ميقات حج-جلد 48

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

اسرار حج در كتاب خداوند

ص: 6

محمد مهدى فيروز مهر

حج

اين نوشته، ادامه مباحث مربوط به كعبه و مسجدالحرام و چهارمين بخش آن است. در اين شماره نيز مانند شماره هاى پيشين، سعى شده است آنچه از آيات، مربوط به اسرار و معارف حج در قرآن آمده، ارائه شود:

حج در لغت به معناى قصد كردن است. و در عرف شرع به معناى قصد كعبه نمودن به هدف تقرّب به خداى تعالى با انجام اعمال خاص در زمان و مكان خاص است. حج مركب از سيزده عمل عبادى است كه كليات اكثر اين سيزده عمل در قرآن مورد اشاره و تفصيل آن، در روايات توسط پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام بيان شده است.

آثار حج

الف- آثار مادى

حج داراى منافع مادى و اقتصادى براى مسلمانان:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا ... لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ .... حج: 27 و 28

«منافع» دراين آيه شامل منافع مادى ومعنوى مى باشد.

ص: 7

ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ* لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ. حج: 32 و 33

در اينكه مقصود از «شعائراللَّه» در آيه بالا چيست، مفسّران سه احتمال گفته اند:

تمام معالم دين، خصوص مناسك حج يا خصوص دامهاى قربانى. (1)

نكته پيشگفته بر اساس احتمال دوم است. گفتنى است، در اين صورت معناى لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ... اين است كه مناسك حج وسيله كسب در آمد و تجارت براى شما مسلمانان است. (2)

آمدن مشركان به مكه در مراسم سالانه حج، داراى ره آوردهاى اقتصادى براى مكيان؛ از جمله مسلمانان بود:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ .... توبه: 28

ب- آثار معنوى

حج، سبب آمرزش گناهان، در صورت رعايت تقوا است:

وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى .... بقره: 203

امام صادق عليه السلام در باره آيه بالا فرمود: حج گزار بر مى گردد بدون اينكه هيچ گناهى داشته باشد. (3)

نيز نك: حج كامل- آثار حج كامل و فلسفه حج

آداب سفر حج

لزوم تهيه زاد و توشه (پوشاك، خوراك و ...) براى سفر حج (و پرهيز از تحميل نيازمندى هاى خود بر گرده ديگران):

و زاد وتوشه اى براى خود تهيه نمى كردند و از امكانات ديگران استفاده مى كردند و احياناً فكر مى كردند چون ميهمان خدا هستند، خداوند خود بدون واسطه


1- نك: مجمع البيان و الميزان، ذيل آيه.
2- نك: همان.
3- نورالثقلين، ج 1، ص 203، ح 744 و 745

ص: 8

نيازمندى هاى آنان را متكفّل خواهد شد. در ردّ اين پندار و عمل آنان، خداوند فرمود:

«زاد و توشه برداريد» و به دنبالش به تهيه زاد و توشه معنوى (تقوا) فرمان داده است. (1)

نيز نك: رهبرى در حج

ابراهيم عليه السلام و حج

حج، يادگارى از شريعت ابراهيم عليه السلام:

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ ... وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ .... حج: 27- 26

حضور هر ساله ابراهيم عليه السلام در مراسم حج زمانش:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ .... حج: 27

«يَأْتُوكَ» فعل مضارع و مفيد استمراراست.

نيز نك: دعوت به حج

اخلاص در حج

لزوم انجام و اتمام حج فقط براى خدا:

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ .... بقره: 196

... وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ .... آل عمران: 97

اقسام حج

الف- حج اصغر و حج اكبر

تقسيم شدن حج به دو قسم «حج اصغر» (عمره مفرده) و «حج اكبر» (انواع سه گانه حج) به اعتبار عيد قربان و عدم آن:

وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ .... توبه: 3


1- نك: مجمع البيان و تفسير نمونه، ذيل آيه.

ص: 9

در روايات متعدّد آمده است: حج اكبر روز عيد قربان و حج اصغر عمره است (1)و در روايات ديگر آمده است: «حج اكبر» روزِ عرفه، مشعر و رمى جمرات در منا است، و حج اصغر عمره است. (2)

ب- حج تمتّع و غير تمتّع

تقسيم شدن حج به حجّ تمتع و غيرتمتع (افراد و قِران) به اعتبارِ مجاورت حج گزار با حرم و مسجدالحرام و عدم مجاورت با آن:

... فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ ... ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ .... بقره: 196

حج تمتع، فريضه ساكنان غير حرم و غير مجاور با مسجدالحرام:

... فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ ... ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ .... بقره: 196

فضيلت بيشترِ حج تمتع نسبت به ساير اقسام حج (افراد و قِران):

... فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ ... ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ .... بقره: 196

از اينكه در ميان اقسام حج، فقط حج تمتّع در قرآن ذكر شده است، مى توان استفاده كرد كه اين نوع از حج، برتر از ساير اقسام آن است. زراره از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «الْمُتْعَةُ وَ اللَّهِ أَفْضَلُ وَ بِهَا نَزَلَ الْقُرْآنُ وَ جَرَتِ السُّنَّةُ»؛ «به خدا سوگند، متعه (حج تمتّع) برتر است و در موردش قرآن نازل گشته و سنت بر آن جارى شده است.» (3)

پيش بينى قرآن در باره امكان مخالفت با تشريع حج تمتّع و انكار آن از سوى برخى مسلمانان:

... فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ ... ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ. بقره: 196

مرحوم علامه طباطبايى فرموده است: بيان شديد اللحن در پايان اين آيه، با اينكه


1- نور الثقلين، ج 2، ص 186- 185، ح 47- 42
2- همان، ص 186، ح 49- 48
3- الكافي، ج 4، ص 292؛ الحدائق الناضره، ج 14، ص 314

ص: 10

آغاز آن در بر دارنده چيزى جز بيان يك حكم در باره حج نيست. حاكى از آن است كه مخاطبان آن ممكن است چنين حكمى را انكار كرده يا در مورد آن توقف خواهند نمود، ودر واقع چنين امرى هم اتفاق افتاد؛ زيرا حج در ميان احكامى كه در اسلام تشريع شده، از زمان ابراهيم عليه السلام وجود داشته و آنان با آن مأنوس بودند و اسلام هم آن را به همان نحوى كه بود، تا اواخر زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله امضا كرده بود و لذا پذيرش هرگونه تغييرى در مورد آن، براى شان آسان نبود و به همين دليل، (حج تمتّع) مورد انكار واقع شده و در جان بسيارى از آنان جاى نگرفته است. (1)

الگوهاى حج

ابراهيم واسماعيل واهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله الگوهاى مردم در حج وچگونگى انجام مناسك آن:

ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ .... بقره: 199

امام صادق عليه السلام فرمود: مراد از «النَّاسُ» ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام است و در روايت ديگر از امام حسين عليه السلام نقل شده كه فرمود: مراد از «النَّاسُ» ما (ا هل بيت) هستيم. (2) روشن است آنچه در اين دو روايت آمده، بيان كامل ترين مصاديق «النَّاسُ» است.

امتيازطلبى در حج

امتيازطلبى قريش و هم پيمانانشان در حج:

ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ .... بقره: 199

عده اى از مفسّران گفته اند: اين آيه خطاب به قريش و هم پيمانان ايشان است كه معتقد بودند؛ چون اهل حرم و اهل اللَّه هستند، نبايد از حرم خارج شوند ولذا وقوف به عرفات را ترك مى كردند! خداوند به آنان فرمان داد وقوف به عرفات را انجام دهند و مانند ساير مردم، از عرفات به سوى مشعر كوچ كنند و در انجام مناسك حج براى خود امتيازى قائل نشوند. (3)

لغو هرگونه امتياز طلبى در حج:

ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ .... بقره: 199


1- الميزان، ذيل آيه.
2- نورالثقلين، ج 1، ص 196، ح 712 و 713
3- مجمع البيان، ذيل آيه.

ص: 11

امنيت در حج

امنيت كامل و همه جانبه، ازپيش نيازهاى اساسى براى انجام حج:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ ... وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا. آل عمران: 97- 96

از اينكه در آيه شريفه، پيش از بيان وجوب حج، امنيت همه جانبه كعبه وحرم مورد تأكيد قرار گرفته است مى تواند اشاره به نكته ياد شده باشد.

امنيت (از دشمن، بيمارى و هر نوع موانع ديگر) داراى نقش اساسى در اتمام و انجام كامل حج:

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ .... بقره: 196

از امام صادق عليه السلام در باره ثروتمندى كه هرگز حج بجا نياورده، پرسيدم. حضرت فرمود: چنين شخصى، از كسانى است كه خداوند درباره آنان فرمود: آنان را كور محشور مى كنيم

اهميت حج

حج، فريضه اى بس مهم و ارزشمند:

... وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ.

آل عمران: 97

ذكر «وَ مَنْ كَفَرَ» به جاى «وَ مَن تَرَكَ»، بيانگر اهميت فوق العاده حج مى باشد؛ به اين معنا كه ترك آن مستلزم كفر است.

حج گزاردن، حق خداوند بر عهده توانمندان:

... وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا .... آل عمران: 97

ص: 12

حج و مناسك آن، جلوه آشكار هدايت و راهنمايى خداوند:

وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ ... كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ .... مائده: 37- 36

حج و مناسك آن، از مقدّسات و شعائر الهى:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلائِدَ وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً .... مائده: 2

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ... ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ* ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ .... مائده: 30- 27

حج ميدان انجام اعمال خير و كسب توشه براى آخرت:

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى .... بقره: 197

نيز نك: اهميت مناسك حج

برائت از مشركان در حج

اعلان برائت و بيزارى خدا و رسول صلى الله عليه و آله از مشركان، در مراسم حج سال نهم هجرى:

وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ .... توبه: 3

موسم حج فرصتى مناسب براى برائت از مشركان و اعلان مواضع اسلام در برابر كفر:

وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ .... توبه: 3

بزرگترين روز حج

عيد قربان (دهم ذى حجه) بزرگترين روز حج:

وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ

ص: 13

الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ .... توبه: 3

معاوية بن عمار گويد: از امام صادق عليه السلام در باره «يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ» پرسيدم، حضرت فرمود: آن، روز عيدِ قربان است. (1)

اعلان برائت خدا و رسول صلى الله عليه و آله از مشركان در بزرگترين روز حج (عيدقربان حج سال نهم هجرت):

وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ .... توبه: 3

پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و حج

دعوت مردم به حج، از سوى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله (در سال دهم هجرت):

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ .... حج: 27

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله ده سال در مدينه اقامت كرد و به حج نرفت، سپس خداى عزّ و جلّ بر حضرت آيه وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ ... را نازل كرد. در پى اين، پيامبر صلى الله عليه و آله مناديان را فرمان داد كه با صداى بلند اعلان كنند كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله امسال به حج مى روند. (2)


1- كافى، ج 4، ص 290
2- نورالثقلين، ج 3، ص 487، ح 72

ص: 14

تجارت در حج

جايز بودن كسب و تجارت در حج:

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ ... لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ. بقره: 198- 197

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ ... وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ .... مائده: 2

مقصود از ابتغاى فضل پروردگار، پرداختن به تجارت است. (1)

ترك حج

ترك فريضه حج، با وجود استطاعت، مستلزم كفرِ (عملى):

... وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ.

آل عمران: 97

ترك حج سبب محروميت خود انسان از هدايت و بركات خانه خدا:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ ... وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ. آل عمران: 97- 96

ترك حج، از سوى ثروتمندان مستطيع، سبب كورى باطن آنان در قيامت:

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى. طه: 124

معاويةبن عمار مى گويد: از امام صادق عليه السلام در باره ثروتمندى كه هرگز حج بجا نياورده، پرسيدم. حضرت فرمود: چنين شخصى، از كسانى است كه خداوند درباره آنان فرمود: آنان را كور محشور مى كنيم: «هُوَ مِمَّنْ قالَ اللَّهُ تَعالى: وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى» راوى گويد: هنگامى كه امام صادق عليه السلام مرا از اين سخن شگفت زده ديد، فرمود:

مقصود اين است كه خداوند او را از درك و شناخت راه حق باز مى دارد:

«أَعْمَاهُ اللَّهُ عَنْ طَرِيقِ الْحَقِّ». (2)

تأخير حج (حَجةالاسلام) تا فرارسيدن مرگ، موجب كور محشورشدن در عالم آخرت:

وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا. اسراء: 72


1- مجمع البيان، ذيل آيه.
2- وسائل الشيعه، ج 11، ص 25

ص: 15

ابو بصير گويد: از امام صادق عليه السلام در باره آيه «وَ مَنْ كانَ ...» پرسيدم. حضرت فرمود:

اين درباره كسى است كه حج واجب خود را تا آنگاه كه مرگش فرا رسد، به تأخير اندازد.

چنين شخصى در قيامت كور محشور مى شود: «ذَلِكَ الَّذِي يُسَوِّفُ نَفْسَهُ الْحَجَّ؛ يَعْنِي حَجَّةَ الْإِسْلامِ حَتَّى يَأْتِيَهُ الْمَوْتُ». (1)

تقوا در حج

كسب تقوا در حج، عالى ترين كار نيك و بهترين توشه معنوى:

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى .... بقره: 197

رعايت تقوا در حج فرمان مؤكد خداوند:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى ... وَ اتَّقُوا اللَّهَ .... بقره: 189

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ ... وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ .... بقره: 196

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ. بقره: 197

وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى وَ اتَّقُوا اللَّهَ .... بقره: 203

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلائِدَ وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ ... وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى ... وَ اتَّقُوا اللَّهَ .... مائده: 2

... وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ. مائده: 96

ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ ... لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ .... مائده: 37- 32

تكرار حج

شايسته بودن تكرار حج و عمره و زيارت خانه خدا:

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ .... بقره: 125


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 26

ص: 16

«مَثابَةً»، از ثوب، به معناى رجوع به حالت سابق (مفردات راغب) و موضع سابق و مكان سابق آمده است. مَثابَه بودنِ خانه خدا، معنايش رجوع مكرّر به آن است. (1)

حج بذلى

واجب شدن حج بر انسان در صورت تأمين هزينه آن توسط شخص ديگر:

... وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا .... آل عمران: 97

محمدبن مسلم گويد: از امام صادق عليه السلام در باره ... وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ...

پرسيدم، حضرت فرمود: «مقصود از مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ... داشتن مالى است كه بتواند با آن حج انجام دهد. گفتم اگر بر كسى مالى عرضه شود كه با آن حج انجام دهد، اما او شرم كند (حكمش چيست؟) حضرت فرمود: اين شخص مستطيع است. (2)

حج پياده

برترى حج پياده نسبت به حج سواره:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ .... حج: 27

از تقديم ذكرى «رِجالًا» بر «وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ» مى توان برترىِ حج پياده بر حج سواره را استفاده كرد. (3)

حج در تاريخ:

رايج بودن انجام حج در عصر و شريعت ابراهيم عليه السلام:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. حج: 27

دعوت عمومى ابراهيم عليه السلام از مردم به زيارت خانه خدا و انجام مناسك حج:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. حج: 27

انجام مناسك حج امرى رايج در عصر شعيب و موسى عليه السلام:

قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ .... قصص: 72


1- مجمع البيان، ذيل آيه.
2- نور الثقلين، ج 1، ص 375، ح 289 و نيز ص 373، ح 282
3- زبده البيان فى احكام القرآن، ص 224

ص: 17

(موسم) حج مبدأ تاريخ در عصر شعيب و موسى عليه السلام:

قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ .... قصص: 72

اجتماع بزرگ مسلمانان و مشركان در حج و عيد قربان سال نهم هجرت، در سر زمين منا و اعلان برائت خدا و رسول صلى الله عليه و آله به مشركان:

وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ .... توبه: 3

در روايات متعدد آمده است كه: مقصود از «يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ» روز عيد قربان است. (1) از دسته اى از روايات استفاده مى شود كه مقصود از آن، خصوص عيد قربان سال نهم هجرت است و علّت اينكه اين روز «يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ» ناميده شده، اين است كه در آن سال، مسلمانان و مشركان در كنار هم حج به جاى آوردند و بعد از آن، ديگر مشركان از انجام حج ممنوع شدند. (2)

نيز نك: حج در عصر جاهليت

حج تمتع

اجزاى حج تمتع

حجّ تمتع تركيب يافته از دو جزءِ عمره تمتع و حج تمتع:

... فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ .... بقره: 196

مقدّم بودن عمره تمتع بر حجّ تمتع:

... فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ .... بقره: 196

حلال شدن محرّمات احرام پس از انجام اعمال عمره تمتع و پيش از احرام حج:

... فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ .... بقره: 196

نيز نك: اقسام حج

حج در عصر جاهليت

رايج بودن حج، در عصر جاهليت:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ


1- نور الثقلين، ج 2، ص 186- 185
2- همان، ص 184 و 185

ص: 18

ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها .... بقره: 189

«وَ لَيْسَ الْبِرُّ ...»، اشاره دارد به عمل خرافى مشركانِ عصر جاهليت، كه بر اساس آن، وقتى براى حج محرم مى شدند، از راههاى معمول وارد خانه هايشان نمى شدند، بلكه از نقبهاى ايجاد شده در پشت خانه ها وارد مى شدند.

ورود شخص مُحرم به خانه، نه از راههاى معمول، بلكه از نقب هاى پشت آن، نشانه برّ و نيكى نزد مشركان عصر جاهليت:

... وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها .... بقره: 189

آميختگى مراسم حج و قربانى با مظاهرِ شرك و بت پرستى، در عصر جاهليت:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ ... وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ اْلأَنْعامُ إِلّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ اْلأَوْثانِ .... حج: 30- 27

گرچه خطاب «فَاجْتَنِبُوا» عام است؛ اما قرار گرفتن آن در ميان آيات حج، آنگونه كه برخى مفسّران هم گفته اند، اشاره دارد به عمل مشركان در حج، كه به قصد تقرّب به بت ها، قربانى مى كردند و خون آن را به سر و روى بت ها مى ماليدند و خداوند اين عمل آنان را پليدى ناميده است. (1)

وجود شعارهاى شرك آميز و ضدّ توحيدى در مراسم حج عصر جاهليت:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ ... وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ .... حج: 30- 27

برخى از مفسّران گفته اند «... وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ ...» اشاره دارد به تلبيه شرك آلود مشركانِ عصر جاهليت، كه مى گفتند: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ إِلَّا شَرِيكٌ هُوَ لَكَ تَمْلِكُهُ وَ مَا مَلَكَ» (2)

گناه پنداشتن كسب و تجارت در حج توسط مشركان عصر جاهليت:

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ ... لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ. بقره: 198- 197

«لَيْسَ عَلَيْكُمْ»، در ردّ پندار مردم عصر جاهليت است كه فكر مى كردند پرداختن به كسب و تجارت در حج روا نيست.


1- نك: مجمع البيان و الميزان، ذيل آيه.
2- الكافي، ج 4، ص 542 و نك: مجمع البيان، ذيل آيه.

ص: 19

پرهيز مردم عصرِ جاهليت (قريش و هم پيمانانشان)، از وقوف به عرفه:

ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ .... بقره: 199

يك تفسير در باره آيه بالا اين است كه اين آيه در ردّ قريش و هم پيمانانشان است كه فكر مى كردند چون اهل حرم و اهل اللَّه هستند، نبايد از حرم خارج شوند و در عرفات وقوف نمايند و لذا تنها در مشعر وقوف مى كردند و ... (1)

پرداختن قريش به ذكر و نقل مفاخر و آثار پدران خود در منا پس از انجام حج:

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً .... بقره: 200

طبق روايتى از امام باقر عليه السلام در تفسير اين آيه، قريش پس از فراغ از مناسك حج در منا اجتماع مى كردند و به ذكر مفاخر و آثار پدران خود مى پرداختند. خداى تعالى به آنان فرمود: به جاى ذكر مفاخر پدران خود، خدا را ياد كنيد. (2)

طواف خانه خدا، بدون هيچ پوشش و لباس و با سوت و كف توسط قريش در عصر جاهليت:

وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً .... انفال: 35

گروهى از مفسّران گفته اند: آيه بالا اشاره دارد به عمل قريش كه خانه خدا را بدون پوشش و لباس و با سوت و كف طواف مى كردند. (3)

مبارزه قرآن با انحرافات و خرافاتِ راه يافته به حج، در عصر جاهليت:

وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها .... بقره: 189

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ ... لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ. بقره 198- 197

ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ ... فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً. بقره: 200- 199

حج فاسد

لزوم به پايان رساندن حج، حتى پس از فاسد و باطل شدن آن:

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ .... بقره: 196


1- مجمع البيان، ذيل آيه.
2- مجمع البيان، ج 1 و 2، ص 529
3- مجمع البيان، ج 3 و 4، ص 831؛ الكشاف، ج 2، 218

ص: 20

از اطلاق «أَتِمُّوا الْحَجَّ» استفاده مى شود: حتى اگر به دليلى حج فاسد و باطل شد، بايد آن را به پايان برد. (1)

تباه و بى نتيجه بودن حجِّ دنيا طلبان:

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ. بقره: 200

حج قِران و افراد

جايز نبودن حج قِران و افراد جز براى اهل مكه و حاضر در آن:

... فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ ... ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ .... بقره: 196

امام رضا عليه السلام فرمود: (حج) قِران و افراد كه عامه (اهل سنت) انجام مى دهند، جز براى اهل مكه و حاضران در آن، جايز نيست ...؛ زيرا خداى تعالى فرمود: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ .... (2)

حج كامل

دعوت خداوند از مؤمنان به اتمام حج و عمره و انجام كامل آن:

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ .... بقره: 196

آثار حج كامل

پاك شدن از گناهان، از آثار حج كامل:

وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى .... بقره: 203

محمدبن مسلم گويد: از امام باقر عليه السلام در باره سخن خدا: فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ ... پرسيدم، حضرت فرمود: اى محمد، خداوند با مردم شرطى كرده و براى آنان شرطى را پذيرفته است و هركس با خداوند وفا كند، خدا با او وفا كند. گفتم شرطى كه با آنان كرده چيست؟ و شرطى كه براى آنان پذيرفته كدام


1- زبدة البيان فى احكام القرآن، ص 232
2- نورالثقلين، ج 1، ص 181، ح 641

ص: 21

است؟ فرمود: اما شرطى كه با آنان كرده اين است كه فرمود: ... الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ ... و اما شرطى را كه براى مردم پذيرفته اين است كه فرمود: ... فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى ... فرمود: «شخصى كه به شرط خدا وفاكند» از حج برمى گردد بدون اين كه گناهى بر ذمه او باشد. (1)

نيز نك: فلسفه حج

«هر گاه مُحرم شدى برتو است كه: تقواى الهى را رعايت كنى و زياد ذكر خدا بگويى و سخن كم گويى جز سخن حق؛ زيرا از تماميت و كمال حج و عمره اين است كه انسان زبانش را جز از سخن حق باز بدارد.

شرايط حج كامل

انجام تمام واجبات و مناسك، و پرهيز از تمام محرمات، از شرايط حج كامل:

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ .... بقره: 196

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه در تفسير آيه فوق فرمود: مقصود از اتمام حج و عمره، اين است كه به طور كامل واجبات را ادا نمايد و از چيزهايى كه مُحرم بايد بپرهيزد (محرمات)، پرهيز كند. (2)

ديدار و ملاقات با امام (واجب الاطاعه و معصوم)، از شرايط كمال و اتمام حج:

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ .... بقره: 196

امام باقر عليه السلام فرمود: «تَمَامُ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ»؛ «اتمام و كمال حج، ملاقات كردن با امام (معصوم) است.» (3)

مراقبت از زبان و پرهيز از سخنان بيهوده و باطل در حال احرام و موسم حج، از شرايط حج كامل:

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ ... الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ .... بقره: 197- 196

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «هر گاه مُحرم شدى برتو است كه: تقواى


1- تفسير عياشى، ج 1، ص 114، ح 258
2- كافى، ج 4، ص 264، ح 1؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 106، ح 221
3- كافى، ج 4، ص 49، ح 2

ص: 22

الهى را رعايت كنى و زياد ذكر خدا بگويى و سخن كم گويى جز سخن حق؛ زيرا از تماميت و كمال حج و عمره اين است كه انسان زبانش را جز از سخن حق باز بدارد.

خداى تعالى مى فرمايد: فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ. (1)

نيز نك: امنيت درحج

حج گزاران

آب رسانى به حج گزاران

آب دادن به حج گزاران و زائران خانه خدا، شغلى مهم و افتخارآميز در ميان ساكنان مكه در صدر اسلام:

أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ .... توبه: 19

اعتقاد مسلمانان ساكن مكه به برابرى كار آب دادن به حجاج، با ايمان به خدا و آخرت و جهاد در راه خدا و باطل دانستن اين اعتقاد از سوى خداوند:

أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ .... توبه: 19

تأمين آب مورد نياز زائران خانه خدا امرى ارزشمند در پيشگاه خدا:

أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ .... توبه: 19


1- نورالثقلين، ج 1، ص 183، ح 651

ص: 23

در اين آيه، خداى تعالى فقط برابرى كار آب رسانى به حجاج، با ايمان به خدا و معاد و جهاد در راه خدا را نفى كرده است، نه اصل ارزشمندى اين عمل را.

نك: اقسام حج گزاران

الف- حج گزاران بلند همت

حج گزاران بلند همت، خواهان نيكى (رفاه و آسايش) در دنيا و نيكى (رضاى خدا و بهشت و سعادت) در آخرت و در امان بودن از عذاب جهنم:

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ .... بقره: 201

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه در باره «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً» فرمود: مقصود از «وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً» رضاى خدا و بهشت در آخرت و مقصود از «آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً» توسعه رزق و روزى و اخلاق نيك در دنيا است. (1) البته حسنه داراى مفهوم وسيعى است و شامل هر نوع نيكى مى شود. آنچه امام عليه السلام فرمود، مهمترين مصاديق و موارد حسنه است.

بهره مندى حج گزاران بلند همت، از نتايج دعا و اعمال خود (در دنيا و آخرت):

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ ... أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا .... بقره: 202- 201

شناخت كامل دنيا و آخرت و امور آن عامل بلند همتى عده اى از حج گزاران:

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ .... بقره: 201

از اينكه اين حج گزاران اولًا: در دعايشان دنيا و آخرت را با هم مى خواهند و ثانياً:

فقط نيكى و خوبيهاى آن را مى خواهند، روشن مى شود كه آنان به دنيا و آخرت، معرفت كامل دارند و امور آن را به نيك و بد تقسيم و تنها نيكى هاى آن را انتخاب و در خواست مى كنند.


1- تفسير عياشى، ذيل آيه.

ص: 24

ب- حج گزاران دون همت

حج گزاران دون همت، فقط خواهان دنيا (اعم از نيك و بد) از خداوند:

... فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا .... بقره: 200

بى اثر بودن اعمالِ حج گزاران دنيا طلب و محروم ماندن آنان از هرگونه بهره و پاداش در آخرت:

... فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ. بقره: 200

دعوت خداوند از حج گزاران به بلند همتى و جامع نگرى و پرهيز از دون همتى و دنيا طلبى:

... فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ* وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ* أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا ....

بقره: 201- 200

معيار تقسيم حج گزاران

تقسيم شدن حج گزاران به دو گروه، بر اساس نيت و درخواستشان از خداوند:

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا ... وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ.

بقره: 201- 200

نيز نك: حج گزار محصور

حج گزاران اولًا: در دعايشان دنيا و آخرت را با هم مى خواهند و ثانياً: فقط نيكى و خوبيهاى آن را مى خواهند.

حج و قيامت

سفر حج، يادآور سفر آخرت، و وسيله كسب توشه براى آن ديار:

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى .... بقره: 197

ص: 25

اجتماع حج گزاران، يادآور جمع شدن انسانها در قيامت:

وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ. بقره: 203

توجه به قيامت، زمينه ساز عمل به مناسك حج:

وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ. بقره: 203

نيز نك: اقسام حج گزاران و حج گزاران بلند همت

حقيقت حج

فرار و عروج از «خود و ما سواى حق» به سوى خدا تشكيل دهنده حقيقت حج:

فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ .... ذاريات: 50

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ ... معنايش اين است كه حج انجام دهيد. (1) مقصود اين است كه حج از مصاديق بارزِ فرار و رفتن به سوى خدا است.

حج گزار محصور

واجب نبودن اتمام و اكمال حج، در صورت محصور شدن (بازماندن از انجام حج به واسطه بيمارى يا جلوگيرى دشمن):

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ .... بقره: 196

فرستادن قربانى (به منا جهت ذبح آن در روز عيد قربان) و تراشيدن سر، پس از ذبح، راه خروج از احرام حج، در صورت بازماندن از انجام مناسك به واسطه بيمارى:

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ .... بقره: 196

جايز نبودن تراشيدن سر براى حج گزارِ محصور، پيش از ذبح قربانى در قربانگاه:

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ .... بقره: 196


1- مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 242

ص: 26

جايز بودن تراشيدن سر براى حج گزار محصور پيش از ذبح قربانى در صورت ابتلا به بيمارى يا عارضه اى در ناحيه سر:

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ .... بقره 196

واجب شدن كفاره (سه روز روزه يا اطعام به شش يا ده مسكين يا ذبح يك گوسفند) بر حج گزار محصور، در صورت تراشيدن سر، پيش از ذبح قربانى، به سبب ابتلا به بيمارى يا عارضه اى در ناحيه سر:

وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَااسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَلاتَحْلِقُوارُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْبِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْصَدَقَةٍ أَوْنُسُكٍ .... بقره: 196

دعوت به حج

فراخوانى مردم به حج از سوى ابراهيم خليل عليه السلام به فرمان خداوند:

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ ... وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ .... حج 27- 26

وعده و اخبارِ قطعى خداوند به ابراهيم عليه السلام مبنى بر حضور مردم از راههاى دور و نزديك براى حج در پى دعوت وى از آنان:

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ ... وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ حج: 27- 26

«يَأْتُوكَ رِجالًا»، جواب امر است: «إذن فيهم و ان تأذن فيهم يأتوك راجلين ...» (1)

تبليغ و فراخوانى مردم به حج و زيارتِ خانه خدا از وظايف رهبران الهى:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ .... حج: 26

گرچه مخاطب «وَ أَذِّنْ» يك نفر؛ يعنى ابراهيم عليه السلام است اما او به عنوان رهبر و پيامبر الهى مأمور چنين كارى بود.

ذكر خدا در حج

ياد و ذكر خدا در حج، فرمان مؤكد خداوند به حج گزاران:

فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ ....


1- الميزان، ذيل آيه.

ص: 27

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً ... وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ .... بقره: 203- 199، 198

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا ... لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ ... وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها .... حج: 27 و 28 و 36

لزوم ذكر و ياد خدا در حج بر اساس دستور و تعليم خداوند:

... فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ .... بقره: 198

جهل و نادانى مردم پيش از اسلام نسبت به كيفيت ذكر خدا در حج:

... فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ. بقره: 198

رهبرى در حج

لزوم انجام مراسم حج با محوريت رهبر الهى:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ .... حج: 27

اينكه خداوند فرمود: «مردم از پياده و سواره بر تو (ابراهيم) وارد خواهند شد»، مى تواند متضمّن دستورى باشد به مردم كه بايد ابتدا به زيارت رهبر الهى بشتابند و با محوريت او حج انجام دهند.

لزوم ديدار با رهبر الهى در موسم حج:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ .... حج: 27

اين برداشت، با توجه به توضيح پيشين و اين سخن امام باقر عليه السلام است كه فرمود:

«تماميت و كمال حج، ملاقات كردن با امام است.»

... ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ. حج: 29

در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: ... ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ ملاقات با امام عليه السلام است. (1)


1- نورالثقلين، ج 3، ص 492، ح 96

ص: 28

زمان حج

حج، از واجباتِ داراى وقت و زمان معين:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ .... بقره: 189

هلال هاى ماه، تقويم طبيعى و وسيله شناخت زمان و موسم حج:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ .... بقره: 189

اهميت فوق العاده زمان حج و انجام آن در وقت معين:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ .... بقره: 189

ذكر «الْحَجِّ» پس از «مَواقِيتُ لِلنَّاسِ»، بيانگر اهميت فوق العاده حج و شناخت زمان آن است.

موسم حج، اوقاتى بس مقدس و مورد سوگند خداوند:

وَ الْفَجْرِ* وَ لَيالٍ عَشْرٍ* وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ* وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ. فجر: 4- 1

ابوالفتوح رازى در تفسيرش آورده است: جابربن عبداللَّه انصارى روايت كرده از رسول عليه السلام كه گفت: فجر، صبح ذى حجه است و ليالىِ عشر دهه اوست و شفع روز عيد و وتر روز عرفه. (1)

امام صادق عليه السلام:

«... خداى تعالى با سخن خود؛ ... وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ... حج را واجب نكرد و از ميان جميع طاعات، آن را به خود اختصاص نداد، جز براى آمادگى و توجه به مرگ و قبر و بر انگيخته شدن و قيامت.»

در روايت ديگر، از امام باقر و امام صادق عليهما السلام شفع به روز ترويه (هشتم ذى حجه) و وتر به روز عرفه (نهم ذى حجه) تفسير شده است و مقصود از وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ شب مزدلفه (شب عيد قربان) است كه حجاج پس از وقوف به عرفات و مشعر به سوى منا سير و حركت مى كنند. (2)

نيز نك: ماه هاى حج


1- ابوالفتوح رازى، چاپ آستان قدس رضوى، ج 20، ص 256 نيز نك: مجمع البيان، ذيل آيات.
2- مجمع البيان، ذيل آيات؛ نور الثقلين، ج 5، ص 571

ص: 29

فلسفه حج

مشاهده منافع دنيايى و آخرتى و دستيابى به آنها، از فلسفه هاى وجوب حج بر مردم:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ .... حج: 27- 26

شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد: مقصود از ... مَنافِعَ لَهُمْ ... منافع دنيا است يا منافع آخرت؟ حضرت فرمود: همه آن (مقصود است). (1)

ذكر و يادِ نام خدا و سپاسگزارى در برابر نعمت هاى او در روزهاى معين (موسم حج و روزهاى تشريق) از فلسفه هاى وجوب حج بر مردم:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعامِ .... حج: 28- 27

دستيابى به فضل (بخشش و مغفرت) خدا، از فلسفه هاى حج:

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ ... لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ .... بقره: 198- 197

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ ... وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً .... مائده: 2

مرحوم طبرسى در تفسير لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ ... احتمالاتى را ذكر كرده كه از جمله آنها اين است: «بر شما منعى نيست كه از پروردگارتان مغفرت بطلبيد» و افزود: اين معنا را جابر، از امام باقر عليه السلام روايت نموده است. (2)

بهره مندى از هدايت و بركات عمومى خانه خدا، فلسفه وجوب حج بر مردم:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ ... وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ. آل عمران: 97- 96

استغفار و ياد خدا در مكان هاى مقدس (همانند عرفات و مشعر و ...) از فلسفه هاى وجوب حج:

... فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ* ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ ... فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً .... بقره: 200- 198


1- نورالثقلين، ج 3، ص 488، ح 77
2- مجمع البيان، ج 1 و 2، ص 527

ص: 30

توجه به مرگ و قبر و قيا مت و آمادگى براى آنها، از فلسفه وجوب حج و اختصاص آن به خداوند:

... وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ .... آل عمران: 97

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «... بدان كه خداى تعالى با سخن خود؛ ... وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ... حج را واجب نكرد و از ميان جميع طاعات، آن را به خود اختصاص نداد، جز براى آمادگى و توجه به مرگ و قبر و بر انگيخته شدن و قيامت.» (1)

تمرين تعظيم شعائر الهى از فلسفه هاى حج:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلائِدَ وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ .... مائده: 2

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. حج: 27

ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ اْلأَنْعامُ ... ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ ... وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ .... مائده: 30، 32 و 36

تمرين شرك زدايى و پرهيز از سخنان باطل، از فلسفه هاى حج:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ ... ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ اْلأَنْعامُ إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ اْلأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ. مائده: 27 و 30

اعلان عمومى برائت از مشركان، از فلسفه هاى حج:

وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ .... توبه: 3

رفع فقر و گرسنگى از اهداف واجب شدن فريضه حج و قربانى بر انسان:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ* وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ .... حج: 27، 28 و 36


1- بحارالانوار، ج 96، ص 125

ص: 31

رسيدن به تقواى الهى از عالى ترين فلسفه وجوب حج:

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى .... بقره: 197

وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ ... لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ .... حج: 37- 36

كسب رضاى خدا، از مهمترين فلسفه هاى حج:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ ... وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً .... مائده: 2

فوت حج گزار

بخشيده شدن گناهان حج گزارِ پرهيزكارِ فوت شده، در ايام تشريق:

وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى .... بقره: 203

امام صادق عليه السلام درباره ... فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ ... فرمود: «يَعْنِي مَنْ مَاتَ قَبْلَ أَنْ يَمْضِيَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ»؛ «هركس (از حج گزاران) پيش از بازگشت از منا بميرد، گناهى براونيست». (1)

ماه هاى حج

لزوم انجام مناسك حج در ماه هاى حج (شوال، ذى قعده وذى حجه):

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ .... بقره: 197

ماه هاى حج، ماه هايى معين و غير قابل تبدل، تغيير و تقديم و تأخير:

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ .... بقره: 197

قيد «مَعْلُوماتٌ» در واقع در ردّ يك رسم جاهلى است كه بر اساس آن، مردم عصر جاهليت براى آزاد بودن در جنگ و خونريزى، ماه هاى حرام را تغيير مى دادند. (2)

صحيح نبودن احرام بستن به نيت حج (به طور عموم) و عمره تمتّع جز در ماه هاى حج:

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ .... بقره: 197


1- نورالثقلين، ج 1، ص 201، ح 740
2- مجمع البيان، ذيل آيه.

ص: 32

ماه هاى حج، داراى قداست و احترام ويژه:

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ .... مائده: 97

حرمت جنگ و خونريزى در ماه هاى حج:

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ .... مائده: 97

حرمت و قداست ماه هاى حج ناشى از جعل و تشريع خداوند:

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ .... مائده: 97

مراقبت از زبان در حج

لزوم مراقبت زبان از هر سخنى، جز سخن حق، در موسم و احرام حج:

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ ... الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ .... بقره: 197- 196

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «هرگاه مُحرم شدى، برتو است كه:

تقواى الهى را رعايت كنى و بسيار به ذكر خدا بپردازى و سخن، كم گويى جز سخن حق؛ زيرا از تماميت و كمال حج و عمره، اين است كه انسان زبانش را جز از سخن حق باز بدارد. خداى تعالى مى فرمايد: «فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ ...». (1)

ممانعت از حج

جلوگيرى از انجام حج، گناه و تعدّى به فرمان خداوند:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ ... وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ ... وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ. مائده: 2


1- نورالثقلين، ج 1، ص 183، ح 651

ص: 33

پى نوشت ها:

ص: 34 فصلنامه «ميقات حج»، ج 48،

ص: 35

حكمت هاى عرفانى حج

حكمت هاى عرفانى حج

رحيم كارگر

حج، با شكوه ترين، معنوى ترين و اثر بخش ترين عبادات است و از منظر عرفانى مى توان اسرار و حكمت هاى گهر بارى براى آن در نظر گرفت. در اين چشم انداز قدسى، «حج» تبلور و تجلّى فضايل و مكارم اخلاقىِ بهترين معبر و گذرگاه به سوى معبود ازلى و نيكوترين منزل تزكيه و تهذيب نفس است. عارفان، سير و سلوك عرفانىِ خود را در حج به كمال مى رسانند و عابدان، عرشى ترين عبادت ها و طاعت ها را در آن انجام مى دهند. سالكان الى اللَّه به فيض لقاى الهى نائل مى آيند و عالمان، بر معرفت و حكمت قدسىِ خود مى افزايند ... حج به راستى ديار معرفت و دلدادگى، كوى محبّت و شيدايى، وادى سير و سلوك و تقرّب، سراى عبوديت و فروتنى و رستاخيز دل ها و جانهاى مشتاق است.

اين عبادت بى بديل و ناب، فلسفه اى به گستره اقيانوس ها، مفهومى به عظمت كوه ها، ثمره اى به پهناى آسمان ها، حكمتى به حلاوت گل ها و معنويتى به اوج كهكشان ها دارد و چه نيكو است كه اين همه زيبايى و حلاوت را در دانشگاه عارفان فرزانه و عالمان وارسته به نظاره بنشينيم و غوّاص اقيانوس حكمت و دانش گهربار آنان باشيم.

حج، داراى اسرار و حكمت هاى شگرف و فلسفه و اهداف والايى است كه با

ص: 36

دانستن آنها، حج گزار مى تواند حجّى عارفانه، عاشقانه و حكيمانه به جاى آورد و با راز و رمز قدسى آن، بيشتر و بهتر آشنا شود.

از ديدگاه عارف كامل آيت اللَّه ملكى تبريزى است كه:

«حج و ساير عبادات، بايد آنگونه انجام شود كه خدا مى خواهد و تنها زمانى به اين امر رسيده و از نتيجه عبادت برخوردار مى شويم كه هدف از آن عبادت را بدانيم. اگر كسى حج را همانگونه كه در روايات آمده، انجام دهد و به تك تك اعمال و نيت هاى آن عمل كند، مى توان گفت: آنگونه حج را به جا آورده است كه خداوند مى خواهد». (1)

حج، اسرار و ابعاد مختلف عرفانى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى و ... دارد كه در اين مقال، تنها به گوشه اى از حكمت هاى عرفانى آن اشاره مى شود:

يك- شناخت خدا

«توحيد» و «شناخت خدا»، مهم ترين و بايسته ترين و ظيفه انسان ها است و هيچ تكليف و امرى، به بايستگى و اهميت آن نيست. توحيد، اساس و ركن تمامى اعتقادات و اعمال است و انسان در همه مواقع، به خصوص در حج، بايد بر معرفت و شناخت خود نسبت به آفريدگار فزونى بخشد و يقين و ايمان خود را به يگانگى، قدرت، علم، سلطنت، تقدّس و ربوبيت او مستحكم سازد.

به راستى حكمت و فلسفه اصلىِ «حج»، توحيد و معرفةاللَّه است؛ يعنى حج گزاران بايد در حج شناخت و علم خود را درباره صفات و اسماى الهى زياد كنند، با دقت و انديشه در اعمال و اركان حج، هر چه بيشتر با آيات و نشانه هاى او آشنا شوند.

امام سجّاد عليه السلام در سفارش هاى خود به شبلى، به اين امر توجّه ويژه اى داشته، مى فرمايد: «هل عرفت بموقفك بعرفة، معرفةاللَّه سبحانه ...» (2) «آيا هنگام توقف در عرفات، معرفت خدا را يافتى ...؟».

صاحبِ المراقبات در باره اين حكمت حج مى نويسد:

«خداوند متعال انسان را از خاك آفريده و او را به ديدار و پناه خود دعوت نمود.

نزديكى و پناه او نيز مخصوص بلند مرتبگان و افراد با معنويت است و به جهت


1- المراقبات، ص 385
2- مستدك الوسائل، ج 10، ص 167

ص: 37

اينكه انسان در اوايل كار، به دليل فرو رفتن در تاريكى هاى عالَم طبيعت و اسارت در كره خاكى و ميان آب و گِل، عالم هاى عالى دسترسى ندارد. خداوند، عالمِ او را با ايجاد مكانى آباد كرده و آن را خانه خود ناميد و آن را زيارتگاه زائران و طالبان حضرتش قرار داد تا بر گِرد آن چرخيده، زيارتش كنند و به مقتضاى حال خود، با پروردگارشان مأنوس شده و با اين امور، آماده عالم هاى قدس و نزديك شدن به خدا گردند. براى اين زيارت نيز عبادت هايى مقرر فرموده (حج) كه تمامى آنها، باعث پرواز از عالم خاكى به عالم ملكوت، جبروت و لاهوت است. به عبارت ديگر، اين عبادت ها انسان را آماده زيارت كعبه حقيقى مى كند كه در باره آن، در روايت آمده است: زمين و آسمانم گنجايش مرا ندارد، بلكه قلب بنده مؤمنم گنجايش مرا دارد. اين عبادات باعث شناخت نفس مى شود كه شناخت پروردگار را در بر دارد.» (1)

رو به هر قبله كه كردم صنما سوى تو بود وآنچه محراب به معمارى ابروى تو بود

نقش هر چهره غبار عاليه خط تو داشت پشت هر پرده نهان، آيينه روى تو بود

چشم دل روزنه خلوت جان، زان دادند كه از اين روزنه راهى به سر كوى تو بود ...


1- المراقبات، ص 380

ص: 38

عارف الهى مرحوم حاج سيد هاشم حداد، در خاطرات و حالات خود از حج فرمودند:

«رمى جمره عقبه، بالأخص خيلى براى من جالب بود؛ چون در جمره اولى و جمره وسطى انسان رو به قبله مى ايستد و رمى مى كند؛ يعنى با توجّه و استقبال كعبه، انسان شيطان را مى زند و مى راند. اما در جمره عقبه كه بايد انسان پشت به قبله كند و رمى نمايد، اين چه معنا دارد؟ معنى آن، عين توحيد است؛ يعنى آن كعبه اى را كه من تا به حال با اين نفس خود، بدان توجّه مى نمودم، آن را اكنون پشت سر گذاره و با توجّه به اصل توحيد- كه داراى جهت و سمتى نيست و با نفسى كه از آن نفس بيرون آمده و توجّه بدان سو ندارد- مى خواهم شيطان را رمى كنم ...». (1)

به راستى حكمت و فلسفه اصلىِ «حج»، توحيد و معرفةاللَّه است؛ يعنى حج گزاران بايد در حج شناخت و علم خود را درباره صفات و اسماى الهى زياد كنند، با دقت و انديشه در اعمال و اركان حج، هر چه بيشتر با آيات و نشانه هاى او آشنا شوند.

امام خمينى، اين عارف كبير، حكمت اصلى حج را توحيد و تنزيه مى داند كه با عمل دقيق به دستورات عبادىِ حج حاصل مى شود:

«در مراتب معنوى حج، كه سرمايه حيات جاودانه است و انسان را به افق توحيد و تنزيه نزديك مى نمايد؛ حاصل نخواهد شد، مگر آنكه دستورات عبادى حج، به طور شايسته و مو به مو عمل شود ... لبّيك هاى شما جواب دعوت حقّ تعالى باشد و خود را محرم براى وصول به آستانه محضر حق تعالى نماييد.» (2)

دو- انس و تقرّب (لقاى الهى)

حج، موقعيتى شكوهمند و فرصتى كم نظير براى انس و دلدادگى به محبوب حقيقى و تقرّب و نزديكى به ساحت قدسى او است. وارستن از غير و رسيدن به دوست و لقاى فرحناك او، حكمت حكيمانه حج است و رستگار و سعادتمند كسى است كه غير را


1- روح مجرد، صص 146 و 147
2- صحيحه نور، ج 19، ص 42

ص: 39

بگذارد و بگذرد و به يار بپيوندد.

اعمال و مناسك نورانى حج، بر صفاى درون و نورانيت دل مى افزايد و پرده هاى حجاب دل را به كنارى مى نهد و او را آماده معرفت و لقاى الهى مى سازد. قلوب عاشقان و عارفان، در حج آمادگى بيشترى براى معرفت، محبّت و وصال الهى پيدا مى كند و آنان را به معبود ازلى نزديك تر مى سازد.

آتش به جانم افكند شوق لقاى دلدار از دست رفت صبرم، اى ناقه پاى بردار

در كيش عشقبازان، راحت روا نباشد اى ديده اشك مى ريز، اى سينه باش افكار ..

پيشواى هشتم در باره اين فلسفه قدسىِ حج مى فرمايند:

«انّ علّة الحجّ الوفادة الى اللَّه تعالى ... و التقرّب فى العبادة الى اللَّه عزّوجل». (1)

«علّت حج، ورود به (ميهمانى) خداى متعال است ... (و در آن) نزديك شدن به خداوند بلند مرتبه است.»

اين عبادت بى بديل و ناب، فلسفه اى به گستره اقيانوس ها، مفهومى به عظمت كوه ها، ثمره اى به پهناى آسمان ها، حكمتى به حلاوت گل ها و معنويتى به اوج كهكشان ها دارد

مولى محسن فيض كاشانى در اين باره مى نويسد:

«كسى كه به قصد خانه خدا حركت مى كند، چنان است كه به قصد خدا و زيارت او مى رود. بنابراين، مناسب است كارى كند كه در ميعاد معيّن، به فيض لقاى خدا فائز شود و ثابت است كه كاميابى از لقاى رحمت او، منوط به اخلاص در عمل است كه بهترين راه ملاقات حضرت كردگار مى باشد.» (2)

عالم ربّانى مولا احمد نراقى نيز مى نويسد:

«حج اعظم اركان دين و عمده چيزهايى است كه آدمى را به حضرت ربّ العالمين نزديك مى سازد و آن اهمّ تكليفات الهيه و اصعب عبادات بدنيه (است) ...


1- علل الشرايع، ص 404، ح 5
2- حقايق، ص 533

ص: 40

غرض اصلى از خلقت انسان، شناخت خدا و وصول به مرتبه محبّت و انس به او است و آن موقوف است بر صفاى نفس و تجرّد آن. پس هر چه نفس انسانى صاف تر و تجرّد آن بيشتر شد، انس و محبّت او به خدا بيشتر مى شود و براى حصول (به اين امر) ... خداى تعالى قرار عباداتى را فرمود كه متضمّن اين امور هستند ... از ميان عبادات، حج مشتمل بر اين امور است». (1)

از ديگاه صاحب «محجّة البيضاء»:

«كسى كه قصد خانه كعبه كند، قصد خدا كرده و زائر او است و آنكه در دنيا قصد زيارت خانه او را كرده، سزاوار است كه زيارتش ضايع نشود و در ميعادگاهى كه معيّن شده است، مقصود او برآورده شود و مقصودِ او، نظر كردن به وجه كريم خداوند و رسيدن به لقاى او است. بنابر اين، شوق به لقاى خداوند ناگزير او را به اسباب اين لقا تشويق مى كند ... نبايد از واژه نظر به وجه خداوند سبحان- كه در كتاب و سنت و غير اين دو آمده- تصوّر شود كه مراد نظر كردن با چشم سر به صورتى مانند صورت هاى ديگر است. بى شك خداوند از اين مقوله برتر است؛ بلكه مقصود معناى ديگرى است كه آن را تنها راسخان در علم مى دانند.» (2)

«كسى كه به قصد خانه خدا حركت مى كند، چنان است كه به قصد خدا و زيارت او مى رود. بنابراين، مناسب است كارى كند كه در ميعاد معيّن، به فيض لقاى خدا فائز شود

عارف شهير، امام خمينى قدس سره در اين باره مى گويد:

«توجّه داشته باشيد كه سفر حج، سفر كسب نيست، سفر تحصيل دنيا نيست، سفر الى اللَّه است. شما داريد به طرف خانه خدا مى رويد. تمام امورى كه داريد و انجام مى دهيد، به طور الوهيت بايد انجام بدهيد. سفرتان از اينجا كه شروع مى شود وفد الى اللَّه» است. سفر به سوى خداى تبارك و تعالى است.» (3)

و نيز مى فرمايد:

«گردش به دور خانه خدا، نشان دهنده اين است كه به غير از خدا، گرد ديگرى


1- معراج السعاده، ص 695
2- المحجّة البيضاء، ج 2، ص 273
3- صحيفه نور، ج 9، ص 238

ص: 41

نگرديد.» (1) و «در سعى بين صفا و مروه، با صدق و صفا سعى در يافتن محبوب كنيد كه با يافتن او (توحيد ناب)، همه بافت هاى دنيوى گسسته شود ...» (2)

عارف كبير حاج سيد هاشم حداد مى فرمود:

«روزى براى ديدن فلان، در كاظمين كه بودم، به خانه اش رفتم، ديدم خود با زوجه اش ايستاده اند و چمدانها و اسباب را بسته و عازم مسافرت به حج هستند. پس از كرّات و مرّاتى كه حج رفته بود و شايد تعدادش را غير از خدا كسى نداند. به وى نهيب زدم: تو كه هر روز كربلا مى روى، مشهد مى روى، مكه مى روى؛ پس كى به سوى خدا مى روى؟! وى حق سخن مرا خوب فهميد و ادراك كرد؛ اما به روى خود نياورد و خود را به نادانى و غفلت زد و خنده اى به من نمود و خدا حافظى كرد و گفت: دعاى سفر براى من بخوانيد و چمدان ها را دست گرفته، بيرون مى برد تا به حركت در آيد ...

بعضى از مردم حتّى افراد مسمّى به سالك و مدّعىِ راه و سبيل الى اللَّه، مقصود واقعى شان از اين مسافرتها، خدا نيست. براى انس ذهنى به مدركات پيشين خود و سرگرمى با گمان و خيال و پندار است و بعضاً هم براى به دست آوردن مدتى مكان خلوت با همراه و يا دوستان ديرين، در آن اماكن مقدسه مى باشد.

و چون دنبال خدا نرفته اند و نمى خواهند بروند و اگر خدا را دو دستى بگيرى- و العياد باللَّه- مثل آفتاب، نشان دهى، باز هم قبول نمى كنند و نمى پذيرند؛ ايشان ابداً به كمال نخواهند رسيد. ولهذا در تمام اين سفرها، از آن مشرب توحيد چيزى ننوشيده و از ماء عذب ولايت، جرعه اى بركام شان ريخته نشده، تشنه و تشنه كام باز مى گردند و به همان قصص و حكايات و بيان احوال اوليا و سرگرم شدن با اشعار عرفانى و يا ادعيه و مناجات هاى صورىِ بدون محتوا، عمر خودشان را به پايان مى رسانند.» (3)

حجاج مواظب باشند كه رضاى غير خداوند را در اعمال خود، شركت ندهند و جهات معنوى حج بسيار است و مهم آن است كه حاجى بداند كه كجا مى رود ...


1- همان، ص 224
2- همان، ج 20، ص 18
3- روح مجرّد، صص 626 و 627

ص: 42

سه- فروتنى و تواضع

خاكسارى و خشوع و خضوع در محضر خداى بلند مرتبه و تواضع و فروتنى واقعى و خالصانه، يكى از حكمت ها و اهداف نوارنى حج است و حتّى مى توان گفت كه جوهره حج و حكمت مهمّ آن، افتادگى و فرودستى و اظهار ندارى و بيچارگى است.

حج گزار در حريم وارستگى، سر مى نهد و دل مى بازد و خاضعانه بر درگاه دوست پيشانى مى سايد و خاشعانه شيوه شيدايى پيش مى گيرد.

هركه را دعوى عشق است، پى يار آيد صادق آن است كه با ديده خونبار آيد

اين همه حسن ز هر آيينه بنمود نگار تا كه صاحب نظرى طالب آن يار آيد

تا نسوزد دلى از عشق، ننالد جانسوز از دل سوخته فرياد شرر بار آيد

(الهى قمشه اى)

امام على عليه السلام در باره اين فلسفه نورانى مى فرمايد:

«و فرض عليكم حجّ بيته الحرام. و جعله سبحانه علامةً لتواضعهم لعظمته و اذعانهم لعزّته». (1)

«و بر شما واجب كرد حج خانه خود را ... و آن را نشانه فروتنى مردم در (پيشگاه) عظمتش و تسليم وپذيرش آنان نسبت به عزّت و بزرگى اش قرار داد.»

امام رضا عليه السلام نيز مى فرمايد:

«انّ علّة الحجّ الوفادة الى اللَّه ... و ما فيه من الخضوع و الاستكانة والذّل». (2)

«... حج (باعث به وجود آمدن) خضوع، استكانت و ذلّت مى شود.»

عالم ربّانى، ملّا مهدى نراقى در اين باره مى نويسد:

«خداى تعالى آن (بيت عتيق) را با نسبت دادن به خود شرف بخشيد و براى عبادت بندگان خود بر پا داشت و اطراف آن را حرم خود ساخت و با تحريم شكار و كندن درخت آن، بر حرمت خانه خود تأكيد فرمود و آن را بمانند پايتخت پادشاهان مقرّر داشت تا زيارت كنندگان از راه هاى دور، ژوليده مو و غبار آلود، قصد آن كنند و براى صاحب خانه تواضع و فروتنى كنند و به درگاه


1- نهج البلاغه، خطبه 1
2- علل الشرايع، ص 604

ص: 43

جلال و عزّت و عظمت او تضرّع و زارى نمايند؛ با اعترافشان به اينكه او منزّه است از اينكه خانه اى وى را در برگيرد يا در شهرى جاى گيرد.» (1)

امام راحل قدس سره نيز در بحث هاى خود، به اين مطلب اشاره فرموده كه خودخواهى، تكبّر و خودبينى، با روح حج (خدا خواهى و توحيد) در تضاد است و شخص بايد اين صفات رذيله را كنار بگذارد:

«حجاج مواظب باشند كه رضاى غير خداوند را در اعمال خود، شركت ندهند و جهات معنوى حج بسيار است و مهم آن است كه حاجى بداند كه كجا مى رود ...

بداند كه هر خود خواهى و خود بينى، با خدا خواهى مخالف است و با هجرت الى اللَّه مباين و موجب نقص حج است.» (2)

عارف والا مقام، ملكىِ تبريزى نيز در سفارش هاى خود به حج گزاران، آنان را چنين با فلسفه حج آشنا مى كند:

«بايد با جسم و جان متواضع بوده و همانگونه كه در روايات آمده است، يكى از كفش هايش را به دستش بگيرد. هر قدر مى تواند بايد در اظهار خشوع و خوارى جدّيت به خرج دهد ...» (3)

چهار- تقويت معنويت

يكى از ابعاد عرفانى حج، روحانيت و معنويت ويژه آن است. اعمال و مناسك حج- مانند طواف، سعى، نماز، بيتوته، رمى و قربانى- داراى معنويت و صفاى ويژه اى است و اين بر روح و روان انسان تأثيرات مثبت و شگرفى دارد؛ چنانكه اماكن مقدّس و پاك سرزمين وحى نيز اثرات زيادى دارد و خانه مطهّر خدا و عرفات و مشعر و ... هريك در پاكسازى درون و تقويت روحانيت انسان، نقش مهمى ايفا مى كند. حضور در حج و آشنايى عميق با فلسفه آن، باعث مى شود كه دين و ايمان انسان به رشد و بالندگى برسد و باطن و درون او صفا و نورانيت كسب كند.

مولاى عارفان حضرت على عليه السلام مى فرمود: «والحج تقويةً للدّين»؛ (4) « (خداوند) حج را وسيله تقويت دين قرار داد.»


1- جامع السعادات، ج 3، ص 480
2- صحيفه نور، ج 19، ص 199
3- المراقبات، ص 397
4- نهج البلاغه، خطبه 1

ص: 44

امام رضا عليه السلام در روايت زيبايى به حكمت هاى متعدّد حج اشاره فرموده كه يكى از آنها، باز داشتن جانها از فساد است (و حظره الأنفس عن الفساد) (1) و اين باز داشتن از پليدى ها، مايه نزديكى به فضايل و مكارم اخلاقى و كسب نورانيت و معنويت است.

يك نفس بى ياد جانان بر نمى آيد مرا ساعتى بى شور و مستى سر نمى آيد مرا

سر به سر گشتم جهان را، خشك وتر ديدم بسى جز جمال او به چشم تر نمى آيد مرا

از ديدگاه عالم ربّانى آيت اللَّه ملكى تبريزى رحمه الله:

«هدف اصلى از تشريع حج و ساير عبادات، تقويت بُعد روحانى است تا انسان با معنويت شده و از عالَم جسم، به «عالم معنى» ترقى نموده و شناخت خدا، دوستى و انس او را به دست آورد و در سراى كرامت او با اوليايش به سر برد.

و به جهت اينكه تمام انسانها- به جز عدّه نادرى- قبل از بلوغ، به خاطر نداشتن عقل، علم و عمل؛ بُعد حيوانى شان كامل شده و درندگى، حيوانيت و شيطنت در آنان نيرومند و قواى عقلانى و معنوى آنان ضعيف مى شود؛ به گونه اى كه موجودى است كه به جز حيوانيت، چيزى نداشته و گويا سگ، خوك و شيطان بالفعل و انسان ضعيفى است بالقوه! لطف خداى متعال اقتضا نمود كه آنان را به حال خود رها نكرده و پيامبرانى براى آنان فرستاده و براى آنان شريعت ها، عبادت ها و اعمالى تشريع كرده است تا آنان را از بُعد جسمانى به بُعد روحى؛ از گمراهى به هدايت؛ از حيوانيت به انسانيت؛ از تاريكى به نور و از دورى به نزديكى بكشاند. در اين راستا تكاليف و عباداتى براى آنان مقرّر فرمود كه بعضى از آنها در از بين بردن تاريكى ها و بعضى ديگر در جلب نور و به دست آوردن آن مؤثر است ...

بر اين اساس، ازديدگاه وى، حج دارويى الهى و مركّب از اجزاى بسيار نافعى براى بيمارى هاى دل مى باشد. اين بيمارى ها قلب را از عالم نور باز مى دارد؛ مثلًا خرج كردن در حج، بيمارىِ بخل را معالجه مى كند و تواضع و خوارى در اعمال حج و طواف و نماز، مرض تكبّر را معالجه مى كنند.» (2)


1- علل الشرايع ص 404
2- المراقبات، صص 384 و 385

ص: 45

پنج- عبوديت و بندگى

يكى از حكمت هاى فاخر حج، تعيين عيار بندگى و تسليم بودن و تثبيت رقّيت و عبوديت است. بايد عبد بود تا به حريم محبوب بار يافت و نشان «اطعنى» را دريافت كرد.

بنده مطيع، با دل و جان، سر به سوداى دوست مى نهد و در فراخناى زندگى، مى پسندد آنچه كه جانانش مى پسندد. سر به فرمان او دارد تا چه بفرمايد و چه بخواهد؛ بيابان ها و خشكى ها را پشت سر مى نهد، فشار گرما و سرما، باد وبوران، خستگى و گرسنگى و ... را تحمّل مى كند؛ لباس دنيوى بر مى كند؛ همچون عاشقان مى چرخد و چون گدايان مى دود؛ سنگ مى چيند و سنگ مى اندازد؛ قربانى اش را در بيابان رها مى كند و چون غلامان سر مى تراشد و ... تا اثبات كند كه او «بنده» است و «عبد».

پيامبرخدا صلى الله عليه و آله مخصوصاً هنگام مناسك حج مى فرمود: «لبيك بحجّة حقّاً تعبّداً و رقّاً»؛ (1) «در كمال عبوديت و بندگى حجّ خانه تو را اجابت كردم».

از جمله تقصير در بندگى ها روآب شو از شرمندگى ها

شد حق منادى؛ قل يا عبادى تو جان ندادى كو بندگى ها

در راه يوسف، كف ها بريدند اى در رهش كم زان پردگى ها

صاحبِ «الاربعين» مى نويسد:

«مسلمانان مكلّف اند، از اقصى نقاط زمين با نهايت فروتنى و تواضع، در برابر پروردگار و خوارى و تضرّع در مقابل عظمت و بزرگى صاحب آن، به زيارتش بروند ... اين خود نشانه اى از كمال اطاعت و اظهار بندگى و عبوديت است و زائران را به كارهاى غير طبيعى و غريب مكلّف كرده، به اعمالى به ظاهر دور از طريق عقل وا داشته تا ثابت شود كه اعمال ايشان فقط به قصد امتثال امر و محض عبوديت است و سبب ديگرى ندارد. اين يكى از رازهاى بزرگ است كه در اين عبادت نهفته است ...» (2)

و در جاى ديگر مى نويسد:

«گروهى عجب دارند كه مقصود و مراد از اين اعمال (مناسك حج) چيست؟ آن از غفلت ايشان بود از حقيقت كارها كه مقصود از اين بى مقصودى است و غرض از آن بى غرضى است؛ تا بندگى بدين پيدا شود و نظر وى جز به محض فرمان نباشد و هيچ نصيب ديگر- عقل را و طبع را- بدان راه نباشد تا آن خود جمله اندر باقى كند ...» (3)

صاحب «محجّة البيضاء» در باره اين حكمت عرشىِ حج توضيح مى دهد كه:

«... (اعمال حج براى اين است كه) رقّيت و بندگى (حج گزاران) تمام تر و اذعان و انقياد آنان نسبت به پروردگار خويش كامل تر شود. از اين رو، براى اداى اين امر (خداوند متعال) آنان را به اعمالى مكلّف ساخت كه نفوس با آنها انس نداشته و عقول آنها را درك نمى كند؛ مانند انداختن سنگ به جمرات و آمد و رفت مكرّر ميان صفا و مروه. با امتثال اين اوامر و اعمال است كه منتهاى رقّيّت و كمال عبوديت ظاهر مى شود .. رفت و آمد ميان صفا و مروه و رمى جمرات و نظاير اين اعمال، امورى است كه نه نفس از آنها لذّتى مى برد و نه طبع با آنها انس دارد و نه عقل معانى آنها را درك مى كند و آنچه انسان را به انجام دادن اين اعمال وا مى دارد، تنها امر خداوند و صرفاً قصد امتثال حكم او است؛ چه اجراى امر او واجب است و در اين امر عقل از تصرّف و دخالت معزول و نفس و طبع از سابقه انس و انگيزه رقّيت تهى است؛ زيرا عقل هرچه را درك كند، معنايش اين است كه طبع بدان گرايش يافته و اين گرايش كمكى به او و انگيزه اى براى تحقّق


1- كتاب الأربعين، امام محمد عزالى، ص 56
2- كتاب الأربعين، امام محمد عزالى، ص 56
3- كمياى سعادت، ج 1، ص 238

ص: 46

ص: 47

دادن آن امر خواهد بود. ازاين رو، در اداى اعمال حج، كمال رقّيّت و نهايت عبوديّت ظاهر مى شود. به همين مناسبت پيامبر صلى الله عليه و آله؛ به خصوص در باره حج فرموده است: «لبّيك در حج، به راستى تعبّد و بندگى است.» (1)

صاحب جامع السعادات نيز مى گويد:

«... بعضى از عبادات انفاق و بذل مال است كه موجب گسستن از مال و متاع دنياست (مانند زكات و خمس و صدقات) و بعضى ديگر متضمّن خوددارى از شهوات و لذّات است (مثل روزه) و بعضى مشتمل بر ياد خدا و متوجّه ساختن دل به او و به كار بردن اعضا در عبادات است؛ (مانند نماز) و در ميان آنها حج مشتمل بر همه اين امور است، با زيادتى (در آن)؛ زيرا در آن است: جدايى و ترك وطن و مشقّت سن و انفاق اموال و قطع آرزوها و تحمّل سختى ها و تجديد عهد و پيمان الهى و حضور در مشعرها و ديدار شعائر و تحقّق مداومت ياد خدا در اعمال آن و رو آوردن به او و به انواع طاعات و عبادات؛ با وجود اينكه اعمال آن امورى است كه مردم به آنها انس نگرفته اند و عقول به معانى و اسرار آنها راه نمى يابند ... چه به وسيله اين گونه اعمال كمال بندگى و عبوديّت ظاهر مى شود.» (2)

شش- صفاى درون و تزكيه نفس

پاكى درون و طهارت نفس، يكى ديگر از حكمت ها و اسرار عرفانى حج است و دست يافتن به آن، نياز به مجاهدت و تلاش هاى زيادى دارد. حج، فرصت گران بهايى براى تزكيه و پالايش نفس از آلودگى ها و آراستن درون به وسيله اعمال خدايى است. در اين موقعيت فرحناك كه ممكن است تنها يك بار در طول عمرِ آدمى، اتفاق بيفتد، حج گزار بايد اين حكمت ناب را آويزه گوش و قرين قلب خود كند و عارفانه مناسك و اعمال حج را به جاى آورد تا در پرتو آن، به تزكيه و تهذيب نفس بپردازد و با انجام آنها از فيض هاى رحمانى برخوردار شود.

امام رضا عليه السلام در شمارش فلسفه و حكمت هاى حج، به رفع قساوت دل و پليدى درون اشاره فرموده اند: «و منه ترك قساوة القلب و خساسة الأنفس»؛ (3) « (در حج) رهايى از سنگدلى و خسّت نفس است.»


1- المحجّة البيضاء، ج 2، ص 272
2- جامع السعادات، ج 3، ص 478
3- علل الشرايع، ص 404

ص: 48

عالم ربانى، بهارى همدانى مى نويسد:

«مقصود اصلى از خلقت انسان، شناخت خدا و رسيدن به درجه دوستى و انس با او است و رسيدن به اين دو غرض جز با تصفيه و پاك نمودن قلب ممكن نيست ... از اينجا بوده كه شارع مقدّس، عبادات را يك نسق نگردانيده؛ بلكه مختلف جعل كرده است؛ (1) زيرا كه به هريك از آنها رذيله اى از رذايل، از مكلّف زايل مى گردد تا به اشتغال به آنها، تصفيه تمام عيار گردد و چون عمل حج مجمع العناوين بود با زيادى؛ چه اينكه مشتمل است برجمله اى از مشاقّ اعمال، كه هريك بنفسه صلاحيّت تصفيه نفس را دارد ... مضافاً بر تشرّف بر حرم خدا و خانه او، علاوه به حصول رقّت كه مورث صفاى قلب است به ديدن اين امكنه شريفه ...»

ملّا مهدى نراقى نيز اشاره مى كند:

«شكّى نيست كه اجتماع در چنين جايگاهى، علاوه بر فوايدى كه در آن است، از حصول الفت و مصاحبت مردمان و مجاورت بزرگان و نيكان كه از شهرها و سرزمين ها آمده اند و همدستى همّت ها و انديشه ها و يارى و هماهنگى نفوس بر تضرّع و زارى و دعا براى سرعت اجابت در خواست ها و ياد كردن پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و بزرگداشت او و نزول وحى او ... سبب نرم دلى و صفا و جلاى نفس خواهد شد.» (2)

امام خمينى قدس سره اشاره مى كند كه:

«پس به منا رويد ... بدانيد كه از اين محبوب ها- كه بالاترينش حبّ نفس و حبّ دنيا تابع آن است- نگذريد، به محبوب مطلق نرسيد.» (3)

هفت- رهبانيت و رياضت

حج، يك دوره كامل رياضت شرعى و سير و سلوك عرفانى است و با مشقّت ها، سختى ها و مناسك و دلايلى كه دارد، يكى از نمودهاى عينى جهاد اصغر است. وصول به فيوضات الهى و كمالات انسانى، در صورتى ممكن است كه شخص دست از شهوات ولذّت هاى زودگذر بردارد و به قدر ضرورت به آنها اكتفا كند. از اين رو، درگذشته


1- تذكرة المتّقين، ص 81
2- جامع السعادات، ج 3، ص 480
3- صحيفه نور، ج 20، ص 190

ص: 49

رهبانان و زاهدان، از مردم كناره مى گرفتند و در غارها و شكاف كوه ها به سر مى بردند.

آنان براى انس و نزديكى بيشتر به خدا، از مردم دورى مى جستند و از لذّت هاى فانى دست مى شستند و به اعمال طاقت فرسا و رياضت هاى سخت مى پرداختند و بدين وسيله مى كوشيدند راه آخرتشان را هموار نمايند. قرآن در باره آنان مى فرمايد:

... وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ .... (1)

«اينها از پيش انزوا و رهبانيت را اختراع و ابداع كردند و ما بر آنها چنين راه و رسمى را امر نكرديم مگر طلب رضاى خشنودى خدا ...»

اما پس از مدّتى مردم از شهوات نفسانى پيروى كردند و دست از تجرّد و عبادت برداشتند تا اينكه خداوند به فضل و عنايت خود، پيامبرخدا صلى الله عليه و آله را بر انگيخت. آن حضرت مردم را به راه حق و نيكى ها دعوت كرد و به جاى رهبانيت و انزوا، از جهاد در راه خدا و حج سخن گفت و بدين وسيله آنها را جايگزين اعمال مشقّت بار فردى كرد.

خود آن حضرت مى فرمايد: «أبدلنا بالرهبانية الجهاد و التكبير على كلّ شرفٍ؛ يعنى الحج- و ابدلنا بالسياحة الصوم» (2) «جهاد و تكبير گفتن بر هر بلندى- يعنى حج- بدل رهبانيت است و روزه بدل سياحت.» (3)

و حتّى آن حضرت حج را، جهاد خوبى معرفى كرده است: «نعم الجهاد، الحجّ».

علامه فيض كاشانى در اين باره مى فرمايد:

«حق تعالى بر اين امّت، اكرام فرمود و حج خانه خدا را به عوض رهبانيت و انزوا براى آنان قرار داد و خانه كهنسال خود را به شرافت برگزيد و آن را خانه خود ناميد و مقصد بندگان ساخت و اطراف آن را حرم خانه خود قرار داد ...» (4)

صاحب «الأربعين» نيز گويد:

«حج، جانشين رهبانيتى است كه در ملت ها و اديان سابق وجود داشته است و اخبار وارده نيز به اين معنا اشاره مى كند و خدا در اين رهبانيتى كه براى امت و پيروان حضرت محمد صلى الله عليه و آله قرار داده است ...» (5)

خوش كرد ياورى فلكت روز داورى تا شكر چون كنى و چه شكرانه آورى

در كوى عشق، شوكت شاهى نمى خورند اقرار بندگى كن و اظهار چاكرى


1- حديد: 27
2- جامع السعادات، ج 3، ص 68
3- صحيح بخارى، ج 3، ص 1054
4- حقايق، ص 531
5- كتاب الاربعين، ص 56

ص: 50

از ديدگاه علّامه نراقى، چون حج بزرگ ترين تكليف هاى الهى براى اين امّت است، آن را به منزله رهبانيّت در آيين هاى پيشين قرار داد؛ زيرا امّت هاى گذشته وقتى قصد عملى مى كردند كه دشوارترين تكليف برنفس است؛ از خلق كناره مى كردند و از خانمان خود جدا مى شدند و به سركوه ها مى رفتند و دور شدن از مردم را به طلب انس به خدا و صافى و خالص شدن براى او در جميع حركات و سكنات بر مى گزيدند؛ سپس لذّات حاضر را ترك مى كردند و رياضت هاى سخت و دشوار را به طمع آخرت بر خود لازم مى گردانيدند و خداوند در كتاب خود ايشان را ستوده، مى فرمايد: ... ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (1) «اين بدان سبب است كه در ميان آنان دانايان و راهبان (دير نشينان و تاركان دنيا) هستند و ايشان گردن كشى نكنند» و چون اين روش كهنه شد و بر افتاد و مردم به پيروى از شهوات رو آوردند و از مداومت عبادت خداى تعالى رو گرداندند و از آن گريختند؛ خداى تعالى از بطن بطحا محمد صلى الله عليه و آله را بر انگيخت تا طريق آخرت را زنده كند و شيوه و سنّت رسولان را در سلوك آن تجديد فرمايد و چون اهل اديان از او در باره رهبانيت و سياحت در دين او پرسيدند، فرمود:

«أبدلنا بالرهبانيّة الجهاد و التكبير على كلّ شرفٍ- يعنى الحج و أبدلنا با لسياحة الصوم». (2) «پس خداوند بر اين امّت انعام فرمود به اينكه حج را رهبانيّت ايشان گردانيد و آن به ازاى بزرگ ترين تكاليف و طاعات در اديان سابق است.»

در واجب ساختن حج، يادآورى از روز رستاخيز است؛ چون در آن، جدا شدن از مال و خاندان مطرح است و افراد عزيز و ذليل، در برابر ذات حق، به خضوع مى ايستند و فرمانبردار و كهنه كار در ترسيدن از خدا و ميل و رغبت بدو مجتمع ويكسانند

هشت- ياد آورى آخرت

حج با اعمال و مناسك گوناگون و تأثيرات شگرف خود، يك پيوند و ارتباط درونى بين دنيا و آخرت است و انسان را آماده پذيرش و فهم رستاخيز و حشر و نشر در قيامت مى كند، حج گزارى كه با وداع از خانواده و گذر از شهرها و كشورها و بيابان ها


1- مائده: 82
2- جامع السعادا، ج 3، صص 480 و 481

ص: 51

شروع به اين سفر معنوى مى كند؛ گويا در حال رفتن به جهان آخرت است. با پوشيدن لباس سپيد احرام و پيوستن به جمع سپيد پوشان يكتاپرست و انجام اعمال و مناسك گوناگون، گويا در صحنه محشر حاضر شده و در حال گذر از مواقف حساب و كتاب و نزديكى به ساحت ربوبى است. با ياد آورى اين انگاره، حج گزار ارتباط و آشنايى مفيد با روز قيامت و نحوه رستاخيز انسانها پيدا مى كند.

هر عملى را كه خداى بزرگ واجب گردانيد و هر سنتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وضع كرد؛ چه حلال، چه حرام و چه مناسك- به منظور آمادگى براى مرگ، عالم برزخ و قيامت است.

پيشواى عارفان امام صادق عليه السلام در پايان سفارش هاى عرفانى خود به حج گزاران مى فرمايد:

«و لا شرع نبيّه صلى الله عليه و آله في خلال المناسك على ترتيب ما شرعه للاستعداد و الإشارة إلى الموت و القبر و البعث و القيامة و فصل بيان السبق من دخول الجنّة أهلها و دخول النار أهلها بمشاهدة مناسك الحجّ من أوّلها إلى آخرها لأولي الألباب و أولي النهى». (1)

«هر عملى را كه خداى بزرگ واجب گردانيد و هر سنتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وضع كرد؛ چه حلال، چه حرام و چه مناسك- به منظور آمادگى براى مرگ، عالم برزخ و قيامت است؛ بدين ترتيب و با وضع اين مراسم، عرصه قيامت را پيش از به بهشت رفتن بهشتيان و به آتش در آمدن دوزخيان، فراهم آورد.»

سفر كعبه نمودار ره آخرت است گرچه رمز رهش از صورت دنيا شنوند

جان معنى است به اسم صورى داده برون خاصگان معنى و عامان همه اسما شنوند

صاحب كتاب «ادب الدنيا و الدين» مى نويسد:

«در واجب ساختن حج، يادآورى از روز رستاخيز است؛ چون در آن، جدا شدن


1- مصباح الشريعه، ج 47

ص: 52

از مال و خاندان مطرح است و افراد عزيز و ذليل، در برابر ذات حق، به خضوع مى ايستند و فرمانبردار و كهنه كار در ترسيدن از خدا و ميل و رغبت بدو مجتمع ويكسانند و باز ايستادن گنه كاران از ارتكاب گناه و پشيمانى اهل گناه بركارهاى گذشته خود، از آثار وجوب حج است.» (1)

ابو حامد غزّالى نيز نوشته است:

«از اسرار حج اين است كه اين سفر، مانند سفرِ آخرت پايه گذارى شده و مشابه آن است و كسى كه به اين مسافرت مى رود، بايد در هريك از اعمال آن، يكى از امور آخرت را به ياد آورد و به وسيله آن، عبرتى بگيرد و بر بينش قلبى خويش بيفزايد. بايد در آغاز سفر و هنگامى كه با كسان و نزديكان توديع مى كند، حالت سكرات مرگ را به خاطر بياورد و در وقت جدايى و دور شدن از زادگاه، خارج شدن از دنيا و در وقت سوار شدن بر مركب، سوار شدن بر تابوت را در نظر خود مجسّم كند و هنگامى كه پوشش احرام را بر تن خود مى پيچد، به ياد وقتى باشد كه كفن بر تنش مى پيچند و چون بيابان مى پيمايد تا به ميقات برسد، به فكر وقتى باشد كه از دنيا خارج مى شود و در انتظار ميقات خواهد بود و ترسى كه در راه از راهزنان دارد، بايد او را وادار كند كه به فكر ترس از منكر و نكير باشد ... وقتى كه لبّيك مى گويد، روز رستاخيز را به خاطر بياورد كه دعوت مأموران خدا را اجابت مى كند.» (2)

پى نوشت ها:


1- ادب الدنيا و الدين، ابو الحسن ماوردى، ص 172
2- كتاب الأربعين، صص 56 و 57

ص: 53

ص: 54

ص: 55

فقه حج

طرح جايگزين شود.

ص: 56

پژوهشى فقهى در باره طواف از طبقه اوّل مسجدالحرام (1)

پژوهشى فقهى در باره طواف از طبقه اوّل مسجدالحرام

محمّدجواد فاضل لنكرانى

در شرايط كنونى كه طبقه اوّل مسجدالحرام، حدود سى سانتى متر از سقف كعبه معظّمه بالاتر است، ديدگاههاى گوناگونى در باره صحّت و عدم صحّتِ طواف از طقبه بالا مطرح شده است، همين اختلاف نظر در مورد جواز طواف از طبقه زيرينِ مطاف نيز- در فرض احداث آن- پيش خواهد آمد.

درصورت اعتقاد به جواز، آيا اين حكم، به مواردى ويژه اختصاص دارد؛ مانند:

ازدحام جمعيت يا عدم توانايى زائر بر طوافِ پياده و نياز او به وسيله سوارى براى طواف؛ مثل ويلچر، كه در طبقه بالا در دسترس افراد است و يا به سبب مانع ديگرى، طواف از صحن مسجد برايش ممكن نباشد.

و يا اينكه اصلًا زائر از همان آغاز مخيّر است به «طواف در صحن مسجدالحرام» يا «طواف در طبقه بالا»؟

در اين راستا، محورهاى زير، موضوعات اين پژوهش را تشكيل مى دهد:


1- اصل اين پژوهش توسّط مؤلّف محترم به زبان عربى نوشته شده و توسط مترجم محترم، حاج آقاى محمّدرضا نعمتى به فارسى برگردان شده است.

ص: 57

1- رابطه بحث با نظريه حدّ مطاف

بديهى است كسى كه حدّى براى مطاف قائل نيست، راه ورود به اين بحث برايش باز است، حال آيا كسانى كه (مانند مشهور) حدّى براى مطاف قائل اند، راهى براى ورود آنان به اين بحث وجود دارد يا خير؟

به نظر مى رسد پاسخ به اين پرسش مثبت باشد؛ زيرا طرح اين پرسش، بر اين فرض استوار است كه اگر مثلًا طبقه اول و دوم، گرداگرد كعبه بنا شود، و ارتفاع آن از كعبه بالاتر برود در اين صورت بحث ياد شده مطرح مى شود. البته در زمان حاضر، چنين چيزى مصداق خارجى ندارد.

2- رابطه بحث با افزايش ارتفاع كعبه

عدم جواز تخريب و يا كاستن از ساختمان كعبه، مسأله اى است مفروغ عنه و مسلّم و هيچگونه خلافى در آن نيست، ليكن نسبت به افزودن بر بناى آن، ديدگاههاى دوگانه اى وجود دارد (كه حكم طواف از ارتفاع بالاتر از كعبه هم به تبع آنها، متفاوت مى باشد):

الف- در صورت «جواز افزايش و نيز افزودن بر ارتفاعِ آن، تا حدّ دو برابر يا بيشتر»، شكى نيست كه طواف پيرامون بخش افزوده شده، جايز است، گرچه محلّ طواف از بناى موجود بلندتر باشد.

ب- به فرض «جواز افزايش و افزوده نشدن بر بنا»، نزاع اين چنين مى شود كه آيا طواف از جايى بلندتر از ارتفاع كعبه، جايز است يا خير؟

ج- اگر نظر دهيم كه افزودن بر بناى كعبه جايز نيست؟ در اين صورت، ظاهراً اختلافى نيست كه طواف از جايى بلندتر از ارتفاع كعبه جايز نمى باشد.

ظاهر اين است كه افزودن بر ارتفاع كعبه جايز است؛ زيرا اصل اوّلى جواز است، و كعبه نيز مانند ديگر اماكن و ساختمان ها است؛ همانگونه كه افزودن بر مسجد جايز مى باشد، افزايش بناى كعبه نيز چنين است و نبايد آن را مانند احكام تعبّديه، از امور توقيفيّه پنداشت.

دليل و گواه بر جواز آن، چند روايت است؛ مانند:

ص: 58

ذَكَرَ جَماعَةٌ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جَنَاحٍ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ:

«كَانَتِ الْكَعْبَةُ عَلَى عَهْدِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام تِسْعَةَ أَذْرُعٍ وَ كَانَ لَهَا بَابَانِ فَبَنَاهَا عَبْدُ اللَّهِ ابْنُ الزُّبَيْرِ فَرَفَعَهَا ثَمَانِيَةَ عَشَرَ ذِرَاعاً فَهَدَمَهَا الْحَجَّاجُ وَ بَنَاهَا سَبْعَةً وَ عِشْرِينَ ذِرَاعاً». (1)

«ارتفاع كعبه در زمان ابراهيم عليه السلام به 9 ذرع مى رسيد و براى آن، دو در (شرقى و غربى) بود، ابن زبير (پس از آسيب ديدن كعبه به وسيله سنگباران لشكريان يزيد)، آن را با ارتفاع 18 ذرع ساخت. (پس از قتل وى) حَجّاج آن را تخريب و با ارتفاع 27 ذرع بنا كرد.»

از اين روايت مى توان چنين بهره جست كه منع نكردنِ امام معصوم عليه السلام از افزايش ارتفاع كعبه (توسط ابن زبير و سپس حَجّاج)، دليل بر جواز آن است، ليكن اين روايت معتبر نيست؛ زيرا «احمدبن محمد» كه در سند آن آمده است، با جمعى اشتراك اسمى دارد كه معلوم نيست راوىِ خبر، كدامينِ آنها است و نيز گر چه نجاشى «سعيدبن جناح» را توثيق كرده و در اسناد «كامل الزيارات» هم وارد شده است، ولى كسى كه از او روايت مى كند، معلوم نيست چه كسى است و بنابراين، استناد به اين روايت درست نيست.


1- وسائل الشيعه، ج 13، ص 213، ح 7، و مشابه آن ح 8، باب و جوب بناء الكعبة إن انهدمت.

ص: 59

3- جريان بحث در طواف واجب و مستحب

ظاهر آن است كه اختلاف نظريه هاى ياد شده، اختصاص به طواف واجب ندارد، بلكه در مورد طواف مستحب نيز جارى است؛ پس اگر فاصله ميان كعبه و مقام ابراهيم، به عنوان حدّ معيّن مطاف باشد، بى شك مراعات آن در طواف مندوب نيز لازم است.

دليل آن، اطلاقاتى است كه از آنها استفاده مى شود محدوده طواف، فاصله ميان كعبه و مقام ابراهيم است و اگر كسى بيرون از آن طواف كند، طواف كننده به شمار نمى آيد و وجهى هم براى انصراف آن اطلاقات به «طواف واجب» وجود ندارد؛ چنانچه دليلى بر تغيير نداريم. آرى طبق برخى از ادلّه ميان طواف واجب و مستحب از جهاتى فرق وجود دارد كه برخى از آنها عبارتند از:

الف- عدم لزوم طهارت در طواف مستحب، چنانچه روايات معتبره برآن دلالت دارد؛ (در صحيحه محمد بن مسلم آمده است: (قَالَ: سَأَلْتُ أَحَدَهُمَا عليهما السلام عَنْ رَجُلٍ طَافَ طَوَافَ الْفَرِيضَةِ وَ هُوَ عَلَى غَيْرِ طَهُورٍ، قَالَ: يَتَوَضَّأُ وَ يُعِيدُ طَوَافَهُ، وَ إِنْ كَانَ تَطَوُّعاً تَوَضَّأَ وَ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ). (1)

اين، برخلاف نظريه ابو الصلاح است، كه با تمسّك به اطلاق روايات، طهارت را در طواف مستحب نيز واجب مى شمارد.

ب- جمعى از فقها، بر اساس دليل، قطع طواف مندوب را، از روى عمد جايز دانسته اند.

ج- افزودن بر اشواط هفتگانه، در طوافِ مستحب، بر اساس دليل، كراهت دارد (ولى در طواف واجب جايز نيست).

4- لزوم دخول جميع اعضاى بدن در مطاف و عدم آن

آيا واجب است هنگام طواف، تمام اعضاى طواف كننده، در درون مطاف باشد، يا دخول بيشترين اعضاى او، به گونه اى كه عرفاً بگويند او طواف مى كند، كافى است؟

ظاهر آن است كه صدق عرفى در اين باره كافى است. بنابراين، اگر اكثر اعضاى


1- وسائل، ج 13، ص 374، ح 3، كتاب الحج باب 38 از ابواب طواف.

ص: 60

طواف كننده، داخل مطاف قرار گيرد و تنها سر او بالاتر از كعبه باشد، طوافش صحيح است و دليلى هم بر لزوم داخل بودن تمام اعضا در مطاف، در دست نيست؛ چنانكه صاحب جواهر رحمه الله در مسأله «استقبال» با صراحت گفته است:

«در اين باره صدق استقبال كفايت مى كند، گرچه بعضى از اعضاى بدن درجهت قبله قرار نداشته باشد و لازم نيست كه همه اجزاى بدن در جهت قبله قرار گيرد.

معناى اين سخن آن است كه اگر مولا امر به استقبال كند، به همان اندازه كه عنوان امتثال از نظر عرف در خارج تحقّق يابد، كافى است.»

سپس مى افزايد:

«كيفيت استقبال قبله، مسأله اى عرفى است كه شرع در آن دخالتى ندارد و به ظاهر همان صدق عرفى كفايت مى كند، گرچه برخى از اعضاى بدن هم، كه در صدق استقبال نقشى ندارند، در جهت قبله نباشد و در اين مسأله فرقى نيست ميان نزديكى و دورى از كعبه، ولى در كتاب قواعد آمده است: اگر برخى از اجزاى بدن نمازگزار از سمتِ قبله خارج باشد، نماز او باطل است، بلكه گفته شده كه در كتابهاى: نهاية الاحكام، تحرير، تذكره، ذكرى، بيان، موجز، كشف الالتباس، جامع المقاصد و قواعد نيز چنين آمده است.

امّا تحقيق در اين مسأله آن است كه افزون بر صدق استقبال عرفى، چيزى شرط نمى باشد و چنانچه ادّعا شود كه صدق استقبال از نظر عرف، بر استقبال تمام اعضاى بدن توقف دارد، در پاسخ مى گوييم: هر جا كه در امر به استقبال صرفاً به «استَقْبِلْ» اكتفا شده باشد و تمام اعضا به عنوان متعلق اين امر ذكر نشود، وجدان ادعاى ياد شده را تكذيب مى كند.» (1)

ظاهراً طواف مانند استقبال است، كه صدق عرفى آن براى امتثال آيه «وَ لْيَطَّوَّفُوا» كفايت مى كند و داخل بودن تمام اعضاى طواف كننده در مطاف لازم نيست؛ به گونه اى كه اگر سر يا دست او از محدوده مطاف بيرون باشد، مخلّ به طواف شمرده شود و اين نكته روشن است كه براى اين مفهوم (طواف) نه حقيقت شرعيه اى در كار است و نه اينكه «طواف» از موضوعاتى است كه شارع در وضع آن تصرّفى اعمال كرده باشد؛ چنانكه براى اصل اين عمل (طواف) هم، كيفيت خاصّى ارائه نكرده است. گرچه برخى


1- جواهر الكلام، ج 7، ص 329

ص: 61

از شرايط را براى آن ذكر كرده؛ مانند: داشتن طهارت در حال طواف و اينكه حجرالأسود به عنوان نقطه آغاز و پايان طواف است.

البته وقتى قائل به توسعه در مطاف شديم و بر اين اساس، طواف از طبقه بالاتر از كعبه را جايز دانستيم، ديگر ثمره اى براين بحث بار نمى شود؛ زيرا كه در آن صورت طرح مسأله خروج بعضى از اعضا از محدوده مطاف، بى مورد خواهد بود.

5- حكم ساخت وسازهاى فراتر از كعبه

در روايات از ساختن بناهاى بلندتر از كعبه، در مكه، نهى گرديده است كه برخى از آنها عبارتند از:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، عَنْ مُحَمَّدِبْنِ يَحْيَى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ عَلِيِ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنِ الْعَلاءِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليهما السلام فِي حَدِيثٍ قَالَ: «وَ لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ أَنْ يَرْفَعَ بِنَاءً فَوْقَ الْكَعْبَةِ». (1)

امام باقر عليه السلام فرمود «بر كسى سزاوار و شايسته نيست كه بنايى بالاتر از كعبه بسازد.»

روايت از نظر سند، معتبر است؛ زيرا طبق استظهار مرحوم آيت اللَّه خويى رحمه الله، منظور از محمدبن الحسن، همان محمد بن الحسين بن أبى الخطّاب است (2) كه شخصى موثق و جليل القدر شمرده مى شود.

ظاهراً طواف مانند استقبال است، كه صدق عرفى آن براى امتثال آيه «وَلْيَطَّوَّفُوا» كفايت مى كند و داخل بودن تمام اعضاى طواف كننده در مطاف لازم نيست.

و على بن الحكم، نيز ثقه مى باشد و صفوان، گرچه ميان «صفوان بن مهران» و «صفوان بن يحيى» مشترك است، ولى هر دو آنها ثقه به حساب مى آيند و منظور از علاء همان علاء بن رَزِين است كه مردى ثقه و جليل القدر مى باشد.


1- وسائل الشيعه، ج 13، ص 235، باب 17، ح 1
2- معجم رجال الحديث، ج 15، ص 290

ص: 62

شيخ مفيد قدس سره در «مقنعه» از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه:

«نَهَى أَنْ يَرْفَعَ الْإِنْسَانُ بِمَكَّةَ بِنَاءً فَوْقَ الْكَعْبَةِ». (1)

« (خداوند يا امام عليه السلام) نهى كرد از اينكه انسان بنايى را بلندتر از كعبه بسازد».

گذشته از وجود اختلاف نظريه ها و ديدگاهها در اينكه: «آيا اين نهى، دلالت بر حرمت دارد يا همانگونه كه از عنوان ياد شده در اين باب بر مى آيد، دلالت بر كراهت مى كند؟» اين پرسش مطرح است كه آيا نهى در اين روايت، تمام ساختمانهاى مكّه، حتى ساختمانهاى درون مسجدالحرام را هم شامل است؟ بدين معنا كه شارع مقدس به خاطر موقعيّت والا و شرافت كعبه، از احداث هرگونه بناى بلندتر از آن، گرچه در داخل مسجد الحرام باشد، منع كرده است؟ يا آنكه اين نهى به ساختمانهاى شخصىِ افراد، در بيرون مسجد اختصاص داشته و از بناى داخل مسجد منصرف مى باشد؟

ظاهراً چنين انصرافى در كار نيست و وجهى براى آن وجود ندارد و انصاف اين است كه بگوييم كلام امام عليه السلام، ظهور دراطلاق دارد؛ به ويژه باتوجّه به نكره بودن بنا (بِنَاءً)، كه در سياق نفى يا نهى (نَهَى أَنْ ...) واقع شده است و مناسبت حكم و موضوع هم قرينه اى است كه ظهور ياد شده را تأييد مى كند؛ چرا كه شرافت و عظمت كعبه چنين ايجاب مى كند كه اين موقعيت و برترى، همچنان براى آن، نسبت به هر بنايى، حتى در درون مسجدالحرام محفوظ بماند.

پس در صورت بناى بر اطلاق، ممكن است گفته شود كه طواف از طبقه نخست كنونى صحيح نيست؛ زيرا برحسب پژوهشهاى به عمل آمده و پرسشهاى طرح شده، طبقه ياد شده، به اندازه 27 سانتى متر از كعبه بلندتر است.

و دليل بر عدم صحّت طواف در اين طبقه، آن است كه ما، از نهىِ ياد شده در مورد بنا، به طريق ملازمه عرفى مى فهميم كه طواف در آن صحيح نيست و يا بودن انسان در مكانى بلندتر از كعبه جايز نمى باشد.

ليكن انصاف اين است كه بگوييم: اين روايت، موردى را كه انسان براى طواف در جايى بالاتر از كعبه قرار گيرد، شامل نمى شود؛ زيرا مورد آن نهى، بناهاى ثابت است، نه شى ء متحرّك آن هم حركتى كه به پاس احترام به بيت اللَّه انجام گيرد. بنابراين، شامل


1- مقنعه، ص 444، وسائل، ج 13، ص 236، ح 3، باب كراهة رفع البناء بمكة فوق الكعبة.

ص: 63

انسانِ در حال طواف نمى شود؛ چنانكه شرافت كعبه، كه حكمت اصلى اين دستور است، ساختمانهاى مربوط به مسجدالحرام را كه از شؤون و توابع بيت محسوب مى شود نيز در بر نمى گيرد.

6- طواف از طبقه بالاتر از كعبه

چكيده اين بخش، كه از اهميت بسزايى در اين بحث برخوردار است، اين است كه مشهور ميان فقها، بلكه اتفاق ميان آنان و بلكه ميان مسلمانان، كه كاشف الغطا رحمه الله به آن تصريح كرده، اين است كه: قبله، در جهت ارتفاع كعبه، تا فراز آسمان و از قسمت زيرين تا عمق زمين است. بنابراين، محدود به بناى محسوس نمى گردد و ظاهراً نخستين كسى كه با صراحت به بيان آن پرداخته، شهيد ثانى در مسالك است. آنگاه صاحب مدارك از وى پيروى كرده و سپس تمام متأخرين، تا زمان حاضر، از او تبعيّت كرده اند و بدين گونه، به مسأله اى مسلّم و پذيرفته شده نزد همگان تبديل گرديده است. (1)

پرسشى كه در اينجا مطرح است، اين است كه آيا طواف مى تواند ملحق به استقبال شود؛ به طورى كه فضاى بالاى كعبه و يا قسمت زيرين آن، در حكمِ خودِ كعبه باشد و طواف در اطراف آن جايز شود يا خير؟

و به ديگر سخن، آيا طواف بر گِرد فضاى كعبه، طواف بر پيرامون آن محسوب مى شود؟ يا چنين نيست و در نتيجه طواف به استقبال ملحق نشده و حكم پيشگفته، اختصاص به استقبال دارد؟

از ظاهر روايات چنين بر مى آيد كه اين حكم مخصوص استقبال نيست؛ چرا كه از اطلاقِ برخى از آنها، جوازِ طواف برگِرد فضاى كعبه نيز استفاده مى شود.

مرحوم شيخ صدوق، در اين زمينه، مرسله زير را از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:

«أَسَاسُ الْبَيْتِ مِنَ الْأَرْضِ السَّابِعَةِ السُّفْلَى إِلَى الْأَرْضِ السَّابِعَةِ الْعُلْيَا». (2)

«پايه خانه (خدا) از هفتمين طبقه پايين زمين تا هفتمين طبقه بالاى آن است.»

گرچه اين روايت مرسله است، ليكن اين گونه ارسال- براساس تحقيقى كه در جاى خود صورت گرفته- به اعتبار آن زيان نمى رساند؛ چنانچه دلالت آن نيز روشن است و


1- مسالك. ج 1، ص 1052؛ مدارك، ج 3، ص 121؛ الحبل المتين، ص 190؛ ذخيرة المعاد، ج 2، ص 215؛ الحدائق الناضره، ج 4، ص 377؛ كشف الغطاء، ج 1، ص 217؛ غنائم الأياّم، ج 2، ص 367؛ جواهرالكلام، ج 7، ص 320؛ مصباح الفقيه، ج 2، ص 90؛ مستمسك، ج 5، ص 174
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 242، ح 2317، باب ابتداء الكعبة و فضل الحرم؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 248، باب جواز الصلاة على أبى قبيس و نحوه، ح 1

ص: 64

در روايت هم، قرينه اى بر اختصاص آن به استقبال، وجود ندارد. آرى بر طبق ظاهر روايت كه كلمه «اساس» ظهور در ريشه و بنيان دارد دلالت بر الحاق فضاى بالاى كعبه به كعبه نمى كند، بلكه تنها دليل بر اين است كه از هفتمين طبقه زيرين زمين تا طبقه بالا، جزو كعبه است. مگر آنكه گفته شود كه واژه «الْأَرْض» در اين روايت، در مقابل «السّماء» نيست، بلكه منظور از «الْأَرْضِ السُّفْلَى وَ الْعُلْيَا» امتداد كعبه از هر دو جهت فوقانى و تحتانى است، و بدين ترتيب اين عبارت تعبيرى است كنايى، از معناى ياد شده.

كاشف الغطا رحمه الله: قبله، در جهت ارتفاع كعبه، تا فراز آسمان و از قسمت زيرين تا عمق زمين است.

بنابراين، محدود به بناى محسوس نمى گردد

مؤيّد اين مطلب اين است كه در بعضى از روايات، كه در ذيل آيه شريفه: اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ اْلأَرْضِ مِثْلَهُنَّ ... (1) آمده، مقصود از «الْأَرْضِ الْعُلْيَا» زمين هفتم است، كه برفراز آسمان ششم قرار دارد. در اين راستا، عياشى به سند خود، از حسين بن خالد، از حضرت أبى الحسن (امام كاظم عليه السلام روايت مى كند كه آن حضرت كف دست (چپش) را گشود و سپس دست راست را بر آن نهاد و فرمود:

«هذه أرض الدّنيا، والسّماء الدنيا عليها قبّة، والأرض الثانية فوق السماء الدّنيا، والسّماء الثّانية فوقها قبّة، والأرض الثّالثة فوق السّماء الثانية، والسّماء الثالثة فوقها قبّة- حتى ذكر الرابعة والخامسة والسّادسة، فقال والأرض السابعة فوق السّماء السادسة، والسّماء السابعة فوقها قبّة. وعرش الرّحمن فوق السماء السّماء السّابعة وهو قوله: سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ اْلأَرْضِ مِثْلَهُنَّ ....» (2)

«اين (دست چپ)، به منزله زمين دنيا است و آسمان دنيا برآن، گنبدوار قرار گرفته و زمين دوم، بالاى آسمان دنيا واقع شده و آسمان دوم گنبدوار برفراز آن است، و زمين سوّم بالاى آسمان دوم است و آسمان سوم بر روى آن گنبدوار واقع شده- تا آنكه چهارم و پنجم و ششم را بر شمرد و آنگاه فرمود:- و زمين هفتم برفراز آسمان ششم است و آسمان هفتم بر بالاى آن


1- طلاق: 12
2- تفسير عياشى، ج 2، ص 159، 160، ح 72.

ص: 65

گنبدوار قرار دارد، و عرش خداى رحمان بالاى آسمان هفتم مى باشد. و اين است تفسير فرموده خداوند: خداست آنكه هفت آسمان را خلق كرد و از زمين همانند آنها آفريد.»

در اين روايت، با صراحت از امتداد و گسترش كعبه در دو جهتِ فوقانى و تحتانى سخن به ميان آمده است و در هر صورت، ترديدى باقى نمى ماند كه اين گونه تعبير، كنايه از امتداد كعبه مى باشد.

در برخى از روايات وارد شده در باب قبله، به امتداد قبله در جهت فوقانى نيز اشاره گرديده است؛ چنانكه در روايت عبداللَّه بن سنان، از ابو عبداللَّه عليهما السلام آمده است:

«... سَأَلَهُ رَجُلٌ قَالَ: صَلَّيْتُ فَوْقَ أَبِي قُبَيْسٍ الْعَصْرَ، فَهَلْ يُجْزِي ذَلِكَ وَ الْكَعْبَةُ تَحْتِي؟ قَالَ نَعَمْ إِنَّهَا قِبْلَةٌ مِنْ مَوْضِعِهَا إِلَى السَّمَاءِ». (1)

«مردى از آن حضرت پرسيد: من بر فراز كوه ابو قبيس نماز عصر گزاردم، آيا كفايت مى كند، با اينكه كعبه پايين تر از جاى من بود؟ حضرت فرمود: آرى، از فراز كعبه تا آسمان، قبله است.»


1- وسائل ج 3، ص 247، ح 1، باب جواز الصلاة على أبى قبيس و نحوه.

ص: 66

صرف نظر از روايت ياد شده، از تفسير عياشى، هنگامى كه روايت عبداللَّه بن سنان را در كنار روايت مرسله اى كه گذشت، قرار مى دهيم، چنين مى فهميم كه كعبه مختص به ساختمان موجود نيست، بلكه از دو سوى بالا و پايين امتداد دارد (و مى توان در ادامه بحث افزود كه تفاوت قائل شدن ميان دو جهتِ كعبه، به اينكه بگوييم توسعه و امتداد، تنها در قسمت زيرين و تحتانى كعبه است نه در قسمت فوقانى آن، كلامى جداً بعيد و غريب به نظر مى رسد. و روايت ابن سنان هم نمى تواند قرينه براى بيان مراد مرسله بوده و تنها به مسأله استقبال نظر داشته باشد، به دليل آنكه هرگاه دو روايت، هر دو به جنبه اثبات چيزى پرداخته باشند و به اصطلاح مثبتين باشند، جاى جريان تقييد در يكى از آنها نيست.

اشكال و پاسخ

پرسش (1): ظهور ادلّه طواف در اين است كه: طواف بايد محاذى بناى كعبه انجام گيرد، در اين راستا، از ظاهر آيه شريفه: ... وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ (1) لزوم طواف بر خودِ كعبه استفاده مى شود، نه بر فضاى آن. مراجعه به لغت، به ويژه نسبت به واژه «حول» كه در برخى از روايات آمده، اين نكته را تأييد مى كند؛ بدين ترتيب، ظهور معناى «طاف بالمكان» آن است كه بايد آن مكان را محور طواف خود قرارداد، نه جاى بالاتر يا پايين تر از آن را؟

پاسخ:

گرچه ظهور كلام چنان است كه گفتيم، ليكن روايت، حاكم بر آن است و به تفسير و توسعه چيزى پرداخته است كه قابليت توسعه را دارد؛ چنانكه ادلّه استقبال هم در وجوب محاذات نماز با نفس كعبه ظهور دارد، و حد اقلّ براى حاضران در مسجدالحرام چنين است، ولى روايت دست كم صلاحيت توسعه در استقبال را دارد و با توجه به اين نكته كه مورد و متعلّق تكليف در هر دو مسأله (طواف و استقبال)، كعبه مى باشد، جدّاً بعيد به نظر مى رسد كه تفاوتى ميان اين دو وجود داشته باشد.

پرسش (2): همانگونه كه از برخى آيات بر مى آيد، بر نمازگزار واجب است كه رو به مسجدالحرام بايستد، مانند آيه:


1- حج: 29

ص: 67

... فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ .... (1)

پس روى خويش به سوى مسجدالحرام كن، و هرجا كه باشيد روى خود به سوى آن بگردانيد.»

معناى اين كلام آن است كه خودِ «بيت اللَّه» مدخليتى در استقبال ندارد. در مورد طواف هم، تكليف حاجى، نه طواف پيرامون مسجد، كه طواف بر دور كعبه است؛ چنانكه فرمود:

... وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ؛ (2) «بايد برگِرد خانه گرامى طواف كنيد.»

و نيز فرمود:

... وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ .... (3)

«ما به اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان پاكيزه كنيد ...»

بديهى است كه منظور از «بيت» در دو آيه بالا، كعبه است نه مسجدالحرام.

پاسخ:

در آيه نخست، از اين رو از قبله تعبير به مسجدالحرام شده كه در مقابل بيت المقدس قرار دارد و منظور، لزوم رو گردانيدن مسلمانان از سمت بيت المقدس به سوى مسجدالحرام مى باشد، ولى شكى نيست كه فقط بر حاضران در مسجدالحرام واجب است تا رو به كعبه نماز بگزارند و نماز به سوى مسجد جايز نمى باشد. بنا بر اين، عنوان «مسجدالحرام»، در آيات شريفه ياد شده، اشاره به بيت است، نه آنكه فى نفسه دخالتى در حكم داشته باشد.

آرى، به نظر بسيارى يا بيشتر علما و يا نظر اصحاب ما، به تعبير نقل شده از شيخ طبرسى رحمه الله در مجمع البيان، و يا به اجماعى كه شيخ طوسى رحمه الله در خلاف ادّعا كرده است، قبله حاضران در مسجدالحرام، كعبه و آنانكه در حرم هستند، مسجدالحرام است و قبله آنانكه در خارج از حرم اند، حرم مى باشد و بنابراين، ترديدى دراين مسأله باقى نمى ماند كه قبله حاضران در مسجدالحرام، كعبه مى باشد.


1- بقره: 144
2- حج: 29
3- بقره/ 125

ص: 68

در هر صورت، ظاهر اين است كه از اين جهت فرقى ميان استقبال و طواف نيست، و شاهد آن اين است كه اگر ساختمان كعبه به طور كلّى زايل گردد و از بين برود، نماز به سمت فضاى خالى آن صحيح است، نه به سوى بناى از بين رفته. همچنين طواف گِرد فضاى موجود واجب خواهد بود، نه آنكه وجوب طواف ساقط گردد.

البته، اين توسعه اى كه شامل طواف مى شود، سعى را در بر نمى گيرد و بنا بر اين، جايى براى اين توهّم وجود ندارد كه سعى هم مانند طواف، از طبقه فوقانى جايز باشد؛ چراكه سعى بايد در فاصله ميان صفا و مروه انجام گيرد نه بالاى آنها و دليلى در اين مورد براى الحاق فضاى فوقانىِ ميان آن دو كوه به مسأله سعى، موجود نيست، مگر آنكه گفته شود واژه «بين»، مقابل واژه فوق نمى باشد، بلكه مقصود اين است كه حدّ آغاز و پايان سعى، آن دوكوه است، كه نادرستى اين سخن را خود در مى يابى.

پرسش (3): در پاره اى از روايات آمده است كه فرشتگان به زمين فرود مى آيند و بر پيرامون خانه به طواف مى پردازند، آيا اين روايت دليل براين نيست كه ملاك در طواف نفس بيت است، وگرنه نيازى براى نزول آنان به زمين نبود؟

پاسخ:

با روايت ياد شده، چنين مطلبى ثابت نمى گردد؛ زيرا ممكن است:

الف- نزول فرشتگان به زمين، به منظور حضور در جمع مؤمنان طواف كننده، براى طواف باشد.

ب- اين نكته قابل انكار نيست كه طواف بر گِرد خانه از نزديك، بر طواف بر دور فضاى آن از آسمان، برترى دارد و چه بسا چنين طوافى به خاطر همان نزديكى، از اجر و پاداش بيشترى بر خوردار باشد.

پرسش (4): اگر كعبه براى طواف هم امتداد دارد، در آن صورت آيا استلام حجر ويا استلام ركن يمانى معنايى خواهد داشت؟

پاسخ:

استلام حجرالأسود و نيز استلام ركن يمانى، با اشاره هم امكان پذير است.

در هر صورت، ما به صحّت طواف از بالا، ملتزم هستيم و با اين گونه شبهات از نظريه خويش صرف نظر نمى كنيم. به عبارت ديگر اگر در فضا، استلام ولو با اشاره هم

ص: 69

تحقّق نداشته باشد اين امر سبب تضعيف و يا ايجاد خلل در اين نظريه نمى شود كما اينكه اگر در همين شرايط كسى را با وسيله اى كه مثلًا ارتفاع آن سه متر است طواف دهند چه بسا استلام براى او تحقّق نداشته باشد.

پرسش (5): عرف نسبت به توسعه در مسأله استقبال نظر مساعد دارد ولى نسبت به طواف چنين نيست؛ يعنى در مورد نخست (استقبال)، ايستادن رو به فضاى كعبه از نگاه عرف، كارى پذيرفته شده و بى نقص تلقّى مى گردد، برخلاف طواف بر گِرد فضاى آن، كه عرف آن را طواف نمى شمارد.

پاسخ:

اوّلا: در اين نظريه، ما با شما موافق نيستيم، ما مى گوييم عرف، تفاوتى ميان آن دو قائل نيست. بنابراين، بر طواف از بالا، بدون مسامحه عرفى، طواف صدق مى كند، هر چند كه مسامحه عرفى هم در آنجا كه عقل حكم به امتثال امر مى كند، كافى است؛ همانگونه كه هرگاه مولا به عبد خويش فرمان دهد تا آب برايش بياورد و او مايعى را كه با مسامحه عرفى به آن آب گفته مى شود، برايش بياورد، امتثال امر تحقّق يافته است.

ثانياً: به فرض تسليم و پذيرش اين سخن، گاه نگاه شارع با نظر عرف در اين جهت مخالف است؛ از اين رو، شارع مقدّس فضاى فوقانى و قسمت زيرين كعبه را جزو كعبه به شمار آورده و نماز و طواف بر آن را مطلقا جايز دانسته است، بى آنكه براى ساختمان كعبه مدخليتى قائل باشد.

آرى، اين نكته قابل انكار نيست كه اجماع فريقين (ظاهراً) بر اين است كه طواف، بر خلاف استقبال و رو به قبله نمازگزاردن، از بيرون مسجد جايز نيست، بلكه بايد در داخل انجام بگيرد؛ بدين ترتيب كه به قول مشهور فقهاى شيعه، طواف بايد در فاصله ميان كعبه و مقام ابراهيم و به تصريح علماى اهل سنت (و برخى از علماى شيعه) در داخل مسجد باشد، ولى رعايت محدوده مطاف، مسأله ديگرى است كه از موضوع اين نوشتار خارج است.

نتيجه بحث اين است كه با صرف نظر از روايت مرسله ياد شده، كه اطلاق آن دلالت بر صحّت نماز و طواف بر فضاى فوقانى و قسمت زيرين كعبه نيز داشت، ممكن است گفته شود، آنچه از ادلّه قبله و طواف- با توجّه به وحدت تعبير در باره هر دو، كه

ص: 70

ملاك در آنها، بيت است- برمى آيد، همانگونه كه فضاى فوقانى كعبه براى استقبال صلاحيت دارد، براى طواف نيز چنين است و اگر اين روايت نبود، ممكن بود چنين گفته شود: بدون ترديد اين يك مسأله عرفى است و پرسش هاى مطرح شده در روايات، گوياى آن است؛ زيرا مردم بر اساس ارتكاز عرفى، بر فراز كوه ابو قبيس نماز مى گزاردند، گرچه پس از آن در اين باره سؤال هم مى كردند، و اين كار برپايه همان ارتكاز ذهنى آنان انجام مى گرفته است.

دليل ديگرى كه مى توان در ادامه افزود، از عموميت حديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: «الطَّوَافُ بِالْبَيْتِ صَلاةٌ» برمى آيد؛ يعنى همچنانكه كعبه براى نماز از دو سوى بالا و پايين امتداد دارد، براى طواف نيز چنين است.

دليل عموميّت حديث اين است كه آن حضرت در حديث ياد شده، يك مورد را استثنا كرده و فرموده است: «إِلَّا أَنَّ اللَّهَ أَحَلَّ فِيهِ النُّطْقَ»؛ «جز اينكه خداى تعالى در طواف، سخن گفتن را حلال كرده است.» هر چند كه اين روايت از طريق ما شيعه، جز در «عوالى اللئالى» (1) نيامده، ليكن با اين وجود، عدّه اى از بزرگان فقها به آن استناد جسته اند؛ چنانكه مرحوم شيخ طوسى، در «خلاف» (2)، مرحوم علامه در «مُختَلَف» در باب «وجوب قيام در طواف»، آنجا كه فرمود: «همان طور كه وجوب قيام در نماز ثابت است، در طواف نيز چنين است.» همچنين در مورد شرط پوشش فرموده است: «پوشيدن شرمگاه در طواف شرط مى باشد.» (3) و نيز از ابن ادريس در سرائر- با اينكه او از كسانى است كه به خبر واحد عمل نمى كند- نقل شده است كه بر طبق اين حديث فتوى داده است.

شهيد ثانى مى فرمايد: «مستند اين حكم، اطلاق حديث نبوى است كه فرمود:

«الطَّوَافُ بِالْبَيْتِ صَلاةٌ» و از تحت اين اطلاق، آنچه كه بر عدم مشاركت طواف با نماز، اجماع قائم شده است، خارج و بقيه باقى مى مانند. (4)

مرحوم محقّق اردبيلى فرموده است: طواف بر گِرد خانه، نماز به حساب مى آيد و بنابر اين، آنچه در نماز شرط است، در طواف نيز شرط مى باشد، جز آنچه به وسيله دليل خارج مى گردد. (5)

مرحوم طباطبايى اينگونه اظهار نظر كرده كه تشبيه طواف به نماز، چنين اقتضا


1- عوالى اللئالى، ج 2، ص 167
2- خلاف، ج 2 ص، 323
3- مختلف الشيعه، ج 4/ ص 85 1
4- تذكرة الفقهاء، ج 8، ص 85
5- مسالك الًافهام، ج 2، صص 328 و 329

ص: 71

مى كند كه در تمام احكام و از جمله در پاكيزه بودن از نجاست، با نماز شركت داشته باشد. (1)

گرچه صاحب مدارك در اين باره با آنان مخالفت ورزيده و گفته است: اين روايت از نظر سند قاصر و از نگاه متن مجمل مى باشد. (2) لكن مى توان گفت كه از خود تنزيل و تشبيه عموميت استفاده مى شود؛ يعنى اين امر لو خلّى و طبعه اقتضاى عموميت دارد.

حتّى اگر استثنا در روايت هم نبود، ما مى توانستيم اين عموميّت را استفاده كنيم. مواردى كه دليل قائم است و از مختصات نماز است بايد استثنا شود.

سؤال: ممكن است گفته شود اين روايت در مقام تنزيل در برخى از جهات است و چون آن جهت روشن نيست لذا بايد بگوييم روايت از نظر متن اجمال دارد و علاوه اگر بخواهيم عموميت را قائل شويم مستلزم كثرت تخصيص مى شود و اين امرى است قبيح.

جواب: اطلاقى كه در خود اين تنزيل وجود دارد رافع هرگونه اجمالى است.

تخصيص اگر چه زياد هم باشد امّا در حدّى نيست كه موجب استهجان عرفى شود.

در هر صورت، ترديدى نيست كه مشهور به اين حديث استناد جسته اند و بدين ترتيب ضعف آن جبران مى گردد و از اينجا روشن مى شود ايراد مرحوم آيت اللَّه خويى به آن، كه مى فرمايد: «استناد مشهور به آن نامعلوم است» (3) سخنى نا تمام مى باشد؛ چنانكه مرحوم آيت اللَّه حكيم نيز به جبران ضعف آن، تصريح مى كند. (4)

نقد نظريّه ها

از طريق اماميّه، از معاويةبن عمّار، از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«... لا بَأْسَ أَنْ تَقْضِيَ الْمَنَاسِكَ كُلَّهَا عَلَى غَيْرِ وُضُوءٍ إِلَّا الطَّوَافَ فَإِنَّ فِيهِ صَلاةً ...» (5)

«جايز است كه حجگزار تمام مناسك را بى وضو انجام دهد، جز طواف كه در آن نماز مى باشد.»

مرحوم صاحب جواهر از اين روايت چنين برداشت كرده است كه: روايتِ مرسله نبوى در اصل نيز چنين بوده است: «في الطَّوَافُ بِالْبَيْتِ صَلاةٌ»؛ «در طواف خانه، نماز


1- مجمع الفائدة والبرهان، ج 1، ص 65
2- رياض المسائل، ج 6، ص 523
3- مدارك الاحكام، ج 1 ص 12
4- كتاب الحج، ج 4، ص 9
5- وسايل الشيعه، ج 13، ص 374، ح 1

ص: 72

هست.» و بنا بر اين، حرف «فى» از آغازِ آن افتاده است و در نتيجه چنين پنداشته شده است كه طواف به نماز تشبيه گرديده است.

ولى اين برداشت و نتيجه گيرى داراى اشكال، بلكه ممنوع است؛ زيرا در برخى روايات- چنانكه اشاره شد- تكلّم در طواف استثنا شده و آمده است «إِلَّا أَنَّ اللَّهَ أَحَلَّ فِيهِ النُّطْقَ» و شايد صاحب جواهر هم به همين دليل، خود در موارد مختلفى از كتابش، به روايت ياد شده، بدون واژه «فى» استدلال جسته (1) كه در خور تدبّر است.

اين نكته را بايد بر دلايل گذشته افزود كه: اگر طواف از محلّى بالاتر از ارتفاع كعبه جايز نبود، مى بايست ارتفاع هم، از حدود طواف به شمار مى آمد و در آن صورت بر شارع لازم مى شد كه آن را به عنوان حدّ طواف بيان كند؛ چنانكه مساحت معيّنى از زمين مسجدالحرام را، به عنوان محدوده مطاف تعيين و مشخص كرده است و از همينجا صحت طواف از جاى بالاتر از ارتفاع كعبه كشف مى گردد، مگر آنكه گفته شود: دليل عدم بيان آن اين است كه موضوع اين مسأله در آن عصر منتفى بوده است ولى اين پاسخ هم چنانكه مى بينى، صحيح نيست.

طواف از طبقه نخست از نگاه اهل سنت

از آنچه گفته شد، ضعف اين نظريه، كه از شافعى نقل شده، روشن مى گردد. به نقل از وى گفته اند: «اگر برفراز مسجدالحرام، سقفى بلندتر از كعبه ساخته شود، طواف از آنجا جايز نيست.»

و از كلام صاحب جواهر قدس سره چنين بر مى آيد كه با اين گفته شافعى مخالف است،


1- جواهرالكلام، ج 2، ص 8، ج 18، ص 258، ج 19، ص 270، ج 35 ص 360

ص: 73

آنجا كه مى نويسد:

«چنانكه از مرحوم علّامه در تذكره نقل شده: مقتضاى نظريه شافعى اين است كه اگر- العياذ باللَّه- كعبه ويران گردد، طواف پيرامون زمين آن جايز نيست، و اين سخن دور از حقيقت، بلكه باطل است.» (1)

از كلام صاحب جواهر چنين استظهار مى شود كه طواف از پشت بام مسجد، گرچه بلندتر از كعبه باشد، صحيح است و بيشتر علماى اهل سنت، قائل به صحّت طواف از مطاف بالاتر از كعبه مى باشند؛ چنانكه نووى نظر آنان را چنين نقل مى كند:

«علماى اهل سنت مى گويند: در صورتى كه ارتفاع كعبه؛ مانند امروز، بلندتر از پشت بام مسجدالحرام باشد، طواف از پشت بام هاى مسجد جايز است، امّا صاحب كتاب «العدّة» طواف از آنجا را جايز نمى داند. ولى رافعى بر اين سخنِ او چنين ايراد وارد كرده است كه: اگر گفته او درست باشد، لازم مى آيد كه در صورت انهدام كعبه-/ العياذبااللَّه- طواف بر اطراف زمين آن جايز نباشد كه بعيد به نظر مى رسد و در اين مسأله نظر رافعى صحيح است، و قاضى حسين در تعليقه خود، به صحّت آن قطع پيدا كرده، آنجا كه گفته است: اگر شخصى از پشت بام مسجد طواف كند، گرچه بالاتر از كعبه باشد، طوافش صحيح است و آنگاه به بيان اين قاعده كلّى پرداخته است كه در صورت توسعه مسجد، مطاف نيز توسعه مى يابد و اصحاب ما در اين باره اتفاق نظريه دارند.» (2)

زحيلى مى گويد: «طواف از پشت بام مسجد، جايزاست، گرچه بلندتر ازكعبه باشد.» (3)

فروع الحاقى

1. طواف از ارتفاع كوتاه:

در صورت عدم افزايش ارتفاع كعبه و لزوم اكتفا بر بناى موجود، مى توان گفت كه طواف ظاهراً از ارتفاع اندك به مقدار يك يا دو متر، موجب خروج از مصداق طواف نمى گردد و به دليل همين صدق عرفى برآن، طواف از آنجا صحيح است. بنابر اين در


1- همان، ج 19، ص 268
2- المجموع فى شرح المهذّب ج 3/ ص 159
3- الفقه الاسلامى و أدلّته ج 3 ص 159

ص: 74

شرايط كنونى با قطع نظر از ساير ادلّه اى كه ذكر نموديم مى توان گفت اين مقدار ارتفاع كم مانعيّت از صدق عرفى طواف ندارد و قطعاً صدق عرفى طواف محقّق است.

2. شمول حكم، نسبت به حال اضطرار و غير آن:

از آنچه گفته شد، اين نكته نيز روشن مى گردد كه صحّت طواف از ارتفاع بالاتر از كعبه، اختصاص به حال اضطرار ندارد، بلكه كسى كه قائل به حدّى براى طواف نيست، مى تواند به طور مطلق به صحّت آن نظر دهد، واللَّه العالم.

3. نيابت و مشروعيت آن:

ظاهر آن است كه در صورت صحّت طواف به طور مطلق از ارتفاعى بالاتر از بناى كعبه، ديگر نوبت به طرح مسأله استنابه نمى رسد، مگر بر مبناى كسى كه حدّى براى مطاف قائل است كه طبعاً بايد به وجوب استنابه براى طواف و عدم صحّت طواف از طبقه بالا فتوى دهد، البته نه ازاين رو كه طبقه فوقانى بلندتر از كعبه است، بلكه از اين جهت كه از حدّ مطاف خارج مى باشد و در اينجا اين بحث پيش مى آيد كه بنابراين مبنا، كه حدّى براى طواف وجود داشته باشد و گرفتن نايب ممكن باشد، اين كار بر او واجب است، ولى اگر استنابه ممكن نباشد و از آغاز حاجى بداند كه نه خود مى تواند از پايين طواف كند و نه مى تواند نايب بگيرد، آيا در اين صورت احرام او صحيح خواهد بود يا خير؟

در اين فرض مى توان گفت كه حج بر او واجب نيست و دليل آن، يا عدم قدرت او بر ايجاد جزء و يا شرطى است كه به نوبه خود، موجب عدم قدرت وى بر ايجاد مكلّف به مركّب و يا مشروط مى باشد و از اين رو، ديگر تكليف و خطاب متوجه او نمى گردد و در نتيجه وجوب حج از او ساقط مى گردد. اين دليل بر همان اصلى استوار است كه محقّق نايينى رحمه الله آن را تأسيس كرد، كه براساس آن، شرط بودنِ قدرت، از اقتضاى خطاب استفاده مى شود، نه از حكم عقل و يا به اين دليل حج بر او واجب نيست كه عدم توانايى او بر ايجاد آن جزء يا شرط، چنين ايجاب مى كند كه توجه تكليف به او قبيح باشد و اين دليل نيز بر مبناى قول مشهور است كه تكليف عاجز را عقلًا قبيح مى شمارند.

اما اگر قدرت را شرط در توجه تكليف به مكلّف ندانيم و بگوييم كه خطاب همان گونه كه شخصِ قادر بر ايجاد جزء و شرط را شامل مى گردد، شامل عاجز هم مى شود؛ با اين تفاوت كه شخص عاجز در ترك امتثال معذور شمرده مى شود، در اين

ص: 75

صورت عجز از ايجاد جزء، مساوى با عجز از ايجاد مركّب مى باشد و در نتيجه فرد ياد شده در ترك امتثال معذور خواهد بود و اين همان نظريه اى است كه حضرت امام خمينى و آيت اللَّه خويى رحمهما الله بر آنند.

و به ديگر سخن، هرگاه وجوب واحدى به مجموعه مركبّى تعلّق گرفت و مكلّف از ايجاد يكى از اجزاى آن مركب عاجز بود، آن وجوب از ساير اجزاى آن ساقط مى گردد، مگر آنكه دليل خاص بر بقاى آن وجوب نسبت به ديگر اجزا وجود داشته باشد، چنانكه در باب نماز چنين است.

پرسش و پاسخ

1. اين مطلب در جاى خود ثابت شده كه قدر جامع، ميان مقدور و غير مقدور، مقدور شمرده مى شود. بنابراين، اگر برخى از مصاديق طبيعت مأمورٌ بها، مقدور و بعضى از آن غير مقدور باشد، تكليف مى تواند به طبيعت تعلّق گيرد؟

پاسخ: اين گفته در جايى صحيح است كه سخن از كلّى و فرد باشد، نه از كلّ و جزء و ا ينجا سخن از دوّمى است و در اين صورت بايد گفت: شخصى كه از اتيان جزء عاجز است، قهراً از ايجاد كلّ نيز ناتوان خواهد بود.

2. از آنجا كه ميان «عدم وجوبِ حج» و «عدم صحّت احرام»، ملازمه اى نيست و كسى چنين ادعايى نكرده، مى توان گفت كه احرام او صحيح است، گرچه حج بر او واجب نيست و با توجه به راههايى كه براى خروج از احرام وجود دارد، خروج از آن ممكن مى باشد.

پاسخ: احرام نيز از اجزاى حج است. بنابراين، پس از آنكه حاجى از ايجاد يكى از اجزاى آن عاجز بود، ديگر اجزا در حكم غير مقدور نخواهد بود و دست كم، امر به واجبِ مركّب، شامل او نمى گردد و از آنجا كه هر يك از اجزاى آن به طور مستقل مطلوب شناخته نمى شود، بنا براين، احرام هم در اين فرض صحيح نمى باشد.

با توجه به آنچه گفته شد، روشن مى شود كه وجوب حج، از شخصى كه از انجام طواف صحيح و مشروع عاجز است و گرفتن نايب هم برايش مقدور نيست، ساقط مى باشد، چنانكه احرام او هم درست نيست.

ص: 76

البته بر كسى پوشيده نيست كه قدرت بر عمل، گرچه از راهِ گرفتنِ نايب حاصل شود، براى تعلّق وجوب كفايت مى كند؛ چرا كه شخص قادر برگرفتن نايب- در امور نيابت پذير- قادر بر عمل به حساب مى آيد و براين اساس، اگر حاجى از عهده انجام طواف و سعى خود برنيايد ولى بتواند براى انجام آنها نايب بگيرد و نماز و تقصيرش را خود عهده دار گردد، احرام و عمره اش صحيح مى باشد.

چكيده و برداشت از اين پژوهش

نتيجه اى كه از اين پژوهش به دست مى آيد، به طور خلاصه موارد زير است:

1. افزودن به ارتفاع كعبه جايز است. و هر مقدارى كه بر آن افزوده شود قطعاً طواف در حول آن مقدار اضافى نيز صحيح خواهد بود.

2. نهى روايات از ساخت و سازهاى بلندتر از كعبه، شامل ساختمان هاى مربوط به مسجدالحرام نمى شود.

3. به دلايلى كه در زير مى آيد، توسعه كعبه فوقاً و تحتاً اختصاص به استقبال ندارد و شامل طواف نيز مى شود:

الف- روايت مرسلى كه صدوق كه از امام صادق عليه السلام نقل نمود و دلالت داشت كه «اساس بيت از زمين هفتم پايين تا زمين هفتم بالا است». توسعه در هر دو جهت فوق و تحت استفاده مى شود.

ب: با قطع نظر از روايت مرسله صدوق، مى توان گفت مستفاد از ادله قبله و طواف و وحدت تعبير در هر دو، آن است كه همان طورى كه فوق كعبه صالح براى استقبال است همينطور صلاحيت براى طواف نيز دارد.

ج: از عموم تنزيلى كه در روايت «الطَّوَافُ بِالْبَيْتِ صَلاةٌ» شده است استفاده مى شود كه مى توان بر طبق اطلاق آن، توسعه در محل بحث را استفاده نمود. و اثبات نموديم كه اين روايت سنداً و دلالتاً واطلاقاً هيچ اشكالى ندارد.

د: ترديدى نيست در اينكه در شرايط موجود، طواف در طبقه اوّل صدق عرفى دارد و با قطع نظر از بقيه ادلّه همين مطلب كفايت در مدعى دارد و براى طواف حقيقت شرعيه يا متشرعه در كار نيست و منوط به صدق عرفى است. و از كلام جواهر استظهار

ص: 77

مى شود كه ايشان هم طواف از چنين مكانى كه از كعبه بالاتر است را از اين جهت بلا اشكال مى داند.

ه: از نكاتى كه به عنوان شاهد و يا مؤيّد ذكر شد؛ اينكه شارع مقدّس چنانچه در محدوده ارتفاع حدّ خاصّى را مدّ نظر داشت لازم بود كه بيان نمايد و از عدم بيان استشعار مى شود عدم وجود حدّ خاصّى در ناحيه ارتفاع.

و در پايان، از آنجا كه اين بحث در نوع خود پژوهشى نو به شمار مى آيد و كسى را كه حتى به آن اشاره اى كرده باشد نديده ام، طبعاً دقّت بيشترى را مى طلبد و سزاوار است كه پژوهشگران و فقهاى بزرگوار، آن را در حوزه پژوهش خود قرار دهند و با نگاهى جامع و وافى، در باره آنچه در اين نوشتار آمده، به تحقيق و پژوهش بپردازند.

پى نوشت ها:

ص: 78

ص: 79

تاريخ و رجال

طرح جايگزين شود.

ص: 80

حجاج و سلاطين

حجاج و سلاطين

حج در دوره عثمانى سال هاى 923- 1048/ 1517- 1638

اسرا دوغان/ رسول جعفريان

كتاب «حجاج و سلاطين» كه در اصل به زبان آلمانى و با عنوان Mekka uber Herrscher توسط خانم دكتر ثريّا فاروقى نوشته شده، اثرى منحصر به فرد در موضوع «دولت عثمانى و مسأله حج» در يك دوره تاريخى معيّن است. متن مورد استفاده ما در اين كتاب، ترجمه تركى استانبولى آن بوده است.

اين كتاب از هفت بخش تشكيل شده است:

1. حج پيش از عثمانى ها

2. راه هاى كاروان

3. حفاظت كاروان

4. ماليه مكه و مدينه

5. دين و پادشاه (ساختمان هاى دولتى و ادارى در مكه و مدينه)

6. حج در سياست خارجى

7. حج، سياست و اقتصاد

خلاصه: كرونولوژى، منابع

مؤلف در مقدمه تأكيد مى كند كه عثمانى ها حتى بيش از مماليك در باره حج حسّاس بودند، به همين دليل فرامين زيادى در ديوان همايون موجود است. به

ص: 81

علاوه مطالب فراوانى در «سياحتنامه» اولياى چلبى و نيز سفرنامه هاى ديگر درباره حج و مسائل جانبى آن آمده است. در جريان سقوط دولت مماليك در سال 922 و به دست سلطان سليم، حجاز، نه فتح، بلكه تسليم شد. زان پس، امراى آن را كه عبارت از شرفا هستند، نبايد منصوب مستقيم دولت عثمانى به حساب آورد. امراى حجاز هيچگاه ماليات به عثمانى نپرداختند، بلكه از دولت پول هم مى گرفتند و اين وضعيت متفاوت با تمام مناطق ديگرى بود كه تحت سلطه عثمانى قرار داشت.

با اين حال، سياست عثمانى اين بود كه گروه هاى موجود در حرمين را يا تحت كنترل داشته باشد يا گروه هايى ايجاد كند كه زير نظرش باشند. اين وضعيت تا جنگ جهانى اول؛ يعنى سقوط دولت عثمانى ادامه داشت.

پژوهش حاضر، كارش را از تسليم شدن حجاز به دست سلطان سليم آغاز مى كند و تا حوالى يك صد سال بعد از آن، ادامه مى دهد. از اوايل آن دوره، منابع كمى موجود است و البته همين مقدارِ اندك مى تواند توجه عثمانى را به حج نشان دهد.

طبيعى است طى اين دوره، ارتباط معنوى و روحىِ گسترده اى ميان مردم سرزمين هاى عثمانى با حرمين وجود داشت.

تا اين زمان دولت عثمانى با نقره كار مى كرد، در حالى كه در تجارت حرمين، طلا اهميت داشت. پس از تصرّف مصر، دولت عثمانى به طلاى آفريقا دست يافت و از آن پس، هم براى خود و هم حجاز از آن استفاده كرد. دليل استفاده اعراب از طلا آن بود كه مبناى تجارت هندى ها با آنان طلا بود و به همين دليل عرب ها طلا مى خواستند. در واقع طرف اصلى آنها در تجارت هندى ها بودند.

در اين ميان، مصر جايگاه خاصى داشت، هم از نظر طلاى آن و هم از اين نظر كه مصر مركز حبوبات بود. شايد همين امر سبب شد كه عثمانى ها پس از تسلّط بر مصر، به طور طبيعى بر حجاز نيز مسلط شوند.

يكى از مشكلات اصلى عثمانى ها در حج، كه درگذشته مشكل عمده مماليك هم بود، بحث تأمين آب براى دو شهر مكه و مدينه بود. اهالى حرمين، دو چيز از عثمانى مى خواستند؛ آب و طلا. اين چيزى بود كه عثمانى بايد تأمين مى كرد.

بايد توجه داشت كه در قرن شانزدهم، موقوفات حرمين اندك بود، اما از زمان سلطان سليمان قانونى (926 تا 974) و پادشاهان بعدى وقف هاى تازه اى براى

ص: 82

حرمين ايجاد شد و درآمد آنها روبه فزونى رفت.

دشوارى ديگرِ عثمانى، فرستادن قاضى به حرمين براى اداره امور قضايى و علمى اين دو شهر بود. از آنجا كه در اوايل كار، حرمين موقعيت استانبول را نداشت، قضات كمترى به آنجا مى رفتند. آنان مى كوشيدند تا موقعيت خود را در مركزيت عثمانى حفظ كنند. دولت براى فرستادن قضات بودجه ويژه اى معين كرد تا آنها به حجاز بروند. همچنين مقرر شد پس از بازگشت آنان از حجاز، داراى رتبتى بيش از گذشته بوده و مى توانند زودتر به مقامات عالى دست يابند.

يكى از مشكلات اصلى عثمانى ها در حج، كه درگذشته مشكل عمده مماليك هم بود، بحث تأمين آب براى دو شهر مكه و مدينه بود. اهالى حرمين، دو چيز از عثمانى مى خواستند؛ آب و طلا.

توجه داريم كه هركس حج مى رفت، بايد مستطيع مى بود. در برخى از اسناد ديده شده است كه شمارى از خانمها براى راضى كردن شوهرشان به سفر حج، پول هم به آنان مى پرداختند. حج مبلغ كلانى را مى طلبيد و به همين دليل افراد اندكى مى توانستند بروند. معمولًا افراد ثروتمندى كه به حج مى رفتند، در عين حال مى توانستند در اين مسير، تجارتى هم داشته باشند. خطرهاى موجود در اين راه؛ از جمله وجود راه هاى طولانى، حملات بدويان و غيره سبب كاهش شمار حجاج مى شد. روشن بود كه دولت عثمانى در قبال حراست از حجاج مسؤوليت داشت و اگر براى كاروان مشكلى پيش مى آمد، مشروعيت پادشاه از نظر دينى دچار مشكل مى شد؛ بنابراين، دولت بايد تلاش مى كرد تا كاروان با امنيت به مكه برسد و بازگردد.

همين طور دولت عثمانى در قبال ايجاد بناها در حرمين و آبادى اماكن مقدسه مى بايست از مشروعيت خود مايه مى گذاشت؛ در غير اين صورت در نگاه مسلمانان متهم مى شد.

در ميان اسناد موجود، هيچ سندى وجود ندارد كه نشان دهد در حجاز، از شاهان عثمانى، تعبير به خليفه مى شده است، بلكه بيش از همه عنوان خادم الحرمين به كار مى رفت.

در اسناد عثمانى، مطالب فراوانى در باره قنوات و چمشه ها آمده است كه نشانگر

ص: 83

بخشى از فعاليت هاى دولت عثمانى در اين زمينه ها است.

نكته مهم از لحاظ سياسى آن است كه عثمانى ها سه محور قدرت را در حجاز مورد حمايت خود قرار مى دادند: شريف، والى عثمانى و رؤساى قبايل، كه خود آنها هم سيستم پيچيده اى داشتند. اين قبايل كه منازل آنها در مسير كاروان هاى حج بود، در صورتى كه هداياى عثمانى به آنها نمى رسيد، با حمله به كاروانها زندگى خويش را تأمين مى كردند. به همين دليل، در ميان هداياى عثمانى، كه از آن با عنوان «صُرّه» ياد مى شد، «صره عُربان» اختصاص به رؤساى قبايل ميان راه داشت.

دولت عثمانى براى حفاظت از حجاج، با همه طولانى بودنِ راه، سربازانى اعزام مى كرد و اين نشانه حضور مقتدرانه دولت عثمانى تا دور دست ها بود. البته كنترل عثمانى ها چندان هم قوى نبود و گاه مى شد كه هيچ نشانى نداشت. با اين حال منهاى دوره تسلّط محدود وهابى ها، بايد بپذيريم كه عثمانى ها تا اواخر قرن نوزدهم در طول اين مسير و نيز حجاز حاكم بودند و نيروهايشان حضور فعالى در صحنه داشت.

منابع اصلى كتاب حاضر، يكى «سياحتنامه اولياء چلبى» است؛ يك فرد دربارى كه به سرزمين هاى متعددى سفر كرد و از آن جمله حرمين بود و گزارش سفر خود را به تفصيل و البته با زبانى نزديك به زبان طنز نوشت.

در نوشته او هر چيزى به صورت عجايب و غرايب و با افراط طرح مى شود. اين سياحتنامه كه از قرن هفدهم ميلادى است، چندين بار به صورت هاى مختلف چاپ شده است.

منبع ديگرِ خانم فاروقى، «تاريخ مكه مكرمه» از سهيلى افندى است كه مؤلف از نسخه وين استفاده كرده است. اين كتاب به سال 1040 تأليف شده است.

منبع ديگر رساله معماريه (نسخه ليدن) از جعفر افندى است كه درباره زندگى محمد آقاى معمار است. اين محمدآقا مسؤوليت بازسازى كعبه را در سال 1039 داشته و اين گزارش هم مربوط به همان رخداد است.

وى از سفرنامه ابن جبير و نيز ناصرخسرو بهره برده است. اينها علاوه بر دهها منبع ديگر و نيز اسناد موجود در دفاتر مهمه عثمانى است كه مورد استفاده خانم ثريّا فاروقى قرار گرفته است.

ص: 84

بخش اول كتاب: حج پيش از عثمانى

مؤلف در آغاز، بحثى از حج گزارى مسلمانان از ديد ناصر خسرو آورده و در ادامه همان مسائل را از نگاه ابن جبير طرح كرده و گزارشى هم در باره اركان حج و نيز ميقات ها به دست داده است.

بحث از «كعبه» در ادامه آمده و اينكه كعبه در روزگار ابن جبير چگونه بوده است. همچنين مراسم حج و اعمال و اركان آن، باز از ديد برخى از سفرنامه نويسان گزارش شده است. نيز داستان راهزنان، شكل گيرى كاروان ها، گذران وقت توسط حجاج، عناوين ديگرى است كه مؤلف به آنها پرداخته است. ديده هاى ابن جبير درباره حج و نيز شرحى درباره مسجد نبوى بر اساس منابع به دست داده شده است. در واقع اين بخش بيشتر شرح مسجد نبوى از ديد ابن جبير و ناصر خسرو است.

«مكه و مدينه در اواخر قرون ميانه» عنوان ديگرى است كه مؤلف از آن بحث كرده و اين بيشتر مربوط به دوران سلطان قايتباى از سلاطين مملوكى است كه در دوره وى، اهميت زيادى به حج داده مى شده است.

بخش دوم: راه هاى حج

در مقدمه اين بحث، مؤلف از ادامه يافتن همان اصول و روش هاى موجود در زمان سلطان قايتباى (872 تا 901) و قانصو الغورى (906 تا 922) در دوره عثمانى سخن گفته و تأكيد كرده است كه اين اصول همچنان در دوره عثمانى مورد پيروى قرار گرفت. يكى از راه هاى حج، راه قاهره بود كه مؤلف به تفصيل از آن سخن گفته و شرح داده است كه رياست آن با چه كسى بوده و چگونه و از چه مسير به مكّه مى آمده است.

عنوان بعدى درباره «شكل گيرى كاروان شام» است. به نوشته مؤلف، از حوالى سال 1010 هجرى، اسناد رسمى قابل توجهى در اختيار داريم كه مى توانيم بر اساس آنها، از اين كاروان سخن بگوييم. بر طبق اين اسناد، روشن مى شود كه عثمانى بر اساس همان مدل مماليك عمل مى كردند. در اين بخش، از كارمندان صره، هزينه راه، و ... بحث شده است.

عنوان ديگر «مراسم بدرقه و استقبال» از كاروان ها و چگونگى آنهاست كه آيين هاى زيادى داشته است. منبع اصلى مؤلف «سياحتنامه»

ص: 85

اولياء چلبى است كه وصف دقيقى در اين باره به دست داده، آنچنان كه مانند يك نقاشى مى توان به آنچه بوده رسيد.

مستقبلين كه براى زيارت حجاج خود مى آمدند، گاه در مى يافتند كه فرد مورد نظر آنها درگذشته و در اينجا بود كه استقبال تبديل به مجلس عزا مى شد. اما براى كسانى كه سالم رسيده بودند، مستقبلين آنها با شور خاصى آيين ها را به جاى مى آوردند. در صورتى كه تعداد مرده ها زياد بود، مراسم استقبال رنگ و بويى نداشت و به هيچ روى با شكوه

برگزار نمى شد.

بايد بيفزاييم كه يك شاعر ايرانى، كه در قرن دهم با كاروان شام از حج بازمى گشته، اشعارى در وصف رسيدن كاروان شام به دمشق آورده كه بيانگر همين واقعيتى است كه مؤلف ما بيان كرده است:

قافله آمد چو در نزديك شام بهر استقبال آمد خاص و عام

هر كسى جوياى خويش و آشنا جز عجم كانجا ندارد جز خدا

بود آن غوغا بسى ز اندازه بيش راست مثل بره و غوغاى ميش

بعضى دلشادند از ديدار يار بعضى ديگر را دل از هجران فكار

بعضى را شادان دل افسرده شان بعضى گريان از براى مرده شان

يك طرف آنجا فغان و ماتم است سوى ديگر خلق شاد و خرّم است (1)]

مسيرهاى اصلى حج در واقع همزمان مسير بريد نيز بود و به طور كلى در سرزمين عثمانى هفت مسير اصلى وجود داشت كه يكى از آنها راهى بود كه به حج منتهى مى شد. اين راه را، راه دست چپ آناطولى مى ناميدند. در باره اين راه اطلاعات مهمى در «دفاتر مهمه» [اسناد]


1- نك: سفرنامه منظوم حج، اشعار حسين ابيوردى، ص 94

ص: 86

برجاى مانده از ديوان همايون كه تاكنون تعداد زيادى از آنها چاپ شده است] آمده و ما آن را به خوبى مى شناسيم.

فرامين مربوط به آنها و نيز رخدادهاى مربوطه را هم مى شناسيم. طبيعى بود كه عثمانى ها از اين مسير به خوبى مراقبت و آن را اصلاح مى كردند.

مستقبلين كه براى زيارت حجاج خود مى آمدند، گاه در مى يافتند كه فرد مورد نظر آنها درگذشته و در اينجا بود كه استقبال تبديل به مجلس عزا مى شد.

اما براى كسانى كه سالم رسيده بودند، مستقبلين آنها با شور خاصى آيين ها را به جاى مى آوردند.

عنوان ديگر در اين بخش «خدمات سربازان به حجاج» بود. هر زائر وسائلش را خودش حمل مى كرد، ولى امر حفاظت و آبرسانى بر عهده دولت عثمانى بود و در سال 1046/ 1636 تنها يكصد شتر كار آبرسانى كاروان را انجام مى داد. همچنين دولت براى حجاج فقير 60 شتر در نظر مى گرفت. براى اين قبيل حجاج وقف هايى هم در نظر مى گرفتند.

اطلاعات در اين موارد را مى توان در دفاتر مهمه يافت.

تأمين مايحتاج كاروانها در رفت و برگشت كاروان، مطلب ديگرى است كه مؤلف به آنها پرداخته است. مسأله ديگر رسيدگى به اموال متوفيات بود كه يك مشكل دائمى به شمار مى آمد. در صورت نبودن وارث براى يك مرده در ميان كاروان، تمام اموال وى به دولت عثمانى مى رسيد. اگر كسى وارثى

نداشت، اما كسى از محله يا روستاى او در كاروان بود، اموالش را به او مى سپردند. گاه يك نفر كه در چادرى مى مرد، همقطاران مخفيانه بدون غسل وكفن او را دفن مى كردند تا مأمورين دولت قاضى و كاتب متوجه نشوند.

«شمار حجاج» عنوان بعدى است.

در سال 1279 تعداد حجاج 40 هزار نفر بوده است. يك گزارش از قرن چهاردهم ميلادى به نقل از يك زائر مسيحى كه آن زمان به بيت المقدس مى رفت، شمار حجاج كعبه را 17 هزار نفر ذكر كرده

ص: 87

است. آمار ديگر از سال 988 گفته يك پرتغالى است كه كاروان مصر مشتمل بر پنجاه هزار نفر بوده است. از آن دوره آمارهاى ديگرى نداريم.

«مسائل مالى كاروان»، از ديگر مسائل مورد توجه مؤلف است. گفتنى است كه والى شام مسؤوليت هزينه هاى كاروان را به عهده داشت. وى گاه در طول راه قرض مى گرفت و بعدها دولت عثمانى آن را پرداخت مى كرد.

«شترها و شتربانان» عنوان ديگرى است درباره مسأله اجاره شتر و اينكه اين كار چقدر دشوار بود. بدوى ها چندان موافق با دادن شترهايشان نبودند؛ زيرا در صورتى كه شتر آنان مى مرد، هيچ كس قيمت شتر آنان را پرداخت نمى كرد. با اين حال، دولت عثمانى مجبور بود با بدويان كنار بيايد و گاه رايت [سنجق] پيغمبر صلى الله عليه و آله را براى افتخار به آنها مى داد تا تشويق شوند و كمك كنند. در برخى منابع آمده است كه در منطقه مُظَيرب، دولت شترهاى نقد مى خريد. البته زوّار مى بايست خودشان شتر اجاره مى كردند.

«خدمات يا كمك هاى اجبارى» عنوانى است براى بحث از مواردى كه دولت عثمانى پول يا گوسفند يا غيره به اجبار از ثروتمندان براى انجام كارهاى عمومى حج مى گرفت. براى نمونه و بر اساس يك سند از حكيم اوغلو احمد، كه يك ثروتمند شامى بود، پانزده درصد ثروتش را گرفتند تا حج بگزارد و البته بعد به او پرداخت كنند. مواردى هم كه گوسفند مى دادند در برابر، قيمت اندكى به آنها پرداخت مى شد.

در زمينه مسائل كاروانى و حج گزارى، اشكالات و انتقاداتى هم وجود داشت؛ براى مثال، برخى از كسانى كه گرايش صوفيانه داشتند، از آتش بازى هايى كه در وقت بدرقه يا استقبال صورت مى گرفت، ناخشنود بوده و شكايت مى كردند. مورد ديگر عجله اميرالحاج در نايستادن در وقت نماز بود.

دشوارى ديگر در عرصه توانايى دولت در فراهم كردن زمينه براى اجاره شتر جهت زائران بود كه معمولًا اشكالاتى وجود داشت و لاينحل باقى مى ماند. اين قبيل ايرادات بعضاً در اسناد آمده است.

بخش سوم: حفاظت كاروان

اميرالحاج در رأس كاروان قرار داشت و اين سمت بيش از آنكه يك موقعيت بالا باشد، يك مديريت براى

ص: 88

كاروان و مسؤوليتى براى توزيع پول و هزينه كردن آنها بود. اين امير الحاج بود كه دستور توقّف در منازل را مى داد.

مقدار استراحت و وقت حركت را تعيين مى كرد، و خريدهاى لازم را براى كاروان تدارك مى ديد. در سالهاى نخست تسلّط عثمانى ها، آنان تلاش مى كردند تا امير الحاج از وابستگان به مماليك نباشد، مبادا دردسرى براى كاروان در طول راه ايجاد كند.

بحث مهم در اين زمينه مربوط به «پرداخت ها به بدويان» بود كه به هدف جلوگيرى از حملات آنها صورت مى گرفت. مؤلف در اين باره جداولى از كمكهايى در سال 1005 و 1023 به بدويان صورت گرفته آورده است. بايد دانست كه بدويان سيرى ناپذير بودند و هر بار مبالغ بيشترى پول مى خواستند. اين بدويان در سمت سوريه در مقايسه با بخش مصرى، پول بيشترى مى خواستند و اين مبالغ، بودجه هنگفتى را در بودجه كلى دولت عثمانى براى حج به خود اختصاص مى داد.

هزينه پول در ميان بدويان نيز جزو وظايف امير الحاج به حساب مى آمد.

دراينجا مؤلف براى نمونه شرح حال يك اميرالحاج راآورده است.

وى قانصو بيك يك امير الحاج بود كه از خاندانى اصيل و عريق بوده و در طول زندگى با بدوى ها آشنايى كامل داشت.

اجداد وى قلعه بزرگى به نام عجلون داشتند. در دفاتر مهمّه، او را يك امير بدوى به شمار مى آوردند. همان زمان، والى غَزّه هم تلاش مى كرد تا اميرالحاج باشد. شرح اين داستان و منازعات آنان در اين صفحات، بر اساس «دفاتر مهمه» آمده است. براساس اين گزارش ها، قانصو بيك در كار امارت خود موفق از آب درآمد.

«درگيرى با بدويان براى دادوستدها»، عنوان بعدى در اين بخش است و مربوط به درگيرى هايى است كه بيشتر با سلاح صورت مى گرفت. طبيعى بود كه دولت مى بايست با هر دسته از بدويان سياست خاصى را در پيش مى گرفت. مواردى از مشكلاتى كه بدويان براى كاروانِ حجاج ايجاد كرده و يا مرتكب راهزنى و قتل مى شدند در اين بخش مورد بحث قرار گرفته است.

عبدالرحمان حبرى كه نسخه اى خطى با عنوان «مناسك المسالك» (در كتابخانه سليمانيه) از وى به جامانده، در اين باره

ص: 89

اطلاعات فراوانى در اختيار ما مى گذارد.

در بسيارى از سفرنامه ها؛ از جمله «سياحتنامه» اولياء چلبى، «سفرنامه محمد آقا» و كتاب جعفر افندى و غيره معلومات زيادى در اين باره آمده است مى دانيم كه در بخش مسير جبل هم اين دشوارى براى حجاج عراقى و ايرانى بوده و به دليل نظارت كمتر عثمانى ها بر اين مسير دشوارى ها بسيار بيش از مشكلات راه شام بوده است].

بحث ديگر درباره سربازان و نوع سلاح هاى آنهاست. در سال 946 در مسير كاروان 150 ينى چرى به علاوه يكصد سپاهى (رتبه عسكرى) همراه با سربازان مستقر در قرارگاه ها همراه كاروان بودند. اين مربوط به زمان سليمان قانونى (م 974) است. يافتن سربازى كه راضى به انجام اين خدمت باشد دشوار بود؛ زيرا ينى چرى ها و سربازان از پذيرفتن اين مسؤوليت پرهيز داشتند؛ آنها براى اين كار، پول بيشترى مى خواستند و به علاوه از طرق غيرقانونى، درآمد بيشترى داشتند. در جمع، به طور متوسط عدد اين محافظان 300 سرباز بود كه حقوق هريك از آنها براى همراهى در اين سفر كه چندين ماه به طول مى انجاميد، 25 سكه طلا بود.

عناوين «كاروانسراهاى ميان راه» يا «استحكامات صحرا» درباره قلعه هايى است كه در طول راه ساخته شده است. ساختن اين قلعه ها هرچه هم دشوار بود، اما اسباب آسايش و امنيت براى مردم بود. در سال 1082 مشكلات راه ها رو به فزونى گذاشت اما به هر حال بايد اعتراف كرد كه عثمانى ها راه ها را امن كردند.

بخش چهارم: ماليه مكه و مدينه

پس از يك مقدمه كوتاه، اولين بحث در اين بخش، بحثِ تز «بودجه هاى اختصاصى» است كه مربوط به اشخاص خاص است؛ مانند موقوفه ها، احسانها، و هدايا كه مورد اخير، بيش از همه، از مصر سرچمشه مى گرفت. در بالكان هم موقوفات زيادى براى اين قبيل مصارف وجود داشت. مؤلف يك جدول از هدايا براى اهالى حرمين در سال هاى 886 تا 918 آورده است. برخى از اين هدايا اختصاص به تك تك ساكنان مكه و مدينه داشت. برخى مخصوص بدوى ها بود، بخشى نيز اختصاص به فقراى حرمين داشت.

ص: 90

عنوان «بخشش هايى كه از طرف دولت مركزى عثمانى» مستقيم پرداخت مى شد؛ از جمله شامل جدولى است كه شامل پرداخت هاى مربوط به سال 934 هجرى است.

عنوان «بخشش هاى مصر» در ادامه آمده است. در اينجا هم جدولى از بخشى از سنوات ارائه شده است.

«اوقاف مصر براى حرمين» و نيز «اوقاف آناطولى براى حرمين» نيز مورد بحث قرار گرفته است. از آن جمله، در منطقه ادرنه، يك روستاى كوچك، وقف براى مكه بوده و درآمد آن براى حرمين فرستاده مى شده است. اين قبيل نمونه ها در ولايات مختلف؛ مانند بورسا، قرامان، و بخشى بزرگ تر در روملى، دياربكر و مرعش قرار داشته است؛ همچنانكه در سوريه و بغداد هم به وقف هايى اشاره شده است. از دوره سلطان مراد سوم فهرستى از موقوفات حرمين شريفين در اختيار داريم. يكى از بهترين وقف ها براى فقراى حرمين، از سوى ثروتمندانى بود كه در استانبول ساكن بودند.

به طور كلى موقوفات حرمين را بايد بر دو قسمت تقسيم كرد، بخشى كه در استانبول بودند و بخشى كه در ساير شهرها به سر مى بردند و واقعا فراوان است.

«آمار تقريبى جمعيت حرمين»، عنوان بعدى است كه ضمن آن از دوران سليم اول به آمارى كه قطب الدين مكى وقايع نويس از سال 987 نوشته، اشاره شده و شامل هشت هزار نفر نمازگزار در مكه مى شود. قطب الدين گويد: ساكنين مكه كمتر از پانزده هزار نفر نبودند.

سندى از سال 1051 جمعيت مدينه را 27 هزار نفر دانسته است.

«پرداخت ها و شهريه ها»، عنوان ديگرى براى بحث از چگونگى پرداخت حقوق موظّفين در بخش هاى مختلف و اشكالاتى كه احياناً پيش مى آمده است.

«اجراى رفورم در پرداخت ها»، عنوانى است مربوط به زمان سلطان سليمان قانونى كه يك شيوه بسيار عالى در پرداخت ها در آن عهد ايجاد شده است.

«هزينه هاى عمومى براى حرمين و حج»، عنوان ديگرى است كه ضمن آن مؤلف با استفاده از اسناد، مبالغ مربوط به سال هاى مختلف آورده است.

ص: 91

بخش پنجم: بناهاى تاريخى عثمانى

اين بخش اختصاص به آثار و بناهاى تاريخى عثمانى درحرمين دارد.

هر بنايى كتيبه اى داشت كه نام پادشاه روى آن نوشته مى شد. اين مسأله سبب مى شد تا تنها بزرگان يا وزرا اجازه ساختن اين قبيل بناها را كه نامشان روى آن مى ماند، داشته باشند. عنوان «اوقاف و بناها» بحث ديگر مؤلف در اين بخش است. در ادامه مطالبى هم در باره «مصالح ساختمانى» مورد استفاده در اين قبيل بناها آمده است. اين مصالح از نقاط مختلف مانند هند، لبنان و قدس آورده مى شد و معمولًا از بهترين نوع مصالح انتخاب مى شد. براى مثال آهن را از بلغارستان مى آوردند؛ در استانبول آماده مى كردند و سپس به مكه مى فرستادند.

همچنين در كعبه كه از نقره بود، نقره هاى آن از خزينه توپ قاپى سرا آورده مى شد.

مؤلف دراين جا از حفاظت و نگهدارى بناها نيز سخن مى گويد. بحث از معماران و بنايانِ اين بناها، عنوان ديگرى از همين بخش است. انتخاب بنّاها و كارگران هم با دقت انتخاب مى شده و اصول خاصى داشته است. از سال 955 يك كتيبه در دست است كه مى گويد: بنايان و صنعت كاران را از سوريه و مصر مى آوردند. در ساختن اماكن مقدسه اى مانند كعبه و مسجدالحرام و مسجدالنبى صلى الله عليه و آله و ديگر بناهاى رسمى، حتى در استانبول، مانند بناى سليمانيه، از برده ها استفاده نمى شد. پرداخت حقوق معماران و بنايان هم به طور مستقيم از طرف دولت عثمانى صورت مى گرفت.

عنوان ديگر در اين بخش، درباره «هزينه و مخارج بناها و بازسازى ها» است.

مؤلف در ذيل اين عنوان، فهرستى از صورت هزينه ها برخى از سالها به دست داده است.

«بازسازى مسجدالحرام»، عنوان بعدى است. در اين باره، فتاواى ويژه اى وجود داشت كه مؤلف برخى از آنها را ياد كرده است. همچنين سير تاريخى فعاليت هاى بازسازى مسجدالحرام در اين بخش، مورد بحث قرار گرفته است.

نيز بحث از «روشنايى حرم» «تزيين مسجد» و كاربرى عود و عطر در آن، در ادامه آمده است.

در دوره سلطان سليمان قانونى اين امور به طور گسترده مورد توجه قرار مى گرفت. مؤلف در ادامه از «جامه كعبه» و چگونگى آماده سازى آن و نيز «اوقاف

ص: 92

ويژه مسجدالحرام» سخن گفته است.

تلاش براى دوباره سازى شهر مكه و كارهايى كه عثمانى ها در اين زمينه كردند، عنوان ديگر بحث است. تخريب خانه هاى اطراف حرم، بازسازى چشمه ها از آن جمله است. «شبكه آب» يكى از موضوعات اصلى و جارى اين دوره است.

شبكه ياد شده براى هر بخش مكه به طرزى خاص ايجاد شده و آب را به آن ناحيه منتقل مى كرد. با توجه به كمبود آب و كوهستانى بودن شهر مكه، مى توان دريافت كه اين كار از نهايت اهميت برخوردار بوده است.

«ديگر خدمات در شهر»، عنوانى است براى فهرستى از كارهاى عثمانى ها درباره بازار، بهداشت شهر و غيره.

مؤلف در اينجا از تجديد بناى كعبه در 1039 كه در آن كعبه از پايه برداشته شد و از نو بنا گرديد، سخن گفته است.

رضوان بيك فردى بسيار برجسته بود و بر اين كار نظارت مى كرد.

«تغييرات اساسى در معمارى مسجدالحرام» بحث ديگرى است كه ذيل آن به تحوّلات مهم در اين باره پرداخته شده است.

ص: 93

بحث از مراسم و جشن هايى كه در هنگام بازسازى انجام مى شد، در ادامه آمده است؛ همين طور بحث درباره مسجد نبوى و بازسازى هاى مختلفى كه در دوره مماليك و عثمانى در حرمين صورت گرفته و نيز اقدامات معمارى ديگر در اين شهر. البته بناهاى فراوانى مانند مسجد، مدرسه و ديگر ساختمان هاى دينى، كه عثمانى ها ساخته اند، بسيار فراوان است؛ براى نمونه، آنان در نزديكى بقيع، مدرسه اى به نام عثمانى ساختند كه ساكنان آن يكسره مشغول قرائت قرآن بودند. اين مدرسه را كه سلطان سليم دوّم بنا كرده بود، نامش برگرفته از عثمان خليفه سوم و عثمان جدّ سلسله عثمانى ها بود. تعداد زيادى فقير در مدينه وجود داشت كه مى بايست بنايى براى آنان ساخته مى شد.

فرمانى مربوط به سال 987 در دست است كه از مشكلات اين قبيل افراد و اينكه در كوچه و خيابان مى خوابند، سخن گفته است. در آن دوران، بنايى در مدينه بود كه از آن، به عنوان انبار گندم شهر استفاده مى شد و حياط بزرگى داشت كه بدون استفاده مانده بود. به دستور دولت عثمانى، در آن حياط بنايى براى اين قبيل فقيران ساخته شد.

سند ديگرى حكايت دارد كه در شهر مدينه 63 رباط، بازسازى يا نوسازى شده است. نكته اى كه در مسجدسازى عثمانى ها جالب است اينكه آنان در استانبول، اطراف مسجد را هم خلوت مى كردند و همين معمارى را به حرمين هم منتقل كردند. گنبدسازى هم از جمله همين موارد است.

مسجد قُبا يكى از جاهايى است كه سخت مورد توجه عثمانى ها بود و اولياى چلبى هم با تفصيل از آن ياد كرده است.

«دين، هنر و سياست» عنوان ديگرى است كه مؤلف ضمن آن، نوعِ نگاه عثمانى ها را نسبت به اين سه مقوله مورد بحث قرار داده است.

بخش ششم: حج و سياست خارجى

مسلمانان از محدوده اى ميان مراكش تا چين، براى انجام فريضه حج به حجاز مى آمدند. طبعاً عثمانى ها مى بايست وسايل راحتىِ حجاج را فراهم مى كردند. بنابراين، قبل از آنكه اين كار سياسى باشد، يك كار دينى به حساب مى آمد.

حجاج پولدار و از دسته اشراف، يا

ص: 94

كسانى كه صاحب منصب بودند و همراه خود فرامينى داشتند، حج آرام و آسانى مى گزاردند. نام برخى از اين قبيل صاحب منصب ها در دفاتر مهمه آمده است.

بحث از «خانم هايى كه از دايره خاندان سلطنت عثمانى به حج مى آمدند» و فراوان بودند، در ادامه آمده است. موقعيت «شاهزاده ها و شاهدخت ها در مكه» عنوان ديگر اين بخش است. بسيارى از اينان از خانواده هاى ثروتمند هندى؛ يعنى راجه ها بودند كه به حج مى آمدند.

پس از زمان بابرشاه، خاندان سلطنتى مغول، با حج و حجاز ارتباط و پيوند نزديكى داشتند كه از آن جمله شركت آنان در خدمت رسانى و نيز تجديد برخى از بناها بود.

محله اى خاص در مكه اختصاص به حجاج فقير هندى داشت. عثمانى ها بر آن بودند تا آنها را به نقاط ديگرى در مكه منتقل كنند؛ زيرا آن محله بسيار آلوده بود.

«سفرهاى خطرناك حجاج هندى» عنوان ديگرى است در اين بخش. طى كردن يك راه دريايى طولانى، مهم ترين خطرى بود كه جان آنها را تهديد مى كرد.

«حجاجِ ايران» عنوان بعدى اين بخش است. وى در اينجا به تفصيل از كشته شدن معصوم بيك، كه وكيل شاه طهماسب و از مقامات بلند پايه دولت صفوى بود، سخن گفته است. معصوم بيك در سال 975 در وادى فاطمه، در نزديكى مكه مورد حمله قرار گرفت و كشته شد. داستان چنان بود كه والى شام اين توطئه را طرّاحى كرد تا معصوم بيك به دست بدويان كشته شود.

مؤلف در اين باره از «دفاتر مهمه»، اسنادى ارائه كرده، اما از منابع ايرانى استفاده ننموده است، اين در حالى است كه در منابع ايرانى به تفصيل از اين حادثه ياد شده و محتشم كاشانى هم شعرى در رثاى او سروده است. (1)

فاروقى مى گويد: از حجاج هندى كه بگذريم، عثمانى ها با ترديد به حجاج ايرانى نگاه مى كردند. دليل آن هم دشمنى ها و رقابت هاى موجود ميان دولت عثمانى و صفوى بود.

«راه بسته بصره- مكه» عنوان بعدى مؤلف در اين بخش است. عثمانى ها نگران تماس حجاج ايرانى با هوادارانِ شاه ايرانِ ساكنِ در بلاد عثمانى بودند.


1- نك: مقالات تاريخى، دفتر دوازدهم، صص 280- 276

ص: 95

البته براى ايرانى ها، بهترين راه حج، راهى بود كه از بغداد به بصره و از آنجا به مكه منتهى مى شد؛ زيرا اين راه نزديك بود. اما راهى كه دولت عثمانى به ايرانى ها معرفى مى كرد، راه سخت و پرخطر و دورى بود. اسنادى كه از سال 973 بر جاى مانده، راه حجاج ايرانى را راه شام، قاهره يا طريق يمن معرفى كرده است. احتمالًا راه يمن، مقصود گذشتن از بندر عدن و گذر از درياى سرخ و رسيدن به بندر ينبع يا جده بوده است. آن زمان، پرتغالى ها در خليج فارس و بندر هرمز حضور داشتند. مؤلف بر اين باور است كه عثمانى ها بيش از ايرانى ها، از شيعيان بحرين نگران بودند. پرتغالى ها بر آن بودند تا سواحل شرقى جزيرةالعرب را در تصرّف داشته باشند و اين عامل نگرانى عثمانى بود؛ زيرا ساكنان اين منطقه بيشتر شيعه بودند. يك مشكل آن بود كه با بسته شدن راه بصره، درآمد مردمان نواحى احساء كم مى شد و اين هم خطر ديگرى بود. ديوان همايون خواستار باز شدن راه بصره بود. در سال 981 تعدادى از حجاج از بصره به مكه رسيدند. شايد برخى بدويان راه را حفاظت مى كردند. سال پيش از آن، بدويانِ نجد حجاج را حفاظت مى كردند.

در سال 983 باز رفتن حجاج از اين راه ممكن نبود. اين زمان شاه طهماسب بيمار بود و ميان عثمانى و صفوى صلح برقرار بود، اما براى عثمانى روشن نبود كه بعد از مرگ طهماسب (م 984) اوضاع چگونه خواهد شد. با مرگ وى، دوباره ميان عثمانى و صفوى جنگ شد و به دنبال آن، راه احساء به روى همه حجاج مسدود گرديد. حتى فرمانى هم براى بستن اين راه در دست است. البته جاسوسان ايرانى از راه هاى ديگر مى توانستند وارد عثمانى شوند. از سال 988 سندى در دست است كه مى گويد:

جاسوسان صفوى قصد برهم زدن اوضاع را دارند. به هر روى، به نظر مى رسد كه اين راه در ادوار مختلف، گاه مسدود و گاه مفتوح بوده است.

معصوم بيك در سال 975 در وادى فاطمه، در نزديكى مكه مورد حمله قرار گرفت و كشته شد. داستان چنان بود كه والى شام اين توطئه را طرّاحى كرد تا معصوم بيك به دست بدويان كشته شود.

ص: 96

ايرانى ها اغلب زيارت عتبات را با زيارت حج جمع مى كردند و عثمانى ها هم مانع از زيارت شيعيان براى عتبات نمى شدند. به طور معمول زائران ايرانى پس از حج به عراق مى رفتند و عتبات را زيارت مى كردند.

مادر شاه اسماعيل دوم، به احتمال زياد در سال 971 نجف و كربلا را زيارت كرد. جمع همراه وى تلاش كردند كاروانسراهايى براى زائران در عراق بسازند كه دولت عثمانى اجازه اين كار را به آنان نداد. در اين زمان هنوز بغداد به طور كامل در اختيار عثمانى ها نبود و آنان نگران ارتباط ميان شيعيان اين نواحى با دولت صفوى بودند.

پيش از آن، تعداد زيادى از ايرانى ها در شهرهاى زيارتى عراق ساكن شده و خانه گرفته بودند. در جنگ عثمانى- صفوى پس از مرگ طهماسب، شيعيان فرار كردند و اموال آنها توسط عثمانى ها مصادره شد. اسناد مربوط به اين ماجرا در دفاتر مهمه آمده است. بر اساس برخى از اسناد مزبور، برخى از رفتارهاى حجاج شيعه در مسجدالحرام مورد انتقاد اعيان سنى بود.

«رقابت عثمانى- صفوى در هزينه كردن بر اماكن مقدسه» عنوان ديگر اين بخش است. در اين دوره سلاطين صفوى براى اماكن مقدسه سرزمين عثمانى بخشش هايى داشتند كه از آن جمله رسيدگى به حرم امام حسين عليه السلام در كربلا و امام على عليه السلام در نجف بود. درباره پرداخت مالى به اماكن حجاز، عثمانى ها صورت دقيق داشتند؛ زيرا آنها هم هدايايى مى فرستادند و ميان آنها رقابت بود. فرمانى از سال 981 در دست است كه شاه يا خواهرِ شاهِ ايران قصد داشت فرش براى عتبات بفرستد. عثمانى ها با احترام اين درخواست را رد كردند، اما زمانى كه هدايايى از ايران مى رسيد، عثمانى ها بازگرداندن هدايا را خوب نمى دانستند و در عوض دستور دادند تا هداياى پريخان خانم را كه شامل يك بخوردان بزرگ و شمعدان نقره اى بود به انبار حرم انتقال دهند.

«حجاج آسياى ميانه» بحث بعدى مؤلف است. دراين دوره، ميان ايران و ازبكان درگيرى و جنگ بود. در مجموع بيشتر حجاج اين ناحيه، كسانى بودند كه از سمرقند و بخارا عازم حج مى شدند.

مسير آنان از ايران نمى گذشت بلكه از شمال درياى خزر بود و به همين دليل

ص: 97

خانان تاتار از كاروانهاى حجاج مراقبت و حمايت مى كردند. آنها اسب تهيه كرده و در اختيار زوار مى گذاشتند. در مقابل، روسها در آن زمان به حجاج آزار مى رساندند. نامه اى از خان خيوه به سلطانِ عثمانى، اشاره به سختى هايى دارد كه حجاج از دست حكام ايرانى و روسى در آزار هستند و از او درخواست كمك كرده است. پيشنهاد خان خيوه اين بود كه اگر عثمانى آستاراخان را از روسها بگيرد، مشكلات حل مى شود. دولت عثمانى اين دعوت را جدّى گرفت و سليم دوم به محاصره اين شهر پرداخت.

عمده دليلش همان شكايت مسلمانان بود؛ ولى عثمانى ها نتوانستند اين شهر را تصرّف كنند. اين جنگ البته دلايل ديگرى هم داشت.

عنوان بعدى مؤلف درباره «حجاج غربى از افريقا و مراكش» است.

«سياست و حج» عنوان ديگر اين بخش است. مؤلف در اين بخش مى نويسد:

اين تنها سلاطين عثمانى نبودند كه در حجاز حضور داشتند، بلكه مغولها وسلاطين مغرب و غيره هم حضور داشتند. عثمانى ها براى جلوگيرى از نفوذ آنان، مانع از اعطاى بخشش هاى آنها در حرمين مى شدند و آنها را محدود مى كردند. اين پولها به خاندانهاى مكى مى رسيد و آنها هم ميان بدويان تقسيم مى كردند و اين براى عثمانى توليد مشكل مى كرد. البته بدويان هم كه از اين پولها محروم مى شدند، به جان كاروان هاى حجاج مى افتادند. والى هاى ايالات مى بايست درباره اين قبيل مسائل با نهايت احتياط رفتار مى كردند. پادشاه عثمانى يا ديگر سلاطين و امرا، با بخشيدن فرش و شمعدان و هداياى ديگر، صرفاً قصد انجام يك كار دينى نداشتند بلكه كار سياسى هم مى كردند.

اين هدايا منشأ رقابت فراوانى ميان عثمانى ها و صفوى ها مى شد. البته اين مسأله بيشتر در عراق بود و در مقابل، عثمانى ها در انديشه آن بودند تا زيارتگاه هاى سنى؛ از جمله مدفن عبدالقادر گيلانى را توسعه دهند تا بر تعداد سنى هاى آن نواحى افزوده شود.

به عكس، صفوى ها هرگاه بر عراق چيره مى شدند، مقبره گيلانى را خراب مى كردند. البته عثمانى ها در برابر اقدام ايرانى ها در آباد ساختن امامزاده هاى عراق مانعى ايجاد نمى كردند.

ص: 98

سلاطين صفوى براى اماكن مقدسه سرزمين عثمانى بخشش هايى داشتند كه از آن جمله رسيدگى به حرم امام حسين عليه السلام در كربلا و امام على عليه السلام در نجف بود.

در قرن شانزدهم، دولت عثمانى براى حجاج آسياى ميانه به خصوص دراويش، خيلى احترام قائل بود. بايد توجه داشته باشيم كه تركها نمى توانستند مدّعى آن باشند كه مانند مسلمانان قرون نخستين اسلامى، سهمى در گسترش اسلام در يك گستره وسيع داشته اند، همان طور كه نمى توانستند مدّعى فتوحاتى مانند چنگيز و تيمور باشند، بنابر اين، تمام تلاش خود را روى خدمات رسانى عملى به مسلمانان متمركز كردند تا آن كمبود را به عنوان يك دولت بزرگ جبران كنند. حمايت از دراويش ماوراءالنهر، البته يك اقدام سياسى حساب شده هم بود. در واقع ميان عثمانى- صفوى جنگ بود و عثمانى ها براى نفوذ در سنى ها و تأثير در تصميم گيرى هاى آنان مى بايست به اين دراويش احترام مى گذاشتند. اين دراويش در نظر عثمانى فوق العاده محترم بودند؛ زيرا قهرمانانى بودند كه توانسته بودند از محدوده صفوى بگذرند و پس از گذر از يك راه طولانى، به استانبول آمده، از آنجا به حج بروند. اين دراويش وقتى به زادگاه خود بر مى گشتند، به خاطر همين دشوارى ها، به ويژه طى كردن راه طولانى براى اين سفر زيارتى، به مناسبت ورودشان جشن هاى زيادى برگزار مى شد. برخى از اين دراويش مدّعى آن بودند كه از نسل شمارى از بزرگان هستند؛ مثلًا يك شيخ بخارايى در اين وقت، خود را از نسل احمد يسوى معرفى مى كرد، يا درويشى ديگر خود را از نسل عمر مى شناساند.

مسافرانى كه از ماوراءالنهر مى آمدند، اغلب ايلى به حج مى رفتند، برخلاف عثمانى ها كه تك تك بودند.

بخش هفتم: حج از نظر سياسى و اقتصادى

«كرنش حجاز در برابر سليم» نخستين عنوانى است كه خبر تسليم حجاز در برابر سليم را گزارش كرده است. «شرفاى مكه و واليان عثمانى» عنوان بعدى است. در

ص: 99

مكه سلسله مراتبى وجود داشت: والى و شريف و سنجاق بيك كه هر يك وظايفى را بر عهده داشتند.

شرفا در پى خودمختارى بودند، اما مواردى وجود داشت كه آنان نمى توانستند به چنين وضعيتى برسند.

انتخاب شريف در دايره خاندان شرفا و توسط عثمانى ها صورت مى گرفت.

شريف نقشى ميان دولت عثمانى و بدوى ها داشت. تأمين نيروى نظامى در حجاز در اختيار عثمانى ها بود و خود اين مطلب تسلط آنها را بر امور اين ناحيه تضمين مى كرد.

مؤلف ضمن عنوان «اشراف و مأموران عثمانى در حرمين»، به بحث از روابط آنان پرداخته است. همچنين قضات مكه وابسته به دولت عثمانى بودند و مؤلف در همينجا در باره وظايف و حقوق آنها سخن گفته است. در آغاز براى قضات حرمين مبلغ بسيار كمترى در مقايسه با قاضيان قدس، شام و قاهره پرداخت مى شد و به همين دليل اشخاص كمترى آن را مى پذيرفتند، اما در نيمه قرن هجدهم، قضات مكه و مدينه، مقامشان چندان بالا بود كه در رتبه اى پس از قضات استانبول قرار داشتند.

يكى از قضات مكه، مير مخدوم شريفى بود كه زمانى معلّم شاه اسماعيل دوم بوده است. وى كه درسال 953 به عثمانى رفت، با به سلطنت رسيدن شاگردش، به ايران بازگشت و موقعيت بالايى به دست گرفت. وقتى شاه اسماعيل دوم [كه سنى زده بود] كشته شد، ميرمخدوم باز به عثمانى برگشت و به سال 995 در استانبول قاضى شد. وى بعد از آن به حجاز رفت و دخترش به همسرى يكى از فرزندان شريف درآمد.

زمانى كه وى مرد، تشييع جنازه مفصلى برايش انجام شد. به نظر مى رسد ميرزا مخدوم بر مشروعيت عثمانى در حجاز افزوده باشد.

مؤلف در اينجا تحت عنوان «شرفاى مكه و گمرك جده» از شهر جده كه گمرك مهمى داشته، سخن گفته و افزوده است كه نيمى از درآمد اين گمرك اختصاص به شريف و نيم ديگر آن متعلق به سنجاق بيك بود.

عنوان بعدى وى در باره «داد وستد شمش هاى طلاى هند و حجاز» است.

«اهميت جده به عنوان يك بندر» عنوان ديگر است.

«مكه و قاهره» عنوان بعدى است.

ص: 100

همين طور «تجارت حبوبات»، «ترافيك دريايى درياى سرخ» و «بندر سوئز» عناوين بعدى است.

«رفت و آمد حجاج و درآمد شاميان از ناحيه آنها و تجارت با آنان» از مباحث ديگر است كه مؤلف به آن توجه كرده است. در واقع شام درآمد خوبى از اين بابت داشت؛ زيرا ارتباط حجاز با شام بيشتر بود. درآمد ديگر هم از ناحيه اجاره شترها بود كه مبلغ قابل توجهى مى شد.

در باره «تجارت در مكه» اسناد زيادى در عثمانى نيست؛ دليل آن هم اين است كه دولت عثمانى، كه اسناد مالى را

نگاه مى داشت، از آنجا كه هيچ پولى از حجاز نمى گرفت، طبعاً اسناد مالى هم از تجارت آن ناحيه نداشته است.

«اشكال خريد و فروش» مبحث ديگرى است براى نشان دادن چگونگى داد و ستد ميان حجاج كه بسيارى از آنها زبان مشترك نداشتند. در اين ميان، هندى ها نقش فعالى بر عهده داشتند.

«تجارت پنهان» اشاره اى است به بازار منا كه بسيار پر رونق بوده است. در باره اين بازار گرچه عثمانى سند چندانى ندارد، به عكس پرتغالى ها، انگليسى ها و هلندى ها اسنادى دارند.

ص: 101

نقشه

راه هاى كاروان حجّ شامى و مصرى، در قرن هشتم ميلادى

ص: 102

نقشه

ص: 103

خاتمه و نتيجه گيرى

مؤلف نتيجه مباحث گذشته و نيز آخرين توصيه خود را در ارتباط با موضوع حجاج و سلاطينِ عثمانى، در اينجا ارائه كرده است. حج در واقع بخشى از مجموعه اقدامات دولت عثمانى است و ما براى شناخت حج بايد جامعه عثمانى و تحوّلات سياسى و درونى آن را بشناسيم. هراندازه كه دولت عثمانى متحوّل مى شود، مسائل حج نيز دگرگون مى گردد. گرچه اين حركت و تحوّل، تدريجى و كند بود اما به هيچ روى وضعيت ايستا نداشت. اين برخلاف آن چيزى است كه غربى ها تصوّر مى كنند و مى گويند كه زمان در شرق ثابت است.

آنچه از مجموعه اين تحوّلات به دست مى آيد آن است كه عثمانى ها اراده آن را داشتند تا در ساختار سياسى و اجتماعى حج تحوّلى ايجاد كنند.

همچنانكه مسجد الحرام نيز در دوره عثمانى شكل جديدى به خود گرفت.

در واقع مى توان گفت، نظام حقوقى از زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و خلفاى اوليه باقى مانده است. پايه بناهاى تاريخى از زمان عباسيان، نظام اقتصادى از دوره مماليك و از زمان عثمانى ها آنچه به صورت منحصر برجاى مانده مؤسساتى است كه كار حفاظت و نگهدارى از حجاج را بر عهده داشته است. اين را هم بايد افزود كه پديد آمدن راه آهن، كه استانبول را به مدينه وصل مى كرد، تحوّل جالبى را در ايجاد تمركز و ارتباط فراهم كرد؛ به طورى كه شمار زيادى روستا به اين ترتيب به يكديگر پيوند خوردند.

راه هاى حج را مى توان راه هاى تجارت هم دانست. طبعاً حجاج، به جز هدف اصلى خود، كه زيارت و حج بود، به كار تجارت هم مى پرداختند.

اما علاوه بر اينها، كسانى هم رسماً در اين راه مشغول كار تجارى بودند؛ از جمله تجارت هاى شايع، تجارت قهوه بود كه يكى از رايج ترين تجارت ها محسوب مى شد. امنيت موجود در اين راه ها، تاجران مصرى را در برابر تجار اروپايى به آن افتخار مى كردند.

دولت عثمانى، حج را يكى از پايه هاى سياست خود قرار داد و اين بدانجهت بود كه لقب خادم الحرمين يكى از القاب معمول سلاطين عثمانى به شمار مى آمد. اين در حالى بود كه آنان

ص: 104

خود به حج نيامدند و بيشتر زنان و دختران خود را به حج مى فرستادند.

تعداد زيادى از خيرات و مبرّات؛ از قبيل بناها و چشمه ها، به نام همين خانم هاى دربارى عثمانى است.

عثمانى ها اراده آن را داشتند تا در ساختار سياسى و اجتماعى حج تحوّلى ايجاد كنند. همچنانكه مسجد الحرام نيز در دوره عثمانى شكل جديدى به خود گرفت.

آخرين نكته مورد توجه مؤلف ما، بحث از «مورخان و حج» است. وى تأكيد دارد كه ما، بر اساس آنچه گذشت، بايد توجه داشته باشيم كه حج يك كار دشوار و يك تكاپوى واقعى بوده نه يك امر رمانتيك. بنابراين، دقيقاً در متن تاريخ قرار دارد.

پى نوشت ها:

ص: 105

چند نامه از كارپرداز جده و سرپرست حجاج ايرانى

چند نامه از كارپرداز جده و سرپرست حجاج ايرانى

سال 1316 ق/ 1278 ش

به كوشش رسول جعفريان

سال 1316 قمرى از جمله سالهايى بود كه تعدادى از شخصيت هاى سياسى قاجارى عازم حج شدند. يكى از برجسته ترين آنان امين الدوله بود كه پيش از آن در سمت صدر اعظم براى مظفرالدين شاه انجام وظيفه كرده بود. امين الدوله در اين سفر، سفرنامه مفصلى نوشت كه به چاپ رسيده و يكى از غنى ترين سفرنامه هاى حج در دوره قاجارى به شمار مى آيد. از ديگر قاجارى هايى كه در اين سفر بود و سفرنامه نوشت، سيف الدوله نواده فتحعلى شاه بود كه سفرنامه آاو هم چاپ شده است. (1) كارپزداز جده نيز او ياد كرده همچنان كه امين الدوله هم در سفرنامه اش از وى ياد كرده است. (2)

در همين سال، كارپردازى ايران در جده كه سمت رياست حجاج ايرانى را داشت و مسائل و مشكلات آنان را با والى حجاز و شريف حل و فصل مى كرد، شخصى به نام ميرزا مصطفى مشهور به صفاءالممالك بود. امين الدوله در سفرنامه خود در جاى هاى مختلف از او ياد كرده و نخستين مورد آن زمانى كه است كه صفاء الممالك در وقت ورود امين الدوله به جده به استقبال او آمده است. (3) موارد ديگرى كه از وى ياد شده را ذيل نام او در فهرست اعلام «سفرنامه» امين الدوله مى توان يافت.

صفاء الممالك در همان سال و گويا پس از ايام حج، برخى از اخبار حج آن سال را طى نامه هايى به تهران اطلاع مى داده و گويا تنها برگ هايى از اين نامه ها برجاى مانده


1- سفرنامه سيف الدوله معروف به سفرنامه مكه، سيف الدوله سلطان محمد، تصحيح على ابكرخداپرست، تهران، نى، 1364
2- و به عكس در سفرنامه سيف الدوله از امين الدوله ياد نشده است!
3- سفرنامه امين الدوله، به كوشش اسلام كاظميه، تهران، توس، 1354، ص 175

ص: 106

است. همين تعداد حاوى چند نكته قابل توجه است كه البته شرح برخى از آنها را در سفرنامه امين الدوله هم مى توان يافت.

در اين سال، به ادعاى شريف مكه، بالغ بر 220 هزار نفر زائر به حج آمده بودند و با اين همه، هيچ گونه بيمارى عمومى در ميان آنان ديده نشد. امين الدوله تأييد مى كند كه «حضرت شريف به اقتضاى نسب و اصل كريم، مذاق تشيع دارند». (1)

نامه هاى موجود، نشانگر روابط خوب شريف مكه با حجاج ايرانى است، به علاوه، تأكيدى است بر اين كه شريف مكه دست كم در آن شرايط بر آن بوده است تا اين روابط را استوارتر نشان دهد. آگاهيم كه شريف به طور كلى تحت نظر والى عثمانى بود و همزمان تلاش مى كرد تا به نوعى استقلال خود را هم گوشزد كند. او همچنين به كمك ايرانى ها نيز چشم داشت و علاوه بر منابع مالى عثمانى، مى كوشيد تا از راه هاى ديگر هم درآمدهايى داشته باشد.

در ميان اين نامه ها، يك نامه در باره ميرزا آقا امام جمعه تبريز است كه به نظر صفاء الممالك از وقت ورود به جده تا آخر خود و اطرافيانش، دست به اقداماتى زده اند كه كارپرداز مى بايست آنها را اصلاح مى كرده است. در لحظه ورود، امام جمعه از اين كه كارپردازى جده پولى از حجاج بابت تذكره مى داده ناراحت شده و حتى دو روز آنجا توقف كرده تا مانع از پرداخت آن وجه بشود. اين امر اداره كارپردازى را عصبانى نموده و گويا سبب شده است تا جناب صفاء الممالك نگران كارهاى ديگر جناب امام جمعه بوده و حتى نزد شريف براى او بدگويى كند. وى پس از آن هم گزارشى از بابت وى داده و به نظر مى رسد رطب و يابس فراوان به هم بافته است. اما امين الدوله در سفرنامه اش با احترام از امام جمعه تبريز ياد كرده و حتى در موردى به برنامه او براى كمك به وضعيت قبرستان بقيع و ايجاد شرايطى براى رفاه حال زائران داشته اند: «جناب حاج ميرزا آقا امام جمعه تبريز با همت بلند و نيت ارجمند حاضر شده اند كه در تبريز محلى معين كنند، همه ساله هزار تومان براى خدام اين حرم مطهر عايد شود». (2)

به نظر مى رسد پول خرج كردن جناب امام جمعه براى كارپرداز كه همه جا اهلِ گرفتن بوده، خوش نيامده و چنان تصوّر كرده است كه او با اين كار قصد جمع كردن مريد دارد. به هر روى، ممكن است اشكالاتى در كار بوده، اما روشن است كه ظاهرا آش به


1- همان، ص 193
2- سفرنامه امين الدوله، ص 254

ص: 107

اين شورى كه كارپرداز وصف كرده، نبوده است.

صفاء الممالك در باره حسام العلماء هم بدگويى شديدى كرده و مى گويد كه او ادعاى فراوان داشته، خود را بر اين و آن تحميل مى كرده كرده است. اين مسأله، مورد تأييد امين الدوله هم قرار گرفته است. امين الدوله هم از اين حسام العلما ياد كرده، در يك مورد ايشان مى نويسد: «يك ساعت به غروب مانده به بازديد نظام العلما رفت.

تحقيقات خوب از اوضاع و احوال مى كردند». (1) از آن جمله تحقيقات، گويا شناخت نظام العلماء نسبت به محل غدير خم است كه وقتى در راه محلى را نشان داده «اهل خبر» هم سخن او را تأييد كرده اند. (2) با اين حال، امين الدوله در موردى ديگر، از وى و رفتار زشت و كارهاى شگفت و دلالى ها و ديگر كارهاى نادرست او به تفصيل سخن گفته است. (3)

از مكه مكرمه

28 ذى حجة الحرام 1316

تا امروز حضرت شريف به بازديد هيچ كس غير از والى حجاز نرفته بود.

بحمداللَّه طورى با معظّم له گرم گرفته و خصوصيت نمودم كه در منى، در روز عيد اضحى، بعد از ختام سلامِ عام با دبدبه و شكوه تمام در وسط ظهر كه گرما خيلى شدّت داشت به عنوان بازديد به چادر فرود آمد. در ضمن صحبت چاكر گفتم: هيچ راضى نبودم كه در اين گرما به وجود خودتان صدمه بزنيد. در جواب فرمود: «بايد مردم ببينند كه من به چادر كارپرداز ايران مى آيم». وقتى معظم له به چادر فرود آمد، تمام اهالى جمع شده، به عربى (مرحبا) مى گفتند. (4)

فى الحقيقه امسال شريف از هيچ بابت فروگذارى نكرد و شأن كارپردازى را خيلى زياد كرد به درجه اى كه تمام اعراب حساب مى برند و براى انجام كارهاى خودشان، چاكر را در نزد حضرت شريف واسطه قرار مى دهند. از روزى كه وارد مكّه شده ام تا حال دو اسب تمام يراق با يك نفر صاحب منصب و چند نفر ژاندارم به اختيار چاكر داده كه هرجا بروم و بيايم، همراه باشند. همه مى گويند شريف هيچ وقت در باره هيچ كس اين طور رفتار و احترام نكرده بود. اطلاعا جسارت شد.


1- سفرنامه امين الدوله، ص 184
2- همان، ص 239
3- همان، ص 260- 264
4- در باره بازديد شريف از چادر كارپرداز ايران كه قاعدتا بيش از همه به حرمت امين الدوله صورت گرفته نه جناب كارپرداز، بنگريد: سفرنامه امين الدوله، ص 193

ص: 108

مصطفى چاكر صميمى.

[زير اين نامه نوشته شده]: جناب اشرف صدر اعظم، هر نوع مشيرالدوله صلاح مى داند به تصويب علاء الملك، مرحمت در حق صفاء الممالك بشود كه خوب خدمت كرده است. امضاء!

نامه ديگر:

البته بر رأى مبارك مكشوف است كه تا به حال از طرف هيچ دولتى، حتى خود دولت عثمانى هم در مكه مكرّمه بيدق زده نشده است و گويا پانزده شانزده سال قبل يكى از مأمورين دولت عليّه خواسته بوده بالاى چادر جنرال قونسولگرى در منى و عرفات بيدق بكشد و حضرت شريف مانع شده است، ولى اين فقره خيلى لزوميت و اهميت داشت و رعايا و حجاج دولت عليّه در ميان آن قدر چادر و جمعيت، بدون علامت مخصوص، نمى توانند چادر قونسولگرى دولت متبوعه خودشان را بشناسند و اگر عرض و حاجتى دارند، دستشان به قونسولگرى نمى رسيد، لهذا چاكر قبل از آن كه به عرفات برويم با حضرت شريف به طور خصوصيّت و دوستى مذاكره اين فقره را كرده، اجازه خواستم، هرچند مشاراليه در مجلس اول و دويم از اجازه دادن امتناع نمود، لكن بالاخره با اصرار و ابرام به طور خوش راضى شان كردم و به كسى هم ابراز نكردم تا روز عرفه. يك روز قبل از عرفه محمد حسين خان بهادر وكيل قونسولگرى انگليس هم همين مذاكره را با شريف كرده بود و راضى نشده بودند [چرا] كه بيدق انگليس علامت صليب دارد و منافى شعار اسلام است.

چهار روز كه در منى و عرفات بوديم، بيدق شير و خورشيد بالاى چادر زده شده بود. و همه در تعجب بودند كه شريف چطور به اين فقره راضى شده است. الحمد للَّه اين خدمت را توانستم به دولت عليه بكنم. اميدوارم منظور نظر مبارك بوده و به عرض اولياى دولت عليه رسد. فى الواقع اين فقره در انظار داخله و خارجه، خيلى جلوه كرده. اين همه عرض شد.

28 شهر ذى حجة الحرام 1316- مصطفى چاكر صميمى.

ص: 109

نامه ديگر

از مكه مكرمه

28 شهر ذى حجة الحرام 1316

حضرت اجلّ آقاى امين الدوله با جنابان مجدالملك و معين الملك و نواب والا سيف الدوله به عزم طواف مكّه معظمه و مدينه منوّره وارد شدند. وقت ورود از طرف جنرال قونسولگرى و حضرت شريف و والى پاشا احترام شد. از محترمين ايران امسال خيلى به حجاز آمده بودند، به قدرى كه ممكن مى شد در اسباب احترام و فراهم آوردن آسايش آنها اقدامات نمود. الحمدللَّه همگى ممنونا و مسرورا از راه شام مراجعت كردند.

هوا هم هر چند خيلى گرم است، ولى سالم مى باشد. در جدّه هم ناخوش به همان حالت سابق است. روزى چهار پنج نفر مبتلا به ناخوشى طاعون مى شوند. امر ... تمام است و عنقريب اثرى از او باقى نماند. اطلاعا عرض شد. مصطفى چاكر صميمى

نامه ديگر

از مكه مكرمه

28 دى حجة الحرام 1316

شب عيد قربان در من رسم است بعد از فارغ شدن از اعمال حج جلو چادر حضرت شريف و والى پاشا چراغانى و آتش بازى مفصّل مى كنند. چون امسال از محترمين ايران خيلى زيارت بيت اللَّه الحرام آمده بودند، چاكر هم خواست در همان شب چراغانى و آتش بازى در چادر متعلق به جنرال قونسولگرى نمايد. لهذا قبل از وقت، تهيه و تدارك ديده شب مذكور از جناب اشرف آقاى امين الدوله و نواب والا سيف الدوله و جنابان مجد الملك و معين الملك و چند نفر ديگر از حجاج معتبر دعوت كرده، آتشبازى خيلى خوبى شد كه همه مى گويند ترجيح به آتش بازى حضرت شريف داشت. همان شب حضرت شريف به احترام قونسولگرى دو عدد مشعل كه چوب عود در آن مى سوخت با يك نفر مشعلچى فرستاد كه جلو چادر فدوى نصب كردند، و چند دسته گل كه از طايف برايش آورده بودند با دو ظرف آب نيل مصر كه خيلى گوارا مى باشد، براى چاكر فرستاد.

ص: 110

موزيك مخصوص خودش را هم با موزيك حكومتى فرستاد كه جلو چادر تا شش ساعت از شب گذشته موزيك مى زدند. فى الواقع در آن شب شكوه و تجمّل چادر جنرال قونسولگرى دولت عليّه از همه بيشتر و بهتر بود و تمام خلق از عرب و عجم دعاگوى ذات مقدّس اعليحضرت اقدس شاهنشاهى روحنا فداه بودند و تا به حال در منى هيچ وقت در چادر مأمور دولت عليه چراغانى و آتش بازى نبوده و موزيك مخصوص شريف و دولت جلو چادر قونسولگرى نيامده بود. بحمداللَّه تعالى امسال طورى شده كه همه تعريف و تمجيد مى كنند. خود حضرت شريف به چاكر مى گفت: شما دست روى دست ما گذاشتيد. من هم خواستم شما خوب از عهده برآييد. اين بود كه تقويت كردم و موزيك خودم و حكومت را كه تا حال غير از جلو چادر خودم جاى ديگر نرفته است براى شما فرستادم و خودم پى موزيك ماندم. الحق شريف امسال كارى و همتى كرد كه در عمرش نكرده بود. اطلاعا عرض شد. چاكر صميمى مصطفى.

نامه ديگر

از مكّه مكرمه

28 شهر ذى حجة الحرام 1316

جناب امام جمعه تبريز، روز ششم ذى قعده براى زيارت بيت اللَّه الحرام بدون اين كه جنرال قونسولگرى اطلاعى داشته باشد، وارد جدّه شدند. در راه به قدر دويست نفر از اشخاص كه هميشه طالب هنگامه و فساد مى باشند به ايشان ملحق گرديده و براى اين كه جزئى وجه امضاى تذكره را ندهند، معزّى اليه را وادار و مصمّم به اين كرده بودند كه در روز ورود به اينجا به هر قسم ممكن است نسبت به مأمورين دولت عليّه توهين نمايند.

چاكر قبل از اين مقدمه براى فراهم آوردن اسباب آسايش حجّاج به مكه مكرّمه مشرّف شده بودم و معتمد السلطان حاجى ميرزا موسى خان، وكالت قونسولگرى را در عهده داشت. همين كه از ورود جناب امام جمعه خبردار مى شود با وجود ضيق وقت به قدرى كه ممكن بود، رسم احترام را به عمل مى آورد. ولى ايشان به محض ورود، آدم فرستاده حاجى ميرزا موسى خان را مى طلبند و عوض اظهار محبّت و احوال پرسى از مأمورين دولت بناى پرخاش گويى و توپ و تشر (1) زدن را مى گذارند كه شما ابدا نبايد مداخله به


1- در اصل: طشر

ص: 111

امور حجاج نماييد، من خودم از طرف دولت وكالت دارم كه رسيدگى نمايم و از جدّه حركت نخواهم تا كشتى هاى ديگر هم كه حامل حجاج است وارد شوند و بدون دادن وجه تذكره عازم گردند. حمله دارها و سايرين هم كه اين وضع را مى بينند، دوروبر ايشان جمع شده بناى تملّق و كاسه ليسى را مى گذارند و باطنا دستوالعمل مى دهد كه از مأمورين قونسولگرى امضاى تذكره از آنها خواسته نسبت به آنها بى احترامى نمايند.

در اين بين حكومت محلّيه خبردار شده به كارپردازخانه اطلاع مى دهد كه هرگاه اين شخص خيال فسادى دارد ما جلوگيرى خواهيم كرد و هر كس را كه مصدر شرارت بود، حبس و تنبيه مى نماييم. حاجى ميرزا موسى خان همين كه مى بيند اگر از طرف حكومت نسبت به جناب امام جمعه بى احترامى شود، بدنما خواهد شد، حكومت را خاطرجمعى داده و از ترس اين كه مبادا مفسده از وجود اين شخص برپا شود با ملايمت و نصيحت آنها را از اين خيال منصرف مى كند. جناب امام جمعه نيز به قدرى كه مى توانست از بدگويى خوددارى نكرده و در جدّه دو روز نشست تا تمام مردم وارد شدند و آنها را با پول و انعام به طرف خود جلب كرده، اسباب پيشرفت كار قرار داد.

قبل از آن كه اين خبر از جده به چاكر برسد، در منزل نشسته بودم، ياورى از طرف حضرت امير مكه مكرّمه و والى پاشا آمد كه شما را مى خواهند. همين كه رفتم شريف تلگرافى از طرف نايب الحكومه كه در جدّه مى باشد نشان داد به اين مضمون كه يك نفر ملّا از ايران وارد جدّه شده و خيال فساد را دارد و حرف قونسولگرى را هم نمى شنود.

تكليف چيست؟ و از فدوى ايضاحات خواست كه اين شخص كيست و چه كاره است؟

چاكر به قرينه فهميدم كه مقصودشان جناب امام جمعه است. فى المجلس تلگرافى آورده به چاكر دادند كه حاجى ميرزا موسى خان نوشته بود، ورود ايشان را به آن تفصيل كه عرض شد خبر داده بودند. شريف تلگراف را گرفته خواند و به چاكر فرمود: اين شخص معلوم مى شود خيال دارد بر ضد دولت حركت كند و آدم سالمى نيست، در اوّل ورود اين حركت خلاف از او صادر شده است، فردا كه وارد مكه خواهد شد و عموم حجاج ايرانى اينجا خواهند بود، بالاتر از اينها را خواهد كرد، و مى خواست تلگراف كند او را فى الفور به كشتى نشانده برگردانند. چون مناسب نبود فدوى خواهش كرد كه عجالتا دست نگاه دارند. بنا به خواهش چاكر از برگرداندن او صرف نظر كرد، ولى امر داد در

ص: 112

همه جا عسكر مخفى مواظف حال و رفتار او باشد كه اگر حركتى خلاف كرد، گرفته چنين نمايند. گويا خودش هم مطلب را دريافت نموده و علنا نتوانست كارى بكند.

يك دفعه خبردار شدم كه حسام العلماى اروميه اى چون شنيده است جناب امام، خيلى پول خرج كن تشريف دارند و دور نيست اگر خودش را به او ببندد و مخارج مكه اش در مى آيد، رفته به ايشان بعضى سؤال و جوابها را كرده است و يك ثوب عبا هم خلعت گرفته است و پيش چاكر آمد كه شما بايد معرّفى آقا را به طور خوب خدمت شريف بكنيد كه در حق ايشان احترام و ديد و بازديد به عمل آيد. چون ديدم شريف باطنا از معزّى اليه خيلى بدش آمده و اگر چاكر خواهش در اين باب نمايم قبول نخواهد كرد، عذر خواستم.

روز ديگر شريف باز چاكر را طلبيده فرمود كه يك نفر حسام العلما نامى آمده مى گويد كه اين امام جمعه خيلى نقل دارد. بندگان اعليحضرت اقدس همايون شاهنشاهى روحناه فداه در ايران تملّق مى فرمايند و تمام كارهاى ايران به اراده ايشان تسويه مى شود.

لازم است در باره او بيشتر از همه احترام نماييد. و ضمنا خودش را هم معرفى كرده كه من از دولت ايران رو گردان شده ام، هر قدر در ايران خدمت كردم كسى قدر مرا ندانست، حالا به اميد احسان و انعام به اين طرف ها آمده ام. در اسلامبول حضرت سفير كبير مرا به حضور اعليحضرت سلطان نبرد، در اينجا هم كه آمده ام قونسول خدمت شما مرا معرفى نكرده، حالا خودم آمدم وخلعت مى خواهم.

فرمودند: جواب دادم، اوّلا جناب امام را كه اين قدر تعريف و تمجيد كرديد، من عكس آن را در اينجا ديدم. هرگاه لازم بود احترامى در باره ايشان به عمل بيايد، بايستى در طهران از طرف اولياى دولت عليّه ايران به شمس الدين بيك سفير كبير عثمانى اظهارى بشود و او تلگراف كند و توصيه نمايد، و الّا من نمى توانم هر كس وارد حجاز شد و توقعى داشته باشد، اظهار او را قبول كنم. وانگهى من چطور مى توانم به كسى احترام كنم كه در صدد توهين و تحقير مأمور دولت خودش مى باشد و بخواهد در مكه فساد برپا نمايد و عذر خواستم. ثانيا مى گويد: شما خودتان در ايران خدمت كرده ايد و قدر شمار را ندانسته اند و به اين سبب روگردان شده ايد، آيا شما در ايران مأموريتى داشته ايد كه از وجود شما به دولت ايران فايده و خدمتى حاصل شود و دولت قدر شما را

ص: 113

نداند؟ گفته بود: من قاضى كل عساكر ايران مى باشم؛ در دعواى شيخ عبيداللَّه اگر من نبودم ايران به باد رفته بود. جواب شريف اين شده بود كه اگر شما اين قدر شأن داريد چرا آبروى خود را ريخته، از مردم احسان و انعام مى طلبيد. از نزد شريف مأيوسًا مراجعت كرده بود.

بعد حضرت شريف به چاكر فرموده: خوب جواب ها دادم يا نه؟ خيلى تشكّر كردم.

بعد به چاكر فرمود: جاى تأسف است كه دولت عليه به اين گونه اشخاص كه از وجودشان جز مضرّت و فساد حاصلى براى دولت و ملّت نيست اين قدر پروبال مى دهد. شصت سال قبل دولت عثمانى هم به همين بلا گرفتار بود؛ ولى زود خبردار شده چاره آنها را كرد و حالا يك نفر از اين قبيل اشخاص كه بخواهد به لباس علم در تخريب دولت بكوشد، در خاك عثمانى يافت نمى شود.

در منى هم آدم هاى امام يك نفر عسكر عثمانى را كتك زده بودند. يك دفعه خبر آوردند كه عساكر جمع شده مى خواهند به خودشان و آدم هايشان تلافى بكنند. سراسيمه نزد عبدالرحمن پاشا رفته فتنه را خوابانيدم و الّا مفسده عظيمى برپا مى شد. بعد معلوم شد كه امين شرع سبب شده است.

در عرفات و مكّه هم ميان عوام شهرت داده بود كه تلگراف به امام رسيده است كه چون مشاراليه را از ايران بيرون كرده اند، تمام اهل طهران شورش كرده و از بندگان اعليحضرت اقدس همايون روحنا فداه مراجعت دادن امام را به تبريز مى خواهند وهمچو شهرت داده است كه از طهران دستخط مرحمت آميز تلگرافى به ايشان صادر شده و خواهش فرموده اند كه امام به تبريز مراجعت كرده با كمال استقلال با زور در مسند امامت برقرار باشند. عوام هم اين فقره را شنيده، خيال مى كنند اصل دارد.

پريروز هم كه به حرم مطهّر مشرّف شده بودم، ديدم يك نفر سيف العلما نامى كه از مخصوصين و نديم هاى ايشان است در حرم بناى بدگويى و پرخاش را با خواجه هاى حرم مى كند و آنها هم به قدر ده نفر مصمم شده اند او را بزنند، همين كه خواجه ها چاكر را ديدند، آمده گفتند كه اين شخص نسبت به يك نفر خواجه فحش داده است، از شما اذن مى خواهيم او را بزنيم. با آنها به ملايمت و زبان خوش حرف زده، قدرى انعام داده اين مفسده را هم خواباندم. اگر بخواهم عرض بكنم كه چقدر از وجود اين مرد امسال

ص: 114

صدمه وارد شد، بايد يك شرح كَشّافى عرض نمايم. به اسم زيارت خانه خدا مى خواهد هر ساعت يك نوع اذيّت و آزار براى مردم و دردسر را براى قونسولگرى وارد بياورد؛ حالا كم كم عوام هم از خيالات او مطلع شده و تكذيب او را مى كنند. از فضل الهى است كه شريف كمال مهربانى و محبّت را نسبت به ايرانى ها عموما و اين چاكر خصوصا دارد و همه را چشم پوشى مى كرد و الّا فساد عظيمى برپا مى شد. چون لازم بود عرض شد. مصطفى چاكر صميمى.

پى نوشت ها:

ص: 115

ص: 116

ص: 117

ص: 118

اصحاب صفّه

اصحاب صفّه

محمد نقى رفعت نژاد

اصحاب صفّه، گروهى از صحابه فقير بودند كه در سكوى (1) سر پوشيده اى به نام «صفّه» در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله سكونت داشتند. صفّه در لغت (2) به معناى سايه است، همچنين به معناى (3) اتاق تابستانى، كه با شاخه هاى نخل پوشيده شده باشد، نيز گفته اند.

در اصطلاح، به مكانِ (4) سايه دارى گفته مى شود كه در قسمت (5) شمالى مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله براى سكونت اصحاب صفّه (6) (ظله) در نظر گرفته شده بود.

در برخى (7) تفاسير آمده است كه اهل صفه ابتدا در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله زندگى مى كردند، ولى از آن رو كه سكونت در آنجا با شأن مسجد سازگار نبود، دستور داده شد كه به صفه- كه در بيرون مسجد قرار داشت- منتقل شوند.

در تفسير كشف الأسرار (8) در وجه تسميه اصحاب صفّه آمده است: قوم درويشى بودند كه در صفّه پيامبر صلى الله عليه و آله كه آن را قبا مى خوانند، زندگى مى كردند و از مدينه تا آنجا دو فرسنگ فاصله است. بعضى، صوفيه را به اهل صفه نسبت داده اند كه سخن درستى نيست؛ زيرا نسبت صفه در عربى «صفى» است نه «صوفى». عنوان اهل صفه را ظاهراً خود پيامبر صلى الله عليه و آله براى اين جماعت به كار برده اند و آنگاه كه ايشان را زيارت مى كردند، مى فرمودند: «السلام عليكم يا اهل الصفّة».

صفه نشينان، بيشتر از مهاجرين (9) قريش بودند، كه به جهت ترك (10) خانه و ديارشان


1- نمونه، ج 20، ص 447
2- لسان العرب، ج 7، ص 364
3- نمونه، ج 20، ص 447
4- لسان العرب ج 7، ص 364
5- فرهنگ فرق اسلامى، ص 62
6- طبقات الكبرى، ج 1، ص 232
7- نمونه، ج 2، ص 355
8- كشف الأسرار و عدّة الأبرار، ميبدى، ج 7، ص 474
9- تفسير مبهمات القرآن، ص 268
10- تفسير التحرير و التنوير، ج 3، ص 74؛ تفسير كاشف، ج 1، ص 427

ص: 119

و دور شدن از اهل و عيال خويش و نداشتن منزل (1) و مأوا، در مدينه، در پناه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله زندگى مى كردند.

در برخى از تفاسير (2) نقل شده است كه فقراى مهاجر، شامل همه فقيران مهاجر (از قريش و ديگر فقراى مهاجر) بودند.

در قرآن كريم (3) از آنان به عنوان فقراى مهاجرى كه در راه خدا فرو مانده اند، ياد شده است.

راويان (4) شمار اصحاب صفه را گونه گون گفته اند؛ گروهى آنان را ده نفر، دسته اى سى نفر و حتى نود و دو نفر، نود و سه نفر تا چهار صد نفر نيز ذكر كرده اند. شايد به جهت كم و زياد شدنشان، عدد ثابتى نداشته اند. (5) برخى نيز آمار ايشان را چهل تن ذكر كرده اند. ظاهراً نوسان در تعداد آنها، به جهت اختلاف ايام و احوال بوده است و به نظر مى رسد از اول تا آخر، مجموع افرادى كه در صفه زيسته اند، بيش از چهار صد نفر بوده است. (6)

از افراد معروف اصحاب صفه، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، بلال و حذيفه، خباب بن ارت، حنظلةبن ابى عامر، ابو عبيده عامر بن عبداللَّه بن الجراح، سعدبن ابى وقاص، ابو لبابه انصارى و ... را مى توان نام برد. (7)

پيامبر صلى الله عليه و آله و اصحاب صفه:

پيامبر صلى الله عليه و آله مددكار اصحاب بود و در مشكلات و غم، همراهى شان مى كرد. پيوسته به آنها سر مى زد و مورد تفقّدشان قرار مى داد و گاهى خود براى آنان طعام مى بردند و بعضاً با آنها هم نشين مى شدند و غذا مى خوردند. (8) به هنگام شب آنها را دعوت مى كردند و بين ساير اصحاب خويش براى نگهدارى تقسيم مى كردند. (9) بنا به نقلى، صحابى معروف سعدبن عباده در هر شب از هشتاد نفر ميزبانى مى كرد. (10) برخى از آنها نيز، شب ميهمان پيامبر صلى الله عليه و آله مى شدند. (11) پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را اضياف اسلام (ميهمانان اسلام) لقب دادند. (12)

ابوذر مى گويد: من از اصحاب صفه بودم، وقتى شب مى شد، در كنار خانه پيامبر صلى الله عليه و آله حاضر مى شديم و پيامبر به ميزبانى هريك از اصحاب صفه امر مى كردند تا اينكه بيش از


1- كشاف، ج 1، ص 318؛ مجمع البيان، ج 2، ص 202
2- جامع البيان، ج 2، ص 132
3- بقره: 273
4- فرهنگ فرق اسلامى، ص 62
5- تاريخ تصوّف در اسلام، ص 38
6- تاريخ تصوف در اسلام، ص 38
7- براى آگاهى بيشتر به حليةالاولياء و ديگر كتب در اين مورد مراجعه شود.
8- تفسير قمى، ج 1، ص 230؛ دائرة المعارف الشيعية العامه، ص 541
9- طبقات الكبرى، ج 1، ص 196
10- حلية الاولياء، ج 1، ص 341
11- همان.
12- حلية الاولياء، ج 1، ص 339

ص: 120

10 نفر باقى نمى ماند، كه آنها را شخصاً پذيرايى مى كردند و در موقع استراحت، مى فرمودند كه در مسجد بخوابيد. (1)

پيامبر صلى الله عليه و آله مددكار اصحاب بود و در مشكلات و غم، آنان را همراهى مى كرد. پيوسته به ايشان سر مى زد و مورد تفقّدشان قرار مى داد و گاهى خود براى آنان طعام مى بردند و بعضاً با آنها هم نشين مى شدند و غذا مى خوردند.

فقر و تنگدستى اصحاب صفه:

شدّت تنگدستى در ميان اصحاب صفه به حدّى بود كه در برخى (2) آيات، از آنان با عنوان «فقرا» ياد شده است. هيچگاه دو نوع لباس و طعام براى اهل صفه فراهم نبود. (3) جيره اى بيش از يك چارك خرما در روز نداشتند (4) و با آن رفع گرسنگى مى كردند.

بيشتر آنها برهنه بودند و خودشان را در ريگ پنهان مى كردند و چون وقت نماز مى شد، آن گروه كه لباس داشتند، نماز مى خواندند و بعد به گروه ديگرى براى اقامه نماز مى دادند. (5)

ابو هريره مى گويد: من هفتاد نفر از اهل صفه را ديدم كه در لباس واحد نماز مى خواندند. در روايتى ديگر نيز از او اينگونه نقل شده است: من 30 نفر از اصحاب صفه را ديدم كه بدون ردا (هيچگونه پوششى) پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله نماز مى خواندند. (6)

ترغيب در دادن صدقات به آن دسته از نيازمندان، كه در راه خدا در تنگنا قرار گرفته اند و براى تأمين هزينه زندگيشان از مسافرت در روى زمين ناتوانند، در آيه 273، بقره لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي اْلأَرْضِ ... و آيه 8، سوره حشر مطرح است و انفاق كردن به آنها به عنوان عمل خيرى كه خداوند از آن آگاه است، در اين آيه آمده است.

اين آيه دلالت دارد كه اهل صفه سزاوارترين مردم براى گرفتن صدقه هستند. (7) وقتى به پيامبر صلى الله عليه و آله تحفه اى آورده مى شد، مى پرسيدند: صدقه است يا هديه؟ اگر در پاسخ مى گفتند صدقه است. آن را به اهل صفه مى دادند و اگر مى گفتند هديه است مى پذيرفتند


1- تفسير قرطبى، ج 3، ص 220
2- بقره: 273؛ حشر: 8
3- حليه الاولياء، ج 1، ص 340
4- با من به خانه خدا بياييد، خليلى عراقى، محمد رضا، صص 202 و 203
5- كشف الأسرار و عدُة الأبرار، ج 7، ص 474
6- طبقات الكبرى، ج 1، ص 296
7- تفسير كاشف، ج 1، ص 427

ص: 121

و آن را ميان اصحاب صفه تقسيم مى كردند. (1)

در حديثى نقل شده است كه وقتى امام حسين عليه السلام به دنيا آمدند. حضرت فاطمه عليها السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كردند از طرف او قربانى كنيم، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: به جاى ذبح قربانى، سر او را بتراش و به مقدار وزن موى سرش، نقره اى را به اوفاض (اهل صفه) و مساكين صدقه بده.

در بعضى روايات آمده است: پيامبر صلى الله عليه و آله در ازاى در خواست حضرت فاطمه عليها السلام كه خادمى براى كمك كردن در كارهاى منزل براى او تعيين كند، تسبيحات معروف فاطمه زهرا عليها السلام را به ايشان آموختند. (2) در برخى نقل ها (3) نيز آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مقابل اين در خواست، فرمودند: «به خدا سوگند چنين كارى را نمى كنم در حالى كه اهل صفه از شدّت گرسنگى، شكمهايشان در هم فرو رفته و خالى باشد.»

در كشف الأسرار نقل شده است كه روزى پيامبر صلى الله عليه و آله طعام حاضرى را در پيش داشت و اين سوگند را در مورد بعضى اهل بيت خويش فرمودند. (4)

شمه اى از اوصاف و فضايل اصحاب صفه:

در قرآن براى اهل صفه اوصافى ذكر كرده و به بعضى از آنها تصريح كرده است؛ مانند:

1. محصور بودن (بازماندن (5) از تأمين معاش) در راه خدا؛ لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي اْلأَرْضِ ....

2. تعفّف و پنهان داشتن (6) فقر خويش از ديگران؛ ... يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ ....

3. ظهور علامت فقر از وضع و احوالشان؛ ... تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ ....

4. در خواست نكردن چيزى از مردم با اصرار؛ ... لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً ... (7).

5. ترس (8) از خدا و روزجزاء؛ وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ ....

6. نداشتن يار و شفيعى جز خدا؛ ... لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ ....

7. دعا و عبادت خداوند در بامدادان و شامگاهان؛ وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ


1- طبقات الكبرى، ج 1، ص 296
2- طبقات الكبرى، ج 8، ص 21
3- تاريخ الاسلام، ابراهيم حسن، حسن، ج 1، صص 153 و 154
4- كشف الأسرار و عدةالأبرار، ج 7، ص 474
5- تفسير نمونه، ج 2، ص 356
6- كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج 1، ص 744
7- بقره: 273
8- كشف الأسرار و عدّةالأبرار، ج 3، ص 369

ص: 122

بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ ....

8. جلب رضاى پروردگار؛ ... يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ... آيات 51 تا 52 انعام، برخى از اين اوصاف در آيه 28 كهف نيز آمده است.

9. مهاجر بودن و رانده شدن از خانه ها و اموال خويش؛ لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ ....

10. طلب كنندگان فضل و خشنودى پروردگار؛ ... يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً ....

11. يارى كنندگان خدا ورسول؛ ... وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ....

12. راستگويى؛ ... أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ. (1)

از اوصاف اصحاب صفه در احاديث و تفاسير (2) نيز آمده است؛ مانند:

جهاد در راه خدا، زودتر از ديگران سلاح بر گرفتن، شركت در تمامى غزوات به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله، آموزش قرآن و طلب علم، زهد و بى اعتنايى به دنيا، ايثار، صبر، قناعت، عبادت در مسجد تا دير هنگام، ملازم بودن با پيامبر صلى الله عليه و آله، سرشار بودن وجودشان از عشق به پيامبر صلى الله عليه و آله، خويشتن را محتاج حق دانستن در همه حال، توانگر شدن با الطاف حق و بى نياز شدن از مردم ...

در روايتى (3) از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه روزى آن حضرت تنگدستى و زندگى سخت و تلاش اصحاب صفه را ديد و به آنها دلخوشى داده، فرمودند: «بشارت باد بر شما (وعده هاى الهى)، هركس از امّتم، مرا ملاقات كند بر آن اوصافى كه شما برخوردار


1- حشر: 8
2- به كشف الأسرار و عدّة الأبرار، ج 1، صص 744 و 745؛ كشاف، ج 1، ص 318؛ تفسير مجمع البيان، ج 2، ص 202؛ تفسير كبير، (فخر رازى)، ج 7، صص 85- 84)؛ تفسير قرطبى، ج 3، صص 220 و 221، زبدة البيان، محقق اردبيلى، ص 263؛ تفسير جديد، ج 1، سبزوارى، محمد، صص 352 و 353
3- حلية الاولياء، ج 1، صص 347- 337 و به ديگر منابع مراجعه شود.

ص: 123

از آن هستيد و راضى به آنچه باشد كه به او داده شده است، او از رفقاى من خواهد بود.

در روايت ديگرى نيز از آن حضرت آمده است: اولين كسانى كه داخل بهشت خواهند شد، فقراى مهاجرين از مدينه مى باشند. (1)

در برخى كتب (2) نيز، ويژگيهاى ديگرى براى اصحاب صفّه ذكر شده است.

جهاد در راه خدا، زودتر از ديگران سلاح بر گرفتن، شركت در تمامى غزوات به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله، آموزش قرآن و طلب علم، زهد و بى اعتنايى به دنيا، ايثار، صبر، قناعت.

اصحاب صفه در قرآن (شأن نزول)

در كتب تفاسير، آياتى در شأن نزول اصحاب صفه آمده است:

لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي اْلأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ. (3)

« (انفاق شما) براى نياز مندانى است كه در راه خدا فرو مانده اند و (به جهت تأمين هزينه زندگى) نمى توانند سفر كنند. از شدّت خويشتن دارى، فرد بى اطّلاع آنان را توانگر مى پندارد، آنها را از سيمايشان مى شناسى و هرگز با اصرار چيزى را از مردم نمى خواهند. هرچيز خوبى را (به آنها) انفاق كنيد، خداوند از آن آگاه است.»

در بيشتر منابع آمده است كه مراد از فقرا در اين آيه، اصحاب صفه هستند و به جهت فقرشان، آيه در ترغيب دادن صدقات به آنها نازل شده است. همچنانكه آيه 8 سوره حشر نيز در اين باره (اختصاص غنايم و مانند آن نخست به فقراى مهاجرين) نازل شده است:

لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ* وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا


1- حلية الاولياء، ج 1، ص 347
2- حلية الاولياء، اصفهانى، ابونعيم، مج 1 ص-/ 337 347، تاريخ اهل الصفه، السلمى، عبدالرحمن، كشف الاسرار و عدة الابرار، ج 1 ص 744- 746؛ كشف المحجوب، جوهرى، ص 97- 99
3- بقره: 273

ص: 124

الدَّارَ وَ اْلإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. (1)

«اين اموال براى فقيران مهاجرى است كه از ديار و اموال خويش رانده شدند، در حالى كه خواستار فضل الهى و خشنودى او مى باشند و خدا و رسولش را يارى مى كنند و آنها راستگويانند و براى كسانى است كه در اين سرا (سرزمين مدينه) و در سراى ايمان، پيش از مهاجران سكنى گزيدند و كسانى را كه به سويشان هجرت كنند دوست مى دارند و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند و آنها را بر خود مقدم مى دارند، هرچند خودشان نيازمند باشند و كسانى كه از بخل و حرص نفس باز داشته شده اند رستگارانند.»

در شأن نزول آيه: وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ ... آمده است كه روزى پيامبر صلى الله عليه و آله فردى از اصحاب صفه را به شخصى از انصار، براى ميزبانى سپردند، آن شخص نيز او را به خانه خويش، پيش اهل و عيالش برد و از همسرش پرسيد: چيزى در خانه داريم؟ او گفت: به غير از غذاى فرزندانمان، چيزى نداريم. شوهر گفت: وقتى آنها را خواباندى، چراغ را روشن كن و طعام آنها را براى ميهمانمان بياور. شخص انصارى اين چنين ميزبانى كرد، وقتى فرداى آن روز پيش پيامبر صلى الله عليه و آله رفت. حضرت صلى الله عليه و آله فرمودند: اين كار شما دو نفر، اهل آسمان را به شگفتى و تعجب انداخت و آنگاه آيه: وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ ... نازل گرديد.

وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ* وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ. (2)

«و به و سيله اين (قرآن)، كسانى را كه بيم دارند به سوى پروردگارشان محشور شوند، بيم ده، (چرا) كه غير خدا براى آنان يار و شفيعى نيست، شايد كه پرهيزگار شوند و كسانى را كه بامدادان و شامگاهان پروردگار خود را


1- حشر: 8- 6
2- انعام: 51 و 52

ص: 125

مى خوانند و خشنودى او را طلب مى كنند، مران. نه چيزى از حساب آنها بر توست و نه چيزى از حساب تو بر آنها. پس اگر آنها را طرد كنى از ستمكاران خواهى بود.»

در برخى تفاسير (1) در شأن نزول اين آيات آمده است: پيامبر صلى الله عليه و آله به جهت انس و الفتى كه با اصحاب صفه داشتند، اغنيا و مترفين، به شرطى حاضر بودند پيش پيامبر صلى الله عليه و آله بيايند و مصاحبش باشند كه آن حضرت اين اصحاب را از نزد خويش دور كنند. روزى يكى از آنها، كه از انصار بود، در فاصله دورى از پيامبر صلى الله عليه و آله نشست، حضرت فرمودند:

جلوتر بيايد، ولى او اعتنايى نكرد. در اين حال پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: شايد مى ترسى فقر اين صحابى به تو برسد. او گفت: اين فقرا را از پيش خود دور كن تا كنارت بنشينيم! در اين هنگام آيات 51 و 52 سوره انعام نازل گرديد و خداوند پيامبر صلى الله عليه و آله را به خاطر آنها سرزنش كرد.

در مورد آيه 28 سوره كهف، نيز شأن نزول مشابهى در مورد بعضى اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله (سلمان، بلال، ابوذر و ديگر مسلمانان فقير) نازل شده است، ولى تصريح به اصحاب صفّه بودن آنها در تفاسير و ديگر منابع و شأن نزول نشده است.

وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي اْلأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ .... (2)

«و اگر خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد، مسلّماً در زمين عصيان مى كنند. از اين رو، به مقدارى كه مى خواهد (و مصلحت مى داند) فرو مى فرستد، به راستى كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست.»

در بيشتر منابع، (3) شأن نزولى براى آيه 27 شورى در مورد اصحاب صفه آمده است كه به جهت تنگدستى و ضيق مادى و فشار امور معيشتى بر آنها و سختى تحمّل آن، آرزوى وسعت و گشايش رزق و روزى را داشتند كه اين آيه نازل گرديد و خداوند مفاسد و تبعات سوء آن را به بندگانش گوشزد كرد. در برخى منابع (4) براى آيه 3 سوره نور، به نقل از برخى، شأن نزولى براى اصحاب صفه ذكر شده است. در مدينه، زنان زانيه و نابكارى زندگى مى كردند كه برخوردار از مسكن و ديگر امكانات معيشتى بودند،


1- تفسير قمى، ج 1، صص 230 و 231؛ مجمع البيان، ج 4، صص 62 و 63
2- شورى: 27
3- اسباب النزول، واحدى، ص 315؛ تفسير مبهمات القرآن؛ بلنسى، ج 2، ص 466؛ جامع البيان، مجلد 13 و 25، ص 40؛ كشف الأسرار و عدّة الأبرار، ج 9، ص 27
4- معانى القرآن، فرّاء، ج 2، ص 245؛ تفسير قرطبى، ج 12، ص 113

ص: 126

اصحاب صفه به جهت بهره مند شدن از امكانات مادى آنها، پيشنهاد ازدواج به اين زنان فاجره را دادند و قصد ازدواج با آنها را داشتند كه آيه زير نازل گرديد:

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله فردى از اصحاب صفه را به شخصى از انصار، براى ميزبانى سپردند، آن شخص نيز او را به خانه خويش، پيش اهل و عيالش برد و از همسرش پرسيد: چيزى در خانه داريم؟ او گفت: به غير از غذاى فرزندانمان، چيزى نداريم. شوهر گفت: وقتى آنها را خواباندى، چراغ را روشن كن و طعام آنها را براى ميهمانمان بياور.

الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ.

«مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك از دواج نمى كند و زن زناكار را نيز جز مرد زناكار يا مشرك كسى (از شما) حق از دواج با او را ندارد (چراكه) ازدواج با زنان نابكار و فاجره براى مؤمنان حرام شده است.»

*** پى نوشت ها:

ص: 127

ص: 128

ص: 129

ص: 130

اماكن و آثار

طرح جايگزين شود.

ص: 131

ربذه كجا است؟

ربذه كجا است؟

سيد على قاضى عسكر

ربذه تبعيدگاه ابوذر، صحابى با وفا و جليل القدر پيامبرخدا صلى الله عليه و آله است. شيعيان به دليل عشق و علاقه اى كه به ابوذر دارند، در سفر به مدينه منوره، بسيار علاقمندند تا به منطقه ربذه رفته، از نزديك قبر اين صحابى مظلوم و غريب را زيارت كنند.

مكانى كه ميان ايرانيان به «ربذه» شهرت يافته و گاهى حتى علما و بزرگان نيز به آنجا مى رفتند و بر سر قبرى كه تصور مى كردند قبر ابوذر است، فاتحه مى خواندند، در اطراف قريه اى به نام «واسط»، در جاده قديم مدينه- مكه قرار داشت، كه حدود 128 كيلومتر با مدينه فاصله دارد.

از جمله بزرگانى كه به اين منطقه سفر كرده اند، مرحوم علّامه محمد تقى جعفرى رحمه الله است. استاد سيد محمد باقر نجفى، مؤلف كتاب «مدينه شناسى» در اين باره مى نويسد:

«در اسفند سال 1356 وقتى از سفر پژوهشىِ مصر باز گشتم، حضور ايشان رسيدم، ضمن گفتگو در باره پژوهش هايى كه در مدينه و قاهره داشتم، يادى از سفر خود به مدينه و ربذه به ميان آوردند. با تعجب پرسيدم: ربذه؟ گفتند: آرى، با جمعى از دوستان همسفر، در مدينه ماشينى اجاره كرديم و خواستيم تا ما را به ربذه ببرد، راننده هم راه را مى دانست و ما را به آنجا برد، در اين سفر حال و هواى خاصى داشتيم، نيم ساعتى به طول انجاميد تا آنجا رسيديم، وقتى به بناى

ص: 132

مخروبه قبر ابوذر، صحابى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله رسيديم، شور و حالى به ما دست داد كه وصف ناپذير است ...» (1)

بسيارى از نويسندگان نيز كه در باره ابوذر كتاب نوشته و به محلّ شهادت او؛ يعنى ربذه اشاره دارند، همين منطقه را به عنوان «ربذه» شناسانده اند كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

مرحوم حسين عماد زاده در مورد قبر ابوذر مى نويسد:

«جناب ابى ذر- رضوان اللَّه عليه- در قريه واسط ما بين مكه و مدينه، از مدينه به طرف مكه به فاصله 128 كيلومتر طرف چپ جاده آسفالته، به فاصله 200 متر در قبرستان آن واقع است.» (2)

آقاى اصغر قائدان در اين زمينه مى نويسد:

«بيابان مشهورِ ربذه در شرق مدينه؛ يعنى به سوى يَنبُع يا ينبوع (نزديكى ساحل درياى سرخ) واقع شده است. در سمتِ چپ جاده يا راه مدينه- ينبوع آرامگاه ابوذر غفارى، آن يار با وفاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و از بهترين و پاك ترين صحابه و اركان اوّليّه شيعه است كه هيچگاه از حمايت امام و مقتداى خود، على عليه السلام دست بر نداشت.» (3)


1- مقاله «خاطراتى از پروفسور محمد تقى جعفرى»، نوشته سيد محمد باقر نجفى، ص 29
2- حسين عماد زاده، مكه معظمه، مدينه طيبه، ص 412
3- اصغر قائران، تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرّمه و مدينه منوره، ص 196

ص: 133

نويسنده مرحومِ كتاب «با راهيان قبله» در مورد ربذه نوشته است:

«بيابان ربذه تبعيدگاه يكى از بهترين و پاك ترين صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله، در راه مكه، بين مدينه و يَنبُع و در نزديك دهستان رابغ (سرزمين بدر) قرار دارد كه راه آن منطقه از واسط جدا مى شود. در سمت چپِ اين راه، مدفن ابوذر غفارى واقع شده است.» (1)

مرحوم جعفرى گفت: مدارك اين موقعيت جغرافيايى تاريخى را بياوريد. فرداى آن روز، تقديم داشتم، آهى كشيد و گفت: ما را به اشتباه انداختند. بايد به كسانى كه ديدار را نقل كرده ام تلفن كنم تا به اشتباه نيفتند.

در پاورقى كتاب «ابوذر غفارى شهيد ربذه» نيز آمده است:

«ربذه در يك فرسخى مدينه، سر راه مسافران مدينه به مكه واقع شده است.» (2)

محمد رضا حاج شريفى، مؤلف كتاب «سيماى ابوذر غفارى» آورده است:

«عثمان حكم تبعد ابوذر را- كه در آن هنگام پير مردى نود ساله- بود، به ربذه صادر كرد ... آخرين تبعيدگاه او را بيابانى انتخاب كرد كه بين مدينه و ينبع واقع شده بود و هيچكس در آن سكونت نداشت.» (3)

در رجال ابوعلى نيز چنين آمده است:

«قبر ابوذر مزار معروفى است در ربذه، كه اكنون (يعنى سال 1262 ه.) آن را صفراء گويند و بين حرمين شريفين قرار دارد.

در كتاب «بهجة الآمال»، كه در سال 1341 هجرى تأليف شده، موقعيت ربذه را در «صفراء» و به همان صورت كه در رجال ابوعلى ذكر شده، آورده و مى نويسد:

مستنسِخ و چاپ كننده بهجةالآمال، كه مكرر توفيق زيارت مرقد شريف ابوذر غفارى نصيبش شده، موقعيت قبر شريف آن بزرگوار را در همين سالهاى اخير، به اين صورت ذكر كرده است:


1- على رضا محمد خانى، با راهيان قبله، چاپ اول، ص 175
2- ابوذر غفارى شهيد ربذه، ص 226
3- سيماى ابوذر غفارى، ص 404

ص: 134

ربذه اكنون به صورت قريه كوچك و نسبتاً متوسطى مى باشد كه دقيقاً در 125 كيلو مترى مدينه در سمت چپ خيابان اصلى قرار دارد و از خيابان تا مرقد مطهّر ابوذر تقريباً پانصد متر فاصله است.

ميقات اهل عراق كه ذات العرق ناميده مى شود، نيز نزديك همانجا است.» (1)

تعداد ديگرى از نويسندگان و محقّقان نيز محلّ ربذه را همين منطقه ذكر كرده اند، ليكن در كتب و منابع معتبر و نيز نقشه هاى جغرافيايى عربستان، مكان ربذه در شمال شرقى مدينه معرفى شده و هيچ جايى در مسير مدينه- مكه به اين نام وجود ندارد. اينكه چرا برخى از نويسندگان همان ذهنيّتى را كه در ميان راهنمايان كاروانها، از گذشته تا كنون وجود داشته، مكتوب كرده و به منابع نخستين مراجعه نكرده اند، دقيقا روشن نيست.

ياقوت حموى در باره ربذه مى نويسد:

«و الرّبذة من قرى المدينة على ثلاثة أيّام، قريبة من ذاتِ عرق على طريق الحجاز اذا رحلت من فَيد تريد مكة، و بهذا الموضع قبر أبي ذر الغفاري». (2)

«ربذه از روستاهاى مدينه بوده و سه روز تا آن فاصله است و هنگامى كه از فيد به طرف مكه، در مسير حجاز حركت مى كنى، نزديك به ذات عرق است و در اين مكان قبر ابوذر غفارى رحمه الله قرار دارد.»

سپس مى افزايد:

و في كتاب نصر: «الربذة من منازل الحاج بين السليلة و العمق». (3)

«در كتاب نصر آمده است: ربذه از منازل حاجيان بين سليله و عمق است.»

ابن حجر گويد:

«الربذة، موضع بالبادية بينه و بين المدينة ثلاث مراحل». (4)

«ربذه مكانى است در صحرايى كه ميان آن تا مدينه سه مرحله (5) فاصله است.»

حربى نيز به نقل از ابى قيس كلابى، ربذه را در همين منطقه دانسته، مى نويسد:

و قال في تحديد المسافة بين الربذة و بين ماوان و بينها و بين السليلة: و من مغيثة الماوان إلى الرّبذة عشرون ميلًا و من الربذة إلى السليلة ثلاثة وعشرون


1- بهجة الآمال، ج 2، صص 591 و 594
2- معجم البلدان، ج 3 ص 27
3- معجم البلدان، ج 3، ص 28، ايشان در اين نقل بعضى منازل را حذف نموده و صحيح آن بين سليله وماوان است.
4- معجم الامكنة الوارده ذكرها فى صحيح البخارى، ص 255
5- مرحله، مقدار مسافتى است كه مسافر در يك روز طى مى كند.

ص: 135

ميلًا و نصف، و بها قصرٌ و مسجد، و مسجد أبي ذر صاحب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله». (1)

وى در تعيين فاصله ميان ربذه و ماوان و نيز ميان ربذه و سليله نوشته است:

«از مغيشة الماوان تا ربذه 20 ميل و از ربذه تا سليلة 5/ 23 ميل فاصله است و در آنجا قصرى و مسجدى وجود دارد و مسجد أبوذر، صحابى رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنجا است.

و قال الأصمعى يذكر نجداً؛ الشّرف كبد نجد ... و في أوّل الشّرف الرَبذة ...» (2)

ربذه از روستاهاى مدينه بوده و سه روز تا آن فاصله است و هنگامى كه از فيد به طرف مكه، در مسير حجاز حركت مى كنى، نزديك به ذات عرق است و در اين مكان قبر ابوذر غفارى رحمه الله قرار دارد.

اصمعى گفته است: شرف در وسط و مركز نجد قرار دارد و ربذه در ابتداى شرف است.

مرحوم طريحى در مجمع البحرين مى نويسد:

«الرّبذة بالتحريك، قرية معروفة قرب المدينة نحواً من ثلاثة أميال، كانت عامرةً في صدر الإسلام، فيها قبر أبي ذر الغفاري و جماعة من الصحابة، و هي في هذا الوقت دارسة لا يعرف لها أثرٌ و لا رسم». (3)

ربذه روستاى معروفى است كه حدود سه ميلى (4) و نزديك مدينه قرار دارد و در صدر اسلام قريه آبادى بوده و قبر ابوذر غفارى و تعدادى از صحابه در آنجا است. ربذه اكنون (يعنى پيش از سال 1085 ه. ق.) ويران شده و اثرى از آن باقى نيست.

مرحوم سيد محسن امين مى نويسد:

«و الرّبذة (بفتح الراء المهملة و الباء الموحّده و الذال المعجمه على وزن قَصَبَة:) في القاموس هي مدفن أبي ذر الغفاري قرب المدينة، و في المصباح


1- كتاب المناسك، ص 326
2- وفاء الوفا باخبار دار المصطفى، ج 3، ص 1090
3- مجمع البحرين ج 2 ص 131
4- ثلاثة اميال كه در متن آمده، قطعا اشتباه است و به احتمال زياد ثلاثة ايام بوده، همانگونه كه درمعجم البلدان ذكر شد.

ص: 136

المنير، هي قرية كانت عامرة في صدر الاسلام و بها قبر أبي ذر الغفارى و هي في وقتنا هذا دارسة لا يعرف لها رسم و هي من المدينة في جهة الشرق على طريق الحاج نحو ثلاثة أيام، هكذا أخبرني به جماعة من أهل المدينة سنة 723 ه ق.». (1)

«و ربذه بر وزن قَصَبَه، در قاموس آمده، محل دفن ابوذر و نزديك مدينه است.

در مصباح المنير نيز آمده: ربذه روستايى است كه قبر ابوذر در آن است و در صدر اسلام آباد بوده، ليكن در زمان ما از ميان رفته و هيچ اثرى از آن نيست.

ربذه در سمت شرقى مدينه، در مسير حاجيان به فاصله سه روز راه قرار دارد.

سپس مى افزايد: عده اى از اهل مدينه در سال 723 ه. ق. همين مطلب را به من گفته و خبر داده اند.»

سمهودى نيز در باره ربذه چنين مى نويسد:

«ربذه (به تحريك با و اعجام ذال)، قريه اى است به نجد، از اعمال مدينه مشرّفه، چهار روز راه از آنجا، و پيغامبر صلى الله عليه و آله آنجا را براى إبل صدقه قُرُق نمود و به قولى آن كه ابوبكر آن را قُرُق ساخته و قولى ديگر آن كه عمر قرق ساخته و اين قول مشهور تراست.» (2)

قرائن ديگرى نيز در كتاب سمهودى يافت مى شود كه از آنها مى توان به خوبى دريافت ربذه همين مكانى است كه در نقل هاى فوق از آن ياد گرديد. برخى از اين قرائن عبارتند از:

«سليله، موضعى است از ربذه. (3) شابه، به باى موحّده مخفّفه، كوهى است ميان ربذه و سليله. (4) شُقر، به قاف ايضاً به وزن زُفَر، آبى است در ربذه و كوهى است مشرف بر معدن ماوان. (5) مغيث، به صيغه اسم فاعل، ميان معدن النقره و ربذه است و معروف است به مغيث ماوان. (6) ابرق العزاف (به عين مهمله و زاى معجمه مشدّده و فا)، ميان مدينه و ربذه است، به مقدار بيست ميل دورتر از مدينه.» (7)

اماكنى كه سمهودى از آنها نام برده، منازل ميان راه كوفه به مكه است كه حاجيان عراق در گذشته از آن استفاده مى كردند.


1- اعيان الشيعه ج 4 ص 225
2- اخبار مدينه، ص 376، چاب مشعر.
3- همان، ص 383
4- همان، ص 385
5- همان، ص 387
6- اخبار مدينه، ص 413
7- همان، ص 342

ص: 137

ديگر نويسندگان و محققان نيز وقتى از منازل اطراف ربذه نام مى برند و فاصله ها را بيان مى كنند، به خوبى مى توان دريافت كه اين منازل در مسير عراق به مكه واقع شده و هيچ ارتباطى با مسير مدينه به مكّه و يَنبُع ندارد كه براى روشن تر شدن موضوع، به برخى از اين نقل ها اشاره مى شود:

ابن خرداذ به، فاصله ميان مغيثة الماوان تا ربذه را 24 ميل دانسته و گفته است: در آنجا بركه ها و چاههايى است. (1)

اما ابن رسته فاصله ميان ربذه تا مغيثة الماوان را 23 ميل و فاصله آن تا سليله را 5/ 23 ميل ذكر كرده است. وى سپس مى نويسد:

«در آنجا اعراب سكونت داشته اند و داراى آب زياد و بركه ها و چاه ها است.

منزل ابوذر و قبر او در آنجا واقع شده و در آن مسجد جامعى وجود دارد و روستايى از روستاهاى جاهليت است.» (2)

حربى فاصله ربذه تامغيثةالماوان را 20 ميل وتا سليله را 5/ 23 ميل دانسته، مى نويسد:

«در ربذه قصرى و نيز مسجدى به نام ابوذر، صحابى رسول خدا صلى الله عليه و آله وجود دارد و گفته مى شود، قبر ابوذر نيز در همان مسجد است.» (3)

حربى سپس مى افزايد:

«در ربذه چاه هاى زيادى و جود دارد.»

و از ميان آنها سيزده چاه بهتر را نام مى برد و مى گويد:

«يكى ازاين چاه ها، چاهى است كه در مسجد واقع شده وهمان چاه ابوذر است.» (4)

ربذه روستايى است كه قبر ابوذر در آن است و در صدر اسلام آباد بوده، ليكن در زمان ما از ميان رفته و هيچ اثرى از آن نيست. ربذه در سمت شرقى مدينه، در مسير حاجيان به فاصله سه روز راه قرار دارد.


1- الاغلاق النفيسه، ص 179
2- همان ص 187، ص 179
3- المناسك ص 324 و 327
4- المناس ص 326 تا 328

ص: 138

همدانى مسافت ميان ربذه و سليله را 23 ميل و عرض منطقه ربذه را 25 قسمت (جزء) و فاصله ميان ربذه و ماوان را 26 ميل ذكر كرده است. (1)

مرورى بر اسامى منازل و توقف گاههاى بين راه عراق و مكّه نيز هيچگونه جاى ترديد باقى نمى گذارد كه ربذه در مسير حج قديم عراق كه به درب زبيده معروف است واقع شده و هيچ ارتباطى با مسير مدينه به مكّه ندارد.

منازل و توقف گاههاى مسير درب زبيده از كوفه تا مكه مكرّمه به ترتيب ذيل است:

1. الكوفه

2. القادسيه

3. العذيب

4. وادى السباع

5. المغيثة

6. مسجد سعد

7. القرعاء

8. الطرف

9. واقصة

10. القبيبات

11. العقبة

12. الجلحاء

13. القاع

14. الجريسى

15. زبالة

16. التنانير

17. الشقوق

18. ردان

19. البطان

20. المحمية

21. الثعلبية

22. الغميس

23. الخزيمية

24. بطن الأغر

25. الأجفر

26. القرائن

27. فيد

28. القرنتين

29. توز

30. الفحيمة

31. سميراء

32. العباسيه

33. الحاجر

34. قروْرى

35. معدن القرشى

36. السمط

37. مغيثة الماوان

38. اريمه

39. الربذه

40. الكنبين

41. معدن بنى سليم

42. شرورى

43. السليله

44. العمق

45. الكراع

46. أفيعيه

47. المسلح

48. القصر

49. الغمره

50. اوطاس

51. ذات عرق

52. غمر ذى كنده

53. بستان بنى عامر

54. مشاش

55. مكّة المكرمه (2)


1- صفة جزيرة العرب، ص 338
2- الرّبذه، ص 40

ص: 139

نقشه 1

نقشه منازل و توقف گاههاى راه درب زبيده از كوفه تا مكه مكرمه كه به وسيله آقاى سعد عبدالعزير الراشد تهيه شده است.

ص: 140

نقشه 2

نقشه مسير درب زبيده كه توسط آقاى سعد عبدالعزير الراشد تهيه شده است.

ص: 141

نقشه 3

اين مسير به نام درب زبيده (1) نامگذارى شده و جهان گردانى همچون ابن جبير و ابن بطوطه نيز در سفر نامه هاى خود از آن ياد كرده اند:

مسير درب زبيده به روايت ابن جبير و ابن بطوطه

در كتابهاى تاريخى، جغرافيايى و تراجم، از ربذه به مناسبتهاى مختلف ديگر همچون قرقگاه گوسفندان و شتران بيت المال، يكى از منازل ميان راه درب زبيده، عبور يكى از خلفا و اميران از اين منطقه و يا فوت يكى از شخصيتهاى مهم در آنجا ياد شده است. (2)


1- زبيده نام همسر هارون است.
2- درب زبيده، ص 251

ص: 142

در منابع ياد شده آمده است:

«عمربن خطّاب در سال 16 ه. ق. برابر با 637 م، اين منطقه را چراگاه شتران و گوسفندان مربوط به بيت المال قرار داد و تا زمان مهدى عباسى، در سال 158 تا 169 ه. ق. نيز اين وضعيت ادامه داشت و از چنان اهميتى برخوردار بود كه خلفا براى آن والى معيّن مى كردند. يكى از اين واليان ابوسلامه اسيدبن مالك است كه فرزندان او تا آغاز قرن چهارم هجرى در اين منطقه حضور داشته اند.» (1)

اين منطقه تا آنجا اهميت داشته كه عمربن خطاب حدود چهل هزار شتر را از چراگاه ربذه براى استفاده در جهاد با دشمنان اسلام به منطقه جنگى گسيل مى كرده است. (2)

از زمانى كه ابوذر، يار صميمى و با اخلاص پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در سال 30 ه. ق. توسط عثمان به ربذه تبعيد شد و دو سال بعد؛ يعنى در سال 32 ه. ق. در آنجا به شهادت رسيد، اين منطقه از شهرت بيشترى برخوردار گرديد.

برخى از چهره هاى نامدار صدر اسلام؛ چون سلمةبن اكوع و محمدبن مَسْلَمه نيز در آنجا سكونت داشته اند. همچنين تعدادى از راويان اهل سنت مانند ابى عبدالعزيز موسى بن عبيدةبن نشيط الربذى و دو برادرش محمد و عبداللَّه را نيز به ربذه نسبت داده و گفته اند: موسى در سال 153 ه. ق. در ربذه وفات يافته است. يحيى بن اكثم، قاضى القضات متوكّل عباسى نيز در سال 242 ه. ق. در ربذه مرده است. (3)

از مجموع آنچه گذشت، مى توان چنين نتيجه گرفت كه ربذه تا قرن سوّم، منطقه اى شناخته شده و مورد توجه خلفا بوده است، ليكن در سال 319 ه. ق. به دليل سلطه قرامطه برآن و كوچ دادن مردم آن منطقه به نقطه اى ديگر، ويران گرديد و رفته رفته شهرت خود را از دست داد.

مقدسى كه در نيمه دوم قرن چهارم از آن منطقه عبور كرده، در وصف ربذه مى نويسد:

«ماء زعاق و موقع خراب»؛ (4) «آب بسيار شور و تلخِ غير قابل نوشيدن و مكانى ويران.»


1- الربذه، ص 28 به نقل از الهمدانى؛ الاكليل، ج 10، ص 219
2- همان.
3- درب زبيده، ص 252
4- احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، ص 108؛ درب زبيده، ص 253

ص: 143

به همين دليل منطقه ربذه به تدريج از يادها رفت و به صورت ناشناخته در آمد.

برخى از محقّقان عربستان، از سالها قبل، با توجه به خصوصياتى كه از ربذه در تاريخ و آثار جغرافيايى گذشته وجود داشت، به جستجو پرداخته تا شايد آن را شناسايى كنند. محمدبن عبد اللَّه بن بلهيد در اين راستا تلاشى را آغاز كرد، ليكن به دليل آنكه تصور مى كرد ربذه همان حناكيه يا نزديك به آنجا است، در دستيابى به حقيقت توفيق نيافت. مدتى بعد، علامه حَمَد جاسر، كه از مورّخان بنام عربستان بود و نگارنده اين سطور، در رياض با وى ديدار و از طريق نامه با وى ارتباط داشتم و ايشان را فردى سختكوش و دقيق و پر مطالعه يافتم، در اين زمينه تحقيق نموده و نتيجه پژوهش خود را در مجلّه العرب (1386- 1387 ق.) انتشار داد.

وى در مقاله اى با عنوان «الرّبذه في كتب المتقدّمين» چنين نتيجه مى گيرد:

«از آنچه گذشت، مى فهميم كه ربذه بين بركه ابى سليم و بئر نفازى قرار داشته و بعيد نيست كه چاه نفازى از چاههاى ربذه باشد.» (1)

حمد جاسر حدود هشت سال پس از نوشتن اين مقاله؛ يعنى در تاريخ 14/ 3/ 1359 ه. ق. به منطقه ربذه سفر كرد و از نزديك با آثار آنجا آشنا شد و نظر قطعى خود را اعلام كرد كه ربذه در كنار بركه ابى سليم قرار دارد. (2)

محمد بن ناصر العبودى نيز در مقاله اى با عنوان «الربذه ايضاً» كه در مجلّه «العرب» به چاپ رسيد، نظر حمد الجاسر را تأييد كرده است. (3)


1- الربذه فى كتب المتقدّمين، العرب ذو القعده 1386 ه. ق. صص 427- 418
2- الرّبذه، ص 36
3- العرب، ج 3 و 4، رمضان و شوال 1396 ه. صص 167- 161

ص: 144

محقّقان ديگرى مانند استاد سعدبن جنيدل در كتاب «معجم عالية نجد» (1) و استاد عاتق بن غيث بلادى در كتاب «معجم معالم الحجاز» و نيز «معجم المعالم الجغرافيه فى السيرة النبوة» (2) همين نظريه را تأييد كرده اند.

بخش آثار و موزه هاى دانشگاه ملك سعود نيز پژوهش گسترده اى را در اين منطقه آغاز كرد و پس از سالها تلاش، توانست آثار تاريخى ربذه را از زير خاك بيرون آورد.

وى نتيجه پژوهش هاى خود را در كتابى با عنوان «الربذه» منتشر كرد.

كروكى منطقه ربذه از استاد سعدبن جنيدل كه آقاى عاتق بن غيث بلادى در كتاب معجم المعالم الجغرفيه فى السيرة النبويه، ص 24 آن را از كتاب معجم عالية نجد نقل كرده است.


1- معجم عالية نجد، ج 1، صص 591- 571
2- معجم معالم الحجاز، ج 4، صص 27- 19 و معجم المعالم الجغرافيه فى السيرة النبوية صص 135 و 136

ص: 145

تصوير

كروكى منطقه ربذه، از استاد محمدبن ناصر العبودى كه از كتاب معجم القصيم آقاى عاتق بن غيث بلادى آورده است.

ص: 146

تصوير

نقشه راههاى حج در دوره هاى اوليه اسلامى به نقل از كتاب درب زبيده، ص 36

ص: 147

تصوير

منازل مسير كوفه به مكه و مكان سنگهايى كه نشان از ميزان مسافت بوده است، به نقل از كتاب درب زبيده، ص 353.

ص: 148

از مجموع آنچه گذشت، نتيجه مى گيريم:

ربذه در فاصله حدود 200 كيلومترى شمال شرقى مدينه واقع شده و موقعيت جغرافييايى آن، در كوههاى حجاز غربى، بر خط طولى 41- 18 و خط عرضى 24-/ 40 درجه قرار دارد.

نزديك ترين راه براى رسيدن به اين نقطه، استفاده از راه قصيم به مدينه است كه حدود 70 كيلو متر از مدينه فاصله دارد. از قصيم به ربذه نيز دو راه موجود است؛ يكى از سوى «معدن النقره» و ديگرى «محطّة الشقران» كه پس از گذشت حدود 2 تا 3 ساعت و طى مسير از طريق جاده هاى صحرايى، به ربذه خواهيم رسيد.

منطقه ربذه داراى تپّه هاى سنگى و كوههاى مرتفع و وادى هاى آن داراى خاكى نرم و حاصلخيز است. بارندگى ها و سيل هاى فصلى در اين منطقه موجب شده است تا گياهان فراوانى در اين سرزمين رشد كند و آنجا را محل مناسبى براى چراگاه گوسفند و بز و شتر قرار دهد.

ربذه در 50 كيلومترى جنوب النقره، در شمال شرقى مدينه است كه به بركه ابو سليم شهرت دارد؛ منطقه اى صعب العبور ميان كوه ها و شنزارها، كه از مدينه تا آنجا، جاده اى نيست و قبرى به نام ابوذر نيز در هيچ متن جغرافيايى و تاريخىِ ده قرن اخير، شناسانده نشده است.

به همين دليل در صدر اسلام اين منطقه در اختيار شتران و گوسفندان مربوط به بيت المال قرار گرفت و از زمان عمربن خطاب تا دوره اوّل عباسى؛ يعنى زمان خلافت مهدى، چراگاه حكومتى بود.

بر اساس پژوهشهاى انجام شده، منطقه ربذه داراى حدود 50 نوع درخت و گياه است كه مهمترين آنها گياهان و درختان ليموترش، رمث، سمر، سلم، سَيال (1) و موز است. (2)

اهميت ديگرى كه براى ربذه مى توان برشمرد، قرار گرفتنِ آن بر سرِ راه حاجيان عراق از مسير درب زبيده بوده است؛ راهى كه از كوفه آغاز و به مكّه ختم مى شد.


1- مفرد آن سياله است و نام گياهى است داراى خارهاى سفيد و بلند كه هنگام كنده شدن، مايعى شير مانند از آن بيرون مى آيد.
2- الربذه، ص 27 و 28، به نقل از احمد مجاهد و عبداللَّه محمد الشيخ «الغطاء النباتى لمنطقة الربذه بغرب الجزيرة العربية، قسم النبات» كلية العلوم، جامعة الملك سعود، 1981 م.

ص: 149

اقامتگاههاى بين راهى آن حدود 26 مورد بوده و ربذه نوزدهمين منزل اصلى در اين مسير است. (1)

در پايان اين نوشتار، مطلبى را كه در آغاز اين نوشتار، از محقّق فرهيخته، مرحوم سيد محمد باقر نجفى ذكر گرديد تكميل مى كنم تا اطمينان خاطرى باشد براى كسانى كه اين موضوع را دنبال مى كنند.

ايشان در پاسخ فيلسوف عالى قدر، محمّد تقى جعفرى- طاب ثراه- كه خاطره ديدار خود از ربذه را بازگو كرده بودند، مى نويسد:

«... گفتم چنين نشانه اى نادرست است؛ زيرا ربذه در 50 كيلومترى جنوب النقره، در شمال شرقى مدينه است كه به بركه ابو سليم شهرت دارد؛ منطقه اى صعب العبور ميان كوه ها و شنزارها، كه از مدينه تا آنجا، جاده اى نيست و قبرى به نام او نيز در هيچ متن جغرافيايى و تاريخىِ ده قرن اخير، شناسانده نشده است.

مرحوم جعفرى گفت: مدارك اين موقعيت جغرافيايى تاريخى را بياوريد. فرداى آن روز، تقديم داشتم، آهى كشيد و گفت: ما را به اشتباه انداختند. بايد به كسانى كه ديدار را نقل كرده ام تلفن كنم تا به اشتباه نيفتند. همان دقيقه گوشى تلفن را برداشت و شروع به شماره گرفتن نمود، با احترام و صداقت خاصى، اين اعتماد به راننده مدنى را توضيح مى داد.

عرض كردم، حالا مهم نيست، آنها كه نمى خواهند به مدينه روند.

گفتند: خطا، خطاست. بايد تصحيح شود. بى آنكه موقعيت خود و يا مخاطبانم را در نظر آورم. (2)

*** پى نوشت ها:


1- الربذه، ص 29
2- خاطراتى از پروفسور محمد تقى جعفرى، بين سالهاى 1344 تا 1356، ص 29

ص: 150

ص: 151

ص: 152

گفتگو

طرح جايگزين شود.

ص: 153

شنيدنى هاى حج

شنيدنى هاى حج مصاحبه با آيت اللَّه محمد على فيض

محمد على فيض

الف: آغاز سفر حج

: جناب آيت اللَّه فيض! پيش از آنكه پرسشهاى خود را در باره حج آغاز كنيم، به عنوان مقدمه، كمى از شرح حال خود بگوييد و توضيح دهيد كه نخستين سفر شما در چه سالى و چگونه بود؟

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، نخستين سفرم به سرزمين وحى براى انجام حج، سال 1349 بود. در حالى كه سال ها بود آرزو داشتم سفرى به مكه و مدينه براى اعمال حج و زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه بقيع بروم، ليكن امكانات فراهم نبود تا اينكه در سال 1349، حدود چهار هزار تومان برايم فراهم شد و تصميم به اين سفر معنوى گرفتم. در آن سال، گذرنامه گرفتن به عهده متقاضى بود و گذرنامه هم بين المللى بود؛ يعنى امكان آن وجود داشت كه انسان با آن گذرنامه به كشورهاى ديگر هم برود، ولى در اداره گذرنامه از من تعهّد گرفتند كه به عراق و لبنان نروم؛ چون ارتباط ميان ايران و آن دو كشور قطع بود؛ با عراق به جهت حمايت رژيم ايران از كردهاى عراق، در جنگ با حكومت آن كشور بود و با لبنان در رابطه با تيمور بختيار بود كه در فرودگاه لبنان به جهت داشتن سلاح غير مجاز دستگير شده بود؛

ص: 154

اين ماجرا بعد از عزل تيمور بختيار از رياست ستاد ارتش ايران بود كه ايران خواستار تحويل وى به اين كشور شده بود و دولت لبنان از تحويل دادن او خود دارى مى كرد؛ در نتيجه اين تيرگى روابط، ايران رابطه خود با لبنان را قطع كرد.

در هر صورت، از آنجاكه بعد از گرفتن گذرنامه، انتخاب كاروان هم به عهده خودمان بود، با يكى از كاروانها وارد صحبت شدم و نظر به اينكه سه نفر همراه داشتم، براى هر نفر دويست و پنجاه تومان تخفيف دادند؛ سه هزار و دويست پنجاه تومان دادم و رسيد گرفتم. در اين سفر، توفيقِ زيارت عتبات عاليات نيز نصيبم شد.

: در آن زمان، سفر حج چند روز و يا چند ماه به طول مى انجاميد و هزينه آن چقدر بود و با چه وسيله اى به حج مى رفتيد؟

مدت سفر در آن زمان، حدود يك ماه بود و مسافرت با هواپيما انجام مى گرفت. تمام هزينه و مخارج سفر؛ از هواپيما گرفته تا ماشين، منزل، غذا، مخارج خيمه و مطوّف به عهده كاروان بود.

: مدينة الحاج در كجا بود و چه وضعى داشت؟

مدينة الحاج كنار فرودگاه جدّه قرار داشت و فرودگاه وصل به شهر بود؛ به طورى كه زائر مى توانست پياده و يا با تاكسى از مدينة الحاج به شهر جده، براى خريد يا گردش برود و من چند دفعه پياده رفتم، البته يكى از اهداف رفتن به جده، زيارت قبر حضرت حوّا بود كه در قبرستان است.

: ميقات جُحفه چگونه بود و با چه وسيله و شكلى به آنجا مى رفتيد؟

فاصله ميان جدّه و مكه، 72 كيلو متر بود ولى چون جدّه ميقات نيست، حاجى بايد به جُحفه برود و از آنجا مُحرم شود. جُحفه در صدو هشتاد كيلومترى مكه و كنار جاده مكه- مدينه قرار دارد و جاده مكه- مدينه و يا جده- مدينه، در

ص: 155

گذشته منحصر به راه رابغ و كنار دريا بود كه فاصله مكه تا مدينه حدود چهار صد و بيست كيلومتر و از جده تا مدينه كمى كمتر از اين مقدار است. مدير كاروانها ماشين مى گرفتند و زائران خود را با ماشين از جده به جُحفه مى بردند تا محرم شوند و جحفه از جاده رابغ هم حدود ده كيلو متر فاصله دارد و كاروانهايى كه به جاده جحفه وارد نبودند، با رفتن به رابغ و همراه نمودن دليل و راهنما به طرف جُحفه مى رفتند و نوعاً خواستاران جحفه ايرانيها بودند هر چند جُحفه براى اهل تسنن نيز ميقات است امّا آنان كه از طريق دريا؛ خواه عربستانى، خواه مصرى و سودانى از طريق ينبع مى آمدند و در رابغ، كه محاذى با ميقات جُحفه است، محرم مى شدند و زحمت رفتن تا جحفه را به خود نمى دادند ولى چون محاذى ميقات براى ايرانيها روشن نبود و ضمناً مسأله جُحفه در رساله ها ذكر شده بود، مقيد بودند كه به آنجا بروند و جاده جحفه هم در آن زمان خاكى بود و هيچگونه امكاناتى مانند آب و دستشويى در جحفه نبود. بعضى ماشين دارها از رابغ بشكه آب با وانت مى آوردند و آفتابه اى يك ريال سعودى مى فروختند و مسجد جحفه هم گنجايش بيش از دو كاروان را نداشت و با اين توصيف، ميقات جُحفه تنها يك مسجد كوچك و بدون امكانات آب و برق بود. گفتنى است، احرام از مسجد جُحفه شرط نيست و مكان و جايگاهى كه به آن جحفه گفته شود ميقات است، گر چه خارجِ مسجد باشد.

: برخورد زائران كشورهاى ديگر با ايرانيان چگونه بود؟

زائر هر كشورى به دنبال انجام وظيفه خود بود و طبق راهنمايى راهنمايان خود عمل مى كردند و با ايرانيان در اينگونه موارد برخوردى نداشتند.

: برخورد مردم عربستان در آن زمان چگونه بود؟

برخورد مردم عربستان؛ چه در راه و چه در مكه و مدينه، برخورد خوبى بود و اصولا عناد و بدبينى از مردم عامّه عربستان نسبت به شيعه و مردم ايران مشاهده نمى شد.

ص: 156

: آداب و رسوم حجاج ايرانى در جشن ها و مراثى چگونه بود و آيا خودِ عربستانى ها مراسم هاى خاص داشتند؟

ايرانيها در مواقع خاص تولّد يا وفات، مراسمى ويژه برگزار مى كردند و عربستانى ها در مراسم ايرانيان شركت نمى كردند، در اينكه آيا خود مراسم خاصّى داشتند يانه براى ما مشهود نبود.

: شكل كاروان ها در آن زمان چگونه بود و آيا مدير و روحانى داشتند؟

همه كاروانها در زمان گذشته نيز؛ يعنى سال 49 به بعد، بايد مقرّراتى را رعايت مى كردند، هر كاروان يك روحانى و يك پزشك، وسايل آشپزى، آشپز، كمك آشپز و خدمه براى پذيرايى، بايد همراه خود مى بردند و نيز موظف بودند از جهت امكانات رفاهى و منزل، در حدّ امكانات، در تأمين آسايش زوار بكوشند و اين امكان هم وجود داشت كه اگر چند نفرى خواسته باشند با كمك يك روحانىِ وارد براى انجام مناسك حج بروند، الزامى در پيوستن به كاروان نبود و براى كاروان (حمله دار) هم تعداد معينى زائر در نظر گرفته نشده بود. كاروان شربت اوغلى ها در محله شيشه مكه چند خانه براى اسكان زائران، در اجاره داشتند كه نمايان بود.

: آيا به كوه احد و ساير مكان هاى خارج از مدينه مى رفتيد؟ وضعيت آن ها چگونه بود؟

يكى از مكانهاى زيارتى و ديدنى مدينه، مزار شهداى احُد است كه در ميان آنها قبرهاى حضرت حمزه، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و عبداللَّه بن جَحش، برادر زن پيامبر صلى الله عليه و آله، از بقيه برجسته تر بود، البته رفتن به قبرستان ممكن نبود و مردم با نگاه از پنجره هاى مشبّك، حضرت حمزه و ديگر شهدا را زيارت مى كردند.

افزون بر آن، مساجد سبعه؛ از جمله مسجد القبلتين و مسجد قُبا نيز در برنامه زيارت و ديدار همه زوار قرار مى گرفت. در كوه احُد جايگاهى را به ما نشان

ص: 157

دادند كه محلّ توقف پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از شكست مسلمانها در جنگ بود و قبرستان احد كه در هفت كيلومترى مدينه قرار گرفته، ابتدا خارج شهر بود ولى اكنون به شهر پيوسته و رفت و آمد بدانجا بدون كاروان هم مشكلى ندارد و مسجد القبلتين كه پيامبر با اصحابش در يك نماز و در حال جماعت، به دو قبله نماز خواندند، بسيار جالب توجه است و قبله ابتدا به طرف شمال بوده؛ يعنى به طرف بيت المقدس كه در فلسطين است و بعد برگشت به طرف جنوب؛ يعنى طرف مكه كه در قسمت جنوب مدينه قرار دارد و علت و جريان تحوّل قبله در تفاسير ذكر شده است.

مسجد قُبا در قسمت شرقى مدينه قرار گرفته و اهميت آن از اين رو است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از هجرت از مكه به مدينه، چند روزى را در قبا به سر برد و اين مسجد را بنا نهاد و آيه شريفه: ... لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ ... به اين مسجد اشاره دارد و از جمله ديدنى هايى كه در اين مسجد در گذشته نمودار بود، جاى خوابيدن شتر پيامبر صلى الله عليه و آله مقابل درِ خانه ابوايّوب انصارى بود تا اينكه بعدها وقتى مسجد توسعه يافت و خانه ابوايوب هم جزو مسجد شد، در محلّ خوابيدن شتر پيامبر، علامتى گذاشتند تا مشخص شود؛ مثلًا روى كاشى نوشته شده بود «هنا مبرك ناقة رسول اللَّه صلى الله عليه و آله»؛ «اينجا جايگاه خوابيدن شتر پيامبر صلى الله عليه و آله است.» اما در توسعه مسجد، اين اثر برداشته شد و محراب مسجد نيز جا بجا گرديد.

: از اماكن تاريخى مدينه، چه چيزهايى به ياد داريد كه الآن تغيير كرده است؟

بافت شهر مدينه، چند سالى است كه تا شعاع چند كيلو مترى حرم تخريب و نوسازى شده و در نتيجه بسيارى از اماكن تاريخى دستخوش تغيير گشته است؛ مثلًا محلّه و كوچه بنى هاشم، كه يادگار خاطره اى از دوران صدر اسلام بود، در توسعه حرم از ميان رفت و قبر عبداللَّه پدر پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك مسجدالنبى در يك كوچه و ميان خانه اى مشخص بود كه از پنجره خانه ديده مى شد و ما به زيارت آن مى رفتيم كه خراب شد و خانه امام صادق و امام سجاد عليهما السلام نيز در توسعه اخير از

ص: 158

ميان برداشته شد و در مسجد اصلىِ پيامبر صلى الله عليه و آله كه در زمان سلاطين عثمانى تعمير شده بود، روى برخى از ستونها اشعارى به زبان تركى كنده كارى شده بود و آن اشعار در مدح و منقبت مولا اميرالمؤمنين عليه السلام بود؛ شعرهاى بسيار جالب كه برگرفته از آيات قرآن بود، ليكن متأسفانه روى آن اشعار و ستونها را با سنگهاى ديگر پوشانيدند و آن اشعار را از بين بردند و مطلب ديگرى كه در مسجد النبى قابل توجه است و از آثار باقيمانده زمان دولت عثمانى است، نام دوازده امام شيعيان بود كه در جمع اسامى عده اى از ياران پيامبر اسلام نوشته شده و هنوز هم باقى است. يكى ديگر از مناظر خاطره انگيز مدينه، باغ خرمايى است به نام عوالى كه باقى و خرّم و سر سبز است و در قسمت شرقى مدينه و كمى پايين تر از قبا، قرار دارد و اين باغ نخله فاطمه زهرا بود و ماريه قبطيه با فرزندش ابراهيم پسر پيامبر صلى الله عليه و آله كه در سن هيجده ماهگى از دنيا رفت، در آن سكونت داشتند و يك ساختمان كوچكى هم در آن ديده مى شد و معروف بود به مشربه امّ ابراهيم. در اين نخلستان، دو اصله درخت بالا آمده بود كه با درختهاى ديگر كمى فرق داشت؛ يعنى بلندتر بود و گفته مى شد كه هسته و يا نهال آن را پيامبر صلى الله عليه و آله كاشته اند. زائران هندى و پاكستانى در كنار آنها مى ايستادند و عكس مى گرفتند و اين عمل نشان مى داد كه نگاه آنان به اين درختها نگاهى ويژه بود، ولى در سال 59؛ يعنى سال سومِ پيروزى انقلاب اسلامى ايران، آن درختها را از بيخ بريدند و روى زمين انداختند و باغ عوالى كه در قسمت شرقى مدينه و كمى پايين تر از مسجد قبا است، در گذشته از شهر جدا بود اما اكنون به شهر پيوسته است و شايد خيابان عوالى (شارع العوالى) به اين مناسبت نام گذارى شده باشد.

: آيا از خصوصيّات بقيع، كوچه بنى هاشم، خانه امام صادق و امام سجاد عليهما السلام و ... چيزى در خاطر داريد؟

در شهر مدينه، مكه و منا، در طول بيست سال گذشته؛ تغييرات عمده اى ايجاد شده است. شايد اين تحوّلات به جهت برخى انتقادهايى بود كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، توسط برخى از مسؤولان و رسانه هاى آن در مورد اداره

ص: 159

حرمين شريفين صورت گرفت و به دنبال آن، مسؤولان آن كشور بر آن شدند كه در چهره مدينه و مكه و مشاعر، اصلاحات و تغييراتى انجام دهند. به هر تقدير، مدينه و مكه دستخوش تغييرات عمده اى شد. مسجد پيامبر توسعه يافت و خانه هاى اطراف در اين توسعه تخريب گرديد و قبرستان بقيع بعد از توسعه، ديوار كشى شد و خانه هاى اطراف مسجد بعد از تخريب تبديل به ميدان و يا ساختمان هاى ده- دوازده طبقه شد و شايد هم ضرورت زمان ايجاب مى كرد كه براى اسكان زوّار راهى انديشيده شود و تخريب خانه هاى اطراف مسجد و از جمله كوچه بنى هاشم و منزل امام صادق و امام سجاد عليهما السلام و قبر عبداللَّه پدر پيامبر اسلام در اين جريان قرار گرفت كه توضيح بيشتر داده مى شود.

در اطراف مسجدالنبى، در شمال شرقى آن، محله اى بود قديمى كه كوچه هاى تنگ و باريك و ديوارهاى سنگ چينى شده اش نشان از قدمت آن مى داد و كوچه اى در مقابل باب جبرئيل قرار داشت به نام كوچه بنى هاشم و ساختمانهاى كهنه و قديمى و چند باب مغازه كوچك و انتهاى كوچه به خيابان ابوذر مى رسيد كه آن نيز جديد الاحداث بود. در اين كوچه خانه اى بود كه گفته مى شد مربوط به امام صادق عليه السلام است، كه آن را هم تبديل به كتابخانه كردند و در انتهاى كوچه منزلى بود كه گفته مى شد مربوط به امام سجاد عليه السلام است و قسمتى از آن تخريب شده بود. در توسعه خيابان ابوذر و در پياده رو اين خيابان، جنب منزل، چاهى بود معروف به چاه منزل امام سجاد عليه السلام.

در توسعه حرم نبوى، تمام اين خانه ها؛ از جمله خانه امام صادق و امام سجاد عليهما السلام خراب شد و بينِ خانه باقى مانده امام سجاد عليه السلام و قبرستان بقيع، در وسط خيابانِ ابوذر قبرى بود كه مى گفتند قبر اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام است، ولى در سالهاى بعد از 1355 ش. اين قبر نيز تخريب و به داخل بقيع انتقال يافت.

مرحوم آيةاللَّه فقيهى، نماينده حضرت آيةاللَّه العظمى برو جردى رحمه الله مى گفت:

از بعضى ثقات شنيدم كه وقتى قبر را شكافتند، جسد اسماعيل تر و تازه نشان داده مى شد و او را در قبرستان بقيع مجدداً دفن كردند ولى جاى آن معلوم نشد.»

ص: 160

: موقعيت خانه هاى اطراف حرم نبوى چگونه بود؟

همانگونه كه گفتم، خانه هاى اطراف حرمِ نبوى و بازار، در توسعه حرم خراب شد و در قسمت غربى مسجد، رو به روى باب السلام كوچه اى بود و منزلى در آن كوچه قرار داشت كه متعلّق به بنى النجار بود و قبر عبداللَّه پدر پيغمبر كه در مدينه فوت كرده بود در آن منزل ديده مى شد و ما به زيارت آن مى رفتيم و كتيبه و تابلويى كه نشان از مكان مقدس مى داد، آنجا به چشم مى خورد.

لازم به ياد آورى است كه عبدالمطّلب در سفرى به مدينه، از طايفه بنى النجار دخترى به نام سلمى را به عقد خود در آورد و عبداللَّه از آن زن به وجود آمد و عبداللَّه بعد از ازدواج با آمنه بنت وهب سفرى به مدينه نزد اقوام مادرى خود كرد و همانجا مريض شد و از دنيا رفت و در يكى از خانه هاى بنى النجار به خاك سپرده شد، در حالى كه آمنه بنت وهب آبستن بود و پيامبر هنوز متولد نشده بود و وجود اين طايفه، خويشاوند مادرىِ حضرت آمنه، مادر پيامبر را هم به مدينه كشاند و اين مادر، در شش سالگىِ پيامبر، با اجازه حضرت عبد المطّلب، همراه با فرزندش به مدينه رفت و در برگشت، در ميان راه، در ابواء (ميان مدينه و ينبع) از دنيا رفت و همانجا به خاك سپرده شد و كنيزكِ همراه، پيامبر را برداشت و به مكه آمد.

: آيا از كتابخانه و مؤسسات فرهنگى مدينه ديدارى داشته ايد؟

متأسفانه ديدارى نداشتم و آگاهى اى در اين زمينه ندارم.

: آيا زائران ايرانى كتاب هاى دعا، مناسك و جزوه آموزشى به همراه خود مى بردند؟

سختگيرى هايى كه بعد از انقلاب وجود داشت، در گذشته نبود و ما مى توانستيم با مفاتيح در مسجدالنبى و قبرستان بقيع زيارت نامه بخوانيم.

ص: 161

: نحوه غذا خوردن در ميان راه و استراحتگاه هاى مكه و مدينه چگونه بود؟

به صورت جمعى بود يا فردى؟

از آن زمان كه مسافرت زائران خانه خدا كاروانى شد (به ياد دارم كه سال 1349 به صورت كاروان بود) فراهم كردن همه امكانات جزو وظايف كاروان شد و غذا خوردن در ساعات معيّن انجام مى گرفت و در ميان راه ها نيز غذاى سرد حاضرى داده مى شد و گاهى در رابغ غذاى گرم همراه با ماهى مى دادند.

البته در گذشته عدّه اى مى توانستند بدون كاروان، تنها با يك روحانى و راهنما به سفر حج بروند كه در اين صورت، تهيّه منزل و همه نيازها به عهده خودشان بود و براى سكونت در مدينه، اينگونه افراد نوعاً از باغ صفا كه نزديك حرم بود، با پرداخت مختصرى پول به متصدى باغ، از آن استفاده مى كردند. بعد از آنكه زائران به شكل كاروان عازم حج شدند، ديگر جمعيت زائر را در آن باغ نديدم تا اينكه آن باغ نيز در توسعه حرم تخريب شد.

: مسائل بهداشتى در سفر و در مكان هاى استراحت، چه مقدار رعايت مى شد؟

در شهرهاى مكه و مدينه، گاهى زباله ها چند روز در كوچه انباشته مى شد و باقى مانده غذاها و گاهى نيم لاشه گوسفندان در كوچه ها بوى تعفن مى داد؛ مثلًا هميشه از روز هشتم تا دوازدهم، هيچ رفتگرى در كوچه و خيابان مكه ديده نمى شد و زباله ها در كوچه ها و كنار خيابانها انباشته مى شد و طبعاً در فصل گرما مانده غذاها به خصوص غذاهاى گوشتى متعفّن مى شد.

در مورد بهداشت در منا و عرفات، بايد جداگانه و به تفصيل سخن گفته شود.

وضع مكه و مدينه و دستشويى هاى بين راهى، بسيار تأثرانگيز بود. در نزديكى مسجدالحرام، شخصى از اهالى كويت مستراحى ساخته بود كه با ده- دوازده پله به طرف پايين مى رفت كه آن هم گاهى آب نداشت يا آب داشت وآفتابه نداشت! در مواردى افراد شيشه خالى پيدا كرده، از آن استفاده مى نمودند و بعضى در اثر نداشتن آب و يا دورى راه و در مواقع اضطرار، در اطراف مسجدالحرام مى ننشستند و كسانى كه مى خواستند به مسجدالحرام بروند، زير پاى خود را نگاه

ص: 162

مى كردند كه آلوده نشوند و بى توجهى به مسائل بهداشتى در سه روز ايام منا و عرفات فوق العاده تأثرانگيز بود.

كاروانها وظيفه داشتند به مقدار نياز، آب در بشكه داشته باشند و گاهى آب كم مى آمد و يا به جهت بعضى سهل انگاريها، آب نجس مى شد؛ مثلًا زائرى آفتابه دستشويى را به داخل بشكه مى كرد تا آب پركند و همه آب را نجس مى كرد.

بسيارى از دستشويى ها در نداشت و يا از لولا در آمده بود كه لازم مى شد كسى پست درِ آن را نگهدارد تا شخص نشسته درون دستشويى در معرض ديد قرار نگيرد. در منا روبه روى جمرات، با بلوك ها يك دستشويى موقت ساخته بودند، ليكن كثافات از لابه لا و زير بلوكها به بيرون سرايت مى كرد و محلّ عبور عابران را نجس مى كرد. در گذشته، كه قربانگاه كنار خيام منا بود و جمعيت زائر غير عربستانى هم بين سيصد تا چهار صد هزار نفر بودند. معمولًا حاجى ها خود به قربانگاه مى رفتند و گوسفند تهيه و ذبح مى نمودند، امّا وقتى به خيمه بر مى گشتند آب براى تطهير پاها و لباسهاى خود نداشتند و در مكه حوضى بود و ما در مواقع ناچارى، براى تطهير خود به آن حوض مى رفتيم، (حوض مربوط به موتورخانه برق اختصاصى بود) و يك ريال مزد مى گرفتند.

در قربانگاه، هيچگونه وسيله اى براى تطهير وجود نداشت و حجاج لاشه گوسفند ذبح شده خود را همانجا مى انداختند؛ زيرا اگر مى خواستند به استحباب عمل كنند يا گوشت براى كاروان بياورند، آب براى تطهير آن نداشتند ولى در عين حال، عده اى قصّاب يا شاگرد قصاب، ميان لاشه ها مى گشتند و هر لاشه پرگوشت را برداشته، بار الاغ مى كردند و به مكه مى بردند تا در سرد خانه ها نگهدارند و در روزهاى آينده مورد استفاده قرار گيرد و افرادى هم كه الاغ نداشتند و يا مأموران از آوردن الاغ جلوگيرى مى كردند، مقدارى كه مى توانستند گوشت به شانه مى گذاشتند و از منا خارج مى كردند.

و چون دولت نظارتى در اماكن عمومى و بين راه ها نداشت، قهوه خانه هاى بين راهى، نيز ناراحت كننده بود. در اينجا اين پرسش به ذهن انسان مى آمد كه چرا چنين است؟ روشن است كه كمبود امكانات مالى موجب اين نابسامانىِ بهداشتى

ص: 163

نبود.

نكته اى كه به نظر مى رسد بيان آن بى فايده نباشد، اين است كه انسان با مطالعه اسناد و برنامه هاى تشكيلات ساواك در ايران، به اين نتيجه مى رسيد كه بخشى از اين تشكيلات براى سخيف و بى ارزش نشان دادن احكام اسلام فعاليت داشت.

گفتنى است بعد از 28 مرداد، تشكيلات جاسوسى آمريكا (سيا) و تشكيلات جاسوسى انگلستان (انتليجنس سرويس) و تشكيلات جاسوسى اسرائيل (موساد) به طور جدّى در اين زمينه فعال بودند و در بسيارى از كشورهاى اسلامى نفوذ داشته و دارند (اطلاعات و اسناد ثبت شده در ساواك، اين روزها از طريق مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ و منتشر مى شود).

مثلًا افراد وابسته، در گوشه و كنار، مانند قهوه خانه ها مى نشستند و زبان به انتقاد مى گشودند. آنان خود را مسلمان، اهل نماز و روزه و ... وانمود مى كردند، آنگاه از فرايض دينى مثل روزه ونماز و حج انتقاد مى كردند! يكى ازاين افراد مى گفت:

«پدرم امسال به مكه رفت و مى گفت اگر واجب نبود نمى رفتم. مكه و مدينه آلوده و پر از زباله است. رفتن به مكه نه به معرفت انسان مى افزايد و نه آشنايى بيشتر به اسلام پيدا مى كند. جنبه گردش و ديدن مناظر طبيعى و زيبا هم كه ندارد! ...»

آرى، آنان براى ضربه زدن به ارزشهاى دينى؛ مانند مكه و حج، كه نمودار خاطرات پيامبر اسلام و قرآن بود برنامه داشتند. در هر صورت بى تفاوتى در امور بهداشتى مكه، مدينه، منا و ... شايد با برنامه و از روى حساب بوده است. بديهى است وقتى حاجى آن منظره ها را مى ديد، در ايمان و اعتقادش نسبت به برنامه هاى دينى، سستى و رخوت ايجاد مى شد.

ب: مكه معظمه

: هنگام رفتن به مكه، ماشين ها به چه شكل بود؟ (با ماشين روباز مى رفتيد يا با وسائل ديگر؟).

در نخستين سفرم، كه سال 1349 انجام شد، از تهران تا جدّه را، همراه كاروان و با هواپيما رفتيم. مدير كاروان به اندازه نياز و به تعداد زائرى كه داشت ماشين كرايه

ص: 164

كرد كه جمعيت را تا جُحفه و از آنجا به مكه برگرداند و ماشين ها همه روباز بود، جز ماشينى كه براى زائران زن تهيه مى شد. اجاره ماشينهاى سرپوشيده به اين جهت بود كه راه مدينه تا مكه طولانى بود و طبعاً اگر زائران ابتدا به مدينه مى رفتند و از مسجد شجره محرم مى شدند و اول شب هم حركت خود را آغاز مى كردند، باز هم قبل از اينكه به مكه برسند، به روز برخورد مى كرد.

گاهى تصادفات در راه، ساعتها راه را مسدود مى كرد و از سويى كمتر اتفاق مى افتاد كه ماشينى تا مقصد احتياج به تعمير نداشته باشد، لذا شركت هاى حمل و نقل، براى ماشين هاى خود در بين راه تعميرگاه ثابت داشتند و گاهى هم تعميرگاه سيّار به كار مى گرفتند و در مواردى نيز اتفاق مى افتاد كه ماشينى خراب مى شد و در راه مى ماند و قابل تعمير نبود و بنا بر اين، براى حمل مسافران، از ماشين ديگر استفاده مى شد. اين شركت ها در بين راه حتى پمپ بنزين هم داشتند. بنابر اين، هيچ كاروانى حاضر نبود از ماشين سرپوشيده، هرچند در شب، استفاده كند؛ زيرا مى دانست كه سرانجام گرفتار روز مى شود و سرو صداى زائر براى تحمّل كفاره مشكل ساز مى گردد. مراعات اين جهت، در زمستان مشكلات فراوانى به بار مى آورد؛ به ويژه وقتى كه هنگام پوشيدن لباس احرام و سوار شدن به ماشين هوا ملايم بود، ولى در بين راه؛ خواه از مسجد شجره محرم مى شد يا از جُحفه، قسمت عمده اى از راه، كنار دريا بود كه رطوبت دريا يا باران، در حال حركت ماشين، ناراحتى فوق العاده اى ايجاد مى كرد و بسيار اتفاق مى افتاد كه زائرِ مريض حال، يا پير مرد ناچار مى شد لباس مَخيط (دوخته) كه همراه داشت بپوشد و يا سرش را بپوشاند، هرچند كفاره داشته باشد؛ زيرا تحمّل سرما را در آن بيابان نداشت و استفاده از اين ماشين ها كه به ماشين هاى هندى معروف بود، تا چند سال بعد از انقلاب ايران هم ادامه داشت و فقط در يكى از سالهاى بعد از انقلاب ايران حدود سيصد و پنجا دستگاه ماشين خوب سر پوشيده همراه با راننده از ايران اجاره شد كه زوّار مكه و مدينه نوعاً از آنها استفاده مى كردند و چون استفاده از آنها طبق قرعه انجام مى گرفت، معمولًا نصيب ديگران مى شد.

ص: 165

: استراحت گاه هاى ميان مدينه و مكه چگونه بود و چه امكاناتى در ميان راه وجود داشت؟

استراحتگاهاى ميان مكه و مدينه خوب نبود؛ يعنى دولت براى قهوه خانه هاى بين راهى مقرّراتى وضع نكرده بود كه طبق آن مقررات انجام گيرد. گاهى راننده ما را در جايى نگاه مى داشت كه جاى رانندگان كاميون بود و تهيه غذا با تأخير انجام مى گرفت و دستشويى كم بود. نبود غذاى كافى در ميان راه ها باعث مى شد كه كاروان غذاى زائران را از پيش تهيه كند، غذاى سردِ ساندويچى، ولى در مسافرت از طريق رابغ، پلو ماهىِ تازه از دريا گرفته، دلچسب بود.

: هنگام ورود به مكه چه آداب و رسومى انجام مى داديد؟

آداب و رسوم خاصّى انجام نمى شد و اين كار بستگى به نظر روحانى كاروان داشت؛ اگر روحانى متعهّد و سفركرده اى بود، مردم را در مسجدالحرام، در جاى مخصوص، كه مُشرِف به خانه كعبه بود، جمع مى كرد و دعاى مخصوص ورود به مسجدالحرام و زيارت خانه كعبه را دسته جمعى مى خواندند و اصولًا ديدن خانه كعبه، خود به خود بيننده را وادار مى كرد كه با خداى خود راز و نيازى داشته باشد، اگرچه انسان سفرهاى متعدّد كرده باشد، ولى وقتى خانه كعبه و مسجدالحرام را مى بيند نمى تواند جلو اشك چشم خود را بگيرد.

: آثار و خصوصيات مسجد الحرام و اطراف آن چگونه بود؟

در مورد آثار و خصوصيات مسجدالحرام بايد به تفصيل سخن گفته شود؛ يعنى هم در مورد اصل بنا و پايه كار، كه از زمان حضرت ابراهيم عليه السلام شروع شد و هم صحبتى در باره تحوّل آن در هر دوران؛ از جمله دوران پيامبر اسلام و همچنين در مورد وضعيت كنون آن مى توان به تفصيل سخن گفت. معلوم است كه جواب هركدام نيز طولانى خواهد شد. خلاصه اينكه اين بنا از زمان حضرت ابراهيم باقى مانده است. هرچند حوادث زمان تغييرات و توسعه اى درآن ايجاد كرده و فعلًا روز به روز بر توجّه مردم به زيارت خانه خدا و تشرّف به مكّه معظّمه، اين

ص: 166

مكان مقدس را، ملجأ مليونها مردم مسلمان جهان كرده و با فراهم شدن امكانات تشرّف، روز به روز برجمعيت زائر افزوده مى شود و اين كار مشكلات فراوانى هم ايجاد كرده است. به نظر مى رسد مسجدالحرام در آينده نزديك دو طبقه شود، همانگونه كه ساختمان محيط به مسجدالحرام دو طبقه بلكه سه طبقه شده است يا پشت بام و تمام اين قسمت ها در موقع طواف، مطاف گردد و مردم ناگزيرند حتى در طبقه دوم و پشت بام طواف كنند.

: داخل مسجد الحرام در سالهاى پيش به چه شكل و حالتى بود؟

داخل مسجدالحرام در سال 49 كه اوّلين سال سفر من بود و تا چند سال بعد، مطاف، فقط همان قسمت اصلى مسجدالحرام بود؛ يعنى تا ديوار بنى شيبه كه حدود هفتصد متر مربع بود و در انتهاى مطاف، يك مطاف دايره مانند داشت كه حدود سى سانت از مطاف دور مسجد بالاتر بود كه چهار- پنج نفر در عرض هم مى توانستند طواف كنند. گرچه مطاف شرعى كه در روايات ذكر شده 26 ذراع و نيم؛ يعنى حدود سيزه متر بود تا مقام ابراهيم ولى اهل سنت تا چهل- پنجاه مترى هم طواف مى كردند، و اين درحالى بود كه طواف در كمتر از آن محدوده هم امكان داشت و بعد از دايره مطاف منبرى تراشيده از سنگ مرمر بود كه چند پله نيز داشت و روزهاى جمعه براى خطبه نماز جمعه استفاده مى شد و اين منبر در راستاى ركن شامى بود و چند متر بعد از آن، بناى مسقّفى كه چهار پايه داشت، جايگاه نماز ملك و مسؤولان رده بالاى آنجا بود. اين سقف در راستاى مقام ابراهيم بود و من خود ملك فيصل را ديدم كه آنجا نماز خواند و بعد از نماز يك پارچ آب زمزم همراه ليوانى برايش آوردند و از آن آب استفاده كرد و قبلًا هم براى طوافش حرم را خالى نكردند، بلكه مأمورين غير مسلح در آن دايره مطاف، در دو طرف دايره، پهلو به پهلو ايستادند تا ملك از ميان دو صف طواف كند و محلّ سعى ميان صفا و مروه را هم خالى نكردند و ملك و همراهان مشغول سعى بودند و جمعيت در جلو و عقب با كمى فاصله بدون مزاحمت مشغول سعى خود بودند.

ص: 167

قسمت شرقىِ مسجدالحرام تا نزديك اين مكان مسقف و منبرِ سنگى، دايره مطاف بود و جايگاه نماز بعد از طواف، ولى در بقيه قسمتها باغچه هايى بود كه با سنگريزه پوشانده بودند؛ باغچه هايى كه به شكلهاى هندسى مستطيل، مربع. لوزى نبود؛ چون يك قسمت به دايره مطاف متّصل بود و قسمت هاى ديگر به راههايى كه در وسط و كنار باغچه ها براى رفت و آمد مردم باز كرده بودند. در هر طرفى سه تا چهار راه باز كرده بودند كه در هنگام نماز، در آن مسيرها هم مردم براى نماز مى ايستادند و روى سنگريزه باغچه ها هم با انداختن يك دستمال يا سجاده نماز مى خواندند و چاه زمزم در بيست مترى قسمت شرقى خانه كعبه قرار داشت تقريباً در راستاى حجرالأسود و براى اينكه رفت و آمد مردم سر چاه مانع طواف و يا نماز مردم نشود در يك فاصله دورترى زير زمينى ساختند با ده- دوازده پله، كه مردم بدانجا مى رفتند و از آب زمزم استفاده مى كردند. البته بخش زنان و مردان از هم جدا بود.

: چه مشكلاتى در انجام اعمال و مناسك حج داشتيد؟

در آن سالها تعداد زائرانى كه از خارج براى برگزارى حج مى آمدند، زياد نبود؛ يعنى طبق آمارى كه روز عيد قربان مى دادند تا حدود چهار صد هزار نفر بود و بعضى سالها هم كمتر، لذا طواف براى ما در دايره مطاف (بيست وشش ذراع و نيم) مشكل نبود و همچنين انجام مراسم ديگر؛ مانند سعى و رمى جمرات، حتى نماز پشت مقام هم سخت نبود، ولى تراكم جمعيت در سالهاى بعد از انقلاب اسلامى ايران؛ يعنى از ده- پانزده سال به اين سو، انجام اعمال را مشكل كرده است.

: وضعيت اطراف حرم، قبل از توسعه چگونه بود؟

اطراف حرم، قبل از توسعه، به صورت بازار و مغازه و هتل، مورد استفاده بود و ماشين ها تا كنار صفا و مروه مى آمدند و صداى بوق ماشين ها در مسجدالحرام نيز شنيده مى شد و چون مسجدالحرام نسبت به خيابانهاى اطراف و ساختمانها در

ص: 168

موقعيت پايين ترى قرار داشت، طبعاً در مواقع بارندگى، سيلابها به سوى مسجدالحرام سرايز مى شد و در مواقعى كه راه فاضلابهاى خيابانهاى اطراف گرفته مى شد، آبهاى گنديده و نجس باز هم به سوى مسجدالحرام سرازير بود.

در زير زمين مسجدالحرام راه آبى درست كرده بودند كه آبهاى كثيف و آب باران از آن به بيرون شهر مى رفت و جلوى آن ميله هاى آهنى نصب كرده بودند كه در مواقع سيل، مانع از گرفتن راه آب به وسيله جعبه هاى خالى يا آشغالهاى ديگر شود، ولى گاهى اتفاق مى افتاد كه سيلاب شديد بود، حتى بعضى ماشينهاى كوچك را با خود مى برد و در نتيجه راه آب گرفته و سيلاب به سوى مسجدالحرام سرازير مى شد و در يك مرحله آب باران به مسجدالحرام رفت و تا نزديكى هاى درِ كعبه را فرا گرفت (درِ كعبه دو متر از سطح مسجد بالاتر است) و مردم شناكنان طواف مى كردند.

: آيا قبرستان شهداى فخ را زيارت كرده ايد؟

قبرستان شهداى فخ، نزديك مسجد تنعيم است و در مسير تردّد حاجى ها نيست و هيچگونه تغيير و اصلاحى هم در آنجا انجام نگرفته، فقط اطراف آن را ديوار كشيده اند و از رفت و آمد مردم هم جلوگيرى مى كنند. (لازم به ياد آورى است كه فخ در هشت كيلو مترى مسجدالحرام قرار دارد و حسين بن على پسر حسن مثنى از فرزندان امام حسن عليه السلام كه با اصحاب و يارانش به مكه مى رفت و در فخ به محاصره لشكر هادى عباسى افتاد و خود با يارانش كه هفتاد دو تن بودند، در آنجا كشته شدند. امام باقر عليه السلام فرمود: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله از آن مسير عبور مى كرد كه در آنجا دو ركعت نماز خواند و گريه بسيار نمود. اصحاب از علت گريه پيامبر را پرسيدند. فرمود: جبرئيل مرا خبرداد كه يكى از فرزندانت در اينجا كشته مى شود كه اجر شهيد با او، اجر دو شهيد است. (1)

حسين بن على، صاحب فخ قبلًا در مدينه قيام كرده بود و آنجا را به تصرف خود در آورده بود و در ايام مراسم، تصور نمى كرد لشكر عباسى در ماه حرام و در حرم امن الهى دست به شمشير بزند و چون آمادگى براى جنگ نداشت،


1- بحار الأنوار، ج 48، ص 170

ص: 169

غافلگير شد و بعد از كشته شدن، سرهاى آنان را نيز از بدن جدا كردند و براى منصور فرستادند.

: آيا مكان صفا و مروه سرپوشيده و به شكل امروزى بود؟ اعمال آن چگونه انجام مى شد؟

از سال 1349، كه من ديده ام، صفا و مروه به همين كيفيت بود؛ يعنى سر پوشيده و مسقّف ولى طبقه دوم هنوز قابل استفاده نبود و اصولًا بيشترين قسمتِ طبقه دوم مسجدالحرام بعد از سال 49 ساخته شد. البته گفته مى شد كه قبل از آن، صفا و مروه از مسجدالحرام جدا بود و ميان مسجدالحرام و صفا و مروه بازار عطاران واقع شده بود، امّا در آن سالى كه ما به سفر رفتيم از بازار عطاران خبرى نبود و بين صفا و مروه؛ يعنى در قسمت وسط همانگونه كه الآن هست، دو ديوار كوتاه كشيده بودند تا افراد عاجز و معلول، كه از چرخ استفاده مى كنند، بتوانند براحتى از آنجا سعى كنند و چرخهاى اينها هم مزاحمتى براى ديگران ايجاد نكند. البته در مقابل هر درِ ورودى به طرف مسجد الحرام، كه فعلا با سقف زدن و پل هوايى راهى به سوى مسجدالحرام باز كرده اند در گذشته نبود، لذا تزاحم ميان سعى كننده و عبور كنندگان به مسجدالحرام زياد بود كه فعلًا اين تزاحم برداشته شده است.

: در مسجد الحرام هنگام طواف، يا نماز پشت مقام ابراهيم، يا لمس حجرالأسود، به چه مشكلى بر مى خورديد؟

قبل از انقلاب براى طواف و سعى، مشكل چندانى وجود نداشت و حتى نماز در پشت مقام، اگر چه در چند مترى به طور دسته جمعى مشكل بود ولى با حمايتهايى كه افراد ايرانى از همديگر مى كردند، مشكل حل مى شد.

اما در لمس حجرالاسود همواره مشكل وجود داشت و شايد مشكل تر از اين زمان بود؛ زيرا در اين زمان مأموران حرم، مردم را به صف نگه مى دارند و افراد نفر به نفر جلو مى روند و حجر را لمس مى كنند و مى بوسند، اما در گذشته مشكل

ص: 170

بود. به ياد دارم كه در سفر اول، در حالى كه محرم بودم، تصميم گرفتم حجرالأسود را ببوسم و لمس كنم، پشت صفوف جمعيت ايستاده بودم كه عربى بعد از بوسيدن حجر خواست راه را براى خروج خود باز كند، با آرنج دو دست خود به سينه هاى مردم فشار وارد مى كرد و راه خود را مى گشود، به من كه رسيد آرنج دست او چنان سينه ام را فشار داد كه يكى از استخوانهاى سينه ام شكست و در اثر جيغ و داد من، دست از روى سينه ام برداشت و اين شكستگى استخوان سينه، تا آخرِ مراسم حج، مرا رنج مى داد تا اينكه كم كم در اثر مداوا و روغن مالى بهبود يافت و در سال 57، باز هم در برگشت از شهر بابك كه همراه آيةاللَّه مؤمن و آيةاللَّه جنّتى و مرحوم آيةاللَّه آذرى بودم، در اثر واژگون شدن ماشين، مجدداً استخوان سينه ام به درد آمد و معالجه آن بيش از يك ماه به طول انجاميد.

: حالات حاجيان در هنگام طواف و نماز چگونه بود؟

حاجيان غير ايرانى، نظر به اينكه طواف در حدّ معينى را لازم نمى دانند، مشكلى از نظر طواف ندارند و همچنين نماز طواف ولى حاجيان ايرانى و شيعه طبق فتواى مراجع خود سعى مى كنند در دايره مطاف باشند و نوعاً به دعا و راز نياز به درگاه پروردگار علاقه اى نشان نمى دهند؛ يعنى آنگونه كه سنّى ها دعاى اشواط مى خوانند و اذكار را در حالت دسته جمعى تكرار مى كنند، اين حالت دعا در ميان ايرانيان نيست، البته تعداد اندكى مقيّد به دعا در حال طواف هستند و اين بسته به راهنمايى هاى روحانيون در بيان مسائل حج و تعهّد انسانها به دعا و راز و نياز در آن مكان مقدس است.؟؟؟؟

: چه خاطره يا مطلبى مى توانيد در باره آب زمزم بيان كنيد؟

آب زمزم كه خاطره حضرت اسماعيل و هاجر را تداعى مى كند مى توان گفت يك امر خارق العاده اى است اولًا در طول بيش از پنج هزار سال جايگاهش همانست كه بود و ثانياًگوارائى آب و زيادى آنست هرچند در گذشته يعنى قبل از حضرت عبدالمطلب پر شده و ازحيّز استفاده خارج گرديده بود ولى بالايروبى

ص: 171

توسط آن حضرت مجدداً مورد استفاده قرار گرفت و سقاية الحاج يك سمت افتخارى بود كه براى يكى از اقوام قريش باقى ماند و از زمان حضرت عبدالمطلب يعنى حدود دو هزارو ششصد سال اين چاه آب دهى دارد و آبش نيز بسيار گوارا است و زمانى كه پيامبر اسلام در ميدنه بود از اين آب براى وى سوغاتى مى آوردند اگر توجه داشته باشيم كه شهر مكه 25 متر از سطح دريا (اقيانوس) بلندتر است و عمق فعلى اين چاه كه دور آن تاپائينى سنگ چينى شده حدود 26 متر است و با عنايت به اينكه سطح آب چاه زمزم همسطح با درياى احمر است كه در 75 كيلومترى مكه واقع شده به قدرت پروردگار آب دريا در زير زمين تصفيه شده و شيرين گرديده و به طرف چاه زمزم راه يافته است. و هرچه از چاه زمزم مى كشند فوراً تنجاى آن پرمى شود و اين چاه در فصل زيارتى آب مورد نياز حاجيان را تأمين مى كند و روزانه هم بين هشتدصد تا هزار متر مربع از اين آب توسط تانكرهاى بزرگ براى مصرف زائرين بسوى مدينه فرستاده مى شود و قبلًا يعنى قبل از باز سازى حرم، ما تا دهانه چاه مى رفتيم در سفر 49 يك ريالى به مأمور سعودى دادم سطلى را به ته چاه انداخت و بالا كشيد و مقدارى از آن آب خوردم بقيه آب سطل را بر روى سر و لباسم ريخت و لى اكنون اطراف چاه در آن زير زمين محصور شده و امكان دسترسى به چاه نيست ولى پمپهاى بزرگ با چند لوله قطور در تمام 24 ساعت مشغول كشيدن آب چاه زمزم است، ما در يك سفر ظرفى پلاستيكى را پر ازآب زمزم كرديم و به ايران آورديم و آن ظرف در جاى قرار گرفت كه از او غفلت شد بعد از هفت هشت سال كه ظرف آب زمزم پيدا شد ديديم آبش مثل اينكه تازه در ظرف ريخته باشيم همان طعم و مزه خود را دارد، آية ا ... العظماى بهجت سلّمه ا ... سفارش مى كنند جهت شفاى مرض مقدارى تربت كربلا در آب زمزم بريزند و بخورند البته همراه با آن صدقه نيز بدهند اميد است خداوند شفاى عاجل عنايت كند وسوغاى بردن از اين آب براى زوال كشورهاى ديگر نيز مرسوم است و آنها به يك شيشه و دو شيشه اكتفا نمى كنند و يك دبه ده ليترى و بيشتر آب مى كنند و با خود به وطن مى برند

ص: 172

: آيا حاجيان در نمازهاى جماعت اهل سنت شركت مى كردند؟

در گذشته قبل از انقلاب حجاج ايرانى در نمازهاى جماعت آنها شركت نمى كردند و هر كاروانى در محل سكونت زوار براى خود جماعتى داشت و زوار ايرانى نه تنها در نماز جماعت آنها شركت نمى كردند بلكه موقع نماز زن و مرد اطراف محل نماز جمع مى شدند و نماز آنها را تماشا مى كردند و گفتار روحانيون هم در عمل آنها چندان مؤثر نبود و اين كار يك حالت بدبينى نسبت به ايرانيها ايجاد كرده بود كه ايرانيها نماز نمى خوانند ولى بعد از انقلاب و دستور امام قدس سره كه در هتل ها نماز جماعت نخوانند و در نماز جماعت آنها شركت كنند و مردم هم شركت مى كردند اين كار اثر مطلوبى بجاى گذاشت كه نظر آنها نسبت به ايرانيها برگشت.

ج- مشاعر مقدس

: بعد از احرام در مكه، چگونه و با چه وسيله اى به عرفات مى رفتيد؟

بعد از احرام در مكه براى حج تمتّع لازم است همه حاجيان به عرفات بروند (البته براى حج قران و افراد هم رفتن به عرفات لازم است).

عرفات در 24 كيلو مترى شرق مكه قرار دارد و بين مكه و عرفات منى و مشعر مى باشد و فاصله خانه كعبه تا جمره عقبه (اول منى) شش كيلو متر و از ابتداى جمره عقله (جمره سوم) تا واى محسّر آخر منى حدود چهار كيلومتر و بعد از وادى محسّر مشعر يا مزدلفه شروع مى شود كه در طريق عرفات چهار كيلو متر است و بعد از اين چهار كيلومتر ده كيلو متر ديگر طى شود ابتداى عرفات نمايان مى گردد و چون بنا نيست راجع به خصوصيات مكانى و حدود آنها صحبتى شود به همين اندازه اكتفا مى شود سؤال اين بود كه بعد از احرام در مكه چگونه و با چه وسيله اى به عرفات رفتيد؟

البته در شرح مستحب است كه شب عرفه را در منى باشيم و صبح روز عرفه به طرف عرفات حركت كنيم و وقوف عرفه اول ظهر تا غروب روز نهم است ولى

ص: 173

فعلًا حجاج ايرانى چون با كاروان و با ماشين به عرفات مى روند و عده اى ناتوان هم همراه كاروان هستند و براى هركشورى و هركاروانى جاى خاصّى در عرفات در نظر گرفته شده لذا چاره ايت جز همراه كاروان رفتن نيست البته با ماشين سرباز به عرفات مى رويم وقبلًا عده اى كارگر رفته و فرش انداخته ووسائل پذيرائى رامهيا كرده كه به محض ورود حاجى ها از آنها پذيرائى شود و از سال 49 به بعد كه اول سفرما بوده اين رسم ادامه دارد و جهت جلوگيرى از تلفات و گم شدن حاجى كار بسيار خوبى هست و امّا عده زيادى از اهل تسنن مخصوصاً آنهائيكه دسته جمعى هستند ولى به صورت كاروانى با وسائل پذيرائى و آشپزى نيستند شبانه حركت مى كنند بسوى منى و شب عرفه را در منى مى مانند و از غذاى حاضرى استفاده مى كنند و صبح روز عرفه به طرف عرفات حركت مى كنند و دولت براى اين پياده روندگان جاده مخصوصى درست كرده كه به طريق المشاة معروف است

: آيا آب لوله كشى و محل غسل و طهارت به حدّ كافى وجود داشت؟

: وضع بهداشت، پاكى و طهارت در عرفات چگونه بود؟

هرچند توقف در عرفات كوتاه بود (كوتاه مى باشد) حد اكثر يك شبانه روز ولى امكانات بهداشتى و آب و توالت درگذشته تأسف آور بود هر كاروان ميبايست در عرفات يك بشكه جهت ذخيره آب داشته باشد كه قبلًا آنرا به وسيله لوه (شلنگ) يا ماشين هائى كه آب مى فروختند پر كند و توالت هاى موقّت هم از طريق دولت يا مطوفين براى چند كاروان در يك جا تهيه مى شد البته با ديوار بلوكى و درب هاى موقت آهنى ولى در اثر باز و بسته شدن درب موقت از جا كنده مى شد و يا توالتها كثيف و پرشده ديگر قابل استفاده نبود از آب چه عرض كنم صرف نظر از كمى آب مشكل نجاست آب پيش مى آمد يعنى بعضى از عوام همان آفتابه اى را كه به توالت برده بودند براى پركردن آب به ميان بشكه مى زدند كسى كه اين منظره را مى ديد ديگر نمى توانست از آب آن بشكه استفاده كند ناچار بعضى ها به آب هاى شيشه اى (پلاستيكى) روى مى آوردند هرچند گران

ص: 174

بود

: حالات و رفتار مردم در روز عرفه چگونه بود، آيا دعا و مناجات دسته جمعى داشتند؟

چيزى كه بيش از همه در عرفات مورد توجه بود همين دعا و مناجات دسته جمعى بود زيرا از پيش مسئله عرفات براى مردم جا افتاده بود هرچند در آن زمان ها فيلم و تلويزيونى هم در كار نبود اما مسئله عرفات و دعاى عرفه بسيار به گوش مردم خورده بود و در اينكه شخص محرم در عرفات غير خيمه جاى ديگرى ندارد و امكان رفتن به جائى مثل جبل الرحمه هم مهيا نيست و دور از زن و زندگى و خانواده نيز مى باشد دعا و مناجات در آن صحراى عرفات لذت خاصّى دارد در هركاروان روحانى و يا يك فرد خوش صوتى كه بتواند دعا بخواند وگاهى هم ذكر مصيبتى كند مى تواند اشكها را ازچشم ها سرازير نمايد اصولًا در دورى از زن و فرزند و خانواده و زندگى يك حالت رقّتى به آدم دست مى دهد كه يا د آور تخاطرات حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل و پيامبر و امامان مى تواند در تربيت انسانها كار ساز باشد هرچند ممكن است موقّتى باشد و در برگشت در اثر آلوده شدن به اغراض دنيوى آن حالت از انسان گرفته شود ولى سرزمينى منا و عرفات يك سرزمين انسان ساز است.

: تعداد حاجيان و رفت و آمد به عرفات و مشعر به چه شكل بود؟

هر ساله بعد از انجام مراسم (روز عيد قربان) دولت آمار شركت كنندگان در مراسم را در روزنامه ها اعلام مى كند و طبق گذرنامه تعداد شركت كنندگان هر كشور معلوم است و تعداد شركت كنندگان بين سيصد تا چهار صد هزار متغير بود (قبل از انقلاب) و گرما و سرما و فصول مختلف سال در تعداد شركت كنندگان تأثير داشت و قسمت مهمى از رفت و آمد حاجى ها به عرفات و منى با ماشين بود ولى همانطوريكه قبلا هم اشاره شد عده زيادى از حاجى ها با پاى پيادهه به منى و عرفات مى رفتند و دولت براى تسهيل كار اينها جاده مخصوص پياده روندگان

ص: 175

درست كرده و درحال حاضر اين جاده بسيار و سيع و اطرافش محصور و تيرهاى برق هم در اطراف نصب شده و در كنار جاده لوله هاى آب و دستگاهاى آب سردكن جمعيت زيادى را بسوى تخود مى كشد و من در دو سفرى كه بعد از نوسازى حرمين به مكه رفتم و در برگشت از عرفات به منى از اين جاده استفاده كردم به نظرم آمد كه جمعيتى در حدود چهار صد تا پانصد هزار نفر از طريق مشاة استفاده مى كنند و دو لت دو جاده عريض را اختصاص به پياده روندگان داده و انتهاى هردو جاده را ميله هاى آهنى كوبيده تا از وردو، وسائى نقليه هم جلوگيرى كند و مااين جاده را پياده يك ساعت و نيم طى مى كرديم و لى گاهى هم اتفاق افتاد كه حاجيان با ماشين هم نتوانستند وقوف مشعر را به موقع درك كنند و حركت با ماشين در جاده 12 كيلو مترى 12 ساعت طول مى كشيد هرچند جاده هاى ماشين رو هم متعدد شده به 10 جاده رسيده است در يك سفر كه با يكى از دوستان تصميم گرفتم با فراهم بودن ماشين پياده برويم هوا شروع كرد به باريدن بفكر افتاد يك كيسه پلاستيكى كه نوعا براى نا و لوازم در كاروان پيدا مى شود تهيه نمودم در كيسه را به اندازه اى كه سرم از آنجا بيرون بيايد پاره نمودم كيسه را به خود كشيدم كه تمام لباس احرامنى زير كيسه قرار بگيرد تا مشعر هوا بشدت بارانى بود اگر باماشين هم مى رفتيم همين اشكال بود چون ماشين سقف نداشت و شايد باران بيشتر هم به شخص وارد مى آمد، به مشعر مكه رسيديم لباس احرامى من خشك بود اما لباس رفيقم تر شده بود من موقع خوابيدن كيسه را به او دادم تا بلكه يك مقدار از شدت سرماى او كاسته شود بالا پوش هم نداشتم وقتى دراز كشيديم جائى بخوابيم بادى وزيدن گرفت و يك كيسه ديگرى براى من آورد و من هم آن كيسه پلاستيكى را بخود گرفتم و خوابيدم و خداوند همانجا عوضم داد.

: حالات مردم در مشعر چگونه بود؟

بعد از برگشت حاجيان از عرفات به مشعر مشكلات زيادى گريبانگير حاجيان بود مشكل اساسى عدم و جود امكانات بهداشتى آب و توالت بود و در چند جاى

ص: 176

مشعر شير آب بود ولى پيدا كردن آن اولًا مشكل بود و ثانيا خطر گم شدن داشت و علاوه توالت تهم نداشت لذا مردم براى اينگونه ضرورى از بيابان و ياپشت ماشين ها استفاده مى كردند و بيابانى كه بايد براى استفاده دسته ديگر كه مى ايند تميز باشد آلوده مى شد و براى جمع كردن سنگ هاى مورد نياز براى رمى جمرات كه بايد از اينجا تهيه شود پيدا كردن جائى كه دست ها موقع جمع آورى سنگ ها آلوده نشود باز مشكل بود و در اين بيابان چراغى هم نبود هركاروان براى خود يك چراغ زنبورى داشت و براى جمع آورى سنگ و يا تهيه آب كه افراد از كاروان جدا مى شدند بسيارى گم مى شدند شب تاريك و مسير شمال و جنوب هم معلوم نبود با يك مقدار فاصله گرفتن از كاروان اگر در موقع رفتن دقّت لازم را در نشانه گ يرى محل كاروان انجام نداده باشد برگشت به محل كاروان كار بسيار مشكلى بود و يكى از مشكملات كاروآنهاو يا دستجات پيدا كردن افراد گم شده خود در فردا بود بلندگو دست گرفته فرد يا افراد گم شده خود را صدا مى زدند تا پيدا كنند كه نوعاً هم پيدا نمى شدند

: افراد گمشده در مشعر چه مى كردند و به كجا مى رفتند؟

افراد گم شده در مشعر جائى نداشتند بروند زيرا رفتن با ديگر مردم به سمت منى باز هم براى آنها مفيد فاده نبود زيرا منا هم گم مى شدند مأمورين سرانجام گم شده ها را جمع مى كردند و به مركزى كه در منا براى اين كار مهيا ك رده بودند مى بردند و افراد گم شده در منا نيز بدان مكان انتقال داده مى شدند و افرادى كه كارت همراه داشتند كارتى كه مشخّصات مطوف و كاروان در آن ثبت باشد او را به دفتر مطوف در منا تحويل مى دادند و افرادى مشخصات همراه نداشتند و نوعا اينگونه بودند كاروآنهاميبايست به ممحل گم شدگان بروند و افراد گم شده خود پيدا كنند و به خيمه ببرند در يك مورد يك حاجى در منى بدون اجازه خارج شد كه ديگر نتوانست به خيمه برگردد من شخصا به محل گمشدگان رفتم و چند هزار نفر گم شده اى را در آنجا ديدم و با بلندگو توانستم گم شده كاروان خود را آنجا پيداكنم.

ص: 177

گم شدن حاجى در منى و مشعر از نا آشنائى با مسئله يعنى نيت وقوف در مشعر مشمكلاتى نيز بدنبال دارد و همچنين گم شدگان در منى گاهى از رمى جمره يا جمرات عقل مى مانند و قربانى آنها تأخير مى افتد

: چه خاطراتى از شب هاى مشعر داريد؟

خاطره خاصّى كه قابل نوشتن باشد نداريم ولى شب مشعر در آن بيابان و دور از زن و زندگى و خانواده از نظر توجه به پروردگار و راز و نياز با او دلنشين است گرچه همه مراحل سفر جنبه روحانيت و معنويت دارد ولى شب مشعر و مخصوصا بين طلوعين و لحظات نيت وقوف در مشعر بسيار دل انگيز است زيرا علاوه از نيت وقوف اعمال فردا در خاطره زنده مى شود و آنها انسان را بين خوف و رجا قرار مى دهد.

: حركت از مشعر به منا، چگونه و به چه صورت بود؟

حركت از مشعر به منى كه همه جمعيت در حال حركت اند و هرلحظه فشرده تر شده و تمام و سائل نقليه هم رها مى شوند ديدنى است در گذشته كه كاروان و رهنما نبود بايد بسيار مشكل ساز باشد زيرا يكى از موارد گم شدن حاجى همين مسير است صدها پرچم و علامت برافراشته مى شود وحاجيان بايد بدنبال آن علامت كه قبلا مورد شناسائى قرار گرفته و با آن آشنا هستند راه بيفتد و فاصله بين توقف گاه حاجيان در مشعر و منى را پياده طى كنند و اين فاصله حدود سه كيلومتر است و گاهى هم كمتر امّا تداخل كاروآنهاو گروه ها در هم موجب گم شدن افراد و از هم گسيختگى افراد كاروان مى شد و قبل از انقلاب به كاروآنهاى ايرانى اجازه مى دادند كه از پرچم كشور خود براى علامت استفاده كنند و حتى از اين پرچم در حال طواف نيز استفاده مى شد و كم كم پرچم ها كنار رفت چون مشابه بود وبراى علامت از تابلو كه يك مقدار دور مى شد براى افراد پير و يا كم سواد باز هم تشيخص كاروان مشكل بود و گم شده گان مشعر و يا بين راه مشعر و منى نه تنها از غذا و پذيرائى باز مى ماندند چه بسيار در روز عيد به رمى جمره و اعمال

ص: 178

ديگر نيز نمى رسيدند تدبير كاروان و روحانى همراه در اين مرحله بسيار كار ساز بود درچند سالى كه به عنوان هيئت داوران با بعثه رهبرى همكارى داشتم يكى از مشكلات روحانيون آشنا نبودن مسير مشعر تا محل خيمه كاروان در منى بود گاهى كاروان به منى مير سيد ولى جاى خيمه خود را نمى دانست و حتى مدير كاروان و كارگرش كه قبلا به منى آمده و اثاث و لوازم آنجارا تهيه كرده اما در برگشت از مشعر به منى جايگاه خود را نمى دانست و من شخصا براى اينكه به اين مشكل دچار نشوم قبل از حركت به عرفات همراه كارگر كاروان و يا به تنهائى به منى مى رفتم و چون هنوز جمعيّتى نبود خيمه كاروان را پيدا مى كردم و بعد با كاغذ و خودكار مسير ازابتدايى مشعر تا خيمه خودرا روى كاغذ ترسيم مى كردم و مسير مشعر تا منى گاهى به چند جاده منتهى مى شد همه جاده ها را در نظر مى گرفتم و در نقشه تمام بى راهه هارا مى بستم و كاملا مسير منتهى به خيمه را علامت گذارى مى كردم و در صبح روز عيد بدون هيچ گونه معطلى افراد كاروان را به طرف خيمه هدايت مى كردم، نبايد ايراد گ رفت كه قبل از پايان يافتن مراسم حج خارج شدن از مكه جايز نيست مسئله اين است كه خارج شدن از حرم جايز نيست مگر با يك شرايطى و منى و مشعر جزء حرم است و آزادانه هرحاجى مى تواند قبل از انجام مراسم حج به منى و مشعر برود.

مطلب ديگرى كه ذكر آن مخصوصا براى كاروآنهابى فايده نيست اينكه قبل از اقنلاب آفتابه كوچكى پيدا كرده بودم و صبح روز عيد آن آفتابه را بالاى پرچم مى بستم (پرچم شير خورشيد سرخ) و از حاجيان كاروان تقاضا مى كردم كه چشمشان به پرچمى باشد كه بالايش آفتابه است و چون بعد از انقلاب كه پرچم هم عوض شده بود و اين كار درست نبود دسته گلى از مكه خريده بودم و همراه خود به عرفات و مشعر مى بردم و روزد عيد آن دسته گل را بالاى پرچم كاروان مى بستم و به افراد كاروان تذكر مى دادم كه چشمشان به پرچمى باشد كه بالايش دسته گلى است

با اين حيله افراد كاروان به خيمه منى مى رسيدند و گم نمى شدند هرچند فاصله آنها با پرچم و علامت كاروان دورباشد.

ص: 179

: آيا وادى محسِّر علامتى داشت و حاجيان اين منطقه را مى شناختند؟

در هيچ زمان وادى محسّر علامتى نداشت و اصولا حاجيان اين وادى را نمى شناختند و اهل تسنن و حكومت نسبت به وادى محسّر هيچگونه دستورى ندارند ولى نسبت به ابتداء مزدلفه و يا انتهاء و ابتداء عرفه و منى تابلوى بزرگى نصب شده است و ابتدا و انتهاى مذكور تا چه اندازه با دستورات شرعى ما تطبيق مى كند مسئله ديگرى است.

: اعمال منا (رمى جمرات) چگونه انجام مى گرفت و به چه صورت در منا حاضر مى شدند؟

يكى از مشكلات منى رمى جمره عقبه در روز عيد است.

لازم به ياد آورى است خيابانى در منى اختصاص به محل جمرات دارد بنام شارع الجمرات ازمكه كه به طرف منى مى رويم در اول منى جمره اى است بنام جمره عقبه، عقبه بدان مناسبت كه قبلا كوههاى اطراف نزديك بوده و اين جمره بين دو كوه قرار گرفته بود و بيعت عقبه كه عده اى از بزرگان مدينه در يك موسم حج با پيغمبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند كنار همين جمره بود و بعد از اين بيعت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله مصعب ابن عمير را همراه اينها براى ياد دادن قرآن و مسائل به مدينه فرستاد، در اينكه ايا عقبه جزء منى است كه مى توان شبهاى بيتوته در كنار آن بيتوته كرد و يا خارج منى و جزء مكه است اختلافى ديده مى شود كه به كار ما مربوط نيست.

به هر تقدير روز عيد قربان كه حاجيان از مشعر به منى مى آيند بايد اعمالى را انجام دهند كه ابتدا رمى جمره عقبه است و چون همه طوائف در اين جهت شركت دارند پيدا است كه تراكم جمعيت و نبودن مديريتى صحيح مشكلاتى را به و جود مى آورد.

اولًا در مسير راه از مشعر به جمرات و همچنين از خيمه ها به جمرات بايد از شارع الجمرات استفاده كنند متأسفانه حاجيانى كه از خميه استفاده نمى كنند در

ص: 180

مسير اين شارع جا گرفته اند و راه را مسدود كرده اند و مأمورين دولتى هم در اين جهت مداخله نمى كنند و ثانيا اهل تسنن سنگ زدن به جمره يعنى ستون برپا شده در آن مكان را شرط نمى دانند و تنها سنگ انداختن به طرف جمره را كافى مى دانند و بسسيار اتفاق مى افتاده كه سنگهايى كه از راه دور چند مترى به طرف جمره انداخته شده سرى را شكسته يا چشمى را كور كرده است و دولت سعودى در اين مرحله مديريتى صحيح ارايه نداده كه اين گرفتاريها پيش نيايد و تراكم جمعيت هم گاهى افراد را به زير مى كشد و اين افراد زير دست و پاخفه مى شوند كه حادثه سال گذشته يكى از اين نمونه ها است و با اينكه چندين سال است كه محل جمرات دو طبقه شده چون عبور و مرور طبق نقشه و مقرراتى نيست مشكل جمرات به حال خود باقى است البته در رمى جمرات روز يازدهم و دوازدهم چون مدت طولانى است مشكل مهمّى مشاهده نمى شود مگر در روز دوازدهم آنهم بعد از ظهر چون اهل تسنن آن را مستحب مى دانند مشكل جمره عقبه در آن روز تكرار مى شود يعنى جمره اولى و وسطى نيز مشكل جمره عقبه را دارد.

: نحوه قربانى و حلق رأس چگونه بود و قربانى ها را چگونه تهيّه مى كرديد؟

در گذشته مثلا سال 49 تا 60 كه شركت كنندگان در مراسم حج بين سيصد تا پانصد هزار نفر بودند (سال به سال زياد مى شدند) و قربانگاه هم در كنار منى بود ما مشكلى از نظر قربانى نداشتيم از هر كاروان چند نفر انتخاب مى شد و پول جمع مى كردند و به قربانگاه مى رفتند، گله گوسفند زياد بود يكى از اين افراد با گله دار و صاحب گوسفندان به توافق مى رسيد و به تعداد افرادى كه از آنها پول گرفته بودند گوسفند انتخاب مى كردند و به نيابت قربانى مى كردند و مشكل فقط خود قربانگاه بود كه انباشته از لاشه هاى گوسفند قربانى شده بود و چون اغلب در كاروان افرادى آشنا به ذبح و شرايط قربانى بودند و همكارى مى كردند از اين نظر مشكلى نداشتيم و در حلق رأس هم در هيچ زمان مشكلى نبود در گذشته از وجود عربها با پرداخت يك ريال (دو تومان) براى حلق استفاده مى كرديم و بعد هم كه وسائل و امكمانات فراهم شد بيشتر مردان با خود تيغ سر تراشى داشتند كه سر

ص: 181

همديگر را به نيابت مى تراشيدند.

: لاشه قربانى چه مى شد؟ آيا موجب تعفّن و بيمارى هم مى شدند؟

در باره لاشه قربانى ها بايد عرض كنم كه خودمان و يا كاروانهاى ايرانى نمى توانستيم از اين گوشت ها استفاده كنيم ولى افرادى از طرف قصابهاى محلى در قربانگاه مى گشتند هرجا لاشه خوبى پيدا مى كردند فوراً جمع آورى مى كردند يعنى پوست مى كندند و قسمتهاى مرغوب گوشت را به طرف مكه مى بردند و م ءمورين هم از اين كار جلوگيرى نمى كردند و مازاد لاشه ها كه در قربانگاه مى ماند شبانگاه مأمورين با بولدوزر در قربانگاه گودال مى كنند و اين لاشه ها را در آنجا دفن مى نمودند كه از تعفن و آلودگى بيشتر جلوگيرى كنند.

: آداب و رسوم زائران ايرانى در شب هاى منا، چگونه بود و آن شب ها را به چه شكل مى گذراندند؟

در شب يازدهم نوعاً خستگى روز در رابطه با رمى جمره عقبه و برگشت از مشعر فرصت هيچكارى را نمى دهد و در عين حال روحانيون مردم را جمع مى كردند و از فلسفه حج و اعمالى كه در آينده بايد انجام گيرد توضيحاتى مى دهند و از برنامه هاى بسيار خوب كاروآنهاو جود روحانيون متعهد و پرنشاط براى بيان احكام و فلسفه حج و اطلاعات مربوط به مكه و مدينه است نكته اى كه بايد ياد آور شوم اينكه در گذشته و سالهاى قبل از انقلاب و باز سازى حرم مكه و مدينه كه جمعيت مثل امروز نبود كاروآنهااز فرصتهاى بعد از نيمه شب استفاده مى كردند براى انجام اعمال حج كه عبارت از طواف و نماز و سعى بين صفا و مروه باشد البته افراد پير و ضعيف اين اعمال را بعد از برگشت از منى انجام مى دهند ولى افزايش جمعيت در اين سالها جمعيت طواف كننده شب وروز تقريبا مثل هم است يعنى تمام صحن مسجدالحرام در اشغال طواف كنندگان استت.

ص: 182

: عرب ها در منا چه مراسمى داشتند؟

ما به موردى بر نخورديم كه از مراسم عربها و يا حاجيان غير ايرانى اطلاعى بدست آوريم آنگونه كه ايرانيها جمع مى شوند و مراسم دعا و روضه خوانى و يا مجلس وعظ و بيان احكام ترتيب مى دهند از غير ايرانى هيچ گونه مراسمى ديده نشده.

: آيا خاطره اى از آتش سوزى چادرهاى حجاج در منا و يا ساير مشكلات داريد؟

در سال 54 روز يازدهم ساعت سه بعد از ظهر به ما خبردادند كه قسمتى از منى در آتش مى سوزد ما بعد از مطلع شدن از جريان بلا فاصله از مردم خواستيم كه به طرف كوه فرار كنند آتش در دويست مترى ما قرار داشت و به همين نسبت ما تاكوه فاصله داشتم مردم به سرعت حركت كردند و هركس كه توانست يك ساك دستى خود را همراه ببرد برد امّا در مسير راه تا كوه خيمه ها كه در زمين افراشته شده ريسمان و طنابى كه براى سر پانگهداشتن خيمه به ميخ هاى فرورفته در زمين در كوچه ها و فواصل بين خيمه قرار گرفته بود جلو سرعت فرار را مى گرفت و گاهى باعث افتادن مردم روى هم مى شدند بطوريكه راه بسته مى شد و يا ناراحتى هائى براى افراد زير دست و پا افتاده به وجود مى آمد اتفاقا خانواده من هم جزء اين افراد بود زير دست و پا افتاد و تا سرحد مرگ پيش رفته بود كه توسط عده اى نجات پيدا كرد و خيام ايرانيها در آن سال در وسطهاى منى قرار داشت يعنى بين مسجد خيف و منبع مصريها كه روى همان كوه درست شده بود ومنبع يعنى مخزن آبى كه در غير فصل زيارتى از آب پر مى شد تا در ايام منى مورد استفاده قرار گيرد و احتمال بانى اين منبع يك مصرى بوده لذا آنرا منبع مصرى ها مى گفتند به هرحال مردم از همه خيمه ها به طرف كوه به حركت در آمدند و چون خبر آتش سوزى در ساعتى بود كه نوعاً مردم خسته يا بيمار و خوابيده بودند به معاون كاروان گفتم يك سرى به خيمه ها بزنيم تا شايد كسى خوابيده بيدارش كنيم اتفاقا در بررسى خيمه ها دو نفر پيدا كريم كه هردو مريض و خوابيده بودند زير بغل

ص: 183

يكى از آنها را معاون كاروان گرفت و ديگرى را خودم رهنمائى كردم كه به طرف كوه ببريم ولى مريضى و بى حالى آنها به حدى بود كه بالاى كوة نتوانستند بروند نا چار پاى كوه نشستند، ما بالاى كوه رفتيم و دامنه كوه شيب تندى نداشت كه افراد نتوانند از آن استفاده كنند بلكه شيب ملايمى بود وقتى بالاى كوه قرار گرفتيم خيمه هاى خود را ديديم كه در كار سوختن بود وسرعت آتش سوزى بحدى بود كه اگر چند دقيقه ديرتر از خيمه بيرون مى آمديم امكان فرار نبود جهت آن بود كه اغلب بلكه تمام كاروآنهاهركدام يكى تا كپسول گاز داشتند پر شده يا نيمه كار و وقتى آتش به كپسول گاز مى رسيد و كپسول گردم مى شد و با انفجار گاز تا شعاع چهل تا پنجا مترى آتش يكدفعه شعله مى كشيد مى ديديم كه پارچه ها و قطعات پذستيكى آتش گرفته به هوا بلند مى شد ولى دولت سعودى هم شايد پيش بينى چنين وضعى را نمى كرد لذا هيچگونه امكمانات آتش نشانى فراهم نكرده بود و هلى كوپترها مرتباً بالاى آسمان پرواز مى كردند و گاهى هم يك چيز هائى فرو مى ريختند اما مى ديديم كه براى جلوگيرى از سرايت آتش تأثيرى ندارد و اتفاقا باد هم در همان مسير مى وزيد و به سرايت آتش كمك مى كرد و با انفجار هر كپسول گاز اثاث و لوازم هر كاروان كه تاشعاع 40- 50 مترى بود به آتش كشيده مى شد مخصوصا تشك ها و زير سرى ها و فرشها كه از مواد پلاستيكى بود فوراً آتش مى گرفت نزديك غروب كه آتش سوزى تمام شد ما از كوه پياده شديم ابتدا به طرف خيمه سوخته خود رفتيم كه چيز باقى نمانده بود حتى وسائل پذيرايى مثل نوشابها و ميوه ها سوخته يا نيم سوخته شده بود و بعد از ساعتى كه افراد خودرا جمع كرديم بطرف مسجد خيف رفتيم كه بيتوته شب دوازدهم از ماسلب نشود ولى اغلب كاروانهاى ايرانى افراد خود را جمع كرده به مكمه يا عزيزيه بدند چون براى هيچ كاروانى وسيله پذيرائى نمانده بود ما كه افراد را در آن مسجد جمع كرديم مدير كاروان يك شام حاضرى و نوشابه براى افراد فراهم كرد كه پذيرائى فقط بدين كيفيت بود البته كشته نداشتيم و چند نفر از كاروان ما ناپديد بودند ازجمله آن دو نفر مريض كه توسط مأمورين امداد به بيمارستان برده شدند كه يك در بيمارستان مرد البته نه به خاطر سوختگى و ديگرى خوب شد و

ص: 184

بعد از چند روز به كاروان برگشت و ماتلفاتى نداشتيم و بعد از جمع آورى افراد كاروان در مسجيد خيف من سرى به هلال احمر سعودى مستقر در منا زدم تا از جريان آتش سوزى و تعداد سوخته و مليّت آنها با خبر شوم معلوم شد آتش ابتدا از كپسول كوچك (پيك نيكى) يكى از سياهان كه در نزديكى مسجد خيف خيمه داشت به خيمه سرايت كرده و با گسترش اين آتش اين فاجعه به وجود آمده آنچه از مشاهدات خود در هلال احمر سعودى بدست آوريم اين بود كه بيشتر سوخته ها غير ايرانى و از سياهان بود، مأمورين يكى يكى سوخته هاى پيچيده در پتو يا ملافه را مى آورند و صورت آنرا باز مى كردند و يكى با دستگاه عكاسى يك فلش مى زد و از صورت او عكس مى گرفت دو مرتبه ملافه يا پتو را بدور او مى كشيدند و مى بردند و نفر ديگرى مى آوردند آنگاه كه صورت اين سوخته يا نيم سوخته ها باز مى شد مى ديدم از سياهان است و يك تسبيح دانه درشت به گردن آويخته كه رسم زائرين سياه پوست بود و آنچه از مطبوعات بعداً معلوم شد اين سوخته ها بيشتر غير ايرانى و از سياهان و مليّت هاى ديگر بودند حدوداً بين سيصد تا چهار صد نفر تخمين زده مى شد ولى خيام ايرانيها كه مجموعاً در يك ناحيه يعنى بين مسجد خيف و منبع مصريها در قسمت كوه قرار داشت تماماً سوخت و چون همه كاروانهاى ايرانى يك يا دو كپسول گاز داشتند چيزى از اثاث و لوازم اينها باقى نماند، خسارات اموال نيز به مردم داده نشد زيرا اثبات آن مشكل بود، البته سال ديگر دولت از ورود كپسول گاز به منا و عرفات جلوگيرى نمود وكاروآنها ناچار شدند از غذاهاى سرد مثلا نان و پنير و هندوانه استفاده كنند و يا در هتل خود در مكه و عزيزيه غذا درست مى كردند و با وانت به منى مى بردند و گاهى هم ترافيك ماشين ها و تأخير غذا نيز مشكلاتى براى افراد كاروان به و جود مى آورد.

متأسفانه در چند سال قبل (سال آن يادم نيست) نيز در منى آتش سوزى انجام گرفته و تمام خيمه ايرانيها سوخت و اين جريان روز هشتم ذيحجه بود كه اخبار بعد از ظهرى راديو خبر از آتش سوزى در منى داشت و ما دربعثه رهبرى و در معايده بوديم و من تصميم گرفتم كه به منى بروم و جريان را از نزديك ببينم و

ص: 185

چون ماشين براى رفتن به منا فراهم نبود يعنى همه ماشين ها جهت حمل حاجيان به عرفات استفاده مى شد ناچار پياده رفتم و وقتى به محل خيام آتش گرفته رسيدم معلوم شد كه اين باز خيام ايرانيها سوخت البته محل خيام در جايگاه قبلى يعنى بين مسجد خيف و منبع مصريها نبود بلكه در هضبه منى قرار گرفته بود و هضبه منى يك فضاى باز بلندى بود بعد از پل عبدالعزيز يعنى بين پل عبد العزيز تا قربانگاه تپه هاى پست و بلندى بود و از منى بود امّا قابل نصب خيمه و توقف حاجيان نبود و ا ين قسمت را دولت هموار و مسطح كرد و محل اسكان ايرانيها قرار داد كه معروف بود به هضبه منى يعنى تپه هاى تسطيح شده كه در تمام منى اين قسمت از همه بلندتر و در جريان هوا و با صفاتر است اما فاصله آن با جمرات حدود سه كيلومتر مى باشد و در زير پل عبدالعزيز كه مسير چند خيابان نيز مى باشد محل خيام عده اى از حاجيانى بود كه در مدت توقف در مكه از اين يخيمه ها استفاده مى كردند يعنى براى اينكه خرج كمترى بكنند در مكه منزل اجاره نمى كردند و در منى خيمه مى گرفت هم براى طواف و اعمال مكه مى توانستند از آنجا بيايند و از آنجا هم به عرفات بروند و درايام منى و بعد از منى باز هم از آن خيمه ها استفاده مى كردند.

غرض روز هشتم كه هنوز زمان سكونت حاجيان به منى نرنسيده بود اما همه خيمه هاى ايرانى و غير ايرانى سرپاشده و آماده بود آتش از كپسول يكى از اين خيمه هاى زير پل به خيمه سرايت كرد و از آنجا به خيمه هاى ديگر و چون نزديك ترين محل خيام ايرانيها كنار پل عبدالعزيز بود آتش در چند لحظه به خيام ايرانيها رسيد و تمام خيمه ها سوخت در حاليكه هيچ ايرانى درآن خيمه ها نبود (روزهشتم بود) و خيمه ها مربوط به مطوفين بود، هركاروانى كه براى امكان زائران خود در خيمه فرش كرده بود و يا لوازم پذيرائى مهيا كرده بود همه سوخت

من وقتى رسيدم كه آتش خاموش شده بود امّا سرى به اين خيمه ها زدم معلوم شد كه فقط عمو آهنى خيمه ها باقى م انده چون با مفتول به هم پيچيده انا امّا پارچه خيمه ها و فرش و موكت ها سوخته و لوازم پذيرائى كاروآنهاهمه سوخته و كولر آبى و پنكه و يخجال و فريزر و ميوه ها همه سوخته بود البته وقت غروب به بعثه

ص: 186

برگشتم پياده و چون ما فردا صبح عازم عرفات بوديم عجله هم در برگشتن نداشتم ما فردا صبح يعنى صبح عرفه به عرفات رفتيم و شب عيد در مشعر بوديم و صبح روز عيد كه به منا آمديم تمام خيمه هاى ايرانيها مجدداً نصب شده بود ولى هيچ خيمه فرض نداشت و امكانات پذيرائى هم در آنها موجود نبود بهر كيفيتى بود اين سال هم سپرى شد ولى از سال بعد دولت از خيمه هاى نسوز استفاده كرد تا فاجعه اينگونه در سال هاى بعد تكرار نشود البته اين خيمه ها گرچه پارچه اى است ولى در طول سال ثابت است و مثل گذشته در پايان مراسم بر چيده نمى شود

: مردم چه وسايلى را با خود به عرفات و منا مى بردند؟

از سال 49 كه اولين سفر ما بود سفر با كاروان بود و كاروان يعنى حمله دارها مؤظف بودند شرايطى را مراعات كنند از جمله داشتن يك روحانى و پزشك و وسائل پذيرائى و غذا و تهيه همه امكانات حاجيان در مكه و مدينه و ازجمله در عرفات و منى و مشعر و در مقابل پولى كه از حاجى مى گيرند همه مسئوليت ها از جمله تهيه خيمه در عرفات و منى و وسائط نقليه و خوراك بعهده حمله دار بود البته نصب خيمه ها به عهده مطوِّف ولى بقيه لوازم به عهده كاروان بود از جمله آشپز و كمك آشپز و افرادى جهت پذيرائى، البته اين ايرانيها هستند كه به اين كيفيت به مكه مى روند و ساير مليت ها از كشورهاى ديگر چه گرفتاريهائى دارند مزيت اين كار اينست كه حاجى ايرانى مشكلات كمترى دارد و فراهم بودن اين امكانات به حاجى فرصت مى دهد از سفر خود بهره بيشترى ببرد امّا هر فردى هم در زندگى خود نياز هائى دارد كه بايد خود عهده دار فراهم نمودن آنها باشد، حوله دستى و مسواك و لباس احرامى ولباسهاى گرم و سرد مورد نياز و ماشين اصلاح و خورده ريزهاى ديگر كه جمعا در يك ساك دستى قرار مى گيرد و بايد با حاجى در عرفات و مشعر و منى همراه باشد به اضافه مناشك و كتاب دعا و يا لوازمى كه زنها نياز دارند.

: چه خاطره اى از اعمال و آداب شب هاى منا به ياد داريد؟

ص: 187

تمام شبهاى منى خود خاطره است و چون بيتوته در منى جزء واجبات است هرگونه فعالتى در شب بايد در محدوده منى باشد از قبيل رفتن به مسجد خيف و ديدن اقوام و دوستان در ك اروانهاى ديگر كه امكانات ملاقات در مكه كمتر بود و در عرفات هم از خيمه خارج شدن خطر گم شدن را داشت ولى در منى اين امكان و فرصتى بود كه با خبر گ رفتن از كاروانهاى ديگر و جايگاه آنها به ديدن اقوام و دوستان خود بروند البته رو حانيون نيز از فرصت استفاده مى كردند تا با بيان احكام و اسرار حج برعلم و آگاهى حاجيان بيفرايند.

: آيا از مساجد قديمى موجود در منا خاطره اى به ياد داريد؟ (مسجد كبش، مسجد بيعه و ...).

تنها از مساجد منى مسجد خيف را مى شناسم كه در روايات هم براى نماز خواندن در آن فوق العاده تأكيد شده ولى چون اين سالها جمعيت شركت كننده در مراسم حج زياد است و يا تجديد بناى مسجد خيف و نصب دستگاهاى خنك كننده در آن جمعيت شركت كننده در مسجد زياد است كه اغلب خوابيده و يا نشسته و از آن فضاى خنك استفاده مى كند جا براى يك نماز گزار جديد كمتر پيدا مى شود و بهترين موقع باز شبانگاهى است كه انسان دو ركعت نمازى در آن بخواند كه بسيارى از انبياء و اوليا در آن نماز خوانده اند و رواتى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در مسجد خيف شنيده شده كه بسيار جالب است (1)

: براى اعمال بعد از منا، چگونه به مكه برمى گشتيد؟

براى برگشت زائرين به مكه همان وسيله ايكه اورا به عرفات و مشعر برده نيز در روز دوازدهم در منى آماده است كه بعد از اذان ظهر آنها را به مكه برگرداند مسئله مهم انجام اعمال مكه است بعد از تمام شدن اعمال منى البته در گذشته يعنى از سال 49 به بعد كه جمعيت شركت كننده خيلى زياد نبود ما از فرصتهاى بعد از نيمه شب مثلا شب يازدهم استفاده مى كرديم و به وسيله ماشين هائى كه نزديك جمرات مهيا بود به مكه مى رفتيم و تا اذان صبح اعمال مكه يعنى طواف


1- كافى جلد اول ص 403 نقل كرده

ص: 188

نماز و سعى را انجام مى داديم و اگر فرصتى بود طواف نساء و نمازش را هم تمامى مى كرديم و به منى بر مى گشتيم ولى بعد از شركت ميليونى مردم در مراسم حج تراكم جمعيت در شب و روز مساوى بود و تا سيزده و چهارده طواف در دائره مطاف كار بسيار مشكلى است ولى براى تك نفرى و يا چند نفر كه با هم باشند فرصت هاى مناسبى پيدا مى شود كه طواف در دائره مطاف و بدون زحمت انجام مى گيرد و آن شركت كردن در مراسم نماز مسجدالحرام است بشرطيكه انسان خود را به نزديك ترين جا براى نماز برساند و بعد از خواندن نماز جماعت بلا فاصله طواف را شروع كند و در چنين فرصتى هفت دور طواف حدود ده دقيقه طول مى كشد و تاجمعيت از اطراف براى شركت در طواف جمع شوند ما طواف خود را انجام داده و نماز آنرا در خلف مقام و گاهى با يكى دو متر فاصله به راحتى انجام داده ايم و اين فرصتى است كه خيلى افراد از آن غافلند و يك نكته راجع به رمى جمرات كه ياد آورى آن مى تواند بسيار مفيد باشد اينست كه ايرانيها هرگز رمى جمرات روز دوازدهم را به بعد از ظهر تأخير نيندازند زيرا اهل سنت اين كار را مى كنند و چند مورد كشتاريكه پيش آمده و عده اى زير دست و پا كشته شدند مال تراكم جمعيت بعد از ظهر روز دوازدهم است كه به نظر آنها مستحب است البته روحانيون كاروآنهابه اين مسئله واقفند و براى حفظ جان حاجيان نهايت وقت شناسى را دارند.

: از روزهاى پايانى حج چه خاطره اى داريد؟

خاطره خاصّى كه قابل گفتن باشد نداريم ولى آنگونه كه اهل تسنّن براى زيارت و داع و ياعمره مفرده اهميت مى دهند ما ايرانيها اهميت نمى دهيم آنها مجدداً به مسجد تنعيم مى روند و محرم مى شوند و براى طواف و سعى به مسجدالحرام بر مى گردند كه گوئى تمام مسجدالحرام و صفا و مروه يكباره سفيد پوش شده و اگر كسى مى خواهد همه زوار را در حال احرام و سفيد پوش ببيند مى تواند اينجا ببيند و اين تقيد به زيارت وداع و انجام عمره مفرده بعد از پايانى مراسم حج قابل توجه است البته ممكن است عده زيادى حج افراد بجا آورده اند

ص: 189

كه ديگر قربانى نكنند و در صورت انجام حج افراد بجا آوردن عمره مفرده بعد از پايان مراسم حج واجب است ولى علماى شيعه براى مردميكه منزلشان از مكه بيش از 16 فرسخ فاصله دارد حج افراد را جايز نمى دانند و وظيفه اينگونه افراد حج تمتع است همين حجيكه اين سالها انجام مى گيرد و تنعيم همان محلى است در شش كيلو مترى مسجدالحرام كه عايشه به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله بدانجا فرستاده شد تا عمره مفرده بجا آورد چون اين خانم بعد از رسيدن به مكه مانع از انجام طواف داشت ناچار با همان حال كه محرم هم بود به عرفات رفت و بعد از برگشت از عرفات و منى لازم ديده شد كه عمره مفرده كه جاى گزين تمتع است انجام دهد.

: نحوه خريد سوغات چگونه بود و معمولًا چه چيزهايى به عنوان سوغات خريده مى شد؟

اينگونه سوغاتيها بسته به موقعيت زمان و ارزش پول ايران و نيازهاى زندگى ا ست بدون سوغات نمى شود و اشياء زرق و برقى مغازه هاى مكه كه فريبنده است انسان را وا دار به خريد مى كند مخصوصا اجناس كه قيمت آن با قيمت آن جنس در ايران تفاوت زياد دارد و يك؟؟؟ كه همه بايد به سوغات بياورند آب زمزم است كه نظير آن در هيچ جاى دنيا نيست.

: مدت سفر حج چه قدر طول مى كشيد؟ و هزينه آن چه مقدار بود؟

مدت سفر حج از سال 49 به بعد با كاروان تقريبا يكماه بود و مقدار هزينه نيز حدود چهار هزار تومان بود كه هزينه هواپيما رفت و برگشت و كرايه منزل در مكه و مدينه و وساطى نقليه بين راهى و كليه مخارج سفر بعهده كاروان بود و در خوراك و منزل هم مقيد بودند كه طبق شرايط دولت رفتار كنند و من در سفر اول از كاروان در مدينه جدا شدم و براى زيارت شام وسپس به عتبات عاليات در عراق رفتم كه جريان آن سفر جدا است.

: چه خاطرات تلخ و شيرينى از برخورد مردم با همديگر در كاروان ها به ياد

ص: 190

داريد؟

چون بيشتر سفرهايم بعد از انقلاب در بعثه امام خمين قدس سره و مسئوليتى كه در آنجا داشتم به عنوان هيئت داوران بود و در رابطه با وظايف روحانيون كاروان و بعد اضافه شدن تخلفات ستاد جريانات تلخ و شيرينى در آن مسئوليت دارم ولى چون بسيارى آز آنها در رابطه با روحانيون است صلاح در ذكر آنها نمى بينم و البته در جريان حمله پوليس سعدى به زوار ايرانى روز ششم ذيحجه سال 56 بودم و ماجراهاى تلخ و ناگوارى بياد دارم اما چون مورد سؤال قرار نگرفته و يا شايد صلاح در ذكر آنها نيست از آن صرف نظر مى شود.

پى نوشت ها:

ص: 191

از نگاهى ديگر

طرح جايگزين شود.

ص: 192

جغرافياى انسانى مدينه منوّره

جغرافياى انسانى مدينه منوّره

دريادار ايوب صبر پاشا/ على اكبر مهدى پور

اشاره:

پژوهشگر توانمندِ عهد عثمانى، سرتيب ايّوب صبرى، متوفاى 1308 ه.

(1860 م.) صاحب آثار ارزشمند فراوان، (1) در كتاب ارزشمندِ «مرآت مدينه» (2) گزارش بسيار جامع و مستندى از آداب و سنن مجاوران حرم نبوى به رشته تحرير در آورده، كه چهارمين بخش آن از نظر خوانندگان گرامى مى گذرد:

متبرّك شدن نوزادان به حرم مطهّر

چرا شايسته تجليل، تمجيد و تكريم نباشند مردمانى كه در بدو تولّدشان قنداقه آنان به حرم مطهّر پيامبر صلى الله عليه و آله برده شده، زير پرده و پوشش مقدّس مرقد مطهّر متبرّك گشته، مشمول عنايات و الطاف بيكران حضرت ختمى مرتبت قرار مى گيرند. (3)

هر كودكى كه در شهر مدينه منوره گام در عرصه زندگى مى گذارد، در چهلمين روز تولّدش او را شستشو داده، لباس نو برتنش مى پوشانند و با عطر و گلاب معطرش مى كنند و در حدّ توانِ خانواده، به زيورآلاتش مى آرايند.

خويش و تبارش گردآمده، همگى جامه هاى فاخر مى پوشند و نوزاد را با


1- تنها اثر چاپ شده مؤلف به فارسى، كتاب «تاريخ و هابيان» است، كه از سوى نشر طوفان درتهران به چاپ رسيده، سپس به عربى برگردان شده، و با عنوان «تاريخ الوهّابيّين»، توسط انتشارات هدف قاهره منتشر شده است.
2- مرآت مدينه، دوّمين مجلد از مجموعة پنج جلدى، «مرآت الحرمين» است، كه به سال 1304 ه. در استانبول به چاپ رسيده است
3- در ايام تأليف كتاب، اگرچه نظام وهابى در منطقه حاكميت داشت، ولى هنوز اعتقادات مردم سالم و تبرك جويى از آثار پيامبر صلى الله عليه و آله در فرهنگ عامه محفوظ مانده بود. در مورد جواز تبرّك از ديدگاه قرآن، سنت و سيره صحابه، نك: «تبرّك الصحابه بآثار الرسول».

ص: 193

شكوه زايدالوصفى همراهى نموده، بعد از نماز مغرب به حرم مطهّر نبىّ مكرم صلى الله عليه و آله مى رسانند، آنگاه به يكى از خواجگانى كه در نوبت خدمت و كشيك حرم مطهر است، تحويل مى دهند و او كودك را به يكى از خادمان حجره شريف، كه «نقيب حرم» يا «مستسلم حرم» ناميده مى شوند، تسليم مى كند و او نيز با ادبى خاص، در حالى كه زبانش به صلوات و سلام بر خاتم رسولان مترنّم است، با جمله:

«دستور يا رسول اللَّه» اذن دخول طلبيده، نوزاد را در زير پوشش زر بفت مرقد مطهّر قرار مى دهد و چهره اش را با پوشش قبر شريف مى پوشاند.

آنگاه، ديگر خادمان و خواجگان، حدود پنج دقيقه به تقديم درود و تحيّات و عرض سلام و صلوات بر اشرف كاينات مى پردازند، سپس همان نقيب، يا مستسلم، با جمله: «دستور يا رسول اللَّه» استيذان نموده، كودك را از زير پوشش قبر مطهّر بيرون مى آورد و به دست مادرش مى سپارد.

نقش حرم

جالب است كه وقتى كودكان نوزاد در حريم حرم قرار مى گيرند، در تمام مدتى كه زير پرده و پوشش قبر مطهر هستند، در نهايت سكوت و آرامش به سر مى برند و هرگز ديده نشده است كه كودكى در آن مدت گريه و ناآرامى كند، اگرچه از ناآرامترين كودكان باشد.

هنگامى كه كودكان را از زير پرده قبر مطهّر بيرون مى آورند، چهره هاى آنها از نورانيتى خاص برخوردار است و همانند كودكى كه غذايى در دهان داشته باشد، دهانشان را حركت مى دهند.

سكوت محض كودكان، درخشش خاص چهره آنان و حركت دهانشان در آن زمان، حيرت انگيز و اسرارآميز است!

ص: 194

اين حالت شگفت انگيز كه بدون استثنا براى همه كودكان پيش مى آيد، از كرامات، بلكه از معجزات حضرت ختمى مرتبت به شمار مى آيد و اهالى مدينه بر اين باورند كه در آن لحظه، شيره خرما از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله به كام اين كودكان نهاده مى شود.

يكى از علل برترى اهالى مدينه بر ساكنان ديگر بلاد مجاور، همين فيض شرفيابى و تبرّك جويى آنان از فيض هاى بيكران آن منبع فيض، در روزهاى آغازين زندگى است.

از حرم تا حرم

زندگى اهالى مدينه در حريم حرمِ نبوى آغاز مى شود و در حريم حرم محمدى صلى الله عليه و آله پايان مى يابد. در نخستين روزهاى زندگى، زير پوشش حضرت رسالت پناه قرارمى گيرند، يك عمر در كنف حمايت پيامبر رحمت زندگى مى كنند، سرانجام در واپسين لحظات زندگى نيز، از حريم حرم و آستان ملك پاسبان آن شفيع انس و جان، به سوى جان جانان پر مى كشند.

چنين سعادت بزرگى براى احدى جز مجاوران كوى دوست ميسّر نيست.

اهالى مدينه حق دارند كه در غم هجران عزيزان در گذشته خود نوحه سرايى نكنند، زيرا از آنها شميم رحمت و مغفرت حضرت احديت، در پرتو شفاعت حضرت ختمى مرتبت استشمام مى كنند.

اهالى مدينه به بيماران صعب العلاج خود به جاى دارو و درمان، آب خوشگوار مدينه را مى دهند، اگر خوب نشدند، آنها را به كنار مرقد مطهر نبىّ مكرم برده، براى شفايشان، به ذيل عنايت پيامبرخدا توسّل مى جويند. اگر بهبودى حاصل نشود، به فرارسيدن اجل و نزديك شدن ارتحال او پى مى برند.

براى كفن و دفن و تجهيز او به عالم آخرت تدارك مى بينند. (1)

مراسم تجهيز و تدفين

پس از در گذشت يكى از ساكنان هجرت سراى پيامبرگرامى صلى الله عليه و آله، مطابق شرع انور او را غسل داده، كفن كرده، براى جلب عنايت آن حضرت، او را از «باب الرّحمه» وارد روضه مطهّر مى كنند و درپيش روى مبارك، طورى بر زمين مى گذارند كه سرِ متوفّى به طرف ضريح مقدس نبوى قرار گيرد، آنگاه درحال


1- اين نوع صفا و اخلاص، بسيار ارزشمند است، ولى ما وظيفه داريم در كنار توسّلات، به پزشك نيز مراجعه كنيم.

ص: 195

ايستاده براى او شفاعت مى طلبند و براى جلب نظر شفيع المذنبين، حضرت ختم المرسلين، مدتى به صلوات و سلام مى پردازند. (1)

يكى از علل برترى اهالى مدينه بر ساكنان ديگر بلاد مجاور، فيض شرفيابى و تبرّك جويى آنان از فيض هاى بيكران آن منبع فيض، در روزهاى آغازين زندگى است.

همواره مراسم تشييع، در يكى از مواقع نماز برگزار مى شود، ولذا در يكى از اوقات پنجگانه، جنازه را تا مسجد تشييع مى كنند و وقتِ هركدام از نمازها باشد، آن را با جماعت ادا مى كنند و بر پيكر عزيز خود نماز ميت گزارده، جنازه را از «باب جبرئيل» خارج مى كنند، در حالى كه همه تشييع كننده ها، كلمه طيّبه «لا إِلهَ الَّا اللَّه» بر زبان دارند، او را براى دفن به سوى قبرستان بقيع مى برند.

اگر تعدادى جنازه براى نماز گِرد آمده باشد، براى همه آنها يك نماز خوانده مى شود.

مراسم تعزيت

پس از دفن ميت، خويشاوندان او در كنار درِ بقيع مى ايستند و حاضران با آنها مصافحه نموده، مراتب تسليت و تعزيت خود را تقديم مى كنند.

اين سنت حسنه يادگارِ امام حسين عليه السلام است. روز ارتحال امام حسن مجتبى عليه السلام هنگامى كه مراسم خاك سپارى سبط اكبر در بقيع به پايان رسيد، برادر والاگهرش امام حسين عليه السلام در كنار درِ بقيع ايستاد و مراتب تسليت و تعزيت مردم را پذيرا شد.

اجازه دفن

براى آگاهى يافتن از آمار دقيق افرادى كه در طول يكسال، در مدينه منوّره فوت مى كنند، لازم است براى دفن افراد درگذشته، از محلّى كه در محكمه به اين منظور در نظر گرفته شده، اجازه دفن بگيرند.

غسل دادن غسّال به جنازه اى كه اجازه دفن دريافت نكرده، به شدت ممنوع است.


1- طلب شفاعت از انبيا و اوليا، ريشه قرآنى دارد، ولى بايد شفاعت كننده و شفاعت شونده به اذن پروردگار باشد يونس: 3؛ سباء: 23 شيخ مفيد بر ثبوت شفاعت بر پيامبران و معصومان، ادعاى اجماع كرده اوائل المقالات، ص 15 نسفى نيز احاديث شفاعت را مستفيض دانسته است العقائد النسفيّه، ص 148 قاضى اياض نيز آن را صريح آيات، اخبار و مذهب اهل سنت دانسته است، شرح نووى بر صحيح مسلم، ج 3، ص 35 محمدبن عبدالوهاب بنيانگذار وهابيت نيز شفاعت پيامبر گرامى، پيامبران، فرشتگان واولياءاللَّه را بر اساس روايات وارده ثابت دانسته است الهدية السنيه، ص 42. براى دفع شبهات وهابيان مراجعه شود به كتاب ارزشمند: كشف الارتياب، از سيد محسن امين، صص 214. 192

ص: 196

قبرستان بقيع

در مدينه منوره، به جز بقيع، هيچ قبرستان ديگرى وجود ندارد. افراد متوفى، هركس و از هر خاندانى كه باشد، بايد مانند ديگران در قبرستان بقيع دفن شود. در اينجا ميان غنى و فقير مساوات كامل بر قرار است. (1)

قبرستان بقيع بيرون سور مدينه، كه توسط «جمال الدين اصفهانى» (2) كشيده شده، در مقابل «باب الجمعه» قرار دارد.

ازاين رهگذر، جنازه ها را از درِ جبرئيل خارج كرده، از باب الجمعه وارد قبرستان بقيع مى كنند. (3)

اهالى مدينه به بيماران صعب العلاج خود به جاى دارو و درمان، آب خوشگوار مدينه را مى دهند، اگر خوب نشدند، آنها را به كنار مرقد مطهر نبىّ مكرم برده، براى شفايشان، به ذيل عنايت پيامبرخدا توسّل مى جويند.

دور تا دور قبرستان بقيع ديوارى به ارتفاع سه متر كشيده شده كه پنج در دارد و در داخل اين محدوده، 11 بقعه با گنبد و بارگاه وجود دارد. (4)

با توجه به قداست خاص اين مكان، بيشتر فرزندان، همسران، ياران و خويشان پيامبرگرامى صلى الله عليه و آله در همين مكان مقدس به خاك سپرده شده اند.

بنابر اصحّ روايات، 7000 تن از اصحاب پيامبر در اين مكان مقدس مدفون مى باشند. (5)

علاوه بر ياران، صدها هزار نفر از تابعان، صالحان، عالمان و ساير مؤمنان، در طول قرون و اعصار در قبرستان بقيع به خاك سپرده شده اند.

شيوه دفن در بقيع

جنازه هايى كه در بقيع به خاك سپرده مى شوند، شيوه خاك سپارى آنان به اين صورت است كه آنها را در لحدى به نام «قصقيه» مى گذارند، هر قصقيه درِ جداگانه اى دارد، جنازه را در داخل آن قرار داده، درِ قصقيه را مى بندند. (6)

به طورى كه اهل اطلاع به من گفتند، درِ هر قصقيه را كه براى دفن جنازه اى باز مى كنند، از حكمت پروردگار هيچ نشانى از جنازه قبلى در آن نبوده و هرگز بوى تعفّنى از آن شنيده نمى شود.

بر اين اساس، مدفونين بقيع در باغى از باغهاى بهشتى وارد مى شوند. (7) چنانكه در حديث شريف آمده و اين


1- اين شيوه، ياد آورِ حديث شريف رسول گرامى صلى الله عليه و آله است كه مى فرمايد: «نخستين نشانه عدالت در آخرت، قبرها است كه در آنها ميان ثروتمند و مستمند هيچ فرقى ديده نمى شود» بحارالانوار، ج 81، ص 283.
2- اين سور به سال 540 ه. توسط جمال الدين محمد بن ابى منصور اصفهانى، وزير آل زنگى كشيده شد. وفاء الوفا، ج 2، ص 767.
3- با توسعه مسجدالنبى و برداشته شدن كوچه بنى هاشم و خيابان ابوذر، از باب الجمعه نشانى نمانده است. محل باب الجمعه در آن ايام «حارّه» ناميده مى شد و تقريباً با درِ فعلى بقيع قابل انطباق مى باشد.
4- از صدر اسلام تا 80 سال پيش بر فراز قبور مقدس خاندان عصمت و طهارت گنبد و بارگاه بود، كه در روز هشتم شوال 1344 ه. با خاك يكسان گرديد. اين بقعه ها عبارت بودند از: 1) چهار تن از امامان معصوم عليهم السلام 2) فرزندان پيامبر 3) همسران پيامبر 4) عمه هاى پيامبر 5) ابراهيم فرزند پيامبر 6) فاطمه بنت اسد 7) عقيل و عبداللَّه بن جعفر 8) اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام 9) امّ البنين 10) حليمه سعديه 11) بيت الأحزان، در نزديكى قبور ائمه (در سمت بالاى سر آنها). (وفاء الوفا، ج 3، ص 616 تا ص 920؛ البقيع الغرقد، ص 44).
5- سمهودى تعداد آنها را 000 10 نفر نوشته است. وفاء الوفا، ج 3، ص 916.
6- لفظ «قصقيه» واژه اى محلّى است. در ديگر بلاد عربى رايج نيست و در كتب لغت پيدا نشد. با توجه به تُرك تبار بودنِ مؤلف، در كتابهاى لغت تركى نيز جستجو به عمل آمد و يافت نشد. احتمالًا منظور از قصقيه چيزى شبيه لحدهاى مرسوم فعلى در قبرستان وادى السلام نجف اشرف مى باشد، ولى به هنگام جستجوى لفظ «قصقيه» واژه مشابهى يافتيم به عنوان «فِسقِيه»، و آن ساختمان مسقفى بوده به طول 50 و پهناى 20 متر، در سمت غربى بقيع، كه مخصوص دفن سادات، اشراف و امَراى شيعه بوده است. خاندانهاى معروفى چون «آل مُهَنّا» در آنجا به خاك سپرده شده بودند، كه در عهد وهابيان همه تخريب و با خاك يكسان گرديد. اهل الدار والايمان، ص 48. آل مهنّا از تبارِ سيد مهنّا بن سنان، قاضى معروف مدينه در قرن هشتم، صاحب «المسائل المهنّائيّه» و مجاز از سوى علّامه حلّى و پسرش فخر المحقّقين مى باشند. الدرر الكامنه، ج 4، ص 368؛ الحقايق الراهنه، ص 223.
7- تعبير «رَوضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ» را در مورد بقيع پيدا نكرديم، ولى در مورد برخى از قبور بقيع به كثرت آمده است. در يك حديث طولانى، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از شركت فرشتگان در تشييع فاطمه بنت اسد، مادر اميرمؤمنان عليه السلام سخن گفته، در پايان مى فرمايد: «و قبر او باغى از باغهاى بهشت است». «روضة الواعظين، ج 1، ص 143؛ بحارالأنوار، ج 35، ص 71

ص: 197

گزارش آن را صد در صد تأييد مى كند.

در مدينه مرسوم نيست كه جنازه را در داخل تابوت وارد قبر كنند، بلكه با همان كفن در قبر مى گذارند و براى افراد خاصى اخيراً مرسوم شده كه لحد درست مى كنند و سقف آن را با خشت مى چينند و روى آن را با خاك پر مى كنند.

در حديث شريف آمده است:

هركس در مدينه منوّره وفات كند، پاداش شهيد در راه خدا به او داده مى شود. (1)

كوى محبوب

روزى در قبرستان بقيع قبرى كنده مى شد و پيامبر رحمت حضور داشت، يكى از ياران از بيرون آمده، نگاهى به درون قبر افكند وگفت: «هركس در اينجا دفن شود چه جايگاه بدى خواهد داشت!» نبىّ گرامى صلى الله عليه و آله براى تصحيح اعتقاد او فرمود: «اين گفته اى كه بر زبان تو جارى شد، چه گفتار زشتى بود.»

او در مقام تصحيح سخن خود گفت: يا رسول اللَّه منظور من اين بود كه اينجا مدفن كسى مى شود كه در بستر مى ميرد و از پاداش جهاد در راه خدا و شهادت در ميدان نبرد محروم مى شود.

پيامبر رحمت فرمود: «در روى زمين هيچ شهرى همانند اين شهر نيست.

هركس در اين شهر وفات كند، مانند كسى است كه در راه خدا به شهادت برسد، هيچ بقعه اى در عالم محبوب تر از بقعه اى نيست كه مدفن من خواهد شد.»

با اين بيان، از قداست و شرافت جنّةالبقيع پرده برداشت. (2)

چه زيبا سروده:

جوار قرب احمد ده وفات ايت قالوب اول جايده كسب حيات ايت

«در جوار قرب پيامبر صلى الله عليه و آله وفات كن، در آنجا اقامت گزين تا حيات جاويد يابى.»

مراسم گل باران قبور

زيارت اهل قبور در ميان اهالى مدينه- در شبهاى جمعه- سنّتى كهن و شيوه اى بسيار رايج است.

روزهاى پنچ شنبه، بعد از نماز عصر، اهالى مدينه، زن و مرد، خُرد و كلان، به قصد زيارت اهل قبور به قبرستان بقيع مى روند. (3)

از قديم مرسوم شده كه هريك از زائران قبور، يك دسته گل «فَسْلَكَنْ» (4) و يا هر گل، يا گياه خوشبوى ديگرى با خود


1- پيامبرخدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس در يكى از دو حرم، مكه يا مدينه وفات كند، پاى حساب برده نمى شود، مهاجر الى اللَّه نوشته مى شود و در روز رستاخير با اصحاب بدر محشور مى گردد.» بحارالانوار، ج 99، ص 387.
2- رسول گرامى روزى در بقيع خطاب به «امّ قيس» فرمود: «از اين قبرها 70000 نفر محشور مى شوند كه بدون حساب وارد بهشت مى گردند، چهره هايشان مانند ماه شبِ چهارده مى درخشد.» تاريخ المدينة المنوره، ج 1، ص 92. و در حديث ديگرى فرمود: «هركس در اين قبرستان به خاك سپرده شود، ما براى او شفاعت مى كنيم.» همان، ص 97. احاديث فراوانى در باره حضور پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در بقيع و استغفارش بر اهل بقيع آمده است. ابن شبّه، دهها مورد از آنها را در تاريخ المدينة المنوره، ج 1، ص 86 تا 97 آورده است.
3- مشروعيت زيارت اهل قبور از مسلّمات شرع مى باشد. پيامبر صلى الله عليه و آله همواره به زيارت اهل قبور در بقيع و احُد مى رفت مستدرك حاكم، ج 1، ص 531. قبر مادرش را به همراه 1000 تن از ياران زيارت نمود و اشك فراوان ريخت صحيح مسلم، ج 2 ص 366. اما در مورد زنان، مسلّماً جايز و مشروع است؛ چنانكه حضرت زهرا به زيارت قبر جناب حمزه سيد الشهدا مى رفت، المصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 572. عايشه نيز مى رفت همان، ص 570. و به صراحت مى گفت كه رسول خدا به او اجازه داده است سنن بيهقى، ج 4، ص 131. در اين رابطه به كتاب ارزشمند «شفاء السّقام» از امام تقى الدين سبكى مراجعه فرماييد كه شبهات و هابيان را به بهترين شكل پاسخ داده است.
4- فَسْلَكَنْ، گلى مانند «گلايول» مى باشد، جز اينكه بسيار معطّر است. فسلكنِ سفيد، هندى وژاپنى از شهرت بيشترى برخوردار مى باشند. قاموس تركى، سامى افندى، ص 996.

ص: 198

مى برند و قبرهاى معروف را گل باران مى كنند.

آنها بر اين باورند كه بردن شاخه گل بر روى قبرها، از پيامبر رحمت به يادگار مانده، و لذا از ترك كردن آن بيم دارند. (1)

«نظم»

شو متوجّه به زمينِ بقيع عرش برين بين مقام رفيع

هر طرفى نور دمد زان زمين همچو نجوم از فلك چارمين

چونكه نَهى بر در و دروازه گام ورد زبان ساز صلاة و سلام

اين همه چون انجم او آفتاب پرده گل گشته به رويشان نقاب

زنده دلان بين كه ز خود مرده اند سر به گريبان عدم برده اند

گر بگشايند ز عارض نقاب تيره نمايند مه و آفتاب

بر در و دروازه كه زين را در است مقبره عمه پيغمبر است

قبه عباس كه خُلد آشيان قبّه اى از نور به عالم عيان (2)

در گذشته زنان و مردان، هم زمان به زيارت اهل قبور مى رفتند، ولى اكنون ملغى شده، بانوان عصرهاى پنجشنبه، بعد از نماز عصر و آقايان صبح هاى جمعه، بعد از نماز صبح به بقيع مى روند و سنّت زيارت را به جاى مى آورند.

نمايشنامه استقبال رمضان

اجراى نمايشنامه استقباليه ماه مبارك رمضان توسط نوجوانانِ شهر پيامبر، ديدنى و شنيدنى است:

در ميان جوانان و نوجوانانِ مدينه، در طول قرون و اعصار، مرسوم بوده كه همه ساله در آخرين روز ماه شعبان، نمايشنامه جالبى اجرا مى كردند.

همه كودكان و نوجوانان شهر در يكى از ميادين بزرگ اجتماع نموده، از ميان خود سه نفر زرنگ و زباندار بر مى گزيدند و آنها را به سه منصب بزرگ شهر: «قاضى»، «شيخ حرم» و «اميرالحاج» نصب مى كردند.

آنگاه به صورت دسته جمعى به بيرون شهر رفته، در هواى صاف صحرا به استهلال مى پرداختند، پس از رؤيت هلال، اقامه شهود و حكم قاضى، به سوى شهر باز مى گشتند.

اهالى مدينه اين مراسم را «شعبنه» يا «نمايشنامه استقبال نوجوانان از ماه


1- گل باران كردن جنازه در گذشته رواج داشته است. از گل باران شدن جنازه حضرت معصومه و امام رضا عليهما السلام توسط شيعيان قم و خراسان داستانها نقل مى شود. بر جنازه حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام آنقدر شاخه گل نثار كردند كه آنجا بعدها به «سوق الرّياحين» بازارگلها شهرت يافت حياة الامام موسى بن جعفر، ج 2، ص 528. ولى آنچه امروز مرسوم شده، تاج گل به قيمتهاى گزاف براى مراسم تشييع و ترحيم تهيه مى كنند كه اين از مصاديق اسراف مى باشد. بهتر است وجه آن را به مراكز خيريه داده، تابلو مركز را به مراسم ببرند.
2- مؤلف اين اشعار را از كتاب «فتوح الحرمين» نقل كرده، و آن مناسك منظوم محى الدين عربى به فارسى مى باشد. كشف الظنون، ج 2، ص 1240

ص: 199

رمضان» مى ناميدند، كه در زمان ما ترك شده است.

مراسم افطار در حريم يار

تعداد زائرانى كه در ماه مبارك رمضان از اقطار و اكناف جهان براى عتبه بوسى قبر حبيب به اين شهر مقدس روى مى آوردند، بيرون از شمار بود، از اين رهگذر براى اهالى مدينه تهيه افطار براى زائران حرم نبوى از دير زمان به صورت يك سيره سنيّه در آمده بود.

مردم نيم ساعت به افطار، از هر كوى و برزن، به سوى حرم مقدس، سرازير مى شدند. سقّاها آبهايى را كه از «عين الزّرقا» (1) پركرده، در مخزن ها خنك كرده بودند (2) به مسجد آورده، در ظرفهايى كه به موازات صفهاى نماز قرار داشت، مى ريختند.

ابن فرحون مى نويسد: يكى از سقاها كه شيخ ابوالحسن محمد نام داشت، (3) پيش از فرا رسيدن وقت نماز، ظرفها را پركرده، از باب الرحمه تا باب النساء، به موازات صفهاى نماز مى چيد و براى اينكه ظرفها از دستبرد محفوظ باشد، آنها را با طنابى به يكديگر محكم مى بست. ولى نمى دانم كه در مقابل اين خدمت چيزى دريافت مى كرد يا فقط براى رضاى خدا انجام مى داد.

ابن فرحون سپس مى افزايد: من نمى توانم آن منظره زيبا و روح افزا را، كه در هنگام افطار، در حريم حرمِ يار پديدار مى گشت، به تصوير بكشم.

روضه نبوى از مشايخ بزرگى چون شيخ ابو محمد بكرى، شيخ عبدالواحد جزولى و افراد برجسته اى چون آنها مملوّ مى باشد.

در برابر چهره هاى نورانى و پر ابهّت اين مشايخ، احدى جرأت نمى كرد كه از پيشاپيش آنها عبور كند.

جمعى از اشراف و سادات در قسمت ميانى حرم صفى را به خود اختصاص مى دادند كه محاسن سفيد، چهرهاى درخشان و عمامه هاى برّاق آنها افراد ميان سال را به تعظيم و تكريم وا مى داشت و اهل حال را به وجد و شور و شوق مى آورد.

پشت سر آنها، اهالى بصره و جزيره در صفى، پس از آنها معتمدان و ريش سفيدان در صف ديگر، آنگاه مجاوران و فقيران در صفى، پست سر آنها، ايرانيان و مراكشى ها در يك صف، در صف بعدى خادمان و فراشان حرم در زير


1- عين الزرقا، همان «عين ازرق» است كه از چشمه بزرگى در غرب مسجد قبا، در ميان نخلستان نشأت مى گيرد، تا مصلّى جريان پيدا مى كند. در مصلى قبّه بزرگى بر بالاى آن هست، در آنجا به دو قسمت تقسيم شده، قسمى به سوى شمال و قسم ديگرى به سوى قبله روان مى باشد. اين چشمه «عين ازرق» نام دارد و در ميان مردم به «عين زرقا» مشهور است. وفاء الوفا، ج 3، ص 985. علت نام گذارى آن به «ازرق» و «زرقا»، اين است كه آن را مروان بن حكم در ايام والى بودنش از قبا تا مدينه كشيده وچون او زاغ چشم بود، به اين نام مشهور شد. همان، ص 987.
2- در گذشته كه وسايل امروزى نبود، مخزن هايى در جاهاى بادگير نصب مى شد و آب در آن مخزن ها در اثر وزش باد خنك مى شد، اين مكان ها را مشربه مى ناميدند و مشربه امّ ابراهيم يكى از اين موارد بود.
3- شيخ ابوالحسن محمد، جدّ مادرى شيخ محمد كازرونى است.

ص: 200

قبه هاى شرقى قرار داشتند.

اين چهره هاى نورانى، همگى اهل خير و صلاح و از منزلت و مرتبت رفيعى برخوردار بودند.

آنانكه در اطراف حُجره شريفه منتظر اذان و فرا رسيدن وقت افطار هستند، برخى سرِ فكرت در جيب حيرت فرو هشته، گروهى به دعا و مناجات با قاضى الحاجات همت گماشته، برخى با يكدنيا خضوع و خشوع به تلاوت قرآن مى پردازند، گروهى نيز به ديدگان اشكبار به خواندن دلائل الخيرات (1) اشتغال داشته، سفره ها گسترده، افطارى هايى كه از منازل شان ارسال مى شود، در ظرفهاى سرپوش دار، در جلوشان مى نهند، تا شليك توپ افطار (2) به عبادت و اطاعت هم چنان ادامه مى دهند.

افطارى ها عموماً از نان، پنير، خرما، حلوا و امثال آنها است. و لذا همگان افطار ساده اى تناول كرده، غرق درياى عبادت و اطاعت مى شوند.

احتمالًا اختصاص يافتن افطارى ها در استانبول به نان، پنير، مربّا و امثال آنها، به پيروى از اهالى مدينه طيّبه باشد.

در آستانه وقت افطار، منظره مسرّت انگيز منتظران اذان، به قدرى نورانى وروحانى است كه اگركسى به فضاى مسجد شريف نبوى گوش جان بسپارد، صداى بال ملايك را خواهد شنيد.


1- دلائل الخيرات، تأليف: محمدبن سليمان جزولى، متوفاى 854 ه. رايج ترين كتاب در ذكرصلوات بر اشرف كاينات بود، كه در شرق و غرب عالم رواج تام داشت، تا از طرف و هابيان ممنوع شده، نسخه هاى آن گرد آورى و طعمه حريق گرديد.
2- تا اين اواخر، در همه كشورهاى اسلامى، براى آگاهى مردم از وقت افطار و سحرى، درشامگاهان و سحرگاهان توپ شليك مى كردند.

ص: 201

با شليك توپ افطار صداى روح بخش اذان از فراز گلدسته ها در فضاى مدينه طنين انداز مى شود، صاحبان سفره از افرادى كه در دو طرف او هستند، به ويژه از زائران و مسافران براى افطار دعوت مى كنند. پس از افطار آنچه درسفره باقى بماند به مستمندان، به ويژه غريبان تقديم مى كنند، لحظاتى بعد فريضه مغرب اقامه مى شود.

وقت افطار، منظره مسرّت انگيز منتظران اذان، به قدرى نورانى وروحانى است كه اگركسى به فضاى مسجد شريف نبوى گوش جان بسپارد، صداى بال ملايك را خواهد شنيد.

از قديم مرسوم است كه در ماه رمضان نماز مغرب را بعد ازافطار اقامه مى كنند، از اين رهگذر، مؤذنها چند دقيقه اى اقامه را به تأخير مى اندازند تاسفره هاى افطار برچيده شود.

بعد از نماز مغرب هريك از اهالى مدينه، يك يا دو نفر از زائران را با خود به منزل برده، پذيرايى مى كنند و بعد از شام براى فريضه عشابه مسجد بر مى گردند.

بدين طريق، هرشب 300 تا 400 سفره افطار در مسجدالنّبى گسترده مى شود.

آنچه در بسيارى از ممالك اسلامى مرسوم شده، كه افطار را به صورت ساده پيش از نماز مغرب و شام را بعد از نماز مغرب تناول كنند، احتمالًا از اهالى حرمين شريفين اتخاذ شده است.

اين شيوه كه اول چيز ساده و مختصرى تناول كرده، پس از مدتى سرِ سفره شام بروند، بسيار مطلوب و از نظر بهداشتى بسيار سودمند است؛ زيرا اگر شكم خالى يك مرتبه پر از غذا شود، معده در هضم غذا دچار مشكل مى گردد.

نماز تراويح (1)

پس از اداى فريضه عشا، افراد موجود در مسجد به 40- 50 گروه تقسيم شده، براى هر گروهى مؤذّن و امام جماعت ويژه تعيين مى گردد. در جلو هر گروهى دو عدد شمعدان بزرگ و تعدادى فانوس نهاده مى شود.

فانوس هاى هر گروهى به رنگى خاص است. هر گروهى به يك سو رفته،


1- نماز تراويح عبارت است از خواندن نمازهاى مستحبى شبهاى ماه رمضان با جماعت، كه به اجماع فقهاى شيعه حرام است؟؟؟ و داستان آغاز آن، اين است كه در يكى از شبهاى ماه رمضان عمر به مسجد رفت و ديد مردم به صورت پراكنده مشغول عبادت هستند، به ابىّ بن كعب دستور داد كه امامت كند و نمازهاى مستحبى را با جماعت به جا آورد. شب بعد كه به مسجد رفت و ديد در صفهاى منظم مشغول نماز هستند، شادمان شد و گفت: «نعمت البدعة! وه، چه بدعت خوبى شد!» صحيح بخارى، ج 2، ص 252، الموطّأ، ص 73؛ كنزالعمال، ج 8، ص 408. بعد از عثمان، هنگامى كه با امير مؤمنان عليه السلام بيعت شد، آن حضرت دستور داد اعلام كنند كه خواندن نماز مستحبى با جماعت ممنوع است. عده اى در خيابانها به راه پيمايى پرداخته، شعار: «واعمراه» سردادند، از ترس فتنه و شورش فرمود: بگوييد هركس مى خواهد بخواند. وسائل الشيعه، ج 8، ص 46. د فهرس مو فهرس د اين الله الحمد لله و فهرس قى دقت شود؟؟؟

ص: 202

گروهى با سوره هاى بلند، گروهى باسوره هاى كوتاه، پشت سرِ امام خود به اداى نماز تراويح مى پردازند. (1)

و لذا گروهى مشغول اذان، گروهى مشغول قرائت، گروه ديگرى مشغول ذكر و مناجات مى باشند.

در مدت اقامه نماز تراويح، فضاى مسجد آكنده از روحانيت و نورانيت خاصى مى شود. هر گروهى به نوعى مشمول عنايات و فيض هاى ربانى قرار مى گيرند.

آيين شمع افروزى

در شبهاى معمولى، دو عدد شمعدان بزرگ طلا، كه با موم عسل روشن مى شوند، در فضاى مسجد نصب شده، فضاى مسجد را روشن نگه مى دارند.

در شبهاى ماه مبارك رمضان، 8 شمعدان ديگر به آنها ضميمه مى شود.

اين شمعدانها پس از پايان يافتن نماز تراويح، طى مراسمى به دفتر مخصوصى كه آن را «گنجينه شمع» مى نامند، عودت داده مى شود.

از ديرباز چنين مرسوم شده كه براى شركت در مراسم شمع افروزى، هشت نفر از اعيان و اشراف مدينه، كه از شخصيت و برجستگى خاصى برخوردار هستند، دعوت مى شوند، تا اين شمعدانها را پس از اداى تراويح به گنجينه شمع ببرند و به اين وسيله در زمره خادمان افتخارى حرم قرار گرفته، مشمول عنايات حضرت ختمى مرتبت گردند.

رييس فراشان براى هر شب هشت نفر برگزيده، براى هر يك از آنها كارت مخصوصى صادر مى كند و با ارسال اين كارتها، حضور آنها در مراسم شمع افروزى آن شب اعلام مى شود.

پس از نماز تراويح، اين گروه هشت نفرى، با ارائه كارت، در داخل حجره شريفه حضور يافته، هر كدام يكى از شمعدان ها را توتياى چشم خود نموده، به همراه خادمان حجره نبوى، با مراسم خاصى حركت كرده، به دفتر مخصوص (گنجينه شمع) كه در شمال مسجدالنبى قرار دارد، مى رسانند و به مسؤولان مربوط تحويل مى دهند.

پروانگان بال سوخته گردا گرد شمعِ جمعِ آفرينش

به هنگام اجراى مراسم ويژه آيين شمع افروزى، شيخ و نايب حرم،


1- تراويح، جمع «ترويحه»، به معناى استراحت است. نماز تراويح را از اين جهت «تراويح» مى نامند، كه بعد از هر چهار ركعت، مدتى فاصله داده، استراحت مى كنند. لسان العرب، ج 5. ص 360.

ص: 203

شِنِل هاى خاص اين آيين را، كه شِنِلى بلند، فراخ، بايقه هاى بلند و آويخته و آستينهاى چاك دار است، مى پوشند، شال مخصوصى به كمر مى بندند، دو طرف آن را از دو طرف مى آويزند، آنگاه اعيان و اشرافِ دعوت شده را، تا بيرون درِ شامى (در محاذات باب جبرئيل) همراهى نموده، در آنجا در صفى منظم منتظر مى گزارند و خود به داخل حجره شريفه مشرّف مى شوند.

آواى روح افزاى مناجات از گلدسته هاى حرم در كالبد مشتاقان، جان تازه دميده، سقايان با صفا در ميان صفها، با جام هاى پر جلا، عابدان تشنه كام را از آب زلال عين زرقا سيراب مى كنند.

دو شمعدان زرين را خادمان ويژه حجره در دست گرفته، هشت شمعدان ديگر را، هشت تن از خادمان حرم حمل مى كنند و آنها را تا درِ شامى همراهى نموده، با تعظيم، تكريم و تجليل خاصى به افراد فرا خوانده شده تقديم مى كنند.

هر يك از مدعوّين، هر شب شمعدان مخصوص خود را كه نشانه هايش در كارت دعوتشان قيد شده، تحويل مى گيرند، در حالى كه چون مردمك ديدگانشان از آن مراقبت مى كنند، پشت سرِ يكديگر در صفوفى فشرده، به سوى محراب روضه مطهّر حركت مى كنند و در محاذات قبر شريف قرار مى گيرند.

شمعدانهاى ويژه حجره مباركه در پيشاپيش، شمعدانهاى روضه منوره در پشت سر، در حالى كه خدّام حرم در دو طرف آنها در حركت هستند، با گامهاى فشرده، از محراب مسجد در نقطه جنوب تا دفتر خاص شمعدانها در نقطه شمالى مسجد، طول مسجد شريف نبوى را با متانت ويژه اى مى پيمايند.

در طول اين حركت، يكى ازمؤذن هاى خوش الحان، در مواجهه حجره شريفه، با صوت حزين و لحن شيرين، ابياتى در ستايش حضرت ختمى مرتبت مى خواند كه تا اعماق روح و جان ايجاد وجد وشعف مى كند. در پايان براى مصالح جهان اسلام و امت اسلامى دست به نيايش برداشته، براى ترويح روح مؤمنان فاتحه نثار مى كنند.

در طول اين مراسم، كودكان و نوجوانان، در باغچه نخل (1) (قسمت خارج از روضه و غير مسقف حرم) صف


1- در حدود سى سال پيش از اين كه نگارنده توفيق تشرف به حرمين شريفين را داشت، در قسمت غير مسقف حرم، در محاذات حجره شريف، تعدادى نخل موجود بود، از اين رو آن قسمت را باغچه نخل تعبير مى كردند.

ص: 204

كشيده، پروانگان عاشق و شيداى شمع جمع آفرينش را، در حال اجراى مراسم شمع افروزى، استقبال و تماشا مى كنند.

به جهت حالت بسيار روحانى و نورانى اين آيين، كه حاضران اهلِ حال را به شور و شوق وا مى دارد، همگان ترجيح مى دهند كه تا پايان اين مراسم، همچون پروانگانى بال سوخته، در گرداگرد شمعهاى بر افروخته و شمعدانهاى فروزان، در كوى يار و در حريم جانان، آنها را همراهى كنند.

پس از تسليم شمعدانها به دفترِ مشهور به «گنجينه شمع»، متفرق شده به سوى خانه و كاشانه خود مى روند.

نسيم سحر در بزم سحرخيزان

بيدار دلان سحر خيز، پس از تناول سحرى، از چهار گوشه مدينه منوره به سوى روضه مطهّر شرفياب مى شوند و در حريم يار، به عبادت و اطاعت مى پردازند.

اين عاشقانِ عبادت پيشه، از يك ساعت و نيم پيش از طلوع فجر، در روضه مطهر گرد آمده، هريك شمعى براى خود بر مى افروزد و در پر تو آن، به تلاوت قرآن، قرائت دعا و اذكار از دلايل الخيرات، نثار صلوات و تحيات بر اشرف كاينات، نيايش و مناجات با قاضى الحاجات، مى پردازد. نغمه هاى جان فزاى قاريان و ناله هاى جانگداز ذاكران، در فضاى روضه مطهر طنين انداخته، نسيم معطر حجره منوره، عاشقان سحر خيز را عطرآگين نموده، شيفتگان دلباخته را مدهوش مى سازد.

در اين ميان، آواى روح افزاى مناجات از گلدسته هاى حرم در كالبد مشتاقان، جان تازه دميده، سقايان با صفا در ميان صفها، با جام هاى پر جلا، عابدان تشنه كام را از آب زلال عين زرقا سيراب مى كنند.

در اين لحظاتِ معنوى، كه شور و شوق شب زنده داران به اوج مى رسد، جذبه ها و كشش هاى روحانى، عبادت پيشگان را تا قلّه شرف بندگى بالا برده، در كش و قوس اين جذبه و ناز، يك مرتبه امواج سهمگين سحر، چون تيرى خون آلود سينه سياه افق را مى شكافد و دروازه سحر باز مى شود؛ روزى خجسته، صبحى مبارك!

بانك تكبير و آواى عظمت خدا، در فضاى شهر اوج مى گيرد. نغمه روح بخش شهادت به رسالت حضرت ختمى

ص: 205

مرتبت، در فضاى روضه منوّره گوش جان را نوازش مى دهد، صداى با صلابت صلوات بر اشرف كاينات از عاكفان حرم با حلاوت تر از هر صدايى در جهان، در حريم حرم مى پيچد. صفها آراسته، دلها از هر غلّ و غشى پيراسته، فريضه صبح در پشت سرِ امام شافعى ادا شده، واعظان سخن سراى تا فرا رسيدن وقت حنفيان به وعظ و ارشاد حاضران، تبليغ و ترويج دين مبين مى پردازند. (1)

نماز عيد در حريم حرم

يك ماه تمام توفيق عبادت و اطاعت، تلاوت قرآن، شب زنده دارى و انجام فريضه صيام در ماه مبارك رمضان سپرى مى شود. در پگاه عيد سعيد فطر، همه اهالى؛ از عالى و دانى، براى شركت در نماز عيد، از چهار گوشه مدينه منوّره، در ديار يار حضور يافته، نماز عيد مى گزارند. خطبه هاى نماز را با گوش جان استماع كرده، براى توفيق اين عبادت دست نيايش به سوى خداوند منان برمى دارند و براى قبولى طاعات به رسول گرامى توسّل جسته، پيشانى ادب بر عتبه حجره شريفه مى سايند. هركس در حدّ توان و قدرت بيان خود، عرايضى به پيشگاه پيامبر صلى الله عليه و آله تقديم نموده، خواسته هاى قلبى اش را به محضر انور نبىّ مكرم عرضه مى دارد.

از قديم الأيام در شهر مدينه مرسوم است كه عيد سعيد فطر را سه شبانه روز جشن مى گيرند. در اين سه روز، در اوقات نماز توپ شليك شده، حال و هواى جشن و سرور در سيماى همگان مشاهده مى شود و هر فردى در كوچه و برزن، با هر فرد ديگر كه مصادف مى شود، دستش را مى بوسد و مشمول دعاى خيرش مى گردد.

در مدينه منوّره، دست بوسى به اعياد منحصر نيست، بلكه به دنبال هر نماز، هر فردى؛ از غنى و فقير، دست كسانى را كه در كنارش نشسته اند، مى بوسد.

***


1- همه مذاهب اسلامى، اتفاق نظر دارند كه وقت نماز صبح از اول طلوع فجر آغاز مى شود، ولى ابو حنيفه گفته است: بهتر است كه نماز صبح را تا روشن شدن هوا تأخير بيندازند بداية المجتهد، ج 1، ص 97 و لذا حنفيان حدود 20 دقيقه بعد از اذان صبح به اداى نماز صبح مى پردازند.

ص: 206

پى نوشت ها:

ص: 207

ص: 208

ص: 209

ص: 210

ساختار اجتماعى مدينه در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله

ساختار اجتماعى مدينه در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله

د. عبداللَّه عبدالعزيز بن ادريس/ دكتر هادى انصارى

بررسى هاى آغازين

جغرافياى تاريخى مدينه و نام هاى آن

موقعيت اقتصادى مدينه و اهميت آن ميان شمال و جنوب

اول: جغرافياى تاريخى مدينه و نامهاى آن

آن هنگام كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پس از افزايش آزار و اذيّت هاى قريش و ايستادگى و مقاومت آنان در برابر گسترش اسلام، تصميم به هجرت گرفت، در اين باره به ياران خود در مكه فرمود:

جايگاه هجرت شما را ديدم؛ «اريت سبخة ذات نخل بين لابتين» (1)

و نيز فرمود: «در خواب ديدم از مكه به سرزمينى كه در آن درختان خرما است، هجرت مى كنم. در آغاز، تصوّر كردم كه آن سرزمين، يمامه و يا هجر مى باشد، ليكن پس از آن، متوجه شدم كه آن، شهرِ يثرب است.» (2)

از آنچه گذشت، چنين برمى آيد كه مدينه با داشتن حرّه ها و نخلستان هاى فراوانش در ميان عرب كهن، مشهور بوده است. (3) اين شهر داراى ساكنانى بوده و پس از هجرت پايگاهى براى اسلام شد و از اين رو بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نام آن را در ميان برخى از شهرهاى كشاورزى


1- «شوره زارى با نخل هاى فراوان، كه در ميان دو حرّه واقع گرديده بود». ابن كثير، السيرةالنبويه، ج 2، ص 213
2- ابن كثير، همان مصدر؛ الديار بكرى، تاريخ الخميس، ص 320 يمامه؛ منطقه اى گسترده در نجد، در ميانه جزيرةالعرب، كه شامل مناطق حجر رياض كنونى، السهباء، السيح الكبير، الخرج، نساح، العارض، وادى هاى نعام و ... مى باشد. يمامه داراى پناهگاه هاى پراكنده و درختان نخل و باغ ها و كشتزارها بوده است و مشهورترين قبايل آن بنى حنيفه و بنى تميم بودند. در سرزمين آنان نخلستانها، دهكده ها و كشتزارهاى فراوان به همراه چاه هاى آب وجود داشته است. نك: الهمدانى، صفة جزيرةالعرب تحقيق الاكوع، صص 285- 279 هجر؛ شهرى است در بحرين، در ساحل شرقى جزيرة العرب. اين منطقه بازار بنى محارب از بنى عبدالقيس بوده و سكونت گاه هاى پيرامون آن، از دهكده هاى بحرين به شمار مى آمده است. قطيف كه منطقه اى ساحلى است، از دهكده هاى آن بوده كه دهكده اى مهم و داراى خرماى فراوانى بوده است. و نيز العقير در جنوب آن، كه ساحلى بوده و نخل فراوانى داشته است. و النباج كه سرزمينى با دهكده هاى فراوان بوده و به آن نباج بنى عامر نيز مى گفتند كه شامل چشمه هاى آب فراوان بوده و نخلستانها و كشتزارهايى نيز داشته است. نك: الهمدانى، صفة جزيرة العرب، صص 280- 279.
3- العينى، عقد الجمان، ج 1، ص 32 كتابخانه توپ قاپو در استانبول؛ حتى، تاريخ العرب، ج 1، ص 146

ص: 211

عرب ياد كرد. (1)

در آن زمان، مدينه يكى از شهرهاى حجاز بود، (2) به طورى كه برخى از جغرافى دانان عرب، آن را يكى از بخش هاى اساسى جزيرةالعرب به شمار آورده و گفته اند: جزيرةالعرب شامل مدينه، مكه، يمامه و يمن مى باشد. (3) در شهر مدينه از ديرباز قبايل عرب؛ نظير عماليق (4) سكونت داشتند. سپس برخى از قبايل يهودى و عرب به آنجا آمده و ساكن شدند. هنگام ظهور اسلام، اين قبايل به صورت قبايل بزرگى چون بنى قينقاع، بنى قريظه و بنى نضير از يهود و اوس و خزرج از عرب شناخته مى شدند. (5) نقشه موجود از مدينه در آن زمان، نشانگر آن است كه مدينه جزيرةالعرب، بر حاشيه غربى امتداد يافته از بخش دشت رئيسى جزيرةالعرب واقع مى باشد. فاصله ميان مدينه و ينبع كه بر ساحل درياى سرخ واقع است، حدود 275 كيلومتر مى باشد. (6) و نيز فاصله آن با مكه از جنوب، حدود 500 كيلومتر مى باشد.

مدينه تقريباً بر درجه 40 طولى شرقى و 25 عرضى شمالى واقع گرديده است. ارتفاع اين شهر از سطح دريا 639 متر مى باشد. (7).

توپوگرافى مدينه نشان مى دهد اين شهر در سرزمينى هموار، كه بخشى از آن را صحرا و بخش ديگر را كوهستان تشكيل مى دهد، قرار گرفته است. (8) زمين آن بيشتر از شوره زار تشكيل شده است. (9) از بخش جنوبى مدينه، كه ارتفاع بيشترى دارد، «عاليه» (10) و از قسمت شمالى آن «سافله» نام مى برند. (11)

دهكده قبا از مهم ترين دهكده هاى عاليه به شمار آمده و در فاصله دو مايلى از مدينه و پيوسته به آن مى باشد. (12) خانه هاى اوس و خزرج، پيش از اسلام در قبا قرار داشته است. (13) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و مهاجرينِ نخستين، پيش از آنكه به مدينه در جايگاه مسجد پيامبر فرود آيند، در قُبا سكنى گزيدند.

از مشهورترين كوه هاى مدينه «احُد» در شمال و «عير» در جنوب غربى است. (14) و «سَلْع» (به فتح اول و سكون دوم)، كوهى است كه در ميانه مدينه قرار داشته و هم اكنون پيرامون آن مسكونى بوده؛ به طورى كه اين كوه در ميانه خانه ها قرار گرفته است. (15) همچنين مدينه از سوى شرق و غرب به وسيله گدازه هاى آتشفشانى- كه درنتيجه فعاليت هاى


1- و نيز از طلحة بن عبداللَّه تيمى روايت شده است هنگامى كه در بازار بصرى حاضر شد، از راهبى كه در صومعه خويش بود، بشارت ظهور پيامبرخدا، محمد صلى الله عليه و آله را شنيد و هجرتگاه او را به سرزمينى حاصل خيز، كه داراى نخل و حرّه است، توصيف نمود. نك: ابن سعد، الطبقات، ج 3، ص 214 و 215.
2- حتى، تاريخ العرب، ج 1، ص 143 حجاز؛ با كسر بدين لحاظ حجاز ناميده شد كه ميان تهامه- كه دشت هاى پستى در ساحل درياى سرخ بوده- و بلندى هاى شرقى نجد واقع گرديده است. نك: ياقوت، معجم البلدان، ج 2، صص 220- 218، ماده «حجاز» الهمدانى، مختصرالبلدان، صص 26 و 27؛ حِتّى، تاريخ العرب، ج 1، صص 142 و 143. جغرافى دانان عرب در تعريف حجاز و تعيين محدوده آن با يكديگر اختلاف دارند. ليكن با اين حال تقريباً همگى در اينكه حجاز، همان جبل السراة است- كه از حدود يمن تا باديةالشام امتداد مى يابد و تهامه و نجد را از يكديگر جدا مى سازد- هم نظر مى باشند. نك: وهيبى، د. عبداللَّه، الحجاز كما حدّده الجغرافيون العرب، مقاله اى كه در مجله دانشكده ادبيات دانشگاه رياض، م 1، سال اول، 1390 ه. ق./ 1970 م، صص 70- 53 منتشر گرديد.
3- بكرى، معجم ما استعجم، ج 1، ص 5
4- عماليق؛ منسوب به عملاق بن ارفخشدبن سام بن نوح مى باشند. گفته شده است كه عماليق نخستين افرادى بودند كه در مدينه به كشاورزى مشغول شده و در آنجا نخل كاشتند و خانه ها، اطُم و محلّه ها را به وجود آوردند. (نك: سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 157). و «أطام» جمع «أطمّ»، دژى از سنگ بوده است. (نك: العدوى، احوال مكه و المدينه، ج 2، ص 112). گفته مى شود كه «أُطمّ» از ائتطم، به معناى ارتفاع و بلندى است. در حالى كه ولفنسون، تاريخ نگار يهودى مى گويد: فعل أطم داراى معانى گوناگون در زبان عبرى است؛ به طورى كه گفته مى شود «أطم عينيه»؛ يعنى ديدگان خود را فرو بست و «أطم أذنيه»، به معناى گوش هاى خود را بست. و أطم در ديوار و ساختمان، همان منافذى است كه از خارج بسته و از درون باز است. (نك: تاريخ اليهود في بلاد العرب في الجاهلية و صدر الاسلام، ص 117). ضرورى مى دانم بر آنچه گذشت اضافه كنم كه: در ميان مردمِ بومى نجد، استفاده از فعل «سقف»، به معناى به وجود آوردن، سقف در ساختمان بوده، همچنانكه به معناى پوشانيدن چاه به وسيله سنگ بزرگ مى باشد و فعل امر «يطم» در لفظ عاميانه آنان چنين به كار برده مى شود: أَنطم، كه به معناى خاموش باش- با تندى- و يا نظير «على طمام المرحوم» كه به معناى «در دوران و ايام او» مى باشد، استفاده مى شود و در پايه بلاغت: «طم الوادى طموماً»، به معناى فزونى و غلبه يافتن و «طم البئر»، به معناى بستنِ درِ چاه و «طم شعره»، به معناى «كوتاه كردن موى او» مى باشد. (نك: زمخشرى، اساس البلاغه، چاپ دار صادر بيروت، ص 396). ملاحظه مى گردد كه لفظ «أطم» در قرآن كريم استفاده نشده است. (نك: مدنى، عبيد، أطوم مدينه، مقاله اى كه در مجله دانشكده ادبيات، دانشگاه الرياض، جلد سوم، سال سوم، 1393/ 1394 ه. ق. به چاپ رسيد). در اينجا به كلمه «الحصون» از گفته هاى بارى تعالى درباره بنى قريظه و بنى نضير اشاره مى كنم: ... وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ ...؛ «و خودشان نيز گمان مى كردند كه دژهاى محكمشان آنها را از عذاب الهى مانع مى شود» (حشر: 2). همچنين در اين باره به لفظ «الصياصى» از كلام اللَّه اشاره مى كنم: وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصِيهِمْ ...؛ «و خداوند گروهى از اهل كتاب (يهود) را كه از آنان (مشركان عرب) حمايت كردند، از قلعه هاى محكمشان پايين كشيد» (احزاب: 26). گفته مى شود كه تنها مدينه داراى أُطام نبوده، بلكه در يمامه و خيبر و تيماء و طائف و نيز در صنعاء و نجران نيز اطام وجود داشته است. ليكن اين نوع ساختمان از نظر قدمت و نيز سير تكاملى آن، به مدينه بازمى گردد. (نك: منبع قبل، ص 223). اما دژهاى يمامه، با نام «البتل» كه واحد آن بتيل بود، شناخته مى شد. اين دژهاى مربّع، همانند صومعه، سر بر آسمان كشيده بود و از گِل ساخته مى شد و گاه ارتفاع آنها به دويست ذراع مى رسيد و نيز گفته شده كه در دوران «طسم» و «جديس» كه ساكنان كهن آنجا بودند، اين بلندى به پانصد ذراع مى رسيده است. (نك: الهمدانى، صفة جزيرة العرب، ص 284). از اين رو، تاريخ نگاران مسلمان آورده اند كه بنى أنيف- كه خود از بازماندگان عماليق به شمار مى آمدند و پيش از يهوديان در مدينه مى زيستند و بيشتر ساكنان مدينه را تشكيل مى دادند و به همراه آنان مردمانى از «بلى» و «يمن» نيز در آنجا زندگى مى كردند- پيش از يهوديان آطام و خانه ها را بنا كردند، كه اين خود انديشه عربى بودن ساختار آطام را براى ما آشكار مى سازد. (نك: العدوى، احوال مكه و المدينه، ج 2، ص 112؛ ياقوت، معجم البلدان، ج 5، ص 84؛ ابن خلدون، تاريخ، چاپ حبابى در مصر، 1355 ه. ق. ج 1، ص 44).
5- بلاذرى، انساب الأشراف، ج 1، ص 6؛ سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، از ص 156 به بعد؛ د. جوادعلى، المفصل في تاريخ العرب، ج 1، صص 137- 128
6- نام درياى سرخ در قديم، قلزم بوده است. نك: اصطخرى، المسالك و الممالك، تحقيق د. محمد صابر، ص 20. ينبع؛ در سمت راست رَضْوى كوهى در نزديكى ينبع و در فاصله يك روز از آن، كه از مدينه هفت منزل فاصله دارد و شخصى كه از مدينه به سوى درياى سرخ حركت كند، با كوه رضوى يك شب فاصله دارد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ينبع را در اختيار عمربن خطاب قرار داد. نك: ياقوت، معجم البلدان، ج 3، ص 51، ماده رضم و ج 5، صص 449- 450، ماده ينبع. ينبع، يكصدوپنجاه مايل از غرب با مدينه فاصله دارد. در حال حاضر و پيش از آن، نام ينبع بر ينبع المنياء ينبع ساحلى اطلاق مى گرديد و در مقابل، به ينبع النخل همواره همان ينبع النخل گفته مى شد. ليكن منظور از نام ينبع در كتاب هاى پيشينيان، همان- ينبع النخل است؛ زيرا ينبع المنياء يا «ينبع البحر»- كه بدين نام نيز خوانده است- در آن هنگام و پيش از اين، از معروفيت كمترى برخوردار بود. نك: الجاسر، حمد، بلاد ينبع «لمحات تاريخيه جغرافيه و انطباعات خاصه»، صص 12- 10، منشورات داراليمامه للبحث و الترجمة و النشر، رياض.
7- اما مدينه به طور دقيق نسبت به خطوط طولى و عرضى بر درجه 39 و دقيقه 36 و ثانيه يك و 61 عمر كحاله در اين باره گفته است: مدينه بر درجه 39 و دقيقه 50 طولى شرقى و بر درجه 24 و دقيقه 32 عرضى شمالى قرار گرفته است. نك: جغرافية شبه جزيرةالعرب، ص 174.
8- يعقوبى، البلدان، ص 72
9- ياقوت، معجم البلدان، ج 5، ص 82، ماده «مدينه»؛ العينى، عقدالجمان، ج 1، ص 32
10- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 161؛ مطرى، التعريف، ص 80
11- مطرى، همان مصدر.
12- ياقوت، معجم البلدان، ج 5، ص 82، ماده «مدينه»؛ فيروزآبادى، مغانم المطابه، صص 323 و 324 قبا؛ مطرى گويد كه در سه مايلى از مدينه قرار داشته است. نك: التعريف، ص 50.
13- يعقوبى، البلدان، ص 73
14- مطرى، التعريف، صص 68 و 69؛ كبريت، جواهرالثمينه، ص 8؛ خطى اوقاف در بغداد. جبل عير؛ عير الصخره و نيز گفته اند كه هر قدر به ميانه آن نزديك تر شويم، هموارتر مى گردد. (نك: ابن سيده، المحكم، ج 2، صص 169- 167).
15- ياقوت، معجم البلدان، ج 3، ص 236، ماده «سلع»؛ عباسى، عمدةالأخبار، ص 337؛ انصارى، عبدالقدوس، آثار المدينة المنوره، صص 205- 203

ص: 212

آتشفشانى در دوران هاى كهن صورت گرفته- پوشانيده شده است؛ زيرا مدينه در نزديكى يكى از بزرگ ترين مراكز آتشفشانى در جزيرةالعرب واقع گرديده است. اين آتشفشان تا مدتها پيش از اين، حدود سال 1266 م. فعاليت داشته است. (1) باقى مانده گدازه هاى آتشفشانى در مدينه، به نام «لابتين مدينه» و يا «دو حرّه» معروف مى باشد (2) كه عبارتند از: حَرّه «واقم» در شرق و حرّه «وَبْره» در غرب. (3)در ميان حرّه «وبره» سه تپه آتشفشانى وجود دارد كه به نام «الجَماوات» (4) معروف است. ازاين رو، گفته شده كه مدينه در ميانه كمربندى از كوه ها واقع گرديده است. (5) مدينه داراى تعدادى درّه است كه به هنگام باران و جريان سيل، به وسيله آنها آب به بخش هايى از شرق و جنوب اين شهر منتقل مى گردد. (6)

از مشهورترين درّه هاى ياد شده عبارتند از:

وادى عقيق، در سمت غرب مدينه، كه به سمت جنوب آن سرازير مى گردد.

وادى بطحان، كه از وسط مدينه و خانه هاى آن عبور كرده و تا غرب و سپس شمال مدينه- پس از برخورد به دو وادى «مذينيب» و «رانوناء» (7) يا رانون (8)- امتداد مى يابد و سپس در اين مكان پس از شكافتن وادى «مهزور»- كه در شرق عوالى واقع شده و حرّه شرقى تا عُرَيض (9) را در برگرفته است- در راه خود به سوى غرب مدينه و به شمال، با بطحان برخورد مى نمايد. (10)

وادى «قناة»، در شمال مدينه قرار دارد كه آب آن از شرق سرازير شده، سپس با آبهاى وادى هاى ياد شده، در مكانى كه به «الغابه» (11) معروف است، جمع مى شوند.

فعاليت آتشفشانى در مدينه موجب شد كه آب هاى زيرزمينى آن نگهدارى شود و هدر نرود؛ به طورى كه با حفر چاه هاى عميق در هر نقطه، به آسانى به آب مى رسيدند. (12) از اين رو، در مدينه چاه هايى كه به وسيله آنها نخلستان ها و كشتزارها را آبيارى مى كردند، فراوان بود. (13)

برخى از اين چاه ها عبارتند از:

چاه «أريس»، در غرب مسجد قبا. (14)

چاه «البُصّه»، (يا تَفْله) در جنوب بقيع. (15)

چاه «حاء»، در شمال مسجد پيامبر. (16)


1- تاريخ نگاران مسلمان درباره آخرين فعاليت آتشفشانى كه مدينه شاهد آن بوده، آورده اند كه آغاز آن با زلزله اى همراه بوده است كه در اول ماه جمادى الآخر و يا پايان جمادى الاولى سال 654 ه. ق. اتفاق افتاد. سپس گدازه هاى آتشفشانى كه در آن زمان به آتش معروف بود، از مراكز آتشفشان سرازير گرديد و اين فعاليت تا روز يكشنبه بيست و هفتم رجب ادامه يافت و سپس خاموش گرديد. نك: سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، صص 145- 142.
2- مطرى، التعريف، ص 15؛ كبريت، همان مصدر، ص 8؛ عجيمى، مكه و المدينه، ص 37
3- عباسى، همان مصدر، صص 302- 299
4- جماوات، مفرد آن جماء، با فتح و تشديد ميم و مَدّ آن؛ در سمت راست مسافرى است كه ازمدينه به سوى مكه رهسپار است و آن عبارت است از: جماء اول، «جماءتضارع» كه به سوى كاخ عاصم چاه عروه در عقيق امتداد مى يابد و جماء دوم، «جماء امّ خالد» و جماء سوم، «جماءالعاقر» است كه ميان آن و جماء امّ خالد فضاى بازى وجود دارد. نك: عباسى، عمدةالاخبار، صص 289 و 290.
5- 2-؛.،. 602
6- مطرى، التعريف، ص 63؛ يعقوبى، البلدان، ص 72
7- مطرى، همان مصدر، ص 63
8- ابن شبه، همان مصدر، ص 54
9- عريض؛ دهكده عريض در فاصله 5 تا 7 كيلومترى شمال مدينه واقع است كه اكنون در راه فرودگاه قديم مدينه قرار دارد. پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله خانواده آن حضرت به اين دهكده رفت و آمد داشتند تا اينكه در دوران حضرت صادق عليه السلام زمين هاى كشاورزى آن، از سوى ايشان احيا گرديد و خانواده حضرت در آنجا سكونت داشتند و خود امام نيز به آن محل رفت و آمد داشتند. على بن جعفر، فرزند امام صادق عليه السلام نيز در آنجا زندگى مى كرد. او در زمان حضرت جواد عليه السلام درگذشت و پيكرش را در اين دهكده دفن كردند. آرامگاه او در كنار مسجدى بزرگ به همين نام قرار داشت و همه ساله مردم مدينه و ديگر زائران براى زيارت مرقدش به آنجا مى رفتند. و اينجانب نيز تا سال 1422 ه. ق. همه ساله به هنگام تشرّف به مدينه، به اين منطقه مشرّف مى شدم، ليكن در سال 1423 ه. ق. اين مزار به وسيله وهابيان ويران شد. پيكر حضرتش پس از هزار و اندى سال، سالم از قبر بيرون آورده شد و در بقيع، در پشت ديوار قبور ائمه عليهم السلام دفن گرديد. و بدين ترتيب آثار مسجد و مرقد حضرت على بن جعفر در اين دهكده با خاك يكسان شد. «مترجم»
10- مطرى، همان مصدر، ص 63؛ الأنصارى، عبدالقدوس، آثار المدينه، صص 235 و 236 عُرَيْض؛ تصغير عرض و درّه اى است كه در حرّه شرقى مدينه قرار دارد و داراى چاه هاى فراوان و كشتزارهايى است. اين منطقه حدود پنج كيلومتر از مدينه فاصله دارد. نك: فيروز آبادى، مغانم المطابه، ص 360؛ انصارى، عبدالقدوس، همان مصدر، ص 138؛ عياشى، المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 525.
11- يعقوبى، البلدان، ص 72؛ انصارى، عبدالقدوس، آثار المدينه، صص 180 تا 182 و نيز 237 وادى قناة؛ درّه اى است كه در شمال مدينه، از شرق جريان پيدا كرده و تا قبور شهداى احُد امتداد مى يابد. نك: عباسى، عمدالأخبار، ص 399؛ ابن شبه آن را به نام وادى الاحمر معرفى كرده است. او در اين باره مى نويسد: هنگامى كه حمزه رحمه الله به شهادت رسيد، او را در همان مكان در پايين جبل رمات كه كوهى كوچك در ميانه وادى احمر است، دفن كردند. نك: اخبار مدينه، ص 41. الغابه؛ مكانى در نزديكى مدينه است كه از سمت شمال، هشت مايل با مدينه فاصله دارد. نك: عباسى، همان مصدر، صص 381 و 382.
12- 3-؛،.. 602
13- يعقوبى، همان مصدر، ص 72
14- مطرى، التعريف، ص 56
15- مطرى، همان مصدر، ص 58 بقيع: همان بقيع غرقد است. بقيع از نظر لغت در اصل به هر مكانى گفته مى شود كه در آن بوته هاى درختان از انواع مختلف روييده باشد. به همين مناسبت آن را «بقيع الغرقد» ناميدند و غرقد گياه خاردار [خولان] را نامند. بقيع در شرق مسجد پيامبر و در نزديكى آن قرار دارد و قبرستان مردم مدينه به شمار مى آيد. نك: فيروزآبادى، مغانم المطابه، ص 61؛ انصارى، عبدالقدوس، همان مصدر، صص 175- 176.
16- مطرى، همان مصدر، ص 58

ص: 213

چاه «بضاعه»، در شمال غربى مسجد نبوى. (1)

چاه «رومه»، در ميانه عقيق از پايين آن در شمال. چاه رومه از آنِ مردى يهودى بود كه آب آن را به مسلمانان مى فروخت. گفته مى شود عثمان بن عفان اين چاه را خريد و در اختيار مسلمانان قرار داد. (2)

عوامل طبيعى ياد شده؛ يعنى فراوانى آب و حاصل خيزى خاك آتشفشان در مدينه، موجب شد كه اين شهر از نظر كشاورزى در مقام نخست قرار گيرد و دربرابر آن، مكه شهرى تجارتى به شمار مى آمد. (3).

مدينه داراى آب و هواى بيابانى شديدى است و از اين رو است كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله فرمان داد: هرگاه شبى سرد و همراه با ريزش باران بود، مؤذن ندا دهد:

«أَلا صَلُّوا فِي الرِّحالِ»؛ «اى مردم، در خانه هاى خويش نماز به پا داريد.»

و نيز همواره مى فرمود:

«مَنْ صَبَرَ عَلى اوار الْمَدِينَةِ وَ حَرّها كُنْتُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ شَفِيعاً شَهِيداً».

«هركس بر گرماى مدينه و شدت آن پايدارى كند، در روز قيامت بر او شفيع و گواه مى باشم.»

همچنين در اين باره از حضرتش روايت شده كه فرمود:

«إِذَا اشْتَدَّ الْحَرُّ فَأَبْرِدُوا بِالصَّلاةِ». (4)

«در صورتى كه شدّت گرما فزونى يافت، مى توانيد از شركت در نماز جماعت خوددارى كنيد.»

بارش باران در مدينه، داراى وقت معين و يا زمان هاى نزديك به هم نيست.

ازاين رو، مدينه، گاه سالها در معرض خشكى و قحطى قرار مى گرفت (5) و گاه در معرض سيل هاى خروشان بود؛ به طورى كه سيل، چهارپايان، كشتزارها و راه ها را از ميان مى برد. (6)

نامهاى مدينه

نام اسلامى سرزمين هجرتِ مسلمانان، همان مدينه و يا مدينةالرسول صلى الله عليه و آله است كه اين نام جايگزين نام پيشين آن، يثرب مى باشد. (7)

نام مدينه از تمدّن، هم وزن توطن [جايگزينى و مسكن گزيدن] گرفته شده و در اصل، اين نام به هر شهر بزرگى


1- مطرى، همان مصدر، ص 59
2- ابن شبه، اخبارالمدينه، ص 49؛ مطرى، التعريف، صص 59 و 60
3- 1-،،،. 702
4- مالك، همان مصدر، ج 1، ص 15 أبردوا: به معناى كاستن است. (نك: المعجم الوسيط، ج 1، ص 47، ماده برد).
5- مسلم، صحيح، ج 2، صص 614 و 615
6- روايت شده كه مردى به حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شرفياب شد و عرض كرد: اى پيامبر خدا، چهارپايان هلاك شده و حركت قطع گرديده است؛ زيرا شتران به علت نبودن غذا، ضعيف و از حركت مانده بودند به درگاه خداوند براى ما دعا كن. پس پيامبر صلى الله عليه و آله دعا كرد و باران رحمت از جمعه تا جمعه ديگر سرازير گرديد. گفت: مردى به حضور آن حضرت آمده، عرض كرد: اى پيامبر خدا، خانه ها ويران شده و حركت ها متوقف گرديده است كه نشان از فراوانى آب و عدم حركت چهارپايان به علت كمبود خوراك بود. پس پيامبرخدا صلى الله عليه و آله فرمود: «الّلهُمَّ ظهور الْجِبال وَ الآكام، وَ بُطُون الأودية و منابت الشّجَرِ». گفت: پس به ناگاه، ابرها چونان خارج شدن پيراهن از بدن، از آسمان مدينه دور شدند. نك: مالك: الموطأ، ج 1، ص 191.
7- مطرى، التعريف، ص 16؛ ابن الحاج، رفع الخفاء، ص 65، خطى در كتابخانه موزه عراق؛ ياقوت، معجم البلدان، ج 5، ص 8

ص: 214

اطلاق مى گردد. اما اين نام به صورت «علم» بر مدينه منوره درآمد. (1)و نيز گفته شده است: مدينه به معناى تسليم و سر فرود آوردن است؛ زيرا پادشاه در شهرها زندگى كرده و مردم از او اطاعت و پيروى مى كنند و يا اينكه پروردگار متعال در آن اطاعت مى گردد و يا اينكه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در آن سكونت گزيد و تمامى مليت ها از او اطاعت و پيروى كردند. (2) و نيز مى گويند: اين شهر با اين نام، در دوران كهن و پيش از اسلام نيز معروف بوده است و اين لفظ از كلمه مدينتا و يا مدينتو در زبان آرامى گرفته شده است كه خود به معناى مدينه در زبان عربى مى باشد. (3)

همچنين ممكن است مدينه پيش از هجرت به نام «مدينه يثرب» معروف بوده و سپس براى اختصار آن را مدينتا؛ يعنى مدينه ناميده باشند. (4) به ويژه هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به سرزمين هجرت مسلمانان آگاهى يافت، فرمود: «أنّها مدينة يثرب»؛ (5) «آن، شهر يثرب است.» و پس از هجرت، هيچ گاه از آن به نام يثرب ياد نكرده و تنها به مدينه (6) و يا مدينةالرسول (7) اكتفا نمودند. اما درباره نام يثرب؛ تاريخ نگاران مسلمان نام يثرب را به يثرب بن هذيل بن ارم كه براى نخستين بار پس از پراكنده شدن قوم عاد، (8) به همراه قوم خويش در جايگاه مدينه فرود آمدند، نسبت مى دهند و نيز گفته شده كه يثرب، به يثرب بن قانية بن مهلائيل بن ارم بن عبيل بن عوص بن ارم بن سام بن نوح، نسبت داده شده است. (9) نامبرده از عماليق (10) است و آنان همواره نام هاى خودشان را بر محل فرود آمدنشان مى گذاشتند. (11)

از آنچه كه گفته شد، چنين بر مى آيد كه نام اين شهر از ديرباز يثرب بوده است. گفته مى شود:

سنگ نبشته اى در وادى عقيق يافت شده كه ابن زباله متن آن را آورده است.

بخشى از آن چنين است: «أنا عبداللَّه رسول اللَّه سليمان بن داوود إلى أهل يثرب»؛ (12) «من عبداللَّه فرستاده پروردگار، سليمان بن داوود، به سوى مردم يثرب هستم.»

برخى از پژوهشگران تاريخ عقيده دارند كهن ترين نسخه اى كه در آن اشاره به يثرب گرديده، نوشته اى است كه از پادشاه نبونيد (556- 539 پيش از ميلاد) برجاى مانده


1- عجيمى، تاريخ مكه و المدينه، ص 35 و نيز آورده است كه مدينه تقريباً داراى يكصد نام مى باشد؛ از قبيل: طابه، طيبه، ارض الهجره، اكلةالبلدان، اكلةالقرى و الايمان و ... نك: ابن الحاج، همان مصدر، پاورقى صفحه 65؛ سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، از ص 1 به بعد.
2- كبريت، جواهرالثمينه، ص 7
3- جواد على، المفصل، ج 4، ص 130
4- همان.
5- ابن كثير، السيره، ج 2، ص 213
6- مطرى: التعريف، صص 16 و 17 و نيز گفته شده است كه علت تغيير نام يثرب، علاقه پيامبر صلى الله عليه و آله به نامهاى خوب بوده است؛ زيرا يثرب برگرفته از «ثرب»، به معناى فساد است و يا «التثريب» كه به معناى كسى است كه به علت انجام گناه از او بازخواست مى شود، مى باشد. نك: مطرى، همان مصدر، ص 19.
7- ياقوت، معجم البلدان، ج 5، ص 82
8- عينى، عقدالجمان، ج 1، ص 32
9- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 156
10- بلاذرى، الأنساب، ج 1، صص 6 و 7؛ ابن عبدالبرّ، القصد و الامم، نجف، 1966 م، ص 14
11- ابن عبدالبرّ، همان مصدر.
12- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، صص 158 و 159؛ ابن نجار، الدره، ص 30

ص: 215

است. او در اين نامه از ورود خود به اين شهر ياد كرده است. (1) بطليموس Ptolemy در كتاب جغرافياى خود و نيز استيفانوس بيزانسى Bysentinus Stephenus از اين شهر به نام يثربا Jethrippe (2) ياد كرده اند ..

همان طور كه اشاره شد، بخش جنوبىِ مدينه به عاليه و قبا معروف بوده و اين خود نشان دهنده آن است كه نام يثرب بر تمام قسمت هاى مدينه اطلاق نمى گرديده است. بيشتر تاريخ نگاران مدينه اين مطلب را مورد توجه خويش قرار داده و گفته اند كه يثرب نام بخشى از مدينةالرسول صلى الله عليه و آله بوده است و اينكه در بعضى از جاها اين نام بر تمامى شهر عنوان شده است، از باب عنوان نام برخى بر همه مى باشد.

يثرب، پيش از سكونت اوس و خزرج در آن، امّ القراى مدينه به شمار مى رفت و اغلب، يهوديانى كه بر عماليق فرود آمده بودند، در آنجا زندگى مى كردند. (3) مطرى اشاره مى كند كه ناحيه يثرب تا دوران او، به همين نام معروف بوده است و در آن نخلستان هاى فراوانى- كه از آنِ مردم مدينه و نيز وقف فقرا و مستمندان و ... بوده- قرار داشته است. (4) او موقعيت يثرب را چنين توصيف كرده است:

غرب جايگاه شهادت ابوعماره حمزةبن عبدالمطلب عليه السلام عموى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله و شرق جايگاهى معروف به «البركه»- گذرگاه چشمه ازرق (عين الأزرق)- كه در آن كاروان شاميان به هنگام ورود و خروج خود به اين شهر سكونت اختيار مى كنند و حاجيان نام «عيون حمزه» يا چشمه هاى حمزه را بر آن نهاده اند. (5)

همچنين در مورد موقعيت يثرب گفته شده است كه آن، ميان يك از طرف از قنات تا يك طرف از جَرْف و ميان نخلستانى كه بدان بَرْنى گفته مى شود تا زباله بوده است. (6) عب الحمد لله فهرس الله اكبر دو صدق الله العظيم طرى كه گ مقدمه شت ن الحمد لله فهرس صدق الله العظيم الحمد لله ا صدق الله العظيم ت؟؟؟

اين موقعيتِ يثرب با موقعيتى كه پيش از اين گفته شد مغايرتى ندارد؛ زيرا يثرب در بخش هايى از غرب شهادتگاه حضرت حمزه عليه السلام تا جايگاه جمع شدن سيلاب ها در رومه، (7) محدود بوده است.

گفتنى است پيامبرخدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه تصميم گرفتند از قُبا به جايگاه مسجد خويش حركت نمايند، فرمودند: به من فرمان داده شد


1- جواد على، المفصل، ج 1، صص 615- 610 و ج 4، ص 130
2- 1-؛.. 602
3- مطرى، همان مصدر، ص 19
4- همان.
5- مطرى، التعريف، ص 19؛ مراغى، تحقيق النصره، ص 19 شهادتگاه حمزه: در گوشه شمال شرقى از كوه عينين، در جنوب كوه احد قرار دارد. اين مكان در فاصله چهاركيلومتر و نيمى از خط امتداد يافته از مسجد غمامه در ميانه مدينه قرار دارد. نك: عياشى، المدينه بين الماضى و الحاضر، صص 531 و 532. چشمه ازرق عين الأزرق: مردم آن را چشمه زرقاء مى نامند. چشمه اى است كه از سوى مروان حكم، هنگامى كه از سوى معاويه والى مدينه بود، به جريان درآمد. اين چشمه به نام او- كه داراى چشم هايى كبود بود- تسميه گرديد. چشمه اصلى آن، چاه معروف و بزرگى است كه در قبا و در غرب مسجد قبا قرار داشته و داراى آبى فراوان و گوارا است. اما بركه در نزديك چاه رومه در شمال غربى مدينه و در پايان وادى عقيق قرار دارد. اين بخش به وسيله قناتى كه از آب چشمه ازرق جريان داشته، مشروب مى گرديده است. نك: عباسى، عمدةالاخبار، صص 379- 265؛ انصارى، عبدالقدوس، آثارالمدينه، از ص 262 به بعد.
6- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، صص 8 و 9 جُرْف، با ضم و سپس سكون: مكانى در سه مايلى مدينه از سمت شمال غربى. نك: عباسى، همان مصدر، ص 288. برنى: برناوى نيز گفته مى شود. نك: ابن نجار، الدره، ص 8. برنى نامى است كه به نوعى خرما كه در مدينه مشهور بوده است، اطلاق مى گردد. نخلستان برنى ظاهراً از نخلستانهاى عيون، واقع در شمال غربى مدينه بوده است. اما زباله در شمال كوه سلع تا نزديكى وادى قناة مى باشد. نك: الانصارى، عبدالقدوس، همان مصدر، ص 177؛ عياشى، همان مصدر، صص 24- 25.
7- مطرى، التعريف، ص 19؛ عباسى، عمدةالاخبار، صص 288، 332 و 399؛ عياشى، المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 24

ص: 216

به سوى دهكده اى حركت كنم كه تمامى دهكده ها را به سوى خود مى كشاند و بدان يثرب گويند كه همان مدينه است. (1)

اين بدان معناست كه جايگاه امروزى مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و پيرامون آن نيز به نام يثرب شناخته مى شده است. (2) همچنين برخى از تاريخ نگاران مدينه اشاره كرده اند كه تعدادى از زرگران يهودى در يثرب زندگى مى كرده اند. (3) ليكن برخى از آنان در اين باره ميان يثرب و زُهْره (4) ترديد دارند. اين گروه (5) معتقدند كه زرگران در زهره- كه بزرگ ترين دهكده مدينه به شمار مى آمده- بوده اند.

براى مرتبط ساختن روايات گذشته مى توانيم فرض كنيم كه مراد از يثرب تمامى بخش جنوبى مدينه كه زهره نيز در ميان آن مى باشد، به همراه منطقه مسجد پيامبر كه پيرامون آن قرار داشته، بوده است؛ با علم به اينكه اين نامگذارى تنها بر شمال غربى مدينه اطلاق مى گرديده است، سپس تمامى بخش هاى شرقى يثرب در جنوب- بر پايه اطلاق اسم بعض بر كل- بدان نام شناخته شد.

دوم: اهميت اقتصادى مدينه ميان شمال و جنوب

مدينه شهرى كهن است و از ديرباز، مردم در آن سكونت داشته اند (6) كه اغلب تاريخ نگاران مدينه در اين باره تأكيد داشته اند. آنان در كتاب هاى خود، درگيرى و رقابت هاى ميان ساكنان عرب و همسايگان يهودىِ آنان در دوران هاى قديم و جريان آن تا پيش از اسلام را جمع آورى كرده اند. (7)

يثرب علاوه بر آنكه دشتى حاصل خيز در ميان بيابانى شوره زار بوده، از مراكز كشاورزى نيز به شمار مى آمده و خود بر سر راه عبور كاروان هاى بازرگانى- كه به تجارت انواع عطرها ميان يمن و شام مى پرداختند- قرار داشته است. (8) اين موقعيت، يثرب را در برابر نيروهاى رقيب، كه بدان نظر دوخته بودند، قرار داده بود و اين جريان خود عاملى بود كه ريشه هاى دشمنى را در دل ها به وجود آورده و نيز از سويى به جنگ هاى ميان عرب ها و يهوديان و ميان عرب هاى اوس و خزرج دامن زد.

درنتيجه آن موقعيت سياسى، ملاحظه مى كنيم كه مدينه اندكى پيش از


1- مطرى، همان مصدر، ص 19
2- ابن الحاج مى گويد: «پيامبرخدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه از قبا حركت كرد، بر ناقه خويش سوار شد وبه سوى يثرب، كه همان مدينه است، حركت نمود». نك: رفع الخفاء، ص 68.
3- گفته شده كه آنان سيصد زرگر بوده اند. نك: مطرى، همان مصدر، صص 19 و 20. ولى على رغم شهرت يهوديان در صنعت طلا و زرگرى، قبول اين تعداد بسيار دشوار است. در صورتى كه اين روايت را درست فرض كنيم، بى ترديد، اين بخش از مدينه مركز ويژه اى براى كارگاه هاى زرگرى و جايگاه هاى تجارت آنان به شمار مى آمده است.
4- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 9؛ ابن نجار، الدره، ص 8 زُهْره با ضم و سكون: منطقه اى در مدينه ميان حرّه شرقى و سافله را مى گفته اند. نك: عباسى، همان مصدر، ص 331.
5- سمهودى، همان مصدر، ج 1، صص 8 و 9؛ عباسى، همان مصدر، ص 331؛ مراغى، تحقيق النصره، ص 23
6- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 159؛ عدوى، احوال مكه و المدينه، ج 2، ص 111؛ بتنونى، الرحلةالحجازيه، چاپ دوم، قاهره، 1329 ه. ق، ص 252
7- سمهودى، همان مصدر، ج 1، ص 159؛ عدوى، همان مصدر، ج 2، ص 111؛ ابن نجار، الدره، ص 9
8- ابن اسحاق، السيره، ج 3، ص 788؛ يعقوبى، البلدان، از ص 68 به بعد؛ سمهودى، همان مصدر، ج 1، صص 170 و 171؛ حتى، تاريخ العرب، ج 1، ص 146

ص: 217

اسلام به مركز مهمى از نظر اقتصادى تبديل شده و در زمينه هاى بازرگانى و صنعت، پيشرفت هايى نموده بود.

بدين ترتيب، اين شهر توقف گاه مهمى شده بود براى بازرگانانى كه از حجاز و يمن به سوى شام و شرق مى آمدند. (1)

مدينه به رشد و ترقّىِ تجارت خارجىِ خود محدود نبود، بلكه تجارت داخلى آن نيز فعال و شكوفا بود كه فراوانى بازارها و تجارتخانه هاى آن گواه بر اين موضوع است. (2)در اين زمينه، ساكنان مدينه داد و ستد فراوانى ميان خود و نيز با ميهمانانشان داشتند. (3)

براساس آنچه اشاره شد، يكى از بهترين فعاليت هاى بازرگانى مدينه اين بوده كه بازرگانان شامى و ديگر بازرگانان به مدينه وارد گرديده و كالاهاى تجارتى خود را به فروش مى رساندند. (4) و نيز بازرگانان مدينه، كالاهاى خود را در كاروانهايى به شام حركت داده، در ازاى آن، پارچه هاى گوناگون را به مدينه وارد مى كردند. (5)

در آن هنگام، آهنگرى و زرگرى، از مشهورترين صنايع مدينه به شمار مى رفت (6) و در كنار آن برخى صنايع سبك، به ويژه صنايعى كه بر فرآورده هاى درختان نخل تكيه داشت، ديده مى شد. (7) از آنچه كه گذشت چنين برمى آيد مدينه شايستگى آن را داشت كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله اين شهر را به عنوان پايتخت اسلام برگزيند و نمايندگان و سريّه هاى پيروزمند خود را از آنجا به جاى هاى ديگر گسيل نمايد. اين شايستگى درنتيجه موقعيت حساس و ويژه اين شهر و شهرت بين المللى آن در ميان شمال و جنوب- به عنوان ايستگاه مهم بازرگانى ميان شام و يمن- بود.

افزون بر آن، مدينه موقعيت طبيعى بسيار خوبى داشت. زمين حاصل خيز و آب فراوان و نيز مهاجرت ملّيت هايى كه هريك موجب تكامل و پيشرفت و برابرى فردى در آنجا شده بود؛ زيرا يهوديان در آن زمان، اهل كتاب و پيروان رسالت آن هنگام بوده و اوس و خزرج (8) نيز كه از مردم يمن بودند، خود مردمى متمدّن و پيشرفته به شمار مى آمدند.

با اينكه يهوديان از نظر عقيده تأثير چندانى بر اوس و خزرج نداشتند، ليكن با تأثير آنان بود كه اوس و خزرج به انديشه ظهور پيامبرى جديد ايمان آوردند و خود نيز اهل كتاب دانش


1- ابن اسحاق، السيره، ج 2، ص 300؛ بلاذرى، فتوح البلدان، ج 1، صص 41 و 42
2- سمهودى، وفاء الوفا، ج 2، از ص 747 به بعد.
3- نك: شريف، مكه و المدينه، ص 365. مى توان اهميت فعاليت بازرگانى در مدينه را از توجه قرآن كريم به مسأله خريد و فروش و تنظيم قوانين آن پى برد، چنان كه مى فرمايد: ... وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ بقره: 275؛ «در حالى كه خدا بيع را حلال كرده و ربا را حرام! زيرا فرق ميان اين دو، بسيار است و اگر كسى اندرز الهى به او رسد و از رباخوارى خوددارى كند، سودهايى كه در سابق [/ قبل از نزول حكم تحريم] به دست آورده، مال اوست، و اين حكم، گذشته را شامل نمى گردد و كار او به خدا واگذار مى شود؛ و گذشته او را خواهد بخشيد. اما كسانى كه بازگردند و بار ديگر مرتكب اين گناه شوند، اهل دوزخند و هميشه در آن خواهند بود». و ربا گرفتن افزون بر مال اصلى است. در دوران جاهليت هرگاه شخصى به ديگرى بدهكار بود، به او مى گفت: براى تو اين مقدار و يا فلان مقدار اضافه مى كنم تا زمان اداى دين مرا تأخير اندازى. و او نيز چنين مى كرد. نك: طبرى، جامع البيان، ج 3، ص 101. همچنان كه پروردگار متعال درباره فروش مى فرمايد: «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ»؛ «واى بر كم فروشان» پس ترازوى خود را درست كنيد. نك: طبرى، همان مصدر، ج 30، ص 90- 91.
4- ابن حجر، الاصابه، ج 4، صص 44، 45 و 107
5- دياربكرى، تاريخ الخميس، ج 2، ص 12؛ شريف، همان مصدر، ص 271
6- مطرى، التعريف، صص 19 و 20؛ شريف، همان مصدر، صص 376 و 377
7- صنايع دستى كه از برگ درخت خرما و الياف و ساقه هاى آن مى ساختند؛ نظير حصير، طناب وصنايع چوبى مانند اثاث خانه و درها. نك: شريف، همان مصدر، صص 376 و 377.
8- از نقطه نظر دينى، قبايل ساكن يثرب همگى بت پرست و به تعبير قرآن «مشرك» بوده اند. به همين دليل پيوندهاى آنان با مكه و مشركان آن سرزمين مقدس، بسيار قوى بوده است. مى توان گفت: آنان تمامى آداب بت پرستى قريش و مراسم منحرف شده بازمانده از زمان حضرت ابراهيم عليه السلام را كه مكيان رعايت مى كردند، انجام مى دادند. بدين ترتيب آنان داراى پيوندى مستحكم از لحاظ فرهنگى با مكيان بودند. از طرفى، هيچ گونه پيوند فكرى با يهوديان ساكن مدينه نداشته و كمترين تأثيرى از آنان نپذيرفته بودند. همين طور از مسيحيان كه اگرچه در شهر آنان ساكن نبودند، ليكن در ميان كاروانهاى تجارتى كه از نجران يا يمن به سمت شمال در منطقه آنان در رفت و آمد بودند، حضور داشتند. عدم تأثيرگذارى گسترده يهود در عرب، بيشتر به بى توجهى يهود به گسترش دعوتشان بازمى گردد. آنان خود را قومى برگزيده و برتر از رسول اللَّه پنداشته و به دينِ يهوديت چهره نژادى داده بودند؛ چيزى كه اكنون نيز در ميان يهوديان به چشم مى خورد. به علاوه، اوس و خزرج معتقد بودند كه دين بومى منطقه، همان بت پرستى است و نبايد به دينى كه از خارج وارد شده اهميتى بدهند. در عين حال، يعقوبى اسامى تعدادى از طوايف يهودى قبايل عربى را به هنگام پيمان عمومى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله با مسلمانان و يهوديان ذكر كرده است. يعقوبى مى گويد: جمعى از اوس و خزرج به دليل مجاورت با يهود خيبر، قريظه و نضير، يهودى شدند. يعقوبى، ج 1، ص 257. در هر صورت به نظر مى رسد كه اوس و خزرج تنها ظهور پيامبرى نوين را همواره از يهوديان مى شنيدند و نيز گفته شده است كه اساساً يهوديان سال ها پيش از اين، با اعتقاد به ظهور پيامبر جديد در يثرب، به اين سرزمين هجرت كرده بودند و اين انديشه در ميان عرب هاى ساكن در يثرب وجود داشت، ليكن گزارشى بر ايمان آوردن به اين انديشه در دست نداريم. به نظر مى رسد كه شرايط پذيرش و جانبدارى آنان از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نخست به شرايط داخلى ميان اوس و خزرج بازمى گشت.

ص: 218

به شمار مى آمدند. (1)

اوس و خزرج ايمان خود نسبت به ظهور پيامبرى جديد را هنگامى كه گروهى از آنان در موسم حج با رسول اللَّه صلى الله عليه و آله برخورد نمودند، ظاهر ساختند. (2) در آن هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله خود را بر قبايل عرضه نمود و از آنان نسبت به قبول دين اسلام و پشتيبانى از خود، يارى طلبيد. (3) اين گروه پس از ملاقات با پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه او را تأييد و تصديق كرده و به او ايمان آورده بودند، به سرزمين خود بازگشتند. (4) هنگامى كه به ميان قوم خود آمدند، از ملاقات خود با پيامبرخدا صلى الله عليه و آله سخن گفته و آنان را به اسلام دعوت كردند تا اينكه اسلام در ميان آنان گسترش يافت. (5) برخورد آنان با رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در موسم حج هر سال، همچنان ادامه داشت تا اينكه در موسم سوم، هفتاد و سه نفر مرد و دو نفر زن در عقبه با آن حضرت ملاقات كرده و با او پيمان بستند كه چنانچه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به سوى آنان هجرت كند و قدم در مدينه بگذارد، آنان همانگونه كه از زنان و فرزندانشان حفاظت مى كنند، از ايشان نيز حفاظت خواهند كرد. (6)

زمان زيادى از اين پيمان نگذشته بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله به ياران خويش اجازه هجرت به مدينه را داد و خود در انتظار فرمان خروج از مكه ماند. (7) در آن هنگام، نخستين گروه از مهاجران، بيشتر بر قبيله بنى عمرو بن عوف در قبا (8) فرود آمدند. از اين پس بود كه هجرت مسلمانان از مكه به مدينه آغاز شد و سپس رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در يك حركت سخت و دشوار و تحمّل اذيت هاى فراوان، به تنهايى و دور از خانواده، هجرت خويش را به سوى مدينه آغاز كردند و در قبا مورد استقبال اوس و خزرج قرار گرفتند. مسلمانان مدينه كه از اين پس نام انصار بر آنها نهاده شد، پيش از پيامبرخدا صلى الله عليه و آله، از ديگر مهاجران به گرمى استقبال كرده بودند. (9)

ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربيع الاول (10) مصادف با بيست و چهارم ماه سپتامبر سال ششصد و بيست و دو پس از ميلاد بود. (11) و (12).

پيامبرخدا صلى الله عليه و آله پس از استقرار در مدينه و بناى مسجد خويش، در اولين گام، نظامنامه شهر مدينه را تنظيم كرد.

ايشان در اين راستا اساسنامه اى را ميان مهاجرين و مردم مدينه و نيز يهوديان


1- ابن اسحاق، السيره، ج 2، ص 292
2- همان طور كه پيش از اين گفتيم، به نظر مى رسد كه آنان نسبت به ظهور پيامبرى نو ايمان نداشته اند. ليكن همواره اين مطلب را از يهوديان مى شنيدند و باتوجه به شرايط ويژه داخلى خود و جنگ هاى خسته كننده اى كه سال ها ميان اوس و خزرج وجود داشت و آنان را ضعيف و خسته كرده بود، براى تقاضاى كمك و پشتيبانى از قبايل مكى به اين شهر قدم گذاردند و پس از برخورد با پيامبرخدا صلى الله عليه و آله و شنيدن گفته هاى ايشان و تطبيق آن با شنيده هاى خود درباره پيامبر جديد از يهوديان، فهميدند او همان كسى است كه يهوديان همواره نويد او را مى داده اند. بنابراين، از بيم آنكه مبادا يهوديان بر آنان پيشى گرفته و گردش جمع شوند و درنتيجه ريشه هاى تحليل رفته و ضعيف آنان گسسته تر شود و از ميان بروند، به پيامبر ايمان آورده و گرد او جمع شدند و به راستى در پيمان خود ثابت قدم بودند، چنانكه پس از هجرت آن را به اثبات رسانيدند.
3- روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام را بر آنان ارائه كرد و آياتى از قرآن را براى آنان خواند. در اين هنگام برخى از آنان به ديگران گفتند: اى قوم، به خدا سوگند او همان پيامبرى است كه يهوديان به شما نويد مى دادند، پس هوشيار باشيد كه آنان از شما پيشى نگيرند. نك: ابن اسحاق، همان.
4- ابن اسحاق، همان مصدر.
5- ابن اسحاق، همان مصدر، ج 2، ص 293
6- ابن اسحاق، همان مصدر، ج 2، صص 308- 294
7- سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 235
8- ابن اسحاق، السيره، ج 2، ص 324
9- ابن اسحاق، همان مصدر، ج 2، صص 326 و 347؛ سمهودى، همان مصدر، ج 1، از ص 235 به بعد.
10- ابن اسحاق، همان مصدر، ج 2، ص 341؛ ابن خياط، تاريخ، ج 1، ص 12؛ ابن سيدالناس، عيون الأثر، ج 1، ص 225 چاپ نخست، بيروت، 1977 م.
11- HOH, P. M.; CambrridgeH istor yofJslem, vol, 1 cambrrige, 1970 , P. 41.
12- فاصله ميان پيمان عقبه تا هجرت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله ميان هفتاد تا نود روز بوده است. در اين فاصله، اكثريت مسلمانان از مكه به سوى مدينه هجرت كردند كه در اين ميان برخى از آنان به سختى هاى فراوانى در مكه دچار شدند. اغلب مهاجران در قبا نزد قبيله بنى عمرو بن عوف سكونت گزيدند. ابوسلمه نخستين مهاجر در قبا بود. بعد از آن خاندان جحش و بسيارى ديگر در قبا سكونت اختيار كردند. ابن هشام، السيرة النبويه، ج 2، ص 471. پس از مهاجرت مسلمانان به سوى مدينه، مشركان قريش و مكّيان به هراس افتاده و پيمان معروف خود را در مركز مشاورتى مكه دارالندوه ميان يكديگر منعقد ساختند كه براساس آن، تصميم گرفته شد چهل نفر از خاندانها و قبايل مختلف و سرشناس مكه در قتل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله شركت نمايند. از اين پس بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم به مهاجرت گرفت و به گفته ابن اسحاق اين آيه از سوره انفال در اين روز نازل شد: وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا .... يكى از نكات جالبِ هجرتِ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله رعايت كامل مسائل امنيتى است؛ از آن جمله: گذاشتن امام على عليه السلام در خانه براى گمراه كردن مشركان؛ رفتن به جنوب مكه با اينكه مسير حضرت به سمت شمال بود، استفاده از عامر بن فهيره كه كار وى راندن گلّه گوسفندان از پشت سررسول خدا صلى الله عليه و آله بود تا جاى پاى آن حضرت محو شود و نيز استفاده از يك راهنماى مطمئن اما مشرك كه توجه كسى را جلب نكند. علاوه بر آن، حضرت راه پيمايى را شبانه انجام مى داد و روزها به استراحت مى پرداخت و مخفى مى شد. بنا به روايتى از ابورافع كه ابن عساكر آن را نقل كرده، على عليه السلام مأموريت داشت حضرت را هنگامى كه در غار پنهان شده بودند، از نظر غذا و آب پشتيبانى كند. راهنماى پيامبر صلى الله عليه و آله ايشان را از بيراهه به سمت يثرب روانه كرد و حضرت در دهه نخست ربيع الأول وارد قبا شدند. روز دوازدهم ربيع الاول مصادف با 24 سپتامبر 622 ميلادى كه برابر با دوم مهرماه بوده، پيامبر صلى الله عليه و آله به قبا رسيدند. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله روز دوشنبه وارد قبا شدند و تا روز جمعه در آنجا ماندند. در برخى روايات گفته شده كه حضرت بيست و سه شب در قبا ماندند انساب الأشراف، ج 1، ص 263 و اين توقف براى رسيدن حضرت على و حضرت زهرا عليهما السلام و ساير افراد خانواده بوده است. درجريان استقبال از پيامبر صلى الله عليه و آله مسلمانان كه شامل انصار نيز مى شدند، همگى به طور مسلح از آن حضرت استقبال كردند طبقات الكبرى، ج 1، ص 233 و اين، احتمالًا بدين جهت بوده كه مردم مدينه دفاع از ايشان را در عقبه دوم تعهد كرده بودند. زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وارد قبا شدند، استراحتگاه خود را منزل كلثوم بن هدم قرار داده و ديدارهاى خود را در منزل سعد بن خيثمه تشكيل مى دادند. از آنجا كه سعد مجرد و عزب بود، همه جوانان مهاجر عزب در خانه وى گرد آمده بودند و خانه وى به دار العزاب مشهور شد. در اين هنگام عمار بن ياسر براى آن حضرت سايه بانى ساخت تا زير آن استراحت كرده و نماز بگزارد و سپس پيامبر صلى الله عليه و آله مسجد قبا را ساخت. از اين رو وى نخستين كسى بودكه مسجدى براى عموم مسلمانان ساخت. سيره حلبيه، ج 2، ص 55؛ وفاء الوفا، ج 1، ص 250؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 380. سپس حضرت رو به سوى يثرب گذاشت و در جايگاه كنونى مسجد النبى فرود آمد.

ص: 219

ساكن در آن شهر، به صورت متن مكتوبى درآوردند و همه مسلمانان و يهوديانى كه در آن عهدنامه، از ايشان نام برده شده، محتواى آن را پذيرفتند. در اين متن مكتوب تأكيد گرديده بود كه مسلمانان دين خود و يهوديان نيز دين خود را خواهند داشت. بر پايه اين نظامنامه، دين يهوديان رسميت يافت و اموال آنان محترم شمرده شد و در برابر، شرط هايى نيز براى آنان مقرّر گرديد. (1) اين نظامنامه اوّلين گامى بود كه تمامى شهروندان و ساكنان مدينه را گردهم آورد كه اين حركت، به دنبال همبستگى عمومى در زير لوا و فرماندهى يگانه و سياستى واحد بود. (2).

سپس رسول اللَّه صلى الله عليه و آله با تأييد پروردگار متعال، ديد كه بهترين گام براى گسترش و نشان دادن قدرت اسلام در مدينه و نيز بالا بردن معنويات مسلمانان در ميان قبايل، روى آوردن به سريه ها است. در اين راستا، برخى سريّه ها را به سوى كاروان هاى قريش كه از شام به حركت درآمده بودند، گسيل داشت و در اين ميان با برخى از قبايل ساكن در پيرامون مدينه نيز پيمان هايى منعقد ساخت تا از او پشتيبانى كنند. (3)

اين نقشه حكيمانه با دقت به مرحله اجرا درآمد و با توجه به تعداد اندك مسلمانان در آن زمان، پيروزى چشمگيرى را نصيب آنان ساخت. (4)

اين گام تأثير فراوانى در افزايش تعداد مهاجران به مدينه گذاشت. با پيروزى هاى پى در پى مسلمانان و نيز فتح مكه از سوى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله، سال نهم هجرى به سال وفود يا سال ورود نمايندگان قبايل گوناگون در سرتاسر جزيرةالعرب به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله معروف گرديد. در اين سال نمايندگان مختلف از قبايل گوناگون، به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده، ضمن اعلام مسلمان شدن خويش، فرمانبردارى و اطاعت خود را از مسلمانان اعلام مى داشتند. (5)و نيز تعداد بى شمارى از قبايل گوناگون عرب به مدينه آمده و خواستار هجرت در كنار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و شركت در جهاد با وى بودند. سپس بخش هاى ويژه اى به عنوان محله هاى خاص در اختيار آنان قرار داده شد. (6)


1- ابن اسحاق، مصدر پيشين، ج 2، ص 348
2- 1-؛.. 1.. 14
3- واقدى، المغازى، ج 1، از ص 9 به بعد چاپ آكسفورد.
4- خداوند در قرآن مى فرمايد: وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي اْلأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ ...؛ «به خاطر بياوريد هنگامى را كه شما در روى زمين، گروهى كوچك، اندك و زبون بوديد؛ آنچنان كه مى ترسيديد مردم شما را بربايند! ...» انفال: 26.
5- ابن اسحاق، السيره، ج 4، از ص 985 به بعد.
6- سمهودى، وفاء الوفا، ج 2، از ص 757 به بعد.

ص: 220

پى نوشت ها:

ص: 221

ص: 222

ص: 223

ص: 224

ص: 225

ص: 226

ص: 227

ص: 228

ص: 229

ص: 230

ص: 231

مسئله توليت و سر پرستى حرمين شريفين شاهكار مطالبات راديو و تلويزيون و مطبوعات ايران بود و اين بى مبالاتى و آلودگى هاى مكه و مدينه را دليل مى آوردند كه آل سعود لياقت اداره حرمين را ندارند و در نتيجه آل سعود احساس كردند كه اگر براى رفاه حال زائران حرم مكه و مدينه و مراسم حج اقدام عاجلى نكنند اساس سلطنت و حكومت آنها در مخاطره است زيرا ادلّه گويندگان راد يو و تلويزيون و مطبوعات بقدرى روشن و آگاه كننده بود مكه جاى هيچ شبهه نبود كه آل سعود لياقت اداره حرمين و حج را ندارند لذا در اوائل انقلاب وقتى ملك خالد مرد و نوبت به ملك فهد رسيد دست به كار شد

ليكن بعد از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران و رو در رو شدن آن با آمريكا و اذنابش و طرح برخى مسائل جهان اسلام و حرمين شريفين، كه مى بينى و ضع و اوضاع اين زمان و تغييراتى كه در مكه و منى و عرفات و مدينه انجام گرفت هيج قابل قياس با تمام دوران حكومت آل سعود نيست، اتو بان مكه به مدينه فاصله نه ساعت مسير قديمى را با 5/ 4 تا 5 ساعت طى مى كند و ماشين هاى كولر دار زوّار را جابجا مى كنند در منى و عرفات توالت هاى ثابت بقدر نياز و آب كافى بكار گرفته شده ووسائل امكمانات ديگر از قبيل منازل نوساز و توالت هاى مختلف و تميز و دستگاه تهويه مطلوب در مكه و مدينه و حرم شريف بسيار ساخته شده مثلا در مدينه و اطراف حرام پيامبر 19 توالت زير زمين هركدام چهارطبقه با پله هاى برقى و آب و حمام كافى از مراجعين مجانى پذيرائى مى كند كه قبل از آن حتى يك توالت با امكانات كافى نبود.

ص: 232

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109