ميقات حج-جلد 32

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

اسرار و معارف حج

ص: 5

طرح جايگزين شود.

ص: 6

حج در كتاب خداوند (6)

محمد علوى مقدم

مقاله زير، ششمين و آخرين قسمت از مقالات «حج در كتاب خداوند» است كه توسّط محقّق ارجمند آقاى دكتر محمد علوى مقدّم به نگارش در آمده و با تحقيقى عالمانه به شرح و تفسير آيات مرتبط با حج پرداخته اند.

ضمن تشكر از نويسنده محترم، توجه خوانندگان گرامى را به آخرين بخش آن جلب مى كنيم:

فاضل مقداد در بحث از آيه أَذِّنْ فِي النَّاسِ ... نوشته است: (1) برخى گفته اند: مورد خطاب آيه، ابراهيم عليه السلام است و بعضى هم مورد خطاب را، شخص حضرت رسول صلى الله عليه و آله دانسته و براى تأييد اين سخن، روايت زير را هم از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند:

«انَّ النَّبِىّ أَقامَ بِالمَدِينَة عَشَرَ سِنين لَمْ يَحج فَلَمّا نزلت هذِهِ الآية، امَرَ رَسُول اللَّه مُناديه ان يُؤَذِّنَ في النّاس بِالحجّ ...»

سيد هاشم بحرانى (بحرينى) نيز همين مطلب را نقل كرده (2) و افزوده است: پس از نزول اين آيه، پيامبر، دستور داد با صداى بلند آواز در دهند و اعلام كنند كه پيامبر در اين سال حج خواهد گزارد.

پيامبر گرامى چهار روز مانده از ماه ذى القعده، از مدينه به قصد زيارت كعبه درآمد


1- كنز العرفان، ج 1، ص 286
2- البرهان، ج 3، صص 85 و 86. سيد هاشم بحرانى در آغاز بحث از اين آيه، نوشته است: پس از فراغ از ساختن بيت، خدا به ابراهيم دستور داد ميانِ مردم ندا دهد كه حج به جا آورند؛ «فَقالَ يا رَبّ وَ ما يَبلغ صَوتي»، «خداوندا! صدايم به همه نمى رسد.» خداوند فرمود: «عَلَيْكَ الأَذان وَ عَلَىَّ الْبَلاغ»؛ «از تو ندا كردن و از من رساندن.» سپس مطلب بالا را نقل كرده است.

ص: 7

و اعمال حج را به شيوه اى كه مسلمانان خوب فرا گيرند، انجام داد.

نويسنده «مَسالِك الأَفْهام» نوشته است: (1) أَذِّنْ فِي النَّاسِ ...؛ يعنى «نادِ فِيهِمْ بِالْحَج»؛ «آنان را دعوت به حج كُن.»

و افزوده است كه برخى از مفسّران معتقدند: مورد خطاب در آيه، حضرت محمد صلى الله عليه و آله است؛ زيرا آيه: وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ ... (2)

نمى تواند دليل باشد بر اين كه: مخاطب، ابراهيم عليه السلام است؛ چون به گفته علّامه فاضل جواد كاظمى، نويسنده كتاب مسالك الأفهام:

«انَّ الْخِطابَ فِي الْقُرآن اذا حَمَلَهُ عَلى انَّ مُحَمَّداً هُوَ الْمُخاطَب فَهُوَ اولى».

پس مورد خطاب، شخص حضرت محمد است، با توجه به اين كه پيامبر گرامى، پس از دو سال اقامت در مدينه، به اين فرمان مأمور شده و از حضرت صادق عليه السلام هم روايتى در اين باره در كتاب كافى هست. (3) پس از نزول آيه أَذِّنْ فِي النَّاسِ ... پيامبر صلى الله عليه و آله هم دستور داد: ندا در دهند كه پيامبر، امسال حج به جا خواهد آورد.

يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ؛ (4) «از راه هاى دور، به سوى تو، به مكه آيند.»

لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ؛ (5) «تا منافع خود را ببينند.» لام در «ليشهدوا» لام مقصود و فايده است.

وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ؛ «خدا را در روزهاى معلوم ياد كنند.»

به ياد خدا بودن يكى از اهداف اصلى حج است. اگر خوب توجه كنيم، مى بينيم كه در تمام اعمال حج، به ياد خدا بودن و نام خدا را به زبان آوردن وجود دارد و هدف اصلى در تمام مراحل، توحيد است و نفى شرك و داشتن اخلاص.

اين است كه پس از لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ ...؛ (6)

باز جمله وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ ... مى آيد تا انسان ها خدا را فراموش نكنند و به ياد خدا باشند.

گو اين كه زمخشرى گفته است: (7) جمله وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ ... كنايه از ذبح و نحر است؛ زيرا به هنگام قربانى كردن، «بسم اللَّه ...» بر زبان جارى مى كنيم و به اصطلاح، ذبح همراه با ذكر است؛ يعنى ذكر را گفته و ذبح را اراده كرده است (/ ذكر لازم و اراده ملزوم) و همين را در اصطلاح كنايه گويند. (8)


1- مسالك الأفهام، ج 2، ص 119
2- حج: 26
3- مسالك الأفهام، ج 2، ص 119
4- حج: الطريق الواسعة، و الجمع فِجاج. و «الفجّ العميق؛ راه دور»، «بئر عميق»؛ اى «بعيد القعر». «العماقة»؛ «ژرف و دور شدن». نك: كنز العرفان، ج 1، ص 269
5- دوندگان در راه حق مختلفند و منافع هر يكى براندازه روشن اوست و به قدر همت او! صاحبان مال را منافع، مال و معاش است ... و ارباب احوال را، منافع، صفاىِ انفاس است. نك خلاصه تفسير ادبى و عرفانى، ج 2، ص 93
6- نكره آوردن «منافع» به جهت شمول است تا هر نوع منفعت دينى و دنياييرا دربرگيرد. نك: تفسر بيضاوى، ج 3، ص 206 ابى السعود در بحث از منافع نوشته است: «عظيمة الخطر، كثيرة العدد، أونوعاً من المنافع الدينية و الدنيوية بهذه العبادة. نك: تفسير ابى السعود، ج 4، ص 11
7- كشاف، ج 3، ص 11
8- كنايه؛ يعنى به كار بردن لفظى و اراده كردن معناى لازم آن، به عبارت ساده تر: لفظى را به كار برند و به جاى معناى اصلى، يكى از لوازم آن معنى را اراده كنند.

ص: 8

قرطبى هم گفته است: (1) منظور از وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ ... تسميه و بسم اللَّه گفتن است در موقع ذبح و نحر! زيرا كفار به نام بت ها قربانى مى كردند و قرآن خواسته است يك عادت خرافى ديگر عرب جاهلى را از ميان ببرد و عمل آنان را كه در راه بت ها قربانى مى كردند و جهت تقرّب به بت بود، از ميان بردارد و با خرافات مبارزه كند؛ زيرا اسلام معتقد است كه هر كار بايد براى تقرّب به خدا باشد و نه تقرّب به بت.

سيّد قطب در بحث از اين بخشِ آيه، نوشته است: (2) مقدّم آمدنِ «ذكراللَّه» بر ذبايح و قربانى ها و «بهيمة الأنعام» (3) از اين جهت است كه هدف اصلى به ياد خدا بودن است، منظور اصلى از قربانى هم، تقرّب الى اللَّه است.

به ياد خدا بودن است نه نحر و قربانى كه البته نحر و قربانى هم، خود ياد بود و رمزى است از فداكارى اسماعيل عليه السلام و يادى است از طاعت و فرمانبردارى دو بنده موحّدِ خدا- ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام-.

قرآن در اين آيه، بلافاصله هدفِ اجتماعى ديگرى را كه اطعامِ فقرا باشد، دنبال مى كند و مى گويد: ... فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ؛ يعنى از گوشت چهارپايان، خود بخوريد و به گرسنه و مستمند هم بخورانيد كه اين بخش از آيه، متضمّن دو دستور و دو مطلب است:

1- اجازه خوردن گوشت قربانى. 2- اطعام فقير

كه به قول سيد قطب، امر به خوردن گوشت ذبيحه، استحبابى است و امر به خوراندنِ گوشت به فقير و مستمند، وجوبى است و شايد هدف از خوردن گوشت اين باشد كه فقراى مستمند بدانند كه گوشت پاكيزه و خوب است.

«... وَ لَعَلّ الْمَقْصُود مِن أكل صاحبها مِنْها أنْ يُشعر الفُقَراء، انَّها طيّبة كريمة». (4)

زمخشرى در بحث از اين بخشِ آيه، در «بهيمة الأنعام» نوشته است: (5) بهيمه، هر چهارپاى بى زبانى را دربر مى گيرد ولى با اضافه شدن به «انعام» فقط گاو و گوسفند و شتر را شامل مى شود.

امرِ در «كُلُوا مِنْها» براى اباحه است؛ زيرا عرب جاهلى، از نسائك و قربانى هاى خود، چيزى نمى خورد ولى اسلام براى برقرارى مساوات و مواسات با فقرا، خوردن گوشت قربانى را مباح دانسته و گفته است: «فَكُلُوا مِنْها». (6)


1- تفسير «الجامع لأحكام القرآن»، ج 12، ص 42
2- فى ظلال القرآن، ج 5، ص 595
3- «والبهيمة»؛ «ما لا نُطْق لَهُ وَذلك بِما في صَوتِهِ مِنَ الإبهام ولكن خصّ في التعارف بما عدا السّماع»، و نك: المفردات في غريب القرآن، ص 64. به گفته راغب: بهيمه يعنى حيوان بى زبان و وجهِ تسميه اش اين است كه در صوتِ حيوان، ابهام هست و كسى نمى داند كه چه منظورى از اين صوت دارد و در عرف مردم، حيوانات غير درنده را «بهيمه» گويند. و در آيه 1 سوره مائده هم اين كلمه به كار رفته است: احِلَّت لَكُم بَهيمةُالأنْعام ... و منظور: شتر و گاو و گوسفند مى باشد. و در اين جا بَهيمة الأنعام مضاف اليه، جنس مضاف را تبيين مى كند و اضافه آن، بيانى است و روى هم رفته مِن بَهيمة الأنعام در آيه مورد بحث، بيان موصول پيش از خود؛ يعنى «ما» را مى كند.
4- فى ظلال القرآن، ج 5، ص 596
5- كشّاف، ج 3، ص 11
6- نسائك: مفرد آن «نسيكة»؛ ذبيحه است. نسكت الشاة؛ اى ذبحتها. اعلاها؛ بَدَنه و اوسطها: بقرة، و ادناها؛ شاة. نك: تفسير الخازن، ج 1 ص 150

ص: 9

نويسنده «اقصى البيان» هم در اين باره نوشته است: (1) امر به خوردن از ذبيحه، شايد از اين جهت باشد كه در جاهليّت، اعراب به علّتِ تشخّص و خود را تافته جدا بافته دانستن، از گوشتِ قربانى نمى خوردند ولى اسلام دستور داد اندكى هم كه شده از گوشتِ قربانى بخورند تا ميان اغنيا و فقرا مساوات و مواسات برقرار شود.

قرطبى در بحث از وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ؛ نوشته است: (2) فقير صفت بائس است و بائس كسى است كه بؤس و شدّت فقر، او را فرا گرفته باشد. يقال: بئس، يبأس، بأْساً؛ اذا افتقر، فهو بائسٌ.

و گاه «بائس» بر كسى كه حادثه اى براى او رُخ داده باشد، اطلاق مى شود.

بَؤُسَ، يَبؤس، بَأْساً؛ اذا اشتدَّ. (3) نويسنده مسالك الأفهام، ذيل بحث از آيه مزبور، نوشته است: (4) به قول زمخشرى عبارت «وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ» كنايه است براى ذبح و نحر؛ زيرا مسلمانان در هنگام ذبح و نحر، نام خدا را بر زبان مى آورند و اين خود دليلى است بر اين كه غرضِ اصلى، تقرّب به خدا و به ياد خدا بودن است.

دنباله آيه هم كه گفته شده: ... فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ مى تواند قرينه اى باشد براى تأييد سخن زمخشرى؛ زيرا امر به خوردن و خوراندن، معمولًا پس از ذبح و نحر است. در باب بائس و فقير هم نوشته است:

بائس؛ الّذى أصابَهُ بُؤس، أي شدّة.

الفقير؛ (5) محتاجِ نيازمندى كه تنگدستى ونداشتنِ خرجى، او را شكسته باشد؛ «كأنَّه انكسر فقر ظهره»

ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ (6) وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ. (7)

«سپس بايد مو و ناخن بسترند (حلق و تقصير به جاى آرند؛ يعنى سر بتراشند و ناخن و يا موى بسترند، از احرام به در آيند) و به نذرهاشان وفا كنند و بر اين خانه كهن، آزاد از ملكيّت مردم، طواف برند.»

مى دانيم كه با قربانى كردن، حاجّ بايد سر بتراشد و يا ناخن و موى بسترد، تا آن چه


1- اقصى البيان، ج 1، ص 352
2- تفسير جامع لِاحكام القرآن، ج 12، ص 49
3- در آيه 165 اعراف وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ ... بئيسٌ؛ اى شديد. نك: تفسير جامع لأحكام القرآن، ج 8، ص 308 بائس؛ آن كه به او بُؤس و شدّت رسيده باشد. فقير؛ آنكه اعسار و تنگدستى او را ضعيف كرده باشد. نك: كشّاف زمخشرى، ج 3، ص 11 فقير؛ فهو الَّذي لا شَى ءَ لَهُ. بائس؛ فهو الَّذي ظهر عليه البُوس ضرر. نك: احكام القرآن، ج 3، ص 1269 ابن العربى.
4- مسالك الأفهام، ج 2، ص 124
5- الفقير؛ هُوَ الَّذي لا شَى ءَ لَهُ. بائس؛ الَذي بِهِ ضرّ الجوع. نك: التبيان، ج 7، ص 247
6- زجّاج گفته است: قضاء تفث؛ كنايه از خروج از احرام است. فرّاء گفته است: «وَ امّا التفث فنحر البُدْن و غيرها مِن البَقَر و الغَنَم و حَلق الرأس و تقليم الأظافر و اشباهه. نك: معانى القرآن، ج، ص 224 جوهرى در صحاح اللغه گفته است: «التفث في المناسك مِن قصّ الأظفار و حَلْق الرأس و العانة و رَمْى الجمار و نحر البُدْن و اشباه ذلك. به نقل از تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 159 ابوالفتوح رازى از قول عبداللَّه بن عباس نقل كرده است كه «قضاء تفث، وضع احرام باشد، از تقصير و ناخن گرفتن و حلق كردن و جامه دوخته پوشيدن» نك: تفسير ابوالفتوح رازى، ج 8، ص 90 قرطبى نوشته است: «وقال الأزهرى: «التفث؛ الأَخذ مِن الشارب و قضّ الأظفار و نتف الإبط و حلق العانة و هذا عند الخروج من الإحرام. نك: تفسير جامع لِاحكام القرآن، ج 12، ص 49 زمخشرى هم قضاء التفث را قصّ الشارب و الأظفار و نَتْف الإبط نوشته است. نك: كشاف، ج 3، ص 11 ابن العربى نوشته است: «تفث» لفظ غريبى است كه در شعر عربى و اخبار ديده نشده است و در باره آن، معانى گوناگونى گفته شده است: 1- التفث؛ حلق الشعر، ولَبْس الثيياب و ما اتّبع ذلك ممّا يحلّ به المُحْرم. 2- مناسك حجّ 3- حلق الرأس 4- رَمْى الجِمار 5- ازالة قشف الاحرام من تقليم الأظفار و اخذ شعر و غسل و استعمال طيب نك: احكام القرآن ابن العربى، ج 3، ص 127 و از لحاظ شرعى، آن است كه: چون حج گزار و يا عمره گزار قربانى خود را انجام دهد و سر خود را بتراشد و خود را پاكيزه وتطهير كند و جامه بپوشد، پس تفث به جا آورده است؛ «فيقضى تفثه»، نك: احكام القرآن، ابن العربى، ج 3، ص 1271 نويسنده «لسان التنزيل» ذيل بحث از لِيَقْضُوا تَفَثَهُمْ در ص 123 نوشته است: زايل كنند شوخ و ريم خود را؛ يعنى موى لب و ناخن چيدن و موى زير بازو بركندن و موى فرو سوى ناف ستردن.
7- حج: 29

ص: 10

كه در زمانِ احرام بر وى نا روا بود، روا شمرده شود.

عجيب است كه باز هم، اسلام دستورِ مفيد اجتماعى صادر مى كند و امر مى كند كه انسانها عملِ خير انجام دهند، تا بهره اش به ديگران برسد؛ زيرا وفاىِ به نذر، سودى به فقرا هم مى رساند (... وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ ...) لام حرف تعليل كه بر فعلِ امر در آمده است.

به اعتقادِ قرّاء مَدَنى (عاصم و ديگران) ساكن است. بعضى هم اين گونه لام ها را مكسور خوانده اند. (1) در بحث از ... وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ ... نويسنده «اقصى البيان» در جلد يكم، صفحه 353 نوشته است:

اين بخش از آيه، صراحت در امر به طواف دارد و دالّ بر وجوبِ طواف است و آيه، در مقام بيان اصل تشريع وجوب طواف است كه به طور مجمل بيان شده و تبيين آن، از دستور پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: «خُذُوا عَنّي مَناسِكَكُم» روشن مى گردد.

«بَيْتِ الْعَتِيقِ»؛ يعنى كعبه، به خاطر قديمى بودنش آن را بيت العتيق گويند؛ زيرا اوّلين خانه اى است كه براى عبادت ساخته شده است؛ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ. (2)

و شايد بهتر است بگوييم:

از آن جهت كعبه بيت العتيق است كه از ملكيّت مردم آزاد است و به قول شيخ طوسى در جلد هفتم التبيان، ص 276 از تملّك جبابره فرزندان آدم آزاد است و در تفسير مجاهد هم (جلد 2 صفحه 423) در باب «البيت العتيق» نوشته شده است: «اعتقه اللَّه عزّ و جلّ مِنَ الجبابرة».

زمخشرى (در جلد 3 صفحه 22 كشاف نوشته است: از آن جهت كعبه را بيت عتيق گويند كه: «لَمْ يملّك قطّ»

در خلاصه تفسير كشف الأسرار (جلد 2 صفحه 90) در ترجمه: ... وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ ... نوشته شده است:

«بر خانه آزاد از ستم جبّاران طواف نمايند.»

در كتاب «مختصر مِن تفسير الإمام الطبرى» (جلد يكم، صفحه 482) بيت العتيق را بيت اللَّه الحرام دانسته و افزوده است كه «لأنَّهُ لَمْ يملكه احدٌ».


1- نك: معانى القرآن فرّاء، ج، ص 224 و نيز مى توان در باره لام حرف تعليل، علاوه بر كتبِ قدما به كتاب «اللامات» تأليفِ الدكتور عبدالهادى الفضلى، چاپ دار القلم بيروت مراجعه كرد.
2- آل عمران: 96

ص: 11

ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَأُحِلَّتْ لَكُمْ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ الْأَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ.

«اين است احكام حج و هركس چيزهايى را كه خدا حرمت نهاده، بزرگ و محترم بشمارد، البته مقامش نزد خدا بهتر خواهد بود. و خدا چهارپايان را بر شما حلال كرده، مگر آن چه كه براى شما خوانده شد (آن چيزهايى كه در سوره مائده گفته شده كه حرام است) پس، از پليدى بت ها اجتناب كنيد و از گفتار دروغ و قول باطل دورى گزينيد.»

ابوالبقاء عكبرى، در بحث از اين آيه گفته است: (1) «ذلك» خبر است براى مبتداى محذوف؛ يعنى «الأمر ذلك» و منظور اين است كه مناسك و عبادات و آدابى كه براى حج مقرّر داشتيم، اين ها بود كه گفته شد و به آنها اشاره شد.

در اين آيه، قرآن مى خواهد مردم را به «حرمات اللَّه» تشويق كند و از انسان بخواهد كه از منهيّات الهى دورى جويد. اين است كه گفته:

وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ (2) خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ كه به قول عكبرى (3) «هو» در اين جا ضمير تعظيم است و در واقع بزرگداشت و تعظيم دستورات خدايى، نه تنها نزد خدا خوب خواهد بود، بلكه به قول سيد قطب، (4) از نظر وجدان و عقل نيز خوب خواهد بود؛ زيرا دستورات خدايى، حيات اجتماعى انسان ها را آرامش مى بخشد، جامعه را اداره مى كند و به مردم رفاه و آسايش مى دهد (5) و جالب اين كه در بخش پايانى آيه گفته است:

فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ (6) الْأَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ.

كه در واقع «فاء» در فعل «فاجتنبوا» فاء تفريع است و مى خواهد بگويد؛ اجتناب از «أوثان» و بت ها و دورى گزيدن از سخن باطل، از مصاديق تعظيم حرمات اللَّه است؛ زيرا اين دو امر ناپسند، در ميان اعراب جاهلى، معمول بود، لذا خدا مى گويد: بت پرستى و سخن بيهوده گفتن را كنار بگذاريد؛ زيرا شرك به خدا و پرستش بت، آلودگى باطن و پليدى درونى ايجاد مى كند و پاكى و نقاوت دل را از ميان مى برد.

خداى بزرگ، پس از تشويق و حث بر تعظيم حرمات، دورى گزيدن از دو چيز را، كه عرب جاهلى بر آنها معتقد بود و اجتناب از آن ها براى انسان بسيار مفيد است، دستور


1- التبيان فى اعراب القرآن، ج 2، ص 940 و نك: تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 160 و تفسير جلالين، ص 443 و نك: كشّاف، ج 3 ص 11
2- فهو خيرٌ له: اى فالتعظيم خيرٌ له. نك: كشّاف زمخشرى، ج 3، ص 12
3- همان مأخذ و همان صفحه.
4- فى ضلال القرآن، ج 5، ص 596
5- به قول نويسنده «كشف الأسرار»، «تعظيم حرمت ها كار جوانمردان و سيره صديقان است.» نك: خلاصه تفسير كشف الأسرار، ج 2، ص 92 «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثان» يعنى: فاجتنبوا الرِّجس الذي هُوَ الأوثان. و هو اشارة الى الشرك باللَّه. نك: اقصى البيان، ج 1، ص 411 مكى بن ابى طالب قيسى هم «مِن» را براى بيان جنس دانسته و در تفسير آن نوشته است: «فاجتنبوا الرجس الذى الأوثان منه.» ولى اخفش «مِن» را براى تبعيض دانسته است و در ترجمه عبارت گفته است: «فاجتنبوا الرجس الذى هو بعض الأوثان» نك: مشكل اعراب القرآن، ج 2، ص 97
6- «مِن» براى بيان جنس است. نك: التبيان في اعراب القرآن، ج 2، ص 941

ص: 12

داده است و چون «رجس» اعم است از «اوثان»، به اين جهت مطلب با «مِن» بيانى ادا شده تا گفته شود كه شرك به خدا و بت پرستى رجس است و با اين كه عبادت «اوثان» اصل زور و انحراف از طريق حق است، مع ذلك براى توضيح بيشتر و تعميم بعد از تخصيص مطلب بيان شده و در واقع گفته شده است. (1) «فَاجْتَنِبُوا عِبادَة الأَوثان الَّتي هِي رَأس الزّور واجْتَنِبُوا قَول الزّور كلّه وَ لاتَقْرَبُوا سَيّئاً مِنْهُ ...»

جالب توجه، اين كه: اجتناب از گفتار دروغ و انحراف از راه حق، از نظر اسلام آن اندازه اهميت دارد كه خداى بزرگ آن را در رديف شرك به خدا قرار داده است:

فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ (2) مِنْ الْأَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ (3)

فاضل مقداد ذيل بحث از آيه مزبور (آيه 30، از سوره حج)، درباره «فَهُوَ خَيرٌ عِنْدَ رَبِّهِ» نوشته است: (4) در اين جا «خير» صفت تفضيلى نيست بلكه اسم مصدر نكره است؛ نكره بودن آن هم از لحاظ بلاغى مفيد معناى تعظيم است. (برخى هم كلمه خير را افعل تفضيلى دانسته اند).

ارتباط معنايى آيات نيز حائز اهميت است؛ زيرا در آيات قبلى يك سلسله احكام و دستوراتى را براى بهبود وضع مردم و نيز آداب و مراسم حج خدا گفته و سپس در اين آيه، مى گويد: اگر كسى احكام الهى را اجرا كند و حد آن ها را نگه دارد و خلاف ننمايد، «فَهُوَ خَيرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ».

ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ (5) اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى (6) الْقُلُوبِ. (7) «اين است (مراسم و آداب واجب حج) و هر كس شعائر خدا را بزرگ و محترم شمارد، بداند كه اين (بزرگداشت) صفتى از صفات دل هاى باتقوا است.»

لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلَى أَجَلٍ (8) مُسَمّىً ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ.

«براى شما در اين شعائر، سودهايى است تا زمان معين و آن زمان معين وقتى است كه بايد آن ها قربانى شوند و يا مى توان گفت: پايان كار حج هنگامى است كه طواف انجام گيرد.»


1- تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 162 و نك: مسالك الأفهام، ج 2، ص 132
2- الرجس؛ الشى ء القذر، رجس بودن بت، وصف ذاتى بت نيست بلكه وصف شرعى و حكم ايمانى است؛ زيرا بت پيكره اى است، از چوب يا آهن يا طلا و نقره و نظاير اينها كه عرب ها آن را در مكانى نصب مى كردند و مى پرستيدند و چون در مكانى نصب مى شده و ثابت در همان جا بوده، لذا بدان وثن گفته اند. نك: ج 12، ص 54 تفسير جامع لاحكام القرآن.
3- زور؛ آن است كه از حق انحراف دارد و هر چه جز حق باشد كذب است و باطل است و زور. مدينةزوراء؛ أى مائلة. نك: همان مأخذ، ج 12، ص 55
4- كنز العرفان، ج 1، ص 334 و قرطبى در اين باره نوشته است: «التعظيم خير له عند ربّه مِن التهاون بشى ء منه»، نك: ج 2، ص 54 تفسير جامع لأحكام القرآن.
5- شعائر، مفرد آن، «شعيرة» بر وزن «فعيله» از ماده شعرت است؛ يعنى دَريت تفطنت، علمت، تحقّقتُ كه همه در اصل به يك معنى است. شعائر؛ يعنى معالم ولى متعلقات آنها، در عرف مختلف است. شعائر در شرع يعنى: عرفه، مزدلفة- صفا و مروة و تمام مناسك حج و تعظيم شعائر؛ يعنى استيفاى آنها. جمع مناسك حج را شعائر حج گويند. شعائر، گاه به معناى دين خدا و كتب خداست و تعظيم بدين شعائر؛ يعنى التزام بدآنها. نك: احكام القرآن ابن العربى ج 3، ص 1273
6- والتقوى؛ اى اتقاء مانهاهم اللَّه عنه. نك: مسالك الأفهام، ج 2، ص 284
7- حج: 32
8- الى اجل مسمّى؛ وقت نحرها. ثم محّلها: مكان حل حرها. نك: ص 444 تفسير جلالين ص 326؛ تفسير سيد عبداللَّه شبّر. در جلد 2، ص 424 تفسير مجاهد نوشته شده است: «الى اجل مسمى؛ الى أن تسمى بدناً» ابن عربى نوشته است درباره درباره لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً، برخى «منافع» را ثواب اخروى و بعضى هم آن را تجاغرت دنيوى دانسته اند تا روز قيام. نك: احكام القرآن، ج 3، ص 1274 ابن عربى همچنين در بحث از ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ نوشته است: يعنى منتهى مى شود و به پايان مى رسد به بيت العتيق؛ يعنى طواف. در واقع، «ان شعائر الحج كلها تنتهى الى الطواف بالبيت». نك: احكام القرآن، ج 3، ص 1274

ص: 13

اضافه شدن كلمه «تقوا» به كلمه «قلوب» حكايت از اين مى كند كه تقوا امرى معنوى و قائم به دل است و غايت و هدف اساسى از انجام مناسك حج و شعائر آن، تقوا است و انجام اين مراسم، حكايت از توجه به ربّ بيت و صاحب خانه و اطاعت از او مى كند. (1) ابن العربى درباره فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ نوشته است: (2) آنگاه كه ظاهراً و باطناً، بنده را حالت تعظيم فراگرفت، اخلاص نيت در بنده به وجود مى آيد و روح او از ناپاكى ها زدوده مى شود و تعالى روحى، در او ايجاد مى گردد.

وچون تعظيم و بزرگداشت از مقوله كارهاى قلبى و درونى است، لذا «تقوا» را به «قلوب» اضافه كرده؛ زيرا حقيقت تقوا، در دل است و چنانچه تقوا در دل جايگزين شد، به ديگر اعضا هم اثر مى كند.

ابوالفتوح رازى (3) در بحث از ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ از قول سيبويه نوشته است: «ذلك» مبتدايى است، محذوف الخبر. و تقدير آن چنين است:

«ذلِكَ الأَمْر وَ الشأن».

قرطبى در اين باره، نوشته است: (4) تقدير عبارت: «فرضكم ذلك» مى باشد و يا «الواجب ذلك» و احتمال دارد كه «ذلك» در محل نصب باشد به تقدير: «امتثلوا ذلك».

از آن جا كه هدف اساسى اسلام در سفرِ خانه خدا سير الى اللَّه است، حركت به سوى صاحب خانه است و نه خانه به تنهايى و غرض اصلى تهذيب نفس و تربيت روح و روان است و مى خواهد انسان ها را بسازد و بگويد: سالك الى اللَّه بايد مشتهيات نفسانى و لذات جسمانى را كنار بگذارد و نفس اماره را بكشد و هواهاى نفسانى را كنارى نهد و تمام توجهش به سوى خدا باشد و در هر فرصت انسان ها را به ياد خدا سوق مى دهد و مى گويد:

وَلِكُلِّ (5) أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ ...

«براى هر امتى، قربانى كردن (جهت تقرب به خدا) مقرر داشتيم تا قربانى كرده، نام خداى را ببرند كه معلوم مى شود قربانى كردن فقط به نام خدا و براى تقرب به خدا بايد باشد.»


1- فى ضلال القرآن، ج 5، ص 598
2- احكام القرآن، ج 3، ص 1274 و تفسير جامع الأحكام القرآن، ج 12، ص 56 و كشاف زمخشرى، ج 3، ص 14 ابن قتيبه در بحث از «بيت العقيق» نوشته است: «سُمّىَ بِذلك لأنّهُ عَتيق من التجبر فلايتكبّر عنده جبارٌ» ابوالفتوح رازى درباره الى اجَلٍ مُسَمّى نوشته است: يعنى: الى انقضاء ايام الحج، نك: ج 8، ص 93، تفسير ابوالفتوح رازى.
3- تفسير ابوالفتوح رازى، ج 8، ص 93
4- تفسر جامع الأحكام القرآن، ج 12، ص 53
5- امت؛ يعنى گروهى از مردم كه داراى يك آيين و مذهب و هدف مشترك باشند و به قول ابوالفتوح رازى درج 8، ص 94 تفسيرش، امت جماعتى باشد بر يك دين ولى گاه «امت» به معناى دين به كار رفته است، همان طورى كه در دو آيه سوره زخرف آمده است: بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ ... زخرف 43: 22 و زخرف: 23 ... إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ .... ولى كلمه «امت» در آيه 120 سوره نحل، به معناى امام و پيشواى مردم آمده است: إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً للَّهِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُنْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ. امّة: يعنى اماماً يَقتدى بِهِ الناس؛ لأنّه و من اتبعه امة، فسمى امةً لانّه سبب الإجتماع. نك: تأويل مشكل القرآن، صص 445 و 446

ص: 14

كلمه «منسك» را اگر به فتح سين بخوانيم (1) مصدر است و اگر به كسر سين بخوانيم، اسم مكان است و به هر دو طريق آن را مى توان معنى كرد؛ يعنى خداى تعالى: «جَعَلَ لِكُلِ امّةٍ مِنَ الأُمَم السالفة مُتَنسكاً».

تا اين كه به ياد خدا باشند و به ياد او قربانى كنند و هدف خدايى داشته باشند.

موضوع ياد خدا بودن و خدا را فراموش نكردن و هدف خدايى داشتن و ذكر خدا گفتن، چيزى است كه در آيه بعد هم تكرار شده است و به اين صورت گفته شده است:

«آنان كه چون ياد خدا شود، دلهاشان از هيبت اشراق اشعه جلال ربانى ... خائف و هراسان گردد ...»؛ (2) الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ. (3)

وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ كَذَلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (4)

«ونحر شتران فربه را، از شعائر خدا (به اعتبار اين كه قربانى براى خدا شده) مقرر داشتيم كه در آن براى شما خير است و صلاح، در حالى كه آن شتران برپا ايستاده، نام خدا را ببريد و ذكر خدا به جا آريد و چون با پهلو به زمين بيفتند (كنايه از اين كه نحر شوند)، از گوشت آن ها بخوريد و به فقير و قناعت پيشه وسائل و معترّ هم اطعام كنيد.

(امر در فعل- «فكلوا منها»- براى اباحه و رفع ممنوعيت است و استحباب دارد تا فقرا بفهمند كه گوشت آن حيوان خوب است ولى امر در فعل- اطعموا القانع- امر وجوبى است). اين بهائم و چهارپايان را مسخر و مطيع شما ساختيم، شايد سپاس گزاريد.»

بُدْن جمع بَدَنه است (5) مثل ثَمَرة ثُمْر. بَدَنة؛ يك شتر. از ماده بَدانه يعنى سَمَن و فربه.

يقال: بَدُنَ الرجل بضمّ العين: اذا سمن و بَدَّنَ، اذا كبر و اسَنَّ. والبُدْن؛ هي الإبل. و الهَدْى؛ عام في الإبل و البَقَر و الغَنَم.

منصوب بودن كلمه «بُدْن» در آيه، بنابر فعل محذوف است؛ يعنى «وجعلنا البدن»


1- تفسير جلالين، ص 444. منسك به معناى شريعت هم هست همان گونه كه در آيه 67 سوره حج هست: لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنسَكاً هُمْ نَاسِكُوهُ ... نك: تفسير التبيان، ج 7، ص 279
2- تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 166
3- حج: 35
4- حج: 36
5- شتر را بدنه گويند براى بزرگى جثّه و بَدَنش؛ مأخوذة من بَدَن بدانة نك: تفسير ابى السعود، ج 4، ص 13. زمخشرى هم بُدن را مخصوص شتر مى داند براى بزرگى جثه اش. نك: كشاف، ج 3، ص 14

ص: 15

بوده است كه فعل مذكور پس از آن، فعل محذوف را تفسير مى كند.

از كلمه «مِن» كه براى تبعيض است مى فهميم كه «بُدْن» بعضى از شعائر است. (1) «من شعائر اللَّه»؛ أى مِن اعلام دينه التي شرعها اللَّه تعالى.

در اين آيه، مفعول دوّم فعل «جعلناها» است.

«لكم فيها خير» جمله مستأنفه است. تقدير آن، «كائناً لكم فيها خيرٌ» مى باشد.

«ولكم» ظرف لغو است. خيرٌ مرفوع به ظرف است. به قول زمخشرى، نكره بودن خير افاده عموم مى كند؛ يعنى منافع دينى و دنيايى را شامل مى شود و به قول ابن العربى سودهايى براى پوشش و لباس و زندگى و معاش و سوارى و به كرا دادن در اين شتر هست.

فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا ابن العربى، نوشته است: (2) ذكر اللَّه، اسمى است كه كنايه از نحر و ذبح مى باشد؛ زيرا در موقع قربانى و ذبح گوسفند و نحر شتر، شرط است كه نام خدا بر زبان رانده شود؛ «فصار ذكر اللَّه كنايةً عن النحر و الذبح».

بنابراين فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ يعنى انحروها.

ابن السعود هم در بحث از اين بخش آيه، نوشته است:

«بِأَنْ تَقُولُوا عِنْدَ ذبحها: اللَّه اكبر، لا الهَ الَّا اللَّه، وَ اللَّهُ اكْبَر، الّلهمَّ مِنْكَ وَ الَيكَ».

صواف (3)؛ بعضى اين كلمه را از ماده «صف» گرفته اند و معناى آن را ايستادگان و صف زدگان دانسته و برخى هم گفته اند كلمه مشتق از «صفا» است و كلمه را «صوافى» خوانده و معناى آن را «خالصةً لِلّهِ مِنَ الشِّرْك» دانسته اند؛ يعنى آن را جمع «صافيه» دانسته و گفته اند: قربانى از روى اخلاص و براى خدا باشد. (4) ابن قتيبه هم نوشته است: «صواف»؛ «اى قد صفت أيديها و ذلك اذا قرنتا أيديها عند الذبح.»

نويسنده تفسير التبيان نوشته است: (5) صواف جمع صافه، حيوانى كه راست ايستاده باشد. و در صفحه 444 تفسير جلالين و 326 تفسير سيد عبداللَّه شبرّ هم نوشته شده است: «صوّاف؛ قائمات قد صففن ايديهنّ و ارْجلهنّ».

ابوالفتوح رازى نوشته است: (6) صواف جمع صافة؛ يعنى به صف ايستادگان.

«صواف؛ قائمة على ثلاث قوائم»، «گفتند چون شتر بخواستندى كشتن يك دست او با بغل


1- براى آگاهى بيشتر رجوع شود به فى ظلال القرآن، ج 5، ص 596 و احكام القرآن ابن العربى، ج 3، ص 1277 و تفسير التبيان، ج 2، ص 942 و تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 166 و كنز العرفان، ج 1، ص 313
2- احكام القرآن، ج 3، ص 1277
3- اين كلمه منصوب است، بنابراين كه حال است از ضمير «ها، در عليها» و غير منصوب نيز هست؛ زيرابعد از الف جمع، دو حرف وجود دارد. نك: البيان فى اعراب القرآن، ج 2، ص 176
4- احكام القرآن ابن العربى، ج 3، ص 1277 و البيان فى اعراب القرآن، ج 2، ص 99 و كشاف، ج 3، ص 14
5- تفسير التبيان، ج 7، ص 283
6- تفسير ابوالفتوح رازى، ج 8، ص 950

ص: 16

بستندى تا او بر سه پاى قائم بايستادى ...».

... فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا ...، وجوب؛ سقوط. «وجبت الشمس»؛ آفتاب افتاد؛ يعنى خورشيد غروب كرد. جنوب جمع جنب به معناى پهلو است.

وجوب جنب؛ يعنى قربانى كه با پهلو به زمين افتد كنايه از آن است كه بميرد. (1) شيخ طوسى نوشته است: (2) «فاذا وجبت جنوبها؛ وقعت لنحرها. الوجوب؛ الوقوع وجب الحائط؛ اذا وقع. وجب القلب: اذا وقع فيه مايضطرب به» فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ

شيخ طوسى، نوشته است: (3) خوردن مستحب است و خوراندن واجب.

ابن شهر آشوب مازندرانى گفته است: (4) از جمله «وَاْلبُدْنَ جَعَلْناها لَكُم» چنين استنباط مى شود كه خوردن گوشت قربانى واجب نيست، بلكه مستحب است؛ زيرا از عبارت فهيمده مى شود كه انسان ها در خوردن اين گوشت مخير هستند.

القانع؛ كسى است كه در «رضى بالشي ء اليسير» و يا به قول ابن يحيى محمد بن صمادح التحبيبى: (5) القانع؛ هو الذى يقنع بما أعطى و بما عنده و لا يسأل. و المعترّ؛ هو الذى يتعرض لك و لايسْألك.

شيخ طوسى هم نوشته است:

القانع الذى يقنع بما أعطى أو بما عنده و لايسأل. و المعترّ؛ الذى يتعرض لك ان تطعمه من الّلحم.

شيخ طوسى اقوال مختلف ديگرى نيز از قول ابن عباس و مجاهد و قتاده و ديگران نقل كرده است. (6) سرانجام در پايان آيه گفته شده است:

سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ؛ يعنى آن حيوان (شتر)، با درشتى و ضخم بودن و نيرو داشتن، باز هم مسخّر و مطيع شما شده و مى كشيد و مى بريد آنها را به هر جا كه بخواهيد و نگه مى داريد و سپس هم مى كشيد.


1- تفسير ابوالفتوح رازى، ج 8، ص 96 در جلد 2، صفحه 425 تفسير مجاهد نوشته شده است: «اذا سقطت الى الأرض» و در جلد 1 صفحه 486 مختصر من تفسير الامام الطبرى نوشته شده است: «فاذا وجبت جنوبها»؛ يعنى اذا نحرت و ماتت. در جلد 4، صفحه 13 تفسير ابى السعود هم نوشته شده است: سقطت على الأرض و هو كناية من الموت.
2- تفسير التبيان، ج 7، ص 282. در تفسير جلالين و تفسير بشر هم نوشته شده است: «وجبت جنوبها»، كنايه است؛ يعنى ماتت بالنحر نك: تفسير جلالين، ص 444 و تفسير عبداللَّه شبّر، ص 326
3- تفسير التبيان، ج 7، ص 383
4- متشابهات القرآن، ج 2، ص 209
5- مختصر من تفسير الامام الطبرى، ج 1، ص 486 سيد قطب نوشته است: المعتر: فقير الذى يتعرض للسؤال نك: فى ظلال القرآن، ج 5، ص 600. عكبرى نوشته است: والمعتر؛ المعترض. عرهم واعترهم وعراهم واعتراهم؛ اذا تعرض. نك: تفسير التبيان فى اعراب القرآن، ج 2، ص 943
6- تفسير التبيان، ج 7، ص 283، براى آگاهى بيشتر رجوع شود به تفسير ابوالفتوح رازى، ج 8، ص 96. در تفسير ابى السعود، جلد 4، صفحه 14 نوشته شده است: والمتعرّ؛ اى المتعرض للسؤال. وقرى؛ المعترى. فراء نوشته است: القانع؛ الذي يسألك. والمتعر: ساكت يتعرض لك عندالذبيحة ولايسألك نك: معانى القرآن، ج 2، ص 226 ملا فتح اللَّه كاشانى در تفسير «واطعموا القانع و المعتر» نوشته است: «وبخورانيد دراويش قناعت كننده ناخوانده را و سؤال كننده خواهنده را. نك: تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 167

ص: 17

لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ كَذَلِكَ سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَبَشِّرْ الْمُحْسِنِينَ. (1)

«گوشت قربانى و خون آن به خدا نمى رسد، اما تقواى شما به خدا مى رسد. ليكن راستى و پاكى به خدا مى رسد (كنايه از اين است كه يعنى مورد قبول واقع مى شود؛ به عبارت ديگر دارندگان تقوا هستند كه به خدا تقرّب مى جويند) اين حيوانات را خدا مسخر شما ساخت تا خدا را تكبير و تسبيح گوييد.»

(يعنى بدين گونه اين حيوانات را زير دست شما نرم و آرام ساختيم تا خدا را به آنچه به شما داده، به بزرگى ياد كنيد و نيكوان را بشارت دهيد) (2) و تو اى رسول! نيكوان را، بشارت ده.

رسم عرب جاهلى بر اين بود كه در موقع قربانى، در برابر كعبه مى ايستادند و خون هاى قربانى را به اطراف كعبه مى پاشيدند- به گمان اين كه خدا از اين خون ها استفاده مى كند، ليكن قرآن گفت: اين ها به خدا نمى رسد؛ يعنى مورد قبول خدا نيست ولى تقوا آن حالتِ اخلاص و توجّه است كه به خدا مى رسد. (3) هدف اصلى در اين آيه نيز، هدايت انسان هاست به توحيد و توجه به گرايش به خدا و درك رابطه ميان خدا و بنده.

سرانجام هم كه در آخر آيه گفته شده است وَبَشِّرْ الْمُحْسِنِينَ؛ يعنى نيكوكاران و اهل توحيد را بشارت بده. خود تشويقى است براى اين كه انسان ها به سوى خير و خوبى و فلاح و رستگارى گرايش پيدا كنند.

زمخشرى در بحث از اين آيه، نوشته است: (4) و در بخش نخستين آيه لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ (5)

باز هم، منظور تقرّب به خدا و داشتن تقوا است و نيز بايد دانست كه مردم جاهلى، چون شترى را قربانى مى كردند، خون شتر را به اطراف كعبه مى پاشيدند براى تقرب به خدا، مسلمانان نيز مى خواستند، چنين كنند كه آيه، نازل شد و آنان منع شدند.

سيوطى هم نوشته است: (6) در جاهليت پس از نحر شتران، خانه كعبه را به خون شتران آلوده مى كردند و خون


1- حج: 37
2- خلاصه تفسير عرفانى كشف الأسرار، ج 2، ص 91
3- فى ضلال القرآن، ج 5، ص 600 و تفسير مجمع البيان ذيل آيه مزبور.
4- كشاف زمخشرى، ج 3، ص 15 و نك: معانى القرآن فراء، ج 2، صص 226 و 227
5- «التقوى مِنْكُم»؛ الموجبة لإخلاص العمل للَّه و قبوله منه. نك: تفسير سيد عبداللَّه شبّر، ص 326 فراء در جلد 2، ص 227 معانى القرآن نوشته است در ذيل: «ولكن يناله التقوى منكم»؛ الإخلاص اليه.
6- الدر المنثور فى التفسير بالمأثور، ج 4، ص 312.

ص: 18

قربانى را به اطراف خانه كعبه مى پاشيدند (1)، مسلمانان هم مى خواستند چنين كنند ولى اين آيه آنان را از اين كار باز مى داشت و چون هدف اصلى تقواست، خدا گفت: لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا، وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ يعنى با امتثال از اوامر الهى و خوددارى و پرهيز از نواهى، رضا و خشنودى خدا حاصل مى شود.

ابن العربى، نوشته است: (2) در بحث از لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا (3)

نيل از الفاظى است كه به خدا تعلق نمى گيرد و اين يك تعبير مجازى است و منظور از نيل در اين جا، قبول كردن است؛ زيرا آن چه كه به كسى مى رسد، اگر موافق طبع و خوشايند او باشد مى پذيرد و قبول مى كند و چنانچه آن چيز مخالف باشد و ناخوشايند، نمى پذيرد و آن را ناخوشايند مى شمارد و خلاصه مى خواهد بگويد: خداى بزرگ، آن چه را كه از شما مى پذيرد. تقواست؛ وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ.

پى نوشتها:


1- ابن قتيبه هم نوشته است: خون حيوان قربان شده را در جاهليت براى تقرب، به اطراف كعبه مى پاشيدند، مسلمانان هم خواستند چنين كنند؛ فانزل اللَّه تبارك و تعالى لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا ... نك: تفسير غريب القرآن، ص 293
2- احكام القرآن، ج 3، ص 1283
3- فاعل فعل «لحوم» جمع مكسر است و چون ميان فعل و فاعل، مفعول فاصله شده است، مذكر آوردن فعل جايز است، بلكه بهتر هست نك: البيان فى اعراب القرآن، ج 2، ص 176

ص: 19

ص: 20

ص: 21

ص: 22

ص: 23

ص: 24

ص: 25

اهداف حج

لبيب بيضون/ مصطفى پاينده

اهداف فردى و اجتماعى عبادات

اسلام، «فرد صالح» را هسته اى براى تشكيل «جامعه صالح» مى داند و اين بدان معنا است كه هدف نهايىِ اسلام، جامعه است نه فرد. پس اگر منافع فردى با مصالح اجتماعى برخورد و تزاحم پيدا كند، مصالح جامعه بر منافع فرد مقدّم مى شود.

از اين رو است كه عبادت هاى فردى را منحصر در اصلاح شخص نمى دانيم بلكه هدف اصلى از عبادت، برپايىِ «جامعه صالح» است.

نماز، كه غرض از اقامه آن، پاكسازىِ روح انسان از آلودگى ها و بازدارىِ او از فساد و گناه است، راز ديگرش، نجات انسان ها از شرارت هاى اجتماعى است؛ چرا كه مفاسد و گناهان انسان، معمولًا در تماس با جامعه صورت مى پذيرد.

زكات، كه فلسفه اش تزكيه نفس از مال پرستى است، كاربرد و قلمروش تنها در اجتماع است و نوعى تأمين معيشت ضرورى، براى مستمندان جامعه به حساب مى آيد تا آنان زندگى آسوده اى داشته باشند.

روزه، كه تمرين سالانه اى است براى تحصيل تقواى فردى و پاى بندى به تكاليف واجب و مراقبت دقيق انسان بر اعمال خود، در عين حال انسان روزه دار محروميت فقرا و مستمندان و احتياج

ص: 26

آنان به نيازهاى ضرورى همانند غذا و پوشاك و ... را احساس مى كند. بنابراين هدف اجتماعى روزه، شريك شدن روزه داران، در دردها و گرفتارى هاى محرومان و درماندگان جامعه است.

امر به معروف و نهى از منكر، از عبادت هايى است كه هدف اجتماعى آن، روشن است و انسان مسلمان هر انحرافى را كه در جامعه ببيند، بايد آن را اصلاح كند تا جامعه سالم بماند و از آنجا كه مصالح فردى از مصالح اجتماعى جدايى ناپذير است، ثمرات اصلاح جامعه، به صورت غير مستقيم، به خود افراد برمى گردد و از همين جا، يكسانى جامعه و فرد در صلاح و فساد روشن مى شود و هر آنچه در فردى از جامعه پديد مى آيد، بر ديگر افراد جامعه هم، اثر مى گذارد.

به همين معنا اشاره دارد سخن پيامبر بزرگ خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود:

«مؤمنان در روابط دوستانه و مهربانى و عواطف، همانند يك پيكرند كه اگر عضوى از آن به درد آيد، تمام اعضا، احساس درد و رنج مى كنند.»

بنابراين، هيچكس نبايد جدا از ديگران زندگى كند و تصور نمايد كه در كارهايش آزاد است؛ زيرا آدمى در زندگى از ديگران تأثير مى پذيرد و نمى تواند از جامعه جدا باشد.

پيامبر صلى الله عليه و آله اين حقيقت را در حديثى، به صورت زيبا مجسم كرده، مى فرمايد:

«مثل آنان كه به حدود خدا پاى بند هستند و از ميانشان يكى سرپيچى مى كند، به گروهى مى ماند كه در كشتى، براى انتخاب جاى خود قرعه مى زنند، بعضى از آنان در قسمت بالاى كشتى جاى مى گيرند و برخى ديگر در قسمت پايين. آنان كه در قسمت پايين كشتى نشسته اند، به هنگام نياز به آب، نزد افراد بالاى كشتى مى روند.

حال اگر كشتى سواران، بگويند: ما براى دستيابى به آب، قسمت پايين كشتى را سوراخ مى كنيم و افراد ديگر را آزار نمى رسانيم افراد استقرار يافته در قسمت بالاى كشتى، جلوى آنان را نگيرند و در سوراخ كردن كشتى آنان را به حال خود رها كنند، به يقين تمام افراد كشتى هلاك مى شوند و اگر آنان را از اين كار باز دارند، هم خود و هم آنان نجات مى يابند.»

با توجه به چنين نمونه هايى، درمى يابيم كه مناسك حج نيز داراى

ص: 27

مقاصد فردى و اجتماعى است و مانند ديگر عبادات، داراى ابعاد گوناگون مى باشد و از آنجا كه فريضه حج، با شركت انبوهى از مردم و اجتماع بزرگى از انسان ها انجام مى گيرد و هر يك از حاجيان از سرزمينى خاص و با فرهنگ و ملّيتى ويژه مى باشند، طبيعى است منافع و اهداف اجتماعى آن بيشتر خواهد بود.

و اگر مفهوم و هدف نهايى حج را بنگريم، خواهيم يافت كه غرض از انجام آن، تصفيه و پاكسازى نفوس آدميان از آلودگى هاى گناه و زشتى است؛ چرا كه حاجيان به عنوان ميهمانان خدا، به خانه او وارد مى شوند و خداوند، با آمرزش گناهان آنان، از آنان پذيرايى مى كند و نيز طواف حاجيان بر گرد كعبه خدا، رمز آزادى نفوس آنان از يوغ و سلطه شيطان بوده و تنها پيوند آنان را، با اساس اسلام و قبله آن استوار مى سازد.

در عين حال، طواف انبوه مسلمانان برگرد خانه خدا، افزون بر خودسازى و تربيت فردى، به اجتماع مسلمانان نيز جهت توحيدى مى بخشد؛ زيرا طواف كنندگان در پيرامون يك محور (كعبه)، با رنگ ها و نژادهاى گوناگون، همانند ستاره هاى آسمان است كه منظومه يك كهكشان را تشكيل مى دهند و آن كهكشان اسلام است و يا مثل الكترون هاى يك اتم مى باشند كه در پيدايش و هستى شبيه يكديگرند و جز، در مقدار فاصله خود از هسته مركزى، تفاوتى ندارند.

آرى، مفاهيم حقيقى اسلام در اجتماع بى نظير طواف كنندگان، تجسم پيدا مى كند؛ چرا كه همگان زيورهاى دنيا را دور مى ريزند تا به زينت دين آراسته شوند و در اين موج خروشان فرقى ميان سفيد و سياه، فقير و غنى، رييس و مرؤس و عرب و عجم نيست. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«عرب را بر غير عرب، سفيد را بر سياه و آزاد را بر برده، جز در تقوا، برترى نيست.»

اگر اسلام در مناسك حج اين گونه بر خود سازى و پاكى از آلودگى و اصلاح فرد اصرار مى ورزد، روشن است كه هدف ديگرش بايد اصلاح جامعه اسلامى از دردها و ناملايمات اجتماعى و نجات آن از گرفتارى ها و خطرات باشد.

بايد گفت كه موسم حج بهترين

ص: 28

فرصت براى اجتماع مسلمانان در يك همايش بزرگ است تا با يكديگر همفكرى كنند و در حلّ مشكلات جهان اسلام بكوشند و طرح هاى استوارى را جهت دفع خطرهاى بى شمار، از جوامع اسلامى تصويب كنند.

سخن كوتاه اين كه: حج يك اجتماع صميمانه و برادرانه در پناه خدا است و برگرد سفره مهمانى خدا و هدفش بررسى امور و مشكلات امت اسلام است.

خداوند متعال در سوره حج مى فرمايد:

«در ميان مردم با بانگ بلند، آنان را به حج دعوت كن تا آنان پياده و سواره، بر اشتران لاغر، از هر سو و دره دورى بيايند و شاهد منافع و فوايد بسيار باشند!» (1) آيا براى مسلمانان نفعى بالاتر از اين كه منافع و زيان هاى خود را مطالعه كنند و به آنچه كه بر ايشان سودمند است عمل كنند و امورى را كه زيان بخش است از خود دور سازند.

بررسى مشكلات جهان اسلام درمراسم حج، بدعت نيست و ما هم نوآور و بدعت گذار نيستيم، بلكه به عمل پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سيره او تمسك مى جوييم؛ مگر نه اين است كه آن حضرت از موسم حج استفاده مى كرد و مسلمانان را، جهت حفظ كيان و سلامت اجتماعى خود، راهنمايى و ارشاد مى نمود و از نمونه هاى بارز آن، خطبه مشهور آن حضرت در حَجة الوداع است كه در آن مسلمانان را از ارتكاب بعضى امور و كارهاى تضعيف كننده كيان اسلام، بر حذر داشتند؛ از جمله، هشدار دادند كه مسلمانان به جان يكديگر نيفتند و آتش تعصبات قبيلگى گذشته را با انتقام جويى، شعله ور نسازند.

و در همين خطبه فرمودند:

«خون و مال شما، هميشه و تا دم مرگ محترم است؛ همان گونه كه امروز و در اين ماه حرام و در اين شهر امن، محترم مى باشد.

خدايا! تو شاهد باش من حق را بيان كردم. نزد هر كس امانتى هست به صاحبش برگرداند و اكنون اعلام مى كنم كه رباخوارى، خونها و تمامى رسوم دوران جاهليت بى ارزش است و آنها را زير پا مى گذارم. اى مردم تمام مؤمنان، با يكديگر برادرند و براى هيچ شخصى، مال برادرش، جز با رضايت


1- حجّ: 28- 27

ص: 29

حلال نيست. خدايا! شاهد باش.

(مردم!) آگاه باشيد بعد از من به كفر برنگرديد و در نتيجه برخى از شما بعضى ديگر را گردن بزنيد. من در ميان شما چيزى را به امانت گذاشتم كه اگر بدان چنگ زنيد گمراه نخواهيد شد، و آن كتاب پروردگار شما مى باشد.»

حج و اخلاص در عبادت

اكنون بايد در حقيقت آنچه از حج براى ما سودمند است، بنگريم كه آيا حقيقت آن را مى فهميم؟!

حج، عبادت خالص براى خداى يگانه است و ما در اين موسم ابليس را طرد مى كنيم، ولى باز هم در برابر او زانو مى زنيم و به دامش مى افتيم.

حج عبادتى با معنى و هدف است.

برخى بر حج، آن گونه جمود مى كنند و تحجر فكرى روا مى دارند، كه آن را يك كالبد بدون جان و آدابى بدون محتوا قلمداد مى كنند. اينان در رابطه با نماز نيز اين گونه اند در حالى كه؛ اگر نماز صرف حركات وسكنات بدون روح باشد، ديگر در حقيقت خود، معناى رهايى از هر گونه بندگى براى غير خدا را در بر ندارد.

چگونه است كه برخى در دامن استعمارگران كافر زندگى مى كنند و دنباله رو آنان هستند و از آنان نيرو مى گيرند، آنگاه ادعاى مسلمانى كرده و خود را بنده خداى صاحب شريعت مى دانند!

خداوند متعال مى فرمايد:

«آيا تو را خبر دهم از كسى كه بنده خدا را از نماز نهى مى نمود؟» (1) واى بر چنين مدّعيان مسلمانى كه ديگران را از هرگونه عبادتى براى خدا نهى مى كنند! چگونه براى برخى مسلمين رواست كه مسلمانان راستين را، در خانه خدا و پناهگاه امن مردم، از هر گونه پرستشى براى خدا باز مى دارند؟!

«با اين كه از آنان كينه اى، جز ايمانشان به خداى عزيز ندارند.» (2) آرى حج، بهترين فرصت و بزرگترين بازار براى كسب تقوا و تقرّب به خدا است و هر كس مسلمانان را از تحصيل چنين فضيلت و حقى منع كند، مخالف حقيقت اسلام است.

لازم است هر مسلمانى از هر نژاد و رنگى، توجه داشته باشد كه اعمال حج يك دوره تمرين خودسازى است كه در


1- علق: 10- 9
2- بروج: 8

ص: 30

آن، هر فرد يا اجتماعى از حاجيان بايد از هر گونه ذلت و كرنش براى غير خدا آزاد شوند و هنگامى كه به وطنشان باز مى گردند، جهت آزاد نمودن جامعه خود از هر گونه بردگى و استعمار دولت هاى غير مسلمان به ويژه دولت هاى معاند و دشمن اسلام، تلاش كنند.

حج، براى ما و ايمان و يقين ما به آفريدگار هستى؛ آفريدگار نور و تمام موجودات؛ كه از هر شخصى و دولت بزرگى بالاتر است؛ آزمايش و امتحان است.

خداى سبحان در سوره نور مى فرمايد: «خداوند نور آسمان ها و زمين است، مثل نور خدا ...» (1) ما بايد از پروردگار يگانه خود، تصميم و عزت بخواهيم و در پرتو دين، نيرو و هدايت كسب كنيم و به ياد آوريم كه قدرت اسلام، از نيروى اتحاد و همكارى ما سرچشمه مى گيرد؛ آنگونه كه دست در دست يكديگر، مشتى بر ضدّ دشمنان اسلام گرديم و براى خود عزت و خوشبختى اسلام را، و نه زندگى با ذلّت و تسليم، به ارمغان بياوريم.

پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله، هنگامى كه دعوت خود را با گروهى از مؤمنان راستين آغاز كرد، نه از قدرت شرق ترسيد و نه از نيروى غرب. و از آنجا كه خداوند از آنان صداقت و اخلاص ديد، پيروزى شان عطا كرد. آرى، آنان پيروز شدند، با اين كه تمام قواى كفر و اشرار عرب و يهود بر ضدشان هم صدا گشته بودند، و حتى اتّحاد نيروهاى كفر، جز بر ايمان و تسليم مؤمنان در برابر خدا نيفزود.

اين است صفت حقيقى مؤمنان كه تنها به خدا توجه دارند، تنها به او توكل مى كنند و تنها از او مدد مى گيرند. با چنين ايمانى، اجداد ما جهان را فتح كردند و عزيز گشتند و با فقدان آن، كافران مستكبر، كشورهاى ما را استعمار كردند و ما ذليل گشتيم.

فيلسوف بزرگ، دكتر محمد اقبال اشعارى را سروده كه جادارد ترجمه آنها را در اينجا بياوريم:

«ما، سينه خود را در مقابل شمشيرها سپر نموده ايم.

ما، از روز جنگِ سهمگين و جابرانه نمى ترسيم.

گويا، سايه شمشير سايه بوستان است.

بوستان سبزى كه پيرامون ما شكوفه ها مى روياند.


1- نور: 35

ص: 31

ما، كوه هايى بر فراز كوه ها بوديم.

و چه بسا بر امواج درياها، درياها را به حركت درآورديم.

اذان ما، بر فراز ديرها و كليساهاى فرنگ بود.

و قبل از رسيدن سپاهيان اسلام، شهرها را فتح نمود.

ما، از طاغوت هاى محارب، نهراسيديم.

گرچه در اطراف ما، مرگ از جنازه ها پشته ها مى ساخت.

ما، آشكارا به خداى يگانه دعوت مى كرديم،

كه جهان را آفريد و هر چيزى را به اندازه قرار داد.»

پى نوشتها:

ص: 32

ص: 33

تاريخ و رجال

طرح جايگزين شود.

ص: 34

شهداى جنگ احد

محمدصادق نجمى

در مقاله پيشين، مطالبى به طور فشرده درباره «مجروحان» و «فراريان جنگ احد» آورديم و اينك بحث خود را درباره «شهداى احد»، به ويژه درباره شهادت حضرت حمزه عليه السلام، كه هدف اصلى اين نوشتار است، پى مى گيريم:

تعداد شهداى احد

مشهور در ميان مورّخان آن است كه مجموع شهداى احد هفتاد نفر بوده است و اقوال غير مشهورى هم وجود دارد كه تعداد آنان را بيشتر و يا كمتر دانسته اند. به هر حال، چهار نفر آنان؛ يعنى حضرت حمزه، عبداللَّه بن جحش، معصب بن عمير و شماس مخزومى از مهاجرين و بقيه از انصار بودند.

به حقيقت، شهداى احد و باز ماندگانشان، صبر و استقامت و وفادارى و اخلاص را به حدّ اعلا رساندند و درس وفادارى و شهامت را به همه مسلمانان در پهنه گيتى، آموختند.

اكنون به چند نمونه اشاره مى كنيم:

1- به هنگام فرو كش كردن شعله جنگ، رسول خدا صلى الله عليه و آله به كسانى كه در كنارش بودند، فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه ما را از سرنوشت سعد ابن ربيع (1) آگاه كند و بگويد كه او در ميان زنده ها است يا در ميان كشته شدگان؟! (2) ابىّ بن كعب عرض كرد: اى رسول


1- از انصار، قبيله بنى خزرج، بنى حارث بن خزرج.
2- «مَن رَجُلٌ يَنظُرُ لي ما فَعَلَ سَعْدُ بن الربيع، أ في الأحياء هو أمْ في الأموات؟»

ص: 35

خدا، من اين خبر را برايت مى آورم. وى مى گويد: من خود را با سرعت تمام به ميدان و به كنار پيكرهاى شهدا رساندم، پيكر خون آلود سعد را، كه آخرين دقايق زندگى اش را سپرى مى كرد، در ميان آنها يافتم و او را صدا كردم، چشمانش را باز كرد. به او گفتم: سعد! مرا رسول خدا فرستاد تا خبر وضعيت و حال تو را به او برسانم، اينك چگونه اى؟ به آرامى پاسخ داد: من ديگر از مردگانم، سلام مرا به رسول خدا صلى الله عليه و آله برسان و از قول من بگو:

«جَزاكَ اللَّه عَنَّا خَيرَ ماجَزى نَبِيّاً عَنْ امَّتِهِ»؛ «خداوند تو را از بهترين پاداش هايى كه بر ديگرپيامبران، درراه هدايت امّتشان خواهد داد، برخوردار نمايد.» و نيز سلام مرا به قبيله ام برسان و به آنان بگو: مباد پيمان شكنى كنيد، اگر يك نفر از شما زنده باشد و دشمن به رسول خدا راه پيدا كند، نزد خداوند هيچ عذرى نخواهيد داشت.

ابىّ مى گويد: اين خبر را به رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردم، آن حضرت فرمود:

«رَحِمَ اللَّهُ سَعْد نَصَرنا حَيّاً و اوصى بنا مَيّتاً» (1)

؛ «خدا رحمت كند سعد را، كه در زنده بودنش ما را يارى رسانيد و در مرگش هم يارى كردن بر ما را توصيه كرد.»

2- يكى ديگر از شهداى جنگ احد، «انس بن نَضْر» است. او هنگامى كه فرار عده اى از صحابه را ديد، گفت:

«أَللّهُمَّ انّي اعْتَذِرُ الَيْكَ مِمّا صَنَعَ هؤُلاءِ وَ ابرأُ الَيْكَ مِمّا جاءَ بِهِ هؤُلاءِ»؛ «خدايا! من از آنچه اينها (فراريان از صحابه) انجام دادند، در پيشگاهت اعتذار و از آنچه اينان (مشركين) آورده اند، تبرّى مى جويم.»

آنگاه وارد جنگ شد و به شهادت رسيد. نوشته اند كه در پيكرش بيش از هشتاد زخم بود و كسى نتوانست او را بشناسد، مگر خواهرش «ربيّع» آن هم از طريق انگشتانش كه از زيبايى خاصى برخوردار بود. (2) 3- به هنگام مراجعت رسول خدا و اصحابش از احد، زنان مدينه به استقبال آمدند، بانويى از قبيله «بنى دينار» پيش آمد و از كشته شدگان در جنگ پرسيد. به او گفتند همسر، پدر و برادرت، هر سه از كشته شدگانند. او به اين خبر توجهى نكرد و پرسيد: پيامبر چه شد؟! گفتند: به سلامت برگشته است. گفت او را به من نشان دهيد و چون رسول خدا را ديد گفت:


1- سيره ابن هشام، ج 3، ص 39؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 112؛ طبرى، ج 2، ص 388؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 440؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 39؛ اسد الغابه، ج 2، ص 249.
2- كامل ابن اثير، ج 2، ص 109؛ اسد الغابه، ج 1، ص 154.

ص: 36

«كُلُ مُصيتهٍ بَعْدَكَ جَلَلٌ»؛ (1)

«همه مصيبت ها با سلامتى تو كوچك است!» و بدين گونه در مصيبت و فراق سه تن از عزيزانش، صبر و بردبارى را پيش گرفت. (2) حمزه سيد الشهدا

آرى، اينان تنها چند نمونه بودند از شهداى احد و اصحاب و ياران فداكار رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در راه ايمان و عقيده و در دفاع از توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى، جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند و صداقت و وفادارى و شهامت را به اوج رساندند.

اما مى توان گفت كه اگر همه اين بزرگواران و همه اين شهداى عزيز و همه شهداى اوّلين و آخرين، در يك صف و حمزه سيد الشهدا به تنهايى در يك صف قرار گيرد، طبق گفته رسول خدا، او بر همه اين شهيدان، به جز انبيا و اوصيا، فضيلت و برترى خواهد داشت؛ «سَيّدُ شُهَداءِ اْلَاوَّلين وَ الآخِرين ما خَلا الأَنبياءِ وَ الأَوصياء». (3)

آرى، تنها او است كه با لقب «افضل الشهدا» و «اسد اللَّه و اسد رسوله» و «سيد الشهدا» مفتخر و ملقّب گرديد.

«وَعَلى قائمة الْعَرش مَكْتُوب؛ حمزة اسَد اللَّه وَ اسَد رسوله و سيّد الشهداء» (4)

حضرت حمزه در آستانه جنگ

«وَالَّذى انْزَلَ علَيكَ الكِتابَ لَنُجادِلَنَّهُمْ».

به هنگام عزيمت رسول خدا صلى الله عليه و آله به احد، هر يك از ياران آن حضرت در استقامت و پايدارى و حمايت خود از پيامبر مطلبى مى گفت و در وفادارى خويش و تشجيع ديگران جمله اى به كار مى برد، آنان كه در جنگ بدر حضور نداشتند مى گفتند: اى رسول خدا، ما براى جبران جنگ بدر در انتظار چنين روزى به سر مى برديم.

بعضى ديگر مى گفتند: اگر ما امروز در مقابل مشركان مقاومت نكنيم پس كى اين مقاومت را نشان خواهيم داد و ...

و بدين گونه به سوى احد حركت كردند و به طورى كه پيشتر گفتيم، گروهى از آنها نتوانستند بر وعده خويش استوار بمانند و در لحظات سخت جنگ، جبهه را ترك كردند. اما در مقابل، گروهى، بر گفتارشان پايدار ماندند و بر وعده خويش عمل نمودند و در اين راه


1- جَلَل، هم در كثرت و هم در قلّت به كار مى رود كه در اينجا معناى دوم منظور است.
2- سيره ابن هشام، ج 2، ص 43؛ طبرى، ج 2، ص 392
3- كمال الدين، ج 1، ص 263
4- بصائر الدرجات، ص 34؛ بحار الانوار، ج 27، ص 7

ص: 37

به شهادت رسيدند و يا با تن مجروح برگشتند. از جمله اين شهدا، حمزه سيد الشهدا است. او به هنگام حركت عرض كرد:

«يا رَسُول اللَّه، وَالَّذي انْزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ لُنُجادِلَنَّهُمْ» (1)

«اى پيامبر خدا، سوگند به خدايى كه قرآن را بر تو فرستاد، در مقابل دشمن تا آخرين نفس مبارزه سختى خواهيم كرد.»

شهادت حمزه و رؤياى رسول خدا صلى الله عليه و آله

رسول خدا به هنگام عزيمت به احد، خطاب به يارانش فرمود: «من در شب گذشته، در عالم خواب ديدم كه گاوى نزد من ذبح گرديد و قبضه شمشيرم شكست. تعبير من از اين خواب اين است كه گروهى از يارانم كشته مى شوند و يك نفر هم از اهل بيت من به شهادت مى رسد؛ «امّا الْبَقَرُ فَهِيَ ناسٌ مِن اصحابي يُقَتَلُونَ وَ امّا الثلمُ الذي رَأيتُهُ في ذُبابِ سَيفي فَهُوَ رَجُلٌ مِنْ اهْلِ بَيتي يُقْتَل» (2)

و در بعضى از روايات به جاى «رَجُلٌ مِنٌ اهٌل بَيْتي»، «رَجُلٌ مِنْ عِتْرَتي» آمده است.

شهادت با دهان روزه

واقدى مى نويسد: «وَ يُقالُ كانَ حَمْزةُ يَومَ الْجُمعةِ صائِماً وَ يَوم السَّبت صائماً فلاقاهُمْ وَ هُو صائِم» (3)

«مورخان نوشته اند: حمزه روز جمعه، يك روز قبل از جنگ، و روز شنبه كه جنگ واقع شد، روزه دار بود و با دهان روزه با دشمن مواجه گرديد و به شهادت رسيد.»

چگونگى شهادت حمزه عليه السلام

گرچه حضرت حمزه به دست غلامى شقى، به نام وحشىِ حبشى به شهادت رسيد ليكن در انجام اين جنايت هولناك، او را دو نفر تشويق و ترغيب نمود و در واقع در اجراى اين عمل فجيع، دو عامل نقش اساسى را ايفا نمودند:

1- جُبير بن مُطعِم

ابن ابى الحديد در اين باره مى گويد:

«وَكانَ حَمْزَةُ بْن عَبدِالْمُطَّلِب مغامراً غَشَمْشَماً لايَبْصُر امامَهُ»؛ «حمزةبن عبدالمطلب بسيار نترس و جسور بود و در جنگ ها پيش پاى خود را نمى ديد.» سپس مى گويد: در جريان جنگ احد، جبربن مطعم به غلام خويش وحشى چنين گفت:


1- تاريخ ابن كثير، ج 4، ص 12
2- الروض الانُف، ج 3، ص 139؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 12؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 16
3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 243 و ج 14، ص 223؛ بحار الأنوار، ج 20، ص 125

ص: 38

«وَيلَكَ انَّ عَلِياً قَتَلَ عَمّي طُعَيمَة و ...»؛ «واى بر تو! مى دانى كه على در جنگ بدر، عمويم «طعيمه را كشت و ...» پس اگر در اين جنگ تو او را بكشى آزادت مى كنم و اگر محمد و يا حمزه را هم بكشى آزاد خواهى شد؛ زيرا بجز اين سه تن كسى با عموى من هم سنگ نيست.

وحشى پاسخ داد: اما محمد، يارانش دور او را مى گيرند و راهى بر او نيست و اما على به هنگام جنگ آن چنان چابك و فرزانه است كه بر كسى اجازه تحرك نمى دهد و اما حمزه چرا، زيرا او به هنگام جنگ آن چنان به خشم مى آيد كه زير پاى خود را نمى بيند! (1) جبير بن مطعم به وعده اش وفا نمود و پس از مراجعت وحشى به مكه او را آزاد كرد.

2- و ديگر كسى كه وحشى را بر اين جنايت تشويق كرد و در به شهادت رسانيدن حمزه نقش اساسى داشت، هند همسر ابوسفيان بود.

او كه در چرب زبانى و زيبايى زبانزد مردم مكه بود (2) و از فتاكى و بى باكى وحشى و از پيمانش با جبير آگاهى داشت، با وى ملاقات نمود و بر انجام مأموريتى كه بر عهده گرفته بود تأكيد و ترغيب كرد و در مقابل قتل يكى از سه نفر كه جبير پيشنهاد داده بود، جايزه بزرگى را بر وى وعده داد. پاسخ وحشى به هند همان بود كه به جبير داده بود ولى در قتل حمزه او را اميدوار ساخت و لذا در طول راه هر وقت وحشى و هند به همديگر مى رسيدند هند او را با اين جمله خطاب مى كرد و بر تصميمش تشويق مى نمود:

«وَيهاً يا ابا دستمة اشْفِ وَ اسْتشْفِ»؛ (3)

«به هوش باش اى ابا دستمه (كنيه وحشى است) تا دل ما را آرام و خودت را آزاد كنى.»

از وحشى بشنويم:

بر اساس نقل مورّخان، وحشى خود گفته است كه: در اثر اين تشويق ها، به همراه مشركان وارد منطقه احد گرديد و مترصد بود تا به آزادى خويش و به وصال هند و جوايز او نايل گردد. او كه در «حربه» (4) اندازى فن آور بود و در اصابت هدف كمتر خطا مى كرد، مى گويد:

در اوج درگيرى جنگ، براى دست رسى به حمزه وارد ميدان شدم و در پى فرصت مناسب لحظه شمارى مى كردم و در


1- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 243؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 11؛ الروض الأنف، ج 3، ص 138؛ بحار الأنوار، ج 2، ص 83
2- مجالس المؤمنين، ج 1، ص 178. در معرفى نقش هند و ابوسفيان و وحشى در جنگ احد، مطالبى خواهيم آورد.
3- طبرى، ج 2، ص 368؛ كامل، ج 2، ص 103؛ البراية و النهايه، ج 3، ص 11.
4- حربه به فارسى زوبان و آن نيزه كوتاهى است كه از چند قدمى به سوى دشمن انداخته مى شود.

ص: 39

پشت هر درخت و قطعه سنگى مخفى مى شدم تا بلكه در تير رس من قرار گيرد؛ «... اسْتَتِرُ مِنْهُ بِشَجَرة اوْ بِحَجر لِيْدنُو مِنّي ...».

در اين هنگام حمزه در ميدان ظاهر گرديد كه با هر كس رو به رو مى شد يا او را فرارى مى داد و يا با ضربتى از كار مى انداخت. حمزه در ميدان با دو علامت شناخته مى شد؛ يكى آن كه با دو دست و با دو شمشير مى جنگيد و ديگر اين كه پَرِ شتر مرغى به كلاه خود نصب مى كرد.

وحشى مى گويد: در اين ميان «سباع بن عبدالعزى» از سران سپاه شرك به مصاف حمزه درآمد و حمزه فرياد مى زد:

«هَلمَّ الىَّ يا ابنَ مُقَطّقَهِ البُظور»، «اى پسر زن پست، به سوى من آى»، آنگاه به وى حمله نمود. در اين درگيرى و جنگ و گريز بود كه به كمين گاه من نزديك شد، او كه مانند شير ژيان به كسى مجال تحرك نمى داد، در موقعيت مناسبى در مقابل من قرار گرفت و من به «حربه» ام تكان سختى وارد كردم و به سوى حمزه انداختم حربه به زير شكم (1) حمزه اصابت كرد و از پشتش سر درآورد! او هم به من هجوم آورد ولى توانش را از دست داده بود و در چند قدمى من بر زمين افتاد. و اين در وضعيتى بود كه در اثر درگيرى شديد، هيچ يك از مسلمانان متوجه جريان نبودند و لذا من در گوشه اى صبر كردم و مطمئن شدم كه حمزه ديگر زنده نيست. به سويش برگشتم و حربه را برگرفتم و مژده قتل او را كه هدفى جز آن نداشتم، بر لشكريان رسانيدم. (2) در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه حربه وحشى به زير گلوى حمزه اصابت كرد و چون بر زمين افتاد، دشمن از هر طرف بدو حمله آورد و با ضربه هاى متعدد و كارى و به صورت قتل صبر او را به شهادت رساندند. در اينجا بود كه وحشى سينه آن حضرت را شكافت و كبدش را براى گرفتن جايزه نزد هند برد، هند كبد را در دهان گذاشت و خواست آن را بجود و ببلعد ولى كبد در دهانش مانند قطعه استخوانى شد و آن را بيرون انداخت. (3) پيكر حمزه پس از شهادت

پس از شهادت حضرت حمزه تا دفن آن حضرت، چند حادثه نسبت به پيكر پاكش رخ داد كه به نقل آنها مى پردازيم:


1- در بعضى از متون «فَاصابت لِيَّتّهُ» و در بعضى ديگر «فَاصابت ثنيّته» ضبط شده است كه اوّلى به معناى زير شكم و دوّمى به معناى زير گلو است.
2- تاريخ ابن كثير، ج 4، ص 19؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 108
3- ارشاد مفيد، ص 92

ص: 40

1- هند و پيكر حمزه عليه السلام

اولين حادثه پس از شهادت حضرت حمزه، مثله شدن پيكر آن حضرت به وسيله هند بود.

طبرى در اين باره مى گويد: پس از شهادت حمزة بن عبدالمطّلب و خاموش شدن شعله جنگ، هند همراه ديگر زنان قريش، به سوى ميدان جنگ هجوم بردند و به مُثله كردن اعضاى ياران پيامبر پرداختند؛ يكى از آنها هند بود كه خود را به پيكر حمزه رسانيد و آن را قطعه قطعه كرد. و گوش و بينى و ساير اعضايش را بريد و از آنها براى خود خلخال و گردن بند ساخت و زيور آلات خود را به وحشى بخشيد و هم او سينه حمزه را شكافت و كبدش را درآورد و خواست آن را ببلعد كه نتوانست (1).

در تفسير قمى آمده است: «فَجائَتْ الَيهِ هِند فَقَطَعَتْ مَذاكِيره! وَ قَطَعَتْ اذُنَيه وَ قَطَعَت يَديه وَ رِجْلَيه» (2)؛ «هند آنگاه كه در كنار پيكر حمزه قرار گرفت، تمام اعضاى او! و دست و پايش را قطع كرد.»

طبرى مى نويسد: هند پس از انجام اين جنايت بر بالاى سنگ بزرگى رفت و آنان را مورد خطاب قرار داد و اشعار معروف خود را با صداى بلند خواند.

اشعار هند، كه بيشتر مورّخان آن را نقل كرده اند چنين است:

نَحنُ جَزيناكُم بِيَوم بَدرٍ وَالحَربُ بَعدَ الحَرب ذات سعْرٍ

ما كان عَن عُتْبَةَ لي مِن صَبرٍ وَلا اخى وَ عَمِّهِ وَبَكْري

شَفَيتُ نَفْسي وَقَضَيتُ نَذْري شَفيت وَحشي غَليل صَدرى

فَشُكر وَحشىّ عَلَىَّ عُمري حتّى تَرم اعْظمي في قبري (3)

«اين كشتار، پاداش ما بود بر شما از جنگ بدر؛ زيرا جنگ پس از جنگ است كه ارزش دارد.» «در مصيبت عتبه و برادرم و عمويم و بكر صبرم به آخر رسيده بود.»

«واينك شفا يافتم و نذرم را ادا كردم؛ وحشى! تو بودى كه بر عهد خود با من وفا كردى و غم را از سينه ام زدودى.»

«بر من است كه تا زنده ام شكرگزار او باشم بلكه تا پوسيدن استخوان هايم در درون قبرم سپاسگزارش گردم.»

ابن اسحاق مى گويد: از جمله اشعارى كه هند پس از مثله كردن پيكر حمزه مى خواند، اين بود:


1- طبرى، ج 2، ص 385؛ كامل، ج 2، ص 111؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 36
2- تفسير قمى، ج 1، ص 17
3- الروض الأُنُف، ج 3، ص 169؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 37

ص: 41

شَفَيتُ مِنْ حَمْزَةَ نَفسي بأُحُد حَتّى بَصَرتُ بَطْنَهُ عَنْ الكَبِد

اذْهَبَ عَنّى ذاكَ ماكنتُ اجِدُ مِن لَذعة الْحُزْنِ الشَّدِيد الْمُعْتَمد

«من از كينه اى كه از حمزه در دل داشتم، در احد تشفى يافتم، آنگاه كه شكم او را تا كبد شكافتم.»

«اين عمل ناراحتى مرا از ميان برد كه مدام به صورت اندوه شديد بر من فرود مى آمد.» (1).

2- ابوسفيان و پيكر حمزه عليه السلام

ابن اسحاق مى نويسد: پس از مثله شدن حمزه «حُلَيس بن زبان»، از سران سپاه شرك، كه ديد كه ابوسفيان با نوك نيزه به گونه آن حضرت فشار مى دهد و مى گويد: «ذق يا عقق (2)»؛ «بچش اى كسى كه بر بت هاى عماق شدى!» حُليس گفت: عجب كار شرم آورى! كسى كه خود را رييس قومش مى داند، با پسر عمويش كه تكه گوشتى بيش نيست، با چه خشونت و تحقير برخورد مى كند!

ابوسفيان گفت: «وَيحَك اكتمها عَنّي فَانَّها كانَتْ زلّةً»؛ «لغزشى بود روى داد، فاش نكن!» (3) 3- رسول خدا و پيكر حمزه

بنا به نقل بعضى از مورّخان، رسول خدا صلى الله عليه و آله با اين كه مجروح بود و حالى به شدت آزرده داشت، در جستجوى پيكر حضرت حمزه برآمد.

ابن اسحاق مى گويد: «وَخَرَجَ رَسولُ اللَّه فيما بَلَغَني يَلْتَمِسُ حمزة بن عبدالمطّلب فَوَجَدَهُ ببطن الوادي قَدْ يقرّ بطنه» (4).

در تفسير قمى آمده است: پس از فروكش كردن شعله جنگ، رسول خدا به يارانش فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه از عمويم حمزه خبرى بياورد؟! «حدث بن اميه» عرض كرد: من محلى را كه او افتاده است مى شناسم و خود را به كنار پيكر حمزه عليه السلام رسانيد اما چون او را با وضع فجيع و دلخراش ديد، نتوانست خبر را به رسول خدا برساند و چون دير كرد پيامبر صلى الله عليه و آله به امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «يا عَلِي اطْلُب عَمّك»؛ «اى على، به سراغ عمويت برو» آن حضرت نيز چون وضع حمزه عليه السلام را مشاهده كرد، به خود اجازه نداد كه رسول خدا را آگاه سازد و لذا خود پيامبر با چند تن از صحابه حركت كرد و چون پيكر پاره پاره و مثله شده عمويش را ديد گريه كرد و فرمود:


1- الروض الانف، ج 3، ص 107
2- عقق اضم اول و فتح ثانى از عماق گرفته شده و صيغه مبالغه است مانند فسق.
3- سيره ابن هشام، ج 3، ص 37؛ الروض الأُنُف، ج 3، ص 170
4- البداية، ج 3، ص 39؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 388

ص: 42

«لَنْ أصابَ بِمِثْلِكَ أبداً»؛ «براى من مصيبتى بالاتر از مصيبت تو نيست.»

و نيز فرمود: «وَ اللَّه ما وَقفتُ مَوقِفاً أغيَظ عَلَىَّ مِن هذا الْمَكان»؛ (1)

«به خدا سوگند تا كنون چنين مصيبت سختى بر من روى نداده بود.»

در آن حال بود كه فرمود: هم اينك جبرئيل نازل شد و اين مژده را به من داد:

«انَّ حَمزة مَكْتُوب في السَّماوات السَّبْع حَمْزَةَ بْن عَبْدالمُطَّلب اسَد اللَّه وَ اسَدُ رَسُولِه»؛ (2)

«در آسمان هاى هفتگانه نوشته شده است كه حمزه شير خدا و شير رسول خدا است.»

و در روايت ديگر از جابر بن عبداللَّه انصارى نقل شده است كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله جسد عمويش را ديد گريه كرد و چون ديد او را مثله كرده اند، «شَهِق»، با صداى بلند گريست. (3) باز روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله چون بدن مثله شده حمزه عليه السلام را ديد، فرمود: «رَحِمَكَ اللَّه يا عَمّ فَقَد كُنتَ وَصُولًا لِلرَّحِم فَعُولًا بِالْخَيْرات»؛ (4)

«اى عموى من، خداى رحمت كند كه در زندگيت نسبت به ارحام خود ايفاى وظيفه كردى و آنچه نيكى بود انجام دادى.»

ظاهراً منظور آن حضرت از اين جمله، اين است كه تو در زندگى و تا آخرين نفس وظيفه خود را نسبت به رحم، كه من هستم انجام دادى؛ «وَصُولًا لِلرَّحِم» و آنچه خير و نيكى و فداكارى براى حفظ اسلام در مقابل كفر و الحاد بود از خود نشان دادى؛ «فَعُولًا بِالْخَيرات».

آنگاه عباى خويش را به روى پيكر حمزه انداخت و چون عبا كوتاه بود و تمام پيكر را پوشش نمى داد، روى پاهاى او را با علف هاى بيابان پوشانيد.

دو مطلب قابل بحث:

در منابع حديثى و تاريخى از رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام مشاهده پيكر عمويش حضرت حمزه، دو مطلب نقل شده است كه هر دو جاى بحث و بررسى و در نهايت جاى شك و ترديد است.

مطلب اول اين كه: چون آن حضرت پيكر عمويش را با آن وضع فجيع و دلخراش ديد عرض كرد: «الّلهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ وَ الَيكَ الْمُشْتَكى وَ أَنْتَ الْمُسْتَعان عَلى ما أَرى». سپس فرمود: «لَئِنْ ظَفَرتُ لأمثلنّ و لأمثلنّ»؛ «اگر بر قريش دست يابم از آنان مثله ها خواهم كرد!»

در بعضى نقل ها آمده است: «لَئِنْ


1- تفسير قمى، ج 1، ص 123؛ كامل بن اثير، ج 2، ص 112؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 331
2- تاريخ ابن ابى كثير، ج 4، ص 40
3- اسد الغابه، ج 2، ص 54
4- همان.

ص: 43

ظَفَرتُ بِقُرَيش لأمثلنّ مِنْهُم بِسَبْعِين رَجُلًا» (1)؛ «اگر به قريش پيروز شوم، هفتصد نفر از آنان را مثله خواهم كرد.»

اينجا بود كه اين آيه شريف نازل گرديد: وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ؛ (2)

«اگر مجازات كرديد. به همان اندازه كه بر شما ضربه وارد شده است مجازات كنيد و اگر صبر كنيد بهتر است براى صبر كنندگان.»

بخش دوم اين نقل «لَئِنْ ظَفَرتُ لأمثلنّ ...» و نزول آيه وَإِنْ عَاقَبْتُمْ ... از جهاتى مورد سؤال است؛ زيرا اولًا: گفتار آن بزرگوار، با عمل آن حضرت منافات دارد، بدين جهت كه در همان حال كه پيامبر در كنار پيكر عمويش قرار گرفته بود و مى فرمود «لئن ظفرت ...» تعداد بيست و هشت نفر از اجساد مشركين را مى ديد كه به روى خاك افتاده اند و اگر بنا بود از قريش كسى را مثله كند، دستور مى داد همان اجساد را مثله مى كردند.

و

ثانياً: نزول آيه شريفه در جنگ احد و درباره شخص رسول خدا از نظر محققان پذيرفته نيست؛ مثلًا مرحوم قمى از قدماى مفسران مى گويد: اين آيه شريفه وَإِنْ عَاقَبْتُمْ ...، از آيات سوره نحل است و اين سوره مكّى است و اگر آيه به جنگ احد و به موضوع مثله مربوط مى شد على القاعده بايد در سوره آل عمران كه بيشتر آيات مربوط به جنگ احد در اين سوره آمده است، قرار مى گرفت؛ «فَهذِهِ الآية في سُورة النّحْل وَ كانَ يَجِبُ أنْ يَكُونَ فِي هذِهِ السّورَة». (3)

علّامه طباطبايى از آيه شريفه يك مفهوم عام استفاده كرده و مخاطبان را همه مسلمانان دانسته است. اين مفسّر بزرگ آيه را به طور اجمال چنين معنى مى كند و مى گويد: سياق آيه شريفه، نشان گر آن است كه مخاطب آن، همه مسلمانان است و مفهوم آيه اين است كه شما مسلمانان اگر در مقابل ايذاء و اذيت مشركين خواستيد مجازاتشان كنيد، چون ايذاء آنها نسبت به شما، در جهت ايمان شما و در جهت مخالفت شما با خدايان آنها بود، پس مجازات شما هم بايد در همين جهت و فقط بر اساس شرك و الحاد آنها باشد.

و عمل شما خالص براى خدا انجام گيرد. و هيچ شائبه ديگرى بر آن راه نيابد. (4) بطورى كه ملاحظه مى كنيد از نظر مرحوم علامه، آيه شريفه داراى جنبه عمومى است و به موضوع مثله ارتباطى


1- تاريخ الخميس، ج 1، ص 441؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 40
2- نحل: 126
3- تفسير قمى، ج 1، ص 123
4- الميزان، ج 12، ص 402

ص: 44

ندارد و اگر مربوط به مثله هم باشد، باز هم جنبه عمومى دارد و مخاطب آن، همه مسلمانان حاضر در جنگ است نه شخص رسول خدا. و بعضى شواهد تاريخى هم آن را تأييد مى كند؛ از جمله در سيره حلبيه آمده است كه «ابوقتاده» يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله با مشاهده مثله شدن حضرت حمزه تصميم گرفت اجساد مشركان را مثله نمايد و رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصاً از اين عمل نهى كرد. (1) و در بعضى منابع آمده است كه وقتى اصحاب رسول خدا حزن شديد آن حضرت را نسبت به عمويش مشاهده كردند، گفتند: «به خدا سوگند اگر روزى بر قريش پيروز شويم از آنان چنان مثله خواهيم كرد كه در تاريخ عرب سابقه نداشته باشد؛ «لَئِنْ اظْفَرَنا اللَّهُ بِهِم يَوماً مِنَ الدّهر نمثّلنّ بهم مُثلة لم يُمثّلها أحد مِنَ العرب» (2)

و اين نقل نيز مؤيد عمومى بودن آيه شريفه است كه آيه در واقع پاسخى است بر اين نوع افكار قومى و تعصب قبيله اى.

مطلب دوم اينست كه: نقل مى كند رسول خدا صلى الله عليه و آله با مشاهده بدن مثله شده عمويش فرمود:

«لَولا انْ تَحْزَنَ صَفيّة وَ يَكُون سُنَّة مِن بَعدي لَتَرَكْتُهُ حَتّى يَكون في بطون السباع و حواصل الطير» و به نقل ديگر:

«لَتَرَكْتُهُ حَتّى يُحشَر مِن بطون الطير و السباع». (3) «اگر نبود حزن و اندوه صفيه و اگر نبود اين كه در ميان مسلمانان سنت عملى باشد، پيكر حمزه را دفن نمى كردم تا در شكم وحوش و طيور قرار گيرد يا از شكم وحوش و طيور محشور شود.»

و اين گفتار رسول خدا نيز جاى ترديد است و صحّت آن مورد بحث قرار گرفته؛ زيرا:

اولًا: گذاشتن پيكر شهيدى در روى خاك هاى گرم و در مقابل آفتاب سوزان و قرار دادن آن در معرض هجوم طيور و درندگان، با تدبير و حكمت رسول خدا سازگار نيست؛ زيرا اين عمل نه تنها انتقام گرفتن از دشمن و اداى حق آن شهيد بزرگوار نيست بلكه با توجه به اين كه طبق دستور اسلام و سنت رسول خدا، تجليل و تكريم ميت هر مسلمان و پيكر هر شهيد در دفن او است، اين عمل نسبت به حمزه عليه السلام نوعى وهن و تحقير هم تلقى مى گردد.

وثانياً: اخلاق كريمه رسول خدا در


1- شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 17
2- الاكتفا، به نقل از تاريخ الخميس، ج 1، ص 441؛ نهى ابى داود، ج 2، ص 174؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 389
3- اسد الغابه، ج 2، ص 53؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 174

ص: 45

جنگ بدر، اجازه نداد اجساد مشركين در بيابان رها شود و لذا دستور داد همه آنها را در چاه بريزند و مستور نمايند، پس چگونه متصوّر است كه شهيد بزرگوارى مانند حمزه سيد الشهدا در مقابل وحوش و روى خاك هاى سوزان بيابان احد بماند؟!

4- صفيه و پيكر حضرت حمزه عليه السلام

ابن اسحاق مى نويسد: خواهرش صفيه خود را به احد رسانيد تا پيكر برادرش را ببيند، چون خبر به رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد، به زبير دستور داد كه «أَلْقِها فأرجعها، لا تَرى ما بِأَخيها»؛ «برو و مادرت را برگردان تا برادرش را با اين وضع نبيند.» زبير به استقبال مادرش شتافت و گفت مادر! رسول خدا دستور مى دهد كه بر گردى، صفيه گفت: چرا برگردم؟ من شنيده ام كه برادرم را مثله كرده اند و مى خواهم با پيكر مثله شده اش ديدار كنم ولى بدان تحمل همه اين مصائب در راه خدا سهل است و به هر چه در اين راه پيش آيد راضى ام و از خدا پاداش و صبر مى خواهم.

زبير چون گفتار صفيه را به رسول خدا عرض كرد، حضرت فرمود:

«خَلِّ سَبيلَها»؛ «پس او را آزاد بگذار!» چون چشم صفيه به بدن قطعه قطعه شده برادرش افتاد، گفت: انّا للَّهِ وَ انّا الَيهِ راجِعُون آنگاه درباره او دعا و استغفار كرد. (1) ابن ابى الحديد از واقدى نقل مى كند كه چون صفيه به احد آمد، انصار مانع شدند كه نزد رسول خدا بيايد ولى آن حضرت فرمود «دَعُوها»؛ «مانعش نشويد.» آنگاه در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله نشست و شروع به گريه كرد. او كه گريه مى كرد، رسول خدا هم مى گريست و چون صدايش به گريه بلند مى شد رسول خدا بلند مى گريست؛ «فجعلتها اذا بكيت يبكى رسول اللَّه و اذا نشجت ينشج رسول اللَّه» فاطمه زهرا عليها السلام در كنار آنان بود و گريه مى كرد و رسول خدا هم به هرماه او گريه مى كرد. آنگاه فرمود:

گريه مى كرد. آنگاه فرمود: «لَنْ اصاب بمثل حمزة أبداً»، سپس خطاب به صفيه و فاطمه زهرا عليها السلام فرمود: بشارت مى دهم بر شما كه جبرئيل، نازل گرديد و به من خبر داد:

«إِنَّ حمزة مكتوبٌ فى أَهْلِ السّماواتِ السَّبْع حَمزة بْن عبدالمطلّب اسَدُاللَّه وَ اسَدُ رَسُولِهِ» (2)


1- الروض الأُنُف، ج 3، ص 172؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 41؛ اسد الغابه، ج 7، ص 172؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 112.
2- شرح ابن ابى الحديد، 15، ص 17.

ص: 46

5- گريه شديد رسول خدا به هنگام نماز بر عمويش حمزه

در ذخائر العقبى آمده است كه پيامبر خدا چون در كنار پيكر حمزه براى اقامه نماز ايستاد، با صداى بلند گريست، سپس آه عميقى كشيد و خطاب به پيكر او گفت:

«يا حَمزَة، يا عَمّ رسول اللَّه و اسَدُاللَّه وَ اسَدُ رسوله، يا حَمزَة، يا فاعلَ الْخَيْرات، يا حَمْزَة يا كاشِفَ الكُرُبات، يا حَمْزَةَ يا ذابَّ عن وجه رَسُول اللَّه».

باز هم گريه طولانى كرد، آنگاه به نماز پرداخت. (1) 6- هفتاد نماز بر پيكر حمزه عليه السلام

بيشتر مورّخان و محدّثان، از عبداللَّه بن عباس نقل كرده اند بر خلاف همه شهيدان، كه رسول خدا بر آنان، مانند همه مسلمانان ديگر، يك نماز مى خواند، بر پيكر عمويش حمزه هفتاد نماز يا هفتاد و دو نماز گزارد. بدين ترتيب كه: ابتدا پيكر عمويش را با يك قطعه لباس سفيد پوشاند، سپس با هفت تكبير بر وى نماز خواند. پس از آن هر يك از شهدا را آوردند كه بر وى نماز بخواند، در كنار پيكر حمزه قرار داد و به هر دو نماز خواند و سرانجام بر پيكر عمويش هفتاد و دو نماز گزارد. (2) 7- دفن حضرت حمزه با كفن.

آنچه مسلّم است، اين است كه: بر پيكر شهدا كه در جبهه و ميدان جنگ به شهادت مى رسند، نه غسل مى كنند و نه كفن، بلكه با همان پيكر و لباس خون آلود به خاك مى سپارند. عمل رسول خدا درباره شهداى احد هم، چنين بوده است.

در منابع حديثى، از جمله در سنن ابى داود آمده است كه در جنگ احد رسول خدا دستور سلاح را از پيكر شهدا برگيرند و با لباس خون آلودشان دفن كنند. (3) كلينى رحمه الله از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: «چون مشركان لباس از تن حمزه برگرفته بودند و پيكرش برهنه بود، رسول خدا دستور داد بر عمويش كفن بپوشانند و لذا او را در ميان نمدى قرار دادند و دفن كردند رحمه الله «إِنَّ رَسول اللَّه صلى الله عليه و آله صَلّى عَلى حَمزة و كَفَّنَهُ لِأَنَّهُ كانَ جُرِّد» (4)

دفن حضرت حمزه

به هنگام دفن شهدا، پيكر چند تن از آنان براى دفن شدن به مدينه منتقل گرديد، چون اين خبر به رسول خدا صلى الله عليه و آله


1- ذخائر العُقبى، ص 181
2- سيره ابن هشام، ج 3، ص 30؛ الروض الأُنُف، ج 3، ص 17؛ سنن أبى داود، ج 2، ص 174
3- سنن ابى داود، ج 3، ص 274
4- فروع كافى، ج 1، ص 58

ص: 47

رسيد، از اين عمل منع كرد و فرمود:

«ادفنُوهُم حَيثُ صُرِعُوا»؛ «در همانجا كه به شهادت رسيده اند، دفن كنيد.» و چون دستور پيامبر به مدينه رسيد و جنازه «شماس مخزومى) هنوز دفن نشده بود، او را به احُد برگرداندند و در همانجا به خاك سپردند. (1) رسول خدا در بالاى سر هر يك از شهدا قرار مى گرفت، جمله اى در مقام ارجمند شهادت و رتبه و درجه شهدا در قيامت بيان مى كرد؛ از جمله اين كه مى فرمود:

«أَنَا شَهيدٌ عَلى هؤُلاء أَنَّهُ ما مِن جَريحٍ يُجْرَحُ في اللَّه إِلّا وَ اللَّهُ يَبعَثُهُ يَومَ القِيامَة و جُرحه يَدمى اللَّونُ لَونُ دَمٍ وَ الرِّيحُ ريحُ مِسكٍ».

آنگاه مى فرمود:

«انْظُرُوا أَكثر هؤُلاء جمعاً لِلقرآن فَاجْعَلُوه أَمام اصحابه في الْقَبر». (2)

«من شهادت مى دهم كه كسى در راه خدا مجروح نمى شود مگر اينكه خداوند در روز قيامت او را در حالى محشور مى كند كه از جراحت او خون جارى است، رنگ آن رنگ خون و بويش بوى مشك است».

سپس فرمود: هر يك از اين شهدا بيشتر قرآن بلد است، در داخل قبر، پيش روى همقبرش قرار دهيد.

حمزه به تنهايى در يك قبر

در منابع حديثى آمده است: در جنگ احُد انصار نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: يا رسول اللَّه، بدنها خسته و مجروح و قبر كندن بر تك تك شهدا طاقت فرسا است، فرمود:

«إِحفِرُوا وَ أَوسِعُوا وَ اجْعَلُوا الَّرجُلَين في القَبْرِ الواحد».

«قبر را وسيع تر حفر كنيد و هر دو نفر را در يك قبر به خاك بسپاريد.»

پرسيدند: «أَيُّهُم يُقَدَّم»؛ «كدام را در سمت قبله قرار دهيم؟» فرمود: «اكْثَرُهُم قرآناً»؛ «آنكه بيشتر قرآن بلد است». و بدين گونه، دو نفر و گاهى سه نفر در يك قبر دفن مى شدند. (3) از جمله پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد خارجة بن زيد با سعد بن ربيع و نعمان ابن مالك با عبده در يك قبر دفن شدند و همچنين عمرو بن جموح و عبداللَّه بن عمرو بن حرام كه با هم دوست صميمى بودند، در يك قبر دفن گرديدند. (4) ولى


1- سيره ابن هشام، ج 3، ص 42 سنن ابى داود، ج 2، ص 180
2- فروع كافى، ج 1، ص 58
3- سنن ابى داوود ج 2، ص 174؛ ابن كثير ج 4، ص 42؛ ابن اثير ج 2، ص 113
4- طبقات واقدى ج 2، ص 31

ص: 48

حمزه به تنهايى و مستقلًا در يك قبر دفن گرديد و در دفن او چند نفر شركت نمودند؛ از جمله امير مؤمنان عليه السلام و ابوبكر و عمر و زبير داخل قبر شدند و اين در حالى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با حالت تأثر در كنار قبر نشسته بود و بر خاكسپارى او نظارت مى فرمود (1) تشكيل مجلس عزا

رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه صحابه، پس از دفن شهدا، با استقبال زنان بيوه و كودكان يتيم وارد مدينه گرديد. در صفحات گذشته به بعضى از جريانات كه به هنگام مراجعت آنان واقع شده است اشاره كرديم ولى شايد جالب ترين اين حوادث و حساس ترين اين صحنه ها كه در مدينه به وقوع پيوست تشكيل مجلس عزا براى حمزه سيد الشهدا باشد.

ابن هشام از ابن اسحاق چنين نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از كنار خانه هاى قبيله «بنى عبدا الأشهل» و بنى ظفر عبور مى كرد، صداى بانوان اين دو قبيله را كه بر شهداى خود مى گريستند شنيد به آن حضرت رقّت دست داد و گريست و اشكش جارى گرديد و فرمود: «لكِنْ حَمْزَةَ لا بَواكِىَ لَهُ»؛ «ولى حمزه گريه كننده اى ندارد» چون اين سخن پيامبر را به سعدبن معاذ و اسَيد بن حُضَير نقل كردند، به بانوان اين دو قبيله دستور دادند لباس عزا به تن كنيد و در كنار بيت رسول خدا بر عموى آن بزرگوار گريه و عزادارى كنيد؛ «امَرا نسائَهُم ان يَتَحزَّمن ثُمّ يذهبنّ فيبكينّ عَلى عَمّ رَسُول اللَّه صلى الله عليه و آله». (2)

ابن اسحاق اضافه مى كند كه چون صداى گريه اين بانوان از كنار مسجد «و مجلس عزا» به گوش رسول خدا رسيد، از منزل خود حركت كرد و به ميان آنها رفت و چنين فرمود: خدا بر شما رحمت كند كه با وجود خويش مرا يارى و مواسات نموديد به خانه هاى خود برگرديد و «ارجعنَ يَرْحَمَكنَّ اللَّه فَقد آسيتنّ بأنفسكنّ»

واقدى متوفاى 207 پس از نقل همان مطالب مى گويد: بر اساس همان مراسم رسم زنان مدينه، تا امروز چنين است كه اگر يكى از عزايزانشان از دنيا برود اول بر حمزه گريه و عزادارى مى كند سپس بر عزيز از دست رفته خود «فَهُنَّ الَى الْيَوم اذا مات الْمَيّت مِن الأنصار بَدَأ النّساء فَبَكَينَ عَلى حَمزة ثُمَّ بَكَينَ عَلى مَيِّتِهِنَّ» (3)


1- كامل ابن اثير، ج 2، ص 113
2- سيره ابن هشام ج 3، صص 42- 43؛ ابن كثير، ج 4، ص 47؛ تاريخ الخميس ج 1، ص 444؛ طبرى ج 3، ص 392
3- طبقات واقدى ج 2، ص 31

ص: 49

رسول خدا چرا اندوهگين بود؟!

از آنچه ملاحظه كرديد، معلوم شد كه رسول خدا در شهادت عمويش به شدت متأثر و اندوهگين بود و لذا چون پيكر او را ديد با صداى بلند گريست و فرمود: «لَنْ اصاب بِمِثلك أَبَداً» و به همراه عمه اش صفيه و دخترش فاطمه نيز گريست. دوست داشت بانوان هم بر وى گريه كنند و از گريه كنندگان تقدير و آنها را دعا نمود و به هنگام اقامه نماز بر پيكر او، گريه ممتد و زمزمه و در دل داشت.

پر واضح است كه اين حزن و اندوه شديد رسول خدا، نبود مگر به جهت فداكارى و ثبات قدم حمزه و اين گريه نبود مگر به جهت تلاش و جانفشانى عموى رسول خدا در اعلالى كلمه حق، همانگونه كه فرمود: «كُنْتَ فَعُولًا بِالْخَيرات».

در واقع اندوه رسول خدا اندوه بر مصيبتى بود كه از فقدان يك مجاهد مخلص و مدافع شجاع بر اسلام وارد شده بود؛ زيرا رسول خدا نه در اثر عواطف شخصى و به انگيزه علاقه قومى بر كسى محزون مى گريد و نه كسى را با اين انگيزه ها به گريه تشويق مى نمود بلكه علاقه و دوستى او براى خدا و دورى و انزجارش هم براى خدا بود.

آرى، معيار اندوه رسول خدا بر حمزه، بر ارتباط حمزه با خدا بر مى گردد و حزن پيامبر بر وى به مقياس خسارت فقدان او نسبت به اسلام بود و گرنه همانگونه كه حمزه عموى پيامبر است، ابولهب نيز عموى پيامبر بود ولى هيچ عداوت و دشمنى مانند عداوت و دشمنى ابولهب نسبت به رسول خدا و هيچ ايذاء و اذيّتى مانند اذيت او نسبت به آن حضرت نبود و به همين نسبت انزجار رسول خدا از وى و در مقابل اين دورى و انزجار متقابل عنايت و علاقه رسول خدا صلى الله عليه و آله را مى بينيم نسبت به سلمان، كه مى فرمود: نگوييد سلمان فارسى، بگوييد سلمان محمدى تا آنجا كه درباره او فرمود: «سَلْمانُ مِنّا اهْل الْبَيت».

شاعر مى گويد:

كانت مودّة سلمان لهم رحماً ولم يكن بين نوح و ابنه رحم (1)

همان گونه كه عملكرد هند و


1- «محبت و دوستى سلمان موجب قرابت او با اهل بيت گرديد ولى در ميان نوح و فرزندش قرابتى نبود.»

ص: 50

ابوسفيان با پيكر آن شهيد عزيز و اهانت ابوسفيان بر قبر شريفش در دوران خلافت عثمان و تصميم معاويه بر محو اثر قبر او پس از گذشت بيش از چهل سال از جنگ احد (1) همه اينها دليل محكم بر نقش مؤثر آن بزرگوار در اعلاى كلمه حق و در هم كوبيدن شرك و الحاد بود.

پى نوشتها:


1- در بخشهاى آينده اين دو موضوع را ملاحظه خواهيد فرمود.

ص: 51

ص: 52

يادآورى:

در شماره پيشين، در مقاله «حضرت حمزه عليه السلام در جنگ احُد» راجع به طول و عرض كوه احد مطلبى نقل شده بود كه مورد نقد برخى از خوانندگان محترم قرار گرفت، بدين وسيله ضمن تشكر از اين عزيزان، اندازه صحيح و درست آن كه در كتاب «دراسات فى خدمة المدينة النبويّة- (1) احد» آمده به شرح ذيل اصلاح مى گردد:

«... طول سلسله جبال احد هشت كيلومتر و عرض آن در سمت شرق دو كيلومتر و در سمت غرب بيش از سه كيلومتر است.»

فصلنامه «ميقات حج»

ص: 53

حج گزارى ايرانيان در دوره قاجار

(1210- 1344 ق)

رسول جعفريان

مقدمه

در فقه اسلامى، انجامِ عملِ حج براى هر مسلمان- كه توان مالى و جِسمى انجام آن را داشته باشد- يك بار در عمر واجب است.

حج، در دو بخش انجام مى شود:

1- حاجى تا پيش از فرا رسيدن روز نهم ماه ذى حجه، در طول ماه ذى قعده و ذى حجه، بايد «عمره تمتع» انجام دهد و از مكه خارج نشود تا نوبت بخش دوم اعمال برسد. 2- از روز نهم ذى حجه؛ يعنى روز عَرَفه بخش دوّم آغاز مى شود؛ يعنى حاجى، عصر روز عرفه- از ظهر تا غروب- را در عرفات مى ماند يا به اصطلاح «وقوف» مى كند. بخشى از شب دهم را در مشعرالحرام توقف كرده و از صبح روز دهمِ ذى حجه كه عيد قربان است، تا روز دوازدهم، در صحراى منا مى ماند، يا به اصطلاح دو شب را در آنجا «بيتوته» مى كند. در اين سه روز، رَمْى جَمَرات و قربانى مى كند و سر خود را مى تراشد يا كوتاه مى كند. در اين بين يا بعد از روز دوازدهم، به مكه بر مى گردد و اعمال باقى مانده خود را شامل طواف، نماز طواف، سعى صفا و مروه و طواف نساء تمام مى كند و بدين سان، بخش دوم نيز كه «حج تمتّع» است پايان مى يابد.

درست است كه انجام حج، در عمر يك مرتبه واجب مى شود؛ اما هر شخصى مى تواند حج مستحبى نيز به جا آورد كه

ص: 54

همان اعمال پيشگفته را انجام مى دهد.

همچنين مى تواند به نيابت از افرادى كه حج بر آنان واجب بوده و انجام نداده اند، به حج مشرّف شود.

زائران خانه خدا در هر سفر، بيشتر كسانى هستند كه براى انجام «حجّ تمتع» عازم مى شوند.

زائران، پيش يا پس از اعمال حج، مدينه را هم زيارت مى كنند. اين زيارت گرچه واجب نيست و ربطى به اعمال حج ندارد، اما تقريباً در هيچ موردى ترك نمى شود.

گفتنى است در اعمال حج، هيچ تفاوتى ميان مذاهب اسلامى وجود ندارد و به جز در برخى از احكام فرعى، تمام مذاهب اسلامى به طور مشترك و در زمان تعيين شده، اين اعمال را برگزار مى كنند.

به همين دليل، انجام اين فريضه براى ايرانيان نيز كه از همان قرون نخست ظهور اسلام، آن را پذيرفتند، امرى رايج بوده و انجام اين سفر در فرهنگ دينى آنان، به طور طبيعى نهادينه شده است.

روزگارى كه ايرانيان بر مذهب سنت بودند و زمانى كه به مذهب تشيّع در آمدند و در همه ادوار، براى انجام اين فريضه، راه طولانى اين سفر را طى كرده و اعمال حج را انجام مى داده اند.

درست است كه سفر حج، سفرى شيرين و پرجاذبه بوده و هست، ليكن با اين حال، به دليل دشوارى هاى فراوانش، پر ماجرا و خاطره ساز بوده و خاطرات تلخ و شيرينش، براى همه نسل ها جالب توجه و خواندنى است. در هر زمان، نسل جديدى كه اراده و عزمِ سفر حج داشت، نيازمند تجربه هاى پيشينيان و پيرمردان بود و از اين جهت، نوعى حافظه تاريخى مداوم از اين سفر، در ذهنيّت جامعه اسلامى پايدار مانده است.

دشوارى هاى سفر حج، بيشتر در طى مسير سفر بوده است. اين مشكلات، افزون بر مشكلات طبيعى و جغرافيايى، ناشى از آزار و اذيت ساكنان اعرابى مسير بوده است. به علاوه، رويارويى زائران عجم شيعه با حجاج سنّى و ساكنان عرب آن نواحى هم دشوارى هايى را پديد مى آورده است. اين دشوارى ها، گاه چنان تصوير سختى از اين سفر به دست مى داد كه به طور عادى، به ويژه در برخى سال ها ودوره ها، انجام آن كارى معقول نمى نمود.

در برابر، شيرينىِ انجام فريضه حج و حضور در مسجدالحرام و مسجدالنبى

ص: 55

وعرفات و مشعر و مِنا و همچنين زيارت قبور امامان عليهم السلام چنان بر مذاق حاجيان خوش مى آمد كه بدون ترديد، اگر اين دشوارى ها نبود، بسيارى از آنان نه يك بار كه بارها به اين سفر مى رفتند؛ چنان كه برخى با وجود اين مشكلات، چنين مى كردند. اين شيرينى براى يك مسلمان معتقد كاملًا قابل درك است.

روحيه زائران در زمان انجام اعمال، آنگونه كه در خاطراتشان منعكس شده، نشانگر عمق لذّتى است كه يك زائر در آن زمان تجربه مى كرده است. زائر در آن لحظات، به طور معمول، نوعى تجربه عرفانى را در خود مشاهده و احساس مى كرد؛ تجربه اى كه نمودى از آن را مى توان در مطالبى كه در برخى از سفرنامه ها آمده، مشاهده كرد.

زائرى كه راه سفر را در ميان خار مغيلان مى پيمود، با ديدنِ كعبه، آنچنان احساس شادى و لذّت مى كرد كه «خار مغيلان» را «گل نسرين» به حساب مى آورد:

يا رب اين كعبه مقصود تماشاگه كيست كه مغيلان طريقش گل نسرين من است (1)

زائرى كه بيست و چهار ساعت، پيوسته با كجاوه راه پيموده و به منزل رسيده است، بايد به استراحت بپردازد، ليكن «براق عشق، بند و رَسَن را پاره كرده، شعله آتش شوق قوّت گرفته» همان وقت به سمت حرم حركت مى كند. (2) فرهاد ميرزا نيز كه اسير اين خار مغيلان شده، ياد شعر «حافظ» افتاده كه گفته است:

در بيابان چون به ياد كعبه خواهى زد قدم سرزنش ها گر كند خارمغيلان غم مخور (3)

فراهانى هم پس از انجام اعمال حج، اين شعر را سروده است:

در طى ره عشق اگر رنج كشيديم المنّةُ للَّهِ كه به مقصود رسيديم (4)

زائر ديگرى كه با نگاه به كعبه، آتش شوق و اشتياق از وجودش شعله ور شده و البته مشكلات راه را نيز پس از چندين ماه پشت سر گذاشته، مى گويد:

چو خوش بُد كعبه گر رفتن نمى داشت چو رفتن داشت برگشتن نمى داشت (5)

همين زائر وقتى به چند فرسنگى مدينه مى رسد، از حركت كاروان چنين ياد مى كند:


1- ميرزا على اصفهانى، ص 209
2- ميرزا على اصفهانى، ص 214.
3- فرهاد ميرزا، ص 162.
4- فراهانى، ص 185.
5- سفرنامه منظوم حج، ص 82.

ص: 56

پس آنگه با وقار و با سكينه روان گشتند تا شهر مدينه

دو فرسخ همچو صرصر مى دويدند نه با پا بلكه با سر مى دويدند! (1)

همانگونه كه پيشتر گفتم همه خاطرات حج شيرين نبوده است. يك زائر در طول مسير و در دورانى كه روزگار را در اين دو شهر سپرى مى كرد، با مسائل گوناگونى درگير مى شد. اين مسائل در دوره هاى مختلف، از جهاتى به يكديگر شباهت داشته و به تناسبِ عوض شدن اوضاع واحوال، نوعى دگرگونى در آنها پديد مى آمد. مى توان تصوّر كرد كه در دوره قاجاريه، به ويژه نيمه دوّم آن، كه اطلاعات ما از آن بيشتر است، حجّاج ايرانى وضعيت مشابهى را پشت سر نهاده اند؛ ما چگونگى اين مشكلات را طى عناوين خاصى، به بررسى خواهيم گذاشت.

منابع

براى شناخت آيين حج گزارى ايرانيان در دوره قاجارى (1210- 1343 قمرى) مهم ترين منبع، سفرنامه هاى حجّى است كه در اين دوره توسط درباريان، دبيران و عالمان نوشته شده است. تعداد اين سفرنامه ها بالغ بر سى عنوان است كه بيش از نيمى از آنها به چاپ رسيده و در دسترس عموم است.

گفتنى است در ميان دهها سفرنامه اى كه در دوره قاجارى در گزارش سفر حج نوشته شده، تنها چند نمونه به طور عمومى شناخته شده است كه از آن جمله مى توان به «سفرنامه فرهاد ميرزا» (1292) و «سفرنامه نايب الصدر شيرازى» (1305) اشاره كرد. با اعتراف به اين كه اين دو نمونه سفرنامه، حاوى آگاهى هاى ارجمندى از سفر حج بوده و مطالب خواندنى فراوان ديگرى در آنها آمده است. بايد گفت، ساير سفرنامه هاى اين دوره، هر يك به فراخور دانش و حال و هواى مؤلف، مشتمل بر مطالب ارزشمندى از اين سفر؛ اعم از آگاهى هاى دينى، تاريخى و اجتماعى است.

بديهى است به يُمْن اين سفرنامه هاست كه ما امروزه مى توانيم گزارش نسبتاً جامعى از حج گزارى ايرانيان در دوره قاجارى در اختيار داشته باشيم. اين افزون بر اطلاعات جغرافيايى است كه در باره شهرهاى ايران و عراق و شام و نيز مكه و مدينه در اين قبيل آثار


1- سفرنامه منظوم، ص 70.

ص: 57

آمده و لازم است كه به گونه اى عالمانه طبقه بندى شود تا بهتر مورد استفاده قرار گيرد.

مى توان گفت در دوره قاجارى، به ويژه ازسال 1260 هجرى به اين سو، سفرنامه نويسى يا به اصطلاح آن روزگار «روزنامه سفر» به طور جدّى در دستور كار فرهيختگان عصر قاجارى كه عشق به تأليف و نگارش داشتند، قرار گرفته است. اين حركت، به پيروى از آثار مشابهى بوده است كه برخى از غربيان، از قرن چهاردهم ميلادى به اين سو، تحت عنوان «سفرنامه» نوشته و به مرور در هند و ايران در دسترس ايرانيان قرار گرفته است. برخى از اين سفرنامه ها كه به نوعى به ايران مربوط مى شد، سخت مورد علاقه دربارى هاى ايران قرار داشت. (1) آگاهيم كه سفرنامه هاى اروپايى در دوره صفوى، در باره ايران و هند و به طور كلّى، آسيا تا چه اندازه گسترده بوده است. اين آثار به ويژه در دوره ناصرى، در اختيار درباريان ايران قرار گرفت و به همين دليل است كه نسخه هاى فراوانى از آنها در كتابخانه ملى ايران موجود مى باشد. (2) طبعاً اين حركت فرهنگى، به نوعى در ميان چهره هاى دانشى ايران تأثير گذاشت و ادبيات نوينى را در اين زمينه پديد آورد؛ ادبياتى كه مى توان آن را «ادبيات سفرنامه نويسى» نام نهاد.

سفرنامه هاى اين دوره، برخى گزارش سفر به اروپا و هند است. (3) برخى ديگر، گزارش سفرهاى زيارتى به عَتَباتْ در عراق كه كسانى مانند خود ناصرالدين شاه نيز در اين زمينه تأليف دارند. (4) برخى هم مربوط به سفرهاى داخلى در ايران است كه اين بخش بسيار گسترده بوده و حاوى اطلاعات بسيار با ارزشى است. در اين ميان، سفرنامه هاى حج كه گزارش سفر به حِجاز است، حجم قابل ملاحظه اى از نوشته هاى سفرنامه اىِ اين دوره را تشكيل مى دهد كه شمار زيادى از آنها، منبع نوشته حاضر است.

چيزى كه در باره سفرنامه هاى موجود گفتنى است، آن است كه، مؤلفانِ هر يك از اين سفرنامه ها، از منظرى خاص به مسائل و رخدادها نگريسته و نكات ويژه اى را مورد توجه قرار داده اند.

انتخاب ما، تنها شامل نكاتى مى شود كه به نوعى به حج گزارى ايرانيان مربوط است؛ يعنى نشان دادن اين كه ايرانيان چگونه سفر مى كرده اند، با چه مشكلاتى روبرو بوده اند و اصولًا چه نظامى براى


1- براى نمونه بنگريد: افضل التواريخ، ص 337. آقا احمد كرمانشاهى در كتاب «مرآة الأحوال» خود كه سفرنامه او به هند و در ضمن شرح حال خود اوست، با اشاره به سفرنامه هاى انگليسى ها مى نويسد: اگر كسى [از آنان] به مُلكى رود و يا از عجايب المخلوقات چيزى ببيند، آن را و احوال آن و ملك را و آن حيوان را نويسد و صورت آن را كشد و چون به كلكته و دارالرياسه ديگر اين جماعت رسد، وى را اعزاز كنند و آن كتاب را در چهاپخانه كذا برده از آن صدها نسخه چاپ كنند و به قالب نويسند ... و لهذا هر كس به هر ملكى كه رفت يا به جزيره اى كه رسيد، احوال آن را به شوق آنكه علاوه بر اعزاز و اشتهار، مبلغ كلّى عايد او خواهد شد، ثبت مى كند. مرات الأحوال، آقا احمد كرمانشاهى، قم، انصاريان، 1373 ج 2، ص 882. گزارش ما را در باره اين كتاب بنگريد در: مقالات تاريخى، دفتر اول، قم، الهادى، 1375 صص 97- 148
2- يكى از كارهاى دارالترجمه ناصرى، ترجمه همين سفرنامه ها بود. براى نمونه بايد از ترجمه سفرنامه «اوايلسن» به ايران ياد كرد كه سيد عبداللَّه آن را ترجمه و به ناصرالدين شاه اهدا كرده است فهرست نسخ خطى كتابخانه ملى ايران، ج 3، ص 37، 176. نمونه هاى ديگر: سفرنامه تركستان از «پاشينو»، ترجمه داود خانف، همانجا، ج 3، ص 219، 252. سفرنامه تونس، از «رباتل» و «دكتر تيران»، ترجمه على نامه نگار، همانجا، ج 3، ص 291. تنها در همين مجلّد از دهها سفرنامه ديگر كه براى ناصرالدين شاه ترجمه شده، نام برده است.
3- مانند سفرنامه «مسير طالبى في بلاد افرنجى» از ميرزا ابوطالب خان اصفهانى م 1221 كه در فاصله سال هاى 1213- 1218 در انگليس و هند بوده و سفرنامه خود را نوشته است. نمونه ديگر «سفرنامه و حيرتنامه» سلطان الواعظين است كه گزارش سفر او به هند در سال 1221 است و آن را در سال 1231 به دستور فتحعلى شاه تدوين كرد. نمونه ديگر، «تحفة العالم» از عبداللطيف شوشترى 1172- 1220 است كه گزارش سفر و زندگى اش را از سال 1202 تا 1216- كه در هند بوده و همانجا درگذشته- در آن نوشته است.
4- «سفرنامه ناصرالدين شاه به عتبات» يا «شهريار جاده ها»، به كوشش محمدرضا عباسى- پرويز بديعى، تهران، سازمان اسناد ملى ايران، 1372. سه نمونه ديگر: سفرنامه ابوالحسن خان فخرالملك اردلان به عتبات، سفر سال 1304 به كوشش محمد رضا عباسى، تهران، سازمان اسناد ملى ايران، 1372. سفرنامه اديب الملك به عتبات، به كوشش مسعود گلزارى، تهران، دادجو، 1364. سفرنامه عضدالملك به عتبات، به كوشش حسن مرسلوند، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى، 1370

ص: 58

اداره حج از سوى ايران و ايرانيان وجود داشته است. اين قبيل آگاهى ها، در برخى از سفرنامه ها به صورت مستقيم مطرح شده است؛ در حالى كه در برخى ديگر، تنها با اشاره از اين قبيل مسائل ياد شده است.

اين نيز گفتنى است كه سفرنامه نويسان از كارهاى يكديگر آگاهى داشته اند. براى مثال امين الدوله مى نويسد كه چون شرح ابنيه مدينه در سفرنامه هاى ديگر مندرج است، اين قبيل مطالب را در اينجا تكرار نمى كنم. (1) وى به خصوص از متن چاپى سفرنامه نايب الصدر ياد كرده و اين كه وى در آنجا شرحى از ظلم قونسول ايران در جدّه را در حق زوّار يادآور شده است. (2) همو از شخصى به نام حسام العلما نقل كرده كه در حال نوشتن «احوال و سفرنامه» خودش بوده و بنا دارد به محض «ورود به استانبول طبع و نشر» كند. امين الدوله كه او را بى سواد مى داند، از اين مسأله خشمگين شده، مى نويسد: «مصمم شدم كه ديگر روزنامه سفر را ننويسم و اگر بنويسم خيلى مختصر باشد و به دست هيچ كس نيفتد.» (3) برخى از سفرنامه ها به هدف آگاه كردن حجاج از مشكلات راه و برخى به هدف ارائه گزارش به دربار بوده است.

ميرزا عبدالغفار نجم الملك، منجم باشى ناصرالدين شاه در سفرنامه اش كه آن را در سال 1306 نوشته است، تكيه اش روى برخورد بدى است كه در عربستان با حجاج عجم شده است. وى در جايى امير جَبَل را كه سخت به حجاج صدمه مى رساند، تهديد كرده است كه «اگر اجل مهلت داد، مراتب سوء سلوك شما را در تقويم چاپى مندرج خواهد نمود و به عرض اولياى دولت خواهد رسانيد.» (4) گذشت كه سفرنامه نويسى از حدود سال 1260 هجرى به اين سو جدى تر شده است. يكى از كهن ترين اين سفرنامه ها، «سفرنامه حاج على خان اعتماد السلطنه» است كه در سال 1263 انجام شده و در كنار «سفرنامه محمد ولى ميرزا» (در سال 1260) پسر عباس ميرزا و سفرنامه بروجردى با عنوان «بزم غريب» (در سال 1261) در رديف نخستين سفرنامه هاى حج است كه در دوره قاجارى تأليف شده و ما از آنها آگاهيم. اعتماد السلطنه كه به همراه مهد عليا، مادر ناصرالدين شاه و آصف الدوله به حج سفر كرده، اطلاعات تاريخى


1- امين الدوله، ص 248
2- امين الدوله، ص 255
3- امين الدوله، ص 281
4- نجم الملك، ص 184

ص: 59

جالبى از حج گزارى ايرانيان و ساير مسلمانان آورده و به ويژه در باره شهرها و نيز دولت عثمانى آگاهى هاى تاريخى به دست داده است.

مشهورترين اين سفرنامه ها، «سفرنامه فرهاد ميرزا» معتمد الدوله- فرزند عباس ميرزا- از سياستمداران و عالمان خاندان قاجارى است كه جداى از اين اثر، آثار علمى وتاريخى ديگرى هم از وى برجاى مانده است. وى كه اهل علم و دانش بوده، آگاهى هاى مفصلى از ابعاد مختلف حج، از فقه و تاريخ به دست داده و سفرنامه خود را غنى كرده است. وى از جمله كسانى است كه در جستجوى اماكن تاريخى به هر گوشه اى سرزده و با توجه به اطلاعاتى كه از كتابهاى تاريخى معروفى مانند «خلاصة الوفاء» به دست آورده، يك يك مساجد مدينه را زيارت كرده، آگاهى هايى در باره آنها داده و حتى نقشه اى هم براى حرم پيغمبر صلى الله عليه و آله و مسجد النبى كشيده است. (1) همو با توجه به دانش وموقعيت خود، برخى از كتيبه هاى موجود مسجد را خوانده و در كتابش ثبت كرده است.

«سفرنامه حسام السلطنه»- برادر فرهاد ميرزا- سياستمدار مشهور دوره قاجارى كه در سال 1297 انجام گرفته، به لحاظ شرحى كه در باره اماكن تاريخى دارد و در باره بسيارى از آنها به طور مستقل مطالبى آورده، قابل توجه است.

اين قبيل مطالب از كتاب هايى كه همراه وى بوده و يا بعداً براى تكميل سفرنامه از آنها استفاده كرده، بر متن افزوده شده است.

در ميان سفرنامه هاى موجود، «سفرنامه فراهانى» كه در سال 1302 انجام شده، اطلاعات بسيار جالبى از حج گزارى ايرانى ها و حتى غير ايرانى ها دارد و از اين جهت واقعا ممتاز است.

وى به تفصيل در باره حجاج كشورهاى مختلف و چگونگى آمدن آنها وحتى مذهبشان سخن گفته است. از نظر شرح اماكن تاريخى نيز سفرنامه فراهانى، حاوى اطلاعات جالب و ممتازى است.

وى بسيارى از سنگ نبشته ها را كه نام بانى بناهاى مذهبى و تاريخ آنها را داشته، آورده است. وى تصويرى هم از مسجد الحرام كشيده است. (2) «سفرنامه مخبرالسلطنه» كه در سال 1321 نوشته شده، به لحاظ سفر دور دنيا اهميت فراوانى دارد. اطلاعات آن در باره


1- فرهاد ميرزا، ص 183
2- فراهانى، ص 192

ص: 60

مكه و مدينه نيز مفيد بوده و به احتمال نزديك به يقين مى توان گفت نخستين سفرنامه فارسى است كه در آن، عكس هايى از اماكن تاريخى آن بلاد چاپ شده است. در اين كتاب يك نقشه نيز چاپ شده است. (1) «امين الدوله»، شخصيت سياسى مشهور اين دوره، كه پس از سلطنت مظفرالدين شاه يك- دو سالى صدر اعظم وى بود، سپس عزل گرديد و امين السلطان به جاى او نشست، در سال 1316 سفرى به مكه داشته و گزارش آن را نگاشته است. اين سفرنامه به لحاظ آن كه از ديد شخصيتى چون امين الدوله است كه خود را علاقه مند به اصلاحات نشان مى داد، قابل توجه و خواندنى است.

«سفرنامه سيف الدوله»، تقريباً از نظر ارائه اطلاعات در باره حج گزارى ايرانيان، بسيار فقير است. در زمينه هاى ديگر نيز كمتر نكته تازه دارد. به عكس آن، «سفرنامه نايب الصدر» بسيار لطيف و مملو از نكات دينى و اخلاقى است. وى به خصوص در مواردى، هدفش را از نوشتن سفرنامه، راهنمايى حجاج بعدى عنوان مى كند، (2) و اين نكته قابل توجهى است. به همين دليل، اطلاعات جامعى در باره حج گزارى ايرانيان و دشوارى هاى اين سفر در اين اثر آمده است. وى شرحى از راه جَبَل و كارهاى ناپسند حمله داران بيان كرده و بعد مى نويسد:

مقصود از اين مطالب اين است كه اقلًّا هر كس يكى از اهل ولايت خودش يا شخص معتبرى را به دست داشته باشد كه موجب صدمه و اذيّت نگردد و در راه معطّل و حيران نماند. (3) وصف وى از مسجد النبى و شرح كتيبه ها و آثار آن نيز جالب توجه است. اين اقدام او به ويژه ثبت اشعار تركى بقاع بقيع و جز آن، بسيار مغتنم است.

«سفرنامه ميرزا داود وزير وظايف» نيز كه در سال 1322 انجام شده، سفرنامه اى با محتوا و ارجمند است.

توضيحات اين سفرنامه در باره حج گزارى ايرانيان جالب توجه و به لحاظ وصف اماكن تاريخى مخصوصا شرحى كه از مصلّاهاى مذاهب چهارگانه در مسجد الحرام داده، جالب توجه است.

در اين نوشته، از بيست سفرنامه قاجارى استفاده شده است كه در جمع، از بهترين و مشهورترين سفرنامه هاى موجود است. از آنجا كه اعمال حج در


1- مخبرالسلطنه، ص 256
2- نايب الصدر، ص 136
3- نايب الصدر، ص 172

ص: 61

ذى حجه انجام مى شود و بلافاصله پس از آن ماه محرم؛ يعنى آغاز سال جديد قمرى آغاز مى شود، ما سال انجام حج را مبناى نقل قول ها قرار داديم؛ گرچه ممكن است برخى از گزارش ها مربوط به ماه محرّم، يعنى سال بعد باشد. طبيعى است در هر بخش و ذيل هر عنوان، مطالبى كه مربوط به آن عنوان بوده، بر اساس سير تاريخى نقل ها، از هر سال، تنظيم شده است تا از اين رهگذر بتوان يك مشكل يا مسأله را در طول چند دهه دنبال كرد.

حج گزارى ايرانيان و مسأله روابط قاجار و عثمانى

از آنجاكه سرزمين حجاز در حوزه قدرت دولت عثمانى قرار داشت، انجام اعمال حج براى ايرانيان، به نوعى به روابط سياسى دولت قاجار و عثمانى ارتباط پيدا مى كرد. به همين دليل، از گذشته دور، در قراردادهايى كه ميان آن دو به امضا مى رسيد، به مسأله حج و زيارت عتبات توجّه كامل مى شد و اصل يا اصولى از آن به امر حج و زيارت اختصاص اختصاص پيدا مى كرد. البته بايد توجه داشت كه در مكه يا مدينه، دولت شُرَفاى علوى قدرت داشت و شريف وقتِ حجاز به طور معمول، چه براى كسب درآمد بيشتر و چه به انگيزه هاى مذهبى و نَسبى، مى كوشيد تا با ايرانيان روابط بهترى داشته باشد.

فراهانى (در سال 1302) از مناسبات خوب شريف عون با ايرانيان سخن گفته، مى نويسد: وى «زبان فارسى و تركى قدرى مى داند و هر كس از اعيان و ارباب كمال ايرانى به مكه مى آيد، طالب و شايق به ملاقات با اوست». (1) كما اين كه در جريان سفر امين الدوله به حج در سال 1316، شريف مكرر به ديدن وى آمده و امين الدوله نيز متقابلا هداياى فراوانى براى وى فرستاده است. (2) اما از آن جا كه شريف عامل دولت عثمانى بوده و از سوى ديگر، مى بايست پاسخگوى اكثريت سنّى مذهبِ حاضر در اين دو شهر باشد، نمى توانست در اين زمينه سرمايه گذارى بيشترى كند. با اين حال و در مجموع، مى بايست وجود شريف مكه را در شمار عوامل مثبت براى ايرانيان شيعه مذهب دانست. (3) به مسأله اصلى باز گرديم. پايه اساسى روابط تاريخى ايران و عثمانى بر


1- فراهانى، ص 200
2- براى نمونه، نك: امين الدوله، ص 205
3- در سال 1292 كه فرهاد ميرزابه حج رفت، شريفِ مكه نشان دولت ايران رابه او نشان دادكه به وى داده شده اما فرمان ندارد. فرهاد ميرزا قول داد تا فرمان آن نيز از تهران براى وى ارسال شود. فرهاد ميرزا، ص 223

ص: 62

نوعى رقابت سياسى و مذهبى استوار بوده و تنها در شرايط خاصى، اين روابط، به صورتى حسنه در مى آمده است. يكى از مهم ترين عوامل براى ايجاد زمينه مصالحه موقت كه گاه تا چند دهه پايدار مى ماند، درگير بودن دولت عثمانى در بخش اروپايى خود بود كه آن دولت را مجبور به نوعى سازش با دولت ايران مى كرد.

اصل بودن رقابت، با وجود رفت و آمد فراوان ايرانيان به عراق و حجاز و ارتباط برقرار كردن با شيعيان آن نواحى، زمينه را براى داغ نگاه داشتن اوضاع از سوى عثمانى فراهم مى كرد. اين دولت مى بايست به نوعى در سرزمين هاى خود، ذهنيّتى را بر ضدّ ايرانيان شيعى مذهب نگاه دارد. اين وضعيت در شرايط بحرانى بيشتر گشت و اساس آن از زمان صفويه پايه گذارى شده بود. (1) روابط غير حسنه ايران و عثمانى در دوره قاجاريه ادامه يافت و درگيرى هاى متعددى ميان سپاهيان دو دولت روى داد كه خارج از حوصله اين نوشته است.

آنچه از برخى از اسناد موجود بر مى آيد اين است كه تا پيش از سال 1237 دشوارى هاى موجود سبب ترك حج يا محدود بودن آن شده بود و پس از درگيرهايى كه ميان دو دولت رخ داد، به آرامى كار به گفتگو و مصالحه كشيده شد.

در نامه اى كه عباس ميرزا در اين سال به خسرو محمدپاشا والى ارزنة الروم نگاشت، اشاره شده است كه: «اهل اين ولايات به حكم شرع مستطاب ترك حج و تجارت در آن حدود را اقرب به صواب مى دانستند» اما پس از تعهدى كه شما داده ايد «بعض مردم ... فى الفور اسباب سفر مكه را مهيّا كردند و عازم و جازم آن سفر خيريت اثر شدند». (2) در همان سال 1237 صلح نامه اى ميان دو دولت منعقد شد كه اصلى از آن، به امر حج گزارى ايرانيان اختصاص داشت. نكته مهم در اين اصل، جلوگيرى از اجحافاتى بود كه در گرفتن ماليات و حقوق گمركى بر ايرانيان روا مى رفت. به علاوه احترام نهادن به حجاجِ اعيانِ دربارى نيز مورد تأكيد قرار گرفته بود. بخشى از اين اصل چنين است:

ماده ثانيه: و از اهالى ايران، كسانى كه به كعبه مكرّمه و مدينه منوّره و ساير بلاد اسلاميه آمد و شد مى نمايند ... مثل اهالى خودشان معامله نمايند و از ايشان دورمه و ساير وجوه


1- در اين باره بنگريد به: علل برافتادن صفويان مقاله: پاره اى از مسائل حجاج شيعى در دوره صفوى، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1372
2- اسناد و مكاتبات تاريخى ايران، قاجاريه، به كوشش محمدرضا نصيرى، تهران، كيهان، 1368، ج 1، ص 258

ص: 63

خلاف قانون شرعيه اصلا چيزى مطالبه نشود ... و از شام شريف الى حرمين محترمين و از آن جا الى شام شريف، از جانب امين صُرّه همايون نيز نظارت حال ايشان شود و خلاف شرايط به هيچ وجه واقع نگردد و در حمايت ايشان همّت نمايند ... و از مخدّرات حرم شاهى وحرم هاى شاهزادگان عظام و ساير اكابر دولت بهيّه ايران كه به مكّه معظّمه وعتبات عاليات مى روند، فراخور مرتبه ايشان حرمت و اعزاز شود. (1) طبيعى بود كه حفظ جان ايرانى ها در مملكت عثمانى بر عهده اين دولت بود و دولت عثمانى نيز اختيار امور حجاز را به شريف واگذار كرده بود. اين در حالى بود كه شريف نيز قادر به مقابله كامل با اعراب بدوى نبود و هر سال، مصيبت هاى فراوانى بر زائران ايرانى وارد مى گرديد. اين مسأله سبب مى شد تا زائران ايرانى دولت عثمانى را مقصّر بدانند و از سفير ايران در استانبول انتظار آن را داشته باشند تا نسبت به اين رخدادها، پى گير باشد. (2) شمار حجاج ايرانى در قياس با شمار كلّ حجاج، اندك به نظر آمده و با توجه به آمارهاى حدسى موجود، از پنج تا هفت يا هشت درصد بوده است. از نظر رقم، شمار حاجيان ايرانى در سال 1302 سه هزار و اندى بوده است. اين در حالى است كه سال هاى پيش از آن، اين رقم تا هشت هزار نفر مى رسيده است.

در سال 1322 شمار حجاج ايرانى بسيار اندك بوده است. به نوشته ميرزا داود:

«حاج ايران خيلى كم است، هزار و دويست نفر به سياهه آمده است». (3) بنابر اين بايد نوسان شمار حجاج ايرانى را در سال هاى سخت و راحت بين هزار تا هشت هزار نفر دانست. (4) البته، به لحاظ مذهبى، بايد شيعيانى را نيز كه از عراق يا جبل عامل مى آمدند، در نظر آورد. در مواقع حساس، اينان نيز در كنار شيعيان عجم بودند.

راه هاى سفر حج و دشوارى هاى آن

ايرانى ها براى رفتن به حج، مى توانستند يكى از چهار راه موجود را انتخاب كنند. تصميم گيرى براى انتخاب راه بسته به چند نكته بود؛ نخست: اوضاع و احوال كلى راه و اخبار مربوط به امنيت آن، دوم: داشتن زمان مناسب براى انتخاب راه دور و نزديك، سوم: محل


1- اكسير التواريخ، ص 369- 370
2- ميرزاعلى اصفهانى، ص 200
3- ميرزا داود، ص 105
4- فراهانى، ص 168

ص: 64

سكونت مسافر در شمال يا جنوب ايران، چهارم: تصميم حمله دار و مسائل ديگر.

در ارتباط با نكته نخست، به جز آنچه شايع بود، تصميم گيرى دولت نيز مؤثر بود؛ زيرا حكومت ممكن بود اجازه عبور از يك راه را ندهد. حكومت در اين زمينه، بر اساس اخبار موجود، نظر قونسولگرى ايران در جده و سفارت ايران در عثمانى تصميم گيرى و اقدام مى كرد.

در باره امنيت راه، حمله داران آگاهى هاى مهمى داشتند و البته مصالح خود را نيز در نظر مى گرفتند. در واقع، مهم ترين تجربه اى كه حمله دار در آن دوره مى آموخت، ياد گرفتن اين مسيرها، و دريافت اطلاعات درست در باره امنيت آنها بود. راهى كه ممكن بود در يك سال امن باشد و سال بعد، با ناامنى زيادى مواجه شود و براى حجاج دردسر درست كند. جالب آن كه سفرنامه نويسان نيز كاملا به اهميت اين مسأله واقف بودند و مى كوشيدند تا در روزنامه سفر خود، به مقايسه راه ها بپردازند.

محمدولى ميرزا در سال 1260 آگاهى هايى در باره مسيرهاى رفت و برگشت به دست داده و ويژگى هاى هر يك را نموده است. (1) از مطالبى كه نايب الصدر در سال 1305 و 1306 آورده، روشن مى شود كه تقريباً مهم ترين نگرانى حجاج از ناحيه تعيين مسير بوده و آنان از هر حيث تلاش مى كرده اند تا اطلاعاتى در باره مسير بازگشت پيدا كنند. وى كه گزارش روزانه سفرش را نوشته، از زمانى كه پس از اعمال حج به مدينه مشرف شده، به طور مرتب در اطراف مسير بازگشت و گفتگوى حجاج در باره آن و اين كه راه دريايى بهتر است يا راه جبل و جز آن، سخن گفته است. (2) در جمع، براى رسيدن حجاج ايرانى به حجاز؛ اعم از مكه يا مدينه، چهار مسير اصلى وجود داشت:

الف: مسير دريايى از جنوب ايران به جده

يكى از مهم ترين مسيرهاى حج براى ايرانيانِ ساكنِ فارس و جنوب كشور، مسير دريايى از خليج فارس بوده است. در اين مسير، حجاج از طريق بندر بصره، بندر عباس، بندر لنگه، بندر بوشهر و برخى ديگر از بنادر جنوبى ايران، با كشتى به جده مى رفتند. مسير كشتى از خليج فارس به سمت درياى عمان و


1- محمد ولى ميرزا، ص 275
2- نايب الصدر، ص 242

ص: 65

اقيانوس هند بوده، سپس كشتى به سمت يمن حركت كرده، از آنجا وارد درياى سرخ مى شد و در بندر جده لنگر مى انداخت.

دراين روزگار، كشتى هاى مسافرىِ اين مسير، به طور عمده، از آنِ شركت هاى انگليسى يا ديگر كشورهاى اروپايى بوده و كاركنان آنها انگليسى، هندى و برخى نيز عرب بوده اند. (1) در سال 1306 افزون بر كشتى هاى انگليسى، از يك كشتى كه متعلّق به پسر مرحوم حاج زين العابدين تاجر شيرازى، ساكن بمبئى ياد شده كه البته عمله آن در مقايسه با كشتى هاى ديگر، خيلى بد وصف شده و شهرت آن را خدشه دار كرده اند. (2) دشوارى سفر با كشتى، براى ايرانيانى كه با آن آشنا نبوده و عادت به كشتى سوارى نداشته اند، درد سرهاى زيادى را ايجاد مى كرد. در بسيارى از سفرنامه هايى كه در اين دوره، گزارش اين سفر دريايى را نوشته اند، از تلاطم دريا و موج هاى بلند و ترس و اضطراب حُجاج سخن گفته اند. (3) زائرى اين وضعيت را چنين وصف كرده است:

«باز باد شمال مخالفى وزيدن گرفت، افواجِ امواج به حركت آمد، به كشتى ريزان و حجاج از رجال و نسوان وداع جان نمودند، در كيفيت روز مذكور زبان از تفصيلش لال است و مرغ بيان قاصر و شكسته بال». (4) براى زائرانى كه براى بار نخستين در كشتى مى نشستند، آن هم براى طى اين راه طولانى از جده تا بوشهر، تحمّل دشوارى هاى مسير دريايى بسيار سخت مى نمود. روزهاى متوالى اسير بى هوشى، استفراغ و عدم توانايى براى خوردن غذا بودند و بايد با جان كندن اين مسير را طى مى كردند. شرحى از اين مصايب را دختر فرهاد ميرزا نيز داده و با اشاره به اين كه دو شب كامل باد مى آمد و كشتى در تلاطم بود، از كاپيتان خارجى كشتى ياد مى كند كه: «تا صبح بيدار بود» و «خواب به چشمان اينها وجود ندارد». آنگاه مى افزايد: «در مملكت ايران، يك شب كسى بى خوابى بكشد، هزار جور آه و ناله مى كند، مثل مرده هرجا باشد مى افتد، ليكن اينها نه به جايى مى افتند، نه طورى كه رفع كسالت بشود، متصل در حركت و راه رفتن مى باشند». (5) در طى اين مسير، قرنطينه هاى مخصوصى وجود داشته كه حجاج را از كشتى پياده كرده، لباس هاى آنان را ضدّ عفونى نموده و خود آنان را


1- نك: سفرنامه عتبات و مكه، ص 159 و 160
2- نجم الملك، ص 173
3- سفرنامه جزائرى، ص 33
4- بزم غريب، ص 764
5- دختر فرهاد ميرزا، ص 302

ص: 66

نيز معاينه مى كرده اند. (1) اين كار براى جلوگيرى از انتقال بيمارى هاى واگيردار به ساير حجاج كشورها بوده است. براى مثال، زمانى كه شايع شده بود كه در جده بيمارى وبا شايع شده، دولت روس براى دو سال اجازه نداد «احدى از تبعه روس» براى حج تذكره بگيرد. (2) اين هم ممكن بود كه اگر شايعه بيمارى در حجاز بالا گيرد، حجاج از ساير كشورها، اقدام به سفر حج نكنند. (3) يكى از دشوارى هاى قرنطينه براى يك حاج ايرانى يا غير ايرانى اين بود كه آنان را به طور جمعى لخت كرده، در يك صف از برابر پزشك عبور مى دادند.

لباس ها و وسائل آنان را نيز در صندوق بزرگى گذاشته آن را در ماشين بخار مى گذاشتند تا به طور كامل ضد عفونى شود. پس از آن، چندين روز- گاه تا ده يا دوازده روز- آنان را نگاه داشته و سپس سوار كشتى مى كردند. منطقه قرنطينه در اين مسير دريايى دست كم در سه دهه پايانى دوره قاجار شهر قمران بوده است. (4) يكى از دشوارترين كارها، سوار و پياده شدن از كشتى براى قرنطينه بود كه با وجود شلوغىِ بيش از حد و سوار شدن بيش از ظرفيت كشتى، تحمّل ناپذير بوده است. به علاوه، همين شلوغى سبب مى شد كه افراد در كشتى، جايى براى نشستن پيدا نكرده و طى سفر گرفتار عذاب مضاعف شوند. يك بار سه مسافر مجبور شدند دوازده ليره خرج كنند تا اجازه يابند محلى را در كشتى كه متعلق به خدمه ارمنىِ آن بود، براى اسكان خود بگيرند. يكى از اينان درباره آنچه طى برخوردشان با اين ارمنى ها رخ داده مى نويسد: «اغلب ارامنه مى آمدند و از كوزه ما آب مى خوردند. گاهى مست بودند و گاهى مى رقصيدند و گاهى به ما ايراد مى گرفتند و سر به سر مى گذاشتند.

گاه با ما در جنگ و گاه آشتى بودند. ما هم چون چاره نبود، به همه حال ساخته بوديم.» (5) زائران ايرانىِ شيعه در اين مسير، مى بايست از برابر منطقه يَلَمْلَم و به عبارتى جُحْفه محرم شوند. شناخت اين محل، دشوارى خاصى داشت كه تنها افراد خبره و آگاه به مسير مى توانستند محلّ آن را تشخيص دهند. زمانى كه كشتى به اين نقطه مى رسيد، خبر رسيدن آن را كاپيتانِ كشتى با سوت اعلام مى كرد و حُجّاج محرم مى شدند. (6) گاه به قدرى


1- سفرنامه عتبات و مكه، ص 163
2- امين الدوله، ص 68
3- امين الدوله، ص 75
4- جزائرى، ص 37؛ سفرنامه عتبات و مكه، ص 163
5- جزائرى، ص 69 و 70
6- جزائرى، ص 36؛ سفرنامه عتبات و مكه، ص 167

ص: 67

كشتى كثيف بود كه مقدمات محرم شدن از جمله غسل، محال مى نمود.

ظهيرالملك در سال 1306 مى نويسد: «نجاست است كه از اهل كشتى مى بارد، الآن در حال احرامند، چه احرامى! كه بدون ساتر و فوطه و همين طور كشف العوره غسل مى نمايند! چه غسلى! ظرف نجس، آب نجس، محل ناپاك، سبحان اللَّه معركه غريبى است!» (1) برخى از كسانى كه مقدس بودند، در آنجا محرم نشده و پس از آمدن به جدّه، بار خود را به مكه فرستادند، خود با «مختصر لوازم و قليل مخارج» به سعديه كه ميقاتگاه يلملم است مى رفتند و در آنجا محرم مى شدند. (2) دشوارى عمده اين راه، معطلى هاى فراوانى بود كه مسافران در اين بنادر، چه در رفتن و چه در برگشتن از جدّه مى بايست تحمّل كنند تا كشتى از راه برسد. در بسيارى از مواقع، كشتى مملوّ از جمعيت بود و جايى براى راه دادن بقيه زائران نداشت. در اينجا بود كه حاجى مى بايست تا ده- پانزده روز ديگر معطل بماند تا كشتى بعدى از راه برسد.

شلوغى كشتى ها همراه با نبودن امكانات، به ويژه وسايل تطهير، فرياد زائران را به آسمان مى برد و حكايت و خاطره اى براى آنان برجاى مى گذاشت كه وصف ناپذير بود. (3) ب: راه جبل

راه مشهور و معروف ديگرى كه زائران ايرانى داشتند، راه جبل- يا نجد- بود كه از طريق عراق به سوى جزيرة العرب حركت مى كردند و اين مسير را به سمت مكه ادامه مى دادند. در باره اين مسير، دختر فرهاد ميرزا كه به سال 1297 به حج مشرف شده، مطالبى نوشته است.

وى از ايران به عراق؛ يعنى شهرهاى نجف و كربلا رفته و پس از آن به سمت جَبَل حركت مى كند. اين كاروان مسير كربلا تا جبل را، از دوم ذى قعده تا شانزدهم همان ماه طى كرده و از آن جا كه اين منازل نام معيّنى نداشته، چيزى از اسامى آن منازل ثبت نكرده است:

كاروان در روز شانزدهم وارد جبل شد و طى اين مدت چيزى، بجز خاك زمين و آسمان نديد. در اين مسير «از كربلا تا جبل، ابداً كوهى به نظر نيامد ...

سه منزل از اين منازل، همه شنزار است».

اما جبل، منطقه كوهستانى بوده و گويا اطراف صحرا، ديوارى كشيده شده بوده


1- ظهيرالملك، ص 255
2- نايب الصدر، ص 140، و نك: 128 و 129 در باره اختلاف نظر در اين باره.
3- جزائرى، ص 68

ص: 68

است. (1) منزل بعدى «عربان مسته جده» بود كه اعلان شد آب براى چند روز خود برداريد. در ادامه به خاك امير محمد و سپس در بيست و دوم ذى قعده به خاك حَرْبى مى رسند. روزهاى بعدى، هر چند روز، به يك آبگير رسيده و از آن براى روزهاى بعد بر مى داشته اند. «در اين صحرا درخت خار مغيلان زياد بود». پس از آن به وادى عقيق رسيده، در آنجا محرم شده و با گذشت از وادى ليمو در روز چهارم ذى حجه به مكه وارد شده اند. (2) اين امكان وجود داشت كه مسافران راه جبل، مسير را به سوى مدينه كج كرده، ابتدا به اين شهر مشرّف شوند؛ اما به طور معمول مسافران راه جبل، ابتدا عازم مكه مى شدند. (3) گفتنى است كه بر اين منطقه، آل رشيد حكومت داشتند و به صورت موروثى بر آن فرمانروايى كرده و بعدها به دست نيروهاى سعودى از ميان رفتند.

اين دولت، به نوعى حافظ اين منطقه بوده و خود تشكيلات خاصى براى همراهى مسافران داشته و هزينه آن را نيز از ايشان دريافت مى كرده اند. با اين حال، اعراب بدوى آن نواحى و گاهى نيروهاى دولتى آل رشيد، به كاروان حجاج حمله كرده و به قتل و غارت آنان مى پرداختند.

از اين رو، در برخى از سال ها، به قدرى اين راه خطرناك مى شد، كه علما رفتن از آن راه را حرام اعلان مى كردند و كسى از آن مسير عبور نمى كرد. زائرى كه در سال 1317 به سفر رفته، قدرى از سختى هاى راه را بيان كرده، در پايان مى نويسد: اگر «آقايان عظام و علماى اعلام» از اين مسائل آگاه بودند «حكم به حرمت اين مسافرت مى دادند!» (4) نمونه آن فتواى شيخ فضل اللَّه نورى است كه در سال 1320 صادر شده و پس از اين خواهد آمد.

تهديدهاى موجود در اين مسير، با حمايت نيروهاى امير جبل و گاه سپاه عثمانى وحتى نيروهاى امير جبل تعديل مى يافت.

به گزارش نجم الملك در سال 1306 «رسم محمد، اميرِ جبل اين است كه همه ساله قبل از موسم حج، شخصى را مثل عبدالرحمان يا قنبر غلامش مى فرستد به نجف اشرف تا در پنجم ذى قعده حجاج را حركت دهد و در چهارم ذى حجه وارد مكه معظمه نمايد. و نظر به آن كه از ميان عشاير مختلفه وحشى تر از خودشان، بايد به سلامت عبور دهد و


1- دختر فرهاد ميرزا، ص 279
2- دختر فرهاد ميرزا، ص 282
3- نك: محمد ولى ميرزا، ص 240
4- سفرنامه عتبات و مكه، ص 180

ص: 69

به همگى تعارفات بدهد، از هر نفر شتر سوار به عنوان اخوّه، مبلغ پانزده تومان تخميناً مى گيرد.» (1) قرار بر آن مى بود تا چيزى از حجاج پياده نگيرند، اما به گزارش همين زائر، بر اينان نيز سخت گيرى زيادى مى شده و همين امير جبل «در هر منزل جمعى از پيادگان را ...

مى طلبيد و حكم مى داد چند نفر از اعراب اشدّ كفراً و نفاقاً با چماق هاى قوى بر سر هر نفر مى ريختند و آن مظلوم را بى محابا آن قدر مى زدند كه گاه مى مرد، و آنچه ممكن بود از درهم و دينار وصول مى كردند و حاجى جواد حمله دار، پسر حاجى عابد، تبعه دولت ايران در زير چماق محمد اين سال شهيد شد.»

نويسنده، كه از دربارى ها بوده، مى گويد: با مشاهده اين وضع، عبدالرحمان را طلبيده، او را تهديد كرده، به وى گفته است: «اگر اولياى دولت ابد مدّتِ ايران مى دانستند كه شماها با اين سخت دلى و طمع، چه قسم سوء سلوك با حجاج عجم مى نماييد، البته قدغن مى نمودند كه راه جبل به كلّى مسدود شود». (2) وى آرزو كرده است كه «كاش از جانب اولياى دولتِ ابد مدت، اين راه جبل چند سالى غدغن و مسدود مى شد تا شايد نظامى مى گرفت.» (3) از اطلاعاتى كه مربوط به سال هاى 1316 و 1317 است به دست مى آيد كه به تدريج به خاطر ظلم و ستم امير جبل، اين راه مسدود اعلام شده است. پس از آن، وى تلاش زيادى براى باز كردن اين راه انجام داد تا اولياى دولت ايران را قانع كند تا اجازه سفر از اين مسير را بدهند.

راه مزبور در سال 1319 باز بوده كه شيخ فضل اللَّه نورى از آن عبور كرده و پس از بازگشت به نجف، فتواى تحريم رفتن به آن راه را صادر كرده است.

نجم الملك در سال 1306 براى آگاهى مردم نوشته است: «امروز طريق وصول به مكه معظمه و مراجعت منحصر به راه جبل نيست» و راه هاى امن ديگرى از جمله راه سلطانى شام، راه اسلامبول و راه بصره نيز وجود دارد.» (4) گفتنى است كه مشكل حمله به كاروان ها در نوع مسيرها بوده و فواصلى هرچند طولانى، قلعه هايى براى حضور سپاه عثمانى ساخته مى شده است؛ نيروهايى نيز طبق رسم قديم، همراه كاروان هاى حجاج، در برخى از مسيرها اعزام مى شدند تا مانع از حمله بدويان به حجاج شوند. با اين همه، در بسيارى از


1- نجم الملك، ص 183
2- نجم الملك، ص 184
3- نجم الملك، ص 185
4- نجم الملك، ص 185

ص: 70

مواقع، جنگ و درگيرى ميان حجاج و غارتگران عرب روى داده و روشن بود كه چه گروهى در اين ميان آسيب مى ديدند. در مواقعى نيز كار به مصالحه مى رسيد و دزدان با گرفتن مبالغى پول از هر زائر، راه را براى آنان باز مى كردند. اين مصالحه ها، زمينه متهم شدن حافظان كاروان، امير الحاج و يا شتربانان را به همكارى با دزدان فراهم مى كرد كه از قديم، به اين مسأله پرداخته شده است.

شاعرى در قرن دهم مى گويد: (1)

از شتربان رشوه گيرد ميرحاج كى نمايد درد مسكينان علاج

دادخواهان از شتربان لعين ميرگويان در جواب جمله اين

با شتربانان چه جاى كينه است زر بده كين عادت ديرينه است

گرچه دزدان لعين محض شرند ساربانان از حرامى بدترند

ساربان بدتر ز دزدان در طريق باز ميرحاج زين هر دو فريق

هست جمله دشمنان اهل دين لعنة اللَّه عليهم اجمعين

چون گرفتند از فقيران جمله باج از علا بنمود رحلت ميرحاج

در دوره قاجار نيز گاه ابراز شده است كه طايفه حرب كه به كاروان ها حمله مى كردند، مستظهر به حمايت امير مكه! (2) بوده اند. اينها مى توانست شايعاتى نيز باشد كه سفرنامه نويسان از اين و آن مى شنيدند.

فرستادن نيرو به همراه كاروان، به ويژه از سوى امير جبل يا شريف مكه، نوعى درآمد براى آنان به حساب مى آمد.

گاه نيز سوء استفاده هاى ديگرى مى شد.

يك نمونه از اين سوء استفاده آن بود كه با اعلان بسته بودن راه جبل، كرايه شتر براى بردن حجاج به سمت شام دو برابر مى شد و با ساخت و پاخت شريف با شترداران، مبلغى پول به او نيز مى رسيد. در گزارشى كه از سال 1317 در دست است، نويسنده همكارى قونسول ايران در جده با شريف مكه را مطرح كرده است كه آنها ابتدا اعلام كردند كه راه جبل مسدود است. در نتيجه همه براى رفتن به سمت شام يا دريا فشار آورده و در اين ميان «حاج شامى، شتر به قيمت گزاف كرايه نموده حركت كردند». نيمى از حجاج به دليل زيادى كرايه متحيّر و سرگردان مانده بودند. در اين وقت بود كه شريف مكه با قونسول مبلغى گزاف از حمله دارها


1- سفرنامه منظوم حج، سفرنامه ابيوردى، ص 92
2- ميرزا على اصفهانى، ص 221

ص: 71

گرفتند و جار افتتاح راه جبل را كشيدند. و اين نيم سرگردان از راه جبل بازگشتند. (1) به هر روى، شهرت داشته است كه راه جبل بسيار خطرناك است، اما با دشوارى هايى كه دختر فرهاد ميرزا در طول راه مدينه تا مكه كشيده، آن هم از دست دزدان اعرابى و جمّال هاى تندخو، معتقد است كه آن راه، بدتر از راه جبل است. به عقيده وى «هيچ كس كه به قدر ذره اى عقل و شعور داشته باشد، خودش را به دست اين جمّال هاى ديوانه نخواهد داد. در راه جبل، به هيچ وجه اين حركات بى معنا نيست كه مردم كتابچه در مذمّت راه جبل مى نويسند و مخلوق را مى ترسانند ... هر گاه در راه جبل حجاج صدمه داشته باشند، اقلًا آدمى هم هست كه بشود سؤال و جوابى كرد. درحالى كه در مسير مدينه تا مكه دشوارى و دزدى فراوان بوده و حجاج به تمام معنا خوار مى شده اند. شگفتى دختر فرهاد ميرزا اين است كه چگونه «دولت تمكين دارد كه اين همه خوارى بر سر حجاج بياورند.» (2) حضور رييس قبايل ميان راه يا برخى از وابستگان آن، سبب مى شد تا كاروان در پناه آنان حركت كند. در سال 1260 محمد ولى ميرزا گزارش مشروحى از گرفتن ماليات توسط اميرعبداللَّه دارد و مى نويسد كه او «نوشته داد كه مى آيم تا منازل مخوف، خودم، و شما را مى گذارم و بر مى گردم؛ عبدالرحمان- يعنى پسرش- را با شما مى كنم تا مكه معظمه.» (3) با اين حال، باز نزاع شده و گفتگوى هاى زيادى ميان اميرعبداللَّه و محمد ولى ميرزا صورت گرفت تا عاقبت اجازه داد كاروان از خاك جبل عبور كرده به خاك حجاز وارد شود. (4) فراهانى در سال 1302 نوشته است كه دو سه سال است كه دولت ايران رفتن از طريق جبل را قدغن كرده و امسال فقط پنجاه شصت نفر آن هم با لباس مبدل از اين راه آمده اند. وى تأكيد مى كند كه امير جبل از اين بابت ناراحت است، زيرا درآمد خوبى را از دست داده و به همين دليل، افزون بر برخورد خوبى كه با حجاج ايرانى كرده، شرحى نيز به قونسول ايران در جده نوشته و «تمناى مرخصى حجاج را از راه جبل كرده و تعهدات چند نموده بود كه من بعد، من جميع الجهات مواظب حال حجاج بوده و هيچ نوع تعدى و بى احترامى نسبت به


1- سفرنامه عتبات و مكه، ص 176
2- دختر فرهاد ميرزا، ص 292
3- محمد ولى ميرزا، ص 239
4- محمد ولى ميرزا، ص 241

ص: 72

آن ها نخواهد شد.» (1) گزارش نايب الصدر به نقل از حجاج راه جبل آن است كه در سال 1305 راه باز بوده و امير جبل رفتار بسيار خوبى با حجاج داشته و حتى كسى را تا مكه فرستاده تا به حجاج خدمت كند. اين شخص گله مند بوده است كه ويس قونسول جده «هر سال مبلغى از ما به عنوان تعارف مى گيرد؛ اگر ندهيم بعضى جعليات به بابعالى و دربار همايونى عرض مى نمايند و قدغن مى شود كه حاج از طرف جبل عبور كند.» ما نيز اين مبلغ را مى دهيم، اما از حمله دار مى گيريم او هم از حجاج. و بدين ترتيب ستم بر حجاج مى رود. (2) به نوشته نايب الصدر درآمد امير جبل از هر حاجى كه از جبل به مكه برود، پانزده تومان و در بازگشت ده تومان است. (3) گفتنى است، همان گونه كه راه شام، پاشاى امير الحاج داشت، و يا محمل مصرى كه رئيس خود را داشت، حجاج راه جبل نيز با سرپرستى امير جبل يا شخصى كه او تعيين كرده بود به حج مى آمدند. ميرزا داود در سال 1322 نوشته است: «حمل امير جبل نيامد و نرسيد، مى گويند به جهت جنگى كه با ابن صياح دارد، نتوانسته است بيدق خود را بفرستد تا چه شود؟» (4) نيامدن امير جبل نيز مانعى بر سر راه زائران عجم براى گذر از راه جبل بود. ميرزا داود تصريح مى كند كه امسال به خاطر نيامدن امير جبل، ايرانى ها مى بايست با حمل شامى برگردند. (5) توصيه اى كه معتمدالسلطان سقاباشى ناصرالدين شاه، به نقل نايب الصدر در سال 1305 به زائران راه جبل داشته، اين است كه حاجى بايد توان كجاوه نشينى يا تخت نشينى داشته باشد «آب هم همراه بردارد كه سخت نگذرد».

طبعا كسانى كه پياده مى آيند يا مى خواهند سربار ديگران باشند، ممكن است جانشان را از دست بدهند. ويژگى عمده راه جبل اين بود كه زائر ايرانى در رفتن به حج، مسيرش از عتبات مى گذشت و اگر زائرى هم اراده زيارت عتبات را داشت، پس از اعمال حج باز از همين راه نجد و جبل به عراق باز مى گشت. (6) به هر روى، زائر ايرانى كه مى بايست روزها و شب ها روى شتر سفر كند، گاه اجازه آن كه براى نماز از كجاوه و شكدف پايين بيايد نداشت و مى بايست همانجا نمازش را مى خواند. گاه مى شد


1- فراهانى، ص 211- 212
2- نايب الصدر، ص 168
3- نايب الصدر، ص 169
4- ميرزا داود، ص 105
5- ميرزا داود، ص 139
6- امين الدوله، ص 270

ص: 73

كه زائرى خوابش مى برد يا به دليلى از شتر مى افتاد و مى ماند. چنان كه حاجى شيخ جعفر ترشيزى براى امين الدوله گفته بود كه «در راه جبل، نيم شبى كه روى شتر به تهجّد مشغول بوده، از سرين مركب سُريده، نماز را نبريده، از قافله باز مانده ... تقدير آن قدر مساعد بوده است كه خرجين شيخ هم با خودش به زمين افتاده ... درين حال عربى سوخته سياه از راه مى رسد ... تفقدى از حالش كرده رحمت مى آرد ... مى رود از يورت و مسكن خودش شترى و مرد ديگر مى آرد ... براى راحت و بستن شكسته ها، شيخ را در مضيف قبيله يك اربعين قبول مى كنند و پس از شفا و عافيت به نجف مى رسانند.» (1) اگر حاجى آن اندازه توان مالى داشت كه بتواند تخت روان اجاره كند، به راحتى مى توانست در همانجا به مطالعه هم بپردازد. (2) امين الدوله، در جاى ديگرى هم نوشته است كه «در اين صحرا طى طريق مى كنيم و در تنهايى به مطالعه تاريخ مكه و مدينه مشغولم.» (3) و نوشته است: «در تخت روان مطالعه كتاب خلاصة الوفاء و آداب و سنن زيارت مدينه منوّره از من فوت نمى شد». (4) اين در حالى بود كه كجاوه تلاطم زيادى داشته و امكان مطالعه در آن نبوده است.

فتاوى علما در تحريم راه جبل

سند مهمى كه در اين زمينه در دست است و به وسيله شيخ شهيد فضل اللَّه نورى تنظيم شده، مجموعه اى از فتاوى علماست كه پس از حج سال 1319 در اين باره صادر شده است.

مقدمه اين سند را شيخ فضل اللَّه كه خود در آن سال مشرف بوده نگاشته و حكايت آزار و اذيت فراوان و تلفات بى حد و شمار اين مسير را گزارش كرده است. اين سند كه متن فتواى تحريم خود شيخ است، به همراه فتاوى علما در سال 1320 به چاپ رسيده است. (5) شيخ فضل اللَّه در اين متن تحريمه، با اشاره به سفر خود در سال 1319 از راه گيلان واسلامبول از نيت اوليه خود براى بازگشت از طريق شام ياد مى كند. اما در مكه از اين قصد منصرف شده بناى بازگشت «از طريق جبل» را گذاشته و با وجود مخالفت جمعى از همراهان، اصرار بر آمدن از اين راه مى كند.

وى روز دوم محرم سال 1320 از مكه به راه افتاده و در هيجدهم


1- امين الدوله، ص 90
2- امين الدوله، ص 220
3- امين الدوله، 227
4- امين الدوله، ص 241
5- در باره اين سفر اشاراتى هم قزوينى آورده است. بنگريد: يادداشتهاى قزوينى، به كوشش ايرج افشار، تهران، علمى، 1363 ج 6، ص 113- 119

ص: 74

ربيع الاول- يعنى دو ماه و نيم بعد- به يك فرسنگى نجف اشرف رسيده است.

شيخ با تحمل شدائد راه دريافته است كه با وجود مخالفت برخى از همراهانش، حكمت آمدن از اين راه آگاهى يافتن از دشوارى هاى اين راه و زمينه سازى صدور فتواى تحريم از طرف خود و ساير علماى نجف براى رفتن از اين مسير بوده است. وى مى نويسد:

مجملا با جمعيّت وافره حاج در اين سال كه سنين متماديه همچه جمعيتى ديده نشده بود و جمعى از علما و اعيان و اشراف همراه بودند، چنان امر سخت شد كه هيچ كس سكون خاطر بر سلامتى و رجوع از اين سفر نداشت، اگرچه ظلم حمله دارها و عكاكيم و جمّالها زياده از حد و حصر است، ولى اين مطلب تازه نبوده، در هر سال حاج بيچاره گرفتار انواع حيل و ظلم اين طايفه طاغيه بوده اند. چيزى كه امسال تازه بود، ظلم بيكران امير حاج و اعوان او و بى مبالاتى امير ابن الرشيد و كاركنان او بود كه خيلى تازه و معجب بود. مخفى نماناد كه رفتن در اين صحراهاى موحشه و اين بيابان هاى بى پايان با اين اعراب خونخوار و دشمنان بيشمار عقلا و شرعا غير جائز و حرام و از اظهر افراد القاى نفس در تهلكه است. چيزى كه بود اين بود كه آل رشيد در سنوات سابقه در مقام حفظ حاج برآمده با استعداد تمام حمل حاج مى نمودند و اخوّه مى دادند و تحت الحفظ ذهابا و ايابا حاج آمد و شد مى كردند. حال خود امير خائن و ابدا در مقام حفظ و حراست حاج نيست. خداى مى داند كه چه قدر از حاج، امسال از بى حفظى تلف شدند. به علاوه آنچه كه امير با تقصير بالمباشره يا بجنوده كشته و تلف نموده و به هيچ وجه رسيدگى نمى نمود، به محض افتادن حاجى از شتر- لغلبة النوم او غيره- كسى نبود كه از حال آن بيچاره سؤال كند و ملتفت شود، به همان حال در آن صحرا تلف مى شد. از اين بالاتر كه چه قدر نفوس، به صدمات ضرب امير و اعوان او تلف شدند و چه بسا اشخاص كه زاد و راحله آنها را به همه جهت به سرقت بردند و به عسرت و سختى مردند. تمام جماعت حاج واقعه سه شبانه روز توقف داعى را در جبل بعد از حركت حاج مى دانند كه به چه سبب بود و اگر توقف نمى شد، چه مى شد.

بارى تأملى نيست كه اليوم اقدام به استطراق از راه جبل ذهابا و ايابا

ص: 75

مظنون الضرر مالًا و عِرْضًا و نفسًا بلكه مقطوع الضرر است و در اين صورت استطراق حرام است و بالفرض اگر كسى دعوى نمايد عدم القطع بل عدم الظن به ضرر را، فلا اقل من الاحتمال العقلايى؛ و هذا يكفى فى حرمة الاقدام. مضافا كه اين دعوى با اطلاع سه هزار نفر حاج منتشر در بلاد جزاف است. فعلى هذا اگر راه منحصر شود بالفرض در اين راه استطاعت سِربى- طريقى- كه يكى از اقسام استطاعات لازمه است غير حاصل و اگر برود، كافى از حجة الاسلام نخواهد بود. و من حسن الاتفاق آن كه داعى، وقتى كه به نجف اشرف و عتبات عاليات مشرف شده و به زيارت علماى اعلام و حجج اسلام آن بقاع شريفه مرزوق شدم، ديدم كه تمام آقايان از كثرت تظلّمات حاج وتراكم شهادات آنها بر واردات، متفق الكلمه حكم به حرمت و منع استطراق از طريق جبل ذهابا و ايابا فرموده اند، به نحوى كه ابدا مورد شبهه نمانده و اين مطلب خود حقيقتا شاهد قوى است بر واقعيت اين حكم و رضاى صاحب شريعت بر آن. و پر واضح است كه مخالفت احكام اين جمع از علماى اعلام حرام است. بناءً عليه اميد است اولياى دولت عليه در مقام اجراى احكام شرعيه و حفظ رعايا از تلف و ضرر و غدغن اكيد و منع بليغ فرمايند كه ديگر مأمورين جرأت اقدام نداشته باشند. به خصوص در مراجعت كه جماعتى انواعه حيل را اعمال مى كنند و حاج بيچاره را براى تحصيل غرض خود مغرور مى نمايند.

در ذيل اين فتواى، فتاوى ديگر مراجع بزرگ آن زمان درج شده است.

اين افراد عبارتند از: محمد غروى شربيانى است كه نوشته است: «چند سال است كه احقر حكم بر حرمت نموده ام و حالا هم بالصراحه مى گويم كه حرام است از وجوه عديده به مرتبه اى كه اگر راه منحصر به همين راه جبل باشد، تكليف حج ساقط است شخص واجب الحج نمى شود». ميرزا حسين طهرانى، آخوند ملامحمد كاظم خراسانى، محمد حسن مامقانى «با اين كلمه متفقه حاجى هاى امسال- على كثرتهم- بر سلب امنيت از راه جبل، شبهه در خدمت استطراق از اين راه ذهابا و ايابا نيست، مادامى كه بر سلب امنيت باقى است و البته با انحصار طريق در اين راه استطاعت طريقى غير حاصل است.» شيخ محمد طه نجفى، آقاميرزا

ص: 76

محمد تقى شيرازى، سيد اسماعيل صدر، آخوند ملاعلى نهاوندى، آقا سيد محمد كاظم يزدى، شيخ عبداللَّه مازندرانى. آقا رضا همدانى، آقا سيد محمد طباطبائى، آقا ميرزا فتح اللَّه مشهور به شيخ الشريعة اصفهانى، آقا سيد ابوالقاسم اشكورى، آقا شيخ عبدالحسين فرزند شيخ راضى، آقا شيخ عباس كاشف الغطاء، آقا شيخ محمد تقى دزفولى، آقا سيد جعفر طباطبائى، آقا شيخ حسين فرزند زين العابدين مازندرانى. (1) ج: راه شام

زائران ايرانى از روزگار صفوى، و تا نيمه دوره قاجارى، راهى كه به طور غالب، انتخاب مى كردند، رفتن به سمت حلب و شام و از آنجا به مدينه بود. اين مسير مى توانست از طريق تبريز به عثمانى و از آنجا به سمت جنوب تركيه باشد، چنان كه ممكن بود از راه بغداد به سمت شمال عراق و از آنجا در حاشيه فرات به سمت سوريه باشد. يك زائر اصفهانى در اواخر دوره صفوى اين منازل را براى رفتن به مدينه طى كرده است: كاشان، قم، ساوه، قزوين، سلطانيه و زنجان، ميانه، تبريز، اردوباد، نخجوان، ايروان، ورود به كشور عثمانى، گذر از حاشيه فرات، حلب، دمشق، مدينه. (2) زائر ايرانى پس از رسيدن به دمشق در آنجا برنامه سفر خويش را به مدينه تنظيم كرده، اسباب سفر را از شتر و عكام و غيره تدارك مى ديد و به همراه كاروان يا به اصطلاح محمل شام كه بزرگترين كاروان حج بود، به سمت مدينه به راه مى افتاد. بر اساس گزارش اعتماد السلطنه در سال 1263 زائران ايرانى طى پانزده روز توقف در دمشق، اسباب سفر خود را فراهم كرده و پس از آن به سوى حجاز حركت كردند. (3) اين راه به دليل آبادى، از نظر آب و آذوقه دشوارى كمترى نسبت به راه جبل داشت، اما در مقايسه با راه جبل، بسيار دور بود. در سال 1302 گزارش شده است كه «در اين اوقات، اهالى ايران به واسطه دورى راه و زحمت بسيار و مخارج بى شمار كمتر از اين راه مى روند.» (4) زمان رسيدن از مدينه به دمشق، يك ماه راه بود. (5) زائرانى كه از ايران به زيارت عتبات عاليات در عراق مى رفتند، براى رفتن به حج از مسير ياد شده، مسير خود را در حاشيه رودخانه فرات ادامه داده و سپس


1- رسائل، اعلاميه ها مكتوبات، ... و روزنامه شيخ شهيد فضل اللَّه نورى، ج 1، ص 40- 54
2- سفرنامه منظوم حج، صص 25- 70
3- اعتماد السلطنه، ص 89
4- فراهانى، ص 211
5- مخبرالسلطنه، ص 272

ص: 77

به خاك سوريه وارد شده، از آنجا به حلب مى رفتند.

براى نمونه مسيرى كه يك زائر ايرانى از كاظمين تا حلب در سال 1306 طى كرده به اين شرح است:

كاظمين، نقطه، شريعه، رمادى، هيت، بغداديه، عانه، نهيه، ابوكمال، صالحيه، ميادى، دير، قشله، معدان، سنج، محمدى يا رقّه، حمّام على، مسكنه، ديرحافظ (از اينجا به بعد از شط فرات دور مى شود)، و سپس حلب. (1) يك مسير ديگر از عراق به شام، بدون ورود به حلب نيز از اين شهرها و مناطق مى گذشته است: كربلا، مسيب، خيريه، زباله، رمادى، هيت، بغدادى، حديثه، فِهْمه، عانه، نِهْيَه، قايم، مشاهده، صالحيه، ميادين، دير، قواقف، سُخْنَه، ارَك، تدمر، بيضاء، قريتين، عُتْمه، قطيفه، دمشق. (2) مانند همين مسير را با توضيحات مفصل تر و دقيق تر، ميرزاعلى اصفهانى كه در سال 1331 از طريق عراق به شام، به حج مشرف شده، به دست داده (3) و اشاره كرده است كه از نقطه اى خاص پس از دير، برخى راه حلب را انتخاب كرده و خود آنها تحت فشار حمله دارها مستقيم به دمشق رفته اند. (4) وى سختى هاى اين راه را گوشزد كرده و گويى به خاطر اين سختى ها، از نرفتن به مسير حلب پشيمان شده است. (5) به هر روى، راه زمينى از حلب تا دمشق مشخص است، اما كسانى كه تمايل به گشت در طرابلس و بيروت و عكا و حتى پورت سعيد و اسكندريه و قاهره را داشتند، در رفتن يا برگشتن ممكن بود كه از مسير دريا استفاده كنند و به ديدن اين مناطق بروند و سپس از طريق دريا به سمت جده حركت كنند.

اين زمانى ممكن بود كه كانال سوئز باز شده و درياى مديترانه را با درياى سرخ پيوند داده است.

مهمترين نكته براى راه شام آن بود كه زائر عجم همراه قافله و محمل شامى كه اميرالحاج دولت عثمانى نيز با آن بود، به حجاز مى رفت و به اين ترتيب، به دليل جمعيت زياد اين كاروان [كه در سال 1263 پنجاه هزار نفر بوده] (6) و محافظان بيشمارش، در امنيت كامل بود. در واقع، پاشايى كه از سوى دولت عثمانى انتخاب مى شد، به نوعى اميرالحاج به حساب آمده و به نوشته حاجى على خان اعتمادالسلطنه در سال 1263 «جميع اختيار همه حاج رومى و ايرانى و هندى


1- ظهيرالملك، ص 234- 243
2- كازرونى، صص 335- 345
3- ميرزا على اصفهانى، صص 157- 180
4- ميرزاعلى اصفهانى، ص 172
5- ميرزا على اصفهانى، ص 174
6- اعتمادالسلطنه، ص 93

ص: 78

و عرب و عجم با اوست». (1) زمانى كه در سال 1322 دو ايرانى براى شكايت نزد عبدالرحمان پاشا امير حجاج شام آمدند و ميرزا داود در آنجا نشسته بود، پاشا گفت كه با بودن ايشان من ميان شما حكم نمى كنم. (2) مخبرالسلطنه در سال 1321 مى نويسد «يك ساعت و نيم لازم بود كه دنباله قافله، جاى سر قافله بيايد». دراين محمل، سه هزار شتر بود كه در چهار قطار حركت مى كردند «دو قطار يك طرف و دو قطار يك طرف مى رفتند، بين آنها ده ذرع عرض، خيابانى مى افتاد، كأنّه آن حيوانات مشق كرده اند، ابدا در عرض خيابان اعوجاجى پديد نمى آمد.» (3) انتخاب راه شام، اين توفيق را نصيب زائر مى كرد تا در دمشق نيز به زيارت قبور و اماكن متبركه آنجا برود.

همچنين راه شام، پس از سال 1326 قمرى، اين امتياز را داشت كه از دمشق تا مدينه، خط آهن كشيده شده و مسافران مى توانستند از قطار يا به اصطلاح رايج آن روزگار شُمَنْدُفِر استفاده كنند.

د: راه اسلامبول به جده

راه ديگر ايرانيان براى رفتن به حج، رفتن به استانبول بود كه مى توانست از راه هاى مختلف صورت گيرد. پيشنهاد نجم الملك در سال 1306 آن است كه «حجاج ايرانى از انزلى به سمت تفليس بروند و بعد، از اسلامبول و كنار مصر بگذرند و به جده وارد شوند.» (4) اگر زائر خراسانى بود، از مشهد به سمت عشق آباد رفته، از آنجا عرض درياى مازندران را طى كرده، به سمت بادكوبه و تفليس مى رفت و سپس با راه آهن عازم ساحل درياى سياه شده به اسلامبول مى رفت. (5) بخشى از اين مسير با راه آهن و بخشى با كشتى سپرى مى شد و حجاجى كه از بلاد خراسان و سرزمين روسيه بودند، از اين طريق عازم مى شدند. مصيبت هايى كه در اين مسير بر سر ميرزا داود آمده بود، سبب نگرانى اواز اين راه شده، مى نويسد:

«آمدن به مكه از اين راه موجب ثواب كه نخواهد بود، قطعاً موجب عقاب است، چون هم خوف بر اتلاف مال و هم خوف تلف جان و هم از دست رفتن وظايف و عبادات يوميه فرضيه، و عدم تحصيل و تمكن طهارت همه را تا اينجا دارد، تا بعد از اين چه شود، به خصوص بر زنها كه حرام است قطعاً». (6) زمانى كه حاج به اسلامبول


1- اعتماد السلطنه، ص 91
2- ميرزا داود، ص 171
3- مخبرالسلطنه، ص 273
4- نجم الملك، ص 185
5- ميرزا داود، ص 37
6- ميرزا داود، ص 69

ص: 79

مى رسيد، مى توانست مستقيم با كشتى به درياى سرخ و بندر ينبع يا جده وارد شود، همان طور كه مى توانست به مصر رفته از شهرهاى اسكندريه و قاهره و پرت سعيد و حتى بيروت و غيره ديدن كند. فرهاد ميرزا (در سال 1292) از ايران به استانبول رفته، از آنجا به قاهره و سپس از طريق كانال سوئز به درياى سرخ و سپس به بندر ينبع وارد شده و از آنجا با شتر روانه مدينه شده است. (1) فراهانى نيز همين مسير را طى كرده است. برخى همين مسير يا راهى طولانى تر را در بازگشت داشتند. حسام السلطنه در سال 1297 در بازگشت از مدينه، راهى شام شده از آنجا به بيت المقدس رفته، سپس به سوى اسكندريه و قاهره عزيمت كرده، در مسير بازگشت به استانبول و از آنجا به تفليس، ايروان، نخجوان و سپس به ايران وارد شده است.

فراهانى براى كسانى كه از انزلى به استانبول و از آنجا به ينبع مى روند، مشكل زمان را نيز حل كرده است. به نظر وى كه سفرش در سال 1302 انجام شده، بهتر چنين است كه شخص در 25 رمضان در انزلى به كشتى نشسته ده روزه به اسلامبول بيايد. ده روز هم آنجا توقف كرده، در 15 شوال عازم ينبع شود كه دوازده روز اين راه طى مى شود. درآن جا نيز با شتر، شش روزه به مدينه رفته تا 25 ذى قعده آنجا بماند. سپس به سمت مكه حركت كند كه ششم يا هفتم ذى حجه آنجا برسد. (2) امين الدوله در سال 1316 از راه بادكوبه با قطار عازم ساحل درياى سياه شده، از آنجا با كشتى به استانبول رفته و سپس از طريق مصر و كانال سوئز با كشتى عازم حجاز شده است. (3) وى مى نويسد كه «در سوئز دسته هاى حاجيان ايرانى پى در پى مى رسيدند و ديده ها را به ديدار ايشان روشن مى كرديم.» (4) گذشت كه هر كدام از اين راه ها، محاسن ومعايب خود را داشت. در سال 1302 كه حدود سه هزار و اندى حاج ايرانى به مكه آمده بود «هشت صد نفر از راه شام آمد كه پنجاه نفر از آنها از تشنگى و باد سام مرده بودند، قريب يكصد نفر هم از راه جبل به دزدى و لباس تبديل آمدند و يك هزار و دويست نفر از راه بوشهر و بندرعباس و بغداد آمده و از جده وارد شده و يك هزار و كسرى هم از راه اسلامبول آمدند و از جده و ينبع وارد شدند.» (5)


1- فرهاد ميرزا، ص 155- 156
2- فراهانى، ص 156
3- سفرنامه امين الدوله،
4- امين الدوله، ص 135
5- فراهانى، ص 170

ص: 80

پى نوشتها:

ص: 81

ص: 82

ص: 83

ص: 84

ص: 85

اماكن و آثار

طرح جايگزين شود.

ص: 86

زمزم در تحولات تاريخ (4)

محمد تقى رهبر

در بخش هاى گذشته، به سرآغاز و چگونگى پيدايش زمزم پرداختيم. اكنون كه از آن واقعه مهم و تاريخ ساز چهارهزار سال مى گذرد، زلال زمزم همچنان در جوار كعبه معظّمه جارى است و جرعه نوشان عشق و تشنه كامان وصل را سيراب مى كند و تا قيامت مى جوشد تا گواهى صادق از رويش نهال محبت در كوير انقاع و درخشش نور اميد در وادى حيرت و نوميدى ها باشد كه خاندان حضرت ابراهيم عليه السلام بذر آن را پاشيدند و ثمره اش را ديدند؛ .... وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ ....

در طول چهار هزار سالى كه بر اين پديده شگفتِ حرمِ الهى گذشته، زمزم تحوّلاتى را از سر گذرانده است و بى شك در رهگذر حوادث، به يك روال طىّ مسير نكرده است. مدّت زمانى آشكار بود و از آن استفاده مى شد و در فترتى از زمان، در دل صخره ها و رمل ها پنهان ماند و در فترتى ديگر غواصان بحر محبّت و ساقيان حرم، اين گوهرِ گرانسنگ را در اعماق زمين و ميان سنگ هاى سوخته كاويدند و لايروبى كردند تا سرچشمه آن را براى لب هاى خشكيده و جگرهاى تفتيده ميهمانان خدا جارى سازند و زائران بيت عتيق را در آن ديارِ بى آب و علف سيراب كنند.

هر چند تفصيل اين تحوّلات، از حوزه تحقيق و كاوش كنونى بيرون است

ص: 87

امّا اجمال اين وقايع را بر اساس مستندات تاريخى مى توان مرور كرد و در چند مقطع تاريخى به بررسى نهاد:

1- زمزم در دوران ابراهيم و اسماعيل

«سقايه اسماعيل عليه السلام» در آغاز به صورت چشمه اى از زمينِ خشگ بيرون زد و هاجر كوشيد با خاك و رمل، اطراف آن را مسدود كند تا آب هدر نرود و او و فرزندش بتوانند از آن استفاده كنند! و در اين حال بود كه آن فرشته مقرّب، كه براى مددكارى دو ميهمان غريب خدا آمده بود، به هاجر گفت:

«بر ساكنان اين وادى، از تشنگى هراس نداشته باش. چه، اين چشمه اى است كه ميهمانان خدا از آن خواهند نوشيد.» (1) و بدينگونه با بيان نقش تاريخى زمزم هاجر را آرامش داد و نه تنها هاجر و اسماعيل، كه قبائل صحرانشين حوالى مكّه نيز بر سر سفره زمزم گرد آمدند تا جامعه نخستين «امّ القرى» را تشكيل دهند و پرندگان صحرا و وحوش و طيور به سوى آن چشمه شتافتند تا ريزه خواران زمزم شوند ...

از روايات چنين برمى آيد كه ابراهيم و اسماعيل اين چشمه را به صورت چاهى درآوردند تا از دستبرد حوادث مصون بماند و آب آن فزونى گيرد و كفاف ساكنان و مسافران را بدهد.

در حديث مفصّلى كه از قول امام صادق عليه السلام درباره حوادث مكّه و بناى كعبه و تحولات زمزم و شرح حال ابراهيم و اسماعيل و وقايع ديگرى در اين خصوص در كتب حديث آمده است، چنين مى خوانيم:

«اسماعيل عليه السلام از كمىِ آب به ابراهيم عليه السلام شكايت كرد، آنگاه خداوند بزرگ به ابراهيم فرمود كه چاهى را حفر كند تا حاجيان از آن بنوشند، سپس جبرئيل فرود آمد و چاه آنان؛ يعنى زمزم را حفر كرد تا آب آن نمودار گشت، آنگاه جبرئيل به ابراهيم گفت در چاه فرود آيد، بسم اللَّه ... بگويد و آن را از چهارگوشه حفارى كند، كه يكى از اين زاويه ها به طرف بيت اللَّه بود و از هر يك از اين چهار زاويه چشمه اى جوشيد و جبرئيل و ابراهيم از چاه خارج شدند و جبرئيل به ابراهيم گفت:

از اين آب بنوش و براى فرزندانت دعا كن و به طواف كعبه بپرداز كه اين چشمه اى است كه خداوند براى


1- فاكهى، اخبار مكّه، ج 2، ص 6

ص: 88

فرزندان اسماعيل پديد آورده است ...» (1) از صدر و ذيل روايت فوق چنين استفاده مى شود كه گفتگوى ابراهيم و اسماعيل در خصوص كم آبى مكّه، پس از بناى كعبه و انجام مراسم حج بوده است؛ بدينگونه كه اسماعيل با پدرش در يكى از سفرهايش از شام به سوى مكه، در خصوص آب اين سرزمين صحبت كرد كه به حفارى زمزم با كمك جبرئيل انجاميد و اين واقعه با پيدايش زمزم در كودكى اسماعيل چند سال فاصله داشت و هنگامى بود كه اطراف كعبه و زمزم جماعتى زندگى مى كردند و كسانى براى زيارت مى آمدند و آب كفاف نمى داد.

در هر حال، آنچه مدّ نظر ماست، حفر زمزم و به صورت چاه درآمدنش به وسيله ابراهيم است.

فاكهى، تاريخ نگار مكّه نيز از حفر زمزم به وسيله ابراهيم سخن گفته است.

وى از قول عثمان بن ساج از «وهب بن منبّه» چنين نقل مى كند:

«سرزمين مكّه در آن روزگار آب نداشت و به همين جهت كسى در آنجا ساكن نمى شد، تا اينكه خداوند زمزم را براى اسماعيل پديد آورد و به دنبال آن، مكّه آبادانى گرفت و قبليه اى از «جُرهُم» به هواى آب در آنجا مسكن گزيدند ...»

عثمان بن ساج اضافه مى كند: «زمزم اثر پاى جبرئيل است. چشمه اى كه خداوند براى اسماعيل پديد آورد، در آن روز كه او و مادرش تشنه بودند و جبرئيل آنان را از آن مشكل رهانيد. و از آن پس ابراهيم عليه السلام اين چاه را حفر كرد و آنگاه با گذشت زمانى، ذوالقرنين آن چاه را تصرف كرد و بر آن سلطه يافت (وآسيب رسانيد) و به گمانم كه در آن حال ذوالقرنين از ابراهيم مى خواهد كه براى او به درگاه خدا دعا كند و ابراهيم به او مى گويد:

چگونه دعا كنم در حالى كه شما چاه مرا ويران كرديد؟! و ذوالقرنين پاسخ مى دهد: من به چنين كارى دستور ندادم و كسى به من نگفت كه اين چاه از آنِ ابراهيم است و سرانجام سلاح جنگ بر زمين نهاد.» (2) 2- زمزم پس از اسماعيل عليه السلام

اسماعيل ذبيح، بيش از صد سال در جوار حرم زيست تا روزى كه بدرود حيات گفت و در جوار كعبه و در حجر


1- كافى، ج 4، ص 205، با تلخيص.
2- اخبار مكّه، ج 2، ص 9

ص: 89

اسماعيل آرميد و فرزندان اسماعيل در آن سرزمين مأوى گزيدند و قبايل جُرهم كه پيوند سببى با اسماعيل و با فرزندان اسماعيل برقرار كرده بودند، جامعه شهر مكّه را تشكيل دادند و آب زمزم همچنان سرچشمه حيات مكّيان بود اما از آنجا كه نسل ها و جامعه ها از آفات اعتقادى و اخلاقى همواره سالم نمى ماند، جرهم نيز از صراط مستقيمِ ترسيم شده به وسيله ابراهيم و اسماعيل منحرف شدند و نعمت خداوندى را ناسپاسى كردند.

و سرانجام آن ناسپاسى اين شد كه نعمت حق زوال پذيرد.

فاسى، مؤلّف «شفاء الغرام» مى نويسد:

«آب زمزم همواره در اختيار مردم مكّه بود و از آن بهرمند مى شدند تا اينكه جرهم حرمت كعبه و حرم را شكستند و در نتيجه زمزم از آنها گرفته شد و طى گذشت برهه اى از زمان اثرى از آن برجاى نماند.» (1) و نيز ازرقى در كتاب خود (اخبار مكّه) از قول برخى از اهل علم نقل كرده است كه گفتند:

«جرهم از زمزم مى نوشيدند و تا آن زمان كه خداوند اراده كرده بود در آنجا رحل اقامت داشتند، امّا از آن هنگام كه نسبت به جرهم بى حرمتى كردند و حرمت خانه را پاس نداشتند و مال كعبه را كه به آن هديه مى شد آشكار و پنهان خوردند و علاوه بر اينها گناهان بزرگ ديگرى مرتكب شدند، آب زمزم قطع شد و محلّ آن چاه، به تدريج و بر اثر جارى شدن سيل، طى سالهاى متمادى ناپديد گشت. «عمرو بن حارث جُرهمى»، جرهم را به جهت اعمالشان نكوهش كرد و از پى آمد ستم و بى حرمتى نسبت به بيت اللَّه برحذر داشت امّا اين هشدارها سودى نداشت، لذا شبانه در محل زمزم گودالى كند و دو غزال «طلا» و شمشيرهايى را كه در كعبه بود در آن گودال دفن كرد و از آن پس خداوند «خزاعه» را بر «جرهم» مسلط نمود تا آنها را از حرم بيرون راندند و امور مكّه را در دست گرفتند امّا چاه زمزم همچنان مخفى بود تا اينكه خدا آن را براى عبدالمطّلب آشكار ساخت.» (2) در اينكه چه عواملى موجب اختفاى زمزم بوده است، ميان مورّخان و محقّقان اختلاف نظريه وجود دارد؛


1- تاريخ عمارة مسجدالحرام، ص 170
2- ازرقى، اخبار مكّه و ما جاء فيها من الآثار، ج 2، ص 41

ص: 90

برخى معتقدند عوامل جغرافيايى در اين امر مدخليت داشته است. ياقوت حموى درباره زمزم مى نويسد: «سالها گذشت و بر اثر آمدن سيل و باران زمزم پوشيده شد و اثر از آن به جاى نماند.» (1) به هر حال و چنانكه اشاره كرديم:

ناسپاسى ساكنان حرم را در اين امر دخيل دانسته اند، هرچند تاريخ دقيق اين اتفاقات را نمى توان مشخص كرد. گويند يكى از جرهميان به نام «عمرو بن حارث بن مضاض بن عمرو جرهمى» افراد قبيله خود را موعظه كرد و از ارتكاب ظلم و ستم در حرم برحذر داشت و از انتقام الهى ترسانيد و گفت: مكّه شهرى است كه ستمكاران را تحمل نمى كند. پس، از خدا بترسيد و حرمت او نگهداريد پيش از آنكه كسانى بيايند و شما را با ذلّت و حقارت از حرم بيرون كنند و آنگاه شما آرزو كنيد كه به طواف خانه بياييد و قادر نباشيد. با اين حال، آنان به هشدارهاى وى اعتنايى نكردند. از اين رو عمرو دو غزال طلايى كه در كعبه بود و شمشيرهاى نقره را كه جزو اموال كعبه بودند، شبانه برداشت و براى آنكه از دست نرود به طور مخفيانه در چاه زمزم پنهان كرد و از آن پس خداوند خزاعه را بر آنان مسلط كرد تا جرهم را از حرم بيرون راندند و توليت كعبه و حكومت مكّه را به دست گرفتند و اين جريان ادامه يافت و محلّ زمزم سالها همچنان ناشناخته ماند. (2) برخى ديگر از مورّخان، جريان را به گونه اى ديگر نوشته اند: آنها مى گويند:

يكى از سران مكّه به نام «مضاض بن عمرو جرهمى» در يكى از درگيرى ها شكست خورد و احساس كرد كه دشمن به زودى وى را از مكّه بيرون خواهد راند، اينجا بود كه تصميم گرفت دشمن را از آب هاى استراتژيك مكّه محروم سازد، از اين رو اشياى قيمتى و عتيقه و طلاهاى كعبه را در چاه زمزم پنهان ساخت و روى آن را پوشانيد و آثار آن را محو كرد و در اين ميان عوامل طبيعى نيز به كمك وى شتافتند و رمل هاى زيادى بر محل زمزم انباشته شد و هيچگونه اثرى از آن برجاى نماند. مضاض از آن پس به سوى يمن گريخت. (3) اهالى مكّه با ناپديد شدن آثار زمزم، ناگزير شدند به دنبال منابع ديگرى از آب بروند، از اين رو چاه هايى حفر كردند كه بيشتر آنها در حوالى مكّه بود. چه، منابع آب شهر مكّه به دليل نداشتن نهرها و


1- معجم البلدان، ماده زمزم.
2- اخبار مكّه.
3- مهندس يحيى كوشك، كتاب زمزم، ص 17 از تاريخ الكعبه.

ص: 91

چشمه ها و محروميت از بارانهاى منظّم، تنها منابع زيرزمينى و چاه هايى است كه حفر مى شد. اين چاه ها، متعدد بودند و هر يك به نامى موسوم؛ «چاه ميمون حضرمى»، «چاه عجول» كه قيس در خانه امّ هانى، دختر ابوطالب حفر كرد و نخستين چاهى بود كه در مكّه حفر شد، و چاه هاى «الجفر»، «الطوى»، «سجله»، «الحفر» و «الغمر» كه هر يك به قبيله اى از قبايل تعلّق داشت. چاه هاى ديگرى نيز در خارج مكّه وجود داشت كه تاريخ آن به زعامت زعماى گذشته قريش بازمى گردد. زمان «مرّة بن كعب و كلاب بن مُرّه» چاه هايى بود كه مشهورترين آنها چاه «رم» نام داشت و «مرّة بن كعب بن لؤى» آن را حفر كرد و نيز چاه «ضم» كه «كلاب بن مرّه» حفرش نمود.

گويند «قصىّ بن كلاب» جدّ بزرگ عبدالمطّلب حاجيان را در حوضچه هايى از پوست آب مى داد. او از خارج مكّه آب مى آورد تا زائران بيت اللَّه بنوشند. (1) 3- عبدالمطّلب و حفر زمزم

عبدالمطّلب نياى گرامى پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله را منزلتى است رفيع. او چهره برجسته بنى هاشم و قريش و برترين مرد موجّه مكّه بود كه سقايت حاجيان را بر عهده داشت.

مقام و منزلت عبدالمطّلب، علاوه بر شخصيت خانوداگى اش، ايمان و شجاعت و بزرگوارى و كياست او بود كه جايگاه اجتماعى او را در ميان مكّيان و اعراب منطقه موجّه مى ساخت و داستان گفتگوى او با ابرهه كه به قصد ويران كردن مكّه آمده بود، در تواريخ معروف است كه از عظمت اين شخيصت و روح بلند او حكايت دارد.

به همين دلايل بود كه خداوند افتخار حفر زمزم و سقايت حاجيان را به او ارزانى داشت. درست متعاقب پايدارى اش در حرم و وفادارى اش نسبت به بيت اللَّه بود كه آن خواب تاريخى را ديد و هاتفى وى را مأمور حفر زمزم ساخت.

ازرقى در اخبار مكّه، از زهرى نقل مى كند: نخستين چيزى كه از عبدالمطّلب، فرزند هاشم، جدّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به ياد مانده، اين است كه قريش با شنيدن خبر هجوم ابرهه، از مكّه گريختند امّا عبدالمطّلب كه جوانى برومند بود گفت: به خدا سوگند از حرم خدا بيرون نشوم كه عزّت را جاى ديگر جستجو


1- نك: زمزم، ص 17، يحيى حمزه كوشك؛ و اخبار مكّه ازرقى، ج 2، ص 227- 213

ص: 92

كنم! اين بگفت و در كنار خانه كعبه معتكف شد و قريش او را تنها گذاشتند.

آنگاه عبدالمطّلب در قالب يك شعر با خدا راز و نياز كرد و آن شعر اين بود:

«هُمَّ انّ الْمَرء يمنع رحله فامنع رحالك لا يغلبن صليبهم وضلالهم غدوا محالك»

«بار خدايا! يك مرد از خانه و كاشانه خود دفاع مى كند، تو نيز از خانه و كاشانه ات دفاع كن. و البته كه صليب آنها و گمراهى شان بر اراده تو پيروز نگردد و فردا توطئه آنان كارگر نيايد.»

او همچنان در حرم ماند تا خدا سپاه ابرهه و اصحاب فيل را به هلاكت رسانيد و قريش به شهر مكّه بازگشتند و عظمت عبدالمطلب و پايدارى اش در بزرگداشت حرم الهى، بيش از پيش آشكار گرديد. در همين روزها بود كه خداوند حارث (فرزند ارشد عبدالمطّلب) را به او عنايت كرد و آنگاه در خواب ديد كه به او گفتند:

«إحفر زمزم خبيئة الشيخ الأعظم»؛ «زمزم، دفينه آن پير بزرگ (ابراهيم خليل عليه السلام) را حفر كن.» و چون بيدار شد از خداوند خواست كه محلّ آن را براى وى مشخص كند تا اينكه جايگاه آن را بار ديگر در خواب با علايمى مشخص كردند و گفتند: «زمزم را حفر كن. ميان خون و شكمبه، آنجا كه زاغى منقار مى زند لانه مورچگان قرار دارد، روبروى علايم سرخ». عبدالمطّلب برخاست و در مسجدالحرام نشست و مترصد بود تا علايم ياد شده را مشاهده كند. در آن هنگام گاوى ذبح كردند و خون و شكمبه آن بر زمين ريخته شد و كلاغى آمد و منقار زد و همانجا نيز لانه مورچگان را يافت. با ديدن اين علايم برخاست و به حفر زمزم پرداخت. قريش آمدند و گفتند: اين چه كارى است؟! ما تو را نادان نمى انگاشتيم! چرا دور مسجد چاه مى كنى؟ عبدالمطلّب گفت: من آن را حفر مى كنم و در راه آن مبارزه مى كنم. او و فرزندش حارث به ادامه حفارى پرداختند. با اين حال، قريش به دليل وجاهت و صدق و ديندارى او مخالفت ننمودند تا اينكه پس از چندى عبدالمطّلب خسته شد و نذر كرد كه اگر خداوند ده پسر به او عطا كند يكى را قربان نمايد. در همان حال كه به حفر چاه مشغول بود شمشيرهاى دفن شده در زمان جرهميان را يافت. قريش پيش آمده، سهم خود را مطالبه كردند و عبدالمطّلب گفت: اينها متعلّق به خانه

ص: 93

خدا است و به حفر ادامه داد تا آب زمزم جوشيدن گرفت آنگاه در كنار آن، حوضى آماده ساخت و آن را از آب پر مى كرد تا حاجيان بنوشند. (1) چاره جويى براى كم آبى

در خصوص اقدام عبدالمطّلب به حفر زمزم و مقدّمات آن، برخى تاريخ نگاران چنين گفته اند: عبدالمطّلب بزرگ قريش بود و سقايت حاجيان را بر عهده داشت و از چاه هاى اطراف مكه با شتران خود آب مى آورد و به زائران بيت مى نوشاند. و چون فرزندى جز حارث نداشت، اين كار براى او دشوارى بسيار به همراه داشت. براى مدتى مكه شاهد خشكسالى شد و بر اثر نباريدن باران، چاه هاى مكه خشكيد و مشكل بزرگى پديد آمد. چون موسم حج سپرى شد و قريش به محل زندگى خود مكه برگشتند، در يكى از شب ها در خانه عبدالمطّلب گرد آمدند و از دشوارى هايى كه عبدالمطّلب براى تهيه آب تحمل كرده بود، سخن گفتند و در آن ميان از چاه زمزم گفتگو شد و آرزو كردند كه اى كاش مى توانستند به آن دست يابند. در اين حال عبدالمطّلب به فكر افتاد كه اگر موفق به حفر زمزم شود آرزويى بزرگ تحقق يافته است و مشكل آب در مكه حل خواهد شد. به دنبال چنين انديشه و آرزويى بود كه آن خواب شگفت را ديد.

خواب عبدالمطّلب در روايت كلينى

چگونگى خواب ديدن عبدالمطّلب را بيشتر مورّخان و محدّثان، با اندك اختلاف نقل كرده اند.

محدّث گرانقدر، مرحوم كلينى از على بن ابراهيم و برخى از محدّثان ديگر روايت كرده است كه: در كعبه مجسمه دو آهو، از طلا، به علاوه پنج شمشير (قيمتى) بود، همينكه «خُزاعه» بر «جُرهم» چيره شدند و در حرم حاكم گرديدند، جرهم آن شمشيرها و آهوان را در چاه زمزم افكندند و محل چاه را پنهان كردند و چون قُصىّ بر خزاعه غلبه يافتند، جايگاه زمزم را نمى دانستند و محل آن پنهان بود تا اينكه عبدالمطّلب فرمانرواى مكه گرديد و براى او در كنار كعبه فرشى مى گستردند و جز او كسى داراى چنين منصبى نبود. در يكى از اوقات كه عبدالمطّلب در جوار كعبه آرميده بود، كسى را درخواب ديد كه به اوگفت:


1- ازرقى، اخبار مكّه، ج 2، ص 42 و 43

ص: 94

«احفر برّة»؛ «بره را حفر كن». پرسيد: برّه چيست؟ روز دوم آمد و گفت: «طيبه را حفر كن» و روز سوّم آمد و گفت «مضنونه را حفر كن» (1) پرسيد مضنونه چيست؟ تا اين كه روز چهارم آمد و گفت: زمزم را حفر كن؛ آبى را كه نخشكد و مورد نكوهش قرار نگيرد و انبوه حاجيان را سيراب كند، آنجا كه زاغى با منقار و پاى قرمز بر لانه مورچگان منقار زند. و در آن حال بر محل زمزم سنگى بود كه مورچه گان از زير آن خارج مى شدند و زاغى آنها را مى خورد.

بدين وسيله عبدالمطّلب محل چاه را شناسايى كرد و قريش را گفت: «چهار شب است كه مرا به حفر زمزم فرمان مى دهند و اين مايه عزت و افتخار ماست». اما قريش وى را يارى ندادند و او با كمك فرزندش حارث به حفر زمزم پرداخت و چون با دشوارىِ اين كار روبه رو شد به درِ كعبه آمد و دست هاى خود را به دعا برداشت و در آن حال نذر كرد كه اگر ده پسر پيدا كند، عزيزترين آنها را قربانى نمايد و حفر را ادامه داد تا به نقطه اى رسيد كه اسماعيل آن را حفارى و اطرافش را سنگ چين كرده بود و در اين هنگام به آب دسترسى پيدا كرد و تكبير گفت و قريش نيز تكبير گفتند و خطاب به او اظهار داشتند: اى ابو حارث! اين ميراث (پدران) ماست و ما را در آن سهمى است! و عبدالمطّلب در پاسخ آنان گفت: شما در حفر آن مرا يارى نداديد و اين آب براى هميشه براى من و فرزندان من خواهد بود». (2) همچنين ابن اسحاق با تفصيل بيشتر مى نويسد: «عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف در حِجْر (اسماعيل) و نزديكى كعبه خوابيده بود، خوابى ديد و به دنبال آن به حفر زمزم فرمان داد. گويند زمزم پس از توليت فرزندان بزرگ اسماعيل و جُرهم، در دل زمين دفن شده بود تا اينكه عبدالمطّلب مأمور شد آن را حفر كند. عبدالمطّلب نزد قريش آمد و گفت: اى گروه قريش، من مأمورم زمزم را حفر كنم. آنها گفتند: از كجا چنين مأموريتى يافته اى؟

گفت: نمى گويم. گفتند پس به خوابگاهت برگرد! اگر از طرف خداى بزرگ چنين مأموريت يافته اى براى تو بيان مى گردد.

و اگر اين خواب شيطانى بود، ديگر تكرار نمى شود. عبدالمطّلب به خوابگاه خود برگشت و مجدّداً به او گفته شد:


1- چنانكه در اسامى زمزم گذشت، در برخى روايات با عنوان «مضنونه و مضمونه» به ثبت رسيده است.
2- فروع كافى، ج 4، ص 219

ص: 95

«احفر زَمْزم انَّك ان حَفرتها لَم تَنْدم هِي تراث مِن أبيك الأقدم، لا تنزف الدهر و لا تذم، تسقى الحجيج الأعظم، مثل نعام حافل لم يقسم ينذر فيها ناذر لمنعم فهي ميراث و عقد محكمة ليس كبعض ما قد يعلم و هي بين الغرث و الدم ...».

«زمزم را حفر كن، اگر آن را حفر كنى پشيمان نشوى. آن ميراث پدر پيشين توست. در طول دهر نخشگد و پايان نپذيرد. حج گزاران بسيارى را سيراب كند. مثل چهارپايان پرشيرى است كه آن را نذركننده براى نيازمندان نذر مى كند، آن ميراث و پيمان استوارى است. مانند برخى چيزها نيست كه شناخته شده و آن در ميان شكمبه و خون قرار دارد!». (1) عبدالمطّلب چون آن سخنان بشنيد، پرسيد اين چشمه كجاست؟ به او گفته شد، نزديك لانه مورچگان، آنجا كه فردا زاغى منقار خواهد زد!

فردا شد و عبدالمطّلب با فرزندش حارث آمدند و كسى ديگر از فرزندان او را همراهى نمى كرد. لانه مورچگان را نشان كردند و كلاغى را ديدند كه نوك بر زمين مى زند. اين نقطه جايى بود كه دو بت «اساف» و «نائله» كه قريش براى آنها قربانى مى كردند، در دو سوى آن قرار داشتند. درخصوص اين دو بت، داستانهايى آورده اند. ابن اسحاق از عايشه نقل مى كند كه گفت: همواره مى شنيديم كه اساف و نائله مرد و زنى بودند كه در خانه كعبه عمل زشت مرتكب شدند و به كيفر اين عمل، به صورت سنگ مسخ شده درآمدند! (2) عبدالمطّلب كلنگ برداشت كه آن نقطه را ميان دو بت حفر كند. قريش كه اين بديدند پيش آمده، گفتند: به خدا نمى گذاريم ميان بت هاى ما و در محل قربانگاه مان حفارى كنيد. عبدالمطّلب به فرزندش حارث گفت: اعتنا نكن و يا گفت: تو جلوى اينها را بگير تا من حفر كنم، به خدا آنچه را بدان مأمورم انجام خواهم داد. همينكه قريش ديدند عبدالمطّلب در كار خود مصمّم است، او را به حال خود گذاشتند. ديرى نگذشت كه دهانه چاهى پيدا شد. عبدالمطّلب تكبير گفت! قريش دانستند كه او راست مى گويد و به خواسته خود رسيده است.

آنگاه بپاخاستند و به عبدالمطّلب گفتند:

اين چاه از پدر ما اسماعيل است و ما را در آن حقى است، ما را در آن شريك


1- براى توضيح بيشتر اين جملات نك: ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 42 به بعد.
2- سيره ابن اسحاق، ص 3- 2

ص: 96

گردان. عبدالمطّلب گفت: چنين نخواهم كرد، اين چيزى است كه به من محوّل شده نه ديگرى، و از ميان شما به من تفويض گرديده است. گفتند: به ما انصاف بده، ما دست برنمى داريم و با تو به مرافعه مى پردازيم.

عبدالمطّلب گفت: پس هركس را كه مى خواهيد انتخاب كنيد تا نزد او به داورى برويم. گفتند: زن كاهنه اى از فرزندان سعدبن هذيم. گفت: مانعى ندارد و آن زن در حوالى شام بود. (1) روايت ديگر ابن اسحاق:

داستان خواب ديدن عبدالمطّلب و حفر زمزم را ابن اسحاق به گونه اى ديگر نيز آورده است. او به اسناد خود از على بن ابى طالب عليه السلام نقل مى كند كه:

«عبدالمطّلب در حجر خوابيده بود. در خواب كسى به او گفت: «برّه» را حفر كن.

پرسيد برّه چيست؟ پاسخى نشنيد، روز بعد كه در حجر خوابيده بود شنيد كه به او مى گويند: «مضنونه» را حفر كن. پرسيد:

مضنونه چيست؟ و آن روز، ديگر صدايى نشنيد. فردا شد و بار ديگر همانجا به خواب رفت. به او گفته شد «طيبه» را حفر كن. پرسيد طيبه چيست؟ و آن نيز گذشت. فردا شد و به همانجا آمد و خوابيد و در خواب شنيد: زمزم را حفر كن، پرسيد زمزم چيست؟ پاسخ شنيد:

آبى كه خشك نشود و نكوهش نگردد؛ «لا تنزف و لا تذمّ» و آنگاه محل آن را براى عبدالمطّلب مشخص كرد.

عبدالمطّلب برخاست و به كار حفر پرداخت.

قريش گفتند: عبدالمطّلب! اين چه كارى است كه انجام مى دهى؟! در جواب گفت: مأمور شدم زمزم را حفر كنم.

همينكه چاه پيدا شد و دهانه آن را ديدند، گفتند: اى عبدالمطّلب، ما را نيز با تو در آن حقّى است. آن، چاهِ پدرمان اسماعيل است. گفت: به شما ارتباطى ندارد. گفتند:

در آن به داورى مى رويم. گفت: باشد.

گفتند: ميان ما و تو زن كاهنه اى از بنى سعد بن هذيم حكميّت كند و آن زن در اطراف شام بود.

عبدالمطّلب با جمعى از برادران و اقوام خود آماده سفر شدند، قريش نيز از افراد هر خاندان شخصى برگزيدند و به اتفاق حركت كردند. آن روز فاصله شام و حجاز بيابان هاى بى آب و علف بود. در يكى از بيابان ها آبى كه عبدالمطّلب و همراهانش با خود داشتند، تمام شد و


1- همان، ص 3

ص: 97

يقين كردند از تشنگى هلاك خواهند شد.

از افراد قريش آب خواستند و آنها از دادن آب خوددارى كرده، گفتند: مى ترسيم بر سر ما آن آيد كه بر سر شما آمد. در اين حال عبدالمطّلب به ياران خود گفت: شما چه پيشنهادى داريد؟ گفتند: هرآنچه تو گويى، همان را مى پذيريم. عبدالمطّلب گفت: نظر من اين است كه هريك از شما به اندازه نيرويى كه براى وى مانده گودالى بكند كه هرگاه بميرد دوستان او را در آن دفن كنند و همين طور تا به آخرين نفر برسد. به خدا نابود شدن يك نفر بهتر است تا نابود شدن همه شما. هريك گودالى كندند. عبدالمطّلب گفت: به خدا اگر ما به دست خود به كام مرگ بيفتيم و به اميد خدا حركتى نكنيم، اين عجز و ناتوانى است. آنگاه به همراهان گفت:

كوچ كنيد. همينكه آهنگ حركت كردند و بر شترها نشستند، از زير پاى ناقه عبدالمطّلب آبى گوارا جستن كرد.

بلافاصله، عبدالمطّلب فرود آمد و ياران نيز پياده شدند و از آن آب نوشيدند و آب برداشتند و به ديگران نيز دادند. آنگاه ديگر همراهان را صدا زدند: به سوى آب بشتابيد كه خداى عزّوجلّ ما را سيراب كرد. همه آمدند و نوشيدند و آب برگرفتند و سپس چنين گفتند: اى عبدالمطّلب به خدا سوگند، خداوند به سود تو داورى كرد. آن كس كه در اين بيابان خشك و سوزان به تو آب مى رساند، همان كسى است كه از زمزم آب مى دهد، برگرد، زمزم براى تو باشد و ما درخصوص آن با تو مرافعه اى نداريم». (1) ابن اسحاق سپس به چگونگى حفر زمزم پرداخته، مى نويسد: پس از اين واقعه، قريش برگشتند و عبدالمطّلب آمد تا چاه زمزم را حفر كند، در آن هنگام كه به كندن مشغول بود، دو آهو از طلا يافت.

اين دو آهو همان هايى بودند كه جرهم وقتى مى خواستند از مكّه بيرون روند، آنها را در چاه زمزم دفن كرده بودند و اين همان چاه اسماعيل فرزند ابراهيم است كه خداوند بزرگ براى او جوشانيد در حالى كه كودكى تشنه بود». (2) مجاهد گويد: همواره مى شنيديم كه زمزم به «هزمه جبرئيل» معروف است كه با پاى خود براى اسماعيل آنگاه كه كودك تشنه بود، پديد آورد. (3) و نيز از انس بن مالك از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود:

«همينكه ساره (همسر ابراهيم) هاجر


1- همان، ص 4 و 5
2- همان، ص 5
3- همان، ص 5

ص: 98

قبطيه مادر اسماعيل را آواره كرد و ابراهيم او را در مكّه آورد، هاجر تشنه شد. جبرئيل فرود آمد و گفت: تو كيستى؟

پاسخ داد: «اين فرزند ابراهيم است».

جبرئيل پرسيد: آيا تو تشنه اى؟ پاسخ داد:

آرى. آنگاه جبرئيل با پر خود زمين را شكافت و آب بيرون آمد و هاجر خود را بر آن آب افكند و نوشيد و اگر چنين نمى كرد به صورت نهرى روان مى شد. (1) ابن اسحاق گويد: هنگامى كه عبدالمطّلب چاه زمزم را حفر كرد، خداى بزرگ شرافت و عظمت وى را در ميان قوم خود فزونى بخشيد و با پيدا شدن زمزم، مردم از ديگر آب هاى مكه روى گردانيدند و به سوى زمزم آمدند تا بدان تبرك جويند؛ چرا كه فضيلت و برترى آن را در مجاورت بيت اللَّه دريافته بودند و مى گفتند: اين آبى است كه خداى عزّ و جلّ به اسماعيل عطا فرموده است. (2) عايشه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله گويد:

«زمزم طعام طُعْمٍ وَ شِفاء سُقْم». (3)

و چنانكه در منابع ديگر آمده اين سخن از پيامبر نقل شده است.

ابن اسحاق آنگاه داستان دو آهوى طلا و شمشيرهايى را كه در زمزم پيدا شدند و اختلاف قريش بر سر آنها و قرعه زدن بنام آنان و كعبه و هديه نمودن آنها را به كعبه آورده است. (4) در هرحال، حفر زمزم به دست عبدالمطّلب در دودمان هاشم كه از فرزندان اسماعيل بودند، همواره به عنوان سرمايه افتخار مورد توجه قرار گرفته است.

صفيه دختر عبدالمطّلب درباره حفر زمزم به دست بنى هاشم گويد:

«نَحنُ حَفَرْنا لِلحَجيج زَمْزَم سُقيا نبيّ اللَّه في المحرَّم

ركضة جبريل و لمّا يعظم (5) حذيفة بن غانم نيز درباره منصب سقايت حاج براى هاشميان و حفر زمزم گويد:

و ساقي الْحَجيج ثمّ للخير هاشم و عبدمناف ذلك السيد الطهر

طوى زمزماً عندالمقام فاصبحت سقايته فخراً عَلى كُلّ ذي فخر (6)

تاريخ حفر زمزم به وسيله عبدالمطّلب

هرچندبراى اينگونه حوادث، تاريخ دقيقى تعيين نشده، ليكن برخى از محققان كوشيده اند تاريخ حفر زمزم توسط


1- همان، ص 5.
2- همان، ص 5 و 6.
3- همان، ص 6.
4- همان، ص 6.
5- ياقوت حموى، معجم البلدان، ماده «زمزم».
6- همان.

ص: 99

عبدالمطّلب را با مقايسه ميلاد پيامبر صلى الله عليه و آله (عام الفيل) و مانند آن روشن سازند.

فاسى در «شفاءالغرام» مى نويسد:

حفر زمزم پيش از تولد پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و براى اين نظريه چنين دليل مى آورد: در روايتى از فرزند ابوطالب (على عليه السلام) چنين نقل شده كه وقتى نياى او، عبدالمطّلب، زمزم را حفر كرد به جز حارث فرزندى نداشت. (1) حارث فرزند ارشد عبدالمطّلب بود كه طبق روايات، پدر را در حفر چاه زمزم يارى مى داد و در همان ايام بود كه عبدالمطّلب در برابر درِ كعبه ايستاد و دست به دعا برداشت و نذر كرد كه اگر خداوند ده پسر به او بدهد محبوب ترين آنها را براى خدا قربان كند (2) كه داستان ده فرزند و قرعه زدن و به نام عبداللَّه اصابت كردن و آنگاه صد شتر به جاى او قربانى نمودن در تاريخ معروف و ثبت است.

در تأييد اين نظريه نيز مى توان از قول كسانى ياد كرد كه گفته اند: ازدواج عبداللَّه و آمنه چند سال پس از حفر زمزم بوده است. (3) سيره ابن اسحاق نيز اين نظريه را مورد تأييد قرار داده است. اين در حالى است كه برخى ديگر از تاريخ نويسان حفر زمزم را همزمان با ميلاد پيامبر صلى الله عليه و آله، يعنى عامل الفيل دانسته اند.

ازرقى در اخبار مكّه از زهرى روايتى نقل كرده كه مقتضاى آن اين است كه حفر زمزم در عام الفيل؛ يعنى همان سال ولادت نبى گرامى صلى الله عليه و آله بوده است.

خاندان عباس و سقايت زمزم

پس از عبدالمطّلب، عباس فرزند او توليت زمزم و سقايت زائران را به دست گرفت. از برخى روايات اخبار مكّه استفاده مى شود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به اين امر راضى بودند و فرزندان عبدالمطّلب را به جهت تصدّى اين منصب تشويق مى كردند، (4) زيرا افتخار حفر زمزم، چنانكه در گذشته ديديم، پس از ساليان دراز نصيب عبدالمطّلب شده بود و اين مايه فخر و مباهات خاندان عباس شد.

فضل بن عباس اشعارى را در اين باره سروده كه بيت هاى زير از جمله آنهاست:

و لَنا حَوضان لَم يُعطهما غيرنااللَّه و مجد قد تَلَد

حوضناالكوثر حق المصطفى يرغم الناس به اهل الحسد

و لنا زمزم حوض قد بدا حيث مبنى البيت في خير بلد (5)


1- به نقل، يحيى حمزه كوشك، كتاب زمزم، ص 20.
2- كافى، ج 4، ص 219.
3- سيرةرسول اللَّه و اهل بيته، ص 26.
4- ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 56؛ فاكهى، اخبار مكه، ج 2، صص 53- 51.
5- فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 60.

ص: 100

«و حوض از آن ماست كه خدا به غير ما نداده و اين افتخار ميراث ديرين ماست.»

«يكى حوض كوثر كه حق مصطفى صلى الله عليه و آله است و به رغم مردمان حسود به آن حضرت تعلق دارد.»

«و ديگرى زمزم كه در جوار بيت و در بهترين شهر پديد آمده است».

و نيز گويد:

حوض النّبي و حوضنا مِن زمزم

ظمى ء امرء لم يروه حوضانا

«حوض پيامبر (كوثر) و حوض ما از زمزم است، هر آنكه از اين دو حوض ننوشد تشنه كام خواهد ماند.»

پس از عبدالمطّلب عباس عموى پيامبر اداره زمزم را عهده دار شد. او در اطراف آن چاه، حوضچه هايى ساخت كه مردم از برخى بنوشند و از برخى ديگر وضو بگيرند و شست و شو كنند و چنانكه تاريخ نگاران يادآور شده اند، در اطراف زمزم و حوضچه ها در مسجدالحرام راه مى رفت و مراقبت مى كرد كه افراد در آن غسل نكنند و تنها بنوشند و وضو بگيرند. (1) بعد از درگذشت عباس، فرزندش عبداللَّه بن عباس تصدّى زمزم را به عهده گرفت؛ چنانكه نقل كرده اند: براى ابن عباس در زاويه زمزم و در جهتى كه روبه صفا است، محلى براى نشستن فراهم كرده بودند كه به «مجلس ابن عباس» موسوم بود. وى در آنجا مى نشست و زمزم را زيرنظر داشت و به حج گزاران آب مى داد. براى اين مجلس قبه اى از چوب ساخته شد به نام «قبةالخشب» كه در جنب «سقايةالنبيذ» و سمت چپِ كسى كه وارد زمزم مى شود قرار داشت.

نخستين كس كه اين قبه را ساخت سليمان بن على بن عبداللَّه بن عباس بود. (2) بسيارى از روايات كه از پيامبر صلى الله عليه و آله در فضيلت زمزم وارد شده، به روايت ابن عباس است.

بعدها عباسيان اهتمام بليغى به زمزم داشتند؛ چرا كه سقايت حاج را از پدران خود مى دانستند و مى كوشيدند اين افتخار را براى خود حفظ كنند و از آن بهره بردارى نمايند.

منصور عباسى در عهد خلافت خود به بازسازى و مرمّت زمزم و قبه آن پرداخت. به گفته سيوطى در «الاوائل» و ياقوتِ حِمَوى در «معجم البلدان» و ديگر تاريخ نويسان مكه، نخستين كسى كه


1- ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 58
2- ازرقى، ج 2، ص 60؛ فاكهى، ج 2، ص 70

ص: 101

زمزم و اطراف آن را با سنگ مرمر فرش كرد و براى اطراف قبّه شبكه هايى نهاد، منصور بود. بعد از منصور نيز مهدى عباسى اين كار را ادامه داد و به تكميل و تزيين آن پرداخت.

ازرقى از قول يكى از شيوخ قديمى مكّه نقل مى كند كه قبّه زمزم را در محلّى به نام «دوحه» كه هاجر و اسماعيل هنگام ورود به سرزمين مكّه در آنجا ساكن شدند، بنا كردند. (1) بى تناسب نيست اشاره كنيم كه از عباس و ابن عباس كه بگذريم عباسيان هرچند به آبادى زمزم و بناى آن اهتمام داشتند، اما اين افتخار هرگز نمى تواند سرپوشى بر اعمال ظالمانه و جابرانه حاكمان عباسى باشد؛ چنانكه رسم حكام است كه بناها را آباد كنند اما دين را ويران سازند!

قرآن كريم باتوجه به اين نكته است كه مى فرمايد:

أَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الحَاجِّ وَعَمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ امَنَ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخَرَ وَ جاهِد في سَبيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوونَ عِنْدَاللَّهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ. (2)

«آيا آب دادن حاجيان و تعمير مسجدالحرام را مانند (عمل) كسى قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد و در راه خدا جهاد مى كند؟ اينها نزد خدا برابر نيستند و خدا قوم ستمگر را هدايت نمى كند.»

پى نوشتها:


1- ازرقى، ج 2، ص 60؛ فاكهى، ج 2، ص 70؛ تاريخ عمارة مسجدالحرام، ص 175
2- توبه: 19

ص: 102

ص: 103

جامه كعبه در عصر جديد

محمد الدقن/ هادى انصارى

تسلط محمد على بر اوقاف و ساختن جامه از خزانه مصر

وقتى محمد على در ربيع الأول سال 1220 ه. والى مصر شد، همچون گذشته، از درآمد اوقافِ ويژه جامه، اقدام به ارسال كاروان محمل و جامه و خزانه كرد و همه ساله هداياى تخصيص يافته بر حرمين شريفين؛ مكه مكرمه و مدينه منوره را ارسال مى نمود.

در روز دوشنبه 14 ذى القعده سال 1220 ه. جشن حركت كاروان محمل و جامه كعبه پايان گرفت و امير الحاج در آن سال «مصطفى جاويش العنتبلى» بود كه صراف خزانه نيز او را همراهى مى كرد.

در روز جمعه 18 ذى القعده كاروان حج مصرى، به همراه جامه و محمل، راهى «سوئز» شد تا از آنجا، از راه دريا به سوى «جده» حركت كنند.

در سال 1221 ه. جشن حركت جامه و محمل، در روز شنبه هشتم ذى القعده برگزار شد و ناظر جامه (1) «محمود آغا الجزيرى» بود.

پيشاپيش كاروان، آغا و والى و حسابدار و گروه راهنمايان و نيز جمع بسيارى از سربازان حركت مى كردند. به دنبال آن كاروان، كاروان ديگرى به سرپرستى اميرالحاج مصرى، «مصطفى جاويش العنتبلى» به سوى آن سرزمين مقدس به حركت درآمد.

در آن سال، امير سعود- رهبر


1- به مدير كارگاه جامه بافى، در آن هنگام ناظر جامه مى گفته اند، «مترجم»

ص: 104

سلفى ها- به همراه لشكرى عظيم حج گزارد و وى با امير كاروان مصرى، مصطفى جاويش برخورد تندى كرد و نسبت به بدعت هايى نظير طبل ها و نى لبك ها، كه به همراه خود آورده بودند و آنها را مى نواختند، اعتراض و سرزنش نمود.

«جبرتى» درباره سخنانى كه ميان آن دو ردّ و بدل شد، چنين مى نويسد:

«... مسعود وهابى با لشكرى فراوان به مكه رسيد و حج را در ميان مردم، بى آن كه به كسى آسيبى برساند و در امنيت كامل و ارزانىِ ارزاق به جا آورد، سپس «مصطفى جاويش» امير كاروان مصرى را احضار كرد و بدو گفت: اين چوب دستى ها و طبل هايى كه به همراه كاروان شما است، چه معنايى دارد؟! منظور او از چوب دستى، محمل بود.

اميرالحاج در جواب گفت: آنها طبق عادت، اشاره و علامت براى اجتماع مردم است. سعود گفت: پس از اين سال چنين چيزهايى را به حج نياور و اگر بياورى همه را آتش خواهم زد ...» (1) از آن سال بود كه ارسال جامه از سوى مصر متوقف شد تا اين كه دولت عثمانى بار ديگر نفوذ خود را بر سرزمين هاى مقدس گسترانيد و مصر مجدداً ارسال جامه را در موسم سال 1228 ه. از سر گرفت. (2) گفتنى است، هنگامى كه مصر تهيه و ارسال جامه را از سرگرفت، هزينه آن را از محل درآمد وقف زمان سلطان سليمان قانونى صرف نكرد، بلكه از محل خزانه مصرى پرداخت. اين بدان جهت بود كه در سال 1228 ه. محمد على، والى مصر به تمامى اوقاف مصر دست گذاشت، به طورى كه حتى اوقاف جامه شريف كعبه و اوقاف حرمين شريفين نيز مستثنى نشد. او تمامى اوقاف مصر را به خزانه مصر وارد كرد. از آن پس اداره ويژه اى به نام «اوقاف حرمين شريفين» به وجود آمد كه تمامى موارد وقف اين سرزمين، زير نظر آن قرار گرفت و پس از آن بود كه تمامى هزينه هاى جامه كعبه مشرفه و موارد تخصيص يافته به حرمين شريفين؛ شامل خزانه و حبوبات و خوار و بارهاى گوناگون، همگى از محل خزانه مصرى تأمين مى گرديد.

بى شك اين گونه تصرفات از سوى محمد على، تجاوز و تعدى به اين وقف عظيم به شمار مى آمد كه در نتيجه، جامه كعبه و موارد ارسالى به حرمين شريفين،


1- جبرتى، عجائب الآثار ... ج 6، صص 231، 258، 259، 307، 308 و 363
2- همان، ج 7، صص 222 و 225

ص: 105

وابسته به شرايط سياسى دولت گرديد و هرگاه شرايط سياسى ميان حكومت مصر و دستگاه حاكمه حجاز دستخوش تغييرات مى شد و به سردى مى گراييد، تأثير به سزايى در ارسال جامه از مصر و يا توقف آن مى گذاشت، تا آنجا كه در مواردى دستگاه حاكمه حجاز از پياده شدن جامه كعبه در سرزمين هاى مقدس جلوگيرى كرد. در اين باره سخن خواهيم گفت.

در هر صورت، مصر جامه كعبه را به همراه محمل، در هر سال به سوى اين ديار مى فرستاد و اين نشان مى دهد كه آنان نسبت به انجام وظيفه دينى خود در مورد بيت اللَّه الحرام جدى بوده اند.

در روز هشتم رمضان سال 1332 ه.

آتش جنگ جهانى اول شعله ور گرديد و مصر به عادت هميشگىِ خود، در آن سال نيز جامه كعبه مشرفه را ارسال كرد.

هنگامى كه دولت عثمانى به هميارى آلمان و متحدين بر ضدّ انگليس و هم پيمانانش وارد جنگ شد، به تصوّر آن كه انگليس اعلام حمايت از مصر كرده است، مانع از ارسال جامه به كعبه شد و خود جامه كعبه را مهيّا ساخت و آن را به وسيله راه آهن حجاز به مدينه منوره فرستاد و اين در حالى بود كه حكومت مصر جامه كعبه را همانند گذشته در سال 1333 ه. بدون محمل به اين ديار ارسال كرد، به اين صورت كه مأموران سلطنتى، محمل، جامه و خزانه را به مرز جده رساندند و در آنجا آنها را به نماينده امير مكه تحويل دادند و خود به مصر بازگشتند.

به طراز (/ كمربند) جامه ياد شده نام «سلطان حسين كامل»، پادشاه مصر، اوّل صفر 1333 تا 22 ذى الحجه 1335 ه.) در كنار نام سلطان عثمانى «محمد رشاد» نقش بسته بود. امير مكه مكرمه «شريف حسين بن على» با والى حجاز «غالب پاشا» اتفاق نمودند قطعه اى را كه نام سلطان مصر بر آن بود، از روى جامه بردارند و قطعه قديمى را كه تنها نام (1) «سلطان محمد رشاد» بر آن نوشته شده بود، جايگزين كنند، پس خاندان شيبى ها (پرده داران كعبه) اين كار را به انجام رسانيدند.

اما جامه اى كه از سوى دولت عثمانى ارسال گرديد، همچنان تا سال 1341 ه. در مدينه منوره باقى ماند.

مصر در هر سال براى كعبه مشرفه جامه اى ارسال مى كرد و در سال 1336 ه.


1- حسين عبداللَّه باسلامه: تاريخ الكعبه المعظمه، ص 288 و 289 محمد طاهر الكردى: التاريخ القويم، ج 4، ص 206

ص: 106

بر روى جامه فرستاده شد، نام سلطان «فؤاد اول» كه در 22 ذى الحجه سال 1335 ه. بر حكومت مصر دست يافته بود، ديده مى شد و اين بعد از قيام «شريف حسين» بود كه به عنوان انقلاب عربى بر ضدّ حكومت تركيه، در رمضان سال 1334 ه. راه انداخت. همچنين به فرمان سلطان فؤاد اول پرده نوينى را جايگزين پرده پيشين كه نام خديو «عباس حلمى دوم» بر آن بود، كردند.

از آن پس تا سال 1341 ه. جامه كعبه همچنان همه ساله به نام سلطان «فؤاد اول» ارسال مى گرديد كه بر جامه ياد شده، جمله «صاحب الجلالة الملك فؤاد الأول» نقش بسته بود. (1) ماجراى هيأت اعزامى پزشكى و بازگشت جامه در سال 1341 ه.

در سال 1341 ه. اختلافى ميان حكومت مصر و شريف «حسين بن على»، پادشاه حجاز پيش آمد. حادثه اين گونه بود كه به هنگام رسيدن محمل مصرى، به وسيله كشتى اختصاصى به مرز جده، به همراه آن، جامه كعبه مشرفه و گندم و سربازان و پاسداران محمل و نيز هيأت پزشكى قرار داشتند. «شريف حسين» به آمدن هيأت پزشكى اعتراض كرد و مانع از ورود آنان به مكه مكرمه شد. به دنبال اين اختلاف كاروان محمل به وسيله همان كشتى با تمامى تجهيزاتش؛ نظير گندم و جامه كعبه و جز اينها، كه شامل خزانه و مستمرى ها و صدقات بود، از مرز جده برگردانده شد.

اين حادثه در پايان ماه ذى القعده آن سال اتفاق افتاد. «شريف حسين» هنگامى كه وضع را چنين ديد، تلگرافى به مدينه منوره زد و از امير آن خواست به سرعت جامه اى را- كه عثمانيان در سال 1333 ه.

ساخته و در مدينه منوره به وديعت نهاده بودند- به مرز «رابغ» ارسال نمايد.

نامبرده آنگاه يكى از كشتى هاى خود در جده را راهى رابغ كرد تا جامه را به جده انتقال دهد و اين كار به سرعت انجام شد و سپس از جده به مكه مكرمه انتقال يافت.

جامه، در همان روزى كه كعبه به وسيله آن پوشانده مى شد؛ يعنى در روز عيد قربان، به مكه رسيد و كعبه در سال 1341 ه. پوشانيده شد. (2) در اين ميان برخى از محققان معاصر (3) جريان اختلاف ميان حكومت مصر و شريف حسين را كه منجر به


1- يوسف احمد: المحمل و الحج، ج 1، ص 262
2- حسين عبداللَّه باسلامه، تاريخ الكعبة المعظمه، صص 289 و 290
3- حسين بن محمد نصيف: ماضى الحجاز و حاضره، چاپ اول جده 1349 ه. صص 95 و 96

ص: 107

بازگردانده شدن جامه و ساير موارد اهدايى به مصر گرديد، بررسى كرده و در پايان حكومت مصر را مورد سرزنش و توبيخ قرار داده اند. (1) در سال 1342 ه. شريف حسين با توجه به اختلافى كه ميان او و حكومت مصر به وجود آمده بود و از بيم آن كه مبادا در سال بعد جامه از مصر ارسال نگردد، دستور داد براى احتياط جامه اى از نوع قيلان (2) در عراق تهيه كنند كه اين جامه بافته شد و آماده گرديد. ليكن در سال ياد شده اختلافات برطرف گرديد و مصر مجدداً جامه كعبه را ارسال كرد كه بر كعبه معظمه پوشانده شد. جامه ساخته شده به دستور شريف حسين، همچنان محفوظ ماند تا اين كه در سال 1343 ه.

وقتى «ملك عبدالعزيز آل سعود» به مكه مكرمه سلطه يافت و ميان او و شريف حسين جنگ درگرفت و سپس اين درگيرى ميان او و شريف على بن الحسين (ملك على بن الحسين) تا جمادى الثانى سال 1344 ه. ادامه يافت و ارسال محمل و جامه از مصر به دليل جنگ هاى ياد شده متوقف گرديد، «ملك عبدالعزيز آل سعود» در سال 1343 ه.

كعبه را با همان جامه قيلانى پوشانيد. (3) ماجراى محمل و توقف ارسال جامه از مصر به مدت ده سال

در سال 1344 ه. جنگ با عقب نشينى ملك على بن الحسين از حجاز (جمادى الثانى 1344 ه.) به پايان رسيد و قدرت در دست ملك عبدالعزيز آل سعود قرار گرفت. پس در آن سال، جامه كعبه مشرفه به همراه محمل ارسال گرديد كه جامه ارسالى بر كعبه قرار داده شد، ليكن در آن سال حادثه مشهور محمل در منا اتفاق افتاد. و آن بدين صورت بود كه:

ميان پاسداران محمل مصرى و برخى از اعراب، به علت همراهىِ گروه موزيك و طبل زنان و نى زنان و سنت هاى ديگرى كه هيچ گونه تضادى با دين نداشت ليكن سلفى ها آن را بدعت مى دانستند، درگيرى رخ داد و اعراب به محمل يورش بردند.

در اين درگيرى پاسداران محمل براى پراكنده كردن متجاوزان گلوله هايى شليك كردند كه در نتيجه هرج و مرج و سر و صدا ميان حاجيان به وجود آمد. اين امر موجب گرديد كه ملك عبدالعزيز آل سعود از ورود محمل و سربازان آن، به سرزمين حجاز جلوگيرى به عمل آورد كه در نتيجه مصر از ارسال جامه كعبه در سال 1345 ه. خوددارى كرد و اين امر را


1- نويسنده كتاب در اين جا به صورت مشروح مطلب را عنوان كرده و دو دولت را به محاكمه كشيده است كه از مطرح كردن آنها در اين بخش خوددارى گرديد، «مترجم».
2- نوعى پارچه كه در عراق تهيه مى شده و ظاهراً از مقاومت ويژه اى نسبت به حرارت و سرمابرخوردار بوده است، «مترجم».
3- حسين عبداللَّه با سلامه، تاريخ الكعبه المعظمه، ص 281 محمد طاهر الكردى، التاريخ القويم، ج 4، ص 207

ص: 108

منوط به تفاهم ميان مصر و دولت عربستان دانست.

وقتى در سال ياد شده جامه شريفه از مصر ارسال نشد، ملك عبدالعزيز آل سعود فرمان داد كه در ماه ذى الحجه، جامه كعبه را به سرعت مهيا سازند كه اين جامه ظرف چند روز از ماهوت سياه ارزشمندى كه داراى آسترى گران بها بود فراهم گرديد. اين جامه در زمان مقرر خود؛ يعنى در دهم ذى الحجه سال 1345 ه. بر كعبه پوشانده شد. (1) قرار داد تفاهم ميان مصر و سعودى و ارسال مجدد جامه از مصر

به دنبال اين ماجرا، تماس هايى ميان دو دولت مصر و سعودى برقرار گرديد و در نتيجه تفاهمى ميان دو طرف به وجود آمد، سپس «فؤاد بيك حمزه» وزير امور خارجه سعودى به عنوان نماينده از سوى ملك عبدالعزيز آل سعود براى مذاكره درباره موارد اختلاف، كه در نتيجه آن، ارسال محمل و جامه و ساير هداياى اختصاص يافته به حرمين شريفين متوقف گرديده بود، به مصر سفر نمود.

در اين مذاكرات فؤاد بك حمزه وزير امور خارجه سعودى و آقاى «فوزان السابق» كاردار امور سعودى در مصر از سويى و از سوى ديگر نخست وزير «مصطفى النحاس پاشا» و «عبدالحميد بدوى پاشا» مستشار حكومتى مصر و «شيخ محمد النبا» رييس اداره امور دينى قاهره با هم به مذاكره پرداختند. اين گروه پس از رسيدگى به مسائل مورد اختلاف، قراردادى را ميان خود به امضا رساندند و سپس متعهد شدند كه چهار بند توافق نامه، همزمان به وسيله مصطفى نحاس پاشا نخست وزير مصر و فؤاد بك حمزه نماينده وزارت امور خارجه سعودى به نظر پادشاه مصر و نظر ملك عبدالعزيز آل سعود در سعودى برسد و سپس به عرض عموم رسانده شود. زمان اعلان اين موافقت نامه پگاه روز جمعه ششم ماه رمضان سال 1355 ه. (20 نوامبر 1936 م.) تعيين گرديد.

توافق نامه ياد شده داراى چهار بند بود بدين ترتيب:

1- جامه و محمل.

2- صدقات براى نيازمندان حجاز و اوقاف حرمين شريفين.

3- گذرنامه مصريان و سعوديان.

4- حاجيان و عوارض آنان هنگام ورود به سرزمين حجاز.


1- ارزقى، اخبار مكه، ج 1، پاورقى ص 259 يوسف احمد، المحمل و الحج، ج 1، صص 262 و 263

ص: 109

اين موافقت نامه به دو زبان عربى و فرانسوى در شمارگانى فراوان چاپ گرديد و در اختيار روزنامه نگاران مصر و نيز روزنامه «امّ القرى» در حجاز قرار داده شد. همچنين در تاريخ ياد شده به وسيله راديوهاى دو كشور نيز اعلام رسمى گرديد.

مضمون پيمان ياد شده ميان طرفين به صورت زير خلاصه مى گردد:

الف) در مورد جامه و محمل: مصر نسبت به ارسال جامه شريفه در موسم سال جارى (1355 ه.) اقدام كند و محمل نيز همانند سابق در زمان مقرر از قاهره به حركت درآيد و آنگاه كه به جده رسيدند، محمل در جده بماند و جامه به مكه مكرمه ارسال گردد و با تشريفاتى كه در شأن آن است، جامه بر روى كعبه معظمه قرار داده شود و بايد اين متن بر روى جامه گلدوزى شود:

«اهديت الَى الْكَعْبَة الْمُشَرّفَة في عَهْد حَضْرة صاحب اْلجَلالة الْمَلِك عَبْدالْعزيز آل سعود ملك المملكة العربية السعودية» (1)

ب- درباره صدقات به نيازمندان حجاز و اوقاف حرمين شريفين: دولت مصر درباره از سرگيرى صرف صدقات به نيازمندان حجاز و نيز ارسال مجدد غلات اوقاف حرمين شريفين به اين ديار و استفاده آن در سرزمين مقدس، تدابير لازم را اتخاذ كرد كه اين بند، از آغاز موسم حج سال آينده عملى گردد. گفتنى است كه دولت مصر خود نماينده اى جهت نظارت بر امر تقسيم صدقات تعيين نمايد و از مازاد غله اوقاف ياد شده- در حدود قوانين شرعى- بر ساختمان حرمين شريفين و آبريزگاه هاى متعلق به آن با توافق دو دولت مصر و سعودى نسبت به تصميمات ويژه اى كه اتخاذ مى شود در آن كارها عمل نمايند.

ج) درباره گذرنامه مصريان و سعوديان: كه اين موضوع خارج از بحث ما است.

د) درباره عوارض و ماليات هايى كه در هر سال بر حاجيان تعيين مى گردد: حكومت عربستان در يادداشت خود به دولت مصر، تصريح كرد كه از اين پس پيش از موسم حج هر سال، مقررات و آيين نامه هاى ويژه اى را درباره عوارض و ماليات ها و تكاليفى كه هر حاجى هنگام ورود به اين سرزمين ملزم به انجام آن مى باشد، تعيين خواهد نمود.


1- در دوران پادشاهى عبدالعزيز آل سعود، فرمانرواى دولت عربستان سعودى به كعبه مشرفه اهدا گرديد.

ص: 110

ه) اما بند ويژه اين موافقت نامه نسبت به محمل و جامه به هنگام ورود آنها به جده: كه آن به صورت زير خلاصه مى شود:

هنگام ورود كشتى حامل جامه شريفه و محمل به بندر جده، از سوى دولت عربستان سعودى استقبال رسمى به عمل آيد و مراسم سلام نظامى براى آنها اجرا گردد. سپس محمل با نظر بزرگان هيأت اعزامى، تا پايان موسم حج در جايگاه ويژه اى در جده كه مورد احترام باشد، قرار گيرد.

سپس كاروان جامه نيز، تا رسيدن به درِ حرم شريف مكى، مورد استقبال قرار گرفته آنگاه در آن مكان تسليم دولت مردان رسمى عربستان مى شود.

سپس امير الحاج نامه اى را كه در آن صورت اوقاف حجاز و مبالغ انفاقى و نيز نام اشخاصى كه از سوى دولت مصر براى توزيع و تقسيم مبالغ ياد شده تعيين گرديده، به نماينده وزارت امور خارجه عربستان تسليم مى نمايد.

همچنين امير الحاج مصرى- به هنگام اقامت خويش در حجاز- با پادشاه آن ملاقات كرده، نامه اى را كه از سوى پادشاه مصر ارسال گرديده، تقديم مى دارد، همچنين جواب نامه ياد شده را نيز خود براى پادشاه مصر دريافت مى كند. (1) اختلاف سياسى ميان مصر و عربستان و توقف نهايى ارسال جامه از آن

پس از به وجود آمدن تفاهم ميان دو دولت و برقرارى پيمان ياد شده، مصر ارسال جامه شريفه و وابسته هاى حرمين شريفين را، ديگر بار از موسم حج سال 1355 هجرى از سر گرفت و همچنان همه ساله آن ها را ارسال مى كرد. هنگام برپايى انقلاب 23 ژوئيه سال 1952 ميلادى/ 1371 هجرى در مصر، حكومت انقلاب همچنان نسبت به ارسال جامه شريفه مانند پيش توجه ويژه اى از خود نشان مى داد و تا موسم حج سال 1381 ه. همچنان در زمان معين نسبت به گسيل آنها اقدام لازم را به عمل مى آورد، ليكن در سال ياد شده به علت بروز اختلاف سياسى ميان مصر و سردمداران دولت عربستان سعودى كه در آن هنگام در دوران رياست جمهورى «جمال عبدالناصر» در مصر و ملك «سعود بن عبدالعزيز» در عربستان بود.

دولت مصر باز همچنان نسبت به ارسال


1- به متون پيمان نامه هاى رسمى ميان مصر و عربستان منتشر شده در نوشته يوسف احمد، المحمل و الحج، ج 1، صص 20- 14 مراجعه شود.

ص: 111

جامه كعبه و وابسته هاى آن اقدام لازم به عمل آورد و در زمان معيّنى همانند پيش، آنها را ارسال نمود ليكن دولت عربستان از پياده كردن جامه كعبه از كشتى در جده جلوگيرى كرد و علت آن را اين گونه بيان كرد:

«جامه اى كه از مصر براى كعبه ارسال مى گردد، به علت ساخته شدن از نخ هاى غير مرغوب، به سرعت فرسوده و پاره مى گردد!» (1) اين عذر بى شك عذرى واهى و دليلى غير قابل قبول بود؛ زيرا در طول تاريخ طولانى حتى پيش از آن كه اسلام به كشور مصر وارد شود، خلفا پارچه قباطى مصر را براى جامه كعبه ترجيح مى دادند. از آن پس هنگامى كه خورشيد اسلام در مصر طلوع كرد، اين كشور همواره در طول قرون متوالى، ويژگى خاصى را نسبت به ساخت و تهيه جامه كعبه به دست آورد، تا آنجا كه پادشاهان مصر براى پشتوانه اين كار، سه روستا را وقف اين كار كردند و عايدات آن را به مصرف تهيه كارگاه جامه به كار بردند.

همچنين پس از آن كه مصر زير نفوذ قدرت عثمانى درآمد، سلطان سليمان قانونى هفت دهكده ديگر در كنار سه دهكده ياد شده قرار داد و در نتيجه اين موقوفه به ده روستا رسيد.

جامه اى كه در سال 1381 ه. به مصر باز گردانده شد، تا كنون همچنان در قفسه هاى چوبى در «كارگاه جامه كعبه» (2) در خرنفش واقع در قاهره قرار دارد و بازديد كنندگان مى توانند پس از گذشت ربع قرن از آن تاريخ، آن را همچنان محكم و استوار ملاحظه نمايند. (3) اما حاجيان مصرى و ديگر اعضاى هيأت اعزامى همراه جامه نيز پس از اين اقدام، از پياده شدن به خاك عربستان خوددارى كردند و ممانعت از پياده شدن جامه را دليل ممانعت از حج خويش (و مصدود شرعى) (4)به شمار آوردند و با آن كه دولت عربستان كوشش فراوانى براى انجام فريضه حج حاجيان مصرى به عمل آورد، (5) ليكن آنان كار را از پيش نبردند و همگى به همراه جامه كعبه بدون انجام مناسك حج در آن سال، به مصر بازگشتند.

در سال 1382 ه. دولت عربستان سعودى اقدام به بازگشايى كارگاه جامه در مكه مكرمه كرد و تا سال 1397 ه.

جامه كعبه در اين كارگاه مهيا مى گرديد. از


1- محمد محمد المدنى، رأى الدين في حادث الكسوه، بحثى علمى، دينى و تاريخى به مناسبت رد ملك سعود نسبت به جامه اهدايى از سوى جمهورى عربى متحد مصر به كعبه در موسم سال 1381 ه./ 1926 م. طرح كرده است.
2- دار الكسوة الشريفه.
3- مؤلف به ديدار اين جامه در كارگاه خود در خرنفش، واقع در قاهره اقدام كرده است.
4- هرگونه ممانعت از ورود به حرم به هنگام موسم را، شرعاً، مصدود مى گويند. كه در اين حال استطاعت حج از مستطيع سلب مى گردد. مترجم.
5- محمد محمد المدنى، رأى الدين فى حادث الكسوة، صص 25، 27 و 28

ص: 112

آن پس كارگاه ياد شده به كارگاه نوينى در «امّ الجود» واقع در مكه مكرمه انتقال يافت و از آن هنگام تا كنون جامه شريفه در كارگاه ياد شده بافته و آماده مى گردد.

پى نوشتها:

ص: 113

ص: 114

حيره

حيره (1) (2)

M .J .kister

/ محمد كاظم رحمتى

براى بررسى روابط ميان حيره و قبايلش، اخبار مربوط به جمع آورى خراج توسط پادشاه حيره و موقعيت جمع كنندگان خراج نيز تا حدى مهمّ است. تحليل در آمد امراى حيره و موقعيت حيره را ابوالبقاء، با توجه به در آمد آنها از اقطاعات عراق ياد كرده است و بيان مى دارد: مقدارى از در آمدشان از عراق بود، گرچه بيشترين درآمدها و بيشتر اموالشان از عوايدى بود كه از تجارت، غنايمِ حملاتشان بر ضدّ قبايل بدوى، حملات بر ضدّ


1- اين مقاله ترجمه اى است از:. .retsik .J .M ,1968 ,nedieL -siraP .vx acibarA ni aibarA htiw snotaleR sti no seton emos .ariH -LA كه اينك در كتاب زير چاپ شده است:. .1980 ,nodnol ,stnirper muroirav ,retsik .J .MmalsI ylraE dna ayyilihaJ ni seidutS همچنين ترجمه عربى اين اثر را در كتاب زير مى توان يافت: الحيره و مكه، وصلتها بالقبائل العربيه، تأليف م. ج. كستر، ترجمه، الدكتور يحيى الجبورى، جامعة البغداد، 1396/ 1976، ص 39- 8

ص: 115

سرزمين هاى مرزى سوريه، حمله بر قلمرو هر كس كه آنها مى توانستند به آن حمله كنند و از جمع آورى خراج ها از قبايل مطيع و فرمان بردارشان به دست مى آوردند، از اين راه حتى احشام زيادى را به دست آورده بودند. (1) حكّام حيره، رؤساى قبايل دوست را به عنوان جمع آورندگان خراج، رهبران نظامى دسته جاتى از سپاهشان و به عنوان حكم گزاران و صاحب منصبانى در قلمروشان، منصوب مى كردند.

عمروبن شريك ابو حوفزان در رأس گروه هاى شرطه منذر و نعمان بود؛ «ولّى شُرطة المنذر و النعمان من بعده». (2)

سنان بن مالك از اوس مناة (از نمر بن قاسط) از سوى نعمان بن منذر به عنوان امير «ابلّه» منصوب شده بود. (3) غيلاق بن قيس بن عبداللَّه بن عمرو ابن همام تميمى در خدمت عمرو بن هند بود. (4) او در شعر دجاجة بن عبد قيس مورد استشهاد قرار گرفته و در كتاب اختيارين (5) به عنوان رهبر گروهى مهاجم همراه با حارث بن بيبة (6) و حاجب (7) ياد شده است. غيلاق از سوى عمرو بن هند براى مطيع كردن تغلب فرستاده شده بود.

او به آنها (تغلب) حمله كرد و شمار زيادى ازآنها را كشت. (8) اين رويداد را حارث بن حلزه در معلقه اش ياد كرده است. (9) طبق نوشته «الأغانى» (10) و «شرح تبريزى» غيلاق سرپرست شترهاى سفيد (هجائن) نعمان بوده است. (11) طبق نوشته سمط اللالى (12) او از سوى نعمان به عنوان سرپرست شتران سفيد قبايل مجاور قلمرو نعمان منصوب شده بود؛ «استعمله النعمان بن المنذر على هجائن من يلى ارضه من العرب». خبر بكرى نشان مى دهد كه غيلاق مورد اعتماد براى جمع آورى خراج ها بوده است. به گفته اين خبر عقفان بن عاصم يربوعى، شتر سفيدش (هجائنه) را از ديد غيلاق پنهان كرده بود. زمانى كه او مورد تعقيب غيلاق قرار گرفت، با شترش نزد نعمان رفت و تقاضاى حمايت از او را كرد. او حمايت نعمان را به دست آورد و شترش را نگرفتند؛ «لم يأخذ منها (يعنى ابل) شى ء». داستان غيلاق نحوه روابط موجود بين حيره و رييس يك گروه قبيله اى را مشخص مى كند. غيلاق مورد اعتماد پادشاه حيره براى سركوب كردن تغلب بود. او واحد نظامى را فرماندهى كرده بود و اين محتمل است كه همراه او افرادى جهت جمع آورى خراج نيز وى


1- ابوالبقاء، برگ a 145، المناقب.
2- ابن كلبى: جمهرة النسب، برگ a 205
3- ابن كلبى، پيشين، برگ a 232، كاسكل: جمهرة النسب، ج 2، ص 513، بنواوس در ايام رده در جنگ با خالد بن وليد از بين رفتند. بنگريد به: ابن حزم؛ جمهرة انساب العرب، ص 284
4- ابن كلبى اين گونه آورده است. پيشين، بلاذرى، انساب، غلاق، در برخى منابع ديگر علاق، بنگريد به كاسكل، پيشين، ج 2، ص 271
5- ابن كلبى، پيشنى، برگ 98؛ كاسكل، پيشين، ج 2، ص 232؛ الوزير المغربى: الايناس بعلم الانساب: نسخه خطى b 37، او از تيم بن عبده مناة بن أدبود. بنگريد به بلاذرى؛ انساب الاشراف، b 929
6- S. m. Hvsayn: Early Arabic odes. P: 991 ترجمه آن 161، شرح ص 320 نسب در در شرح اين گونه است: علاق بن عبداللَّه بن حمام الريانى از برادر او قيس بن عبداللَّه نيز نام برده شده است. گفته شده است ذوالكير، حارث بن منبه بن قرط بن صفوان بن مجاشع است. منبه اشتباه است و بايد الحارث بن بيبة خوانده شود. مقايسه كنيد با بيت 13 از قصيده. اين بيت: تجرد علاق الينا و حاجب وذوالكير يدعو يالحذظلة اركبوا س. م. حسين اين گونه ترجمه كرده است:. .There come helter- skelter tous Allag and hagib: and Dul- Kir crying: HoHanzala: ride forth در مورد حارث بن بيبة بنگريد به كاسكل: پيشين: ج 2، صص 305، 221
7- حاجب، آشكار است كه مقصود حاجب بن زرارة است.
8- ابن قتيبة: المعانى الكبير، ص 1012
9- بنگريد به ابن كلبى: جمهرة النسب، برگ a 72، بلاذرى، انساب الاشراف، برگ a 993
10- الاغانى، ج 9، ص 173
11- شرح القصائد العشر، ص 275
12- بنگريد به: T. Noldeke: Funf Moallawat, I, 67 و در مورد پسرش عفاق بن غلاق كه عبس او را به قتل رساند، بنگريد به: نفائض، ص 336، الحطيئه: ديوان، ص 323، بلاذرى، پيشين، برگ b 929

ص: 116

را همراهى مى كرده اند. اين ميتواند مشخص كند كه چگونه حكّام حيره توانسته اند، سلطه خود را بر گروه هاى قبيله اى، با همكارى رؤساى قبايلِ دوست و نيروهاى قبيله اى وفادار تحميل كنند. برخورد ميان جمع كنندگان خراج حيره با بخشى از قبيله، به برخورد با همه قبيله منجر مى شد. طبق يك خبر ثبت شده در «العقد الفريد» از طريق ابوعبيده (1)، بنواسيد (گروهى از عامر بن تميم) وائل بن صريم يشكرى (از بكر بن وائل) را اسير كردند و سپس او را كشتند. زمانى كه آنها وى را مى كشتند، چنين مى سرودند:

«يا ايُّهَا الْمائح دَلوى دونكا» (2) برادرش باعث بن صريم به اسيد حمله كرد و بزرگ اين گروه را كشت و خودش به تنهايى يكصد مرد از همان گروه را به قتل رسانيد. اين روايت را نيز بكرى در «معجم مااستعجم» آورده است. (3)

بكرى نيز مى نويسد: (4) وائل بن صريم از جانب عمرو بن هند به عنوان جمع كننده خراج (بعثه ساعياً) نزد بنو تميم فرستاده شد، آنها او را به چاهى انداختند و سنگ بارانش كردند. او توسط بنو اسيد به قتل رسيد.

روايت پيشگفته را رياشى با جزئيات بيشتر در شرح حماسه آورده است (5)، همه عشاير بنى تميم خراج مطالبه شده (الاتاوه) از سوى وائل بن صريم را پرداختند. زمانى كه او نزد اسيد رفت، آنها حشم و گوسفندانى به عنوان خراج براى وى جمع كردند و او دستور داد كه آنها حشم و گوسفند جمع شده را بشمارند، هنگامى كه او در كنار چاهى نشسته بود، پيرى از اسيد نزديك او رفت و وائل به وى اعتنا نكرد، پيرمرد وى را به درون چاه هل داد. افراد قبيله، وائل را سنگباران كردند تا مُرد. برادرش، باعث تصميم گرفت تا انتقام خون او را بگيرد و همراه با بنى غبر از يشكر به بنواسيد حمله كرد. باعث سوگند خورده بود كه چاه را از خون اسيد پر كند و او نذر خود را به جا آورد و چاه را انباشته از خون بنواسيد نمود.

شعراى يشكر در اشعار خود از اين رويداد ياد كرده اند. اين رويداد، همچنين توسط وزير مغربى در كتاب «الايناس» (6)و توسط ابوالبقاء در كتاب «المناقب» ثبت شده است (7). اين برخورد تا مدت هاى دراز درذهن دوگروه ماندواين از ناسزايى كه در بين اين دو قبيله مانده مشهود است: «تعست غبر، تعست اسيد» (8)


1- بكرى، سمط اللالى ص 746 و بنگريد به لسان العرب زلف در متن بلاذرى، پيشين. برگ b 798، عقفان بن قيس بن عاصم به نزد اروى دختر كريز آمد. روايت ديگر: ان الزائر كان متمم بن خويرة بنت عقفان. بنگريد به: ابن قتيبه: المعانى الكبير، ص 105 و بنگريد به: بلاذرى، انساب الاشراف ج 5، ص 1: او گفت: كه او از اصحاب پيامبر است. بنگريد به ابن حجر: الاصابة رقم 5619
2- ابن عبدربه، العقد الفريد: ج 3، ص 354
3- در مورد اين بيت بنگريد به: مرزوقى: الازمنة و الامكنة ج 2، ص 159؛ الفراء، معانى القرآن، ج 1، ص 323، لسان العرب ميح، الانصارى، شذور الذهب، ص 436
4- معجم ما استعجم حاجر
5- پيشين، طويلع
6- تبريزى: شرح ديوان الحماسة ج 2، صص 112- 113 و بنگريد به بكرى، السمط، ص 286، 476 و مصادر ديگر كه در پاورقى 5 گرد آورى شده است.
7- برگ هاى b 28، a 29
8- المناقب، 123

ص: 117

كاسكل اهميتِ تاريخىِ اين قصه را انكار كرده است (1). شايد اين انكار درست باشد، گرچه داستان به خوبى نظر قبايل نسبت به جمع كنندگان خراج را باز مى نمايد؛ نفرت از آنان و اعمال طغيانگرانه كه بر ضدّ آنها انجام مى داداند.

عدم پرداخت خراج به پادشاه حيره، علّت حمله ارتش نعمان به تميم بوده است. داستانى كه از طريق ابوعبيده توسط مبرد ثبت شده است (2)، بيان مى دارد: تميم نپذيرفت خراج به نعمان بپردازد. نعمان نيز برادرش ريان بن منذر را در رأس سپاهى به سركوبى آنها فرستاد كه افراد آن عمدتاً از بكر بن وائل بودند.

آنها به تميم حمله كردند، زنان و كودكان را اسير كرده و احشامشان را نيز به عنوان غنايم همراه خود بردند. ابو مشمرج يشكرى (عمرو بن مشمرج) قصيده اى سرورده و در آن شكست تميم را شرح داده است:

لم رأوا راية النعمان مقبلة قالوا ألا ليت أدنى دارنا عدن

يا ليت امّ تميم لم تكن عرفت مراوكانت كمن أودى به الزمن

ان تقتلونا (3)فأعيار مجدعة أو تنعموا فقديما منكم المنن

منهم زهير و عتاب و محتضر وابنا لقيط و اودى فى الوغى قطن (4)

اشراف تميم نزد نعمان آمدند و از او آزادى اسرا را خواستند، نعمان موافقت كرد هر زنى كه مى خواهد باز گردد، به نزد خويشانش باز گردانده شود. از همه زنان سؤال گرديد كه آيا مايل هستند برگردند و همه آنها جز دختر قيس بن عاصم كه خواست نزد مردى كه او را اسير كرده بود، بماند. (نام آن مرد عمرو بن مشمرج ذكر شده) ديگران خواستند كه نزد خويشان خود برگردند. قيس بعد از آن سوگند ياد كرد هر نوزاد دخترى كه برايش متولد گردد، زنده به گور كند.

نقلِ «الأغانى» (5) علت اين حمله (عدم پرداخت خراج) و ابيات را ذكر نمى كند و داستان را تحت عنوان «حمله مشمرج» ياد مى كند. اما در اين نقل حمله تنها به بنوسعد محدود گشته است و نام زن اسير شده، رميمه دختر احمر بن جندل (6) كه مادرش خوامر قيس بن عاصم است، آورده شده است. بلاذرى در روايت كوتاهى از مشمرج ياد كرده


1- بلاذرى، انساب الاشراف، برگه b 1075، تبريزى، شرح ديوان الحماسة ج 2، ص 113، نوه باعث عمرو بن جبلة بن باعث در جنگ ذى قار نبرد كرده است. بنگريد به مرزبانى: معجم الشعراء، ص 225 كاسكل: جمهرة النسب: ج 2، صص 221، 585 باعث بن صريم و وائل بن صريم
2- آنگاه كه عَلَم سپاه نعمان را ديدند، گفتند: نزديك ترين مسكن ما عدن خواهد بود. كاش مادر تميم مرا نمى شناخت.
3- المبرد، الكامل، ج 2، صص 82- 83
4- همچنين در روايت مبرد، همان منبع، همان جا، ميدانى، مجمع الامثال، ج 1، ص 439، مرزبانى، معجم الشعراء ص 211 ان تقتلوهم كه به نظر مى رسد قرائت درستى از عبارت است.
5- الاغانى، ج 12، ص 144
6- در عبارت احمد است كه نادرست مى باشد. احمر بن جندل برادر سلامة بن جندل است. بنگريد به ديوان سلامة بن جندل، ص 21، جاحظ، البيان و التبين، ج 3، ص 318، بغدادى، خزانة الارب، ج 2، ص 86؛ عمرو بن كلثوم: ديوان، ص 3، بلاذرى، انصاب الاشراف a 1040؛ كاسكل، جمهرة النسب، ج 2، ص 146

ص: 118

است (1). برخى از گروه ها بكر بن وائل، به عكل حمله كردند، گرچه آنها از عكل كه تحت فرماندهى نمربن تولب بودند (2)، شكست خوردند. در يكى از اشعار مورد استشهاد بلاذرى كه به نمربن تولب منسوب گشته است، از مشمرج به عنوان اسيرى از عكل ياد نشده است (3) براى ارزيابى از داستان حمله، شعر خوانده شده توسط نعمان مورد استشهاد مبرد مهم است، زمانى كه نعمان از خطاى تميم درگذشت، او گفته بود:

«ما كان ضر تميا او تغمدها من فضلنا ما عليه قيس عيلان (4) فأعيار مجدعة أو تنعموا فقديما منكم المنن

منهم زهير و عتاب و محتضر وابنا لقيط و اودى فى الوغى قطن(5)پيشين، ج 2، ص 83، ج 1، ص 2 و آنچه كه در قبل درباره اين مطلب آورده ايم. اللسان لقح، الجاحظ

مجموعة الرسائل ص 59 فخر السودان على البيضان اديان مثل اربان و اريان(6)ابن حبيب، اسماء المغتالين نوادر المخطوطات، ج 3، ص 133(7)پيشين، ص 12، ج 1، ص 3، نكته 3(8)بنگريد به كاسكل، جمهرة النسب، ج 2، ص 179، 342


1- بلاذرى، پيشين، a 928
2- در مورد او بنگريد به: كاسكل: پيشين، ج 2، ص 444
3- راح المشمرج للركاب جنيبة فى القدماً سورا على ادباها در عبارت: مشمرح، جنبية
4- المبرد، پيشين، ج 2، ص 84
5- نعمان به بنو تميم يادآورى كرد كه آنها اتاوه را بپردازند و با وفادار بودنشان به نعمان، از لطف وى بهره مند گردند، به نظر مى رسد كه عبارت اشاره اى است به فايده و بهره اى كه پادشاه به رؤساى قيس عيلان مى بخشيد و بزرگان آنها را به عنوان جمع كنندگان خراج منصوب مى كرد و به آنها چراگاه ها مى بخشيد و ... اين نكته با ارزشى است كه مبرد اتاوه را به اديان معنى كرده است، اشاره به اين كه معناى آن مطيع بودن و فرمان بردار بودن است
6- . بيت منسوب به نعمان تلاش هاى حيره در منقعد كردن پيمان با برخى انشعابات تميم (خصوصاً بنو سعد) را نشان مى دهد، گروهى كه سعى داشتند خودشان را از نفوذ حيره برهانند و اين مسأله از عدم پرداخت خراج آشكار مى گردد. برخى ابهامات روابط ميان حيره و اسيد و غطفان از داستان ثبت شده توسط محمد بن حبيب روشن مى گردد
7- . ابن حبيب مى گويد: اين قبايل [يعنى اسد و غطفان] بايكديگر حليف بودند و تحت فرمان پادشاهان نبودند
8- عمرو بن مسعود و خالد بن نضلة از اسد

ص: 119

دستور داد كه آنان را مسموم كنند. گرچه اين مطلب كه واقعاً خالدبن نضله مسموم شده باشد، مشكوك است (1) و چه بسا خود داستان نيز ساختگى باشد، اما اين مطلب كه: حكام حيره گرايش به گسترش دادن سيطره و نفوذشان، با به اطاعت درآوردن قبايل مستقل داشتند، از اين داستان كاملًا آشكار است. از پاسخ دو بزرگ قبيله به نظر مى آيد كه حكام حيره در نظر داشتند آنها را به حيطه قلمرو تحت سيطره خود درآورند، گرچه آنها اين را نپذيرفتند (2). حكام حيره سعى داشته اند كه نفوذ خود بر قبايل را با عطاى مزايا به آنها- كه در داستان هاى پيشين مورد استناد قرار گرفت- يا با نيروى نظامى تحميل كنند.

قدرت امراى حيره، به واسطه در اختيار داشتن گروه هاى نظامى بوده است. اين گروه ها از قبايل خاصى نبودند؛ چرا كه هيچ قبيله اى در حيره تسلط نداشت بلكه خاندانى در رأس امارت بودند. بنابراين حكام حيره مجبور بودند كه گروه هاى غير خودى يا سربازان مزدور را به خدمت بگيرند. تنها گاه گاهى آنها مى توانستند از نيروى قبيله اى بر ضدّ قبيله اى ديگر استفاده كنند كه با ديگرى دشمن بود، آن گونه كه پيشتر ذكر شد.

مسأله تشكيلات دوسر، شهباء و وضايع، صنائع و رهائن از سوى روتشيتن مورد بحث قرار گرفته است. (3) همو، منابع در اين مورد را جمع كرده (4) و نتيجه اى را كه Perceval Caussinde استنتاج كرده، مورد بحث و نقد قرار مى دهد و به اين نتيجه مى رسد كه صنايع ارتش خاصى براى حراست ملوك schaar () Pratorianer بوده است. (5) اين نتيجه از سوى شارح نقائض نيز تأييد مى گردد. (6)

احمد بن عبيد بيان مى دارد كه صنايع مردمى هستند تحت فرمان پادشاه و مؤتمن او (يصطنعهم الملك) و آنان به خدمت او مشغول هستند. روايت ديگرى نيز در اين مسأله ارائه شده است: صنايع پادشاه، كسانى هستند كه ياريگران پادشاه هستند كه در ركاب او مى جنگند و با واسطه آنان پادشاه يارى مى گرديد. اطلاعات تكميلى را مبرد ارائه كرده است. (7) بيشتر اين افراد (وضايع) از بكربن وائل بودند. وضايع از سوى روتشيتن به عنوان Bes atzungstruppen معرفى مى گردد.


1- بنگريد به بلاذرى، انساب، a 903 با روايت ديگرى راجع به وفاتش، الضبى: المفضليات، ص 7، س 1 چاپ لايل، توضيح ص 14 القالى: النوادر ص 195، الاعشى، ديوان، ص 306 چاپ جابر، الاسود بن يعفر قصيده 49، بيت هاى 6- 7 و بنگريد به: جواد على: تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 4، ص 73، ابوسحل، النوادر ج 1، صص 122- 123 وبنگريد به توضيحات عزة حسن
2- «... هذه البلاد لاتلائم مواثينا» و بنگريد به نقل ديگر و متفاوت از پرسش پادشاه البغدادى، خزانة، ج 4، ص 151: «... و ان تدنوا منى كما دنت تميم و ربيعه». Rothstein :die Dynastie der lahmiden ,PP :431 -831
3- الحماسة: الاغانى، العقد الفريد، الصحاح
4- Rothstein: OP. cit, P: 731
5- الكامل، ج 2، ص 83
6- النقائض، ص 884
7- بنگريد به: جواد على: تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 4، ص 92 الوضائع وهم الذين كانوا شبه المشايخ.

ص: 120

روتشيتن عنوان مى كند كه وضايع نمى بايست اشاره به گروه هاى خاص باشد. او چنين استنباط مى كند كه وضايع احتمالًا اشاره به گروه هايى بود كه در پادگان ها مستقر بودند، خصوصاً در پادگان هاى مرزى. طبق نظر روتشتين دوسرو شهباء احتمالًا اشاره اى به گروه هاى مستقر در پادگان هاى حيره است. تعريف ارائه شده از وضايع از سوى احمد بن عبيد متفاوت است. ابن عبيد مى گويد كه وضايع گروه هايى هستند كه با پادشاه زندگى مى كند، يكصد نفر از هر قبيله و قومى كمتر يا بيشتر.

تعريف ديگر ارائه شده در همان منبع اين است كه: (1) وضايع نيروهايى هستند منتصب پادشاه. طبق اين تعريف Bevan وضايع را در لغت نامه و مفرداتش اين گونه ترجمه كرده است:.

Levies troops, raised by theLakhmid king

(2).

با اين وجود ابن اثير آنها را شبه رؤسا معرفى مى كند. (3)عقيده متفق القول درباره رهائن اين است كه آنها گروگان هايى از قبايل بوده اند. روايت مفصل درباره گروه هاى حيرى را ابوالبقاء نقل كرده است. (4) او مى نويسد: امراء القيس البدن كسى بود كه به تقليد از تقسيمات سپاه كسرى گروه هاى تحت فرمان خود را تقسيم بندى كرد و بر هر كدام نامى نهاد كه تا پايان پادشاهى حيره بر جا ماند. مردمانى كه به واسطه روابط خويشى با پادشاه ارتباط مى يافتند، اهل الردفاده ناميده شده بودند. آنها رهبران گروه هايى بودند كه در پيشاپيش گروه هاى ديگر در نبردها و حملات حركت مى كردند. (5) فرماندهان هر يك از تقسيمات اين گروه ارداف ناميده مى شد. (6) بخش خاص ارتش حيره از ميان آل لخم گردآورى مى شد و اين گروه به جمرات يا جمار مشهور بود. از سربازان اين گروه اريش بن جزيله از لخم را ياد كرده اند. (7) در روايت ديگر ادعا شده است كه اين گروه از كسانى تشكيل شده بود كه از لخم و ديگر گروه ها گرد آمده بودند. و از ديگر گروه ها بنو سلسله از جعفى، بنو معاويه از كلب (8) و گروه هايى از بنو سلامان بن ثعل (از طى) (9) را برشمرده اند.

بر طبق نوشته ابوالبقاء صنايع گروهى از سركشان قبايل مختلف بودند.

اينان رانده شدگانى از قبيله شان به دليل ارتكاب تقل يا انجام جرايم بوده اند. آنها


1- ابوالبقاء، المناقب، برگ a 21 به بعد.
2- بنگريد به: جواد على، پيشين، ج 4، ص 31 و. .. S. Smith: Events in Arabia, in BSOAS, 1954, P: 430, Table a ..
3- كلمه مورد اشاره در عنوان رهبران اينان قابل تبيين نيست و به العرامى نگاشته شده است.
4- ابوالبقاء: پيشين، برگ a 21: «والارداف وهم عرفاء الجند وزعماؤهم وأزماتهم».
5- بنگريد به ابن حزم: جمره، ص 396
6- بنگريد به كاسكل: پيشين، ج 2، ص 405
7- بنگريد به الاشتقاق، ص 386
8- بنگريد به شعر يزيد بن صعق و بيت جرير: حمينا يوم ذى نجب حمانا واحرزنا الصنائع النهابا. بنگريد به ديوان جرير، ص 68 چاپ الصاوى
9- ابوالبقاء، پيشين، برگ b 99 به بعد

ص: 121

مورد حمايت پادشاه حيره و در امان او بودند. اينان در نبردها و حملات پادشاه حيره حضور داشتند. (1) روايت ديگرى نيز درباره صنايع ارايه شده است، آنها مردانى از بكر بن وائل، لهازم، قيس و عبدالات و ثعلبة بن عكابة بودند. ابوالبقاء روايت نخستين را مى پذيرد.

ابوالبقاء مى گويد وضايع واحدى ايرانى بود كه از سوى كسرى به نزد امير حيره به عنوان نيروهاى امدادى فرستاده مى شد، تعداد آنها 1000 بود و يك سال در حيره مى ماندند. بعد از يك سال خدمت آنها به ايران برمى گشتند و گروه ديگرى جايگزين آنها مى شد در واقع آنها قدرت حاكم حيره را شكل مى دادند و از طريق قدرت آنها حاكم حيره مى توانست مردم حيره و همچنين قبايل بدوى را به طاعت خود درآورد و آنها را وادار به اطاعت خود كند. اگر اين نيروها نمى بودند: يعنى بدون اين نيروها، حكام حيره ضعيف بوده تا آنجا كه حتى از خود مردم حيره نيز هراس بودند. (2)

مردم حيره سه بخش در ارتش تشكيل مى دادند: دوسر يا دوسرة (برگزيدگان گروه جنگى و پهلوانان)، الشهباء (گرچه بر اساس روايت متضاد ديگران اين گروه وضايع نام داشت) و الملحاء به دليل رنگ زره شان به اين نام ناميده شده بودند. (3) رهائن جوانانى بودند از قبايل عرب كه حكام حيره آنها را به عنوان گروگان نزد خود نگه مى داشتند كه قبايلشان به قلمرو حيره حمله نكرده و به عنوان التزاماتى بين قبايل و امراء حيره مى ماندند بعد از اين تاريخ آنها برمى گشتند و گروه ديگرى جايگزين آنها مى شدند. (4) اين نيروها مردم حيره و گروه هاى ايرانى- قدرتى را تشكيل مى دادند كه امراء حيره قدرتشان بر آن تكيه داشت. آنها در كنار نيروهاى حيره به عنوان وفادارى به كسرى به منظور دفاع از وطنشان: خانواده شان و داراى هايشان مى جنگيدند و آنها نمى توانند از فرمان هايشان سرپيچى كنند. (5)

زمانى كه پادشاه همراه با نيروهايش حيره را براى انجام عمليات نظامى ترك مى كرد، مردم حيره از هجوم حملات بدويان در هراس بودند و در قلاع خود مى ماندند تا اين كه پادشاه همراه با نيروهايش باز مى گشت.

گاهى اوقات پادشاه پيمان هاى را با


1- پيشين، برگ b 22 و ابوالبقاء قول طبرى را كه اين دو گروه الشهباء و الدوسر دو گروه ايرانى فرستاده شده به حيره بوده اند، ذكر كرده است.
2- ابوالبقاء، پيشين، b 21، جواد على: تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 4، ص 93
3- ابوالبقاء، پيشين، برگ b 99
4- ابوالبقاء، پيشين، a 102
5- پيشين، a 100، در مورد اهميت فراهم كردن اين آذوقه ما، مقايسه كنيد با داستان يوم المشقر

ص: 122

قبايل مجاور خصوصاً بكر بن وائل و تميم منعقد مى كرد كه آنها در غياب او ديگر نمى توانستند به حيره حمله كنند. (1)

جلوه خاص از روابط قبايل با حكام حيره توسط ابوالبقاء تبيين شده است: قبايلى كه در قلمرو مجاور پادشاهى حيره احشام خود را مى چراندند، مجبور كه ما يحتاج خودشان (الميرة و الكيل) را از پادشاهى حيره تأمين كنند و بنابراين مجبور بودند كه نسبت به حكام حيره وفادار باشند. (2) حكام حيره كاملًا از وضعيت قبيله ها آگاه بودند و از اين آگاهى ها براى مداخله كردن در مسائل داخلى قبايل استفاده مى كردند.

موردى از اين شكل در داستان لقيط بن زاره مشخص شده است؛ او از سوى منذر بن ماء السماء متقاعد شده بود كه فرزند ضمرة بن جابر نهشلى را برگرداند. (3) فرزند وى به عنوان گروگان به لقيط سپرده شد در مقابل فرزندان كبيش و رشيه (4) و بنو نهشل از پادشاه تقاضا كرده بودند كه در اين امر وساطت و پا در ميانى كند. (5) فرزندش ضمرة بن ضمرة مورد توجه منذر و نعمان بود. او يكى از معتمدان پادشاه براى مراقبت از شتر سفيدش بود. (6) بنوعدى در خدمت حاجب بودند و حاجب تمايل داشت كه به موجب حكمى از منذر آنها را بردگان خود كند. (7)ابن رشيق، العمدة 2/ 174 قاهرة 1934 ..

W. Caskel: Die Bedeutang der beduinen inder geschichte der araber, p: 15 Kln, 1953. (8)مشخص است كه او عصمة بن سنان بن خالد بن منقر است. ابن كلبى: جُمهرة، برگ b 78، بلاذرى، انساب الاشراف، 10305، بنگريد به طفيل الغنوى: ديوان ص 59 شماره 19 چاپ كرنكو وبنگريد به:

كاسكل: جمهرة النسب، 2/ 359 عصمة بن سنان.


1- او ابوضمرد بن ضمرة مشهور است و اسم ضمرة بن ضمرة بن واقع شقة بن ضمره است و مادرش هند دختر كرب بن صفوان يكى از رهبران بنو سعد بود. در مورد ضمرة بن جابر بنگريد به كاسكل: جمرة النسب: ج 2، ص 241 و در مورد شقة بن ضمرة، همان، ج 2، ص 530
2- كلب بن كنيس يا كنيش بن جابر پسر كنيس و شية با مادر ام الحطيئة ازدواج كرد. الاغانى ج 2، ص 43، ZDMG, xLIII, P: 3, N: 2
3- الضبى: امثال العرب، ص 7- 9، المفضل بن سلمه: الفاخر: ص 53، الميدانى: مجمع الامثال: 1/ 136.
4- بنگريد به مأخذ ارايه شده در پاورقى قبل و بلاذرى: انساب، برگ b 986
5- بلاذرى، پيشين، برگ b 987: وجعله من حدّاثه وسمّاره ودفع اليه بلا كانت له، فكانت في يده وهي هجائنه وهجائن النعمان ابنه بعده، ورثها عن أبيه وكانت من أكرم الإبل ...
6- مشخص است كه او عدى بن عبد مناف بن اد است. بنگريد به كاسكل: جمهرة النسب: 2/ 137
7- مورد آموزنده حاجب بن زاره با بنوعدى بن عبدمناة است.
8- رؤسا بخش هاى قبيله در همكارى متقابل با حكام حيره در لشكركشى هاى آنها بر ضد سوريه شركت مى كردند، از دربارشان ديدن مى كردند و مورد اعتماد و احترام ايشان بودند. گرچه هيچ خط مشتركى از تداوم وفادارى و پيمان با حكام حيره وجود نداشت. رهبران ستيره جويى گروه ها بر ضد اين پيمان هاى منعقد شده رؤسايشان با حيره مى شوريدند، وقتى كه آنها سهمى از مزايا كه انتظار داشتند، نمى رسيدند. رقابت مداومى بين رؤسا در جلب حمايت حاكم حيره بود كه اين امر احساس نبود اطمينان را تقويت مى كرد. تغييرات ناگهانى در سياست ايران نسبت به حكام حيره بيش از پيش بر اين احساس بى ثباتى مى افزود. كار برد روش تفرق و قدرت

ص: 123

وفا دار نگه داشتن قبايل، همه اينها احساس نااميدى و دلسردى را در قبايل پديد آورده بود. حملات موفق آميز واحدهاى كوچك برخى قبايل بر ضد حيره ستوت حيره را كاهش داده بود. عصيمه بن خالد بن منقر توانست با خواسته هاى نعمان مخالفت كند، هنگامى كه نعمان فردى از عامر بن صعصعه كه عصيمه به او پناه داده بود از وى خواست. هنگامى كه گروه هاى نعمان حمله كردند، عصيمه قوم خود را با نداى جنگ (كوثر) فرا خواند و در مقابل پادشاه مقاومت كرد. او نيز خود را بر يال اسبش گرفت و گفت:

«وراءك ايها الملك الضرو ما فلوشئت ان اضعد فى سوى هذا الموضع لوضعته» (1)

«زمانى كه به تو عامر بن تميم بر نيروهاى نعمان حمله كردند، موفق شدند كه ارتش او را عزيمت دهند و اردوى او را تاراج كنند.» (2)

پيروزى قبايل بدوى بر نيروهاى سلطنتى حيره دليلى كافى بود بر ضعف دولت تابعه حيره و نويدبخش سقوطش و اين مقارن بود با ظهور سيادت و قدرت مكه.

تذكر:

از مهمترين منابعى كه در تأليف اين مقاله استفاده شده است كتاب المناقب المزيديه فى اخبار الملوك الاسديه نوشته هبة الله بن ناصر بن الحسين بن نصر (يا نصير) زنده به سال 552 ه. از علماء اماميه است كه در دو جلد توسط صالح موسى درادكه و محمد عبدالقادر خريسات، اردن 1984 م. در دو جلد به چاپ رسيده است. (3)

مؤلف اين كتاب را به خطا ابوالبقاء هبة اللَّه (محمد) بن نما بن على بن حمدون ربعى، معرفى گرديده است. ر. ك: نشر دانش، سال شانزدهم، شماره 3، پاييز 1378، صص 2- 81، نوشته آقاى حسن انصارى قمى كه به نام اصلى مؤلف اين كتاب اشاره كرده اند.


1- محمّد بن حبيب: المحبر، ص 354
2- ابوالبقاء: المناقب، a 126
3- اين نكته از عبارت خود مؤلف كتاب ج 2، ص 426 به دست مى آيد جايى كه بيان مى دارد: ومنهاأن ... سنجر بن ملكشاه رضى الله عنه ...، سال وفات سنجر 552 است.

ص: 124

پى نوشتها:

ص: 125

ص: 126

ص: 127

ص: 128

ص: 129

حج در آيينه ادب فارسى

طرح جايگزين شود.

ص: 130

كعبه و قربانى در مثنوى «طاقديس»

جواد محدّثى

نگاه نخست:

«طاقديس»، مثنوى حكيمانه و پرنكته اى است، از عالم ربّانى و خوش ذوق، مرحوم حاج ملا احمد نراقى، كه لبريز از اندرزهاى اخلاقى و مواعظ عرفانى ولطايف و ظرايف ادبى است و در قالب ماندگار شعر بيان شده است.

قالب «طاقديس»، مثنوى است و همچون مثنوى مولانا در ضمن حكايات مختلف، گنجينه اى از گهرهاى معرفت ورموز واحكام شرع ومعارف دين را بازگو مى كند. اين ديوان شعر (كه در پايانش تعدادى از غزليات مرحوم نراقى را هم داراست) از سوى انتشارات امير كبير، در 427 صفحه منتشر شده است. به تناسب برخى معارف بلند مرتبط با حج وقربانى ومكه و ... كه در اين ديوان است، مرورى به اين جلوه ها داريم:

«طاقديس» و مفاهيم مرتبط به حج

ديوان مثنوى طاقديس (سروده مرحوم ملّا احمد نراقى) در بخش هاى متعددى، به طرح مسائل مرتبط به حج، كعبه، قربانى، منا، حضرت ابراهيم، هاجر، اسماعيل و ...

پرداخته و به لطيف ترين وجهى از قصص مربوط به آنها، برداشت هاى عرفانى و حكمت آميز دارد.

يكى از اين جلوه ها، به حفاظت كعبه با قدرت الهى، توسّط «طير ابابيل» و نابود

ص: 131

شدن فيل سواران و سپاه ابرهه مربوط مى شود.

پس از ترسيم لشكر كشى ابرهه به جانب مكه، به قصد تخريب كعبه مقدس و هراس افتادن در دل مكّيان، به مقابله جناب عبدالمطّلب با آن سپاه و گفتارى كه ميان او و سركرده سپاه فيل ردّ و بدل شده است، مى پردازد (ص 158).

آنچه سپاه ابرهه را شگفت زده مى سازد، تقاضاى اعجاب انگيز عبدالمطّلب است.

آنان مى بينند كه به جاى وساطت براى روى گردانى از تخريب كعبه، آزادى تعدادى از شترها را كه توسّط سربازان مهاجم گرفته شده است، درخواست مى كند (ص 160):

ناقه ها رفته زمن، صد تا دويست حاجت من غير ردّ ناقه نيست

زين تمنّا شاه آمد در شگفت وز شگفت انگشت بر دندان گرفت

در نظر رييس سپاه فيل، از چهره و سيماى والا و شخصيت برجسته عبدالمطّلب، انتظارى بسيار بالاتر و والاتر از اين بود كه براى «ردّ ناقه» وساطت كند! اما عبدالمطّلب كه به حراست الهى و حمايت پروردگار از كعبه پشت گرمى دارد، نسبت به تعجب آنان چنين مى گويد (ص 161):

گفت عبدالمطلب، آن مردِ راد كز رخ شه، چشم بدبين دور باد

من خداوندم شترها را، ولى خانه را باشد خداوند قوى

من شتر را خواجه ام اى ارجمند خانه دارد خواجه اى بس ارجمند

من شتر را مالكم اى نيك مرد خانه دارد مالكى يكتا و فرد

خانه را باشد خدايى چيره دست پيش دستش پست، هر بالا و پست

كه اشاره به سخن اوست: «أَنَا رَبُّ اْلإِبِلِ وَ لِلْبَيْت رَبٌّ».

و بيان موحّدانه عبدالمطلب مطرح است كه خود را كمتر از آن مى داند كه خانه خدا را نگهدارى كند. داستان ادامه مى يابد.

عبدالمطّلب از آنان جدا مى شود. فيل داران به سوى كعبه روى مى آورند. اما قدرت الهى، پاى رفتن و ناى تاختن را از آنان مى گيرد و پرندگان ابابيل، كه در نظر همچون ابرى جلوه مى كردند، از راه مى رسند و ... (ص 166)

ص: 132

ناگهان شد لشكر حق آشكار از هجومش شد هوا تاريك و تار

لشكر يزدان برآمد از افق دام و دَد را كرد در صحرا تتق

شد هوا تاريك از اسپاه حق تا بكوبد هر كه گشت از راه حق

شد عيان فوج ابابيل از هوا اى پلنگ، اى شير، اى گرگ، الصّلا

هان و هان اى پيل، ابابيل آمدت اى سپاه كفر سجيل آمدت

كعبه دل

و بدين گونه سپاه ابرهه تار و مار مى شوند.

شاعر عارف در اينجا گريزى لطيف به وادى «دل» مى زند و حفاظت اين خانه را هم در برابر هجوم شيطان از خدا مى طلبد: (ص 166)

اى خدا اين خانه دل هم زتوست كرده اى معمارى آن را نخست

كعبه را گر كرد معمارى خليل هست معمار دل، آن ربّ جليل

آنكه آنجا چشمه زمزم نهاد اندر آنجا ديده پرنم نهاد

اين مقايسه لطيف ادامه مى يابد به اين بيان كه:

اگر يك جرعه زمزم، تشنه اى را سيراب مى كند، يك قطره اشك، صد دوزخ را خاموش مى سازد. علم، آب حيات است كه اسكندرها در پى آنند و چشمه آن در دل است. اگر در كعبه، سنگى از خاك است، اينجا جلوه دل از نور پاك است، اگر آنجا «مشعر» است، اينجا مشاعر است. اگر آنجا «عرفات» است، اينجا معرفت است، اگر آنجا «خوف» است، اينجا بيم و اميد. اگر آنجا با «تقصير» از احرام بيرون مى آيند، تقصير اين جا «توبه» است. آنجا هدى را قربانى مى كنند، اينجا هديه به جانان مى آورند. حاجيان اگر گوسفند مى كشند، عاشقان سرخوش از كشتن نفس اند.

تن به ياد دوست قربان مى كنند جان نثار راه جانان مى كنند

(ص 167)

ص: 133

اسماعيل ذبيح

نراقى رحمه الله در ترسيم حالات عرفانى عاشقانِ حق، بدانجا مى رسد كه «عشق الهى»، انسان را از خود بى خود مى كند (ص 356):

عشق جيْبَود؟ آشنا بيگانه كن فيلسوفان را همه ديوانه كن

نى شناسد سر زپا، نى پا ز سر نى بود در قيد دختر، نى پسر

نى ز سر پروا كند، نى تن، نه جان نى شناسد خانه و نى خانمان

گر سر فرزند جويد از پدر برّدش از خنجر بيداد، سر

سر به كف گيرد كه اى جانان من اين سر فرزند من، اين جان من

و ... اين، زمينه ساز ورود به داستان عاشقانه و پر رمز و راز ابراهيم، اسماعيل و قربانى كردن فرزند به امر خداى جليل و به مسلخ كشاندن جوان زيباى خويش در اطاعت فرمان جانان مى گردد. بحث «حبّ فى اللَّه» مطرح مى شود و نهال دوستى نشاندن و همه محبت ها را در پاى «محبت خدا» فدا كردن، كه نمونه عالى آن حضرت ابراهيم عليه السلام است.

ابراهيم خواب مى بيند كه از سوى خداى متعال فرمان مى رسد (ص 359):

هين بكش در راه من فرزند خويش بگسل از جز ياد ما، پيوند خويش

سر ببر از تيغ، اسماعيل را ره مده در خواب خود تأويل را

ابراهيم خليل، همه وسوسه ها را كنار مى گذارد، راه تأويل شيطانى بر اين رؤياى صادقه مى بندد. تصميم به قربانى كردن فرزند خويش مى گيرد، تا عندليب گلستان قرب شود. اسماعيل را به صحراى «منا» مى برد. هاجر را با اين بهانه حاضر به دل كندن از اسماعيل مى كند كه: فرزند تو امشب ميهمان سفره شاهى بزرگ است تا بزم آراى مهمانى او گردد. اسماعيل را مى آرايد و گيسويش را شانه زده، معطر مى سازد و او را روانه كوى جانان مى كند (ص 368) در حالى كه دل هاجر و ابراهيم در پى اين عندليب است:

گفت اى جان، ميهمانت مى برم بلبلى، تا گلستانت مى برم

طوطئى، اى جان من پرواز كن رو به هندوستان عزّ و ناز كن

ص: 134

رو به سوى كعبه مقصود كن اين جهان را پا زن و بدرود كن

مى رويم اينك به ميدان «منا» هان و هان، اى جان نثاران! الصّلا

اى حريفان، سوى جانان مى رويم از قفس سوى گلستان مى رويم

شيطان از وسوسه كردن هاجر نوميد مى شود و نزد ابراهيم مى رود و با پند و اندرزى خرد گرايانه، او را نصيحت مى كند كه به يك خواب بى اثر دل نبندد و پسر زيباى خويش را به كشتن ندهد. (ص 373) ابراهيم به وسوسه هاى او اعتنا نمى كند.

نزد اسماعيل مى رود و دامِ تلبيس براى او مى گسترد و حيله ساز مى شود. باز هم جدال درونى كه آيا انجام دهد يا نه، به سود فرمان حق پايان مى يابد و شيطان شكست مى خورد (ص 374).

فرازهاى حضور آن پدر و پسر در قربانگاه منا، تسليم بودن اسماعيل در برابر فرمان خدا و وعده صبورى در برابر قضا و تصميم جدى پدر بر ذبح فرزند و ... به زيباترين شيوه و با بيانى پر نكته در ابياتى گسترده مطرح مى شود: (ص 382)

اى پدر خنجر برآر از آستين بر زمين بگذار از عجزم، جبين

دست و پايش بست، نه از بيم گريز نى زبيم منع و آويز ستيز

بلكه بستن، رسم قربانى بود حرمت درگاه سلطانى بود

بسته زنجير تسليم و رضاست دست و پايش بند تقدير و قضاست

دست و پايش بسته زنجير اوست گردنش را رشته تقدير اوست ...

داستان ادامه مى يابد. ابراهيم با آستينى بالا فكنده، تبسّمى بر لب، با قدّى خميده و مويى سفيد و خنجرى بر گلوى اسماعيل و فرياد ستايش آميز فرشتگان بر اين صداقت در عمل به فرمان خدا و اصرار ابراهيم بر بريدن و امتناع كارد از بريدن و جرّ و بحث اين واقعه ... تا آنجا كه فرمان از سوى خدا مى رسد: (ص 388)

كاى خليل، اى جمله خوبان را امام صد هزار احسنت، صدّقتَ المنام

امتثال امر ما كردى درست ما همين فرموده بوديم از نخست

از براى امتحان بود و يقين ابتلا بود، ابتلايى بس متين

اسرار عرفانى قربانى

جلوه هاى زيبايى از اين «ذبح عظيم» و امتحان بزرگ حضرت ابراهيم، در سروده بلند مرحوم نراقى بيان مى شود. در نهايت اين سير معنوى، برخى برداشت هاى لطيف و عرفانى از اين ماجرا وجود دارد كه لطف اشعار او را مضاعف مى سازد و از قربانى و عيد و ذبح و منا لطايف دلنشينى ارائه مى كند (ص 414):

هر زمانى عيد قربان شما هر زمينى بنگرى، باشد منا

اى «صفايى» (1)، مرد ميدانى اگر عيد قربان است هر روز، اى پسر

هر سرِ خارى كه بينى، خنجر است هر سر كويى منا و مشعر است

و اشاره به عيد قربانى مى كند كه در شهر «بَردع» از آذربايجان و منطقه گنجه برپا مى شود و گنجه، به كربلا و كوى منا تبديل مى گردد و روز اربعين، عيد قربان آنجا محسوب مى شود.

قربانگاه كربلا

نراقى در «مثنوى طاقديس»، نقبى به عاشورا مى زند كه قربانگاه ديگرى است و جلوه گاه عشقى راستين (ص 416).

جبرئيل، به حضرت رسول صلى الله عليه و آله پيغام مى آورد كه در سر كوى وفا، بايد پشته هايى از كشته هاى تيغ رضا فراهم آيد و چون آن رسول، برترين رسولان است، پس قربانى او هم بايد بالاترين قربانى باشد. رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز، عاشقانه تر از ابراهيم خليل، حاضر به قربانى دادن است (ص 418):

گفت پيغمبر به پيغام آورش كاين حسين و اين سر و اين پيكرش

كاش بودى صد حسينم در جهان كردمى قربان آن سلطان جان

گر حسين بن على جان من است جان دل خوش بهر سلطان من است

همان گونه كه اطاعت امر از سوى ابراهيم، اذن و رضاى اسماعيل را در پى داشت، اينجا هم بايد حسين بن على، كه طرف ديگر قضيه است، مراتب رضا و تسليم خويش را


1- تخلص مرحوم نراقى در اين ديوان است.

ص: 135

ص: 136

ابراز كند. پيامبر، پيام حق را با حسين عزيزش مطرح مى كند:

گفت با او از كرامت هاى دوست وان نظرها و عنايت هاى دوست

وان سر ببريده از او خواستن وز سر جان بهر او برخاستن

جان شيرين در رهش در باختن سوختن پروانه سان و ساختن

و ... حسين، اسماعيل گونه تسليم و راضى است:

من كه باشم تا مرا باشد سرى يا بود جانى مرا، يا پيكرى

جسم و جانم جمله در فرمان اوست لايق او گر بود، قربان اوست

و شرط اين جانبازى را «شفاعت از امت پيامبر» قرار مى دهد. از سوى خداوند، اين شرط پذيرفته مى شود (ما بداديم آنچه كرد از ما طلب).

در پى اين ميثاق، سال 60 هجرى مى رسد و حسين به سوى عراق عزيمت مى كند

كربلاشان شد منا، عاشور عيد كس چنين عيدى به عالم كى شنيد؟

عيد جمعى را و جمعى را عزا ديده كو تا با حقيقت آشنا

(ص 419)

حسين بن على عليهما السلام راه كربلا را در پيش مى گيرد. خيل جانبازان و جوانان و سرفرازان در ركاب اويند. تا به «نينوا» مى رسند.

كعبه مقصود ما اين منزل است پاى جان عالم اينجا در گِل است

نام سرزمين را مى پرسند. وقتى در پاسخ كلمات نينوا، ماريه و كربلا را مى شنود، مى فرمايد: (ص 421)

كربلا، نى، هم مناى ماست اين اين سر كوى وفاى ماست اين

كشتى ما را در اينجا لنگر است منزل ما تا صباح محشر است

شترها را مى خوابانند و بارها بر زمين مى نهند. شب عاشورا مى رسد و سخنرانى سيد الشهدا با اصحاب خويش و برداشتن بيعت و اعلام وفادارى ياران و اين كه جان همه

ص: 137

آن جسم ها حسين است و معناى همه آن لفظ ها هم اوست و:

جسم اگر قربان شود در راه جان عيسى آسا، مى رود تا آسمان

و ... صبح عاشورا، همگى زمين ادب مى بوسند و رخصت ميدان مى طلبند و جان خويش را قربانى آن قربانى بزرگ مى سازند. امام تنها مى ماند، ابراهيم وار در آتش كينه نمروديان يكّه و بى يار (ص 429):

عشق مى گفت اى خليل روزگار مى روى در آتش ابراهيم وار

كو تو را قربانى راه خدا؟ تا به دست خود كنى آن را فدا

گفت: اينك غنچه هاى گلشنم روشنى هاى دو چشم روشنم

سيد الشهدا، پس از آن همه قربانى در مناى دوست، سراغ كودك شش ماهه مى رود تا او را هم به قربانگاه ببرد.

هين! بياريدش به قربانگه برم بهر مهمانى به سوى شه برم

و طفل را در آغوش مى گيرد و عزم ميدان مى كند و آب براى او مى طلبد، ولى شيرخواره از دم تير، سيراب مى شود و «عشق خونريز، آنچه خود مى خواست، كرد» و زبان حال حسين عليه السلام چنين است: (429)

با زبان حال مى گفت: اى خدا در رهت آوردم اين را يك فدا

عيد قربان من است، اينم منا من خليل عهدم و اينم يك فدا

چون پى قربانى اش بركف نهاد شست دشمن از كمان تيرى گشاد

و كودك در آغوش پدر و بر سر دست او قربان مى شود:

پس نهادش در ميان كشتگان شد پى قربانى ديگر روان

در ترسيم مرحوم نراقى، «على اكبر» پس از شهادت على اصغر اذن ميدان مى طلبد و درخواست مى كند كه: «جان شيرين در رهت قربان كنم» و مى خواهد كه همچون اسماعيل، حنجر بر خنجر نهد و از جام وصل دوست سيراب شود و اجازه ميدان و

ص: 138

رخصت جنگ مى طلبد.

ترسيم حالت ابراهيم گونه حسين بن على عليهما السلام و اشتياقى كه به اين اسماعيل ذبيحش دارد، در سروده طاقديس جلوه خاصى دارد. حسين عليه السلام به خاطر خدا دل از جوانش مى كشد و حاضر مى شود كه اين قربانى را هم تقديم كند (ص 431):

اى تو قربانى و من قربان تو من به قربان لب خندان تو

من فداى اين گل رخسار تو كشته گيسوى عنبر بار تو

و سرانجام، در ميان سوز و اضطراب و بيم و اميد، نگاه اهل حرم در پى قد و بالاى او و او عازم ميدان (ص 432):

او همى رفت و دويدش در ركاب گفتى اسماعيل قربان با شتاب

گوييا مى گفت و مى رفتش زپى «لَيْتَني كُنْتُ فِداكَ يا بُنَىّ»

او روان و صد هزارش دل زپى او به سوز و يك جهان در سوگ وى

و بدين گونه «مثنوى طاقديس» مرحوم ملّا احمد نراقى با گريزى كه بر كربلا دارد، پايان مى گيرد و ترسيم قربانگاه دوست و مناى تجلّى و جلوه هاى ناب فدا شدن در راه معشوق برتر و فدا كردن هرچه هست، در راه «او» كه هر چه هست اوست، با حماسه آفرينى هاى آخرين قربانى سيد الشهدا، على اكبر به پايان مى رسد.

پى نوشتها:

ص: 139

گفتگو

طرح جايگزين شود.

ص: 140

نشستى با رييس محترم سازمان حج و زيارت

به دنبال انجام موفّقيت آميز حجّ سال گذشته و پس از يك وقفه كوتاه، عمليات اعزام زائران عمره سال 1379 با يك تغيير كلّى و اساسى نسبت به سال قبل آغاز گرديد.

در گفتگويى با رياست محترم سازمان حجّ و زيارت ارزيابى عمليات اجرايى حج و دلايل تغييرات ايجاد شده را جويا شديم كه بدينوسيله توجّه خوانندگان محترم را به پاسخ هاى ارائه شده جلب مى كنيم:

: با تشكر از فرصتى كه در اختيار ما قرار داديد تا با جناب عالى گفتگويى صميمانه داشته باشيم، خواهشمند است بفرماييد ارزيابى شما از حج سال گذشته چيست؟

آقاى رضايى: با نام و ياد خداوند، در پاسخ به اين پرسش بايد عرض كنم كه در هر سالى كه حج را اداره مى كنيم توسط مديران كاروان ها، روحانيون، برادرانى كه عنوان «نظارت» يا «بازرس» را دارند و حتى رابطين روحانيون و خود زائران، مسائلى از حج به ما منتقل مى شود و ما آنها را جمع بندى كرده، در كميته هاى مختلف ارزيابى مى كنيم. مطالبى كه مطرح مى شود مربوط به بخش هاى مختلف است، بعضى ها را قبول دارند و بعضى هم توجيه منطقى براى آن ذكر مى كنند و نظريه مخالف دارند، پس از جمع بندى است كه مى توانيم به نتيجه برسيم كه فلان پيشنهاد درست است يا نه وآيا انجام آن مشكلاتى دارد؟ و اگر دارد، آن مشكلات چيست؟

ص: 141

در مجموع مى توانم بگويم، در حج سال گذشته توفيقاتى هم، در برنامه ريزى ها و هم در تنظيم و اجراى كارها داشتيم، ليكن اين به آن معنى نيست كه هيچ اشكال و مشكلى نبوده است! يقيناً در يك حجم عمليات سنگينى مثل حج، مشكلاتى وجود دارد كه در يك فرصت كم و محدود و يك كار بسيار عظيم، آن هم در يك كشور ديگر و با مجموعه اى از زوّار كشورهاى ديگر، هيچ وقت بى مشكل نخواهد بود.

: در سال جارى، شيوه اعزام زائران به عمره با سال گذشته تفاوت هايى كرده است، دليل آن چيست؟

آقاى رضايى: عربستان پيش از عمليات حج سال گذشته در رابطه با عمره قوانينى وضع نموده، اعلام كرد در سال بعد وضعيت عمره تغيير مى كند و بخش خصوصى كشور عربستان با بخش خصوصى كشورها قرار داد مى بندد.

ما در حج سال گذشته مانند روال سال هاى پيش در روزنامه هاى عربستان شروع به اعلان مناقصه كرديم و كارها را به همان شكل گذشته شروع كرديم تا اين كه سفير جمهورى اسلامى ايران ملاقاتى با وزير حج عربستان كرد و در آن ديدار وزير حج عربستان اعلام كرد كه در سال جارى بخش خصوصى ما فقط با بخش خصوصى جمهورى اسلامى ايران مى تواند قرار داد ببندد، بنابراين شما هم به همين روش عمل كنيد. اين موضوع از طريق وزارت امور خارجه به ما ابلاغ شد و ما نيز از اين تاريخ تغيير رويه داديم و شيوه اى كه اكنون عمل مى شود، شيوه اى است كه طبق قوانين كشور سعودى و تصميم گيرى هايى كه در آيين نامه اجرايى آنان اتخاذ شده، در پيش گرفته ايم.

: انتخاب دفاتر زيارتى و سياحتى با چه ضوابطى صورت پذيرفته است؟

آقاى رضايى: زيارت مسأله اى است كه سياستگزارى، حمايت و نظارت آن، در قوانين موجود كشور با سازمان حج و زيارت است، پيش از انقلاب هم چنين بوده و فرقى نكرده است در هر حال اين قوانين به طور مستمر بوده كه بخش هايى از آن

ص: 142

را بعضى وقت ها سازمان به دلائل مختلف اجرا مى كرده و بخش هايى از آن را خود بخش خصوصى انجام مى داده است. از اين رو هميشه مسأله زيارت به عهده يك مجموعه اى بود متشكل از بخش دولتى و بخش خصوصى. و ما در انتخاب دفاتر خدمات مسافرتى ضابطه هايى را در خود سازمان تعيين كرديم كه با اين ضابطه ها افراد مى توانند انتخاب شوند، سعى هم كرديم كه دفاتر خدمات مسافرتى را از افرادى كه روحيه كار زيارتى دارند و به اين كار علاقه مند هستند انتخاب كنيم و طبيعى است كه اين انتخاب با يك برنامه ريزى ويژه اى انجام شد.

و اين دفاتر گزينش شدند. البته اگر اشكالى در كار پيش آيد با آنها برخورد مى شود و اين كه گفته مى شود در ميان اين افراد ممكن است كسانى باشند كه يا خودشان و يا سوابق افراد وكاركنانشان يا حتى محيطى كه دفترشان در آنجاست، با زائر سازگارى ندارد، اين حرف درستى است كه ما سعى كرديم اينها را هم از مجموعه كسانى كه كار زيارتى مى كنند جدا كنيم، تعدادى از عزيزان را بازرس اين كار قرار داده ايم، اگر چنين مواردى در ضمن بازرسى ديده شود آنان حذف مى شوند.

البته در جلسات مختلف به آنان متذكر شده ام كه شما خود مسأله زيارت و زائر را درك مى كنيد و اميدواريم- ان شاء اللَّه- توان جذب همه اين مجموعه ها را داشته باشيد و بتوانيد در جذب زائران موفق باشيد ما نيز اميد واريم دفاتر زيارتى دقيقاً قوانين و مقررات مربوط را رعايت كنند و مشكلى در اين راستا به وجود نيايد.

البته ما از همه دفاتر استفاده نكرده ايم و دفاترى را به كار گرفته ايم كه تشخيص مجموعه بازرسين ما و كسانى كه نظارت بر اين كار مى كنند، اين بوده كه اشكالى ندارد كار به ايشان محوّل كنيم.

: آيا تا كنون مشكل خاصى در اعزام زائران به عمره وجود داشته؟ اگر پاسخ مثبت است دليل آن چيست

آقاى رضايى: يقيناً نمى توانيم بگوييم كه ما مشكل خاصى در عمره نداشته ايم يا اصلًا مشكلى برايمان پيش نيامده است! و بلكه همه ساله در مورد عمره، ماه اول يا

ص: 143

هفته هاى اول را مشكل داشته ايم كه بخشى از آن مربوط به داخل ايران بوده و بخشى مربوط به عربستان، ليكن آنها به سرعت رفع مى شد و امسال هم همين وضعيت را داشتيم كه به حمداللَّه مرتفع گرديد البته از آنجا كه در سال جارى بخش خصوصى براى اولين بار اين عملكرد را تجربه مى كرد، لازم بود كه حمايت كاملى را در اين رابطه انجام دهيم و همين كار را هم كرديم خدا را شكر كه وضعيت فعلى يك وضعيت آرامى است. دفتر نمايندگى ما در عربستان نظارت و حمايت كامل به مجموعه كار دارد و اميدواريم با خواست خداوند و با همكارى و همدلى بتوانيم سرويس خوبى را از بخش خصوصى در رابطه با عمره بگيريم.

: شايعاتى بر سر زبان ها است كه انتخاب برخى دفاتر و شركت ها از روى ضابطه صورت نگرفته است، لطفاً در اين باره قدرى توضيح دهيد.

آقاى رضايى: طبيعى است كه انتخاب شركت ها يا دفاتر در هر استانى شرايط خاص خودش را دارد، نمى شود در تمام استان ها به يك شكل عمل كرد، طبيعى است كه اين كار به صورت يك دستور العمل به استان ها ابلاغ شده و هر استانى هم در مجموعه خودش با توجه به شناختى كه روى دفاتر و شركت هاى زيارتى داشته كار خودش را انجام داده است البته ممكن است اين جور به نظر برسد كه چرا همه دفاتر يا همه شركت هاى زيارتى الآن سرويس نمى گيرند و خدمت به زايرين نمى دهند، اين بدان جهت است كه ما از نظر عدد محدود شديم؛ يعنى به جاى اين كه عدد را سعودى ها باز كنند، متأسفانه آن را محدود كردند و اين محدود شدن عدد امكانات را به همه مجموعه هايى كه ما علاقه مند بوديم از آنها استفاده كنيم نداد.

: آيا طرح خصوصى سازى حج نيز در دستور كار سازمان هست؟

آقاى رضايى: در رابطه با حج هيچ تصميمى نداريم يقيناً حج را به اين سمت نمى بريم.

آنچه كه الآن مطرح است اين است كه از وجود خود مديران كاروان ها مثل سال هاى گذشته استفاده شود و الآن برنامه ريزى ما براى حج به همين شكل

ص: 144

است. ليكن يقيناً مديران كاروان هر سال نسبت به سال هاى گذشته كار بيشترى در مورد حج انجام مى دهند.

: با توجه به تجربه اى كه سازمان در سوريه، در زمينه خصوصى سازى داشت، چگونه است كه در عمره از آن بهره نگرفت؟

آقاى رضايى: ما در سوريه با دفاتر خدماتى كه اجازه از سازمان دارند و تحت حمايت و نظارت دفتر نمايندگى ما هستند، مشكلى نداريم و آنها به خوبى كارشان را انجام مى دهند، آنان كه در سوريه مشكل دارند كسانى هستند كه نه مجوز دفتر خدماتى دارند و نه مجوزى از سازمان حج گرفته اند و ما همواره آنها را شناسايى مى كنيم و پرونده ايشان را به قوه قضاييه مى فرستيم و در دادگاه هاى مختلف هم اين پرونده ها مطرح است. ما همان تجربه اى كه در سوريه داشتيم آنها را اينجا هم اعمال كرديم؛ يعنى كسانى را كه مى شناختيم در سوريه عملكرد خوبى داشتند، در عمره به آنها بيشتر بها داديم.

: در سال جارى اعزام دانشجويان به چه شكلى است؟ آنان توسط چه مركزى انتخاب و اعزام مى شوند؟ نابسامانى هاى سال جارى در اين زمينه چه عللى داشته است؟

آقاى رضايى: با توجه به اين كه عربستان سعودى اعلام كرده بود كه امسال ما سقف را برمى داريم و اين مطلب در مصاحبه هاى مختلف توسط مسؤولان عربستان گفته شد، سفير جمهورى اسلامى نيز در ملاقات هاى مختلف خود در عربستان چنين امرى را اظهار مى كردند و مرتب در تلكس هايى هم كه مى آمد يا مصاحبه هايى كه مى كردند، بيان مى شد. ما نيز در صدد بوديم كه دو مسأله را كه در آيين نامه مطرح بود حل كنيم؛ يكى «تعيين دفاتر خدماتى» و ديگرى «وضعيت نرخ هاى آنها».

بخش خصوصى ايران هم فعاليتش را آغاز كرده بود و از ارتباطهايى كه با عربستان داشتند مشغول مذاكره بودند تا سهميه بگيرند از جمله آن بخش ها، مسؤولان واحدهاى دانشجويى بودند كه آنها هم با مكاتبه اى كه كردند، اجازه

ص: 145

گرفتند مذاكراتشان را با عربستان آغاز كنند و با توجه به برداشته شدن سقف بتوانند ثبت نام به عمل آورند. حتى به عربستان هم رفتند و آنجا مسائلى را مطرح كردند و محل هايى را هم ديدند، ليكن متأسفانه عربستان سعودى سقف ويزا را برنداشت و با توجه به محدوديتى كه ايجاد كرد مشكلاتى، نه تنها براى بخش دانشجويان، بلكه براى همه كسانى كه ثبت نام كرده بودند فراهم شد. از آنجا كه سازمان علاقه مند بود همين تعدادى را كه عربستان سعودى سهميه به سازمان حج و زيارت داده، مثل گذشته بخشى از آن را به دانشجويان بدهد، با تمام مشكلاتى كه براى سازمان حج داشت چنين كرد و هشت هزار نفر از اين مجموعه باز به دانشجويان داده شد و آنها هم با تركيبى از نمايندگان محترم خودشان از وزارتخانه هاى مربوطه و نيز دفتر نماينده ولى فقيه در دانشگاه همگى نشستند و توزيع خود را مثل گذشته انجام دادند. در نتيجه تعدادى از دانشجويان تا كنون اعزام شده و تعداد ديگرى نيز در حال اعزام مى باشند. لذا طبيعى است كه به خاطر برنامه ريزى جديدى كه براى آنها شد، بعضى مشكلات پيش آيد.

البته ما از بخشى كه مشغول اين كار بود حمايت كرديم و اميدواريم ان شاء اللَّه بتوانند مسؤوليت هاى خود را به خوبى انجام دهند.

: تفاوت هزينه هاى سال جارى با سال قبل زياد است، دليل آن چيست؟

آقاى رضايى: آنچه كه دليل اين تغيير هزينه مى شود يكى مسأله تغيير بليط هواپيما است كه به دليل گران شدن ارز صورت گرفته است و ديگرى در مورد هزينه هاى عربستان است كه آن هم به دليل تغيير قيمت ها در عربستان ايجاد شده است.

: در مجموع چه تعداد زائر در سال جارى به عمره مشرف شده و مى شوند؟

آقاى رضايى: عربستان سعودى يكصد و چهل و پنج هزار نفر را براى عمره عادى اعلام كرد، بنابراين، همين تعداد توسط بخش خصوصى برنامه ريزى شد و الآن هم در تمام كشور، با توجه به تعدادى كه به آنها داده شده برنامه ريزى و آنان را اعزام مى كنند.

ص: 146

: مهرجان چيست؟ واين گونه تقسيم بندى راعربستان برچه اساسى ايجادكرده است؟

آقاى رضايى: امير مدينه در سال گذشته كارى را شروع كرد به اسم مَهْرَ جانِ مدينه، كه با گذرنامه بين المللى سفارت سعودى، به حدود 20 هزار نفر بيش از سهميه سازمان حج ويزا داد.

البته گذرنامه هاى بين المللى، امسال هم اين كار را شروع كردند و حدود هفتاد هزار نفر را در مجموع براى مهرجان ويزا دادند كه بخشى اعزام شده و بخش ديگرى نيز اعزام مى شوند ما هم به همين روش و با همين تقسيم بندى كه عربستان سعودى كرد، مجموعه داخل ايران را هماهنگ كرديم و الآن كار مهرجان را شركت هاى بسيار زياد بخش خصوصى، با مجوز سازمان و تعيين نرخ هايى كه شده، انجام مى دهند. اين نكته نيز گفتنى است كه سازمان حج دستور العملى به اين شركت ها داد كه زمانى را براى ثبت نام كسانى بگذارند كه ثبت نام گذشته دارند ولى نوبت ايشان نرسيده است، تا آنها خارج از نوبت بروند و پس از آن اگر كسى مراجعه نكرد بتوانند از بخش هاى آزاد هم استفاده كنند؛ يعنى اولويت را به كسانى داديم كه فيش ثبت نام عمره سال هاى بعد را داشته و علاقه مند هستند زودتر بروند.

: تا چه زمان و به چه تعداد مهرجانى ها اعزام مى شوند؟

آقاى رضايى: همان گونه كه گفتم تعداد آنها حدود هفتاد هزار نفر است و ويزايشان تا آخر ماه رجب، طبق اعلام سفارت معتبر است.

: اعزام زائران به عمره توسط هواپيمايى جمهورى اسلامى صورت مى پذيرد آيا اين انحصار به زيان مردم نيست؟ چرا با شركت هاى ديگر قرار داد امضا نمى كنيد تا رقابت ايجاد شود و سرويس دهى بهترى فراهم گردد؟

آقاى رضايى: تا الآن عربستان سعودى بيش از يك شركت هوايى را از ايران قبول نكرده است، البته در قراردادهايى كه ميان ايران و عربستان سعودى مذاكره شده، شركت دومى هم پيشنهاد شده، ليكن هنوز عربستان سعودى شركت دوم را نپذيرفته

ص: 147

است. پس طبيعى است كه فقط يك شركت مى تواند مسافر ببرد و آن هم شركت «هما» است. البته در سال جارى شركت سعودى هم آمده و هفته اى يك پرواز اعزام مى كند و آنها هم سرويس مى دهند و زائران را هم به مدينه مى برند.

اميدواريم ان شاء اللَّه اين محدوديت از طريق سعودى ها برداشته شود تا رقابت خوبى ايجاد شود و بتوانند سرويس بهترى را در قالب رقابت به مردم ارائه بدهند.

: در زمان حج نيز زمان اعزام و بازگشت طولانى است، اگر ما هواپيما اجاره كنيم مى توانيم زمان كمترى زائر را در عربستان نگه داريم، چرا چنين عمل نمى شود؟

موانع كار چيست؟

آقاى رضايى: روزهاى سفر ارتباط زيادى با هواپيما و اين قبيل مسائل ندارد طبيعى است كه ما اگر محاسبه به اين شكل داشته باشيم كه عربستان سعودى تا چهارم ذى حجه اجازه مى دهد فرودگاه جده باز باشد و پس از آن فرودگاه را مى بندند و روز چهارم باز مى شود. بنابراين، ده روز به اين شكل وقت داريم و هر مقدار در قبل از چهارم و بعد از چهاردهم به اين عدد اضافه كنيم، طول سفر تعيين مى شود. يعنى ما هر عددى را بتوانيم قبل از چهارم ذى حجه با هواپيما ببريم مقدار روزها را تعيين مى كند اگر به فرض 85 هزار يا 90 هزار نفر جمعيت را در يك روز بتوانيم ببريم يا ده روز يا هر چند روز، اين اضافه مى شود به تعداد ده روزى كه اين فاصله هست. از آن طرف هم همين طور و مجموعاً محاسبات ما به اين است كه كمتر از 23 يا 24 روز نمى شود ضمن اين كه همه عزيزان مى دانند اصرار بر اين است كه حتماً مردم در مدينه قبل حداقل يك هفته بمانند و اخيراً بحث ده روز مطرح شده است. اين عددها و اين گفته ها و اين تصميم ها طبيعى است كه به روزها اضافه مى كند.

محاسباتى هم كه در اجاره هواپيما كرده ايم در مقابل هزينه اى كه در عربستان مى كنيم، به اين نتيجه رسيده ايم كه اجاره هواپيما ارز بيشترى از كشور خارج مى كند و اين ها محاسبات دقيقى است كه شده است اما سعى ما اين است كه از سويى مسأله ارز كشور و از سوى ديگر وضعيت زائران در عربستان سعودى،

ص: 148

توانايى شركت هواپيمايى هما و مجموعه شركت هايى كه با هما كار مى كنند را در نظر بگريم تا ان شاء اللَّه زمان به حداقل برسد.

: دولت عربستان وظيفه دارد تسهيلات لازم را براى انجام حج و عمره و زيارت زائران فراهم كند، ليكن متأسفانه بارها شاهد بوده ايم كه كتب ادعيه و امثال آن را در فرودگاه ضبط مى كنند؟ دليل آن چيست و سازمان تا كنون چه اقدامى در اين باره انجام داده است؟

آقاى رضايى: از مباحثى كه در جلسات هر ساله ما با وزير حج در عربستان سعودى مطرح شده، مسأله كتب دعا و مناسك و مانند آن است. ما در اين جلسات نمونه هايى از كتاب ها را به آنها مى دهيم و آنها در مجموعه هاى داخلى خودشان و وزارتخانه هايى كه مربوط به اين كار است بحث هايشان را مى كنند و به ما مجوز مى دهند. در دو سال گذشته مجوز تعداد حداقل ده كتاب را به ما دادند و بيشتر آنها كتابهايى است كه توسط معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى تهيه شده و بقيه موارد را اجازه نمى دهند، بنابراين، زائران بايد اين مطلب را مراعات كنند و آنچه را كه ميان مسؤولان عربستان سعودى و ايران امضا مى شود، همان ها را وارد عربستان كنند. نكته اى را لازم است اضافه كنم و آن اين كه مذاكراتى ميان وزارت خارجه ما و عربستان در جريان است تا شايد بتوانيم به يك نتيجه مطلوب ترى برسيم و بتوانيم كتاب هاى مورد نياز مردم به ويژه مناسك و كتب ادعيه و حتى كتبى كه بعثه هاى مراجع در عربستان سعودى لازم دارند يا روحانيون به آنها نيازمند هستند را بفرستيم. به همين جهت، در ملاقات هايى كه ميان سازمان و مجموعه هاى وزارت امور خارجه انجام گرفته، در تلاش هستيم كه حتماً اين كار عملى شود و ما بتوانيم تعداد زيادترى كتاب به عربستان وارد كنيم، به ويژه اين كه روابط هر چه بهتر مى شود انتظارات طرفين هم از يكديگر بيشتر مى شود، همه علاقه مند هستند بتوانند آنچه در كشور خودمان استفاده مى كنند مثل كتاب هاى ادعيه يا مناسك، همراه خودشان در طول سفر داشته باشند

در پايان لازم مى دانم مطالبى با خوانندگان محترم در ميان گذاشته، چند تذكر را

ص: 149

مطرح كنم:

رابطه زائر با سازمان حج و زيارت يك ارتباط زيارتى است و سازمان و مجموعه نظام زحمت مى كشند و برنامه ريزى مى كنند تا امر زيارت بهتر و با معنويت بيشترى انجام شود. به همين جهت از سوى سازمان حج دستور العمل هاى مختلفى تهيه و ابلاغ مى شود و بخش هايى نيز براى كارهاى آموزشى زائران كار مى كنند تا زائران از جهت آموزش مناسك و عرفان حج وضعيت بهترى پيدا كنند.

بنابراين خواهش من اين است كسى كه علاقه مند است اين سفر را برود از اين امكانات استفاده كند زيرا براى بالا بردن آموزش حاجيان هزينه مى شود و بايد از اين زمينه ها استفاده كرد.

اين نكته نيز گفتنى است كه اگر ما حتى به يك سفر عادى هم برويم و از شهرى به شهر ديگر سفر كنيم، بايد برنامه ريزى كنيم و پيش بينى هايى داشته باشيم.

بديهى است در يك سفر بزرگ تر و با جمعيت بيشتر كه همه با هم مى خواهيم سفر كنيم و آن هم سفر به كشور ديگرى است كه با يك شرايط ويژه اى هم روبرو مى شويم و ... بايد هماهنگى با همديگر را ياد بگيريم. رواياتى كه درباره سفر و مسافرت دسته جمعى هست را بايد ببينيم.

به محيط خارج از كشور كه مى رويم، كشورهاى ديگر ما را سفيران جمهورى اسلامى مى دانند. در رسانه هاى مختلف براى ما حساب ديگرى باز كرده اند. آداب معاشرت ما، نشست و برخاست ما و نماز و دعاى ما زير نظر آنهاست.

اينها چيزهايى است كه بايد جدى بگيريم و آموزش هاى لازم را ببينيم. بايد بدانيم كه اين سفر حاوى ابعاد مختلف سياسى، فرهنگى، اجتماعى، بين المللى و شرعى است.

فرد فرد ما بايد آمادگى داشته باشيم كه در اين سفر چه وظيفه اى داريم و براى آن برنامه ريزى كنيم. در هر حال شايد اين سفر براى خيلى ها اوّلين بار است و شايد آخرين بار، پس بايد از اين فرصت بهترين استفاده را بكنيم و لحظات معنوى و ملكوتى را، كه كمتر به آن دست مى يابيم، صرف پرسه زدن در بازار و

ص: 150

خريد نكنيم. سوغاتى كه براى قوم و خويش و دوستان مى آوريم، بيشتر سوغات معنوى باشد تا مادى.

در مسافرت هاى دسته جمعى و زندگى هاى مشترك در سفر، وقتى به عبادت مشغوليم يا كنار سفره نشسته ايم و ... ملاحظه يكديگر را بكنيم.

توفيق روز افزون تمامى زائران عمره و حج را از خداوند متعال مسألت دارم.

ص: 151

خاطرات

طرح جايگزين شود.

ص: 152

سفرنامه حاج لطفعلى خان اعلايى

به كوشش: سيد على قاضى عسكر

سنت سفرنامه نويسى از دير باز، به شكل محدود، ميان اقوام و ملل دنيا مرسوم بوده، ليكن در دو قرن اخير توسعه و رواج قابل توجهى يافته است. سفرنامه نويسان هر يك با تخصص ها و گرايش هاى فكرى خود تلاش كرده اند تا آداب ورسوم مردم در شهرها و روستاها را بازگو نموده، به تشريح و توصيف اماكن و آثار تاريخى و حوادث و رويدادهاى ميان راه بپردازند.

در ميان سفرنامه ها، سفرنامه هاى مربوط به حج از اهميت و جاذبه ويژه اى برخوردار است. نويسندگان چنين آثارى تلاش كرده اند تا چگونگى حج گزارى مسلمانان، شيوه رفتار آنان با يكديگر، سختى ها و دشوارى هاى گوناگون ميان راه، كمبود و يا نبودن امكانات مادى و رفاهى و ويژگى هاى هر يك از آثار دينى و مذهبى شهرهاى بين راه و به ويژه حرمين شريفين را تشريح و ترسيم كنند.

محققان و انديشمندان در هر زمان كوشيده اند تا سفرنامه هاى پيشينيان را به زيور طبع بيارايند و در اختيار نسل هاى بعد از خود بگذارند.

در اين ميان، اين جانب نيز، هم به دليل مسؤوليت شغلى و هم علاقه مندى به اين گونه آثار، از سال ها پيش كوشيده ام تا با كمك برخى از دوستان فاضل و دانشمند، اين سنت ديرينه را پاس داشته، ضمن تشويق زائران و حجاج بيت اللَّه الحرام به نوشتن سفرنامه و خاطرات سفر حج، به احياى اين آثار همت گمارم.

در جستجوى آثار مخطوط و در لا به لاى فهرست نسخ خطى كتابخانه ارزشمند

ص: 153

آستان قدس رضوى، به سفرنامه اى كه در پيش ديد شماست، برخورد كردم و تصميم گرفتم آن را براى خوانندگان محترم فصلنامه «ميقات حج» آماده نمايم شايد سودمند و مفيد افتد.

آقاى حاج لطفعلى خان اعلايى از تجار و چهره هاى شناخته شده شهرستان ابهر بوده است.

وى به همراه برادر وبرخى پسر عموها وديگر خويشاوندان خوددرشوّال 1336 ه. ق.

قصد مكه مى كند و از مسيرهاى همدان، كرمانشاه، قصر شيرين، سر پل ذهاب، خانقين راهى مى شود. او در اين سفر وارد عراق شده، پس از زيارت عتبات عاليات به شام مى رود و سپس به بيروت آمده، از آنجا با كشتى عازم «پرت سعيد» و «سوئز» و پس از آن به بندر «ينبع» در عربستان مى شود و سرانجام وارد مكه مكرمه مى گردد و آنگاه كه حج مى گزارد، از راه جده به مصر و فلسطين سپس به شام و عراق مى رود و از مسير خانقين به ايران باز مى گشته و در ماه محرم سال 1336 ه. ق. وارد ابهر مى شود.

اعلايى در طول سفر، به طور مختصر و كوتاه، وضعيت اجتماعى اخلاقى آن زمان را به شكلى ترسيم كرده، كه قطعاً براى خوانندگان مفيد و پر جاذبه خواهد بود.

نسخه دستنويس خودمؤلف موجود نيست، ليكن در پانزدهم ذيقعده سال 1348 ه. ق.

به درخواست وى، آقاى محمد تقى نبيّى متخلص به «احقر» شروع به تحرير اين سفرنامه نموده و در تاريخ چهاردهم ذيحجه 1348 ه. ق. آن را به پايان برده است.

نسخه خطى اين سفرنامه در كتابخانه آستان قدس رضوى به شماره 4243 موجود است كه با خط نسخ نازيبا به نگارش درآمده است. (1)

لازم به گفتن است كه در پايان سفرنامه، اشعارى از لطفعلى خان اعلايى و ديگر شاعران زمانش ضميمه و در آغاز آن چنين آمده است:

«اين اقل الحاج لطفعلى اعلايى وقايع و قضاياى مسافرت سفر بيت اللَّه الحرام را محض يادگار و تشويق نوع نگاشته، ضمناً اشعارى كه نتيجه افكار ناقابل خود بوده، از جهت عدم لياقت در رشته تحرير و روى كاغذ آوردن شرم و ترديد داشتم ولى چون جناب آقاى شيخ محمد تقى نبيّى، سعى بليغ و جد وافى نموده كه بقاى اسم در روى روزگار به يادگار گذاشتن بهترين و نيكوترين به جهت نوع بشر است متحرك شده و مجبور به نگارش اشعار مهملاتم كرده ...»

سفرنامه پيشگفته، در 123 صفحه نوشته شده كه توجه خوانندگان محترم را به بخش اوّل آن جلب مى نمايم:


1- فهرست الفبايى كتب خطى كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى: 308

ص: 154

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

بعد از حمد خداوند كريم لايزال، [و] صلوات و سلام فراوان بر روان مقدس حضرت رسول ذوالجلال، أعني محمد المصطفى و آل بى همال (1) او- صلوات اللَّه عليهم اجمعين-، چون بهترين يادگار در روى روزگار، سخن متين كه موجب بقا و تذكّر به نام نيك، در مجمع برادران دينى و اخوان مسلمين به ذكر خير است، نظر به اخلاق حميده، و اوصاف پسنديده جناب جلالت مآب اجل، عمدة التجار و زبدة الأخيار (2)، تاج الحاج آقاى «حاجى لطفعلى خان أعلايى»، امتثالًا لأمره اين كتاب سفرنامه معظم له (3) را، اين حقير سراپا تقصير، الرّاجى به فضل و كرم خداوند قدير، محمد نبيّى، المتخلص به احقر، يوم سه شنبه، پانزدهم شهر ذيقعده 1348 [ه. ق.] به يادگار شروع، و اميد اتمام از پروردگار علّام مى دارم:

بهين (4) وارثى در جهان يادگار سخن باشد اين نكته را يادگار

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

به نام خداوندِ مهر منير (5) خداوند روزى ده و دست گير

خداوند شمس و خداوند هور (6) خداوند روزى دِهِ مار و مور

گَه از نيش آنان رساند گزند به مرد هنرمند و پست و بلند

كه تا سختىِ نيشِ نشتر (7) خورند به نوع بشر، نيش كمتر زنند

ستايش مرآن خالقى را سزاست كه از قدرتش چرخ گردون به پاست

نه بر جاى تكيه، نه بر جاى بند نه بهر سكونت ببسته كمند (8)

زمين [را] چو دوّارِ (9) چرخ آفريد كه از گردشش روز و شب شد پديد

دگر گردشى داد بر دور مهر عمودى بچرخد به جوّ سپهر (10)

شود گردش انتقالى عيان ز صيف (11) و شتا (12) و بهار و خزان (13)

كه تا جمله زان استفاده برند پى شكر يزدان بى چون روند

زپا اوفتاده بگيرند دست زنوع بشر باشد او هر كه هست


1- مثل و همتا.
2- تكيه گاه تاجران و گزيده خوبان.
3- در متن «معظم اليه» آمده است.
4- بهترين.
5- خورشيد درخشنده.
6- به معناى خورشيد و ستاره آمده است؛ در اين جا ستاره منظور است.
7- مخفف نيشتر به معنى تيغ دلاكى است.
8- طناب، ريسمانى كه براى بستن انسان يا حيوان و به دام انداختن وى به كار مى رود.
9- بسيار گرداننده گردون
10- فضاى اطراف آسمان
11- تابستان
12- زمستان
13- پاييز

ص: 155

چه خوش گفت آن شيخ والا مقام حكيم سخن دان شيرين كلام

بنى آدم اعضاى يكديگرند كه در آفرينش زيك گوهرند

چو عضوى به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار

به حق بشنو اين گفته شيخ ما كه فيضى است كامل به اهل وفا

كه بايد پى حرف مردان رويم قبول سخن از سخن دان بريم

«علايى» بكن حفظ اين نكته را به دست آر، دل هاى افسرده را

سفرنامه خويش را ثبت دار بماند به روى جهان يادگار (1)

فصل اول

اقل الحاج «لطفعلى اعلائى»، در سنه [1348 ه. ق.] ششم شهر شوال، با كمال مسرت و خوشحالى، به عزم زيارت «بيت اللَّه الحرام» از «ابهر» حركت نموده، و علت سرور ما هم دو چيز بوده:

اولا: شوق زيارت «عتبات عاليات» و «بيت اللَّه» در سر؛

ثانياً: با شش نفر رفيق صديق، كه در يك اتومبيل ساكن، عبارت از چهار نفر پسر عمو، دو نفر از خويشان نزديك و مهربان؛ به مصداق «الرّفيق ثُمَّ الطَّرِيق». (2)

اسامى رفقاى مسافرين به تفصيل ذيل:

«حاجى يوسف» و «حاجى سيد محمد علائيان» و آقايان: «حاجى اكبر خان» و «حاجى يداللَّه خان منصور نظام» كه هر دو پسر عموى مكرم اند، و جناب آقاى «حاجى حسن خان» اخوى مهربان است.

واقعاً مسافرت با معيّت پسر عمو و برادر نعمتى است بزرگ، [آنها] خيلى مهربان بودند.

به «شناط» (3) كه تقريباً يك كورث (4) مى شود پياده رفتيم؛ ولى با نهايت مشقت كه از وفور جمعيت [بود]. همين قدر كافى [است بدانيد كه] بدون مبالغه، تقريباً دو هزار نفر به هيأت اجتماع، جهت مشايعت آمده بودند؛ قطع نظر از آنها كه در «شناط» ضميمه شده بود [ند و] هر يك [به] دفعات متعدّده بوسه و مصافحه مى كردند، غير از اشخاص لوسى


1- گلزار ادب، ص 24 لازم به ذكر است در تطبيق اشعار با ديوان اصلاحات لازم اعمال گرديد.
2- روايت «الرفيق ثم السّفر» و يا «سل عن الرفيق قبل الطريق» و تعابيرى ديگر در كتب روايى نقل شده است. وسائل: ج 11، ح 15123 و نهج البلاغه، الكتاب 31
3- نام محلى كنار راه قزوين و زنجان، ميان شريف آباد و خرم دره است.نام محلى كنار راه قزوين و زنجان، ميان شريف آباد و خرم دره است.
4- در اصل به غلط كورث نوشته شده است صحيح آن كورس و به معنى مسافت طى شده است.

ص: 156

كه به ده دفعه قناعت نمى نمودند.

خوشوقتى ما در اينجا است [كه] «ابهررود» كه قريب نود و شش پارچه آبادى است، و خود «ابهر» هم كه يكى از قصبات مُعْظم به شمار مى رود، كه قرب ده هزار نفوس دارد، با وصف اين، يك فرد دكتر حسابى و طبيب حاذق، در هم چه جايى نداريم، و الا مطابق قانون حفظالصحه، ما را اقلًا ده روز بايد در «قرنتينه» (1) نگاه مى داشتند.

خلاصه با آن زحمت وارد جاده شوسه دولتى كه در بالاى «شناط» بود شده، اتومبيل «هودسن» سوارى حاضر بود، سوار شديم [و] با كمال شادى و سرور راه افتاده، ولى متأسفانه بعضى از خويشان و مشايعت كنندگان گريه مى كردند و بنده متأثر شدم.

متذكر اين بيت كه به حضرت امير عليه السلام نسبت مى دهند شده:

يَقُولون انَّ المَوْتَ صَعْبٌ عَلَى الفَتى مُفارقَةُ الاحْباب وَاللَّه اصْعَب (2)

قدرى از راه كه طى شد، تكبير بدرقه كنندگان استماع گرديد. با نهايت تحسّر و يأس، به مناظر قشنگ «ابهررود» به دقت نظر نموده، چه خوب گفته، للَّه درّ لقائله: (3)

بهشت روى زمين است قطعه ابهر به شرط اين كه نشينند مردمان دگر

و در دل مشغول اين خيالات، كه آيا دوباره به سلامتىِ مسافرين، به وطن مألوف عودت مى نماييم يا نه؟

چنان كه در مغز سر هر مسافر، اين خيالات فاسده جاى گير مى شود، در مغز سر ما هم جاى گير شد، دفعتاً از تمام اين خيالات واهيه منصرف شده، و اميد خود را به «خداوند متعال» كه اميد نااميدان است بسته، به جهت رفع خيالات، با هم مشغول صحبت شده، اتومبيل بى پير هم، مانند باد در سير و حركت بود.

البته تصديق خواهيد فرمود، اگر چنان كه اتومبيل در بين راه معيوب و اتفاق خطرى نيفتد، وقتى كه مسافر در اتومبيل نشسته، كانّه به منزل رسيده [است.] بحمداللَّه در بين راه هم خوشبختانه اتفاق بدى روى نداده، وقت غروب به سلامتى وارد «آوج» شديم. در نزديكى مهمانخانه، اتومبيل را نگاهداشته، لوازمات و اثاثيه سفر را توى مهمانخانه حمل نموده، بدبختانه از لوازمات مهمانخانه، به جز يك ميز شكسته با چند عدد صندلى


1- قرنطينه از «كاران تن» فرانسه گرفته شده و جايى را گويند كه مسافران و عابران را مورد بازرسى قرار مى دهند و از ورود بيماران جلوگيرى مى كنند.
2- مى گويند همانا مرگ بر جوان سخت است قسم به خداوند دورى دوستان سخت تر است.
3- خداوند گوينده را نيكى دهد.

ص: 157

معيوب بيست ساله، [چيز ديگرى] به نظر نمى آمد، و ديگر اين كه از مهمانخانه چى هر چه مى خواستيم، غير از «بله و نه» چيز ديگر نديده، به عبارت اخرى وقتى كه صدا مى زديم مى گفت: «بلى» و [وقتى] مى گفتيم: «فلان چيز را داريد؟» مى گفت: «خير»!

ولى خوشبختانه چون منزل اولى بود، مرغ بريان داشت، شام را صرف نموده و شب را هم در آن جا خوابيده، صبح زود بعد از اداى نماز و صرف چائى، به طرف «همدان» حركت نموده، به سلامتى و خوشوقتى وارد «همدان» شده، [و] در يك عمارت خوب و با صفائى منزل گرفته، كه در جنب خيابان دو اطاق داشت و يك قهوه چى آن را اجاره نموده بود، چند درى هم به آن حياط باز مى شد.

موقعى كه اسباب ها را جابه جا كرده، به طرف اطاق ها رفته، كه شايد چند استكان چايى براى رفقا آورده، رفع خستگى نمايند، تا اين كه چايى خودمان حاضر شود. وقتى كه در اطاق نگاه كردم، آن چه ملحوظ شد، وافور بود و منقل. جوانان و نوباوگان وطن ايران، كه تمام اميد آتيه ايران به وجود ايشان است، به دور منقل جمع شده، مشغول پُك زدن و چرت كردن (1) هستند! از ديدن اين منظره غريب، دفعتاً به اندازه [اى] خسته و افسرده دل شده، گوئيا هزار فرسنگ راه [را] پياده آمده، خيلى چيزى بود كه بر حيرت من افزود و زياده هم اثر نمود، تماماً اشخاصى كه آن جا نشسته و چرت مى زدند، همه از جوانان بيست الى بيست و پنج ساله بودند، كه عارض (2) چون گلِ ارغوان جوانان وطن، از اثر سمّ مهلكِ بيخ كن، تماماً مانند زعفران، گويا خون گلگون در وجود آنها وجود ندارد، آن قهوه خانه كثيف را براى خود منزل آخرت قرار داده بودند، كه از ديدن آن مناظر عجيب اين اشعار را سروده.

لمؤلفه:

بود در آن قهوه يكى نوجوان از غم ايام دلش ناتوان

روى نكويش زغم افسرده بود از الم و رنج دلش مرده بود

رو به رفيقان دل افكار كرد از دل پر درد كشيد آه سرد

گفت از اين زندگى ام سير و سير يك گل ناچيده شدم پير و پير

اين رخ من چون گل بى خار بود سرخ چو عنّابى و گلنار بود


1- پُك به معنى دَم و نفس است، و اصطلاحاً به دم يا نفسى كه به سيگار و قليان و امثال آن مى زنند گفته مى شود، و در اصطلاح به معناى استفاده از ترياك است. البته در متن «پوك» آمده كه غلط است. و چرت كردن نيز اصطلاحى براى ترياك كشيدن است.
2- رخسار و چهره

ص: 158

ابروى مشگين [و] دو چشم غزال داشتم اندر لب، يك دانه خال

لعل لبم، غنچه بشكفته بود دانه ياقوت در او خفته بود

زندگى اين نيست، شدم سير و سير از غم ترياك شدم پير و پير

البته ترياك در ايران تازگى نيست، و مضرات بد شوم آن، به حدى زياد است كه هر كس دانسته، با اين حالت از جوانان حساس وطن و نوباوگان برادران عزيز ايران، خيلى بعيد است كه خود را آلوده به اين سمّ قاتل نوع بشر نمايند، و اولين قدم عمران مملكت، و آبادىِ اين خاك عزيز، بر افكندن اين سمّ قاتلِ و مهلك است. اميدوارم امناى دولت عليّه، اقدامى عاجل و مرحمتى كامل مبذول فرمايند.

ترياك بى پير مرا خوار كرد بر الم و رنج گرفتار كرد

بين كه نموده است مرا خوار و زار شد بدنم سست به ماندم زكار

دود زوافور چه آيد برون بود هم آن دود زمغز [و] زخون

زندگى اين نيست شدم سير و سير از غم وافور شدم پير و پير

عمر گرانمايه كه من داشتم حنظل بى پير در او كاشتم

عاقبت افيون خمارم نمود بر الم و رنج دچارم نمود

ديد علايى، به سرود اين سخن كاش كه خشخاش بخشكد زبن

زندگى اين نيست شدم سير و سير از غم ايام شدم پير و پير (1)

فصل دوم

حركت از همدان

يوم هشتم شهر شوّال، از «همدان» حركت نموده، به سمت «كرمانشاه» رهسپار شديم. چون به اول «گدوك اسدآباد» رسيده، قرب (2) يك چارك برف باريده بود، لذا «گدوك» (3) به كلى مسدود بود. چند نفر مشغول پاك كردن جاده بودند [و] به اندازه يك اتومبيل كه گذر كند، [جاده را] باز نموده بودند، ولى چندين اتومبيل و گارى پشت سر هم ايستاده بود.


1- گلزار ادب، ص 53.
2- نزديك.
3- گدوك دره، گردنه و راه ميان دو كوه را گويند و در اين جا مراد گردنه اسدآباد است.

ص: 159

چون قدرى بالا رفتيم، تقريباً دويست رأس قاطر، بر عده اتومبيل افزوده شد، با ذلت تمام مشغول حركت بوديم، به طورى كه اگر يك گارى بالا مى ايستاد، شوفر مجبور بود كه اتومبيل را نگاهدارد. به نحوى خود را به سر «گدوك» رسانيديم، ديديم «امنيّه ها» به اين طرف و آن طرف مى دوند. سؤال كرديم ديگر چه اتفاق روى داده؟ اظهار نمودند:

«چندين نفر گاريچى هاى خوش اخلاق از آن طرف «گدوك» مى آمدند، نزاع نموده يك نفر مشرف به موت است! [و] چند نفر هم سر و دست شكسته»، از موضوع نزاع سؤال نموديم، اظهار نمودند كه اين گاريچى ها دو دسته بودند، كه هر دو دسته خواستند يك دفعه گارى هاى خود را حركت دهند، به جهت آن نزاع نمودند!

از بالاى «گدوك» قدرى گذشته، ديديم امنيّه [ها] ضارب را مى آورند، از حسن اتفاق، امنيّه ها قدرى به اتومبيل چى ها اظهار لطف نموده، راه را باز نموده، حركت نموديم.

چون «گدوك» را سرازير شده، ديديم على رغم گاريچى ها، يك نفر اروپايى از اتومبيل شخصى خود پياده شده، به باز كردن راه با امنيّه ها در مشاركت سعى مى نمايد، چون بنده آن شخص را ديدم در فكر فرو رفته، كه گاريچى ها كه با هم، هم دين و هم وطن، به علاوه هم گارى هستند، و اين شخص اروپايى كه نه با ما همراه و هم وطن است، چرا اين شخص براى باز كردن راه به جهت ديگران مساعدت و موافقت مى نمايد!؟ ولى گاريچى ها نمى توانند در يك جاده باهم برادرانه راه بروند؟

البته پرواضح است كه در نتيجه بى علمى، انسان به جاده غرور و جهالت بيفتد، علم است كه انسان را به شاه راه سعادت و فروتنى، رهنمايى مى نمايد، خلاصه نزديكى غروب وارد «كرمانشاه» شديم.

فصل سوم

(ورود به كرمانشاه)

در يكى از عمارتهاى شهر مذكور، جنب خيابان منزل كرديم، شب را استراحت نموده، صبح زود بعد از صرف چايى، براى گرفتن تذكره (1) و تماشاى شهر بيرون شده، قدرى در خيابان و بازار گردش نموديم. خود شهر نسبت به شهرهاى ديگر ترقّى نموده،


1- گذرنامه

ص: 160

و خيابانها و دكاكين (1)به طرز جديد، ظريف و معمور، (2) و اهالى شهر نسبت به همديگر راست گو و مهربان و خيلى مهمان نواز هستند، خوش اخلاق و خوش سيما بودند، ولى متأسفانه ترياك بى پير باز يكى از ريشه هاى خود را پهن نموده است.

خلاصه پس از قدرى تفرّج، (3) به طرف اداره تذكره رفته، چون داخل اداره شده، براى اين كه اداره سجّل احوال (4)، در موقع حركت ما در «ابهر» داير نبوده، از حكومت «ابهر رود» اعتبارنامه گرفته بوديم. به آقاى منشى ارائه داديم، اوّل اظهار نمودند كه: من حكومت «ابهر» را نمى شناسم، وانگهى اعتبار نامه را به عنوان حكم نوشته، من كه نوكرايشان نيستم!

بنده عرض كردم ممكن است به وزارت جليله داخله (5) رجوع فرماييد، حكومت «ابهر رود» را به جنابعالى معرفى نمايد. مجبور شده و اظهار كرد كه فردا بيائيد، اجازه مرخصى گرفته، مرخص شديم. لذا آن شب را هم توقف كرده، على الصّباح (6) به طرف اداره رفته، تقريباً دو ساعت از آفتاب گذشته بود، هنوز آقايان تشريف نياورده [بودند.] در حدود پنجاه نفر زوار پيش از ما آمده بودند. بنده [از] يكى از زوّارها پرسيدم كى آمديد؟

اظهار كردند: قريب ده پانزده روز مى شود! من اول باور ننمودم و آن شخص چون شاهدش قسم بود، سوگند ياد نمود.

از آن صرف نظر كرده به طرف ديگر متوجه شده، ديدم بعضى از زوّارها، مستخدمين را كنار كشيده، زيرگوشى صحبت مى نمايند. قضيه را خوب كشف نموده، كه چگونه و از چه قرار است!! در اين اثنا (7)، آقايان منشى و ساير اجزاء تشريف آوردند.

از آن جايى كه دادن و گرفتن رشوه عادى شده، ما هم يكى از مستخدمين را كنار كشيده، به او اظهار نموديم، كه آخر ما دو روز است در اينجا معطل هستيم، به نحوى ما را خلاص كنيد، و ايشان هم رفته ملاقاتى از آقاى «مهينى» كردند كه از اهل «كرمانشاه» بود، آمد به ما گفت آقاى «مهينى» مى فرمايند: «هر تذكره پنج قران مى گيريم امروز شما را راه مى اندازيم». ما هم پيش خود خيال نموديم كه اگر سه تومان را ندهيم، پيش آمد ديروزى را مطرح خواهد كرد، كه نه من حكومت «ابهر» را مى شناسم و نه به اعتبارنامه او اعتناء دارم!! على هذا به مستخدمين وعده داديم كه سه تومان را خواهيم داد، آن هم پيغام ما را رسانيده و داخل اطاق شديم، تقريباً يك ربع ساعت نشسته، كه شروع كرد به نوشتن


1- مغازه ها.
2- آباد.
3- تفريح و گشتن.
4- ثبت احوال
5- وزارت كشور
6- بامدادان
7- در اين ميان

ص: 161

تذكره ها، در اين اثنا دو نفر از اهالى «ابهر رود» وارد شدند، از ما خواهش نمودند كه تذكره ما را هم با تذكره خودتان بگيريد، يك دفعه صادر نمائيد، بنده به آقاى «مهينى» عرض كردم چون اين دو نفر هم از رفقاى ما هستند، مرحمت فرمائيد، اين دو نفر را هم راه بيندازيد، تذكره ايشان را هم صادر فرماييد، نهايت موجب امتنان و تشكر خواهد شد، فرمودند: چشم.

بنده از اين پيش آمد خوشبختى، خيلى خوشوقت شدم كه موقع حركت شد، سه تومان را خواهم داد، اين دو نفر بيچاره ديگر، يكى پنج قران را نخواهند داد، غافل از اينكه جناب آقا از ماها رندتر (1) بوده، اين فكر را قبلًا مى نمايد.

يك مرتبه آقاى «مهينى» تذكره ها را روى ميز گذارده، رفت بيرون، يكى از مستخدمين به بنده اشاره كرد، بنده رفتم بيرون، ديدم خود آقاى «مهينى» بيرون ايستاده، فرمودند آقا چهار تومان را بدهيد!! بنده سه تومان داده عرض كردم، چون آن دو نفر فقيرند، آنها را معاف فرماييد. قبول ننموده، به اصرار پنج قران براى آن دو نفر از بنده گرفت، برگشت از روى ميز تذكره ها را برداشته به ما داده، ما هم تذكره ها را به آقاى «معتمدى» كه يكى از جوانان خوش اخلاق بوده و اصلًا از اهل «تبريز» بود داده، تصديق كرد و [به] آقاى «ميرزا ولى اللَّه خان» پيشكارِ حكومت، داديم امضا نموده، كه واقعاً آقاى «پيشكار» يكى از اشخاص پاكدامن، به نظر بنده آمد.

بعد از امضاء نمودن، تذكره را به ما داد! از اطاق بيرون آمده خواستيم از حياط بيرون بيائيم! آن مستخدم كه واسطه ميان بنده و آقاى «مهينى» بود، با كمال ادب اظهار كرد، انعام بنده را لطف فرمائيد! مجبوراً پنج قران به آن شخص فراش انعام داده، از عمارت دولتى خارج شده، به طرف بانك رفته كه برات «روپيه» بگيريم.

آن دو نفر دهقانى كه تذكراً عرض شد، از ما خواهش كردند كه يكصد و پنجاه تومان به جهت ايشان برات «روپيه» بگيريم، ما قبول نموده، به عمارت بانگى داخل شده، پول هارا تحويل داده به مظنه آن روز، خودِ بانك برات روپيه صادر كرده، از بانگ خارج شديم. چون قدرى راه آمديم، يكى از آن دو نفر اظهار كردند كه بيست تومان پول، اضافه تحويل داديم، مجبور شده، مجدداً برگشته آمديم طرف بانگ، به تحويلدار گفتم كه آن يكصد و پنجاه تومان برات را، به جهت اين دو نفر گرفتيم، بيست تومان اضافه


1- زيرك تر

ص: 162

داده اند.

تحويلدار اظهار كرد كه عين پول ها را به يكى از تجار شهر داده، بالاخره به رئيس بانگ تظلم كرده، رئيس بانگ هم يك نفر از فراش هاى بانگى را به نزد آن تاجر فرستاد، رسيدگى نمايد، اضافه پول را بگيرد، وقتى كه فراش مراجعت نمود، اظهار كرد كه تجارتخانه آن شخص بسته، رئيس هم وعده داد كه فردا صبح بيائيد، نتيجه را به شما خواهم گفت.

آمديم منزل، شب را به سر برده فردا صبح، پس از اداى فريضه و صرف چايى به طرف بانگ رفته، وقتى كه به اداره بانگ رسيديم، ديديم تاجر پول را صبح در حجره شمرده، زيادى وجه را توسط شاگرد خود به بانگ فرستاده، بدون اين كه بفهمد بانگ هم از دادن زيادى وجه مطلع شده، توسط شاگرد خود به بانگ ارسال نموده بود، پول را تحويلدار بما رد نموده، از بانگ خارج شده آمديم. واقعاً اين شخص محترم و انسان حقيقى، محض ديانتى كه داشت، هم تحويلدار بانگ را از تهمت برى نمود، و هم ما را در نزد دهقانى سرافراز كرد.

چون به بازار آمديم، رفقا چند «طغرا» (1) پاكت داشته، بنده گرفتم به طرف پستخانه رفته، وقتى كه به اداره رسيدم به آقاى تحويلدار گفتم، مبلغ سى شاهى تمبر بدهيد، تمبر را گرفته به پاكت چسبانده، به جعبه انداختم، دست به جيب برده، خواستم پول تمبر بدهم، ديدم پول سياه ندارم! يك قران با يك ده شاهى به آقاى تحويلدار دادم، آقاى تحويلدار فرموده اين ده شاهى را به سيصد دينار قبول مى نمايم، بنده عرض كردم شما مى فرماييد ده شاهى، بعد مى فرمائيد سيصد دينار قبول مى كنم؟ دليلش چيست؟ در صورتى كه يكى از مستخدمين رسمى دولت هستيد، بايد پول دولت را ترويج كنيد نه اينكه ده شاهى را به سيصد دينار برداريد! گفت: من نمى دانم. اينجا سيصد دينار است، بنده يك قران پول سفيد داده، ده شاهى گرفته، از پست خانه بيرون آمدم.

ديگر اينكه: از دوائر دولتى كه خراب است، اداره تحديد «كرمانشاه» [است.] مخصوصاً يك عدّه از كسبه و تجار، با اهل اداره قرارداد مخصوصى دارند كه «ترياك بى باندرول» (2) مى فروشند و بعضى اوقات هم اغلب، از مفتشين ترياك هاى بى باندرول استفاده معنوى [مى] برند.


1- مأخوذ از تركى است و قديم بر سر نامه ها و فرمان ها مى نگاشتند و حكم امضا و صحه پادشاه راداشت.
2- بدون نوار و چسب.

ص: 163

به عبارت اخرى به دست زوّار و غربا مى بينند، مى گويند قاچاق است، در صورتى كه خودشان مى دانند، در هر دكان چند من و چند لوله ترياك، به عنوان قاچاق به مصرف فروش مى رسانند، خصوصاً وقتى كه بنده از پست خانه به نزد رفقا آمدم، ديدم يكى از رفقا حضور ندارد، [بعد كه آمد] پرسيدم كجا تشريف داشتيد؟ گفت رفتم در يك قهوه خانه شش نخود ترياك بكشم، وقتى كه از قهوه چى ترياك خواستم، آورد داد، من خواستم ترياك را بكشم، مفتش وارد شد، ترياك را از دست من گرفت و اظهار كرد ترياك شما قاچاق است، من گفتم به من چرا مى گوييد؟ برو به آن پدرسوخته بگو كه اجازه داده است، هم حقوق دولت را از بين برده و هم مردم را به زحمت انداخته [است.]

چون مفتّش (1) از من نااميد شد، و دانست كه من چيزى به او نخواهم داد، مجبور شده آژان (2) را صدا كرده، گفت اينها ترياك قاچاق دارند، بايد اينها را به كميساريا (3) جلب نمائيد. آژان به اتفاق مفتش، بنده را به كميساريا جلب نموده، چون وارد كميساريا شديم، مفتش به رئيس كميساريا اظهار نمود، اينها به علاوه [كه] ترياك بى باندرول دارند، به بنده هم فحش داد [ند].

آقاى رييس از بنده سؤال نمود كه قضيه از چه قرار است؟ من گفتم اولًا: ترياك بى باندرول به فروش نمى رود، در ثانى: من آدم غريب بودم، از قهوه چى ترياك خواستم، قهوه چى ترياك براى من آورد، اين كه وارد شد، ترياك را از دست من گرفت و گفت اين ترياك قاچاق است! من گفتم چرا به من مى گوئيد؟ به آن كسى بگوييد كه اجازه داده، ترياك را در بازار علنى مى فروشند.

بعد فرستادند قهوه چى را هم حاضر نمودند، از آن سؤال نمود، آن هم از آن آدم كه گرفته بود نشان داد، مرا آقاى رييس مرخص فرموده آمدم، بعد به همراهى رفقا به منزل آمده، آن شب را هم در «كرمانشاه» توقف نموده، صبح بعد از اداى فريضه و صرف چايى تازه، آفتاب عالمتاب از دريچه افق بيرون زده، و عالم را چون روى نگار روشن، و تاريكى از روى عالم زدوده، سوار شده به طرف قصر (4) حركت نموديم.


1- بازرس
2- پاسبان
3- كلانترى، شعبه اداره شهربانى
4- قصرشيرين

ص: 164

فصل چهارم

(اعدام امنيّه)

وقتى كه از «كرمانشاه» خارج مى شديم، ديديم در خيابان بلواى غريبى است، از يكى سؤال نموديم، چه قضيه تازه اى روى داده، اين هياهو و اجتماع و شورش را چه باعث است؟

گفت: يك نفر از اشرار را به دار مجازات مى كشند، مردم به تماشاى او مى روند.

پرسيدم تقصير و خلاف او چه چيز است؟ گفت آن آدم يك نفر دزد و قطّاع الطريق و قتّالى (1) بوده است، چند ماه قبل توسط رياست امنيه كلّ مملكتى دستگير، و به نظميه سپرده شده، در استنطاق (2)

بود، بعد از تكميل استنطاق و اثبات جرم و خلاف، امروز حكم اعدامش [را] داده، به سر دار عدالت زده اند.

پس از تكميل اطلاعات حركت كرده، از مواظبت و مراحم امناى محترم دولت عليه، و قدرت و جان فشانى اجزاى امنيّه هاى كلّ مملكتى، در همه جا و در هر نقطه امنيّت برقرار [مى گردد] كه به قول گذشتگان كه مى گويند، طلا را بگذار به سر، هر كجا خواهى برو.

واقعاً امنيت است كه ملك و ملّت را احيا، و بقاى مملكت و رعايا بسته به امنيت [است] كه جنبيت هيچ مملكت، به طرف ترقى و تعالى سير ننموده، مگر در تحت لواى استقلال و امنيّت.

بارى! وقتى كه وارد گمرك خانه شديم- كه در دو فرسخى شهر واقع بوده- يك دفعه ديديم چند نفر از گمرك خانه بيرون آمده، دور اتومبيل ما را گرفته و اسباب ها را به زمين ريخته، بناى تفتيش گذاشته، ولى از وضع و كيفيت تفتيش آنها، زبان از تقرير و بيان، و قلم از تحرير و عنوان عاجز است. ان شاءاللَّه در وقت مسافرت خودتان بالعيان ديده و خواهيد دانست.

همين قدر مِن باب نمونه عرض مى نمايم: لاله شكارى كه صد سال قبل از «فرنگستان» آمده بود، ته او را شكافته؛ بعد از آن شروع نمودند كفش ها را سوراخ كردن، ولى خدا پدرشان را بيامرزد كه گوش ما را سوراخ نكردند، و الّا از دست ما رفته بود.


1- آدم كش
2- بازجويى

ص: 165

به نحوى از دست اجنه انس، خلاص شده حركت كرديم. ولى آن طرف جاده دولتى، نسبت به طرف «همدان» خيلى صاف و شوسه بود، و همه جا عمله جات به قدر كفاف گذاشته بودند. و چيزى كه در بين راه براى مسافرين اسباب زحمت شده بود، ميان «قصر» (1) و «سرپل» (2) يك آب بزرگى [است] كه تقريباً نيم ذرع عمق او بود، اتومبيل ما را نيم ساعت لنگ كرده، كه واقعاً در آنجا يك پل لازم، بلكه واجب است.

پس از نيم ساعت معطلى از آنجا هم رد شده، وارد «قصر» شديم، خواستيم يك تلگرافى به «ابهر» نماييم، صورت تلگرافى به «ابهر» نوشته، يكى از رفقا به تلگرافخانه برده، بعد از ربع ساعت مراجعت نموده، تلگراف را هم عودت داده [بودند.] بنده عرض كردم، علت اينكه مخابره نكرديد چه بوده؟ اظهار كردند: اداره تلگرافخانه تعطيل [است.] بنده عرض كردم: امروز روز تعطيل رسمى نيست، به اسم چه تعطيلى است؟ يك نفر از اهالى «قصر» اظهار نمود كه آقاى رئيس با اهالى طرفيت (3) دارد، [لذا] تعطيل نموده است!! بنده خيلى تعجب نموده، گفتم مگر اهالى مى خواهند، رئيس تلگراف باشند؟ يا اينكه رئيس تلگراف مى خواهد، هم رئيس تلگراف باشد، و هم حكومت، و هم كدخداى محل باشد؟

چون كه بنا بوده از «قصر»، سلامتى خود را به «ابهر» اطلاع دهيم، با كمال نااميدى از آنجا گذشته، حركت نموده به گمرك خانه سرحدى رسيديم. ولى در اين گمرك خانه نسبت به گمرك خانه اولى، با كمال نزاكت (4) رفتار نمودند. يكى از منشى ها بيرون آمده سؤال نمود ليره چقدر داريد؟ ما هر يك، نفرى يكى دو تا داشته، با بروات روپيه ارائه داده، بعد مشغول شد به نمرات اتومبيل نگاه كردن؛ از قضاياى اتفاق، يكى از نمرات اتومبيل اشتباه شده بود، اظهار نمود، اين اتومبيل قاچاق است، بايد اين اتومبيل برگردد به «كرمانشاه»؛

شوفر اظهار كرد: چون من اتومبيل را تا «كاظميين» دربست دادم، نمى شود من اين آقايان را اينجا گذارده برگردم، بالاخره قرار بر اين گذاردند [كه] يك نفر امنيّه به اتفاق ما تا سرحد بيايد، از سر حد «عراق» يك نفر مأمور معين بنمايند، آن مأمور با ما به «خانقين» بيايد، شوفر براى ما اتومبيل گرفته، ما را به «كاظميين» برساند، اتومبيل را با يك نفر به سمت «عراق»، عودت دهند.


1- قصر شيرين.
2- سرپل ذهاب.
3- به معناى مشاجره و نزاع است
4- ادب و اخلاق

ص: 166

عليهذا به همراهى امنيه، وارد اول خاك «عراق» شده، يك گمرك خانه كوچكى هست، امنيّه آنجا پياده شده و قضيّه را به رييس گمرك خانه آنجا اظهار نمود، رئيس يك نفر عسگر (1) را به عوض امنيّه (2) به همراهى اتومبيل، به سمت «خانقين» حركت داده، و بعضى از اجناس گمركى را سؤال نمود، ولى تفتيش ننمودند [و] ما حركت نموديم.

فصل پنجم

(اول خاك عراق و گمرك خانه)

در اول خاك «عراق»، يك شعبه گمركى هست كه از مسافر اجناس گمركى را سؤال مى نمايند [و] مى نويسند، سؤالات خود را نموده، يك نفر همراه نموده، به راه افتاديم.

ولى جاده به اندازه اى خراب بود، كه اگر يك آن غفلت شود، فورى انسان را صدمه خواهد رسيد! همان طورى كه سرِ يكى از رفقا شكسته [شد.] لذا وارد گمرك خانه «خانقين» شده، مفتّشين گمرك خانه آمدند، اسبابها را تفتيش نمايند، اول اظهارات ايشان اين بود كه يك وجهى مرحمت كنيد، تا اسبابهاى شما را درست تفتيش كرده، ما هم قدرى وجه به او داده، عمل گمرگ خانه رايك طور ختم نموديم.

از آنجا به طرف اداره صحّيه (3)

روان شده، اگر چه هر نفرى پنج قران به عنوان آبله كوبى ازما دريافت نمودند، ولى چون نزديك به غروب بود به هيچ نحو عمل ننمودند.

خارج شديم [و] به طرف تذكره خانه (4) روان شديم، كه دو تومان هر نفرى حق الورود گرفته، تذكره ها را امضا نمودند.

از آنجا هم گذشته، به «خانقين» وارد شديم، شب را در «خانقين» مانده، صبح زود بعد از صرف چايى، شوفر يك اتومبيل دربست به جهت ما گرفته، ما را حركت داد و اتومبيل خودش را با شاگردش، به سمت «ايران» حركت دادند، چون كه جاده خراب بود با زحمات تمام خود را به «يعقوبيه» (5) رسانديم، نهار را در آنجا صرف نموده، و قدرى هم استراحت كرديم [و] حركت نموديم.

تقريباً سه ساعت به غروب مانده، به «بغداد» رسيديم؛ ولى چون اين اتومبيل ثانوى مال «بغداد» بوده، خواستيم از جنب گمركخانه «بغداد» رد بشويم، مأمور گمرك خواست


1- ارتش
2- ژاندارم
3- اداره بهداشت
4- دائره گذرنامه
5- همان شهر «بعقوبه» عراق است كه به آن «يعقوبيه» هم گفته مى شود و در فاصله ده فرسخى بغداد واقع شده است.

ص: 167

جلوگيرى نمايد، شوفر اظهار كرد: اتومبيل مال «بغداد» است، از «ايران» نمى آيد، ما را از دست گمرك نجات داده، به طرف «كاظميين» رهسپار شديم، وقتى كه به «كاظميين» وارد شديم، يك دفعه ديديم دور اتومبيل را گرفته، هر يك به زبانى از منازل خودشان تعريف و توصيف مى نمايند.

از دست آنها خلاص شده، با يكى از آنها كه «حسن حلبى» مشهور است، به سمت منزل او حركت كرديم. چون به منزل رسيديم اسبابها راجابجا نموده، خواستيم به حمام برويم كه از آنجا به زيارت حضرت «موسى بن جعفر عليهما السلام مشرف شويم. چون كه اخوى و رفقا قبل از بنده يك دفعه به زيارت نايل شده بودند، اظهار كردند: اگر مى خواهيد شما به زيارت مشرف شويد، بايد بدون اطلاع صاحب خانه باشد، چون كه صاحب منزل، زوار مى فروشد.

نظر به اينكه اين قضيه را به امتحان برسانيم، لباسهاى خود را عوض كرده، پيراهن و زيرشلوار خود را در بقچه گذارده، خواستيم خارج شويم، صاحب منزل اظهار كرد:

آقايان اگر چنانچه مى خواهيد حمام تشريف ببريد، بنده يك حمام تميز خوب شما را خواهم برد.

اظهار كرديم ما حمام نمى رويم، بقچه را از منزل برداشته، از منزل خارج شديم، ولى وقتى كه عقب نگاه كرده، ديديم صاحب منزل، قدم به قدم دارد مى آيد، خواستيم او را از سر خود وا كنيم، وارد دكان شربت فروشى شده، قدرى شربت صرف نموده، از دكان خارج [شديم]، آن شخص را ديديم [كه] نيست، گمان كرديم كه رفته عقب كار خودش، به سمت حمام روانه شديم، وقتى كه وارد حمام شديم، ديديم آن شخص از ما جلوتر به حمام رفته، تا ما را ديده به حمامى اظهار كرد، اين زوّارهاى من هستند، از ايشان درست پذيرايى كنيد، ولى عوض سفارش ايشان، گرچه خدمت خوبى نمودند؛ ولى پول گزافى از ما گرفتند.

از حمام خارج شده، به زيارت حضرت مشرف شده، پس از زيارت نماز را خوانده، از حرم خارج شديم، به طرف منزل رفتيم، شب را در منزل استراحت نموديم، صبح پس از زيارت و صرف چايى به طرف «بغداد» حركت كرديم.

ص: 168

فصل ششم

(تلگراف خانه بغداد و بانك شاهى)

سوار واگن شده به طرف «بغداد» حركت كرديم، ولى اتفاقاً با واگون شهرى «طهران» فرقى نداشت. ولى به قول عرب ها، «شُوِىْ شُوِىْ» (1) رفتيم، وارد «بغداد» قديم شديم، در آنجا يك نفر آشنا داشتيم «ميرزا داودخان» نام، تاجر پوست فروش كه سابقاً ايرانى بوده، ايشان را ملاقات كرده، از ايشان درخواست كرده، كه يك صورت تلگرافى به جهت ما بنويسد.

از ما آدرس تلگراف را سؤال نمود، چون طرف بنده در «طهران» آقاى «آقا ميرزا احمد طهرانيان» بود، عرض نموديم كه عنوان تلگراف را اينطور بنويس: «ايران»، «طهران»، طهرانيان، سلامتى را به «خرّم دره ابهر» اطلاع بدهيد.

ميرزا داودخان گفت:

مگر (2) در «خرّم دره» تلگرافخانه است؟ بنده عرض كردم: بلى! گفت: ديگر لزومى ندارد شما به «طهران» تلگراف نمائيد، و از خارجه تلگرافات خود را به «طهران» بدهيد.

ما هم قبول نموده، تلگراف را مستقيماً به «خرّم دره» نموديم.

از آنجا خداحافظى كرده، مرخص شديم. به طرف تلگرافخانه حركت كرديم، از جسرى (3) كه وسط «بغداد» قديم و جديد است گذشته، خود را به تلگرافخانه رسانديم.

وقتى كه تلگراف را به تحويلدار ارائه داديم، ايشان سؤال نمودند «خرم آباد» است؟ ما عرض كرديم خير، «خرّم دره».

فهرست تلگرافخانه را ارائه داده، ملاحظه نموديم اسم تلگراف خانه هاى ايالات و ولايات، در آن اوراق مذكور است، ديديم آن تلگراف بالكلّ بى مصرف است، زبان «انگليسى» كه نمى دانستيم هيچ، متأسفانه زبان ايرانى خود را هم فراموش كرده، از تلگراف خانه خارج شديم. در نزديك آن تلگراف خانه هم، يك جاى مخصوص بود كه يك نفر در آن جا نشسته و تابلويى هم زده بود، كه هركس به هر زبان بخواهد كاغذ بنويسد، ممكن است به مركز فوق رجوع نمايد.

در پله هاى عمارت بالا رفته اظهارات خود را نموديم، آن هم عين عبارت را، به زبان


1- يواش يواش
2- اصل: اگر.
3- پل

ص: 169

«انگليسى» ترجمه نموده، از آنجا خارج شده آمديم تلگرافخانه، تلگراف را مخابره نموده، از آنجا هم خارج شديم، ولى اين فكر به كله من پيچيده كه چقدر براى ما سخت است، كه اگر چنانچه در خارجه براى ما وجهى لازم باشد، به چه وسيله ممكن است علامت سرّى خود را بگوئيم و از عظمت باستانى «ايران قديم» ياد نمودم، كه هر دو چشمم از سوزش قلب پر از اشك شده، كه چطور سلاطين باعظمت براى تشرف حضور شاهنشاهان ما، افتخار مى نمودند از اينكه با زبان شيرين فارسى تكلم نمايند.

متأسفانه امروز ما ايرانى ها حيثيّات خود را از دست داديم، عوض اينكه نواقص زبان مادرى خود را درست نمائيم، براى فراگرفتن زبان خارجى ها از همديگر سبقت جسته، اگر انسان به ده زبان خارجى، انتفاع نمايد، باز هم كم كرده، ولى عرض بنده، در اين خصوص اين است كه [نبايد] با نظر بى قيدى به زبان مادرى خود نگاه نمائيم.

به عقيده بنده چيزى كه براى انسان لازم است بعد از تأمين صحت بدن، علم است، كه متأسفانه ما به چشم حقارت نگاه مى كنيم.

بازار بغداد

چون كه از بازار «بغداد» عبور مى نموديم، يك نفر صرّاف، يك نفر زوار ايرانى را صدا كرده گفت: آقا «پول ايران» دارى؟

زوار در جواب گفت: شما گذارديد در «ايران» پول بماند، صد جا بيضه ما را كشيديد.

بنده خنده ام گرفت، گفتم: بيچاره زوار اشتباه كرده، از هزار هم تجاوز مى نمايد.

بالاخره از بازار گذشته، به سمت «بانك شاهى» رهسپار شده، وقتى كه داخل «بانك شاهى ايران» شديم، مأمور ماليّه، هر چك بانك را مى گرفت، يكى دو عانه هم دريافت مى داشت، تمبر الصاق مى داشت، برات را به صاحبش مسترد مى داشت و يك نفر عسكر هم درب اتاق ايستاده بود، نمى گذاشت مردم يك دفعه وارد بشوند، چون سه روز بود كه اداره بانك تعطيل بود، قرب پنجاه نفر زوار جمع بودند، به جهت گرفتن برات روپيه آمده بودند، ما هم جزو آنها محسوب شده، تقريباً يك ساعت معطل شده، ديديم هر يك از اهالى «بغداد» و «كاظميين» وارد مى شوند، لدى الورود (1) وارد بانك مى شوند، عسكر هم


1- همين كه رسيد.

ص: 170

اجازه مى دهند، برات هاى خود را به امضاء رسانيده، پول گرفته مى روند. ولى هرچه تبعه «ايران» مى آيد، بدون اينكه مراعات نوبت بنمايند، مى گويند، آقا حالا وقت نيست، پس از چندى به ما هم اجازه دادند، بنده هم برات را توسط رفقا فرستادم، خودم به جريانات بانك تماشا مى كردم، [و] تفكر مى نمودم، كه درب بانك نوشته «بانك شاهنشاهى ايران»، ما كه تبعه «ايران» هستيم به ما اجازه نمى دهند، اقلًا ده نفر «بغدادى» وارد مى شود، يك نفر «ايرانى» را اجازه بدهند كه وارد شود، تا كار خود را انجام بدهد!!

فورى بنده به صرافت (1) افتاده، آنچه درب بانك نوشته اند اين نه آن است، بلكه اين بانك فلج كننده اقتصاديات «ايران» است، در اين خيال غوطه ور بودم، كه يك مرتبه صداى قيل و قال بلند شده، متوجه صدا شدم، ديدم كه يك نفر از زنهاى ايرانى با عسكر، داد و بيداد مى كند، من خودم را به ايشان رسانيدم و از آن خانم محترمه پرسيدم، كه چه شده است؟ جواب دادند قرب يك ساعت و نيم است كه در اينجا معطل هستم، دو دفعه خواستم وارد شوم، اين عسكر ممانعت نموده.

بنده رو به عسكر كرده، گفتم: آقا اين ايرانى ها را كه دو ساعت معطل و سرگردان نموديد، هيچ، اقلًا به اين خانم اجازه بدهيد كه وارد شود.

گفت: نوبت به اين خانم نرسيده، گفتم اگر به طور ترتيب و نوبت باشد، مى بايست اين خانم وجه را گرفته، در خانه خودش باشد. شما كه هيچوقت ملاحظه قانون را نمى كنيد، همه اجازه را به كلاه فينه اى (2) مى دهيد!

عسكر خنديد، اگر چه به خانم هم اجازه داد، ولى باز خنده او بمنزله تيرى سه شعبه بود كه به قلب من اثر نمود. و رفقا هم برات ها را به امضا رسانيده، بيرون آمده به اطاق تحويل دار آمده، پول را تحويل گرفته، از بانك خارج شديم.

چون كه رفقا يك كارى در بازار داشتند، به بنده اظهار نمودند كه شما از اين خيابان برويد، دم جسر منتظر ما باشيد، تا به شما ملحق شويم، بنده به طرف جسر رفته، در جنب جسر با يكى از مأمورين جسر صحبت مى كرديم، يك دفعه ديدم، از آن طرف جسر يكى از مأمورين اداره قونسولگرى «بغداد» نمايان شده، اول چون بنده علامت شير [و] خورشيد، كه افتخار ما ايرانيان است ديدم، خيلى خوشوقت شدم، چون نزديك شد، متأسفانه نتيجه معكوس بخشيد، بنده درست متوجه شده، گرچه نظريه بنده خطا نرفته،


1- توجه كردن، متوجه شدن
2- كلاه فينه اى، كلاههاى قرمزى است كه عراقى ها به سر مى گذارند.

ص: 171

يكى از اجزاى اداره قونسولگرى «بغداد» است، ولى چيزى كه بر من اثر نمود، آن شخص دگمه هاى شير و خورشيد را باز نموده، كلاه را هم از سر برداشته، با يك هيأت غريبى از نزد بنده و عسكر، كه مثل يك نفر سرباز «اروپايى» ايستاده بود، گذر نمود. ...

واقعاً خيلى جاى تعجب است كه سفراى (1) «دولت عليّه»، همه تحصيل كرده و متجدد هستند، چرا اينطور اشخاص بى تربيت را نگاه مى دارند كه نه حيثيت خود، و نه حيثيت دولت مطبوعه خود را نگاه مى دارند، ولى برعكس ملازم قونسولگرى «كاظميين»، يك جوان خوش اخلاق و با تربيت بوده كه واقعاً اين طور مأمورين، حفظ شئونات ملت و دولت را در خارجه مى نمايند.

از جسر گذشته به طرف «كاظميين» رهسپار شديم و چند روزى در «كاظميين» توقف نموده، بعد عازم «كربلاى معلا» شديم ....

(ادامه دارد)

پى نوشتها:


1- متن: صفراء

ص: 172

ص: 173

ص: 174

ص: 175

از نگاهى ديگر

طرح جايگزين شود.

ص: 176

عناصر مؤثر در تقريب مسلمانان

جعفر سبحانى

همه ساله پيش از موسم حجّ جلساتى به منظور افزايش سطح علمى و آگاهى هاى روحانيان محترم كاروانها در تهران برگزار مى شود كه در آن علاوه بر مسؤولان محترم بعثه مقام معظّم رهبرى و سازمان حجّ و زيارت، از برخى شخصيّت هاى علمى كشور نيز دعوت به عمل آمده پيرامون موضوعى خاص و مرتبط با حجّ سخنرانى مى كنند.

از جمله مباحث مطرح شده، موضوع «عناصر مؤثّر در تقريب مسلمانان» بود كه توسط استاد فرزانه و متفكّر بزرگوار حضرت آيةاللَّه سبحانى ارائه گرديد و مورد استقبال عموم آقايان و شركت كنندگان قرار گرفت، از اين رو متن اين سخنرانى از نوار استخراج و پس از ويرايش و ذكر منابع و مآخذ براى درج در ميقات آماده گرديد. ضمن تشكّر از استاد ارزشمند حضرت آيةاللَّه سبحانى نظر خوانندگان محترم را به متن اين سخنرانى جلب مى نماييم:

عناصر وحدت

عناصر ومايه هايى كه مى تواند امت اسلامى را در نقطه واحدى گردآورد، دو گونه است:

الف: «عقيدتى و آرمانى» ب: «كردارى و رفتارى».

درباره عنصر نخست، بايد بگوييم كه قرآن مجيد بر يگانگى صراط تأكيد مى ورزد

ص: 177

و مى گويد براى پيمودن راهِ رستگارى بيش از يك راه وجود ندارد و ديگر راه ها همگى انحراف از آن صراط است. چنان كه مى فرمايد:

وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (1)

«آگاه باشيد كه اين است راه راست، از آن پيروى كنيد و از راه هاى ديگر كه شما را از آن راه پراكنده مى سازد نرويد، اينها است كه خدا شما را به آن سفارش كرده تا به تقوا بگراييد.»

براى رسيدن به كمال از طريق عقيده و عمل، يك صراط بيش نيست و هر نوع راهى بر خلاف آن، گژ راهى است كه انسان را از پيمودن راه سعادت باز مى دارد. تصوّر نشود كه اين صراطِ واحد، مربوط به پيامبر عظيم الشأن اسلام است، بلكه تمام پيامبران مردم را به پيمودن يك راه دعوت كرده اند و آن تسليم در برابر خداوند است.

آنچه كه امروزه از آن به «صراط ها» ياد مى شود، درست نقطه مقابل وحى الهى است كه همواره بر «وحدت صراط» تأكيد داشته و دارد.

مسأله كثرت گرايى كه از آن به پلوراليسم) Pluralism (تعبير مى شود، يك تز سياسى است نه فلسفى و هدف از آن پايان بخشيدن به نبرد عقايد و خون ريزى در راه آرمان ها است و اين كه هر قومى در كنار قوم ديگر، با داشتن ايده و انديشه گونه گون زندگى كنند و عقيده يكديگر را محترم بشمارند.

مثلًا مسيحىِ كاتوليك مى تواند با مسيحىِ «پروتستانت»، زندگى كاملًا آرام داشته باشد و ديگر لازم نيست به نفى يكديگر برخيزند.

اين مطلب، غير از آن است كه جامعه بشرى با داشتن عقايد مختلف و گوناگون، همگى در صراط حق بوده و مورد پذيرش خداى جهانيان هستند! اگر چنين است، پس تأكيد بر صراط واحد و پرهيز از صراط هاى ديگر چيست؟!

به خاطر همين وحدت صراط است كه قرآن و حديث در تمام موارد از «دين واحد» سخن به ميان مى آورد نه از «اديان» و تنها در يك روايت و آن از امام هشتم عليه السلام است كه لفظ «دين» به صورت جمع آمده و احتمال مى رود كه حديث نقل به معنا شده است.


1- اعراف: 153

ص: 178

اصرار قرآن بر لفظ «دين» به صورت مفرد، براى اين است كه اصول عقيدتى و قوانين كلّى در مسائل عملى، در تمام ادوار يكسان بوده و خداوند يك دين بيش نداشته و نخواهد داشت، چنانكه مى فرمايد: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ (1)

و همه شرايع در جوهر دين و قوانين سعادت؛ مانند حرمت شراب و قمار، اختلاف ندارند.

اكنون مى پردازيم به تشريح اصل مطلب كه آن «تبيين عناصر وحدت ساز در قلمرو عقيده و آرمان» است:

1- يكتاپرستى و يكتاگرايى

«توحيد» در جلوه هاى مختلف، رابطه اى است كه مى تواند همه مسلمانان را در نقطه واحدى گرد آورد. مسلمانان جهان به خداى يكتا، خالق و آفريدگار يكتا و مدبّر و گرداننده يكتا اعتقاد و باور دارند و آيات قرآن و همچنين دلايل عقلى، بر توحيد در ذات و توحيد در خالقيت و توحيد در تدبير گواهى مى دهند. در زير آسمانِ خدا، مسلمانى پيدا نمى شود كه ثنويت در ذات را بپذيرد و به خالقى جز خدا و يا مدبّرى جز او بينديشد مگر اين كه از صراط مستقيم منحرف گردد.

يكى از مراتب توحيد، توحيد در عبادت است كه همگان به آن معتقديم و در نماز پيوسته مى گوييم:

إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (2)

اعتقاد به اصل توحيد در عبادت، براى يك مسلمان كافى است، ديگر لازم نيست در فروع آن به بحث و گفتگو پردازد.

از توحيد كه بگذريم، نبوت عامه و نبوت خاتم رسولان، عنصر وحدت ساز است و همه مسلمانان در اين اصل يك صدا هستند و يك نظريه دارند.

مسأله «خاتميت» اصل مستحكمى است كه همه مسلمانان در آن وحدت نظريه دارند و معتقدند كه با آمدن پيامبر خاتم، باب نبوت لاك و مهر گرديد و ديگر اين باب به روى كسى باز نخواهد شد.


1- آل عمران: 19
2- حمد: 5

ص: 179

از اين اصل كه بگذريم اصل سوّمى به نام «معاد» مطرح است و همه مسلمانان معتقدند كه خداوند بزرگ روزى همه را زنده مى كند و نيكوكاران را پاداش و بدكاران را كيفر مى دهد.

قال سبحانه:

كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ (1)

«خداوند رحمت و بخشش را بر خويش واجب گردانيد و به يقين شما را در روز قيامت كه در آن شكى نيست، گرد خواهد آورد.»

اين اصول سه گانه كه از آن به عنوان «عقيده و آرمان» تعبير مى شود، عناصرى است كه يك ميليارد مسلمان در آن وحدت نظريه دارند و اختلاف در جزئيات، جزو مسائل كلامى است و نبايد مايه اختلاف شود.

شكى نيست كه در كتاب هاى كلامى، اين اصول سه گانه به صورت گسترده مورد بحث و بررسى قرار گرفته، ولى در خود اين اصول اختلافى نيست و اگر سخنى هست مربوط به فروع و شاخه هاى اين اصول است و آنچه از اركان اسلام به شمار مى رود، خود اين اصول است نه جزئيات آن.

بخارى در صحيح خود از عمر بن خطاب نقل مى كند: هنگامى كه على عليه السلام به امر پيامبر صلى الله عليه و آله بر فتح قلاع و دژهاى خيبر مأمور گشت، از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: اين نبرد تا كجا بايد ادامه پيدا كند؟

پيامبر فرمود:

«قاتِلُوهُم حتّى يَشْهَدُوا أنْ لا الهَ الّا اللَّه وَ أَنَّ مُحَمّداً رَسُولُ اللَّه، فإذا فَعَلوا ذلِكَ فَقَدْ مُنِعوا فيكَ دماؤَهم إلّا بحقّها وَحِسابُهُم عَلَى اللَّه». (2)

«با آنان نبرد كن تا به يگانگى خدا و رسالت محمد گواهى دهند، آنگاه كه به اين مرحله رسيدى خون و مال آنان محترم و حساب آنان با خداست.»

امام هشتم عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «امِرْتُ أَنْ اقاتِلَ الناسَ حَتّى يَقُولُوا لا الهَ إلّا اللَّهُ فَإذا قالُوا حَرُمت علىَّ دِماؤهُم و أموالُهُم». (3)


1- انعام: 12.
2- صحيح بخارى، ج 1، ص 10، كتاب الإيمان.
3- بحار الأنوار، ج 68، ص 242

ص: 180

اعتراف به اين اصول سه گانه، مايه ايمان، و انحراف از آن مايه كفر است، بنابراين نبايد گروهى گروه ديگر را، كه هر دو در اين اصول وحدت نظريه دارند، تكفير كنند.

شايسته جهان اسلام است كه بزرگان آن همايشى ترتيب دهند و در آن، حدّ ايمان و كفر را بررسى كنند و با قطعنامه اى كه در آن ايمان و كفر به صورت منطقى تعريف شود، ناآگاهان را از تفرقه افكنى و تكفير باز دارند و نداى آنان اين باشد: وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ.

همچنان كه بر آنان لازم است كنگره ديگرى درباره «توحيد و شرك» تشكيل دهند و در آن، «حدود توحيد و شرك در عبادت» را روشن سازند تا حكم برخى از مسائل كه مايه تفرقه گرديده، روشن شود.

همه مسلمانان همواره بر اصل «توحيد در عبادت» تأكيد دارند ليكن يك رشته مسائل جزئى است كه در آن ها، ديدگاه هاى مختلفى وجود دارد؛ مانند درخواست شفاعت از پيامبر و اولياى الهى، كه جز درخواست دعا چيز ديگرى نيست و يا بوسيدن ضريح و امثال آن، كه برخى اين نوع اعمال را عبادت نبى انديشيده و آن را شرك مى شمارند، در حالى كه اين نوع اعمال از روح تكريم برخاسته است و بسان بوسيدن جلد قرآن نوعى تكريم و تعظيم است. و چنين همايشى مى تواند به اين نوع مسائل اختلافى پايان دهد.

2- يگانگى شريعت و آيين

مقصود از شريعت و آيين، همان احكامى است كه رفتار و كردار ما را از نظر فعل و ترك، محدود مى سازد؛ برخى را واجب و برخى ديگر را مستحب و مواردى را مكروه و ... معرفى مى كند.

سرچشمه شريعت، كتاب خدا و سنت پيامبر است و همه مسلمانان در حجيت اين دو اصل اختلافى ندارند و خوشبختانه امير مؤمنان على عليه السلام هم نگهبان قرائت قرآن (1) و هم حافظ سنت پيامبر است و در روزگارى كه نگارش سنت بدعت بود، او سنت پيامبر را در كتابى كه بعدها به نام «كتاب على» معروف شد، گرد آورد و تا عصر حضرت صادق عليه السلام در اختيار عترت بوده است.


1- قرائت فعلى قرآن از آنِ عاصم است كه از على عليه السلام اخذ كرده است.

ص: 181

شيعه به سنت پيامبر احترام كامل گذارده و آن را صد در صد حجت مى داند و رواياتى از طريق اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده است كه همگى به گونه اى به پيامبر عليه السلام منتهى مى شود؛ زيرا پيشوايان ما حافظان سنت پيامبرند و اگر ما حديثى را از امام صادق و باقر عليهما السلام نقل مى كنيم و باقى مانده سند را، تا پيامبر حذف مى كنيم به خاطر واضح بودن بقيه سند است؛ زيرا همه آنان تصريح كرده اند كه آنچه مى گويند از پدران خود فرا گرفته اند و آنان نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله آموخته اند.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«ما مِنْ شَى ءٍ إلّا وَ فيهِ كِتابٌ وَ سُنّةٌ» (1).

«پديده اى نيست مگر اين كه حكم آن در كتاب و سنت است».

مردى از پيشواى هفتم حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام پرسيد:

«أَ كُلُّ شىْ ءٍ في كتابِ اللَّه وَ سُنَّةِ نَبِيّهِ أَوْ تَقُولُون فِيه؟ قالَ: بَلى كُلُّ شَىْ ءٍ فِي كِتاب اللَّه وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ.» (2)

«آيا همه چيز در كتاب خدا و سنت پيامبر وجود دارد يا شما چيزهايى از خود نيز مى گوييد؟ امام عليه السلام فرمود: همه چيز در كتاب و سنت پيامبر اوست.»

بنابراين، رواياتى كه از پيشوايان شيعه نقل مى شود، اخبار «مسند» است نه «موقوف»؛ زيرا باقى مانده سند به خاطر روشنى و وضوح حذف شده است.

نكته اى كه لازم به تذكر است، اين است كه پيشوايان اسلام بر اثر مواهب الهى، احكامى را از قرآن و سنت استخراج مى كردند كه افهام عادى را توان چنين استنباط نبود و لذا مى گفتند همه چيز در كتاب و سنت است، در حالى كه در مراجعه سطحى، حكم مورد نظر آنان در كتاب و سنت نيست.

مادراينجا نمونه اى را مى آوريم تا كيفيت فهم برتر آنان را كتاب و سنت روشن شود.

در عصر متوكّل مردى مسيحى با زن مسلمانى عمل منكرى را انجام داد، آنگاه كه خواستند بر او حدّ الهى اجرا كنند، او اسلام آورد تا از اين طريق حد را از خود دفع كند، يحيى بن اكثم گفت: حد ساقط است؛ زيرا ايمان، حكم سابق را محو مى كند. برخى ديگر از قضات گفتند: بايد سه حد بر او جارى كرد!


1- كافى، ج 1، صص 62- 59 باب الرّد إلى الكتاب و السنّة.
2- همان.

ص: 182

سرانجام متوكّل تصميم گرفت نامه اى به حضرت هادى عليه السلام بنويسد و حكم موضوع رااز وى بپرسد. وقتى نامه متوكل رسيد، امام نوشت: «يُضْرَبُ حَتّى يَمُوتَ»؛ «مى زنند تا بميرد.»

فقيهانِ در بارى از علت حكم امام جويا شدند، بار ديگر متوكّل نامه اى به حضرت نوشت و علت حكم را پرسيد امام در پاسخ نامه اين دو آيه را نوشت:

فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَكَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ* فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْكَافِرُونَ (1)

«پس چون سختى عذاب ما را ديدند، گفتند: فقط به خدا ايمان آورديم و به آنچه او را شريك وى قرار مى داديم كافريم. ولى هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ديگر ايمانشان براى آنها سودى نبخشيد سنت خداست كه از ديرباز درباره بندگانش، و آنجاست كه ناباوران زيان كرده اند.»

امام هادى عليه السلام از اين آيه، حكم حادثه را استنباط كرد و روشن ساخت ايمانى كه محصول خوف از اجراى حد باشد، بسان ايمان به هنگام نزول عذاب است و چنين ايمانى نمى تواند نجات بخش باشد. مسلّم است كه استنباط اين حكم كار انسان عادى نيست بلكه كار انسانى است كه بايد از مواهب برترى برخوردار باشد و بسان مصاحب موسى، دانش الهى و «لدنّى» داشته باشد؛ چنان كه درباره مصاحب موسى مى فرمايد:

فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً (2)

3- وحدت رهبرى

از عناصر سازنده «تقريب»، اتفاق مسلمانان بر وحدت رهبرى است و اين كه رهبرى را از آنِ خدا و رسول وى، و اولى الأمر مى دانند و همگان اين اصل را از وحى الهى برگرفته اند، آنجا كه مى فرمايد:

أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (3)

«از خدا اطاعت كنيد و از رسول و صاحبان فرمان از خودتان نيز اطاعت كنيد.»


1- غافر: 85- 84.
2- كهف: 65.
3- نساء: 59.

ص: 183

رهبرى اين گروه، در مسائل خاص سياسى خلاصه نمى شود، بلكه همه جوانب زندگى جامعه اسلامى را فرا مى گيرد، از اين جهت بايد در گروه سوم، شرايطى مانند تقوا و علم و دانش برتر وجود داشته باشد كه صلاحيت آنان را بر امر رهبرى بيمه كند.

*** 4- وحدت هدف

وحدت در هدف نيز از عوامل سازنده وحدت است. امّت اسلامى معتقد است كه بايد جامعه را به سوى خوبى ها و نيكى ها و فضيلت و مكرمت سوق داد؛ چنان كه مى فرمايد:

كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنْ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمْ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمْ الْفَاسِقُونَ (1)

«شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پديدار شديد، به كار پسنديده فرمان مى دهيد و از كار ناپسند باز مى داريد و به خدا ايمان داريد. اگر اهل كتاب ايمان آورده بودند، قطعاً برايشان بهتر بود، برخى از آنان مؤمنند ولى بيشترشان نافرمانند.»

يكى از اهداف رسالت پيامبر كه همه مسلمانان بايد در تحقّق آن كوشا باشند، محو شرك و بت پرستى در جهان و جايگزين ساختن توحيد به جاى آن است و اين هدف بزرگ به وسيله مسلمانان در جهان تحقق خواهد پذيرفت و از شرك و بت پرستى اثرى باقى نخواهد ماند چنان كه مى فرمايد:

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (2)

«او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند، هر چند مشركان خوش نداشته باشند.»

بنابراين، امت اسلامى در عقيده و شريعت، در امر قيادت و رهبرى و در غرض و هدف، وحدت نظريه دارند و بايد در مجامع جهانى با هم همكارى كنند، نه اين كه به


1- آل عمران: 110
2- توبه: 33

ص: 184

تكفير و تفسيق يكديگر بپردازند. خوشبختانه بزرگان اهل سنت در اعصار پيش، پيروان خود را از تكفير گروه ديگر برحذر داشته اند.

سرخسى كه از تلاميذ ابوالحسن اشعرى است مى گويد:

«استاد ما در خانه من بسترى بود. او وقتى احساس كرد كه آخرين روزهاى زندگى خود را مى گذراند به من دستور داد در حدّ امكان شاگردان او را گرد آورم، از اين جهت از آنان دعوت به عمل آمد و او به عنوان آخرين سخن، رو به آنان كرد و گفت: شاهد باشيد من كسى را كه بر قبله مسلمانان نماز بگزارد، به خاطر صدور گناهى تكفير نمى كنم؛ زيرا همه را ديده ام كه به خداى واحد اشاره كرده و همگى در پوشش اسلام قرار دارند.» (1) شايسته است از امام ابوالحسن اشعرى تقدير شود؛ زيرا او نام كتاب خود را «مقالات الإسلاميين و اختلاف المصلّين» نهاد و مفاد آن اين است كه همه گروه هايى كه در كتاب، از آنها سخن به ميان آمده، مسلمان و نماز گزارند، هر چند در يك رشته مسائل كلامى با هم اختلاف دارند.

ابن حزم مى گويد: از ابوحنيفه و شافعى و سفيان ثورى نقل شده است كه نمى توان مسلمانى را تكفير و تفسيق كرد. (2) عضدى در مواقف مى گويد: بزرگان متكلّمين و فقها بر اين رأيند كه نمى توان كسى از اهل قبله را تكفير كرد. سپس مى گويد: مسائلى كه مورد اختلاف آنها است چيزى نيست كه پيامبر و ياران او درباره آنها بحث كرده باشند. از اين جهت اختلاف در اين مسائل ضررى به اسلام نمى زند. (3) گفتنى است كه بخش مهمى از بحث اختلافات مسلمانان مربوط به مسائل كلامى و فقهى است و هيچ يك از آنها مانع از تقريب نيست و هر فردى در پيشگاه خدا، با حجتى كه بر انديشه خود دارد، معذور است.

از باب نمونه در زمان مأمون در ميان متكلمان، مسأله حدوث و قدم قرآن مطرح گرديد و پى آمدهاى تندى از قبيل تفرقه و تبعيد داشت، و شيوه شايسته را احمد بن حنبل، كه سردمدار قدم قرآن و يا عدم حدوث آن بود، برگزيد. او در اين مسأله اصلًا


1- شعرانى، يواقيت و جواهر، ص 58
2- ابن حزم، الفصل، ج 3، ص 247
3- مواقف، ص 392

ص: 185

اظهار نظر نكرد، چون معتقد بود كه قرآن و سنت در اين مورد چيزى نگفته است، اما دست هاى مرموزى از مسيحيان، به طرح اين مسأله دامن مى زدند، تا از اعتقاد به قديم بودن قرآن، قدم «مسيح» و «كلمة اللَّه» را توجيه كنند و از اين آب گل آلود ماهى بگيرند، از اين جهت پيشوايان شيعه نسبت به اين مسأله راه ديگرى را برگزيدند. وقتى از آنان درباره حدوث و قدم قرآن پرسيده شد، فرمودند: ما مى گوييم قرآن كلام خدا است. (1) البته اين نوع سخن گفتن در موردى بود كه سؤال كننده را توان انديشه در اين مسائل نبود ولى نسبت به گروهى كه مى توانستند با موازين عقلى در اين مسائل غور كنند، بيان ديگرى داشتند؛ چنان كه امام هادى عليه السلام در پاسخ نامه محمد يقطينى نوشت:

«وَليسَ الخالِقُ إلّا اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ وَما سِواهُ مَخْلُوقٌ». (2)

«آفريدگارى جز خدا نيست و جز او همه مخلوقند؟» (طبيعى است كه خود قرآن هم مخلوق مى باشد).

تا اينجا با عناصر وحدت ساز يا تقريب آفرين آشنا شديم، ليكن يك رشته موانع در طريق تقريب وجود دارد كه بايد مورد بررسى قرار گيرد.

موانع تقريب

1- اختلافات كلامى و فقهى

پس از گذشت سه قرن از آغاز اختلافات كلامى، اهل سنت سرانجام در اصول عقايد مقلّدِ يكى از دو امام گرديده اند و آن دو عبارتند از: «اشعرى» و «ماتريدى».

اما معتزله كه از نظر ما شاخه اى از اهل سنت هستند- هر چند از نظر اهل سنت جزو آنان نمى باشند- براى خود مكتب خاصى دارند و به مرور زمان نابود شده و از آنان اثرى جز چند كتاب باقى نيست.

شيعه در مسائل كلامى به سه گروه تقسيم مى شوند: «اثنى عشرى»، «زيدى» و «اسماعيلى» ولى اگر حقيقت اين مذاهب كلامى، چه در سنّى و چه در شيعه، شكافته شود خواهيم ديد اختلاف در مسائلى است كه ارتباطى به ايمان و اسلام ندارد و اگر مسلمان درباره آنها سخن نگويد مشكلى نخواهد داشت. مسائلى مانند:


1- توحيد صدوق، ص 224، حديث 5
2- همان، حديث 4

ص: 186

الف: صفات خدا عين ذات اوست يا زايد بر آن؟

ب: قرآن كريم قديم است يا حادث؟

ج: افعال بندگان، مخلوق خداست يا مخلوق انسان ها؟

د: خدا در سراى ديگر قابل رؤيت هست يا نه؟

و ... كه هرگز اسلام و ايمان وابسته به آنها نيست.

درست است كه حق در اين مسائل يكى بيش نيست و راه آن براى پويندگانش باز است و طبعاً يكى از گروه ها بر خطا بوده و ديگرى بر صواب، ولى اين جريان چنان نيست كه هر فرقه اى فرقه مخالف را تكفير كند!

از اين بيان روشن مى شود كه اختلاف در مسائل فقهى نبايد مايه تنش در ميان فرق اسلامى شود و لازم است بدانيم كه اختلاف ميان فقها و علماى اهل سنت، كمتر از اختلاف فقهاى شيعه با فقهاى اهل سنت نيست؛ مثلًا شافعى مى گويد: تماس بدنى با همسر ولو بدون احساس شهوت، مايه بطلان وضو است، در حالى كه ديگران با اين نظر مخالف اند ولى در همين حال، نمازگزاران شافعى بر امام حنفى اقتدا مى كنند، هر چند امام جماعت با همسر خود تماس برقرار كرده باشد، چون امام حنفى بر صحت وضوى خود حجت دارد، روى اين اصل برادر سنى بايد به امام شيعى اقتدا كند؛ زيرا هر كدام براى خود در پيشگاه خدا حجت دارند.

بزرگترين مانع تقريب

بزرگترين مانع تقريب ميان شيعه و سنى، مسأله رهبرى بعد از درگذشت پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله است.

اهل سنت معتقدند كه خليفه پس از رسول خدا، در سقيفه گزينش شد و ابوبكر به عنوان خليفه مسلمين رأى آورد، در حالى كه شيعه منصب امامت را يك منصب الهى مى داند كه بايد متصدّى آن به وسيله پيامبر تعيين شود و پيامبر آن را در عصر خود معين كرد و در غدير خم بر ولايت و امامت على عليه السلام تصريح نمود.

درست است كه اين اختلاف به صورت يك اختلاف حادّ بر تقريب مسلمانان سايه افكنده، ليكن اگر مسأله را از ديدگاه اهل سنت مطالعه كنيم، خواهيم ديد كه با توجه به

ص: 187

اصول آنان، اين اختلاف مانع تقريب نيست؛ زيرا مسأله امامت در نزد آنان، از شاخه هاى امر به معروف و نهى از منكر است.

توضيح اين كه: يكى از واجبات، امر به معروف و نهى از منكر است و انجام اين فريضه، بدون وجود امام مطاع ميسر نيست، بنابراين از باب مقدمه واجب (امر به معروف و نهى از منكر) لازم است امامى برگزيده شود تا در پرتو قدرت او، اين فريضه جامه عمل بپوشد.

همگى مى دانيم كه مسأله امر به معروف و نهى از منكر، يك مسأله فقهى است و مقدمه آن، (نصب امام) از آن فراتر نيست. در اين صورت، چنين اختلافى در مسأله فقهى نبايد مانع تقريب شود.

عضد الدين ايجى در مواقف مى گويد:

«وَالإِمامَة عِنْدَنا مِنَ الْفُرُوع وَ إنَّما ذَكَرْناها فِي عِلْمِ الْكَلام تَأَسّياً بِمَنْ قَبْلنا.» (1)

«امامت نزد ما از فروع است و اگر آن را در دانش كلام وارد كرديم، به خاطر پيروى از پيشينيان است».

تفتازانى مى گويد:

«لا نِزاعَ في انَّ مَباحِث الإمامَة بِعِلْم الْفُرُوع أَلْيَق لِرُجُوعِها إلى انَّ الْقِيام بِالإمامَة وَ نَصْبِ الإمام الْمُوصُوف بِالصّفات الْمَخْصُوصَة مِنْ فُرُوض الْكِفايات وَهِي أُمُور كُلّيّة، تَتَعَلَّق بِها مَصالِح دِينيّة أَو دُنْيَويّة وَلا ينْتَظمُ الأَمْرُ إِلّا بِحُصُولُها» (2)

«جاى سخن و گفتگو نيست كه امامت به فقه ارتباط بيشترى دارد؛ زيرا جز اين نيست كه ايجاد امامت با نصب پيشوايى كه داراى صفات مخصوص باشد، از واجبات كفايى است و واجب كفايى آن رشته امورى است كه مصالح دينى و دنيوى مسلمانان به آن وابستگى كامل دارد و امور مسلمين در پرتو آن تنظيم مى شود.»

با توجه به اين نصوص، نبايد مسأله امامت در نزد برادران اهل سنت مانع از تقريب شود بلكه بايد اختلاف در اين مورد را، با توجه به اين اصل، بسان ديگر اختلافات فقهى تلقّى كرد.


1- مواقف، ص 395
2- شرح مقاصد، ج 2، ص 271

ص: 188

در گذشته، فقيهان اهل سنت در برابر يكديگر از اهل «گذشت و اغماض» بهره مى گرفتند، همگى مى دانيم كه ابوحنيفه قنوت را مشروع نمى داند، در حالى كه شافعى آن را مستحب مى شمارد ولى آنگاه كه شافعى در بغداد به زيارت قبر ابوحنيفه رفت، در كنار مرقد او دو ركعت نماز گزارد و قنوت به جا نياورد وقتى از فلسفه آن پرسيدند، گفت:

«توقيراً للإمام»؛ «به پاس احترام ابوحنيفه اين مستحب را ترك كردم.»

تاريخ مى گويد: عمر بن عبدالعزيز از جهت دادگرى و تعصّب دينى، بسان خلفا بود؛ يعنى او را هم مسلمانان برگزيده بودند ولى اعتقاد و عدم اعتقاد به خلافتِ او، هيچ گاه مايه اختلاف و دو دستگى نيست در حالى كه اختلاف در خلافت خلفا، در طول قرن ها، بزرگترين سد ميان مسلمانان بوده است، اكنون پرسش اين است كه چه فرقى است ميان خلافت او و ديگر خلفا.

استاد بزرگوار ما آيت اللَّه العظمى بروجردى قدس سره مى فرمود: مسأله خلافت را مى توان به دو شيوه مطرح كرد:

الف: زمامدار مسلمانان پس از درگذشت پيامبر چه كسى بود؟

ب: پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله مرجع علمى مسلمانان كيست؟

بحث به شيوه نخست، يك بحث تاريخى است و نزاع در آن چندان مفيد نيست.

بالأخره هرچه بود عصر آن گذشته و نمى توان در آن به وحدت كلمه رسيد.

اما بحث به شيوه دوم كاملًا زنده و حائز اهميت است. مسلمانان، به يقين، پس از درگذشت او، به مرجع علمى قوى و نيرومند، كه قرآن را تفسير كند و موضوعات نو ظهور را بيان نمايد و شبهات را پاسخ بدهد، نياز مبرم داشتند و طبيعى است رسول خدا صلى الله عليه و آله براى رفع اين نياز مرجعى را معرفى كرده است و اين مرجع به حكم حديث ثقلين جز اهل بيت عليهم السلام كسى نيست، اگر مسلمانان جهان، مرجعيت علمى اهل بيت عليهم السلام را به حكم اين حديث متواتر بپذيرند، مشكلات زيادى از سر راه تقريب برداشته مى شود.

2- اختلافات قومى

دوّمين چيزى كه مانع از تقريب مسلمانان مى شود اختلاف قومى و عنصرى و

ص: 189

نژادى است. قرآن مجيد و سنت رسول گرامى و عمل مسلمين در صدر اسلام، بر اين مانع پيروز شد و وحى الهى جامعه بشرى را با اين خطاب مخاطب ساخت:

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ (1)

«اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله كرديم تا يكديگر را بشناسيد، در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست، بى ترديد خداوند دانا و آگاه است.»

ولى در قرن 19 براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و تقسيم كشور بزرگ اسلامى به كشورهاى كوچك، مسأله قوميت بار ديگر بر سر زبان ها افتاد و عوامل اجانب، به قوميت اصالت بخشيدند و به تحقير ديگر نژادها پرداختند. در كشورهاى عربى انديشه «پان عربيسم» و در كشور عثمانى و تركيه فعلى «پان تركيسم» و در ايران «پان ايرانيسم» را زنده كردند و هر قومى، قوم ديگر را تحقير كرد و خود را محور فضيلت و برترى دانست و هنوز هم اين نعره جاهلى در بيشتر كشورهاى اسلامى جنبه محورى دارد در حالى كه اسلام با آن مبارزه كرده است.

گفتنى است مسأله نژاد و احترام به خاك و زبان، مى تواند دو معناى مختلف داشته باشد؛ يكى بسيار مستحسن و ديگرى كاملًا زشت و منفور.

انسان از اين نظر كه در سرزمينى ديده به جهان گشوده و از مواهب آنجا بهره گرفته، به آن منطقه مهر بورزد و در عمران و آبادى آن بكوشد و ... چنين گرايشى به نژاد و يا آب و خاك و يا زبان، بسيار مستحسن است؛ زيرا حقى را كه آب و خاك و مردم منطقه به گردن او دارند ادا كرده است.

ولى اگر انسان به خاطر وابستگى به قومى و يا زبانى و خاكى خود محور گردد و در صدد تقويت قومى و تضعيف ديگران برآيد و ... چنين قوم گرايى، همان ناسيوناليسم مبغوض و شوم است كه اسلام آن را محكوم كرده است و برترى را در تقوا و ايثار دانسته است و به وابستگى هايى مانند زبان و خون، ارزشى قائل نشده و فخر فروشى از اين طريق را انگيزه جاهلى معرفى كرده است.


1- حجرات: 13

ص: 190

3- ناآگاهى از عقايد همديگر

يكى از موانع تقريب، ناآگاهى فرق اسلامى از عقايد همديگر است؛ ناآگاهى كه همراه با يك رشته تهمت ها و ناروايى ها است، مسلماً چنين ناآگاهى مايه خصومت و دوئيت خواهد بود.

اكنون در اينجا نمونه هايى را يادآور مى شويم تا پايه تأثير اين جهل بر تفرقه و دو دستگى روشن شود:

* در سال 1336 به زيارت خانه خدا مشرف شده بودم و در بازار مكه وارد مغازه اى شدم تا چيزى به عنوان سوغات تهيه كنم، اتفاقاً صاحب آن نيز از قبل با من آشنا بود. او در صدد بود از عقايد من آگاه شود، از اين رو پرسيد: شما شيعيان بعد از نماز با حركت دادن دست هاى خود، چه مى گوييد؟

گفتم: مى گوييم: اللَّه اكبر، اللَّه اكبر، اللَّه اكبر.

او با شگفتى گفت: من شنيده ام كه شما سه بار مى گوييد: خان الأمين!

جايى كه پايه اطلاع يك تاجر مكى، كه هر سال با هزاران شيعى سر و كار دارد، اين باشد، بايد ديد پايه اطلاعات دور افتادگان از اين مكتب چگونه است؟!

بايد دانست كه جمله «خان الأمين» شعار يهوديان است كه مى گويند جبرئيل امين خيانت كرد و نبوّت را كه از آن آل اسحاق بود به آل اسماعيل تفويض كرد و از اين جهت جبرئيل را دشمن مى شمارند و شعار خان الأمين سر مى دهند.

متأسفانه اين شعار ناروا كه ساخته انديشه ناپاك يهود است، به شيعه نسبت داده مى شود. (1)* باز در همان سال يكى از مدرسان حرم شريف كه به منزل او وارده شده بودم، به ديدنم آمد و پس از مذاكراتى پرسيد:

«هَلْ لِلشيعَة تَأْليف؟»؛ «آيا شيعه كتابى دارد؟»

گفتم: يالَلأسف، شخصى در امّ القراى اسلام به سر مى برد ولى تا اين حد از فرهنگ شيعه ناآگاه است. در حالى كه روزگارى مكه و مدينه مركز شيعه بود (2) و ساليان درازى حاكمان مكه را شرفا تشكيل مى داده اند كه بر مذهب شيعه زيدى و يا امامى بودند، ولى تبليغات سوء آن چنان اثر نهاده كه مدرس حرم از اصالت شيعه تا اين حد ناآگاه است كه


1- تفسير رازى، ج 1، تفسير آيه قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوّاً لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ بقره: 97
2- ابن حجر در مقدمه كتاب «الصواعق المحرقه» علل نگارش كتاب خود را چنين مى نويسد: «ثمّ سئلت قديماً في اقراءه في رمضان سنة 950 ه. بالمسجد الحرام لكثرة الشيعة و الرافضة و نحوهما بمكة المشرفة أشرف بلاد الإسلام.» صواعق المحرقه، ج 3.

ص: 191

حتى نام كتب شيعه را نشنيده است! مقدارى با او سخن گفتم و چند كتابى كه در اختيارم بود تقديمش كردم.

تقيه سلاح انسان ضعيف است

يكى از آثار سوء ناآگاهى از عقايد شيعه، اين است كه تقيه را به معناى نفاق مى گيرند و خيال مى كنند كه شيعه همه جا با گروه اهل سنت از در تقيه وارد مى شود و واقعيات را كتمان كرده، تظاهر به وفاق مى كند.

در حالى كه تقيه سلاح انسان ضعيفى است كه در كشورى زندگى مى كند و در آنجا آزادى ها مصادره شده و كسى كه بر خلاف نظر حاكم سخن بگويد، قلع و قمع مى شود در اينجا فرد ضعيف چاره اى جز كتمان عقيده ندارد. ولى اين، به اين معنا نيست كه شيعه پيوسته بر اصل تقيه تكيه كرده و كتاب هاى خود را بر اين اساس مى نويسد يا پيوسته بر اين اساس سخن مى گويد.

و به ديگر سخن: تقيه مربوط به انسان خاص و در جريان خاصى است، آنجا كه فرد ضعيف ناچار مى شود عقيده خود را كتمان كند و بر طبق خواسته حاكم عمل نمايد ولى تا كنون ديده و شنيده نشده است كه يك دانشمند شعيى كتابى را بر وفق تقيه بنويسد.

اخيراً كتابى به نام «العقيدة الإسلاميه» در 150 اصل، از اين جانب منتشر شده كه در آن، به مجموع عقايد شيعه اماميه پرداخته و از اصيل ترين كتاب هاى شيعى، همراه با آيات قرآنى و احاديث نبوى بهره گرفته است. و هر فردى اگر بخواهد از عقايد شيعه آگاه شود، مى تواند به اين كتاب مراجعه كند و خوشبختانه اين كتاب به زبان هاى مختلف نيز ترجمه شده است.

تقيه اصلِ قرآنىِ خدشه ناپذير است كه وحى الهى آن را بر افراد ناتوان و گرفتار در چنگال ظالمان تجويز كرده است. مفسّران مى گويند: وقتى قريش، عمار و پدر او ياسر و مادر وى سميه را دستگير كردند و از آنان خواستند كه بر آيين اسلام كفر ورزند، ياسر و سميه از اظهار خوددارى كردند و در نتيجه كشته شدند ولى عمار با آنان موافقت كرد و آزاد شد و گريه كنان به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، پيامبر اشك از چشمان او پاك كرد و فرمود: «إن عادُوالَكَ فَعُد لَهُمْ بما قلت»؛ «اگر بار ديگر گرفتار شدى، باز خواسته آنان را عملى كن.» (1)


1- طبرسى، مجمع البيان، ج 3، ص 388؛ كشاف، ج 2، ص 430؛ قرطبى، الجامع أحكام القرآن، ج 4، ص 57

ص: 192

تقيه يك اصل عقلايى است و اساس آن را تقديم اهم بر مهم تشكيل مى دهد و مؤمن آل فرعون، با اين كه عقيده محكمى داشت، ولى آن را مكتوم و پنهان مى ساخت تا از اين طريق بتواند جان و عرض خود را از تعريض فراعنه حفظ كند و به موسى و بنى اسرائيل خدمت نمايد. چنان كه وحى الهى درباره او مى فرمايد:

وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّي اللَّهُ ... (1)

«آيا مردى را مى كشيد به خاطر اين كه مى گويد پروردگارم خداست؟»

ممكن است گفته شود: اين دو آيه و همچنين آيه لَايَتَّخِذْ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنْ اللَّهِ فِي شَيْ ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً (2)

مربوط به تقيه از كافر است، نه تقيه از مسلمان. ولى پاسخ آن وحدت ملاك است، هرگاه حاكم اسلامى بسان حاكم كافر آزادى هاى مشروع را مصادره كند و نفس ها را در سينه خفه سازد، مسلمانان چاره اى جز تقيه و مماشات ندارند و اين حقيقتى است كه بسيارى از دانشمندان اهل سنت بر آن تصريح كرده اند. عبارت امام شافعى، كه رازى آن را نقل كرده، چنين است:

او در تفسير آيه إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً مى گويد:

«ظاهِرُ الآية عَلى انَّ التَّقيَّةَ انَّما تَحلّ مَعَ الكُفّار الْغالِبِين إلّا انَّ مَذهَبَ الشّافعى- رضى اللَّه عنه- هُو انَّ الحالَةَ بَينَ المُسْلِمِين إِذا شاكَلت الحالَة بَين المُسلمين وَ الْكافِرِين، حَلَّت التَّقيَّة محاماة عَنِ النّفس» (3)

«ظاهر آيه اين است كه تقيه در مقابل كافر غالب مشروع است، ولى امام شافعى مى گويد: اگر شرايط حاكم بر مسلمانان بسان شرايط مسلمانان با كافران باشد، تقيه براى حفظ نفس جايز است.»

بدا چيست

بدا، يكى از معارف قرآن است و آياتى درباره آن فرود آمده و احاديثى به تشريح آن پرداخته، همچنين دانشمندان اسلامى بر صحت آن اتفاق نظر دارند و به ديگر سخن:


1- غافر: 28
2- آل عمران: 28
3- رازى، مفاتيح الغيب، ج 8، ص 13، در تفسير آيه ياد شده در متن.

ص: 193

محتواى بدا چيزى نيست كه مسلمانان آگاه از قرآن و سنت پيامبر بتواند آن را انكار كند، فقط از لفظ آن وحشت دارند، در حالى كه در معارف و عقايد، مضمون و محتوا مطرح است نه لفظ و تعبير.

حقيقت بدا، جز اين نيست كه انسان با اعمال نيك و بدِ خود، سرنوشت خود را دگرگون سازد، همچنان كه قوم يونس به وسيله توبه و انابه سرنوشت بد خود را، كه نزول عذاب الهى بود، دگرگون ساختند و عذاب را از خود دفع كردند؛ چنان كه قرآن كريم مى فرمايد:

فَلَوْلَا كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ (1)

«چرا هيچ يك از شهرها و آبادى ها ايمان نياوردند كه مفيد به حالشان باشد مگر قوم يونس، آنگاه كه ايمان آوردند عذاب رسوا كننده را از زندگى آنان برطرف كرديم و تا مدّت معينى آنها را بهره مند ساختيم.»

مضمون آيه، همان محتواى «بدا» است؛ يعنى چيزى كه همه مسلمانان در آن اتفاق دارند و مى گويند فرد و جامعه مى توانند با اعمال پاك و نيك و يا آلوده و زشت خود، سرنوشت موجود و حاكم بر خود را دگرگون سازند.

پاسخ يك سؤال

گاهى مى پرسند: محتواى «بدا» مورد پذيرش همگان است و آيات قرآنى بر صحت آن گواهى مى دهند، چه آيه اى صريح تر از اين كه مى گويد:

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنْ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (2)

«هرگاه مردم شهرها ايمان آورده، تقوا پيشه مى كردند، قطعاً بركاتى از آسمان و زمين براى ايشان مى گشودم، ولى تكذيب كردند پس به كيفر دستاوردشان گرفتيم.»


1- يونس: 98
2- اعراف: 96

ص: 194

ولى سؤال اين است كه: چرا از اين اصل به جمله «بد اللَّه في قَومِ يُونِس» تعبير مى شود؛ چون مفاد ظاهرى آن اين است كه براى خدا مخفى بود سپس چيز جديدى آشكار گشت و اراده قطعى بر اين تعلّق گرفته بود كه آنان را كيفر دهد، سپس تبدل رأى به او دست داد.

پاسخ آن روشن است و آن اين كه به كار بردن اين لفظ درباره خدا، از باب «مجاز» است نه حقيقت، همچنان كه به كار بردن لفظ «مكر» و «استهزاء» در مورد خدا از باب مجاز است؛ چنان كه مى فرمايد:

أَفَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ (1)

«آيا از مكر و حيله خدا مطمئن گشته اند، از مكر خدا جز قوم زيانكار كسى مطمئن نمى باشد.»

و علت به كار بردن اين جمله كه: «با مقام ربوبى سازگار نيست» اين است كه يك چنين جريانى از نظر بشرهاى عادى نوعى «بدا» است؛ يعنى ظهور پس از خفا است، گويا بشر از ديدگاه خود سخن مى گويد:

اتفاقاً در حديث پيامبر، خود اين جمله وارد شده است.

بخارى نقل مى كند: «ثَلاثَة مِنْ بَني إسْرائيل: أَبْرص وَاقْرَع وَأعمى بَدا للَّه أنْ يَبْتَليهم فَبَعَث ملكاً ...» (2)

براى آگاهى بيشتر از احاديث مربوط به بدا، مراجعه شود به كتاب «الدّرُّ الْمَنْثور» سيوطى (3).

آقاى شيخ عبدالعزيز كه مفتى اهل سنت در استان سيستان و بلوچستان در خبرگان نخست بود و در كمسيون مربوط به احوال شخصيه همكارى داشتيم، روزى مسأله بدا را مطرح كرد، به او گفتم بدا به معناى امكان تغيير سرنوشت با اعمال صالح و طالح است. او گفت: كتابى از قدماى شيعه معرفى كن كه اين اصل را به اين نحو تفسير كرده باشد، كتاب «أوائل المقالات» شيخ مفيد را در اختيارش نهادم. او پس از چند روز، كتاب را باز گرداند و گفت: اگر معناى «بدا» همين باشد كه مؤلف اين كتاب مى گويد، همه مسلمانان به آن معتقدند.


1- اعراف: 99
2- صحيح بخارى، ص 4، ص 172، باب حديث الأبرص و الأعمى و الأعرج.
3- الدر المنثور، ج 4، ص 660 تفسير آيه يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ رعد: 39

ص: 195

اين حادثه حاكى از آن است كه جهل و ناآگاهى از عقايد و مشتركات شيعه، يكى از موانع تقريب است و با نشر كتاب هاى اصيل شيعه مى توان بسيارى از بدبينى ها را زدود.

يكى از گام هاى بلندى كه براى «تقريب» برداشته ايم، نگارش كتابى است به نام «طبقات الفقها» در 16 جلد، كه 10 جلد آن منتشر شده و 6 جلد ديگر آن در دست تأليف و انتشار است. دو جلد اول آن مقدمه است كه در نخستين جلد آن، مصادر فقه در نزد شيعه و سنى آمده و در جلد دوم آن ادوار فقه آن دو مطرح شده است ولى در تمام موارد از ميراث فقهى همگان تجليل شده، هر چند در مواردى به احقاق حق پرداخته ايم.

در پايان بايد به برادران اهل سنت بگويم كه: «ما يَجْمَعُنا، أَكْثر مِمّا يُفَرِّقُنا»؛ «مشتركات ما فزونتر از متميزات ما است.»

انّا لتجمعنا العقيدة امة وَيَضُمُّنا دين الهُدى أتباعاً

ويؤلّف الإسلام بين قلوبنا مهما ذهبنا في الهوى أشياعاً

پى نوشتها:

ص: 196

ص: 197

پيوند حج با امامت و ولايت

سيد جواد ورعى

از امورى كه پيوند بسيار عميق و مستحكم با «امامت و ولايت» دارد، «حج» است.

حج كه عبادتى است با ابعاد متنوع فردى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى، از آغازِ تشريع در ميان امت هاى گذشته، با امامت و رهبرى پيوند داشته و تا ظهور واپسين امام و حجّتِ الهى نيز با آن عجين است. شايد در ميان عبادات مختلف نتوان عبادتى جامع چون حج يافت كه با مقوله امامت و رهبرى تا اين حد مرتبط باشد.

در جاى جاى سرزمين وحى و حرم امن الهى و در متن معارف و مناسك حج، امامت حضورى جدى و ملموس دارد. در اين مقاله مختصر، تلاش بر اين است كه جلوه اى از پيوند نمايانده شود تا آثار و بركات گوناگونى كه بر آن مترتب مى شود، مد نظر قرار گيرد و عواقب و خسارت هايى كه محصول جدايى آنهاست، مورد غفلت قرار نگيرد.

حضور «امامت» در بناى كعبه

كعبه به عنوان خانه خدا و عبادتگاه او به امر الهى و به وسيله ابراهيم خليل الرحمان و فرزندش اسماعيل عليهما السلام بنا گرديد. ابراهيم از پيامبران اولوالعزم الهى، پس از آن كه به مقام نبوّت رسيد، براى رشد و تعالى بيشتر و رسيدن به مقام «خلّت» و «امامت» در معرض

ص: 198

آزمايش هاى متعدد و دشوارى قرار گرفت. قرآن كريم با صراحت از اين مطلب سخن مى گويد و مى فرمايد:

وَإِذْ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَايَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (1)

اين كه ابراهيم با موفقيت در چه امتحاناتى صلاحيت احرازِ مقامِ «امامت» را يافت، ميان مفسّران اختلاف وجود دارد و مستند هر يك، رواياتى از پيشوايان معصوم عليهم السلام است.

در بعضى از روايات، ولادت اسماعيل در سنين كهولت پدر، بردن او مادرش هاجر به حجاز و رها كردن در آن سرزمين خشك و بى آب و علف و مأموريت يافتن براى ذبح اسماعيل در سنين جوانى، مصداق «كلمات» در آيه شريفه و امتحانات ابراهيم دانسته شده (2)، در بعضى از روايات نيز از ماجراى ذبح اسماعيل (3)، و در بعضى از روايات مأموريت او براى بناى خانه خدا و انجام مناسك حج به عنوان امتحاناتى كه ابراهيم با آنها روبرو بوده (4)، سخن گفته شده است.

به هر تقدير، از مجموع روايات و آراى مفسّران در اين زمينه برمى آيد:

امتحاناتى كه ابراهيم به خاطر توفيق در آنها، شايسته احراز مقام امامت شد، «ارتباط مستقيمى با خانه خدا و حج» دارد. توفيق او در بناى خانه خدا، بردن همسر و فرزندش به سرزمين حجاز و فراهم شدن زمينه هاى آبادى آن سرزمين با چشمه آب زمزم و اجتماع مردمان، بناى خانه خدا و تأسيس مركز عبادت بندگان خدا، انجام اعمال و مناسك حج كه تنها يكى از آنها به قربانگاه بردن فرزندش اسماعيل در سرزمين منا است و در يك كلمه «بنيان گذارى حج» او را شايسته مقام امامت نمود. حج حقيقتى بود كه پيامبر و خليل الهى آن را بنيان نهاد و از رهگذر آن به مقام امامت و رهبرى نايل گشت. آيا از بنيان گذارى حج با اين كيفيت و به دست چنين شخصى، نمى توان پيوندى عميق ميان حج و امامت را مشاهده كرد و به وجود رمزها و رازهاى فراوان شهادت داد؟

البته از بعضى از روايات هم برمى آيد كه ابراهيم پس از نيل به مقام امامت، مأموريت يافت تا فرزندش


1- بقره: 124.
2- علامه محمد باقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 12، ص 113.
3- امين الاسلام طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 200.
4- همان.

ص: 199

اسماعيل را به قربانگاه بَرَد، گويا چنين ايثارى جز از عهده امام برنمى آمد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«ابراهيم پس از آن كه اعمال را انجام داد و به منا آمد، مأمور ذبح فرزند شد، فرزند را به همراه خود مى آورد كه پيرمردى با او برخورد كرد و پرسيد: اى ابراهيم، مى خواهى با اين پسر چه كنى؟

گفت: مى خواهم او را ذبح كنم.

عرض كرد: سبحان اللَّه! پسرى را مى خواهى ذبح كنى كه لحظه اى مرتكب معصيت الهى نشده؟!

فرمود: خداوند بدان امر فرموده است.

عرض كرد: پروردگار تو از اين كار نهى مى كند و شيطان تو را به اين كار امر مى كند.

فرمود: واى بر تو، آن كسى كه مرا به اين مقام رساند، مرا به اين كار مأمور كرده و اين سخن را در گوش من نهاد.

عرض كرد: نه به خدا سوگند، جز شيطان تو را به اين كار دستور نمى دهد.

فرمود: نه به خدا سوگند، با تو سخن نمى گويم. سپس تصميم بر ذبح فرزند گرفت.

پيرمرد گفت: اى ابراهيم، تو امام هستى كه مردم به او اقتدا مى كنند و اگر تو او را قربانى كنى، مردم نيز فرزندان خويش را قربانى مى كنند.

ابراهيم با او سخنى نگفت و رو به فرزند آورد و با او درباره قربانى كردنش مشورت كرد و چون هر دو تسليم امر پروردگار شدند، فرزند گفت: اى پدر، صورتم را بپوشان و دستانم را ببند. (1) امامت در قرآن

امامت ابراهيم پس از گذر از عقبه هاى دشوارى چون ذبح فرزند، چه معنا و مفهومى دارد؟ بايد گفت دو احتمال در معناى امام متصوّر است:

الف- امام كسى است كه در گفتار و كردار الگوى ديگران باشد و مردم در همه شؤون زندگى به او اقتدا كنند؛ نيل ابراهيم به چنين مقامى، پس از بنيان گذارى كعبه و حج، نشانگر آن است كه بارزترين عرصه الگوگيرى از ابراهيم، حج است و در انجام اعمال و مناسك حج، بايد به او اقتدا كرد. در حج بايد از همه دلبستگى ها گذشت و تمام هستى خود را در ديار دوست به او سپرد، حتى اگر دلبسته انسان فرزند باشد. ابراهيم چنين مقام و منزلتى


1- بحار الأنوار، ج 12، صص 127- 125

ص: 200

را براى فرزندانش درخواست كرد، فرزندان ابراهيم نيز اگر نه به همه شؤون امامت، لااقل به پاره اى از آنها نايل شدند.

ب- حكومت و ولايت بر مردم؛ يكى از شؤون امامت، حكومت و ولايت بر مردم است. تفسير دوّمى كه از امام در آيه مباركه شده، همين معناست، كسى كه به تدبير امور امّت و سياست آنها بر خيزد و در جهت اصلاح امور جامعه، تأديب متجاوزان به حقوق مردم، نصب كارگزاران حكومتى، اقامه حدود بر متخلّفان و جنگ با دشمنان قدم بردارد.

فرزندان اسماعيل به همين معنا امام بودند و ساليان دراز به حكومت و تدبير امور جامعه مى پرداختند.

امام صادق عليه السلام فرمود: «اسماعيل در سن يكصد و سى سالگى درگذشت و در كنار مادرش در حِجْر به خاك سپرده شد.

فرزندان اسماعيل همواره واليان امر بودند، با مردم اقامه حج مى كردند و به امر دين آنان برمى خاستند و يكى پس از ديگرى جانشين شده و امارت را به ارث مى بردند تا زمان عدنان بن ادد» (1) به هر تقدير، بنيان خانه خدا و مناسك حج، با امامت عجين است؛ چنانكه در طول تاريخ، تا ظهور حضرت بقية اللَّه اعظم (عجّ) نيز پيوندى ناگسستنى با امامت دارد.

اسلام و پيوند دادن امامت با حج

پيوند كعبه و حج با امامت، به مرحله تأسيس و بنيان اوّليه آن منحصر نيست، بلكه پيوندى مستمر ميان آنها برقرار است؛ پيوندى كه ايجاب مى كند تا «امامت و رهبرى جامعه» پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله در سرزمين وحى و موسم حج، ابلاغ و تثبيت شود. رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال دهم هجرى مأموريت يافت تا براى اوّلين بار پس از تأسيس حكومت اسلامى عازم سفر حج شود و اعمال و مناسك حج را در عمل به مردم آموزش دهد. وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (2)

و صلا دهد كه: «خُذُوا عَنِّي مَناسِكَكُمْ» و در همين سفر مأموريت يابد كه پيام الهى را مبنى بر امامت و رهبرى على بن ابى طالب عليه السلام به عنوان جانشين خويش به مردم ابلاغ كند؛ پيامى كه بدون


1- همان، ص 113
2- حج، 27

ص: 201

ابلاغ آن، رسالتش را انجام نداده است.

امام باقر عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

«حَجَّ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله مِنَ الْمدينةِ وَقَدْ بَلَغ جميع الشرايع قومه غير الحجّ و الولاية، فأتاه جبرئيل عليه السلام فقال له: يا محمد! انَّ اللَّه جَلَّ اسْمُهُ يَقْرَؤُكَ السَّلام وَ يَقُول لَكَ: انِّي لَمْ اقبض نَبِيّاً مِنْ انْبِيائى وَ لا رَسُولًا مِنْ رُسُلي الّا بَعْد اكْمال دِيني وَ تَأْكِيد حجَّتي وَ قَدْ بِقِي عَلَيكَ مِنْ ذلك فَرِيضَتان مِمّا تَحْتاجُ انْ تُبَلِّغَهُما قَومَك: فَرِيضة الحَجّ وَ الوِلاية وَ الْخِلافَة مِنْ بَعْدِكَ، فَانّي لَمْ اخل ارضي مِنْ حَجَّة وَ لَنْ خلّيها أَبَداً، فَانّ اللَّهَ جَلَّ ثَناؤُهُ يَأْمُرُكَ انْ تبلغ قَومك الْحَجّ وَ تحجّ وَ يَحجّ مَعَكَ مَنْ اسْتَطاعَ الَيهِ سَبِيلًا مِن أهْل الْحَضَر وَ الأطراف و الأعراب وَ تَعَلّمهم وَ مِن مَعالم حَجِّهِم مِثْل ما علّمتم مِنْ صَلاتِهِم وَ زَكاتِهِم وَ صِيامِهِم و ...» (1)

«رسول خدا صلى الله عليه و آله از مدينه عازم سفر حج شد، در حالى كه همه احكام و شرايع دين، به جز حج و ولايت را ابلاغ كرده بود. جبرئيل نزد او آمده، گفت:

اى محمد، خداوند بلند مرتبه سلامت مى رساند و مى گويد: من هيچ پيامبرى از پيامبرانم و رسولى از فرستادگانم را قبض روح نكردم مگر بعد از كامل كردن دينم و تأكيد بر حجتم، در حالى كه از دين تو دو فريضه بر تو باقى مانده كه لازم است بر قومت ابلاغ كنى: فريضه حج و فريضه ولايت و خلافت پس از تو، من زمينم را از حجت خالى نگذاشتم و هرگز خالى نخواهم گذاشت، خداوند به تو امر مى كند كه حج را به قومت ابلاغ كنى و خود حج به جا آورى و هر كه از مردم مدينه و اطران آن و اعراب استطاعت دارد با تو حج گزارد و از نشانه هاى حجشان به آنان بياموزى؛ مانند آنچه كه از نمازشان و زكاتشان و روزه شان به ايشان آموختى ...».

آيا همين كه پيامبر و فرستاده خداوند مأموريت مى يابد تا دو امر مهم «مناسك حج» و «امامت و ولايت» جامعه را در يك سفر به مردم ابلاغ كند، حكايت از پيوند اين دو حقيقت ندارد؟

پيامبر عازم سفر مى شود، اعمال و مناسك حج را به جاى مى آورد، ابتدا در عرفات و سپس در منا و در اجتماع عظيم مسلمانان مأمور ابلاغ پيام دوّم الهى (ولايت) مى شود، اما در توطئه منافقان و دشمنان و «عدم پذيرش مردم» و تمرّد


1- ابومنصور طبرسى، احتجاج، ج 1، ص 134

ص: 202

آنان بيم دارد (1)، تا آن كه خطابى توأم با بيم و اميد صادر مى شود كه اگر اين پيام را ابلاغ نكنى، گويا رسالتت را انجام نداده اى و ما تو را از مردم حفظ خواهيم كرد؛ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ (2).

بدين ترتيب، پس از مقطع بنيانگذارى كعبه و حج توسط ابراهيم و تداوم آن در طى ساليان متمادى كه بار ديگر حج ابراهيمى به حج جاهلى بدل شده بود، اين بار پيامبر اسلام مأموريت يافت كه حج ابراهيمى را احيا كند و احياى آن جز به پيوندش با «امامت و رهبرى» امكان پذير نيست، از اين رو پيامبر هر دو را با هم ابلاغ و احيا مى كند.

حج از چنان فرصت و ظرفيتى برخوردار است كه مى تواند ظرف ابلاغ پيام امامت و ولايت باشد؛ پيامى كه ابلاغ آن با رسالت رسول خدا صلى الله عليه و آله گره خورده و عدم ابلاغ آن با عدم تبليغ رسالت دين همسنگ است.

حج و ابلاغ پيام برائت

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به تدريج آمادگى ابلاغ حج ابراهيمى را در مردم ايجاد مى كند. او در سال هشتم هجرى كه با سپاهى عظيم مكه را فتح مى كند، على بن ابى طالب عليه السلام را، كه بنا بر وعده هاى او جانشين پيامبر و امام و رهبر آينده بود، بر دوش مى گيرد تا به همراه خود، او نيز بتها را به زير افكند و بت شكنى ابراهيم را در يادها زنده كند، آيا بدين جهت نيست كه پاك كردن خانه خدا از لوث وجود بت ها بايد اولين بار به دست امام و رهبر جامعه انجام شود تا الگويى براى همگان باشد؟

بت شكنى در پايگاه توحيد راه و رسم ابراهيم است و او الگوى بشر، به خصوص امت اسلامى است. پيامبر عظيم الشأن اسلام نيز مأمور بود تا به او تأسّى نمايد؛ چنانكه هم خود و هم جانشينش به او تأسى كرد و خانه خدا را از لوث بت ها پاك ساخت؛ قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ ... (3)


1- همان صص 139- 135
2- مائده: 67
3- بحار الانوار، ج 21، ص 275

ص: 203

در سال نهم هجرى، باز هم على بن ابى طالب را به امر الهى براى ابلاغ سوره برائت به سرزمين وحى و پايگاه توحيد و يكتاپرستى اعزام مى كند. او مأمور مى شود تا پيام برائت را از ابى بكر باز پس بگيرد و خود براى ابلاغ آن در موسم حج و در اجتماع عظيم مسلمانان اقدام كند. (1) اين پيام كه با تأسى به ابراهيم خليل، قهرمان توحيد و بت شكن تاريخ، در سرزمين وحى ابلاغ مى شود، توسط شخصى انجام مى گيرد كه به مقام امامت نايل شده، هر چند پاره اى از شؤون آن، پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله محقق خواهد شد.

اين همه، حاكى از پيوند عميقى است كه ميان كعبه و حج از يك طرف و امامت و رهبرى جامعه از طرف ديگر برقرار است و خداى سبحان در مقاطع گوناگون سعى در نماياندن اين پيوند داشته است.

رؤوس سخنرانى هاى رسول خدا در حَجَّة الوداع

افزون بر رفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله، سخنان آن حضرت در حَجّة الوداع، همچنين سخنرانى هاى متعدد حضرتش در يوم الترويه در مكه، در عرفات، در روز عيد، وسط ايام تشريق و يوم النفر در منا و در صحراى غدير خم، حكايت از پيوند عميق حج و ولايت و رهبرى در شؤون مختلف آن دارد. حضرت از تعاليمى سخن مى گويد كه جز در سايه ولايت و رهبرى و حج امكان تمرين و تحقّق آن وجود ندارد:

- تأكيد بر وحدت انسانى و الغاى تمايزات قومى و قبيله اى و نژادى.

- رفتار انسانى با زنان و دختران.

- الغاى آثار و بقاياى جاهليت.

- برقرارى اخوت و برادرى اسلامى ميان مسلمانان. (2)- احترام به حقوق يكديگر در جامعه.

- تأكيد بر ثقلين؛ كتاب و عترت. (3)- بشارت به امامت و جانشينى على بن ابى طالب عليه السلام.

- بشارت به امامت فرزندان على بن ابى طالب عليه السلام.

- اطاعت از رهبرى (4) و ...

دقت و تأمل در هر يك از سر


1- ممتحنه: 4
2- ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 30
3- على بن ابراهيم، تفسير القمى، ج 1، ص 171
4- تحف العقول، ص 30

ص: 204

فصل هاى ياد شده، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين سفر و سرزمين وحى به مردم ابلاغ كرد، نشان مى دهدكه حج، آن هم در پرتو ولايت و رهبرى، مى تواند جامعه را به سمت صلاح و فلاح سوق دهد.

امام خمينى قدس سره، احياگر حج ابراهيمى در عصر حاضر مى فرمود:

«از آنجا كه جامعه امت اسلامى از هر نژاد و ملّيّتى بايد ابراهيمى شود تا به خيل امت محمد صلى الله عليه و آله پيوند خورد و يكى گردد و يد واحد شود، حج تنظيم و تمرين وتشكّل اين زندگى توحيدى است.» (1) آرى، بديهى است بدون چنين تمرينى نمى توان ارزش هاى انسانى و الهى را به معناى واقعى در جامعه اسلامى تحقّق بخشيد و تمرين ارزش هاى انسانى و الهى در حج ابراهيمى و محمدى صلى الله عليه و آله، كه محور اساسى آن ولايت و رهبرى است، امكان پذير است و بس.

پيوند با ولايت، شرط قبولى حج

پيوند ولايت و حج، جلوه ها و نشانه هاى ديگرى هم دارد. زيد شحّام مى گويد:

«قتادة بن دعامة بر امام باقر عليه السلام وارد شد، حضرت از او، كه معروف به فقيه اهل بصره بود، درباره تفسير قرآن و آيه مباركه قَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالِي وَأَيَّاماً آمِنِينَ (2)

سؤال كرد، او نيز هر كسى را كه با زاد و توشه حلال راهى مكه شود در امان است، معنا كرد، حضرت فرمود:

«وَيْحَكَ يا قتادة ذلك مَنْ خَرَجَ مِن بَيتِهِ بِزادٍ وَ راحلةٍ وَ كراء حلال يروم هذا الْبيت عارفاً بحقّنا يهوا في قلبه كما قال اللَّه عزّوجلّ (فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ (3)».

سپس افزود: «مراد تمايل قلب ها به سمت كعبه نيست، اگر چنين بود بايد با ضمير مفرد (اليه) مى فرمود نه جمع (اليهم).

به خدا سوگند آن كه ابراهيم فرا خواند تا قلب ها به سوى او متمايل شود، ماييم كه در اين صورت حجش قبول خواهد شد وگرنه نه، و چنين فردى در روز قيامت از عذاب جهنّم ايمن خواهد


1- امام خمينى، صحيفه نور، ج 20، ص 228
2- سبأ: 18
3- ابراهيم: 37

ص: 205

بود.» (1) ملاحظه مى شود كه معرفت و شناخت حقّ ائمه معصوم عليهم السلام كه همان ولايت و رهبرى آنهاست و تمايل قلبى به سوى آنان شرط قبولىِ حجّ كسى است كه با زاد و توشه حلال راهى بيت اللَّه الحرام شده است و امنيت در قيامت در گرو آن است.

پيوند با ولايت و رهبرى، شرط تماميت حج

در بعضى از احاديث اتمام حج به ملاقات با امام عصر و اعلان آمادگى بر حمايت و اطاعت از او شمرده شده است. امام باقر عليه السلام در اين زمينه مى فرمايد:

«فعال كفعال الجاهليّة اما واللَّه ما امروا بهذا و ما امروا الّا أن يَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ (2) فيمرّوا بنا فيخبرونا بولايتهم و يعرضوا علينا نصرتهم» (3)

«اين اعمال مانند اعمال زمان جاهليت است، آگاه باشيد، به خدا سوگند مردم به حج مأمور نشدند، مأمور نگشتند مگر اين كه مناسك حج و حلق و تقصير به جا آورده، به عهد و نذرهاى خويش وفا كنند (يعنى به ملاقات امام آيند) بر ما بگذرند و ولايت و محبّتشان را به ما اطلاع دهند و نصرت و يارى خود را بر ما عرضه نمايند.»

امام عليه السلام عمده ترين تفاوتى كه بين «اعمال حج در عصر جاهليت» و «اعمال مناسك حج پس از ظهور اسلام» قائل شده و بر آن انگشت اشارت نهاده، «امامت و ولايت» است، ابراز محبّت و علاقه به امام و اعلان آمادگى براى نصرت و يارى او در جهت نيل به اهداف متعالى امام. به راستى چه راز و رمزى در امامت و ولايت نهفته است كه حج ابراهيمى را از حج جاهلى امتياز مى بخشد؟!

امنيت حرم الهى در پيوند با رهبرى

در بعضى از احاديث، امنيت حرم، كه به درخواست ابراهيم خليل از خداوند سبحان تأمين شد، در پرتو حضور امام و پيوند با او دانسته شده است.


1- بحار الأنوار، ج 24، ص 237
2- حج: 29
3- الحويزى، تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 491

ص: 206

امام صادق عليه السلام درباره معناى آيه مباركه وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً از ابوحنيفه سؤال مى كند: در حالى كه حَجّاج كعبه را به منجنيق بسته و ابن زبير در درون خانه بود، پس امنيت مورد نظر در آيه چه امنيّتى است؟ ابوحنيفه از پاسخ به اين پرسش عاجز ماند، امام فرمود:

سِيرُوا فِيهَا لَيَالِي وَأَيَّاماً آمِنِينَ (1) يعنى مع قائمنا أهل البيت «وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» (2) فمن بايعه و دخل معه و مسح على يده و دخل فى عقد اصحابه كان آمناً» (3)

«شب ها و روزها در اين دِه و شهرها با ايمنى كامل سفر كنيد»؛ يعنى با قائم ما خاندان، «و هر كه در آنجا (بيت اللَّه الحرام) داخل شود، ايمن باشد، پس هر كه با او (قائم ما خاندان) بيعت كرده، با او داخل خانه خدا شود و دست او را مسح نمايد و در عقد و پيمان ياران او درآيد، ايمن خواهد بود.»

شايد مقصود امام عليه السلام بيان اين نكته باشد كه تأمين امنيت خانه خدا در پرتو بيعت با امام زمان و يارى و حمايت از او و در نتيجه حاكميت او بر اين سرزمين به دست مى آيد و گواهش آن كه در اعصار مختلف با حاكميت حاكمان جور اين امنيت مخدوش شده است، حتى شخصيتى چون امام حسين عليه السلام جانش در اين سرزمين در معرض تهديد قرار گرفته است.

پيوند ابدى حج با امامت

نه تنها بنيان كعبه و حج در تداوم حيات آن، در پيوند عميق با امامت و رهبرى است، بلكه سرنوشت ابدى آن نيز با ولايت و رهبرى گره خورده است.

حضور همه ساله امام عصر (عجّ) منجى عالم بشريت در موسم حج و نظارت بر رفتار و عملكرد مسلمانان و بالأخره ظهور آن حضرت در سرزمين وحى و در كنار خانه خدا، پشت به مقام و بر آوردن صلاى توحيد و فراخوانى عمومى (4)، بيعت با ياران در مسجد الحرام و در ميان ركن و مقام (5)، حكايت از ارتباط تنگاتنگ حج و امامت دارد.

مبارزه با شرك و كفر و ظلم و بى عدالتى و برپايى قسط و عدالت در پهنه گيتى نيز از سرزمين وحى و كنار


1- سبأ: 18
2- آل عمران: 97
3- شيخ صدوق، عمل الشرايع، ص 89
4- بحار الانوار، ج 51، ص 59
5- همان، ج 52، ص 304

ص: 207

خانه خدا آغاز مى شود. در بعضى از روايات «يوم الحج الأكبر» در آيه مباركه وَأَذَانٌ مِنْ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ (1)

را روز ظهور آن حضرت دانسته اند كه مردم را از جانب خدا و رسول او به قيام فرا مى خواند. (2) سرزمين وحى، پايگاه توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى بوده و خواهد بود. همانطور كه ابراهيم عليه السلام و محمد صلى الله عليه و آله حركت خود را از اين پايگاه آغاز كردند، بلكه براى جانشينان خويش نيز همين مكان را به عنوان پايگاه معرفى كردند. به همين جهت امام عصر (عج) نيز حركت خود رااز اين سرزمين آغاز خواهد كرد كه نشانه اى از پيوند اين سرزمين، مركز توحيد حج ابراهيمى با امامت است.

اقامه حج ابراهيمى در سايه حكومت اسلامى

افزون بر مظاهر متعددى كه از پيوند حج و امامت بيان شد، اساساً برپايى حج ابراهيمى و محمدى صلى الله عليه و آله با خصوصيات و ويژگى هاى آن، جز در پرتو حكومت اسلامى امكان پذير نيست؛ به ويژه كه براى تأمين اهداف حج، «امارت حج» و نقش اميرالحاج مطرح است. ضرورت وجود امير الحاج در موسم حج از جهات مختلف و نصب او از سوى حاكم اسلامى در صدر اسلام و نيز حكومت هاى بعدى نشانه حضور جدى حكومت در حج است. با فقدان حكومت، مراسم حج بدون امير انجام شده و بسيارى از اهداف آن تأمين نخواهد شد.

در طول تاريخ، حاكمان اسلامى مقيد بودند تا شخصى واجد شرايط را به عنوان «امير الحاج» نصب كنند. پس از پيروزى انقلاب اسلامى نصب سرپرست- لااقل براى حجاج ايرانى- از سوى رهبر فقيد انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى قدس سره با نگرشى كه او به حج و رسالت حجاج داشت و تحولى كه در پرتو آن در حج ايجاد شد، هر چند با موانع فراوانى از سوى دشمنان آگاه و دوستان جاهل روبرو گرديد، گواه روشن بر نقش منحصر به فردى است كه حكومت مى تواند در حج ايفا كند؛ نقشى كه از غير حكومت برآورده شدنى نيست. (3)


1- توبه: 5
2- عياشى، تفسير عياشى، ج 2، ص 76، ح 15
3- در اين موضوع نگاه كنيد به فصلنامه «ميقات حج» ش 30 مقاله «امارت حج و زعامت حجاج».

ص: 208

به نظر مى رسد هر اقدامى كه نقش حكومت را در حج تضعيف كند و پاره اى از اهداف حج بر زمين بماند، با فلسفه حج ناسازگار است. از چندى پيش زمزمه خصوصى سازى حج بر سر زبان ها بود و اكنون با تأسف به مرحله عمل درآمده است. اگر مقصود از خصوصى سازى حج تنها مربوط به امور خدماتى و امثال آن باشد ظاهراً منافاتى با فلسفه و اهداف حج ندارد، اما اگر خصوصى شدن به معناى خارج شدن امر حج از اختيار حكومت اسلامى باشد؛ به طورى كه حكومت اسلامى نتواند با اهرم هاى لازم در جهت اهداف متعالى حج قدم بردارد، چنين تصميمى حج را از هويت اصلى خارج كردن است. پيوند عميق و گسترده اى كه در ميان «حج و حكومت» برقرار است، آثار و بركات فراوانى دارد و گسستن اين پيوند جز لطمه زدن به حج و آن را به صورت عبادتى فردى و خشك و بى ثمر در آوردن و به تعبير امام راحل عظيم الشأن در حد يك سفر زيارتى- سياحتى تنزّل دادن (1)، نتيجه ديگرى ندارد. از اين رو مقوله خصوصى سازى در اين زمينه، به خصوص حج، نياز به تأمل و دقت فراوانى دارد تا همه ابعاد و جوانب آن سنجيده شود.

اما بعضى از ويژگى ها و خصوصياتى كه در حج، حاكى از نقش حكومت در حج است، عبارتند از:

الف- وحدت مسلمانان

بى شك يكى از اهداف متعالى حج، ايجاد وحدت ميان مسلمانان و تشكيل امت واحد اسلامى است.

پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله براى رسيدن به اهداف اسلام در جهان، به دنبال تشكيل امت واحد اسلامى بود؛ چرا كه بدون تشكيل چنين امتى، امكان به دست گرفتن قدرت جهانى و تأسيس حكومتى فراگير براى تحقق اهداف كلان اسلامى وجود ندارد. اقامه قسط و عدالت در جهان، بدون خارج كردن قدرتمندان دنيا طلب و مستكبران فزون طلب عملى نخواهد شد و خارج نمودن آنان از صحنه، در گرو وحدت اسلامى و ايجاد قدرتى واحد و منسجم از مسلمانان از هر قوم و مليت و نژاد و قبيله اى است و چون اين هدف به طور كامل در آخرالزمان و با ظهور حضرت ولى عصر (ارواحنا فداه) تحقّق خواهد يافت، حج با چنين هدفى تشريع شده تا ضمن تحقّق وحدت اسلامى به


1- صحيفه نور، ج 20، ص 227

ص: 209

قدر امكان در اعصار مختلف، زمينه وحدت اسلامى به طور كامل در آن زمان فراهم باشد. اصرار بر اقامه حج و تعطيل نشدن آن، هر چند به قيمت مجبور كردن مردم و پرداخت هزينه حج از بيت المال مسلمين گواه بر اين واقعيت است كه قانون گذارى حكيم به هدفى والا مى انديشيد و نيل به آن هدف را در سايه حج، با استعدادها و ظرفيت هاى فوق العاده اش مشاهده مى كرد. در جهان بشريت، اجتماعى با شكوه تر و فراگيرتر از حج وجود ندارد و اسلام با فراهم آوردن اين اجتماع بى نظير، عملًا در جهت جهانى شدن خويش و حاكميت بر گيتى قدم برداشته است. در حج است كه همه مسلمانان از سياه و سفيد، عرب و عجم، آزاد و بنده، رييس و مرئوس، حاكم و رعيّت، همه و همه در يك زمان و در يك مكان در كنار يكديگر و با لباسى متّحد اجتماع مى كنند و همگى اعمال و مناسك مشتركى را به جا مى آورند و بدين سان به وحدتى عميق و گسترده در ميان خويش نايل مى شوند. هيچكس خود را برتر از برادر مسلمانش احساس نمى كند، اين احساس را در حج تمرين مى كند تا در طول حياتش با چنين احساسى زندگى كند. به وجود آمدن چنين وحدتى به طور كامل در سايه حكومت ممكن است. حكومت است كه مى تواند شرايط حضور همه جانبه اقشار مختلف را بدون كمترين تبعيضى فراهم سازد. حكومت است كه مى تواند در حج، تخطى از اين محور اساسى را مانع شود و تفرقه افكنان و جدايى طلبان در صوف مسلمانان را تأديب نمايد. حكومت است كه با اهرم هايى كه در اختيار دارد، زمينه هاى تحقق اين وحدت را فراهم كرده و موانعش را برطرف مى كند؛ زيرا همگان به چنين وحدتى رضايت نداشته و كوته فكران و جاهلانى هستند كه از موانع جدّى وحدت اسلامى به شمار مى روند. امام خمينى قدس سره از سران سرسپرده كشورهاى اسلامى و آخوندهاى بى سواد دربارى به عنوان دو گروه تفرقه افكن ياد مى كرد و مى فرمود:

«طرح اختلاف بين مذاهب اسلامى، از جناياتى است كه به دست قدرتمندان كه از اختلاف بين مسلمانان سود مى برند و عمّال از خدا بى خبر آنان از آن جمله وعّاظ السلاطين كه از سلاطين جور سياه روى ترند، ريخته شده و هر روز بر آن دامن مى زنند و

ص: 210

گريبان چاك مى كنند و در هر منطقه به اميد آن كه اساس وحدت بين مسلمين را از پايه ويران نمايند؛ طرحى براى ايجاد اختلاف عرضه مى دارند.» (1) ب- حج و بيدارى اسلامى

بى ترديد رشد و تعالى هر ملّتى در گرو «آگاهى و بيدارى» است. ملت فرو خفته و ناآگاه از آنچه كه در اطرافش مى گذرد، نمى تواند به رشد و تكامل دست يابد و «امت برتر» گردد. حج ظرفيت بسيار بالايى براى دستيابى به اين هدف دارد. در حج كه مسلمانان از بلاد دور و نزديك جمع مى شوند، زمينه تبادل نظريه، بيان ويژگى هاى هر منطقه و هر قوم و قبيله و ملّتى و در نتيجه آگاهى مردم فراهم مى شود.

در طول تاريخ، مردان بزرگ و مصلحان و بيدارگران، از فرصت حج براى بيدار كردن مسلمانان استفاده مى كردند.

امام حسين عليه السلام در سرزمين منا طى يك سخنرانى، پرده از جنايات و خيانت هاى معاويه برداشت (2).

امام باقر عليه السلام وصيت كرد كه تا ده سال در سرزمين منا براى او عزادارى كنند و بدين وسيله زمينه بيدارى مردم را از مظالم بنى اميه فراهم ساخت (3). امام خمينى قدس سره در اين باره فرمود:

«حضرت باقر عليه السلام وقتى كه مى خواستند فوت كنند، وصيت كردند كه ده سال ظاهراً كه در منا اجير كنند كسى را، كسانى را كه براى من گريه كنند. اين چه مبارزه اى است؟ حضرت باقر احتياج به گريه داشت؟ حضرت باقر مى خواست چه كند گريه را؟ آن وقت هم در منا چرا؟ ايام حج در منا اين همين نقطه اساسى، سياسى، روانى، انسانى است كه ده سال در آنجا گريه كنند. خوب مردم مى آيند مى گويند چه خبر است، چيست؟ مى گويند اين طور بود، اين توجه مى دهد نفوس مردم را به اين مكتب و ظالم را منهدم مى كند و مظلوم را قوى مى كند. ما جوان ها داديم، كربلا جوان ها داده، ما اين را بايد حفظش كنيم.» (4) در عصر ما نيز امام خمينى قدس سره در دوران تبعيد با ارسال پيام هايى در موسم حج براى مسلمانان بلاد مختلف، در جهت بيدار كردن ملل مسلمان از مسائل و مشكلات جهان اسلام قدم هاى مؤثرى برمى داشت. او مى فرمود:


1- همان، ج 15، ص 124
2- موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 271 «اما بعد فان هذه الطاغية قد فعل بنا و بشيعتنا ما قدرأيتم و علمتم و شهدتم و انى اريد ان أسألكم عن شى ء فان صدقت فصدقونى و ان كدبت فكذبونى، اسمعوا مقاليتى و اكتبوا قولى ثم ارجعوا الى امصاركم و قبائلكم فمن آمنتم من الناس و وثقتم به فادعوهم الى ما تعلمون من حقنا فانى ما تخوف ان يدرس هذه الامر و يذهب الحق و يغلب و اللَّه متم نوره و لو كره الكافرون» امام حسين عليه السلام از علمائ و بزرگانى كه مخاطب بودند، مى خواهد كه سخنان او را بشنوند و بنويسند و پس از بازگشت به شهر و ديار خويش به مردم ابلاغ كنند و آنان را نسبت به حق اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله آگاه سازند.
3- محمد باقر مجلسى، جلاء العيون، ص 692
4- صحيفه نور، ج 10، ص 217

ص: 211

«بر دانشمندانى كه در اين اجتماع شركت مى كنند، از هر كشورى كه هستند، لازم است براى بيدارى ملت ها، بيانيه هاى مستدلى با تبادل نظر صادر كرده و در محيط وحى بين جامعه مسلمين توزيع نمايند و نيز در كشورهاى خود پس از مراجعت نشر دهند و در آن بيانيه ها از سران كشورهاى اسلامى بخواهند كه اهداف اسلام را نصب العين خود قرار داده، اختلافات را كنار گذاشته براى خلاصى از چنگال استعمار چاره بيانديشند.» (1) بى شك بيدارى اسلامى، چنانكه از سوى حكومتى اسلامى پى گيرى و حمايت شود، زودتر به نتيجه خواهد رسيد. حكومت با اطلاع و احاطه اى كه به مسائل جهان اسلام و طرح ها و ترفندهاى دشمنان اسلام و مسلمين دارد و با ابزارهايى كه در اختيار او است، بهتر و بيشتر مى تواند در اين زمينه مؤثر باشد.

آيا بيدارى اسلامى، كه از سوى بعضى از شخصيت هاى متهّد و دلسوز ايرانى و غير ايرانى قبل از پيروزى انقلاب اسلامى در موسم حج انجام مى گرفت، مى تواند با نقشى كه امروزه نظام جمهورى اسلامى در اين زمينه در موسم حج ايفا مى كند، قابل قياس باشد؟ آيا علما و دانشمندان و شخصيت هاى سياسى و فرهنگى كه با حمايت نظام جمهورى اسلامى مى توانند در موسم حج نقش آفرينى كنند و به بيدارى امت اسلامى برخيزند، مى تواند با اقدامات انفرادى تعدادى از علما و دانشمندان مقايسه شود؟ بديهى است كه نمى توان نقش مؤثر حكومت را در اين زمينه انكار كرد و يا ناديده گرفت.

ج- حل مشكلات مسلمانان و مستضعفان

يكى ديگر از اهدافى كه در حج تأمين مى شود «حلّ مشكلات مسلمانان» است. بيدارى مسلمين، حلّ مشكلات مسلمانان را به دنبال دارد. حج كه كانون اجتماع همه اقشار؛ اعم از دانشمندان، ثروتمندان، اميران، صاحب منصبان، سياستمداران و عموم مردم است، فرصتى استثنايى است براى تشكيل جلسات و گردهمايى هاى متنوع در موضوعات مختلف سياسى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى و تبادل نظريه ميان متخصّصان هر فن، تا از اين رهگذر مشكلات جهان اسلام مرتفع شود. متأسفانه از اين فرصت استثنايى آن گونه كه شايسته است بهره گرفته


1- همان، ج 1، ص 156 سال 19/ 11/ 1349

ص: 212

نمى شود. از همين رو حضرت امام خمينى قدس سره حج را محجور مى دانست و مى فرمود:

«اكنون كه موسم حج بيت اللَّه الحرام است و مسلمين از اطراف جهان به زيارت خانه خدا آمده اند، لازم است در خلال اعمال شريفه حج به يكى از بزرگترين فلسفه اين اجتماع عظيم توجه داشته و به وضع اجتماعى و سياسى كشورهاى اسلامى رسيدگى كرده و از گرفتارى هاى برادران ايمانى خود مطلع گشته و در رفع آن در حد وظيفه اسلامى و وجدانى كوشش كنند. اهتمام بر امر مسلمين از فرايض مهم اسلام است.» (1) امام خمينى قدس سره از اين كه فلسفه مهم حج مورد غفلت قرار گرفته، اظهار تأسف نموده، مى فرمود:

«در اين فكر ابداً نيستيم كه اولًا كسانى كه مى توانند بروند، بروند مشرف شوند در خانه خدا و كسانى كه اصحاب تفكّر هستند، نويسنده هستند، روشنفكر هستند و عالم هستند، در آن محيط مجتمع بشوند و مشكلات مسلمين را در تمام جهان بررسى كنند، آنچه كه مى توانند حلّ كنند. ما الآن از تشرف مكه و حج بيت اللَّه جز اين كه يك دسته اشخاص عامى مردم، عامه مردم در آنجا مجتمع بشوند و اشخاص مؤثرى كه مى توانند از حكومت ها، از بزرگان قوم در آنجا مى توانندمجتمع بشوند و مسائل اسلام ومسائل مسلمين را در مسائل سياسى و اجتماعى مسلمين بررسى كنند، مع الأسف اين امر مغفول عنه است.» (2) همان طور كه در كلمات امام راحل ملاحظه مى شود، حل مشكلات اساسى اسلام و مسلمين نيازمند حضور افراد و شخصيت هاى مؤثر است، و مؤثرترين افراد حكومت ها و نمايندگان آنانند. آنچه كه امروزه نظام جمهورى اسلامى و حكومت هاى اسلامى ديگر مى توانند گره از مشكلات مسلمين بگشايند، از افراد و شخصيت هايى كه به صورت انفرادى براى حل مشكلات اقداماتى انجام مى دهند، به مراتب بيشتر و مؤثرتر است؛ به طور طبيعى حكومت مى تواند همه توان و ظرفيت و امكانات خود را براى حل معضلات جهان اسلام به كار گيرد و در صورت لزوم نيروهاى لازم را براى اين امر بسيج كند، در حالى كه توان افراد و گروه ها بسيار محدود است.


1- همان، ج 2، ص 172
2- همان، ج 13، ص 123

ص: 213

برائت از مشركان

نكته مهم ديگرى كه حج ابراهيمى و محمدى صلى الله عليه و آله بدون آن، معنا و مفهومى ندارد، «برائت از مشركان» است؛ همان چيزى كه در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله به پيروى از ابراهيم خليل عليه السلام احيا شد و در عصر ما توسط امام خمينى، احياگر حج ابراهيمى، بار ديگر مطرح گرديد. اعلان برائت از مشركان و مستكبران عالم و حمايت از محرومان و مظلومان و مستضعفان، فلسفه مهم ديگر حج است كه خود حكايت از پيوند حج با حكومت دارد؛ زيرا اين مهم بدون حضور حكومت و حمايت جدى آن از زائران بيت اللَّه الحرام عملى نمى شود. برائت انفرادى از سوى تعدادى از افراد يا گروه ها به صورتى پراكنده و متفرق و به تشخيص خويش، هر چند بى ثمر و بدون تأثير نيست، اما هدف اصلى از تشريع اين دستور را تأمين نمى كند. برائتى داراى اثر و ثمر است كه با هدايت امام و حاكم جامعه از سوى همه حجاج بيت اللَّه الحرام و در اجتماعى عظيم و كم نظير و به صورتى متشكل و منسجم انجام شود.

به تعبير امام راحل: «فرياد برائت مكه و مدينه است كه پايان بخش غارتگرى آمريكا و ساير مستكبران نسبت به ذخاير مسلمين است.» (1) در صدر اسلام نيز پس از تأسيس حكومت اسلامى در مدينه و استقرار آن، ابلاغ پيام برائت بر عهده رسول گرامى صلى الله عليه و آله نهاده شد و آن حضرت نيز امير مؤمنان على عليه السلام را به اين مأموريت اعزام كرد. اساساً اعلان برائت از شرك و بت پرستى و مشركان و مستكبران، به طورى كه كيان آنان را در معرض خطر قرار دهد، چنانكه مستظهر به قدرت حكومت نباشد، كارى بس دشوار و گاهى غير ممكن است. براى آن كه اعلان برائت از مشركان به ثمر نشيند، لازم است كه از پشتوانه اى قوى و نيرومند برخوردار باشد تا با تحمّل كمترين صدمات، بيشترين ثمر را براى اسلام و مسلمين به ارمغان آورد، هر چند در صورت محروميت از چنين پشتوانه اى هم، اعلان برائت از مشركان به قدر توان لازم است.

بارى، از مجموع اهداف ياد شده و


1- همان، ج 20، ص 233

ص: 214

نيز آرمان هاى ديگرى كه سبب تشريع عبادتى چون حج گرديده، برمى آيد كه ميان اين عبادت جمعى با حكومت، پيوندى مستحكم برقرار است؛ چرا كه بعد سياسى اين عبادت به حدى است كه تأمين آن از عهده افراد خارج است و تشكّلى قوى و برخوردار از امكانات فراوان همچون حكومت را مى طلبد. از همين رو نظام جمهورى اسلامى و هر حكومتى كه داعيه اسلاميت دارد، در عرصه حج وظايفى سنگين و اساسى بر عهده دارد. نمى توان حكومتى را اسلامى خواند ولى نسبت به تحقق اهداف و آرمان هاى حج بى تفاوت بود، حكومت اسلامى نمى تواند خود را از اين شأن و مقام تنزّل دهد و امر حج را به افراد يا سازمان هاى غير حكومتى واگذارد.

پى نوشتها:

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109