكنيم. در واقع از ما خواسته شد كه هم طرح و هم اجراى آن را در ظرف 8 ماه به پايان برسانيم. آنها خواستند چهار منبع بسازيم؛ يك منبع در عرفات. منبع دوم در مزدلفه و مشعر و منبع سوم و چهارم در منا، كه يكى بزرگ و صد هزار متر مكعبى و ديگرى هم بيست هزار مترمكعبى در

ص: 151

قلّه كوه.

ما الحمد للَّه با عنايت پروردگار و لطف خداوند متعال، طرّاحى آنها را انجام داديم.

و آهن ورق آن را در ايران، از قراضه در كارخانه قطعات فولادى مان ذوب و تبديل به ورق كرديم و به اينجا آورديم و الحمدللَّه در اين مدت، شبانه روز كار شد و به آخر رسيد. اينها واقعاً از عنايات و لطف پروردگار و نزديك به معجزه است. براى اين كه حدود 110 كيلومتر جوشكارى داشت كه اگر در يك سانت آن اشكالى به وجود مى آمد، در تمامش خلل ايجاد مى شد و آب نشت مى كرد. الحمدللَّه با لطف پروردگار اين كار با دست كارگران ايرانى و با كمك همه دوستان فنى ايرانى انجام شد و قراضه ها ذوب و به فولاد تبديل گرديد و فولاد به صورت ورق در آمد. حتى دستگاههاى خم كننده هم در ايران ساخته شد و به اينجا منتقل گرديد و سرانجام آن منبع ها به اتمام رسيد.

ورق اوليه اين منبع حدود 35 ميلى متر بود. سه سانت و نيم ضخامت را اگر تصوّر كنيد، مى دانيد چه نيرويى مى خواهد تا آن را خم كند! همه اينها با عنايات پروردگار و توجهات حضرت ولى عصر (عج) انجام شد و اكنون با اين كه حدود 28 سال از آن تاريخ و از ساخت آن منبع ها مى گذرد، منبع عرفات، آب عرفات را تأمين مى كند. منبع بزرگ منا، هنوز در ايام حج، آب منا را تأمين مى كند. در غير ايام حج هم به مكه مكرمه آب مى رساند.

: شما غير از مكه، براى مدينه؛ مثلًا براى بقيع يا مسجدالنبى نيز طرحى داشتيد؟

آقاى شهرستانى: بايد عرض كنم، با كمال تأسف با وضعى كه در محيط مذهبى اينجا سراغ دارم، نسبت به بقيع اميدى ندارم كه بتوانم طرحى را بدهم. دادن طرح فايده اى ندارد. مگر اين كه درخواستى از كسى يا گروهى بشود.

همچنين براى مدينه نيز طرحى ندارم. البته در توسعه قبر حضرت رسول و مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله تلاش هايى كرديم كه مشاركت كنيم ليكن با كمال تأسف شانسى در اين زمينه نداشتيم.

ص: 152

: از كارهايى كه حضرت عالى انجام داديد، چه مقدارش الآن باقى است؛ مانند كارهايى كه در منا كرديد، مثل باند هلى كوپتر و ...؟

آقاى شهرستانى: همه آن ها الآن هست. باند هلى كوپتر همچنان فعّال است. ساختمانى هم كه در وسط آن ساختيم، اكنون مركز وزارت كشور است و تمام كادر مديريت و به اصطلاح امنيتى پليس و امور مربوط به تنظيم منا باقى است؛ و چون در منطقه بلندى قرار گرفته، از آن استفاده مى شود.

ما طرحهاى ديگرى نيز اجرا كرديم كه آنها هم عمدتاً در منا و مزدلفه بود. مقدارى لوله كشى هم در خود عرفات انجام داديم. شبكه لوله كشى هاى آب آشاميدنى موقت بود كه بعد آن را برداشتند و شبكه دومى را به وجود آوردند. با لطف و عنايت خداوند، ما در همه اينها سهيم بوديم و ساليان سال، الحمد للَّه افتخار تأمين آب آشاميدنى حجاج نصيب ما شد.

: بعضى معتقدند كه در مشعر چون زائر يك شب بيشتر نمى ماند، خيلى نمى شود در آنجا كار عمرانى كرد، آيا شما اين سخن را مى پذيريد و اگر قبول نداريد، چه پيشنهادى داريد كه مشعر از اين وضعيت بيرون بيايد و زائر بتواند همان يك شب را راحت باشد؟

آقاى شهرستانى: به نظر من مشكل مشعر كمتر از منى است.

اولًا: از نظر عرض و طول خيلى وسيع است، ولى اشكال اين است كه همه زائران مايلند نزديك منا باشند تا بعد از طلوع آفتاب، زودتر خودشان را به جمرات برسانند و پيش از شلوغى و ازدحام و قبل از ظهر جمرات را رمى كنند تا بتوانند قربانى را ذبح و از احرام خارج شوند. بنابر اين، مردم با ازدحام از مشعر به سوى منا سرازير مى شوند.

اينجا است كه قسمت بالاى مشعر خالى مى ماند و قسمت پايين بسيار شلوغ و پرتراكم مى شود. در اثر اين تراكم و ازدحام، هم در سرويس دهى امور بهداشتى مشكل ايجاد مى شود وهم نمى توان به آب دسترسى داشت و هم استراحت نمى شود كرد.

اين مشكل را بايد با خود مردم حل كرد و به امور فنى مربوط نمى شود.

ص: 153

اين نكته را هم بايد اضافه كنم كه واقعاً حج يك موسم بسيار عجيبى است. ملت هاى مختلف از سراسر جهان در اين سرزمين گردهم مى آيند و در ميان آنان، هم افراد برجسته و دانشمند هستند و هم افراد بى سواد و ناآگاه و كم فرهنگ. البته جمعيت گروه دوم بسيار بيشترند. افرادى روستايى فرض كنيد از اندونزى و مالزى (گرچه كشورهاى پيشرفته اى هستند) و از گاناى آفريقا به اين جا مى آيند و با آن فرهنگ پايين و غير پيشرفته حركت مى كند، روشن است كه مشكلاتى ايجاد شود.

بنا بر اين، براى حل چنين مشكلاتى به هيچ وجه نمى توان از وسايل مكانيكى يا الكترونيكى يا تكنولوژى پيشرفته استفاده كرد. در عمل ديده ايم هر وسيله مكانيكى كه به كار مى رود؛ چه به وسيله ما و چه به دست ديگران، و حتى از سوى خودِ سعودى ها، در همان ساعت هاى نخستين، از ميان مى رود. جمعيت آن را خُرد مى كند و فشار آنقدر زياد است كه گاهى ديوارهاى بتونى را مى ريزد.

اين مشكل همواره وجود دارد و بايد منصفانه گفت سعودى ها در اين باره كوشش و تلاش خود را مى كنند ولى به جهت ايجاد ازدحام و پايين بودن فرهنگ مردم، مشكل حل ناشده مى ماند.

چند سال پيش مى ديديم كه در همين راه هاى منا و همچنين در راه جمرات، چون سايه دارد و جاى خوبى است، مردم براى گريز از آفتاب در اين مسيرها مى خوابيدند و واقعا در آمد و شد حجاج براى رمى جمرات مشكل ايجاد مى كردند.

هر كارى كه مى كردند فايده اى نمى بخشيد. گاهى آب مى ريختند و زمين را خيس مى كردند ولى باز مردم مى نشستند.

تا اينكه اكنون يكى دو سال است كه وضع چادرها بهتر شده و تدابيرى براى اين مسأله انديشيده شد و در نتيجه وضعيت اين راه ها كمى بهتر از گذشته است.

: در هنگام فعاليت هاى عمرانى، در عربستان ساكن بوديد يا آمد و شد داشتيد؟

لطفاً در اين زمينه كمى توضيح دهيد.

آقاى شهرستانى: من، پسرم و دوستان و شركايم حدود پنج سال در عربستان ساكن شديم؛ از تاريخ 1975 تا 1980 ميلادى. چون بايد لحظه به لحظه آن را رسيدگى

ص: 154

مى كرديم، بنابراين، ناگزير بوديم تمام اين مدت را در عربستان باشيم.

لازم است اين قضيه را عرض كنم كه ما منزلى را در مكه از مدعى العموم اجاره كرديم براى مدتى كه در اينجا بوديم. اين آقا در هر چند روزى يك بار به ما سر مى زد و ما ميهمانش مى كرديم و با هم به صحبت مى نشستيم. او روزى گفت:

گزارش هايى كه از سوى مسؤولان امنيتى و پليس آمده، نشان مى دهد كه بهترين گروه ها و بهترين مردمى كه در اينجا كار مى كنند، ايرانى ها هستند! اين مطلب براى من خيلى جالب بود و البته طبيعى هم بود؛ زيرا پليسى كه در كنار خانه، براى كنترل ما گذاشته بودند، مى ديد كه هر روز صبح كارگران و مهندسان ايرانى با احرام از خانه خارج شده براى انجام عمره مى روند و دنبال عبادت اند.

نكته ديگر اينكه وقتى ما منبع ها را ساختيم و به پايان رسانديم، در حج همان سال آقاى امير متعب به سفير كشورمان گفت: ايرانيانى كه اين تأسيسات را ساختند، نه تنها آبرو براى شما بودند، بلكه آبروى ما را هم حفظ كردند.

چون كه سعودى ها در سالهايى كه ما منبع ها را مى ساختيم و براى تأمين آب فعاليت مى كرديم، پادشاهان يا رؤساى جمهورى يا شخصيت هاى ديگر را مى آوردند و براى آنان توضيح مى دادند كه ما امسال مى خواهيم آب مشاعر را تأمين كنيم و ...

با عنايات و لطف خدا، ملّت صادق و با ايمان ايرانى فعاليت كردند و اثر خوب و بسيار جالبى بر جاى گذاشتند.

: اشاره داشتيد كه وقتى شما به حج مشرف شديد، در اينجا ساختمان مناسب براى سكونت نبود، تحوّلاتى كه از آن زمان تا كنون در حج گزارى ايرانيان به وجود آمده؛ يعنى از حج قبل از انقلاب اگر نكات برجسته اى به ذهنتان مى رسد، بفرماييد.

آقاى شهرستانى: اين امر مسلّم است كه تا درخواست نباشد توسعه به وجود نمى آيد و پيشرفت حاصل نمى شود. خوشبختانه چون ايرانيان بسيار منظم و مرتب و درخواست كننده مسكن خوب و استاندارد بودند و پول خوبى هم مى دادند، اين سبب شد كه افراد ثروتمند و زمين دار در مكه و مدينه واحدهاى جالب، زيبا و در حدّ استاندارد بالا بسازند. بديهى است كه اگر ساختمانى جالب باشد راحت تر مى توان اجاره داد و اگر

ص: 155

جالب نباشد كمتر مورد توجه اجاره كنندگان قرار مى گيرد.

متأسفانه گروه هاى آفريقايى يا غيرآفريقايىِ فقير، دنبال چنين مكان هايى نيستند.

وجود ايرانى ها، به خصوص بعد از تشكيل جمهورى اسلامى، كه كارها روى روال مذهبى، ايمانى و اعتقادى بيشتر قرار گرفته بود، طبيعى است به امر حج اهميت بيشترى داده شد و چون درخواست ها و توقّعات بالا رفته بود، اين سبب شد كه كه ساختمانهاى متعدّد و جالبى ساخته شود و اين بيشتر به دليل درخواست ايرانى ها بود و گاهى هم غيرايرانى ها؛ مانند مصرى ها و ... ولى همه مى دانند و اذعان دارند استانداردى را كه ايرانى مى پذيرند با استانداردهاى ديگر تفاوت دارد و نيز مقدار ساختمانى را كه ايرانيها مى خواهند هم نسبتش به مراتب از ديگران بيشتر و بهتر است.

: در سفرنامه ها هست، حجاجى كه براى زيارت خانه خدا مى آمدند، با مشكلات زيادى روبه رو مى شدند؛ مانند نبود بهداشت و محل هاى مناسب. و يا گاهى متأسفانه حساسيت هايى ميان شيعه و سنى وجود داشت كه اينها را اذيت مى كردند يا اينكه در راه ها ناامنى به وجود مى آمد و به زائران حمله مى شد و ... شما در سال هايى كه مى آمديد، با مشكلاتى مواجه مى شديد؟

آقاى شهرستانى: اختلاف فرهنگ در آن زمان، بسيار بيشتر از الآن بود؛ هم فرهنگ مذهبى و هم فرهنگ عمومى. در امور مذهبى بايد گفت كه اينها افرادى بسيار متعصب به مذهب و تابع محمدبن عبدالوهاب بوده و هستند. لذا در آن سال ها فشارها به مراتب سنگين تر و بيشتر بود. حتّى با كمال تأسف يكى از ايرانيان (مرحوم ابوطالب يزدى) را گردن زدند، به اين عنوان كه در كعبه تهوّع كرده و مدعى شدند كه نعوذ باللَّه، نجاست آورده و ... تعصّب مذهبى شديد بود وبسيارى از مردم و ماها همه با تقيه به حج مى آمديم. ولى الآن مى بينيد كه الحمد للَّه چنين نيست.

واقعيتى كه وجود دارد اين است كه اينها باديه نشين بودند و پيشينه شهرنشينى ندارند؛ به خصوص نجدى ها. لذا فرهنگ آنها فرهنگ بيابان نشينى بود و من خوب به ياد دارم كه در سفر اول، روزهاى نزديك به حج، گروههايى از همين باديه نشين ها و بيابان نشين ها با لباس هاى چرك و كثيف و متعفن مى آمدند. زن و مرد دست به دست

ص: 156

هم مى دادند و مانند رقص گروهى، ميان صفا و مروه حركت مى كردند. شما تصور كنيد اين فرهنگ با فرهنگ امروز چه اندازه تفاوت دارد!

: آن زمان وضعيت ميقاتها چگونه بود؟ از وضع مسجد شجره يا جحفه در آن روز كمى توضيع دهيد.

آقاى شهرستانى: در سال هاى گذشته، شيعيان سعى مى كردند كه اوّل مدينه بيايند، براى اين كه احرام در مسجد شجره متفق عليه و بدون اختلاف بود. لذا در مسجد شجره محرم مى شدند و راهى مكه مى شدند، ولى افرادى كه به اول مدينه نمى رسيدند، گرفتارى هاى زيادى برايشان پيش مى آمد. ماشين اجاره مى كردند تا به جحفه بروند.

راه را بلد نبودند و دليل و راهنمايى نداشتند. گاهى افرادى با عنوان دليل پولى مى گرفتند و زائر در راه گم مى كردند ولى اكنون وضع بسيار فرق كرده است. انسان امروز وقتى آن روزگار را به ياد مى آورد، از برنامه ريزى خوب و نظم در امور حج واقعاً احساس لذّت مى كند.

: در باره نام هاى اطراف دو صحن مسجدالنبى، تاريخچه اى در ذهنتان هست.

اينها از چه زمانى نوشته شده، چه كسى آنها را آورده و به اين شكل نصب كرده است؟

آقاى شهرستانى: بخشى از مسحد پيامبر صلى الله عليه و آله، همانگونه كه مى دانيد مربوط به زمان خود آن حضرت است؛ همان قسمتى كه داراى بقعه دارد؛ «مَا بَيْنَ قَبْرِي وَ مِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ». قسمتى هم در زمان عمر توسعه داده شد. بخش ديگرى را وقتى عثمانى ها آمدند توسعه دادند و آنچه من به ياد دارم، در سفر اوّلم همان توسعه عثمانى بود. در آن زمان، حياط جلو مسجد، حياط بازى بود كه الآن سايه بان و چتر دارد و در اطرافش نام هاى ائمه اطهار نقش بسته است. به نظر مى رسد كه فردى زبده، خيّر، مؤمن و خداپرست و دوستدار اهل بيت در ميان عثمانى ها بوده و توصيه كرده كه اين نامها را در آن محل ها نقش ببندند؛ من نديده ام ولى شنيدم كه زمانى در همين مكّه مكرمه در هر گوشه اى از گوشه هاى آن، يكى از مذاهب چهارگانه نماز مى گزاردند ولى حالا يك

ص: 157

امام جماعت دارد. معروف است كه در آن وقت مرحوم آقاميرزا مهدى بحرالعلوم يكى از شاگردان برجسته وحيد بهبهانى به مكه آمد و به عنوان فقيهى مسلمان، مدتى در اين شهر ساكن شد و حلقات درس داشت. او ضمن درس هايى كه مى داد، بسيارى از معارف اهل بيت را به افراد آموخت.

لازم است بدانيم كه حجازى ها، كه اهالى مكه و مدينه باشند، محبت اهل بيت را در دل دارند و واقعاً از نظر اخلاقى و خوى و صفت، انسان اينها را آدم هاى پيشرفته مى بيند. بسيار فرق دارند با نجدى ها؛ چون در زمان حج، غير از حجاز، افراد ديگرى را از نجد مى آورند تا يارى شان كنند.

مى خواهيم بگويم كه محبّت اهل بيت در ميان اهالى مكه وجود دارد و اكنون موقوفات بزرگ و مهمى هست كه مال اشراف و سادات علوى بوده و خاندان اشراف و شريف حسين، پيش از سعودى ها، از خاندان اهل بيت بوده است. بنابراين، اكنون آثارى كه ما در اين سرزمين مى بينيم. ممكن است از همان افراد معتقد و پاى بند به محبّت اهل بيت باشد.

: جناب آقاى دكتر شهرستانى! در باره شيعيان آن زمان مدينه، كه احيانا در مكه بودند، چيزى به خاطر داريد؟ در آن زمان وضعيت نخاوله و برخورد با آنان چگونه بوده است؟

آقاى شهرستانى: در مدينه تعداد شيعيان، حدود بيست تا بيست و پنج هزار نفر بودند ولى الآن مى گويند به حدود پنجاه هزار نفر مى رسند. اينها شيعيان تمام عيار و در اصطلاح، شيعه هاى اثنى عشرىِ اصولى بودند و در اينجا زندگى مى كردند ولى چون اصيل بودند؛ يعنى مال همين زمين بودند و به ايمان خودشان واقعاً پابند بودند. آنان توانستند وجود خود را در ميان سنى هايى كه اطرافشان بودند، بلكه در بين وهابى هايى كه اطرافشان بودند، حفظ كنند، ولى با كمال تأسف، به دليل اين كه اولًا آنان را به مدارس راه نمى دادند، ثانياً از نظر اقتصادى هيچ كارى در اختيارشان گذاشته نمى شد، مردمان فقير و ضعيف و تهى دست بودند. باغات محدودى را داشتند از درآمد خرماى آن درخت ها استفاده مى كردند. وقتى موسم حج مى شد، اينها دسته دسته و درگروه هاى

ص: 158

چهارنفرى، پنج نفرى مى آمدند جلوى كاروان ها و با اين كاروانها صحبت مى كردند درد دل مى كردند و حجاج ايرانى به آنها كمك مى كردند محبت مى كردند. همه گونه اظهار لطف به ايشان مى كردند؛ چه مادى، چه معنوى. الآن با لطف خدا به دليل اين كه شهر چون بزرگ شد، باغ هاى آنان ضمن شهر شد و زمين ها قيمت هاى سرسام آورى را پيدا كرد؛ لذا وضع بسيارى از آنان الآن بسيار خوب است و از نظر اقتصادى ديگر ناراحتى ندارند ولذا آنچه را كه آن زمان مى ديديم، از اين آقايان نخاوله ها كه مى آمدند با گروه هاى ايرانى درخواست كمك مى كردند چيزى ديده نمى شود.

: در بقيع و احد، ساختمانهايى ساخته و ديواركشى جديد كرده اند. وضعيت قبرها تا الآن، از سالى كه شما براى اولين بار مشرف شديد، يكسان است يا خير؟

آقاى شهرستانى: پيش از اين، قبرها وضعيتى ناراحت كننده داشت. كثيف و غيرمناسب بود. ديوار كوتاهى هم اطراف آنها بود. با گِل ساخته شده و راهها همينگونه بود كه امروز هست. مانند قبرستان ترك شده و فرسوده اى كه در شهرى قديمى وجود دارد.

الآن الحمد للَّه اين راه ها همه سنگ فرش، مرتب و محدود شده اند. قبرها تا حدى معلوم و مشخص است. خيلى فرق است ميان آنچه بود و آن چه الآن هست.

: اخيراً شنيده ايم كه حضرت عالى در كاظمين و بعضى شهرهاى ديگر عراق هم اقدامات بسيار خوبى انجام داده ايد. اگر ممكن است مقدارى از كارهاى خود در آن

ص: 159

اماكن مقدس توضيح دهيد.

آقاى شهرستانى: با لطف خداوند و عنايات پروردگار، در واقع ما بعد از توسعه حرم مطهّر حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام در مشهد و برداشتن آن ديوارى كه ميان مسجد بالاسر و ضريح بود، يكى از آقايان اهل علم به نام آقاشيخ محمدحسين مؤيد از من خواست همان كارى كه در مشهد و خراسان انجام شده را در كاظمين براى قبر امام موسى بن جعفر و امام محمد جواد عليه السلام انجام دهيد. چون اين تنگنايى است ميان ضريح و ستونى كه دو گنبد را بر مى دارد، در وقتش آمدم و طرحى را تهيه كردم و مطالعاتى را انجام داده، تقديم كردم، ولى وزارت اوقاف مخالفت كرد. بعد گروه هاى مهندسين تشكيل شد. همه نظر دادند كه مى توان اين كار را انجام داد، ولى متأسفانه وقتى خواستيم شروع كنيم، جلوى ما را گرفتند و وزارت اوقاف مانع فعاليت ما شد. لذا روز شمارى مى كرديم كه در عراق وضع تغيير يابد تا اين كه بتوانيم باز هم موفق شويم در قبر امامين جوادين عليهما السلام كارى را انجام دهيم كه يادگار بماند.

در سال گذشته، وقتى آمدم، ديدم كه متأسفانه وضع مانند گذشته است. از مسؤولان، به خصوص جناب آقاى آيت اللَّه آقا سيدحسين صدر خواستم كه اگر اجازه دهند، ما اين توسعه را انجام دهيم. خوشبختانه همان شب دستور دادند كه ما را ببرند به حرم و وضع را با دقت ببينيم و از روز دوم، كار را آغاز كنيم.

كارى كه كرديم اين بود كه براى اين كه زوّار هميشه حركت داشته باشند و هنگام زيارت متوقف نشوند، از بام شروع كرديم و در داخل ستونها تونل كنديم و بتون ريختيم و پل بتون آرمه كنسولى ساختيم كه بتواند با وزنه سنگينى كه در پشت سرش دارد، گنبد را تحمّل كند. بعد از اين كه اين كار انجام شد، شروع كرديم به برداشتن اين دو ستون و فعلًا با عنايت پروردگار و توجّهات دو امام عليهما السلام، اين كار به خوبى انجام شد و زوار مى توانند به راحتى حركت كنند. اگر جمعيت حتى ده برابر شود، به راحتى و بدون ازدحام حركت مى كند. لذاست اين توفيق هم با لطف خدا و عنايات پروردگار نصيب ما شد.

يكى از گرفتارى هاى اساسى زوار محترم امام حسين عليه السلام در كربلا؛ اعم از عرب، ايرانى و غير ايرانى، وقتى به شهر مى آيند با كمبود واحدهاى بهداشتى مواجه مى شوند

ص: 160

از اول هم در مضيقه بودند. بنا به دستورات مرجعيت و كمك بعضى از خيّرين ايرانى قرار شد كه ما، واحد بزرگى كه شامل حدود چهارصد واحد توالت و سيصد محل وضو باشد و به طور كامل و مدرن به نحوى كه در سطح بهترين واحدهاى دنيا مقايسه شود، انجام دهيم؛ با دو فرض، يك اين كه زوار از جهت تطهير بتوانند در آسايش باشند. دوّم اين كه نوع و سطح كار ايرانى را در آنجا ارائه كنيم و ببينند كه ايرانيان چقدر علاقه و ارادت به اين آستان مقدس دارند و امكانات و پيشرفت هاى فنى آنها از سطح جهانى كمتر نيست، لذا با اين دو هدف اين واحدها آغاز شد. اميدواريم كه در اربعين امسال از آن بهره بردارى شود. گرچه وضع امنيتى تعريف ندارد و ناراحتى هايى وجود دارد، ولى ما توانستيم با به طور شبانه روز كار كنيم و از خود سيدالشهدا كمك خواستيم اتمام اين برنامه.

اين برنامه در نظر آقايان؛ چه متبرّعين ايرانى و چه مرجعيت، اين است كه فقط به كربلا اختصاص نيابد، بلكه در كاظمين و سامرا هم اجرا شود. در نجف بلكه در راه هاى ميان شهرهاى مذهبى هم چنين واحدى ساخته شود كه زوّار قبل از وارد شدن به حرم، به آنجا بروند و استراحت و تطهير كنند و وضويى بگيرند و باطهارت و شادابى به حرم مشرف شود. در صدد هستيم دنبال زمين برويم، اميدواريم كه خداوند عنايت كند و اينها هم انجا شود.

: اكنون پرسش آخر را طرح مى كنيم، آقاى دكتر! چند سال داريد و اهل كدام يك از شهرهاى ايران هستيد و چند فرزند داريد؟

آقاى شهرستانى: پيشتر گفتم كه در سال 1311 و در كربلا متولد شدم و در سال 1337، بعد از اوّلين انقلابى كه شد، هجرت كريم به ايران. حدود هفت، هشت سال ساكن مشهد بودم و توفيق يارى ام كرد در حرم حضرت رضا عليه السلام كارهايى را انجام دهم. پس از آن، به تهران منتقل شدم و از آن زمان به بعد در تهران ساكن هستم. البته از آنجا كه معتقدم بايد پيام و رسالتى به كشورهاى ديگر نيز داشته باشيم، لذا بسيار سفر مى كنم تا شايد بتوانم از نظر مذهبى و اعتقادى كارى انجام دهم. و كارهايم را را توأم با كارهاى فنى مى كنم كه آن كارهاى فنى بتواند ارائه كننده توانايى يك ايرانى شيعه باشد.

ص: 161

اجداد ما از شهرستانك اصفهان هستند. ميرزا اسماعيل شهرستانى آخرين فرد از خاندان ما در ايران بوده. ميرزا مهدى شهرستانى، بعد از منقرض شدن حكومت صفوى (حدود 1000 هجرى) به كربلا هجرت مى كند و مشغول تحصى علوم دينى مى شود. در آن زمان مكتب اخبارى ها رونق پيدا مى كند و مرحوم آقا شيخ يوسف بحرانى صاحب الحدائق، رياست حوزه كربلا و همچنين رياست حوزه هاى علميه شيعه را در منطقه داشته است. شخصى به نام وحيد بهبهانى در زمان ايشان مطرح گرديده و پيرو مكتب اصولى مى شود و معروف است كه مى رود روى بام يكى از ايوان هاى صحن سيدالشهدا و فرياد مى زند «أَنَا الْمُجَدِّد رَأْس ألف سنة»، مردم را دور خودش جمع مى كند و مكتب اصولى را ترويج مى كند و پس از آن، شاگردان برجسته اى تربيت مى كند، به طورى كه وقتى مى خواهد فوت كند، از ايشان سؤال مى كنند كه پس از شما به چه كسى مراجعه كنيم ايشان مى فرمايد: «عَلَيكُم به المعاد الأربعة» نام چهار تا از شاگردان برجسته ايشان مهدى بوده؛ ميرزا مهدى شهرستانى، ميرزا مهدى بحرالعلوم، ميرزا مهدى نراقى و ميرزا مهدى شهيد.

لذا بعد از فوت مرحوم وحيد بهبهانى، ميرزا مهدى شهرستانى در كربلا مى ماند، ميرزا مهدى بحرالعلوم مدتى از عمر خود را در مكه سپرى مى كند و بعد به نجف برمى گردد و ميرزا مهدى نراقى و شهيد به ايران مهاجرت مى كنند. بنابراين، فاميل شهرستانى از هزاره هجرى تا حالا در كربلا بوده اند.

ص: 162

ص: 163

نقد و بررسى كتاب

طرح جايگزين شود.

ص: 164

تازه هاى كتاب

رحلة المكناسى و چند سفرنامه حج و حجاز

محمد المكناسى/ مصحّح: محمد بوكبوط

ابو جعفر اصفهانى

ادبيات حج در زبان هاى مختلف، در دنياى اسلام، جايگاه ويژه اى را به خود اختصاص داده است. در يكى از كهن ترين متون فارسى؛ يعنى سفرنامه ناصر خسرو، شاهد گزارش خواندنى سفر وى به حج هستيم. علاوه بر اين، در ديوان او و ديگر شاعران پارسى زبان، از دير باز اشعارى را كه به نوعى به حج، كعبه، مكه و مدينه مربوط است مى يابيم. بخشى از اين ادبيات، مربوط به سفرنامه هاى حج است كه مسلمانان طى قرون مختلف به نگارش آنها دست زده اند. اين متون در زبان هاى عربى، فارسى و تركى به وفور يافت مى شود و حاوى نكات ارجمندى در ارتباط با حج، جغرافياى مكه و مدينه، شرح مسير كاروان هاى حج و آگاهى هاى ديگرى در اين زمينه است. در فارسى به جز آنچه در متون جغرافيايى قديم يا سفرنامه هاى كهن در باره حج آمده، از عصر جديد، اطلاعات چندى از دوره صفوى و بيش از آن، از دوره قاجاريه داريم. تعداد سفرنامه هايى كه در دوره قاجار در باره حج نوشته شده، بيش از چهل سفرنامه است كه به صورت نثر و نظم نگارش يافته است. در زبان عربى، سفرنامه هاى بيشترى و در زبان تركى تعداد كمترى در عثمانى نوشته شده، اما به هر روى، در همه اين زبان ها، اين ادبيات وجود داشته است. سفرنامه نويسى در بيشتر اين زبان ها تا به امروز ادامه يافته و مى توان گفت كه هر سال ده ها سفرنامه به زبان هاى مختلف در ارتباط با حج نوشته مى شود.

ص: 165

در روزگار ما برخى از اين سفرنامه ها به زبان هاى فرنگى هم منتشر مى شود. شمارى از آن ها شامل گزارش هاى روزنامه نگارانه است كه در مطبوعات چاپ مى شود برخى هم به صورت كتاب در دسترس اهل مطالعه قرار مى گيرد. آنچه جالب است، چاپ سفرنامه هاى روزگاران پيش است كه به صورت خطى در كتابخانه ها مانده و اكنون با تصحيح و تنقيح به چاپ مى رسد. حسن اين آثار در آن است كه بخشى از تاريخ دوران هاى گذشته را نيز براى ما روشن مى كند و ما را در آن فضاها به گردش در مى آورد. يكى از آخرين اين نمونه سفرنامه هاى عربى، كه به تازگى انتشار يافته و مربوط به قرن هيجدهم ميلادى و حوزه مغرب اسلامى است، سفرنامه مكناسى است. وى كه سفير مغرب در آستانه؛ يعنى استانبول بود، از راه مصر به شام آمد و از آنجا به حج رفت. نامش محمد بن عبدالوهاب المكناسى (م 1785 م/ 1200 هجرى) است و كتابش به تازگى به وسيله محمد بوكبوط در دارالسويدى ابوظبى و المؤسسة العربيه در بيروت، ضمن 420 صفحه به سال 2003 منتشر شده است. ادبيات حج حوزه مغرب اسلامى نسبتاً غنى است. آنان راهى طولانى را براى انجام حج طى مى كردند و تمام عرض آفريقا را براى رسيدن به درياى سرخ با كشتى مى پيمودند. بسا از طريق مصر به سمت شام رفته و از آنجا عازم مدينه منوره و سپس مكه مكرمه مى شدند. سفير مغرب كه حامل پيامى از سلطان مغرب هم بوده، به سمت استانبول رفته و در آنجا مورد استقبال رسمى قرار گرفته است. طبيعى است كه وى به عنوان يك حاجى، با موقعيت سياسى، دسترسى به اطلاعات دست اول و درستى در زمينه هاى مختلف داشته است. وى در دمشق نيز به زيارت اماكن مهم تاريخى؛ از جمله جامع اموى و قبور منسوب به صحابه، مانند قبر بلال حبشى رفته و از آنجا همراه كاروان دولتى عثمانى، راهى مدينه شده است. مشكلات طول راه كه مهم ترين آن ها اعراب بدوى بودند، سبب شده است تا وى شرحى از آنها به دست دهد. زيارت قبر حبيب صلى الله عليه و آله در مدينه و نيز قبور صحابه و اهل بيت در بقيع و سپس عزيمت به مكه در دنباله آن آمده است. وصف مسجدالحرام و ارائه قصيده اى از خودش در باره مناسك حج (268 279) مطالبى است كه در اين بخش عرضه شده است.

بخشى از اين اشعار در باره پيامبرخدا صلى الله عليه و آله و توسل به ايشان و اهل بيت آن حضرت است:

«بجاه جبرئيل و ما به نزل عليه نحن عاكفون لم نزل و الآل و الأولاد و الأزواج فاطمة ذات السناء الوهّاج و بابن عمّك أبي الغصنين سيّدنا الحسن و الحسين»

ص: 166

وى پس از حج، همراه با كاروان شام به دمشق بازگشته، در حالى كه در غياب آنان، مرض وبا در اين شهر فراگير شده بود. در اين هنگام عازم زيارت قدس شريف مى شود.

زيارت قدس براى زائران ترك، مغربى و مصرى بسيار اهميت داشته، برخلاف زائران عراقى و ايرانى كه علاقه اى به زيارت قدس نداشتند؛ چرا كه در مسيرشان هم قرار نداشت. وى در بازگشت، شرحى از جزيره قبرس به دست داده و سپس در باره مسير بازگشت، كه از تونس و الجزاير بوده، اطلاعات ديگرى را ارائه كرده است.

اكنون كه اين كتاب را شناسانديم، بهتر است چندين اثر تازه چاپِ ديگر را در همين زمينه معرفى كنيم:

رحلة الى مكه، مراد هوفمان، چاپ شده در المدينة المنوره، مكتبة العبيكان 1421

نويسنده وقتى مسلمان شد و كتاب الاسلام كبديل را نوشت و در آلمان به چاپ رسانيد، گزارش سفر و زندگى خود را در آن آورد. در اين نوشته از محمد اسد كه او نيز يك يهودى مسلمان شده بود و كتاب «الطريق الى مكه» را نوشت، ياد كرده و مطالبى از آن آورده است.

رحلة في الجزيرة العربية الوسطى، الحماد، الشمر، القصيم، الحجاز، 1882- 1878 شارل هوبير، ترجمه به عربى: اليسار سعاده، بيروت، 2003

اين كتاب يك سفرنامه فرنگى است كه در سال 1885 ميلادى در پاريس چاپ شده و اين نخستين ترجمه عربى آن است كه به بازار عرضه مى شود. نويسنده از حجاز گذشته اما از مكه و مدينه ديدارى نداشته است. او در باره بسيارى از راه ها، شهرها و كوه ها و بيابان ها آگاهى هايى را به دست داده و علاوه بر آن، شرحى هم در باره برخى از تحوّلات سياسى آن روزگار در عربستان ارائه كرده است.

الرحلة اليابانيه إلى الجزيرة العربية، ايجيرو ناكانو، ترجمه به عربى از ساره تاكاهاشى، دارة الملك عبدالعزيز، 1419

اين اثر گزارش سفر نويسنده به بخش هايى از جزيرةالعرب در سال 1939 است. به زبان ژاپنى چاپ شده و چاپ عربىِ آن، در ضمن سلسله منشوراتى كه به مناسبت يكصدمين سالگرد دولت سعودى، شامل يك صد جلد كتاب مهم تاريخى انتشار يافته، به مطالعه كنندگان عرضه شده است.

ص: 167

يوميات رحله في الحجاز (1384/ 1930) غلام رسول مهر، ترجمه سمير عبدالحميد ابراهيم، رياض، دارة الملك عبدالعزيز، 1417

اين اثر، سفرنامه حج است كه به اردو نگارش يافته و به عربى ترجمه شده است.

نويسنده، روزنامه نگارى پاكستانى بوده و گزارش روزانه سفر خويش به اماكن مقدس را نوشته است. اصل آن گزارش هايى بوده كه وى براى چاپ در نشريه صحيفه انقلاب به كشورش مى فرستاده است.

الارتسامات اللطاف في خاطر الحاج إلى اقدس مطاف، (1929) شكيب ارسلان، تقديم: ايمن حجازى، ابوظبى، دار السويدى، بيروت، المؤسسة العربيه للدراسات و النشر، 2004 اشاره كنم كه اين دو ناشر، طى سال هاى اخير ده ها از اين دست سفرنامه ها را، كه مربوط به كشورهاى مختلف مى شود، چاپ كرده اند. در باره شكيب ارسلان هم نياز به گفتن نيست كه از نويسندگان و اديبان مشهور دوره اخير بوده و برخى از آثارش به فارسى هم درآمده است.

اين سفر در سال 1348/ 1929 ق. انجام شده و مسير آن از محل اقامت آن زمانِ وى، يعنى لوزان سويس آغاز شده، از آنجا به ايتاليا، سپس از دريا به سمت پورت سعيد و از آنجا به درياى سرخ و سپس مكه انجام شده است. وى در ايام حج بيمار شده و براى بهبودى به طائف رفته است. به همين دليل بخش عمده اى از كتابش به شرح وضعيت طائف مربوط مى شود.

حجم كتاب 376 صفحه و گزارش آن، از شهر مكه، طائف و طوايف ميان راه و ديگر مسائل جارى، كه مربوط به آغاز دولت سعودى بوده خواندنى است.

وى به برخى از اماكنى كه به تازگى به دست وهابى ها تخريب شد، اشاراتى دارد كه از آن جمله بناى روى قبر عبد اللَّه بن عباس و عكاشةبن محصن در طائف است. اين اثر در شناساندن تاريخ و به خصوص جغرافيا و قبايل و مسائل حاشيه اى ديگر، حاوى اطلاعات بسيار عالى و تازه است. مؤلف در جاى جاى كتاب از اطلاعات حديثى و تاريخى و جغرافيايى ساير كتاب ها بهره برده و كتاب را خواندنى كرده است.

الرحله ةالحجازيه، اوليا چلبى، ترجمه از تركى به عربى: دكتر الصفصافى احمد المرسى، قاهره، دار الآفاق العربيه، 1999

كمتر عالم و عامىِ تركيه اى را مى شناسيم كه با سفرنامه مفصل اوليا چلبى آشنا نباشد؛ سفرنامه اى كه در ده جلد است و شامل بخش مهمى از جغرافياى عالم متمدن در قرن يازدهم

ص: 168

هجرى مى شود. به قدرى در باره اين كتاب گفته و نوشته شده كه نياز به معرفى آن نيست.

بخشى از اين سفرنامه شيرين و خواندنى مربوط به مكه و مدينه است. عامى نويسى مؤلف و تلاش او براى ارائه باورها و عقايد عاميانه در باره اين اماكن، كه گاه بسيار خنده دار و غير صحيح است، آن را به صورت يك اثر ارزشمند در آورده است. لازم است تا در جاى ديگرى به تفصيل در باره اين سفرنامه سخن بگوييم و خواندنى هاى آن را نقل كنيم.

الحجاز فى نظر الأندلسيين و المغاربه في العصور الوسطى، ابراهيم احمد سعيد، دمشق، الاوائل للنشر و التوزيع، 2004

اين كتاب مرورى است بر تعدادى از سفرنامه هاى حج مغربى ها، كه ضمن كتابشان شرحى از حجاز به دست داده اند. سفرنامه ها و كتاب هايى كه مبناى كار اين مؤلف بوده، عبارت اند از سفرنامه ابن جبير، العبدرى، ابن بطوطه، البلوى، القلصادى. وى در هر بخش، گزيده اى از مهم ترين مطالب آنان را در باره شهر مكه و مدينه و ديگر مسائل مربوط ارائه كرده و در واقع، تلخيص و تهذيب مطالب آن ها در باره حجاز است.

موسوعه مرآة الحرمين الشريفين و جزيرة العرب، (5 جلد)، ايوب صبرى پاشا، اشراف بر ترجمه: احمد حرب، قاهره، دار الآفاق العربيه، 2004

يك مجموعه پنج جلدىِ بسيار مفصل كه از همان زمان چاپ متن تركى آن در سال 1302 ق. در مطبعة البحريه، استانبول اثرى شناخته شده و قابل استفاده بوده است. در همان دوران قاجار، مجلدى از آن، با عنوان «مرآةالحرمين» كه قسمت مكه آن بود، به وسيله عبدالرسول منشى به فارسى برگردان و چاپ شد كه اخيراً به وسيله آقاى جمشيد كيانفر تصحيح و ضمن منشورات ميراث مكتوب، در تهران (1383) به چاپ رسيده است. اكنون متن كامل آن، به عربى برگردان شده و در پنج مجلد به چاپ رسيده است. به دليل آن كه نويسنده يكى از شخصيت هاى دولت عثمانى بوده و آنها با وهابيان بسيار تند برخورد مى كردند، توزيع كتاب در حال حاضر در كشور سعودى ممنوع است. اين علاوه بر اختلاف مشرب مذهبى آنها است. بى شك، اين مفصل ترين اثر تاريخى، جغرافيايى و سفرنامه اى است كه در پايان دوره عثمانى تأليف شده و از هر جهت قابل اعتنا است. تأليف آن در اين مقطع، سبب شده است تا مؤلف ضمن آشنايى با تاريخ نويسىِ جديد، به تحقيق و تتبّع ميدانى پرداخته و در عين حال از متون در دسترس نيز در تأليف آن استفاده كند.

ص: 169

خاطرات

طرح جايگزين شود.

ص: 170

مقدّمه خاطرات سرپرست حجّاج

پس از ماجراى دردناك قتل ابوطالب يزدى، در سال 1322 خورشيدى، به دست وهابيان، رابطه دولت هاى ايران و سعودى تيره شد و چند سالى، از عزيمت زائران ايرانى به حجاز پيش گيرى به عمل آمد. تا اين كه در سال 1327، دولت ايران اجازه سفر زائران خود به اين سفر معنوى را صادر كرد. پيشتر در ايران، گماردن سرپرست براى حاجيان مرسوم نبود، ازاين رو، حوادث ناگوارى براى آنان پيش مى آمد و كسى براى رفع مشكلات آنان اقدامى نمى كرد تا اين كه دولت وقتِ ايران، براى نخستين بار تصميم گرفت براى زائران ايرانى سرپرست بگمارد و به دنبال آن، محسن صدر، معروف به «صدرالأشراف» را كه در ميان رجال دولتى، پيشينه و صبغه مذهبى داشت و در عصر رضاخان چند سالى وزير عدليه بود، براى اين منظور تعيين كرد. وزير كشور

خاطرات سرپرست حجّاج در سفر حج سال 1327 خورشيدى

سيد جواد حسينى

وقت، او را براى تصدّى اين مسؤوليت فراخواند و به گفته وى، تلگرافى از آيت اللَّه آقاسيد محمد بهبهانى، رييس علماى تهران به او رسيد كه اين دعوت را رد نكند. وى همچنين در قم به ملاقات آيت اللَّه حاج آقا حسين بروجردى، مرجع تقليد شيعه رفت و به گفته خودش، حضرت آيت اللَّه اظهار ميل كردند كه وى اين مسؤوليت را بپذيرد.

به هر حال، او در اين سفر، سرپرستى حجاج را به عهده گرفت و خاطرات خود را نيز به رشته تحرير درآورد.

در اين سفر، گروهى از علماى اعلام؛ مانند حضرات آيات و حجج اسلام، سيد محمد بهبهانى، فيض قمى، سيد محمد تقى خوانسارى، حاج ميرزا حسين سبزوارى، حاج ميرزا خليل كمره اى، شيخ بهاء الدين نورى و شيخ بهاء الدين محلّاتى و محمد تقى فلسفى نيز حضور داشتند.

ص: 171

گفتنى است، مرحوم فلسفى، گوشه اى از خاطرات اين سفر را بازگو كرده، كه در شماره 47 فصلنامه «ميقات حج» منتشر شده است. مرحوم فلسفى كه همراه زائران، از راه زمينى رفته، مقدارى از مشكلات سفر را نقل كرده و از اقدامات خود در رفع مشكلات سخن گفته است. وى همچنين از ملاقات خود با صدرالأشراف ياد كرده و اظهار تشكرِ او را آورده است.

معاون وى، ابوالفضل حاذقى، سرپرستىِ گروهى از زائران را، كه از راه زمين عازم حج بودند، به دوش داشته و او نيز خاطرات خود را نوشته و مقدارى از دشوارى هاى سفر را بازگو كرده است. ولى هيچ كدام نامى از مرحوم فلسفى و اقدامات مؤثّر وى؛ مثل ملاقات با وليعهد عربستان، در جهت رفع مشكلات حجاج و نجات آنان از گرفتارى در صحرا و ... نبرده اند!

بارى، هرچند صدرالأشراف از رجال عصر پهلوى است و در كارنامه اش وزارت عدليه رضاخان را ثبت كرده و پسرش نيز نخست وزيرى، وكالت مجلس و رياست مجلس سنا را برعهده داشته، اما نقل خاطرات او در مجله، از چند زاويه مد نظر بوده است:

الف: مناسبات دولت هاى ايران و عربستان سعودى، از زبان سرپرست حجاج ايرانى، در آن دوره، به تصوير كشيده شده است.

ب: اين خاطرات، حاكى از مشكلات و دشوارى هاى سفر حج، در نيم قرن گذشته است.

ج: از ميزان تأثير فعاليت سرپرست حجاج، در جهت تسهيل امور و رفع مشكلات آنان خبر مى دهد.

د: تا حدّى بازگو كننده وضع دولت مردان سعودى، در سطوح مختلف است، كه از زبان يكى از دولت مردان عصر پهلوى انجام گرفته و گاهى هم با وضع دولت مردان ايرانى مقايسه شده است.

ه: وى در اين خاطرات، بخشى از سخنرانى حسن البنّا، رييس جمعيت اخوان المسلمين را، كه در حج حضور داشته، آورده است.

صدر الأشراف، در سال 1320 ش. نيز از راه عتبات عراق، به حج رفته و خاطراتش را نوشته است. در اين خاطرات، كه به صورت شخصى سفر كرده

ص: 172

بود، مواردى از دشوارى هاى سفر و نيز رفتار مأموران سعودى در حوادث مختلف و پاره اى از اعتقادات آنها را باز گفته است.

زمامدارى عبدالحسين هژير و اجازه براى رفتن به حج

در سال 1326، بعد از قوام السلطنه، عبدالحيسن هژير، كه تقرّبى به شاه داشت نخست وزير شد، ولى از ابتداى كار با مخالفت بعضى احزاب و آقاى سيد ابوالقاسم كاشانى كه نفوذ زياد در عامه مردم داشت مواجه گرديد. حتى در جلو مجلس اجتماعاتى بر ضد او تشكيل و زد و خوردهايى اتفاق افتاد و چون او را به بى دينى منسوب كرده بودند، او اقداماتى براى ترويج احكام شرع مى كرد؛ از جمله در ماه رمضان اگر كسى هرچند مسافر و مريض بود عملى منافى روزه به جا مى آورد پاسبانها او را مى گرفتند و توقيف مى كردند و از جمله آن كه چون در مدت چهار سال بعد از قضيه ابوطالب يزدى كه تفصيل آن را مى نويسيم مسافرت به مكه معظمه در ايران از طرف دولت ممنوع و روابط با دولت حجاز مقطوع بود هژير به ملاحظه تقاضاهاى مردم و به خصوص علما براى اجازه دادن دولت كه به حج بروند به طور مطلق اجازه داد كه هركس بخواهد امسال به حج مشرف شود مانعى نيست لذا مردم كه در مدت چند سال از تشرف به حج محروم شده بودند براى تحصيل گذرنامه و ويزا در سفارتخانه هاى عراق و سوريه و لبنان هجوم آوردند. حالا مقتضى است قضيه قتل ابوطالب يزدى را در مكه كه سال 22 اتفاق افتاد بنويسم.

تا سال 1327 كه هژير براى جلب توجه مسلمين اجازه رفتن به حج را داد مرسوم نبود كه از طرف دولت سرپرست و به عبارت ديگر اميرالحاج به همراهى حجاج ايرانى به حجاز برود و در حجاز وزير مختار هم از طرف ايران نبود سابقاً گاهى وزير مختار مصر در ايام حج چند روزى به جده مى رفت و گاهى يك نفر وابسته به سفارت ايران در مصر را در موسم حج مى فرستادند؛ چنانكه در سال 1320 شمسى كه من به حج مشرف شدم (1) سيد كاظم آزرمى وابسته به سفارت ايران در مصر براى رسيدگى به امور ايرانيان به حجاز آمده بود و هرچند او جوانى زيرك و كاردان بود و عربى را خوب حرف مى زد و خوب مى نوشت ولى چون حيثيت رسمى او قابل و لايق نبود محل اعتناى مأموران دولت حجاز واقع نمى شد و حجاج


1- وى خاطرات اين سفر را نيز به رشته تحرير درآورده و نوشته است: «چند سال بود كه قصد داشتم در موسم حج براى اداى فريضه حج به مكه معظمه و زيارت مدينه منوره بروم، ولى مى دانستم شاه اجازه نمى دهد، لذا همين كه او استعفا كرد و رفت، عازم شدم و خانواده من با دو دختر من براى زيارت عتبات مقدسه عراق همراه بودند و آنها را در كربلا و نجف گذاشته، خود به مكه معظمه رفتم.

ص: 173

ايرانى در حجاز پست ترين طبقات مسلمين بودند و علاوه بر اين كه سرپرست لايقى نداشتند.

يك جهت دينى كه عبارت از مذهب تشيع است بود كه عموم سنى ها شيعه را رافضى و اهل بدعت مى شمارند و به خصوص وهابى كه مذهب عمده اهل حجاز و مذهب دولتى ها است شيعه را مهدور الدم يعنى خون و مال آنها را مباح مى شمارند.

بيچاره مقتول نه زبان مى دانسته كه از خود دفاع كند و نه مجال دفاع به او داده اند و به مجرد شهادت چند نفر سنى متعصب كه گفته اند آن بيچاره نجاست در دامن خود براى ملوث كردن مسجد حمل كرده، قاضى اين حكم ظالمانه را داده

چنان كه من خود در سال 1320 كه مشرف شدم همه شب مى ديدم در صحن مسجدالحرام كرسى گذاشته و واعظى روى كرسى نشسته و تمام بيانات او راجع به شيعه و به قول آنها رافضى ها بود كه مى گفت اين جماعت مشرك هستند و دولت نبايد آنها را به حرم خدا و رسول راه بدهد و علت ديگر موضوع نژادى بود كه ايرانى ها و به قول عربها عجم هستند و براى عجم در نزد عربها احترامى نيست و در هر حال حجاج ايرانى به بدترين مذلت ها دچار بودند.

قضيه قتل ابوطالب يزدى در مكه

در سال 1322 هم كه عده اى از ايرانى ها به حج رفته بودند، يك نفر ابوطالب نام يزدى با زن خود براى اداى فريضه حج آمده بود. بيچاره مريض بود و در حين طواف دور كعبه يا به قول بعضى موقع نماز در مقام حضرت ابراهيم، حال او به هم خورده و قى به او عارض شده و براى اين كه زمين مسجد ملوث نشود در دامن لباس احرام خود استفراغ كرده و براى آن كه كثافت را از داخل مسجد بيرون ببرد، به راه افتاده ولى مقدارى از كثافت معده كه در دامن او بوده، به زمين مسجد ريخته و عده اى از اهل مصر؛ يعنى از جهال و متعصبين آنها نزد قاضى شهادت داده اند كه آن شخص نجاست در دامن خود كرده به قصد تلوّث مسجد و قاضى حكم به قتل او داده. ملك ابن السعود پادشاه حجاز هم به حسب ظاهر نمى تواند حكم شرعى را بلااجرا بگذارد، نتيجه اين شد كه او را فوراً سر بريدند.

اين ظاهر امر بود ولى در باطن سياستى براى مرعوب كردن ايرانى ها بود؛ زيرا چنانكه

ص: 174

مذكور گرديد، اساساً سنى هاى متعصب عقيده بد نسبت به شيعه، خصوص ايرانى ها دارند و از طرفى هم ايرانى ها به هيچ وجه ملاحظه اقتضاى موقع و غلبه مخالفين خود را ندارند و با آن كه از ائمه شيعه نهايت اصرار به مماشات و متابعت ايشان در جمله از امور مثلًا حضور در نماز جماعت آنها شده ايرانى ها در موقع انعقاد نماز جماعت، از مسجدالحرام بيرون مى روند و يا در يك گوشه نماز فردى مى خوانند و اين رفتار حقد و دشمنى سنى ها را تشديد مى نمايد و مانند آن است كه افكار عمومى اهالى چه حجازى و چه مصرى متوجه يك نوع تنبيه ايرانى ها بوده است و پادشاه هم به رعايت افكار عمومى امر به اجراى فورى اين حكم غلط داده حكمى كه بر اثر محاكمه صحيح نبوده و بيچاره مقتول نه زبان مى دانسته كه از خود دفاع كند و نه مجال دفاع به او داده اند و به مجرد شهادت چند نفر سنى متعصب كه گفته اند آن بيچاره نجاست در دامن خود براى ملوث كردن مسجد حمل كرده، قاضى اين حكم ظالمانه را داده، در حالتى كه تحقيق لازم بوده كه اولًا در دامن او نجاست بوده يا قى؟ ثانياً اين عمل اضطرارى (بوده) يا اختيارى؟ ثالثاً چه مقصودى داشته آيا واقعاً قصد او تلويث مسجد و محل عبادت مسلمانان بوده است و اگر چنين باشد آيا چنين كسى مجنون يا ديوانه نيست كه از هزار فرسنگ راه با مشقت زياد و با زن خود براى چنين عمل شنيعى به آنجا آمده باشد؟

بارى، اين عمل زشت از حكومت حجاز سر زد و قلوب ايرانيان را رنجانيد بلكه در شهرهاى عراق مانند كربلا و نجف و كاظمين اظهار تنفر و انزجار از اين عمل كردند و مكاتباتى هم مبنى بر اعتراض مابين دولت ايران و دولت حجاز توسط سفير ايران در مصر مبادله و بالنتيجه قطع رابطه شد و دولت ايران اتباع خود را تا چند سال از رفتن به مكه معظمه ممنوع داشت ولى البته طرفين متمايل به رفع اين تيرگى بودند. دولت ايران، براى تقاضاى اهالى به انجام امر واجب و دولت سعودى براى منافعى كه از واردين براى حج مى برد.

تا در سال 1327 چنان كه اشعار گرديد، نخست وزير وقت اجازه داد و راه را براى قاصدين حج باز كرد و مقرر شد كه كسى را به سمت سرپرستى حجاج ايرانى يعنى اميرالحاج تعيين كنند.

تعيين سرپرستى حج

در تابستان سال 1327 من به محلّات رفته بودم، در آنجا تلگرافى از وزير كشور

ص: 175

(مرحوم فهيم الملك) به من رسيد كه مرا دعوت به قبول اين سمت نموده بود و نيز تلگرافى از آيت اللَّه آقا سيد محمد بهبهانى رييس علماى تهران به من رسيد كه رد اين دعوت را نكنم.

مع ذلك چون من مى دانستم دولت عنايتى به اين امر ندارد و شرايط لازمه را براى تهيه مقدمات آن رعايت نخواهد كرد، جواب رد دادم و چون موقع تابستان در شرف انقضا بود عازم تهران شدم و در قم به ملاقات آيت اللَّه حاجى آقا حسين بروجردى، مقلد شيعه رفتم.

ايشان مطّلع بودند كه به من اين تكليف شده است، اظهار ميل كردند كه من آن را قبول كنم و همين كه به تهران آمدم، از طرف دولت به من تأكيد در قبول اين خدمت شد ولى ملاحظه كردم كه دولت هيچ برنامه براى اين كار در نظر نگرفته و مردم كه گذرنامه گرفته اند، در شرف حركت اند، لذا از قبول آن امتناع ورزيدم، لكن شاه مرا احضار و امر به قبول اين سمت نمودند.

و چون مقرر بود نامه اى هم از طرف شاه به ملك ابن السعود پادشاه حجاز نوشته شود و هديه لايقى براى ايجاد حسن روابط براى او فرستاده شود، در طرز بيان و مطلب نامه شركت كردم و هديه هم كه عبارت از يك جلد كلام اللَّه، خطى خيلى عالى و يك شمشير كه قاب آن طلا و روى آن مكلل به فيروزه هاى خيلى عالى بود تهيه كردند و من با عجله تمام مشغول تهيه برنامه هيأت امارت حج شدم و در اين موقع كه من قبول خدمت را كردم، قاصدين حج به من مراجعه كردند براى پول كه براى مخارج و براى رسوم حج؛ يعنى پولى كه دولت عربى سعودى از هر حاجى كه از غير خاك حجاز به حج مى رود مى گرفت و مقدار آن جمعاً چهل و يك ليره و نيم بود.

من به دولت پيشنهاد كردم كه به كميسيون ارز اجازه بدهند به هر حاجى هشتاد ليره بفروشند، دولت عذر آورد كه براى بانك تهيه اين مقدار ارز با كثرت افراد قاصد حج مشكل است و چون مردم ناچار به تهيه ارز ليره يا دينار عراقى در بازار آزاد بودند، قيمت ليره و دينار به بيست و هفت تومان رسيد. من پيشنهاد كردم كه به قيمت آزاد اين مقدار ليره يا دينار را به مردم بفروشند باز هم دولت قبول نكرد.

البته بردن اسكناس ايران هم به خارج ممنوع است و بالاخره چون قاچاق در ايران از همه كار سهل تر است مردم اسكناس ايران به قاچاق بردند. نهايت آن كه منافع آن به صرافهاى بغداد و بصره رسيد كه در حدود بيست و هفت تومان با يك دينار مبادله مى كردند.

من چون از اوضاع زمان حج مطلع بودم كه تجمل ظاهر مدخليت زياد در حفظ حيثيت

ص: 176

دارد؛ مخصوصاً در موقع توقف در منا و عرفات كه بايد در چادر بود لذا از شاه درخواست كردم از بهترين چادرهاى بزرگ سلطنتى و فرش و قالى و لوازم پذيرايى از دربار به ما بدهند.

شاه مرا مختار در انتخاب آن لوازم فرمود و من يك چادر خيلى بزرگ كه پوشش ابريشم دوزى و چند چادر ديگر و قالى هاى خيلى ممتاز و ظروف چينى و غيره گرفتم و آذوقه مسافرت را چون مى دانستم در حجاز گران است به علاوه ناچاريم دعوت ها و ميهمانى ها بكنيم تهيه كردم و آقاى حاج شيخ احمد بهارمنشى، نخست وزير، كه مردى شايسته و امين است حسابدار و ناظر خرج تعيين كردم و هيئت سرپرستى عبارت بود از آقاى ابوالفضل حاذقى به سمت معاون، آقاى احمد بهار حسابدار، آقاى سيد محمد باخدا و مرحوم حاج داداش كرمانشاهى و مستشار السلطنه مشايخى اعضا و سرهنگ باقر شهرستانى كه از افسران شهربانى بود، براى حفظ نظم و آقاى سيد كاظم آزرمى منشى و مترجم و آقاى دكتر مدرسى رييس بيمارستان قم به سمت رييس بهدارى و دو نفر ديگر دكتر.

معاون و اعضا را با محصولات خود، با چند اتومبيل و كاميون از راه بصره و كويت همراه حجاج، كه از راه خشكى عازم بودند، روانه كرده و خودم با آزرمى در ماه ذى قعده مطابق با مهرماه با هواپيما از تهران حركت كرده به فاصله شش ساعت و نيم وارد جده شديم و در جده سفراى دول اسلامى و سفير چين و معاون وزير امور خارجه دولت سعودى در فرودگاه ما را استقبال كرده و به عمارت دارالضيافه، كه محل پذيرايى براى ما تعيين كرده بودند، رفتيم و يكى از اعضاى وزارت خارجه كه فارسى خوب صحبت مى كرد و اصل او افغانى بود، ميهماندار براى ما معين كردند.

صبح روز بعد، امير جده نزد من آمد و گفت: ديروز عصر تلگرافى از اميرالسعود وليعهد پادشاه از رياض رسيده كه حجاج ايرانى در سرحد حجاز و كويت به واسطه اشتباه شوفرها راه را گم كرده و در بيابان متفرق شده و اتوبوسها به رمل فرو رفته سرگردان مانده اند و پادشاه تلگراف زد كه فوراً كاميونهاى قوى جريه براى خارج كردن وسايط نقليه از رمل و آب و بنزين و اشياى يدكى اتومبيل و دستگاه اصلاح از رياض بفرستند و چون پادشاه از ورود شما به جده مطلع شده است، امر كرده كه من تعداد وسايط نقليه ايرانى ها و سيستم آنها را از شما بپرسم و فوراً اطلاع دهم تا اشياى يدكى مطابق آنها از رياض فرستاده شود.

من اگرچه با تجربه اى كه از وضع اتوبوسرانى در رمل داشتم مقتضى بودم كه خودم همراه

ص: 177

آن قافله باشم ولى من وقتى قبول اين مسافرت كردم كه حجاج بعضى رفته و بعضى در شرف حركت بودند و براى تهيه لوازم هيأت امارت حج و تهيه نامه شاه و هدايا، ناچار از توقف در مركز بودم.

حالا لازم بود من عده وسايط نقليه و سيستم آنها را به امير جده اطلاع دهم ولى متأسفانه تا ساعت آخر حركت از تهران هر چه از شهربانى كل استفسار كردم جواب نداد حتى عدد حاج را هم نمى دانستند و اينهاست كه بى علاقگى مأمورين دولت را به كارها نشان مى دهد.

در هر حال به امير جده گفتم صورت وسايط نقليه نزد معاون امارت حج است كه با قافله ايرانى همراه است از او تحقيق كنند.

ملاقات با ملك بن السعود

من با آزرمى كه سمت مترجمى داشت، براى ملاقات پادشاه به قصرى كه در جده قرار دارد رفتم و مطابق آداب بين المللى، گاردِ جلو قصر احترامات نظامى به جا آورد و درب قصر رييس تشريفات و معاون وزارت خارجه ما را استقبال و تا اتاقى كه پادشاه نشسته بود، همراه آمدند. من وقتى وارد يك سالن بزرگ شدم، پادشاه از روى صندلى خود برخاست و به عادت امروز دست داد و صندلى دست راست خود را نشان داد.

من حاجت به مترجم نداشتم، به خصوص كه پادشاه خيلى شمرده و فصيح حرف مى زد ولى ممكن بود براى جواب و اداى مطالب، لكنت در زبان من پيدا شود. بودن آزرمى خصوص براى حمل نامه ها و هدايا لازم بود. پادشاه مردى قوى جثه و بسيار مؤدب و متين و آرام بود و شمرده حرف مى زد. من وضع صورت و متانت او را كه صلابت عزم و اراده قوى داشت شبيه به رضاشاه پهلوى ديدم.

بارى بعد از تعارفات، نامه شاه را به دست او دادم و چون نامه به فارسى نوشته شده، ترجمه آن را هم به عربى نوشته، ضميمه كردم. ترجمه عربى را خواند و اظهار امتنان كرد. بعد قرآن و شمشير به او تقديم شد. پادشاه قرآن را با تواضع دو دستى گرفت و باز كرد و يك آيه خواند و شمشير را كه مرصع به فيروزه هاى قديم و درشت بود، به دقت ملاحظه كرده، گفت:

شاهنشاه ايران قرآن فرستاده به اين معنى كه كلمه جامعه ما مسلمين و دستورالعمل ماست و شمشير فرستاده كه متفقاً به فرق اعداى اسلام بزنيم. بعد، از خصايص و اوصاف ذاتى شاه از

ص: 178

من پرسيد. من البته جوابهاى خوب و مناسب دادم و من قبل از آن كه راجع به حجاج ايرانى، كه از راه خشكى آمده اند، اظهارى كنم، خودش تفصيل تلگراف وليعهد و اوامرى كه صادر كرده بود، گفت و اظهار داشت: اطمينان داشته باشيد من نمى گذارم يك نفر ايرانى در صحرا بماند و به موقع به موسم حج نرسد.

من گفتم: قسمت عمده حجاج ايرانى از راه خشكى آمده اند و قسمتى هم از راه دريا و هواپيما آمده و خواهند آمد و در حوائج خود به من مراجعه خواهند كرد، شايسته است به مأمورين دولت امر صادر فرماييد به مطالب ما بيشتر توجه كنند. در جواب گفت: من دستورهاى لازم به مأمورين و وزراى دولت داده ام، بعد «مدير الأمن العام» (رييس كلّ شهربانى) را خواست و گفت: تا اميرالحاج ايران در خاك حجاز است، امر او امر من است، بعد كفيل وزارت خارجه را خواست و توصيه كرد: هر مطلب من داشته باشم انجام دهند.

در حكومت حجاز، كميسيون بازى و نظر خواستن از اين اداره و آن اداره نيست. يك امرِ شفاهىِ پادشاه، تمام مشكلات را حل مى كند. من بعد از صرف قهوه و شربت، خداحافظى كرده و خواستم بيرون بروم، پادشاه ايستاده دست داد و گفت: شما تا ايام حج در جده مى مانيد يا به مكه مى آييد؟ من گفتم: ميل دارم به زيارت مدينه منوره بروم، بعد از بيرون آمدن من، پيغام داد كه يك طياره مخصوص در اختيار شما خواهد بود كه به مدينه برويد و هرچند روز مايل هستيد نگاه داريد و هر كه را هم ميل داريد همراه ببريد.

تشرّف به مدينه منوره

من فرداى آن روز آزرمى و آقاى ضياء الدين قريب را، كه به عنوان كاردار موقت وزارت خارجه، كه با خانمش از مصر آمده بود، همراه برداشته به مدينه رفتيم. در آنجا هم امير مدينه تا فرودگاه ما را استقبال كرده، ميهمان او بودم. من قبل از حركت از ايران پيش بينى هاى لازم و اخطارهايى كه مى بايست به حجاج ايرانى بشود؛ از قبيل رعايت احترام نماز جماعت سنى ها و لزوم اقتدا به ائمه جماعت آنها و اين كه در نماز مهر نگذارند و از بوسيدن ضريح حضرت پيغمبر در مدينه و قبور ائمه بقيع و ساير مقامات مقدسه احتراز كنند، كرده و بيانيه چاپ كردم و در ميان حجاج پخش كردند و به علماى متنفّذ؛ از قبيل حاج سيد محمد بهبهانى و مرحوم آية اللَّه حاج سيد محمدتقى خوانسارى و آيت اللَّه مرحوم فيض قمى و آقاى حاج

ص: 179

ميرزا حسين سبزوارى و بسيارى از علماى ديگر؛ از جمله آقاى حاج ميرزا خليل كمره اى كه در آن سفر بودند، توصيه كردم كه به عوام بفهمانند از رفتارى كه در نظر اهل سنت بدعت است اجتناب كنند، الحق آقايان هم در اين باب كوشش كردند و خودشان در مواقع جماعت اهل سنت در نماز حاضر و اقتدا مى كردند و اين رويه مستحسن و مفيد اتفاق افتاد ولى از اين امر نگران بودم كه مبادا رؤيت ماه اول ذى الحجّه مورد اشتباه واقع شود؛ چون در اغلب سالها اين طور اتفاق مى افتاد كه در حجاز روزى را كه در ايران و عراق آخر ماه ذى قعده است، اول ذى الحجه اعلان مى كنند و اعمال حج را بر وفق آن به جا مى آورند و در حجاز به حكم قاضى، اول ماه ثابت مى شود و ايرانى ها اطمينان به آن ندارند و مى خواهند اعمال حج را مطابق تقويم ايران و با ثبوت رؤيت ماه در نزد علماى شيعه به جا بياورند.

اين اختلاف يكى از مواردى است كه ايرانى ها دچار اهانت و اذيت اهالى و ساير حجاج و ضرب و شتم و توقيف مأمورين حكومت واقع مى شوند، ولى خوشبختانه در همان شب اول كه ما در مدينه بوديم، جمعى رؤيت ماه را شهادت دادند و چند نفر از شهادت دهندگان شيعه بودند و آقاى بهبهانى هم كه در مدينه بودند، موافقت كردند و آن سال اختلافى پيش نيامد.

روز اول ماه را در مدينه توقف كرده روز دوم به جده برگشتم.

بروز مشكلى ديگر:

به محض ورود، امير جده نزد من آمد و گفت: ديشت وليعهد به پادشاه عربستان تلگراف كرده كه وسايط نقليه حجاج ايرانى؛ اگرچه همه نو و خوب بوده، ولى به واسطه بى اطلاعى شوفرها، كه اكثراً در رمل فرورفته و بعضى براى پيدا كردن راه به يمين و يسار رفته حتى صد كيلومتر از جاده دور شده و مسافرين كه در حدود ده هزار نفرند در بيابان بيست و چهار ساعت و بعضى دو شبانه روز مانده بودند، همه نجات يافتند، ولى هيچ كدام رسوم حج نداده اند و اينك بعضى در جريه سرحد خاك عربى سعودى و بعضى در داخل خاك حجاز از بيراهه آمده و مأمورين براى اداى رسوم، آنها را متوقف نموده اند. تكليف چيست؟ پادشاه دستور داد كه فورى به شما اطلاع بدهم.

من رييس اداره حج را خواستم، نزد من آمد و راه چاره از او خواستم. گفت: حسب المقرر، بايد همه مسافرين در جريه كه دستگاه گمرك است، حاضر شوند و گذرنامه ها ملاحظه

ص: 180

شود و وصول رسوم حج را در گذرنامه قيد كنند و اجازه ورود به خاك عربى سعودى در گذرنامه هم قيد شود و چون جمعيت حاج زياد است، اين كار اقلًا ده روز طول مى كشد و حجّ همه فوت مى شود. علاج اين امر از وظيفه من خارج و مربوط به وزارت ماليه است.

من به وزير ماليه تلفن كرده، اين مشكل را گفتم. جواب داد: اگر شما تعهّد مى كنيد كه حجاج بعد از اداى مناسك حج رسوم را خواهند داد، ممكن است اجازه بدهيم معطل نشوند و حركت كنند. من گفتم: اجازه چنين تعهدى از دولت ندارم ولى اطمينان مى دهم كه بعد از ورود به مكه و اداى مناسك حج خواهند پرداخت. گفت: همين اطمينان كه شخص شما مى دهيد براى دولت ما كافى است و الآن تلگراف مى كنم كه مسافرين را روانه كنند. بعداً معلوم شد، بسيارى از اتوبوس هاى ايرانى در راه به واسطه رمل يا جهات ديگر، معيوب شده و آنها را با جريه به رياض براى تعمير برده اند و مسافرين آنها را با اتومبيل هاى بزرگ سعودىِ سرباز، كه مخصوص ايام حج است، مجانى حمل كرده اند.

من تا روز ششم ذى الحجه در جده به گردش دريا و تماشاى مؤسسات دولتى و بازديد وزرا و سفراى خارجه، كه به ديدن من آمده بودند، گذرانده (1) روز ششم با چند اتومبيل سرباز كه دولت براى ما مهيا كرده بود با حالت احرام به قصد عمره حج روانه مكه معظمه شدم و چون شب هفتم را پادشاه دعوت به شام در قصر خود، كه در مكه است، نموده بود بعد از طواف و سعى لباس معمولى پوشيده به دعوت پادشاه رفتم. در اين دعوت اميرالحاج مصر احمد جودت پاشا رييس مجلس شوراى مصر و جمعى از محترمين حجاج ساير ممالك اسلامى و شيوخ حجاز و وزراى دولت حاضر بودند.

جايى كه براى من تعيين شده بود صندلى دست راست پادشاه و صندلى دست چپ اميرالحاج مصر بود. زير دست من رشيد عالى گيلانى كه چند سال قبل در عراق كودتا كرده با انگليس ها جنگ كرد و دولت عراق به حكم غيابى او را محكوم به اعدام كرده بود و حالا مشاور درجه اول پادشاه است و به همين مناسبت روابط بين دولت عراق و پادشاه ابن السعود تيره است.

درآن شب پادشاه گفت: فردا كه هفتم و پس فردا كه اول اعمال حج است، بر حسب قولى كه به شما داده ام تمام ايرانى ها به مكه وارد خواهند شد و حتى يك نفر در راه نخواهند ماند.

من تشكر كردم و به علامت صدق وعده پادشاه آن بود كه بعد از ورود همه حجاج روز هشتم


1- در سال 1327 كه من با سمت امير حاج به مكه مشرف شدم، وقتى در جده بودم، يك روز رييس تشريفات پادشاه ابن سعود به من تلفن كرد كه پادشاه مايل است شما را ملاقات كند و فلان ساعت منتظر شماست. من در ساعت مقرره رفتم. پادشاه گفت: ميل داشتم با شما دوستانه صحبت كنم و بعد سؤالاتى كه از اوضاع ايران و صفات و رفتار اعلى حضرت محمدرضاشاه از من كرد و جوابهايى مناسب به او دادم. گفت: مى خواهم برادرانه صحبتى با شما بكنم و آن اين است كه پشت سر من مى گويند: ابن السعود ماليات حج از حجاج مى گيرد، در صورتى كه حج فريضه دينى است و همه مسلمين حق دارند آزادانه براى حج بيايند من حالا علت آن را به شما مى گويم. من وقتى بر اين صحرا مسلّط شدم كه شغل مردم اين صحرا جز راهزنى و غارت و آدم كشى نبود و من آنقدر از اين اشقيا كشتم كه رمقى براى آنها باقى نماند وليكن از آنها بقايايى مانده؛ يعنى زن و بچه و اشخاص ضعيف مانده اند. و اينها وسيله معاش ندارند چه آنكه در اين صحرا فلاحت نيست. صنعت نيست و شغلى كه سابقاً در اينجا داير بوده كرايه كشى با شتر بوده و حالا اتومبيل اين شغل را هم موقوف كرده و من بايد به آنها معاش بدهم و روزى هفتادهزار ريال براى من خرج از بيت المال داده مى شود قيمت ريال نقره سعودى در آن روز دو تومان پول ايران بود و من براى امنيت حجاج ناچارم اين پول رسوم حج را از حجاج بگيرم.

ص: 181

عصر از نظميه به من اطلاع دادند كه يك شوفر اتوبوس و شاگرد او كه براى تعمير اتوبوس خود در رياض بودند، به امر وليعهد آن دو نفر را با طياره از رياض فرستاده اند و آنها را نزد من فرستاده اند در حالى كه غالب شوفرها و شاگرد راننده ها نمى فهمند حج چيست و قصد آن را ندارند.

در عرفات و منا

بارى روز هشتم كه عازم منا بوديم، موضوع ديگرى پيش آمد و آن اين كه اتومبيل رانى در حجاز با يك شركت به نام شركت عربى سعودى است كه داراى امتياز است و وسايط نقليه كرايه متعلق به هر دولت باشد، فقط مجاز به آمدن تا مكه و مراجعت است و مجاز در سير داخله در حجاز نيست. ايرانى ها مى خواستند با وسائط نقليه خودشان به منا و عرفات بروند و شركت مذكور مانع بود تا اين كه با مذاكره با وزير ماليه قرار شد ايرانى ها با وسايط نقليه خود بروند و نصف كرايه وسايط نقليه عربى سعودى را بعنوان حق الامتياز به شركت بپردازند و اگرچه كرايه اتوبوسهاى درجه پست كه صندلى ندارند، سه ليره بود. وزير ماليه موافقت كرد كه همه هر نفرى يك ليره و نيم بپردازند، حجاج پرداختند و رفتند من و اعضاى هيأت امارت حج هم با اتومبيل هاى سرباز كه در اختيار ما بود، حركت كرديم و شب را در نزديكى مسجد خيف خوابيديم و صبح عرفه به صحراى عرفات رفتيم و در آنجا چادرهاى ما را كه بر همه چادرها امتياز داشت، با بيرق ايران كه از همه مرتفع تر بود فراشان كه همراه برده بوديم بر پا كردند. ما علاوه بر اعضاى بيست و دو نفر مستخدم از فراش و پيشخدمت و آشپز و غيره داشتيم.

وقوف در عرفات، فقط براى عبادت و دعا در حق خود و ساير مسلمين است و جمعيت حاج از داخله و خارجه، صحرا را پر كرده بود و يا آن كه مطابق قرارداد گاراژدارهاى ايران ملزم بودند چادر و آب براى حجاجى كه حمل كرده بودند، مهيا كنند. اغلب از قرارداد تخلف كرده بسيارى از حاجى هاى بيچاره در آفتاب سوزان مانده بودند.

من به كسانى كه بى چادر مانده بودند، اطلاع دادم كه تا هر قدر ممكن است زير چادرهاى ما به سر برند و چون جمعيت زياد بود خودشان قرار تناوب دادند تا غروب شد و عموم حجاج روانه مشعر الحرام شدند و بعد از بيتوته شب، صبح روز عيد اضحى به منا رفتيم.

آن روز عيد بود و من بعد از اداى فرايض مخصوص، به ديدن پادشاه رفتم و بعد اذان تا

ص: 182

غروب از واردين؛ چه محترمين حجاج و چه رجال دولت عربى سعودى پذيرايى مى كرديم.

مرحوم حاجى داداش كه يكى از اعضاى امارت حاج بود، از موقعى كه وارد مكه شده تا آن روز نگران بود؛ زيرا در موقع ورود به خاك حجاز كه اتوبوس هاى ايرانى دچار معطلى رمل و سرگردانى در بيابان شده بود، حاجى داداش بعضى اسباب هاى خود را از جمله چند بسته مفقود كرده و غمناك بود و همراهان تصور كرده بودند پولى داشته و مفقود شده است.

در آن روز يكى از كسانى كه به ديدن من آمد، امير جريه (سرحد حجاز از طرف كويت) بود و پس از آن كه خود را معرفى كرد، حاج داداش به او گفت: بعضى اسباب هاى من موقعى كه در سرحد از گرفتارى رمل نجات پيدا كرديم، در بيابان ماند. آيا اطلاع از آن داريد؟

در جواب گفت: اسباب هايى از حجاج ايرانى در بيابان به جا مانده و برادرم آنها را حسب المقرر جمع كرده و به مكه آورده و حالا هم در منا حاضر است كه هركس مطلع شده مال خود را ببرد. حاج داداش نشانىِ چادر برادرش را پرسيد، گفت بهتر اين است كه من خودم با شما برويم و هر دو برخاسته رفتند و به فاصله نيم ساعت برگشتند. اسباب هاى حاج داداش بدون كم و كسر به او رسيد و بعداً معلوم شد اشياى قيمتى يا پول نبوده و فقط نگرانى او براى كفن و لوازم آن بوده.

بارى ما هم مانند همه حجاج روز يازدهم و دوازدهم ذى حجه را در منا مانده و عصر دوازدهم به مكه برگشته بعد از طواف و سعى از اعمال حج فارغ شديم.

ص: 183

در خانه كعبه

روز 13 ذى حجه از جانب اميرعبداللَّه الفيصل نوه پادشاه دعوت شدم براى تشرّف به خانه كعبه و شستشوى آن مطابق معمول ساليانه مدعوين از تمام حجاج علاوه بر امير مشعل پسر پادشاه و امير عبداللَّه الفيصل وكليددار كعبه مشرفه، امير الحاج مصر و دو- سه نفر ديگر و من با دو- سه نفر از همراهان بوديم و بعد از دو ركعت نماز از هر طرف كعبه مطابق معمول جاروبهاى ظريفى حاضر كرده سقاها آب از زمزم مى آوردند، با گلاب مى ريختند و ماها جاروب مى كشيديم و همين طور ديوارهاى داخلى كعبه كه از كاشى هاى نفيس پوشيده شده است، آب پاشى كرده و با دستمال تا جايى كه دسترس بود، خشك مى كرديم.

آنجا به خاطرم رسيد كه اين همان محل است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در سال دهم هجرت، كه فتح مكه فرمود كعبه را از لوث بت هاى مشركين كه در بالا چيده يا آويخته بودند پاك كرد و اميرالمؤمنين على عليه السلام روى شانه آن حضرت بلند شد و بتها را يك يك شكست و ظاهراً كعبه در آن وقت اين قدر ارتفاع از زمين نداشته و بعدها به امر عبدالملك مروان كه براى دستگيرى عبداللَّه بن الزبير با منجنيق قسمتى از كعبه را آتش زدند و خرابى بر آن وارد شد تعمير كرد و مانند حالا ارتفاع آن را از زمين زياد كرده اند.

در جوف كعبه چيز تازه اى نيست كه توجه بيشترى را جلب كند ولى به واسطه قدمت محل و دانستن آن، كه بناى اساسى آن را حضرت ابراهيم خليل با پسرش اسماعيل گذاشته و خداى تعالى آن را خانه خود خوانده و محل تقديس پيغمبران سلف به خصوص حضرت پيغمبر اسلام بوده، حالت مخصوص براى مسلمانى كه در تمام عمر آرزوى زيارت آن را داشته پيدا مى شود كه يافتنى است نه وصف كردنى.

گرفتارى چند نفر ايرانى به اتهام بى احترامى به حرم و نجات آنها

ظهر آن روز به من خبر دادند كه يك نفر ايرانى اهل رامهرمز را به جرم آن كه مى خواسته است ديوار كعبه را لوث كند، جمعيتِ امر به معروف و نهى از منكر، او را كشان كشان به نظميه بردند (جمعيت امر به معروف و نهى از منكر جماعتى از اهل نجد كه متعصب در مذهب وهابى هستند كه هر سال در موسم حج در مكه و ساير مناسك هستند و حكم آنها مافوق

ص: 184

حكم مأمورين انتظامى است).

براى من مسلم بود كه هيچ ايرانى اگرچه ديوانه باشد، چنين حركتى نمى كند ولى براى كشف حقيقت آزرمى را نزد رييس كلّ نظميه فرستاده پيغام دادم كه معلوم مى شود هنوز دستگاه اتهام زدن به ايرانى ها در حجاز موجود است و من الساعه به پادشاه مى نويسم كه چون در حجاز براى ايرانى ها امنيت نيست، فوراً ايرانى ها را روانه مى كنم و بعدها دولت ايران به احدى از اتباع خود اجازه آمدن به مكه نخواهد داد.

رييس كلّ نظميه از اين پيغام نگران شده و چون آزرمى به او حالى كرده بود كه حقيقت امر اين است كه اين شخص چند عدد دستمال و چند عدد تسبيح در كيسه گذاشته و كيسه را زير لباس زيرين احرام ميان دو پاى خود آويخته و موقعى كه دست به ميان پاى خود مى برده و چيزى بيرون مى آورده و به ديوار كعبه مى ماليده كه دستمال و تسبيح بوده به قصد تبرّك، لذا به آن جمعيت گفته بود كه الآن كشف عورت اين شخص را بايد كرد تا معلوم شود زير او آلوده به نجاست بوده يا همان دستمال و تسبيح كه داشته به قصد تبرك به ديوار كعبه مى ماليده. آن جماعت خرتر از آن مرد ايرانى گفته بودند كشف عورت جايز نيست. آزرمى گفته بود اگر اتهامى را كه شما مى گوييد راست باشد مجازات او چيست؟ گفتند: كشتن. گفت: كشتن يك مسلمان را به واسطه يك شبهه تجويز مى كنيد ولى كشف عورت مردى را براى تحقيق چنين اتهامى تجويز نمى كنيد؟

بالاخره گفته بودند او را به كفايت ببريد. فردا او را در حضور قاضى القضات حاضر كنيد.

آزرمى به من تلفن كرد، من گفتم: قبول نكنيد يا الآن كشف عورت كنند تا مطلب معلوم شود يا من حالا به پادشاه شكايت مى كنم و همان وقت تفصيل را به امير مكه تلفن كردم. او پيغام تهديدآميزى به رييس نظميه فرستاد تا بالاخره به سعى او بيچاره را خلاص كردند.

همين طور دو- سه روز بعد، باز جمعيت مزبور دو نفر را گرفته به نظميه بردند و نظميه فوراً به من اطلاع داد. اتهام يكى از آن دو نفر اين بود كه گفته اند سيگار در مسجدالحرام مى كشيده (سيگار و ساير دخانيات در مذهب وهابى ها حرام است) اتهام ديگرى آن بوده كه گفته اند: در مسجدالحرام بول كرده است و اين دومى را دستبند آهنى به دستهاى او زده و پاهاى او را در محبس حلقه آهنى زده بودند و پس از آن كه من فرستادم تحقيق كردند معلوم شد آن شخص نجارى است از اهل تهران و موقعى كه جزو ساير مردم در مسجد نشسته بود و

ص: 185

سقاها آب زمزم به مردم مى داده اند، او ظرف آب را گرفته و به طور مخفى آن را روى آلت رجوليت خود ريخته، به قصد اين كه اولاد او بشود و چون از زير او آب جارى شده تصور كرده اند ادرار كرده است.

اين عقيده هاى عاميانه و تبرك جستن به هر چيز آب و سنگ و نقره و طلا است كه اهل تسنن به خصوص وهابى ها را به شيعه بدگمان كرده و نسبت شرك به آنها مى دهند و انصافاً تا درجه اى هم حق با آنهاست. نهايت آنها نيز راه مبالغه مى پيمايند و سجده كردن بر مهر تربت را بدعت مى شمارند و خودشان به هر چيز كثيفى سجده مى كنند.

بارى، اين شخص دوم چون دست و پاى او را قفل آهنى زده بودند، قضيه ابوطالب يزدى به خاطر او آمد، حركات بى قاعده از او صادر مى شد. رييس نظميه بعنوان اين كه مجنون است و لَيسَ عَلَى الْمَجْنُونِ حَرَج، او را از چنگ بقاياى مقدسين نهروان خلاص كرده و شخص اولى را به عنوان اين كه توبه كرده است نزد من فرستاد.

گرفتارى حجاج راجع به رسوم حج كه گاراژدارها گرفته و به دولت سعودى نپرداخته بودند و بالأخره ضمانت من در آن سال حاج ايرانى با سه وسيله به حج آمده بودند، قريب ده هزار نفر با اتوبوس از راه خشكى و در حدود دو هزار و سيصد نفر از راه دريا كه از بيروت به كشتى نشسته بودند و پانصد، ششصد نفر از ايران يا از عراق با هواپيما آمده بودند كسانى كه توسط ايرانتور با هواپيما آمده بودند، بعد از انجام مناسك حج به موقع خود به ايران يا عراق براى عتبات حركت كردند و براى من گرفتارى نداشت ولى حجاجى كه از راه خشكى يا دريا آمده بودند چون رسوم حج را چنان كه در صفحات قبل اشاره نمودم نداده ولى من تعهد كردم كه بعد از اداى مناسك مى پردازند و حالا كه حاج از اعمال فارغ شده و قصد زيارت مدينه منوره و مراجعت به ايران را دارند موقع مطالبه اداره حج و در واقع وزارت ماليه رسيده و مسلم بود تا رسوم حج داده نشود اجازه خروج از مكه را به حجاج نخواهند داد.

از طرفى به واسطه نبودنِ جا در شهر مكه، حجاج كه اغلب دهاتى و فقير هستند، در صحرا و دور از شهر منزل كرده بودند و در بيابان نه آب بود، نه سايبان، نه مستراح. صحرا متعفن شده بود و كم كم ناخوشى اسهال مكه لازمه اين قبيل اجتماعات است در ميان مردم پيدا شد و اين موقع نمايندگان گاراژدارها جز دو سه گاراژ از قبيل گاراژ ساعتچى و گاراژ فولادى كه رسوم مربوط به حاجى كه همراه آورده بودند پرداختند، همه مخفى شدند. مردم هم راهى

ص: 186

جز مراجعه به من ندارند و لااقل دو سه هزار نفر هر روز مردمان دهاتى و شهرهاى مختلف كه از وضع خود و گرانى معاش به جان آمده بودند نزد من اجتماع كرده و با داد و فرياد ناهنجار خلاصى خود را مى خواستند و كار به جايى رسيد كه مسافرين و حجاج كه در هتل مصر منزل داشتند و منزل ما هم در همان هتل بود، از اين كه راه عبور مردم مقطوع شده و داد و فرياد ايرانى ها از صبح تا آخر شب آسايش همه را مختل كرده بود به نظميه شكايت كردند و پاسبانها كه مانع از هجوم آنها مى شدند، چندين هزار نفر فحاشى و هرزگويى به دولت ايران و دولت سعودى را از حد به در مى بردند.

من از طرفى از علما و از وجوه حجاج استمداد مى كردم كه مردم را به وعده ساكت كنند و از طرفى صبح و عصر و شب به دولت و دربار تلگراف مى كردم كه دولت اجازه بدهد من بدهى حجاج را، كه گاراژدارها قبل از حركت از آنها گرفته اند، ضمانت كنم و دولت در مركز از گاراژدارها وصول نمايد ولى هرقدر الحاح كردم و گفتم نصف مردم تلف خواهند شد جز جواب منفى ندادند.

اينجا جاى خيلى تأمل است. دولتى كه براى عوام فريبى اجازه داده قريب چهارده هزار نفر به حج بروند، گذشته از اين كه كمترين اقدامى براى رفاه يك عده مسافر حج نكرده و مردم را به دست يك جمع شياد كه شركت هاى دروغى براى حمل حجاج تشكيل داده و دولت در مقام آن بر نيامده كه آيا اين شركتها پايه و مايه و اساسى دارد يا نه، حالا كه در بيابان مكه گرو پرداخت رسوم حج مانده و مشرف به هلاكت هستند اين قدر علاقه نشان نمى دهد كه خود در مقام وصول طلب مردم از گاراژدارها برآيد و به نماينده دولت اجازه ضمانت بدهد واقعاً فكر من از رسيدگى به عذر اين بى علاقگى به چندين هزار نفر ايرانى مسلمان و به اهل مملكت ودايع الهى نمى رسد.

بارى، براى نجات مردم و خودم، از همه جا مأيوس شدم. به وزير ماليه دولت سعودى پيغام دادم اوضاع اكثر حجاج ايرانى را مشاهده مى كنيد و بدهكار رسوم حقيقتاً گاراژدارهاى ايرانى هستند و اين مردم بيچاره بدهى خود را داده اند. نهايت آن كه گاراژدارها از پرداخت آن به واسطه نداشتن ارز تعلّل كرده اند و من در مقام بر آمدم كه دولت ايران به من اجازه بدهد به نام دولت ضمانت وجوه بدهى آنها را بكنم دولت به ملاحظاتى اجازه ضمانت به من نداد ولى من حاضرم شخصاً ضمانت كنم وزير دارايى ضمانت شخصى مرا قبول كرد و من از شش

ص: 187

شركت ضمانت كتبى كردم و اجازه خروج حاج از مكه صادر شد و در چند روز كه مشغول مذاكره با دولت سعودى بود، دو شركت حساب بدهى خود را با وزارت دارايى به وسيله ضمانت صراف هاى جده تصفيه كردند؛ يكى شركت لوانتور كه عمده مسافرين راه خشكى را او حمل كرده بود و ديگر شركت ت ث ث كه مسافرين دريايى را حمل كرده بود و حاجتى به ضمانت من از آنها پيدا نشد.

اين بود كه من از شش شركت غيرمعروف ضمانت كردم كه در حدود يكصد و شصت هزار ليره بدهى آنها بود، ولى به توسط مأمورين نظميه دولت سعودى كه مانند اكثر مأمورين دولت ايران نيستند؛ يعنى دروغ نمى گويند شش نفر مديران شركتها را كه ضمانت كرده بودم، پيدا كرده آنها را در اتاقى جنب اتاقهاى خودمان توقيف كرديم و چند نفر پاسبان بر آنها گماشتم، آنها ناچار شدند شب و روز به كسان خود در تهران تلگرافات براى تهيه پول مى كردند و دو نفر از آنها اظهار داشتند تا ما خودمان به تهران نرويم پول تهيه نخواهد شد.

من آن دو نفر را توسط سرهنگ شهرستانى افسر شهربانى با هواپيما به تهران فرستادم و بعد از توقف هر دو در شهربانى در حدود يكصد و هشتاد هزار تومان معادل بدهى آنها وصول و به سفارت سعودى در تهران تحويل گرديد و يك نفر هم دوستان او به وسيله تلگراف به عراق تحصيل اعتبار نموده و به وسيله صرافان جده تصفيه حساب خود را نموده، باقى ماند. سه نفر كه يكى از آنها سيد على موسوى طرف توصيه بعضى علماى تهران بود كه با اصرار فوق العاده مرا از توقيف او منصرف كردند و قرار شد ضامنى به من بدهد كه به ورود تهران بدهى خود را بپردازد و بدهى او هم زياد نبود و فقط راجع به چهل نفر حاجى بود كه با خود آورده بود و مجموع بدهى او هزار و ششصد و شصت ليره مى شد و يك نفر اهل سولقان كه من نمى شناسم ضمانت او را نزد من كرد و دو نفر ديگر در توقيف ماندند كه بعد از حركت حجاج ناچار شدند بالاخره بدهى خود را پرداختند.

بعد از ضمانت من، راجع به بدهى حجاج كه اجازه حركت آنها صادر شد، محظور ديگر پيش آمد و آن موضوع شركت اتومبيل رانى عربى سعودى بود كه حجاج مجبور بودند براى امارت مدينه نوشتند با وسايط نقليه اين شركت روانه شوند و چون حجاج قصد مراجعت به مكه بعد از زيارت مدينه نداشتند مى خواستند با اتوبوسهاى ايرانى بروند. اين مطلب چنانكه در

ص: 188

موقع حركت حجاج به منا و عرفات مورد اشكال واقع شد و بالاخره قرار شد نصف حداقل كرايه را بابت حق الامتياز به شركت عربى سعودى بدهند، حالا اشكال شديدتر بود تا بالاخره بعد از دو- سه روز مذاكره با وزير دارايى قبول كردند كه هر نفرى از حجاج پنج ليره بابت حق الامتياز به شركت سعودى بدهند و با وسايط نقليه خودشان به مدينه بروند ولى من ملاحظه كردم كه اين مبلغ خيلى زياد است و حجاج بيچاره به خصوص حالا كه پولشان تمام شده قدرت پرداخت اين مبلغ را ندارند. گاراژدارها نسبت به اين مبلغ تعهّدى ندارند و چون وزير دارايى حجاز به هيچ وجه حاضر براى تخفيف مختصر هم نشد، من نامه اى به پادشاه نوشتم. به مفاد آن كه سفارت عربى سعودى در ايران، تعرفه مخارج رسوم حجاج را كه اشاعه داد، مجموع آن ارقام بالغ بر چهل و يك ليره و نيم بود و زايد بر اين مبلغ را حجاج نمى دانستند كه مورد مطالبه خواهد بود و با فقر اغلب حجاج و گرانى حجاز حالا از عهده پرداخت اين مبلغ بر نمى آيند و من خواهش مى كنم امر فرماييد وزير ماليه از مطالبه اين مبلغ صرف نظر نمايد يا تخفيفى منظور دارد كه حجاج بتوانند بپردازند.

بخشودگى پنجاه هزار ليره حق الامتياز از ايرانيان

نامه را فرستادم نزد وزير ماليه كه او به ديد شاه برساند. از رساندن آن امتناع كرد. نامه را فرستادم نزد اميرى كه نوه پادشاه بود او وقتى نامه را به پادشاه داد، پادشاه گفت: به وزير ماليه ابلاغ كنيد هيچ مطالبه نكند. وزير ماليه وقتى اين امر به او ابلاغ شد، سراسيمه نزد پادشاه رفت و گفت: ده هزار نفر ايرانى مى خواهند به مدينه بروند و صدهزار ليره كرايه مى بايست به شركت عربى داده باشند و حالا كه مى خواهند با وسايط نقليه خودشان بروند، من قرار داده بودم نصف آن را حق الامتياز به شركت بدهند و اعلى حضرت پنجاه هزار ليره بخشيده اند.

پادشاه گفت: من در برابر خواهش به نماينده پادشاه ايران وعده داده ام و ديگر برگشت ندارد.

امير مكه پيغام پادشاه را مبنى بر قبول خواهش من و صرف نظر از تمام اين مبلغ، به من اطلاع داد. به انضمام آن كه گفت: به امير الحاج ايران بگوييد اين گذشت فقط راجع به امسال بوده و در سنوات بعد بايد مطلع بر اين نكته باشند.

بحمداللَّه وسايل حركت حجاج از مكه از هر جهت فراهم شد و تا روز بيست و چهارم

ص: 189

ذى حجه ايرانى ها همه مكه را ترك كردند مگر شش- هفت نفر مريض كه در بيمارستان بودند و من توصيه معالجه آنها را به رييس بيمارستان كرده خود و اعضاى امارت حج براى رفتن به مدينه منوره به جده رفتيم كه از آنجا با هواپيما به مدينه برويم و قبل از حركت براى خداحافظى به ديدن پادشاه رفتم و بعد از تشكر از مساعدتهايى كه نسبت به ايرانى ها از طرف شخص پادشاه و از طرف كاركنان دولت مرعى شده بود، خواهش كردم كه ما را به حال خود آزاد گذارند و ميهمان دولت نباشم.

وفات حاج داداش كرمانشاهى در مكه

وقايع قابل ذكر در مدت اقامت ما در مكه معظمه، يكى واقعه فوت حاج داداش بود كه همه را بى نهايت متأثر نمود. حاج داداش و آقاى باخدا روز عيد غدير (هيجدهم ذى حجه) روزه بودند و شب را در مسجدالحرام به عبادت گذرانده بودند، شب بعد هم كه شب جمعه بود، بعد از افطار مسجدالحرام رفتند و حاج داداش تا صبح به عبادت گذرانده بود و از قرارى كه بعد معلوم شد داراى مرض قلبى بوده كه به واسطه روزه و اعتكاف در مسجد، ضعف بر او مستولى شده بود.

صبح جمعه 19 كه از مسجد مراجعت كرد، درب هتل مصر كه منزل ما بود، سكته عارض او شده، فوراً دكتر مدرسى كه همراه بود، تزريق آمپول به او كرده و حالش بهتر شد و به اتاق خود رفت ولى ساعتى نگذشت كه آقاى باخدا به من اطلاع داد كه نوبت دوم سكته عارض او شد و درگذشت، رحمة اللَّه عليه.

حاج داداش از اشخاص نيك و با معنويت بود و اوقات او صرف رفع حوايج مردم خصوصاً دوستان خود و دستگيرى از ضعفا بود و عاقبت هم با بهترين حالات كه خاص اولياى خداست از دنيا رفت.

ما و همه ايرانى ها و عده اى از حجاج عراقى، با تجليل تمام جنازه او را تشييع كرديم و در قبرستان نزديك به قبرستان ابى طالب عليه السلام مدفون گرديد.

ديگر موضوعى كه قابل ذكر و بسيار مغتنم بود، آشنايى من با مرحوم شيخ حسن البنا، رييس جمعيت اخوان المسلمون و سخنرانى او بود كه در آن سال با چند نفر اعضاى

ص: 190

برجسته آن جمعيت به حج آمده بود و دو نوبت سخنرانى مفصل نمود و ما همه دعوت شده بوديم.

سخنرانى هاى زعماى جمعيت الاخوان المسلمون و قوت بيان شيخ حسن البنا رييس جمعيت

جمعين الاخوان المسلمون كه مؤسس آن مرحوم شيخ حسن البنا بود چند سالى است در مصر تشكيل و هدف آن چنانكه نام آن مشعر است، رفع اختلاف بين مسلمين و دعوت آنها به اخوت اسلامى كه صريح حكم قرآن است بود و آن جمعيت كه مركز آن در مصر بود، از قرارى كه شنيدم شش ميليون عضو در مصر و ساير بلاد اسلامى داشته و اخيراً رييس آن جمعيت را به اتهام سياسى ترور كردند.

منطق اين جمعيت بسيار قوى و موجب تمكين همه مسلمين بود. خود شيخ حسن رييس جمعيت ناطق بى نظيرى بود و در چند جلسه سخنرانى در مكه و مدينه كه قريب دو ساعت صحبت مى كرد، گذشته از فصاحت و بلاغت كلام و شيرينى بيان ژست هاى مخصوصى در بين داشت كه به اقتضاى حال گاهى مستمعين را به حكايات و بيانات فكاهى سرگرم مى كرد و گاهى با موعظه بليغ حالت تأثر آنها را تحريك كرده، مى گرياند و بنيان استدلال را به طورى مرتب مى داشت كه مجالى ديگر براى كسى باقى نمى گذاشت و اساس منطق او بر چند پايه استوار بود؛ يكى نقل آيات قرآنى و احاديث مروى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ديگر عمل و رفتار آن حضرت در زمان بعثت و از جمله آنها اين نتيجه را مى گرفت كه رويه و رفتار پيغمبران بود كه اظهار اعتقاد و تمكين به چهار اصل را موجب قبول اسلام مى دانست. اول شهادت به وحدانيت خداى تعالى. دوم رسالت آن حضرت. سوم تصديق به آن كه قرآن وحى آسمانى و دستورالعمل مسلمين است. چهارم آن كه كعبه را در نماز قبله خود قرار دهد و هر كس اين چهار اصل را قبول مى كرد، پيغمبر او را مسلمان و در تمام حقوق مساوى و با سايرين برادر مى دانست، حتى دشمنان عنود سرسخت خود را وقتى كه به اين معنى مسلمان شدند و هرگز ملاحظه نمى كرد كه بعضى مسلمين با بعضى قلباً دوستى ندارند بلكه مى دانست كه بعضى نسبت به بعضى كينه و حسد دارند ولى مادامى كه اثرى بر آن مترتب نمى كردند آن را كأن لم

ص: 191

يكن مى پنداشتند.

اين حكم عمومى اسلام بود و حكم خصوصى اسلام اين است كه تمام انجام فضيلت را كه مردم آنها را موجب فضيلت قرار دادند، از مال و نسب و نژاد و رياست محو و نابود كرد و فقط تقوى را سبب فضيلت قرار داد، به حكم قرآن إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ ... و چون به حكم لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ بايد امت در عمل، خصوص در رفتار اجتماعى، تابع آن حضرت باشند و با معرفى كه آن حضرت از مسلم فرمود؛ «وَ الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ» (1) اين نتيجه قطعى است كه هريك از مسلمين عالم با جاهل به يكى از فرق مسلمين به معنى كه ذكر شد، توهين كند و نسبت كفر و شرك دهد، خود او از ربقه اسلام خارج است.

شيخ حسن در هر يك از مقدمات مطلب، از حضّار تصديق مى خواست و مى گفت: آيا اين مطلب مسلّم است يا نه؟ همه يك صدا تصديق مى كردند و همين كه به نتيجه مى رسيد، چند ثانيه سكوت مى كرد و مجال فكر به مستمعين مى داد.

من مشاهده كردم كه حضار از حجاج ولايات مختلفه و اهالى حجاز كه جز معدودى ايرانى و عراقى همه سنىِ متعصب بودند، سرها به زير انداخته و تأثير نطق قوى شيخ حسن آنها را به حالت بهت دچار كرده بود.

در مكه و مدينه درهر مجلس و محفل كه سخنرانى مى شد يا انشاد شعر مى كردند، مرسوم ناطقين اين بود كه در خاتمه، اول ابن السعود پادشاه حجاز و دوم ملك فاروق پادشاه مصر را دعا مى كردند و اسم كس ديگر از پادشاهان و رؤساى ممالك اسلامى مذكور نمى شد.

شيخ حسن رحمةاللَّه عليه كه حق بزرگى بر شيعه دارد، در مجلس دوم سخنرانى در مكه و سخنرانى در مدينه، بعد از نام ابن السعود و ملك فاروق پادشاه ايران را دعا كرد و اين از اعجب عجايب است كه تا كسى قبل از آن اوضاع و افكار مردم حجاز را نسبت به ايرانى شيعه و به قول آنها رافضى نداند درك اين تعجب را نمى كند كه تأثير حرف و منطق به جايى رسيد كه در ميان مردمى كه ايرانى شيعه را مهدور الدم و مشرك و مال و خون او را مباح مى شمردند وقتى به پادشاه ايران دعا كرد همه بى اختيار آمين گفتند.

من در مدت اقامت در مكه و مدينه، با شيخ حسن معاشرت داشتم و ميهمانى ها مبادله كرديم.


1- من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 362

ص: 192

در مكه دو مؤسسه دولتى است؛ يكى شير و خورشيد سرخ كه نام آن دارالاسعاف الخيريه است و يكى پرورشگاه يتيمان.

من با اعضاى امارت حج به هر دو مؤسسه رفتم و در هر يك صد ليره دادم. دارالايتام بسيار منظم و جالب توجه بود، بالجمله بعد از آن كه تمام حجاج ايرانى روانه مدينه شدند من با دو- سه نفر اعضاى هيأت امارت حج به جده رفته و با هواپيما به مدينه مشرف شديم. قبل از ورود ما باغ و عمارتى در مدينه كه آب جارى داشت، براى ما اجاره كرده بودند. به آنجا وارد شديم و از طرف امير مدينه و اشراف آن شهر نهايت احترام نسبت به ما مرعى شد و ميهمانى ها كردند ما هم در مقابل ميهمانى ها از آنها كرديم.

عدالت محكمه ادارى مكه

من تلگرافى به رييس كلّ نظميه، كه در مكه بود، كردم كه از نتيجه محاكمه مرا مطلع نمايد، بعد از سه روز به من جواب داد كه در نتيجه تحقيقات معلوم شد كه راننده اتوبوس ايرانى تقصير نداشته و تقصير متوجه راننده شركت سعودى بوده و اتوبوس ايرانى كه صدمه ديده، به خرج شركت تعمير خواهد شد و من بيش از اين از تقصيل موضوع مطلع نشدم تا وارد تهران شدم. يك روز دو نفر زن به منزل من آمدند و اظهار داشتند كه حسين جليلى اتوبوس خريده و چند نفر را با اتوبوس خود به مكه برده و ما به كلى از او بى خبريم و از من خواستند تلگرافى به مكه كرده از حال او استعلام كنم.

از جواب تلگراف من كه از مكه رسيد، معلوم شد حسين جليلى صاحب همان اتوبوس بوده كه مابين جده و مدينه با اتوبوس عربى تصادف كرده بود و در تلگراف اشعار شده بود كه با اتوبوس خود به طرف ايران حركت كرد و بعد از چندى آن شخص به منزل من آمد و از رسيدگى بيطرفانه و عدالت منشى مأمورين دولت سعودى تعجب داشت كه حق را با او دانسته و اتوبوس او را تعمير كرده و دليلى با او همراه كرده اند كه تا سرحد كويت با او باشد.

من براى تنظيم وضع حركت حجاج از مدينه از امير مدينه استمداد كردم و در نتيجه شصت نفر دليل راه تعيين كردند كه همراه وسايط نقليه ايرانى ها تا سرحد كويت باشند و قرار شد به ملاحظه كمى آب و بنزين در راه هر روز يك دسته حركت كنند لذا در روز اول محرم تا هفتم، هر روز يك دسته مركب از صد الى صد و سى اتوبوس و اتومبيل روانه شدند و با هر

ص: 193

دسته هم يك نفر از اعضاى هيأت امارات حج را مأمور كردم كه از رفتار خودسرانه شوفرها و مسافرين جلوگيرى كنند و به اين ترتيب حجاج كه از راه خشكى عازم ايران مى شدند، با نظم و ترتيب روانه شدند و من خود روز هشتم محرم با هواپيما به بغداد رفته يك شب در كاظمين متوقف و شب عاشورا را به كربلا مشرف شدم و بعد از زيارت كربلا به نجف مشرف شدم و بعد از سه روز تلگرافى از آقاى ساعد، كه نخست وزير شده بود، به من رسيد كه مرا براى وزارت دادگسترى دعوت و تعجيل در حركت من كرده بود.

پى نوشت ها:

ص: 194

ص: 195

از نگاهى ديگر

طرح جايگزين شود.

ص: 196

مفهوم شناسى و مصداق يابى اهل بيت عليهم السلام

غلامحسين زينلى

ضرورت شناخت اهل بيت عليهم السلام

شايد برخى چنين تصور كنند كه گفتگو در باره «اهل بيت» و تلاش در جهت شناخت آنان، مسأله اى است متعلق به گذشته و در عصر حاضر، اثرى بر آن مترتب نيست. بنابراين، چه ضرورتى دارد كه درباره آن به بحث و گفتگو بپردازيم؟

اما اگر به كلام خداوند و سنت نبىّ گرامى صلى الله عليه و آله مراجعه و در آن بينديشيم، به وضوح در خواهيم يافت كه مطالعه و پژوهش در باره اين مسأله و شناخت مفهوم و مصاديق اهل بيت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى امّت اسلامى، امرى كاملًا حياتى است.

خداوند در قرآن كريم، اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را از هر گونه آلودگى پاك و پاكيزه دانسته (1) و محبت و دوستىِ آنان را به عنوان مُزد رسالتِ نبىّ گرامى صلى الله عليه و آله، بر همه مسلمانان فرض دانسته است. (2) رسول گرامى نيز كه سخن ايشان تأييد شده با كلام خداوند مى باشد، (3) در حديث متواتر «ثقلين» با بيان جمله «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي ...» (4) اهل بيت را همتاى كتاب خدا به شمار آورده و استمرار هدايت امّت اسلامى را پس از خود، تنها در پرتو تمسك به قرآن و عترت ميسر دانسته است. و اعلام داشته كه اين دو، تا قيام قيامت با هم بوده و هيچگاه از يكديگر جُدا نخواهند شد.


1- إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً احزاب: 33؛ «خدا فقطمى خواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.»
2- قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى.
3- وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى* إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى نجم: 3 و 4
4- صحيح مسلم، كتاب فضائل صحابه ح 36؛ سنن ترمذى 5/ 329. سلفيه؛ مستدرك حاكم 3/ 148؛ مسند احمد 3/ 17؛ معجم كبير طبرانى 5/ 190 و 205، چاپ عراق؛

ص: 197

«وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ ...» (1)و در حديث «سفينه» اهل بيت عليهم السلام را به كشتى نوح تشبيه كرده و نجات امت اسلامى را تنها در پرتو تمسك به كشتى هدايتِ آنان، ميسّر دانسته است. (2) آرى، تأمل در كلام خداوند و سخنان رسول گرامى، و نقش اهل بيت در هدايت و وحدت امّت اسلامى، ضرورت شناختِ مصاديق اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله را بيش از پيش روشن مى سازد. و هر فرد مسلمانِ متعهدى را وامى دارد تا به درستى، اين اسوه هاى طهارت و پاكى را بشناسد و آنان را الگوى زندگىِ خود قرار دهد، و در جهان پرحادثه كنونى، بر كشتى نجات اهل بيت سوار شده و خود را به ساحل نجات رساند. اين همان حقيقتى است كه پيشواى مذهب شافعى نيز در سروده خود به آن اشاره دارد. وى مى گويد:

ولمّا رأيت الناس قد ذهبت بهم مذاهبهم فى أبحر الغيّ والجهل

ركبتُ على اسم اللَّه في سفن النجا وهم اهل بيت المصطفى خاتم الرسل (3)

«هنگامى كه ديدم مذاهب گوناگون، مردم را به درياهاى جهل و گمراهى سوق داده است، با نام خدا بر كشتى هاى نجات اهل بيت مصطفى صلى الله عليه و آله خاتم پيامبران، سوار شدم.»

پس چنان نيست كه اين مسأله، متعلق به روزگاران گذشته باشد، بلكه همانگونه كه تدبر در قرآن و پيروى از كتاب الهى، مسأله اى است نو و مورد نياز؛ شناخت و پيروى از همتاى قرآن، يعنى اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله نيز مسأله اى است تازه و مورد نياز.

مراد از اهل بيت عليهم السلام

مقصود از اهل بيت در اين نوشتار، معناى لغوىِ آن، كه شامل همه بستگان و همسر و فرزندان مى شود نيست. بلكه مقصود، اصطلاحى است كه قرآن كريم آن را در آيه تطهير در مورد اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله به كار برده است.

إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.

اقوال مفسّران در مصاديق اهل بيت عليهم السلام

مسلمانان به پيروى ازقرآن كريم وسخنان پيامبر صلى الله عليه و آله كلمه اهل بيت رادراهل بيت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله استعمال كرده اند و اين مسأله به گونه اى شهرت يافته كه اراده معناى ديگرى از اين كلمه، محتاج


1- صحيح مسلم، كتاب فضائل صحابه، ح 36؛ سنن ترمذى ج 5، ص 329؛ سلفيه؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 148؛ مسند احمد، ج 3، ص 17؛ معجم كبير طبرانى، ج 5، صص 190 و 205، چاپ عراق
2- صحابى رسول خدا ابوذر از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود: «مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ مَثَلُ سَفِينَةِ نُوحٍ، مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ». مستدرك حاكم، ج 2، ص 343؛ مجمع الزوائد، هيثمى، ج 9، ص 265، دارالفكر 1414 ه؛ تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 12، ص 91؛ حلية الاولياء، ابونعيم، ج 4، ص 306؛ دارالمنثور، ج 4، ص 434
3- ديوان امام شافعى، جمع آورى از: محمد عبدالرحيم، ص 334، دارالفكر.

ص: 198

قرينه است. (1) با اين وجود، شمارى از مفسّران اهل سنت در اين مسأله تشكيك نموده و ضمن پذيرفتن اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله (على عليه السلام، فاطمه عليها السلام، حسن و حسين عليهما السلام) به عنوان مصاديق آيه، اشخاص ديگرى را نيز جزو مصاديق اهل بيت دانسته اند. اهم اقوال آنان چنين است:

1. گروهى، به جز على عليه السلام، فاطمه عليها السلام، حسن و حسين عليهما السلام، همسران پيامبر را نيز جزو اهل بيت دانسته اند. (2) 2. برخى مصداق اهل بيت را خود پيامبر صلى الله عليه و آله و همسران حضرت دانسته اند. (3) 3. برخى معتقدند منظور از اهل بيت، تنها زنان پيامبرند. اين قول را عكرمه به سعيدبن جبير و ابن عباس نسبت داده است. (4) 4. برخى معتقدند مصاديق اهل بيت همه بنى هاشم اند، يعنى آل على، و آل عقيل، و آل جعفر، و آل عباس. اين قول از زيد بن ارقم نقل شده است. (5) 5. عقيده بسيارى از مفسّران بر اين است كه منظور از اهل بيت، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام، فاطمه عليها السلام، حسن و حسين عليهما السلام هستند.

اين قول را شمارى از همسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مانند: امّ سلمه، عايشه و زينب و جمع زيادى از صحابه مانند: سعدبن ابى وقاص، ابوسعيد خدرى، وائلة بن اسقع، ابن عباس، على بن ابى طالب، حسن بن على، جعفر بن ابى طالب، جابر بن عبداللَّه، عمر بن ابى سلمه، براء بن عاذب، و توبان، غلام پيامبر خدا، نقل كرده اند. (6) در پاره اى از روايات، افزون بر افراد يادشده، در ذيل قول پنجم، از ساير امامان دوازده گانه هم نام برده اند. (7) شيعه اماميه، بر اين است كه آيه تطهير همه امامان دوازده گانه را شامل مى شود، اتفاق نظر دارند. (8) اكنون بايد ديد آيه شريفه چه كسانى را شامل مى شود، و چه كسانى از دايره شمول آيه خارج اند.

ما براى بررسىِ اين مسأله، از قراين درونى و برونى آيه مورد نظر، مدد مى جوييم.

قرائن درونى

1. كسانى كه همسران پيامبر خدا را مشمول آيه مى دانند، به اين نكته تمسك كرده اند كه


1- قاموس قرآن، سيد على اكبر قريشى، ج 1، ص 137
2- تهذيب تاريخ دمشق، ج 4، صص 208 و 209؛ تفسير كبير، فخر رازى، ج 25، ص 209 چاپ سوم؛ فتح القدير، شوكانى، ج 4، ص 208؛ دارالمعرفه؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى، ج 14، ص 183 دار احياء التراث العربى بيروت.
3- تهذيب تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 4، ص 209، دار احياء التراث العربى بيروت.
4- در المنثور سيوطى، ج 6، ص 602 دار الفكر؛ فتح القدير شوكانى، ج 4، ص 278، دار المعرفه.
5- معجم كبير طبرانى، ج 5، ص 182، ح 5026؛ درالمنثور، ج 6، ص 605؛ فتح القدير، ج 4، ص 280؛ قرطبى، ج 4، ص 183
6- شواهد التنزيل، حاكم حكانى 2/ 33، 34، 35، 38، 39، 40، 41، 43، 50، 30، 27، 26، 28، 29؛ تفسير ابن كثير 3/ 493، 494، 492؛ مستدرك حاكم 3/ 150، 146، 147؛ در المنثور 6/ 605، 603، 604؛ تفسير طبرى 22/ 8، 7؛ تلخيص المستدرك ذهبى 3/ 147؛ سنن كبرى، بيهقى 7/ 63؛ مشكل الآثار، طحاوى 1/ 332، 334؛ مسند احمد 1/ 391، و 6/ 45 و 10/ 177 و 197؛ صحيح مسلم، كتاب فضائل صحابه باب 4؛ و كتاب فضائل، باب فضائل اهل بيت النبى 9 باب 9، سنن ترمذى، كتاب مناقب باب 21، و 32؛ فرائد السمطين 2/ 22، 18، 15.
7- آيةالتطهير فى احاديث الفريقين، سيدعلى موحد ابطحى، ج 1 و 2، 1404 ه.
8- جوامع الجامع، طبرسى، ص 372

ص: 199

جملات پيش و پس از آيه تطهير، همگى درباره همسرانِ پيامبر صلى الله عليه و آله است. اما بايد توجه داشت كه مسأله يادشده نه تنها دلالتى بر شمول آيه نسبت به زنان پيامبر صلى الله عليه و آله ندارد، بلكه همين مسأله، خود قرينه روشنى است بر اين كه مخاطب آيه تطهير، كسانى غير از همسران پيامبرند؛ چرا كه در جملات پيشين و پسينِ آيه، تمامى ضماير به صورت مؤنث آمده (كنتنّ، امتعكنّ، اسرحكنّ، تدرن، لستن، اتقيتنّ، فى بيوتكنّ).

در حالى كه در آيه تطهير، جهتِ خطاب تغيير كرده و ضماير آن، به صورت مذكر «عَنْكُمُ»، «يُطَهِّرَكُمْ» آمده است و اين به وضوح دلالت دارد كه مصاديق آيه كسانى غير از همسران پيامبرند.

2. لسان آيه تطهير، لسان مدح و ستايش و حاكى از مقام بلند اهل بيت است؛ در حالى كه لسان آيه هاى مربوط به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله لسان پرهيز دادن و ترساندن است. به همين دليل، هرگز نمى توان هر دو لسان را مربوط به يك گروه دانست.

3. مفاد آيه تطهير، اعطاى نوعى مصونيت از گناه و لغزش و عصمتِ دارندگان مقام تطهير است؛ در حالى كه همسران پيامبر صلى الله عليه و آله به اتفاق مسلمانان، مصون و معصوم از خطا و گناه نبوده اند.

4. منظور از «اراده» در آيه شريفه تطهير «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ ...» اراده تكوينى است. حال با توجه به اين نكته، مى توان پرسيد: آيا مراد از زدودن پليدى از اهل بيت عليهم السلام در آيه شريفه، دور ساختن و دفع پليدى است؛ يعنى اين كه آنها از خارج هيچ گونه پليدى نداشته اند. يا برداشتن و رفع آن است؟ يعنى آلودگى بوده اما خداوند آن را برطرف كرده است.

اگر فرض نخست منظور باشد، در اين صورت تمام زنان پيامبر صلى الله عليه و آله يا دست كم بيشتر آنان، پيش از اسلام در پليدى (شرك و كفر) بوده اند و در نتيجه از حكم آيه خارج اند.

و اگر فرض دوم منظور باشد، (برداشتن پليدى) چاره اى نداريم جز آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را از حكم آيه خارج بدانيم؛ زيرا در زندگى پيامبر هيچ گونه پليدى وجود نداشته است. در حالى كه پيامبر خدا به طور قطع در حكم آيه داخل است. پس فرض نخست ثابت مى شود و فرض دوم منتفى مى گردد و زنان پيامبر به طور قطع از حكم آيه خارج مى گردند. (1) 5. مقصود از اهل بيت در آيه تطهير، اهل بيت پيامبرند كه منحصراً ساكن يك خانه بوده اند؛ يعنى فاطمه زهرا، اميرالمؤمنين و دو فرزندشان حسن و حسين عليهما السلام. و اين كه برخى


1- تفسير جوامع الجامع، ص 372

ص: 200

گفته اند مقصود از آيه، همسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند، درست نيست، چون خانه هاى همسران آن حضرت يك خانه نيست، بلكه خانه هاى متعدد بوده است كه اينان در آن ساكن بوده اند.

دليل اين مطلب، سخن خداوند در صدر آيه تطهير است كه مى گويد: «وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ» (1)

كه خطاب متوجه كسانى است كه در خانه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله مى زيسته اند.

قرائن برونى:

افزون بر قرائن درونى آيه، قرائن برونى ديگرى نيز وجود دارد كه همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را از شمول آيه تطهير خارج مى سازد.

از جمله:

1. بدون شك در آيه تطهير، از سوى خداوند مقام بزرگى براى اهل بيت ثابت و به همه مسلمانان اعلام شده است. حال چگونه مى توان تصور كرد كه همسران پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى خداوند به چنين مقام ارجمندى نايل آمده باشند، اما خود آنان از وجود چنين فضيلتى براى خود غافل باشند؛ چنان كه حتى يك نفر از آنان، براى يك بار هم كه شده، چنين فضيلتى را براى خود يادآور نشده و ديگران بدان توجه نداده باشد؟!

نه تنها تاريخ از آنان چنين چيزى نقل نكرده، بلكه از قول خود آنان نقل كرده كه گفته اند:

آيه تطهير در حق غير ايشان (يعنى خمسه طيبه) نازل شده است. (2) 2. محدثان شيعه و سنى، در شأن نزول آيه تطهير، روايات متواترى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه بر اساس آن روايات، مصاديق اهل بيت عبارت اند از: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، على عليه السلام، فاطمه عليها السلام، حسن و حسين عليهما السلام.

به نظر مى رسد بهترين راه براى تعيين دقيقِ مصاديق اهل بيت، مراجعه به رواياتى است كه از قول خود پيامبر صلى الله عليه و آله، به تفسير آيه شريفه مى پردازد.

آرى، چگونه مى توان باور كرد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حديث ثقلين و سفينه و امان و ...

تمسك به اهل بيت عليهم السلام را مايه سعادت دنيا و آخرت امّت اعلام كند، اما با اين وجود، اهل بيت خود را معرفى نكند و مصاديق اهل بيت را در هاله اى از ابهام باقى گذارد؟

حقيقت آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مواضع متعددى، آن هم در اجتماع باشكوه صحابه، اهل بيت را معرفى نموده است تا هيچ عذر و بهانه اى براى هيچ كس باقى نماند.


1- احزاب/ 33
2- پس از اين، در اين باره مباحث بيشترى بيان خواهيم داشت.

ص: 201

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به عنوان يگانه كسى كه بى هيچ اختلاف، صلاحيت تفسير قرآن، و بيان معانىِ پنهان آن را داراست، (1) و به تصريح قرآن كريم، هيچ گاه از خود سخنى نمى گويد و گفتارش برخاسته از وحى الهى است، (2) در تعيين مراد از آيه تطهير و بيان مصاديق آن، دو شيوه مؤثر برگزيده است:

1. شيوه بيان گفتارى. 2. شيوه بيان رفتارى.

مصداق آيه تطهير در بيان گفتارى پيامبر صلى الله عليه و آله:

طبق روايات فراوانى كه از طريق شيعه و سنى به دست ما رسيده، پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله پس از نزول آيه تطهير، پارچه اى به دست گرفت و على عليه السلام، فاطمه عليها السلام، حسن و حسين عليهما السلام را به زير آن بُرد و سپس فرمود:

«اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي وَ عِتْرَتِي فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً». (3) «پروردگارا! اينان اهل بيت من و اهل و خاندان من هستند، پس هرگونه آلودگى را از آنان دور گردان و به طور كامل پاكشان نما.»

تعداد اين روايات كه نزد شيعه و سنى به «حديث كِساء» شهرت يافته، به ده ها مورد بالغ مى شود و جمع كثيرى از صحابه پيامبر خدا آن را نقل كرده اند.

ام سلمه همسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه طبق نقل بيشتر روايات، اين جريان در خانه او روى داده، از پيامبر تقاضا مى كند تا اجازه دهند او نيز به جمع اصحاب كسا بپيوندد و از اين فيض بزرگ بهره مند شود، اما پيامبر خدا از پيوستن او به جمع اصحاب كسا مانع شده و با تعابير محبت آميزى چون: «يرحمكِ اللَّه، انتِ على مكانِكِ و أنتِ على خيرٍ و إلى خير، وإنّك مِن أزواج النبيّ و ...» (4) «رحمت خدا بر تو باد، تو همواره به راه خير و صلاح بوده اى و ... از او دلجويى مى كند. از همسران پيامبر به جز امّ سلمه، عايشه (5) و زينب (6) نيز عين ماجراى فوق را نقل كرده و تصريح كرده اند كه آيه تطهير در مورد خمسه طيبه نازل شده است.

بجز همسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شمار زيادى از بزرگان صحابه (7) نيز در احاديثى كه از آنان نقل شده، تصريح كرده اند كه آيه تطهير در مورد خمسه طيبه، يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله، على عليه السلام، فاطمه عليها السلام، حسن و حسين عليهما السلام نازل شده است.

تعيين مصداق آيه تطهير در بيان رفتارى پيامبر صلى الله عليه و آله:

روش ديگرى كه پيامبر براى تعيين مراد از آيه تطهير، و بيان مصاديق آن برگزيدند، اين


1- وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ .... نحل: 44
2- وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى* إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى نجم: 3 و 4
3- شواهد التنزيل 2/ 34، 38، 43، 44، 50؛ تفسير ابن كثير 3/ 492 و 494؛ مستدرك حاكم 3/ 146 و 150؛ مشكل الآثار، طحاوى 1/ 334؛ تفسير طبرى 22/ 7 و 8؛ سمند احمد 10/ 177؛ مصنف ابن ابى شيبه 6/ 370 كتاب فضائل باب 18.
4- همان.
5- همان.
6- فرائد السمطين، ج 2، ص 18
7- اسامى آنان و منابعى كه سخنان آنها در آن ثبت شده پيشتر در صفحه 5 گذشت.

ص: 202

بود كه با به كار بردن شيوه اى ابتكارى و فراموش نشدنى، در مدت زمانى نسبتاً طولانى، به معرفى اهل بيت پرداختند. بدينسان كه سپيده دم، هنگامى كه براى اقامه نماز صبح از خانه خارج مى شدند، به در خانه فاطمه عليها السلام رفته، مى فرمود:

«السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا الصَّلاةُ رَحِمَكُمُ اللَّهُ».

«درود و رحمت و بركات خدا بر شما اهل بيت باد. «خداوند اراده نمود تا هرگونه پليدى را از شما اهل بيت دور گرداند و به طور كامل پاكتان سازد.» [وقت] نماز [است، مهيا شويد] رحمت خدا بر شما باد.»

مدت اين روشِ رفتارىِ پيامبر را «ابوسعيد خدرى» (1) چهل روز، «انس بن مالك» (2) شش ماه، «ابوحمراء» (3) شش و در نقلى هفت يا هشت ماه و «ابن عباس» (4) نه ماه، اعلام داشته اند.

به نظر مى رسد علت اختلاف در مدت زمان مذكور، اين بوده كه هريك از راويان ماجرا، تنها مدتى را كه خود شاهد آن بوده، روايت كرده است. بنابراين، نقل هاى يادشده با هم ناسازگار نيست.

بدان گونه كه ذكر شد پيامبر خدا از همان آغاز نزول آيه تطهير، مصداق اهل بيت را معين نموده و راه را بر هر گونه تفسير ناروا در مورد اهل بيت بسته اند. اين اقدام پيامبر موجب شده است تا جز معدودى از كسانى كه نظراتشان وزنى ندارد، كسى در اختصاص اين آيه به پنج تن ترديد نكند.

شمول آيه تطهير نسبت به ساير امامان شيعه:

چنان كه پيشتر گذشت، واژه «اهل بيت» در روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان امت اسلامى به طور ويژه، براى خاندان پاك پيامبر صلى الله عليه و آله به كار رفته، چنان كه هرگاه اين واژه بدون پسوند به كار


1- شواهد التنزيل، ج 2، ج 44، ص 665؛ درالمنثور، ج 6، ص 606
2- تفسير ابن كثير، ج 2، ص 492؛ شواهد التنزيل، ج 2، صص 18، 21، 22 و 25
3- درالمنثور، ج 6، صص 607 و 606؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 492
4- درالمنثور، ج 6، ص 606

ص: 203

مى رفته، همگان از آن، مصداقى جز خاندان پيامبر اسلام نمى فهميده اند. و عنوان اهل بيت معرّف خاندان پاك پيامبر بوده است. (1) بدون شك، اين مسأله به تبعيّت از خود پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و به جهت تأكيد فراوانى بود كه آن حضرت درباره افرادى خاص، با عنوان يادشده به عمل آورده بود. در واقع مصاديق «اهل بيت» همان كسانى بودند كه توسط پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با عناوين ديگرى همچون، عترت، اصحاب كسا، آل محمد صلى الله عليه و آله و ... به امت اسلامى معرفى گرديدند.

اكنون مى خواهيم بگوييم، مصاديقِ اهل بيتِ پيامبر، بيش از افراد يادشده مى باشند و اطلاق واژه «اهل البيت» بر افراد يادشده، ازباب حصر نيست، به گونه اى كه واژه «اهل بيت» به افراد مذكور اختصاص داشته باشد و ساير افراد اهل بيت را شامل نشود، بلكه جريان حديث كسا، از قبيل تطبيق آيه تطهير بر موجودينِ اهل بيت بوده است، نه حصر در آنها؛ وگرنه، به عقيده دانشمندان اماميه و جمع كثيرى از دانشمندان اهل سنت، همه امامان دوازده گانه، جزو اهل بيت پيامبر خدا محسوب مى شوند. اين مطلب از رواياتى كه در معرفى اهل بيت نقل شده، به خوبى استفاده مى شود.

به عنوان مثال: طبق برخى از روايات، پيامبر صلى الله عليه و آله در شب ازدواج على عليه السلام و فاطمه عليها السلام آيه تطهير را تلاوت كرد و پس از ازدواج آنان تا چهل روز پيوسته به در خانه آنها آمده و مى فرمود:

«السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ الصَّلاةُ رَحِمَكُمُ اللَّهُ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ». (2) نيز شيعه و سنى پذيرفته اند كه امام مهدى عليه السلام كه در آخر الزمان قيام خواهد كرد و با برچيدن بساط ظلم، حكومتى جهانى، بر اساس عدل و داد بنا خواهد كرد، جزو اهل بيت پيامبر خدا است.

نمونه هايى از احاديث پيامبر خدا كه مفيد اين معنا است، چنين است:

على عليه السلام از پيامبر خدا نقل مى كند كه فرمود: «الْمَهْدِيُّ مِنَّا أَهْل الْبَيْتِ». (3) ابوسعيد خدرى از پيامبر نقل مى كند: «الْمَهْدِيُّ مَنِّي ...». (4) امّ سلمه از پيامبر خدا نقل


1- مفردات الفاظ القرآن، راغب، ص 64، دارالكتب العلميه، قم- ايران.
2- در المنثور، سيوطى 6/ 606، دارالفكر بيروت 1403 ه؛ مجمع الزوائد، هيثمى 9/ 267 دارالفكر، بيروت 1414 ه.
3- سنن ابن ماجه، كتاب الفتن باب 34؛ مسند احمد 1/ 84؛ سنن ابى داود كتاب المهدى؛ مستدرك حاكم 4/ 557؛ درالمنثور 6/ 58
4- سنن ابن ماجه، كتاب الفتن باب 34؛ مسند احمد 1/ 84؛ سنن ابى داود كتاب المهدى؛ مستدرك حاكم 4/ 557؛ درالمنثور 6/ 58

ص: 204

مى كند كه فرمود: «الْمَهْدِيُّ مِنْ عِتْرَتِي مِنْ وُلْدِ فاطِمَة». (1) چنان كه مى بينيد، پيامبر خدا در احاديث يادشده، مهدى عليه السلام را از اهل بيت خود به شمار آورده اند، حال آن كه مهدى عليه السلام نه تنها در آن زمان وجود نداشت، بلكه تا زمان تولد وى، حدود دويست و پنجاه سال باقى مانده بود.

همچنين دانشمندان تشيّع و تسنن رواياتى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه بر طبق آن، پيامبر خدا تعداد جانشينان خود و خلفاى امت اسلامى را دوازده تن معرفى كرده اند. حضرت براى آنان اوصافى برشمرده اند كه مجموع آن اوصاف، جز بر امامان دوازده گانه تشيع، بر كس ديگرى قابل تطبيق نيست. نمونه اى از نقل هاى روايات مورد نظر چنين است: مسلم در صحيح خود از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:

«لا يَزالُ الدِّينُ قائِماً حَتّى تَقُوم السّاعة، أو يَكُون عَلَيكُمْ اثْنا عَشَرَ خَلِيفَة كُلُّهُم مِن قُرَيش». (2) «همواره دين خدا استوار و پابرجاست، تا آن كه قيامت به پا شود، يا دوازده نفر خليفه براى شما وجود داشته باشند كه همگى آنان از قريش اند.»

حديث فوق را بخارى از سه طريق (3) مسلم از هشت طريق، (4) ابوداود از دو طريق، (5) ترمذى از سه طريق، (6) و احمد بن حنبل از 32 طريق (7) نقل كرده اند.

ويژگيهاى امامان در حديث:

مهم ترين ويژگيهاى امامان در حديث مورد نظر، عبارت اند از:

1. عدد آنان دوازده نفر است. «... اثناعشر خليفه ...».

2. همگى آنان از قريش اند. «... كلهم من قريش».

3. اين دوازده نفر خلفاى كل امت اند، نه بخشى از امت.

در حديث جابر بن سمره آمده: «يَكُونُ لِهذِهِ الأُمّةِ اثْنا عَشَرَ خَلِيفَة ...» (8) در حديث ابوجحيفه آمده: «لايَزال أمر أُمَّتِي صالِحاً حَتّى يمضى اثنا عشر خليفة كلّهم مِن قُرَيش ...». (9) در حديث عبداللَّه بن مسعود آمده: «إنَّهُ سئل كم يملك هذه الأُمّة مِن خليفة؟ قال: اثنا عشر كعدة نقباء بني إسرائيل». (10)


1- سنن ابن ماجه، كتاب الفتن باب 34؛ مسند احمد، ج 1، ص 84؛ سنن ابى داود كتاب المهدى؛ مستدرك حاكم، ج 4، ص 557؛ درالمنثور، ج 6، ص 58
2- صحيح مسلم كتاب اماره، باب 1
3- صحيح بخارى كتاب احكام، باب 51؛ التاريخ الكبير بخارى، ج 3، ص 185، و ج 8، ص 411 دارالفكربيروت.
4- صحيح مسلم كتاب اماره.
5- سنن ابى داود، كتاب المهدى.
6- سنن ترمذى، كتاب الفتن، باب 46
7- مسند احمد، ج 5، ص 106، ذيل احاديث جابر بن سمره.
8- مسند احمد 5/ 106؛ معجم كبير طبرانى 2/ 198؛ كنز العمال 12/ 33 الرساله.
9- مستدرك حاكم 3/ 618؛ مجمع الزوائد 5/ 190 قديم؛ تاريخ بخارى 8/ 411؛ كنز العمال ح 149/ 33
10- مسند احمد 2/ 55؛ مستدرك حاكم 4/ 501؛ مجمع الزوائد 5/ 344؛ فتح البارى 13/ 211؛ سلسلة الصحيحه، البانى 2/ 719 و 720

ص: 205

مسروق (1) مى گويد: ما در كوفه، نزد عبداللَّه بن مسعود نشسته بوديم و او به ما قرآن مى آموخت. مردى از او پرسيد: اى ابا عبدالرحمان، آيا شما [اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله] از آن حضرت پرسيديد كه اين امّت چند نفر خليفه خواهند داشت؟

عبداللَّه در پاسخ گفت: از هنگامى كه به عراق آمده ام تو نخستين كسى هستى كه از من چنين پرسشى مى كنى. آنگاه افزود: آرى، ما از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين سؤال را پرسيديم و آن حضرت در پاسخ ما فرمود: دوازده تن خواهند بود، به تعداد نقباى بنى اسرائيل.

چنانكه مى بينيد در همه روايات فوق، سخن از اين است كه اين دوازده نفر، خلفاى «امّت» اند و واژه «امّت» همه پيروان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را تا قيامت شامل مى شود و به هيچ عنوان نمى توان واژه امّت را به مسلمانان قرن اول يا دوم اختصاص داد.

4. دوران خلافت اينان بلافاصله پس از پيامبر آغاز مى شود «يَكُونُ مِنْ بَعدِي اثْنا عَشَرَ أَمِيراً (خليفة) كُلُّهم مِن قُرَيش». (2) وقتى به گذشته امت اسلامى مى نگريم، در ميان آنان، جز امامان دوازده گانه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله، گروهى را نمى يابيم كه جمعيت آنان دوازده نفر باشد، همگى از قريش باشند، خلفاى كلّ امت اسلامى باشند. براى آنان ادعاى خلافت شده باشد و خلافت شان بلافاصله پس از پيامبر آغاز شده و جهان هيچگاه از وجود يكى از آنان خالى نباشد.

دانشمندان اهل سنت در توجيه احاديث فوق كوشيده اند تا جمعى از حاكمان اموى و عباسى را گزينش نموده و به ضميمه خلفاى راشدين، دوازده نفر تعيين كرده و آنان را مصداق احاديث يادشده قرار دهند.

قاضى عياض مى گويد: خلفاى دوازده گانه پيامبر خدا عبارتند از:

1. ابوبكر 2- عمر 3- عثمان 4- على عليه السلام 5- معاويه 6- يزيد 7- عبدالملك مروان 8- وليد بن عبدالملك 9- سليمان بن عبدالملك 10- يزيد بن عبدالملك 11- هشام بن عبدالملك 12- وليد بن يزيد بن عبدالملك. (3) سيوطى مى نويسد: هشت تن از خلفاى دوازده گانه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عبارت اند از: 1- ابوبكر 2- عمر 3- عثمان 4- على 5- حسن بن على 6- معاويه 7- عبداللَّه بن زبير 8- عمر بن عبدالعزيز.

وى آنگاه احتمال داده كه دو نفر ديگر از خلفاى دوازده گانه «المهتدى» و «الظاهر» از حاكمان عباسى باشند، چون اين دو نفر به عقيده سيوطى افراد عادلى بوده اند!


1- وى از بزرگان تابعين است.
2- سنن ترمذى، كتاب فتن باب 46؛ معجم كبير طبرانى 2/ 214، مسند احمد 5/ 99
3- فتح البارى، ج 13، ص 214، دارالمعرفه.

ص: 206

وى مى افزايد: «و اما دو نفر ديگر باقى مانده اند كه بايد منتظر آنان بمانيم؛ يكى از آن دو، «مهدى» است كه از اهل بيت پيامبر است.» (1) و نفر دوم را مسكوت گذاشته و از وى نام نمى برد و بدينسان دانشمند پر معلوماتى مانند سيوطى، تنها توانسته به گمان خود، نام يازده نفر از خلفاى دوازده گانه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را آن هم بر اساس حدس و گمان مشخص كند و از تعيين نفر دوازدهم، عاجز مانده است.

اما اين توجيهات، به دلايلى پذيرفته نيست؛ از جمله:

1. خلفاى راشدين نمى توانند مصداق احاديث فوق باشند، چون:

اولًا: عددشان كمتر از دوازده نفر است.

ثانياً: خلفاى كل امّت نيستند؛ زيرا دوران خلافتشان حدود سى سال بيشتر ادامه نيافته است.

2. حاكمان اموى نيز نمى توانند مصداق احاديث باشند، زيرا:

اوّلًا: عددشان بيشتر از دوازده نفر است.

ثانياً: خلفاى كل امّت نيستند، بلكه دوران حكومت آنان در اوايل قرن دوم هجرى (سال 132 ه.) پايان يافته است.

ثالثاً: اكثر قريب به اتفاق آنان افرادى فاسق و ستمگرند؛ (2) و زندگى آنان هيچ شباهتى به زندگى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نداشته است، تا بتوان آنان را جانشين پيامبر دانست.

رابعاً: حكومتشان بلافاصله پس از پيامبر صلى الله عليه و آله نبوده است.

3. حاكمان عباسى نيز نمى توانند مصداق احاديث خلفاى اثناعشر باشند؛ زيرا:

اولًا: عدد آنان بيش از دوازده نفر است.

ثانياً: خلفاى كل امّت نبوده اند، بلكه حكومت آنان در سال 132 ه. آغاز شده و در اواسط قرن هفتم هجرى با سقوط بغداد پايان يافته است. (3) ثالثاً: اكثر قريب به اتفاق آنان افرادى ظالم، ستمگر و بى دين بوده اند، (4) و زندگى و عملكرد آنان هيچ شباهتى به زندگى و عملكرد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نداشته است.

رابعاً: حكومت شان بلافاصله پس از پيامبر خدا نبوده است.

افزون بر مباحث گذشته، چنانكه ديديم، اكثر كسانى را كه دانشمندان اهل سنت به عنوان مصاديق احاديث خلفاى اثناعشر برگزيده اند، حاكمان اموى اند، و اينان كسانى هستند كه


1- تاريخ الخلفاء، سيوطى ص 10- 12 دار القلم بيروت 1406 ه.
2- الصواعق المحرقه، ص 219 چاپ مصر.
3- بخشى از آنان نيز تا قرن نهم ه در مصر حكومت داشته اند.
4- ينابيع الموده، حنفى قندوزى، ج 2، ص 535

ص: 207

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنان را مورد لعن و نفرين قرار داده است. (1) همچنين، حافظان اهل سنت از پيامبر صلى الله عليه و آله احاديث صحيحى نقل كرده اند كه نشان مى دهد، در هر عصرى براى مردم آن عصر، امامى وجود دارد و مسلمانان وظيفه دارند آن امام را بشناسند و بيعت او را بر گردن داشته باشند؛ و عظمت اين امام به حدى است كه هر كس بميرد و او را نشناسد و در بيعت او قرار نداشته باشد، مرگش از نوع مرگ جاهلى است. در حديثى از پيامبر آمده است:

«مَنْ ماتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيعة لِإِمام أَو لَيْسَ فِي عُنُقِهِ عَهْد الإمام، ماتَ مِيتَةً جاهِلِيّة». (2) هر كس بميرد و بيعت امامى را بر گردن نداشته باشد به مرگ جاهليت مرده است.

و از آن حضرت نقل است كه فرمود: «مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً». (3) و نيز فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً». (4) نيز حافظان اهل سنت در احاديث ديگرى از پيامبر نقل كرده اند كه فرمود:

«لا يَزالُ هذا الأمْر فِي قُرَيش ما بَقِي مِن النّاس اثنان». (5) همواره امر خلافت در ميان قريش است، تا آن گاه كه دو نفر انسان در جهان باقى باشند. (6) احاديث دسته اول مى گفت: در هر زمانى امامى وجود دارد كه مردم وظيفه دارند او را بشناسند و در بيعت او قرار داشته باشند و حديث دسته دوم مى گفت: آن امام بايد از تبار قريش باشد. براين اساس، امت اسلامى وظيفه دارند پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تا قيامت در هر زمانى، در بيعتِ امامى قرار داشته باشند كه از تبار قريش و از دودمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله باشد.

حال آن كه اين معنا، به هيچ روى با توجيهات دانشمندان اهل سنت در مورد احاديث خلفاى اثناعشر سازگار نيست و امروز اهل سنت فاقد چنين خليفه اى مى باشند. حال آن كه بايد همواره از وجود چنين امام و خليفه اى برخوردار باشند.

آرى، مجموعه اين احاديث مؤيد ديدگاه دانشمندان شيعه اماميه در مورد امامان و خلفاى دوازده گانه پيامبر خدا است. دانشمندان شيعه معتقدند مصداق احاديث خلفاى اثناعشر،


1- فتح القدير، ج 3، ص 240؛ مسند احمد، ج 3، ص 5؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 308 و، ج 5، ص 435؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 286
2- صحيح مسلم، كتاب اماره، ص 58؛ سنن بيهقى، ج 8، ص 156؛ سلسلة الصحيحه البانى، ج 2 ص 715؛ مسند احمد، ج 4، ص 96
3- مسند ابى داود طيالسى ص 259؛ مسند احمد 3/ 446؛ تاريخ بخارى 6/ 445
4- شرح المقاصد تفتازانى 5/ 239
5- صحيح مسلم، كتاب اماره باب 1، صحيح بخارى 4/ 218 و 9/ 78 دارالجيل بيروت.
6- با اين مضمون احاديث فراوان ديگرى نيز وجود دارد.

ص: 208

امامان دوازده گانه اى هستند كه همگىِ آنان از اهل بيت پيامبر خدا مى باشند و خلافت آنان نيز لزوماً به معناى حكومت ظاهرى نيست، بلكه به معناى حقى الهى و استحقاقى است كه از جانب خدا و توسط پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان اعطا شده است. نخستين فرد اين سلسله على بن ابى طالب عليه السلام و آخرين فرد آنان مهدى موعود عليه السلام است كه از عمرى غيرمتعارف و طولانى برخوردار مى باشد؛ چنانكه جهان هيچ گاه از وجود يكى از آنان خالى نبوده و نخواهد بود.

ترديدى وجود ندارد كه بشارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آمدن دوازده خليفه پس از ايشان، يك سخن عادى نبوده، بلكه بشارتى الهى است كه توسط پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ابلاغ شده است.

چرا كه پيامبر شخصيتى است كه هيچ گاه از پيش خود سخن نمى گويد و سخن او جز وحى الهى چيزى نيست.

وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى ... آن هم در مورد موضوع مهمّى مانند جانشينان خود و رهبران امت اسلامى.

حال كه بشارت، بشارتى الهى است و بشارت دهنده پيامبر خدا است، بايد مصاديق بشارت نيز الهى و از جانب خدا بوده و تعيين آنان توسط خدا و پيامبر صورت گيرد. معنا ندارد كه بشارتِ پيامبر صلى الله عليه و آله بشارتى الهى باشد، بشارت دهنده پيامبر خدا باشد، اما تعيين مصاديق بشارت، آن هم درباره چنين مسأله مهمّى، به عالمان دربار حاكمان اموى و عباسى سپرده شود تا آنان بر اساس ذوق و سليقه و گرايش هاى فكرى خود، در اين باره تصميم بگيرند و هر كسى عده اى را به عنوان مصداق اين بشارت معرفى كند و عامل انتخاب آنان اين باشد كه عده اى از عناصر شيطانى و اهريمنى از دودمان بنى اميه و بنى عباس به عنوان جانشينان پيامبر خدا تعيين و معرفى شود.

افزون بر مباحث گذشته، دانشمندان شيعه و شمارى از دانشمندان اهل سنت، احاديثى از پيامبر خدا نقل كرده كه به صراحت نشان مى دهد همه امامان دوازده گانه، جزو اهل بيت پيامبرند. علاقه مندان مى توانند اين احاديث را در تفاسير روايى شيعه؛ مانند نورالثقلين، تفسير قمى و ... در ذيل آيه تطهير و آيه أولى الأمر (1)، و يا در كتابهايى مانند كافى، كفاية الأثر، فرائد السمطين، ينابيع الموده و ... ملاحظه كنند.


1- نساء: 59

ص: 209

پى نوشت ها:

ص: 210

ص: 211

ص: 212

ص: 213

اخبار حج

طرح جايگزين شود.

ص: 214

چند خبر از سرزمين وحى

* ممنوعيت تخريب مساجد هفتگانه در مدينه منوّره

متن خبر: به نوشته روزنامه عكاظ مورخ 5/ 2/ 84 وزير امور اسلامى سعودى با صدور فرمانى تخريب هركدام از مساجد موجود در مدينه منوره «مساجد هفتگانه» را ممنوع كرد.

مدير كل امور اسلامى و اوقاف در مدينه منوره نيز شايعاتى كه اكنون در خصوص تخريب بعضى مساجد وجود دارد را رد كرد. به نوشته اين روزنامه، دليل اصلى تأخير در تأسيس مسجد اصلى، به كارفرما برمى گردد. احتمالًا اين مسجد تا پايان سال جارى هجرى تكميل و تحويل داده خواهد شد.

ملاحظات:

1. روزنامه عكاظ مورخ 11/ 5/ 84 نيز به نقل از مدير كل امور اسلامى و اوقاف مدينه منوره اخبار منتشره مبنى بر تخريب مساجد هفتگانه را تكذيب نموده بود.

2. حكومت سعدى در حال تأسيس مسجد جامع «امام الدعوه» با گنجايش پنج هزار نفر نمازگزار در جوار مساجد هفتگانه است. اين مسجد قرار بود پايان سال 1425 هجرى (حدود دو ماه و نيم قبل) ساخته و تحويل داده شود.

3. خبر احتمال تخريب مساجد هفتگانه، براى نخستين بار به وسيله يك نشريه

ص: 215

آمريكايى (حدود يك سال قبل) منتشر شده بود.

4. روزنامه عكاظ مورخ 11/ 5/ 84 نوشته بود: «بعضى از زائران (منظور شيعيان است) به اين اماكن (مساجد هفتگانه) رفته و در آنجا تضرع و زارى مى نمايند. و زيارت اين مساجد را از جمله اعمالى مى دانند كه براى هر مسلمانى كه از مدينه منوره ديدار مى كند واجب است!»

پيشينه مكان بدر در گذشته و حال

مسير منتهى به بدر، از نابودى علائم تاريخى شكوه مى كند

گسترش آبادانى، نشانه هاى مسير جنگ بدر را محو كرد

مسيرى كه از مدينه منوره به سمت منطقه بدر آغاز مى شود دربرگيرنده دسته اى از پديده هاى قديم و جديد است كه هيچ كدام گواهى نيكو بر سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و تاريخ دعوتش كه از اين منطقه مبارك نشأت گرفته است نمى باشند. از بدر تنها نامى مانده است و بس. و رسمى از آثار در ميان نيست. و اگر همين باقى مانده اندك از اهالى اين منطقه نامش را بعد از گذر نسل ها آنگونه كه در كتب سيره پرداخته شده است حفظ نمى كردند، ما هنوز نمى دانستيم كه بدر كجاست و در طول تاريخ مبارزه و جهاد در جهت اعتلاى كلمه حق و گسترش عقيده خالصى كه به اقصى نقاط دنيا رسيده است، چه حوادثى را شاهد بوده است. در اين سلسله مطالب گام به گام با بدر در طول تاريخ به پيش رفتيم. با دست يابى به مردانى كه اگر وجودشان و احاطه شان- به مكان و واقعه بدر- و علمشان و مودتشان به سيره عطرآگين نبوى نبود ما راه درست را نمى يافتيم.

با پيمودن سيرى كه كتب سيره از خروج پيامبر صلى الله عليه و آله از مدينه به سمت بدر نشان داده اند، اين سلسله را آغاز مى كنيم و با راهنمايى دو تن از مردانى كه اعتراف مى كنم اگر نبودند نمى توانستم مسيرم را به سمت بدر تشخيص دهم- منظورم مسيرى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله پيمودند- اين دو مرد عبارت اند از: دكتر نايف الديمس عضو مجلس شورى و استاد دانشكده تربيت در دانشگاه ملك عبدالعزيز كه در گذشته شاخه اى از مدينه بوده است و شرف عطيه آل نامى، يكى از شخصيت هاى استان بدر كه در هنگام سكونت ما در بدر ما را مشمول لطف و كرمش ساخت.

ص: 216

آغاز سفر:

- در آغاز- طى يك تماس تلفنى از دكتر نايف الديمس يكى از بارزترين شخصيت هاى مدينه منوره كه به سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و كتب مربوط به آن و تحقيقات علمى منطقى در باره سيره نبوى اهتمام مى ورزد درخواست كردم تا با روزنامه عكاظ مسير عبور پيامبر صلى الله عليه و آله به سمت بدر را همراه شود- شهر بدر- شهرى كه در كتب تاريخ اسلامى بسيار از آن ياد شده است، نه به اين دليل كه شاهد جنگى بود كه حدفاصل كفر و ايمان است، بلكه به اين دليل كه گذرگاه مهمى براى كاروان هاى اوليه عرب بود كه رهسپار شام و عراق و نجد و بقيه نواحى مى شدند.

گذرگاهى كه تجارت عرب از مكّه به سمت اين نواحى از آن آغاز مى شد. دكتر نايف از اين پيشنهاد استقبال كرد و آن را به شرط مصاحبت شريف عطيه اللَّه آل نامى، كه تاريخ را آنگونه روايت مى كند كه گويى با آن زندگى كرده است، پذيرفت. سفرمان را از مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله به سمت مدينه آغاز كرديم در حالى كه نقشه بلند وبالايى مملوّ از اسامى مكان ها و آثار در مقابل ما بود.

مكان ها و آثارى كه يك بار شاهد گسترش شهرى و احداث راه ها بوده اند و ديگر بار گذشت زمان برخى از آثار تاريخى را محو نموده است.

از شريف عطيه اللَّه آل نامى پرسيدم چگونه توانستى راه بدر از مدينه منوره را بشناسى؟

از كتب سيره و مشاهداتم و آنچه كه از نياكان نقل كرده بودند و چون من از اهالى شهر بدر هستم توجه من به مسير جنگ از گذشته اى دور در من جان گرفته بود.

آيا محققين ديگرى نيز هستند كه چنين دغدغه اى داشته باشند؟

هرچند وقت يك بار تعدادى از محققان و كاوشگران آثار و اماكن و جنگ بدر نزد من مى آيند كه آنها را تا مكان وقوع جنگ همراهى مى كنم و ولى عهد امير عبداللَّه بن عبدالعزيز و امير سلطان بن عبدالعزيز و امير عبدالمجيد بن عبدالعزيز از منطقه بدر و مقبره شهداى آن بازديد كرده اند.

* نشانه ها و علامت ها محو شده است.

دكتر نايف الديمس كلام را اين گونه ادامه مى دهد: من درست همان راهى راكه پيامبر

ص: 217

پيمود، چندين بار طى كردم و در هر بار تغيير و تحولاتى در علائم مى يابم. چنين چيزى چگونه ممكن است؟ امروز سفرمان را در مسيرى آغاز مى كنيم كه مانند 20 يا 30 سال پيش نيست. من از اين مسير به سمت بدر مى رفتم در حالى كه در آنجا راه هاى ميان بر نبود و ما بسيار از سختى هاى سفر رنج مى ديديم.

بديهى است كه- اين راه هاى ميان بر و تغييرات- مطلوب هستند!

بله، الحمد للَّه جاده ها احداث شدند و حركت در ميان شهرها و روستاها بسيار آسان گرديد وليكن مشكل در آثار كهنى است كه از ميان رفته و به جاى آنها جاده هاى بسيارى احداث شده است.

تأكيد مى كنم آيا احداث اين جاده ها ضرورى نبوده است؟

با شما مخالف نيستم اما مشكل در مورد آثارى است كه بايد پابرجا مى ماندند.

آيا همه آثار بايد باقى مى ماندند؟

آثارى كه با تاريخ مرتبطند بايد حفظ شوند.

جنوب غرب

در ابتداى سفرمان به سمت جنوب غرب مدينه راه افتاديم؛ جايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آنجا به مقصد بدر خارج شد و اين مكان شكافى است كه بسيار شبيه به يك جاده است كه ميان دو كوه واقع شده و به معناى كامل كلمه يك پيچ محسوب نمى شود. در حالى كه در منطقه نقب مدينه ايستاده بوديم به دكتر نايف الديمس گفت: من نقبى نمى بينم بلكه اينجا تنها خيابانها و آسفالت و منازلى را مى بينم.

اين امرى طبيعى است آبادانى گسترش يافته است و مدينه بسيار وسعت يافته است و اين گسترش به نقب نيز رسيده است.

ليكن من معتقدم كه باقيمانده آن كه يكى از مناطق اطراف نقب بوده است ... قبل از منطقه الحرة در كنار كوه كوچكى كه به نظر مى رسيد در كناره نقب بوده است توقف كرديم.

ص: 218

حرّة الوبره

و از نقب مدينه كه هم اكنون در منطقه خضره واقع است در جهت بالا به سمت حرة الوجدة راه افتاديم ...

ايستاديم تا از حرّة الوبره كه بسيار تغيير كرده است و در نتيجه گسترش آبادانى و احداث جاده با ميانگينى ساليانه تغيير مى يابد، عكس بگيريم. اين حره كه يكى از حرّات مشهور در مدينه منوره است، در قسمت غرب مدينه واقع شده و آن گونه كه كتاب «تاريخ معالم الهديه قديماً و حديثاً» ذكر كرده به سبب جغرافياى خود از حرّات ديگر مدينه متمايز شده است و وجه تمايز آن نيز كثرت فلات ها و قلعه ها و بركه ها و پستى ها و بلندى هاست.

وقتى اين حرّه را ديديم، آسفالت آن را شكافته بود و نشانى از فلات يا قلعه ها يا پستى ها و بلندى ها نيافتيم. بلكه تنها از روى جاده آسفالته صعودمان را به سمت آن احساس كرديم.

آثار حرّه و نشانه هاى آن

تقريباً آن جا هيچ اثر تاريخى نبود. از دكتر دمس در مورد حرة الوبرة پرسيدم و او پاسخ داد:

حجاج در مسير خود به سمت مكه مكرمه از حرّةالوبره عبور مى كردند و در آنجا بركه آبى بوده كه گفته مى شود نامش بركة الوبيك بوده است و در قسمت غربى حرّة الوبره چاه عروه قرارداشته كه يكى از دو لابه است كه حرم مدينه منوره محسوب مى شوند.

و لابه ديگر چيست؟

«آن حرّه واقم است كه در قسمت شرقى مدينه واقع است.

كتب سيره

كتب سيره ذكر نكرده اند كه رسول صلى الله عليه و آله و يارانش به حرّه غربى پاگذاشتند، بلكه آورده اند كه رسول صلى الله عليه و آله راهش را از مدينه به مكه پيمود. از لقب مدينه و سپس از عقيق و ذى الحليفه و ادلات الجيش. و به نظر مى رسد كه خروج از مدينه، از راه نقب به طور طبيعى به حرّه منتهى

ص: 219

مى شود كه از دره عقيق مى گذرد و اگر نقشه جنگ بدر را ببينيم، در مى يابيم كه راه مكه از سمت مدينه، ناگزير از حرّة الوبره يا حرّة الغربيه مى گذرد.

درّه عقيق

از مشهورترين درّه هاى عربستان سعودى، درّه عقيق است و بعد اين كه از حرّه بالا آمديم جاده آسفالته درّه عقيق را به طرف نقطه سوم در مسير رسول صلى الله عليه و آله به بدر قطع كرد.

علّت جنگ بدر

وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله در ماه رمضان سال دوم هجرت خارج شد، هدف اصلى اش جنگ نبود بلكه خروج او تنها براى تعرّض به قافله اى از قريش به رهبرى ابوسفيان بود كه از شام بازمى گشت. طبق گفته استاد محمداحمد باشميل، قبل از جنگ بزرگ بدر، درگيرى هاى نظامى رخ داد كه به طور كلى منجر جنگ در هفدهم ماه رمضان سال دوم هجرت شد.

تحرّكات نظامى

استاد محمد احمد باشميل در كتاب خود به اسم «جنگ بدر»، تحرّكات نظامى مسلمانان را قبل از جنگ بدر به صورت سه و يا چهار جنگ بين دسته هاى نظامى خلاصه كرده است اين دسته ها عبارت اند از:

1. يك گشتى نظامى و دسته اى به فرماندهى حمزه عبدالملك كه از 30 سوار از مهاجرين تشكيل شده بود و با يك كاروان تجارى كه توسط 300 جنگجو به فرماندهى ابوجهل پشتيبانى مى شد روبرو گرديد. اين رويارويى در ساحل درياى سرخ از منطقه عيص بن ينج والمروه و در ماه رمضان سال اول هجرى رخ داد و در واقع جنگى صورت نگرفت؛ زيرا مجدب بن عمرو الجهنى واسطه شد تا غائله ختم شود.

2. دسته دوم به فرماندهى عبيد بن الحارث، متشكل از 60 سوار و اين دسته در ماه شوال سال اول هجرت به سمت دره رابغ رهسپار شد و هدفش تهديد تجارت قريش بود كه در انتها ختم به خير گرديد.

3. دسته سوم يك گروه خبريابى، متشكل از 8 تن از صحابه به فرماندهى سعد ابن ابى

ص: 220

وقاص، جهت جمع آورى اطلاعات بود كه به منطقه حزار نزديك جحنه رسيد و هدفش تهديد راه هاى خويش بود. زمان اين رويارويى ذى القعده سال اول هجرت بود.

اما جنگها عبارتند از:

1. جنگ ودّان كه در مسير بين مدينه و رابغ صورت گرفت. و رسول صلى الله عليه و آله همراه با 200 جنگجو، فرماندهى آن را به عهده داشت. در واقع در آن منطقه جنگى واقع نشد وليكن پيامبر صلى الله عليه و آله پيمان عدم تجاوز را با قبائل بنى حرّه و بنى بكر بستند.

2. جنگ بواط- بواط مكانى است ميان مدينه و ينبع- با فرماندهى پيامبر صلى الله عليه و آله براى تعرض به قافله اى كه از قريش اما قافله نجات يافت و پيامبر بدون وقوع جنگى بازگشت.

3. جنگ عشيره؛ به فرماندهى پيامبر و 200 جنگجو رخ داد، اين جنگ تهديدى براى تجارت قريش بود. هنگامى كه كاروان هاى تجارى از عشيره واقع در منطقه ينبع مى گذشتند.

كاروان هنگامى كه در مسير خود به سمت شام در حركت بود توانست از راه ديگرى طى طريق كند و در نتيجه جنگى درنگرفت و در اين جنگ پيمان عدم تجاوز با بنى مدلج و هم پيمانانشان از بنى حمزه صورت گرفت. اين واقعه در ماه جمادى الاول سال دوم هجرت اتفاق افتاد.

4. جنگ بدر اول؛ كه طبق گفته استاد باشميل دسته اى جنگى متشكل از 200 مرد به فرماندهى رسول صلى الله عليه و آله در جمادى الاخر سال دوم هجرت بود و به علت اين كه نيروهاى محدودى از مشركين به چراگاههاى مدينه حمله كردند، اين جنگ درگرفت. پيامبر در تعقيب آنها به درّه سفوان، نزديك بدر رسيد وليكن با نيروهاى مهاجم مواجه نشد و بدون اين كه جنگى رخ دهد بازگشت.

ضوابط جديد انتصاب كاركنان مساجد

دكتر توفيق السديرى قائم مقام وزير اوقاف در امور مساجد از ايجاد برنامه ها و استراتژى هايى براى گسترش نقش امامان جماعت، خطيبان، مبلّغان جهت رويارويى قدرتمندانه با مسائل روز سخن گفت.

او در گفتگويى با عكاظ، بعد از اعطاى مسؤوليت به ايشان، گفت: روند بازسازى

ص: 221

سازمان مساجد و تبليغ و ارشاد، طبق برنامه هاى جديدى صورت خواهد گرفت كه هدف آنها آماده سازى مجدد ائمه جماعت و مبلغان وگسترش قدرت آنها و تنظيم امور مساجد و تبليغ مى باشد.

السديرى بر عزم خود مبنى بر بهبود اوضاع ائمه جماعت، مؤذنان و خطبا تأكيد و اشاره كرد كه وزارتخانه ضوابط دقيق انتخاب آنها را مورد بررسى قرار خواهد داد.

دكتر السديرى وجود هرگونه رابطه ميان تصميم اين وزارتخانه در انتقال ايشان به سازمان امور مساجد و تبليغات غربى ضدّ سعودى را رد كرد و آن را مسأله اى داخلى و مختص به وزارتخانه قلمداد كرد كه هدفش گسترش فعاليت مى باشد.

اين گفتگو به موضوعات زير نيز پرداخت:

- بازسازى ساختار

بعد از صدور فرمان وزير مبنى بر انتقال شما به سازمان امور مساجد چه اولويت هايى را براى گسترش فعاليت در اين سازمان مد نظر داريد؟

در ابتدا مفتخرم كه مورد اعتماد وزير قرار گرفتم. بر هيچ كس اهميت فعاليت در داخل كشور، كه هم اكنون در حال تجربه است، پوشيده نيست. در اين مرحله امور مساجد و تبليغ در داخل كشور امرى مهم و حساس است و اميدوارم كه بتوانم در حيطه مسؤوليت محول شده موجبات رضايت وزير را فراهم آورم. از اولويت هايى كه در ذهنم به آنها پرداخته ام بازسازى ساختار و برنامه ريزى براى اين سازمان است كه از بزرگترين و قديمى ترين سازمانهاى كشور به شمار مى آيد و بعد از آن، وضع يك سرى استراتژى واضح براى ائمه جماعت و خطيبان و امور مساجد و تبليغ مى باشد كه اين هدف در يك روز و يك شب محقق نمى شود بلكه در درجه اول، احتياج به زمان و توفيق الهى دارد و در درجه دوم همكارى ساير دوستان و بخش سازمان مساجد و شعبه وزارتخانه در مناطق مختلف كشور را مى طلبد.

همايش «ميقات حج و وحدت امّت»

رايزنى فرهنگى جمهورى اسلامى ايران در لبنان

به مناسبت فرارسيدن موسم ربّانى حج، همايشى باحضور شخصيت هاى علمى و چهره هاى

ص: 222

فكرى و فرهنگى از كشورهاى لبنان، سوريه و فلسطين با عنوان «ميقات الحج و وحدة الأمّة» در تاريخ 7/ 10/ 83 در رايزنى فرهنگى جمهورى اسلامى ايران در بيروت برگزار گرديد.

در اين همايش آقاى شيخ محمد يزبك وكيل شرعى مقام معظم رهبرى در لبنان، آقاى شيخ سليم لبابيدى مفتى فلسطين، آقاى دكتر محمد حبش نماينده پارلمان سوريه و آقاى شيخ احمد الزين رييس تجمّع العلماء المسلمين لبنان سخنرانى كردند.

در آغاز اين همايش پس از تلاوت آياتى چند از كلام اللَّه مجيد، آقاى سيدمحمد حسين هاشمى رايزن فرهنگى جمهورى اسلامى ايران در لبنان، طى سخنانى با اشاره به شرايط حساس و پرمسأله جهان اسلام و با عنايت به چالش هاى جدّى فراروى مسلمانان، ضرورت برگزارى اين همايش را مورد تأكيد قرار داده و افزودند: جا داشت اجلاسى برگزار شود تا در باره حج نه به عنوان «مناسك» بلكه به عنوان «منافع» آن، كه قرآن بر آن تأكيد دارد بحث و گفتگو شود. ما مى خواهيم از اين اجتماع عظيم مسلمانان نهايت بهره بردارى صورت پذيرد و مى خواهيم بر وحدت اسلامى به عنوان تنها راه نجات امت اسلامى تأكيد نماييم.

بيست و پنج سال پيش حضرت امام خمينى قدس سره به امت اسلامى هشدار دادند امّا متأسّفانه بسيارى در جهان اسلام گوش شنوايى براى آن سخنان نداشتند و تعبير «شيطان بزرگ» را درك نكردند، امّا امروزه اكثر كشورهاى اسلامى با دشمنى ها و كينه توزى هاى آمريكا آشنا شده اند.

امام در آن زمان انجام مراسم برائت از مشركان را اعلام كردند تا عاملى باشد براى بيدارى و وحدت در برابر دشمنان اسلام. امام در آن هنگام بر عملى ساختن اين عبارت قرآن كريم نظر داشت كه «لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» و ما در اين همايش اين موضوع را دنبال مى كنيم.

آنگاه آقاى شيخ محمد يزبك در سخنرانى خود اهميت فريضه حج را مورد تأكيد قرار داد و اظهار داشت: همه فقها فتوا به حرمت تعطيل حج داده اند و طبيعى است كسى كه به سوى حج مى رود، بايد از همه موانع بگذرد. وى با يادآورى احاديث وارده از سوى ائمه معصومين عليهم السلام در خصوص حج و به نقل از امام محمد باقر عليه السلام حج را تسكين قلوب ذكر كرد و رسيدن به درجات عاليه معنوى را از بركات سفر حج دانست.

وى با بيان كلام امير مؤمنان على عليه السلام در آخرين لحظات حيات خود، كه فرمود: «اللَّه اللَّه في بَيتِ رَبّكُم»؛ «خدا را، خدا را در موضوع خانه پروردگارتان در نظر داشته باشيد» گفت: هر چه مشكل بر سرزمين هاى اسلامى وارد مى آورند؛ از فلسطين و افغانستان و عراق و غيره، همه

ص: 223

براى رسيدن آنها به مكّه و آن سرزمين مقدس است. حج، پيمان ميان مسلمانان براى اتحاد و برادرى در راه يارى دين خدا و مبارزه با سپاه كفر است و اين پيامى است كه از ابراهيم عليه السلام تا پيامبر گرامى اسلام و از آن زمان تاكنون جارى است.

آقاى شيخ محمد يزبك با استناد به سخنان حضرت امام خمينى قدس سره و مقام معظم رهبرى افزود: بايد در اجتماع مقدس حج، مسلمانان در مسائل اساسى اسلام و قضاياى كشورهاى اسلامى با يكديگر همفكرى و مشورت نمايند؛ زيرا حج صحيح و كامل مى تواند خطرناكترين دسيسه هاى دشمنان را خنثى سازد.

سپس آقاى دكتر محمد حبش نماينده پارلمان سوريه به ايراد سخن پرداخت. وى رسالت حج را ايجاد وحدت ميان مسلمانان ذكر كرد و گفت: حج يكى از مهمترين جلوه هاى پيوند ميان مسلمانان است. در حج دو تعبير قرآنى وجود دارد؛ يكى «مناسك» و ديگرى «منافع». در مناسكِ حج مطلبى نيست و انجام مى شود امّا ما به دنبال منافع حج هستيم. منافع ما از حج وحدت و كرامت ما از آن است. حزن انگيز است كه در زمان جاهليّت عرب قبل از اسلام منافع حج را درك مى كردند، مانند ايجاد بازار «عكاظ» و غيره و چه پيمان هايى در آن موسم منعقد مى شد، امّا اكنون دو ميليون مسلمان از كشورهاى مختلف جهان و دو ميليون مسلمان نيز از عربستان در اين مراسم شركت مى كنند كه فقط به مناسك مى گذرد. هيچ تجمعى در دنيا اين چنين نيست. ما ايجاد مؤسسات و ستادهايى كه منافع حج را در بر داشته باشد پيشنهاد كرده ايم؛ چرا در حومه مكه و مدينه سالنهايى ايجاد نمى شود كه مسلمانان مسائل خود را در آنجا مطرح كنند. من پيشنهاد كرده ام كه در همان مكان هاى مقدس، يك سرزمين نمادين از فلسطين ايجاد شود تا هركس به مكه و مدينه مى آيد به فكر فلسطين باشد؛ فلسطينى كه تمام مظاهر آن سرزمين، از جمله مسجدالأقصى و ... را داشته باشد. چرا سالنى در آنجا ايجاد نمى شود كه طوايف مختلف اسلامى؛ مانند اباضيه، دروز، زيديه و ... ديدگاه هاى خود را مطرح سازند و ما اين طوايف اسلامى را بهتر بشناسيم. اينها همه مى تواند از منافع حج باشد. ما نياز به منافع حج داريم و نه فقط مناسك آن.

سپس آقاى شيخ احمد الزين رييس تجمع العلماء المسلمين لبنان طى سخنانى گفت: حج ركنى از اركان اسلام است و اين فريضه هماهنگ و منسجم با تسبيح عالم آفرينش انجام

ص: 224

مى شود. مسلمان طواف دايره اى انجام مى دهد، همانگونه كه افلاك چنين سير مى كنند. وى حج را عبادتى انسانى دانست وافزود: اين عبادتى انسانى است. همه انسانها از همه جا مى آيند و داراى ارزش انسانى واحدى هستند. اين دلالت بر انسانيّت اسلام دارد كه فرقى ميان انسانها قائل نيست.

آقاى شيخ احمد الزين با اشاره به اين كه طرح شعارها به تنهايى كافى نيست، بلكه بايد برنامه هاى واقعى ارائه كنيم، گفت: بايد كميته هايى در حج تشكيل شود تا به همكارى و تعاون ميان مسلمانان در زمينه هاى اقتصادى و ... منجر گردد. بايد كميته سياسى در حج تشكيل شود زيرا سياست، اقتصاد، تربيت و همه اينها در رأس منافع حج قرار دارد.

آنگاه آقاى شيخ سلم لبابيدى، مفتى فلسطين، طى سخنانى اظهار داشت: در زمان ما از اسلام اسمى و ازحج رسمى باقى است و حج را مگر اندكى حجيج ديگران نمى شناسند. در هر صد سال مجدّدى براى اسلام مى آيد و درآغاز قرن ما نيزامام خمينى قدس سره آمد واين نشستِ امروز ما به بركت وجود اوست. اسلام حقيقتى شده و حج يك مكتب و موسم وحدت امت است.

وى در توضيح نقش حضرت امام خمينى قدس سره در ايجاد وحدت مسلمانان از طريق آيين حج، گفت: او با فتاواى خود همه را به وحدت فراخواند. او فتوا بر اقامه نماز پشت سر امام مسجدالحرام داد و گفت: آن نماز را نبايد اعاده كرد و اين دلالت بر روح وحدت طلب امام داشت. او مى گفت: اگر غير از اين بود بايد مرگ بر آمريكا گفت، زيرا غير از اين خواست آمريكاست؛ و از همانجا شعار الوَلاء للَّه (دوستى براى خدا) و برائت از دشمنان خدا سر داده شد. در بعثه امام در حج برنامه اى فرهنگى وجود داشت و در حال حاضر نيز موجود است و در آن همه مسائل مربوط به امّت اسلام مطرح مى شد. امام از هر راهى براى طرح مسأله فلسطين بهره مى جست و اين در حالى است كه اكنون در اجلاس سران عرب از اين كه صداى فلسطين در آن اجلاس به گوش همگان برسد، ممانعت به عمل مى آيد.

در پايان اين همايش نماز جماعت به امامت آقاى شيخ محمّد يزبك و با حضور علما و حاضران در فضايى آكنده از وحدت و معنويت اقامه شد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109