ميقات حج-جلد 47

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

اسرار و معارف حج

مكّه مكرّمه مركز فرهنگى جهان اسلام

ص: 6

سيد على قاضى عسكر

در ماه مبارك رمضان سال 1424 ه. ق. دعوتنامه اى از سوى وزير حج عربستان آقاى دكتر ايادبن امين مدنى براى اينجانب ارسال گرديده بود تا براى كنگره بين المللى حج، كه از 4 تا 6 ذى حجّه با عنوان «مكّة المكرّمة عاصمة الثقافة الاسلاميه» در مكّه مكّرمه برگزار مى گردد، مقاله اى بفرستم.

دعوتنامه پيشگفته، پس از عيد فطر به دستم رسيد كه فرصت ارسال مقاله گذشته بود، از اين رو، براى اجابت دعوت و پاسخ به محبّت ايشان، مقاله اى را كه در پيش رو داريد تهيّه نموده، براى آقاى وزير فرستادم. سرانجام، در ماه ذى قعده خبر يافتم مقاله اينجانب در شمار مقالات برگزيده است و بايد در موسم حج آن را در كنگره مزبور قرائت كنم. پس از حضور در كنگره و قرائت متن تعريب شده، خوشبختانه مطالب آن مورد استقبال شركت كنندگان قرار گرفت كه توجّه خوانندگان گرامى را به متن مقاله جلب مى نمايم:

شهر مكّه مكرّمه از ويژگى هاى ممتاز و منحصر به فردى برخوردار است كه ديگر اماكن و شهرها، از آن بى بهره اند. برخى از اين ويژگى ها، كه خداوند سبحان آنها را در قرآن كريم برشمرده است، عبارتند از:

ص: 7

1. مكه، امّ القرى و مادر شهرها است:

تاريخ نگاران بر اين باورند كه زمانى آب تمامىِ كره زمين را فراگرفته بوده، سپس نقطه اى از خشكى پديدار گشته و رفته رفته زمين گسترش يافته است. روز پيدايش خشكى را «دَحْو الأرض» نام نهاده و به حساب ماه هاى قمرى، مطابق با 25 ذى قعده شمرده اند.

منابع دينى، نقطه آشكار شده در زمين را، همان محلّ كعبه دانسته و معتقدند كه زمين از محلّ كعبه توسعه يافته است. (1) در برخى از دعاها نيز اين جمله آمده است: «أللّهمَّ داحِي الْكَعْبَةَ».

در نظريات جديد زمين شناسان هم، اين نظريه مطرح شده است كه قارّه هاى ديگرِ جهان، از نقطه اى در حدود آفريقا و شبه جزيره عربستان جدا شده اند. (2) جالب تر اينكه جاى كنونىِ كعبه، درست مقابل «بيت المعمور» در عرش الهى است و اين هر دو، بيانگر آن است كه كعبه در جهانِ خلقت و در زمين و آسمان محوريّت دارد. (3) در روايت آمده است: «... وَ وُضِعَ الْبَيْتُ فِي وَسَطِ الْأَرْضِ لِأَنَّهُ الْمَوْضِعُ الَّذِي مِنْ تَحْتِهِ دُحِيَتِ الْأَرْضُ وَ لِيَكُونَ الْفَرْضُ لِأَهْلِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ فِي ذَلِكَ سَوَاءً ...» (4) 2. مكّه شهرى است با سابقه اى ديرينه كه درآن تمدّنى بزرگ پايه ريزى شده است:

به دنبال دعاى حضرت ابراهيم خليل عليه السلام مكّه شهريّت يافت و تمدّن دينى در اين شهرِ كوهستانى و سرزمين غير قابل كشت، پايه گذارى شد. آن حضرت از خداوند خواست كه: ... رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً .... (5)

3. اين شهر و محدوده حرم در اطراف آن، از امنيّت برخوردار است و هيچ كس حق ندارد آنجا را با ظلم و ستم آلوده كند:

هركس به اين شهر پناه آورد، در امنيّت كامل خواهد بود و حتّى حيوانات و گياهان نيز از تعرّض و آزار مصون اند و كسى حقّ كشتن و يا اذيت كردن آنان را ندارد و گياه حرم را نيز نبايد بكنند و حيات را از آنها بگيرند؛ ... رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً ....

و در آيه ديگر قرآن نيز آمده است: وَ هذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ. (6)

و هر تصميم الحادى


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 124؛ تاريخ مكّة المشرّفه، ص 34، تأليف محمّدبن محمّدبن احمدبن الضياء المكّى، ت 885 ه. ق.
2- حج از نگاه حقوق بين الملل، ص 201
3- تاريخ مكّة المشرّفه، ص 35
4- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 191
5- بقره: 126
6- التين: 3

ص: 8

در آن، موجب انتقام الهى مى شود؛ ... وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ.

4. داشتن اقتصاد سالم، ويژگىِ ديگر اين شهر است:

ساكنان اين منطقه از اقتصاد سالم برخوردار بوده و براى هميشه، خداوند نعمت هاى خويش را به آنان ارزانى داشته است؛ ... وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ ... (1)

و در آيه ديگر مى فرمايد: ... يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا ....

5. توجه قلب هاى ميليونها انسان مسلمان در سراسر جهان، به اين سرزمين است:

دل هاى مشتاق مسلمانان، به سوى اين سرزمين گرايش دارد و همه ساله در موسم حج تنها تعدادى از اين علاقمندان توفيق حضور در اين شهر را مى يابند؛ ... فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ ... (2)

6. يكسانىِ ساكنان مكه بامردمان ديگرجاى ها، كه براى حج گزارى به آنجا مى آيند:

كسانى كه به اين شهر وارد مى شوند، با آنان كه پيش از آنها در اين شهر سكونت داشته اند، يكسان و برابرند؛ «... سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ ...؛ فَالْعَاكِفُ الْمُقِيمُ بِهِ وَ الْبَادِي الَّذِي يَحُجُّ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ». (3) «عاكف» كسى است كه در مكه ساكن است و «بادى» كسى است كه از ديگر سرزمين ها براى حج گزارى به آن ديار مى رود.

7. اداره امور شهر مكه به وسيله صالحان، فرمان خداوند است:

فرموده خدا است كه بايد تصدّى امور و توليت شهر مكه در دست متّقين و صالحان باشد؛ ... وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ ....

سرّ اين مسأله آن است كه مكّه و مسجدالحرام و كعبه، يك شهر و يا يك اثر تاريخى و باستانى نيستند كه بايد مسؤولان كشور به حفظ آن همّت گمارند، بلكه اينجا پايگاهى براى تربيت مسلمانان و گسترش علم و فرهنگ و انتقال آن از طريق حاجيان به سرتاسر دنياست.

8. خانه خدا (كعبه) در مكه واقع است:

از ويژگى هاى بى شمارِ مكه، آن است كه كعبه در آن واقع شده و آن، نخستين خانه


1- بقره: 126
2- ابراهيم: 37
3- نهج البلاغه صبحى صالح، ص 457، از نامه امير مؤمنان على عليه السلام به قثم بن عباس.

ص: 9

بنا شده براى مردم است و در نتيجه هر انسان مسلمانى نسبت به خانه خود، كه همان خانه خداست، علقه اى ويژه دارد و خويشتن را در آنجا، غريب احساس نمى كند؛ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً ....

9. مكه، محور و مركز تبادل افكار در مسائل فرهنگى، سياسى، اقتصادى، اخلاقى و دينى است:

آرى، كعبه، عَلَم و نشانه و مركز انتشار هدايت دينى به سراسر جهان، در اين شهر است؛ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ ... وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسالتش جهانى است؛ تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً، ... إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرى لِلْعالَمِينَ.

و قرآن نيز هدايتگر عموم مردم است؛ شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ ... و ... وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً ....

بنابراين، چون اسلام دينى است جهانى و پيامبرخدا صلى الله عليه و آله براى هدايت عموم مردم به رسالت مبعوث شده است، چنين دينى نياز به مركزى ثابت و غير قابل تغيير دارد تا طرفداران و علاقمندان به آن، در آن مركز گرد هم آيند و روابط فرهنگى، سياسى، اقتصادى، اخلاقى و دينى خود را بازگو نموده، مشكلات خويش را مرتفع سازند. قرآن در اين زمينه مى گويد: وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ ....

خداوند سبحان به شكلى ارتباط مسلمانان را با اين مركز برقرار نموده كه در هر شبانه روز، پنج نوبت به سوى اين خانه نماز مى گزارند و حتّى هنگام مرگ نيز لازم است صورت آنان به سوى كعبه قرار گيرد و رو به آن دفن شوند.

10. كعبه و مسجدالحرام، كه از هر آلودگى پاك و محلّ زدودن گناهان است، در مكه قرار دارد:

خانه خدا به دستور خداوند، از هر آلودگى پاك گرديده و كسانى كه به اين مركز وارد مى شوند، آلودگى هاى گناه را از خود مى زدايند و پاكيزه و طاهر، به ديارشان باز مى گردند؛ «مَغْفُورٌ لَهُ كُلُّ ذَنْبٍ». (1)


1- تهذيب الأحكام، ج 6، ص 121

ص: 10

دستور اين پاكى از سوى خداوند بوده است: وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (1)

و اگر از قرآن الهام بگيريم، به خوبى درخواهيم يافت كه در رابطه با تأسيس و بناى مسجد قُبا نيز خداوند مى فرمايد: لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ .... سپس مى فرمايد: ... فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا ... و در نتيجه ... وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ.

پايگاهى براى تربيت مسلمانان و گسترش علم و فرهنگ و انتقال آن از طريق حاجيان به سرتاسر دنياست.

پس نتيجه مى گيريم كه اين خانه بنا نهاده شده تا مسلمانان به آن وارد شوند و خود را از آلودگى هاى شرك و گناه پاك كنند و سپس محبوب خدا گردند.

11. بقاى جامعه دينى و تحقّق اهداف پامبر صلى الله عليه و آله، در توجّه مردم به حج است، كه در مكه برگزار مى گردد:

قرآن بقاى جامعه دينى و اسلامى را با كعبه پيوند زده، مى فرمايد: جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ .... (2)

اين آيه بيانگر آن است كه اگر مردم به كعبه و حج توجّه نموده، از اين اجتماع دينى در راستاى تحقّق اهداف پيامبرخدا صلى الله عليه و آله بهره بگيرند، زندگى مادّى و اجتماعى و سياسى آنان از هم گسيختگى مصون و محفوظ مى ماند. امام جعفر صادق عليه السلام اين حقيقت قرآنى را اينگونه بيان كرده است: «لا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَةُ» (3) امام على بن ابى طالب عليه السلام در وصاياى خود به فرزندان و پيروانش فرمود: اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ، لا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا». (4) باز در حديثى ديگر آمده است: «أَمَا إِنَّ النَّاسَ لَوْ تَرَكُوا حَجَّ هَذَا الْبَيْتِ لَنَزَلَ بِهِمُ الْعَذَابُ وَ مَا نُوظِرُوا». (5) نتيجه مى گيريم كه بى توجهّى به كعبه و حج، نوعى پيمان شكنى با خداوند و بى توجّهى به ركن مهمّى از اركان دين است و از آنجا كه نقش تخريبى زيادى در سست كردن پايه هاى اسلام و در نتيجه فروپاشى آن دارد، عقوبت بسيار سختى نيز براى آن در


1- بقره: 125
2- مائده: 97
3- الكافي، ج 4، ص 271؛ بحار الأنوار، ج 99، ص 57
4- نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 422؛ بحار الانوار، ج 99، ص 16
5- بحار الأنوار، ج 99، ص 16؛ وسائل الشيعه، ج 11، ص 22

ص: 11

نظر گرفته شده است.

از سوى ديگر، دولت هاى اسلامى موظّف شده اند در صورت تحقّق بى توجّهى به حجّ و ترك زيارت خانه خدا، با استفاده از بيت المال، مسلمانان را به حج اعزام نمايند و از مهجور ماندن كعبه پيش گيرى كنند. (1) 12. كعبه خانه اى آزاد و محور آزادى:

خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: ... وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ.

و امام باقر عليه السلام درباره رمز نامگذارى كعبه به «بيت عتيق» فرمود: «هُوَ بَيْتٌ حُرٌّ عَتِيقٌ مِنَ النَّاسِ لَمْ يَمْلِكْهُ أَحَدٌ». (2) و چون كعبه محور توحيد است و توحيد رهاسازى انسان از هر بردگى و سلطه را به همراه دارد، لذا مى توان گفت «كعبه محور آزادى است».

امام علىّ بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «وَ لا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً». (3) 13. كعبه، مرجع عموم مردم و مأمن تمام انسانها:

قرآن فرموده است: وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً .... (4)

«ثاب» به معناى «رجَع» و «مثاب» و «مثابه» به معناى «مرجع» است و چون اين خانه براى مردم بنا نهاده شده، إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ .... بنابراين، آن كس كه اين خانه را زيارت مى كند و به سوى آن مى آيد، در حقيقت به وطن اصلى خود مراجعت كرده و در نتيجه به اصل خود برگشته است.

*** طرح؟؟؟


1- علل الشرايع، ص 396
2- الكافي، ج 4، ص 189؛ علل الشرايع، ص 399
3- نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 401
4- بقره: 125

ص: 12

با توجه به ويژگى هايى كه براى مكّه شمرده شد، به خوبى درمى يابيم كه هيچ شهرى از شهرهاى دنيا، داراى اين ويژگى ها نبوده و نمى تواند با مكّه برابرى كند. از اين رو، مكّه شايسته ترين مكان براى تبيين دين و گسترش فرهنگ اسلام است.

عَنْ رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه و آله- مخاطباً لمكّة-: «إنّي لَأَعلَمُ انَّكِ حَرَمُ اللَّهِ و أمنُهُ و أحبُّ البُلْدان إلَى اللَّهِ تَعالى». (1) وَ عَنْه صلى الله عليه و آله وَ كانَ واقِفاً بالحَزْوَرَة (2) في سوق مكّة: «واللَّهُ إنّك لَخيْرُ أرضِ اللَّه وأحبُّ أرض اللَّه الى اللَّه- عزّوجلّ- و لو لا أنّي اخرِجْتُ مِنْكِ ما خرجتُ». (3) امام صادق عليه السلام نيز فرموده است: «أَحَبُّ الْأَرْضِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مَكَّةُ وَ مَا تُرْبَةٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ تُرْبَتِهَا وَ لا حَجَرٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ حَجَرِهَا وَ لا شَجَرٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ شَجَرِهَا وَ لا جِبَالٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ جِبَالِهَا وَ لا مَاءٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ مَائِهَا». (4) مكّه، محلّ حج گزارى و محور توسعه فرهنگ دينى

مكّه از يك سو خود داراى شرافت و عظمت است و ويژگى هاى مخصوص به خود را دارد و از سوى ديگر به دليل برگزارى حج در آن، اهمّيت بيشتر و مهمترى پيدا كرده است. حج، محور بودن اين شهر مقدس و تأثيرگذارى فرهنگى و اخلاقى آن در جهان اسلام را تقويت نموده است.

خداوند متعال بر اساس آيه شريفه: ... وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا .... از كسانى كه شرايط استطاعت را دارند، خواسته است تا همه ساله در موسم حج و در ايّامى خاصّ از گوشه و كنار جهان به مكّه آمده، فريضه حج را به جاى آورند، انجام اين عمل تنها يك بار در زندگى هر مسلمانى واجب است و بر همين اساس، از آن به «عبادت عمر» تعبير شده است.

ثمرات و بركاتى كه براى حج از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او عليهم السلام در احاديث و روايات نقل شده، بيانگر اين است كه حجّ كانونى براى ايجاد تحوّل روحى و اخلاقى مسلمانان تلقّى گرديده و همه ساله بر تعدادى از مردم، كه شرايط استطاعت را دارند واجب است به آنجا آمده، خود را از گناهان پاك نمايند و از گذشته غلط خويش فاصله


1- اخبار مكّة للفاكهى، ج 2، ص 261/ 1471؛ كنز العمال، ج 14، ص 97/ 38039
2- الحزورة: موضع بمكّة عند باب الحنّاطين النهاية: 1/ 380.
3- مسند احمد حنبل، ج 6، ص 449، ح 18740
4- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 243

ص: 13

بگيرند و راه صحيح را برگزينند، سپس مراجعت نموده اين تحوّل را به خانواده و دوستان و آشنايان خود در گوشه و كنار جهان منتقل سازند.

جالب توجّه اينكه: در اين برنامه ريزى، هيچگونه بودجه عمومى و بيت المال مسلمانان هزينه نمى شود؛ زيرا هر حاجى پس از آنكه توان مالى و استطاعت پيدا مى كند، انجام حج بر او واجب مى شود و در نتيجه تمامى هزينه هاى مربوط را خودش مى پردازد.

براى آنكه خوانندگان گرامى، اين حقيقت را بهتر دريابند، به بيان يك نمونه بسنده مى كنيم:

در سال (1382 ه. ش./ 1424 ه. ق.)، جمهورى اسلامى ايران، حدود ششصد هزار (000 600) نفر را به حج و عمره اعزام كرد. اين زائران، در عمره، حدود 15 روز و در موسم حج، حدود 27 روز در حرمين شريفين حضور دارند. در موسم حج، از حدود سه ماه قبل و در موسم عمره از دو ماه قبل در جلسات آموزشى پيش از عزيمت شركت مى كنند و مسائلى چون:

1- احكام فقهىِ عمومى 2- مناسك حج 3- اسرار و معارف حج 4- تاريخ اسلام 5- اماكن و آثار اسلامى مكّه و مدينه 6- آداب سفر حج 7- آداب معاشرت و توجّه به اخلاق اسلامى 8- بهداشت در سفر 9- آشنايى با مقررات و قوانين كشور ميزبان 10- توصيه ها و تذكّرات و ... به آنان آموزش داده مى شود.

هنگام تشرّف به حرمين شريفين نيز جاذبه هاى معنوىِ موجود در مكّه و مدينه و به خصوص در ايّام تشريق و در عرفات و مشعر و منا و هنگام طواف و سعى، زائران خانه خدا را به شدّت تحت تأثير قرار مى دهد. اگر به طور ميانگين خانواده هر فرد زائر را چهار نفر در نظر بگيريم و هر حاجى پس از تأثيرپذيرى از حج و تحوّل روحى و اخلاقى در وجود خويش، بتواند در اعضاى خانواده خود نيز تأثير بگذارد و تحوّل روحى و اخلاقى ايجاد شده در خود را به آنان منتقل نمايد، چيزى در حدود 000 400 2 هزار نفر در هر سال از تحوّلات فرهنگى حج بهره مند خواهند شد و اين عدد در مثمر ثمر بودن فعاليت هاى فرهنگى، كاملًا قابل توجّه است؛ به خصوص در زمان كنونى كه دشمنان اسلام مى كوشند تا هويّت دينى مسلمانان را از آنان بگيرند و روش ها و رفتارها و الگوهاى غير اسلامى خود را به آنها تحميل كنند.

ص: 14

براى روشن تر شدن موضوع، به برخى از ثمرات و نتايج حج، كه در احاديث و روايات از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن حضرت نقل شده، اشاره مى كنيم:

بركات حج

حجّ خانه خدا اگر صحيح و با رعايت آداب آن انجام شود، ثمرات و دستاوردهاى بسيار مهم و شيرينى به همراه خواهد داشت كه به برخى از آنها را مى آوريم:

1. پاكى از گناه

حاجى در حج، بر گذشته نادرست خود خط بطلان مى كشد و راه را براى داشتن يك زندگى سالم و درستِ دينى و الهى هموار مى سازد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر كسى كه براى حج يا عمره از منزل خود بيرون رود، پس هر قدمى كه برمى دارد و بر زمين مى گذارد، گناهان از بدن او فرو مى ريزد؛ چونان ريختنِ برگ از درخت. پس آنگاه كه وارد مدينه مى شود، به وسيله سلام با من مصافحه مى كند و آنگاه كه وارد ذوالحُليفه (مسجد شجره) مى گردد و غسل انجام مى دهد، خداوند وى را از گناهان پاك مى سازد ...» (1) امام صادق عليه السلام نيز فرمود:

«كسى كه حج بگزارد و خدا را اراده كند و قصد ريا و شهرت طلبى نداشته باشد، به يقين خداوند او را خواهد بخشيد.» (2) حج گزار تا زمانى كه به گناه آلوده نشده، نور حج را پيوسته دارا خواهد بود.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«كسى كه حج يا عمره انجام دهد و درآن، گناه وفسقى مرتكب نگردد، برمى گردد مانند روزى كه از مادر متولّد شده است.» (3)


1- الحج فى الكتاب و السنه، ص 148، ح 325
2- وسائل الشيعه، ج 11، ص 109
3- الحج فى الكتاب و السنه، ص 163، ح 392

ص: 15

آن حضرت همچنين در حديثى ديگر فرمودند:

«اى مردم، هيچ مؤمنى در موقف (عرفات) وقوف نمى كند مگر آنكه گناهان گذشته او تا اين زمان بخشيده شود و آنگاه كه حجّ وى پايان يافت، عملش از نو آغاز گردد.» (1) از مجموع آنچه گذشت، نتيجه مى گيريم كه انجام حجّ صحيح و مورد قبول خداوند، اوّلين پاداشش آمرزش گناهان و ورود به يك زندگى جديد است.

2. راهيابى به بهشت

خداوند پاداش حج مقبول و پذيرفته شده را بهشت قرار داده است و دليل آن شايد اين باشد كه هركس به ميهمانى مى رود، معمولًا صاحبِ خانه مى كوشد بهترين غذا و امكاناتى را كه دارد براى او فراهم سازد. در حج نيز حاجى ميهمان خداوند است و يكى از ويژگى هاى حضرت حق، كريم بودن و بخشندگى است و هميشه در دعاها به او خطاب مى شود: «يَا أَكْرَمَ الْأَكْرَمِينَ»؛ «اى كريم ترين كريمان.»

يكى از بهترين هداياى خداوند، بهشتى است كه به مؤمنان و نيكان و پاكان وعده داده است كه در سفر حج، آن را به ميهمانان خانه خود هديه مى دهد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «براى حج مبرور پاداشى جز بهشت نيست.» (2) 3. نورانيت

هر انسانى به هنگام تولّد از مادر، فطرتى پاك دارد. قلب كودك نورانى و به دور از هر نوع تيرگى است، ليكن پس از دوران بلوغ و ورود به جامعه و آلودگىِ تدريجى به گناه و معصيت، گرفتار تيرگى مى شود و احيانا تا آنجا پيش مى رود كه قلبش دچار قساوت مى گردد و ديگر اميدى به نجات او نمى رود.

افرادى كه هنوز در اين مرحله قرار نگرفته و توفيق انجام حج را پيدا مى كنند، پس از آنكه روح و جان خود را در درياى شفاف و زلال حج شستشو داده و خود را پاك كردند، باز به فطرت اوليه باز گشته، نورانيت را از خداوند جايزه مى گيرند و مى توانند با عمل به اسلام، آن را حفظ كنند، روشن است كه آلودگى به گناه، از اين نورانيت مى كاهد


1- سنن دار قطنى، ج 2، ص 284
2- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 8

ص: 16

و با ادامه آن، به طور كلّى از ميان مى رود.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«حج گزار تا زمانى كه به گناه آلوده نشده، نور حج را پيوسته دارا خواهد بود.» (1) 4. دستيابى به خير دنيا و آخرت

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«هركس دنيا و آخرت را مى خواهد، آهنگ اين خانه كند، همانا بنده اى به آنجا نيامده و از خداوند دنيا را نخواسته، مگر آنكه بدان دست يافته و خداوند حاجت او را برآورده است و نيز از خداوند آخرت را طلب نكرده مگر آنكه پذيرش اين درخواست را براى وى ذخيره كرده است.» (2) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حديث ديگرى به عثمان بن ابى العاص فرمود:

«بدان، عمره همان حج اصغر است و همانا يك عمره از دنيا و آنچه در آن است، بهتر و بالاتر است و نيز بدان كه حج از عمره برتر و بهتر است.» (3) 5. آرامش دل

يكى از فلسفه هاى تشريع حج، اقامه ياد و ذكر خداوند است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حديثى فرمود:

«انَّماجُعِلَ الطَّوافُ بالْبَيْتِ وَبَيْنَ الصَّفا وَالمَرْوَةِ وَرَميُ الجِمار لِإقامَةِ ذِكْرِ اللَّهِ.» (4) «همانا طواف خانه خدا و سعى ميان صفا و مروه و رمى جمراتِ سه گانه، فقط براى اقامه ياد خدا قرار داده شده و تشريع گرديده است.»

قرآنِ كريم، تأثير ياد خدا در انسان را «آرامش قلب» ذكر مى كند و مى فرمايد:

... أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ (5)

«همانا با ياد خدا دل ها آرام مى گيرد.»

حال با توجه به اين مقدمه و نيز فرموده امام باقر عليه السلام كه: «الْحَجُّ تَسْكِينُ الْقُلُوبِ» (6)


1- كافى، ج 4، ص 255
2- مسند الامام زيد، ص 197
3- معجم الكبير طبرانى، ج 9، ص 44
4- الحج فى الكتاب و السنه، ص 133، ح 280
5- رعد: 28
6- بحار الانوار، ج 75، ص 183

ص: 17

نتيجه مى گيريم كه يكى از ثمرات حج، آرامش دل است؛ چيزى كه امروز بشريت به شدت به آن نيازمند مى باشد.

6. همنشينى با پيامبران و صالحان

امام صادق عليه السلام فرمود:

هنگامى كه موسى عليه السلام حج انجام داد، جبرئيل بر وى نازل شد. موسى به او گفت: اى جبرئيل، براى كسى كه حجّ اين خانه را با نيّتى صادق و هزينه اى پاك به جاى آورد، چه پاداشى مقرر شده است؟

جبرئيل به سوى خداوند- عزّ و جلّ- بازگشت (و پاسخ آن را جويا شد) خداوند به او وحى كرد و فرمود: به موسى بگو:

«او را در ملكوت اعلا همراه و همنشين با پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان قرار خواهم داد و اينها همراهان خوب و شايسته اى هستند.» (1) 7. در امان بودن از عذاب

امام باقر عليه السلام فرمود:

«هركس داخل اين خانه شود و نسبت به همه آنچه خداوند بر او واجب كرده، آگاه باشد، از عذاب هميشگىِ روز قيامت ايمن خواهد بود.» (2) «در دنيا نيز اگر كسى به حرم پناه ببرد، از خشم خدا در امان است.» (3) حج گزار در رفتن به حج و بازگشتن از آن، در ضمانت خداوند است. پس اگر در سفر، به او رنج و خستگى برسد، خداوند گناهان او را به خاطر آن سختى، مى بخشد.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«بر شما باد زيارت اين خانه، پس پيوسته حج اين خانه كنيد، كه با حج، گرفتارى هاى دنيا و هول و هراس هاى روز قيامت از شما دفع گردد.» (4)


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 235
2- عوالى اللآلى، ج 2، ص 84، ح 227
3- كافى، ج 4، ص 226
4- امالى طوسى، ص 668

ص: 18

8. علوّ درجه در بهشت

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«حج گزار در رفتن به حج و بازگشتن از آن، در ضمانت خداوند است. پس اگر در سفر، به او رنج و خستگى برسد، خداوند گناهان او را به خاطر آن سختى، مى بخشد و براى هر قدمى كه برمى دارد، هزار درجه در بهشت بالا مى رود ...» (1) 9. استجابت دعا

يكى ديگر از ثمرات حج، «پذيرش دعاى حاجى» است:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «دعاى سه كس مستجاب است:

1- دعاى حج گزار در مورد خانواده اش.

2- دعاى بيمار ...

3- دعاى مظلوم.» (2) در حديثى ديگر نيز فرمود:

«حاجيان و عمره گزاران، ميهمانان خدايند. خدا آنها را دعوت كرده و اينها نيز پذيرفته اند، اينها نيز دعا كرده و خداوند آن را اجابت كرده است.» (3) در حج، هم دنيا وجود دارد و هم آخرت، هم تربيت و تهذيب نفس است و هم تربيت اجتماعى و سياسى، هم احساس اخوّت و برادرى هست و هم نظم و ترتيب.

10. پيشگيرى از تنگدستى

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«حج انجام دهيد، [تا] هرگز نيازمند نشويد.» (4)


1- كنز العمال، ح 11812 و 11840
2- الحج فى الكتاب و السنه، ص 162، ح 386
3- همان.
4- الحج فى الكتاب و السنه، ص 164، ح 398

ص: 19

امام على عليه السلام نيز فرمود:

«همانا بالاترين چيزى كه متوسّلان به درگاه ربوبى به آن توسّل جويند، ايمان به خدا و پيامبر او و ... حجّ خانه خدا و عمره است. پس همانا اين دو (يعنى حج و عمره) فقر را دور و گناه را مى شويد.» (1) 11. دستيابى به سلامتى

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند:

«على بن الحسين عليهما السلام فرمود: حج و عمره به جا آوريد تا بدنهاى شما سالم، روزى هاى شما افزون و هزينه هاى خانواده (و زندگى) شما تأمين گردد ...» (2) 12. پيشگيرى از هلاكت

امام باقر عليه السلام فرمودند: در وصيت اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است:

«حجّ خانه پروردگارتان را ترك نكنيد كه هلاك خواهيد شد.» (3) امام صادق عليه السلام نيز فرمودند: «اگر مردم حج را ترك كنند عذاب برآنان نازل مى شود.» (4)


1- همان، ص 402
2- كافى، ج 4، ص 252
3- محاسن، ج 1، ص 170
4- كافى، ج 4، ص 271

ص: 20

از آنچه كه ذكر شد و روايات ديگرى كه در رابطه با فلسفه و اسرار هر يك از اعمال و مناسك حج آمده؛ از قبيل:

توبه قبل از سفر، پرداخت واجبات مالى و تطهير اموال، تحصيل اخلاص و انجام اعمال براى خداوند، التزوّد من أطيَب الزاد، إعانه الاصحاب، پرهيز از عجله، مراعات بيماران، احترام به سالخوردگان، خوش خلقى با همسفران، آزار ندادن ديگران، دادن صدقه و خواندن دعا هنگام خروج از منزل و در طول سفر و ... همه نشانگر آن است كه حج كانونى براى تغيير و تحوّل روحى و اخلاقى مردم مسلمان است و مناسك حج در حقيقت مناسك زندگى صحيح دينى و اسلامى است. در حج، هم دنيا وجود دارد و هم آخرت، هم تربيت و تهذيب نفس است و هم تربيت اجتماعى و سياسى، هم احساس اخوّت و برادرى هست و هم نظم و ترتيب و بالاخره حج مجمعى براى يكى كردن آرا و دلها در زمينه هاى گوناگون و محورى براى نزدكتر شدن به خدا است و از همين رو است كه حج مركز اجتماع مسلمانان قرار داده شده تا در اين تجمّع شاهد منافع خويش باشند؛ ... لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ....

با توجّه به نكات بالا، مى توان گفت كه مكّه پايتخت فرهنگىِ جهان اسلام و پايگاه قوى و مطمئن براى پالايش روحى و اخلاقى مسلمانان است. كه اگر از اين ظرفيت عظيم به خوبى استفاده شود، مى توان به راحتى به اهداف ذكر شده دست يافت.

پى نوشت ها:

ص: 21

ص: 22

ص: 23

شهر خدا در كلام خدا

محمد مهدى فيروز مهر

بى شك شناختن و شناساندن محبوبترين سرزمين نزد خداوند؛ يعنى مكه و حرم، و برداشتن موانع آگاهى (جهل) از سر راه شناخت؛ چه براى خود و چه براى ديگران، از فضيلت و ارزشى ويژه برخوردار است و براى آگاهى از زواياى مختلف اين مكان مقدّس، بيانات گويا و پر محتواى قرآن و و حضرات معصومين عليهم السلام بهترين راه است.

اكنون در اين نوشته- كه ادامه مباحث مربوط به كعبه و مسجدالحرام است و در دو شماره پيشينِ فصلنامه «ميقات حج» آورديم- سعى شده است با استمداد از آيات قرآن، اين سرزمين نورانى، از زواياى مختلف و به سبك و شيوه اى خاص معرفى شود و تمام آنچه كه در قرآن راجع به مكه مطرح گرديده، تحت عناوين خاص و عبارات كوتاه و با ذكر موارد نياز از آيات، ارائه شود:

آداب ورود به مكه

شايسته بودن آراستگى و بر طرف ساختن آلودگى ها از بدن، جهت ورود به مكه:

طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ ... (بقره: 125)

ص: 24

ازامام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: خداى- عزّوجلّ- در كتابش مى فرمايد:

طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ ...؛ براى بنده (خدا) شايسته است داخل مكه نشود جز در حالى كه پاك باشد و عرق و آنچه مايه اذيت و آزار ديگران مى شود را شسته و تطهيركرده باشد. (الحج و العمره فى الكتاب و السنه، ص 57).

امنيت مكه

سرزمين مكه حرم امن الهى:

... وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً .... (بقره: 126)

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً .... (ابراهيم: 35)

إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها .... (نمل: 91)

وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماًآمِناً .... (قصص: 57)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ .... (عنكبوت: 67)

وَ هذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ. (تين: 3)

مكه شهرى امن حتى پيش از ظهور اسلام:

وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماًآمِناً .... (قصص: 57)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ .... (عنكبوت: 67)

امنيت همه جانبه و فراوانىِ رزق و روزى در مكه نشانه عنايت و توجه خاص خداوند به آن سرزمين:

وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا .... (قصص: 57)

مكه مكانى امن براى مردم جزيرة العرب:

وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماًآمِناً .... (قصص: 57)

برقرارى امنيت كامل در مكه، به رغم وجود ناامنى و آدم ربايى در اطراف آن، در عصر جاهليت:

وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماًآمِناً .... (قصص: 57)

ص: 25

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ .... (عنكبوت: 67)

پاى بندى مردم جزيرةالعرب (حتى مجرمان و آدم ربايانشان) به حفظ حرمت و امنيت شهر مكه:

وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماًآمِناً .... (قصص: 57)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ .... (عنكبوت: 67)

براى بنده (خدا) شايسته است داخل مكه نشود جز در حالى كه پاك باشد.

شهر مكه مكانى امن حتى براى كافران ساكن آن:

... وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً .... (بقره: 126)

از اينكه «آمِناً» به طور مطلق آمده و ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ ... مقيّد شده است، بيانگراين است كه امنيت در مكه اختصاص به مؤمن ندارد.

مكه، شهر هميشه امن:

وَ هذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ. (تين: 3)

وصف «اْلأَمِينِ» براى «الْبَلَدِ» (مكه) كه به معناى «ذوالامن» يا «مأمون فيه» است علاوه بر اصل امنيت، بيانگر استمرار و دوام آن هم مى باشد.

امنيت مكه، نعمت الهى و شايسته شكر و سپاسگزارى:

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ. (عنكبوت: 67)

نيز نك: ستمگرى در مكه.

آثار امنيت مكه

وجود امنيت در مكه عامل تبديل شدن آن به مركز اقتصاد و تجارت در جزيرةالعرب:

وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا .... (قصص: 57)

ص: 26

ابراهيم عليه السلام و امنيت مكه

تبديل زمين هاى اطراف كعبه به شهرى داراى امنيت درخواست ابراهيم عليه السلام از درگاه خداوند:

... وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً .... (بقره: 126)

ظاهر آن است كه مشاراليه «هذا» زمين هاى اطراف كعبه باشد.

دعاى ابراهيم عليه السلام براى امنيت مكه خاطره اى شايسته به ياد داشتن:

... وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً .... (بقره: 126)

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً .... (ابراهيم: 37)

«وَ إِذْ قالَ» در اصل «و اذكر اذ قال» است؛ يعنى ياد كن هنگامى را كه ابراهيم عليه السلام گفت ....

اجابت دعاى ابراهيم در باره شهر شدن مكه و امنيت و رفاه مؤمنان آن از سوى خداوند:

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا .... (بقره: 126)

امنيت و فراوانى نعمت در مكه امورى كارساز در تحقق اهداف ابراهيم عليه السلام:

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ .... (بقره: 126)

مطرح شدن امامت ابراهيم عليه السلام و مسؤوليت او براى تطهير كعبه و آماده سازى آن

ص: 27

براى پرستش خدا و سپس نقل دعاى آن حضرت مبنى بر امنيت شهر مكه و رونق اقتصادى آن، بيانگر برداشت بالا است.

دعاى ابراهيم عليه السلام براى امنيت شهر مكه:

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً .... (ابراهيم: 35)

تفاوت در خواست ابراهيم عليه السلام در اين آيه با در خواست حضرت در آيه 126 بقره در اين است كه از ظاهر «هَذَا الْبَلَدَ» استفاده مى شود كه اين در خواست بعد از آن بود كه مكه به صورت يك شهر در آمده بود، اما ظاهر «هذا بَلَداً» اين است كه اين درخواست هنگامى بود كه مكه هنوز شهر نشده بود.

درخواست ابراهيم عليه السلام از خداوند مبنى برتأمين امنيت مكه با وضع قوانين:

... وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً .... (بقره: 126)

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً .... (ابراهيم: 35)

برداشت بالا مبتنى بر اين است كه مقصود از «اجْعَلْ» جعل تشريعى باشد؛ چنانكه احكام متعددى در باره امنيت مكه در فقه مطرح شده است.

راز امنيت مكه

دعاى ابراهيم عليه السلام براى امنيت مكه و اجابت آن از سوى خداوند، علت امنيت آن:

... وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً .... (بقره: 126)

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً .... (ابراهيم: 35)

خواست و تشريع خداوند تضمين كننده امنيت مكه:

إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها .... (نمل: 91)

وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماًآمِناً .... (قصص: 57)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً .... (عنكبوت: 67)

قريش و امنيت مكه

سلب امنيت از پيا مبر صلى الله عليه و آله در شهر مكه توسط قرشيان:

وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ .... انفال: 30)

ص: 28

توطئه هاى كافران مكه (حبس، قتل يا تبعيد) برضدّ پيامبر صلى الله عليه و آله و نجات يافتن حضرت از آنها، امرى شايسته و بايسته به ياد داشتن:

وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُاللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ. انفال: 30)

امنيت نداشتن مؤمنان ساكن در مكه از جانب كفار قريش تا قبل از هجرت از مكه به مدينه:

وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي اْلأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ .... انفال: 26)

بنيان گذاران مكه

ابراهيم و خانواده او (همسرش هاجر و فرزندش اسماعيل) بنيان گذاران شهر مكه:

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ ... رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ .... (ابراهيم: 35 و 37)

سوگند خداوند به شهر مكه و بنيان گذاران آن:

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ* وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ* وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ. (بلد: 3- 1)

برخى از مفسران گفته اند: مقصود از «وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ»، حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام است؛ يعنى چون خداوند به مكه سوگند ياد كرده، به دنبالش به بانيان آن هم سوگند خورده است. (مجمع البيان؛ روح المعانى، ذيل آيه)

رفاه اقتصادى در مكه

دعاى ابراهيم عليه السلام براى بهرمندى ساكنان مؤمن مكه از رفاه و محصولات اقتصادى واجابت آن براى مؤمن و كافر از سوى خداوند:

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا .... (بقره: 126)

ص: 29

سرازير شدن محصولات اقتصادى به سوى مكه، به رغم لم يزرع بودن آن، شايسته تأمل و تفكّر:

رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ .... (ابراهيم: 37)

وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ. (قصص: 57)

سابقه تاريخى مكه

سفر ابراهيم عليه السلام به همراه همسرش (هاجر) و فرزندش (اسماعيل) به سرزمين مكه:

وَ إِذْ قالَ ... رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ .... (ابراهيم: 37)

مكه سرزمين بى آب علف و فاقد هرگونه عمران و آبادانى و سكنه در اولين روزهاى سفر ابراهيم و خانواده اش به آن:

رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ .... (ابراهيم: 37)

دعاى ابرا هيم عليه السلام براى عمران و آبادانى و امنيت شهر مكه:

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ .... (بقره: 126)

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً ... رَبَّنا ... فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ .... (ابراهيم: 35 و 37)

اسكان يافتن شمارى از خانواده ابراهيم عليه السلام در مكه، در كنار خانه خدا به هدف ايجاد مركز اقامه نماز و ايجاد شهر آباد:

رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ .... (ابراهيم: 37)

تبديل شدن مكه به يك مركز مهم دينى و تجارى براى جزيرةالعرب:

... لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها .... (شورى: 7)

حمله لشكر ابرهه به مكه، به هدف تخريب كعبه و شكست آنان به طرز اعجازآميز از

ص: 30

مقاطع مهم تاريخىِ اين شهر و شايسته يادآورى و عبرت آموز:

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ* أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ* وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ* تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ* فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ. (فيل: 5- 1)

مكه مركز تأسيس نخستين و با سابقه ترين معبد توحيدى (كعبه) در روى زمين:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً .... (آل عمران: 3)

ستمگرى در مكه

ممنوعيت اكيد هر نوع تجاوز و ستم (در حق خود و ديگران) در شهر مكه:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ. (حج: 25)

ابو الصباح كنانى گويد: از امام صادق عليه السلام در باره سخن خداى عزوجل: «وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ» پرسيدم، حضرت فرمود: در سرزمين مكه هر نوع ستمى؛ از قبيل دزدى (و غير آن) كه انسان بر خود يا بر ديگران- حتى اندكى از آن- روا بدارد، من آن را الحاد و انحراف مى دانم. (نورالثقلين، ج 3، ص 483، ح 60).

لازم به گفتن است، ستم كردن در هر زمان و در هر مكان، زشت و ممنوع است و در برخى مكانها؛ مانند مكه، كه حرم خدا است، زشتى و ممنوعيت آن دوچندان مى شود.

الحاد و ستم كردن در مكه، در پى دارنده كيفر سخت خداوند:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ. (حج: 25)

فتح مكه

آثار فتح مكه

تغيير اوضاع و شرايط سياسى و اجتماعى به نفع پيامبرگرامى صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه:

إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً* لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً* وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً. (فتح: 3- 1)

ص: 31

از احتمالات قابل توجه در باره «فَتْحاً مُبِيناً» اين است كه مقصود از آن فتح مكه است. (مجمع البيان؛ الكشاف، ذيل آيه).

از امام رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود: چون خداى عزّوجلّ مكه را براى پيامبر صلى الله عليه و آله گشود، به او فرمود: يا محمد إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً. (عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 20).

گسترش فوق العاده آيين اسلام بعد از فتح مكه:

إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ* وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً. (نصر: 2 و 1)

اهميت فتح مكه

فتح مكه نقطه عطفى در زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و تاريخ اسلام:

إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً* لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً* وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً. (فتح: 3- 1)

إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ* وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً. (نصر: 2 و 1)

فتح مكه فتحى بزرگ و آشكار:

إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً. (فتح: 1)

امتنان خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله به جهت فتح مكه:

إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً. (فتح: 1)

فتح مكه فتحى عظيم و شايسته شكر و سپاسگزارى:

إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ* وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً* فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً. (نصر: 3- 1)

قرار داشتن آيين اسلام و مسلمانان در شرايط بحرانى و سخت، تا پيش از فتح مكه:

... لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقاتَلُوا .... (حديد: 10)

فتح مكه معيارى براى ارزيابى و تقسيم انفاقگران و مجاهدان:

... لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا .... (حديد: 10)

ص: 32

انفاقگران و جهادگران پيش از فتح مكه داراى درجات برتر و ارزشمندتر نسبت به انفاقگران و جهادگران پس از فتح مكه:

وعده فتح مكه

وعده فتح مكه به پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى خدا، قبل از هجرت آن حضرت به مدينه:

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ* وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ. (بلد: 2- 1)

برخى مفسران احتمال داده اند كه «حِلٌّ» مصدر به معناى فاعل (محل) باشد در اين صورت در اين آيه خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله وعده مى دهد كه در آينده نزديك روزى فرا مى رسد كه جنگ با كفار و كشتن آنها در شهر امنِ مكه، براى تو مجاز خواهد شد كه در فتح مكه چنين امرى اتفاق افتاد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «جنگ و كشتار در شهر مكه» براى احدى پيش از من مجاز نبود و بعد از من هم روا نيست و براى من جز لحظه اى از روز (روز فتح مكه) اين امر جايز و حلال نشده است. (مجمع البيان ج 9 و 10، ص 747).

وعده خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله در مسير هجرت از مكه به مدينه، مبنى بر بازگشت فاتحانه وى به مكه:

إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ .... (قصص: 85)

در باره شأن نزول آيه بالا نقل كرده اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در هجرت از مكه به مدينه، وقتى به جُحفه رسيدند، مشتاق مكه شدند و دلشان به ياد مكه پركشيد، جبرئيل نازل شد و گفت: آيا شوق شهر و زادگاهت را دارى؟ حضرت فرمود: آرى. جبرئيل گفت: إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ .... (مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 420).

قداست مكه

مكه، شهرى مقدس و مورد سوگند خداوند:

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ. (بلد: 1)

وَ هذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ. (تين: 3)

مكه مكانى مقدس و مورد احترام، حتى در نزد آدم ربايان عصر جاهليت:

وَقالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً .... (قصص: 57)

ص: 33

أَ وَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ ....

(عنكبوت: 67)

خداوند پروردگار شهر مقدس «مكه» و تنها معبود پيامبر صلى الله عليه و آله:

إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها .... (نمل: 91)

پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى خدا مأمور شد كه شهر مكه را شهر مقدس و خدا را پروردگار آن و خود را پرستشگر او (پروردگار شهر مقدس) معرفى كند:

قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها .... (نمل: 91)

راز قداست مكه

حضور و سكونت انسان كامل و دريافت كننده وحى الهى (پيامبرگرامى) در مكه، علت قداست و عظمت آن:

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ* وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ. (بلد: 2- 1)

وجود با سابقه ترين معبد توحيدى (كعبه) در مكه از اسباب قداست آن:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ. (آل عمران: 96)

حرمت و قداست مكه، نشأت گرفته از خواست و مشيت خداوند:

إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها .... (نمل: 91)

قريش و قداست مكه

حرمت شكنى قريش در مكه نسبت به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله:

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ* وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ. (بلد: 2- 1)

طبق احتمالى، معناى دو آيه بالا چنين است: به اين شهر (مكه)

ص: 34

سوگند نمى خورم؛ چرا كه حرمت تو (پيامبر صلى الله عليه و آله) در آن شكسته شده است و اين معنا براى اين دو آيه، از امام صادق عليه السلام هم نقل گرديده است. (مجمع البيان، ذيل آيه).

اخراج پيامبر صلى الله عليه و آله از شهر مكه توسط كفار قريش:

أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ .... (توبه: 13)

إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ .... (توبه: 40)

وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ اْلأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَإِذاً لايَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلَّاقَلِيلًا. (اسرا: 76)

وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ. (محمد: 13)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ ... يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ. (ممتحنه: 1)

مركزيت مكه

شهر مكه مركز سرزمين حجاز در آغاز ظهور اسلام:

وَهذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَمَنْ حَوْلَها .... (انعام: 92)

وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها .... (شورى: 7)

فلسفه اينكه در قرآن از مكه به امّ القرى تعبير شده، اين است كه مكه در عصر نزول قرآن و قبل از آن، مركز مهم دينى و تجارى در جزيرةالعرب بوده است.

اين برداشت بر اساس اين احتمال است كه مقصود از «حَوْلَها» سر زمينهاى اطراف مكه و خصوص جزيرةالعرب باشد.

شهر مكه مركز تمام شهرها و آبادى هاى روى زمين:

وَهذاكِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَمَنْ حَوْلَها .... (انعام: 92)

وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها .... (شورى: 7)

بر اساس روايات متعدد، مكان كعبه نخستين نقطه از خشكى بود كه از آب ظاهر شد و زمين از اين نقطه گسترش پيدا كرد. (مجمع البيان ج 1 و 2، ص 797، الحج و العمره فى الكتاب والسنه، ص 76).

ص: 35

بنا براين «حَوْلَها» مى تواند اشاره به تمام نقاط زمين باشد. مرحوم علامه طباطبايى فرموده است: اين روايات نه مخالف ظاهر قرآن است و نه هيچ برهانى آن را رد كرده است (الميزان، ج 3، ص 356).

شهر مكه مركز و پايگاه اصلى دعوت و تبليغ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله:

... لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها .... (انعام: 92)

... لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها .... (شورى: 7)

مكه مركز نزول وحى و قرآن و انتشار آن به ساير نقاط جهان:

وَهذاكِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَمَنْ حَوْلَها .... (انعام: 92)

وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها .... (شورى: 7)

نام ها واوصاف مكه

1. امّ القرى (مادر و مركز شهرها و آباديها):

... لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها .... (انعام: 92)

... لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها .... (شورى: 7)

فلسفه اينكه در قرآن از مكه به امّ القرى تعبير شده، اين است كه مكه در عصر نزول قرآن و قبل از آن، مركز مهم دينى و تجارى در جزيرةالعرب بوده است. علاوه بر اين، در روايات، كعبه و مكه به عنوان مبدأ گسترش زمين معرفى گرديده است. بنابراين، مكه امّ القراىِ تمام شهرها و آبادى هاى روى زمين خواهد بود.

2. بكّه (محلّ ازدحام):

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً .... (آل عمران: 3)

برخى از مفسّران گفته اند بكّه نام ديگرِ شهر مكه است و برخى ديگر گفته اند بكّه نام مكان كعبه و محلّ طواف است و مكه نام شهر و اطراف آن (مجمع البيان ج 1 و 2 ص 798).

بكّه از بكّ به معناى ازدحام است. بنا براين، بكه به معناى محل اجتماع و ازدحام خواهد بود (همان ص 797) و از آنجاكه شهر مكه به سبب وجود كعبه در آن، همواره محلّ حضور و ازدحام زائران است، به آن بكه گفته شده است.

ص: 36

3. البلد الأمين (شهر هميشه امن):

وَ هذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ. (تين: 3)

4. «بلد»، «البلد» و «البلده» (شهر):

... وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً .... (بقره: 126)

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً .... (ابراهيم: 35)

إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ .... (نمل: 91)

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ* وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ. (بلد: 2- 1)

وَ هذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ. (تين: 3)

5. حرماً آمناً (حرم امن):

وَقالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً .... (قصص: 57)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ .... (عنكبوت: 67)

6. قريه (ده، روستا، آبادى بزرگ كه داراى خانه هاى بسيار و ... باشد):

وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ. (محمد: 13)

7. معاد (محل بازگشت):

إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ .... (قصص: 85)

مرحوم طبرسى در مجمع البيان (ذيل آيه) از برخى اهل لغت نقل كرده است: راز اينكه به شهر و زادگاه انسان معاد گفته مى شود، اين است كه انسان پس از انجام امور خود در شهرها و جاى هاى ديگر، به شهر و زادگاه خود برمى گردد و لذا به آن معاد گفته مى شود.

8. مكه:

وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ .... (فتح: 24)

راغب اصفهانى در مفردات آورده است: اشتقاق مكه از «تمكّكت العظم» به معناى بيرون آوردن مغز از ميان استخوان است ... و راز اينكه مكه به اين نام خوانده شده، اين است كه: هركس در آن دست به ستمى بزند، دفع و هلاك مى شود. و خليل (لغت شناس

ص: 37

معروف) گفته است: مكه به اين نام خوانده شد براى اينكه در وسط زمين قرار گرفته (و اصل آن) است؛ آنگونه كه مغز، اصل آن چيزهايى است كه در استخوان قرار دارد. (مفردات راغب، ماده مك).

9. وادى غير ذى زرع (سرزمين بى آب و علف):

رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ .... (ابراهيم: 37)

حرم

مقصود از حرم محدوده نسبتاً وسيعى است كه مساحت تقريبى آن از چهار سوى كعبه، به اندازه چهار فرسخ شرعى و مجموع مساحت تقريبى آن، شانزده فرسخ مربع مى باشد. اين محدوده كه شامل شهر مكه و مقدارى بيش از آن است، طبق روايات اسلامى، توسط ابراهيم خليل عليه السلام و با راهنمايى جبرئيل عليه السلام تعيين و علامت گذارى شده كه به عنوان حرم امن الهى شناخته مى شود و داراى احكام و آيين ويژه اى است كه بخشى از آن در قرآن و تفصيل آن در روايات بيان شده است.

امنيت حرم

امنيت حرم در عصر جاهليت

حاكم بودن امنيت كامل در حرم، على رغم وجود نا امنى و آدم ربايى در اطراف آن، در روزگار جاهليت:

وَقالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً .... (قصص: 57)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ .... (عنكبوت: 67)

پاى بندى مردم جزيرةالعرب (حتى مجرمان و آدم ربايانشان) به حفظ حرمت و امنيت حرم:

وَقالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً .... (قصص: 57)

ص: 38

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ .... (عنكبوت: 67)

وجود امنيت كامل در حرم، دليل بى مورد بودن احساس ترس مردم عصر بعثت در صورت ايمان آوردن به پيامبر صلى الله عليه و آله و آيين اسلام:

وَقالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً .... (قصص: 57)

امنيت زائران عارف در حرم

ورود به حرم (در صورت معرفت به تمام واجبات الهى) سبب در امان ماندن از عذاب دائم:

... وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً ..... (آل عمران: 97)

ازامام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمود معناى آيه پيشگفته اين است: هركس با معرفت به تمام واجبات الهى، وارد حرم گردد، از عذاب دائم در امان خواهد بود.

(مجمع البيان، ذيل آيه).

امنيت مجرمان در حرم

در امان بودن شخص مجرم از تعقيب و اجراى حد، در صورت پناهنده شدن به حرم:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ .... (آل عمران: 96)

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ ...* فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً.

(آل عمران: 96 و 97)

در روايات متعدد به استناد ... وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً .... آمده است: اگر شخصى در خارج حرم مرتكب جنايت يا سرقتى شده و به حرم پناه آورد، نبايد او را در حرم دستگير و حد جارى كرد اما مى توان با ايجاد تحريم اجتماعى و معاملاتى بر او، در حرم، وى را وادار به خروج از آن و سپس دستگير و حد بر او جارى نمود.

(نك: نورالثقلين، ج 1، ص 371- 370، ح 269- 267).

لازم به گفتن است كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان «مَقامُ إِبْراهِيمَ» را به كل حرم (به عنوان اقامتگاه ابراهيم خليل) تفسير كرده است.

نيز نك: متجاوزان در حرم.

ص: 39

امنيت وحوش در حرم

لزوم پرهيز از هر نوع تعرض به پرندگان و حيوانات وحشىِ پناهنده به حرم:

... وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً ..... (آل عمران: 97)

امام صادق عليه السلام فرمود: ... وحوش و پرندگانى كه وارد حرم شدند، از هرنوع حمله و آزار در امان اند تا اينكه از آن بيرون آيند (نورالثقلين، ج 1، ص 370، ح 267).

هركس با معرفت به تمام واجبات الهى، وارد حرم گردد، از عذاب دائم در امان خواهد بود.

اهميت امنيت حرم

امنيت حرم، از آيات الهى و درخور تأمل و تفكّر:

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ. (عنكبوت: 67)

امنيت حرم، نعمت الهى و شايسته شكر و سپاسگزارى:

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ. (عنكبوت: 67)

منشأ امنيت حرم

اراده و قوانين الهى، عامل ايجاد امنيت و آرامش در حرم:

وَقالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً .... (قصص: 57)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ .... (عنكبوت: 67)

متجاوزان در حرم

شكستن حرمت حرم خدا و تجاوز به حدود الهى و حقوق مردم در آن، موجب سلب امنيت از حرمت شكنان و متجاوزان و مجوز اجراى حدود الهى بر آنان در حرم:

الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ .... (بقره: 194)

ص: 40

معاويةبن عمارگويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: چه مى فرماييد درباره كسى كه در حرم قتل يا سرقت كند؟ حضرت فرمود: براى تحقير وكوچك كردن او درحرم، بر او حد جارى مى شود؛ زيرا او براى حرم حرمتى قائل نشد و خداى تعالى فرمود: «فَمَنِ اعْتَدى» و حضرت افزود: اين، مربوط به حرم است .... (نك: الحج والعمره فى الكتاب و السنه، ص 38).

ص: 41

برترى مكّه يا مدينه؟

برترى مكّه يا مدينه؟

(بحثى در فضايل مكّه و مدينه)

سيد جواد ورعى

فضيلت بعضى از مكانها و زمانها، از موضوعاتى است كه در فرهنگها و آيين هاى مختلف وجود دارد. در فرهنگ اسلامى نيز بعضى از مكانها و زمانها داراى ارزش اند. سوره قدر در بيان فضيلت و برترى شب قدر نازل شده، چنانكه مكّه، مبارك توصيف گرديده است. (1) از همين رو، مفسّران در تفسير چنين آياتى، از معناى فضيلت و برترى بعضى از زمانها و مكانها بر زمانها و مكانهاى ديگر سخن گفته اند. اگر زمان از حركت وضعى و انتقالى زمين به وجود مى آيد، چه تفاوتى است ميان حركت زمين در شبِ قدر يا در ماه مبارك رمضان و حركت آن در بقيّه روزها و ماه هاى سال؟

معمولًا پاسخ داده اند كه عظمت يك زمان يا مكان به خاطر حوادثى است كه درآن زمان ومكان رخ داده است؛ مانندنزول قرآن و فرود آمدن فرشتگان الهى يا تقدير امور مردم در شب قدر يا انتساب يك مكان به خداوند يا اولياى او، (2) يا به اين معناست كه اعمال و عبادات انسان در آن زمان يا مكان برتر از اعمال و عبادات او در زمانها و مكانهاى ديگر است؛ مثلًا يك ركعت نماز در مسجدالحرام ارزش يكصد هزار ركعت نماز را پيدا مى كند (3) وتلاوت قرآن درمكّه ارزش مضاعف مى يابد (4) چنانكه عبادت در شب قدر از هزارماه فراتر مى رود. يا به خاطر حرمت و تقدس يك مكان يا زمان، انجامِ بعضى از اعمال ممنوع مى گردد و در صورت ارتكاب مجازات بيشترى دارد.


1- آل عمران: 96
2- نك: علامه طباطبايى، الميزان، ج 20، صص 335- 332
3- شيخ صدوق، ثواب الأعمال، ج 1، ص 50
4- شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 226

ص: 42

از جمله مكانهاى مقدس و داراى فضيلت مكّه، مدينه، كوفه و بيت المقدس است. به همين مناسبت دانشمندان اسلامى در فضيلت مكّه و مدينه بحث كرده اند و اينكه مكّه بر مدينه برترى دارد يا مدينه بر مكّه؟

بعضى از علماى اهل سنّت، با شمردن فضايل شهر مدينه، آن را از مكّه برتر دانسته اند. سمهودى در اين زمينه مى نويسد:

«بر فضيلت و برترى مكانى كه اعضاى شريف پيامبر را در خود دارد، حتىّ بر كعبه، اجماع قائم شده است؛ چنانكه علما اجماع دارند كه مكّه و مدينه برتر از ساير بلاد است و در اينكه كدام بر ديگرى فضيلت دارد، ميانشان اختلاف است. عمربن خطاب و فرزندش عبداللَّه و مالك بن انس و بيشتر اهل مدينه، اين شهر را برتر از مكّه مى دانند. حتىّ برخى بقعه شريف پيامبر را برتر از عرش دانسته اند.» (1) امّا بيشتر دانشمندان اهل سنّت و همه علماى شيعه، على رغم فضايل فراوانى كه براى مدينه شمرده اند، مكّه را برتر از مدينه دانسته اند. شهيد اوّل مى گويد: «مكّه برترين مكان روى زمين است، غير از قبر پيامبرخدا صلى الله عليه و آله». (2) يكى از دانشمندان، قبور ائمّه را نيز مانند قبر پيامبر خدا استثنا مى كند ولى تصريح مى كند شهرهايى كه اين مراقد شريف در آنهاست، برتر از مكّه نيستند، بلكه مكّه از آنها برتر است، حتّى از مدينه. (3) شهيد اين نظريه را به علماى شيعه نسبت مى دهد و مى نويسد: «عقيده اصحاب آن است كه مكّه شريف ترين و برترين قطعه روى زمين است.» (4) هدف از نگارش اين مقاله فشرده و كوتاه، برشمردن فضايل اين دو شهر مقدّس است كه در روايات و آثار به جاى مانده از فقيهان به چشم مى خورد تا زائران اين دو شهر با معرفت بيشتر قدم در اين سرزمين مقدس بگذارند و قدر و منزلت حضور خود در اين اماكن را بيش از پيش بدانند و از فرصت ارزشمندى كه پيش مى آيد، بهره كافى ببرند.

اگر مسافر سرزمين حجاز بداند كه قدم در سرزمين مقدّسى نهاده و آن برتر از همه شهرها و سرزمين هاست، وقت گرانبهاى خود را صرف اعمالى نخواهد كرد كه در شهر و ديار خود نيز مى تواند به انجام آنها مبادرت ورزد، بلكه خواهد كوشيد كه با حضور در اماكن مقدس و انجام اعمال عبادى، از خوان نعمتِ گسترده الهى بهره بيشترى ببرد و با دستى پر به وطن بازگردد.


1- وفاء الوفا، ج 1، ص 28
2- محمّد بن جمال الدين مكّى، الدروس الشرعيه، ج 1، ص 376
3- سيّدعلى خان، رياض السالكين، ج 1، ص 477
4- محمّدبن جمال الدين مكّى، القواعد والفوائد، ج 2، قاعده 221

ص: 43

فضايل شهر پيامبر، «مدينه»

1. مدينه محلّ استقرار و استحكام دين خداست كه با هجرت تاريخىِ پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله به اين شهر، گسترش اسلام به ديگر سرزمين ها نيز آغاز شد و دعوت به ايمان آشكار گرديد. نخستين حكومت اسلامى در اين سرزمين برقرار شد و با تلاش و مجاهدت پيامبر و اصحاب آن حضرت، پيروزى هاى بزرگى به دست آمد و اسلام با سرعت به همه جا راه يافت.

2. مدينه محلّ اقامت ده ساله پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، همچنين محلّ زندگى ائمّه اطهار عليهم السلام و بسيارى از اصحاب بزرگ پيغمبر و مدفن گروهى از آنان است.

3. پيامبر گرامى، مانند حضرت ابراهيم كه از خداوند خواست مكّه را محلّ امن قرار دهد، دعا كرد كه خداوند مدينه را مكانى امن گرداند و براى اهالى اين شهر بركت و رحمت خواست.

همچنين پيامبر به درگاه خداوند عرضه داشت: «خدايا! مردم مكّه مرا از شهرى كه برايم محبوبترين سرزمين ها بود، بيرون كردند، مرا در سرزمينى كه محبوبترين آنها نزد تو است، سكونت ده.» (1) از اين حديث استفاده كرده اند سرزمينى كه نزد خدا محبوبترين سرزمين باشد، بهترين سرزمين است.

4. پيامبر فرمود: «هركسى در شهر من (مدينه) روزه بگيرد، من شفيع او در قيامت خواهم بود.» (2) 5. محلّى از مدينه (ميان منبر و قبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله)، باغى از باغهاى بهشت است.

برخى از دانشمندان موارد ياد شده را دليل برترى مدينه بر مكّه دانسته اند، ولى برخى ديگر پاسخ داده اند كه موارد ياد شده تنها شواهدى بر فضيلت شهر مدينه است، نه دليلِ برترىِ آن بر مكّه و البته بعضى از شواهد فوق را نيز به صورت خاص پاسخ داده يا توجيه كرده اند. (3) فضايل شهر مكّه

1. بر اساس روايات، زمينِ خانه كعبه، از هنگام خلقتِ زمين، مورد توجّه بوده و زمين از اين نقطه گستردش يافته است. امام رضا عليه السلام فرمود: «وَ وُضِعَ الْبَيْتُ فِي وَسَطِ الْأَرْضِ لِأَنَّهُ الْمَوْضِعُ الَّذِي مِنْ تَحْتِهِ دُحِيَتِ الْأَرْضُ». (4) علّت اينكه خانه كعبه وسط زمين قرار گرفته، آن است كه محل كعبه، جايى


1- علّامه مجلسى، بحار ج 99، ص 85؛ كنزل العمال، ج 12، ص 241
2- بحارالأنوار، ج 97، ص 83
3- نك: فاضل مقداد، نضد القواعد الفقهيّه، ص 257
4- بحار الانوار، ج 96، ص 57

ص: 44

است كه زمين از آنجا گسترده شد و توسعه يافت.

2. بناى خانه كعبه در اين سرزمين (مكه) توسط ابراهيم خليل، به امر پروردگار، به عنوان محلّ عبادتِ همه انسانها تا روز قيامت، از فضايل ديگر اين

پيامبر گرامى، مانند حضرت ابراهيم كه از خداوند خواست مكّه را محلّ امن قرار دهد، دعا كرد كه خداوند مدينه را مكانى امن گرداند

شهر است. اين خانه نخستين مركز هدايت و بندگى است؛ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ. (1) شهر مكّه نيز به تبع خانه خدا ساخته شد و گسترش يافت. اين شهر خانه خدا و از آنِ مردم است و نبايد مالك خصوصى داشته باشد. كسانى كه در صدر اسلام از ورود مسلمانان به اين شهر جلوگيرى مى كردند، در قرآن مورد سرزنش قرار گرفته اند؛ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ. (2)

در احاديث نيز وارد شده كه خانه هاى شهر مكّه در نداشت تا زائران بيت اللَّه الحرام در آن بيتوته كنند و نخستين كسى كه اقدام به اين عمل كرد معاويه بود. اهالى مكّه حق ندارند از سفر بندگان خدا به اين شهر جلوگيرى كنند و مانع حج گزارى آنان شوند. (3) اين نكته از يك ماجراى تاريخى نيز بر مى آيد:

منصور عباسى در صدد توسعه مسجد الحرام برآمد ولى مردم حاضر به فروش و واگذارى منازل خود نشدند.

كارگزاران دولتى به امام باقر عليه السلام متوسل شدند تا حضرت راه حلّى براى اين مشكل بيابد. حضرت فرمود: «به مردم بگوييد، آيا شما اوّل اينجا بوديد و كعبه و مسجد بعد از شما بنا شد، يا اوّل مسجد و كعبه بوده و شما پس از آن به اينجا آمديد و خانه ساختيد. (4) اين استدلال در مورد خانه كعبه كه هنگام احداث بيابانى بود، صدق مى كند. بدينوسيله مردم خانه هاى خود را واگذار كردند و به سفارش امام، حكومت وقت نيز بهاى خانه هاى مردم را پرداخت.

3. ابراهيم از خداوند درخواست


1- آل عمران: 96
2- حج: 25
3- وسائل الشيعه، ج 13، ص 267 به بعد، ابواب مقدمات الطواف، باب 32
4- به نقل از الميزان ج 3، ص 393

ص: 45

كرد كه شهر مكّه را حرم امن قرار دهد تا همه جانداران در اين شهر از امنيّت كامل برخوردار باشند، حتّى صيد پرندگان و قطع درختان و گياهان نيز در آن ممنوع است؛ ... رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً .... (1)

ارتكاب جرم و جنايت در اين سرزمين مجازات مضاعف دارد. حتّى در جوامع امروزى نيز بعضى از مكانها مقدس است كه افراد با پناه بردن به آنجا و بست نشستن در آن، امنيت مى يابند؛ مانند كليسا در ميان مسيحيان و حتّى مجلس شورا در ميان ملل مختلف. يكى از نويسندگان معاصر در اين باره مى نويسد:

«امروز بشر احساس كرده احتياج دارد به محلّى كه محترم بوده و از نظر بين المللى محل دادرسى و كنفرانسهاى جهانى و بالاخره مرجع رفع اختلافات بزرگ باشد ... آيا اين نكته را نبايد مسلمين توجه داشته باشند كه چندين قرن قبل، طرح صحيح يك مجمع دينى براى ايجاد وحدت در بين ايشان ريخته شده؟» (2) 4. مكّه محلّ تولّد اشرف مخلوقات عالم، پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و جانشين بلافصل او، امام على عليه السلام است كه در فرهنگ بشرى نيز محلّ تولّد انسانهاى برجسته را گرامى شمرده و آن را موزه و محلّ بازديد عموم قرار مى دهند و نيز آن محل را يادآور طلوع شخصيت محبوب خود دانسته، در نگهدارى اش مى كوشند.

هر چند در اين عصر گروهى، با عقايد سخيف خود به تخريب همه افتخارات مسلمين پرداخته و در صدد از ميان بردن همه نمادهاى اسلامى، كه يادآور حوادث مهمّ صدر اسلام است، بر آمده اند. در حالى كه بخشى از اعمال حج مى تواند از اين زاويه قابل تبيين براى بشر امروز باشد.

سعى ميان صفا و مروه يادآورِ ايثار و تلاش مادرى فداكار براى نجات فرزند شيرخوارش از تشنگى است. يكى از حكمت هاى تشريع اين عبادت مى تواند زنده نگاه داشتن آن صحنه درخشان در زندگى هاجر و اسماعيل باشد، هرچند اين عبادت، همچون اعمال و مناسك ديگرِ حج، داراى رموز فراوانى است.

5. از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه حضرت هنگام ترك مكّه، بر مركبش سوار بود و خطاب به زادگاه خود فرمود:

«وَاللَّه إنَّكَ لَخَيرُ أَرضِ اللَّهِ وَ أَحَبّها إلَى اللَّهِ وَ لَو لا أَنِّي أَخْرَجْتُ مِنْكَ ما خَرَجتُ». (3)


1- بقره: 126
2- نك: شهيد مطهّرى، يادداشتهاى استاد، ج 6، ص 508، به نقل از آقاى غفورى.
3- ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 5، ص 183

ص: 46

چه اينكه از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«أَحَبُّ الْارْضِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مَكَّةُ وَمَا تُرْبَةٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ تُرْبَتِهَا وَ لا حَجَرٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ حَجَرِهَا وَ لا شَجَرٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ شَجَرِهَا وَلا جِبَالٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ جِبَالِهَا وَ لا مَاءٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ مَائِهَا». (1) «محبوبترين سرزمين در نزد خداوند مكّه است و خاكى محبوب تر از خاك آن و سنگى محبوبتر از سنگ آن و درختى محبوبتر از درخت آن و كوهى محبوب تر از كوه آن و آبى محبوبتر از آب آن نزد خداوند نيست.»

از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمودند:

«مَكَّةُ حَرَمُ اللَّهِ وَ حَرَمُ رَسُولِهِ، الصَّلاةُ فِيهَا بِمِائَةِ أَلْفِ صَلاةٍ وَ الدِّرْهَمُ بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ، وَ رُوِيَ بِعَشَرَةِ آلافٍ». (2) «مكّه حرم خدا و حرم پيامبر اوست، نماز در آن برابر با صد هزار نماز و انفاقِ درهمى در آن، برابر با يكصد هزار درهم و در بعضى از نقلها ده هزار درهم است.»

6. قرآن براى نخستين بار در اين سرزمين نازل شد و اسلام در اين شهر ظهور كرد. پيامبر در اين شهر به مقام نبوّت رسيد. جبرئيل امين در اين شهر فرود آمد و به محضر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شرفياب شد. هم نزول دفعى قرآن در شب قدر در اين شهر رخ داد و هم آغاز نزول تدريجى قرآن در روز 27 ماه رجب در غار حِرا بود. همه اين حوادث، نشان از عظمت اين سرزمين است.

ابراهيم از خداوند درخواست كرد كه شهر مكّه را حرم امن قرار دهد تا همه جانداران در اين شهر از امنيّت كامل برخوردار باشند.

7. دستورِ بستن احرام براى ورود به مكّه و حريم آن (محدوده حرم) علامت ديگرى از عظمت و تقدس آن است. هر كسى كه از بيرون قصد ورود به مكّه را دارد، بايد هنگام ورود به محدوده حرم، كه حرمتش به تبع مكّه است، احرام ببندد و لباس پاك احرام بپوشد و اعمال خاصّى را در آن انجام دهد.

8. همه اعمال حج و عمره جز وقوف در سرزمين عرفات كه خارج از محدوده حرم است، در اين سرزمين


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 243
2- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 207 و با كمى تغيير در: تهذيب شيخ طوسى، ج 6، ص 31

ص: 47

انجام مى شود. احرام، طواف، نماز طواف، سعى و تقصير، وقوف و قربانى و حلق، همگى در اين سرزمين به جا آورده مى شود. شهر مكه همه ساله محلّ اجتماع ميليونى مسلمانان از اقصى نقاط جهان است. كنگره عظيم حج و اجتماع بين المللى- اسلامى در هر سال، در اين سرزمين برگزار مى گردد.

9. قبله واحد همه مسلمانان در اين شهر است. ميليونها مسلمان روزانه لا اقل پنج مرتبه به سمت و سوى خانه كعبه در اين شهر به عبادت مى ايستند و اينجا محور وحدت و يكپارچگى آنان است.

10. اين شهر، كه بخشى از حرم الهى است، احكام ويژه اى دارد؛ كسى كه در اين شهر مرتكب قتل- حتّى خطايى- شود، ديه سنگين ترى بر عهده اوست.

برداشتن اشياى گم شده در اين شهر حرام است، مشركان كه فاقد طهارت بوده و از نظر فقه اسلامى نجس شمرده مى شوند، حق ورود به اين سرزمين را ندارند.

11. على رغم آنكه در بعضى از روايات سكونت در مكّه به خاطر احتمال صدور گناه از انسان و شكسته شدن حرمت حرم الهى نهى شده، امّا بر كسى كه اطمينان دارد مرتكب گناه نمى شود، مستحب شمرده شده است.

شيخ صدوق از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت فرمود:

«مَنْ جَاوَرَ سَنَةً بِمَكَّةَ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذَنْبَهُ وَ لِأَهْلِ بَيْتِهِ وَ لِكُلِّ مَنِ اسْتَغْفَرَ لَهُ وَ لِعَشِيرَتِهِ وَ لِجِيرَانِهِ ذُنُوبَ تِسْعِ سِنِينَ وَ قَدْ مَضَتْ وَ عُصِمُوا مِنْ كُلِّ سُوءٍ أَرْبَعِينَ وَ مِائَةَ سَنَةٍ». (1) «كسى كه يك سال مجاور مكّه شود، خداوند گناه او و خانواده و فاميل و همسايه و هر كسى كه براى او استفغار كرده باشد، تا نُه سال گذشته، مى آمرزد و تا صد و چهل سال، آنان را از هر بدى حفظ مى كند.»

اين روايت را بر سكونت يك سال، به صورت متفرّق، حمل كرده اند؛ چون يك سال مستمرّ، موجب كم شدن رغبت


1- فقيه، ج 2، ص 227

ص: 48

مى شود و كراهت دارد. (1) برخى هم به منظور جمع كردن ميان روايات، بر اين باور رسيده اند كه اگر كسى براى عبادت در مكه ساكن شود، مستحب است ليكن براى تجارت و امثال آن كراهت دارد. (2) 12. همانگونه كه آخرين پيامبر در مكّه ظهور كرد و دين اسلام را در جهان گسترش داد، واپسين حجت او نيز از مكّه ظهور خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد ساخت. بر ديوار خانه خدا تكيه نموده، نداى توحيد سرخواهد داد.

اين سرزمين، هم محلّ ظهور آخرين پيامبر خداست و هم محلّ ظهور واپسين حجّت الهى، امام عصر (عج).

موارد ياد شده تنها نمونه هايى از فضايل دو شهر مكّه و مدينه است.

دانستن اين مطلب كه كداميك از اين دو شهر برتر از ديگرى است، چندان ثمرى ندارد. امّا آگاهى از فضايل آنها موجب مى شود كه زائران سفر حج، بهره بيشترى ببرند.

در ضمن، نكته ديگرى نيز آشكا شد و آن اينكه على رغم عشق و علاقه شيعيان به شهر پيامبر و انس و الفت آنان با حرم آن حضرت و نيز بقيع شريف و دشوارى ترك مدينه براى زائران حرم نبوى، همه آنان مكّه را افضل و برتر از مدينه شمرده اند و اين علاقه و محبّت موجب نشده است كه دلايل برترى مكّه بر مدينه را ناديده گرفته و مدينه را برتر بدانند. منطق شيعه هيچگاه مقهور محبّت و عشق نبوده و هماره اين دو را در كنار يكديگر داشته است. آنانكه شيعيان را متّهم مى كنند كه براى مرقد پيامبر و امامان خود، بيش از مسجدالحرام و خانه خدا اهمّيت قائلند، يا جاهلند يا مغرض؛ چرا كه در اين مكتب، عشق و علاقه به پيامبر و اهل بيت گرامى او، از عشق به كعبه و خداى كعبه ناشى مى شود.

پى نوشت ها:


1- محمّد تقى مجلسى، لوامع صاحب قرانى شرح فقيه، ج 7، ص 162
2- نك: الدروس الشرعيّه، ج 1، ص 377

ص: 49

ص: 50

ص: 51

فقه حج

طرح جايگزين شود.

ص: 52

استفتائات جديد حج

مركز تحقيقات حج- بخش فقه

ص: 53

ص: 54

ص: 55

ص: 56

ص: 57

ص: 58

ص: 59

ص: 60

ص: 61

ص: 62

ص: 63

ص: 64

ص: 65

تاريخ و رجال

طرح جايگزين شود.

ص: 66

تلاش دشمنان در مخدوش كردن شخصيت حضرت حمزه عليه السلام

محمدصادق نجمى

حضرت حمزه، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله، از شخصيت هاى بزرگ در تاريخ اسلام است، كه در دفاع از اسلام تا پاى جان ايستاد و آنگاه كه توحيد در مقابل شرك و خداپرستى در برابر بت پرستى قرار گرفت و رسول اللَّه نياز به ياران صديق و حاميان مخلص داشت، به يارى آن حضرت شتافت.

او در جنگ احد، در سخت ترين و خطرناك ترين وضعيت، كه حتى بعضى از ياران نزديك پيامبر ميدان نبرد را ترك كرده، به قلّه هاى كوه ها و پشت سنگ ها پناه مى بردند، دليرانه مقاومت كرد و با سپر قرار دادن خويش و نبرد با دو شمشير، از رسول اللَّه دفاع كرد و حملات پياپى دشمن را، كه متوجه جان پيامبر بود، درهم شكست و سرانجام جان خويش را در طبق اخلاص گذاشت و با دشمنان به قتال و جهاد پرداخت و به خيل شهداى صدر اسلام پيوست و در تاريخ به عنوان يكى از بزرگترين سرداران و مجاهدان شجاع و با اخلاص و از مدافعان و شهداى نامى اسلام و به صورت عالى ترين الگو و سرمشق متجلّى گرديد و مدال پرافتخار «سيد الشهدا» از سوى رسول اللَّه نصيبش شد و لقب زيباى «اسداللَّه» و «اسدالرسول» را به خود اختصاص داد.

حمزه، سيد الشهدا، مصداق روشن و نماد بارزى از آيات متعددى است كه

ص: 67

در قرآن كريم آمده است.

در اين كتاب آسمانى، آياتى وجود دارد كه به گفته مفسّران و محدّثان و بر اساس مضمون رواياتى از ائمه هدى عليهم السلام، درباره حضرت حمزه سيدالشهدا نازل و يا درباره او تأويل شده است و خداوند سبحان در اين سندِ آسمانى و از طريق وحى، بر ايمان و پايدارى او در دفاع از اسلام مهر تأييد زده و استقبال او از شهادت در راه خدا را ستوده است.

به جهت ترغيب و تشويق پيامبر صلى الله عليه و آله براى رفتن به زيارت مزار وى، قبرستان احد در طول تاريخ مورد توجه مسلمانان قرار گرفت و همگان زيارت او را؛ مانند زيارت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله بر خود لازم دانستند و در ساختن حرم و گنبد و بارگاه بر روى قبر او، مانند حرم پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام به همديگر سبقت مى جستند و از اين رو قبر شريف آن بزرگوار داراى مجموعه اى از حرم و رواق و گنبد و بارگاه بود كه قدمت و پيشينه آن، به قرنهاى اول اسلام مى رسيد ولى نزديك به يكصد سال قبل، اين حرم شريف، مانند ساير بقاع و حرمها در مدينه و مكه، به وسيله وهابيان تخريب گرديد و اكنون از اين بقعه پاك، بجز يك قبر خاكى و ساده باقى نيست.

اكنون مطالبى كه در پى مى آيد، شرحى است از اين ماجرا و دفاع از ظلمى است كه در تاريخ، بر اين سردار سرفراز اسلام رفته است:

كينه و خصومتِ عميقِ امويان نسبت به امير مؤمنان عليه السلام را در جنگ خونين صفّين و در قتل و شكنجه شيعيان و بالأخره در سبّ و لعن آن حضرت، به روشنى مى توان ديد كه به صورت يك فريضه ثابت و سنّت جارى، در طول ساليان متمادى و در ده ها هزار منبر و خطابه و در اجتماعات مسلمانان- از شام گرفته تا مصر و از رى تا كوفه و بصره و از عاصمه و پايگاه اسلام؛ مدينه تا مكه مكرّمه و حرم امن الهى و ...- انجام مى گرفت و اين عمل در ميان مسلمانان آنچنان نفوذ يافت كه وقتى عمربن عبدالعزيز تصميم گرفت به مقتضاى سياست روز، از سبّ آن حضرت جلوگيرى كند، او را به انجام دادن يك خلاف شرع بزرگ و ارتكاب يك گناه غير قابل عفو متهم كردند! در

ص: 68

حالى كه ممانعت و پيشگيرى او از سبّ اميرمؤمنان، نه به صورت عام، كه تنها در خطبه هاى نماز جمعه بود.

و اما كينه و خصومت امويان نسبت به حضرت حمزه- با توجه به وضعيت و موقعيت خاص آن بزرگوار- شكل ديگرى به خود گرفت؛ زيرا پس از شهادت آن حضرت در ميدان جنگ، نه امكان جنگ مجدد با وى بود و نه متهم ساختن او به كفر و الحاد؛ همان روشى كه درباره اميرمؤمنان به كار گرفتند. (1) لذا در مرحله نخست تصميم گرفتند پيكر آن حضرت را به همراه ساير شهداى احد، به نقاط مختلف انتقال دهند و اثر قبر وى را كه نماد مظلوميت و دفاع جانانه او از اسلام و نيز نمادى از جنايات بنى اميه بود، از ميان ببرند و فكر مى كردند با اين حركت مى توانند شخصيت اورا به تدريج به فراموشى بسپارند و لكّه ننگ جنايت هولناك و مُثله كردن او را از پيشانى عاملان آن و مدّعيان خلافت و جانشينى امروز پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بزدايند و بر همين اصل، طبق دستور معاويه حفر قنات و اجراى آن از ميان قبور شهداى احد طرح ريزى و در مدينه اعلان عمومى كردند كه هريك از خانواده شهدا پيكر شهيد خود را به جهت در امان ماندن از جريان آب، به نقطه ديگر از شهر مدينه انتقال دهند. روشن است كه مقصد اصلى در اين طرح، انتقال پيكر حضرت حمزه و محو اثر قبر او بود، ولى به طورى كه در صفحات آينده ملاحظه خواهيد كرد، در اثر كرامت شهدا و سالم بودن اجساد پاكشان، اين سياست خيالى با شكست مواجه گرديد و معاويه در حذف فيزيكى اثر قبر حضرت حمزه ناكام ماند. بدين جهت بود كه درباره آن بزرگوار، سياست ديگر و راه خطرناكتر و بزرگترى برگزيدند و براى اعمال خصومت و دشمنى خويش درباره او، از راه فرهنگى وارد شدند تا شخصيت او را مخدوش كنند و همه فضايل و تلاشها و پيروزيهاى سيد شهيدان و در نهايت جنايت وحشى حبشى را، كه با ترغيب و تشويق ابوسفيان و هند مرتكب شده بود، براى هميشه به فراموشى بسپارند و اين سياست را در سه بُعد مختلف به كار گرفتند:

الف: كتمان فضايل حضرت حمزه.

ب: نكوهش و تقبيح وى.

ج: تبرئه قاتل او.


1- بحارالأنوار، ج 33، ص 214. معاويه در سبّ اميرمؤمنان عليه السلام، جمله زير را به كار مى برد و به كارگزارانش نيز فرمان داد از همان جمله استفاده كنند؛ «الّلهمّ إنّ أبا تراب ألْحَدَ في دينك و صدّ عن سبيلك فالعنه لعناً وبيلًا و عَذِّبْه عذاباً أليماً».

ص: 69

ص: 70

و ما اكنون، با توجه به اهميت موضوع، به توضيح اين ابعاد سه گانه مى پردازيم:

كتمان فضايل حضرت حمزه

دستگاه تبليغاتى بنى اميه وافرادى كه آن روز در جامعه به عنوان دانشمند و محدّث و ناقل اخبار و حوادث دوران حيات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مطرح بودند و در بازگو كردن حوادث صدر اسلام و شخصيتهاى آن دوران، نقشى به عهده داشتند و در واقع از سوى حكّام به انجام اين وظيفه فرمان گرفته بودند و وظيفه داشتند درباره بعضى افراد فضيلت تراشى و مديحه سرايى كنند و به تقبيح و نكوهش اهل بيت عليهم السلام بپردازند كه در اين جهت وظيفه خود را دقيق و حساب شده انجام دادند و لذا درباره حضرت حمزه، هيچ فضيلتى و نكته مثبتى ذكر نكردند و از نقش آن بزرگوار در پيشرفت اسلام و درهم كوبيدن كفر، مطلبى نگفتند و ننوشتند؛ زيرا بيان اين حوادث و فضايل، سرانجام به ضرر آنان و موجب نفرت و انزجار از پدران و اجدادشان شد كه پرچم شرك و بت پرستى را بدوش مى كشيدند.

بنابراين، نه تنها ابعاد شخصيت او را به فراموشى سپردند و از وى ذكرى به ميان نياوردند، بلكه او را از صف اقوام و عشيره پيامبر خدا و از رديف صحابه و ياران آن حضرت هم كنار گذاشتند كه گويا شخصيتى به نام حمزه وجود نداشته و اين ديد و حركت با مرور زمان گسترش يافت و به نسلهاى آينده منتقل گرديد؛ به طورى كه ما امروز و پس از گذشت قرنها شاهد آن هستيم.

اين پديده شوم را مى توان در منابع حديثىِ دست اول و مورد اعتمادِ اهل سنت به وضوح مشاهده كرد؛ زيرا در اين كتابها معمولًا بخش مستقلى بنام «كتاب الفضائل» عنوان و به هر يك از اقوام و عشيره پيامبر خدا و همچنين درباره هر يك از اصحاب و ياران مشهور آن حضرت باب مستقلى اختصاص يافته است.

براى نمونه، در باب فضايل اقوام پيامبر، فضايل عباس بن عبدالمطّلب، جعفربن ابى طالب، عبداللَّه بن جعفر و فضائل زبير پسر عمه پيامبر خدا و ... نقل شده است.

و دربخش فضايل اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله گذشته از خلفا، از سعدبن ابى وقاص،

ص: 71

عبداللَّه بن سلام، عبداللَّه بن عمر، ابوهريره ابوموسى اشعرى و بالاخره براى ذكر فضايل ابوسفيان و معاويه بابى مستقل اختصاص يافته و در اين ميان تنها كسى كه از وى ذكرى به ميان نيامده و حتى در رديف عباس بن عبدالمطّلب و عبداللَّه بن جعفر و يا در صف ابوهريره و معاويه و ابوسفيان قرار نگرفته است حمزةبن عبدالمطّلب، عموى پيامبر خدا و فاتح جنگ بدر و شهيد مثله شده جنگ احد مى باشد گويى پيامبر خدا نه عمو و برادر رضاعى به نام حمزه داشته، نه صحابه اى بنام ابوعماره!

تصميم گرفتند پيكر حضرت حمزه را به همراه ساير شهداى احد، به نقاط مختلف انتقال دهند و اثر قبر وى را كه نماد مظلوميت و دفاع جانانه او از اسلام و نيز نمادى از جنايات بنى اميه بود، از ميان ببرند.

خواننده عزيز مى تواند در اين حق كشى، به مهمترين منابع حديثى اهل سنت؛ يعنى صحيح بخارى و صحيح مسلم رجوع كند و ساير صحاح و سنن نيز از اين رويه پيروى كرده و در اين مسير گام نهاده اند و لذا كسانى كه اين كتابها را مى خوانند، تصوّر مى كنند كه حضرت حمزه اصلًا نه نسبتى با پيامبر اسلام داشته و نه جزو مهاجران و انصار و اصحاب و ياران آن حضرت به حساب مى آمده و نه در دوران زندگى اش قدمى به نفع اسلام برداشته و نه در جنگى شركت كرده است.

نكوهش حضرت حمزه

مخالفان حمزةبن عبدالمطّلب تنها به كتمان فضايل او بسنده نكردند بلكه در تلاشِ فرهنگىِ خود، در مخدوش ساختن شخصيت آن حضرت، قدم فراتر نهاده و محور ديگرى را نيز برگزيدند و آن اينكه با ساختن داستانها و افسانه ها و نسبت دادن مطالب ضدّ اخلاق به آن سيد شهيدان، به تحقير و تقبيح و همچنين ايجاد نفرت و انزجار نسبت به مقام والا و ارجمندش پرداختند.

براى نمونه، در يكى از اين افسانه ها و داستانهاى ساختگى، كه باز در صحيح بخارى نقل شده، حضرت حمزه به شرب خمر و مست شدن و شكافتن كوهان و پهلوى شترهاى زنده على بن ابى طالب و

ص: 72

بيرون آوردن جگر آنها متهم گرديده است و بالأخره جسارت و تهديد نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله را به مرحله اى رسانيده كه آن حضرت هنگام مواجه شدن با حمزه، از ترس جانش عقب عقب برگشته است!

با توجه به طولانى بودن متن عربىِ اين افسانه ساختگى، ترجمه بخشى از آن را در اينجا مى آوريم و خواننده ارجمند را به متن مشروح آن در صحيح بخارى ارجاع مى دهيم. (1) بخارى از ابن شهاب زهرى نقل مى كند كه گفت: على بن الحسين، از پدرش حسين بن على و او از پدر خويش على بن ابى طالب برايم نقل كرد: من دو نفر شتر داشتم كه در كنار خانه همسايه مى خوابيدند، روزى ديدم كه كوهان آنها زنده زنده دريده و پهلويشان شكافته شده و جگرهايشان بيرون ريخته است. با ديدن اين منظره، به شدت متأثر شدم و اشكم روان گرديد، پرسيدم: چه كسى اين كار قساوت بار را مرتكب شده است؟

گفتند: عمويت حمزةبن عبدالمطّلب و اكنون او با گروهى از دوستانش و با شركت كنيزك خواننده اى در حال خوردن شراب اند و آن كنيزك در ترانه اش اين جمله را مترنم است: «الا يا حمزة للشرف النوّاء»؛ «اى حمزه، شتران پرگوشت را درياب.»

و حمزه با شنيدن اين كلمات از زبان آن كنيزك تشويق شده، دست به شمشير برد و شترها را به اين روز سياه انداخت! زهرى مى افزايد: علىّ بن ابى طالب گفت:

من به جهت شكايت از عمويم حمزه، نزد پيامبر خدا رفتم و جريان شترها و حضور حمزه در خانه همسايه در مجلس بزم و مى خوارى را به آن حضرت گزارش كردم. پيامبر خدا، در حالى كه من و زيدبن حارثه به دنبالش حركت مى كرديم، وارد آن خانه شد و حمزه را نكوهش و مذمّت كرد. حمزه كه به شدّت مست و چشمانش سرخ شده بود، نگاه تندى به سراپاى پيامبر خدا انداخت و گفت: مگر شماها بردگان و غلامان پدر من نيستيد كه بر من اعتراض مى كنيد؟! پيامبر خدا با شنيدن اين جمله از ترس جانش عقب عقب برگشت و خانه را ترك كرد!

سازنده اين افسانه، مى خواهد به مخاطبان خود چنين القا كند كه حمزةبن عبدالمطّلب اهل عيش و طرب و فردى قسىّ القلب و جسور بود؛ به طورى كه براى يك مجلس خوشگذرانىِ موقّت، با


1- صحيح بخارى، كتاب المغازى، حديث شماره 3781

ص: 73

اشاره كنيزكى خواننده، به چنين عمل غير انسانى دست مى يازد و جگر شترها را براى لذّت جويى بيشتر، براى عدّه اى عيّاش ارمغان مى برد و آنگاه كه رسول اعظم صلى الله عليه و آله او را منع و ملامت مى كند، با نگاه تند و كلماتى دور از ادب، آن حضرت را تهديد مى كند؛ به طورى كه پيامبر خدا از ترس جانش قهقرى و به عقب برمى گردد و حمزه را به حال خود مى گذارد!

سازندگان اين داستانِ سرا پا كذب و دروغ، سرانجام چنين نتيجه گرفته اند كه طبعاً پيامبر خدا پس از اين پيش آمد از عمويش حمزه منزجر و ناراضى بوده و چون اين ماجرا در آستانه جنگ احُد رخ داد، روشن نيست كه آيا در اين فاصله كوتاه، حمزه رضايت پيامبر را جلب و رنجش خاطر او را برطرف كرد يا شهادت او توأم با تكدّر خاطر و انزجار رسول اللَّه به وقوع پيوست!

سازنده اين داستان كيست؟

همانطور كه دانستيد، راوى اين داستان، كه آن را به امام سجاد عليه السلام نسبت داده و از زبان آن حضرت نقل كرده، زهرى است و ما اكنون در اينجا از بررسى متن اين افسانه كه با كمترين دقت مى توان جعلى و دروغ بودنِ آن را فهميد، صرف نظر مى كنيم و تنها به معرفى ناقل و سازنده آن، كه ده ها داستان ديگر در نكوهش اهل بيت و اميرمؤمنان عليه السلام پديد آورده است، مى پردازيم كه با شناخت وى، ارزش همه اين داستانها و عمق كينه و دشمنى او نسبت به اهل بيت عليهم السلام روشن خواهد شد.

يكى از كسانى كه به دستور خلفاى اموى در جعل و نشر احاديث در فضيلت خلفا و در نكوهش و تحقير اهل بيت عصمت وطهارت نقش مهمّى ايفا نموده، ابن شهاب زهرى است و همان جعليات، به تدريج، به كتابها و منابع حديثى اهل سنت منتقل گرديده و امروزه جزو مسلّمات تاريخ و حديث به شمار آمده است كه يكى از آنها، حديث مورد درباره نكوهش حضرت حمزه مى باشد.

زهرى كيست؟

نام او محمد و نام پدرش مسلم است. به مناسبت انتسابش به قبيله بنى زهره، كه تيره اى است از قريش، به زهرى و به مناسبت كنيه يكى از اجدادش (ابن شهاب) به اين كنيه مشهور شده است.

ص: 74

گاهى لقب و كنيه او، باهم به كار مى رود و مى گويند «ابن شهاب زهرى».

تولد و وفات زهرى:

گرچه زهرى از قريش است و اجداد او اهل مكه بودند ولى خود او در سال 52 در شهر مدينه متولد شد و در اين شهر نشو و نما يافت و فوت او در سال 124، در شام به وقوع پيوست.

زهرى در مدينه:

زهرى تا سال 82 در مدينه به سر مى برد و در اين دوران، گرچه نقل حديث به طور رسمى و در تمام شهرها آزاد نشده بود ولى در مدينه وجود محدّثانى از شيعه و اهل سنت؛ مانند امام سجاد و امام باقر و ابوسعيد خدرى و عبداللَّه بن عمر و عروةبن زبير موجب گرديد كه به طور غير رسمى به مذاكره و نقل حديث پرداخته شود و جلسات حديث پس از نمازهاى پنجگانه در مسجدالنبى تشكيل مى شد؛ از جمله كسانى كه در اين سالها اشتياق به فراگيرى حديث داشتند، ابن شهاب زهرى بود و او در اين برنامه با امام سجاد ارتباط داشت و از آن حضرت حديث فرا مى گرفت و چند حديث كه از زهرى در فضيلت اهل بيت نقل شده، به اين مرحله از دوران زندگى اش مربوط مى شود.

زهرى در شام:

از آنجاكه زهرى فردى پول دوست و شهرت خواه بود و در مدينه به جهت وجود علما و محدثانِ معروف، رسيدن به اين آرزو برايش غير ممكن مى نمود، در سال 82، در حالى كه سى و يك سال از عمر او مى گذشت، مدينه را به سوى شام و دربار خليفه اموى، عبدالملك مروان (86- 73) ترك كرد.

و شايد اين حركت، با اشاره و دعوت شخص خليفه بوده كه قبل از رسيدن به خلافت، در مدينه و گاهى در جلسات فراگيرى حديث، با ابن شهاب آشنايى داشت.

به هر حال، از اين تاريخ، با استقرار زهرى در دربار شام و دورى وى از اهل بيت، دشمنى اش با امير مؤمنان عليه السلام، براساس سياست كلّى امويها پايه ريزى شد و به مدت چهل و پنج سال و تا آخر عمر او ادامه يافت.

او در اين مدت طولانى، جزو ياران و مبلّغان و حاميان خاندان اموى و در سفر

ص: 75

و حضر، همنشين و مشاور آنان بود و طبق دلخواه آنان، همّت خويش را در جعل و نقل حديث در فضيلت خلفا و نكوهش اهل بيت عليهم السلام به كار بست.

خلفايى كه زهرى در خدمت آنان بود، عبارتند از:

1. عبدالملك بن مروان (86- 73).

2. وليد بن عبدالملك (96- 86).

3. سليمان بن عبدالملك (99- 96).

4. عمربن عبدالعزيز (101- 99).

5. يزيدبن عبدالملك (105- 101).

6. هشام بن عبدالملك (125- 105).

ابن شهاب، از نزديكترين مشاوران عبدالملك (1) بود؛ به طورى كه حتى در سفرهاى حج او را همراهى مى كرد. بلكه سفر حجّى كه حَجّاج بن يوسف به نمايندگى از عبد الملك رفت، مشاورت و همراهى او را نيز در اين سفر به عهده گرفت.

ابن شهاب پس از عبدالملك همكارى خود را به مدت ده سال با وليدبن عبدالملك و پس از وى با يزيدبن عبدالملك، كه آلوده ترين خلفاى اموى است (2) ادامه داد ومسؤوليت قاضى القضاتى يزيد را به عهده گرفت و طبعاً سرپوشى شد بر مفاسد و جنايات يزيدبن عبدالملك.

ابن شهاب پس از يزيد بن عبدالملك ملازم هشام بن عبدالملك شد كه خلافت او بيش از نوزده سال به طول انجاميد. ابن شهاب هم مشاور هشام و هم معلّم فرزندان او بود و در سال يكصد و شش، به همراه هشام، به سفر حج رفت و در سالهاى بعد، فرزندان هشام را در سفر حج همراهى كرد تا در سال 124 و يكسال قبل از هشام از دنيا رفت.

نشر احاديث به نفع بنى اميه:

اينها چند نمونه كوچك بود از فعاليتها و خدمات ابن شهاب زهرى براى خلفاى اموى و در مسير حمايت از آنها.

چون بيان همه آن فعاليتها زمانى طولانى و كتابى مستقل مى طلبد، ناگزيريم به مناسبت موضوع بحث، تنها به يكى از مهمترين فعاليت هاى عمومى او در تحكيم و تقويت سياست بنى اميه اشاره مى كنيم كه تا به امروز كمتر بدان پرداخته اند؛ سياستى كه زير بناى خلافت و سلطنت آنها را تشكيل مى داد و همواره بر آن اساس حركت مى كردند و بر همين اساس از نقل و نشر احاديث و گفتار پيامبر


1- سيوطى در «تاريخ الخلفا» مى نويسد: اگر عبدالملك هيچ جنايتى مرتك نمى شد جز انتخاب حجاج بن يوسف و مسلّط كردن او بر مسلمانان و صحابه پيامبرخدا، در خباثت او كافى است. حجاج مسلمانان را مورد اهانت قرار داد. گروهى را به قتل رسانيد و تعدادى ديگر را به زندان افكند. گذشته از عموم مسلمانان، از صحابه و تابعين افراد بى شمارى را كشت و بر گردن آنها داغ گذاشت و اينها را براى اهانت و ذلّت و تحقير صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله انجام داد.
2- ذهبى در سير اعلام ج 5، ص 331 مى نويسد: چند نفر پير مرد را نزد يزيدبن عبدالملك آوردند كه همه آنها شهادت دادند: براى خلفا در نزد خدا حساب و كتابى نيست! و او آنچه مى توانست در فساد و شهوت رانى پيش رفت. يك شب تا صبح با معشوقه اش حبابه به سر برد و از ترانه او بهره گرفت. خادم او خبر داد كه وقت نماز صبح است، به خادم گفت واى بر تو، به رييس شرطه بگو نماز را اقامه كند. يزيد بن عبدالملك روزى با معشوقه اش حبابه مشغول مزاح و شوخى بود و حبابه در حالى كه مى خنديد، يزيد حبّه انگورى را به دهان وى انداخت و انگور در گلوى او ماند و خفه اش كرد. يزيد به جهت شدّت علاقه اش به حبابه، چند روزى مانع از دفن وى گرديد تا اينكه جسد او گنديد و مجبور به دفن وى شدند. يزيد بن عبدالملك از قبر او جدا نمى شد و پس از پانزده روز در اثر مفارقت و دورى او، دق كرد و مرد.

ص: 76

جلوگيرى مى كردند. پس از گذشت نزديك به يك قرن، اين سياست خويش را در منع حديث تغيير دادند، چون متوجه شدند كه خواسته آنان در سطح كشور اسلامى تحقق يافته و تبليغات آنان در كنار گذاشتن اهل بيت از صحنه سياست مؤثر شده است؛ به طورى كه سبّ اهل بيت و تبرّى از آنان، جزو برنامه هاى مذهبى گرديد و لذا نشر حديث را پس از يك قرن تحريم، آزاد اعلام كردند ولى نه هر حديث، بلكه بايد حديثهايى نقل شود كه مطابق ميل و خواست بنى اميه و در مسير تحكيم خلافت آنان و تضعيف خط ولايت و دور كردن اهل بيت از صحنه سياست باشد.

و اجراى اين دستور و انجام اين مهم، به طور رسمى، به عهده ابن شهاب گذاشته شد و محدّثان ديگر موظف بودند گفته هاى او را در جامعه مطرح كنند؛ زيرا او مدّتى طولانى از سوى حكومتها به عنوان «عالم مدينه و شام» و «امام الحديث» و «افقه اهل المدينه» و «اعلم اهل المدينه» معرفى شده و توجه و اعتماد علماى جامعه را به خود جلب كرده بود و از طرف ديگر وفادارى خويش را نسبت به اجراى منويات حكومتها به اثبات رسانده بود.

پس، نخستين كسى كه به نقل شفاهى و نوشتن حديث اقدام كرد، ابن شهاب زهرى بود كه به دستور هشام بن عبدالملك انجام گرفت و حديثهايى كه از زبان او شنيده مى شد و يا به دستور او در اوراق مى نوشتند، در جامعه رسميت مى يافت و به تدريج به مسانيد و منابع حديثى راه گشود، به طورى كه تقريباً يك ششم احاديث صحيح بخارى؛ مهمترين منبع حديثى اهل سنت را، حديثهاى ابن شهاب به خود اختصاص داده و در اين كتاب بيش از هزار حديث از وى نقل گرديده است.

ص: 77

تعداد احاديث زهرى

ابن حجر در «تهذيب التهذيب» آورده است: مجموع روايات ابن شهاب به دو هزار و دويست بالغ مى گردد. سپس مى نويسد: او نصف اين احاديث را از افراد غير موثّق نقل كرده است. منظور ابن حجر اين است كه ابن شهاب هزار و يكصد حديث خود را نه از اشخاص و ناقلان مورد اعتماد، كه از هر رهگذر و از هر انسان كوى و برزن و از زبان كسانى كه هيچ معيار و مبنايى در گفته هايشان نداشتند، نقل كرده است.

اين قضاوت در مورد احاديثِ ابن شهاب، از سوى كسى است كه خوشبينى و مدّاحى اش نسبت به ناقلان حديث، فزون از حدّ و بيش از اندازه است و مانند اكثر علماى اهل سنت، در تذكيه و تطهير گذشتگان خود، هيچ حد و مرزى بر خود قائل نيست و لذا مى توان از گفتار ابن حجر به ارزش حديثهايى كه از ابن شهاب نقل شده پى برد و ميزان صحت و سقم آنها را به دست آورد.

مهمترين محور حديثهاى زهرى

دقت در احاديث زهرى بيانگر اين واقعيت است كه محور احاديث او، همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم، جلب رضايت اموى ها و تحكيم و تقويت حكومت آنها و به فراموشى سپردن نقش اهل بيت عليهم السلام در رهبرى امّت و خارج نمودن آنان از صحنه مذهب و سياست بوده است و او اين هدف را در دو بُعد مشخص؛ يعنى «فضيلت تراشى براى خلفا» و «طعن و نكوهش و جعل نسبتهاى ناروا به اهل بيت عليهم السلام» تعقيب و اجرا كرده است. زهرى اين نوع احاديث را در لابلاى احاديث ديگر و در لفافه حديثهاى مختلف؛ از فقه و تاريخ قرار داده تا هر چه بيشتر مورد پذيرش مخاطبان قرار گيرد و احياناً در شنونده شك و ترديد و احساس تعصب و يك سو نگرى نسبت به ناقل آنها ايجاد نكند و دقيقاً به همين منظور، آنجا كه مى خواهد در طعن و نكوهش اهل بيت مطلبى نقل و يا جعل كند، آن را از طريق خودِ اهل بيت و از زبان يكى از افراد شناخته شده اين خاندان و بيشتر از زبان امام سجاد عليه السلام نقل مى كند تا مضمون آن هر چه بيشتر تحكيم و تثبيت شود.

چند نمونه از احاديث زهرى

چون احاديث و جعليات زهرى در

ص: 78

دو محور ياد شده طولانى است و كتاب مستقلى را مى طلبد، لذا ما تنها به عنوان نمونه، به نقل چند حديث او كه در صحيحين آمده است و كذب و جعلى بودن آنها براى هر خواننده منصف و با اطلاع روشن است، بسنده مى كنيم و در اين نقل متن صحيح مسلم را اصل قرار مى دهيم:

1- اختلاف اميرمؤمنان با ابن عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله

زهرى در يك داستان ساختگى و دروغين و در يك صحنه سازى، اختلافِ عباس عموى پيامبر با امير مؤمنان عليه السلام، درباره ارث پيامبر صلى الله عليه و آله رامطرح مى كندومى گويد: آنها براى حلّ اختلاف، نزد عمربن خطاب حاضر شدند و از او خواستند كه قضاوت و حلّ اختلاف كند.

دراين داستان ساختگى آمده است:

عباس، در حالى كه به على بن ابى طالب اشاره مى كرد، خطاب به خليفه گفت:

«يا أميرالمؤمنين اقض بيني و بين هذا الكاذب الآثم الغادر الخائن!»؛ (1) «ميان من و اين دروغگوى آلوده به گناه، حقه باز و خائن قضاوت كن.»

درباره آن بزرگوار، سياست ديگر و راه خطرناكتر و بزرگترى برگزيدند و براى اعمال خصومت و دشمنى خويش درباره او، از راه فرهنگى وارد شدند

و عمر درپاسخ وى گفت: «أ تعلمان أنّ رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و آله- قال: لا نوّرث ما تركناه صدقة»؛ «شما هر دو مى دانيد كه پيامبر خدا فرموده است: ما پيامبران، از خود ارثى نمى گذاريم، آنچه از ما مى ماند، صدقه است.» (2) در اين روايت ساختگى كه به وسيله زهرى نقل شده، هدف و خواست حكومت اموى، از هر دو جهت تأمين گرديده است؛ زيرا از طرفى شخصيت والاى امير مؤمنان تحقير و موهون گرديده؛ به طورى كه حاضر شده است در ارث و تركه پيامبر خدا با كسى كه مى دانست حقى در آن ندارد، طمع ورزد و به مقام مطالبه درآيد و آنگاه با عمويش آنچنان منازعه و مشاجره كند كه از زبان او با آن اوصاف زشت معرفى شود! وجودتنهايكى ازآن اوصاف دريك فرد، شخصيت او را به پست ترين مرحله پايين مى آورد و او را بكلّى از ارزش ساقط مى كند و حاشا وصىّ پيامبر صلى الله عليه و آله از


1- صحيح بخارى كتاب فرض الخمس حديث شماره 2927 وكتاب الاعتصام بالكتاب والسنةحديث شماره 6875، صحيح مسلم، كتاب الجهاد، باب حكم انفيى ء حديث شماره 3302.
2- صحيح بخارى كتاب فرض الخمس حديث شماره 2927 وكتاب الاعتصام بالكتاب والسنة حديث شماره 6875، صحيح مسلم، كتاب الجهاد، باب حكم انفيى ء حديث شماره 3302.

ص: 79

اين تهمتها!

و از طرف ديگر، عملكرد ابوبكر در غصب فدك و استناد او به حديث ساختگى «نَحْنُ مَعاشِرَ الأَنْبِياءِ لا نُورّث» كه يك موضوع حساس و مورد اختلاف در ميان اهل بيت و مخالفين شان بوده، مورد تأييد قرار گرفته و طبعاً خلاف گويى و محكوميت حضرت زهرا عليها السلام در ادعاى خويش از زبان خليفه دوم به اثبات رسيده است!

2- داستان خواستگارى امير مؤمنان عليه السلام از دختر ابوجهل!

و يكى ديگر از داستانهايى كه در نكوهش امير مؤمنان عليه السلام به وسيله ابن شهاب زهرى نقل و منتشر شده، جريان خواستگارى امير مؤمنان عليه السلام از دختر ابوجهل و اظهار انزجار پيامبر صلى الله عليه و آله و فاطمه عليها السلام از اقدام امير مؤمنان و توبيخ او به وسيله پيامبر در ميان نمازگزاران است!

ترجمه اين داستان دروغين، كه در صحيحين از ابن شهاب زهرى نقل شده، چنين است:

«علىّ بن ابى طالب از دختر ابوجهل خواستگارى كرد. فاطمه زهرا چون از اين موضوع آگاهى يافت، نزد پيامبر رفت و عرض كرد: مردم خيال مى كنند كه شما از دخترانتان حمايت نمى كنيد و لذا على بن ابى طالب مى خواهد با دختر ابوجهل ازدواج كند، پيامبر خدا برخاست و پس از نماز، خطاب به نمازگزاران فرمود: مردم! بعد، من يكى از دخترانم را به عاص بن ربيع دادم و او با من قول و قرارى گذاشت و در گفتارش صداقت نشان داد و بر وعده اش وفا كرد. فاطمه پاره تن من و ناراحتى او ناراحتى من است و به خدا سوگند نبايد دختر پيامبر خدا و دختر دشمن خدا در يك خانه با هم زندگى كنند و در اثر اين سخنان بود كه على بن ابى طالب از اين خواستگارى منصرف شد!» (1) در متن اين حديث، مانند حديث قبل، شواهدى بر جعلى و دروغ بودن آن وجود دارد كه اكنون به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

1. با توجه به مقام و جايگاه معنوى و نبوّت پيامبر صلى الله عليه و آله و روابط خانوادگى و نيز ارادت و محبّتى كه امير مؤمنان عليه السلام به آن حضرت داشت، تا آنجا كه عزيزترين و محبوب ترين فرد براى او بود، اينها همه، ايجاب مى كرد على عليه السلام كارى را كه زمينه ناراحتى و رنجش آن حضرت و دختر گرامى اش را فراهم مى نمود، اقدام


1- صحيح بخارى، ج 3، فضائل اصهار النبى، حديث شماره 3523- صحيح مسلم كتاب الفضائل، باب فضائل فاطمه بنت النبى ص.

ص: 80

نكند و يا دست كم، پيش از اقدام، با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مشورت و موافقت او را جلب مى كرد.

2. در صورت صحّتِ اصل قضيه، چگونه مى شود تصوّر كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و فاطمه عليها السلام با آن مخالفت كنند و مانند افراد عادى و متعصّب، از آن برنجند و خاندان وحى، قانون الهى و دستور قرآن را در مورد ازدواج ناديده بگيرند!

3. و باز در صورت صحّت قضيه، پيامبر صلى الله عليه و آله مى توانست ناراحتى اش را با خودِ على عليه السلام مطرح و به طور خصوصى اين مسأله ساده را حل و فصل كند و آن سخنرانى تند و علنى بر ضدّ اميرمؤمنان، دور از درايت و ناسازگار با خُلق عظيم پيامبر صلى الله عليه و آله است، حتى نسبت به مخالفان و دشمنانش، كجا رسد به وصىّ و جانشينش.

4. دراين داستانِ دروغين، پيامبر صلى الله عليه و آله از عاص بن ربيع، به جهت وفادارى و صداقت وى، تقدير نموده كه اين، تعريضى آشكار و انتقادى صريح نسبت به امير مؤمنان عليه السلام است كه او در وعده اش وفادار و در گفتارش صادق نبوده و لذا بر اين خواستگارى اقدام كرده است!

اينهم دروغى است بزرگى به ساحت مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله و طعن بر شؤون نبوّت، ولى هر چه باشد؛ به طورى كه پيشتر اشاره كرديم، مجموع اين داستان از اين جهت كه متضمّن نكوهش و تحقير صريح نسبت به امير مؤمنان و مدح و تعريف نسبت به فردى قرشىِ اموى است و مى تواند خوشنودى و رضاى خاطر سردمداران اموى را فراهم آورد، به عنوان حديث پيامبر از زبان ابن شهاب نقل يا به وسيله او جعل شده و در منابع حديثى مخالفان نقل و منتشر گرديده است.

زهرى از ديدگاه علماى شيعه و اهل سنت

با اينكه زهرى در دوران خويش و تسلّط امويها و در اثر حمايت آنان، با القابى مانند: «الفقيه المدنى» «امام الحديث» و «عالم الشام و المدينه» مشهور بود، ولى همكارى او با حاكمان جبّار اموى و تأييد و تقويت آنان و جعل و نقل احاديث دروغ به وسيله او، از ديد علما و رجال شناسان شيعه و اهل سنت به دور نمانده و درباره او بر خلاف القابى كه با آنها مشهور بود، نظر داده اند و او را «منديل بنى اميه» و «خادم الأمويّين» خوانده اند.

و از همين رو است كه بيشتر علماى

ص: 81

شيعه از وى با تعبيرهايى مانند: «عدّو» و دشمن اهل بيت و گاهى به تعبير «ناصبى» و حتى «كافر» ياد كرده اند. (1) بيشتر علماى اهل سنت نيز با اينكه زهرى را به علم و دانش ستوده اند، اما بر خلاف رويه هميشگىِ خود، از ورع و تقوا و زهد و معنويت او سخن به ميان نياورده اند و با توجه به مضمون آيه شريفه: وَلا تَرْكَنُوا إِلى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ (2)

كه زهرى از مصاديق بارز اين آيه و تكيه گاهش ظالمان بوده است، مطلبى درباره خصوصيات اخلاقى او ذكر نكرده اند.

زهرى از ديدگاه ابن ابى الحديد

گروهى از علما و رجال شناسان درباره زهرى و دشمنى هايش نسبت به اهل بيت و نقل حديث او در نكوهش امير مؤمنان، با صراحت سخن گفته و او را به دشمنى با اهل بيت معرفى كرده اند؛ از جمله آنها ابن ابى الحديد معتزلى است، آنجا كه مخالفان و دشمنان سرشناس على بن ابى طالب عليه السلام را معرفى مى كند مى گويد: «وَ كان الزُّهَري مِنَ الْمنحرفين عنه»؛ «زهرى يكى ديگر از مخالفان على بن ابى طالب بود.» آنگاه چند مورد از دشمنى ها و بدگويى هاى او نسبت به آن حضرت را نقل مى كند؛ از جمله آنها دو حديث دروغين ذيل است:

1. زهرى از طريق عروه، از عايشه نقل مى كند كه گفت: من در نزد پيامبر بودم، عباس و على بن ابى طالب پيدا شدند پيامبر به آنها اشاره كرده، فرمود:

عايشه! اين هر دو كافر از دنيا مى روند؛ «إنَّ هذَينِ يَمُوتانِ عَلى غَيْر مِلَّتِي».

2. باز زهرى از عايشه نقل مى كند كه نزد پيامبرخدا بودم، عباس و على بن ابى طالب را ديدم كه به سوى ما مى آيند، پيامبر وقتى آن دو را ديد، فرمود: عايشه! اگر مى خواهى به قيافه دو نفر از اهل آتش بنگرى به اين دو نفر نگاه كن!

«يا عائشة إن سرّك أن تنظري إلى رجلين من أهل النار، فانظري إلى هذين قد طلعا». (3) نتيجه اين بحث

داستان شراب خوردن حضرت حمزه را شخصى مانند «زهرى» نقل كرده، كه ده ها داستان ديگر در نكوهش اهل بيت جعل و نقل نموده است و هريك از افرد خاندان عصمت را به نوعى موهون و تحقير نموده است كه چند مورد از آن را ملاحظه كرديد.


1- به روضات الجنات و تنقيح المقال مراجعه شود.
2- هود: 113
3- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 64- 102

ص: 82

آرى، كسى كه براى خوشنودى امويها در يك صحنه سازى، عباس و امير مؤمنان عليه السلام را به محاكمه مى كشد و اين كلمات زشت و قبيح را درباره آن حضرت از زبان عباس عموى پيامبر مطرح ساخته و مسأله غصب فدك را توجيه مى كند، براى او صحنه سازى مجلس شرب خمر و تصوير شكافتن كوهان و پهلوى شترهاى زنده در مورد حمزةبن عبدالمطّلب كار مشكلى نيست؛ زيرا به همان دلايلى كه دل اين گروه مالامال از دشمنى علىّ بن ابى طالب بود كينه و دشمنى با حمزه نيز در دل آنها موج مى زدو چاره اى به جز اين نداشتند كه با داستان سازى و جعل افسانه هاى دروغين، شخصيت آنها را موهون سازند و از مقام و منزلتشان در

دلها بكاهند و تنفر و بدبينى جامعه اسلامى را به پيشينيان خود و مخالفان اهل بيت تحت الشعاع قراردهند.

3- تبرئه قاتل حمزه

سوّمين محور در تحت الشعاع قرار دادنِ شخصيت حضرت حمزه، تبرئه غلام وحشى، قاتل او و كم رنگ كردن جنايت وى نسبت به آن حضرت مى باشد.

و اين مطلب را از زبان خود وحشى نقل كرده و قتل مسيلمه را به او مستند نموده و اين قتل را كفاره آن جنايت هولناك نسبت به حضرت حمزه قرار داده اند.

و اين داستان نيز در صحيح بخارى به فاصله كمى، پس از نقل داستان شراب خوردن حمزه نقل شده است و ما اكنون

ص: 83

ترجمه آن بخش از جريان را كه به بحث ما مربوط است، در اينجا مى آوريم:

آرى، بخارى از جعفربن عمر نقل مى كند كه به همراه عبيداللَّه بن عدى وارد شهر حمص شد و چون وحشى در آن شهر سكونت داشت خواستند با وى ملاقات كنند و چگونگى به شهادت رساندن حمزه را از زبان خود او بشنوند، وحشى هم اين جريان را، از آغاز تصميم گيرى بر قتل آن حضرت تا مرحله آخر، توضيح داد و افزود: پس از گذشت مدتى از اين ماجرا، به ملاقات پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم، آن حضرت وقتى مرا شناخت، فرمود: از من دورشو تا قيافه وچهره ات رانبينم؛ «فَهَل تَسْتَطِيع أن تغيب عنّى وَجهك؟». وحشى مى گويد: من هم تا پيامبر زنده بود با او مواجه نشدم و پس از رحلت آن حضرت، چون از خروج «مُسيلمه كذّاب» آگاهى يافتم، به خود گفتم: خوب است من هم در جنگ با او با مسلمانان شركت كنم و اگر بتوانم در اين جنگ او را بكشم، كفاره قتل حمزه خواهد شد؛ زيرا اگر مسلمانى را كشته ام، در مقابل آن كافرى را هم به هلاكت رسانيده ام. در صحنه جنگ مسيلمه را ديدم كه مانند شترى خشمگين به ديوار كهنه اى تكيه كرده بود، حربه ام را به سويش نشانه رفتم كه به سينه اش فرو رفت و از پشت سرش بيرون آمد و همزمان مردى از انصار فرا رسيد و شمشير بر فرقش زد و بدينگونه، مسيلمه به دست ما، هلاك گرديد. (1) و اين مضمون ماجراى تبرئه قاتل حضرت حمزه بود كه بخارى آن را نقل كرده است. البته همراه با تغيير و اصلاح و با حذف جملاتى كه بيانگر روحيه شقاوت پيشه وحشى است.

و متن كامل آن را ابن كثير از ابن اسحاق، پيشواى مورّخان چنين آورده است كه: جعفر بن عمر مى گويد در دوران معاويه، در مسر خود به دمشق، به همراه «عبيداللَّه بن عدى» وارد «حِمص» شديم و از شخصى سراغ وحشى را، كه در اين شهر سكونت داشت (2) گرفتيم تا چگونگى به شهادت رسانيدن حمزه را از زبان خود او بشنويم.

راهنماى ما در ضمن معرفى منزل وحشى گفت: چون او دائم الخمر و هميشه سرمست است، در صورتى مى تواند به پرسش شما پاسخ دهد كه در حال عادى باشد و گرنه او را به حال خود رها سازيد و از پرسش و پاسخ صرف نظر كنيد. (3)


1- صحيح بخارى، كتاب المغازى، باب قتل حمزةبن عبدالمطّلب حديث شماره 3844
2- حموى در معجم البلدان مى نويسد: «حِمص» بكسرحاء، شهرى مشهور، قديمى و بزرگ است كه در وسط راه دمشق به حلب واقع شده و ساكنان اين شهر، در اثر بدىِ آب و هوا، مردمانى كم عقل و در حماقت مثال زدنى هستند و آنان در جنگ صفين جدى ترين و دشمن ترين نسبت به على بن ابى طالب بودند و ديگران را به جنگ با آن حضرت تشويق و ترغيب مى كردند.
3- البداية والنهايه، ج 4، صص 20- 19

ص: 84

و اكنون در اين ماجرا، اين پرسش مطرح مى شود كه آيا اصلًا مسأله قتل مسليمه كذّاب كه مورد ادعاى وحشى است و پس از ساليان متمادى و در منطقه دور از حجاز و در يك جلسه خصوصى مطرح شده است، تا چه حد مى تواند از صحّت و درستى برخوردار باشد و آيا اين مطلب از فردى دائم الخمر، خودستايى و كم رنگ كردن جنايت هولناكش در قتل حضرت حمزه نبوده؟ و اصلًا او به هنگام پاسخ گويى در حال عادى بوده يا در اثر مستى عقل و هوش را از دست داده بود؟

آرى، ادعايى است از جنايتكارِ دائم الخمر، آنهم به نفع خودش!

ابن كثير نيز از ابن هشام نقل مى كند كه وحشى دائم الخمر بوده و در تمام دوران زندگى اش در حجاز، بارها و بارها حدّ شرابخوارى بر وى جارى شده بود؛ تا آنجا كه سرانجام، نام او از ديوان بيت المال حذف گرديد و براى اينكه زندگى آزاد و بدون مانع خود را در زير سايه امويها و دشمنان اهل بيت ادامه دهد، حجاز را به سوى شام ترك كرد و در شهر «حِمص» اقامت گزيد و در همان شهر هم از دنيا رفت. (1) همانطوركه ملاحظه كرديد، داستان كشته شدن مسيلمه كذاب به دست غلام وحشى، از خود وحشى نقل شده است كه دردرستى تاريخ و نقل حوادث، داراى هيچ اعتبار و ارزش خبرى نيست و عقل سليم و فكر صائب، از پذيرفتن آن امتناع دارد؛ زيرا اين جريان را دروغ پردازى و خودستايى از يك جنايتكاربزرگ و دائم الخمر تلقّى مى كند كه مى خواهد با سرهم كردن آن دروغ، جنايتِ هولناك خود درباره حضرت حمزه و ضربه اى كه به اسلام و مسلمين وارد كرده را كم رنگ كند و به فراموشى بسپارد.

ولى به هرحال، همين داستان ساختگى و بى ارزش، از سوى دشمنان و مخالفان حضرت حمزه، به عنوان حلقه سوّم و مكمّل دو حلقه گذشته از سلسله دروغها در محكوميت و موهون ساختن آن حضرت به كار گرفته شده است و در منابع و كتابهاى حديثى، كه دستمايه و

داستان كشته شدن مسيلمه كذاب به دست غلام وحشى، از خود وحشى نقل شده است كه در درستى تاريخ و نقل حوادث، داراى هيچ اعتبار و ارزش خبرى نيست


1- البداية والنهايه، ج 4، صص 20- 19

ص: 85

ساخته شده حكومتهاى اموى است، به جاى مانده است زيرا:

الف: خواننده اين كتابها، كه متأسفانه اكثريت مسلمانان را تشكيل مى دهد، در اين كتابها نه تنها درباره حضرت حمزه كوچكترين فضيلت و حركتى درحمايت ازاسلام نمى بيند، بلكه او را حتى به عنوان يكى از اقوام و عشيره پيامبر صلى الله عليه و آله و يا به عنوان يكى از صحابه و ياران آن حضرت هم نمى شناسد.

ب: و در محور دوم، حضرت حمزه فردى مى خوار، خشن و جسور شناسانده شده، كه با تشويق كنيزكى خواننده، به سوى شتران امير مؤمنان عليه السلام هجوم مى برد و كوهان و پهلوى آنها را زنده زنده مى درد و جگر آنها را به هم پيالگى هايش ارمغان مى دهد، آنگاه جسارت و تهديد را نسبت به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به جايى مى رساند كه آن حضرت به خاطر ترس از جانش، از برابرِ او به عقب و قهقرى بر مى گردد!

ج: و بالاخره در حلقه سوم از اين تلاش، قاتل حمزه در چهره اى ظاهر شده كه جنايت او نسبت به آن حضرت توجيه وعملكرد وى در كشتن ومُثله كردن دوّمين حامى توحيد، با كشتن مسيلمه كذاب جبران مى گردد و گناه و خطاى اول او با اقدام دوّمش بخشوده مى شود.

و بدينگونه، از حضرت حمزه، آن بزرگ شهيدِ اسلام و حامى توحيد و مُثله شده به دست سردمداران كفر و الحاد انتقام گرفته مى شود و او پس از مظلوميت درجنگ احُد بار ديگر در صف مظلومان تاريخ قرار مى گيرد و از طريق فرهنگى با شخصيت او مبارزه مى شود و اين مبارزه در پهنه تاريخ و تا هميشه ادامه مى يابد. (1) پى نوشت ها:


1- در شخصيت ابن شهاب زهرى از منافع زير استفاده شده است: صحيح بخارى، صحيح مسلم، تهذيب التهذيب، سير اعلام النبلاء، البداية والنهايه، تنقيح المقال، روضات الجنات، تاريخ الخلفاء، مروج الذهب، مجلّه تخصصى علوم الحديث شماره 5 مقاله فاضل ارجمند سديدالدين حسينى و مجله الفكر الاسلامى شماره 27 مقاله فاضل سخت كوش حسين غيب الهرساوى.

ص: 86

ص: 87

اماكن و آثار

طرح جايگزين شود.

ص: 88

صُرّه همايون و كاروان صرّه در دولت عثمانى

(گزارش هداياى ارسالى سلاطين عثمانى به حرمين شريفين)

گزارشى از يك كتاب

آنچه اكنون ارائه مى كنيم، فشرده گزارشى است از يك تك نگارىِ ويژه در باره موضوع مورد بحث كه در مجله اى تركى (از وزارت راه تركيه) به چاپ رسيده است. اين گزارش به كوشش آقاى بلال خاكى به فارسى برگردان و سپس بازنوسى شده است كه به حضور خوانندگان گرامى تقديم مى گردد.

توضيحات مقدماتى نيز، كه پيش از گزارش كتاب آمده، بر اساس شرحى است كه خانم اسرا دوغان (شُرُفى) از فصول كلّى اين كتاب ارائه كرده اند.

به علاوه مطالبى كه بنده بر آنها افزوده ام و طبعاً مسؤوليت آنها را مى پذيرم.

از همكارى آن دو گرامى، عميقاً سپاسگزارم.

رسول جعفريان

حج گزارى در فرهنگ عثمانى، امرى بسيار تأثيرگذار و مهم بوده است.

اين اهميت، نه تنها به لحاظ دينى، بلكه به لحاظ سياسى، اجتماعى و نظامى قابل بحث و تعمّق و تحقيق است. تسلّط بر حرمين شريفين، در آخرين سالهاى دولت مماليك (سقوط در 923)، يكى از مسائل مهم اختلافى ميان عثمانى ها و مماليك بود؛ به طورى كه مى توان يكى از دلايل هجوم سلطان سليم به قلمرو عثمانى را همين تسلّط بر حرمين دانست؛ چراكه تصرّف اين دو منطقه، به معناى

ص: 89

تسلّطِ معنوى بر جهان اسلام بود.

اهميت تجارى، سياسى و اجتماعى حج نيز بر زندگى مردمان اين دوره و ادوار بعد، بسيار گسترده بوده كه با تأسف هنوز تحقيقات گسترده اى در اين باره انجام نگرفته است.

شگفت آنكه با تمام اهميتى كه حج در اين روزگار براى دولت عثمانى داشت، حتى يك نفر از سلاطين عثمانى، فريضه حج را انجام ندادند. اين امر در باره سلاطين قاجارى ايران نيز صدق مى كند. دليل عمده آن، طولانى بودن زمان اين سفر بود كه مى توانست به لحاظ سياسى، عواقبى براى اين دولت ها، كه دشمنان فراوانى در درون و بيرون داشتند، در پى داشته باشد.

از ميان سلاطين عثمانى، تنها محمد رشيد، آخرين سلطان عثمانى، آن هم پس از عزل، به حجاز آمد كه در آنجا هم حج به جاى نياورد! از شاهزادگان عثمانى هم تنها و تنها سلطان جم موفق به انجام فريضه حج شد.

با اين همه، سلاطين عثمانى توجّهى ويژه به حجاز داشتند و اين سرزمين مقدس براى آنان بسيار مهم بود؛ به طورى كه در طول سالها، نه تنها هيچ نوع مالياتى از آنان دريافت نكردند بلكه هر سال مبالغ فراوانى از كمكهاى نقدى و جنسى براى آن ارسال مى كردند. اين كمكها كه از زمان پيش از عثمانى ها هم معمول بوده، در اين دوره، صورت منظم به خود گرفت و اين همان موضوعى است كه مورد توجه يك نويسنده ترك قرار گرفت و يك تك نگارى در آن باره تأليف كرد.

سالها كمك دولت عثمانى به اهالى حرمين، در پايان با بى مهرى شديد اعراب روبه رو شد و دولت جديد وهابى با همكارى انگليسى ها، بر ضدّ عثمانى ها جنگيدند و جزيرةالعرب را از سلطه عثمانى ها بيرون آوردند. تركها كه قرنها و حتى در اوج نيازمندى، هزينه هاى گزافى را براى مردم حرمين و اعراب ساكن حجاز پرداخته بودند، از اين بابت سخت آزرده شدند. حتى تا به امروز هم مى توان از چهره زائران ترك، نفرت از سعودى ها را به خوبى مشاهده كرد؛ به ويژه آنگاه كه مأموران سعودى در كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله با تندى و غضب، زائران ترك را از نزديك شدن به ضريح رسول اللَّه دور مى كنند.

تركها هر جا كه قدم بگذارند، اثرى

ص: 90

از تلاش هاى گذشته خود را مشاهده مى كنند؛ آثارى كه ديگران بر آنها سلطه يافته اند. يكى از آخرين نزاع هايى كه در اين باره رخ داد، جريان تخريب قلعه عثمانى ها در مكه، در سه سال پيش بود كه دولت تركيه به حكومت سعودى اعتراض كرد اما سعودى ها با ردّ آن اعتراض و به بهانه كمبود فضا براى زائران، اين اثر بزرگ عثمانى را تخريب كردند.

يكى از رسوم قديمى در دولت عثمانى، در ارتباط با حرمين شريفين، ارسال «صرّه همايون» يا هداياى سلاطين عثمانى و رجال دربار و اعيان براى اهالى حرمين شريفين است.

در اين باره دكتر منير آتالر، كتابى با عنوان «صره همايون و كاروان هاى صره در دولت عثمانى» نگاشته كه در سال 1999 ميلادى در آنكارا چاپ و نشر يافت. (1) اين اثر كه بر اساس اسناد و مدارك آرشيوى و نيز متون تاريخى نوشته شده، نخستين تحقيق مفصلى است كه در باره اين سنت چند صدساله نگاشته شده و ابعاد مختلف آن را شناسانده است.

اين كتاب، ابتدا شرحى از منابع به دست داده و سپس به تفسير معناى لغوى و اصطلاحى صرّه پرداخته است.

بخش اول، شامل سه مطلب است:

نخست، در باره صرّه در دولت عثمانى و پيشينه آن در زمان سلاطين عثمانى؛ از بايزيد اول تا فتح سرزمين هاى عربى در زمان سلطان سليم است.

دوم، توسعه كار ارسال صرّه از زمان تسلّط سليم بر سرزمين هاى عربى؛ از جمله حرمين شريفين تا زمان سليمان قانونى كه اين رسم توسعه يافته تر دنبال شده است.

و سوم در روزگار ديگر سلاطين عثمانى تا محمد رشيد، آخرين سلطان عثمانى.

بخش دوم، در باره مراسم ارسال صرّه همايون و تعيين مسير حركت است:

آماده كردن كاروان صره در استانبول و مراسم حركت آن، بحث از محتواى هدايا، مراسم استقبال آن در شام و نيز استقبال در مكه، مباحثى است كه در اين قسمت مورد توجه مؤلف قرار گرفته است.

در قسمت دوم اين بخش، مسير ارسال صره، كه همان «راه حج» است،


1- عنوان تركى كتاب كه آن را پروفسور منير آتالر نوشته چنين است: OSMANLI DEVLETINDE SURRE -I HUMAYUN VE SURRE ALVYLARI

ص: 91

مورد بحث قرار گرفته است. راه خشكى و دريا و سپس قطار، راه هايى است كه كاروان شام براى بردن صره همايون از آن استفاده مى كردند. در اين بخش، مؤلف از يك نسخه دست نويس مهم كه به سال 1253 ق. در باره تمامى ابعاد اين سفر و كاروان نوشته شده، بهره برده است. در باره راه قطار نيز توضيحاتى داده شده است؛ قطارى كه به سال 1908 افتتاح شد، اما مع الاسف بعد از تسلّط دولت جديد وهابى ويران شد. مراسم استقبال از كاروان صره در بازگشت نيز در شام و استانبول مورد توجه مؤلف قرار گرفته است.

(گفتنى است كه بخشى از زائران ايرانى، همه كه از طريق شام به مكه مى رفتند، از همين مسير استفاده كرده و تحت نظارت پاشاى شام اين مسير را همراه با محمل شام طى مى كردند).

بخش سوم، شرحى از كارگزاران صرّه و اصطلاحات معمول در اين زمينه است:

كارگزاران به دو گروه اصلى و فرعى تقسيم شده اند. در بخش كارگزارانِ اصلى، از امين صره، مژده جى باشى، كافتان آغاسى، امير الحاج، اميرالحاج مصر، پزشك امين صرّه، سقاباشى، فرماندهى عساكر، قاطرچى باشى، مشعل چى باشى، ترجمان صرّه، دارالسعاده آغاسى، كاتب صرّه و كدخداى صرّه ياد شده است.

در بخش مشاغل فرعى، تشريفات چى، وكيل فراشت شريفه، مطوّف، مقوّم، مجاور، شيخ الحرمين، ناظر حرمين، مفتّش حرمين، تخت روان جى، شربت جى، قهوه جى، بخورجى و ... ياد شده است.

اما اصطلاحات مربوط به صرّه نيز فراوان است كه مؤلف در باره هر كدام شرحى به دست داده است. برخى از آنها عبارتند از: محمل مصر و شام و يمن، اوقاف صرّه، قرنطينه، فراشت شريفه (كيف هاى محتوى هداياى مردم به اهالى حرمين)، دفاتر فراشت شريفه، تهنيات حج، حج اكبر، حرمين، اوقاف حرمين، قلم محاسبه حرمين، اكراميه حرمين، طلاى صرّه، دفاتر صرّه، شتر صره، اخراج صره، صره همايون، كيسه صره، مناسك حج، مجيديه، زر محبوب و غيره.

در پايان كتاب، بخشى از اسناد كه به طور عمده تصاويرى است از صفحات

ص: 92

دفاتر صرّه و نيز چند عكس و نقشه آمده است. مشخصات منابع كتاب هم در پايان آمده است.

بر اساس توضيحات مؤلف در مقدمه كتاب، وى براى نخستين بار اين اثر را بر پايه آرشيوه هاى ادارى مختلف كه در درجه اول بايد از آرشيو نخست وزيرى ياد كرد، استفاده كرده است. اين آرشيوها مهم ترين منبع او هستند.

افزون بر آنها، وى از آثار تاريخى و سياحت نامه هاى اين دوره هم بهره فراوان برده است:

* «تشريفات قديمه» از اسعاد افندى (استانبول 1287).

* «نصرت نامه» (استانبول 1963).

* «روضة الحسين فى خلاصة الأخبار الخافقين» معروف به «تاريخ نعيما» (استانبول 1281).

* «محاسن الآثار» (استانبول 1198).

* «تاريخ واصف» (استانبول، 1978).

* «سياحت نامه حجاج» از سليمان شفيق سيلمز اغلو (استانبول 1308).

* «مرآة الحرمين» ايوب صبرى پاشا (م 1980). و نيز كتاب:

* «امراى مكه و مدينه» از اسماعيل حقى چارش لى كه اثرى است به زبان تركى.

گزارش كتاب

«صُرَّه»، در لغت به معناى كيسه پول است. اما در اصطلاح دولت عثمانى، به معناى طلا و كيسه هاى زرى است كه از سوى دولت عثمانى براى اهالى حرمين شريفين فرستاده مى شد. رسم ارسال اين صره ها كه عبارت از هداياى نقدى و جنسى براى مردم اين دو شهر بود، از زمان «عباسيان» آغاز شد و تا پايان سلطنت عثمانى دوام يافت. در اين ميان، و پس از عباسيان، «فاطميان» نيز براى جلب رضايت خاطر مردم اين دو شهر و نفوذ ميان آنان، هر سال پولى به حجاز مى فرستادند. مبلغ فرستاده شده در اين زمان 120 هزار دينار بوده است.

بلاذرى بالاترين مبلغ از اين دست را تا 200 هزار دينار ياد كرده است. اين رقم بالاترين پولى بوده كه تا پيش از دولت عثمانى براى مردم اين شهر ارسال شده است.

اما در «دوره عثمانى» تداوم اين سياست يك امر ضرورى به نظر

ص: 93

مى رسيد. به همين دليل بر خلاف خواسته بسيارى از توده هاى فقيرِ آناتولى، كه مخالف با ارسال اين كمكها بودند، از نظر دولت عثمانى، خدمت به اهالى حرمين شريفين با فرستادن صرّه ها و هدايا، يك افتخار به حساب مى آمد.

اين مسأله تا زمان انتقال خلافت به عثمانى ها، به صورت امرى رقابت زا ميان دولت هاى اسلامى درآمده بود؛ به طورى كه هر كدام تلاش مى كردند پول بيشترى ارسال كنند و بر نفوذ خود بيفزايند.

ارسال صره، بيشتر در قالب كاروانهاى حج صورت مى گرفت و آنگونه كه از اسناد موجود به دست مى آيد:

نخستين بار، در دوران سلطنت بايزيد اول (سلطنت 792- 805) با 80 هزار سكه طلا آغاز شده است.

يكبار زمانى كه دولت عثمانى، در دوران سلطان محمد چلبى (سلطنت 805- 824) گرفتار ضعف شده بود، اين رقم به 14 هزار سكه طلا رسيد كه از ادرنه براى حرمين فرستاده شد.

اما ترتيب كاروان مخصوص دولتى، به عنوان يك هيئت، كه مشهور به «آلاى صرّه» بود و وظيفه ارسال «صره همايون» به حرمين را بر عهده داشت، از زمان حكومت همين محمد چلبى آغاز شد. بعد از آن، اين سياست توسط سلطان مراد دوم توسعه يافت. وى سالانه 3500 سكه طلا كه از درآمد پل ارگنه به دست مى آمد وقف مردم مكه و مدينه و قدس شريف كرد. همو در وصيت نامه اش، ثلت اموالش در مانيسا؛ يعنى دو هزار سكه طلا را براى اهالى حرمين شريفين وقف كرد.

رسم ارسال صرّه، پس از فتح استانبول نيز ادامه يافت. سلطان محمد فاتح (سلطنت 855- 886)، به عنوان مشتلق فتح استانبول، دو هزار سكه براى امير مكه و هفت هزار سكه هم از غنايم

ص: 94

اين جنگ به عنوان صره براى اهالى حرمين فرستاد. در مقابل امير مكه نيز هدايايى براى پادشاه فرستاد و خرسندى خود را از فتح استانبول اعلام كرد. يكى از جالب ترين آن هدايا كه اهالى حرمين براى عثمانى ها فرستادند، هدايايى بود كه براى بايزيد دوم (سلطنت 886- 918) فرستاده شد.

در اسناد آمده است كه اهالى حرمين براى اعلام خرسندىِ خود از صرّه بايزيد دوم، قصيده اى را كه يك شاعر عرب مدينه با نام شيخ شهاب الدين احمدبن حسين العلى نوشته بود، همراه با يكى از خطباى مكه به نام شيخ محيى الدين عبدالقادربن عبدالرحمان عراقى نزد پادشاه فرستادند. خطيب به استانبول رفت و قصيده اش را خودش براى پادشاه خواند و شاه كه بسيار شاد شده بود، يك هزار سكه طلا به او بخشيد و نيز فرستادن سالانه صد دينار را براى وى با نوشته اى اعلام كرد.

در دوران سلطان محمد فاتح، به دليل توجه دولت عثمانى به سياست شرقى خود، اين دولت به كار تعمير چاه هاى حجاز و ارسال صره براى مردم حرمين ادامه داد و اين امر بحرانى را در روابط ميان عثمانى و مماليك پديد آورده، آنها را تا آستانه جنگ پيش برد.

در اصل، مقام خلافت كه ميان دولت هاى اسلامى وقت، نشانه امتياز و برترى بود و نيز اداره حرمين كه از جمله وظايف خلافت بود، با انحلال دولت مماليك به دست دولت عثمانى با سلطنت سلطان سليم (918- 926) در اختيار دولت عثمانى قرار گرفت. سلطان سليم كه در جريان فتح بلاد عربى در مصر به سر مى برد، پذيراى هيأت هايى بود كه از نقاط مختلف، براى شادباش فتح نزد وى مى آمدند. مهم ترين هيئت، هيأتى بود كه امير مكه شريف بركات بن محمدالحسنى به قاهره فرستاد. در اين هيئت سفير و فرزند سيزده ساله امير مكه نزد سلطان عثمانى آمده، اداى احترام كرد، كليدهاى مكه را به وى تسليم كردند. آمدن اين هيأت براى سلطان سليم معناى خاصى داشت؛ زيرا فردى از خاندان پيامبر با او بيعت كرده و به علاوه دو حرمين شريفين تحت سلطه دولت عثمانى درآمده بود. به همين دليل سلطان عثمانى، سالانه 200 هزار زر فلوره و صدقه مصريه كه از درآمد موقوفاتى بود كه از پيش براى حرمين شريفين وقف

ص: 95

شده بود، از حساب خزانه دولت بر منوال گذشته، به اين دو شهر فرستاد. بدين ترتيب مردم حجاز از اين سياست سلطان سليم بى نهايت خشنود شده و از آن پس «صره همايون» ارسالى از طرف سلطنت سنيه عثمانى را «صرّه روميه» ناميدند.

علاوه بر آن، در خطبه اى كه در آغاز خلافت سلطان سليم خوانده شد، عنوان «حاكم حرمين شريفين» تبديل به «خادم حرمين شريفين» شد.

ارزاق و حبوباتى كه در روزگار سلطان محمود دوم فرستاده مى شد، براى اهالى مكه و مدينه در حد كفايت بود.

صره و حبوباتى مانند گندم و برنج و غيره چيزهايى بود كه زندگى روزه مرّه مردم اين دو شهر را مى گرداند و آنان با صره ارسالى سلطان در ايام حج، بدهى هاى طول سال خود را مى پرداختند. اين كمكها كه به صورت گسترده از زمان سليم آغاز شده بود، در دوران بعد هم ادامه يافت و شرايطى را براى دولت عثمانى پديد آورد كه آنان داراى نفوذى بى حد و حصر در حجاز شدند.

اما «الاى صره و هداياى صره» يعنى هيأت هاى اعزامى كه هدايا را مى بردند، رسم و رسوم خاصى داشت و آيين ها و احتفالات و مراسم ويژه اى در هر نقطه براى آن تدارك مى شد. مجموعه اين جشنها و آداب ورسوم را «آلاى صره» مى ناميدند.

يك ماه پيش از حركت صره از استانبول، مأمور سلطنتى كه او را فافتان آغاسى مى ناميدند به حرمين و نيز قدس مى رفت و در ملاقات با امرا و شيوخ آن نواحى و بخشش پولى در حد 500 سكه به آنان، خبر آماده شدن كاروان صره و تغييراتى كه در آن سال پديد آمده را به آنان اعلام مى كرد. در واقع، هديه اصلى پادشاه كه توسط اين شخص برده مى شد، خلعت يا قباى زربافت بود كه همراه يك نامه تركى به آنان ابلاغ مى گرديد.

به علاوه، يك روز پيش از حركت كاروانِ صره، دارالسعاده آغاسى، براى دفتردار، رييس الكتاب و نشانجى ها، دعوت نامه هاى مخصوص مى فرستاد و حضور آنان را با لباس مخصوص در مراسم حركت كاروان خواستار مى شد.

در روز ترتيب آلاى، صره از طريق اسكله سركه چى وارد اسكودار مى شد.

براى اين كار، از كاپيتان پاشا، كه در آن زمان فرمانده كل نيروى دريايى بود، خواسته شد تا سحرگاه روز حركت،

ص: 96

يك فروند كشتى بزرگ و مجهز را در اسكله حاضر كند. در روز مراسم، كارهاى ادارى فراوانى انجام مى شد و ميهمانان پس از خوردن غذا و نوشيدن قهوه، دفاتر صره همايون توسط مأموران امضا و مهر شده، طغرا كشيده شد و در پايان نشانجى طرغاى سلطان را پاى آنها مى كشيد. به اين ترتيب كاروان عازم حركت مى شد.

ارسال اين هدايا كه به طور معمول براى چهره هاى شاخص و افراد روحانى فرستاده مى شد، به رغم آنكه به لحاظ مالى، خسارت سنگينى براى خزانه عثمانى بود، اما به دليل آنكه نفرستادن آن به مقام دولت عثمانى در ميان مسلمانان خلل وارد مى كرد، هر ساله و به طور مداوم فرستاده مى شد.

البته اين هدايا، تنها از طرف سلطان عثمانى فرستاده نمى شد، بلكه بسيارى از چهره هاى برجسته اين دولت و اعيان هم هدايايى را همراه كاروان ارسال مى كردند. در كنار سكّه هايى كه هر ساله فرستاده مى شد، هداياى جنسى هم كه شامل حبوبات و خشكه بار بود، بخشى از صرّه همايون را تشكيل مى داد. در كنار اين هدايا، مبالغى هم براى تعمير چاه ها و چشمه هاى آب مكه و آباد سازى آن فرستاده مى شد كه در اين باره، سهمى هم از خزانه دولت در نظر گرفته مى شد. براى پرده كعبه هم وقفى خاص وجود داشت.

در برخى از سالها، هداياى ارسالى بسيار گران قيمت بودند. براى نمونه، سلطان مراد سوم، سه عدد قنديل به مكه فرستاد كه همه از طلا ساخته شده و با جواهرات مختلف تزيين شده بود. علاوه بر مراد سوم، برخى ديگر از پادشاهان عثمانى هم قنديل و آويزهاى الماس به حرمين فرستادند؛ از جمله مى توان، از سلطان احمد اول، محمود دوم، و عبدالحميد اول ياد كرد.

در ميان هدايا، پرده هاى كعبه كه از پارچه هاى گران بها دوخته شده و روى آن با طلا، نقره و ياقوت آراسته شده بود، ديده مى شد. به دنبال تعويض پرده، پرده قديمى به چيزهايى؛ از جمله لباس، جليقه، كلاه و سجاده تبديل شده و ميان اهالى و بزرگان مكه و مدينه توزيع مى شد. از جمله هدايا، پرده در و نيز كليد كعبه بود كه همراه با صرّه همايون ارسال مى گرديد.

استقبال رسمى از آلاى صره در حرمين، رسمى ديرين بود. پس از

ص: 97

حركت آن از استانبول، نخستين استقبال رسمى در شام به عمل مى آمد. پرچم مخصوصى كه آن را «سنجاق شريف» مى ناميدند، از روزهاى قبل براى روز 25 رمضان آماده شده و در آن روز از قلعه بيرون آورده، به مأمور سنجاق تسليم مى شد. اين پرچم همراه با موزيك به سمت دروازه شرقى شهر برده مى شد و همه اهالى شهر در طول گذرگاه عبور پرچم حاضر بودند.

در اين سمت، قافله اى كه از شام به مكه مى آمد، توسط امير مكه، با لباس هاى مخصوص و فاخر مورد استقبال قرار مى گرفت و در زمان ورود آلاى صره به شهر، مراسم بزرگى برپا شده و حتى روزها ادامه مى يافت.

مسير طى كاروان آلاى صره در دروه هاى مختلف تغيير يافته بود. تا سال 1564 ميلادى، آلاى صره، هر ساله، روز 12 ماه رجب با قاطر و شتر از مسير خشكى رهسپار حجاز مى شد. مسير خشكى، عبارت بود از اسكودار، ازنيق، قونيه، انطاكيه، حلب، شام، مدينه و سپس مكه.

اما بعد از اين تاريخ، آلاى صره ابتدا از طريق دريا به بيروت و شام رفته و از آنجا نيز از راه خشكى به سمت مكه حركت مى كرد. بعد از سال 1908، كه راه آهن دمشق- حجاز ساخته شد، صره به وسيله قطار فرستاده مى شد.

بايد توجه داشت كه يكى از دلايلِ برخى نبردها كه توسط دولت عثمانى در شرق صورت گرفت، براى تأمين امنيت راه حج بود. طبيعى است راههاى ياد شده، استانبول را به سوريه، مصر، قدس و عربستان مرتبط مى ساخت؛ راهى كه مسيحيان نيز به عنوان يك مسير زيارتى- تجارى از آن استفاده مى كردند.

مهم ترين راه ارتباطى استانبول و آناتولى، مسير اسكى شهر و آق شهر بود كه به عنوان ستون فقرات اين مسيرها به حساب مى آمد و به عنوان مسير مادر (آنا يول) از آن نام برده مى شد. اين مسير، در واقع، مسير راه حج اصلى به حساب مى آمد.

صرّه همراه با سه كاروان فرستاده مى شد:

قافله اول، قافله سوريه يا محمل شام نام داشت. قافله شام، از شش هزار نفر تشكيل شده و بزرگترين قافله صره به حساب مى آمد. اين قافله ها با پشت سر گذاشتن مسير تجارى استانبول، از معان و

ص: 98

مدين صالح عبور كرده وارد مدينه مى شدند. به عبارت ديگر، از استانبول به شام و از آنجا نيز از طريق عربستان جنوبى به مدينه مى رفتند. اين مسير قديمى ترين مسير آلاى صره به شمار مى رفت.

قافله دوم، قافله مصر يا محمل مصرى بود كه وظيفه عمده آن حمل پرده كعبه بود كه در مصر تهيه مى گرديد.

اين قافله در آخرين هفته شوال از قاهره حركتش را آغاز مى كرد و با پيمودن يك راه 37 روزه از ساحل، خود را به مكه مى رساند.

قافله عراق نيز از راهى كه در ميان عربستان مى گذشت، خود را به حجاز مى رساند.

حجاج آفريقاى شمالى، يمن و ايران معمولًا از راه دريا به مكه مى رفتند.

قافله صرّه بيشتر از شتر استفاده مى كرد. در اصل، دو نوع كاروان سنگين و سبك در اين دوره تعريف شده بود.

كاروان هاى سنگين به كاروانهايى گفته مى شد كه بيشتر از شتر (كه مى توانست 399 كيلوگرم بار حمل كند) استفاده مى كردند و به دليل كندى حركت به آنها كاروان سنگين گفته مى شد. اما در كاروانهاى سبك از اسب و قاطر استفاده مى شد و تعداد شترهايش اندك بود. به همين دليل سرعت كاروان بيشتر بود.

كاروانهايى كه از شام و مصر بار حمل مى كرند و حجاج آسيا و اروپا را با خود به همراه داشتند، غالبا كاروان هاى سنگين بودند.

كاروان شام كه حجاجى نزديك به شصت تاهفتاد هزارنفررا حمل مى كرد، درطول 61 روز خود را به مكه مى رساند.

اما كاروان مصر متشكّل از چهل تا پنجاه هزار نفر بود، يك لشكر دوازده تا پانزده هزار نفرى از سربازان ترك حفاظت از كاروان شام را بر عهده داشتند؛ زيرا قبايل بدوى در طول مسير به كاروان هاى حجاج حمله كرده به قتل و غارت مشغول مى شدند.

زمانى كه كاروان صره به مكه مى رسيد، امين صره نامه همايون را كه با خود داشت، طى مراسمى خاص به امير مكه مى سپرد. امير نيز نامه را مى بوسيد و روى سر مى گذاشت، سپس آن را براى هالى منتظر در منا خواند. پس از خواندن نامه همايون، توزيع صره براى اهالى آغاز مى شد.

اين توزيع، براساس دفترى بود كه

ص: 99

مهر و امضا و طغرا كشيده شده بود. دفتر ياد شده به امير مكه تسليم مى شد. در اين دفتر اسامى كسانى كه مى بايست صره دريافت مى كردند ثبت شده بود.

اطلاعاتى نيز در باره افراد وجود داشت و در صورتى كه كسانى مرده بودند، صره آنان يا به ورثه داده مى شد و يا به استانبول باز گردانده مى شد. بخشى از هدايا هم اختصاص به فقراى شهر داشت كه ميان آنان توزيع مى گرديد.

يك نقاشى تركى از احترام تركها به حرم الهى

پى نوشت ها:

ص: 100

يك سند از كمكهاى مالى عثمانى به فراشان حرم نبوى

تصويرى از حركت آلاى صرّه از مقابل طوپ قاپى سراى به سوى شام

ص: 101

مراسم استقبال از صرّه آلاى در استانبول

ص: 102

طغراى سلطان عبدالحميد بر دفاتر صرّه

كيسه زر كه از پوست ساخته شده و براى اهالى حرمين فرستاده مى شد.

ص: 103

يك نمونه از دفاتر صره كه نام هر كس با مبلغ مورد نظر در آن آمده.

ص: 104

ص: 105

حج در آيينه ادب فارسى

طرح جايگزين شود.

ص: 106

نتايج نهايى مسابقه سراسرى شعر حج

جمعى از شاعران معاصر

بيانيه هيأت داوران مسابقه سراسرى شعر حج

مقدّمه:

تجربيات به دست آمده از برگزارى مسابقات و كنگره هاى شعر با محوريّت موضوع مشخّص از سوى نهادها و ارگانهاى مختلف نشان مى دهد كه گاه دست اندركاران، صرفاً برگزارى و فضاسازى در زمينه اى خاص را مدّ نظر داشته اند و نگاهشان به شعر- به ما هو شعر- براى آنها موضوعيّت نداشته، غالباً در همان نخستين گام در دستيابى هدف؛ يعنى فضاسازى براى خلق آثار جديد و ارزشمند، متوقف و ناموفق مانده اند. استفاده از اين تجربيات ايجاب مى كند كه دست اندركارانِ چنين برنامه هايى، جايگاه علمى كار و پايه و مايه محتوايى آثار و جوهره هنرى و ادبى اشعار را همواره مدّ نظر داشته باشند؛ به نوعى كه برگزارى همايشهاى شعرخوانى و يا چاپ كتاب بر پايه آثار برگزيده واصل شده، در جلب نظر مساعد متخصّصان و كارشناسان شعر و ادبيات- حدّاقل به طور نسبى- موفق باشد.

ازديگر سو درهريك ازرشته هاى هنرى وادبى بديهى است كه سلايق گوناگون در كار است ودست اندركاران چنين مسابقاتى- به ويژه داوران- لازم است كه ضمن شناخت معايير هر يك از انواع قالبهاى شعر فارسى، در انتخابها و قائل شدن امتيازها، آثار

ص: 107

پديد آمده در هر قالب را با معيارهاى شناخته شده همان قالب بسنجند.

هيأت داوران شعر حج، از دسته بندى آثار برگزيده در سه حيطه «قالبهاى كهن شعر فارسى»، «قالبهاى نوين شعر فارسى» و گروه «نام آوران و پيشكسوتان» بسيار خرسند است و اين دسته بندى را در احقاق حقوق صاحبان آثار مفيد و مؤثر مى داند و اين تمهيد دست اندركاران مسابقه را كه موجب شده است داوران فارغ از همه ملاحظات تنها به ارج و ارزش هر يك از آثار توجّه كنند، سپاس مى گويد و اين نوع دسته بندى را به برگزاركنندگان ديگر مسابقات مشابه توصيه مى كند، امّا از ديگر سو متأسف است كه در قلمرو قالبهاى نوين- به ويژه شعر نو نيمايى- تعداد آثار بى عيب، زيبا و تأثير گذار بسيار اندك بوده و اين امر داوران را با رعايت توازن و تناسب در معرفى صاحبان رتبه هاى برگزيده با توجّه به امتيازات و نمره هاى كسب شده، ناچار كرده است كه در اين عرصه صرفاً يك اثر را به عنوان حائز رتبه دوّم برگزينند و هيچيك از آثار رسيده در قالبهاى نوين را حائز رتبه يكم و سوّم معرّفى نكنند. توجّه و تدقيق در آثارى كه قالبهاى نوين- اعم از نو نيمايى، شعر آزاد، شعر سپيد و ديگر انواع جديد شعر فارسى- به دفتر مسابقه رسيده، نشان مى دهد كه غالباً- تأكيد مى كنيم كه غالباً و نه همه- يا اين محيط را با تصوّر آسان و سهل الوصول بودن برگزيده اند و يا به ظرفيت هاى گوناگون آن را براى بيان تمايز و متشخّص ويژه قالبهاى نوين بى توجّه مانده اند كه اين موضوع از نظر هيأت داوران، به طور عام در شعر اين روزگار قابليت تحقيق و تدقيق آسيب شناسانه را دارد.

در پايان اين مقدمه، هيأت داوران صادقانه تأكيد مى كند كه اين رتبه بندى ها نتيجه نمره دادن و داورى اين تركيب از هيأت داوران است و اگر فى المثل گروهى ديگر از متخصّصان و صاحبنظران قلمرو شعر، عهده دار داورى مى بودند، بسا چنين نتيجه اى دستخوش تغيير و تحوّل مى بود. اين امر نه نشان دهنده سليقه اى و بى معيار عمل كردن، بلكه بيانگر تنوّع ديدگاه ها در امر ارزش گذارى آثار هنرى و ادبى است.

اعلام نتايج نهايى مسابقه سراسرى شعر حج

هيأت داوران پيش از اعلام اسامى حائزان رتبه هاى سه گانه، با اهداى تقديرنامه و دو سكّه تمام بهار آزادى به دوازده تن از شاعران شركت كننده در مسابقه، از ايشان

ص: 108

به جهت ارسال آثار شايسته تقدير مى كند:

1- آقاى سيّدعباس سجّادى از تهران براى «ترانه حج».

2- آقاى سيّد محمّد جواد شرافت از قم، براى غزل «حرف تمام شعر».

3- آقاى همايون على دوستى از شهر كرد، براى غزل «لبيك».

4- آقاى غلامرضا مرادى از رشت، براى غزل «يك تماشا قسمت ما كن».

5- خانم انسيه موسويان از تهران، براى غزل «آستانه او».

6- خانم مريم سقلاطونى از قم، براى غزل «خداحافظى».

7- آقاى غلامرضا دهقانى بيدگلى از آران و بيدگل، براى چهار پاره «بوسه بر لب سنگ».

8- آقاى غلامرضا رحمدل شرفشادهى از رشت براى شعر سپيد «رمى جمرات».

9- آقاى جمشيد عباسى شنبه بازارى از فومن براى غزل «بركه».

10- خانم اكرم نجفى از مشهد براى غزل «سفر عشق».

11- آقاى مرتضى آخرتى از نيشابور، براى مثنوى «حج، سراسر همه يادآورى از تاريخ است».

12- آقاى يداللَّه گودرزى از تهران، براى غزل «نماز مدام».

در عرصه قالبهاى كهن و كلاسيك (در رده عمومى): 1- رتبه يكم: آقاى آرش شفاعى از تهران براى غزل «خلق چرخيدند»- برنده سفر حجّ تمتّع.

2- رتبه دوم: خانم انسيّه جراحى از بجنورد براى مثنوى «راهب معبد بهاران»- برنده سفر عمره مفرده.

3- رتبه سوّم: مشتركاً با آقاى سيّد محمّد ابوترابى از قزوين براى غزل «بگو ببخش»، خانم نغمه مستشار نظامى از كرج، براى غزل «هنوز هم» و نيز خانم بهجت فروغى مقدم براى غزل «كبوترى از نژاد حيرت» هر يك برنده چهار سكه تمام بهار آزادى.

در عرصه قالبهاى نوين شعر فارسى (اعم از شعر نو نيمايى، شعر آزاد، شعر سپيد و ديگر وجوه متعلّق به قالبهاى نوين: متأسفانه در ميان معدود آثارى كه در اين حيطه، به مرحله نهايى راه يافته بودند، با بررسى آثار و امتيازات كسب شده، هيأت داوران هيچ اثرى را داراى شرايط احراز رتبه نخست و نيز رتبه سوّم ندانست و تنها، رتبه «دوّم» و جايزه سفر عمره مفرده را تقديم مى كند به آقاى حسن

ص: 109

صادقى پناه از كرج براى شعر نو نيمايى «شطّى از ستاره و فانوس».

در رده پيشكسوتان و نام آشنايان: 1- رتبه يكم مشتركاً آقاى سهيل محمودى از تهران براى غزل «زمزم ياد» و آقاى حسين اسرافيلى از تهران براى غزل «بقيع غريب»، هر دو نفر برنده سفر حجّ تمتّع.

2- رتبه دوّم: آقاى افشين علاء از تهران، براى غزل «مهر بقيع» برنده سفر عمره مفرده.

3- رتبه سوم: آقاى جعفر رسول زاده «آشفته» از اصفهان براى غزل «بقيع» برنده چهار سكّه تمام بهار آزادى.

هيأت داوران مسابقه شعر حج:

دكتر قيصر امين پور مهندس محمّدرضا عبدالملكيان ساعد باقرى.

ص: 110

زمزم ياد

(سهيل محمودى «رتبه اول در رده پيشكسوتان و نام آشنايان»)

نام تو، پژواك عمرى نعره هاى بى امانم بود كام تو، كامل ترين يك روز عمر بى نشانم بود

من خودم را مثل موجى در كنار ساحلت ديدم آن زمان كه خسته از توفان و دريا، جسم و جانم بود

دستهايم را گرفتى، دور خود گرداندى و انگار گردبادى بودم و هوهوى نامت بر زبانم بود

با تو يك شب قلوه سنگ و سنگ ريزه جمع مى كردم كودكى و شيطنت بود و صفاى دوستانم بود

ناگهان ديدم كه نيلوفر شدم، گرد تو پيچيدم شانه هاى تا هميشه مهربانت، آسمانم بود

زمزم ياد تو در چشمان من سر رفت و مى ديدم هفت درياى جهان، در يك زمان همداستانم بود

بقيع غريب

(حسين اسرافيلى «رتبه اول در رده پيشكسوتان و نام آشنايان»)

مى گرددم دو ديده پريشان و جان، غريب در منظرى كه نيست به هفت آسمان، غريب

يارب! بقيع، قطعه اى از آسمان توست پيچيده در غبار زمين و زمان، غريب

آن گوهرى كه بود ملك، خادم درش خفته ست در كنار حرم، بى نشان غريب

اين خاك، ميزبان پريشان كربلاست مانده ست در حضور تو اى آسمان، غريب

ص: 111

اينجا مزار صادق آل محمد صلى الله عليه و آله است تنها، ميان گردش چشم جهان، غريب

در خلوت است بارگه باقر العلوم عليه السلام همچون مزار مادر زخمى، جوان، غريب

اين سوى ميله، مرقد اولاد مصطفا ست آن سو، نگاه غمزده زائران، غريب

اين محرمان پردگى عرش ذوالجلال اينسان فتاده اند در اين خاكدان، غريب

اشك است اينكه مى چكد از آستين ابر مِهر است اينكه مانده در اين آستان، غريب

مى گردد آسمان، به طوافى هميشگى بر اين مدار غربت و بر اين مكان، غريب

يارب چه حكمتى است در اين قطعه شريف مهمان غريب و بارگه ميزبان، غريب

يارب كرامتى! كه زنم بوسه بر بقيع سر را نهم به خاك و بگريم بر آن، غريب

مهر بقيع

(افشين علاء «رتبه دوم در رده پيشكسوتان و نام آشنايان»)

مرا به خانه زهراى مهربان ببريد به خاكبوسى آن قبر بى نشان ببريد

اگر نشانى شهر مدينه را بلديد كبوتر دل ما را به آشيان ببريد

كجاست آن در آتش گرفته، تا كه مرا براى جامه دريدن به سوى آن ببريد

مرا- اگر شدم از دست- بر نگردانيد بروى دست بگيريد و بى امان ببريد

كجاست آن جگر شرحه شرحه تا كه مرا كنار سنگ مزارش، كشان كشان ببريد

مرا كه مهر بقيع است در دلم، چه شود اگر به جانب آن چار كهكشان ببريد

ص: 112

نه اشتياق به گل دارم و نه ميل بهار مرا به غربت آن هيجده خزان ببريد

كسى صداى مرا در زمين نمى شنود فرشته ها! سخنم را به آسمان ببريد

غزل بقيع

(جعفر رسول زاده «رتبه سوم در رده پيشكسوتان و نام آشنايان»)

غربت آباد ديار آشنايى ها، بقيع همدم ديرينه غمهاى ناپيدا، بقيع

درتو حتى لحظه ها هم بيقرارى مى كنند اى تمام واژه هاى اشك را معنا، بقيع

در تو، خون ديده ها دريا شد و صاحبدلان جرعه جرعه عشق نوشيدند ازاين دريا، بقيع!

سنگفرش كوچه هايت داغهاى سينه سوز شمع فانوس نگاهت چشم خون پالا، بقيع

تو بلور روشنايى هاى شهر يثربى چون نگينى مانده در انگشتر بطحا، بقيع

همصدا با قرنها مظلومى آل رسول حنجرى كو؟ تا در اين غربت كند آوا، بقيع

وسعت تنهايى ات دل هاى ما را مى برد، تا خدا، تا عشق، تا تنهايى مولا، بقيع

قصه مظلومى اش را با توگفت، آنشب كه داشت در گلو، بغض غريب ماتم زهرا، بقيع

در هجوم تيرگى ها، در شب سرد سكوت حسرتى مى برد خورشيد جهان آرا، بقيع

اى مزار هر چه خورشيد از ديار روشنى اى شكوه نور در آئينه غبرا، بقيع

ص: 113

كاش چشمى بود و اشكى، اشتياق مويه اى با تو مى مانديم تا موعود، تا فردا، بقيع

اى بهشت آرزو، گم كرده دلهاى پاك اى زيارتگاه يك عالم دل شيدا، بقيع

سيل اشك عاشقان بگذار تا دريا شود چشمه اى از چشم جان بيدلان بگشا، بقيع

دارم اميد آنكه در محشر پناهم مى دهد سايه ديوار اين «آشفته» حالى ها، بقيع

خلق چرخيدند ...

(آرش شفاعى «رتبه اول قالبهاى كهن شعر فارسى»)

خلق چرخيدند، چرخيدند تا كامل شدند آب و گل بودند تا ديروز، جان و دل شدند

خلق چونان قطره هاى گيج، چرخى مى زدند تا كه رحمت اذن دادو بر زمين نازل شدند

بر زمين نازل شدند وخاك جانى تازه يافت آسمانها غرق در عطر گلاب و هل شدند

عنصرى بى خاصيت بودند خيل شاعران آسمان و خاك را ديدند تا بيدل شدند

عارفان درمحضر او عاشقى آموختند فيلسوفان در حريم حضرتش عاقل شدند

جام را پر كن صفاى خاطر آن خوشدلان سعى كردند و ز هرچه غير از او زائل شدند

ص: 114

خلق تا از زمزم معنا لبى تر كرده اند قطره اى خورده نخورده، مست لايعقل شدند

خلق برگشتند نزد همسر و فرزندشان جان و دل بودند تا ديروز، آب و گل شدند!

راهب معبد بهاران

(انسيه جراحى «رتبه دوم قالبهاى كهن شعر فارسى»)

راهب معبد بهارانم مؤمن معجزات بارانم

عاشق آسمان و مهتابم دوستدار ترانه آبم

بنده طلعت نكو رويان بسته طره سيه مويان

هر چه زيباست را نكو يابم كه در او رنگ و بوى او يابم

رنگ و بوى تو اى گل بيرنگ خالق سنگ وگل، گل و گلسنگ

گرچه دانم كه بى سر و پايم عزم كردم كه سوى تو آيم

همچو مستان و بى سر و دستان مى روم تا حريم تاكستان

كز مى و باده كار بگذشته است كارازافسون خم فزون گشته است

زير يك شاخه پر گل بادام مى نشينم به بستن احرام

«همچو خرما كه دانه مى بندد» (1) عشق در دل جوانه مى بندد

نيّت عشق مى كنم جان را دين و دل را، يقين و ايمان را

دامنم پر گل و لبم خندان دست افشان و پاى دل كوبان

مستطيع دل توانگر خويش راه دل را گرفته ام در پيش

هر طرف بوته هاى الماس است بوى عيسى وخضر و الياس است

شاخه ها غرق ياس و نسرين اند بلبلان در نواى ياسين اند

از خدا تارو از گلش پود است بلبل اين بهشت داوود است

در هواى تو پر زنان دل و مست گيرم اكنون نشان زهرچه كه هست

مركزى گرد او هزار مدار «حرف عشق است وگنبد دوّار» (2) قبله گاه من است و ساحت تو

زادگاه «هماى رحمت» تو (3)


1- برگرفته از كتاب حج نوشته دكتر على شريعتى.
2- اشاره به بيت معروف غزل لسان الغيب حافظ شيرازى: ازصداى سخن عشق نديدم خوشتر يادگارى كه در اين گنبد دوار بماند
3- تعبير زيباى استاد محمدحسين شهريار.

ص: 115

... همه برگرد او روان بودند بانگ لبيك بر زبان بودند

«فَادْخُلِي فِي عِبادِي» آمد و من گل و ريحان فشاندم از دامن

پرگشودم به سوى خانه دوست مستى ام از صفاى ساغر اوست

در مقام بلند ابراهيم سر نهادم به سجده تسليم

رفتم و يافتم نشانه عشق سنگ شبرنگ كارخانه عشق

حجرالأسودى كه دست خداست (1) دست وپابسته، پاى بست خداست

گوئيا كان عشق در دل اوست كه حريم بهشت منزل اوست

در صفاى تو مست و هاجروار مى دويدم به شوق ديدن يار

«مروه» را با صفاى دل رفتم تا «صفا» بر دو پاى دل رفتم

طالب و خسته تا لب «زمزم» به تمناى آب كوشيدم

جان من بس كه در طلب كوشيد زمزمم زير پاى دل جوشيد

«زمزم» من ز يمن نام تو بودرستگارى من ز جام تو بود در شميم نيايش «عرفه» در صفاى هواى «مزدلفه»

نفس گرم تو گل افشان است خانه از پاى بست بر جان است!

در وقوف مبارك «عرفات» اين منم يا خسى است درميقات (2)

دست بر آسمان برآوردم گر كله خواستى، سر آوردم

بسته عشق و خسته راهم از تو جز معرفت چه مى خواهم

مى برم از تمامى بركات معرفت را ز گلشن «عرفات»

«مشعر» است و شعور مست شدن نشأه پر شكوه هست شدن

در «منا» عشق بود و خنجر بود ذبح اميد خام هاجر بود

تيغ در دست خواجه توحيد بر گلوگاه زاده خورشيد

«عيد اضحى» و ذبح اسماعيل عشق و آواى پاى جبرائيل

جز دل خود دگر چه آوردم كه بود در «منا» ره آوردم

اين ره آورد را زمن بپذير گر نه در خورد تست خرده مگير

نه كه قابيل را كمر بستم بيش از اين بر نيامد از دستم

گندم سالمم در انبان نيست ورنه جان هم سزاى جانان نيست

از دلم اين سؤوال كرد گذر: تا «مدينه» به پا روم يا سر


1- اشاره به: «حجرالاسود يمين اللَّه في أرضه».
2- اشاره به مقاله جلال آل احمد: «خسى در ميقات».

ص: 116

چشم دل را چو نيك بگشودم زائر «مسجدالنبى» بودم

شهريارِ شهيرِ مهرويان خسرو بى رقيب نيكويان

رهنماى امين ره پويان رهبر راستين حق گويان

بوى توحيد در حرم زده است يا خدا خود در آن قدم زده است

بر در آن رسول مهر آور كردم اعجاز عشق را باور

او كه آغاز روشن روز است شمع انجم فروز شب سوز است

بنده آفتاب طلعت دوست ياخدايى كه هرچه هست از اوست

كه خدا هر چه داد بهر هموست (1) كه محمد فقط بهانه اوست

تا «بقيع» اشكبار مى رفتم به تمناى يار مى رفتم

پشت درهاى بسته بستان سر نهادم به كيش پا بستان

عشق هايى كه آنطرف بودند خاندان شه نجف بودند

چشم بستم به چشم دل ديدم بر سر دل چو بيد لرزيدم

كه يهودان سست مى گفتند به گمانم درست مى گفتند (2)

من يداللَّه بسته را ديدم شهسوار شكسته را ديدم

كس نداند كه بر خدا چه گذشت لحظه اى كان عمود عشق شكست

چه بگويم از آن شهيد شرف شهريار شكوهمند نجف

كه خداند را نشان جلى است شاهكار سترگ عشق، على است

هر چه گويم كمال بى هنرى است كه على خود محمد دگرى است (3)

به خدا، خود على نشانه اوست باغ پرديس عشق، خانه اوست

آتش افتاد در بهشت على خانه سوزى است سرنوشت على

شعله هاى نفاق چون افروخت آشيان هماى رحمت سوخت

كوچه هاى «مدينه» مى دانند كه غماواى عشق مى خوانند

از همين كوچه ها فرشته نور روزگارى نموده است عبور

به كه گويم هوا معطر اوست دل تبدار من كبوتر اوست

در دلم درد و ديده الماسين پاى پر آبله، به لب ياسين

چشم بر هر چه زو نشانى داشت گوش بر هر كه زو گمانى داشت

يافتم درگه نيازم راقبله آبى نمازم را


1- اشاره به: لولاك لما خلقت الافلاك
2- اشاره به كلام يهوديان: «يداللَّه مغلوله» كه در اينجا يداللَّه تعبير شكوهمندى براى حضرت امير عليه السلام گرفته شد.
3- تعبيرى از دكتر على شريعتى.

ص: 117

كه در او يك خداى تنها بود حسنين و على و زهرا بود

بر درش همچو سرو باليدم سر نهادم به درد ناليدم

كاى خداوند فرّ و فيروزى كه سراپا چو شمع مى سوزى

اين در سوخته نشانه توست مى نمايد كه خانه، خانه توست

بر درت تا ابد كمر بسته ايستاده، نشسته و خسته،

خواهم استاد تا فراز آيى يا به پرسيدن نياز آيى

از در تو مگر توان رفتن از در چون تويى چه سان رفتن

چه گشايى در و چه نگشايى قبله گاه هماره مايى

كوچه هاى مدينه تا زنده است از خيال رخ تو شرمنده است

خاطرات «طواف» و «تقصير» م «رمى» ارباب زور و تزويرم

«عرفه» غرقه در نياز و ثنا عيد قربان و روز سرخ «منا»

همه در اشك غوطه ور گشته است كه دگر آخر سفر گشته است

غرقه در افتخار و نور و غرور باز مى گردم از زيارت نور

تا كيم عشق همسفر گردد يا دلم راهى سفر گردد

تا بدان روز، مست بارانم راهب معبد بهارانم

شطى از ستاره و فانوس

(حسن صادقى پناه «رتبه دوم قالبهاى نوين شعر فارسى»)

مى چرخم

بر گرد مهربانى تو

چون هاله اى شناور و سيال

* مى گردم:

آنجاست بى گمان

آنجا كه ردّ پاى تو ابراهيم!

چون شطى از ستاره و فانوس

خط مى كشيد

ص: 118

بر چشمهاى تيره شيطان

بايد كه سنگها بنويسند

پيشانى شكسته شيطان را

بايد كه سنگها بنويسند:

آن دستهاى گرم اراده

ترديد را چگونه به خاك انداخت

فرياد

از عمق نا اميدى شيطان

برخاست

آرى هنوز رد ستبر اراده ات

برجاست

* و آن طرف فرود محمد صلى الله عليه و آله

از كوه وحى:

(باران جاودانه رحمت

بر جان خرد و خسته خاك

موسيقى يى شگفت از افلاك)

* لختى دگر

مى بينم:

آنك على

آن كوه عزم

بر شانه هاى سبز محمد صلى الله عليه و آله

بت هاى مسخ را به زمين انداخت

و لهجه سپيد بلال

بر آسمان مكه طنين انداخت

ديگر زبان قاصر من

*

ص: 119

در نقطه چين ممتد اين بهت

در لكنت اوفتاد

در خويش چرخ زدم

ديدم كه از تمامى عمر

اين دل به پيشگاه تو تنها

روى سياه و كوه گناه آورد

اينجا

از فرط شرم

بايد فقط به گريه پناه آورد

تيغ بر هر چه تعلق

در من بريز مستى ممتد را

يك جرعه از نگاه محمد صلى الله عليه و آله را

بر من ببار و پاك كن از جانم

اين چند سال خاطرة بد را

بگذار تا كه رجم كنم اين بار

نفس فريب خورده مرتد را

بايد به حلق هر چه تعلق هست

بنشاند عزم تيغ مردد را

از حيطه خطوط رها كن، آه!

اين بالهاى مسخ مقيد را

بفرست چون نسيم به سمت من

اشياء لامكان مجرد را

از «لا يصدّعون ...» ز اباريقت

پرتر بريز جام مجدّد را

بر من بريز مثل همين باران

لبخند عاشقانه ممتد را

ص: 120

كبوترى از نژاد حيرت

(بهجت فروغى مقدم «رتبه سوم قالبهاى كهن شعر فارسى»)

سلام كعبه! سلام آستان سبز سجودم سلام قبله من! هستى ام! تمام وجودم

سلام عشق نجيبى كه صاف و ساده و پاكى فداى نيم نگاهت تمام بود و نبودم

شب است و بسته ام احرام اشك را به نگاهم شب است و منتظر يك طواف، كشف وشهودم

رسيده ام به تو در اوج عشق و شور و تعزّل رسيده ام به تو در اولين پگاه صعودم

زلال و ساده و بى پرده مى سرايمت امشب پس ازگذشتن عمرى كه پرده دارتو بودم

دلم كبوتركى بود از نژاد تحير كه سر بريده ام آن را در آستان ورودم

به زير بارش چشمان آشناى تو امشب چه پاك وآبى وآرام ومهربان شده بودم!

مرا كبوتر اين گنبد ستاره نشان كن كه روى بام تو معنا شود فراز و فرودم

رسيده لحظه بدرود و مثل لحظه احرام دوباره در تب لبيك، در گرفته وجودم!

ص: 121

بگو ببخش ...

(سيد محمد حسين ابوترابى «رتبه سوم قالبهاى كهن شعر فارسى»)

دو تكه پارچه ساده و سپيد بگير بپيچ بر تن خود، بوى صبح عيد بگير

گرفته سينه تو، در تراكم ابرى! براى باز شدن بارش شديد بگير

بگير سر بالا مثل نخل در شجره كه گفته سرپايين چون درخت بيد بگير؟

گناه كردى؟ باشد! مگر چه كرده خدا بگو ببخش نفهميده ام، نديد بگير

بيا و فكر نكن بسته مى شود اين در چقدر قفل به خود بسته اى، كليد بگير

نياز نيست به ذكر و دعا بيا نزديك و ذكر ساده يارب و يا مجيد بگير

دلت شكسته اگر، در كنار كعبه گذار! بيا ز دست خدا يك دل جديد بگير

چقدر بوى رضايت گرفته اى، حاجى! خدا خريده ترا، حالت شهيد بگير

تولد تو مبارك، برو خدا حافظ! قبول شد حج ات، از خدا رسيد بگير!

هنوز هم

(نغمه مستشار نظامى «رتبه سوم قالبهاى كهن شعر فارسى»)

موهاى او سپيد شد اما هنوز هم حج ات نبوده قسمت بابا، هنوز هم-

وقتى كه حاجيان تو از راه مى رسند با شوق، پاى صحبت آنها هنوز هم ...

آرام بغض مى كند و خيس مى شود ريش سفيدو گونه اش: «آيا هنوز هم

قسمت نبوده است ببينم مدينه را يا كعبه را به عالم رؤيا هنوز هم

محرم شوم، طواف كنم دور خانه ات آنجا كه هست مركز دنيا هنوز هم»

شهرى كه زادگاه عزيز محمد است عطر بهشت مى دهد آنجا هنوز هم

اين است خانه اى كه خليلش بنا نهاد اينجا كه هست قبله دلها هنوز هم

بابا خدا كند كه خدا حاجيت كند آيا شده است نوبتتان؟ يا هنوز هم ...

ص: 122

سفر عشق

(اكرم نجفى «مورد تقدير هيأت داوران»)

سفر خوش، مسافر! برايم دعا كن به قولى كه دادى، در آنجا وفا كن

مسافر! سفر كن، زمين را بلرزان ودر قلب دنيا دلت را رها كن

در آغوش شب ها، زمين بغض كرده همين كه رسيدى، سحر را صدا كن

و آنجا، در آن آسمان زمينى كمى هم ستاره برايم جدا كن

سفر خوش، مسافر! به قلبت رسيدى در انبوه باران، مرا هم دعا كن

آستانه او

(انسيه موسويان «مورد تقدير هيأت داوران»)

پر است خلوتم از ياد عاشقانه او گرفته باز دل كوچكم بهانه او

نسيم رهگذر اين بار هم نياورده به دست قاصدكى نامه يا نشانه او

مسافران همه رفتند و باز جا ماندم كدام جاده مرا مى برد به خانه او

در اشتياق زيارت به خواب مى بينم كبوترانه نشستم بر آستانه او

من و دوبال شكسته، من و دودست نياز چگونه پر بكشم سمت آشيانه او؟

غروب ابرى پاييز مى چكد در من پرم ز هق هق باران كجاست شانه او؟

بركه (براى آخرين حج پيامبر صلى الله عليه و آله)

(جمشيد عباسى «مورد تقدير هيأت داوران»)

صف كشيدند همه آينه ها تا بركه چه نحيف است خدا! پهلوى دريا بركه

يك نفر آينه از تيغه خورشيد گذشت داد زد: شاهد ما باش تو حيّ! ها! بركه!

گفت ما آينه ها نسل بيابانزاديم درك كن تشنگى كهنه ما را بركه

يك شبى چشمه شدى زمزم گون يادت هست؟ هاجر وتشنگى وهروله .... لى .... لا ... بركه؟!

يك شبى خوب تماشا شده بودى در طور كه گره خورد به مفهوم چليپا ... بركه

و پراكند به تنزيل دو مشتى خورشيد ختم شد واژه «ان كنت» به «مولا» ... بركه!

بعد از آن آينه اى بى لك را بالا برد جدل افتاد به لولا و تولا ... بركه!

گفت اين آينه را اى همه آينه ها بسپارم به زلالى شما يا ... بركه؟!

آنقدر نور تراويد به ظرفيت دشت ناگهان پر شد از اما، اگر، آيا ... بركه

پلك زد، پرده اى افتاد، و تنها شد با چندى از فرقه حاشا و تماشا بركه

و شنيديم ... و گفتند ... و ديدى پس از آن كه چه كردندچه با حيدر وطاها ... بركه!

ص: 123

ص: 124

همه رفتند ... وتنها شد و شاهد خشكيد هر چه بود آنشب شاهد شد الّا بركه

ترانه حج

(سيد عباس سجادى «مورد تقدير هيأت داوران»)

فصل دورى از سياهى فصل رمى جمراته

جلوه صبح قيامت تو شباى عرفاته

***

وقته احرام ببنديد اى مسافراى كعبه

شماها رو طلبيده به خدا، خداى كعبه

***

به خداى مروه هيچكس مهربونتر از خدا نيس

به خدا هيچ جاى دنيا با صفاتر از صفا نيس

***

دلى كه زلال نباشه با حرم نمى شه محرم

چشمه هاى دلتونو بشورين تو آب زمزم

***

جاى دل بريدن اينجاست خودتو رها كن اى دل

بگذر از غرور طوفان دارى مى رسى به ساحل

بوسه بر لب سنگ

(غلامرضا دهقانى بيگدلى «مورد تقدير هيأت داوران»)

بشتاب! هان! اى همسفر گاه درنگى نيست اين آخر راه است اگر عمريست در راهيم

هان گوش كن آنك صدايى مى رسد از دور شايد طنين روشن آواى ابراهيم ....

ص: 125

هان گوش كن، آنك شهادت مى دهد مردى: «غيرازخداوندى كه من دارم خدايى نيست»

شايد همين جا نقطه پرواز او بوده ست يك جاى پا مانده ست و ديگر ردپايى نيست

از وادى غربت هراسى نيست در اين راه وقتى خدا با كاروان ماست، يار ماست

هان! همسفر! از اين كوير ترشرو بگذر شيرين ترين سرچشمه ها در انتظار ماست

هان! همسفر! در دور دست قله ها بنگر غارى دهن بگشوده آنجا بر فراز كوه

آنك صداى مبهمى در دشت پيچيده ست آواز جبرائيل، يا شايد نماز كوه

سنگ سياهى در كنار خانه استاده ست مست از شراب بوسه لب هاى پيغمبر

بشتاب، شايد بوسه بر لب هاى خشك سنگ ما را، نَمى، نوشاند از درياى پيغمبر

احرام بند از روشنايى جامه كن بشتاب خود دور كن از خويش اين دامان رنگى را

سنگى به دست خويش بردار و بيا بشكن با سنگ، قلب تيره شيطان سنگى را

برخيز، هان! مى خواند اين خانه تو را، برخيز برخيز در پاس حرم احرام برداريم

در انتظار ما نشسته خانه توحيد او را بيا چشم انتظار خويش نگذاريم

رمى جمرات

(غلامرضا رحمدل شرفشادهى «مورد تقدير هيأت داوران»)

شيطان از جمرات گريخت،

و با لباس احرام

دور قلبهاى ما طواف مى كند.

آى حاجى!

هنگام آن رسيد

تا دلها را

در تشت هاى پر از برف

شستشو دهيم.

*** سنگ بر زمين

گندم در مشت

اى آدم!

دانه ها را به پرندگان بسپار،

سنگ بردار،

شيطان، پشت سر است.

يك تماشا قسمت ما كن

(غلامرضا مرادى «مورد تقدير هيأت داوران»)

گر چه مشتاقانه مى جويم وصال كعبه را ديده ام با چشم دل، اما جمال كعبه را

خار راهم مى شود در هرقدم گر دست تنگ تنگ، اما در بغل دارم خيال كعبه را

ص: 126

ص: 127

كعبه پيماى دلم در ليله القدر رجب كاش در اين شب ببينم شور و حال كعبه را

هفت يا هفتاد منزل، درگذر از بُعد راه تا به چشم عاشقان بينى جلال كعبه را

اى پرستو! بى خبر مانده ست از باران سنگ باد پيمايى كه مى جويد زوال كعبه را

فرصت بت هاى گنگ جاهليت، شد تمام بشنو از هر گوشه آواى بلال كعبه را

كعبه منزلگاه مقصود است، يارب آمدم: يك تماشا قسمت ما كن وصال كعبه را

حرف تمام شعر

(سيد محمد جواد شرافت «مورد تقدير هيأت داوران»)

از خاك مى روم كه از آيينه ها شوم ها! مى روم از اين من خاكى رها شوم

من زاده زمينم و تا عرش مى روم ها! مى روم مسافر امّ القرى شوم

***

ها! مى روم هر آينه در سرزمين نور با جلوه هاى روشن عشق آشنا شوم

اين چند روز فرصت خوبيست تاكه من از چند سال بندگى تن جدا شوم

***

تا نقطه عروج دل خويش پر كشم از خود جدا شوم همه محو خدا شوم

با جامه اى سپيدتر از بخت آفتاب از تيرگى، از اين همه ظلمت رها شوم

***

لب را به ذكر قدسى لبيك وا كنم با اهل آسمان و زمين همصدا شوم

در لحظه طواف بگردم به گرد يار سرگشته چون تمامى پروانه ها شوم

***

در جستجوى زمزم جوشان عاشقى از مروه تا صفا بروم، با صفا شوم

حرف تمام شعر همين بود، اينكه من در خود فرو بريزم و از نو بنا شوم

*** حج، سراسر همه يادآورى از تاريخ است

(مرتضى آخرتى «مورد تقدير هيأت داوران»)

كوچه آب زده آينه كارى شده است بوى اسفند و گلاب است كه جارى شده است

آفتاب آمده بر كوچه طلا مى پاشد آسمان آيه اى از جنس خدا مى پاشد

در دل مرد و زن و پير و جوان هلهله است ذكر تسبيح و دعا بدرقه قافله است

مثل خورشيد به رغم همه گِل بستنها قافله مى گذرد از همه دل بستنها

قافله مى گذرد شهر معطر شده است چشمها از سر شوق است اگر تر شده است

حافظ! اين قافله مصداق مضامين تو شد مست از ذوق و سخن سنجى شيرين تو شد

گردن انداخته در حلقه طوق كعبه كه قدم مى زند اينگونه به شوق كعبه

ترسى از سختى صحرا و بيابانش نيست غمى از سرزنش خار مغيلانش نيست

ص: 128

ص: 129

كاروان مى رود و جاده عقب مى ماند چاوشى خوان به ندا آمده و مى خواند: «بارالها! نشود لال به هنگام ممات

هر زبانى كه فرستد به محمد صلوات» صلوات از دم گرم همه بر مى خيزد

با گل و آينه و خاطره مى آميزد كاروان! مى روى و شوق زيارت دارى

خوش به حال تو كه اينقدر سعادت دارى خوش به حال تو كه امسال مسافر شده اى

خانه دوست همين جاست كه زائر شده اى مى روى جرعه اى از زمزم حق نوش كنى

يا كه از غار حِرا شهد عَلَق نوش كنى عصر روز نهم حج به دعاى عرفه

محو حق مى شوى از حال و هواى عرفه عرفات است، به سرگشتگى اش مى ارزد

آدم اينجا بدن و دست و دلش مى لرزد كاروان! حال كه از دوست رسيده پيكى

تنگ بربند كمر را و بگو لبّيكى مست شو! مست، كه اين جرعه به كام تورسيد

خوش به حال توكه اين قرعه به نام تورسيد برو در مروه صفايى كن و خوش باش، برو!

سهم ماها، همه اى كاش شد، اى كاش ... برو! كاش ما نيز به اين قافله مى پيوستيم

كاشكى جامه احرام به خود مى بستيم

ص: 130

ما كه اينگونه سراپا همه حاجت شده ايم عاشقانيم كه مشتاق زيارت شده ايم

گردن بندگى از شوق چنين كج داريم د ير ساليست كه ما آرزوى حج داريم

مادرم گفته به حج- آرزوى دور از دست- گيسوانش همه در جامه احرام نشست

پدرم گفت به حج رفته، وليكن در خواب! تا ستونهاى فرج رفته، وليكن در خواب!

اى خدا مى شود آيا به طوافت برسيم مثل سيمرغ برآييم و به قافت برسيم

دست در حلقه آن خانه و آن در بزنيم بوسه بر خاك سر قبر پيمبر بزنيم

به سر آريم شبى را به سر خاكى كه رازهايى است در آن از بدن پاكى كه ...

رازهايى كه ... چه سر بسته و پنهان و بديع! اسم اين خاك بقيع است، بقيع است، بقيع

يادى از دختر پيغمبر و ميخ و پهلو چه گذشته است ميان در و ميخ و پهلو!

بغض اينجاست كه بر عمق گلو مى غلتد اشك اينجاست كه از چشم فرو مى غلتد

حج سراسر همه يادآورى از تاريخ است مرحله مرحله اش باورى از تاريخ است

اين بنايى است كه بى نقص ترين تقويم است دند محكمى از آدم و ابراهيم است

ص: 131

اين بنايى است كه گفته است به نجاشى ها حاصلى نيست شما را ز فروپاشى ها

اين بنايى است كه بيرون زده عشق از قِبَلش كربلا و نجف و شام و دمشق از قِبَلش

اين نه ازآجر و سنگ است ونه ازكاهگل است خشت خشتش همگى حاصل اشك است و دل است

چه شكوهى است در اين پيچ و خم اسليمى هر كه باشى چو به اينجا برسى تسليمى

كاروان رفته و حالا زسفر مى آيد بوى اسفند و گل و عطر و شكر مى آيد

شعر در وضع چنين منظره اى مى ماند كاروان مى رسد و چاوش خوان مى خواند:

«بارالها! نشود لال به هنگام ممات هر زبانى كه فرستد به محمد صلوات»

غزل خداحافظى!

(مريم سقلاطونى «مورد تقدير هيأت داوران»)

مدينه! شهر رسول خدا! خدا حافظ مزار گمشده! گلدسته ها! خدا حافظ

كميل وندبه و شب هاى اشك ودلتنگى كبوتران غريب آشنا! خدا حافظ

بقيع! گنبد خضرا! مزار بى فانوس بهشتِ گمشده در غم رها، خدا حافظ

زمين داغ! هواى گرفته و ابرى بناى مرمرى و دلگشا، خدا حافظ

ص: 132

غروب هاى غم انگيز پشت قبرستان سپيده هاى سلام و دعا، خدا حافظ

ستون توبه! درِ سوخته! خيابانها! مدينه! شهر رسول خدا، خدا حافظ

لبيك

(همايون عليدوستى «مورد تقدير هيأت داوران»)

همه تن جان شدم اى جان كه كنم جان به فدايت سر سودايى خود را بكشانم به منايت

من به جان مى خرم اين هروله سعى و صفا را مى كنم سعى در اين ره كه برم پى به صفايت

كى شود همچو پرستو، به حريم تو كنم رو نكنم روى بدان سو كه نه آن است رضايت

همره خيل ملايك به لبم نغمه لبيك پرِ حيرت بگشايم به گلستان لقايت

با دلى سوخته از غم، به لب چشمه زمزم قدحى نوشم و آيم به سوى صحن سرايت

چه مبارك بود آن دم كه به ياد تو زنم دم زتو دردى بستانم، نكنم ميل دوايت

منم آن بنده مسكين كه گناهش شده سنگين تويى آن خسرو شيرين كه چو درياست عطايت

همه كارم شده مشكل، دگر از گريه چه حاصل چه كنم با دل غافل كه نكرده ست هوايت

تويى آن سرور و مولا، كرمت بر همه پيدا تو زبس خوبى و زيبا، نكند ديده رهايت

من اگر هر چه كه هستم، ز مى عشق تو مستم چه كنم گر نزنم اين همه پيوسته صدايت

ص: 133

گهِ تقصير شد اكنون، بگذر زين دل مجنون كه بجز لغزش و تقصير نياورد برايت

تو شه بنده نوازى، تو برازنده نازى نگهى كن به گدايى كه سرافكنده به پايت

*** نماز مدام

(يد اللَّه گودرزى «مورد تقدير هيأت داوران»)

بيا مرا به نمازى مدام دعوت كن به بيكرانى حجّى تمام دعوت كن

مرا به بقعه سبز مدينه نبوى براى عرض درود و سلام دعوت كن

ببار بر سرم از «ناودان» رحمت، مهر مرا به خلوت آن بار عام دعوت كن

سكوت «زمزم» قلب مرا بر آشوبان به «سعى» عشق و «صفا» ى قيام دعوت كن!

به آن مكان كه ملائك فرود مى آيند براى «تلبيه» و احترام دعوت كن

مرا به «مروه» و شور «طواف» و شوق «بقيع» به لمس عشق درآن «استلام» دعوت كن

به غربتى كه ز «بيت الحزن» شتك زده است مرا به خلوت پاك امام دعوت كن!

تمام حرف من اين است، اى خداى بزرگ! مرا به كعبه عالى مقام دعوت كن!

ص: 134

پى نوشت ها:

ص: 135

جاريهاى حج

طرح جايگزين شود.

ص: 136

حمل و نقل درون شهرى (ويژه حجّ تمتّع)

الف- مقدمه:

پس از صدور دستور مبنى بر استفاده از برنامه حمل ونقل درون شهرى در جابجايى زائران حج تمتعِ سال 1382 از محل سكونت به حرم و اعلام مناقصه اى از سوى مسؤول محترم دفتر نمايندگى سازمان در عربستان و مذاكره با شركتهاى حمل و نقل عربستان و ارزيابى شرايط و توانايى هاى هر يك از آنان، در نهايت شركت حافل راكه داراى شرايط بهترى نسبت به ديگر شركتهاى عربستان بود، به عنوان شركت ارجح و بهترِ طرفِ قرارداد انتخاب مى نمايد، هر چند در بدو مذاكرات شركت حافل حداقل بيست و پنج درصد افزايش مبلغ را نسبت به سال گذشته مطرح كرده بود، اما با ايجاد رقابت ميان شركت حافل و ديگر شركتهاى توانمند و صاحب نام عربستان به خصوص شركت تاسكو، در نهايت پس ازچند دوره گفتگو به نرخ مورد نظر سازمان تن داد و مذاكرات، مطالعه و برنامه ريزى ميدانى و تهيه طرح با حضور آقاى غلامرضا رضايى معاون حمل و نقل درون شهرى در عربستان و تشكيل گروه كارى مشترك با شركت حافل در شهريور ماه 1382 آغاز گرديد.

پيش نويس قرداد و ملحقات آن (پيوست يك) آماده و شبكه حمل و نقل بر اساس 18 خط و پنج ايستگاه اطراف

ص: 137

حرم طراحى گرديد.

با توجه به تجارب سنوات گذشته و محدوديتهاى موجود در خيابانها و تونل هاى منتهى به حرم، قوانين عبور و مرور و محدوديت فضاى ايستگاههاى اطراف حرم بناچار زائران 8 خط از منطقه عزيزيه و چهار خط از غرب مكه با عبور از جاده كمربندى ثالث به ايستگاههاى مظلّه طريق مشاة و ايستگاه كدى (موقف حجاج بر) منتقل و آنگاه با استفاده از اتوبوسهاى بدون شماره، با عبور از تونل به ايستگاه باب على (ابوقبيس) و ايستگاه سوق الصغير باب ملك منتقل خواهند شد. مبانى و شاخصه هاى تعيين خطوط، مسيرها و ايستگاهها و ساختار سازمانى و وظايف و عوامل سطوح مختلف و شيوه هاى اجرايى طرح به طور مشروح در متن پيوست آمده است و آمار و جداول بر اساس تردد اتوبوس خطوط به ايستگاههاى مذكور در طرح تنظيم شده است. اعمال هرگونه تغييرات و محدوديت در خيابان و تونلهاى منتهى به حرم و ايستگاههاى اطراف آن، توسط پليس و راهنمايى و رانندگى عربستان سعودى، مستلزم اعمال تغيير در مسيرها و ايستگاههاى اطراف و بالتبع تغيير آمار و جداول را در پى خواهد داشت. علائم و مشخصه هاى خطوط و دفترچه راهنماى زائر و نقشه اى كه در اختيار قرار مى گيرد، بگونه اى است كه حجاج محترم بتوانند از خط محل سكونت خود به آسانى استفاده نمايند.

اهداف طرح

1. تشرّف آسان و مكرر حجّاج به حرم و حداكثر استفاده معنوى از زمان حضور در مكه معظمه و مدينه منوره در جهت خودسازى وتقرّب به پيشگاه ربوبى بارى تعالى با ارائه تسهيلات مناسب.

ص: 138

2. تسريع در انتقال حجاج ايرانى به حرم، به خصوص در اوقات نمازهاى جماعت.

3. فراهم آوردن امكان تشرف دسته جمعى حجاج كاروان به حرم جهت انجام طواف اول.

4. ايجاد ايمنى و امنيت لازم براى تردّد حجاج در سطح شهر، بخصوص براى خواهران و افراد سالخورده و بيمار.

5. جلوگيرى از خستگى و اذيت حجاج و حفظ آمادگى لازم براى انجام مناسك و اعمال مشاعر.

6. جلوگيرى از پرداخت هزينه هاى گزاف و اتلاف وقت طولانى براى تردد به حرم.

7. حضور بيشتر و تردّد راحت تر به حرم در تمام ساعات شبانه روزى.

8. امكان دست يابى به كليه مناطق مسكونى حجاج ايرانى و سهولت در انجام كارها و تردّدهاى جانبى در شهر.

9. توجه به شخصيت و تكريم حجاج در ارائه خدمات به آنها.

10. جلوگيرى از گم شدن حجاج (با اجراى طرح آمار گمشدگان، نسبت به سنوات قبل، بيش از 90 درصد كاهش داشته است).

11. جلوه عمومى و تبليغاتى و تأثير روانىِ حركتِ بيش از پانصد دستگاه اتوبوسِ مزيّن به پرچم جمهورى اسلامى ايران.

ب- خط مشى و سياستهاى كلّى:

دستورات و تدابير رياست محترم سازمان حج و دفتر نمايندگى سازمان در عربستان به عنوان اصول و سياستهاى كلى حاكم بر طرح حمل و نقلِ درون شهرى به شرح ذيل مى باشد.

1. جهت رفاه حال حجاج، فاصله ايستگاه تا منازل حجاج كمتر از سيصد و پنجاه متر باشد.

2. زمان انتظار براى حجاج در ايستگاههاى مبدأ و ايستگاههاى حرم بايد كمتر از ده دقيقه پيش بينى شود و در ايام پر ازدحام ذى الحجه (2 الى 7 ذى حجه) زمان انتظار از 15 دقيقه تجاوز ننمايد.

3. محل استقرار اتوبوس حجاج ايرانى در ايستگاههاى اطراف حرم حتى الامكان از اتوبوس حجاج ساير كشورها مجزّا باشد و مراقبين و رانندگان از سوار شدن حجاج ساير كشورها به اتوبوس حجاج ايرانى جلوگيرى نمايند.

ص: 139

4. ايجاد ايمنى كامل براى حجاج با استفاده از رانندگان مجرّب و متعهد و التزام به تبديل به موقع رانندگان پس از انقضاى ساعت خدمت و رعايت اخلاق اسلامى و احترام در برخورد با حجاج در مدت عمليات حج الزامى است.

5. تعيين خطوط، توزيع و گردش اتوبوسها در مناطق و ايستگاهها به نحوى باشد كه حجاج هر يك از ايستگاهها (اعم از حجاج مستقر در مبادى خطوط و ايستگاههاى بين راهى) بتوانند به صورت عادلانه و مناسب از خدمات و تسهيلات پيش بينى شده استفاده نمايند.

6. بيست و چهار ساعته بدون خدمات رسانى در طول مدت قرارداد (مرحله اول از 23/ 11/ 1424 لغايت 7/ 12/ 1424 و مرحله دوم از 14/ 12/ 1424 لغايت 25/ 12/ 1424) و در مدينه منوره در طول مدت اقامت حجاج در شهر، تسهيلات حمل و نقل تداوم داشته باشد.

7. به منظور ايجاد آمادگى لازم در جابجايى بى وقفه حجاج، به خصوص در اوقات نماز، به ازاى هر چهار زائر موجود در مكه مكرمه و هر 8 زائر ساكن در خارج از منطقه مركزىِ مدينه منوره، بايد يك صندلى در شبكه حمل و نقل تأمين گردد.

8. استفاده اكثر حجاج از سيستم حمل و نقل براى انجام طواف اول در رفت و برگشت به حرم.

مبانى و شاخصه هاى طراحى خطوط و مسيرها و ايستگاههاى اطراف حرم

- انتخاب ساختمانهاى نزديك به هم و يا در يك مسير جاده اى.

- انتخاب ايستگاه و يا ايستگاهها در يك خط با توجه به قوانين و امكان عبور و مرور در خيابانها.

- حتى الامكان فاصله بين ساختمانها تا ايستگاه مبدأ و ايستگاههاى بين راهى از 300 متر بيشتر نباشد.

- استفاده از مناسبترين مسير براى تردّد به حرم و امكان توقف اتوبوسها در ايستگاهها با توجه به قوانين راهنمايى و رانندگى در منطقه.

- عدم توقف طولانى مدت زائر در بين ايستگاههاى تعيين شده و كوتاه شدن مسير اتوبوسها.

- ممانعت از عبور مردم از خيابانهاى اصلى براى جلوگيرى از خطرات تصادف.

ص: 140

تعيين خطوط بنحوى كه در مسير برگشت از حرم در صورت نياز بتوان از خطوط مشترك استفاده كرد.

- محاسبه و پيش بينى سرعت و زمان مناسب براى انتقال زائران به حرم و بالعكس، با عبور از مسيرهاى خلوت تر و ايجاد ايستگاهها در يك مسير.

- اجتناب از تعدد ايستگاه در خط و بهره بردارى عادلانه و يكنواخت زائران از خدمات پيش بينى شده.

شاخصه هاى تعيين شبكه خطوط و مسيرها

- پيش بينى فضاى لازم در توقف اتوبوسها جهت سوار و پياده شدن حجاج.

- محاسبه و تعيين مسيرهاى ورود و خروج و دوربرگردان براى اتوبوسهاى خط.

- امكان كنترل به موقع خط توسط عوامل كنترل (اعمال محدوديت در ظرفيت ميانگين پنج هزار نفر در هر خط.

تعيين تعداد خطوط با توجه به محدوديتهاى توقف خطوط متعدد در ايستگاههاى اطراف حرم.

تعيين مسيرها و ايستگاههاى اطراف حرم با توجه به ظرفيت ايستگاهها و خيابانها و تونل هاى منتهى به حرم و محدوديتهاى ترافيكى در برخى مسيرها و ممنوعيت تردّد در برخى ديگر از خيابانها و تونل ها.

پيش بينى شرايط ازدحام حج و استفاده حجاج ساير كشورها از ايستگاهها و مسيرهاى منتهى به حرم.

ايجادتسهيلات وآرامش و اطمينان خاطر از وجود خودروهاى فراوان، به منظور تشديد ميل و رغبت حجاج، جهت تشرّف به حرم، اطلاع رسانى كافى بواسطه اطلاعيه و جلسات توجيهى، توزيع نقشه و دفترچه راهنماى زائر، علامت گذارى ايستگاهها و شماره گذارى خطوط، رنگ بندى كردن و نصب علائم مشخص در اتوبوسها؛ از جمله اقدامات توجيهى خواهد بود.

توجه به ويژه به تقسيم عادلانه در خدمات رسانى حمل و نقل و توزيع اتوبوس در خطوط، بر اساس تعداد زائرِ ساكن در محدوده هر خط و مسافت از مبدأ تا مقصد و بهره بردارى يكنواخت و عادلانه ساكنين مبادى خطوط و ساكنان ايستگاههاى بين راهى، از فضاى خالى (صندلى) در اتوبوس در طول مدت

ص: 141

شبانه روز و تردّد منظم اتوبوسها در شبكه.

تعيين رنگ در زمينه شماره هاى الصاقى به اتوبوسها كه عمدتاً تنظيم آن براساس رنگهاى ابواب خروجى مسجدالحرام بوده و به منظور توجيه راحت تر حجاج مى باشد.

تعيين مسير تردد خط روى نقشه از مبدأ به حرم با توجه به شلوغى خيابانها و ايستگاهها و امكان توجيه و بهره بردارى از خطهاى نزديك محل سكونت.

پراكندگى منازل در برخى مناطق و عرض كم برخى خيابانها و ممنوعيت تردد و يا توقف اتوبوس در برخى خيابانها و كوچه ها، باعث شد سرويس هاى ويژه براى جابجايى زائران از منازل به ايستگاه مبدأ و به عكس، به صورت شبانه روز راه اندازى شود.

شبكه خطوط و مسيرهاى تردد

با عنايت به اهداف، اصول و سياستهاى حاكم بر طرح و با توجه به تجارب گذشته و ملاحظات مهم در طراحى، برنامه ريزى، هدايت و كنترل شبكه حمل و نقل (پيوست 2) ظرفيت تردد و توقف و مبانى شاخصه هاى مذكور در بند الف ظرفيت تردد و توقف و پراكندگى جغرافيايى منازل، شهر مكه به 7 منطقه عملياتى و ادارى تقسيم شده است كه برنامه هاى حمل و نقل درون شهرى از طريق مناطق مزبور در سطح شهر مكه، زائران محترم از نقاط مختلف توسط 18 خط در طول شبانه روز از مبادى اصلى خطوط و ايستگاههاى فرعى به سه ايستگاه اطراف حرم و در بازگشت از ايستگاهها به منازل منتقل مى شوند.

زائران ساكن در محدوده خطهاى 1، 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، 10 (ده خط)، از مبادى خطوط بالا، با عبور از بزرگراه طريق طائف به ايستگاه مظلّه طريق مشاة (سايبان پياده روى، در فاصله 1800 مترى ضلع شرقى حرم) منتقل و از آنجا با استفاده از اتوبوسهاى بدون شماره شبكه حمل و نقل، با عبور از طريق مشاة (تونل پياده روى) به حرم منتقل خواهند شد و دربازگشت نيز به همين ترتيب عمل خواهد شد.

زائران ساكن در محدوده خطهاى 15، 16، 17، 18 (چهار خط) از مبادى خطوط با استفاده از جاده كمربندى سوم به ايستگاه كدى (2000 مترى ضلع

ص: 142

جنوبى حرم) منتقل و از آنجا با استفاده از اتوبوسهاى بدون شماره حمل و نقل با عبور از نفق باب ملك به حرم منتقل خواهند شد.

زائران خطوط 11 و 12 و 13 و 14 (چهار خط) از مبادى خطوط با عبور از خيابان مسجد الحرام به طور مستقيم به ايستگاه رواسى حرم (غزه) حد فاصل 200 مترى مسجد الحرام منتقل خواهند شد.

ايستگاههاى اطراف حرم

با توجه به ازدحام جمعيت در ايام حج تمتع و محدوديتهاى تردد و توقف اتوبوس در خيابانها و ايستگاههاى اطراف حرم، جابجايى حجاج، به خصوص در اوقات نماز و بعد از آن، همواره با مشكلاتى روبرو بوده است و بدليل ممنوعيت و يا محدوديت تردد و توقف خودروهاى عمومى و خصوصى، در خيابانها و ايستگاههاى اطراف حرم، حجاج به ناچار مسافتهاى طولانى را پياده طى نموده و يا ساعتها در انتظار خودرو مى مانند، بناچار ملزم به برنامه ريزى و استفاده از سه ايستگاه باب على، باب ملك عبدالعزيز (نفق باب ملك) و رواسى (غزه) خواهيم بود. در دو سال گذشته از ايستگاه سوق الصغير براى حجاج مستقر در غرب مكه استفاده كرديم اما در ايام پر ازدحام حج تمتع در مكه؛ يعنى در ايام قبل از عزيمت حجاج به مشاعر، حداقل در روزهاى 3 لغايت 8 ذى حجه و بعد از اتمام مناسبك در منا از 13 لغايت 16 ذى حجه و به خصوص در اوقات نماز، در ساعاتى از شبانه روز پليس مانع تردد اتوبوس به ايستگاه سوق الصغير بود.

لذا بهره بردارى از ايستگاه فوق در شرايط عادى و تغيير ايستگاه در ايام پر ازدحام، همچنانكه سال گذشته تجربه گرديد، مشكلاتى را در پى خواهد داشت؛ به خصوص توجيه حجاج نسبت به ايستگاه جديد در فرصت محدود به نحو مطلوب امكان پذير نخواهد بود. در سال جارى دو راهكار پيش بينى شده است؛ راهكار اول استفاده از مسير كدى باب ملك و راهكار دوم استفاده از مسير ام القرى سوق الصغير مى باشد و هماهنگى هاى به عمل آمده، ميان شركت طرف قرارداد (حافل) با پليس مكه براساس اعطاى مجوز استفاده از ايستگاه باب ملك

ص: 143

عبدالعزيز وكدى بوده و اطلاعات و آمار و جداول تردد خطوط به ايستگاهها بر مبناى راه كار اول تنظيم شده است، هرگونه تغييرات در مسيرها و ايستگاههاى اطراف حرم مطابق با شرايط جديد و اعلام محدوديت و يا ممنوعيت در ايستگاهها، جداول و اطلاعات و آمار تغيير خواهد يافت. فلذا در سال جارى در نظر است ساكنين غرب مكه؛ يعنى محله هاى خيابان قصر الضيافه، عبداللَّه عريف، نزهه، جده قديم و كدى، از ايستگاه باب ملك عبدالعزيز و كدى تردد نمايند.

ايستگاه حرم شماره خطوطجمع خطوط تعداد حجاج درصد رنگ زمينه خط

مظله- باب على 5- 4- 3- 2- 101 52650 61 درصد آبى

10- 9- 8- 7- 6

كدى- باب ملك 18- 17- 16- 415 18250 21 درصد سبز

رواسى (غزه) 13- 12- 11- 414 15100 18 درصد قرمزقهوه اى

جمع 18 86000 100 درصد

علائم و مشخصه هاى اتوبوسهاى حجاج ايرانى

در ايستگاههاى اطراف حرم تعداد زيادى اتوبوس مشغول سوار كردن حجاج كشورهاى مختلف خواهند بود، هر چند سعى شده است محل تجمع اتوبوسهاى مربوط به حجاج ايران از اتوبوس هاى ساير كشورها جدا باشد اما محدوديت فضاى ايستگاهها و ازدحام زياد، حجاج امكان تفكيك كامل اتوبوسها را در برخى ايستگاهها بخصوص ايستگاه ملك و ايستگاه باب على نمى دهد. فلذا براى تشخيص راحت تر اتوبوس در ايستگاههاى اطراف حرم توسط حجاج، سه علامت مشخصه روى شيشه جلو، عقب و سمت شاگرد نصب شده است و حجاج براساس اطلاعيه ها و توجيه مديران محترم كاروانها نسبت به علائم آشنا خواهند شد. علائم به گونه اى طراحى شده است كه حجاج كم سواد و حتى بى سواد هم بتوانند ايستگاه منتهى به منطقه سكونت خود را پيدا كنند.

ص: 144

رنگ بندى خطوط و علائم الصاقى بر روى اتوبوسها:

تمام اتوبوسها حجاج ايرانى با نصب سه پرچم جمهورى اسلامى با شماره و رنگهاى خاص در قطع 70* 50 سانتى متر از ساير اتوبوسها مجزا خواهد شد.

2. زائرانى كه از ايستگاه مظله طريق مشاه و ايستگاه باب على استفاده مى كنند شامل خطهاى 1، 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9 و 10 كه از منطقه عزيزيه مى باشند و رنگ زمينه شماره هاى الصاقى بر روى اتوبوسها در كنار پرچم، آبى خواهد بود.

61 درصد از حجاج با استفاده از مسير فوق، از منازل به حرم جابجا خواهند شد.

حجاج اين خطها براى دسترسى به اتوبوس از باب الفتح كه زمينه رنگ تابلوى آن در حرم نيز آبى مى باشد، تردد خواهند داشت.

3. زائران ساكن در غرب مكه (خط هاى 15، 16، 17، 18) كه 21 درصد از حجاج را تشكيل مى دهند، براى تردد به حرم از ايستگاه باب ملك و كدى استفاده مى نمايند.

رنگ زمينه شماره هاى الصاقى بر روى شيشه اتوبوسهاى خطهاى مذكور سبز مى باشد. حجاج براى دسترسى به اتوبوس از باب ملك عبدالعزيز مسجدالحرام كه رنگ زمينه تابلوى آن نيز سبز مى باشد، تردد خواهند داشت.

بنابراين، رنگ زمينه شماره 82 درصد از اتوبوسها، با رنگ تابلوهاى نصب شده داخل حرم همخوانى دارد و حجاج براحتى مى توانند با به خاطر سپردن رنگ خط، با استفاده از رنگ تابلوهاى نصب شده در ابواب خروجى حرم، خود را به ايستگاه مورد نظر برسانند.

4. رنگ زمينه وشماره اتوبوس هاى مربوط به حجاج ساكن در خطهاى 11 و 12 قرمز و رنگ زمينه شماره خط 13 و 14 و اتوبوسهاى مربوط به منطقه تنعيم و شارع منصور قهوه اى خواهد بود. منطقه معابده، ريع ذاخر، و شارع حج و منطقه تنعيم و شارع حجون از ايستگاه غزه (رواسى) استفاده خواهند كرد.

ص: 145

گفتگو

طرح جايگزين شود.

ص: 146

ويژگى هاى حجّ 82 در گفتگو با امير الحاج

همه ساله پس ازبرگزارى حج تمتّع، فصلنامه «ميقات حج»، گفتگويى صميمانه با حضرت حجّت الاسلام والمسلمين آقاى محمّدى رى شهرى- دامت افاضاته- نماينده محترم ولىّ فقيه و سرپرست حجاج ايرانى برگزار مى كند تا خوانندگان و علاقمندان خودرا در جريان چگونگى برگزارى حج و مشكلات آن و نيز فعاليت ها و راه كارهاى اجرايى و فرهنگى به عمل آمده قرار دهد.

آنچه در پيش رو داريد گفتگويى است ازآن دست كه ضمن تشكر از معظّم له توجّه خوانندگان محترم را به مشروح آن جلب مى نماييم: «ميقات حج»

: ارزيابى جناب عالى از حج سال 1382 چيست؟ لطفاً كمى در باره آن توضيح دهيد.

آقاى رى شهرى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»، ضمن تشكر از جناب عالى و تقدير از زحمات و تلاش هاى دست اندركاران فصلنامه وزين «ميقات حج»، در پاسخ به پرسش مطرح شده، مطالب خود را در چند محور مطرح مى كنم:

1. آمار زائران ايرانى، بر اساسِ آخرين گزارشِ تهيه شده:

زائران خانه خدا، كه در سال 1382 از ايران به عربستان اعزام شدند، 96103 نفر بودند. از اين تعداد، 85973 نفر زائر ايرانى، 1813 نفر زائر افغانى و 167 نفر زائران عراقى

ص: 147

بودند و بقيه را عوامل خدماتى، اعضاى بعثه و ستاد، هيأت پزشكى، صدا و سيما، قاريان، هواپيمايى و ارگانهاى همكار و دست اندركاران طرح تغذيه متمركز و قربانى تشكيل مى دادند.

گفتنى است، از اين تعداد، هزينه 527 نفر به وسيله ارگانهاى مربوط و نيمى از هزينه 30 نفر قارى قرآن نيز توسط سازمان اوقاف و امور خيريه پرداخت شد.

مجموع زائران ايرانى در 522 كاروان سازماندهى و اعزام گرديدند كه 87/ 53% آنان را مردان و 13/ 46% را زنان تشكيل مى دادند و بيش از 55% آنها با سواد بودند.

طبق آمارهاى ارائه شده، مجموع حاجيانى كه از كشورهاى مختلف وارد عربستان شده بودند، 706/ 419/ 1 نفر و مجموع حج گزاران سال 1382 حدود 000/ 300/ 2 اعلام گرديد كه معلوم مى شود حدود 800 هزار نفر از مردمِ خودِ عربستان حج گزارده اند.

برخى آمارها نيز گوياى آن است كه عربستان از رهگذر حج، حدود 2/ 5 ميليارد ريال سعودى معادل 45/ 1 ميليارد دلار كاركرد تجارى داشته است.

2. در حجّى كه گذشت، احساس خلا رهبرى در جهان اسلام و نياز به منجى واحد، بيش از گذشته مطرح مى شد:

مهمترين ويژگى قابل طرح در رابطه با حج سال 1412 ه. ق. توجّه جهان اسلام به خلا رهبرى امّت اسلامى است. هم اكنون احساس نياز به منجى واحد به تدريج در ميان مسلمانان جهان رو به گسترش است و در ملاقاتهايى كه حجاج كشورهاى ديگر با اين جانب و يا اعضاى بعثه داشتند، موضوع مهدويت بيش از سالهاى گذشته مطرح مى شد و جالب توجه است كه با هدايت الهى و بدون اينكه ما از اين موضوع با خبر باشيم، در حج گذشته مسأله مهدويت محور اكثر گردهمايى ها و بحثهاى بعثه مقام معظم رهبرى در سطح بين المللى بود.

3. ويژگيهاى مراسم دعاى كميل، ميان حرم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و ائمه بقيع عليهم السلام:

نكته ديگر اينكه در حج گذشته برنامه هاى مربوط به دعاى كميل به خوبى اجرا شد.

در دعاى كميل، اول به دليل احساس خطرى كه دولت عربستان از تحرّكات وهابيان تندرو داشت، مأموران زيادى را براى حفاظت و پيشگيرى از حوادث احتمالى در

ص: 148

اطراف محل مستقر كرده بودند كه به همين دليل حضور زائران غير ايرانى در دعا كمتر بود و برخى در حاشيه جمعيت و با فاصله استفاده مى كردند، ليكن در دعاهاى بعدى حضور آنان چشمگيرتر بود. حوادث مربوط به دعاى كميل در حجّ گذشته به خوبى نشان داد كه ميان جريان وهابيت و مسؤولان عربستان در اين رابطه، افتراق روشنى وجود دارد.

در اوّلين دعاى كميلِ مدينه بعد، كه در حقيقت سوّمين دعاى كميل برگزار شده در اين شهر نورانى بود، تعداد محدودى از وهابى ها تصميم حمله به مراسم را داشتند كه توسط سعوديها به شدّت با آنان برخورد شد و شمارى از آنها دستگير شدند. بحمداللَّه على رغم اين مسائل، هر چهار دعاى كميلِ مدينه قبل و مدينه بعد، با حضور گسترده زائران و با معنويتى خاص برگزار گرديد.

4. مراسم برائت از مشركين:

در حج 82 مراسم برائت از مشركان در صحراى عرفات بسيار با شكوه انجام شد، البته در شب عرفه تا نزديكى هاى صبح اجازه نداده بودند خيمه ها را براى برگزارى مراسم آماده كنند، وقتى ما به عرفات آمديم و برخوردى كه با مسأله صورت گرفت، رفع مانع شد و به سرعت خيمه ها براى مراسم برائت آماده گرديد. از زمانى كه بنده عهده دار مسؤوليت حجاج ايرانى بوده ام؛ يعنى در طول چهارده سال گذشته، شركت حجاج غير ايرانى در مراسم برائت محسوس تر بود.

ص: 149

5. قرائت پيام مقام معظم رهبرى:

متن فارسى و برگردانِ عربىِ پيام مقام معظم رهبرى در اين مراسم قرائت و شعارهاى كوبنده اى بر ضدّ آمريكا و اسرائيل و استكبار جهانى داده شد. ويژگى ديگر حج 82، گستردگى مراجعه زائران غير ايرانى به بعثه مقام معظم رهبرى بود؛ به شكلى كه گاهى اوقات محل اختصاص يافته به آنان، به دليل كثرت جمعيت، گنجايش پذيرش افراد جديد را نداشت و اين امر نشان مى دهد كه جمهورى اسلامى ايران نقطه اتكا و اميد مسلمانان است و اين اميد روز به روز افزون تر مى شود.

6. ديدار با رؤساى بعثه ها:

با 16 نفر از رؤساى بعثه هاى حجّ ديگر كشورها؛ چون وزير حج الجزاير، وزير حج و اوقاف يمن، رؤساى بعثه هاى افغانستان، عمان، عراق، حزب اللَّه و ... ديدار داشتيم، در اين ديدارها كه در فضايى صميمانه انجام گرديد، مسائل مورد علاقه طرفين مورد بحث و گفتگو قرار گرفت.

7. ديدار با شخصيت هاى علمى و سياسى:

با تعدادى از شخصيت هاى علمى و سياسى؛ چه در داخل بعثه و چه در خارج آن، ديدارهاى مفيدى داشتيم. در ديدار با آقاى شيخ صالح الحصين رييس شؤون حرمين، در زمينه پديده جديدى كه در سال گذشته با آن روبه رو شديم و آن ترجمه خطبه ها و سخنرانى هاى برخى از ائمه جماعات مساجد مكه به فارسى بود كه در گفته هاى آنان اهانتهايى به شيعه داشتند و حتى در يك مورد سخنران به شخص پيامبر خدا اهانت كرده بود! صحبت كردم و از ايشان خواستم با اين مسأله به طور جدّى برخورد كنند.

وزير حج يمن نيز جوان فاضل و فهيمى بود كه به مسائل كشور ما آگاهى داشت و از اطلاعات علمىِ خوبى برخوردار بود. به هرحال، اين ديدارها مى تواند براى روابط دو كشور مفيد و سودمند باشد.

8. همايش ها:

در حج 82 تعداد 12 همايش داشتيم كه حدود نيمى از آن، بين المللى بود و براساس

ص: 150

گزارش هايى كه به اينجانب داده شد، تقريباً حدود چهار هزار نفر از ملّيت هاى مختلف در اين همايش ها حضور يافتند.

9. فعاليت هاى واحد اهل سنّت:

واحد اهل سنت نيز از بخش هاى فعّال بعثه بود، علاوه بر صدها ديدار تبليغىِ معمولى، 30 ديدار با شخصيتهاى علمى و مذهبى عربستان و ديگر كشورهاى اسلامى داشتند.

10. تشديد فعاليت وهابيت:

در حج گذشته ملاحظات امنيتى، به دليل ترس از حملات تندروها، بيشتر شده بود، و سلفى ها از سوى دولت عربستان تحت فشار قرار داشتند، ليكن حجاج ايرانى در اين زمينه مشكل خاصى نداشتند. گرچه سلفى ها در زمينه توزيع كتب و نشريات و نوارهاى ضدّ شيعه فعاليت خود را تشديد كرده بودند، ليكن مشكل حادى براى زائران ما نتوانستند ايجاد كنند و در موسم حج 82، براى نخستين بار بود كه خطباى مسجدالنبى و مسجدالحرام عليه شيعه اظهاراتى نداشتند، بنده نيز در پيامى كه توسط سفير كشورمان در عربستان براى آقاى امير نايف وزير كشور عربستان فرستادم، تشكر كرده، گفتم: اين اولين سالى بود كه در نمازهاى جمعه، خطبا به جريانهاى غير وهابى اهانت نكردند.

11. بازتاب موفقيت حزب اللَّه لبنان:

نكته ديگر اينكه موفقيت و پيروزى حزب اللَّه لبنان در آزادسازى اسراى لبناى و فلسطينى در حج گذشته بازتاب بسيار خوبى داشت و پخش مراسم مبادله اسرا علاقمندى به حزب اللَّه و مقاومت اسلامى لبنان را بيشتر كرد.

12. بازتاب اخبار مربوط به انتخابات مجلس هفتم:

متأسفانه اخبار مربوط به انتخابات مجلس هفتم در ايران و اختلافاتى كه در اين رابطه به وجود آمده بود، انعكاس نامطلوبى در ميان زائران داشت و كسانى كه مسائل ايران را دنبال مى كردند، در اين زمينه مرتّب سئوالاتى مطرح مى نمودند و دلايل آن را جويا مى شدند.

ص: 151

13. حضور گسترده زائران عراقى:

ويژگى ديگرِ حج 82، حضور گسترده زائران و شيعيان عراقى در حج بود كه اوّلين حضور آنان پس از سقوط صدام بشمار مى آمد، البته گفته شد كه بخشى از هزينه حج آنان را دولت سعودى پرداخت كرده است. در سالهاى قبل، عراقى ها به شدت كنترل مى شدند و مأموران رژيم صدام ارتباطهاى آنها با ديگران را با دقت زير نظر داشتند، ليكن امسال احساس آزادى مى كردند و محدوديتى براى آنها وجود نداشت.

14. مشكلات كنار بقيع:

در حجّى كه گذشت، در كنار قبرستان بقيع و نيز احُد مشكلات كمترى داشتيم، عوامل به اصطلاح امر به معروف! و به تعبير بهتر سلفى ها، حضور پر سروصدايى نداشتند و در نتيجه زائران احساس راحتى بيشترى مى كردند. البته برخى از زائران ايرانى و غير ايرانى، رفتارهاى تحريك آميزى داشتند و با خواندن نماز در داخل و بيرون قبرستان، بهانه به دست آنان مى دادند كه براى سالهاى بعد بايد براى حلّ اين مشكل چاره انديشى شود.

15. اعزام 145 خانم مبلّغ:

براى نخستين بار در حج 82، از 145 خواهر مبلغ براى خدمت رسانى فرهنگى به بانوان ايرانى بهره گيرى شد كه ارزيابى رابطين بعثه حاكى از موفقيت بيش از حد انتظار ما بود كه ضمن تبريك به اين خواهران و حوزه هاى علميه، موفقيت بيش از پيش آنان را از خداوند مسألت دارم. اين خواهران در مكه و مدينه نيز برنامه هاى توجيهى آموزشى داشتند و ما اميدواريم طى يك برنامه پنچ ساله براى همه كاروانهاى حج، مُعِين زن تربيت كنيم. همچنين تعدادى از خواهران نيز در بعثه استقرار يافته و پاسخگوى مسائل شرعى بانوان بودند و در مسجد شجره نيز هنگام حركت كاروانها به مكه حضور يافته به پرسش هاى بانوان پاسخ مى دادند.

16. پاسخ به مسائل فقهى:

اعضاى محترم استفتاى بعثه مقام معظم رهبرى، از آغاز تا پايان، حضور جدّى و مستمر داشتند و با برنامه ريزى قبلى، در ميقاتها، مسجدالحرام و مشاعر، پاسخگوى

ص: 152

مسائل شرعىِ زائران بودند و حتى شيعيان عراقى و افغانى و ديگر كشورها نيز به آنان مراجعه و پاسخ مسائل خود را دريافت مى كردند.

17. عملكرد رابطين بعثه:

ويژگى ديگرِ حج 82 اين بود كه رابطين بعثه، عملكرد روحانيون و معين هاى كاروانها در مكه و مدينه را ارزيابى كردند و تعداد 76 نفر از آنان را به عنوان روحانىِ برگزيده، انتخاب و توسط معاونت امور روحانيون معرّفى شدند كه اميد است در سالهاى آينده از وجود آنان بهتر استفاده شود.

18. گروههاى ارشاد:

در حج 82 گروههاى ارشادِ كاروانها، تلاش شايسته اى داشتند. اين گروهها كه در ايران تشكيل و جزوات ارشادى ميانشان توزيع شده بود، در همراهى و همكارى فرهنگى با روحانى و مدير و زائرانِ هر كاروان، كارهاى خوبى انجام دادند.

در ميان گروههاى ارشاد 110 نفر داراى تحصيلات دكترا، 198 نفر مدرك كارشناسى ارشد، 933 نفر كارشناسى و 103 نفر داراى تحصيلات حوزوى بودند كه لازم مى دانم از زحمات همه عزيزان، كه با گروههاى ارشاد همكارى داشتند، تشكر و سپاسگزارى كنم.

19. نظر سنجى از زائران:

فرم هاى نظر سنجى از زائران، طبق برنامه سال گذشته، با 13 فرم و 215 پرسش، تكثير و ميان زائران توزيع شد كه حاصل آن، پس از استخراج پاسخ ها و تجزيه و تحليل آن، مى تواند در تصميم گيرى هاى سال آينده مؤثر واقع شود.

20. حضور قاريان برجسته در حج:

حضور قاريان برجسته ميهن اسلامى در حج 82 و اجراى مراسم در مسجدالحرام، توزيع جزوات توجيهى و تبليغى ميان روحانيون جهت پاسخگويى به شبهات وهابيان، ثبت چگونگى حج گزارى ايرانيان و مقايسه آن با حج گزارى ديگر كشورها و برگزارى جلسات در داخل بعثه براى زائران ايرانى، از ديگر اقدامات فرهنگى

ص: 153

حج 82 بود.

21. اطلاع رسانىِ گسترده و مؤثر توسط خبرگزارى جمهورى اسلامى و ...

اطلاع رسانى قوى و مؤثر خبرگزارى جمهورى اسلامى و صدا و سيما از ويژگى هاى حجّ گذشته به شمار مى رفت كه نتيجه آن ايجاد فضايى معنوى و الهى در كشور بود. در همينجا از زحمات و تلاش هاى تمامى اين عزيزان قدرانى مى كنم.

همچنين نياز كاروانهاى ممتاز و با سواد به نشريه زائر، بيشتر احساس مى شد و اگرچه تنها كاروان اساتيد دانشگاهها به رايانه و اينترنت مجهّز شده بود، ليكن به نظر مى رسد كه در سالهاى آينده لازم است به اين بخش توجّه ويژه صورت گيرد و در خدمات الكترونيكى و اطلاع رسانى از اين طريق همگانى شود.

22. از ويژگى هاى حجّ سال 82، انتقال مستقيم زائران به مدينه و ... بود:

مسؤولان اجرايى توانستند 46432 نفر از زائران را به طور مسقيم به مدينه و 47918 نفر از زائران را، كه مدينه بعد بودند، به جده منتقل كنند. همچنين حدود 60% از منازل زائران در منطقه مركزى و هتل هاى اطراف مسجد النبى صلى الله عليه و آله واقع شده بود كه در بهره بردارى معنوى زائران نقش بسزايى داشت.

23. طبخ متمركز:

طبخ متمركزِ غذا در محدوده مركزى و اجازه طبخ در داخل كاروان براى خارج آن محدوده، اجراى طرح متمركز قربانى و انجام قربانى 62% در روز عيد قربان و 38% در روز يازدهم ذى حجه، از ديگر ويژگى هاى اجرايىِ حج 82 بود.

24. ضعف ها، كاستى ها و برخى مشكلات:

نارسايى در سرويس دهى مناسب، حمل و نقل درون شهرى، نامناسب بودن بعضى ساختمانها، برخى كاستى ها دربخش تداركات، تأخير تعدادى پروازها و سرويس مناسب ندادن به مردم و ... برخى از مشكلات حج سال 82 بود كه اميد است با برنامه ريزى هايى كه به عمل خواهد آمد، در سال آينده حلّ و از تكرار آن جلوگيرى شود.

: به برخى مشكلات و نارسايى ها اشاره كرديد، آيا راه كارهايى براى حلّ

ص: 154

آن مشكلات انديشيده ايد؟

آقاى رى شهرى: همانگونه كه گفتيم، على رغم همه موفقيت هايى كه در حج گذشته داشتيم، با برخى از مشكلات و كاستى ها نيز روبه رو بوديم:

مشكل اوّل، مسأله ازدحام جمعيت در برخى خطوط حمل و نقل درون شهرى مكه بود. در ايستگاه مزّه و نفق باب على، تراكم جمعيّتِ زائر زياد بود و متأسفانه به دليل نبود كنترل صحيح و دقيق، برخى از زائران ديگر كشورها هم به اين اتوبوس ها سوار مى شدند و مشكل را دو چندان مى كردند. در روزهاى چهارم تا هشتم ذيحجّه نيز به دليل كثرت جمعيّت زائر، تردّد وسائل نقليّه عمومى در اطراف مسجدالحرام مشكل تر مى شود. البته اين مشكلِ هر سال ما است و دليل اصلى نيز تراكم بيش از حدّ جمعيت و نبود مديريت صحيح ترافيكى است كه ارتباطى به ما ندارد. از سوى بعثه و سازمان حج تلاش شد تا بخشى از مشكلاتِ قابل رفع، شناسايى و ان شاء اللَّه براى سال بعد، مرتفع گردد، ليكن اصل ازدحام جمعيت مشكلى است كه حتى در سالهاى آينده قابل حلّ نيست.

مشكل دوّم، برخى كاستى ها در تعداد محدودى از منازل مكه بودكه پس از بررسى، مقرّر شد مبلغى به عنوان ما به التفاوت به زائران آن منازل پرداخت شود.

مشكل سوّم، ضعف برخى قسمت هاى مربوط به تداركات بود كه مثلًا در مورد لبنيات و نوشابه، مسائلى بروز كرد كه بحمد اللَّه با پى گيرى دفتر بعثه و معاونت بازرسى و اقدامات سازمان حج و زيارت مرتفع گرديد.

مشكل چهارم، تأخيرها و يا ارائه نكردن خدمات مناسب در بعضى پروازهاى هواپيمايى بود كه تذكرات لازم به مسؤولان مربوط داده شد. البته اين مشكلات در برابر خدمات فراوانى كه به زائران عزيز داده شده، ناچيز است ليكن در عين حال بايد حل شود تا سالهاى آينده بار ديگر گرفتار آن نشويم.

: به نظر مى رسد رفتار دولت سعودى با ايرانيان نسبت به گذشته بهتر شده و وهابيان در محدوديت بيشترى قرار گرفته اند. تحليل جناب عالى از اين موضوع چيست؟

آقاى رى شهرى: رفتار دولت عربستان در حجّى كه گذشت، قابل مقايسه با سالهاى پيش

ص: 155

نيست؛ آنها برخورد بهترى با زائران ايرانى داشتند. در برگزارى دعاى كميل همكارى خوب و جدّى كردند، امّا جريان وهابيت و سلفى ها رفتارشان نسبت به گذشته خشن تر و نامناسب تر بود، دليل آن هم، به نظر من روشن است، هرچه روابط جمهورى اسلامى ايران با عربستان بهتر مى شود، وهابيت احساس تنهايى بيشترى مى كند و در نتيجه براى تأثيرگذارى منفى بر روى روابط تلاش مى كند و رفتار تندترى در پيش مى گيرد تا شايد ايرانى ها را به واكنش وادارد و روابط را تيره كند. از اين رو، زائران عزيز ايرانى، به خصوص كارگزاران حج و زيارت، بايد مراقب باشند و از هرگونه عملى كه موجب بهره بردارى وهابى ها مى شود، خوددارى كنند.

: در ايام عمره سال گذشته، به دليل حضور برخى شركت ها در زمينه خدمت رسانى به عمره گزاران، مشكلاتى پيش آمد، در سال جارى براى پيشگيرى از تكرار آنها چه اقداماتى صورت گرفته است؟

آقاى رى شهرى: در سال گذشته، برخى از شركت ها، كه تحت پوشش سازمان حج و زيارت نبودند، نتوانستند خدمات مطلوب به زائران ارائه كنند و همين امر موجبِ نارضايتى عده اى از معتمرين گرديد؛ زيرا هم قيمت هاى بالاترى از مردم گرفتند و هم سرويس دهىِ خوبى نداشتند و امكانات كمترى در اختيار زائران قرار دادند و اين نشان دهنده آن است كه اگر نظارت سازمان و بعثه از امور زيارتى برداشته شود، نه تنها هزينه ها

ص: 156

كمترنخواهدشد، بلكه مردم بامشكلات بيشترى مواجه مى شوند. دليل آن هم روشن است.

سازمان حج به دنبال كسب سود نيست و تلاش مى كند زائران تقريباً با قيمت تمام شده به عمره اعزام كند وخدمات بهترى نيز به آنان ارائه كند تارضايت زائران را بيشتر فراهم نمايد.

پيشنهاد مى كنم سازمان حج، گزارشى از مشكلات و سختى هايى كه زائران آزاد عمره داشتند و سركنسول جمهورى اسلامى ايرن در جدّه و دفاتر نمايندگى حجّ و زيارت در مكّه ومدينه بارهاآنهارا منعكس كرده اند، جمع بندى وتوسط فصلنامه «ميقات حج» به آگاهى همگان برساند. همچنين باخود زائرانى كه آن بلاها به سرشان آمده، مصاحبه شود تا آنها كه عليه سازمان حج و زيارت جوسازى مى كنند، از اين كار دست بردارند.

مجموع مسائلى كه بيان شد، طى گزارشى به استحضار مقام معظّم رهبرى رسيد، معظّم له نيز دستور دادند: امور مربوط به عمره نيز مانند حج و زيارت، متمركز انجام شود و با افراد متخلّف نيز برخورد قانونى به عمل آيد.

شايان ذكر است كه سازمان حج و زيارت، در سال گذشته، از اين رهگذر، مشكلات بسيارى را تحمّل كرد ولى همچنان مقاوم در اين راه ايستاد تا بتواند به وظايف خود به خوبى عمل كند. اميد است مشكلات سال گذشته امسال تكرار نشود و سازمان حجّ و زيارت بتواند عمره آرام و خوبى را براى زائران فراهم سازد.

: عربستان سعودى اعلام كرد هر فردى كه پيش از اين به حج مشرف شده، تا پنج سال نمى تواند مشرف شود، نظر جناب عالى در اين زمينه چيست و چه توصيه اى به مردم داريد؟

آقاى رى شهرى: ما هنوز نمى دانيم كه تصميم عربستان در اين مورد قطعى است يا نه؟

ليكن اگر اين تصميم اجرا شود، به نظر مى رسد كار خوبى است. اگر كسانى كه به حجّ مشرّف شده اند، نه فقط تا 5 سال، بلكه براى هميشه راه را براى كسانى كه مستطيع اند و به دليل سهميه بندى نتوانسته اند به حج بروند، باز بگذارند، تا آنها از اين فرصت استفاده كنند، قطعاً كار مفيدى است.

من در ديدارى كه با وزير حجّ الجزاير، آقاى غلام اللَّه داشتم، از ايشان پرسيدم:

شما با اين مشكل چگونه برخورد مى كنيد؟ پاسخ داد: از 130 هزار نفرى كه ما ثبت

ص: 157

نام كرده بوديم، فقط سى هزار نفر را مى توانستيم اعزام كنيم، لذا هر سال قرعه كشى مى كنيم و كسانى را در قرعه شركت مى دهيم كه تاكنون حج انجام نداده اند. آنها كه يكبار حج انجام داده اند، در قرعه كشى حق ندارند شركت كنند. نكته جالب ديگر اينكه اگر كسى يك سال در قرعه كشى شركت داده شد و قرعه به نام او اصابت نكرد، در قرعه كشى بعد، دو سهم براى او در نظر گرفته مى شود و در سال سوّم سه بار در قرعه شركت داده مى شود و اگر تا سال معيّنى در نيامد، بدون قرعه اعزام مى گردد.

به نظر من، اين روش ها به عدالت نزديكتر است. در روايات هم داريم كه حضرت مهدى عليه السلام پس از ظهور، اولين عدلى را كه در مسجدالحرام به اجرا در مى آورند جلوگيرى از طواف هاى مستحبى است تا آنها كه طواف واجب دارند، دچار مشكل نشوند. وقتى امام زمان عليه السلام مانع از طواف مستحبى مى شوند، به طريق اولى، از حج مستحبى جلوگيرى خواهند كرد، مگر آنكه امكانات به حدىّ براى عموم مردم فراهم شود كه ديگران هم بتوانند از فرصت حج استفاده كنند. بنابراين، ما در ايران اسلامى، اگر 90 هزار- مثلًا- سهميه داشته باشيم، بايد آن را در اختيار كسانى بگذاريم كه حج واجبشان را انجام نداده اند و شكى نيست كسانى كه حج واجب را انجام داده اند، بهتر است ميدان را براى انجام حج واجب ديگران بازبگذارند و به جاى آن، از عمره استفاده كنند. گفتنى است كه چون ما تعداد زيادى تا كنون ثبت نام شده داريم و از قبل هم با آنها شرط نكرده ايم، شايد فعلًا اين اقدام مقدور نباشد، ليكن براى آينده مى توان چنين تدبيرى را به كار گرفت.

البته تصميم گيرى در اين زمينه، با دولت محترم و كارگزاران حج و زيارت است و اگر براى آينده، قانونى در اين مورد وضع شود، به راحتى قابل اجرا است.

: در حج 82، تعداد قابل توجّهى از زائران غير ايرانى در جمرات كشته شدند، ارزيابى جناب عالى از اين حادثه چيست؟ و چه راه حلهايى را پيشنهاد مى كنيد؟

آقاى رى شهرى: در رابطه با رمى جمرات، دو مشكل اساسى وجود دارد؛ يكى كمبود امكانات در منا و جمرات است و على رغم تلاش هايى كه در سالهاى اخير صورت گرفته،

ص: 158

امكانات موجود پاسخگوى نياز جمعيّت نيست و دوّم مديريت ضعيف اجرايى است.

براى حلّ مشكل اوّل بايد مسير اتومبيل ها را از مسير مردم جدا كنند و اصلًا در ايام تشريق اجازه ندهند اتومبيل ها نزديك جمرات بيايند. اگر با امكاناتى كه امروز در دنيا وجود دارد، تونل هاى زيرزمينى احداث و از آن استفاده نمايند، اين ازدحام طاقت فرسا ايجاد نمى شود. همچنين اگر از خوابيدن زائران در مسيرها جلوگيرى كنند و نگذارند آنها در مسير جمرات بنشينند، قطعاً مشكل كمتر خواهد شد. مشكل جمعيت موجود را نيز با احداث ساختمانهاى مرتفع و چند طبقه مى توان حل كرد. اينكه برخى اهل سنّت فتوا داده اند احداث ساختمان در منا جايز نيست قطعاً حرف صحيحى نيست و مبناى درستى ندارد، البته اخيراً بحثى را مطرح كرده اند كه جمرات را چند طبقه بسازند. بديهى است اگر اين حرف اجرايى شود، تا حدّى از مشكل خواهد كاست.

پيشنهادهاى ديگرى نيز وجود دارد؛ مثلًا همانگونه كه خيمه ها منطقه بندى شده، رفتن به جمرات نيز گروه بندى شود، امّا تا كارشناسى دقيق و علمى روى آن صورت نگيرد، نمى توان در مورد آن اظهار نظر قطعى كرد.

از نظر فقهى نيز فقهاى اهل سنّت بايد همچون شيعه توسعه در وقت قائل شوند و از طلوع تا غروب آفتاب اجازه رمى دهند تا در نتيجه جمعيّت در طول روز تقسيم شود و ازدحام و تراكم كاهش يابد.

در حقيقت كشته شدن تعداد زيادى زائر در رمى جمرات، قابل دفاع نيست و بايد هر چه سريعتر چاره انديشى شود.

: پليس سعودى در استقرار حاجيان در مشعر، از روش هايى استفاده مى كند كه موجب بروز مشكلات فراوان براى حاجيان مى شود، حضرت عالى چه راه حلّى را ارائه مى كنيد و آيا اين مشكلات از طريق بعثه و سازمان حج به مسؤولان عربستان منتقل مى شود؟

آقاى رى شهرى: به نظر من، مشكل مشعر، با مديريت صحيح و استفاده از روش هاى نوين در كنترل اتوميبل ها و نظم بخشيدن به توقف آنها، مى تواند تا حدودى حل شود.

طبيعى است كه وقتى در همان اوائل ورود به مشعر، تعداد زيادى اتومبيل را متوقّف كنند،

ص: 159

ترافيك سنگين به وجود خواهد آمد و يا اگر از وسايلى چون قطار شهرى (مترو) استفاده شود، آيا آن وقت ضرورت خواهد داشت اين همه اتومبيل را به صحنه بياوريم و با دست خود ترافيك درست كنيم؟ اينگونه موارد به چگونگى مديريت مربوط مى شود.

ما نيز سعى كرده ايم همه سال مشكلات را جمع بندى و به وزارت حجّ عربستان منتقل كنيم كه در برخى موارد مؤثر هم بوده است، امسال نيز قرار است مشكلات جمع بندى و به آنان منتقل گردد.

: مشكلات فرهنگى حج و عمره به نظر جناب عالى كدام اند؟

آقاى رى شهرى: به عقيده من، مهمترين مشكل فرهنگى در همه كشورهاى اسلامى، نداشتن آگاهى كامل و كافى نسبت به اسرار و فلسفه حج است. بسيارى از مسلمانان نمى دانند كه هدف از آمدن و رفتن، لبيك گفتن، طواف كردن و ... چيست؟ و اين نياز به اطلاع رسانى قوى و عزم و همّت فرهنگى بين المللى دارد كه متأسفانه چنين عزمى را در ميان كشورهاى اسلامى فعلًا نمى بينيم. بسيارى از سياستمداران جهان اسلام مصلحت شخصى خود را در بى خبر نگاه داشتن مردم مى بينند و مى دانند كه اگر حج معنى و مفهوم واقعى خود را پيدا كند، زورمداران دنيا با مشكل مواجه مى شوند. بنابراين، در اوّلين گام، بايد جامعه اسلامى را با فلسفه حج آشنا كرد و در گامهاى بعد، لازم است در تمامى زمينه ها فرهنگ سازى كنيم؛ فرهنگ نماز اوّل وقت، فرهنگ درست زيارت كردن، فرهنگ معاشرت صحيح و درست، فرهنگ توجّه به نماز جماعت، توجّه به قرآن و ...

اگر اين مسائل به صورت فرهنگ در نيايد، همين خواهد شد كه گاهى مشاهده مى كنيم؛ مثلًا در وقت جماعت كنار مغازه ها نشستن يا از نماز برگشتن و يا در كوچه و خيابان بى هدف پرسه زدن. كسى كه در ايران عادت به نماز جماعت و يا نماز اوّل وقت ندارد نمى شود يك مرتبه با يك يا دو جلسه او را متحوّل كرد. كار فرهنگ سازى هم بايد توسّط تمامى ارگانها و نهادهاى كشور صورت بگيرد.

يك مشكل هم از طريق حوزه ها بايد حل شود و آن اختلاف فتاواى مراجع معظّم تقليد است تا هم روحانيون بهتر بتوانند پاسخگوى مشكلات شرعى زائران باشند و هم خداى ناكرده در ذهن مردم و به خصوص طبقات تحصيل كرده شبهه ايجاد نشود.

ص: 160

يك مشكل عمده فرهنگى نيز رويكرد بيش از حدّ برخى از زائران به خريد سوغات است. گرچه اصل خريد سوغات مستحب و مشروع است، ليكن افراط در اين مسأله كار درستى نيست و آنگاه كه اين مشكل بابى توجّهى به نماز اوّل وقت توأم مى شود، مى بينيم براى چهره تشيّع و ايران اسلامى مشكل ساز مى گردد.

البته اين افراد تعدادشان زياد نيست، ليكن همين تعداد كم، مى تواند آبروى مجموعه حاجيان ايرانى را خدشه دار كند.

: ظرفيت فرهنگى حج بسيار عظيم است، ليكن هنوز از تمام ظرفيت استفاده نمى شود. براى گسترش فرهنگ حج و تأثيرگذارى هر چه بيشتر اين فريضه در مردم، حضرت عالى چه راه حل هايى را پيشنهاد مى كنيد؟

آقاى رى شهرى: براى بهره گيرى ازظرفيّت فرهنگى حج، كه درحقيقت، ظرفيت عظيم وسرشار هم هست، درمرحله اوّل نيازبه عزم جدىّ همه كشورهاى اسلامى دارد. اگر فقط مابراى خودمان برنامه ريزى كنيم، همين مى شودكه هست. بايد همه كشورها تلاش كنند.

در رابطه با ظرفيّت داخل كشور نيز، گرچه ما به وضعيّت موجود نبايد اكتفا كنيم، ليكن بعثه مقام معظّم رهبرى با امكانات و جايگاه تشكيلاتى و نيروهايى كه دارد، در واقع بيش از اين توان ندارد تا از ظرفيّت حج استفاده كند و آنچه تا كنون انجام شده، بحمداللَّه مطلوب بوده است. وقتى بعثه در رابطه با استخدام نيرو دچار مشكل است، طبيعى است كه نخواهد توانست آنگونه كه مى خواهد از ظرفيّت حج استفاده كند.

گرچه اگر امكانات لازم را هم دارا باشد، تنها بعثه و سازمان نمى توانند از ظرفيت فرهنگى حج به طور كامل استفاده كنند بلكه تلاش همه دست اندركاران فرهنگى را مى طلبد تا در نتيجه، عصاره فعاليت هاى آنان در حجّ به نمايش گذاشته شود.

اين نكته را هم عرض كنم كه برخى جاها بيش از آنچه كه دارند، آمار ارائه مى كنند ولى بعثه به دليل ضعف در روابط عمومى، نتوانسته آنچه را كه انجام داده به مردم بگويد و اطلاع رسانى كند و من به اين ضعف معترف هستم. گاهى پيشنهادهايى به ما مى شود كه وقتى توضيح مى دهيم اين كار عملى شده و يا فلان كتاب چاپ شده، آنان با كمال تعجّب اظهار بى اطلاعى مى كنند و مى گويند ما نمى دانستيم.

ص: 161

: مدّتى است مسير عتبات- بحمداللَّه- بازگشايى شده و زائران زيادى به عراق براى زيارت مشرف مى شوند. دليل اينكه از اوّل اين امر تحت پوشش كامل سازمان حج و زيارت قرار نگرفت چيست؟

آقاى رى شهرى: دلايل متعدّدى براى اين مسأله مى توان نام برد:

نخستين دليل، نا مشخص بودن وضعيّت سياسى- امنيّتى عراق است و تا زمانى كه دولت رسمى عراق روى كار نيايد و نتواند مسؤوليت كارها را به عهده بگيرد، وضعيت بهتر از اين نخواهد شد.

دليل دوّم، خودسر عمل كردن برخى از ارگانهاى داخلى است.

البته به تدريج با حوادثى كه پيش آمد و مشكلاتى كه زائران عتبات پيدا كردند، مشخص شد كه اگر متولّى عتبات عاليات، سازمان حج و زيارت نباشد، مشكلات فراوانِ فرهنگى، سياسى و امنيتىِ فراوانى به وجود خواهد آمد.

: آيا اين تحليل كه رفتن به زيارت عتبات عراق هم بايد مانند مشهد باشد صحيح است؟ با اينكه عراق امكانات لازم را نداشته و فاقد امنيت و بهداشت و ديگر مسائل است؟

آقاى رى شهرى: قعطاً نمى توان اين مطلب را پذيرفت؛ چراكه زيارت عتبات با مشهد كاملًا تفاوت دارد. ما دو كشور هستيم، دو نوع سياست در دو كشور حاكم است و چه حال و چه آينده، وضعيت هر يك از دو كشور، تابع قوانين و مقررات حكومتىِ هر كدام از كشورها است. درست است كه مزار شش معصوم ما در عتبات است و ما در شهرهاى كربلا و نجف شيعه زياد داريم، ليكن در عين حال، هركشور مقررات خاص خود را دارد.

از طرف ديگر، با توجّه به وضعيت اقتصادى عراق، اكنون امكان سرويس دهى مناسب به جمعيت انبوه زائران ايرانى وجود ندارد. ما اكنون با اينكه در مكّه و مدينه امكانات فراوانى وجود دارد، باز نمى توانيم بدون حدّ و مرز، زائر به آنجا اعزام كنيم، چگونه ممكن است عراقى كه فاقد بهداشت و امنيت و ديگر امكانات است بتواند به راحتى پذيراى تعداد كثيرى از زائران باشد. بنابر اين، زيارت عتبات

ص: 162

عاليات با مشهد رفتن تفاوت دارد و لازم است وضعيت ويژه اقتصادى، فرهنگى و سياسى عراق با دقت مورد توجّه قرار گيرد.

: برخى حركت ها؛ مانند قلّاده بر گردن آويختن و عوعو كردن و يا صورت را روى زمين كشيدن و حرم را خونى ساختن، از تعدادى زائران عتبات ديده شده كه چهره شيعيان را خدشه دار كرده است! تحليل حضرت عالى از زيارت چيست؟ و براى حلّ اينگونه معضلات و بى توجّهى ها، چه راه حل هايى را پيشنهاد مى كنيد؟

آقاى رى شهرى: نكته مهمىّ در زيارت ائمه وجود دارد و آن عرفان و شناخت نسبت به آنها است. زيارتِ با معرفت آن است كه زائر بداند به ديدار چه كسى مى رود و زيارت شونده كيست و چه انتظارى از او دارد؟ آيا انتظار ائمّه از زائران خود، آن است كه به شكل سگ در آيد و عوعو كند و خودش را به زمين بكشد؟! يا انتظار آنها تحوّل روحى و اخلاقى زائر و رنگ الهى به خود گرفتن است؟

آيا اگر امام معصوم عليه السلام خودش حضور داشت، اجازه مى داد چنين كارهايى صورت بگيرد؟ امام زنده و مرده ندارد. شاهد اينگونه اعمال است و هرگز راضى به چنين رفتارهايى نيست.

علاوه بر اين، حرمهاى امامان، پاك و مطهّر است و نجس ساختن آن، امرى حرام است، واين خود نوعى اهانت به قبور ائمّه مى باشد.

من فكر مى كنم كسانى كه اينگونه كارها را انجام مى دهند، از روى جهل و علاقه جاهلانه است و روحانيت وظيفه دارد در آگاه كردن آنهاگامهاى جدى بردارد. مردم را به عرفان به حقّ امام و زيارتِ

ص: 163

عارفانه آگاهى دهد. متأسفانه ما در كشور خود رويكرد صحيحى در رابطه با ادب زيارت و عزادارى مشاهده نمى كنيم، آنگاه كه مرحوم شهيد مطهّرى حماسه حسينى را بيان مى كرد، دغدغه هاى فراوانى نسبت به بعضى ذكر مصيبت ها و رفتارها داشت و برخى روش ها را محكوم مى كرد. اكنون كه اين امكان براى ما فراهم است، بايد فرهنگ سازى شود و روش صحيح عزادارى را به مردم آموزش دهند. با كمال تأسف گاهى رسانه ها كه بايد در فرهنگ سازى پيشگام باشند و احساس مسوؤليت بيشترى كنند، خود در القاى فرهنگ غلط و ترويج مصائب نادرست و حركت هاى ناشايسته اى كه ضدّ فرهنگ اهل بيت است پيشقدم مى شوند. پيامى كه امام صادق عليه السلام به شيعيان خود داده اين است كه كارى كنند تا زينت اهل بيت باشند، آيا قلاده به گردن آويختن و عوعوكردن زينت اهل بيت است؟! مردم جهان كه اين صحنه ها را مى بينند، درباره شيعه چه قضاوتى خواهند كرد؟ به هر حال، همانگونه كه پيشتر اشاره كردم، فرهنگ سازى كار تنها يك ارگان نيست. سازمان حج و بعثه، به تنهايى نمى توانند، فرهنگ مردم را تغيير دهند و جز با دست به دست هم دادن تمامىِ ارگانهاى علمى و فرهنگى كشور و همه كسانى كه در اين راستا احساس مسؤوليت مى كنند مقدور نيست.

: گرايش به رفاه و تشريفات در زيارت، يكى از آفت هاى مهمّ سفرهاى زيارتى است. سازمان حج و زيارت در راستاى ايجاد تعادل، چه اقداماتى را انجام داده است؟

آقاى رى شهرى: ايجاد رفاه و آسايش در سفر حج، براى اينكه زائر بتواند با فراغت بال به زيارت و اعمال و مناسك خود بپردازد، كار پسنديده اى است.

در روايات هم آمده كه وقتى زائر به سفر حج مى رود غذا و امكانات بهترى براى خود فراهم كند و به دوستان و همراهانش توجّه بيشترى داشته باشد.

آنچه در اين سفر بد است، اسراف است. براى ايجاد تعادل هم نمى توان از زور استفاده كرد. بايد با كارشناسان مشورت كرد و بهترين شيوه ها را براى پرهيز از افراط و اسراف در پيش گرفت.

ص: 164

: به نظر مى رسد گرايش مردم كشور ما به امر سوغات، بيش از حد متعارف است. تحليل حضرت عالى از اين مسأله چيست؟ و چه راه حلّى را براى كنترل آن پيشنهاد مى دهيد؟:

آقاى رى شهرى: در رابطه با سوغات، نظر ما مشخص و معلوم است. ما اعتقاد داريم وقت زائر بايد صرف بهره بردارى معنوى و روحى شود و توجّه در حدّ افراط به سوغات و پرسه زدن در خيابانها و بازارها آفت بزرگى براى اين سفر الهى است. براى تحقّق اين هدف، پيش از اين تصميم هايى گرفته شد. مراكز خريدى به وجود آمد كه به دليل درست عمل نكردن، طرح موفّق نشد. ليكن با توجّه به مطالب مقام معظّم رهبرى، به دنبال يافتن راهى هستيم كه مشكلات مربوط به خريد را به حداقلّ برسانيم.

گرچه بعثه و سازمان به تنهايى نمى توانند خيلى تأثيرگذار باشند. برخورد قهرآميز در اين باره نه پشتوانه قانونى دارد و نه آن را مصحلت مى دانيم. امّا معتقديم تبليغ و استفاده از شيوه هاى درست فرهنگى، تأثير مطلوبى به دنبال خواهد داشت.

: از فرصتى كه در اختيار فصلنامه قرار داديد صميمانه سپاسگزاريم.

ص: 165

خاطرات

طرح جايگزين شود.

ص: 166

سفرهاى حج «زبان گوياى اسلام» حجت الاسلام فلسفى رحمه الله

سفرهاى حج «زبان گوياى اسلام» حجت الاسلام فلسفى رحمه الله (1)

(برگرفته از خاطرات فلسفى)

اشاره:

زبان گوياى اسلام، خطيب توانا حجّة الاسلام و المسلمين، آقاى فلسفى رحمه الله دو مرتبه به حج تمتّع مشرف شده اند؛ يك بار به سال 1367 قمرى (/ 1327 خورشيدى) و بار دوم به سال 1345 خورشيدى. گزارش اين دو سفر را از زبان خود ايشان در پى مى خوانيد:

نخستين سفر حج

پس از آنكه ابوطالب يزدى در مكّه به قتل رسيد، (2) روابط ايران و سعودى قطع شد. در زمان نخست وزيرى هژير (3) اين مشكل بعد از مدتى حل شد و بار ديگر روابط برقرار گرديد و ايران و سعودى موافقت كردند كه عده اى از حجاج ايرانى به مكّه بروند. در آن زمان فقط هواپيماهاى كوچك ملخى وجود داشت و تعداد آن هم در ايران بسيار كم بود. لذا دولت موافقت كرد كه عده اى از گاراژداران و ماشين داران، مسافران را با ماشين به مكّه ببرند. از جمله آنها گاراژ ساعتچى بود.

آقاى حسين ساعتچى، مدير گاراژ بود و گاراژش در خيابان رى و مجاور


1- خاطرات و مبارزات حجة الاسلام فلسفى، صص 380- 373
2- ابوطالب يزدى مردى از اردكان يزد بود كه در سال 1322 شمسى در سفر حج و در حال طواف دچار تهوّع گرديد. قاضىِ وهابىِ مكّه كار او را از روى عمد و با شبهه «مستى» دانست و فتوا به قتل او داد و به همين جرم او را گردن زدند. بر اثر اين واقعه، رابطه سياسى ايران و عربستان سعودى قطع شد و كسى از ايران به حج نرفت. اين واقعه در ذى حجه سال 1362 قمرى برابر با آبان 1322 خورشيدى روى داد.
3- نخست وزيرى هژير: 25/ 8/ 1327 خورشيدى.

ص: 167

منزل ما بود. به منزل ما آمد و گفت:

«مى خواهم عده اى مسافر بگيرم و شما را هم دعوت مى كنم كه به مكّه ببرم. اگر بعضى از آقايان علما هم با شما باشند، آنها را هم به خرج خودم به مكّه مى برم تا در حقيقت، حَجّة الاسلام محسوب شود.»

من قبول كردم. او هم عده زيادى مسافر گرفت و ما با اتوبوس هاى متعدد، از تهران حركت كرديم. (1) از ايران خارج شديم و به بصره رفتيم. از بصره هم گذشتيم و شب را در كويت به سر برديم.

به نظرم آن موقع اغلب يا تمام جاده ميان بصره و كويت آسفالت بسيار باريكى بود.

شب را در منزل آقاى سيد اسماعيل بهبهانى، يكى از محترمين كويت، مانديم. آقايان روحانيونى كه با ما بودند، بعضى غذا خوردند و شبانه حركت كردند و بعضى ماندند و صبح به راه افتادند. وقتى از كويت خارج شديم، معلوم شد از كويت تا رياض ديگر آسفالتى در كار نيست! صحرايى بسيار پهناور و مملو از شن بود كه من آن را به «اقيانوس ماسه و شن» تعبير كردم.

خيلى از ماشين ها در شن گير كردند.

مسافران هم پياده مى شدند و ماشين ها را هل مى دادند؛ ولى نيروى آنها كارگر نبود. ما در اتومبيل جيپى بوديم كه آقاى حسين ساعتچى خودش راننده آن بود.

در ضمن عبور خود، آنهايى را كه شب گذشته رفته بودند، ديديم كه در شن و ماسه مانده اند. وضعى خطرناك بود. در وسط روز و آفتاب سوزان صحرا، به قدر كافى آب براى نوشيدن نداشتند.

آقاى «حمزه غوث» وزير مختار سعودى در تهران تلگرافى درباره من به ملك حجاز (2) مخابره كرده بود و ما تا زمانى كه در خاك كويت بوديم از آن مطلب خبر نداشتيم؛ ولى وقتى وارد مرز سعودى شديم، از جريان امر اطلاع پيدا كرديم. به هر حال در مرز سعودى وارد محلّى به نام «قرية العليا» شديم و ديديم كه در تمام گذرنامه ها مهرى زده شده كه:

«تؤخذ الرسوم في الحدود السعوديه» يعنى عوارضى كه بايد حاجى به دولت حجاز پرداخت كند، در مرز گرفته مى شود. آنهايى كه خود را به مرز رسانده بودند، ماشين هايشان در فاصله اى طولانى در شن مانده بود. عده اى مقدارى از پولهايشان و بعضى هم گذرنامه هايشان در چمدانهاى داخل ماشين بود.


1- در تقويم جيبى خود عزيمت به مكّه معظمه را با اتومبيل، اول مهرماه 1327 شمسى / 19 ذى قعده سال 1367 قمرى ساعت 10 صبح و تاريخ مراجعت را با هواپيما از بغداد 26 آبان همان سال برابر 15 محرم 1368 قمرى، ساعت 30/ 6 بعد از ظهر يادداشت نموده ام- ف.
2- منظور ملك عبدالعزيز سوم 1289- 1373 ق.، پادشاه عربستان سعودى است.

ص: 168

مأمورى از فرماندارى آمد و به من گفت: «از مركز به ما تلگراف شده كه شما را به نهار دعوت كنيم و آنچه درباره همراهانتان در نظر داريد، به ما بگوييد تا به مركز مخابره كنيم». گفتم: «حاجى ها چرا در اينجا معطل هستند؟» گفت: «براى اينكه بايد رسوم (عوارض) بپردازند».

گفتم: «بعضى ها كه پول به همراه داشتند، رسوم دادند و رفتند. اما اينها كه نداده اند، مى گويند پولهاى ما در چمدان ها و داخل ماشينهايى است كه در شن مانده اند». بعد اضافه كردم: «اين طور كه شما با اينها مواجه شده ايد، امسال به مكّه نمى رسند و براى دولت شما ننگ بزرگ و غير قابل جبرانى خواهد بود. شما تلگرافى به ملك بزنيد و بگوييد فلانى مى گويد مسافرينى كه اينجا هستند و گذرنامه همراه دارند، گذرنامه هايشان را بدون پرداخت رسوم تحويل بگيرند تا آنها بروند و بعد در مكّه و مدينه تسويه حساب بشود». گفت: «الآن مخابره مى كنيم».

گمان مى كنم جمعاً بيش از چهار ساعت طول نكشيد كه جواب موافق آمد. تمام گذرنامه هاى آنها را گرفتند و در گونى ريختند؛ و بعد صاحبان آنها حركت كردند. پس از آن، هر كس كه آمد به همين ترتيب رفتار كردند، مگر آنهايى كه پول نقد داشتند و دادند و با گذرنامه از مرز گذشتند.

وقتى به رياض پايتخت سعودى رسيديم، ديديم در بيرون شهر سه خيمه برپا شده است. افسرى مقابل ما آمد و خودش را رييس شهربانى معرفى كرد و گفت: «از طرف وليعهد (1) دستور داده شده كه اين خيمه ها را نصب كنيم. يك خيمه متعلق به پليس است و يك خيمه براى استراحت و پذيرايى از شماست، و يك خيمه هم براى اين است كه شما در آن بنشينيد و حاجى هايى كه مى آيند اگر مشكلى دارند، حل كنيد و موجبات حركتشان را از رياض به طرف مكّه فراهم نماييد». بعد از انجام امور، افسر مزبور به وليعهد تلفنى اطلاع داد كه فلانى آمده است. وليعهد گفت: «همين حالا او را سوار كنيد و بياوريد».

در آن زمان رياض شهرى متوسط بود. من نمى دانم در آن موقع اصلًا نفت استخراج شده بود يا نه؟ ولى شهرى بسيار كم ارزش و عادى بود و به پايتخت و مركز كشور هرگز شباهت نداشت. به هر حال دلارهاى نفتى هنوز نرسيده بود و


1- منظور سعود بن العزيز 1319 ق./ 1348 ش. است كه پس از مرگ پدرش در سال 1373 ق. به سلطنت رسيد و در آبان 1343 از سلطنت خلع شد.

ص: 169

شهر هيچ گونه جلب توجه نمى كرد.

ما به ديدن وليعهد رفتيم. كنار صندلى وليعهد براى من هم يك صندلى گذاشتند؛ ولى تمام مأمورين عالى رتبه گارد او، روى زمين نشسته بودند. وليعهد دستور قهوه داد و بعد گفت: «ايرانيها كارشان با شماست. دستور ملك آمده كه سعى كنيم كارشان حل شود و زودتر روانه مكّه شوند. شما ميهمان ما هستيد، چند روز در اينجا بمانيد و به امور حجاج ايرانى رسيدگى كنيد و سپس با هواپيما به جده خواهيد رفت». من گفتم: «مهمتر از حلّ مشكل گذرنامه، نجات ماشينهاى آنها است كه در شن مانده اند و قدرت حركت ندارند. جرّ ثقيل هاى قوى مى خواهد كه بتواند آنها را از شن بيرون بكشد. مهمتر از اين هم وضع عده اى است كه ممكن است از تشنگى تلف شوند. يك عده هم راه را بلد نبودند و ممكن است به بيراهه رفته باشند. بايد در اولين اقدام، از هواپيما استفاده كرد و آنها را در ارتفاع كم از بالا ديد و نجات داد، و بعد ماشين ها را از شن بيرون آورد.

وليعهد به رييس شهربانى گفت: «هر چه فلانى مى گويد اجرا كنيد. ماشين هم زودتر با آب بفرستيد تا مسافران از تشنگى تلف نشوند».

ما برگشتيم و به آن خيمه آمديم.

ص: 170

تدريجاً آن دسته از مسافران و ماشين هايى كه وضع بهترى داشتند مى آمدند، ولى بعضى ها كه چمدان ها و پارچه احرامشان در ماشين ديگر بود و پولى هم به همراه نداشتند، وضع بغرنجى پيدا كرده بودند. اول كارى كه كرديم اين بود كه گفتيم آنجا بازارى درست كنند كه هم پارچه احرام بياورند و هم پارچه هاى ديگر؛ مواد غذايى و ميوه و سبزيجات هم بياورند تا اينهايى كه احتياج دارند، بخرند و رفع نياز كنند. ماشين هاى آب هم زودتر بفرستند. رييس شهربانى گفت: «همه اين كارها را انجام مى دهيم».

بعد ما از خيمه بيرون آمديم. باز هم بعضى از ماشين هايى كه در موقعيت بهترى بودند از راه مى رسيدند. بعضى از مسافران هم كه با يكديگر اختلاف داشتند، پيش من مى آمدند و از هم شكايت مى كردند! من گفتم: «در اينجا هر چه مى گويند، عمل كنيد. ضمناً شهربانى هم چند مأمور در اختيار من گذاشته است تا اگر كسى باعث اخلال در رسيدن حاجى به مكّه شود، توقيفش كنند. بنابراين، بحث نكنيد، مطلبتان را بگوييد كه حل شود».

به نظرم دو سه روز آنجا بوديم.

شب اول پس از بازگشت از ملاقات با وليعهد، تازه خوابيده بودم كه بيدارم كردند و گفتند بياييد بيرون و ببينيد كه به دستورات شما عمل شده است.

ماشينهاى بسيار قوى براى بيرون كشيدن اتوبوسها از شن آماده كرده بودند. در هر ماشين هم بشكه هاى بزرگى مملو از آب بود. آنها به موقع رفتند. هواپيما هم رفت.

ماشين هايى را كه در شن مانده بود شناسايى كردند و همه را بيرون كشيدند.

تا من آنجا بودم، تقريباً هم ماشين ها و هم زوار آمدند. بعضى هم كه عقب مانده بودند، آمدند و ما همه را روانه كرديم.

ضمناً كار ديگرى هم كردند و آن اين بود كه به دستور وليعهد چند ماشين فورد نو كه اتاقش چوبى و سبك بود آوردند و گفتند مسافرانى را كه ناراحت و مريض شده اند يا ماشينشان مانده و يا آهن هايى را كه زير ماشينها گذاشته اند تا از شن بيرون بيايد به پايشان خورده و زخمى شده اند، با اين ماشينها بفرستيم. هر كس را كه استحقاق داشت، با آن ماشينهاى فورد مى فرستاديم. بعد از سه روز كه آنجا بودم قرار شد حركت كنم. گفتند

ص: 171

طيّاره حاضر است. گفتم: «من بايد براى بستن احرام به نذر غسل كنم، به مأمورين بگوييد مرا حمام ببرند كه ديگر ميقات نداشته باشم».

خيال كردم به حمام مى روم و دوش مى گيرم؛ ولى ما را به جايى مثل كاروانسرا آوردند، با ديوارهاى كاه گلى خيلى ساده. چند پله بالا رفتيم، ديديم اتاقى است و يك دانه پارچ و يك تشت و يك پياله كه توى تشت گذاشته اند، تا در آنجا در تشت بنشينيم و از پارچ آب بريزيم توى پياله و بر سرم بريزم، بعد دست بكشم و به كمك دست آب را به همه سر و گردن و بعد طرف راست و چپ برسانم! اين حمامى بود كه به دستور وليعهد براى من مهيّا كردند! شما درجه زندگى آن روز حجاز را از همين جا بفهميد. خلاصه در همان تشت و با پارچ و كاسه غسلى كرديم و بيرون آمديم. بعد ما را به فرودگاه بردند و با هواپيماى دو موتوره به جده رفتيم.

صدر الاشراف (1)- امير الحاج- در آنجا بود و گزارش تمام قضايا به او رسيده بود. بعضى از ايرانى ها كه روانه شان كرده بوديم، قبل از ما به جده آمده بودند و به او گفته بودند كه فلانى چنين و چنان كرده و هنوز هم آنجاست.

صدرالاشراف آمد و ما را به هتلى كه خود در آن سكونت داشت برد. بعد خيلى اظهار تشكّر كرد و گفت: «مسافران به من گفتند كه شما چه كرده ايد.

حكومت هم به من تلگراف كرد و اطلاع داد كه بعضى از ماشين هاى ايرانى در شن مانده اند و ممكن است عده اى در بيابان بميرند». سپس اضافه كرد كه «سعودى ها به من گفتند شما آمده ايد و به وليعهد مسائل لازم را گفته ايد و او هم تمام وسايل را از آب و آذوقه و ماشين هاى قوى فراهم كرده است». به هر حال، خيلى اظهار احترام كرد و گفت: «اگر عده اى از مسافران در راه از تشنگى مى مردند، من ديگر نمى توانستم تهران بيايم؛ چون به نام امير الحاج آمده ام. آيا دولت و مردم ايران نمى گفتند اميرالحاج چطور نتوانست حتى براى آنها آب بفرستد؟!»

نهايتاً در اين جريان به فضل الهى نه هيچ كس در آن بيابانها تلف شد و نه بى آب و غذا ماند. البته آذوقه داشتند و كم و بيش ولو دو لقمه هم كه شده به يكديگر مى دادند، ولى آب مهم بود كه در دسترس نبود و خوشبختانه فراهم شد.


1- محسن صدر، ملقب به صدرالاشراف از رجال و دولتمردان معروف دوره پهلوى بود. وى درسال 1250 شمسى در محلات به دنيا آمد. از ده سالگى به فرا گرفتن ادبيات عرب و علوم قديمه پرداخت. در سال دوم مشروطيت وارد خدمات قضايى شد و به معاونت اول محاكم جزا منصوب گرديد. در زمان سلطنت رضا شاه، درجات قضايى را پيمود و مقامات مختلف قضايى را عهده دار بود. در سال 1312 شمسى در كابينه فروغى وزير عدليه دادگسترى گرديد و پس از آن سه دوره نماينده مجلس شوراى ملى از محلات شد. در سال 1324 به نخست وزيرى منصوب گرديد. در سال 1327 استاندار خراسان و در سال 1333 شمسى با سمت سناتور انتصابى به مجلس سنا رفت. در سال 1336 به رياست مجلس سنا انتخاب شد و تا قبل از انحلال مجلسين در 19/ 2/ 1340 اين سمت را داشت. پس از انحلال مجلسين، به رياست هيأت مديره موقت مجلس انتخاب گرديد و بار ديگر به رياست مجلس سنا برگزيده شد. در سال 1341 شمسى و در سن 91 سالگى درگذشت.

ص: 172

همه آنها به موقع اعمال حج را به جا آوردند و ديگر براى برگشتن عجله نداشتند؛ زيرا مطمئن بودند اگر ماشينها مجدداً در شن بماند، باز هم كمكهايى فرستاده مى شود تا آنها را به كويت برساند.

در حرمين شريفين

از جده به مكّه معظمه رفتيم و مناسك حج را انجام داديم. (1) پس از انجام مراسم حج به مدينه آمديم. مرحوم آيت اللَّه سيد محمد بهبهانى و مرحوم آيت اللَّه فيض هم كه به حج آمده بودند، در مدينه بودند. جمعى از علماى بزرگ هم بودند. من چون خسته بودم، به شهردار مدينه به نام سيد مصطفى عطّار گفتم: «چون ويزاى عراق دارم، براى من بليطى تهيه كنيد تا با هواپيما به عراق بروم؛ زيرا ديگر نمى توانم با اتومبيل برگردم». شهردار گفت: بليت نيست. دو سه روز پى در پى رفتيم و گفتند بليت نيست.

در آن موقع ساعتچى هم مجلسى به مناسبت شب مباهله- 24 ذيحجه- تشكيل داده بود. مجلس در محل وسيعى بود كه دور آن را سيم كشى كرده و بلند گو هم گذاشته بودند. بيشتر حجاج ايران و علما هم حضور داشتند. مأمورين دولت سعودى در مدينه هم خيلى توجه به آن مجلس داشتند.

چون شب مباهله بود، در منبر گفتم:

«مباهله براى اين بود كه پيغمبر صلى الله عليه و آله درباره نصاراى نجران نفرين كند و آنها هم درباره پيغمبر صلى الله عليه و آله، تا عذاب الهى بر آنكه دروغگوست نازل شود» بعد آيه:

... فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنْ الْعِلْمِ ... (2)

را خواندم و گفتم كه پيغمبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام و حسنين عليهما السلام را همراه برد، سپس افزودم: «هركس هر كارى دارد، مى خواهد آن را به وسيله متخصص ترين افراد انجام دهد؛ مثلًا اگر مريض دارد، مى خواهد طبيبش بهترين طبيب باشد و چنانچه مى خواهد ساختمان درست كند، مى گويد بهترين مهندس باشد. در آنجا هم پيغمبر مى خواست دعا كند. دعا نه پول مى خواهد، نه مال و نه علم طبابت و نه مهندسى. دعا در پيشگاه الهى، صفاى قلب مى خواهد. قسم به خداى عالم اگر پيغمبر در بين مردها دلى از دل على عليه السلام پاكتر سراغ داشت، او را براى دعا مى برد.

اگر در بين تمام زنها دلى پاكتر از دل


1- در مكّه، ملك عبدالعزيز افراد متعين تمام بلاد اسلامى را شبى دعوت به شام كرد. اين رسم هنوزهم هست. مرحوم صدرالاشراف و دو سه نفر ديگر از ايران هم دعوت داشتند. مرا هم دعوت كردند- ف.
2- سوره آل عمران، آيه 60؛ «پس هركس با تو در مقام مجادله برآيد، بعد از آنكه به احوال او آگاهى يافتى، با او بگوييد و شما با فرزندان و زنان خود به مباهله برخيزيم و به درگاه خداوند التجا كنيم تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خداوند گرفتار سازيم.»

ص: 173

فاطمه عليها السلام سراغ داشت، او را براى دعا مى برد و در بين بچه ها اگر دلى پاكتر از دل حسنين عليهما السلام در نظر داشت، آنها را مى برد. اينكه از ميان همه اهل مدينه اين چهار نفر را انتخاب نمود، خود دليل بر اهميت اهل بيت از نظر ايمان و صفاى دل است ...».

در پاى منبر سنى هاى مدينه هم بودند. بعضى فارسى مى دانستند و بعضى هم مترجم داشتند. به هر ترتيب منبر آن شب تمام شد و من گفتم فردا شب توضيح بيشترى خواهم داد. بعد، از منبر آمدم پايين و به منزل رفتم. نيم ساعت بعد سيد مصطفى شهردار خبر داد كه فردا صبح طيّاره حاضر است و بايد پرواز كنيد! در واقع ما را از مدينه اخراج كردند، چون فكر مى كردند كه اين مباحث ممكن است اثر خاصى در بين مردم بگذارد. اين سفر جمعاً 56 روز به طول انجاميد.

دوّمين سفر حج

دوّمين سفر حج در سال 1345 (خورشيدى) صورت گرفت. (1) مرحوم آيت اللَّه آخوند ملا على همدانى (2)، مرحوم اخوى- حجت الاسلام والمسلمين آقاى حاج ميرزا ابوالقاسم فلسفى- و جمعى از دوستان و بستگان هم با ما بودند. قرار شد طى مدت اقامت در مدينه، شبها در پشت بام هتل محل اقامت كاروان- فندق الزهراء- كه مشرف به قبرستان بقيع بود، بعد از اقامه نماز جماعت به امامت مرحوم آيت اللَّه آخوند، منبر بروم.

چون اين خبر در ساير كاروان ها منعكس گرديد، بر جمعيت شنونده افزوده شد به طورى كه خطر ريزش سقف پشت بام بود. لذا پليس سعودى براى جلوگيرى از هر حادثه ناگوار، تا حد ظرفيت نشسته اجازه ورود جمعيت به پشت بام را مى داد و با نصب يك بلندگو به سمت خيابان، افرادى كه بيرون از هتل اجتماع مى كردند، سخنرانى را گوش مى دادند. همچنين به مناسبت افتتاح «حسينيه محسنيه» در مدينه كه توسط آيت اللَّه حكيم تأسيس شده بود، يك روز عصر نيز آنجا منبر رفتم.


1- در تقويم جيبى خود عزيمت به مكّه معظمه را با هواپيما 12 اسفند ماه 1345 ساعت نيم بعد ازظهر و تاريخ مراجعت را 9 فروردين 1346 ساعت 5 بامداد يادداشت نموده ام- ف.
2- آخوند ملّاعلى معصومى همدانى، از علماى معروف كشور و ساكن همدان بود. وى در سال 1313 قمرى در «درجزين» همدان به دنيا آمد. در نوجوانى از محضر فضلاى آنجا استفاده كرد. سپس به تهران آمد و از اساتيد بزرگى چون آيت اللَّه حاج شيخ محمّد رضا تنكابنى، آقا ميرزا محمود و آخوند ملا محمّد هيدجى بهره مند شد. در سال 1340 قمرى به قم آمد و از درس آقاميرزا جواد ملكى تبريزى و آيت اللَّه حائرى استفاده برد و به درجه اجتهاد نائل گرديد. در سال 1350 قمرى، حسب الامر آيت اللَّه حائرى به همدان رفت و مدرسه آخوند و حوزه علميه همدان را تأسيس كرد. تشكيل كتابخانه غرب و تجديد بناى مدرسه معروف به مدرسه آخوند از ديگر اقدامات اوست. او در روز جمعه 1 مرداد 1357 شمسى درگذشت.

ص: 174

پى نوشت ها:

ص: 175

ص: 176

خانه دوست

سهيل محمودى

خانه دوست

اى تير غمت را دل عشاق نشانه جمعى به تو مشغول و تو غايب ز ميانه حاجى به ره كعبه و من طالب ديدار او خانه همى جويد و من صاحب خانه (خيالى بخارايى)

آل احمد تأثيرگذار بود. در همه وجوه زندگى. اگر هم از كسى، چيزى، مرامى، افرادى و حزبى تأثير مى گرفت، مدتى بعد عصيان مى كرد و مى زد زير همه چيز، اما خودش تأثير گذار بود. هم بر همه نسل ها و اطرافيان و دور و برى هايش و هم بر ما، كه اصلًا با كتابهاى او، چيز نوشتن را آموختيم. با او عاصى شديم. با او شلوغ كرديم. با او از ايمانى دم زديم كه گم شده ماست و با او به همين زندگى و رفتار و گفتار و نشست و برخاستِ متفاوت رسيديم. و اين «ما» كه مى گويم؛ يعنى كسانى كه در سال 48 كه سيدجلال رفت، تقريباً پنج- شش ساله بوديم تا حدوداً بيست ساله و من و همسال هايم و سال پنجاه و شش مثلًا با كتابهاى او و شريعتى شروع كرديم و اين شد پايه شناخت عوالم ايمانى روشنفكرانه. و در حال و هواى سنتى ايمانى هم، مطهرى بود و طالقانى و علامه طباطبايى و باز هم افراد بينابينى مثل محمدرضا حكيمى و جلال الدين

ص: 177

فارسى و ... و ... و ...

سخنم، در ستايش جلال آل احمد نيست، كه اين كار را در نوبتى، به شايستگى انجام خواهم داد. در پاسخ به بى وفايى هايى كه در اين دو دهه، از جانب روشنفكر جماعت- و برخى از هم نسل ها و دوستانش- به او شده و قول مى دهم پاسخى و بررسى جانانه اى از موضع ها و موضوعهاى مطروحه در زمان حيات آل احمد و پس از آن بنويسم. از طرف همانهايى كه در آن سال هاى دهه چهل زير علم او سينه مى زدند و حالا شده اند منتقدان دوآتشه او؛ آن هم با چماق فرم و تكنيك و اسلوب و ساختار و ساختارشكنى و اين جور حرف هاى بزك شده.

سخنم در اين مختصر، درباره «خسى در ميقات» است. كه باز در اين يكى دو روز به دست گرفته ام؛ آن هم يكى دو روزى كه سه- چهار ساعت خواب مرتب در هر بيست و چهارساعتش نداشته ام، اما تا چند لحظه بى كار شده ام، تورّقى كرده ام آن را. براى بار چندم است كه «خسى در ميقات» را به دست مى گيرم. فكر مى كنم بيش از پانزده- بيست بار دوره اش كرده ام. و الآن هم. كه چند ساعت ديگر راهى همان عوالمى هستم كه او تقريباً چهل سال پيش ديده و شرح كرده است.

تأثيرگذارى آل احمد، اين بود كه يك تنه برمى خاست و بى توجه به قبول يا عدم قبول اهل زمانه، به كشف هاى خاص خودش راهى مى شد و سفر حج اش هم همين طور بود و سفرهاى قبلى اش هم. چه سفرهاى درونى و چه بيرونى. اين يكى هم، همين طور بود.

رفته بود و بخشى از عالم حج شده بود و مثل هميشه در آن حس و حال، قلمى زده بود و اين قلم زدن هم سخت تأثيرگذار بود.

ص: 178

فكر مى كنم، قلم زدن درباره جمعيت و حضور ميليونى حج، از آن بخش هاى فراموش شده، در ادب جدّى معاصر بود. تا پيش از «خسى در ميقات» البته، كه تا آن موقع هرچه بود، يا متعلق به جهان ديروز بود و يا اگر كسى هم چيزى در اين روزگار، قلمى مى كرد، از ادبيات جدّى معاصر بهره اى نداشت. اهل ايمانى بود و وارسته اى و رفته بود به زيارت خانه خدا و شرح مشاهدات نوشته بود. آن هم با همان عوالم تسليم محض و براى مخاطبانى خاص، كه مخاطب، هم حس و همراه و هم دين او بود. اما آل احمد «خسى در ميقات» را اول براى كسانى نوشته بود كه از عوالم آسمانى و ايمانى به دور بودند. نه به دور، كه حتى سخت مخالف آن حال و هوا. و بعد هم براى همان اهل قبله، كه هم از شرايط آگاه شوند، هم ارزش هاى حج را در اين آينه بنگرند و هم كاستى هاى رفتار ما را دريابند.

و بعد هم، در ميان اهل قلم روزگار، نوشتن درباره سفر حج باب شد؛ مثلًا من از نسل گذشته، سفرنامه آقاى جواد مجابى را ديده ام و سفرنامه خانم ميرزادگى را. يكى با نام «اى قوم به حج رفته» و يكى با عنوان «سعى هاجر».

اگرچه نگاهشان متفاوت با نگاه آل احمد، اما در اصل رفتن و ديدن و قلم زدن در عوالم حج، متأثر از آل احمد و از نسل بعدى هم كه هم سن و سال هاى خودم باشند، سفرنامه عليرضا قزوه را ديده ام، به نام «پرستو در قاف» و ...

و خودم هم چند سال پيش چيزهايى نوشته ام، كه قول نشر آن را به ناشر داده ام و هر روز بهانه كه: فقط يك پاكنويس آخر باقى مانده. همين روزها آماده مى شود!

در حوزه ادبيات فارسىِ معاصر و هنر سينماى ايران، شايد جدى ترين آثارى كه در حال و هواى سفر حج باشد، دو اثر قابل تأمل اند؛ يكى همين «خسى در ميقات»، كه شرحى است سودمند از حال و هواى سال هاى دهه چهل شمسى.

چه در شرح اين سفر و چه در توصيف مسافران اين سفر عبادى و يكى هم فيلم مستند «خانه خدا»، كه آن هم در همان دهه چهل ساخته شده، كار جلال مقدم و رضايى و گروهى كه همراهشان بوده. اين دو اثر، دو سند ارجمند است؛ يكى در عالم كلام و يكى در عالم تصوير و حيف كه اين فيلم را من در همان كودكى ديده ام

ص: 179

و طرح مبهمى از آن در ذهنم مانده است و البته درباره اش نقد و نوشته در اين سال ها خوانده ام. اى كاش اين فيلمِ مستند، در اين روزها به دستم مى رسيد تا دريابم كه چيست و چگونه است و حالا كه راهى ام، تصاوير آن سال ها را با حس و حال اين سال ها مقايسه كنم. لااقل براى خودم كه من هم راهى اين كشف شده ام.

آن هم براى بار دوم. اى كاش كسى پيدا شود و بعداً اين فيلم را به دستم برساند.

نمى دانم متوليان سفر حج، فكرى براى بازبينى اين فيلم كرده اند يا نه؟ و آيا اين فيلم با موازين قانونى الآن قابل توزيع است يا ...

چند سال پيش كه راهى اوّلين سفر بودم، دو كتاب را با دقت در كنار ديگر كتابهايم در چمدان گذاشتم؛ يكى همين «خسى در ميقات» و ديگر «حج» مرحوم على شريعتى. اين دو را در مدينه و مكه با هم خواندم. سفرنامه جلال بسيار به عوالم بيرون پرداخته بود، كه شرح مشاهدات است و عجيب زنده و روشن و گاهى سخت بى پروا، و برداشت هايى داشته، هم از جهان بيرون: اجتماعيات و سياست و اقتصاد، و گاه برداشت هايى از مناسك و عوالم درونى، و اين هردو، با تازگى هايى، كه همه در آن روزگار به كار مى آمده و در اين روز و روزگار هم.

ولى «حج» دكتر شريعتى، شرح مشاهدات بيرونى نيست. كه شرح و نمادشناسى و تحليل تاريخى، دينى و ذوقى حج است، پس از مشاهدات خودِ او از اين مناسك.

شريعتى به عنوان يك آشناى جدّى با تاريخ و مذهب و ادبيات و اساطير و مردم شناسى، به تأويل و تحليل و تشريح حج پرداخته است. نگاه شريعتى به حج، نگاه يك معتقد است. نگاهى آيينى است و اين تشريح و تأويل آيين و مناسك حج، براى اهلش، بسيار به كار مى آيد. قدم به قدم در مناسك حج. اين كتاب شريعتى، نگاه تو را از سطح، به عمق و از لايه هاى بيرونى، به بطن و متن مى برد.

نيروى خلّاقه او و برداشت هاى شهودى و ذوقى اش، جاذبه اى شگفت در اهلش ايجاد مى كند، كه در اين سفر چه مى كند و چه مى خواهد و به كجا مى رود و به كجا بايد برسد.

آنها كه در اين سفر، با «خسى در ميقات» آل احمد و «حج» شريعتى، همراه بوده اند، آفرين ها نثار آن دو

ص: 180

بزرگوار كرده اند.

يكى از همين روزها، براى خريد حوله احرام و چمدان و وسايل ديگر به سازمان حج رفته بودم. سرى هم زدم به كتابخانه و كتابفروشى طبقه همكف و چند كتاب گرفتم درباره آداب حج و موضوعات مربوط به آن؛ مثل تاريخ و جغرافياى مكه و مدينه و آثار و اماكن اين دو شهر. بيشتر كتابها، با نگرش و منشى دينى و اعتقادى است و لازم هم. براى كسى كه به ايمانى، راهىِ اين سفر شگفت است. اهل اطلاع، آثارى را در جهان گوناگون حج پديد آورده اند كه سعى شان مشكور و اجرشان محفوظ!

اما، رنگ و جلوه ادبيات معاصر، درباره عوالم شگفت حج، اندك است.

ثبت تأثيرگذار ادبى و امروزى مناسك و سفر و آيين حج، از آن نيازهاى جدّى است و بايد دست به كار شد. نگاه معاصر داشتن در اين حال و هوا، بسيار تأثيرگذار است بر نسلى كه جست و جوگر است و مى خواهد تازه ها را كشف كند.

و ما بايد در عرصه ادبى- ذوقى، عمق ببخشيم به اين تحوّلى كه با حج در جان اهل امن و امان و ايمان پديد مى آيد.

شعر و ادبيات جدّى، براى همين عمق بخشيدن به آيين هايند و حج، بهترين آيين هاى جمعى است كه در مذاهب و اديان سراغ داريم و خوشحالم كه باتوجه متوليان حج، بسيارى از دانشجويان و دانشگاهيان هر سال به عمره و تمتّع راهى مى شوند و دوست تر دارم كه به همت و تلاش ارجمند حجت الاسلام والمسلمين قاضى عسكر و دوستان و همكارانش، آثارى امروزى تر و در حال و هواى ادبيات امروز ايران، درباره اين سفر بزرگ، در اختيار آنها قرار بگيرد.

اينگونه باد!

در هواى بهارى دى ماه

«إنّ آثارنا تدلّ على حضورنا، فانظروا بعدنا إلى الآثار».

«نشانه ها و اثرهاى ما بر حضور ما دلالت مى كنند. پس از ما به اين نشانه هاى به جا مانده بنگريد.»

آخرين روزهاى دى ماه سال 1382 شمسى، ذى قعده 1424 قمرى، صبح هاى بهارى و ظهرها و بعد از ظهرهاى كمى گرم، همراه با يك گروه تلويزيونى و همصحبتى با دوست تازه

ص: 181

يافته؛ رسول جعفريان. آشنايى مان دو روز پيش شروع شده بود. به سلامى و عليكى. به همراهى و معرفى دوستانم، سيدعبدالرحيم غفوريان و سيدفياض موسوى و صحبت از اينكه به خواندن مقالات و مصاحبه ها و كتابهايى با يكديگر پيش از اين، از دور آشنايى داشته ايم. به غفوريان و فياض موسوى، با يكى دو تا «اگر و مگر» آرى گفته بود.

براى ارائه گزارشى تصويرى درباره تاريخ اسلام بر اساس جغرافياى مدينه.

يك گروه جمع و جور و تصويربردار ما دوستم معماريان و گفت و گوها با من و رسول جعفريان. سؤالى از من و پاسخ از او، و رها شده بوديم. اوّل، مسجد قبا، كه اينجا اوّلين جايى است كه پيامبر آمده و چند روزى بيتوته كرده و بعد از هجرت از مكّه، كه هجرت سرآغاز يك تحوّل بزرگ است، به قول شريعتى، تاريخ ما، نه با ميلاد و يا بعثت، كه با هجرت شروع مى شود و پايه همه تمدّنها، همين هجرت است و تمدن اسلامى نيز، كه آغاز يك مدنيت شگفت و گسترده است در خاور ميانه، و بعدها تا غرب آفريقا و از اين سو تا چين.

و پيروان اين ايمان كه محمّد صلى الله عليه و آله مبشّر آن بوده، در همه جاى جهان پراكنده اند؛ يعنى فرهنگ و تمدّنى فراگير.

همصحبت ما، رسول جعفريان يك روحانى است و يك روحانى جوان.

متولد 1343. به قول عزيزم سيّد فريد قاسمى كه دوست مشترك من و اوست، يك المپيك، سن و سالش از صاحب اين خودكار سبز كمتر است. كار اصلى اش پژوهش در تاريخ اسلام و ايران است. با تعداد قابل توجهى آثار تأليفى و ترجمه و يكى از معروفترين آثارش كه به درد همه، در سفر مكه و مدينه مى خورد: «آثار اسلامى مكّه و مدينه» است. كتابى خلاصه و راحت، روان و با اطلاعاتى مفيد. درباره آثار اين دو شهر و البته درهم آميختگى تاريخ و جغرافيا و معمارى، به شكلى ملموس.

اگر دقّت كنى، با آنكه بدون لهجه است، امّا تلفظ «س» و «ج»، تو را راهنمايى مى كند كه شايد اصفهانى باشد.

كه همين طور است و با او در حاشيه بحث ها كه به گفتگو مى نشينى، در مى يابى در 8- 7 سال پيش اين «آثار اسلامى مكّه ومدينه» را در مدّت شش

ص: 182

ماه نوشته است. ولى مستمراً به بازنويسى و تكميل آن پرداخته. عكس هاى جديد.

نشانه هاى تازه يافته و تلميح ها و اشاره هايى كه به مرور اهميت آنها را دانسته است. (براى كتاب شناخت حجت الاسلام رسول جعفريان، رجوع كنيد به كتاب هفته، شنبه 24 آبان 1382، شماره 149، ص 11)

به مسجد «ردّ الشمس» مى رسيم.

در محلّه اى كه سابقه حضور شيعيان مدينه را در چند سده با خود دارد.

تعدادى كودك و نوجوان، دور ما جمع مى شوند. نه به گدايى، كه به همراهى. و مى پرسيم: انْتَ شيعه؟ كه پاسخ آرى است. با آنها به مهر دست مى دهيم. سر و وضعشان مرتب و تميز است. با رنگ پوستى كه به تيرگى مى زند، كه خاصيت بوميان منطقه است و برخى با دشداشه هاى سپيد و باز تميز. عباس ناطقى، عكاس خلّاقِ سالهاى جنگ با ماست. با دشداشه اى بر تن. و عگالى بر سر. و بچه ها را دور خودش جمع مى كند و عكس مى اندازد. به شور و شوق تحسين برانگيز، با بچه ها رابطه دوستانه برقرار كرده است. و سرگرم دور زدن يك چهارديوارى، كه بازمانده از يك مسجد كهن است. و در اطراف نخلستانهاى كوچك و گُله به گُله، كه در حال نابودى اند. يك فضاى كمتر از هزار متر و ديوارى به ارتفاع تقريباً 5/ 2 متر. و از شكافى كه به محوّطه نگاه مى كنيم، مى بينيم بر سطح آن سنگ است و خاك و خشت و انگار نه انگار كه باورى- مستند يا غير مستند- بر اين بنا قرنها سايه افكنده و اين يعنى فرهنگ مردم؛ يعنى اينكه حفظ جزئيات گذشته- فراتر از تعلّق ها يا بى تعلقى ها و بى تفاوتى هاى ايدئولوژيك- اينجا خيلى مهم نيست. اگر هم بازسازى در مدينه صورت گرفته، در حفظ كليات بوده؛ مثل همان مسجد قبا يا قبلتين.

امّا جزئيات را پرتاب كرده اند به سويى.

كه چى؟ چرا؟ نمى دانم. آخر اين جزئياتند كه راهنما و نشانه ظرايف تاريخى مايند. حتّى اگر يك خشت باشد.

يك كاسه و كوزه شكسته. يك ورق مچاله و پاره شده. يك سنگ نبشته.

اينها انگاراصلًا مهم نيست نه تنها قداست زدايى مى كنند كه اين ويژگى سردمداران فكرى اين محيط است.

بلكه آشنايى زدايى هم مى كنند. كه نمى دانم اين بر چه پايه و اساسى است.

ص: 183

تشريحى سفت و سخت در ظاهر متوليان دينى اينجا. و گاه خشن و همراه با خطاب و عتاب و بى هيچ نشانه اى از يك تابلو كه اينجا هم حفظ آثار فرهنگى و يونسكو و اين جور چيزها، داراى رأى و نظر و پيشنهادى است.

*** قبر حمزه، عموى پيامبر هم، همين طور است در احد. با رسول جعفريان همراهيم. روى «جبل رمات» ايستاده ايم و دستفروش هاى يمنى و آفريقايى و پاكستانى و بنگلادشى بساطشان پهن است ...

و قبر حمزه، در يك چهارديوارى محصور. با يك پنجره مشك محدود و مسدود است و اين محيط مربع شكل.

تقريباً اندازه يك زمين فوتبال. و يك مستطيل تقريباً شش مترى در وسط آن. و يك سنگ سياه بالاى اين مستطيل. كه نشانه قبر حمزه است. نوع قبر و سنگ آن، مانند قبرها و سنگ قبرهاى بقيع؛ يعنى اينكه قرار نيست از هيچ جاذبه اى در تزيين اين اماكن استفاده شود. چرا؟

كه باز همان تفكر افراطى قداست زدا در كار است. نقطه مقابل همان قداست بخشيدن تفريطى ما. كه آن مرد يگانه شجاعت و شكيبايى در مدينه، چهارده قرن پيش فرمود: «لَا تَرَى الْجَاهِلَ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً». (1) حرفم اين است كه مى توان با اين اماكن برخوردى آبرومند داشت. صحنه جنگ احد به بهترين شكل در فيلم «محمّد رسول اللَّه»، ساخته «العقاد» تصوير شده. با همه وجوه سينمايى اش، و حالا اين آشفتگى شلم شورباى محيط، تورا دچارخشم مى كند؛ مثلًاتوجّه ودقتى را كه در بازسازى و گسترش مسجدالنبى شده، مقايسه كنيد با اين اماكن. فقط با نگاه ايدئولوژيك، با اين اماكن برخورد كرده اند و اين يعنى رفتارى ضد فرهنگى.

آن هم در شهر فرهنگ و مبناى تمدّن


1- نهج البلاغه صبحى صالح، ص 479

ص: 184

فرهنگساز و فرهنگ گستر اسلامى، مدينةالنبى. مى شد اين مكانها را با بهترين جاذبه هاى توريستى (يا بهتر است بگويم زائرپسند) سامان داد. كه البته سختگيرى هاى مسلكى و مذهبى، كار را به اينجا كشانده است.

به عكس ها و تصاوير به جا مانده از 90- 80 سال پيش كه رجوع مى كنى، مى بينى در روزگارى نه چندان دور، اين بقيع و احد، مقبره هايى داشتند. گنبد و بارگاهى، كه نشانه اى بوده، هم از بزرگانى كه در اين جاها آرميده اند و هم نشانه هايى از ذوق خلاقه معماران و هنرمندان اين سمت عالم، كه عالم ماست. گنبدى ايرانى، صحنى. حرمى.

كاشى كارى و سنگ نبشته اى ...

خلاقيت، هنرمندان مسلمان. حالا چند تكه سنگ، بقاياى آن همه تلاش هنرمندانه است.

پشت ديوارى مى رويم كه محوّطه قبرستان و قبر حمزه را در حصار قرار داده. فاتحه اى مى خوانيم. پنجره هاى مشبك، توجّهمان را جلب مى كند، كه با شيشه مسدود شده و رسول جعفريان، مى گويد: اين مشبك هاى فلزى، اهداى احمد شاه قاجار بوده، براى قبور ائمه و بزرگان بقيع و به روايت يكى از اداره كنندگان شهر، اين شبكه هاى فلزى ضريح، سال ها در انبارها نگاهدارى شده و حالا آمده در اينجا، كه مانعى باشد در برابر ديد نظاره كنندگان. بازدستشان درد نكند، كه براى ايجاد مانع هم كه شده، از اين اشياى هنرى بهره برده اند!

ظهر است. سوار مى شويم كه به هتل برگرديم. در ابتداى راه احُد به مركز شهر، در حاشيه سمت راست، تابلو «المكتبة عبيكال» را مى بينيم.

از جعفريان كه بارها در شهر مدينه به گشت و گذار و جست و جو پرداخته مى پرسم اينجا كتابخانه يا كتابفروشى است؟

مى گويد: آرى. كتابفروشى است.

مى گويم: مثل كتابفروشى هاى فقير و با كتابهاى نازل دور و بر مسجدالنبى؟ با آن كتابهاى مثلًا اعتقادى عامه پسندش. با طرح جلدهاى نازل و متن هاى شلخته اش و ... و بيشتر محصول شخصى به نام «دكتر [دوكتر] طارق سويدان؟»

مى گويد: نه، يك كتابفروشى مجهز و مرتب و بسامان و آبرومند. بايد برويد و ببينيد. جايى ديدنى است.

دلم مى خواهد به جمع پيشنهاد

ص: 185

ديدار اين كتابفروشى عبيكال را بدهم.

هم ساعت حدود يك بعد از ظهر به وقت مدينه است و شايد كتابفروشى تعطيل باشد و هم دوستان همراه خسته اند.

اين خستگى را من هم در خود حس مى كنم.

به يك پيمانه مستى هاى ديرين يادم آوردى

در مدينه، پشت قبرستان بقيع؛ يعنى پاتوق ايرانى ها، به نوعى هويّت ملىِ خود را به اينجا منتقل كرده ايم، آن همه شور و شوق دروطن براى امامان، دراينجابه يك ظهور و بروز ملى تبديل مى شود و خيلى چيزها را هم با اين اجتماع در پشت بقيع با خود آورده ايم، مثل گندم براى كبوترها.

شنيده ام دورترها، كبوترهاى زيادى در اينجا نبوده اند. تك و توكى. اما الآن در جاى جاى قبرستان، گله گله كبوتر دانه برمى چيند و يكى از دلايل حضور اينهمه كبوتر، گندم ريختن ايرانى ها براى آنها است.

از جلو در مسجدالنبى، تا پشت قبرستان بقيع، يكى از شغل هايى كه دست فروشى ايجاد كرده و بساطشان پهان است، همين گندم فروشى است.

بچه هايى و گاه مردان و زنانى- با چهره هايى سوخته به مهاجرت، شايد يمنى- پلاستيك هاى گندم را پيش رو گذاشته اند. بسته ها را دست مى گيرند و مى گويند: دانَه دانَه! (با فتح نون).

و قيمت آنها يك ريال و دو ريال.

دانه يك ريال! دانه دو ريال! و اين كلمه «دانه» را هم خود ايرانى ها به اينجا آورده اند كه سنله كلامِ فصيح عرب است براى دانه. كلمه عاميانه و متداولِ محاوره آن را هم نمى دانم.

«دانه»، يك كلمه فارسى، براى يك رسم ايرانى. كه همان گندم ريختن است براى كبوترها، در بقاع متبركه.

*** در مدينه دلت مى خواهد بروى و جاهاى گوناگون را كشف كنى. مسجدى گاه آباد و گاه ويران، محلّه اى گاه سرِپا و زنده و گاه از ياد رفته و خاموش و يكى از اين مكانها كه چند بار با دوستان به ديدنش مى روم، احُد است. از كنار جاده، كوچه پس كوچه هايى را طى مى كنيم، تا برسيم به گدارى كه پيامبر پس از زخمى شدن، در آن پناه گرفته و مولا، حافظ و

ص: 186

نگهبانش بود. بالا مى رويم تا به همين بريدگى در كوه برسيم و ليز است مسير. با كمك دوستان قرار مى گيرم در قلب اين شكاف. چند زائر از تركيه، از شكاف رفته اند بالا. دو- سه زن و دو- سه مرد؛ يكى از آنها جوانى تقريباً سى و پنج ساله، جلو مى آيد. در من نگاه مى كند و شكل و شمايل و سبيل مرا كه ديده، انگار دوستى پيداكرده، به عربىِ شمرده پرسيد:

- تو كرد هستى؟

و به آرامى مى گويم:

اجداد مادرى ام كرد بوده اند.

وخوش و بشى. و گفتم آباء امّى من اكراد الخراسان، كه خنديد. كلمه «اكراد» برايش جالب بود. غلط مصطلح در ميان ما. بند را آب داده بودم. ياد شادروان استاد ستوده كردستانى افتادم. خيلى حساس بود نسبت به اين كلمه اكراد و بعضى وقت ها كه به كار مى برديم، زير چشمى شماتت و ملامت خود را دريغ نمى كرد.

بحث زبان فارسى در گرفت. آن هم با زبان شكسته بسته عربىِ ما دو تن. طبق معمول سخن به مولوى ختم شد.

دلبستگى هر دو ما؛ مولوى و قونيه.

قبل از خدا حافظى، خودش را معرفى كرد. نامش خورشيد بود ومى باليد به اين نام كه فارسى است و فكر مى كرد كه بايد براى من توضيح بدهد. مى گفت:

خورشيد، يعنى الشمس!

و من برايش رفتم منبر. درباره خورشيد. شيد. مهر. آيين مهر و ميتراييسم. وقت خداحافظى هم گفتم: با مهر. با مهربانى. و ...

دو جوان آفتاب سوخته تقريباً 20- 19 ساله در خيابان بقيع بساط كرده بودند، دشداشه مى فروختند و با عربى غليظ داد مى زدند: تَسْعَ ريال! تسع ريال!

عيالم گفت: صبركن ببينيم لباس هايش به درد مى خورد يا نه.

ايستاديم. عيالم مشغول زير و رو كردن لباس ها شد و من به صحبت با آن دو جوان، كه گفتند: اهل سعودى هستند كه باورم نشد. سعودى ها كمتر دستفروشى مى كنند، و ضمن صحبت با من، دادى هم مى زدند: الثوب تَسْعَ ريال!

كه ديدم، بيشترِ رهگذرها ايرانى اند.

همه بساطى ها و دكاندارهاى اينجا فارسى را راحت صحبت مى كنند. اصلا بيشتر فروشنده ها افغانى اند؛ يعنى از مزيّت زبان فارسى برخوردار. ويرم گرفت به آن دو جوان اعداد يك قاره را

ص: 187

بياموزم. آستين بالا زدم به معلّمى الواحد، يك. الثانى، دو. الثالث، سه.

الرابع، چهار. الخامس، پنج ... و ... و ...

و چند بار تكرار، كه ديدم چند ايرانى كه مرا شناخته اند با تعجب زل زده اند به ما، براى آنكه معركه راه نيفتد.

لباسى انتخاب كرديم و آنها يك ريال هم تخفيف دادند به ما، به خاطر اين آموزش زبان.

بعد از نماز، بعد از ظهر كه برمى گشتيم، ديدم آن دو جوان بر سرِ بساط خود داد مى زنند: نُه ريال ... نُه ريال ...

*** اين خيابان شارع على بن ابى طالب در مدينه، چيزى است مانند خيابان ناصرخسرو خود ما، با آن كوچه مروى خود ما؛ فارسى- عربى، ايرانى- عرب.

اين شارع على بن ابى طالب، انتهايش متصل مى شود به حسينيه شيعيان و يكى از محله هاى نخاوله، «يعنى شيعيان قديمى و نخل كار اينجا)

روزى، مقابل هتل قصرالدخيل، شنيدم كسى صدايم مى كند. برگشتم مردى 37- 36 ساله. سلام و عليكى با پيراهن و شلوار رسم ما ايرانى ها

و روبوسى گرمى كه گفت من نامم محسن خراسانى است. افغانى هستم و در اينجا مغازه دارم. و با اصرار مرا به مغازه اش برد. يك باب مغازه پارچه فروشى، بر يك پاساژ. با خراسانى، به گپ و گفتگو پرداختيم. معلوم شد كه مرا از طريق جام جم مى شناسد، سال ها در كانادا زندگى كرده بود و بيننده جام جم و علاقه مند به شعر و موسيقى و در اين فاصله برادر آقاى خراسانى هم رسيد.

مردى پنجاه و پنجاه و يكى دو ساله.

او هم مغازه دار و دكتر داروساز و برادر بزرگترِ ديگرى هم. دو مغازه پارچه فروشى و يك مغازه براى فروش انواع لباس. سلوك و كلام و رفتار و ظاهرشان، مثل همين مردم تهران خودمان. صحبت از ايران و افغانستان.

صحبت از خراسان بزرگ شد.

اين سه برادراهل مزار شريف. و چقدر مهربان و چقدر باوقار و چه با مايه و اهل فرهنگ. روزهاى اقامت در مدينه، با اصرار مرا مى كشيدند در مغازه شان، آب ميوه اى و بعد بيدل خوانى و معمولا بيدل خوانى ها، با اين غزل شروع مى شد:

مى پرست ايجادم، نشأه ازل دارم

ص: 188

همچو دانه انگور، شيشه دربغل دارم و برادر بزرگتر از دوستى اش، با مرحوم سرآهنگ، خواننده نامدار افغانستان مى گفت.

يك روز غروب، با برادر ميانى، دكتر يحيى خراسانى گپ مى زديم. از تحصيلاتش، از خانواده اش، از خواهرشان كه استاد ادبيات فارسى بوده در دانشگاهى در افغانستان.

و يكباره گفت: من كجا و پارچه فروشى كجا!

و اندوهى تلخ بر حال و هواى ما سايه انداخت و گفت: بيتى است، كه من اصل متن از يادم رفته. اما مضمون و معنى اش اين است:

مستى هاى پيشين به يك پيمانه يادم آوردى

كه گفتم: آه ... غزل مرحوم ابوتراب جلى است و من دو بيت آن را حفظم و خواندم. كه زبان حال من و او بود در اين غروب خلوت و تنهايى و اندوه و لبخند زديم به هم و گريستيم با هم:

به يك پيمانه مستى هاى ديرين يادم آوردى پس از عمرى خموشى، باز در فريادم آوردى من آن مرغم كه صدها بار از دام بلا جستم تو با يك تار مو، تا خانه صيادم آوردى نام بعضى نفرات

چند ساعت قبل از حركت، على قعله را در شلوغى و سرسام ميدان هفت تير ديدم. يكى از بر و بچه هاى باذوق و باهوش و پر جنب و جوش جلسه هفتگى فرهنگسراى بهمن. بوقى زدم و صدايش كردم و سوار شد. و قرار شد ناهار را به چلوكباب بگذرانيم. غذاى ايرانى پسند هميشه. على پرسيد: براى چه دوباره راهى مى شوى؟ گفتم: اول به دنبال بدويت (درست يا غلط، بخوانيد ابتدائيت) خودم مى گردم در آن سرزمين. گريز از اين همه، دست و پا زدنهاى احمقانه در اين شهر شلوغ، جست و جوى ابتدا.

در مدينه كه بودم، اين جست وجو، برايم شفاف تر شد.

هر كه مى پرسيد دنبال چه هستى، مى گفتم: دنبال پيدا كردن جاى پاى سلمان فارسى و ابتدائيت خودم را در سلمان فارسى مى جستم. همان «روزبه» كه در جست و جويى شگفت به «به روزى» رسيد.

«سلمان» بودن و «فارسى» بودن او، هر دو برايم پرجاذبه است. «سلمان»

ص: 189

بودن؛ يعنى پذيريش ايمان تازه و رسيدن به روشنايى حقيقت و «فارسى» بودنش؛ يعنى انتقال تمدّن ايرانى و پيوندش، با همين ايمان و داد و ستد فرهنگى؛ يعنى همين «سلمان» «فارسى» و بعدها حضور او در مدائن، يعنى نمادى و نمودى از همين پيوند و داد و ستد و آميختگى. و عجب است اين نام مدائن. نوعى مدنيت مشترك را در آن مى توانى بيابى.

كم كم جاذبه زبان فارسى هم آمد و بر جانم سايه انداخت؛ همان زبانى كه اول بار پذيراى متن وحيانى «قرآن» شد.

و سلمان در اين برگردان پيش قدم بوده.

نمى دانم چه شده بود، كه چندبار، مجال ديدار احُد دست داد. هر نوبت با گروهى از دوستان و ابوطياره اى هم بود كه راحت برويم و بياييم.

در شكافى از كوه- كه پس از آسيب ديدن سپاه مسلمين پناهگاه محمد بوده، تعدادى زائر ترك، حضور داشتند.

كوهها و سنگلاخ هايى مثل همين احد و جبل الرحمه در عرفات و غار حِرا در جبل النور، جاى مناسبى است براى ارائه هنر سنگ نوردى ترك ها و افغانها.

زن و مرد، راحت مى روند و مى آيند.

آموخته و مسلّط و مطمئن و راحت.

زائران ترك، ما را كه ديدند، گفتند: بوى عطر در شكاف كوه پيچيده. (و اين يك باور عمومى است) و مردى پنجاه و چند ساله از ميان آنها، با كلماتى تركى، فارسى و عربى به ما حالى كرد بوى گل هاى شيراز!

تحسين ما را كه ديد، سر ذوق آمد. گفت:

ايران! شهريار! شهريار! ايران.

و شروع كرد به خواندن حيدربابا از حفظ:

حيدر بابا دنيا يالان دنيادى سليمان دان، نوح دان قالان دنيادى

ص: 190

و بعد از خواندن چند بندِ حيدر بابا، به ابراز احساسات ما كه برايش كف مى زديم، با تكان دادن سر، پاسخ گفت:

*** خورشيد! يك بار مردى ترك در همين احد گفته بود كه نامم خورشيد است. (كه در يادداشت هاى قبلى ذكر شد.)

در خيابان عزيريه مكه، اتوبوسى به شتاب رد شد، بر بدنه اتوبوس، بر پارچه نوشته بودند: حملةُ خورشيد. شتاب اتوبوس مجال نداد تا چيز بيشترى دستگيرم شود.

مردى با حوله احرام در مسجدالحرام و نشانه اى وسط حوله اى كه بر دوش داشت. مثل فلسطينى ها. آنها بيشتر بر وسط حوله هاى احرام مردانه، نشانه فلسطينى بودن خود را نقش مى كنند. روى حوله اين مرد نوشته شده بود: حملةُ خورشيد. رفتم جلوتر، زير حملة خورشيد با خطى ريزتر نوشته بود:

سوريه- دمشق.

در روز آخر ايام تشريق هم، در منا جوانكى تابلويى به دست گرفته بود براى جمع كردن هم كاروانهايش و روى آنها هم نوشته بود حملةُ خورشيد و با حروفى ريزتر در زيرش: بحرين.

خورشيد، كلمه اى جذاب در مكه كه در اين روزهاى بهمن ماه، مهربان است و خيلى تند نمى تابد. خورشيد بهارى عربستان.

*** در اين خيابان حرم (شارع الحرم)، در پانصدمترى مسجدالحرام، تابلو رستورانى توجه برانگيز بود. نامى عربى براى معرفى رستوران و ترجمه فارسى آن، «مطاعم بيت المأكولات الايرانيه» و به خط ثلث، كه البته كامپيوترى بود و به همان اندازه با خط نستعلييق پاكستانى ترجمه اش آمده بود: رستوران غذاهاى خانگى ايران (زير هر دو «ى» دو نقطه «گ» هم بدون سركش «ك»).

و بالأخره يك بار براى تفحّص و جست وجو، رفتم داخل رستوران.

غذاهاى ايرانى مثل چلوكباب كوبيده و جوجه كباب و البته كارگرهاى غيرايرانى و مشترى ها هم غير ايرانى.

*** ساعت شش صبح بود و در خيابان وفا (شارع الوفا) از محله عزيزيه گم شده بودم. از بلندگوى مسجدى صداى قرائت حمدِ نماز به گوشم رسيد. ترتيل دلنشينى

ص: 191

بود. خودم را رساندم؛ مسجدالحارثى، قامت بستم و ايستادم در صفى كه به خيابان رسيده بود. نماز كه تمام شد، يك پوستر كهنه بر ديوار بيرونى مسجد ديدم با اين دعوت: «ندعوكم لافتتاح معرض كتاب الرمضانى (و اين كتاب الرمضانى با حروف درشت) العاشر 1423

در آن خيال گرايى به هم ريخته بى خوابى صبحگاه، كتاب الرمضانى مرا برد به كتاب رمضانى. كلاله خاور.

رمصانى، نامى آشنا براى اهل كتاب و تاريخ نشر در ايران.

*** در منا، شبانگاهى با دوستى هم صحبت بودم. از اهالى نقاشى و تصويرگرى. صحبت از حافظ بود.

جوانكى پيش آمد. با پالتو پاكستانى (كه من به اين پالتوها سال هاست پالتو ذوالفقار على بوتو مى گويم) و كلاهى اندونزيايى (كه من به اين كلاهها هم مى گويم كلاههاى ماهاتير محمد) به گرامر و لهجه عربى ولى با لغت فارسى، در بحث ما شركت كرد. معلوم شد كه بيست و چهار- پنج ساله است و دانشجوى سال آخر ادبيات فارسى در مكه. و مى گفت كه علاقه اش گرفتن دكترا در ايران است و ما هم درباره دانشگاه آزاد و مبلغ شهريه آن و دانشگاههاى دولتى راهنماى اش كرديم، چند بيت از حافظ خواند و دوستان در معرفى من گفتند كه فلانى در صدا و سيماى ايران، برنامه هاى حافظ خوانى دارد. خيلى خوشحال شد من هم در جواب، ابياتى از قصيده فرزدق را برايش خواندم كه نشانه علاقه ام بود به شعر عربى:

هذا الّذي تعرف البطحاء وطأته والبيت يعرفه و الحلّ و الحرم و از ترجمه اين قصيده ميميه فرزدق هم تا جايى كه حافظه يارى مى كرد، برايش خواندم. از هفت اورنگ جامى، بعد رفتم و يكى از كتابهايم را برايش آوردم و اسمش را پرسيدم و امضا كردم: «اهداء لأخ الكرام: على اسمرى، مع التحيات».

و فاميلى اش را كه گفت، اين بيت حافظ را هم برايش نوشتم كه تناسبش را دريابد:

ترسم كه عشق در غم ما پرده در شود وين راز سر به مهر به عالم سمر شود***

دوستى تازه يافته و جوان، آقاى حسينى، كه كارش مترجمى است، علاقه ام را به جستوجوى زبان فارسى در

ص: 192

اينجا دريافته بود. برايم نقل كرد با مردى اردنى كه در امارات كارمند بانك است در مكه آشنا شده، مرد اردنى گفته نام زنش «شيرين» است. نامى كه عربها و كردها به آن علاقه مندند و براى دخترها انتخاب مى كنند. مرد اردنى گفته بود: به زنم با شوخى مى گويم: تو مثل شيرى، غرنده و خشمگين.

حسينى مى گفت: برايش توضيح دادم كه در فارسى «شيرين» به معناى «شيرمانند» و «مثل شير» نيست، بلكه به معنى گوارايى و حلاوت است و مهمتر از آن، نام يك «معشوق» تاريخى- افسانه اى است و بعد درباره شيرين و فرهاد برايش توضيح دادم. مرد اردنى بسيار خوشحال شده و گفت: وقتى كه در بازگشت به زنم معناى درست نامش را بگويم، كلى خوشحال خواهد شد و من به حسينى گفتم: اگر دوباره ديدى اش اين بيت منسوب به حزين لاهيجى را با شرح ايهام هايش براى او بخوان:

امشب صداى تيشه از بيستون نيامد شايد به خواب شيرين فرهاد رفته باشد***

نام بعضى نفرات كه ديدارشان در مدينه و مكه تو را خوشحال مى كند؛ مثل على مرادخانى، مدير مركز موسيقى وزارت ارشاد عليرضا قربانى، خواننده اى با نفسى گرم و صدايى توانمند، ديدار على معلم دامغانى در چادرهاى نيم شب عرفات و فردا، هم او در زير چادر كاروانى كه با آن همراه بود، پيرمردى تقريباً هشتاد ساله را نشانم داد و گفت: جناب رحيم مؤذن زاده اردبيلى است برو سلام كن. رفتم و دست مؤذن زاده اردبيلى را بوسيدم خود مؤذن زاده مى گفت: مردم به من مى گويند: اين صداى اذان توست كه در ماه رمضان چاشنى و شيرينى و نمك سفره افطار ماست.

ديدار حسين صدرى نقاش، در ظهر روز عرفه و نيز روبوسى با حسين اسرافيلى و آرشى شفاعى (هر دو شاعر) در لباس احرام در مسجدالحرام، و ديدار دكتر سيدكاظم اكرمى، به سلام و عليكى كمتر از دو دقيقه.

و مردى پاكستانى پنجاه ساله با چهره و لباس پاكستانى و مسلط به زبان فارسى كه دانستم ساكن انگلستان است و با قافله نور لندن آمده و او صاحب اين خودكار سبز را از طريق شبكه جام جم مى شناخت. دوربينى به دست داشت و

ص: 193

گفت چيزى بگو تا سوغات براى فرزندانم به انگلستان ببرم و من برايش از اقبال گفتم و از غالب و بيدل دهلوى و اديب پيشاورى و زبان فارسى و از اقبال خواندم كه:

چون چراغ لاله مى سوزم در خيابان شما اى جوانان عجم جان من و جان شما

ص: 194

ص: 195

از نگاهى ديگر

طرح جايگزين شود.

ص: 196

هجرت سراى پيامبر صلى الله عليه و آله

گزارش مستندى از اوضاع اخلاقى، اجتماعى و جغرافيايى مدينه منوره به سال 1289 ه. ق.

ايوب صبرى پاشا على اكبر مهدى پور

گفتمان مسافرتهاى تجارتىِ تابستانى و زمستانى (1) در باره اسباب تجارت و شيوه عبادت و اطاعت ساكنان هجرت سراى پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و زائران آن، به منظور تبيين احترام ويژه و رعايت آشكار حريم آن است.

آب و هواى هجرت سراى پيامبر صلى الله عليه و آله

هواى شهر مقدس مدينه منوّره، در ايام تابستان بسيار گرم و نزديك به گرماى مكه معظمه، ولى در فصل زمستان سرد مى باشد.

باران رحمتى كه در فصل زمستان پيرامون مدينه مى بارد، در دشت و صحرا امواج خروشانى چون امواج درياى عمان پديد مى آورد، ولى آسمان مدينه در هر دو فصل تابستان و زمستان بسيار صاف و شفاف، شبيه شب هاى بدرِ ديگر بلاد است؛ به طورى كه در آمد و شد شبانه، نيازى به فانوس نيست و تنها براى اشراف و سادات، آن هم تنها براى احترام، فانوس روشن مى كنند.

گرما و سرماى هوا

شهر زيبا و دلرباى مدينه در وسط يك وادىِ وسيع و گسترده، در ميان رشته كوه ها


1- اشاره به آيه كريمه: ... رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ؛ سفر زمستانى و تابستانى قريش: 2، در باره دو سفر اهل حجاز: 1- سفر تابستانى به دمشق 2- سفر زمستانى به يمن مى باشد، كه تنها وسيله امرار معاش اهل حجاز بود. بعد از بعثت نبى مكرّم، در اثر عزيمت مسلمانان از همه اقطار و اكناف به اين سرزمين، از آن سفرهاى دور و دراز، با امكانات محدود و خطرهاى فراوانِ راه، بى نياز شدند. تفسير برهان، ج 10، ص 424.

ص: 197

قرار گرفته است. از اين رهگذر، درجه حرارت و برودت آن، يك نواخت نمى باشد و گرم ترين ايام آن، دو ماهِ «حزيران» و «تموز» مى باشد. (1) در اين دو ماه، روزبه روز بر گرماى هوا افزوده مى شود. از اول «اغطس» (2) رو به كاهش نهاده تا آخر «كانون اول» (3) اين كاهش ادامه مى يابد. از اوايل «كانون ثانى» (4) رو به افزايش مى گذارد و در روزهاى گرم، ميزان حرارت به 32 درجه مى رسد.

براساس ميزان الحراره «رومِر» (5) از آغاز «كانون اول» تا پايان «شوباط» (6) هوا به شدت سرد مى شود. در شوباط حدّاكثر حرارتِ هوا به 15 درجه مى رسد. از آخر شوباط، رو به گرمى نهاده، در «نيسان» (7) به طور متوسط 13، در «ماييس» (8) 14، در «حزيران» و «تموز» به 17 درجه افزايش مى يابد.

براين اساس، متوسط حرارت در «مارت» 19، در «نيسان» 28، در «ماييس» 29 و در «حزيران» 32 درجه مى باشد و تا پايان «تموز» در همان حال باقى مى ماند. (9) پس از سپرى شدن «تموز»، خرما به صورت رطب درمى آيد. انبارها را براى چيدن و انباشتن خرما مهيّا مى كنند. حرارت هوا رو به كاهش نهاده، در ماه «اغطس» به 28 درجه، در «ايلول» (10) 25، در «تشرين اول» (11) 32، در «تشرين ثانى» تا 11 درجه كاهش مى يابد. بدين سان هوا كاملًا خنك مى شود. در «كانون اول» بادهاى سرد مى وزد و حالت زمستانى پديد مى آيد.

به روايت اهالى مدينه، زائرانى كه در اين موسم به زيارت حضرت رسالت پناه مشرّفت مى شوند، در اثر سرماى هوا دستهايشان ترك مى خورد و خون از آنها جارى مى شود؛ نگارنده اين وضع را در تشرّف خود به آن شهر تجربه نمود.

اهالى مدينه در فصل گرما، در طبقات بالاى خانه ها و در فصل سرما در سرداب و يا طبقات پايين منازل خود ساكن مى شوند، اما افراد توانمند در فصل تابستان به جاهاى خوش آب و هوا مى روند و و اين ايام را در باغها و قصرهاى ييلاقى خود، مى گذرانند.

ارقامى كه در سطور بالا ارائه شد و همچنين ارقامى كه در جدول زير مى آيد، درجه حرارت اتاقهاى سقف دار و اماكن سرپوشيده مى باشد. اگر ميزان الحراره در اماكن غير مسقّف نصب شود، ارقام بالاترى را نشان مى دهد.

براساس گفته هاى اهالى مدينه، مقدار گرما و سرماى اين شهر، در طول سال ها،


1- حزيران ژوئن ششمين ماه ميلادى، برابر با 11 خرداد تا 9 تيرماه و تموز جولاى هفتمين ماه ميلادى، برابر با 10 تير ماه تا 9 مرداد است.
2- آغطس اوت هشتمين ماه ميلادى، برابر با 10 مرداد تا 9 شهريور است.
3- كانون اول دسامبر دوازدهمين ماه ميلادى، برابر است با 10 آذر تا 10 دى ماه.
4- كانون ثانى ژانويه اوّلين ماه ميلادى، برابر با 11 دى ماه تا 11 بهمن است.
5- رُومر، منجّم مشهور دانماركى، به سال 1644 م. در كپنهاك ديده به جهان گشود و به سال 1710 م. درگذشت. او براى كشف سرعت نور و تعيين دقيق محلّ اجرام سماوى، دوربينى اختراع كرد. شمس الدين سامى، قاموس الاعلام، ج 3، ص 2377.
6- شوباط فِوريه دوّمين ماه ميلادى، برابر با 12 بهمن تا 9 اسفند مى باشد.
7- نيسان آوريل چهارمين ماه ميلادى، برابر است با 12 فروردين تا 10 ارديبهشت.
8- ماييس مى پنجمين ماه ميلادى، برابر با 11 ارديبهشت تا 10 خرداد.
9- اختلافى كه در ارقام اين بند با بند پيشين ديده مى شود، به اختلاف ميزان الحراره «رُومر» با ميزان الحراره «سانتى گراد»- مأخوذ از فرانسه، به معناى صد درجه- مربوط مى شود.
10- ايلول سپتامبر نهمين ماه ميلادى، برابر با 10 شهريور تا 8 مهرماه است.
11- تشرين اول اكتبر دهمين ماه ميلادى، برابر است با 9 مهرماه تا 9 آبان و تشرين ثانى نوامبر يازدهمين ماه ميلادى، برابر است با 10 آبان تا 9 آذرماه.

ص: 198

يك نواخت نيست و در برخى سالها گرماى بيشترى را تجربه مى كنند.

در جدول زير ميزان حرارت و برودتِ هجرت كده نبىّ مكرّم، در سال 1283 ه ق.

ارائه مى شود:

مارت (مارس) 17- 19 درجه

نيسان (آوريل) 28- 29 درجه

ماييس (مى) 28- 29 درجه

حزيران (ژوئن) 30- 32 درجه

تموز (جولاى) 32- 33 درجه

آغطس (اوت) 27- 28 درجه

ايلول (سپتامبر) 24- 25 درجه

تشرين 1 (اكتبر) 21- 23 درجه

تشرين 2 (نوامبر) 11- 13 درجه

كانون 1 (دسامبر) 10- 11 درجه

كانون 2 (ژانويه) 11- 12 درجه

شوباط (فوريه) 12- 15 درجه

سبزيجات و ميوه جات

براساس مشاهدات نگارنده در بازارها و ميادين و اظهار نظر آگاهان، چهار گياه:

لحنه، قرين بهار، پوراصه و انگنار (كنگر) در مدينه منوّره يافت نمى شود، به جز اين ها همه انواع سبزيجات و ميوه جات، از قبيل: انار، انجير، انگور، خربزه، هندوانه، پرتقال، ليمو، نارنج، سيب، شفتالو، موز و همه اقسام خرما به جز وهله، يشنه و كراز، در همه فصول به وفور يافت مى شود. (1) اقسام خرما

در مناطق شمال، جنوب و غربِ هجرت سراى نبوى، باغهاى بزرگ و كوچك فراوان هست كه مهم ترين و مشهورترين محصول آنها خرما است.


1- اين همه وفورِ نعمت در مدينه منوره، به بركت دعاى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مى باشد كه عرضه داشت: «اللّهمَّ اجْعَلْ بالْمدينةِ ضِعْفَىْ ما جَعَلْتَ بِمَكَّةَ مِنَ الْبَرَكَةِ»؛ «بار خدايا! دوبرابر آنچه بركت در مكه معظمه قرار داده اى، براى مدينه منوّره قرار ده». سمهودى، وفاءالوفا، ج 1، ص 53.

ص: 199

خرماى مدينه، گذشته از مرغوبيت و شيرينى، از نظر كثرتِ محصول نيز در هيچ نقطه اى از جهان به اين وفور يافت نمى شود.

خرماى مشهور به «بلدى» از نظر حلاوت، مرغوبيت، لذّت و طعم، بر همه خرماهاى جهان برترى دارد.

خرماى مدينه عمدتاً به دو قسمِ زرد و سرخ تقسيم مى شود؛ از اين دو قسم، بيش از 90 نوع خرما با ويژگى هاى خاص خود شناسايى شده و معروفيت دارد.

گفته مى شود اگر از هر نوع خرماى مدينه يك عدد هسته گردآورى شود، چهار- پنج «اقَّه» (1) خواهد شد.

گرچه خواص و ويژگى هاى هريك از انواع خرماها در كتابهاى قدما به تفصيل بيان شده، امّا بيشتر آنها در زمان ما به بوته فراموشى سپرده شده است. آنچه امروزه از اقسام خرماى قرمز در خاطره ها موجود است، عبارت است از:

عجوه، حلوه، عنبر، چلبى، جبلى، حليه، ريحان، غراب، شرقيه، كعيق، صباوه، سخلّ (بدون هسته)، براطعم العبيد، قند، بعيبع و جاوى.

و آنچه از اقسام خرماى زرد بر سر زبانها است، عبارتند از:

تبُرجلى، بالطه جى، افنديّه، سكّرى، رباغى، سبع، جعفرى، سويده، بيض، ريق البنات، مشوق، برنى، خضريه، مجهولى، لبانه، تمره، هرمزى، شقرى، زهرا و صيحانى.

اين اقسام 36 گانه در مدينه منوره به وفور يافت مى شود و هركدام با نام و نشان در ميان اهالى مدينه معروف و مشهور است و انواع ديگر را «لون» مى نامند.

اقسام خرماها از نظر رشد و كمال، از لحظه اى كه شكوفه مى زند تا هنگامى كه به كمال مطلوب مى رسد، به نام هاى: طلع، خلال، بلاح، زهو، بُسره، رُطب و تمر ناميده مى شوند.

گذشته از اقسام 36 گانه، نوع ديگرى از خرما در مدينه يافت مى شود كه به آن «قِلاد» گويند. از اين نوع، هم سرخ و هم زرد يافت مى شود. «قِلاد» جمع «قِلادَه»، به معناى گردن بند مى باشد. اين خرما هنگامى كه هنوز نارس است، از درخت چيده مى شود. هر 30- 40 دانه آن را با نخى مى بندند. بچه هاى عرب آنها را به سان گردن بندى زرّين، از


1- اقَّه: معادل 400 درهم / 400 مثقال مى باشد. شمس الدين سامى، قاموس تركى، ص 213.

ص: 200

گردن خود مى آويزند. به جهت شيوع و همگانى بودن اين عمل، اين خرما به «قِلاد»، به معناى «گردن بند» شهرت يافته است.

خرماى قلاد مقبول ترين نوع خرما در ميان اعراب است؛ لذا بچه هاى عرب در موسم حج، 10- 20 نخ از آنها را به گردن آويخته، به استقبال حجاجى كه از نزديكى روستاهايشان در حال گذر هستند، مى شتابند و موجودى خود را به آنها مى فروشند و شادان و خرامان به خانه هاى خود برمى گردند.

مراحل تكاملى خرما

اهالى مدينه، از تمام مراحل تكاملىِ خرما، تنها به شمارش هفت مرحله آن بسنده مى كنند و بايد گفت كه از نظر آگاهان و افراد آشنا به امور نخل و خرما، يك خرما از زمانى كه از شكوفه بيرون مى آيد تا هنگامى كه به صورت «تمر» درآيد، دوازده مرحله را طى مى كند كه به ترتيب عبارتند از:

1. طَلع؛ باديه نشينان هنگامى كه شكوفه خرما به صورت دانه هاى ريز خودنمايى كند، آن را «طلع» مى نامند و آن را نخستين مرحله از مراحل دوازده گانه مى شمارند.

شكل اوليه اين شكوفه ها، به صورت يك دانه دوپوسته اى است كه بر روى هم قرار دارند و ميوه آن به شكل دراز، ولى ناپيدا در ميان اين دو پوسته قرار دارد.

خرماى مدينه عمدتاً به دو قسمِ زرد و سرخ تقسيم مى شود؛ از اين دو قسم، بيش از 90 نوع خرما با ويژگى هاى خاص خود شناسايى شده و معروفيت دارد.

2. سبابه؛ و آن هنگامى است كه از حالت شكوفه بيرون آمده، به صورت خرماى نارس (چاغاله) در آيد.

3. سراد؛ و آن هنگامى است كه چاغاله خرما رو به سبزى بگذارد. در اين حالت عطر بسيار لطيفى از آن به مشام مى رسد، آن را «خلال»، «جدال» و «جداله» نيز مى نامند.

4. بَغوه؛ در مرحله اى است كاملًا كال و نارس باشد.

5. بُسر؛ زمانى است كه رنگ خرما به خود گرفته، ولى همچنان نارس باشد.

ص: 201

6. مُحَطَّم؛ در مرحله اى است كه خط هايى بر روى آن ظاهر مى شود.

7. تَذْنوب؛ در اين مرحله محل اتّصال خرما به خوشه، به رنگ رسيده درمى آيد.

8. جَمْسَه؛ در مرحله اى است كه همه جوانب خرما به رنگ رسيده درآمده، ولى هنوز براى خوردن مناسب نيست.

9. ثعده؛ مرحله آغاز سرخ شدن خرما است و در اين مرحله خرما رنگ به رنگ ديده مى شود.

10. خالع و خالعه؛ و آن زمانى است كه خرما به صورت معتدل درآمده، در آستانه رطب شدن باشد.

11. رُطَب؛ اين مرحله لذيذترين و لطيف ترين مرحله خرما براى خوردن است.

12. تَمْر؛ و آن هنگامى است ك دوران رطب شدن را سپرى نموده، گام در مرحله خرماى اصطلاحى مى گذارد. در اين مرحله خرما به آخرين مرحله از مراحل دوازده گانه رسيده، آماده چيدن و انتقال به انبار مى باشد.

باغهاى عيون

در عرف اهل مدينه، به همه باغها و بستانهايى كه در آنها خرما و يا هرنوع ميوه جات و سبزيجات به عمل آيد، باغهاى «عيون» مى گويند.

ص: 202

هر باغ عيون 500 الى 600 قطعه زمين را دربرمى گيرد. اين باغها تفرّجگاه اهالى مدينه است و فاصله آنها تا شهر مدينه حدود يك ساعت است.

آب و هواى اين باغها بسيار لطيف و دلنواز است. در هر باغى چند حوض بزرگ وجود دارد كه توسط اشتران و گاوانِ آبكش، از چاه ها آب مى كشند و آنها را پر مى كنند.

در اين باغها براى تأمين علوفه اغنام و احشام، يونجه مى كارند. اگرچه همه اين باغها سند رسمى و صاحبان مشخصى دارند، ولى گروهى از اعراب «سواعد»، «سعادين» و «تميم» در موسمِ محصول، به اين باغها يورش مى برند و با توسل به زور، آنها را صاحب مى شوند و ميوه جات و اشياى موجود را به يغما مى برند و بر صاحبان باغ كه در آن موسم، در قصرهاى باغ سكونت دارند، آزار مى رسانند.

ثقيب الذّيب

در دامنه كوه احُد، حدّ فاصل احد و باغهاى عيون، راه باريكه اى است كه آن را «ثقيب الذّيب» يا سوراخ گرگ مى نامند.

اين مهاجمانِ گستاخ و بى باك، در اين منطقه كمين كرده، بر كاروانهاى تجارتى، حاملان ارزاق، به ويژه صاحبان گلّه هاى گوسفند حمله نموده، اموال آنها را غارت مى كنند.

كاروانهايى كه از شرق حجاز، كالاهاى تجارتى؛ مانند روغن، حبوبات، دام و ارزاق حمل مى كنند، راه ديگرى ندارند و بايد از اين تنگه بگذرند و لذا اشقياى چپاولگر در اين منطقه مستقر مى شوند.

براى حفاظت و حراست از اموال صاحبان باغ و كالاهاى تجارتى از چپاول اعرابِ مهاجم، همه ساله تدبيرهاى لازم از سوى دولت و اعيان و اشراف گرفته مى شود. مأموران مسلّح بسيج شده، تلاش هاى فراوان انجام مى دهند، ولى تاكنون نتيجه مطلوب به دست نيامده و كاروانها از خطر مهاجمان رهايى نيافته اند و هيچ سالى بدون درگيرى سپرى نشده است.

از اين رهگذر، از سوى پادشاه عثمانى، محافظان كارآزموده و توانمندى به سوى

ص: 203

هجرت كده پيامبر گسيل مى شود تا با تلاش شبانه روزى، در حفاظت و حراست از اهالى عيون و صاحبان كالاهاى تجارتى تلاش كنند.

فرماندهىِ اين گروه اعزامى را «ميرلوا احمد فاضل پاشا» (1) برعهده دارد.

نيروهاى اعزامى، كوه هاى محيط بر باغهاى عيون را دقيقاً بررسى كرده، طرح تأسيس قلعه اى در گردنه «ثقيب الذّيب» و تأسيس برج مراقبتى در نزديكى آن، روى دامنه كوه و بنياد قرارگاهى براى سكونت افراد پياده و سواره پيشنهاد كردند.

اعيان و اشراف مدينه از اين طرح استقبال كردند و وعده دادند كه از هيچ گونه همكارى و بذل مساعى كوتاهى نكنند.

قلعه حميديه

نيروهاى اعزامى با مساعى جميله و مساعدت جليله سادات و اشراف مدينه، نقشه و كروكى باغچه ها و كوه هاى محيط بر آنها را تهيه نموده، به مركز عثمانى فرستادند و اجازه تأسيس قلعه ها و برج مراقبت را گرفتند.

احمد فاضل پاشا مورد تشويق دولت مركزى قرار گرفت و لوح سپاسى به نام او ارسال گرديد. از سوى اهالى مدينه نيز مورد تأييد و تقدير واقع شده، پول و امكانات لازم، به مقدار كافى در اختيارش گذاشته شد.

قلعه ها و برج مراقبت به سال 1297 ه. ق. به نام پادشاه (2) (قلعه حميديه) در نقاط تعيين شده تأسيس گرديد و اهالى مدينه و كاروانهاى تجارتى به اين وسيله از شرّ اشقياى مهاجم رهايى يافتند.

هزينه اين استحكامات و بناها، از كيسه فتوّت و اعانات توأم با حميّت و غيرت اهالى مدينه منوره، به ويژه صاحبان باغهاى عيون تهيه و تقديم گرديد.

مردم فداكار و ايثارگر مدينه، مبلغ 5/ 97497 غروش (3) گرد آورده، در اختيار فرمانده لشكر اعزامى، ميرلوا احمد فاضل پاشا قرار دادند. او نيز با تلاش شبانه روزى، اين مراكز دفاعى را به اسلوب لازم بنياد نهاد.

نام همه كسانى كه به اين پروژه كمك كردند و در فراهم شدن هزينه آن مشاركت نمودند، با ريزكمك هاى آنان، از سوى نماينده عالى رتبه احمد فاضل، مسؤول اسرار


1- در عصر عثمانى فرمانده لشكر را «ميرآلاى» و فرمانده دو لشكر را «ميرلوا» مى گفتند. در ميان سران ارتش، از ميان درجه دارانى كه عنوان «پاشا» را دارند، «ميرلوا» رتبه سوم را دارا مى باشد. قاموس تركى، ص 1441.
2- سلطان عبدالحميد خان، سى و چهارمين پادشاه عثمانى است كه در سال 1293 ه. ق. بر تخت نشست و در سال 1337 ه. ق. خلع شد. قلعه حميديه به فرمان او و به نام او ساخته شده است.
3- غُرُوش واحد پول تركيه است؛ هر يكصد غروش يك لير است.

ص: 204

نظامى، تهيه شد و به آگاهى احمد فاضل رسيد و در روزنامه عسكريه، شماره 1308 به عنوان ماده واحده اى ثبت گرديد. متن اين ماده واحده به شرح زير است:

در مدينه منوره، در دامنه كوه احد، در آخرين حدود باغهاى عيون، در تنگه «ثقيب الذيب» در ميان شهر مدينه و قلعه حميديه، كه قبلًا به هزينه اهالى محترم مدينه تأسيس شده، در كنار جاده ارتباطى، استحكاماتى مشتمل بر يك توپ سه دهنه و قرارگاهى كه دو تيپ لشكر پياده را در خود جاى دهد، ضرورى به نظر رسيد و براى اين منظور، هيأت نُظّار محلى را مورد بازديد قرار داده، مراسم كلنگ زنى و پى كنى آن، با تلاوت آياتى از كلام اللَّه مجيد و ذبح قربانى به منظور سلامتى وجود پادشاهى انجام يافت.

هزينه آن به مبلغ 5/ 97497 غروش از سوى اهالى خيّر و متدين مدينه تأمين و در اختيار «ميرلوا احمد فاضل پاشا» قرار گرفت.

ايشان از اين همه احساسات، عواطف، ايثار و فداكارى اهالى، صميمانه تشكر نمود و سپاس گفت.

اوزان و مقادير

در ميان اهالى مدينه، اوزان و مقادير متنوعى موجود نيست. آنها خرما و برنج را با «كيله» (پيمانه اى خاص)، روغن را با «باديه»، ديگر حبوبات را با «ارْدَبّ» (1) و سبزيجات را با «من» خريد و فروش مى كنند. نرخ ارزاق در اين ايام به شرح زير است:

برنج هر كيله 300 درهم. خرما هر كيله يك و نيم «اوقه». (2) روغن هر باديه 11 تا 12 اوقه و حبوبات هر اردبّ (24 صاع) 120 اوقه و سبزيجات هرمن 200 درهم مى باشد.

سيره سلوكى اهالى مدينه

براى اهالى مدينه چيزى از حقوق و عطايا كه وسيله امرار معاش باشد، وجود ندارد.

اهالى مدينه، چنانكه از مجاوران حرم نبوى انتظار مى رود، همگى با اخلاق شايسته خداپسند متخلّق هستند، بزرگ و كوچك آنها مشغول عبادت و اطاعت اند، از دنيا به اندك قانع، همواره به شكر و سپاس حق تعالى ناطق، روزى پنج بار سجاده بردوش،


1- ارْدَبّ؛ پيمانه بزرگى است، معادل 24 صاع. اختر كبير، ج 1، ص 25.
2- اوقه: از «اقَّه» اخذ شده، هر اقَّه 400 درهم مى باشد.

ص: 205

تسبيح به دست، در حالى كه به نام خداوند جليل مترنّم هستند، براى اداى فرايض به حريم نبوى عزيمت كرده، پس از اداى فرايض در حرم نبىّ مكرّم، و زيارت قبر مطهّر پيامبرگرامى صلى الله عليه و آله به خانه هاى خود بازمى گردند.

از عهد قديم در ميان اهل مدينه مراسم ويژه اى به عنوان اهداى گندم به آستانه مباركه نبويّه، به منظور جلب نظر و عنايت ويژه آن حضرت رايج است.

اهالى مدينه با يكديگر همچون اعضاى يك خانواده، در اوج صفا و صميميت زندگى مى كنند.

به هنگام تشريف فرمايى رسول اللَّه، از مكه معظمه به سوى مدينه منوره، اهالى مدينه به استقبال آن حضرت شتافتند. دو دخترك از قبيله «بنى نجّار» در دهكده قبا، با خواندن اشعار نغز و پرمغزى، مقدم آن حضرت را گرامى داشتند.

اين شيوه پسنديده و سيره سنيّه تا كنون در ميان آنها رايج و در سلوك رفتارى آنها مشهود است. همگى مهربان، ميهمان نواز، خوش برخورد و خنده رو مى باشند.

آنها ادب در گفتار، نزاكت در كردار، درايت در پندار و حسن سلوك در رفتار را به دقت رعايت مى كنند. از عفّت نفس و غناى طبع در سطح بسيار والايى برخوردار مى باشند. از كودكان يتيم و بانوان بى سرپرست به نحو شايسته اى مراقبت مى كنند و در ابراز محبت، فرقى ميان توانمند و مستمند نمى گذارند.

آنها دروغ نمى گويند. از جاده عفاف و تقوا منحرف نمى شوند. از فصاحت خاصى در گفتار و ملاحت ويژه اى در رخسار برخوردار هستند. در سخن كسى را نمى آزارند و زبان به تملّق و هرزه گويى نمى آلايند.

در همه احوال، توفيق تطبيق گفتار و كردار خود را با سيره سنيّه حضرت ختمى مرتبت، در خود ايجاد كرده، در احياى سلوك پسنديده آن حضرت مى كوشند.

در هر فرصتى به حجره شريفه نبوى تشرّف پيدا كرده، با يك دنيا اخلاص و تضرّع، حوائج خود را به پيشگاه خداوند معروض مى دارند و از روح مطهر نبىّ مكرّم استمداد مى جويند و به آمال و آرزوهاى مادى و معنوى خويش نايل مى شوند.

ص: 206

از آداب كهن و عادات ديرينه اهالى مدينه است كه هرازچندى به آغوش طبيعت رفته، در بستانها و باغستانها به تفرّج مى پردازند و از هواى لطيف و مناظر زيباى طبيعت درس صفا و وفا مى آموزند.

اهالى مدينه هفته اى دوبار، روزهاى جمعه و سه شنبه، پس از اداى نماز ظهر، دسته دسته به تفرّجگاه مى روند و به گردش گروهى مى پردازند و اين گردش دسته جمعى را «مقيال» مى نامند. (1) هريك از اهالى در حد توان، غذاهاى لذيذ تهيه كرده، به مجرد رسيدن به محلّ مورد نظر، سفره ها را مى گسترند و رهگذران را به سرِ سفره فرا مى خوانند و با شور و نشاط زايد الوصفى به تناول غذا مى پردازند.

در طول زندگى، هر روز براى آنها روز عيد و هر شب برايشان همانند ليلةالقدر است. آنها از فقير و غنى هرگز غم و اندوهى به نهان خانه دل راه ندهند و در زير سايه نبىّ مكرّم صلى الله عليه و آله آنچنان با نشاط زندگى مى كنند كه مورد غبطه همگان اند.

آنها اگرچه به جز محصول باغستان و نخلستان، درآمدى ندارند، ليكن قسمتى از آن را براى استفاده خود منظور كرده، با قسمتى ديگر حبوبات و مأكولات وارده از بيرون مدينه را تهيه مى كنند و زندگى بسيار آرامى را پشت سر مى گذارند و مستمندان آنها چون توانمندان ديگر بلاد اداره مى شوند.

براى هريك از آنها هداياى فراوانى از بلاد مختلف مى آيد كه بخش مهمى از زندگى آنها با اين هدايا تأمين مى شود و اگر اين هدايا وافى نبود، از يكديگر قرض مى گيرند و در پايان سال، از محضر انور نبىّ مكرم اداى ديون خود را طلب مى كنند و از بركت عنايات بيكران آن حضرت قرض هاى خود را ادا مى كنند.

مراسم ويژه اهداى گندم به آستانه منوّره

از عهد قديم در ميان اهل مدينه مراسم ويژه اى به عنوان اهداى گندم به آستانه مباركه نبويّه، به منظور جلب نظر و عنايت ويژه آن حضرت رايج است.

آنها معتقدند اگر كسى اين شيوه را ترك كند، تا سال آينده قادر به پرداخت ديون خود نخواهد شد.


1- از ريشه «قَيْل»، به معناى نوشيدن چيزى در وسط روز مى باشد. لسان العرب، ج 11، ص 375.

ص: 207

مراسم تقديم گندم منحصراً در شب 17 ذى قعدةالحرام انجام مى شود. (1) اهالى مدينه سعى مى كنند كه در طول سال قرضى از دوستان و آشنايان بگيرند و در شب 17 ذيقعده دَينى بر گردن داشته باشند، آنگاه مقدارى گندم تهيه كرده، در ميان نماز مغرب و عشا به آستان ملك پاسبان حضرت ختمى مرتب تقديم مى كنند و با يك دنيا اخلاص عرضه مى دارند:

«اى رسول گرامى، من اين مقدار مقروض هستم، به عطيّه عليّه آن رسول مكرّم نيازمندم، مرا از اين قرض و دَين رها بفرما.»

اين گندم تقديمى را روز 15 ذيقعده تهيه نموده، از گرد و خاك كاملًا جدا مى كنند و در داخل كيسه سفيد استفاده نشده اى قرار مى دهند، آنگاه در شب معهود (شب 17 ذيقعده) به مقابل پنجره حجره نبويه آورده، به آستانه مباركه تقديم مى دارند.

خادمان حرم نبوى اين كيسه را برمى دارند و به عنوان تبرّك به بندگان مخلص و موحّد اهدا مى كنند و از اين رهگذر به عطاياى فراوانى نايل مى شوند و خداى را سپاس مى گويند.

تقديم كنندگان اين گندم، بدون استثنا، مشمول عنايات اسرارآميز حضرت رسالت پناه قرار مى گيرند و هداياى نقدى ارزشمندى به دست آنها مى رسد كه به راحتى قرض هاى خود را ادا مى كنند. اين هدايا بيشتر از كسانى به دست آنها مى رسد كه اسم آنها را در طول زندگى نشنيده اند.

اين شيوه به قدرى همگانى است كه اگر كسى خود را مقروض ننموده، براى اداى دَين خود در اين مراسم شركت نكند، در نظر مردم از افراد عاجز و ناتوان به شمار مى آيد.

داستانى اعجاب انگيز

يكى از ساكنان هجرت سراى پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله، در يكى از سال ها، در مراسم نيايش و عرض ارادت به ساحت قدس نبوى حضور نيافت و چيزى از عنايات بى كران آن حضرت تقاضا نكرد. يك سال تمام با قناعت زندگى كرد و در صدد استقراض از كسى برنيامد و با همسر خود قرار گذاشت كه به اندك بسنده كنند و در شب 17 ذيقعده در آن مراسم شركت نكنند.


1- علت اصلى انتخاب شب 17 ذيقعدةالحرام بر ما روشن نيست، ولى آنچه مسلم است، نبىّ مكرم صلى الله عليه و آله پيوندهايى با اين عدد دارد: 1) تولد آن حضرت در 17 ربيع المولود واقع شده 2) معراج حضرت در 17 رمضان انجام شده 3) پيروزى آن حضرت در جنگ بدر نيز در 17 رمضان رخ داده است.

ص: 208

شب 17 ذيقعده فرا رسيد و او طبق قرار در مسجد حضور نيافت، ولى ديگر شهروندانش، از بزرگ و كوچك در اين مراسم حضور يافته، با تقديم مقدارى گندم اداى ديون خود را از پيشگاه حضرت رسالت پناه تقاضا نمودند. او نيز در گوشه خانه اش خزيده، با خود چنين گفت: «الحمد للَّه ما راه قناعت پيشه ساختيم و دست نياز به سوى پيامبر خدا دراز نكرديم!» وى اين سخن را در دل خود حديث نفس مى كرد و به خود مى باليد، تا سرانجام خوابش برد. در عالم رؤيا مشاهده كرد كه در حرم نبوى، همه اهالى از عالى و دانى گرد آمده اند و مجلس بسيار باشكوهى برپاست. در صدر مجلس تخت بسيار با عظمتى نهاده شده، وجود اقدس نبىّ مكرّم با شكوه زايدالوصفى بر فراز آن نشسته، به فرد فرد اهالى مدينه بذل مرحمت مى كنند و همگان را مورد لطف و نوازش قرار مى دهند.

پس از مدتى به شاه ولايت، مير هدايت، مولاى متقيان اميرمؤمنان عليه السلام فرمان داد تا دفترى را كه در دست پر انورش دارد بگشايد و اسامى افرادى را كه با تقديم كيسه گندم، اداى ديون خود را خواستار شده اند بخواند.

هركس بتواند در مدينه بميرد، در آنجا بميرد، كه من از هركسى كه در مدينه بميرد شفاعت مى كنم

اميرمؤمنان اسامى فردفرد آنان را قرائت نموده، عرض مى كرد: «يارسول اللَّه امّت و مجاور كوى تو، فلانى پسر فلانى، اين مقدار قرض دارد، از محضر انورت اداى ديون خود را مسألت نموده، به خزانه كرم و رحمت شما اميد بسته است».

پيامبر گرامى براى فردفرد آنان، فرمانِ «پرداخت شود» صادر مى كرد، آنگاه اميرمؤمنان روى اسم هر فردى دستور پرداخت آن را ثبت مى كرد.

سپس مولاى متقيان نام اين فرد محروم را بر زبان آورد، رسول گرامى فرمود: «او كه به ما نياز ندارد و چيزى از ما مطالبه نكرده است، ولى چون از سال گذشته 100 غروش به گندم فروش قرض دارد و گويى آن را فراموش كرده است، آن يكصد غروش قرض او نيز پرداخت شود».

در حالى كه مولاى متقيان فرمان پيامبر گرامى را در آن دفتر ثبت مى كرد، او با يك

ص: 209

دنيا وحشت و اضطراب از خواب پريد، با يك دنيا شرمندگى صورت خود را بر زمين ساييد و با شتاب فراوان به سوى مسجد مقدس نبوى شتافته، به پيشگاه انور حضرت پيغمبر عرضه داشت: «امان، يا رسول اللَّه، نه تنها من، بلكه همه كاينات نيازمند اين در و اين آستانند».

آنگاه صداى خود را به گريه بلند كرد و از سويداى دل استغفار كرد، ديگر سعى بليغ داشت كه همه ساله خود را بدهكار سازد و اداى ديون خود را از محضرت رسالت پناه مطالبه نمايد.

اين داستان در ميان اهالى مدينه متواتر است و همه اهالى اين شهر بر صحّت آن اعتقاد راسخ دارند و از عالى و دانى، خود را بدهكار مى دانند و در شب موعود به محضر آن حجّت معبود مى شتابند و از الطاف بيكران و عنايات بى پايانش مسعود برمى گردند.

اهالى مدينه از زن و مرد، توانمند و مستمند و خُرد و كلان، به اين شيوه مرضيه عمل مى كنند، حتى اگر فرزندى در گهواره دارند از طرف او نيز كيسه اى تهيه كرده به حرم انور نبىّ مكرّم تقديم مى دارند.

كسانى كه مقروض هستند، به تعداد قرض هاى خود، گندم تقديم مى كنند؛ يعنى اگر يكصد قروش قرض دارند، يكصد عدد دانه گندم در كيسه مى نهند.

اهالى مدينه به هنگام تقديم كيسه ها، ابياتى را قرائت مى كنند و معتقدند كه قرائت اين ابيات در آن هنگام الزامى است و اكنون متن و ترجمه ابيات ياد شده:

إليك يا رسول اللَّه يا أشرف الورى لجأت و إنّي ذاهل العقل خائر

اريد فكاكاً من ديون تعلّقت بذمّة مسكين لديك مجاور

و أصحاب هذا الدَّين للدَّين يطلب و مالي من مالٍ و عجزي ظاهر

قليل إحتيال لا اطيق تكسّباً ببابك مطروح أفضلك ناظر

ففكّ يا رسول اللَّه اذمّة كربتي و اقسم بالرّحمان إنّك قادر

أغثني أغثني يا شفيع بنظرة فبابك مقصودي و فضلك غامر

و أنت رسول اللَّه خيرة خلقه و أنت على الأكوان ناهٍ و آمر

عليك صلوات اللَّه ما ذكر الحمى و ما حنّ مشتاق إليك زائر

1) اى رسول گرامى، اى اشرف كاينات، من با دست تهى و عقل پريشان به درگاهت پناه آوردم.

2) از پيشگاهت مى طلبم كه اين مسكينِ مجاورِ حرم شريفت را از ديونى كه بر گرده اش سنگينى مى كند، برهانى.

3) طلبكارها پرداخت اين ديون را از من مى طلبند، من چيزى ندارم كه به آنها بپردازم و ناتوانى ام روشن است.

4) با توان اندك، قدرت تهيه آن را ندارم، حاجتم را به درگاهت آورده، چشم اميد به آستانت دوخته ام.

5) اى نبىّ مكرم، غم و اندوهم بزداى، به خدا سوگند كه به گشودن مشكلاتم توانايى.

6) اى شفيع امّت، مرا درياب و با نگاهى پناهم ده كه آستانت مطلوب و مقصود من است و فضل و كرمت فراگير.

7) اى رسول گرامى، تو بهترين آفريده آفريدگار و فرمانرواى جهان آفرينشى.

8) درود بيكرانِ حضرت حق بر شما باد، تا روزى كه مجاور شيفته اى از شما ياد كند و زائر دلباخته اى به زيارت حريمت پرگشايد.

ص: 210

ص: 211

يك هشدار

يك فرد ضعيف العقيده اى اين سنت متداول (اهداى گندم) را بدعت تلقى كرده، مردم را از انجام دادن آن نهى مى كرد و مى گفت: «از اين بدعت چه حاصلى به دست مى آيد؟!»

او به هر فردى از اهالى مدينه مى رسيد با اصرار از او مى خواست كه از تقديم گندم و شركت در مراسم شب 17 ذيقعده خوددارى نمايد.

شبى در عالم رؤيا به محضر مقدس حضرت ختمى مرتبت رسيد و در آن عالم مشاهده نمود كه صاحبان هدايا به محضر آن حضرت شرفياب شده، مورد عنايت خاص حضرتش قرار گرفته اند.

او ديد كه اسامى فردفرد آنها خوانده مى شود و عطاياى حضرت نبوى به آنها اعطا مى گردد.

«هرگز به اهالى آن بلده طيبه دست درازى و زبان درازى مكن، كه حضرت حق تعالى در يك لحظه تو را نابود مى كند.

او نيز به اميد عنايتى، گامى جلوتر نهاده، به محضر انور رسالت پناه عرضه داشت:

«به اين كمترين نيز عنايتى فرماييد».

يك مرتبه مورد عتاب قرار گرفت و اين گونه پاسخ شنيد: «تو نه تنها خود را بى نياز مى دانى، ديگران را نيز از انجام اين عمل منع مى كنى و اعتقاد سالم آنها را به باد مسخره مى گيرى و جسورانه به اين عمل جاهلانه اقدام مى كنى».

از اين هشدار و نكوهشِ حضرت به شدت متأثر گشته، با وحشت و اضطراب از خواب پريد، از كردار خود نادم شد و براى جبران آن با هركسى كه مصادف مى شد، داستان خوابش را بيان مى كرد و او را به شركت در اين عمل تشويق مى نمود.

لزوم مهر ورزى به اهالى مدينه

اهالى مدينه از عالى و دانى، لازم الاحترام هستند؛ زيرا اگر عاصى و گنهكار هم

ص: 212

باشند، شرف مجاورت اشرف كاينات ايجاب مى كند كه حقّ مجاورت آنها رعايت شود.

پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در رابطه با حقوق همسايگان مى فرمايد:

«مَا زَالَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام يُوصِينِي بِالْجَارِ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُ».

«جبرئيل امين آن قدر مرا در مورد همسايه توصيه كرد كه گمان كردم همسايه را وارثِ همسايه قرار خواهد داد.» (1) اگر رعايت حقوق همسايگان ما تا اين حد مهم باشد، رعايت حقوق همسايگان پيامبر صلى الله عليه و آله چه قدر مهم خواهد بود؟! روى اين بيان، بايد حريم آن حضرت در مورد مجاوران كويش رعايت گردد؛ زيرا در مورد آنان وعده شفاعت ويژه از آن حضرت روايت شده است، آنجا كه مى فرمايد:

«مَنِ اسْتَطاعَ أَنْ يَمُوتَ بِالْمَدِينَةِ فَلْيَمُتْ بِها، فَإنِّي أَشْفَعُ لِمَنْ يَمُوتَ بِها».

«هركس بتواند در مدينه بميرد، در آن جا بميرد، كه من از هركسى كه در مدينه بميرد شفاعت مى كنم». (2) روى اين بيان به شرف اسلام و فضيلت مجاورت نبىّ گرامى صلى الله عليه و آله مشرّف شود و در هجرت سراى آن حضرت ديده از جهان فروبندد، طبق وعده آن حضرت مورد شفاعت شفيع المذنبين، سيدالمرسلين، حضرت ختمى مرتبت قرار خواهد گرفت.

براين اساس، احترام و اظهار محبت به ساكنان مدينه منوره بر هر مسلمانى شايسته و ضرورى است.

احترام به اهالى مدينه، تجليل و احترام به ساحت قدس نبوى محسوب است، و لذا سلاطين اموى، عباسى، ايوبى و عثمانى همواره حرمت اهالى مكه و مدينه را رعايت مى كردند. (3) روى اين جهت خلفاى عثمانى آثار خيريه فراوانى در حرمين شريفين از خود به يادگار نهادند و براى اهالى مكه و مدينه حقوق، عطايا و موقوفاتى معين كردند كه همه ساله به صورت منظم به آنها تقديم مى گردد.

خدمات برجسته اى كه براى حفظ آسايش و آرامش اهالى مدينه، از شرّ مهاجمان بدوى، از سوى دولت عثمانى ارائه مى شود، جاى بسى تقدير و ستايش است.


1- صحيح بخارى، ج 8، ص 12؛ مسند احمد، ج 2، ص 85؛ من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 32؛ امالى شيخ طوسى، ج 2، ص 134
2- سمهودى، وفاءالوفا، ج 1، ص 49، به نقل از ترمذى، ابن ماجه و بيهقى.
3- اين تعبير از روى حسن ظن به خلفا بر قلم مؤلّف جارى شده، والّا داستان حرّه و جنايات بيرون از وصف يزيدبن معاويه در مدينه منوّره، سياه ترين صفحه تاريخ را به اين حادثه شوم اختصاص داده است. فشرده اين واقعه دلخراش را سمهودى در «وفاءالوفا بأخبار دارالمصطفى»، ج 1، صص 138- 125 آورده است.

ص: 213

در عهد سلطان عبدالمجيد (1) مسجد نبوى رو به خرابى نهاد، او فرمان لازم الاجرايى صادر كرده، براساس آن، مسجد نبوى از پايه برداشته شده، بناى فعلى در مدت 12 سال، مطابق فرمان همايونى ساخته شد. طبيعى است با اين خدمت شايسته، روح مقدس نبوى قرين سرور و ابتهاج خواهد بود.

ميهمان نوازى اهل مدينه

با توجه به عنايات ويژه رسول گرامى نسبت به اهالى مدينه، كه از احاديث فراوان استفاده مى شود، ابراز محبّت و مودّت به آنان بر هر فرد مسلمان لازم و ضرورى است؛ زيرا هر مسلمانى بايد آنچه را كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله دوست مى دارد، دوست بدارد و هرچيزى را كه آن حضرت دشمن مى دارد دشمن بدارد.

ما هر خدمتى در برابر اهالى مدينه انجام دهيم، هرگز نمى توانيم محبت و عطوفت آنان را جبران كنيم؛ زيرا اگر ما سالى يك بار هديه و عطيه اى به آنها تقديم مى كنيم، آنها هر روز پنج بار در اوقات نماز در حرم نبوى براى ما دعا مى كنند و در طول سال زائران حرم شريف را مورد لطف و مرحمت خود قرار مى دهند.

اگر در موسم حج، در خانه اى از حجاج خانه خدا پذيرايى نشود، همگان او را مورد سرزنش قرار مى دهند و مى گويند: «اگر تو آدم سعادتمندى بودى، شمارى از زائران خانه خدا را به خانه ات مى آوردى و اطعام و احسان مى كردى.»

اهالى مدينه تا سرزمين «جُرْف» (2) به استقبال حجاج مى روند و آنها را به منازل خود فرا مى خوانند.

محبّت اهالى مدينه نسبت به زائران حرمين شريفين به قدرى است كه كودكان در كوچه ها براى زائران اشعار خوانده، مراتب محبت و علاقه خود را به آنان ابراز مى دارند.

اهل مدينه در موسم حج و غيره، هر زائرى را ببينند به منزل خود دعوت كرده، در اطعام و احسان به آنها از يكديگر سبقت مى جويند.

زن و مرد از اهالى مدينه، دل زائران را شاد مى كنند و از آنان دلجويى مى كنند، حتى اگر امكانات مادى نداشتند، قرض كرده، در ميهمان نوازى كوتاهى نمى كنند.

اگر زائران هدايايى به آنها تقديم كنند، اين هدايا با خدماتى كه آنها را ارائه مى دهند


1- سلطان عبدالمجيد خان، سى و يكمين پادشاه عثمانى به سال 1255 ه. ق. بر تخت نشست و تاسال 1277 ه. ق. حكم راند.
2- جُرْف؛ در لغت به جايى گفته مى شود كه در اثر عبور سيل، گود شده باشد و نام يك وادى درسه ميلى مدينه منوّره است. معجم البلدان، ج 2، ص 128.

ص: 214

به هيچ وجه قابل مقايسه نيست.

مؤلف به سال 1289 ه. ق. به مدت يك هفته به همراه نُه نفر از دوستان، در منزل پسر نقيب الاشراف، سيد محمد علوى بافقى ميهمان بودم. اين سيد جليل القدر هر روز دوبار سينى پر از غذا مى آورد. بر اساس محاسبه اى كه انجام شد، هر سينى غذا 132 غروش هزينه برمى داشت.

در طول اقامت ما در مدينه منوره، اين سيد بزرگوار لحظه اى از ما دور نشد و در زيارت اماكن مقدسه با ما همراهى كرد و هيچ مكان زيارتى را فروگذار نشد.

آگاهى از مجارى حالات اهالى مدينه و آشنايى با عواطف و احساسات والاى آنان، يك معاشرت طولانى و ارتباط تنگاتنگ مى طلبد. كسانى كه چند روز در اين شهر مقدس اقامت مى كنند، هرگز با دقايق و لطايف موجود در آن شهر آشنا نخواهند شد.

دِل اوزاتما، ال اوزاتما اهلنه اول بلده نك طوز گيبى بردمده محور ايدر جناب حق سنى

«هرگز به اهالى آن بلده طيبه دست درازى و زبان درازى مكن، كه حضرت حق تعالى در يك لحظه تو را نابود مى كند.» (1) پى نوشت ها:


1- به مضمون اين شعر، احاديث فراوانى از پيامبرخدا صلى الله عليه و آله رسيده كه از آن جمله است: «مْن أَرادَها بِسُوءٍ أَذابَهُ اللَّهُ كَمَا يَذُوبُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ»؛ «هركس به اين شهر اراده بدى كند، خداوند او را ذوب كند، همان گونه كه نمك در آب ذوب مى شود». وفاءالوفا، ج 1، ص 44.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109