ميقات حج-جلد 34

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

بسانِ كعبه

ص: 5

سيد جواد ورعى

بخش وسيعى از سخنان امام على عليه السلام در ابعاد مختلف حج و سرزمين وحى است. بعضى از آنها در مقام تبيين فلسفه و حكمتِ تشريع حج مى باشد.

بعضى سخنان را از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله درباره اين فريضه بزرگ الهى نقل مى كند. بعضى مربوط به احكام و مناسك حج است. بعضى هم عهده دار تشريح جايگاه و اهميت حج در فرهنگ اسلامى است. در بعضى نيز تصحيح احكام و مقررات نادرستى به چشم مى خورد كه از سوى خلفاى وقت مقرر شده و به اجرا در مى آمد. (1) در اين ميان به رواياتى برخورد مى كنيم كه شخصيت امام على عليه السلام در ارتباط با حج و سرزمين وحى و بيت اللَّه الحرام نمايانده شده است. (2) از آنجا كه پرداختن تفصيلى به همه سخنان آن حضرت، از حوصله يك مقاله خارج است، تنها گزيده اى از محورهاى فوق را به اختصار مطرح مى كنيم تا هم گوشه اى از «شخصيت والاى آن امام همام» نمايان شود و هم با مرورى بر سخنان گهربار او، گوشه اى از «عظمت فريضه حج» تبيين گردد. از اين رو، مقاله در دو بخش تنظيم شده است:

بخش اول: گوشه اى از عظمت امام على عليه السلام در پيوند با فريضه حج.

بخش دوم: گوشه اى از عظمت فريضه حج از نگاه امام على عليه السلام.


1- نك: سيد حسن قبانچى، مسند الإمام على عليه السلام، ج 3
2- نك: محمدمحمدى رى شهرى، موسوعة الامام على بن ابى طالب عليه السلام، ج 8، ص 119 به بعد.

ص: 6

بديهى است، چون بيان هر يك از احكام و مناسك حج با بررسى مجموعه ادله شرعى امكان پذير است، تفكيك روايات فقهى كه در اين زمينه از هر يك از معصومين عليهم السلام نقل شده، به تنهايى و صرف نظر از ادلّه ديگر، نمى تواند مستند حكم فقهى قرار گيرد، هر چند ممكن است با عنايت به شرايط صدور آن ها، حاوىِ نكاتى سودمند و قابل توجه باشد؛ به همين جهت از پرداختن به روايات فقهى صرف نظر مى كنيم.

بخش اول: امام على عليه السلام، بسانِ كعبه

معروف است كه در جنگ صفّين، هنگامى كه افراد جاهل در سپاه حضرت، فريب معاويه و عمروعاص را خوردند و خواستار حَكَميت قرآن ميان دو لشكر شدند، امام على عليه السلام به آنان فرمود: قرآنى كه بر نيزه ها مى بينيد، فريبى بيش نيست، من بيش از آنان پاى بند احكام قرآنم؛ «وَيْحَكُمْ انَا اوَّلُ مَنْ دَعا الى كِتابِ اللَّهِ وَ اوَّلُ مَنْ اجابَ الَيهِ وَلَيْسَ يَحِلُّ لِي وَلا يَسَعُني فِي دِيني انْ ادْعى الى كِتابِ اللَّهِ فَلا اقْبَلُهُ انّي انَّما اقاتِلُهُمْ لِيَدِينُوا بِحُكْمِ الْقُرْآنِ ... وَلكِنّي قَدْ اعْلَمْتُكُم انَّهُم قَدْ كادُوكُمْ وَانَّهُم لَيْسَ الْعَمَلَ بِالْقُرآنِ يُرِيدُونَ» (1)

اينكه امام على عليه السلام و ساير امامان، خود را قرآن ناطق خوانده اند، بدين جهت است كه تمام معارف و دستورات قرآن در وجود آنان تجلّى يافته است. اگر قرآن هدايت انسان ها را تعقيب مى كند و برنامه آسمانى تربيت انسان هاى كامل است، هر انسان كاملى قرآن مجسّم خواهد بود. قرآن وجود كتبى حقايقى است كه از مبدأ وحى به قلب مقدس رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل گشته و همين حقايق توسط پيامبر در وجود على عليه السلام متجلّى شده و از او قرآن مجسّم ساخته است.

امام خمينى قدس سره آن عارف نامدار مى فرمود:

«اگر چنانچه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله، غير از اين موجود تربيت نكرده بود، كافى بود برايش.

اگر چنانچه پيغمبر اسلام مبعوث شده بود براى اينكه يك همچو موجودى را تحويل جامعه بدهد، اين كافى بود.» (2) پس جايگاه على بن ابى طالب عليه السلام به عنوان انسان كامل آن است كه «وجود عينى و تجسّم يافته قرآن كريم» است و شايد به همين جهت مانند قرآن كه طاهر است و جز پاكان آن را لمس نمى كنند، لَايَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ (3)

آن حضرت نيز


1- محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ج 32، ص 533
2- امام خمينى قدس سره، صحيفه نور، ج 10، ص 174
3- واقعه: 79

ص: 7

با اولياى معصوم ديگر طاهرند إِنَّمَا يُرِيدُاللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (1)

به هر تقدير از اينجا مى توان به معناى روايات متعددى كه امام على عليه السلام را در ميان امت اسلامى به «كعبه» تشبيه كرده، پى برد. در هر يك از اين روايات، پس از تشبيه حضرت به كعبه، وجوه شباهتى نيز بر شمرده شده، ملاحظه مجموع اين وجوه تشبيه، نشانگر آن است كه تشبيه امام على عليه السلام به خانه كعبه با عنايت به چه نكات و ويژگى هايى بوده و رسول مكرّم اسلام در صدد يادآورى چه نكاتى به مردم بوده است. در اين باره روايات متعددى در منابع شيعى و سنى با تفاوت هاى جزئى نقل شده كه تنها به بعضى از آنها اشاره مى كنيم. اين احاديث اگر هر كدام به تنهايى ملاحظه شوند، چه بسا از نظر سند اعتبار لازم را نداشته باشند؛ اعتبارى كه در فقه براى احاديث فقهى مورد نظر است، ولى از نظر محققان، تعدد روايات در يك موضوع كه از سوى راويان مختلفى نقل شده باشد، اين اطمينان را به وجود مى آورد كه چنين مضمون و محتوايى درباره آن موضوع از معصوم عليه السلام صادر شده است. در اين موضوع نيز كثرت روايات با يك مضمون و محتوا نشان مى دهد كه درباره آن حضرت چنين تشبيهى توسط پيامبر انجام گرفته است. اينك چند نمونه از اين روايات:

1- ابوذر از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده كه حضرت فرمود:

«مَثَلُ عَلِىٍّ فِيكُم- فِي هذِهِ الأُمَّةِ- كَمَثَلِ الْكَعْبَةِ الْمَسْتُورَةِ، النَّظَرُ الَيها عِبادَةٌ وَالْحَجُّ الَيها فَرِيضَةٌ» (2)

«مَثَل على در ميان شما (در ميان اين امت) مانند كعبه پوشيده است، كه نگاه به آن عبادت و حج آن فريضه و تكليف است.»

در اين بيان نورانى، به دو ويژگى از ويژگى هاى كعبه اشاره شده؛ يكى نگاه به خانه خدا كه عبادت است و ديگرى آهنگ آن را نمودن و در حريم كعبه اعمال و مناسك حج را بجا آوردن كه يك تكليف و فريضه الهى است. امام على عليه السلام مانند كعبه است و نگاه به او عبادت و موجب قرب به پروردگار است و در ميان امت اسلامى از جايگاهى برخوردار است كه آهنگ او نمودن و بر حول محور او حركت كردن، فريضه اى الهى است.


1- احزاب: 33
2- بحارالأنوار، ج 38، ص 199

ص: 8

اگر حج تمرين يك زندگى توحيدى است و اين زندگى بر مدار و محور خانه خدا انجام مى گيرد، تشبيه على عليه السلام به خانه خدا از اين زاويه بسيار حائز اهميت است. او نيز در زمان خويش محور و مدار اين زندگى توحيدى است.

اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين جايگاهى را براى آن حضرت ترسيم مى كند، براى جلوگيرى از انحراف است.

براى آنكه امت اسلام بداند پس از رسول خدا- كه در رهبرى اش بين مسلمانان هيچ اختلافى وجود ندارد و اختلافات همگى به مسأله جانشينى آن حضرت مربوط مى شود و كيفيت ابلاغ جانشينى پيامبر نيز گواه بر اين مطلب مى باشد- برگرد كدام محور حركت كند، پيامبر چنين تعبيرِ بلندى را درباره آن حضرت بيان مى كند. معمولًا در هر تشبيهى ميان مثال و مثل از جهات مختلف تشابه و سنخيت وجود دارد.

پيامبر از ميان همه تشابهات بين على عليه السلام و كعبه بر دو ويژگى تأكيد مى كند كه بسيار قابل تأمل است.

2- امام كاظم عليه السلام از پدر بزرگوارش نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام وصيت خطاب به على عليه السلام فرمود:

«فَانَّما مَثَلُكَ فِي الأُمَّةِ مَثَلُ الكَعْبَةِ نَصَبَهااللَّهُ عَلَماً وَانَّما تُؤْتِي مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيق وَنَأي سَحِيقٍ وَلا تَأتي وَانَّما انْتَ عَلَمُ الْهُدى وَنُورُالدِّينِ وَهُوَ نُورُاللَّهِ ...» (1)

«فقط مَثَل تو در ميان امت، مَثل كعبه است كه خداوند به عنوان عَلَم و پرچم، آن را نصب كرد و معين نمود و از هر درّه عميق و ناحيه دور دستى به سوى او مى شتابند و او به سوى آنها نمى رود؛ و تو (اى على!) پرچم هدايتى و نور و روشنايى دينى و آن نور خدا است ...»

در اين بيان نبوى، كعبه پرچمى خوانده شده كه خداوند آن را به اهتزاز درآورده تا مردم از هر منطقه و ناحيه اى خود را تحت اين پرچم قرار دهند و به دنبال آن حركت كنند. اينكه خانه كعبه قبله واحد مسلمانان است و اينكه همگان براى انجام اعمال و مناسك حج به سمت اين خانه حركت مى كنند، نشانگر آن است كه همه مسلمانان تحت يك پرچم قرار دارند. على عليه السلام در امّت اسلامى چنين موقعيتى را دارد. او پرچم هدايت همگان است. نور و روشنايى دين است. تشبيه در كلام پيامبر ايجاب مى كند كه امت


1- همان، ج 23، ص 483

ص: 9

اسلامى تحت پرچم او قرار گيرند و عَلَم ديگرى را در مقابل عَلَم او عَلَم نكنند، ولى افسوس كه از خدمت تحت اين پرچمِ هدايت سرباز زدند و پرچم هاى رنگارنگ ضلالت و گمراهى برافراشتند و امتى را متفرّق ساخته و هر گروهى را تحت پرچمى مشغول كردند. اگر همه مسلمانان، همچنانكه بر محور يك قبله به نماز مى ايستند و طواف مى كنند، زير يك پرچم اجتماع مى كردند، تاريخ آنان به گونه اى ديگر رقم مى خورد و امروز نيز وضعيت ديگرى داشتند، ولى افسوس و صد افسوس ...!

3- ابن عباس كه به نمايندگى از اميرمؤمنان با خوارج به گفتگو نشست، سخنان آنان را به حضرت منتقل نمود، يكى از اعتراضات خوارج اين بود كه او با اينكه وصى رسول خدا بود، اما وصايت را ضايع و تباه كرد، حضرت در پاسخ مى فرمايد:

«شما مرا تكفير كرديد و بر من شوريديد و زمام امور را از دست من خارج كرديد و اوصياى الهى وظيفه ندارند كه مردم را به سوى خود فرا بخوانند، فقط پيامبران مبعوث شده اند كه مردم را به سوى خود فرا بخوانند، اما وصىّ كسى است كه مردم به سراغ او مى روند و او نيازى ندارد كه آنان را به سوى خود دعوت كند.»

سپس به آيه وجوب حج استناد جسته، مى افزايد:

«اگر مردم حج را ترك كنند، خانه خدا بخاطر ترك آن از جانب مردم كافر نمى شود، ولى آنان به خاطر ترك خانه خدا كافر مى شوند؛ زيرا خداوند خانه اش را عَلَم و پرچم بر آنان قرار داده، مرا نيز علم و پرچم قرار داد؛ زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: يا عَلِىُّ انْتَ بِمَنْزِلَة الْكَعْبَةِ تُؤْتى وَلا تَأْتي» (1)

4- شبيه به اين بيان با نكات بيشتر در روايتى ديگر نقل شده كه پيامبرگرامى صلى الله عليه و آله خطاب به على عليه السلام فرمود:

«يا عَلِىُّ، انْتَ بِمَنْزِلَةِ الْكَعْبَةِ تُؤْتى وَلاتَأْتي فَانْ اتاكَ هؤُلاءِ الْقَومِ فَسَلَّمُوا لَكَ فَاقْبَلْهُ مِنْهُمْ، وَانْ لَمْ يَأْتُوكَ فَلا تَأْتِهِم». (2)

حضرت در اين سخن وجه تشبيه امام على عليه السلام را به كعبه تشريح مى كند.

حاكم جامعه بايد از چنان جايگاهى برخوردار باشد كه مردم با عشق و علاقه،


1- ابومنصور طبرسى، الاحتجاج، تحقيق شيخ ابراهيم بهادرى و شيخ محمدهادى به، ج 1، ص 446- 442
2- بحارالأنوار، ج 40، ص 78، مجلسى اين روايت را از ابن شيرويه ديلمى در فردوس الأخبار نقل كرده كه ابن عباس راوى حديث است. در موسوعة الامام على نيز شبيه آن از منابع اهل سنت مثل اسدالغابه ج 4، ص 106 نقل شده است.

ص: 10

او را بپذيرند و به ولايتش گردن نهند و اطاعتش را بر خود فرض بشمارند.

بديهى است اگر مردم به سراغ حاكم بر حق و منصوب از جانب خدا نرفتند و ولايت او را در جامعه تحقق نبخشيدند، معصيت كرده و ضرر و زيان آن نيز متوجه ايشان است؛ زيرا حكومت براى امام معصوم يا عادل مقام و فضيلتى محسوب نمى شود؛ چرا كه در اين صورت قابل غصب نيست.

5- روايت ديگرى كه با روايات قبلى تفاوت هايى دارد، از امام سجاد عليه السلام نقل شده كه حضرت فرمود:

«فَانَّ عَلِيّاً كَالْكَعْبَةِ الَّتي امَرَاللَّهُ، بِاسْتِقْبالِها لِلصّلوة جَعَلَهااللَّهُ لِيُؤْتَمَّ بِهِ في امُور الدِّين وَالدُّنيا كَما لايَنْقُصُ الْكَعْبَةُ وَلا يَقدح في شَيْ ءٍ مِنْ شَرَفِها وَفَضْلِها انْ وَلىَّ عَنْهَا الْكافِرُونَ، فَكَذلكَ لايَقْدَحُ في عَليّ إنْ اخّرَهُ عَنْ حَقِّهِ الْمُقَصِّرُونَ وَدافَعَهُ عَنْ واجِبِهِ الظّالِمُونْ» (1)

على مانند كعبه است كه خداوند دستور داده براى نماز رو به سوى آن بايستند، آن را قرار داد تا در امور دين و دنيا از آن تبعيت كنند، همچنانكه كعبه دچار كمبود و نقصان نمى شود و چيزى از شرف و فضيلت آن كاسته نمى شود، اگر كافران از آن رو برگردانند؛ على عليه السلام هم ضررى نمى بيند اگر افراد مقصر اداى حق او را به تأخير اندازند و ستمكاران او را از انجام تكليفش باز دارند.»

از اين روايت نيز بر مى آيد كه روگردانى مردم از امام على عليه السلام كه جايگاهى بسان كعبه در فرهنگ اسلامى دارد، به ضرر و زيان مردم است و آن حضرت ضررى از اين ناحيه نمى بيند.

چنانكه استفاده مى شود افرادى در اينكه آن حضرت با تأخير به حق خويش- خلافت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله- نائل شود، مقصر بودند و ستمگرانى آن حضرت را از انجام تكليفش در برابر مردم، كه همان اداره جامعه و برقرارى عدالت اجتماعى بود، باز داشتند و البته زيان واقعى نيز متوجه آنان و مردم شد.

نتيجه آنكه از روايات پنجگانه فوق، چند نكته استفاده مى شود:

نكته اول: جامعه براى رسيدن به سعادت دنيا و آخرت نياز به راهنما دارد، همانطور كه خانه خدا قبله گاه امّت اسلامى است، امام على عليه السلام نيز پرچم


1- بحارالأنوار، ج 36، ص 111

ص: 11

هدايت امت است. (روايت 1 و 2)

نكته دوم: مردم وظيفه دارند برگرد وجود امام على عليه السلام به عنوان پرچم هدايت اجتماع كنند و با اطاعت از او، سعادت خود را تأمين نمايند، چنانكه موظفند آهنگ خانه خدا نموده، حج بجا آورند (روايت 1 و 2)

نكته سوم: اگر مردم وظيفه و تكليف خود را نسبت به امام على عليه السلام ترك كرده، به علل مختلف اطراف او را خالى كنند و تحت پرچم هاى ديگر در آيند، نه تنها ضرر و زيانى متوجه آن حضرت نخواهد شد، بلكه مردم خود متضرّر خواهند گشت. (روايت 5)

نكته چهارم: «امام» نيز مانند «كعبه» منسوب به خداست. اگر كعبه عَلَمى است كه خداوند برافراشته، امام على عليه السلام نيز پرچم هدايتى است كه خداوند نصب نموده است. امامت در فرهنگ اسلامى با همه شؤونش كه يكى از آنها ولايت و حكومت بر مردم است، امرى الهى است.

تنزّل آن از اين جايگاهِ رفيع، در حد حكومتى صرفاً دنيوى و امرى بشرى، ظلمى در حق امامت و مردم است. گرچه الهى بودن منصب امامت و رهبرى در فرهنگ اسلامى به قدرى روشن و آشكار است كه نيازى به استناد به تشبيهاتى از اين قبيل در روايات نيست، اما به هر حال، نكته جالب توجهى است كه از روايات فوق استفاده مى شود.

(روايات 2 و 3)

نكته پنجم: در روايات پنجگانه فوق، امام على عليه السلام به خانه كعبه تشبيه شده و از چنين جايگاهى برخوردار گشته و وجوه شباهتى هم براى آنها بيان شده است؛ به طورى كه على عليه السلام به عنوان «امام» داراى چنين مقام و موقعيتى است.

چون پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله عمرش محدود بوده، بايد جانشينانى داشته باشد كه در ميان امّت اسلامى بسان كعبه باشند. پس على بن ابى طالب عليه السلام به عنوان «شخص حقيقى» از چنين مقام و موقعيتى برخوردار نيست، بلكه به عنوان «شخصيت حقوقى» چنين مقامى دارد، گرچه ترديدى وجود ندارد كه منشأ قرار گرفتن آن حضرت در اين مقام و موقعيت، شخصيت والاى حقيقى اوست. فضائل و كمالات علمى و معنوى و شخصيتى او موجب شده كه در چنين جايگاه رفيعى قرار گيرد و مدال «محوريت براى امّت اسلامى» را از حق تعالى دريافت كند.

ص: 12

نتيجه اين برداشت از روايات، آن است كه تنها امام على عليه السلام بسان كعبه نيست، بلكه فرزندان معصوم آن حضرت نيز كه در عصر خويش امامت و رهبرى جامعه را برعهده دارند، داراى چنين موقعيتى هستند.

اين برداشت با دو روايت ديگر كه «امام» را به كعبه تشبيه كرده و ويژگى «تؤتى ولاتألى» را به «امام» نسبت داده، تأييد مى شود.

محمودبن لبيد مى گويد: دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از رحلت آن حضرت كنار قبور شهدا مانند حمزه مى آمد و مى گريست. روزى كه كنار قبر حمزه رفته بودم، آن حضرت را در حال گريه مشاهده كردم. صبر نمودم تا آرام شود، سپس جلو رفته و سلام كردم و گفتم: اى مولاى من! چه عاملى موجب شد كه على عليه السلام از حق خود در رهبرى جامعه صرف نظر كرد و فرو نشست؟ فرمود: اى ابا عمر! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

مَثَلُ الإمامِ مَثَلُ الْكَعْبَة اذْ يُؤتى وَلايَأْتي» (1)

البته ممكن است گفته شود مراد حضرت از «الامام» كسى جز على عليه السلام نيست و به قول او «ال» در كلمه «الامام» عهد ذكرى است، به علاوه كه در بعضى از نقل ها به جاى كلمه امام، كلمه «على» آمده است. بنابراين ويژگى ياد شده كه «او نبايد به سراغ مردم رود و مردم وظيفه دارند كه به سراغ او بيايند» از اختصاصات امام على عليه السلام در آن مقطع تاريخى است.

روايت دوم را جابر از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه حضرت فرمود:

يا جابِر مَثَلُ الإِمامِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ اذْ يُؤتى وَلايَأْتي» (2)

در اين روايت هر چند به سيره امام على عليه السلام نيز استناد شده، اما امام باقر عليه السلام در پاسخ مسائل كه چرا شما براى گرفتن حق خود اقدام نمى كنيد، اين جمله را فرمود، پس اين ويژگى اختصاص به اميرالمؤمنين عليه السلام نداشته و امامان ديگر نيز داراى اين ويژگى بوده اند.

نكته ششم: ظاهر بعضى از روايات (روايت 3 و 4) آن است كه امام وظيفه نداشت به سراغ مردم رود، بلكه اگر مردم به سراغ حضرت آمدند، آنگاه وظيفه تصدى حكومت و اداره جامعه بر عهده امام قرار مى گيرد. چنانكه بعضى از نويسندگان با استناد به اين جملات نتيجه


1- همان، ص 358
2- همان.

ص: 13

گرفته اند كه هر چند ولايت بر امت و حكومت بر جامعه حق الهى امام بود، اما در صورت عدم اقبال مردم، امام نه تنها وظيفه اى نسبت به اداره جامعه و تصدى حكومت نداشت، بلكه مجاز به تصدّى امر حكومت نبود.

اظهار نظر درباره اين موضوع كه «آيا امام و رهبر جامعه در صورتى كه اكثريت مردم به او اقبالى نشان ندهند، مجاز به حكومت هست يا نه؟» فعلًا از موضوع اين مقاله خارج است. اما اجمالًا اينكه شواهد متعددى وجود دارد كه چون امام در فرهنگ اسلامى از سوى خدا به اين مسؤوليت نصب مى شود، وظيفه دارد تصدى حكومت و اداره جامعه را در صورت امكان بر عهده گيرد.

چنانكه روايت پنجم بر اين معنا دلالت دارد. طبق اين روايت امام وظيفه تصدى امور جامعه را بر عهده داشت، اما ستمگران مانع انجام وظيفه حضرت شدند و به عبارت ديگر «ولايت و حكومت» حق و تكليف امام بود، اما قدرت طلبان با آگاهى و تقصير، حقّ او را به تأخير افكندند و ستمگران او را از انجام وظيفه باز داشتند. از مسلمات تاريخ آن مقطع است كه حضرت براى گرفتن حق خود تلاش فراوانى نمود، اما توفيق نيافت.

پس از قرار گرفتن در مسند خلافت نيز مخالفت هاى فراوانى صورت گرفت، اما امام هيچگاه حاضر به ترك مسؤوليت الهى خويش نشد. به هر صورت اين موضوع از مباحثى است كه اظهار نظر صريح و روشن درباره آن، نيازمند بررسى همه دلائل و شواهد مرتبط با آن است و فعلًا از موضوع اين مقاله خارج است.

هدف و مقصود ما در اين مقاله، بيان جايگاهِ «امام» در فرهنگ اسلامى است كه بر اساس اين روايات امام در امت اسلامى از جايگاه كعبه برخوردار است.

ميلاد امام على عليه السلام به عنوان اوّلين امام در كعبه، (1) معرفى فرزندان آن حضرت به عنوان وارثان كعبه «نَحْنُ اولُوااْلأرْحامِ الَّذِينَ اوْرَثْنا الْكَعْبَةَ»، (2)

پاك كردن كعبه از لوث وجود بت ها (3)، اعلان برائت در سرزمين وحى به وسيله على عليه السلام (4) به عنوان شخصى از خاندان پيغمبر و اوّلين امام ظهور امام عصر (عج) در اين سرزمين و از كنار كعبه همگى حاكى از پيوند عميق ميان امام و كعبه است و نمى تواند امورى تصادفى و بدون ارتباط


1- همان، ج 35، ص 7
2- همان، ج 32، ص 97
3- همان، ج 38، ص 84 و ج 39، ص 65
4- همان، ج 51، ص 59

ص: 14

با يكديگر باشد. امام نيز مانند كعبه ملجأ و پناهگاه مردم و مدار و محور زندگى توحيدى است. چه زيبا سروده ميرداماد رحمه الله:

كَالدُّرِّ وُلِدْتَ يايَمام الشَّرفِ وَالْكَعْبَةِ اتَّخذتَها كَالصَّدَفِ

فَاسْتَقْبَلَتِ الْوُجُوهُ شَطرَ الْكَعْبَةِ وَالْكَعْبَةُ وَجهُها تَجاهُ النَّجَفِ

بخش دوم: جايگاه حج از نگاه امام على عليه السلام

سخنان امام على عليه السلام درباره حج داراى ابعاد وسيعى است كه هر كدام مى تواند بُعدى از ابعاد حج را روشن سازد، تنها اشاره اى خواهيم داشت به بعضى از بيانات ايشان:

1- حج، تجلّى اخلاص بندگان

امام على عليه السلام در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه، هدف از تشريع حج و اعمال و مناسك آن را، با شرايط دشوارى كه دارد، امتحان بندگان خدا مى شمارد.

تشريع اين فريضه در سرزمين حجاز و طواف بر گرد خانه اى سنگى كه- ظاهراً- نفع و ضررى براى انسان ندارد، و چه بسا آدمى را در حكمت و فلسفه آن دچار ترديد مى كند و مردم سطحى نگر اعمال و مناسك اين فريضه را لغو و بى حكمت تصور مى نمايند، همگى براى «امتحان و آزمايش» انسان هاست. خداوند مى توانست اين فريضه را در سرزمينى خوش آب و هوا و داراى زرق و برق مادى مقرّر بدارد و چه بسا شك و ترديدى هم در قلوب مردم ايجاد نشود، اما خداوند به دنبال آزمودن بندگان در سختى ها و دشوارى ها و تربيت نفوس آن هاست؛ زيرا در چنين وضعيتى است كه انسان ها از يكديگر باز شناخته مى شوند. امام على عليه السلام مى فرمايد:

«آيا نمى بينيد كه خداوند سبحان گذشتگان را از زمان آدم- صلوات اللَّه عليه- تا آخرين نفر از اين جهان با سنگ هايى كه نه ضرر دارد و نه منفعت، و نه مى بيند و نه مى شنود، آزموده است؟! آن سنگ ها را بيت الحرام خود قرار داد؛ خانه اى كه براى مردم برپا داشت، آنگاه آن را در زمينى سنگلاخ و كم گياه ترين نقاط زمين و تنگ ترين درّه ها قرار داد. در ميان كوه هاى ناهموار و ريگ هاى گرم و چشمه هاى كم آب و روستاهاى دور از

ص: 15

هم، كه نه شترى آنجا فربه مى شود و نه اسبى و نه گاوى و نه گوسفندى.

سپس به آدم عليه السلام و فرزندانش دستور داد كه به آن سو روند و بيت الحرام جايى براى اجتماع و سرمنزل مقصود و بارانداز آنان گرديد. ميوه دل در آن خانه فرود مى آيد در حالى كه بيابان هاى بى آب و گياه دور از آبادى و از درّه هاى پرشيب و از جزيره هاى پراكنده درياها به آنجا روى آورده اند.

تا به هنگام سعى و طواف شانه هاى خويش را حركت دهند و لا الهَ الّا اللَّه گويان طواف كنند، و با موهاى پريشان و بدن هاى غبارآلود بر روى پاى خويش هروله كنان مى شتابند، لباس هاى شخصى خويش را به كنارى انداخته، با كوتاه نكردن موها قيافه خود را تغيير مى دهند و زيبايى هاى خود را فراموش مى كنند و زشت مى شوند. اين آزمايشى بزرگ، امتحانى شديد و آزمونى آشكار و پاكسازى مؤثرى است كه خداوند بزرگ سبب رحمت و رسيدن به بهشت قرار داده است. و اگر خداى سبحان مى خواست بيت الحرام و عبادتگاه هاى بزرگ خويش را در ميان باغ ها و جوى ها و زمين نرم و هموار با درختان بسيار و ميوه هاى در دسترس و بناهاى به هم پيوسته و روستاهاى نزديك و ميان گندم هاى سرخگونه و مرغزار سرسبز و زمين هاى پرگياه و بوستان و كشتزارهاى تازه و شاداب و جاده هاى آباد قرار مى داد و از پاداش آن به تناسب كمى آزمون مى كاست. و اگر پايه هاى خانه كعبه و سنگ هايى را كه با آن ها ساخته شده، از زمرّد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنايى بود، از شك و ترديدها كم مى كرد و تلاش شيطان را از قلب ها كنار مى زد و اضطراب را از مردم دور مى ساخت.

اما خداى بزرگ بندگانش را به انواع سختى ها آزمايش و با كوشش هاى متنوع از آنان بندگى مى خواهد و آنان را به انواع مكروهات مى آزمايد تا كبر و خودپسندى را از دل ها بيرون كنند و فروتنى و تواضع در جان هايشان جاى گيرد. همچنين بدين جهت است كه آزمايش را به عنوان درهاى گشاد، به سوى فضل و احسان خويش و وسائل آسانى براى عفو خود قرار دهد.» (1) از بيانات فوق، چند نكته حايز اهميت استفاده مى شود:

- خداوند براى آزمودن بندگان، حج را در وضعيت دشوارى قرار داد و اجر و


1- نهج البلاغه، خطبه 192 قاصعه.

ص: 16

پاداشى متناسب با تلاش مردم در آن مقرر كرد.

- واجب كردن پاره اى از اعمال و مناسك حج، براى خارج كردنِ كبر و غرور از دل انسان هاست كه در زندگى بدان مبتلا مى شوند و مبدأ بسيارى از گناهان است.

بديهى است كه زمينه مبارزه با خودخواهى و حبّ نفس با طواف كردن، هروله نمودن در بيابان هاى خشك و بى آب و علف و در كنار اقشار ديگر جامعه و بدون كمترين امتيازى بيشتر فراهم است.

- هدف خداوند از تشريع اين فريضه آن است كه بندگان او از اين فرصت براى تهذيب نفس و تزكيه روحى خود بهره جسته، مشمول رحمت و غفران الهى شوند.

از بيانات حضرت كه نمايى از حكمت و فلسفه حج را تصوير كرده، بر مى آيد كه آميختن حج به تشريفات و زرق و برق ماديات و آن را از حالت ساده و بى آلايش و توأم با سختى ها خارج نمودن، با فلسفه حج ناسازگار است و اين سفر معنوى را در حد يك سفر زيارتى و سياحتى تنزل مى دهد. اگر بنابراين بود كه حج در شرايطى آسان و منطقه اى خوش آب و هوا و با فراهم بودن همه امكانات رفاهى انجام گيرد، چه ضرورتى داشت كه خداوند سبحان خانه اش را در اين سرزمين خشك قرار دهد و مردم را به زيارت آن فرا خواند؟

نكته اى كه در مطلع بيانات امام جلب توجه مى كند و توضيحى كوتاه نياز دارد، آن است كه امام خانه كعبه را بنا شده از سنگ هاى بى نفع و ضرر مى شمارد و طبعاً خانه نيز بى نفع و ضرر تصور مى شود و اعمال و مناسك حج مانند طواف بر گرد آن و آداب مربوط به آن مانند لمس و بوسيدن خانه و حجرالأسود لغو و بى فايده تلقّى مى شود. در حالى كه در روايتى ديگر امام على عليه السلام به خليفه دوم كه هنگام امارتش بر حجرالأسود عبور كرد و آن را بوسيد و گفت: «تو را مى بوسم، در حالى كه مى دانم سنگى هستى كه نفع و ضررى ندارى، ولى چون رسول خدا صلى الله عليه و آله به تو بسيار ارج مى نهاد و اگر نديده بودم كه رسول خدا تو را مى بوسد، من تو را نمى بوسيدم»، اعتراض كرد و فرمود:

«به خدا سوگند آن سنگ هم ضرر مى رساند و هم منفعت دارد.»

ص: 17

وقتى خليفه علت آن را از امام پرسيد، حضرت با استناد به آيه مباركه:

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ (1)

پاسخ داد كه خداوند از بنى آدم پيمان گرفت كه آنها بنده خدايند و خدا ربّ و پروردگار ايشان، آنان نيز شهادت دادند. در آن روز اين سنگ دو چشم و دو لب و زبان داشت و خداوند به او فرمود: در قيامت دهانت را بگشا و كسى را كه به وفادارى با تو پاى بند بود، گواهى ده.

خليفه از توضيحات حضرت قانع شد و گفت: من در ميان امتى كه اباالحسن در آن نباشد، نمى توانم زندگى كنم. (2) در توضيح و رفع تعارضى كه ظاهراً ميان اين دو بيان وجود دارد، مى توان گفت:

اولًا: آن سخن نسبت به بى فايده و بى ضرر بودن سنگ ها، مربوط به سنگ هايى است كه خانه كعبه با آن بنا شده و آن سنگ ها قبل از اينكه به صورت خانه كعبه درآيد، نفع و ضررى براى انسان ندارد، ولى بسا كه پس از آن با تشريع اعمال و مناسك حج منافع فراوانى داشته باشد. ولى بيان اخير درباره حجرالأسود است كه رسول خدا درباره اش فرمود: «الْحَجَرُ الأَسْوَدُ يَمِينُ اللَّهِ فِي الأَرْضِ يُصافِحُ بِها خَلْقَه» (3)

حجرالأسود دست راست (دست رحمت) خدا در زمين است تا بندگان خدا با او مصافحه كنند.

شيخ صدوق «يمين اللَّه» را «راه خدا» تفسير كرده؛ راهى كه مؤمنان از آن به سوى بهشت مى روند.

ثانياً: از بيان اول حضرت استفاده مى شود كه خداوند سنگ هايى را كه نفع و ضررى ندارد و چشم بينا و گوش شنوايى ندارد، «بيت الحرام» خود قرار داد؛ خانه اى كه براى منافع مردم برپا گشته، معلوم مى شود كه همان سنگ هاى ساده بى نفع و ضرر، به جعل و اراده و مشيّت الهى منشأ خيرات و بركات و احياناً موجب ضرر و زيان آدميان مى شود. همه چيز به اراده و مشيت الهى بستگى دارد. همان سنگ هاى معمولى و جمادات بى روح وقتى به خانه كعبه تبديل مى شود، آثار و بركاتى غيرقابل توصيف پيدا مى كند.

ثالثاً: حجرالأسود طبق روايات از سنگ هاى بهشتى است و هيچ بُعدى ندارد كه در عالم معنا و باطن، موجود


1- اعراف: 172
2- بحرانى، تفسير برهان، ج 2، ص 48
3- شيخ صدوق، علل الشرايع، ص 424

ص: 18

زنده اى باشد و به صورت موجودى بينا و شنوا تجسم يابد. چنانكه درباره اعمال نيك و بد انسان و حتى نيات نيك و بد او روايت شده كه، در عالم برزخ و قيامت به صورت موجوداتى زنده ظاهر مى شوند.

حجرالأسود تجسم دنيايى و ملكى اش چنين است و بسا كه تجسم مثالى و ملكوتى اش موجودى زنده و بينا و شنوا باشد. تنها به نقل يك روايت در اين زمينه بسنده مى كنيم.

ابوبصير از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام نقل مى كند كه حضرت فرمود:

«بنده مؤمن وقتى از دنيا رفت، شش صورت با او در درون قبر مأنوس است كه در ميان آنها يكى زيباتر، نورانى تر، خوشبوتر و تميزتر از همه است. يكى از آنها در سمت راست، ديگر سمت چپ، سومى پشت سر، چهارمى در مقابل، ديگرى نزد پاها و آنكه از همه زيباتر است بالاى سر بنده مؤمن قرار مى گيرند و هر كدام در همان جهتى كه قرار دارند، او را از آسيب ها حفظ مى كنند. آنكه از همه زيباتر است مى گويد: خداوند به شما پاداش خير دهد، شما كيستيد؟ آنكه در سمت راست بنده مؤمن قرار گرفته، مى گويد: من نمازم. ديگرى كه در سمت چپ قرار دارد مى گويد: من زكاتم. آنكه در مقابلش قرار دارد مى گويد: من روزه ام. آنكه پشت سرش قرار دارد مى گويد: من حجّم و آنكه پيش پاى اوست مى گويد: من رفتار نيك او با برادران دينى اش هستم.

سپس همگى از او كه زيباتر، خوشبوتر و درخشنده تر از همه بود، مى پرسند:

پس تو كيستى؟ مى گويد: من ولايت خاندان محمّدم.» (1) 2- حج، نشانه عظمت پروردگار

امام على عليه السلام در يكى از سخنرانى هاى خود، يكى از حكمت هاى تشريع حج را نشان دادن عظمت الهى و تواضع بندگان در پيشگاه خداوند و اذعان و اعتراف به عزّت و بزرگى او مى شمارد.

«جَعَلَهُ (حَجّ بَيتِهِ الْحَرام) سُبْحانَهُ عَلامَة تَواضُعِهِم لِعَظَمَتِهِ وَاذْعانِهِم لِعِزَّتِهِ» (2)

به خصوص كه بسيارى از مردم از حِكَم و اسرار حج آگاه نيستند، اما به خاطر امر پروردگار اعمال و مناسك حج را انجام مى دهند و اين خود نشانه اى از عظمت الهى و اوج تسليم بندگان در برابر خواست و اراده اوست. (3) اصولًا تشريع حج را تمرين بندگى خدا دانسته اند؛ زيرا بسيارى از اسرار حج بر انسان ها نامعلوم


1- برقى، المحاسن، ص 288، ح 432
2- نهج البلاغه، خطبه 1
3- ابن ميثم بحرانى، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 233

ص: 19

است. اگر بنده اى حكمت دستورات الهى را بداند، آنگاه به آن دستور گردن نهد، معلوم نيست چه مقدار خلوص در اين اطاعت باشد، كمال اخلاص وقتى است كه انسان حكمت امر و نهى خدا را نداند و در عين حال بدون كمترين چون و چرايى اطاعت كند و حج تجلّيگاه اخلاص آدميان در حدّ اعلى است.

چنانكه ابراهيم خليل عليه السلام دستورات الهى را بدون كمترين ترديد و سؤال و اعتراضى انجام مى داد. بردن يك كودك شيرخوار به همراه مادر و رها كردنشان در سرزمين خشك و بى آب و علف حجاز، ذبح فرزند در پيشگاه با عظمت الهى، به مجرد اطلاع از اين تكليف، در حالى كه چنين تكاليفى با منطق عادى بشرى قابل هضم نيست، نشانه اوج بندگى او و فرزندش اسماعيل است.

قرآن ماجراى تسليم اين پدر و پسر را زيبا ترسيم مى كند و مى فرمايد:

فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ* وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ* إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ. (1)

«چون هر دو تسليم (امر حق) شدند و او را براى كشتن به رو افكند و در آن حال ندا داديم كه اى ابراهيم، تو مأموريتت را انجام دادى كه ما نيكوكاران را چنين پاداش نيكويى مى دهيم. اين همان امتحان آشكار است.»

مفسّران از لحن آيه شريفه كه مى فرمايد: «تو رؤيايت را تحقق بخشيدى و به وظيفه ات عمل كردى» استفاده كرده اند كه خداوند از اين دستور هدفى جز آزمودن ابراهيم نداشت. هدف بريده شدن سر اسماعيل نبود؛ به طورى كه وقتى خلوص ابراهيم معلوم گشت، خداوند از دستور خود صرف نظر كند و به ابراهيم بگويد: بس است و بيش از اين ادامه نده. بلكه از ابتدا، هدف آزمايش ابراهيم بود (2) و البته ابراهيم از اين امر اطلاعى نداشت و اتفاقاً كمال اخلاص او در بى اطلاعى او از حقيقت امر الهى و حكمت اين دستور فهميده مى شود.

به هر تقدير، يكى از اسرار حج آن است كه بندگان خدا با آنكه از حكمت هاى واقعى اعمال و مناسك حج بى اطلاعند، در عين حال پيشانى بندگى بر زمين مى سايند و عظمت خدا و تواضع و بندگى خود را به نمايش مى گذارند.


1- صافات: 105- 103
2- نك: سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 17، ص 153

ص: 20

3- حج، پرچم اسلام

تعبير جالب ديگرى كه از امام على عليه السلام نقل شده، آن است كه حج پرچم اسلام است كه به امر پروردگار به اهتزاز درآمده؛ «جَعَلَهُ سُبْحانَهُ وَتَعالى لِلإِسْلامِ عَلَماً» (1)

معناى اين سخن آن است كه تا وقتى حج به عنوان پرچم در اهتزاز باشد، اسلام نيز زنده و پابرجاست؛ زيرا نشانه حيات هر لشكرى به اين است كه پرچمش همچنان در اهتزاز باشد. از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند:

«لايَزالُ الدِّينُ قائِماً ما قامَتِ الْكَعْبَة» (2)

كعبه كه محور فريضه حج است، تا هر وقت قبله گاه مسلمانان باشد و بر محور خانه خدا، كه مركز توحيد و يكتاپرستى است، بچرخند، اسلام زنده و پابرجاست. با توجه به چنين جايگاهى براى حج است كه از امام على عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «حجِّ خانه پروردگارتان را ترك نكنيد كه هلاك مى شويد» (3) و باز هم به همين جهت است كه حاكم اسلامى وظيفه دارد مردم را به انجام فريضه حج تشويق كند و در صورت لزوم، هزينه حجّ عده اى را تأمين نمايد و يا براى جلوگيرى از ترك آن، مردم را به انجام اين فريضه وادار كند؛ زيرا در صورت ترك فريضه حج، پرچم اسلام فرو افتاده كه جز به معناى شكست اسلام و هلاكت مردم نيست. حيات واقعى انسان به دين و ايمان اوست، در صورت شكست دين خدا و از دست رفتن ايمان و اعتقاد مردم، انسان ها موجودات مرده اى خواهند بود كه در عالم ماده و طبيعت مدفون شده اند.

4- حج، معامله با خدا

امام على عليه السلام در فراز ديگرى از سخنان خود سرزمين وحى و حج را «متجر عبادت خدا» مى خواند كه انسان با حضور خود در اين سرزمين، با خدا وارد معامله شده است؛ معامله اى پر سود و منفعت. امام حج را توفيقى از جانب پروردگار معرفى مى كند كه نصيب بعضى از بندگانش مى شود؛ زيرا حُجّاج در موقف پيامبران وقوف مى كنند و همچون فرشتگان كه در عرش الهى طواف مى كنند، به طواف خانه خدا مى پردازند.

توفيق از جانب خداست؛ زيرا خداوند گروهى از بندگان را بر مى گزيند كه گوش به فرمان او بوده و دعوتش را لبيك


1- نهج البلاغه، خطبه 1
2- شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 243، ح 2307
3- شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 8، ص 15

ص: 21

مى گويند و سخنانش را تصديق مى كنند «وَاخْتارَ مِنْ خَلْقِهِ سَمّاعاً اجابُوا الَيهِ دَعْوَتَهُ وَصَدَّقُوا كَلِمَتَه». با حضور در ميدان تجارت بندگى خدا، سود فراوانى مى برند و براى حضور در وعده گاه آمرزش الهى از يكديگر سبقت مى جويند؛ «يُحْرِزُونَ الأرْباحَ فِي مَتْجَرِ عِبادَتِهِ وَيَتَبادَرُونَ عِنْدَهُ مَوعِد مَغْفِرَتِه» (1)

از اين رو، از كسانى كه اين ميدان پرسود و منفعت با خدا را به «تجارتى دنيوى» تبديل مى كنند، اظهار شگفتى مى كرد و از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى نمود كه حضرتش فرمود: گروهى بعد از شما خواهند آمد كه از طرف مردگان و زندگان حج بجا مى آورند و بيش از اجرت و حق خود درخواست و دريافت مى كنند و مى خورند؛ «قَوْمٌ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِكُمْ يَحُجُّونَ عَنِ الأَمْواتِ وَالأَحْياءِ فَيَسْتَفْضِلُونَ الْفَضْلَة فَيَأْكُلُونَها» (2)

اين سخن نبوى كه امام على عليه السلام آن را نقل كرده، هشدارى جدّى به كسانى است كه فريضه حج را از دريچه منافع دنيوى مشاهده مى كنند و سفر حج برايشان سفرى تجارى گشته و از فلسفه اين فريضه بزرگ الهى بكلّى غافلند و اجر و عظمت معنوى و اخروى آن را با مادّيت مبادله مى كنند.

از جمله عواملى كه آدمى را به چنين غفلتى دچار مى كند، تكرار زياد سفر حج است؛ به طورى كه اين سفر براى انسان عادى شده و به صورت شغل درآيد. در اين كه ساماندهى امور حج نياز به افرادى دارد كه اين وظيفه را عهده دار شوند و به عنوان تكليف شرعى بدان اقدام نمايند، بحثى نيست، تنها سخن در اين است كه اين امر زائر بيت اللَّه الحرام را از فريضه بزرگ حج غافل نسازد و «ميدان بندگى خدا» به «بازار تجارت» تنزّل پيدا نكند.

پى نوشتها:


1- نهج البلاغه، خطبه 1
2- نورى، مستدرك الوسائل، ج 8، ص 66

ص: 22

ص: 23

فقه حج از نگاه امام على بن ابى طالب عليه السلام

عبدالكريم آل نجف/ عبداللَّه امينى

پيشگفتار

كسى را سراغ نداريم كه همچون على بن ابى طالب عليه السلام فضايل را در خود گرد آورده باشد و به مانند او، فضايلش در دانش و فقه و چيره دستى اش بر احكام و سنن و قضايا ظهور كند. در منقبت او همين بس كه رسول اللَّه درباره اش فرمود:

«انَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِىٌّ بابُها» (1).

به رغم جفاى زمانه و توطئه ها و خيانت هايى كه منجر شد بر بسيارى از دانش ها و داده هاى پربار او براى اسلام و انسانيت او پرده [تجاهل و] تعاصب كشيده شود. او نخستين مفسر و متكلّم و فقيه اسلام است.

اگر شخصى منطقى به دور از غوغا و هياهوى سياست ببيند صحيح بخارى و مسلم در موازين صحيح دينى و فقهى، به ذكر نام راويان ضعيف ياگمنام؛ مانند ابوهريره و عِكرمه و كعب الأحبار اهتمام تام مى ورزند، اما در اسناد خود از على بن ابى طالب عليه السلام جز گذرا و به گونه پيشامد، نامى نمى برند، قلبش از درد پاره مى شود!

از آن رو كه ايشان پيشواى فكرىِ مسلمانان است، آنان بايد در مشكلات فكرى و مطالب دينى- از جمله مطالب فقهى- بدو رجوع كنند.

پژوهش حاضر تلاش دارد ميراث فقهى امام عليه السلام را در ابواب مختلف حج كه به ما رسيده است، تبيين كند. اميدواريم در دستيابى به اهداف مورد نظر در مانا


1- مصادر و نصوص اين حديث را در كتاب هاى سنى و شيعى در حاشيه شيخ حسين الراضى بر قسمت نهم از مراجعه 48 المراجعات امام سيد عبدالحسين شرف الدين ملاحظه كنيد.

ص: 24

كردن ميراث فقهى امام- از يك سو- و تاباندن پرتو علوى بر فقه حج- از سوى ديگر- موفق باشيم.

به گونه اساسى، مصدر روايات و احاديث اين پژوهش، منابع ذيل است:

1- اخبار و رواياتى كه منسوب به امام على عليه السلام است و در وسائل الشيعه شيخ حرّ عاملى آمده و درباره جوانب گوناگون حج است.

2- اخبار و رواياتى كه از امام على عليه السلام مربوط به باب هاى مختلف حج مى باشد و از مصادر گوناگون حديث و فقه و تفسير، بنا بر مذهب جمهور، دكتر «محمد روّاس قلعه چى» در كتاب «موسوعة فقه على بن ابى طالب» گرد آورده است.

منبع نخست، اساس پژوهش بوده، دوّمين مصدر با هدف مقارنه و افزايش مناسب به موضوع بحث است. تا آن اندازه كه توانسته ايم اين تحقيق را به گونه ابواب متعارف فقهى در كتاب حج، تقسيم كرده و باب هايى را كه سخنى از امام على عليه السلام در آن يافت نمى شود، حذف نموده ايم.

*** قسمت نخست، مقدمات حج

اين قسمت در بردارنده احكام مقدماتى فقهى فريضه حج است كه مربوط به پيش از احرام مى باشد. از امام على عليه السلام درباره اين مرحله، احاديثى فقهى گفته شده، كه در نكات آتى تقديم مى شود:

1- وجوب و فضيلت و اركان حج

در شريعت اسلام معروف است:

حج از اعظم شعائر اسلام مى باشد و از پيامبر نقل شده است: آن كه مستطيع باشد و انجام حج را به تأخير اندازد تا بميرد، خداوند او را در روز قيامت، يهودى يا نصرانى برمى انگيزاند (1).

در اين باره گفته هاى بسيارى از امير مؤمنان عليه السلام هست؛ از جمله در خطبه اى فرمود:

«آيا نمى بينيد خداوند از نخستين آفريده هاى خود از آدم تا آخرين آنان را در اين عالم، به سنگ هايى آزمود كه ضرر و سودى نمى رساند و نمى بيند و نمى شنود؟! سپس به آدم و فرزندانش دستور داد توجه خود را بدان معطوف كنند.» (2) و در خطبه ديگر فرمود:

«خداى سبحان بر شما حج بيشتر را


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 23، چاپ مؤسسه آل البيت.
2- وسائل، ج 11، صص 12- 11

ص: 25

واجب كرد، تا نشانه تواضع آنان در برابر عظمت خداوند و اذعانشان به عزّتش باشد ... حجّش را واجب و حقّش را لازم و كوچ بدان جا را بر شما فرض كرد.» (1) و به فرزندانش فرمود:

«توجه به بيت پروردگارتان داشته باشيد كه از شما خالى نماند، كه در اين صورت، سعادتمند خواهيد شد.» (2) اين فرمايش ها درباره حج واجب است. در فضيلت و استحباب حج، در خبرى به نقل از ايشان عليه السلام در علل الشرائع و عيون الاخبار و خصال- به سندى كه منتهى به امام رضا عليه السلام به نقل از پدرانش عليهم السلام مى باشد- آمده است:

مردى از امير مؤمنان عليه السلام پرسيد [حضرت] آدم چند بار حج گزارد؟

حضرت فرمود: هفتصد بار پياده حج كرد. نخستين حجّى كه گزارد، زنجره اى با او بود كه آب را به او نشان داد و با او از بهشت بيرون آمده بود.

و از امام در باره اوّلين كسى كه از اهل آسمان حج گزارد، پرسيد. فرمود:

جبرئيل بود.» (3) و از ايشان روايت است: براى شش كس بهشت را ضمانت مى كنم؛ از جمله كسى كه در راه حج بميرد. (4) فضيلت حج نياز به بيان ندارد، بلكه بحث در تعيين نوع افضل است و علماى مشهور اهل سنّت، به افضليت افراد معتقدند و اماميه به افضليت تمتّع. در جواهرالكلام آمده است:

«اگر شخص مستطيع نباشد يا حَجّةالإسلام را به جا آورده باشد و حج براى او مستحب باشد، اختلافى نيست كه تمتع- به هر دو قسمش- افضليت دارد. نصوص در اين باره مستفيض يا متواتر، بلكه از قطعيّات مذهب شيعه است و در برخى به نقل از صادق عليه السلام است: اگر دو هزار سال حج گزارم، جز به تمتع نيست.» (5) از امام صادق عليه السلام در اين باره پرسيده شد، فرمود:

«على عليه السلام مى فرمود: براى هر ماهى عمره اى است. تمتّع به جاآر، كه واللَّه افصل است ....» (6) بر خلاف آنچه كه مصادر سنى از ايشان روايت مى كنند كه مى فرمود: «حج را به افراد گزار، كه افضل است.» (7)


1- وسائل، ج 11، ص 15
2- وسائل، ج 11، ص 21
3- وسائل، ج 11، ص 128، ح 20
4- وسائل، ج 11، ص 102، ح 29
5- جواهر الكلام، محمد حسن نجفى، ج 6، ص 442
6- وسائل، ج 11، ص 251، ح 18
7- موسوعه فقه على بن ابى طالب، د. رواس قلعه چى، ص 205، به نقل از سنن بيهقى و كنز العمال و المجموع نووى.

ص: 26

2- نيّت

معلوم است كه در شريعت اسلام، نيّت در هر عبادتى شرط است و حج از شمار عباداتى است كه جز با نيّت صحيح نيست. در اين باره اشكال و شكى نيست.

بحث فقها در جنبه نيّت است، كه نيّت احرام است يا خروج به طرف مكه يا نيّت نوع (تمتع، افراد يا قِران) يا جمع ميان نيّت نوع و نيّت هر يك از افعال حج؟

صاحب جواهر وجوه متعددى را از فقها نقل كرده و سپس اين قول را برگزيده است كه نيّت نوع است. (1) در موسوعه فقه على بن ابى طالب، نصّى از امام به نقل از مسند زيد آورده كه فقهاى سنّت از آن «نيت نوع» را استفاده كرده اند. امام عليه السلام فرمود:

«هركس حج نگزارده است، مى تواند عمره تمتع به جاآورد يا اگر بخواهد قِران يا افراد گزارد.» (2) اما در اين حديث، حكم مختصر كسى آمده كه حج به جانياورده است و مى فهماند كه امام عليه السلام در صدد امر ديگرى جز نيّت است؛ زيرا وجوب نيّت در عبادت واجب و مستحب، بر كسى كه حج بسيار بجا آورده و مى خواهد حج جديد مستحبى به جا آورد يا كسى كه حج نرفته و اولين بار است كه حج مشرّف مى شود، ثابت است.

3- وجوب حج برزن، گرچه همراهش محرم نباشد

عبداللَّه بن جعفر در قرب الاسناد، از حسين بن علوان از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه ايشان از قول پدرش، امام باقر عليه السلام فرمود:

«على عليه السلام مى فرمود: اگر همراه زنى كه براى اولين بار به حج مى رود، محرم يا شوهرش نباشد، بلكه گروهى صالح باشند، اشكالى ندارد.» (3) در وجوب حج بر اين زن، گمان وى به امنيّتش كافى است؛ زيرا اگر امنيت داشته و در گروه (كاروان)، معتمدانى باوى باشند، مستطيع خواهد بود، چنان كه در جواهر گفته است. (4) مفهوم فرمايش على عليه السلام و ديگر روايات اين بحث، آن است كه اگر ترس از راه بر او چيره شود، حج گزاردن بر او واجب نيست.

4- حج خردسال و برده

در فقه معروف است: حج بر خردسال و برده واجب نيست و اگر يكى از اين دو حج به جاآورد، به هنگامى كه خردسال، بالغ شود و برده آزاد گردد، مجزى از حَجّة الإسلام نيست. دراين باره


1- جواهر، ج 6، ص 442
2- الموسوعه، ص 205
3- وسائل، ج 11، ص 155
4- جواهر، ج 6، ص 393

ص: 27

روايات بسيارى از امامان عليهم السلام آمده؛ از جمله، از امام صادق عليه السلام كه فرمودند:

«اگر خردسال را به حج برند، حَجّةالإسلام را وقتى بزرگ شد، به جا مى آورد، و اگر برده را به حج برند، حَجّةالإسلام را وقتى آزاد شد، به جا مى آورد.» (1) فقهاى اماميه در اين باب به حديثى از امام على عليه السلام استدلال نكرده اند، اما فقهاى سنت از ايشان حديثى آورده اند كه فرمود:

«اگر خردسال حج بگزارد، تا زمانى كه طفل است، مجزى است، اما هنگامى كه بالغ شد، حَجّةالإسلام بر او واجب است و اگر برده حج به جا آورد، تا وقتى كه عبد است، مجزى است و زمانى كه آزاد گرديد، حَجّةالإسلام بر وى واحب است.» (2) 5- حج قِران

حج، به «تمتع»، «افراد» و «قِران» تقسيم مى شود؛ آن كه از مكه دور است، تمتع بر او واجب است و بر اهالى مكه، افراد و قِران فرض است. در مصادر حديثى و فقهىِ اماميه از على عليه السلام در اين باب، چيزى نيامده، اما مصادر سنى ذكر كرده اند كه ابا نصر سلمى گفت:

«حج را آغازيدم و در اين هنگام على]« [را ديدم. پرسيدم: حج را تازه آغاز كرده ام، مى توانم عمره را بدان ضميمه كنم؟ فرمود: نه، اگر عمره را آغاز كرده بودى، مى توانستى حج را بدان ضميمه كنى، اما اگر حج را شروع كرده اى، عمره را بدان ضميمه نكن.

پرسيدم: اگر بخواهم اين كار را انجام دهم، چه؟ فرمود: با چند ظرف آب غسل كن، سپس براى هر دو احرام بپوش و دو طواف به نيّت آن دو به جاى آر.» (3) همچنين روايت كرده اند:

«مقداد در منطقه «سقيا» بر على بن ابى طالب وارد شد، در حالى كه ايشان به بچه شتران، مخلوطى از آب و آرد و گياه را مى خوراند. عرض كرد:

عثمان بن عفّان از جمع ميان حج و عمره نهى مى كند. على عليه السلام در حالى كه بردستانش اثر آرد نمايان بود، وارد بر عثمان شد و فرمود: تو از جمع ميان حج و عمره نهى كرده اى؟ عثمان گفت:

اين اعتقاد من است. على]« [در حالى كه خشمگين بود، بيرون آمد و [به نيت حج و عمره] مى گفت: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيك بِحَجٍّ وَ عُمْرَةٍ مَعاً». (4)


1- وسائل، ب 16 وجوب الحج، ح 2
2- الموسوعه، ص 24، به نقل از الروض النضير، ج 3، ص 296
3- سنن بيهقى، ج 4، ص 348؛ المغنى، ج 3، ص 484
4- الموطأ، ج 1، ص 336؛ كنز العمال، ح 12465

ص: 28

ابن ابى شيبه از مروان بن حكم روايت مى كند:

«با عثمان بوديم كه شنيديم مردى به قصد هر دو [حج و عمره] لبّيك مى گويد. عثمان پرسيد: كيست؟ كفتند:

على است.

عثمان نزد ايشان رفت و گفت:

نمى دانى من از اين كار نهى كرده ام؟

فرمود: مى دانم، اما به خاطر حرف تو، فعل رسول اللَّه را ترك نمى كنم.» (1) روايات اهل سنت از امام عليه السلام، درباره چگونگى اين عمل، متفاوت است. در روايتى از ايشان آمده است:

«قارن» (جمع كننده حج و عمره) يك طواف و سعى مى كند و در حديثى ديگر است: دو طواف و يك سعى مى گزارد. (2) در فقه اماميه معروف است: قِران به يك سعى و دو طواف است (3) و از ايشان عليه السلام نقل كرده اند:

«هر كس بخواهد بين حج و عمره جمع كند، قربانى با خود ببرد.» (4) 6- نيابت و احكام آن

در باب نيابت در حج، از امام على عليه السلام دو روايت در دو جا آمده است:

نخست: نيابت از توانمند، به هنگامى كه بيمارى يا پيرى يا دشمن مانع وى شود. روايت است: آن حضرت پير مردى را ديد كه حج نگزارده بود و به دليل پيرى توان آن را نداشت. پس به وى دستور داد مردى را بفرستد تا به نيابت از او حج به جا آورد. (5) بر خلاف حدائق كه قائل به وجوب نيابت به دليل اين روايت است، صاحب جواهر، دلالت اين حديث و امثال آن را بر وجوب رد كرده است.

مصادر سنى اين مضمون را از امام على عليه السلام نقل كرده و از ايشان روايت نموده اند:

«پير مردى كه در شُرف موت است و نمى تواند حج به جا آورد، مردى را با هزينه خود مى فرستد تا از طرف او حج بگزارد.» (6) همچنين از ايشان روايت شده كه معتقد بود اشكالى ندارد از طرف مردى كه حج به جا نياورده، حج گزارند. (7).

اگر نايب شرايط وجوب را در آن سال داشته باشد، قول اخير موافق فقه امامى است. (8) دوم: واجب است نايب طبق شرط، حج تمتع يا قران يا افراد انجام دهد. در اين باره روايتى آمده كه صاحب وسائل به


1- الموسوعه، ص 207
2- الموسوعه، ص 207، به نقل از ابن ابى شيبه، ج 1، ص 183؛ المحلى، ج 7، ص 174؛ سنن بيهقى، ج 5، ص 108؛ كنز العمال، ح 14464
3- جواهر، ج 6، صص 462 و 463
4- الموسوعه، ص 208، به نقل از المحلى، ج 7، ص 10 و المغنى، ج 3، ص 468
5- وسائل، ج 11، ص 63، ح 1، حديث سوم و پنجم و ششم اين باب، همين گونه است.
6- الموسوعه، ص 204، به نقل از مصنف ابن ابى شيبه، ج 1، صص 194 و 169؛ المحلى، ج 7، ص 61؛ المجموع، ج 7، ص 80؛ المغنى، ج 3، ص 228
7- الموسوعه، ص 204
8- جواهر، ج 6، ص 410

ص: 29

نقل از تهذيب و استبصار از حسن بن محبوب از على عليه السلام آورده است كه آن حضرت درباره مردى كه به شخصى درهم هايى داد تا به نيابت از او حج مفرده به جاآورد، فرمود: «نمى تواند حج تمتع به جاآورد. با صاحب دراهم مخالفت نكند.» (1) در اين روايت، امامى كه از او سؤال شده، معلوم نيست. روشن است كه «حسن بن محبوب» از امام على عليه السلام روايت نمى كند [زيرا معاصر ايشان نيست]. اگر مقصود از «على» امير مؤمنان و روايت منقول از امام كاظم يا امام رضا عليهما السلام باشد كه حسن بن محبوب معاصر ايشان بوده و از آنها روايت كرده است، بيش از يك واسطه در روايت ارسال هست. محتمل است كه مقصود، از امام، على بن موسى الرضا عليهما السلام باشد كه حسن بن محبوب از ايشان روايت مى كند و به سبب تردّد روايت ميان اين دو احتمال، شيخ طوسى در تهذيب آن را موقوفه و غير مستند به يكى از ائمه عليهم السلام مى داند. (2) صاحب جواهر آن را مضمره شمرده، اما مسؤول در روايت را ناشناخته مى داند، (3) ولى اشتهار تعبير از امام على، در لسان روايات، به گونه اى كه در اين روايت آمده، واشتهار تعبير از ائمه همنام ايشان به كنيه يا القاب يا اسم دوم يا سوم، به گونه اى است كه تعبير به اسم مفرد مى شود و گويا اين از خواص روايات مروى از اما على عليه السلام است، كه به احتمال بسيار از ايشان باشد، و در اين صورت مرسله خواهد بود.

7- آن كه نذر كند پياده به حج برود

معروف در اين مسأله، وجوب وفا به اين نذر مى باشد و ادعاى اجماع بر آن شده است و به عنوان فرع اين مسأله حكم جاهايى كه حاجى مجبور است سوار بر كشتى يا مانند آن شود، مطرح گرديده است. امام باقر عليه السلام از پدرانش روايت مى كند: از على عليه السلام در اين باره پرسيدند و آن حضرت فرمود:

«در معبر مى ايستد تا از آن جا بگذرد.» (4) 8- مواقيت

در مصادر حديث و فقه امامى، گفته اى از امام على عليه السلام در باب مواقيت نيست، اما برخى مصادر سنى، خبرى از ايشان نقل كرده اند كه مى فرمايد:

«ميقات كسى كه از مدينه، حج يا عمره


1- وسائل، ج 11، ص 182، ح 2
2- وسائل، ج 11، ص 92
3- جواهر، ج 6، ص 410
4- وسائل، ج 11، ص 92

ص: 30

بگزارد «ذوالحُليفه» است. مى تواند پيش از رسيدن بدان جا، از همسرش بهره جويد يا هر لباسى بپوشد.

ميقات اهالى عراق، «عقيق» است و پيش از وصول به آن مكان، مى توان از همسر و لباس بهره جست. اگر اهل شام بخواهند حج يا عمره به جا آورند، ميقاتشان «جُحفه» است. مى توانند هر لباسى را بپوشند و از اهل خود بهره جويند، تا به «جُحفه» برسند. ميقات اهل يمن، «يَلَمْلَم» است و تا آن جا، حق استفاده از همسر و لباسِ غير احرام را دارند. ميقات اهل نجد «قَرْن المَنازل» است. و ميقات هر كه پس از مواقيت است، خانه اش مى باشد.» (1) اين مواقيت- جز با اندكى تفاوت- مطابق فقه امامى است. (2) 9- حكم احرام پيش از ميقات

جايى كه پوشيدن لباس احرام واحب است، «ميقات» نام دارد. اما اگر حاجى پيش از ميقات محرم شده باشد، حكمش چيست؟

در فقه سنى معروف است كه اين عمل جايز مى باشد و حج درست است.

در اين باره روايتى از امام على عليه السلام نقل كرده اند كه در تفسير آيه ... وَ اتِمُّوا الْحَجَّ وَ العُمْرَةَ للَّهِ ... (3)

فرمود: «اتمام حج به اين است كه از خانه ات براى حج و عمره مُحرم شوى».

مردى نزد عمر آمد و پرسيد: من سوار بر كشتى و اسب و شتر آمده ام. كجا محرم شوم؟ عمر گفت: نزد على برو و از وى بپرس. از على عليه السلام پرسيد، آن حضرت فرمود:

«از جايى از وطنت كه سفر را آغاز كردى، احرام بپوش» و او از مدينه منوره مُحرم شد. (4) فقه امامى كاملًا مخالف اين اعتقاد است و احرام پيش از ميقات را درست نمى داند و روا نمى شمرد. (5) در اين باره روايات بسيارى از امامان اهل بيت عليهم السلام آمده است؛ از جمله رواياتى از امام باقر و دو روايت از امام صادق عليهما السلام در رد آنچه اهل سنت از امام على عليه السلام روايت مى كنند. در آنها اعتقاد اهل سنت بعيد شمرده شده است. اگر چنان بود كه سنيان مى گويند، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله اين فضيلت را ترك نمى كرد و از مدينه محرم مى شد، اما او از «ذى الحُليفه» احرام بست. (6) قسمت دوم: محرّمات احرام و كفاره كارهاى خلاف در حال احرام

احاديث ذيل در باب محرّمات


1- الموسوعه، ص 204، به نقل از الروض النضير، ج 3، ص 138
2- جواهر، ج 6، صص 498- 489
3- بقره: 196
4- الموسوعه، ص 208، به نقل از المغنى، ج 3، ص 266 و المحلى، ج 7، ص 75 و سنن بيهقى، ج 5، ص 30، و ج 4، ص 341 و مسند زيد، ج 3، ص 144 و المجموع، ج 7، ص 201 و آثار ابى يوسف، ص 484 و ابن ابى شيبه، ج 1، صص 164- 162 و تفسير ابن كثير، ج 2، و ص 103
5- جواهر، ج 6، ص 500
6- وسائل، ج 11، ص 321، ح 5، و ص 323، ح 2 و ص 324، ح 4

ص: 31

احرام، از مصادر شيعه و سنى روايت شده است:

1- عدم جواز صيد بَرّى توسط محرم و حرمت اكل آن بر مُحرم و مُحِلّ

در صحيحه محمدبن مسلم از امام باقر عليه السلام آمده است كه فرمود:

«على عليه السلام به گروهى برخورد كه ملخ دريايى مى خوردند. فرمود: سبحان اللَّه! شما در حال احرام هستيد و چنين مى كنيد؟! گفتند: آن را از دريا صيد كرده ايم. فرمود: اگر چنين است، آن را در آب بيندازيد.» (1) مقتضاى شبهه آن گروه، اين بود كه خوردن گوشت ملخ حلال است؛ زيرا قرآن (2) بر حليّت صيد بحر تصريح كرده است:

أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعاً لَكُمْ وَلِلسَّيَّارَةِ ...

اما امام براى ردّ شبهه آنان فرمود: آن را در آب بيندازيد؛ يعنى اگر بحرى بود مى توانست در آب زنده بماند. در جواهر از منتهى و تذكره علامه آمده است:

«بسيارى از علماى ما و علماى عامه مى گويند ملخ دريايى، صيد برّى است.

مسالك مى گويد: «در اين باره اختلافى نداريم، ولى ابى سعيد خدرى و شافعى و احمد به روايتى با ما مخالفند.» (3) نگارنده موسوعه فقه على بن ابى طالب در اين باب رواياتى از امام گرد آورده كه در مصادر سنى موجود است.

وى مى نويسد:

«كشتن و اشاره و نشان دادن و دنبال كردن و خوردن صيد بر محرم حرام است.»

على عليه السلام فرمود: «محرم صيد را نمى كشد و بدان اشاره و راهنمايى نمى كند و آن را دنبال نمى نمايد.» (4) اگر يكى از اين كارها را بكند و صيد را وى يا غير محرم بكشند، محرم ضامن است. (5) خوردن گوشت صيد بر محرم حلال نيست، چه غير محرم آن را شكار كند، چه محرم و چه براى وى شكار شود يا براى ديگرى (6).

«حارث بن نوفل» جانشين عثمان در مكه بود. هنگامى كه وى به مكه آمد، با غذاى نمك سود از وى پذيرايى كردند.

ماهيگيران كبكى را شكار كرده، پختند و در مقابل عثمان و همراهانش گذاشتند.


1- وسائل، ج 12، ص 428، ح 1
2- مائده: 96
3- جواهر، ج 6، ص 590
4- الروض النضير، ج 3، ص 221
5- المغنى، ج 3، ص 309؛ المجموع، ج 7، ص 337
6- المحلى، ج 7، ص 250؛ المغنى، ج 3، ص 312؛ المجموع، ج 7، ص 331

ص: 32

اينان نخوردند، ولى عثمان گفت: ما آن را صيد نكرده و دستور نداده ايم شكارش كنند. و غير محرمان آن را صيد كره و ما را بدان اطعام كرده اند. اشكالى ندارد بخوريم.

به دنبال على]« [فرستادند و جريان را به ايشان گفتند. على ناراحت شد و فرمود: شما را به خدا سوگند! يكى از شما سخن مرا تأييد كند. وقتى براى رسول اللَّه]« [ران گور خرى آوردند، رسول اللَّه نفرمود: ما محرم هستيم و آن را به كسانى كه غير محرمند، بدهيد؟! دوازده نفر از اصحاب رسول اللَّه شهادت دادند.

سپس على فرمود: يكى از شما مردان براى خاطر خدا شهادت بدهد.

وقتى براى رسول اللَّه تخم شتر مرغى آوردند، ايشان نفرمود: ما محرم هستيم.

به غير ما بخورانيد؟ از آن گروه دوازده نفرى، عده اى شهادت دادند.

حارث بن نوفل مى گويد: [پس از شهادت اصحاب] عثمان خود را از سر سفره عقب كشيد و به همراهانش پيوست و ماهى گيران غذا را خوردند. (1) عبد الرزّاق روايت كرده كه على در حالى احرام، صيد را مكروه مى دانست و اين آيه را مى خواند:

أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعاً لَكُمْ وَلِلسَّيَّارَةِ وَحُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماً ... (2).

كشتن كفتار كه به انسان حمله نكند، صيد شمرده شده و موجب كفاره است، اما اگر بر محرم حمله كند و توسط وى كشته شود، بر محرم كفاره واجب نيست.

على عليه السلام فرمود:

«اگر كفتار بر محرم حمله كند، مى تواند آن را بكشد، اما اگر پيش از حمله، آن را بكشد، بايد ميش بالغى كفاره دهد.» (3) كشتن مار سياه و افعى و عقرب و سگ هار و حيوانى كه بر محرم حمله آورد، رواست (4) و نيز كلاغ (5) و مى تواند كنه هاى شترش را بگيرد و بكشد.

در جواهر آمده است: اگر محرم، حيوان برّى را صيد كند، ميته بوده و بر محلّ و محرم حرام است، چنان كه شيخ طوسى وحلّى (ابن ادريس) و قاضى ابن سراج و يحيى بن سعيد حلّى و فاضلان- محقق و علامه حلى) و ديگران- آن گونه كه از برخى از آنان نقل شده- بدان تصريح كرده اند، بلكه در نهايه و مبسوط و تهذيب و وسيله و جواهر


1- سنن بيهقى، ج 5، ص 182؛ سنن ابى داود، مناسك، باب لحم الصيد للمحرم؛ المغنى ج 3، ص 312؛ ابن ابى شيبه، ج 1، ص 185؛ الأم، ج 7، ص 170
2- عبد الرزاق، ج 4، ص 427؛ تفسير طبرى، ج 7، ص 70، چاپ دوم.
3- ابن ابى شبيه، ج 1، ص 203. 1911؛ الأم، ج 7، ص 171؛ الأوسط، ج 2، ص 312؛ الإشراف، ج 2، ص 319
4- الروض النضير، ج 3، ص 269
5- ابن ابى شيبه، ج 1، ص 204؛ الروض النضير، ج 3، ص 269

ص: 33

- بنابر آنچه از بعضى نقل شده- مانند ميته است. در كتاب اخير اجماع بر اين اعتقاد است، و به دو خبر از امام على عليه السلام در اين مورد استدلال شده است: نخست: خبر وهب بن وهب از جعفر از پدرش از على عليه السلام:

«اگر محرم صيد را ذبح كند، محرم و مُحل نمى توانند از آن بخورند و مانند ميته است و اگر صيد در حرم ذبح شود ميته است، چه محلّ ذبحش كند و چه محرم.»

دومين خبر از اسحاق از امام جعفر عليه السلام است كه على عليه السلام مى فرمود:

«اگر محرم صيد را در غير حرم ذبح كند، ميته است و محل و محرم نمى توانند از آن بخورند و اگر محل صيد را در حرم بكشد، ميته است و محل و محرم نمى توانند از آن بخورند.» (1) 2- جواز روغن مالى پيش از احرام

در فقه حج معروف است: حاجى پس از احرام نمى تواند روغن استعمال كند و اگر بوى آن پس از احرام باقى مى ماند، باز نمى تواند پيش از احرام روغن استعمال نمايد (2)، اما اگر پس از احرام بويى باقى نمى ماند، پيش از آن رواست. خبرى كه محمدبن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت كرده، به همين معناست:

«على عليه السلام در اين باره فرمود: «نبايد محرم، عطر و روغن استعمال كند. اگر پوستش ترك خورد، از غذايى [چرب] كه مى خورد، بر آن مى مالد و اگر چشم درد داشته باشد، صبرزرد [كه گياهى دارويى است] به چشمش مى كشد، نه زعفران.» (3) 3- جواز احرام به لباس رنگ شده با گل سرخ

بين فقها مشهور است كه احرام به لباس رنگ شده كراهت دارد، مگر آنچه با دليل استثنا شده است؛ از جمله لباسى كه با گِل سرخ (خاكى سرخ كه با آن لباس را رنگ مى كنند) رنگ شده باشد.

از ابوجعفر امام باقر عليه السلام روايت شده است:

«على عليه السلام محرم بود و يكى از كودكانش با او بود كه او لباس رنگى به تن داشت. عمر بن خطاب وى را ديد و گفت: اى ابا الحسن! احرام با لباس رنگى رواست؟ فرمود: نياز به كسى نداريم كه به ما سنت آموزد! اين


1- جواهر، ج 6، ص 588؛ وسائل، ج 11، ص 432، ح 4 و 5
2- جواهر، ج 6، ص 633
3- الموسوعه، ص 210 به نقل از الروض النضير، ج 3، صص 257 و 265

ص: 34

لباس ها با گل سرخ رنگ شده است.» (1) نگارنده موسوعه فقه على بن ابى طالب مضمون اين خبر و احاديث ديگر را به عنوان «ما يَحْرُمُ عَلَى الْمُحْرِم مِنَ الِّلباس» آورده و مى نويسد:

«مرد نمى تواند لباس را كه با زعفران يا ورس يا گل كاجيره (كافشه) رنگ شده، بپوشد.» (2)، اما اگر با چيزى جز اينها رنگ شده، مى تواند بپوشد. محمدبن على بن الحسين مى فرمايد: عمربن خطاب، عبداللَّه بن جعفر را در حال احرام با دو لباس رنگى ديد، پرسيد: اين چيست؟ على بن ابى طالب [كه در آن جا بود] فرمود: فكر نمى كنم كسى بتواند به ما سنت را بياموزد! عمر چيزى نگفت. (3) محرم نمى تواند سرش را بپوشاند.

على عليه السلام فرمود: «احرام مرد اين است كه سرش را نپوشاند (4)، اما زن هر لباسى را كه بخواهد، مى تواند بپوشد، جز آنچه رنگ شده است. وى مى تواند كفش [غير بندى] و شلوار و روپوش بلند بپوشد (5)، ولى روبند بر صورتش نبايد بيندازد. اگر بخواهد صورتش را بپوشاند، لباسش را بر رويش مى كشد.»

ابن ابى شيبه از على]« [روايت كرده كه ايشان زنانى را كه محرم بودند، از استفاده از نقاب نهى مى كرد، اما مى توانستند لباسشان را بر صورتشان بكشند (6)، همچنان كه از پوشيدن دستكش نهيشان نمود. (7) محرم مى تواند انگشتر در دست كند. اسماعيل بن عبدالملك مى گويد:

على را در حالى كه محرم بود، ديدم انگشتر در دست دارد (8) و (9) نگارنده موسوعه احاديثى را از امام على عليه السلام آورده كه در مصادر سنى است و درباره حرمت نكاح محرم و نيز حرمت جدا كردن دندان يا ناخن و ... از بدن، و مباح بودن حجامت است. وى مى نويسد:

4- نكاح و محرّك هاى آن

نكاح بر محرم جايز نيست و اگر اين كار را كرد، نكاحش باطل است.

على- كرّم اللَّه وجهه- فرمود: «محرم نمى تواند ازدواج كند و نمى توان با زن محرم ازدواج كرد. اگر اين كار انجام شود، نكاح باطل است.» در روايتى ديگر فرمود:

«اگر محرم ازدواج كند، همسرش را از او جدا مى كنيم.» (10) زيرا آميزش با همسر، حج را باطل مى كند. از على]« [درباره حكم حجّ مرد محرمى كه با همسرش آميزش كرد، پرسيدند، فرمود: «اعمال را


1- وسائل، ج 12، ص 482
2- المحلى، ج 2، ص 82
3- المحلى، ج 7، ص 260
4- الروض النضير، ج 3، ص 217
5- الروض النضير، ج 3، ص 216
6- ابن ابى شيبه، ج 12، صص 181 و 183
7- المحلى، ج 7، ص 82؛ المغنى، ج 3، ص 329
8- ابن ابى شيبه، ج 1، ص 181
9- الموسوعه، ص 210
10- ابن ابى شيبه، ج 1، ص 164؛ المحلى، ج 7، ص 199؛ سنن بيهقى، ج 5، ص 66 و ج 7، ص 213؛ كنز العمّال، ص 12845؛ المجموع، ج 7، ص 29

ص: 35

به جا مى آورند تا حج را به پايان برسانند، مناسك را ادامه مى دهند و در سال آينده، بايد دوباره حج بگزارند و قربانى كنند.

سال بعد كه حج به جا مى آورند، از هم جدا خواهند بود تا اعمال را تمام كنند.» (1) همچنان كه در حج، جماع حرام است، محرّك هايش مانند بوسيدن و امثال آن هم حرام مى باشد، ولى حج را باطل نمى كند. على فرمود: «اگر محرم زنش را ببوسد، بايد قربانى كند.» (2) 5- جدا كردن عضوى از بدن؛ مانند دندان و ناخن و مو

على عليه السلام فرمود: «محرم نبايد دندان و ناخنش را بكند، مگر اينكه درد بكشَد.» (3) حسين بن على]« [در سفر به مكه همراه عثمان بود كه در راه بيمار شد، عبداللَّه بن جعفر در «سقيا» به او برخورد و از وى پرستارى نمود، تا زمانى كه ترسيد حج را از دست بدهد. از اين رو، به دنبال على بن ابى طالب و اسماى بنت عميس كه در مدينه بودند، فرستاد و خود به سوى مكه روانه شد. آن دو آمدند و [امام] حسين به سر درد خود اشاره كرد و على دستور داد سرش را بتراشند، سپس در «سقيا» قربانى را به نيابت از او كشت و شترى را نحر كرد. (4) محرم مى تواند بدن و سرش را بشويد (5) و حجامت كند. على- كرّم اللَّه وجهه- فرمود: «اگر محرم خواست، مى تواند حجامت كند.» (6) و (7) آنچه گفته شد، سخنان امام عليه السلام درباره «محرمات احرام» بود، اما درباره «كفاره مخالفت با محرمات»، احاديثى دارند؛ از جمله:

1- روايت شده كه از ايشان (على عليه السلام) در باره حرمت و ضمان صيد پرنده اى كه بر شاخه درختى باشد كه ريشه اش در حرم و شاخه اش در بيرون حرم است، پرسيدند و او فرمود:

«اگر ريشه اش در حرم باشد، بايد كفاره دهد.» (8) 2- كفاره كشتن كبوتر، ميش است.

در جواهر آمده است: «اگر محرم در غير حرم، كبوترى را بكشد، بنابر مشهور ميان اصحاب، بايد ميشى كفاره دهد.» در تذكره و منقول از خلاف و منتهى اجماع بر اين مطلب است، بلكه در خلاف نيز اجماع هست. على عليه السلام و عمر و عثمان و ابن عمر قائل به آنند ...» (9) در وسائل خبرى در اين باره نيافتم.

شايد- چنان كه خواهد آمد- صاحب جواهر آن را از مصادر عامه نقل


1- الموطأ، ج 1، ص 381؛ المحلى، ج 7، ص 180؛ ابن ابى شيبه، ج 1، ص 165؛ سنن بيهقى، ج 5، ص 167؛ الروض النضير، ج 3، ص 250؛ كنز العمّال، ص 12815؛ المجموع، ج 7، ص 380؛ المغنى، ج 3، ص 365؛ كشف الغمه، ج 2، ص 220
2- ابن ابى شيبه، ج 1، ص 163؛ سنن بيهقى، ج 5، ص 168؛ كنز العمّال، ص 12798
3- الروض النضير، ج 3، ص 265
4- الموطأ، ج 1، ص 388؛ ابن ابى شيبه، ج 1، ص 167؛ المحلى، ج 7، ص 213 و 205؛ سنن بيهقى، ج 5، ص 218؛ المغنى، ج 3، ص 498 و 545
5- المغنى، ج 3، ص 299
6- الروض النضير، ج 3، ص 267
7- الموسوعه، ص 211
8- وسائل، ج 12، ص 561
9- جواهر، ج 7، ص 361

ص: 36

كرده است.

3- كفاره كشتن مرغ سنگ خوار، يك برّه است.

از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:

«در كتاب على عليه السلام يافتيم كه اگر محرم، مرغ سنگ خوار را آسيب رساند، بايد بره اى را كفاره دهد كه از شير بريده شده است وبرگ درختان را مى خورد.»

خبرى ديگر به مانند همين از امام باقر عليه السلام هست و فتواى فقها همين است (1) 4- حكم محرم و غير محرم، اگر صيدى را بكشند.

از امام باقر عليه السلام روايت است كه فرمود:

«على عليه السلام درباره محرم ومُحِل، كه صيدى رابكشند، سخن مى گفت و فرمود:

محرم بايد قربانى كاملى را بدهد و محل [قيمت] نيمى از قربانى را.» (2) در اين مسأله ميان فقها اختلاف است. (3) 5- شكستن تخم شتر مرغ.

اين مسأله دو صورت دارد:

الف- در تخم جوجه باشدكه حركت كند. در اين باره امام صادق عليه السلام فرمود:

«در كتاب على عليه السلام هست كه كفاره شكستن هر تخم مرغ سنگ خوار توسط محرم، گوسفندى يكساله است وكفاره شكستن تخم شتر مرغ، شترِ جوانى است.» (4) ب- پيش از حركت جوجه، تخم بشكند يا اصلًا در آن جوجه اى نباشد. از امام صادق عليه السلام در اين باره روايت شده است:

«امير مؤمنان عليه السلام در اين باره حكم كرد:

به شمار تخمها، شتر نر ميان شتران ماده رها كنند. هر شتر ماده اى كه حامله گردد و بچه شترى سالم به دنيا آيد، بچه به عنوان قربانى به كعبه برده مى شود.» (5) نظر فقها در هر دو صورت، طبق اين حديث است. (6) 6- اگر صيدى را مجروح كند و از حالش خبر نداشته باشد.

اگر محرم صيدى را زخمى كند و آن را به حال خود واگذارد و نداند پس از زخمى شدن، در چه حالى است، قربانى كامل بر او واجب است. در اين باره روايتى از امام باقر به نقل از پدرانش، از


1- جواهر، ج 7، ص 368
2- وسائل، ج 13، ص 50
3- جواهر، ج 7، صص 382 و 383
4- وسائل، ج 13، ص 55، ح 2 و 4
5- وسائل، ج 13، ص 52، ح 2 و ص 54، ح 6، و ص 53، ح 4
6- جواهر، ج 7، صص 352 و 353

ص: 37

قول على عليه السلام وارد شده است:

«اگر محرم به صيدى آسيب رساند و آن را خونى كند، سپس به حال خود رها سازد، بايد كفاره اش را بدهد.» (1) 7- اگر محرم مضطرشود و صيد يا ميته بخورد

حكم محرمى كه ناچار صيد ما ميته اى را ك نزدش هست بخورد چيست؟ از امام على عليه السلام در اين باره خبرى آمده كه مى فرمايد:

«اگر محرم به صيد و ميته مضطر شود، مى تواند ميته اى را كه خدا برايش حلال كرده است بخورد.» (2) اين روايت مخالف مذهب اماميه مبنى بر اختيار صيد- به شرط تمكن اداى كفاره- است، اما اگر نتواند كفاره (قربانى) دهد، صيد را كنار گذاشته، از ميته مى خورد. صاحب جواهر ادعاى اجماع بر اين قول را به نقل از سيد مرتضى كرده، گو اين كه صاحب جواهر الكلام احتمال داده روايت در موردى است كه نتواند كفاره صيد را بدهد، گر چه بدان مضطر باشد. (3) آنچه مصادر سنى در مورد احكام فقهى امام على عليه السلام در مورد مخالفت احرام ذكر كرده اند، نگارنده موسوعه فقهى على بن ابى طالب گرد آورده است:

درباره شتر مرغ، على]« [حكم به شتر قربانى نمود (4) و در مورد تخمش، به جنين ماده شتر. ابن عباس مى گويد:

على بن ابى طالب در مورد تخم شتر مرغى كه محرم بدان آسيب رساند، حكم كرد: شتران نر را ميان شتران ماده رها مى كنى، وقتى معلوم شد بار دارند، تخم هايى را كه شكسته اى مى شمرى [و به شمار تخم ها بچه شتر مى دهى]. گفتم اين قربانى [كفاره] است و پس از اين ضامنِ آنچه از بين برده اى نيستى.

ابن عباس مى گويد: معاويه از قضاوت على شگف زده شد. وى مى افزايد: چرا بايد معاويه متعجب شود؟ در بازار، تخم را چنين مى فروشند و بدان مى بخشند. (5) در سنن بيهقى است كه على]« [در زمان حيات رسول اللَّه اين گونه قضاوت كرد. مردى نزد پيامبر خدا رفت و آنچه را على گفته بود، به عرض رساند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آنچه را شنيدى، على به درستى گفت، اما كار ديگرى هم مى توانى بكنى. مى توانى عوض هر تخم، يك روز روزه بگيرى يا مسكينى را اطعام كنى. (6)كفاره كفتارى كه محرم بكشد، بى آن كه بر وى حمله كرده باشد، يك قوچ است، ولى اگر حمله كند، چيزى بر وى


1- وسائل، ج 13، ص 63
2- وسائل، ج 13، ص 87
3- جواهر، ج 7، صص 419 و 420
4- المجموع، ج 7، صص 403 و 421؛ المغنى، ج 3، صص 509 و 517؛ المحلى، ج 7، ص 227؛ الروض النضير، ج 3، ص 266
5- عبد الرزاق، ج 4، ص 422؛ المحلى، ج 7، ص 234
6- سنن بيهقى، ج 5، ص 208

ص: 38

واجب نيست (1). كفاره آهو، گوسفند است (2) درباره كبوتر حرم- كه دو شخص عادل از مسلمانان بايد حكم كنند- فرمود:

گوسفند بدهد (3) كفاره دو تخم كبوتر، يك درهم است. (4) كفاره تراشيدن مو؛ على]« [در مورد كسى كه سر درد دارد و مويش را مى تراشد، فرمود: «سه روز روزه بگيرد و مى تواند به شش مسكين- هر يك نيم صاع- طعام دهد و اگر خواست قربانى كند، گوسفندى را مى كشد.» (5) هر جا خواست- حرم يا جاى ديگر- اين كار را انجام مى دهد. على]« [در «سيقا» هنگامى كه موى پسرش- حسين- را تراشيد، شترى را قربانى كرد، كه بخشش مستحب توسط وى- رضى اللَّه عنه- بود. (6) كفاره آميزش؛ على درباره مرد محرمى كه با زنش آميزش كند فرمود:

«هر كدام بايد شترى بدهند» (7) و در سال آينده حج بگزارند.

كفاره بوسيدن و لمس شهوت انگيز؛ على فرمود: «اگر محرم زنش را ببوسد، بايد قربانى كند» (8)؛ يعنى گوسفند بدهد.

آن كه حيوانى را براى كفاره مى كشد، نمى تواند از آن بخورد. على فرمود: «از گوشت نذرى و كفاره صيد و آنچه مال مساكين است، نمى توان خورد.» (9) و (10) قسمت سوم- افعال حج

دوازده كار در حج واجب است:

احرام، وقوف به عرفات و مشعر، منا، رمى، قربانى، حلق يا تقصير، طواف و دو ركعت نماز آن، سعى، طواف نساء و دو ركعت نماز آن.

در مورد بسيارى از اين افعال، سخنانى از امام على عليه السلام آمده است:

1- از واجبات احرام، تبليغات اربع است

عمره تمتع و حج جز با تلبيه درست نيست. يك بار تلبيه واجب است و تكرار و زياده بر آن، تا زوال روز عرفه، براى حاجى مستحب است (11) در اين باره دو خبر از امير مؤمنان نقل شده؛ يكى در مورد استحباب تلبيه براى مردان با صداى بلند است؛ على عليه السلام فرمود: «جبرئيل خدمت پيامبر آمد و عرض كرد: شعار محرم تلبيه است. به هنگام تلبيه صدايت را بلند كن.» (12) فقهاى مشهور بر اين رأى هستند و بر آن به


1- ابن ابى شيبه، ج 1، صص 177 و 191 و 203؛ عبد الرزاق، ج 4، ص 403؛ المحلى، ج 7، ص 227؛ الروض النضير، ج 3، ص 226؛ المجموع، ج 7، ص 401؛ المغنى، ج 3، ص 510
2- المغنى، ج 3، ص 509 و 511؛ الروض النضير، ج 3، ص 226
3- عبدالرزاق، ج 4، ص 418
4- عبدالرزاق، ج 4، ص 420؛ المجموع، ج 7، ص 339
5- الروض النضير، ج 3، ص 248؛ تفسير طبرى، ج 2، ص 235
6- تفسير طبرى، ج 2، ص 239
7- ابن ابى شيبه، ج 1، ص 165
8- ابى ابى شيبه، ج 1، ص 163؛ سنن بيهقى، ج 5، ص 168؛ كنز العمال، ص 12798
9- ابن ابى شيبه، ج 1، ص 166
10- الموسوعه، صص 212 و 213
11- تحرير الوسيله، ج 1، ص 416
12- وسائل، ج 12، ص 379

ص: 39

اخبار ديگرى- نه اين خبر- استدلال كرده اند، كه شايد به سبب مرسل بودن اين خبر است. (1) دوّمين خبر آن است كه فرمود:

«تلبيه و شهادت و قرائت قرآن در نمار توسط گنگ، با تكان دادن زبان و اشاره به انگشتان است.» (2) به نقل از مصادر سنى، نگارنده موسوعه فقه على بن ابى طالب گفته است:

ابن ابى شيبه و بيهقى و ابن حزم اندلسى در المحلّى به سند خود روايت كرده اند كه على- رضى اللَّه عنه- پيوسته تهليل مى گفت تا به جمره عقبه رسيد.

«عكرمه» مى گويد: با حسين بن على راه افتادم و تا رمى جمره عقبه مى شنيدم كه پيوسته تلبيه مى گفت: به من فرمود:

رسول اللَّه اين كار را مى كرد. نووى در المجموع بيان مى كند كه على]« [تا پيش از وقوف در عرفات، تلبيه مى گفت.

اين خبر معارض روايتى است كه ابن ابى شيبه روايت مى كند كه به ابن عباس گفت:

معاويه از تلبيه در روز عرفه نهى كرد و آمد تا عمود خيمه را گرفت آنگاه لبيك گفت. وى مى افزايد: معاويه مى دانست على در اين روز تلبيه مى گفت. از اين رو دوست داشت با ايشان مخالفت كند. ابن قدامه در المغنى ذكر مى كند كه على تا زوال خورشيد در روز عرفه تلبيه مى گفت. (3) 2- وقوف در عرفات

وقوف در عرفات از اركان حج است و هر كه به عمد وقوف در عرفات را به هنگام زوال روز عرفه از دست بدهد، حج را از كف داده است. از اين رو، در برخى اخبار آمده است كه «يوم حج اكبر» (بزرگترين روز حج) روز عرفه است. در اين باره از امام صادق عليه السلام روايت است:

«فضيل بن عياض از ايشان از حج اكبر پرسيد. فرمود: خودت چيزى مى دانى؟

عرض كرد: آرى، ابن عباس مى گفت:

حج اكبر روز عرفه است؛ يعنى كسى كه روز عرفه را تا طلوع فجرِ روز قربانى درك كند، حج را درك كرده است و آن كه اين روز را از دست بدهد، حج را از كف داده است. امام صادق عليه السلام بدو فرمود: امير مؤمنان عليه السلام فرمود: حج اكبر، روز قربانى است و اين آيه را دليل آورد: فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ كه بيست روز از ذى الحجه و محرّم و صفر و ماه ربيع الأول و ده روز از ربيع الآخر است. اگر


1- جواهر، ج 6، ص 579
2- وسائل، ج 12، ص 381
3- الموسوعه، صص 213 و 214

ص: 40

حج اكبر، روز عرفه بود، سيح (كوچيدن) چهار ماه و يك روز مى باشد ....» (1) در مسند زيد از ايشان عليه السلام روايت است:

«هر كه وقوف در عرفه با مردم را از دست بدهد و شب هنگام بيايد و در جمعى از مردم، پيش از انصراف امام باشد، حج را درك كرده است.» (2) 3- اعمال منا

در منا سه كار برحاجى واجب است:

رمى و قربانى و حلق يا تقصير (تراشيدن يا كوتاه كردن موى سر). در مورد دومين و سومين عمل، احكام فقهى از امير مؤمنان آمده، ولى در مورد نخست، بر خبرى از امام دست نيافتم. از امام درباره قربانى (هَدْى) احكام بسيارى آمده كه در ضمن مسائل آتى آن را ذكر مى كنيم:

كمترين قربانى كه مجزى است

از ايشان روايت است كه فرمود:

شتر و گاو و بز «ثنيه» و ميش «ضأن» باشد (3)؛ يعنى بنابر اعتقاد مشهور، شتر پنج سال را تمام كرده، وارد شش سال شده باشد. بز و گاو يكساله و داخل سال دوم شده باشند، جذع، پس از يكسالگى و ورود به دوسالگى است. رأى فقها اين است كه كمترين قربانى كه مجزى است، بايد در اين سن و سال باشد. (4) شروط قربانى

فقها شروطى را براى قربانى گفته اند. محقق در شرايع مى گويد: «شرط سوم آن است كه سالم باشد؛ پس يك چشم و لنگى كه آشكارا بلنگد و آنچه شاخش از داخل شكسته يا گوشش بريده است، مجزى نيست. همچنين نرهايى كه اخته شده اند يا لاغرى كه بر پهلوهايش پيه نباشد و ...، مستحب است فربه باشد، كه در علفزار نگهدارى مى شود و در آنجا مى خوابد و مى چرد ....» (5) در اين باره اخبار صحيحى از اميرمؤمنان عليه السلام آمده كه مورد استدلال فقهاست و احاديث ضعيفى نيز وجود دارد كه در كنار ادله خود آورده اند، (6) مانند:

«براى اطمينان از سلامت قربانى، چشم و گوشش وارسى شود، اگر چشم و گوش سالم باشند، قربانى كامل است و اگر شاخش شكسته باشد يا پايش را به طرف قربانگاه بكشد، مجزى نيست.» (7)


1- وسائل، ج 14، ص 44
2- الموسوعه، ص 215، به نقل از مسند زيد، ج 3، ص 183
3- وسائل، ج 4، ص 103، اين مضمون از امام در دو روايت ديگر، ص 105 تكرار شده است.
4- جواهر، ج 7، ص 77
5- جواهر، ج 7، صص 84- 79 نك: به سخن محقق و استدلال صاحب جواهر.
6- همان.
7- وسائل، ج 14، صص 110 و 111

ص: 41

و از ايشان است: «اگر مرد، قربانى لاغر بخرد، مجزى نيست و اگر فربه بخرد، ولى معلوم شود لاغر است مجزى است. در قربانى تمتع نيز همين حكم است.» (1) همچنين نقل شده است:

«على عليه السلام خوش نداشت گوش و بينى قربانى بريدگى داشته باشد اما اگر زمانى سوراخى داشت، اشكال نمى دانست.» (2) در صورت ضرورت، يك قربانى براى پنج و هفت نفر مجزى است

اصل اين است كه يك قربانى، براى يك شخص مكلف مجزى است، اما اخبارى وارد شده كه به هنگام ضرورت و اگر چند نفر، همسفره باشند، يك قربانى، مجزى براى بيشتر از يك نفر است. از شمار اين اخبار، روايتى از امير مؤمنان است: گاو دوسه ساله مجزى براى سه نفرى است كه از يك خانواده باشند و بالغ مجزى براى هفت نفرِ متفرقه است و گاو پير مجزى براى ده نفرِ متفرقه است».

صاحب جواهر اين خبر و مانند آن را- از ديگر امامان- بر قربانىِ مستحب حمل نموده؛ زيرا در آن تصريحى بر قربانى واجب نيست. (3) حكم استفاده از شير قربانى و سوار شدن آن

خبرى از امام على عليه السلام درباره جواز استفاده از شير قربانى و سوار شدن آمده است. روايت است كه ايشان «شير قربانى را مى دوشيد و اگر ضررى نداشت، بر آن سوار مى شد.» (4) و اگر مى ديد مردمى پياده راه رفته و خسته اند، بر (شتر) قربانى سوارشان مى كرد و مى فرمود: اگر مركوبِ سوار گم يا سقط شود و همراهش (شتر قربانى باشد)، بر آن سوار شود. (5) تمامى فقها به اين حديث فتوا داده اند. (6) احكام قربانى

از جمله مستحبات اسلام، قربانى است، على عليه السلام فرمود:

«اگر مردم مى دانستند قربانى چه ثمره اى دارد، قرض مى گرفتند و قربانى مى كردند. با اوّلين قطره خونى كه از قربانى بريزد، قربانى كننده بخشوده مى شود.» (7) ايشان هر سال به نيّت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و براى خودشان، دو قوچ را مى كشت (8) و مى فرمود:


1- وسائل، ج 14، ص 115
2- وسائل، ج 14، ص 129
3- جواهر، ج 7، ص 70
4- وسائل، ج 14، ص 146
5- وسائل، ج 14، ص 147
6- جواهر، ج 7، ص 115
7- وسائل، ج 14، ص 210
8- وسائل، ج 14، ص 206

ص: 42

«دو قربانى يا بيشتر بكش و آن را كه گوش و چشمش سالم باشد؛ بخر و رو به قبله ذبح كن ....» (1) و از رسول اللَّه نقل است كه فرمود:

«شما را از سه چيز نهى نمى كنم ... اين كه گوشت قربانى را پيش از سه روز از قربانگاه خارج كنيد. پس از سه روز، از آن بخوريد و ذخيره كنيد.» (2) و از ايشان است:

«قربانى در سه روز است، كه بهتر، نخستين روز است.» (3) فقها بر اين مطالب فقهى، به ادلّه اى- از جمله اين كلمات امير مؤمنان- استدلال كرده اند. (4) هر كه قربانى نيافت، ده روز روزه بگيرد

اگر حاجى قربانى نيابد يا نتواند بهايش را بپردازد، به عنوان بدل بر او واجب است ده روز روزه بگيرد؛ سه روز در حج و هفت روز در وطنش. سه روزِ حج واجب است پشت سر هم شد- نه متفرقه- امام على درباره آيه: فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ ... فرمود: «روز پيش از ترويه و روز ترويه و روز عرفه، و هر كه اين سه روز را از دست بدهد، از روز حصبه- شب كوچ از منا- شروع كند.» (5) تمام احاديثى كه از امام على عليه السلام درباره هدى بود گذشت.

اما حلق (تراشيدن مو) كه سومين كار در منا است؛ روايت است كه امير مؤمنان فرمود: «مستحب است تا محاذى گوش بتراشد.» (6) فقها نيز چنين فتوا داده اند. (7) مصادر اماميه درباره اعمال منا، فقط همين احاديث را در بر دارد، اما آنچه مصادر اهل سنت روايت كرده اند، توسط نگارنده موسوعه فقه على بن ابى طالب جمع آورى شده است. وى مى نويسد:

از مزدلفه (مشعر الحرام) حاجيان به منا مى روند و در اولين روز از ايام منا- روز قربانى كردن- به ترتيب چند كار مى كنند: رمى جمره عقبه، قربانى كردن، تراشيدن مو و طواف خروج. على]« [فرمود: «نخستين كار در روز نحر، رمى جمره، سپس ذبح، بعد حلق و پس از آن طواف زيارت است.» (8) رمى جمره عقبه

على]« [فرمود: «در روز دهم ذى الحجه، پس از طلوع خورشيد، با هفت


1- وسائل، ج 14، ص 207
2- وسائل، ج 14، ص 170
3- وسائل، ج 14، ص 93
4- جواهر، ج 7، صص 124- 121
5- وسائل، ج 14، ص 183، در همين مطلب، احاديث ديگر از ايشان در ص 184 آمده است.
6- وسائل، ج 14، ص 229
7- جواهر، ج 7، ص 134
8- مسند زيد، ج 3، ص 244

ص: 43

سنگريزه رمى جمره عقبه مى كند و با هر ريگى تكبير مى گويد. در اين روز فقط بدين جمره رمى مى شود.» (1) ذبح هدى

اگر حاجى قارن (جمع كننده ميان حج و عمره) يا متمتّع باشد يا بخواهد كفاره كار خلافش را بدهد، واجب است قربانى كند، كه وقتش روز دهم است.

پس از ذبح، برخى چيزها بر او حلال خواهد شد.

حلق يا تقصير (تراشيدن يا كوتاه كردن مو)

پس از ذبح، مويش را كوتاه مى كند يا مى تراشد، آنگاه مُحلّ مى شود، اگر كسى مويش را تراشيده، يا بافته و يا پشت سرش بسته باشد، تقصير مجزى نيست و بايد حلق كند. (2) زن مويش را كوتا مى كند. نه اينكه بتراشد. ترمذى و نسائى از على- رضى اللَّه عنه- روايت كرده اند كه فرمود: «رسول اللَّه نهى كردند زن مويش را بتراشد.» (3) در موسوعه درباره روز بدل قربانى، به نقل از امام عليه السلام آمده است:

آخرين روز از سه روزى كه واجب است در حج روزه بگيرد، بايد روز عرفه باشد، على]« [در تفسير آيه: فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ ... فرمود: «آخرينش، روز عرفه است.» و فرمود: «روز ترويه و پيش از آن و روز عرفه را روزه بگير.» (4) اگر اين سه روز را- حتى روز عرفه- را روزه نگيرد، آيا بايد بعداً بگيرد؟

على]« [معتقد است: نمى تواند در ايام منا روزه بگيرد؛ چرا كه ايام تشريق، روزهاى خوردن و آشاميدن است. در اين باره على]« [مى فرمايد: «اگر روزه را از دست بدهد، پس از روزهاى تشريق، روزه بگيرد.» (5) و مى افزايد: «پس از اين، سه روز در حرم و هفت روز بعد از بازگشت (به وطن) روزه بگيرد.» (6) 4- طواف

پس از اعمال منا، پنج عمل بر حاجى واجب است: طواف حج و دو ركعت نماز آن، سعى ميان صفا و مروه، طواف نساء و دو ركعت نماز آن.

درباره طواف، احكام فقهى از امير مؤمنان وارد شده كه ضمن نكات آتى، ذكر مى شود:

استحباب برگزيدن طواف مستحب، به جاى نماز مستحب در كعبه:

«خداوند در بيت الحرام، صد و بيست


1- مسند زيد، ج 3، ص 194
2- كنز العمال، ص 12733
3- الموسوعه، ص 216
4- ابن ابى شيبه، ج 1، ص 196؛ تفسير طبرى، ج 2، ص 247
5- سنن بيهقى، ج 5، ص 25؛ المغنى، ج 9، ص 479
6- الموسوعه، ص 206

ص: 44

رحمت دارد، كه شصت رحمت از آنِ طواف كنندگان و چهل رحمت براى نماز گزاران و بيست رحمت براى ناظران است.» (1) استحباب استلام حجر الاسود به هنگام طواف

از امام صادق عليه السلام روايت است:

«عمربن خطاب از كنار حجرالاسود گذشت وگفت: به خدا قسم، اى سنگ! مى دانيم تو سنگى بيش نيستى و نفع و ضررى ندارى. فقط شاهد بوديم رسول اللَّه تو را دوست داشت. ازاين رو ما نيز تو را دوست داريم. امير مؤمنان فرمود: اى پسر خطاب! چگونه چنين مى گويى، به خدا سوگند! در روز قيامت، خداوند حجرالاسود را در حالى بر مى انگيزاند كه زبان و لب دارد و به سود آن كه بدان احترام كرده، شهادت مى دهد. با اين سنگ، خداوند عزّ وجلّ زمينيان را قسم مى دهد و با آفرينندگانش بيعت مى كند.

عمر گفت: در شهرى كه على بن ابى طالب در آن جا نباشد، خدا ما را عمر ندهد!» (2) اين حديث از جمله رواياتى است كه دلالت دارد مستحب است طواف كننده در اثناى طواف، مقابل حجرالأسود بايستد، دست ها را به دعا بالا ببرد و آن را لمس كند و ببوسد. صاحب جواهر اين حديث را به هنگام بحث در اين مسأله آورده است. (3) دست بريده، از موضع بريدگى، حجرالأسود را لمس مى كند

امام صادق عليه السلام روايت كرده است: از على عليه السلام پرسيدند: چگونه دست بريده، حجر الأسود را لمس كند؟

فرمود: از موضع بريدگى سنگ را استلام كند. اگر از آرنج دستش بريده باشد، بادست چپش لمس كند (4). براى فتوا در اين مسأله، فقها بر اين روايت تكيه كرده اند. (5) هر كه يك دور بيفزايد، دوبار طواف هفتگانه مى كند

هفت دور در طواف واجب است و حدّى براى مستحب نيست. اگر در طواف واجب، يك دور بيافزايد، واجب است شش دور ديگر كند، تا دو بار طواف هفتگانه كرده باشد. (6) دلايل عمده در اين باب، رواياتى از اميرمؤمنان است؛ مانند صحيحه محمدبن


1- وسائل، ج 13، ص 312
2- وسائل، ج 13، ص 320
3- جواهر، ج 7، ص 184
4- وسائل، ج 13، ص 343
5- جواهر، ج 7، ص 187
6- جواهر، ج 7، صص 199- 197

ص: 45

مسلم از امام صادق يا امام باقر عليهما السلام:

«در كتاب على عليه السلام است، اگر آدمى يقين كند، در طواف واجب هشت دور گشته است، شش دور ديگر بدان مى افزايد.» (1) و امام صادق عليه السلام فرمود:

«على هشت دور طواف كرد. ازاين رو شش دور افزود، سپس چهار ركعت نماز گزارد.» (2) مصادر اماميه درباره طواف، از ايشان عليه السلام همين احاديث را ذكر كرده اند و مصادر سنى احاديث ديگرى از ايشان آورده اند؛ مانند: «هركه طواف را فراموش كند، بر مى گردد حتى اگر در خراسان باشد» و «هر كه حج گزارد، آخرين عملش طواف بيت باشد، مگر زنانى كه حائض باشند، كه رسول اللَّه بدين سبب آنان را معاف كرد» و «حائض در عرفات وقوف مى كند و تمامى اعمال را انجام مى دهد و به مشعرالحرام مى آيد و رمى جمره مى كند و سعى ميان صفا و مروه مى نمايد، ولى بيت را طواف نمى كند، تا پاك شود.» (3) و «اگر طواف بيت كنى و ندانى كامل كرده اى يا نه، آنچه را شك دارى، تمام كن، كه خداوند بر زيادى عذاب نمى كند» و درباره كسى كه فراموش كند و هشت دور طواف نمايد، فرمود: «شش دور به آن مى افزايد تا چهارده دور شود و بعد چهار ركعت نماز مى خواند» وروايت كرده اند هرگاه ايشان عليه السلام حجرالأسود را استلام مى كرد، مى گفت: «اللّهُمَّ ايماناً بِكَ وَ تَصْدِيقاً بِكِتابِكَ وَ وَفاءً بِعَهْدِكَ واتِّباعاً لِسُنَّةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّد صلى الله عليه و آله» (4)

پى نوشتها:


1- وسائل، ج 13، ص 366
2- وسائل، ج 13، ص 365
3- الموسوعه، ص 217، به نقل از مسند زيدبن على، ج 3، ص 208 و 209 و 275؛ ابن ابى شيبه، ج 1، ص 165
4- الموسوعه، ص 114، به نقل از ابن ابى شيبه، ج 1، صص 168 و 205؛ مسند زيد، ج 3، ص 169؛ مصنف عبدالرزاق، ج 5، ص 501؛ المجموع، ج 8، ص 34؛ كنز العمال، ح 12519

ص: 46

ص: 47

ص: 48

ص: 49

ص: 50

ص: 51

طلوع خورشيد از درون كعبه

على اكبر مهدى پور

آسمان جلال و شكوه خاصى داشت. در پهن دشت وسيعش افق و كرانه اى به چشم نمى خورد و سكوت اسرارآميزى بر همه جا دامن گسترده بود.

نسيم ملايمى كه از قلّه حِرا بر مى خاست، اندام خود را بر چهره سخت و شكننده ابوقبيس مى ساييد و با رقصِ دل انگيزى به دامنه كوه مى غلطيد و گونه هاى آفتاب زده «كعبه» را نوازش مى داد.

خانه خدا با جبروت و عظمت خود، درخشش وصف ناپذيرى به اين سرزمين خشك و سوزان بخشيده بود و همگان در برابر شكوه و عظمت بى نظيرش سر تعظيم و تكريم فرود آورده بودند.

در ميان سيل مردم از پير و جوان، كه با احترام خاصى، در دوّمين جمعه ماه رجب، در گرداگرد خانه خدا مشغول طواف بودند؛ زنى حامله با چهره اى شكسته، به دور كعبه معظّمه بى تابانه مى گرديد، با انگشتان لرزانش به سوى كعبه اشاره مى كرد و در حالى كه قطرات اشكَش سيل آسا بر گونه هايش سرازير بود، زير لب مى گفت:

«پروردگارا! به تو ايمان آورده ام و به آنچه كتاب و پيامبر از سوى تو آمده ايمان دارم.»

«پروردگارا! من به آيين جدّم حضرت ابراهيم خليل، كه بنيانگذار اين خانه كهن

ص: 52

است، ايمان دارم.»

«پروردگارا! تو را سوگند مى دهم به حق بنيانگذار اين بيت و به حق اين مولودى كه در شكم دارم، اين زايمان را بر من آسان بگردان!» (1) ديدگان كنجكاو، او را مى ديد و گوش هاى تيز شده سخنانش را دنبال مى كرد، حسّ كنجكاوىِ همگان تحريك شده بود كه ناگهان فرياد تعجّب از همگان بر خاست و به دنبال آن سكوت سنگينى بر همگان حكمفرما شد. آب در گلوها خشكيد. حيرت و تعجّب بر چهره ها نقش بست. نفس ها از سينه ها بيرون نمى آمد.

كسى جرأت نداشت كه مهر سكوت را بشكند و بگويد: لحظه اى پيش، ديوار كعبه شكافته شد و زن حامله اى به درون كعبه رهنمون شد!

چه كسى باور مى كرد كه سنگ خارا آغوش بگشايد و زن حامله اى را در خود جاى دهد؟!

زمانى حيرت و تعجب افزون شد كه تلاش كليد داران حرم، در گشودنِ قفلِ درِ كعبه به نتيجه نرسيد!

لحظه به لحظه بر ازدحام مردم افزوده مى شد، تا از فرجام اين راز آگاه شوند.

پس از سپرى شدنِ مدتى نسبتاً طولانى، يكبار ديگر همان سنگ خارا آغوش باز كرد و سيماى درخشان «فاطمه بنت اسد» در حالى كه «مولود كعبه» را در آغوش داشت، از درون كعبه طالع گرديد.

صداى تكبير اوج گرفت و در همه جاى مكّه طنين انداخت.

غرور و شرف چون هاله اى سنگين بر سرِ مولود بال گسترده بود و در سيمايش موجى از خنده در درياى اشك شنا مى كرد.

حضرت ابوطالب در حالى كه برق شعف از ديدگانش بيرون مى زد، بانگ بر آورد:

«ايُّهَا النَّاسُ! وُلِدَ [اللّيْلَةَ] فِي الْكَعْبَةِ وَليُّ اللَّه»

«هان اى مردمان! (امشب) ولىّ خدا، در خانه خدا، ديده به جهان گشود.» (2) اين حادثه پر شكوه و بى نظير تاريخِ آفرينش، به روز جمعه، سيزدهم ماه رجب، در سى امين سال حمله ابرهه به خانه خدا (عام الفيل) اتّفاق افتاد. (3)


1- شيخ صدوق، الامالى، ص 114، همان، معانى الأخبار، ص 62، ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 173؛ ابن فتّال؛ روضة الواعظين، ص 76؛ علامه مجلسى، بحار الأنوار، ج 35 ص 8
2- ابن شاذان، الفضائل، ص 56، علامه امينى، الغدير، ج 7 ص 347
3- شيخ مفيد، الارشاد، ص 9؛ دهلوى، ازالة الخفاء، ج 2 ص 251؛ ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص 655، شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 2، ص 7؛ خوانديد، حبيب السير، ج 1، ص 520، سيد رضى، خصائص الائمة، ص 39؛ ابن صباغ، الفصول المهمّة، ص 30؛ شيخ كفعمى، المصباح، ص 260؛ ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 78

ص: 53

طلوع خورشيدِ امامت از افقِ كعبه، يكى از ده ها مناقب ويژه مولاى متقيان، امير مؤمنان عليه السلام است كه در ميان اوّلين و آخرين، احدى در اين فضيلت با آن حضرت شريك نيست.

ما در اين نوشتار در پى آنيم كه با اختصار، اعتراف بزرگان جهان اسلام- از شيعه و سنّى- از محدّثان، مورّخان، نسب شناسان، تراجم نويسان و سخن سرايان را، تا جايى كه صفحات محدود مجلّه اجازه دهد، به ترتيب تسلسل زمانى، در ضمن چندين فصل بازگو نماييم:

فصل اوّل:

تصريح و تأكيد علماى اهل سنّت

1- ابوعثمان، عمرو بن بحر، مشهور به «جاحظ» صاحب كتاب «البيان و التّبيين»، متوفّاى 255 ه. ق. در رساله اى كه در باره فضايل بنى هاشم نوشته، از ولادت امير مؤمنان عليه السلام در آن مكان مقدّس سخن گفته است.

متن اين رساله را قندوزى در «ينابيع المودّه» درج كرده است (1).

2- پيشتاز مورّخان، على بن حسين مسعودى، متوفّاى 333 ه. ق. در كتاب گرانسنگ «مروج الذّهب» كه در طول بيش از يكهزار سال، يكى از استوارترين منابع مورد اعتماد مورّخان است، با صراحت و قاطعيّت اعلام مى دارد كه:

«ولادت آن حضرت در درون كعبه واقع گرديد.» (2) و در كتاب ديگرش «اثبات الوصيّه» تأكيد مى كند كه:

«هرگز پيش از ايشان و يا بعد از ايشان احدى در درون كعبه به دنيا نيامده است.» (3) 3- مورّخ شهيد، ابوزكريّا، يزيدبن محمدبن أياس بن قاسم ازدى، متوفّاى 334 ه. ق.

در كتاب خود «تاريخ موصل» از ولادت آن حضرت در درون كعبه سخن گفته، مى افزايد:

«به جز امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام، هيچ خليفه ديگرى در كعبه متولّد نشده است.» (4)


1- قندوزى، ينابيع المودّة، ج 1، ص 461
2- مسعودى، مروج الذّهب، چاپ قاهره، ج 2، ص 2
3- همان، اثبات الوصيّة، ص 111
4- ازدى، تاريخ موصل، ص 58

ص: 54

4- محدّث خبير، محمد بن على بن اسماعيل شافعى، مشهور به «ابن قفّال» متوفّاى 365 ه. ق. مى نويسد:

«فاطمه بنت اسد به هنگام زايمان وارد كعبه شد و على عليه السلام را در آنجا به دنيا آورد.

گفته مى شود به جز على عليه السلام احدى در آنجا متولّد نشده است.» (1) 5- حافظ، ابوعبداللَّه محمدبن عبداللَّه مشهور به «حاكم نيشابورى» در كتاب بسيار معروفش «مستدرك صحيحين» مى نويسد:

«به تواتر رسيده است كه فاطمه بنت اسد، امير مؤمنان- كرّم اللَّه وجهه- را در خانه كعبه به دنيا آورد.» (2) 6- ابوالحسن، على بن محمد واسطى شافعى، مشهور به «ابن مغازلى»، متوفّاى 483 ه. ق. در كتاب ارزشمند «مناقب على بن أبى طالب» به تفصيل، داستان ولادت امير مؤمنان عليه السلام در درون كعبه را با سلسله اسناد خود، نقل كرده است. (3) 7- كمال الدّين، ابوسالم، قاضى محمد بن طلحه شافعى، متوفّاى 625 ه. ق. در كتاب پر ارج «مطالب السّؤول» مى نويسد:

«على بن ابى طالب عليه السلام در درون كعبه معظّمه در بيت الحرام ديده به جهان گشود.» (4) 8- شمس الدّين، ابوالمظفّر، يوسف بن قز اوغلى، مشهور به «سبط ابن جوزى» در كتاب پر ارج «تذكرة الخواص» مى نويسد:

«در روايت آمده است كه فاطمه بنت اسد حامله بود، برگرد خانه طواف مى كرد، ناگهان درد زايمان گرفت، درِ كعبه به رويش باز شد، فاطمه به اندرون كعبه در آمد و على]« [را در آنجا به دنيا آورد.» (5) 9- ابوعبداللَّه، محمد بن يوسف بن محمد قرشى، مشهور به «گنجى شافعى»، متوفّاى 658 ه. ق. در كتاب گرانسنگ «كفاية الطّالب» مى نويسد:


1- ابن قفال، فضائل امير المؤمنين، به نقل احقاق الحق، ج 7، ص 498
2- حاكم، مستدرك الصّحيحين، ج 3، ص 483
3- ابن مغازلى، مناقب على بن ابى طالب، ص 7
4- ابن طلحه، مطالب السّؤول، ص 11
5- ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص 20

ص: 55

«امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام، در شب جمعه، 13 رجب، سى سال گذشته از عام الفيل، در مكّه معظّمه، در درون كعبه، ديده به جهان گشود. و هرگز مولود ديگرى جز او- پيش از او و يا بعد از او- در خانه كعبه زاده نشد. اين ميلاد فرخنده، فضيلت و كرامتى براى او و فضيلت و شكوهى براى خانه خداست.» (1) 10- مورّخ شهيد، هندوشاه بن عبداللَّه نخجوانى، در كتاب ارزشمند «تجارب السّلف» كه آن را در باره خلفا و وزرا در سال 724 ه. ق. به رشته تحرير در آورده، مى نويسد:

«على عليه السلام در درون كعبه ديده به جهان گشود ... به هنگام تولّد مادرش او را «حيدر» نام نهاد و حيدر به معناى شير است.» (2) 11- مورّخ گرانمايه، حمداللَّه بن ابى بكر بن احمدبن نصر مستوفى، متوفّاى 750 ه. ق. در كتاب پر ارج «تاريخ گزيده» مى نويسد:

«امير المؤمنين على عليه السلام، عمّ زاده رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مادرش فاطمه بنت اسدبن هاشم، ولادتش در درون كعبه ... سنه 30 عام الفيل، موافق با 911 اسكندرى، 8 سال گذشته از پادشاهى پرويز.» (3) 12- جمال الدّين محمدبن يوسف بن حسن بن محمد زرندى حنفى مدنى، متوفّاى 750 ه. ق. در كتاب ارزشمند «نظم دُرَرِ السمطين» از احمد حنبل روايت كرده:

«ولادت امير مؤمنان عليه السلام در درون كعبه اتّفاق افتاد.» (4) 13- حافظ شمس الدّين، ابوعبداللَّه محمدبن احمد ذهبى، متوفّاى 848 ه. ق. در «تلخيص مستدرك صحيحين» كه در ذيل مستدرك حاكم به طبع رسيده، متن عبارت حاكم نيشابورى را نقل كرده، مى نويسد:

«اخبار به حدّ تواتر رسيده كه على بن ابى طالب در درون كعبه ديده به جهان گشود.» (5) 14- قاضى شهاب الدّين دولت آبادى، متوفّاى 849 ه. ق. داستان ولادت آن


1- گنجى شافعى، كفاية الطالب، ص 407
2- نخجوانى، تجارب السلف، ص 37
3- مستوفى، تاريخ گزيده، ص 192
4- زرندى، نظم درر السّمطين، ص 80
5- ذهبى، تلخيص مستدرك الصّحيحين، ج 3، ص 483

ص: 56

حضرت را نقل كرده و تصريح نموده كه در داخل كعبه واقع شده. (1) 15- نور الدين على بن محمد بن صبّاغ مالكى، متوفّاى 855 ه. ق. در كتاب گرانسنگ «الفصول المهمّه» مى نويسد:

«على عليه السلام به روز جمعه، 13 رجب، سى سال گذشته از عام الفيل، 23 سال پيش از هجرت، در مكّه معظّمه، در ميان بيت اللَّه الحرام چشم به جهان گشود ... پيش از آن حضرت، هرگز احدى در بيت الحرام متولد نشد. اين برترى، ويژه آن حضرت است. كه خداوند براى ظاهر ساختن مرتبت و مقام و شكوه حضرتش به ايشان عطا فرموده است.» (2) 16- مورّخ شهيد، فخرالدين محمدبن ابى داود، سليمان بناكتى، متوفاى 891 ه. ق.

در كتاب «روضة اولى الألباب» مشهور به «تاريخ بناكتى» مى نويسد:

«روز آدينه، سيزدهم ماه رجب، سنه ثلاثين از سال فيل، در حرم كعبه به وجود آمد. پيش از او و بعد از او هيچ فرزندى در خانه كعبه به وجود نيامده است.» (3) 17- عبد الرّحمن جامى، متوفّاى 898 ه. ق. در كتاب «شواهد النّبوة» ولادت آن حضرت را در درون كعبه روايت كرده است. (4) 18- مورّخ شهيد، محمد ميرخواند، پسر خاوند شاه، متوفّاى 903 ه. ق. در كتاب ارزشمند «روضة الصّفا» مى نويسد:

«ولادت آن حضرت به روايتى در 13 رجب، سى سال گذشته از واقعه فيل، و به روايتى 28 سال بعد از سال فيل، اتفاق افتاد؛ زيرا مادرش كعبه را طواف مى كرد، پس مشيّت الهى او را به درون كعبه آورد. زمان زايمانش فرا رسيد و در درون كعبه به دنيا آورد. چنين سعادتى از آغاز خلقت تا پايان جهان، براى احدى ميسّر نشده است. درستى اين روايت در ميان تاريخ نويسان و سيره نويسان بدون ترديد است. اين قضيّه فراتر از آن است كه شك و ترديدى در آن راه يابد.»

شد او دُرّ و بيت الحرامش صدف كسى را ميسّر نشد اين شرف (5)


1- دولت آبادى، هداية السّعداء- مخطوط- ص 117
2- ابن صبّاغ، الفصول المهمّة، ص 14
3- بناكتى، تاريخ بناكتى، ص 98
4- جامى، شواهد النبوة، ص 198
5- مير خواند، روضة الصّفا، جلد دوم.

ص: 57

19- سيد نور الدّين، على بن عبداللَّه سمهودى شافعى، صاحب كتاب ارزشمند «وفاء الوفا بأخبار دار المصطفى»، متوفّاى 911 ه. ق. در كتاب «جواهر العقدين» ولادت آن حضرت را در درون كعبه، به نقل از ابن صبّاغ مالكى آورده است. (1) 20- نسب شناس مشهور، تاج الدّين محمدبن حمزة بن زهره رفاعى، نقيب حلب، متوفّاى 921 ه. ق. در كتاب ارزشمند «غاية الاختصار، فى اخبار البيوتات العلويّه المحفوظة من الغبار» مى نويسد:

«ولادت آن حضرت در درون كعبه واقع شد.» (2) 21- ميرزا محمد بن رستم، معتمد خان حارثى بدخشى، متوفّاى 922 ه. ق. در كتاب «نزل الأبرار» مى نويسد:

«على- كرّم اللَّه وجهه- روز جمعه 13 رجب، سى سال گذشته از عام الفيل، در مكّه معظمه، در بيت اللَّه الحرام متولد شد، و اين فضيلتى است كه خداوند آن حضرت را به اين فضيلت اختصاص داده است. (3) 22- مورّخ شهيد، غياث الدّين، همام الدّين حسينى، مشهور به «خواند مير» متوفّاى 942 ه. ق. در كتاب گرانسنگ «حبيب السّير» مى نويسد:

«تولد آن مولودِ عاقبت محمود، در نفس كعبه روى نمود؛ زيرا كه حسب اقتضاى قضا، بلكه به مشيّت ايزد تعالى، نزديك به وضع حمل، والده ماجده اش در طواف بيت اللَّه بود. و اين سعادت به روايتى از اول آفرينش تا غايت، هيچ آفريده را ميسّر نگرديد. و صيت و صحت آن نزد مورّخان فضيلت پرور، از شايبه شبهه و دغدغه مظنّه در گذشته.» (4) 23- علامه، على بن مصطفى سكتوارى بسنوى حنفى، مشهور به «شيخ على دده» متوفّاى 1007 ه. ق. در كتاب «محاضرة الأوائل و مسامرة الأواخر» كه در سال 998 ه. ق.

تأليف آن پرداخته مى نويسد:

«اول كسى كه در اسلام، در اوان كودكى شير ناميده شد، مولاى ما على بن ابى طالب است. هنگامى كه مادرش او را در داخل كعبه به دنيا آورد، به نام


1- سمهودى، جواهر العقدين، به نقل وليد الكعبه، ص 114
2- رفاعى، غاية الاختصار، ص 97
3- بدخشى، نزل الابرار، ص 64
4- خواند مير، جبيب السّير، ج 1، ص 520

ص: 58

پدرش (اسد) او را «حيدر» نام نهاد.» (1) 24- علامه، ملّا على قارى، متوفّاى 1014 ه. ق. در «شرح شفا» مى نويسد:

«حاكم در مستدرك روايت كرده كه على بن ابى طالب- كرّم اللَّه وجهه- در داخل كعبه ديده به جهان گشود.» (2) 25- مورّخ مشهور، محمدبن احمد توقيعى حنفى، مشهور به «نشانچى زاده» متوفّاى 1013 ه. ق. در كتاب «مرآت الكاينات» مى نويسد:

«پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله سى سال داشت كه آن حضرت به دنيا آمد و مادرش فاطمه خانه خدا را زيارت مى كرد، او را در بيت خدا به دنيا آورد.» (3) 26- على بن برهان الدّين حلبى شافعى، متوفّاى 1044 ه. ق. در كتاب «انسان العيون» معروف به «سيره حلبيّه» مى نويسد:

«امير مؤمنان در درون كعبه تولد يافت، و درآن هنگام سى سال از سنّ پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله مى گذشت.» (4) 27- احمد بن فضل بن محمد مكّى شافعى، مشهور به «باكثير حضرمى» متوفّاى 1047 ه. ق. در كتاب «وسيلة المآل بذكر فصل الآل» مى نويسد:

«على عليه السلام به روز جمعه، 13 رجب، 30 عام الفيل، 23 سال پيش از هجرت، در كعبه معظّمه ديده به جهان گشود. او نخستين كسى است كه در كعبه متولّد شد و هرگز پيش از او و بعد از او، احدى در آنجا متولد نشده است.» (5) 28- عبدالحق بن سيف الدّين دهلوى، متوفّاى 1052 ه. ق. در كتاب «مدارج النبوه» تصريح مى كند كه ولادت آن حضرت در درون كعبه واقع شد. (6) 29- محمد دارا شكوه، حنفى قادرى، فرزند شاه جهان، متوفّاى 1069 ه. ق. در كتاب «سكينة الأولياء» مى نويسد:

«ولادت ايشان در خانه كعبه بوده و به هنگام بعثت رسول گرامى صلى الله عليه و آله 11 ساله بودند و به سنّ 35 يا 36 سالگى بر مسند خلافت نشستند.» (7)


1- شيخ على دده، محاضرة الاوايل، ص 79
2- ملا على قارى، شرح شفا، ج 1، ص 151
3- نشانچى زاده، مرآت الكاينات، ج 1، ص 382
4- حلبى، سيرة حلبيّه، ج 3، ص 367
5- باكثير حضرمى، وسيلة المآل، ص 145،- مخطوط-
6- دهلوى، مدارج النبوة، ج 2، ص 531
7- دارا شكوه، سفينة الاولياء، به نقل على و الكعبه، ص 87

ص: 59

30- علامه محمدبن اسماعيل بن صلاح الأمير كحلانى صنعانى، متوفّاى بعد از 1147 ه. ق. «الرّوضة النّديّة» در شرح قصيده علويّه، مى نويسد:

«آن حضرت در درون كعبه ديده به جهان گشود.» (1) 31- علامه، محمّد صالح بن عبداللَّه كشفى ترمذى اكبر آبادى، متوفّاى 1160 ه. ق.

در كتاب گرانقدر «مناقب مرتضوى» ولادت امير مؤمنان عليه السلام را در درون كعبه به تفصيل شرح مى دهد، سپس مى افزايد:

«هرگز احدى پيش از امير مؤمنان و يا بعد از آن حضرت به شرف تولّد در خانه خدا نايل نشد.» (2) 32- شاه ولىّ اللَّه احمدبن عبد الرّحيم دهلوى، متوفّاى 1176 ه. ق. در كتاب «ازالة الخفاء» مى نويسد:

«بى گمان روايات متواتر است در اينكه فاطمه بنت اسد، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب را در درون كعبه به دنيا آورد. بدون ترديد او در روز جمعه، 13 رجب، سى سال بعد از عام الفيل در خانه كعبه به دنيا آمده است و هرگز كسى پيش از او يا بعد از او در خانه كعبه زاده نشده است.» (3) 33- مولوى محمد مبين لكهنوى، متوفّاى 1225 ه. ق. در كتاب «وسيلة النّجاة» مى نويسد:

«ولادت آن معدن كرامت، روز جمعه، سيزدهم رجب، 28 ويا 30 سال بعد از عام الفيل، در مكه واقع شد. به جز او كسى در جوف كعبه پيدا نگشت. خداى تعالى او را به اين فضيلت مخصوص گردانيد و كعبه را به اين شرف مشرّف نمود.» (4) 34- محمد شريف خان شروانى، متوفّاى بعد از 1228 ه. ق. در كتاب «چوتهى كتاب» كه آن را به زبان اردو تأليف كرده، به ولادت آن حضرت در درون كعبه و شكافته شدن ديوار كعبه و شنيدن صداى هاتف غيبى تصريح كرده است. (5) 35- علامه، محمد على بن محمد فاضل، متوفّاى بعد از 1281 ه. ق. در كتاب


1- صنعانى، الرّوضة النديّة، ص 5
2- كشفى، مناقب مرتضوى، ص 87
3- دهلوى، ازالة الخفاء، ج 2، ص 251
4- محمد مبين، وسيلة النجاة، ص 60
5- شروانى، چوتهى كتاب: ص 123

ص: 60

«معدن الصّلحاء» مى نويسد:

«پيش از حضرت على و بعد از آن حضرت، هرگز احدى اين شرف را پيدا نكرده، كه او در خانه كعبه متولد شده است.» (1) 36- علامه حسن بن امان اللَّه مولوى عظيم آبادى هندى، متوفاى بعد از 1300 ه. ق.

در كتاب «تجهيز الجيش» كه به زبان اردو نوشته، داستان ولادت امير مؤمنان عليه السلام را طبق روايت «بشائر المصطفى» از يزيدبن قعنب نقل كرده است. (2) 37- صدر الدين احمد بردوانى، متوفّاى 1302 ه. ق. در كتاب «روائح المصطفى» مى نويسد:

«ولادت امير مؤمنان عليه السلام در درون كعبه، به سال 30 عام الفيل به روز جمعه 13 رجب واقع گرديد.» (3) 38- مولوى صديق بن حسن حنفى صوفى، متوفّاى 1307 ه. ق. در كتاب «تكريم المؤمنين بتقويم مناقب الخلفاء الرّاشدين» كه به زبان اردو نوشته، مى نويسد:

«مولاى ما على بن ابى طالب عليه السلام پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله شمشير برّان خداوند، مظهر عجايب و غرايب، اسداللَّه غالب، در مكه معظّمه، در درون كعبه، به روز جمعه 13 محرّم يا رجب، به سال 30 واقعه فيل، از فاطمه بنت است متولّد شد.» (4) 39- علامه سيد مؤمن شبلنجى، متوفّاى بعد از 1308 ه. ق. در كتاب گرانسنگ «نوار الأبصار» مى نويسد:

«على عليه السلام در مكه، در درون كعبه به دنيا آمد ... قبل و يا بعد از آن حضرت، احدى در جوف كعبه متولد نشده است.» (5) 40- علامه سيد خيرالدين ابوالبركات نعمان افندى، معروف به آلوسى بغدادى، متوفّاى 1317 ه. ق. در كتاب «غاية المواعظ» عين روايت مناقب ابن مغازلى را نقل كرده، به ولادت امير مؤمنان عليه السلام در درون كعبه تصريح نموده است. (6) اين بود چهل نمونه از منابع مورد اعتماد و استناد علماى اهل سنّت، از محدّثان،


1- فاضل، معدون الصلحاء، ص 26
2- عظيم آبادى، تجهيز العيش، ص 110
3- بر دوانى، روائح المصطفى، ص 10
4- صوفى، تكريم المؤمنين، ص 99
5- شبلنجى، نور الأبصار، ص 76
6- آلوسى، غاية المواعظ، ج 2، ص 89

ص: 61

مورّخان، سيره نويسان، تراجم نويسان، نسب شناسان و ديگر پژوهشگران، كه تا يك قرن پيش، در آثار گرانقدر خود به ولادت مولاى متقيان امير مؤمنان عليه السلام در درون كعبه تصريح و تأكيد نموده اند و اگر بخواهيم به ديگر آثار موجود در اين رابطه، به ويژه در قرن اخير اشاره كنيم، به درازا خواهد كشيد و صفحات محدود فصلنامه چنين اجازه اى را به ما نمى دهد.

فصل دوّم

تصريح و تأكيد علماى شيعه

1- ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى، مشهور به «شيخ صدوق» متوفّاى 381 ه. ق. داستان ولادت امير مؤمنان عليه السلام را با سلسله اسناد خود به تفصيل از يزيد بن قعنب روايت كرده كه در فرازى از آن مى نويسد:

«من با عباس بن عبدالمطلب و گروهى از تيره عبد العزّى در برابر بيت اللَّه الحرام نشسته بوديم، كه ناگهان فاطمه بنت است، مادر امير مؤمنان عليه السلام، كه در ماه نهم حاملگى بود و درد زايمانش گرفته بود، وارد شد و گفت: پروردگارا! من به تو ايمان دارم و به گفتار جدّم ابراهيم خليل عليه السلام كه بنيانگذار اين خانه كهن بود، باور دارم. تو را سوگند مى دهم به حق بنيانگذار اين بيت و به حق مولودى كه در شكم دارم، كه اين زايمان را بر من آسان نمايى. پس مشاهده كرديم كه ديوار كعبه از ناحيه پشت شكافته شد، فاطمه به درون كعبه رفت و ديوار كعبه متصل شد.

هر چه تلاش كرديم كه قفل كعبه را باز كنيم، ممكن نشد، پس متوجّه شديم كه اين امرى است الهى.

روز چهارم در حالى كه امير مؤمنان عليه السلام را روى دست گرفته بود، از كعبه بيرون آمد.»

آنگاه مشروح گزارش ولادت را از زبان فاطمه بنت است نقل مى كند. (1)


1- شيخ صدوق، الامالى، ص 114؛ به معانى الأخبار، ص 62

ص: 62

2- محمد بن حسين بن موسى، مشهور به «سيد رضى» گرد آورنده «نهج البلاغه» متوفّاى 406 ه. ق. در كتاب پر ارج، «خصائص الأئمّه» مى نويسد:

«امير مؤمنان در 13 رجب، سى سال بعد از عام الفيل، در بيت اللَّه الحرام ديده به جهان گشود ... ما جز او كسى را نمى شناسيم كه در درون كعبه ديده به جهان گشوده باشد.» (1) 3- شخصيّت برجسته جهان تشيّع، ابوعبداللَّه محمدبن محمدبن نعمان، مشهور به «شيخ مفيد» متوفّاى 413 ه. ق. در كتاب گرانسنگ «ارشاد» مى نويسد:

«امير مؤمنان عليه السلام در روز جمعه، 13 رجب، سال 30 بعد از عام الفيل، در درون بيت اللَّه الحرام متولّد شد. هرگز پيش از او و يا بعد از او، مولود ديگرى در درون كعبه متولّد نشده است. و اين كرامت بزرگى است كه از سوى پروردگار متعال به آن حضرت عطا شده است.» (2) شيخ مفيد در كتاب «مقنعه» نيز اين حقيقت را بازگو نموده (3) و همچنين در كتاب «مسارّ الشّيعه» آن را از مسلمّات تاريخ بر شمرده و آن روز را روز شادى اهل ايمان معرّفى كرده است. (4) 4- دانشمند جليل القدر جهان تشيع، سيّد مرتضى علم الهدى، متوفّاى 436 ه. ق. در شرح قصيده مذهّبه سيّد حميرى مى نويسد:

«روايت شده كه فاطمه بنت اسد، آن حضرت را در درون كعبه به دنيا آورد. در اين فضيلت او را هماوردى نيست.» (5) 5- نسّابه معروف، نجم الدّين ابوالحسن، على بن ابى الغنائم مشهور به «ابن صوفى» متوفّاى بعد از 443 ه. ق. در كتاب گرانسنگ «المجدى» مى نويسد:

«فاطمه بنت اسد. امير مؤمنان عليه السلام را در درون كعبه به دنيا آورد. هرگز پيش از او يا بعد از او، كسى در آنجا تولّد نيافته است.» (6) 6- علامه بزرگوار، ابوالفتح محمدبن على بن عثمان كراجكى، فقيه، محدّث و


1- شريف رضى، خصائص الائمّه، ص 39
2- شيخ مفيد، الارشاد، ص 9
3- همان، المقنعه، ص 461
4- همان، مسارّ الشّيعه، ص 72
5- علم الهدى، شرح قصيده مذهّبه، ص 51
6- ابن صوفى، المجدى، ص 11

ص: 63

متكلّم، از شاگردان شيخ مفيد، متوفّاى 449 ه. ق. در كتاب ارزشمند «كنز الفوائد» مى نويسد:

«فاطمه بنت اسد، طبق عادت هميشگى، به اندرون كعبه در آمد، اتّفاق افتاد كه درد زايمان گرفت و حضرت على عليه السلام را در درون كعبه به دنيا آورد.» (1) 7- مقدم علماى شيعه، پيشواى طايفه اماميه، ابوجعفر محمدبن حسن، معروف به «شيخ طوسى» متوفّاى 460 ه. ق. در كتاب پر ارج «تهذيب» كه سوّمين كتاب از كتب اربعه (2) مى باشد، مى فرمايد:

«امير مؤمنان، در مكّه معظّمه، در درون كعبه، در شب جمعه 13 رجب، سى سال گذشته از عام الفيل ديده به جهان گشود.» (3) شيخ طوسى در كتاب «مصباح» نيز اين حقيقت را بيان كرده است. (4) 8- پيشتاز مفسّران، امين الاسلام، فضل بن حسن بن فضل طبرسى، صاحب تفسير بى نظير «مجمع البيان» متوفّاى 548 ه. ق. در كتاب گرانسنگ «إعلام الورى بأعلام الهدى» پس از بيان تاريخ ولادت و اينكه در درون كعبه انجام يافته، مى نويسد:

«هرگز در داخل كعبه، جز او مولودى قبلًا و يا بعداً متولّد نشد. و اين فضيلتِ ويژه اى است كه خداوند با او عطا فرمود و قدر و منزلتش را شكوهمند و والا نمود.» (5) علامه طبرسى اين حقيقت را در كتاب «تاج المواليد» نيز آورده است. (6) 9- متتبّع بى نظير، رشيدالدين، محمدبن على بن شهراشوب سروى، متوفّاى 588 ه. ق. در كتاب گرانسنگ «مناقب آل ابى طالب» مى نويسد:

«مولود پاك از تبار پاكان، در پاكترين مكان ها ديده به جهان گشود. كجا براى غير او چنين شرافت و كرامتى يافت مى شود؟! شريف ترين نقاط دنيا حرم مطهّر در مكه معظمه است. شريف ترين نقطه حرم، مسجد الحرام است. شريف ترين نقطه مسجدالحرام كعبه است. هرگز مولود ديگرى در خانه خدا متولد نشده است. كسى كه در چنين مكان مقدسى ديده به جهان گشوده، برترين شرافت ها و


1- كراجكى، كنز الفوائد، ص 116
2- كافى، تهذيب، استبصار و من لا يحضره الفقيه را «كتب اربعه» مى نامند.
3- شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 19
4- همان، مصباح المتهجّد، ص 560
5- طبرسى، اعلام الورى، ص 93
6- همان، تاج المواليد، ص 88

ص: 64

كرامت ها را دارد.

به خصوص كه در روز جمعه متولد شد، كه سيّد الأيّام است و در ماه رجب كه ماه حرام است. هرگز مولودى در اين شرافت و كرامت شريك مولاى متقيان نيست.» (1) 10- دانشمند جليل القدر، شمس الدين، يحيى بن حسن بن حسين اسدى حلّى، معروف به «ابن بطريق» متوفّاى 600 ه. ق. در كتاب «العمده» با قاطعيّت تمام، ولادت آن امام همام را در روز جمعه، 13 رجب، به سال 30 از عا الفيل، در درون كعبه بيان كرده، مى فرمايد:

«جز او هرگز احدى در درون كعبه متولّد نشده است.» (2) 11- سيد رضى الدّين، ابن طاووس، متوفّاى 664 ه. ق. در كتاب پر ارج «اقبال الأعمال» مى نويسد:

«در روايت آمده است كه مولاى ما على بن ابى طالب عليه السلام به روز جمعه، 13 رجب، 12 سال پيش از بعثت، در ميان كعبه ديده به جهان گشود.» (3) 12- وزير فرزانه، بهاء الدين على بن عيسى اربلى، متوفّاى 692 ه. ق. در كتاب پر ارج «كشف الغمه» پس از بيان تاريخ ولادت آن حضرت مى نويسد:

«هرگز مولود ديگرى، پيش از او يا بعد از او در درون كعبه متولد نشد. و اين امتياز ويژه آن حضرت، از سوى پروردگار متعال است، كه براى اظهار منزلت رفيع و مقام والاى اوست.» (4) 13- علامه گرانقدر، عمادالدّين محمدبن على بن حمزه طوسى، مشهور به «ابن حمزه» از علماى برجسته قرن ششم، در كتاب پر ارج «ثاقب المناقب» كه به سال 560 ه. ق. آن را تأليف كرده، (5) روايت يزيدبن قعنب را مطابق نقل علل الشرايع، معانى الأخبار، امالى صدوق، بشارة المصطفى، كشف اليقين و روضة الواعظين نقل كرده است.


1- ابن شهراشوب، مناقب، ج 2، ص 175
2- ابن بطريق، العمدة، ص 12
3- ابن طاووس، اقبال، ص 655
4- اربلى، كشف الغمّة، ج 1، ص 59
5- تهرانى، ثقات العيون، ص 273

ص: 65

در اين روايت به شكافته شدن ديوار، اقامت سه روزه فاطمه بنت اسد و مباهات وى به اين سعادت بزرگ، و ولادت امير مؤمنان عليه السلام در درون كعبه تصريح شده است. (1) 14- سديد الدّين، ابوالفضل، شاذان بن جبرئيل قمى، از علماى برجسته قرن ششم، «ازاحة العلّه» كه در سال 558 ه. ق. از تأليف آن پرداخته، (2) در كتاب ارزشمند «الفضائل» روايت ولادت آن حضرت را از طريق جابربن عبداللَّه انصارى، از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده، در پايان، سخنان حضرت ابوطالب عليه السلام را نقل كرده، كه در كوچه هاى مكّه فرياد مى زد:

«هان اى مردمان! امشب حجّت خدا، در درون خانه خدا متولد شد.

امشب ولى خدا، در حرم خدا، و در درون كعبه ديده به جهان گشود.» (3) وى همچنين داستان بسيار جالبى را در همين رابطه در كتاب «روضه» نقل كرده است. (4) از ميان صدها منبع مورد اعتماد و استناد از شخصيت هاى برجسته جهان تشيّع، فقط به 14 نمونه، به تعداد چهارده نور پاك بسنده نموديم، كه صفحات محدود مجلّه بيش از اين به ما اجازه اطاله نمى دهد.

فصل سوّم

تصريح مورّخان مسيحى

امير مؤمنان عليه السلام مرز عقيده را درهم شكست و از پيروان همه اديان و مذاهب، دل هاى مستعدّى را به سوى خود جذب كرد و آنها را عاشق شيداى خود ساخت. تعداد شيفتگان و دلباختگان آن حضرت در ميان مسيحيان بيش از ديگر اقوام است.

ده ها مورّخ مسيحى كتاب هاى مفصل و مستقلى به صورت نظم و نثر درباره شخصيت والاى آن حضرت به رشته تحرير در آورده، به ولادت آن حضرت در درون كعبه تصريح كرده اند، كه چند نمونه از آنها را مى آوريم:

1- جرج سجعان جرداق، دانشمند برجسته معاصر، در كتاب كم نظير «الامام على


1- ابن حمزه، الثّقاب فى المناقب، ص 197
2- تهرانى، الذّريعة، ج 1، ص 527، و ج 21، ص 104
3- ابن شاذان، الفضائل، ص 56
4- همان، الرّوضه، ص 143

ص: 66

صوت العدالة الانسانيّة» به ولادت آن حضرت در درون كعبه تصريح كرده است. (1) 2- روكس بن زائد عزيزى، نويسنده معاصر مسيحى، در كتاب پر ارج، «الامام على اسد الاسلام و قدّيسه» در اين رابطه مى نويسد:

«ولادت امام على به روز جمعه، 13 رجب الحرام، 30 سال بعد از عام الفيل، در مكه معظّمه، در داخل بيت اللَّه الحرم واقع شد.» (2) 3- دكتر دونالدسن دوايت، خاور شناس معروف معاصر، در كتاب ارزشمند «عقيدة الشّيعه» مى نويسد:

«امير بر حقّ مؤمنان، على عليه السلام، كه مى بايست بعد از رسول گرامى، او را به خلافت نصب كنند تا پس از رسول اكرم صلى الله عليه و آله اوامر الهى را براى مردمان بهتر از همه تفسير كند، بامداد روز جمعه، در درون كعبه ديده به جهان گشود. او 30 سال از پيامبر كوچكتر بود و مدّت 63 سال عمر كرد.» (3) 4- بولس سلامه، شاعر زبر دست مسيحى، در ضمن اشعار تاريخى و حماسى خود كه درباره «عيد غدير» سروده، ولادت آن حضرت در درون كعبه را چنين ترسيم مى كند:

حرَّةٌ لَزَّها الْمُخاضُ فَلاذَتْ بِسِتارِ الْبَيْتِ الْعَتيقِ الْوَطيدِ

«شير زنى از درد زه به ناگزير، به سراپرده كعبه عتيق و استوار پناهنده شد.»

وَ تَدانَتْ مِنَ الْحَطيمِ وَ قَرّبَتْ وَ تَدَلَّتْ تَدَلِّى الْعُنْقوُدِ

«فاطمه به حطيم كعبه نزديك شد و همانند خوشه انگور به استار كعبه آويخت.»

بَسَمَ الْمَسْجِدُ الْحَرامُ حُبُوراً وَ تَنَادَتْ حِجارَةٌ لِلنَّشيدِ

«مسجد الحرام از شادى تبسّم كرد و بانگ سرود حجرالأسود به فلك رسيد.»

كانَ فَجْرانِ ذلِكَ الْيَوْمُ فَجْرٌ لِنَهارٍ و آخَرُ لِلْوَليدِ

«آن روز دو صبح دم يكجا دميد، يكى طلوع فجر بود و ديگرى فروغ مولود.»

يَهْرَمُ الدَّهْرُ وَ هُوَ كَالصُّبْحِ باقٍ كُلَّ يَوْمٍ يَأتي بِفَجْرٍ جَديدٍ

«زمانه پير مى شود ولى او همانند صبح دم پايدار مى ماند، و هر روز با درخشش تازه اى طالع مى گردد.» (4)


1- جرج جرداق، صوت العدالة الانسانيّة، ج 1، ص 32
2- روكس، اسد الاسلام و قدّيسه، ص 25
3- دونالدسن، عقيدة الشّيعة، ص 34
4- بولس سلامة، عيد الغدير، ص 56

ص: 67

فصل چهارم

تصريح شاعران عرب زبان

1- شاعر پر شور قرن دوّم، سيّد حميرى، متوفّاى 179 ه. ق. در ضمن قصيده مفصّلى مى گويد:

وَلَدَتْهُ في حَرَمِ الإِلهِ وَ امْنِهِ وَ الْبَيْتِ حَيْثُ فَناءُهُ وَ الْمَسْجَدُ

«مادرش او را در حرم خدا و در خانه امن او به دنيا آورد، كه خانه آستانه و سجده گاه اوست.»

بَيْضاءُ طاهِرَةُ الثِّيابِ كَريمَةٌ طابَتْ وَ طابَ وَليدُها وَ الْمَوْلَدُ

«مادرى پاكيزه روى و پاكيزه خوى، مولودى پاكيزه از مادرى پاكيزه، در جايگاهى پاكيزه.» (1) 2- شاعر نكته پرداز قرون اوّليه، محمدبن منصور سرخسى، در ضمن يك قصيده طولانى در اين رابطه چنين مى سرايد:

وَلَدَتْهُ مُنْجِبَةً وَ كانَ وِلادُها فى جَوْفِ كَعْبَةَ افْضَلِ الأكْنانِ

«مادر نجيب و برگزيده اش او را در درون كعبه به دنيا آورد، كه بهترين جايگاه هاست.»

عَبَدَ الإِلهَ مَعَ النَّبِىِّ وَ انَّهُ قَدْ كانَ بَعْدُ يُعَدُّ فِي الصَّبيانِ

«هنگامى كه به ظاهر خردسال بود و در شمار كودكان بود، همراه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله به پرستش پروردگار مى پرداخت.» (2) 3- ابوطلحه، بن عبيداللَّه، بن ابى عون غسّانى عونى، از شعراى قرن چهارم هجرى، در ضمن قصيده غديريه خود مى گويد:

هُوَ الَّذي سَمَّتْهُ تِلْكَ الْجَوْهَرَةُ اذْ وَلَدَتْ فِي الْكَعْبَةِ الْمُطَهَّرةِ

«او همان شير بچه اى است كه اين گوهر تابناك (بنت اسد) هنگامى كه او را در درون كعبه مشرّفه بزاد شير نام نهاد.»

وَ خَرَجَتْ بِهِ فَقالَ الْجَمْهَرَةُ مَنْ ذا؟ فَقالَتْ هُوَ شِبْلي حَيْدَرَةٌ

«چون او را بيرون آورد، همگان پرسيدند: او كيست؟ گفت: او شيرزاد من است، كه «حيدر» نام دارد.»

وَلَدْتُهُ مُطَهَّرَةً قُدْسِيّاً

«من او را پاك و پاكيزه و با قداست به دنيا آوردم.» (3) 4- شاعر پر شور و مورّخ پر طنطنه عهد عبّاسيان، ابوحامد عزّالدين، بن هبةاللَّه معتزلى، مشهور به «ابن ابى الحديد» صاحب شرح نهج البلاغه، متوفّاى 656 ه. ق. در ضمن قصيده معروفش مى گويد:

هُوَ الَّذي كانَ بَيْتُ اللَّهِ مَوْلَدَهُ فَطَهَّرَ الْبَيْتَ مِنْ أرْجاسٍ وَ أَوْثانٍ

«او همان شخصيت والا مقامى است كه بيت خدا زادگاه او بود، همو بود كه خانه خدا را از پليدى بت ها پاك و پاكيزه ساخت.» (4) فصل پنجم

تصريح و تأكيد شاعران پارسى گوى

1- ابوالمجد، مجدود بن آدم، مشهور به «سنائى» شاعر بلند آوازه قرن ششم مى گويد:

در كعبه «قُلْ تَعالَوْا» از مام كه زاد از بازوى باب حطّه خيبر كه گشاد

در مرحله على نه چونست نه چند در خانه حق زاده به جانش سوگند

بى فرزندى كه خانه زادى دارد شك نيست كه باشدش به جاى فرزند (5)

2- عارف و شاعر نامى، «مولانا جلال الدّين رومى»، متوفّاى 672 ه. ق. در قصيده معروفش مى گويد:


1- عونى، ديوان؛ الغدير، ج 4، ص 135
2- انصارى، خط سيرما، ص 55
3- عونى، ديوان؛ الغدير، ج 4، ص 135
4- انصارى، خط سيرما، ص 55
5- خزائن الشهدا، ج 1، ص 9.

ص: 68

ص: 69

اى شحنه دشت نجف، از تو نجف ديده شرف تو دُرّى و كعبه صدف، مستان سلامت مى كنند

3- شاعر معروف «شاه بوعلى قلندر» متوفّاى 724 ه. ق. مى گويد:

برج امامت را شرف، فخر رسولان سلف ذاتت گهر، كعبه صدف، اين آبرو حاصل كرا؟!

حيدر تويى، صفدر تويى، علم نبى را در تويى سرور تويى، رهبر تويى، اى معجز آل عبا (1)

4- خواجه نظام الدّين اولياء دهلوى، متوفاى 725 ه. ق. مى گويد:

اگر خواهى كه در محشر شفيعت مصطفى باشد قسيم جنّت و دوزخ، على مشكل گشا باشد

امامت را كسى شايد كه شاه اوليا باشد به زهد و عصمت و دانش مثال انبيا باشد

امام دين كسى باشد كه در وقت ولادت، او بود در كعبه و كعبه ز كعبش با صفا باشد (2)

5- ابوالعطا، كمال الدّين محمودبن على بن محمود، معروف به «خواجوى كرمانى» متوفّاى 753 ه. ق. در ضمن قصيده غرّايى گويد:

چو كعبه مولد او گشت، از آن سبب شب و روز كنند خلق جهان سجده در برابر او (3)

6- شاعر نامى، عبد الرّحمان جامى، متوفّاى 898 ه. ق. مى گويد:

به سوى كعبه رود شيخ و من به سوى نجف به حق كعبه كه آنجا مراست حق به طرف

تفاوتى كه ميان من است و او، اين است كه من به سوى گهر رفتم، او به سوى صدف (4)


1- قلندر، صراط مستقيم، ج 1، ص 89.
2- روزنامه جنگ، كراچى، 26 اكتبر، 1961 م.
3- خواجوى كرمانى، ديوان.
4- جامى، ديوان.

ص: 70

7- شاعر برجسته فارس، اهلى شيرازى، متوفّاى 942 ه. ق. در ضمن قصيده طولانى خود، چنين سروده است:

كعبه زان شد سجده گاه انبيا و اوليا كامد آنجا در وجود آن كعبه اهل دين

شهر علم مصطفى جوى از «عَلِىٌّ بابُها» از در علم آ، و شهرستان علم اللَّه ببين (1)

8- شاعر مقتدر و مخلص اهل بيت، محتشم كاشانى، متوفّاى 996 ه. ق. در اين رابطه مى گويد:

پس از رسول بهْ از وى گلى نداد برون قديم گلبن گلبار بوستان قدم

در آمدن به جهان پاى عرش ساى نهاد ز بطن شمسه برج شرف به فرش حرم

قدم نهاد برون هم به مسجد از دنيا ز فتنه زائى افعال زاده ملجم (2)

9- فيلسوف بزرگ، سيد محمد باقر استر آبادى، مشهور به «مير داماد» متوفّاى 1041 ه. ق. در يك تعبير كوتاه ولى پر معنا مى گويد:

اسداللَّه در وجود آمد در پس پرده هر چه بود آمد (3)

10- فقيد ادب و فرهنگ، مقدم شعراى زمان، استاد سيد محمد حسين شهريار، متوفّاى 1409 ه. ق. در ميلاديه اش گويد:

اگر يهود و نصارى عُزَير و عيسى را خداى زاده بخوانند، اين عظيم خطاست

خداى زاده نخوانديم ما مسلمانان وليد كعبه على را، كه خانه زادِ خداست (4)

فصل ششم

كتابنامه ولادت مولا در درون كعبه

بررسى همه آثار مورد اعتماد و استناد، درباره ولادت مولاى متقيان در درون كعبه، براى هيچ كس ميسّرنيست، از اين روبه همين مقدار بسنده مى كنيم وبه معرفى اجمالى كتاب هايى


1- اهلى، ديوان، ص 453.
2- محتشم، ديوان، ص 145.
3- دوانى، مكتب اسلام، سال 27، شماره 1، ص 31.
4- شهريار، ديوان، جلد سوم،- مخطوط-.

ص: 71

كه در طول قرون واعصار، مستقلًا در اين موضوع به رشته تحرير در آمده، مى پردازيم:

1- مولد اميرالمؤمنين عليه السلام

تأليف: مورّخ بزرگ شيعه در قرن دوم هجرى، لوط بن يحيى بن سعيد، معروف به «ابومخنف» متوفّاى 157 ه. ق.

اين كتاب در 222 صفحه در نجف اشرف به طبع رسيده است. (1) 2- مولد اميرالمؤمنين عليه السلام

تأليف: وهب بن وهب بن عبداللَّه بن زمعه، معروف به «قاضى ابوالبخترى» متوفّاى 200 ه. ق.

نجاشى از اين كتاب ياد كرده (2) و خطيب بغدادى آن را توسّط «رجاء بن سهل صنعانى» روايت كرده است. (3) 3- مولد امير المؤمنين عليه السلام

تأليف: پيشواى محدّثان «شيخ صدوق» متوفّاى 381 ه. ق. اين كتاب تا قرن هفتم محفوظ بود. سيد بن طاوس، متوفّاى 664 ه. ق. حديثى را از آن نقل كرده، مى نويسد:

«من اين حديث را در كتاب «مولد مولانا على بالبيت» تأليف ابوجعفر محمدبن بابويه ديدم و از آن كتاب روايت مى كنم. (4) 4- مولد على عليه السلام

تأليف: ابوالعلاء، محمدبن سهل همدانى، متوفّاى 569 ه. ق. قطعات بازمانده از آن، بازسازى شده و زير چاپ است.

5- مولد على عليه السلام

تأليف: شاذان جبرئيل قمى، از اعلام قرن ششم هجرى. قسمت هاى بر جاى مانده، باز سازى شده زير چاپ است.

6- حديث مولد الامام على بن ابى طالب عليه السلام

تأليف: ابوالحسن، احمدبن عبداللَّه بكرى، متوفّاى 952 ه. ق. نسخه خطى اين كتاب، در كتابخانه الهيّات مشهد، در ضمن مجموعه اى به شماره 1045 موجود است.

7- مولد اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام

تأليف: شيخ محمد ابوعزيز خطّى، از علماى برجسته بحرين، در قرن دوازدهم


1- امينى، معجم المطبوعات النجفيه، ص 355
2- نجاشى، رجال، ص 430
3- خطيب، تاريخ بغداد، ج 7، ص 419
4- ابن طاووس، اليقين، ص 191

ص: 72

هجرى قمرى.

اين كتاب در سال 1372 ه. ق. در 222 صفحه رقعى در نجف اشرف به طبع رسيده است.

علامه تهرانى بر انتساب اين كتاب به ابوعزيز خطّى صحّه گذاشته (1) جز اين كه اين كتاب دقيقاً همان كتاب منسوب به ابومخنف است. احتمالًا خطى، كتاب مخنف را استنساخ كرده، بعدها فرزندان و شاگردانش تصوّر كرده اند كه از تأليفات خودش مى باشد.

8- مولد اميرالمؤمنين عليه السلام

تأليف يكى از معاصرين، كه از منابع علامه اردوبادى مى باشد. (2) 9- مولود كعبه

تأليف: علامه سيد علينقى نقوى لكهنوى، متوفّاى 1408 ه. ق. به زبان اردو، چاپ 1351 ه. ق. هند.

10- فى مولد اميرالمؤمنين عليه السلام

تأليف: شيخ محمد مهدى خالصى، چاپ 1369 ه. ق. بغداد.

11- كشف اليقين فى ولادة اميرالمؤمنين فى الكعبه

تأليف: سيد حسين اروميّه اى، مشهور به «عرب باغى» متوفّاى 1369 ه. ق.

12- فى مولد الامام على بن ابى طالب عليه السلام

تأليف: گروهى از نويسندگان، چون: مهدى حائرى، جعفر حائرى و محمد حسين اعلمى، چاپ 1376 ه. ق. كربلا.

13- مولد الامام اميرالمؤمنين عليه السلام

تأليف: گروهى از نويسندگان، چاپ 1378 ه. ق. نجف اشرف.

14- على وليد الكعبه

تأليف: علامه گرانقدر، مرحوم حاج ميرزا محمد على اردوبادى، متوفّاى 1380 ه. ق. شامل گفتار 152 تن از دانشمندان شيعه و سنّى، به نظم و نثر. چاپ 1380 ه. ق. نجف اشرف.

15- على الامام الخالد

تأليف: گروهى از نويسندگان شيعه، سنّى و مسيحى، كه در همايش ميلاد آن


1- تهرانى، الذريعة، ج 3، ص 274
2- اردوبادى، على وليد الكعبه، ص 29

ص: 73

حضرت شركت كرده بودند. چاپ 1382 ه. ق.

16- على و الكعبه

تأليف: سيد مهدى نقوى، از نواده هاى سيد دلدار على، شامل گزارش 84 مورد از منابع اهل سنّت.

17- البحث حول ولادة على فى البيت

تأليف: دانشمند فقيد حاج ميرزا ولى اللَّه اشراقى سرابى، متوفّاى 1393 ه. ق. كه نسخه دستنويس مؤلف در كتابخانه فرزندش در تبريز موجود است.

18- مولود كعبه

نوشته محقق توانا، حاج شيخ محمد على اردوبادى، متوفّاى 1380 ه. ق. ترجمه استاد گرانقدر حاج شيخ عيسى سليم پور اهرى، شامل بيش از 450 منبع مورد اعتماد و استناد، از آثار علماى شيعه و سنى، به نظم و نثر. چاپ 1421 ه. ق. قم 386 صفحه وزيرى.

19- يگانه مولود كعبه

تأليف: همان.

ترجمه حسين على عربى، چاپ 1420 ه. ق. قم. 127 صفحه رقعى.

20- مولد امير المؤمنين عليه السلام

بازسازى چهار رساله مفقود الأثر، توسط دكتر احمد پاكتچى، زير چاپ.

*** سال ميلاد امير مؤمنان (عليه سلام اللَّه الملك المنّان)

پاييز 1379 ه. ش./ شعبان 1421 ه. ق.

پى نوشتها:

ص: 74

ص: 75

ص: 76

ص: 77

خانه زاد كعبه

نگاهى به موضوع تولّد حضرت على عليه السلام

در «خانه خدا» در اشعار شاعران فارسى

جواد محدّثى

فضايل پايان ناپذير امام على عليه السلام، دستمايه آفرينش هاى ادبى و سرچشمه الهام نويسندگان، شاعران و هنرمندان بوده و خواهد بود.

تولّد آن حضرت در خانه خدا و شكافته شدن ديوار كعبه، موهبت و فضيلتى است كه تا كنون به اين صورت براى هيچ بشرى پيش نيامده و از منقبت هاى منحصر به فرد اميرمؤمنان به شمار مى رود. (1) اين مسأله، مانند مسائل ديگر مربوط به شخصيّت والاى پيشواى نخستين شيعه، به صورت گسترده اى در ادبيّات فارسى و آثار شاعران انعكاس يافته است. نوشته حاضر، نگاهى است گذرا به اين بازتاب نورانى در رواق ذهن و زبان و سروده شاعران متعهّد، از ديرباز تا زمان حاضر.

اين نكته كه خانه زاد خدا، حضرت على عليه السلام موجب حرمت و شرافت بيت اللَّه شده، تولّد حضرت در كعبه، به آن اعتبار و آبرويى ويژه بخشيده است، به طور گسترده در اشعار شاعران مطرح شده است.

«شيخ حسن كاشى» مى سرايد:

در كعبه بزاد آن جهاندار آن جفت بتول و شير كرّار

در كعبه كسى چو او نزاده اين منزلتش خداى داده

پذيرايى خدا از ميهمانى عزيز در خانه خويش، سوژه ديگرى است كه در اين آثار ديده مى شود.

برترى حضرت فاطمه بنت اسد بر مادر عيسى بن مريم، به لحاظ كيفيّت به دنيا آوردنِ نوزاد خويش و اينكه به مريم گفته شد از بيت المقدس و معبد الهى بيرون برود، ولى مادر اميرالمؤمنين، به دورن كعبه مقدّس برده شد، نكته ديگرى است.

پيوند وجودى حضرت امير با خانه خدا، چه در تولّد و چه در شهادت، دستمايه سرودن هاى نغز ديگرى است و اين بيت مشهور را همه مى دانند كه:

كسى را ميسّر نشد اين سعادت به كعبه ولادت، به مسجد شهادت

اينگونه ولادت و شهادت، به عنوان «حُسن مَطلع» و «حُسن ختام» براى آن حضرت شمرده شده و شاعران چنين سروده اند:

در كعبه شد پديد و به محراب شد شهيد نازم به حسن مطلع و حسن ختام او

تفاخر كعبه به عرش به خاطر اين افتخار كه نصيبش شده بود، محور سروده هاى ديگرى از شاعران است.

اينكه كعبه، قبله موحّدان عالم است و همه خداپرستان در حال نماز، روى بر كعبه مى كنند، گوياى اين حقيقت است كه توجّه به خدا از راه توجّه به حجّت خدا است و توحيد با ولايت پيوند دارد، موضوع ديگرى است كه در آثار ادبا طرح شده است.

اكنون نظرى به برخى از اين سروده ها مى افكنيم و تجلّى ولايت علوى و مناقب حيدرى را در آيينه ادبيات مى نگريم:

«صغير اصفهانى» در قصيده «غيب الغيب» خويش، از جمله در ابياتى، اين اشارات را دارد:

در حريم كعبه شاه انس و جان آمد پديد آنچه مقصود دو عالم بود، آن آمد پديد

كعبه خود قلب جهان است و ز غيب ذات خويش سرّ غيب الغيب در قلب جهان آمد پديد


1- عدّه اى از علماى شيعه و سنّى تصريح كرده اند كه روايات در اين مورد در حدّ تواتر است و برخى كتاب مستقلّى در همين زمينه نوشته اند. نك: الغدير، ج 6، ص 22 به بعد.

ص: 78

ص: 79

پيش از آن كايد فرود «ايّاك نعبد، نستعين» از درون كعبه وجه مستعان آمد پديد

«شمس اصطهباناتى» نيز در مسمّطى كه با «امشب كه چهر آسمان دارد صفاى ديگرى ...» آغاز مى شود، در ترسيم شب ميلاد على عليه السلام در يك بند چنين مى گويد:

چون صبح فردا آفتاب از كوه بطحا سر زند روح القدس بهر خبر، اللَّه اكبر برزند

اوّل حصار كعبه را پيراهن ديگر زند و آنگه درون خانه را آيين زيباتر زند

لوحى به شكل «يا على» بر بام و بر سر در زند نقشى براى جاى پا بر دوش پيغمبر زند

بر مشركان چشمك زند، لبخند بر خيبر زند يعنى رسيد آن كو كزو نسل عدو گردد تلف

و در ادامه، به زمينه سازى خدا براى ميهمان نوازى از «مولود كعبه»، دربندى ديگر چنين مى سرايد:

اين خانه را بايد خدا يك روز معمارى كند آدم بنايش برنهد، نوحش پرستارى كند

و آنگه خليلش با پسر تا سقف حجّارى كند آن يك در و بامش نهد و آن نقش و گچكارى كند

هر يك ز آباء رسول، پس خانه سالارى كند كامروز اندر خانه اش يك ميهمان دارى كند

وز اين گرامى ميهمان امرى عجب جارى كند پس نقشه هاى ما سَلَف، بُد بهر اين زيبا خَلَف

و در بندى ديگر به پيامدهاى فرخنده اين ميلاد مى پردازد:

تا خانه زاد كبريا بنهاد اندر خانه پا هم بيت و هم ركن و مقام، هم مروه هم كوه صفا

هم دامن بنت اسد، هم چاه زمزم هم منا شد قبله اهل زمين، شد برتر از هفتم سما

معناى تكبير آشكار، شد از حريم كبريا هم خانه زاد است اين پسر، هم خانه هم خانه خدا

كامروز والا مقدمش شد فخر اين عالى سرا زين خانه زاد آمد قلم در وصف و در تحرير، جف

«دكتر قاسم رسا» نيز با اين نگاه به مسأله نگريسته است:

در حريم كعبه نور آفتاب افتاده است يا فروغى از جمال بوتراب افتاده است؟

خانه زاد حقّ كه در اثبات حقّانيتش مدّعا واللَّه اعلم بالصّواب افتاده است

به ماجراى ميلاد در كعبه، گاهى به عنوان يك وصف و منقبت در اشعار اشاره شده است، گاهى هم آن حادثه به صورت يك تصوير فنّى و روايت، بازگو شده است. از جمله كسانى كه گزارشگر اين فضيلت اند، «محمّد رضا رحمانى تهرانى» است، كه چنين سروده است:

مقابل حرم كعبه ايستاد، زنى به تن ز شرم و حيا و وقار، پيرهنى

گشود است دعا سوى آسمان و گريست شكفت غنچه هفت لب، به زير لب سخنى

كه يا رب از كرم آسان نماى مشكل من كه بار دارم و آزرده جان و خسته تنى

ندا به فاطمه بنت اسد رسيد ز حق قدم به خانه من نه، ميهمانِ منى

در آن مكان مقدس قدم نهاد و بزاد گرفت دست خدا را به دست، شير زنى

خدا نهاد «على» نام خانه زادش را كه روح نامتناهى دميد بر بدنى

پيمبر آمد و زد بوسه بر لب و دهنش كه آفرين خدا بر چنين لب و دهنى

«ملك الشعراى بهار» نيز قصيده اى دارد كه برخى ابياتش چنين است:

زهى به كعبه شرافت فزاى ركن و حطيم زهى مقام تو فخر مقام ابراهيم

زهى حريم تو چون كعبه، لازم الإكرام زهى وجود تو چون قبله، واجب التعظيم

ميان لجّه شرع محمّدى، كعبه است همان صدف كه در او زاد چون تو دُرّ يتيم

در سروده هاى فراوانى توجّه به كعبه در عبادت و نماز، با توجّه به مولاى متّقيان قرينه سازى شده است.

«محمّد على فتى تبريزى» در ولادت حضرت مى سرايد:

امروز كعبه را شرف و مرتبت فزود كانجا بزرگ آيت دادار، رخ نمود

زين پيشتر نداشت چنين حرمتى حرم شد مولد على و از آن حرمتش فزود

مهر على است هادى حق دوستان پاك بر كعبه مى برند اگر روز و شب سجود

پيوند كعبه هم با تولّد على عليه السلام است، هم با شهادتش. جامه سياه كعبه را هم پوشيدن لباس عزا در سوگ اين خانه زاد حرم تصوير كرده اند؛ از جمله «حسان» مى گويد:

كعبه ز كف داده چو مولود خويش گشته سيه پوش عزاى على

شيوه روايى از ماجراى ميلاد، در شعر «نعمت آزرم» نيز اين چنين آمده است:

گرد حريم قدس، چنان روزهاى پيش جمعى بدند يكسره در گفت و در شنيد

آنجا زنى كه جان جهانى نهفته داشت از التهاب شوق نيارست آرميد

زيرا كه روى دامن آن گلبن عفاف مى خواست تازه غنچه توحيد بشكفيد

برد التجا به كعبه، كه اى آستان پاك يارم چگونه از نظر مردمان رهيد؟

ديوار كعبه كرد دهان با خروش باز كاين خانه جاى توست كه آرى گهر پديد

پا هشت در درون سرايى كه غير او دست كسى به ساحت پاكش نمى رسيد

شد در درون كعبه و ديوار شد به هم چونان كه بُد نخست به ستوارىِ حديد

وا شد ز طاق عرش كلاف سفيد نور تابيد روى كعبه چنان هاله اى سپيد

تا آنجا كه مى گويد:

باليد كعبه از شرف و بانگ تهنيت از ساكنان عرش به گوش جهان رسيد

ديوار كعبه بدرقه را، كرد سينه باز چونان صدف كه گوهر خود را كند پديد

مادر برون شد از حرم و كودكش به بر وز اين شكفت حادثه، حيرت لبان گزيد

اين شيوه، در شعر بلند «شمس اصطهباناتى»- كه قسمتى از آن پيشتر آمد- نيز ديده مى شود كه حالتى تصويرى از آن واقعه شگفت دارد و همانگونه كه در آغاز سخن ياد شد، مقام مادر على عليه السلام را برتر از مادر عيسى مى شمارد و مى گويد:

آمد نداى ادخلي او را ز حىّ ذوالكرم يعنى تو غير از مريمى، باز آ و چون مريم مرم

از شاعران معاصر، مرحوم «محمّدعلى مردانى» از جمله دلدادگان اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در مجموعه شعرش به نام «على مظهر عدل و فاطمه مظهر تقوا» در ابيات فراوان به اين منقبت علوى اشاره دارد، كه برخى از آنها را مى آوريم:

در شعر سالار جوانمردان كه ترسيمى زيبا از شب ميلاد است، از جمله مى گويد:

نهاد بنت اسد پا به كعبه مقصود كه تا نهد اسداللَّه پا به ملك وجود

على ولىّ خداوندگار، ربّ ودود ز امر صانع كلّ كردگار غيب و شهود

عيان به كعبه شد آن پاى تا به سر اعجاز

سه روز بنت اسد بود ميهمان اله به خانه زاد خدا جز خدا نَبُد همراه

كه از ولادت سرّ خدا شود آگاه به قاف قدر رفيعش نبرد غيرى راه

كه بود لطف كريمش مغيث و محرم راز

پس از سه روز عيان گشت نشئه دگرى ز برج كعبه درخشيد مهرى و قمرى

خدا به شير زن مكّه داد شير نرى تبارك اللَّه از اين مادر و چنين پسرى

كه در جلالت و قدرند از بشر ممتاز

در جاى ديگر چنين آورده است:

ديوار كعبه كرد دهن باز و با جلال بنهاد پا به خانه حق مام اطهرش

ص: 80

ص: 81

ص: 82

ص: 83

شير خدا به بيت خدا ديده باز كرد بر روى مام نيك فر شير پرورش

بنت اسد ز ديده فروريخت اشك شوق زين موهبت كه دولت گل شد مسخّرش

وجه خدا به جلوه دل از عاشقان ربود در آستان كعبه به دامان مادرش

خورشيد عشق از افق كعبه پركشيد شد غرق نور، مكّه ز روى منورش

مولود كعبه ديده حق بين گشود و ديد محمود را چو آينه در پيش منظرش

مولود كعبه مظهر عشق است و عدل و داد خيزد عبير عدل ز محراب و منبرش

همچنان كه در اين شعر نيز- مثل برخى اشعار ديگر- ملاحظه مى شود، گشوده شدن راهى به درون كعبه، ميلاد حضرت امير در بيت اللَّه، افتخار و فضيلتى هم براى فرزند محسوب مى شود و هم امتيازى براى مادر به شمار مى آيد. وى در جاى ديگر به همين حقيقت ناب چنين اشاره دارد:

تا بسپرد به خانه خدا خانه بر خانه زاد خود نظرى دارد

حق ميزبان و مظهر حق ميهمان در كعبه نور حق مقرى دارد

فخر زمانه مادرِ وجه اللَّه فرزانه طفل نامورى دارد

مانده سه روز در دل بيت اللَّه دعوت ز حىّ دادگرى دارد

شمسى ز برج كعبه نمايان شد خورشيد را به كف، قمرى دارد

فرياد مى زند كه على دارم به به چه مير حيّه درى دارد

با اين شاعر، در قصيده ديگرى هم همراه مى شويم:

ديوار كعبه كرده دهن باز و عالمى در انتظار حادثه اى غير باور است

امروز كعبه فخر به هفت آسمان كند امروز قدر زمزم، افزون ز كوثر است

بر گِرد كعبه گشته به پا شور و هلهله در بسته است وديده خلقى برآن در است

بنت اسد ز كعبه خرامد برون چو شير شير افكنى به دامن آن شير پرور است

نوزاد كعبه صاحب اورنگِ «انّما» ست بر آسمان عدل و شرف مهر انور است

دست على گلى به سر كعبه زد كز او بابش ز هشت باب جنان جانفزاتر است

نوزاد كعبه در شب معراج با رسول همراز و همكلام و هم آواز و هم براست

«ژوليده نيشابورى» از شاعران صاحبدلى است كه در مدح اهل بيت، سروده هاى زيبايى دارد. در يكى از سروده هايش به اين فضيلت اينگونه اشاره مى كند:

از امر حق به خانه حق شد ولادتت تا حق شود ز جلوه تو جلوه گر، على!

از يمن مقدم تو حرم گشت محترم اى داده از تو نخل ولايت ثمر، على

تا آنكه يادبود تو ماند به يادگار بهر توگشت معجز شقّ القمر، على

شرط قبول حجّ و طواف حرم تويى سعى و صفا و ركن و منا و حجر، على

آرى ... حرمت حرم، از مولود حرم است. اين مضمون در شعرى از «مظاهر اصفهانى» چنين آمده است:

على امشب حرم را محترم مى دارد از مقدم كه جبريل امين گِرد حرم پر مى زند امشب

در شعر «عماد تهرانى» است:

حرم كعبه تو را مولد از آن شد، يعنى اى مهين بنده، تويى صاحب اين خانه ما

و «حاج اسماعيل شيرازى» مى سرايد:

در مرحله على نه چون است و نه چند در خانه حق زاده به جانش سوگند

بى فرزندى كه خانه زادى دارد شك نيست كه با شدش به جاى فرزند

خانه زادى مولا نسبت به كعبه و خداى كعبه به تعابير گوناگون بيان شده است. از جمله در اين رباعى:

روزى كه على به كعبه آمد به وجود از بهر على خدا درِ كعبه گشود

در بست بداد خانه خود به على حقّا كه على است خانه زاد معبود

برداشتهاى لطيف و نكته سنجى هاى ظريف نسبت به اين واقعه شگفت، شاهد مجذوب شدن دلها به صاحب ولايت و مولود كعبه است. در غير شعر نيز اينگونه لطافت هاى ادبى ديده مى شود؛ مثلًا «محمود عقاد» نويسنده برجسته مصرى مى نويسد:

ص: 84

ص: 85

حضرت على عليه السلام در درون كعبه زاده شد و خداى متعال عنايتى كرد كه وى بر بت هاى كعبه سجود نكرد، گويا ميلاد او در كعبه پيام آور دوران جديدى براى كعبه و عبادت در آن است. «1» علامه امينى از تفسير «آلوسى» سخنى را اينگونه نقل مى كند:

اين افتخار كه نصيب على عليه السلام شد و در كعبه به دنيا آمد، حضرت دوست داشت كه به نحوى اين مكرمت و موهبت را جبران كند. تلافى كردنش آن بود كه بت هاى خانه كعبه را به پايين افكند و در برخى روايات نيز آمده است كه كعبه، از اينكه در اطرافش بت ها مورد پرستش قرار مى گرفتند به خداى متعال شكايت كرد كه: پروردگارا! تا كى اين بت ها پيرامون من پرستيده خواهد شد؟ خداوند نيز وعده داد كه كعبه را از اين آلودگى پاك خواهد ساخت. «2» بارى ... تولّد حضرت على در اين مكان، تجلّى ديگرى از نور خدا در عرصه هستى است. «دكتر قاسم رسا» در شعر ديگرى مى گويد:

كعبه امروز تماشاگر اهل نظر است كز سراپرده حق نور خدا جلوه گر است

آمد از كعبه برون قبله نمايى كه در اوست آنچه منظور دل مردم صاحب نظر است

حجت الهى و وصىّ رسول، براى نشان دادن «جهت» و سمت و سوى توجّه به حقّ است. اين همان خصلت «قبله نمايى» است كه در شعر فوق، به آن اشاره شده است.

امامان حق را خداى متعال براى همين «جهت يابى» و گم نكردن راه و هدف، تعيين كرده است. وقتى «صائب تبريزى» مى گويد:

غفلت نگر كه پشت به محراب كرده ايم در كشورى كه قبله نما موج مى زند

مى توان گفت: در سرزمينى كه نور ولايت علوى تابيده است، نبايد كسانى در يافتن راه و جهت، دچار سردرگمى و حيرت و انحراف شوند. شاعرى ديگر اينگونه سروده است:

خانه و زادگاه تو، بيت خداست يا على چهره دلگشاى تو قبله نماست يا على

زمزمه ولادتت، سوره مؤمنون بود روز نخست بر لبت ذكر خداست يا على

اين سخن اشاره به روايتى است كه: وقتى حضرت على عليه السلام در كعبه متولّد شد، همان دم بر زمين سجود آورد، در حالى كه مى گفت: «أشهد أن لا إله الّااللَّه، وأشهَدُ أنّ محمّداً رسول اللَّه ...» و پس از سه روز كه از كعبه بيرون آمد، در برخورد با پدرش ابوطالب بر او سلام داد، آنگاه آيات نخست سوره مؤمنون (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون) را تلاوت كرد. (1) «حسان»، شاعر معاصر در يكى از سروده هايش اينگونه به وصف اين منقبت درخشان پرداخته است:

بيا به خانه خدا، به كوى و بام و در نگر تمام نور عشق را، بيا به يك نظر نگر

نشاط عاشقان ببين، گره گشاى از جبين على امير مؤمنين به كعبه مستقر نگر

چو كعبه ديد مادرش، به احترام حيدرش شكافت در برابرش، شكوه و عزّ و فر، نگر

به كعبه زادگاه او، خداست تكيه گاه او به اوّلين نگاه او، به بهترين بشر نگر

در پايان اين بررسى گذرا، كلام «شيخ مفيد» را زينت بخش اين نوشته مى سازيم كه در ارشاد نوشته است:

«نه پيش از على عليه السلام و نه پس از وى، هيچ مولودى در خانه خدا به دنيا نيامده است، مگر او. اين از روى بزرگداشت خداوند نسبت به مقام و موقعيّت اوست.» (2) پى نوشتها:


1- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 173
2- الغدير، ج 6، ص 24

ص: 86

ص: 87

گفتگو با نماينده محترم ولى فقيه و سرپرست حجّاج ايرانى

جناب آقاى رى شهرى! از اينكه اين فرصت را در اختيار فصلنامه «ميقات حجّ» قرار داديد تا گفتگويى صميمانه با جناب عالى داشته باشيم، متشكر و سپاسگزاريم. از آنجا كه سالجارى توسّط مقام معظّم رهبرى به عنوان سال امام على عليه السلام نامگذارى شده، خواهشمند است پيش از طرح پرسشها، مقدارى در رابطه با ديدگاه هاى اميرمؤمنان، على عليه السلام نسبت به حج، مطالبى بيان فرماييد.

آقاى رى شهرى: بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، با تشكر از تهيه كنندگان فصلنامه گرانسنگ «ميقات حج».

از ديدگاه امام على بن ابى طالب عليه السلام حج يك آزمون بزرگ الهى است و ثمره موفقيت در اين آزمون، پاك شدن از خطرناك ترين رذايل اخلاقى؛ يعنى خودبينى و خودخواهى و خود بزرگ بينى و كبر و آراسته شدن به سودمندترين فضايل اخلاقى؛ يعنى تواضع است.

روايات اسلامى، خودخواهى را اصل و ريشه فتنه ها و ميراث شيطان معرفى كرده است به طورى كه اگر اين رذيله در انسان علاج شود، همه چيز و همه كس اصلاح مى شوند و اگر اين فتنه در وجود انسان باشد، هيچ تلاشى براى رستگارى فرد و اجتماع به نتيجه نمى رسد. مفاسد اعتقادى، اخلاقى، علمى،

ص: 88

فردى واجتماعى، سياسى و فرهنگى و همچنين اقتصادى، همه ريشه در خودخواهى و خودبينى دارد كه از نظر امير مؤمنان عليه السلام حج مى تواند اين رذيله را علاج كند. البته اگر حج آنگونه كه خداوند تبارك و تعالى خواسته است انجام شود.

على عليه السلام در نهج البلاغه، خطبه 234، كه خطبه بسيار مفصّل و مهمّى است، تحليل هاى گوناگونى در زمينه هاى مختلف سياسى، فرهنگى، اخلاقى و اجتماعى دارند. در بخشى از اين خطبه به اين نكته مهم اشاره مى كنند كه حج يك آزمون بزرگ الهى است؛ «أَلَاتَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الأوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِلَى الآخِرِينَ مِنْ هَذَا الْعَالَم؛ بِأَحْجَارٍ لَاتَضُرُّ وَلَا تَنْفَعُ، وَلَا تُبْصِرُ وَلَا تَسْمَعُ، فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِى جَعَلَهُ اللَّهُ لِلنَّاسِ قِيَاماً»

خداوند از زمان حضرت آدم كه اولين انسان است، تا آن زمان كه قيامت برپا مى شود، مردم و كسانى را كه اعتقاد به مبانى اسلامى و دينى دارند، با سنگ هايى كه نه ضرر مى توانند برسانند و نه سود، نه مى بينند و نه مى شنوند، آزمايش كرده است؛ «فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِى جَعَلَهُ اللَّهُ لِلنَّاسِ قِيَاماً»، پس آن سنگ ها را خانه خويش قرار داد؛ خانه اى كه بايد مبدأ قيام و خيزش در جامعه باشد.

بعد حضرت در اين باره كه خداوند اين آزمون را چگونه انجام داده، اين چنين توضيح مى دهند كه: خداوند مى توانست خانه اش را در جاى بهتر و مناسب ترى بنا نهد و جنس خانه را نيز از مواد ارزشمندترى قرار دهد، ليكن اين كار را نكرد، چرا كه:

اولًا- خانه خودش را در جايى قرار داد كه به تعبير مولا «ثُمَّ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الْارْضِ حَجَراً، وَأَقَلِّ نَتَائِقِ الدُّنْيَا مَدَراً»؛ خداوند خانه خود را در سنگلاخ ترين مكان ها و بى ضياع ترين نقاط زمين و تنگ ترين درّه ها جاى داد، ميان كوه هاى خشن و ريگ هاى داغ و چشمه هاى كم آب و آبادى هاى دور از هم، نه شترى آنجا فربه مى شود و نه اسبى و نه گاوى و نه گوسفندى، بعد دستور داد كه حضرت آدم و فرزندانش تا قيامت، قصد و آهنگ آن كنند و به زيارت اين سنگ ها كه خانه خودش را تشكيل داده است، بپردازند و آنگاه توضيح مى دهد كه مردمان با تمام

ص: 89

وجود، از ميان فلات ها و دشت هاى دور دست و از درون وادى ها و از درّه هاى پر شيب و از جزيره هاى از هم پراكنده درياها به آنجا روى مى آورند تا به هنگام سعى از سر خوارى و خاكسرى شانه هاى خود را تكان دهند و «لا اله إلّااللَّه» گويان، برگرد اين خانه سنگى بچرخند، با موهاى آشفته و پيكرهاى گرد گرفته، هروله كنان بشتابند. امام عليه السلام مى افزايند:

«اگر خداوند مى خواست، مى توانست براى خانه خود و مشاعر ارجمندش وضعيّتى مناسب تر ايجاد كند و آن را در ميان باغ ها و جويبارها و سرزمين هاى هموار و پر درخت و پر ميوه، كه خانه هايش به هم پيوسته و روستاهايش نزديك به هم در ميان گندم زارها و باغ هاى خرّم و زمين هاى پر گياه و دشت هاى پر آب و در وسط باغستان هاى خرّم و بهجت زا و در جاده هاى آباد قرار گرفته، جاى دهد.»

اگر خداوند خانه اش را، به جاى اين نقطه بسيار محروم، در يك نقطه آباد و زيبا قرار مى داد، به فرموده امام على عليه السلام:

«به همان نسبت كه آزمايش و امتحان ساده تر انجام مى شد پاداش و جزا نيز كم و اندك بود.»

اين ها در رابطه با نقطه و مكانى بود كه كعبه در آن قرار گرفته است، بعد درباره خود كعبه مى فرمايد:

«اگر شالوده و اساس كعبه و سنگ هايى كه در ساخت آن به كار رفته، از زمرّد سبز و ياقوت سرخ و با درخشش و روشنايى بود، از رخنه شك و ترديد درسينه ها كم مى شد و مردم كمتر دچار ترديد مى شدند. و از تلاش شيطان براى تسلّط بر دل ها كاسته مى شد.»

بنابراين، هم ساختمان و اساس و مواد كعبه و هم جايگاه آن، بگونه اى است كه اگرانسان كمى دقت كند، مى فهمد كه اين همه، زمينه اى است براى امتحان انسان ها.

سپس حضرت به نكته اصلى اشاره مى كند كه: «خداوند بندگانش را با انواع سختى ها مى آزمايد و آنان را با مجاهدت هاى گونه گون به بندگى مى گيرد و به

ص: 90

گرفتارى هاى مختلف آزمايش مى كند تا بدين وسيله كبر و خود پسندى را از دل هايشان بيرون كند و فروتنى و خاكسارى را در جان هايشان بنشاند. درهاى فضل و رحمتش را به روى آنان بگشايد و اسباب عفو خويش را به آسانى در اختيارش قرار دهد» (نهج البلاغه، خطبه 192)

بنابراين نتيجه مى گيريم كه حج از ديدگاه امير مؤمنان عليه السلام به عنوان مهم ترين برنامه و بهترين نقطه خودسازى است و اگر اهل اسلام و مسلمانان اين فريضه را آنگونه كه بايد و شايد انجام دهند، به يقين از خودخواهى ها و كبرها و رذايل اخلاقى پاك مى شوند وبه بهترين صفات انسانى، كه فروتنى و تواضع است، آراسته مى گردند و اگر اين حقيقت تحقّق پيدا كرد و زائر خانه خدا با نورانيت حج از اين سفر برگشت، زمينه براى انواع اصلاحات فردى و اجتماعى فراهم مى شود.

زائر خانه خدا- مرد باشد يا زن- مى تواند در خانواده خود تحوّلى ايجاد كند.

وقتى كه از خودبينى و خودخواهى خالى شد زندگى او متحوّل مى شود و از نظر اجتماعى و سياسى، روش ها و سياست هاى سازنده را پيش مى گيرد، اختلافات جاى خود را به همدلى مى دهند و وحدت كلمه، كه به قول امام خمينى قدس سره مهم ترين فلسفه حج است، تحقق مى يابد. شعارهايى كه مردم را به وحدت كلمه دعوت مى كنند، بايد ريشه در صفات خوب داشته باشد، تا رذايل اخلاقى و در رأس آنها خودخواهى را برطرف سازند، و اگر جز اين باشد، وحدت كلمه تحقق پيدا نخواهد كرد.

مسلمانان اگر متّحد شوند، قِياماً لِلنّاس تحقّق پيدا مى كند؛ يعنى امت اسلامى براى تأمين منافع مادى و معنوى خود در جهان بپا خواهند خاست و آن وقت است كه مى توانند اسلام را بر جامعه حاكم كنند.

آرى، ازديدگاه اميرالمؤمنين على عليه السلام، حج از يك چنين ظرفيت بزرگى برخوردار است، اگر دقت كنيم مى بينيم كه فلسفه هاى ديگرِ حج نيز به اين فلسفه كه فلسفه سازندگى انسان است بر مى گردد. حتى آن فلسفه اى كه امام باقر عليه السلام فرمود كه «مردم دعوت شدند تا بيايند و دور اين سنگ ها بگردند، سپس نزد ما بيايند و ولايت و اطاعت خودشان را به ما عرضه كنند» نيز از همين جا ناشى مى شود.

ص: 91

: اخيراً موسوعه اى با نام «الامام علي بن ابيطالب في الكتاب والسنة» توسط حضرت عالى و همكارانتان تأليف و منتشر شده است، لطفاً قدرى در رابطه با سبب تأليف اين كتاب و ويژگى هاى آن توضيح دهيد. آيا حضور جناب عالى در حج و توجه به آثار و يادگارهاى امير مؤمنان عليه السلام نقشى در تأليف اين كتاب داشته است؟

آقاى رى شهرى: حضور در مكه در تأليف كتاب نقشى نداشت، ليكن در به ثمر رساندن كتاب مؤثر بود. يكى از دعاهاى من، موفقيت در تكميل اين كتاب مبارك بود. بارها در كنار خانه خدا و يا در خدمت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از خداوند اين تقاضا را كرده بودم كه توفيق عنايت كند تا كتاب مربوط به اميرالمؤمنين على عليه السلام؛ يعنى همين موسوعه به ثمر برسد. خداوند اين عنايت را كرد و در سال امام على عليه السلام اين كتاب توفيق انتشار پيدا كرد و من متوجه شدم كه خداوند منّان اراده فرموده بود كه اين كتاب در سال ولايت منتشر شود تا مورد توجه بيشترى قرار گيرد؛ لذا اجابت دعا را به تأخير انداخت وانتشار كتاب تاامسال كه سال اميرالمؤمنين عليه السلام است بطول انجاميد.

روز اول سال جارى هنگامى كه از مسجد الحرام به بعثه مقام معظم رهبرى بازگشتم، روزنامه زائر را كه معمولًا قبل از انتشار ملاحظه مى كنم و نكات لازم را تذكّر مى دهم، روى ميز دفتر بعثه ديدم، هنگامى كه ملاحظه كردم مقام معظم رهبرى امسال را سال امير مؤمنان على عليه السلام اعلام كرده اند، بى درنگ سجده شكر گزاردم و مطمئن شدم كه خداوند اجابت اين دعا را براى امسال قرار داده است؛ لذا پس از بازگشت از حج، حدود يك ماه تقريباً همه كارها را كنار گذاشتم و اقدامات نهايى را كه براى انتشار اين موسوعه ضرورت داشت، انجام دادم و مصمّم شدم كه پيش از سيزدهم رجب، سال روز ولادت مولاى متّقيان امير مؤمنان عليه السلام حتماً اين كتاب از چاپ خارج شود، به عنايت خداوند و با همّت و تلاش همكارانمان در دارالحديث، توفيق انتشار اين كتاب را يافتيم.

در رابطه با ويژگى هاى موسوعه امام على بن ابى طالب عليه السلام به طور خلاصه بايد بگويم كه اين موسوعه 8 ويژگى مهم دارد:

نخستين ويژگى، جامعيت آن است. در نگارش اين موسوعه، ضمن اجتناب از

ص: 92

تكرارها و ارجاع به نصوص مشابه و در عين خلاصه بودن، تلاش شده است جامع همه، يا غالب كتاب هايى باشد كه درباره اميرالمؤمنين على عليه السلام نگارش يافته است و پژوهشگر بتواند با مطالعه آن، به عصاره و شهد آنچه درباره آن حضرت نوشته شده است، دست پيدا كند يا از طريق آن به موضوع مورد نياز خود براى تحقيق برسد.

موسوعه امام على عليه السلام 6738 متن تاريخى و حديثى را ارائه كرده كه مستند است به بيش از سى هزار مصدر از كتب فريقين كه به ترتيب اعتبار منابع نيز آدرس داده شده است. منابع و مصادر اين كتاب حدود پانصد عنوان است كه تعداد دقيق آن در جلد سيزدهم و چهاردهم خواهد آمد.

حدود پانصد عنوان كتاب از فريقين، منابع اين كتاب شريف است كه شامل كتب حديث، تاريخ، رجال و تراجم مى شود.

دومين ويژگى، استناد گسترده به منابع فريقين است. اين موسوعه براى نخستين بار، گسترده ترين بهره بردارى را از منابع تاريخى و حديثى فريقين در تبيين شخصيت امام على عليه السلام در زمينه هاى مختلف دارد.

سومين ويژگى آن، اعتبار منابع است.

در نگارش اين موسوعه پس از فيش بردارىِ مستقيم از منابع، تلاش شد با كمك گرفتن از رايانه، حتى المقدور همه نصوص مربوط به يك موضوع گردآورى شود و پس از آن استوارترين، جامع ترين و كهن ترين مصدر گزينش شود. آنچه در ارتباط با اعتبار نصوص مورد بهره بردارى قرار گرفته، بسيار مهم و قابل توجه است وآن اين است كه تلاش كرديم در مواردى كه نصوص قطعى در مورد موضوعى وجود ندارد، از طريق تأييد مضمون نصوص هر عنوان، به وسيله قرائن عقلى و نقلى، به مطلبى كه ارائه مى شود، به دست آوردن نوعى وثوق براى محقّق امكان پذير گردد و اگر به دليل خاصى، گاه از مصادرى استفاده كرديم كه از اعتبار كافى برخوردار نبوده، توضيحات لازم را ضمن بيان مصادر، براى محققين داده ايم.

چهارمين ويژگى كتاب موسوعه، داشتن تحليل و جمع بندى در هر بخش است كه پژوهشگر ضمن ملاحظه بيش از هفت هزار نصّ تاريخى و حديثى درباره

ص: 93

امام على عليه السلام، به تناسب هر يك از موضوعات، با تحليل ها و نظريه ها و نكات مهم در زمينه هاى تاريخ و حديث و فقه الحديث آشنا مى شود.

پنجمين ويژگى، كاربردى بودن آن براى عصر و نسل حاضر است. اين كتاب تنها شرح حال گذشته نيست بلكه آموزنده ترين و كاربردى ترين كتاب براى عصر حاضر به ويژه براى جهان اسلام و نسل جوان و تحصيل كرده امت اسلامى است و خوب است اينجا اشاره كنم كه كاربردى ترين بخش هاى اين موسوعه اختصاص به تبيين سياست هاى امام على عليه السلام در زمينه هاى كشور دارى و حكومت دارد كه به شدّت مورد نياز كارگزاران دولت هاى كشورهاى اسلامى، به ويژه خدمتگزاران نظام مقدس جمهورى اسلامى است.

ششمين ويژگى موسوعه امام على بن ابى طالب عليه السلام ابتكار در نگارش مطالب است. شيوه نگارش و چينش مطالب به گونه اى است كه در واقع يك نظم بديع و كاملًا ابتكارى به اين كتاب داده است كه پژوهشگر با يك نگاه اجمالى به فهرست آن، مى تواند در جريان كلى مسائل مطرح شده قرار گيرد و نكته يا مطالب مورد نظر خود را به آسانى پيدا كند.

هفتمين ويژگى آن، خدمات جنبى است كه براى پژوهشگران ارائه مى شود. در اين موسوعه، الفاظ غريب، اشخاص و اماكن و توضيحات لازم ارائه شده و نقشه هاى مورد نياز محققين نيز به طور فنى تهيه و ارائه گرديده است.

تعداد نُه نقشه آورده ايم، كه كار تخصصىِ زيادى روى آن صورت انجام است و آنها شامل نقشه جنگ هاى امام عليه السلام و مكان هايى است كه جنگ در آنها واقع شده؛ مانند مسير امام عليه السلام در جنگ جمل، صفّين و نهروان، همچنين قلمرو حكومت امام، مسير پيامبر در حجّةالوداع، نقطه غدير و نقاطى كه مورد تهاجم معاويه واقع شده است.

هشتمين ويژگى، رعايت اخلاق نگارش است كه در ارائه مطالب و تحليل ها تلاش كرديم مسائل با ديد باز و روشن بين- و نه با چشم نابيناى تعصّب- مورد بررسى قرار گيرد و از اين رو به مقدسّات هيچ مذهبى اهانت نشده است و از اين رو اميدواريم اين موسوعه گامى بلند در جهت تقريب مذاهب اسلامى و

ص: 94

نزديك كردن هر چه بيشتر امّت اسلامى به يكديگر و وحدت كلمه آنان در برابر دشمنان قرآن و- ان شاءاللَّه- زمينه سازى براى حكومت جهانى اسلام، به شيوه حكومت نورانى امام على بن ابى طالب عليه السلام باشد!

: نقش شيعيان اميرمؤمنان عليه السلام در حج را چگونه ارزيابى مى كنيد؟

آقاى رى شهرى: به بركت پيروزى انقلاب اسلامى همه ساله نقش پيروان اهل بيت در حج پر رنگ تر مى شود اما من تصوّر مى كنم انتظارى كه اهل بيت عليهم السلام از پيروان خود در حج دارند، بيش از آن مقدارى است كه در غير ايام حج دارند، زائران ايرانى خانه خدا، در سال هاى اخير، به خصوص به دليل آنكه بيشترشان مُسن و تعداد قابل توجهى از آنان كم سواد يا بى سواد بودند، آن نقشى را كه بايد ايفا كنند، ايفا نمى كردند و ليكن در مجموع تصور مى كنم كارها رو به بهتر شدن است، البته بايد توجه داشت كسانى كه با مرام اهل بيت موافق نيستند نيز آرام ننشسته اند، آنها هم برنامه ريزى مى كنند تا نقش شيعيان را در حج كم رنگ سازند.

: انتظار اهل بيت از پيروان خود چيست؟

آقاى رى شهرى: در يك جمله بايد بگويم انتظار اهل بيت عليه السلام از شيعيان اين است كه در آنجا زينت اهل بيت باشند، همانطور كه امام صادق عليه السلام فرمود: «كُونُوا لَنا زَيناً ...» پيرو اهل بيت بايد نمونه يك مسلمان كامل باشد. آبروى اهل بيت را حفظ كند و به گونه اى عمل كند كه مسلمانان جهان كه از همه كشورهاى اسلامى و حتّى كشورهاى غيراسلامى در حج حضور پيدا مى كنند، جذب اهل بيت شوند. پيروان اهل بيت بايد از نظر وضع لباس و حفظ ظاهر و حضور به موقع در نمازهاى جماعت الگو باشند و از كارهايى كه موجب وهن شيعه است بپرهيزند و كارى كنند كه ساير مسلمانان، پيرو هر مكتبى كه هستند، علاقمند به مكتب اهل بيت شوند، اين يك وظيفه عمومى است براى همه كسانى كه ادعاى پيروى اهل بيت عليهم السلام را دارند. البته اهل علم وظيفه بيشترى دارند، به خصوص آنهايى كه با زبان هاى زنده دنيا آشنا هستند، انتظار اهل بيت از اينها بيشتر از ديگران است. آنان

ص: 95

بايد از مكتب اهل بيت دفاع كنند و به شبهات و دروغها پاسخ دهند.

اين مسأله بسيار جدّى است. در سال هاى گذشته و اين ده سالى كه خداوند به ما توفيق داده، مى بينيم همان شبهه هايى كه در سال هاى اول مطرح بود، با همه دفاعى كه مى شود، باز همان شبهه ها را تكرار مى كنند و اين حاكى از عنادى است كه دشمنان و مخالفان اهل بيت عليهم السلام با تشيع دارند.

: ارزيابى حضرت عالى از حج سال گذشته چيست؟

آقاى رى شهرى: به فضل خداوند، همه ساله- به دليل ارزيابى جدى كه از كارهاى حج داريم و برنامه ريزى هايى كه در طول سال، به حول و قوّه الهى انجام مى شود- يك گام جلوتر از سال پيش هستيم. البته اعتراف مى كنيم تا نقطه مطلوب فاصله داريم ولى تصوّر ما اين است كه با وضعيتى كه عربستان ايجاد مى كند و امكاناتى كه ما در اختيار داريم، نسبت به كارهايى كه مى شود انجام داد و آنچه مى توان انجام داد، انجام مى گيرد.

: مدّتى است بحث خصوصى سازى عمره و حج مطرح شده و در عمره سال جارى نيز به اجرا گذاشته شده است. نظر جناب عالى در زمينه خصوصى سازى چيست؟

آقاى رى شهرى: بنده با مسأله خصوصى سازى از ابتدا مخالف بودم و دليل آن تجربه اى است كه در رابطه با سوريه داشتيم كه متأسفانه مفاسد زيادى را به دنبال داشت و هنوز هم دارد و ان شاءاللَّه تلاش خواهيم كرد كه مسؤولان امر را راضى كنيم تا مشكلاتى كه از ناحيه خصوصى سازى سوريه ايجاد شده در عمره تكرار نشود.

تجربه سوريه به خوبى نشان داد كه خصوصى سازى به مصلحت حج و عمره نيست، حتى من در يكى از جلسات هيأت دولت حضور پيدا كردم و گفتم كه از نظر فرهنگى و اقتصادى، خصوصى سازى به زيان كشور است و اين مسأله سبب خواهد شد كه قيمت عمره و حج افرايش پيدا كند، چون سازمان حج يك سازمان دولتى است و سودى نمى خواهد، به فرض اگر سودى هم ببرد، سرانجام، آن را به

ص: 96

حج و عمره و در نهايت به كشور برگشت مى دهد، اما وقتى خصوصى مى شود بخش خصوصى به طور طبيعى دنبال سود است و قيمت حج و عمره گران تر خواهد شد، همانطور كه امسال گران تر شد. و اين به ضرر دولت است؛ زيرا زائران هنگام رفتن، ناگزيرند همانطور كه در سوريه از بازار سياه ارز تهيه مى كنند وارد بازار آزاد ارز شوند و قيمت ارز گران مى شود و مشكلاتى از اين ناحيه براى دولت به وجود مى آيد. از نظر فرهنگى نيز مسأله روشن است. وقتى كه تشكيلاتى تحت اشراف بعثه مقام معظم رهبرى و سازمان حج، به امور فرهنگى بپردازد، قطعاً بهتر مى تواند امور فرهنگى را سامان بدهد. در سال جارى كه اولين سال تجربه عمره خصوصى بود، ما در عمل ديديم على رغم تمهيداتى كه كرده بوديم و نگذاشتيم آن طور كه تصور مى شد عمره رها شود، اما در عين حال مشكلات جدّى به وجود آمد؛ به خصوص در بخش مهرجانى ها.

براى سال آينده- ان شاءاللَّه- برنامه ريزى خواهيم كرد تا اين وضعيت تكرار نشود. اگر سؤال شود با اينكه ما مخالف بوديم پس چرا خصوصى شد؟ پاسخ آن آن است كه اين مشكل از سوى عربستان سعودى به وجود آمد. آنان به طور رسمى ابلاغ كردند كه طرف قرارداد ما در ايران بايد شركت هاى خصوصى باشند و بر اين اساس به افرادى خاص ويزا دادند و سازمان حج هم نتوانست كارى براى جلوگيرى از آن انجام دهد، ولى به هرحال با شرايطى كه عربستان سعودى ايجاد كرده، بايد تلاش كنيم تا آن تمركزى كه در عمره وجود داشت حتى المقدور تحقّق يابد و ما در حال حاضر مشغول برنامه ريزى هستيم تا سال آينده عمره به شكلى ساماندهى شود كه مشكلات امسال تكرار نشود و يا لا اقل كم تر باشد.

: شنيده شده است كه خصوصى سازى از بار معنوى اين سفر به شدت كاسته است. ارزيابى جناب عالى در اين زمينه چيست؟

آقاى رى شهرى: البته اين «به شدت» را قبول ندارم، گرچه ضعف هايى از لحاظ فرهنگى به خصوص در كار برخى كاروان هاى مهرجانى وجود داشت ولى با تمهيداتى كه انديشيده بوديم، حتى المقدور نگذاشتيم افت فرهنگى جدّى باشد.

ص: 97

: آيا خصوصى سازى حج نيز عملى مى شود؟

آقاى رى شهرى: در شرايط فعلى، اگر مسأله غير قابل پيش بينى به وجود نيايد تصور نمى كنم خصوصى سازى حج- لااقل- در پنج يا شش سال آينده تحقّق پذيرد، دليل آن هم اين است كه دولت نسبت به كسانى كه ثبت نام كرده و پول گرفته متعهّد است آنان را به حج اعزام كند. بنابراين، در وضعيتى كه الآن هستيم نمى توانيم خصوصى سازى حج را پيش بينى كنيم مگر وضعيت ديگرى پيش آيد.

: بعثه مقام معظم رهبرى براى تقويت بُعد معنوى حج تا كنون چه اقداماتى را انجام داده است؟

آقاى رى شهرى: بحمداللَّه در طول ده سال گذشته، بعثه مقام معظم رهبرى در دو قسمت تلاش هاى خوبى را انجام داده:

الف: استفاده از روحانيون كار آمد كه بحمداللَّه تحوّل زيادى در اين زمينه به وجود آمده و تقريباً مى توانيم بگوييم اكثر قريب به اتفاق روحانيونى كه الآن مورد استفاده قرار مى گيرند كارآيى خوبى دارند و مى توانند زائران را خوب هدايت و راهنمايى كنند. البته بعضاً افرادى هستند كه مشكل دارند كه توسط ناظرهايى معيّن كرده ايم، متوجه ضعف كارشان مى شويم و با آنها برخورد لازم انجام مى شود و از گردونه اعزام خارج مى شوند.

ب- كتاب هايى براى استفاده زائران تهيه شده و هر سال به آمار آن اضافه نيز مى شود. به عنايت و يارى خداوند تا كنون بيش از سيصد كتاب در زمينه هاى مختلف حج، توسط معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى منتشر شده كه اميدواريم مورد استفاده عموم قرار گيرد. اخيراً پيشنهاد شد كه اقدامات انجام شده توسط معاونت آموزش و تحقيقات بعثه، به اطلاع همگان برسد و اميدواريم به زودى اين كار انجام شود تا همه زائران حج و عمره از كارهاى انجام گرفته آگاهى يابند و ببينند كه چه امكاناتى براى پيشبرد اهداف فرهنگى در بعثه مقام معظم رهبرى به وجود آمده است.

ص: 98

: وپژگى هاى حج سال گذشته را بيان فرماييد؟

آقاى رى شهرى: در رابطه با ويژگى هاى حج سال گذشته بايد بگويم كه:

مجموعاً 93971 نفر از ايران به عربستان جهت زيارت خانه خدا مشرّف شدند كه 1429 نفر افغانى و عراقى و 6061 نفر عوامل خدماتى و بقيه زائر بودند.

از نظر اجرايى چند نكته قابل توجه داشتيم:

1- سياست صرفه جويى و بهينه سازى خدمات ادامه يافت، گرچه در مواردى، مسائلى پيش آمد كه زائران با مشكل مواجه شدند. البته اينطور نيست كه سياست صرفه جويى بدون مشكل باشد، قطعاً عده اى نسبت به اين امر اعتراض دارند و خواهان خدمات بيشترى هستند كه با سياست صرفه جويى نمى سازد، هر چند در سال آينده وضعيت تفاوت خواهد داشت؛ زيرا هم زائران از ثبت نام كنندگان جديد هستند و بيشتر آنها را افراد جوان و ميان سال تشكيل مى دهد و هم به دليل اين كه هزينه انجام شده از زائران اخذ مى شود.

2- مسكن در سال گذشته از وضعيت بهترى برخوردار بود و تنها مشكلى كه در مكّه وجود داشت دورى راه بود كه براى حل مشكل رفت و آمد زائران سال آتى- ان شاءاللَّه- تصميم داريم برنامه ريزى كنيم و سازمان حج برنامه هاى خوبى را پيش بينى كرده است.

3- در سال گذشته طرح خانه پزشك و خدمه پزشك در كاروان ها اجرا شد و از مراجعه حجاج براى امور ساده به درمانگاه ها كاسته شد، همچنين پزشكان بر امور بهداشتى داخل كاروان نيز نظارت مى كردند.

4- كاروان جانبازان مجدداً راه اندازى شد و بسيارى از مشكلات آنان حل گرديد. هر چند كه دير تشكيل شد ولى خوب بود و توانست قدرى از مشكلات آن عزيزان بكاهد.

5- مهمترين مسأله اجرايى كه در سال گذشته داشتيم مسأله ذبح و قربانى در محل جديد بود كه دولت عربستان معيّن كرده و به همين جهت مشكلات زيادى پيدا كرديم. البته اصل طرح بسيار خوب است و اگر مشكلات آن حل بشود جلوى از بين رفتن صدها هزار رأس قربانى را مى گيرد، ما هم پيش بينى مى كرديم كه

ص: 99

مشكل داشته باشد ولى راهى جز اين نداشتيم كه قربانى هاى زائران در محل جديد ذبح شود. البته تا ساعت 2 بعد از ظهر كار خيلى خوب پيش رفت ولى بعد از ساعت 2 با خراب شدن تسمه هاى انتقال، همه برنامه هاى قبلى به هم ريخت و روز اول عده اى نتوانستند تكليف خودشان را انجام دهند و قربانى خودشان را ذبح كنند و بقيه قربانى هايى كه انجام شده بود قسمت زيادى از آن از بين رفت.

6- در نقل و انتقال هوايى مشكل داشتيم و همچنين مشكل ماشين هاى سعودى بود كه در نقل و انتقال وضعيت خوبى نداشتند.

اما از بُعد سياسى، چند نكته قابل توجه بود:

* مراسم برائت در عرفات نظم بهترى داشت و جمعيت از انسجام بهترى برخوردار بود. سال هاى قبل، براى جمع كردن جمعيت در زير خيمه بعثه، با مشكل مواجه بوديم كه طراحى شد و اين مشكل تا حدود زيادى بر طرف گرديد و پيام مقام معظم رهبرى براى نخستين بار در تاريخ حج، در 20 سال گذشته به طور كامل خوانده شد.

* در مراسم دعاى كميل جمعيت قابل توجهى حضور داشتند كه ظاهراً در سال هاى گذشته، جمعيت به اين گستردگى نبود. البته اين به دليل آن بود كه زائران ايرانى در آن زمان حضور كامل ترى در مدينه داشتند.

* گستردگى شعارهاى ضد استكبارى در مسجدالحرام و در مسير جمرات محسوس بود كه البته اين شعارها همانطور كه حاضران در موسم حج ديدند شعارهاى خود جوشى بود كه جمعى از لبنانى ها و حجاج ديگر كشورها در مسجدالحرام و در مسير جمرات داشتند كه اين هم گسترده تر از سال هاى پيش بود.

فعاليت هاى تبليغى در داخل بعثه:

* جلسات سخنرانى صبح و عصر در بعثه.

* پاسخ به مسائل شرعى به خصوص در ميقات ها.

* شبكه داوطلبانه گروه ارشاد. يعنى از هر كاروان 10 نفر داوطلب شد و با سازماندهى درجهت ساماندهى اعمال ورفتارزائران، اقدامات خوبى را انجام دادند.

* انتشار روزانه نشريه زائر.

ص: 100

* برگزارىِ برنامه هاى ويژه سال امام. چون سال گذشته توسط رهبر معظم انقلاب به نام «امام خمينى قدس سره» ناميده شده بود، توصيه كرديم كسانى كه حج واجب به گردنشان نيست به نيابت از امام قدس سره حج انجام دهند. و بحمداللَّه تعدادى از زائران چنين كردند.

* در سال گذشته، بهبود نسبى وضعيت رفتارىِ زائران قابل توجه و محسوس بود.

7- مسأله كنترل لحظه سال تحويل از مسائلى بود كه روحانيون و مديران، پيش از فرا رسيدن عيد نوروز، در مورد آن توجيه شدند، براى سال تحويل نيز بروشورى تهيه شد و ترتيبى داديم كه روحانيون با زائران باشند تا آنچه در سال قبل اتفاق افتاده بود، تكرار نشود كه بحمداللَّه كنترل و مراقبت شد.

8- تلاش براى ايجاد هماهنگى بين مراجع در رابطه با مسأله قربانى بود كه تا حدود قابل توجهى اين طرح موفق بود.

در رابطه با فعاليت هاى رسانه اى نيز چند نكته داشتيم:

* تمركز امور رسانه اى بعثه و حج در صدا و سيما و خبرگزارى. فعاليت چشمگير صدا و سيما در بخش هاى مختلف داخلى و برون مرزى از ويژگى هاى فعاليت هاى رسانه اى سال گذشته بود.

* ايجاد و گسترش سايت اينترنت در بعثه.

* مهمترين مطالب نشريه زائر و پيام هاى امام و رهبرى، اخبار و اطلاعات مربوط به كاروان ها در سايت اينترنت قرار گرفت.

* ارتباط زنده و مستقيم راديويى و تلويزيونى، به ويژه پخش زنده دعاى كميل و مراسم برائت. در اين ميان مسأله پخش زنده مراسم برائت بسيار قابل توجه بود.

اميدوارم اين خدمات مورد عنايت حق تعالى و اميرالحاج واقعى حضرت بقية اللَّه الأعظم قرار گرفته باشد و تشكر مى كنم از همه دست اندركاران حج كه تلاش كردند به فضل خدا حج سال گذشته با شكوه و آبرومند برگزار شد. و از خداوند متعال عاجزانه تقاضا دارم كه به ما توفيق عنايت فرمايد تا حج سال آتى و سال هاى بعد از آن را با شكوه بيشترى برگزار نماييم و بهتر بتوانيم به وظايف خودمان در خدمت به مردم و تحقّق اهداف حج ابراهيمى ان شاء اللَّه عمل كنيم.

ص: 101

مظلوميّت پيروان على بن ابى طالب عليه السلام در كنار خانه خدا

سيدعلى قاضى عسكر

آزار و اذيت پيروان و شيعيان امير مؤمنان على عليه السلام از روزگار آن حضرت آغاز و تا به امروز ادامه يافته است. از همان زمان كه على بن ابى طالب عليه السلام به عنوان رهبر و پيشواى جامعه اسلامى به مردم معرفى شد، ناخالصى هاى برخى از صحابه و دشمنى هاى امويان آشكار شد و رفته رفته رو به فزونى نهاد و آنگاه كه آن حضرت رسماً و به درخواست اكثر قريب به اتفاق مردم خلافت را پذيرفت، تقريباً به اوج خود رسيد. بخش عظيمى از اين دشمنى ها بدان جهت بود كه خلافت نزد على بن ابى طالب عليه السلام وسيله اى براى احياى حقّ و عدل در جامعه و ميراندن و از ميان برداشتن باطل بود و آن حضرت هرگز نمى خواست به دليل تداوم يافتن حكومت خود، عناصر ناصالح را در سمت هاى حسّاس نظام اسلامى حفظ كند و از ظلم و ستم آنان چشم پوشى نمايد و اين سياست روشن و قاطع را از همان آغازين روزهاى پذيرش خلافت، صريح و روشن در خطابه هاى خويش بيان كرد و با مردم در ميان گذاشت. از اين رو، جبهه گيرى ها در برابر آن حضرت آغاز شد و قاسطين و مارقين و ناكثين، هر كدام با روش ها و تاكتيك هاى مخصوص به خود، مقابله با على بن ابى طالب عليه السلام و راه و رسم او را آغاز كردند. ميثم تمّارها به جرم بيان فضايل و مناقب اميرمؤمنان على عليه السلام به چوبه دار بسته شدند و زبانشان را از قفا بيرون كشيدند. و رشيد هجرى ها به دليل پافشارى بر راه و رسم آن حضرت، شربت شهادت نوشيدند و اين خط سرخ خون و شهادت تا به امروز

ص: 102

ادامه يافته است.

در ايجاد اين دشمنى، بنى اميه و سپس بنى عباس نقش اساسى ايفا كرده، با شهيد و زندانى ساختن و قطع حقوق و امكانات و تحريم اقتصادى و تبليغات گسترده بر ضدّ پيروان اهل بيت عليهم السلام تصميم گرفتند، پيامبر صلى الله عليه و آله و دودمانش را از حافظه تاريخ حذف كنند.

هر انسان پژوهشگرى كه در اين راستا به تحقيق بپردازد، با صحنه هاى دلخراش و جانسوز بسيارى روبرو مى گردد و اقيانوسى از غم و اندوه به جان و روحش مى ريزد كه تحمل آن بسيار دشوار و سخت است. با حمايت خلفاى بنى اميّه و بنى عباس و وارثان ستمگر آنان در طول تاريخ، خط ضدّيت با طرفداران اهل بيت عليهم السلام دنبال شد و رفته رفته در قلمرو حكومت اسلامى و خصوصاً منطقه حجاز به صورت يك فرهنگ درآمد. اين قلم به دنبال آن نيست تا به گذشته هاى دور باز گشته، جنايات غم بار و ظلم هايى كه در حقّ پيروان على بن ابى طالب عليه السلام روا داشته اند را به تصوير كشد؛ بلكه تنها به شهادت مظلومانه يكى از پيروان و شيعيان على بن ابى طالب عليه السلام در حرم امن الهى اشاره خواهد داشت كه ريشه در همان فرهنگ ضدّيت با تشيّع دارد.

جوان 22 ساله اى به نام ميرزا ابوطالب يزدى، فرزند حاج حسين مهرعلى، در سال 1322 ه. ش. با همسرش، به قصد تشرّف به حج، از راه خرمشهر به كويت رفته و از آنجا با شتر به سرزمين حجاز و مكه حركت مى كنند.

ميرزا ابوطالب يزدى پس از طىّ مسافتى طولانى و با پشت سرگذاشتن رنج ها و سختى هاى فراوان، وارد مكّه مى شود و پس از انجام عمره تمتّع، چند روزى را در مكّه مى ماند و سپس براى حجّ تمتّع محرم شده، پس از وقوف در عرفات و مشعر و منا روز 12 ذى الحجّه براى ادامه اعمال، به مكّه باز مى گردد. سپس در يكى از قهوه خانه هاى كوچك مكّه، از غذايى كه بعداً احتمال داده شد از گوشت فاسد تهيّه شده باشد، استفاده كرد و پس از مدّت كوتاهى براى انجام اعمال وارد مسجدالحرام گرديد و مشغول طواف شد. ليكن در اثر گرمى هوا و خستگى راه و نيز استفاده از غذاى فاسد، حالت استفراغ به او دست داد و براى اينكه قى كردن او، زمين مسجدالحرام را آلوده نسازد، در دامان احرام خود استفراغ و بلا فاصله اطراف آن را مى گيرد و مراقبت مى كند تا روى زمين نريزد.

عدّه اى از حجّاج كه برخى از آنها نيز مصرى بودند وقتى اين حاجى ايرانى را با آن حال

ص: 103

مشاهده مى كنند، با توجّه به پيشينه ذهنى كه ميان سنّى ها شايع كرده بودند شيعيان، حرم مكّه و مدينه را عمداً ملوّث مى كنند، به وى حمله كرده، كتك سختى به او مى زنند كه به ناچار دامن احرام از دست او رها مى شود و قى روى زمينِ حرم مى ريزد. با جنجال آفرينى اين افراد، شرطه هاى حرم، اين حاجى مظلوم را بلافاصله دستگير كرده به همراه برخى ديگر از طواف كنندگان، در محكمه حاضر و عليه اين حاجى ايرانى شهادت مى دهند كه او قصد داشت تا حرم و كعبه را آلوده كند، قاضى نيز حكم اعدام او را صادر و در محلّ صفا و مروه و در حضور حاجيانى كه از سرتاسر جهان اسلام به حج آمده بودند، وى را گردن زدند.

روزنامه لنكستر ديلى پست چاپ انگلستان در تاريخ 7 فوريه 1944 م با عنوان «ايران با ابن سعود قطع رابطه مى كند» در اين رابطه چنين نوشت:

وقتى كه يك نفر پيش خدمت قهوه خانه كوچكى در مكّه، خوراكى را كه از گوشت فاسد تهيّه شده بود به مشترى هاى خود داد خيال نمى كرد اين كار موجب مشكلات مهمّى بين دو مملكت [ايران و عربستان] خواهد گرديد ولى حرص و آز او واقعاً چنان دشوارى هايى را ايجاد كرد.»

سپس مى افزايد:

«مكّه شهرى است كه هر مسلمانى ميل دارد آنجا را لا اقل يك مرتبه در مدّت عمر زيارت كند ولى جنگ مانع از اين شده است كه حجّاج از كشورهاى دور، براى زيارت به آنجا بروند، ليكن در هر حال، مسلمانان متعصّب هر طور كه باشد از نقاط مختلف عربستان، عراق و ايران به آنجا رفته و قهوه خانه هاى مكّه هم رونقى پيدا مى كنند، تقريباً دو هفته قبل جمعى از حجاج ايرانى به مكّه رسيده و در يكى از كاروان سراها فرود آمده و قبل از انجام مراسم حج و زيارت كعبه، چون به واسطه مسافرت طولانى در صحرا خسته و گرسنه شده بودند، خواستند غذاى مطلوبى تناول كنند، پيش خدمت طمّاع، خوراكى از گوشت بز كه شايد فاسد هم شده بود، به آنها داد و در نتيجه، همان موقع كه ايرانى ها مشغول انجام مناسك حج بودند، در كعبه حاضر شدند و به واسطه اين كه غذاى مسموم تناول كرده بودند، مريض شدند. ناگهان هزاران حاجى كه آنجا حضور داشتند

ص: 104

از ملاحظه اين واقعه بناى داد و قال را گذاشتند و فوراً شرطه ها حاضر گرديدند.

اين پاسبانان از ميان سبع ترين عشيره بدويان مكّه كه جزو كشور ابن سعود معروف قائد وهابيان مى باشند، استخدام گرديده و آنها مى خواستند بيگانگانى را كه به مقدّسات مذهبى توهين وارد آورده اند، فوراً به قتل برسانند و هيچ عذر و بهانه اى نمى پذيرفتند؛ زيرا استفراغ در خانه كعبه توهينى نسبت به پيغمبر است كه هيچ سابقه نداشته و فقط مرگ، گناه مرتكب را جبران خواهد كرد!

عاقبت تصميم گرفتند اسرا را به حضور قاضى كه از طرف ابن سعود براى جرم هاى ارتكابى حجاج، در محوطه كعبه معين شده است ببرند. قاضى در پرتو حكمت سليمانى! خود رأى داد ... و اين فتوا بدون تأخير در حضور مردم و در ميان هلهله آنان اجرا شد ...»

رسيدن خبر از مصر

در آن زمان به دليل جنگ هاى داخلى در عربستان و نيز جنگ بين الملل، سفارت ايران در حجاز تعطيل و كشور مصر به عنوان حافظ منافع ايران تعيين شده بود. ازاين رو، دولت ايران نتوانست به موقع از اين خبر مطّلع گردد.

سفارت ايران در مصر، بلافاصله پس از بازگشت حاجيان توسّط آقاى سيّدباقر كاظمى كه خود در مراسم حج حضور داشته، از اين حادثه جانگداز مطّلع شد و گزارش مبسوطى به اين شرح تهيّه و به تهران مخابره كرد:

مطابق دستور تلگرافىِ وزارت امور خارجه، چون نظر به مشكلاتى كه براى مسافرت حج پيش بينى مى شد دولت از دادن اجازه مسافرت به حجّاج ايرانى خوددارى نمود، اينجانب به حجاز مسافرت ننمود، كسى را هم از طرف سفارت براى رسيدگى به وضعيّت حجاج اعزام نداشت و براى عدّه اى از حجاج ايرانى كه تصوّر مى رفت به آنجا بروند از دولت مصر تقاضا شد حفظ منافع اتباع ايرانى را در موسم حجّ سال جارى در حجاز قبول نمايند، تلگرافاً و كتباً نيز گزارش اين امر به آگهى اولياى امور رسيده است.

سال گذشته با وجود منع مسافرت حجّاج به طورى كه در گزارش سفارت مصر در جدّه نيز به عرض رسيده، در حدود يك هزار و ششصد نفر حاجى ايرانى به حجاز رفته بودند، امسال نيز مانند سال گذشته، عدّه زيادى از ايرانيان به طور قاچاق از راه كويت يا از

ص: 105

ايرانيانى كه براى زيارت عتبات آمده بودند، از راه نجف به حجاز مسافرت نمودند، از قرار معلوم عدّه آنهايى كه به قصد حجّ حركت كرده بودند، در حدود شش هزار نفر بوده كه در حدود دو هزار نفر از آنها در نتيجه نبودن وسائل مسافرت، ناچار از مراجعت شده و در حدود چهار هزار نفر آنها با هزار سختى و بد بختى، خود را به حجاز رسانيده اند و در حدود 120 نفر يا عدّه بيشترى از آنها نيز مانند سال 1360 هجرى به موقع به حجاز نرسيده و از درك حجّ محروم ماندند.

امسال علاوه بر اين بدبختى ها كه نصيب حجّاج شده اتّفاقات ناگوار بسيارى در آنجا رخ داده، كه منتهى به قتل يك نفر از حجاج ايرانى گرديده است و چون سفارت مصر كه حافظ منافع اتباع ايرانى است، در اين باب به اين سفارت خبرى نداده و حجاج تا كنون نرسيده بودند، سفارت از اين موضوع بى اطلاع بود تا اينكه جناب آقاى سيّدباقر كاظمى كه از راه مصر به حجّ مشرّف شده بودند، ديروز (سه شنبه 29 آذرماه 1322) با اوّلين كشتى حجاج مراجعت فرمودند. شرح اين اتّفاقات را دادند كه خلاصه اظهارات ايشان در زير به آگهى اولياى امور مى رسد:

در اوايل ايّام حجّ كه هنوز حجّاجى كه به حجاز رسيده بودند، زياد نبود، شنيده شد تلگرافى از عراق رسيده است داير بر اينكه در حدود پنج هزار حاجى ايرانى در راه هستند چون دولت شاهنشاهى اجازه مسافرت به حجّاج ايرانى نداده بود، تصوّر نمى رفت عدّه اى به اين زيادى توانسته باشند به طور قاچاق از ايران خارج شده باشند لذا در ابتدا گمان كرديم در شماره اشتباه شده، يا خبر به كلّى بى اساس است ولى طولى نكشيد كه معلوم شد حدود شش هزار نفر ايرانى كه عدّه زيادى از آنها به طور قاچاق از مرز ايران خارج شده اند و به كويت رفته اند و عدّه ديگرى كه به عنوان زيارت عتبات به عراق آمده بودند و از آنجا قصد حجّ نموده اند، به سمت حجاز حركت كرده اند و دو هزار نفر از آنها در نتيجه نبودن وسيله مسافرت ناچار از بازگشت شده و در حدود چهار هزار نفر آنها به حجاز آمدند كه از اين عدّه در حدود 120 نفر يا عدّه بيشترى به موقع نرسيده و به درك حج موفق نشدند. نظر به اختلاف رؤيت هلال ذى حجّه، امسال نيز مانند غالب سال ها راجع به عيد اختلاف بود. در ايران، افغانستان و عراق و سوريه و حتّى مصر روز چهارشنبه عيد بود و تنها در حجاز روز سه شنبه را عيد گرفتند. سايرين مطابق افق محلّ و

ص: 106

شهادت شهود رؤيت هلال، مانند خودِ اهالى كشور عربى سعودى اوّل ماه را مطابق محلّ قبول كردند ولى ايرانيان و عدّه اى از شيعيان عراقى چون هلال را نديده بودند شهادت شهود سعودى را قبول نداشتند، با اينجانب (آقاى كاظمى) و سيّدباقر بلاط (رييس تشريفات دربار عراق) و عبدالهادى چلبى از اعيان شيعيان عراق صحبت نمودند اقدامى شود، اجازه دهند دو موقف باشد؛ يعنى پس از وقوف عرفات كه مطابق محلّ روز دوشنبه 9 ذى حجّه بود روز سه شنبه را هم به حساب شيعيان 9 ذى حجّه بود مجدّداً در عرفات وقوف كنند. به آنها اظهار نموديم كه اين موضوع عملى نيست، سابقه هم دارد، در سالهايى كه اختلاف در رؤيت هلال بود هيچ وقت دولت عربى اجازه تعدّد موقف را نداده، بلكه اين امر را موجب ايجاد اختلاف و شقاق بين مسلمين مى داند و آن را شرعاً جايز ندانسته، بلكه تقاضا كنندگان اين امر را مخالف وحدت مسلمين تشخيص داده سخت مجازات خواهند نمود و چون خودِ آنها نيز وقوف عرفات را ركن حج مى دانند سعى دارند وقوف آنها صحيح باشد و به طورى كه خود ملك ابن سعود اظهار مى داشت اشخاص تيزبينى را مأمور رؤيت هلال مى كنند و در شهرهاى مختلف نجد در روز معيّن عدّه زيادى مترصّد رؤيت هلال هستند و تلگرافاتى از اطراف راجع به اين موضوع مى رسد و قاضى شرع در شهادت شهود دقّت كافى به عمل مى آورد؛ لذا با اين سوابق، عدم قبول فتواى حاكم شرع را مانند توهين خيلى شديدى تلقّى خواهند نمود و اصرار در اين موضوع علاوه بر اينكه مفيد فايده اى نيست، ممكن است براى حجاج شيعه خطراتى داشته باشد. خوشبختانه حضرت «آقاى سيّدابوالحسن اصفهانى» هم آقاى «سيّدابراهيم شُبّر» را از طرف خود به حجاز اعزام فرموده بودند كه در اين قبيل اختلافات، نظر حضرت آيةاللَّه را به شيعيان ابلاغ نمايد.

ايشان را ملاقات نموده در اين باب سخن به ميان آوردم. اظهار نمود كه حضرت آيةاللَّه اصفهانى به ايشان دستور داده اند در اين قبيل اختلافات اگر در نتيجه اين اختلاف معلوم شود كه تعدّد موقف ممكن است زيان يا خطرى براى حجّاج شيعه ايجاد نمايد مطابق موقف محل عمل كنند و چون نظر حضرت آيةاللَّه هم همين بود قرار شد آقاى سيّدابراهيم شبّر امر ايشان را به حجّاج ابلاغ كنند.

اينجانب و آقايان ديگر نيز هر يك به نوبه خود اين موضوع را به حجّاج حالى

ص: 107

نموديم و قرار شد امسال اين موضوع را ابداً مطرح نكنند كه اختلاف بين سنّى و شيعه رخ ندهد و خطرى متوجّه حجّاج ايرانى نگردد. ولى بعداً آگاهى يافتيم كه عدّه اى از ايرانيان به زبان فارسى عريضه اى به ملك ابن سعود نوشته تقاضا كرده اند كه به آنها اجازه دهند روز چهارشنبه را هم كه به حساب ايران 9 ذى حجّه و به حساب حجاز عيدقربان بود براى وقوف به عرفات بروند.

ملك از اين تقاضا سخت متغيّر شده و به رييس شهربانى دستور داده بود، نويسندگان عريضه را گرفته حبس نموده سخت مجازات كند و به قرارى كه رييس شهربانى مى گفت اين موضوع را به طور مناسبى حل كرده بود.

اينجانب چون در ميهمانخانه بانك مصر منزل داشتم با حجاج مصرى مطابق محلّ به منا و عرفات رفته، مناسك حجّ را انجام دادم ولى معلوم شد كه با تمام اين مقدّمات عدّه خيلى زيادى از حجاج ايرانى و شيعيان عراقى روز چهارشنبه را نيز كه مى بايستى همه به منا مراجعت كرده باشند به عرفات رفته اند و رييس اداره شهربانى حجاز اظهار مى داشت كه بعد از ظهر روز مزبور، ملك با كمال تنفر و خشم به وسيله تلفن به او آگاهى داده بود كه اطلاع پيدا كرده است عدّه اى از حجاج ايرانى به عرفات رفته اند و دستور داده كه فوراً به هر وسيله كه شده آنها را بازگرداند و نامبرده با عدّه زيادى سرباز به آنجا رفته مشاهده نموده بود كه مانند روز وقوف عده خيلى زيادى در آنجا هستند، با زحمت زياد آنها را راه انداخته بود ولى آنها بدان اكتفا ننموده به مشعرالحرام نيز رفتند، از آنجا هم با سختى فوق العاده آنها را به منا فرستاد و به قرارى كه خودش مدعى بود، به ملك گفته بود اين عدّه مخالفت با اجماع ننموده اند و براى وقوف مجدّد به عرفات نرفته اند بلكه نظر به نداشتن وسيله مجبوراً در عرفات مانده اند! در هر صورت اين حركت خيلى در ملك ابن سعود و رجال متعصب كشور عربى سعودى اثر بدى باقى گذاشته بود و آن را به شكل توهين شديدى تلقى نموده، كينه آنها را در دل گرفته به فكر انتقام بودند.

بعد از مراجعت حجاج از منا و پايان مناسك حج شنيده شد يك نفر از حجاج ايرانى را به عنوان اينكه حرم مطهّر مكّه معظّمه را ملوّث نموده، گرفته و بين صفا و مروه در مقابل اداره شهربانى كَت بسته حاضر و پس از قرائت حكمى او را با شمشير سربريده اند، اميرالحج مصر نيز مرا ديده، راجع به اين موضوع بازجويى نموده مى پرسيد

ص: 108

اين شخص از كدام دسته از شيعيان است؟

رفع اشتباه ايشان را نموده، تأكيد كردم كه هيچ عاقلى نبايد به سخن عدّه اى جاهل و متعصّب گوش بدهد و اين اتّهامات باطل را باور كند؛ زيرا معقول نيست يك نفر مسلمان كه روزى پنج دفعه به اين خانه متوجّه شده نماز مى گزارد و هزارها فرسنگ راه طى كرده و جان خود را در اين وقت سخت به خطر انداخته، براى اداى فريضه مذهبى كه بر تمام مسلمانان واجب است به حجّ آمده چنين كارى نمايد.

پس از انتشار خبر بلافاصله در بين سنّى ها عموماً و مصرى ها خصوصاً بر عليه ايرانيان هيجان شديدى برپا و در چندين جا بين سنى ها و شيعه ها زد و خوردهايى رخ داد و ممكن بود كار بالا كشيده بلوايى برپا شود و خون صدها مردم بى گناه ريخته شود.

سراغ وزير مختار مصر را، كه حافظ منافع اتباع ايران است گرفتم. گفتند به جدّه رفته است. كنسول را خواستم ملاقات كنم ممكن نشد. معلوم مى شود در مكّه بوده و رو نشان نمى داد يا حقيقتاً نبوده، بالأخره صبرى ابوعلم پاشا وزير دادگسترى مصر را كه در مهمانخانه بانك مصر منزل داشت و با او سابقه آشنايى پيدا كرده- شب قبل راجع به اتّحاد اسلام و رفع اختلافات موجوده بين مذاهب مختلف مسلمين صحبت هايى مى كرديم- ملاقات كرده گفتم مگر نشنيده ايد يك نفر مسلمان را به چه تهمتى كشته اند؟ و مگر نمى دانيد كه بين سنّى ها و شيعه ها زد و خوردهايى رخ داده و ممكن است در نتيجه اين تهمت باطل و بى اساس خون عدّه زيادى از مسلمين ريخته شود. چاره اى بايد كرد.

گفت من كه سمتى ندارم چه مى توانم بكنم؟ من هم يك نفر حاجى مثل شما و ديگران هستم و سمت رسمى ندارم ولى وظيفه مسلمانى من و شما اين است كه از اين بلوا و خونريزى، هر يك به سهم خود جلوگيرى كنيم. به علاوه بين مصر و ايران روابط برادرى و دوستى موجود است و ايجاب مى نمايد ايرانيان و مصريان دست به هم داده از وقوف يك چنين بلوايى جلوگيرى كنند. از اين گذشته دولت مصر حافظ منافع اتباع ايران را قبول كرده وزير مختار به جدّه رفته، كنسول هم معلوم نيست كجاست؟ شما كه يك نفر وزير مصرى هستيد بايد اقدامى كنيد.

به اتّفاق وزير دادگسترى مصر به اداره شهربانى رفته، رييس شهربانى را ملاقات نموديم. اظهار داشت وضعيت خلى بد است. گفتم شخصى به ناحقّ كشته شده. به جاى

ص: 109

خود، فعلًا بايد از اتفاقات سوء ديگرى جلوگيرى كرد. نخست بايد به مطوّفين شيعه دستور اكيد بدهيد كه نگذارند حجّاج شيعه از خانه هاى خود بيرون آيند تا براى حفظ حيات آنها اقدامى به عمل آيد. ديگر اينكه عدّه زيادى پاسبان و افسر فهميده به حرم و ساير جاهايى كه محلّ اجتماع حجّاج است بفرستيد كه از نزاع و اختلاف حجّاج جلوگيرى كنند. از ملك هم بايد اجازه گرفت كه حجّاج ايرانى پيش از ساير حجّاج به مدينه مسافرت نمايند. رييس شهربانى مطابق تقاضاى ما اين اقدامات را پسنديد.

اينجانب و عدّه اى ديگر از حجاج عراقى نيز اين موضوع را به آگاهى ساير حجّاج شيعه رسانيديم. از قرار معلوم حاجى بدبختى كه بى گناه و در نتيجه جهل و تعصب، مقتول شده از اهالى يزد بوده كه با عيال خود به حج مشرف شده بوده است و در حال طواف در نتيجه گرمى هوا و كسالت حالت استفراغ به او دست مى دهد و براى اينكه قى او زمين را آلوده نكند در دامن احرام خود استفراغ مى كند. عدّه اى از حجاج احمق و متعصّب كه غالباً مصرى بوده اند او را در اين حال مشاهده مى نمايند و چون اين امر بى اساس بين سنّى ها شايع است كه شيعيان، حرمِ مكّه و مدينه را متعمّداً ملوّث مى كنند؛ به او حمله نموده، كتك سختى به او مى زنند و دامن احرام از دست بى چاره رها شده، قى روى زمين حرم مى ريزد. همان عدّه و عدّه اى ديگر بر عليه او شهادت داده، به تهمت اينكه متعمّداً در حرم مكّه تَغَوُّط نموده او را محكوم به قتل مى كنند و به طورى كه شرح آن در بالا گفته شد، او را به قتل مى رسانند. و چون با اين وضعيت ماندن در مكّه در اين محيط بدين [شكل] مورد نداشت، از رييس شهربانى خواستم فوراً وسائل حركت مرا به جدّه فراهم نمايد. فرداى روز مزبور به جدّه آمده با اوّلين كشتى كه از جدّه حركت كرد، به مصر آمدم و مسافرتم از حجازبه طور تعرض صورت گرفت و با شيخ يوسف ياسين منشى مخصوص ملك و فرماندار جدّه و ساير مأمورين دولت عربى سعودى خداحافظى ننمودم. وزير مختار مصر به كلّى از اين موضوع بى اطلاع بود و اقدامى در اين باب ننموده بود. به طورى كه ملاحظه مى فرمايند روش دولت عربى سعودى راجع به اين شخص، مخالف با تمام قوانين و مقرّرات انسانيّت بود. كه يك نفر حاجى را به اين نحو محاكمه مختصر، محكوم و بدين طرز شنيع مقتول سازد.

سفارت شاهنشاهى ايران در قاهره

ص: 110

دولت سعودى به دنبال شهادت اين شيعه مظلوم اطلاعيّه اى تحت عنوان «جنايت بزرگ» صادر كرده، آن را در روزنامه امّ القرى مورّخ 17 دسامبر 1943 (25/ 9/ 1322) منتشر ساخت. ترجمه متن اين اطلاعيه چنين است:

«روز 12 ذى حجّه 1362 (ه. ق.) مأمورين شهربانى در بيت الاحرام، شخصى را به نام ابوطالب فرزند حسين ايرانى از منتسبين به شيعه ايران را دستگير نمودند در حالى كه مشغول ارتكاب پست ترين و پليدترين جنايات بود و مقدارى از قاذورات را برداشته، به منظور آزار واذيت به طواف كنندگان و توهين به اين مكان مقدّس در اطراف كعبه مشرفه مى ريخت، پس از بازجويى در اين باب و ثبوت صدور اين جرم قبيح از او، حكم شرعى داير به قتل او صادر و روز شنبه 14 ذى حجّه 1362 به قتل رسيد.»

سفارت ايران در قاهره فوراً يادداشت اعتراض آميز و شديد اللحنى به وزارت خارجه سعودى نوشته و به وسيله مصرى ها كه حافظ منافع ايران بودند از آنان توضيح مى خواهد و با توجّه به اينكه اميرفيصل وزير خارجه وقت سعودى از مصر ديدار مى كرده، به صورت شفاهى نيز اعتراض خود را به وى منتقل مى نمايند:

متن نامه سفارت ايران در قاهره به اين شرح است:

«سفارت شاهنشاهى ايران احتراماً به آگاهى وزارت خارجه عربى سعودى در مكّه معظّمه مى رساند كه طبق اطلاع واصله امسال يكى از حجّاج ايرانى از اهالى يزد كه همراهى عيال خود براى حجّ به حجاز آمده بود در حال طواف در اثر خستگى و گرماى هوا مريض و مبتلا به استفراغ شده بود، در بيت اللَّه الحرام كه خداوند آن را پناهگاه و دارالامان مردم قرار داده مورد حمله مردم واقع شده او را كتك زده توهين نمودند و بعداً به تهمت ملوّث كردن حرم مطهّر او را دستگير نموده و پس از محاكمه مختصرى به شهادت افراد غيرمسؤول او را به سخت ترين مجازات محكوم و در مقابل جمعيت مردم سر او را بريدند! سفارت شاهنشاهى ايران نسبت به اين عمل غيرقانونى و مخالف شرع و انسانيّت كه نسبت به يك نفر از حجّاج ايرانى از اتباع دولت مسلمان و دوست كه از فرسنگ ها راه به قصد اداى فريضه مذهبى و زيارت كعبه معظّمه آمده بودند شديداً اعتراض نموده و در انتظار وصول جزئيات واقعه پاسخ آن وزارت همه گونه حقوق دولت شاهنشاهى را نسبت به اين پيش آمد اسفناك و تمام نتايج آن محفوظ مى دارد.»

ص: 111

وزارت خارجه سعودى مستقر در مكّه مكرّمه نه تنها از كرده خود پشيمان نمى شود بلكه در تاريخ سوّم محرم الحرام 1363 ه. ق. در نامه اى بسيار تند و وقيحانه به توجيه اين عمل غير شرعى و انسانى پرداخته، اتّهام واهى ملوّث نمودن كعبه و مسجدالحرام را را به ايرانيان نسبت مى دهد. متن اين نامه چنين است:

«تتشرّف وزارة الخارجيّة العربيّة السعوديّة بإبلاغ المفوّضية الامبراطوريّة الإيرانيّة أسفها الشديد لتلقّيها مذكّرة المفوضيّة رقم 77، ح 162، تاريخ 30/ 9/ 1322 الموافق 22/ 12/ 1943، فإنّ المفوّضيّة الإيرانية رتّبت شكل الجرم الذي ارتكبه أحد الحجّاج الإيرانيين حسب ما أرادت واعتبرت ذلك مخالفاً للشرع والإنسانيّة والقانون ولو استفسرت المفوّضيّة الإيرانيّة عن الأمر وعرفت حقيقته لم يكن منها هذا التسرّع في إرسال هذه المذكّرة.

إنّ الحكومة العربيّة السعوديّة ليس لها أيّ غاية أو غرض في معاقبة أيّ إنسان من غير حدوث جرم بيّن منه، فكيف يتصوّر العقل أن تقدم على إنفاذ حكم في أحد الحجّاج بدون أن تكون هناك دلائل قاطعة بشأنه. إنّ مثل هذا لم يقع ولن يقع من حكومة تعمل بشرع اللَّه وتنشر لواء الأمن والعدل والسلام بين جميع من يستظلّون بظلّ حكمها أو يفدون إلى بلادها المقدّسة.

إنّ الحكومة العربيّة السعوديّة قد قامت في هذا العام أكثر من أيّ عام آخر بمعاونة الحجّاج الإيرانيّين معاونة كانت فوق الطاقة وأضرت بتموين البلاد الداخلي وذلك لما أقدم الحجّاج الإيرانيّون على ركوب سيّارات لم تكن صالحة لنقلهم من خارج المملكة ثمّ لمّا دخلوا إلى داخل المملكة وضاق الوقت عليهم وتعطّلت سيّاراتهم في الصحراء فالحكومة العربيّة السعوديّة أوقفت سيّارات تموينها في الداخل وحوّلت تلك السيّارات لنقل الحجّاج الإيرانيّين وأنقذت حياتهم من الموت المحقّق، فالحكومة التي تعمل مثل هذا العمل لا يمكن أن يُوَجّه إليها تهمة إنفاذ حكم مخالف للشرع والإنسانيّة لأنّ هذا يستحيل أن يقع في بلادها.

ص: 112

لقد كان بيت اللَّه الحرام قبل وصول بعض الحجّاج الإيرانيّين إلى مكّة طاهراً ومصوناً من كلّ ما يجب صيانته منه، إلى أن وصل بعض الحجّاج الإيرانيين إلى مكّة ودخلوا بيت اللَّه الحرام فأخذ المسلمون في بيت اللَّه الحرام مع خدم الحرم يشاهدون أقذاراً قذرة في أنحاء الحرم حول مقام إبراهيم وفي المطاف وكلّ حجّاج المسلمين ينسبون ذلك إلى الإيرانيين وكانت الحكومة أصدرت أمراً بمراقبة الحرم مراقبةً شديدةً فألقي القبض أثناء ذلك على الشخص المذكور في مذكّرة المفوضيّة الإيرانيّة متلبساً بالجريمة وهو يحمل القاذورات من بيوت الخلاء داخل إحرامه ويلقيها في المطاف حول بيت اللَّه الحرام الذي يقدّسه مئات الملايين من المسلمين. فبعد أن ثبت للحكومة هذه الجريمة بالدلائل الشرعيّه وبإقرار من الشخص المذكور لم يكن لديها بدّ من إنفاذ أحكام القرآن الصريحة في مثله، فقد قال تعالى: ... وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ (1) فعذاب الدنيا قتله وعذاب الآخرة لمثله عنداللَّه في جهنّم بنصّ كتاب اللَّه وأيّ جريمة أشنع وأنكر من رجل يخرج من بيته ويقطع الفيافي والقفار لينجّس بيت اللَّه الحرام بهذه الأقذار التي أمراللَّه بتطهير البيت منها ومن كلّ كفر وشرك، حيث قال تعالى: وَطَهِّرْ بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ (2) على أنّ الإيرانييّن قد اتّخذوا لهم في بيت اللَّه الحرام في هذا العام خطّة تخرج بهم عن جماعة المسلمين حتّى اذا وحدوا في الحرم و اقيمت الصلاة امتنعوا عن الصلاة مع جماعة المسلمين وكان موقفهم في بيت اللَّه الحرام مريباً للغاية ممّا أوجب سخط المسلمين عامّة عليهم. ولولا التيقظ الشديد الذي قامت به الحكومة داخل الحرم وخارجه لصيانة الحجّاج الإيرانيين لوقع عليهم من المسلمين إهانات عظيمة واعتداءات شديدة تخلّ بالأمن والطمأنينة بالنظر للهياج الذي وقع لدى كافّة المسلمين من أعمالهم المنكرة في بيت اللَّه الحرام. وهنا نلفت نظر الحكومة الإيرانيّة إلى ما قامت به حكومتنا دلالة على حسن نيّتها وبُعد نظرها بأنّها قد لفتت نظر الحكومة الإيرانيّة بواسطة مفوضيّتها


1- حج: 25
2- حج: 26

ص: 113

ببغداد، بتاريخ 4 شعبان 1361، حيث أبلغتها لزوم الإهتمام بالسيّارات التي سيقدم بها حجّاجها وأنّ الحكومة العربيّة السعوديّة لا تعدّ نفسها مسؤولة إذا وقعت أخطار لحجّاجها بسبب ذلك، إذ لا يمكنها معونتهم ومع هذا فقد أهملت الحكومة الإيرانيّة ذلك وحصل ما ذكر أعلاه من إنقاذ رعاياها من الموت الزوام كما أنّه لفت نظر الوزير الإيراني ببغداد على لزوم التنبيه الشديد على الحجاج الإيرانيين بأن لا يأتوا بما يخالف الشرع الشريف في بيت اللَّه الحرام حتّى لا يكونوا عرضة لسخط المسلمين ويحصل ما لا تحمد عقباه.

والمفوّضية الإيرانية ببغداد قد شكرت مفوض الحكومة العربية السعوديّة على هذه التبليغات ووعدت بالقيام بما يلزم ومع الأسف الشديد فإنّ الأمر وقع على خلاف ما وعدت به والحوادث التي جاءت قد أيّدت ماكان متوقعّاً كما أنّ كلّ منصف يمكنه أن يحكم على أيّ جهة تقع المسؤولية والتقصير ومع هذا كلّه فإنّ الحكومة العربيّة السعوديّة عملت كلّ ما يمكنها لمساعدة الحجّاج الإيرانيين وصيانتهم والمحافظة عليهم ولولااللَّه ثمّ ما اتّخذته الحكومة من احتياطات لقتل كثير من الحجّاج الإيرانيين بسبب سلوكهم الشائن في بيت اللَّه الحرام.

وقد جعل الإسلام لولي الأمر النظر في الجرائم المخالفة لكتاب اللَّه لاتّخاذ الجزاء الرادع، حيث قال:

إنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَاداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنفَوْا مِنْ الْأَرْ ...

(1) وأيّ فساد أعظم من تدنيس بيت اللَّه الحرام بهذه الخبائث المنكرة. ولذلك لا ترى الحكومة العربيّة السعوديّة محلًا لاحتجاج المفوّضيّة الإيرانيّة لأنّه لم يطبّق على المجرم إلّاحكم اللَّه طبقاً لما جاء في كتاب اللَّه...

«وزارت امور خارجه عربستان سعودى، تأسّف شديد خود را در مورد يادداشت اعتراض آميز شماره 77، ح 162 مورّخه 30/ 9/ 1322 ه. ش. برابر با 22/ 12/ 1943 ميلادى، كه از سفارتخانه شاهنشاهى ايران دريافت داشته است، به آن سفارتخانه ابلاغ مى دارد؛ سفارتخانه ايران در اين يادداشت اعتراض آميز نوع جرم به عمل آمده به وسيله يكى از حجّاج ايرانى را به دلخواه خويش تغيير


1- مائده: 33

ص: 114

داده و مجازات او را مخالف با شرع و مسأله اى ضدّ انسانى و غير قانونى شمرده است، در صورتى كه اگر آن سفارتخانه در اين باره توضيح خواسته بود، در جريان واقعيّات حادثه قرار مى گرفت و در ارسال اين يادداشت، چنين شتاب زده عمل نمى كرد.

دولت عربستان سعودى، هيچگاه در صدد مجازات انسان بى گناهى برنيامده و چنين هدفى را دنبال نمى كند، حال چگونه است كه بدون وجود دلايل قاطع، قانونى را درباره يكى از حجّاج ايرانى به اجرا درآورد! چنين چيزى نه در گذشته رخ داده و نه در آينده پيش خواهد آمد، آن هم از سوى دولتى كه در عمل به شريعت پاى بند بوده و پرچم امنيت و عدالت و همزيستى مسالمت آميز را در ميان همه كسانى كه در سايه حكومتش به سر مى برند و يا از ديگر كشورها به اين سرزمين مقدّس گام مى نهند، برافراشته است.

دولت عربستان سعودى، امسال بيش از ديگر سالها و حتّى فراتر از ظرفيت و توان خويش به كمك و يارى حجّاج ايرانى شتافته، تا آنجا كه در بخش خدمات شهرى خود، متضرّر گرديده است؛ چرا كه حجّاج ايرانى از وسائل نقليه فرسوده و فاقد صلاحيت براى سفر به خارج كشور استفاده مى كنند و در نتيجه در موعد مقرّر به اين كشور نمى رسند و در تنگنا قرار مى گيرند و ماشين هايشان در بيابان مى ماند و از اين رو دولت عربستان خدمات بين شهرى خود را متوقف كرده و ماشين هاى مربوط به آن خدمات را، براى انتقال حجّاج از (بيابان ها) بسيج مى كند تا آنان را از مرگ حتمى نجات دهد.

با وجود چنين برنامه اى، نمى توان اين دولت را به اجراى قانون خلاف شرع و انسانيّت متّهم كرد؛ زيرا محال است كه چنين حادثه اى در اين كشور رخ دهد.

آرى، مسجد الحرام، پيش از رسيدن حجّاج ايرانى به مكّه، از آلايش به آنچه مى بايست محفوظ بماند، پاك و طاهر بود، ليكن وقتى بعضى از ايرانيان به مكّه آمدند و به مسجدالحرام قدم نهادند، مسلمانان و خادمان حرم، در گوشه و كنار حرم، در اطراف مقام ابراهيم و در مطاف، پليدى ها و آلودگى هايى ديدند و آنها را به ايرانيها نسبت دادند، از اين تاريخ بود كه دولت سعودى طىّ حكمى برنامه مراقبت از حرم را شدّت بخشيد و در جريان آن، شخصى كه نام آن در يادداشت اعتراض سفارتخانه ايران آمده، دستگير شد. گرفتارى وى در حالى

ص: 115

بود كه مقدارى پليدى از توالت، داخل جامه هاى احرامش پنهان كرده و آنها را در سطح مطاف- اطراف بيت اللَّه الحرام- كه از نظر ميليون ها مسلمان، از قداست برخوردار است، مى ريخت. پس از آنكه جرم او با دلائل شرعى و با استناد به اقرار فرد ياد شده، مشخّص شد، چاره اى براى دولت سعودى، جز اجراى حكم صريح قرآن باقى نماند؛ خداوند تعالى فرموده است: «هركس بخواهد از راه حقّ منحرف گرديده، دست به ستم زند، ما از عذابى دردناك به او مى چشانيم.»

بنابر اين كشته شدن، عذاب دنيوى اوست و جهنّم عذاب اخروى وى مى باشد و كدام جرمى زشت تر و نارواتر از آنكه مردى از خانه خويش بيرون رود و بيابانها و كويرها را بپيمايد تا خانه خدا را به پليدى هايى كه خداوند دستور تطهير و پاكيزگى آن را از آنها و از هر كفر و شركى داده است، بيالايد؛ حق تعالى فرموده است: «و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع و سجودگزاران پاكيزه سازيد.»

گذشته از آن، ايرانيان در اين سال برنامه اى را برگزيدند كه آنها را از جمع مسلمانان جدا و متفرّق مى كرد وقتى آنان در حرم حضور مى يافتند و نماز جماعت به پا مى شد، از گزاردن نماز به جماعت سرباز مى زدند. حركت آنان در مسجدالحرام به حدّى مشكوك و ترديد برانگيز بود كه خشم همه مسلمانان را برانگيخت و چنانچه هشيارى مأموران دولتى نبود، آنان با اهانتهاى زياد و برخوردهاى سخت مسلمانان روبرو مى شدند و با توجّه به خشم و خروش عموم مسلمين، از رفتار ناشايست آنان در مسجد الحرام، امنيّت و آرامش حرم به خطر مى افتاد.

در اينجا توجّه دولت ايران را به اقداماتى كه نشانه حسن نيّت و دورنگرى دولت ما است، جلب مى كنيم:

- دولت به واسطه مأموران سفارتخانه خود در بغداد، در تاريخ 4 شعبان 1361 به دولت ايران ابلاغ كرد كه لازم است ماشين هاى حامل حجّاج ايرانى مورد توجّه و اهتمام واقع شود و چنانچه در اين رابطه خطرى براى آنان پيش آيد، دولت عربستان سعودى خود را مسؤول نمى شناسد؛ زيرا نمى تواند به آنان كمكى بنمايد. با اينهمه، دولت ايران به اين مسأله بى توجّهى نشان داد و آنچه كه پيشتر ياد شد، اتّفاق افتاد كه نجات آنان از مرگ حتمى بود.

ص: 116

- چنانچه به سفير ايران در بغداد خاطرنشان شد كه لازم است به حجّاج ايرانى هشدار دهد كه از انجام آنچه مخالف شريعت شريف اسلامى است خوددارى كنند تا خود را در معرض خشم مسلمانان، كه عواقب ناگوارى برايشان خواهد داشت، قرار ندهند. و سفارتخانه ايران در بغداد به خاطر ابلاغ اين پيام از سفير دولت عربستان سعودى تشكّر كرد و قول داد كه اقدامات لازم به عمل آيد، ولى با كمال تأسف اين حادثه بر خلاف آنچه وعده داده بود، پيش آمد و حوادث پيش آمده پيش بينى هاى قابل انتظار را تأييد كرد؛ به طورى كه براى هر انسان باانصافى امكان پذير است كه بتواند قضاوت كند كه تقصير و مسؤوليت اين حادثه متوجّه كدام طرف است.

دولت عربستان سعودى براى كمك و محافظت از حجّاج ايرانى، از تمام توان خويش بهره گرفت و اگر تدابير لازم در اين زمينه به عمل نيامده بود، بسيارى از آنان، قربانى رفتار ناشايست خويش، در مسجدالحرام مى شدند.

اسلام براى ولىّ امر، در مورد اجراى كيفر و مجازات، حقّ نظر قرار داده، آنجا كه فرموده است: «كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش در ستيز هستند و دست به فساد و تباهى در زمين مى زنند، آن است كه اعدام شوند يا به چوبه دار روند و يا (چهار انگشت از) دست (راست) و پاى (چپ) آنها، به عكس يكديگر، بريده شود و يا از سرزمين خود تبعيد گردند.» و كدامين فساد بزرگتر از ملوّث كردن خانه محترم الهى به اين پليدى؟!

بنابر اين، دولت عربستان سعودى اعتراض سفارتخانه ايران را بى مورد مى داند؛ چرا كه در حقّ مجرم جز اجراى حكم خداوند به گونه اى كه در قرآن آمده است، سزاوار نيست.

وزيرامورخارجه وقت ايران در پاسخ به نامه تند و غير منطقى و خلاف واقع وزارت خارجه دولت سعودى، نامه اى به سفارت ايران در مصر ارسال كرده، از آنان مى خواهد تا در پاسخ به نامه دولت سعودى اين متن را ارسال نمايند. متن نامه به شرح ذيل است:

سفارت كبراى شاهنشاهى

«دولت ايران عمل منتسب به طالب نام ايرانى را به دلائل زير جرم و قابل مؤاخذه نمى داند، علاوه بر اينكه حجّاج ايرانى و عراقى شهادت داده اند كه در اثر كسالت

ص: 117

و گرمى هوا هنگام طواف كعبه حالت تهوّع به نامبرده دست داده و براى اينكه خانه كعبه آلوده نشود در دامن خود استفراغ نموده و مى خواسته است آن را به خارج ببرد. اصولًا هيچ ذى شعورى نبايد باور كند كه كسى كه به شوق اداى فريضه دينى با تحمّل خسارت و رنج چنين سفرى به بيت اللَّه مشرّف مى شود قصد او ملوّث نمودن خانه كعبه باشد.

بسيار موجب تأسف است كه يك دولت اسلامى اينقدر از رسوم بين الملل و قواعد دينى بى خبر باشد و صرفاً به استناد اظهارات نا حقّ عدّه اى از جهّال متعصّب كه در فروعات دينى با مسلمين شيعه اختلاف نظر دارند بدون دقّت لازم و تحقيق در مقام اعدام بى گناهى برآيند كه بر طبق كلام الهى: فَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً، بايد در خانه خدا از هرگونه تعرّضى مصون باشد.

جاى هيچگونه ترديد نيست عملى كه از طالب نامِ ايرانى ديده شده، فقط در اثر كسالت و كاملًا اضطرارى بوده و با اين حال معلوم نيست چگونه دولت سعودى كه در يادداشت خود كراراً به آيات قرآنى استناد مى جويد، در اين مورد بر خلاف كلام الهى: وَلَا [لَيْسَ] عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ (1) و نصّ نبوى: «رُفِعَ عَنْ أُمَّتي تِسْعَةٌ ... وَ ما يضْطرُّونَ إِلَيهِ»، رفتار نموده و تبعه يك دولت اسلامىِ دوست خود را در موقعى كه ميهمان و در پناه او بوده، دست بسته گردن زده و به حال همسر بيچاره او رحم و شفقت ننموده است. عجب تر آنكه وزارت امور خارجه سعودى براى پرده پوشى اين امر فجيع، استدلال به آياتى از قرآن كريم نموده و آيه شريفه: ... وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ (2)

و ... إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ... (3)، را مدرك و مجوّز اين عمل قرار داده در حالتى كه در هيچيك از تفاسير معتبره، اشعارى به آن نيست كه عمل ناشى از شخص مقتول منطبق با مدلول اين دو آيه باشد.

مطلب ديگر يادداشتِ دولت سعودى كه موجب تعجّب گرديده و سوء نيّت مأمورين وابسته را مسلّم مى دارد، اين اظهار آنها است كه قبل از ورود ايرانيان، خانه كعبه تميز بوده و بعد از آمدن عدّه اى ايرانى كثافاتى در آنجا مشاهده شده است.

اگر عدّه قليلى از ايران در ايام حجّ به خاك حجاز مى آيند، در تمام سال عدّه بيشترى مرتّباً به زيارت مشاهد مقدّسه عراق مى روند و هرگز چنين نسبتى به


1- فتح: 13
2- حج: 25
3- مائده: 33

ص: 118

آنها داده نشده است.

انتشار خبر اذيّت و آزار حجّاج ايرانى و كشتن يكنفر بى گناه، در ملّت ايران انزجار و تنفّر شديدى توليد نموده و تأثيرات بسيار ناگوارى بخشيده است.

وزارت امور خارجه دولت شاهنشاهى، اتّهامات مذكوره در يادداشت دولت سعودى را جدّاً تكذيب و نسبت به قتل طالب نام ايرانى و تجاوزات مأمورين دولت سعودى و اهانتى كه به ايرانيان شده، شديداً اعتراض مى نمايد و يادداشت دولت سعودى را به هيچ وجه قابل قبول نمى داند و تا وقتى كه جان و حيثيّت ايرانيان در خاك دولت عربى سعودى محفوظ نباشد و استرضاى خاطر دولت ايران و جبران اين رفتار كه در مناسبات بين الملل اسمى براى آن نمى توان پيدا كرد به عمل نيايد، دولت ايران خود را مجبور خواهد ديد در ادامه مناسبات با دولت عربى سعودى تجديد نظر نمايد. وزير امور خارجه

در همين رابطه سفارت ايران در مصر، متن ديگرى نيز به شرح ذيل تهيّه و آن را براى جرايد و خبرگزارى ها ارسال مى كند:

ترجمه ابلاغيّه اى كه از طرف سفارت به جرايد و خبرگزارى ها فرستاده شده است:

«دولت ايران تهمت منسوب به طالب نام ايرانى را رد نموده و عمل صادره از او (يعنى استفراغ نمودن در اثر كسالت) را جرم و قابل مؤاخذه نمى داند. چه، علاوه بر اينكه عدّه زيادى از حجّاج ايرانى و عراقى و ديگران شهادت دادند كه در نتيجه مرض و گرمى هوا حالت استفراغ به نامبرده دست داده و براى جلوگيرى از آلوده شدن محلّ طواف در احرامِ خود، استفراغ نموده بود، هيچ ذى شعورى نمى تواند باور كند كسى كه براى اداى فريضه و زيارت خانه خدا تحمّل اين همه خسارت و رنج را نموده، قصدش ملوّث نمودن كعبه مطهّره باشد.

بسيار موجب تأسّف است كه دولت سعودى صرفاً به استناد اظهارات نا حقّ عدّه اى از جهّال متعصّب، بدون دقّت لازم در مقام اعدام بى گناهى از اتباع يك دولت مسلمانِ دوست خود، كه ميهمان و در پناه خدا بوده برآيد، به خصوص كه شخص مقتول به زبان محلّ آشنا نبوده و نماينده دولت مصر هم كه حافظ منافع اتباع ايران بوده بكلّى از جريان محاكمه بى اطلاع مانده بود.

ص: 119

مطلب ديگرى كه موجب تعجّب شده و سوء نيّت مأمورين وابسته دولت سعودى را مسلّم مى دارد، اظهار آنهاست كه بعد از ورود بعضى از حجّاج ايرانى قاذوراتى در حرم مكّه مشاهده شد! نظر به تجليل و حسّ احترامى كه تمام افراد بشر نسبت به اين اماكن مقدّسه دارند، نسبتِ چنين جنايتى حتّى به غير مسلمين نيز عقلًا قابل قبول نيست، چه رسد كه اين تهمت منسوب به يك ملّت اسلامى است كه در خدمت به دين اسلام سابقه درخشان و مقام شامخى دارد و افراد آن بيش از هر ملّت اسلامى، به كتاب خدا متمسّك بوده ومجرى احكام آن مى باشند.

انتشار خبر آزار ايرانيان و كشتن يكى از آنها بدون گناه و اهانت هاى وارده به آنها، در ملّت ايران انزجار شديدى توليد و افكار عمومى را به شدّت به هيجان آورده است.

دولت ايران با تكذيب قطعى تهمت هاى وارده در يادداشت دولت عربى سعودى بر اعتراض شديد خود باقى است و يادداشت دولت عربى سعودى را به هيچ وجه قابل قبول نمى داند. و تا وقتى كه جان و حيثيّت ايرانيان در خاك دولت سعودى محفوظ نباشد و استرضاى خاطر دولت ايران به عمل نيايد، دولت ايران مجبور است در ادامه مناسبات خود با دولت عربى سعودى تجديد نظر نمايد.

به علاوه، سفارت ايران در قاهره راجع به اظهاراتى كه مقامات سعودى در شماره روزنامه پروكره اژيپسين، مورّخه 5/ 2/ 1944 نموده بودند، توضيحاً اضافه مى كند:

1- جريان محاكمه مختصر كه به اقرار خود سعودى ها بيش از دو روز طول نكشيده، معلوم نيست روى چه موازين قانونى صورت گرفته است؛ زيرا كه متّهم به زبان محل آشنا نبوده و حتّى نماينده دولت مصر هم كه حافظ منافع اتباع ايران بوده، از آن بى اطلاع مانده بود. چه، به طورى كه همه مى دانند محاكمات جزايى در كشورهاى متمدّن دنيا علنى است و تا جريانات معيّنى را نپيمايد، يك چنين حكم سختى نسبت به هيچ متّهمى اجرا نمى شود.

2- اينكه اظهار شده است اگر فورى حكم اجرا نمى شد، منجر به انقلاب و خون ريزى زياد مى شد، قضيه كاملًا به عكس است؛ زيرا كه انقلابى كه در شرف وقوع بوده، در نتيجه عصبانيّت شديد حجّاج ايرانى و ساير حجّاج شيعه نسبت

ص: 120

به عمل بى رويه عمّال دولت عربى سعودى بوده به علاوه قتل يك نفر بى گناه به عنوان اينكه از خون ريزى بيشترى جلوگيرى مى نمايد، مجوز قانونى ندارد.

به خصوص كه وسيله دفاع به نامبرده داده نشده است و اين رفتار به طور روشن، نشان مى دهد كه احساسات تعصّب آميز جاهلانه تا چه درجه برافكار عمّال حكومت سعودى، كه اين حكم را اجرا نموده اند، حكمفرما است.

وزارت خارجه عربى سعودى در تاريخ 15 ربيع الأوّل 1363 ه. ق. مطابق با 9 مارس 1944 م در پاسخ به نامه سفارت ايران در مصر، نامه اى به شرح ذيل ارسال مى كند:

«وزارت خارجه عربى سعودى وصول يادداشت شماره 77/ ح/ 186 مورّخ 12 بهمن ماه 1322 هجرى شمسى، مطابق با 2/ 3/ 1944 م راجع به عبده طالب (ابوطالب) حسن ايرانى را مفتخراً به آگهى سفارت شاهنشاهى ايران رسانيده، علاقمند است علاوه بر توضيحاتى كه در يادداشت سابق داده، حقايق مذكور در زير را نيز از نظر سفارت شاهنشاهى بگذراند:

1- وزارت خارجه عربىِ سعودى، حقيقت جرم صادره از مجرمِ نامبرده را قبلًا توضيح داده است و اين امر به شهادت شهود و اقرار خود مجرم به طور قطع و يقين ثابت گرديده است.

2- اين اتّفاق اسف انگيز، پيش آمد سرّى و محرمانه اى نبوده است و عدّه زيادى از حجّاج، از آن آگهى يافتند و نزديك بود بين حجّاج ايرانى و ساير حجّاج فتنه هايى برپا شود ولى اقدامات دولت عربى سعودى و بيدارى آن در حفظ حيات حجّاج، از وقوع اين فتنه ها جلوگيرى نمود.

3- دولت شاهنشاهى ايران با در نظر گرفتن روابط دوستانه موجود بين دو كشور، مخصوصاً زحمات امسال دولت عربى سعودى براى نجات حجّاج ايرانى از مرگ حتمى و قطعى در صحراها و بيابان ها و همچنين در نظر گرفتن معاملات سوء حكومت هاى سابق با حجّاج ايرانى و مقايسه آن با رفتار حكومت فعلى نسبت به آنها و توجّه به اينكه اجراى حكم نسبت به مجرم صورت نگرفته مگر پس از ثبوت قطعى جرم نسبت به او و اين كه مجازات مزبور مطابق حكم شرع و مقرّرات كشور و قوانين شرعيه آن بوده است، خواهد دانست كه از

ص: 121

طرف دولت عربى سعودى اقدامى به عمل نيامده است كه منظور از آن خدشه رساندن به روابط دوستانه دو كشور يا لطمه وارد آوردن به حيثيّت ملّت ايران باشد، حكم صادره مطابق شرع و مقرّرات كشور و روى اصول معامله متقابل بوده است و اگر يك نفر سعودى در ايران برخلاف قوانين و مقررات كشور اقدامى نمود و مطابق احكام قوانين محلّى محكوم گرديد، دولت عربى سعودى حقّ اعتراض را بدان نخواهد داشت.

پايينِ نامه، داراى مهر وزارت خارجه عربى سعودى است.

سفارت ايران پيرو يادداشت شماره 77/ ح/ 186 خود مورّخ 16/ 11/ 1322 ه. ش.

مطابق 2/ 2/ 1944 م راجع به قتل ابوطالب نام، از حجّاج ايرانى در مكّه مكرّمه، بنا به دستور واصله از وزارت خارجه وقت، طى نامه اى خطاب به وزارت خارجه سعودى رسماً اعلام مى دارد:

چنانچه تا تاريخ 6 فروردين سال 1323 ه. ش. مطابق 26 مارس 1944 ميلادى از طرف دولت عربى سعودى، توضيح لازم و تأكيد كافى راجع به تأمين حيات حجّاج ايرانى در خاك عربى سعودى و عدم تكرار نظير اين قضيه به دولت شاهنشاهى نرسد، دولت شاهنشاهى راجع به اين امر اتّخاذ تصميم مقتضى، مبادرت خواهد نمود.

وزارت خارجه سعودى در پاسخ به اين نامه چنين نوشت:

سفارت عربى سعودى با تقديم درودهاى شايان، به سفارت كبراى شاهنشاهى ايران، مفتخراً به آگاهى آن سفارت كبرى مى رساند ... كه وزارت خارجه عربى سعودى، راجع به ابوطالب فرزند حسين پاسخ خود را داده است و به جز توضيحاتى كه قبلًا طى يادداشت خود مورخ 15 ربيع الأوّل 1363 شماره 20/ 1/ 69 داده است، راجع به اين موضوع اظهار تازه اى ندارد.

سفارت عربى سعودى اين فرصت را مغتنم شمرده درودهاى شايان و احترامات فائقه خود را تقديم سفارت كبراى شاهنشاهى ايران مى نمايد.

محلّ مهر سفارت عربى سعودى

ص: 122

لازم به تذكّر است آقاى سيّدباقر كاظمى در تاريخ 16/ 11/ 1322 ه. ش. به شماره 4729 تلگرافى به وزارت خارجه زده و در آن چنين نوشته بود:

مشاهدات خود را در حجاز به اطلاع سفارت كبراى قاهره رسانيدم و گزارش 30 آذر شماره 164 تقديم شد، چون اين حركت وحشيانه موجب تحقير شديد ايرانيان و شيعه ها و غليان تعصبات جاهلانه بر ضدّ آنها گرديده، به عقيده بنده واجب است دولت ايران اقدامات ذيل را به عمل آورد:

اولًا: يك ماه بعد كه كليّه ايرانيان مراجعت مى نمايند، روابط سياسى و اقتصادى خود را با كشور سعودى قطع كند و به وسائل مختلف، علّت آن را به اطلاع دنيا و خاصّه ممالك اسلامى برساند.

ثانياً: مادامى كه وضعيّت فعلى در حجاز باقى است، مسافرت حجّاج را منع و از عبور قاچاق جدّاً در تمام سرحدّات جلوگيرى و از علما و مراجع تقليد نيز فتاوى در اين باب صادر و منتشر كنيد.

ثالثاً: به وسيله راديو و جرايد ايران و ممالك عربى و طبع رساله هاى مخصوص، حقايق را منتشر و رفع اتهامات نسبت به ايرانيان و شيعه ها را بنماييد.

[سيّدباقر] كاظمى

(سيّد باقر كاظمى پدر آقاى عزّالدين كاظمى يكى از كارمندان وزارت خارجه وقت بوده است.)

پيشينه اين اتّهام ناروا

روش معاويه و خلفا و حاكمان پس از او، اين بوده كه از طرح فضايل و مناقب على بن ابى طالب عليه السلام و ائمّه معصوم عليهم السلام و نيز تبيين عقايد شيعه جلوگيرى مى كردند. ليكن از گسترش و توسعه عقايد باطل و انحرافى، نه تنها نگران نبودند بلكه گاهى نيز آنها را مورد حمايت قرار مى دادند. همين مسأله، رفته رفته موجب شد تا عموم مردم نسبت به شيعه و اعتقادات آنان و نيز فضايل و ويژگى هاى اهل بيت عصمت و طهارت بى خبر بمانند و مع الأسف تا به امروز نيز اين شيوه ادامه يافته است، هم اكنون در عربستان اتّهام هايى به شيعيان و مكتب اهل بيت وارد مى كنند كه هرگز واقعيّت نداشته، و كذب

ص: 123

محض است. در حالى كه رفع شبهه كارى بسيار ساده و كاملًا عملى است.

چند سال پيش، در موسم حج، ديدارى از رابطة العالم الاسلامى داشتم. بخش هاى فقه و قرآن را بازديد نموده، با مسؤولان اين دو بخش، به گفتگو نشستم، يكى از آنان پس از آن كه فهميد شيعه هستم، شبهه ديرينه و نارواى تحريف قرآن را مطرح كرد و گفت: قرآن ايرانيان تحريف شده و با قرآن اهل سنّت تفاوت دارد! به او گفتم: از شما كه به صورت ظاهر فردى تحصيل كرده و عالم هستيد، به شدّت تعجّب مى كنم. پرسيد:

چطور؟ گفتم جهان امروز، جهان ارتباطات است، در تمامى دوران سال، از صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران صداى دلنشين قرائت قرآن پخش مى شود و همه ساله ميليونها جلد قرآن در ايران به چاپ مى رسد و آزادانه به فروش مى رسد و با اينكه چند ميليون اهل سنّت در ايران سكونت دارند و به لحاظ مذهبى نيز تعدادى از آنان با شما رابطه داشته و حتّى در دانشكده هاى شما تحصيل مى كنند، پس چرا تا كنون يك جلد از اين قرآن هاى تحريف شده! و يا نوار قرآن هاى تحريف شده را تهيّه نكرده ايد تا به عنوان نمونه، به ديدار كنندگان، به عنوان مدرك و دليل نشان دهيد؟ از پاسخ درماند و ما نيز بازگشتيم.

آلوده ساختن مسجد توسّط شيعيان نيز اتّهامى همچون اتهام تحريف قرآن است.

در زمينه حرمت مسجد و خصوصاً مسجدالحرام و مسجدالنبى كافى است مراجعه اى به كتب فقهىِ شيعه داشته و دريابند كه تمامى فقهاى شيعه در طول تاريخ فتوا داده اند كه اگر گوشه اى از مسجد نجس شد، تطهير آن واجبِ فورى است، تا چه رسد به مسجدالحرام؟!

پس چرا و چگونه، اين اتّهام توسّط برخى مقامات رسمى كشورها در آن زمان مورد قبول واقع شده است؟ چگونه است كه يك ايرانى شيعه با هزاران رنج و زحمت و با هزينه كردن مبالغ بسيار و به جان خريدن خطرهاى مالى و جانى فراوان؛ به خصوص در گذشته كه گاهى حج نزديك به يكسال طول مى كشيد و چه بسيار از حاجيان در ميان راه يا در مكّه و مدينه جان باخته و هرگز به كشور خود باز نگشتند و ... اين همه زحمت و رنج را تحمّل نموده، به مكّه و مسجدالحرام بروند و نعوذ باللَّه كعبه و مسجد را آلوده و ملوّث كنند؟ آيا هيچ عقل سليمى چنين اتّهامى را مى پذيرد؟!

ص: 124

محمود جم سفير ايران در نامه مورّخ 12/ 11/ 1322 ه. ش. خود، مطابق با 2/ 2/ 1944 م نوشته است:

محمّد صلاح الدين معاون وزارت امورخارجه را ملاقات كردم، وى گفت: به قرارى كه سفارت مصر از جدّه گزارش داده است، گويا سيزده نفر متّهم به ملوّث كردن خانه كعبه و حجرالأسود بوده اند! و گفته شده اين اشخاص بر اين باورند كه اگر حجرالأسود و خانه كعبه ملوّث شود، درهاى بهشت به روى آنها باز مى گردد! وى پاسخ مى دهد: اين اظهارات كذب محض و دروغ فضاحت آميز است و روى احساسات ضدّ ايرانى و ناشى از تعصّب جاهلانه است. چه، هيچ عقل سليمى باور نمى كند كه يك نفر ايرانى چندين هزاركيلومتر راه را پيموده و همه گونه مشقّت كشيده و با تحمّل مصارف زياد، خانه كعبه را ملوّث نمايد؟!

براى اينكه عمق اين فاجعه و جنايت بهتر روشن شود، به نامه يكى از اهالى فيوم مصر به نام حاج على عباس ماوردى، كه خود سال ها در حجاز به شغل تجارت مشغول بوده و آن را خطاب به سفير ايران در قاهره نوشته است توجّه كنيد:

جناب آقاى سفير كبير!

در حالى كه اين عريضه را به حضور جناب عالى معروض مى دارم، به جاى اشك خون مى گريم و دلم از اين تهمت باطل كه در حق اين شهيد مظلوم گفته شده، و ما را در مقابل هزارها حاجى، كافر و فاجر قلمداد كرده و شرافت دين اسلام و شرافت ملّى و اخلاقى و ادبى را از ما سلب نموده و ما را در نظر آنها پست تر و پليدتر از نجس هاى هندوستان كرده، مى سوزد و كباب مى گردد!

اينجانب كه فعلًا در فيوم مشغول خرازى فروشى و عطرفروشى هستم، پيش از جنگ 1914 شش سال تمام بين مكّه و مدينه مشغول تجارت و خريد و فروش بودم و در اين موقع كه شريف حسين، سلطان حجاز بود غالب تجارت بنده با ايران بود و از اوضاع حجاز كاملًا مطّلع هستم، لذا نظر جناب عالى را به اين نكته متوجّه مى سازم كه اين تهمتِ باطل مكرر نسبت به ايرانيان زده شده و تمام اهل حجاز از خوب و بد و بزرگ و كوچك از آن آگاهى دارند و بدان معترف هستند و مى دانند كه عدّه اى از حجازيان جلف و پست كه نسبت به ايرانيان كه آنها را رافضى مى دانند، دشمنى دارند، عدس پخته را مدّتى در آفتاب مى گذارند تا

ص: 125

بتُرشد و گنديده شود، سپس آن را مانند گوشت كنسرو در روده گاو و گوسفند مى گذارند و در موقع طواف و مخصوصاً در موقع بوسيدن حجرالأسود، از پشت سرِايرانىِ مظلوم آمده، لباس او را با عدس گنديده ملوّث مى كنند و فرياد بر مى آورند كه ايرانى كعبه را ملوّث مى كند! در صورتى كه حاجى بيچاره كاملًا از موضوع بى اطلاع و كاملًا بى گناه و برى ء از اين جنايت مى باشد.

حكومت آن وقت هم از موضوع آگاهى داشت ولى بدان اهمّيت نمى داد، مطوفين حجاج ايرانى و ساير حجّاج شيعه؛ يعنى «سيّدحسين سحره» و «سيّد عباس سحره» و «سيّد حسين سحره» كه در جدّه و مكّه خانه دارند و از دير زمانى مطوّفين ايرانيان بوده اند و هستند، از اين موضوع آگاهى دارند و مى دانند كه از اجلاف حجازى ها كراراً چنين كارى شده است.

جناب آقاى سفيركبير!

آيا اين قبيل كارها پايان ندارد؟ آيا دوباره به دوره شوم بنى اميّه بازگشته ايم؟

آيا خون اين بيچاره بى گناه و خون ما جعفرى ها از اين به بعد بايد به هدر برود و شرف اين طايفه به اين اتهاماتِ باطل بايد لكّه دار بماند؟!

خداوندا! به حال ما رحمت آر و انتقام ما را چنان از ظالمين بستان كه طاقت آن را نياورند ...

در تاريخ مكه سباعى آمده است:

«در شوّال سال 1088 ميلادى، در حالى مردم روز را آغاز كردند كه كعبه به چيزى شبيه نجاست آلوده شده بود، و به لحاظ ذهنيّت قبلى كه معلوم نيست عقل آنان چگونه آن را پذيرفته بود، به سراغ برخى از شيعيان آمده، آنها را به چنين عمل زشت و ناپسندى متّهم نمودند سپس آتش جهل و عصبيّت ترك هاى مجاور مكّه و برخى حجّاج شعله ور گرديده، به شيعيان حمله ور شدند و با سنگ و شمشير تعدادى را كشتند.

آقاى دحلان به نقل از عصامى- تاريخ نويس عرب- مى نويسد:

آقاى عصامى گفته است من آن روز خود آنچه را كه كعبه به آن آلوده شده بود، از نزديك مشاهده كردم، سبزيجاتى مخلوط شده با عدس و روغن بود كه بوى بدى داشت. (1)


1- تاريخ مكّه سباعى، ص 384

ص: 126

اين نظر دقيقاً گفته آن زائر فيومى مصرى را تأييد نموده، پرده از اين توطئه بزرگ برمى دارد؛ به خصوص اينكه آقاى عصامى خود آنچه را ديده، گزارش كرده است.

آقاى سباعى سپس مى افزايد:

«آنچه تأسّف مرا افزون مى كند اين است كه تا به امروز برخى چنين تصوّرى نسبت به شيعه دارند كه بر اساس يك باور دينى تا كعبه را ملوّث نكنند حجّ آنان پذيرفته نيست!»

آنگاه به نكته جالبى اشاره مى كند تا پرده غفلت را از عقل ها بردارد، او مى نويسد:

«اگر عقل را به حَكَميت بپذيريم به نادرستىِ اين نظريه پى مى بريم؛ زيرا همه ساله در موسم حجّ هزاران شيعه كنار خانه خدا مى آيند و اگر چنين عقيده اى صحيح باشد، لازم است بارها و بارها كعبه آلوده گردد و حال آنكه چنين چيزى رخ نداده است، ولى چه كنيم كه وقتى در برابر مخالفان خود قرار مى گيريم، عقل را به دست فراموشى سپرده آن را كنار مى گذاريم! (1) گستردگى توطئه

عجيب تر اين كه حادثه اى چنين با اهمّيت در كنار كعبه رخ مى دهد و بسيارى از كشورها و دولت ها حاضر به هيچ گونه اقدامى در اين زمينه نشده و حتّى از انعكاس آن در رسانه ها و مطبوعات جلوگيرى كردند!

«ساعد» در نامه مورّخ 20/ 12/ 22 خود مى نويسد:

هشتم اسفند به سفارت هاى انگليس، آمريكا، شورى، مصر و عراق تذكاريه اى ارسال و با تشريح قضيه راجع به قتل ابوطالب تقاضا شد از نظر علاقمندى آنها به حسن تفاهم بين دول و ملل، در تأييد تقاضاهاى مشروع و استرضاى خاطر دولت شاهنشاهى ايران اقدام نمايند و به سفارت خودمان در لندن نيز تلگراف شد از دولت انگلستان بخواهند كه به مأمورين مربوطه خود دستور لازم صادر نمايند. ساعد


1- تاريخ مكه سباعى، ص 384؛ العصامى، ج 4، ص 529، مطبعه سلفيه مصر؛ خلاصةالكلام، ص 97

ص: 127

محمود جم در نامه مورّخ 25/ 12/ 1322 ه. ش. خود نوشته است:

... روزنامه هاى مصر تا كنون برحسب دستور دولت، هيچگونه اشاره اى به قضيّه حجّ امسال و قتل ابوطالب يزدى ننموده اند ...

سفير ايران در بغداد نيز در اين زمينه مى نويسد:

پيرو گزارش محرمانه 28/ 10/ 1322 شماره 512، راجع به موضوع اقدامات دولت سعودى در اعدام يك نفر ايرانىِ يزدىِ شيعه معروض مى دارد: حجاجى كه به عراق بازگشت نموده اند اظهار مى دارند امسال حفظ منافع حجاج ايرانى به نماينده دولت مصر محوّل گرديده بود ولى هيچگونه مساعدتى نسبت به حفظ حقوق حجّاج ايرانى به عمل نياورده، چنان كه حاجى ايرانى يزدى راكه مأمورين سعودى با وضع فجيعى به قتل رسانيده اند، تقريباً 16 ساعت بازداشت شده بود در ظرف اين چندين ساعت امكان داشت كه نماينده دولت مصر عواقب وخيم اين عمل را به دولت سعودى خاطرنشان كرده و اقداماتى براى نجات ايرانى مزبور بنمايد ولى به هيچوجه اقدامى در دفاع از حقوق او ننموده و ايرانى نامبرده كه به زبان محلّ آشنا نبوده، نتوانسته است از خود مدافعه نمايد و در نتيجه به اتّهام قضاياى بى اساس، حاجى يزدى را بى گناه به قتل رسانيده اند.

در هر حال در صورت مقتضى مقرر خواهند فرمود كه از دولت مصر نيز توضيحات كافيه خواسته شود تا حقيقت امر كشف گردد ...

و در نامه مورّخ 28/ 10/ 1322 سفير ايران در عراق آمده است:

حجّاج ايرانى اظهار مى دارند با اينكه حفظ منافع حجّاج به نماينده مصر واگذار شده بود صرف نظر از اينكه نماينده دولت نامبرده هيچگونه اقداماتى در اين باب به عمل نياورده، حجاج شيعه و ايرانى مورد تعرّض مصريان واقع گشته و حتّى چهار نفر شهودى كه باعث قتل تاجر شيعه ايرانى گرديده، از اهالى مصر بوده اند و به همين مناسبت شيعيان نسبت به مصريان فوق العاده خشمناك مى باشند. وزير مختار

28/ 10/ 1322

ص: 128

در نامه شماره 77/ ح/ 196 مورّخ 19/ 11/ 1322 نيز آمده است:

مصرى ها جدّاً از انتشار هر خبرى راجع به قتل ابوطالب يزدى در مكّه جلوگيرى مى كنند حتّى مجله چهره نما كه به فارسى و در بين ايرانيان منتشر مى شود، نتوانست مختصرى از اين پيش آمد بنويسد ...

سفير كبير در نامه شماره 77/ ح/ 236 مورّخ 9/ 1/ 1323 نوشته است:

تعقيب شماره 77/ ح/ 235 سفير كبير انگليس به طور غير رسمى و دوستانه اطلاع مى دهد كه وزارت خارجه انگليس تلگراف كرده است كه در قضيّه قتل ابوطالب يزدى حاجى ايرانى، چون موضوع مذهبى است! مأمورين انگليسى نمى توانند مداخله نمايند، راجع به نظريات دولت و شروط ختم قضيّه مى نويسد: قطعاً دولت ابن سعود حاضر به معذرت خواستن نخواهد شد و اظهار تأسف مى كند كه اين موضوع منجر به قطع روابط دولتين نشود ...

آقاى سپهرى اردكانى مؤلّف كتاب «تاريخ اردكان»، كه با همسر مرحوم ابوطالب يزدى در سال 1372 ه. ش. همسفر و در يك كاروان بوده، ماجراى شهادت ابوطالب را به اين شرح از زبان همسر وى گزارش كرده است:

«... وى كه يك كشاورز 25 (1) ساله اردكانى بود و 5 سال از ازدواجش مى گذشت، در آن سال (1322 ه. ش.) به اتّفاق دو نفر ديگر (آقايان حاجى غلام معصومى معروف به «پهلوان» و حاجى قلى) راهى زيارت خانه خدا گرديد و هنگام خروج از منزل، قرآن را باز نمود و بر حسب اتّفاق به آيه اى از قرآن برخورد كه بيان كننده ماجراى حضرت يوسف بود و ابوطالب با ناراحتى به همسر و ديگر بدرقه كنندگان گفت من به سرنوشت يوسف دچار مى شوم. امّا بدرقه كنندگان به او دلدارى داده گفتند: سفر حج، سختى زياد دارد و آيه قرآن نشان دهنده اين سختى ها مى باشد. به هر حال ابوطالب راهى مكّه گرديد و در جريان طواف به علّت بيمارى، به استفراغ مبتلا گرديد و براى احترام خانه كعبه بلافاصله احرامىِ خود را جلوى دهان گرفت و در نتيجه احراميش آلوده شد. امّا مانع از كثيف شدن خانه كعبه نگرديد و در اين موقع چند نفر، كه بنا به نوشته كتاب «با من به


1- در گزارش هاى وزارت امور خارجه، سن ابوطالب را بيست و دو سال ذكر كرده اند.

ص: 129

خانه خدا بياييد» (1) از شخص ثالثى پول گرفته بودند، شهادت دادندكه ابوطالب قصد كثيف كردن كعبه را داشته است و ابوطالب بيچاره بازداشت گرديد و سپس در دارالقضاى شرعى محاكمه و به اعدام محكوم شد و در روز دوازدهم ذى الحجّه، كه سالروز به قدرت رسيدن آل سعود است و به همين مناسبت جشنى در مكّه برگزار گرديد و ملك عبدالعزيز با تشريفات خاصّى به حرم آمد و پس از برگزارى نماز جماعت ظهر، حكم اعدام ابوطالب را به دست وى دادند، پس از مطالعه آن را تأييد نمود و آنگاه از مسجدالحرام خارج شد و دو ساعت بعد 50 نفر پاسبان ابوطالب را در حالى كه دستبند به دست هايش زده بودند، از مركز پليس خارج و به جلوى بازار صفا و مروه آوردند و در ميان جمعيت مقابل سكوى مجازات قرار دادند. جلاد رسمى دولت سعودى ابوطالب را چهار زانو روى زمين نشاند و بازوان او را بر محورى ثابت بست و سپس به دستش دستبند زد، جمعيت در ميدانى كه نزديك دارالقضاى شرعى بود، جمع شده و منتظر اجراى حكم بودند. فرمان قتل به زبان عربى قرائت شد.

سپس جلاد سر به گوش ابوطالب گذارده، آخرين دقايق زندگى را به عربى به او يادآور مى شود و ابوطالب كه تا آن لحظه نه مفهوم محاكمه را فهميده بود و نه از متن حكم كه به زبان عربى قرائت مى شد چيزى مى فهميد، ساكت و آرم نشسته، نگاه به جمعيت دوخته بود، كه ناگاه جلاد با نوك نيزه فشارى به پشت گردن ابوطالب وارد مى سازد. بر اثر فشار نوك نيزه خون جارى و ابوطالب از ترس سرش را جلو مى برد و در همين لحظه جلاد با يك ضربه شمشير بزرگى كه در دست داشت، بر گردن او فرود مى آورد. گردن به وضع فجيعى بريده شده ولى استخوان حلق مانع از قطع شدن سر مى شود. امّا بلافاصله شمشير براى بار دوّم به حركت درآمده سر از گردن جدا و روى پاى ابوطالب مى افتد و بنا به گفته همسرش، آخرين كلمه اى كه ابوطالب برزبان آورده، پس از گفتنِ إِنَّا للَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ اين جمله بود: «آخر شما كار خودتان را كرديد».

بلا فاصله دو اتومبيل در محلّ حاضر مى شود و يكى سرِ جدا شده و بدن را به پزشك قانونى منتقل مى نمايد و ديگرى با ريختن شن در صدد از بين بردن آثار جنايت برمى آيد. شيخ على اصغر يكى از حجّاج ايرانى است كه براى رضاى خدا داوطلب به خاك سپردن اين شهيد مى شود. پليس سعودى به شيخ على اصغر


1- كتاب «با من به خانه خدا بياييد»، تأليف محمّد رضا خليلى عراقى، چاپ اوّل، تهران، ص 491 تا 495

ص: 130

خبر مى دهد كه جنازه براى تحويل حاضر است. وقتى كه به پزشك قانونى مى روند، متوجّه مى شوند كه سرابوطالب را معكوس روى بدن گذارده و دوخته اند.

به شيخ على اصغر مى گويند 65 ريال سعودى دستمزد بخيه زدن سر به بدن را پرداخت كند تا جسد تحويل واجازه حمل داده شود! شيخ على اصغر عصبانى شده، فرياد مى زند: پول را بايستى كسى بدهد كه فرمان قتل داده است!

بالأخره بدون پول ولى با مجادله، جسد را تحويل و در قبرستان شهدا دفن مى كنند.

ابوطالب يزدى (اردكانى) در حالى كه جلاد آخرين دقايق زندگى را به زبان عربى به او يادآور مى شود.

سر ابوطالب يزدى، در حالى كه در دامنش افتاده و خون از گلويش فوران مى كند.

خبر شهادت ابوطالب موجى از خشم و ناراحتى را در ميان شيعيان جهان به وجود مى آورد. حضرت آيةاللَّه سيّدابوالحسن اصفهانى كه در كربلا مقيم بود واكنش شديد نشان داد و اهالى نجف و كربلا هر يك به طريقى ابراز انزجار خود را از اين عمل نشان دادند و در ايران عزاى عمومى اعلام و در اكثر شهرها مجالس ختم برگزار گرديد و رابطه ايران و سعودى قطع گرديد و مدّت چهار

ص: 131

سال دولت ايران از اعزام حجّاج ايرانى به مكّه خوددارى نمود و در اردكان كه محلّ زندگى ابوطالب بود، موجى از غم و ناراحتى به وجود آمد و خانواده اش كه منتظربازگشت وى بودند، پس از مطلع شدن از جريان، يك پارچه منقلب گرديدند و دو خواهر وى در مدّت كوتاهى جان خود را از دست دادند و مردم اردكان نيز با برگزارى مراسم ختم و عزادارى، ياد آن شهيد مظلوم را گرامى داشتند. (1)عكس العمل ها

شهادت مظلومانه ميرزا ابوطالب يزدى، خشم و نفرت شيعيان را برانگيخت. مراجع عاليقدر شيعه، علما و روحانيون، خطبا و گويندگان مذهبى، اصناف و اقشار مختلف مردم هر كدام به شكلى انزجار خود را از اين اقدام دولت حجاز اعلام داشتند. مرحوم آيةاللَّه العظمى سيّدابوالحسن اصفهانى قدس سره تلگرافى به شاه مخابره و از وى خواستار اقدام جدّى مى شوند. در اين تلگراف چنين آمده است:

بعد از دعوات صميمانه به عرض عالى مى رساند، سكوت ذات شاهانه از قتل دلخراش طالب نام ايرانى در حجاز به بهانه يك تهمت بى اساس روا نيست، لهذا اصدار اوامر مطاعه به تعقيب قضيه و مؤاخذه مرتكبين را منتظر و تمديد عمر جهانبانى را از حضرت بارى جلّ جلاله سائل. ابوالحسن الموسوى الاصفهانى

خوانندگان محترم لازم است شرايط مخابره تلگراف را در نظر گرفته، توجّه داشته باشند كه در آن زمان، شاه تازه روى كار آمده و هنوز مرتكب جناياتى كه در دوران سلطنت خود به آن دست يازيد، نگرديده بود.

شاه در پاسخ، تلگرافى به اين شرح مخابره كرد:

نجف اشرف- جناب مستطاب حجةالاسلام آيةاللَّه اصفهانى- دامت افاضاته-

از احساساتى كه در تلگراف راجع به قضيه قتل دلخراش طالب نام ايرانى ابراز داشته ايد امتنان داريم، در اين باب از طرف ما سكوت اختيار نشده است و به دولت دستور مؤكّد داده ايم كه قضيّه را با كمال جدّيت تعقيب نمايند تا احقاق حقّ به عمل آيد و منافع ايرانيان و مسلمين محفوظ بماند.

30 دى ماه 1322


1- كتاب تاريخ اردكان، تأليف على سپهرى اردكانى، انتشارات حنين اردكان، 1374 ه. ش. ص 65 تا 68

ص: 132

حضرات آيات سيّدابوالحسن صدر و سيّدهبةالدين الحسينى در نامه اى خطاب به وزير مختار دولت ايران (سفير كبير) در بغداد چنين مرقوم فرمودند:

جناب آقاى وزير مختار محترم دولت شاهنشاهى ايران

با كمال تأسف آگاهى يافته ايم كه بلدالحرام در ماه حرام، فاجعه اليمى روى داده كه قربانى آن يك نفر مسلمان ايرانى بوده كه براى اداى فريضه حج قصد شهرى را نموده كه هر كس وارد آن شود در امان است، آيا از حقيقت حال اطلاعى داريد؟ و آيا در اين حادثه مهمّ اقدامى به عمل آورده ايد؟ ما در انتظار پاسخ جناب عالى هستيم.

كاظمين 12 محرّم الحرام سال 1363 ه ق.

ابوالحسن صدر عفى اللَّه عنه هبةالدين الحسينى

وزير مختار ايران در كشور عراق كه فشار روز افزون مراجع و علما و اقشار مردم را شاهد است گزارش محرمانه اى به تهران ارسال و در آن چنين نوشته است:

پيرو گزارش محرمانه 20/ 10/ 1322 شماره 504 راجع به اقدام مأمورين سعودى در اعدام يك نفر يزدىِ شيعه ايرانى و بد رفتارى با حجّاج ايرانى معروض مى دارد:

حجّاجى كه تدريجاً به عراق بازگشت نموده اند، واقعه مزبور را در كليّه مجامع با طرز رقّت آورى به اطلاع عامّه، مخصوصاً شيعيان رسانيده و تعدّيات و اجحافات و رفتار سخت و خشن مأمورين سعودى با حجّاج شيعه به قسمى شيعه ها را عصبانى كرده و احساسات آنها را تحريك نموده كه افكار همگى متوجّه اين قضيه گرديده است و مراجع تقليد را نيز در تحت فشار گذارده اند كه در اسرع اوقات موضوع را به طريق رضايت بخشى حلّ و تسويه نمايند.

از قرار معلوم آقايان مراجع تقليد هم جدّاً قضيّه را دنبال كرده، كتباً و تلگرافاً مراتب را به عرض پيشگاه اعلى حضرت و دولت شاهنشاهى رسانيده اند و نظر به اين كه تنها دولت شيعه و پشتيبان شيعه دولت شاهنشاهى است و حاجى هم كه شهيد شده ايرانى است، انتظار و اميدوارى كامل دارند كه دولت شاهشاهى و شيعيان را مطابق اصول جاريه بين دول فراهم كرده و غرامت اين اقدام بى رويه

ص: 133

را بپردازد و دولت سعودى رسماً ندامت و پشيمانى خود را به اطلاع دنيا رسانيده و طريقى كه براى حلّ قضيه اتّخاذ شده، اعلام دارد و به اضافه تأميناتى بدهد كه در آتيه حجّاج شيعه در امان باشند و ديگر دست اندازى و تعدّى به حقوق آنها نشود و شيعيان اظهار عقيده مى نمايند اگر دولت سعودى بدين ترتيب حاضر براى حلّ اين واقعه نشد، به دول مسلمان و دول متّحد مراجعه شود كه با دولت شاهنشاهى و شيعيان تشريك مساعى بنمايند تا كار مطابق ميل و دلخواه دولت شاهنشاهى و شيعيان حل و تسويه گردد و چون دولت سعودى با دولت شاهنشاهى همسايه نيست شايد توجّه كامل به پيشنهادات دولت ايران نكند ولى نظر به احتياج مبرمى كه به كشورهاى مسلمان و دول متّحده دارد، يقين است مجبور خواهد شد كه سر تسليم فرودآورد و حاضر شود به طور رضايت بخش موضوع را تسويه نمايد.

مراجع تقليد و شيعيان همه روزه به سفارت مراجعه و نتيجه اقدامات دولت شاهنشاهى را استفتسار مى نمايند. متمنّى است بفرماييد از هر اقدامى كه در اين باب به عمل آمده و يا خواهند آورد، سفارت را در جريان بگذارند كه به اطلاع آقايان مراجع تقليد برسانند كه بدين وسيله تشفّى حاصل نمايد و حتّى اظهار مى دارند اگر اقداماتى هم بايد از طريق مراجع تقليد و يا شيعيان بشود اعلام گردد تا به همان ترتيب رفتار و عمل نمايند.

سفير ايران در عراق در نامه ديگرى مى نويسد:

در پيرو گزارش محرمانه 28/ 10/ 1322 شماره 512 راجع به واقعه مكّه و اقدام دولت سعودى در اعدام يك نفر حاجى ايرانى مى نگارد:

به طورى كه از متنفذين شيعه شنيده مى شود، در نظر دارند مستقيماً و به وسيله تلگرافى به دولت سعودى و به رؤساى ممالك ديگر اسلامى مخابره و از اين اقدام ناشايسته مأمورين دولت نامبرده اظهار تنفّر نموده، جبران اين قضيّه و تأمينات كافى براى آتيه بخواهند، در منابر هم وعاظ همواره عمليّات خصمانه دولت سعودى را نسبت به شيعيان به اطلاع عامّه مى رسانند و حتّى شنيده مى شود كه نمايندگان شيعه مجلس شوراى ملّى و مجلس سناى عراق هم در نظر دارند كه در مجلسين موضوع مزبور را مطرح نمايند. بنابراين، چنانچه مصلحت

ص: 134

باشد به موقع خواهد بود كه در نخستين جلسات مجلس شوراى ملّى ايران نيز اظهاراتى در اطراف اين واقعه بشود. وزير مختار

سفير ايران در بغداد در بخشى از نامه شماره 504 خود مى نويسد:

... از قرارى كه راديوى تهران خبر داده، نسبت به اين اقدام دولت سعودى جرايد تهران مقالاتى نشر داده اند متمنّى است مقرر فرمايند از جرايد مهمّى كه مقالات مزبور را درج كرده اند پنجاه نسخه به سفارت ارسال دارند كه براى مراجع تقليد و اهل علم و اشخاص ديگر كه در عتبات عاليات بين شيعه ها نفوذ دارند داده شود كه از اقدامات دولت شاهنشاهى آگاه شوند و در آتيه نيز چنانچه در اين باب مطالبى در جرايد انشتار يابد مرتّباً از هر يك، پنجاه نسخه به سفارت براى انجام همين منظور ارسال نمايند.

همه روزه مرتباً نتيجه اقدامات دولت شاهنشاهى را مراجع تقليد و متنفذين شيعه استعلام مى نمايند، بى خبرى اين سفارت باعث زحمت شده و براى حيثيّت و دولت شاهنشاهى خوب نيست. متمنى است مقرّر فرمايند فوراً و تلگرافاً نتيجه اقدامات را به استحضار اين سفارت برسانيد. وزير مختار

از سوى ديگر وزير خارجه وقت نامه اى به سفير ايران در مصر نوشته و در آن آورده است:

... در 28 دى ماه 1322 نمايندگان دوره چهاردهم مجلس شوراى ملّى در تهران، مذاكرات زيادى به عمل آورده و تمام نمايندگان از اين رفتار عمال دولت سعودى اظهار تنفر و انزجار نموده و نطق هاى مؤثر و شديدى نيز ايراد كرده اند و سپس قرار بر اين شد كه نتيجه اقدامات دولت بعداً به اطلاع نمايندگان مجلس برسد.

علاوه بر اين تلگرافاتى نيز تا به حال از شهرستان هاى بهشهر، سارى، تبريز، رفسنجان و اردكان واصل گرديده كه همگى با لحن شديدى به عمليات دولت سعودى حمله نموده و نسبت به آن اظهار تنفّر كرده اند و در رفسنجان و اردكان، مجلس ترحيم نيز برپا نموده اند. امضاء وزير امور خارجه

ص: 135

دامنه اعتراضات گسترده تر شده، برخى روزنامه هاى عربى درخواست تشكيل مهيأتى از ملل اسلامى را براى اداره اماكن مقدّسه مطرح مى كنند. در مقّدمه روزنامه «منبرالشرق» مطلبى درج مى شود كه آيا دولت ايران با دولت عربى سعودى قطع رابطه مى كند؟

سپس مى نويسد: ... به مناسبت اين حادثه الم انگيز تقاضا كرديم كه در مكّه معظّمه براى رسيدگى به وضعيّت اماكن مقدّسه كه متعلّق به تمام مسلمين است و بررسى امور حجّاج كه از تمام ملل مسلمان مى باشند، هيأتى از ملل اسلامى تشكيل گردد كه بر اساس جامعه اسلامى باشد و به منظور اتّحاد و يگانگى مسلمين و برقرارى روابط دوستى و برادرى بين تمام مؤمنين خاور و باختر دنيا اساس اين كار تهيّه شود.

روزنامه اطلاعات در تاريخ 27/ 10/ 22 ضمن ارائه گزارشى پيرامون اين حادثه پيشنهاد مى دهد تا دولت ايران، مجازات مرتكبين اين جنايت فجيع را از دولت سعودى خواستار و مادامى كه رفتار دولت سعودى چنين باشد، آقايان علما و حجج اسلام، حج را حرام كنند.

همچنين در تاريخ 28/ 10/ 22، نسبتِ ملوّث كردن خانه خدا را به حاجى ايرانى رد نموده و پيشنهاد تحريم حج را مى نمايد و اين وحشى گرى را مخالف اتّحاد عالم اسلام و احكام قرآن مى داند و جبران موضوع را از دولت خواستار گرديده است.

در تاريخ 3/ 11/ 22 نيز مطالب بيشترى را منعكس نموده است.

روزنامه آذربايجان در تاريخ 1/ 11/ 22

روزنامه آژير در تاريخ 29/ 10/ 22

روزنامه اقدام در تاريخ 29/ 10/ 22

روزنامه امروز و فردا مورّخ 28/ 10/ 22

روزنامه امير مورّخ 4/ 11/ 22

روزنامه ايران مورّخ 29/ 10/ 22

روزنامه باباشمل در تاريخ 6/ 11/ 22

روزنامه تهران مصور در تاريخ 30/ 10/ 22

روزنامه رعد امروز در تاريخ 30/ 10/ 22

ص: 136

روزنامه ستاره 1 در تاريخ 28/ 10/ 22 و 2/ 11/ 22

روزنامه سعادت بشر در تاريخ 3/ 11/ 22

روزنامه صداى ايران در تاريخ هاى 28/ 10/ 22 و 3/ 11/ 22 و 5/ 11/ 22

روزنامه فردا مورّخ 4/ 11/ 22

روزنامه فرمان 1 مورّخ 27/ 10/ 22 و مورّخ 2/ 11/ 22

روزنامه كانون در تاريخ 6/ 11/ 22

روزنامه كوشش در تاريخ 28/ 10/ 22 و 29/ 10/ 22

روزنامه كيهان مورخ 28/ 10/ 22 و 1/ 11/ 22

روزنامه مردان كار مورّخ 29/ 10/ 22

روزنامه مشعل مورّخ 28/ 10/ 22 و 1/ 11/ 22

روزنامه مهر ايران مورّخ 29/ 10/ 22 و مورّخ 6/ 11/ 22

روزنامه ميهن پرستان مورّخ 28/ 10/ 22 و 1029/ 22

روزنامه ناهيد مورّخ 1/ 11/ 22

روزنامه نجات ايران مورّخ 3/ 11/ 22

هر كدام حكومت سعودى را به شدّت مورد انتقاد قرار داده نسبت به قتل «ابوطالب يزدى» مطالبى را منعكس و پيشنهادهايى را مطرح كرده اند.

قطع روابط با سعودى

همانگونه كه قبلًا گذشت آقاى سيّدباقر كاظمى در زمينه عكس العمل دولت ايران در برابر اين حادثه، پيشنهاد قطع رابطه را مطرح كرد، وى در تاريخ 31/ 1/ 1323 مجدداً تلگرافى خطاب به آقاى ساعد فرستاده مى نويسد:

قرار بود ششم فروردين روابط با كشور سعودى قطع شود با جواب هاى حكومت سعودى و جريان امر، تأخير بيش از اين مخالف مصالح عاليه و حيثيات ايران [بوده و] واجب است ... امر فرماييد فوراً روابط قطع و حفظ منافع به دولت عراق واگذار شود منتظر جواب.

ص: 137

سفير ايران در عراق نيز مى نويسد:

نامه شماره 77/ ح/ 236 مورخ 9/ 1/ 1323 ... امّا عقيده اينجانب اين است كه از نقطه نظر سياست داخلى و تأثير عميقى كه اين قضيّه در افكار شيعيان تمام عالم نموده و باعث تنفّر آنها شده است، اگر دولت تصميم در قطع رابطه بگيرد خوب است؛ زيرا تنها وسيله جلوگيرى از مسافرين ايرانى در سال آينده به حجّ خواهد بود، در صورتى كه علماى بزرگ هم مادامى كه تأمين در امنيت حجاج و مرمت اين قضيه به دست نيايد مسافرت به مكّه را حرام نمايند. و الّا ممكن است نتيجه مطلوب به دست نيايد. و باز مثل امسال اشخاص به قاچاق و از راه هاى غير مجاز به حج رفته اسباب اشكال شود. سفير كبير

لذا بر اساس پيشنهاد كارشناسان و پس از ردّ و بدل شدن نامه هاى دو كشور، در تابستان سال 1323 ه. ش. روابط ايران و عربستان قطع، و مصر حفاظت منافع ايران در عربستان و لبنان نيز حفاظت منافع عربستان در ايران را به عهده گرفتند. واين وضعيت تا سال 1326 ه. ش. ادامه يافت.

در خرداد سال 1326 ه. ش، ملك عبدالعزيز نامه اى به شاه نوشته، خواستار تجديد روابط و حلّ سوء تفاهمات گرديد و علاوه بر آن، در مهرماه همان سال نيز هيأتى به ايران اعزام داشت كه اين اقدام زمينه را براى برقرارى روابط فراهم ساخت.

وزارت امور خارجه ايران نيز در تاريخ 20/ 4/ 1327 ه. ش. طى يادداشتى به دولت سعودى اعلام كرد:

«... نظر به تعهّد دولت سعودى در تسهيل مسافرت حجاج ايرانى، دولت شاهنشاهى انتظار دارد تدابير مقتضى از طرف مأمورين دولت عربى سعودى اتخاذ گردد كه حجّاج ايرانى از حداكثر تسهيلات ممكنه استفاده كرده و اجازه ندهند كه نسبت به حجّاج ايرانى در اداى مناسك حج و فرائض دينى آنها هيچ گونه مشكلى ايجاد شود و وسايل امنيت و آسايش و اطمينان آنها را فراهم نمايد.»

و بالأخره از سال 1327 ه ش. ممنوعيت حجّ برداشته شد و بار ديگر روابط سياسى ايران و عربستان برقرار گرديد.

ص: 138

پى نوشتها:

ص: 139

على عليه السلام فاتح خيبر

سيد جعفر شهيدى

مقاله اى كه در پيش ديد شما است، توسّط دانشمند فرزانه، انديشمند زاهد و محقّق گرانسنگ استاد سيّد جعفر شهيدى- حفظه اللَّه تعالى- در سال 1327 ه. ش. به نگارش در آمده است. به دليل محتواى غنى و نثر روان و زيباى آن، تقديم خوانندگان گرامى مى شود، اميد است مورد استفاده همگان واقع شود.

خيبر ديروز

خيبر واژه اى است عبرانى. در زبان عبرانى قلعه يا حصار را «خيبر» مى گويند؛ چون آبادانى اين دهستان را چند قلعه محكم يهودى نشين تشكيل مى داده آن را خيبر نام نهاده اند. خيبر كه در 192 كيلومترى مدينه واقع شده، دهستانى است بزرگ و داراى زمين هاى زراعتى و نخلستان هاى بسيار وچشمه هاى جارى. (1) هفت قلعه محكم در اين زمين ها ساخته بودند كه نامهاى آنها به ترتيب عبارت بود از: «ناعم»، «قموص»، «شق»، «نطاة»، «سلالم»، «وطيح» و «كتيبه» و مجموع زمين ها و قلعه ها را خيبر مى گفته اند. (2) درباره نام و تعداد قلعه ها نيز ميان مورّخان اختلاف است؛ چنانچه يعقوبى عدد قلعه ها را شش و نام هاى آنها را به ترتيب ذيل آورده است: «سلالم»، «قموص»، «نطاة»، «قصاره»، «شن» و


1- سيره حلبيه، ج 3، ص 35
2- معجم البلدان، ج 3، ص 49

ص: 140

«مربطه» (1) جمعيت ساكن در خيبر ديروز، به طور دقيق معلوم نيست. بنا به گفته يعقوبى بيست هزار مرد جنگجو در تمام قلعه ها مى زيسته اند. (2) در صورتى كه صاحب «سيرة الحلبيه» عده اهالى را ده هزار تن نوشته است (3) و از اينجا مى توان پى برد كه نظر هيچ يك از اين دو مورّخ، با تعداد حقيقى سكنه خيبر مطابق نيست، بلكه فقط مى خواسته اند اكثريت دشمن را در مقابل سپاهيان اسلام نمايش دهند و الّا معلوم است كه هيچ گاه نمى شود ده هزار را با بيست هزار اشتباه كرد.

از لحاظ سياسى، يك نفر بر تمام سكنه هفت يا شش قلعه خيبر ديروز حكومت مى كرد و مجموعاً پيرو فرمان رييس قلعه قموص بوده اند.

مذهب ساكنين خيبرِ ديروز، يهودى و بسيار در دين خود ثابت و متعصّب بودند.

خيبر امروز

فلات خيبر در ارتفاع 2800 پا از سطح دريا و در 120 كيلومترى شمال مدينه واقع است. (4) دهستان خيبر در وادى زيديه قرار گرفته و يك قلعه قديمى- كه حصن ناميده مى شود- در آن موجود است و چشمه هاى آب بسيار دارد.

عدد نفوس سكنه خيبر بالغ بر سه هزار تن مى باشد و چون منطقه مالاريايى است و از لحاظ بهداشتى چندان قابل سكونت نيست، اعراب توقّف و سكونت در اين منطقه را دوست نمى دارند (5) مذهب ساكنين اين منطقه اسلام است و امور آنها از كارهاى زراعتى اداره مى شود.

از مجموع اين گفته ها روشن شد كه خيبر امروز با خيبرِ ديروز بسيار متفاوت است؛ خيبر ديروز كه مسلمان ها به قصد تسخير آن رفته و بالأخره فاتح شدند، داراى قلعه هاى محكم، زمين هاى مرغوب، نخلستان ها و جمعيت انبوه بوده كه اگر مجموع يا بعض آنها به دست مسلمانها مى افتاد به اهميّتشان بسيار افزوده مى شد و سرنوشت ديگرى مى يافتند. گذشته از اينكه سكونت يهود در اين منطقه با اين استحكامات، براى مسلمانها بسيار خطرناك بوده و شايد اگر مسلمانها پيشدستى نمى كردند، يهود بسر وقت آنها مى آمدند. مخصوصاً زمانى به صحّتِ اين نظريه اطمينان حاصل مى شود كه پيمان نظامى يهود خيبر و يهود غطفان را در نظر بگيريم.


1- تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 42
2- ج 2، ص 43
3- ج 3، ص 35
4- اين اختلاف مسافت 72 كيلومتر است؛ معلوم نيست از كجا ناشى شده. چنانكه نوشتيم بنا به گفته صاحب سيره حلبيه و ياقوت حموى مسافت بين خيبر و مدينه 96 ميل است و بنابراين كه هر ميل دو كيلومتر باشد 192 كيلومتر خواهد شد. در صورتى كه اين كتاب كه مدرك ما براى تشريح خيبر امروز است، مسافت را شصت ميل؛ يعنى 120 كيلومتر نوشته و مسلّماً اهتمام نويسنده هاى امروز در اينگونه مسائل بيشتر از مورخين سابق است. ولى در يك چنين موضوعى كه هيچوقت تغييرى، آنهم اين اندازه فاحش بر آن وارد نمى شود، اين اشتباه مورد تعجّب است. مگر اينكه بگوييم ميل آن دوران غير از ميل امروز بوده، از طرفى هم ممكن است اختلاف از اينجا ناشى شده باشد كه: چون آنروز متر و اندازه گيرى در بين نبوده مقدار سير يك نفر آدم معمولى را در نصف روز چهار فرسخ يا 12 ميل مى گرفته اند و معلوم است يك نفر راه پيما هر چند خواسته باشد ميزان راه رفتن خود را از جهت تندى و كندى كنترل كند، باز دقيقاً و به طورى كه هيچ كم و زيادى در مدّت ساعات توليد نشود نخواهد توانست. از يك سو هم مى توان احتمال داد كه راه خيبر ديروز با خيبر امروز جداگانه بوده و آن راهى را كه صاحب سيره حلبيه و ديگران نوشته اند محو شده و از بين رفته است.
5- حافظ وهبه سفير حجاز در لندن، به سال 1935، جزيرة العرب فى القرن العشرين، ص 24

ص: 141

به سوى هدف

پيشنهاد جنگ با يهود خيبر، آيا از سوى شخص پيغمبر و بدون مشورت بوده؟ يا شوراى عالى جنگ پس از خاتمه نبرد حديبيه اين طرح را تصويب كردند؟

معلوم نيست. گر چه از قرائنى مى توان حدس زد كه نقشه جنگ پس از مشاوره طرح شده باشد. در هر صورت اين مسأله مسلّم است كه ارتش اسلام همينكه از حديبيه برگشت، مدتى را در مدينه خستگى گرفت و سپس متوجّه خيبر شد.

گفته هاى مورّخان در سال نبرد نيز مختلف است؛ برخى معتقدند، جنگ در سال ششم هجرت واقع شده. ليكن بيشتر سال هفتم هجرى را نوشته اند. ولى چنانكه گفتيم چون نبرد حديبيّه در اواخر سال ششم هجرى رخ داده و ارتش اسلام پس از خاتمه اين نبرد مدّتى را در مدينه توقّف كرده اند، مى توان اطمينان پيدا كرد كه جنگ خيبر در سال هفتم هجرى رخ داده باشد. چيزى كه بيشتر اين نظريه را تأييد مى كند، اين است كه: عده بسيارى از مورّخان نوشته اند: پيغمبر پس از نبرد حديبيه به مدينه مراجعت كرد و ماه ذى الحجّه و نيمى از محرّم را در مدينه گذراند. آنگاه به طرف خيبر رفت، در اين صورت نبرد خيبر درست در اوّل سال هفتم هجرى واقع شده است.

پيشروى

حدود دو ساعت از ظهر گذشته بود كه به افسران ارتش فرمان داده شد، واحدهاى خود را به طرف خيبر حركت دهند، ارتش بايستى راه صهبا را بپيمايد و در رجيع توقف كند و منتظر رسيدن ستاد فرماندهى باشد. در بين راه اتفاقى كه قابل ذكر باشد رخ نداد، جز اينكه در وادى صهبا مسجدى براى پيغمبر صلى الله عليه و آله ساخته شد و حضرت در آنجا نماز گزارد و آنگاه طبق دستور به پيشروى ادامه دادند.

ارتش پس از پيمودن راه، رجيع را منزلگاه ساخت. مقصود از اين خط سير، اين بود كه از حمله احتمالىِ عشيره غطفان جلوگيرى شود و نيز نقشه اى كه براى كمك به يهود كشيده اند به هم بخورد. چنانكه پيشتر اشاره كرديم، يهود خيبر با عشيره غطفان پيمان نظامى بسته بودند و طبق اين معاهده بايستى از يهود خيبر پشتيبانى جنگى كنند. وقتى غطفانيان از حركت ارتش اسلام آگاه شدند، به طرف خيبر حركت كردند و مقصودشان اين بود كه ميان مسلمانان و

ص: 142

خيبر فاصله شوند، ولى پس از پيمودن سه فرسنگ راه، فكر تازه اى برسرشان زد كه ديگر رفتن را صلاح نديدند و به سرعت به محلّ خود برگشتند.

آنها فكر مى كردند كه اگر به طرف خيبر بروند، مسلمان ها حتماً وارد قبيله شده، زنانشان را اسير مى كنند و كليه دارايى آنها را ضبط و به غارت مى برند؛ از اين جهت پيمان شكنى را بر زيان مالى ترجيح داده، مراجعت كردند و لشكر اسلام بدون برخورد به مانع، پيشروى خود را ادامه داد. (1) محاصره

ساختمان قلعه هاى خيبر بسيار محكم بود و هر يك درِ بسيار بزرگ و سنگينى داشت؛ به طورى كه وقتى بسته مى شد، ورود به قلعه ممكن نبود. هر قلعه اى را براى ذخيره يك چيز اختصاص داده بودند؛ يكى مخصوص ذخيره آذوقه، يكى محلّ آلات جنگى، يكى ديگر جاى اسبان و وسايل نقليه بود.

مرد و زن يهودى نيز در چند قلعه ديگر ساكن بودند. آنان روزها درِ قلعه را مى گشودند و براى كارهاى كشاورزى به مزارع اطراف مى رفتند و عصرها دوباره به داخل قلعه برمى گشتند و در را بسته به آسايش مى پرداختند. سكنه خيبر يك زندگى دهقانى داشتند كه در درون آن تشكيلات حكومتى و فرمانروايى نيز موجود بود.

يهوديان از گذشته چنين بودند كه هر يك بايستى چند كار را، گاهى به تناوب و گاهى با هم انجام دهند. يك يهودى هم دوره گرد است و هم داروساز، هم دكتر است و هم قاچاقچى، هم جاسوس است و هم سرباز جنگى. هر طور كه پيش آيد و مقتضى باشد خود را آماده مى كنند.

همانگونه كه گفتيم بنيان قلعه ها بسيار محكم بود و راه يافتن به داخل اين قلعه ها، با وسايل و تجهيزات جنگى كه ارتش اسلام در آن روزگار داشت، مشكل مى نمود؛ اگر يهوديان در داخل قلعه آلات جنگى و وسايل دفاعى نداشتند، باز ممكن مى شد با زدن چند نقب به داخل قلعه ها راه پيدا كرد ولى مشكل اينجا بود كه نتيجه اين كار جز به تحمّل تلفات سنگين ختم نمى شد. ارتش اسلام تنها راهى كه داشت اين بود كه يهوديان را به محاصره بيندازد و آنقدر محاصره را طول دهد تا يهوديان مجبور به تسليم شوند.


1- كامل ابن اثير، ج 2، ص 82، البداية والنهاية، ج 4، ص 181؛ عيون الاثر، ج 2، ص 132، طبرى، ج 3، ص 91

ص: 143

ولى اين كار هم فايده درستى نداشت؛ زيرا چنانكه پيشتر اشاره شد، يهود آذوقه يكسال و بلكه بيشتر را تهيّه ديده و هميشه در انبارهاى قلعه موجود داشتند و مسلمانان هر چه هم آذوقه با خود آورده بودند، اين مقدار نبود، پس در مقابل كسانى كه انبارهاى انباشته داشتند، به زانو در مى آمدند. راستى اگر عمليات جنگى طبق قواعد عادى و معمولى صورت مى گرفت، گرفتن خيبر براى مسلمان ها امر دشوار و بلكه محال مى شد ولى خداوند مى خواست كه پيغمبر اسلام پيروز شود و مسلمانان بر يهود چيره گردند و آنان را مقهور سازند.

كمى به اذان صبح مانده بود و هنوز هوا تاريك و مردم در خواب بودند، كه ارتش اسلام در اطراف قلعه ها و زمين هاى زراعتى خيبر موضع گرفتند.

پيغمبر اسلام در تمام جنگ ها عادت داشت كه اگر شب بالاى سر دشمن مى رسيد، به حمله نمى پرداخت و دستور مى داد تا صبح نشود به لشكر دشمن تعرض ننمايند. اين عادت هم يكى از مجموع عادات و صفات برجسته اى بود كه پيغمبر اسلام با خود داشت.

مسلماً اگر دشمن به جاى آنها بود، كوچكترين مجالى به آنان نمى داد ولى پيغمبر نمى خواست آسايش مردمى را كه با خيال فارغ و بدون آمادگى براى دفاع خوابيده اند، به هم بزند. اينگونه اخلاق را بايد از مظاهر تمدن ناميد و همين رفتار مسلمان ها كافيست كه ثابت كند اسلام به تمام معنى حقيقت تمدن و بشريت را داراست ولى اشتباه نكنيد مقصودم از تمدن، معنايى كه امروزه مردم براى آن مى كنند، نيست. اين تمدّن با تمدنى كه از دروازه هاى غرب در دو قرن اخير رو به شرق سرازير شده و مى شود تفاوت دارد.

افسران و فرماندهان براى آغاز حمله، اراضى را بازديد كردند وبالأخره ارتش آماده شد. قواى اعزامى به قانون لشكركشىِ آن روز، به پنج دسته تقسيم شده بود. ستون پيشرو يا نظاميان خط اوّل، ستون راست، ستون چپ، ستون عقب دار يا قسمت احتياط و پست فرماندهى در مركز قوا قرار گرفت.

مقصود از اين تقسيم بندى اين بود كه هرگاه ستون چپ يا راست دشمن به ستون مخالف لشكر حمله كرد و لشكر مجبور به عقب نشينى گرديد؛ قسمت احتياط فوراً با يك حركت مورّب جلو بروند تا از مجموع نيروها، تشكيل يك

ص: 144

مثلثى داده شود و دشمن بدواً به قلب حمله كرد، ستون راست و چپ از عقب آنها به هم متصل شوند، در نتيجه، دشمن در حلقه محاصره قرار گيرد.

ارتش اسلام از حيث عدد در مقابل يهود بسيار اندك بود. عده آنها بنا به گفته ابن اثير (1) به هزار و دويست تن پياده و دويست تن سواره مى رسيد و نسبت اين عدد با لشكر يهود، كه بنا به گفته يعقوبى بيست هزار تن بوده اند، نسبت به يك سيزدهم است؛ ولى با اين حال، همين عده كم بر بيست هزار نفر يهودى غلبه كردند. سبب چيست؟ چه عواملى باعث شد كه يهود مغلوب شوند؟ مسلّم است كه سپاه اسلام، اگر در تعليمات جنگى از يهود عقب نبودند، بهتر هم نبودند. منتهى تفاوتشان در يك چيز بود و همان يك چيز سبب پيروزى آنان شد و آن داشتن روحيه و ايمان بود.

درست نمى دانم در كدام شماره از مجله هاى پياده نظام ارتش ايران مقاله اى به قلم يك سرهنگ ديدم در مقام اظهار عقيده نوشته بود: اگر چه نبردهاى امروز و بلكه در همه نبردها تجهيزات جنگى، خواربار زياد، افسران كارآزموده و بالاخره آنچه مربوط به سازمان جنگى است، لازم است، ليكن مهم تر و كارسازتر از همه تقويت روح سرباز است. اگر سرباز در جبهه جنگ بز دل نباشد و روحيه خود را از دست ندهد، مى تواند به حريف خود حمله كرده، تفنگ او را از دستش بگيرد و با همان تفنگ او را از پا درآورد. ولى اگر به عكس، خود را باخت، ممكن است در سنگر خود بخوابد و دشمن بالاى سرش برسد و كارش را تمام كند.

آرى، سربازان اسلام طورى تربيت شده بودند كه در هر حمله اى خود را از همان دفعه اوّل فاتح مى ديدند؛ يا پيروزى و زيستن با افتخار و رسيدن به غنيمت و يا كشته شدن و رسيدن به نعمت هاى بهشتى و همخوابى با حورالعين!

بديهى است كسى كه چنين روحيه اى داشته باشد، هيچوقت در مقابل دشمن و حملات او خود را نخواهد باخت.

فقط يك يا دو ساعت به طلوع صبح مانده است. عجب! كه در پشت سر اين چند ساعت و در دل اين شبِ تاريك چه حكايتى از بدبختى و شكست يهود نهفته است!

كم كم سپيده صبح دميد، يهوديان با


1- كامل ابن اثير، ج 2، ص 82

ص: 145

خيال آرام، مانند روزهاى گذشته از خواب برخاستند و مهياى رفتن به دنبال كارهاى روزانه اند.

معمولًا وقتى خطرى از خارج متوجه كشورى مى شود ابتدا مردان سياسى كه با كشورهاى دشمن تماس دارند، آگاه مى گردند و همچنين هرگاه قواى نظامىِ دشمن نقطه اى را تهديد كند، ديده بانانِ مرزى، اوّلين دسته اى هستند كه شاهد تعرّض دشمن مى شوند. ولى در اينجا به عكس، دسته ديگرى پيش از همه از وجود دشمن آگاهى يافتند؛ آنان كشاورزانى بودند كه با بيل و كلنگ و آلات و افزار از قلعه بيرون آمدند و ناگهان با واحدهاى لشكر اسلام مواجه شدند كه قلعه را در محاصره قرار داده بودند.

- اينها كيستند؟ سرباز، سواره، پياده.

- شايد غطفان هستند.

و شايد قشون اسلام متوجّه ما شده است و اينها براى كمك آمده اند؟!

- نه، نه، اينها يهودى نيستند.

يكى از آنها بى درنگ متوجّه شد.

فرياد زد محمّد است، به خدا قسم، و اينها لشكريان او هستند! اين خبر به سرعتِ برق در تمام قلعه ها پيچيد. يهوديان دانستند كه دشمن بزرگى متوجه آنها است. اين دسته هم از ترس، بيل و كلنگِ خود را جا گذاشته، فرار كردند.

پيغمبر اسلام همينكه بيل و كلنگ و آلات و افزار خراب كردن را در دست آنها ديد، براى اينكه روحيه سربازان خود را تقويت كند گفت: به خدا قسم خيبر را خراب كردم! ما شب بر سر هر دشمنى برويم، بدا به روز آنها. (1) مقاومت

يهوديان به فكر خطرهاى احتمالى بودند و آذوقه چندين مدّت را در داخل قلعه نگاهدارى مى كردند. حال چگونه ممكن است لشكر اسلام بر آنها دست پيدا كند؟! كافى است يهوديان درون قلعه رفته، درها را محكم ببندند و در ضمن ديده بان هايى هم در بالاى قلعه گذاشته اند تا از همانجا حمله دشمن را دفع نمايند و اين در حالى است كه قشون اسلام بايستى آذوقه و لوازم خود را از مدينه تهيه كند و اگر محاصره همچنان تا مدتى؛ مثلًا شش ماه ادامه مى يافت، گذشته از اينكه تهيه نيازمندى هاى قشون به اشكال برمى خورد، خودِ اين دور افتادگى از شهر (مدينه) ممكن بود به


1- كامل ابن اثير، ج 2، ص 82؛ صحيح مسلم، ج 5، ص 131؛ سيرة الحلبيه، ج 3، ص 38؛ البداية والنهايه، ج 4، ص 183؛ عيون الاثر، ج 2، ص 131

ص: 146

توليد اغتشاشات داخلى منتهى گردد و دشمنانى كه تازه سركوب شده بودند، از موقعيت استفاده كرده دوباره سر بلند كنند. ولى خوشبختانه كارها از طريق عادى و معمولى صورت نگرفت ...

پيامبر صلى الله عليه و آله پس از اينكه از ترتيب و دستور چگونگى حمله فارغ شد و ارتش را آماده نبرد كرد، به خدا متوجّه شده، سر به آسمان گرفت و گفت:

اى خداى آسمان ها و آنچه آسمان بر آن سايه انداخته.

اى خداى زمين ها و آنچه زمين ها از بلندى ها به خود گرفته اند.

اى خداى شياطين و آنچه شيطان ها گمراه ساخته اند.

اى خداى باد و آنچه بادها پراكنده اند.

ما از توخير و آنچه در آن است مى خواهيم و از بدىِ اين دِه و آنچه در آن است به تو پناه مى بريم.

پس از اين دعا، بلا فاصله با گفتن بسم اللَّه ... فرمان حمله داده شد.

در اينجا گرچه كيفيت حمله و طرز قرار گرفتن قلعه ها روشن نيست ولى مى توان فهميد كه در گرفتن قلعه ناعم و ابى الحقيق وبلكه در تمام قلعه ها هيچيك از آلاتى كه آن روز از قبيل منجنيق و دبابه و غيره براى خرابى قلعه به كار مى بردند، استعمال نشد و نيز، معلوم است كه اوّلين قلعه مورد حمله، قلعه ناعم بود و يهوديان از بالاى درِ همين قلعه، سنگ آسياى دستى را بر سر يكى از سرداران اسلام كه محمّد بن مسلمه نام داشت، انداختند و او را به شهادت رساندند. (1) پس از فتح قلعه ناعم، قلعه قموص مورد حمله قرار گرفت ولى در گرفتن اين قلعه مسلمان ها متحمّل صدمه وتلفات چندانى نشدند و محاصره زياد طول نكشيد، در مقابل، مسلمانان اسيران بسيار و اموال زيادى به دست آوردند؛ از جمله اسيرانى كه از اين قلعه به چنگ مسلمان ها افتاد، صفيه دختر حُيىّ بن اخطب بود.

عروسى در جبهه جنگ

در ميان يهوديان بنى نضير، كه پيغمبر آن ها را از مدينه كوچ داده بود، حُيىّ بن اخطب يكى از ثروتمندان و اشراف اين قبيله بود. حُيىّ بن اخطب دخترى داشت صفيّه نام كه زيبايى صورت را با حُسن اخلاق دارا بود و در ميان همسالان خود قدر و منزلتى از همه


1- البداية والنهايه، ج 4، ص 184

ص: 147

بهتر داشت، پدرش هم از اين جهت بسيار به او علاقمند بود. مادرش ضره دختر سموال است كه ظاهراً اسلام نياورد و به دينِ يهود مرد. صفيه وقتى به سن ازدواج رسيد، پدرش از ميان همه شيفتگان و دلدادگانِ وى، او را به پسر عمويش سلام بن مِشْكَم داد. (1) معلوم نيست صفيه از اين زناشويى خوشحال بوده يا نه، گر چه برخى از مؤلفان نوشته اند كه از شوهرش طلاق گرفت (2) ولى گويا اين سخن درست نيست و شوهر صفيه در جنگ خيبر و پدرش هم در جنگ بنى قريظه كشته شدند.

در يكى از شب ها كه صفيه در خانه شوهرش زندگى مى كرد، خواب ديد ماه از آسمان يثرب فرود آمده و در دامن او افتاد. صفيه از اين خواب بسيار خوشحال شد و فردا با شادى تمام خوابش را براى شوهرش نقل كرد و منتظر بود شوهرش هم از شنيدن اين خواب مانند او خوشحال شود، ليكن برخلاف انتظار ديد چهره شوهرش گرفته شد و با حالت غضب و عصبانيت گفت: گمان مى كنم آرزوى همسرىِ محمّد را دارى! اين را گفت و سيلىِ محكمى به صورت صفيّه زد كه فوراً اثر سرخى در چشمش پيدا شد و اين علامت تا روزى كه به خانه شوهر جديدش رفت باقى بود. (3) اين اندازه معلوم است كه صفيه از اين خواب زياد خوشحال شد امّا نمى توان فهميد كه خوشحالى اش فقط براى مژده اى بود كه شنيد زن رهبر حجاز مى شود يا از آن جهت كه از چنگال شوهر فعلى و همسرى با وى آسوده خواهد شد. ولى پيداست كه اثر خواب و تعبيرى را كه پسر عمويش از آن نمود، در نظرش خيلى اهمّيت داشت. بعد از اين واقعه صفيه ديگر با كسى از خواب خود و از تعبير پسر عمو و سيلى خوردنش، سخنى نگفت و پيوسته آرزوى زن رهبر حجاز شدن را در سر داشت. روزى كه سپاهيان اسلام قلعه قموص را فتح كردند و زنان را به اسارت گرفتند، صفيه هم در ميان اسيران بود و پيغمبر او را آزاد كرد و به عقد دائمى خود درآورد. (4) و در مراجعت از خيبر، همينكه به «صهبا»، يك منزلى مدينه رسيدند، با او عروسى كرد و فرماندهان و رؤساى ارتش را ميهمانى داد. غذايى كه در اين مهمانى مصرف شد عبارت بود از ماست جوشيده، روغن و مقدارى خرما. (5) اين ميهمانى ثابت مى كند كه پيامبر


1- زرقانى، شرح المواهب، ج 3، ص 256
2- زرقانى، شرح المواهب، ج 3، ص 256
3- البداية والنهايه، ج 4، ص 196
4- تاريخ شيعه در اين موضوع با سنيان مخالف است. بنا به گفته مجلسى از مام باقر عليه السلام على عليه السلام صفيه رادر داخل قلعه اسير كرده و او را به بلال سپرد كه به دست پيغمبر بدهد تا او درباره اش حكم كند.
5- البداية والنهايه، ج 4، ص 166؛ زرقانى، شرح المواهب، ج 3، ص 255

ص: 148

اسلام مى خواست به پيروان خود، در عمل درس اقتصاد و ميانه روى بياموزد و آنان را از شرّ جنون ولخرجى نگاه بدارد. پيغمبر با اينكه از سهم خيبر بهره كافى داشت و مى توانست ميهمانى مفصّل ترى كه شايان مقام فرماندهى وى باشد راه بيندازد، با اين وصف به همين مقدار اكتفا كرد.

معلوم است، اگر خودِ او در عمل ميانه رو نبود، نمى توانست پيروانش را تربيت كند و نمى توانست ريشه ولخرجى را كه زيان آورترين مفاسد اجتماعى است قطع كند.

سربازان، با شهامتِ تمام مى جنگيدند؛ به طورى كه در طى دو- سه حمله، دو قلعه نسبتاً محكم را از يهود گرفتند و هر چه در قلعه ها بود تصرّف كردند؛ زن، بچه، ظرف، فرش، اسب، الاغ و ... ولى مشكل بزرگى براى ارتش پيش آمده بود. گرسنگى همه را تهديد مى كرد.

سربازها كم كم سست مى شدند. اگر خوراكى نمى يافتند متزلزل مى شدند! مجبور شدند كه براى رفع گرسنگى، مركب هاى باركش را كشته، از گوشت آنها گرسنگى را تا اندازه اى تخفيف دهند.

اين اقدام گرچه از يك جهت فايده داشت ليكن مشكل ديگرى را پيش مى آورد كه عبارت بود از كم شدن و يا از بين رفتن وسايط نقليه. بالأخره خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و ياران خود را از خوردن گوشت الاغ بازداشت.

باز هم خدا

در هيچ يك از سه قلعه اشغال شده خوردنى يافت نمى شد. اسباب، فرش، اسير، ظرف به دست مسلمانان افتاده بود، ولى اينها را كه نمى شود خورد! سرباز بايد قدرت حمله يا دفاع داشته باشد.

تفتيش قلعه ها آغاز شد؛ يكبار، دو بار، سرانجام مطمئن شدند كه خوردنى نيست. بايد به فرمانده نيرو مراجعه كرد و دستور از او گرفت. گروهى از بنى سهم به عنوان نماينده انتخاب شده، حضور پيغمبر آمدند. گرسنگى و بى آذوقگىِ سپاهيان را گزارش دادند. مسلماً در آن ساعت به پيغمبر بسيار سخت گذشت؛ زيرا او هم چيزى نداشت. پيشرفت و پيروزى ارتش بسته به چند انبان جو يا خرما است.

قلعه اى كه محلّ آذوقه يهودى ها است، هنوز گرفته نشده. پس چه بايد كرد؟ باز هم بايد به سوى خدا رفت.

پس از تقاضاى نمايندگان سپاه و افسران ارتش، پيغمبر سر به آسمان

ص: 149

بلند كرد:

خدايا! تو حال اينان را مى دانى، اينها از فشار گرسنگى توانِ خود را از دست داده اند، من هم چيزى كه به كارشان بخورد، در دست ندارم.

پروردگارا! بزرگ ترين قلعه را كه خوراك و روغن و گوشت فراوان داشته باشد به تصرف آنها درآور!

پيغمبر اين دعا را كرد و در بامداد ديگر قلعه صعب بن معاذ، محل ذخيره خوراك را كه دو روز در محاصره مسلمانان بود فتح كردند، بدين طريق لشكر از گرسنگى نجات يافت. (1) گر چه يهود با از دست دادن اين قلعه شكست زيادى را متحمّل شدند و در مقابل، مسلمانان به پيروزى هاى مهمى نائل گرديدند، ولى روحيه يهود به كلّى متزلزل نشده بود و تصميم گرفتند تا آخرين نفس بجنگند. هر قلعه اى كه به دست مسلمانان مى افتاد، فرارى ها آنچه را كه مى توانستند با خود برداشته، به قلعه ديگر پناه مى بردند. مسلمانان چهار قلعه را كه عبارت بود از ناعم و شق و كتيبه و نطاة تصرف كرده بودند و سه قلعه وطيح، قموص و سلالم در محاصره باقى مانده بود. قلعه قموص به گفته صاحب سيره حلبيه (2) بيست روز در محاصره ماند.

مرحب كه شجاع ترين مردان يهود بود و در اين قلعه مى زيست، حكم خار بزرگى را داشت كه در جلوى مسلمانان روييده باشد. هر روز يك تن از افسران ارشد مأمور گرفتن قلعه مى شد و شكست خورده برمى گشت. روزى عمر رفت و شكست خورده برگشت. او كوشش مى كرد گناه را به گردن سپاهيان بيندازد و سپاهيان هم مى گفتند: ترس عمر سبب شد كه ما شكست خورديم (3) همچنين ديگران نيز رفتند و كارى از پيش نبردند.

شكست افسران و چيرگى دشمن ممكن بود روحيه سربازان را متزلزل سازد ولى پيغمبر تصميم گرفت فردا كار را يكسره كند و قلعه قموص را بيش از اين در محاصره نگاه ندارد. حتماً بايد اين قلعه گرفته شود ولى افسران ارشد كه كارى از پيش نبردند و سربازان روحيه خود را باخته اند. همه اينها يك رشته احتمالات و خيالات بود كه در فكر هر يك از لشكريان خطور مى كرد.

على كجاست؟

همينكه پيامبر از پيشرفت دو فرمانده نا اميد شد، براى اينكه سربازان


1- البدايه و النهايه 7 ص 194، ج 4؛ طبرى، ج 3، ص 92؛ سيره حلبيه ج 3، ص 45.
2- ج 3، ص 47
3- طبرى، ج 3، ص 93

ص: 150

دچار تزلزل روحى نشوند، فرمان زير را صادر كرد:

«فردا پرچم را به دست كسى مى دهم، كه خدا و رسول را دوست مى دارد و خدا و رسول نيز او را دوست مى دارند. او حتماً پيروز شده و شكست نخواهد خورد.» (1) تمام افسران و فرماندهان آرزو مى كردند فردا صبح پرچم به دست آنها داده شود. (2) مى گويند عمر گفته است:

هيچ روزى فرماندهى را مانند آن روز دوست نداشتم.

فردا صبح، برخلاف انتظار ديدند پيغمبر پسر عموى خود على را مى خواهد.

به عرض رسيد على بيمار است.

- چه مرضى دارد؟

- درد چشم، خيلى هم سخت است.

به طورى كه نمى تواند پيش پاى خود را ببيند!

- فوراً حاضرش كنيد!

به عجله يك دسته براى اجراى دستور و ابلاغ بشارت نزد على عليه السلام رفتند و او را در حالى كه چشمانش را با دستمال بسته بود و يكنفر دستش را گرفته و مى كشيد، حاضر كردند. عجب! على چگونه مى تواند بجنگد؟! درست است كه او شجاع و دلير است ولى شجاعتِ تنها به چه دردى مى خورد؟ چشم لازم است. مگر چشم دردِ به اين سختى را مى توان فورى معالجه كرد؟ اينها افكارى است كه شايد در مغز همه سربازان و افسران دور مى زد، ولى مدّتش زياد طول نكشيد؛ زيرا ديدند كه پيغمبر على را پيش خود خواند و آب دهنش را به چشمانش كشيد و فورى بهبود يافت. (3) پس ديگر شكست يهود حتمى است. پس على خدا و رسول را دوست مى دارد و آنها هم على را دوست مى دارند!

اين داستان را به همين طريق كه نوشتيم بزرگان حديث و مورّخان سنّى و شيعى نوشته اند. حسان بن ثابت، شاعرِ انصار، داستان را همان روز به شعر در آورد كه اوّلِ قصيده چنين است:

وَ كانَ عَلِىٌّ أرمَد العين يبتغي دواءً فلمّا لم يحسّ مداوياً

شفاه رسول اللَّه منه بتفلة (4) پيغمبر: على! پرچم را بگير و به سوى قلعه برو تا خدا آن را به دست تو بگشايد.

- با آنها بجنگم تا مسلمان شوند؟


1- فتوحات الاسلاميه، ج 2، ص 514؛ تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 42؛ البداية والنهايه، ج 4، ص 184؛ سيرة الحلبيه، ج 3، ص 35؛ عيون الأثر، ج 2، ص 133؛ بخارى، ج 5، ص 134؛ عقدالفريد، ج 5، ص 69؛ صحيح مسلم و طبرانى و ابن حجر الصواعق المحرقه ص 47؛ ينابيع المودّه، ص 48؛ مطالب السئول، ص 15
2- سيرة الحلبيه، ج 3، ص 35
3- البداية والنهايه، ج 4، ص 186؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 82؛ طبرى، ج 3، ص 91؛ تاريخ ابوالفداء، ج 4، ص 147؛ شرح المواهب زرقانى، ج 2، ص 223؛ مسلم و بخارى در صحيحين طبرانى در معجم نقل از ص 74 كتاب الصواعق المحرقه.
4- چشم على درد مى كرد و دوايى مى خواست؛ چون كسى كه معالجه او را بكند پيدا نكرد، پيغمبر درد او را با آب دهان درمان كرد.

ص: 151

- آرام آرام برو، همينكه نزديكشان رسيدى به اسلام دعوتشان كن و بگو خدا چه چيزها بر آن ها واجب كرده است. به خدا قسم اگر مردى به دست تو راهنمايى شود، بهتر است از اينكه شتران سرخ موى قيمتى داشته باشى.

على پرچم را مى گيرد و با سربازان تحت فرمان خود به سوى قلعه مى رود.

آنجا در بالاى قلعه يك نفر يهودى ديده بانى مى كرد، پرسيد كيستى؟

- على فرزند ابوطالبم.

- قسم به چيزى كه به موسى نازل شده، شما پيروز شديد.

على عليه السلام حمله كرد و مرحب را كشت و قلعه قموص پس از بيست روز محاصره به دست مسلمانان افتاد. (1) از آنجا كه چراغ عُمْر يهوديان رو به خاموشى مى رفت و خدا مى خواست اسلام پيشرفت كند و پيغمبر فاتح شود.

در همان موقعى كه قلعه شق و نطاة در محاصره سپاهيان اسلام به سر مى برد، يك تن از يهوديان نزد پيغمبر آمد و خبر داد كه: يهود از ترس، روحيه خود را به كلّى باخته اند. ولى بايد فكر اساسى كرد كه زود تسليم شوند؛ زيرا به فرض كه محاصره دو ماه ديگر هم طول بكشد نتيجه ندارد، چون يهوديان آذوقه كافى در داخل قلعه دارند ولى احتياجشان به آب است كه شبها از راه نقب بيرون مى آيند و آب مى خورند. پيامبر دستور داد نقب ها را بستند. يهود كه از اين واقعه مرگ حتمى را احساس كردند؛ قلعه را باز كردند و براى مبارزه نهايى آماده شدند، ولى پس از زد و خورد مختصرى شكست خوردند و اين قلعه هم تسليم شد. (2) باز هم مقاومت

نصب منجنيق و ختم جنگ

اگر از واقعه خيبر هزار و سيصد و شصت سال مى گذرد و شما نمى توانيد صحنه جنگ را از نزديك تماشا كنيد؛ تاريخ همه چيز را براى شما ضبط كرده است. وقتى مى بينيد مورّخان مى نويسند:

از فلان قلعه اينقدر زن اسير شد يا اين مقدار بچه و مرد گرفتار گرديد و صحبتى از مال نيست، بايد فهميد كه يهودى ها براى حفظ مال بيشتر از حفظ زن و بچه كوشش مى كردند و روى همين اصل بود كه يهود در نگاهدارى قلعه وطيح و سلالم (آخرين قلعه ها) پافشارى زيادى كردند؛ زيرا اموال باقى مانده، در اين دو


1- البداية والنهايه، ص 185 و 186
2- البداية والنهايه، ص 4، ص 198

ص: 152

قلعه جمع شده بود. وطيح و سلالم در محاصره ماند، يك روز- دو روز و يك هفته. خير، از تسليم خبرى نيست.

چهارده روز گذشت و اين دو قلعه در محاصره ماندند. (1) پيغمبر اسلام براى اينكه كار محاصره را پايان دهد و دشمن را مجبور به تسليم بنمايد؛ دستور داد منجنيق ها را به طرف قلعه نصب كنند.

منجنيق آلتى بود كه در جنگ هاى آن عصر براى گرفتن قلعه به كار مى بردند. از بالاى منجنيق سنگ و نى آتش زده و شيشه هاى پر از نفت به داخل قلعه مى انداختند و قلعه آتش مى گرفت.

پس از نصب منجنيق ها، يهوديان فهميدند كه مقاومت بى فايده است و اگر تسليم نشوند مسلمان ها قلعه را با هر چه در آن است آتش خواهند زد و سرانجام آنها را خواهند كشت. لذا بهتر ديدند كه راه مسالمت آميزى را براى فرار از خطر پيش بگيرند كه هم از مرگ نجات يابند و هم تا آنجا كه ممكن است بهره اى از مال ها ببرند. اين بود كه پيشنهاد متاركه جنگ به وسيله اميّة بن ابى الحقيق به اردوى پيغمبر فرستاده شد و ضمناً شرايط متاركه را خواستند و بالأخره عهدنامه متاركه جنگ روى 6 ماده كه تماماً به نفع مسلمانان بود، امضا گرديد ولى در حقيقت مى توان اين مصالحه را «تسليم بدون شرط» تعبير كرد.

متن پيمان:

1- آنچه از وسايل نقليه، امتعه، وجوه نقدى و جواهرات در داخل قلعه ها موجود است به پيغمبر اسلام واگذار مى شود.

2- يهوديان با يك پيراهن كه به تن پوشيده اند، از قلعه خارج شوند و جاى آنها را سپاهيان اسلام بگيرند.

3- يهوديان موظفند، محلّ دفينه و ذخاير و اماكن و اموال و اسلحه را به مسلمانان نشان دهند.

4- هر گاه پس از رسيدگى معلوم شد يهوديان در اجراى مقررات ماده 3 تخلّف ورزيده اند يا تقلبى كرده اند محكوم به اعدام خواهند شد.

5- هر زمان پيغمبر اسلام بخواهد مى تواند يهود را از خيبر خارج سازد.

6- در مقابل اين تعهدات پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله حقوق زير را براى يهود امضا مى كند:

الف: پس از امضاى پيمان، بلافاصله به ارتش فرمان عدم تعرّض داده مى شود.

ب: ظرف اجراى مقرّرات ماده 3، تا


1- البداية والنهايه، ج 4، ص 194؛ سيرة الحلبيه، ج 3، ص 47

ص: 153

موقعى است كه ارتش اسلام در قلعه ها مشغول تفتيش است و پس از انجام كار يهود حق دارند به داخل قلعه بروند.

ج: يهود حق دارند اطفال خود را همراه خود ببرند و كسى از سپاهيان متعرض آنها نخواهد شد. (1) پس از امضاى پيمان، بلافاصله نبرد پايان يافت و زمين هاى وطيح و سلالم چون به دست سپاهيان فتح نشده بود، مخصوص پيامبر اسلام گرديد ولى باقى زمينها به نسبت، بين مسلمانان تقسيم گشت. (2) اهالى فدك كه از آغاز جنگ خيبر منتظر پايان كار بودند، پس از شكست خيبريان براى خود چنين روزى را پيش بينى مى كردند. از اين رو صلاح ديدند قبل از آنكه مسلمانان متوجّه آنها شوند، از راه مسالمت با پيغمبر كنار بيايند و آنها هم مانند خيبرى ها چنين معاهده اى، يا اگر بشود با شرايط آسان ترى، با پيغمبر ببندند. لذا پس از مشاوره، محيصة بن مسعود نامزد شد كه براى عقد قرار داد به طرف مدينه رود. بنا به گفته ابى اثير در كامل (3) پيغمبر محيصه را فرستاد تا با يهوديان فدك مذاكره كند، ولى شكى نيست كه پيشنهاد صلح قبلًا از طرف اهالى فدك تقديم پيغمبر صلى الله عليه و آله شده بود. در هر صورت قراردادى نيز بين پيغمبر صلى الله عليه و آله و اهالى فدك امضا شد، كه به موجب آن، نصف زمين هاى فدك خالصه پيغمبر و نصف ديگر مال يهودى ها باشد. (4) در اينجا باز كلام فقهاى سنّى بسيار متفاوت است؛ چنانكه عده اى مى گويند:

آنچه بهره پيغمبر بود فقط نيمى از زمين هاى فدك است. امّا زمين هاى خيبر بين همه مسلمان ها تقسيم گرديد. ابن عباس مى گويد: آنچه خدا در آيه شريفه وَمَا أَفَاءَاللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ ... به پيغمبر داد، نيمى از خيبر بود و نيم ديگر بهره مسلمانان است (5) ولى در اينكه فدك خالصه پيغمبر اسلام بود، ظاهراً همه موافق هستند.

واگذارى

اگر چه نمى شود درآمد ساليانه آن روز فدك را حدس زد، و پيشتر آورديم كه مورّخان به اين گونه مطالب توجّهى نداشته اند، ولى از قرائن مى توان فهميد كه درآمد زيادى داشته است. چون هر كجا نويسنده ها نام فدك را برده اند، مى نويسند: داراى چشمه هاى آب و


1- البداية والنهايه، ج 4، ص 199؛ سيرة الحلبيه، ج 3، ص 47
2- كامل ابن اثير، ج 2، ص 84؛ ابوالفدا، ج 3، ص 148؛ طبرى، ج 3، ص 91؛ سيرة الحلبيه، ج 3، ص 57
3- ج 2، ص 85
4- معجم البلدان، ج 6، ص 343، از كتاب فتوح البلدان احمد بن جابر البلاذرى؛ نهج البلاغه، ج 4، ص 78؛ اموال، ص 9
5- درّ المنثور، ج 6، ص 192

ص: 154

نخلستان هاى زيادى است و غير از محصول خرما مسلماً محصولات ديگر هم داشته است. روى هم رفته شايد مبلغى را كه اقلًا در سال كمتر از دويست هزار ريال نبوده عايدى مى داده. اين درآمد پس از عقد قرارداد، مستقيماً به پيغمبر صلى الله عليه و آله مى رسيد كه ميان بنى هاشم و فقرا و بى چاره هاى مدينه تقسيم مى شد و يا در عروسى جوانان و شوهردادن دختران بنى هاشم هزينه مى شد (1) ولى چون آيه وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه نازل شد، پيغمبر فاطمه عليها السلام را طلبيد و فدك را به وى بخشيد.

سيوطى در تفسير خود، ذيل همين آيه از قول ابن مردويه كه از حافظان قرن چهارم است و از گفته بزاز و ابو يعلى و ابن ابى حاتم از ابى سعيد خدرى اين مطلب را نقل مى كند و ابن عباس هم گفته است كه: وقتى اين آيه بر پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل شد فدك را به فاطمه عليها السلام داد. (2) ابن كثير شامى كه يكى از مورخّان قرن هشتم هجرى است، اين حديث را ذيل همين آيه، در تفسير خود (3) از حافظ ابو بكر بزاز از ابوسعيد خدرى نقل كرده، مى گويد: پيغمبر فدك را در زمان حيات خود به فاطمه عليها السلام بخشيد ولى چون از يك سو با گفته ابوبكر (كه مى گويد: فدك جزو بيت المال مسلمين است و از اين جهت آن را تصرف نمود) مواجه شده، نخواسته يا نتوانسته است حقيقت را اعتراف كند. از اين رو شروع به ايراد تراشى نموده، مى گويد: اين حديث بر فرض كه سندش درست باشد بى اشكال نيست؛ زيرا سوره مكّى است در صورتى كه مصالحه فدك در سال هفتم هجرى و در مدينه واقع شده، پس بهتر است بگوييم حديث را شيعه ها از خود درآورده اند!

حقيقت اين است كه: نه روايت را شيعه ها جعل كرده اند و نه آيه مكّى است.

اين دو روايت را حفاظ در كتب خود از راويان معتبر كه از ياران پيغمبر بوده اند، نقل كرده اند. چگونه است كه ابى سعيد خدرى و ابن عباس روايتشان در همه جا صحيح است غير از اين يك جا كه به ضرر ابن كثير تمام مى شود؟!

محمّد عبدالباقى در معجم المفهرس (4) به طور صريح مى نويسد: آيه مدنى است و ديگر اينكه بر فرض هم سوره مكّى باشد چنين نيست كه همه آياتِ آن هم بايد مكّى باشد؛ همچنانكه بسيارى از سوره ها مدنى است ولى بعض از آيات آنها در مكّه نازل شده است.


1- سيرة الحلبيه، ج 3، ص 57؛ كامل ابن اثير، ج 27 ص 85
2- درّ المنثور، ج 4، ص 177
3- ج 3، ص 36
4- ص 212

ص: 155

و همچنين زمخشرى در كشاف (1) مى گويد: برخى گفته اند: مقصود از ذوى القربى در آيه، خويشان پيغمبر مى باشد و رازى در تفسير آيه مى گويد:

مقصود از ذوى القربى خويشان پيغمبر است، كه خدا امر كرده حقوق آنها را از خالصه و غنيمت پرداخت نمايند و اين معنى را احتمالًا اوّل آيه قرار داده. روى هم رفته از گفتار اين مفسران مى توان فهميد كه روايت ابى سعيد و ابن عباس درست است.

پس از واگذارى فدك به فاطمه، ديگر حوادث مهمّى كه قابل ذكر باشد رخ نداده است.

پى نوشتها:


1- ج 2، ص 186

ص: 156

ص: 157

ص: 158

فدك، نماد مظلوميّت اهل بيت عليهم السلام

محمّدتقى رهبر

«... وَالْأَمْرُ الْأَعْجَبُ وَالْخَطْبُ الْأَفْظَعُ بَعْدَ جَحْدِكَ حَقَّكَ غَصْبُ الصِّديقَةِ الطَّاهِرَةِ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ النِّساءِ فَدَكاً، وَرَدَّ شَهادَتِكَ وَشَهادَةِ السَّيِّدَيْنِ سُلالَتِكَ، وَعِتْرَةِ الْمُصْطَفى صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكُمْ، وَقَدْ اعْلَى اللَّهُ تَعالى عَلَى الْأُمَّةِ دَرَجَتَكُمْ، وَرَفَعَ مَنْزِلَتَكُمْ وَابانَ فَضْلَكُمْ، وَشَرَّفَكُمْ عَلَى الْعالَمينَ، فَاذْهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَكُمْ تَطْهيراً ...» (بخشى از زيارت امير المؤمنين عليه السلام در روز غدير)

«... موضوع شگفت انگيزتر و مصيبت هولناك تر، پس از انكار حق تو، غصب فدك بود از صديقه طاهره، حضرت زهرا سرور زنان عليها السلام. پس از آنكه گواهى تو و دو بزرگوار از نسل تو و عترت مصطفى صلى الله عليه و آله را رد كردند. در حالى كه خداى متعال درجه شما را بالا برد و منزلت شما را بر امّت برترى داد، و فضيلت شما را آشكار كرد و از آلودگى زدود و پاك و پاكيزه نمود ...»

ماجراى تاريخى فدك از جمله مسائلى است كه همزمان با رحلت پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و از روزهاى نخستين تاريخ اسلام تا كنون مطرح بوده است؛ مسأله اى كه فراموش ناشدنى است و بايد آن را يكى از دردناك ترين فرازهاى تاريخ اسلام برشمرد. هر چند طرح اين مسأله مانند بسيارى از مسائل تاريخى ديگر، با آثار عملى همراه نيست و در حال حاضر

ص: 159

سرزمين تاريخى فدك در صحراى حجاز و در دل بيابان ها و حرّه ها و سنگ هاى سوخته و پاره اى نخلستان هاى اطراف مدينه طيبه، گمنام افتاده و كسى را در مالكيت آن دعوا و مرافعه اى نيست. امّا از آنجا كه طىّ قرنها بحث هاى فراوانى درباره آن بوده و مورّخان و محدّثان و محقّقان سخن ها در اين باب گفته اند و يافتن نظر صائب مى تواند نكته اتكايى براى مسائل اعتقادى مخصوصاً در مسأله خلافت و امامت و مظلوميت اهل بيت عليهم السلام در آن مقطع تاريخ اسلام باشد، لذا طرح آن مانند ساير مسائل تاريخى از بار ارزشى و معنوى و اعتقادى برخوردار است كه مى تواند پرده از روى حوادث برافكند و براى آيندگان عبرت آموز باشد. بدينسان نمى توان ماجراى فدك را از حوادث فراموش شده تاريخ اسلام تلقّى كرد. با توجّه به اين نكته مهمّ، گذر بر تاريخ پرماجراى فدك و مناقشات آن همواره مورد توجّه عالمان، محدّثان، مورّخان و پژوهشگران شيعه و سنى بوده است.

در حالى كه پيروان اهل بيت مصادره فدك به وسيله نظام حاكم، پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را ظلم مضاعفى در حقّ خاندان پيغمبر پس از غصب خلافت امير مؤمنان عليه السلام مى دانند و حتّى اسفبارتر از آن مى شمارند. نظريه پردازان عامّه در مقام توجيه اين اقدام برآمده اند و بر مستندات غاصبان صحّه گذاشته و آن را اقدامى مشروع جلوه داده اند!

نكته اى كه تأكيد بر آن لازم است اين است كه: مسأله فدك پيش از آنكه بار اقتصادى داشته باشد، بار معنوى و سياسى داشته كه با گذشت زمان به مسائل اعتقادى پيوند خورده است؛ چنانكه امر از آغاز نيز چنين بوده و دفاعيات حضرت زهرا عليها السلام و حمايت امير مؤمنان از دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله در اين كشاكش، به روشنى مبيّن اين است كه اساساً سخن از منافع اقتصادى نبوده، بلكه بعد معنوى و دينى آن، نقطه محورى را تشكيل مى داده است.

اين دفاعيّات و خشم و خروش ها در راستاى دفاع مستمر از اصول ومبانى اسلامى است كه از سوى پروردگار و با رسالت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله پى افكنده شد و خطر ارتجاع زودرس به طور جدّى آن را تهديد مى كرد. و اين وظيفه سنگرداران ولايت بود كه از حريم شرايع دين دفاع كنند و از گسترش خطر ارتجاع و بدعت مانع شوند و از هرگونه امكانات تبليغى بهره گيرند. در اعصار بعدى نيز وارثان ولايت در برابر رژيم هاى حاكم، همان مواضع را دنبال كردند. و حتّى مسأله فدك را به عنوان نمادى از كشور اسلامى

ص: 160

مطرح نموده و آن را به گستره حاكميّت دين و ولايت تعميم داده اند؛ چنانكه در سخن امام موسى بن جعفر عليه السلام با مهدى عباسى در تحديد حدود فدك روايت آمده كه آن حضرت حدود فدك را با مفهوم رمزى اش به قلمرو حكومت اسلامى و جغرافياى آن روز جهان اسلام پيوند دادند و خواستار شدند كه هرگاه خليفه عباسى بخواهد آن را به آل رسول بازگرداند بايد چنين اقدامى كند؛ يعنى تمام متملّكات دولت اسلامى را واگذارد و اين حاكمان نه تنها غاصب فدك اند كه غاصب خلافت نيز هستند. در هر حال با توجّه به اهمّيت موضوع وارتباطى كه با مسأله ولايت پيدا مى كند در اين مقال برآنيم تا مرورى گذرا بر سرگذشت فدك كنيم و مظلوميت اهل بيت و على و زهرا عليهم السلام را در لحظات واپسين رحلت پيامبر به اجمال بنگريم.

موقعيّت جغرافيايى و سابقه تاريخى فدك

فدك از جمله قرا و قصبات حجاز و حوالى خيبر است كه با مدينه طيّبه دو يا سه روز طى مسافت فاصله دارد كه به مقياس زمان ما به 130 كيلومتر مى رسد. سرزمينى بوده آباد و به لحاظ داشتن آب كافى، از نخلستان هاى فراوان و محصول برخوردار بوده است.

اشتغال مردم اين سرزمين را امر كشاورزى و كارهاى دستى تشكيل مى داده و خرماى آن مشهور بوده و از بافته هاى فدك در كتب تاريخى سخن به ميان آمده است.

فدك با پيشينه تاريخى منزلگاه طايفه «بنو مُرّه» از قبيله بزرگ و مشهور عرب «غطفان» است. به گفته طبرى مادر نعمان بن منذر پادشاه حيره از اهالى فدك بوده كه سند معتبرى در قدمت تاريخى سرزمين فدك به شمار مى رود. (1) و به گفته برخى ديگر: فدك نام پسرحام بن نوح بوده و اين قريه به نام وى موسوم گشته است. فدك با خيبر ده كيلومتر فاصله دارد و به لحاظ اينكه خيبر مركز عمده يهوديان بوده، مردم آن از نظر اجتماعى و مذهبى تابع يهوديان خيبر بوده اند. قلعه مشهور قديمى فدك به «الشمروخ» شهرت داشته كه در حقيقت حصن و قلعه فدك بوده است. (2) فدك، با ديرينه ممتدّ تاريخى و موقعيت ويژه اش به عنوان يك سرزمين پر آب و در نتيجه داراى نخلستان ها، نامى مشهور بوده كه على رغم كوچكى اش از اهمّيت تاريخى و جغرافيايى برخوردار است.


1- نك: سيّد محمّد باقر نجفى، مدينه شناسى، ج 2، ص 489
2- همان، ص 490

ص: 161

در قرن سوّم هجرى، اين قريه مسير و منزل گاه مسافران مدينه بوده كه در حال حاضر اين موقعيّت را از دست داده است.

موقعيّت كنونى فدك

بنا به نوشته مؤلّف كتاب مدينه شناسى كه خود از محلّ فدك ديدن كرده است، اين منطقه امروزه به «الحائط» موسوم است كه تابع امارت «حائل» است و در مغرب «الحُليفه» و جنوب «ضرغد» قرار دارد. دقيقاً در مرز شرقى خيبر داراى موقعيّت مشخّصى است. به گفته مؤلّف فوق الذكر، تا پايان سال 1975 ميلادى، اين منطقه شامل 21 روستا و داراى 11000 نفر جمعيت بوده و سكنه «الحائط» بيش از 1400 نفر نبوده است.

تصوير

ص: 162

فدك سرزمينى است پوشيده از نخلستان ها و برخوردار از امكانات كشاورزى و در عين حال مجاور سرزمين هاى خشك حرّه و تابش آفتاب گرم.

حائط، بى هيچ نشانى از تاريخ، در لابلاى نخلستان ها و صحراى خشك متروك، امروزه اهمّيت خود را به عنوان منزلگاه مسافران از دست داده است. (1) مشخصات فدك و نخل هاى آن

چنانكه پيشتر اشاره شد، فدك به لحاظ امكانات كشاورزى، سرزمينى بود پر محصول و رطب آن شهرت بسيار داشت. در خصوص حجم درآمد كشاورزى و نخلستان هاى فدك، پس از آنكه در تصرف پيامبر قرار گرفت، گزارشهايى به ثبت رسيده است. برخى گويند: نخلستان هايش در قرن ششم هجرى معادل نخلستان هاى كوفه بوده است. (2)ابن ابى الحديد مى نويسد: وقتى عمر بر نيمى از فدك با يهوديان مصالحه كرد از مال عراق پنجاه هزار درهم به آنان داد. (3) سيّد بن طاووس در كشف المحجّه گفتارى دارد كه درآمد فدك را بيش از اين تخمين زده است. وى مى گويد: در آمد فدك به روايت شيخ عبداللَّه بن حماد انصارى سالانه بالغ بر هفتاد هزار دينار بوده است. (4) از اينجا مى توان علّت واگذارى اين سرزمين پرحاصل به فاطمه زهرا عليها السلام از طرف پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و به امر پروردگار متعال در آيه وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه را استنباط كرد.

بديهى است با زندگى زاهدانه اى كه اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله داشتند آنان را براى اداره معيشت شخصى به اين مبلغ نيازى نبوده و حكمت ديگرى در اين امر مهمّ بايد باشد كه شايد بتوان گفت: هدف از اين واگذارى داشتن بنيه مالى و توان اقتصادى جهت اداره حكومت اسلامى بوده كه مى بايست در خاندان پيامبر مستقر مى شد. همانگونه كه تصرّف فدك و خارج ساختن آن از دست اهل بيت به وسيله دستگاه خلافت را در همين نكته بايد جستجو كرد كه به شرح آن خواهيم رسيد.

فتح خيبر و فدك

در سال هفتم هجرتِ پيامبر صلى الله عليه و آله، سپاه اسلام موفّق شدند طىّ فتوحات خود قلعه هاى خيبر را كه دژهاى استوار يهوديان بود فتح كنند، دلاورى هاى اميرمؤمنان عليه السلام در اين


1- مدينه شناسى، ج 2، ص 492
2- آيةاللَّه شهيد سيّدمحمّد باقر صدر، فدك در تاريخ، ص 27
3- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 108، چاپ بيروت.
4- به روايت محدّث قمى در بيت الاحزان، ص 82

ص: 163

فتوحات مشهور است. اسطوره شجاعت آن حضرت و به خاك افكندن مرحب، قهرمان غول پيكر يهود و كندن در خيبر با آن حجم افسانه اى اش برگ ديگرى است از افتخارات آن فاتح بزرگ در تاريخ اسلام. همينكه خيبر فتح شد و يهوديان سرتسليم در برابر مسلمانان فرود آوردند، خبر سقوط خيبر با آن عظمت به يهوديان فدك كه از ساكنان قلعه ها و مزارع آن خطّه بودند رسيد و از اين رهگذر رعب و وحشتى در دل آنان افتاد و پيش از آنكه سپاه اسلام راهى فدك شوند، نمايندگانى نزد پيامبر فرستادند و از تسليم و مصالحه خود بر نيمى از حاصل باغات و اراضى فدك سخن گفتند. (1) ابن ابى الحديد از سيره ابن اسحاق چنين نقل مى كند: همين كه خيبر فتح شد، رعب و وحشت يهوديان فدك را گرفت، لذا نمايندگان خود را نزد پيامبر فرستادند و درخواست كردند بر نيمى از فدك با آنان مصالحه كند. نمايندگان يهود در خيبر يا در مسيرِ راه و يا در مدينه خدمت پيامبر رسيدند و موضوع را عنوان كردند و آن حضرت پيشنهاد آنان را پذيرفت. از اين رو فدك ملك ويژه رسول اللَّه شد؛ زيرا بدون جنگ به تصرّف در آمد. همچنين نامبرده از كتاب ابوبكر جوهرى با اسناد خود از زهرى چنين آورده است:

گروهى از اهالى خيبر كه در محاصره قرار گرفتند، تحصّن كرده و از پيامبر خواستند به آنان امان دهد تا جلاى وطن كنند. پيامبر پذيرفت. اهالى فدك اين را شنيدند و همين پيشنهاد را دادند و پيامبر قبول كرد. و بدينگونه فدك بدون هيچ جنگ و جهاد به تصرّف در آمد و بدين ترتيب ملك خاص پيامبر شد. (2) مفسران سنّى و شيعى نيز به چگونگى تصرّف فدك اشاره كرده و آن را خالصه و فئ رسول خدا و از زمين هايى برشمرده اند كه بدون سلاح و سپاه فتح شده و آحاد مسلمين در آن نقشى نداشته اند و بنا به نصّ قرآنى، متعلّق به پيامبر خواهد بود:

وَمَا أَفَاءَاللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلَا رِكَابٍ وَلَكِنَ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ* مَا أَفَاءَاللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَىْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ ... (3)

«آنچه را خدا از آنها (يهود) به رسول خود بازگرداند، چيزى است كه شما براى


1- معجم البلدان، ماده فدك.
2- شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 108
3- حشر: آيات 6 و 7

ص: 164

به دست آوردن آن نه اسبى تاختيد نه شترى، ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلّط مى سازد و خدا بر همه چيز توانا است. آنچه را خدا از اهل اين آبادى بازگرداند «فئ» از آن خدا و رسول و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا اين اموال ميان ثروتمندان شما دست به دست نشود ...»

دو آيه فوق الذكر خاطر نشان مى سازد كه آنچه بدون جنگ و جهاد به دست آيد به خدا و رسول تعلّق دارد و ساير مسلمانان در آن حقّى ندارند. و آنگاه كه در دست پيامبر قرار گرفت، آن حضرت به عنوان ولّى امر مسلمين در مصارفى كه صلاح دين و مسلمين است خرج مى كند و آن را ذخيره ثروتمندان نمى سازد. اين مصارف به بيان آيه، عبارتند از: راه خدا و ترويج و تقويت دين و اهداف مقّدس رسالت نبوى، خويشاوندان پيامبر و ايتام و مستمندان و در راه ماندگان و به طور كلّى در جهت مصلحت دين و مسلمين.

و هر گاه پيامبر از ميان مردم رخت بربندد، زمام چنين اموالى در دست جانشين به حقّ او، امام عادل خواهد بود كه از قبل تعيين شده است كه او نيز در همان مصارف مذكور خرج و صرف خواهد كرد.

واگذارى فدك به فاطمه عليها السلام

چنانكه در روايات بى شمارى از طريق خاصّه و عامّه آمده است، رسول خدا صلى الله عليه و آله در زمان حيات خود فدك را به فاطمه زهرا عليها السلام واگذار كردند و اين سه سال قبل از رحلت پيامبر بود؛ يعنى همان ايامى كه فدك به تصرف آن حضرت درآمد.

طبرسى در مجمع البيان، ذيل تفسير آيه: وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ از امام باقر و امام صادق عليهما السلام و نيز ابوسعيد خدرى چنين روايت مى كند:

«إنّه لَمّا نَزَلَتْ هذِهِ الآيَة عَلَى النَّبِي صلى الله عليه و آله أَعْطاها وَسَلَّمَها فَدَكاً وَبَقِيت فِي يَدِها ثَلاث سَنَوات قَبْلَ وَفاتِ النَّبِيّ». (1)

همينكه آيه كريمه به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد حقّ ذوى القربى؛ يعنى خويشاوندان پيامبر و مسكين و ابن سبيل را بدهد، آن حضرت فدك را به فاطمه عليها السلام داد و سه سال قبل از وفات حضرتش در دست فاطمه بود.


1- مجمع البيان، و نيز نك: اصول كافى، ج 1، ص 443

ص: 165

همين مطلب را سيوطى در درّالمنثور از ابى سعيد خدرى نقل كرده است:

«أخرج البزاز وابويعلي وابن حاتم و ابن مردويه عن أبي سعيد الخدري، قال:

لَمّا نَزَلَتْ هذِهِ الآيَة وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ ... دعا رسول اللَّه فاطمة فأعطاها فَدَكاً.

چون آيه شريفه نازل شد پيامبر صلى الله عليه و آله فاطمه عليها السلام را فراخواند و فدك را به او داد.

و نيز از قول ابن عباس آورده: «لما نزلت وَآتِ ذَاالْقُرْبى حَقَّه أقطع رسول اللَّه فاطمة فدكاً» چون آيه شريفه نازل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فدك را ملك فاطمه عليها السلام قرار داد.

هيثمى در مجمع الزوائد و ذهبى در ميزان الاعتدال، متّقى در كنز العمال و برخى ديگر از محدّثان عامّه نيز عين اين مطلب را نقل كرده اند. (1) كوتاه سخن اينكه: فدك خالصه پيامبر گرامى بوده و در زمان حيات خود به امر خداوند آن را به فاطمه زهرا عليها السلام داده است. اين اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله بر اساس مصلحت دين و مسلمين و آينده خلافت اسلام بوده؛ زيرا اوّلًا: هرگاه فدك در دست زهرا و على عليهما السلام بود، آن را جز براى دين و مسلمين و مصالح جامعه اسلامى نمى خواستند و همان راه و روش پيامبر را مى پيمودند. ثانياً: خلافت آينده اسلام كه مى بايست در دودمان اهل بيت استمرار مى يافت، به بنيه مالى و پشتوانه اقتصادى نياز داشت و فدك به عنوان يك منبع درآمد، بخشى از اين بودجه را تأمين مى كرد و رمز اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به فاطمه عليها السلام دادند و مستقيماً به على عليه السلام نسپردند، شايد اين باشد كه فاطمه دختر پيامبر بود و مردم نسبت به او احترامى ويژه داشتند و ذى القرباى مستقيم رسول اللَّه بود و دادن فدك به حضرتش دستور خداوند در آيه كريمه بود و بديهى است كه فاطمه زهرا عليها السلام نيز با فدك همانگونه عمل مى كرد كه پيامبر مى خواست و آن را در جهت خلافت اميرمؤمنان و مصلحت مسلمانان قرار مى داد. اين در حالى است كه گروهى از اهل نفاق و دنياطلبان؛ از قبل با خلافت اميرمؤمنان سرستيز داشتند و اگر فدك به طور مستقيم در اختيار آن حضرت قرار مى گرفت، عكس العمل هايى نشان مى دادند.

در هر حال، وجود فدك در ميان اهل بيت، خواه در دست على عليه السلام يا زهرا عليها السلام در حاق واقع فرقى نداشت. اقدام دستگاه حاكمه نيز در غصب فدك همان هدف را تعقيب


1- نك: سوگنامه فدك، صص 134 و 135

ص: 166

مى كرد كه اشاره شد و آن تهى دست نمودن خاندان پيامبر از بنيه مالى بود و در اين جهت فرقى نداشت كه متصرف زهرا باشد يا على عليهما السلام.

نكته ديگرى نيز در اينجا وجود داشت و آن اينكه اگر زهرا عليها السلام تسليم مى شد، مى بايست در اصل خلافت نيز تسليم شود و حقّى را كه خدا و پيامبر در ولايت امّت براى اهل بيت قرار داده، به آنان تسليم نمايد و اين به معناى بر باد رفتن كرسى خلافت بود.

بنابر اين جنبه سياسى فدك مهمتر از جنبه اقتصادى آن بوده است.

ابوبكر و مصادره فدك

پس از ماجراى سقيفه و تصاحب خلافت، نخستين اقدام خليفه اين بود كه فدك را از تصرّف زهرا عليها السلام خارج كند. از اين رو دستور داد وكيل آن حضرت را از فدك اخراج كردند و آن را به بيت المال ملحق نمودند. هر چند اين اقدام عجولانه و تصرّف غاصبانه هيچگونه مستند شرعى و قانونى نداشت بلكه يك اقدام صرفاً سياسى و در راستاى تثبيت حكومت بود امّا وى براى توجيه كار خود به روايتى دست يازيد كه جز او هيچيك از صحابه و روات آن را نقل نكرده اند.

در صحيح بخارى آمده است كه ابوبكر در پاسخ حضرت زهرا، كه به اقدام وى اعتراض نمود، چنين گفت: «إنّ رسول اللَّه قال: لا نورث ما تركناه صدقة»؛ (1)

«ما ارث نمى گذاريم، هر چه از ما بماند صدقه است.»

و در برخى منابع ديگر آمده است: «نحن معاشر الانبياء لا نورث». (2)

در تحليل اين ماجرا نكاتى را بايد خاطرنشان ساخت:

1- چنانكه از پيش ملاحظه كرديم، فدك را پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله سه سال قبل از رحلت خود به فرمان خداوند در آيه وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ ... به فاطمه واگذار نمودند و بدين ترتيب فدك نحله فاطمه عليها السلام است و تا روى كار آمدن ابوبكر در اختيار حضرت بوده و وكيل و نماينده ايشان بر فدك نظارت مى كرده و تصدّى آن را در دست داشته است.

و بدينگونه حضرت فاطمه «ذواليد»؛ يعنى متصرّف بوده و اصولًا خليفه حق نداشت ملكى را كه در تصرّف زهرا عليها السلام بوده از وى بگيرد. و يا براى مالكيّت آن، از حضرتش شاهد بخواهد و اين چيزى است كه احكام فقه اسلامى به صراحت بيان


1- صحيح بخارى، ج 8، صص 3 و 4 و ج 5 ص 82
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 117، چاپ بيروت.

ص: 167

مى كندو آنها نخواستند به حكم خدا عمل كنند.

2- با اين وجود هنگامى كه ابوبكر شاهد خواست، حضرت زهرا عليها السلام على عليه السلام و حسنين عليهما السلام و امّ أيمن را به گواهى فراخواند. امّا خليفه شهادت اين بزرگواران را رد كرد كه اين بزرگترين اهانت به ساحت قدس آل اللَّه بود كه قرآن به طهارت و صدق و عصمتشان گواهى داده و آيه «تطهير» در شأن ايشان فرود آمده است و همه راويان؛ اعمّ از شيعه و سنّى اتفاق نظر دارند كه آيه تطهير جز براى اين خاندان نازل نشده و به همين خاطر است كه در زيارتِ غديرِ حضرت امير المؤمنين عليه السلام اين اقدام مصيبتى بزرگ تر از غصب خلافت خوانده شده است؛ زيرا اگر غصب خلافت يك ظلم آشكار بود امّا ردّ شهادت صديقه امت، حضرت فاطمه عليها السلام و صديق اكبر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و دو سبط پيامبر عليهما السلام از بُعد معنوى خسارتى بود جبران ناپذير و اهانتى آشكار و پشت سر انداختن آيه تطهير و ناديده گرفتن مقامات و فضائلى كه رسول گرامى براى على و زهرا و حسنين عليهم السلام گفته بود و دوست و دشمن و خود ابوبكر بدان گواهى داده اند.

فقه و فضائل فاطمه و على عليهما السلام

مگر پيامبر نفرمود: «فاطمه پاره تن من است، هر كه او را بيازارد مرا آزرده است.»

در صحيح بخارى و مسلم است كه ابن مخرمه گفت: شنيدم از پيامبر كه در منبر فرمود:

«فاطمة بِضْعَة مِنّي يُؤذِيني ما آذاها ويريبني ما رابها.» (1)

و مگر نفرمود: «رضاى فاطمه رضاى خدا و غضب او غضب خداوند است.»

ابن ابى عاصم روايت كرده:

«إنّ النبيّ صلى الله عليه و آله قال لفاطمة إنّ اللَّهَ يَغْضِبُ لِغَضَبِكَ وَيَرضى لِرِضاكَ». (2) همچنين ترمذى از قول زيد بن ارقم آورده: «إنّ رسول اللَّه قال:

عليّ وفاطمة والحسن والحسين، أنا حربٌ لمن حاربهم وسِلْمٌ لمن سالَمَهُم»؛ (3)

«هر كه با على و فاطمه و حسنين بستيزد من با آنها بستيزم و هر كه مسالمت كند با وى مسالمت كنم.»

ونيز فرمود:

«اشتدّ غضب اللَّه عَلى مَن آذاني في عترتي». (4)

«خشم خدا شدّت گرفت بر كسانى كه با آزردن عترتم مرا آزردند.»

دكتر محمّد عبده يمانى، يكى از دانشمندان اهل سنّت عربستان سعودى در كتاب


1- به نقل ابن حجر در الاصابه، ج 4، ص 338
2- همان.
3- همان، و مسند احمد حنبل، ج 2، ص 442 و كتاب فاطمه زهرا، ص 253 ترجمه نگارنده.
4- كنز العمال، ج 12، ص 93، ح 34143

ص: 168

ارزشمند خود؛ «انّها فاطمة الزهراء» فصلى را به فقه حضرت فاطمه اختصاص داده و در بخش هايى از آن مى نويسد:

«شكّى نيست كه آن جناب سرآمد زنان عالم است، سيّده فقيهه و فاطمه كه در انتقال دادن دين و دعوت و شناخت قرآن و سنّت توانمندى بالايى داشت ...

هنگامى كه از فقه و دانش او در قالب روايات سخن مى گوييم مى بينيم در موارد بسيارى با مسائل فقهى مواجه بوده و در آن مسائل به نور خداى عزّوجلّ مى نگريسته و خداوند قلب او را نورانى ساخته و وى را گرامى داشته و از زنان برگزيده عالم قرار داده است.» (1) «اگر در كتابهاى روايى تتبّع كنيم موارد بسيارى از فقه و درايت فاطمه را خواهيم يافت كه به اعتراف اهل تحقيق، به صورت يك كتاب مستقل مى توان ارائه داد. حضرت فاطمه عليها السلام داراى روحى دانا و فهمى دقيق نسبت به اسلام و احكام آن بود ... او با فقه كامل از كتاب خدا و سنّت رسول صلى الله عليه و آله عمل مى كرده و اصرار داشته كه همه اعمال و رفتارش تابع سنّت مصطفى و هدايت آن حضرت باشد.» (2) و در همين كتاب از قول عايشه آورده كه گفت: «كسى را نديدم راستگوتر از فاطمه» (3) و بالاخره سراسر اين كتاب و صدها نظير آن از قلم عامّه و خاصّه مشحون از فضائل صديقه طاهره عليها السلام است. و اينها را دستگاه خلافت نيز مانند هزاران راوى و محدّث ديگر به ياد داشته است؛ امّا در ماجراى فدك برخوردشان چنان بود كه ديديم و نيز درباره اميرمؤمنان عليه السلام و مقامات و فضايل و حقانيت و صدق و علم و منزلت معنوى او احدى ترديد نداشته و كتب عامّه نيز آكنده از ذكر مناقب آن حضرت است.

ابن حجر هيثمى با اينكه از متعصّبان سرسخت عامّه است، در كتاب صواعق، چهل حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله در فضائل اميرالمؤمنين آورده و علاوه بر آن، فضائل ديگرى براى آن حضرت و خاندانش برشمرده است. از جمله:

«عَلِىْ مَعَ الْقُرْآن وَالْقُرآن مَعَ عَلِيّ لا يَفْتَرِقان حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الْحَوض»؛ (4)

«على با قرآن و قرآن با على است و اين دو جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر نزد من آيند.»


1- كتاب فاطمه زهرا، صص 261 و 263 دكتر محمّد عبده يمانى، ترجمه محمّدتقى رهبر.
2- كتاب فاطمه زهرا، صص 261 و 263 دكتر محمّد عبده يمانى، ترجمه محمّدتقى رهبر.
3- انّها فاطمة الزهراء، ص 311
4- صواعق، ص 361 و كنز العمال، ج 11، ص 603

ص: 169

و «أقضاكم عليّ»؛ يعنى از همه شما بهتر على قضاوت و داورى كند. و دعا درباره او كه: «اللَّهُمَّ اهْدِ قَلبَهُ وَثَبِّتْ لِسانَهُ»؛ (1)

«خدايا قلبش را هدايت كن و زبانش را استوار دار!»

و نيز: «الصديقون ثَلاثَة؛ وَعَلِيّ بْن أبِي طالِب أَفْضَلُهُمْ»؛ (2)

«سه تن صديقان اند، حبيب نجار و مؤمنِ آل ياسين و على كه افضل همه آنهاست.»

و نيز از سخن پيامبر است: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِيّ لَنْ يَزُولا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الْحَوض»؛ (3)

«على با حقّ است و حق با على، از يكديگر جدا نشوند تا در كنار كوثر نزد من آيند.»

و نيز: «عَلِيٌّ مِنّي بِمَنْزِلَة رَأسي مِنْ جَسَدِي»؛ (4)

«على نسبت به من، همانند سر من نسبت به پيكر من است.»

همچنين ابن حجر از قول ابوبكر آورده كه گفت: از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:

«عليّ مِنّي بمنزلتي من ربّي»؛ (5)

«على نسبت به من همانند منزلت من با خداى من است.»

حال با چنين فضايلى آيا جاى آن داشت كه خليفه از زهرا عليها السلام شاهد بخواهد و شهادت على عليه السلام را رد كند و گواهى حسنين را ناديده بگيرد؟! اسف بارتر اينكه در مناقشات مربوط به فدك حرمت حريم ولايت را پاس ندارد؟!

ابن ابى الحديد متن خطبه اى را از ابوبكر در پاسخ به خطابه تاريخى حضرت زهرا عليها السلام نقل كرده كه از گستاخى و جسارت وى نسبت به اهل بيت پرده برمى دارد و نگارنده اين مقال حتّى نقل آن سخنان را دور از ادب مى داند.

وى پس از نقل آن خطبه موهن، مى نويسد: من سخنان ابوبكر را براى نقيب ابويحيى جعفر بن يحيى بن ابوزيد خواندم و گفتم: او به چه كسى گوشه مى زند؟ پاسخ داد: گوشه نمى زند بلكه به صراحت مى گويد! گفتم: اگر صريح بود از تو نمى پرسيدم. او خنديد و گفت: على بن ابى طالب عليه السلام را اراده كرده است. گفتم همه اين سخنان را براى على گفته است؟! پاسخ داد: آرى، پسرم، پادشاهى است! گفتم: انصار كجا بودند؟ گفت:

آنها نام على را فرياد كردند و او براى جلوگيرى از بلوا و آشوب آنها را نهى كرد.» (6) آرى پادشاهى است! دنيا و حكومت و رياست چند روزه كه آدمى را به اينجا مى كشاند تا حرمت حريم حق را مى شكند و همه ارزشها را زير پا مى گذارد!


1- همان، ص 351
2- همان، ص 365
3- راغب، محاضرات، ج 2، ص 478
4- صواعق، ص 366؛ كنز العمال، ج 11، ص 603
5- همان، ص 517
6- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 111، چاپ بيروت.

ص: 170

3- چنانكه در مناقشات فدك آمد، پاسخ خليفه به فاطمه زهرا عليها السلام در پى اعتراض به غضب فدك استناد به روايتى بود كه جز وى آن را نقل نكرده است؛ «ما پيامبران ارث نمى گذاريم.» در حالى كه در آغاز امر، سخن از ميراث نبود. فاطمه رفع تعرض از ملكى را مى خواست كه در تصرف وى بوده و پيامبر سه سال قبل از رحلت، خالصه خود را به دخترش داده بود، امّا ابوبكر به جاى اينكه با منطق صحيح پاسخ زهرا را بدهد، سخن را به انحراف برد و بحث ميراث را پيش كشيد.

و چون سخن از ميراث به ميان آمد، ناگزير دفاع زهرا عليها السلام در اين حال به گونه ديگر شد و در حقيقت به يك بحث اساسى در باب ميراث به عنوان حكمى از احكام اللَّه تبديل گشت و موضع حضرت زهرا عليها السلام در اين مناقشه درست ردّ دعاوى خليفه بود كه مدعى شد «از پيامبر كسى ارث نمى برد.» كه اين بر خلاف قانون ارث است كه به صورت عام براى همه در قرآن تعيين شده و تخصيص آن غير موجّه و بدون دليل است. همانگونه كه وراثت انبيا نيز در قرآن طى آياتى مطرح گرديده و در اين جهت فرقى ميان آنها و ديگران نيست و وارث؛ اعم ازاينكه دختر باشد يا پسر، از اسلاف خود ارث مى برد و روايت مورد استناد ابى بكر خبر واحدى بيش نيست كه جز خليفه راوى ندارد و هرگز نمى توان با چنين روايتى عمومات قرآنى را تخصيص زد. به عبارت ديگر ميراث از احكام مصرّح و عام است كه كتاب اللَّه بدان ناطق است و روايت ابى بكر به فرض صحّت خبر واحد و قطع نظر از مشخصات راوى، اگر شرايط و قراين حاليه و موقعيّت زمان و مكان و بحران امر خلافت را هم در نظر بگيريم كمترين اعتبارى براى آن خبر نمى توان در نظر گرفت. نه تنها از نظر شيعه بلكه از ديدگاه بسيارى از محقّقين عامّه كه تخصيص كتاب اللَّه را با خبر واحد جايز نمى دانند. به هر حال با توجّه به شرايط پيشگفته، حضرت زهرا عليها السلام مصمّم به ميدان آمد تا از حريم دين دفاع كند كه از مسأله فدك فراتر و مهم تر بود.

دفاع زهرا و شكايت به جمع عمومى

پس از آنكه ابوبكر به استناد روايتى به تصرف فدك اقدام كرد و وكيل فاطمه زهرا عليها السلام را خلع يد نمود و آن حضرت از اين اقدام آگاه شد، چادر بر سر افكند و با جمعى از زنان بنى هاشم راهى مسجد گرديد و اين در حالى بود كه ابوبكر در جمع مهاجر و

ص: 171

انصار حضور داشت. آنگاه پرده اى زدند و زهرا عليها السلام ناله اى از دل برآورد كه همه اهل مسجد به گريه افتادند. سپس اندكى درنگ كرد تا صداى گريه فرونشست و آغاز سخن نمود و خطبه غرّايى ايراد فرمود و از نعمت رسالت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و فلسفه احكام آسمانى سخن گفت، آنگاه در مورد خطر رجعت به جاهليّت به مردم هشدار داد و در فرازى از آن خطابه تاريخى مسأله ميراث خود را از رسول خدا عنوان كرد و محروميّت از ارث پدر را حكم جاهليّت خواند و مردم را مورد نكوهش قرار داد كه چرا در برابر اين جريان سكوت كرده اند؟! گفت: «هيهات، مسلمانان! اى پسر ابى قحافه چرا من از ارث پدر محروم شوم؟ آيا خداوند گفته تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم؟! چه حكم ناروايى آوردى و گستاخانه به قطع رحم دست يازيدى و عهد و پيمان شكستى! كتاب خدا پيش روى شماست و به عمد به آن پشت پا زديد و به دور افكنديد. خداى عزّوجلّ مى فرمايد: وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ ... و در داستان يحيى و زكريا مى گويد: فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً* يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً (1)

و نيز مى فرمايد:

يُوصِيكُمْ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ ... و همچنين فرمود: إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ ... (2)

و شما پنداريد كه من بهره و ميراثى از پدر ندارم! آيا خداوند آيه اى را به شما اختصاص داده و پدر مرا از حكم آن استثنا كرده است؟ يا مى گوييد: (ما اهل دو ملت ايم) اهل دو ملّت از يكديگر ارث نمى برند؟! آيا من و پدرم از اهل يك ملّت و دين نيستيم؟! آيا شما به خاصّ و عام قرآن از پيامبر داناتريد؟! و ... (3) چنانكه ملاحظه مى كنيم: تمام تكيه سخن دختر گرامى پيغمبر اين است كه چرا خليفه و يارانش كتاب خدا را ناديده گرفته اند و به احكام جاهليّت رجعت نموده اند. در حقيقت فدك بهانه است براى مسأله اى مهم تر و آن اعتراض به زير پا گذاشتن آيات صريح قرآن با دستاويز روايتى مجهول كه جز خليفه راوى ندارد. در حالى كه چند صباحى بيش از رحلت آن حضرت نگذشته و جريان هاى روز، اسلام و مسلمين را با شتاب به جاهليت منسوخ پيشين سوق داده است و اگر در لحظات نخستين غيبت پيغمبر چنين رجعتى آغاز گردد، آينده تاريخ چه خواهد شد؟! و اين بود رسالت فاطمه زهرا عليها السلام در دفاع بى وقفه از آيينى كه پدرش بنيان نهاده و احكامى كه پى افكنده و بايد براى آينده


1- مريم: 6 و 7
2- بقره: 180
3- دلائل طبرى، صص 116 و 117؛ شرح نهج البلاغه، ج 4، صص 129 و 130

ص: 172

بشريت تا رستاخيز جاودانه بماند.

دفاعيّه زهرا عليها السلام هر چند در آن لحظه ها در بازگرداندن حق او بى اثر ماند و ابوبكر همچنان در تصرف فدك پاى فشرد امّا در وجدان ها و بستر تاريخ اسلام تأثير عميق برجاى نهاد. حقايقى را روشن كرد. مطالب زير پرده اى را افشا نمود و خط و نشان ها را نقش بر آب ساخت. پرده از چهره سياستمداران حاكم برافكند. به همگان آموخت كه چگونه بايد از حريم دين و قرآن و ولايت دفاع نمود و به حركت بى امان ادامه داد و با اعراض از دستگاه خلافت و مهجور ساختن آن با مبارزه منفى و وصيت به عدم حضور غاصبان در نماز و تشييع جنازه و دفن و مزارش اين طرح مقدس را تكميل نمود و اين پرسش همواره پيش روى انسان هاست كه چرا دختر گرامى پيامبر شبانه دفن شد و قبرش در اختفا ماند؟!

ولأيّ الأمور تدفن سرّاً بنت خير الورى وتعفى ثراها

حديث مورد استناد در مصادره فدك

از بررسى منابع روايى استفاده مى شود كه حديث: «لا نورث ما تركناه صدقة» كه مورد استناد خليفه در تصرف فدك بود، از هيچ يك از روات و صحابه، جز ابوبكر نقل نشده است. بخارى از سه طريق به نقل اين روايت پرداخته كه هر سه به عايشه منتهى مى شود و عايشه نيز از قول پدرش ابوبكر روايت مى كند. بنا به روايت بخارى، زهرى از قول عايشه نقل كرده كه «فاطمه و عباس نزد ابوبكر آمدند و ميراث خود از رسول خدا را مطالبه كردند كه شامل فدك و بخشى از خيبر بود و ابوبكر در پاسخ گفت: شنيدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: «لا نُورث ما تَرَكْناهُ صَدَقَة ...». از ما ارث برده نشود، آنچه به جاى ماند صدقه است و خاندان پيامبر نيز از اين مال خواهند خورد. ابوبكر اضافه كرد: به خدا كارى را كه پيغمبر مى كرد من ترك نكنم. در پى اظهارات ابوبكر، فاطمه عليها السلام از او روى برتافت و تازنده بود با وى حرف نزد.» (1) همچنين ابن ابى الحديد در چند مورد از شرح نهج البلاغه تأكيد مى كند كه مشهور اين است: حديث «لا نَورث ما تَرَكْناهُ صَدَقَة» را جز ابوبكر كسى از پيامبر نقل نكرده است. (2)


1- صحيح بخارى، ج 8، ص 3
2- شرح نهج البلاغه، ج 4، صص 114، 117 و 127

ص: 173

همچنين از بررسى منابع عامّه چنين استفاده مى شود كه حديث مورد استناد را حتّى همسران رسول خدا نشنيده بودند. ابن ابى الحديد از قول عايشه آورده است كه همسران پيغمبر صلى الله عليه و آله عثمان بن عفان را نزد ابوبكر فرستادند تا ميراث آنها را از خالصه و فئ رسول اللَّه مطالبه كند و من (عايشه) آنها را از اين خواسته منع كردم و گفتم از خدا نمى ترسيد! مگر نمى دانيد كه پيغمبر فرمود: «ما ارث نمى گذاريم ...» (1) حال اگر موضوع نفى وراثت از مسلّمات دين بود چگونه همسران رسول خدا آن را نشينده بودند و تنها عايشه به رد و انكار آن پرداخت؟! و چرا عثمان خودش به آنان پاسخ نداد كه از پيامبر كسى ارث نمى برد؟! چنانكه در روايت بخارى ملاحظه كرديم، گفتار عايشه نيز مستند به گفتار پدرش ابوبكر است و مستقيماً از پيامبر نقل روايت نكرده است.

از مجموع اين وقايع مى توان استنباط كرد كه حديث «نفى وراثت از پيامبر» پايه محكمى نداشته و مورد قبول همگان نبوده است. مؤيّد ديگر بى پايه بودن حديث فوق، برخورد عمر با مسأله وراثت فدك در ماجرايى است كه ذيلًا از نظر مى گذرد.

در صحاح اهل سنّت آمده است كه: «على عليه السلام و عباس در زمان عمر بر سر فدك اختلاف كردند، على عليه السلام مى گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله آن را در زمان حيات خود به فاطمه عليها السلام واگذار كرد و عباس اين مطلب را انكار مى كرد و مى گفت: ملك رسول خدا بودو من وارث او هستم! داورى نزد عمر بردند، امّا عمر از اظهار نظر خوددارى كرد و گفت: «من حلّ اين مسأله را به خود شما واگذار مى كنم، خود بهتر مى دانيد چه كنيد.» (2) تعبير ياقوت حموى در معجم البلدان چنين است:

«هنگامى كه عمر به خلافت رسيد و فتوحاتى نصيب مسلمانان شد و دولت اسلامى گسترش يافت، عمر با اجتهاد خود در اين مسأله بر آن شد كه فدك را به ورثه پيامبر برگرداند.» (3) اگر اين روايات صحيح باشد، دالّ بر اين است كه حكم خليفه اوّل سياسى و موقّتى بوده و در لحظه هاى حسّاس خلافتش بدان متمسّك شده است وگرنه چگونه عمر درباره تصميم خليفه اوّل اهمال مى كرد و آن را به دور مى انداخت و فدك را به على و عباس با عنوان ورثه پيامبر واگذار مى نمود؟ (4) افزون بر اين، شخصيت اميرمؤمنان عليه السلام و منزلت معنوى و مقام ايمانى اوست كه


1- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 115 و نيز معجم البلدان، فدك.
2- صحيح بخارى، ج 8، ص 4؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 114، چاپ بيروت.
3- معجم البلدان، ماده فدك.
4- فدك فى التاريخ، صص 47 و 48، ضمناً براى شناخت موضع خليفه دوّم با اين مسأله در زمان خليفه اوّل، بنگريد به كافى، ج 1، ص 443

ص: 174

قوى ترين حجّت در اين مسأله است و اين چيزى است كه دو خليفه بارها به آن اعتراف كرده اند و نظر او را در مسائل و معضلات، ملاك عمل قرار مى دادند و در اينجا نيز بايد ملاك باشد.

به گفته ابن ابى الحديد: «اگر على عليه السلام و عباس از پيامبر روايتى شنيده بودند كه به موجب آن پيامبر ارث نمى گذارد، چگونه آمدند نزد عمر و طلب ميراث كردند؟! آيا عباس اين را مى دانسته و با اين حال مطالبه ميراث كرده است؟! و آيا امكان داشت كه على عليه السلام اين را بداند و به همسر خود اجازه دهد چيزى را مطالبه كند كه استحقاق ندارد و به مسجد بيايد و با ابوبكر محاجّه كند و آن سخنان را بگويد؟! به طور قطع على عليه السلام دعوى فاطمه عليها السلام را تأييد مى كرده و او را براى دفاع از حقّ خود اجازه داده است.» (1) ابن ابى الحديد مى افزايد:

«اگر صحيح باشد كسى از پيامبر ارث نمى برد، به چه دليل شمشير و مركب و نعلين آن حضرت را به على عليه السلام دادند؟ به اعتبار اينكه همسرش (فاطمه عليها السلام) وارث پيامبر است؛ زيرا اگر ميراث از پيامبر صحيح نباشد در اين جهت فرقى نيست كه شى ء موروث كم باشد يا زياد و تفاوتى نمى كند كه از چه نوع و جنس باشد.» (2) خلاصه اينكه: حديث «نفى وراثت از پيامبر» را كسى جز ابوبكر نقل نكرده است و اگر در عهد ابوبكر، يار و همراهش عمر بن خطاب، از اقدام ابوبكر حمايت كرده، جنبه سياسى داشته و يك حكم شرعىِ برگرفته از كتاب و سنّت نبوده است؛ چرا كه اگر حكم شرعى بود، از هر كس سزاوارتر به فهم احكام شريعت و حمايت از آن، على بن ابى طالب عليه السلام بود كه احدى از صحابه حتّى ابوبكر و عمر نيز منكر آن نشده اند؛ همانگونه كه منزلت معنوى و صدق گفتار فاطمه زهرا عليها السلام صديقه طاهره، پاره تن پيغمبر صلى الله عليه و آله نيز به اعتراف همه و اقارير مكرّر عايشه دختر ابوبكر جاى ترديد و انكار نبوده است. حال چگونه امكان داشت مطلبى در باب فدك يا مسأله ميراث، از رسول خدا رسيده باشد و ابوبكر آن را بداند، امّا اميرالمؤمنين عليه السلام كه باب مدينه علم و حكمت و عالم به تأويل و تنزيل قرآن است و نيز صديقه امّت از آن آگاهى نداشته باشند و نعوذ باللَّه چيزى را ادّعا كنند كه به آنان تعلّق نداشته است! و همچنين همانگونه كه ديديم، خليفه دوّم نيز در زمان خلافت خود بر اقدام ابوبكر پافشارى نكرد و خلفاى بعدى نيز در چند مقطع تاريخى،


1- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 116
2- همان.

ص: 175

فدك را به خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله واگذار كردند.

خليفه و اعتراف به خطا

از گفته هاى تاريخى مى توان استفاده كرد كه شخص ابوبكر نيز در باطن امر، به حقانيت حضرت زهرا عليها السلام در امر فدك معتقد بوده است. در اين خصوص به چند مورد و شاهد مى توان اشاره كرد:

1- در اصول كافى از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام روايتى نقل شده كه در بخشى از آن آمده است: در پى احتجاجات حضرت زهرا عليها السلام و گواهى امير مؤمنان عليه السلام و أمّ ايمن، ابوبكر در نوشته اى دستور ترك تعرّض از فدك را صادر كرد و چون فاطمه عليها السلام نامه را گرفت و برگشت، در راه عمر خبردار شد و آن نامه را گرفت و پاره كرد و دور ريخت. (1) 2- بنابر آنچه در كتاب «الإمامة والسياسه» ذيل صفحه، به عنوان يك روايت آمده است:

هنگامى كه ابوبكر و عمر براى عذرخواهى! و عيادت به خانه فاطمه آمدند، ابوبكر با اعتراف به اشتباه خود در مورد فدك و خلافت چنين گفت:

«يا حَبِيبَة رَسُول اللَّه، أَ غَضَناكِ فِي مِيراثِكِ منه وَفِي زَوجِكِ». (2)

«اى حبيبه پيامبرخدا، ما تو را درباره ميراثت از پدرت و در مورد شوهرت (امر خلافت) خشمگين و ناراحت كرديم.»

و آنگاه فاطمه عليها السلام فرمود: «چگونه خاندان تو از تو ارث ببرند و ما از حضرت محمّد صلى الله عليه و آله ارث نبريم؟!»؛ «ما بالك يرثك أهلك ولا نرث محمّداً». (3)

3- بنابه نوشته مورّخ شهير، مسعودى: «ابوبكر هنگام مرگ از چند چيز اظهار پشيمانى و تأسف كرد؛ از جمله اينكه گفت: اى كاش به تفتيش خانه فاطمه عليها السلام اقدام نمى كردم.» (4) در متون روايى و تاريخى، مواردى از اين قبيل مى توان يافت كه بيانگر حقانيت دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله در دعواى خود و مظلوميت اهلبيت و محكوميت دستگاه حاكمه در اقدام خود مى باشد. و بهترين داور خداوند است.


1- اصول كافى، ج 2، ص 443
2- الامامة والسياسه، ص 13
3- همان.
4- مروج الذهب، ج 2، ص 301

ص: 176

تحليلى از جاحظ در موضوع بحث

علماى اهل سنّت نيز در مواردى بر پذيرش اين حقيقت ناگزير شده و عذر خليفه را نا موجّه خوانده اند و به طور غير مستقيم روايت خليفه را مخدوش دانسته، مدافعات برخى متعصبان عامّه را مردود شمرده اند؛ از جمله آنان جاحظ است كه در رسائل خود به اين مطلب پرداخته، مى نويسد:

«برخى پنداشته اند كه دليل صدق گفتار ابوبكر وعمر در منع ميراث و برائت آنها، اين است كه اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله دعوى آنان را رد نكردند؛ يعنى سكوت صحابه در برابر دعوى خليفه تأييدى بود بر مدّعاى او.

سپس جاحظ به ردّ اين پندار پرداخته و مى گويد: «اگر ستمديدگان و آنان كه حقّشان ضايع شده بود و طرح دعوا و شكايت داشتند، معترض نبودند، در اين صورت سكوت مى توانست دليل بر صحّت مدعاى خليفه باشد در حالى كه اعتراض فاطمه عليها السلام تا بدانجا پيش رفت كه وصّيت كرد ابوبكر بر جنازه اش نماز نخواند و هنگامى كه براى مطالبه حق خود نزد ابوبكر آمد، گفت: اى ابابكر اگر تو بميرى چه كسى از تو ارث خواهد برد؟ پاسخ داد خانواده ام و فرزندانم. فاطمه فرمود: چرا ما از پيامبر ارث نبريم، و بالاخره هنگامى كه ابوبكر فاطمه را از ارث خود منع كرد و حقّش را نداد و فاطمه نااميد شد و ياورى نيافت.

گفت: به خدا تو را نفرين مى كنم. و ابوبكر جواب داد به خدا تو را دعا مى كنم ...

جاحظ سپس به نقل گفتگوى فاطمه با ابوبكر و ملايمت ابوبكر در برابر سخنان تند فاطمه عليها السلام اشاره كرده، در بيان راز اين ملايمت مى نويسد: اين دليل بر برائت از ظلم و سلامت از جور نيست؛ زيرا مكر ظالم و سياست مكّارانه گاه تا آنجا مى رسد كه مظلوم نمايى كند و سخن متواضعانه و منصفانه به كار بگيرد و در ادامه با اشاره به اقدام عمر در تحريم متعه مى گويد: چگونه مى توان عدم اعتراض صحابه را دليل بر صحّت اقدام كسى دانست در حالى كه عمر در منبر گفت: «مُتْعَتانِ كانَتا عَلى عَهْدِ رَسُول اللَّه مُتْعَة النَّساء وَمُتْعَة الْحَجّ أَنَا أنْهى عَنْهُما وَأُعاقِبُ عَلَيهِما»؛ «دو متعه در عهد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود؛ يكى متعه زنان و ديگرى تمتّع در حجّ و من از آن دو نهى مى كنم و مرتكب آن را مجازات مى نمايم.» با اين وصف، كسى در صدد انكار و ردّ اين اقدام عمر برنيامد و آن را تخطئه نكرد و اظهار شگفتى ننمود و از او توضيحى نخواست.» (1)


1- الغدير، ج 7، ص 229 و 230

ص: 177

مقصود جاحظ اين است كه خلفا اقدامات متعدّدى داشتند كه بر خلاف سنّت و سيره نبوى بود و مردم اينها را مى ديدند و اعتراض نمى كردند و اين دليل مشروعيت نمى شود.

پس به صرف اينكه مردم دعوى ابوبكر را در مورد ارث نبردن از پيامبر انكار نكردند، دليلى بر صحت دعوى او نيست و اين موارد مشابه ديگرى داشته؛ چنانكه در مورد تحريم متعه حج و متعه ازدواج از عمر ديديم، و به گفته جاحظ سكوت در برابر كسى كه مسلّط بر اوضاع است و امر و نهى و قتل و عفو و حبس و يا آزادى را در دست دارد، دليل روشن و حجّت قانع كننده نيست. (1) غصب فدك و جنبه سياسى آن

برخورد خشونت بار دستگاه خلافت با دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله را اگر به ديده تحقيق بنگريم، جنبه سياسى داشته نه جنبه دينى. از يكسو مى خواستند دست اهل بيت را از مال دنيا تهى كنند كه پشتوانه حركتى در جهت معارضه با غصب خلافت نباشد و از سوى ديگر زمينه را براى باز پس گيرى خلافت فراهم نكنند؛ همانگونه كه ابن ابى الحديد مى نويسد: در شهر حلّه يكى از علوى ها به نام على بن مهنا ذكى معروف به ذوفضائل به من گفت: فكر مى كنى چرا ابوبكر و عمر فدك را از فاطمه گرفتند؟ پرسيدم: چه هدفى داشتند؟ گفت: «خواستند پس از آنكه خلافت را گرفتند انعطاف و نرمشى نشان ندهند و آن حضرت از آنان انعطاف نبيند و بدينسان زخمى بر زخم هاى ديگر نهادند، و نيز از قول يكى از متكلمين اماميّه به نام على بن نقى در بلده نيل آورده كه هدف آن دو در تصرّف غاصبانه فدك و خارج ساختن آن از دست فاطمه عليها السلام جز اين نبود كه على عليه السلام با محصول و در آمد آن قدرت پيدا كند و با ابوبكر در خلافت منازعه نمايد و از فاطمه و على و ساير بنى هاشم و فرزندان عبدالمطلب را در خمس منع كردند.» (2) هر چند ابن ابى الحديد اينگونه اظهارات را مورد انكار و استهزا قرار داده امّا حقيقت امر جز اين نبوده است.

امير مؤمنان عليه السلام و ماجراى فدك

دوره بيست و پنج ساله سه خليفه سپرى شد و خلافت ظاهرى با همه مشكلات و


1- به نقل از علامه امينى در الغدير، ج 7، ص 225
2- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 122، چاپ بيروت.

ص: 178

بحران هايش در كف با كفايت اميرمؤمنان قرار گرفت. در اين حال، آن حضرت مى توانست حق برباد رفته اهل بيت را به خاندانش برگرداند. امّا چنين نكرد. چرا؟

اين مسأله مورد تحليل هاى گونان قرار گرفت؛ برخى تصوّر كردند اقدام على عليه السلام تأييدى بود بر سيره خلفاى پيشين و امضاى غصب فدك! كه اين تفسير ناروايى است؛ چرا كه آن حضرت از هر كس بهتر مى دانست كه فدك متعلّق به فاطمه زهرا عليها السلام و اهل بيت است و براى اين موضوع شهادت داد كه ابوبكر نپذيرفت! همچنين على عليه السلام همدرد فاطمه بود و موضع گيرى هاى او را در برابر غاصبان تأييد و از وى حمايت مى كرد.

بنابراين، سكوت آن حضرت در مسأله فدك همانند سكوت او در برابر تصرّف خلافت بود، پس از اتمام حجّت هاى لازم كه مصلحت اسلام و مسلمين آن را ايجاب مى كرد.

آنچه براى على و زهرا عليهما السلام اهمّيت داشت و هستى خود را به پاى آن فدا كردند، شريعت والاى احمدى صلى الله عليه و آله بود كه در مقام حفظ آن از هرچه هست مى توان گذشت؛ خلافت، فدك و بالاتر از همه اينها، جان و تن و هرچه در توش و توان باشد.

على عليه السلام پس از شهادت همسر مظلومش نيز راه و روش ديگرى اتخاذ نكرد و با مظلوميت خود و خاندانش روزگار گذرانيد. او هرگز علاقه اى به مال و مقام دنيا نشان نداد و انديشه آخرت از فكر دنيا مشغولش مى داشت. و چنين بود همسر بزرگوارش فاطمه زهرا عليها السلام آنچه در مدافعات آن بانوى بزرگ اسلام محور بود، احكام و سنن الهى بود كه پدرش پايه گذارى كرد و چنانكه گفتيم فدك بهانه اى بيش نبود.

اميرمؤمنان عليه السلام در ماجراى فدك سخنى دارد كه طى نامه اى به عثمان بن حنيف آن را متذكر مى شود و اين سخن بيانگر موضع آن حضرت در ماجراى تأسّف بار فدك است.

در اين نامه مى نويسد:

«بَلَى كَانَتْ فِى أَيْدِينَا فَدَكُ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ، وَنِعْمَ الحَكَمُ اللَّهَ. وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَكَ وَغَيْرِ فَدَكَ، وَالنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِى غَدٍ. جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِى ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَتَغِيبُ أَخْبَارُهَا، وَحُفْرَةٌ

ص: 179

لَوْ زِيدَ فِى فُسْحَتِهَا، وَأَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرهَا، لَأَضْغَطَهَا الحَجَرُ وَالْمَدَرُ، وَسَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ، وَإِنَّمَا هِىَ نَفْسِى أَرُوضُهَا بِالتَّقُوَى لِتَأْتِىَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَرِ، وَتَثْبُتُ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ.» (1)

«آرى، از تمام آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، در دست ما تنها فدك بود كه گروهى بر آن ديده حرص و طمع دوختند و گروهى ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و بهترين داور و حَكَم خداوند است. مرا با فدك و غير فدك چه كار! در حالى كه آرامگاه فرداى آدمى قبرى است كه در تاريكى آن آثارش محو شود و اخبارش ناپديد گردد؛ گودالى كه اگر با دست گوركن توسعه داده شود سنگ و كلوخ در آن فرو ريزند و انبوه خاك درزهايش را بپوشاند و همانا نفس سركش را رياضت مى دهم تا در آن روزِ هراس انگيز بزرگ با امنيت در آيد و در آن لغزشگاه استوار بماند.»

اين سخن به صراحت مى گويد: واگذارى فدك نه از روى رضايت بلكه از روى بى رغبتى و اعراض از دنيا بود و حكميت و شكايت را نزد خدا بردن و اين خود اعلام وضع صريح آن حضرت است در مورد فدك.

ابن ابى الحديد در شرح اين بخش نامه، توضيح جالبى دارد. او مى نويسد: «در معناى سخن امام كه مى فرمايد: «فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ» اين است: «أي سامحت وأغضت ولَيسَ يعنى هيهنا بالسخاء إلّاهذا لا السّخاء الحقيقيّ لأنّه عليه السلام وأهله لم يَسْمَحوا بفدك إلّاغصباً وقسراً وقد قال: هذه الألفاظ في موضع آخر فيما تقدّم وهو يعنى الخلافة بعد وفات رسول اللَّه صلى الله عليه و آله. ثمّ قال: ونِعْمَ الحَكَم اللَّه، الحكم الحاكم وهذا الكلام كلام شاكٍ متظلّم.» (2) اينكه مى فرمايد: «گروهى به فدك طمع بستند و گروهى سخاوتمند از آن گذشتند.» بدين معنى است كه فدك را ناديده گرفتند و چشم از آن پوشيدند و نه جز اين. سخاوت در اينجا به معناى سخاوت حقيقى نيست؛ زيرا آن حضرت و خاندانش فدك را رها نكردند مگر از روى غصب و زور. آن حضرت نظير اين الفاظ را در مورد غصب خلافت پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز دارد. و اين سخنان نشانه نارضايتى اوست. لذا پس از اين


1- نهج البلاغه، نامه 45
2- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 107 چاپ بيروت.

ص: 180

سخنان مى گويد: بهترين حَكَم يعنى داور و حاكم خداوند است. اين سخن سخن كسى است كه شكايت دارد و تظلّم مى كند.

در زيارت غديرِ اميرمؤمنان عليه السلام نيز به اين تظلّم و شكوه اشاره شده و پس از مطرح ساختن غصب فدك به عنوان مصيبتى اندوهبارتر از غصب خلافت و ردّ شهادت على و حسنين عليهم السلام از سوى حاكمان چنين آمده است:

«فما أعْمَهَ مِنْ ظُلْمِكَ عَنِ الحَقِّ ثُمَّ أفْرَضوكَ سَهمَ ذَوي القُربى مَكْراً وأحادُوهُ عَنْ أهْلِهِ جَوْراً فَلَمّا آلَ الأمرُ الَيكَ أجرَيتُهُم على ما أجْرَيا رَغْبَةً عَنْهُما بِما عِنْدَ اللَّهِ لَكَ فأشبَهَتْ مِحْنَتُكَ بِهِما مِحَنَ الأنْبِياءِ عليهم السلام عِنْدَ الوَحْدَةِ وَعَدَمِ الأنْصارِ ...»

«چه كور دل است آنكه حقّ تو را به ستم پايمال كرد، سپس سهم ذوى القربى را با نيرنگ از تو گرفتند و با جور از اهلش دريغ داشتند. پس چون كار خلافت به تو بازگشت همانگونه كه آن دو كردند، عمل كردى و به اميد ثواب الهى از آن روى برتافتى. بدينسان ابتلاى تو به آن دو به ابتلا و امتحان پيامبران شباهت داشت آنگاه كه تنها مى شدند و يار و ياورى نداشتند ...»

اميرالمؤمنين و تأسّى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

نكته ديگرى كه در زيارت بدان اشاره شد و روايات نيز به آن توجّه داده اند، اين است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در ماجراى فدك و خوددارى كردن از اعاده آن در دوران خلافتش و تنها اعلام موضع زبانى، به پيامبران خدا و حضرت ختمى مرتبت تأسّى نمود كه اگر از آنان چيزى را به زور مى گرفتند از آن چشم مى پوشيدند و اعراض مى كردند.

در اين خصوص چند روايت از امامان معصوم عليهم السلام رسيده است؛ از جمله ابراهيم كرخى از امام صادق عليه السلام مى پرسد:

چرا و به چه علّت هنگامى كه اميرالمؤمنين به خلافت رسيد فدك را رها كرد؟

امام در پاسخ فرمود:

«اقتداءً برسول اللَّه لمّا فتح مكّه وقد باع عقيل بن ابى طالب داره. فقيل يا رسول اللَّه ألا ترجع إلى دارك؟ فقال: وهل ترك عقيل لنا داراً. إنّا أهلَ بيتٍ

ص: 181

لا نسترجع شيئاً يؤخذ منّا ظلماً فلذلك لم يسترجع فدكاً لمّا ولّى» (1)

«او به پيامبر اقتدا كرد آنگاه كه مكّه را فتح نمود و عقيل خانه آن حضرت را فروخته بود. پرسيدند: يا رسول اللَّه، به خانه خود برنمى گرديد؟ فرمود: مگر عقيل براى ما خانه اى گذاشته است؟! ماخاندانى هستيم كه اگر به ظلم از ما چيزى را بگيرند باز پس نگيريم، از اينرو اميرالمؤمنين پس از تصدّى امر، فدك را باز پس نگرفت ...»

پرونده فدك در محكمه تاريخ

پرونده فدك هرگز از دفتر محاكمات حذف نشد، نه زهرا و على عليهما السلام آن را ناديده گرفتند و نه فرزندانشان؛ زيرا همانگونه كه گفتيم بُعد معنوى فدك اصل بود و نه ارزش مادّى آن. فدك نماد و مظلوميّت اهلبيت بود و مظلوم بايد از مظلوميّت خود سخن بگويد وگرنه به ظلم صحه گذاشته و اين در منطق دين روا نيست. در آينده تاريخ نيز مى بينيم كه فرزندان فاطمه و على عليهم السلام هرگاه فرصتى مى يافتند داستان فدك را تازه مى كردند تا از صفحه تاريخ و جغرافياى عقايد محو نشود و اگر خود فدك نيست پرونده اش باز باشد و وجدان ها بر اساس آن داورى كنند و چنانكه وقايع تاريخى نشان مى دهد، فدك از محدوده يك دهكده كوچك و يك مزرعه خارج شد و مفهوم وسيع ترى گرفت؛ همان مفهومى كه در مدافعات زهرا نيز نقش بنيادين داشت و بعداً پرده از روى آن برداشته شد.

مفهوم نمادين فدك

حقيقت اين است كه بحث فدك از مرافعه بر سر يك مزرعه فراتر رفته و شكل كلّى ترى به خود گرفته است و آن به اساس حاكميت مربوط مى گردد. براى نمونه، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام گفتارى دارد با مهدى عباسى كه فدك را با مفهوم نمادين آن به تصوير مى كشد. على بن ساباط مى گويد: هنگامى كه ابوالحسن موسى عليه السلام بر مهدى عباسى وارد شد و ديد كه حقوق غصب شده را باز پس مى دهد، گفت: اى خليفه، چرا آنچه از ما به ستم گرفته شده باز پس نمى دهى؟ مهدى گفت: اى ابوالحسن مقصودتان چيست؟ حضرت داستان فدك و فتح آن براى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را به تفصيل بيان كرد و يادآور


1- علل الشرايع، ج 1، ص 154؛ كشف الغمّه، ج 1، ص 494، و نيز نك: سوگنامه فدك، ص 202

ص: 182

شد كه اين خالصه رسول اللَّه بود و به امر حقّ به زهرا داده شد و در حيات پيامبر در دست فاطمه بود تا اينكه با روى كار آمدن خليفه اوّل از دست او خارج شد ولى با مدافعات زهرا عليها السلام و گواهى اميرمؤمنان و امّ ايمن، ابوبكر حاضر شد آن را به فاطمه عليها السلام واگذار كند امّا عمر مانع گرديد تا بالأخره در تصرّف دستگاه خلافت درآمد.

پس از نقل اين ماجرا، مهدى عباسى از امام خواست كه حدود فدك را مشخّص كند و امام فرمود:

«حَدّ مِنها جبل احد وحَدّ منها عريش مصر وحدّ منها سيف البحر وحدّ منها دَوْمة الجندل، فقال له كلّ هذا؟ قال نعم. هذا كلّه ممّا لم يوجف على أهله رسول اللَّه نجيل ولا ركاب. فقال كثيرٌ و أنظر فيه». (1)

«يك حدّ آن به كوه احد، حدّ ديگرش به عريش مصر (شهرى مجاور مصر قديم) و حدّ سوم به ساحل دريا، و چهارم به دومة الجندل (ناحيه اى در شام از طريق مدينه) منتهى مى شود.

مهدى عباسى گفت: همه اينها؟! امام فرمود: آرى اينها سرزمين هايى است كه پيامبر با سپاه و لشكر از اهلش متصرّف نشده، مهدى گفت اينها زياد است! بايد در باره آن فكر كنم!»

شايد مهدى عباسى نيز مقصود امام را فهميده كه اينگونه پاسخ داده است. و ممكن است مفاد سخن امام اين باشدكه قلمرو حكومت اسلامى به غصب درتصرّف حاكمان قرار گرفته و اگر قرار است حق به صاحب آن برگردد، از محدوده فدك فراتر مى رود و بايد به خاندان پيامبر واگذار شود؛ زيرا آنها ولىّ امر مسلمين و صاحب اختيار كشور اسلامى اند، چون تنها آنها هستند كه با عدل و داد حكومت توانند كرد و از حقوق توده ها حمايت خواهند نمود، چون اگر در اختيار افراد نالايق قرار گيرد سرگذشت فدك نيز بدانجا منتهى مى شود كه مثلًا معاويه آن را سه قسم كند، يك ثلث به مروان حكم بدهد، ثلث ديگر به عمرو بن عثمان بن عفان و باقى مانده را به يزيد بن معاويه! (2) و يك روز تمام آن در اختيار مروان حكم، دشمن اهل بيت قرار گيرد و همينطور دست به دست خلفا بگردد و نه تنها به بيت المال و مستضعفان نرسد بلكه در مقاصد شخصى و عيش و نوش حاكمان و


1- كافى، ج 1، ص 443
2- نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 111

ص: 183

حواشى آنها مانند بقيّه بيت المال صرف شود، چنانكه تحوّلات تاريخى فدك اين را نشان مى دهد.

البته در پاره اى موارد نيز از سوى خلفا همچون عمر بن عبدالعزيز كه تا حدودى به مظالم مردم مى رسيد، فدك به اهلبيت عودت داده شد. و يا در زمان مأمون نيز به خاندن پيامبر واگذار گرديد كه دعبل در اين خصوص قصيده اى سرود كه مطلعش اين بود:

أصبح وجه الزمان قد ضحكا برد مأمون هاشم فدكاً

«بر چهره زمان لبخند شادى نشست آنگاه كه مأمون فدك را به بنى هاشم برگردانيد.»

نكته آخرى كه در اينجا اشاره مى شود اين است كه اين تحوّلات و واگذارى فدك از سوى برخى خلفا و غصب آن از سوى برخى ديگر، نشانگر دو مطلب است:

1- فدك به عنوان يك ابزار سياسى و اهرم فشار بر اهل بيت مورد استفاده بوده چنانكه از آغاز نيز چنين بود.

2- آنها پذيرفته بودند كه فدك واقعاً متعلّق به اهل بيت است و بايد حقّ به حق دارش برگردد و اين نتيجه مدافعات فاطمه زهرا عليها السلام بود. كه بعدها نيز در اين راستا حركت هايى صورت گرفت.

در هر حال اگر چه فدك به عنوان يك مزرعه يا دهكده اهمّيت آن را نداشت كه آنهمه مورد مناقشه و مناظره قرار گيرد؛ امّا از بُعد سياسى و بعد معنوى اهمّيت داشت كه اين را بايد محور اصلى مناقشات دانست.

پى نوشتها:

ص: 184

ص: 185

ص: 186

موقوفات اميرالمؤمنين، على عليه السلام

سيّداحمد اشكورى

شايد بعضى افراد كه درباره زندگى زاهدانه و كاملًا بدون تجمّل حضرت اميرمؤمنان عليه السلام گفته هايى مى شنوند يا نوشته هايى مى خوانند، گمان كنند كه آن حضرت در فقر و بينوايى روزگار مى گذراند و از مال دنيا بهره كافى نداشت و نمى توانست در وضعيتى بهتر زندگى كند.

آن حضرت، به اضافه سهمى كه هر سال از غنايم جنگى و بيت المال داشت، همواره در اطراف مدينه به كشاورزى مى پرداخت و بر اثر بصيرت و اطلاع كامل در امور كشت و زرع و با كوششهاى شخصى، باغ ها و چشمه هايى احداث كرد كه سالانه داراى محصولى فراوان بود و مى توان گفت كه از افراد تا حدّى غنى مسلمان آن روز به شما مى رفت.

امّا انفاق به فقرا و صدقات مستمرّ به مستمندان و بذل و بخشش به نيازمندان، هدف والاى آن حضرت بود و همواره آسودگى ديگران و رفع احتياج مسلمانان را، حتى بر زندگى روزمره خود ترجيح مى داد، (1) به خصوص در روزگار خلافت ظاهريش در عمل نشان داد كه خليفه و رهبر بايد آنگونه زندگى كند كه بينواترين افراد مسلمانان زندگى مى كنند تا از وضع خويش دلشكستگى نداشته باشند و در تحمّل ناملايمات و مشكلات روزگار، صبر و شكيبايى پيشه كنند. اميرمؤمنان در پاسخ عاصم بن زياد، كه بر شدّت سختگيرى حضرت در پوشاك و خوراك و ديگر احتياجات روزانه اش اعتراض داشت،


1- در بحار الانوار، ج 41، ص 24 به بعد. نمونه هايى از سخاى على عليه السلام را ببينيد.

ص: 187

فرمود: خداوند بر امامان عادل واجب كرده است كه در پايين ترين سطح مردمان ضعيف زندگى كنند تا فشار فقر آنان را از پاى درنياورد. (1) وقفنامه عمومى يا وصيت نامه اى كه حضرت امير عليه السلام نوشته و امام كاظم عليه السلام آن را در روايتى صحيح نقل مى كند، مشتمل بر رقبات و املاك و اموالى است كه دليل بر گفتار ماست، لذا پيش از برشمردن همه موقوفات آن حضرت، عين وقف نامه را مى آوريم و ترجمه مى كنيم تا خواننده گرامى بينايى بيشترى در موضوع داشته باشد. (2) متن وقف نامه امير المؤمنين عليه السلام

هذا ما أوصى بِهِ وَقَضى بِهِ فِي ماله عَبْدُاللَّه عليٌّ ابتغاءَ وجه اللَّه، ليولجني به الجنّة ويصرفني به عن النّار ويصرف النّار عنّي يوم تَبيَضُّ وجوهٌ وتسودُّ وجوهٌ، أنّ ما كان لي من مالٍ بِيَنبُع يعرف لي فيها وما حولها، صدقة ورقيقها، غير أنَّ رباحاً وأبانَيْزَرَ وجُبَيراً عتقاءٌ ليس لأحد عليهم سبيل، فهم مواليّ يعملون في المال خمس حِجَج، وفيه نفقتُهم ورزقهم وأرزاق أهاليهم. ومع ذلك ما كان لي بوادِ القرى كلّه من مال لبني فاطمة، ورقيقها صدقة. وما كان لي بدَيْمَةَ وأهلُها صدقة، غير أن زُرَيْقاً له مثلُ ما كتبتُ لأصحابه، وما كان لي بِأذِينةَ وأهلُها صدقة، والفَقيرَيْن كما قد علمتم صدقة في سبيل اللَّه. وإنَّ الذي كتبتُ من أموالي هذه صدقة واجبة بَتْلَة، حيّاً أنا أو ميّتاً، يُنفق في كلّ نفقة يُبتغى بها وجهَ اللَّه في سبيل اللَّه ووجهه، وذوي الرحم من بني هاشم وبني المطلب والقريب والبعيد. وإنّه يقوم على ذلك الحسنُ بن عليّ، يأكل منه بالمعروف، وينفقه حيث يراه اللَّه عزّوجلّ في حلٍّ محلَّل، لا حرج عليه فيه، فإن أراد أن يبيع نصيباً من المال فيقضي به الدينَ فليفعل إن شاء ولا حرج عليه، وإن شاء جعله سَرِيَّ المِلك، وإن وُلدَ عليّ ومواليهم وأموالهم إلى الحسن بن عليّ.


1- ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب الكلينى، كافى، ج 2، ص 410
2- كافى، ج 7، ص 49؛ تهذيب الاحكام، ج 9، ص 146، گويا نسخه هايى از اين وصيت نامه نزد سادات بنى الحسن وبنى الحسين بوده كه ابن شبه در تاريخ مدينه ج 1، ص 225 آن را از حسن بن زيد نقل مى كند.

ص: 188

وإن كانت دارُ الحسن بن عليّ غير دار الصدقة فبدا له أن يبيعها إن شاء لا حرج عليه فيه، وإن شاء باع، فإنّه يقسِّم ثمنَها ثلاثة أثلاث، فيجعل ثلثاً في سبيل اللَّه وثلثاً في بني هاشم وبني المطلب، ويجعل الثلثَ في آل أبي طالب، وإنّه يضعه فيهم حيث يراه اللَّه. وإن حَدَثَ بحسن حَدَثٌ وحسين حيٌّ فإنّه إلى الحسين بن علي، وإنّ حسيناً يفعل فيه مثل الذي أمرتُ به حسناً، له مثل الذي كتبتُ للحسن وعليه مثل الذي على الحسن. وإنّ لبني ابنَيْ فاطمة صدقة عليّ مثل الذي لبني عليّ، وإنّي إنّما جعلتُ الذي جعلت لابنَيْ فاطمة ابتغاءَ وجه اللَّه عزّوجلّ وتكريم حرمة رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وتعظيمهما وتشريفهما ورضاهما. وإن حَدَثَ بحسن وحسين حَدَثٌ، فإنّ الآخر منهما ينظر في بني عليّ، فإن وجد فيهم من يرضى بهداه وإسلامه وأمانته فإنّه يجعله إليه إن شاء، وإن لم يرفيهم بعض الذي يريده فأنّه يجعله إلى رجل من آل أبي طالب يرضى به، فإن وجد آل أبي طالب قد ذهب كبراؤهم وذوو آرائهم، فإنّه يجعله إلى رجل يرضاه من بني هاشم. وإنّه يشتَرِطُ على الذي يجعله إليه أن يتركَ المال على أصوله ويُنفق ثمره، حيث أمرتُه به من سبيل اللَّه ووجهه وذوي الرّحم من بني هاشم وبني المطلب والقريب والبعيد، لا يُباع شي ء منه ولا يُوهب ولا يُورَّث.

[وإنّ مال محمّد بن عليّ على ناحيته، وهو إلى بني فاطمة عليهم السلام] (1)، وإن رقيقيَّ الذين في صحيفة صغيرة التي كُتِبَتْ لي عتقاء. هذا ما قضى به عليُّ بن أبي طالب في أمواله هذه الغد من يوم قدم مِسْكن (2) ابتغاء وجه اللَّه والدار الآخرة، واللَّه المستعان على كلّ حال، ولا يحلّ لامرئٍ مسلم يؤمن باللَّه واليوم الآخر أن يقول في شي ء قَضَيتُه من مالي ولا يخالف فيه أمري من قريب أو بعيد.


1- در تاريخ المدينة المنوّره ابن شبّه اين جمله بدين صورت آمده: «وإنّ مال محمّد على ناحية، ومال ابني فاطمة ومال فاطمة إلى ابني فاطمة»، وبايد اين عبارت صحيح باشد.
2- مسكن نام جايى است در كوفه.

ص: 189

أمّا بعد، فإنّ ولائدي... هذا ما قضى به عليّ في ماله هذه الغد من يوم قدم مِسْكَن. شهد أبوشمر بن أبرهة وصَعصَعة بنُ صُوحان، ويزيدُ بنُ قيس وهيّاجُ بن أبي هيّاج. وكتب عليّ بن أبي طالب بيده لعشرٍ خلون من جمادىَ الأولى سنة سبع وثلاثين.

«اين آن چيزى است كه وصيّت نموده ودستور داده است به آن در اموال و داراييش، بنده خدا على، براى خشنودى خدا، تا مرا به واسطه آن به بهشت برد و دوزخ را از من براى خاطر آن دور سازد و آتش جهنّم را بر من روا ندارد در روزى كه گروهى روسفيد و گروهى روسياه مى شوند.

وصيت چنين است:

املاكى كه در «ينبع» و اطراف آن دارم و نسبت آنها به من شناخته شده است، همه آنها و بندگان در آنها صدقه است. جز بندگانم «رباح» و «ابونيزر» و «جبير» كه اين سه تن آزادند و هيچ كس بر آنها تسلطى ندارد. ايشان غلامان من اند و در اموال ياد شده پنج سال كار مى كنند و حق برداشت مخارج و هزينه زندگى خود و فرزندانشان را دارند.

با حفظ اين مراتب آنچه در «وادى القرى» دارم و همه از اموال خودم مى باشد اختصاص به فرزندان «فاطمه» دارد، و بندگان در اين املاك صدقه اند (و در راه خدا مصرف مى شوند.)

و آنچه در «دَيْمه» دارم و افرادى كه در آنجا هستند نيز صدقه است، جز «زريق» كه مانند غلامان ياد شده مى باشد. و آنچه در «اذينه» دارم با آنان كه در آنجا هستند نيز صدقه است، و «فقيرين»- چنان كه مى دانيد- نيز صدقه است و بايد در راه خدا مصرف شود.

آنچه از اموالم در اينجا ياد كردم همه صدقه لازم قطعى است، و اين حكم در زندگى و پس از مرگ من جارى خواهد بود، بايد در آنچه سبب خوشنودى خدا و در راه خداست به مصرف رسد و خويشانم از بنى هاشم و بنى مطلب نزديك و دور بهره برند.

نظارت بر اين اوقاف و صدقات با (فرزندم) حسن بن على است، از آنها به قدر ضرورت خود بدون زياده روى بهره مى برد و در مواردى كه رضاى الهى در

ص: 190

آن است صرف مى نمايد، در اين كار بر او باكى نيست. اگر خواست بخشى از آنها را بفروشد تا قرضى را ادا كند، بفروشد باكى بر او نيست، و اگر بخواهد مى تواند املاك برجسته و نفيس قرار دهد. فرزندان على و غلامان و اموال وى اختيارشان در دست حسن بن على است.

و اگر خانه حسن بن على جز خانه صدقه باشد و خواست كه آن را بفروشد مى تواند بفروشد، بر او باكى نيست. اگر بخواهد مى تواند بفروشد و قيمتش را به سه بخش تقسيم كند؛ قسمتى را در راه خدا مصرف نمايد و قسمتى را به بنى هاشم و بنى مطلب و قسمتى را به فرزندان ابوطالب بدهد، در مواردى كه خدا مى پسندد از اين سه قسم به مصرف رساند.

اگر پيشامدى براى حسن، رخ داد (و از اين جهان درگذشت) در حالى كه حسين زنده باشد، اين كارها بدو موكول مى شود، بايد آنچه را به حسن دستور دادم وى انجام دهد. براى اوست آنچه براى حسن نوشتم و بر اوست آنچه بر عهده حسن بود.

براى فرزندان دو فرزند فاطمه (حسن و حسين) از صدقه على آن چيزى خواهد بود كه براى فرزندان على تعيين شد، و من هر چه براى دو فرزند فاطمه قرار دادم به جهت خوشنودى خداى عزّوجلّ و حفظ حرمت رسول اللَّه و تعظيم و بزرگداشت و رضاى خدا و رسول است.

اگر براى حسن و حسين پيشامدى رخ داد، آخرين اين دو نفر در فرزندان على جستجو مى كند، اگر كسى را از آنان يافت كه صلاحيت و اسلام و امانت او را بپسندد، كارها را بدو محوّل مى سازد، و اگر كسى را در آنها نيافت كه واجد شرايط باشد به يكى از فرزندان ابوطالب كه داراى صلاحيت باشد كارها را محوّل مى كند، و اگر ديد بزرگان و صاحب نظران فرزندان ابوطالب در گذشته اند به يكى از مردان بنى هاشم كه او را واجد شرايط مى داند مى سپارد.

بر آن كسى كه كارها بدو محوّل مى گردد، شرط مى شود كه اصول اموال را حفظ كند و بهره آن را انفاق نمايد در آنچه او را بدو دستور داده ام؛ از سبيل اللَّه و بر خويشان از بنى هاشم و بنى مطلب، دور و نزديك. چيزى از آن اصول به فروش نمى رسد و بخشيده نمى شود و به ارث منتقل نمى گردد.

آنچه در اختيار محمّد بن على (ابن حنفيه) است در اختيار او مى ماند و پس از او

ص: 191

به اولاد فاطمه منتقل مى شود، و آن دو برده كه نامشان را در صحيفه كوچك آورده ام، آزادند.

اين است آنچه على در اموالش دستور مى دهد، از روزى كه به «مسكن» آمده، و اين وصيّت براى خوشنودى خدا و پاداش در آخرت انجام گرفته، و از خدا در هر حال يارى مى خواهم. بر هيچ فرد مسلمانى كه ايمان به خدا و روز واپسين دارد، حلال نيست كه در اموالم كارى كند جز دستورى كه داده ام و از نزديك يا دور خلاف امر من انجام دهد.

سپس آن حضرت در ادامه وصيّت نامه فرمودند:

اين است آنچه على در اموال خود دستور مى دهد از روزى كه به مسكن آمده است. شاهدان بر اين وصيّت ابوشمر بن ابرهه و صعصعة بن صوحان و يزيد ابن قيس و هيّاج بن هيّاج مى باشند. اين وصيّت را على بن ابى طالب به دست خود پس از گذشتن ده روز از جمادى الاوّل سال سى و هفت نوشته است.»

*** اينك چند موضع از موقوفات حضرت امير عليه السلام را كه نام آنها را در كتابهاى حديثى و تاريخى يافته ايم در اينجا مى آوريم، با توضيحات مختصر جغرافيايى و بيان بعضى از خصوصيّات هر يك از اين موقوفات:

1- الأحْمر:

صحرايى است در «الرَّجْلاء» بين مدينه و شام، نيمى از آن از موقوفات آن حضرت ونيم ديگر متعلّق به وراث بود. (1) 2- أدْبِيَة:

در صحراى «إضَم» در اطراف مدينه واقع است. (2) 3- أُذَيْنَة:

نام يكى از وادى هاى «قَبَليّه» در اطراف مدينه مى باشد. (3) املاك و بردگان آنجا صدقه اند، چنانچه در وقفنامه عمومى آمده.

4- الاسْحَن:

صحرايى است در حدود «فدك». (4)


1- ابن شبه، تاريخ المدينه، ص 234
2- همان، ص 222
3- معجم البلدان، ج 4، ص 309
4- تاريخ المدينه، ج 1، ص 225

ص: 192

5- بِئْر المَلك:

در صحراى «قَناة» واقع است. (1) 6- البُغَيْبِغَة

چاهى است نزديك «رشاء» در اطراف مدينه. از حضرت صادق عليه السلام از پدرش نقل شده كه چون به على عليه السلام پيدا شدن اين چشمه را بشارت دادند، فرمود: وارث خوشنود مى گردد، آنگاه فرمود: وقف است بر مساكين و مسافرانى كه خرجى راه ندارند و نيازمندان نزديك. (2) 7- البُغَيْبِغات

چند چشمه است در «ينبع» به نام هاى «خَيْفُ الأراك» و «خَيف ليلى» و «خَيف بسطاس». مجموع اين چشمه ها را حضرت على وقف نموده است. (3) 8- البَيْضاء

صحرايى است در «حَرَّة الرَّجلاء» داراى مزارع و باغ ها. (4) 9- خانه اى در مدينه

اين خانه در محلّه «بنى زُرَيق» در شهر مدينه واقع است و حضرت آن را وقف نمود تاخاله هايش در آن سكنى داشته باشند وپس از آن ها در اختيار نيازمندان از مسلمين باشد. (5) 10- دَيمَة

معلوم نشد كجاست. املاك آنجا وقف و بردگان آن صدقه اند جز «زُرَيق» كه آزاد است؛ چنانچه در وقفنامه عمومى آمده.

11- ذاتُ كمات

چهار چاه است در «حرّة الرجلاء» به نامهاى «ذوات العشراء» و «قعين» و «معيد» و «رعوان». مجموعاً از جمله موقوفات آن حضرت مى باشد. (6) 12- رعيه

صحرايى است در حدود «فدك» داراى نخل و اندكى آب كه از كوه ريزش مى كند. (7) 13- عين أبى نَيْزر

چشمه اى است در «ينبع» پر آب و داراى نخل هاى بسيار، منسوب به «أبونَيْزر» يكى از غلامان حضرت امير عليه السلام. (8)


1- همان، ص 223
2- همان، ص 220
3- همان، ص 222
4- همان، ص 234
5- شيخ الطايفه محمّد بن حسن طوسى، تهذيب الاحكام، ج 9، ص 131
6- تاريخ المدينه، ج 1، ص 224
7- همان، ص 224
8- نور الدين على بن احمد سمهودى، وفاء الوفا بأخبار دارالمصطفى، ج 1، ص 127

ص: 193

14- عين موات

چشمه اى است در «وادى القرى». (1) 15- عين فاقة

چشمه اى است در «وادى القرى» و «عين حسن» نيز ناميده مى شود. (2) 16- عين يَنبُع

«ينبع» دهى است نزديك كوه «رَضْوى» و از مدينه هفت منزل فاصله دارد، داراى چشمه هاى پر آب وگوارا و زمينى حاصل خيز. (3) بعضى چشمه هاى آنجا را يك صد و هفتاد چشمه گفته اند. (4) از عمار ياسر نقل شده كه حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله زمينى را از «ذى العَشِيره» در ينبع به حضرت امير بخشيد و عمر نيز در ايام خلافتش قطعه اى در همانجا بدو بخشيد و على عليه السلام در آنجا ملكى ديگر خريد و مجموعاً چند چشمه در آنجا داشت و همه را وقف نمود. (5) اين ملك در وقفنامه عمومى ذكر شده با قيد هر چه در اطراف آن است و صدقه بودن بردگانى كه در آنجا به كار مشغول اند جز سه تن از آنها؛ «رباح»، ابو «نيزر» و «جبير» كه آزاد مى باشند.

17- فَقْرَين

نام دو جاست در اطراف مدينه كه حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين بخشيده، و اصل اين نام به معنى چاه يا حفيره اى است كه براى به كار گذاشتن نخل حفر مى كنند. (6) اين زمين حاصل خيز در عصر ما نيز معروف است و به زبان محلّى «الفُقير» ناميده مى شود. (7) از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه در ينبع چشمه اى احداث كردند، آبى از آن به طرف آسمان جوشيد مانند گردن يك شتر، چون به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بشارت دادند فرمود: به وراث بشارت دهيد، اين چشمه صدقه و وقف است براى زايران خانه خدا و مسافرينى كه نياز به خرج راه دارند، فروخته و بخشيده و به ارث گذاشته نمى شود ... (8) 18- القُصَيْبَة

باغى است در حدود «فدك». (9)


1- تاريخ المدينه، ج 1، ص 223
2- همان، ص 223
3- ابوعبداللَّه ياقوت بن عبداللَّه حموى، معجم البلدان، ج 1، ص 450
4- شيخ احمد بن عبدالحميد عباسى، عمدة الاخبار فى مدينة المختار، ص 353
5- وفاء الوفا، ص 1334
6- معجم البلدان، ج 4، ص 269؛ وفاء الوفا، ص 1282
7- عمدة الاخبار، ص 318
8- كافى، ج 7، ص 54؛ تهذيب الاخبار، ج 9، ص 148
9- تاريخ المدينه، ج 1، ص 225

ص: 194

19- وادى القُرى

نام صحراى وسيعى است ميان مدينه و شام، داراى ده هاى بسيار و حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله آنجا را فتح نمود. (1) حضرت امير در آنجا املاكى داشت و وقف نمود، بعضى از آنها با نام مخصوص ذكر شده و بعضى را نام نبرده اند.

در وقفنامه عمومى آمده است كه براى فرزندان فاطمه عليهم السلام وقف شده و بردگان آنجا صدقه مى باشند.

پى نوشتها:


1- معجم البلدان، ج 5، ص 345

ص: 195

ص: 196

پاره هاى برجاى مانده كتاب فضائل على بن أبى طالب عليه السلام و كتاب الولاية

محمّد بن جرير بن يزيد طبرى (223- 310)

رسول جعفريان

مقدمه

محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب طبرى آملى (224- 28 شوال 310) محدّث، مفسّر، فقيه و مورّخ برجسته سُنّى مذهب قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجرى، شخصيت و عالمى شناخته شده است كه در باره او تحقيقات و مطالعات فراوانى صورت گرفته و نيازى به تكرار آن در اينجا نيست. (1) در مقايسه او و نوشته هايش با آنچه كه از عالمان بغداد اين قرن مى شناسيم، بدون ترديد مى توان برترى وى را در بيشتر زمينه هاى علمى؛ مانند فقه، (2) حديث، تفسير و به ويژه تاريخ بر معاصرانش تشخيص داد. به علاوه، در تاريخ تفكّر سنى، به لحاظ كثرت تأليفات خوب و ماندنى، تنها مى توان او را در رديف برخى از بزرگترين مؤلفان سنّى مانند خطيب بغدادى، ابن جوزى، شمس الدين ذهبى و ابن حَجَر قرار داد. نفوذ چشمگير نوشته هاى او، به ويژه دو كتاب «تاريخ» و «تفسير» اش بر آثارى كه پس از او نگارش يافته، براى شناخت برجستگى وى كافى است.

ما درباره باورهاى مذهبى او در جاى ديگرى به تفصيل سخن گفته و شرايط مذهبى ناهنجار حاكم بر بغداد را كه سبب شد تا طبرى در برابر حنابله و افراطيون اهل حديث قرار گيرد، شرح داده ايم. (3) بدون مطالعه آن مطالب، دست كم


1- نك: تاريخ الاسلام ذهبى، ص 320- 310- 286- 279 در پاورقى آنجا دهها منبع براى شرح حال وى آمده است. نيز در لسان الميزان، ج 5، ص 757، ش 7190 به همين ترتيب مآخذ شرح حال وى از مصادر مختلف فراهم آمده است. سيوطى در رساله اى كه با عنوان «التنبيه بمن يبعثه اللَّه على رأس كلّ مائة» نگاشته، طبرى را از كسانى دانسته كه شايسته است فرد برگزيده در آستانه سال 300 هجرى باشد. نك: خلاصة عبقات الأنوار، ج 6، ص 94 قم، 1404 به نقل از رساله ياد شده.
2- طبرانى م 360 محدث بزرگ و صاحب سه معجم صغير، اوسط و كبير، وقتى از طبرى نقل مى كند، او را با «الطبرى الفقيه» نام مى برد. نك: المعجم الكبير، ج 9، ص 292
3- مقاله «اهل حديث» و «كتاب صريح السنه طبرى» در «مقالات تاريخى»، دفتر دوم. و نيز مقاله «نقش احمد بن حنبل در تعديل مذهب اهل سنت» در «مقالات تاريخى» دفتر ششم.

ص: 197

نمى توان دليل تمايل طبرى را به نگارش اثرى تحت عنوان «كتاب الولايه» را كه گردآورى طرق حديث غدير است، دريافت.

حنابله بغداد، كه دشمنى با امام على عليه السلام را از دوران اموى به ارث برده بودند، به صراحت به انكار فضائل امام مى پرداختند. اين انكار به حدّى بود كه خشم ابن قُتَيْبه، عالمِ محدّثِ سنّىِ اهلِ حديث را برانگيخت. (1) به علاوه، نگرش حديثى و اخبارى عثمانى مذهب ها و اصرارشان بر برخى از احاديث مجعول اما منسوب به پيامبر صلى الله عليه و آله، سبب شد تا آنان اجازه كوچك ترين تخطّى از ظواهر احاديث مزبور را به ديگر دانشمندان دنياى اسلام ندهند. در اين ميان طبرى كه خود را يك سر و گردن بالاتر از همه آنان و حتى احمد بن حنبل مى ديد، اين فشار را برنتافت و در زمينه هاى مختلف، به مخالفت با اهل حديث پرداخت.

در اين باره كه چرا طبرى كتاب الولايه را تأليف كرد، در عنوان بعدى سخن خواهيم گفت. آنچه در اينجا لازم است بگوييم اين است كه، بدون ترديد اين اثر كه اصل آن- بر حسب اطلاعات موجود- برجاى نمانده، كتابى است از محمد بن جرير طبرى، مورّخ معروف بغداد. در اين باره، در كهن ترين منابع از يك نسل پس از طبرى تا قرن دهم، نصوص متقنى در اختيار است كه آنها را مرور خواهيم كرد. اين درست است كه يك يا دو طبرى ديگر هم داريم كه يكى از آنها شيعه و صاحب «المسترشد» (2) و ديگرى نويسنده كتاب «دلائل الامامة» است؛ (3) اما احتمال نسبت دادن كتاب طرق حديث غدير به آن عالم شيعه، ناشى از بى اطلاعى از نصوص متقن تاريخى و به كلى ناشى از حدس و گمانهايى غير تاريخى است. (4) عنوان كتاب

كتاب طبرى، مانند بسيارى از رساله ها و كتابهاى كهن، داراى چندين نام مختلف شده است. دليلش آن است كه قدما در نقل از اينگونه كتابها، گاه به اقتضاى موضوع كلّى كتاب، نامى را كه خود مى خواستند و آن را مطابق با محتواى كتاب مى ديدند، بر آن اطلاق مى كردند.

نكته ديگر آن كه، همانگونه كه از اين نام ها بر مى آيد، برخى نام مجموعه اى از مطالب متنوع است كه كنار


1- ابن قتيبه با اشاره به برخورد واكنشى اهل حديث در برابر رافضه كه مقام على عليه السلام را بيش از حد بالامى برند، به كوتاهى آنها در نقل احاديث فضائل امام اشاره كرده مى نويسد: آنان او را از ائمة الهدى خارج كرده، از جمله ائمه فتن مى دانند و عنوان خلافت را براى او ثابت نمى كنند به بهانه آن كه مردم بر او اجتماع نكردند، اما در عوض يزيد بن معاويه را خليفه مى دانند، چون مردم بر او اجماع كرده اند. پس از آن مى نويسد: «و تحامى كثير من المحدثين أن يحدثوا بفضائله- كرّم اللَّه وجهه- أو يظهروا ما يجب له، و كل تلك الأحاديث لها مخارج صحاح. و جعلوا ابنه الحسين عليه السلام خارجيّا شاقّا لعصا المسلمين، حلال الدم، لقول النبى صلّى اللَّه عليه و سلم: «من خرج على امّتي و هم جميع، فاقتلوه كائنا من كان». و سوّوا بينه في الفضل و بين اهل الشورى لأن عمر لو تبيّن له فضله لقدّمه عليهم و لم يجعل الامر شورى بينهم. و أهملوا من ذكره او روى حديثا من فضائله حتى تحامى كثير من المحدثين أن يتحدثوا بها و عنوا بجمع فضائل عمرو بن العاص و معاوية كأنهم لايريدونهما بذلك وإنّما يريدونه. فإن قال قائل: «أخو رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و سلم عليّ وأبوسبطيه الحسن و الحسين و أصحاب الكساء عليّ و فاطمة و الحسن و الحسين» تمعرت الوجوه و تنكّرت العيون و طرّت حسائك الصدور. وإن ذكر ذاكر قول النبي صلّى اللَّه عليه و سلم: «من كنت مولاه فعليّ مولاه» و «أنت منّي بمنزلة هارون من موسى»، و أشباه هذا، التمسوا لتلك الأحاديث المخارج لينقصوه و يبخسو حقه بُغْضاً منهم للرّافضة و الزاماً لعليّ عليه السلام بسببهم ما لايلزمه و هذا هو الجهل بعينه. و السلامة لك أن لاتهلك بمحبّته و لاتهلك ببغضته و أن «لا تتحمّل» ضغنا عليه بجناية غيره، فإن فعلت فأنت جاهل مفرط فى بغضه وإن تعرف له مكانة من رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و سلم بالتربية و الإخوة و الصهر و الصبر فى مجاهدة أعدائه و بذل مهجته فى الحروب بين يديه مع مكانه فى العلم و الدين و البأس و الفضل من غير أن تتجاوز به الموضع الذى وضعه به خيار السلف لما تسمعه من كثير فضائله فهم كانوا أعلم به و بغيره و لأنّ ما أجمعوا عليه هو العيان الذى لاشكّ فيه، و الأحاديث المنقولة قد يدخلها تحريف و شوب و لو كان إكرامك لرسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و سلم هو الذى دعاك إلى محبة من نازع عليا و حاربه و لعنه إذ صحب رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و سلم و خدمه و كنت قد سلكت في ذلك سبيل المستسلم لأنت بذلك في عليّ عليه السلام أولى لسابقته و فضله و خاصته و قرابته و الدناوة التى جعلهااللَّه بينه و بين رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و سلم عند المباهلة، حين قال تعالى «قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُم» فدعا حسنا و حسينا «وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُم» فدعا فاطمة عليها السلام «وَأنْفُسَنا و أَنْفُسَكُم» فدعا عليا عليه السلام. و من أراداللَّه تبصيره بصّره و من أراد به غيرذلك حيّره». الاختلاف في اللفظ، صص 41- 43 بيروت، دارالكتب العلميه.
2- تحقيق احمد المحمودى، قم، مؤسسة الثقافة الاسلامية لكوشانپور، 1415 به مقدمه مصحح.
3- تحقيق قسم الدراسات الاسلامية مؤسسة البعثه، قم، 1413
4- البداية و النهايه، ج 11- 12 و ص 167، ذيل حوادث سال 310؛ ذريعه، ج 16، ص 35؛ شرح الاخبار، ج 1، صص 131- 132 پاورقى. كلبرگ با اشاره به حدس آقابزرگ در اين كه مقصود از كتاب مناقب اهل البيت كه ابن طاوس آن را به طبرى مورخ نسبت داده، كتابى از طبرى شيعى است، مى نويسد: ظاهرا هيچ منبعى حدس آقابزرگ را تأييد نمى كند. كتابخانه ابن طاوس، ص 398، ش 356

ص: 198

هم قرار گرفته و برخى ديگر از اين نامها، نام بخشى و فصلى از همان كتاب است كه احيانا به صورت مستقل نيز تدوين شده است. براى نمونه، عنوان «فضائل اهل البيت» يا «مناقب اهل البيت»- كه ابن طاوس براى كتاب طبرى از آن ياد و استفاده كرده- نامى كلى است كه «حديث الولايه» مى توانسته بخشى از آن باشد؛ بخشى كه خود به صورت كتابى مستقل نيز درآمده است.

عنوان «كتاب الولايه»- افزون بر آن كه مكرر توسط استفاده كنندگان از اين اثر بكار رفته- توسط ابن شهرآشوب در اثرى كتابشناسانه عنوان شده است. (1) عنوان ديگر «الرد على الحرقوصيه» در «رجال النجاشى» آمده و تصريح شده است كه كتابى است از طبرى مورخ عامى مذهب در باره حديث غدير: «له كتاب الردّ على الحرقوصية، ذكر طرق خبر يوم الغدير». (2)

ابن طاوس نيز تصريح كرده است كه طبرى نام كتابش را «الرد على الحرقوصيه» گذاشته است. (3) عقيده ابن طاوس بر آن است كه انتخاب اين نام به اين سبب بوده است كه احمد بن حنبل از نسل حرقوص بن زهير، رهبر خوارج بوده و به همين دليل از سوى طبرى اين نام انتخاب شده است. (4) روزنتال اين احتمال را مطرح كرده است كه حرقوص در لغت به معناى مگس يا پشه باشد و به احتمال، طبرى اين تعبير را براى ابوبكر بن ابى داود سجستانى، كه كتاب الولايه را در رد بر او نوشته است، به قصد تحقير او استفاده كرده است. (5) شايد بتوان اين احتمال را نيز افزود كه اين نام، اشاره به فلسفه نگارش اين اثر دارد كه طبرى آن را در رد بر فردى ناصبى نگاشته است. از آنجا كه خوارج دشمن امام على عليه السلام بوده اند و حرقوص بن زهير رهبر آنان بوده، طبرى چنين نامى را براى كتاب خود انتخاب كرده تا حنابله افراطى را خارجى و ناصبى مسلك نشان دهد- نه آن كه بحث از نسب احمد در ميان بوده باشد.

عنوان «رسالة فى طرق حديث غدير» نيز عنوانى است كه با مضمون كتاب به راحتى سازگار است. (6) در اين ميان، كالبرگ عنوان «كتاب الولايه» و «كتاب المناقب» را در دو جا آورده است؛ در حالى كه خود وى به اين نكته اشاره دارد كه ممكن است كتاب الولايه بخشى از كتاب فضائل يا كتاب مناقب باشد. (7)


1- معالم العلما ص 106، ش 715؛ و عمدة عيون صحاح الأخبار، ابن بطريق، ص 157
2- رجال النجاشى، ص 322، ش 879.
3- اقبال الاعمال، ج 2، ص 30 قم 1415.
4- الطرائف، ص 142
5- كتابخانه ابن طاوس، ص 288
6- براى اطلاعات بيشتر در اين زمينه، نك: كتابخانه ابن طاوس، ص 286
7- كتابخانه ابن طاوس، ص 286، ش 171؛ ص 398، ش 356

ص: 199

آنچه در عمل رخ داده، اين است كه استفاده كنندگان از اين كتاب، گاه نام كتاب فضائل على عليه السلام يا مناقب را آورده اند، اما حديث غدير را نقل كرده اند؛ مانند ابن شهرآشوب در مناقب، كه نام كتاب الولايه را آورده و فضائل را از آن نقل كرده است. پيداست كه دقتى در اين كار صورت نگرفته است.

اكنون كه بناى جمع آورى نقلهاى برجاى مانده اين كتاب است، بهتر است احاديثى كه از اين كتاب در فضائل امام پ بجز حديث غدير نقل شده- به عنوان كتاب فضائل و احاديث غدير هم تحت عنوان كتاب الولاية گردآورى شود.

كتاب غدير و مناقب طبرى در اختيار چه كسانى بوده است؟

روشن است كه، اين كتاب در اختيار چندين نفر از مؤلفان، مورّخان و محدثان بزرگ اسلامى تا قرن نهم بوده است. (1) فهرست اجمالى نام اين افراد عبارت است از:

قاضى نعمان اسماعيلى (م 363) كه بيشترين نقل را از اين كتاب دارد.

نجاشى (372- 450) كه از نام كتاب ياد كرده و طريق خود را به آن يادآور شده است. شيخ طوسى (م 460)، همين طور. ياقوت حموى (م 626) كه گزارشى از چگونگى تأليف اين اثر به دست داده است.

ابن بطريق (م 600) كه به تعداد طرق نقل حديث غدير در اين كتاب تصريح كرده است. ابن شهرآشوب (م 588) كه او نيز نام اين كتاب را در شرح حال وى آورده و در جاى ديگر خبر شمار طرق نقل شده براى حديث غدير در اين كتاب را ارائه كرده و در المناقب، در چندين مورد از آن نقل كرده است.

ابن طاووس (م 664) كه هم از آن ياد و هم نقل كرده است.

شمس الدين ذهبى (748) كه آن را ديده و چندين حديث از آن نقل كرده است.

ابن كثير (م 774) كه كتاب را ديده و چندين روايت نقل كرده است.

و ابن حجر (م 852) كه او نيز كتاب را ديده است.

در واقع اين مطلب به قدرى واضح و روشن است كه نيازى به اثبات آن نيست. گفتنى است كه در سالهاى اخير هيچ كس به اندازه استاد علامه مرحوم سيد عبدالعزيز طباطبايى كه عمرش را


1- شگفت آن كه فؤاد سزگين تاريخ التراث العربى، مجلد الأول، ج 1، التدوين التاريخى، ص 168 به هيچ روى متوجه منقولات اين كتاب طبرى نشده و از آن در فهرست كتابهاى طبرى ياد نكرده است. وى تنها در پاورقى همان صفحه، به نقل از بروكلمان و با اشاره به سخن نجاشى، از رساله الرد على الحرقوصيه ياد نموده، بدون آن كه به باقى مانده هاى اين اثر مهم در كتابهاى بعدى اشاره كند.

ص: 200

وقف تحقيق در باره اميرالمؤمنين و اهل بيت عليهم السلام كرده، به معرفى اين اثر نپرداخت. (1) اكنون مرورى بر آنچه كه درباره اين اثر گفته شده است، خواهيم داشت.

مفصل ترين نقلها از اين كتاب توسط قاضى نعمان- ابوحنيفه نعمان بن محمد تميمى مغربى، نويسنده، دانشمند و قاضى اسماعيلى مذهب دولت فاطمى (م 363) در مجلد نخست «شرح الأخبار فى فضائل الائمة الاطهار» او آمده كه در اين باره به تفصيل سخن خواهيم گفت.

ابوالعباس احمد بن على نجاشى (م 450) در باره طبرى و كتاب غدير مى نويسد:

أبوجعفر الطّبري عاميّ، له كتاب الردّ على الحرقوصية، ذكر طرق خبر يوم الغدير، أخبرنا القاضي أبوإسحاق إبراهيم بن مخلّد، قال: حدّثنا أبي، قال: حدّثنا محمد بن جرير بكتابه الردُّ على الحرقوصية. (2)

شيخ طوسى (م 460) در باره اين كتاب نوشته است:

محمد بن جرير الطبري، أبوجعفر، صاحب التاريخ، عاميّ المذهب. له كتاب خبرغدير خمّ، تصنيفه و شرح أمره. أخبرنا أحمد بن عبدون، عن أبي بكر الدوري، عن ابن كامل، عنه. (3)

يحيى بن حسن معروف به ابن بطريق (523- 600) مى نويسد:

و قد ذكر محمد بن جرير الطبري، صاحب التاريخ خبر يوم الغدير و طرقه من خمسة و سبعين طريقا، و افرد له كتابا سمّاه كتاب الولاية. (4)

ابن شهرآشوب (م 588) نيز از كتاب الولايه طبرى ياد كرده است:

أبوجعفر محمد بن جرير بن يزيد الطبري صاحب التاريخ، عاميّ، له كتاب غدير خمّ و شرح أمره، و سمّاه كتاب الولاية. (5)

كه وى در كتاب «مناقب آل أبى طالب» از آن رواياتى نقل كرده است كه بدان خواهيم پرداخت. شيخ سديدالدين محمود حمصى رازى از علماى قرن هفتم هجرى نيز در اثبات تواتر حديث غدير به نوشته هاى اصحاب حديث استناد كرده و مى نويسد:


1- الغدير في التراث الاسلامى، صص 37- 35؛ اهل البيت في المكتبة العربيه، صص 664- 661
2- رجال النجاشى، تحقيق السيد موسى الشبيرى، قم ص 322، ش 879
3- كذا. و فى مورد آخر: كتاب خبر غدير خم و شرح امره، تصنيفه. فهرسة كتب الشيعة و اصولها، تحقيق السيد عبدالعزيز الطباطبائى، قم، 1420، ص 424، ش 655
4- عمدة عيون صحاح الاخبار، ص 157 قم، 1412.
5- معالم العلماء، ص 106، ش 715.

ص: 201

لأنّ أصحاب الحديث أوردوه من طرق كثيرة، كمحمدبن جرير الطبري فإنّه أورده من نيّف وسبعين طريقاً في كتابه. (1)

احمد بن موسى بن طاوس كه از علماى ميانه قرن هفتم هجرى است نيز در همين زمينه مى نويسد: و ساقه [اى الحديث الغدير] أبوجعفر محمد بن جرير الطبرى صاحب التفسير و التاريخ الكبير من خمسة و سبعين طريقاً. (2)

رضى الدين عليّ ابن طاوس (589- 664) در مواردى از كتاب مناقب اهل البيت طبرى مطالبى نقل كرده، (3) و در مواردى نيز از كتاب الولايه او ياد كرده كه گزارش آن را خواهيم آورد. وى در باره كتاب الولايه طبرى مى نويسد:

و من ذلك ما رواه محمد بن جرير الطبري صاحب التاريخ الكبير صنّفه و سمّاه كتاب الردّ على الحرقوصية، روى فيه حديث يوم الغدير و ما نصّ النبيّ على عليّ عليه السلام بالولاية و المقام الكبير، و روى ذلك من خمس و سبعين طريقا. (4)

همچنين در مورد ديگرى مى نويسد: واما الذي ذكره محمد بن جرير صاحب التاريخ فإنّه في مجلّد. (5)

و در جاى ديگر مى نويسد: و قد روى الحديث في ذلك محمد بن جرير الطبري صاحب التاريخ من خمس و سبعين طريقا و أفرد له كتاباً سمّاه حديث الولاية. (6)

شمس الدين ذهبى (م 748) مى نويسد:

و لمّا بلغه أنّ ابن أبي داود تكلّم في حديث غدير خمّ، عمل كتاب الفضائل و تكلّم على تصحيح الحديث. قلت: رأيت مجلّداً من طرق الحديث لابن جرير فاندهشْتُ له لكثرة الطرق. (7)

خواهيم ديد كه شمس الدين الذهبى (673- 748) كه به احتمال تنها جزو دوم اين كتاب را ديده، چندين روايت از آن در كتاب «طرق حديث من كنت مولاه» نقل كرده است. وى در موردى مى نويسد:

قال محمد بن جرير الطبري في المجلّد الثاني من كتاب غدير خم له، و أظنّه بمثل جميع هذا الكتاب نسب إلى التشيع، فقال: ... (8)

ابن كثير (م 774) در ضمن شرح حال طبرى در ذيل حوادث


1- المنقذ من الضلال، ج 1، ص 334 قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1414.
2- بناء المقالة الفاطمية فى نقض الرسالة العثمانية، مؤسسة آل البيت، قم، 1411، صص 299- 300
3- اليقين، ص 215
4- اقبال الاعمال، ج 2، ص 30 قم 1415.
5- همان، ج 2، ص 248
6- الطرائف، ص 142 و نك: ص 154 قم، 1400
7- تذكرة الحفاظ، بيروت، دارالكتب العلميه ج 2، ص 713
8- طرق حديث من كنت ...، ص 62، ش 61

ص: 202

سال 310 مى نويسد:

و قد رأيت له كتاباً جمع فيه أحاديث غدير خمّ في مجلدين ضخمين. (1)

ابن حَجَر عسقلانى (773- 852) با ارائه آنچه كه مزّى در «تهذيب الكمال» آورده، مى نويسد: وى چيزى افزون بر آنچه ابن عبدالبرّ در «الاستيعاب» دارد، نياورده، جز آن كه حديث موالاة را نقل كرده، (2) در حالى كه طبرى در تأليفى چندين برابر آنچه ابن عقده در جمع طرق اين روايت آورده، (3) طرق حديث غدير را فراهم آورده است:

و قد جمعه ابن جرير الطبري في مؤلف فيه أضعاف من ذكر و صحّحه و اعتنى بجمع طرقه أبوالعباس بن عقدة فأخرجه من حديث سبعين صحابياً أو أكثر. (4)

انگيزه طبرى در تأليف كتاب الولايه

در باره علت تأليف كتاب الولايه از سوى طبرى، در چندين منبع، به آن اشاره شده است. خلاصه ماجرا آن است كه عالمى سجستانى نام- فرزند سجستانى صاحب سنن- مطلبى در انكار حديث غدير گفت كه سبب تأليف اين اثر از سوى طبرى شد. در اينجا گزارش اين رويداد را در منابع كهن پى مى گيريم.

قديمى ترين منبعى كه دليل تأليف اين كتاب را مطرح كرده، قاضى نعمان (م 363) است. وى مى نويسد:

فمن ذلك انّ كتابه الذي ذكرناه و هو كتاب لطيف بسيط ذكر فيه فضائل عليّ عليه السلام و ذكر أنّ سبب بسطه إيّاه، إنّما كان لأنّ سائلًا سأله عن ذلك لأمر بلغه عن قائل زعم أنّ عليّا عليه السلام لم يكن شهد مع رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله حَجّةالوداع الّتي قيل أنّه قام فيها بولاية عليّ بغدير خمّ ليدفع بذلك بزعمه عنه الحديث لقول رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه وآله: من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه. فأكثر الطّبري التعجب من جهل هذا القائل و احتجّ على ذلك بالروايات الثابتة على قدوم عليّ من اليمن على رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه وآله (5)

ياقوت حموى بخش عمده آگاهى هاى خود درباره طبرى را از ابوبكر ابن كامل گرفته است. ابتدا در شمارش تأليفات طبرى، از جمله مى نويسد:


1- البداية و النهايه، ج 11 و 12، ص 167، ذيل حوادث سال 310
2- تهذيب الكمال، ج 20، ص 484
3- در فتح البارى ج 7، ص 61 بدون اشاره به كتاب طبرى مى نويسد: «و أوعب من جمع مناقبه [يعنى عليّاً] من الأحاديث الجياد النسائي في كتاب الخصائص؛ و اما حديث من كنت مولاه فَعَليّ مولاه، فقد أخرجه الترمذي و النسائي و هو كثيرالطرق جدّاً، و قد استودعها ابن عقدة في كتاب مفرد؛ و كثير من أسانيدها صحاح و حسان.
4- تهذيب التهذيب، ج 7، ص 297 بيروت، دارالفكر. نسخه اى از كتاب ابن عقده تحت عنوان «جمع طرق حديث الغدير» در اختيار ابن حجر بوده است. نك: مقالات تاريخى، دفتر ششم، مقاله منابع تاريخى ابن حجر در الاصابه، ص 363
5- شرح الاخبار، ج 1، صص 132- 130

ص: 203

و كتاب فضائل علي بن أبي طالب رضى الله عنه تكلّم في أوّله بصحّة الاخبار الواردة في غديرخمّ، ثم تلاه بالفضائل و لم يتمّ. (1)

پس از آن، با اشاره به اين كه طبرى همه كسانى را كه در باره او سخنى گفته بودند، بخشيد مگر كسانى را كه او را متهم به بدعت كرده بودند، از وى ستايش كرده و به نقل از ابوبكر بن كامل مى نويسد:

و كان إذا عرف من إنسان بدعة أبعده و أطرحه. و كان قد قال بعض الشيوخ ببغداد بتكذيب حديث غدير خمّ، و قال: إنّ علىّ بن أبي طالب كان باليمن في الوقت الذي كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه وآله بغدير خمّ. و قال هذا الإنسان في قصيدة مزدوجةٍ يصف فيه بلدًا بلدًا و منزلًا منزلًا يُلَوِّح فيها إلى معنى حديث غدير خمّ فقال:

ثمّ مَرَرنا بغدير خمّ كم قائل فيه بزور جَمّ

على عليٍّ و النبيّ الأميّ

و بلغ أباجعفر ذلك، فابتدأ بالكلام فى فضائل علىّ بن ابى طالب عليه السلام و ذكر طريق حديث خُمّ، فكَثُر الناس لاستماع ذلك و استمع [اجتمع] قوم من الرّوافض من بسط لسانه بما لايَصْلُحُ في الصّحابة فابتدأ بفضائل ابى بكر و عمر. (2)

در دو متن بالا، نام كسى كه چنين اشكالى را مطرح كرده، نيامده است. اما شمس الدين ذهبى به نقل از ابومحمد عبداللَّه بن احمد بن جعفر فَرَغانى- كه او را دوست طبرى دانسته اند (3) و بيشترين آگاهى هاى موجود در باره طبرى از اوست و ذيلى هم بر تاريخ طبرى نگاشته (4)- در اين باره توضيح بيشترى داده است:

و لمّا بلغه [الطبري] أنّ ابن أبي داود تكلّم في حديث غدير خمّ، عمل كتاب الفضائل و تكلّم على تصحيح الحديث. (5)

ذهبى در جاى ديگرى هم ضمن برشمردن تأليفات طبرى مى نويسد:

و لما بلغه أنّ ابابكر بن ابى داود تكلّم في حديث غدير خمّ، حمل كتاب الفضائل، فبدأ بفضل الخلفاء الراشدين، وتكلّم على تصحيح حديث غدير خمّ، واحتجّ لتصحيحه. (6)


1- معجم الأدباء، ج 18، ص 80
2- معجم الأدباء، ج 18، ص 84 و 85
3- تاريخ الاسلام ذهبى، صص 320- 310 وص 281
4- سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 132
5- تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 713
6- تاريخ الاسلام ذهبى، 320- 310، ص 283

ص: 204

اصل اين عبارت از آن فرغانى بوده كه شكل كامل آن را ابن عساكر نقل كرده است. وى پس از برشمردن آثار طبرى به تفصيل، مى نويسد:

و لمّا بلغه أنّ أبابكر بن أبي داود السجستانى [م 316] تكلّم في حديث غدير خمّ عمل كتاب الفضائل، فبدأ بفضل أبي بكر و عمر و عثمان و على- رحمةاللَّه عليهم- و تكلّم على تصحيح حديث غدير خمّ واحتجّ لتصحيحه و أتى من فضائل أمير المؤمنين علىّ بما انتهى اليه و لم يتمّ الكتاب، و كان ممّن لايأخذه في دين اللَّه لومة لائم ... (1)

در متون كلامى شيعه نيز در وقت بحث از غدير به اشكال ابوبكر عبداللَّه ابن ابى داود سليمان سجستانى اشاره شده و به برخورد طبرى نيز با او اشارت رفته است؛ از جمله سيد مرتضى در «الذخيره» سخن سجستانى را باطل دانسته و به برخورد طبرى با او اشاره مى كند. (2)همو در «الشافى» با اشاره به اين كه خبر غدير را تمامى راويان شيعه و سنى روايت كرده اند، به عنوان اشكال، از انكار سجستانى ياد كرده است. شريف مرتضى در پاسخ، ضمن اينكه اظهار كرده نظر سجستانى نظر شاذ و نادرى است، از تبرّى بعدى او در مواجه با طبرى، از اين نظرش هم ياد كرده است. (3) در همين منابع آمده است كه سجستانى اين نسبت را تكذيب كرده و گفته است: كه وى نه اصل حديث، بلكه منكر اين شده است كه مسجد غدير خم آن روزگار هم وجود داشته است.

ابوالصلاح حلبى نيز در «تقريب المعارف» پس از اشاره به تواتر حديث غدير مى نويسد:

و لايقدح في هذا ما حَكاه الطبريّ عن بن أبي داود السجستانى من إنكار خبر الغدير ... على أنّ المضاف إلى السجستانى من ذلك موقوف على حكايةالطبري، مع مابينهما من الملاحاة والشنآن وقد اكذب الطّبري في حكايته عنه، وصرّح بأنّه لم ينكر الخبر و إنّما أنكر أن يكون المسجد بغدير خمّ متقدّما و صنّف كتاباً معروفاً يتعذّر ممّا قرفه به الطبري ويتبرّأ منه. (4)


1- تاريخ دمشق، ج 52، ص 198
2- الذخيره، ص 442 تصحيح سيد احمد حسينى اشكورى.. به رغم آن كه در هر دو نسخه كتاب، قيدشده كه مقصود ابوبكر فرزند ابن ابى داود سجستانى صاحب سنن است، مصحح تصور كرده كه آن خطاست و نام خود سجستانى را در متن آورده است!
3- الشافى فى الامامة، ج 2، ص 264 تصحيح سيدعبدالزهراء الخطيب، تهران، مؤسسة الصادق عليه السلام.
4- تقريب المعارف، تحقيق فارس حسون، قم، 1417، صص 207 و 208

ص: 205

تأليف كتاب الولايه واتهام به تشيّع

همان گونه كه ذهبى اشاره كرده است، طبرى به دليل تأليف اين اثر، متهم به تشيع گرديد؛ (1) زيرا اهل حديث، حديث غدير را نمى پذيرفتند و اگر هم مى پذيرفتند، اجازه تأليف كتابى در طرق آن را كه مى توانست دستاويز شيعيان شود، به كسى چون طبرى كه امامى شناخته شده بود، نمى دادند. از همين روست كه شاهديم بخارى كه تنها و تنها روايات موجود در دواير اهل حديث را ارائه مى كند، از ذكر اين حديث با داشتن آن همه طريق خوددارى ورزيده است.

اگر نگارش كتابى ديگر از سوى طبرى را در باره «حديث الطير» كه صحت آن بى ترديد افضل بودن امام على عليه السلام را بر همه صحابه ثابت مى كند، مورد توجه قرار دهيم، زمينه اتهام تشيع به طبرى روشن تر مى شود. ابن كثير درباره اين كتاب نوشته است:

و رأيت فيه مجلّداً في جمع طرقه و ألفاظه لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري المفسّر صاحب التاريخ.

در ادامه اشاره مى كند كه ابوبكر باقلانى كتابى در تضعيف طرق و دلالت اين روايت در رد بر كتاب طبرى نوشته است. (2) به هر روى روشن است كه طبرى در شرايطى مانند شرايط بغداد، با تسلّطى كه حنابله داشتند، با داشتن تأليفى در حديث غدير و جامع تر از آن، تأليفِ اثرى در فضائل على بن ابى طالب عليه السلام مى بايست به تشيع متهم مى گرديد. ابن خزيمه، محدّث معروف سنى اهل حديثى مشبِّهى مذهب، كه در نيشابور مى زيست، در باره او مى نويسد: ما أعلم عَلى أديم الأرض أعلم من محمد بن جرير، و لقد ظلمته الحنابلة. (3)

در واقع، دشمنى حنابله متعصّب با او، (4) دلايل ديگرى نيز داشت؛ (5) اما اين نكته، مى توانست مهم ترين عامل عناد و كينه آنان نسبت به طبرى باشد. در واقع، نسبت دادن رفض به او، جز از اين زاويه ممكن نبود.

ابن مسكويه در اين باره مى نويسد:

و فيها [310] تُوُفّى محمد بن جرير الطبري، و له نحو تسعين سنة، و دفن ليلا، لأنّ العامة اجْتمعت و مَنَعَتْ من دفْنِه نهارًا. و ادّعت عليه الرفض، ثمّ ادّعت عليه الإلحاد. (6)


1- طرق حديث من كنت ...، ص 62: و أظنه بمثل جمع هذا الكتاب نسب الى التشيّع.
2- البداية و النهايه، ج 7، ص 390 داراحياءالتراث العربى، 1413
3- تاريخ بغداد، ج 2، ص 164؛ تاريخ دمشق، ج 52، ص 196؛ الانساب، ج 4، ص 46؛ معجم الادباء، ج 18، ص 43؛ تاريخ الاسلام ذهبى، صص 320- 310 و 282
4- قال: كانت الحنابلة تَمْنَع و لاتَتْرُك احدًا يَسْمَع عليه. معجم الأدباء، ج 18، ص 43
5- از جمله آنها، انكار حديث الجلوس على العرش بود كه مى گفت محال است و اين شعر را مى خواند: سبحان من ليس له انيس و لا له فى عرشه جليس ياقوت معجم الادباء، ج 18، ص 58؛ و الوافى بالوفيات، ج 2، ص 287 در ادامه اين نقل مى نويسد: فلما سمع ذلك الحنابلة منه و أصحاب الحديث، وثبوا و رموه بمحابرهم و قيل كانت الوفا، فقام ابوجعفر بنفسه و دخل داره، فرموا داره بالحجارة حتى صار على بابه كالتّلِّ العظيم، و ركب نازوك صاحب الشُّرطة فى عشرات الوف من الجند يمنع عنه العامّة. و وقف على بابه يوما الى الليل و أمر برفع الحجارة عنه. و كان قد كتب على بابه سبحان من ليس له انيس و لا له في عرشه جليس فأمر نازوك بمحو ذلك. و كتب مكانه بعض اصحاب الحديث ... به دنبال اين اعتراضات بود كه طبرى تسليم شد و متنى مطابق ميل حنابله نوشت. اين متن همان «صريح السنه» است كه ما در مقالات تاريخى دفتر دوم، گزارش آن را آورده ايم. به جز آنچه گذشت، ابن جوزى به اختلاف نظرهاى ديگرى ميان طبرى و ابوبكر بن ابى داود در زمينه مسائل اعتقادى كرده و از تلاش ابن ابى داود در كشاندن مسأله به حكومت و پاسخ طبرى سخن گفته است. نك: المنتظم، ج 13، ص 217 دليل ديگر مخالفت حنابله با طبرى، بى اعتنايى طبرى به فقه احمد بن حنبل است. ابن الوردى مى نويسد: و صنف كتابا فيه اختلاف الفقهاء و لم يذكر فيه احمد بن حنبل، فقيل له فى ذلك، فقال: انما كان احمد بن حنبل محدثا. فاشتد ذلك على الحنابلة و كانوا لايحصون كثرةً ببغداد، و رموه بالرفض تعصبا و تشنيعا عليه. تاريخ ابن الوردى، ج 1، ص 356 نجف، مطبعة الحيدريه، 1389 ق. المختصر فى اخبار البشر، ج 1، ص 71 قاهره، مكتبة المتنبى.
6- تجارب الأمم، ج 5، ص 142 تصحيح دكتر ابوالقاسم امامى، تهران، سروش، 1377

ص: 206

ياقوت حموى (م 626) در باره او سخنى از خطيب بغدادى نقل كرده و سپس مى نويسد:

قال غير الخطيب: و دُفِنَ ليلًا خوفًا من العامّة لأنَّه كان يُتَّهم بالتَّشيع. (1)

ابن جوزى (م 597) در باره او به نقل از ثابت بن سنان مى نويسد:

و ذكر ثابت بن سنان في تاريخه: أنه إنّما أخفيت حاله، لأنّ العامّة اجتمعوا و منعوا من دفنه بالنّهار و ادّعوا عليه الرفض، ثم ادّعوا عليه الإلحاد. (2)

وى در ادامه با اشاره به اين فتواى طبرى كه مسح بر پا را جايز مى دانست و غَسْل و شست وشوى آن را لازم نمى شمرد، اين را نيز سبب ديگرى در نسبت رفض به طبرى مى داند: فلهذا نسب إلى الرفض. (3)

ابن اثير- با الهام از عبارت ابن مسكويه- مى نويسد:

و في هذه السنة [310] تُوُفِّىَ محمدُ ابن جرير الطبري، صاحب التاريخ ببغداد، و مولده سنة أربع و عشرين و مأتين، و دفن ليلا بداره، لأنّ العامة اجتمعت ومنعت من دفنه نهاراً، وادّعوا عليه الرفض، ثم ادّعوا عليه الإلحاد. (4)

ابن اثير، تعبير عامّه را كه كنايه از اهل سنت است نمى پذيرد و با اظهار اين كه مخالفت از سوى عامه؛ يعنى اهل سنت نبوده، حنابله را مقصّر اصلى مى داند؛ وإنّما بعض الحنابلة تعصّبُوا عليه و وقعوا فيه، فتبعهم غيرهم» (5)

ابن كثير نيز خبر از برخورد حنابله با او داده، مى نويسد:

«و دفن في داره، لأنّ بعض عوام الحنابلة و رعاعهم منعوا دفنه نهاراً و نسبوه إلى الرفض ... و إنّما تقلّدوا ذلك عن أبي بكر محمد بن داود الفقيه الظاهري، حيث تكلّم فيه و يرميه بالعظائم و بالرفض» (6).

ابن كثير در اين عبارت، به عمد يا غير عمد، ميان ابوبكر عبداللَّه بن أبى داود سجستانىِ (م 316) متهم به ناصبى گرى با ابوبكر محمد بن على بن داود فقيه ظاهرى خلط كرده است. (7) كسى كه طبرى را متهم به تشيع مى كرد، سجستانى- فرزند سجستانى صاحب


1- معجم الادباء، ج 18، ص 40 دارالفكر.
2- المنتظم، ج 13، ص 217
3- همانجا.
4- الكامل فى التاريخ، ج 5، ص 74 ذيل حوادث سنه 310 بيروت، مؤسسة التاريخ العربى.
5- همانجا.
6- البداية و النهايه، ج 11 و 12، ص 167 بيروت، مؤسسة التاريخ العربى، 1413.
7- البته ميان طبرى و على بن داود ظاهرى اختلاف نظرهايى بود كه منجر به نگارش اثرى از محمد بن على بن داود ظاهرى بر ضدّ طبرى شد؛ اما اين جريان، ربطى به مناقشه مورد بحث در باره غدير ندارد. نك: معجم الادباء، ج 18، صص 79 و 80

ص: 207

سنن- بود كه خود متهم به ناصبى گرى بود. به همين دليل، زمانى كه به طبرى خبر دادند سجستانى فضائل على عليه السلام را روايت مى كند، گفت: «تكبيرة من حارس» (1).

ذهبى پس از نقل اين مطلب، از دشمنى موجود ميان آنان سخن گفته است. همو نقلهايى در باره ناصبى گرى او دارد كه البته آن را انكار مى كند. (2) ابن نديم، در شرح حال سجستانىِ ياد شده، اشاره مى كند كه كتاب تفسيرى نگاشت و اين بعد از آن بود كه طبرى كتاب تفسيرش را نوشت. (3) اين هم نشانى از رقابت آنهاست.

ناصبى گرى سجستانى سبب شد تا ابن فراتِ وزير او را از بغداد به واسط تبعيد كند و تنها وقتى كه قدرى از فضائل امام على عليه السلام را روايت كرد، على بن عيسى او را به بغداد بازگرداند. پس از آن شيخ حنابله شد!: ثم تَحَنْبَلَ، فصار شيخًا فيهم و هو مقبول عند أهل الحديث.

افتضاح وضعيت او به حدى بود كه پدرش در باره اش مى گفت: ابنى عبداللَّه كذّاب. (4)

ذهبى در شرح حال او در «ميزان الاعتدال» گفته يكى ديگر از محدثان سنى درباره طبرى را آورده است؛ «أقذع أحمد ابن علي السليمانى الحافظ: فقال: كان يضع للروافض» (5). سپس به رد سخن وى پرداخته و همين اندازه تأييد مى كند كه: «ثقة صادق فيه تشيّعٌ يسير و موالاة لاتَضُرّ» (6)

وى احتمال مى دهد كه سخن سليمانى در باره ابن جرير شيعى بوده كه كتاب «الرواة عن أهل البيت» داشته است. با توجه به نصوصى كه در باره اتهام رفض به طبرى مورخ داريم، بعيد مى نمايد كه مقصود سليمانى، كسى جز او باشد. به علاوه كه ابن جرير شيعى، در دواير سنى شهرتى نداشته است.

ابن حجر در «لسان الميزان» سخن ذهبى را نقل كرده و به پيروى او، با دفاع از سليمانى به اين كه امام متقنى است، سخن او را در باره ابن جرير دوم يعنى امامى مذهب مى داند! با اين حال، در باره طبرى مورخ اين نكته را تصريح مى كند كه: «وإنّما نُبِزَ بالتشيّع، لأنّه صحّح حديثَ غدير خُمّ». (7)

تشيّع طبرى! (8)

در اينجا پيش از پرداختن به بحث درباره روايت غدير در كتاب طبرى، اين پرسش مطرح است كه آيا تنها همين نكته


1- تاريخ الاسلام ذهبى، صص 320- 310 و 516
2- همان، ص 517
3- الفهرست، ص 288 تصحيح تجدد.
4- تاريخ الاسلام ذهبى، 320- 310 و 518
5- ميزان الاعتدال، ج 3، ص 499
6- همان.
7- لسان الميزان، ج 5، ص 758 بيروت، تحقيق محمد عبدالرحمن مرعشلى
8- بارها نوشته ايم كه اتهام به تشيع با اتهام به رفض متفاوت است. در اين باره به بحثهاى مقدماتى كتاب تاريخ تشيع در ايران، جلد نخست، مراجعه فرماييد.

ص: 208

سبب اتهام تشيع به طبرى شده است يا نكته و مطلب ديگرى هم مطرح بوده و اصلًا چرا طبرى، به رغم آن كه در «تاريخ» و «تفسير» خود، به نقل حديث غدير نپرداخته، يكباره در سالهاى پايانى عمر، به تأليف كتابى در باره طرق حديث غدير و حديث طير كه مى توانست عواقب خطرناكى براى او داشته باشد، دست مى زند؟ آيا ممكن است به جز رديه نويسى، تغييرى در بينش مذهبىِ طبرى رخ داده باشد؟ چنين احتمالى با توجه به شخصيتى كه از طبرى و آثار او مى شناسيم، بعيد مى نمايد؛ جز آن كه اين مسأله زاويه بلكه زواياى ديگرى نيز دارد كه بر ابهام آن مى افزايد.

قصّه از اين قرار است كه ابوبكر محمد بن عباس خوارزمى (م 316- 383) (1) اديب معروف قرن چهارم هجرى كه از شاعران برجسته و پرآوازه دوره آل بويه و از نظر باورهاى مذهبى، فردى شيعه مذهب بوده، (2) به عنوان خواهرزاده طبرى معرفى شده و ضمن شعرى، تشيع خود را مربوط به تشيع دايى هاى خود؛ يعنى خانواده همين ابن جرير طبرى كرده است.

خواهرزادگى او نسبت به طبرى مورخ، در منابع كهن تصريح شده است؛ از جمله سمعانى (م 562) ذيل مدخل خوارزمى مى نويسد: «... و الشاعر المعروف ابوبكر محمد بن العباس الخوارزمي الأديب، و قيل له: الطبرى. لأنّه ابن اخت محمد بن جرير بن يزيد الطبري» (3)

به جز او، ابن خلكان، (4) شمس الدين ذهبى، (5) صَفَدى، (6) ابن عماد حنبلى، (7) و يافعى (8) اين نكته را يادآور شده اند.

ممكن است كه اين مؤلفان، اين مطلب را از يكديگر اقتباس كرده باشند؛ اما نصى كه مهم بوده و حتى از عبارت سمعانى كهن تر است، تصريح حاكم نيشابورى (ربيع الاول 321- صفر 405) به اين مطالب در كتاب مفقود شده «تاريخ نيشابور» است. (9) ابن فندق بيهقى در شرح تأليفات تاريخى مى نويسد: ... بعد از آن محمد بن جرير الطبرى كه خال ابوبكر الخوارزمى الاديب بود، تاريخ كبير تصنيف كرد و مرا در نسبْ عرقى به محمد بن جرير المورخ كشيد چنان كه حاكم ابوعبداللَّه الحافظ در تاريخ نيشابور آورده است. (10) در جاى ديگرى هم نوشته است: و خواجه ابوالقاسم الحسين بن أبى الحسن


1- در باره سال تولد وى بنگريد به مقدمه ديوان أبى بكر الخوارزمى، دكتر حامد صدقى، ص 107
2- نامه او به شيعيان نيشابور در رسائل الخوارزمى، چاپ بيروت، ص 16. استاد صدقى تمامى عباراتى كه در نوشته هاى او بوى تشيع مى دهد، در مقدمه ديوان ابى بكر الخوارزمى تهران، ميراث مكتوب، 1376 صص 117- 115 آورده است.
3- الانساب ج 2، ص 408
4- وفيات الاعيان ج 4، صص 192، 400
5- سير اعلام النبلاء ج 16، ص 526
6- الوافى بالوفيات، ج 2، ص 284
7- شذرات الذهب ج 3، ص 105
8- مرآة الزمان ج 2، ص 416
9- تاريخ نيشابور، تصحيح محمدرضا شفيعى كدكنى، تهران، 1375، ص 185. در آنجا اين عبارت آمده است: محمد بن العباس، ابن أخت محمد بن جرير، ابوبكر الاديب الخوارزمى، ص 185، ش 2445
10- تاريخ بيهقى، ص 16

ص: 209

البيهقى مردى شجاع و شهم بود و ملوك روزگار او را عزيز و گرامى داشتندى و والده او دختر ابوالفضل بن الاستاد العالم ابوبكر الخوارزمى بود و استاد عالم فاضل ابوبكر الخوارزمى خواهرزاده محمد بن جرير الطبرى بود كه تاريخ و تفسير به وى باز خوانند و حاكم ابوعبداللَّه حافظ در تاريخ نيشابور ياد كرده است. (1) با وجود اين همه تصريح، به هيچ روى نمى توان در آن ترديد كرد. تنها نكته آن است كه ياقوت مى نويسد: «وكان يزعم أن أباجعفر الطبري خاله» (2)

در اين اواخر آقامحمدعلى كرمانشاهى، (3)نويسنده «روضات الجنّات»، (4) و صاحب «اعيان الشيعه» (5) گويا به پيروى قاضى نوراللَّه شوشترى (6) در پاسخ ياقوت، خوارزمى را خواهرزاده طبرى شيعى دانسته اند كه صد البته خلاف نقل هاى صريح تاريخى است. (7) محمد حسين اعرجى در مقدمه كتاب الأمثال خوارزمى، (8) اشكالى در باره تاريخ تولد خوارزمى و تناسب آن با دوره زندگى طبرى مورخ كرده و خواسته است تا خواهرزادگى او را نسبت به طبرىِ مورخ رد كند. گفتنى است كه اگر محمد بن جرير طبرى شيعى، معاصر طبرى مورخ باشد، همين اشكال در آنجا نيز وجود خواهد داشت. به علاوه كه وجود 73 سال اختلاف ميان درگذشت طبرى مورخ (م 310) با خوارزمى، مى تواند صورت نادرى باشد اما در ضمن صحيح هم باشد.

افزون بر آن، خواهرزادگى خوارزمى نسبت به طبرى، به معناى اين نيست كه مستقيم دختر خواهر او بوده، بلكه ممكن است خوارزمى نوه خواهر طبرى باشد. آنچه مهم است نصوص تاريخى به ويژه نقل آن در «تاريخ نيشابور» است كه نويسنده آن، عالم تر از آن است كه طبرى مورخ را نشناخته باشد.

اين نمى تواند اتفاقى باشد كه حاكم نيشابورى چنين مطلبى را گفته باشد و از سوى ديگر، شعرى از ابوبكر خوارزمى به صراحت اين نكته را بيان كند.

با اين حال، هم به دليل غير امامى و ناشيعى بودن آثار طبرىِ مورخ و هم عدم ورود نص خاص در باره امامى مذهب بودن ابوبكر خوارزمى (9)- درعين تشيع شديد او بسان صاحب بن عباد- كمابيش ابهام در چگونگى آن وجود دارد.

پس از مرور از اصل خواهرزادگى خوارزمى، آنچه مهم است اين نكته است


1- همان، ص 16
2- معجم البلدان، ج 1، ص 77
3- مقامع الفضل، ج 1، صص 464 و 465 قم، تحقيق و نشر مؤسسة العلامة الوحيد البهبهانى، 1421.
4- ج 7، ص 293 و 294
5- ج 9، صص 377 و 378
6- مجالس المؤمنين، ج 1، ص 98
7- و به همين دليل است كه مرحوم محدث ارموى در تعليقات نقض ج 2، ص 658 او را خواهرزاده طبرى مورخ مى داند؛ درست همان طور كه استاد حامد صدقى نيز اين نسبت را مطابق با آنچه در بيشتر مصادر تاريخى آمده، مى داند: نك: مقدمه ديوان أبى بكر الخوارزمى، ص 111
8- مقدمه ديوان ابى بكر الخوارزمى، ص 112 و 113
9- البته به جز ابياتى كه خواهد آمد.

ص: 210

كه ابوبكر خوارزمى ضمن دو بيت شعر، خود را شيعه و رافضى خوانده و تشيع خويش را به دايى هاى خود نسبت داده است. ياقوت حموى (م 626) در ذيل مدخل «آمل» (1) اين باره مى نويسد:

و لذلك قال ابوبكر محمد بن العباس الخوارزمي، و أصله من آمل أيضا، و كان يزعم أن أباجعفر الطبري خاله:

بآمل مولدي و بنوجرير فأخوالي، و يحكي المرء خالَهْ

فها أنا رافضيٌّ عن تراث و غيري رافضيّ عن كلاله

و كذب، لم يكن ابوجعفر رحمه اللَّه، رافضيّاً، وإنما حسدته الحنابلة فرموه بذلك، فاغتنمها الخوارزمي، و كان سبّابا رافضيا مجاهراً بذلك متبجّحاً.

عبدالجليل قزوينى (2) نيز در اين باره مى نويسد: و بوبكر خوارزمى معروف است كه شيعى و معتقد بوده است و فضل و قدر او را فضلا انكار نكنند، اين ابيات او راست كه مى گويد اگر چه مصنّف (يعنى كسى كه عبدالجليل كتاب نقض را در رد بر او نوشته) گفته است:

شيعى هرگز بوبكر نام نبوده است:

بآمل مولدي و بنوجرير فأخوالي ويحكي المرء خاله

فمن يك رافضيّا عن تُراث فإنّي رافضيٌّ عن كلاله

مصرع نخستِ بيت دوم، با آنچه در بالا آمده متفاوت و طبعا اين عبارت صحيح تر مى نمايد. ابن فندق بيهقى نيز بيت اول اين شعر را آورده است. (3) از همه اينها كه بگذريم، نقلهايى كه طبرى در كتاب «مناقب اهل البيت عليهم السلام» آورده، آن هم در روزگارى كه حنابله بغداد چيرگى كاملى بر اوضاع مذهبى بغداد داشته اند، مى تواند شاهدى به تشيع- و نه رفض- او باشد.

در ميان اين مرويات، حتى روايتى وجود دارد كه دلالت صريحى بر تشيع دوازده امامىِ او مى كند. از آن جمله روايتى است كه ابن طاوس در كتاب «اليقين» (4) آورده و در آن تصريح شده است كه سلمان به نقل از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گويد:

«إنّ عليّ بن أبي طالب عليه السلام وصيّي و وارثي و قاضي ديني وعدتي و هو الفاروق بين الحقّ والباطل، وهو يعسوب المسلمين وإمام المتّقين وقائد


1- معجم البلدان، ج 1، ص 77؛ قاضى نوراللَّه نيز شعر بالا را در مجالس المؤمنين 1/ 98 آورده است.
2- نقض، ص 218
3- تاريخ بيهقى، ص 108. با آن كه سه منبع كهن اين اشعار را آورده اند، ابن ابى الحديد شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 36 سخن ديگرى گفته است. وى با اشاره به كتاب «المسترشد» از محمد بن جرير طبرى، مى نويسد: او محمد بن جرير صاحب تاريخ نيست بلكه از رجال شيعه است و تصور من بر آن است كه مادرش از بنوجرير از شهر آمل طبرستان است و: «بنوجرير الآمليون شيعة مستهترون بالتشيع، فنسب الى أخواله. خاندان جرير از آملى ها، در تشيع اصرار دارند و او- يعنى محمد بن جرير شيعى- به دايى هاى خود منسوب شده است. سپس مى نويسد: شعرى از او بر اين مطلب دلالت دارد و آنگاه همين دو بيت شعر را مى آورد با اندكى تغيير: بآمل مولدى و بنوجرير فأخوالى و يحكى المرء خاله فمن يك رافضيا عن أبيه فإنى رافضى عن كلاله روشن نيست كه چگونه از نظر ابن ابى الحديد محمد بن جرير رافضى كه خودش از خاندان ابن جرير است، تشيعش را به دايى هاى خود- كه باز آنها را بنوجرير دانسته، منتسب مى كند؟
4- ص 487 و 488 پس از اين متن آن را خواهيم آورد.

ص: 211

الغرّ المحجّلين و الحامل غدًا لواء ربّ العالمين. هو و ولده من بعده. ثمّ من الحسين ابني، أئمة تسعة هداة مهديّون إلى يوم القيامة. أشكو الى اللَّه جحود امّتي لأخي وتظاهرهم عليه و ظلمهم له وأخذهم حقّه».

ابن طاوس كه خود به اهميت اين نص، آن هم از زبان طبرى، واقف بوده مى نويسد: اگر در اسلام، تنها همين يك حديث قابل اعتماد نقل شده باشد، براى علىّ بن ابى طالب كافى است و براى پيامبر صلى الله عليه و آله كه تصريح به خلافت او وامامان بعد از او كرده؛ آن هم از طريق طبرى كه ما پيش از اين، ديديم كه چه اندازه او را ستايش و توثيق كرده اند. (1) قاضى نعمان (م 363) و كتاب الولاية

قديمى ترين اثرى كه بيشترين استفاده را از كتاب الولايه و كتاب مناقب اهل البيت طبرى كرده، كتاب شرح الأخبار فى فضائل الائمة الاطهار عليهم السلام قاضى نعمان بن محمد تميمى مغربى (م 363) اسماعيلى مذهب است. با اين حال، دشوارى اين كتاب آن است كه در عين حال كه تصريح به استفاده از كتاب طبرى دارد، سند بيشتر نقلها را- به استثناى چند مورد محدود- انداخته و به اين ترتيب به ارزش و اعتبار احاديث نقل شده، به شدت لطمه زده است.

بهره گيرى وى از اثر طبرى، شامل دو كتاب مناقب اهل البيت يا فضائل امام على و كتاب الولايه است. براى مثال پس از نقل خبر «أنت أخي و وصيّي و خليفتي مِنْ بعدي» مى نويسد:

ومِمّن رواه و أدخله في كتاب ذكر فيه فضائل علي عليه السلام- غير من تقدّمت ذكره- محمّد بن جرير الطبرى و هو أحد أهل بغداد من العامة عن قرب عهد في العلم والحديث والفقه عندهم» (2)

سپس اشاره به طرق مختلفى دارد كه طبرى در نقل اين حديث در كتابش آورده است. (3) در ادامه پس از نقل رواياتى چند از كتاب طبرى، بخش عمده اى از احاديث اين كتاب را آورده و از آن با تعبير «وهو كتاب لطيف بسيط ذكر فيه فضائل علي عليه السلام» ياد كرده است. سپس به بخش روايت غدير كتاب طبرى پرداخته و انگيزه طبرى را در تأليف آن بيان مى كند كه شرحش گذشت. (4)


1- اليقين، ص 488
2- شرح الاخبار، ج 1، ص 116
3- همان، ص 117
4- شرح الاخبار، صص 130 و 131

ص: 212

شايد از اين قسمت، چنين معلوم شود كه مقصود وى از كتاب فضائل على عليه السلام همان كتاب الولايه يا كتابى در فضائل امام على است كه بخشى از آن در طرق حديث غدير بوده است. وى در انتهاىِ نقلِ احاديثى در باب وصايت امام على عليه السلام از طبرى، باز هم از بساطتى كه طبرى در نقل فضائل امام در اين كتاب از خود نشان داده ياد كرده است؛ «و ما رواه و بسطه من فضائل علي عليه السلام ...». (1)

در جمع بايد گفت، در مقايسه ميان كسانى كه از اين كتاب طبرى مطلبى نقل كرده اند، قاضى نعمان در شرح الأخبار بيشترين استفاده را برده است. جز آن كه، همان گونه كه گذشت، وى اسناد طبرى را در نقل احاديث، بسان بيشتر موارد كتاب، حذف كرده است. از اين رو، در نقل حديث غدير از كتاب طبرى، روايات نقل شده در آن كتاب را مفصل نياورده؛ زيرا تنها سند آنها متفاوت بوده است. با اين حال تصريح دارد كه طبرى بابى خاص را به روايت غدير اختصاص داده كه در رد بر ابوبكر سجستانى است. سجستانى گفته بود كه در سفر حجة الوداع، على عليه السلام همراه پيامبر صلى الله عليه و آله نبوده و به همين دليل، اساسا روايت غدير نادرست است. اين اظهار نظر، علت و انگيزه تأليف كتاب الولايه توسط طبرى است. به نوشته قاضى نعمان: «و احتجّ [الطبرى] عَلى ذلك بالروايات الثابتة على قدم علي- صلوات اللَّه عليه- من اليمن على رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه و آله- عند وصوله إلى مكة و ...» (2)

قاضى در باره كتاب الولايه كه بخشى از كتاب فضائل بوده والبته بعدها به طور مستقل نيز شناخته شده، مى نويسد:

«ثمّ جاء أيضا في هذا الكتاب بباب أفرد فيه الروايات الثابتة التي جاءت من رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه و آله بأنّه قال قبل حجة الوداع و بعده: من كنت مولاه فعليّ مولاه، الّلهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر مَنْ نصره و اخذل من خَذَله. و قوله: علىّ أميرالمؤمنين و عليّ أخي، و عليّ وزيري، و عليّ وصيّي، و عليّ خليفتي على امّتي من بعدي، و عليّ أولى الناس بالناس من بعدي. و غير ذلك مما يوجب له مقامه من بعده، و تسليم الأمّة له ذلك، و أن لايتقدّم عليه أحد منها، و لايتأمّر عليه، في كلام طويل ذكر ذلك فيه، و احتجاج أكيد أطاله


1- شرح الاخبار، ج 1، ص 128
2- شرح الاخبار، ج 1، ص 132

ص: 213

على قائل حكى قوله و لانعلم أحد قال بمثله، و ما حكاه عنه من دفع ما اجتمعت عليه الأمّة عليه و نفيه أن يكون علي عليه السلام مع رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه و آله- في حجّة الوداع، و عامة أهل العلم، و أصحاب الحديث مجمعون على أنّه كان معه ... فأشغل الطبري أكثر كتابه بالاحتجاج على هذا القائل الجاحد الشاذّ قوله الذي لم يثبت عند أحد من أهل العلم. (1)».

شگفتى قاضى نعمان اين است كه چرا طبرى با اين كه خود اين احاديث را نقل مى كند، از مذهب عامه پيروى كرده است؛ «و أغفل الطبريّ أو تجاهل خلافه، لما أثبته و رواه و صحّحه ممّا قدمنا ذكره. و حكايته عنه في عليّ عليه السلام وذهب فيه إلى ما ذهب أصحابه من العامة إليه من تقديم أبي بكر و عمر و عثمان عليه» (2).

پس از نقل روايات غدير، قاضى نعمان، روايات ديگرى در فضائل امام على عليه السلام از كتاب طبرى نقل كرده كه نخستين آنها حديث طير است؛ «ونحن بعد هذا نحكي ممّا رواه الطبري هذا من مناقب عليّ- صلوات اللَّه عليه و فضائله الموجبة لما خالفه هو لنؤكّد بذلك ما ذكرناه عنه». (3)

پس از نقل حديث طير مى نويسد: «وجاء الطبري بهذا الحديث بروايات كثيرة و طُرُق شتّى». (4)

همچنين پس از نقل چند حديث و نيز حديث الرايه مى نويسد: «فجاء الطبري بهذا الخبر و ما قبله من الأخبار من طرق كثيرة». (5)

نيز پس از نقل اين خبر از امام على عليه السلام كه خطاب به اصحابش فرمود: كه پس از من، شما را مجبور به لعن بر من مى كنند و در ادامه روايتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده، مى نويسد: «وهذا ممّا أثبتناه في هذا الكتاب ممّا آثره الطبريّ الذي قدّمنا ذكره». (6)

پس از قاضى نعمان، شخص ديگرى كه از كتاب الولايه طبرى بهره برده، بايد به ابن عبدالبرّ اندلسى (368- 463) اشاره كرد كه در بخش زيباى مربوط به شرح حال امام على عليه السلام در كتاب الاستيعاب، سه حديث به نقل از طبرى آورده است. (7) البته هيچ تصريحى بر اين مطلب نيست كه وى از كتاب الولايه يا كتاب الفضائل بهره برده باشد، اما به هر روى، طبيعى است كه طبرى اين احاديث را در كتاب فضائل على عليه السلام خود آورده باشد.


1- شرح الاخبار، ص 135. مقصود همين سخن است كه امام على عليه السلام در هنگام حجة الوداع در يمن بوده است.
2- همان، ج 1، ص 136، 137
3- همان، ص 137
4- همان، ص 138
5- همان، ج 1، ص 149
6- شرح الاخبار، ص 164
7- الاستيعاب، ج 3، صص 1090، 1118، 1126

ص: 214

ابن شهر آشوب (م 588) وكتاب الولايه

ابوجعفر رشيدالدين محمد بن على معروف به ابن شهرآشوب (م 588) از ديگر كسانى است كه از كتاب الولايه و كتاب المناقب ياد و از آن دو نقل كرده است؛ از جمله در بحث غدير خم، ضمن ياد از كسانى كه در آثارشان حديث غدير را آورده اند مى نويسد: «ابن جرير الطبرى من نيّف و سبعين طريقاً في كتاب الولاية». (1)

ابن شهر آشوب در موارد زيادى از كتاب مناقب، از كتاب الولايه بهره برده، اما اين كه مستقيم از اين كتاب بهره برده يا نه، روشن نيست؛ آنچه مهم است اين كه نقلهاى او از اين كتاب، بجز اندكى، در منابع ديگر نيامده است. وى كه معمولا در ابتداى جمله، منبع خود را مى آورد، مى نويسد: «حلية ابونعيم و ولاية الطبرى، قال النبى ...». (2)

يا مى نويسد: «ابن مجاهد في التاريخ و الطبري في الولاية». (3)

در يك مورد هم نوشته است: «الطبريان في الولاية و المناقب»! (4)

بدون ترديد مقصود او دو كتاب الولايه و المناقب طبرى است.

در جاى ديگر: «والطبري في التاريخ و المناقب». (5)

از آن روى كه وى در عبارتى مى نويسد طبرى حديث طير را در كتاب الولايه آورده، (6) روشن مى شود كه او عنوان كتاب الولايه را اعم از كتاب فضائل مى دانسته است. وى يك بار هم در متشابه القرآن از تعبير «الطبرى فى الولايه» ياد كرده است. (7) نكته ديگر اين كه ابن شهرآشوب، گاه به صراحت از كتاب الولايه و گاه از تاريخ طبرى نقل مى كند، اما در مواردى بدون ياد از كتاب خاصى، حديثى را از وى نقل كرده است. طبعا با توجه به اين كه محتواى برخى از اين نقلها فضائل امام على عليه السلام است، مى توان حدس زد كه موارد ياد شده نيز از كتاب الولايه است.

ابن طاوس (م 664) و كتاب المناقب و حديث الولايه

ابن طاوس (م 664) از هر دو كتاب طبرى ياد كرده و به نقل مواردى از كتاب مناقب او پرداخته است. وى در كتاب اليقين، مى نويسد:

«فيما نذكره من كتاب المناقب لأهل البيت عليه السلام تأليف محمد بن جرير الطبري صاحب التاريخ، من تسمية ذي الفقار لعليّ عليه السلام بأميرالمؤمنين».


1- المناقب، ج 4، ص 25
2- المناقب، ج 3، ص 48
3- همان، ج 3، ص 67
4- المناقب، ج 3، ص 70؛ ج 4، ص 73
5- همان، ج 3، ص 129
6- همان، ج 2، ص 282
7- متشابه القرآن، قم، انتشارات بيدار، 1410 ج 2، ص 41

ص: 215

سپس به اين طريق نقل از آن كتاب را آغاز مى كند:

قال في خُطبته ما هذا لفظه: حدّثنا الشيخ الموفق [المدقق] محمد بن جرير الطبري ببغداد في مسجد الرّصافة، قال: هذا ما ألّفته من جميع الروايات من الكوفيين والبصريين و المكّيين و الشاميين وأهل الفضل كلّهم و اختلافهم في أهل البيت عليه السلام، فجمعْتُه و ألّفْتُه أبواباً ومناقب ذكرت فيه باباً باباً و فصّلت بينهم وبين فضائل غيرهم. و خَصَصْتُ أهل هذا البيت بما خصّهم اللَّه به من الفضل».

نكته اى كه در اين عبارت آمده، اشاره او به فصل بندى كتاب طبرى است.

وى مى گويد: كه طبرى مناقب را باب باب آورده است، اما اين كه اين تقسيم بندى بابى بر چه اساس بوده است، چندان روشن نيست. تنها اشاره، مطالبى است كه ابن طاوس در جاى ديگر آورده، مى نويسد: «قال محمد بن جرير الطبري المذكور في كتاب مناقب أهل البيت عليه السلام في باب الهاء من حديث نذكر اسناده و المراد منه بلفظه». (1)

همو در كتاب طُرَف نيز درباره كتاب المناقب طبرى مى نويسد:

ورتّبه أبوابا على حروف المعجم، فقال في باب الياء ما لفظه: (2)

اما در اين كه مراد از باب الهاء و باب الياء چيست، بايد بيشتر انديشيد. (3) به هر روى، بازسازى كتاب به شكلى كه وى آن را مرتب كرده بوده، دشوار است.

سپس ابن طاوس عبارتى از خطيب بغدادى در ستايش ابن جرير طبرى آورده كه عينا در شرح حال طبرى در تاريخ بغداد (2/ 162) آمده است. (4) آنگاه با تأكيد بر اين كه اين نقل را آورده تا پايه استدلال خويش را استوار كرده باشد، مى نويسد:

«و قد ذكر في كتاب المناقب المشار إليه من تسمية مولانا علي بن ابي طالب عليه السلام بأميرالمؤمنين ثلاثة أحاديث نذكرها في ثلاثة أبواب ما هذا لفظه». (5)

سپس متن احاديث را آورده است.

ابن طاوس اشاراتى نيز به كتاب الولايه دارد كه در جاى ديگر به نقل از الطرائف آورديم.


1- اليقين، ص 477
2- الطرف، ميراث اسلامى ايران، دفتر سوم، ص 186
3- كلبرگ كتابخانه ابن طاوس، ص 398، ش 356 نوشته است: كه مقصود بر حسب نام روات است. اما روشن نيست در اليقين ص 477 كه حديثى از سلمان نقل شده، چگونه مى تواند از باب الهاء گرفته شده باشد. همين مسأله در مورد نقل كتاب طرف نيز وجود دارد.
4- در جاى ديگرى هم اليقين باختصاص مولانا على أميرالمؤمنين، تصحيح الانصارى، قم، دارالكتاب، 1413، ص 487 نقلهاى ديگرى در ستايش طبرى از سوى علماى اهل سنت آورده است.
5- اليقين، صص 215 و 216

ص: 216

شمس الدين ذهبى (م 748) و كتاب الولايه

گذشت كه ذهبى يك مجلد از كتاب دو جلدى طبرى را در طرق حديث غدير ديده و از كثرت طرق ياد شده در آن، حيرت زده شده است. ذهبى كه- به احتمال به تقليد از طبرى- رساله مستقلى در طرق حديث غدير نوشته، در مواردى، رواياتى از كتاب طبرى نقل كرده است.

در جايى پس از نقل روايتى مى نويسد:

«هكذا روى الحديث بتمامه محمد بن جرير الطبري» (1)

در جاى ديگر آمده:

«حدّثنا ابن جرير في كتاب غدير خمّ». (2)

و در جاى ديگر آمده است: «قال محمد ابن جرير الطبري في المجلّد الثاني من كتاب غدير خمّ له: و أظنّه به مثل جمع هذا الكتاب نسب إلى التشيّع.» (3)

و در مورد ديگر: «رواه محمد بن جرير فى كتاب الغدير». (4)

ابن كثير (م 774) و كتاب الولايه

پيشتر گذشت كه ابن كثير نيز از اين كتاب ياد كرد. وى در دو مورد از كتاب البدايه و النهايه از حديث غدير سخن گفته است؛ نخست: در حوادث سال دهم هجرت از آن ياد كرده و برخى از طرق آن را آورده است. (5) دوم: در پايان زندگى اميرمؤمنان عليه السلام در ضمن فضائل آن حضرت، برخى از طرق حديث غدير را آورده، اما يادى از كتاب طبرى نكرده است. (6) در مورد نخست، پس از اشاره به اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در بازگشت از حج در غدير خم، فضيلتى از فضايل امام على عليه السلام را آشكار ساخت، مى نويسد:

«و لهذا لمّا تفرّغ عليه السلام من بيان المناسك و رجع إلى المدينة بيّن ذلك في أثناء الطريق، فخطب خطبة عظيمة في اليوم 18 من ذي حجة عامئذٍ و كان يوم الأحَد بغدير خمّ تحت شجرة هناك. فبيّن فيها أشياء. و ذكر من فضل علىّ و أمانته و عدله و قربه إليه ما أزاح به ما كان في نفوس كثير من الناس منه! و نحن نورد عيون الأحاديث الواردة فى ذلك و نبيّن ما فيها من صحيح و ضعيف بحول اللَّه وقوّته و عونه. و قد اعتنى بأمر هذا الحديث أبوجعفر محمد بن جرير الطبري صاحب التفسير و التاريخ، فجمع فيه مجلّدين أورد فيهما طرقه


1- طرق حديث من كنت مولاه ...، ص 29
2- همان، ص 41
3- همان، ص 62
4- همان، ص 91
5- البدايه و النهايه، ج 5، صص 233- 227 بيروت داراحياء التراث العربى، 1412
6- همان، ج 7، صص 387- 383

ص: 217

وألفاظه و ساق الغثّ و السمين والصحيح و السقيم، على ما جرت به عادة كثير من المحدّثين يوردون ما وقع لهم فى ذلك الباب من غير تمييز صحيحه و ضعيفه» (1).

سپس اشاره مى كند كه: بنا دارد برخى از طرق آن را نقل كند و چنين مى كند. از طرقى كه نقل كرده، بخشى از كتاب طبرى است. از آنچه در كتاب البدايه، آمده چنين بر مى آيد كه ابن كثير رساله او را در طرق حديث غدير در اختيار داشته است.

بياضى (م 877) و كتاب الولايه

زين الدين على بن يونس عاملى در مقدمه كتاب «الصراط المستقيم» خود، فهرستى از منابعش را به دست داده و از جمله نام كتاب الولايه طبرى را آورده است. (2) در جاى ديگر نيز، ضمن برشمردن آثار سنيان در باره اهل بيت عليهم السلام از كتاب طبرى آغاز كرده مى نويسد:

«فصنّف ابن جرير كتاب الغدير و ابن شاهين كتاب المناقب ...» (3)

بر همين قياس، نقلهايى از اين كتاب را در كتابش آورده كه به ظنّ قوى، آنها را از ابن شهرآشوب، ابن طاوس يا منابع ديگر گرفته است. از ميان اين نقلها، يك نقل مفصل از زيد بن ارقم به نقل از كتاب الولايه طبرى دارد كه علامه امينى نيز ظاهرا آن را از بياضى نقل كرده (4) و البته به اين عبارت، در جاى ديگرى ديده نشد.

گفتنى است كه وى گاه به صراحت از كتاب الولايه طبرى ياد كرده، گاه از طبرى مطلبى آورده و نامش را در كنار ديگر راويان اهل سنت نهاده كه بايد طبرىِ مورّخ باشد. در برابر از «تاريخ الطبرى» در چندين مورد ياد كرده، (5) همچنان كه از طبرى شيعه و كتابش «المسترشد» (6) نيز مطالبى آورده است.

در مواردى كه تنها به ارائه نام طبرى اكتفا كرده، روشن نيست كه مقصودش كدام طبرى است. (7) در يك مورد نيز از كتاب المناقب طبرى ياد كرده كه مطلب نقل شده، در باره ابوبكر است. (8) يكى ديگر از كسانى كه به تفصيل رواياتى در فضائل امام على عليه السلام از طبرى نقل كرده، عالمِ محدّثِ برجسته اهل سنّت، علاء الدين على، مشهور به «متّقى هندى» (م 975) است. وى در بخش فضايل امام على عليه السلام از كتاب «كنز العمال» (9) شمار زيادى روايت نقل


1- همان، ج 5، ص 227
2- الصراط المستقيم، ج 1، ص 9
3- همان، ج 1، ص 153
4- الغدير، ج 1، ص 214؛ نك: الصراط المستقيم، ج 1، ص 301
5- الصراط، ج 3، ص 79، 81 و 162
6- همان، ج 1، ص 4، ج 3، ص 255
7- همان، ج 1، ص 246. در جلد 1، ص 261 نام وى را در رديف نويسندگان شيعه مانند ابن بطريق وابن بابويه آورده كه احتمال آن كه مقصودش طبرى شيعه باشد را تقويت مى كند.
8- الصراط، ج 1، ص 233: و أسند ابن جرير الطبرى في كتاب المناقب الى النّبى ...
9- بيروت، مؤسسة الرساله، 1409

ص: 218

و در انتهاى آنها نام ابن جرير را نهاده است. متقى هندى در مقدمه كتاب مى گويد: اگر به طور مطلق نام ابن جرير را آورده باشد، مقصودش كتاب «تهذيب الاثار» اوست، و در صورتى كه از كتاب «تفسير» يا «تاريخ» باشد، به اين نكته تصريح كرده است. از آنجا كه روايات انتخاب شده از وى در باب فضائل اهل البيت، به طور يقين در كتاب مناقب اهل البيت عليهم السلام او نيز بوده- و بخشى از آنها طرق حديث غدير است- مى توان اين احاديث را نيز به عنوان بخشى از كتاب فضايل يا كتاب الولايه طبرى دانست.

گفتنى است كه تنها برخى از بخشهاى تهذيب الآثار برجاى مانده و بيشتر اين روايات در بخش موجود چاپ شده نيست.

در دوره اخير علامه امينى (1320- 1390 قمرى) در «الغدير» به اين كتاب عنايت داشته و به نقل از كنزالعمال و البدايه و النهايه، حديث غدير را به روايت طبرى در «الغدير» آورده است. (1) استاد مرحوم سيدعبدالعزيز طباطبائى (م 1416) نيز كتاب الولايه را در ميان آثارى كه اهل سنت در باره اهل بيت عليهم السلام نگاشته اند، آورده است. (2) پى نوشتها:


1- درباره كتاب الولايه نك: الغدير، ج 1، ص 152
2- الغدير فى التراث الاسلامى، بيروت، دارالمؤرخ العربى، 1414، صص 37- 35؛ اهل البيت فى المكتبة العربيه، قم، مؤسسة آل البيت، 1417 صص 664- 661، ش 852

ص: 219

ص: 220

ص: 221

ص: 222

ص: 223

ص: 224

ص: 225

ص: 226

جامعه شيعه در مدينه (3)

Werner Ende

/ رسول جعفريان

مقاله حاضر سوّمين بخش از مقاله تشيّع در مدينه اثر Werner Ende استاد دانشگاه Freiburg است كه بخش اوّل و دوّم آن در شماره هاى 25 و 31 انتشار يافت و ان شاءاللَّه قسمت پايانى آن همراه با مشخصات منابع، در شماره آينده به چاپ خواهد رسيد.

ريشه و سرچشمه نخاوله

در بسيارى از منابع، نخاوله يك قبيله، است كه در تركى به آن «كبيله» و در فارسى «طايفه» مى گويند. يكى از نويسندگان معاصر عرب، نخاوله را يكى از چندين شبه قبيله مى شناساند. (1) بتنونى در فهرستِ خود «قبايل عرب در حجاز»، نخاوله را به عنوان موردى خاص با درج كردن گزارشى كوتاه، از ديگر قبايل متمايز مى سازد.

گزارش وى چنين است:

نخاوله يك قبيله تحقير شده (قبيلة الحقيره) ساكن در حومه مدينه است.

ساكنان شهر، آنان را به عنوان خدمتكار خانه و كار در مزرعه و باغ هايشان استخدام مى كنند. اينها رافضه هستند كه نام ابوبكر، عمر، عثمان و عايشه را به فرزندانشان نمى نهند. آنها فرزندانشان را «المُرُون» مى نامند و اجازه ازدواج موقت؛ يعنى


1- سعيد، تاريخ آل سعود، صص [487- 489 چ 1] 538 و 539

ص: 227

متعه را مى دهند. اهالى مدينه با آنان ازدواج داخلى ندارند. (1) توجه بتنونى در اين باره، مشخصاً بر مبناى فصلى از كتاب ايّوب صبرى پاشا در رابطه با نخاوله است؛ (به توضيحات بعدى توجه كنيد). براى نمونه او بى هيچ اظهار نظر و توضيح اضافى، فرض ايّوب صبرى را، كه گفته است: شمار كلّى نخاوله 12000 نفر است، مى پذيرد. در بسيارى از منابع آمده است كه مردان نخاوله هيچ گاه با جوامع بيرونى ازدواج نمى كنند، ولى در همين وضعيت، به زنانشان اجازه داده شده و حتى آنان را تشويق مى كنند تا با مردان شيعى كه تحت عنوان زائر يا مجاور به مدينه مى آيند، عقد موقت بخوانند. به اين نكته نيز خواهم پرداخت. (2) نخاوله، ريشه و اصل خويش را تا اوايل اسلام مى رسانند و خود را به عنوان فرزندان انصار مى دانند. بسيارى از ايشان (يا نوادگانشان)- آنگونه كه نخاوله ادعا مى كنند- در باغ هاى نخلى كه مالكيت آنها از آنِ نوه پيامبر حسن بن على عليه السلام، دومين امام شيعه بوده است، كار مى كردند. (3) در محله قديمى نخاوله، دو باغ به نام هاى «صفا» و «مرجان» وجود دارد (و يا تا اين اواخر وجود داشته است) كه طبق روايت شيعه، موقوفه امام حسن عليه السلام و يا امام على، زين العابدين عليه السلام چهارمين امام بوده است. (4) در منابع فارسى، نخاوله گاهى «سادَه» (سيّد) ناميده مى شوند. (5) اين ممكن است اشاره به يك رابطه خونى با خانواده پيامبر داشته باشد. (6) بسيار بعيد به نظر مى رسد كه همه نخاوله، خودشان به طور جدى ادعاى چنين قرابت و خويشاوندى را داشته باشند. اين البته ممكن است كه حتى بعضى از روستاييان نخاوله خودشان را به عنوان «سيّد» مطرح كنند تا اينكه احساس مطلوبى را در بازديدكنندگان خارجى ايجاد نمايند.

افزون بر اين، مى توان فرض نمود كه عنوان «سادَه» به وسيله بسيارى از نويسندگان شيعىِ ايرانى به عنوان يك نام مؤدبانه و احترام آميز براى هم كيشانشان در منطقه مدينه استفاده مى شود. در شهر به عنوان شريف و در روستاها به عنوان اصيل؛ يعنى همان نخاوله. (7) يك نويسنده شيعه عراقى، با ارجاع به چند متن تاريخى، مطلب زير را در ارتباط با خاندان شرفاى مدينه ارائه مى دهد:

«امام موسى بن جعفر صادق (هفتمين


1- رحله، ص 52. تعبير «المرون» به نظر مى رسد اشتباه چاپى است، نك: به توضيحاتى كه خواهد آمد مراجعه فرماييد.
2- نك: به مباحث بعد.
3- خليلى، الموسوعه، ج 3، ص 257
4- شهابى، اوقاف، 1268 در آن جا به غلط صبا چاپ شده است. براى آگاهى از وضع كنونى اين دو باغ و نقش آنها، به مباحث بعدى توجه فرماييد.
5- براى نمونه، نك: بيگلرى، احكام، ص 292؛ باستانى پاريزى، از پاريز، ص 53
6- به مقاله «سيد» و «شريف» در دائرة المعارف اسلام متن انگليسى ج 9، صص 329- 337 مراجعه فرماييد.
7- همان، ص 269- 267

ص: 228

امام و متوفاى 799 م) از 500 خانواده؛ شامل زنان بيوه، كودكان و يتيمان بنو حسن حمايت مى كردند. هنگامى كه هارون الرشيد وى را به بغداد فرستاد، موسى بن جعفر عليهما السلام به فرزندش على (بن موسى) الرضا عليهما السلام (امام هشتم شيعيان) دستور داد كه طالبيونِ مدينه را تحت حمايت مالى قرار دهد و بنابراين به رغم جناياتى كه عباسيانِ حاكم بر ضدّ آنان انجام دادند، نسل و خاندان آنها تا به امروز باقى مانده است.» (1) نويسنده پيشگفته؛ محمد هادى أمينى، از منابع تاريخىِ مورد استناد خود براى اين سخن نام نبرده است.

در عوض، وى يكى از نوشته هاى خودش را به نام «بَطَل الفخ» معرفى مى كند؛ كتابى كه در باره حسين بن على معروف به «صاحب الفخ»، (يكى از رهبران انقلابى علويان) مى باشد. وى در نبردى، در نزديكى مكه، در ژوئن 786- 169 همراهِ حدود يكصد نفر از علويانِ ديگر كشته شد. (2) امينى در اين كتاب نيز، از نام منابعش در باره حمايت ادعا شده از طرف دو امام پيشگفته نسبت به بيوگان و يتيمانِ شهيدانِ فخ ياد نكرده است. او تنها از يك كتاب- احتمالًا چاپ نشده كه به وسيله شخصى به نام سيد حسن شبّر نوشته شده و به احتمال بسيار زياد يك نويسنده جديد است- نام مى برد.

اين داستان ممكن است ساختگى باشد، اما در نوع خودش براى اشراف مدينه (حسنى ها و حسينى ها) كه يك جامعه شيعه پنهانى بودند، جالب است.

اين گزارش ممكن است نشانگر ريشه هاى عميق آنها همراه با ارتباطشان با دو امام از دوازده امام شيعه باشد.

از طرف ديگر، ممكن است داستان مشابهى، علماى شيعه و نيز افراد مذهبىِ غير روحانى در عراق، ايران و جاهاى ديگر را تحت تأثير قرار داده باشند. اقدام دو امام مى تواند انگيزه اى را، حتى در اين دوران براى حمايت مالى و غير مالى از شيعيان (كه اكثراً فقير هستند) و در مدينه در تقيه زندگى مى كنند، ايجاد كند.

به اين ترتيب، شاهديم كه سيد محمد باقر شفتى، يكى از مهمترين علماى قرن نوزدهم اصفهان، همه ساله پولى را براى فقراى مدينه مى فرستاده است. (3) حتى گفته شده كه به طور موفقيت آميزى به نفع شيعيان سيد مدينه دخالت مى كرده است. از جمله، زمانى كه محمد على پاشاى مصرى در مكه بود


1- امينى، مكه، ص 304
2- vol. 1, 14/ Mekka Sniuck Hurfronje: نيز نك: مقاله فخ در EI, vol. 2, 447 f و مقاله صاحب الفخ، همانجا vol. 3, 516- 71 و نيز ماهر جرار، اخبار فخ.
3- تنكابنى، قصص، ص 149

ص: 229

(سال 1813)، شفتى به آنجا رفت و ادعا شده است كه ارتباط دوستانه اى با وى برقراركرد و فدك راگرفته در اختيار سادات مدينه گذاشت. (1) با توجه به شخصيت مقدس منشانه زندگى نامه اى كه اين نكته در آنجا يافت مى شود، اين نكته كه محمد على هرگز اجازه داده باشد كه واحه فدك به سادات مدينه يعنى فرزندان على و فاطمه عليهما السلام برگردانده شود، محل ترديد است. تا آنجايى كه بنده اطلاع دارم، هيچ گزارش يا مدركى، حاوى اطلاعاتى در ارتباط با اين مطلب، در زبان عربى، عثمانى يا ديگر منابع راجع به سياست محمد على در حجاز، وجود ندارد. با اين وجود، اين مطلب درست است كه سال ها بعد در دهه 1830، محمد على به فرمانداران مدينه دستور داد كه برخورد و رفتار يكسانى را نسبت به زائران شيعى [و ديگر زائران] اعمال كنند. (2) اين- همراه با اين واقعيت كه او و فرزندانش به طور موفقيت آميزى با دشمنان اصلى شيعيان؛ يعنى وهابيون مبارزه كردند- ممكن است شيعيان حجاز را اميدوار ساخته باشد كه اين حاكم ممكن است سرنوشت آنها را بهبود بخشد. حتى اگر محمد على قول هايى را در رابطه با اين مطلب داده باشد (كه شامل صدور حكمى راجع به فدك مى باشد)، چنين اقدام هاى عملى، در صورتى كه اتخاذ شده باشد، بسيار كوتاه مدت بوده است؛ چرا كه مصريان در سال 1840 مجبور به عقب نشينى از حجاز شدند. (3) به احتمال بسيار زياد، داستان موفقيت محمد باقر شفتى صرفاً يك افسانه است. (4) همان گونه كه فهميده مى شود، اين خبر ممكن است بازتاب احساسى گسترده ميان سادات؛ اعم از شيعيان يا كسانى كه در باطن شيعه هستند (crypto- Shiite) به خصوص ساكنان حجاز و اشراف مدينه باشد دائر بر اين كه در صورت رعايت عدالت، فدك ميراث آنها بوده و هنوز هم متعلق به آن هاست. (5) قابل توجه آن كه نزاع ميان ابوبكر وفاطمه]« [بر سر فدك و مبارزه بعدى براى پازپس گيرى آن، يك موضوع اصلى در ذهنيت تاريخى شيعه است، آن هم نه تنها براى نويسندگان كهن شيعى، بلكه تا حدودى براى علماى مشهور جديد شيعه؛ مانند محمد باقرالصدر (م 1980) كه اولين كتاب منتشر شده او به تفسير قانونى و دينى اين موضوعِ مهم اختصاص يافته است. (6)


1- همان، ص 145 و نك: gives, 513 f. Dabashi:
2- Religion, 36.. Ochsenwald:
3- بتنونى، رحله، صص 94- 87 فقيهى، وهابيان، ص 176. براى ديدگاه منابع عربى نك: Pesles: Mulammad b. abdalwahhaf, 213. و براى اطلاعات بيشتر نك: مقاله «محمدعلى پاشا» در vol. 7, 324- 13. EI,
4- مترجم: در باره سفر سيد حجةالاسلام شفتى نك: مهدوى، مصلح الدين، بيان المفاخر، اصفهان، انتشارات كتابخانه مسجد سيد، 1368 ش. ج 1، صص 124 و 125، ج 2، ص 362 و 363
5- نك: مقاله Fadak در EI, vol. 2, 527- 72 و نيز: Muhamads Nachla. Hrbek:
6- امينى، معجم المطبوعات، ص 261، ش 1064

ص: 230

اينك به پرسش اصلى بحث؛ يعنى ريشه «نخاوله» مى پردازيم:

تعجب آور نيست اگر شاهد باشيم كه منابع غير شيعى، ريشه نخاوله را از منظرى متفاوت با نگاه شيعه، بحث كرده اند. اگر چه نويسندگان سنى نيز ريشه آنان را به قرن اول تاريخ اسلام دنبال مى كنند، اما اجداد نخاوله را از همان ابتدا مطرود نشان مى دهند؛ آن هم به عنوان حرام زاده هايى كه پس از تصرف مدينه توسط اموى ها در سال 683 م. متولد شدند!

به طور دقيق نمى توان گفت كه اين روايت در باره ريشه نخاوله از چه زمانى در صفحات تاريخ ظاهر شده است.

Burckhardt

كه در ژانويه سال 1815 از مدينه ديدن كرده است، به طور مشخص اين داستان ويااشاره هايى به آن را از منابع اطلاعاتى سنى در آنجا شنيده است. وى در كتاب Travels in Arabia مى نويسد:

گفته مى شود كه نخاوله فرزندان طرفداران يزيدبن معاويه هستند! اين گفته داراى نوعى تفسير و تعبير غلط است. چنان كه ريچارد بورتون نيز كه در سال 1852 از مدينه ديدن كرده، در اين دام افتاده است.

او خاطرنشان مى كند كه نخاوله، طبق گفته برخى، فرزندان انصار هستند، در حالى كه برخى ديگر، ريشه آنها را از يزيد فرزند معاويه مى دانند؛ عقيده گروه دوّم نمى تواند درست باشد؛ زيرا چنان كه گفته شد، خليفه ياد شده دشمنِ خونى خاندان على]« [است و على بيش از حد از سوى نخاوله از احترام برخوردار است.

در پايان Nallino گفته بورتون را نقل كرده و بر اساس آن، وجود هر نوع رابطه اى ميان نخاوله و يزيد- دومين خليفه اموى- را به عنوان مطلبى بى اساس رد مى كند. (1) گمان بسيار مى رود داستانى كه بوركهارت شنيده- و قسمتى از آن را هم اشتباه دريافته- صرفاً يك افسانه باشد. اما حتى اگر اينگونه باشد، دانستن ريشه اين خبر ساختگى و دروغين جالب است.

دست كم يافتن سرنخى در ارتباط با زمينه اين خبر چندان دشوار نمى باشد؛ آنچه كه منابع خبرى (سنى) بوركهارت به طور مشخص، در هنگام صحبت درباره ريشه ادعا شده براى نخاوله در ذهن داشته اند، در حقيقت حادثه اى است كه به نوعى به يزيد بن معاويه مربوط مى شود:

محتواى آنچه كه ما مى توانيم آن را به عنوان نسخه خبر سنيان مدينه- و به احتمال مبتنى بر منابع قرون ميانى- در باره


1- در باره بوركهارت و ريچارد بورتون پيش از اين توضيحاتى داديم. در باره نالينو نك: Nallino: L'Arabia, 19 f.

ص: 231

ريشه نخاوله بناميم، مى تواند در كتابى كه در باره خاندان هاى مدينه در قرن هيجدهم ميلادى توسط عبدالرحمان انصارى، يك شخصيت محلى كه در سال 1783 يا همان حدود درگذشته، يافت شود. (1) وى تحت عنوان «بيت النخلى» مى نويسد:

بيت النخلى؛ كه عوام آن را «النخولى» مى نامند، (مردمانش) امروزه به كشت نخل مشهور هستند. اينان طوايف و مردمان فراوانى هستند و همه شيعيان بد (شيعة شنيعه) وچيزى از مذهب خود ظاهر نمى سازند. بيش تر آنان افراد جاهلى هستند كه چيزى از مذهب رافضه (2) نمى دانند؛ كسانى كه پدرانشان را بر راهى يافته و از آنان پيروى مى كنند و بدون شك همراه آنان به جهنم مى روند! (3) نشانه هاى رفض و بغض آنان فراوان است؛ يكى شهرت است. ديگر آن است كه فرزندان خود را داخل حجره نمى كنند و جنازه هاى خود را (قبل از دفن) به داخل حرم نمى آورند. (4) همه اينها به خاطر وجود قبر شيخين در آنجاست. همچنين مردگان خود رادر كنار قبور سنيان دفن نمى كنند، بر جنازه سنيان حاضرنمى شوند، آن را غسل نمى دهند و سنيان هم بر جنائز آنان حضور نمى يابند. (5) نخاوله هيچ يك از فرزندان خود را ابوبكر، عمر، عايشه و حفصه نمى نامند و نه دختر از سنيان مى گيرند، نه به آنان دختر مى دهند. بسيارى از اين مطالب، در باره طايفه بنوحسين كه در مدينه منوره و نجد مشهورند، صدق مى كند. همچنان كه ميان آنان كمال دوستى و محبت برقرار است و ازجمله رفت وآمد و درآميختن آنان با يكديگر كه با سنيان چنين نيستند.

از نشانه هاى ديگرِ رفض آنان، عدم حضور در نماز تراويح (6) رمضان و چيزهاى ديگر است كه ياد از آنها، بحث را طولانى مى كند. برخى از عرب هايى كه در اطراف مدينه زندگى مى كنند، مانند بنو على و بنى سفر و نحاسين و اهل بركه نيز (در رفتارشان) مشابه اينان هستند. (7) شغل نخاوله هاى ياد شده، كشت نخيل است كه تنها به صورت نيكو از آنان ساخته است و جز به دست آنان سامان نمى يابد. بيشتر آنها تركيبى از گروه هاى- اجناس- متفاوت هستند و قدمتى در مدينه دارند؛ اما من بر ريشه آنان دست نيافتم. چنين شهرت يافته و گوش ها را پر كرده است كه آنان از فرزندان زنانى هستند كه در واقعه حرّه


1- زركلى، اعلام، ج 3، ص 311؛ كحاله، معجم المؤلفين، ج 5، ص 146؛ حمدان، المدينه، صص 119- 116؛ التونجى، تراجم، ص 54؛ در باره كتاب تحفة المحبين نك: به مقدمه محمدالعروسى المطوى درهمان كتاب.
2- در باره رفض نك: EI, vol. 8, 683- 98
3- اشاره به آيه 23، سوره زخرف و آيه 19 سوره فصلت. و نك: توضيح قلقشندى در باره اين آيه: صبح الأعشى، ج 12، ص 243
4- براى اين مراسم سنيان مدينه بنگريد: بتنونى، رحلة، ص 260؛ ابن سلام، المدينه، ص 84، 221؛ بليهيشى، المدينه، ص 333
5- بنگريد به تحفة المحبين، ص 445
6- بتنونى، همان، ص 261
7- در باره دو مورد نخست كه از طايفه مسروح از بنى حرب هستند، بنگريد: بلادى، معجم قبائل، ص 488؛ بلادى، نسب، ص 31، 55؛ و نيز: vol. 2, 062 Die Beduinen, Oppenheim: به بوركهارت و بورتون اشاره كرده است نيز: كحاله: معجم قبائل، ج 1، ص 260. در باره نقش بنو على در قرن نوزدهم و بيستم بنگريد به صص پيشين. از متن اصلى 283، 287، 312- 314 نحاسين يا مسگرها به احتمال يكى شاخه هاى مطرود در ميان قبايل است كه Henninger در باره آنها شرحى داده است. بنگريد: Pariastamme, esp. 772- 08 و ادبياتى كه در آنجا شرح آن آمده است. اهل البِرْكه يا بَرَكه بايد اشاره به محلى باشد. بنگريد: بلادى، معجم معالم، ج 1، ص 210؛ نيز بنگريد: همان، ج 10، فهرست، ص 128. براساس گفته بليهيشى، امروزه، شاخه اى از بنوحسين بِرْكه ناميده مى شود. المدينه، ص 311 نيز بنگريد: همان ص 286

ص: 232

در ايام ننگ آلود يزيد- قبّحه اللَّه- در وقتى كه مدينه براى نهب و قتل و غارت بر سربازان شام حلال كردند، به دنيا آمدند. گفته مى شود كه مُدُن (1) نيز از آنهاست (وقيل انَّ الْمُدُنَ منهم ايضاً).

همچنين گفته شده است كه اصل برخى از نخاوله از بردگان، برخى از هنديان، برخى از يمن و برخى از مغرب، مصر و حجاز و جز آنها هستند. شنيدم كه خطيب خيرالدين الياس مدنى (2) كتابى در باره ريشه و شاخه ها و اصول و فروع آنان نوشته كه من به آن دست نيافتم. (3) افزون بر بيت النخلى، عبدالرحمان انصارى دو قبيله ديگر را نام برده و مى گويد كه شباهت به نخاوله دارند:

1- بيت الكابوس 2- بيت المدينى.

انصارى، درباره كابوس مى گويد: در زمان او بسيارى از مردم مدينه بر اين باور بودند كه آنها از نخاوله نشأت گرفته اند كه به نظر وى اين مطلب درست نيست. بلكه از مصر هستند، ليكن به اشتباه به عنوان نخاوله شناخته مى شوند «زيرا آنان بسيار شبيه به هم هستند و در حصارهاى خود (احوشه جمع حشّ به معناى باغچه يا مزرعه) با يكديگر زندگى مى كنند.» (4) وى درباره بيت المدينى، مطالب زير را آورده مى نويسد:

«بيت المدينى، منسوب به مدينه هستند و مردمِ امروز مدينه آن ها را بنات المدن مى نامند و در باره اصل و نسب آنان اختلاف است. قصابان از آنها هستند.

آنان در نسب و مذهب، شباهت به نخاوله دارند و در اطراف مدينه در احوشه زندگى كرده و با سنيان كيدها و دسيسه هاى بيشمارى دارند.» (5) پيكره اصلى اين گزارش در آثار تركى عثمانى قرن نوزدهم نيز يافت مى شود. ايوب صبرى كه چند سال به عنوان مقام عالى رتبه در مدينه خدمت كرده (6) در كتاب «مرآت الحرمين» (كه به سال 1888 و 1889 در استانبول چاپ شده است) مانند انصارى، نخاوله را به اولاد الحرة؛ يعنى كودكانى كه بعد از فتح مدينه به دنبال نبرد حرّه (در سال 63 هجرى قمرى/ 683 ميلادى) متولد شدند، مى نامد. وى مى نويسد:

«نخاوله طايفه اى هستندكه نزد ساكنان سنىِ اين دو شهر مقدس (يعنى مكه و مدينه) به شدت منفور مى باشند. روشن است كه سربازانِ ملعونِ يزيدِ ملعون كه با انگيزه شيطانى فتح و اشغال مدينه اعزام شده بودند، پس از غارت


1- در اين باره نك: پاورقى ص 160
2- در باره اين شخص كه به سال 1715 درگذشته، نك: زركلى، اعلام، ج 2، ص 327؛ التونجى، تراجم، ص 30
3- تحفة المحبين، ص 479
4- تحفة المحبّين، ص 411
5- تحفة المحبين، ص 445
6- 273./ Die Geschi chtsschrei ber, Babinher:

ص: 233

اموال مردم آن شهر منوّر و پايمال كردن شرف احترام زنان اين شهر، به سوريه بازگشتند.

زنانى كه بوسيله سربازان سورى در اين حادثه شرم آور مورد تجاوز جنسى قرار گرفته و آبستن شده بودند، از ديگران جدا شدند. فرزندان غير شرعى آنان (ولد الزنا!) از زنان جدا شدند و قرار شد تا در باغ هاى اطراف مدينه مشغول كار شوند. قبيله نخاوله از اين فرزندان و نوه هاى آن حرام زاده ها سرچشمه مى گيرد كه براى باغ دارى (در باغ هاى نخل) در آن زمان انتخاب شده و به همين خاطر نخاوله ناميده شدند. از آن به بعد، مردم مدينه نه با دختران اينان ازدواج مى كنند و نه دختر به آنان مى دهند و از داشتن هرگونه روابط اجتماعى با آنان خوددارى مى ورزند. طبق معمول، اينان رافضى هستند و تقريباً ناممكن است كه از ميان آنان مردى يا زنى يافت شود كه نامش ابوبكر، عمر، عايشه يا حفصه باشد.

افراد طايفه نخاوله با زائرانى كه به مذهب تشيع معتقدند، رابطه برقرار مى كنند و دخترانشان را با عقد متعه براى مدتى به آنان مى دهند.

امروزه هيچ كسى از خانواده اوليه نخاوله- كه در حال حاضر بنى مدون ناميده مى شوند- باقى نمانده است؛ يعنى از نسل بچه هايى كه از آن زنان متولد شدند. با اين همه، تعداد آنها تقريباً به طور قابل توجهى افزايش يافته است؛ زيرا آنان با شيعيان كه به زيارت مدينه مى آيند ارتباط برقرار كرده، متعه رد و بدل مى كنند. شمار نخاوله كه باقى مانده و در باغات و خانه هايى كه از آنها به حوض تعبير مى كنند، برجاى مانده اند، از دوازده هزار نفر تجاوز نمى كند.

قابل توجه آن كه روافضى كه به زيارت مدينه مى آيند، در منازل نخاوله وارد مى شوند. فرزندان نخاوله نيز در محلاتى كه حوش النخاوله ناميده مى شود و در باغات خارج از مدينه است، اقامت دارند.» (1) بدين ترتيب معلوم مى شود آنچه را كه Burckhardt در باره ارتباط نخاوله با يزيد بيان كرده، همه را نادرست فهميده است. بررسى هاى بيشتر براى رسيدن به واقع در باره جنگ حرّه و و مباح شمردن مدينه براى سربازان شام، خارج از تحقيق حاضر است. (2) تنها يك جنبه از اين بحث، ميان مورّخان ممكن است جالب باشد. آن هم


1- مرآت، ج 3، صص 277- 275 نك: مقاله Al- Harra در El, vol. 3, 622. مترجم: متنى كه توسط دو مترجم از مرآت به عربى درآمده، مختصر شده چيزى است كه در اينجا نقل شده است. نك: ايوب صبرى پاشا، مرآة جزيرةالعرب، ترجمه احمد فؤاد متولّى و الصفصافى احمد المرسى، قاهره، دارالآفاق العربيه، 1999
2- در باره برخورد نامشروع سپاهيان شام با زنان مدينه براى نمونه نك: جاحظ، ثلاث رسائل، ص 70؛ اليعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 298؛ ياقوت، معجم البلدان، ج 3، ص 262؛ ابن حجر هيتمى، الصواعق، صص 222؛ الأمين، دائرة المعارف، ج 1، ص 19

ص: 234

گرايش تاريخى جديد سنى- عربى است كه به طور منظم تلاش مى كند تا براى امويان اعاده حيثيت كرده و تصوير تاريخى بهترى از آنان ارائه دهد. در نگرش به طورتلميحى، تمامى گزارش هاى مربوط به جنايات سربازان اموى در مدينه به عنوان مشتى دروغ، مورد انكار و تكذيب قرار گرفته است. به دلايل متعدد اين نگرش تاريخى جديد سنى- عربى، در عربستان سعودى نفوذ قابل ملاحظه اى دارد؛ بنابراين شگفت آور نيست كه مورّخان سعودى ضمن تعدادى كتاب و مقاله كوشيده اند تا تمامى اخبار موجود در منابع اوليه را در باره اعمال خلافت عفت امويان پس از واقعه حرّه به عنوان داستان هاى ساختگى معرفى كنند. (1) با در نظر گرفتن نخاوله امروزى، در نخستين نگاه، به نظر مى رسد كه اين گرايش در نگرش تاريخى، استدلالى را بر ضدّ داستان قديمى و تحقيركننده [سنيان] درباره ريشه نخاوله به عنوان اولاد واقعه حرّه فراهم مى كند. از طرف ديگر، اين مكتب تاريخى، خود نوعى ديدگاه ضد شيعى تندى را پيشنهاد مى كند. در جمع، اين بدان معنى است كه ديدگاه كلى نويسندگان سنى نسبت به هيچ جامعه شيعه در گذشته و حال، ديدگاه مثبتى نيست. تا آنجا كه به شيعيان مربوط مى شود، آنان هر نوع نگرشى را براى تطهير چهره امويان مورد انكار قرار مى دهند. (2) كوشش آنان براى انكار ارتباط ميان نخاوله و اولاد حرّه، چه بسا نياز به نقطه شروع ديگرى داشته باشد.

به علاوه، بايد توجه داشت كه هر نوع مخالفت از سوى مورّخان جديد، بر ضدّ مطالبى كه در تاريخ در باره چهره منفى امويان آمده است، لزوما به معناى تغيير ديدگاه متداول و رايج تاريخى در ميان سنيان و از جمله مطالبى كه در باره ارتباط نخاوله با اولاد حرّه مى گويند، نيست. براى مثال مى توان به يك تاريخ كه در همين دوره اخير توسط عبدالسلام هاشم الحافظ، نويسنده سنى مدنى در باره شهرش مدينه نوشته شده، توجه كرد. (3) مانند همين پاسخ را يك سنى، در پاسخ پرسشى كه نويسنده اين سطور در باره ريشه نخاوله از او كرد، مطرح ساخت.

روشن است داستان هاى كم و بيش مغرضانه اى كه در باره شيعيان مدينه در منابع قديمى تر سنى ديده مى شود، بار ديگر در قرن نوزدهم و بيستم (با تفصيل و توضيح بيشترى) ارائه مى شود.


1- نك: العرينان، اباحة المدينه، صص 80- 90؛ العقيلى، يزيد، صص 69- 67؛ الوكيل، المدينه، ج 1، صص 244- 239؛ براى محتواى فكرى آن نك: Arabische Nation, 19 ff
2- همان، ص 113
3- المدينه، ص 124

ص: 235

بى گمان خطاست اگر تصوّر كنيم، نويسندگان سنّى تحصيل كرده جديد، در باره اطلاعات شفاهى و مكتوبى- كه آنان قادر به جمع آورى آن بوده اند- برخوردى نقادانه تر و دقيق تر در مقايسه با نويسندگان قديمى دارند.

دو نويسنده مصرى؛ «محمد باى صادق» و «ابراهيم رفعت پاشا» مى توانند دو نمونه مناسب براى اين مورد باشند.

مطالبى كه رفعت پاشا در باره نخاوله آورده (و پس از اين خواهد آمد) مبتنى بر مطالبى است كه محمد باى صادق در «كوكب الحاج» كه در سال 1303/ 86- 1885 در بولاق چاپ شده، آورده است. باى صادق نيز مانند رفعت پاشا، در مصر و پاريس تحصيل كرده و به عنوان يك افسر ارشد در سال 1880 وظيفه امين صرّه اى محمل مصرى را عهده دار بوده است. (1) ابراهيم رفعت پاشا عين مطالب صادق را در اين باره كه نخاوله فرزندان ايرانيان (2) بوده و به رسم متعه اعتقاد دارند نقل كرده؛ اما پاراگراف ذيل را حذف كرده است:

«آنان قبل از آن كه مردگان خويش را غسل دهند بر دهان و صورت آنان مى زنند تا در برابر سؤال نكير و منكر، نام شيخين را نبرند. اين مطلبى است كه من از سيد حسين در مكه شنيدم. اين طايفه (نيز) به عنوان اسماعيليه شناخته مى شوند.» (3) صادق در ادامه مقايسه اى ميان نخاوله و قرامطه كرده و اظهار كرده است كه عقايد و اعمال آنان بدعت آميز است.

تمامى پاراگرافِ مربوط به نخاوله، نشانگر تعصب و پيش داورى مؤلف و عدم تمايل او براى جمع آورى اطلاعات جدى درباره اين جامعه مى باشد.

به بيان دقيق تر، وى براى پذيرفتن و باور كردن داستان هاى افتراآميزى كه از منابع خبرى محلى؛ مانند سيد حسين در مكه شنيده است، آمادگى بيش از حد نشان مى دهد! با توجه به اين حقيقت كه صادق، فردى روشنفكر به شمار مى آيد، اين برخورد وى بسيار تعجب برانگيز است. وى به طور اتفاقى، نخستين عكس ها را از مدينه و مكه گرفت و به چاپ رساند و بعد از آن يك عضو جامعه جغرافيايى سلطنتى خديويه شد. (4) در چنين وضعيتى، اين نكته قابل ملاحظه است كه يك نويسنده، مورخ و روزنامه نگار سنّىِ حجازىِ جديد، با نام احمد السباعى (1905- 4- 1983) (5)


1- مجاهد، الاعلام، ج 2، ص 48
2- مترجم: چنين است در اصل. طبق قاعده بايد فرزندان اولاد حره باشد.
3- صادق، كوكب، ص 53
4- 8, 23. Saudi Arabia Facey: نيز نك:، Saudi Arabia. Cauhht in Time London 1997Badr El- Hage: اين كتاب وقتى به دست من رسيد كه كارهاى پايانى اين تحقيق را انجام مى دادم. متن عربى آن «صور من الماضى» لندن، 1989 در اختيارمن نبود.
5- در باره وى نك: ابن سلام، موسوعة الادباء، ج 1، صص 32- 30

ص: 236

به طور شديد بر ضدّ افتراهاى رايج در كشورش، به طور كلّى بر ضد شعيان و به خصوص نخاوله اعتراض كرده است.

در كتاب «تاريخ مكه» اش، (پس از شرحى در باره واقعه حره) داستان هاى تحقيرآميز راجع به ريشه نخاوله را به شكل زير مورد بحث قرار مى دهد:

به همين مناسبت، انسان منصف متأسف مى شود، وقتى كه مى بيند برخى از مورّخان نوشته اند كه شيعيان مدينه امروز، كسانى كه نخاوله ناميده مى شوند، از فرزندان ماجراى اباحه هستند؛ چيزى كه در آن رايحه تعصب ديده مى شود. نسل واقعه حرّه چه ارتباطى با تشيع دارد؟ اگر مردم مدينه آنچنان كه برخى از روايات مى گويند، فرزندان خود را از اين اباحه، به گوشه اى از مدينه انداختند؛ چرا ذرّيه اينان، از اين عنوان خجل نشده و در بلاد متفرق نگشتند؟ اين مسأله نزديك تر به عقل است تا آن كه اينان در گوشه اى از مدينه بمانند و به زندگى ادامه دهند.

واقعيت آن است كه برخى از مورخان، عقل خود را در برابر روايات قفل مى كنند و برخى ديگر تعصبات مذهبى خود را حاكم كرده، بيش از آن كه به ثبت حقيقت و تاريخ اهميت دهند، در پى هواهاى خود هستند.

مع الأسف، برخى از عوام مدينه، تا به امروز، تحت تأثير اين روايات بيهوده قرار داشته به برادران نخاوله اى خود اين گونه مى نگرند و سنى نبودن آنان نيز، اين باور عاميانه را در نفوس عوام تقويت مى كند. واقعيت آن است كه نخاوله جزئى از مذهب تشيع در عالم اسلامى هستند و مذهب تشيع در بلاد عربى غريب نيست. تاريخ در تمامى ادوار خود در ميان توده هاى مردم از عامى و شريف، اين گرايش مذهبى را مى شناسد. مردم نيز ياد گرفته اند تا نخاوله را طرد كنند؛ چرا كه عثمانى ها به دلايل سياسى با تشيع مبارزه مى كردند. هيچ مشكلى ميان نخاوله و ديگران وجود ندارد، جز آن كه مسلمانان به آنان توجه كنند و در قانع كردن آنان بكوشند تا آنان را به ديگر صفوف برادران مسلمانشان پيوند دهند و بر سر كلمه واحده با يكديگر متّحد باشند تا در روزگارى كه ما به وحدت نياز داريم، اين تفرقه از ميان برود.» (1) مصحح چاپ چهارم كتاب سباعى؛ عاتق بن غيث بلادى (2) در باره متن بالا توضيح جالبى در پاورقى آورده است: نام رسمى آنان در دواير دولتى، «نخليون»


1- تاريخ مكه، صص 94 و 95
2- در باره عاتق بن غيث نك: ابن سلام، موسوعة الادباء، ج 1، ص 89 فصلنامه «ميقات حج» سال اول، ش 3 مصاحبه مفصلى با عاتق بن غيث بلادى در باره احوال و آثارش انجام داده است، «مترجم».

ص: 237

است. من بحث مفصلى در باره آنان در «معجم قبائل الحجاز» نوشته و عقيده خودم را در باره مسائلى كه مؤلف اين كتاب- يعنى تاريخ مكه- مطرح كرده نوشته ام، اما به من اجازه نشر آن داده نشد. (1) بلادى در يكى ديگر از آثارش، با بى ميلى تمام، داستانى را كه هنوز در ميان سنيان مدينه محبوب و مشهور است، نقل مى كند؛ و آن اين كه عبدالملك (حكومت 685- 705) يك باغ نخل را به اولاد حرّه اختصاص داد. از آن جايى كه اين افراد نمى توانستند به قبيله خاصى انتساب يابند، به همين جهت به نخلى معروف شدند. وقتى اينان رشد كردند، پيرو تشيع شدند؛ زيرا خود را قربانى اعمالى مى دانستند كه سنيان مرتكب آن شده بودند. (2) به نظر مى رسد، همه نويسندگان سنى كه از نخاوله ياد مى كنند، لزوماً داستان اولاد حره بودن اينان را نشنيده يا آن را نپذيرفته اند. به همين جهت در آثار برخى از نويسندگانى كه از بيرون مدينه آمده اند و در باره جمعيت مدينه مطالبى نوشته اند، مسائل ديگرى را در باره ريشه نخاوله مطرح مى كنند؛ از جمله يك افسر مصرى و اميرالحاج سابق؛ يعنى ابراهيم رفعت (م 1935) (3) نخاوله را «ذرّية الأعجام» مى داند؛ فرزندان غير عرب خارجى (يا ايرانى). (4) اگر اين حدس درست باشد كه مقصود ابراهيم رفعت از اعجام، ايرانى ها هستند، اين مى تواند به راحتى نشان دهد كه مقصود آن است كه نخاوله مانند اكثريت ايرانى ها، بر مذهب تشيع اند. تا آنجا كه بنده مى دانم، نويسندگان شيعى به طوركلى و نويسندگان ايرانى به خصوص، هرگز احتمال يك ريشه ايرانى براى نخاوله را ذكر نمى كنند.

جلال آل احمد (5)، نويسنده ايرانى كه بعد از انجام فريضه حج در سال 1964، براى زيارت به مدينه رفته، مى نويسد: همه نخاوله كه وى در آنجا ديده است، رنگ پوستشان تيره بوده، مگر يك نفر كه اندكى فارسى صحبت مى كرده است. (6) اين ممكن است كه طى قرن ها، شمارى از شيعيان از ايران، هند ويا ديگر كشورهاى شرقى، كه در مدينه زندگى مى كردند، با نخاوله درآميخته باشند و حتى در ميان آنان ازدواج كرده باشند؛ اما هيچ مدركى وجود ندارد كه نخاوله يا حتى بخش عمده آنان از ريشه ايرانى،


1- همان، ص 95 پاورقى 1؛ و نيز مقدمه سباعى، ص 14
2- معجم معالم الحجاز، ج 6، ص 186
3- در باره اين شخص نك: 51- 91 Von Kairo, Stratkotter:
4- مرآة الحرمين، ج 1، ص 440
5- دائرةالمعارف ايرانيكا، ج 1، ص 745- 747
6- خسى در ميقات، صص 39، 64، 66

ص: 238

هندى يا از تبار ديگر شرقيان باشند.

مشاهدات آل احمد داير بر اين كه: بيشتر نخاوله اى ها، كه او در مدينه ملاقات كرد سياه پوست بودند، مى تواند دليل محكمى بر اين باور باشد كه آنها (دست كم تا اندازه اى) فرزندان آفريقايى هاى سياه پوست هستند (نه لزوماً بردگان) باشند. با توجه به اظهارات بعضى از نويسندگان در اين مورد، (1) بايد به خاطر داشته باشيم كه طى قرن ها، يك هجوم دائمى و پايدار از سياهان آفريقايى- زن و مرد- به شهرها و روستاهاى عربستان وجود داشته است. يكى از چندين دليل اين مهاجرت، نيازى بود كه در قرون نخست اسلامى براى جايگزين كردن كارگران بومى كشاورزى كه به قصد فتوحات و سكونت در مناطق تازه فتح شده در عصر خلفاى نخست، آبادى هاى عربستان را ترك كرده بودند، وجود داشت.

Doughty

Charles

در كتاب Deserta Arabia in Travels كه حاصل مشاهدات وى در فاصله سال هاى 1876 تا 1878 است، چنين مى نويسد:

«انبوهى از سياهان در عربستان وجود دارند. آنها خدمتكاران وفادارى در آبادى ها و در قبايل بدوى، مردمان آزاد و اخلاف آنان هستند. بعضى از روستاهاى كاملًا سياه پوست در عربستان وجود دارد، مثل خيبر و الحائط.» (2) وى در باره خيبر مى نويسد:

«آن روستا، در قيافه يك روستاى آفريقايى در حجاز به نظر مى آيد.» (3) بدين ترتيب، پوست نسبتاً سياه رنگ نخاوله حقيقى؛ يعنى زارعان، كارگران كشاورزى، باغبانان، چوپانان و كارگران شغل هاى مختلف، كه درباغ هاى نخل نزديك مدينه زندگى مى كنند، چيز عجيبى به نظر نمى رسد. اين محتمل به نظر مى رسد كه برخى از نخاوله خودشان بر اين باورند كه نوادگان بلال، از اصحاب حضرت محمد صلى الله عليه و آله و اولين مؤذن او هستند. طبق نقل هاى تاريخى، بلال مردى سياه پوست بود كه در بردگى در مكه متولد شده و همراه با حضرت محمد صلى الله عليه و آله به مدينه مهاجرت كرد. (4) از سوى ديگر، سنيان مدينه كه تحت تأثير گزارش هاى قديمى در باره واقعه حرّه قرار دارند، ممكن است پوست سياه نخاوله را نيزبه «اباحةالمدينه» منسوب كنند؛ برخى از منابع گفته اند كه شمارى از


1- براى نمونه نك: الانصارى، تحفة المحبين، ص 480؛ حسن، الشيعة، ج 1، ص 66
2- Travels, vol. 2, 656
3- همان، ص 94
4- آل احمد، خسى در ميقات، ص 64 در Crowd, 44 نيامده نيز نك: EI, vol. 1, 121

ص: 239

سربازان شام به زنان مدينه تجاوز كرده اند. (1) ممكن است تحقيقات بيشتر نشان بدهد كه نخاوله از نوعى نژاد تركيبى هستند، به اين صورت كه برخى از آنان عرب، عده اى آفريقايى، و تا حدود كمترى، ايرانى يا هندى و يا ناشى از ديگر عوامل و فاكتورهاى بومى باشند.

اين احتمال وجود دارد كه دست كم، بخش بسيار كوچكى از اين جامعه، از مردمانى باشند كه به عنوان زائر از بيرون مدينه وارد اين شهر شده و به دلايلى در آنجا ماندگار شده باشند. عده اى ديگر كه از آنان به عنوان «مجاورن» ياد شده، به احتمال، بعدها به آنان پيوسته اند.

همان طور كه در گزارش پيش گفته انصارى گذشت، اين فرض در باره اختلاط نژادى سنيان مدينه نيز از قرن هجدهم و حتى پيش از آن شايع بوده است. ترديدى وجود ندارد كه هسته اصلى اين جامعه، آن گونه كه امروز در مدينه زندگى مى كنند، ريشه عميقى در حجاز داشته و طبعاً عرب هستند.

طبق گفته حمزة الحسن، شمارى از اعضاى طوايف ديگر، در جستجوى حامى، در حدود دو قرن پيش، به آنان پيوستند؛ كسانى مانند العصارى از طايفه عنزه كه به آنان «بنى اعصر» گفته مى شود. (2) دست كم تا اين اواخر، تقريباً همه نخاوله، در تمامى آنچه كه همسايگان آنان، آنها را به عنوان مشاغل بى اهميت و پست تلقى مى كردند، مشاركت داشتند.

در گذشته، اين فرض را در مورد آنان مطرح كرده بود كه گويى كولى هستند.

محمد بيرام، سياح تونسى (3) كه در سال 1880 در مدينه بوده، اين مطالب را در باره آنان نوشته است:

اين قوم نشأت گرفته از مردمانى هستند كه در همه بخش هاى جهان پراكنده شده اند. هر جا كه باشند، به طور عادى به خود متكى بوده و مستقل زندگى مى كنند و با ديگران در نمى آميزند مگر به خاطر خريد و فروش. آنان در هر منطقه اى نام مخصوص دارند كه مردمان آن ناحيه به آنان نسبت مى دهند. آنان در بلاد ترك «شنكانه» و در تونس «جمازيه» (4) ناميده مى شوند. آنان همه جا كارهاى پست، مانند تعمير ظروف مسى و سم اسب ها را انجام مى دهند. در مدينه نيز اين قوم، همين ويژگى را دارند.


1- براى نمونه نك: جاحظ، ثلاث رسائل، ص 70؛ عياشى، المدينة، ص 344
2- الشيعه، ج 1، ص 65
3- پيش از اين وى را معرفى كرديم.
4- توضيح آن در پاورقى هاى بعد خواهد آمد. جماز هم به نظر مى رسد كه از كلمه تركى عثمانى جامبازيا جانباز به معناى بندباز، طناب باز يا نيرنگ باز گرفته شده است. نك: مقاله Djanbaz در El, vol. 5, 91

ص: 240

روشن است كه شمارزيادى از اسامى كولى ها براى اقليت هاى مختلف در سراسر جهان به كار مى رود. در خاور ميانه و شمال آفريقا نام هايى مانند شينگانه، لولى، غُرْبتى، نَوْوَر، قاجار و غيره (1) براى گروه هاى مختلفى از يكجانشينان يا كوچ نشينان به كار مى رود. ريشه بومى آنان شناخته شده نيست و به يكى از نژادها منسوب نيستند، بلكه دست كم در برخى از چيزها مشتركند؛ و آن اين كه آنان به طور معمول در پى مشاغلى مى روند كه كم و بيش، نزد بيشتر مردم، مشاغل پست و مشمئز كننده شناخته مى شود.

بحث در باره دشوارى هاى ناشى از خطاهاى اسمى وغيره درباره اين گروه هاى منفصل و مستقل از دامنه اين تحقيق بيرون است. تنها اشاره به اين نكته مى كنيم كه در ارتباط با اعراب جزيرة العرب تعدادى نوشته و تحقيق مفيد در باره طبقات پايين جامعه مانند «ضعفا»، «اخدام» و غيره در يمن و نقاط ديگر وجود دارد. (2) در تحقيقات بعدى، بايد تمامى داده هاى مربوط، در باره شهرى ها و روستايى هاى نخاوله، مقايسه شود. در آن صورت، ممكن است به اين نتيجه برسيم كه نخاوله، تقريباً به گونه مطلوبى، در قالب عمومى اين قبيل گروه هاى منفصل جاى مى گيرد، اما با توجه به جهت گيرى هاى مذهبى خاص آنان و نيز روابطشان با قبايل حجاز و همين طور اشراف مدينه، در جمع، يك طبقه جداگانه و مستقلى را از آنان به دست مى دهد.

بر اساس گفته محمد شوقى مكى كه وضعيت موجود در دهه 1970 و اوايل 1980 را وصف مى كند، حالت جدايى گرايانه (كم و بيش خود خواسته) نخاوله (كه از جمله شامل ازدواج هاى درون گروهى آنان مى شود) هنوز ادامه دارد.

وى مى نويسد:

«اين حالت ايزوله، به اين مسأله كمك كرده است كه آنان به خاطر وضعيت صورت و رنگ پوست، آن هم وقتى كه در كنار ديگر ساكنان مدينه قرار مى گيرند، به راحتى از طوايف ديگر شناخته شوند. نسل فعلى آنان شروع به ازدواج از بيرون مدينه كرده اند؛ اما نه از افراد غير هم مذهب خود.» (3) با توجه به آنچه گذشت، ممكن است اين پرسش مطرح شود كه آيا در اين زمان، ميان نخاوله و اشراف (يا شيعيانى كه در تقيه زندگى مى كنند) ازدواج هايى صورت مى گيرد يا نه؟ بر اساس اطلاعات


1- نك: به مدخل هاى «Cngane»، «Luli» «Nuri» در EI ,vol .2 ,04 .,vol .5 ,618 -91 .,vol .8 ,831 .
2- Pariastamme; Henninger:/ Paria- Gruppen;, 25- 601; Dostal: Sudarabien Grohmann: Being worthy, Bruck: جاهاى مختلف آن با يك كتابشناسى خوب.
3- سكان، ص 128

ص: 241

شفاهى كه درسال 1996 به دست آوردم، چنين پيوندهايى اگر هم وجود داشته باشد، بسيار نادر است. اشراف ترجيح مى دهند كه فرزندانشان با خانواده هاى سنى متعلّق به طبقات ميانى يا بالاتر حجازى وصلت كنند.

مالكيت و زراعت زمين ها

به نظر مى رسد كه- دست كم تا اين اواخر- بسيارى از نخاوله، كشاورزان اجاره كار يا كارگران زمين بودند. طبق گفته سيّد محسن امين (1) تقريباً شمارى از باغ هاى نخل در زمان ملاقات وى در مالكيت آغاوات يا خدّام حرم بوده است؛ يعنى خواجه هايى كه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله انجام وظيفه مى كردند. (2) نويسندگان ديگر، اشراف حسنى و حسينى و همچنين سنيان مدنى سرشناس را به عنوان صاحبان باغ هاى نخل معرفى مى كنند. (3) به علاوه، بسيارى از اين املاك، در مالكيت رهبران قبيله اى بود؛ به گفته Higarth طايفه بنوعمر از طوايف قبيله حرب مالك بسيارى از باغ هاى اطراف مدينه بودند؛ در حال 9 ى كه بنوعلى- كه Higarth آنان را يك گروه طغيانگر شيعه ناميده- از طايفه عوف (از قبيله حرب) در زمين هاى اطراف قبا، در دشت هاى عوالى كشاورزى مى كردند. (4)وى مى افزايد كه قبيله حرب تقريباً تمامى مناطق نزديك به مدينه را در اختيار داشتند. به نوشته وى طايفه بنو على بيش از ديگران در داخل و نزديك شهر بودند؛ جايى كه منبع دائمى مشكلات و دردسر ساز براى ترك ها و منشأ بى نظمى ميان شهروندان شناخته مى شد. (5) اين يك واقعيت آشكار است كه قبايل بدوى و يا خانواده هاى رهبران قبيله اى، به داشتن مالكيت آبادى ها در عربستان سعودى، عادت داشتند. (6) اين مناطق به وسيله كشاورزان اجير و خدمتكاران آنان كشت مى شد. اگر ادعاى Higarth در اين كه قبيله حرب، مالك بيشتر باغات خرماى اطراف مدينه بوده است، دست باشد، ما از اين حقيقت مى توانيم اين نكته را دريابيم كه روابط حرب با نخاوله مدينه، عوالى و ديگر روستاهاى اين منطقه، آنچنان كه سيد محسن امين نيز گزارش كرده، (7) تا حدى بر پايه منافع اقتصادى استوار بوده است.

با اين همه، به نظر مى رسد كه گفته هاى Higarth نياز به مقدارى جرح و تعديل دارد. طبق گفته بوركهارت، بعضى از باغ ها و زمين هاى كاملًا نزديك


1- رحلات، ص 48؛ نك: ابن موسى، وصف، ص 26
2- در باره اساس و سير تحول در باره جامعه خواجه هاى مدينه نك: Eunuchs, Marmon: مواردمختلف، Das Farraschen- Amt; Caskel: و براى اطلاعات بيشتر: ابن موسى، همان، ص 71؛ ابن سلام، المدينة، صص 35- 32 و 236- 233
3- ابن موسى، همان، ص 18؛ بسيارى از مردم مدينه، دست كم براى چند ماه از سال، باغى را اجاره مى كردند. نك: 992 Zur Kultur, Avul Fadl:
4- حجاز، ص 39
5- همان، ص 28
6- 234- 43 Steuern, esp. Pfullmann:
7- گزارش وى پيش از اين گذشت.

ص: 242

(چسبيده) به مدينه، در حقيقت جزو دارايى هاى بزرگان مدينه بوده و يا مدت زمان زيادى بود كه وقف شده بود تا به وسيله متوليان شهرى، مانند افراد برجسته اى چونان علما و خدّام حرم اداره گردد. اين وضعيت ممكن است تا حدودى در فاصله ميان سال 1815- سال بازديد بوركهارت- و زمانى كه Higarth اين گزارش را نوشته است، تغيير كرده باشد؛ ولى بسيار محتمل است كه توصيف سياح سوئيسى؛ يعنى بوركهارت تا يك قرن بعد نيز معتبر بوده باشد. متن مربوط در آثار بوركهارت به صورت زير است:

بسيارى از باغ ها و كشت زارها به مردم شهر تعلق دارد و اعرابى كه در آنها زراعت مى كنند (كه نواخله ناميده مى شوند) بيشتر (و فقط) كشاورز هستند. مالكيت باغ ها به يكى از صورت هاى ملك يا وقف است؛ اولى هنگامى كه به شخص خاصى تعلق داشته باشد؛ دومى هنگامى كه به يك مسجد و مدرسه ها يا مؤسسات مذهبى تعلق داشته باشند كه از سوى آنها، با اجاره هاى بسيار طولانى، به وسيله خود مردم مدينه كشت مى شوند، و آنان براى مدت هاى كوتاه ترى آنها را به كشاورزان مى دهند.» (1) توصيف بوركهارت تا حد زيادى براى زمين هاى كشاورزى در بيرون مدينه درست و به ميزان كمترى براى عوالى؛ يعنى مناطق جنوبى تر كه همان قلمرو حرب باشد، صادق است.

به هر روى، در منابع متعدد، حتى باغ ها و خانه هاى اين منطقه، به عنوان دارايى هاى مدنى ها ذكر شده است. در اين موارد مى توانيم فرض كنيم كه دست كم برخى از اين افراد، كسانى از شرفاى مدينه بودند كه به عنوان شيعيانِ در تقيه، روابط خاصى با رؤساى قبايل حرب به طور كلى و با شيعيان بنو على به خصوص داشتند.

از سوى ديگر، آنان قادر به استفاده كامل از همه دارايى هايى خود نبودند.

على بن موسى، از شخصى با نام شاهين بن محسن حسينى شدقمى به عنوان مالك اصلى يك چاه و باغ در حوالى سال 1885 ياد كرده است. همچنين يك زائر ايرانى در همين زمان، در باره يك باغ نخل دلپذير در نزديكى مسجد فضيخ سخن مى گويد كه در مالكيت يكى از شرفاى شيعه از سادات حسنى بوده است. (2) با اين حال، بخش اعظم زمين هاى كشاورزى اين ناحيه، تحت سلطه مستقيم يا غير مستقيم حرب قرار داشته است.


1- Travels, vol. 2, 702
2- ابن موسى، وصف، ص 25؛ فراهانى، سفرنامه، ص 236؛ ترجمه انگليسى Pilgrimage, 972 A Shiite

ص: 243

مشاغل ديگر

آنچه را كه پيش از اين، از محمد بيرام در باره ارتباط ميان نخاوله و كولى ها نقل كرديم، از نظر اجتماعى نكته جالب توجهى است. (1) او به روشنى مشاغل نخاوله را كه آن ها را حقير مى شمرد، بيان نمى كند؛ امامنابع ديگر، به ويژه بوركهارت از برخى مشاغل ديگر، به جز كشاورزى و باغدارى و گله دارى ياد مى كنند:

زنان زارعان و باغبانان و ساكنان مناطق حومه، در خانه هاى مردم شهر به عنوان خدمتكار كار مى كنند و كار عمده آنان آسيا كردن غلات در آسياى دستى است. (2) گرچه بوركهارت تصريح به شيعه بودن اين افراد ندارد، اما مى توان مطمئن بود كه دست كم در زمان بازديد او (سال 1815) بسيارى از خدمتكاران زن كه در خانواده هاى ثروتمند مشغول به كار بودند، در حقيقت به خانواده هاى نخاوله، كه هر روز و يا به طور پراكنده به مناطق شهرى مى آمدند، تعلق داشتند.

Eldon Ruter

كه در اواسط دهه 1920 ازمدينه ديدن كرده است مى نويسد:

«تعدادى از نخاوله عادت داشتند كه روزانه به يك منطقه باز، نزديك يكى از درهاى حرم، باب السلام بيايند و در آنجا سبزيجات بفروشند.» (3) در اينجا بايد افزود كه درآمد نخاوله تنها از راه زراعت و فروش (مستقيم يا غير مستقيم) خرما و سبزيجات به دست نمى آمد؛ بلكه يك منبع درآمد مهم ديگر، ساختن اشيايى از تنه درختان، شاخه ها و برگهاى درخت خرما بود؛ چيزهايى مانند صندلى، صندلى دسته دار، نيمكت، تخت خواب، ميز، سبد، بادبزن، جارو، حصير، پرده هاى ديوارى، و حتى نوع خاصى ازسرپوش كه در مراسم حج استفاده مى شد. توليد بسيارى از اين لوازم، تقريباً به طور انحصارى در دست زنان بود. (4) شغل هاى ديگرى را كه نخاوله دنبال مى كردند و يا امروز دنبال مى كنند، قصابى، خدمتكارى منزل و رفتگرى مى باشد. همچنين، و به احتمال، آنان هر از چند گاهى براى تميز كردن چاه هاى فاضلاب مدينه استخدام مى شوند. (5) بسيارى از مردان آنان، در ايام حج، تحت عنوان مزوّرون يا ادلّه، به راهنمايى حجاج مى پردازند. همچنين به برخى از آنان پولى پرداخت مى شود تا حج را به نيابت كسانى كه نتوانسته اند حج را به جاى آورند، انجام دهند. بر اساس گفته جلال آل احمد، اين رسم تا ميانه دهه


1- به مطالب قبلى بنگريد.
2- Travels, vol. 2, 562
3- 255 The Holy Cities,
4- 103- 30. Zur Kultur, Abul Fadl:
5- به مطالب انصارى كه پيش از اين نقل شده، مراجعه كنيد. نيز نك: vol. 2, 932 Travels, Burckhart:؛ آل احمد، خسى در ميقات، ص 66؛ EI, vol. 5, 7001 Al- Madina, Windr:

ص: 244

1960 هنوز متداول بوده است. (1) تا به امروز، سيستمى كه شرح آن رفت، منبع درآمد كم و بيش مهمى را براى نخاوله فراهم مى كرده است. شايد اين سنيان حسود (Envious) مدينه بودند كه نخستين بار مطرح كردند كه نخاوله، نه تنها خانه هاى خود را، بلكه آنچه را در داخل خانه دارند؛ يعنى زنان و دخترانشان را نيز در اختيار همكيشان خود قرار مى دهند. در اين خصوص، تقريباً تمامى نويسندگان سنى از عقد متعه ياد كرده اند. (2) نويسندگان شيعه، ضمن مطالبى كه در باره نخاوله نوشته اند، هرگز به اين مطلب اشاره نكرده اند. اما- حتى در اين اواخر- مواردى ازانعقادعقد متعه بين زنان نخاوله وزائران شيعه در مدينه وجود داشته است.

با وجود انتقادهايى كه برخى از متفكران جديد نسبت به عقد متعه مطرح كرده اند، عقد ياد شده از سوى تمامى فقهاى شيعه دوازده امامى معتبر و صحيح تلقى مى شود. در سال هاى اخير، برخى از نويسندگان مذهبى، از متعه به عنوان وسيله اى براى حل مشكلات اجتماعى ياد كرده اند. (3) بنابر اين، حتى اگر ازدواج موقت ميان زائران شيعه و زنان نخاوله صورت گرفته باشد، خطايى رخ نداده است؛ مشروط بر آن كه احكام فقهى موجود در فقه دوازده امامى رعايت شده باشد؛ به ويژه اين مسأله كه زنان شوهردار حق بستن عقد متعه با ديگرى را ندارند.

البته اين ناممكن است كه بتوانيم در باره رعايت شدن يا نشدن اين قوانين، مطلبى بگوييم. منابع سنى اظهار مى دارند كه فحشاى زنان متأهل و مجرد نخاوله، امرى كم و بيش عادى بوده (و شايد هنوز هم باشد). اين طعنه و كنايه، بدون ترديد بى پايه و اساس است. از آنجاكه قبايل كولى در عربسان وجود دارند كه- دست كم تا اين اواخر- زنانشان به فحشا شهرت داشتند،

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109