ميقات حج-جلد 44

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

اسرار و معارف حج

حج در آثار محيى الدين عربى (2)

ص: 6

قادر فاضلى

تلبيه عرفانى

يكى از مناسك حج، لبيك گفتن حاجيان بعد از پوشيدن لباس احرام است. در چگونگى تلبيه و زمان آن، چند قول است كه محيى الدين بعد از اشاره به آنها، به سرّ و عرفان تلبيه پرداخته است. او مى نويسد:

تلبيه اجابت حضرت حق است؛ همانگونه كه همه فرائض، اجابت نداى خدا است.

حاجى با گفتن لبيك در ايام حج، نداى خدا را پاسخ مى دهد، ليكن عارفان در تمام لحظات عمر، به تلبيه مشغول بوده و پيوسته به زبان حال و قال، لبيك مى گويند.

آنان نه تنها در دنيا، كه در آخرت نيز لبيك شان قطع نمى شود؛ زيرا نداى خدايشان را با تمام جان و دل، هر لحظه مى شنوند و بدان پاسخ مى دهند.

تنها عارفان نيستند كه اينگونه اند، مؤمنان صادق نيز چون عارفانند؛ زيرا آنان نيز در طول زندگى، با پرداختن به هر يك از وظايف عبادى و حركت در مسير خدايى، به نداى پروردگار لبيك مى گويند.

خداوند مؤمنان را پيوسته به مغفرت و رضوان خويش فرا مى خواند و آنان نيز به اين نداى ربّانى لبيك مى گويند. (1) وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ .... (2)


1- الفتوحات المكيه، چاپ قاهره، ج 10، باب 72، فصل 274 تا 278
2- آل عمران: 132

ص: 7

«و براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان، از يكديگر پيشى بگيريد.»

اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ ... (1)

«دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد، آنگاه كه شما را به سوى چيزى مى خوانند، كه اين، موجب حيات شما است.»

طواف كعبه

محيى الدين بعد از بيان چگونگى آغاز طواف و اذكارى كه در حين طواف بايد گفته شود، به بيان بعضى از اسرار و حالات آن پرداخته، مى گويد: آنكه دور كعبه طواف مى كند بايد چنين فرض كند كه پيرامون عرش الهى مى گردد و با طائفين حول العرش همنوا مى شود. آنانكه قرآن در حقشان فرموده است:

وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. (2)

«و فرشتگان را مى بينى كه پياده پيرامون عرش مى گردند. خدايشان را تسبيح مى گويند و به حمد او مشغولند و ميانشان به حق حكم شده و گفته مى شود همه حمد مخصوص خداوند، پروردگار عالميان است.»

وى سپس به علاقه حاجيان به كعبه اشاره كرده، مى گويد: كعبه نيز زبان حالش تقاضاى طواف از حاجى است؛ يعنى اگر حاجى علاقمند طواف پيرامون كعبه است وكعبه نيز همانند او به وى علاقمند است. سپس به بيان مكاشفه خود با كعبه و زمزم پرداخته و گفته است:

«روزى به كعبه نگاه مى كردم، ديدم كه كعبه از من مى خواهد به گِردش طواف كنم و زمزم را ديدم كه از من مى خواست تا از آبش بنوشم. اين خواهش كعبه و زمزم به جهت شدّت علاقه آنها به مؤمن است كه مى خواهند هر چه زودتر به آنها متّصل شوند.»

محيى الدين مى گويد:

«خواهش كعبه و زمزم يك خيال نيست بلكه صداى اين خواستن به گوش شنيده


1- انفال: 29
2- زمر: 75

ص: 8

مى شود.» لذا اشعارى نيز در اين خصوص سروده است.

سپس به بيان مكاشفه و حالات ميان خود و كعبه پرداخته، مى نويسد:

«ميان من و كعبه، زمانى كه من مجاور كعبه بودم، مراسله و معاتبه هميشگى بود و من بعضى از آنها را در كتابى به نام «تاج الرسائل و منهاج الوسائل» نوشته ام كه مجموعاً هفت رساله است و به تعداد هفت طواف به دور كعبه مى باشد و براى هر طوافى رساله اى نوشته ام. محتواى رساله ها، حالات و مكاشفاتى است كه خدا براى من در آن طواف ها ميسّر ساخته است. تدوين اين رسائل به جهت حادثه اى بود كه براى من روى داد و آن عبارت است از اينكه:

من پيشتر مقام خودم را از مقام كعبه برتر مى دانستم و به كعبه، از حيث مادّى بودن و اينكه آن از مولّدات اوّليه است، توجّه داشتم و ساير فضايل آن، كه خداوند مخصوص آن كرده و پيامبران و بزرگان را به پيرامونش گردانيده است، غافل بودم.

البته اين مسأله به خاطر حالتى بود كه بر من غالب شده بود و خداوند خواست تا مرا متنبّه و بيدار كند. لذا اين مكاشفه بر من حاصل شد و آن مستى حالت عرفانى از من برطرف گشت.

چنين بود كه در شبى سرد و روشن از خواب بيدار شدم، در حالى كه باران مى باريد، وضو ساخته، به طواف كعبه رفتم. زمانى بود كه جز من كسى در اطراف كعبه ديده نمى شد.

وقتى حجرالأسود را بوسيدم و طواف كردم و به مقابل ميزاب (ناودان) رسيدم، به كعبه نگاه كردم. به نظرم آمد كه گويى دامن پرده اش را بالا زده و خود مقدارى از جاى خود بلند شده است. وقتى به ركن شامى رسيدم، احساس كردم كه كعبه مرا از خود دور مى كند و اجازه طواف نمى دهد و مرا تهديد مى كند؛ به طورى كه من كلام تهديدآميزش را با گوش هاى خود مى شنيدم. تا اينكه عجز و لابه شديد كردم، خواستم كه خدا مرا از آن حالت خارج كند.

در صورتى كه نمى توانستم از جاى خود تكان بخورم؛ زيرا مى ترسيدم كه از سوى كعبه ضربه اى به سرم فرود آيد. به گوش خود شنيدم كه كعبه مى گفت. نزديك شو تا ببينى كه با تو چه مى كنم! چقدر از ارزش من مى كاهى

ص: 9

و مقام خود را بالا مى برى و مقام عارفان را بر من ترجيح مى دهى؟! من تو را راحت نمى گذارم كه بتوانى به دور من طواف كنى. فهميدم كه خداوند با اين عمل مرا تأديب كرده است و من سپاس خدا را به جا آوردم و از نظر سابقِ خود برگشتم و مقام كعبه را بر خود ترجيح دادم و از گذشته خود پشيمان شدم.

در اين صورت حالتى ديگر برايم حاصل شد و كعبه را به صورت بانويى زيبا ديدم كه تا آن زمان كسى به آن زيبايى نديده بودم. فى الحال اشعارى در مدح و جمال وى سرودم و قرائت كردم. هنوز مشغول خواندن اشعار بودم كه ديدم كعبه به حالت پيشين خود برگشت و با نظر لطف و سرور به من توجه كرد و اجازه داد تا به طواف بپردازم.» (1) اشعار وى در مدح و عظمت كعبه را به جهت رعايت اختصار نياورديم.

حجر الأسود، دست خدا در زمين

حجرالأسود به منزله دست خدا در زمين است كه مردم با استلام يا بوسيدن آن، با خدا بيعت مى كنند.

محيى الدين مى گويد: «از آنجا كه خداوند عرش را براى خود محل استواى رحمانى برگزيد و فرمود: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى ... (2)

و فرشتگان را طواف كنندگان دور عرش قرار داد، كعبه را نيز بيت خود در زمين- به همان شيوه و اسلوب عرش- بنا نهاد تا بندگانش پيرامون آن طواف گزارند و در هر طوافى با بوسيدن حجرالأسود، با خداى خود تجديد بيعت كنند؛ زيرا حجرالأسود به منزله دست خدا و بوسيدن يا لمس كردن آن، به معناى دست بيعت دادن با خدا است.

البته دست خدا مطلق از هر قيدى است و همه چيز در دست اوست. از اين رو دست خدا در همه جا هست. ليكن وقتى بخواهد ظهور يابد و مصداق پيدا كند، حجرالأسود مظهر و مصداق آن خواهد بود. (3)لذا سزاوار است كه طواف كننده حجرالأسود را ببوسد و ركن آن را استلام كند و پيشانى اش را به عنوان سجده بر آن نهد. (4)


1- الفتوحات المكّيه، چاپ قاهره، ج 10، باب 72، فصول 284 تا 290
2- طه: 5
3- الفتوحات المكيه، ج 10، باب 72 فصول 285 تا 287
4- همان فصل 310

ص: 10

نماز بعد از طواف

دو ركعت نماز بعد از طوافِ كامل، از سنت پيامبر است كه رعايت آن بر ما لازم است. محيى الدين مى گويد:

«با اينكه خودِ طواف نوعى نماز است. البته نمازى كه ركوع و سجود ندارد؛ مانند نماز ميّت. طواف نيز نمازى است كه در آن اجازه سخن گفتن داده شده، با اين تفاوت كه در هر طواف، زائر حجرالأسود را، كه به منزله دست خدا در زمين است، مى بوسد. و اين بوسيدن حجرالأسود در هر طواف، به منزله سجده در نماز است. با اين فرض، مى توان گفت طواف، نمازى است كه فقط ركوع ندارد و در آن اجازه تكلّم داده شده است. در عين حال، بعد از طواف، دو ركعت نمازِ طواف گزارده مى شود.»

وى اشعارى در اين خصوص سروده كه بيانگر عرفان طواف و نماز طواف است.

ترجمه آن چنين است:

«پيرامون خانه خدا را هفت بار گشتم و در مقام ابراهيم نمازگزاردم و آنگاه بازگشتم.

باز هفت بار طواف كردم و به مقام برگشتم و سپس نماز بجا آوردم.

مدتى به اين كار مشغول بودم و ميان آن، ندا سر مى دادم كه اى حبيب دلها، تا اينكه شنيدم.

خداوند جواب داد: اى بنده من، من نيز لبيك گفتم و گفتم من همان بنده تو هستم كه نداى تو را اجابت كردم.

گفت: هر چه از من مى خواهيد، بخواهيد كه باب قبول خواسته ها از سوى من باز است.» (1) شوط هاى طواف

سرّ هفت شوط بودنِ طواف در نظر محيى الدين آن است كه چون طبقات آسمان ها هفت است، آنكه هفت طواف به جا مى آورد، به منزله آن است كه افلاك سبعه را طواف


1- طفت بالبيت سبعة وركعتُ بمقام الخليل ثمّ رجعت لطوافي فطفت سبعاً وعدنا لمقام الخليل ثمّ ركعت لم أزل بين ذا وذاك أنادي يا حبيب القلوب حتّى سمعت يا عبيدي! فقلتُ: لبّيك ربّي ها أنا ذا أجبت ثمّ أطعتُ فأمروا بالذي شادون منّي إنّ باب القبول منّي فتحت همان فصول، 313، 312 و 311

ص: 11

كرده است. چون افلاك مستدير (دايره اى) هستند و طواف به دور كعبه نيز مستدير است، پس طائف بيت، طائف همه آسمان ها بوده است. آنگاه مى گويد:

«اين اسرار را فقط عارفان درك مى كنند و طائف واقعى كسى است كه خداوند وى را به اين حقايق آگاه ساخته باشد. (1) در واقع اين نماز مرحله كمال يافته طواف است كه به قول محيى الدين محصول و مولود طواف مى باشد؛ زيرا آنكه همه افلاك را طواف كرده و اسرار آن را ملاحظه نموده، خود به خود سر تعظيم در پيشگاه آن عظيم عليم فرود آورده است و سجده تعظيم بر آستان ربوبيت او ساييده و به واسطه اين توفيق، به خود باليده و بندگى خداوند را بر هرچه غير خدا است، ترجيح مى دهد.»

او در ادامه بحث، به خواص نماز طواف و حركات موجود در طواف و نماز اشاره كرده، مى گويد:

«حركات آسمان هاى هفتگانه، در رشد و نموّ و حركت هاى اركان چهارگانه زمين (آب، باد، خاك و آتش) داراى تأثير است. ازاين رو، در وجود انسان نيز تأثير دارند؛ زيرا جسمانيّت آدمى مركب از اخلاط اربعه زمين است و نفسانيت وى، امرى مجرد و معنوى و ما فوق ماديّت. از آنجا كه طواف هفتگانه به منزله طواف بر سماوات سبعه است، همانند آنها در اخلاط وجودى انسان تأثير مى گذارند، به همين جهت، نماز طواف دو ركعت است كه يك ركعت آن براى جنبه حيوانيّت و ماديت انسان و يك ركعت ديگر براى جنبه نفسانيت و معنويت او است. با توجّه به اين مسأله است كه خداوند در حديث قدسى فرموده است:

«نماز را دو قسمت كردم؛ يك قسمت آن را براى بنده ام قرار دادم و قسمت ديگر را براى خودم برگزيدم.»

آنچه براى بنده است، قسمت ماديت نماز و آنچه براى خداوند است، جنبه معنويت و روحانيّت آن است. (2) وى در خصوص رابطه و تأثير طواف بر نماز مى گويد:

«هر دور از ادوار هفتگانه طواف، در نماز تأثير خاص خود را دارد. تا معلوم


1- همان، فصل 317
2- همان، فصول 318- 317

ص: 12

گردد كه نماز متولد و محصول طواف است. از اين رو، طواف در نماز هفت اثر جسمانى و هفت اثر روحانى مى گذارد. آثار جسمانى طواف ها بر نماز عبارتند از: 1- قيام اوّل 2- ركوع 3- قيام ثانى كه همان بلند شدن از ركوع است 4- سجود 5- جلوس بين دو سجده 6- سجده دوّم 7- جلوس براى تشهّد.

امّا خواص و آثار معنوى طواف در نماز عبارت است از اذكارى كه در حين انجام اين هفت مورد ذكر مى شود.» (1) ادراك معانى و عرفان اذكار، مربوط به نفس است و انجام اعمال فيزيكى؛ از قبيل سجده و ركوع و امثال آن، به جسم مربوط مى شود. از اين رو، ظاهر انسان عابد را ظاهرِ عبادات به حركت در مى آورد و باطنش را باطن عبادات. از آنجا كه اعمال فيزيكى محسوس و محدود به ابعاد مادى است، لذا هر عملى حد معيّنى دارد؛ مثلًا ركوع مختصات خود را داشته و سجود و قيام و قعود هر كدام محدود به حدودى هستند. ليكن محتواى اين اعمال و معنويتشان به جهت مجرد و غير مادّى بودنشان، از حدود ماده بيرون بود و به همين جهت نامحدود مى باشند. به عنوان مثال، نهايت درجه احترام ظاهرى انسانِ عابد در پيشگاه معبودش، اين است كه بلندترين و شريف ترين موضع وجود خود؛ يعنى پيشانى را به پَست ترين موضع وجود خود؛ يعنى زيرپايش كه زمين است بنهد. پس نهايت درجه تواضع فيزيكى، سر بر زمين ساييدن است. امّا تواضع نفس انسان كه يك امر معنوى و مجرد است، حدّ و حساب ندارد. روح آدمى مى تواند در حدّ بى نهايت به خداى خود تواضع كند، امّا جسم او به جهت محدوديتش نمى تواند تواضع غير محدود به جا بياورد.

شايد يكى از اسرار موجود در اذكارِ اعمالِ عبادى همين باشد كه خداوند متعال با مقارن ساختن هر عمل عبادىِ جسمانى، يك ذكرِ مخصوص به آن قرار داده است تا به وسيله نامحدوديت معنويتِ ذكر، نقص موجود در عبادت، كه از محدوديت اعمال فيزيكى حاصل مى شود، برطرف گردد.

محدوديت و عدم محدوديت امور مادّى و غير مادّى، نه تنها در مسائل صعودى و تكاملى ونورانى؛ ازقبيل عبادت وجوددارد، بلكه درمسائل نزولى وپست نيزجارى است.


1- همان، فصل 319- 318

ص: 13

يعنى خطا و انحراف فيزيكى محدود و قابل جبران است ولى انحراف معنوى و نفسانى نامحدود و جبران كردنش بسيار سخت مى باشد.

مولوى در اين خصوص به پليدى و نجاست مادّى و روحى مثل زده و گفته است:

نجاست ظاهرى را با آب مى توان پاك كرد. امّا نجاست باطنى را با هفت دريا نمى شود طاهر ساخت. بوى آزار دهنده نجاست ظاهرى چند قدم بيشتر نمى رود ولى نجاست باطنى بوى پليدش هزاران كيلومتر دورتر از خود را مى آزارد. از اين رو، آنان كه كورى ظاهرى دارند انحرافشان محدود است ولى آنان كه كور دل هستند و باطنشان نابيناست، هدايت نمى شوند. (1) سعى

سعى ميان صفا و مروه، از اعمالى است كه بعد از طواف انجام مى شود. بانىِ تشريع اين عمل، به عنواچن يكى از مناسك حج، هاجر، همسر ابراهيم و مادر اسماعيل است؛ او كه به امر الهى و به صلاحديد شوهرش با فرزند صغير خود در دل بيابان بى آب و علف قرار گرفت، آنگاه كه تشنگى به مادر و فرزند غلبه كرد، از دور سرابى را آب پنداشت و هروله كنان به سوى آن رفت تا آبى بيابد ليكن وقتى بدانجا رسيد، دانست كه آنچه ديده، سراب بوده است نه آب. اين ماجرا هفت بار تكرار شد و عاقبت الأمر آنچه را كه به دنبالش هفت مرتبه مسافتى را طى كرده بود، در زير پاهاى فرزندش يافت. از اينرو خداوند سبحان، عمل اين زن پاكباخته و به امر پروردگار ساخته را منسكى از مناسك حج قرار داد تا همه مسلمانان تا قيامت به پاس احترام به مقام شامخ چنين مادرى و به حكم الهى، اعمال وى را تكرار كنند. خداوند سبحان بدين طريق نام هاجر را جاودانه ساخت و او را در پيروى از خود و پيامبرش الگوى همه انسان ها قرار داد.

استفاده عرفانى كه محيى الدين عربى از اين ماجرا مى كند، اين است كه راه كمال تنها براى مردان هموار نيست، بلكه براى زنان نيز همانند مردان راه باز است. از اين رو، در دين اسلام زن علاوه بر ارزش خاص خود، مى تواند اصل و منشأ تشريع باشد؛ همانگونه كه حضرت هاجر اصل و منشأ حكم سعى، در مناسك حج شده است. (2) چون حضرت هاجر اين مسير را هروله كنان طى كرد، حاجيان نيز بايد چنان طى


1- مثنوى كلاله خاور، دفتر سوّم، ص 170
2- الفتوحات المكيه، ج 10، باب 72، فصول 349 تا 346

ص: 14

كنند. چون او هفت مرتبه رفت و برگشت، حاجيان نيز هفت مرتبه سعى مى كنند.

اين مسأله براى آن عده كه در خصوص حقوق زن و مقام او در اسلام تحقيق مى كنند، قابل توجه است كه بدانند ملاك و معيار ارزش در اسلام، تقوا و پاكى انسانى است. به طورى كه عمل يك زن پاك (با اينكه نه امام است و نه پيامبر) اساس و اصل تشريع حكمى از احكام جهانى اسلام مى گردد. بنابراين، آنچه مهم است عشق الهى و محو جمال او شدن است و درِ اين توفيق به روى همگان باز است. به قول عمان سامانى:

همرهى به عقل صاحب شرع را تا از او جوييم اصل و فرع را

همّتى بايد قدم در راه زن صاحب آن خواه مرد و خواه زن

غيرتى بايد به مقصد رهنمود خانه پرداز جهان چه زن چه مرد

شرط راه آمد نمودن قطع راه برسر رهرو چه معجر چه كلاه (1)

از ديدگاه محيى الدين، انسان با هر چيزى كه روبرو مى شود و به نحوى از انحاء، با آن ارتباط برقرار مى كند، بايد به جنبه كمالى آن چيز توجّه كند و از كمال خاص آن بهرمند شود؛ مثلًا اگر با جماد يا نبات يا حيوان سر و كار دارد، در مزاياى وجودى آن غور كرده، مشتركات خود را با آن دريابد و از اين جهان مشترك استفاده لازم را ببرد.

وى به صفات جمادى صفا و مروه اشاره كرده، مى گويد: حاجى كه ميان صفا و مروه سعى مى كند، متوجّه باشد كه صفا و مروه هر دو جامدند و بيت خدا نيز از چند تكّه سنگ جامد تشكيل شده است. جماد به جهت جامد بودنش، هيچ اراده و اختيارى ندارد و فقط در مسيرى كه خداى براى آن در نظر گرفته است، حركت مى كند و تنها موجودى است كه در مسير عبادى خود بدون هيچ خواهش ارادى يا غريزى ثابت مى باشد. با اينكه نبات و حيوان نيز اراده ندارند امّا چون غريزه دارند از اين رو نوعى خواستن و ميل در آنها وجود دارد كه در جماد نيست. بنابر اين عبوديتِ جماد خالص است. (2) پس انسان بايد به اين جهت جماد توجّه كرده و در حال سعى ميان صفا و مروه تلاش كند كه عبوديتش را خالص گرداند و از هرگونه خودخواهى و زياده خواهى پرهيز كند. اگر انسان بتواند اين صفت جمادى را در خود تقويت كند، بندگى او كامل تر مى شود؛ زيرا تقويت چنين جهتى در انسان، ارادى است. از اين رو، خيلى ها نمى توانند به


1- گنجينة الأسرار، ص 74 چاپ مدرسه انتشاراتى ميثم.
2- الفتوحات المكيه، ج 10، باب 72، فصول 358- 357

ص: 15

چنين مقامى برسند. اگر جماد شهوت و غضب ندارد، آدمى نيز در اثر رياضت هاى معقول و مشروع مى تواند به مقامى برسد كه كاملًا بر شهوت و غضب خود چيره شود؛ به گونه اى كه گويى چون جمادات گشته و از بند هوى رسته است.

پس، وقتى انسان ميان صفا و مروه سعى مى كند، بايد به صفات آن دو، كه از جمادات هستند، فكر كند و خود را به بعضى از آن صفات متصف نمايد؛ مثلًا يكى از صفات جماد، افتادگى و دورى از استعلا است. حاجى نيز بايد بر تواضع خود بيفزايد و از بزرگ يبنى خويش بكاهد.

محيى الدين به سنگ مثال زده و مى گويد: خداوند در قرآن بعضى از سنگ ها را خاشع بارگاه ربوبى دانسته و بعضى از آنها را مجراى آب، كه مايه زندگى است معرفى كرده است. پس انسان نيز علاوه بر خاشع بودن بايد مجراى فيض و مايه حيات گردد. (1) قرآن كريم مى فرمايد:

وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ؛ (2) «و بعضى از سنگ ها هستند كه از آنها جوى ها جارى مى شود و بعضى سنگ ها هستند كه مى شكافند و آب از دل آنها بيرون مى شود و بعضى ديگر هستند كه از بيم خدا فرو مى ريزند.»

خوب است كه آدمى اين چند صفت را، كه خدا براى سنگ ذكر كرده است، در خود زنده كند؛ يعنى خاشع بوده و مايه حيات ديگران باشد.

محيى الدين مى گويد: ساعى ميان صفا و مروه، وقتى با اين بينش سعى كند، مى تواند كمالات موجود در سنگ را در خود پياده كند كه عبارتند از: خشيت، حيات، علم به خدا و ثابت و استوار بودن. وقتى از عمل سعى فارغ شود داراى كمالات مذكور خواهد بود. (3) وقوف به عرفه و نماز در آن

وقوف در عرفه، آن است كه حاجى در روز نهم، در اين منطقه، از هنگام زوال تا غروب توقف كند. لازم نيست همه اين مدت را وقوف داشته باشد، بلكه آنچه ركن است، مسمّاى توقف است.


1- همان، فصول 358 و 357
2- بقره: 74
3- الفتوحات المكيه، ج 10، باب 72، فصل 360

ص: 16

محيى الدين در ضمن بيان حكم فقهى وقوف در عرفه، به دو مسأله نيز اشاره مى كند كه يكى عبارت است از «اقامه نماز جماعت ظهر و عصر در اول ظهر»، بدون اينكه ميان دو نماز فاصله بيفتد و اين را سنت حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى داند. (1) بنابراين، جواز جمع ميان نماز ظهر و عصر- كه شيعه بدان معتقد است و در نظر اهل سنت جايز نيست- در گفتار محيى الدين از سنت پيامبر صلى الله عليه و آله شمرده شده است.

مسأله ديگر «گزاردن حج و نماز جماعت» است كه در نظر محيى الدين اقامه حج بايد توسط سلطان اعظم صورت گيرد و مردم پشت سر وى نماز به جماعت بگزارند.

و نماز در روز عرفه را نيز به امامت سلطان اعظم به پا دارند. وى ابتدا مى گويد حاجى بايد پشت سر سلطان اعظم نماز گزارد؛ خواه عادل باشد خواه فاسق. سپس با يك تأويل و توصيه عرفانى مى گويد: هركس كه نماز مى گزارد، در حال نماز نيكوكار و غير فاسق است؛ لذا مى توان به امامت او نماز جماعت خواند! (2) حتى حجاج بن يوسف نيز در حال نماز فاسق نيست و با او نيز مى توان نماز جماعت خواند! (3) بنابراين، محيى الدين نيز اعتقاد دارد كه امام جماعت بايد عادل باشد ولى طبق توجيه عرفانى خاص او، هر نمازگزارى در حال نماز، لزوماً غير ظالم است. كه در اين صورت قيد اولى براى عادل بودن امام جماعت زايد مى گردد!

به نظر مى رسد تأويل و توجيه عرفانى مسأله، شيخ اكبر را از فلسفه شرط عدالت امام جماعت و بالاتر از آن، امام حكومت دينى غافل ساخته است؛ زيرا عادل به كسى نمى گويند كه در وقت خاصى ظلم نكرده و به كار نيك مشغول باشد. بلكه عادل كسى است كه ملكه عدالت داشته باشد؛ يعنى به فكر ظلم و جور نباشد و هدف او اجراى عدالت و دورى از ظلم باشد. چنين شخصى اگر سهواً گناهى يا ظلمى نيز مرتكب شود با داشتن ملكه عدالت، از صفت عادل بودن ساقط نمى شود. بدين جهت ظالم نيز كسى نيست كه هنگام عبادت ظلم كند، بلكه كسى است كه از ملكه عدالت به دور بوده و عموماً به كار زشت مشغول و مشهور است. ولو در بعضى از لحظات زندگى به دور از ظلم باشد.

پس آنكه به صفت ظلم و جور مشهور است، نمى تواند امام جماعت باشد تا چه رسد به ظالمى چون حَجّاج بن يوسف؟!


1- همان، فصل 374
2- همان، فصل 375
3- همان، فصل 336

ص: 17

خطبه نماز در عرفه

نماز در روز عرفه، در نظر محيى الدين و علماى اهل سنت، مانند نماز جمعه است، با اين تفاوت كه اگر در نماز روز عرفه خطيب خطبه نماز را نخواند نماز مقبول است امّا در نماز جمعه، خطبه ها جزو نماز است و بايد خوانده شود. البته محيى الدين ايراد خطبه قبل از نماز روز عرفه را از سنت رسول صلى الله عليه و آله دانسته و بر آن تأكيد دارد.

فرق ديگر ميان دو نماز را در جهريه بودن نماز روز عرفه و اخفاتيه بودن نماز جمعه دانسته است. (1) نقش عرفانى و سازنده اى كه محيى الدين براى خطبه نماز عرفه قائل است، عبارت از اين است كه خطيب در اين روز مذكِّر خدا بوده و مردم را به طاعت خدا دعوت مى كند و در ضمن خطبه به مردم گوشزد مى كند كه آنها تنها براى وقوف به اين محل نيامده اند، بلكه اين وقوف وسيله تذكار توقف مردم در روز قيامت در محضر خداوند است. خطيب بايد صحنه قيامت و قيام مردم در حضور خداوند را در نظر مردم مجسم كند؛ به گونه اى كه مردم خود را در محضر خدا بدانند و با اين توجّه عرفانى و احساس حضور در پيشگاه خداوند، به نماز ايستند. (2) حال اگر روز عرفه مصادف با روز جمعه باشد، چه بايد كرد؟ آيا نماز جمعه خوانده شود يا نماز ظهر و عصر روز عرفه؟ علماى اهل سنت نظريات متفاوتى داده اند؛ بعضى گفته اند: جمعه در عرفه واجب نبوده و بعضى گفته اند اگر 40 نفر از اهل عرفه حاضر باشند نماز جمعه برگزار مى شود و نظريات ديگرى هم داده اند.

محيى الدين مى گويد: از آنجا كه حج نداى الهى است كه در آيه آمده است: وَاذِّنْ فِى النّاسِ بِالْحَجِّ؛ «ومردم را براى انجام حج صلا زن.» نماز جمعه نيز نداى الهى است كه: اذا نُودِىَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوا إلى ذِكْرِ اللَّهِ ...؛ (3) «وقتى در روز جمعه، به نماز جمعه ندا داده مى شود، به سوى نماز برويد.» بنابراين، اين دو آيه با هم مناسبت دارند؛ زيرا هر دو نداى الهى اند. پس مى شود در روز عرفه نماز جمعه برقرار كرد و بهتر است كه نماز جمعه اقامه شود، نه نماز ظهر و عصر روز عرفه. (4) آنگاه كه جمعه با عرفه مصادف مى شود، در واقع دو عيد به يك روز مى افتد و ارزش آن را مضاعف مى سازد و سزاوار است كه امام جمعه، به اقامه نماز جمعه پردازد


1- همان، فصل 382
2- همان، فصل 384 و 385
3- جمعه: 9
4- الفتوحات المكيه، ج 10، باب 72، فصل 394

ص: 18

كه بهترين نماز، چنين نمازى است كه موجب طهارت ظاهرى و باطنى و آمرزش انسان از هر گناهى مى شود. (1) پيروى از امام در عرفه

به گفته محيى الدين: علماى اسلام در اين مسأله اختلاف دارند كه اگر كسى بعد از زوال در عرفه وقوف داشته باشد، ولى قبل از امام و بعد از غروب از منا حركت كند، آيا عملش صحيح است يا نه؟ بعضى قائل به صحت شده اند؛ زيرا او مقدارى از شب و روز را در آنجا وقوف داشته است. اما اگر قبل از غروب از آنجا خارج مى شد بايد يك قربانى مى كشت. قول ديگر اين است كه چيزى بر وى نبوده و حجّش تمام است.

نظر من اين است كه اركان حج او تمام است اما مناسك را به طور كامل به جا نياورده است؛ زيرا افضل را ترك كرده و فاضل را به جا آورده است. (2) ابن عربى در ذيل بيان اين حكم فقهى، به يك مسأله بسيار مهم كلامى و عرفانى اشاره مى كند كه اساس همه احكام فقهى ديگر است و آن عبارت است از «لزوم پيروى از رسول گرامى» صلى الله عليه و آله. از نظر محيى الدين ملاك قبول عمل، پيروى از سنت رسول است.

هركس به اندازه اى كه به پيامبر محبت دارد، بايد پيرو او باشد و الّا به مقدارى كه تخلّف نمايد، از محبتش كاسته مى شود؛ به عبارت ديگر نقص عمل هركسى بيانگر نقص محبت او به رسول گرامى صلى الله عليه و آله است.

مسلمان به هر اندازه از هرعمل دينى بكاهد، به همان اندازه از دايره محبت رسول اللَّه و خداوند سبحان خارج مى گردد. حتى در امورى كه تخلّف از آن مباح است ولى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به آن عمل كرده است، جايز نيست كه مؤمن از آن تخلف كند؛ زيرا عشق به رسول اجازه نمى دهد انسان از كارى كه پيامبر به انجام آن مبادرت كرده، فاصله بگيرد. (3) محيى الدين، پيشى گرفتن از امام را، ولو به اندازه مقدارى زودتر خارج شدن از منا، جايز نمى داند؛ چون سنت رسول خدا است. با اينكه مباح است ولى موجب ترك افضل مى باشد. و سبقت گرفتن و به عبارت ديگر پس ماندن از سيره رسول خدا، ولو به مقدار ترك افضل، جايز نبوده و موجب نقص محبّت انسان مى شود.

طبق اين نظريه محيى الدين، مى توان عمل بسيارى از افرادى كه با شعار جانشينى


1- همان، فصل 404
2- همان، فصل 415
3- همان، فصول 417 و 416

ص: 19

پيامبر و ادعاى محبت او، پاره اى از شعائر اسلامى را حذف كرده و يا چيزهايى را بر آن افزوده اند، مورد نقد قرار داد و اين پرسش را پيش روى خيلى ها، از جمله خودِ محيى الدين نهاد كه چگونه خليفه دوم توانسته است حج تمتّع و ازدواج تمتّع را حرام كند و «حىّ على خيرالعمل» را از اذان حذف كند و چيز ديگر جايگزين نمايد؟! او كه گفته است: نزد اهل طريق، اگر كسى به همه امور و سنن عمل كند ولى يك عمل را ترك نمايد، آن هم عملى كه بر او واجب نشده، ولى پيامبر بدان عمل كرده است، از محبتش كاسته مى شود و از محبت الهى خارج مى گردد! چگونه است كه بعضى از صحابه اعمال واجب را ترك كردند و بلكه از دايره مناسك خارج ساختند و بدتر از آن، انجام آن را حرام كردند و از محبتشان كاسته نشد و از دايره حُبّ الهى خارج نگشتند؟! اگر پيروى از امام در وقوف درعرفه اين همه مهم است، پس پيروى ازامام معصوم و پيامبر صلى الله عليه و آله در اعمال مهمتر و اصول عقايد و فروع آن چقدر مهم خواهد بود؟ و خروج يا تخلّف از آن چقدر خطرناك؟!

مزدلفه

مزدلفه سرزمين وسيعى است ميان عرفه و منا، كه فاصله ميان آن تا عرفه، تقريباً 16 كيلومتر بوده و تمام اين سرزمين پهناور مانند عرفه موقف است. (1) مزدلفه نام هاى ديگر هم دارد كه عبارتند از، مشعرالحرام و جَمْع.

از آن جهت كه حاجيان در رفتن به آن، از يكديگر سبقت مى گيرند، به «مزدلفه» شهرت يافته و چون مكان عبادت و تقرّب به خداوند است، «مشعرالحرام» خوانده اند.

از آنجا كه مردم در آنجا جمع مى شوند و به روايت ديگر، چون نماز مغرب و عشا با يك اذان خوانده مى شود، «جَمْع» ناميده شده است.

توقف در مزدلفه، به اتفاق همه علما واجب است، با اين تفاوت كه بعضى وقوف در آنجا را ركن مى دانند؛ مانند علماى شيعه، و گروهى ركن ندانسته اند؛ مانند علماى عامه كه قائل به ركن نيستند و آن را از واجبات حج شمرده اند. (2) محيى الدين عربى در اين خصوص، بعد از بيان حكم فقهى وقوف در مزدلفه از نظر بعضى از فقها، مى گويد:


1- حج از ديدگاه مذاهب اسلامى آيت اللَّه جناتى ص 186، انتشارات مشعر.
2- الفتوحات المكيه، ج 10، باب 72، فصل 187

ص: 20

مزدلفه براى تقرّب و نزديكى است. عمل در آن نيز موجب تقرّب است. بنابراين، حاجى بايد در اين جايگاه متقرّب به خداوند باشد. پس آنكه در اين موضع صفت تقرب را از دست بدهد، در واقع حجىّ به جا نياورده است؛ زيرا حج عبارت است از مجموعه اى از اعمال خاص به خود، كه با انجام همه اين اعمال حج تحقّق مى پذيرد. و با از دست دادن هريك از اينها كه ركنى از اركان حج اند تركيب حج به هم مى خورد و از صورت حج بودن خارج مى گردد. (1) از نظر محيى الدين، «مشعر» ناميده شدن مزدلفه براى آن است كه آدمى درونش اشعار داشته باشد كه خداوند عبادتش را قبول فرموده است. و «الحرام» بودنش براى اين است كه آنجا نيز حكم حَرَم را داشته و آنچه در حرم حرام است در مشعر الحرام نيز حرام است. بدين جهت حاجى همانطور كه در حرم بايد ذكر خدا كند در اينجا نيز مأمور به ذكر خدا است. (2) رمى جمرات

رمى جمره عبارت است از زدن هفت سنگ ريزه به جمرات سه گانه (جمره اولى، وسطى و عقبى). روز دهم جمره عقبه را رمى مى كنند و در ايام تشريق (روزهاى يازدهم، دوازدهم و براى بعضى كه شب سيزدهم را در منا بيتوته مى كنند، روز سيزدهم.) هر سه جمره رمى مى شود.

محيى الدين براى هر يك از جمرات سه گانه فلسفه اى قائل شده و گفته است:

جمره اولى؛ براى شناخت ذات است.

چون شناخت ذات براى كسى ميسّر نيست، لذا در آنجا توقف مى كنيم. در اينجا شيطان شبهات خود را به حاجى القا كرده و سعى مى كند كه او را به غور در شناخت ذات الهى وادار كند. حاجى نيز با سنگ زدن به شيطان او را از خود دور مى سازد تا خاطرش را از وسوسه هاى شيطان خالى كند. شيطان هفت بار و از هفت راه وارد مى شود تا حاجى را گمراه كند و او با هفت سنگ شيطان را از خود دور مى كند؛ مثلًا بار اول شبهه ممكن الوجود بودن خدا را به وى تلقين مى كند و حاجى با سنگ اول امكانيّت را از ذات خدا دور مى سازد. بار دوم شبهه جوهريت را القا مى كند و حاجى با سنگ دوم جوهريّت


1- همان، فصل 428
2- همان، فصل 430

ص: 21

را نفى مى كند؛ زيرا جوهريت لازمه اش متميّز بودن است و خدا از مكان مستغنى است.

شهبه سوم جسمانيت خداوند است كه با سنگ سومِ حاجى، جسمانيت منتفى مى شود.

شبهه چهارم عَرَضيت است كه سنگ چهارم عرضيت را به جهت احتياج به محل، انكار مى كند. شبهه پنجم علّيت خداوند است كه سنگ پنجم با مساوق دانستن معلول با علّت آن را رد مى كند؛ زيرا علت بدون معلول نمى شود، در حالى كه خداوند سبحان، قبل از آنكه معلولى باشد، بوده است. از اينرو، در نصوص دينى آمده است كانَ الَّلهُ وَلَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَىٌ شبهه ششم طبيعى بودن حضرت احديت است كه سنگ ششم آن را نفى مى كند؛ زيرا طبيعت لازمه اش كثرت داشتن و محتاج بودن هريك از اجزاى طبيعى به مجموع خود است و اين با ذات غنى على الاطلاق سازگار نيست. شبهه هفتم عدميّت است كه مى گويد: اگر خدا هيچ يك از اينها نيست، پس حتماً هيچ چيز نيست و عدم است.

سنگ هفتم اين شبهه را نفى مى كند كه همه اينها كه هستند دليل بر وجود اويند؛ زيرا همه آثار آن حضرتند و آثار فرع وجود است نه عدم. زيرا عدم اثرى ندارد. (1) جمره ثانيه؛ براى شناخت صفات الهى است.

شيطان وقتى در مرحله جمره اولى موفّق نشد، دوباره در جمره ثانيه سراغ حاجى آمده و او را در خصوص صفات الهى به شبهه مى اندازد و مى گويد: گيرم كه همه صفات الهى از ذات او سرچشمه گرفته باشد، از كجا معلوم كه او به همه اين صفاتش علم دارد؟! حاجى با زدن سنگ به شيطان، او را از خود و القاى شبهات هفتگانه در خصوص صفات هفتگانه الهى دور مى سازد كه آن صفات عبارتند از: حيات، قدرت، اراده، علم، سمع، بصر و كلام.

جمره ثالثه؛ شناخت افعال الهى است.

شيطان وقتى در جمره ثانيه موفق نشد، از راه ديگر وارد مى شود وبه القاى شبه در افعال الهى مى پردازد تا توحيد افعالى حاجى را مخدوش كند و بگويد: آنچه هست، اثر قدمت عناصر است. وقتى با سنگ اين شبهه را دفع كرد، مى گويد: عناصر در آن شريك اند كه با سنگ دوم باطل مى شود. پس مى گويد: اثر فلك است و حاجى با سنگ سوم نيز آن را باطل مى كند. او بارچهارم شبهه جوهر هباء را مطرح كرده و حاجى با سنگ چهارم آن را از بين مى برد. پس شبهه هيولاى كلّ را پيش مى كشد و سنگ پنجم


1- همان فصل 441 و 440

ص: 22

آن را دور كرده و بار ششم مسأله نَفْس كليه را مطرح مى سازد و سنگ ششم به سراغش مى آيد و بار هفتم شبهه عقل اول را مطرح ساخته و همه را به عقل اول مستند مى كند كه حاجى با سنگ هفتم به محتاج بودن عقل اول به خدا، شبهه او را پاسخ مى دهد.

در اينجا حاجى هر چه را كه غير خدا است، با سنگ هاى هفتگانه از خود دور ساخت و ديگر چيزى براى دور ساختن باقى نمى ماند، از اين رو، خودِ او نيز نبايد در آنجا باقى بماند، لذا از آنجا حركت كرده و دور مى شود. (1) به نظر مى رسد آنچه محيى الدين در اسرار معنى و فلسفه حكم رمى جمرات گفته است، تنها به ذوقيات خود او مستند است؛ زيرا بسيارى از حاجيان با اصطلاحات عنوان شده در اين مسأله، اصلًا آشنايى ندارند حتى در طول عمرشان يك بار هم اسم آن اصطلاح به گوششان نرسيده است تا چه رسد به اينكه معنايش را بدانند و در القاءات شيطان به رفع آن بپردازند. مردم به قصد تقرّب به خدا و به عنوان انجام يك عمل عبادى و دفع وسوسه هاى شيطانى به رمى شيطان مى پردازند. بى آنكه هيچ يك از اين امور به ذهنشان بيايد.

ظاهراً مسائل ياد شده توسط محيى الدين، خيالاتى است كه برخود او عارض شده است. لذا به هيچ يك از آيات و احاديث استناد نكرده است. به خلاف ساير جاها كه معمولًا در بيان اسرار اعمال، به آيه يا حديث و يا كلام بزرگان عرفان؛ مانند بايزيد و جنيد و امثال آنها استناد مى كرد.

مِنا و تمنّى

منا، موضع تمنّى است. در وجه تسميه آن گفته اند: وقتى آدم عليه السلام به منا آمد، خداوند به او فرمود: «تَمَنِّ ما شِئْتِ»؛ «هرچه مى خواهى بخواه». محيى الدين مى گويد: منا جايگاه بلوغ امنيّه و آرزو است. حاجى هر آرزويى دارد، در اينجا برآورده شدنش را از خداوند سبحان مى خواهد. حاجى در اينجا آرامش داشته و ضمن عبادت به خوردن و آشاميدن و پاكسازى روحى و جسمى مى پردازد. به عبارت ديگر، اينجا براى حاجى جنّت مُعَجَّله (بهشت موقت) است. حاجى در اين بهشت موقت مى تواند آرزوى رسيدن به بهشت جاودان را داشته باشد و از خداى مهربان بخواهد كه او را اهل بهشت قرار دهد. (2)


1- همان، فصل 442 تا 444
2- همان، فصل 445

ص: 23

حلق يا تقصير

حلق عبارت است از تراشيدن سر در منا و تقصير كوتاه كردن موى سر است كه بعد از قربانى در منا انجام مى پذيرد. محيى الدين در كتاب «فتوحات» حلق و تقصير را قبل از ذبح (قربانى) عنوان كرد. لذا ما نيز به ترتيب ذكر او در اين مقاله بيان كرديم.

توجيه عرفان محيى الدين در مورد تقصير شَعرْ (كوتاه كردن مو) اين است كه تقصير شَعر موجب تكثير و ازدياد شعور مى شود. از اين رو، حلق (تراشيدن) بهتر از تقصير است. (1) حاجى با سبك كردن برون سر از زوايد، از خدا مى خواهد كه درون سر را نيز از زوايد خالى كرده و از علم و معرفت پُر گرداند. مو، سَتر و پوشش سر است و انسان با تراشيدن آن، پوشش و حجاب را از برون سرش برطرف مى كند تا خداوند نيز حجاب معنوى را از درون او؛ يعنى عقل او دور نمايد.

قربانى (ذبح)

قربانى دومين عمل در منا است كه عبارت است از ذبح گاو يا گوسفند و يا شتر. ذبح شتر بهتر از گاو و ذبح گاو بهتر از گوسفند است.

سنت شدن اين عمل در ايام حج، به جهت فداكارى و گذشتى است كه حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام از خود نشان دادند و همه هستى خويش را در طبق اخلاص گذاشتند و آن زمانى بود كه حضرت ابراهيم در خواب ديد فرزند خود را به دست خود در راه خداوند ذبح مى كند. ذبحِ تنها فرزند دلبندى كه در سنين كهولت بدان رسيده است، آن هم به دست خود! امتحانى بس عظيم و توانفرسايى است. تصوّر چنين صحنه اى براى ما مشكل است تا چه رسد به تصديق انجام دادن چنين كار دشوار!

حضرت ابراهيم وقتى چنين خوابى مى بيند، بى درنگ به انجام آن مى پردازد. در حالى كه در اين گونه امور، انسان ها راه توجيه را باز كرده و به شيوه هاى گوناگون به توجيه مسأله پرداخته و از انجام آن شانه خالى مى كنند؛ مانند اين توجيهات كه: خواب است، با صدقه دادن قابل حلّ است، شايد منظور قربانى كردن گاو و گوسفند است و ...!

اما حضرت ابراهيم بى درنگ خطاب به فرزندش مى گويد: إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى ...؛ «من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم. نظر توچيست؟» حضرت اسماعيل بى درنگ جواب مى دهد كه: ... يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ


1- همان، فصل 477

ص: 24

سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ؛ (1) «اى پدر، آنچه را كه بدان مأمور شده اى، انجام ده.

ان شاءاللَّه مرا از بردباران خواهى يافت».

ابراهيم عليه السلام بى درنگ در فدا كردن فرزند دلبند خود براى دلدار است و اسماعيل در پى رسيدن به معبود و معشوق خويش لحظه شمارى مى كند. از اين رو، نه تنها به دنبال راه فرار و توجيه شرعى و عقلى نمى روند كه بهانه قوى به دست آوردند تا بدين وسيله عشقبازى و جانبازى كنند! بنابراين، تأويل بعضى از عرفا خواب حضرت ابراهيم را كه وى از همان اول مأمور به ذبح گوسفند بود ولى قوّه مخيله اش آن را به شكل ذبح فرزند براى او تصوير كرد، (2) خالى از قوت است؛ زيرا انسان كامل قوّه مخيله اش تحت سيطره قوّه عاقله اش بوده، نمى تواند او را اغوا كند.

بنابراين، مسأله قربانى حضرت اسماعيل نمايش عشقبازى جانانه است كه جز با جانبازى عاشقانه، قابل اجرا نيست كه انسان عاشقى با كوچك ترين بهانه و به صورت خواب ديدن باشد آن را به اجرا در مى آورد و آنچه براى ديگران ناممكن است را ممكن مى سازد.

و چه نيكو گفته است اقبال لاهورى كه:

هركه پيمان با هو الموجود بست گردنش از بند هر معبود رست

مؤمن ازعشق است وعشق ازمؤمن است عشق را ناممكن ما ممكن است

عقل سفاك است و او سفاكتر پاكتر چالاكتر بى باكتر

عقل در بى چاك اسباب و علل عشق چوگانباز ميدان عمل

مى كند از ما سوى قطع نظر مى نهد ساطور بر حلق پسر (3)

قربانى فرزند؛ يعنى گذشتن از همه هستى، يعنى فناى در حضرت دوست و رويگردانى از هرچه غير اوست. چون خدا از همه اينها بى نياز است و مى خواهد با اين امتحانات، آدمى به مقامات خود برسد و جوهره وجودش را بشناسد؛ لذا از تحقّق ظاهرى قربانى حضرت اسماعيل جلوگيرى كرده و گوسفندى را به جاى او به قربانگاه مى فرستد و آن را ذبح عظيم مى نامد كه: فَفَديْناهُ بِذِبحٍ عَظيمٍ؛ (4) «و به جاى او قربانى عظيمى جايگزين كرديم.» عظمت قربانى به جهت عظمت اسماعيل و ابراهيم است. و الّا حيوان در حوانيتش، با همنوعان خود تفاوتى ندارد. اما اين حيوان به خصوص كه به جاى اسماعيل قربانى مى شود به جاى قربانى عظيم، ذبح مى گردد تا حاجيان تا قيامت هر سال با


1- صافات: 102
2- شرح فصوص، داود قيصرى، فصل اسحاقى.
3- اقبال لاهورى- تصحيح احمد سروش ص 31 و 17
4- صافات: 157

ص: 25

قربانى كردن، به ياد فداكارى آن دو بزرگوار بيفتند و سختى عمل حضرت ابراهيم و اسماعيل را در نظرشان مجسم كنند تا سختى هاى دنيا و سفر حج در نظرشان حقير گردد.

محيى الدين يكى از اسرار قربانى را تكامل بخشيدن به موجودى و آزادسازى روح آن دانسته، مى گويد: روح حيوان در جسم آن زندانى است. حاجى با ذبح يك حيوان روحش را از زندان تنش رها ساخته و به روح او تكامل مى بخشد. از نظر ما حيوانات نيز داراى روح و عقل اند و خداى خود را شناخته و عبادت مى كنند. كه خدا فرمود: كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ ...؛ (1)

«همه آنها نماز و تسبيحشان را مى دانند.» همانطور كه ما در اين روز از احرام خارج شده، براى انجام اعمال متفرقه آزاد مى شويم. به عنوان سپاس از خداوند، روح حيوانى را از تحجير جسم او آزاد مى كنيم. سپس مقدارى از گوشت حيوان را مى خوريم تا جزو بدن ما گردد كه خودِ اين نوعى كمال براى آن حيوان است؛ زيرا از مرحله حيوانى به مرحله انسانى صعود كرده است. (2) پى نوشت ها:


1- نور: 41
2- الفتوحات المكيه، ج 10، باب 72، فصل 449

ص: 26

ص: 27

فقه حج

طرح جايگزين شود.

ص: 28

استفتائات حج

مركز تحقيقات حج- بخش فقه

ض؟ 1- شخصى، فرد ناتوانى را با چرخ دستى (ويلچر) طواف مى دهد، اگر در اثناى طواف متوجه شود لباس احرام آن فرد نجس است و خودش نمى داند، آيا لازم است به او بگويد؟ در فرض سؤال، چنانچه پس از طواف به وى اطلاع دهند، طوافى كه با لباس نجس انجام شده چه حكمى دارد؟

آيت اللَّه بهجت: 1) لازم نيست 2) اشكال ندارد، چون جاهل بوده.

آيت اللَّه تبريزى: لازم نيست به او بگويد و اگر بعد از اتمام طواف به او اطلاع دهند طواف او صحيح است؛ واللَّه العالم.

ص: 29

آيت اللَّه خامنه اى: ارشاد به موضوع و اطلاع دادن لازم نيست و چنانچه پس از طواف علم به نجاست لباس احرام در حال طواف پيدا كند طوافش صحيح است.

آيت اللَّه سيستانى: اعلام به او لازم نيست و طوافش صحيح است.

آيت اللَّه شبيرى زنجانى: طواف در فرض سؤال صحيح است و لازم نيست كه نجاست لباس، به طائف اطلاع داده شود.

آيت اللَّه صافى گلپايگانى: در فرض سؤال، اطلاع دادن لازم نيست و اگر بعد از اتمام طواف به وى اطلاع دهند، طواف او صحيح است و اعاده لازم نيست، واللَّه العالم.

آيت اللَّه فاضل: 1) خير، لازم نيست به او بگويد 2) اظهر صحّت طواف است و اعاده لازم نيست.

ص: 30

آيت اللَّه صانعى: اطلاع دادن طواف گزار به نجاست لباس احرامش، نه تنها غيرلازم است بلكه در بعضى از مواردش نامطلوب مى باشد و به هرحال مطلع شدن طواف گزار به نجاست لباسش بعد از طواف مضر به طوافش نمى باشد و طوافش صحيح است و اعاده ندارد.

آيت اللَّه مكارم شيرازى: 1) لازم نيست 2) طوافش صحيح است.

آيت اللَّه نورى همدانى: واجب نيست به او بگويد و در صورتى كه بعد از اتمام طواف متوجه شود، طواف وى صحيح است.

ض؟ 2- قرآن هايى در مسجدالحرام به زائران اهدا مى شود كه چند دسته است:

دسته اول: قرآن هاى مستعمل مسجدالحرام، ممهور به مُهر «وقف للَّه تعالى بالمسجدالحرام».

دسته دوم: قرآن هاى چاپ عربستان، وقف و هديه زائران جهت قرائت در مسجدالحرام، كه متصدّيان اين قرآن ها و قرآن هاى دسته سوّم كه چاپ ساير كشورها است و توسط زائران به مسجدالحرام هديه مى شود را به خاطر يك شكل بودن قرآن هاى مسجدالحرام از قفسه ها خارج كرده و به زائران ديگر كه متقاضى قرآن هستند تحويل مى دهند. و دسته چهارم قرآن هايى است كه هديه دولت عربستان و رياست شؤون حرمين شريفين است و هيچگونه مُهرى ندارد. حال: آيا دريافت اين قرآن ها جايز

ص: 31

است؟ و برفرض جواز مالك مى شوند يا نه؟ و درصورت عدم مالكيت، آيا جهت استفاده عمومى در غير مساجد يا در مساجد ديگر مى توان آنها را آورد؟

آيت اللَّه بهجت: دسته اول و دوم جايز نيست و دسته سوم ممكن است تملّك، ولى احتياط در ترك است و دسته چهارم تملُّك آن مانعى ندارد و دسته اوّل و دوّم را اگر نمى گذارند در آنجا باشد مى تواند به اقرب آن مساجد بگذارد.

آيت اللَّه تبريزى: قرآن هايى كه محرز است زوّار هديه و وقف كرده اند را نمى توان گرفت و تصرف كرد و گرفتن قرآن هاى ديگر جايز است و مى توانند تملّك كنند و يا در مساجد و غيره براى عموم قرار دهند، واللَّه العالم.

آيت اللَّه خامنه اى: قرآن هايى كه وقف مسجدالحرام شده است، دريافت و تملّك آن جايز و صحيح نيست و در صورتى كه عودت و استفاده از آن در مسجدالحرام امكان ندارد، آنها را به مساجد ديگر برده و در آنجا استفاده نمايند.

آيت اللَّه صانعى: گرفتن قرآن هاى دسته چهارم مانعى ندارد و جايز مى باشد و گيرنده هم مالك مى گردد.

ص: 32

آيت اللَّه صافى گلپايگانى: در فرض سؤال، قرآن هايى كه توسط حجاج و زائرين وقف نشده؛ اعم از آنكه اثرى از وقف بودن در آنها نباشد يا از طرف حكومت سعودى اثر وقف در آنها ديده شود اگر مسؤولين ذيربط از آنها به كسى اهدا نمايند، گرفتن آن اشكال ندارد و گيرنده مالك مى شود.

قرآن هايى كه توسط حجاج وقف بشود، گرفتن آنها جايز نيست، واللَّه العالم.

آيت اللَّه فاضل: استفاده از قرآن هاى دسته اول و دوم در غير مسجدالحرام اشكال دارد، اما دسته سوم و چهارم اشكالى ندارد و تحقّق ملكيت نسبت به دسته چهارم مسلّم است.

آيت اللَّه مكارم شيرازى: قرآن هايى كه از طرف مسؤولين آن منطقه به زوار داده مى شود اشكالى ندارد و ملك آنها مى شود.

آيت اللَّه نورى همدانى: در غير مورد اخير، گرفتن آنها اشكال دارد و همچنين نمى توان آنها را به مساجد يا جاهاى ديگر برد.

ص: 33

ض؟ 3- آيا مسافر، در اماكن تخيير مجاز است نوافل ظهر و عصر را بخواند؟

آيت اللَّه بهجت: اظهر عدم سقوط دوائب نهاريّه در اماكن تخيير است اگرچه فريضه را در خارج ايقاع نمايد يا قاصد آن باشد يا قصراً در داخل ايقاع نمايد، بلكه ثابت است نافله با عدم تعيُّن تقصير.

آيت اللَّه تبريزى: نوافل ظهر و عصر او ساقط است. واللَّه العالم.

آيت اللَّه خامنه اى: نافله نماز ظهر و عصر در سفر ساقط است، حتى در اماكن تخيير.

آيت اللَّه شبيرى زنجانى: مجاز نيست.

آيت اللَّه صافى گلپايگانى: استحباب نوافل ظهر و عصر در اماكن تخيير ثابت نيست؛ واللَّه العالم.

آيت اللَّه صانعى: مجاز نمى باشد چون تخيير در نماز ظهر و عصر در اماكن تخيير يك حكم اختصاصى و عرضى نسبت به خود آنهاست نه نسبت به نوافل آنها.

ص: 34

آيت اللَّه فاضل: خير، مشروعيت نوافل ظهر و عصر در فرض مزبور ثابت نيست.

آيت اللَّه مكارم شيرازى: مجاز نيست.

آيت اللَّه نورى همدانى: در صورتى كه تمام را اختيار كرد رجاءً مى تواند بخواند.

ص: 35

تاريخ و رجال

طرح جايگزين شود.

ص: 36

گزارشى از سفر حج مرحوم آيت اللَّه كاشانى

سيّدعلى قاضى عسكر

درشماره پيشين، گزارشى ازسفر حج مرحوم آيت اللَّه سيّد ابوالقاسم كاشانى رحمه الله به چاپ رسيد. اين مسافرت كه در سال 1331 ه. ش. و همزمان با انتخاب ايشان به عنوان رييس مجلس شوراى ملّى انجام شده است، از ويژگى هاى خاصّى برخوردار بوده كه توجّه خوانندگان ارجمند را به بخش دوّم و پايانى آن جلب مى نماييم:

شماره 709

تاريخ 22/ 7/ 1331

در تعقيب گزارش محرمانه شماره 551 مورخ 31/ 5/ 1331 راجع به مسافرت «حضرت آيت اللَّه كاشانى» به «حجاز» معروض مى دارد:

چون با وجود تقاضاى مكرر سفارت، راجع به تعيين روز و ساعت قطعى ورودشان به «جده»، موعد مزبور معين نشده بود، در مقابل پرسش هاى نمايندگان سياسى دول اسلامى و علما و وجوه و اعيان محلى- كه علاقه زيادى به شركت در استقبال ايشان اظهار مى داشتند- سفارت نمى توانست پاسخ روشنى بدهد، خود اعضاى سفارت هم درنتيجه اين بى اطلاعى، نگران و ناراحت بودند، لذا ناچار از «مقامات سعودى» تقاضا شد كه به مجرد استحضار از ساعت ورود هواپيماى حامل «حضرت آيت اللَّه» سفارت را

ص: 37

مستحضر دارند.

طى تلگراف شماره 588 وزارت امور خارجه، روز ورود ايشان را اشعار داشته بودند ولى ساعت ورود طياره همچنان نامعلوم بود، تا اينكه كمى قبل از ساعت 45/ 8 صبح روز چهارشنبه، پنجم شهريور (1331) (كه به حساب محل، هفتم ذى حجه بود) از طرف «رييس بنگاه هواپيمايى سعودى» به سفارت اطلاع داده شد كه در حدود سه ربع ساعت بعد؛ يعنى تقريباً 30/ 9 صبح، هواپيماى حامل «حضرت آيت اللَّه كاشانى» و همراهانشان به «جده» خواهد رسيد.

فوراً به نمايندگان سياسى دول اسلامى و اشخاصى كه اظهار علاقه به شركت در استقبال ايشان نموده بودند، اطلاع داده و خود به فرودگاه رفتيم.

در ظرف اين سه ربع ساعت اكثر نمايندگان دول اسلامى و عده اى از اعيان محلى در فرودگاه حاضر شدند.

از طرف بنگاه هواپيمايى سعودى هم، به معاونت وزارت امور خارجه و فرماندار جده و رييس كلّ اداره امور حج و رييس شهربانى و شهردار و رييس گمرك فرودگاه جده، اين خبر ابلاغ شده بود و همه حاضر بودند. (1) در سر ساعت 30/ 9 كه هواپيمايى از بيروت رسيد. رييس بنگاه هواپيمايى، مستقبلين را تا نزديك هواپيماى مزبور هدايت نمود، اتومبيل هاى مخصوص حضرت آيت اللَّه و همراهان را هم- كه از اتومبيل هاى كروكى (2) انتخاب شده بود- تا كنار هواپيما آورده بودند كه زحمت پياده راه رفتن در آفتاب را نداشته باشند و براى اينكه بدانند آيا معظم له مُحرِم هستند يا خير و كروك اتومبيل بايد برداشته شود يا نه، از مسافرين طياره، راجع به محرم بودن ايشان استعلام گرديد؛ معلوم شد ايشان اصلًا در آن هواپيما نيستند!

مستقبلين به اتاق رييس بنگاه هواپيمايى (منتقل و) مدتى هم در آنجا معطل شدند كه مأمورين بى سيم فرودگاه در اين باب از «بيروت» استعلام و تحقيق كردند. بالأخره قرب ظهر چون هنوز پاسخ قطعى نرسيد، اكثر مستقبلين- به استثناى رجال رسمى دولتى- معذرت خواسته و رفتند و بعضى از آنها- از جمله كارداران عراق و مصر- مصرّاً تقاضا كردند، هر وقت ورود حضرت آيت اللَّه معين گرديد به آنها اطلاع داده شود.

راجع به اين سوء تفاهم بازجويى به عمل آمد و معلوم شد، چون اولياى امور «دولت سعودى» از ساعت ورود طياره حامل «حضرت آيت اللَّه» اطلاع صحيحى


1- روزنامه اطلاعات مورخ 6/ 6/ 1331، ص 4 به نقل از خبرگزارى عرب از جده مى نويسد: استقبالى كه به نام دولت سعودى از آيت اللَّه كاشانى رهبر دينى و رييس مجلس شوراى ملى ايران به عمل آمد، از لحاظ آنكه دولت و مردم و حجاج ممالك مختلف اسلامى در آن شركت داشتند بى نظير و بى سابقه بود. سپس مى افزايد: محافل مطلع اظهار عقيده مى كنند كه مسافرت آيت اللَّه كاشانى به مكه، مخصوصاً با توجه به مذاكراتى كه درحجاز ميان آيت اللَّه و رجال برجسته ممالك اسلامى صورت خواهد گرفت، از لحاظ معنوى و تحكيم رشته هاى ارتباط و همكارى ميان ملل اسلامى حائز اهميت فراوان خواهد بود.
2- اتومبيل هاى سقف دارى كه در موقع نياز سقف آن باز مى شود

ص: 38

نداشتند، مأمورين بى سيم فرودگاه پى در پى از مأمورين بى سيم يكى از هواپيماهاى نظامى آمريكايى، بدون اينكه متوجه اهميت مطلب باشد، در مقابل پرسش مأمور بى سيم «فرودگاه جده» جواب مثبت داده و موجب اين بى تربيتى شده بود.

در حدود ساعت دو بعد از ظهر به طور قطع معلوم شد كه «حضرت آيت اللَّه» هنوز از «بيروت» حركت نكرده اند و رييس بنگاه هواپيمايى سعودى گفت: «چون ايشان نخواسته اند با هواپيماى نظامى آمريكايى بيايند، طياره سعودى مخصوص، براى ايشان خواهيم فرستاد» و قرار شد به مجرد استحضار از ساعت ورود هواپيما، سفارت را مستحضر دارند.

نزديك غروب اطلاع دادند كه حدود نيم ساعت بعد، طياره وارد خواهد شد، دوباره به فرودگاه رفتيم. معاون وزارت خارجه و فرماندار جده و ساير رجال رسمى حاضر بودند، بنا به تقاضاى اكيد كارداران مصر و عراق، تلفنى به ايشان نيز اطلاع داده شد و به فرودگاه آمدند.

تقريباً يك ساعت بعد از غروب، با يكى از هواپيماهاى سربازبر آمريكا، كه دولت آمريكا نظر به ضيق وقت و عدم كفاف طياره هاى موجود آنها را براى آوردن حجاج به جده اختصاص داده بود، وارد شدند و مراسم استقبال رسمى به عمل آمد. ولى به علت مذكور، عده اى كه انتظار مى رفت در استقبال حاضر باشند نبودند و از ساعت ورود حضرت آيت اللَّه نسبت به رويه دولت سعودى نسبت به ايشان بدبين شدند، به خصوص كه اولياى امور دولت راجع به خطابه اى كه مى خواستند در عرفات ايراد نمايند، اعتراض و مخالفت كرده بودند (موضوع تلگراف شماره 97 مورخ 2/ 6/ 31 اين سفارت).

كاميونى براى حمل جامه دان هاى معظم له و همراهان تا پاى طياره آورده بودند و اثاثيه ايشان و همراهانشان را بدون تفتيش گمركى، از فرودگاه به خانه اى كه براى استراحت ايشان اختصاص داده شده بود بردند. خودشان نيز به آنجا رفتند و مدتى معاون وزارت امور خارجه و فرماندار جده آنجا بودند و قرار شد پس از صرف شام براى عمره به «مكه» مشرف شوند.

چون مرسوم در آنجا اين است كه محترمين حجاج و ميهمانان دولت؛ از قبيل امرا و امراى حج دول اسلامى و بزرگان علما و روحانيون، امثال شيخ ازهر، مفتى اعظم فلسطين يا مصر و نظاير ايشان، پس از ورود، نخست به ديدن ملك يا در صورت نبودن

ص: 39

ايشان- مانند امسال- به ديدن نماينده ايشان امير سعود، ولى عهد مى روند [لذا] فرماندار جده به وسيله سفارت به ايشان اطلاع داد كه اگر مايل به ملاقات امير باشند ممكن است صبح روز هشتم ذى حجه در كاخ سلطنتى مكه، يا عصر آن روز در مقرّ امير در «منا» از ايشان ديدن نمايند.

حضرت آيت اللَّه كه انتظار داشتند امير قبلًا به ديدن ميهمانشان بيايند و از رسم و عادات محل اطلاعات درستى نداشتند و در عين حال از رويه اولياى امور دولت سعودى، راجع به منع ايشان از ايراد خطابه و سادگى ترتيبات استقبال ناراضى بودند، از اين عمل سخت مكدر شدند و از ملاقات امير خوددارى كردند و مساعى جناب آقاى اعلم در اين باب به نتيجه اى نرسيد. لذا به نحو مقتضى به فرماندار جدّه فهمانده شد بهتر است تعيين وقت ملاقات امير و ايشان به وعده ديگرى موكول شود.

فرماندار در جواب اظهار نمود: اين ملاقات اختيارى است و منظور امير و اولياى امورِ دولت سعودى فقط تهيه وسايل آسايش حضرت آيت اللَّه است. ولى طرفين از اين پيش آمد ناراضى بودند و اين برخورد اولى، اثراتى باقى گذاشت و رفتار اولياى امور سعودى نسبت به ايشان، بعد از آن قدرى سردتر از آن بود كه پيش بينى مى شد.

معذلك مى توان گفت كه به هيچ وجه در تجليل و احترام و تهيه وسايل آسايش و پذيرايى ايشان فروگذار نشد. و اگر اين سوء تفاهم پيش نمى آمد، به طور قطع مى شود گفت كه استقبال ايشان بى نظير بود.

پس از صرف شام براى عمره، آماده سفر مكه شدند و چون لازم بود شخصى وارد به اوضاع و آشنا به رجال و زبان محلّى همراه ايشان باشد، بنده در معيتشان به مكه رفتم.

پنج اتومبيل سوارى براى حضرت آيت اللَّه و همراهان و دو كاميون براى جامه دان ها و اثاثيه و پاسبانان و مستخدمين در اختيارشان گذاشته شده بود. يكى از افسران شهربانى جدّه به درجه سروانى و يكى از پيشخدمت هاى مخصوص امير سعود وليعهد و چهار پاسبان و يك ميهماندار و دوازده پيشخدمت و نوكر و دو آشپز براى پذيرايى ايشان در مكّه و منا و عرفات اختصاص داده بودند.

در مكه دو خانه بزرگ و مجلّل در نزديكى حرم (كه يكى از آنها كاملًا متصل به حرم بود و پنجره هاى آن به مسجد باز مى شد و براى ورود به حرم احتياجى به عبور از خيابان هم نداشت و قطعاً بهترين خانه اى بود كه مى شد براى يكى از محترمين حجاج

ص: 40

ميهمان دولت تهيه شود) در اختيارشان گذاشته شده بود كه فقط از آن استفاده كردند و آن خانه دوّمى فقط براى پخت و پز استفاده مى شد (كرايه هريك از اين دو خانه فقط براى ايام حج حدود 16000 ريال سعودى؛ يعنى تقريباً دو هزار لير مصرى بود).

براى يك روز توقف در عرفات هم چندين خيمه مفروش با تمام لوازم آشپزخانه و آبدارخانه و مستخدمين لازم براى استراحت ايشان آماده شده بود.

در «منا» هم يكى از مهمترين و خوش موقعيت ترين خانه ها را كه در نزديكى جمره وسطى (شيطان وسطى) واقع بود براى اقامتشان اختصاص داده بودند و در اختيار اين خانه، مخصوصاً راحتى ايشان را در نظر گرفته بودند كه براى رمى جمار (انداختن سنگريزه به شيطان ها) در آن ازدحام و گرماى شديد زحمتى نداشته باشند.

در اين سه روز هم تمام وسايل پذيرايى و مستخدمين لازم در اختيارشان بود. دو افسر شهربانى و عده اى پاسبان براى حفاظت ايشان همراهشان بودند كه در موقع طواف و سعى و رمى جمار، اطراف ايشان را مى گرفتند و راه را بر ايشان باز مى كردند.

در هشتم ذى حجه كه در نتيجه اختلاف رؤيت هلال دو روز اختلاف بين تقويم ايران و حجاز پيش آمد، حجاج سخت ناراحت شده بودند و براى حل اين اشكال و وقوف اضطرارى روز بعد در عرفه، به حضرت آيت اللَّه مراجعه مى كردند و بالأخره ايشان مصمّم شدند در اين باب با اولياى امور دولت سعودى مذاكره نمايند و با وجود اينكه نظر به سوابقى كه داشتم، تذكر دادم كه قطعاً اقدام در اين باب مفيد فايده اى نيست، در نتيجه اصرار ايشان، ناچار دستورشان را اجرا كردم، جريان هم به اين قرار بود كه معظم له قبل از ظهر آن روز به بنده فرمودند: مى خواهم پيغام مرا به مقامات محلّى اينجا برسانى (و پيغام خود را شرح دادند). بنده نخست «شيخ ابراهيم السليمان» رييس دفتر امير فيصل را كه با بنده سابقه دوستىِ ممتدى دارد، ملاقات نموده و نظر به روابط و سوابق موجود فيمابين موضوع را صراحتاً در ميان گذاشته، به او تذكّر دادم كه تفاوت هر ساله بين تقويم هاى ايران و حجاز يك روز بود، لذا دليل اختلاف افق قابل قبول بود ولى حالا كه اختلاف دو روز است كار بر ما مشكل شده و بايد صراحتاً بگويم كه شهود امسال شما قطعاً اشتباه كرده اند؛ چه از نقطه نظر نجومى رؤيت هلال در حجاز و نجد (كه در مشرق مصر واقع است) قبل از رؤيت آن در ايران امكان دارد، ولى قبل از موعد رؤيت آن در مصر به هيچوجه امكان ندارد و با بودن رصدخانه «حلوان» در «مصر» و دقتى كه در اين

ص: 41

باب به عمل مى آيد، نمى توان گفت آنها اشتباه كرده اند و جز كشور عربى سعودى، تمام كشورهاى اسلامى به خطا رفته اند!

پس از اين مقدمه، از ايشان خواستم جريان را به نحو مقتضى به امير فيصل كه شخص روشن و فهميده اى است، برساند و همانطور كه آيت اللَّه خواسته بودند، محرمانه از ايشان تقاضا كنيد دستور دهند مأمورين شهربانى مزاحم و متعرض عده اى كه روز بعد در عرفات مى مانند و شب بعد به مشعر مى روند، نشوند.

نامبرده با اينكه باطناً با بنده هم عقيده بود، اظهار نمود: استدلال هاى نجومى و رياضى در اينجا بى اثر است و در مقابل حكم محكمه شرعيه جز تمكين چاره اى نيست.

امير فيصل هم با بودن امير سعود، كارى نمى تواند بكند. بهتر است در اين باب با امير سعود مذاكره شود.

اگرچه معلوم بود كه مذاكره با امير سعود هم اثرى ندارد و رييس دفتر امير فيصل براى اينكه از مداخله در اين موضوع حساس راحت شود، بنده را به امير سعود حواله كرده است. چون در اين باب حضرت آيت اللَّه اصرار داشتند، [براى] گرفتن وقت ملاقات از منشى مخصوص امير سعود به كاخ وليعهد رفتم و وقتى آنجا رسيدم كه امير سعود مشغول صرف نهار بود.

سوابق بنده با منشى مخصوص امير سعود كه اخيراً عهده دار اين پست شده است، زياد نبود؛ لذا خود را به نحو مقتضى به او معرفى نموده، سوابق و علاقه ام را به كشور عربى سعودى خاطر نشان كردم و با ذكر موقعيت ممتاز حضرت آيت اللَّه كاشانى در عالم اسلام و لزوم جلب رضايت او و حسن اثر آن در ميان ايرانيان و ساير مسلمانان، جريان را به نحو مقتضى بيان نموده، گفتم: درخواست حضرت آيت اللَّه اين نيست كه اجازه وقوف مخصوص به ايرانيان بدهند، [بلكه] تنها تقاضايشان اين است كه براى اشخاصى كه مى خواهند عمل به احتياط نمايند و براى وقوف اضطرارى مى خواهند روز شنبه به عرفات [و] شب يكشنبه به مشعر بروند سخت گيرى نكنند؛ يعنى مأمورين شهربانى نسبت به اين قبيل اشخاص اغماض و چشم پوشى نمايند و مخصوصاً خاطر نشان نمودم كه اين عمل صورت معامله استثنايى نسبت به ايرانيان و موافقت با وقوف مخصوص براى آنها را به خود نخواهد گرفت.

نامبرده جريان را به عرض امير سعود رسانيد و درجواب با ابلاغ مراتب احترام و

ص: 42

سلام وليعهد به حضرت آيت اللَّه گفت:

امير مى گويد: چنين تقاضايى از ايشان كه از دعات و پيشروان وحدت اسلام اند بعيد و مستبعد به نظر مى رسد، چون انجام آن موجب تشتّت و تفرقه مسلمين خواهد شد.

ساير مسلمين با اينكه حكم محكمه شرعيه راجع به روز وقوف عرفات با تقويم كشورهايشان و با احكام محاكم شرعيه آن كشورها اختلاف دارد، به حكم قاضى محل تمكين مى نمايند و حدود 400 هزار مسلمان از بلاد مختلف، روز جمعه در عرفات وقوف مى كنند، اغماض نسبت به عده اى حدود سه هزار نفر در وقوف روز بعد، كه به منزله اجازه ضمنى اين عمل است، اسباب تفرقه مسلمين مى شود و دولت سعودى كه دولت اسلامى است، به هيچوجه نمى تواند با چنين امرى موافقت نمايد. و اكيداً از حضرت آيت اللَّه تقاضا مى نمايند كه به ايرانيان دستور دهند از اجماع ساير مسلمين خارج نشوند و در همان روزى كه سايرين در عرفات وقوف مى نمايند وقوف كنند.

و در خاتمه از قول امير چنين تذكر دادند كه اولياى امور نسبت به كسانى كه برخلاف اجماع مسلمين قيام كنند و روز شنبه به عرفات يا شب يكشنبه به مشعرالحرام روند، نهايت شدّت را اعمال خواهد كرد.

جواب مزبور را به عرض حضرت آيت اللَّه رساندم، در اين اثنا؛ يعنى قبل از بازگشت بنده و ابلاغ پيغام مزبور، يكى از آقايان علما، به نام بحرالعلوم، به ملاقات حضرت آيت اللَّه آمده و اظهار نمودند كه دو نفر از شيعيان كه يكى از آنها از اهالى كويت است و هر دو، مورد اطمينان ايشان اند، شهادت به رؤيت هلال در شب جمعه 31 مرداد داده اند. آقاى شمس قنات آبادى هم شهادت دادند كه شب جمعه مزبور در موقعى كه از شميران به تهران مى آمدند بدون هيچ زحمتى ماه را ديده اند، آقاى عباس ناجى داماد آيت اللَّه هم كه در آن شب همراه آقاى قنات آبادى بود، اين شهادت را تأييد نمود و از مجموع اين شهادات، نزد حضرت آيت اللَّه رويت هلال ذى حجه در شب جمعه 31 مرداد ثابت گرديد. و اختلاف دو روز به يك روز مبدّل شد. و چون با اختلاف افق، اختلاف يك روز امر عادى است، رؤيت هلال در حجاز به شب پنجشنبه سى ام مرداد جزو امور محتمله در آمد و چون علم به خلاف آن نداشتند؛ يعنى نمى توانستند قطع داشته باشند كه ادعاى رؤيت اهالى اينجا برخلاف حقيقت است، مطابق موازين فقهى، حكم به متابعت دادند، به خصوص كه بعضى از اجلّه فقهاى شيعه حتّى با علم به خلاف

ص: 43

هم، امر به متابعت از جماعت كرده اند.

اين بود كه اكثر حجاج ايرانى مطابق دستور حضرت آيت اللَّه و عده اى از حضرات علما كه به حج مشرف شده بودند، روز جمعه 31 مرداد ماه [را] نهم ذى حجه گرفته، با سايرين در عرفات وقوف نمودند.

ولى باز عده اى عمل به احتياط نموده شب بعد به مشعر رفتند و مأمورين شهربانى آنها را مجبور به مراجعت نموده، به آنها توهين كردند. پس از مراجعت از منا، شب سيزدهم ذى حجه را حضرت آيت اللَّه و همراهان در مكّه گذراندند و قرار بود سحر آن روز به جده بروند و از آنجا به مدينه پرواز كنند، ولى شب تصميم گرفته شد كه به عنوان تشكّر و خدا حافظى از امير سعود، آقايان شمس قنات آباى و مصطفى كاشانى فرزند حضرت آيت اللَّه به ملاقات امير سعود بروند.

صبح زود، وقت ملاقات از امير خواسته و ساعت 30/ 8 به اتفاق ايشان به ملاقات امير سعود رفتم. ايشان با نهايت گرمى و محبت از آقايان پذيرايى كردند و پس از ابلاغ سلام و پيغام هاى حضرت آيت اللَّه و تشكّر و گله ايشان مراجعت نمودند.

اين ملاقات تا اندازه اى از شدّت رنجش اولياى امور سعودى كاست و شرح آن را به تفصيل با آب و تابى در روزنامه درج نمودند.

پس از آن، به جدّه رفته، چند ساعتى در آنجا استراحت نمودند. در اين ضمن نامه اى كه امير سعود در پاسخ پيغام هاى حضرت آيت اللَّه، مبنى بر اظهار تشكّر و خشنودى از آمدن ايشان به حجاز و تجليل و تكريم ايشان نوشته بودند، به وسيله پيك مخصوص به جدّه فرستاده و تسليم حضرت آيت اللَّه شد.

قبل از غروب آن روز، با هواپيماى مخصوصى كه دولت سعودى مجاناً در اختيار ايشان گذاشت، به مدينه مشرف شدند. در اين مسافرت هم، بنده در معيتشان بودم و تا ساعت حركت به دمشق آنى از ايشان جدا نشدم.

تا روز هجدهم ذى حجه در ضيافت دولت سعودى در مدينه بودند و آقاى ضريحى پدر زن وزير دارايى كه يكى از بزرگترين اعيان و رجال برجسته مدينه است مأمور پذيرايى ايشان بود.

در فرودگاه مدينه پسر بزرگ امير مدينه (كه از منسوبين ملك است) به نمايندگى امير و آقاى ضريحى و رييس اداره حج در مدينه و رييس شهربانى و شهردار و سيد

ص: 44

مصطفى عطار (زيارت نامه خوان ايرانيان در مدينه) در استقبال حاضر بودند و اتومبيل هايى قبلًا آماده شده بود، ايشان را از فرودگاه به خانه اى كه براى اقامت ايشان تهيه شده بود، برد.

در مدينه هم، امير كه خود را نماينده دولت مى داند، و معمولًا واردين به ديدن او مى روند، به تأسى از رويه امير سعود به ديدن حضرت آيت اللَّه نيامد، ايشان هم از ديدن وى خوددارى كردند. ساير رجال مدينه هم كه رفتار امير را نسبت به ايشان ديدند و از خوددارى حضرت آيت اللَّه از ملاقات وليعهد مطلع بودند، به خيال اينكه تماس با ايشان اسباب خشم اولياى امور دولت مى گردد، از ملاقات ايشان پرهيز كردند و حتى آشنايان قديمى ايشان كه در سفر سابق مكرر به ديدنشان آمده بودند، از ملاقاتشان احتياط داشتند و كار به جايى رسيد كه «سيد على عمران حبولى نجفى» از دوستان قديمى ايشان با اينكه مكرر از طرف آيت اللَّه كسى به سراغش رفته بود، به عنوان بيمارى از ملاقات عذر خواست و اين خود براى حضرت آيت اللَّه سوء ظن شد كه امير اشخاصى را از ملاقاتشان منع كرده است.

مطلب را به نحو مقتضى به اطلاع امير رساندم، قسم ياد كرد كه هيچ منعى در بين نيست، راست هم مى گفت ولى نظر به رژيم خاص حكومت فعلى در حجاز، خود مردم از بيم اينكه مبادا ملاقاتشان با حضرت آيت اللَّه اسباب عدم رضايت اولياى امور شود، از اين ملاقات خوددارى مى كردند.

براى حركت ايشان از مدينه به دمشق نيز اداره هواپيمايى سعودى در مدينه، طياره اى در اختيار شان گذاشت- و با تبديل بليت هاى.. به بليت هاى هواپيماى سعودى- آنها را تا دمشق بردند.

روز حركت هم پسر امير مدينه به نمايندگى پدرش و آقاى ضريحى و عده اى از رجال رسمى در فرودگاه حاضر بودند، در آنجا نيز حضرت آيت اللَّه به حدى سخت از رفتار امير گله كرد كه پسرش در جواب واماند و در مقابل عده اى كه حاضر بودند سرافكنده شد.

خوددارى حضرت آيت اللَّه از ملاقات امير سعود و امير مدينه، اگر چه اسباب عدم رضايت اولياى امور دولت شد، در بين اهالى حجاز و حجاج كشورهاى اسلامى تأثير خوبى داشت و اغلب مخصوصاً رجال ممتاز از اينكه معظم له احترام موقعيت روحانى

ص: 45

خود را نگاه داشته اند، خشنود بودند.

مجله «المصوّر» از انتشارات «دار الهلال» مصر در اين باب شرحى اغراق آميز نوشته است كه بعضى قسمتهاى آن كاملًا مخالف با حقيقت است (قطعه روزنامه و ترجمه آن براى مزيد استحضار به ضميمه تقديم مى گردد).

به طورى كه عرض شد تقاضاى حضرت آيت اللَّه كه صورت محرمانگى كامل داشت و معلوم نيست به چه علتى مأمورين محلى خبر آن را، (ولو اينكه مجله جريان را مطابق با واقع ننوشته است) به مجله مزبور داده اند؟!

اجازه وقوف جداگانه براى ايرانيان نبود، پاسخ امير هم مطابق شرحى بود كه به عرض رسيد و اظهاراتى كه مجلّه به امير نسبت داده است، داير بر اينكه «دولت سعودى به هيچوجه اجازه نمى دهد به يكى از مسلمانان [كه] بدين كشور بيايد و قانونى غير از قانون معمول در اين كشور را بر حكومت محلّى تحميل نمايد و دولت به كاشانى و ديگران اجازه نخواهد داد يك دقيقه پس از حركت حجاج از عرفات، در آنجا بمانند و اگر وى با اين ترتيب موافقت نكند، طوعاً يا جبراً [با] يكى از هواپيماها او را به كشورش بازگشت خواهد داد» به كلّى عارى از حقيقت است. كاردار- كاظم آزرمى

22/ 7/ 31

بحران و تهديد

آقاى آزرمى در ادامه اين گزارش، خبر مجلّه «المصوّر» را نيز ذكر كرده، مى نويسد:

مجله «المصوّر» چاپ مصر شماره 1458 مورخ 19 سپتامبر 1952 (28/ 6/ 1331) در ضمن مقاله اى كه راجع به اوضاع عمومى حج منتشر كرد، راجع به حضرت آيت اللَّه كاشانى چنين نوشت:

«پيشواى دينىِ مشهور ايران، «آيت اللَّه كاشانى» يكى از حجاجِ امسالِ بيت اللَّه الحرام بود ولى او بدون اينكه تعمّدى در كار باشد، بحرانى به وجود آورد.

نخست روزنامه ها انتشار دادند كه دولت سعودى بسيار خوشوقت است كه آيت اللَّه كاشانى ميهمان آن باشد، ولى ناگهان روزنامه هاى لبنان به دست اولياى دولت سعودى رسيد و در آنها نوشته شده بود كه آيت اللَّه كاشانى از پذيرفتن دعوت دولت سعودى و

ص: 46

ميهمان دارى آن امتناع دارد! با وجود اين، همينكه دولت سعودى اطلاع پيدا كرد كه آيت اللَّه كاشانى به كمك آن احتياج دارد تا رفتن او به جده به وسيله هواپيما ميسر گردد فوراً به كمك برخاست. (1) نمايندگان دولت عربى سعودى شش ساعت در انتظار رسيدن هواپيماى حامل آيت اللَّه ايستادند ولى از انتظار نتيجه نگرفتند، بالاخره دو ساعت ديرتر از موعد معين، هواپيما رسيد و هنگامى كه آيت اللَّه از هواپيما فرود آمد، كسى را در استقبال خود نديد. (2) به آيت اللَّه گفته شد كه وليعهد امير سعود، از شخصيتهاى برجسته حجاج در كاخ سلطنتى جده پذيرايى مى كند، ليكن آيت اللَّه از رفتن به ديدن وليعهد خوددارى كرد و گفت نخست بايد وليعهد به ديدن من بيايد. اين جريان به اطلاع وليعهد كه در عين حال نماينده اعلى حضرت ملك در موسم حج بود، رسانيده شد و او تنها سخنى كه در اين باره گفت اين بود كه در تهيّه وسايل آسايش پيشواى بزرگ جدّيت كنند.

سپس جريان مهمى پيش آمد كه كم مانده بود به بحران شديد و خطرناكى كشيده شود. بدين ترتيب كه همراهان آيت اللَّه كاشانى به مقامات محلّى سعودى اطلاع دادندكه روز وقوف عرفات در ايران شنبه است (3) و پيشواى ايران روز شنبه را هم در عرفات خواهد ماند، طبق وقت ايران مراسم حج را بجا آورد. (4) در مقابل اين پيغام، امير سعود دستور داد كه مقامات محلّى به اطلاع آيت اللَّه كاشانى برسانند كه حجاج در اراضى مقدسه تابع قوانين و مقررات دولتى حكومت عربى سعودى هستند و شايسته نيست آقاى كاشانى ثبوت رؤيت هلال را، كه كليه حجاج پذيرفته اند نپذيرد و تصديق نكند.

دولت سعودى به هيچوجه اجازه نخواهد داد كه فرد مسلمانى از كشور ديگرى بيايد و بخواهد قانون يا مقرراتى را كه در كشور ما معمول نيست به كار بندد و دولت سعودى به آقاى كاشانى يا ديگرى اجازه نخواهد داد كه بعد از بازگشت حجاج از عرفات، يك دقيقه هم در آنجا بماند و اگر به اين دستور سر فرود نياورد، فوراً يكى از هواپيماها او (آيت اللَّه كاشانى) را طوعاً يا جبراً به كشور خود بازخواهد گردانيد! (5) آقاى كاشانى هم در برابر اين پيغام ها جز سر فرود آوردن چاره اى نديد. در اينجا


1- اگر چه دولت سعودى حاضر به كمك بود، ولى حقيقت اين است كه حضرت آيت اللَّه با يكى از هواپيماهاى نظامى آمريكايى به جده تشريف آوردند، «مترجم».
2- علاوه بر اعضاى سفارت، معاون وزارت خارجه و فرماندار جده، و رييس اداره حج و رييس شهربانى و رييس شهردارى جدّه و رييس بنگاه هوايى سعودى و كارداران عراق و مصر حاضر بودند، ولى ظهر علاوه بر اينها وزير مختاران و كارداران ساير كشورهاى اسلامى و عدّه اى از افراد كنسولى پاكستانى و هندى و عده اى از حجاج ايرانى و اهالى حجاز نيز حاضر بودند و چون ساعت ها انتظار كشيدند و هواپيماى حامل حضرت آيت اللَّه نيامد، ظهر معذرت خواستند و رفتند، موعد وصول طيّاره هم معين نبود و كمى قبل از وصول آن، به طور قطع از موعد وصولش آگاهى يافتيم و فقط مأمورين رسمى دولتى سعودى را توانستند اطلاع دهند. از طرف سفارت هم نظر به خواهش مؤكدى كه از طرف كارداران عراق و مصر شده بود، به آنها اشعار گرديد و حاضر شدند، «مترجم».
3- برخلاف اظهار مخبر روزنامه، يكشنبه بود، «مترجم».
4- اين قسمت هم مطابق حقيقت نيست «مترجم».
5- اين شرح دور از حقيقت است و جريان حقيقى و واقعى همان است كه در گزارشى على حده مشروحاً عرض شده است، «مترجم».

ص: 47

لازم است گفته شود كه اختلاف اوقات، اعياد و ايّام مذهبى، مانند وقوف عرفات و غيره در ميان كشورهاى اسلامى حسنى ندارد و بايد كليه اين كشورها ترتيبى پيش گيرند و همه متّفقاً روزهايى را تعيين كنند تا جريانى شبيه جريان امسال پيش نيايد كه در تمام اقطار اسلامى، عيد قربان يكشبنه بود، در صورتى كه ميان آنها فقط دولت سعودى روز شنبه را عيد گرفت! مگر اينكه «نظر» دولت عربى سعودى از نظر ساير دولت ها قوى تر و دور بين تر باشد!

آقاى حاج محمد على سيگارى در ادامه گزارش سفر مى گويد:

پس از اعمال مكه، به جده آمده و از آنجا با هواپيما به مدينه منوره مشرف شديم، در مدينه باغى به نام باغ صفا بود كه چند روز در آنجا بوديم.

و پس از خاتمه برنامه ها در مدينه، به جده بازگشته و از آنجا با هواپيما به دمشق پايتخت سوريه آمديم.

در سوريه مصدّق تلفنى با مرحوم آيت اللَّه كاشانى صحبت و از ايشان خواست تا زودتر به ايران بازگردند، ليكن مرحوم كاشانى به دليل دعوتى كه قبلًا از بيروت به عمل آمده بود، نپذيرفتند و ما همراه ايشان از سوريه به بيروت رفتيم.

نزديك 250 ماشين به استقبال آمده بودند و تقريباً شش يا هفت شب نيز آنجا ميهمان بوديم.

هر شب مجلس با شكوهى با حدود 300 نفر تشكيل مى شد. در آن زمان رشيد بيضون رييس مجلس لبنان بود و استقبال و پذيرايى خوبى از ايشان در بيروت به عمل آمد.

در پايان سفر نيز در ميان استقبال پرشور مردم به ايران بازگشتيم. جمعيت در فرودگاه به حدّى بود كه پسر من نتوانسته بود به داخل فرودگاه بيايد. من مأمور كارهاى گمركى و تحويل ساك ها شدم و ايشان در ميان استقبال با شكوه مردم به خانه منتقل شدند.

اينجانب ميهمانى مفصلى به افتخار مراجعت ايشان از حج در روز چهارشنبه 2/ 7/ 31 در تهران ترتيب دادم كه كارت دعوت آن موجود است.

ص: 48

آيت اللَّه كاشانى در طول اين سفر با نمايندگان مطبوعات و رسانه ها نيز ديدارهايى داشته اند كه برخى از آنها در روزنامه اطلاعات آن زمان به چاپ رسيده است. ايشان به خبرنگار روزنامه «الاهرام» چاپ مصر گفته اند:

مطبوعات در كشور ما وظيفه بسيار مهمى بر عهده دارند و در مبارزات ملت ايران سهم بزرگى داشته و نقش مؤثرى را ايفا نمودند.

سپس مى گويد:

«اميدوارم كشور مصر و ساير ممالك عرب، از فداكارى هايى كه ملت ايران در اين مبارزات حياتى نشان دادند، درس هاى مفيدى گرفته باشند و به خوبى دريابند كه براى در هم شكستن نفوذ استعمارى و سيادت اقتصادى و سياسىِ اجانب، بايد فداكارى نمود و اطمينان داشت كه مبارزه ملل شرق، اگر با فداكارى و اتحاد توأم باشد، قطعاً به نتيجه خواهد رسيد.»

و در پايان مى گويند:

در مراجعت از حجاز ممكن است چند روزى در لبنان توقف كنم من مدتى در كشور لبنان تبعيد بودم و در ميان رجال اين كشور دوستان فراوانى دارم كه در ايران هم با آنها مكاتبه مى كردم. (1) همچنين آيت اللَّه كاشانى در طول سفر، پيوسته در جريان اخبار مربوط به ايران قرار داشته و به موقع موضعگيرى مى كرده است.

خبرنگار روزنامه اطلاعات از مدينه چنين گزارش داده است:

حضرت آيت اللَّه كاشانى راجع به قرارداد پيشنهادى دولت انگليس و پيام چرچيل و ترومن چنين اظهار عقيده كرده اند:


1- همان، 11/ 6/ 1331 ه. ش. ص 4

ص: 49

قرارداد پيشنهادى دولت استعمارى انگليس بار ديگر ثابت كرد كه اين دولت نمى خواهد از تجاوز به حقوق ملل شرق دست بردارد و هنوز در صدد است كه سلطه خود را بر منابع زرخيز اين ملل، پايدار نگه داشته و تا آنجا كه مى تواند آنها را بدوشد.

قرارداد پيشنهادى كه بسيار ماهرانه تهيه شده، علاوه براينكه آثار شوم قرارداد 1933 را زنده مى كند وطوق استعمار رااز گردن اين ملت برنمى دارد، بر فداكارى هاى ملت ايران نيز خط بطلان كشيده و هدف ما را كه استقلال اقتصادى و سياسى است، تأمين نمى نمايد.

حريف مكار، اين دفعه مقاصد استعمارى خود را به لباسى تازه در آورده، غافل از اينكه ملت و دولت ايران كاملًا هوشيارند و به هيچوجه اجازه نخواهند داد كه از منابع زرخيزى كه مردم لخت و پابرهنه اين كشور بايد از منافع آن بهره بگيرند، استعمارطلبان منتفع گردند و قدرت خود را بار ديگر براى ساليان دراز بر اين مملكت تحميل كنند، دولت و ملت ايران نمى توانند قرارداد و شرايط پيشنهادى را بپذيرند و به نظر من برخلاف آنچه كه ادعا شده و مى شود، در اين مرحله قدمى به جلو برداشته نشده و مقاصد استعمارى كاملا بر جاى خود استوار است.

من بسيار خوشوقتم كه طبق اخبارى كه رسيده، هم دولت و هم مردم، عكس العمل مخالفت نسبت به قرارداد انگليس نشان داده اند و به دنيا ثابت كرده اند كه ملت ايران ديگر فريب نخواهد خورد. (1) در سال 1331 ه. ش. حدود دو هزار و پانصد نفر از حجاج ايرانى در مراسم حج شركت كرده اند. خبرنگار روزنامه اطلاعات در اين باره مى نويسد:

مراسم حج با شركت حضرت آيت اللَّه كاشانى به خوبى برگزار شد. قريب به دو هزار و پانصد نفر از حجاج ايرانى در اين مراسم شركت كرده بودند.

وضع مالى حجاج امسال بهتر از سال هاى گذشته بود و اكثر حجاجى كه به حج آمده بودند، بضاعت مالى داشتند و به عدّه معدودى كه پولشان تمام شده بود، مساعدت و كمك به عمل آمد.

ده نفر از حجاج ايرانى به واسطه كِبَر سن و عارضه كسالت هاى ناگهانى و گرمازدگى فوت نموده و جنازه آنان در نقاط معين به خاك سپرده شد.

گرچه بر خلاف هر سال بادهاى گرم و سوزان كمتر بود، ولى شدت گرما و عوارض ناشى از آن، عده اى از حجاج را مبتلا به بيمارى نمود و از ميان آنها ده نفر فوت نمودند،


1- همان، مورخ 15/ 6/ 1331 ه. ش. ص 1 و 7

ص: 50

مجموع تلفات كلّيه حجاج در سال جارى 98 نفر بود. (1) روزنامه اطلاعات مورخ 16/ 6/ 1331 ه. ش. پايان سفر را چنين گزارش مى دهد:

آيت اللَّه كاشانى پس از انجام فريضه حج، به مدينه منوره رفته، روز يازدهم شهريور 1331 ه. ش. وارد اين شهر شده و صبح روز پانزدهم شهريور از مدينه به سوريه پرواز مى كند. (2) ايشان در دمشق از رجال و معاريف سوريه و نيز با مفتى اعظم و نخست وزير لبنان ديدارهايى داشته و سپس در روز يكشنبه 23/ 6/ 1331 ه. ش. با هواپيماى سوئدى به تهران وارد مى شوند. (3) پيش از ورود به تهران هيأت رئيسه مجلس شوراى ملّى، با حضور آقايان حائرى زاده، سرتيپ كمال رييس شهربانى، سرتيپ عظيمى فرماندار نظامى تهران، مير سيد محمد كاشانى و سرتيپ خاتمى رييس سركلانترى، به منظور تنظيم برنامه تشريفات استقبال از حضرت آيت اللَّه كاشانى و رعايت حفظ نظم و آرامش، تشكيل جلسه داده و در پايان آقاى محمد ذوالفقارى نايب رييس مجلس درجواب سؤال خبرنگاران جرايد مى گويد:

تمام وقت جلسه امروز ما صرف بحث درباره حفظ آرامش و انتظامات، هنگام ورود حضرت آيت اللَّه گرديد و پس از مذاكرات مفصلى كه صورت گرفت، قرار شد قواى شهربانى و فرماندار با تشريك مساعى يكديگر، مسؤوليت حفظ انتظامات شهر را هنگام ورود ايشان به عهده بگيرند.

همچنين اداره بازرسى مجلس مأموريت يافت كه از طرف هيأت رئيسه مجلس از عموم آقايان نمايندگان دعوت نمايد كه ساعت 13 فردا در فرودگاه حاضر باشند. آقاى مهندس رضوى نيز ساعت ورود آيت اللَّه را ساعت دو بعد از ظهر اعلام كرد. (4) مسافرت آيت اللَّه كاشانى به حج و سوريه و لبنان، جمعاً نوزده روز طول كشيد.

ايشان پيش از ترك دمشق، پايتخت سوريه، در پاسخ به خبرنگار روزنامه الاهرام مصر كه پرسيد: آيا به نظر آيت اللَّه، لازم نيست اسامى كسانى از افراد ملل اسلامى كه خيانت و ضعف آنها باعث شد كشور اسرائيل به وجود آيد در معرض اعلام و انتشار قرار گيرد تا همه مسلمان هاى دنيا اين افراد را بشناسد؟ پاسخ داد:


1- همان، مورخ 15/ 6/ 1331 ه. ش. ص 1
2- همان، مورخ 16/ 6/ 1331 ه. ش. ص 8
3- همان، مورخ 17/ 6/ 1331، ص 1
4- همان، مورخ 22/ 6/ 1331 ه. ش. ص 10

ص: 51

البته اعلام كردن و معرفى اين افراد ضرورى است ولى به عقيده من، فعلًا بايد از اين كار خوددارى كرد، شايد اين افراد معدود هوشيار شوند و متنبّه گشته، به راه راست برگردند. ولى ضمناً بايد اينگونه اشخاص را تحت مراقبت شديد قرار داد مبادا باز هم مرتكب اشتباهى گردند.

خبرنگار پرسيد: آيا به عقيده شما در ساير ممالك عرب هم بايد مانند مصر و سوريه، قيام ارتشى صورت گيرد و به طور كلى چه خدماتى از اين قيام ها ممكن است عايد شود؟

آيت اللَّه كاشانى اظهار داشت:

هرحكومتى كه نماينده احساسات ملت باشد، قطعاً براى دين وملت مفيد خواهد بود.

درباره ديكتاتورى، آيت اللَّه كاشانى گفت:

من هرگز با ديكتاتورى موافقت نداشته و ندارم، چون ديكتاتورى ضامن مصالح ملت نيست. آزادى بالاترين نعمتى است كه خداوند متعال بر هر ملت عطا مى فرمايد.

ديانت اسلام، ملت را به مشورت و حكومت مشورتى دعوت كرده است.

آيت اللَّه در پاسخ سؤال ديگر خبرنگار مزبور راجع به دعوت براى تشكيل يك كنفرانس عالى اسلامى فرمودند:

من جداً طرفدار تشكيل كنفرانس هاى مرتب و متوالى از زعماى اسلام هستم تا به اين وسيله همكارى و اتحاد ميان ملل مسلمان تحكيم گردد و تقويت شود.

درباره فلسطين و حكومت فعلى يهود و فعاليت صهيونيست ها در دنيا، بايد بگويم كه ايجاد اين حكومت و فعاليت هاى صهيونى به طور كلّى يكى از هزاران دسايس كسانى است كه از عظمت ممالك اسلامى و اتحاد و پيشرفت ما ملل مسلمان بيم دارند و به هر وسيله بتوانند بر ضدّ ما كارشكنى مى كنند.

بنا بر اين، بايد به وسيله تشكيل كنگره هاى عالى اسلامى، مايه همكارى ملل اسلامى را، كه زمينه و ضامن پيشرفت عمومى مسلمانان است، مستحكم ساخت و روابط دوستى و همكارى پردامنه ممالك اسلامى را تقويت كرد.

در پاسخ سؤال ديگر خبرنگار الأهرام، آيت اللَّه كاشانى اظهار داشت:

ملل عرب و ساير ملل اسلامى بايد نه به جبهه شرقى ملحق شوند نه به جبهه غربى،

ص: 52

بلكه بايد بى طرفى خود را ميان اين دو دسته بندى حفظ كنند.

همانطور كه دولت ايران هم تصميم قطعى دارد بى طرفى خود را ميان اين دو دسته بندى حفظ كند. چون بى طرفى را بهترين وسيله تضمين و حفظ خود تشخيص داده است.

آيت اللَّه در جواب پرسش ديگر خبرنگار الأهرام راجع به بحرين گفت:

بحرين جزو لايتجزّاى ايران است و ما تصميم داريم پس از خاتمه يافتن كار نفت با استناد به اسناد و مدارك انكار ناپذيرى كه حقانيت ايران را در بحرين ثابت مى كند، براى استرداد بحرين اقدام كنيم و كلّيه قواى خود را براى نيل به اين مقصود متمركز سازيم.

خبرنگار سؤال كرد: در خبرها نوشته آمده، كه حزب توده سعى دارد آيت اللَّه را به طرف خود جلب كند، موضوع چيست؟

آيت اللَّه جواب داد:

من كلّيه افراد ايرانى را به منزله فرزندان خود مى دانم و به هيچ حزبى تمايل خاصى ندارم، خودم هم حزب جداگانه اى ندارم. هدف من فقط طرد استعمارگران و اعتلاى اسلام و سعادت مسلمانان است و بس، درباره نفت، ايشان گفت:

ايران منابع سرشارى از نفت دارد، دولت ايران تصميم دارد نفت خود را به نفع ملت بهره بردارى كند، بدون اينكه امتياز بهره بردارى را، به هيچ شركت خارجى از هر ملت و مملكت باشد، واگذار كند.

اينكه گفته مى شود دولت ايران قصد دارد امتياز نفت ايران را به آمريكايى ها بدهد به هيچوجه صحت ندارد.

ما هنوز از زير تأثير كابوس استعمار انگليس ها كاملًا خلاص و آزاد نشده ايم و يادگارهاى آن ايام از خاطر ما محو نشده، چطور ممكن است يك استثمار جديد را جانشين استثمار قديم نماييم؟! ما نمى خواهيم مصداق آن مثل معروف شويم كه مى گويد:

هر كس آزموده اى را بيازمايد مستحق پشيمانى و ندامت است.

در خاتمه مصاحبه، آيت اللَّه كاشانى گفتند:

انتظار مى رود در نتيجه تماس و مذاكره با دكتر شاخت، كارشناس مشهور آلمانى و

ص: 53

تهيه طرح هاى مالى و اقتصادى مفيد، وضع اقتصادى ايران بهبود يابد و راه براى پيشرفت هاى اقتصادى مهمى به روى ملت ايران باز شود. (1) ورود به تهران

هواپيماى آيت اللَّه كاشانى كمى با تأخير و در ساعت سه و نيم بعد از ظهر وارد تهران شد و پس از آنكه دوبار در آسمان چرخيد، براى فرود آمدن به قسمت شمال غربى رفت و چند دقيقه بعد روى باند فرود آمد و در مقابل صف مستقبلين توقف نمود. توقف هواپيما با فرياد و هلهلهه مستقبلين توأم گرديد. از بلندگوها فرياد زنده باد پيشواى مذهبى ايران شنيده مى شد. يك نفر نيز با صداى بلند كلام اللَّه مجيد تلاوت مى كرد.

كسانى كه در محوّطه ايستاده بودند، به طرف پلّكان هواپيما رفتند و پنج دقيقه بعد درِ هواپيما باز شد و حضرت آيت اللَّه كاشانى در آستانه در ظاهر گرديدند. عده اى كف زدند و عده اى فرياد كشيدند: زنده باد آيت اللَّه كاشانى!

آيت اللَّه چند لحظه روى پلكان هواپيما با علامت دست و سر به ابراز احساسات استقبال كنندگان جواب مى دادند و بعد به كمك همراهان از پلكان پايين آمدند. آقايان كاظمى و مهندس رضوى از طرف دولت و مجلس شوراى ملى خير مقدم گفتند.

سپس آيت اللَّه با عده زيادى از استقبال كنندگان دست دادند و چون هجوم و فشار حضار هر لحظه زيادتر مى شد و بيم آن مى رفت كه دسته جات سياسى و حزبى نيز براى ملاقات آيت اللَّه به محوّطه وارد شوند، لذا آقاى رييس مجلس شوراى ملى، پس از اظهار تشكّر از هيأت رييسه مجلس و نماينده دولت، سوار اتومبيل شده و محوّطه فرودگاه را ترك گفتند.

موقعى كه اتومبيل ايشان وارد خيابان مهرآباد شد، با تظاهرات مستقبلين و ابراز احساسات آنان مواجه گرديد و عده اى نيز گرد اتومبيل ايشان حلقه زدند، اما مأمورين انتظامى جمعيت را متفرّق كرده و راه را براى اتومبيل باز كردند. چندين اتومبيل سوارى پشت سر اتومبيل رييس مجلس حركت مى كرد وتشكيل يك خطز نجير طولانى را مى داد.

در ميدان 24 اسفند نيز مردم شروع به تظاهرات نمودند. اتومبيل حامل ايشان، پس از گذشتن از خيابان مسير، وارد ميدان سپه شد و از آنجا به خيابان اميركبير رفت.


1- همان، مورخ 23/ 6/ 1331 ه. ش. ص 1 و 5

ص: 54

دو طاق نصرت در خيابان اميركبير زده بودند و در زير آن عده اى از بازرگانان و محترمين، صف بسته و ابراز احساسات كردند و چند گوسفند نيز ذبح كردند.

برنامه پذيرايى از حضرت آيت اللَّه به وسيله جامعه بازرگانان و اصناف تنظيم و تهيه شده بود و اين برنامه از ساعت سه و چهل دقيقه تا چهار و نيم بعد از ظهر، به خوبى اجرا گرديد.

همراهان آيت اللَّه جملگى از مسافرت نوزده روزه خود اظهار رضايت كرده و گفتند كه اين مسافرت براى شناساندن نهضت ضدّ استعمارى اخير به ملل عرب و دفاع از حقانيت ايران مفيد و مؤثر بوده است. (1) در كنار خانه آيت اللَّه نيز اجتماع مردم به حدّى زياد بود كه نزديك بود رييس كلانترى و عده اى از مأمورين در زير دست و پا مجروح شوند.

از ساعت 5/ 5 بعد از ظهر تا ده شب، آيت اللَّه چندين ملاقات خصوصى داشتند و عده اى از نمايندگان مجلس و رجال و روزنامه نگاران به ديدن ايشان رفته و خير مقدم گفتند.

روز بعد، از طرف جامعه بازرگانان و اصناف براى انجام برنامه پذيرايى عمومى، حياط بزرگ بيرونى منزل مفروش شده و براى تلاوت كلام اللَّه مجيد و ايراد سخنرانى ها، بلندگويى در قسمت شمالى نصب گرديده بود.

ساعت هشت صبح حضرت آيت اللَّه از اندرون به حياط آمدند و اولين دسته ملاقات كنندگان از ساعت شش صبح در انتظار رييس مجلس شوراى ملّى بودند.

در ضمن اين ديدارها از آن ساعت تا نزديك ظهر، عده اى از نمايندگان جمعيت هاى سياسى و مذهبى و همچنين چند نفر از وعاظ و خطباى دينى نطق هاى مشروحى ايراد كردند و بعضى هم اشعارى را سروده، مى خواندند و اين مراسم بعد از ظهر و فرداى آن روز نيز ادامه يافت.

همراهان ايشان به طور عموم عقيده داشتند كه در اين مسافرت نوزده روزه، در كليه شهرها و كشورهاى عربى، از رييس مجلس شوراى ملى ايران بسيار تجليل شد و همه جا در موقع ورود و خروج رجال و معاريف شهر، به استقبال يا بدرقه مى آمدند.

ملاقات هايى نيز با پيشوايان مذهبى و رجال عربى به عمل آمده، كه داراى اهميت


1- همان، مورخ 23/ 6/ 1331 ه. ش. ص 1 و 8

ص: 55

است و ممكن است در آينده، در امور سياسى و اجتماعى منشأ آثار قابل ملاحظه اى گردد ... (1) دكتر محمد مصدق، شب ورود آيت اللَّه كاشانى تلفنى به ايشان خير مقدم گفت و روز 26/ 6/ 1331 ه. ش. ساعت 5/ 3 بعد از ظهر بدون اطلاع قبلى، به ديدار ايشان آمد.

هيچ كس جز فرزند آيت اللَّه از اين ديدار خبر نداشت، ساعت 5/ 3 بعد از ظهر اتومبيل نخست وزير وارد پامنار شد و بدون آنكه كسى بفهمد نخست وزير براى ملاقات آيت اللَّه آمده، اتومبيل وى در مقابل كوچه صدراعظم نورى توقف كرد و وى به كمك مستخدم خود پياده شد و وارد كوچه گشت و از در كوچك اندرونى به داخل منزل رفت.

در يك اتاق كوچك كه فقط يك ميز ودو صندلى درآن قرارداشت نخست وزير و آيت اللَّه ملاقات كرده و روى يكديگر را بوسيدند و بعد در اطراف ميزى كه روى آن يك بشقاب هندوانه گذاشته شده بود، نشسته و تا بيست و چند دقيقه به مذاكره و گفتگو پرداختند.

ساعت سه و پنجاه دقيقه نخست وزير از آيت اللَّه خداحافظى كرد و چون عده اى از آمدن وى خبردار شده و در ابتداى كوچه اجتماع كرده بودند، اين بار ايشان را از در بزرگ هدايت كردند.

اما در مقابل در بزرگ مردم دور اتومبيل حلقه زدند و تا چند دقيقه ابراز احساسات كرده و مانع از حركت اتومبيل وى شدند. بالأخره مأمورين انتظامى جمعيت را از سر راه اتومبيل متفرق كردند و نخست وزير بدين ترتيب به منزل خود مراجعت كرد. (2) سرانجام ديدوبازديدها خاتمه يافت وآيت اللَّه كاشانى به منظور قدردانى از مردم و مسؤولان، پيامى خطاب به ملت ايران صادر كرد و توسط فرزند ايشان سيد مصطفى كاشانى در راديو قرائت شد. متن پيام به اين شرح است:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

پس از سلام به برادران عزيزم، از لحظه اى كه پروردگار توانا با پرتو عنايت و توجه، مرا به خانه خود كشيد، با آنكه آتش اشتياق اين مسافرت به قدرى سوزان است كه مجال انديشه ديگرى باقى نمى گذارد، خاطرات اين مسافرت موجب گرديد كه هميشه روح


1- همان، مورخ 24/ 6/ 1331 ه. ش. ص 5
2- همان، مورخ 26/ 6/ 1331 ه. ش. ص 1 و 8

ص: 56

مردانگى و صفا و حقيقت و وفاى شما در فراغت از عبادت در نظرم مجسم شده و در دعا و نيابت زيارت كوتاهى نگردد.

تجليل و احترام و محبت و اكرامى كه از طرف بزرگان و رجال ملّى و ملّيون هر منطقه و كشورى به عمل آمد، نه تنها اين ضعيف را به توجّهات الهى خاضع و خاشع تر مى ساخت، بلكه نهضت مقدس شما را در نظرم عظيم تر و بارزتر پديدار مى نمود و ثمره نيكوى اين نهضت كه مقدّمه بيدارى ملل مسلمان جهان و بلكه كلّيه ملل شرق و آمادگى آنها براى رهايى از پنجه استعمار و استبداد است، مرا در برابر آنها سربلند و مفتخر مى نمود.

امروز شما نمونه شرافت و نشانه اى از روح حرّيت و غيرت و قهرمان مبارزه با استعمار در دنياى رنجبر و ستمكش شناخته شده و اگر اين خدمتگزار آماده خدمت، به دنيا معرفى شده است، آن هم پس از تفضّل الهى، مرهون مردانگى و حقيقت شما بوده و مى باشد.

بارى، همانطورى كه در سفر پيش، تضرعات ملتى پريشان حال و دل ريش را به پيشگاه ربوبيت و مقام مقدس ختمى مرتبت و ائمه عليهم السلام و استدعاى رهايى آنها را كرده بودم، در اين بار كه به كرّات زيارت خانه خدا و مرقد پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله و قبور ائمه هداى بقيع عليهم السلام و مزار جدّه طيّبه ام زهرا عليها السلام نصيب مى شد در دنبال شكرگزارى، پيروزى قطعى و كامل را مسألت مى نمودم.

ناگفته نماند با آنكه اساس اسلام با رزانت و شدت هر چه تمامتر در سراسر حجاز برقرار است، ولى ديده دل را به سوى روزى دارم كه هرگونه اختلاف و بغض از بين شعب و فرق اسلامى برداشته شود و در آن انتظارم كه سنن برانگيخته از دماغ هاى بشرهاى عادى كه موجب جورها و فتن در عالم اسلام است، جاى خود را به صفا و صميميّت دهد.

برادران عزيزم، بحمداللَّه و المنّه مراسم حج به پايان رسيد و زيارت قبور بقيع عليهم السلام عقده دلها را گشود و محبت هاى وافر برادران لبنانى، بخصوص جناب رشيد بيضون زعيم شيعيان لبنان، مرا مديون خود نمود و عنايات حضرت آيت اللَّه سيد عبدالحسين شرف الدين پيشواى مذهبى شيعيان لبنان مرا به ادامه خدمت تشويق كرد.

ص: 57

در سراسر اين مسافرت، منظره اى بهتر و صحنه اى بى رياتر از شوق برادران مسلمان و تكريم آنها به مسلمانان و افراد غيور ايران ديده نمى شد.

اما نكته جالب آنكه پس از پايان اعمال حج، ديگر هيچ شوقى جز ورود به وطن و ديدار شما نداشتم و به همين جهت دعوت هايى كه از طرف مصر و عراق شد با تشكر از احساسات عاليه آنها، معذرت خواستم و با اشتياقى هر چه فراوان به سوى ايران پرواز نمودم.

هنگام ورود كه آن همه محبت و مهر در برابر ديدگانم رژه مى رفتند، جز اظهار امتنان و تشكّر و دعاى خير عوضى براى شما نداشتم.

يقين دارم كه آن دست پنهانى و آن رمز معنوى كه مشكل گشاى متوسلين به درگاه احديت است و هميشه ايران و ايرانيان را از شرّ بيگانگان مصون داشته، ما را يار و مددكار خواهد بود و با چشم هاى دل، روزى را مى بينم كه پرچم هاى مختلفه ممالك اسلامى رنگ واقعى و يگانه توحيد را به خود گرفته و هميشه در زير لواى إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ ... نقش ها و آثار نكبت بار استعمار را از صحنه آسيا خواهد برداشت.

در خاتمه، ازكليه مستقبلين گرامى تهران وشهرستان هاكه در هواى گرم، رنج استقبال را به خود هموار نموده و مرا به خدمتگزارى تشويق فرمودند، مخصوصاً از قاطبه علماى اعلام و نمايندگان محترم مجلس شوراى ملى و سنا و رجال وجدّيت رييس محترم شهربانى و معاونين و قواى انتظامى، كه حقاً وظيفه خود را به خوبى انجام داده اند صميمانه تشكر مى كنم و همواره موفقيت همه را در راه خدمت به دين و ملت و مملكت خواهانم.

والسلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته

سيد ابوالقاسم كاشانى (1)

آيت اللَّه كاشانى پيامى نيز خطاب به ملل مسلمان جهان صادر نمودند كه حاوى نكات مهمى در جهت وحدت امّت اسلامى و تشكيل كنگره اى جهانى براى چاره انديشى در زمينه مشكلات جهان اسلام است. متن اين پيام به اين شرح است:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمد للَّه رب العالمين و الصلاة و السلام على محمد و آله الطاهرين و صحبه


1- همان، مورخ 25/ 6/ 1331 ه. ش. ص 1 و 4

ص: 58

المنتجبين و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ ....

برادران مسلمانم، دين اسلام كه سعادت دو جهان را براى بشريت عهده دار شده است، هميشه شما را به يگانگى و هماهنگى مى خواند.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ* وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ....

«اى مردمى كه ايمان آورده ايد، چنانكه بايد از خدا بپرهيزيد و جز بر اسلام نميريد، همگى چنگ به ريسمان خدا بزنيد و پراكنده نشويد.» دين اسلام شما را به كمك و نوازش يكديگر خوانده و به پيروى كتاب خدا و پيغمبر بزرگ او صلى الله عليه و آله دعوت مى كند.

برادران مسلمان، در نتيجه پيروى از اين فرمان بود كه رجال صدر اسلام توانستند غلغله در جهان افكنده با يگانگى و هماهنگى و فداركاى و سرسختى، در مدت كوتاهى با عدّه كم بر دشمن بسيار خود چيره شوند و دامنه اقتدار و نفوذ خود را تا چين و مركز فرانسه برسانند.

برادران من! اين وضع جانگداز و خطرناك، اين پراكندگى و عدم هماهنگى ملل اسلامى، كه مولود دخالت هاى نابه جاى استعمار طلبان مى باشد، مسلمانان را به اين ذلّت و خوارى كشانده است و در نتيجه اين نقشه شوم و سياست پليد بود كه برادرى محمدى صلى الله عليه و آله و وحدت اسلامى را از ميان مسلمانان بردند.

برادرانم! دست هاى استعمارى تا آنجاكه توانستند بنياد ايمان را در دل هاى مسلمانان سست كردند و اخلاق عاليه اسلامى را با ترويج مشروبات الكلى و ازدياد مراكز فحشا نابود ساختند تا پس از شكستن اين دژ محكم، مانعى براى بردگى و بندگى و ذلّت و پست ساختن آنان موجود نباشد و چنانچه آشكار است و به چشم خود مى بينيد و حالت رقت آور مسلمانان گواهى مى دهد، دشمن با به كار انداختن اين سلاح خطرناك، پيروزى بزرگى يافت.

اينجاست كه بايد گفتار جدّ بزرگوار خود حسين عليه السلام را تكرار كرده و به برادرانم بگويم «اگر دين نداشته و از روز رستاخيز بيم نداريد در زندگانى آزاد مرد باشيد».

برادران! به خاطر اسلام بياييد از دو رويى و پراكندگى دست كشيده و عواقب شوم

ص: 59

آن را يادآور شويد و فريب نيرنگ دشمن را نخورده، نقشه خطرناك تفرقه بيانداز و حكومت كن او را كه براى نابودى شما كشيده است خنثى سازيد.

امروز حوادث جهان ايجاب مى كند كه ما براى شكست دشمن و حفظ سيادت و استقلال خود، دست به دست يكديگر داده، با تفاهم و هماهنگى كامل، اجنبى را از خاك و خانه خود برانيم.

اين پريشانى و سرشكستگى كه امروز گريبان مسلمانان را گرفته، درنتيجه اين است كه دستورات دينى را پشت سرانداخته، بنده شهوت و مادّيات شده اند، اكنون براى ريشه كن ساختن اين آفت، ناچار بايست آب را از سرچشمه قطع كرد.

برادرانم! امروز روان جاويدان پدران شما كه در راه مجد و عظمت و بلندى نام اسلام، جان خود را فدا ساخته اند، شما را به قيام و مقاومت در مقابل هرگونه نفوذ استعمارى دعوت مى كند و از اينكه مى بيند چهارصد ميليون فرزندان آنان طوق بندگى دشمنان خود را به گردن گزارده و به آنها جزيه مى پردازند، نگاه هاى پراز خشم و نفرت را به شما متوجه مى سازند.

آرى، ديروز آنها با عدّه كم بر دشمن بسيار چيره بودند و امروز فرزندان آنها با عدّه بسيار، زبون دشمنِ اندك خود شده اند.

من نداى آن روان هاى پاكيزه و جاويدان را تكرار كرده و به نام يك مسلمان براى عزت اسلام، براى حفظ شرافت مسلمانان، از شما فرزندان آن پدران كمك مى خواهم و انتظار دارم در اين دقايق سخت، با قيام مردانه خود ثابت كنيد كه هنوز آن خون پاك در رگ هاى شما جريان دارد. اين پيام خدا و نويد رحمت او است:

وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

«سست نشويد و اندوهناك نباشيد، هر چند كه شما با ايمان به سر بريد برترى داريد.»

برادران من! وضع فعلى و حوادث روزمره جهان، هر لحظه بر يقين ما مى افزايد كه وجود يك جبهه متشكل از ملل مسلمان و هماهنگى دولت و ملت ضرورى به نظر مى رسد تا از جنبه معنوى دين و راهنمايى پيمبر بزرگ خود صلى الله عليه و آله الهام گرفته و در برابر مطامع استعمارى و نوكران، سدّ محكمى ايجاد و از رخنه اجانب جلوگيرى سازد.

ص: 60

برادران! ايجاد دولت پوشالى اسرائيل يكى از هزاران تبه كارى هايى بود كه اجنبى به منظور نابود ساختن مسلمانان مرتكب شد.

شكى نيست اين وحدت اسلامى كه بتواند چنين وظيفه سنگينى را به عهده بگيرد، جز با تشكيل كنگره ساليانه كه هر سال يكبار در پايتخت كشورهاى اسلامى تشكيل شود و شعب خود را در نقاط ديگر كشورها برقرار سازد، مقدور نمى باشد.

در اين كنگره بايستى نمايندگان سياسى، دينى، فرهنگى و اقتصادى كشورهاى اسلامى كه علاقه شديد آنها نسبت به دين محرز باشد شركت كنند.

اين كنگره موظف است مسائل مربوط به امور سياسى، ادبى، فرهنگى و اقتصادى كشورهاى اسلامى را (از هر مذهبى كه باشند) مورد مطالعه دقيق قرار داده و در تأمين احتياجات و تكميل نواقص از هر يك از اين قسمتها تصميم لازم اتخاذ كند.

همچنين وظيفه دارد كه ملل اسلامى را از جنگ هاى جهانى بركنار داشته، و در عين حال آنها را به دفاع از استقلال كشورهاى خود وادار سازد و نيز از وظايف اين كنگره است كه با كشورهاى غيراسلامى ديگر كه زير يوغ استعمار به سر مى برند، مساعدت كرده و در حفظ صلح جهانى كوشش كنند. تا آنجا كه اين جبهه اسلامى، سنگرى براى حفظ بشريت و پناهگاهى براى صلح جويان و دشمنانِ جنگ، گردد.

اين كنگره موظف است نسبت به هر يك از جهات ذكر شده تصميمات لازم براى مدت يك سال بگيرد تا در خلال اين مدت و تا هنگامى كه جلسه سال ديگر تشكيل مى شود به مورد اجرا گذارده شود.

نظام نامه اين كنگره، بايستى از طرف كميسيون هاى مخصوصى كه در اولين جلسه كنگره براى اين كار انتخاب مى شود، تدوين و سپس به تصويب كنگره برسد. مواد مهم و ضرورى را كه اين نظام نامه بايستى در بر داشته باشد، ايجاد يك كميسيون اقتصادى دائمى است كه در نقاط مختلف كشورهاى اسلامى شعبه داشته و به جمع آورى اعانه ماهيانه و ساليانه از مسلمانان مى پردازد.

اعانه هاى جمع شده به مصرف خريد كارخانجات صنعتى رسيده و درآمد كار اين كارخانجات، صرف نيازمندى هاى فقرا، ناتوانان، فرهنگ، بيمارستان ها، اعزام مبلغين مسلمان به نقاط جهان، تكميل وسايل دفاعى از كشورهاى اسلامى گرديده و

ص: 61

بيست درصد آن براى هزينه ضرورى كنگره و شعب آن تخصيص داده مى شود.

من اكنون كه اين پيام را به رجال و شخصيت هاى مسلمان جهان مى فرستم، پيشنهاد مى كنم كه اوّلين جلسه اين كنگره در پاييز آينده در تهران تشكيل شود و از كشورهاى اسلامى درخواست مى نمايم كه هر يك نماينده اى از رجال دانشمند و وطن دوست و سياستمدار و كارآزموده خود را براى شركت در اين كنگره انتخاب نمايند و براى اينكه اين پيشنهاد به صورت مطلوبى جامه عمل بپوشد، لازم است بدواً كميسيون هايى براى ترتيب مقدمات اوّلين كنگره و انتخاب نماينده كه در آن شركت خواهد كرد و همچنين تعيين روز جلسه و تنظيم برنامه آن تشكيل گردد.

اين كميسيون ها بايد با يكديگر از طريق مكاتبه و يا طرق ديگر به مشورت پرداخته و پس از انتخاب نمايندگان و اتفاق بر تشكيل كنگره (در روز معين) نتيجه را اعلام دارند تا دعوت نامه رسمى براى حضور آنان در تهران ارسال شود.

من از رجال بزرگ اسلام كه داراى اطلاع و تجربه كافى هستند، انتظار دارم از موقع استفاده كرده، نتيجه افكار خود را با همكارى نسبت به اين كنگره، در راه خدمت برادران مذهبى و هم وطن خود قرار دهند و به اين وسيله نام نيك خود را جاويدان سازند.

من اكنون در انتظارپاسخ اين دعوت، از طرف برادران مسلمان خود بوده و از خداوند تبارك و تعالى مى خواهم كه در اين طوفانهاى سخت جهانى، ما را در خدمت اسلام و مسلمانان و خدمت به صلح و بشريت توفيق دهد. (1) سيد ابوالقاسم كاشانى

پى نوشت ها:


1- همان، مورخ 5/ 6/ 1331 ه. ش. ص 1 و 5

ص: 62

ص: 63

حج گزارى در كشور مغرب (سده نوزدهم)

شيخ محمّد امين بزّاز/ حميدرضا آژير

در سال 1380 ه. ش. در موسم حج، كنگره اى بين المللى با نام «ادب الحج» از سوى وزارت حج عربستان در تاريخ 4 تا 6 ذى حجّه سال 1422 ه. ق. در مكّه مكرّمه برگزار گرديد، نوشتارى را كه پيش رو داريد، برگردان يكى از مقالات برگزيده آن كنگره، با نام «شرايط سفر دريايى و قرنطينه در فرهنگ حجّ مغرب، سده نوزده» است كه توجّه خوانندگان گرامى رابه آن جلب مى كنيم:

موضوعى كه براى بحث در اين انجمن خجسته برگزيده ام بررسى بخشى از دشوارى هايى است كه حاجيان مغرب در سده نوزدهم با آن روبرو بوده اند. اين همان دورانى است كه مردم مغرب براى اداى اين فريضه از راه دريا رفت و آمد مى كردند. من در گزاردن اين بحث به دو گونه مأخذ تكيه داشته ام:

اوّل: سفرنامه هاى حجاز به ويژه:

سفرنامه ابن طوير الجنّه كه در سال 1245 ه./ 1829 م به حج رفته است. (1) سفرنامه عربى شرفى كه در سال 1265 ه./ 1849 م به حج رفته است. (2)سفرنامه محمّدبن عبداللَّه بن مبارك فيفائى كه در سال 1274 ه./ 1858 م به حج رفته است. (3)


1- احمدبن طوير الجنّه به سرزمين ودان شنقبط منتسب است. او از شهر؟ راهىِ حج شد. اين شهر هم اكنون در جمهورى اسلامى موريتانى قرار دارد. سفر او پنج سال به طول انجاميد 1250- 1245 ه.. و در سال 1266 ه../ 1850 م درگذشت. سفرنامه او «رحلة المنى و المنّه» نام گرفته است و اچ، تى، نوريس آن را تحقيق و به زبان انگليسى برگردانده و انتشارش داده است. مركز پژوهش هاى شرق و آفريقا وابسته به دانشگاه لندن.، ،،... 1977، چنانكه زينب بنت طالب احمد از جامعه انواك وط 1993 نيز آن را تحقيق كرده است. از اين سفرنامه تصويرى خطى بر نوارى در گنجينه عمومى رباط با شماره 1535 وجود دارد كه ما در اين تحقيق بر آن نوار تكيه كرده ايم.
2- ما به سفرنامه اى با نام «الرحلة العريفة فى اداء الفريضة» دست نيافتيم، ولى مؤلّف به صراحت بيان مى دارد كه دلايل اين نگارنده در «اقوال المطاعين فى الطعن والطواعين» تأثير پذيرفته است. اين مخطوط در گنجينه حسنيه رباط با شماره 2054 موجود است و ما بر آن تكيه كرديم.
3- محمدبن عبداللَّه فيفائى از قبيله فيفايه احواز مراكش است و در روستاى اسكر و وريكه سكونت داشته است و از همين رو او را وريكى نيز مى نامند. او در دوازدهم رمضان يا شعبان 1275 ه./ 1859 م نگارش سفرنامه خود را به پايان برده است. سفرنامه او با نام خود او موجود است. نسخه خطى گنجينه عمومى رباط با شماره 93

ص: 64

سفرنامه احمدبن محمّد سبعى كه در سال 1310 ه./ 1883 م به حج رفته است. (1) سفرنامه حسن بن محمّد غسال كه در سال 1315 ه./ 1888 م به حج رفته است. (2) دوّم: درونمايه اسنادمربوطبه حج؛ اعمّ از نامه هاى دولتى ونگاشته هاى ديپلماتيك، بازرگانى و پزشكى و ديگر اسنادى كه رويدادها را نوبه نو ثبت كرده است. اين اسناد، منبعى غنى از داده ها را تشكيل مى دهد، و مى توان در پرتو آنها در گفته هاى حاجيان در باره سفر خود به شرح و تحليل بيشترى دست يافت. بدين سان اين اسناد منبعى ارزشمند شمرده مى شود كه پژوهشگران فرهنگ حج ناگزير بايد بدان مراجعه كنند.

با عنايت به اين درونمايه گوناگون، خواهم كوشيد زوايايى از دشوارى هايى را در پيش روى قرار دهم كه حاجيان مغرب از آن رنج مى برده اند، خواه اين دشوارى ها به سبب نقل و انتقال ناهنجار دريايى باشد يا به سبب شرايط بهداشتىِ مربوط به پديد آمدن اپيدمى و تن دادن حاجيان به قرنطينه.

تغيير مسير حاجيان از خشكى به دريا

تا آغازينه هاى سده نوزده، رفتن حاجيان به مكّه مقدّسه، اساساً از راه خشكى بوده است و كاروان حاجيان بخش شمالى كه مهم ترين كاروان حج در مغرب شمرده مى شده، در شهر فاس متمركز بوده است، و كاروان پرجمعيت از اين نقطه راهى مى شده است، و هيأت رئيسه آن از يك رييس با عنوان روحانى كاروان و رييس كاروان تشكيل مى شده كه رييس كاروان را حكومت از سران قوم برمى گزيده است. همراه اين دو، يك قاضى و يك راهبر نيز بوده كه گارد دولتى نيز همه كاروان را پاس مى داشته است. معمولًا كاروان در هفدهم جمادى الثانى يا بيست و هشتم اين ماه، در آغازينه هاى رجب، از تازا يا بالاتر از آن، فاس را ترك مى كرده و از دروازه فتوح خارج مى شده و در مكانى معروف به ولجة العمّال در ساحل شرقى وادى سيو منزل مى كرده است. اين كاروان با نمودى نغز و اجتماعى خوش نشانْ، خيمه و خرگاهى ديدنى را از روبان هاى چهارگوش و نوارهاى سه گوش بر مى افراشت، به علاوه آنكه كوسها نيز به صدا در مى آمد و زينتها و آذينها آشكار مى شد و بيشتر مردم از شهر برون مى شدند و به جنب و جوش مى پرداختند. (3) اين كاروان از تازا ووجده مى گذشت ودو ماه ونيم را سر مى كرد تا با گذر از تلمسان،


1- احمدبن محمدبن حسن بن سبحى. او از طنجه راهىِ حج شد و از آنجا به بندر الجزاير و سپس به تونس و آن گاه به ايتاليا و در پىِ آن، به مالطه رفت و بندر به بندر را پيمود تا به كانال سوئز در مصر رسيد. سفرنامه او به نام خود او شناخته شده و آن را در سال 1310 ه./ 1893 م نگاشته: نسخه خطّى در گنجينه عمومى رباط با شماره ك 2908
2- از بزرگان شهر طنجه بوده و در بين سال هاى 1939- 1866 مى زيسته است. سفرنامه او را «الرحلة الطنجوية الممزوجة بالمناسك المالكيه» مى خوانند. دكتر عبدالعزيز تمسمانى خلوق به يارى شركت چاپ و نشر و تبليغات سلويكى اخوان آن را انتشار داده است. طنجه، چاپ يكم، 1998 م.
3- محمّد المنونى «من حديث الركب المغربى» چاپخانه دولتى.

ص: 65

الجزائر، قسطنطنيه، تونس و قيروان به طرابلس برسد و پس از گذراندن پنجاه روز، به اسكندريه مى رسيد. احمد مدّت سفر حاجيان مغرب از طرابلس تا قاهره را 325 ساعت و از قاهره تا مكّه را حدود 410 ساعت تخمين مى زند (1) و بدين سان زمان اين مسافرت بسى طولانى بوده است ومعمولًا رفت وبرگشت آن بيش ازيك سال به طول مى انجاميده است.

سفرنامه نويسان حجازى، از شمار حاجيان مغرب سخنى به ميان نياورده اند و تنها پاره اى تعابير همچون: «گروههاى فراوان» ما را به اين نتيجه مى رساند كه شمار آنها از اهميّت برخوردار بوده است. پزشك فرانسوى «اسكور» در آغاز سده نوزده شمار آنها را ميان 1000 تا 1100 حاجى تخمين مى زند (2) كه خود حكايت از نقش مهمى دارد كه حج در استوار كردن پيوند ميان مغرب و مشرق اسلامى ايفا مى كرده است.

اگر چه شمارى از حاجيان مغرب- چنانكه از فهرست كشتى هاى دريانورد بندر طنجه (تينگيس) به مقصد اسكندريه پيداست- به مناسبت هاى مختلف راه دريايى را برمى گزيده اند بايد گفت: اين راه از سده نوزدهم تا پايانه هاى سده بيستم همچنان راه اصلى تلقّى مى شد. تاريخ پرداز مغربى احمد ناصرى كه از موسم حج سال 1243 ه./ 1828 م سخن به ميان آورده، يادآور مى شود كه معمولًا در آن هنگام كاروان هاى حاجيان از كرانه هاى مغرب راهى مى شدند و در فاس گردهم مى آمدند و كاروان اصلى با همان شكل مرسوم آن زمان، راه مكّه را در پيش مى گرفته است (3) ولى پس از اشغال الجزائر به دست نيروهاى فرانسه در سال 1830 م استفاده از راه خشكى روبه كاهش نهاد و حاجيان بنا به انگيزه هاى امنيّتى و اقتصادى، سفر از راه دريا را ترجيح مى دادند (4) تا آنكه در سال 1854 تا 1857 م سفر از راه دريا تنها گزينش بود و اين با حاكميت كشتى هاى بخار در سواحل مغرب همزمانى داشت. (5) برخى از سفرنامه نويسان حجازى تاريخ اين رويداد مهم را با دقّت فراوان مورد توجّه قرار داده اند و حاشيه هاى سودمندى را با آن همراه كرده اند و آنچه ما در كتب گزارشگران مى يابيم، بخشى از داده هاى سرشار و ارزنده را باز مى تاباند كه اين مانده ها در خود اندوخته كرده و از جمله آن است گزارش فيفائى در سفرنامه خود كه چنين مى گويد:

«ما در آغاز ورود خود به شرق به سال 1263 ه./ 1847 م از هر عالِمى كه مى يافتيم پيرامون كشتىِ بخار پرسش مى كرديم و آنها پاسخ مى دادند خدا داناتر است. كشتى بخار


1- سفرنامه ابوعبّاس احمدبن محمد الفاسى. او در سال 1211 ه. حج گزارد. نسخه خطى گنجينه عمومى رباط، شماره 88، ورقه 169
2- **** خ.":.،.،**. 805
3- الاستقصاء، ج 9، الدار البيضاء، 1956، ص 18
4- ابن طوير الجنّه تصميم داشت از راه خشكى به حج رود، ولى چون به سال 1830 م به فاس رسيد، خبر رسيدن لشكر فرانسه را دريافت كرد و از سفرِ خشكى منصرف شد و از شهر عراتش به كشتى نشست. او در اين باره مى گويد: چون به فاس رسيديم، ديديم الجزائر را مسيحيان فرانسه اشغال كرده اند، پس نامه اى به سرور خود عبدالرحمان [سلطان مغرب] نوشتيم و او در مكنس زيتون دريافت كه نمى توان از راه خشكى به سفر ادامه داد، پس به فرمانده خود عراتش نامه اى چنين نوشت: احمدبن طوير الجنّهِ فقيه و هشت شاگرد او را با كشتى به اسكندريه رسان، «رحلة المنى و المنّه»، م. س.
5- "::... 258 253.،.، 1955،،"

ص: 66

تا سال 1230 ه./ 1814 و 1815 م ميان مسلمانان شناخته نبود و تا سال 1242/ 1826 و 1827 م هيچ بازرگانى بدان سوار نشده بود تا:

سفر دريايى حاجيان از طنجه به اسكندريه (1821- 1827) (1)

تاريخ مليّت كشتى شمار حاجيان 6/ 3/ 1821 فرانسوى 1675/ 6/ 1821 فرانسوى 64/ 6/ 1822؟؟ 21/ 3/ 1823 انگليسى 350/ 4/ 1823 انگليسى 25160/ 4/ 1823 انگليسى 26150/ 4/ 1823 انگليسى 9100/ 5/ 1923 انگليسى 20102/ 5/ 1823 انگليسى 20150/ 5/ 1823 ساردنى 2100/ 6/ 1824 انگليسى 20170/ 3/ 1825 انگليسى 20222/ 4/ 1825 انگليسى 27273/ 4/ 1825 انگليسى 19100/ 3/ 1825 مغربى 7185/ 8/ 1825 ساردنى 580/ 4/ 1825 انگليسى؟ 10/ 4/ 1826 فرانسوى 18110/ 5/ 1825 فرانسوى 182632 فرانسوى؟/ 2/ 1827 پرتغالى 15/ 4/ 1827 ساردنى 80


1- Abdelmalek pe saadi .Ecole sup .Roi fahd ,de traduction ,Tanger ,p .06 .Tanger .1800 -1956 ",Faculte dee lettres et sciences Hu mainog ,Rabat .universite J .L .MIEGE :"L'activite maritime a Tanger .prmiere moitie du Xixe giecle ":in

ص: 67

سال 1252 ه./ 1836 و 1837 م كه تنها خواص، سوار آن مى شدند و در سال 1254 ه./ 1838/ 1839 م تنها برخى از مردم مراكش و حاجيان رباط الفتح به همراه مردى از كشور ما بر اين كشتى سوار شدند. كرايه هر نفر نود ريال بود. مسؤول كشتى شرط مى كرد كه بايد همه پاكيزه باشند و جامه نو پوشيده باشند و توشه سفر با خود نداشته باشند و او خود براى هر فرد توشه هايى را با خود برمى داشت (1) و خود آنها را تأمين مى كرد. (2) از آن هنگام حاجيان به وسيله نقل و انتقال منظّم و سريعى دست مى يافتند كه مدّت سفر و هزينه هاى آن را كاهش مى داد (3) و در برابر دشوارى ها و خطرهايى كه پيشتر در كمين بود، آنها را در امان قرار مى داد؛ دشوارى هايى همچون پستى و بلندى ها، گرماى شديد و سيل در كنار يغماگريها و راهزنيها، ولى اين بدان معنى نبود كه سفر حاجيان كاملًا آسان شده باشد؛ زيرا حاجيان در سفر دريايى نيز با دشواريها و رنجهايى روبرو بودند كه سختى آن از سفرهاى خشكى كمتر نبود.

بيرحمى طبيعت

برخى از نويسندگان در سفرهاى دريايى خود، سخن از شرايط دهشتناك طبيعت به ميان آورده اند و اين هنگامى بود كه دريا تلاطم مى يافت و كشتى هاى حامل حاجيان با طوفانهاى سركش و تلاطم امواج توفنده در معرض خطر قرار مى گرفت. پاره اى از اين نويسندگان در توصيف اين شرايط وحشتزا سخن به اجمال گفته اند و آنچه آورده اند، از يك يا دو سطر در نمى گذرد، همچون اشاره حسن غسّال هنگام سخن از سفر دريايى خود، هنگام بازگشت از اسكندريه. او مى گويد:

«طوفان و باران و تلاطم دريا فزونى يافت و كار تا بدان جا سخت شد كه نزديك بود غرق شويم» (4) نيز همچون توصيف طيب بن كيران از سفر خود آنجاكه از بازگشت خود مى گويد: «در راه از الجزائر گذشتيم و در لنگرگاه آن دو روز مانديم و چون از آنجا رفتيم به سبب فزونى طوفان وتلاطم دريا كار برما چندان دشوار شدكه نزديك بودغرق شويم»، (5) نيز همچون سخن سبعى هنگام گفتگو از كشتى اى كه او را به مكّه مى برد: «دريا متلاطم شد و تلاطم آن رو به فزونى نهاد و آب به كشتى راه يافت تا آنجا كه برخى از حاجيان به من گفتند كه چند كالا از جمله قرآن و چند شمع و مقدارى زغال ايشان گم شد.»


1- واژه اى بيگانه است به معناى صندوق و چمدان.
2- سفرنامه فيفائى، م. س، برگه شماره 59
3- نگارنده «اختصار الابتسام» نسخه خطّى گنجينه حسنيه، شماره؟ گزارش مى دهد كه مدّت رفت و بازگشت اين سفر به پنج ماه كاهش يافت. ابن البحيرا مباركى قنقيطى كه در سال 1306 ه. به حج رفته، اظهار مى كند كه مدّت بازگشتش از ينبوع به طنجه، بيست روز به طول انجاميده، چنانكه احمد الصوابى كه در سال 1311 ه. حج گزارده، مدّت سفرش از طنجه تا اسكندريه را ده روز بيان مى دارد و اين در حالى است كه رفت و بازگشت اين سفر، سه ماه و بيست روز به طول مى انجاميده است.
4- سفرنامه طنجويه، م. س، ص 54
5- ابن كيران، الرحلة الفاسيه، چاپخانه حجريه، فاس، 1306 ه. ص 2

ص: 68

در برابر اين توصيفات مختصر، گاهى به سخنان مفصّلى همچون توصيفات فقيه محمدبن احمد بن بلقاسم بر مى خوريم. او در باره سفر دريايى خود از طرابلس سوى مكّه چنين مى گويد: «چون از لنگرگاه حركت كرديم روزگار شمشير مكر خود بر ما كشيد و بادى سخت بر ما وزيدن گرفت و از پس و پيش و چپ و راست آب بر سر و روى ما مى ريخت و طوفانى در گرفت. اين وضع تا پايان چهارشنبه يا آغاز پنجشنبه يعنى روز عيد فطر و روز پس از آن و در مجموع دو شب پيش و دو روز پس از آن طول كشيد. در آن شبها آسمان آذرخش هاى سختى زد و برق بسيار پديدار شد و باران باريدن گرفت و حاجيان به چشم خويش مى ديدند كه مرگ، نيش و دندان بديشان مى نماياند؛ زيرا از زير و بالا و پيش و پس، آب بر سر و روى آنها مى ريخت و آب دريا و باران با هم در آميخته، چندان كه گويى كوه مشمس الغار گشته بود (1) و آب آبى از هر سو در كشتى مى ريخت و بر پيكر مردمان مى باريد. بيشتر مردم از شام تا بام با ظرف هاى كوچك آب كشتى را برون مى ريختند و همه براى اولياءاللَّه صدقه نذر كرده، جمع آورى مى كردند و به اسم آنها كه گاه در خاور بودند گاه در باختر، قربانى نذر مى كردند و گاهى يك نفر دو قربانى نذر مى كرد. همه به دعا و خواندن چكامه هاى اندوه زدا و يارى جستن از كسانى مشغول بودند كه شفاعت ايشان را اميد مى بردند و هركس به نيايش با كسى مى پرداخت كه او را مى شناخت. همه در طول اين مدّت، خوراك و نوشاك و خواب به كنارى نهاده بودند و آب در ديده مى گرداندند و مى بخشيدند و به يگانگى خدا گواهى مى دادند.» (2) روايت دوّم از فقيه محمّدبن محمّد تامرواى است كه در دوّم رمضان 1242 ه./ 1827 م از راه دريا بحيره را به قصد مكّه مكرّمه ترك كرد. او مى گويد:

«چون كشتى به راه افتاد و در طوفانى پليد گرفتار آمد كه سوى خاور مى وزيد، مردم را چونان مَستان مى يافتى، در حالى كه مست نبودند، ليك كيفر خداوندى سخت بود. جز صداى ناله آنكه اوفتاده بود صدايى نمى شنيدى و كمتر كسى بى گزند مانده بود، ديگر نه پدرى از فرزندش مى پرسيد نه رفيقى در صدد يافتن يار خود بود. صحنه اى بود به سان روزرستخيز، هيچ كس تابِ نشست و برخاست نداشت. طوفانى عظيم در گرفت و خيزابها در سطح كشتى به يكديگر مى خوردند و از هر سو موج بر سر ما مى ريخت، مردم پيوسته دعا مى كردند و به اولياى خدا چنگ در مى زدند و به درگاه خداوندى زارى


1- شايد مقصود او كوهى در كشورش بوده كه تامراوى خوانده مى شده است.
2- سفرنامه محمّدبن احمدبن بلقاسم كرسيفى كه آن را در راه حج نگاشته است و متن آن در «المعسول» اثر مختار سوسى، ج 17، چاپخانه النجاح و چاپخانه فضاله 1963- 1960، ص؟ چاپ شده است.

ص: 69

مى كردند». (1) روايت سوّم از احمدبن طوير الجنّه در سفرى است كه سفر منى و منّه نام گرفته او از دشوارى هاى زمستانى سخن به ميان آورده؛ فصلى كه بر اساس گفته او براى سفر دريايى بس نامناسب است. او مى گويد: ما هنگامى به سفر دريايى پرداختيم كه هيچ كس از هراس اين فصل در انديشه سفر دريايى نمى افتد، سفرى با شبهاى دهشتناك. ما در سالهاى پيشتر چنين دهشتهايى را تجربه كرده بوديم. (2) او از اين دهشتها چنين سخن مى گويد:

دريا سخت تلاطم مى يابد و خيزابهايى چونان كوه به همراه مى آورد؛ امواجى كه از بزرگى، ما را نيز در بر مى گيرد و ما را از بالاى كشتى به زير مى كشد و اين زمانى بود كه ما در قاهره بوديم، (3) امواج از بالاى كشتى بر ما فرو مى ريخت چندان كه پوشاك ما و خوراك ايشان آبكشيده شد، مقصود من از «ايشان» كسانى است كه در اتاقكهاى كشتى پناه گرفته بودند. بار ديگر طوفان سوى كشتى چندان مى وزيد كه غرق در باران مى شدند و برخى سرشك از ديده مى باريدند. (4) پس از آن ابن طوير سخن از شرايط وحشتزايى به ميان مى آورَد كه حاجيان را در برگرفته بود و آنها را وا مى داشت تا ذكر بر زبان آورند و به درگاه خدايشان زارى كنند تا مگر پروردگار حزن و اندوهى را كه بديشان رسيده، از ميان برد. ابن طوير همچنين از همنوازيها و هم مهريهايى سخن مى گويد كه ميان حاجيان و جاشوهاى مسيحى كشتى پديد مى آمد، و اين هنگامى بود كه نغمه مرگ همه را با چشم پوشى از اين يا آن آيين از هم فرو مى پاشيد. او مى گويد:

حتّى مسيحيان و جاشوهاى كشتى كه همراه ما بودند، به درگاه خدا زارى مى كردند و از ما مى خواستند تا براى رهايى ايشان از اين غم و اندوه و ترس و نگرانى، به درگاه خداوندى نيايش كنيم؛ زيرا در همين زمان يكى از كشتيهاى نزديك ما در پى طوفانى كه هم بر ما گذشت هم بر ايشان، به گونه اى دهشتناك غرق شد و همه مسافران آن غرقابه گشتند و جان باختند و خدا ما را رهانيد. (5) اين سخنان را با روايتى از بشيربن مباركى كه در سال 1306 ه./ 1889 م راهى حج شد، به پايان مى بريم. او در راهِ رفتن، خطرهاى دريا را در اين چكامه چنين


1- سفرنامه تامراوى كه آن را به سال 1242 از روى «حجّت» خود نگاشته و متن كامل آن در «المعسول»، م. س ج 6، ص 213- 198 آمده است.
2- سفرنامه المنى و المنه، م. س، ورقه شماره 2
3- واژه اى بيگانه به معناى اتاق است.
4- سفرنامه المنى و المنه، م. س، برگه شماره 7
5- م. ن.

ص: 70

سروده است:

و لمّا اتينا البحر باسم الفُلك مرادنا فيه ركوب الفلك

تغيّرت الواننا و تفرت نفوسنا لما من الهول رأت

و عالجوا الدخول في الانام في غاية الضيق و الإزدحام

تحملنا في الفلك ذى الدّخان في البحر قدرة العظيم المنان

ترميه موج الى موج عظيم و يميل تارة و طوراً يستقيم

كأنّنا في البحر ارجوحة ترمي من جهة الى جهة (1)

«چون به دريا در آمديم، قصد ما آن بود كه به كشتى سوار شويم

ولى از هراسى كه بر ما وارد شد، رنگ ما ديگرگونه شد و جانمان رَميد.

همه مى كوشيدند در اوج تنگىِ جا و شلوغى، جايى در ميان مردم براى خود بيابند

و قدرت خداوند عظيم و منّان بود كه ما را در كشتى بخار به پيش مى بُرد.

موجى در پس موجى بزرگ اين كشتى را به اين سو و آن سو مى راند و يك بار منحرف مى شد و بار ديگر مستقيم مى رفت.

تو گويى ما در دريا تاب مى خورديم و اين تاب ما را به اين سو و آن سو مى كشاند.»

در راه بازگشت، ابن بشير از ينبوع سوار بر كشتى شد تا از مصر گذر كند و به مغرب برسد و در طنجه فرود آيد. او در چند بيت، رنج خود از اين سفر را چنين سروده است:

ثمّ ارسينا نحو الغرب في لجج البحر و هول تنكير

أحوالنا عند ركوب البحر كأنّها أحوال يوم الحشر

ثمّ انتهى تعالُجُ الرّكوب فشرع البابور في الهروب

ما بين ينبوع و بين طنجه عشرون ليلة بأقصى الشدّة

لست ترى في جلّها الّا السماء والموج في جوانبى ملتطما (2)

«آن گاه ما در گرداب هاى دريا و وحشت سخت، سوى باختر روى آورديم.

وضع ما هنگام سوار شدن به دريا، همچون اوضاع روز محشر بود.

گرفتارى و محنت كه به پايان رسيد كشتى بخار رو به گريز نهاد.

مسافت ميان ينبع و طنجه بيست شب بود در كمال سختى

كه در بيشتر آن جز آسمان را نمى ديدى و اين در حالى بود كه در دو سوى كشتى امواج


1- سفرنامه بحيرا مباركى بهناوى. اين سفرنامه به شعر است و در 345 بيت سروده شده است. او در دهم ربيع الثانى 1306 ه. راهى سفر شد. سراينده اين منظومه از مهمترين مراكز مغرب گذشته تا از طنجه سوار كشتى شود. بنگريد به: محمدبن احمدبن محبوبى: «ادب الرحلة في بلاد شنقبط»، فارغ التحصيل پژوهش هاى عالى از دانشكده ادبيات رباط، 1995- 1994، ص 174
2- م. ن.

ص: 71

سر بر مى افراشتند.»

اينها نمونه هايى از وحشت سفر دريايى حاجيان بود كه در پاره اى سفرنامه هاى حجاز به دست ما رسيده است و اگر چه سطح آن پايين تر از نگاشته هاى پاره اى نويسندگان برحسته، همچون سفرنامه ابن جبير (1) است، ولى به هر روى اسناد زنده اى را در برابر ديدگان ما مى نهد كه حاكى از بحران هايى است كه حاجيان به هنگام تلاطم دريا با لحظاتى دشوار دست به گريبان بوده اند و كشتى حامل آنها همچون پرِ كاهى گرفتار طوفان هايى مى شد و خيزاب هاى طوفان زده آن را به اين سو و آن سو پرتاب مى كرده است. (2) بيرحمى انسان

در كنار بيرحمىِ طبيعت، حاجيان از بيرحمى انسانها نيز در رنج بوده اند؛ زيرا كشتى داران در حج مردم مغرب از راه دريا منبع جديدى براى سود سريع شناسايى كرده بودند و براى به دست آوردن اين سود، راحتى و سلامتى حاجيان را قربانى مى كردند و آنها را چنان انبوه در كشتى جاى مى دادند كه گاهى حاجيان مى بايست روى يكديگر مى نشستند. صاحبان كشتى حتّى به ساده ترين شرايط سلامتى حاجيان توجّهى نداشتند.

اين كشتى داران در آغاز از مليّت هاى گوناگونى همچون ايتاليايى، فرانسوى، انگليسى و پرتغالى؟ بودند، ولى در نيمه نخست سده نوزده، شمارى از بازرگانان مغرب كه نام پاره اى از ايشان همچون مصطفى دكاكى، عبدالغنى بنونه، احمد اخيلال، مكّى قياج رباطى و عبدالسلام بنوس را در اين يا آن سفرنامه مى بينيم در كنار كشتى داران خارجى قرار گرفتند. (3) اين بازرگانان، كشتى هاى اوراقى را از جبل طارق اجاره مى كردند و آن را به بنادر شمال مغرب، به ويژه طنجه مى آوردند و حاجيان را در وضعيتى اسفبار كه گاهى عواقب ناهنجارى نيز در پى داشت، به درون اين كشتيها مى ريختند. اينك نمونه اى بر اساس سخنى از مردى عرب از خاور زمين، پيش از سفر دريايى خود از طنجه به مكّه در سال 1849 ميلادى:

«چگونگى سوار شدن من به كشتىِ بخار هنگامى بود كه براى اداى حج به شهر پاينده طنجه در آمدم و از پايان شعبان تا پانزده رمضان (20 يوليو- 4 آگوست 1849) در


1- سفرنامه ابن جبير ابو حسن محمّدبن احمد، صص 218- 216 و نيز صص 224- 222
2- منابع ما در باره قرار گرفتن كشتى هاى حاجيان در برابر حوادث، خاموش هستند و تنها داده ما در اين زمينه، به سده دوازدهم باز مى گردد كه محمّد ضعيف رباطىِ مورّخ، آن را چنين نگاشته است: در شعبان سال 1268 ه./ مه 1765 م به فاس خبر رسيد كه يك كشتى آكنده از حاجيان، از اسكندريه روى به يكى از بندرگاه هاى تونس داشته و راه مغرب در پيش گرفته بوده است و در اين كشتى نزديك به چهارصد مرد از مردم فاس و رباط و مراكش و ديگر جاى ها وجود داشته، پس اين كشتى غرق مى شود و جز چند نفر كه با چنگ زدن به چند تكّه چوب نجات يافته اند همه غرقابه گشته اند. «تاريخ الضعيف» با حاشيه و مقدّمه احمد عمارى، رباط، 1986، ص 157
3- ابن طوير گزارش مى دهد كشتى اى كه او را از مشرق آورد، از آنِ بازرگانى فاسى بود كه در شهركرنه اقامت داشت لفورنِ، ايتاليا: م. س، برگه شماره 10

ص: 72

اين شهر بودم. كشتى هاى آنجا را پر از حاجى يافتم. پس با گروهى به انتظار نشستم تا كشتى سرور ما مصطفى دكاكى- كه خدا ياور او باد!- از جبل طارق برسد. (1) چون كشتى او از دور پديدار شد، آن را چون بُز گَر گرفته يافتيم و دانستيم كه اين كشتى نيز اوراقى است؛ زيرا هيچ مسافرى بر آن سوار نبود. از ديدن اين كشتى دانستيم كه در برابر تلاطم امواج، ياراى مقاومت نخواهد داشت. من با سردرگمى و وحشت منصرف شدم؛ زيرا با وجود فراوانى حاجيان و بار و بنه ايشان، كشتى ديگرى جز آن يافت نمى شد، اين كشتى نيز آن قدر خراب بود كه مسافر آن هرگز اهميّت نداشت. با خود مى گفتيم هر كه بدين كشتى در آيد، خويش را به نابودى افكنده. گمان ما درست به درستى مقرون شد؛ زيرا همين كه كشتى از جبل طارق بگذشت از پايه درهم شكست و از آنجا مستقيماً راهى مالت، يكى از شهرهاى جزيره سبز شد و در اين شهر از مسيحيان چندان خوارى به مسلمانان رسيد كه از توصيف بيرون است. حاجيان يك ماه كامل را در اين شهر ماندند و پول فراوانى به كارگزار آن دادند تا اجازه دهد در مالت به كشتى ديگرى سوار شوند.

حاجيان در ماه محرّم به اسكندريه رسيدند و مراسم حجّ آن سال را از دست دادند. (2) براى حمايت حاجيان در برابر دست درازى هاى بازرگانان، گاهى حكومت مغرب دخالت مى كرد و كشتى هاى لازم براى حمل و نقل ايشان را از جبل طارق اجاره مى كرد. (3) سلطان مولا عبدالرحمان بن هشام (1822- 1959 م) در قولنامه هايى كه از بازرگانان صاحب كشتى مى گرفت، بر ضرورت امنيت و سلامت حاجيان اصرار مى ورزيد. (4) در اين قولنامه ها بندهاى ديگرى نيز بدين شرح آمده بود:

- كشتى بازرگانان بايد چندان امنيت داشته باشد كه بر حاجيان هراسى نباشد و نبايد تنها ظاهر كشتى آراسته باشد.

- ناخدايان كشتى بايد از ميان كسانى گزينش شوند كه با حاجيان مهر ورزند و با نرمى و انصاف با آنها رفتار كنند.

- كشتى داران نبايد بيش از توانِ كشتى بر آن بار كنند.

- صاحبان كشتى بايد به قدر كافى آب آشاميدنى همراه داشته باشند.

بازرگانان اين قولنامه ها را به كنارى مى افكندند. اين رفتار آنها در نامه اى آشكار


1- او همان سلطان مولاى عبد رحمان بن هشام است. 1859- 1822.
2- «اقوال المطاعين»، م. س، ص 44- 43
3- آرشيو وزارت امور خارجه فرانسه، پاريس، مكاتبات كنسولگرى مغرب، ج 31
4- ما پيشتر برخى از اين قولنامه ها را در بحث خود با نام «حول الحج المغربى الى الديار المقدّسة» در مجلّه دارالنيابه، چاپخانه هاى مغرب و بين المللى، طنجه، ع 9، 1983 م انتشار داده ايم.

ص: 73

مى شود كه همين سلطان به كارگزار خود در طنجه، بوسلهام بن على، در تاريخ 9 جمادى الثانيه 1266 هجرى برابر با 22 ايپريل 1850 ميلادى مى نگارد:

فرزند ما مولا سليمان- كه خدايش پاس دارد!- ما را از وضع حاجيان آگاه گردانيد.

فرزند ما از زيان هاى هنگفتى سخن به ميان آورده كه به سبب ازدحام حاجيان- در سفر دريايى- و كاهش كشتيهاى مسافرى بديشان مى رسد. او مرا آگاهانيده است كه بازرگانان در كشتى هاى بسيار تنگ، صد، دويست، سيصد يا چهارصد حاجى را جاى مى دهند و از زيان فراوان چنين كارى هيچ باكى ندارند؛ زيرا بارزگانان تنها به سود مى انديشند و بس، تا آنجا كه اين حاجيان هنگام گذر از شهرهاى مسلمانان يا مسيحيان- كه خداى درهمشان كوبد- به گدايى مى افتند، لاحول ولا قوّة الّا باللَّه. و اين در حالى است كه چنين افرادى به دليل عدم استطاعت، ديگر ملزم به اداى حج نيستند و از سويى همچنان حج بر آنها واجب است. ما امسال به بازرگانان اجازه داده ايم حاجيان را به حج برند، و اينك به تو دستور مى دهيم براى بردن حاجيان به حج، خود، كشتيهاى فراخى را برگزينى تا حاجيان را به مكّه رسانَد و در هر كشتى به قدر قانونِ معمولِ آن، حاجى جاى دهى. (1) مى بينيم كه تغيير مسير حاجيان از خشكى به دريا، زمينه را براى سوء استفاده دينى با نام «سلامت و آسايش حاجيان» فراهم آورد. اين سوء استفاده در نيمه دوم سده نوزده به اوج خود رسيد و اين هنگامى بود كه تنها شركت هاى كشتى رانى بيگانه جايگاه؟

بازرگانان ويژه در جابه جايى حاجيان گشت.

كشتى هاى تابع اين شركت ها كه بيشتر فرانسوى يا انگليسى بودند، در اصل براى نقل و انتقال مسافران تعبيه نشده بودند و تنها كاربرد آنها حمل كالا بود و حاجيان براى اين شركت ها چونان بار اضافى تلقّى مى شدند كه بدون هزينه قابل توجّه، سود بيشترى را به كيسه آنها سرازير مى كرد. كار جابه جايىِ اين كشتى ها سه مرحله اى بود. اين كشتى ها كالاهاى اروپايى را در صويره يا طنجه تخليه مى كردند و از اين دو بندر، حاجيان را به مقصد مكّه بارگيرى مى كردند و هنگام بازگشت از بنادر چين و هند- كه از آنجا كالا بارگيرى مى كردند- به جدّه ميان بُر مى زدند تا مردم مغرب را پس از اداى فريضه حج، به سرزمينشان بَرند و البتّه در اين ميان از مسير اصلى خود خارج نمى شدند. (2) اينك به سخنان فيفائى گوش مى سپاريم تا ما را از چگونگى حمل و نقل اين


1- اسناد گنجينه حسنيه رباط.
2- هر سفرى از طنجه به جدّه براى صاحب كشتى سودى دربر داشته كه ميان 30 تا 60 هزار فلوس در نوسان بوده است. نامه فرنوبى نماينده فرانسه در طنجه، به تاريخ هفدهم آگوست 1878 م. اسناد وزارت امور خارجه فرانسه در پاريس، مكاتبات سياسى مغرب، ج 42

ص: 74

كشتى ها آگاه كند. او هنگام سخن از كشتى بخار مى گويد:

اوّل اينكه كشتى بخار در پنجاه درصد موارد لرزان و نا آرام بود و مسافران تنها در جرّثقيل، سقف و كابين جاى داده مى شدند؛ زيرا اين كشتى شمار اندكى حاجى با خود حمل مى كرد و بيشتر بارِ آن را نامه هاى پستى، كالا براى شهرها، توشه نظامى و جنگ افزار تشكيل مى داد و در اين ميان حاجيان همچون جوجه در قفس نهاده مى شدند. چون كشتى بارگيرى مى كرد و كالاها را انبار مى كرد و حاجيان بر [كبرت] (1) سطح كشتى نشانده مى شدند و براى صاحب كشتى تفاوتى نداشت كه حاجيان در تنگى به سر برند يا در فراخى. (2) از اين توصيف رسا آشكار مى شود كه كشتى داران تا آنجاكه مى توانستند حاجيان را مى چلاندند تا هر چه بيشتر سود به كف آورند و اين تا جايى ادامه مى يافت كه ديگر مجالى براى انديشيدن به آسايش ايشان يا احقاق حقوق آنها يا قوانين مربوط به پاكيزگى، باقى نمى ماند. اينك ما مى توانيم در شرايط ازدحام و تأثيرات زيانمند دستشويى ها و ديگر مواد و آشغالهايى كه در اين سو و آن سوى كشتى پراكنده بوده و بوى آزار دهنده اى از آن بر مى خاسته، وضع حاجيان را تصوّر كنيم.

چنين وضعيتى به حاجيان مغربى اختصاص نداشته است. بلكه حاجيان همه كشورهاى جهان- بى هيچ استثنا- با آن دست به گريبان بوده اند و همه آنها در معرض بورس بازيهايى قرار داشته اند كه در بندرهاى مغرب، مصر و دولت عثمانى جريان داشته؛ بندرهايى كه كشتى هاى اروپا از آنجا راهى مى شده تا با جيب حاجيان مسلمان بيشترين سود را نصيب خود كند. كنفرانس بهداشت جهانى كه در سال 1866 ميلادى در قسطنطنيه برگزار شد منشورى منتشر كرد كه بر ضرورت اشراف بر نقل و انتقال دريايى تصريح داشت. حكومت هاى گوناگون نيز قوانينى تصويب كردند كه تعداد مسافران هر كشتى- كه مى بايست در سطح كشتى جاى داده شوند- را مشخص مى ساخت. براى مثال الجزائر قوانينى بهداشتى تصويب كرد كه بر اساس آن مى بايست براى هر مسافر دست كم دو متر مربع اختصاص داد و ديگر نيازهاى او را برآورد، (3) امّا اين قوانين چيزى جز كاغذ باطله نبود و از مجموع چهل كشتى كه در سال 1874 ميلادى به بندر سوئز رسيد تنها دو كشتى به اندازه مُجاز مسافر زده بود، (4) و در اين ميان يك كشتى كه با گنجايش 464 تن


1- واژه اى است بيگانه به معناى سطح كشتى.
2- سفرنامه فيفائى، م. س، برگه شماره 59
3- خ":. 292.، 1977 خ،"
4- ":. 142.، 1932،،"

ص: 75

بود، هشتصد حاجى را به همراه چهل و چهار جاشو در خود جاى داده بود. (1) حمل و نقل حاجيان از جدّه تابع هيچ مراقبت و تشكيلاتى نبود و آب به همه جاى آن، از جلو گرفته تا عقب و از راست تا چپ و تمامى قسمت ها نفوذ كرده بود كه به كار بستن نردبان در آنها دشوار مى نمود و حاجيان خود را با ريسمان هايى به كشتى مى رساندند كه دوستانشان- كه پيش از آنها سوار كشتى شده بودند- از درون كشتى براى آنها مى انداختند. (2) اينك به خاطرات حاجيانى گوش مى سپاريم كه از رنج هاى خود در اين وضعيت سخن مى گويند:

حسن غسال در باره بازگشت خود از بندر سوئز مى گويد:

در كشتى بخار، انبوهى از مردان و زنان و كودكان از ترك گرفته تا شامى، ديده مى شد. ديگر جايى براى كسى باقى نمانده بود تا آنجا كه ما از سوار شدن بر اين كشتى بسى پشيمان شديم. (3) سبعى به عنوان سخنگوى كشتى اى كه او را از جدّه به ينبع مى برد، مى گويد: «روز پنجشنبه را در جدّه صبح كرديم و بار خود را به كنار لنگرگاه آورديم. عصر همان روز اجاره نامه را با صاحب كشتى فرانسوى به مقصد ينبع بستيم و در سپيده دم روز جمعه خواستيم سوار كشتى شويم. كشتى در نزديكى لنگرگاه ايستاد و هيچ يك از حاجيان را نبرد. مگر پس از گرفتن مبلغى كلان. چون به كشتى رسيديم و بدان سوار شديم، جاى را براى خود بسيار تنگ يافتيم؛ زيرا شمار حاجيان بسيار بود. مردم بارهاى خود را در اين كشتى نيز همچون ديگر كشتى ها، با ريسمان بالا مى كشيدند نه با دست و اين كار با دشوارى همراه بود؛ زيرا محلّ گردآورى بارها انبوه شده بود و همه در يك جا گرد آمده بودند؛ به گونه اى كه نه مى شد آشپزى كرد نه به راحتى خوابيد و مدّت خواب از مدّت يك سجده نماز تجاوز نمى كرد. (4) به اين دو خاطره، خاطره سومى را مى افزاييم كه از آنِ فيفائى است. او در آغاز به كسانى كه براى اداى حج قصد سفر دريايى دارند، توصيه مى كند كه بليت درجه ممتاز تهيّه كنند. او درباره چنين كشتى اى مى گويد: «اين قسمت همچون گنبد درخشان يك خانه است كه آرايه ها و زيراندازهاى گوناگون دارد و براى بزرگان و بازرگانان و اشخاص


1- م. ن.
2- CXXIX .1895 ,P .372 .A .A .PROUST :"Le pelerinage a la Mecque ",Revue des Deux Mondes ,vol
3- سفرنامه طنجويه، م. س، ص 22
4- سفرنامه سبعى، م. س، برگه شماره 13

ص: 76

تميز و توانگر فراهم آمده است.»

او بار ديگر بر اين سفارش تأكيد مى ورزد و مى گويد: هر گاه شمار حاجيان فزونى گرفت جاى خود را در كابين برگزين و اگر شمار آنها از صد تن گذشت، با ايشان سوار كشتى نشو مگر آنكه در كابين از آنها جدا و مورد عزّت و احترام باشى و در غير اين صورت پشيمان خواهى شد. اگر با خود درهم و دينارى دارى، نبايد گرانىِ اين قسمت، تو را منصرف كند؛ زيرا بودنِ در اين قسمت موجب آسودگى دل و جسم است و آدمى در جهان تنها خواهان آسايش جان و جسم است. (1) او آنگاه از ديگر قسمت ها و تنگى، ازدحام، بلوا، نا آرامى، جَرح، قتل، بى حيايى و تنفّر ساكنان آن سخن به ميان مى آورد و در توصيف آن به تفصيل مى گويد:

«پس چون آنها به كشتى در آيند و اين تنگى را ببينند و گرفتار امورى شوند كه گفتم، ديگر نماز ترك مى شود و اگر با وجود نجاستِ بسيار، شمار اندكى نماز بگزارند جنبه شوخى خواهد يافت. انسان نمى داند كجا قضاى حاجت كند و شايد از ترس قضاى حاجت چند روز خوراكى نخورد و اگر در كنارى از كشتى قضاى حاجت كند عابران بر نجاست او پاى مى نهند و كالاهاى يكديگر را زير پا مى گذارند و به كسى اجازه نمى دهند به محلّ قضاى حاجت رسد و او را بى هيچ رحم و شفقتى مى رانند و اين فرد با پشيمانى باز مى گردد يا فرياد مى كشد و مى گريد و جز خداى كسى بر او رحم نياورد. گاهى نيز به سبب كم آبى و محدوديت مشكهاى كشتىِ بخار، تشنگى فراوان غالب مى شود و مسافران آب را از يكديگر يا از جاشوها مى خرند و شايد بهاى يك آشامه آب به سه درهم يا بيشتر برسد». (2) مشكل ديگرى كه فيفائى از آن سخن به ميان مى آورد. پديده ازدحام است و اين همان مشكل زنان مسلمان در كشتى و درهم آميختن آنان با مردان، به سبب انبوهى بيش از حد بود كه بايد آن را مصيبت عُظمى دانست. (3) از بزرگترين بلاياى مسافران كشتى درهم آميختن مردان با زنان بود؛ زيرا زنان محلّ خاصّى نداشتند. در پاره اى موارد مردى سر خود را بر ران زنى نامحرم مى نهاد و زن نامحرم پاى خود را چنان بر پاى مردى نامحرم مى نهاد كه گويى زن و شوهرند. يك زن نمى دانست چگونه بايد نيازهاى خود را بر آورد، مگر آنكه كام بسيار مى رساند و


1- سفرنامه فيفائى، م. س، برگه شماره 58
2- م. ن.
3- م. ن.

ص: 77

شرمش را از ميان مى برد. (1) در خاطره فيفائى پيوست ارزشمندى به چشم مى خورَد كه به موضعگيرى فقهاى اسلام در قبال سوار شدن به كشتى براى اداى فريضه حج در شرايطى است كه فيفائى آنها را براى ما توصيف كرد. او مى گويد: «هنگام رسيدن به مصر رنجيدگى خود از اين موضوع را به آگاهى يكى از قطبهاى مالكىِ مصر با نام ابوعبداللَّه عايش رساند و اين فقيه حكم به وجوب تحريم سفر دريايى كرد، ولى آيا چنانكه شيخ و عالم روزگار او، قطب مالكى هاى مصر، ابوعبداللَّه عايش حكم داده اين سفر حرام مى شود؟

اينها پاره اى از نمونه هايى هستند كه درونمايه سفرنامه هاى گذرا پيرامون شرايط سفرهاى ناهنجار دريايى در اختيار ما مى نهد، ولى ما به نمونه هاى ديگر نيز دست مى يابيم كه درونمايه آن حكايت از اسناد دارد. اين نمونه ها تجسّم ملموسى است از يادداشتهايى كه جهانگردها در باره اين شرايط نگاشته اند و ما از ميان آنها به يك نمونه بسنده مى كنيم و آن كشتى فرانسوى كركوفياست كه حاجيان مغرب را از مكّه باز گرداند و در سال 1896 ميلادى در جزيره صويره پهلو گرفت. اگر چه گنجايش اين كشتى 1200 تن بود ولى شمار حاجيان آن به 1653 تن مى رسيد و جايى كه به هر كس مى رسيد چندان بود كه نمى توانست از جاى خود تكان بخورد و پاكيزه كردن كشتى و جمع آورى زباله هاى انبار شده در جاى جاى كشتى به طور كلّى ناممكن بود» و اينك به اظهارات پزشك بهدارى ريولودو گوش مى سپاريم كه حاجيان اين كشتى را هنگام رسيدن به جزيره صويره ويزيت كرده است:

«انبوهى از جنازه انسان هايى ديدم كه غرق در ماهى بودند. همه جاى كشتى از اتاقك ها گرفته تا سطح كشتى و موتورخانه آكنده از انباشته هاى موجودات زنده اى بود كه بر روى يكديگر افتاده بودند و در اين ميان هم پيرزن ناتوان به چشم مى خورد، هم كودك شيرخواره و نشانه هاى نگرانى بر چهره هاى پريده رنگ ايشان نقش بسته بود؛ نشانه هايى كه از گرسنگى نيز حكايت داشت. هيچ كس نمى توانست چنين صحنه اى را ببيند و عواطفش دگرگون نشود. اين نگونبختان دست خود را به طرف من دراز مى كردند و چيزى جز نان نمى خواستند. (2) اين گزارشى از واقعيتى دردناك است كه حاجيان به سبب آز ورزىِ شركتهاى


1- م. ن، برگه شماره 49
2- گزارش پزشك ريولودو اسناد سياسى نانت در فرانسه، سلسله نشريات طنجه.

ص: 78

كشتى رانى با آن روبرو بوده اند و ما بر آن نيستيم كه از اين نمونه ها بسيار بازگوييم. ما را همين بس كه نماينده فرانسه در طنجه، آقاى فرنيسى در نامه خود به كى دورساى به تاريخ 16 مايو 1878 ميلادى سخن خود را بدين جا مى رسانَد كه: كشتى هاى انگليسى حاجيان را با همان شيوه اى جابه جا مى كنند كه در روزگاران گذشته بردگان را با آن شيوه جابه جا مى كردند. (1) در چنين وضعيتى طبيعى بود كه حاجيان هنگام رسيدن به خشكى آهِ شادى از نهادشان برخيزد. شادى آنها تنها از اين روى نبود كه به مكه مقدّسه رسيده اند يا به سرزمينشان بازگشته اند، بل از سرِ اميدى بود كه به رهايى از رنج فرساينده سفر در دل داشتند. بى شمار بودند كسانى كه آمادگى پذيرش هيچ زحمت جديدى را نداشتند و تنها يك گرايش در وجود آنها شعله مى كشيد و آن پياده شدن در سريعترين وقت ممكن و در نزديكترين جاى ممكن و به هر طريق ممكن بود و كوچكترين تأخير در پياده كردن آنها، موجى از خشم و نفرت را در ميان ايشان دامن مى زد و در بسيارى اوقات ويزيت پزشك بهدارى در كشتى حامل حاجيان با فرياد و نفرين بسيارى از ايشان و خوددارى همگان همراه بود، به علاوه آنكه پيش از بازگشت آزادانه، از آنها خواسته مى شد زمانى را در قرنطينه سر كنند و اين بيشتر هنگامى بود كه يكى از بيمارى هاى همه گير شيوع مى يافت و همين ما را به سخن در باره بُعد ديگرى از رنج و آزردگى حاجيان مى كشاند.

ماليات وبا

پيش از سخن در باره رنجيدگى حاجيان از قرنطينه، شايسته است درنگ اندكى در عامل اين قرنطينه؛ يعنى وبا داشته باشيم.

برخى از مواسم حج در دوران مورد بحث ما، با پراكندگى بيمارى هاى همه گير و مهلكى به ويژه كوليرا همراه بوده كه در كنار طاعون وضعيت دشوارى را بر بشريت تحميل مى كرد. اين بيمارى همه گير بيمارى بومى حجاز شمرده نمى شد بلكه از خارج بدان راه مى يافت و تا آغاز سده نوزدهم، تنها در هند ديده مى شد و براى نخستين بار در سال 1881 ميلادى در مكه مكرّمه ديده شد. خوشبختانه ابن طوير الجنّه در سفرنامه خود جلوه هاى ارزشمندى از يورش نخستين اين بيمارى در مكه و مصر ارائه مى كند.


1- نامه فرنوبى، مورّخ 16/ 5/ 1878 اسناد وزارت امور خارجه فرانسه، مكاتبات سياسى مغرب، ج 42، ص 267

ص: 79

اين نخستين نكته اى است كه در اين گزارش توجّه انسان را به خود جلب مى كند، ولى همين گذر سريع براى احساسات ساكنان حرمين شريفين، كه خود را در برابر بيمارى همه گير بى سابقه اى مى يافتند، اهميّت بسيار دارد. ابن طوير مى گويد:

«در اين زمان؛ يعنى اواخر 1246/ 1830 و اوايل 1247/ 1831 م حرمين شريفين با بيمارى همه گير بزرگى روبرو بود و مردم مكّه به ما مى گفتند كه پيشتر اين بيمارى را نديده بودند.» (1) نيز از امور شايان توجّه، تعابير و عباراتى است كه نويسنده درباره حركت اين كشتى مى نگارد و آن اگر چه افراطى به نظر مى رسد، بر دهشتناك بودن اين فاجعه دلالت دارد، و اين پس از هنگامى است كه شمار قربانيان مكّه در يك روز به هزار نفر مى رسد. او مى افزايد: «در مكه مكرّمه- خداى ارجمنديش دهاد!- هزاران نفر از ميان رفتند و جز خداى متعال كس شمار آنها نداند.» (2) او درباره پراكندگى اين اپيدمى در مكّه مكرّمه مى گويد:

«بسيارى از مردم در سه روز به هلاكت رسيدند، و در راه بازگشت او را مى بينيم كه اخبار مربوط به وبا را پى مى گيرد و مى نويسد كه اين بيمارى مصر (يعنى قاهره) را در بر گرفته، ولى با رسيدن به اسكندريه از شدّت آن كاسته مى شود تا آنكه كاملًا محو مى شود.» او مى گويد: «هنگامى كه به اسكندريه رسيديم وبا اندك اندك كاهش يافت تا آنكه به طور كلى ناپديد گشت.» (3) او درباره شمار قربانيان مصر مى گويد: «از آنها 65 هزار تن و از نيروى دريايى 700 تن و از نيروهاى غير دريايى 300 تن به هلاكت رسيدند.» (4) اين گزارش پيرامون اين اپيدمى در شهرهاى مختلف، سنجش ارزشمندى در بردارد و از آن چنين بر مى آيد كه شدّت آن از مدينه و مكه و مصر رو به كاهش بوده است و در مدينه تنها سه روز ديده شده است و پس از آن چندان كاهش يافته كه به سرعت از ميان رفته است. بر خلاف مصر و مكّه كه اين بيمارى در آنها ماندگارى بيشترى داشته است.» او در ميزان نامتناسب مرگ و مير حاصل از اين بيمارى، تعليلى متافيزيكى دارد و دليل كاهش مرگ و مير در مدينه منوّره را آن مى داند كه مردم مدينه اهل نيكوكارى و صدقه بوده اند و در هر يك از اين سه روز در خيابان هاى شهر چندان به


1- سفرنامه المنى و المنه، م. س، برگه شماره 39
2- م. ن.
3- م. ن.
4- م. ن، برگه شماره 46

ص: 80

تهيدستان و درماندگان صدقه پرداختند كه وبا از ميان آنها به سرعت رخت بربست.» (1) در كنار اين داده هاى ارزشمند، ابن طوير به پراكندگى اين اپيدمى در قاره اروپا اشاره مى كند و مى گويد: «در سرزمين مسيحيان از اين بيمارى چندان جان دادند كه جز خداى كس شمار آنها را نمى داند. (2) نويسنده در اين گزارش به زياده روى يا ايجاد وحشت نمى گرايد، اگر چه بر پايه گزارش بهداشتى ساكنان اروپا و تحقيقات پزشكى كه با تحوّلى علمى همراه بوده، حاكى از آن است كه كوليرا عملًا كشت و كشتار دهشتناكى به بار آورده و براى مثال شمار كشتگان انگلستان به 5500 نفر و كشتگان فرانسه به بيش از 000/ 100 نفر مى رسيدند.» (3) پيش از پايان دادن به گزارش ابن طوير از كوليرا، شايسته است سخن او را درباره وضعيت حاجيان نسبت به اين بيمارى يادآور شويم. او مى گويد: «در راه مكّه مكرّمه بوده كه خبر شيوع اين بيمارى را شنيده، ولى اين او را از ادامه سفر حج باز نداشته، چنانكه در بسيارى از حاجيان تأثيرى ننهاده است و تنها اندكى از ايشان از ادامه راه براى اداى فريضه حج منصرف شدند. ما پيش از رسيدن به مكّه هنوز در راه بوديم كه از وجود اين اپيدمى آگاه شديم، ولى از اينكه باز گرديم، سر باز زديم و بسيارى از حاجيان نيز نپذيرفتند كه راه برگشت در پيش گيرند. (4) پس از يورش نخستين كوليرا، بار ديگر اين بيمارى از سال 1831 م تا سال 1912 م در طول هشتاد سال، بيست و هفت بار يعنى هر سه سال يك بار (5) مكّه را در برگرفت و در برخى از اين سالها فاجعه به بار مى آمد؛ چنانكه در وباى سال 1865 م ارزيابى هاى كشتگان، نشان دهنده 000/ 15 حاجى و 000/ 30 قربانىِ ديگر از مجموعِ 000/ 90 حاجى (6) است و در وباى سال 1893 م وبا از مجموع 000/ 200 حاجى جان 000/ 40 تن از ايشان را ستانْد.» (7) سوگمندانه، سفرنامه نويسان بعدى يا دست كم كسانى كه توانستند از سفر خود باز گردند، عطش ما را درباره اين مرگ و مير فرو نمى نشانند و آنچه آورده اند، جز اشاراتى گذرا نيست، و در انتظار آنچه مدارك جديد- كه هنوز در بند مراكز نگاهدارى نسخ هستند- از آن پرده برمى دارند اشاراتى است كه ما اينك پاره اى از آنها را يادآور مى شويم:


1- م. ن.
2- م. ن.
3- payot ,paris ,1987 ,p .17 .pctrice BPUER DELAIS et j .y .RAULOT :"Histoite du cholete en France،" 1854- 1832
4- سفرنامه المنى و المنه، م. س.
5- F .DUGUET :"le peler ihage de la Mecque .. ",op .cit .p
6- م. ن، ص 126
7- م. ن، ص 997

ص: 81

مدرك نخست مربوط به كوليرا، در سال 1849 م در مصر و مكّه مكرّمه است كه عربى مشرفى آن را در خصوص مصر بيان مى دارد و مى گويد: ما در دوم ذى حجّه 1265 ق. به مصر در آمديم و اپيدمى بوقُلَيب (1) را در آنجا يافتيم. اين بيمارى مهلكى بود كه روزانه جان بيش از هشتصد نفر را مى گرفت، (2) امّا در خصوص مكّه مكرّمه، مشرفى هنگام سخن در باره يكى از جاسوس هاى فرانسوى به اين اپيدمى اشاره كرده مى گويد:

«در سال 1265 ق. در ايّام حج كشيشى را در مكّه مكرّمه ديدم كه وابسته به قنسولگرى فرانسه واقع در جدّه بود، شايد غرض او از پوشيدن لباسى همچون لباس مردم مكّه، خبرچينى بوده باشد، و چون پيش از وقوف در عرفه، مرگ و مير بالا گرفت و طواف كنندگان خانه خدا با چنين فاجعه اى روبه رو شدند، همان جاسوس فرانسوى را ديدم كه گريزان از وبا از دارالوداع مى گريخت و سوى جدّه باز مى گشت. (3) مدرك دوم مربوط به كوليرا، در سال 1858 م است كه فيفائى به مناسبت قرار گرفتن در قرنطينه ينبع، آن را بيان مى دارد. دليل اين قرنطينه (4)گزارش شيوع وبا در حجاز بود كه به حاجيان رسيد. (5) مدرك سوم مربوط به كوليرا، در سال 1893 م است كه هم سبعى و هم صوابى نقل كرده اند. سبعى مى گويد: «اين بيمارى و مرگ ومير ناشى از آن، رو به فزونى نهاد و مردم با وجود مراقبت بسيار، با بيمارى خود به مكّه گريزان مى شدند و يكى از همسايگان ما با نام حاج احمد، كه از مردم تلال بود، در گذشت و در مكّه مكرّمه بسيارى از اهالى آن و ديگران جان باختند». (6) صوابى نيز هنگام سخن از قرنطينه علور مى گويد: «ما در كوه طور فرود آمديم و به سبب فراوانىِ مردگان بيست و هفت روز در آنجا مانديم». (7) آخرين مدرك، رنگى عمومى دارد و حسن غسّال هنگام سخن در باره مسأله تقدّم حج بر زيارت، بدان اشاره مى كند.

او پس از توضيح اين نكته كه حج اولى است مى افزايد: «ولى در اين سال ها زيارت بر حج تقدّم يافته است؛ زيرا احكام زيارت جارى نمى شود و راهها امن شمرده نمى شوند و مهمتر از اينها همه، اگر ثابت شود كه حاجيان به وبا آلودگى يافته اند، زيارت بسى دشوار مى شود و جز با سختىِ بسيار، انجام شدنى نيست. هرگاه اين گروه به دروازه مدينه منوّره برسند، اين دروازه ها به روى زائران بسته خواهد شد و تنها يك دروازه بر


1- مردم مغرب كوليرا را «بوقليب» مى ناميدند. اين نامگذارى از آن روى بود كه مبتلاى به اين بيمارى از درد قلب شكايت مى كرد و با ناله مى گفت: قلبم، قلبم.
2- «اقوال المطاعين»، م. س، برگه شماره 29
3- م. ن، برگه شماره 43
4- كرنتينا مدّت قرنطينه اى است كه مبتلاى به وبا يا كسى كه گمان مى رود بدان ابتلا يافته، بايدسپرى كند. اصل اين مدّت- چنانكه واژه غير عربى بدان دلالت دارد- چهل روز بود و مردم مغرب يك لام بدان افزودند و به شكل كرنتيلا نگاشتند.
5- سفرنامه فيفائى، م. س، برگه شماره 337
6- سفرنامه سبعى، م. س، برگه شماره 12
7- مختار سوسى در «المعسول»، م. س، ج 3، ص 101- 100 سفرنامه احمدبن عبداللَّه صوابى را تلخيص كرده است.

ص: 82

روى آنها گشوده خواهد بود و در اين هنگام با وجود نگاهبان نظامى، ازدحام در ميان مردم پديد مى آيد؛ ازدحامى كه بر اثر آن چندين نفر زيردست و پا كشته و زخمى مى شوند. (1) چنانكه مشاهده مى كنيم، نويسندگان، اخبار مربوط به كوليرا را بسيار فشرده بيان داشته اند و گويى نخواسته اند ذهن ما را با درازگويى از وبايى كه به هر روى در محيط آنها امرى عادى شمرده مى شده، بيان كنند؛ محيطى كه در زندگى روزمرّه با يورش هاى مرگ آور، انس گرفته است.

رنج هاى قرنطينه

به دليل پديد آمدن وبا و مصائبى كه برجاى مى نهاد، چندين كشور اسلامى زير فشار اروپا به تأسيس درمانگاه هايى بين المللى تن در دادند كه در بيشتر اوقات از پزشكان و كنسول هاى بيگانه و نمايندگان كشورهاى ذى نفع تشكيل مى شد. در پى وباى سال 1831 م محمّد على به هيأت كنسولگرى اجازه داد اداره اجاره بهداشت عمومى در مصر را بنيانگذارى كند. اين اداره در سال 1881 م به دو بخش تقسيم شد: «اداره بهداشت كشورى» و «اداره بهداشت نيروى دريايى مصر در امور مربوط به قرنطينه» كه مقرّ آن در اسكندريه بود، (2) و در سال 1838 م سلطان عثمانى محمود دوم، سازمان عالى بهداشت را در قسطنطنيه بنيان نهاد. اين سازمان 13 عضو داشت كه نمايندگى كشورهاى بيگانه را بر عهده داشتند و 8 عضو نمايندگان دربار عثمانى شمرده مى شدند. (3) دو سال بعد، هيأت كنسولگرى در طنجه مغرب، اداره بهداشت بين المللى را بنيان نهاد و در ميان اعضاى آن، نماينده اى حكومتى ديده نمى شد. (4) اين ادارات همان مراكزى بودند كه حاجيان را وا مى داشتند تا به قرنطينه يا همان جايى كه در ادب اسلامى معاصر «كرنتينا» ناميده مى شود، تن در دهند.

برخى از سفرنامه نويسان حجاز، كه نمودهاى پيشرفت كشورهايى را كه ديده اند توصيف كرده اند، از كرنتينا نيز سخن به ميان آورده اند و آن را براى هم ميهنان خود شناسانده اند و موضع خود را در برابر اين پديده، مشخّص ساخته اند و بدين سان زمينه ديگرى را برايمان به ارمغان نهاده اند كه ما را به درنگ در طبيعت انديشه اى وا مى دارد


1- سفرنامه طنجويه، م. س، ص 33- 32
2- در اين باره بنگريد: 363 -394 .A .A .PROUGT :"La defense de l ' Europe contre le cholera ",paris ,1892 ,pp Aloxandrie ,v .penansson ,1897 .C .E .BERRAD :"Le consell ,sanitaire Maritime et Quarantenaire d'Egypte
3- در اين باره بنگريد به: . 365- 340.،..،" خ":..
4- در اين باره بنگريد به پژوهش ما با نام: «المجلس الصّحّى الدولى في المغرب»، از انتشارات دانشكده ادبيات رباط، چاپخانه نوين النجاح، كازابلانكا، سال 2000

ص: 83

كه فرهنگ مغربِ آن روزگار در برابر مشكل وبا از آن برخوردار بوده است و ما را با بازتابهاى اين انديشه در برابر يكى از پديده هاى نو پيداى اروپا براى حلّ اين اپيدمى با بنيان نهادن تشكيلات قرنطينه آشنا مى سازد. اين نكته كلّى را بايد در نظر داشت كه اين نويسندگان- كه از برگزيدگان فرهيخته كشورشان هستند- در پىِ گرايش قَدَرى و تسليم طلب خويش روان بوده اند؛ گرايشى كه ايشان را وا داشته تا واقعيت سرايت اين بيمارى را نپذيرند و دورى از اين واقعيت را با پناه بردن به قرنطينه منعى شرعى به شمار آوردند؛ زيرا اين كار در نگاه آنها گريز از قضا و قَدَر بود.

گواهى هاى خود را از گزارشى آغاز مى كنيم كه به پايان سده هجدهم باز مى گردد.

اين گزارش را ابو قاسم زيّاتى در سفرنامه خود با نام «الترجمانة الكبرى» براى ما بيان داشته است.

او در اين گزارش از قرنطينه اى سخن به ميان مى آورَد كه در سال 1794 م بر سر راه تونس در بازگشت از سومين حجّش بر او تحميل شد. او يادآور مى شود كه سرپرست گمرك در لنگرگاه تونس اجازه نداد مسافران كشتىِ حامل او و ديگر حاجيان به علاوه مسافران ترك و مسيحى جز با گذراندن قرنطينه از كشتى فرود آيند. او در اينكه چنين قانونى مخالف شريعت است، ترديد نمى كند و مى نويسد: «پس از دو روز به ما اجازه دادند به قرنطينه شنيعى در آييم كه نه عرف آن را مى پذيرد نه شرع». (1) او در جاى ديگر مى گويد: «چون به لنگرگاه تونس رسيديم، آنها ما را نپذيرفتند؛ زيرا از ازمير مى آمديم كه وبا در آن شيوع داشت. آنها ما را به قلعه تيكى در ميانه دريا بردند تا ما را به قرنطينه بدعت نهاده شده- كه خداى چهره بدعت گذارش را زشت گردانَد- بسپرند» (2) آنچه بر خشم زياتى مى افزايد، آن است كه مسؤول لنگرگاه به مسافران مسيحى اجازه ترخيص مى دهد و تنها مسافران را در قرنطينه نگاه مى دارد. او اين كار را بدترين خدشه به دين مى داند و به همين مناسبت چكامه اى مى سرايد و آن را هجو مى كند:

من الكرنتينة الشنعاء ببدعته فى بلدة هي دار العلم و الأدب

يصيبها بصميم الجهل منجية يقى بها النفس من سقم و من عطب

و بعد هذا مجمع الروم سرّحهم والمسلمون بقوا في الهمّ و النّصب

ما مثلها سبة في الدين منقصة و لو كان في الدار من يرغب في الغرب


1- ابو قاسم زياتى «الترجمانة الكبرى» به تحقيق كريم فيلالى، 1967، ص 363
2- م. ن.

ص: 84

آه على تونس الخضراء يسود بها معتزلى بلادين و لا حسب

يدس في الدين أشياء محرّمة فقلّما يسلم الجربى من الجرب

ظنّ الخبيث بأنّ الموت يفلته و ما درى أنّه خلفه في الطلب

الموت حتم فلاعنه محيد و لا يرفع بالفضّة البيضاء والذّهب

ملكت نفسك اذ غدوت تحرسها من الوباء و امراللَّه مقترب

لا شكّ انّك من أهل الشقاء و عن قرب تحلّ بدار الخزي و القضب

بضربة من وباء غير مخطئة تأتيك في القلب أو في صفحة الجنب (1)

«ما را در شهرى كه سراى دانش و ادب است به قرنطينة زشتى بردند كه بدعتگزارش نهاده بود.

و آنكه ادّعاى رهايى بخشى داشت و [گمان مى كرد] در آنجا آدميان از هر گونه بيمارى و ناراحتى در امان هستند. اين سراى دانش و ادب را به دل جهل و نادانى رهنمون شد.

از اين پس روميان را گرد آورْد و ترخيص كرد و مسلمانان همچنان در اندوه و سختى باقى بماندند.

هرگز دشنام و كاهشى چنين به دين وارد نشده، اگر چه اين در سرايى باشد كه غرب گرايان در آن حضور داشته باشند.

واى به حال تونسِ سرسبز كه يك معتزلىِ بى دين و بى تبار بر آن سرورى يابد.

او چيزهاى حرام را در دين جاى مى دهد و گال زده كمتر از گالْ سالم مى مانَد.

شخص پليد گمان مى كند از مرگ رهايى مى يابد و نمى داند كه مرگ در تعقيب اوست.

مرگ امرى حتمى است كه از آن گريزى نيست و با سيم سپيد و زرد دور نمى شود.

اگر تو خود را بپايى آن را از وبا پاس داشته اى و امر الهى نزديك باشد.

بى گمان تو از نگون بختان خواهى بود و به زودى به خانه خوارى و كاستى در مى آيى.

كه آن نيز در پى ضربه وباست كه خطا نمى كند كه يا بر دل تو خواهد نشست يا بر گُرده تو.»

گزارش دوم از آنِ آشناى ماابن طوير الجنّه است. او اين گزارش را به مناسبت سخن


1- م. ن، ص 365- 364

ص: 85

از قرنطينه اى آورده كه به هنگام بازگشت از حج، در شهر لفورن ايتاليا بدان تن در داد.

او از اين قرنطينه، توصيف دقيقى به دست مى دهد و مى گويد:

«ما را به قرنطينه بردند و ما در آنجا به گروهى از بزرگان فاس برخورديم. مفهوم قرنطينه در ميان ايشان آن بود كه هر كس از دريا مى آمد چهل روز حبس مى شد، پس از سى روز شخص را آزاد مى كردند و ده روز بعد كالاهاى او را، كه روى هم مدّتى برابر با چهل روز مى شد. و در اين ميان تفاوتى نداشت كه اين شخص مسيحى بود يا از بزرگان ايشان يا از جمله مسلمانان. دليل اين بازداشت همراه با آلودگى، آن بود كه مرگ وميرها بر اساس سرايت اين بيمارى بود، نه سر رسيدن اجَل- چنانكه اهل سنّت مى پنداشتند- اين قرنطينه دو گونه بود: يا در ساختمانى زيبا كه محلّ نگاهدارى بزرگان بود كه ما و مردم فاس را در چنين ساختمان هايى نهادند، يا در جايى كثيف كه مردم دون پايه را در آنجا مى انداختند و در آنجا مسيحى يا مسلمان بودن تفاوتى نداشت.

مقصود آنها از اين قرنطينه آن بود كه احتمال مى دادند شخص مسافر، مبتلا به وبا باشد و اين بيمارى در ميان آنها سرايت يابد و آنها را باور بر اين بود كه بر اثر اين سرايت مى ميرند، نه در پى سر آمدن اجل. در ميان آنها قرنطينه قانون بود تا جايى كه يك بار دختر سلطان ايشان براى ديدن مادر خود از راه دريا نزد ايشان آمد، كه او را نيز بيست روز قرنطينه كردند. (1) ابن طوير پس از اين توصيف دقيق روشن مى كند كه تشكيلات قرنطينه تنها به مسيحيان اختصاص نداشته، بلكه سرزمين هاى اسلامى را نيز كه او ديدن كرده، دربر مى گرفته و او دليل اين پديده را ضعف اسلام در اين سرزمين ها مى داند. قرنطينه موجب ننگ مسلمانان بوده و هركه از مردمان تونسِ سرسبز يا مصر كه از راه دريا مى آمده مجبور به تحمّل قرنطينه بوده است، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» آرى، اسلام در مصر و اسكندريه و طرابلس ضعيف بوده، ولى دليل اين ضعف، مسيحيان بوده اند نه مسلمانان.

در اين سرزمين ها ميان مسيحيان و يهوديان و مسلمانان تفاوتى نبوده است؛ زيرا همگى بدون هيچ تفاوتى يك جامه بر تن مى كرده اند، ولى اين مسيحيان مصر بودند كه اگر كسى از سرزمين هاى مبتلا به وبا مى آمد به قرنطينه مى انداختند؛ چنانكه با ما و مصريان همراه ما نيز همين رفتار را داشتند. (2)


1- سفرنامه المنى و المنّه، م. س، برگه شماره 8
2- م. ن.

ص: 86

گزارش سوّم قرنطينه را عربى مشرفى ارائه مى كند. او هنگامى كه به سال 1849 م به مصرمى رسد، قرنطينه اى را كه بر كاروان مصريان تحميل مى شود، چنين توصيف مى كند:

«چون مصريان خبر آمدن كاروان مصر را- كه به وبا نيز مبتلا بودند- شنيدند، متعرّض اين كاروان شدند و آنها را به بركة الحاج بردند و ايشان را از همه سو در برگرفتند و دور تا دور حاجيان كمان هاى بزرگ بر زمين فرو كردند و آنها را با ريسمان به يكديگر پيوست دادند؛ به گونه اى كه مسافران را از مردم شهر جدا مى كرد و مردم پشت اين ريسمان ها قرار داشتند و اگر يكى از حاجيان چيزى مى خريد، آن را از زمين برمى داشت و از دست مردم نمى ستانْد و خريدار سكّه ها را در جام آبى مى نهاد و فروشنده سكّه ها را از ميان آب بر مى داشت. مقصود آنها از اين كار- كه خدا داناتر است- آن بود كه آب سكّه ها را پاك مى كند و گاهى پس از اين داد و ستد جام را خاكستر اندود مى كرد. (1) عربى مشرفى نيز همچون ربانى اين تشكيلات را زشت مى شمرَد و آن را مخالف سنّت مى انگارد. موضعگيرى او از اين سخن پيداست: نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ، ... كُلٌّ يَجْرِي إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ... (2) ... فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً ... (3)

سال هاى آكنده از دشوارى، لرزه، فتنه و بلا در حالى گذشت كه انسان مرگ را در كف داشت و در آوردگاه ها حضور مى يافت، بى آنكه مرگ پيشتر از هنگامِ مقرّر فرا رسد و هيچ كس جان نداد مگر آن هنگام كه خداوند عزّ و جلّ براى او مقرّر كرده بود. (4) اينها نمونه هايى بودند كه در بخش هايى از فرهنگ قرنطينه حج بدان بر مى خوريم و در پرتو آن مى توانيم نتيجه بگيريم كه ايدئولوژى هاى تبيين شده براى روشنفكران متجدّد مغربى، عامل مناسبى براى آن نبوده كه توجّه حكومت مغرب را به بهره ورى از تجربه اروپا در زمينه قرنطينه جلب كند و به همين سبب دستگاه حاكم هماره از لبه تيز اين مقوله در رنج بوده است. (5) اين مرز همان است كه بيگانگان از آن نفوذ كردند و در طنجه اداره بهداشت حكومتى اى را بنيان نهادند كه حكومت هيچ نماينده اى در آن نداشت و بدين سان بر قلمروى چنگال انداختند كه از ويژگى هاى ملّى شمرده مى شد.

اينك به عواملى باز مى گرديم كه موجب رنج حاجيان در قرنطينه بوده است. در حقيقت دوگونه رنج در ميان بوده است:


1- «اقوال المطاعين»، م. س، برگه شماره 75
2- رعد: 2، هر يك براى مدّتى معين جريان دارند.
3- نحل: 61، هرگاه مرگ آنها فرا رسد ساعتى به تأخير نيفتد.
4- م. ن.
5- بنگريد به پژوهش ما با نام «الاصلاح و المشكل الصّحي في مغرب القرن التاسع عشر» در همايش اصلاح طلبى و جامعه مغرب در سده نوزده»، از انتشارات دانشكده ادبيات رباط، 1986، صص 247- 229

ص: 87

گونه نخست، از سرباز زدن كشتى ها از رفتن به بنادرى ناشى مى شد كه در آنجا مى بايست تن به قرنطينه بسپرند؛ زيرا صاحبان كشتى از هزينه هايى هراس داشتند كه مدّت قرنطينه براى آنها به بار مى آورد. در اين شرايط راه بازگشت حاجيان به سرزمينشان بسته مى شد و موجب سرگردانى آنها مى گشت، به ويژه آنكه انتظار آنها نيز طول مى كشيد. نمونه آن گزارشى است كه فيفائى به هنگام بازگشت خود از حج ارائه مى كند:

«آن گاه از راه اقيانوس كبير قصد رفتن به اسكندريه كرديم، ولى كشتىِ بخارى يافت نشد. اين هنگامى بود كه سالها پيش قرنطينه از ميان رفته بود و چون اين بيمارى شايع شد، خبر آن به روم رسيد. كشتى داران از سوار كردن حاجيان گريزان شدند و از ترسِ رفتن به قرنطينه و هزينه كشتىِ بخار و جاشوها از جابه جا كردن حاجيان سر باز زدند و بدين سان از زحمت حمل حاجيان آسوده شدند و تنها، كالا به اين سو و آن سو مى بردند. بدين ترتيب، حاجيان يك ماه يا چهل روز با نگرانى در اسكندريه محصور ماندند». (1) گونه دوم، با شرايط اقامت در قرنطينه پيوند داشت؛ وضعيتى در حدّ اقل ممكن، وضعيتى دهشتناك كه با ناهنجارترين وضعيت به دور از آسايش همراه بود، به علاوه گرانى و بد رفتارى كاركنان قرنطينه با حاجيان. فيفائى اين دشوارى ها را چنين فشرده بيان مى دارد:

«چون به كانال سوئز رسيديم، مسافران خواستند از كشتى بيرون روند كه ناگاه آگاه شديم، مى بايست ده روز در قرنطينه سر كنيم. اقامت يك روزه در كانال سوئز به سبب بيابان و آب تلخ آن، برابر با يك سال است. هشت روز در قرنطينه مانديم و آنگاه خسته و درمانده از گرانى و بى آبى و محروميت هاى ديگر، از قرنطينه بيرون آمديم». (2) آنچه فيفائى در اين گزارش فشرده بيان كرده، در گزارش ديگرى كه از نظر دقّتِ توصيف و پرداختن به جزئيات، بى مانند است، به گستردگى بازگفته شده است. اين گزارش را حسن غسال در باره قرنطينه طور بيان مى دارد كه در سال 1898 م در آن سركرده است. اين قرنطينه كه در بخش خاورىِ شبه جزيره سينا قرار دارد، به موجب قرارداد بهداشت جهانى كه در سال 1892 م در ونيز منعقد شد، قرنطينه بهداشتى نوينى به شمار مى آمد كه مهم ترين قرنطينه در مصر و درياى مديترانه براى حاجيانى تلقّى مى شد كه از حج سوى سرزمين خويش باز مى گشتند و مى بايست براى مراقبت هاى


1- سفرنامه فيفائى، م. س، برگه شماره 339
2- م. ن، برگه شماره 337

ص: 88

بهداشتى در روزهاى عادى سه روز و هنگام شيوع كوليرا پانزده روز را در آنجا سر مى كردند. اين مدّت به بخش هاى دردناكى تقسيم مى شد كه تفصيل آن را از غسّال مى شنويم:

«در صبح روز چهارشنبه در جبل طور لنگر انداختيم. اين منطقه، روستاى كوچكى در كناره شرقى خليج سوئز قرار داشت و بيشترين اهالى آن را قبطيان تشكيل مى دادند و در حومه آن بسيارى از دشت نشينان زندگى مى كردند و در شمال آن كوه مناجات قرار دارد كه در قرآن كريم از آن سخن رفته- و خدا داناتر است-. اين قرنطينه در خاور اين روستا قرار داشت. همين كه ما در اين منطقه لنگر انداختيم، پزشكى براى معاينه حاجيان به قرنطينه آمد و پس از معاينه اعلان كرد كه تنها پس از اقامت هفت روزه در كشتى مى توانند به خشكى در آيند، اين را گفت و راه خود گرفت و رفت و حاجيان همچنان بر روى هم فتاده باقى ماندند و از شدّت تنگىِ جا دلها بر ايشان مى سوخت. روزانه يك فلوكه (1) به كنار كشتى مى آمد و مقدارى جنس بُنْجُل را به قيمت گران مى فروخت و اگر مسافرى چيزى مى خريد، بنا به ضرورتى بود كه گريزى از آن نداشت و كالاى مورد نظر خود را هم با مشكل عبور ازانبوه مردمان خريدارى مى كرد. پس از هفت روز در قرنطينه، به ما اجازه دادند تا سوى مباخر (2) رويم. آنها حاجيان را با كَرَجى و قايقهاى كوچك بدان سو مى بردند.

پيش از ترك كشتى، يكى از ناظران بانگ زد كه هيچ كس حق ندارد كالايى جز بستر و پاره اى جامه سبك همراه خود ببرد و ساير اثاث در كشتى باقى مى مانَد تا بدين ترتيب تا پايان قرنطينه دارايى همه به دست ايشان افتد. ما پس از تحمّل رنج بسيار، به خشكى پاى نهاديم. در اين هنگام قرار شد هر كه نيمى از ايره (3) خود را بپردازد، به علاوه آنكه از هر مسافر براى هزينه بخار [در مدّت توقّف] مبلغى بستانند و اگر كسى آن را نمى پرداخت حق ورود به كشتى را نداشت. حاجيان تهيدست سه روز را با اين وضعيت ناهنجار بماندند تا آنكه ديگر حاجيان مبلغ مذكور را پرداختند و در همين هنگام بود كه جامه حاجيان سرقت شد تا جايى كه شرمگاه خود را با پارچه اى آبى شبيه پوست مى پوشاندند. آنها مايحتاج مردم را در مكينه (4) بخور مى انداختند. آن گاه پزشك اشاره كرد تا حاجيان را همچون نظاميان به صف كنند تا همه آنها را يك يك معاينه كند و


1- فلوكه در زبان عاميانه مغربى به قايق گفته مى شود.
2- مباخر جمع مبخره است كه در اين جا به ابزار پاكسازى اطلاق مى شود.
3- ايره نام واحد پولى است.
4- مكينه، واژه اى است بيگانه كه در گويش عاميانه مغربى به دستگاه گفته مى شود.

ص: 89

استفاده از آب بدبويى را به هر يك از حاجيان تجويز مى كرد. پس از پايان كار پاكسازى جامه حاجيان دستور داده مى شد تا از راهى جز راه اوّل بيرون برده شوند و در اين هنگام هر يك از حاجيان جامه خود را مى ديد كه پس از پاكسازى بر زمين افتاده است. برخى از اين جامه ها سوخته بود و از پاره اى ديگر آب بدبويى چكّه چكّه مى كرد و در اين لحظات جز فرياد حاجيان هيچ شنيده نمى شد، يكى براى سوزانده شدن مايحتاجش مى گريست و زنى براى گم شدن آرايه هاى خود سيلى بر چهره خويش مى نواخت. در اين هنگام همه حاجيان را در حالى كه نظاميان در برگرفته بودند، راهىِ قرنطينه مى كردند.

راهى را كه حاجيان مى پيمودند ريگزار بود و همه اين راه دور را حاجيان با پاى پياده مى پيمودند و ديگر تفاوتى نمى كرد كه اين حاجى مردى ناتوان بود يا زن يا كودك و همه مى بايست بى هيچ رحم و شفقتى در آفتاب سوزان ره مى پيمودند؛ زيرا خدا رحم و شفقت را از دل آنها زدوده بود.

اين قرنطينه در ميانه ريگزارى بر پا شده بود كه چند انبار كربا (1) گالشى نيز در آن ديده مى شد و دورادور آن را همچون قفس سيم كشى كرده بودند. من در طول عمر خود بادى شديدتر از طوفانهاى شرقى آن ناحيه نديده بودم كه گرماى بيش از حدّ آفتابِ آزار دهنده نيز مزيد بر علّت بود. خوراك و نوشاك ضرورى كه با نرخ گران خريده مى شد، اصلًا قابل استفاده نبود و مزاج انسان ولو به ضرورت از خوردن و آشاميدن آن سرباز مى زد. پزشك همه روزه حاجيان را معاينه و همه را يكى پس از ديگرى از اين رو به آن رو مى كرد و اگر در يكى از حاجيان بيمارى اندكى تشخيص مى داد، خواه اين حاجى را خوش مى آمد يا نه، روانه بيمارستانش مى كرد و او را از خانواده و دوستانش جدا مى ساخت. قلم از توصيف رفتار اين جماعت قاصر است و دل از وحشت آن به خود مى لرزد. دو روز مانده به پايان مدّت قرنطينه، پزشك به حاجيان اجازه مى داد براى بخور دادن و پاكسازى چمدان هاى خود وارد كشتى بخار شوند و در اين هنگام حاجيان همه يا بيشتر وسايل اثاثيه خود را شكسته مى يافتند. برخى از اين وسايل نيز يا خوراك آتش شده بود يا غرق خاك بود يا آن آب بدبو از آن چكّه مى كرد. من هنگامى كه كار را چنين پريشان ديدم، پنهانى چند درهمى به يكى از ناظران مسؤول چمدان ها دادم تا چمدان هاى مرا نديده بگيرد و با رشوه دادن چند درهم زيانِ كمتر را به جان خريدم


1- كريه، بافته اى كتانى است از نوع سيك.

ص: 90

[زيرا هم رشوه دادن زيانِ شرعى است، هم از بين رفتن چمدان هايم زيان فردى] و بدين سان مايحتاج خود را از هرگونه گزندى مصون داشتم، خدا را سپاس!

اين بخشى از رنج هايى بود كه حاجيان بيت اللَّه الحرام تحمّل مى كردند و من براى نمونه آن را ذكر كردم وگرنه مثنوى هفتاد من كاغذ شدى و بازگشت كارها به سوى خداست.

ما بيست روز ميان خشكى و دريا در چنين وضعيتى سرمى كرديم كه دل آدمى بدان ريش مى شود، خداى به سبب آن، همه گناهان را بيامرزاد! (1) از لابه لاى اين توصيف هيجان انگيز در مى يابيم كه قرنطينه طور چگونه در بردارنده رنج هاى بى شمار بوده: به حاجيان اجازه ورود به قرنطينه داده نمى شد، مگر آنكه هفت روز را در كشتىِ خود سپرى كنند و پس از ورود به قرنطينه، محيط آن را همراه با شرايط بسيار دشوار يافتند كه فاقد ابتدايى ترين وسايل آسايش بود و از اين بدتر با ايشان رفتارى ناپسند در پيش گرفته مى شد و اثاثيه آنها در معرض تباهى قرار مى گرفت و به شيوه هاى مختلف مى كوشيدند پول حاجيان را بالا كشند.

سخن پايانى

چكيده سخن اينكه: ظهور كشتى بخار در پهنه سواحل مغرب، نه چنانكه برخى معتقدند، به بهبود شرايط سفر به مكّه مكرّمه نيانجاميد. از لابلاى گزارش هاى شمارى از سفرنامه هاى حجاز در مى يابيم كه چگونه حاجيان در كشتى هاى مسافربرى از بيمارى هاى گونه گون در رنج بوده اند، كه سبب آن نيز- به گفته فيفائى- اين بوده است كه حاجيان را همچون جوجه بر روى هم مى انباشته اند، چنانكه در رنج هاى ناشى از اقامت دهشتناك ايشان در قرنطينه طور مشاهده كرديم؛ شرايطى كه به تعبير حسن غسال دل را به درد مى آورَد، ولى عشق مردم مغرب به اداى فريضه حج و محبّت آنها به پيامبر عظيم الشأن و تعلّق خاطرشان به اماكن مقدس، بهترين توشه آنها بود كه بر اين شرايط دشوار چيرگى مى يافت. حسن غسال در بيان اين حقيقت پس از اشاره به انبوهىِ وحشتناك كشتىِ حاملِ حاجيان مى افزايد:

«ولى با ديدن گشاده رويى حاجيان و بى توجهى ايشان به رنجها و آزارهايى كه به


1- سفرنامه طنجويه، م. س، صص 52- 51

ص: 91

آنها مى رسيد تسلّى مى يافتم و اين حقيقت در رويكرد رو به افزايش آنها به اداى فريضه حج منعكس است؛ زيرا شمار حاجيان در نيمه نخست سده نوزده از حدود سه هزار حاجى در سال تجاور نمى كرد در حالى كه در سال 1878 م شمار حاجيان به پنج هزار تن رسيد و در سال 1893 م ركورد اين عدد شكست و شمار حاجيان به ده هزار تن رسيد.

پى نوشت ها:

ص: 92

ص: 93

ص: 94

ص: 95

ص: 96

ص: 97

مأموريت هاى مشكوك، در سرزمين هاى مقدس (3)

حسن السعيد/ على اصغر قائدان

يهوديان و مسيحيان، به شكل ناشناس، با پوشش عربى و با نام هاى اسلامى!

با افزاش قدرت اروپا و ناتوانى جهان اسلام در قرون اخير، خيزش و موجى از تلاش هاى پيدا و آشكار بر ضدّ عرب ها و آنچه از جزيرةالعرب مى آمد، جريان يافت و آن خيزش و موج، تلاش هاى واقعىِ ناشى از ارزش ها و تصوّرات سياسى و استراتژيكى را پنهان كرد و سرانجام در زمانى چهره اش را نماياند كه اين همّت اروپاييان، در توجه به شناخت امكنه مقدس، كوششى براى مراقبت از سنگربندى ها و استحكامات در آن شهرها، شناخت ساكنان و روحيات طبيعى و سنت هاى مرسوم و شناخت آيين هاى دينى؛ مانند حج و نقش اين شعائر در زندگى مردم آنجا بوده است. (1) در اين راستا، در دو قسمت پيشين، به نتيجه اى رسيديم كه خلاصه اش اين است:

در پايان قرن هفدهم و آغاز قرن هيجدهم، آگاهى هايى اساسى، درباره شبه جزيرةالعرب، به ويژه دو شهر مقدس و نيز يمن و چادرنشينان، براى غربى ها، در حدّ زيادى فراهم شد. آنچه مسلّم است «دى فارتيما» به تنهايى تا اين دوران تنها راهنما است، اما ديگران، جز مراقبان و نگهبانانى اتفاقى نبودند.


1- ر. ك. به: مقاله: «مردانى بر روى ريگ هاى عربستان» از استاد عبدالرّحيم حسين، مجلّه العالم لندن شماره 276: 27 آيار ص 1989 ميلادى- 23 شوّال 1409 ه. ص 50

ص: 98

از قرن هيجدهم، در تاريخ مراقبت و نظارت درخصوص شبه جزيرةالعرب، چيزى آشكار شد كه مى توان آن را مراقبت واقعى ناميد. همان مراقبتى كه پير طريقِ جهانگردى، «نيبور» [1733- 1815 م] در سفر استكشافى خود بنيان نهاد، و چهار دوست همراهش، در سال 1761 م، آغاز كردند (بنا به مأموريت ويژه اى از جانب فردريك پنجم، پادشاه دانمارك) و اين حركت با ويژگى بزرگش، با اتفاقات شگفتى روبه رو شد كه مى توانست به نابودى و هلاك آنان منجر شود. از نتايج اين سفر اكتشافى، به جاى ماندن اطلاعات مهم مربوط به شهرهاى جزيرةالعرب و عراق و نيز ترسيم نقشه كاملى از يمن بود. (1) آنچه از سفر اكتشافى «نيبور» مورد توجه ما است، اينكه او با چهار مرد همراهش، در حالى كه خدمتگزار سوئدى آنان همراهشان بود، از سمت جنوب، در درياى سرخ به سوى جده، وارد دريا شده، در آنجا خانه اى اجاره كردند و در انتظار وزيدن بادهاى موافق نشستند، تا سفرشان به جاهاى دورتر را از سربگيرند. آنان حدود شش هفته انتظار كشيدند. اين انتظار، پيش از آغاز دوباره سفر، در كشتى روبازى بود ... و اين بار، با دسته جات حاجيان، كه در سفر از سوئيس همراهشان بودند، همراهى نكردند كه آنان به مكه رسيده و وظيفه واجب حج را به جا آورده و سپس برگشتند. (2) زمان زيادى از سفر جسورانه نيبور گذشته بود، اما به عللى كه نمى دانيم، نتوانست به اماكن مقدس راه يابد. اين عدم موفقيت زمانى بود كه مدت زيادى از ماجراجويى جسورانه اش مى گذشت؛ زمانى كه از سرزمين هاى دست نيافتنى دور شد. اين موضوع براى او شهرت فراوانى پديد آورد و مورّخان، آن را نشانه اى متمايز شمرده اند كه اين نشانه اى ممتاز در تاريخ جهانگردى هاى اكتشافى غربى به جزيرةالعرب بود. علاوه براين، به خصوص در آغاز قرن هفدهم، تلاش هاى فراوانى را براى شناخت مناطق ساحلى انجام داده بود. تحقيقاً كمپانى هند شرقى، نسبت به ذخيره و جمع آورى اطلاعات در مورد بنادر درياى سرخ و ارزش و اهميت آنها، توجه زيادى داشت و تعدادى از مأموران خود را وادار به فراهم آوردن اين اطلاعات ساخت. «الكس ژوزف


1- همان مرجع، ص 51
2- بيتر برينت: كشورهاى عربى دور دست، ترجمه خالد أسعد عيسى و أحمد غسّان سبانو، بيروت 1411 ه.- 1991 م، ص 85

ص: 99

اوفينكتون» كه در وصف جده و اهميت آن بنادر كتاب نوشته، از جمله آنها بود.

او اين توصيف را در كتابش «رحلة إلى صوراة» (سفرى به صوراة) Ttotosuratt [] Avoyage منتشر ساخت.

او مى گويد: همانا بندر اصلى در درياى سرخ به سلطان ... باز مى گردد و آن همان بندر مكه است. زمين هاى اطراف اين دو شهر، هيچ گونه فايده اى حتى قابليت سامان بخشى و به سازى نيز ندارند و گويى گرفتار غضب طبيعت شده اند و چنان از نعمت هاى خدا محروم اند كه همه چيز در آنجا كمياب است، مگر اينكه چيزى از خارج وارد شود ....

بندر جده، باارتباطات مستمر با هند وايران و حبشه و بخش هاى ديگر جزيرةالعرب پررونق و شكوفا مى شود.

اعراب كالاهاى قهوه خود را به اين بندر مى آورند، تا ترك ها آن را خريدارى كرده و به سويس منتقل كنند و به همين شكل، تمام زائران حج در هر سال، از اطراف جهان اسلام به اين جا مى آيند. در روزگار شريف سعد (1700 م) مردى انگليسى به نام «ويليام دانيال» و مرد ديگر فرانسوى كه «شارل جاك بوسيه» ناميده مى شد، به جده رسيدند. اين دو نفر توصيف روشنى از آنچه مشاهده كرده بودند، برجا گذاشتند. فرد نخست، شاهد عينى دشمنى و خصومتى بود كه ميان شريف بزرگ، سعيد و پاشا نماينده سلطان در حجاز وجود داشت، اما مرد فرانسوى، در روز پنجم از كانون اول، (دسامبر) يعنى پس از رويداد تلخى كه روزهاى اندكى (1) از آن را يادآورى كرده است به جده رسيد.

ارزش مشاهدات و خاطرات باقى مانده آنان و ديگران، هر چه باشد، محققاً جهانگرد دانماركى «نيبور» آن را با سكوتى واضح در تاريخ جهانگردى غربى در طول ده ها سال طولانى رها كرده شهرت و معروفيت نيبور و انتشار آوازه او، در گستره هاى مورد توجه شرق، با رشد حركت روشنفكرى فلسفى، در قرن هيجدهم همزمان شد.

پيش از آنكه قرن هيجدهم به پايان برسد، در مشرق اسلامى دو رويداد بزرگ، رخ داد، كه در بعضى، آگاهى برانگيخت و در برخى ديگر، موجب اضطراب و دلهره، تا حدّ ترس و وحشت گرديد. اين دو حادثه، عبارت بودند ازجنگ ناپلئون در مصر به سال 1798 م و


1- جعفر خليلى، موسوعة العتبات المقدسه- بخش مكه، ج 2، ص 285 ط 2، بيروت، 1407 ه.- 1987 م.

ص: 100

حادثه اى كه آغاز مرحله شكست تمدّن مشرق اسلامى را اعلان مى كرد، كه از جانب دولت هاى غربى پيشاهنگان استعمارى آغاز شده بود.

رخداد دوم، در افزايش نيروى وهابيان، در قلب جزيرةالعرب جلوه گر شد. محمدعلى پاشا براى وارد آوردن ضربه قوى تازه اى حركت كرد، اينجا بود كه غرب، براى گسترش تلاش خود در منطقه فرصت طلاييش را به دست آورد. (1) دقيقاً در همان زمانى كه اورپا در حال جنبش و خروش بود و حالت تهاجمى جنگهاى ناپلئونى فروكش مى كرد، اين امر آشكار شد و گويى كشورهاى عرب نيز در زير مشت حركت استبدادى مطلق قرار گرفتند. در ضمن همين سالهاى جوش و خروش و هرج و مرج دو گردشگر و جهانگرد جديد، از اين شهرهاى صحرايى و مقدس (2) عبور كردند. آنها درحالى كه دو اسم اسلامى به خود مى بستند، به اسلام تظاهر مى كردند تا در پنهان سازىِ مأموريت سرّى خود توفيق يابند.

يهودى جاسوس

پس از گذشت چهل و شش سال از سفر اكتشافى، و حدود سال 1807، مردى يهودى كه اسپانيايى الأصل بود، به منطقه حجاز رسيد. او نام و دودمانى عربى را با عنوان «على بك العبّاسى» بر خود بست و مدعى شد كه شريف مكه «الشّريف غالب» او را به «خادم بيت اللَّه الحرام» ملقّب ساخته و با حسن استقبال با وى روبه رو شده و او را با خود در شستشوى كعبه مكرمه شريك ساخته است.

در مورد هويت اين مرد، اختلاف فراوانى وجود دارد. «برينت» مى گويد:

ممكن است او مزدور فرانسويان يا پرتغالى ها يا چه بسا انگليسى ها باشد و در اين مورد، شخصى معتقد است كه او جاسوس پادشاه مصر «محمد على پاشا» بوده كه براى حمله عليه وهّابى ها خود را آماده مى كرده است.

«على بك العبّاسى» براى تلاش خود، حد و مرزى را قرار داد كه آن تمايل و حرص و آز شديد در رسيدن به مال و ثروتى نزديك و وابسته به اكتشاف مرزهاى ساحلى بود. او اولين اروپايى است كه بدون برانگيختن حساسيت مردم، توانست در آنان اثر بگذارد.

ادعاى دودمان عباسى داشتن و تأكيد بر اينكه يكى از افراد وابسته به شريف مكه


1- مجلة العالم، م. س.
2- كشورهاى دور دست عرب، م. س: 98

ص: 101

است، راهى بود كه به وسيله آن در دل هاى مردم وارد شد. او اينگونه به ادعا پرداخت تا به زيان مردم، در امورشان تجسّس كند، (1) چقدر داستان اين «عباسى» و واقعيت تظاهرش به اسلام شگفت آور است؟ در پشت اين ادعا و ظاهرسازى، چه انگيزه ها و اهدافى نهفته بود؟ براى روشن ساختن اين موضوع، ناگزير بايد حركتها و فعاليت هاى اين يهودى را بررسى كنيم تا سرنخ آن را به دست آوريم. او در سال 1806 م، به اسنكدريه رسيد، در حالى كه از سه سال پيش، (2) وطن خود را به عزم شمال آفريقا ترك كرده بود؛ يعنى او در سال 1803 م، سفرهاى اكتشافى خود را كه شامل مغرب و طرابلس و قبرس و مصر و جزيرةالعرب، فلسطين، سوريه، تركيه بود آغاز كرد و در سال 1807، سفرهايش پايان يافت. او پس از بازگشت به اروپا و استقرار در فرانسه، گزارش اين سفرها را به زبان فرانسه، در كتابى دو جلدى گرد آورد. (3) از زندگى مشروح و مفصل او چيز زيادى نمى دانيم؛ زيرا ابهامات زيادى آن را پوشانده است. آنچه درباره زندگى او مشهود است، اينكه او مردى دانشمند و باهوش بوده و ارتباطات قابل توجهى با بسيارى از دانشمندان اروپا برقرار كرده است. اما او، ناگهان از انظار پنهان شد، و هيچ كس از علت پنهان شدنش پرسشى نكرد و اين بدان جهت بود كه كسان خاصى مى دانستند او كجا رفته است؛ چنانكه «برينت» مى گويد:

او به سوى درياى سرخ، به سفرى دريايى اقدام كرد و از آنجا به جده رفت و قصدداشت كه به سوى مكه رود. (4) در مقدمه چاپ جديد كتاب «رحلات على بك» كه در سال 1993 م جزو كتب ويژه انگليسى، انتشار يافته و نويسنده اش «روبين بدويل» است، آمده:

«هيچ سيّاحى در جهان عرب، تصوير پيچيده اى، مانند تصويرى كه «على بك» ارائه داده، فراهم نساخته است، چنانكه نگارش اين تصوير، با روشى قاطعانه، آغاز مى شود كه نظيرى ندارد. «على بك» عملًا نوشتارش را با جملات ربطى كوتاهى به زبان عرب، آغاز مى كند و پس از آن تصريح مى كند كه تصميم به حركت به


1- مجله العالم، م. س: 51
2- كشورهاى دور دست عرب، م. س: 98
3- ر. ك. به: تحقيق موسوم به: «على بك عباسى، جاسوس اسپانيايى ها و فرانسويان» سفرهاى او تصوى دقيقى از جهان عرب بين 1803 و 1807، ارائه يافت در روزنامه الحياة چاپ لندن- يكشنبه: 26 ايلول سپتامبر 1993 م- 10 ربيع الثانى 1414 ه. ص 17
4- كشورهاى دور دست عرب، م. س 98

ص: 102

سوى مكه مكرمه براى انجام حج گرفت، تا نسبت به شهرهايى كه به زودى از آنها مى گذرد، شناختى به دست آورد. اين هدف، براى رعايت مصلحت همان كشورى است كه در پايان حج او به زودى، در آن ساكن خواهد شد.

... و اين مملكت چنانكه به زودى خواهيم گفت، فرانسه است.

مأموريت خاص در مغرب

پس از اين مقدمه مختصر، رسيدن او به طنجه در حزيران (يونيو) سال 1803 م توصيف شده است. او چنين مدعى است كه نامش «على بك عباسى» و از نسل هارون الرشيد است و در شهر حلب اقامت دارد، اما «بدويل» مى گويد:

«همانا داستان هويّت كاملش، پيوسته در گنجه كتابخانه، شعبه اطلاعاتى ناشناخته اى مدفون است، يا اينكه براى ابد گم شده است.»

حقيقت اين است كه آگاهى درباره او اندك است و اين ترديد وجود دارد كه جاسوس باشد. اولًا: براى اطلاعات اسپانيا كار مى كند و از همانجا براى اطلاعات ناپلئون. او از ريشه اى اسپانيايى است، در برشلونه در سال 1766 ميلادى به دنيا آمده و به زبان عربى و دانش هاى (فيزيك و گياه شناسى و زمين شناسى) را در دانشگاه فالنسيا فرا گرفت و در سال 1801 م، همانند يك مكتشف در غرب آفريقا، خدمات خود را به شخصيت برجسته اى در حكومت اسپانيا تقديم كرد. او در سال 1802 م طرحى براى كشف مناطق داخلى در آفريقا تقديم كرد، از مسير جنوب، و با عبور از جبال اطلس، و پس از يك سال، به تبكتور رسيد، از لندن ديدار كرد و هنگام ورود به مغرب، در شكل و شمايل كامل يك عرب با دارايى و اطرافيان مشخص بود.

تاريخ نويسانى كه در نگارش سيره «على بك» كوشش كرده اند، عقيده دارند كه هزينه هاى سفرهاى او، به حدى سنگين بوده است كه كشور اسپانيا به تنهايى، قدرت و توان تحمل آن را نداشته و به همين سبب، احتمال مى رود كه او، همانند يك جاسوس، براى اداره اطلاعات ناپلئون نيز كار مى كرده است.

همان زمامدار فرانسوى كه از زمان حمله و هجومش به مصر، در سال 1798 به بهره بردارى از جهان اسلام، براى مصالح

ص: 103

فرانسه توجه داشته است. اين امپراتور فرانسوى دستور داد، اكتشافاى سرى، در كناره هاى شمال آفريقا اجرا شود و نقشه هاى مختلفى را آماده ساخت، تا زمين هاى غنى زراعتى منطقه، مورد بهره بردارى قرار گيرد. «على بك» مى گويد:

كه در ضمن اقامتش در مغرب، دوست صميمى سلطان مولاى سليمان شده است و او بيست تفنگ و يك بشكه باروت و يك چتر زيبا به او تقديم داشته است و در برابر، سلطان نيز قرص نانى از تنور ويژه خود، به عنوان دوستى و برادرى به او هديه كرده است. مهمتر از اين ها، سخن خود اين جهانگرد است كه:

«سلطان زمين هاى پهناورى به من هديه كرد. اين زمين ها به من بخشيده شد، تا در راه مصارفى كه از من خواسته مى شد، مصرف كنم. اين علاوه بر دارايى هاى ويژه و شخصى ام بود.»

«على بك» دو سال در مغرب زندگى كرد و توانست مطالب مشروح و دقيقى در مورد آن كشور، مناطق و ساكنانش ارائه كند. اما دانشمندان جديد متخصّص در امور مغرب، در مراجع و منابع همزمان او هيچ اشاره اى در مورد او نيافته اند. اين مطلب مى تواند گوياى آن باشد كه اين يهودى، در حال انجام مأموريت هاى مهم سرّى بوده و مأموريت علمى بر عهده نداشته است.

لذا اطلاعاتى كه ثبت كرده و خاطراتى كه فراهم آورده؛ به سازمان هاى اطلاعاتى استعمارى راه يافته است.

يكى از دلايلى كه اين تحليل را تقويت مى كند، گفته «بدويل» در مقدمه است:

در پيروى از جستجو و كشف سفرهاى على بك، براى اسپانيا، هيچگونه فايده اى پس از مغرب وجود نداشته است. جز آنكه انتقالش با شعله ور شدن آتش جنگ فرانسه- روسيه، و آشكار شدن سياست جديدى براى ناپلئون، به هدف به دست آوردن دوستانى در تركيه و ايران و مصر و ... و حتى در مسقط، همزمان شده است.

«على بك» ماه هاى اندكى را در طرابلس گذراند، پس از آن به قبرس رفت و سپس متوجه مصر شد، همانجا كه با محمد على پاشا ديدار كرد. او در كانون اول (دسامبر) 1806 م، سفرش را به مكه مكرمه، كه پس از يك ماه به آنجا رسيد،

ص: 104

آغاز كرد. او به عربستان رسيد ... ابتدا در مدينه، امير اين شهر با برخورد خوش و مهربانى از او استقبال كرد و گروه بزرگى از كارمندانش را براى همراهى با او گماشت. (1) او سپس در 23 كانون دوم (يناير) 1807 م به مكه وارد شد.

خود را از اشراف مسلمان نماياند

به هر حال، اين يهودى كه در زىّ و لباس و ظواهر زندگى، از مسلمانان پيروى كرد و خود را «على بك عباسى» ناميد، موظف به انجام مأموريت مهمى، به ويژه از جانب حكومت فرانسه (2) بوده است. وقتى به سواحل عربى پاى گذاشت و به كشورهاى عربى رسيد، جهانگرد يا دانشمند اسپانيايى نبود، بلكه مردى مسلمان و از اشراف بود ...! زيرا براى خود، نامى جالب و نياكانى ممتاز برگزيده بود؛ چنانكه «برينت» مى گويد:

«براى اينكه به صداقت او به عنوان يك مسلمان شريف، يقين حاصل شود و شك و شبهه ها از ساحت شخصيت او برطرف گردد، خدمتگزاران خود را عادت داد، كه سجاده ويژه اى براى نزديك به جايگاه امام و پشت سجاده او بگذارند. وقتى على بك به مكه رسيد، شريف مكه به استقبالش آمد. اگر در باره بزرگى جايگاه او جاى سؤال وجود داشت، اكنون با اين مقدمات، ديگر اين شبهه ها برطرف شده بود؛ زيرا «على بك» زبان فرانسه و اسپانيايى و ايتاليايى را به خوبى مى دانست، اما حرص و آز شديدى به سخن گفتن با زبان عربى داشت، آنهم به شكل فصيح و روان. و اين همه شبهات پيرامون نسب، ريشه و دودمانش را برطرف مى ساخت و اگر در اين مورد، اندك شك وجود داشت، از جانب متصدّى چاه زمزم بود، همان كسى كه اين آب مقدس را براى اشراف و بزرگان، تقديم مى كرد و آنچنانكه برينت مى پندارد، زهر كشنده را با آن، در مى آميخت و زهر را در آب مقدس براى كسى كه شك و شبهه پيرامون او وجود داشت جاى مى داد. وى نيز كار خويش را نسبت به على بك اجرا كرد.

على بك وارد مكه شد در حالى كه عادات و رسوم تقليدى را فراگرفته بود، به او اين اجازه داده شد كه سوار بر شترش باشد؛ زيرا در اثناى سفر، آسيب ديده بود. هنگام ورودش به مكه، با بقيه


1- روزنامه الحياة، م. س.
2- فرهنگ عتبات مقدسه، م. س، 2: 259

ص: 105

حجاج روى به كعبه آورد، در حالى كه دو نفر از خدمتگزارانش از او حفاظت مى كردند و بر حركت و طواف كعبه يارى اش مى دادند. «على بك» در يادداشت هايش مى نويسد:

«خدمتگزارانى كه در داخل رواق مقدس، مرا محافظت مى كردند و تا جايى كه چشم كار مى كرد، ادامه داشت و صحن باشكوه (معبد) و خانه مقدس خدا از نقطه اوجش، تاپايين ترين قسمتش با پارچه سياه پوشيده شده و به وسيله حلقه هايى از مشعل ها در بر گرفته شده است. در انتهاى وقت و آرامش شب، راهنماى ما كلماتى را القا كرد كه گويى چيزى را كه به او وحى شده مى خواند همه اين چيزها به شكل مؤثرى درآمده كه امكان ندارد هيچ گاه از حافظه ام محو گردد.»

على رغم اينكه «على بك» تحت تأثير قرار مى گيرد، اما هميشه در توصيفاتش در طول زمان اقامت خود، دقيق است. او همه رواق هاى محكم و قبه ها و مئذنه هاى مساجد بزرگ را، توصيف مى كرد و ما را از مكان هاى سنگفرش شده و جايگاه هاى داراى ريگ و شن، باخبر مى سازد و همه مكان هايى را كه به پيروان هر مذهبى از مذاهب اختصاص دارد، مشخص مى سازد، پس مى گويد:

«مالكى ها اينجا، حنفى ها اينجا، و شافعى ها از هر سوى، و حنبلى ها كه همان مؤسسان مذهب وهّابى هستند، از سمتى ديگر ...»

و به خاطر اين توصيف على بك از زائران، به او اجازه داده شده تا در شسشتوى كعبه شركت كند. على بك، نخستين زائر حج است كه به چنين كارى اقدام كرده است. (1) با توجه به همين مطلب است كه «على بك» دومين گردشگر خارجى است كه از مكه توصيفى به غرب تقديم مى كند؛ يعنى پس از «ژوزف بيتنر» كه مطلبى مفصّل، پيرامون آن مسائل در كتابش- كه در اواخر قرن هفدهم، تدوين كرده آورده است- اين كتاب با عنوان «توصيف امانتدارانه از دين و اخلاق محمدى ها» تأليف شده است. اما على بك با دقت و فراگيرى بيشترى نسبت به او عمل كرده است. او مدينه و حرم شريف را به صورتى فراگير توصيف و نقشه ها و شكل هايى را تقديم مى كند. مباحثش،


1- كشورهاى دور دست عرب، م. س، 99- 100

ص: 106

اوضاع مردمان و شرايط سياسى و تجارى و بازارها و كالاها و كارهاى مقدماتى و هنرها و دانشها و حيوانات و كشاورزى را در بر مى گيرد و از همه اينها مهمتر، او نخستين كسى است كه جايگاه واقعى مدينه را، مشخص و مرزبندى كرده است. (1) شريف مكه آن چنانكه على بك مى بيند

على بك با شريف غالب، روزى كنار هم بودند، على بك در مورد او مى نويسد:

«وى در دهه چهارم از عمرش بود؛ انسانى خودخواه و بى سواد، (2) اما با وجود بى سوادى اش، عقل و سياستى قابل توجه داشت. او را براى نخستين بار در مجلسش، در حالى ديدم كه براى قليانى آتش روشن مى كرد كه از ترس وهابى ها پوشيده شده بود».

بنابراين گزارش، اين جهانگرد اروپايى (على بك) چيزى غير از نى قليان، كه از سوراخى در ديوار، به آتش قليان متصل بود، و پشت سرش، در اتاق مجاور مجلس، قرار داشت، نمى ديد. (3) على بك در نقل خاطراتش در مورد شريف مكه چنين مى پندازد كه انگليسى ها، شريف مكه را بهترين دوست خود مى دانند و به همين جهت، تجارت با هند به وسيله او را تشويق مى كنند، چنانكه مى گويد:

«همانا شريف مكه، كشتى هايش را فرستاد تا با مسقط و صوراة تجارت كنند.» (4) او ادعا مى كرد كه مصوع و جزيره اى كه ساكنانى ندارند، بايد برگردند با اينكه اين دو در ظاهر نسبت به سلطان كرنش مى كردند. على بك، به ذكر برخى از مأموريت هاى شريف غالب مى پردازد و مى نويسد:

«شريف مكه در حالى كه بر دوش برخى پيروانش حمل مى شد و خاندانش به همراه ديگر بزرگان، كه رؤساى قبايل در كنارشان بودند، وارد شد. برخى از زائران تلاش مى كردند كه به آنها ملحق شوند، اما مأموران كه آفريقايى بودند، آنان را از اين كار جلوگيرى مى كردند و پراكنده ساختن آنان با كتك زدن افرادى صورت مى گرفت كه نافرمانى مى كردند و من در فاصله اى دور از در مانده بودم. اين فاصله به خاطر پرهيز


1- روزنامه الحياة، م. س.
2- فرهنگ عتبات مقدسه، م. س، ج 2، ص 260
3- امين ريحانى: «تاريخ نجد جديد» منتشر شده، ضمن اعمال عامله، ج 5، ص 78 بيروت، 1980 م.
4- فرهنگ عتبات مقدسه، م. س، ج 2، ص 260

ص: 107

از آميختگى با مردم بود و اينجا بود كه مسؤول چاه زمزم مرا ديد و با دستش اشاره مى كرد كه جلوتر بروم و اين كار، به دستور شريف مكه بود، اما من چگونه مى توانستم از ميان هزاران نفر مردمى كه پيش رويم بودند، راهم را باز كنم؟ محافظان، شستن كعبه را با آب مقدس (آب زمزم) آغاز كردند و مردم اين آب ها را در هوا مى گرفتند.

آنها دور از آنجا بودند و سهم خويش را از آب، با فرياد مى خواستند. ظرف آب آشاميدنى به حضور آورده شد.

على بك ظرفى را دريافت كرد و مقدارى از آب آن را نوشيد و بقيه را بر روى خود پاشيد. اين كار به خاطر آن بود كه اين آب، حامل بركت و رحمت خداوند است. با همه اينها، اين آب با گلابى كه بويى خوش داشت، مخلوط شده بود. پس از آن، على بك به در رسيد؛ زيرا مأموران آفريقايى او را براى ورود كمك مى كردند. در داخل كعبه، بسته هايى از قلم موهاى پاك كننده را در اختيارش گذاشتند و او تميز كردن زمين كعبه را آغاز كرد. شريف مكه نيز با شور و احساسى بزرگ، زمين كعبه را جارو مى كرد، با اينكه زمين كعبه مانند تابلويى از يخ، تميز و درخشان بود. هنگامى كه اين مراسم به پايان رسيد، شريف اعلان كرد كه بر من منت گذاشته و به لقب «خادم بيت اللَّه الحرام»، يعنى خدمتگزار خانه محترم خدا مفتخرم ساخته است. و اينجا بود كه تهنيت ها و تبريك هاى همه شركت كنندگان را دريافت كردم. (1) توصيف مناسك حج

او پس از اين موارد، مسائل مفصل و مشروح ديگرى در مورد مناسك حج ذكر مى كند تا خوانندگانش در اروپا را آگاهى دهد. او مى گويد:

چگونه از قلّه بلند كوه عرفات بالا رفته است. و عرفات جايى است كه گفته مى شود: آدم پس از يك جدايى طولانى، در آنجا با حوّا مواجه گشته است، سپس يادآورى مى كند كه در آنجا بلنداى كوه عرفات جايگاه مقدسى بوه كه وهابيان در انهدام و ويرانى آن كوشيده اند.

سپس براى خوانندگانش در مورد رمى جمرات؛ يعنى پرتاب كردن سنگ ها، در منا سخن مى گويد:

«همانا اين سنگ، نماد خانه شيطان است. ساختمانى با شكل عجيب دارد


1- كشورهاى عرب دوردست، م. س، ص 100

ص: 108

كه گروه هاى بى شمار حاجيان سنگريزه ها و سنگ ها را به سوى آن پرتاب مى كنند. شيطان موجودى حيله گر و كينه توز بود؛ به گونه اى كه بر خانه اش نمى توان بيش از 34 گام افزود و گذشته از اين، پر است از سنگ هاى قطور، كه بايد از آنها بالا رفت تا آنجا را با سنگريزه مورد هدف قرار داد. سپس همه حاجيان براى تكميل اين نيايش به اين كار دعوت شده اند تا پس از رسيدن به منا هر يك شخصاً آن را عملى سازند، بدين سان آشفتگى و هرج و مرج كم نظير و در حدّ اعلى رخ مى دهد، و اما من به تازگى و پس از يارى خدمتگزاران و دوستانم، كار پايان بخشيدن به اين فريضه مقدس را انجام دادم، ليكن گرفتار دو جراحت در پاى چپم شدم.»

ملاحظات وى درباره آنچه ديده بود، دقيق ولى خشك بود و اشارات پنهانى و توجّهات استهزاءآميز كم نداشت. مثلًا به نظر او زمين خارج از كعبه، همسطح زمين داخلى كعبه است، اما الآن، رسيدن به آن جز با به كاربردن نردبان و پلكان، امكان راه يابى به آن نيست. او مى گويد:

«حقيقت اين است كه بايد انسان فرض كند كه حجرالأسود، قبلًا در جاى ديگرى، غير از جايگاه فعلى اش قرار داشته است و اين بدان جهت است كه الآن جمره به اندازه دو گام، از سطح در كعبه پايين تر است. پس كفار چه بسا در انديشه خود، مى پنداشتند كه حجر الأسود، اصلًا وجود نداشته، يا در زيرزمين قرار داشته است.»

آنگاه مى افزايد:

«اما من، پيرامون اين عهد الهى ارزشمند مقدس، چنين اعتقادى ندارم.» (1) سپس مقايسه ها و اندازه حجر الأسود را ذكر كرده و مى نويسد:

«معتقد است كه جبرئيل حجرالأسود را از بهشت آورده است و اين سنگ، شفاف و درخشان بوده و جبرئيل به ابراهيم خليل عليه السلام تقديم كرده است و چون زنى ناپاك آن را لمس كرده، به رنگ سياه تبديل شده است!»

سپس مى گويد:

«در حقيقت اين سنگ، از نوع سنگ بازالت معدنى است و با مقدارى از بلورهاى ريز نازك و درخشان احاطه


1- مترجم- كتاب، در مورد اين نكته چنين حاشيه زده اند: «انگيزه اى براى اين فرض وجود ندارد؛ زيرا حجرالأسود، حتى وقتى كه از جايگاه اصليش دور شد و سپس به آنجا برگردانده شد كه مسلماً پيوسته تا امروز چنين بوده است. همان كتاب ص 101، پاورقى.

ص: 109

شده است، و اين سنگ مقدارى از انواع آلومينيوم را، با زمينه سياه خود دارد كه آن، سياه، مرطوب و نم دارى، مانند مخمل سياه و ذغال است به استثناى يك برآمدگى كه متمايل به سرخ است.» (1) و نياز به تأكيد بر اين مورد نيست كه على بك، يا «دومنيكو باديا» براى ما، تأثير و تأثر خود را با مناسك حج روشن نساخته است، چگونه ممكن است اين كار را بكند در حالى كه او، يك يهودى موظف به انجام مأموريت ويژه اى است؟! به همين جهت، در كارش به همين اكتفا كرده كه مناسك حج و هر چيزى را كه به چشم مى بيند، به دقت توصيف كند ... چيزى جز اين نيست (2) كه شايد اين موضوع، در مقدمه مأموريت مهمى بوده كه مأمور انجام آن شده است.

مشاهدات او از وهابيان

اگر از مأموريت سياسى على بك صرف نظر كنيم، او نخستين اروپايى است كه گروه هاى وهابى را در مكه ديده و با آنها حج و عمره به جا آورده است؛ زيرا امير سعود و ابونقطه، پيشاپيش حاجيان در حالى كه چهل و پنج هزار نفر بودند و على بك همراه آنان بود، (3) به عرفات مى آمدند. از مطالب جالبى كه «على بك عباسى»- همان كسى كه كتابش مأخذ مهمى درباره مكه، براى غربى ها است- ذكر مى كند، توصيف او درباره جمعى از صحرانشينان و وهابيان است كه در سال 1807 م براى انجام حج به مكه آمدند و او به عنوان يك شاهد عينى، (4) آنان را توصيف مى كند و تحقيقاً فرصتى برايش پيش آمد تا ارتش وهابى را هم ببيند، او در حالى در صبحگاه يكى از روزهاى شباط (فوريه) سال 1807 م وارد مكه شد كه جمع انبوهى از مردان را ديد در حالى كه تفنگ بر دوش دارند و شمشيرها را به كمر بسته اند (5) تقريباً برهنه هستند.

على بك مى گويد:

و خيلى سريع جمعى از مردان برهنه وارد شهر شدند، كه چيزى جز جامه هاى كهنه نپوشيده بودند، كه فقط عورتهايشان را مى پوشاند، تعداد اندكى از آنان نيز علاوه بر آن جامه ها، چيزى بر روى شانه هايشان انداخته بودند؛ چنانكه گروه ديگرى از آنها كاملًا برهنه، اما همگى يا با تفنگ و يا با خنجر، مسلح بودند و آنگاه كه چشم مردم به اين برهنگان مسلّح افتاد،


1- كشورهاى دور دست عرب، م. س، صص 101- 102
2- متأسفانه، برخى از اهل تحقيق را مى يابيم كه كوشش هاى امثال «على بك» را با حسن ظن مى نگرند و چنين توصيفش مى كنند كه اين ها تلاش هايى علمى است ...! عارى از هر انگيزه ديگر، فقط در خدمت علم و حقيقت است! و چنين احساسى را در فرهنگ «مستشرقين» با اجزاء سه گانه اش، لمس مى كنيم، از تأليفات نجيب عقيقى!
3- تاريخ نجد جديد، م. س، ص 78
4- فرهنگ عتبات مقدسه، م. س، 2، ص 260
5- كشورهاى عرب دور دست، م. س:، ص 102

ص: 110

همگى به خانه ها گريختند و از ديده ها پنهان شدند. برخى از آنان با اينكه برهنه و مسلح به سر نيزه بودند، سوار بر اسب نيايش ها و جمله هاى دينى خود را با صدايى بلند و يك نواخت بدون هيچ خشوع، يا لفظى مى خواندند، درحالى كه كودكان مكه به دنبال هدايت و راهنمايى آنان بودند؛ زيرا افراد بزرگسال، از ديده ها محو شده بودند. آنان شروع به عبور و مرور در داخل بيت الحرام كردند.

حجر الأسود را مى بوسيدند، گويى جمع انبوه و متراكمى از زنبورها بودند. (1) على بك به اين مطلب اشاره دارد كه مردم، وقتى كه اين سيل مردان مسلح برهنه را ديدند، گريختند و خيابانها را براى آنان خلوت كردند و تمام خيابان با جمعيت آنان پر شد. وى مى نويسد:

اما من در جاى خود ماندم، سپس بر روى پشته اى بالا رفتم تا بتوانم به شكل بهترى ببينم. عبور ارتشى متشكل از پنج يا شش هزار مرد را تحت نظر داشتم. در حالى كه پيشاپيش آنها سه يا چهار سوار حضور داشتند كه سوار اسبها و شترها بودند و مانند قبلى ها سلاح در دستشان بود، اما هيچ پرچم و ياطلبى يا هيچ اعلان واشاره اى كه پيروزى نظامى شان را اعلان كند، نداشتند و در ضمن حركتشان برخى صداهايى آشكار مى ساختند كه دالّ بر حماسه دينى بود و ديگران برخى نيايش ها و شعارهاى مذهبى را به شكلى بلند و هر كدام طبق روش خاصّ خود مى خواندند.

اما شريف غالب، ضمن اين مراسم، از كاخش كه بر روى دامنه كوه برپا شده بود، وهابى ها را مشاهده مى كرد پس از اينكه به سپاهيانش از بردگان و ترك ها تفهيم كرد كه پايگاه هاى خويش را ترك نكنند، هنگامى كه اين موج پيشتاز از صحرا، شهر مكه را پاكسازى مى كرد، او از آن، بدون وقوع حادثه قابل ذكرى دور مى شد.» (2) «على بك» بعداً فهميد كه آن حالت حماسى برافروخته اى كه در وهابيان پديدار گشته، به اين علت بود كه نيروى كوبنده خود را احساس كرده اند. او مى گويد:

هنگام فرود آمدنش از عرفات توانسته است تمام نظاميان وهابى را ببيند كه آنان را 45 هزار رزمنده تخمين زند.


1- فرهنگ عتبات مقدسه، م. س.
2- فرهنگ عتبات مقدسه، م. س.

ص: 111

تقريباً همه اينها سوار شتر بودند.

حدود هزار شتر براى حمل آب و خيمه ها و چوب براى برافروختن آتش و حمل كاه و علف، براى شتران رؤسايشان، همراهشان بود. در بخش آخر اين نيروها، گروهى از سپاهيان بودندكه پرچم هايى به رنگ هاى مختلف، بر روى نيزه هايشان حمل مى كردند و او به حق نتيجه مى گيرد كه پس از ديدار نخست و ديدار اين انبوه مردان مسلّح برهنه كه از هيچگونه تمدّن و يا زندگى اجتماعى برخوردار نبودند و به زبانى وحشى سخن مى گفتند، اين ديدار موجب اندوه و ترس مى گشت، با همه اينها، برخى صفات و خصلت هاى ارزنده در ميان آنها به چشم مى خورد و آنها دزدى نمى كردند و با زور و حيله گرى دست به غارت و چپاول نمى زدند، مگر آنگاه كه يقين داشتند بر آن چه دست مى يابند، متعلق به دشمنان يا كفار است! آنها قيمت هر چيزى را كه خريدارى مى كردند، يا فرد هر خدمتى را كه برايشان انجام مى شد، از اموال و دارايى هاى مخصوص به خود مى پرداختند، از پيشوايانشان اطاعتى كوركورانه داشتند و انواع رنج و بدبختى را تحمل مى كردند و تا دورترين آبادانى نيز از بزرگان خود پيروى مى كردند.» (1) على رغم چنين برخوردهايى، على بك هرگز سرگردانى و تحيّر خود را فراموش نمى كند؛ زيرا اهالى مكه و بقيه حاجى ها با برخى از نظريات مثبت او، نسبت به اين تازه واردان موافق نبودند، اما او با اين حال ذكر مى كند كه وهابى ها همه مساجد را كه مخصوص ياد و نام رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيتش بود، زير و رو و ويران ساختند.

و سعود، حتى قبور دوستان خدا و اصحاب شايسته رسول صلى الله عليه و آله و قهرمانان اسلام را كه مورد احترام مردم بودند و حتى كاخ سلطان شريف را نيز خراب كرد و از اين بناها و آثار جز ويرانه هاو تپه هايى، باقى نگذاشت، (2) اما در مدينه منوره، على بك دريافت كه همه زينت هاى داخل مرقد پيامبر صلى الله عليه و آله غارت و نابود شد. در خلال شمارى از حملات سنگين به بار آمد، تا اينكه هيچ چيز از ذخائر زيبا باقى نماند. (3) اما در امور دينى، تمام رسوم و برنامه هاى كهن لغو شد، همان رسومى كه حاجيان، نسلى پس از نسلى، با اخلاص و نثار جان نسبت به آنها مقيد بودند.


1- كشورهاى دور دست عرب، م. س، ص 103
2- همان مرجع.
3- همان مرجع، ص 104

ص: 112

زيارت قبور ممنوع شد و در شهر جده نيروى جديدى از پليس ايجاد گرديد كه مسؤول يادآورى نمازهاى پنجگانه به مردم و اجبار آنها بر اداى اين نمازها بود.

آنان پيكرهاى برهنه داشتند و در دست هر يك از آنها عصاى سخت و خشنى بود، آنان دستور داشتند كه فرياد زنند و مردم را توبيخ كنند و به زور، شانه هاى مردم را بكشند، تا در نمازهاى جماعت، در هر روز پنج بار شركت كنند و مردانى مسلح، عهده دار حفاظت قبور اولياءاللَّه و بندگان شايسته او شدند و مردم را از ورود به مقبره ها (1) بازداشتند.

ژنرال باديا در خدمت ناپلئون

اين يهودىِ زيركِ آزمند، تظاهر مى كرد كه امير مكرّم و عالم محترم و حاجى پرهيزگار متين و ... و در ظاهر يك عرب خالص و مسلمان واقعى است كه هر سخنى بگويد، باطل نيست و هيچ كار واشاره اش خطانيست. هيچكس در ديانت و شرافت و دودمانش ترديد نمى كند!

اين مرد عباسى، دانشمندى بود كه در كيف هايش، ابزار گنج يابى و اندازه گيرى وجود داشت. همه اين ابزارها را در مكه و اطرافش به كار گرفت و چنانكه گذشت در شرافت و بزرگوارى به جايى رسيد كه هيچكس جز افراد اندكى از مسلمانان، به آن نمى رسد. اين مقام بزرگ همان جارو كشى كعبه بود، اما ظاهراً تا آخر كار نتوانست ناشناخته بماند. (2) هنگامى كه على بك، مكه مكرمه را در دوم آزار (مارس) 1807 م به سوى جده پشت سر گذاشت، و هنگامى كه به قصد زيارت، به سوى مدينه منوره آمد وهابيان مانع او شدند (3) و هنگام كوشش براى ورود به مدينه دستگير و متوقف گشت و برخى از لوازم و مجموعه هايش از ميان رفت و پس از آن، مجبور به بازگشت به همانجا شد كه آمده بود.

اينگونه على بك وقتى اين خوارى و رسوايى را ديد، براى بازگشت به اروپا خود را آماده كرد. (4) به ينبع رفت و سپس به قاهره بازگشت. اما در آنجا مدّتى طولانى باقى نماند و تصميم گرفت به اروپا بازگردد، لذا به سوريه و فلسطين رفت و چون ملقّب به حاجى شده بود، توانست به زيارت مسجدالاقصى برود، همانجا كه پس از جنگهاى صليبى، هيچ غربى وارد آن نشده بود. از آنجا نيز توصيف دقيق و


1- همان مرجع.
2- تاريخ نجد جديد، م. س.
3- همان مرجع.
4- كشورهاى دور دست عرب، م. س.

ص: 113

نقشه هايى مفصل ارائه داده است و پس از قدس و دمشق، از استانبول ديدار كرد و به رومانى رسيد. همانجا كه سخنرانى اش در سال 1807 م ممنوع شد.

اين سفر از طريق جاده اى صورت گرفت كه احداث آن تازه آغاز شده بود. هنگام بازگشت به فرانسه «ناپلئون» چندين مرتبه با او ديدار كرد و سپس به خدمت برادرش «ژوزف بناپارت» شتافت كه پادشاه اسپانيا موقتاً او را به خدمت گرفته بود، همانجا كه به نام «ژنرال باديا» شناخته شد و در آن مرحله، كتابش را به ملك لويس هيجدهم هديه كرد. در سال 1818 م در آرزوى رسيدن به تمبكتو، به همراه قافله هاى حاجيان متفرقى كه از مكه مكرمه باز مى گشتند، تصميم گرفت به خاور ميانه بازگردد و ظاهراً تلاش اخيرش، تحت مراقبت جاسوس هاى انگليس كه در منطقه پراكنده بودند انجام شد. اين مراقبت و نظارت جانشين رقابت شديد ميان دو دولت استعمارى براى تسلط بر مناطق نفوذ در شرق اسلامى بود. او در خلال بازگشتش به منطقه، دمشق را در سال 1818 م به قصد زيارت مكه براى بار دوم ترك كرد و در اين مرحله، همانند يك فرد عرب، ميان خويشاوندان عربش و مانند يك حاجى ميان حجاج زندگى كرد. اما او، پس از پيمودن حدود صد ميل، در مسيرش به سوى مكه در ماه آگوست همان سال، فوت كرد. (1) بر اساس يادداشت هاى انگليسى، فوت او به علت بيمارى «ديزنتاريا» بود.

اما يادداشت هاى فرانسوى تأكيد مى كنند كه او از ناحيه انگليسى ها با زهر كشته شد (2) و چون مرگش مرموز بود، بحث و جدال بزرگى پيرامون اين موضوع ميان انگليسى ها و فرانسوى ها از قرن نوزدهم در گرفت. (3) آيا علت مرگش، بر حسب گزارش انگليسى، گرفتارى او در چنگال بيمارى رُحار (ديزنتاريا) بود؟

آيا چنين پيش آمد كه يكى از حاجيانى كه به زبان هاى مختلف مسلّط بود، به نظرش رسيدكه اين مرد بايد ناشناخته بماند و واقعيتش پنهان باشد؟ يا اينكه على بك به وسيله زهر به دست يكى از مأمورن اطلاعاتى انگليس كشته شد! و اين، بر حسب شايعه اى بود كه پس از مرگش، انتشار يافت.

اگر چنين باشد، چرا اين ترور سه سال پس از پايان جنگ، صورت گرفت!


1- سرزمين هاى دوردست عرب، م. س، ص 106
2- روزنامه الحياة، م. س.
3- روزنامه الحياة، 13/ 9/ 1993

ص: 114

مرد پيچيده

به هر حال، على بك درخاك رفت و دانش و شخصيت مغرور و متكبرش، سودى برايش نداشت. گفته شده، در ميان لباس هايش صليبى يافتند، اما كتابش كه چهار سال پيش از فوتش انتشار يافت و نظريات ضد و نقيضى كه مردم، پيرامون شخصيت و اخلاق و مقاصد و باورهايش براى يكديگر نقل مى كردند، پس از فوتش زنده شد كه حكايت از هر يك از گوشه هاى پيچيده اين شخصيت دارند. (1) با همه اين ها، على بك به تعبير محقق انگليسى «بيتر برينت» به صورت رازى باقى ماند. حال اين پرسش مطرح است كه وقتى وهابى ها جزيره عربى را با دست خود، به عقب مى رانند، چه كارى مى شود انجام داد؟ و چه مى شود كرد؟ يا چه بايد كرد؟ آنگاه كه ناپلئون، نزديك اهرام مصر، كارهاى نظامى مى كند! آيا هدفش از باقى ماندن در سرزمين هاى عرب انباشتن اطلاعات، نسبت به حركت جديد اسلامى است؟ تا بتواند نقشه هاى آينده اش در خاور ميانه را محقّق كند؟ يا هدف و مأموريت مهم او نظارت بر سواحل درياى سرخ، به نفع كشتى هاى فرانسوى بود كه پاريس، در فرستادن اين كشتى ها درنگ كرد، تا اين كشتى ها، در آينده اى نزديك در آب هاى آن دريا فرو روند و آيا كسى علم و آگاهى درستى دارد كه اگر اين مرد، مسلمانى واقعى يا يك مسيحى راستين بود، چه رخ مى داد؟ (2) در رابطه با پرسش اخير بايد گفت:

به يقين اين مرد هرگز مسلمان نبوده است، اما در مورد مسيحى بودنش جاى پرسش هست. برخلاف دين و آيين يهودى اش كه ثابت شده است و شايد او يك ماسون بوده است، آنچه ما را به چنين نظريه اى مى رساند، اظهار احساس كلّى او نسبت به همه اديان است و همين نكته برجسته ترين نكته مورد اتفاق از سوى فراماسون ها است كه از پيروزى انقلاب فرانسه به نحو جدى، در اين كشور شكوفا بودند و به ويژه در دوره ناپلئون بناپارت، كه خود يكى از محصولات ماسونيّت و نيز قربانى آن آيين بود! على بك .... فرستاده بناپارت، به كشورهاى عرب بود، چنانكه امين ريحانى مى گويد: (3) كار او جاسوسى به نفع فرانسه بود و خود او در مقدمه كتابش اعتراف كرده


1- كشورهاى دوردست عرب، م. س.
2- همان مرجع، ص 105
3- تاريخ نجد جديد، م. س، ص 78

ص: 115

است، براى منافع كشورى كه در پايان كار، در آن، مستقر خواهد شد كارمى كند.

نسبت به اين مرد مرموز، حقيقت هر چه باشد، او نخستين فرد غربى است كه لباس عربى پوشيد و به زبان عربى سخن گفت و هر موقعى ضرورى ديد شمايل و اخلاق عربى در پيش گرفت. او بدين گونه پيشوا و راهنماى بسيارى از اروپاييان گرديد كه در دو قرن گذشته كوشيدند، راه و روش او را طى كنند. در اين مورد بعضى گمان مى كنند كه اين كار، چيزى جز صرف استتار، يا انجام يك كار احتياطى نيست ولى برخى نيز معتقدند كه اين با توجه به روشهاى بهتر بر اساس شرايط و محيط زمانى خود بازتاب طبيعى كار است، اما در اين جا كسانى نيز گمان دارند، اين نقش به روشنى به كشف حقيقت منجر شده است، همانا اين شخصيت ها باطن خود را آشكار ساخته و گويى به طبيعت خود باز مى گشتند. (1) حدود نيم قرن، جهانگردى يهودى و انگليسى به نام «وليم بلغريف» از آنچه ديگران پنهان كرده اند، پرده برداشته است. آنجا كه در مشاهدات شخصيتش، درباره سفرهاى مختلف، در ميانه و شرق جزيره عربى در سال 1873 م نوشته است:

«اكنون وقت آن رسيده كه اين جاى خالى موجود در نقشه آسيا را پر كنيم و اين همان هدفى است كه على رغم هر خطرى، برايش مى كوشيم، پس يا اين زمين گسترده برابرمان، قبرمان خواهد شد و يا ما از پهناى گسترده اين زمينها خواهيم گذشت».

او در حقيقت، رؤياى مسافران اكتشافى را كه پيش از او بوده اند و هدفهاى آنان را كه پس از او مى آيند (2) خلاصه مى كند، هيچ كس مانند فردى مطلع، نمى تواند آگاهت كند.

تجديد چاپ سفرنامه

اكنون بايد به اين مطلب اشاره كنيم كه سفرنامه على بك، بحث و جدالى برانگيخت. اين كتاب در سال 1816 م تحت عنوان: «مسافرت هاى على بك در مغرب، طرابلس، قبرس، مصر، جزيره عربى، سوريه و تركيه ميان سال هاى 1803- 1807 م (3) به زبان انگليسى چاپ شد و بر پشت جلد آن، تصوير «على بك عباسى» با شمايل اسلامى ديده مى شد.


1- كشورهاى دوردست عرب، م. س: 105
2- مجله العالم، م. س.
3- Irosvels of Aly, bey in morcco, Tripoli, Cyprus, Eyprus, Eyspt, syricx, cord turkey. Between the years 1803 and 1807.

ص: 116

اين سفرنامه درسال 1993 در لندن تجديد چاپ گشت. نرخ اين كتاب به خاطر كمياب بودن و اهميت موضوع، بسيار بالا بود، به ويژه در آغاز قرن بيستم، امين ريحانى رنج و زحمت خود را براى دستيابى به يك نسخه از آن چنين بازگو مى كند:

«يكى از نويسندگان، در روزنامه ها، اعلاميه اى منتشر ساخت تا كسى را پيدا كند كه نسخه اى از اين كتاب را داشته باشد و از او خريدارى كند، اگر پيدا مى شد ... فقط قيمت آن بيست ليره انگليسى بود!»

سيتزن يا حاج موسى

اما گردشگر دوم، كه عهده دار انجام مأموريتى نظير كار قبلى شد، مردى آلمانى به نام «الريخ سيتزن» بود. البته آگاهى هاى ما درباره او، بسيار اندك و به نظر ما در كمترين حد و اندازه است. منابع و مآخذ در مورد او، حتى به عدد انگشتان يك دست نمى رسد و حتى همين منابع اندك، بسيار با اختصار از او ياد مى كنند. دكتر عبدالرحمن بدوى، او را چنين مى شناساند كه:

«مستشرق و گردشگرى آلمانى است».

و به همين علت او را ضمن فرهنگ مشهور مستشرقين آورده است. (1) او در سال 1767 م متولد شد و بسيارى از مسائل مربوط به دوران رشد و زندگى اش را نمى دانيم، آنچه درباره او مى دانيم اين است:

بيست سال را گذراند در حالى كه درس مى گفت و براى سفرش به شرق، آماده مى شد. در سال 1805 م به سوريه آمد و چند سالى در آنجا ماند و درباره سفرش، كتاب ارزشمندى به زبان آلمانى (2) نوشت. در سال 1807 به مصر آمد و مدت دو سال در آنجا اقامت گزيد، در حالى كه لباس مخصوص اسلامى مى پوشيد، (3) و در 1802 م با مستشرق اطريشى «هامر پورگشتال» در استانبول [1774- 1856 م] آشنا شد. پس از اين آشنايى، ميان آن دو، نامه هايى مبادله شد، سيتزن آنچه را در سفرهايش، به سوريه و فلسطين، سمت شرق اردن و كشورهاى عرب و مصر سفلى و فيّوم مى ديد، براى هامر توصيف مى كرد و در مصر، نقشه هاى عربى و آثار كهن مصرى را جمع آورى كرد و اين نقشه ها را براى كتابخانه دوقى در گوتا جمع كرد. (4) او با لباس درويشى به نام «حاج موسى» به


1- ر. ك. به: موسوعه، ص 226 چاپ 2، بيروت 1989 م.
2- تاريخ جديد نجد، م. س:، ص 79
3- فرهنگ «مستشرقين»: م. س:، ص 226
4- همان مرجع.

ص: 117

حجاز مسافرت كرد و در سال 1810، براى زيارت حج وارد مكه شد. در آنجا با امير سعود روبه رو گشت. او نسبت به مسلمانى و ظاهر او، دچار شك و ترديد شد، اما بزرگ وهابى ها در آن روز اين گشت و گذار عالم فرنگى را مانع نشد (1) و نمى دانيم رمز اين سهل گيرى او چيست؟

با اينكه در امور اسلامى آنان ترديد وجود دارد، اين تسامح در قبال سختگيرى شناخته شده آنان با برخى از مسلمين، باعث شك و ترديد است.

گروهى از وارد ساختن تهمت (شرك) به مسلمانان، با علت و بى علت، هرگز كوتاهى نمى ورزند؟!

به هر حال اين سيتزن بيچاره، چنانكه برينت او را توصيف مى كند، همان شخصيت اميدوار به آينده است كه خرافات و حرص و آز او را، پيش از آنكه بتواند كار باارزشى انجام دهد، از ميان برد، پس در اين زمان، در حال گذر از اين گردشگاه پهناور به شبه جزيره عربى، سفر كرده بود و در ميان شهرهاى عربى كهن، كه به صورت ويرانه ها و تلّ و پشته ها، همانند سرزمينى متروك درآمده بود، گردش كرد. اواسلام رادين خود اعلام كرد و حج واجب را در مكه انجام داد. (2) در تابستان سال 1810 سيتزن، قصد يمن كرد و در آنجا به گردش پرداخت و بر تصاويرى دست يافت كه نيبور در نزديكى شهر حميريه ذمار، به آن اشاره كرده بود، پس كتاب هاى عربى جنوبى كهن را نسخه بردارى كرد، آنها عبارت بودند از پنج قطعه كوچك، (3) او در نامه هايش براى مستشرق هامر، از جنوب جزيرة العرب، درباره بربرها سخن گفت و نقشه هايى از جنوب شبه جزيره و صحراى سينا براى او فرستاد و از مردانى كه با آنان ديدار كرده بود سخن مى گفت. او با شيخ عبدالرحمان جبرتى، [1754- 1822 م] ملاقات كرد و با مترجم فرانسوى «آسويلن چرويل» [1772- 1822 م] همان مترجمى كه به او گفت:

«داستان هاى هزار و يك شب، در عصر جديد به وجود آمده».

و اين همان چيزى است كه براى هامر، فرصتى مهيا ساخت تا اولين كسى باشد كه به موضع مشهور در كتاب «مروج الذهب» مسعودى، پيرامون اين موضوع ارجاع دهد. (4) قصد «سيتزن» اين بودكه از جزيرة العرب به سوى خليج فارس رفته و سپس


1- تاريخ نجد جديد: م. س.
2- كشورهاى دوردست عرب، م. س، ص 107
3- نجيب عقيقى: مستشرقين، ج 1، ص 1097 چاپ 1، قاهره، 1965.
4- فرهنگ مستشرقين، م. س.

ص: 118

در خاورميانه، سياحت كند. او از عدن بازگشت و به سوى عراق رفت. (1) وقتى به مخا رسيد، مردم آنجا عقيده داشتند كه او جادوگر است. سپس او و كاروان همراهش، مخا را پشت سر نگذاشته بودند كه او مخفى شد. كسى گفته است:

«اعراب، او را نزديك شهر (2) تعز، كشتند، زيرا دركار و وضع او شك كردند، به ويژه به علت اينكه اين عرب نماى آلمانى، در حالت ناشناختگى مانند على بك متظاهر به تقوا و پرهيزكارى نبود.» (3) كسى نيز مى گويد:

«امام يمن، در صنعا دستور داد تا در غذايش زهر بريزند؛ زيرا امام يمن براى اين اروپايى تنها، كه هيچ كس او را همراهى نمى كرد، وزن و ارزشى قائل نبود و در اينجا بود كه درسال 1811 م، از دنيا رفت.» (4) هنگامى كه لوازمش را بررسى كردند، برخى گياهان خشك و كيسه هايى كه دانه هاى بذر و حشرات در آن نگهدارى شده و برخى ابزارهاى نجومى و دفترهاى پر از نوشته هاى نامفهوم و تصويرها و نقشه هايى از مكان هاى دور و مبلغ بى ارزش و اندكى از مال را در آن يافتند. (5) مفقود شدن سيتزن، اثر بدى در روحيه سيّاحان گذاشت كه به اين سبب سال ها از جنوب كشورهاى عربى، دورى گزيدند. (6) «هوگارث» درباره او مى گويد:

«سيتزن در اروپا گياه شناس معروف و جزو دانشمندان فاضل بود، نظريات درستى، درباره اشياء و مردم داشت.»

هركس كتاب هايش را درباره زمامداران سوريه و برخى گياهان و صنايع در لبنان بخواند، بر اين مطلب تأكيده كرده و اندوهگين مى شود؛ زيرا كتاب ها و يادداشت هايش پس از مرگ او در يمن گم شد و ما از نظريات او درباره وهابى ها و امير بزرگشان سعود، چنانكه ريحانى مى گويد (7) محروم شديم و باقى مى ماند سفرهاى «سيتزن» و خطر كردنهاى گسترده و متنوعش با تظاهر به اسلام و پوشيدن لباس دراويش و رفتن به مكه براى حج و سفرش به يمن، با صرف نظر از اقامتش در شام و از آنجا در مصر، همه اينها به عنوان يك سؤال، پيرامون يك حقيقت مهم باقى مى مانند. هم آن مأموريتى كه به اين جوان واگذار شد و هم در حالى مرد كه در انديشه مأموريت خود غرق بود!


1- تاريخ نجد جديد، م. س: 79
2- مستشرقين، م. س.
3- تاريخ نجد جديد: 80
4- مستشرقين: م. س.
5- كشورهاى دوردست عرب: 107
6- مستشرقين: م. س.
7- تاريخ نجد جديد، ص 80

ص: 119

اسكاتلندى، اميرى براى مدينه منوره

اينجا دو حادثه جوى ديگرى نيز هستند كه در دهه دوم قرن نوزدهم؛ يعنى پس از گذشت سال هاى اندكى ازانجام حج توسط «على بك عباسى» و «سيتزن» يا «حاج موسى»، از حجاز ديدار كردند.

اين دو عبارتند از «توماس كيث» اسكاتلندى و «ژئوفان فيناتى» ايتاليايى.

پس از آن، تعداد ديگرى از اروپاييان جهانگرد از حجاز ديدن كرده اند و به خصوص در طى قرن نوزدهم، هنگام حمله خديوى محمد على پاشا به حجاز، كه به دستور باب عالى در استانبول براى نجات حجاز از دست وهابى ها انجام گرفت. اين حمله، زمينه اى شد براى ورود تعدادى از اروپايى ها به همراه لشكريان مصرى به سرزمين هاى مقدس و زيارت مكه و مدينه. از جمله كسانى كه چنين موقعيتى برايشان به وجود آمد «بورخارت» جهانگرد اروپايى و «توماس كيث» ماجراجوى اسكاتلندى بود.

«توماس كيث» يك خواجه از خواجه هاى بردگان فعال در ارتش محمدعلى پاشا، به نام «ابراهيم آغا» (1) بود، برادرش طوسون جوان، پسر محمد على پاشا، مانند پدر خود در امر دينش سهل گرا بود و در امور سياسى و غيرسياسى به تساهل عمل مى كرد و به ويژه به اروپايى ها متمايل بود و استفاده از دانش ها و اختراعات آنان را دوست مى داشت و از ارتش مصر، افراد بى باك و كسانى را كه به دنبال نان بودند (2) به خود ملحق ساخت.

«توماس كيث» به ابراهيم آغا نوشت كه در هجوم طوسون، پسر محمدعلى پاشا در سال 1812 م، عليه مدينه منوره شركت كند. به گفته هوگارت، او نخستين كسى بود كه وارد مدينه شد و بدين سان خود را درگير انجام يك وظيفه شگفت انگيز ساخت. (3) اين كار وظيفه يك زمامدار نظامى در مدينه منوره بود.

ماجراجوى ديگر از ايتاليا، كه نامش حاج محمد بود

اين ماجراجوى ايتاليايى، پس از سرگردانى و ماجراجويى هاى مختلف، در سال 1814 م براى زيارت وحج، قيافه يك مرد مسلمان به نام «محمد» به خود گرفت و راهىِ مكه مكرمه شد. از سرنوشت او، مانند دوستش سيتزن، چيزى جز مطالبى اندك نمى دانيم و همه


1- فرهنگ عتبات مقدسه، م. س، ص 240 چاپ 2، بيروت، 1407 ه.- 1987 م.
2- تاريخ نجدجديد، ص 77
3- فرهنگ عتبات مقدسه، م. س، ج 3، ص 241

ص: 120

آگاهىِ ما درباره او اين است كه در سال 1805 م در شهر خودش به اجبار به سربازى رفت و از ارتش گريخت و بعد دستگير گرديد و بار ديگر به ارتش بازگردانده شد و در آنجا به اتفاق سپاهيان ديگر، به آلبانى گريخت. پس نزد يكى از فرماندهان ترك مشغول كار شد و پس از آنكه تظاهر به اسلام كرد، به استانبول رفت و پس از ماجراجويى ها و فراز و نشيب هاى بسيار، درسال 1809 م عازم قاهره شد و به جرگه محافظان آلبانيايى پيوست و در ميان محافظان ويژه خديوى محمد على پاشا سرجوخه شد و پس از اين، در هجومى كه براى سركوبى شورش بردگان به مصر عليا انجام شد، شركت كرد و نيروهايش در المطريّه اردو زدند تا براى اجراى جنگ به فرماندهى طوسون پاشا، پسر محمد على پاشا براى تنبيه وهّابى هايى كه حجاز را اشغال كرده بودند، آماده شوند. پس نيروها در سال 1811 م به دريا زدند و توانستند در ينبع فرود آيند و پس از يك جنگ كه ژئوفانى يا «محمد» در آن شركت فعال داشت، بر آن چيره شدند و پس از مدت زمانى وقتى پيروزى هاى محمد على پاشا بر وهابى هاى حجاز را شنيد، تصميم گرفت به نيروهاى امدادگر آلبانيايى كه در 1814 م. متوجه آنجا شده بودند ملحق شود. در اينجا فيناتى، در محاصره القنفذه و تسلط بر آن، شركت كرد و هنگامى كه وهابى ها به سختى آنجا را پس گرفتند، زخمى و بيمار شد و براى همين تصميم به فرار از ارتش و رفتن به مكه گرفت و در آنجا اعمال حج را انجام داد و آنچه را ضمن حج ديده بود به تفصيل نگاشت.

او نوشت:

«چون از كاميابى ام در فرار خوشحال بودم، فكرم را متوجه اين ساختم كه خاطرات خود را بنويسم، به همين جهت درباره تمام آنچه كه در مكه ديده بودم، دقت زياد كردم، گر چه شهر مكه وسيع و زيبا نبود و چيزى داشت كه ترس و سرگردانى روحى را بر مى انگيخت و اين سرگشتگى و تحيّر، به ويژه هنگام ظهر آشكار مى شد تا زمانى كه همه چيز به نهايت آرامش و سكون مى رسيد. جز مؤذن كه از فراز مئذنه مردم را به نماز فرا مى خواند. روشن ترين چيزى كه در اين شهر جلب توجه مى كرد ساختمان مقدس معروفى بود كه در وسط آن قرار داشت.» (1)


1- همان مرجع، ج 2، ص 261

ص: 121

«فيناتى» در توصيف خانه خدا اينگونه مى نويسد:

«بيت الحرام عبارت است از حياط سنگفرش گسترده اى كه درهاى بسيار دارد و از همه سو به آن منتهى مى شود، با راههاى عبورى وسيع و گسترده. سقفش داراى ستون هايى است كه به همه جاى ساختمان احاطه يافته است. در وسط آن، ساختمانى است كه كعبه خوانده مى شود.

ديوارهاى اين ساختمان (كعبه) از بيرون با پوششى از مخمل گران قيمت پوشيده شده كه قسمت بالاى آن، نوشته هاى عربى است كه با طلا حاشيه دوزى شده است.» (1) و سپس به ازدحام مردم در مكه و كثرت حاجيان، در آن اشاره كرده و مى نويسد:

«... با اين تجمّع انبوه، كه در سال هاى اخير، گاهى در فاصله هاى كوتاهى قطع مى شد، به مكه رسيدم، در زمانى كه كاروان هاى بزرگ، يكى از آسيا و ديگرى از آفريقا به مكه آمدند. تعداد واردين به مكه، در هر قافله، حدود چهل هزار نفر بود. ميزان احترام و تقديسى كه براى بيت الحرام داشتند، در چهره آنان آشكار بود ...»

در اين جا بورتون (1820- 1890 م) (2) كه فيناتى، در آخر سفرنامه اش، نوشته هاى او را منتشر ساخته، به اين سخن تمسك مى كند كه:

«على بك، تعداد حاجيانى را كه در سال 1807 م، در عرفات وقوف داشته اند، هشتاد هزار مرد و دو هزار زن و هزار كودك مى داند. بوركهارت، گردشگر ديگر، در سال 1814 م نيز آنها را هفتاد هزارنفر مى شمارد.»

سپس بورتون مى افزايد:

حاجيان هنگام زيارت، در سال 1835 م (3) از پنجاه هزار نفر تجاوز نكرده اند.

فيناتى در باره مناسك حج در عرفات مى گويد:

حاجيان هنگامى كه به عرفات مى روند، ناگزير بايد قربانى كنند.

اگرچه يك برّه باشد و اين كار را ثروتمند و نيازمند به نحو مساوى بايد انجام دهند. در صورت نياز، بايد ثروتمند به فقير كمك كند. پس محتاجان از همه كشورها، پى در پى به مكه مى آيند تا سهم خويش را از قربانى ها بستانند و پس از آنكه مناسك حج، به پايان رسيد، همه


1- همان مرجع، ج 2، ص 262
2- در حلقه هاى آينده، به اذن خداى بزرگ، درباره او، سخن خواهيم گفت.
3- به كتابش: «براى اداى حج به سوى مدينه و مكه» مراجعه شود .. Pil grinae to al- Medinah and Meccah 1855- 1856

ص: 122

اسامى نزد نويسنده ويژه اى كه براى اين كار معين شده، ثبت مى گردد. اينجا است كه حاجيان پراكنده شده و به مكان هاى خويش باز مى گردند.

بورتون بر اين سخن نيز تأكيد مى كند كه:

اين رسم و عادت، ديگر عملى نشد و مطلبى كه گفته مى شد شريف به همه كسانى كه قدرت پرداخت مال درخواست شده را دارند و كسانى كه احتياج به راهنما براى رفتن به خانه محترم خدا داشتند، وجهى مى داد، ديگر تحقّق نيافت. (1) در زمانى كه «ژئوفانى فيناتى» اقدام به سفر زيارتى حج به سوى مكه كرد، جهانگرد مهم ديگرى نيز وجود داشت كه از جهانگردان قرن نوزدهم شمرده مى شود كه آوازه و شهرت او از همه بيشتر است. او در همان فصل حج، در مراسم شركت مى كند و چهره واقعى خود را زير نام مستعار «شيخ ابراهيم» پنهان مى سازد اين همان جهانگرد سويسى، بورخارت است.

پى نوشت ها:


1- فرهنگ عتبات مقدسه، م. س، 2: 262.

ص: 123

ص: 124

ص: 125

اماكن و آثار

طرح جايگزين شود.

ص: 126

علىّ بن جعفر عليه السلام پاسدار حريم ولايت

محمّدرضا نعمتى

آنچه در پيش رو داريد، نقد و نظرى است گذرا بر اين باورِ تعصب آلود برخى فرقه هاى اسلامى كه: «بناى برقبور و زيارت درگذشتگان شرك است!» و بر اين اساس، تخريب قبور و بناهاى ساخته شده بر روى آنها را، شرك ستيزى قلمداد مى كنند و حتى گاه به آن هم بسنده نكرده، پس از تخريب، اقدام به نبش قبور و نقل جنازه ها و يا بقاياى آنها به مناطق تحت كنترل مى كنند؛ چنانكه چندى پيش در تخريب مسجد، آرامگاه و كتابخانه على عريضى فرزند برومند امام صادق عليه السلام، شاهد آن بوديم.

اسلام و شرك ستيزى

شرك، پديده اى است كه به فرموده قرآن كريم، فلسفه بعثت و رسالت تمام پيامبران، مبارزه و ستيز با آن و دعوت به توحيد بوده است.

تاريخ زندگى تمام فرستادگان خدا و پيروان آنان، گوياى اين حقيقت است كه درگيرى ها و مخالفت هاى اين برگزيدگان با مشركان، همواره بر سر همين مسأله؛ يعنى دعوت به توحيد و ستيز با شرك بوده است.

تحمل آزارها و شكنجه هاى كفار و مشركين از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و يارانش در مكه- كه منجر به هجرت مهاجران گرديد- در همين راستا است.

اگر مهاجران و انصار پرچم توحيد

ص: 127

را در 26 غزوه و 36 سرّيه بدوش كشيدند، براى تحقق همين شعار و شعور بود. آنان هستى خويش را هزينه كردند تا شرك را از سرتاسر جزيرةالعرب بزدايند و براى رسيدن به هدف هرجا كه رسيدند، بتخانه ها را ويران و مساجد را برپا نمودند و با هرچه كه رايحه شرك از آن استشمام مى شد، به سختى جنگيدند.

آنان انگيزه خويش از عملياتى نظامى را اينگونه توضيح مى دادند كه: ما براى آزاد سازى بندگان از بندگى و بردگى انسان ها و دعوت ايشان به بندگى خداوند بپاخاسته ايم.

و بدين ترتيب، بديهى است اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كه ساليان سخت مبارزه هاى كلامى و نظامى را با مشركان عصر خويش پشت سرگذاشتند، خود از نخستين گرايش يافتگان به توحيد و از مخالفان شرك جاهلى بودند و بهتر از هركسى، از مفهوم شرك و توحيد آگاهى داشتند. پس برخورد آنان با نمادها و مظاهر و مصاديق شرك، مى تواند راهكار و مايه تأسّى عصرها و نسل هاى بعد باشد. آنان هيچ گاه وجود گنبد و بارگاه بر روى قبور و آرامگاه هاى انبيا و اولياى الهى را، در سيره و سخن، كارى شرك آلود و سزاوار تخريب تلقّى نكرده اند.

چنانكه مسلمانان، پيكر مطهّر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در خانه خودش به خاك سپردند و اگر چنين كارى شرك بود، آن حضرت را در فضايى باز دفن مى كردند.

و نيز نوشته هاى تاريخ نگاران و سفرنامه نويسان، گواه از وجود بنا بر فراز قبور ائمه بقيع عليهم السلام و برخى از صحابه؛ مانند عباس و عثمان و ... بوده و هيچ يك از صحابه، تابعين و تابعينِ تابعين و طبقات بعدى و فقهاى مدينه و ... نه تنها در مورد عدم مشروعيت آن سخنى به ميان نياورده اند، كه پيوسته به زيارت آنان مى رفته اند.

و اصلًا حكم بناى بر قبور، كه اباحه، يا كراهت، يا استحباب و ... باشد، مسأله اى است كه به حوزه فقه و احكام شرعى مربوط مى گردد نه حوزه اعتقادى، تا درباره آن از توحيد و شرك سخن گفته شود! پس چگونه مى شود كه مسلمانى آگاه، با استفاده ابزارى از مسائل اعتقادى، آن را وسيله تكفير و شرك ديگران قرار دهد. بلكه همانگونه كه اشاره شد، اختلاف در اين باره، مانند اختلاف ديدگاه در ديگر مسائل فقهى

ص: 128

است كه ميان مذاهب اسلامى وجود دارد و ساختن مسجد و نمازگاه بر قبور آنان نيز از اين مسأله مستثنا نمى باشد. (1) قرآن كريم و بناى بر قبور

قرآن كريم در داستان اصحاب كهف، سخن دو گروه از مردم را، كه قبور آنان را مشاهده كردند و در مورد شيوه زنده نگهداشتن ياد و خاطره آنان اختلاف نظر نمودند، اينگونه آورده است:

«... برخى گفتند بر روى قبورشان ساختمان يادبودى بنا كنند تا در خاطره ها ماندگار باشند و بعضى پيشنهاد كردند كه مسجدى بر فراز آن بسازند؛ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً. (2) مفسران مى گويند: نظريه دوّم سخنِ مؤمنانِ آنها بود و از آنجا كه در قرآن بر نظريه دوم، ردّ و نقدى نيامده، مى توان نتيجه گرفت كه اين نظريه مورد تأييد قرآن كريم است؛ (3) زيرا ساختن بنا يا مسجد بر قبور انسان هاى صالح و اسوه، احترام به ارزش هايى است كه آنان به آن ارزش ها آراسته بودند و هيچ گونه تضادى با مسأله يكتاپرستى و اعتقاد و عمل يك مسلمان نمى تواند داشته باشد؛ چنانكه پيشنهاد بناى مسجد بر محل دفن اصحاب كهف، به خاطر فداكارى، شرك ستيزى و ايمان آنها بوده است.

زيارت قبور و عبرت آموزى

زيارت قبور نيز در جاى خود، داراى آثار و فوايد مثبتى است كه در قرآن كريم، در ضمن آيات مربوط به اصحاب كهف، مطرح گرديده است:

وَكَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُواأَنَّ وَعْدَاللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَ السَّاعَةَ لارَيْبَ فِيها؛ (4) «و بدينگونه ما مردم را به حال آنان واقف ساختيم، تا بدانند وعده خدا [قيامت] حق است و ترديدى در پايان جهان نيست.»

و اگر تنها همين يك نتيحه بر زيارت قبور مترتّب گردد، كافى است كه مرد و زن مسلمان همواره به زيارت در گذشتگان اقدام كنند؛ زيرا فراموشى از روز حساب و رستاخيز است كه عامل جرم و جنايت ها و گمراهى ها و كيفرهاى اخروى مى شود، چنانكه در سوره «ص» فرموده است: ... إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ؛ (5) «كسانى كه از راه خدا به گمراهى و انحراف كشيده شدند، عذابى


1- بحوث قرآنية في التوحيد والشرك، علامه و محقق، جعفر سبحانى.
2- كهف: 21
3- بحوث قرآنية في التوحيد و الشرك، صص 81 و 82
4- كهف: 21
5- «ص»: 26

ص: 129

سخت، به خاطر فراموش كردن روز حساب در انتظارشان مى باشد.

عبداللَّه بن ابى مليكه مى گويد:

روزى باعايشه كه از قبرستان باز مى گشت، برخورد نمودم و از او پرسيدم:

از كجا مى آيى؟ گفت: از سر قبر برادرم عبدالرحمان. از او پرسيدم: آيا پيامبر از آن منع نكرد؟ پاسخ داد: آرى، «كان نهى عن زيارة القبور ثمّ أسرّ بزيارتها»؛ (1) «پيشتر، از زيارت قبور نهى كرده بود، اما بارديگر دستور زيارت آنها داد.»

از اين رو ترمذى در ذيل حديث ابوهريره- كه مى گويد: «إنّ رسول اللَّه لعن زوارات القبور» (2)- آورده است: «إنّ هذا كان قبل أن يرخّص في زيارة القبور، فلمّا رخّص دخل في رخصته الرجال و النساء»؛ (3) «اين نهى مربوط به پيش از اجازه آن حضرت در مورد زيارت قبور بود، پس از آنكه اجازه داد، اين اجازه شامل زن و مرد مى گردد.»

بدين ترتيب، مى بينيم كه وجود آرامگاه، كتابخانه، مسجد و هر بناى يادبودى بر روى قبور درگذشتگان مؤمن و به خصوص پيامبران، امامان و اوليا و صالحان و زيارت قبور آنان، در اسلام منع نشده است و برخى روايات كه در اين زمينه در كتب اهل سنت آمده است قابل استناد نيست، چنانكه آقاى دكتر زكى يمانى، ازچهره هاى سرشناس حجاز به آن اشاره و آن را نقد كرده است.

حمايت از حريم ولايت

روايت و حديث، پس از قرآن كريم، نخستين منبع استنباط احكام است و بخش عظيمى از فرهنگ غنى و قوى اسلام از راه سنت و حديث پيامبر خدا و اهل بيت معصوم عليهم السلام به مسلمانان رسيده است، و از اين رو، حديث داراى جايگاه مهمى است و محدّثان حق بزرگى بر جامعه اسلامى دارند؛ زيرا آنان با تلاش و كوشش خويش در عصر تقيّه و خفقان، علوم مختلف اسلامى را از پيشوايان راستين دريافت كرده و از راه نقل و نشر شفاهى و كتبىِ آنها، نسل هاى بعدى را از ثمرات آن برخوردار ساخته اند. در اين راستا، امام صادق عليه السلام براى جلب افكار عمومى به جايگاه والاى محدّثان به معاويةبن عمّار مى فرمايد:

«راويةٌ لحديثنا يُبّثُ في النّاس و يُشدِّد في قلوب شيعتنا أفضل من ألف عابد»؛ (4) «كسى كه احاديث فروان ما را در ميان مردم منتشر سازد، به وسيله آنها،


1- نيل الأوطار، ج 4، ص 110
2- پيامبر خدا زنانى را كه زياد به زيارت قبور مى روند لعنت كرد.
3- سنن ترمذى، ج 3، ص 372
4- بحار، ج 2، ص 145، ح 8

ص: 130

ايمان قلبى شيعيان ما را تقويت نمايد، برتر از هزار عابد است.»

داودبن قاسم، كتابِ «يوم و ليله» يونس مولى آل يقطين را به امام حسن عسكرى عليه السلام ارائه مى دهد، حضرت مى فرمايد:

«أعْطاه اللّهُ بكلِّ حرفٍ نوراً يوم القيامة». (1) «خداوند در برابر هر واژه آن، نورى در قيامت به او مى بخشد.»

على بن جعفر عليهما السلام از امامزادگان جليل القدر و محدّثان برزگوارى است كه به بركت عمر نسبتاً طولانى خويش، احاديث بسيارى از سرچشمه زلال ولايت دريافت و با نقل شفاهى و مكتوبِ آنها، جامعه شيعى را از آنها بهره مند ساخت.

شيخ مفيد رحمه الله درباره او مى نويسد:

«كان رحمه الله راوية للحديث، سديد الطريق، شديد الورع، كثير الفضل». (2) امين الإسلام طبرسى نيز از او به عنوان «راوية للحديث، كثير الفضل و الورع» (3) ياد مى كند. «تعبير راوية للحديث»، به جاى «راوى»، از او، براى آن است كه «الراويّة صيغة مبالغة، أي كثير الرواية»؛ (4) «رواية صيغة مبالغه است و به محدثى گفته مى شود كه اخبار بسيارى روايت كند.»

على بن جعفر- كه رحمت خداوند بر او باد!- كسى است كه روايات بسيار نقل كرده، با سند محكم. او داراى فضل و دانشى سرشار و پرهيزكارى فراوان است.

على بن جعفر و حوزه هاى فعاليت او:

الف: مدينه: على بن جعفر در عصرى مى زيست كه از ميان تمام امكانات، كه براى نشر و توسعه يك مكتب لازم است، تنها اخذ و نقل حديث به صورت محدود امكان پذير بود، آن هم گاه وضعيتى پيش مى آمد كه دسترسى مردم به پيشوايان معصوم دشوار مى شد.

چنانكه هارون بن خارجه از مردى شيعى سخن مى گويدكه زن خودرادريك نوبت سه طلاقه كرده و بعد از پشيمانى، نزد امام صادق عليه السلام- كه در حيره تحت نظر و ممنوع الملاقات بوده- مى رود وناگزير با پوشيدن لباس روستايى و تظاهر به شغل خيار فروشى، خدمت امام عليه السلام مى رسد، امام به او مى فرمايد: «ما أجود ما احتلت»؛ «به راهكار خوبى توسّل جسته اى،


1- همان، ص 150، ح 25
2- ارشاد، ص 287
3- إعلام الورى، ص 1، ح 548
4- بحار، ج 2، ص 145، ذيل حديث 8

ص: 131

وسپس پاسخ صحيح را از آن حضرت مى شنود.» (1) و بدين سان اصحاب از فرصت هاى پيش آمده، حدّاكثر بهره بردارى را در جهت نشر حديث مى كردند. و على بن جعفر از جمله آنان بود. او در مدت سكونت خود در مدينه، در مسجد النبيّ مى نشست و احاديث ائمه عليهم السلام را روايت مى كرد، در اين راستا، محمدبن حسن بن عمار مى گويد:

«كُنْتُ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ جَالِساً بِالْمَدِينَةِ وَ كُنْتُ أَقَمْتُ عِنْدَهُ سَنَتَيْنِ أَ كْتُبُ عَنْهُ مَا يَسْمَعُ مِنْ أَخِيهِ يَعْنِي أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام». (2)

«من نزد على بن جعفر در مدينه نشسته بودم و مدت دو سال بود كه رواياتى را كه او از برادرش ابوالحسن [امام كاظم عليه السلام] نقل مى كرد مى نوشتم».

و ابن عنبه مى گويد: در روايت آمده است كه على عُريضى در جمع اصحاب و شاگردانش نشسته بود، محمدبن على [امام جواد عليه السلام] وارد شد، على بن جعفر از جا برخاست و او را در جايگاه خويش نشاند و تا او آنجا بود به احترام او سخن نگفت. (3) ب: كوفه: على بن جعفر حوزه فعاليت علمى خويش را به بيرون از زادگاهش (مدينه) نيز گسترش داد و به هر جا كه متقتضى ديد، هجرت كرد. عالم بزرگوار محمد تقى مجلسى رحمه الله، پدر بزرگوار مرحوم علّامه مجلسى مى نويسد: به طور مسموع، اهل كوفه، على بن جعفر را به كوفه دعوت كردند و او براى مدت زمانى در آنجا اقامت كرد «و أخذ أهل الكوفة الأخبار منه، و أخذه منهم أيضاً»؛ «محدثان كوفه، به اخذ حديث از محضر او مشغول بودند و او نيز از احاديث آنها بهره مى گرفت.» (4) ج: قم: وى در ادامه سخن خود مى افزايد: «ثمّ استدعى القمّيّون نزوله إليهم، فنزلها، وكان بهاحتّى مات بها». (5)

«پس از گذشت مدتى از اقامت او در كوفه، محدثان قمى از او خواستند تا به قم برود و او به آنجا وارد شد و تا هنگام وفات در قم زيست.»

ترديدى نيست كه فراخوانى او به قم كه پايگاه جمعى از محدثان نامدار شيعه بود، نيز به منظور استفاده از محضر او صورت گرفته است. گرچه بعضى همچون مجلسى دوم و مرحوم مامقانى ورود او به قم را به دلايلى كه از نظر آنها صحيح بوده است، درست ندانسته اند.


1- بحار، ج 47، ص 171، ح 16
2- كافى، ج 12، ص 258، ح 1؛ سفينه البحار، ج 2، ص 244
3- عمدة الطالب، ص 241
4- روضة المتقين، ج 14، ص 119؛ سفينة البحار، ج 2، ص 244
5- همان مدرك.

ص: 132

وفات على بن جعفر

تاريخ وفات آن بزرگوار؛ مانند تاريخ ولادتش، به درستى مشخص نيست و تنها اين اندازه روشن است كه او فرزند كوچك حضرت امام صادق عليه السلام بوده و در كودكى پدر را از دست داده و به نقلى تا عصر امام هادى عليه السلام زيسته است (1) و به تقريبى كه در جاى خود گفته شده، ولادتش احتمالًا در سال 135 بوده است ودرگذشت وى درسال 220 بوده است. و بدين ترتيب مدت زمان حيات او به 85 سال بالغ مى گردد (2) ولى مرحوم مامقانى در صد احتمالات را بالاتر برده و عمراورابه 120 سال افزايش داده است. (3) و از ميان اهل سنت، ذهبى و ابن حجر تاريخ وفات او را سال 210 ه. ق.

ثبت كرده اند.

آرامگاه على بن جعفر

از آنجا كه در مورد هجرت او به ايران اختلاف نظريه هايى وجود دارد، در نتيجه، دامنه آن به محل آرامگاه او نيز كشيده شده و ازاين رو در اين باره سه نظريه گفته اند: قم، سمنان و عُريض. ولى دو مورد نخست اعتبار چندانى ندارد و آنچه معروف تر است، بودن آرامگاه او در عُريض مى باشد.

عريض تصغير عَرْض يا عُرْض است، و در حوادث مربوط به عريض آمده است. ابوسفيان در جريان تاخت و تازهاى خود به نواحى مدينه، آنجا را مورد تجاوز قرار داده و درختچه هاى نخل را به آتش كشيده است. اين منطقه در شرق مدينه واقع است و داراى نخلستان معروفى است و سادات عريضى كه نسب آنان به على بن ابى طالب عليه السلام مى رسد، به آنجا منسوب اند. (4) عريض درگذشته در يك كيلومترى مدينه قرار داشته ليكن اكنون جزو شهر گرديده است.

مرحوم محدث نورى كه خود او را در آنجا زيارت كرده و معتقد است كه آرامگاه او در عريض است اينگونه آورده است: «و عليه قبّة عاليه» «بر روى آرامگاه او گنبد و بارگاهى رفيع وجود دارد.» (5) على بن جعفر و محدثان بزرگوارى چون او، حقى بزرگ بر جامعه اسلامى ما دارند و كمترين حق آنها حرمت نهادن با زيارت قبور مطهّر آنها است ولى متأسفانه در سال گذشته چنانكه در گزارش مربوط به اين حادثه تألم بار


1- عمدة الطالب، ص 241
2- مسائل على بن جعفر، صص 29، 30
3- تنقيح المقال، ج 2، ص 273
4- معجم معالم الحجاز، ج 6، صص 87، 88
5- مستدرك، ج 3، 626

ص: 133

آمده، مسجد و آرامگاه آن بزرگوار تخريب گرديده است.

تخريب مسجد، كتابخانه و آرامگاه على بن جعفر عليه السلام

يكى شاهدان عينى ماجرا را چنين تعريف مى كند:

سپيده دمِ يكى از روزهاى اوايل شهريور 1381 شمسى كه هوا هنوز تاريك و روشن بود، جمعى از نيروهاى نظامى عربستان، به سوى منطقه عُرَيض سرازير شدند. آنان سخت مسير عبور و مرور مردم را از دو سوى راه منتهى به حرم على بن جعفر عليه السلام مسدود كردند و سپس با ماشين آلاتى كه با خود به همراه آورده بودند، به گونه اى شتابزده به تخريب مسجد و مقبره آن بزرگوار پرداختند و سپس در اقدامى غير انسانى و اسلامى، دو قبرى را كه در آنجا قرار داشت، نبش كردند.

در يكى از آنها، تنها قطعاتى استخوان وجود داشت و از آرامگاه ديگر، پيكرى تازه و سالم پديدار شد، به گونه اى كه گويى، روز پيش از اين حادثه به خاك سپرده شده بود، بى درنگ آنها را با آمبولانسى كه در محل حاضر بود، به سوى قبرستان بقيع انتقال دادند و سپس در قسمت مرتفع، آنجاكه آرامگاه ائمه اطهار عليهم السلام قرار دارد، دفن نمودند.

آقاى زكى يمانى، درباره تخريب قبر على بن جعفر عُرَيْضى و ديگر آثار اسلامى در آن كشور، سوگمندانه مى نويسد:

«... من از طرح ها و توطئه هاى پيدا و پنهانى كه درباره آثار اسلامى در جريان است، بسيار بيمناكم. اقدام اخيرى كه در مورد قبور خاندان پيامبرخدا صلى الله عليه و آله انجام پذيرفت و در جريان آن، مسجد، مدرسه و كتابخانه على عُريضى، فرزند امام جعفر صادق عليه السلام، نواده رسول خدا صلى الله عليه و آله تخريب گرديد، به اندازه اى زشت و هولناك است كه خطرهاى خارجى را از ياد مى برد؛ چرا كه خسارات آن ها روزى جبران مى گردد ولى خطرهايى كه آثار اسلامى را تهديد مى كند، براى هميشه آنها را به نابودى مى سپارد و من احساسم اين است كه توطئه اى حساب شده براى حذف و نابودى آنها از عرصه هستى در جريان است.

اگر من بخواهم آمارى از آثار مهم اسلامى كه تاكنون در مكه مكرمه و در مدينه منوره به بهانه جلوگيرى از بدعت و

ص: 134

شرك، تخريب گرديده اند بشمارم، سخن به درازا مى كشد و در نتيجه از هدف اصلى دور مى افتم. آنچه اينجا مى نويسم در حقيقت رنجنامه مظلومى است كه پيمانه شكيبايى اش لبريز گرديده و توان سكوت را از دست داده است.

اسلام يگانه دينى است كه تاريخ آن را در كتاب ها مى خوانيم و آثار برجاى مانده از آن را كه تجسّم عينى آن تاريخ است، بر پهنه طبيعت به نظاره مى نشينيم و بدين ترتيب باورهاى دينى و اسلامى ما تقويت مى گردد و از اين رو تخريب آثار رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت و صحابه آن حضرت، در هر وضعيتى جايزنيست. آنها امانت هايى هستند كه به دست ما سپرده شده اند و چنانچه نسبت به اين مواهب الهى شتابزده و بد عمل كنيم، تاريخ از ما به نيكى ياد نخواهد كرد.

اگر عمر بن خطاب دستور بريدن «شَجَرة البيعه» را [درختى كه در منطقه حديبيه اصحاب در زير آن، با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند] صادر كرد، براى آن بود كه زمان درازى از شرك و بت پرستى مسلمانان نمى گذشت و او بيم آن داشت كه آنها بارديگر به آن عقايد باز گردند، ازاين رو، جاى آن را هم كور كرد، به گونه اى كه كسى آنجا را نمى شناخت، ولى نظر ديگر صحابه چنين نبود، بلكه آنان هرگاه به سوى مكه حركت مى كردند و به آنجا مى رسيدند، در جايى كه به گمانشان نزديك جايگاه آن درخت بود، نماز مى گزاردند و بر اين كار اصرار داشتند و آن خطرى را كه عمر احساس مى كرد اين احساس براى آنان به وجود نيامد. اينان خود از همان كسانى بودند كه زيرهمان درخت با آن حضرت بيعت كرده وپيامبرخدا صلى الله عليه و آله ازآنها «خَيُر اهلِ الأرْض»؛ «بهترين مردم زمين» ياد كرده بود. (1) پيوسته اين درد قلبم را مى فشارد و تلخى اين خاطره ذائقه ام را مى آزارد كه خانه حضرت خديجه عليها السلام را در مكه منهدم ساختند؛ خانه اى كه 28 سال پيامبر صلى الله عليه و آله در آن زيست و پسران و دخترانش در آنجا به دنيا آمدند و از همانجا به مدينه منوّره هجرت كردند.

من به درون آن خانه پربركت وارد شدم و آن را همانگونه كه كتاب هاى تاريخ توصيف كرده اند، يافتم.

هم اينك شايعاتى در مورد تخريب بنايى كه در جايگاه ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله ساخته شده در جريان است، گرچه ساختمان اصلى اين هر دو خانه را بيش از


1- صحيح بخارى بحاشية الامام السندي، ج 3، ص 69، ح 4154 و ص 71، ح 4162- 4164

ص: 135

هفتاد سال است كه ويران كرده اند و به دستور ملك عبدالعزيز، در جاى مولد النبىّ، كتابخانه و در محل خانه حضرت خديجه «مدرسه تحفيظ القرآن» ساخته اند.

چنانكه شايع است «مسجدالبيعه» نيز كه در جايگاه بيعت اوسيان و خزرجيان با پيامبر نزديك منا قرار دارد، به زودى تخريب خواهد شد. اين مسجد در سال 144 ه. ق. در آنجا بنا گرديد و سپس در سال 629 ه. ق. و نيز در سال بعد بازسازى گرديد و تاريخ بناى آن به حدود سال 600 ه. ق. باز مى گردد.

اگر من بخواهم مساجد و ديگر اماكن و آثار فراوان مدينه منوره را كه منهدم گرديده است بشمارم، اين نوشتار به درازا خواهد كشيد و به طورى كه شايع است، اين روند تخريب از اين پس نيز ادامه خواهد يافت، ولى در ميان همه آن آثار، تخريب قبور اهل بيت عليهم السلام و قبر على عريضى فرزند امام صادق عليه السلام متوفاى سده سوّم هجرى، وحشتناك تر و نگران كننده تر مى باشد؛ زيرا قبور درگذشتگان هرجا كه باشند بايد مصون بمانند تا چه رسد آرامگاه كسانى كه خداوند به احترام و گرامى داشت آنان امر فرموده است ...» (1) پى نوشت ها:


1- رمضان 1423 زكى يمانى.

ص: 136

ص: 137

حج در آيينه ادب فارسى

طرح جايگزين شود.

ص: 138

فرصت ديدار

سيد احمد زرهانى

هواى شهر مكّه گرم و صاف است ميان سينه دل در اعتكاف است

بناگه مى كشد پَر مرغك دل نگاهش مى كنم مست طواف است!

***

يكى را در حرم كاشانه دادند يكى را مهر صاحبخانه دادند

يكى را فرصت ديدار معشوق درون خانه جانانه دادند

***

كنار ملتزم خواندم دعايى شنيدم ناگهان بانگ رسايى

ندا آمد كه من پيش تو هستم تو اى مسكين گم گشته كجايى؟

***

هواى معرفت آباد بطحا بود گرم و دل انگيز و مصفّا

تفقّد مى كند چادر به چادر ز مشتاقان حق فرزند زهرا عليها السلام

***

به دوش فطرتم بند تفنگ است به دستم كيسه اى از ريگ و سنگ است

به شيطان تكبّر مى زنم سنگ فرشته شاهد اين جهد و جنگ است

***

ص: 139

چو مرغى سوى مسعى پر كشيدم ز مروه تا صفا چندى دويدم

در اوج تشنگى از ماده رَستم كنار زمزم معنا رسيدم

***

گرفتار زمين آب و گلِ ماست به سوى كعبه معراج دل ماست

اگر با آب و گل ما خو بگيريم مليك مقتدر سرمنزل ماست

***

به سوى آسمان بايد پريدن به روى شاخ طوبى آرميدن

پس از آسودن از دام تن و طين دوباره خويشتن را آفريدن

***

يكى گويد خدايا روزى ام ده يكى گويد ره بهروزى ام ده

من دل خسته مى گويم الهى بر اين نفس دنى پيروزى ام ده

***

چو هاجر سوى مسعى رهسپارم سرِ سعىِ صفا و مروه دارم

خداوندا! به من آبى بنوشان كه شويد از ضمير جان غبارم

***

دلا از خانه خاكى سفر كن به بيت يار افلاكى نظر كن

گذر از لعل و ياقوت و زمرّد بسنده بر تماشاى حَجَر كن

***

نشانى از بهار خرّمى نيست بجز ميناى دل جام جمى نيست

دل ما را در اين ميخانه هرگز به غير از آرزوى زمزمى نيست

***

شب ظلمانى و غوغاى مشعر تداعى مى كند صحراى محشر

سفيدى در سياهى مى زند موج بود خاك بيابان هم معطّر

***

نسيمى از صباى دوست دارم به گوش دل نداى دوست دارم

ميان اين همه دلبستگى ها تمنّاى مناى دوست دارم

***

ص: 140

در ميخانه توحيد باز است مرا مى در كف آن چاره ساز است

شود مست و رهد از دست هستى هر آنكو سوى كعبه در نماز است

***

اگر مستى تو اهل خانه هستى وگرنه با حرم بيگانه هستى

بريدى دل اگر از ماسوى اللَّه انيس و مونس جانانه هستى

***

طراوت مى دمد از خاك امشب نباشد چهره اى غمناك امشب

به چادرهاى مردم مى زند سر امير كشور لولاك امشب

***

بكردم در حرم من استخارت كه شايد آيدم از او اشارت

ندا آمد كه اينجا چند مانى؟ برو در كعبه دل كن زيارت

***

هوس را سوى قربانگاه بردند هوا را در كف مسلخ سپردند

شنيدند از خدا لبيك لبيك به شادى دست رحمت را فشردند

***

به تن تا جامه احرام دارم به ياد حق دلى آرام دارم

خوشا روزى كه بينم نفس سركش به نيروى الهى رام دارم

***

به وادى محسِّر مى زنم گام تأمّل مى كنم در كار ايّام

به حسرت گويم اى عاشق نديدى دمى از طلعت روى دل آرام

***

دلم امشب هواى يار دارد سرم انديشه ديدار دارد

اگر در پيش پاى او نميرم تنم از ماندن جان عار دارد

***

به ميقات آمدم تا بينم او را به آب توبه شويم دست و رو را

ببار اى ابر رحمت بر سر من كه مى بينم بهار آرزو را

***

ص: 141

به پيش روى من اينك مقام است حرم از اهل دل در ازدحام است

برو اى ماسوى اللَّه چونكه ما را شراب فيض ربانى به جام است

***

نمى خواهم كسى نزدم نشيند بگو آينه هم رويم نبيند

ز تن مرغ دلم بيرون پريده نشسته در حرم تا دانه چيند

***

خدايا! اين من و اين خانه تو به پيشت آمده ديوانه تو

مبادا هوش بر سر پا گذارد به بيرون از درِ ميخانه تو

***

به بيرون از حرم آواره بودم چو مرغى هر طرف پر مى گشودم

نشستم بر سر ديوار كعبه گرفت آرامش اركان وجودم

***

خدايا! روضه رضوان من كو صداى دلكش مرغ چمن كو

به پاى بوى نرگس مى دهم جان يگانه ياس بستان حسن كو؟

***

فضاى كعبه امشب پر طنين است كسى بين سماوات و زمين است

خروش ريزش باران وحى است صداى بال جبرئيل امين است

***

به دور افكنده ام نام و نشانم رها از قيد و بند اين و آنم

خدايا! مرغكى درمانده هستم بده در خانه خود آشيانم

***

حَجَر را استلامى چند كردم وجودم را رها از بند كردم

نهادم دست بيعت در كف دوست دوباره زنده آن پيوند كردم

***

نشستم در كنار چاه زمزم بنوشيدم از آن سرچشمه، نم نم

درونم روشن از نور خدا گشت روانم شد رها از آتش غم

***

ص: 142

خدايا! آمدم با سر به سويت بنوشيدم شرابى از سبويت

نديدم گر تو را با ديده ليكن پذيرفته وجودم رنگ و بويت

***

خداوندا! گناهانم فزون است دلم از كارِ كرده پر ز خون است

نبخشى گر مرا در خانه خويش در آتش جاى من بى چند و چون است

***

به زير چادرى در كنج صحرا نيايش مى كند فرزند زهرا

مبادا روى ماهش را نبينم خداوندا! نشانم ده رُخش را

***

به مشعر پا نهادم من شبانه بگوشم آمد از غيب اين ترانه

رود شرك و نفاق و كفر و الحاد بماند دين احمد جاودانه

***

اگر از نفس امّاره رهيدى چو مرغى از قفس ناگه پريدى

تو را بخشد خدا، روز قيامت در آن دنيا شتر ديدى نديدى!

***

بيا تا خانه را با هم ببينيم گلى از باغ صاحبخانه چينيم

به يُمن چيدن يك شاخه گل گلستانى به گيتى آفرينيم

***

مسلمانان رسيدند از چپ و راست به هر كنجى ز كعبه انجمن هاست

بيا اى قائم آل محمّد به فرمان خدا دنيا مهيّاست

***

اگر چه ديدن خانه مصفاست نشستن نزد صاحبخانه غوغاست

به چشم سر چو ديدى خانه دوست به چشم دل ببين او را چه زيباست

***

به قربانگاه بردم گوسفندى به پايش بند و بر گردن كمندى

چنين گفت آن زبان بسته به مذبح اگر نفست نكشتى در گزندى

***

ص: 143

ز فرط خستگى در كنج مسعى نشستم روبه روى مروه تنها

ببستم ديده و ديدم به رؤيا كه هاجر مى دود با ما در آنجا

***

به بالاى احد كردم نظاره بديدم حمزه را بر روى باره

فلك خم گشته بود در پيش پايش كه ريزد روى شمشيرش ستاره

***

شبى ديدم محمّد صلى الله عليه و آله را به معراج به روى تاركش از نور حق تاج

روان از مكّه تا اقليم اقصى دهد تا ملك اهريمن به تاراج

***

بقيع است اين گلستان يا بهشت است كه خاك روشنش عنبر سرشت است

ندارد اين همه گل سايبانى شگفتا اين چه طرز سرنوشت است

***

سرا و مسجد پيغمبر اينجاست يكى خورشيد و چندين اختر اينجاست

قدم بر اين زمين آهسته بگذار كه قبر بى نشان كوثر اينجاست

***

گل سرخ چمن را ديده ام من شكسته ياسمن را ديده ام من

ميان آن همه گلهاى پرپر گل روى حسن را ديده ام من

***

اگر اين قبر زين العابدين است چرا چون تلّ خاكى بر زمين است؟

مدينه لب گشا با من سخن گوى سزاى آل طه كى چنين است؟!

***

مزار باقر علم الهى ندارد اى دريغا بارگاهى

ز پشت ميله ها با ديده تر نثارش مى كنم اشكىّ و آهى

***

امام صادق استاد جهان است از او روشن زمين و آسمان است

به ملك معرفت همتا ندارد فضاى دانش او بى كران است

***

ص: 144

سلام بر مدينه

مدينه آفرين بر خاك پاكت سلام ما به مهر تابناكت

مدينه از گهرهايت سخن گو از آن خورشيد زيبايت سخن گو

محمّد رحمة للعالمين است پناه امّت و حبل المتين است

به پاس خلقت آن گوهر پاك خداوند آفريد اجرام و افلاك

به گرد گنبد سبز محمّد صلى الله عليه و آله بود موج ملك در رفت و آمد

سلام ما به ختم انبيا باد كه انسان را نمود از شرك آزاد

حسن آيينه حُسن الهى است چراغ آل عصمت، در سياهى است

امام عاقبت انديش و آگاه حكيم و با خبر از امراللَّه

ز كيد بدسگالانِ كژ انديش پذيرفت آشتى را با دل ريش

درود ما به فرزند على باد! كه درس عزّت و پاكى به ما داد

جهان مشتاق زين العابدين است كه در عشق و پرستش بى قرين است

همان ملاح درياى عبادت دليل نشر فرهنگ شهادت

فضاى عيش ظالم را كدر كرد پيام كربلا را منتشر كرد

سلام ما به آن آزاده اى باد كه بنياد ستم را داد بر باد

گلستان شريعت گر مصفاست هزاران غنچه دانش شكوفاست

ز جهد باقر دانش پژوه است كه در نشر معارف با شكوه است

نوشت او در جهان منشور دانش زمين را كرد غرق نور دانش

درود ما به استاد جهان باد كه ملك معرفت را كرد آباد

فروغ دين و مصباح هدايت رييس مذهب عشق و ولايت

امام صادق آن خورشيد رخشان به امّت مى دهد عزّت به دوران

ص: 145

بود پاينده راه و رسم احمد صلى الله عليه و آله ز علم صادق آل محمد صلى الله عليه و آله

سلام ما به آن نور الهدى باد كه فقه جعفرى را كرد بنياد

مدينه! از تو مى پرسم نهانى كجا رفت آن فروغ آسمانى

ز قبر اوليا اسمى شنيدم وليكن قبر زهرا را نديم

بقيعا! با من نالان سخن گو چه آمد بر سر آن ياس خوشبو؟

سرم را مى زنم بر نرده هايت به آسانى نمى سازم رهايت

گل ياس سفيد آل طه گلستان ولا، امّ ابيها

چرا اندر مدينه بى مزار است دل ما زين مصيبت داغدار است

سلام ما به فرزند نبى باد كه رفت از اين جهان با قلب ناشاد

***

ص: 146

توضيح

مدير مسؤول محترم فصلنامه ميقات حج

احتراماً به اطلاع مى رساند در شماره 43 فصلنامه وزين ميقات حج، مقاله اى تحت عنوان «ويژگى هاى عمره سال 81» درج گرديده كه در آن آمده است:

«قابل ذكر آنكه تنها مشكل موجود در امر تداركات، عدم تجربه كافى عزيزان مجمع ايثارگران در تهيّه به موقع اقلام تداركاتى و بعضاً توزيع نامناسب مواد خوراكى با كيفيت پايين تر از شركت هاى ارس بود.»

مجمع ايثارگران اين مطلب را شديداً تكذيب نموده و اعلام مى دارد اعضاى ستاد عمره مجمع ايثارگران از افراد با تجربه و با سابقه و بعضاً با بيش از 20 سفر سابقه مديريت در حج و عمره بوده اند.

براى مجمع ايثارگران همين افتخار بس كه با حمايت مسؤولين محترم سازمان حج و زيارت و در جهت اجراى منويات مقام معظّم رهبرى از حدود 79 قلم كالاى مورد نياز زائرين عمره حدود 33 قلم آن را به منظور حمايت از توليد داخلى از ايران تأمين نمود و براى اوّلين بار با نوشابه هاى ايرانى از زائرين بيت اللَّه الحرام پذيرايى كرد.

ضمناً در صورت تمايل مجمع آمادگى دارد تا گزارش جامعى از واقعيات عمره 81 را جهت اطلاع خوانندگان محترم آن نشريه تقديم دارد.

ص: 147

گفتگو

طرح جايگزين شود.

ص: 148

نشستى با رياست محترم سازمان حج و زيارت

آقاى سيّد احمد زرهانى، از چهره هاى فرهيخته و فرهنگى كشورند كه سال هاى متمادى، در سمت هاى گوناگون فرهنگى و اجرايى مشغول به كار و خدمت بوده اند. در ماه هاى اخير و به دنبال استعفاى جناب آقاى محمّدحسين رضايى- زيدتوفيقه- از رياست سازمان حج و زيارت، مسؤوليت خدمتگزارى به ميهمانان خانه خدا، به ايشان واگذار گرديد.

اكنون فصلنامه «ميقات حجّ» براى آشنايى بيشتر كاگزاران حج و نيز مردم شريف ايران اسلامى با رياست محترم اين سازمان، مصاحبه اى با ايشان انجام داده است كه توجّه خوانندگان محترم را به آن جلب مى كنيم:

: خواهشمند است قدرى از سوابق كارهاى اجرايى و مسؤوليت هايى كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى داشته ايد را براى آشنايى بيشتر خوانندگان با حضرت عالى شرح دهيد.

آقاى زرهانى: بنده اكنون معلم هستم. در دوره اول مجلس شوراى اسلامى، نماينده مردم دزفول بودم. از سال 63 تا 78 در چند حوزه معاون وزير آموزش و پرورش بوده و در اين وزارتخانه خدمت كرده ام. بعد از آن، خدمات مشاوره اى به آن وزارت خانه داده ام و مديرعامل يكى از شركت هاى تابعه صندوق ذخيره فرهنگيان بوده ام.

چند سالى عضو هيأت امناى دانشگاه مذاهب اسلامى، عضو هيأت امناى سازمان پژوهش و برنامه ريزى آموزشى، عضو هيأت امناى پژوهشكده تعليم و تربيت، عضو

ص: 149

شوراى عالى انجمن اوليا و مربيان، عضو شوراى فرهنگ عمومى كشور و مجامعِ مشابه ديگر بوده ام.

: جناب عالى چند سفر به حج مشرف شده ايد؟ نخستين سفر شما در چه سالى بوده و چه مسؤوليت هايى در رابطه با حج داشته ايد؟

آقاى زرهانى: پنج سفر مشرف شده ام و نخستين سفرم در سال 1361 انجام گرفت.

مسؤوليتم، عضو شوراى نظارت و بازرسى بعثه امام قدس سره و بعثه مقام معظم رهبرى بوده است. البته در سال 63، بيشتر از واژه «ناظر» استفاده مى شد و بعدها كلمه بازرس رسميت بيشترى پيدا كرد.

: وضعيت حج در گذشته را چگونه ارزيابى مى كنيد؟

آقاى زرهانى: بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، به تدريج مراسم حج از جايگاه بالاترى برخوردار گرديد وامروزه مراسم حج ايران، در جهان اسلام از منزلت خوبى بهره مند است.

: نقاط مثبت و منفى مسائل اجرايى حج در گذشته چه چيزهايى بوده است؟

آقاى زرهانى: نقاط ضعف به تدريج رو به كاهش و نقاط قوت سير افزايشى داشته اند.

گاهى اوقات به عنوان سربازرس كاستى هايى در نظام حمل و نقل و يا تغذيه و يا مسكن زائران مشاهده مى كرديم، اما سازمان حج و زيارت، با احساس مسؤوليت، براى رفع آن كاستى ها اهتمام مى ورزيد. مهم ترين نقطه قوت سازمان چاره انديشى براى بهبود روند امور بود. برخى از مشكلات در شرايط بحرانى پيش مى آمد و مربوط به طبيعت اين سفر معنوى بود.

: نگاه كلّى جناب عالى به حج چيست؟ و اساساً حاجيان ايرانى با چه اهدافى بايد به حجّ مشرف شوند؟

آقاى زرهانى: حج، نمايش زنده اى از زندگى موحدانه است. تمرين ابراهيمى زيستن و از

ص: 150

خود رستن و به حق پيوستن. حج دانشگاه انسان سازى و مدرسه تقرّب به خداست. حج، حج است و بيش از آنكه نمودى باشد شهودى است. حج كنگره بزرگ مسلمانان براى نفى استكبار و اثبات يكتاپرستى است. زائران بيت اللَّه، حج را با لبيك آغاز مى كنند و لبيك كلمه رمز رستگارى و پايدارى در راه حق است. حاصل حج، دورى از شيطان و استشمام بوى رحمان است. شخصيت انسان در حج صبغه الهى مى گيرد و آدمى با عزم و انديشه اى نو به خانه و كاشانه خود برمى گردد و جشنى براى تولّدى ديگر مى گيرد و در پرتو حج به جهاد با نفس مى پردازد و رابطه خود را با خدا و مردم اصلاح مى كند. در كارخانه انسان سازى حج، انسان طبيعى تبديل به انسان الهى مى شود و بُعد آسمانى او بر بُعد زمينى اش رجحان مى يابد. حج رمز بقاى وحدت مسلمين و محل پايه ريزى بنيان مرصوص امت اسلامى است. حاجيان ايرانى مراسم حج را در فضاى انقلاب اسلامى انجام مى دهند و با ابراهيم زمان هم پيمان مى شوند تا از توحيد و عدل در پهنه گيتى دفاع كنند. ستون خيمه حج، معنويت و فرهنگ اسلامى است و طبعاً كسى كه با استشعار، راهى اين سفر سرنوشت ساز مى شود مى داند كه بايد خود را آماده سازد تا نسيم رحمان را دريابد و فاصله خود را با معبود كم كند.

: جناب عالى براى تحقّق اين اهداف چه طرح ها و برنامه هايى داريد؟

آقاى زرهانى: سازمان حج و زيارت و بعثه مقام معظم رهبرى رسالت مشتركى دارند و خود را موظف مى دانند تا با به كارگيرى همه امكانات، زمينه برگزارى حج را به صورت مطلوب فراهم كنند. طبعاً توليد انديشه و فرهنگ و آثار هنرى در زمينه حج و زيارت و ساده تر كردن و ارزان تر نگاه داشتن اين سفر، پشتوانه اى براى توجه زائران به ابعاد معنوى اين عبادت بزرگ است.

: مديريت، امروز به صورت يك علم درآمده و مديران وقتى موفق اند كه از حالت سنتى خارج شده و براساس اصول صحيحِ مديريت، عمل كنند؛ براى تحقق چنين مديريتى چه خواهيد كرد؟

آقاى زرهانى: خوشبختانه در سال هاى اخير بر موضوع آموزش در سازمان حج و زيارت

ص: 151

توجه شده است و سازمان و بعثه با تشريك مساعى قابل توجهى در زمينه آموزش مديران، روحانيون، كارگزاران و زائران سرمايه گذارى مى كنند. طبعاً وارد كردن مواد آموزشى جديدى به برنامه آموزشى؛ از قبيل مديريت، جامعه شناسى، روانشناسى و ارتباطات، كمك مؤثرى به بهبود روند مديريت در كاروان ها مى كند. بهتر است كاركرد كاروان ها به عنوان سلول هاى پيكره حج و زيارت مورد بازنگرى قرار گيرد و اصلاحات لازم در آنها انجام پذيرد. مديران باسابقه كاروان ها و كارگزاران توانمند، بهترين مشاوران و كارشناسان براى انجام اين اصلاحات به شمار مى آيند كه از وجود آنان استفاده خواهد شد.

ما كارگزاران و برنامه ريزان حج و زيارت بايد با عنايت به كرامت ذاتى و عزت زائران، فرصت هايى را براى دريافت نقطه نظرات آنان فراهم آوريم و براى بهبود امور از تفكر و خلاقيت مردم بهره گيريم.

از جناب آقاى رضايى هم تقاضا كرده ايم كه پيرامون حج در ساير كشورها مطالعه تطبيقى وسيعى انجام دهند كه اين درخواست با حسن قبول ايشان مواجه شده است. اين پژوهش ها در ابعاد ديگرى نيز انجام مى پذيرد.

: حج داراى ظرفيت هاى فرهنگى فراوانى است كه متأسفانه على رغم كارهاى بسيار خوبى كه صورت گرفته، هنوز نتوانسته ايم از اين ظرفيت ها به خوبى بهره بردارى كنيم. جناب عالى در اين زمينه چه پيشنهادى داريد؟

آقاى زرهانى: توليد آثار فرهنگى و هنرى گسترده تر، پشتوانه خوبى براى شكوفايى بُعد فرهنگى حج به شمار مى آيد. به نظر مى رسد بهتر است روحانيون حج در چهار زمينه؛ يعنى شناخت قرآن و عترت عليهم السلام، تعليم مناسك حج، آموزش و تبيين رازها و رمزها و اسرار حج و تعليم معارف اسلامى يا تأكيد برعقايد و اخلاق، با زائران كار كنند و مديران كاروان ها از ماه ها قبل از سفر، به روحانيون براى انجام اين تعامل علمى يارى دهند. بايد روى وزن هريك از اين چهار زمينه تحقيق شود و كتب مناسبى تأليف گردد و بازخورد آموزش ها توسط محققان دريافت و تجزيه و تحليل شود و روند آموزش ها اصلاح گردد. مديران كاروان ها و روحانيون بهتر است از توانمندى علمى زائران برجسته بهره

ص: 152

گيرند و از مشاركت آنان در آموزش هاى فوق استفاده كنند. جلب مشاركت نخبگان كاروان ها بسيار كارساز است.

: روابط ايران و عربستان روزبه روز رو به بهبود است؛ اولًا اين روابط را چگونه ارزيابى مى كنيد وثانياً چگونه بايد از حسن روابط، براى بهبود شرايط حجاج استفاده كرد؟

آقاى زرهانى: بهبود روابط دو كشور برادر، جمهورى اسلامى ايران و عربستان سعودى، پشتوانه اى براى برگزارى حج با تأثيرگذارى بيشتر بر روند مناسبات فرهنگى و اجتماعى در جهان اسلام است. طبعاً در سايه اين حسن ارتباط، فرصتى فراهم مى شود تا سازمان حج و زيارت از ظرفيت هاى بهترى براى تأمين رفاه زائران استفاده كند.

: بعثه و سازمان، هر دو مكمّل يكديگرند، براى ايجاد وحدت رويه و استفاده از ظرفيت هردو آن ها، چه راه حل هايى را ارائه مى فرماييد؟

آقاى زرهانى: بنده سال گذشته در مقام سربازرس در مدينه خطاب به مديران كاروان ها در منطقه 3 عرض كردم كه بعثه و سازمان، يك شخصيت حقوقى دارند و براى انجام يك رسالت واحد به وجود آمده اند و شأن هر دو خدمت صادقانه به زائران حرمين شريفين و برگزارى مراسم حج به بهترين شكل است. تعامل فكرى و تقسيم كار معقول و قانونمند كردن مناسبات، پشتوانه خوبى براى استفاده از اين دو مركز است.

: جناب عالى اعلام كرده ايد كه محور كارهاى آينده تان براساس محوريت كاروان است؛ اين معنى را توضيح دهيد و بفرماييد براى تحقق اين اهداف چه طرح هايى درنظر داريد؟

آقاى زرهانى: اگر قرار باشد تحوّلى در كارهاى جارى انجام پذيرد، بايد محور را زائر قرار داد؛ يعنى همه اركان بعثه و سازمان و كارگزاران بايد براى تأمين رضايت زائر همت گمارند و حق با زائرى است كه هزينه سفر خود و ديگران را پرداخت مى كند و بايد سفرى سرشار از معنويت و كرامت در پيش داشته باشد. كاروان، خانه يك ماهه زائر است و اگر اين خانه آباد و مستحكم باشد، زائر در سفر حج- كه ذاتاً مشقت هايى دربردارد- از

ص: 153

آرامش بيشترى برخوردار مى شود.

براى تقويت كاروان، به عنوان منزله خشت بناى ساختمان حج و زيارت، بايد در كاركرد فرهنگى و اجرايى آن تجديدنظر كرد و كاستى هاى آن را برطرف ساخت و به اختيارات و قدرت تصميم گيرى آن افزود. البته اين تحوّلات نياز به زمان و انجام مطالعات كارشناسى با كمك مديران شايسته كاروان ها و كارگزاران مجرّب و خوش فكر دارد. عزّت زائر و عزت كارگزاران و مديران و خدمه كاروان ها لازم و ملزوم يكديگر است و سازمان در خط ارتقاى عزت و كرامت خانه و صاحب خانه حركت مى كند.

: جناب عالى در حجِ سال گذشته حضور داشتيد، نقاط قوّت و ضعف مسائل اجرايى سال گذشته را در چه مواردى مى دانيد؟

آقاى زرهانى: نقاط قوت بسيار بود. مديران ارشد بعثه و سازمان با تمام قدرت در خدمت زائران بودند. كاستى هايى در مدينه قبل در نظام تغذيه متمركز مشاهده شد. مديران ستاد مدينه با واقع بينى و انعطاف براى حل مشكلات كوشش كردند. وضع بسيار بهتر شد.

اداره سفر حج، از جنس مديريت بحران است. يكصدهزار نفر بايد جابه جا شوند، طبعاً كم و كسرى هايى پيش مى آيد. مهم، حسّ چاره انديشى براى رفع مشكلات است كه الحمد للَّه وجود داشته و دارد.

: مسأله طبخ غذاى متمركز، از مشكلات حج گذشته بود كه نارضايتى اقشارى از حجاج را به دنبال داشت، براى حل اين مشكل در سال آينده چه تدابيرى انديشيده شده است؟

آقاى زرهانى: بنده مشكلات پخت متمركز را از نزديك دنبال مى كردم. سازمان دفاع مدنى در شهر مدينه، مخالف طبخ در هتل هاى پرجمعيت است و از بروز آتش سوزى بيم دارد و اجازه نمى دهد پنجاه شعله گاز، همزمان در طبقه زيرين يك هتل روشن شود. از اين رو حجاج ايرانى كه از غذاهاى رايج در بازار حرمين استقبال نمى كنند، نياز به طبخ غذا با شيوه ايرانى دارند. قرار است امسال، هم آشپزخانه هاى متمركز افزايش يابند و هم آشپزها و سرآشپزهاى مجرب و متخصص و همگن دعوت به كار شوند و هم از كارشناسان بهداشت و تغذيه استفاده شود. معاون

ص: 154

سازمان حج و زيارت به كمك دفتر برنامه ريزى و نظارت، از هم اكنون درصدد انجام اين تحولات در پخت متمركز مى باشند. اميدواريم كه با لطف الهى امسال مشكلات كاهش يابد.

: سطح معلومات و درنتيجه توقعات زائران نسبت به گذشته بالاتر است؛ آيا در زمينه مديريت كاروان هاى حج و عمره تصميم خاصى داريد؟

آقاى زرهانى: مديران كاروان ها غالباً افراد توانمند و باتجربه اى هستند. ايجاد تحوّل در هر گروهى مستلزم آموزش هاى جديد است. سازمان، جهت گيرى آموزشى مناسبى دارد و در اين زمينه سرمايه گذارى بيشترى خواهد كرد.

: براى كارگزاران حج در كشور، چه پيشنهادهايى ارائه مى كنيد و چه توصيه هايى داريد؟

آقاى زرهانى: از زحمات آنان تشكر مى كنم و دست ايشان را براى كار بيشتر و عرضه خدمات غنى تر به زائران بيت اللَّه الحرام به گرمى مى فشارم و از آنان مى خواهم كه براى ارتقاى كرامت و عزّت زائران و افزايش بازده فرهنگى و رفاهى كاروان ها پيشنهادهاى خود را به سازمان ارسال كنند.

: توصيه هايى جناب عالى به زائران چيست؟

آقاى زرهانى: متواضعانه از زائران مى خواهم تا در سفر حج، به يارى مديران و كارگزاران بشتابند و با اغماض از كاستى ها، اوقات شريف خود را صرف رشد معنوى خود و همسفران كنند كه دستاورد اين سفر الهى با هيچ متاع ديگرى قابل مقايسه و معاوضه نيست.

ص: 155

نقد و معرفى كتاب

طرح جايگزين شود.

ص: 156

حج در «كتاب فقه الامام جعفر الصادق عليه السلام»

ابوالقاسم آرزومندى

اشاره

بخش بزرگى از پژوهش ها و آثار فقها، در مورد احكام حج بوده است؛ به طورى كه آثار مبسوط و مستقل فراوانى در اين باب نوشته اند؛ در اين ميان، كتاب «فقه الامام جعفرالصادق عليه السلام» تأليف علّامه شيخ محمد جواد مغنيه نيز از اين دست نوشته ها است. برخى ويژگى هاى آن، سبب شده است تا خانم سهيلا شريفى رسائى، پايان نامه كارشناسى ارشد خويش را به ترجمه و تحقيق آن اختصاص دهد.

گويايى، سادگى و در عين حال، بحث و بررسى عميق و عالمانه، با توجه به آثار فقهى پيشين (از فقهاى اماميه و عامه)، از ويژگى هاى كتاب علّامه مغنيه است.

مترجم، اثر خويش را با مقدمه و شرح و معرفى برخى تأليفات مرحوم شيخ محمد جواد مغنيه آغاز مى كند و مباحث پايان نامه را به همان ترتيب متن عربى، در شانزده فصل سامان مى دهد.

شيوه اى كه پژوهشگر در ساماندهى اين اثر برگزيده، آن است كه ابتدا قسمتى از متن عربى، سپس ترجمه و آنگاه شرح و تحقيق موضوع مورد نظر را- با بيان آراى عامه و خاصه- ذكر مى كند.

اكنون با نگاهى در اين نقد و معرفى، بشناسيم آن اثر ارزشمند و گرانسنگ را:

ص: 157

فصل اول

نويسنده، در فصل نخست، ابتدا به معناى لغوى و اصطلاحى حج پرداخته، آنگاه دلايل وجوب، فوريت و شروط آن را بيان مى كند. پايان بخش اين فصل، طرح دو پرسش زير و پاسخ آنها، بر اساس ديدگاه اماميه و مذاهب چهارگانه اهل سنت است:

1- آيا حج كودك صحيح است يا نه؟

2- اگر كودك قبل از وقوف در عرفات بالغ شود، آيا از حَجّة الاسلام او كفايت مى كند يا نه؟

فصل دوم

از مهم ترين شروط حج، استطاعت است. مراد از استطاعت چيست و آيا استطاعت، شرط عقلى است يا شرعى و يا عرفى؟ حكم حج پيش از استطاعات چيست؟ از جمله مباحث اين فصل است.

عناوين ديگر اين فصل از اين قرار است:

بخشش (تأثير بذل مال در حج)، حج و خمس، ازدواج (بيان اينكه اگر مالى تنها براى ازدواج يا حج كفايت مى كند، بايد كدام را برگزيد؟)، حكم حج زنان، قرض، حج و نذر و زيارت روز عرفه، شك در استطاعت.

فصل سوم

اين فصل با روايتى از امام صادق عليه السلام آغاز مى شود كه درباره ثواب حج شخصى نايب است و آن برابر است با ده حج منوب عنه.

با اين آغاز، به درستى مى توان دريافت كه اين فصل، به مباحث مربوط به نيابت و شرايط حج نبابتى و برخى مسائل و فروع مرتبط با آن، اختصاص يافته است.

فصل چهارم

عمره، اقسام آن، تفاوت هر قسم، افعال عمره مفرده و حكم آن، محور مباحث اين فصل است.

فصل پنجم

در فصل مذكور، انواع حج، افعال و يا اركان هر يك و در پايان چهار مسأله در اين باب بيان شده است.

فصل ششم

نويسنده در اين فصل، ابتدا به

ص: 158

معناى ميقات و سپس به زمان ها و مكان هاى ميقات پرداخته و حكم پوشيدن احرام را، پيش و پس از ميقات، بيان كرده است.

فصل هفتم

يكى از واجبات و اركان حج، احرام است. از اين رو، اين فصل عهده دار تعريف احرام و تبيين واجبات و مستحبات احرام است.

فصل هشتم

اين فصل عمدتاً به مباحث و تروك احرام (آنچه در حالت احرام بايد ترك شود) اختصاص دارد. مؤلف، اين فصل را با بيان حدود مكه از ديدگاه اهل سنت و فقهاى اماميه پايان مى دهد.

فصل نهم

موضوع اين فصل، تعداد طواف، شرايط، چگونگى، مستحبات و مكروهات آن و برخى مباحث ديگر است. در اين فصل ابتدا به اين پرسش پاسخ داه مى شود كه «دومين عمل بعد از احرام، طواف است يا وقوف در عرفات يا ...؟» در پاسخ گفته شده:

«عمل دوم مختلف است و بستگى به قصد حاجى دارد. اگر احرام به قصد عمره بسته، به اتفاق، طواف عمل دوم براى عمره گزار است، اما اگر فقط به نيت حج محرم شده يا بعد از پايان اعمال عمره به قصد حج تمتع احرام بسته، دومين عمل را بايد توقف در عرفات قرار دهد و اگر قصد حج تمتع ندارد، واجب نيست طواف كند، بلكه پس از احرام جديد تا بعد از وقوف در عرفات وبيتوته درمنابه تأخير اندازد».

در انتهاى فصل، حكم شك در دورهاى طواف و معنى ركن در حج و عمره از ديدگاه دو گروه اماميه و عامه بيان گرديده است.

فصل دهم

از جمله واجبات حج، سعى ميان صفا و مروه است كه سه دليل بر وجوب آن اقامه شده؛ اما به فتواى اماميه و مالكيان و شافعيان و احمد بن حنبل، اين عمل جزو اركان حج هم به شمار رفته است و حنفيان آن را از واجبات غير ركنى دانسته اند. در اين فصل، همچنين به مستحبات، واجبات و طرح دو پرسش و پاسخ آنها پرداخته شده است.

ص: 159

فصل يازدهم

اين فصل دربردارنده عناوين زير، همراه با شرح و بسط و تحقيق پژوهشگرانه اثر است:

تقصير و حلق (كوتاه كردن مقدارى از مو و ناخن و يا تراشيدن موى سر)، اعمال عمره مفرده، اعمال حج تمتّع، تقصير، تقصير با چه محقق مى شود؟، وظيفه حاجى در عمره، حلق است يا تقصير؟ و چند مسأله.

فصل دوازدهم

از ديگر واجبات اقسام حج، وقوف در عرفات پس از پوشيدن احرام است كه همه فقهاى مذاهب اسلامى، آن را از اركان حج نيز شمرده اند.

در اين فصل، ذيل عنوان «مستحبات» دو حديث از امام صادق و امام رضا عليهما السلام نقل مى شود و سپس نظريه فقها درباره مستحبات بيان مى گردد.

مباحث ديگر فصل مذكور، به تحقيق اين امور اختصاص يافته:

آنچه در عرفات واجب است، وقت وقوف در عرفات، حدود عرفات و دو مسأله.

فصل سيزدهم

بيان اسامى اماكن مقدس بيت اللَّه الحرام، حدود مزدلفه، واجبات و مستحبات وقوف در مشعرالحرام، وقت وقوف در مشعرالحرام، به همراه نكات ديگر، محتواى اين فصل را تشكيل داده است.

فصل چهاردهم

چهاردهمين فصل اين اثر، با موضوعات زير سامان يافته است:

اعمال منا، رمى جمره عقبه، شك در اعمال رمى، قربانى كردن، استحباب اضحيه، اعمال واجب قربانى، بر چه كسى قربانى واجب است؟، صفات زمان و مكان قربانى، گذشت قربانى، عوض قربانى، حلق و تقصير، رفتن به مكه مكرمه براى طواف سعى.

فصل پانزدهم

بيتوته در منا، بنا به نظر همه فقهاى اسلامى (بدون اختلاف) از واجبات دانسته شده است. حال اگر حاجى در زمان مقرر جهت بيتوته، در جاى ديگر، غير از منا به سر برد، چه حكمى دارد؟

در پاسخ گفته شده: اگر حاجى در

ص: 160

مكه (مسجدالحرام) بيتوته كرد و همه شب را به عبادت گذراند، چيزى بر او نيست؛ اما اگر در مسجد الحرام بود و به عبادت نپرداخت و يا اصلًا در مسجدالحرام نبود، هر چند مشغول به عبادت باشد، بايد به ازاى هر شب گوسفندى را قربانى كند؛ حتى اگر از روى فراموشى و يا جهل باشد.

دراين فصل، همچنين به ايّام تشريق، رمى جمرات، كيفيت رمى جمرات و طواف وداع پرداخته شده است.

فصل شانزدهم

زيارت مرقد مقدس آخرين رسول الهى، به ويژه براى حاجيان، از مستحبات مؤكد است. در اين باب از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«اگر كسى به حج برود و مرا در مدينه زيارت نكند، من در روز قيامت با او مخالف خواهم بود؛ اما اگر كسى مرا زيارت كند، شفاعتش بر من واجب است و در نتيجه بهشت بر او واجب خواهد شد.»

اين فصل همچنين، با روايتى ديگر از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره و مطالبى در باب زيارت قبور شهدا، به خصوص قبر حضرت حمزه عليه السلام و نيز زيارت معصومان مدفون در بقيع ادامه مى يابد.

فصل شانزدهم با حديثى مشهور از خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله به پايان مى رسد كه فرمود:

«ميان قبر من و منبرم، باغى از باغ هاى بهشت است».

همنشينى با آن حضرت در آخرت را از خداوند خواهانيم.

ص: 161

از نگاهى ديگر

طرح جايگزين شود.

ص: 162

ايمان اجداد رسول خدا صلى الله عليه و آله

سيّدمحمود مدنى بجستانى

مقدمه

تمامى مسلمانان، به ويژه شيعيان، بر اين باورند كه برترين مخلوق خدا و برجسته ترين انسان ها، حضرت محمدبن عبداللَّه صلى الله عليه و آله است. (1) عالمان دينى، در طول تاريخ اسلام، به جهت شناخت عظمت آن حضرت و نيز داشتن هوشيارى و وظيفه شناسى، به ضبط و ثبت دقيقِ تمامى زواياى زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله پرداخته اند؛ به گونه اى كه چنين تاريخ دقيق و مضبوطى را، در شرح حال هيچ يك از پيامبران گذشته و نيز هيچ يك از شخصيت هاى تاريخى ديگر نمى توان يافت.

اكنون پس از گذشت چهارده قرن، نه تنها تاريخ ولادت، هجرت، جهاد، وفات، تعداد همسران، فرزندان و خاندان آن حضرت را در متون تاريخى در دست داريم، بلكه حتى نام خصوصيات ويژگى هاى وسايل شخصى آن حضرت نيز مضبوط و معين است.

البته اين بدان معنى نيست كه جاى كاوش و ميدان تحقيق در اين رابطه وجود ندارد. روشن است كه هنوز هم زمينه هاى تحقيقى فراوانى هست كه همّت صاحبنظران وتلاش فرهيختگان را براى بررسى و روشنگرى بيشتر مى طلبد.

يكى از اين زمينه ها، بحث «ايمان پدران» آن حضرت است كه در ميان فرقه هاى اسلامى مورد اختلاف بوده و گاه جدال هايى را نيز برانگيخته است


1- ر. ك: الكافى، ج 1، ص 440، عن على عليه السلام: مابرءاللَّه نسمة خيراً من محمد صلى الله عليه و آله.

ص: 163

و اكنون نيز برخى با دستاويز قرار دادن اين مباحث، در صدد اختلاف افكنى و اتهام سازى هستند.

در اين نوشتار، بر آنيم كه به بررسى مختصر ولى عميق اين بحث بپردازيم.

نخست به نظريه هاى مختلف در اين باره اشاره مى كنيم و نظريه برگزيده پيروان اهل بيت را بيان كرده، ادلّه آن را تبيين خواهيم نمود.

در پايان، براى بررسى مفصل تر، منابع ديگر بحث را نيز خواهيم شناساند.

نظريات

الف- نظريه شيعه

پيروان اهل بيت عليهم السلام با استفاده از نظريات آن پيشوايان الهى، معتقدند كه تمامى اجداد رسول گرامى صلى الله عليه و آله مؤمن بوده اند. گروهى از آنان توانسته اند ايمان خويش را اظهار كنند و همه مردم آنان را بدين پايه و مايه مى شناسند و گروهى ديگر كه در دوران تقيه و فترت مى زيسته اند، ايمان خويش را پنهان كرده و در درون، بر سر ايمان خويش ثابت و استوار بوده اند.

محدّث بزرگوار، ابوجعفر على بن حسين بن بابويه، مشهور به «شيخ صدوق رحمه الله» (متوفاى 380 ه. ق.) در اين زمينه مى نويسد:

في آباء النبيّ صلى الله عليه و آله «اعتقادنا فيهم إنّهم مسلمون مِن آدم الى أبيه عبداللَّه». (1) و شيخ مفيد رحمه الله (متوفاى 413 ه. ق.) در توضيح اين جمله صدوق مى نويسد:

آباء النبيّ صلى الله عليه و آله الى آدم عليه السلام كانوا موحّدين على الإيمان باللَّه حسب ما ذكره ابوجعفر (صدوق) و عليه اجماع عصابة الحقّ». (2) شيخ الطائفه، ابوجعفر طوسى رحمه الله (متوفاى 460) مى نويسد:

«ثبت عند أصحابنا إنّ آباء النبيّ صلى الله عليه و آله الى آدم كلّهم كانوا موحّدين لم يكن فيهم كافراً و حجّتهم في ذلك اجماع الفرقة المحقّة و قد ثبت أنّ اجماعها حجّة لدخول المعصوم فيها و لا خلاف بينهم في هذه المسألة».


1- تصحيح الاعتقادات، ص 117
2- همان.

ص: 164

علّامه شيخ مفيد مى نويسد:

«و اتّفقت الإماميّة على أنّ آباء رسول اللَّه صلى الله عليه و آله من لدن آدم عبداللَّه بن عبدالمطّلب مؤمنون باللَّه- عزّ و جلّ- موحّدون له». (1) مفسر عالى قدر شيعه، ابوعلى طبرسى رحمه الله (متوفاى 548 ه. ق.) نيز در تفسير آيه شريفه يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ ... (2)

ضمن بيان اين مطلب، كه اين خطاب متوجه پدر بزرگِ مادرىِ ابراهيم مى باشد و نام پدر حقيقى ابرهيم «تارُخ» است، مى نويسد:

«لإجماع الطائفة على أنّ آباء نبيّنا صلى الله عليه و آله إلى آدم كلّهم مسلمون موحّدون و لما روي عنه صلى الله عليه و آله ...». (3) علّامه محمدباقر مجلسى رحمه الله مى نويسد:

اتّفقت الإماميّة- رضوان اللَّه عليهم- على أنّ والدي الرسول و كلّ أجداده إلى آدم عليه السلام كانوامسلمين ... و لعلّ بعضهم لم يظهر الإسلام لتقيّة أو لمصلحة دينيّة ...». (4) و در جايى ديگر مى نويسد:

اجماع شيعه و روايات آنها متظافر است بر ايمان اجداد رسول اللَّه. صلى الله عليه و آله (5) اين عقيده شيعه آنچنان مشهور و معروف بوده است كه فخررازى در تفسير خودش در ذيل آيه شريفه وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ ... (6)

مى نويسد:

«المسألة الرابعة: قالت الشيعة: انّ أحداً من آباء الرسول و أجداده ما كان كافراً وانكروا أن يقال إن ولد إبراهيم كان كافراً». (7) ب- عقيده اهل سنت

برخى از علماى سنت را نيز عقيده بر آن است كه اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله موحّد و مؤمن بوده اند.

علّامه آلوسى بغدادى (متوفاى 1270 ه. ق.) ذيل آيه شريفه: وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (8)

مى نويسد:


1- اوائل المقالات، ص 51
2- مريم: 45
3- مجمع البيان، ج 3، ص 516
4- بحارالانوار، ج 15، ص 117
5- بحارالانوار، ج 15، ص 119
6- انعام: 84
7- تفسير الكبير، ج 13، ص 38
8- شعراء: 219

ص: 165

«ابونعيم، عن ابن عباس، أنّه رضى الله عنه فسّر التقلّب فيهم بالتنقّل في أصلابهم حتّى ولدته امّه على الصلاة و جوّز على حمل التقلّب على التنقّل في الأصلاب أن يراد بالساجدين المؤمنون و استدلّ بالآية على ايمان أبويه صلى الله عليه و آله كما ذهب اليه كثير من أجلّة أهل السنة و أنا اخشى الكفر على من يقول فيهما رضى اللَّه تعالى عنهما) على رغم أنف القارى و اضربه بضدّ ذلك ...». (1) وى در جايى ديگر مى نويسد:

«والّذي عوّل عليه الجمّ الغفير من أهل السنة أنّ آزر لم يكن والد ابراهيم وادّعو أنّه ليس في آباء النبيّ كافراً أصلًا و القول بأنّ ذلك قول الشيعة كما ادّعاه الإمام الرازى، ناش من قلّة التتبّع». (2) «احاديث أنّ جميع أبائه عليه السلام و امّهاته، كانوا على التوحيد، لم يدخلهم كفر و لا عيب و لا رجس و لا شى ء ممّا كان عليه أهل الجاهليّة. ذكر الباجورى، ... انّها بالغة مبلغ التواتر». (3) و بالأخره جلال الدين عبدالرحمان بن ابى بكر سيوطى، عالم برجسته اهل سنت در قرن دهم (متوفاى 901 ه. ق.) بر اين عقيده سخت پاى فشرده و كتبى در اين موضوع تأليف كرده است. وى در كتاب مسالك الحنفاء از قرآن و روايات بر آن استدلال كرده است و از فخر رازى نيز نقل مى كند كه در كتاب خويش، اسرارالتنزل، اين عقيده را داشته است. (4) البته فخر رازى در تفسير خويش بر اين عقيده نيست، بلكه ادعاى اجماع كرده است كه برخى اجداد پيامبر مؤمن نبوده اند. (5) اسامى كتبى كه سيوطى درباره همين موضوع (ايمان پدران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله) تأليف كرده، عبارتند از:

1. مسالك الحنفاء في نجاة آباء المصطفى.

2. الدرج المنيفة في الآباء الشريفة.


1- روح المعانى، ج 19، ص 137
2- تفسير روح البيان، ج 7، ص 194
3- النظم المتناثر، ص 202
4- مسالك الحنفاء، ص 17
5- تفسير الكبير، ج 13، ص 40

ص: 166

3. المقامة السندسية في النسبة المصطفوية.

4. التعظيم و المنة في أنّ أبوى رسول اللَّه في الجنّة.

5. السبل الجليّة في الآباء العليّة.

6. نشر العلمين في اثبات عدم وضع حديث احياء ابويه صلى الله عليه و آله و اسلامها على يديه. (1) محقق معاصر، جعفر مرتضى عاملى نوشته است:

ماوردى و رازى در كتاب اسرار التنزيل و سنوسى و تلمسانى نيز به ايمان پدران بزرگوار رسول گرامى تصريح كرده اند. (2) و بسيارى از علماى اهل سنت را عقيده آن است كه تمامى اجداد آن حضرت مؤمن نبوده اند. (3) و گاه برخى علماى اهل سنت به شدت با مدعيان كفر اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله برخورد كرده اند. جلال الدين سيوطى از استاد خود نقل مى كند:

از قاضى ابوبكر بن عربى پرسيدند: چه مى گويى در مورد كسى كه بگويد: پدر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در آتش است؟!

گفت: چنين كسى ملعون است؛ زيرا خداوند فرمود: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ .... (4)

«و لا اذى أعظم من أن يقال عن أبيه انّه في النار». (5) وى از ابونعيم اصفهانى نقل مى كند:

«براى عمربن عبد العزيز نويسنده اى آوردند كه پدرش كافر بود، عمربن عبدالعزيز گفت: اگر از فرزندان مهاجر بود بهتر بود».

كاتب پاسخ داد:

«پدر پيغمبر هم كافر بود! عمربن عبدالعزيز خشمگين شد و گفت: اين مرد هرگز نبايد در دستگاه خلافت قلم بزند.» (6) و از شيخ الاسلام هروى نقل مى كند:

«عمربن عبدالعزيز به سليمان بن سعد گفت: عامل ما در فلان جا پدر تو بود و او


1- نقل از بحارالانوار، ج 15، ص 124؛ الصحيح من سيرة النبيّ، ج 2، ص 186
2- الصحيح من سيرة النبيّ، ج 2، ص 186
3- ر. ك. تفسير الكبير، ج 13، ص 40؛ تفسير المنار، ج 7، ص 545
4- احزاب: 57
5- الدرج المنيفه، ص 17
6- همان، ص 18

ص: 167

كافر بود. سليمان پاسخ داد: پدر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله هم كافر بود! عمربن عبد العزيز سخت خشمگين شد و دستور داد وى را از ديوان عزل كردند.» (1) مفسّر و محدّث شهير عجلونى ضمن اينكه خود اين عقيده را دارد، مى نويسد:

«و قد ألّف كثير من العلماء في اسلامهما- شكراللَّه سعيهما- منهم الحافظ السخاوى فانّه قال في المقاصد: قد كتبت فيه جزاءً». (2) وى اين عقيده را به تعدادى ديگر نيز نسبت مى دهد و مى گويد:

«و هذا المسلك مال إليه طائفة كثيرة من حفاظ المحدّثين و غيرهم منهم ابن شاهين و الحافظ ابوبكر البغدادي والسهيلي و القرطبي و المحبّ الطبري و غيرهم». (3) سيوطى مى نويسد:

«قد أخرج ابن حبيب في تاريخه من ابن عباس قال: كان عدنان و معد و ربيعة و مُضَر و خُزيمة و أسد على ملّة ابراهيم فلا تذكروهم الّا بخير ... و في روض الأنف حديث: «لاتسبّوا الياس فانه كان مؤمناً».

و في دلائل النّبوّة لأبى نعيم:

«إنّ كعب بن لؤى أوصى ولده بالإيمان بالنبيّ صلى الله عليه و آله و كان ينشد إعلاناً

ياليتني شاهد نجواه دعوته اذا القريش تبقى الحق خذلاناً (4)

دلايل نظريه شيعه

علماى شيعه براى اثبات ايمان اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله به قرآن، سنت، عقل، اجماع و شواهد تاريخى استناد كرده اند.

قرآن كريم:

1. قوله تعالى: وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ.


1- همان، ص 19
2- كشف الخفاء، ص 62
3- كشف الخفاء، ص 65
4- المقامة السندسيه، ص 9

ص: 168

روايات بسيارى از طريق علماى شيعه و سنى آمده است كه مراد از اين آيه شريفه، انتقال آن حضرت در اصلاب و ارحام پدران و مادران موحّد و مؤمن است.

اكنون نظريه دو تن از بزرگان مفسّر شيعه و دو تن از مفسّران برجسته اهل سنت را مى آوريم:

شيخ طوسى مى نويسد:

«في رواية اخرى عن ابن عباس: انّ معناه أنّه أخرجك من نبى الى نبى حتّى أخرجك نبيّاً ... و قال قوم من أاصحابنا انّه أراد تقلّبه من آدم الى ابيه في ظهور الموحّدين، لم يكن فيهم من يسجد لغيراللَّه». (1) و طبرسى مى نويسد:

«قيل: معناه تقلّبك في اصلاب الموحّدين من نبيّ إلى نبيّ حتى أخرجك نبيّاً.

عن ابن عباس في رواية عطا و عكرمة و هو المرويّ عن ابى جعفر و ابى عبداللَّه عليهما السلام» (2) تى است كه علىّ ابراهيم قمى در تفسير خود به سند متصل از امام باقر صلى الله عليه و آله اين گونه روايت كرده است:

عن أبي جعفر عليه السلام قال:

الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ و وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ قال: في أصلاب النبيّين». (3)

و شايد اشاره به روايت ابى الجارود از امام باقر عليه السلام باشد كه مى گويد از امام باقر عليه السلام در باره اين آيه و آيه وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ پرسيدم، فرمود:

«يرى تقلّبه في أصلاب النبيّين من نبيّ الى نبيّ حتّى أخرجه من صلب أبيه من نكاح غير سفاح من لدن آدم عليه السلام» (4)

نظير اين روايت از طريق اهل سنت، با سندهاى مختلف نقل شده است كه در قسمت ادلّه روايى خواهد آمد.

و سيوطى در الدر المنثور آورده است:


1- التبيان، ج 8، ص 68
2- مجمع البيان، ج 4، ص 207
3- تفسير قمى؛ تفسير برهان، ج 3، ص 192
4- تفسير قمى؛ تفسير برهان، ج 3، ص 193، ح 5

ص: 169

«و أخرج ابن ابي عمر العدنى في مسنده و البزار و ابن ابي حاتم و الطبراني و ابن مردوية و البيهقي في الدلائل، عن مجاهد، في قوله:

وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ قال: من نبيّ الى نبيّ أخرجت نبيّاً». (1)

و أخرج ابن أبى حاتم و ابن مردويه و ابونعيم في الدلائل، عن ابن عباس في قوله: وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ قال: ما زال النّبيّ يتقلّب في أصلاب الأنبياء حتّى ولدته امّه». (2)

و دراين باره روايات ديگرى را نيز ذكر كرده كه در ضمن ادلّه روايى خواهيم آورد.

ابوعبداللَّه محمد بن احمد انصارى قرطبى مى نويسد:

«وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ، قال ابن عباس: إنّ في أصلاب الآباء آدم و نوح و ابراهيم حتّى أخرجه نبيّاً». (3)

فخر رازى اين گونه استنباط از آيه شريفه را به شيعيان نسبت داده، مى نويسد:

«و اعلم أنّ الرافضة ذهبوا إلى أنّ آباء النبيّ كانوا مؤمنين و تمسّكوا في ذلك بهذه الآية فقالوا: أو قوله تعالى وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ يحتمل الوجوه التي ذكرتم و يحتمل أن يكون المراد أنّ اللَّه تعالى نقل روحه من ساجدٍ الى ساجدٍ كما نقوله نحن و اذا احتمل كلّ هذه الوجوه، وجب حمل الآية على الكلّ ضرورة أنّه لا منافات و لا رجحان ...» (4)

حلبى در سيره، رواياتى را كه دلالت بر همين معنى دارد، به تفصيل آورده است. (5) گفتنى است، در اين آيه احتمالات و وجوه ديگرى نيز گفته اند، مانند: تقلب و حركت آن حضرت در شب براى اطلاع از حالات اصحاب خويش، يا حركت و تقلب آن حضرت در هنگام نماز جماعت در ميان ساجدين و نمازگزاران، و يا تقلب بصر و توجه ديدگان آن حضرت در نماز به ساير نمازگزاران. ليكن به فرض قبول اين احتمال ها، هيچ كدام نفى كننده معناى اوّلى (ايمان اجداد) نيست؛ چرا كه مى دانيم گاه يك آيه از قرآن، داراى چندين معناى صحيح است و گاه براى يك آيه در روايات، معانى مختلفى ذكر شده است و همانطور كه در احاديث آمده، قرآن داراى چندين بطن (6) مى باشد.


1- الدرالمنثور، ج 5، ص 98
2- همان.
3- الجامع الاحكام فى القرآن، ج 13، ص 144
4- تفسير الكبير، ج 24، ص 173
5- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 29
6- ر. ك. به: الميزان، ج 3، ص 74، روى هذا المضمون مستفيضاً من العامّة و الخاصّة.

ص: 170

بنابراين، معناى مورد نظر كه ايمان اجداد آن حضرت باشد، يا تنها معناى صحيح آيه است كه شخص رسول گرامى اسلام و اهل بيت معصوم او به آن تصريح كرده اند و يا حد اقل يكى از معانى و بطون چندگانه آيه است كه پيامبر و اهل بيت (مفسران حقيقى قرآن) و ثقل اصغر آن را بيان كرده اند.

2. وقوله تعالى: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ ... وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ .... (1)

و قوله تعالى: وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ .... (2)

دو آيه اوّل، با صراحت تمام دلالت دارد كه حضرت ابراهيم درخواست مى كند كه خداوند در نسل او گروهى مسلمان قرار دهد و با توجه به كلمه «مِنْ» در هر دو آيه، اين درخواست تنها شامل برخى از ذرّيه او مى شود و در آيه سوم به استجابت اين دعا اشاره شده است.

براى اينكه به خوبى روشن شود اين دعا براى فرزندان بلا فصل ابراهيم نبوده، بلكه دامنه آن تا زمان حضرت خاتم الأنبيا را شامل مى شود، اين شاهد كافى است كه در ادامه آيه اوّل مى گويد: رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ ... و روايات بسيارى از طريق عامه و خاصه روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله خود را مصداق اين دعوت دانسته است. (3) پس اين آيات به خوبى بيانگر اين مطلب است كه هماره در نسل ابراهيم گروهى مسلمان وجود داشته است.

اكنون اين مقدّمه قرآنى را در كنار روايات متعدّدى قرار دهيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«من هماره در بهترين خانواده ها و نيكوترين فرقه ها بودم.»

بنابراين، اگر بگوييم كه آن حضرت- ولو براى يك نسل- در خاندان كافرى بوده است، يا بايد بگوييم در آن زمان گروهى مؤمن نبوده اند، بنابراين، با مقدمه اوّل و آيه ناسازگار است و يا بايد بگوييم با وجود گروه مؤمن نسل پيامبر در بهترين گروه نبوده است و منكر مقدمه دوم و روايات نبوى شويم و يا خاندان كافر را بهتر از مؤمن بدانيم كه باز با آيه شريفه وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ .. مخالف است، در نتيجه بطلان هر سه


1- بقره: 128
2- زخرف: 3
3- ر. ك. به: الميزان، ج 1، ص 286؛ روح المعانى، ج 2، ص 386

ص: 171

احتمال، بايد اعتراف كرد كه تمامى اجداد آن حضرت مؤمن بوده اند.

اكنون براى نمونه، برخى از اين روايات را بيان مى كنيم و برخى ديگر در بحث ادلّه روايى خواهد آمد.

الترمذي في صحيحه بإسناده قال: «جاء العباس الى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فكأنّه سمع شيئاً، فقام النبيّ صلى الله عليه و آله على المنبر، فقال: مَن أنا؟ فقالوا: أنت رسول اللَّه، عليك السلام. قال: أنا محمّدبن عبداللَّه بن عبدالمطّلب. ان اللَّه خلق الخلقَ، فجعلني من خيرهم فرقة، ثمّ جعلهم فرقتين، فجعلني في خيرهم فرقة، ثم جعلهم قبائل فجعلني في خيرهم قبيلة، ثم جعلهم بيوتاً فجعلني خيرهم بيتاً، و خيرهم نسباً». (1) القندوزي عن الترمذي و الطبراني و البيهقي و ابونعيم الحافظ بإسنادهم عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: «ان اللَّه خلق الخلق قسمين فجعلني في خيرهما قسماً ... و جعل القبائل بيوتاً فجعلني في خيرها بيتاً». (2) الإمام احمد بن حنبل، بإسناده عن أبي هريرة: «ان النّبيّ قال: بعث من خير قرون بني آدم قرناً فقرناً، حتى بعثت من القرن الذي كنت فيه». (3) ادله روائى

روايات شيعه

1. الكليني: بأسانيده عن أبي عبداللَّه الصادق عليهما السلام يقول: نزل جبرئيل على النّبي صلى الله عليه و آله فقال: يا محمد، إنّ اللَّه جلّ جلاله يقرئك السلام و يقول: إنّي قد حرمت النار على صلب أنزلك و بطن حملك و حجر كفلك». (4) 2. الطوسي: بسنده الى جابربن عبداللَّه الأنصارى، عن النبيّ صلى الله عليه و آله في حديث: «إنّ اللَّه (تعالى) لمّا أحبّ أن يخلقني، خلقني نطفة بيضاء طيبة، فأودعها صلب أبي آدم عليه السلام فلم يزل ينقلها من صلب طاهر إلى رحم طاهر إلى نوح و ابراهيم عليهما السلام ثمّ كذلك الى عبدالمطّلب فلم يصيبني من دنس الجاهليّة ...» (5) 3. الطبرسي: بإسناده عن عليّ بن أبي طالب، عن النبيّ عليهما السلام: «يا علي إنّ عبدالمطّلب


1- صحيح الترمذى، ج 5، ص 545، حديث 3608؛ ينابيع المودة، ج 1، ص 11
2- ينابيع الموده، ج 1، ص 14؛ و عن ثعلبى ايضاً يتفاوت يسير عن حذيفة بن اليمان و سلمان، همان، ج 1، ص 15
3- مسند الامام احمد بن حنبل، ج 2، ص 373؛ السيرةالحلبيه، ج 1، ص 27؛ ينابيع الموده، ج 1، ص 15
4- الكافى، ج 1، ص 446، ح 21
5- امالى الطوسى، ص 499، ح 1095

ص: 172

كان لا يستقسم بالأزلام و لا يعبد الأصنام و لا يأكل ما ذبح على النصب و يقول: أَنَا على دين أبي إبراهيم عليه السلام».

4. قال الميرالمؤمنين على عليه السلام في صفات المرسلين:

«فاستودعهم في أفضل مستودع و أقرّهم في خير مستقرّ تناسختهم كرائم الأصلاب إلى مطهّرات الأرحام كلّما مضى سلف قام منهم بدين اللَّه خلف حتّى أفضت كرامةاللَّه سبحانه إلى محمد صلى الله عليه و آله فأخرجه من أفضل المعادن منبتاً و أعزّ الأرومات مغرساً من الشجرة التي صدع منها أنبيائه و انتجب منها أمنائه عترته خير العِتر و أسرته خير الأسر و شجرته خير الشجر نبتت في حرم و بسقت في كرم، لها فروع طوال و ثمر لا ينال».

«پيامبران را در بهترين جايگاه به وديعت گذارد و در بهترين مكان ها استقرارشان داد از صلب كريمانه پدران به رحم پاك مادران منتقل فرمود كه هرگاه يكى از آنان درگذشت، ديگرى براى پيشبرد دين خدا بپا خاست تا اينكه كرامت اعزام نبوت از طرف خداى سبحان به حضرت محمد صلى الله عليه و آله رسيد. نهاد اصلى وجود او را از بهترين معدن استخراج كرد و نهال وجود او را در اصيل ترين و عزيزترين سرزمين ها كاشت و آبيارى كرد. او را از همان درختى كه ديگر پيامبران و امينان خود را از آن آفريد، به وجود آورد كه عترت او بهترين عترت ها و خاندانش بهترين خاندان ها و درخت وجودش بهترين درختان است. در حرم امن الهى روييد و در آغوش خانواده كريمى بزرگ شد. شاخه هاى بلند آن سر به آسمان كشيد كه دست كسى به ميوه آن نمى رسد.» (1) 5. الصدوق: بإسناده عن عليّ عليه السلام «واللَّه ما عبد أبي و لا جدّي عبد المطّلب و لا هاشم و لا عبد مناف صنماً قط. قيل له: فما كانوا يعبدون؟ قال: كانوا يصلّون إلى البيت على دين إبراهيم عليه السلام متمسّكين به».

6. الصدوق: بإسناده المتّصل عن جابر بن يزيد الجعفي عن جابر بن عبداللَّه الأنصاري قال: «سئل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله أين كنت و آدم في الجنّة؟ قال: كنت في صلبه و هبط بي إلى الأرض في صلبه و ركبت السفينة في صلب أبي نوح و قذف بي في النار في صلب إبراهيم لم يلتق لي أبوان على سفاح قط. لم يزل اللَّه عزّ و جلّ ينقلني من الأصلاب الطيبة إلى الأرحام الطاهرة المطهّرة


1- نهج البلاغه، خطبه 94

ص: 173

هادياً مهدياً» (1) 7. الصدوق: بإسناده عن أبي ذرّ رحمه الله قال: «سمعت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و هو يقول:

خلقت أنا و عليّ بن أبي طالب من نور واحد ... فلم يزل ينقلنااللَّه- عزّ و جلّ- من أصلاب طاهرة إلى أرحام طاهرة ...». (2) روايات اهل سنت

8. الطبراني: بإسناده عن ابن عباس: وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ قال: من نبيّ لى نبىّ حتّى اخرجت نبيّاً». (3) 9. المهيثمى: بإسناده وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ عن ابن عباس: من صلب نبيّ الى صلب نبيّ حتّى صرت نبياً». (4) 10. النويرى: عن الرسول: «لمّا خلق اللَّه آدم اهبطني في صلبه إلى الأرض و حملني في صلب نوح بالسفينة و قذف بي في النار في صلب إبراهيم ثمّ لم يزل ينقلني من الأصلاب الكريمة إلى الأرحام الطاهرة حتّى أخرجني من ابوين لم يلتقيا على سفاح قطّ». (5) 11. السيوطي: أخرج البيهقي و ابن عساكر من طرق مالك عن الزهري عن انس: «أنّ النبيّ صلى الله عليه و آله قال: ما افترق الناس فرقتين الّا جعلني اللَّه في خيرهما فاخرجت من بين أبوي فلم يصيبني شي ء من عهد الجاهلية و خرجت من نكاح و لم اخرج من سفاح من لدن آدم حتّى انتهيت الى أبي و امّي فأنا خيركم نفساً و خيركم أباً». (6) 12. اخرج ابن سعد: عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله «واللَّه ما افترق فرقتان منذ خلق اللَّه الّا كنت في خيرهما».

13. الرازي: و مما يدلّ أيضاً على أنّ أحداً من آباء محمّد ما كان من المشركين قوله صلى الله عليه و آله: «لم ازل انقل من أصلاب الطاهرين الى أرحام


1- تفسير برهان، ج 13، ص 192، ح 2
2- تفسير برهان، ج 3، ص 192، ح 3
3- المعجم الكبير، ج 11، ص 287؛ السرة الحلبيه، ج 1، ص 47
4- مجمع الزوائد، ج 7، ص 86
5- نهاية الارب، ج 1، ص 362؛ الخصائص الكبرى، ج 1، ص 32، با اندكى تفاوت.
6- الخصائص الكبرى، ج 1، ص 38

ص: 174

الطاهرات و قال (تعالى) إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ ... و ذلك يوجب أن يقال انّ أحداً من أجداده ما كان من المشركين». (1) 14. الحلبي: عن ابن عباس، قال: قال رسول اللَّه: «إنّ اللَّه خلقني، حين خلقني جعلني من خير خلقه، ثمّ حين خلق القبائل جعلني من خيرهم قبيلة و حين خلق الأنفس جعلني من خير أنفسهم، ثمّ خلق البيوت جعلني من خير بيوتهم فأنا خيرهم بيتاً و أنا خيرهم نسباً». (2) 15. الهندي: قال صلى الله عليه و آله: «... كنت و آدم في الجنة في صلبه و ركب بى السفينة في صلب أبي نوح و قذف بي في النار في صلب ابراهيم لم يلتق ابواي قطّ على سفاح و لم يزل اللَّه ينقلني من الأصلاب الحسنة إلى الأرحام الطاهرة، صفي، مهدي، لايتشعب شعبتان الّا كنت في خيرهما ... أخرجه ابن عساكر عن ابن عباس». (3) 16. ترمذى: به اسناد خود روايت كرده است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرمود:

«ان اللَّه خلق الخلق فجعلني من خيرهم في خير فرقهم و خير الفريقين، ثمّ تخيّر القبائل فجعلني في خير قبيلةٍ، ثم تخّير البيوت فجعلني في خير بيوتهم فأنا خيرهم نفساً و خير هم بيتاً». (4)

17. قندوزى: از طبرانى به اسناد خود، نقل مى كند كه حضرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرمود:

«لم ازل خياراً من خيار». (5)

18. ابن ابى الحديد: از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است:

«نقلنا من الأصلاب الطاهرة إلى الأرحام الزكّية». (6)

و نيز فرمود:

«أنا ابن الأكرمين». (7)

رواياتى كه آورديم، به پنج دسته قابل تقسيم اند.

الف: رواياتى كه به طور صريح بر ايمان برخى از اجداد پيامبر دلالت مى كند و جاى بحث ندارد؛ مانند روايت شماره 3 و 5.


1- التفسير الكبير، ج 13، ص 39
2- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 46
3- كنز العمال، ج 6، ص 106؛ الدرالمثور، ج 5، ص 98، با اندكى تلخيص.
4- سنن ترمذى، ج 5، ص 544، ح 3607؛ ينابيع المودة، قندوزى، ج 1، ص 11،
5- ينابيع الموده، ج 1، ص 15
6- شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 63
7- همان، ص 64

ص: 175

ب: رواياتى كه دلالت مى كند آن حضرت در اصلاب و ارحام طاهره بوده است؛ مانند روايات شماره 2، 6، 7، 10، 13، 15 و 18.

برخى اين طهارت را حمل بر طهارت از زنا و ناپاكدامنى كرده اند، ليكن اين توجيه صحيح نيست؛ زيرا بدترين نجاست ها نجاست شرك است كه قرآن به نجاست آن تصريح مى كند: إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ .... (1)

پس طهارت در اين روايات، يا بايد حمل بر تمامى مصاديق شود و يا بر مصداق اعلى و اظهر آن، كه طهارت از نجاست شرك است؛ به ويژه كه در برخى از روايات، پس از بيان طهارت پدران و مادران حضرت، به طور جداگانه مسأله پاكدامنى پدران و مادران آن حضرت بيان شده كه اين نشانه دوگانگى اين دو فقره است. اين روايات در مصادر ديگر، جز آن چه ذكر شد، نيز به وفور نقل شده است كه براى پرهيز از تفصيل آنها را نياورديم.

شيخ طوسى مى نويسد:

«روي عن النبيّ صلى الله عليه و آله إنّه قال: نقلني اللَّه من أصلاب الطاهرين إلى أرحام الطاهرات لم يدنسني بدنس الجاهليّة. و هذا الخبر لا خلاف في صحّته فبيّن النّبيّ إنّ اللَّه نقله من أصلاب الطاهرين فلو كان فيهم كافراً لما جاز وصفهم بأنّهم طاهرون لأنّ اللَّه وصف المشركين بأنّهم انجاس فقال: إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ ...». (2) آلوسى در تفسير بزرگ خود، ضمن نقل اين روايت، مى نويسد:

«و تخصيص الطهارة بالطهارة من السفاح، لا دليل له يعول عليه و العبرة لعموم اللفظ لا بخصوص السبب». (3)

ج: رواياتى كه حاكى است خداوند متعال آن حضرت را در بهترين گروه و بهترين خانواده قرار داده و با توجه به اينكه همواره گروه ها و خانواده هاى مؤمن وجود داشته اند، اگر آن حضرت در خانواده كافر و صلب مشركى بوده، معناى آن اين است كه در بهترين خانواده نبوده است.


1- توبه: 28
2- التبيان، ج 4، ص 175
3- تفسير روح البيان، ج 7، ص 195

ص: 176

از جلال الدين سيوطى نقل شده كه وى به اين روايات اين گونه استدلال كرده است:

بخارى در صحيح خود نقل كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«بعثت من خير قرون بني آدم قرناً فقرناً، حتّى بعثت من القرن الذى كنت فيه».

و از سويى ثابت است كه هماره در زمين هفت نفر يا بيشتر مسلمان و مؤمن وجود داشته اند، چنانكه عبدالرزاق ابن منذر با سند صحيح، على شرط الشيخين، از اميرالمومنين عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

«لم يزل على وجه الأرض سبعة مسلمون فصاعداً، ولو لا ذلك، لهلكت الأرض و من عليها».

و امام احمد بن حنبل با سند صحيح، على شرط الشيخين، از ابن عباس نقل كرده است كه گفت:

«ما خلت الأرض من بعد نوح من سبعة، يدفع اللَّه بهم عن أهل الأرض».

اكنون اگر اين دو مقدمه را كنار هم بگذاريم، نتيجه مى گيريم كه يا اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله همگى جزو مسلمين بوده اند و اين همان نتيجه مطلوب و مقصود ما است و يا ادعا مى كنيم كه اجداد آن حضرت مشرك بوده اند و در اين صورت يا بايد گفت ديگران كه مشرك نبودند، از آن ها برتر بوده اند و اين با حديث نبوى سازگار نيست، كه فرمود:

«هماره من در صلب بهترين ها بوده ام» و يا بايد ادعا كرد كه اجداد پيامبر با اينكه مشرك بوده اند، ليكن بر مسلمين برترى داشته اند و اين با صريح قرآن منافات دارد كه مى فرمايد:

وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ .... (1)

پس نتيجه مى گيريم كه اجداد آن حضرت مؤمن و برترين اهل زمان خويش بوده اند. (2) د: رواياتى هستند كه مى گويند: پيامبر صلى الله عليه و آله پيوسته در اصلاب انبيا بوده است؛ مانند روايات 5 و 6.

آيا مى توان گفت كه تمامى اجداد آن حضرت نبى بوده اند؟

ابتدا بايد توجه داشت كه واژه نبى و رسول، تفاوت بسيارى با يكديگر دارند، گاه نبى به كسانى گفته مى شود كه صرفاً حافظ و نگهبان شريعت رسول بوده اند. (3) پس


1- بقره: 221
2- ر. ك. به: حياة النبيّ و سيرته، ج 1، ص 53
3- ر. ك. به: اوائل المقالات، ص 51

ص: 177

مى توان گفت مراد اين است كه اجداد آن حضرت به وظيفه دينى و الهى خود آگاه بوده و بر شريعت انبيا و پيامبران پيش از خود، نگاهبان بوده اند. گر چه به ظاهر مأمور به تبليغ اين حقايق نبوده اند. چنانكه علّامه مجلسى مى نويسد:

اتّفقت الإماميّة- رضوان اللَّه عليهم- على أنّ والدي الرسول و كلّ أجداده إلى آدم عليه السلام كانوا مسلمين، بل كانوا من الصديقين إمّا أنبياء مرسلين، أو أوصياء معصومين، و لعلّ بعضهم لم يظهر الإسلام لتقيّة أو لمصلحة دينيّة». (1) و نيز ممكن است اين روايات حمل بر غلبه شود، يعنى آن حضرت غالباً در صلب انبيا بوده است.

ه: رواياتى كه تصريح مى كند: صلبى كه آن حضرت از آن متولد شده بر آتش جهنّم حرام است؛ مانند روايت 1، كه- با توجه به آيات شريفه قرآن كه تصريح به جهنمى بودن و عذاب مشركين مى كند، مثل (آيه 73 احزاب، 6 فتح و 6 بيّنه)- به خوبى دلالت مى كند بر ايمان پدر بزرگوار پيامبر، بلكه اجداد گرامى آن حضرت.

اجماع

ايمان پدران رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نزد شيعيان، امرى اجماعى است. برخى از علماى شيعه به اين اجماع تصريح كرده اند. پيشتر، هنگام بيان نظريه شيعه، سخن محدّث بزرگوار شيخ صدوق و متكلّم و فقيه جليل القدر، شيخ مفيد و شيخ الطائفه طوسى و مفسّر عاليقدر طبرسى و محدّث بلند آوازه، مجلسى رحمهم الله در باره اجماعى بودن ايمان پدران رسول گرامى صلى الله عليه و آله نقل شد كه به همان بسنده مى كنيم.

عقل

برخى براى اثبات ايمان پدران رسول خدا، به استدلال عقلى روى آورده و معتقدند: همانگونه كه در علم كلام به اثبات رسيده است، امورى كه مورد تنفّر مردم از پيامبر و دعوت او مى شود، نبايد در پيامبر وجود داشته باشد و كافر بودن پدران، يكى از


1- بحار الانوار، ج 15، ص 117

ص: 178

آن هاست. از اين روى، به خاطر شرافت مقام نبوت و نيز براى جلب توجه مردم و عدم گريز و نفرت مردم از دعوت الهى پيامبر، او از پدر و مادرى متولّد مى شود كه به كفر و شرك شهرت نداشته باشند. البته اين سخن را مى توان در كنار ساير استدلال ها مؤيد اين ادعا ذكر كرد.

ابوالفتوح رازى مى نويسد:

پدران پيغمبران تا به آدم، همه مؤمن بوده اند به دليل قرآن و عقل. امّا دليل عقل آن است كه: معلوم است كه اين معنى منفّر باشد در حق ايشان از اجابت دعوتشان و قبول قول و امتثال امرشان، و هرگاه ايشان دعوت كنند كافران را به اسلام، كفر بر ايشان عيب كنند، كافران گويند: اين عيب در شما و نسب شما حاصل است. ديگر اينكه خداى تعالى مشركان را نجس مى خواند و آنكه او را به پاك كردن پليدان فرستاده باشد، نبايد كه او ناپاك زاده بود ...». (1) در حاشيه سيره حلبى از فخر رازى اين گونه نقل شده است:

«إنَّ أبواي النبيّ صلى الله عليه و آله كانا على الحنيفيّة، دين ابراهيم، كما كان زيدبن عمروبن نفيل و اضرابه، بل انّ آباء الأنبياء ما كانوا كفّاراً، تشريفاً لمقام النبوّة، و كذا امّهاتهم ...» (2) ماوردى در اعلام النبوّه مى نويسد:

«لمّا كان أنبياءاللَّه صفوة عباده ة و خيرة خلقه، لما كلّفهم من القيام بحقّه و الإرشاد لخلقه استخلصهم من أكرم العناصر و اجتباهم بمحكم الأوامر، فلم يكن لنسبهم من قدح و لمنصبهم من جرح، ليكون القلوب أصفى و النفوس لهم أوطاء ... انّ اللَّه استخلص رسوله من أطيب المناكح و حماه من دنس الفواحش و نقله من أصلاب طاهرة الى ارحام منزّهة». (3) شواهد تاريخى

وجود گروه هاى موحّد در ميان عرب، پيش از اسلام، مورد قبول همه مورّخان است، گاه آن را «حنفا» و گاه «موحّدين» مى ناميدند. برخى از آن ها كه نامشان در تاريخ آمده است، عبارتند از: ورقة بن نوفَل، زيد بن عمرو بن نُفيل، نابغه جعدى، قسّ بن


1- تفسير روح الجنان، ج 4، ص 461
2- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 62
3- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 62

ص: 179

ساعده ايادى و ديگران. (1) نام برخى از اجداد پيامبر در زمره اين حنفا و موحّد ياد شده است. كه حضرت عبدالمطّلب يكى از آنان است. نقش مهم و كلمات و دعاهاى وى در جريان اصحاب فيل، همچنين استسقاى او با رسول خدا و اشعار و كلمات او، به خوبى بيانگر ايمان استوار اوست.

محدّث بزرگوار، كلينى از امام صادق عليه السلام و مورّخ مشهور يعقوبى از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه فرمود:

«ان اللَّه يبعث جدي عبدالمطّلب امّة واحدة في هيئةالأنبياء و زيّ الملوك». (2)

يعقوبى در باره عبدالمطلب مى نويسد:

«عبد المطّلب يومئذ سيّد قريش، غير مدافع ... رفض عبادة الأصنام و وحّداللَّه عزّوجلّ و وفي بالنذر ...» (3) درباره ايمان مادر آن حضرت، محمدبن يوسف شامى، از استاد خود نقل مى كند:

«ظفرت بأثر يدّل على أنّها (امّ النبيّ صلى الله عليه و آله) ماتت موحّدة ... اذ ذكرت دين ابراهيم و بعث ابنها بالإسلام و نهيه عن عبادة الأصنام ... و هذا القدر كاف في التّبرّي من الكفر ... فقد كانوا جماعة تحنّفوا و هو التوحيد فلا بدع أن تكون أمّ النبيّ منهم ... و شاهدت في حمله و ولادته من آياته الباهرة و رأت النّور الذي يخرج منه و قالت لحليمة حين جائت و قد شقّ صدره أخشيتما عليه من الشيطان! كلّا واللَّه ما للشيطان عليه سبيل و انّه لكائن لابني هذا شأن. و قدم به المدينة و سمعت كلام اليهود فيه و شهادتهم له بالنبوة ...

فهذا كلّه يؤيد أنّها تحنفت في حياتها ...»

وى در ادامه، روايات مخالف را ذكر كرده و آن ها را ضعيف شمرده است. (4) ابن ابى الحديد در باره ايمان عبداللَّه و عبد المطّلب و برخى ديگر، مى نويسد:

«فأمّا الَّذين ليسوا بمعطلة من العرب فالقليل منهم و هم المتألّهون أصحاب


1- ر. ك. به: تاريخ پيامبر اسلام، آيتى، صص 13- 19
2- الكافى، ج 1، ص 446، ج 22، 23 و 24؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 14
3- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 10
4- السيرةالنبويه، ج 2، ص 126

ص: 180

الورع و التحرّج عن القبائح كعبد اللَّه و عبد المطّلب و ابنه أبي طالب و زيدبن عمرو بن نفيل و قس بن ساعدة الإيادي و ...». (1) در همين رابطه، فخر رازى در ذيل آيه شريفه وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ ... (2)

مى گويد: اشكال كرده اند كه در زمان اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ كس از عرب، مسلمان نبود و همچنين غير عرب كه در ذريّه ابراهيم و اسماعيل نبودند. آنگاه پاسخ مى دهد:

قال القفال: «إنّه لم يزل الرسل من ذرّية ابراهيم و قد كان في الجاهليّة زيدبن عمروبن نُفيل و قس بن ساعده و يقال عبدالمطّلب بن هاشم جّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و عامربن الظرب كانوا على دين الإسلام يقرون بالابدأ و الاعادة و الثواب و العقاب و يوحّدون اللَّه تعالى و لا يأكلون الميتة و لايعبدون الأوثان». (3) درباره عظمت هاشم، جدّ ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله، بسيارى از مورخان، شواهدى بيان كرده اند كه بيانگر مجد، عظمت، جود، بخشش و نيز ايمان استوار و توحيد اوست. از جمله اين شواهد، خطبه هر ساله او، در آغاز ماه ذى حجه است.

حلبى در سيره اش مى نويسد:

«كان هاشم يحمل ابن السبيل و يؤمن الخائف و اذا أهلّ هلال ذي الحجّة قام صبيحته و اسند ظهره الى الكعبة من تلقاء بابها و يخطب و يقول في خطبة، يا معشر قريش، انّكم جيران بيت اللَّه تعالى، أكرمكم اللَّه تعالى بولايته و خصّكم بجواره دون بني اسرائيل و انّه يأتيكم زوّاراللَّه يعظّمون اللَّه بيته فهم اضيافه ...»

«آنگاه مى گفت: من حلال ترين و پاكيزه ترين دارايى ها را كه از ظلم به دست نيامده و در آن قطع رحم نشده و غصب نيست، آماده كردم و اگر توان داشتم تمام هزينه ها را خود به عهده مى گرفتم ولى اكنون شما نيز پاك ترين اموال و حلال ترين آن ها را براى اين مهم كنار بگذاريد ...» (4) اين خطبه در مصادر ديگر نيز با اندك اختلافى آمده است. (5) براى اثبات ايمان ديگر اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله از نظر شواهد تاريخى مى توان به جمله اى


1- شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 126
2- بقره، 128.
3- تفسير الكبير، ج 4، ص 68
4- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 7
5- ر. ك. به: السيرة النبويه، سيد احمد زينى احلان، ص 19؛ السيرةالنبوية، ابن هشام، ج 1، ص 143

ص: 181

استناد جست كه بيانگر رواج دين توحيد در سرزمين مكه، پيش از عمروبن لحىّ بوده است. بنابراين، ايمان آنان نيز از اين شهادت تاريخى معلوم مى شود.

حلبى مى نويسد:

«تظافرت نصوص العلماء على أنّ رفض عبادة الأصنام الى زمن عمروبن لحىّ فهو أوّل من غيّر دين ابراهيم و شرع للعرب الضلالات». (1) و اين مضمون از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نيز نقل شده است. (2) و قبل از زمان وى، لبيك، مشهور و متعارف ميان مردم اين گونه بود.

«لَبَّيْك، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك ...»

و به خوبى روشن است، وقتى كه شعار تمامى مردم، شعار توحيد و دين آن ها عبادت خداى واحد و طرد و رفض بت ها بوده است و سران اين قوم و بزرگان هم از برجستگان همين طريقت بوده و داراى همين شيوه مى باشند و مى دانيم كه اجداد رسول خدا صلى الله عليه و آله غالباً از بزرگان قوم خويش بوده اند.

درباره جدّ ديگر حضرت رسول صلى الله عليه و آله كعب بن لؤى كه نزديك به پانصد سال قبل از رسول اللَّه مى زيسته، نيز نقل شده است:

فكانت القريش تجتمع الى كعب، ثمّ يعظّم و يذكّرهم بمبعث النبيّ و يعلّمهم بانّه من ولده و يأمرهم بإتّباعه و يقول: سيأتى لحرمكم نبأ عظيم و سيخرج منه نبيّ كريم و ينشد أبياتاً آخرها:

على غفلة يأتي النبيّ محمّد فيخبر أخباراً صدوقاً خبيرها (3)

ادله معارض

گروهى براى اثبات كفر پدران رسول گرامى اسلام، به برخى از آيات و روايات استناد كرده اند، اكنون به بررسى اين ادلّه مى پردازيم:

1. آياتى كه دلالت مى كند پدر ابراهيم كافر بوده است:

وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ


1- همان، ص 10
2- همان.
3- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 15؛ السيرةالنبوية، زينى دحلان، ج 1، ص 9؛ مضمون آن در نهاية الارب، ج 1، ص 33، آورده شده است.

ص: 182

لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ .... (1)

و نيز وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (2).

و نيز وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً* إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ .... (3)

در ادامه آيه اخير، ابراهيم به آزر وعده استغفار مى دهد و در آيه 89 سوره شعراء خبر مى دهد كه ابراهيم به اين وعده عمل كرده است. آنجا كه مى گويد: وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ و برخى از مفسران اين عمل را صورت دعا و دعايى ظاهرى شمرده اند؛ زيرا در ادامه دعا تصريح مى كند كه او ضالّ و گمراه بوده است و روز قيامت هم چيزى جز قلب سليم سود نمى دهد.

در آيه 114 سوره توبه خبر مى دهد كه ابراهيم چون از اصرار او بر كفر آگاهى يافت، از او تبرّى جست آنجا كه مى فرمايد:

ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ* وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ ....

اين آيات، داراى شواهد و قرائنى است كه نشان مى دهد همه در اوائل عمر حضرت ابراهيم بوده است؛ زيرا درادامه مى گويد: رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ. (4)

و قرآن خبر مى دهد كه چون از آنان جدا شد و تبرّى جست، خداوند به او فرزندانى عنايت كرد؛ فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ .... (5)

ولى در پايان عمر و پس از بناى كعبه مى بينيم ابراهيم براى پدر خود دعا مى كند و مى گويد: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ، ... رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ. (6)

با توجه به مطالب پيشگفته، به خوبى روشن مى شود كه فرد نخست كه او از با عنوان «اب» ياد مى شد، با فرد دومى كه از او به عنوان «والد» نام برد، يكى نيستند؛ زيرا قرآن با


1- توبه: 114
2- انعام: 74
3- مريم: 42
4- شعرا: 83
5- مريم: 49
6- ابراهيم: 41

ص: 183

صراحت تمام خبر داد كه پيامبر براى مشرك استغفار نمى كند و استغفار قبلى كه در اوائل عمر بود، به علّت وعده داده شده و چنانكه گفتيم صورى بوده است. (1) اين استدلال قرآنى به خوبى بيانگر آن است كه مقصود از «ابى» و «ابت» پدر ابراهيم نبوده است. افزون بر اين، شواهد و قرائن تاريخى بسيارى است كه مفسّران به آن اشاره كرده اند و با اختصار برخى نمونه ها را ذكر مى كنيم:

شيخ الطائفه طوسى مى نويسد:

قال الزجاج: لا خلاف بين أهل النسب أنّ اسم أبي ابراهيم تارُخ و الَّذي في القرآن، يدل على أنّ اسمه آزر ... و الذى قاله الزجاج يقوي ما قاله أصحابنا انّ آزر كان جدّه لأمّه أو كان عمّه لأنّ أباه كان مؤمناً ...»

وى سپس ادلّه اى بر ايمان پدر ابراهيم ذكر مى كند و در پايان مى گويد:

در اين مسأله شيعه داراى ادله اى است كه بحث رابه واسطه ذكر آن طولانى نمى كنيم تا از هدف كتاب كه تفسير است، خارج نشويم. (2) مفسّر بزرگ طبرسى مى نويسد:

اسم پدر ابراهيم تارُخ بوده است. زجاج گفته است ميان نسب شناسان، هيچ اختلافى نيست كه نام پدر ابراهيم تارُخ بوده است ... و اين سخن تقويت كننده قول شيعه است كه مى گويند، آزر جد مادرى ابراهيم يا عموى وى بوده است. (3) علامه آلوسى در تفسير خود آورده است:

«والذي عوّل عليه الجمّ الغفير من أهل السنّة إنّ آزر اسم لعمّ ابراهيم و جاء اطلاق الأب على العمّ في قوله تعالى: أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ ... و عن محمدبن كعب القرظى أنّه قال: الخال والد و تلا هذه الآية و في الخبر: ردّوا علىّ أبي العباس».

وى سپس استدلال قرآنى گذشته را به تفصيل بيان مى كند و ضمن بيان آيه شريفه:

رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ ... مى گويد:


1- مجمع البيان، ج 2، ص 322
2- التبيان، ج 4، ص 175
3- مجمع البيان، ج 2، ص 322

ص: 184

فإنّه يستنبط من ذلك، أنّ المذكور في القرآن بالكفر، هو عمّه، حيث صرّح في الأثر الأوّل أنّ الّذي هلك قبل الهجرة، هو عمّه و دلّ الأثر الثانى على أنّ الإستغفار لوالديه كان بعد هلاك أبيه بمدّة مديدة، فلوكان الهالك هو أبوه الحقيقي لم يصح منه هذا الإستغفار أصلًا، فَالّذي يظهر أنّ الهالك هو العمّ الكافر المعبّر عنه بالأب مجازاً و ذلك لم يستغفر له بعد الموت و انّ المستغفر له انّما هو الأب الحقيقي و ليس بآزر و كان في التعبير بالوالد في آية الإستغفار و بالأب في غيرها، اشارة الى المغاير.

و من الناس من احتجّ على أنّ آزر ما كان والد ابراهيم بأنّ هذه دالّة على أنّه شافهه بالغلظة و الجفاء و مشافهة الأب بالجفاء لايجوز». (1) فخر رازى نيز اين استدلال را در تفسير كبير خود در جلد 24، صفحه 174 و جلد 13، صفحه 38، بيان كرده است.

سيوطى در تفسير خود آورده است:

«اخرج ابن ابي شيبه و عبد بن حميد و ابي جرير و ابن المنذر و ابن ابي حاتم عن مجاهد قال: آزر لم يكن بأبيه ... و أخرج ابن أبى حاتم عن السّدى قال: اسم أبيه تارُخ و أخرج ابن المنذر عن ابن جريج في قوله: وَإِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ ...، قال: ليس آزر أبيه ... و أخرج ابن أبى حاتم و ابوالشيخ عن ابن عباس ... يقول انّ أبا ابراهيم لم يكن اسمه آزر و انّما اسمه تارُخ». (2) حلبى در سيره اش ضمن استدلال بر ايمان پدران پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله به آيه شريفه وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ مى نويسد:

«لا يقال، يعارض جعل الساجدين عبارة عن المؤمنين، انّ من جملة آبائه آزر والد ابراهيم و كان كافراً لأنّا نقول اجمع اهل الكتابين على أنّ آزر كان عمّه و العرب تسمّى العم اباً كما تسمّى الخالة امّاً، فقد حكى اللَّه عن يعقوب أنّه قال: آبائى ابراهيم و اسماعيل و معلوم أنّ اسماعيل انّما هو عمّه».


1- تفسير روح البيان، ج 7، ص 195
2- الدر المنثور، ج 3، ص 23

ص: 185

وى سپس بيان مى كند كه ابراهيم در آخر عمر براى پدرش استغفار كرد. پس معلوم مى شود آزر پدر وى نبوده است. (1) روايات معارض

مسلم در صحيح خود، ضمن نقل جريان يكى از اصحاب كه از پيامبر صلى الله عليه و آله درباره وضعيت پدركافر خود پرسيد، حضرت در پاسخ وى فرمود:

«انَّ أَبي وَأباك في النار». (2)

در سند اين روايات حماد بن سلمه است كه علماى رجال درباره حفظ و دقت او در روايت برخى سخن ها گفته اند و گروهى گفته اند: «وَقَع في أحاديثه مناكير دسّها، ربيعة في كتبه»؛ «در احاديث حماد، احاديث غير قابل پذيرش وجود دارد كه آن ها را ربيعة به كتاب هاى حماد افزوده است.» (3)مشكل ديگرى كه در اين روايت وجود دارد، آن است كه بنابراين حديث، كسانى كه در در دوران فترت از دنيا رفته اند، اهل عذاب جهنم اند و حال آنكه صريح قرآن مى گويد: .... وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا.

سيوطى در اشعار زيبايى كه در پايان اين مقاله خواهد آمد، مى گويد:

تمامى شافعيان بلكه همه اشعريان عقيده دارند، آنان كه در دوران فترت و قبل از بعثت خاتم انبيا صلى الله عليه و آله زندگى مى كرده اند، بخشيده مى شوند و مورد مغفرت الهى قرار مى گيرند؛ زيرا در دورانى زندگى مى كرده اند كه امكان دسترسى به وحى الهى و دين خدا نبود و داراى عناد و لجاجت با خداى متعال و دين او نبودند. بنابراين، بر اساس آيات قرآن كريم، نبايد دچار عذاب شوند، مگر آنكه كسى قائل شود همه آنان كه در عصر فترت بوده اند، بخشيده شده اند ولى تنها پدر و مادر رسول خدا صلى الله عليه و آله و اجداد او معذّبند؟!

عجلونى در كشف الخفا نيز اين استدلال را بيان كرده، مى گويد:

تمامى اشعريان و اهل كلام و اصول به مغفور بودن كسانى كه قبل از بعثت در دوران فترت از دنيا رفته اند، قائل هستند، افزون بر اينكه دلائل بسيارى بر ايمان اجداد رسول خدا هست و نيز رواياتى است كه خداوند پدر و مادر پيامبر را به دنيا بر گرداند تا ايمان آورند. (4)


1- السيرة الخلبيه، ج 1، ص 29
2- صحيح مسلم، ج، ص؛ صفة الصفوه، ج 1، ص 172؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 315
3- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 51؛ مقدمه فتح البارى، ص 397
4- كشف الخفاء، ج 1، ص 61

ص: 186

نظير اين روايت، روايت ديگرى است كه برخى آورده اند و گفته اند:

«امّي و امّك في النّار» (1)

كه با پاسخى به روايت اول جواب اين روايت نيز واضح و آشكار است.

ثعالبى در بيان آيه شريفه: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ... (2)

آورده است كه عدى بن حاتم از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال كرد با توجه به اينكه پدرم حاتم طائى اهل بخشندگى و دسگيرى ضعيفان و رسيدگى به محرومان بود، وضعيت او در عالم ديگر چگونه است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: پدر تو و پدر من و پدر ابراهيم خليل در آتش اند، آنگاه در اين رابطه اين آيه شريفه نازل شد: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ....

اين روايت نيز از جهات مختلفى مخدوش بوده و آثار جعل و وضع بر آن نمايان است.

اولًا: چنانكه محقّق كتاب در حاشيه آن يادآور شده است، اين آيه هرگز قابل تطبيق بر پدر پيامبر و نيز حاتم طائى نيست؛ زيرا آن ها در زمان اسلام نبودند تا «صّد عن سبيل اللَّه» كنند و هيچ كس نيز چنين اتهامى را متوجه آنان نكرده است.

بسيار روشن است كه آيات، مربوط به كسانى است كه در زمان بعثت بوده اند و با رسول گرامى اسلام مبارزه مى نمودند.

ثانياً: پيشتر با دلايل فراوان اثبات كرديم كه پدر ابراهيم خليل در آتش نيست. آزر جدّ مادرى يا عموى حضرت ابراهيم بوده است. بنابراين، اگر اصل روايت ثابت مى بود، بايد با اين قرينه كلمه «صدّ عن سبيل اللَّه» نمود، ابولهب است.

روايات ديگرى نيز در اين رابطه ذكر شده كه در كتب مفصل مورد بحث و بررسى و مناقشه قرار گرفته است و ما براى رعايت اختصار از آن مى گذريم.

آنچه مايه شگفتى است، اين است كه همه فرق و اديان در ذكر فضايل و مناقب انبيا و نيز كسانى كه آنها را از اولياى خدا مى دانند، سعى و تلاش وافر دارند و حتى محدّثين اسلامى نيز در كتاب فضائل، كه در باره فضائل و مناقب صحابه است، سخت گيرى كه در ساير ابواب دارند، اعمال نمى كنند، ولى برخى نسبت به اجداد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله با اين همه دلايل و شواهد، چطور اصرار دارند كه عيب بزرگ «كفر و شرك» را براى آن ها اثبات كنند.

اين همه، در حالى است كه براى اثبات ايمان حنفا؛ مانند ورقة بن نوفَل و امثال او


1- مجمع الزوائد، ج 1، ص 313
2- الجواهر الحسان، ج 3، ص 194

ص: 187

تنها به نقل برخى مورّخين اكتفا مى شود.

براستى مخالفت ورزيدن با اين همه دلايل و شواهد و اصرار و عناد ورزيدن درباره ايمان پدران رسول صلى الله عليه و آله، مى تواند چه دليل قانع كننده اى داشته باشد؟

اكنون در پايان اين مقاله، اشعار زيباى عالم بزرگ اهل سنت «جلال الدين سيوطى» را، كه در آن بر عقيده ايمان اجداد حضرت رسول صلى الله عليه و آله پاى فشرده و اشاره اى به ادلّه آن ها كرده و به برخى اتهامات پاسخ گفته است، مى آوريم:

انّ الَّذِي بعث النبيّ محمداً انجى به الثقلين ممّا يجحف

و لامّه و أبيه حكم شائع أبداه أهل العلم فيما صنفوا

فجماعة أجروهما مجرى الذي لم يأته خبر الدعاة المسعب

و الحكم فيمن لم تجئه دعوة ان لا عذاب عليه حكم مؤلف

فبذاك قال الشافعية كلّهم و الشعرية ما بهم متوقف

و بسورة الإسراء فيها حجة و بنحو ذا في الذكر آى تعرف

و لبعض أهل الفقه فى تعليله معنى أرق من النسيم و ألطف

اذ هم على الفقر الذي ولدوا و لم يظهر عناد منهم و تخلّف

و نحا الإمام الفخر رازى الورى معنى به للسامعين تشنف

قال الاولى ولدوا النبيّ المصطفى كلّ على التوحيد اذ يتحفف

هو من آدم الى أبيه عبداللَّه ما فيهم أخو شرك و لا مستنكف

فالمشركون كما بسورة توبة نجس و كلّهم بطهر يوصف

و بسورة الشعراء فيه تقلّب فى الساجدين فكلّهم متحنف

هذا كلام الشيخ فخرالدين في أسراره هطلت عليه الازرف

فجزاه ربّ العرش خير جزائه و حباه جنات النعيم تزخرف

فلقد تدين في زمان الجاهلية فرقة دين الهدى و تحفوا

زيدبن عمرو و ابن نوفل هكذا الصديق ما شرك عليه يعنف (1)

و جماعة ذهبوا الى احيائه ابويه حتّى امنا لا خوفوا

هذا مسالك لو تفرد بعضهالكفى فكيف لها اذا تتألف


1- به نقل از كشف الخفاء، عجلونى.

ص: 188

و بسحب من لا يرتضيها صمته ادباً ولكن أين من هو منصف

كتبى كه در اين باره بحث كرده يا افزون بر آنچه گفته شد، رواياتى را ذكر كرده اند كه بر ايمان اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله دلالت دارد، عبارتند از:

1. بحارالأنوار، ج 15، ص 107 به بعد.

2. مقصد الطالب فى ايمان آباء النبيّ و عمّه أبى طالب، محمد حسين كركانى.

3. الصحيح من سيرة النبيّ صلى الله عليه و آله، ج 2، ص 190 به بعد.

4. اوائل المقالات، شيخ مفيد.

5. خصائص الكبرى، سيوطى.

6. بلوغ المأرب في ايمان آباء النبيّ و أبى طالب، برزنجى شافعى.

7. كشف الخفاء، عجلونى.

8. نهاية الارب، ج 2، بحث انساب النبيّ صلى الله عليه و آله.

پى نوشت ها:

ص: 189

ص: 190

ص: 191

ص: 192

صحابه و تبرك به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله

محمّدتقى رهبر

سخن از توسل و تبرك و مشروعيت آن، مطلبى است كه از ديدگاه عقل و شرع، بايد از بديهيات شمرده شود؛ زيرا نه عقل مانع از آن است كه انسانِ مؤمن، با اعتقادِ خالص به توحيد خداوند، به مقدّسات اين عالم تبرّك جويد و به آنها احترام بگذارد و يا آنها را وسيله تقرّب الهى قرار دهد و نه در ميان ادلّه شرعى و نصوص قرآنى و روايى مى توان دليلى يافت كه مشروعيت تبرك و توسل را زير سؤال ببرد. افزون بر اين، شواهد و دلايل بسيارى در كتاب و سنت وجود دارد كه به تبرك و توسّل توصيه كرده و آن را وسيله قرب به خداوند قرار داده است.

آيه كريمه: ... وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ .... (1)

با صراحت، دستور مى دهد كه بندگان پرهيزكار، براى راه يابى به مقام قربِ ربوبى، از وسيله اى استفاده كنند.

«وسيله»، به گونه مطلق ذكر شده و شامل هر شخص و هر چيز و هر عملى است كه بتواند انسان را به خداوند نزديك كند و كدامين وسيله برتر از اوليا و انبيا و امامان عليهم السلام؟! كه اينان رابطه فيض ميان خدا و خلق اند.

قرآن كريم آنجا كه از يوسف صديق عليه السلام سخن مى گويد، تصريح دارد كه يوسف پيراهن خود را براى پدرش يعقوب، كه از فراق فرزند نابينا شده بود، فرستاد و گفت: آن را بر ديدگان وى نهند تا بينايى خود را بازيابد؛ اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً ... (2)

در برابر اين بيان صريح قرآنى، كسى را چه رسد كه بگويد: اين منافى با


1- مائده: 35
2- يوسف: 93

ص: 193

توحيد است كه پيراهن وسيله بينايى چشم نابينا شود!؟ در اين ميان، مايه شگفتى است كه اين موضوع عقلى ونقلى را- كه قرآن برآن مهر تأييد مى زند و صدها دليل و روايت از سنت نبوى و ائمه طاهرين عليهم السلام و سيره صالحين در مشروعيت آن مى توان يافت- گروه هاى متحجّر و افراطى (وهّابى) انكار كرده و تبرك و توسل را منافى با توحيد خوانده اند و با اين دستاويز پوچ و موهوم، بر شيعه تاخته اند كه چرا به زيارت قبور امامان مى روند و به آنان توسّل مى جويند و آثار پيامبر و امامان عليهم السلام را گرامى مى دارند و يا با زيارت آنان از خدا حاجت مى طلبند؟!

افزون بر دانشمندان شيعه، از علماى عامه و اهل سنت نيز با ذكر مستندات روايى و دلايل معتبرِ تاريخى، تبرّك و توسل و زيارت قبور اوليا را مشروع دانسته و بدان توصيه كرده و خود در عمل به آن مبادرت ورزيده اند كه اين پاسخ دندان شكنى است به گروه هاى افراطى و قشرى كه از بسيارى مسائل ضرورى و وظايف حتمى، كه حيات امت اسلام بدان وابسته است، روى برتافته و نيروهاى فكرى و علمى را مصروف بحث هاى بى حاصل و تفرقه افكن نموده اند و بدون هيچ دليل عقلى و شرعى، بر طايفه عظيمى از امت مسلمان هجوم تبليغاتى آورده و صدها كتاب و رساله و مقاله در اين مورد نوشته و منتشر كرده اند و به اختلاف ميان جامعه اسلامى دامن زده اند.

پاسخگويى به كسانى كه اين حركت و هجوم تبليغاتى را راه انداخته اند، از وظايف عالمان متعهّدى است كه احساس مسؤوليت كرده و در اين باره كتاب ها و مقالاتى نگاشته و نشر داده اند. از آنجا كه روشنگرى در موسم حج و حرمين شريفين، مى تواند از معتقدات اسلامى و شيعى رفع ابهام كند، لذا آگاهى بيشتر به اين آثار مكتوب، به ويژه اظهارات برادران اهل سنت و عالمان آزاد انديش آنان در اين مورد، براى روحانيان محترم و زائران گرامى مى تواند سودمند و مغتنم باشد و ترجمه و برگردان حاضر، در راستاى اين هدف سامان يافته است.

مؤلّف محقق، محمد طاهر كردى، كه از دانشمندان و مؤلفان اهل سنت است، در كتاب خود «تبرّك الصحابه بآثار رسول اللَّه» صلى الله عليه و آله به موضوع تبرّك پرداخته و مشروعيت آن را از طريق روايات نبوى، كه به تواتر معنوى مى رسد، مورد تأكيد قرار داده و از سيره صحابه، شواهدى آورده است كه برگردانِ آن با پاره اى حذف و اصلاحات، تقديم خوانندگان گرامى فصلنامه «ميقات حج» مى گردد: «مترجم»

ص: 194

آثار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و تبرّك صحابه

ستايش آفريدگار جهانيان را و درود بر پايان بخش رسالت داران و خاندان و ياران و پيروانش!

در رساله حاضر- كه در موضوع خود نمونه و آرام بخش دل مؤمنان است- رواياتى را با اسناد صحيح آورده ام كه گواه است صحابه پيامبر به آثار رسول خدا صلى الله عليه و آله تبرّك جسته اند؛ همانگونه كه آيات قرآن از منزلت والاى پيامبر صلى الله عليه و آله و نام بلند و جايگاه رفيع او سخن گفته و اين فضيلتى است كه خداوند حضرتش را بدان اختصاص داده و با وجود مباركش سلسله نبوت را به پايان مى برد و با مقام محمود، در روز باز پسين گرامى داشته است.

از خداوند بزرگ مى خوهم كه اين نوشتار را، براى آنان كه داراى قلب سليم اند، سودمند گرداند و پاداش آن را براى روز جزا و جوار ربّ العالمين و بهشت برين، كه فوز عظيم است، ذخيره سازد. اين است فوز عظيم و اوست بهترين بخشنده كريم.

اين رساله را در سال 1376 ه. ق. در مكّه مكرمه نكاشتم و براى نخستين بار در سال 1385 به چاپش رساندم و در سال 1394 براى چاپ دوم آماده ساختم و خداى را بر اين توفيق سپاس مى گويم.

تبرّك به آثار پيامبران عليهم السلام، از ديرباز يك سنت بوده كه در آثار و اخبار پيشينيان آمده است. روايت كرده اند كه در دوران خليفه عباسى «متقى للَّه»، در سال 331 هجرى پادشاه روم نامه اى به او نوشت و از وى خواست دستمالى را كه در كنيسه رهبان نگهدارى مى شود و به عقيده آنها حضرت مسيح عليه السلام آن را به صورت خود ماليده و تصوير وى در آن منعكس است، براى او بفرستد و متعهّد شد كه اگر اين دستمال را بفرستد، ده هزار از اسيران مسلمان را آزاد كند. با آمدن اين نامه، خليفه فقها را فراخواند و از آنها در اين خصوص استفسار كرد و آنان فتوا دادند كه دستمال را براى او بفرستد و او چنين كرد و بدينگونه اسراى مسلمان آزاد شدند. (1) شك نيست كه آثار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، كه برگزيده خلق خدا و برترين پيامبران است،


1- ر. ك. به: تاريخ الخميس.

ص: 195

قابل اعتمادتر و مشهورتر و بابركت تر است و بدين سان شايان توجه و تبرّك بيشترى خواهد بود و ما بسيارى از صحابه را شاهديم كه به تبرّك به اين آثار و اهتمام به گردآورى آنها، اجماع كرده و به درج و جمع آن مبادرت كرده اند.

آنان هدايتگران و هدايت شدگان و پيشوايانى بودند كه به موى پيغمبر صلى الله عليه و آله و آب وضو و لباس آن حضرت و لمس بدن مباركش و ديگر آثار شريف آن بزرگوار تبرّك جسته و اخبار صحيح اينها را از پيشينيان صالح روايت نموده اند.

بدين سان تبرك به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله سنّت صحابه بوده و از آن پس، تابعين و صالحان، راه آنان را پيموده اند.

تبرّك به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله، در زمان خودِ آن حضرت رايج بوده و ايشان هيچ گاه از آن نهى نكرده، بلكه تأييد نموده و بر آن صحّه گذاشته اند، كه اين خود دليل قاطع بر مشروعيت تبرك است و اگر جز اين بود، از آن نهى مى كرد و امت را برحذر مى داشت.

همچنين اخبار صحيح و اجماع صحابه بر مشروعيت آن دلالت دارد و نيز بر قوّت ايمان و علاقه شديد صحابه و ولايت و اطاعت آنان نسبت به پيامبر بزرگ صلى الله عليه و آله همانگونه كه شاعر مى گويد:

امرّ على الديار ديار سلمى أقبّل ذا الجدار و ذا الديارا

فما حبّ الديار شَغَفْنَ قلبي و لكن حبّ من سكن الديارا (1)

«بر ديار سلمى مى گذرم و ديوارهاى آن را مى بوسم،

محبتِ سرزمين قلب مرا شيفته نساخته، بلكه محبت آن كس كه ساكن آن سرزمين است، دل از من برده است.»

خواننده گرامى در اين رساله خواهد ديد حوادث و رخدادهايى كه احاديث صحيح آورده است، بر تبرّك صحابه و تابعين و نسل هاى بعدى، به آثار گرانقدر نبوى دلالت دارد.

از جمله آنهاست روايتى كه از غزوه بدر به ما رسيده است:

«هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله ميان صفوف سپاهيان قدم مى زد، چوبى در دست داشت و به وسيله آن، صف ها را مرتب مى كرد، در اين ميان چوب دستى به شكم


1- اين شعر را به مجنون عامرى نسبت داده اند كه بر ديار ليلى مى گذشت و مى سرود.

ص: 196

«سوادبن غزيه» همپيمان بنى نجار كه در خارج صف بود، اصابت كرد و بدين وسيله او را در صف وارد نمود. در اين حال سواد عرضه داشت:

يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مرا به درد آورديد، شما به حق و عدل برانگيخته شده ايد. اجازه دهيد آن را قصاص كنم.

پيامبر عليه السلام پيراهن خود را بالا زد و فرمود: قصاص كن.

در اين حال سواد پيامبر صلى الله عليه و آله را در آغوش گرفت و شكم مبارك آن حضرت را بوسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چرا چنين كردى؟!

پاسخ داد: اى پيامبر خدا، در وضعيت دشوارى هستيم، شايد آخرين ديدار ما با شما باشد، خواستم بدنم با بدن شما تبرك شود.

پيامبر در حق وى دعا كرد.» (1) بنگريد اين اعتقاد راسخ و محبت بى مانند را از صحابه نسبت به آن پيامبر بزرگ صلى الله عليه و آله كه اين ارادت و محبت از ديرباز نسبت به آن حضرت، و حتى پيش از رسالت، مشهود بوده است. در جوانى لقب «امين» به او دادند و خدايش برانگيخت تا مردم را از ظلمت بيرون آورد و به نور و روشنايى راهبرى كند و با معجزات آشكار تأييد كرد تا محبّت مؤمنان را افزون سازد و علاقه آنان را مستحكم نمايد؛ چرا چنين نباشد، در حالى كه اوست رسول خدا و خليل و برگزيده او. اين محبّت عميق و ارادت بى مانند، تا بدانجا بود كه وقتى در صلح حديبيه، قريش «عروةبن مسعود ثقفى» را كه بزرگ اهل طائف بود، خدمت آن حضرت فرستادند و او رفتار صحابه را نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله ديد، كه هرگاه وضو مى گرفت، گردآمده وجهت گرفتن آب وضويش وتبرك به آن، سر و دست مى شكستند و قطرات آب را به سر و صورت مى كشيدند و هنگام سخن گفتن، صدايشان را فرو مى نهادند و با تواضع تمام سرها را به زير مى افكندند، عروه چون اين بديد، نزد قريش برگشت و به آنان گفت: اى گروه قريش، به خدا سوگند من به دربار كسرى و قيصر با آن عظمتى كه داشتند، رفته ام. زمامدارى را نديده ام كه مانند محمد صلى الله عليه و آله در ميان قوم خود اينگونه محبوبيت داشته باشد. قومى را ديدم كه هرگز حاضر نيستند دست از او بردارند.

پس به فكر كار خود باشيد و اگر راه رشد و هدايت را به شما بنمايد، بپذيريد. من به شما نصيحت مى كنم، بيم آن دارم كه در معارضه با او دستخوش شكست و ذلّت شويد.


1- اين داستان به گونه هاى ديگرى نيز نقل شده كه پيام و مفهوم همه آن ها يكى است.

ص: 197

ياران صادق پيامبر صلى الله عليه و آله اينگونه نسبت به حضرتش ابراز علاقه و محبت مى نمودند.

ديگر مسلمانان نيز در هر زمان و مكان دوستدار او مى باشند، بيش از آنكه دوستدار جان و مال و فرزندان هستند.

محبّت وى را بر همه چيز ترجيح مى دهند و با عشق تمام به آثار شناخته شده آن حضرت تبرّك مى جويند ...

تبرك به آب وضوى پيامبر صلى الله عليه و آله

1- بخارى در صحيح، باب «خاتم نبوّت» به اسناد خود از جعيد بن عبدالرحمان روايت مى كند كه گفت:

«خاله من شرفياب محضر پيغمبر صلى الله عليه و آله شد. مرا با خود برد و عرض كرد: اى پيامبر خدا، فرزند خواهرم آسيب ديده است (و شفاى او را مى خواهم)، آن حضرت دست بر سر من كشيد و دعا كرد و براى من خير و بركت خواست و وضو گرفت و من از آب وضوى آن حضرت نوشيدم ...» (1) از گفته اين صحابى كه مى گويد: از آب وضوى پيغمبر صلى الله عليه و آله نوشيدم، مى توان براى مشروعيت تبرك استفاده كرد.

2- همچنين بخارى در باب «صفات پيامبر» روايتى را از قول «ابى جحيفه» آورده كه گفت:

«پيامبر در ابطح بود و براى آن حضرت خيمه اى سرپا كرده بودند، در اين حال بلال اذان نماز را سرود و سپس مانده آب وضوى پيامبر را آورد، مردم هجوم آورده آن را گرفتند (و بدان تبرك جستند)». (2) بخارى اين حديث را در جاى ديگر كتاب خود در باب «جواز استعمال آبِ وضوى غير» آورده است. (3) 3- و نيز بخارى در كتاب «لباس» به اسناد خود از «ابوجحيفه» آورده كه گفت:


1- صحيح بخارى، ج 6، ص 561، 3541
2- صحيح بخارى، ج 6، ص 567
3- همان، ج 1، ص 394

ص: 198

«پيغمبر صلى الله عليه و آله را درخيمه اى سرخ رنگ، كه ازپوست تعبيه شده بود، زيارت كردم.

بلال را ديدم كه آب وضوى آن حضرت را همراه دارد و مردم براى تبرك به آن، با يكديگر مسابقه مى دادند، آن را به بدن خود مى ماليدند و كسانى كه به آن آب دسترسى نداشتند رطوبت دست ديگرى را مى گرفتند وبه آن تبرك مى نمودند». (1) تبرك به نيم خورده آب آشاميدنى پيامبر صلى الله عليه و آله

از جمله موارد، تبرك اصحاب به نيم خورده آب آشاميدنى و يا آبى بود كه آن حضرت دست هاى مبارك خود را در آن شستشو داده بود و تبرك به ظرف هايى كه از آن آب مى نوشيد.

1- بخارى و مسلم در صحيح، از ابوموسى اشعرى روايت كرده اند كه گفت:

«پيامبرگرامى صلى الله عليه و آله در منزل جِعرانه- ميان مكه و مدينه- بودند و من شرفياب محضرآن حضرت بودم، بلال نيز حضورداشت. مرد اعرابى خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: آيا به وعده اى كه به من داده ايد وفا مى كنيد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ داد: تو را بشارت مى دهم. عرض كرد: بيش از بشارت، بفرماييد. پيامبر صلى الله عليه و آله با حالى شبيه خشمگين روبه ابوموسى و بلال كرد و گفت: او بشارت مرا رد كرد! شما بشارت را بپذيريد. گفتند: پذيرفتم. آنگاه قدح آبى را طلبيدند و دست هاى خود را در آن شستند و با آب دهان خود تبرك نمودند و فرمودند: از اين آب بنوشيد و به صورت وگردن خود بماليد. آنها قدح را گرفتند. امّ سلمه از پشت پرده صدا زد: «مقدار باقيمانده آن را به مادرتان بدهيد. آنها بخشى از آن را به وى دادند.» (2) اين روايت را بخارى در كتاب «مغازى» در غزوه طائف آورده و مسلم در كتاب «فضائل صحابه»، ضمن احوالات ابوموسى اشعرى ذكر كرده است.

2- امّ ثابت، كبشه دختر ثابت خواهر حسان بن ثابت مى گويد:

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر ما وارد شد. از مشگى كه آويزان كرده بوديم در حالت ايستاده آب نوشيد. من از جاى برخاستم و آن قسمت را كه پيامبر با دهانشان


1- همان، ج 10، ص 313، و 1، صص 575- 576
2- صحيح بخارى، ج 8، ص 46؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1943

ص: 199

تبرك نموده بودند بريدم.

ترمذى مى گويد: اين روايت، نيكو و صحيح است. (1) شارح اين حديث، مؤلف كتاب «رياض الصالحين» مى نگارد:

«آن قسمت از مشگ را كه با دهان پيامبر صلى الله عليه و آله تماس داشته، به اين منظور جدا كرده كه براى هميشه نگهدارد تا از بين نرود و به جايگاه دهان آن حضرت تبرك جويد. بدينگونه، صحابه به آشاميدن باقيمانده ظرف آشاميدنى پبغمبر صلى الله عليه و آله اصرار مى ورزيدند.»

3- در صحيح بخارى، كتاب «نوشيدنى ها»، باب اول، ذيل عنوان «نوشيدن از ظرف آب پيامبر صلى الله عليه و آله» از قول عبداللَّه بن سلام آورده، كه گفت:

«به ابى برده گفتم: آيا نمى خواهى از ظرفى كه پيامبر از آن آب نوشيده است، تو را آب دهم؟»

و نيز بخارى در همين باب به اسناد خود از قول سهل بن سعد ساعدى رحمه الله حديثى را نقل كرده كه در بخشى از آن چنين آمده است:

«پيامبر صلى الله عليه و آله در سقيفه بنى ساعده حضور پيدا كرد و نشست و ياران شرفيات محضر او شدند. آن حضرت رو به سهل كرده، فرمود:

اى سهل، براى ما آب خوردن بياور. سهل قدحى را آورد و از آن به آنها آب داد.»

ابوحازم گويد:

«سهل اين قدح را آورد و ما با نوشيدن آب از آن، تبرك نموديم چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آن نوشيده بود.»

سپس مى افزايد:

«بعدها عمر بن عبدالعزيز از سهل خواهش كرد كه آن قدح را به او هديه كند و او آن را به وى بخشيد.» (2)مسلم نيز اين روايت را در كتاب «آشاميدنى ها» آورده است. (3)


1- صحيح ترمذى، ج 4، ص 270
2- صحيح بخارى، ج 10، ص 98 و 99
3- صحيح مسلم، ج 2، ص 1591

ص: 200

قرطبى در «مختصر بخارى» گويد:

در برخى نسخه هاى قديمىِ بخارى چنين آمده است:

ابو عبداللَّه بخارى گفت: آن قدح را در بصره ديدم و از آن آب نوشيدم؛ از جمله اموال موروثى نضربن انس بود كه به هشتصد هزار خريدارى شده بود ...»

4- و نيز بخارى در باب «شرب مبارك» با اسناد خود از جابر بن عبداللَّه انصارى روايت كرده كه گفت:

«همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بودم، وقت نماز عصر رسيد و جز اندكى آب نداشتيم، آن را در ظرفى ريخته نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورديم، آن حضرت دست خود را در آن آب نهاد و انگشتان خود را گشود و گفت: بشتابيد به وضو! و بركت از خدا است.

در اين حال ديدم كه از ميان انگشتان دست پيامبر صلى الله عليه و آله آب جارى شد و همه از آن آب وضو گرفتند و نوشيدند و من نيز سير نوشيدم و مى دانستم كه اين مايه بركت خواهد بود.»

«سالم بن ابى جعد» گويد:

«از جابر پرسيدم آن روز شما چند نفر بوديد؟ پاسخ داد: هزار و چهار صد نفر بوديم.» (1) روايات ديگرى به اين مضمون در كتب صحاح آمده است.

تبرك به مو و عرق پيامبر خدا صلى الله عليه و آله

روايات بسيار ديگرى هست كه دلالت مى كند ياران به موى پيغمبر صلى الله عليه و آله و عرق بدن مباركش تبرك جسته و به آن شفا طلب مى كردند؛ از جمله در روايت صحيح آمده كه آن حضرت هرگاه سر خود را مى تراشيدند، موى سر را به يكى از ياران؛ مانند ابوطلحه انصارى مى دادند تا اصحاب به آن تبرك جويند.

انس بن مالك گويد:

«رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه حلّاق (آرايشگر) سر او را مى تراشيد و اصحاب


1- صحيح بخارى، ج 10، ص 101

ص: 201

اطراف آن حضرت جمع شده بودند. آنان چيزى جز اين نمى خواستند كه هر تار موى آن حضرت به دست يكى از ياران بيفتد.» (1) بخارى از قول انس بن مالك نقل مى كند:

«چون رسول خدا صلى الله عليه و آله سر خود را مى تراشيد، طلحه نخستين كسى بود كه موى آن حضرت را مى گرفت.» (2) ابوعوانه در صحيح مطلب را با اين عبارت آورده است:

«رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به حلّاق مى گفت: سر او را بتراشد، نيمى از آن (سمت راست) را به ابى طلحه مى داد و نيمى از آن را به وى مى سپرد تا ميان مردم تقسيم كنند.»

همين معنا را مسلم از طريق ابى عينيه، از هشام بن حسن از ابن سيرين با اين عبارت نقل مى كند:

«هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله رمى جمره مى كردند و قربانى خود را ذبح مى نمودند، مى گفتند نيمى از سر مباركشان را بتراشند و ابوطلحه را طلب مى كردند و آن را به وى مى دادند، سپس نيم ديگر- سمت چپ- را مى تراشيدند و به ابوطلحه مى گفتند آن را در ميان مردم تقسيم كند ...» «3»(3) روايات ديگرى با اين مضمون در كتب صحاح وجود دارد كه بنا به مفهوم آنها پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى داده موى سرشان را ميان مردم تقسيم كنند و اين امر و حرص مردم براى به دست آوردن يك يا دوتار موى پيامبر صلى الله عليه و آله، قوى ترين دليل است براينكه تبرك به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله امرى رايج و فراگير ميان ياران بوده و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را امضا كرده و مورد تأييد قرار داده اند و تنها كسانى به انكار آن پرداخته اند كه خلل در ايمانشان رخنه كرده است.

بخارى در صحيح، در خلال كتاب وضو، ذيل عنوان: «آبى كه از موى انسان تراوش مى كند» به اسناد خود از ابن سيرين نقل كرده كه گويد:

«به عبيده گفتم: تعدادى از موى پيامبر صلى الله عليه و آله نزد ماست كه به وسيله انس يا خاندان او به دست ما رسيده است. او گفت: اگر يك تار موى پيامبر صلى الله عليه و آله نزد من


1- صحيح مسلم، ج 4، ص 1812
2- بخارى، ج 1، ص 273
3- صحيح مسلم، ج 2، ص 948، ر. ك. به: تاريخ الخميس، ج 2، ص 151 و منهاج نووى و مناسك كرمانى.

ص: 202

باشد بيشتر دوست دارم تا اينكه همه دنيا و ثروتش را داشته باشم.» (1) اين عبارت بخارى بود. اسماعيلى با عبارت ديگر نقل كرده كه «يك تار موى پيامبر صلى الله عليه و آله را بهتر از گنجينه هاى طلا و نقره دوست مى دارم».

در روايات ديگر آمده است كه تعدادى از موى پيامبر صلى الله عليه و آله نزد امّ سلمه بوده، كه آن را در جعبه اى نهاده بود و مردم براى شفاى بيمارى ها بدان تبرك مى جستند و گاه آنها را در قدح آب مى نهادند و از آن مى نوشيدند و گاه در طشتى نهاده و آن جعبه را در آن مى نهادند و در آن آب مى نشستند تا از بيمارى شفا يابند. (2) به نقل مسلم در ترجمه ابوايّوب انصارى، اين عبارت آمده است، سعيد بن مسيب گويد:

«ابوايّوب از محاسن پيغمبر صلى الله عليه و آله تعدادى با خود داشت. سعيد به او گفت: با داشتن موى پيامبر صلى الله عليه و آله هرگز درد و رنج نخواهى ديد.» (3) و نيز مسلم از قول «ثابت بنانى» روايت كرده كه انس بن مالك يك تار موى پيامبر صلى الله عليه و آله را به او داد و گفت:

«چون وفات كردم، آن را زير زبان من بگذار و من چنين كردم و او را به خاك سپردند.»

در روايت بخارى آمده كه انس بن مالك گفت:

«امّ سلمه براى پيامبر صلى الله عليه و آله فرشى از پوست مى گسترانيد و گاه پيامبر صلى الله عليه و آله روى آن مى خوابيد و هرگاه بدن آن حضرت عرق مى كرد، آن را در شيشه اى جمع آورى مى كرد و چون انس را مرگ در رسيد وصيت كرد كه آن را با حنوط بيامزند و چنين كردند.» (4) تبرّك به مانده غذاى پيامبر صلى الله عليه و آله

در روايات آمده است كه اصحاب، به مانده غذاى پيامبر و به اثر انگشتان مبارك آن حضرت در ظرف غذا تبرك جسته و آن را مايه بركت مى دانستند. (5)


1- صحيح بخارى، ج 1، ص 273
2- ر. ك. به: فتح البارى، ج 10، ص 353؛ قسطلانى، ج 8، ص 465
3- صحيح مسلم، ج 5، ص 389
4- بخارى، ج 11، ص 70
5- صحيح مسلم، باب الاشربه، ج 3، ص 1623

ص: 203

تبرك به لباس پيامبر صلى الله عليه و آله

بخارى در كتاب آداب، در باب «حسن خلق و سخاوت»، از سهل بن سعد روايت كرده كه گفت:

«يكى از بانوان مسلمان، ردايى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد. سهل به اصحاب گفت: مى دانيد اين ردا چيست؟ پاسخ دادند: عبايى است كه حاشيه اش در آن بافته شده است. آن زن گفت: يا رسول اللَّه اين را آورده ام تا شما به تن كنيد.

پيامبر صلى الله عليه و آله كه به آن نيازمند بود، آن را گرفت و پوشيد، يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله آن عبا را در تن پيامبر صلى الله عليه و آله ديد و گفت: چه زيباست! آن را به من بدهيد در بر كنم! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مانعى ندارد. همين كه پيامبر صلى الله عليه و آله از مجلس حركت كرد، ياران آن مرد را نكوهش كردند و گفتند: كار خوبى نكردى و لباسى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله به آن نيازمند بود از او درخواست كردى، در حالى كه مى دانستى اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله چيزى طلب كنند، بخل نخواهد ورزيد. آن مرد گفت: مى خواستم به وسيله آن متبرّك شوم؛ چرا كه با بدن پيامبر تماس داشته و بعداً كفن من شود.» (1) اين حديث را بخارى در باب «جنائز» و آماده ساختن كفن، آورده است. آن مرد صحابى، كه پيراهن را از پيامبر صلى الله عليه و آله درخواست كرد، به گفته ابن حجر، عبدالرحمان بن عوف و به گفته بعضى، سعد بن ابى وقاص بوده است.

علّامه شيخ حسين مخلوف، مفتى پيشين ديار مصر در كتاب خود «فتواهاى شرعى و بحث هاى اسلامى» (2) بعد از آنكه از غسل دادن جنازه زينب دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله سخن گفته مى نويسد:

«پيامبر صلى الله عليه و آله به زنانى كه عهده دار غسل وى بودند، دستور داد كه پس از غسل، پيامبر صلى الله عليه و آله را مطلع سازند. همين كه غسل او تمام شد و به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر دادند، رداى خود را به آنها داد تا بر بدنش بپوشانند و سپس كفن كنند.» (3) نامبرده پس از ذكر اين روايت مى نويسد:

«پيامبر صلى الله عليه و آله رداى خود را به آن ها دادند و گفتند بدن زينب را با آن بپوشانند تا از بركت وجود مبارك آن حضرت، به وسيله لباس بهره مند شود و در آغاز به آنها


1- صحيح بخارى، ج 10، ص 465
2- فتاوى شرعيه و بحوث اسلاميه، ص 357
3- بخارى، كتاب الجنائز؛ فتح البارى، ج 3، ص 135

ص: 204

نداد بلكه پس از غسل داد تا فاصله اى نباشد و پس از تماس لباس با بدن پيامبر صلى الله عليه و آله بلافاصله به بدن او پوشانده شود و تأثير خود را بگذارد و اين نشانه محبت و علاقه و مهربانى پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به دخترش مى باشد.»

سپس مى افزايد:

«اين عمل پيامبر صلى الله عليه و آله دليلى است بر مشروعيت تبرّك به آثار صالحان.»

در روايت آمده است، احمدبن حنبل سه تار مو از پيامبر صلى الله عليه و آله نزد خود داشت كه وصيت كرد وقتى او را كفن كردند، دو تار از آنها را بر ديدگانش بگذارند و يكى را بر دهانش و اين به عنوان تبرك به آثار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بوده است.

داستان كعب بن زهير و اهتمام او به نگهدارى ردايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به وى داه بود معروف است.

او از شعراى نامدارى بود كه پيش از مسلمان شدن، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را هجو كرده بود.

همين كه مكه فتح شد، گروهى از مشركين؛ از جمله «كعب» و برادرش «بجير» كه او نيز شاعر بود، از مكه گريختند، بعداً بجير به مدينه آمد و خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد و به سخن آن حضرت گوش داد و اسلام اختيار كرد.

اين خبر وقتى به برادرش كعب رسيد، بر او گران آمد و اشعارى را براى وى فرستاد كه او را در آن اشعار نكوهش كرده بود.

اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و دستور داد هركس كعب بن زهير را يافت به قتل رساند و اين هنگامى بود كه آن حضرت از جنگ طائف برگشته بود. بجير نامه اى به كعب نوشت و يادآور شد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خون تو را مباح نموده و اگر نيازى مى بينى با پيامبر ديدار كن كه او توبه كسانى را كه از گذشته پشيمان باشند، مى پذيرد و به اعمال قبل از اسلام مؤاخذه نمى كند.

كعب با آگاهى از اين مطلب بر جان خود ترسيد و قصيده اى در مدح رسول اللَّه صلى الله عليه و آله سرود، رهسپار مدينه گشت و با مردى از «جهينه» كه از پيش آشنايى داشت، همراه شد و او كعب را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و به او اشاره كرد كه اين پيغمبر صلى الله عليه و آله است. برخيز و از او امان بخواه، كعب از جاى برخاست و آمد و رو به روى آن حضرت نشست و دست پيغمبر صلى الله عليه و آله

ص: 205

را گرفت در حالى كه حضرتش او را نمى شناخت. سپس عرض كرد: اى پيامبر خدا، من كعب بن زهير هستم.

فرمود: همان كسى كه آن سخنان را سروده است؟ كعب رو به ابوبكر كرد و گفت:

شعرى را كه (در مدح پيامبر صلى الله عليه و آله) سروده است بخواند ... آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به خدا او در امان است. مردى از انصار از جاى جست و گفت: يا رسول اللَّه! اجازه دهيد او را گردن بزنم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: او توبه كرده و از گذشته دست برداشته است. سپس كعب به خواندن قصيده معروف خود «بأنت سعاد ...» مبادرت نمود و پيامبر صلى الله عليه و آله گوش مى داد تا به اين بيت رسيد:

انّ الرسول لنور يستضاء به مهند من سيوف اللَّه مسلول (1)

«پيامبر، آن شمشيرى كه در پرتو وجودش مردم نور و فروغ گيرند، شمشير آبديده و برّان از شمشيرهاى خدا.»

پيامبر صلى الله عليه و آله چون اين را شنيد، ردايى را كه بر تن داشت بر او افكند، بعدها معاويه از كعب خواست آن ردا را به ازاى دريافت ده هزار درهم به او ببخشد. اما كعب امتناع ورزيد و گفت: احدى را در اين ردا به خود ترجيح نمى دهم. همين كه كعب در گذشت معاويه بيست هزار درهم براى بازماندگانش فرستاد و ردا را از آنان گرفت و اين همان جامه اى است كه نزد زمامداران ماند و خلفا در اعياد آن را مى پوشيدند و به گفته «شامى» (ابن حجر عسقلانى) آن جامه در حمله تاتار از ميان رفت و اكنون اثرى از آن نيست. (2) تبرك به جايگاه جلوس و نماز پبامبر صلى الله عليه و آله

عبداللَّه بن عمر هرگاه به ياد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى افتاد، مى گريست و هرگاه به محل نشستن پيامبر صلى الله عليه و آله مى گذشت ديده فرو مى نهاد. به گفته بيهقى با سند صحيح «ابن عمر» آثار پبامر صلى الله عليه و آله را دنبال مى كرد و در هر مسجدى نماز خوانده بود حاضر مى شد و در راهى كه پيامبر صلى الله عليه و آله طى كرده بود خود رهسپار مى شد. او حج را ترك نمى كرد و چون به عرفه مى آمد در جايى وقوف مى كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله وقوف كرده بود. (3)


1- بحارالأنوار، ج 22، ص 252
2- ر. ك. به: الاصابه، ج 5، ص 593
3- ر. ك: الاصابه، ج 5، ص 186

ص: 206

مالك در «موطأ» در باب دعا آورده است كه:

«عبداللَّه بن عمر به قريه بنى معاويه، كه يكى از قريه هاى انصار بود، وارد شد و گفت: آيا مى دانيد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در كدام نقطه از مسجد شما نماز خوانده است؟

عبداللَّه بن عبداللَّه بن جابر گفت: آرى و با دست خود به نقطه اى از مسجد اشاره كرد ...» (1) اين روايت نشان مى دهد كه صحابه و تابعين از جايگاه نماز پيامبر صلى الله عليه و آله تفحص مى كرد و با نماز خواندن در آن جايگاه تبرك مى جسته اند.

در حديث معراج آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«هنگامى كه مرا بر براق نشانده و به معراج بردند، به سرزمينى رسيدم كه نخلستان فراوان داشت، جبرئيل گفت: فرود آى، و نماز بگزار. نماز خواندم و سوار شدم. جبرئيل گفت: مى دانى در چه مكانى نماز خواندى؟

گفتم: نه.

گفت: در (مدينه) طيبه نماز خواندى و بدانجا هجرت خواهى كرد. براق حركت كرد، جبرئيل گفت: فرود آى و نماز بخوان، سپس گفت: مى دانى كجا نماز خواندى؟ گفتم: نه! گفت: در طور سينا نماز خواندى، آنجا كه شجره موسى قرار داشت و خدا با او سخن گفت.

براق حركت كرد تا به مكان ديگر رسيديم. جبرئيل گفت: فرود آى، نماز بخوان.

نماز خواندم، جبرئيل گفت: مى دانى كجا نماز خواندى؟ گفتم: نه، گفت در «بيت لحم» نماز خواندى، جايى كه عيسى بن مريم تولد يافت ...» (2) از اين روايت استفاده مى شود كه هر جا اثرى از پيامبران عليهم السلام يافت شود، آنجا نماز خواندن مطلوب و متبرّك و محترم است؛ به ويژه آنكه به پيامبر گرامى ما حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه ما از امت اوييم، منسوب باشد.

در روايت آمده است:

«صحابه از پيامبر صلى الله عليه و آله دعوت مى كردند كه در خانه هاى آنها نماز بخواند و خانه هايشان تبرك شود».


1- موطأ، ج 1، ص 216
2- سبيل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 80

ص: 207

بخارى در كتاب نماز آورده است:

«عتبان بن مالك از آن حضرت درخواست كرد كه در محلى از خانه او نماز بگزارد تا آنجا را مصلّاى نماز قرار دهد؛ زيرا به دليل ضعف بينايى و بيم سيل نمى توانست در مسجد نبوى حاضر شود، و پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه او آمد و گفت:

دوست دارى در كدام نقطه نماز بخوانم، او به نقطه اى از خانه اش اشاره كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا نماز خواند و جمعى به آن حضرت اقتدا كردند.» (1) پى نوشت ها:


1- بخارى، باب مساجد، خانه ها، ج 1، ص 519

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109