ميقات حج-جلد 28

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

حج در كلام امام

ص: 5

مسلمين بايد به قدرت اسلام توجّه داشته باشند. اين قدرت اسلام بود كه بادست خالى يك ملّتى را بر يك دولت غاصب بزرگ و ابرقدرت هاى بزرگ عالم غلبه داد. چرا مسلمين از اين قدرت غافلند؟ چرا دولت هاى اسلامى از اين قدرت اسلام غافل هستند؟ چرا بايد دولت هاى عربى در طول سالهاى متمادى از صهيونيسم سيلى بخورند؟ چرا بايد در تحت سلطه قدرتهاى خارجى باشند؟ چرا خودشان با هم مجتمع نمى شوند؟ چرا به آيات شريفه قرآن عمل نمى كنند؟ چرا باهم مجتمع نيستند؟ چرا به احاديث نبى اكرم اعتنا نمى كنند كه فرموده است مسلمين «... وهم يدٌ على من سواهم ...» (1)

؟ مع الاسف بين خودشان اختلافات است. مشكل مسلمين همين است كه بين شان اختلاف انداخته اند و ايننقشه بعد از جنگ عمومى كشيده شد. قدرت اسلام را ديدند ودولتهاى اسلامى را از هم جدا كردند و مسلمين را با هم مخالف كردند ودولتهاى اسلامى با هم دشمن شدند. اين مشكلى است كه در روز عيد ودر روز عرفه در پناه خانه خدا بايد حل بشود. سران قوم در مكّه معظمه مجتمع بشوند و امر خداى تبارك و تعالى را اطاعت كنند و در آنجا اجتمع كنند و مشكلات خودشان را باهم در ميان بگذارند و بر آنهاغلبه كنند. اگر يك چنين امرى واقع بشود، احدى از قدرتها نمى تواند با شما مقابله كند. شما مسلمين همه چيز داريد، شما مسلمين قدرت اسلام داريد كه بالاترين چيزها و بالاترين سلاح هاست. و شما مسلمين صحراها و درياهاى وسيع و كشورهاى بسيار


1- اصول كافى، ج 1، ص 404، دنباله ح 2 وسايل الشيعه، ج 19، ص 55، ح 1 بحارالانوار، ج 21، ص 138، ح 33

ص: 6

وسيع داريد و غنى هستيد. در عين حالى كه شما از حيث همه چيز غنى هستيد معذلك بيشتر مستمندان شما به حال فقر دارند زندگى مى كنند. اين براى اين است كه شما به اسلام عمل نمى كنيد. شما اموال مسلمين را، آن چيزهايى كه بايد به نفع مسلمين باشد به غير مسلمين مى دهيد آن هم به ثمن بخس ....؟

پى نوشتها:

ص: 7

حج در كلام رهبر

... حج را ايام معلومات و زمان مشخص قرار دادند. در داخل حج اجتماعات يكروزه، يك شبه و دو سه روزه قرار داده اند و خواسته اند كه همه همزمان در آنجا جمع شوند. اين براى چيست؟ براى اين است كه: «ليشهدوا منافع لهم» (1)

پس منافعى را كه مسلمانان در دوران حج بايد شاهد باشند و آن را ببينند منافعى است كه با حيثيت تجمع مردم و با حالت اجتماع ارتباط پيدا مى كند. اگر اجتماعى تشكيل شود كه در آن ارتباطى نباشد و هزاران تن، بى ارتباط با هم، بى تماس با هم و بدون خبرگيرى از هم و بدون كمك معنوى و همفكرى به هم، تنها بيايند، اين مقصودحاصل نشده است چه معنى دارد كه عدّه اى را در جايى جمع كنند در حالى كه از آن جمع شدن هيچ فايده اى براى آن متصور نيست؟ چرا نگفتند كه مسلمانان در تمام دوره سال بيايند؟ حتماً مى خواسته اند مسلمانان در اين وقت معيّن اينجا اجتماع كنند تا از اين اجتماعشان فايده اى ببرند. از اين اجتماع چه فايده اى ببرند؟ از اين اجتماع چه فايده اى مى شود برد؟

اگر به عمق و غور مسأله برويد ده ها فايده بزرگ مى توان برد كه همه براى دنياى اسلام لازم و حياتى است. اگر زمانى لازم باشد از اجتماع حج استفاده شود و فرض شود دنياى اسلام هم به تمام معنا نيازمند به استفاده از آن اجتماع است، آن زمان همين حالاست.

مسلمانان هيچ وقت مثل امروز احتياج به اجتماع و با همديگر تماس گرفتن و ارتباط پيدا كردن نداشته اند. دورانى بود كه مسلمانان در خواب و غافل بودند و نور و بيدارى نبود. نه


1- سوره حج آيه 27

ص: 8

اينكه گرفتارى نداشتند، نخير گرفتارى بود. آنقدر مايه تنبّه و بيدارى نبود كه بتوانند آن گرفتارى ها را درك كنند و دنبال علاجى براى آن باشند. آن دوران ركودى بود و گذشت.

اجتماع حج هم برايشان فايده اى نداشت. مشتى ملّتهاى در خواب غفلت نگه داشته شده وغافل از وضعيت خود، تنها به فكر اين بودند كه گليم خود را از آب حج بيرون بكشند و واجبشان را انجام بدهند و بروند. مدتى آنچنان بود. ولى امروز مسلمانان به خاطر گرفتارى هايى كه براى مسلمين در همه جاى دنيا به وجود آورده اند نهايت احتياج را به همفكرى و همكارى يكديگر دارند. اين همكارى و همفكرى امروز ممكن است ولى در گذشته ممكن نمى شد. لذا اين فرصت يك فرصت استثنايى است و بايد از آن استفاده كرد.

شما به اكناف عالم نگاه كنيد و ببينيد قدرت هاى ستمگر با مسلمانان چه مى كنند؟ اوّلين نيت آنان اين است كه مسلمانان را در خواب غفلت نگه دارند و اگر كسى هست كه به مسلمانان هشدار مى دهد، او را هر جور مى توانند از صحنه خارج مى كنند.

امّا نكته اساسى اين است كه على رغم همه اين ها به فضل پروردگار پس از چندى شكوه و قدرت اسلام كه پايگاه آن همين مردمى هستند كه در اروپا براى اسلام مقاومت مى كنند، روز به روز بيشتر و خواب كسانى كه مى خواهند اسلام نباشد برآشفته خواهد شد (تكبير حضار) اين قدرت و معنويت اسلام و آمادگى مسلمين است و اين نياز جهان اسلام و جامعه اسلامى به همفكرى و همكارى و اين هم صحنه عظيم حج است.

پى نوشتها:

ص: 9

اسرار و معارف حج

طرح جايگزين شود.

ص: 10

حج در كتاب خداوند (4)

محمد علوى مقدم

... فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ ....

«وقتى كه از عرفات كوچ كرديد، خدا را در مشعر الحرام ياد كنيد.»

نويسنده كتاب «لسان التنزيل» نوشته است: (1) «الإفاضه» به معناى «به انبوهى بازگرديدن» است. و «فاذا افضتم»؛ يعنى «چون به انبوهى بازگرديد.»

ابوبكر عتيق سورآبادى هم نوشته است: (2) «چون به هم بازگردند از عرافت سوىِ مُزدلفه و آن شبانگاه باشد كه از عرفات به مزدلفه در آيند.»

ابن عربى مى نويسد: (3) در لغتِ «افاضه» حركتِ سريع است و افزوده است: خداوند در قرآن، وقتِ افاضه و حركتِ دسته جمعى از عرفات را مشخّص نكرده، ليكن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را با عملِ خود بيان كرده است و آن حضرت در عرفات: «وَقَفَ حتّى غربت الشمس قليلًا وذهبت الصفرة وغاب القُرص». (4)

بيضاوى در تفسير خود ذيلِ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ نوشته است:

«أفضتُم منْ أفضت الماء إذا صَبّبته بِكَثْرة» بوده است و مفعول فعل «أفضتم» محذوف است و اصل آن «أفضتم أنفسكم» بوده است و در واقع همان مفهومِ انبوهى و فراوانى و لبريز شدن از فراوانىِ جمعيت را بيان كرده است.


1- لسان التنزيل، ص 210
2- تفسير سور آبادى، ج 1، ص 112
3- احكام القرآن، ج 1، ص 137
4- انوار التنزيل و اسرار التأويل، ج 1، ص 226

ص: 11

ابى السعود هم در تفسير خود، تقريباً همان مَطلب را نوشته است: (1) «فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ؛ أي دفعتم منها بكثرة، من أفضت الماء: إذا صببت بكثرةٍ».

فاضل مقداد نوشته است: (2) «الإفاضة؛ الدفع بكثرة من افاضة الماء وهو صبّه بكثرة»

و اصل جمله، «أفضتم أنفُسَكم» بوده؛ يعنى مفعولِ فعل حذف شده است. و افزوده است: «عرفات» نام سرزمينى است و به صيغه جمع آمده و مفرد آن «عرفه» است؛ همچون اذرعات (3) و قنّسرين (4) كه به صيغه جمع آمده ولى مفرد مراد است. گويند: در اصطلاح اين كلمات ملحقِ به جمع مى باشند.

توقّف در عرفات به روز عرفه، از واجبات است و ركن حجّ محسوب مى شود و با ترك آن، حج باطل است؛ زيرا بنا به گفته پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: «الحجّ عرفة». (5)

از طرفى، قرآن مجيد وقوف به عرفه را از فرايض حجّ دانسته است؛ زيرا خدا در آيه بعدى (199 بقره) گفته است: ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ ... كه به صيغه امرى بيان شده است، با آوردنِ حرف عطفِ «ثمّ» كه بر تراخى دلالت مى كند و مستلزم وجود در آن مكان و توقّف در آن سرزمين است. (6) عَرفات، جمع عرفه است و سرزمين مخصوص نزديك به مكّه به عرفات نامور است و روز نهم ذى حجّه را نيز روز عرفه گويند. در وجه تسميه آن، تفسير الخازن (7) از قول عطاء نقل كرده كه جبرئيل مناسك را به ابراهيم نشان مى داد و از او مى پرسيد: عرِفتَ؟ او هم پاسخ مى داد: عرفتُ. و لذا آن مكان را «عرفات» گفتند. و عرفات محلّ آگاهى است؛ همانطور كه مَشعر جايگاهِ شعور است كه يكى را پليد و ديگرى را پاك، يكى را آزادى خواه و ديگرى را ستمگر مى كند.

مَشعر (بر وزن مفعل) از مادّه «شعاره»، به معناىِ علامت است؛ زيرا آن جا نشانه اى است براى عبادت. آنجا سرزمين شعور و خودآگاهى است. اوّل بايد شعور باشد تا آدمى به شناخت برسد. «سمّي المشعر الحرام؛ لأنّه مَعْلمٌ للعبادة». (8)

به مشعر «مزدلفه» هم مى گويند، از مادّه «ازدلف» اىْ؛ دَنا/ نزديك شد؛ «لأنّ النّاس


1- تفسير ابى السعود، ج 1، ص 159
2- كنز العرفان، ج 1، ص 303
3- اذرعات، ملحق به جمع مؤنث سالم است، اسم محلى است در شام. اذرعات جمع اذرعه كه هم جمع ذراع مى باشد. مالك، ج 1، ص 67، شرح ابن عقيل. جلد يكم. أوضح المسالك.
4- قنسرين، شهرى بود در سوريه، ميان حلب و حمس، نزديك عواصم.
5- به نقل از پاورقى كنز العرفان، ج 1، ص 303
6- به قول فاضل مقداد در ج 1، ص 303 كنز العرفان، «... ولا خلاف في وجوبه».
7- تفسير الخازن، ج 1، ص 155
8- لسان العرب، مادّه «شعر».

ص: 12

يدنو بعضهم من بعض». (1)

نويسنده كتاب «مسالك الأفهام» نوشته است: گر چه در وجه تسميه عرفات (اين سرزمين وسيع) جهات گوناگونى ذكر شده و تمام وجوه در جلد دوّم صفحه 204 مسالك الافهام بيان گرديده است، ولى بهتر آن است كه بگوييم: اين سرزمين وسيع كه جذبه روحانى و معنوىِ عجيبى دارد، محيط بسيار آماده اى است براى معرفت پروردگار و شناسايى ذاتِ پاكِ او و مشعر را هم از آن جهت مشعر گويند كه آنجا، مَعلَم و نشانه اى است از اين مراسم پرشكوه حجّ؛ «سمّيت مشعراً لانّه معلمٌ للحجّ ...». (2)

وچه خوب است كه انسان ها در آن حالتِ روحانى و در آن شب تاريخى و هيجان انگيز (شب دهم ذى الحجّه) انديشه و فكر و شعورِ تازه اى در درونشان به وجود آيد و حالت آگاهى در آنان پيدا شود. مگر نه اين است كه كلمه «مشعر» از ماده «شعور» است.

در اينجا اگر به معناىِ لغوى كلمه «افاضه» (3) توجّه كنيم، جنبه بلاغىِ عبارت كه خَلْق به رودخانه اى تشبيه شده و مى خواهد بگويد: پس هنگامى كه اين رودخانه عظيم از سرزمينِ عرفات به جوشش و جريان افتاد؛ وَاذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ در آستانه مشعر الحرام خدا را به توحيد و تعظيم ياد كنيد، آن سان كه خداوند شما را به راه آورد و به راهِ راست هدايت كرد، هر چند كه پيش از اين شما از شمارِ گمگشتگان بوديد. (4) زجّاج هم نوشته است: (5) از نظر بلاغى، از لفظ «افاضه» چنين برداشت مى شود كه وقوف در عرفات واجب است؛ زيرا مصداق كلمه «افاضه» پس از وقوف است و قرآن هم گفته است: فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ .... (6)

ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (7)

«از همان جا كه مردم كوچ مى كنند (از عرفات به مشعر و از مشعر به سرزمين منا) كوچ كنيد و از خداوند آمرزش بطلبيد كه خدا آمرزنده مهربانى است.»

اين آيه در واقع يك عادت جاهلى را نفى كرده است؛ زيرا در جاهليت، اشراف در مسيرى اختصاصى، كنار از بستر رودى كه مردم در آن به سوى مشعر جارى بودند، حركت مى كردند و اسلام دستور داد: از همانجا كه خلق در حركتند، شما هم حركت كنيد؛ يعنى همه مسلمانان بايد در عرفات وقوف كنند و سپس به سوى مشعر بيايند و از آنجا به سوى منا كوچ


1- كنز العرفان، ج 1، ص 304
2- مسالك الافهام، ج 2، ص 209
3- افاضه از: افاض الماء اذا صبّه بكثرة.
4- تفسير الخازن، ج 1، ص 157
5- معانى القرآن و اعرابه، ج 1، ص 261
6- براى آگاهى بيشتر از آيه 198 سوره بقره مى توان به تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 239؛ تفسير صافى، ج 1، ص 177؛ تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 294 و 295؛ تفسيرالتبيان، ج 2، صص 166، 167 و 168؛ تفسير كشف الحقايق، ج 1، صص 137 و 138؛ تفسير جلالين، ص 41؛ تفسير جوامع الجامع، ج 1، صص 111 و 112؛ فى ظلال القرآن، ج 1، صص 284 و 285 و تفسير المنار، ج 2، صص 230 تا 233 مراجعه شود.
7- بقره: 199

ص: 13

نمايند؛ زيرا مى دانيم كه حرف عطفِ «ثمّ» براى تراخىِ زمانى است و ترتيب را مى فهماند؛ يعنى تراخىِ زمانى بين الإفاضتين و مى دانيم كه «افاضه» به معناىِ حركتِ بعد از وقوف است.

و از آنجا كه هدفِ اصلى، انسان سازى و پيشرفت و تعالى روحىِ انسان هاست، باز هم خدا دستور مى دهد: وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ از خدا طلب آمرزش كنيد و از گذشته بدِ خود پشيمان شويد و از او بخواهيد كه در شما اراده اى به وجود آورد كه ديگر گِرد ناشايستگى ها نگرديد؛ زيرا خدا كثير المغفرت و واسع الرحمت است. (1) در تفسير الخازن آمده است: (2) از مخالفت خود با دستوارتِ خدا و تمامِ گناهانِ خود استغفار كنيد؛ زيرا كه خدا، ساتر گناهان بندگان است و رحيم.

فاضل مقداد نيز ذيل بحث از اين آيه، نوشته است: (3) وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ؛ (4)

يعنى از خدا مغفرت بخواهيد؛ زيرا انجام مراسم حجّ سبب ووسيله اى است براى مستحقّ آمرزش شدن و افاضه رحمت الهى. (5) خلاصه اينكه: آيه 199 سوره بقره كه مورد بحث قرار گرفت، يكى از عاداتِ قريشيان، كه خود را سرپرستانِ كعبه مى شمردند و خويش را فرزندان ابراهيم مى دانستند و براى ديگر عرب ها مقام و منزلتى قائل نبودند و آنان را به حساب نمى آوردند، خط بطلان كشيد و قريشيان در عرفات وقوف نمى كردند؛ زيرا وقوفِ به عرفات را از محيط حَرَم بيرون مى دانستند و انجام نمى دادند ولى قرآن دستور داد كه بايد در مراسم حج يكنواختى و هماهنگى وجود داشته باشد و مسلمانان همه در يك جا وقوف كنند و پس از وقوف در عرفات، همگى به سوىِ مشعر بيايند و از مشعر به سوى منا كوچ كنند.

اسلام خواسته است بدين وسيله، انسان ها را از خود برتربينى و افكار و خيالاتِ واهى بر كنار دارد و با قريشى كه به نسب خود مى باليد با مردمِ ديگر قبايل در يكجا گرد نمى آمد، مبارزه كند، اين بود كه دستورِ: ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ ... (6)

صادر شد؛ زيرا به قول سيد قطب، اسلام نَسَب نمى شناسد، اسلام طبقه نمى شناسد و اسلام همه مردم را يكسان مى داند؛ «انّ الإسلام لا يَعرفُ نَسباً ولا يَعرف طبقةً، إنّ النّاس كلّهم واحدة» (7)

اين است كه در بخش پايانى آيه، دستور داد از افكار و خيالاتِ نادرستِ جاهلى دورى گزينيد و استغفار كنيد و اين عصبيّت جاهلى را از خود دور سازيد؛ زيرا حج مى خواهد درسِ


1- مسالك الافهام، ج 2، ص 214. زجاج در جلد يكم، ص 264 «معانى القرآن و اعرابه»، در تفسير واستغفروا اللَّه انّ اللَّه غفور رحيم گفته است: يعنى «سَلوهُ أن يغفر لكم مِن مخالفتكم النّاس في الإفاضة والموقف.» بيضاوى هم در ج 1، ص 227 تفسيرش، تقريباً چنين آورده است. او مى گويد: «از جاهليّت خود در تغيير مناسك، استغفار كنيد.»
2- تفسير الخازن، ج 1، ص 157
3- كنز العرفان، ج 1، ص 307
4- جالب اينكه قرآن «استغفروا اللَّه» گفته و نه «توبوا» كه توبه از معصيت باشد.
5- براى آگاهى بيشتر در بابِ آيه 199 سوره بقره، رجوعه شود به: احكام القرآن، ابن عربى، ج 1، ص 139؛ تفسير التبيان، ج 1، صص 168 و 169؛ تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 96؛ تفسير جوامع الجامع، ج 1، ص 112 و تفسير ابن كثير، ج 1، ص 242 و تفسير صافى، ج 1، ص 177؛ تفسير منهج الصادقين، ج 1، ص 464؛ فى ظلال القرآن، ج 1، ص 286؛ تفسير كشف الحقايق، ج 1، ص 139 و تفسير المنار، ج 2، ص 233
6- بقره: 199
7- فى ظلال القرآن، ج 1، ص 288

ص: 14

مساوات و برابرى به انسان ها بياموزد.

فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنْ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ.

«چون آداب و مناسك حجّ را انجام داديد، به جاى ياد از پدرانتان، بلكه از آن هم بيشتر، ذكر خدا گوييد. (اعراب جاهلى در پايان مراسم حجّ، مفاخر موهوم آباء و اجدادى خود را برمى شمردند و به آنها مى باليدند) برخى از مردم دعا مى كنند كه خدايا! در دنيا به ما بده و در آخرت بهره اى ندارند.»

در آيه بعدى هم خدا گفته است:

وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (1)

«دسته اى ديگر از مردم مى گويند: اى خدا، ما را از نعمت هاى دنيا و آخرت، هر دو بهرمند بگردان و از عذاب آتش دوزخ هم نگاه دار.»

در اين آيات هم، كه بخشى از مراسم حج بيان شده، باز هم هدفِ اصلى اين است كه اسلام، انسان ها را به ياد خدا مى اندازد. قلب ها را متوجّه خدا مى سازد و باز هم، يك عادتِ ديگر عرب هاى جاهلى را از ميان مى برد؛ زيرا عرب جاهلى كه براى حجّ خود رسالتى قائل نبود و از انجامِ مراسم حجّ، هدف انسانى نداشت، در پايان مراسم حج، به اسواق عكاظ و مجنّه وذى المجاز كه تنها براى داد و ستد نبود، حضور مى يافت و در مفاخر آباء و اجدادى خود سخن مى گفت و به انساب خود مى باليد.

قرآن اين عادتِ نكوهيده آنان را، پس از پايان مراسم حج، نكوهش كرد و آنان را به ذكر خدا متوجّه ساخت و گفت:

فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ ...؛ يعنى چون مناسك حج را انجام داديد و از عباداتِ مربوط به حجّ فارغ شديد، ذكر خدا گوييد؛ زيرا ذكر خدا است كه آدمى را تعالىِ روح مى بخشد و نه ياد از پدران و اجداد كردن و به آنان باليدن!

هدفِ اصلى اين است كه ارزشها تغيير يابد و ارزش انسان در داشتن تقوا و پيوند با خدا باشد، نه افتخار به آباء و اجداد. (2)


1- بقره: 201
2- براى آگاهى بيشتر رجوع شود به فى ظلال القرآن، ج 1، صص 289 و 290

ص: 15

ابن قُتيبه ذيلِ بحث از فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ ... نوشته است: (1) در جاهليّت، پس از فراغ از مراسم حج، اعرابِ جاهلى، از پدران خود ياد مى كردند و كارهاى برجسته و نيك آنان را به رخ مى كشيدند؛ «فيقول أَحَدهم: كان أبي يقرى الضيف ويصل الرحم وَيفْعلُ كذا و كذا».

زجاج در بحث از آيه مزبور، مطالبِ زير را نوشته است: (2) ... مَناسِكَكُمْ ... اى: «متعبّداتكم الّتي أمرتم بها في الحجّ» ... فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ ... زجّاج، موضوع توقّف عرب جاهلى را پس از انجام مراسم و مناسك حجّ و برشمردنِ فضايل آباء و محاسن پدران، بازگفته است.

... أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً ... كلمه «أشدّ» را محلًا مجرور دانسته؛ زيرا عطف است بر كلمه «ذكرِ» ما قبل، ولى چون غير منصرف است، جرّ آن به فتح مى باشد؛ (زيرا كلمه اشدّ، بر وزن افعل است و غير منصرف مى باشد) ولى دكتر عبدالجليل عبده شلبى كه كتاب زجّاج را شرح و تحقيق كرده، در پاورقى صفحه 264، جلد يكم همان كتاب گفته است:

كلمه «اشدّ» در محلّ مفعول مطلق است و تقدير آن چنين است:

«ذكراً أشدّ (3) من ذكركم آباءَكم».

مكّى بن ابى طالب هم، تقريباً مطلب زجّاج را تكرار كرده و گفته است: (4) كلمه «أشدّ» در موضع جرّ است؛ زيرا عطف بر كلمه «كذكركم» مى باشد و جايز است كه منصوب باشد بنابر اضمار فعل و تقدير آن چنين است:

«اذكروه ذكراً أشدّ ذكراً من ذكركم آباءكم».

پس كلمه «أشدّ» نعت است براى مصدر «ذكراً» كه در معنى حال است و تقدير آن «اذكروه مبالغين في الذكر له» مى باشد.

نويسنده احكام القرآن، در بحث از آيه مزبور نوشته است: (5) قضاء؛ يعنى (6) به جا آوردن، و در مورد عبادات آن است كه در وقت خود انجام نشود و معناىِ صحيح فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ ... يعنى: «إذا فعلتم منسكاً من مناسك الحجّ فاذكروا اللَّه»؛ يعنى در موقع احرام تلبيه و در هنگامِ رمى تكبير و در وقت قربانى بسم اللَّه گفتن لازم است.

نويسنده كتاب «كنز العرفان» هم در بحث از آيه پيشگفته نوشته است: (7)


1- تفسير غريب القرآن، ص 79
2- معانى القرآن و اعرابه، ج 1، ص 364
3- يعنى كلمه «أشدّ» صفت براى مفعول مطلق محذوف مى باشد.
4- مشكل اعراب القرآن، ج 1، ص 90
5- احكام القرآن، ابن عربى، ج 1، ص 140
6- يكى از معانى قضاء: انجام كارى است بر استوارى. نك: اقصى البيان، ج 1، ص 383
7- كنز العرفان، ج 1، ص 307

ص: 16

در اين آيه، كلمه «مناسك» جمعِ مضاف است و افاده عموم مى كند؛ يعنى به طور كلّى، تمام اعمالِ حجّ.

فاضل مقداد، افزوده است: منظور از «ذكر» هم، گو اين كه، ذكر لسانى است ولى در اصل، ذكر قلبى منظور است؛ زيرا ذكرِ لسانى، ترجمان ذكر قلبى است و آگاهى دهنده درون و روحِ آدمى است و البته به ياد خدا بودن، بايد مستمرّ باشد و بنده واقعى نبايد از ياد خدا غافل بماند. (1) نويسنده مسالك الافهام، ضمن بازگفتن مطالب ديگران، خود نيز گفته است:

مناسك، (2) جمع مَنْسك است كه مصدر فعل «نسك» مى باشد و اطلاق آن بر عبادت، همچون اطلاق مصدر بر مفعول است و در واقع گفته شده است: «اذا فعلتم أفعالكم التي كانت عبادة ...».

و نيز افزوده است كه قرآن در هر مورد مى خواهد انسان بسازد و به انسان ها درس بدهد و لذاست كه مى گويد: ... فَاذْكُرُوا اللَّهَ ... يعنى ارتباطِ خود را با خدا قطع نكنيد، هميشه به ياد خدا باشيد. (3) نويسنده «اقصى البيان» هم، در بحث از ... فَاذْكُرُوا اللَّهَ ... گفته است:

اين بخش از دستور العمل قرآنى، از آن جهت است كه عرب پيش از اسلام، پس از فراغ حجّ، به ذكر پدران و اجداد خويش مى پرداخت و از دلاورى و حماسه آفرينى آنان سخن مى گفت، اسلام آنان را از چنين كارى منع كرد و گفت: ... فَاذْكُرُوا اللَّهَ ... كه منظور بيشتر ذكر قلبى است و ذكر زبانى هم ترجمانِ ذكر قلبى است. (4) قرآن، سپس ذاكران را دو دسته دانسته است:

* دسته اى كه هدفشان از ذكر، اغراض دنياوى است و مى گويند: خدايا! در دنيا به ما بده كه براى اين دسته ... وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ. (5)

** گروه ديگر كسانى هستند كه مى گويند: (6) اى خدا، ما را از نعمتهاى دنياوى و اخروى بهره مند گردان و از عذاب آتشِ دوزخ هم نگه دار.

جا دارد كه بدانيم، در آيه 200 سوره بقره ... رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا ... مفعول دوّم فعل «آتنا» محذوف است و حذف مفعول در اينجا از جنبه بلاغت اهمّيت دارد و حذف در اينجا ابلغ است؛ زيرا اگر انسان بخواهد تمام خواسته هاى خود را بگويد كه جمله مطنب و طولانى


1- كنز العرفان، ج 1، ص 310
2- شيخ طبرسى هم در جلد يكم، ص 112 تفسير جوامع الجامع نوشته است: مناسك، جمع منسك است: والمنسك امّا موضع النسك أو مصدر جُمِع لانّه يشتمل على افعال؛ يعنى اذا فرغتم من أفعال الحجّ فاذكروا اللَّه ...».
3- مسالك الافهام، ج 2، ص 215
4- اقصى البيان، ج 1، صص 383 و 384
5- خلاق، يعنى حظّ و نصيب و به قول زجّاج در جلد يكم صفحه 265 معانى القرآن و اعرابه، «الخلاق: النصيب الوافر من الخير».
6- تقريباً مضمون آيه 201 سوره بقره است.

ص: 17

مى شود و مطلب به درازا مى كشد و ذكر بعضى از خواسته ها نيز تخصيص بدون مخصّص مى شود، بنابر اين حذف مفعول ابلغ است.

ولى در آيه بعدى، كلمه «حسنه» بهترين تعبير است و جنبه شمول دارد و لذا قرآن گفته است: ... رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً ... (1)

وَاذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنْ اتَّقَى وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ.

«و در روزهاى معيّن خدا را ياد كنيد و ذكر خدا بگوييد (روزهاى 11 و 12 و 13 ماه ذى حجّه) و هر كه دو روز پيشى جويد و يا تأخير كند و باز ايستد و متّقى باشد، گناهى بر او نيست و از خدا پروا داشته باشيد و بدانيد كه شما به سوى او محشور خواهيد شد (بازگشت خواهيد كرد).»

در اين آيه خداى بزرگ، دستور داده است كه ختم مراسم حجّ بايد همراه با ذكر خدا و تقوا باشد؛ يعنى خدا را در روزهاى معيّنى، كه در اصطلاح ايّام تشريق نام دارد و واقعاً روشنى بخش روح و جان انسان است- و عبارت از روزهاى 11، 12 و 13 ماهِ ذى حجّه است، ياد كنيد؛ يعنى به ياد خدا باشيد و ذكر او را بر زبان جارى سازيد.

ايّام تشريق هم اسم با مُسمّايى است؛ زيرا اين ايّام روشنى بخش جان و روح انسان هاست و چه بسا انسان هايى كه در پرتو اين مراسمِ عالى و ياد خدا بودن، روح وروانشان روشن گردد.

بخش پايانى آيه ... وَاتَّقُوا اللَّهَ ... در واقع تحريض و تشويقى است بر ملازم بودن تقوا؛ يعنى خداوند در ضمن گفته است:

اى انسانى كه آمدى و رنج سفر بر خود هموار كردى، سعى كن كه تقوا را پيشه خود سازى و با روحى پاك، در آينده از ارتكابِ گناهان اجتناب كنى.

خداوند خواسته است بدين وسيله حج گزاران داراى روحى پاك از آلودگى ها شوند و «اتَّقُوا اللَّهَ» را شعار خود سازند. (2) فاضلِ مقداد در بحث از آيه 203 سوره بقره نوشته است: (3) منظور از «ايّام»، ايّام تشريق مى باشد كه عبارت از 11 ذى حجّه (/ يوم القرّ) و 12


1- بخشى از آيه 201 سوره بقره. براى آگاهى بيشتر در باب آيه 200 و 201 سوره بقره، رجوع شود به: تفسيرهاى التبيان، ج 2، صص 170 و 171؛ مجمع البيان من تفسير القرآن، ج 1، صص 296 و 297؛ جوامع الجامع؛ ج 1، ص 112؛ ابن كثير، ج 1، ص 243؛ بيضاوى، ج 1، ص 227؛ جلالين، ص 42؛ منهج الصادقين، ج 1، صص 465 و 466؛ تفسير سيّد عبداللَّه شُبّر، ص 28؛ صافى، ج 1، صص 178 و 179؛ المنار، ج 2، صص 235 تا 238 و فى ظلال القرآن، ج 1، ص 289
2- فى ظلال القرآن، ج 1، ص 291 و مسالك الافهام، ج 2، صص 233 و 234
3- كنز العرفان، ج 1، ص 319

ص: 18

ذى حجّه (/ يوم القدر) و 13 ذى حجّه (يوم النفر) است.

شايد بتوان گفت كه به ياد خدا بودن و ذكر خدا گفتن و در آخر آيه از تقوا سخن گفتن و جمله «اتّقوا اللَّه» را به كار بردن، از ويژگى هاىِ اسلام است.

ابن عربى در بحث از آيه مزبور مى نويسد: (1) چون اين آيه پس از آيه ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ ... مى باشد، روشن است كه منظور از «ايّام» وقوفِ در منا است و مرادِ از «ذكر» هم تكبير گفتنِ به هنگام رمْى جَمره است.

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ (2)

«به راستى نخستين خانه اى كه براى مكان عبادتِ مردم بنا شده، در سرزمين مكّه است كه پر بركت است و مايه هدايت جهانيان.»

فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنْ الْعَالَمِينَ (3)

«در آن خانه نشانه ها و آيات رُبوبيّت هويداست و جايگاهِ ابراهيم است و هر كه به آن درآيد، ايمن باشد و بر مردم است گزاردنِ حجّ خانه خدا، آنان كه توانايى رفتن به سوىِ آن خانه دارند و هر كه كُفر ورزد، پس البته بداند كه خداوند از جهانيان بى نياز است.

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ ... در واقع جواب از سؤال مُقدّرى است و پاسخى است بر آنان كه گفتند: چرا كعبه به عنوان قبله مسلمانان انتخاب شد؟ كه در جواب گفته شده: اين خانه نخستين خانه توحيد است. نخستين جايگاهى است كه براى پرستش خدا ساخته شده و براى آنان كه به آن خانه پناه برند امنيّت است. با سابقه ترين مَعبد است. خانه اى است پربركت.

خانه اى است كه مركزِ اجتماع خواهد بود و چون به آن پناه برند، آرام گيرند و جانشان در اطمينان بياسايد. خانه اى است كه به قول سيّد قطب «مثابة الأمن لكلّ خائف» است، خانه اى است كه «من دخله كان آمناً» مى باشد و بالأخره، خانه اى است كه «اختاره اللَّه للمسلمين قبلةً». درست است كه هر كس به اين خانه پناهنده شود در امان است و كسى حقّ تعقيبِ او را ندارد و اين مسأله از بابِ حرمت بيت و حوالى آن است ولى بايد دانست كه اگر كسى به


1- احكام القرآن، ج 1، ص 140
2- آل عمران: 96
3- آل عمران: 97

ص: 19

صاحب بيت رسيد و به مقام فناى فى اللَّه نايل گرديد، آن وقت به ايمنى حقيقى رسيده است و مقام ايمنى واقعى است كه مى توان گفت: ... وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً ...

محمّد بن ابى بكر بن عبدالقادر رازى نوشته است: (1) از زمان آدم تا روزگارِ بناى كعبه، خانه هاى بسيارى ساخته شده، پس چگونه مى توان گفت: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ... و چگونه مى توان كعبه را نخستين خانه دانست.

رازى در پاسخ گفته است: معناى اين آيه اين است:

«إنّ اوّل بيتٍ وُضع قبلةً للناس ومكان عبادة لهم، أو وُضع مباركاً للنّاس»

پيش از رازى، زجّاج تقريباً همين مطلب را گفته است؛ (2) يعنى او در بحث از: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ... گفته است:

قيل: «انّه اوّل مسجد وضع للناس، وقيل: «انّه اوّل بيتٍ وضع للحجّ» (3)

خازنى در سبب نزول اين آيه، نوشته است (4) كه: يهوديان به مسلمانان گفتند بيت المقدّس قبله ماست و افضل بر كعبه است و اقدم. ولى مسلمانان گفتند كه كعبه افضل است و اين آيه إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ... نازل شد.

اوّل: يعنى فردِ سابق متقدّم بر ما سوا: اوّل الشي ء، ابتداؤه.

ابتدا ممكن است آخرى داشته باشد و ممكن است آخرى برايش نباشد، همچون واحد كه اوّل العدد است و نهايتى براىِ آخر آن نيست. (5) وُضِعَ لِلنَّاس؛ يعنى «يشرك فيه جميع النّاس.»

اگر كسى بگويد: چرا بيت (خانه) يك بار به خدا اضافه شده (وطهّر بيتى)، و بار ديگر «وُضع للنّاس» گفته شد؟

نويسنده تفسير الخازن، در جواب گفته است: (6) اضافه «بيت» به «اللَّه» بر سبيل تشريف و تعظيم است مثل «ناقة اللَّه» ولى اضافه به «النّاس» براى اين است كه بگوييم: تمام مردم در آن بيت مشترك هستند.

... لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ

زجّاج نوشته است: (7) خبر «انّ»، «هو للذّي ببكّة» مى باشد.

اشتقاق كلمه «بكّه» از «بكّ» مى باشد: «هو بكّ النّاس بعضهم بعضاً فى الطواف أي دفع بعضهم بعضاً.»


1- تفسير أسئلة القرآن المجيد وأجوبتها، ص 34
2- معانى القرآن و اعرابه، ج 1، ص 454
3- نويسنده كتاب «اقصى البيان» هم در جلد يكم صفحه 339 گفته است: «وضع للنّاس»؛ «يعنى بنى للنّاس لعبادتهم» و گفته اند «اوّل بيت وضع للعبادة» مى باشد. پيش از آن هم بيوت فراوانى بوده، ليكن آنجا اوّل بيتٍ مبارك بوده است. در جلد يكم، ص 331 تفسير الخازن نوشته شده: كسى از حضرت على عليه السلام پرسيد آيا كعبه اوّل بيتى است كه در روى زمين بنا شده؟ على عليه السلام در جواب فرمود: خير! «ولكنّه اوّل بيتٍ وضع للنّاس مباركاً وهدىً.»
4- تفسير الخازن، ج 1، ص 326
5- اقصى البيان، ج 1، ص 339
6- تفسير الخازن، ج 1، ص 321
7- معانى القرآن واعرابه، ج 1، ص 454

ص: 20

وقيل: إنّما سُمّيت ببكّة لأنّها تبكّ أعناقَ الجبابرة. (1) ابن قتيبه، نوشته است: (2) به نقل از لسان العرب: «بكّة و مكّة شي ء واحد والباء تبديل من الميم. يقال: سَمَّد رأسه وسبّده: اذا استأصله وشرّ لازم ولازب».

منظور اين است كه باء به ميم بدل مى شود.

ابن قتيبه سرانجام در تفاوت اين دو كلمه گفته است:

و يقال: بكّة: موضع المسجد. ومكّة: البلد حوله.

مباركاً: در آيه حال است و تقدير آن چنين است: «استقرّ ببكّة مُباركاً» (3)

و ممكن است بگوييم تقدير آن: «وضع مباركاً» است. (4) «مباركاً» يعنى ذابركةٍ وأصل البركة: النموّ والزيادة.

تعبير مبارك بودن در مورد چيزهايى است كه خير آن هميشگى است. قرآن چون منشأ و مبدأ خير است، در چند مورد از آن به مبارك ياد شده، بيت اللَّه هم به مبارك توصيف شده؛ زيرا كثير الخير والبركه است. (5) و به قول خازن: «قيل هو اوّل بيت خصّ بالبركة زيادة الخير». (6) فاضل مقداد در بحث از آيه مورد بحث (96 آل عمران) نوشته است: (7) لام در «للّذى» لام تأكيد است در خبرِ انّ.

مُباركاً حال است. عامل در آن فعلِ «وضع» است و يا فعل «استقرّ».

و نيز گفته شده كه «مكّه»: البلد كلّه و بكّة: موضع المسجد.

در پاورقى «كنز العرفان»، ص 258، جلد يكم نوشته شده است:

گفته اند: مكّه 17 اسم دارد. ماوردى در كتاب «احكام السلطانيّه» در باب چهاردهم صفحه 157 نوشته است: دو كلمه: مكّه و بكّه مورد اختلاف است:

برخى معتقدند: مكّه و بكّه دو كلمه هستند و مسمّاى آنها يكى است با توجّه به اين كه در زبان عربى به علّت قرب مخرج، ميم به باء تبديل مى شود و بعضى هم اعقتاد دارند كه اين دو، دو كلمه هستند و دو مسمّى دارند؛ يعنى مكّه اسم تمام شهر است و بكّه اسم بيت اللَّه.

نويسنده كتاب «مسالك الافهام» در بحث از آيه مزبور، ضمن تأييد مطالبِ ديگر مفسّران، نوشته است: (8) «وقيل انّ بكّه، موضع المسجد. و مكّة: الحرم كلّه و يدخل فيه البيوت و هو المروىّ عن امام الصادق عليه السلام.


1- در وجه تسميه مكّه نويسنده تفسير الخازن در جلد يكم، ص 321 نوشته است: «فسُميّت بذلك لقلّة مائها من قول العرب: بكّ الفصيل ضرع أمّه- و أمتكّه: اذا مصّ كلّ ما فيه من اللبن، وقيل لانّها تمكّ الذنوب أي تزيلها.»
2- تفسير غريب القرآن، صص 107 و 108
3- ابن عربى نوشته است: مباركاً؛ يعنى «انّه مبارك من كلّ وجه من وجوه الدنيا والآخرة». نك: احكام القرآن، ج 1، ص 283
4- اقصى البيان، ج 1، ص 339
5- وهذا كتابٌ أنزلناه مباركٌ ... انعام: 92 وهذا كتابٌ أنزلناه مباركٌ فاتّبعوه ... انعام: 156 وهذا ذكرٌ مبارك ... انبياء: 10 تابٌ أنزلناه إليك مبارك ليدبّروا آياته ...، «ص»: 28
6- تفسير الخازن، ج 1، ص 321
7- كنز العرفان، ج 1، ص 258
8- مسالك الافهام، ج 2، صص 100 و 101

ص: 21

وقيل: بكّة، موضع البيت والمطاف و مكّه: اسم البلد (1) و افزوده است از آن جهت بكّه گويند كه: «لأنّها تبكّ أعناق الجبابرة أي تدقّها».

نويسنده مسالك الافهام در بحث از آيه 97 آل عمران نوشته است: (2) «فيه آياتٌ بيّنات ...» مى تواند جمله مفسّره باشد براىِ جمله «هدىً للعالمين» و مى تواند جمله حاليّه باشد.

«مقام ابراهيم» هم مى تواند عطف بيان باشد براى «آيات بيّنات».

و جمله «مَن دَخَله كان آمناً» يا جمله ابتدائيّه باشد و يا جمله شرطيّه.

ضمير در «دَخلَه» هم به «حرم» برمى گردد و نه به «بيت» و يا «مكّه».

در تفسير الخازن آمده است: (3) فِيهِ آياتٌ بَيِّنات يعنى فيه دلالات واضحات على حرمته و مزيد فضله.

زجّاج نوشته است: (4) رفع «مقام» بنابر اضمار «هى» مى باشد؛ يعنى خبر است براى مبتداى محذوف و در اصل «هى مقام ابراهيم» بوده است.

در بخش دوّم آيه 97 سوره آل عمران، نكاتِ بسيار جالب توجّهى هست.

... وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ...

اصل حجّ در اسلام به وسيله آيه بالا تشريع شده و به قول ابن عربى، (5) اين آيه دلالت بر وجوبِ حج مى كند؛ زيرا در زبان عربى، وقتى گفته مى شود: «لفلان علىّ كذا» وجوب آن چيز مؤكّدتر شده و اين گونه بيان، بليغ ترين الفاظِ وجوب است و تأكيدى است براى الزامِ حجّ.

و به قول نويسنده «اقصى البيان» (6) از جمله خبريّه ... وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ ... أمر، موكّدتر و بليغ تر و شديدتر استنباط مى شود تا صيغه امرى.

از طرفى، جمله اسميّه بر دوام و ثبات دلالت مى كند و در واقع چنين بيان شده:

«حج گزاردن حقّى است از آنِ خدا در عهده مردم».

افزون بر اين ها، در آغاز مطلب، به صورت جمله اسميّه و به طورِ عموم (على النّاس) بيان شده و سپس بدان تخصيص داده شده (مَنِ استطاع) و اين خود، دليلى است بر وجوبِ حجّ؛ زيرا تفصيل بعد از اجمال است، ابهامى است كه بعد تبيين شده؛ يعنى جمله در آغاز به صورتِ مُجمل آمده و سپس تفصيل داده شده و تمام اينها، براى مزيد تحقيق و تقرير است.

با توجّه به اين كه به قول فاضل مقداد (7) از جمله پايانىِ آيه ... وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنْ


1- در جلد يكم، ص 299 تفسير البرهان، نوشته شده است؛ از امام صادق عليه السلام درباره تفسير «من دخله كان آمناً» پرسيدند كه منظور بيت است يا حرم؟ قال «مَن دخل الحرم من الناس مستجيراً به، فهو آمن من سخط اللَّه ...» و نيز در همين كتاب و همين صفحه: امام صادق عليه السلام گفته است: «موضع البيت بكّة والقرية مكّة» در روايت ديگر «انّ بكة، موضع البيت و انّ مكّة جميع ما اكتنفه الحرم» نك: تفسير البرهان، ج 1، ص 300
2- همان مأخذ، ج 2، ص 101
3- تفسير الخازن، ج 1، ص 322
4- معانى القرآن و اعرابه، ج 1، ص 455
5- احكام القرآن، ج 1، ص 285
6- اقصى البيان، ج 1، ص 345
7- كنز العرفان، ج 1، ص 267، مسالك الافهام، ج 2، ص 114 و اقصى البيان، ج 1، ص 345

ص: 22

الْعَالَمِينَ چنين استنباط مى شود كه خدا ترك حجّ را از اعظم كبائر شمرده و در رديف كفر، آورده؛ يعنى از ترك حجّ به كفر تعبير شده كه چيزى بدتر از آن نيست.

به عبارت ديگر، در پايانِ آيه، به جاى اين كه مثلًا گفته شود «وَ مَنْ لَمْ يَحجّ ...» براى تأكيد در حج و براى اثبات وجوب حجّ براى مستطيعى كه حجّ نگزارد، گفته شده: ... وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنْ الْعَالَمِينَ؛ يعنى «هركس انكار كند وجوب حجّ را و به آن كافر باشد؛ «فانّ اللَّه غنيّ عنه وعن حجّه وعمله وجميع خلقه». (1)

از اين كه در آغاز گفته شده: ... وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ .... فهميده مى شود كه انجام حجّ بايد فقط براى خدا باشد و نه چيز ديگر. (2) الناس، در «على الناس» عام است و همه مردم را- از نرينه و مادينه- دربرمى گيرد، بجز صغار، كه بالإجماع از اصولِ تكليف خارج هستند. (3) عَبد هم، خارج از عموم است؛ زيرا عبد غير مستطيع است.

«من استطاع» بدل بعض از كلّ مى باشد، از كلمه «الناس» (4) و در واقع مخصّص عموم است؛ يعنى أوجب اللَّه على المستطيع من النّاس حجّ البيت».

«حجّ البيت» (5): قصده للزيارة على الوجه المخصوص المشتمل على ايقاع المناسك ...

حجّ در تمام عمر، يك بار واجب است؛ زيرا: اوّلًا لفظ مطلق، حمل بر اقلّ مراتب مى شود و ثانياً: امر اقتضاى تكرار ندارد. و ثالثاً به دليل روايتِ ابن عبّاس كه گفت: پيامبر اكرم درباره حجّ با ما سخن مى گفت. اقرع بن جالس پرسيد: «أفي كلّ عام؟ فقال عليه السلام: لا». (6) ابوالبركات، ابن الأنبارى ذيل بحث از آيه مزبور نوشته است: (7) كلمه «مَن» در ... مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ... ممكن است در محلّ جرّ باشد؛ زيرا بَدَل از «النّاس» است و مى توان آن را فاعلِ مصدرِ مضاف به مفعول؛ يعنى «حجّ البيت» دانست و مرفوع.

و ممكن است مرفوع بودن «مَنْ» به سببِ مبتدا بودن باشد؛ يعنى مَن شرطيّه مبتدا واقع شده و فعل «استطاع» هم در محلّ جزم است به «مَن» و جوابِ شرط هم محذوف مى باشد و تقدير جمله چنين است: «مَنِ اسْتَطاعَ فَعَلَيهِ الْحَجّ».

«ها» ى ضمير در «اليه» ممكن است به كلمه «حجّ» برگردد و مى توان آن را به «بيت» برگرداند.


1- تفسير الخازن، ج 1، ص 325
2- اقصى البيان، ج 1، ص 345
3- احكام القرآن، ج 1، ص 287
4- معانى القرآن و اعرابه، ج 1، ص 456
5- الحجّ بكسر الحاء: اسم العمل. و يقال حججت الشي ء أحُجّه حجّاً: اذا قصدته. نك: معانى القرآن و اعرابه، ج 1، ص 456
6- كنز العرفان، ج 1، ص 266
7- البيان فى غريب القرآن، ج 1، صص 213 و 214

ص: 23

خلاصه اينكه: عبارتِ مطلقِ ... للَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ... را جمله ... مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ... مقيّد مى كند.

نويسنده كتاب (1) «مسالك الافهام» ذيل بحث از بخش پايانى آيه (ومن كفر ...) روايتى از امام صادق كه در كتاب «التهذيب» آمده، نقل كرده و آن را دليلى بر وجوب حجّ و اين كه تركِ حجّ به كفر تعبير شده، دانسته است.

روايت اين است:

«مَن ماتَ ولم يحجّ فليَمُتْ، ان شاء يهوديّاً أو نصرانياً»

نويسنده تفسير الخازن (2) نيز حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه: قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: «بُنيَ الإسلامُ على خمس شهادة؛ شهادة أن لا إله الّا اللَّه وأنّ محمّداً رسولُ اللَّه وأقام الصّلاة وإيتاء الزكات والحجّ وصوم رمضان».

بدين ترتيب: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حج را از اركان پنجگانه اسلام دانسته؛ يعنى آن را واجب شمرده است: «على مَنِ استطاع مِنْ أهل التكليف وَوَجد السّبيل الى حجّ البيت الحرام».

در فضيلت و اهمّيتِ حج، روايات زيادى هست. (3) و خلاصه اينكه دو آيه 96 و 97 سوره آل عمران. داراى اهمّيت ويژه اى است و مزايايى را براى بيت اللَّه الحرام بيان كرده است و اين مزايا عبارت است از:

* بيت اللَّه، اوّل مسجدٍ وضع للنّاس.

* كونه مباركاً.

* كونه هدىً للعالمين.

و در اين بيت اللَّه، آيات ربوبيّت الهى، هويداست؛ زيرا:

- مقام ابراهيم است.

- خانه اى است كه ... وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً. (4)

پى نوشتها:


1- مسالك الافهام، ج 2، ص 114
2- تفسير الخازن، ج 1، ص 323
3- براى آگاهى بيشتر رجوع شود به: تفسير الخازن، ج 1، صص 322، 324 و 325
4- براى آگاهى بيشتر درباره تفسير دو آيه 96 و 97 آل عمران، رجوع شود به: تفسيرهاى: التبيان، ج 2، صص 535 تا 538؛ مجمع البيان، ج 2، صص 476 تا 479؛ جوامع الجامع، ج 1، صص 191 و 192؛ كشّاف، ج 1، صص 446 تا 448؛ الجامع لأحكام القرآن قُرطبى، ج 4، صص 137 تا 154؛ جلالين، ص 83؛ صافى، ج 2، ص 278 تا 282؛ تفسير قمى، ج 1، ص 108؛ العيّاشى، ج 1، صص 187 تا 190؛ كشف الحقايق، ج 1، صص 265، 266؛ تفسير سيّد عبداللَّه شبّر، ص 95 و البرهان، ج 1، ص 298 و ج 1، ص 302

ص: 24

ص: 25

ص: 26

ص: 27

ص: 28

ابعاد عرفانى، تربيتى و عبادى حج

محمدحسين فضل اللَّه

ترجمه: مصطفى پاينده

ابعاد عرفانى، تربيتى و عبادى حج به حدّى گسترده است كه بايد هر يك به طور جداگانه مورد بحث و بررسى قرار گيرد. ما در اين نوشتار تنها به چند نكته كلّى شايسته دقّت و تأمّل اشارت داشته، تفصيل مطالب را به فرصتى ديگر موكول مى كنيم:

1- انديشه تجزيه اى و مشكلات آن:

از ديدگاه متفكران مسلمان، انديشه تجزيه اى يكى از مشكلات اساسى اسلام است كه به هر بخشى از اسلام، جداى از بخشهاى ديگر مى نگرد و هر يك از ابعاد معنوى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى آن را به طور مستقل مورد مطالعه قرار مى دهد.

بديهى است كه چنين انديشه اى، ديدهاى منفى از طرح كلّى اسلام در اذهان پديد مى آورد. و در واقعيت عينى، مسلمانان را تنها به بعضى از ابعاد اسلام متعهد مى كند.

روشن است كه چنين انديشه اى ما را از درك و شناخت جامع اسلام دور مى سازد؛ چرا كه در هر بعدى از اسلام، ابعاد ديگر هم نهفته است:

از باب نمونه، هنگامى كه جنبه اقتصادى اسلام را مورد مطالعه قرار مى دهيم، مى بينيم در آن تنها مقوله هاى مادّى- كه از روابط اقتصادى و شيوه هاى تحرّك اقتصاد در زمينه توليد و توزيع سخن

ص: 29

بگويد- مطرح نيست؛ بلكه بايد در كنار اقتصاد اسلامى محتواى معنوى، شيوه هاى اخلاقى و تحرك سياسى در قلمرو فرد و جامعه را هم ببينيم و چنين بينشى به ما مى فهماند كه تمام اين جنبه ها، در پيدايش بُعد اقتصادى اسلام نقش دارد و ما نمى توانيم در اقتصاد اسلامى، جنبه اقتصادى آن را از ديگر ابعاد اخلاقى و معنوى جدا كنيم و به اصطلاح مقوله هاى اقتصادى صرف را از جنبه هاى كاربردى و عينى تفكيك كنيم.

نمونه ديگر: بُعد اخلاقى اسلام است كه نمى توان آن را تنها از ديدگاه فلسفى و اخلاق علمى مطالعه كرد بلكه بايد تمام زمينه هاى فردى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى و عبادى اسلام را مدّ نظر قرار داد تا روشن شود كه در خطوط كلّى اخلاق اسلامى، هم زمينه هاى كاربردى وجود دارد كه در نتيجه جنبه هاى مادى و انسانى را جهت مى بخشد و هم بعد عبادى و خودسازى در آن نهفته است كه هدف عالى آن، تكامل معنوى انسان مى باشد.

همچنين است، انديشه اسلامى در رابطه با «تبيين جهان حيات و انسان»، كه نمى توان ابعاد غيبى و الهى آنها را از جنبه هاى مادى جدا از هم نگريست، بلكه بايد به گونه اى جهان، انسان و حيات را شناخت كه جنبه غيبى و مادى آنها در يكديگر تأثير متقابل دارد و مكمّل همديگر است.

تمامى مسلمانان بايد انديشه اسلامى را با ژرف نگرى بررسى كنند تا همگى به نتيجه قاطعى برسند و اسلام را به عنوان يك نظام فكرى، قانونى و عملى عرضه نمايند، آنگونه كه تمام اصول و فروع آن، مكمّل يكديگر و پيوسته باشد. در اين بينش، اسلام بايد با كالبدى مقايسه شود كه بواسطه تمام دستگاهها و اعضاى خود تغذيه مى شود و رشد مى كند و هيچ دستگاه و عضوى نمى تواند در حيات انسان اثر بخش باشد، مگر بواسطه نيروى ديگر اعضا، كه در حيات و قدرت مؤثر هستند.

با چنين ديدگاه ارتباطى و جامع نسبت به ابعاد اسلام است كه مى توان حقيقت اسلام را در زندگى مسلمانان وارد و آنان را در رفتار و عمل راهنمايى كرد و در برخورد با انحرافات فكرى مسلّح ساخت تا از تأثير نقشه هاى شوم مستكبران كافر و استعمارگر در باور و حيات امّت اسلام در امان بوده و آسوده خاطر شد؛ چرا كه آنان با تفكيك ابعاد دين از يكديگر، مى خواهند باور و زندگى مسلمانان را دستخوش

ص: 30

دگرگونى و بحران فكرى نموده و چنين وانمود كنند كه دين و دنيا، هر كدام، قلمرو خاص خود را دارد.

دين در نظر اينان، تنها مربوط به عالم غيب و روح و ماوراء الطبيعه است كه داراى مراسم خاص عبادى از قبيل نماز، روزه، حج، دعا، گريه و زارى، زندگى صوفيانه و خويشتن را از واقعيات اجتماع پنهان نمودن است. و اين دنيا است كه تمام جنبه هاى عمومى، فردى، مادّى، اجتماعى، روانى، سياسى و اقتصادى انسان را در برمى گيرد و در آن، امكان ارضاى، تمايلات و لذّات جنسى وجود دارد و جامعه با مسالمت يا جنگ زيست خواهد نمود!

در اين طرز تفكر، دين خدايى براى خود دارد و دنيا خدايى ديگر؛ به عبارت ديگر، اللَّه خداى دين و قيصر (شاه) پروردگار دنيا است، كه هيچكدام نبايد در قلمرو يكديگر دخالت نمايند!

آرى، اسلام اين چنين از قلمرو دنيا و زندگى مسلمانان بيرون مى رود و ابعاد دنيوى مسلمانان با افكار بيگانه و قدرتهاى بى ارزش اداره مى شود.

البته با ژرف نگرى، خواهيم ديد كه عقب افتادگى و زندگى سنّتى مسلمانان در قرنهاى متمادى، زمينه مناسبى را براى مثل چنين انديشه اى (جدايى دنيا از دين) پديد آورده است و آثار آن را به خوبى مى توان در مباحث مورد نياز، عمل مسلمانان و در بحثهاى فقهى و فكرى مراكز دينى، مشاهده كرد كه چگونه عبادات فقه را از ساير مباحث اجتماعى جدا نموده اند و كسى در نزد ما مسلمان معرفى شده كه همواره به عبادت فردى اشتغال دارد و از اجتماع خود بى خبر است!

ديدگاه جدايى دين از دنيا، تا آنجا نفوذ كرده كه عرفان اسلامى را نيز دربرگرفته و لايه هايى از فلسفه يونان و هند و ... در آن داخل گشته و باور بخش زيادى از قلمرو اسلام و مسلمانان را تحت تأثير قرار داده است؛ به گونه اى كه مسلمانان عرفان را انديشه اى جدا از زندگى مى دانند و تصورشان اين است كه عارفان بايد فكر و ذكر، همّ و غمّ و حالت قلبى و راز و نيازشان يكسر در خدا غرق و فانى گردد و نبايد به زندگى توجه كنند. با اين كه عرفان در قلمرو معنويت اسلام، انديشه و رفتار و شيوه خوبى است جهت خودسازى مسلمان. و انسان را از هرگونه قيد و وابستگى آزاد و در راه اهداف بزرگ متحرك و توانا مى سازد تا به سبب رهايى از بندها و دلبستگى ها و توجه به خدا، در زندگى اجتماعى احساس

ص: 31

مسؤوليت نمايد و خود را آزاد انديش، با اراده اى استوار ببيند.

ما در طول تاريخ خود و حتى در زمان حاضر، مى بينيم بسيارى از كسانى كه عرفان را به عنوان مسلك فكرى و يا عملى خود پذيرفته اند، از زندگى، جريانهاى اجتماعى، دردها، مشكلات مردم و درگيريهاى دنيا، دور گشته و در گوشه گيرى و عزلت كه فعاليت اجتماعى را ماديگرايى و مخالف معنويت و خلوت گزينى عارفان مى داند، غوطه ور شده اند؛ چرا كه مسؤوليت هاى زندگى را مانع توجه به خدا به حساب مى آورند.

البته ما مشاهده مى كنيم كه برخى از عارف مسلكان در سير و سلوك و اعمال و پرهيزهاى خود، چندان در مسائل شرعى دقت نمى كنند كه فلان كار يا پرهيز از فلان عمل، چه بسا انسان را از تكليف دينى و حلال و حرام خود دور مى سازد. برخى از اينان، تا آنجا پيش رفته اند كه تكاليف را ظواهر شرعى دانسته و بر اين باورند كه ظاهر دين به باطن آن نمى رسد و عرفان، ژرف نگرى، باور و روح و باطن شرع است.

بايد توجه داشته باشيم كه عرفان اسلامى تنها از مفاهيم قرآن سرچشمه مى گيرد و قرآن نيز انسان را به خدا مرتبط مى داند؛ ارتباطى كه آدمى را به مسؤوليت خود، در تمام صحنه هاى زندگى و در قبال كليه انسانها، در چهارچوب فكرى اسلام و در قلمرو و خطوط كلّى قوانين خدا براى تكامل اجتماع، آگاهى مى بخشد و دورنماى زندگى و روابط داخلى و بين المللى مسلمانها را تعيين كرده و جهت مى دهد.

خلاصه كلام اين كه: قرآن با اين برنامه ها، مقدمات فكرى و عملى را براى ايفاى نقش انسان عارف و عابد، در عرصه زندگى، فراهم مى سازد.

بنابراين، براى عرفان اسلامى، پشتوانه فلسفى و مبناى فكرى، غير از مفاهيم قرآنى، نمى تواند وجود داشته باشد و ما مى دانيم كه مفاهيم قرآن بر تحرك و مسؤوليت انسان مسلمان در عينيت خارجى تأكيد دارد و مى خواهد او خليفه خدا در زمين گردد و جهان را در قلمرو و توان خود بسازد؛ آنگونه كه خدا برايش مى پسندد و برايش طاقت فرسا هم نيست. قرآن در صدد است انسان مسلمان را از بندگى نفس و درون آزاد كند تا بتواند در جامعه و واقعيت عينى هم آزاد زيست نمايد.

2- بُعد عبادى و سياسى اسلام

هدف ما از طرح جامعيت انديشه

ص: 32

اسلامى و شمول آن نسبت به دين و زندگى، اين است كه به ابعاد سياسى و اجتماعى حج برسيم؛ ابعادى كه در بعد عبادى حج نهفته است و اين واجب مهم را از يك مراسم بى روح و عبادى خشك بيرون مى آورد.

البته واضح است كه تمام عبادات را از بعد اجتماعى خالى نمى بينيم و بر اثبات نظر خود در ارتباط و پيوند ميان تمام اجزاى اسلام اصرار داريم و مى يابيم كه عبادت اسلامى با سياست به مفهوم گسترده و حيات اجتماعى، رابطه تنگاتنگ دارد و با اين ديدگاه است كه عبادت به جاى جدا شدن از مسائل حياتى جامعه، در محور زندگى اجتماعى مردم قرار مى گيرد.

ما اگر اذكار، افعال و اسرار نماز، تقويت معنويت و اراده تحرك در روح و روان روزه دار و دستاوردها، آثار و نتايج معنوى حج را مورد ارزيابى قرار دهيم، خواهيم ديد كه اين عبادتها در بالا بردن صفاى معنوى انسان و راهنمايى او به تحرك اجتماعى و ايجاد تعادل بين معنويت و ماديت، مشترك و هماهنگ مى باشد؛ زيرا مشكل اساسىِ جوامع، همين غوطه ورى در زندگى دنيوى است كه انسان را از اهداف بزرگ و آرمانهاى بلند و ارزشهاى دينى دور مى سازد و اهداف عالى از تحرّك و روحيه دينى سرچشمه مى گيرد و آن آفاتى كه اين اهداف را از بين مى برد، همين شهوترانى ها، لذايذ مادى و فزون طلبى هاى نفسانى است كه انسانها را احاطه نموده است.

انديشه اسلامى، بر اين اساس استوار است كه انسان با ساختن دنياى خود آخرتش را بسازد، به گونه اى كه اين آخرت سازى، با تحرك مسؤولانه و خداپسندانه در ساختن دنيا تحصيل گردد. در اين ديدگاه، آخرت سرايى جدا از دنيا نيست، بلكه هدفِ نهايىِ دنيا مى باشد كه در سير كمالى خود به سوى خدا، حاصل مى شود.

اگر تصميم دارى، به عنوان يك مسلمان نقش خود را در دنيا ايفا نمايى، بينديش كه هدفت از دنيا چيست؟

هيچ مانعى در همگامى تو با دنيا، يا تحرّك در زندگى و يا تحصيل دارايى و پست نيست ولى در نفس خود بينديش و اين پرسش را پاسخ ده كه هدف تو از دنيا و مقام چيست؟

قرآن خطاب به انسان مى گويد: «در آنچه خداوند از دنيا به تو داده، سراى آخرت را طلب نما و بهره خود را از دنيا فراموش مكن و نيكى كن، همانگونه كه خدا بر تو

ص: 33

احسان كرد. در زمين فساد ننما كه همانا خداوند مفسدان را دوست ندارد». (1) اى مسلمان، جهان آخرت و ابدى را هدف تمام آنچه خداوند از دانش، مال، نيرو و زندگى بر تو ارزانى داشته، قرار ده و زندگى خود را با تأمين نيازهاى جسمى، بگذران و به ديگران احسان كن؛ چرا كه خداوند نمونه كاملى از احسان را به تو عطا نموده تا ببيند چگونه به ديگران نيكى مى كنى. با آنچه در اختيار دارى، در زمين فساد مكن و آنها را در راه صلاح بكارگير و بدان كه خدا مفسدان را دوست ندارد.

ما عبادت اسلامى را چنين مى نگريم كه مى تواند بر تمام مسائل و مشكلات زندگى انسان ناظر باشد و آنها را تحت پوشش خود قرار دهد، همانگونه كه به سوى عالم ملكوت و خدا نظر دارد و سبب تحصيل پاداش در آخرت مى باشد.

3- اسرار حج

از آنچه در بخش دوّم بيان نموديم، مى توانيم در فضاى ذهنى باز و آزاد قرار گرفته، درباره آنچه شريعت اسلام در عبادت حجّ مقرّر نموده است، از جهات گوناگون بينديشيم و اسرار، ظاهر و باطن آن را بشناسيم.

اگر ما احرام را در نظر بگيريم، مى بينيم كه در آن نوعى تمرين رياضت نفس، جهت آزاد شدن از موانع تكامل وجود دارد و چنين تربيت و تمرينى، مسلمان را از تمام عادات، خوشگذرانى ها و اشتغالات زندگى اجتماعى، رها مى سازد.

ذكر «تلبيه» و تكرار «لبّيك»، هنگام احرام بستن، معانى و رموز زيادى دارد.

«لبّيك» گفتن؛ تأكيد كردن حاجيان و تعهّد آنان در برابر خدا است كه يعنى ما همه دعوتهاى خدا را اجابت مى كنيم. منظور از كلمه «لبّيك»، تنها اجابت دعوت ابراهيم عليه السلام در قرآن نيست، چنانكه برخى مفسّرين گفته اند.

در دعوت ابراهيم عليه السلام آنگونه كه قرآن بيان مى كند، خداوند متعال او را فرمان داده است كه مردم را، با بانگ بلند، به حج فراخواند:

«در ميان مردم، با بانگ بلند به حج دعوت نما كه حاجيان، پياده و سواره، بر اشتران لاغر و از نواحى دور، به زيارت كعبه بيايند تا شاهد منافع گوناگون آن گردند.» (2) ما دايره «لبّيك» را نه تنها از اجابت دعوت ابراهيم عليه السلام فراتر به حساب مى آوريم


1- قصص: 77
2- حج: 27- 26

ص: 34

بلكه آن را اجابت تمام نداها و پيامهاى جاودانه خدا در قرآن مى دانيم؛ خواه آن نداها خطاب به تمام مردم باشد و يا تنها خطاب به مؤمنان.

«لبّيك»؛ يعنى پروردگارا! ما در اين موقعيّت و با اين حالت، تمام پيامهايت را در قلمرو اسلام، عبادات، اخلاق، جهاد، سياست و اقتصاد اجابت كرده و به آنها متعهّد مى شويم و در برابر تمام شياطين نفسانى و دشمنان خارجى مقاومت مى كنيم.

«لبّيك»، فرياد بلندى است كه از حنجره حاجيان در فضا طنين مى افكند و جانبدارى آنان را از اسلام تجديد مى كند.

حاجيان با نداى «تلبيه» هنگام حركت به سوى مكه؛ اولين پايگاه دعوت اسلام، راهپيمايى مى كنند و مى خواهند حركت سيل آسايشان از تمام نقاط جهان قدرت نمايى اسلام قلمداد شود و با فريادهاى «لبيك» اعلان مى كنند:

پروردگارا! اگر در آغاز دعوت اسلام، مردم اسلام نياوردند، نه ايمان آوردند و نه بدان پيوستند، و اگر مسلمانان از خط اسلام ناب منحرف شدند، بسيارى از تعاليم آن را عمل نكردند و گرايشهايى انحرافى پيدا كردند، ما اعلان مى كنيم كه به سوى حرم و خانه ات رهسپاريم و از عمق جان با درك كامل و با تمام وجود و آمال خود، نداى «لبيك» را سر مى دهيم؛ چرا كه تو اسلام را با تمام ابعادش براى ما مكتب حيات و حركت قراردادى و ما تصميم داريم بواسطه آن، به قلّه تكامل برسيم.

از اينجا مى توان به اين نكته پى برد كه چرا تنها كلمه «لبيك» واجب نشده و حتماً بايد «لبّيك لا شريك لك» را نيز بدان اضافه نمود. اين اضافه، براى آن است كه بر اخلاص و توجه كامل در ذكر «لبيك» و تنها خدا را در محضر خود ديدن، تأكيد كند و بفهماند كه چنين خطاب و توجّهى به غير خدا و يا انسانهاى ديگر نيست.

گويندگان «لبيك» مى خواهند بگويند:

ما هر ندايى را اجابت كنيم و به هر معيار و قانونى، از هر قانونگذار و انديشمندى، پايبند باشيم و هرگونه روابطى را با انسانها برقرار نماييم، همه اش از اجابت ما به خداى خود سرچشمه مى گيرد و هيچ چيز و هيچكس را با خدا شريك نمى دانيم و تنها به خداى يگانه، با كمال عشق، اخلاص و خضوع، توجه داريم، اگر با مردم رابطه داريم، از ارتباط ما با خدا نشأت گرفته است و ما از رهگذر خلق خدا به خدا مى رسيم و اگر به رسول خدا صلى الله عليه و آله و تمام پيامبران

ص: 35

وابسته ايم، نه به عنوان شخص آنها، كه به عنوان فرستادگان خدا و پيام آوران او است.

و همينطور اگر به امامان معصوم عليهم السلام و اولياى خدا عشق مى ورزيم، به خاطر اين است كه آنان بندگان خدايند و او را به طور شايسته اطاعت و عبادت نموده اند.

«لبيك لا شريك لك»، بدين معناست كه غير از خدا را اجابت نمى كنيم و به نداى قدرتمندان، دولتها، احزاب، بلوك هاى منطقه اى و محافل بين المللى گوش فرا نمى دهيم، بلكه، تنها خدا، محور ما است كه برگردِ آن حركت مى كنيم؛ زيرا تنها با اجابت خداى يگانه است كه ميان مسلمانان انسجام و اتحاد حاصل مى شود.

«لبّيك، لا شريك لك»، تكرار مى شود و اين تكرار، به خاطر افزايش و عمق شعور در جان آدميان است. تكرار «لبّيك»، براى حاكميت خدا بر قدرتمندانى چون شاهان، جباران و طاغوتها و بر تمام مظاهر زندگى همانند ثروتها و نعمتها است و ديگر نبايد مدّاحان و ستايشگران از اشخاص و دنيا تعريف و مدح نمايند؛ چرا كه انسان در مراسم حج، بر انحصار فرمانروايى خدا و اختصاص ستايش و نعمتها به او تأكيد مى ورزد و هر ستايش و نعمت و قدرتى، پرتو حمد، نعمت و حاكميت خدا است و غير از او كسى قابل ستايش و ولىّ نعمت نيست.

خلاصه سخن اين كه: تنها خدا لايق و صاحب مدح و حكومت و نعمتهاى دنيوى است و بس.

بدين ترتيب، انسان مى يابد كه در حضور خداى يگانه است و از هر انسانى فاصله دارد و عبوديت مطلق براى خدا در صورتى تحقق مى پذيرد كه انسان با تمام وجود، انديشه، شعور و وجدان و در هر حركت، طرح و عمل در زندگى بنده خدا باشد.

با بندگىِ مطلق خداوند است كه انسان خود را در برابر تمام دنيا و موجودات، آزاد مى بيند و عبوديت و حريت در جانش ريشه مى دواند و هر اندازه بندگى خدا عميق تر گردد، آزادگى انسان فزون تر مى شود و از سنگر عبوديت است كه آزاد منشى اوج مى گيرد و مى شكفد.

اما از خدا بى خبران خود را در برابر خدا آزاد و رها مى بينند و در مقابل انسانها، شهوات و مطامع دنيا بنده و اسيرند.

باز اگر بخواهيم بيشتر اسرار حج را بفهميم، بايد سراغ خانه خدا و كعبه معظمه برويم و از خود بپرسيم كه: آيا خانه خدا را كه از سنگها ساخته شده، بايد تقديس و

ص: 36

احترام كرد؟ آيا طواف، تنها چرخيدن برگِرد چنين خانه اى است؟ اين يك الزام جديدى نيست كه به جاى بتهاى قابل انتقال، سنگهاى ثابتى را احترام نماييد، بلكه عصيان بر بت پرستى است و بُعد رمزى و نمادين دارد؛ رمزى كه هدف از آن، تربيت انسان و مسلمانان مترقى در برخورد اسلام با واقعيّتهاى عينى و زندگى است و ما بايد آن را بشناسيم و به ابعاد آن آگاه گرديم.

چگونه بايد به چنين رازى از حج، پى ببريم؟

ما به عنوان يك مسلمان در شهر يا روستاى خود، براى خدا خانه اى بنا مى كنيم و نام آن را مسجد قبيله، مسجد محلّه و يا مسجد شهر مى گذاريم و با مرزبنديهاى خانوادگى، منطقه اى و قومى، مساجد را از يكديگر جدا ساخته، هر مسجدى را به يك خانواده، قبيله، فاميل، عرب و عجم اختصاص مى دهيم و خود را در يك چهارچوب تنگ فكرى، و نه يك بينش باز فكرى نسبت به تمام انسانها، محدود مى نماييم.

اما كعبه خانه قابل احترامى است كه خداوند آن را مايه قيام و زندگى تمام انسانها، بدور از رنگ، فرهنگ و جغرافيايى خاص، قرار داده است و در حقيقت آن را يك خانه الهى و بين المللى به حساب آورده تا هر مسلمانى آن را خانه شعار و مقصد خود بداند؛ از اين رو خداوند به مسلمانان دستور مى دهد: در هر كجا كه هستيد به سوى آن توجه كنيد؛ «اى پيامبر، به سوى مسجدالحرام توجه كن و شما مسلمانان هم هر كجا بوديد به سوى آن رو گردانيد» (1)؛ چرا كه اين خانه بايد مركز وحدت، كنگره جهانى و محل تجمع تمام مسلمانان از هر نژاد و ملّتى باشد.

حال راز ديگرى از حج را مد نظر قرار مى دهيم و طواف در اطراف خانه خدا را به عنوان يك عبادت در نظر مى گيريم.

ما در خانه و زندگى طبيعى خود، خدا را بطور فردى پرستش مى كنيم و بالاتر از اين، عبادت را به صورت جماعت انجام مى دهيم و اندكى در افزايش افراد، توسعه يا تضييق قائل مى شويم ولى عبادت از حدود تنگ فردى و اجتماعى خود فراتر نمى رود.

در چنين عبادتى، تمام امّت اسلام در سطح جهانى و انسانى، مورد توجّه نيست.

اكنون عبادت طواف را مورد نظر قرار مى دهيم، اين عبادت برگرد خانه خدا، در سطح تمام امّت اسلام و جهان مى باشد و همه مسلمانان، به عنوان يك ملّت، در آن شركت دارند. در طواف خانه خدا يك عبادت عمومى است، نمايندگان تمام


1- بقره: 144

ص: 37

مسلمانان عرب، فارس، هند، آمريكا، آفريقا، اروپا و غير آن، حضور مى يابند تا بينش عميقى در عبادت و روحيه تازه اى در محضر خدا، پيدا كرده و مفهوم انسانيّت در دلشان اثر نمايد و از آنچه در زندگيشان به صورت عادت غلط در آمده، آزاد گردند؛ زيرا اگر مردم در انديشه، عبادت و مسؤوليتهايشان در محيط بسته اى تلاش و زندگى كنند، دچار روحيه محدود و تنگ نظرى خواهند شد و خود را به عنوان بخشى از امّت بزرگ فراموش خواهند نمود، در صورتى كه، عبادت طواف، در محضر پروردگار جهان، به امت اسلام انديشه و روحيه جهانى الهام مى بخشد و هدف تربيتى حج از آن پديدار مى شود و اين همان ساختن مسلمان، با انديشه جهانى است كه هنگام طواف برگرد خانه همگانى خدا، از خود محورى و دايره خانواده و سرزمين و ملّتش آزاد مى شود.

اين مسأله مهمّى است كه ما در زندگى اجتماعى و سياسى خود بايد آن را تحقّق ببخشيم و فعاليّتهاى خود را وارد صحنه جديد بگردانيم و نقش بهترى را ايفا نماييم؛ زيرا يكى از مشكلات جهان اسلام، همين روحيه اى است كه احياناً بر مسلمانان حاكم مى شود و آنان به مسائل خاصّ خود اهتمام مى ورزند كه يك درجه از مشكلات و مسايل شخصى فراتر رفته و از حالت خود محورى، به روحيه ملى گرايى تبديل شده است. چنين مسلمانانى، مسايل كشور خود را، اساس مشكلات اسلام دانسته و بر اين باورند كه بايد تمام فعاليّتهاى خود و مسلمانان در حج براى حلّ آنها صرف شود و بايد از تمام انرژيها و معادلات جهانى كمك گرفت و ديگر فكر نمى كنند كه بايد از كشور آنان هم به نفع مسائل و مشكلات جهان اسلام استفاده نمود و چه بسا، اين روحيه ملى گرايى، آنان را از مسائل جهانى- به طور كلّى- منزوى نمايد.

امروزه مى بينيم واقعيت سياسى كشورهايى كه مسلمانان در آن زندگى مى كنند، مسائل منطقه اى يا جغرافياى آن كشورها است و مسلمانان در ميان مشكلات فراوان جهان اسلام، تنها در صدد حلّ مسائل محلّى خود مى باشند و به مسايل ديگر هيچ اهتمامى نمى ورزند، مگر آنجا كه با مسائل كشور خود در رابطه باشد.

اينان با مسائل ديگر كشورهاى مسلمان، همانند قضاياى ديگر اجانب و بيگانگان برخورد مى كنند و چه بسا، دخالت در مسأله اى را، گرچه اسلامى باشد، و تنها به خاطر بازماندن از مسائل خود، نقطه

ص: 38

ضعف مى شمارند.

احياناً برخى مى گويند: من به اين مسأله مخصوص اهميّت مى دهم، چون يك موضوع اسلامى است و شرايط آن سرزمين كه در مراسم حج، من نمايندگى آن را دارم، ايجاب مى كند كه من در قلمرو خاص خود تلاش نمايم؛ چرا كه من از ديگران به اين مسأله آشنا ترم و از امكانات و شرايط آن، جهت تلاش سودمند و بهره بردارى در موقعيّت بهترى هستم و اهميّت اين مسأله، از ديگر مسائل جهان اسلام، با توجّه به موقعيّت استراتژيك آن در برخورد با واقعيّتهاى موجود جهان اسلام، بيشتر مى باشد. البته، چه بسا، اين منطق مورد قبول و عقلايى باشد ولى بايد به اين نكته مهم توجه داشت كه: تفكّر جامع نگرى اسلام، مسلمانان را وا مى دارد كه در مسائل كشور يا منطقه خود، به عنوان يك مسأله اسلامى بنگرند و آن را از اين ديدگاه بررسى نمايند كه از نظر سياسى، اقتصادى و امنيّتى، چه جايگاهى در جهان اسلام دارد، تا هر مسلمانى بداند چقدر نيرو صرف نمايد و چگونه بايد، با توجه به شرايط اين كشور و آن مملكت، موضع گيرى كند.

بديهى است كه فرق است بين اين كه يك مسلمان، در فكر پيروزى كشور خود در فلان مسأله خاص باشد، گرچه تمام مسلمانان در مسائل جهانى اسلام ناكام شوند و بين اين كه در انديشه حلّ مسائل كشور خود، به عنوان بخشى از مسائل مهم جهان اسلام باشد.

سخن ما اين است كه نسبت به مسائل خود شور و حرارت ابراز نكنيد و نگوييد: مسلمانان آن كشور به مسائل خود خواهند پرداخت و مسلمانان ديگر در كشور ديگر نمى توانند از آنان حمايت كنند! همچنانكه مسلمانان هر كشور اسلامى، چنين عذرى را مى آورند. بلكه مسأله مهم و قابل توجه اين است كه ما بايد به مسائل خود، به عنوان بخشى از مسائل جهان اسلام بنگريم و نه جداى از عالم اسلام.

ما مى خواهيم، بواسطه حج، انسان مسلمان دوباره ساخته شود و تحوّل يابد؛ به گونه اى كه اسلام را با توجّه به مقتضيات و امكانات كلّ جهان در نظر بگيرد و در درون خود تحوّلى را پديد آورد كه بتواند در هر منطقه اى براى مسلمانان سودمند باشد. ما نبايد آمال و آرزوى خود را در ديدگاههاى تنگ و مناطق محدود، محصور كنيم و در برابر موانع خاصّ و منافع فردى و يا ملّى از موضع گيرهاى جهانى و اسلامى خود چشم پوشى نماييم.

ص: 39

پس اگر ما توانستيم با ساختن چنين شخصيّت اسلامى و جهان نگر، به هدف بزرگ خود برسيم، آنگاه است كه مى توانيم خود را در موقعيّت صحيح و آغاز يك تحوّل تعيين كننده و سرنوشت ساز بدانيم و از صورت افراد پراكنده و يا جمعيت هاى متفرّق، به يك امّت تبديل شويم و اين سرّى است كه ما از طواف برگرد خانه خدا مى فهميم.

صفا و مروه و سعى، نمايانگر چند دور حركت انسان است از آغاز معين تا پايان معيّن و اين به خاطر عبادت خداوند است كه ما را بدان امر نمود.

بنابراين، سعى حركتى عينى از اطاعت و رمز عبادت خداوند است و اين، سرآغاز سازنده اى است كه نقش تربيتى در انسان دارد و تلاش او را، جهت تحصيل علم و نيرو يا در برخورد با هجومهاى تحميلى مستكبران، در يك چهارچوب مشخصى شتاب وجهت مى بخشد، بلكه در موضع گيرى انسان بر ضد مستكبران و يا كوشش براى رفع نيازهاى مردم هم، نقش دارد؛ زيرا همانطور كه خدا از انسان، سعى در اين مكان را خواسته، تلاش و كوشش در اين امور را هم از او طلب نموده است.

خداوند از آدميان مى خواهد كه زندگى را، حركت و تلاشى براى خدا در خط مسؤوليت قرار دهند و آن را تبديل به صحنه اى از تلاش نمايند كه از وجود تمام عناصر و گروههاى طغيانگر، كافر و مستكبر پاك و منزه گردد و اينجاست كه سعى، بين آغاز و پايان مشخصى، نقطه جهش به تمام صحنه هاى مورد خواست خدا مى شود.

آنگاه حج را با وقوف و درنگ در عرفات، مشعر و منا، ادامه مى دهيم و مدّتهاى معيّنى را، به تفكّر و تأمّل و ياد خدا سپرى مى كنيم و اين خود، سرّى از اسرار اين وقوفها است. ما به خوبى درك مى كنيم كه انسان وقتى در حركت و زندگى خود، در هر موقعيت و با هر گونه فعاليّتى، در صحنه علم، سياست، جنگ و صلح غرق شد، ناچار بايد مدّتى هم درنگ كند و بينديشد و حساب نفع و زيان خود را بنمايد تا برايش آنچه از انحرافات و كجرويها رخ داده، روشن گردد و غفلت، او را دچار غرور و انحراف نسازد؛ به گونه اى كه حركت خود را فوق العاده ببيند و خود را بزرگ تصوّر نمايد و در حقيقت چيزى در خارج، جز خيال و سراب نباشد. غرور، به انسان مى گويد كه تو خطا نمى كنى و حق با تو است و با اين عقل و تجربه و برخوردارى از سطح شناخت و روشنى مسائل، براى كسى مانند تو اشتباه

ص: 40

رخ نداده است.

اين وقوفها و درنگها، با زبان اشاره به تو مى فهماند كه از شتاب حركت خود بكاه و بايست و در آنچه گفته اى يا انجام داده اى، فكر كن، تا موارد خطا و صواب آن را دريابى و خود را در تمام حركات گذشته، به دقت مورد ارزيابى و نقد قرار ده و كاملًا خودت را بشناس.

وقوف در عرفات، مشعر و منا در محضر خدا، براى ارزيابى و تفكّر جهت يادآورى خويشتن و پروردگار و ميزان رابطه انسان با خدا و توجه خدا به انسان است. و با چنين انديشه اى است كه انسان بايد جهت حركت آينده خود را در اعمال و طرحها و بازتابهاى فكرى و اجرايى خود دريابد، به ويژه در «منا» كه به انسان الهام مى كند: اين شبها آخرين فرصتهاى مراسم حج است و ببين كجا بودى و اكنون چه در حالتى هستى و فردا چه مى خواهى انجام دهى و چه چشم اندازهاى جديدى در پيش دارى؟ آيا در انديشه دنيا و دلبستگى به مادياتى و يا مى خواهى ميان دنيا و آخرت، فكر و روح و تحصيل هدف بزرگ، از طريق طلب رضايت خدا، رابطه برقرار سازى؛ همانگونه كه خدا در مراسم حج و مشاعر حرام، از ما مى خواهد چنين درخواست نماييم و نزد او تضرّع و لابه كنيم.

برخى از مردم مى گويند: «پروردگارا! به ما بهره دنيوى ده. براى اينان در آخرت بهره اى نخواهد بود. برخى از مردم مى گويند: پروردگارا! در دنيا به ما بهره نيك عطا فرما و در آخرت نيز بهره نيك تفضّل كن و ما را از عذاب آتش نگهدار.» (1) با اين نگرش، حج انسان را از دنيا جدا و منزوى نمى كند بلكه او را در كنار تلاش تكاملى و ممتدّ در دنيا، به آخرت پيوند مى دهد.

و بالأخره حج، ما را از طريق نمايش آشكار سنگسار شيطان، به فكر مبارزه با شيطان مى اندازد و اين راز و رمزى است كه در زندگى و حركت انسان، دور از حقيقت نيست؛ زيرا انسان، شيطان پنهان را در زواياى نفس خود نمى يابد، مگر اين كه حقيقت آن را بشناسد و در شناخت نفس خود، همه شياطين را بواسطه افكار شيطانى و نه به سبب حجم و اندازه بيابد.

تو اى انسان! تلاش و جهش نما، تا شيطان را در نفس و موجوديت خود، بيابى و خوب ببين و نظر بينداز كه شيطان در درون تو كجا لانه كرده و در زندگى اجتماعى- سياسى و ... كجا رخنه نموده است؟!


1- بقره: 202- 200

ص: 41

بدين ترتيب با سنگسار شيطان، حج پايان مى پذيرد. اى مسلمان! اى حاجى! تو از تمرين و آزمايش در حركت عبادى خويش، در صحنه هايى كه نمايانگر مبارزه بى امان در ميدان نبرد نست، فارغ گشته اى و اكنون براى طرد و رجم شيطان ايستاده اى، تا در جلوى خود تمام شياطين كفر، ستم و استكبار جهانى را با كمال قدرت بنگرى و از مراسم حج به صحنه كارزار بازگردى و در صحنه زندگى با كليه بتها، موضعگيريها، مكانهاى تفكر، مشكلات، شياطين، آغازها و پايانهايش، روبرو شوى و حركت و تلاش نمايى از حج با موفقيت خارج شوى، كه ديگر در پايان حج نخواهى بود، بلكه در پايان زندگى هستى و بايد در محضر پروردگار عالميان به پاخيزى.

آيا حج با پايان اعمالش پايان يافت؟! نه، حج تازه آغاز گشته است، تا در زندگى و در كليّه صحنه هاى پرشور جهان اسلام حاضر باشد و دين كاملًا براى خدا و زندگى تماماً در خدمت او قرار گيرد.

اين بود، سرگذشت انسانى كه از سنگر ايمان، توأم با شعور و مسؤوليت، خدا را پرستش مى كند و نه از روى احساس بى دردى و بى تعهّدى، كه دورى از حقيقت حج است.

حج در حقيقت خود سازى انسان مسلمانى است كه خدا را دوست دارد و در پرتو چنين محبّت مسؤولانه و خاشعانه در برابر او، انسانها و نيز زندگى را دوست دارد.

پى نوشتها:

ص: 42

صفحه سفيد

ص: 43

تاريخ و رجال

طرح جايگزين شود.

ص: 44

احكام و فرمانهاى حج در زمان ايلخانان

رسول جعفريان

ايلخانان مغول و كاروان حج

با گذشت چندين سال از سقوط بغداد كه در سال 656 رخ داد، هنوز مسأله كاروان حج، تأمين امنيت آن و فرستادن محمل عراقى لاينحل مانده بود. مغولان كه در آن زمان بر آيين بودايى و شَمَنى بودند، كمترين انگيزه اى براى دنبال كردن اين مسأله و حل آن نداشتند؛ به عكس، درباره ارغون خان نقل شده كه زمانى با اغواى يهوديان بر آن شده بود تا كعبه را از ميان بردارد. از سوى ديگر، مماليك مصر نيز جاى خالى بغداد عصر عباسى را در حرمين پر كرده و در رقابت با زيديان يمن، براى تسلط بر حرمين سخت فعال شدند.

در اين سوى، مردم مسلمان عراقِ عرب و عجم، در انتظار باز شدن راه حج و حمايت دولت بودند. بدون حمايت دولت، چه كسى مى توانست با دو اهرمِ زر و زور، قبايل ميان راه را آرام كند و اجازه سفر به كاروان عراق را بدهد؟ طبعاً رفتن به اين سفر ناممكن بود. دستگاه مغول، به دليل آن كه به اسلام اعتقادى نداشت، حساسيتى هم نسبت به اين مسأله نشان نمى داد.

در مقابل، تشكيلات ادارى و وزارتى مغول كه در اختيار مسلمانان به ويژه ايرانيان بود، مصمم بود تا اين مشكل را حل كند.

چهره مهم ايرانى اين دوران، عطاملك جوينى، (1) حاكم عراق بود كه پس از درگذشت هولاكو در سال 664، كوشيد تا از جانشين وى اباقاخان، فرمانى در اين باره بگيرد.


1- وى صاحب «تاريخ جهانگشاى» و رئيس تمامى عراق عرب در زمان اباقا بن هولاگو بوده است. شرح احوال وى را محمد قزوينى در مقدمه تاريخ جهانگشاى به تفصيل آورده است. وى در دوره هولاگو حكومت بغداد را داشت. زمانى كه هولاگو در 19 ربيع الثانى سال 663 درگذشت و فرزند او اباقا بر سر كار آمد، سونجاق، يكى از امراى مغول، به حكومت عراق رسيد و عطاملك به نيابت وى عراق را اداره مى كرد. وى تا پايان سلطنت اباقا سال 680 و يك سال در عهد احمد تكودار حكومت عراق را داشت و جمعا 24 سال بر اين ديار حكومت كرد. زمانى كه ارغون به بغداد درآمد بناى بدرفتارى با عطاملك را گذاشت و وى اندكى بعد درگذشت. تاريخ درگذشتِ عطاملك، روز چهارم ذى حجه سال 681 بوده است. محل درگذشتِ وى مغان بوده و پس از مرگ جسدش را به تبريز آوردند و در مقبره چرنداب دفن كردند. عطاملك نثرى دلنشين و اديبانه داشته و «تاريخ جهانگشاى» گواه بر نثر عالىِ اوست.

ص: 45

زمانى كه اباقاخان در سال 667 هجرى به بغداد آمد، عطاملك كه حكومت عراق را در اختيار داشت، استقبال شايسته و باشكوهى از خان به عمل آورد. پس از آن بود كه وى را قانع كرد تا فرمانى در اين باره صادر كند. متن اين فرمان را در ادامه خواهيم آورد. اين نخستين قدم در باز شدن راه حج بود.

در اين دوره، زائران عراقى و ايرانى به حج مى رفتند، اما چندان روشن نيست كه حمايت دولت از اينها، به چه صورت بوده است. بايد توجه داشت كه ايلخانان مغول، تا پيش از غازان خان، مسلمان نبودند و به همين دليل، اهميتى نيز به امر حج گزارى مسلمانان نمى دادند.

به نظر مى رسد از زمان غازان خان، كه مسلمان شده، بحث حج جدى تر شده است. اما در اين دوره نيز خبرى از اين كه مداخله مستقيمى در امر حج از سوى دستگاه ادارى مغول صورت گرفته باشد، نيافتيم.

بيشتر اخبارى كه در اختيار داريم، مربوط به زمان «سلطان محمد خدابنده» (سلطنت از 704 تا 716) است. تدين وى، او را بر آن مى داشت تا بيش از گذشته به مسأله حج و برطرف كردن مشكلات حجاج اقدام كند.

از سوى ديگر، اختلاف اشراف حسنى مكه بر سر تسلط بر اين شهر و نيز استفاده آنان از رقابت ميان مماليك و مغولان براى گرفتن كمك بيشتر يا حمايت از يكى از اشراف در برابر ديگرى، پاى ايلخانان را به مسأله حج و توجه به مكه بيشتر باز كرد.

اختلاف ميان اشراف حسنى در مكه، به گونه اى بود كه يك گروه طرفدار تسلط مصر و گروه ديگر طرفدار تسلط ايلخانان و احيانا شاهان زيدى يمن بودند. در اين اختلاف و در پى درگيرى، فرد شكست خورده به دربار محبوب خويش مى گريخت تا با گرفتن كمك مالى و نظامى، بار ديگر بر شهر مكه مسلط شود و به نام سلطان مورد نظر، خطبه بخواند.

طبيعى بود كه نفوذ و تسلط مماليك بر مكه، به دلايل مختلف بيش از ايلخانان بود. در عين حال، به دليل آن كه حاكمان مكه و مدينه از سادات بودند و برخى از آنان آشكارا بر مذهب تشيع- اعم از زيدى و امامى- از تسلط مماليك ناخشنود بودند و به دنبال راه گريزى از پذيرش سلطه آنان مى گشتند. طبعا يكى از راه هاى گريز آنها، روى آوردن به زيديان يمن بود كه البته در برابر نيروى نظامى مماليك قدرت

ص: 46

چندانى نداشتند. (1) يكى از جريان هاى مهمى كه اين زمان در مكه وجود داشت، نزاع فرزندان شريف مكه ابونُمَىّ محمد بن حسن بن على بن قتاده (م 701) در موضوع امارت اين شهر بود. ابونمى، يكى از اشراف و سادات حسنى بود كه از حوالى سال 669 تا سال 701 بر مكه حكومت كرد. (2) وى صاحب فرزندان متعددى بود كه آنان نيز سالها امارت مكه را داشتند، جز آن كه ميانشان اختلافات شديدى وجود داشت.

چهار نفر آنان كه درگير اين مسأله بودند، عبارت بودند از ابوالغيث، رُمَيْثه و حُمَيْضه و عُطَيْفه. رميثه و حميضه، تا مدّتها به طور مشترك بر مكه حكومت مى كردند. ابوالغيث بر ضد حميضه شوريد امّا كشته شد و جنگ بعدى ميان رميثه و حميضه بود. حُمَيضه كه سالها امارت مكه را داشت، در سال 720 كشته شد و پس از آن رُمَيثه امارت مستقل يافت.

از اين حوادث، آنچه كه به بحث ما ارتباط دارد، پيوند ابوالغيث با مماليك مصر است كه او را با سپاهى به فتح مكه فرستادند. وى توفيقى به دست نياورد و به دست برادرش حميضه كشته شد. پس از آن سپاه جديدى به حمايت از رُمَيْثه برادر ديگرش اعزام شد كه اين بار حميضه به عراق گريخت و به سلطان محمد خدابنده پناهنده شد.

به نوشته برخى از منابع سنى، وى در آنجا سپاهى فراهم آورد و شمارى از روافض- شيعيان- نيز به وى كمك كردند؛ از جمله مردمانى از خراسان؛ وى مى خواست با سپاه مذكور به مكه بيايد كه با درگذشت خدابنده در سال 716 اين لشكركشى متوقف شد. (3) در اين باره، چندين گزارش مختلف و متفاوت در دست است كه ابن فهد با استفاده از منابع مختلف فراهم آورده است.

به گزارش ابن عنبه، حميضه فردى شجاع و در عين حال سنگدل بود كه برادرش ابوالغيث را براى به دست آوردن حكومت كشت؛ پس از آن به عراق گريخت در حالى كه پيش از آن، برادرش عضدالدين آنجا بود. وى مى افزايد: او نزد اولجايتو رفت و وى به او اكرام فراوانى كرد. حميضه از سلطان خدابنده خواست تا سپاهى براى تصرف مكه به او بدهد و او تعهد مى كند كه مصر و شام را براى او تصرف كند! سلطان پس از آن كه امتحان مختصرى از مقاومت وى كرد، سپاهى به فرماندهى امير طالب دلقندى حسينى، همراهِ او فرستاد. زمانى كه


1- يكى از عوامل بسط و نفوذ تشيع در مكه، يمنى هاى زيدى مذهب بودند كه اين زمان امام جماعت خود را داشتند. زمانى كه در سال 725 سپاه مماليك وارد مكه شد، امام زيديان از شهر مكه خارج شد و پس از موسم حج به مكه بازگشت. ابن فهد پس از نقل اين خبر مى نويسد: امام زيديه مردى از سادات بود كه ميان ركن يمانى و اسود اقامه جماعت مى كرد و در نماز صبح خود در قنوت چنين مى خواند: «اللّهُمَّ صلِّ عَلى مُحَمّدٍ وَعَلى آلِ مُحَمّد المصطفين الأطهار المنتخبين الأخيار الذين أذهب اللَّه عَنهُم الرّجس و طهّرهم تَطهيراً». پس از آن، نام امام زيديان يمن را نيز مى برد و براى او دعا مى كرد. نك: اتحاف الورى، ج 3، ص 180؛ العقد الثمين، ج 6، صص 99- 98. زمانى نيز كه رميثه حاكم مكه در سال 726 به قاهره رفت، سلطان از وى خواست تا امام زيديه را از شهر بيرون كند و او چنين كرد. اتحاف الورى، ج 3، ص 184
2- در باره او بنگريد به: تاريخ امراء مكه، عبدالغنى عارف دمشق، دارالبشائر، 1413، صص 523 و 533
3- العقد الثمين، ج 4، ص 239؛ غاية المرام بأخبار سلطنة البلد الحرام،

ص: 47

اين سپاه نزديك قطيف رسيد، خبر درگذشت سلطان خدابنده به آنان رسيد.

رشيدالدين فضل اللَّه نيز كه ميانه اى با امير طالب نداشت، سپاه وى را بر ضد او تحريك كرد و امير طالب با حميضه و شمار اندكى سپاه ماندند. در اين وقت، سلطان محمد بن قلاوون اعراب را بر ضد اين سپاه تحريك كرد كه حميضه با مقاومت بى نظير خود، بيشتر اموالى را كه از وى غارت شده بود، مجددا تصرف كرد. از امير طالب نقل شده است كه: آنچه من از حملات على بن ابى طالب عليه السلام شنيده بودم، در رفتار جنگى حميضه به چشم ديدم. پس از آن، حميضه و سپاه به نجد رفتند و به غارت قافله هاى شام و مصر پرداختند. در اين وقت سلطان مصر از وى دلجويى كرد، اما در باطن، كسانى را براى كشتن وى فرستاده بود كه در فرصت مناسب او را كشتند. (1) گزارش ديگرى حكايت از آن دارد كه حميضه با سپاهى كه فراهم كرده بود، به همراه دو نفر از امراى مغول با نام دلقندى- يا دارقندى- و ملكشاه، به رغم آن كه در راه توسط اعراب بوادى غارت شدند، به سوى مكه آمدند و اجازه ورود به شهر را خواستند. رميثه در اين باره، نامه اى به دربار مماليك نوشت و به حميضه نيز گفت كه تنها با اجازه سلطان مملوك مى تواند وارد شود. از دربار مماليك به وى گفته شد كه مى تواند به قصد عذرخواهى به مصر برود، اما حق ورود به مكه را ندارد. (2) روايت ديگر كه اندكى تندتر و ضدشيعى تر است، حكايت از آن دارد كه هدف خدابنده از اعزام اين سپاه، انتقال جنازه شيخين از كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله به نقطه ديگر بوده است. اما امير محمد بن عيسى، يك سپاه چهارهزار نفرى فراهم آورد و آنها را غارت كرد اموال فراوانشان را به چنگ آورد. در اين خبر آمده است: ابزار و وسائلى كه آنها براى نبش قبور شيخين به همراهشان آورده بودند نيز تصاحب گرديد. (3) روشن است كه اين خبر ساختگى است و هدف آن وارد كردن اختلافات مذهبى در درگيرى هاى سياسى و تحريك سنّيان بر ضد شيعيان بوده است. در واقع، مماليك چنين شايع مى كردند كه سپاه مغول مدافع تشيع است و براى تحريك سنيان بر ضد حميضه، چنين شايعه اى را پراكنده بودند.

شگفت آن كه اندكى بعد، در سال 718، حميضه موفق به تصرف مكه و اخراج برادرش رميثه مى شود. وى همان سال،


1- غاية المرام، ج 2، صص 78- 76 به نقل از عمدة الطالب.
2- غاية المرام، ج 2، ص 62
3- غاية المرام، ج 2، ص 63؛ اتحاف الورى، محمد بن محمد بن فهد تحقيق فيهم محمد شلتوت، مكه، جامعة ام القرى، 1404، ج 3، ص 155

ص: 48

خطبه خواندن به نام سلاطين مملوك را رها كرد و به نام سلطان ابوسعيد فرزند خدابنده، خطبه خواند. (1) با رسيدن اين خبر به قاهره، از سوى مماليك سپاهى به سوى مكه اعزام گرديد. اين سپاه نيز كارى از پيش نبرد تا آن كه در سال 720 حميضه به دست يكى از امراى مملوكى، كه به او پيوسته بود، كشته شد. (2) پس از حميضه، مدتى برادرش عطيفه و سپس رميثه تا سال 737 قدرت را در مكه در اختيار داشتند.

گزارش قاضى نوراللَّه شوشترى از ماجراى حميضه چنين است كه: ابوعراده فرزند ابونمى از كسانى بود كه برادرانش او را به سلطان مصر تحويل دادند. وى «از آن جا فرار كرد و پيش سلطان محمد اولجايتو آمده، مدد گرفت». وى برآن بود كه با اين نيرو به مكه برود؛ اما در بصره خبر مرگ سلطان را شنيد. پس از آن خود به سرحد حجاز رفت و «همواره بر آن ديار تاخت مى كرد تا آن كه قصد ملك ناصر، پادشاه مصر كرده، كشته شد». (3) اما گزارش ابوالقاسم قاشانى، مؤلف «تاريخ اولجايتو» كه اين زمان خود در سلطانيه بوده، از اين ماجرا در ذيل حوادث سال 716 چنين [آورده] است:

و به همين تاريخ و شهور اين سال، حميضا پسر رييس مكه، برادر خود را كه مربوث و مرباى سلطان ناصر مصر بود، بكشت و به ديار عجم به خدمت محمد اولجايتو مبادرت نمود و به اجلاس خود به جاى برادر از حضرت همايون مدد و مساعدت طلبيد. سلطان از خواص و مقربان خود حاجى دلقندى را با يك هزار سوار جان سپار به استمداد و استنجاد او نامزد كرد به دفع ديگران، تا او را در مكه بر تخت مملكت قرار و آرام دهند. و بصره به او داد تا مال بصره بستاند و به سبيل راه حج كند و چهارپايان بسيار به وجه سبيل راه كند. و او با مالى فراوان و شتران بسيار از بصره كوچ كرد. اميرى هزاره كه بر آن سر حد مقيم بود و جمعى اعراب باديه به اغواى- اغراى- جمعى قصد او كردند و قريب صد تومان مال از او بربودند و به معبر پيش ناصر بردند و او به رسم عرب تحت الحنك بسته با حميضا و نوكران كه اسبان نيكو داشتند برون رفتند و حاجى حميضا را بر تخت مكه آرام دادند. (4) در فاصله دو سالى كه حميضه به نام سلطان ابوسعيد خطبه مى خواند، كاروان حجّ ايرانى، با هداياى فراوان به مكه مى آمدند. على شاه، وزير سلطان ابوسعيد، دو حلقه طلا كه وزن هر كدام هزار مثقال


1- نك: غاية المرام، ج 2، ص 84؛ تاريخ امراء مكه، ص 542؛ تاريخ مكه، احمد السباعى، مكه، 1994، 266
2- غاية المرام، ج 2، ص 64- 67؛ العقد الثمين، ج 4، ص 242
3- مجالس المؤمنين، تهران، اسلاميه، 1376 ق. ج 2، ص 293
4- تاريخ اولجايتو، ابوالقاسم قاشانى، تصحيح مهين همبلى، تهران، 1348، ص 200

ص: 49

طلا بود به مكه فرستاد كه به كعبه آويزان شود. گفته اند اين نذرى بود كه على شاه براى به دست آوردن موفقيت بر خواجه رشيدالدين فضل اللَّه (مقتول به سال 718) كرده بوده است. (1) به گزارش ابن فهد، در سال 720 نيز از سوى ايلخان مغول سلطان ابوسعيد، عنايت و توجّه كاملى به مسأله حجاج عراقى- عراق عجم و عرب- شد.

كمك هاى مالى سلطان ابوسعيد، به تخمين ذهبى، دويست و پنجاه هزار دينار طلاى مصرى بوده است. بر اساس همين گزارش، در آمدن محمل عراقى، نوعى توافق با سلطان مملوكى مصر نيز شده بود، به طورى كه از سوى سلطان، خلعت هاى فراوانى به امراى مغول داده شد. در مكه هم، در خطبه، پس از نام سلطان مملوكى، از ابوسعيد هم نام برده شد. (2) به گزارش مورخان، در سال 726 اميرچوپان از امراى با نفوذ دولت مغول، نماينده اى با نام بازان به مكه فرستاد كه چشمه عرفه را آباد كند؛ آن هم در زمانى كه زائران از بى آبى به شدت در رنج بودند و آب به قيمت گرانى فروخته مى شد. بازان پنجاه هزار دينار از اميرچوپان گرفت و پس از موسم حج، با استفاده از كارگران فراوان، كه حتى زنان نيز در ميان آنان بودند، به آوردن آب از بيرون مكه تا صفا و مروه اقدام كرد.

بعد نيز به قاهره رفت و با سلطان مملوكى ديدار كرد؛ گرچه وى از اقدام او، به دليل اين كه اجازه نگرفته، چندان خشنود نبود، اما با توجه به سودمندى اين اقدام، نتوانست سخنى بگويد. (3) سال بعد اميرچوپان درگذشت و تابوت وى را حجاج عراقى به مكه آورده، طواف دادند و سپس آن را به مدينه بردند و در بقيع دفن كردند. (4) خبر ديگرى حكايت از آن دارد كه در سال 730، سلطان مملوكىِ مصر به شريف مكه دستور داده بود تا امير كاروان عراق را كه نامش محمد الحجيج بوده، از بين ببرد.

از قضا پس از مراسم حج كه شريف مكه در پى انجام اين مأموريت آشوبى ساختگى در مسجد الحرام ايجاد مى كند، يكى از امراى مملوكى در درگيرى كشته شده و امير كاروان عراق جان سالم از صحنه بدر مى برد. (5) در آخرين سال زندگى سلطان ابوسعيد؛ يعنى سال 736، به دليل آشفتگى اوضاع در ايران، كاروان ايرانى و عراقى زائران، به مكه اعزام نشد. آشفتگى ياد شده ادامه يافت و حج گزارى محمل عراقى براى چند سال تعطيل شد. (6) جداى از اين مسائل، رفت و شد


1- اتحاف الورى، ج 3، ص 161
2- اتحاف الورى، ج 3، ص 171
3- اتحاف الورى، ج 3، صص 181 و 182
4- همان، ص 185
5- اتحاف الورى، ج 3، ص 189
6- همان، ص 205

ص: 50

اشراف حسنىِ مكه نزد ايلخانان مغول، مى توانست براى گرفتن كمك هاى مالى باشد. به گزارش قاضى نوراللَّه، عبداللَّه فرزند ابوالغيث محمد، كه پدرش حاكم مكه بود، نزد سلطان غازان خان آمد و سلطان رقبات زيادى در حله به وى واگذار كرد. (1) با همه دشوارى هايى كه در روابط ميان مماليك و ايلخانان بود و نيز مشكل حملات اعراب در ميانه راه، كاروان حجاج ايرانى به حج اعزام مى شدند. به طور معمول، براى حجاج سرپرستى تعيين مى شد و به علاوه، شمارى نظامى براى حفاظت از آنان در برابر اعراب بوادى از حجاج مراقبت مى كردند.

براى اعزام اين افراد، فرامينى صادر مى شد كه يك نمونه از نخستين فرامين را كه به يقين اولين فرمان در بازگشايى راه حج پس از تسلط مغولان بر بغداد بوده، در اختيار داريم.

افزون بر آن، نمونه هايى انشايى از اين قبيل فرامين كه مورد استفاده دبيران و كاتبان قرار مى گرفته، برجاى مانده است.

برخى از اين نمونه ها كه درست مربوط به اوايل قرن هفتم هجرى است، در كتاب ارجمند «دستور الكاتب فى تعيين المراتب» آمده كه عينا نقل مى كنيم.

به طور معمول چند نكته در اين فرمانها آمده است. ابتدا اشاره اى كلى به اين كه حج يك فريضه واجب در دين اسلام است. دوم اشاره به خطرى كه در راه قافله ها را تهديد مى كرده و سوم اين كه بر پادشاه است تا با فرستادن نيرو و تماس با رؤساى قبايل، اين خطر را از ميان ببرد. همچنين در اين فرامين، از تعيين اميرالحاج كه از طرف ايلخان معين مى شده، سخن گفته شده است. بحث از تأمين هزينه فرستادن محمل عراقى و نيز پول هايى كه بايد ميان رؤساى قبايل تقسيم شود و نيز لزوم حمايت نظامى از اميرالحاج، از مسائل ديگرى است كه در اين فرامين آمده است.

فرمان عطاملك جوينى

فرمانى كه در ادامه خواهد آمد و پيش از اين به اجمال، زمينه تاريخى آن را گفتيم، به انشاى علاءالدين عطاملك بن بهاءالدين محمد بن محمد جوينى نوشته شده و خوشبختانه سواد آن برجاى مانده است.

اين حكم كه به اصطلاح مغولان «يرليغ» خوانده شده، در مجموعه اى به شماره 2449 (ميكروفيلم ش 2389) در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران موجود است كه با راهنمايى دوست دانشور جناب


1- مجالس المؤمنين، تهران، اسلاميه ج 2، ص 293

ص: 51

آقاى دكتر سيد حسين مدرسى طباطبايى به آن راه يافتم. پس از آن دريافتم كه خانم بيانى نيز از منبعى ديگر به اين حكم دسترسى يافته و بخشهاى مهم آن را به چاپ رسانده اند. (1) به هر روى اين متن سندى است در ارتباط با حج گزارى ايرانيان و ساكنان عراق در سال 667.

من انشاء الصاحب علاءالدين رحمه اللَّه، در فتح راه حجاز و سفر كعبه بحكم يرليغ

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

قَدْ جَاءَكُمْ مِنْ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ* يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنْ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنْ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ. (2)

به حكم آنك توفيق و سعادت مكنون و مدّخرست و بر مثال چنين در ضمير روزگار مخزون و مضمر، نه هر دَورى وقت ظهور آن است و نه هر ذاتى را استعداد قبول حاصل، و خوذ هر كارى را به زمانى مخصوص كرده اند «والأمُورُ مَرْهُونة بأوْقاتِها» وآن كار رابه ذاتى مفوّض ومعلّق «وكلٌّ مُيسَّر لِما خُلِق لَه» تاهنگام آن كار در نيايد جدّ و جهد منجح نيست و كوشش و كشش نافع نه، و چون ذات بى همال بادشاه، عالمِ مالكِ رقابِ امم، شاه شاهانِ عرب و عجم، منشأ سعادات و منبع خيرات است، هر سعادت كى ايام در جيب غيب نهاذه بوذ و هر خير كى زمان در حجاب كتمان آماذه كرده، اينك در عهد همايون و دور ميمون «اباقا» از عدم به وجود آيد و از قوّت بفعل تا اعتزاى آن به دولت از ماده او باشد وانتساب آن بروزگار خجسته او كشذ:

ور نيست باورت اينك بدار گوش

بعد از آنك اميذهاى خلايق بريده كَشته بوذ و از مدتهاى مديد و سالهاى بسيار باز طوايف اسلام از زيارت بيت اللَّه الحرام بازمانده و دل برداشته و ركن حج اسلام كى وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا (3)

و آن يك ركن است از اركان خمسه كى خراب مانده است و اسلام به حقيقت بر مثال ذاتى است و اركان خمسه را مثابت حواس خسمه كى ضعف يكى از آن ضعف ذاتست و در اين وقت كى مواكب گيتى آراى مدينة السلام بغداد را بِسمِّ مراكب متوج گردانيذ از جمله عنايتهاى باذشاهانه و عواطف شاهنشاهانه كه صادر شذ و بذان يرليغ نفاذ يافت فتح راه مكه و اجازت طوايف اسلام


1- دين و دولت در ايران عهد مغول، ج 2، ص 399
2- مائده: 15، 16
3- آل عمران: 97

ص: 52

به زيارت كعبه معظمه و تعيين لشكر به رسم بدرقه و سبل و صدقه بود. اشاعت اين خير عام و افشاى اين حسنه به انام بر حسب يرليغ جهان پيماى و فرمان بندگشاى و منشور غم زداى و مثال رهنماى بندگان دولت روز افزون «عطاملك» و «محمد» پسران «محمد جوينى» به آوازى بلند نداى وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ (1)

در مى دمند و بر عقب اين مى گويند:

ايها العُشّاق باز آن دلستان آمد پديد جان برافشانيد كان آرام جان آمد پديد

وقت است كى ارباب وجد و صفا و عاشقان مروه و صفا كه سالهاى تا در شوق تقبيل عتبه كعبه چشم انتظار بر دريچه غيب نهاده اند، لبيك زنان احرام بندند و عاشق وار پاى در راه نهند و روى بكار آرند و ماسوى اللَّه را پشت پاى زنند عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ (2)

و جمعى كى پنبه غفلت در گوش نهاده بودند به حجت آنك راه حجاز مسدودست و عذر دفع مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ... موجود، يقين دانند كى آن عذر به فضل بارى تعالى و يمن دولت قاهره زايل شد و آن بهانه كرانه گرفت، بعد از اين چه گويند و به چه حجت تمسك جويند اگر هيچ گونه انوار ايمان و سعادات از صحيفه دلشان محو نگشته است و به زنگار غفلت مبدل نشده وقت فوت نكند و قدرت فرصت از دست نگذارند، «والفُرَصُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب» وكار امروز را با فردا نيفكنند، فى الجمله چون فيض حق تعالى شامل شد و مرحمت و سيورغاميشى (3) باذشاه حاصل آمذ، اين بشارت به خاص و عام و دور و نزديك و ترك و تازيك رسانيذه شذ تا تمامت مؤمنان از مرد و زن، خاص و عام، شريف و وضيع، شيخ و رضيع به تضرع و ابتهال دست نياز به حضرت ذوالجلال بردارند و دوام عمر و ثبات ملك اين بادشاه زاده جوان بختِ سليمان تخت خواهند و شكر اين نعمت را ورد ورد زبان خود سازند ان شاءاللَّه تعالى وحده.

«كتب في غرة رجب شهراللّه الأصم رجب سنة سبع و ستين و ستمائة».

اين خدمت برادران جوينى بود كه سعدى، شاعر نامى ايران را بر سر ذوق آورد و از اين كه اسلام توسط ايشان رواج يافته، به ستايش آنها پرداخت:


1- حج: 27
2- تحريم: 7
3- در زبان مغولى: نوازش و تلطف و خيرخواهى است.

ص: 53

جهان دانش و ابر سخا و كان كرم سپهر حشمت و درياى فضل و كوه وقار

خدايگان صدور زمانه شمس الدين عماد قبه اسلام و قبله زوار

اما متون انشايى كه محمد بن هندوشاه نخجوانى در كتاب دستور الكاتب فى تعيين المراتب براى ما نگاه داشته، چندين فرمان با ارزش است كه متن آنها را نقل مى كنيم:

در فتح راه حج و فرستادن محمل

دو صورت مكتوب و جواب

صورت اول مكتوب

نوع اول

بر رأى صواب فرماى و فكر مشگل گشاى معروض مى گردد كه مهمتر شغلى كه پادشاهان دين دار و سلاطين شريعت شعار، متصدى آن گردند، تمشيت امور شرع و اسلام و اقامت فرايض و احكام است. چه، به نصّ «الدين و الملك توأمان»، مبانىِ مملكت بى تمهيدِ قواعدِ دين و ملت استحكام نيابد و مهمات سلطنت بى سلوك شارع شريعت انتظام نپذيرد. و يكى از معظمات مصالح دين و كليات اوامر سيّد المرسلين- صلوات اللَّه و سلامه عليه- اقامت «فريضه حج» است.

چه، در وقتى كه جبرئيل عليه السلام به حضور صحابه- رضوان اللَّه عليهم اجمعين- از او پرسيد كه:

«ما الإسلام؟ قال: الإسلام انْ تشهَدَ أنْ لااله الااللّه وأنّ مُحَمّداً رسول اللَّه و تُقيمَ الصّلوة و تُؤْتي الزّكاة و تصوم رمضان و تحجَّ البيْتَ انِ اسْتَطَعْتَ الَيْهِ سبيلًا».

پس به حكم اين حديث، فرايض اسلام را عنوان كارنامه داستانها دانستن و فهرست روزانه دولت ها گردانيدن از وصاياى دين و قضاياى خِرَد باشد و پوشيده نماند كه سالهاست تا راه حج به واسطه تعرّض اعرابِ طريق كه بر خلاف طريق، قُطّاع على التحقيق اند، بر متوجّهان قبله اقبال و كعبه فضل و افضال و مناخ ركب جمال و جلال حضرت ذى الجلال مشوّش و صفاى مشارب آن مكدّر و منغص مى باشد و اكثر طالبان بيت الحرام و زائران ركن و مقام، بدين واسطه از مطالب و مقاصد خود ممنوع و محرومند و فريضه حج كه يكى از اركان خمسه اسلام است، فوت شده و تدارك آن حال وظيفه تقلُّد ولاتِ امر و حماتِ بيضه دين و مُلْكَست.

ص: 54

چه، هر آينه از حضرت ربُّ العالمين- جلّت كبرياؤه- در محل آن خطاب خواهند. و چون ممالك شريفه آن حضرت مجاور حرمين شريفين و اعراب بوادى و حواضر است، اين مكاتبه اصدار افتاد، به اميد آنكِ حكم مطاع و فرمان واجب الاتباع به امراى بوادى عرب نفاذ يابد و به مواعد خوب مستظهر گردند تا در منع و دفع اعراب طريق سعيى كه مثمر و منجح باشد به جاى آرند، وبعد اليوم تردد «وَفْد عراقى» و توجه «قافله شرقى» به حرمين شريفين- زيدا شرفاً و جلالا- بر ايسر وجوه دست دهد و مثوبات آن حضرت شريفه سلطانى را ابدالابدين ذخيره ماند. با وجود اهتمام آن حضرت به تمشيت مصالح ملك و ملت به مزيد تأكيد افتقار نمى افتد جهان به كام باد.

نوع دوم

بر رأى عالم آراى پوشيده نماند كه اجلِّ اعمال كه قيام بدان در حضرت ربّ العالمين مقبول و اجْملِ مساعى كه در جناب جلال احديّت مستحسن و مشكور افتد، تقويت اوامر دين و تمشيت شعار شريعت سيدالمرسلين است- صلى اللَّه عليه [و آله] وسلم- چه، روزِ بازارِ دين به ترويج آن رواج گيرد و كارخانه مملكت به تعظيم آن استعلا پذيرد. و چون يكى از اركان دين بر موجب نصّ: ... وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا فريضه حج است، بر سلاطين اسلام و ملوك ايام در فتح آن راه كوشيدن و طالبان بيت اللَّه را از تعرض اعرابِ طريق صيانت واجب دانستن و به مقاصد دينى و مطالب يقينى رسانيدن، از اهمّ مهمات و اوْجَبِ مفترضات است.

بنابر اين مقدمه، اين مكاتبه به حضرت شريفه ارسال رفت تا چون محمل شريف از اين مملكت به حدود آن ممالك كه مجاور اماكن اعراب است، رسد، جمعى را كه نوّاب نامدار صلاح و صواب دانند، به بدرقه محمل شريف روانه گردانند و امثله شريفه به امراى اعراب بَوادى نافذ گردد تا اعراب طريق را از مزاحمت «وَفْد عراقى» و «قافله شرقى» زجر و منع كنند و توجّه ورود وفود- فى امان اللَّه و حفظه و حراسته- به حرمين شريفين- زيدا شرفاً و جلالًا- بر اسهل وجوه دست دهد و مثوبات آن به روزگار شريفه ابدا واصل گردد و امداد شكر و افراد دعاى حجّاج بيت اللَّه به حضرت ربّ العالمين- جلّ جلاله- از مساعدت آن حضرت متواصل گردد. ان شاء اللَّه تعالى جهان به كام باد!

ص: 55

نوع سوم

بر صوايب آراء و ثواقب افكار حضرت شهريارى- ادام اللَّه دولته دوام الزمان و صرف عن فنائها طوارق الحدثان- معروض و معلوم گردانيده مى آيد كه حكمت ربانى- جلّ ذكره و عمّ شكره- در تفويض امور سلطنت و مملكت به پادشاهان اسلام، آن است كه مطامح انظار و مشارح افكار ايشان انتظام مصالح جهانيان به تخصيص اهل اسلام و ايمان باشد و همچنانكِ در تربيت معاش ايشان سعى نمايند، از تدبير معاد ايشان نيز غافل نباشند تا حديث «السُّلْطان ظلُّ اللّه في أرضه» بر ايشان صادق آيد «و الظلُّ يتبع صاحبه».

و چون يكى از فرايض دين به موجب نصّ كلام رب العالمين وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ و فرموده نص حديث سيد المرسلين- صلى اللَّه عليه [وآله] و سلم- فريضه حج است و مجموع مسلمانان به شرط استطاعت، به دليل آيت: ... وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا بدان مأمورند؛ و شك نيست كى يكى از اسباب استطاعتْ امن طريق است از قُطّاع و سُرّاق و حراميان؛ و معلوم است كه اكثر اوقات، اعراب طريق آن راه مبارك را مشوّش مى دارند و وفداللَّه محروم و ممنوع مى گردند و فرستادن محمل شريف نيز در توقف مى افتد، واجب آمد اين معنى به مسامع شريفه، ملئت جوراً، رسانيدن تا مرحمتِ جِبِلّى حضرت شاهنشاهى كه مستفاد از محض تدين و تشرّع است، امثله شريفه به امَراى بوادى انفاذ فرمايد تا اعراب طريق را از تعرّض حجاج مانع و زاجر گردند و وفد مبارك كه ملازمان محمل شريفند، به فراغت خاطر به تردد و توجّه به حرمين شريفين اشتغال نمايند و مثوبات آن هر آينه روزگار همايون را ابدالدهر مدخَّر گردد. ان شاء اللَّه العزيز امور دين و دولت بر وفق رأىِ اعلى ساخته باد!

صورت دوم جواب

نوع اول

بعد از وقوف بر مواقع اقلام شريفه و مقاطر ارقام منيفه، اشارتى كه از عالى حضرت شهريارى- لازال من العلاء به مزيد- در باب امن راه حج كه يكى از فرايض دين اسلام است صادر شده و مجموع مسلمانان را مطاوعت آن واجب، به سمع ارادت و اعتقاد اصغاكرده آمد و آن را از

ص: 56

اعظم غنايم و ايمن مفاخر كه حضرت رب العالمين جلّ جلاله در حق بندگان ارزانى دارد دانسته شد و از آنجا بر كمال تدين و وفور شرع و تصوّن حضرت شريفه استدلال رفت و در روز احكام به امراى اعراب بوادى نافذ و صادر شد كه قبايلى را كه بر راه حجاز مى باشند و متعرض قفول و زوار مى گردند از تعرض وفد عراقى و قفل شرقى و ملازمان محمل شريف منع و زجر واجب دانند و بعد اليوم در صيانت راه حرمين شريفين- زيدا شرفاً و جلالا- اجتهادى كه در دين و دنيا مربّح و منجح و در ملك و ملت مثمر و منتج باشد، به جاى آرند تا طوايف اهل اسلام به فراغت خاطر متوجه بيت الحرام و زيارت ركن و مقام توانند شد و حضرتين شريفتين را از اوفر اجور و اجزل مثوبات مكتنز و مدخر گردد.

ان شاء اللَّه تعالى دولت مخلّد باد!

نوع دوم

بعد از اطلاع بر مطاوى خطاب شريف و فحاوى كتاب منيف، اعلام مى رود كه اشارتى كه در باب فريضه حج، كه يكى از اركان دين اسلام است و جميع مسلمانان به اقامت آن مأمورند، فرموده و به نصوص كلام قديم و قرآن حكيم- شرّفها اللَّه تعالى وعظمها- مؤكّد و مستحكم گردانيده، به وقوف پيوست و كمال دين دارى و وفور خداى ترسى و شمول رعيت پرورى حضرت شريفه كه از ساير ملوك اقطار وسلاطين امصار بدين صفات ممتاز است، معلوم شد و همگى همّت بر ايمنى راه حج و دفع قطاع و سراق مصروف و موقوف گشت و مكتوبات به امراى بوادى و حواضر اصدار افتاد تا اعراب طريق را به تعريك و توبيخ و تشديد و تعنيف مخصوص گردانيده، از تعرض وفد عراقى و قفل شرقى كه ملازمان محمل شريفند منع كلى واجب دانند تا بعد اليوم زوّار بيت اللَّه و وفود حرمين شريفين- زيدا شرفاً و جلالًا- بى تصورِ خوفى و توقعِ رُعبى متوجه قبله اسلام و كعبه خواص و عوام انام گردند و جهتين را اجر جزيل ذخيره ماند، ان شاء اللَّه تعالى يعلم اللَّه كه مخلص معتقد در اين اشارت كه از آن حضرت صادر شده، ممنون منن جسيمه گشت و لايزال چنين خدمات و مهمات را مترقّب است. دولت مستدام باد!

نوع سوم

بر شرايف آرا و كرايم افكار حضرت عالى سلطانى- دامت سلطنته- منهى گردانيده مى آيد كى اشارتى كى در باب

ص: 57

فرستادن محمل شريف و توجه وفد عراقى و قفل شرقى به جانب حرمين شريفين- زيدا شرفاً و جلالًا- فرموده و از تعرض اعراب طريق شكايتى نموده، در روز يكى را از مقربان به امراى بوادى اصدار افتاد وتأكيدى كه آثار آن عما قريب به وضوح خواهد انجاميد، در باب منع اعراب طريق و قطاع و سرّاق كرده شده و از امراى بوادى مكتوب موچلكا (1) گرفته آمد تا اگر بعد اليوم اعراب طريق متعرض ملازمان محمل شريف و وفود و زوّار گردند و خسارتى اندازند، امرا عوض از خاصه خود جواب گويند. اميد است كى فيما بعد وفود، شاكر و ذاكر خير باشند. ان شاء اللَّه تعالى جهان به كام باد! (2) در تفويض امارت محمل شريف و وفد حجاج

اقامتِ فريضه حجّ، كه يكى از اركان خمسه دين اسلام است، بر موجب نص وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ بر تمامتِ مسلمانان واجب است و اگر بر موجب نص ... وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا بعضى را از اهل اسلام استطاعت حج به واسطه ضيق مجال يا ناايمنى راه از تعرّض قُطاع و سُرّاق و حراميان كه آنجا بسيار اتفاق مى افتد، نباشد، بر ذمّت پادشاهان دين دار و سلاطين شريعت شعار امن [اين] راه، تا موجب حرمان مسلمانان از چنان مقصدى شريف معهدى منيف نشود و سبب توجّه طالبان و معتقدان گردد، فريضه و متحتم است. واگر اهمال نمايند، هر آينه در حضرت ربُّ العالمين بدان تقصير مؤاخَذ و مخاطَب گردند و نعوذُ باللّه من ذلك.

بنابر اين مقدمه، واجب شد، شخصى را از امراى دين دار و امناى پرهيزكار كه به شجاعت و جلادت و شهامت و صرامت مخصوص و موصوف باشد، به امارت قافله حج و نيابت محمل شريف تعيين فرمودن و لشكرى مرتّبِ مستعد بدو سپردن تا در خدمت و ملازمت محمل شريف متوجه شده و «وفد عراقى و قافله شرقى» را قايد ومقدّم بوده به دفعِ قُطّاع طريق و سُرّاق و حراميان مشغول گردد و قافله و سابله را به سلامت بگذراند.

و چون زين الحاج و الحرمين «پهلوان سراج الدين» از مشاهير شجاعان روزگار و معارف دليران روزگار است و به كرّات به سفر مبارك حرمين شريفين- زيدا شرفاً


1- در حاشيه، با خط مغاير افزوده: موچلكاو آن حجت است بر شرط مثوبه؛ گويند كه فلان جا چنين قدرمال هست، اگر نباشد سر من شرط باشد و به اين شرط حجت دهند.
2- دستور الكاتب، محمد بن هندوشاه نخجوانى، تصحيح عبدالكريم على اوغلى على زاده، مسكو، 1964 م ج 1، صص 374- 384

ص: 58

و جلالًا- مشرّف و مكرّم شده و بدان سعادت استسعاد يافته و به احوال مراحل و منازل و اعراب عشاير و قبايل كه در آن راه ساكن اند، عارف و خبير گشته و مكامِنِ دزدان و حراميان و مهاربِ قطّاع و سرّاق معلوم كرده، راه امارت قوافل حجاج و نيابت محمل شريف بدو تفويض رفت و پانصد مرد لشكرى تمام سلاح به او سپرده شد تا بر وجهى كه از شمول شجاعت و جلادت و كمال مردانگى و وفور فرزانگى او معهود است، محمل و قوافل را از بغداد به حرمين شريفين رساند و به سلامت باز آرد و دفع حراميان واجب داند.

بدان سبب اين حكم نفاذ يافت تا از اين تاريخ باز امرا و حكام و متصرّفان بغداد و حِلّه و كوفه و اعمال فراتى و ساير بلاد عراق عرب، پهلوان سراج الدين را «امير قافله حجاز» دانسته، جانب او را موقَّر و مكرَّم و مرحَّب و معظَّم دارند و ديگرى را با او مجال مشاركت تصور نكنند و وجهى كه به موجب حكم يرليغ بالتون تمغا جهت مواجب او و لشكريان حوالت رفته و وجوهى نيز كه جهت ترتيب محمل شريف در مؤامره ثبت افتاده و على حَدّه حكم در آن باب نفاذ يافته و نسخه دفتر از ديوان بدو داده اند، در روز بر مواضع مرجوالحصول تخصيص كرده، نوعى سازند كه در مدت پانزده روز بدو واصل گردد تا در وجهِ ترتيبِ محملِ شريف و مصالحِ خود و لشكريان صرف نموده على خيرة اللَّه تعالى، در صحبت محمل و قافله توجه نمايد.

امراى بوادى عرب و اعراب طريق و رؤسا و وجوه قبايل بطنين و آل اجود و بنى لام و بنى خالد و غيرهم، در هر موضع كه پهلوان سراج الدين را جهت دفع حراميان و مفسدان به مدد و لشكر احتياج افتد و ايشان را اعلام كند، شب و روز ناگفته بر نشينند و به مدد و مساعدت مشغول گردند.

پهلوان سراج الدين نيز چنان سازد كه وجوهى كه جهت امراى حرمين شريفين و مجاوران آنجا و اعراب طريق در نسخه مهمات محمل شريف مثبت است، به تمام و كمال واصل گردد و امداد شكر ايشان و حجاج و قوافل متواصل شود تا به محمدت پيوندد. ان شاء اللَّه تعالى! (1)***

فرمان ديگرى هم از جهانشاه يكى از سلاطين «قراقويونلو» برجاى مانده كه آن نيز در ادامه فرامين قبلى، قابل توجه است. (2) اين متن بر اساس آنچه در پايان متن عربى آن آمده، در ذى حجه سال 870


1- دستور الكاتب، ج 2، صص 213- 216
2- متن ذيل ابتدا عربى و بعد فارسى آن آمده كه در بسيارى از موارد، عبارات ناصحيح است و روشن نيست كه مربوط به اصل كتاب بوده يا ...؛ به هرحال، از عربى صرف نظر شد و متن فارسى به همان صورت كه در مأخذ آمده، ارائه شده است.

ص: 59

نوشته شده است:

نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرْ الْمُؤْمِنِينَ (1) بالجنة

يا محمد يا على

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمن الرَّحِيم

قال اللَّه تبارك و تعالى: وَ أَتِمُّوا اْلحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّه؛ و قال ايضاً عزّ من قائل:

... وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا؛ من الداعى الى اللَّه ابوالمظفر جهانشاه.

حمد بى قياس حكيمى را كه عَلَم به وساطت اين دولت بر افراخت و شكر و سپاس كريمى را كه ارسال قوافل حجاج به لطف عميم بندگان صادق را ميسر ساخت و درود و تهنيت نامعدود بر پايگاه مدينة العلم و دين كه تا قدم در عرصه عرفان ننهاد، هيچ عارف، پروردگار عالم را نشناخت.

محمد، عليه الصلوة و السلام، آن مدنى بُرْقع يكى نقاب بدر رفيع احمد عالى خطاب، و بر آل و اصحاب و عترت او كه بى سعى ايشان ساحت اسلام از خاشاك ضلال نپرداخت.

بعد از سعى كردن در وظايف حمد و ثنا و احرام بستن، صلوة و دعا، اشراف سادات واكابر ائمه و قضات و علما و مشايخ و موالى و اصول و اعيان و اهالى و اصحاب رأى و تدبير، ارباب عزّ و توقير، طالبان زيارت بيت اللَّه الحرام، عاشقان وصال كعبه و مقام، مجاوران حرم كعبه، متوطّنان سواد بكّه، احياء عرب و احشام از اهل بوادى و خيام [ان] الّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّه ثُمَّ استَقامُوا، واستووا على المنهج القويم و اقاموا؛ بدانند كه مقصود اصلى و مهم كلى از فتح عراق و عرب و دفع مواد فتنه و شَغَب، اين بود كه مدتى مديد طريق حجاز بر اهل شوق و نياز مسدود گشته و تطاول ظَلَمه و اشرار از حد گذشته بود، و در اين چند گاه ضروريات امور از فتح اين راه مانع شده، به حكم آن وقت سيف قاطع و التوفيق نجم ساطع. چون از صدق نيست تصميم عزيمت شد از حضرت اللَّه نداى فَاذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّه به گوش جان رسيد. بعد از توجه بدان ديار به توفيق كردگار فتح آن حصار با استوار و قلع آن طايفه بدكردار ميسر گشت، «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحُزْن».

در اين وقت مقرب الخاقانيه، انيس المجلس السلطانيه، نظام الدين، عبدالحق كه به سابقه خدمت از اقران ممتاز و به نيكو بندگى و جان سپارى سرافراز است و مدتى است كه ترك ملاهى و اعراض از مناهى


1- صفّ: 13

ص: 60

كرده، التفات خاطر فياض در شأن او درجه اعلى و مرتبه قصوى گرفته، او را مير محمل قافله حجاج و قايد و دليل و امير حاج گردانيده شد. بايد از سنه و سنين ماضيه از مال و متوجهات حلّه و توابع، يراق محمل كرده جماعتى كه شوق زيارت بيت اللَّه داشته و سر و جان را در راه حق گذاشته، ايشان را بر كرده از اسهل طُرُق به احسن وجوه به مقصد رساند و آن سعادت عظمى را شرف روزگار خود داند و وظيفه سعى جميل مبذول دارد و از حضرت عزّت- عزّ شأنه و جلّ برهانه- اجر جزيل را مأمور دارد. سبيل اهل قافله و حجاج آنكه مشاراليه را منصوب و گماشته ما دانند و راه و رسم او را بر سنن معهوده و عادت محموده كه در زمان سابق بوده، مرعى دارند.

طريق اكابر و عظماى اعراب آن كه در همه ابواب امداد به جاى آورده، مقرريات خود را گرفته، قافله را همراهى كرده، به سلامت بگذرانند.

حرر محرر حسب تحرير الاصل

در آخر به مواد سياه در گوشه پروانچه اشرف اعلى ثبت شده: «بنده درگاه قاسم پروانچى»

در پايان فرمانى كه نادر ميرزا ديده، كاتب يا شخص ديگرى نكته اى نوشته كه عينا درج مى شود:

من چون بدين جاى رسيدم، در اين دو منشور نكته [اى] يافتم و بدين جاى رقم زدم. اگر دانشمندان پسندند روان مرا شادمانى رسد، و گرنه، بى دانشىِ خود نيك دانم. آن چنان باشد [كه] چون به طغراى منشور نگرى «يا محمد» و «ياعلى» نبشته.

همه سلاطين قراقويونلو از اهل سنت و جماعت و در حفظ اين دين شديداً [مُصِرّ] بودند. چه بود كه جهانشاه بدين جا نام آن سه خليفه به جاى مانده؟

ديگر بدان جاى كه درود بر رسول و آل فرستاده، لفظ على ترك كرده؛ كه اين استعمال را علماى سنت واجب شمرند و ايچ ترك روا ندانند. چنانم به خاطر رسيد كه اين منشور به شرفاى مكه عمرها اللَّه كرده.

آن اشراف سادات حسنى و زيدى ندهند تا امروز. تواند بود كه اين منشور چنين كرده كه آن جا نيز به موقع اجراى نهند. اگر اين باشد، سخت نيك كرده است. ديگر خداى داند. (1)***

در پايان اين بحث، اشاره به اين نكته مفيد است كه نمونه هاى عربى اين قبيل


1- تاريخ و جغرافى دارالسلطنه تبريز نادر ميرزا، تصحيح مجد طباطبائى، تبريز، 1373، صص 114- 117

ص: 61

فرامين يا نامه هاى مربوط به حج را قلقشندى نيز آورده است؛ از جمله آنها، نامه اى است كه در تهنيت بازگشت حاج از سفر حج به او نوشته مى شود. وى چهار نمونه از اين دست را كه سخت اديبانه و متناسب با موضوع مربوطه است، ارائه كرده است. (1) نمونه ديگر، نامه هايى است كه خلفا و سلاطين، پس از بازگشت از سفر حج، به عمال خويش مى نگاشتند.

قلقشندى مى نويسد: از آنجا كه سفر، خطر خيز است، خلفا پس از بازگشت، طى نامه هايى خبر سلامتى خويش را به عمال خويش مى دادند. رسم چنان بود كه در اين نامه به حج و اين كه از بهترين عبادات است اشارت رفته و نوشته مى شد كه خداوند نعمت انجام اين عبادت و نيز زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله را نصيب خليفه كرده است. وى دو نمونه مفصل از اين دست نامه ها را آورده است. (2) پى نوشتها:


1- صبح الاعشى فى صناعة الانشاء احمد بن على القلقشندى «م 821»، بيروت، دارالكتب العلميه، 1407، ج 9، صص 32- 34
2- صبح الاعشى، ج 8، صص 338- 342، نيز بنگريد: همان، ج 14، ص 395

ص: 62

ص: 63

ص: 64

حمزه سيّد الشهدا (ع) (2)

محمّد صادق نجمى

در مقاله گذشته با بخشى از فضايل معنوى و شخصيّت قدسى حضرت حمزه عليه السلام كه در قرآن و حديث آمده است، آشنا شديم، در ضمن به تلاشهاى حكومتها و عواملشان در حذف شخصيّت آن بزرگوار و پرده پوشى فضايل آن مجاهد بزرگ اسلام پرداختيم و اينك طبق وعده اى كه داده بوديم، با بخش ديگرى از فضايل آن حضرت كه در دفاع جانانه او از قرآن و حمايت همه جانبه اش از پيامبر اسلام و در شهامت و شجاعت او در جنگها و در نهايت در شهادت مظلومانه اش متجلّى است، آشنا مى شويم:

حمزه عليه السلام اوّلين مدافع اسلام

در دوّمين سال بعثت، فضاى مكّه فضاى ايذاى پيامبر و شكنجه مسلمانان مستضعف بود؛ فضايى بود كه رسول خدا و آنان را كه به آيين وى گرويده بودند، به باد استهزا مى گرفتند.

تعداد مسلمانان از شصت و دو نفر تجاوز نمى كرد؛ سى و نه نفر مرد و بيست و سه تن زن. سيد شهيدان، حمزه در اين فضاى رعب و وحشت و ضعف و انزوا به آيين پيامبر ايمان آورد؛ ايمانى كه توأم با دفاع از پيامبر صلى الله عليه و آله و نصرت و يارى دين خدا بود و تهديد و ارعاب دشمنان اسلام را در پى داشت.

ص: 65

مورّخان در اين باره مطالبى نوشته اند كه اينك چكيده آن را مى آوريم:

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله دركناركوه صفا نشسته بود و ابوجهل از آن محلّ عبور مى كرد كه چشمش به آن حضرت افتاد، در اثر جهل و عناد و كينه و عداوتى كه نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله داشت در مقام آزار و اذيت بر آمد و دهان به سبّ و ناسزا گشود و رسول خدا در مقابل كلمات زشت او سكوت اختيار كرد و كريمانه از كنار آن همه جسارت گذشت.

لحظاتى بعد، حمزه كه از شكار برمى گشت، مانند هميشه براى طواف كعبه، وارد مسجدالحرام شد. در اين هنگام كنيز عبداللَّه بن جذعان كه شاهد جسارتها و ناسزاگوييهاى ابوجهل نسبت به رسول خدا بود، صورتِ واقعه را با حمزه در ميان گذاشت و چنين گفت:

ابا عماره! نمى دانى برادر زاده ات محمّد، از ابوالحكم چه سخنان زشتى شنيد و چه اهانت هايى را از سوى او تحمّل كرد!

حمزه با شنيدن اين رخداد، به سرعت سوى ابو جهل، كه در كنار كعبه با گروهى از سران قريش نشسته بود، آمد و در مقابل ديدگان آنان، به ابوجهل حمله آورد و با كمانى كه به همراه داشت، سر وى را شكافت و چنين گفت:

«أتشتُمُهُ وأنا عَلى دينِهِ أقول ما يَقُول فَارْدُد عَلَيَّ إن استطعت».

«آيا به محمّد ناسزا مى گويى در حالى كه من نيز در آيين او هستم و به آنچه او اعتقاد دارد من هم معتقدم؟ اگر مى توانى بر من اعتراض كن!»

چند تن از قريش كه شاهد اين صحنه بودند؛ براى حمايت از ابوجهل، بر حمزه پرخاش نموده، قصد حمله به وى را داشتند كه ابوجهل خطاب به آنها گفت:

«دعوا أبا عمارة فإنّي سببت ابن أخيه سبّاً قَبِيحاً».

«كارى با او نداشته باشيد؛ زيرا من برادر زاده اش را ناسزا گفتم و او را بر اين ضرب و شتم وادار كردم.» (1) آرى، بدين گونه و در اين تاريخ حمزه ايمان آورد و يا ايمان خويش را اظهار نمود و علنى ساخت و تا آخر بر آن ثابت ماند و در دفاع از آيين پاك خويش تا پاى جان و تا شهادت ايستاد. طبق نوشته مورّخان، با ايمان آوردن حمزه، قريش دريافتند كه پيامبر قدرت يافت و عمويش حمزه با شجاعت و شهامتى كه دارد، از وى دفاع خواهد كرد. از اين رو، در برنامه هاى ايذايى خود تجديد نظر كردند و تغيير رويه دادند. (2)


1- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 4، باتفاوت مختصر در متن و كامل ابن اثير، ج 2، ص 56
2- همان.

ص: 66

حمزه و ابولهب، دو عموى پيامبر

حمزه وابولهب، هردو عموى پيامبراند! امّا حمزه بهترين عمو، صميمى ترين دوست و مدافع پيامبر و ابولهب بدترين عمو و بدترين همسايه براى آن حضرت.

حادثه اى كه تاريخ نگاران نقل كرده اند، مى تواند بيانگر اين تفاوت عميق باشد. عمويى به حمايت و يارى او برخاست و عموى ديگر عناد و دشمنى ورزيد! آرى اين نور بود و آن ظلمت!

ابن اثير ابولهب را در رأس سرسخت ترين دشمنان و استزاء كنندگان (1) رسول خدا، معرفى مى كند و مى گويد:

ابولهب از بزرگترين دشمنان رسول خدا و از بدترين معاندان نسبت به مسلمانان بود. او ضمن تكذيب پيامبر، آن حضرت را پيوسته و از راه هاى گوناگون مورد آزار و اذيت قرار مى داد: چون خانه او در نزديكى خانه پيامبر بود كثافات را به درِ خانه پيامبر مى ريخت و رسول خدا، گاهى در مقابل اين عمل او مى گفت:

«أيّ جوار هذا يا بني عبدالمطّلب!»؛ «فرزندان عبدالمطلب! اين چه اخلاق همسايگى است!»

روزى حضرت حمزه، به هنگام عبور، اين عمل زشت ابولهب را از نزديك مشاهده كرد و بى درنگ آنها را جمع نمود و به سر و صورت ابولهب ريخت. (2) و با اين اقدام، آن حالت غرور و نخوت ابولهب را در ميان سران قريش در هم شكست و براى دومين بار حمايت خويش را از رسول خدا اعلان كرد و زبونى سردمداران كفر را برملا ساخت.

و بدين گونه، تفاوت دو برادر و دو عموى پيامبر در آن برهه حساس ظاهر شد؛ حمزه در قلّه رفيعى از قلّه هاى نور، كه وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ.

وابولهب در أسفل السافلين وبدترين انحطاط؛ تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ* مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ* سَيَصْلَى نَاراً ذَاتَ لَهَبٍ.

پيمان برادرى و اخوّت ميان حمزه و زيد بن حارثه

پيامبر خدا آنگاه كه به مدينه هجرت كرد و ناقه آن حضرت در محلى كه به دو طفل يتيم از قبيله بنى النجّار تعلّق داشت زانو زد. رسول خدا در اين مكان اقدام به ساختن مسجد كرد. حمزه كه پيش از رسول خدا به همراه تعدادى از مسلمانان به مدينه هجرت كرده بود، در ساختن مسجد به آن


1- وى شانزده نفر از افراد سرشناس قريش را به عنوان استزاء كنندگان رسول خدا صلى الله عليه و آله شناسانده كه بدترين آنها ابولهب و عاص بن وائل پدر عمرو بن عاص است.
2- الكامل، ج 2، ص 47

ص: 67

حضرت يارى داد. رسول خدا آنگاه در ميان صحابه عقد اخوّت بست و فرمود: «تآخوا في اللَّه اخوين اخوين»؛ «در ميان خود هر دو نفر با هم پيمان اخوّت ببنديد.» در اين هنگام بود كه دست امير مؤمنان على عليه السلام را گرفت و فرمود: «هذا أخى» سپس به چهره عمويش نگاه كرد و فرمود: «وانّ حمزة اسد اللَّه واسد الرسول و زيد بن حارثة (1) مولى الرسول أخوين». (2)

و لذا حمزه عليه السلام در جنگ احد زيد بن حارثه را وصىّ خود قرار داد كه اگر حادثه اى رخ داد زيد وصايا و خواسته هاى او را انجام دهد.

حمزه عليه السلام اوّلين پرچمدار اسلام

شش ماه اوّل پس از هجرت در مدينه سپرى گرديد و در ماه هفتم كه مصادف با ماه مبارك رمضان بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله براى اوّلين بار جهت مقابله با كفّار و مشركين پرچم برافراشت و حمزة بن عبدالمطلب را به پرچمدارى آن مفتخر ساخت.

مورّخان مى نويسند: (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين ماه پرچم سفيد رنگى را به عمويش حمزه سپرد و او را به فرماندهى سى تن از مسلمانان به جانب محلّى به نام «سيف البحر»، براى مقابله با ابوجهل كه سرپرستى يك قافله سيصد نفرى از مشركين مكّه را به عهده داشت، گسيل نمود.

گر چه در اين برخورد، به علّت وساطت يكى از سران قبايل عرب، به نام «مجدى بن عمر جهنى» جنگ رخ نداد و ابو جهل از اين معركه و از درگيرى با حمزه نجات يافت ولى در اينجا بايد به دو نكته توجّه كرد:

1- حمزه عليه السلام به همراه سى نفر از مسلمانان براى مبارزه با ابوجهل كه سيصد نفر از مشركين را همراه داشت، حركت كرد و آماده جنگ با آنان شد؛ يعنى يك نفر در مقابل ده نفر و اين همان نسبتى است كه قرآن مؤمنان واقعى را به اجراى آن تشويق و تشجيع نموده است؛ يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضْ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ. (4)

2- هر چه بود، در اين رويارويى ابوجهل كه اسداللَّه را ديد، مرعوب و متزلزل گرديد و شايد هم به ياد روزى افتاد كه حمزه سر او را شكافت، و از اينكه مبادا اين شكست براى دوّمين بار اتّفاق بيافتد، از صحنه متوارى گرديد.

حمزه عليه السلام دوّمين پرچمدار اسلام

در ربيع الأوّل، اوّلين ماه از سال دوّم


1- زيد بن حارثه مولى رسول اللَّه، از دوران كودكى در مكّه غلام رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را آزادكرد و روى علاقه اى كه زيد به پيامبر داشت، حاضر نشد از آن حضرت جدا شود و به همراه پدرش به قبيله اش بپويندند. رسول خدا او را به فرماندهى لشكرى كه عازم شام مؤته بود انتخاب كرد و چنين فرمود: اگر زيد كشته شد جعفر بن ابى طالب فرماندهى را به عهده گيرد. او در اين جنگ كه در سال هشتم هجرت رخ داد به شهادت رسيد. مشروح ترجمه زيد، در اسد الغابه ملاحظه شود.
2- طبقات، ج 3، ص 4؛ كامل ابن اثير ج 2، ص 40؛ اسد الغابه، ج 2، ص 28
3- طبرى، ابن اثير، كاتب واقدى، سيره ابن هشام و البداية والنهايه، حوادث سال اوّل هجرت.
4- انفال: 65

ص: 68

هجرت، رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى «عشيره» (1) و مواجهه با قريشيان كه به سوى شام در حركت بودند عزيمت كرد و در اين غزوه ابوسلمه را در مدينه جانشين خود براى اقامه نماز معرفى نمود و پرچم را به دست حمزة بن عبدالمطلب داد و اين غزوه بدون جنگ پايان يافت. (2) و بنا به قول بيشتر مورّخان در اين غزوه بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اميرمؤمنان عليه السلام را با كنيه «ابوتراب» مورد خطاب قرار داد (3) و اميرمؤمنان هميشه با اين كنيه افتخار و مباهات مى نمود.

حمزه عليه السلام سوّمين پرچمدار اسلام

جنگ بنى قينقاع

در ماه شوّال سال دوّم هجرت و پس از پيروزى در جنگ بدر كه نصيب مسلمانان گرديد، پيامبر اسلام مشاهده كرد يكى از قبايل بزرگ يهوديان به نام «بنى قينقاع» كه در بازار مدينه مشغول كسب بودند و در يكى از قلعه ها در اطراف شهر سكونت داشتند، بر اين پيروزى مسلمانان حسادت ورزيدند و آن را تهديدى براى آينده خود مى دانستند و در صدد ايذاء و اذيت مسلمانان در آمده، پيمان خود با رسول خدا را شكستند. رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را در بازارى كه به نام خودِ آنها «سوق بنى قينقاع» معروف بود، گردآورد موعظه و نصيحتشان كرد و از پيمان شكنى و آزار مسلمانان برحذر داشت و پيروزى ها و موفّقيتهاى جنگ بدر را كه با نصرت و يارى خداوند بود و دليل ديگرى بود بر حقّانيت نبوّت آن حضرت، بر ايشان گوشزد نمود، سپس فرمود: علاوه بر اينها، شما نبوت مرا در كتابهاى خود خوانده ايد و از علماى خود شنيده ايد، اگر اسلام را نمى پذيريد لا اقل با مسلمانان عناد و سماجت نورزيد و خصومت و دشمنى با آنان را كنار بگذاريد.

يهوديان در مقابل ارشاد و راهنمايى رسول خدا صلى الله عليه و آله، از روى كينه و عداوت و با صراحت گفتند:

اى محمّد تو خيال مى كنى ما هم مانند اقوام و عشيره تو (اهل مكّه) ضعيف و ناتوانيم؟ گويا پيروزى بر مردمى كه با فنون جنگى كوچكترين آشنايى ندارند، تو را مغرور ساخته و نيروى ما را دست كم گرفته اى؟! به خدا سوگند اگر روزى در ميان ما جنگى رخ دهد، خواهى ديد كه پيروزى از آنِ چه كسى خواهد بود؟!

و بدين گونه آنان با رسول خدا اعلان جنگ كردند و يكى از آنها در روز روشن و در ميان بازار «بنى قينقاع» زن مسلمانى را مورد اهانت و تحقير قرار داد و


1- با تصغير، محلّى است در نزديكى ينبع.
2- كامل ابن اثير، سال دوّم هجرت.
3- ابن اسحاق به نقل تاريخ الخميس، ج 1، ص 364

ص: 69

يك نفر از مسلمانان براى حمايت از آن زن، با آن يهودى درگير شد و او را به قتل رساند و يهوديان نيز آن مسلمان را به قتل رسانيدند. رسول خدا كه پيمان شكنى و تحريكات يهوديان را مشاهده مى كرد، به محلّ سكونت آنان حمله برد و پس از پانزده روز كه در محاصره مسلمانان بودند، پيمان مجدّد بستند تا از مدينه و اطراف آن به منطقه دوردستى كوچ كنند، و بدينگونه توطئه «بنى قينقاع» پايان يافت.

اين حادثه يكى از حساسترين فرازهاى سال دوم هجرت و از مهمترين حوادث داخلى آن روز براى اسلام و مسلمانان محسوب مى گرديد؛ زيرا اين جنگ موجب شد كه ساير قبايل يهود نيز در عين دشمنى با اسلام، در جاسوسى به نفع مشركين و هماهنگى با منافقين تجديد نظر نمايند.

به هر حال در اين اقدام مهمّ و جنگ حسّاس و براى سوّمين بار پرچم اسلام در دست شجاع ترين مردم، اسداللَّه و اسد الرسول، حمزه سيد الشهدا عليه السلام در اهتزاز بود و آن حضرت بود كه در پيشاپيش سپاه اسلام حركت مى كرد و آن را هدايت مى نمود. (1) حمزه سيّد الشهدا در جنگ بدر

وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ اذِلَّة؛

«خداوند شما را در بدر يارى كرد، در حالى كه شما (نسبت به دشمن) ناتوان بوديد.»

گر چه هدف اصلى ما ادامه بحث گذشته و ارائه نقش مؤثّر حضرت حمزه در حمايت از اسلام و حضور شجاعانه اش در جنگ بدر و احد مى باشد ولى براى بيان اهمّيت و سرنوشت ساز بودن اين حضور در اين دو جنگ براى اسلام و چگونگى به وجود آمدن آنها به ويژه اينكه جنگ دوّم (احد) به وسيله مشركين همزمان با شكست آنها در جنگ بدر طرّاحى و پى ريزى گرديده است. در ضمن بيان اصل موضوع از ذكر پاره اى مطالب حسّاس در جنگ بدر و پى آمدهاى آن در ميان مشركين مكّه ولو به اختصار ناگزيريم.

سحرگاه جمعه، نوزدهم ماه رمضان، نوزدهمين ماه پس از هجرت بود كه جنگ بدر آغاز شد. ابوسفيان براى به دست آوردن اخبار و گزارش هايى از سپاه مدينه، در كنار چاه بدر حاضر شده بود كه به وسيله مسافرى، از حركت سپاه اسلام آگاه گرديد و بى درنگ شخصى به نام «ضمضم بن عمرو غفارى» را براى اطلاع رسانى به مكّه اعزام


1- كامل ابن اثير، البداية والنهايه ابن كثير، سيره ابن هشام، حوادث سال دوّم هجرت و طبقات، چاپ ليدن، ج 3، ص 4

ص: 70

كرد. او در حالى كه براى جلب توجّه مردم لباس خود را چاك زده بود و گوش و بينى شترش را شكافته و خون آلود و جهاز آن را واژگون كرده بود، وارد مكّه شد (1) و پيام ابوسفيان را به آنان ابلاغ كرد.

سران قريش به سرعت آماده حركت شدند و هر يك از آنان كه عذرى داشت، به جاى خود شخص ديگرى فرستاد و از افراد سرشناس قريش كسى جز ابولهب باقى نماند و او هم «عاص بن هشام» را به نيابت از خود راهىِ بدر نمود.

تعداد سپاه مشركين نهصد و پنجاه نفر و مركب آنها هفتصد شتر و يكصد رأس اسب و بنا به قول ديگر دويست رأس اسب بود. ششصد نفر از آنان زره پوشيده بودند و گروهى از زنان خواننده را در حالى كه همه مشروب خورده بودند با خود همراه ساختند ولى در بين راه منصرف شده و زنان را به مكّه برگرداندند. در اين سفر، دوازده نفر از ثروتمندان قريش تعهّد كردند كه هر يك از آنان به نوبت تغذيه سپاه مكّه را به عهده گيرند و هر روز نُه تا ده شتر بدين منظور كشته مى شد. عتبه و شيبه و ابوجهل نيز جزو اين دوازده نفر بودند. (2) رسول خدا در روز دوشنبه نهم ماه رمضان، عمرو بن امّ كلثوم را به عنوان امام جماعت در مدينه تعيين كرد و به همراه سيصد و سيزده نفر كه بيشتر آنها را انصار و بقيه را مهاجرين تشكيل مى دادند، مدينه را به سوى بدر ترك نمود (3) و اين در حالى بود كه تعدادى از ياران پيامبر از اين حركت ترس و اكراه داشتند كه قرآن مجيد اين موضوع را به صراحت بيان نموده است:

كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقاً مِنْ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ* يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنظُرُونَ (4)

پيامبر اكرم پرچم سياه رنگى به نام «عقاب» به دست اميرمؤمنان و پرچم سفيد رنگى به مصعب بن عمير و پرچم سفيد رنگ ديگرى را به يكى از انصار داد.

سپاه اسلام در اين جنگ از نظر تجهيزات هفتاد شتر و دو رأس اسب داشتند كه به نوبت سوار مى شدند و سلاح آنها عبارت بود از هشت قبضه شمشير و شش زره. (5) پيش بينى هاى لازم

چون سپاه اسلام وارد بدر گرديد، به دستور رسول خدا و براى احتياط گودالى را پر از آب كردند و حوض تشكيل دادند و در بالاى تلّى مشرف به دو لشگر سايه بانى


1- كامل ابن اثير، ج 2، ص 81؛ سيره بنى هشام، حوادث سال دوّم هجرت.
2- همان.
3- سيره ابن هشام، ج 2، ص 186
4- «ناخشنودى بعضى از شما از چگونگى تقسيم غنايم بدر همانند آن است كه خداوند تو را از خانه ات به سوى بدر بيرون فرستاد در حالى كه جمعى از مؤمنان كراهت داشتند. آنها با اينكه مى دانستد اين فرمان خدا است باز با تو مجادله مى كردند و آنچنان وحشت داشتند كه گويى به سوى مرگ رانده مى شوند.»، انفال: 5
5- كامل ابن اثير، ج 2، ص 83؛ الروض الأنف، ج 3، ص 32؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 370

ص: 71

(اتاق جنگى) براى رسول خدا برپا نمودند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله اوّل صبح، با نيزه كوتاهى كه به دست داشت و امير مؤمنان عليه السلام همراه آن حضرت در حركت بود، به تنظيم صفوف و اداره صحنه جنگ پرداخت. در آن حال سوّاد بن غزيّه را كه از صف بيرون بود ديد و با نيزه به شكمش اشاره نمود كه درست بايست! سواد گفت يا رسول اللَّه شكمم را به درد آوردى و خداوند تو را براى گسترش حق و عدل برانگيخته است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: سواد! بيا قصاص كن! و پيراهنش را بالا زد. سوّاد از هيجان بى قرار شد؛ زيرا مى ديد كه پيامبر در آن لحظه حسّاس و وضعيّت سخت كه سرنوشت او و رسالتش و سرنوشت يارانش رقم مى خورد، او را به قصاص مى خواند، او هم به جاى قصاص به شكم پيامبر صلى الله عليه و آله بوسه زد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود چرا اين كار را كردى عرضه داشت يا رسول اللَّه اوضاع واحوال را مى بينى و من اطمينان ندارم كه از اين جنگ جان سالم بدر برم و لذا خواستم آخرين ساعت عمرم چنين باشد كه بدنم بدن تو را لمس كند. رسول خدا در حقّ وى دعا كرد. (1) آنگاه به مسلمانان دستور داد:

«غُضّوا أبصاركم ولا تبدئوهم بالقتال ولا يتكلّمن أحدٌ». (2)

«نه به سوى دشمن نگاه كنيد و نه قيل و قال راه بيندازيد و نه شروع جنگ از طرف شما باشد تا من دستور بدهم.»

پيام به مشركين

رسول خدا به مشركين چنين پيام فرستاد:

«معاشر قريش انّي أكره أن أبدأَكُم بقتال فخلّوني والعرب وارجعوا فان أكُ صادِقاً فأنتم أعلى بي عيناً وان أكُ كاذباً كفتكم ذؤبان العرب أمري». (3)

«اى گروه قريش من از اينكه با شما وارد جنگ شوم كراهت دارم، كار مرا به اقوام ديگر عرب واگذاريد و به شهر خود باز گرديد كه اگر در ادّعايم صادق باشم شما مى توانيد بهترين خواص و ياران من باشيد و اگر دروغگو باشم همانها خواسته شما را تأمين خواهند نمود.»

طبق نقل ابن هشام عتبه بن ربيعه كه از سردمداران سپاه شرك بود، به قبول اين پيشنهاد تمايل نمود و خطاب به سپاهيان مكّه چنين گفت:

«اى قريشيان شما از جنگ با محمّد


1- سيره ابن هشام، ج 2، ص 195؛ اسد الغابه، ج 2، ص 483. مشابه اين جريان را شيخ صدوق رحمه الله در امالى، ص 376 از ابن عبّاس در آخرين سخنرانى رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل نموده است كه در آن نقل به جاى نيزه، عصاى منشوق و به هنگام مراجعت از جنگ طائف مطرح شده است. ضمناً در كتب تراجم اين شخص گاهى سواد بدون «تا» و گاهى با «تا «و گاهى ابن عمر و گاهى ابن غزيّه عنوان گرديده است.
2- تفسير قمّى، ج 1، ص 262
3- تفسير قمّى، ج 1، ص 263؛ الصحيح من سيرة النبى، ج 3، ص 186

ص: 72

و يارانش چه مى خواهيد؟ به خدا سوگند اگر شما در اين جنگ پيروز شويد تا ابد نگاه هر يك از قريشيان در مكّه با شما، توأم با نفرت و كراهت خواهد بود؛ زيرا شما يا پسر عموى آنها را كشته ايد يا پسر دايى شان و يا يكى از اقوامشان را، پس چه بهتر كه به خانه هاى خود برگرديد و كار محمّد را به ساير قبايل عرب بسپاريد كه اگر آنها پيروز شدند خواسته شما را تأمين نموده اند و اگر نتوانستند شما باز هم از اغراض مصون خواهيد بود.» (1) ولى ابوجهل او را به جبن و ترس متّهم كرد و به جنگ وادارش ساخت و درباره اش چنين گفت:

«او با ديدن محمّد و يارانش زهره چاك شده و مى ترسد پسرش ابوحذيفه كه در سپاه محمّد است كشته شود.»

عتبه چون اين نكوهش را از ابو جهل شنيد گفت: اين «مصفّر اسْتِه (كلمه قبيح) خواهد ديد كدام يك از ما از ترس زهره چاك شده ايم، او يا من؟»

ولذا عتبه اوّلين كسى بود كه به همراه برادرش شيبه و پسرش وليد وارد كارزار گرديد.

آغاز تيراندازى دشمن

قبل از ورود عتبه به صحنه جنگ، از سوى مشركين تيراندازى آغاز گرديد كه در اثر آن دو تن از مسلمانان به نام «مهجع» و «حارثه بن سراقه» روى خاك افتادند، رسول خدا صلى الله عليه و آله با اينكه اجازه شروع جنگ را به ياران خود نمى داد با ديدن اين دو شهيد سپاه هيان خود را اين چنين تشويق و تشجيع نمود:

«به خدايى كه جان محمّد در دست اوست، امروز هر يك از شما وارد جنگ شود و در راه خدا تا پاى جان پايدارى كند، جايگاه او در بهشت خواهد بود.»

آنگاه دست دعا و تضرّع به سوى آسمان برداشت و از خداوند يارى طلبيد؛ «أللّهمّ ان تهلك هذه العصابة لم تُعبَد بعدُ»؛ «خدايا اگر اين گروه كم، در اين جنگ از بين برود، در روى زمين كسى تو را پرستش نخواهد كرد.»

سپس مشتى خاك از زمين برداشت و به سوى سپاه شرك پاشيد و فرمود:

«شاهت الوجوه»؛ «رويتان سياه باد!» (2) حمله دشمن و دفاع حضرت حمزه

در اين ميان، «اسود مخزومى» كه مردى شرير و هتّاك بود، ناگهان از سپاه


1- سيره ابن هشام، ج 2، ص 193؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 86؛ تفسير قمّى، ج 1، ص 263؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 377
2- الروض الأنف، ج 2، ص 38؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 272

ص: 73

قريش بيرون جست، او در حالى كه به سوى سپاه اسلام در حركت بود، فرياد برآورد:

«من با خداى خود عهد كرده ام كه از حوض اينها آب بخورم به خدا يا بايد آن را خراب كنم و يا در كنارش بميرم.»

اينجا بود كه پيش از همه حمزة بن عبدالمطلب بر وى تاخت و بى درنگ پايش را قطع نمود. او در حالى كه يك پايش را از دست داده بود براى اجراى تصميم خود به سوى حوض جست و خيز مى كرد كه حمزه مجال نداد و او را با شمشير ديگرى از پاى درآورد. (1) دوّمين حمله و دفاع حضرت حمزه

عتبة بن ربيعه كه كشته شدن «اسود مخزومى» را ديد، در حالى كه برادرش شيبه و پسرش وليد او را همراهى مى كردند وارد ميدان گرديد و از اين سو، سه تن از جوانان انصار پيش تاختند، «عتبه» با تحقير پرسيد:

شما چه كاره هستيد! گفتند ما از انصاريم، گفت برگرديد كه ما نيازى به شما نداريم، سپس فرياد زد:

«يا محمّد! اخرج إلينا الأكفاء من قومنا».

«كسانى از اقوام ما را به سوى ما بفرست كه هم شأن ما باشند!»

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«يا بني هاشم قوموا قاتلو بحقّكم الذي بعث اللَّه به نبيّكم اذ جائوا بباطلهم ليطفئوا نوراللَّه». (2)

در اينجا بود كه حضرت حمزه و امير مؤمنان و عبيده (3) در مقابل آن سه تن قرار گرفته و چون سر و صورت خود را پوشانده بودند و شناخته نمى شدند، عتبه بار ديگر فرياد زد اينها چه كسانى هستند؟ آنان وقتى خود را معرفى كردند، گفت: «كفوٌ كريم»؛ «هماوردان خوبى هستند.»

درگيرى ميان آن شش تن آغاز شد، عبيده كه هفتاد سال داشت، با عتبه در آويخت. حمزه با برادر وى شيبه و اميرمؤمنان عليه السلام با وليد بن عتبه درگير شدند.

امير مؤمنان و حمزه عليهما السلام به حريفان خود امان ندادند وآنان را به خاك انداختند ولى عبيده با هماورد خويش در حالى كه يكى از پاهايش قطع شده بود، همچنان درگير بود.

در اين حال آن دو بزرگوار به همرزم سالخورده خود يارى كردند و عتبه را از پاى در آوردند. سپس عبيده را، كه مجروح شده بود، به پشت جبهه حمل كردند و در مقابل


1- سيره ابن هشام، ج 2، ص 194؛ الروض الأنف، ج 2، ص 38؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 378
2- «اى بنى هاشم برخيزيد در مقابل عقيده باطل آنان كه مى خواهند با آن، نور خدا را خاموش كنند، از آيين حقّتان، كه خدا به وسيله پيامبرش فرستاده است، دفاع كنيد.» طبقات واقدى چاپ ليدن، ج 2، ص 10
3- عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب پسر عموى رسول خدا است. وقتى بدن او در مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله قرارگرفت چشمش را باز كرد و گفت: «يا رسول اللَّه بأبي أنت و أمّي أَلسَتُ شهيداً؟» پيامبر در حالى كه اشكش جارى بود، فرمود: «أنتَ أوّل شهيدِ منْ أهل بيتى!»

ص: 74

رسول خدا بر زمين نهادند. (1) آن حضرت چون پسر عموى خود را با پاى قطع شده و بدن مجروح مشاهده كرد اشك از چشمانش جارى گرديد.

حمله عمومى

با كشته شدن «اسود مخزومى» و اين سه تن از سردمداران كفر و الحاد، در ميان سپاه مكّه ولوله عجيب وجوش و خروش بى سابقه اى به پا شد؛ زيرا ديدند كه خلاف آنچه از ضعف و ناتوانى سپاه اسلام پيش بينى كرده بودند به وقوع پيوست و در اولين مرحله از جنگ، چهار تن از برجسته ترين افرادشان به دست حمزه عليه السلام و اميرمؤمنان به هلاكت رسيدند، در صورتى كه ارزيابى جاسوس آنها (عُمير بن وهب حُمحى) از نيروى اسلام چنين بود:

«ما لهم كمين ولا مَدد ولكن نواضح يثرب حملت الموت الناقع»

«سپاه محمّد نه كمينى دارد و نه كسى به كمك آنها مى شتابد، بدانيد كه شتران آبكش يثرب! چيزى جز مرگ فراگير و ذلّت بار حمل نمى كنند.»

ابو جهل نيز كه از سران و طرّاحان جنگ بود چنين اظهار نظر كرد: «ما هم الّا أُكْلَةُ رأسٍ لو بَعَثنا إليهم عبيدنا لأخذوهم أخذاً باليد»؛ «سپاه يثرب لقمه اى بيش نيست، ما اگر تنها غلامان خود را بفرستيم آنها را خفه خواهند كرد.» (2) آرى بر خلاف اين پيش بينى هاى دشمن، شجاعت و شهامت عمو و پسر عموى رسول خدا در اوّلين مصاف، سرنوشت جنگ را به نفع اسلام رقم زد و دشمن با از دست دادن چهارتن از نام آوران خود، كه طليعه شكست قطعى بود، به اين فكر افتاد كه به جاى جنگ تن به تن، از حمله عمومى و تهاجم جمعى بهره گيرد تا بتواند در اثر قلّت سپاه توحيد و كثرت سپاه كفر، سرنوشت جنگ را تغيير دهد و پيروزى را نصيب خود سازد.

گرچه مّدتِ اين درگيرىِ خونين چندان روشن نيست ولى مسلّم است كه دشمن براى زدودن ننگ شكست قبلى و حفظ غرور جاهلى و تأمين هدف خود، كه براندازى نظام توحيد وتثبيت پايه هاى شرك و بت پرستى بود، تمام توانش را به كار بست و همه تيراندازان و شمشير زنان و نيزه داران را بسيج كرد.

از سوى ديگر، مجاهدان اسلام با نداشتن عدّه و عُدّه، در اثر ايمان و صلابت درونى خود و در اثر سخنان آتشين فرمانده اين سپاه، (رسول خدا صلى الله عليه و آله)، درقلب هزار نفر


1- سيره ابن هشام، ج 2، ص 195؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 273؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 378
2- تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 270- 269

ص: 75

سلاح به دست فرو رفته است.

سپاه دشمن با كشته شدن هفتاد تن كه ابوجهل هم در ميان آنها بود و اسارت هفتاد تن ديگر از سران مشركين، به شكست قطعى خود اذعان كرد و از صحنه خارج گرديد و هر يك از سپاهيان به سويى فرار نمود؛ زيرا در صورت مقاومت بيشتر در مقابل سپاه اسلام چيزى بجز از دست دادن بقيه نيرو براى آنان قابل تصوّر نبود.

نتيجه جنگ بدر

نتيجه ظاهرى و اثر زود رس جنگ بدر كه با شكست قطعى مشركان به دست آمد، به طور خلاصه چنين بوده است:

1- مقتولان و اسراى مشركين

مشهور در ميان مورّخان و مفسران، همانگونه كه اشاره گرديد، اين است كه تعداد مقتولان از مشركان هفتاد نفر و تعداد اسراى آنها نيز هفتاد نفر مى باشد ولى واقدى مى گويد: تعداد مقتولين بيش از هفتاد نفر بوده است. (1) 2- غنايم جنگى

مسلمانان در اين جنگ يكصد و پنجاه شتر و سى رأس اسب و تعداد بسيارى شمشير و مقدار قابل توجّهى اجناس و سلاحهاى ديگر، از دشمن به غنيمت گرفتند كه در كيفيّت تقسيم در ميان يكى دو نفر از آنان بحث و گفتگو به عمل آمد و آيه شريفه انفال (2) در اين زمينه نازل گرديد و به بحث آنها خاتمه داد.

شهداى جنگ بدر

تعداد شهداى مسلمانان در جنگ بدر بنا بر مشهور چهارده نفر مى باشد كه هشت تن از آنها از انصار و شش نفر ديگر از مهاجران بودند ولى از مسلمانان حتّى يك نفر به اسارت مشركين درنيامد.

اهميت جنگ بدر

امروز با وجود جنگهاى جهانى و جنگهاى بزرگ منطقه اى كه ميليونها انسان در آنها از بين مى رود و ضايعات فراوان و غير قابل جبران به همراه دارد، جنگ بدر با محدوديت مقتولان و اسراى آن كه اشاره گرديد، شايد براى بعضى از خوانندگان داراى چندان اهمّيتى نباشد و مانند يك برخورد قبيله اى و عشيره اى تلقّى شود ولى با توجّه به اهداف و آثار اين جنگ، مى توان به اهمّيت آن پى برد و ابعاد آن را كه در هيچيك از جنگها در تاريخ اسلام وجود


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 205؛ طبقات واقدى، ج 2، ص 11
2- انفال: 1

ص: 76

ندارد درك نمود؛ زيرا سرنوشت اسلام با اين جنگ رقم مى خورد و پيروزى مسلمانان در آن مساوى با پيروزى قطعى اسلام و احياناً شكست آنان در اين جنگ پيروزى قطعى شرك و بت پرستى را در كلّ تاريخ به دنبال داشت. و لذا قرآن مجيد از اين جنگ به عنوان: ... يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ ... (1)

ياد نمود؛ يعنى جنگى كه حق و باطل و توحيد و بت پرستى در اثر آن ظاهر گرديد؛ روزى كه در آن، دو گروه متكى به ايمان و متكّى به كفر درگير شدند.

و در آيه ديگر در اهمّيت اين جنگ چنين فرموده است: «به خاطر بياوريد زمانى را كه از شدّت ناراحتى، از پروردگارتان تقاضاى كمك مى كرديد و او تقاضاى شما را پذيرفت و گفت من شما را با يك هزار از فرشتگان كه پشت سرهم مى آيد يارى مى كنم ولى خدا اين را تنها براى شادى و اطمينان خاطر شما قرارداد و گرنه پيروزى جز از طرف خدا نيست. (2) در اين جنگ رسول خدا مكرّر به دعا و تضرّع به سوى پروردگار برمى داشت و گاهى پيشانى به سجده مى نهاد و از خداوند درخواست پيروزى مى كرد و از جمله دعاهايش اين بود:

«اللّهمّ إن تَهلك هذه العصابة لم تُعبد بعدُ»

«خدايا! اگر اين گروه مسلمانان از بين بروند كسى تو را پرستش نخواهد كرد!»

نقش حضرت حمزه در پيروزى جنگ بدر

در پيروزى سپاه توحيد، در جنگ بدر مانند هر جنگ ديگر، عوامل مختلفى قابل بررسى است ولى ازهمه مهمتر فضل و عنايت پروردگار بود كه در اثر استغاثه و استمداد رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان براى شادى و اطمينان خاطر سپاهيان اسلام و براى امداد و يارى آنان هزار فرشته را پياپى فرو فرستاد:

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنْ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ* وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ (3)

وهر يك از سپاهيان اسلام به اندازه درجه ايمان و كمال يقينش از اين مدد غيبى و اطمينان الهى بهره جسته و در شكستن صفوف دشمن و پيروزى اسلام سهمى را ايفا نموده است.

اينك بايد ديد اين مژده و بشارت


1- انفال: 41
2- انفال: 10
3- انفال: 10

ص: 77

الهى بر دل كدام يك از لشكريان اسلام بيش از ديگران اشراق داشته و اين اطمينان آسمانى در آن صحنه حسّاس در دست و بازوى كدام يك از حاضرين ظهور و تجلّى بيشترى يافته و مشركين را ناباورانه به خاك مذلّت كشانيده است.

آمار مقتولان از مشركان

براى روشن شدن اين حقيقت، بايد آمار مقتولان از مشركان را و اينكه به دست چه كسانى كشته شده اند، به دست بياوريم تا راه قضاوت درست در اين فضيلت را در پيش روى خواننده عزيز قرار دهيم.

لازم به يادآورى است همانگونه كه آمار دقيق مقتولين جنگ بدر و معرفى همه آنان و خصوصيات ديگر به دست ما نرسيده و آنچه در تاريخ منعكس گرديده است اغلب درباره سران و سردمداران شركت بوده است. اين ابهام درباره تلاش قهرمانان اسلام نيز، كه نقش اساسى را در اين جنگ ايفا نموده اند، صادق است و تعداد دقيق كسانى كه به وسيله آنان به هلاكت رسيده اند مشخّص نيست، ولى مى توان از آنچه در تاريخ به طور، ناقص به دست مى آيد، تا حدّى به حقيقت امر پى برد و با نقش اين افراد در اين جنگ آشنا گرديد.

ابن ابى الحديد در زمينه عدم انعكاس آمار دقيق پس از نقل و معرفى تعداد پنجاه و دو نفر از مقتولان از واقدى، مى گويد:

روايات زيادى داريم كه مقتولان بدر هفتاد نفر بوده، وليكن آنها كه به نام شناخته شده اند، همان افرادى است كه ما معرّفى نموديم. (1) بايد به گفتار ابن ابى الحديد اين نكته را نيز اضافه كنيم: همانگونه كه در مقدّمه اين بحث اشاره نموديم و در آينده ملاحظه خواهيد كرد در تعميه و پرده پوشى حقايق تاريخى، به ويژه درباره اميرمؤمنان وحمزه عليهما السلام نبايدنقش سياستها را ناديده گرفت و از جعل و تحريف در پيروزى هاى آن دو بزرگوار، كه در ارتباط مستقيم با سلطه گران بنى اميّه قرار داشت، غفلت نمود.

دو قهرمان جنگ بدر، على امير مؤمنان و حمزه سيد الشهدا عليهما السلام

كشته شدن بيشتر مقتولين جنگ بدر به دست مهاجرين و به ويژه اقرباى پيامبر صلى الله عليه و آله و در رأس آنان اميرمؤمنان عليه السلام و حمزه سيد الشهدا به وقوع پيوسته است.

و به طورى كه در تاريخ آمده است در همين جنگ بدر بود كه از سوى مشركان


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 212

ص: 78

اميرمؤمنان به لقب «موت احمر»؛ «مرگ سرخ» ملقّب گرديد و چرا چنين نباشد در حالى كه در همين جنگ بيش از نصف مقتولين را او از پاى در آورده و در به هلاكت رسانيدن تعداد ديگر نيز سهيم گرديده است؛ به طورى كه شيخ مفيد تعداد سى و شش تن از مقتولين را، كه به دست آن حضرت كشته شده اند، به نام معرفى نموده است. (1) ابن اسحاق از مورّخان معروف جهان تسنّن مى گويد:

«أكثر قتلى المشركين يوم بدر كان لعليّ»؛ (2)

«در جنگ بدر بيشترين كشته شدگانِ از مشركان به دست على بوده است.»

ولى بعضى از مورّخان اين تعداد را بيست و هفت، (3) و گاهى حتّى به بيست و دو نفر تنزّل داده اند. (4) آمار مقتولين به دست حمزه سيّد الشهدا

در منابع اهل سنّت تعداد مقتولين به دست حمزه سيّد الشهدا نُه نفر ذكر شده است كه در ميان اين عدّه، افرادى هستند مستقلًاّ به وسيله آن حضرت و افراد ديگر به اشتراك او و حضرت على، اميرمؤمنان عليه السلام به هلاكت رسيده اند و تنها در يك مورد از سعد بن وقّاص به عنوان شريك آن بزرگوار ياد شده است.

لازم است قبل از بيان آمار و معرّفى اين مقتولين به اين مطلب توجّه شود همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم، بر اساس دلايل تاريخى، اين تعداد بخشى از كسانى هستند كه به وسيله حضرت حمزه به هلاك رسيده اند نه همه آنها، ولى عدم ذكر همه مقتولين و يا اختلاف نظر در مورد آنان، همانند اختلاف نظر در آمار مقتولين به وسيله اميرمؤمنان عليه السلام كه بعضى از مورّخان بيشترين كشته شدگان و بعضى ديگر تنها بيست و دو تن را از آنِ آن حضرت دانسته اند. با در نظر گرفتن حقايق موجود تاريخى چندان مهم نيست؛ زيرا اگر همه مقتولان دراين جنگ مشخّص و منعكس مى گرديد نظر مورّخان در مورد هر دو بزرگوار تغيير مى كرد. به هر حال با اينكه آمار دقيق از آن مقتولين به دست دو بزرگوار در دست نيست ولى دلائل مسلّم تاريخى نقش اساسى آنها را در پيروزى جنگ بدر ثابت نموده است و در اين جنگ شكست دشمن در مرحله اوّل به دست اميرمؤمنان و سپس به دست حضرت حمزه


1- ارشاد، ص 39
2- به نقل بحار الانوار، ج 19، ص 291
3- تفسير قمّى، ج 1، ص 271؛ بحار الانوار، ج 19، ص 240
4- نور الابصار شبلنجى، ص 86

ص: 79

آنگاه به دست ساير افراد سپاه توحيد به وقوع پيوسته است، آنهم نه همه افراد سپاه؛ زيرا طبق مضمون صريح قرآن تعدادى از صحابه از اوّل حركت رسول خدا صلى الله عليه و آله از مدينه، از اين برخورد ناخشنود و از ورود به صحنه جنگ شديداً مضطرب و نگران بودند. (1) و تاريخ هم گوياى اين واقعيت است كه بعضى از صحابه در ميدان جنگ يا نقشى نداشتند و يا داراى نقش كم رنگى بودند.

تحليل ابن ابى الحديد از پيروزى مسلمانان

در اينجا مناسب است تحليلى را كه ابن ابى الحديد از پيروزى در جنگ بدر و از شجاعت و نقش مؤثّر اميرمؤمنان و حضرت حمزه عليهما السلام در اين پيروزى ارائه داده است به طور خلاصه نقل نماييم:

وى در تحليل خود از اين پيروزى با وجود نيروى قوى و تواناى مشركين و ضعف و ناتوانى مسلمانان مى گويد: آرى، سپاه كوچك اسلام از عدّه اى از انصار از قبيله اوس و خزرج و تعدادى از مهاجرين كه در بطولت و شجاعت معروف بودند، تشكيل يافته بود و مهمتر اينكه در كنار اين گروه به ظاهر كم، على بن ابى طالب و حمزة بن عبدالمطلب كه شجاع ترين افراد در تاريخ بشريّت مى باشند، قرار گرفته بودند و فرماندهى آنها را شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله آن پيامبر داعى به حق و منادى بر حق و عدل و توحيد و مؤيّد به قوّه الهى به عهده داشت.

«وفيهم علىُّ بنُ أبي طالب وَحَمزَةُ بن عَبدِ المطّلب وهُما أشجع البشر! و جَماعةُ من المُهاجرين أنجاد وأبطال». (2)

اعتراف يكى از سران مشركين به شجاعت حضرت حمزه عليه السلام

پس از خاتمه جنگ و در هنگام انتقال اسيران به پشت جبهه، يكى از آنان به نام «اميّةبن خلف» كه از مشركين سرشناس بود، چون چشمش به حضرت حمزه افتاد از عبدالرحمان بن عوف پرسيد:

«مَنْ هذا المُعلّم؟»؛ «اين كه در سرش علامت است كيست؟».

گفتنى است حضرت حمزه در جنگها با نصب ريش نعامه اى بر كلاه خودش، از ديگر سرداران متمايز بود. عبدالرحمان پاسخ داد: «حمزه بن عبدالمطلب است.» أميّه با تأسّف و تحسّر شديد از شكست سپاه شرك، چنين گفت: «ذاك الذي فعل بنا الأفاعيل»؛ «اين بود كه صفوف ما را در


1- انفال: 5
2- شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 107

ص: 80

هم شكست و ما را به خاك سياه نشاند!» (1) اسامى نُه تن از مقتولان مشرك كه به دست حضرت حمزه كشته شدند، طبق منابع اهل سنت: (2)

1- أسود بن عبدالاسد مخزومى

2 و 3- عتبه و شيبه فرزندان ربيعه

4- طُعَيمة بن عَدىّ

5 و 6- زَمعه و عقيل فرزندان اسود

7- ابو قيس بن وليد

8- نُبيه بن حجّاج

9- حَنظَلة بن أبى سفيان.

*** اين بود اجمالى از نقش حضرت حمزه در جنگهاى مختلف و به ويژه در جنگ بدر و نمونه اى از ايمان و شجاعت او در دفاع از اسلام و اين بود حمايت اسداللَّه از دين خدا و جهاد و تلاش او در شكستن صفوف دشمنان توحيد وپيروان شرك وبت پرستى.

پى آمدهاى جنگ بدر در ميان مشركين

تصميمات جديد قريش

مشركين مكّه كه مدّت سيزده سال در آزار و اذيت رسول خدا و مسلمانان، تمام همّت خويش را به كار بستند تا آنجا كه آنان را مدّتى در داخل درّه اى زندانى نمودند و سپس از شهر و ديارشان بيرون راندند و آنان را مجبور به ترك وطن و هجرت به سوى حبشه و مدينه كردند و ... باز هم از تصميم خود در ريشه كردن درخت توحيد و از بين بردن مسلمانان منصرف نگشتند و پيوسته در دشمنى خود اصرار مى ورزيدند تا اينكه سرانجام جنگ بدر به وقوع پيوست و آنان پس از تحمّل ضربه سنگين و چشيدن طعم تلخ شكست، و پذيرش خفّت بار اسارت در دست مسلمانان، كه همه غرور و تفرعن آنها را در جزيرةالعرب به ننگ و حقارت تبديل نمود، كينه و عداوتشان نسبت به مسلمانان مضاعف گرديد و با مراجعت از بدر، خود را براى جنگ ديگرى كه بتواند اين شكست را جبران و داغ ننگ آن را از پيشانيشان بزدايد، آماده مى شدند، و همزمان، نقشه ترور رسول خدا صلى الله عليه و آله را نيز در سرمى پروراندند و موفّقيت در اين طرح را، بهترين راه پيروزى خود مى دانستند.

طرح ترور رسول خدا صلى الله عليه و آله:

«عمير بن وهب يكى از افراد فتّاك و خونريز در ميان قريش، كه فرزندش وهب در اسارت مسلمانان به سر مى برد، با


1- شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 49؛ الروض الأُنُف، ج 2، ص 41؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 382
2- الروض الأنف، ج 3، ص 103- 102

ص: 81

عموزاده اش «صفوان» به طور مخفيانه و در گفتگويى در حجر اسماعيل همپيمان شدند كه صفوان قرضهاى عمير و كفالت فرزندانش را به عهده گيرد. عمير هم در مدينه رسول خدا را به قتل برساند. وى با همين هدف وارد مدينه شد و على رغم مخالفت صحابه كه از او به جان رسول خدا صلى الله عليه و آله احساس خطر مى كردند، آن حضرت عمير را به حضور خويش فراخواند و او به همراه چند نفر ا ياران پيامبر وارد گرديد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد عمير! به چه منظور به مدينه آمده اى؟ عمير گفت: براى آزادى فرزندم وهب. حضرت فرمود: اين شمشير براى چيست؟

عرض كرد: «قبّح اللَّه هذه السيوف» كه همراه داشتن آنها جزو عادت ما شده است. آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنچه راكه در حجر اسماعيل در ميان او و صفوان گذشته بود، بيان كرد. عمير با شنيدن رازى كه بجز او و صفوان از آن مطّلع نبود بر نزول وحى به رسول خدا و نبوّت آن حضرت ايمان آورد و از اشتباهات گذشته اش پوزش خواست. پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به صحابه فرمود: «فقّهوا أخاكم في دينه وأقرِئُوهُ القُرآنَ وأطْلِقوا أسيره»؛ «به برادر تازه مسلمانتان قرآن و احكام بياموزيد، اسيرش را هم آزاد كنيد.» (1)گرچه در كتب تاريخ اين موضوع يك تصميم دو جانبه و در ميان عمير و صفوان عنوان گرديده است ولى قرائن موجود از شدّت عداوت قريش با مسلمانان و طراحى جنگ مجدّد نشانگر اين است كه اين طرح نيز نمى تواند بدون هماهنگى و سازماندهى آنان انجام گيرد، البته براى جلوگيرى از اشاعه چنين موضوع حساسى بايد تصميم گيرى ها به طور خصوصى و دور از ديد ديگران انجام پذيرد.

تصميم بر جنگ مجدّد

ابو سفيان كه از سلسله جنبانان و اركانِ اصلىِ جنگ بود، با كشته شدن سران قريش و اسارت عدّه ديگر، رياست مستقيم مشركين را در آماده سازى آنان بر جنگ ديگر و ايفاى نقش اساسى در اين هدف را به عهده گرفت. و بلا فاصله پس از مراجعت به مكّه، در حالى كه پسرش حنظه و عتبه و وليد و شيبه به ترتيب پدر و برادر وعموى همسرش هند در اين جنگ كشته شده بودند و پسر ديگرش به نام عمر به اسارت مسلمانان در آمده بود، در ميان اجتماع قريشيان خطاب به آنان چنين گفت: اى گروه قريشيان، پس از اين جنگ كه بزرگان


1- مشروح اين رخداد را در سيره ابن هشام، ج 2، ص 220؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 345؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 313؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 154- 153 مطالعه فرماييد.

ص: 82

و عزيزان ما و شما را از دست ما گرفت، نبايد از خود ضعف نشان دهيم بلكه بايد صبر و صلابت خود را حفظ كنيم بركشته شدگان خود گريه نكنيم. هيچ زنِ نوحه گرى بر آنان نوحه سرايى نكند و هيچ شاعرى در عزايشان شعرى نگويد؛ زيرا اين اعمال موجب تخفيف كينه و عداوت ما نسبت به محمّد و يارانش مى گردد و شعله آتش دشمنى و خونخواهى ما را فرو مى نشاند و قدمهاى ما را در انتقام گرفتن از آنان سست مى گرداند، گذشته از اينكه اگر آنان جزع و فزع و آه و ناله ما را بشنوند، زبان بر شماتت و استهزا خواهند گشود و اين درد و مصبت بالاتر از مصيبت از دست دادن عزيزانمان خواهد بود و من نيز از اين ساعت استفاده از عطر و زنان را با خود حرام مى كنيم تا روزى كه با محمّد بجنگيم. (1) ابو سفيان و سران قريش نه تنها از گريه جلوگيرى كردند، بلكه حتّى از آزاد سازى اسراى خويش نيز امتناع مى ورزيدند و لذا وقتى به ابوسفيان پيشنهاد شد كه با فديه دادن، فرزندت عمر را آزاد كن، چنين پاسخ داد: فرزندم حنظله كشته شد، شما مى گوييد براى فرزند ديگرم هم فديه بدهم ودرمقابل دشمن بيشتر تحقيرشوم؟ بگذاريد او را تا هر وقت كه مى خواهند نگهدارند. (2) همچنين درتحريك مشركين برجنگ، تنها مردان وقريش نبودندكه فعّاليت داشتند بلكه زنان آنها نيز در اين راه سعى و تلاش مى كردند؛ از جمله آنها هند همسر ابوسفيان بود. او در پاسخ گروهى از زنان قريش كه، چرادر كشته شدن عزيزانت (پدر، برادر، عمو و پسرت) گريه نمى كنى؟ گفتار همسرش ابوسفيان را تكرار كرد و گفت:

من در مكّه بر عزيزانم گريه كنم محمّد و يارانش و زنان قبيله خزرج در مدينه شماتتم كنند؟! نه، به خدا سوگند تا انتقام عزيزانم را از محمّد نگيريم خود را معطّر نخواهم كرد.

او اين جمله را هم اضافه نمود: به خدا سوگند اگر مى دانستم كه گريه مى تواند حزن و اندوهم را برطرف كند مى گريستم ولى نه، تنها چيزى كه سوز دلم را برطرف مى كند و شعله هاى درونيم را فرو مى نشاند، گرفتن انتقام اين كشته ها است. (3) و بدينگونه قريشيان در تب و تاب انتقام و در انديشه حمله به مدينه به سر مى برند و خود را براى جنگ ديگرى آماده مى كردند تا پس از گذشت يك سال از جنگ بدر به سوى مدينه حركت نمودند و جنگ احد به وقوع پيوست.


1- سيره ابن هشام، ج 2، ص 2111؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 309؛ واقدى به نقل بحار، ج 19، ص 341
2- سيره ابن هشام، ج 2، ص 213؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 389؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 151
3- سيره ابن هشام، ج 2، ص 213؛ شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 151؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 389

ص: 83

پى نوشتها:

ص: 84

ص: 85

ص: 86

صفحه سفيد

ص: 87

اماكن و آثار

طرح جايگزين شود.

ص: 88

المشاهد المشرّفة والوهابيّون (1)

تأليف شيخ محمدعلى سنقرى حائرى (1293- 1378 ق.)

به كوشش رضا مختارى

مؤلف اين رساله عالم مهذّب و متّقى، مرحوم حاج شيخ محمدعلى سنقرى، فرزند شيخ محمدحسن همدانى است. وى از دانش آموختگان كربلا و نجف و از شاگردان سيد اسماعيل صدر، شيخ الشريعه، ميرزا محمدتقى شيرازى و آخوند خراسانى (قدِّستْ اسرارهم) است. شيخ محمدحسين كاشف الغطاء در تقريظى بر كتاب «الإلهام في علم الإمامِ» او، مؤلِّف و مؤلَّف را بسيار ستوده است.

بيش از بيست اثر علمى از سنقرى به جا مانده كه تنها برخى از آنها چاپ شده است. (1) از جمله آثار وى، يكى «الوهّابيون والبيوت المرفوعة» است كه به سال 1345 ق. در نجف اشرف و نيز در سال 1418 در قم به چاپ رسيده است. از ديگر تأليفات او رساله حاضر است كه در سال 1345 ق. تأليف گرديده و تاكنون چاپ نشده است. ما آن را بر اساس نسخه اصل كه به خط مؤلّف است و در كتابخانه جناب حجةالاسلام والمسلمين سيد محمدعلى طبسى نگهدارى مى شود، تصحيح كرده ايم. در اين جا از ايشان و نيز از جناب آقاى حاج شيخ حسين شفيعى و آقاى تفت كه در تصحيح آن مساعدت كرده اند صميمانه سپاسگزارم.

گفتنى است كه مؤلف در حواشى و بالاى صفحات، عناوينى براى مباحث كتاب آورده است كه ما اين عناوين را در متن، بين دو قلاب نهاده ايم.

رضا مختارى


1- براى آگاهى بيشتر از سرگذشت ايشان ن. ك: ميراث فقهى 1، ج 2، صص 1550- 1547

ص: 89

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، وبه نستعين وهو ثقتي.

قال اللَّه تعالى في النور: فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ. (1)

ثعلبى در تفسير به طرق رجال خود و سيد بحرانى در تفسير «برهان»، از «كشف الغُمّه» و علامه مجلسى در «بحار» از «روضه» و «عمده» ابن بطريق، جميعاً از ابن عباس روايت كردند؛ و نيز در «بحار» روايت كرد از «كنز جامع» (2)

تأليف سيد علامه جليل نبيل شرف الدين علىّ الحسينى الغروى الأسترآبادى صاحب كتاب «الغرويّة فى شرح الجعفريّه» تلميذ شيخ اجل نورالدين على بن عبدالعالى كركى و او روايت كرد از تفسير شيخ جليل محمد بن العبّاس ابن الماهيار، كه معاصر شيخ كلينى است؛ و او روايت كرد به سلسله اسناد از طرق مخالفين از انس بن مالك از بريده، قال قَرَأ رَسُولَ اللّه:

فِي بُيُوتٍ أذِنَ اللّهُ انْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فيها اسْمُهُ يُسَبّحُ لَه فيها بالغُدُوِّ وَالْآصال (3) فَقام إليه رجلٌ، فقال مِن أيّ بيوتٍ هذه يا رسول اللّه؟ قال: «بيوت الأنبياء». فقال أبوبكر:

يا رسول اللّه هذا البيت مِنْها؟ وأشارَ إلى بيت عليّ وفاطمةَ عليهما السلام. فقال:

«نعم، مِنْ أفاضلها». (4)

[معنى بيوت در آيه نور و اين كه مراد بيوت معنوى است]

بيان:

آيه شريفه، بعد از آيه نور [است] و جمهور مفسرين از عامّه و بعضى از خاصّه گفتند: مراد از «بيوت» مطلق مساجد است و بعضى گفتند: خصوص چهار مسجد است؛ مسجدالحرام، بيت المَقْدِس، مسجد قُبا و مسجد مدينه.

و واضح است كه اينها تفسير به رأى و استحسان است و حديثى بر آن وارد نشده، چنانچه فخر رازى هم همين مناقشه [را] كرده. و اتفاق دارند محققينِ عامه و خاصّه بر اين كه:

جمله فى بُيُوتٍ متعلق است به محذوفى از افعال عموم كه مجرور است بر وصفيت از «مشكوة» و تقدير بنابراين، اين است: «المشكوة الثَّابتة فى بيوت هذه صفتها»؛ يعنى آن


1- نور: 36
2- كنز جامع الفوائد، ص 185
3- نور: 36
4- بحار الأنوار، ج 23، ص 325- 326، 332- 333، باب رفعة بيوتهم و ...، ح 1- 2، 19

ص: 90

مشكوة و مصباح در آيه «نور» ثابت است در خانه يا در خانواده كه امر فرموده است حق تعالى [به] اينكه بلند شود و تعظيم گردد و ذكر شود در آن خانه ها نام پروردگار و تسبيح و تقديس كنند خدا را در آن خانه ها هر صبح و شام.

قال الرازي: «إنّ التقدير: كمشكاةٍ فيها مصباح فى بيوتٍ أذن اللّه. وهو اختيار كثيرٍ من المحققين»، انتهى.

و از اين حديث شريف واضح است كه مراد از «بيوت» نه مطلق بيوت سنگ و گِل است، بلكه مراد از «بيوت»؛ اعم از بيوت ظاهرى و بيوت الوحى والعلم و بيوت معنوى است، چنانچه در تفسير صدر آيه «نور» وارد شده كه مراد از نور ممثّل تمثيل نور خليفةاللّه فى الأرض است.

و اضافه، تشريفيّه و مفيد منزلت است و آنها امامان از خانواده وحى و رسالت و مثل نور حضرت ربّ العزت اند.

[مؤيّدات و شواهد اين تفسير]

و مؤيد اين تفسير است آيه إنما يُرِيدُاللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُم الرِّجْسَ أهلَ البَيْت وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً (1)

كه به اتفاق عامه و خاصه مراد بيت نبوت و رسالت است.

و نيز مؤيد است صريح كلام رازى در تفسير كريمه وأْتُو البُيُوتَ مِنْ أبْوابِها (2)

كه مراد، نه ظاهر آن است، بلكه كنايه است، چنانچه خواهد آمد نقل كلام او.

و نيز مؤيد است، حديث شريف نبوى در خصال، فرمود: «إنّ اللّه اختار مِن البيوتات أربعةً»؛ (3)

به درستى كه خداى متعال اختيار كرد از خانه ها، چهار خانواده، آنگاه تلاوت فرمود اين آيه را إنّ اللّهَ اصطَفى ادَمَ وَنُوحاً وَالَ ابْراهِيمَ وَالَ عمران عَلَى العالمين* ذُريَّةً بَعْضها مِنْ بَعْض. (4)

و نيز مؤيد است قرائت اين آيه در تفسير اهل بيت يُسبَّح بالمبنى للمفعول و وقف بر اصال، و ابتدا به رجال.

و قريب به همين تفسير در تفسير قمى رحمه الله.

پس واضح شد كه مراد از «بيوت» در اين آيه، نه مطلق بيوت خشت و گِل است، بلكه


1- احزاب: 33
2- بقره: 189
3- الخصال، ج 1، ص 107؛ بحار الأنوار، ج 23، ص 328، ح 8
4- آل عمران: 33

ص: 91

بيوت ظاهريه و معنويه است. و آيه، اعلان الهى است به مقام شرافت و جلالت و نبالت آل محمد، و رفع و تعظيم اين بيوت. و بنابراين، جمله ظرفيه متعلق است به «نور» مذكور در صدر آيه «نور»، به سبب مظهريت ايشان از نوراللّه، نه آن كه قيد مشبه، و نه خبر از «رجال» است.

و اما تفسير عامه به اين كه مراد، بودن مشكوة و قنديل نور است در مساجد، همانا واضح است فساد آن؛ زيرا كه با اين كه تفسير به رأى است، خالى است نيز از معناى محصّل و فائده تفسيريه. و اهميتى نيست به ذكرِ بودن قنديل، در مسجد تا مستقل به ذكر گردد، بلكه خالى از ركاكتى نباشد كه لايق نيست صدور آن از پروردگار.

و در كافى از ابوحمزه ثمالى روايت شده، گفت: در محضر حضرت صادق عليه السلام بودم كه وارد شد قتاده، قاضى بصره، پس آن حضرت به او فرمود: اى قتاده، آيا تويى فقيه بصره؟ گفت:

بلى. فرمود: واى بر تو اى قتاده، خداى عزوجل خلق كرد خلقى را، پس آنها را قرار داد حجّت ها بر خلق خود، پس آنهااند ميخ ها در زمين و برپادارندگان زمين اند به امر پروردگار.

قال عليه السلام: «فَهُم أوْتادٌ في أرضه، قوّام بِأمره، نُجَباء في علمه، اصْطَفاهُمْ قَبلَ خَلْقِه، أظلةً عن يمين عرشه». ابوحمزه گويد: قتاده مدتى ساكت بود و در حيرت فرو رفته ماند، آن گاه سر برداشت و گفت: اصْلَحَكَ اللّه، وَاللّه لقد جَلستُ بين يدي الفُقهاء وقدّام ابن العباس فما اضطرب قلبي قدّامَ واحدٍ منهم ما اضطرب قُدّامك». مى گويد: به خدا قسم بسيار نشستم در مجالس فقهاء و علماء، حتى در محضر ابن عباس، پس قلبم مضطرب نشد در هيچ مجلسى چنانچه در برابر تو مضطربم. آن حضرت فرمود: اى قتاده، آيا مى دانى كجا نشسته اى؟ «انتَ بينَ يَدَي بُيُوتٍ أذِنَ اللّه انْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فيها اسْمُه»، فرمود: تو در برابر آن خانه هايى كه خداى متعال امر فرموده است به رفع و تعظيم آنها. قتاده گفت راست گفتى يابن رسول اللّه، به خدا قسم نيست مراد از آن خانه ها بيوت سنگ و گِل. (1) و نيز در كافى در حديث ديگر است، فرمود: «التَمسوُا البُيُوتَ الّتي أذن اللهُ أن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُه، فَانَّ اللّه أخْبَرَكُم أنَّهُم رجال»، (2)

يعنى، بجوييد آن خانه هايى را كه امر فرموده است خداى تعالى به رفع و تعظيم آنها و اين كه ذكر شود در آن خانه ها نام پروردگار، پس به تحقيق خداى تعالى خبر مى دهد شما را كه آن خانه ها مردانند.


1- الكافى، ج 8، ص 311، ح 485؛ وسائل الشيعة، ج 27، ص 185، ح 25؛ بحار الأنوار، ج 23، ص 329، ح 10
2- بحار الأنوار، ج 60، ص 10، ح 12، به نقل از الكافى.

ص: 92

[در معنى رفع و تشييد به تعمير ضرايح و قباب]

پس واضح شد كه مراد از آن «بيوت» اعم است از انوار عاليه و ابدان طاهره و خانه هاى سكنى و ضرايح و بُقاع و قبوره مقدسه رسول خدا و ائمه طاهرين از آل محمد]« [است. و امر به رفع، شامل جميع معانى رفع و تعظيم است. و از آن جمله است بنا و تعمير ضرايح و مشاهد و قباب عاليه بر قبور ايشان.

قال الرازى:

المراد مِنْ رَفْعِها، بَنائها، لقوله تعالى، لقوله تعالى رَفَعَ سَمْكَها فَسَوّيها (1) وقوله تعالى وَإِذْ يَرفَع إبراهيمُ القَواعدَ مِنَ البيْت (2) وثانيها «ترفع»، اى تعظم انتهى.

بلكه از معانى رفع و تعظيم است امروز زينت آن حرم ها و مشاهد، به زينت هاى لايقه، از فرش هاى ثمين و پرده هاى زرنگار و ابريشمين و چراغ ها و معلّقات، و هم آن چه را كه از لوازم آسايش زائرين و داعين و مصلّين و ذاكرين اللّه و تلاوت كنندگان قرآن، در آن مكان اند والّا سزاوار است طلاكوب نمودن آن قباب منوّره و بقاع مشرّفه در قبال كفّار و معاندين؛ كه از تعظيم شعائر دين مبين است.

[حديث شريف ابوعامر واعظ اهل حجاز]

و مؤيد اين معنى رفع است، حديث شريف ابوعامر، واعظ اهل حجاز كه در مزار بحار از فرحةالغرى، تصنيف سيد جليل عظيم غياث الدين ابن طاووس است. به سلسله اسناد خود روايت كرد از عمارة بن يزيد، و او روايت كرد از ابوعامر تبانى، واعظ اهل حجاز:

«قال أتَيْتُ اباعَبداللّه جعفر بن محمد عليهما السلام، وقُلتُ لَه، يَابنَ رسول اللّه ما لِمَنْ زار قَبْرَهُ (يعني قبر أميرالمؤمنين عليه السلام) وعَمّرَ تربته؟ قال: يا اباعامر و حدثني أبي عن أبيه عن جدّه الحسين ابن علي عن عليّ، أنّ رسول اللّه قال لَه واللّه لتُقتلنَّ بِأرض العراق وتدفن بها. قلت يا رسول اللّه ما لِمن زار قبورنا وعمّرها وتعاهَدها؟ فقال لي: يا أباالحسن إنّ اللّه جعل قبرك وقبر ولدك بِقاعاً مِن بِقاع الجنّة وعَرْصةً من عَرَصاتها، وإن اللّه جعل قلوب نجباء من خلقه


1- نازعات: 28
2- بقره: 127

ص: 93

وصَفوةً من عباده تَحِنُّ إليكم وتحتمل المذلة والأذى، فيعمّرون قبوركم ويكثرون زيارتها تقرّباً بهم إلى اللّه ومودّةً منهم لرسوله. اولئكَ يا على المخصوصون بشفاعتي، الواردون حوضي، وهُم زوّاري غداً في الجنة، يا علىّ مَن عَمَّر قُبُوركم وتعاهدها فَكأَنّما أعان سليمان بن داوود على بناء بيت المقدس. ومن زار قبوركم عدل ذلك ثواب سبعين حَجةً بعد حَجةالاسلام وخرج من ذنوبه حتى يرجع من زيارتكم كيومٍ وَلَدَتْه أُمّه. فأبْشِر وبَشّر مُحِبّيكَ مِن النّعيم وقرّةُ العين بما لا عينٌ رَأت ولا أُذُنٌ سَمِعَتْ ولا خَطَر على قلب بشر ولكن حُثالة من الناس يُعيّرون زوّار قبوركم كما تُعَيَّرُ الزّانية بزنائها، أُولئكَ شرار أُمّتى لاأنالَهم اللّه شفاعتي ولا يردون حوضي». (1) [ترجمه حديث شريف]

بيان: «حُثاله» پست و ردىّ از هر چيزى را گويند. مفاد ترجمه حديث شريف آن كه:

ابوعامر واعظ اهل حجاز گفت:

«وارد شدم من بر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام و از آن حضرت سؤال كردم از ثواب زيارت و تعمير قبر اميرالمؤمنين عليه السلام. فرمود: اى اباعامر! حديث كرد مرا پدرم از پدرش و آن حضرت از جدش، حسين بن على عليهما السلام و آن حضرت از پدرش اميرالمؤمنين و آن جناب از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: يا على به خدا قسم البته كشته خواهى شد در زمين عراق و در آن زمين دفن خواهى شد. گفتم: يا رسول اللّه چيست براى كسى كه زيارت كند قبور ما را و تعمير نمايد آنها را؟ فرمود: يا اباالحسن به درستى كه خداى تعالى قرار داد تو را و قبور اولاد تو را بقعه هايى از بقاع بهشت و فضاگاهى از فضاگاه بهشت و به درستى كه قرار داد دلهاى نجيبان از خلق خود و خالص از بندگان خود را كه متوجه شوند به سوى شماها و تحمل كنند اذيت و ذلّت را تا آن كه تعمير كنند قبور شما را تا آن كه فرمود: آنهايند يا على مخصوصين به شفاعت من و واردشوندگان بر حوض من فردا در بهشت. يا على هر كس تعمير كند قبر شما را و بيايد به سوى شما پس گويا چنان است كه يارى كرده باشد سليمان بن داوود را در بناى بيت المقدس و هر كس زيارت كند قبر شما را معادل [است] ثواب


1- فرحة الغري، ص 31؛ بحار الأنوار، ج 100، ص 120- 121، ح 22؛ تهذيب الأحكام، ج 6، ص 22، 107؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 215

ص: 94

او تا هفتاد حج، بعد از حَجةالاسلام و بيرون مى رود از گناهان خود تا هنگامى كه برگردد از زيارت شماها، مثل روزى كه زاييده است او را مادر او، پس بشارت باد تو را و بشارت ده نيز دوستان و محبين خود را از نعمت ها و روشنايى چشم به آنچه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه در قلب بشرى خطور كرده ...» تا آخر حديث كه خواهد آمد.

[موفقيت شيعه در تعمير ضرايح و مشاهد و قباب عاليه]

والحق- بحمداللّه والمنّه- موفق شدند به اين معنى رفع و تعظيم تا به امروز، همواره از سلاطين آل بويه و صفويه و نادرشاه و قاجاريّه و غير آنها از بزرگان امرا و رجال ايران و هندوستان و غيرهم، در تعمير مشاهد و ضرايح و قباب و ابواب اعتاب عاليه و زينت هاى لايقه، چنانچه از آثار باقيه آنهاست طلاهاى قباب و بناهاى اعتاب و مشاهد مشرفه و ضرايح كربلا و نجف و كاظمين عسكريين عليهم السلام و سامراء و مشهد حضرت رضا عليه السلام و حضرت معصومه عليها السلام در قم و حضرت عبدالعظيم عليه السلام در رى و امام زادگان در اطراف عالم.

و چنانچه در اين عصرها از آثار همت عالى ناصرالدين شاه قاجار و معتمدالدوله، فرهاد ميرزا است طلاى گنبد عسكريين عليهم السلام و آثار تعميرات عاليه صحن و حرم كاظميين.

و مرحوم حاجى محمدصادق اصفهانى در تعمير صحن و مشهد حضرت اباالفضل العباس عليه السلام، و مرحوم مغفور اتابك اعظم، ميرزا على اصغرخان صدر اعظم، در تعمير ضريح ائمه بقيع در مدينه مشرّفه. و ساير بزرگان در تعمير بيت الاحزان و قبه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام و قباب و مشاهد ديگر در بقيع (شكراللهُ مساعيَهم الجميلة).

[فتنه فجيعه وهائله وهّابيه و خوارج نجديّين]

ولكن يا للأسف: در اين عصر؛ يعنى هشتم شوال از سال تحرير اين رساله، كه مطابق است با سنه 1345، طايفه ضالّه مضلّه وهّابيه كه فرقه اى از خوارج نجد، اتباع محمد بن عبدالوهاب بن سليمان اند، يا جمعى از اعراب نجديين و خوارج، مستولى بر حجاز و حرمين شريفين شده، جميع بقاع متبركه را غارت و ضرايح مقدسه و قباب عاليه مشاهد ائمه بقيع عليهم السلام و قبر فاطمه زهرا عليها السلام و بيت الاحزان و ساير قبور را خراب و با زمين يكسان نموده اند و اموال و

ص: 95

خزاين آنها را به غارت بردند و اين مرتبه، دومين استيلاء اين جماعت است بر حرمين، چنانچه مرتبه اول تقريباً يكصد و بيست و هفت سال قبل بود كه ابتداى ظهور اين مردود و خروج اين زنادقه و مطابق بود با سنه 1217، و در آن سال ها به عراق نيز مستولى شده و در حاير مقدسه (على مشرفها السلام) سفك دماء و اهانت نمودند. سيد مرحوم محقق عاملى كاظمى، شارح قواعد در بعضى مواضع اين كتاب اشاره به ابتلاى خود در آن عصر نموده اند. (1) مورخين در ضمن ضبط حوادث آن سال ها، وقايع فجيعه اين فتنه را مشروحاً ضبط كرده اند، مانند جبروتى و ملطبرون نصرانى و احمد بن زينى دحلان در فتوحات و غيرهم. از آن جمله از جبروتى در «عجائب الأثار» نقل شد كه وهّابى آن چه در حرم نبوى و حجره مقدسه بود از ذخاير و جواهر، به غارت برد و امر به سوختن محمل مصريان نمود. و نيز در ضمن حادثه سنه 1223 نقل شد كه گفت:

«ويقال: إنّه ملأ الوهّابي أربعة صناديقٍ من الجواهر المحلّاة بالألماس والياقوت العظيمة القدر ومن ذلك أربع شَمعدانات من الزمرد وبدل الشمعة قطعة ألماس تضي ء في الظّلّام ونحو مائة سيفٍ لا تقوم قراباتها مُلَبَّسَةً بالذهب الخالص ومنزل عليها ألماس، وياقوتٍ ونصابها من الزّمرد واليَشْم ونحو ذلك ونَصْلها من الحديد الموصوف وعليها اسْماءُ الملوك والخلفاء السالفين».

و عجب آن كه اين صدمات و نهب و خرابى به شبهه دين و ديانت آورده اند؛ چنانچه زيارات و توسلات و استشفاعات به ضرايح مقدسه را عبادت قبور و شرك و منافى توحيد شمرده اند. و اين مذهب ابن تيميّه ملحد، و اين شراره از تبعات الحاد او است كه آن ملعون عاقبت به پاداش آتش عقوبات كفريات و زندقه خود در حبس سلطان بِمُرد و زمين از لوث كثافت بدعت هاى او پاك گرديد. گرچه وقت اشرف است از ذكر شبهات و خرافات اين گروه ولى چون اين خرابى به اركان دين اسلام به شبهه ديانت و انتحال به كلمه اسلاميّه وارد آورده و شرك را به اسم توحيد اظهار داشته اند و عجب تر آن كه از علماى مدينه و رَقّه (2) فتوا و حكم براى اين جرئت و جسارت به قوّت و سلطه قاهريّه خود گرفته اند، غافل از اين كه اين جا مقام تقيّه نيست، و از عهده مسؤليّت بيرون نيستند، لاجرم در اين مقام به اشاره مختصر از شبهه اين جماعت و توضيح جواب آن ناچارم.


1- منظور سيد جواد عاملى رحمه الله صاحب «مفتاح الكرامه» است كه در پايان جلد ششم آن ص 434 به اين موضوع اشاره كرده است.
2- رَقّه نام شهرى است در كشور سوريه.

ص: 96

[عمده شبهات اين جماعت و جواب از آن]

پس مى گويم: اوّلًا:

معنى عبادت، نهايت خضوع عبد است از براى معبود؛ يعنى اقامه به وظايف مخصوصه منصوبه با اعتقاد به الوهيت و قصد امتثال امر او و اطاعت فرمان او است. پس به اين بيان واضح مى شود مدخليت امتثال امر و قصد الوهيت در معنى عبادت. پس هر خضوعى عبادت نيست، چنانچه هر قسمى از اقسام عبادات مجعوله از نماز و روزه و غيرها، كه داعى امر و امتثال در او نيست، همه اينها تشريع و بدعت است، نه عبادت، اما هر خضوعى كه موافق امر و امتثال فرمان الهى است، خالص و محض عبادت او است؛ اگرچه به ظاهر تعظيم غير او است، مثل امر ملائكه به سجده آدم، و امر بنى اسرائيل به سجده و تعظيمِ باب حطه، و امر نبىّ به تعظيم مؤمنين، (1) و امر مؤمنين به تعظيم والدين و غيرها و همچنين است مدخليت قصد الوهيت چنانكه خضوع ولد نسبت به والد يا مملوك، و رعيت نسبت به مالك، يا خضوع جاهل نسبت به عالم، و شاگرد براى استاد، هيچ يك عبادت نيست و نخواهد بود قطعاً. ولكن خضوع مجوس براى آتش و عبده اصنام براى صنم و عبده شمس و قمر و نجوم و نحوهم براى آنها همه عبادت است؛ زيرا كه دانستى قصد الوهيت و معبوديت در معنى عبادت و عبوديت منطوى و متضمن است.

پس نه هر خضوعى و انقيادى شرك و نه هر تعظيمى عبادت است، والا مى بايستى امر كردن پروردگار بندگان را در قرآن به خضوع والدين براى تعظيم آنها در كريمه وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلّ مِنَ الرحمة (2)

و امر به خضوع نبىّ خود را براى تعظيم مؤمنين در كريمه واخْفض جَناحَكَ لمن اتَّبَعَكَ من المؤمنين (3)

و امر به تعظيم مقام ابراهيم در كريمه واتّخذوا من مَقامِ إبراهيم مصلّى (4)

و هم امر به مطلق تعظيم شعائراللّه در آيه «حجّ» و غير ذلك، امر به شرك باشد، و هم سجده براى يوسف در آيه رَأيْتُهُم لي ساجدين، (5)

و هم سجده يعقوب و برادران يوسف براى تعظيم يوسف در كريمه وَرَفَعَ أبَوَيْه عَلَى العرش وَخَرُّوا لَه سُجَّداً (6)

هر آينه سجده شرك باشد، يا العياذباللَّه امر كردن پروردگار، ملائكه را به سجده آدم، امر به عبوديت و پرستش آدم، يا امر كردن بنى اسرائيل را به سجده و تعظيم باب حطّه، همه اينها امر به شرك باشد، و حال آن كه خودشان هم اين نسبت [را] به خدا محال دانند و نمى توانند گفت. با وجود تحذير از تشريك، در آيات و امر به تخليص عبادات،


1- چنانكه از مطالب صفحه بعد معلوم مى شود مراد امر وارد در آيه شريفه 215 سوره شعراست: واخفض جناحك لمن اتّبعك من المؤمنين.
2- اسراء: 24
3- شعراء: 215
4- بقره: 125
5- يوسف: 4
6- يوسف: 100

ص: 97

سبحان اللّه، ما أجْهَلهم باياتِ اللّه تعالى اللّهُ عَمَّا يَقُول الظّالِمُونَ عُلُوّاً كبيراً (1).

و أيضاً امتناع ابليس و تمرد و مخالفت او از باب تكبّر بود، و لهذا استدلال به قياس نمود، والّا اگر سجده آدم منافى توحيد بود، هر آينه ابليس به همان تمسّك مى نمود و مى گفت كه اين امر به سجده منافى توحيد و امر به شرك است.

ولكن چون امتثال امر الهى را حقيقت عبادت و سجده آدم را كه انقياد امر معبود است، عين توحيد ديد، لاجرم از اين ره سخنى نگفت، بلكه از طريق قياس جواب گفت كه: خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طين (2).

پس واضح شد كه خضوع لغيراللّه به امراللّه، عين خضوع لِلّه و توحيداللّه و عبادت او است؛ زيرا كه خضوع در نزد امر او، خضوع براى امر او و انقياد و تذلّلى است خالص براى فرمان او و غيرى در بين نيست و اگر باشد هم منظور نيست، مگر بر سبيل توصليّت و طريقيّت، والّا وضع جبهه بر زمين، سجده بر زمين بود، نه سجده رب العالمين. و اين تشابه و اشتباه از اينجاست و اين مغالطه از اين ره است پس سجده آدم به سبب امتثال امراللّه، عبادت اللّه است، كه براى آدم نيز اظهار جلالت آدم و براى ملائكه امتحان آنها بود. و همچنين رفع و تعظيم در آنچه امر به رفع و تعظيم آن شده، همانا امتثال آن امر و تعظيم مأموربه، خود تعظيم آمِر و هم تعظيم امر او است.

و نيز واضح شد كه مطلق دعا و ندا و طلب حوايج خلق با يكديگر، عبادت آنها نيست؛ و همچنين مطلق ذبح و نَحر لِغيراللّه عبادت نخواهد بود، والّا وهابيّين در دعا و ندا و طلب حوايج خود و استعانت به امثال خود و هم ذبح و نَحر آنها براى مهمانان و اضياف، خود اوّل المشركين بودند.

پس دعا و ندا و طلب حوايج و استعانات و استشفاعات و توسلات از نبى و وصى و امام و حجت و ولىّ، به قصد تقرّب الى اللّه بعد از صريح آيات محكمه كتاب اللّه بر ثبوت شفاعت و ابتغاء وسيلت، همانا بالضروره روى توجه به خدا و سؤال از خداى تعالى است به وجه ايشان و التماس دعا است از ايشان، و مسألت از پروردگار است به لسان پاكيزه آن انوار مقدسه و به شفاعت و وساطت، كه خود عينِ توحيد است؛ چنانچه در دعاهاى مأثور است: «اللَّهم ان كانَت الذُّنوب قَدْ اخْلَقَتْ وَجْهي فَإنّي أسْئلُكَ بِوَجهِ حَبِيبِكَ محمّدٍ» (3)

. و در دعاى مقدمه نافله شب است: «اللّهم إنّى أتَوَجَّهُ إلَيْكَ بِنَبيِّكَ نَبِىِّ الرَّحْمَةِ محمّد صَلَّى اللَّهُ عَلَيه وَآلِه


1- اسراء: 43
2- اعراف: 12
3- بحار الأنوار، ج 95، ص 185، ح 15

ص: 98

وَأُقَدِّمُهُمْ بَيْنَ يَدَىْ حَوائجى في الدّنْيا وَالآخِرةِ فَاجْعَلْني بِهِمْ عِنْدَكَ وَجيهاً فِى الدُّنيا وَالْآخِرَةِ ومِنَ الْمُقَرَّبين» تا آخر دعا. (1) و در دعاى توسل: «يا مُحَمَّد يا رَسُولَ اللّه إنَّا تَوَجَّهْنا بِكَ إِلَى اللَّه وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا، يا وَجيهاً عِنْدَاللّه إشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّه».

پس با اين مقدمات در معنى عبادت و شرك دانستى كه جماعت وهابيّين به جهت پيشرفت مقاصد خودشان متشبّث به اين كلمه توحيد شده اند تا مگر به مغالطه و تمويه به اسم دين و ديانت، بر اموال و نفوس مسلمين ظفر يابند. چه خوش گفت:

فَلا تَحكم بِأوّل ما تَراه فَأوَّلُ طالعٍ فَجرٌ كذوبُ

همانا اگر توحيد اين است پس شيطان اول الموحدين است، چنانچه جمعى از زنادقه صوفيّه ... و اتباع آنها، شيطان را تقديس كنند، و اول الموحدين دانند، و آنها نيز مانند اين اخوان، اخوان الشياطين اند؛ قاتلهم اللّه أنّى يُؤفَكون. (2)

و بالجمله مانع از توسل اگر شبهه شرك بود، بحمداللّه فساد آن واضح شد. و اگر مانع به سبب موت است، آن نيز باطل است؛ زيرا كه در مواضعى از قرآن مجيد، صريح است كه زنده اند به حيات مستقرّه و روزى مى خورند و البته مى شنوند سلام و كلام را، و رد مى كنند جواب را، ولامحاله اين حيات مستقرّه ابلغ است از حيات برزخيّه عامه و اقوى از اوست.

احاديث صريحه و صحيحه نيز از كتب سنت و جماعت بر اين معنى بسيار است، چنانچه از سنن ابى داوود از ابى هريره روايت شد از رسول خدا صلى الله عليه و آله؛ كه فرمود: «ما مِنْ احَد يُسَلِّمُ عَلَىَّ الّا رَدّ اللّه عَلَيّ رُوحي حتّى عليه السَّلام». (3)

و از «صحيح نسائى» نيز از آن حضرت است كه فرمود: «انَّ لِلَّهِ مَلائِكَةٌ سَيَّاحِينَ فِى الْأَرضِ يُبَلِّغُوني مِن أُمَّتيَ السَّلام». (4)

و در حديث ديگر از ابى هريره از آن حضرت فرمود:

«مَنْ صَلّى [عليّ] عِنْدَ قَبْرى سَمِعتُهُ»، (5)

و در مرفوعه ابن عباس فرمود: «أكْثِرُوا مِنَ الصَّلَوات عَلَيّ يَوْمَ الْجُمُعه، فَإنَّ صَلوتكم مَعْرُوضَةٌ عَلَىَّ، تا اين كه فرمود:

انَّ اللَّهَ حَرَّمَ عَلَى الأرضِ لُحُومُ الْأَنْبِياء» (6)

و در حديث ديگر فرمود:

«عِلمي بَعْدَ مَماتي كَعِلْمي في حَياتي»

. و در حديث ديگر فرمود:

«انَّ اللّه وَكَّلَ مَلِكاً يُسْمعني أقوال الخَلائق يَقُومُ عَلى قَبْري، فَلا يُصَلّي عَلَىَّ أَحَدٌ ألّاقالَ يا محمد صلى الله عليه و آله فلان بن فلان يُصَلِّي عَلَيْكَ، صَلُّوا عَلَىَّ حَيْثُما كُنْتُمْ فَإنَّ صَلَواتُكُمْ تَبْلُغُني»، (7)

و در حديث ديگر است، از آن حضرت پرسيدند: آيا مردگان تكلم مى كنند؟ فرمود: «بلى، به زيارت يكديگر مى روند». و از اين باب احاديث بسيار است.


1- الفقيه، ج 1، ص 306؛ بحار الأنوار، ج 87، ص 243، ح 52
2- توبه: 30
3- سنن أبى داود، ج 2، ص 218، ح 2041
4- سنن النسائى، ج 3، ص 43
5- كنز العمّال، ج 1، ص 498، ح 2198
6- سنن النسائى، ج 3، ص 91؛ سنن الدرامى، ج 1، ص 369؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 345، 524
7- مجمع الزوائد، ج 10، ص 162؛ كنز العمّال، ج 1، ص 494

ص: 99

و اين است صريح مقاله آلوسى زاده بغدادى در «تاريخ نجد» كه در ترويج كفريات و مغالطات وهابيّين نوشته، در صفحه 48 گويد:

والذى اعتقدوه في النّبي أنَّ رُتبته أعْلى مَراتِب المخلوقين عَلَى الإطلاق وأنَّهُ حيٌّ مرزوق في قبره حياة مستقرّة أبْلَغ مِنَ

[حياة] الشُّهَداء، المنْصُوص عليها فى التنزيل [إذ هو أفضل منهم]، وَأنَّهُ يَسْمَعُ سَلام مَنْ يُسَلِّم عليه وأنَّهُ تَسنُّ زيارته، غير أنّه لا تُشدّ إليه الرّحال. (1)

ببين متناقضات اين جماعت را، بعد از بيان ثبوت حيات مستقرّه! آيا چه دليل دارند بر منع زيارت ديگر آن كه: بعد از ثبوت حيات مستقرّه در قرآن به جهت عموم شهداء، آيا چه دليل دارند بر منع زيارت. غير رسول خدا صلى الله عليه و آله؟ ديگر آن كه: چه دليل دارند بر تبعيض و جواز زيارت براى خصوص اهل مدينه و جايز نبودن آن براى ديگران؟ با وجود اخبار بسيار در «صحاح» از رسول خدا صلى الله عليه و آله در استحباب زيارت اهل قبور و هم عمل آن حضرت و تقرير و امر آن جناب در حديث معروف كه فرمود:

«كُنتُ قَد نهيتكم عَن زيارة القُبور ألا فَزوروها». (2)

و هم دلالت آيه شريفه لاتَقُم عَلى قَبْرِه (3)

چنانچه در «تفسير رازى» و «ابى السّعود» روايت كردند كه عادت رسول خدا صلى الله عليه و آله اين بود كه چون ميّت را دفن مى كردند، تا مدّت يك ساعت بر سر قبر او مى ايستاد و دعا مى كرد. پس اين آيه دلالت دارد بر اين كه حضور بر قبور و دعا و خواندن پروردگار در نزد آنها، عبادت و مشروع است وگرنه نهى از آن مختص نبود به كافر.

پس واضح شد كه از اين جهت هم مانعى ندارد حضور در مشاهد انبيا و اوليا و صلحا و توسّلات و استشفاعات.

و ياللعجب؛ مگر نمى بينند خداى تعالى اجراء كليه امور، به اسباب و مسبّبات فرموده، چنانچه قاعده ملوك و سلاطين است در رفع امور و حوائج عامه، هر يك به توسط سفرا و مقربين مقرّر نموده. و ايضاً به صريح فَضَّلْنا بعضهم على بَعض (4)

بعضى از بشر را بر بعضى ترجيح و تفضيل داده، چنانچه نيز بسيارى از بقاع را بر ديگر و بعضى از مساجد و معابد بر سايرين امتياز بخشيده؛ حتى آن كه بعضى احجار و جماد را بر بعضى ترجيح داده، چون امر پروردگار، به تعظيم احجار بيت و حرم و امتيازات حطيم و زمزم و اعمال و دعاهاى مأثور، نزد هر يك مقرّر نمود.


1- تاريخ نجد، ص 48
2- سنن النسائى، ج 4، ص 90؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 501؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 65
3- توبه: 84
4- اسراء: 21

ص: 100

صخره حجرالأسود را محترم و محل قبله و قُبله عالميان فرمود و امر و اعلان و صلاى عام داد كه: اتَّخَذُوا مِنْ مَقامِ ابْراهِيم مُصَلّىً، (1)

و همچنين خوابگاه اصحاب كهف را به اتخاذ معبديت و مسجديت مؤمنين امضا فرمود.

و بالجمله؛ آيات قرآن مجيد و احاديث صحاح سنت و جماعت در ثبوت شفاعت و توسلات، بسيار است، چنانچه خود اين جماعت هم منكر نمى توانند شد.

آلوسى زاده در صفحه 48 از «تاريخ نجد» گويد:

«ويثبتون الشفاعة للنبى وكذا سائر الأنبياء والملائكة والأولياء والأطفال ويسألونها من اللّه المالك لها والإذن فيها لِمن شاء».

محمد بن عبدالوهاب نيز در رساله كشف الشبهات گويد:

«وَأيضاً إن الشفاعَةَ أعطاها غير النبىّ، فَصَحَّ أنَّ الملائكة يَشْفَعُونَ والأولياء يَشْفَعُون وَالأفراط (2) يَشْفَعُون».

اينكه گويد:

«فإن قال إنّ النبي أعطى الشَّفاعة أنا أطلبه مما أعطاه اللّه».

فالجواب: «أن اللّه أعطاه الشفاعة وأنهاك عن هذا، وقال فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّه أحداً» (3)

(سبحان اللّه)؛ چه مغالطه و خلط و اشتباه است. اگر مقصود از اين كلمات انكار شفاعت است، هر آينه دروغ و تناقض و خلافِ تصريحِ خودِ آنها است، چنانچه دانستى؛ و اگر مراد اثبات شفاعت در خصوص آخرت و قيامت است، و انكار آن در دنيا گوييم: بعد از ثبوت مطلق شفاعت و توسلات از آيات و اخبار و عقل، چه خصوصيت دارد جواز شفاعت در آخرت و عدم جواز آن در دنيا؟ آيا چه دليل دارند بر تبعيض، كه مخصص عمومات و مقيّد مطلقات باشد و بگويند: آنچه در دنيا موجب شرك بود، چرا در آخرت نباشد؟ اين علت كه در هر دو نشأه موجود است، آخرت چه خصوصيت توحيديه دارد كه دنيا ندارد؟ و اگر اين است لاجرم مى بايد چيزى كه در دنيا باطل و شرك است، در آخرت همان چيز حق و توحيد باشد و بالعكس و اين تناقض باطل و محال است؛ زيرا كه يك حقيقت به اختلاف نشأت، دو امر مباين نگردد، مگر به انقلاب ماهيت؛ و آن هم محال است.


1- بقره: 125
2- «الإفراط» في حديث «أنا فرطكم على الحوض». الفَرَط؛ العلم المستقيم يهتدى به. والجمع؛ أفراط. ومنه حديث أهل البيت: «نحن الأنبياء وأبناء الأوصياء أفراط. مجمع مؤلّف.
3- جنّ: 18

ص: 101

[جواب از مغالطه به آيات]

جواب از مغالطه به آيات: از آن جمله آيه مَنْ ذَا الّذى يَشفَعُ عِنْدَهُ إلّابِاذْنه (1)

در سوره بقره؛ و آيه يَوْمَئِذٍ لاتَنْفَعُ الشَّفاعَة إلّامَنْ أَذِنَ لَهُ الرّحمن (2)

در سوره طه؛ و آيه وَلا تَنْفَعُ الشَّفاعَة عنده إلّالِمَن أذِنَ لَه (3)

در سوره سبأ؛ و آيه قُلْ لِلَّه الشَّفاعَه (4)

در سوره زمر. گوييم: واضح است كه همين آيات نيز صريحاً اثبات شفاعت مى كند. آيا نمى بينى استثنائات را و ظاهر نفى بيان عظمت الهى و شدّت هول قيامت و بيان نفى استقلال در شفاعت است، يعنى آن روز كسى مستقل در شفاعت نيست، تا بدون اجازه الهيه شفاعت كند، نظير؛ يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالمَلائكَةُ صَفّاً لايَتَكَلَّمُونَ إلّامَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقالَ صَواباً (5)

. در آيه طه لاتَنْفَعُ الشَّفاعَة إلّامَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِىَ لَهُ قَولًا (6)

؛ يعنى نفع نمى دهد آن روز شفاعتى مگر آن كسانى كه مأذون در شفاعت اند و مرضى القول اند در نزد خدا؛ يعنى صاحب وجه و آبرو هستند.

و ثانياً نزول بسيارى از اين آيات در جواب عَبَده اصنام است كه مى گفتند: بتهاى ما شفيعان مايند؛ وَما نَعْبُدُهُم إلّالِيُقَرِّبُونا إلى اللّه زُلفى، (7)

و اين، چه مربوط است به مقام شفاعت انبيا و اوصيا، و اين چه قياس باطل و چه مغالطه اى است؟

ببين از آن جمله در آيه «سبأ» بعد از روى كلام به كفار و عبده اصنام كه مى فرمايد: قُل ادْعُوا الّذينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّه لايَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِى السَّمواتِ وَالْأَرض وما لَهُم فيهما مِنْ شركٍ وَما لَهُم مِنْ ظَهِير، (8)

بعد فرمود: ولا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَه. (9)

و همچنين نيز آيه «زمر»: قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةَ (10)

كه در مقام جواب از عبده اصنام است. فخر رازى در تفسير گفت: چون كفّار اعتقاد شفاعت درباره اصنام خود كردند، حق تعالى در جواب آنها فرمود:

أم اتَّخذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعآء قُلْ اوَلَوْ كانُوا لايَمْلِكُونَ شَيْئاً وَلا يَعْقِلُون* قُلْ لِلَّه الشَّفاعَةُ جميعاً، (11)

بعد از آن گفت:

«ومنهم مَن تَمَسَّكَ في نفي الشفاعة مطلقا بهذه الأية، وهو ضعيف».

پس واضح شد كه استدلال وهابيين در نفى شفاعت تمويه و مغالطه و تشابه باطل به حق، و حق به باطل بوده أمّا الّذينَ فى قُلوُبِهِم زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَة. (12)


1- بقره: 255
2- طه: 109
3- سبأ: 23
4- زمر: 44
5- نبأ: 38
6- طه: 109
7- زمر: 3
8- سبأ: 22
9- سبأ: 23
10- زمر: 44
11- زمر: 43- 44
12- آل عمران: 7

ص: 102

[نصوص داله بر ثبوت توسّلات و شفاعات]

و از جمله نصوص داله بر ثبوت توسلات و استشفاعات است، اين كريمه: فَتَلَقّى ادَمُ مِنْ رَبِّهَ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْه (1)

و هم آيه كريمه: وَاذ ابْتَلى ابْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ، (2)

و هم جميع آيات ميثاق و عهد از پيغمبران بر نبوت خاتم صلى الله عليه و آله و ولايت ائمه طاهرين، چنانچه تفسير اين دو آيه از طرق مخالفين، از مفسرين اعاظم سنّت و جماعت روايت شده.

از آن جمله شيخ سليمان قندوزى الشافعى البلخى در «ينابيع المودّه»، توسل هر يك از آدم و ابراهيم را به طرق معتبره قوم نقل و روايت نموده. و در «صحيحه حاكم» روايت كرده:

«قال إنَّ آدم لَمَّا اقْتَرَفَ الخطيئَة، قال يا ربّ أسئلُكَ بِحَقِّ محمد لَمَّا غفرتَ لِى. فقال يا آدَمُ كَيْفَ عَرَفْتَهُ؟ قال: لِأنَّكَ لَمَّا خَلَقْتَنى نَظَرْتُ الَى الْعَرْش فَوَجَدْتُ مَكْتُوباً فيه: «لا اله الّا اللَّه محمد رسول اللّه»، فَرَأَيْتُ اسْمه مَقْروناً مَعَ اسْمك، فَعَرفته أحبّ الخلق إليك». (3)

و از طريق امام مالك نيز مؤيد اين حديث خواهد آمد و نيز قاضى ابى عمر و عثمان بن احمد، كه يكى از مشايخ سنت و جماعت است، مرفوعاً از ابن عباس روايت كرده از رسول خدا صلى الله عليه و آله:

قال لما اشْتَملتْ آدم الخطيئةُ نظر إلى أشباح تُضي ءُ حول العرش، فقال: يا رب إنّى أرى أشباحاً تشبه خلقى، فَما هِي؟

قال: هذه الأنوار أشباح اثنين مِن وُلدك، اسم أحدهما محمد صلى الله عليه و آله، أبدُأ النّبوة بك وَأختِمُها به، والآخر أخُوهُ وابْن أخى أبيه اسْمه عليّ عليه السلام أُأيّد محمداً صلى الله عليه و آله به وأنصره على يده، والأنوار التي حولهما، أنوار ذريّة هذا النبيّ مِنْ أخيه هذا، يزوّجه ابنتَه تكون لَهُ زوجة يتصل بها أوّل الخلق ايماناً وتصديقاً لَه، أجعلها سيّدة النِّسوان وأفطمها وذريّتها مِن النّيران، فَتَقْطَعُ الأَنساب وَالأسْباب يوم القيمة إلّا نسبه وسَبَبه.

فَسَجَدَ آدم شكراً لِلّه أن جعل ذلك في ذرّيته. فَعَوَّضَهُ اللّه عن ذلك السّجُودُ، أن أسْجَد له مَلائكتَه، الخبر.


1- بقره: 37
2- بقره: 124
3- المستدرك على الصحيحين، از حاكم نيشابورى، ج 2، ص 615

ص: 103

[ذكر آيات توسّل و تفسير آن از طرق سنّت و جماعت]

و در تذكرة، از قاضى زكريّاى حنفى، كه اعظم علماى سنت و جماعت بود در قسطنطنيه عصر سلطان محمد فاتح، در حاشيه خود بر كَشّاف، در تفسير وَلَقَدْ عَهدنا الى ادَمَ ... فَنَسِىَ وَلَمْ نَجد له عزماً (1)

آورده كه:

«مراد از آن «عهد»، اقرار و ميثاق بر مهدى از اولاد محمّد و قيام او است در آخرالزمان».

و بر او است نيز تعليقه تلميذ او خرّم اوغْلى، پسر قائم مقام، فتبصّر.

و از آن جمله، آيات است، آيه «مودّت» و اجر رسالت، كه از طرق عامه به وجوهى معتبره وارد و از آن جمله است آيه «وسيله» و امر به آن: يا أيّها الذين آمَنُوا اتَّقُوا اللَّه وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَة (2)

، و ظاهر كريمه اعم است انحاء وسايل مقرّبه به خدا را، از وظايف عباديّه، و توسلات به حجت و امام هر عصر كه اعظم الوسايل [است]، و تقصير در آن، مُردن به جاهليت اوليّه است، و نظر به حديث «سفينه» تخلف از آن هلاكت و ضلالت است.

پس تفسير آن به خصوص عباديّات، تفسير به رأى است، مانند تفسير نمودن امام در حديث اول به قرآن، به دليل اضافه امام به زمان، و زمان به، مَنْ فى الزّمان، كه آنهايند حمله تفسير قرآن، وگرنه اگر مراد از امام زمان در اين حديث، قرآن بود پس قرآن اختصاص به زمانى دون زمان نداشت. و از طرق متواتره در اخبار خاصه از امام جعفر الصادق عليه السلام روايت شد كه فرمود:

«ابتغوا إليه الوسيلة تقربوا إليه بالإمام عليه السلام».

و از آن جمله است كريمه وَاْتُوا البُيُوت مِنْ أبْوابِها (3)

كه امر فرمود آمدن به سوى خدا از درهاى منصوبه آنها، و ائمه طاهرين از آل محمدند ابواب معرفة اللّه؛

«أنا مدينة العلم وعليّ بابها». (4)

فخر رازى در «تفسير كبير» در اين مقام گويد كه: ظاهر آيه مراد نيست، بلكه آيه كنايه از «صراط مستقيم» است:

«قال: وليس المراد ظاهره، وتفسيره الصراط المستقيم».

تا اين كه گويد:

«فجعل إتيان البيوت من ظهورها كنايةً عن العدول عن الطريق الصحيح، وإتيانها مِن أبوابها كنايةً عن التمسك بالطريق المستقيم، وهذا طريق مشهور


1- طه: 115طه: 115
2- مائده: 35
3- بقره: 189
4- المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 127؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 114؛ كنز العمّال، ج 13، ص 148

ص: 104

في الكناية، فإن من أرشد غيره على الوجه الصّواب يقول له: ينبغي أن تأتي الأمر من بابه وفي ضدّه يقال: إنّه ذهَب إلى الشَّى ء من غير بابه. قال اللّه تعالى فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورهم (1) وقال واتخذتُموهُ وَرائِكُم ظِهْرِيّاً، (2) فَلَمّا كانَ هذا طريقاً مشهوراً معتاداً في الكنايات، ذكره اللّه تعالى هاهُنا. انتهى كلامه».

پس آيه كريمه كنايه از تمسك و توسل به امام است در طريق الهى و ايشان اند ابواب معرفةاللّه و صراط مستقيم.

[جواب از التباس و قياس به عبده اصنام]

و اين چه مغالطه واضحه و تمويه باطل است كه براى پيشرفت مقاصد باطله خود نماز و قرائت قرآن و عبادت پروردگار را در مقامات مشرّفه و مشاهد منوّره، عبادت قبور خوانند و به سوءظن و افترا و بدون فحص از ضماير و نيّات كه عمده اركان عبادات است، اضلال جاهلين و مستضعفين نمايند و رمى كنند مسلمين و مؤمنين را به شرك و خلاف توحيد؛ و حال آنكه اين تشريف و توسل و امتثال، همانا خود حقيقت توحيد پروردگار و تخليص عبوديت آن جناب است، چنانچه بيان آن گذشت.

ديگر آنكه: اين چه تلبيس و مغالطه است كه قياس كردند نذورات و هدايا بر انبيا و اوليا صالحين و هم ذبائح و قرابين مسلمانان را، به عبده اصنام، كه اضلالى است آشكارا و بهتان و افترايى است عظيم؟! اينك كتب فقهيّه و احكام شرعيّه ما از مطبوع و غير مطبوع، فضاى عالم را پر كرده، موجود است، كه از ضروريات احكام دين اسلام و مذهب مقدس است اين كه؛ نذر منعقد نمى گردد مگر مخصوص پروردگار و نه قربانى ها و ذبايح، مگر به اسم كردگار و هر يك از اين دو امر بايد مصدّر به اسم «اللّه» و مقرون و مختص به «لام» اختصاص باشد، چنانچه اين يك به انشاء كلمه «لِلّه عَلَيَّ كذا»، و آن يك بعد از استقبال قبله، به كلمه «بسم اللّه» و «وجّهت وجهي لِلّه» يا «للذى فَطَر السموات والأرض» بايد تمام شود.

و اما نسبتش به نبىّ و ائمه و ولىّ، از اين باب است كه به نيابت از آنها و ارجاع ثواب آن براى آنها است. يا اين كه به وسيله هديه كردن اين صدقه، التماس دعا و شفاعت قضاء حوايج خود از پروردگار به آبروى ايشان مسألت نمايند. يا اولويت مصرف آن منذور بر صلحا و فقرا و


1- آل عمران: 187
2- هود: 92

ص: 105

زوّار و منسوبين به ايشان است. و اين چه مربوط است به اين افترا و بهتان مذكور، با اين كه گذشت كه: عادت اللّه جارى است بر توسيط اسباب و مسببات و وسايط و توسّلات و رفع حوايج عامّه، با علم الهى به حاجت بندگان و مى بايد قضاى آن حوايج به توسط و مدخليت وسايلى نظير دعا و تضرع و الحاح و تصدق باشد، والّا بدون مسألت و دعا ممكن بود و بنابراين لازم آيد كه جميع آيات و عمومات، امر به دعا و الحاح در آن و تصدّق و ساير شرايط آن، لغو و عبث باشد، چنانچه نسبت به محتومات فرمود: «يا مَنْ لا تبدّل حكمة الوسائل». و اين مجراى بر عادت عرف سلاطين و بزرگان است.

ألم تر أنّ اللّه قال لمريمٍ: وهُزّي إليك الجذع تسّاقَطُ الرُطَبُ

فلو شاء أن تَجِنيه مِنْ غير هَزِّهِ جَنَتْه ولكن كلُّ شى ء له سَبْبُ

و به اين گونه شبهات و واهيات، هتك حرمات اللّه از قتل و سفك دماء مسلمين و هتك اعراض و ناموس الهى كردند.

پى نوشتها:

ص: 106

ص: 107

ص: 108

پيدايش آذين و نوشته بر جامه كعبه

هادى انصارى

اول: پيدايش كردشيه و طراز (كمربند) و پرده درِ كعبه: (1)

پيش از آنكه درباره پيدايش آذين و نوشته بر جامه شريف كعبه سخن بگوييم، ضرورى است، نخست درباره پيدايش «كردشيه» و كمربند و پرده درِ كعبه سخن به ميان آوريم؛ زيرا آذين و نوشته، همواره به صورت عمومى بر تمامى قطعه هاى جامه كعبه شريفه قرار دارد.

جامات يا قطعه هاى طلايى و نوشته دار جامه كعبه شريفه:

پيشينه قطعه هاى طلايى و نوشته شده بر جامه كعبه، به سال 810 هجرى مى رسد. فاسى پس از نقل اين مطلب، از نقش و نگارها و رنگ قطعه هاى ياد شده و نيز از برخى سالها كه جامه عارى از آن قطعه ها بوده، ياد كرده و از نوشته هاى نقش بسته بر زمينه آنها و نيز از نقاطى كه آن قطعه ها بر جامه كعبه قرار داشته، سخن به ميان آورده است.

وى مى گويد: در سال 810 هجرى قمرى بر روى جامه سمت شرقى كعبه، قطعه هاى ابريشمى نقش دارى به رنگ سفيد به وجود آوردند كه در سالهاى 811، 812، 813 و 814 نيز چنين كردند ولى در سال 815 اين كار صورت نگرفت؛ به طورى كه تمامى سمت شرقى، تا سالهاى 816، 817، 818، همانند پيش به رنگ سياه بود، ليكن از آن پس، در سمت شرقى، با


1- در متن كتاب، تيتر اين بخش، به صورت جامات و طراز و برقع آمده است. نويسنده كتاب خود مقصود از طراز را كمربندِ جامه كعبه ياد كرده و برقع را به عنوان پرده در كعبه عنوان نموده است. امّا جامات را نقش و نگارهاى ابريشمى با تارهاى طلا و نقره ياد كرده كه به شكل دايره بوده و در درون آنها نوشته هايى نقش بسته است. هم اكنن اين شكل نوشته ها را در زبان عربى «كردشيه» مى نامند. از اين پس، در اين كتاب به هنگام سخن از جامات و طراز همواره كلمه كردشيه و كمردبند را به كار مى بريم. «مترجم»

ص: 109

قطعه هاى ابريشمى نقش دار سفيد رنگ در قسمت زيرين كمربند تا پايين جامه آن هم در هر قطعه آذين نمودند.

اين ماجرا در سال 819 رخ داد. در قطعه هاى ياد شده، نوشته «لا اله الّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه» به رنگ سفيد آذين شده بود. قطعه هاى پيشگفته كه به شكل دايره بود، به سال 810 پديد آمد و همچنان تا پنج سال متوالى پس از سالهاى هفده و هجده همچنان به رنگ سفيد بودتا اينكه در سال 825 قطعه هاى نوشته شده به رنگ سفيد برداشته شده و قطعه هايى به رنگ سياه جايگزين آنها گرديد.» (1) «قلقشندى» نيز از پيدايش قطعه هاى نوشته شده، در تاريخى كه فاسى از آن ياد كرد، مطالبى آورده است: وى در كتابش (صبح الأعشى) مى نويسد:

«... سپس برخى از سمت هاى جامه، طبق معمول از ابريشم سياه بود و برخى ديگر در ميان ابريشم سياه و در آن قطعه هاى نوشته شده به رنگ سفيد بود كه «لا اله الّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه» بر آن نقش بسته بود. ازآن پس، در سال 814 ه. ق.

سمتِ پيش روى جامه، به وسيله تعدادى از قطعه هاى نوشته شده به رنگ بنفش آذين گرديد ...» از مطالب گفتنى درباره طراز (كمربند) و پرده درِ كعبه (برقع)، آگاهى دقيقى در دست نيست. همچنين هيچگونه آگاهى درباره زمان پيدايش و افزودن هر يك از آنها بر جامه كعبه معظمه، وجود ندارد، با آنكه برخى از تاريخ نگاران همانند فاسى، قلقشندى و ابن جبير در ميان نوشته هاى خود، اشاره اى به پيدايش كمربند در دوران خود و دورانهاى پيش از آن، كرده اند. و نيز اشاره فاسى و قلقشندى به پيدايش پرده درِ كعبه در عصر خود ديده مى شود، ليكن هيچيك از آنان نامى از نخستين شخص عمل كننده بدان، و زمان پيدايش آن ها سخنى به ميان نياورده اند.

كتاب هاى فراوانى را مورد بررسى قرار دادم تا شايد بتوانم نخستين شخص اقدام كننده به آن را يافته و يا تاريخ آن را به دست آورم، ليكن در اين زمينه موفقيتى كسب نكردم.

تاريخ نگاران آنگاه كه درباره جامه هاى كعبه در دوران جاهليّت و عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز زمان خلفا و قدرت امويان و نيز عصر عباسى اوّل مطلب مى نگاشتند هيچگونه اشاره اى، نزديك و يا دور به كمربند آن نكرده و يا سخنى از پرده در كعبه به ميان نياورده اند و از اين رهگذر عبور كرده اند.


1- فاسى:، شفاء الغرام، ج 1، صص 122 و 123

ص: 110

طراز (كمربند) جامه كعبه

اگر نوشته هاى تاريخ نگاران را، كه در اين باره نگاشته اند، بررسى كنيم، به آگاهى هاى تقريباً گسترده اى دست مى يابيم. يكى از آنان فاسى است. وى در «عقد الفريد» به نقل از ابن عبد ربّه (متوفّاى سال 349 ه. ق.) جامه كعبه را توصيف نموده و از زمان قرار داده شدن آن بر كعبه نيز ياد كرده است. گفته او چنين است:

«... هنگامى كه حاجيان در روز نحر (عيد قربان) از احرام خارج شدند، كعبه نيز از احرام خارج گرديد و در اين حال به وسيله جامه اى از ديباج (1) سرخ خراسانى، كه بر آن دايره هايى است مكتوب و درون آنها حمد پروردگار و ثنا و تكبير و تعظيم او نقش بسته است، پوشانيده شد. اين جامه تا سال آينده همچنان بر روى كعبه قرار دارد و در آن هنگام، دوباره به وسيله جامه توصيف شده، تغيير مى يابد.» (2) از گفته ابن عبد ربّه چنين برداشت مى شود كه جامه دوران او (عصر عبّاسى دوم) از ديباج سرخ بوده كه دايره هايى از نوشته ها با عبارت هاى حمد و ثنا و تكبير و تعظيم بارى تعالى داشته است. آيا مى توان گفت كه منظور از دايره هاى نوشته شده همان كمربند بوده است؟ ممكن است چنين باشد و شايد اين دايره ها به صورت كمربند كنونى نبوده، ليكن در هر صورت نشان دهنده آن است كه در آن هنگام در برخى از قسمتهاى جامه، نوشته هايى وجود داشته كه با گذشت زمان كم كم در اين زمينه پيشرفتها و خلّاقيّتهاى نوينى به كار رفته و در پايان به صورت كمربند كنونى در آمده است.

گفتنى است كه پس از اين دوران، در ميان گفته هاى تاريخ نگاران، به واژه «دايره ها» يا «حلقه ها» برخورد نمى كنيم و تنها پس از گذشت يكصد سال تقريباً از دوران ابن عبدربّه است كه اشاره ديگرى به وجود كمربند بر روى جامه كعبه شده است.

در اين اشاره، تصريح به نام آن نگرديده است.

در فاصله ميان سالهاى 437 تا 444 ه. ق. ناصر خسرو جامه كعبه مشرّفه را از نزديك ديده و در سفرنامه خود آن را اينگونه توصيف كرده است:

«... امّا جامه به رنگ سپيد رگه دار (مخطط) بوده كه بر روى آن دو نوار به عرض يك ذراع قرار داشت. ارتفاع جامه ميان دو نوار ياد شده ده ذراع بوده به طورى كه قسمتهاى زبرين و زيرين دو


1- ديباج؛ نوعى پارچه ابريشمى است.
2- فاسى، شفاء الغرام، ج 1، ص 122

ص: 111

نوار به همان انداه بودند. و بدين گونه، كعبه آنچنان به نظر مى رسيد كه به سه قسمت تقسيم گرديده است لازم به تذكر است كه اندازه هاى ياد شده بر اساس تعيين تقريبى اينجانب به ده ذراع مى رسيد.» (1) بى شك اشاره ناصر خسرو به وجود اين دو نوار بر روى جامه؛ يكى در نقطه ثلث جامه و ديگرى در ارتفاع دو ثلث از آن گواه متقنى است بر وجود دو كمربند بر جامه كعبه.

از آن پس، همواره كلمه كمربند (طراز) را با صراحت به هنگام سخن از جامه ملاحظه مى كنيم؛ همچنانكه يادآورى مى گردد، در آن هنگام؛ يعنى در آغاز خلافت «ناصر عباسى»، جامه كعبه از ديباج سبز تشكيل مى گرديد «وسپس در دوران او كعبه به وسيله جامه اى سياه پوشانيده شد ...

كه در آن طرازى (/ كمربند) از زرد قرار داشت، گفتنى است كه پيش از آن، اين طراز به رنگ سپيد بود.»

هنگامى كه جامه بر اثر توفان شديدى كه به سال 644 ه. ق. رخ داد، پاره شد. منصور بن منعه بغدادى، بزرگِ حرم مكّى، جامه اى از پنبه، رنگ آميزى شده به سياه را بر كعبه آويخت و به وسيله كمربند قديمى كه بر روى جامه پيشين وجود داشت آن را آذين كرد. (2) گفتنى است نخستين بار نوشته بر روى كمربند در دوران خلافت «الناصر لدين اللَّه عباسى» صورت گرفت كه ابن جبير در سفرنامه خود، به سال 579 هجرى در اين باره چنين ياد مى كند:

«... هنگامى كه روز سه شنبه سيزدهم شهر مبارك ياد شده (ذى الحجه) فرا رسيد. شيبيان جامه سبز درخشنده اى را كه ديده ها بدان روشن مى گرديد، بر كعبه قرار دادند. در بالاى جامه ياد شده نقش وسيعى به رنگ سرخ در سمت پيش روى كعبه و در برابر مقام كريم و در كنار درِ مكرّم بيت كه همانا صورت مبارك كعبه است قرار داشت. در زمينه نقش ياد شده پس از بسم اللَّه آيه: إنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاس (3)

نوشته شده بود.

در بخش هاى ديگر آن، نام خليفه و دعا براى او، ديده مى شد. در پيرامونِ نقش ياد شده، دو طغراى سرخ با دايره هاى سفيد كوچك قرار داشت كه در آن با خط بسيار ظريفى، آياتى چند از قرآن و همچنين نام خليفه به چشم مى خورد ...». (4) اين چنين در مى يابيم كه ابن جبير


1- محمّد طاهر كردى، التاريخ القويم، لمكّة وبيت اللَّه الكريم، ج 4، صص 196 و 197
2- فاسى، شفاء الغرام، ...، ج 1، ص 122
3- آل عمران: 96
4- ابن جبير، الرحله، دار مكتبة الهلال بيروت، لبنان، 1981، ص 141

ص: 112

ضمن مطالبش از وجود كمربند «نقش وسيع به رنگ سرخ» ياد كرده كه پيرامون كعبه را از تمامى قسمتها دربرگرفته و درون آنها نوشته هايى قرار داشته است.

وى همچنين از ظهور نوشته هاى نوين بر جامه ياد كرده كه آن «دو طغراى سرخ با دايره هاى سفيد كوچك» است و نوشته هايى در متن دايره هاى ياد شده وجود داشته كه شامل آياتى از قرآن كريم و نام خليفه بوده است.

به نظر مى رسد كه اين نوشته ها همان آذين هاى زربفت بوده كه بعد از اين به نام قطعه هاى طلايى نوشته شده يا به «كردشيات» و يا «رنوك» معروف گرديده كه در آينده به هنگام سخن از جامه كعبه در دوران جديد و كنونى، از آن ياد خواهيم كرد.

تاريخ نگاران در ادامه مطالب خود، به مسأله طراز (/ كمربند) در دورانهاى پس از ابن جبير نيز اشاراتى داشته اند.

فاسى و قلقشندى از چگونگى «كمربند» در دوران مماليك، كه در اواخر قرن هشتم و اوايل قرن نهم هجرى بوده، مطالبى آورده، و گفته اند: در اين دوران رنگهاى كمربند گوناگون و نوشته هاى روى آن متغيّر بوده است. نكته گفتنى اين كه:

فاسى خود درباره كمربند و آيات قرآنى نوشته شده بر روى آن در سمت هاى چهارگانه كعبه مى نويسد:

«... جامه كعبه داراى كمربندى از ابريشم زرد بوده كه پيش از آن، آنچنانكه ما آن را مشاهده كرديم، اين كمربند به رنگ سپيد بود. نخستين بار يك يا دو سال، پيش از سال هشتصد، كمربند به رنگ زرد انتخاب گرديد.

بر روى كمربند جامه كعبه آياتى از قرآن كريم نقش بسته است، در سمت شرقى آن، اين آيات آمده است:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ* فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنْ الْعَالَمِينَ

و در سمت غربى:

وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ* رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ

و در سمت يمانى:

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً

ص: 113

لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْىَ وَالْقَلَائِدَ ذَلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ

و در سمت شامى نام پادشاه مصر و فرمان او براى ساختن جامه را بافته اند.

طراز (كمربند) ياد شده، در ناحيه ربع زبرين از خانه قرار دارد.» (1) اگر به آيات قرآنىِ نوشته شده بر روى كمربند دقت كنيم و آن را با آنچه كه در پيش نوشته مى شده و اكنون نيز در دوران حاضر نوشته مى شود به مقايسه بگذاريم، روشن مى شود كه با تغييرات بسيار اندكى، همان آيات نوشته مى شود، همچنانكه در سمت شامى، كه ويژه اهداى جامه بوده، اكنون نيز در دوران حاضر به همان صورت انجام مى گيرد.

امّا قلشقندى- كه معاصر فاسى بوده- درباره كمربند تنها به بيان آيات نوشته شده در سمت شرقى، كه درِ كعبه مشرفه در آن است، بسنده كرده، سپس به رنگهاى گوناگون كمربند پرداخته و آن را با رنگ جامه، مورد بررسى قرار داده است. او تركيب اين رنگها با يكديگر را بسيار زيبا و دلنشين توصيف نموده، مى گويد:

«آنچه كه هم اكنون در دوران ما تا پايان دولت ظاهريه برقوق (2) و آغاز دولت ناصريّه فرزندش «فرج» جريان دارد، اين است كه:

«كعبه به وسيله جامه اى از ديباج سياه برجسته، از بالا تا پايين پوشانيده شده كه در قسمت زبرين آن كمربندى از همان ابريشم به رنگ سپيد قرار دارد و بر روى آن آيه: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً نقش بسته است.

سپس آيات ديگر .. و آنگاه در سال ... و هشتصد در دولت ناصريه، فرج بن برقوق، كمربند ياد شده، از رنگ سپيد به رنگ زرد تغيير يافت. پس نوشته ها در زمينه اى سياه با ابريشمى زرد مزيّن به طلا قرار گرفت. مخفى نماند كه اين روش زيباتر از پيش به نظر مى رسيد؛ زيرا تركيب دو رنگ سياه و سپيد جلوه خاصّ ديگرى را به خود گرفته بود ...». (3) بدين ترتيب، روشن مى شود كه كمربندِ روى جامه، از دورانى بس پيش (دوران عباسى دوم) پديد آمد و در دوران مماليك پيشرفت قابل ملاحظه اى كرد و سرانجام تقريباً شبيه كمربند كنونى در آمد.

پرده درِ كعبه (برقع):

طول و عرض پرده درِ كعبه به اندازه


1- فاسى، شفاء الغرام ...، ج 1، ص 123
2- ظاهر برقوق متوفاى سال 80 ه. ق. بوده است.
3- قلقشندى، صبح الاعشى، ج 4، صص 281 و 282

ص: 114

فضاى درِ كعبه در طول و عرض بوده، ليكن به اندازه بسيار اندكى اين پرده بلندتر و عريض تر گرفته شده تا اينكه به هنگام آويخته شدن كاملًا آن را بپوشاند. هم اكنون از زمان پيدايش و نيز نخستين سازنده آن، همچنانكه پيش از اين اشاره نموديم، اطلاع دقيقى در دست نيست. با بررسى مطالب تاريخى در اين باره، نتيجه مى گيريم كه نخستين پرده درِ كعبه به اوايل قرن نهم هجرى مى رسد.

فاسى مى گويد: «... در اين سال (819 ه. ق.) پرده گرانبهايى را براى درِ كعبه ساختند كه اين پرده از پرده هاى پيشين كه ديده بوديم، بسيار زيباتر بود ...» (1) قلقشندى پس از ذكر نوشته هاى زربفت و كمربند جامه كعبه در اوايل قرن نهم هجرى، مى گويد: «... بر درِ كعبه پرده اى است به اندازه در، كه بر روى آن نوشته هايى به رنگ سفيد ديده مى شود ...» كه اين در پايان دولت ظاهريّه «برقوق» و اوايل دولت ناصريّه فرزندش فرج بوده كه «ظاهريّه برقوق» متوفّاى سال 801 ه. ق.

است. «... از آن پس پرده درِ كعبه از ابريشم سياه بافته شده كه زمينه آن به وسيله تارهاى نقره پوشيده از طلا مزيّن گرديده بود و اين كيفيّت آن را بسيار نفيس و گرانقدر ساخته بود.» (2) با آنكه اشاره فاسى و قلقشندى به ظهور پرده درِ كعبه، در اوايل قرن نهم هجرى بوده، ليكن زمان پديد آمدن آن را پيش از آن دانسته اند و از تاريخ دقيق و به وجود آورنده آن سخنى به ميان نمى آورند.

ضمن بررسى و مطالعه، به مطلبى برخوردم كه در آن از چتر يا آفتاب گير ياد شده است. به اين ترتيب كه از دوران اموى سايبانهايى به شكل چتر (3) به كعبه اهدا مى شده است. در آن هنگام سايبانهاى ياد شده را در سمت پيش روى كعبه قرار مى دادند.

فاسى ضمن شرح از «آويزه هاى كعبه و هديه هاى آن به عنوان زينت» مى نويسد:

«... عبدالملك بن مروان دو سايبان به همراه كاسه بلورين، بدان ارسال نمود ...»

سپس ادامه مى دهد: «... مأمون نيز ياقوت گرانبهايى ارسال كرد كه همه ساله به هنگام موسم؛ به وسيله زنجيرى در پيش روى كعبه آويخته مى شد و نيز جعفر متوكّل (على اللَّه عباسى) سايبانى از طلا را هديه كرد كه به وسيله دُرّ گران قيمت و ياقوت ارزشمند و زبرجد تزيين گرديده بود. اين سايبان به وسيله زنجيرى همه سال در موسم حج در پيش روى كعبه


1- فاسى: شفاء الغرام، ج 1، ص 123
2- قلقشندى، صبح الاعشى، ج 4، ص 282
3- اين چترها به شكل ويژه اى ساخته مى شد و آنگاه به وسيله جواهرات گران سنگ و نفيس، كه ارزش آنهاغير قابل تعيين بود، تزيين مى گرديد و سپس به سمت پيش روى كعبه؛ يعنى بر قسمت فوقانى در كعبه قرار داده مى شد و بدين صورت وضعيّت زيبا و دلنشى را در اين مكان به وجود مى آورد.

ص: 115

آويزان مى شد.» (1) بنابراين، خليفه اموى، عبدالملك بن مروان، نخستين فردى است كه سايبانى را به كعبه مشرفه هديه كرد و پس از او، ديگر خلفا از وى پيروى كردند. به نظر مى رسد كه فرستادن سايبان آنچنان ضرورى به نظر نمى رسيده كه هر يك از خلفا آن را اهدا نمايند؛ زيرا از آن سايبانها تنها در زمان كوتاهى، آن هم در موسم حج استفاده مى كردند و پس از آن تا فرارسيدن موسم ديگر برداشته مى شده است. بنابراين برخى، جواهرات گران سنگى را به كعبه اهدا مى كردند كه تعدادى از آنها را به عنوان زينت به روى سايبان قرار مى دادند.

مقريزى در جاى ديگر «جعفر المتوكّل على اللَّه عباسى» را نخستين شخص اهدا كننده سايبان به كعبه شناسانده چنين مى گويد:

«اوّلين فردى كه سايبان به كعبه هديه كرد، جعفر المتوكّل على اللَّه عباسى بود كه آن را با زنجيرى كه وى فرستاده بود به همراه ياقوت اهدايى از سوى مأمون، همه ساله در پيش روى كعبه آويزان مى كردند.

به طورى كه پس از آن، اين عمل به صورت سنّتى در آمد و در هر سال، به هنگام موسم، آويز مى گرديد. در آن دوران، همه ساله در فصل موسم، زنجيرى نيز ارسال مى گرديد. ارزش آن زنجير به همراه سايبان آذين شده به درّ و ياقوت و جواهرات گران قيمت، غير قابل تعيين بود.

اين اهدايى ها به همراه اميرى از عراق فرستاده مى شد كه به پرده داران كعبه تسليم مى گرديد و به نظر آنان مى رسيد، آنگاه در روز ششم ذى حجّه، در پيش روى كعبه آويخته مى شد و در روز ترويه جمع مى گرديد.» (2) مقريزى همچنين به سايبان ارسالى از سوى خليفه فاطمى، «المعز لدين اللَّه» اشاره كرده كه در روز عرفه سال 362 هجرى بدان نصب گرديد، وى مطالب گسترده اى نيز از مساحت و پارچه بافته شده آن و همچنين از جواهرات و سنگهاى ارزشمند تزيين شده بر روى آن آورده و حتّى از نوشته هاى روى آن نيز ياد كرده است.

مقريزى آنگاه ديدگاه مردم در روز نحر (عيد قربان) و زبان ستايش آنان را توصيف نموده، مى گويد:

«در روز عرفه «معز» سايبانى را كه براى كعبه آماده كرده بود، در ايوان كاخ خويش به نمايش گزارد. اين سايبان داراى وسعتى به اندازه دوازده وجب در دوازده


1- فاسى، شفاء الغرام، ج 1، ص 116؛ نك: ابن ظهيره، جامع اللطيف، صص 111 و 112
2- مقريزى، تقى الدين احمد بن على، اتعاظ الحنفا بأخبار الأئمّة الفاطميين الخلفا، تحقيق و تعليق دكتر جمال الدين الشيال، دار الفكر العربى، القاهره، 1367 ه./ 1948 م. صص 193 و 194

ص: 116

وجب داشت و زمينه آن از ديباج سرخ و پيرامونش به دوازده هلال طلا مزيّن بود در ميان هر هلال، ترنجى از طلاى مشبّك و در دل هر ترنج، پنجاه درّ بزرگ همانند تخم كبوتر ديده مى شد. در آن همچنين ياقوت سرخ و زرد و بنفش به چشم مى خورد. در اطراف سايبان ياد شده، آيات حج به وسيله زمرّد سبز تزيين گرديده بود كه در ميان نوشته ها، درّهاى بزرگى كه تا آن هنگام همانند نداشت، چشم ها را خيره مى كرد. سايبان ياد شده را با مشك خوشبو ساخته بودند. تعدادى از خدمتكاران به علّت سنگينى، آن را كشيده و نصب نمودند ... معز بامدادان براى نماز عيد قربان به جايگاه خويش حركت و آنچه كه در نماز عيد؛ از قرائت و تكبير و ركوع و سجود طولانى بود، انجام داد و سپس خطبه خواند، آنگاه با همراهان خويش حركت نموده، در كاخ خويش فرود آمد. در اين هنگام بود كه بارعام داد و مردم گروه گروه براى ديدن سايبان نصب شده، بدان وارد شدند. در آن روز از تمامى مردم- از شاميان وعراقيان- كسى باقى نماند كه سايبان را از نزديك نبيند! و اين در حالى بود كه تمامى مردم عراق و شام و ديگر حاجيان اذعان داشتند كه تا آن زمان همانند آن سايبان را نديده بودند ...!» (1) حال آيا مى توان گفت كه آن سايبانها، همان پرده درِ كعبه بوده اند؟ و يا آيا ممكن است بگوييم كه آن سايبانها كه بر پيش روى كعبه قرار داده مى شده، زمينه فكرى نوينى را براى متخصصان ايجاد كرد كه پرده اى را براى درِ كعبه به وجود آورند؟

خداوند سبحان به حقايق آگاهتر است. در هر حال، پرده درِ كعبه همه ساله بافته مى شد و به همراه جامه كعبه ارسال مى گرديد و با گذشت زمان، تغييراتى در چگونگى تزيين آن صورت مى گرفت به طورى كه در بافت آن از تارهاى نقره اى زر اندود و نيز نوشته هايى از آيات قرآنى و جز اينها به كار مى رفت تا اينكه به صورت كنونى درآمد.

در بخش جداگانه اى به هنگام سخن از چگونگى ساخت آن در مصر عصر جديد و در دولت سعودى كنونى به تفصيل سخن خواهيم گفت.

دوّم- پيدايش گلدوزيهاى طلا و نقره بر جامه كعب

پيشينه تزيين قسمتهاى مختلف جامه از قطعه هاى نوشته شده و كمربند و پرده درِ كعبه و آذين آنها به تارهاى نقره اى


1- همان مصدر، صص 193 و 194

ص: 117

پوشيده شده از طلا، بر اساس آنچه كه تاريخ نگاران در ضمن شرح از قطعه هاى نوشته شده آورده اند، به اوايل قرن نهم هجرى مى رسد كه با ابريشم سفيد و گاه به وسيله ابريشم سياه بوده است.

از آن پس، اين نقش ونگارها جاى خود را به نقش هاى ديگرى داد كه موسوم به «كردشيات» يا «رنوك» بود. گفتنى است كه ذكرى از قطعه هاى نوشته شده به صورت اوليه، كه بر روى جامه برونى كعبه قرار داشت، به ميان نيامده است.

امّا نسبت به جامه درونى كعبه، فاسى اشاره كرده است كه سلطان «ناصر حسن» برادر سلطان «ملك صالح اسماعيل» فرزند «ملك ناصر محمّد بن قلاوون» جامه اى را در سال 761 ه. ق. ساخت كه بر آن قطعه هاى نوشته شده با تارهاى طلا آذين گرديده بود.

فاسى در اين باره مى نويسد:

«.. و آن از ابريشم سياه بود كه بر آن قطعه هاى نوشته شده به وسيله تارهاى طلا ديده مى شد. اين غير از قسمتى از سقف ميان دو ستونِ مقابل درِ كعبه بود.

اين قسمت از ابريشم سرخ بود كه در وسط آن قطعه اى بزرگ آذين شده به گلدوزيهاى طلا قرار داشت. سلطان حسن اين جامه را در سال هفتصد و شصت و يك (از هجرت) ارسال كرده است.» (1) به نظر مى رسد اهتمام به آذين قطعه هاى نوشته شده از جامه درونى كعبه مشرّفه به وسيله گلدوزيهاى طلايين و ترك آذين قطعه هاى نوشته شده بر روى جامه بيرونى، بدان جهت است كه جامه درونى هر سال ارسال نمى گرديد. بلكه به فاصله زمانى دور از هم فرستاده مى شد. بنابراين، زمان لازم براى آذين آن وجود داشت، به عكس جامه بيرونى كه همه ساله تهيه و ارسال مى شد و با توجّه به امكانات فنّى و مالى آن زمان، يك سال، زمان چندانى براى آذين قطعه هاى نوشته شده به طلا نبود.

امّا درباره كمربند، بايد گفت، با آنكه پيشينه بافت آن بر روى جامه، به زمانى بسيار دور (دوران عباسى دوم) بازمى گردد، ليكن تاريخ نگاران از چنين آذينى مطلب ننوشته اند و تا پيش از قرن نهم هجرى، از جامه بدون گلدوزيهاى نقره با پوشش طلا ياد كرده اند و گفته اند كه همواره نوشته هاى آن به وسيله ابريشم سفيد سپس از ابريشم زرد بوده تا اينكه در دوران سلطان فرج بن برقوق در اوايل قرن نهم هجرى كمربند به


1- فاسى، شفاء الغرام، ج 1، ص 124

ص: 118

وسيله نوشته هاى طلا آذين گرديد.

قلقشندى مى گويد: «... سپس در سال ... و هشتصد در دولت ناصريّه فرج بن برقوق، رنگ كمربند از سپيد به زرد تغيير داده شد، به طورى كه از آن پس، نوشته ها بر روى زمينه سياه با ابريشم زرد و با گلدوزيهاى طلايين آذين گرديد. مخفى نماند كه از اوّلى نفيس تر و از دوّمى جذاب تر مى نمود ...» (1) برخى از محقّقان در اين باره- به نقل از نوشته «افادة الأنام بذكر أخبار بلد اللَّه الحرام» به قلم شيخ عبداللَّه بن محمّد غازى- آورده اند: كه نخستين شخصى كه كمربند را با طلا آذين كرد، سلطان عثمانى سليم بن سليمان بود. پيش از آن، كمربند از ابريشم زرد بود. (2) بدين ترتيب، هنر آرايش و آذين بندى كمربند به وسيله گلدوزيهاى نقره اىِ پوشيده از طلا، همچنان پيشرفت كرد، به ويژه آنگاه كه وقف گسترده اى از سوى سلطان سليمان قانونى براى ساخت جامه كعبه مشرّفه قرار داده شد، امكانات مادّى بيشترى را براى اين منظور مهيّا ساخت.

همچنانكه پيش از اين ياد آورديم سلطان سليمان هفت دهكده مصرى، اضافه بر سه دهكده اى كه از سوى سلطان دوران مماليك، صالح اسمايل فرزند سلطان ناصر محمّد بن قلاوون بدين منظور قرار داده بود، وقف كرد.

همچنين گفتنى است: با گذشت دورانهاى مختلف، هنر آرايش نيز رشد كرد تا آنجا كه كمربند كعبه، خود آيت و نشانى از زيبايى و جمال گرديد. در بخشهاى آينده، درباره جامه مصرى و جامه سعودى سخن خواهيم گفت.

امّا پرده درِ كعبه- كه پيدايش آن اوايل قرن نهم هجرى بوده، در آغاز به وسيله ابريشم سفيد و سپس به وسيله گلدوزى با تارهاى نقره اى پوشيده از طلا آذين شده بود. قلقشندى مى گويد:

«... بر روى در، پرده اى است به اندازه همان در كه بر آن نوشته هايى به رنگ سپيد وجود دارد. از آن پس پرده درِ خانه از ابريشم سياهى تشكيل مى گرديد كه بر روى آن گلدوزى هاى نقره اى پوشيده از طلا ديده مى شد و اين وضعيت بر زيبايى و ارزش آن مى افزود.» (3) آنگاه كه عثمانيان به مصر و شام و حجاز سلطه يافتند، سلطان سليم اوّل كوشش ويژه اى نسبت به جامه كعبه و پرده درِ آن كرد؛ به طورى كه ابن اياس در اين باره اينگونه نوشته است:


1- قلقشندى، صبح الاعشى، ج 4، ص 282
2- حسين عبداللَّه باسلامه، تاريخ الكعبة المعظمه، صص 283 و 284
3- قلقشندى، صبح الاعشى، ج 4، ص 282

ص: 119

«... كوشش ويژه اى را (سلطان سليم) بر خلاف عادت نسبت به جامه كعبه از خودنشان داده، تا آنجا كه آذين پرده درِ كعبه را به درجه اى والا رسانيد ...» (1) اهتمام و كوشش نسبت به آذين پرده درِ كعبه در دوران عثمانى، به ويژه پس از به وجود آمدن امكانات فنّى و مالى براى آن، همچنان ادامه يافت و هنگامى كه دولت سعودىِ نخستين، برپاگرديد و سلفى ها بساط قدرت خويش را بر حجاز گستردند، آنان پس از خوددارى مصر از ارسال جامه به سوى كعبه مشرّفه، خود بدان اهتمام ورزيده، چهار چوب و پرده درِ كعبه را به وسيله طلا نقره آذين كردند.

سعود بزرگ در سال 1221 هجرى جامه دارى «از ابريشم سرخ بر كعبه نهاد و سپس در سالهاى پس از آن، كعبه را با ديباجى سياه پوشانيد و بر آن حاشيه و ازاره اى از حرير سرخِ گلدوزى شده، به وسيله طلا و نقره نصب كرد. بر دَرِ كعبه نيز پرده اى سرخ آذين شده به طلا و نقره آويخت. (2) و چون دولت عثمانى مجدّداً حجاز را ضميمه خاك خود كرد، دولت مصر از آن پس همچنان جامه برونى كعبه را همانند گذشته مى فرستاد.

آنان همچنان به آذين بافته هاى نقره اى پوشيده از طلاى آن اهتمام به خرج مى دادند تا اينكه به درجه اى والا از زيبايى و هنر رسيد.

بنابراين، آشكار مى شود كه قسمتهاى گوناگون جامه شريفه، زاييده عصر كنونى نبوده بلكه پيدايش و ظهور آنها به دورانهاى گذشته و قرون پيشين باز مى گردد. همچنانكه هنر آذين بندى و قرار دادن گلدوزيهاى نقره و طلا بر اجزاى جامه نيز ريشه در دوران هاى گذشته دارد و با گذشت زمان ترقّى و رشد نموده و به وضعيت كنونى رسيده است.

سوّم: پيدايش نوشته در جامه كعبه شريفه:

همانطور كه پيش از اين گفتيم، نخستين كسى كه كعبه مشرّفه را جامه پوشانيد طبق نظريّه مشهور- تُبّع پادشاه حِمير بوده است كه از آن پس، مردم- چه در دوران جاهليّت و چه در دوران اسلام- نيز از او پيروى كردند. آنها جامه هاى گوناگونى را؛ مانند حصير و قطعه هاى حرم و چادر و جُل هاى مختلف از پارچه هاى حبرى و قباطى و خز و ديباج ... و جز اينها و آنچه كه در قدرت و امكانشان در آن زمان بود بر آن قرار مى دادند. ساختن جامه از دورانهاى


1- ابن اياس، بدائع الزهور، ج 5، ص 205
2- ازرقى، اخبار مكّه، ج 1، ص 258

ص: 120

گذشته تا كنون، همچنان رو به پيشرفت و ترّقى گذارده و بر اساس شهر سازنده و تمدّن آن، تغيير مى كرد تا اينكه هم اكنون در دوران كنونى ما به بالاترين درجه از زيبايى و متانت و خلاقيّت رسيده است.

جامه شريف در آغاز پيدايش خود، به جهت آشنا نبودن مردم با خط و نوشتن، خالى از هر گونه نوشته و نقشى بود. اين وضع تا نيمه هاى قرن دوّم هجرى (يعنى تا دوران عبّاسى) ادامه يافت از آن هنگام نام دستور دهندگان به ساخت جامه و تاريخ بافته شدن آن و احياناً نام مكانى كه در آن ساخته شده، بر آن نوشته مى شد.

مقريزى به نقل از فاكهى در اخبار مكّه اين چنين ياد مى كند:

«جامه اى از قباطى را بر آن مشاهده كردم كه بر روى آن نوشته بود:

«ممّا أمر به عبداللَّه المهدى محمّد اميرالمؤمنين أصلحه اللَّه محمّد بن سليمان أن يصنع من طراز تنيس كسوة الكعبة على يد الخطاب بن مسلمة عامله سنة تسع و خمسين و مائة». (1)

و نيز گفته است: «بر روى جامه اى از جامه هاى المهدى، اين نوشته را ديدم:

«بسم اللَّه بركة من اللَّه لعبد اللَّه المهدى محمّد اميرالمؤمنين- أطال اللَّه بقاءه، ممّا أمر به اسماعيل بن ابراهيم أن يصنع من طراز تنيس على يد الحكم بن عبيد سنة اثنين و ستّين و مائة» (2)

همچنين گفته است: «بر روى جامه اى كه از سوى هارون الرشيد از مصر ارسال شده و از قباطى، بود اين نوشته را مشاهده كردم:

«بسم اللَّه بركة من اللَّه للخليفة الرشيد عبداللَّه هارون اميرالمؤمنين أكرمه اللَّه. ممّا أمر به الفضل بن الربيع أن يعمل من طراز تونة (3) سنة تسعين ومائة».

پى نوشتها:


1- طبق فرمانى كه از سوى عبداللَّه المهدى محمّد خليفه مسلمانان به محمّد بن سليمان داده شد، جامه اى به سبك «تنيس» به دست كارگزار خود خطاب بن مسلمه در سال يكصد و پنجاه و نُه براى كعبه ساخته شد.»
2- به نام خدا و بركت از خدا براى بنده اش مهدى امير المؤمنين كه خداوند عمرش را دراز گرداند! فرمان داد به اسماعيل بن ابراهيم كه جامه اى به سبك «تنيس» بافته شود كه اين جامه به سال يكصد و شصت و دو، به دست حكم بن عبيد ساخته شد.
3- تونه؛ دهكده اى بوده در اطراف تنيس در مصر كه گاه جامه كعبه مشرّفه در آن ساخته مى شد.

ص: 121

ص: 122

ص: 123

ساختمان سازى در اطراف كعبه

سيد على قاضى عسكر

ايوب صبرى پاشا فرزند سيد شريف الاسلام بن حاج احمد، در شهرى به نام «ارميه» از توابع «روم ايلى» (1) و يا «تساليا» از توابع بنى شهر تركيه چشم به دنيا گشود.

وى فعاليت هاى اجتماعى و شغلى خود را با ورود به زرادخانه نيروى دريايى تركيه آغاز نمود و خيلى سريع رشد كرد تا به فرماندهى رسيد. آنگاه براساس مأموريت شغلى، به حجاز آمده، مدت قابل توجهى از عمر خود را در مكّه و مدينه گذراند و با تاريخ اين منطقه آشنا شد. البته تاريخ ورود او به حجاز به طور دقيق روشن نيست ليكن او خود در مرآة الحرمين گفته است: (2) «حقير جامع الحروف در اواسط شهر شعبان 1289 به مكه مشرفه واصل شدم ...» (3) وى در اين سفر يادداشت ها و مطالب فراوانى را گردآورى كرده و يا خود شخصاً به تحقيق پرداخته، و نتيجه كار چندين ساله خود را در كتابى به نام «مرآة الحرمين» در اختيار مردم گذاشت. اگر سال 1289 ه. ق. را اولين سفر وى به حجاز بدانيم، از آنجا كه سال 1299 ه. ق. تأليف مرآة به پايان رسيده، نتيجه مى گيريم كه تأليف اين اثر گرانسنگ چيزى در حدود ده سال طول كشيده است. (4) كتاب در سه جلد به رشته تحرير در آمده است؛ جلد اوّل «مرآة مكه» جلد دوّم


1- دائرة المعارف تركى عثمانى.
2- عاتق بن غيث بلادى، نشر الرياحين، ج 1، ص 86
3- ترجمه مرآة الحرمين نسخه مخطوط ص 60
4- بر اساس آنچه ابراهيم كردى مكى آورده: ايوب صبرى پاشا در پايان آخرين جزء كتاب مرآة الحرمين، در ص 1343 نوشته است: تأليف كتاب «مرآة الحرمين» را به يارى خداوند بخشاينده، در روز مبارك 24 ربيع الاول سال 1299 ه. ق. به پايان بردم. وى سپس مى افزايد: ظاهراً مؤلف پس از آن كه در سال 1299 تأليف كتاب را به پايان رسانده، در سال 1301 ه. ق. كار چاپ آن را آغاز نموده و يك سال بعد نيز كار چاپ آن را به پايان رسانده است. التاريخ القويم، ج 6، ص 331

ص: 124

«مرآة مدينه» و جلد سوّم «مرآة جزيرة العرب» نامبردار است و به ترتيب در سال هاى 1301 ه. ق.، 1304 ه. ق. و 1306 ه. ق. در چاپخانه «سنده» قسطنطنيه- استانبول تركيه- به زبان تركى اسلامبولى به چاپ رسيده است.

پيش از اين در چند شماره ميقات بخش هايى از اين تأليف ارزشمند رابه چاپ رسانده ايم واينك توجّه خوانندگان محترم را به بخشى ديگر مربوط به ساختمان سازى در اطراف كعبه جلب مى نماييم:

صورت سيّم

در ازمنه سابقه، در داخل شهر مقدّس مكّه معظمه، تأسيس بنايى كه از ابنيه مشرّفه «كعبة اللَّه» مرتفع تر بشود، بر حسب قاعده متداوله (1) (قاعدةً) ممنوع بود، و از حجاج چنان مسموع مى شد كه كسانى كه با اين اصول مخالفت مى كردند، عمارات آنها در اندك مدّت منهدم و خراب مى گرديد (مى شد). و چون اين عادت در ميان اهل «مكّه»، حكم يك اعتقاد عمومى را داشت، لهذا مردم سعى داشتند كه ابنيه آنها از بيت معظم بلندتر نشود و كسانى كه در ضدّ اين اعتقاد بوده و به بناى ابنيه مرتفع را جسارت مى كردند، در ظرف زمان قليل ويران مى شد و آنهايى هم كه اين را مى ديدند بناى عقايد خودشان را زيادتر تقويت مى نمودند.

اين اعتقاد اهل مكّه در صدر اسلام هم مدّتى «معتقد عليه» (2) بود، و حتّى «شيبة بن عثمان» بالاى جبل «ابى قبيس» رفته، تخريب ابنيه اى را كه از بيت اللَّه بلندتر بودند امر نمود (كرد).

و «محمّد بن على بن عبداللَّه بن عبّاس» نيز خانه اى را كه در جادّه «مسعاى شريف» (معبر شريف) در مقابل حرم محترم ساخته بود، همّت و سعى داشت كه از ابنيه مسعوده «بيت اللَّه» بلندتر (مرتفع) نشود.

اهالى «مكه» اين اعتقاد را كه در حق ابنيه مباركه «بيت اللَّه» داشتند، هميشه حفظ و تحكيم مى نمودند. بنا به اعتقاد مشروح در «مكّه مكرّمه» در اعصار عديده (3) بلندتر از بقيه «كعبه مكرّمه» بنايى ديده نشد و آن بقعه مقدّسه به علوّ و ارتفاع، مدّت زيادى از كافّه ابنيه (4) ممتاز بوده است.

به اين جهت علماى اهل حرم، به اسم بيت اعظم «كعبه» اطلاق نموده و گفتند:

اين اسم شريف از «كعب» گرفته شده


1- رايج و مرسوم.
2- باور عمومى.
3- زمان هاى گوناگون.
4- تمامى ساختمانها.

ص: 125

است. به واسطه چهارگوشه بودن آن و يا به سبب آن كه مانند پاشنه پا، از سطح زمين مرتفع است «كعبه» گفته شده است.

ولى جمهور مورّخين قول اوّل را تصديق مى نمايند؛ چون «بيت معظّم» از جمله قصور و بيوت روى زمين اشرف بوده و من جهة القِدم (1) افضل واقدم است و وجه تسميه اش اين است. لهذا اين اسم شريف بيت محترم، به شرف و ارتفاع آن، دليل كافى (مطلق) تواند بود؛ زيرا كه يك اسم بيت مكرّم نيز «بيت عتيق» است، وجه تسميه [آن] به اعتقاد «حسن بصرى»: اوّل بنايى است كه براى زيارت بنى نوع بشر (بنى بشر) ساخته شده و در نزد «امام مجاهد»: محفوظ بودن اوست از تخريب جبابره، (2) و در نزد «قتاده» محروس (3) بودن اوست از «طوفان نوح».

«فخر رازى» گفته است در اشتقاق اين اسم وجوه عديده (4) است:

1- به واسطه قدم اوست از كافّه بيوت ارض.

2- قبل از زمين و آسمان خلق شده است. (از زمين و آسمان پيش تر خلق شده است)

3- حضرت حق از طوفان حفظ نموده است.

4- كسانى كه به آنجا قصد و نيّت بد داشته اند، هلاك شده اند.

5- ملك احدى نبوده است.

6- حضرت ايزد پاك، زوّار آن بقعه مباركه را از آتش جهنّم عتق و آزاد فرموده است.

اينها و وجوهاتى كه شبيه به اين ها هستند، اطلاق «بيت عتيق» را به بيت محترم مقتضى شمرده اند.

تا زمانى كه حكومت مكّه مشرفه، به «قصى بن كلاب» كه از اجداد معالى نژاد (5) حضرت رسول]« [بود منتقل گرديد، در آن بيت محترم ابداً منازل و بيوت موجود نبود، هنگامى كه «ابن كلاب» حاكم مكّه مكرّمه بود، تأسيس بيوت را در اطراف «كعبة اللَّه» تصويب نمود. اگر چه اين صواب ديد (6) (تصويب) ابن كلاب را، خلق به نظر ناگوارى ديدند و اهالى مكّه تا يك درجه به قاعده قبل (مذكوره) رعايت نموده و جسارت نكردند، كه در جوار كعبة اللَّه خانه ساخته و سكنى نمايند، وليكن «عمرو بن سهل» به قاعده مذكوره، رعايت نكرده، (7) به موجب رأى و تصويب قصّى بن كلاب، منزلى مخصوص به نفس خود (8) در آن جا ساخت و كسانى كه او را ديدند جسارت نموده، يكان يكان، ابنيه اى بنا نمودند، به


1- از نظر سابقه و قدمت.
2- ستمگران و گردنكشان.
3- محفوظ بودن.
4- دلايل گوناگون.
5- دودمان با شرف و فضيلت.
6- صلاح ديد، نظر مصلحتى.
7- در نسخه آستان قدس جمله «وليكن عمرو بن سهل به قاعده مذكوره رعايت نكرده» افتاده است.
8- به وسيله شخص خود.

ص: 126

اين جهت در اندك زمانى بيوت و منازل و دكاكين در آن جا ساخته، و آن شهر شهير مقدّس، آباد و معمور گرديد.

معموريّت شهر مقدس مكّه مشرفه، به طور دوام نبوده، در بعضى از اعصار به طور فوق العاده معمور و در بعضى هم تنها مانده و مسكن مار و مور مى گشت.

در وقت تنهايى آنقدر غير مسكون مى شد، كه در دكاكين جادّه مسعاى شريف (معبر شريف) فرد متنّفسى (1) پيدا نمى شد كه داد و ستد كند و به اين جهت آهوان از كوه ها پايين آمده، به حريم حرم شريف داخل مى شدند و بعد از طواف مى رفتند، حتى قوافل «بجيله» ذخائرى را كه براى فروش مى آوردند و كسى را پيدا نمى كردند كه آن ذخائر را بفروشند و يا بدهند، اجناس را در محلّى گذاشته و مى رفتند و علّت اين همه تنهايى آن بوده است كه مردم به شدّت حرارت، تحمّل ننموده و به شهرهاى اطراف هجرت مى كردند.

قحط و رخا (2) و بركت و غلاى آن بلده محترمه نيز در يك نسق و منوال (3) نبوده، گاهى هيچ چيز از خوردنى ها پيدا نمى شد و گاهى ارزاق و حبوبات وارده را، بازارها تحمّل و كفايت نمى كرد.

«قطب مكّى» كه از مورّخين مكّه است در تاريخ خود، اين حالات «مكّه مكرّمه» را تعريف كرده و مى گويد:

من در حال صباوتِ (4) خود، كراراً مطاف سعادت را خالى از اهالى ديده و تنها زيارت كردم. مورّخ مشار اليه به اين قول خود به اوقات خاليه مكّه مكرّمه اشارت كرده و زحمات خود را در قحط و غالاى آنجا بيان و ايما (5) مى نمايد.

همين اوقات را كه قطب مكّى گفته است سكنه مكّه بسيار كم و معدود بوده، نه در جيب و كيسه اهالى پولى پيدا مى شد و نه در اسواق و بازارها چيزى از اجناس و اشيا مشهود مى گشت.

اين حالت تا سال 950 هجرت امتداد نموده، پس از آن كه ادارات (اداره) مقدّسه حرمين محترمين به «سلاطين عثمانيه» منتقل شد، افراد اهالى و مجاورين، همه روزه تكاثر، (6) و انواع اشيا و ذخاير، آناً فآناً (7) تزايد و توافر (8) حاصل كرده، بلده مسعوده (مشرفه) «كعبة اللَّه» آنقدر وسعت پيدا كرد كه در موسم حج، قوافل (9) حجاج را جاى داده، و حجاج وارده را، بدون زحمت و اشكال (اسكان) و كفايت مى كرد.

استطراد

اين كه «قطب مكّى» گفته است:


1- انسان و جاندارى.
2- قحطى و خشكسالى.
3- بر يك روش.
4- كودكى.
5- اشاره.
6- افزون و فراوان شدن.
7- لحظه به لحظه.
8- فراوانى.
9- كاروان ها.

ص: 127

«من تنها طواف كردم»، مقصود او فهمانيدن كثرت اجر و مثوبات طواف كردن تنها است، واقعاً طواف يك عبادت مخصوصه اى است كه اگر شخص بيت اكرم را تنها طواف كند؛ مانند اين است كه طواف عموم موحّدين را ايفا (الغا) كرده است، و كثرت ثواب آن انكار نمى شود. تنهايى حرم شريف مخصوص بنى بشر بوده والاحرم (مسجدالحرام) از ازدحام ملائكه كرام و اولياى ذوى الاحترام- كه مراتب جليله طىّ زمان و مكان را حائز هستند- واز توارد (1) اجسام لطيفه، هيچ دقيقه اى خالى نيست.

اين حالت در ظاهر، برخلاف عادات و اعتقادات اهل استدلال بوده، و براى اينكه به عبادت جليله طوافِ منفرد مُظهر (2) شوند، اشخاص زياد، براى اين كه مكّه شريف را تنها زيارت كنند، عمرهاى خود را وقف نموده اند.

چون در انواع عبادات و اقسام طاعات الهيّه، غير از طواف كردن بيت اللَّه، عبادت بى اشتراك نيست، لهذا هر كس كعبه معظمه را تنها طواف كند، در حسب ظاهر مانند آن است كه حضرت حق را بى شريك عبادت نموده است ...

بقعه مشرفه كعبه معظمه را نه تنها انسان ها، بلكه حيوان ها نيز طواف كرده، علاوه بر اين ها موافق آداب مشروحه رفتار و حركت مى نمايند.

«امام ازرقى» در تاريخ سليس خود، كه دائر به احوال مكّه [است] مى نويسد:

براى اثبات اين فقره، از كسانى كه ديده اند روايت كرده طواف نمودن يك مرغ را، در يك صورت بسيار غريب، [وآن را] به طور آتى نقل و حكايت مى كند:

طواف يك مرغ بيت معظّم را

مشارٌ اليه گويد: روز يك شنبه بيست و هفتم ذى قعده، سال دويست و بيست و ششم هجرت، على السّحر [و] هنگامى كه حجّاج بيت شريف را زيارت مى كردند، يك مرغى به هيئت عجيب، به طريق «اجياد صغير» (3) با طلوع شمس به حرم شريف مسجدالحرام آمده، در يكى از قناديل (4) زمزم شريف، كه در ميان «مقام ابراهيم» و «حجر اسماعيل» واقع است، نشسته و مدّت طويلى اقامت كرد. گمان دارم كه از مرغ هاى دريا بوده است، بعد از آن پريده در روى كعبه معظّمه، در محلّى كه ميان «ركن يمانى» و «حجر الاسود» بود نشست، و ليكن به «حجر الاسود» نزديك تر بود.

بال هاى اين مرغ، رنگ قرمز مخلوط به سياه بود. گردن و پاها و منقار او طولانى و


1- پياپى وارد شدن.
2- آشكار كننده.
3- نام محلّه اى در كنار مسجد الحرام است.
4- چراغ هاى آويزان شده.

ص: 128

نازك بود، چون از محلّ مزبور طيران (1) كرد، بر روى دوش يك حاجى كه در مقابل حجر الاسود بود نشسته، و از آنجا برخاسته بر دوش راست يك نفر «حاجى خراسانى» قرار (جاى) گرفت، چون خراسانى در احرم بود، به صورت بلند تلبيه مى نمود، و گاه گاه مى دويد و در ميان حجّاج دور مى زد طير مزبور در حالتى كه در دوش خراسانى بود و از حجّاج توحش نمى نمود، با خراسانى طواف كرده و خلق اين كيفيّت را به نظر تعجّب ديده و به حركات او حصر نظر دقّت مى نمودند، طير مزبور از حجّاج به قدر ذرّه اى متوحش نبود و هر قدر كه تعجّب ووله (2) و حيرت خلق متزايد مى گشت، طير مزبور آرام و سكوت خويش را مى افزود، گويا حالت آن بى زبان، خراسانى را مؤثر افتاده بوده است كه بى چاره هم طواف مى كرد و هم گريه مى نمود و اشك هاى او از ريشش سرازير مى گشت.

«محمّد بن ابى عبداللَّه بن ربيعه» كه اين غريبه را خود مشاهده نموده بود، گويد: كه من آن مرغ را در كتف راست خراسانى ديدم، حاجيان يكديگر را اين طرف و آن طرف كرده و به تماشاى او مى رفتند و آن طير علاوه بر اين كه از اهل تماشا نفرت نمى كرد (سهل است)، احتراز هم مى نمود. من در آن روز در طواف بودم، در هفت مرتبه يك دفعه درخلف (3) مقام ابراهيم، دو ركعت نماز گزارده و برمى گشتم كه كعبة اللَّه را بيست و يك دفعه طواف نمودم. در هر دوره، آن مرغ را در كتف خراسانى مى ديدم.

يكى از اهل طواف دست خود را دراز كرده و بر پشت او كشيد، مرغ مزبور باز نپريد، آخر الامر خود به خود در طرف راست ابنيه مقام شريف، در جايى نشست و منقار خود را در زير بال گرفته و مدّتى در آنجا بود. (نشست)

حجّاج نزديك او جمع شده و تماشا مى كردند، ناگاه يكى از مأمورين بيت اللَّه براى اين كه به رفيق خود نشان بدهد او را گرفت. طير مزبور از اين حالت رم و هراس نموده، با يك صداى وحشت آميز يك صيحه اى كشيد كه صداى او به صداى مرغ شبيه نبود.

شخصى كه گرفته بود از اين صيحه متوحشّ شده و رها كرد، مرغ، ديگر نايستاده و (پريد) پرواز نمود و در ستون قرمزى كه در نزد «دار الندوه» است نشست. بعد از ميان «باب العجله» و «باب الندوه» به طرف «جبل قعيقعان» متوجّه شده و پريد. انتهى.


1- پرواز.
2- شيفتگى.
3- پشت مقام ابراهيم.

ص: 129

پى نوشتها:

ص: 130

زمزم (2)

محمّدتقى رهبر

سرآغاز پيدايش زمزم

هرچند از تواتر روايات كعبه و زمزم، مى توان به يقين رسيد كه چشمه زمزم از دوران حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام پديدار گشته و اين مطلب، صرف نظر از جزئيات آن، مورد تاييد همه مورّخان و راويان است، ليكن با اين حال به عنوان يك ديدگاه، مى توان ازگفتار كسانى ياد كرد كه پيشينه زمزم را به عهد آدم رسانده اند و پيدايش آن را با نهاده شدن سنگ نخستين كعبه به وسيله وى، همزمان دانسته و در پاره اى اشعار از آن سخن گفته اند.

«خويلد بن اسد بن عبدالعزّى» (پدر حضرت خديجه عليها السلام) خطاب به عبدالمطّلب مى گويد:

اقول و ما قولى عليك بسبّة اليك ابن سلمى أنت حاضر زمزم

حفيرة ابراهيم يوم بن هاجر و ركضة جبريل على عهد آدم (1)

«مى گويم، و گفته من براى تو ناروا و نابسزا نيست، درياب سخن مرا اى فرزند سلمى (عبدالمطّلب). تويى حفركننده زمزم.

چاه ابراهيم در روزگار پسر هاجر، و اثر ضربت جبرئيل در عهد آدم عليه السلام.»

گفتنى است كه به جز شعرخويلد، روايت يا شعر يا نوشته تاريخى ديگرى در اين باره به نظر نرسيد و چنانكه اشاره شد، بيشتر و بلكه تمام مورّخان و اهل حديث، پيدايش زمزم را به عهد ابراهيم عليه السلام مربوط


1- ياقوت، معجم البلدان، ماده «زمزم»؛ فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 72

ص: 131

دانسته و اسناد روايى، در اين خصوص، وحدتِ نظر دارند، هرچند در جزئيات آن اختلاف هاى جزئى مشاهده مى شود؛ مثلًا برخى جوشش آب از زمزم را به سودن پاشنه پاى اسماعيل بر زمين نسبت داده اند و گروهى گفته اند كه ساييدن پاى جبرئيل يا دست و يا شهپر او كه در صورت انسانى ظاهر شده است، باعث به وجود آمدن آب شده است.

نظريه سوّمى نيز هست كه معتقد است اسماعيل آن را با كلنگ حفر كرد (1) يا ابراهيم آن را حفارى نمود (2) كه اين دو گفته اخير و مفاد آن، با سودن پاى اسماعيل يا جبرائيل و جوشيدن آب زمزم منافاتى ندارد.

چه، طبيعى است كه اگر بخواهند چشمه اى را به صورت چاه درآورند بايد آن را حفر كنند تا به سرچشمه اصلى برسند و آب بيشترى فراهم آيد و ماندگار شود. بنابراين، جاى ترديدى نيست كه سرآغاز پيدايش چشمه يك اتفاق غيرعادى و تحت امر الهى بوده و به صورت چاه درآمدنش به دست بشر و با حفارى او انجام شده است.

زمزم پديده اى تاريخ ساز

پيش از پرداختن به جزئيات مورد اختلاف، شايسته و سزاست ماجرايى را كه به پديدار شدن زمزم انجاميد و قلّه باشكوهى است در تأسيس كعبه و حج و تاريخ مكه و حرم و نكات زيبايى را دربر دارد، به استناد روايات و تاريخ از نظر بگذرانيم و سپس به تحليل جزئيات آن بپردازيم.

درخصوص هجرت ابراهيم از شام به حجاز و آوردن همسر و فرزندش (هاجر و اسماعيل)، روايات فريقين تقريباً همسان است و همه بيانگر يك حادثه مهم تاريخى مى باشد؛ رويدادى كه سرآغاز تحوّلى بزرگ در تاريخ بشر و رسالت هاى الهى و بناى كعبه و شهر مكه و تشريع حج و استمرار آن تا قيام قيامت گرديد و آن واقعيت تاريخى همچنان در مناسك و شعائر حج منظور گشت تا جاودانه شود و از خاطره ها محو نگردد و به عنوان فصلى درخشان از تاريخ موحّدان بيادگار بماند و درس آموز انسان ها باشد. يكى از اين شعائر زمزم است كه آب و آبادانى را به سرزمين مكه و ديار پيامبران آورد. چه، حيات هرچيز به آب است؛ «وَ جَعَلْنا مِنَ الماء كُلّ شَى ءٍ حَىّ» آن هم نه يك آب معمولى، بل چشمه اى كه به امر الهى و مباشرت جبرئيل جوشيد و با دست اندركارى ابراهيم و اسماعيل و پاسدارى هاجر استمرار يافت تا سرچشمه


1- ياقوت، معجم، ماده «زمزم».
2- فاكهى، تاريخ عمارة مسجدالحرام، ص 17

ص: 132

بقاى كعبه و حج و رويش نسل مبارك و شكوفايى شجره پاك نبوت در امّ القراى توحيد باشد و با جارى بودنش در عصرها و براى نسل ها، آن چشمه آب حيات معنوى را تفسير كند و آن اعجاز بزرگ را گواه صدق گردد.

بارى، ماجراى آن هجرتِ تاريخى و تنهايى آن مادر و كودك در آن سرزمين سوزان و خاموش و در ميان كوه هاى سياه و سوخته را، روايات اسلامى به تصوير كشيده است:

محدّث گرانقدر، على بن ابراهيم، از پدرش ابراهيم بن هاشم و او از نضر بن سويد و او از هاشم بن سالم از امام صادق عليه السلام آورده است:

«ابراهيم در باديه شام سكونت داشت همين كه هاجر اسماعيل را متولد ساخت، ساره سخت اندوهگين شد و چون فرزندى نداشت به خاطر حضورِ هاجر، ابراهيم را مى آزرد، ابراهيم از اين ماجرا به پروردگار بزرگ شكايت كرد، خداوند به او وحى كرد كه داستانِ زن به دنده كج ماند كه اگر او را به حال خود واگذارى از آن بهره برى و اگر بخواهى آن را راست كنى خواهد شكست.

(و بدين ترتيب وى را به سازگارى با ساره توصيه فرمود). آنگاه ابراهيم را مأمور ساخت كه اسماعيل و مادرش را از آن سرزمين خارج سازد.

ابراهيم گفت: پروردگارا! آنها را به كجا برم؟ فرمود: به حرم من، مركز امن من و نخستين مكانى كه از زمين آفريدم؛ يعنى مكه.

آنگاه خداوند جبرئيل را فرمان داد كه «بُراق» را فرود آورد تا هاجر و اسماعيل و ابراهيم عليهم السلام را حمل كند. و ابراهيم هرگاه از منطقه اى سرسبز كه درخت و نخلستان و زراعتى داشت، مى گذشت، مى گفت:

جبرئيل! آيا اينجاست آن مكان امن؟ و جبرئيل پاسخ مى داد: نه، و راه را ادامه دادند تا به مكه رسيدند و در محل خانه كعبه فرود آمدند.

ابراهيم با ساره عهد كرده بود كه از مركب پياده نشود و هرچه زودتر نزد او برگردد. همين كه فرود آمدند، در آنجا درختى بود كه هاجر چادر خود را بر آن درخت افكند و با كودك خويش در سايه آن قرار گرفتند. (1) ابراهيم چون آنان را نهاد و خواست برگردد هاجر گفت: ابراهيم! ما را در جايى كه انيس و مونسى وجود ندارد و از آب و علف اثرى نيست مى گذارى و مى روى؟! و ابراهيم پاسخ داد: خدايى كه مرا فرمان داده شما را در اين مكان بگذارم،


1- برخى بر اين باورند كه اسماعيل در اين ايام دوساله بود و برخى كمتر از آن گفته اند.

ص: 133

همو شما را كفايت است. اين بگفت و راهى شد و چون به محلى به نام «كداء»- كوهى در ذى طوى- رسيد روى به سوى آنان كرد و گفت:

رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ. (1)

«بارخدايا! من از ذريه خود كسانى را در وادى بى آب و علف اسكان دادم تا نماز را بپا دارند، پس دلهايى را از مردم به سوى آنان متمايل گردان و از ميوه ها روزى ده، باشد كه سپاسگزارى كنند.»

اين بگفت و رفت و هاجر بماند با كودك شيرخوار و آن سرزمين سوزان! (و بنا به برخى روايات، ابراهيم در ميان اشك و آه منطقه را ترك گفت). (2) همين كه آفتاب برآمد، اسماعيل تشنه شد و طلب آب كرد، هاجر برخاست و رهسپار آن وادى شد كه محل سعى بود (در ميان صفا و مروه) و آنجا ايستاد و ندا داد:

آيا در اين وادى انيس و مونسى يافت مى شود؟ (هل بالوادى من انيس). و در حالى كه ديگر اسماعيل را نمى ديد، بالاى كوه صفا رفت و از آنجا به وادى نگريست و سرابى نظرش را به خود جلب كرد. پنداشت آب است، باز به درون وادى شتافت و به سعى پرداخت و چون به مروه رسيد و ديگر اسماعيل را نمى ديد، بار ديگر سرابى در ناحيه صفا درخشيد. به وادى فرود آمد و در پى آب روان شد، باز هم اسماعيل از نظرش غايب شد. برگشت تا به صفا رسيد و با نگرانى چشم به جانب اسماعيل دوخت و اين حركت را هفت مرتبه تكرار كرد و چون به شوط هفتم رسيد و در حالى كه بر مروه بود، به اسماعيل نگريست، در حالى كه آب از زير پايش جوشيده بود! برگشت و اطراف آن آب را كه جريان داشت با رمل مسدود كرد و از اينرو زمزم ناميده شد. (3) در اين روايت، سپس به تحوّل منطقه مكه با پيدايش آب زمزم و مهاجرت قبيله «جُرْهُم» كه يكى از قبائل يمنى بودند و در حوالى مكه بسر مى بردند اشاره كرده و مى فرمايد:

«آن روز قبيله جُرْهُمْ در ذى المجاز (يكى از بازارهاى معروف مكه) و عرفات فرود آمده بودند، همين كه آب زمزم در مكه پديدار شد و پرندگان و حيوانات وحشى صحرا به آنجا رو آوردند، جرهم كه حركت وحش و طير را به آن ديار ديدند، آنها را


1- ابراهيم: 37
2- تفسير صافى، ج 1، ص 891
3- در توصيف واژه «زمزم» پيشتر گفتيم كه يكى از معانى آن مسدود كردن آب است با هر وسيله اى كه ممكن باشد.

ص: 134

ره گيرى كردند و به آب رسيدند و در آنجا يك زن و يك كودك را ديدند كه در زير درختى منزل گزيده اند و براى آنها چشمه آبى پديدار شده است!

آنها از هاجر پرسيدند: تو كيستى؟ و با اين كودك در اين جا چه مى كنى؟

هاجر پاسخ داد: من مادر «اسماعيل» فرزند ابراهيم خليل الرحمانم و اين كودك فرزند اوست. خداوند وى را فرمان داد كه ما را در اين جا سكنى دهد.

گفتند: آيا اجازه مى دهيد ما در نزديكى شما باشيم؟

گفت: تا ابراهيم بيايد.

روز سوم فرا رسيد و ابراهيم به ديدار آنها آمد. (1) هاجر گفت: اى خليل خدا، در اين جا قومى از جُرْهُم اند، مى خواهند در نزديكى ما منزل گزينند آيا به آنها اجازه مى دهى؟ ابراهيم پاسخ داد: آرى. آنگاه هاجر به آنها اجازه فرود آمدن داد. آمدند و خيمه ها سرپا كردند و هاجر و اسماعيل با آنان آشنا شدند و انس گرفتند. بار ديگر كه ابراهيم به ديدنشان آمد، حضور مردم زيادى را ديد و بسيار خرسند شد.

اسماعيل كم كم بزرگ شد، جرهميان هركدام يك يا دو گوسفند به اسماعيل هديه كردند و هاجر و اسماعيل زندگى خود را با آنها گذرانيدند.

اسماعيل به حدّ بلوغ و جوانى رسيد و خداوند ابراهيم را فرمود كه خانه كعبه رابنا كند. عرضه داشت: خدايا! در كدامين نقطه؟

فرمود: همان جا كه قبه اى براى آدم فرود آمد و حرم را روشن ساخت و اين خانه همچنان سرپا بود تا توفان نوح رخ داد و زمين در آب غرق گرديد. خداوند آن قبه را بالا برد و دنيا غرق شد مگر مكه، از اين رو، آن را بيت عتيق گفتند؛ زيرا از غرق شدن در آب رهايى يافته بود. و چون خداوند ابراهيم را مأمور بناى كعبه نمود، او نمى دانست كجا آن را بنا كند. خداوند جبرئيل را فرستاد تا جاى خانه را با خطى مشخص كند و پايه هاى آن را از بهشت نازل كرد و آن سنگى كه خدا از بهشت فرستاد (حجرالأسود) از برف سفيدتر بود و همين كه دست كافران به آن رسيد سياه شد ...». (2) صدوق رحمه الله در علل الشرايع، با اسناد خود از معاوية بن عمار و او از قول امام صادق عليه السلام با عباراتى كوتاه تر آورده است.

و نيز عياشى در تفسير خود (3) از قول امام كاظم عليه السلام داستان را به صورت خلاصه تر نقل كرده اما كلماتى نيز آورده كه در روايات پيشين نبود، در هرحال محتوا يكى است.


1- با فاصله اى كه ميان شام و حجاز است، آمدن ابراهيم يا با طىّ الأرض بوده و يا به وسيله براق، و درهرحال خرق عادت است كه اين در زندگى پيامبران و اولياءاللَّه بسيار وجود داشته است. نك: بحارالانوار، ج 12، ص 112
2- مجمع البيان، ج 1، ص 266 و 267 ذيل آيه 128 سوره بقره. بحارالانوار، ج 12، ص 97 به بعد، از تفسير قمى. و نيز تفسير برهان، ج 1، ص 330 و 331 و علل الشرايع، ص 432 با اندك اختلاف در عبارات.
3- به نقل مرحوم فيض در تفسير صافى، ج 1، ص 892

ص: 135

در منابع اهل سنت نيز داستان هجرت ابراهيم و خاندانش با همين مضمون و در برخى موارد اندك تفاوت درج افتاده است.

تاريخ نگار معروف قديمىِ مكه، ازرقى، در كتاب خود «اخبار مكه» از قول ابن عباس، چنين مى نويسد:

هنگامى كه ميان مادر اسماعيل و ساره، همسران ابراهيم، كدورت پيش آمد، ابراهيم عليه السلام، مادر اسماعيل را با فرزندش كه كودكى شيرخوار بود به مكه آورد. هاجر مشك كوچكى با مقدارى آب همراه داشت كه از آن مى نوشيدند و بر بدن اسماعيل مى پاشيد و توشه ديگرى نداشت.

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده كه گفت: آنها را در كنار درختى كه روى زمزم و قسمت بالاى مسجد قرار داشت آورد و در آنجا منزل داد و بر مركب سوار شد كه آنان را ترك گويد. مادر اسماعيل به دنبال ابراهيم دويد و گفت: ما را به كه مى سپارى؟ ابراهيم گفت: به خداى بزرگ.

هاجر گفت: به رضاى خدا تن مى دهم. اين بگفت و برگشت و كودك را در آغوش گرفت و زير آن درخت آمد و نشست و اسماعيل را در كنار خود نهاد و آن مشك را به درخت آويخت و از آن مى نوشيد و بر بدن كودك مى پاشيد تا آب مشك تمام شد. كودك تشنه و گرسنه و بى تاب گشت و به خود مى پيچيد و مادر نظاره مى كرد و راه چاره نداشت. پنداشت در حال جان دادن است. با خود گفت: از بچه دور شوم تا شاهد جان دادن او نباشم! به صفا رفت و در نقطه اى ايستاد كه كودك را زيرنظر داشته باشد و جستجو كند كه آيا در آن وادى كسى را مى بيند. به مروه نگريست و گفت: ميان اين دوكوه رفت و آمد كنم تا كودك جان به جان آفرين تسليم كند و من حالت او را نبينم.

ابن عباس گويد: سه يا چهار مرتبه اين مسافت را پيمود و در دل آن وادى جز رمل نبود آنگاه نزد كودك آمد و او را در تب و تاب ديد. با اندوه فراوان به صفا برگشت و همچنان مسافت ميان صفا و مروه را تا هفت مرتبه پيمود. ابن عباس از قول پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه به همين خاطر مردم ميان صفا و مروه طواف مى كنند.

بالاخره هاجر نزد اسماعيل آمد و ديد همچنان بى قرار است. در اين حال صدايى شنيد اما كسى را نمى ديد. هاجر گفت:

صدايت را شنيدم، اگر مى توانى به فرياد من برس. در اين هنگام جبرئيل ظاهر شد و هاجر همراه او حركت كرد تا اين كه پاى خود

ص: 136

را به محل چاه كوبيد و به دنبال آن آب زمزم بيرون زد.

ابن عباس از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده است كه مادر اسماعيل اطراف آن آب را با خاك به صورت حوضچه اى درآورد تا آب تمام نشود و مشك را آورد و پر از آب كرد و نوشيد و به كودك نوشانيد و بر بدن او پاشيد». (1) مورخ معروف فاكهى نيز از سعيد بن جبير، از ابن عباس در ادامه حديث پيشين، از رسول خدا صلى الله عليه و آله اضافه نموده است كه آن فرشته به هاجر گفت:

«تخافي على أهل هذاالوادى ظمأ فانّها عين يشرب بها ضيفان اللَّه». (2)

«بر ساكنان اين وادى، از تشنگى بيمناك نباش، چه اين چشمه اى است كه ميهمانان خدا از آن خواهند نوشيد.»

داستان اين هجرت تاريخ ساز، افزون بر منابع متعدد اسلامى، در كتب پيشين نيز آمده است.

بنابه نقل علامه مجلسى رحمه الله، مرحوم سيد ابن طاووس از علماى بزرگ اماميه در كتاب «سعدالسعود» خود داستان هجرت خاندان ابراهيم (هاجر و اسماعيل) را از ترجمه تورات، سفر نهم و دهم نقل كرده كه البته در محتوا با منابع اسلامى تفاوت هايى دارد. (3) و نيز «مطهر بن طاهر مقدسى» از علماى عامه نيز در كتاب «البدأ و التاريخ» خلاصه داستان را از تورات آورده است. (4) سرگذشت هاجر و اسماعيل

چنانكه در روايات پيشين ملاحظه كرديم هاجر و اسماعيل براى هميشه در حرم امن خدا و جوار بيت عتيق و چشمه زمزم منزل گرفتند و قبيله جُرهُم به آنها پيوستند و هاجر و اسماعيل از تنهايى رهايى يافتند و هسته اوليه جامعه مكه بدينگونه تشكيل شد. اسماعيل گوسفنددارى مى كرد و تيراندازى را در ميان قبيله جُرهُم آموخت. او به زبان عربى، كه زبان جرهميان بود، سخن مى گفت. جرهم تعدادى گوسفند براى او آوردند و اين سرمايه اوليه وى شد. (5) مورخان گويند: پس از آنكه هاجر و كودكش در جوار كعبه و زمزم اسكان داده شدند، ابراهيم با علاقه شديدى كه نسبت به آنها داشت و به خصوص تنها فرزندش اسماعيل، همه روزه به ديدار آنها مى آمد و به قولى هر هفته يك بار و بنا به قول ديگر هرماه يكبار. و پيمودن مسافت شام تا مكه به وسيله براق بود كه خداوند در اختيار


1- اخبار مكه و ماجاء فيها من الآثار، ج 2، ص 55- 56؛ صحيح بخارى، ج 4، ص 116 و 117؛ البداية و النهايه، ج 1، ص 154 و نيز فاكهى با تفصيل كمتر از قول على عليه السلام، اخبار مكه، ج 2، ص 7
2- اخبار مكه، ج 2، ص 6
3- بحارالانوار، ج 12، ص 120- 118
4- البدأ و التاريخ، ج 3، ص 61
5- نك: بحارالانوار، ج 12، ص 112 و 113

ص: 137

ابراهيم مى نهاد. (1) خانه و آرامگاه هاجر و اسماعيل

پس از چندى و پيش از آنكه اسماعيل ازدواج كند، هاجر آن بانوى صالح و صابر وفات يافت. اسماعيل مادر گرامى اش را در خانه خود، (2) در محلى در جوار كعبه كه بعداً به «حجر اسماعيل» نامور شد، به خاك سپرد.

در روايتى از قول امام صادق عليه السلام آمده است:

«انَّ اسماعيل دفن امَّه في الحِجْر وَ جَعَلَهُ عليا و جعل عليها حائطاً لئلّا يوطأ قبرها». (3)

«اسماعيل مادرش را در حِجْر به خاك سپرد و روى قبر مادرش را بالا آورد و در اطراف آن ديوارى بنا كرد تا قبرش پايمال نشود.»

ازرقى نيز در اخبار مكه از ابن جريح نقل كرده: پيش از آنكه ابراهيم و اسماعيل خانه كعبه را سرپا كنند، هاجر درگذشت و در حجر به خاك سپرده شد؛ (فماتت امّ اسماعيل قبل أن يرفعه ابراهيم و اسماعيل و دفنت في موضع الحِجْر). (4) واز اينجا استفاده مى شود كه راه رفتن روى قبور كه در فقه ما كراهت دارد، آن روز نيز ناپسند بوده كه اين نشانه احترام به صاحب قبر است و شايد با همين فلسفه و حكمت هاى ديگرى است كه هم اكنون طواف نيز بايد از پشت ديوار حجر اسماعيل باشد و از داخل آن صحيح نيست.

به علاوه همانگونه كه از روايات ديگر استفاده مى شود قبر جناب اسماعيل عليه السلام وگروهى از پيامبران ديگر در حجر اسماعيل است.

مفضّل از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«الحجر بَيت اسماعيل وفيه قبر هاجر وقبر اسماعيل عليه السلام» (5)

«حجر خانه اسماعيل است و در آن جا قبر هاجر و قبر اسماعيل عليه السلام قرار دارد.»

معاوية بن عمّار نيز مى گويد از امام صادق پرسيدم: آيا حجر جزو خانه كعبه است يا بخشى از كعبه در آن قرار دارد؟

فرمود: نه، حتّى به قدر يك سر ناخن، ولى اسماعيل مادرش را در آن دفن كرد و براى اينكه پايمال نشود آن را با حصارى از سنگ كارى محصور نمود و در آنجا قبور پيامبران است؛

(... ولكنّ اسماعيل دفن أمّه فيه فكرِهَ أن توطأ فحجّر عليه


1- نك: يحيى حمزه كوشك، «زمزم طعام طعم و شفاء سقم»، ص 15
2- كافى، ج 4، ص 210- عَن الصادق عليهم السلام: «الحجر بيت اسماعيل و فيه قبر هاجر و قبر اسماعيل».
3- بحارالانوار، ج 12، ص 104، از كافى و علل الشرايع.
4- اخبار مكه، ج 2، ص 56
5- بحار، ج 12، ص 117؛ فروع كافى، ج 4، ص 210، و نيز فاكهى، ج 2، ص 124 از قبر اسماعيل در حجر نام برده و از قبر شعيب در مسجد الحرام ياد كرده است.

ص: 138

حجراً وفيه قبور الأنبياء). (1)

و نيز در روايت ديگر از اما صادق عليه السلام آمده است كه: «در حجر دختران اسماعيل مدفونند.» (2) بدين ترتيب خداوند بانيان كعبه و ساكنان نخستين ديار مكّه و يادگاران زمزم و صفا و مروه را در حرم امن و دامن مهر خويش و همسايگى خانه خود منزل داد و طواف را از پشت حصار حجر؛ يعنى خانه و كاشانه و مأمن آنان مقرّر داشت تا براى هميشه حريم «جار اللَّه» اين پاسداران اوّليه بيت و حرم در پناه كعبه و بيت اللَّه محفوظ بمانند؛ زيرا حفظ قبور و آثار صالحان و اوليا و انبيا به معناى حفظ فرهنگ و آيين آنهاست و احترام به مسكن و مدفن ايشان، احترام به مكتبشان است و الگوهاى فضيلت و تقوا نبايد از ميان بروند.

چه، آرامگاهشان نمادى است از بقاى فكر و ايده و آرمان آنها كه در اينجا همان كلمه طيّبه توحيد و اخلاص و ايثار و فداكارى براى خدا و رضا و تسليم در برابر تقدير اوست كه چشمه آب حيات به معناى واقعى همين است و بس؛ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ.

نگاهى به سرگذشت اسماعيل عليه السلام

بنا به گفته مورّخان، تولّد اسماعيل در سال 1910 قبل از ميلاد مسيح و 2572 سال قبل از ميلاد خجسته حضرت محمّد صلى الله عليه و آله بوده است. (3) اسماعيل شير خواره بود و به قول بعضى دو ساله بود كه همراه مادرش هاجر به جوار كعبه آمد (4) و در آنجا نشو و نما يافت تا اينكه در خدمت پدرش ابراهيم خانه كعبه را بنا كردند و پس از مرگ مادرش بازنى به نام «زعله» يا «عماده» ازدواج كرد و پس از مدّتى او را طلاق داد و از او فرزندى نداشت. آنگاه «سيده» دختر «حارث بن مضاض» را به زنى گرفت كه از او فرزندانى پيدا كرد و ثمره اين ازدواج دوازده پسر بود.

اسماعيل تصدّى امر حرم را به عهده داشت و خداوند او را به پيامبرى برگزيد و براى هدايت «عمالقه» و «جرهم» و قبايل يمن مأمور ساخت تا آنان را از پرستش بت ها بر حذر دارد كه گروهى ايمان آوردند و بيشتر آنها كفر ورزيدند. (5) جناب اسماعيل عليه السلام به قولى در سنّ يكصد و سى و هفت سالگى و به سخن ديگر يكصد و بيست سالگى بدرود حيات گفت و در حجر اسماعيل مدفون گرديد. (6) مسعودى در اخبار الزمان مى نويسد:

«اسماعيل دوازده پسر داشت و صد و سى و هفت ساله بود كه چشم از جهان بست و


1- كافى، ج 4، ص 210
2- همان، ص 119 و نيز فاكهى، اخبار مكّه، ج 2، ص 123 و ازرقى، ج 2، ص 69
3- مطهّر بن طاهر مقدسى، كتاب البدء والتاريخ، ج 3، ص 61
4- زمزم، ص 15
5- مسعودى، اخبار الزمان، ص 103، عمالقه قومى بودند از فرزندان عمليق بن لاورز بن ارم بن سام ابن نوح كه در آن نواحى به سر مى بردند.
6- نك: بحار الانوار، ج 12، ص 112 و 113. ناگفته نماند كه راويان و محدّثان شيعه 120 سالگى را ترجيح داده اند.

ص: 139

تدبير امر كعبه را به پسرش عدنان وصيّت كرد و عدنان به توليت كعبه و تدبير امور آن پرداخت. «واوصى الى ابنه عدنان بأمر البيت، فدبّر أمر البيت». (1)

بنيانگذاران امّ القرى

هاجر و اسماعيل، اين مادر و فرزند، كه در سايه قيموميّت شيخ الانبياء، حضرت خليل اللَّه عليه السلام پذيراى آن آزمايش تاريخى شدند و اجرا كننده آن طرح الهى در تأسيس أمّ القراى توحيد و بناى كعبه معظّمه و دعوت حج بودند در كنار خانه كعبه معتكف شدند و مأوى گزيدند تا شاهد حضور ميليون ها انسان موحّد در مطاف عاشقان كوى حق باشند و زائران بيت عتيق همه جا از طواف و كعبه و حجر اسماعيل و زمزم و صفا و مروه تا عرفات و منا، به ويژه قربانگاه اسماعيل از آنها ياد كنند و خاطره پر رمز و راز آنها را زنده نگهدارند. و شگفت داستانى است حج كه سراسر آن ترسيم ايمان و صبر و جهاد و يادواره، فداكارى خاندان ابراهيم است؛ خاندانى كه آمدند در سرزمين مكّه بمانند تا خيمه توحيد را سرپا كنند و زمينه ظهور حضرت ختمى مرتبت محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله را فراهم آورند و خاتم الانبياء نيز كه آيينش بر ملّت حنيف ابراهيم بنيان شده (2) و صورت تكامل يافته آن مى باشد در احياى همان خطوطِ ترسيم شده، به وسيله ابراهيم خليل عليه السلام حج را روح و شكوهى ديگر بخشيد و به دور از آلودگى هاى شرك جاهلى، قوانين و فقه حج را تعليم داد، چنانكه حضرتش در حجّةالوداع، آداب و سنن اين فريضه الهى را در عمل به مردم آموختند و از همين جا مى توان به راز زمزم پى برد كه در ژرفاى اين چاه شگفت انگيز، چشمه سار ديگرى روييده كه زلال خوشگوارش جان ها را طراوت و حيات بخشد و اين چشمه سار، كوثرى است كه هرگز نخشكد و تا قيامت همپاى زمزم جاودانه بماند و قلوب انسان ها را از ثمرات معنوى سيراب كند.

اشاره رمزگونه به وارثان اسماعيل

نويسنده كتاب «تاريخ عمارة مسجد الحرام» سخنى را از «سهيلى» آورده كه خالى از لطف و زيبايى نيست و آن جمله اين است:

«قال السهيلى: كانت زمزم سقيا اسماعيل ابن ابراهيم فجرّهاله روح القدس بعقبه وفى ذلك اشارة الى أنّها لعقب اسماعيل ووارثه وهو محمّد صلى الله عليه و آله وأمّته» (3)


1- اخبار الزمان، ص 104
2- ديناً قيّما ملّةَ ابراهيم حنيفاً ...
3- تاريخ عمارة مسجد الحرام، ص 171

ص: 140

«سهيلى گويد: زمزم آب نوشيدنى بود كه روح القدس جبرائيل، با پاشنه پاى خود براى اسماعيل فرزند ابراهيم جارى ساخت و واژه «بعقبه» مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه زمزم براى اعقاب اسماعيل است كه عبارتند از حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و امّت او.»

چنانكه خواهيم ديد، بيشتر روايات فريقين، اينگونه بيان مى كند كه جبرئيل به صورت انسانى در آمد و با پاشنه پاى خود زمين را شكافت و آب زمزم جوشيد و برخى روايات از شيعه و سنّى، از پاشنه پاى اسماعيل سخن مى گويد (1) و در هر حال برداشت سهيلى و اشاره رمزگونه اى كه بدان پرداخته، در هر دو صورت مى تواند صدق كند و خدا داناتر است.

ثمرات القلوب

در دعاى حضرت خليل الرحمان است كه چون هاجر و اسماعيل عليه السلام را در آن وادى غربت و خشگ و سوزان نهاد و برگشت، با خداى خود گفت:

رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ ... وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ ...؛ (2)

«بارخدايا! آنان را از ميوه ها روزى ده ...»

«عوالى» از امام صادق عليه السلام آورده است كه فرمود: «هو ثمرات القلوب» آنچه ابراهيم براى آن دعا كرد، در حقيقت ثمره و ميوه قلب ها بود. (3) و نيز در تفسير على بن ابراهيم قمى از امام ششم عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«يعنى من ثمرات القلوب، أي حبّبهم الى النّاس ليأتوا إليهم ويعودوا». (4)

«از ميوه دلها، بدين معنا است كه محبّت آنها را در دل مردم قرار ده تا با آنان رفت و آمد داشته باشند.»

افزون بر اينها، در بخشى از آيه پيشگفته نيز آمده است:

... فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ ...

«دلهايى را از مردم به سوى آنها متمايل گردان و از ثمرات روزى ده.»

از مجموع آنچه در اين آيه و روايات آمده است، مى توان دريافت كه خواسته اوليه حضرت ابراهيم توجّه دلها و محبّت قلب ها نسبت به خاندان و دودمان خود بود كه اين محبّت از ثمرات ظاهريه- كه منافاتى با آن تفسير هم ندارد- برتر و بالاتر است.

نكته بسيار زيباى سخن امام


1- تحقيق بيشتر آن خواهد آمد.
2- ابراهيم: 37
3- به نقل تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.
4- به نقل تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.

ص: 141

صادق عليه السلام اين است كه محبّت و عشق را ثمره قلوب بر شمرده. چه، دل به عنوان كانون احساس و چشمه سار محبّت است.

مگر نه اين است كه حقيقت دين نيز به محبّت تفسير شده و امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«هل الدين الا الحبّ والبغض»

؛ «آيا دين چيزى جز حبّ و بغض است؟»، محبّت به آنچه پاكى و حقيقت و در جهت خداوند است و بغض و تنفّر از آنچه در جهت رذيلت و نا پاكى و باطل با همه چهره هاى آن مى باشد. اين محبّت است كه مرزهاى زمانى و مكانى را در مى نوردد و فاصله ها را از ميان برمى دارد و ديوارهايى را كه نور عالم تاب جهان هستى را تكه تكه كرده و ميان دلها جدايى افكنده فرو مى ريزد و چون ديوار از ميان آنها برگيرى همه يكى مى شوند و جلوه اى از آن احد سرمدى و همه تجلّى نور واحد مى گردند و آن همه تبعيض ها و فاصله ها، ديوارهايى است كه انسان ها با انگيزه هاى نفسانى ساخته و پرداخته و خشونت و عداوت را باعث شده اند. و اينك جرعه نوشان زمزم و سالكان كوى عشق كه همه در فضاى حج بى رنگ و بدون نام و نشان برگرد كعبه توحيد گرد مى آيند از يكسو گرايش قلبى خويش را با خاندان ابراهيم و وارثان او و ختم رسولان و اهل بيت مطهّر او پيوند مى زنند و از زمزم وِلا جام محبّت مى نوشند و از بت هاى صامت و متحرك و شرك خفى و جلى رخ برمى تابند و برائت مى جويند و از سوى دگر با همسفران كوى يار و تلبيه گويان دعوت دوست همدم و همراه مى شوند و قلوب خود را به يكديگر پيوند مى زنند و همه يك ندا مى شوند و لبيك گويان بانگ توحيد مى سرايند و به مظاهر شرك و مشركان «لا» مى گويند و اگر حج با چنين ثمره و ميوه قلبى همراه نباشد قالبى مى شود بى روح و شجره اى بى ثمر و در چنين حالتى نوشيدن زمزم نيز نقش حياتى ندارد. بنابراين دلها را با زمزم محبّت بايد بارور ساخت و با زمزمه عشق و ايثار رونق بخشيد تا دوستى و محبّت برويانند و اين همان حج ابراهيمى است كه براى آن در نيايش خود دعا كرده و به سوى آن دعوت نموده است.

بارى زمزم نماد جوشش فيض ازلى است در كوير انقطاع و حبّ خدا كه در آبشخور آن نهال دلهاى عاشقان و مؤمنان به ثمر مى نشيند؛ همانگونه كه براى هاجر ثمر آفريد، آنگاه كه آخرين جرعه آبى كه همراه داشت تمام شد و شير در سينه اش خشكيد و كودك شير خوارش از تشنگى به

ص: 142

خود مى پيچيد و مى گريست و آن مادر در جستجوى آب آسيمه سر به اينسو و آنسو مى دويد و آبى نمى يافت و جرقه عشق حق از كانون قلبش همچنان سرمى كشيد و در اين حال بود كه برق زمزم درخشيد و دِل پر التهابش را آرامش داد؛ آرامشى كه هنوز در فضاى كعبه و حجر اسماعيل به مشام جان مى رسد. آرى اينگونه بايد حج گزار به طواف آيد؛ ديده را زمزم كند و دل را مقام خليل سازد.

طواف كعبه عشق از كسى درست آيد كه ديده زمزم او گشت و دل مقام خليل

چگونگى جوشش زمزم

چنانچه پيشتر گفتيم، تواتر روايات و تواريخ بر آن است كه جوشش زمزم هنگامى آغاز شد كه هاجر و اسماعيل غريب و تشنه كام در آن وادى سوزان در انتظار امداد غيبى بودند كه ناگاه با يك اتّفاق خارق عادت و به شيوه اى اعجاز گونه، برق زمزم درخشيدن گرفت و سرزمين مكّه با فوران آن رو به آبادانى رفت. امّا اينكه پيدايش زمزم با چه شيوه و چه عاملى رخ داد، اين مطلب مورد اختلاف است. برخى آن را به شهپر جبرئيل يا پاشنه پاى او يا سرانگشت او نسبت داده اند كه به صورت انسانى در آمد و چنين مأموريتى را انجام داد و آب زمزم را جارى ساخت.

برخى ديگر آن را با اثر پاى اسماعيل به عنوان يك كرامت و اعجاز مرتبط دانسته و گفته اند: اين هنگامى بود كه كودك از تشنگى و بى قرارى پاشنه پاهايش را بر زمين مى ساييد كه ناگاه آب از زمين جوشيد.

روايات فريقين نيز در اين باب مختلف است؛ چنانكه مورّخان نيز در اين خصوص به گونه هاى متفاوت سخن گفته اند. گروه سوّمى از مورّخان نيز به شيوه احتياطآميز از جوشش آب و پيدايش زمزم به اراده خداوند سخن گفته اند و متعرض چگونگى آن نشده اند.

مسعودى در كتاب اخبار الزمان اين رويه و شيوه را پيموده و مى نويسد:

«وامّا اسماعيل فقطعن الحرم ونبع له زمزم بأمر اللَّه تعالى ..». (1)

روايات و ديدگاه ها

روايات و اقوال مورّخان در مرحله نخست دو دسته است:

1- آن دسته كه جوشش زمزم را به جبرئيل نسبت داده اند.

2- دسته اى كه آن را به اسماعيل


1- اخبار الزمان، ص 103

ص: 143

منتسب دانسته اند.

در جزئيات هر يك از اين دو دسته نيز اختلاف نظر وجود دارد:

مطهّر بن طاهر مقدسى (1) در چگونگى جوشش زمز با اشاره به اختلاف نظرها در اين خصوص مى نويسد:

«همين كه هاجربه سوى اسماعيل شتافت، او را ديد كه با دست خود با آب بازى مى كند در حالى كه آب از زير گونه او جوشيده است و برخى گفته اند آب از زير پاشنه پاى او جوشيده است و برخى برآنند كه جبرئيل آمده و با پاى خود زمين را شكافته كه بر اثر آن آب فوران زده است.»

همين مطلب را با اندك اختلاف «ياقوت» در «معجم البلدان» (2) ذكر كرده است. نامبردگان احتمال ديگرى را نيز نقل كرده اند و آن اينكه اين چاه را اسماعيل با وسايلى مانند كلنگ حفر نمود و خرق عادتى در اينجا نبوده است كه اين قول ضعيفى است و سند روايى ندارد و يا اينكه پس از جوشيدن زمزم اسماعيل آن را به صورت چاه در آورده است كه پيش از اين توضيح آن گذشت.

و امّا روايات:

بيشتر روايات از نقش جبرئيل در جوشش زمزم سخن گفته و برخى روايات اثر پاى اسماعيل را مؤثر مى دانند.

پيش از آنكه به تحليل اين روايات و ترجيح نظريات بپردازيم، شايسته است نگاهى به عمده روايات باب بيافكنيم.

و آنگاه ببينيم آيا تضادّى در اين ميان وجود دارد يا نه و قول برتر كدام است و طريق جمع ميان اقوال چيست؟

الف: روايات منقول از اهل بيت عليهم السلام

1- در يكى از روايات كه از هجرت خاندان ابراهيم تا جوشيدن زمزم و برخى وقايع بعد از آن را به تفصيل مطرح كرده و بيشتر محدّثان و مفسران به مناسبت آيات مربوط، آن را آورده اند، چنين آمده است:

«... نظرت الى اسماعيل وقد ظهر الماء من تحت رجْليه ...» (3)

«هاجر اسماعيل را نگريست، در حالى كه آب از زير پاهايش نمودار بود.»

سند اين مفسران و راويان، روايتى است كه على بن ابراهيم قمّى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است. اين روايت از جريان آب در زير پاهاى اسماعيل سخن گفته امّا صراحت ندارد كه عامل جوشش آب چه بوده؟ جبرئيل يا اثر پاى اسماعيل؟


1- كتاب البدأ و التاريخ، ج 3، ص 60
2- معجم البلدان، مادّه «زمزم».
3- مجمع البيان، ج 1، ص 28، تفسير برهان، ج 1، ص 330، بحار الانوار، ج 12، ص 98

ص: 144

2- روايتى است كه در بحار الانوار و كافى از قول امام صادق عليه السلام نقل شده.

«ثمّ اقبلت راجعة الى ابنها فاذا عقبه يفحص في ماء فجمعته فساخ ولو تركته لساح» (1)

«هاجر به سوى فرزندش برگشت و ناگاه ديد كه پاشنه پاى كودك در آب است. او اطراف آب را مسدود كرد و آب بند آمد و اگر آن را رها مى ساخت همچنان جريان مى يافت.»

اين روايت نيز مانند روايت قبلى تصريح يا اشاره اى ندارد كه عامل جوشش آب چه بوده است و فقط از قرار داشتن پاى اسماعيل در آب سخن مى گويد.

3- روايت ديگر، حديثى است كه بحار از محاسن به اسناد خود از ابن ابى عمير و او از معاويه بن عمار، از امام صادق عليه السلام نقل كرده و در بخشى از آن روايت آمده است:

«هاجر با ديده گريان به صفا رفت و بانگ برآورد: «آيا در اين وادى انيسى هست؟» جوابى نشنيد. به مروه آمد و همان سخن را تكرار كرد پاسخى نشنيد و تا هفت مرتبه اين رفت و آمد ادامه يافت. در شوط هفتم جبرئيل فرود آمد و به او گفت: اى زن! تو كيستى؟ پاسخ داد: «من هاجر مادر فرزند ابراهيم هستم. جبرئيل گفت: شما را به كى سپرد؟ پاسخ داد: من به ابراهيم همين گفتم و او جواب داد به خداوند بزرگ.

جبرئيل گفت آنكه شما را بدو سپرده، كفايت است. اينك برگرد نزد فرزندت. هاجر به سوى بيت آمد در حالى كه زمزم جوشيده بودو آب مشاهده مى شد و جريان داشت، اطراف آن را با خاك بست و اگر رها مى ساخت جارى بود؛ (قال ابوعبداللَّه عليه السلام، لو تركته لكان سيحا». (2)

چنانكه ملاحظه مى كنيم در اين روايات تصريح نشده كه عامل جوشش آب چه بوده است.

4- برخى از روايات بر خلاف موارد قبلى، به اثر پاى اسماعيل اشاره دارد؛ مانند روايت على بن ابراهيم از پدرش، از ابن ابى عمير، از معاوية ابن عمار، از امام صادق عليه السلام كه ضمن تشريح واقعه مى فرمايد:

«ففحص الصبى برجله فنُبعت زمزم ورجعت من المروة وقد نبع الماء» (3)

«كودك پاى خود را (بر زمين) ساييد پس زمزم جوشيد و هاجر از مروه برگشت در حالى كه آب جوشيده بود.»

نكته قابل ذكر اينكه اسناد طبقه اوّل و دوّم روايت (4 و 5) يكى است؛ هر دو از ابن ابى عمير، از معاوية بن عمّار، از


1- بحار الانوار، ج 12، ص 114، وفروع كافى، ج 4، ص 201
2- بحار الانوار، ج 12، ص 116
3- فروع كافى، ج 4، ص 202؛ علل الشرايع، ص 432؛ بحار الانوار، ج 12، ص 116

ص: 145

امام صادق عليه السلام و چنين به نظر مى رسد كه محاسن نيز روايت را از علل نقل كرده باشد. با اين تفاوت كه دو تن از راويان آن، در محاسن حذف شده و پاره اى اختلافات نيز در محتواى روايت ديده مى شود؛ از جمله همان مطلب مورد بحث چنانكه ملاحظه كرديم، حال دليل اختلاف چيست؟

معلوم نيست.

5- در برخى روايات ديگر به صراحت از دخالت داشتن جبرئيل در جوشش آب زمزم سخن به ميان آمده است؛ مانند روايتى كه بحار از قصص الانبياء از صدوق، از على عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«.. چون هاجر و اسماعيل را عطش شديدى عارض شد، جبرئيل فرود آمد و به هاجر گفت: شما را به چه كسى واگذار كرده است؟ پاسخ داد: ما را به خدا سپرد.

گفت: همانا به كسى سپرده كه شما را كفايت است.»

آنگاه جبرئيل دست خود را در زمزم نهاد و آن را شكافت كه ناگهان آب جوشيدن گرفت و هاجر مشكى برداشت كه از آن برگيرد ...»؛ (ووضع جبرئيل يده فى زمزم ثمّ طواها فإذا الماء قد نبع ...). (1)

6- چنانكه در گذشته ديديم، در روايات اهل بيت همانند ديگر روايات، از زمزم به نام «ركضة جبرئيل» (2) ياد شده است اثر ضربت پاى جبرئيل كه اين خود گواه و نشانه اى است از نقش جبرئيل در پيدايش زمزم و عنوان «ركضة جبرئيل و وطأة جبرئيل» و «هزمه جبرئيل» به تواتر معنوى در روايات فريقين ديده مى شود. كه از يك نوع وحدت نظر در تأثير جبرئيل بر پيدايش زمزم حكايت دارد.

ب: روايات عامّه در اين خصوص

و امّا روايات عامّه، هر چند به گونه هاى مختلف در اين باره سخن مى گويد: امّا بيشتر اين روايات تصريح دارد كه پيدايش زمزم به تصرف جبرئيل و اثر پا يا انگشت و يا بال وى بوده است چنانكه برخى ديگر از اثر پاى اسماعيل سخن گفته است.

عمده اين روايات مستند به روايتى است كه سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مى كند. پاره اى از اين روايات عبارتند از:

1- روايت بخارى:

* در صحيح بخارى از سعيد بن جبير از ابن عباس تفصيل واقعه را آورده و از جمله مى گويد:


1- بحار الانوار، ج 12، ص 111
2- وسائل الشيعه، ج 9، ص 516

ص: 146

«... فاذا هى بصوت فقال: اغث ان كان عندك خير، فإذا جبرئيل قال: فقال بعقبه هكذا و غمز عقبه على الارض، قال: فانبثق الماء ...» (1)

«ناگاه هاجر صدايى شنيد و گفت: اگر مى توانى كمكى بكنى به فرياد من برس، ناگاه جبرئيل آمد و پاشنه پاى خود بر زمين كشيد، كه در پى آن آب فوران زد.»

و در روايت ديگر: «اوْقال بجناحه» (2)؛ «يا با بال خود زد و آب جوشيدن گرفت.»

2- روايت ابن كثير

ابن كثير نيز در تاريخ خود همين روايت را از سعيد بن جبير و او از ابن عباس نقل كرده، البته با اندك اختلاف؛ از جمله اينكه گويد:

«فإذا هي بالملك عند موضع زمزم فبحث بعقبه أو قال بجناحه حتّى ظهر الماء». (3)

«ناگاه فرشته اى را نزد زمزم ديد كه پاشنه پا بر زمين ساييد، يا بال خود بر زمين كشيد كه به دنبال آن آب جوشيد.»

3- روايت ازرقى

همين روايت را ازرقى از سعيد، او هم از ابن عباس، با اندك اختلاف نقل كرده و در خصوص جوشيدن آب زمزم اينگونه مى نگارد:

«فخرج لها جبرئيل عليه السلام فاتّبعته حتّى ضرب برجله مكان البئر فظهر ماءً فوق الأرض حين فحص جبرئيل ...» (4)

«جبرئيل نزد هاجر حاضر شد و هاجر به دنبال او روان گرديد تا آنجا كه پاى در محل چاه بر زمين زد كه دنبال آن در سطح زمين، همانجا كه جبرئيل پا نهاده بود، آب نمودار شد.»

چنانكه مى بينيم سند و مدلول اين دسته روايات تقريباً يكى است.

4- روايت فاكهى

يكى ديگر از تاريخ نگاران مكّه فاكهى است كه ضمن نقل رواياتِ بابِ زمزم، روايت ديگرى را از سعيد بن مسيب نقل مى كند كه در ضمن آن آمده است:

«فأنزل اللَّه تبارك وتعالى على أمّ اسماعيل ملكاً منَ السماء فأمرها فصرخت به فاستجاب لها فطار الملك وضرب بجناحه مكان زمزم وقال اشربا فكان سيما ...» (5)

«خداى متعال بر مادر اسماعيل فرشته اى


1- صحيح بخارى، ج 4، ص 116
2- همان، ص 114
3- البدايه والنهايه، ج 1، ص 155
4- اخبار مكّه، ج 2، ص 41
5- اخبار مكّه، ج 2، ص 5

ص: 147

از آسمان فرو فرستاد و هاجر از او يارى طلبيد و خواسته اش به اجابت رسيد، پس فرشته پر گشود و با شهپر خود بر محل زمزم ضربتى زد و گفت: بنوشيد و آنگاه آب جارى شد.»

فاكهى از طريق و سند ديگر، همين روايت را به سعيد بن جبير و از وى به ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مستند ساخته و در آن افزوده است كه: «آن فرشته به هاجر گفت: بر ساكنين اين وادى از تشنگى هراسى نداشته باش؛ زيرا اين چشمه اى است كه ميهمانان خدا از آن خواهند نوشيد.» (1) همچنين فاكهى چند روايت ديگر نيز آورده كه به ضربت شهپرِ جبرئيل در جوشش زمزم اشاره دارد:

از جمله: به اسناد خود از حارثه بن مضر از على بن ابى طالب عليه السلام روايت نسبتاً مفصلى در اين واقعه نقل كرده كه از اثر انگشت جبرئيل بر زمين و بيرون شدن آب زمزم سخن مى گويد؛ بخشى از عبارت اين است:

«ثمّ خطّ باصبعه في الارض ثمّ طولها فإذا الماء ينبع وهي زمزم ...»

«آنگاه كه جبرئيل به صورت مردى ظاهر شد .. و با انگشت خود در زمين خطى كشيد و آن را امتداد داد، ناگهان آب فوران زد و اين همان زمزم است ...»

سپس جبرئيل به هاجر گفت: بچه ات را صدا بزن. او را به زبان عبرى صدا زد، اسماعيل دوان دوان آمد و چيزى نمانده بود كه از تشنگى بميرد، هاجر تكّه نان خشگى را كه داشت آب زد و جبرئيل به او گفت: اين آب گوارا است و بالا رفت. آنگاه كه ابراهيم آمد از آنان پرسيد، پس از من چه كسى نزد شما آمد؟ هاجر پاسخ داد: مردى نيكوكار از مردم، و جريان را شرح داد. ابراهيم گفت:

همانا اين شخص جبرئيل عليه السلام بوده است. (2) 6- گفتار ياقوت حموى

ياقوت حموى در معجم، ذيل واژه «زمزم» شرحى دارد؛ از جمله درباره جوشيدن آب زمزم، به وجه ديگرى اشاره كرده و آن جوشيدن آب از زير گونه اسماعيل در زمين بوده است.

او مى نويسد: «ثمّ سمعت اصوات السباع فخشيت على ولدها فاسرعت تشتدّ نحو اسماعيل فوجدته يفحص الماء من عين قدانفجرت من تحت خدّه قيل: بل من تحت عقبه ...» (3)

هاجر در ميان صفا و مروه بود كه زوزه درندگان را


1- همان، ص 6
2- اخبار مكّه، ج 2، ص 8- 7
3- معجم البلدان، واژه «زمزم».

ص: 148

شنيد. از بيم جانِ فرزندش، سرآسيمه دويد كه اسماعيل را ديد با آبى كه از زير گونه اش جوشيده بازى مى كند و برخى گويند اين آب از زير پاى اسماعيل جوشيد.

7- گفتار مقدسى

مطهّر بن طاهر مقدسى نيز در چگونگى جوشش آب زمزم به اقوال مذكور اشاره دارد؛ از جمله مى نويسد:

«قالوا وفحص اسماعيل برِجْلِهِ الارض فنبع الماء من تحت عقبه وقيل بل أتاه جبرئيل فركضه ركضة فار منه الماء ...» (1)

«گويند اسماعيل با پاى خود بر زمين ساييد كه بر اثر آن آب از زير پاشنه پاى او آب جوشيدن گرفت. و نيز گويند: اين از ضربت جبرئيل بود كه بر زمين كشيد و آب فوران كرد.»

تحليل نهايى بحث:

اين بود گزيده اى از آنچه درباره زمزم و عامل جوشش آن در كلام مفسّران و مورّخان و منابع روايى و تاريخى آمده است. در تحليل نهايى بايد به چند نكته توجّه داشت:

الف: حوادثى از اين قبيل؛ از جمله خوارق عادات است كه در سرگذشت پيامبران و اولياى خدا بسيار رخ مى دهد و چيزى دور از دانش و خرد نيست و تجاربى است كه به تواتر در سيره صالحان و برگزيدگان خدا اتّفاق افتاده است. بسيارى از اين موارد را قرآن كريم آورده است؛ از قبيل:

توفان نوح، ناقه صالح، اژدها شدن عصاى موسى، تولّد عيسى بدون پدر و نبوّت او و سخن گفتنش در گهواره و شفا دادن كوران و بينا شدن ديدگان يعقوب با پيراهن يوسف، و فرزنددار شدن ساره همسر ابراهيم (در سن نود سالگى) و نظاير اينها نيز از سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم بسيار و به تواتر نقل شده است و منابع روايى و تاريخى بر اين حقيقت گواهى مى دهد. بنابر اين اگر از زمين خشك و سوزان، چشمه آبى بجوشد بى آنكه وسائل و عوامل عادى در آن دخالت داشته باشد، امرى بعيد و دور از عقل نيست. چه، هرگاه خدا اراده چيزى كند بى چون و چرا تحقّق خواهد يافت؛ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (2)

و در اين امر علل و اسباب را نيز خود فراهم مى آورد. گاه اسباب و علل عادى است و گاه غير عادى.

به طور خلاصه، خداوند اراده كرده است كه چشمه زمزم پديد آيد و چنين


1- البداء والتاريخ، ج 3، ص 60
2- يس: 82

ص: 149

شده است.

ب: اختلاف روايات در چگونگى جوشش زمزم است؛ چنانكه ملاحظه كرديم، عمده روايات- عامّه وخاصّه- در اين باره، آن را به اشاره دست غيبى و ظهور جبرئيل در صورت انسان و اقدام به پديد آوردن آب از زمين به امر پروردگار مستند مى كند.

برخى روايات نيز از اثر پاى اسماعيل در اين پديده سخن مى گويد كه در روايات فريقين به هر دو اشاره شده است.

ج: همچنين گروهى از روايات نيز جوشيدن آب را بدون بيان علّت وعامل آن مطرح ساخته است. و همه اينها مى تواند درجاى خود صحيح باشد و تضادّ و تزاحمى ميان روايات نيست؛ همانگونه كه هيچكدام منافى عقل و عادت در سيره برگزيدگان خدا نيست.

توضيح آنكه: اگر روايات دخالت جبرئيل را در نظر بگيريم و اينكه او با پاشنه پا و يا با انگشت دست و يا شهپرش زمين را شكافته كه بر اثر آن آب زمزم جوشيده است در اين صورت از تجسّم جبرئيل به صورت انسان سخن گفته شده كه نمونه آن را در آمدن جبرئيل نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و مجسّم شدن او در چهره يكى از ياران آن حضرت مكرّر خوانده ايم و تاريخ و سيره و حديث گواهى مى دهد؛ زيرا فرشتگان مى توانند به هر شكل و شمايل كه بخواهند در آيند و در اخبار زمزم است كه جبرئيل به صورت انسانى ظاهر شد و صدايى چون صداى انسان داد و هاجر را با سخن خود اميدوار ساخت و با انگيختن آب زمزم سنگ بناى جامعه مكّه را نهاد و آنچه به عنوان پاشنه پا بر زمين زدن يا با انگشت خط كشيدن آن در اين روايات آمده، در قالب مطلب فوق چيزى خلاف عقل و علم نيست؛ زيرا به همان دليل كه فرشته مى تواند به صورت انسان ظاهر شود كار انسانى نيز مى تواند انجام دهد.

و اگر روايات ديگرى را كه مى گويد اسماعيل پاشنه پاى خود را بر زمين كشيده و آب جوشيده، منظور داريم آن نيز، همچون فرض پيشين خلاف عقل وتجارب زندگى برگزيدگان خدا نيست. البته اين امر به دو صورت در روايات آمده است:

1- هاجر آمد و ديد پاهاى اسماعيل در آب است؛ با در نظر داشتن روايات گذشته در دخالت جبرئيل در اين امر چنين استفاده مى شود كه جبرئيل به امر خدا چشمه را جوشانيده و اين درست در همان نقطه اى بوده كه اسماعيل بر زمين قرار

ص: 150

داشته است.

2- پاهاى اسماعيل بر زمين كشيده شده و بر اثر آن آب از زمين پديد آمده است؛ اين نيز با اخبار گذشته منافاتى ندارد كه اسماعيل پاشنه پا بر زمين ساييده باشد و جبرئيل از همان نقطه آب را خارج ساخته باشد، كه در اين صورت مى توان از تصرف جبرئيل در اين امر با وساطت پاهاى اسماعيل سخن گفت. و اين طريق جمع شايد نيكوترين وجهى باشد كه مى توان در اين باره بيان داشت.

همچنين اگر تنها از تأثير پاهاى كودك در اين امر سخن گفته شود، همانگونه كه گفتيم: آن نيز منافى با عقل و تجربه زندگى پيامبران خدا نيست؛ زيرا امور خارق عادت به هر شكل و در هر وضعيّتى، به اذن خداوند قابل تحقّق است؛ خداوندى كه عيسى را بدون پدر از مريم پديد مى آورد و در گهواره سخن بر زبانش مى نهد كه بگويد:

انِّي عَبْدُاللَّهِ آتانِي اْلكِتابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً

در ماجراى اسماعيل نيز كه پيامبر آينده امّت ابراهيم و نياى خاتم المرسلين صلى الله عليه و آله است، با تأثير پاهاى او پديده زمزم را به نمايش مى گذارد و اين امر با ساييدن پاى او بر زمين اتفاق مى افتد. اگر در اين كار مشكلى باشد در هر امر خارق عادتى مى توان آن مشكل را مطرح كرد! امّا آنجا كه اراده ايزدى تعلّق گيرد، همه چيز ممكن مى شود.

با اين همه، بيشتر روايات، صراحت ندارد كه ساييدن پاى اسماعيل بر زمين، عامل جارى شدن زمزم بوده و بيشتر سخن از نقش جبرئيل مى گويد و يا عامل جوشش آب به صراحت بيان نشده است و در هر حال اصل جريان قابل ترديد نيست.

پى نوشتها:

ص: 151

ص: 152

ص: 153

حج در آيينه ادب فارسى

طرح جايگزين شود.

ص: 154

مديحه رسول خدا (ص) در اطراف روضه آن حضرت

محمّد صادق نجمى

اشعارى كه در پى مى آيد، همان است كه در اطراف روضه مطهّر پيامبر، بالاى شبكه هاى فلزى و كاشى كارى هاى قديمى به صورت كتيبه هاى زيبا نوشته شده است.

اين اشعار كه در مدح رسول خدا صلى الله عليه و آله است، از ساليان دور توجّه مرا، همانند هر زائر ديگر، به خود جلب كرده بود، و همواره مى كوشيدم متن آن را به طور صحيح و بى غلط بخوانم امّا ميسّر نمى شد؛ زيرا گر چه كتابت اين قصيده با آب طلا و برجسته است امّا از آنجا كه خطّ آن قديمى و نامأنوس است و همچنين در بعضى از مصرع ها و يا در بيتى از ابيات شانزده گانه آن سخن از توسّل و شفاعت است! و اين با ذوق و سليقه آقايان وهابى ها سازگار نيست، آنها را با رنگ سبز محو كرده اند تا قرائت كامل آن براى كسى امكان پذير نباشد. ليكن خوشبختانه در يكى از سفرهايم جناب حجّة الاسلام والمسلمين آقاى قرشى نماينده محترم مقام معظّم رهبرى، حضرت آية اللَّه خامنه اى- مدّظلّه العالى- در مدينه منوّره، اين قصيده را- كه در يك برگه، گويا در يكى از كشورهاى عربى، بدون هيچ نشان و علامتى چاپ شده بود- در اختيارم گذاشت.

ضمن تشكّر از معظّم له، در اين فرصت مناسب، كه ايّام بعثت رسول خدا و ماه شعبان المعظّم است و تعلّق به آن حضرت دارد، متن و ترجمه اين مديحه به عنوان بهترين هديه در اختيار ارادتمندان خاتم انبيا صلى الله عليه و آله قرار مى گيرد. اميد است همه ما از شفاعت آن بزرگوار و اهل

ص: 155

بيتش بهره مند شويم، ان شاء اللَّه.

يا سيّدي يا رسولَ اللَّه خُذ بِيَدي مالي سِواكَ وَ لا ألوي على أحدِ

فأنتَ نُورُ الهُدى في كلّ كائِنة وأنتَ سِرُّ النَّدى يا خَيرَ مُعتَمَدِ

وأنْتَ حَقّاً غِياثُ الخَلقِ أجمَعِهِم وأنتَ هادي الوَرى للَّه ذي مَدَدِ

يا مَنْ يَقومُ مَقامَ الحَمدِ مُنْفَرداً للواحدِ الفَردِ لم يُولدْ ولَم يَلِدِ

يا مَنْ تَفجّرت الأنهارُ نابعةً مِنْ إصبَعيه فروّى الجَيْش ذالعَدد

إنّي إذا سامَني ضَيمٌ يُروِّعُني أقولُ يا سيّدَ الساداتِ يا سَنَدي

كُنْ لي شفيعاً إلى الرحمانِ مِن ذَللي وامنُنْ عَليّ بما لا كانَ في خَلَدي

وانْظُر بِعَينِ الرضّا لي دائماً أبداً واستُر بفَضْلِكَ تَقصيري مدى الأمَدِ

واعطِفْ عَلَيّ بِعَفْوٍ مِنكَ يَشمَلُني فإنّني عَنكَ يا مَولايَ لَم أحُدِ

إنّي تَوَسَّلتُ بالمُختارِ أشْرفِ مَنْ رَقي السّماواتِ سِرِّ الواحِدِ الأَحَدِ

ربّ الجمالِ تعالى اللَّه خالِقُهُ فمِثْلهُ في جَميعِ الخَلقِ لَمْ أجِدِ

خَيرِ الخلائِقِ أعلى المُرسَلينَ ذُرىً ذُخْرِ الأنامِ وهاديهِم إلى الرَّشَدِ

بِهِ التَجأتُ لَعَلّ اللَّه يَغفِرُ لي هذا الذي هُوَ في ظَنّي وَمُعتَمَدي

فَمَدْحُهُ لَمْ يَزَلْ دأبي مدى عُمري وحُبُّهُ عِندَ ربِّ العَرشِ مُستَنَدي

عَليهِ أزكى صَلاةٍ لَم تَزَل أبداً مَعَ السلام بِلا حَصرٍ وَ لا عَدَدِ

والآلِ والصَّحْبِ أهلِ المَجدِ قاطبةً بَحْرِ السّماحِ وأهلِ الجودِ والمَدَدِ

«اى پيامبر خدا، اى سرور و سالار من، دستم بگير، جز تو كسى را ندارم كه بدان روى آورم.

در تمام هستى، نور خدا تويى، سرّ جود و سخا تويى، اى بهترين تكيه گاه من.

همانا تويى پناه حقيقى جهانيان، تويى هدايتگر آفريدگان به سوى آفريدگار و تويى كارساز همگان.

اى كه به تنهايى در جايگاه حمد خداوند يكتايى؛ همان كه نزاد و زاده نشد.

اى كه از ميان انگشتانش نهرها جارى گشت و لشگر انبوهى را سيراب كرد.

هر گاه خطرى تهديدم كند بانگ برمى آورم: اى مهترِ مهتران، و اى پشت و پناه من.

ص: 156

در پيشگاه خداوند از لغزشهايم شفاعت كن و منّت گزار بر من آنسان كه در عقلم نگنجد.

به ديده خشنودى و رضايت بر من نظر كن و همواره از فضل خويش بر كوتاهى ها و قصورم سرپوش بگذار.

مهر خويش با عفو فراگيرت بر من بگستران، اى مولا و سرورم، هرگز از تو روى گردان نخواهم شد.

توسل مى جويم و دست به دامن پيامبر برگزيده مى شوم؛ پيامبرى كه از شريف ترين سير كنندگان در آسمانها و از اسرار خداى يكتا است.

او خداى زيبايى هاست، متعالى است خالق او، كه همتايش در جهان نتوانم يافت.

او از ميان آفريدگان بهترين است. مقام او در بين پيامبران، برترين است. مايه اميد همگان است و هادى است به سوى كمال.

در پشت سر او پناه گرفتم تا ببخشايدم خدايم. اين است گمان و اعتقاد من.

تا زنده ام، مدح وستايش او است راه و رسمم. در نزد خداى عرش، دوستى او است رهنمون ايمانم.

پاكترين درودها بر او باد! با سلام هاى بى شمار.

و بر اهل بيت و يارانش كه صاحب مجد و عزّتند و اهل جود و درياى كرم.»

ص: 157

ميقات بندگى

صديقه مردانى

تقديم به پيشگاه زهراى اطهر، اسوه زنان عالم آنكه پيامش صفابخش وجود است و سيرتش بيانگر وجود. پيكره هستى با يادش بارور و درخت ايمان از وجودش تناور.

حج تلاش و كوشش است در راه تكامل انسانى، از خود دور شدن و به خدا پيوستن است. حج بودن است و شدن «به ياد لحظه هاى از خود گذشتن و با عشق دوست در جمعيت محو شدن.»

سفر عشق

خاكها رنگ صنوبر يافته

نخلها با رمز گيسو بافته

آسمان هم راز محبوبان شده

انجم افروز دل خوبان شده

نور تابيده به روى دشت شب

جمله مشتاقان ز شوقش كرده تب

اول ماه خدا شب شاهد است

شيوه حق بر دل هر زاهد است

ص: 158

جاده همچون بسترى پر پيچ و تاب

مى برد ما را به سوى عشق ناب

نخلها بر گوش هم سركرده اند

درس خوب عشق از بر كرده اند

عشق در اين پهنه پر سوز و ساز

غرق سازد رهروان را در نياز

اين نياز از بى نيازى خوشتر است

بندگى از پادشاهى بهتر است

تك درختان در كنار جاده ها

مى دهد بر جان عارف اين ندا

كين صنوبرها ره آورد دل است

دل رها زين سرزمين بس مشكل است

اين ره آكنده ز خاكى پربهاست

هر كنارش توتياى چشم ماست

در مسير راه تو با اشتياق

مى توانى بشنوى آه فراق

فارغى از هر سخن بى گفتگو

بزم اللَّه است و حوران روبرو

جاده اينك با تو صحبت مى كند

گفتگو را پر ابهت مى كند

بنده خوب خدا ره را نگر

غير راه حق مرو راه دگر

هر گذرگاهى كنار جاده ها

باز مى گويند راز قرنها

كين مكان ياد آور تاريخهاست

لحظه ها در اين مكان پرمحتواست

ص: 159

مرگ عبداللَّه را يادآوراست

درس هجرت را تمامى از براست

در كنار هر گَوَن گويى هنوز

آتش هجر است و آه و درد سوز

چشم دل دارد حكايتهاى ناب

مى برد از مستمع آرام و تاب

بنده ناچيز تو اينك به راه

مى كند بر سوى درگاهت نگاه

گوئيا با ما ملايك هم زمان

فاش مى گويند راز كهكشان

جده تا شهر نبى راهى است دور

گشته از فيض محمّد غرق نور

دركنار مسجد پاك رسول

بشنوى آواى پر مهر بتول

قصه ها از غصه ها دارد هنوز

دردها و ناله هاى پر ز سوز

اشكها بر ديده ات جارى شده

در بقيع كارت كنون زارى شده

در كنار مؤمنين گيرى پناه

مى كنى با جان و دل هر جا نگاه

اين بقيع هر گوشه اش دارد پيام

گفتگوهايى ز راز يك قيام

پشت ديوار بقيع موج غم است

قلب و جان مؤمنين در ماتم است

اين مكان گردانده دل را غم نصيب

يادمانى از امامان غريب

ص: 160

گنبد خضرا شكوهى ديگر است

گوئيا با آسمان هم سنگر است

در فضاى مسجد پاك نبى

هر زمان بر جنت المأوى رسى

منبر و محراب در سوى دگر

بسته راهش بهر نسوان سر به سر

عشق در اين صحنه پر جنب و جوش

مى زند بر قلب و جان تو خروش

در مدينه مدفن پاك بتول

حق كند هر نوع عبادت را قبول

گوشه هاى شهر ميعاد دل است

در هواى نفس بودن باطل است

هفت مسجد با فضايى پر شكوه

پر توان سازد درون را همچو كوه

در قبا چون بشنوى ذكر خدا

مى شوى از هستى مادى جدا

روح تو همچون كبوتر پر كشد

شعله هاى عشق را در بركشد

مسجد ذوقبلتين از هر درى

مى دهد بر جان نداى برترى

كاى مسلمان سير تو نور خداست

ايده هاى مكتبت پر محتواست

در احد آن شاهدان زندگى

خفته اما در خور تابندگى

اختران شهر شبهاى وجود

بهر اسلامند اينان تار و پود

ص: 161

با وداع از شهر پيغمبر چه زود

راه را بر كهكشان بايد گشود

ره گذار راه خوبانيم ما

خود رها سازيم دور از هر ريا

جملگى بر راه حق دل بسته ايم

در نياز از بى نيازى رسته ايم

اينك از ميقات محرم گشته ايم

از همه هستى خود بگذشته ايم

ورد ما لبيك و يا اللَّه شد

اين مسافت بهر ما كوتاه شد

اى نياز عاشقان اى مهد دل

اى وجود ما زتو از آب و گل

خالصم كن اى خدا اى بى نياز

تا فقط با تو نمايم سوز و ساز

عاشقم بر كعبه ات اى مهد نور

قلبها را تو كنى غرق سرور

شور عشقت جمله را ديوانه كرد

مست و شيدا با يكى پيمانه كرد

بى خبر از خويش گشتم اى خدا

در رهت جان را نمايم من فدا

اشتياق من به حد وافر است

با كلام اين نكته گفتن قاصر است

كعبه را اينجا تو با جانت ببين

چشم دل را باز كن ايمن نشين

زمزم اينك در درون تو روان

چهره ات از عشق همچون ارغوان

ص: 162

هاجر اينجا از تو دعوت مى كند

بودنت را پر ابهت مى كند

تو كنون همراه اين مادر شدى

درس عشق و زندگى از بر شدى

پا به صحراى معارف چون نهى

از غم و رنج جهان وا مى رهى

مشعر اينك با تو هم پيمان شده

راز و رمز پويش و ايمان شده

شاعرى در وادى مشعر كنون

ذكر گويى، ذكر حق ذوالفنون

با تمنّا در منى پيكار كن

روح پاك خويش را بيدار كن

باز راهت سوى كعبه باز شد

روح تو با خالقت هم راز شد

در محل ركن بيعت مى كنى

از هواى نفس رجعت مى كنى

تو كنون با حق ندارى فاصله

كسب كن از فيض توش و راحله

در طواف خانه دل را پاك كن

قلب خود را مأمن افلاك كن

هفت دور اندر طواف خانه اى

گوئيا از بودنت بيگانه اى

قطره اى در موج جمعيت يقين

عشق را چون عارفانى در كمين

از منيّت خويشتن را كن رها

بس كن اى غافل ز خود، هرا دعا

ص: 163

در صفا و مروه سعى عشق ساز

رازها پرداز بهر بى نياز

بعد از آن تقصير را انجام ده

رمز و راز عشق را فرجام ده

باز در طوف طواف خانه باش

در كنار نور چون پروانه باش

سوختن در اين مكان تابيدن است

بى گمان انديشه حق ديدن است

سوختن هر جا بُود عين فنا

ليك در كعبه بُوَد راز بقا

در مقام اينك نماز عشق ساز

رازها پرداز بهر چاره ساز

روح تو اينك خدايى گشته است

فارغ از بى محتوايى گشته است

پس كنون درياب خود اين راه را

با خشوع برگير اين درگاه را

بارالها درد من هجران توست

ذرّه ذرّه هستيم خواهان توست

اى اميد نااميدان اى خدا

ده وجود ناتوانان را شفا

يا كريم العفو احسانم نما

روح و جانم را ز غفران ده صفا

يا عظيم و يا غفور يا رحيم

دور سازم بارالها از حجيم

ربّنا اغفر بر زبان ما روان

از تو مى خواهيم نيرو و توان

ص: 164

راز عشق

كعبه اى مأمن عشق اللَّه

ياد تو خاطره بسم اللَّه

رهروان گرد تو پرواز كنند

تا كه خود را به تو دمساز كنند

همه لبيك كنان در حركت

تا بيابند ز هستى بركت

اشك ريزان به تو مى انديشند

اين چه حالى است؟ كه دور از خويشند

از كنار حَجَر (1) آغاز سلام

بعد از آن ركن يمانى به تمام

ركن غربى و عراقى در پيش

در همين حال فراغم از خويش

فارغم از خود و دنياى خودم

غرق در خاطر و رؤياى خودم

اى خدا كعبه دل جاى تواست

روح و جانم همه مأواى تواست

هفت دور ملكوتى است طواف

كه كند هر كسى با خويش مصاف

جنگ با خويش جهاد كبرى است

اين براى همه كس بس اولى است

از صفا ره به سوى مروه برى

گويى از بودن خود بى خبرى

بازگردى زره مروه دگر

به صفا مى برى ره بار دگر

هفت بارت شده اين ره تكرار


1- منظور حجر الاسود است.

ص: 165

كه نشايد بروى غافل وار

چون رسى بر لب زمزم به سرور

مى شوى از سر خود خواهى دور

در برِ حِجر (1) چو هاجر صفتان

با خدا باش و كلامش مى خوان

واجب آنست كه در پشت مقام

تو نمازى بگزارى چو امام

عرفاتست شكوه عرفان

تو بينديش به اصل ايمان

مشعر آن دشت پر از رمز وجود

بهر ما خاطره اى زيبا بود

در منى دل ز تمنّا بردار

هستى خويش در اين ره بسپار

زائران حرم پاك خدا

اى همه پاكدل از سعى صفا

لب گشوديد به لبيك خدا

نشويد از در اين دوست جدا

غم خود بر در اللَّه بريد

مگر از راز رهش بى خبريد؟

خود به درياى وجودش سپريد

به خدا زين ره و دريا، نَبُريد

دل من ياد تو را كرده خدا

نشوم لحظه اى زين ياد رها

جاى، جاى حرمت با تفسير

شده بر قلب و وجودم تصوير


1- منظور حجر اسماعيل است.

ص: 166

وصف الحال حجاج

هاجر صفتان لطف خدا يافته اند

از مروه جان تا به صفا تاخته اند

در چشمه پر شكوه آب زمزم

عشقى ابدى ز بهر خود ساخته اند

در طوف طواف حاجيان مى گفتند

لبيك خدا و زنگ دل مى شستند

در پهنه بى كران بيت معبود

خاك ره دوست با مژه مى رفتند

در حِجْر (1) چه مهجور و پريشان حالم

هاجر صفتم ز سوز دل مى نالم

در محضر اللَّه به لطف سبحان

با دور شدن ز خود بسى خوشحالم

كعبه

دلاور بزرگى شوب

در ميانِ پهن دشت اين جهان در وراى اين زمان و اين مكان

در فراسوىِ نگاهِ اين بشر آدمِ وامانده ترس و خطر

در كنارِ خيمه فرعونيان در كنارِ خانه ديو و ددان

در جوارِ خانهِ زندانِ و تن خانه تو خانه هاى ما و من

آدمِ فرسوده از رنج نفاق خانه اى مى جست اندر كوه قاف

تا در آن خانه بگريد بهر خويش از براى غربتش در جمع و كيش

بغضِ او سنگين تر از سنگين بود چونكه دوستش دشمنِ بد كين بود

خسته از رنجِ زمان اندر زمين گريه مى كرد تا كه يابد غير از اين


1- منظور حجر اسماعيل است.

ص: 167

در پى يار عزيزى بود او تا بگويد حيله مكر و عدو

در زمين مى گشت تا يابد نشان خانه اى از دوستِ خوبِ آسمان

آدمى در جستجوى كعبه بود چونكه لبريز از غم و از غصّه بود

خانه اى تا دردِ دل را وا كند غير از اين خانه در او نجوا كند

جبرئيل آمد از ربّ كبير اى خليل دستانِ دوستم را بگير

بنده ام اندر زمين جامانده است در ميانِ خصم تنها مانده است

بازوى همّت ببند و كار ساز خانه اى ديگر براىِ او بساز

تا در آن خانه رها از فوت و فن حيله هاى خصم را گويد به من

كعبه حق اين چنين بُنياد شد بنده عاشق بسى دلشاد شد

چونكه يارش در كنارش خانه داشت با نزولش دفترِ عشق را نگاشت

كعبه يعنى قبله گاه عاشقان عاشقانِ رسته از بند جهان

هست كعبه قبله گاهِ خواستن خواستنِ حق غير حق پيراستن

كعبه يعنى عشقِ انسان در جهان كه فرو افتاده است از آسمان

هست كعبه خانه امنِ زمين زادگاهِ عشق امير المؤمنين عليه السلام

كعبه باشد خانه فخر جهان چون خدا را در زمين سازد عيان

كعبه يعنى نقطه ثِقل شرف حافظِ امنِ جهان از هر طرف

«ك» كعبه يعنى كلّ اين جهان سايه ربّ است در اين لا مكان

«ع» كعبه معنى عبد و عبيد عاشق و معشوق از او آمد پديد

«ب» كعبه بنده او باش و بس چون به غير او ندارى دادرس

«ه» كعبه يعنى هر آنچه كه هست در جوارِ قدرت حق نيست است

كعبه باشد يادگار بوالبشر كشتى امنِ سفر در هر خطر

خانه كعبه سيادت مى كند حجّ او دين را حفاظت مى كند

عشقِ حق از حجّ او آيد پديد چونكه دل قفل است و آن باشد كليد

عشق بازى را طريقت لازم است هر طريقت را شريعت لازم است

هست كعبه خطِّ سير اين جهان مبدأ شرع و شروع تا آسمان

كعبه يعنى قبله گاه مسلمين قطعه اى از عرش در نافِ زمين

ص: 168

حجّ او درسِ برابر مى دهد سعى او بوىِ برادر مى دهد

در صفا و مروه اش حاجى شوى چونكه از خود بگذرى ناجى شوى

عشق كعبه ست اين كه غوغا مى كند محشرى هر ساله برپا مى كند

نامِ او دل را مُعطّر مى كند عاشقِ اسلام و رهبر مى كند

كعبه درس عشق بهتر مى دهد دلِ بَرَد آنچه دلاور مى دهد

پى نوشتها:

ص: 169

گفتگو

طرح جايگزين شود.

ص: 170

نشستى با رييس محترم سازمان حج و زيارت

: ارزيابى حضرت عالى از حجّ سال گذشته چيست؟

آقاى رضايى: براى ارزيابى كارى، ابتدا بايد تمام مسائل و عوامل آن كار را در نظر گرفت:

امر حج، از آغاز كار، كه عبارت است از اعلام اسامى مدير كاروانها و آخرين مرحله اش كه ورود زائر به منزل مى باشد، يك عمليات بسيار سنگينى است كه ما در مديريّت، اسمش را «مديريت بحران» مى گذاريم؛ چون در هر حال، محدود به زمان و در مواردى محدود به مكان است. عملياتى است كه بخشى از آن در ايران انجام مى شود و بخشى در عربستان.

آنچه كه به ايران مربوط مى شود به دليل وجود مراكزى در ايران است كه در امر حجّ كمك مى كنند و الحمد للَّه به روانى و نظم كارها انجام مى شود.

در سال گذشته نيز تمام كارهايى كه در محيط ايران داشتيم، در دستگاه هاى مختلفى كه همكارى با سازمان حجّ داشتند، بسيار خوب انجام شد.

و بايد بگويم كه نسبت به گذشته روبه تكامل بوده است؛ زيرا ما در هر سال، كارهاى پيشين خود را مى بينيم و آنها را ارزيابى مى كنيم، اگر اشكالى داشتيم و يا انتقادى متوجّه ما بود آنها را بررسى كرده، در كميته هاى مختلف به نقد مى گذاريم و به مرحله اجرا در مى آوريم و بحمداللَّه در سال گذشته هم با همين عملكرد پيش رفتيم و

ص: 171

توانستيم كارهاى داخل ايران را به خوبى انجام دهيم ليكن در همين جا بعضى از كارها نسبت به سال پيش بهتر انجام شد كه آن هم در كارنامه عمليّات حج روشن و مشخّص است؛ مثلًا اينكه كاروانها زودتر بسته شد، آموزشها بهتر داده شد و هماهنگى بين مدير كاروان و مجموعه زائران به لحاظ اينكه برنامه هايشان زودتر بود، بهتر انجام شد؛ هماهنگى هايى كه بايد با دستگاه هاى مختلف بكنيم و برنامه هايى كه داشتيم، پيشرفت خوبى كرد. نمونه هاى بسيار داريم كه نشان مى دهد نسبت به گذشته، سيرتكاملى كرده ايم.

در عربستان هم بخشى از كارها به خودمان مربوط مى شود و برنامه ريزى هايى كه در ايران انجام مى دهيم، بخشى از آن به عربستان برمى گردد، چون ميزبانِ كشورهاى اسلامى است و همچنين ميزبان كشورهايى است كه اسلامى نيستند ولى مسلمان در آنها هست و زائر مى فرستند.

ما روبرو هستيم با يك برنامه اى از عربستان سعودى و يك سرى قوانين كه بايد ناگزير با آنها هماهنگ شويم و برنامه هاى آنها را در نظر بگيريم و قواعد و قوانينشان را هم مدّ نظر داشته باشيم.

طبيعى است كه موضوع حمل و نقل در عربستان سعودى، اسكان، تغذيه و ايام تشريق و ... مواردى است كه ما در عربستان سعودى با آنها كار داريم و عمليات ما را تشكيل مى دهد.

در بخش پزشكى كه يكى از عمده ترين بخشهاى ما در عربستان است، مى توانم بگويم كه نسبت به سال قبل، در تمام موارد بى مشكل بوديم. شايد كلمه «بى مشكل» ادعاى بزرگى باشد ولى مشكل مان كمتر از سالهاى پيش بود. دليلش اين است كه رسيدگى به شكايات داريم، بخش بازرسين و نظارت بعثه مقام معظم رهبرى در كاروان ها فعال است و حضور اين عزيزان در نظارت و بازرسى يا بخشى كه رسيدگى به شكايات در ستاد را بر عهده دارد، نشان دهنده اين است كه كمترين شكايت را داشتيم و نسبت به سال قبلش، شكايات نيز بسيار كمتر بود و اين نشانه آن است كه كار برنامه ريزى امر حج مسير طبيعى خود را طى كرده و نسبت به گذشته ارزيابى آن خوب بوده، ليكن ممكن است فردى كه سفر اوّل او به حج است، مطلبى را

ص: 172

ببيند كه برايش خوشايند نباشد يا نقطه ضعفى احساس كند كه از كسى كه چندين سفر يا به طور مستمر به حج مى آيد بهتر بتواند مقايسه كند و طبيعى است كه ما چون خودمان را در پيشگاه خداوند متعال و همچنين ملّت بزرگوار و زائرانمان مسؤول مى دانيم، سعى و تلاش ما اين است كه در برنامه ريزى دقّت لازم اعمال شود و در اجرا هم بكوشيم كه برنامه خوبى داشته باشيم و بحمداللَّه گزارش هايى كه درباره حجّ سال گذشته، از طرق مختلف به مسؤولان نظام داديم، رضايت آنان جلب شد.

: ازسياستهاى اعلام شده توسّط سازمان حج و زيارت، صرفه جويى اقتصادى در امرحج است، لطفاًبفرماييد دراين زمينه تاكنون چه اقداماتى صورت پذيرفته است؟

آقاى رضايى: صرفه جويى مطلبى نيست كه در يك بُعد از حج بتوانيم بگوييم فلان صرفه جويى را داشتيم، ما وظيفه داريم كه در عمليات حج اسراف نكنيم. كارمند بيشتر از نياز نبريم و تشكيلاتمان گسترده نباشد. به همين دليل، در سال گذشته در ابعاد تشكيلاتى سازمان حج و زيارت، تشكيلات جديدى را ارائه داديم و بحمداللَّه الآن با همين تشكيلات جديد و با كم كردن نيروها، كارمان را انجام مى دهيم، علّت اين كار واگذارى كارها به استان ها است و نداشتن تمركز. تمركزى كه نظام از ما انتظار دارد، بحمداللَّه در سازمان حج خوب انجام شد و ما با همين روشهاى مديريتى توانستيم كار و تشكيلات را كمتر كنيم.

درمورد عربستان وحج هم همينطور بود، تشكيلات ستادى را تا توانستيم كم كرديم وبخشى از كارها را، تا آنجا كه ممكن بود به عهده خود عربستان گذاشتيم، البته با توجّه به وضعيتى كه ايجاد كرده ايم و همكارى هايى كه هر سال آن را گسترش مى دهيم، كار تشكيلاتى خودمان در ستادهاى جدّه، مكّه و مدينه را كاهش داديم؛ زيرا در هر سالى نسبت به سال قبل، ممكن است مملكت مشكلات ارزى داشته باشد، كه در سال گذشته چنين وضعى داشتيم.

بنابر اين، ما هم مانند مجريان ديگر دستگاهها بايد برنامه ريزى مى كرديم تا مقدارى در اين زمينه كمك كنيم به دولت و آنچه را هم عمل كرديم عمدتاً فشارى بود كه بر تشكيلات سازمانى خودمان آورديم. نمونه آن در جدّه بود كه همه ساله دفترى

ص: 173

را براى سازمان، دفترى براى وزارت خارجه و دفترى براى واحد پزشكى خودمان مى گرفتيم كه امسال اين دفاتر را نگرفتيم و عمدتاً تا آنجا كه امكان داشت از محيطهاى خودِ سعوديها استفاده كرديم و اين صرفه جويى بالايى را موجب شد.

در رابطه با مالكين، سعى كرديم نسبت به سالهاى قبل تخفيفهايى را بگيريم و همچنين امكاناتى را از آنها براى منازلمان دريافت كنيم كه همين ها نيز مجدّداً به صرفه جويى هاى ما افزود، ليكن در بعضى موارد امكان صرفه جويى نيست؛ مثلًا در مورد تغذيه يا در مورد اسكان، صرفه جويى زيادى نمى توان داشت. اگر هم بشود صرفه جويى كرد بسيار كم است.

گفتنى است كه در آن قسمت نيز مقدارى از هزينه ها كاستيم، ليكن در موضوع خريدهايمان نسبت به سالهاى گذشته، برابر سهميه بندى و ميزان سهميه اى كه براى هر فرد زائر در نظر داشتيم، آن را كم نكرديم. در برنامه غذايى اگر تغييرى داديم، آن دليل خاص خودش را داشت و به دليل صرفه جويىِ امور كارِ تداركاتى نبود.

بحمداللَّه در مجموع اين صرفه جويى، صرفه جويى معقول بود و سازمان حج به دلايل عملكردش در سال گذشته و سالهاى قبل كه به سمع ونظر همه مسؤولان نظام مى رسيد، دريافت لوح تقدير صرفه جويى خردمندانه را با امضاى جناب آقاى خاتمى رياست محترم جمهورداشت كه اين ازافتخارات سازمان حج و زيارت است و اين نيست مگر يك سند ممتازى كه همه كارمندان و همه عزيزانى كه در امر زيارت خدمت مى كنند دريافت كردند.

: سياستهاى صرفه جويى، گاهى موجب نارضايتى زائران بوده است، آيا از حق زائر چيزى كاسته شده است؟

آقاى رضايى: در پاسخ شما بايد بگويم: خير، صرفه جويى اگر معقول باشد مشكلى را ايجاد نمى كند ليكن اگر غيرمعقول باشد، طبيعى است آثار منفى خودش را خواهد گذاشت. ما در عربستان سعودى برابر دستورالعمل خود سعودى ها در مسكن، متراژى را در مدينه و متراژى را در مكّه بايد حتماً داشته باشيم كه نمى توانيم از آن عدول كنيم، به همين جهت آنها بازرس دارند و بازرسى مى كنند. در امر تغذيه هم همين طور است؛ يعنى

ص: 174

سهميّه سرانه اى را در نظر گرفتيم و مجموع خريدهاى ما نسبت به سالهاى گذشته تغيير خاصّى نداشت.

در امر منا، عرفات و حتّى حمل و نقل، چه ايام تشريق، چه بين شهرى همان روش گذشته را داشتيم. چون اينها امور و هزينه هاى ثابت ما را تشكيل مى دهد، لذا بايد بگوييم كه آنچه صرفه جويى بوده، كار مديريتى بوده كه در مجموعه امور سعى خودمان را كرديم تا معقول و با تلاشى كه همه مى كنند، صرفه جويى درستى داشته باشيم؛ مثلًا زائران را با توجيهى كه شدند و آموزشهايى كه داده شد، متوجه كرديم كه صلاح و حتّى صرفه اقتصادى شما به اين است كه در ايران خريد كنيد و اينها از يك ساك فقط براى سوغات خودشان استفاده كردندو اين خودش صرفه جويى بالايى بود براى كلّ نظام؛ يعنى هم كمك به مردم بود و هم كمك به مجموعه نظام. لذا هيچ حقّى از زائرى تضييع نشد.

در همين جا بايد بگويم زائرى كه در سال شصت و سه بيست و هفت هزار تومان پرداخت كرده، با هر مقياس و معيارى حساب كنيم، ارزشش بسيار پايين است.

هزينه اى كه امروز دولت براى حج مى كند و يارانه اى كه در اين مجموعه مى پردازد بسيار بيشتر از آن مقدارى است كه زائر براى خودش محاسبه مى كند و اين نيست مگر كمك نظام بر امر حج و اگر هم انتظار هست كه ما عاقلانه و مدبّرانه كارهاى حج را به سمتى ببريم كه هزينه هاى بيشترى را به لحاظ ارزى در خارج كشور نداشته باشيم، اين يك انتظار بسيار به جاست و ما هم تلاش خودمان را كرديم كه صرفه جويى منطقى داشته باشيم و اميدواريم كه اين را در سالهاى آتى هم ان شاءاللَّه اعمال كنيم.

: زمزمه خصوصى سازى حج و عمره به واقعيّت نزديك شده و در سال جارى برخى آژانس ها اقدام به بردن زائر به مكّه كرده اند، لطفاً بفرماييد نظر جنابعالى درباره خصوصى سازى چيست؟ و نقاط قوّت و ضعف آن كدام است؟ و چه تبعاتى براى كشور دارد؟

آقاى رضايى: در حال حاضر ما نبايد فكر كنيم كه سيستم ما در امر حج دولتى است و به شيوه

ص: 175

دولتى عمل مى شود! شما اگر آمارى را از كارمندان سازمان حج بگيريد، خواهيد ديد كه اين سازمان يك الگوى بسيار زيبايى را در اجراى كار در كشور دارد كه شايد در كمتر جايى بتوان ديد. مجموعه كارمندان رسمى يا پيمانى و يا حتّى قرار دادى ما را در كشور، سيصد و پنجاه كارمند تشكيل مى دهد كه اينها از دولت حقوق مى گيرند و يك عمليات سنگينى را انجام مى دهند؛ هم كار حج و عمره را سامان مى دهند و هم هماهنگى عتبات عاليات و سوريه را بر عهده دارند. در آن بخش نيز همكارى، نظارت و حمايت مى كنند و در بخشى از آن هم اجرا مى كنند.

بديهى است اين سيصد و پنجاه نفر، به هيچ وجه قادر نيستند تمام اين عمليات را راهبرى كنند، در هر سال، بالاى هشت هزار نفر در خدمت حج يا عمره هستند، خوب اين تعداد سنگين بايد گفت بخش خصوصى هستند، بى آنكه پاداشى بگيرند، اضافه كارى دريافت كنند، جايى بخواهند از امكانات دولتى بهره ببرند و ... بلكه به دليل ماهيّت كار، كه فصلى است، ما از آنها استفاده مى كنيم.

بنابراين بايد بگوييم كه الآن هم بخش خصوصى در خدمت كار است و سازمان حج از بخش خصوصى بسيار خوب استفاده مى كند ليكن مطلبى كه هست اين است كه ما در سطح كشور دفاتر خدمات مسافرتى بسيار داريم و از آنها استفاده نمى كنيم و الآن بايد بگويم كه از آنها هم استفاده خواهد شد؛ بسيارى از اين مديران يا عوامل اجرايى كاروانهاى ما، يا خودشان دفتر خدمات مسافرتى دارند و يا در آن دفاتر شريك هستند كه مى شود از همانها هم استفاده كرد. امّا اينكه ما كار را به دفاتر خدماتى واگذار كنيم، هرگز چنين نيست.

دفاتر خدماتى مسافرتى براى كار خاصّى ايجاد شده اند كه آن امر سياحت است و در دنيا هم چنين است. در صورتى كه كار زيارت ويژگى خاص خود را دارد و مسافرش نسبت به مسافر ديگر كشورها؛ مثل اروپا تفاوت مى كند، از آنجا كه ما مجموعه بسيارى از زائران را به كشور ديگرى مى بريم؛ چه عتبات، چه عمره، چه حج و چه سوريه، سزاست كه برنامه ريزى بسيار مهمتر از ديگر كشورها، روى آن داشته باشيم.

در هر حال اين مجموعه به كشور ديگرى نمى روند كه در آن كشور هم از همه دنيا باشند. بنابر اين بايد در ابعاد مختلف با اينها كار شود و نظام بايد نظارت دقيق روى آن

ص: 176

داشته باشد.

اين كارها بُعد شرعى دارد، بعد اقتصادى دارد و همچنين داراى بعد اجتماعى و بين المللى است. و اينها چيزى نيست كه به راحتى بشود از آن گذشت. هر يك از ابعادش؛ مثلًا بعد سياسى آن، كه امام راحل قدس سره و رهبر معظم انقلاب- مدّ ظلّه العالى- تأكيد بسيار روى آن دارند، چيزى نيست كه بشود آن را سرسرى گرفت و مانند ديگر كشورها به آن نگريست. كسى كه مى خواهد عامل و مجرى اين كار شود خودش بايد در اين ابعاد مختلف، آموزش هاى ويژه اى ديده باشد؛ به ويژه براى سفر حج. سفر حج سفرى است كه در يك زمان كم، در مكان مشخص با مخلوطى از انسانهاى گونه گون كه از سراسر دنيا گرد مى آيند و زائران ما به عنوان سفيران ايران اسلامى هستند؛ پس بايد دقت شود كارى از ما سر نزند كه خداى ناكرده موجب وهن نظام شود.

خلاصه اينكه ما از بخش خصوصى استفاده مى كنيم، ليكن سخن اين است كه چه افراد ديگرى را به مجموعه مى خواهيم اضافه كنيم. پس اضافه كردن و استفاده بيشتر كردن جزو برنامه هاى سازمان است منتهى با يك ضابطه ويژه و يك آيين نامه مخصوص، اميد است تجربه بسيار زيبا و خوبى كه الآن براى امر زيارت هست از بين نرود!

امروزه، كشور سعودى كه همه كشورها را ارزيابى كرده، حج و عمره ايران را يكى از منظم ترين كشورها مى داند. اينگونه حج گزارى از سوى ايرانيان و كسب آبرو و اعتبار آسان به دست نيامده است و طبيعى است كه نبايد ساده و آسان از دست برود.

ما بايد از بخش خصوصى به همين روشى كه الآن استفاده مى شود، بهره ببريم، منتهى با گسترده تر كردن آن و استفاده از همه كسانى كه اين تجربه را كسب كرده اند و در كنار اين تجربه، داراى انگيزه هستند و به ارزشهايى كه نظام اسلامى ما به آن اهمّيت مى دهد پايبندند و ...

اين افراد، چه دفاتر خدماتى داشته باشند چه نداشته باشند، الآن داريم از آنان استفاده مى كنيم ليكن از يك سال گذشته با هماهنگى كه با سازمان ايرانگردى و جهانگردى و رياست آن انجام شده، از تمامى كسانى كه در امر حج تجربه داشتند خواسته شد كه اينها هم براى گرفتن مجوزهاى بند ب مراجعه كنند و اميدواريم كه

ص: 177

آنان نيز در اين مسير وارد شوند و بتوانند مجوز خاص خودشان را داشته باشند و كم كم در يك دفتر مشخص و در يك فضاى آبرومند، ثبت نام ها را آغاز كنند و ما از اين پراكندگى دفاترى كه براى هر كسى در هر سالى متفرّق ايجاد مى شود، خارج شويم و با نظم و انضباط بهترى بتوانيم اين كار را انجام دهيم.

: شيوه برگزارى عمره در سال جارى با سال گذشته كمى تغيير پيدا كرد، لطفاً در اين باره توضيح دهيد.

آقاى رضايى: در مورد عمره، تجربه اى را در سال 70 و بلكه در سال 64 داشتيم كه كار عمره را به وسيله شركتى در سعودى انجام مى داديم، امّا در آن زمان اشكالاتى وجود داشت. با توجّه به اينكه امكانات آن زمان سعودى مثل الآن نبود. در يك سال گذشته باز يك امكان سنجى در عربستان سعودى توسّط سازمان حج انجام شد كه نتيجه بسيار مثبتى داد.

خوشبختانه شركتهاى سياحتى بزرگى در عربستان سعودى هستند كه اينها تجربه خوبى از زائر دارند و به صورت يك مجموعه زائر را مى توانند اداره كنند، ما امسال اين تجربه را به عرصه عمل برديم و در يك مناقصه اى كه در عربستان سعودى براى عمره امسال گذاشته شد، شركتهاى زيادى در آن مناقصه حضور داشتند، شركت كرديم، يكى از شركتها را كه از توان بيشترى برخوردار بود و خوشبختانه قيمت كمترى هم نسبت به ديگران داد برگزيديم. امسال كار عمره را به گونه اى عمل مى كنيم كه يك شركت طرف قرار داد ما است و زائر را از جدّه تحويل مى گيرد و در جدّه بما تحويل مى دهد و همه امكانات اجرايى را او در اختيار مى گذارد. بحمد اللَّه نتايجى كه تا الآن گرفته ايم، نتايج بسيار خوبى بوده است. البته هر كارى طبيعى است كه اول با يك سرى مشكلات روبرو است كه اين را هم ما در ماه اوّل خوشبختانه پشت سر گذاشتيم و با هماهنگى كه بين مجموعه اجرايى آن شركت و مجموعه دفتر نمايندگى ما در عربستان بود، اين اشكالات رفع شد و شكر خدا امروز وقتى بررسى مى كنيم، مى بينيم نسبت به سال گذشته بهتر هستيم، اين نه فقط ادّعاى بنده است بلكه ما مديرانى را داريم كه اينها مديران ثابت ما يا مديران ناظر ما هستند كه بعضى از اينها چندين سال

ص: 178

است عمره را پشت سر هم در عربستان بوده اند. حتّى در جلساتى كه با آنها در مكّه و مدينه داشتم، آنها هم اقرار به اين مسأله دارند و مى گويند كه كار نسبت به گذشته روانتر و بهتر است واين سيستمى نيست كه فقط ما بخواهيم تنظيم كنيم، الآن عربستان سعودى هم اعلام كرده كه كار عمره را به همين سبك انجام مى دهد و از كشورهاى ديگر نيز خواسته است كه اگر زائرى بخواهد به عربستان سعودى براى عمره بيايد از اين به بعد بايد با يكى از شركتهايى كه مجوز دارد، با خود سعودى ها به عنوان مجوز سياحتى حتماً قرار داد ببندد و آنها بايد از جدّه تحويل بگيرند و به جدّه برگردانند. اين چيزى است كه دولت سعودى خودش عمل مى كند و بر اين موضوع اصرار دارد و ما هم خوشبختانه امسال به همين روش عمل كرديم و تجربه خوبى شد.

: روابط ايران و عربستان در سالهاى اخير تحوّل چشم گيرى پيدا كرده است، اوّلًا نظر شما در علل و عوامل اين تحوّل چيست؟ و ثانياً بهبود روابط در بهتر برگزار شدن حج و عمره چه تأثيرى خواهد داشت؟

آقاى رضايى: رابطه كشورهاى اسلامى بايد دوستانه و خوب باشد تا در كنار همديگر و در مقابل دشمن مشترك قرار بگيرند و اگر خداى ناكرده در بين خود مشكلاتى داشتند، مانند اعضاى يك خانواده آن مشكلات را حل كنند.

ما و عربستان سعودى، دو كشور بزرگ اسلامى هستيم و از گذشته هاى بسيار دور با همديگر ارتباط زيارتى داشتيم. بايد گفت كه پيشينه اين رابطه به زمانى برمى گردد كه كعبه وجود يافت و مردم براى زيارت به آن ديار مى رفتند البته نشيب و فرازهايى هم داشت كه در هر حال امروز در وضعيّت بسيار خوبى هستيم. به نظر من نقطه آغاز بهبود اين روابط، به گذشته برمى گردد. با آمدن آقاى امير عبداللَّه به ايران و شركت وى در كنفرانس اسلامى، اين علاقه و ارتباط بيشتر شد. و از همانجا براى بهتر و عميق تر شدن رابطه بحث و گفتگو آغاز گرديد.

جناب آقاى هاشمى رفسنجانى با سفرِ خودشان، اين روابط را تحكيم بخشيدند. و پس از آن، مجموعه نظام، چه وزارت خارجه، چه بقيه دستگاه ها، خوب پيش رفته اند.

ص: 179

سفير جمهورى اسلامى در عربستان سعودى، نقش مؤثّرى را در بهبود اين روابط ايفا كرده است و همچنين كسانى كه در عربستان سعودى عملكردى را از طرف ايران دارند؛ مثل سازمان حج و بقيه دستگاه هايى كه آنجا مى روند، در بهبود بخشيدن به اين روابط مؤثّر بوده اند و بحمد اللَّه بعثه مقام معظّم رهبرى و سازمان حج نيز در تحكيم اين روابط دقّت خودشان را كرده اند و خلاصه، مجموعه نظام در ايران وعربستان كمك مؤثّر در اين بهبودِ روابط داشته اند و امروزه در سطح خوبى هستيم.

طبيعى است طرفين بايد مسائل همديگر را دقيق بررسى كنيم، آنجاهايى كه لازم است يكديگر را تحمّل كنيم. يقيناً نمى شود دولتى تمام مسائلش را به طرف مقابل تحميل كند و در روابط بين دو دولت و دو ملّت، طبيعى است كشورى مسائلى دارد و كشور ديگر مسائلى غير از آن را دارد، اينها بايد با همديگر بنشينند و تفاهم كنند و در جنبه هاى اختلافى با همديگر گفتگو كنند و آنها را حل نمايند. اگر چنين جوّى ايجاد شود، براى كار اجرايى بسيار مؤثّر است. لذا بهبود روابط بين ما با كشور عربستان، در مورد حج و عمره نيز مؤثر بوده است.

اميدواريم در مذاكراتى كه با سعودى ها هميشه و هر حال داريم، نسبت به گذشته بتوانيم امكانات بهتر و زيادترى را بگيريم كه يقيناً اين انتظار بجا و معقولى است.

ان شاء اللَّه كه برادران سعودى هم اين واقعيّت را مى پذيرند.

: اعزام زائران ثبت نام شده سال 63 چه زمانى پايان مى يابد و براى زائران آينده چه برنامه هايى را تدارك ديده ايد؟

آقاى رضايى: امسال تقريباً همه كسانى كه در سال 63 ثبت نام كرده اند را فراخوان كرديم كه بيايند و اعزام شوند و زمانى را هم برايشان در نظر گرفتيم، آنان كه مايل بودند، در آن محدوده زمانى آمدند و ثبت نام كردند و آنان كه از 4 ارگان سهميه داشتند آمده اند و سهميه هايشان را گرفته اند و الآن كاروانهاى ما بسته شده و حج 78 به خواست خداوند با 92500 ويزا، كه مجموعه اى است از زائر و عوامل اجرايى، اعزام خواهند شد.

خوشبختانه گروه بندى و كاروان بندى ما انجام شده و كاروانها آماده برنامه هاى آموزشى خودشان هستند. نسبت به گذشته جلوتر هستيم. جا دارد يادآور شوم آنان كه

ص: 180

در سال 63 ثبت نام كرده اند و به هر دليلى در موقع خودش نيامده اند ثبت نام كنند و شايد مانده اند براى سال بعد، مشكلى ندارند چون كاروانهاى 79 در آينده بسيار نزديكى اعلام مى شود و اينها مى توانند در آن كاروانها هم ثبت نام كنند.

براى آينده هم برنامه هايى داريم، مى دانيد كه يك ثبت نام كرده ايم از كسانى كه علاقمند و مستطيع هستند و مى خواهند حج بروند در سال 77 هشتصد هزار تومان گرفتيم. قرعه كشى اين گروه، كه ثبت نام كرده اند، انجام شده و ان شاء اللَّه با توجّه به سهميه اى كه با سعودى ها مذاكره مى كنيم واميدواريم موافقت شود، اعزام خواهيم كرد.

حركت ديگرى كه در اين زمينه انجام شده اين است كه به بانكها گفته ايم از كسانى كه الآن هم مستطيع مى شوند ثبت نام كنند ليكن اين افرادى كه در سال 78 ثبت نام مى كنند، طبق تاريخ ثبت نامشان به مرور اعزام خواهند شد، البته بعد از اينكه ثبت نامى هاى سال 77 مشرّف شدند و پيش بينى ما اين است كه آنچه كه ثبت نام شده اند در مدّت سه سال و نيم ان شاء اللَّه اعزام مى شوند و آنان كه در سال 78 ثبت نام كرده اند بعد از اين 3 سال و نيم اعزام خواهند شد.

: آيا زائران سالهاى بعد، چون پول بيشترى مى دهند از امكانات رفاهى بهترى برخوردار مى شوند، يا اينكه به همان شيوه گذشته عمل خواهد شد؟

آقاى رضايى: در كشور عربستان سعودى، امكانات مشخّص است؛ يعنى وقتى وارد عربستان مى شويم يك پولى را به عنوان وروديّه مى پردازيم، اين هميشه ثابت است و براى هيچكس فرق نمى كند؛ براى قبلى ها يا براى بعدى ها. ماشينى را ما از شركت نقابه كه يك شركت رسمى كشور سعودى است و كشور سعودى هم همه را اجبار مى كند كه از اين ها ماشين بگيرند، اين هم فرقى نمى كند، باز بايد از همانها ماشين گرفت و بايد با همانها قرار داد بست؛ يا مثلًا هواپيما هم فرقى نمى كند، چه هواپيماى جمهورى اسلامى باشد يا هواپيماى سعودى، اگر ان شاء اللَّه قبول كنند كه پروازهاى حج ما را انجام دهند؛ يعنى كار، كار هوايى است، برنامه ريزى مى شود زائر را مى برند و برمى گردانند.

اتوبوسها هم همينگونه است، رفت و آمدها در عربستان با اتوبوسهاى عربستان

ص: 181

انجام مى شود.

چيزى كه ما بايد ملاك كارمان قرار دهيم اين است كه تغييراتى در اسكان بدهيم يا در تغذيه، كه كار سنگينى روى آن مى كنيم، اميدواريم تحوّلى به وجود آوريم.

هر دوى اينها بستگى به وضعيّت عربستان و ما دارد. اسكان در عربستان سعودى تابع مقرّراتى است كه در عربستان خودش وضع مى كند و متراژش را آنها مشخّص مى كنند. لُجنه اى هست به نام «لُجنه سَكَن» كه اينها خانه ها را مشخّص مى كنند كه فلان خانه براى چند زائر است و چندتا زائر بايد در اين اتاق اسكان پيدا كنند و ...

بنابر اين كسى نمى تواند كم يا زياد كند، براى اينكه آنها بازرس دارند و بررسى مى كنند، حتّى از ما صورت اسامى افراد را مى گيرند كه شما در اين منزل زائرانتان را مشخص كنيد و نامهاى آنها را به ما بدهيد و ما هم همين كار را انجام مى دهيم. ليكن ديدگاه ها اين است كه يك عده بتوانند بروند در هتل يا نزديك حرم اسكان يابند، اين بايد تغيير درجه شود كه اين را ما بايد مشخص كنيم. و ما گروه هاى مختلف داريم؛ عدّه اى را داريم كه مى خواهند بروند هتل 4 ستاره، هتل 5 ستاره، يك عده را هم داريم كه به صورت عام مى توانند بروند در همين منازلى كه الآن موجود است.

بديهى است هتل هايى كه در اطراف حرم هست، آنقدر زياد نيست كه همه در آنجا جا بگيرند، چون زائران كشورهاى ديگر هم مى خواهند از هتل هاى نزديك حرم استفاده كنند.

در هر حال ما مى خواهيم حج را به اين سمت ببريم كه چند درجه بكنيم و اين بحثى است كه شوراى حج روى آن اظهار نظر مى كند و هر تصميمى كه در شورا گرفته شود، سازمان حج عمل مى كند، ليكن ببينيد ما الآن يك عملكردى را در امر حج داريم و دلار مى پردازيم، قيمت بليط هواپيما را هم مى پردازيم، متفرقه هم پولهايى را بايد بدهيم، هزينه هاى جانبى هم داريم. اگر ارز را به ارزى كه واريز نامه اى است و امروزه در عمره داريم دريافت مى كنيم وهواپيمايى كه نرخى را به ما اعلام مى كند، همين عملكرد فعلى خودمان را داشته باشيم، بيش از 800 هزار تومان هزينه برمى دارد؛ يعنى اگر بخواهيم كيفيت را بالا ببريم بايد اضافه تر هم بگيريم. سعى و تلاش ما بر اين است كه همين سرويس مطلوب را بدهيم و چيزى از مردم دريافت

ص: 182

نكنيم و اگر هم چيزى دريافت مى شود بسيار كم باشد حال ممكن است كسى يا كسانى سرويس فوق العاده اى را بخواهند كه اين بايد در شورا مطرح شود، اگر بنا شد به چنين افرادى پاسخ مثبت داده شود، بايد افراد يا تشكيلات و يا دفتر خدمات مسافرتى را مشخص كنيم تا آن سرويس را به اين افراد بدهد، كه البته اين بستگى به نظر شورا دارد.

: در رابطه با جلوگيرى از اتلاف قربانى زائران، تا كنون چه اقداماتى صورت گرفته است؟ چه موانعى بر سر راه بوده و براى آينده چه طرحى داريد؟

آقاى رضايى: طبيعى است كه همه علاقمندند قربانى با اين كيفيت مكانيزه اى كه الآن در عربستان سعودى هست و هر كسى مى رود آنجا انجام مى دهد و قربانى ها هم تلف نمى شود، انجام گيرد. امّا ما روبرو هستيم با يك سرى مسائل شرعى و فتواهاى مختلفى كه مراجع دارند و مقلدين ايشان هم از آن فتواها تبعيت مى كنند.

گفتنى است كه بعثه مقام معظّم رهبرى در اين باره يك كار بسيار جدى انجام داده است كه اگر ان شاء اللَّه به نتيجه برسد، مى توانيم قربانى هاى مردم را در محيطهاى مكانيزه انجام دهيم و همه بتوانند از گوشتش استفاده كنند. آرزوى سازمان حج اين است كه نگذارد قربانى ها تلف شود و از بين برود و با سعودى ها هم همين بحث را در جلسات مختلف داشتيم و داريم و به آنها گفته ايم كه اگر شما مى توانيد اين هماهنگى را به جود بياوريد ما هم دنبال مى كنيم. اميدواريم كه چاره انديشى بشود و راه حلهايى ارائه گردد كه مردم بتوانند به اين عمل شرعى خود، با نظر مجتهد خودشان، به خوبى عمل كنند. آنها مى توانند با اعتماد كامل كار را به سازمان حج و زيارت و بعثه مقام معظّم رهبرى محوّل كنند و بعثه هم الآن مشغول گرفتن استفتا در اين موارد است.

اميدواريم كه در سال جارى به نتيجه برسد.

: براى عمره در آينده چه تصميمى داريد؟ و آيا ثبت نام جديد خواهيد داشت؟

آقاى رضايى: عربستان سعودى به تازگى آيين نامه اى را در دولتشان تصويب كرده اند كه به نظر مى رسد در سالهاى آينده، ان شاء اللَّه از محرّم سال 79 سقف ويزاى عمره

ص: 183

برداشته شود، البته براى همه كشورها سقف ويزا برداشته شده بود، و محدوديت تنها براى ما بود، با دستور العمل جديد احساس مى شود كه سهميه برداشته شود كه اگر ان شاء اللَّه اين كار انجام شود، كسانى را كه ثبت نام كرده ايم، مى توانيم اعزام كنيم منتهى شرط مهمّش مشكلات ارزى است كه داريم مذاكره مى كنيم تا شايد بتوانيم مشكلات ارزى آن را برطرف كنيم. اگر چنين اتفاقى بيفتد و ما بتوانيم كسانى را كه ثبت نام كرده ايم و قبلًا پول پرداخته اند، سال آينده اعزام كنيم، به حول و قوّه الهى، سال 79 ديگر كسى را در نوبت نخواهيم داشت و هر كسى هر سال بخواهد اعزام شود به راحتى مى توانيم برايش برنامه ريزى كنيم.

: اگر مديرانى احياناً از وظايف خود سرپيچى كنند زائران چگونه مى توانند آن را به مسؤولان حج و زيارت منعكس و پى گيرى كنند؟

آقاى رضايى: ما براى مديران كاروانها دستور العملها و آيين نامه هايى را گذاشته ايم كه اين را عزيزان روحانى و مردم تا حدّى مى دانند. ما به مديران توصيه كرده ايم كه اين وظايف را براى مردم بگويند. پس اگر مديرى تخلّف كند، زائران مى توانند موضوع را، چه در ايران و چه در عربستان به ما منعكس كنند. به دفاتر حج وزيارت ما در استانها يا به سازمان حج و زيارت بفرستند، روابط عمومى سازمان آمادگى دارد كه گزارشهاى آنها را بگيرد و در عربستان هم از طريق روحانى كاروان و رابطين كه به كاروان مراجعه مى كنند يا به وسيله ناظران كه از طرف بعثه مقام معظّم رهبرى مراجعه مى كنند، براى ما ارسال كنند و يا حتّى خودشان مى توانند مستقيماً به ستاد، چه در مدينه، چه در مكّه و چه در جدّه تحويل بدهند. طبيعى است كه آنها بررسى مى شود و ما هم در ايران هيأتى داريم به نام «هيأت تعيين صلاحيّت مديران» كه شكايات زائران و يا شكايات دستگاه خودمان از يك مدير را بررسى مى كنند و ما روى ارزيابى عملكرد مدير، از همين شكايات استفاده مى كنيم.

در اينجا اين نكته را يادآور مى شوم كه ما از همه مردم انتظار داريم كه نه تنها درباره مدير كاروان بلكه از عوامل اجرايى، روحانيون معظم از خود سازمان و برنامه هاى آن اگر نكته اى داشتند، به ما ارجاع دهند مطمئن باشند كه ما انتقادات و پيشنهادها را با

ص: 184

آغوش باز مى پذيريم و روى آن كار مى كنيم. كميته هاى ويژه اى را براى اين كار گمارده ايم كه پيشنهادها را مى گيرد و بررسى مى كند. گرچه تجربه چندين ساله ما نوشته شده و موجود است و جزوه هاى بسيار زيادى در اين زمينه داريم، ليكن اين موجب نمى شود كه اگر كسانى چيزى به ذهنشان مى رسد مطرح نكنند.

: در اين اواخر، در چارت تشكيلاتى سازمان حج و زيارت تغييراتى صورت گرفته، لطفاً بفرماييد مبناى اين تغييرات چيست و چه تأثيرى در كارآيى سازمان خواهد داشت؟

آقاى رضايى: در مورد ساختار تشكيلاتى، پيشتر اشاره كردم كه در امر حج و در كار زيارتى مى توانيم بخشى از كارهايمان را به استانها و بخشى ديگر را به عربستان سعودى واگذار كنيم و بر همين اساس اقداماتى صورت گرفته و تجربه دو سه سال گذشته، به خوبى نشان داد كه مى شود از امكانات سعودى استفاده كرد. در هر حال آنها هر سال نسبت به سال گذشته برنامه ريزى ويژه اى مى كنند و ما بايد آماده باشيم تا از آنها استفاده كنيم و همين موجب مى شود كار ما مقدارى كمتر شود.

استفاده از مدير كاروانها، واگذارى بعضى كارها به آنان، ما را به سمتى مى برد كه تشكيلاتمان را محدود كنيم و به همين جهت هم تشكيلات محدود شده، بحمد اللَّه نتيجه آن تا الآن مثبت بوده است. ما بايد كارى كنيم كه كارمند ما نسبت به زمانى كه در اختيار كار هست، كار آن را داشته باشد و احساس نكند كه كارش كم است يا كارى ندارد. كار بينى و كارسنجى بسيار خوبى در دو سال گذشته در سازمان شد. امكانات و امكان سنجى شد. واگذارى كارها بررسى شد و كميته هاى مخصوصى اين كار را انجام داد. كارشناس هايى را از جاهاى مختلف داشتيم؛ از مديران كاروان، از داخل سازمان كه روى تشكيلات و واگذارى امور و كارها كار كردند و بحمداللَّه به اين نتيجه رسيدند كه اخيراً هم تشكيلات ابلاغ شد و ما احساس مى كنيم كه كار الآن روانتر و بهتر انجام مى شود.

در مورد عتبات هم من بايد عرض كنم كه خوشبختانه هماهنگى هاى لازم بين كشور ما و كشور عراق انجام شده، در چهارم آذرماه، مصادف با تولّد آقا امام زمان (عج)

ص: 185

اوّلين گروه هاى ما اعزام شدند كه اميدواريم ان شاء اللَّه به صورت مستمر و پيوسته هفته اى سه هزار نفر اعزام شوند و در ماه ها و سالهاى آينده هم بتوانيم مذاكراتمان را براى افزايش تعداد پى بگيريم. اين كار بحمداللَّه روال خود را پيدا كرده و به مسير خود افتاده است. اين تعداد از سراسر كشور توسط دفاتر خدمات مسافرتى كه مورد اعتماد سازمان هستند و مى توانند كارهاى زيارتى را انجام دهند و تجربه كار دارند، نام نويسى مى شوند و كارشان به سرانجام مى رسد و از مرز خسروى اعزام مى شوند، اميد است بتوانيم همه عزيزانى را كه آرزومند اين سفر هستند اعزام كنيم.

: جناب عالى به زائران حج و عمره چه توصيه هايى داريد؟

آقاى رضايى: سازمان حج در ابعاد شرعى، سياسى، اجتماعى، اقتصادى و بين المللى حج يا عمره توصيه هايى دارد. به نظر من اوّلين كارى كه زائر بايد انجام دهد اين است كه معرفت به سفر پيدا كند و بداند كه اين سفر چگونه سفرى است، كجا مى رود و براى چه چيزى مى رود؟ هدف از اين سفر چيست. اگر انسان هدف سفر را بداند، مقدّمات رسيدن به اين هدف را هم فراهم مى كند. اگر خداى نكرده از هدف دور شود يا هدف را نشناسد ومعرفت به اين هدف نداشته باشد، طبيعى است مسيرى را برمى گزيند كه نتيجه اى به دنبال ندارد. بنابراين توصيه اوّل من به زائران اين است كه هدف را بفهمند، معرفت پيدا كنند، آنگاه است كه مى روند دنبال آموختن مسائل و مناسك. در اين مرحله است كه مى انديشند از چه كسى بياموزند و سراغ روحانى مى روند.

ما سفيران جمهورى اسلامى هستيم. زائران ما سفيران جمهورى اسلامى هستند.

شناخت مسائل اجتماعى و بين المللى براى ما بسيار مهم است و بايد آنها را فرابگيريم. رفتار و گفتار ما و نشست و برخاست ما تأثير خودش را در زائران دنيا مى گذارد. آنان وقتى با يك زائر ايرانى در تماس هستند، به كشورشان كه مى روند ايران را با عملكرد همين يك شخص مى شناسند. ما بايد از همين جا تمرين كنيم كه وقتى مى خواهيم حركت وعكس العملى را از خود نشان دهيم مطابق با اسلام باشد.

در اين سفر بايد اخلاق سفر داشته باشيم. طبيعى است كه ما در خانواده خودمان زندگى كرده ايم و اخلاق و رفتار همديگر را خوب مى شناسيم، شبانه روز با همديگر

ص: 186

هستيم و ... امّا الآن به كشور ديگرى مى رويم و با جمعى جديد زندگى مى كنيم.

بسيارى از اين افراد را كه با ما در يك اتاق هستند نمى شناسيم امّا الآن همراه آنان مسافرت مى كنيم پس بايد اخلاق سفر داشته باشيم و ياد بگيريم كه همديگر را تحمّل كنيم.

در اين سفر به بهترين مكان ها مى رويم، بايد بيشترين استفاده و بهره معنوى را ببريم، شايد ديگر چنين سفرى براى ما پيش نيايد و اين سفر، آخرين سفر ما به ديار وحى باشد و ...

اينها مطالبى است كه اگر قبل از سفر آشنايى پيدا كنيم، در طول سفر سعى مى كنيم بيشترين بهره را ببريم، امّا اگر خداى ناكرده آگاهى نداشته باشيم، مى رويم و برمى گرديم با هزار غصّه و ناراحتى و تأسّف!

بكوشيم چيزى را كه اسلام از ما مى خواهد و جمهورى اسلامى و مسؤولان از ما توقّع دارند با همه مشكلاتى كه دارند مخارج حج را مى پردازند، برآورده سازيم. تمام همّ خود را صرف تهيّه سوغات نكنيم و در اين مورد به حدّ اقل قناعت كنيم و در حدّ بسيار معقول اين سنّت را انجام دهيم.

در ارزيابى خودمان، ببينيم كه بيشترين وقت ما در كجا صرف شده؟ در مسجد النبى صلى الله عليه و آله، مسجدالحرام و نمازگزاردن در آن مكانها و قرآن خواندن، خلوت كردن با خود وخداوند يا خداى ناكرده استراحت در منزل و پرسه زدن در بازار و خيابان؟! اينها چيزهايى است كه اگر پيش از سفر فكرش را بكنيم در طول سفر حواسمان جمع مى شود و شيطان نمى تواند ما را از مسير اصلى، كه خداوند از ما خواسته، خارج سازد.

: فصلنامه «ميقات حج» در آستانه هشتمين سال انتشار خود قرار دارد، جناب عالى شماره هاى گذشته را چگونه ارزيابى مى كنيد و براى آينده چه پيشنهادهايى ارائه مى دهيد؟

آقاى رضايى: بحمد اللَّه هفت سال است كه «ميقات حج» منتشر مى شود. انتشار اين فصلنامه، فكر بسيار به جايى بود. در امر حج خلائى بود كه ميقات حج آن را پر كرد.

الحمد للَّه هم ميقات فارسى و هم ميقات عربى جايگاه خودش را خوب پيدا كرد. اين

ص: 187

يك فصل بسيار زيبايى بود كه در امر حج باز شد و يك وسيله ارتباطى بسيار خوبى بين مجموعه مجريان و همه عزيزانى كه مى خواهند به زيارت بروند يا مجموعه برنامه ريزان و مجريان آنان كه وسيله ارتباطى را لازم داشتند و بحمداللَّه اين وسيله ارتباطى ايجاد شد. افراد اگر مى خواستند در كتابهاى مختلف مقالات مختلف را مطالعه كنند، كارى بود مشكل. و نشريه اى كه بتواند اين مجموعه را براى زائران و مجريان فراهم كند لازم بود، كه ميقات حج به خوبى از عهده آن برآمده است و من لازم مى دانم به سهم خودم تشكر كنم از بعثه مقام معظّم رهبرى و معاونت آموزش و تحقيقات كه همّت كردند و اين كار انجام شد. طبيعى است اينگونه نشريات در روان كردن امور مى تواند كمك مؤثّرى باشد. البته هر وسيله اى كه در آموزش مردم چنين نقشى را ايفا كند؛ مانند نوار ضبط صوت، نوار ويدئو، كتاب، بروشور، فصلنامه ميقات حج و برنامه هاى تلويزيونى، اينها همه اش مى تواند براى مردم مؤثّر باشد ليكن شايد بعضى از اينها چون به صورت فصلى گفته مى شود؛ مانند برنامه هاى تلويزيونى در هفته حج، يا آن موقعى كه نزديك حج هستيم، تأثيرش گذرا است، به خلاف چيزى كه به صورت مستمر و منظّم توزيع شود؛ مانند فصلنامه ميقات حج كه افراد مى توانند با برنامه ريزى كه مى كنند مشترك شوند وآن را داشته باشند واستفاده كنند.

طبيعى است موضوعات مختلف كه مربوط به امر زيارت است، در اين فصلنامه مى آيد و مؤثر است، هم براى مجريان و هم براى كسانى كه مى خواهند زيارت بروند.

لذا من هفتمين سال انتشار اين فصلنامه را، هم به مجموعه كسانى كه دست اندر كار تهيّه و انتشار اين مجموعه هستند و هم به آنان كه از اين مجموعه استفاده مى كنند تبريك مى گويم و توصيه مى كنم كه استفاده خودشان را بيشتر كنند و اگر كسى از مجموعه مجريان ما يا حتّى عزيزان زائر مشترك نيستند، توصيه مى كنم كه مشترك بشوند و از اين امكان استفاده كنند.

اميدوارم كه خداوند ما را در جهت بالا بردن مفاهيم عاليه اسلام توفيق دهد و بر اين كارِ برزگِ خدمت گزارى به زائران بيت اللَّه الحرام كه يكى از عمده ترين كارهاى آموزشى است و آن هم بر دوش شماست، موفق بدارد، ان شاء اللَّه!

ص: 188

صفحه سفيد

ص: 189

خاطرات

طرح جايگزين شود.

ص: 190

سفرنامه كشميرى

(1154- 1155 ه. ق.)

عبدالكريم پسر خواجه عاقبت محمود، پسر خواجه محمد بلاقى، پسر خواجه محمدرضا كشميرى همزمان با لشكركشى نادرشاه افشار به هندوستان، در شاه جهان آباد (دهلى) ساكن بود و از روزگارى دراز آرزوى حج بيت اللَّه و زيارت مقابر اكابر دين در دل داشت. ميرزا على اكبر خراسانى داروغه دفترخانه كه در واقع كارهاى وزارت نيز بر عهده او بود، عبدالكريم را به حضور نادرشاه رسانيد و شاه وعده داد كه او را به حج بفرستد و به قول خودش «به وعده رخصت حج و زيارت در مسلك متصديان حضور متسلك گردانيد».

خواجه عبدالكريم در بازگشت از دهلى تا قزوين در ركاب نادرشاه بود و در قزوين از حضور نادرشاه براى اداى سفر حج مرخص شد كه اين برگها چكيده اى از گزارش سفر حج اوست.

در بازگشت از سفر حج، دوستانش- در هند- از او خواستند تا «اندكى از سوانح و سرگذشت اين سياحت سراسر عبادت را» بنگارد و عبدالكريم كتابى در چهار «باب» و يك «مقدمه» نگاشت و آن را «بيان واقع» (1) ناميد.

دو باب اوّل كتاب، در احوال روزگار نادرشاه، باب چهارم در احوال محمّد شاه مغول و خاتمه در لطايف و غرايب است.

باب سوم (ص 125- 158) گزارش رخدادهايى است كه نويسنده در اطراف


1- بيان واقع، سرگذشت احوال نادرشاه و سفرنامه مصنف، خواجه عبدالكريم بن خواجه عاقبت محمود كشميرى به تصحيح و تحقيق دكتر كى. بى. نسيم، اداره تحقيقات پاكستان، دانشگاه پنجاپ، لاهور، 1970 م 1349 ه. ق با مقدمه استاد ايرج افشار.

ص: 191

عراق عرب، شامات و حجاز مشاهده كرده و در واقع سفرنامه حج او است.

نگارش حاضر تحرير مجدد و خلاصه اى است از باب سوم «بيان واقع» و نكته هايى از ديگر ابواب كتاب- كه به همين موضوع مربوط است- و اين تحرير مجدّد تنها براى تقديم بيانى ساده و آسانتر صورت گرفته و هرگاه به عبارات و جملات روان، ساده و جالبى از متن كتاب خواجه عبدالكريم كشميرى برخورده ايم، براى استفاده بيشتر اصل آن را در داخل گيومه آورده ايم. گفتنى است كه طبق برخى از مطالب كتاب، ظاهراً تحرير بخشى از اصل اين كتاب، از شخصى به نام محمد بخشِ آشوب است (مثلًا ص 194).

در آغاز اين گزارش تيّمناً «صفت مشهد مقدس» را از باب دوم (ص 97 تا 101) برگزيده ايم و سپس سفرنامه حج و زيارات را كه از ص 111 تا 158 به صورت مسلسل آمده است آورده ايم.

صفت مشهد مقدس

شهر پناه (1) مشهد خالى از غرابتى نيست؛ زيرا ديوارهايش را خلاف ديگر قلعه ها مارپيچ و مثلث ساخته اند. از اين رو اگر دشمن متوجه يك برج شود، نگهبانان برج هاى ديگر مى توانند به آن برج كمك كنند.

مرقد منوّر و روضه مقدس حضرت امام الجنّ و الانس، امام على بن موسى الرضا- رضى اللّه تعالى عنه- در وسط شهر است و گنبد مبارك، نهايت عالى و ارفع و ازين ومزين و عمارات مساجد و ساير اماكن و كارخانجات در كمال وسعت و تكلف.

به هر دو جانب دروازه هاى عظيم مرتب كرده و بازار سمت غربى را كه دولت خانه پادشاهى به آن سمت است، خيابان بالا (بالا خيابان) و راسته بازارى كه جانب مشرق است «خيابان پايين» (پايين خيابان) مى نامند ... نهر آبى كه از ميان خيابان؛ يعنى بازار كلان (بازار بزرگ) جارى است، در وسط صحن روضه مقدسه مى گذرد.

بالاى مرقد منوّر آن سرور عالى قدر دين پرور، (سه ضريح گذاشته اند).

ضريح بزرگ از فولاد جوهردار است، ضريح دوم كه در اندرون آن است از طلاى بى غش و ضريح سوم را كه قبر مبارك در آن است، از صندل ساخته اند.

خواب ديدن مؤلف

زهى قرابت (كذا) خوابى كه به


1- شهر پناه: قلعه شهر، اندرون قلعه.

ص: 192

زبيدارى است.

پيش از ورود به مشهد مقدس، شبى حضرت امام عليه السلام را در خواب ديدم كه در جايى بيرون دروازه گنبد منوّر نشسته اند.

ردايى سياه پوشيده و مردم بسيارى در پيرامون ايشان برخى نشسته و برخى ايستاده اند. اين گنه كار را كه از دور آداب تعظيم به جا آورد، به حضور پرنور فراخوانده دستور نشستن فرمودند بعد از آن خوان طعامى- كه در ميان آن انواع اطعمه نيم خورده بود- طلب داشتند و به زبان فارسى فرمودند: طعام بخور و غم مخور كه عنقريب به مطلب خواهى رسيد.

در آن روزها مهمترين مقصد من تشرف به زيارت انبياى عظام و ائمه و اولياى كرام و زيارت جناب سيدالامام حبيب رب العالمين شفيع المذنبين سلطان المرسلين و خاتم النبيين- صلى اللّه تعالى عليه و على آله و اصحابه اجمعين- بود و اين مطلب سخت بعيد مى نمود.

صبح كه از مردم مشهد مقدس، وضع و صورت روضه و مسجد را پرسيدم معلوم شد به همان صورتى است كه در خواب ديده بودم. «عجب وجد و رقّتى بر من غالب شد».

از ميرزا محمد نعيم مشهدى، كه ريش سفيد (بزرگ و متكفل) من بود، اجازه خواستم و با فراشباشى سه روز پيشتر از لشكر به مشهد آمدم. همه اماكن را به همان صورتى ديدم كه در خواب ديده بودم.

حالت وجد و سرور من صد چندان شد. در مدت چهل و دو روز اقامت در آنجا، به بهانه ها از دفتر خانه گريخته به روضه منوّره رفته «تلاوت قرآن مجيد به شوقى و ذوقى مى كردم كه هرگز نكرده بودم».

حكايت مقبره نادرشاه

مقبره اى كه نادرشاه براى خود ساخته بود در سمت خيابان بالا (بالا خيابان) است. پس از اتمام عمارات آن، ظريفى بر ديوار مقبره اين بيت (صائب) را نوشته بود:

در هيچ پرده نيست نباشد نواى تو عالم پر است از تو و خالى است جاى تو

هرچند مردم به مجرد خواندن خنده كرده بودند، ليكن بعد از دريافت قباحت اينكه مبادا به گوش شاه رسد و باعث قتل جمع كثيرى گردد، به تعجيل حك نمودند. (1) ديگر اينكه شهر طوس به فاصله چهار فرسخ از مشهد مقدس خراب و ويران است. ظاهراً باعث ويرانى طوس، معمورى و بناى مشهد مقدس خواهد بود. آب نهرى


1- حك نمودند/ محو كردند.

ص: 193

كه از ميان خيابان و روضه مقدسه مى گذرد، بيرون شهر صاف و در كمال عذوبت است و پس از جارى شدن در شهر، گِل آلود مى گردد چنان كه شاعرى در مقام مدح گفته:

چون نگردد تيره در صحن حريمش آب جو نامه اعمال مردم شسته مى گردد در او

حركت از قزوين به همراهى حكيم باشى

از وقايع ايام اقامت در قزوين، رخصت يافتن نواب معتمدالملك سيد علوى خان حكيم باشى است. چون نادرشاه پيش از تصرف هندوستان به امراض مراق، استسقا، طغيان سودا و خفقان گرفتار بود، و شنيده بود كه «طبيبى از اطبّاى طريقه يونان همانند علوى خان در ايران و هندوستان نيست، بنابر آن، نواب علوى خان را از شاه جهان آباد (دهلى) به اعزاز و اكرام تمام، همراه برداشت و قول داد كه پس از آن كه شفا يابد، او را به حج بيت اللَّه بفرستد.

بنده عاصى (خواجه عبدالكريم) هم به وساطت حكيم باشى ترك ملازمت نموده، به رفاقت ايشان متوجه حجاز گرديد.

16 ربيع الاول (1154 ق/ 1741 م) از قزوين كوچ نموده پس از طى هفت منزل وارد همدان شديم. چون نادر شاه به حاكمان و كارداران سر راه در باب مراعات حكيم باشى فرمان نوشته بود، قطع مراحل به رفاه تمام گذشت.

همدان

نواحى بيرون همدان جاى تفريح و تماشاست؛ به ويژه پيرامون كوه الوند، كه چون كوهستان كشمير نيازى به تعريف ندارد.

ديگر اينكه آرامگاه بسيارى از فرزندان و نوادگان حضرت مير سيّد على همدانى در كنار شهر پيوسته به آبادى و «گنبد علويان» است.

سطح اندرون گنبد همچون مسجد هموار است و در زير آن ته خانه (زيرزمين) وسيعى ساخته اند كه مدفن ايشان و بسيارى از سادات است و مى گفتند كه قبر زيدبن حسن (رض) نيز در آنجا است. راه ته خانه را به گونه اى ساخته اند كه اگر سه چار تخته بنهند و مانند سراسر سطح خانه، آن را گچ و آهك فرش كنند، كسى به وجود آن ته خانه پى نخواهد برد.

خانه هاى دودمان حضرت مير سيّد على همدانى پيرامون آن گنبد است.

ص: 194

نگارنده كه تنگدستى آنان را ديد، گفت كه اگر به كشمير بروند، كشميريان آنان را به گرمى خواهند پذيرفت. گفتند: پيش از اين چند كس از خويشان ما رفتند، اما خدام خانقاه مير بزرگوار، آنان را دروغگوى خوانده، از شهر بيرون كردند.

مقبره شيخ الرئيس ابوعلى سينا نيز در شهر است؛ خراب و ويران و مقبره يهودا پسر يعقوب عليه السلام نيز اندرون شهر است و عمارتهاى عالى دارد.

از همدان كوچيده، به راه توى سركان و كرمان شاهان روانه بغداد شديم.

صفت كوه بيستون

روز پنجم در كاروان سرايى، در پايين كوه بيستون فرود آمديم و به تماشاى سحركاريهاى فرهاد شوريده سر پرداختيم. (1) به راستى جاى تعجب است كه كوهى به آن عظمت را بريده، نشيمن هاى وسيع، طاق بندى، حوض و پيكره خسرو و شيرين را به گونه شگفت انگيزى كشيده و تراشيده است.

بيست و پنجم همان ماه وارد كرمان شاهان- كه ساكنانش بيشتر كُرد زنگنه اند- شديم. فرهاد شيدا در آنجا هم، به فاصله نيم فرسخى شهر، طاقى چون محراب- كه دو فيل با عمارى در ميان آن توانند ايستاد- «از كوهى كه يك لُخت سنگ خاره است، بريده» در وسط محراب، از همان سنگ پيكره خسرو را سوار بر اسب، بزرگتر از معمول تراشيده و در اطراف و جوانب و سقف محراب اشكال وحوش و طيور را كنده است. اينجا را «طاق بستان» گويند و ازآن تا مدائن- پايتخت انوشيروان و خسرو- هفت منزل است. «بعد از تفنّن و تماشاى آن» از كرمان شاهان كوچ نموده، از راه چشمه على، چشمه قنبر و كوه اللَّه اكبر به قصبه گيلانك كه نهايت حد مملكت ايران است، رسيديم. گيلانك بر دامن كوه اللَّه اكبر است كه كوهى است در نهايت عظمت و ارتفاع. از گيلانك به سوى بغداد هوا بسيار گرم و زمين همواره است و برف است و به سوى ايران سردسير و كوهستان و پرسنگلاخ، به دستور نادرشاه در آنجا دژى استوار براى نشيمن مرزبانان ساخته اند.

از گيلانك تا بغداد چهار منزل است، چنانكه قصبه بهروز و بلاد رود و غيره، كه منزلهاى طولانى است از توابع بغدادند.

حكام جانبين، بيابانى را سنّور (منطقه خالى ميان دو مرز) قرار داده اند كه در ميان آن نهر آبى جارى است، كه اگر احياناً راهزنان مسافرى را در اين سوى آب تاراج كنند، به


1- كشميرى همه اين سنگ تراشى ها را كار فرهاد مى داند.

ص: 195

مرزبان عجم شكايت برند و اگر آن سوى نهر اتفاق افتد، حاكم روم چاره كند. بارى پس از طىّ منازل وارد دارالسلام بغداد شديم.

چون شاه ايران در رعايت حكيم باشى نواب سيد علوى خان، به احمد پاشا- حاكم بغداد- به تأكيد نوشته بود، تنى چند از بزرگان را به استقبال فرستاده، مهماندار و خدمتكار تعيين كرده و در جلب رضاى حكيم باشى بسيار كوشيد.

بغداد

«بغداد شهرى است در غايت وسعت و معمورى»، شطّ العرب (دجله) (1) در ميانه بغداد قديم و جديد روان است، شهر كهنه كه حصار ندارد بر جانب غربى دريا و بغداد نو بر جانب شرقى. و همه آبادى آن در اندرون قلعه است. با آن همه آبادى، ميدانهاى وسيعى در قلعه خالى از عمارت است؛ زيرا از رودخانه دور است.

ديوار قلعه به بلنداى ديگر قلعه هاست، «ليكن طرفه تدبيرى به كار برده اند كه به هيچ وجه از گلوله توپ آسيبى به ديوار قلعه نمى رسد». اگر به قدر سر مويى توپ را جانب بالا قائم نمايند، گلوله از فراز قلعه مى گذرد و اگر به سوى پايين نشانه گيرند گلوله بر زمين مى خورد.

قبله مردمان بغداد، مانند قبله هند جانب غروب آفتاب است، اما اندكى مايل به چپ.

و قصر كسرى كه شب ميلاد حضرت خاتم المرسلين و اشرف النبيين صلوات اللَّه و سلامه (عليه و آله) شكسته و فرو ريخته بود، از بغداد به فاصله شش فرسخ و هنوز برجاست. از اين طاق شكسته تا كنار دجله سيصد و پنجاه و پنج قدم است.

جزاى حسن عمل بين كه روزگار هنوز خراب مى نكند بارگاه كسرى را

روضه كاظمين

مقبره معدن البركات اميرالمؤمنين (2) حضرت امام موسى كاظم و اميرالمتّقين (3) امام محمدتقى (رض) كه در آن ديار ايشان را كاظمين گويند، سمت غربى شطّ است.

روضه امام اعظم ابوحنيفه كوفى رحمه الله

از بغداد تا روضه امام اعظم كه به جانب شرقى شطّ واقع است، نيم فرسخ است و از بغداد كهنه تا مرقد منوّر كاظمين كه هر دو امام در يك گنبد آسوده اند، همان قدر فاصله است و اين هر دو مقبره را از مقابر ديگر عالى تر ساخته اند و در ميان شان


1- مؤلف شطّ العرب را با دجله يكى مى دانسته است.
2- اين القاب در اصل به همين صورت است.
3- اين القاب در اصل به همين صورت است.

ص: 196

شطّ روان است و مزار اوليا جانب غربى درياى مذكور، مابين بغداد قديم و كاظمين است.

از آن جمله حضرت شيخ معروف كرخى رحمه الله كه گنبد و مسجد عالى دارد و خدّام مزار ايشان مانند خدّام حضرت كاظمين و امام اعظم در رفاه اند.

و جناب شيخ جنيد بغدادى و سرى سقطى رحمه الله در يك گنبد كوچك آسوده اند.

خادمان اين مزار پريشانند و در گنبد قفل است و آرامگاه شيخ منصور عامرى و شيخ داود طائى نيز چنين است و مرقد بهلول دانا و منصور حلاج را گرچه در گذشته عالى و مزيّن ساخته اند، اما خادمى ندارد و مرمّت نشده است.

بغداد جديد، از شهر كهنه آبادتر است و اندرون آن نيز بسيارى از اولياءاللَّه آسوده اند. از آن جمله مقبره و مسجد شيخ عبدالقادر جيلانى را نهايت عالى و مزيّن ساخته اند و خدّام مزار و ساكنان و عاكفان مدرسه به سبب بسيارى اوقاف و وظايف سلطان و هداياى مردمان اطراف، در رفاه و آسايش اند.

و قبر شيخ عبدالرزّاق فرزند شيخ، پهلوى دروازه سمت جنوبى مدرسه است.

«حقير وافرالتقصير عبدالكريم محرّر اين سوانح، منقبتى را كه ميامن خان خالوى والده بنده گفته بودند، در خدمت فضلاى آنجا گذرانيده بعد از مطالعه پسند فرموده اند».

مطلع:

يا آية من هل اتى، رايت ولايت لافتى يا لمعة عن والضّحى، يا غوث الاعظم الغياث

و مقبره شيخ شهاب الدين سهروردى رحمه الله هم اندرون سور است و عماراتش چون مزار حضرت غوث الاعظم عالى و مزيّن، ولى خدّام و مجاورين به سبب قلّت اوقاف و نذورات كمتراند. فاصله ميان اين دو روضه دو ميدانِ اسب است. در بيرون قلعه نيز اولياى بسيار آسوده اند؛ خصوصاً در پيرامون آرامگاه امام اعظم، مانند بشر حافى، خطيب بغدادى، شبلى و ديگران. گنبدهاى ايشان هم كوچك و درهاى آنها بسته است. چون زائرى بيايد چيزى به خادم مى دهد و او در را باز مى كند.

مقبره امام اعظم را در نهايت عظمت ساخته اند و خدّام و مجاوران آن در كمال رفاه و تموّل هستند. غرض كه بسيارى از اهل اللّه در بغداد و حوالى آن آسوده اند.

به هر جا توده گردى است، مردى است به هرجا پشته خاكى است، پاكى است

ص: 197

شكاف هر زمينى را كه بينى گريبان پاره اى يا سينه چاكى است

پس از حصولِ سعادتِ زيارت، از بغداد كوچ كرده، متوجه كربلاى معلّى شديم.

منزل اوّل، كاروانسراى شور است، كه آب شيرين ندارد و مردم آنجا از دوردست آب شيرين آورده مى فروشند. منزل دوم، قصبه مصيّب، در كنار فرات واقع است.

پسران مسلم بن عقيل بن ابى طالب، كه حارث سنگدل بدبخت، آن اطفال معصوم را شهيد نموده بود، به فاصله يك فرسخ از مصيّب، در كنار فرات و هر دو برادر در گنبدى كوچك، آسوده اند و پيرامون آن جنگل است.

تشرف به كربلا

روز سوم به خاك پاك كربلاى معلّى، شفا بخش بيماريهاى ظاهرى و باطنى رسيديم. از بغداد تا كربلاى معلّى پانزده فرسخ است. «چون مردم ايران به واسطه تعدّى حكام جبار از اوطان خودها فرار نموده در آن جا متوطّن شده اند، شهر بزرگى آباد گرديده».

عامل ديگر آباديهاى بسيار، نهرآبى است كه حسن پاشا حاكم بغداد قريب ده هزار تومان- كه دو لك روپيه هندوستان باشد- صرف كرده، اين نهر را از فرات آورده؛ اما هنوز به شهر نرسيده بود كه حسن پاشا فوت شد. پس از وى ميرزا اشرف جهان، از امراى شاه طهماسب، آب را به شهر رسانيده جارى ساخت. چنانكه به سبب آن آب شيرين بيرون شهر از بسيارى باغها و نخلستانها رشك جنة الماوى است.

و گنبد مبارك روضه منوره حضرت سيدالشهدا- رضى اللّه تعالى عنه- در ميان شهر است و قبر مبارك حضرت عبداللَّه بن الحسين- رضى اللّه تعالى عنه- در پايين پدر بزرگوارشان است و گنج شهدا جانب قدوم مبارك ايشان است و در ميان گنج، مقبره و قطعه زمينى كه در وقت شهادت پيكر مقدس حضرت امام در آنجا افتاده بود، بيرون گنبد است به فاصله بيست قدم از قبر مبارك متصل دريچه كه به جانب شمال است و در آن مكان به مقدار پيكر مطهر به طور صندوق گودى ساخته اند و از خيمه گاه خاك پاك آورده، در آن گود مى اندازند و بالاى آن تخته مى گذارند. هرگاه زائرى به اراده زيارت و اخذ خاك شفا مى آيد، چيزى به خادم داده، قدرى از آن خاك پاك مى گيرد. خاك كربلا كه به اطراف و اكناف عالم مى برند، همين است و اين را خاك شفا مى گويند و خواص و بركات خاك شفا

ص: 198

بسيار و بى شمار است؛ از آن جمله يكى اين است كه هرگاه جهازى در دريا از شدت باد و مخالفت هوا توفانى شود، مى بايد كه مرد صالحى خاك مذكور را به سمت باد بيندازد، كه به حكم قادر بر حق- جل شأنه- همان وقت باد از شدت رو به كمى خواهد آورد.

چنانكه شاعر گويد:

خصم چون تندى كند افتادگى او را دواست خاكساريها در اين توفان چو خاك كربلاست

و گنبد و مرقد حضرت عباس بن على ابن ابى طالب رضى الله عنه نيز در شهر است. مردم آنجا مى گفتند: هركه در روضه ايشان آمده سوگند به دروغ بخورد، فى الحال به انواع بلاها مبتلا مى گردد.

و گنبد حرّ شهيد از شهر به فاصله يك فرسخ و قبر مادرش كه مانع همراهى او با حضرت امام شده بود، بيرون گنبد چهل قدم دورتر است. هركس به زيارت حرّ شهيد برود، مى بايد سنگى چند به قبر مادرش بزند. حال اثرى از قبر پيدا نيست، مگر همان سنگهايى كه مردم به قبرش مى زنند.

از كربلا تا نجف اشرف از راه بيابان بى آب دوازده فرسخ است و از راه حلّه و ده ذى الكفل شانزده فرسخ.

حلّه

حلّه شهرى است آباد در كنار فرات، و مقبره حضرت ايوب عليه السلام از حلّه نيم فرسخ فاصله دارد. در كنار آن رود و قبر رحيمه خاتون همسر ايشان، كه در ايام بيمارى خدمت بسيارى كرده بود، پهلوى ايشان است و چشمه آبى كه به فرمان پروردگار براى حضرت جوشيده بود، بيرون مقبره است كه در قرآن مجيد از آن ياد شده است:

ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ (1)

و قبر شعيب پيغمبر عليه السلام نيز بيرون شهر است به فاصله دو ميدان اسب، در محراب مسجدى كه آن را مسجد شعيب مى نامند.

شنيده بوديم كه در صحن مسجد شعيب عليه السلام مناره اى است بزرگ و بلند و هرگاه كسى بر مناره بالا رود و به آواز بلند بگويد كه اى منار! به عشق عباس على بجنب! و كله منار را در بغل گرفته حركت دهد، منار به جنبش مى آيد.

بعد از زيارت، (بالاى منار رفتيم) هرچند داد و فرياد كرديم و كله منار را در بغل گرفته و به زور تمام حركت داديم


1- ص: آيه 42.

ص: 199

اصلًا به جنبش نيامد. در اين اثنا خادم آنجا پيدا شد و به همان وضع كنگره منار را در بغل گرفته به زور تمام جنبانيدن گرفت. منار مذكور با آن كه چون كوه بيستون در استحكام بى مانند بود، چنان متزلزل شد كه ياران بالا رفته از ترس مانند كنه به كنگره هاى منار چسبيده بودند.

از حلّه كوچ نموده به زيارت حضرت ذى الكفل عليه السلام رفتيم. خلفاى ذى الكفل كه چهار كس بوده اند، نيز در آنجا مدفون اند.

ليكن عمارت مقابر و مدفن ايشان را، برخلاف ساير مقابر، بسيار «عالى و مطبوع» ساخته اند. صحن مسجد چهار پله پايين تر است و به محض فرودآمدن و داخل شدن آن مكان طرفه سرورى روى مى دهد.

ورود به نجف اشرف

«بعد از طى مراحل، خاك پاك نجف اشرف، كحل الجواهر ديده دل ارادت منزل گرديد.

هزار شكر خدا، صد هزار شكر خدا.»

آبادى اين شهر به دليل نبودن كشاورزى و رودخانه، از آبادى كربلا كمتر است و سكان اين مكان كرامت بنيان، بيشتر مردم صالح و قانع هستند و در بيرون حصار از بيم تاراج اعراب باديه نمى توان نشست و مردم همه در داخل «شهر پناه» (حصار) سكونت دارند.

«وگنبد شاه ولايت پناه- رضى اللّه تعالى عنه و كرم اللَّه وجهه- در كمال عظمت و تزيين در وسط شهر است. جواهر آبدار بر مرقد منوّره نصب كرده اند.»

در اين هنگام نادرشاه، ابراهيم خان زرگر باشى را مأمور فرموده بود كه به كربلا و نجف رفته، گنبد حضرت على عليه السلام و حضرت سيدالشهدا عليه السلام را مطلا سازند.

چنانكه گنبد حضرت امام رضا عليه السلام در مشهد و مساجد ظفرخان روشن الدوله در شاه جهان، آباد است.

زرگر باشى به حضور بنده در تهيه اين امر، كه متضمّن سرخرويى آمر و مأمور بود، مشغول گرديد و آن را به مدد حضرات به وجه احسن به اتمام رسانيد. در باب آوردن آب فرات به نجف اشرف نيز سعى بسيار كرده بود. اما سه فرسخ از نهر كنده شده بود كه نادرشاه كشته شد و كار نهر معطّل ماند.

قبر نوح و آدم عليهما السلام

مى گفتند كه قبر نوح و آدم

ص: 200

صفى اللّه عليهما السلام در گنبد حضرت شاه ولايت پناه است. ليكن قبر اين دو بزرگوار ظاهر و بلند نيست.

شهر كوفه

در گذشته كه كوفه آباد بود، زمين نجف در بيرون شهر كوفه بوده است. اما از نحوست و شآمت ساكنان، چنان خراب شده، كه اثرى از آن بناها نيست، مگر مسجدى كه جناب اميرالمؤمنين را در آن مجروح نموده اند برجاست و از مقتل تا مدفن يك فرسخ است. بر محرابى كه حضرت را زخم زده اند، به خط جلى نوشته اند كه «هذا مقتل اميرالمؤمنين على ابن ابى طالب- كرم اللّه وجهه- و مى گويند كه اين مسجد را نوح بنا كرده و چنان مى نمايد كه در گذشته بت خانه بوده است، زيرا كه بر ديوار جانب قبله كه از مبانى قديم همان ديوار است اشكال و صورتها بر سنگها تراشيده اند. هرچند كه مسلمانان آثار صور اصنام را به گچ اندوده اند، ليكن در بعضى جاها كه گچ به سبب باران جدا شده، واضح و باقى به تأمل معلوم مى شود.

از نجف اشرف، از راه بيابان كه زبيده خاتون با كندن چاه و برآوردن ديوار معمور ساخته بود، تا مدينه منوّره يكصد و هشتاد فرسخ وتا مكه معظمه دو صد و سى فرسخ است.

توجه به سوى مكه از راه شام و حلب

گرچه راهى كه ياد شد از همه نزديكتر است اما در اين روزگار به دليل دشمنى باديه نشينان با همديگر و مجادله با احمد پاشا حاكم بغداد، آن راه، بس هراسناك و ناامن بود. پس قافله از راه شام و حلب- كه دورترين راه است- به راه افتاد.

تحرير اسماء منازل، از بغداد تا مكه معظمه به قيد ساعت، كه در ممالك روم معمول است:

چنانكه در ايران و توران منازل را به فرسخ معين و محسوب مى دارند و در هندوستان به كروه. و فى الحقيقت ساعت و فرسخ مساوى خواهد بود؛ زيرا كه ساعت عبارت از اين است كه شتر باردار خوش رفتار، در يك ساعت نجومى كه دو نيم گهرى] ghari [باشد (يك گهرى 24 دقيقه) هر قدر طى مسافت كند، آن مقدار راه را يك ساعت مى گويند و غالباً در مدت دو نيم گهرى شتر خوش رفتار دو نيم كروه خواهد رفت. پس در اين صورت فرسخ و ساعت مساوى است.

ص: 201

شرح منازل، از بغداد تا مكه معظمه

از دارالسلام بغداد تا ينگجه پنج ساعت

از ينگجه تا رباط مسيح پنج ساعت

از آنجا تا قراتپه سه ساعت

از آنجا تا رودخانه مارين چهار ساعت

از رودخانه تا كبيرى شش ساعت

از كبيرى تا جسر بانو هفت ساعت

از جسر بانو تا طلوع هفت ساعت

بلده كركوك هفت ساعت

التان كبرى هفت ساعت

بلاد حيدر هفت ساعت

آب ضرب شش ساعت

قراقوش چهار ساعت

موصل چهار ساعت

خان خراب دو ساعت

كتل كبرى شش ساعت

دميله نه ساعت

جرّاخه هفت ساعت

نسيبين هفت ساعت

قراوه شش ساعت

فجّ حصار هفت ساعت

هلالى هفت ساعت

چاه عباس نه ساعت

اتلى هفت ساعت

جريحان پنج ساعت

عرفه پنج ساعت

چهار مسلك هشت ساعت

برجيك ده ساعت

ايل بيگى ده ساعت

باب الابيه هشت ساعت

حلب شش ساعت

خان تومان سه ساعت

مراقب نه ساعت

مقسرا شش ساعت

خان شيخان هفت ساعت

حمى هفت ساعت

حمص ده ساعت

حسبه نه ساعت

مسك دوازده ساعت

قطيفه نه ساعت

دمشق دوازده ساعت

ذوالنون (خان ترخان) پنج ساعت

ولى دوازده ساعت

مضيرب هشت ساعت

مفرق ده ساعت

عين زرقه يازده ساعت

بلعه دوازده ساعت

قطران دوازده ساعت

عين الحصى سيزده ساعت

عسره چهارده ساعت

قلعه معان شش ساعت

ظهر العقبه هيجده ساعت

ص: 202

قلعه چقمان شش ساعت

قلعه ذات الحج هشت ساعت

قاع الصغر سيزده ساعت

قلعه تبوك شش ساعت

ظهرالعر هيجده ساعت

حيدر قلعه سى شش ساعت

بركه معظم هيجده ساعت

دارالحمرا هيجده ساعت

قلعه علا نوزده ساعت

بير الغنم پنج ساعت

بير جديد هيجده ساعت

قلعه هندسيه هيجده ساعت

مجلسين دوازده ساعت

بيرالنصف هشت ساعت

مدينه طيبه ده ساعت

مسجد شجره سه ساعت

قبور الشهدا چهارده ساعت

جديده سيزده ساعت

بدر و حنين چهارده ساعت

متاع الميمون پانزده ساعت

رابع نوزده ساعت

قديده چهارده ساعت

وادى عصفان دوازده ساعت

وادى فاطمه دوازده ساعت

مكه معظمه پنج ساعت

اللهمّ ارزقنا شرف زيارتها

در اين صورت از بغداد تا مكه معظمه هفتصد و هيجده ساعت، كه يكهزار و هفتصد و نود و پنج كروه هندوستان است، مى باشد.

از بغداد حركت نموده، از راه ينگجه متوجه بلده سامرا شديم و به زيارت جناب امام على النقى و امام حسن عسكرى- رضى اللَّه تعالى عنهما- مشرف شديم. حضرات ائمه در خانه خود كه عالى و ارفع ساخته اند، مدفون اند. خدام و مجاورين اين عتبه عليه بسيار سمج اند و نذورات را از زوّار به تهديد و زجر مى گيرند. روضه حضرت امام على النقى، امام حسن عسكرى و ته خانه غيبت حضرت صاحب الزمان امام محمد مهدى- رضى اللَّه عنهم اجمعين- يكجا در سامرا واقع است.

بعد از طى منازل، وارد كركوك شديم كه در كتب سلف آن را از مضافات عراق عرب مى نويسند. به زيارت حضرت دانيال و حضرت عزيز پيامبر عليهما السلام مشرف شديم.

مرقد هر دو بزرگوار در اندرون شهر، در يك مسجد واقع است.

موصل

موصل شهر بزرگى است. روضه جرجيس پيامبر در وسط شهر است و

ص: 203

آرامگاه حضرت يونس، بيرون شهر بر تپه بلندى است و هر دو مزار را در مقايسه با مزارات ديگر انبيا نهايت عالى و ارفع ساخته اند و مى گفتند كه هر دو بنا را امير تيمور كورگان ساخته است و ما بين كركوك و موصل كوهستان عظيمى است كه وقت آمدن به سمت چپ قرار مى گيرد.

اشرار عرب

ساكنان آن نواحى به دو مبدأ باور دارند: «مبدأ خير» كه رحمان خوانند و «مبدأ شر» كه شيطان دانند و اگر كسى به حضور آن ملاعنه اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم خواند، قتلش را واجب شمارند. قريه آب ضرب، مسكن همين گروه ملعون است.

ختنه نمى كنند و ظاهراً به ستر عورت هم مقيّد نيستند. چون عبور شتر باردار از رودخانه آب ضرب دشوار است همين مردم مزد گرفته شتران را از آب مى گذرانند، و راهزنى نيز مى كنند.

بعد از اقامت شش روزه روانه عرفه شديم. عرفه شهرى آباد و پر از روستاست.

محلى كه حضرت ابراهيم خليل عليه السلام را از آنجا به آتش انداخته اند، متصل به شهر و در دامن كوهى بزرگ است و علامت منجنيق هنوز باقى است و آب چشمه اى كه در ميان آتش براى حضرت جوشيده بود در نهايت عذوبت و شيرينى است و بالاى آن چشمه مسجدى بنا كرده اند و چشمه در وسط واقع شده است. در بيرون مسجد حوض باصفا، مستحكم و مستطيل شكل و طولانى ساخته اند كه آب چشمه در آن جمع مى شود و پُر است از اقسام ماهى هاى دست آموز. در حوالى مسجد و حوض، باغى است روح افزا و خرّم. ظاهراً همين مكان عامل آبادى شهر است.

شهرستان نمرود

و شهرستان نمرود مردود به آن سمت كوه بوده است و در آن وقت راه آمد و رفت به جانب شام و حلب از آن طرف كوه بود. اكنون براى نزديك شدن راه، كوه عظيمى را بريده جاده وسيعى ترتيب داده اند.

قلعه ماردين

ميان موصل و عرفه برابر منزل فجّ حصار، قلعه اى است به نام ماردين. چون ضابط و حارس قلعه مذكور نواب علوى خان حكيم باشى را ضيافت نموده بود، به قلعه بالا رفتيم و تماشاى سحركاريهاى عالم بالا ميسر آمد.

ص: 204

از بلنديش فرق نتوان كرد آتش ديده بان زنور زحل

اميرتيمور از تسخير آن قعله عاجز آمده و حق به جانب بوده است؛ زيرا كه اگر يك كس بر قله كوهى نشسته ممانعت ده هزار سوار جرّار بكند بعيد نيست.

و برجيك قصبه معمورى است بر كنار فرات.

ورود به حلب

اوّل شوّال وارد حلب شديم و به زيارت مرقد حضرت يحيى زكريا پيغمبر عليه السلام كه متصل محراب مسجد جامع است رسيديم.

در هيچ مملكت شهرى به اين رونق و پاكيزگى ديده نشده از زيبايى و آراستگى بازار و ترتيب دكاكين و حسن صورت و تزيين لباس تجّار و اهل بازار، چه نويسم؟! كه نظارگيان تماشايى از فرط حيث سودايى مى شدند و احوال اغنيا و ارباب تجمّل على هذاالقياس. گِل و لاى در كوچه و بازار نتوان يافت. مگر آيينه حلبى كسب صفا از كوچه و بازار آن نموده؟ كه منسوب به حلب است و الّا آيينه را در فرنگ مى سازند و در آنجا آورده مى فروشند و اين شهرت از قبيل هليله كابلى است و حال آنكه در كابل درخت هليله وجود ندارد ظاهراً چون بازرگانان ايران آن را از كابل مى خرند، به هليله كابلى معروف شده است.

مردم حلب بيشتر وجيه و متموّل و صاحب حيا و مؤدّب مى باشند، چنانكه ضرب المثل است: حلبى چلپى ...

و چلپى به معناى ميرزاست، كه شخص خوش معاش را گويند.

مى گويند كه نمرود لعين زنان زيبا را از اطراف و اكناف طلب داشته بود تا در باغ همتاى بهشت به جاى حور و غلمان مقرّر نمايد. از اين رو مردم آنجا كه از تبار آنان اند زيبا و صاحب جمال اند.

حمى بر كمركوه واقع است و نهر آبى از دامن آن كوه مى گذرد حكيمى از حكماى سلف چرخ بزرگى به وضع دولاب ساخته.

آب آن نهر به قدر هفتاد و پنج ذرع به كوزه هايى كه دور آن بسته اند بالا مى رود و باعث رفاه ساكنان حمى مى شود.

دمشق

در ميان بارش برف و سردى هوا وارد دمشق شديم كه شهريست در نهايت وسعت و معمورى. در گذشته نام شهر، دمشق بود و نام ملك، شام. اما اكنون همه اين شهر را شامِ شريف گويند.

ص: 205

مسجد بنى اميّه

مسجد بنى اميه در شهر دمشق است نهايت عالى و وسيع و مرقد حضرت زكريا پيغمبر- على نبينا و عليه الصلوة و السلام- متصل محراب است و بازارهايش نسبت به بازارهاى حلب در وسعت، زياد و به اعتبار زينت و رونق، كم. در خانه صغير و كبير، انهار آب جارى است.

سواد شهر از باغها چون بهشت و پر از درختان ميوه هاى نيكو و زيتون در آن حدود بهتر و بيشتر مى شود.

از دمشق تا بيت المقدس ده منزل راه است و چون موسم حج بود ميسر نشد آنجا برويم. مردم شام رو به جنوب نماز مى خوانند.

به سوى مدينه منوّره

از قديم الايام معمول است كه حجاج ايران و توران و روم و شام و غيره، در ماه شوّال در شهر دمشق جمع مى شوند و پاشاى شام؛ يعنى حاكم دمشق به فرمان قيصر روم (پادشاه عثمانى) مير حاج شده قافله را با حجاج به محافظت و انضباط تمام به مكّه مى رساند، و پس از اداى حج به دمشق بر مى گرداند و باعث جهد و كوشش مير حاج در محافظت و صيانت قافله اين است كه هرگاه تا هفت سال حجاج را از شرّ اشرار و تاراج اعراب بدكردار مردم آزار مأمون و محفوظ داشته صحيح و سالم به دمشق بياورد، سلطان روم وى را به منصب وزارت كه اعظم مراتب نوكرى است، سرافراز مى فرمايد!

مختصر اينكه حجاج هر طايفه از دمشق كوچ نموده، در مضيرب كه منزل سوم است، براى خريد لوازم ضرورى سفر بيابان- كه اعراب باديه از اطراف آورده، مى فروشند- فرود مى آيند. سپس متوجه منزل مقصود مى شوند.

از دورى مراحل چه بنويسم؟! كه در هيچ مملكت، منازل به اين بعد مسافت ديده نشد، چنانكه شترهاى شامى كه بزرگ تر و قويتر از شترهاى عالم اند، مانده و بى حال مى شوند اما پيادگان را كه مستظهر به الطاف و حول و قوت حضرت قادر ذوالجلال بودند، به هيچ وجه كوفت راه معلوم نمى شد.

كوهستان ناقه صالح

رفتيم تا به كوهستانى رسيديم كه در آنجا ناقه حضرت صالح عليه السلام را كفّار قوم ايشان پى كردند. هرقافله اى كه از آن دره مى گذرد با شليك توپ و تفنگ و فرياد و

ص: 206

فغان (همراه است) گويى قيامت برپا مى كنند. چون دليل اين كار را پرسيديم گفتند كه اگر اين شور و غوغا نباشد، شتران قافله آواز ناقه صالح عليه السلام را شنيده هلاك خواهند شد!

در همان نواحى شهر عظيمى ديده شد كه مردم در روزگاران گذشته با پيغمبر خود مخالفت ورزيده براى محافظت خويش از عذاب آسمانى، براى خود در دل كوه خانه هايى تراشيده اند. چنانكه در قرآن مجيد آمده است:

يَنْحِتُونَ مِنْ الْجِبَالِ بُيُوتاً آمِنِينَ.

قصبه علا و خيبر

«قصبه علا در ميان كوهستان است و قلعه خيبر كه جناب اميرالمؤمنين على بن ابى طالب- كرّم اللّه وجهه- آن را به زور ولايت مسخّر و مفتوح نموده بودند، در همان حوالى است و در اين ايام اقوام يهود و نصارا در آن اماكن سكونت دارند و قتل حجّاج را اشرف عبادات و دافع سيآت» مى دانند. هرچند ميرحاج به اطراف قافله ها سپاهان را براى محافظت حجّاج گماشته بود سه نفر از حجاج به ضرب گلوله يهوديان به شهادت رسيدند. هرچند سفر بيابان بسيار دشوار است و از راههاى ديگر هزينه بيشتر مى خواهد، «اما چراغان شبهاى تار كه در پيش هر محملى، از چوبهايى كه آن را چوب چراغ گويند، مشعلى روشن مى كنند، خالى از لطف نيست و زمزمه شتربانان به اشعار عربى كه آن را «حدى» گويند باعث تقويت شتران و وجد و حال سامعان مى گردد چنانكه مولوى جامى- قدس سره- در ترجيح بندى در نعت آن حضرت هنگام توجه به سوى مدينه منوّره توصيف كرده است:

يك طرف بانگ حُدى يك جانب آواز دراى از گرانجانى بود آن را كه مانند دل به جاى

ناقه چون ذكر حبيب و منزل او بشنود گرچه باشد در گرانى كوه، گردد باد پاى

حكايتى از دزدى ها

محنت و مشقت مراحل طولانى اين قدر نيست كه تشويش دست بردهاى دزدان عرب مثلًا آخر شب كه وقت غلبه خواب است، شش هفت نفر عرب متفق شده، شتر مالدارى را در قابو آورده، در عين راه رفتن، جوال اجناس و امتعه را از پايين بريده خالى مى كنند ...

حاجى محمدحسين قزوينى، نيم روز

ص: 207

در صحراى عرفات به اراده غسل، جامه از تن و سيصد اشرفى قزلباشى را از كمر وا كرده مى خواست كه حواله آقا على نمايد. در اين اثنا عربى از دور پيدا شد برجست و كيسه اشرفى را از دست حاجى ربوده رو به كوهستان نهاد و كس به گردش نرسيد.

روز ديگر مهدى بيك شيرازى وضو مى ساخت. عربى از پس پشت آمده، آفتابه را برداشت و در اندك فرصتى ناپديد شد.

مى گويند باعث تند رفتارى و چالاكى اينها نوشيدن شير شتر است كه رطوبات فضول بدن را دفع مى كند.

در همين بيابان ميرزا محمد يعقوب، فرزند حقايق آگاه صوفى على بلخى به آزار ذات الجنب درگذشت و او را در ميان ريگ به خاك سپردند. ميرزا يعقوب مدتى در دمشق ساكن و مورد احترام مردم آنجا بود.

وى با يار محمدخان والى بلخ رفيق بود و چون به سبب مراعات او اهل شام مرفّه الاحوال بودند، در سفر و حضر خدمت خان مذكور مى نمودند.

ورود به مدينه منوّره و مكه مكرمه

خلاصه اين كه از قصبه علا كوچ نموده، بعد از طى منازل مرقومة الصدر، خاك پاك مدينه منوره عوض كحل الجواهر به ديده دل ارادت حاصل كشيده، از عتبه بوسى جناب اشرف الانبياء- صلوات اللَّه و سلامه عليه و على آله و اصحابه و سلّم- و زيارات رؤساى دين مبين- رضوان اللَّه تعالى عليهم اجمعين- سعادت اندوز گرديد. (1) بعد از حصول شرف زيارت از آن بلده طيبه حركت كرديم و در ششم ذى الحجّه به منزل مقصود رسيديم و به اداى مناسك حج مشغول گرديديم و پس از فراغ از اعمال و آداب مقرّر، به سعادت زيارت اماكن دور و نزديك رسيديم.

در اين ايام (سالهاى 1154- 1155 ه. ق) صحن مسجدالحرام و زمين زادگاه حضرت خيرالانام صلى الله عليه و آله و مسجد جنّ كه جنّيان در آنجا به اسلام مشرف شده بودند، نسبت به سطح زمين بازار و صحن خانه هاى مردم بسيار پايين و عميق است.

خصوصاً محلّ تولد حضرت خيرالبشر گود و نشيب است و ظاهراً در وقت تولد حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله زمين مكه، هم سطح آن بوده، به مرور زمان به سبب تجديد بناى عمارات، مرتفع شده است؛ چنانكه در شهرهاى ديگر چنين مى شود.

زنان مكه سيبهاى سبز خام را به بهاى گران خريده به گردن مى آويزند و آن


1- در وصف مدينه منوره مطلبى ننوشته و كاتب نسخه احتمال داده است كه توقف در مدينه كوتاه بوده است.

ص: 208

را باعث كمال آرايش و رعونت شان مى دانند. در اين هنگام حاكم مكه معظمه، شريف مسعود، مردى بود كه به زيور عدل آراسته و حاجيان و بازرگانان از او راضى و خشنود بودند.

قبر حوّا در جدّه

به تاريخ غرّه شهر ربيع الاوّل 1155 ه. ق بعد از اقامت سه ماهه، از مكّه معظمه كوچ نموده، در بندر جدّه كه در كنار درياى شور است به زيارت حضرت حوّا عليها السلام كه بيرون شهر است- رسيديم و فاصله جده با مكه دو منزل است. قبر حوا عليهما السلام مانند ديگر قبور بلند نيست و برابر با زمين است.

گنبد كوتاه و كوچكى دارد. طول قبر يك صد و نود و هفت قدم بود. از مقبره تا آب درياى شور يك ميدان اسب است.

اهل فرنگ در جده سكونت دارند و حاكم مكه معظمه نمى گذارد كه داخل آن شهر شوند.

در اين ايام عقيق البحر بسيارى از كنار بندر جده بر مى آيد. بعد از اقامت يك ماهه بر جهاز فرنگى سوار شده متوجه سمت بنگاله شديم. قرار معمول براى برداشتن آب آشاميدنى و خريد و فروش به بندر مخا فرود آمديم و پانزده روز مانديم.

مخا از توابع يمن است. بيشتر مردمان آن حدود شيعه زيدى اند و يكى از مسائل مخترعه آنان اين است كه هنگام اداى نماز پاى جامه بيرون آورده نماز مى گزارند و بسيارى لُنگ مى بندند. مرقد شيخ عمر شاذلى آنجاست. قبل از تدفين ايشان آب آن نواحى در نهايت شورى و بى مزگى بود، به بركت وجود آن معدن كرامت، شيرين و گوارا شده است.

در اين ايام كه آفتاب در سرطان بود در بازارهاى بندر مخا انگور، انبه و شفتالو فراوان بود. خانه هاى مردم سه طبقه و چهارطبقه و خانه حاكم كه «دوله» مى گفتند شش طبقه بود.

خلاصه در موعد مقرر بر جهاز سوار شده، از سقوطره- كه صبر از آنجا مى آرند- گذشته، داخل غبه دريا، كه عبارت از وسط درياى شور باشد، شديم.

بعد از بيست روز از حدّ غبّه گذشته، روزسى ام جزيره سيلان- كه دارچينى خوب از آنجا مى آرند- از دست چپ به نظر آمد.

بعد از گذشتن از جزيره سيلان روز پنجم وارد بندر پهلچرى (پونديچرى) دكن شديم ... بارى به فضل ايزد ذوالجلال وارد بندر هوگلى- كه از بنادر بنگاله است- شده شكر الهى به جا آورديم.

ص: 209

پى نوشتها:

ص: 210

صفحه سفيد

ص: 211

از نگاهى ديگر

طرح جايگزين شود.

ص: 212

نگاهى به مطبوعات عربستان

سفر حج با شتر

در حج سال گذشته 6 تن از اهالى عربستان از منطقه پايتخت- رياض- با شتر به حج رفتند. هدف آنان از اين سفر تجديد خاطره آباء و اجدادشان در سفرهاى گذشته بوده است. در اين مسيرِ 1000 كيلومترى و در هنگام ورود به مكّه، تسهيلات ويژه اى از ناحيه مأموران دولتى در اختيار اين افراد قرار گرفت.

(شرق الاوسط، ش 7424)

چگونه بين مسلمانان همكارى را شكل دهيم

دكتر محمود بن محمّد سفر وزير سابق حج عربستان طى مقاله اى مى نويسد:

يكى از شيوه هاى گسترش همكارى بين مسلمانان، يادآورى و تذكّر خطراتى است كه امّت و اسلام را تهديد مى كند.

از جمله:

* تفرقه، جدايى و درگيرى هاى مخرّب كه به طور كلّى جايگزين دوستى، رحمت و هميارى شده است، در حالى كه اسلام مسلمانان را به تشكيل «امّت واحده» دعوت مى كند.

* گسترش ترس و نگرانى در جهان كه فرصت و امكان امنيّت و آرامش را براى

ص: 213

افراد- در صورت گسترش و عمومى شدن خوف- باقى نمى گذارد.

* به كار گيرى برخى دستاوردهاى تمدّن جديد در راه ويرانى، به جاى استفاده از آنها در مسير خوشبختى و تأمين نياز انسان ها.

نويسنده در ادامه مى افزايد: قصد من ايجاد يأس و نا اميدى از رحمت خداوند نيست بلكه نقد وضعيّتى است كه امّت اسلامى را بتواند به مركزيّت هدايت بشر رهنمون شود. يكى از واجبات و وظايف ما به عنوان امّت اسلامى اين است كه «حجّ» را مبناى بازگشت به حيات و موقعيّت خويش بدانيم و بر ما است كه كمال سعى و تلاش خويش را براى بازگشت به سوى خالق بى همتا به كارگيريم و اصول زندگى خود را تصحيح كنيم و همچنين همكارى نزديك براى پياده كردن اين مفاهيم در حج و در طول سال داشته باشيم.

به يقين اگر حجّ مبناى تحقّق تعاون و همكارى بين مسلمانان باشد، تاريخ انسان، تمدّن درخشان امّت اسلامى را به ثبت خواهد رسانيد.

امّت اسلام همانگونه كه در گذشته و در طول صدها سال، تمدّن روشن و مؤثرى را به جهانيان عرضه كرده، فرهنگ و تمدّن جديد را با همه ابعاد علمى، فنّى، اقتصادى و ... ارائه خواهد كرد كه منزلت امّت اسلام را در بين جوامع و ملل نشان مى دهد و اين مهمّ انجام نمى شود جز با تلاش جدّى و مخلصانه در جهت وحدت طوايف امّت اسلامى در مقابل تهديدات جهانى كه به صورت بنيان مرصوص بايد ايستادگى كنند.

ملاحظه: اهمّيت اين مقاله بيش از محتواى آن، به خاطر نويسنده آن؛ يعنى وزير سابق حجّ عربستان است. تهديدهاى بالقوّه و بالفعل جهان معاصر كه در عرصه هاى فرهنگ و اخلاق و دين، نه تنها مسلمانان بلكه نهادها و جوامع انسانى را به شكل جدّى مورد تهاجم قرار داده، انديشه مقابله هماهنگ براى نجات از اسارتِ آفات تمدّن جديد را شكل داده است. منزلت و جايگاه ويژه حج در انجام امّت اسلامى و به عنوان ذخيره و پشتيبان قدرتمند براى اعتلاى فرهنگى، معنوى و اقتدار سياسى و غناى اقتصادى جهان اسلام از موضوعاتى است كه بيش از گذشته نقش و اهمّيت آن روشن تر شده و مورد اذعان قرار مى گيرد. طبيعى است اگر مسؤولان كشورهاى اسلامى، به ويژه عربستان كه نقش ويژه اى در رابطه با حج دارد، با روشن بينى اسلامى به مصالح اسلام و مسلمانان بينديشند و پتانسيل هاى ارزشمند موجود را بشناسند، حج مى تواند

ص: 214

سهم قابل توجّهى در عزّت مسلمانان و امّت اسلام ايفا نمايد، امكان منحصر به فردى كه خداوند براى عزّت و عالى مسلمانان مقرّر نموده است.

(عكاظ، شماره 11904)

همكارى و تكامل در روابط ايران با منطقه خليج فارس

نشريه عكاظ طى مقاله اى ضمن بررسى «روابط ايران با اعراب در دوران جاهليّت» مى نويسد:

در آن دوران، حكومت ايران با تسلّط بر بخشى از عراق در «حيره»، از اين قبايل عرب در جنگ و منازعات خود با حكومت روم و وابستگان آن در شام استفاده مى كرد. البته ايران نتوانست تسلّط خود را بر تمام شبه جزيرة العرب گسترش دهد. بعداز اسلام، ارتش مسلمانان عراق و خراسان و تمام سرزمينهاى ايران را فتح كرد و ايران جزوى از حكومت اسلامى شد.

عنصر فارسى على رغم قرار داشتن در چارچوب حكومت اسلام، توانست در چارچوب اسلام، هويّت ايرانى خود را حفظ كند و اين هويت و تمدن و فرهنگ و زبان با قوام و تقويت خود در حوادثى نظير روى كار آمدن دولت عبّاسى و سرنگونى دولت اموى نقش بارزى ايفا نمود. روابط اعراب و ايران در فراز و نشيب و ترقّى و يا كاهش بوده است در نهايت روابط ايران و اعراب به نفع تركها تمام شد؛ به طورى كه با تضعيف عباسيان و سپس سرنگونى آن به دست مغولها، مجدّداً راه براى تقويت موقعيت ايرانيها فراهم شد و اين نزاع به صورت دولت عثمانى و صفويه بروز نمود. رقابت خاصّى نيز بين حكومت شاه (معدوم) و كشورهاى منطقه خليج فارس وجود داشت كه با سرنگونى شاه، روابط طرفين در هاله اى از شك و ابهام قرار گرفت و نهايتاً با غلبه حكمت سياسى بر احساسات، دوران جديدى در پايه ريزى روابط بر اساس تفاهم و همكارى مشترك آغاز گرديد.

اراده طرفين اينك بر گسترش روابط در ابعاد تجارى، اقتصادى و ... تعلّق گرفته و ضرورتهاى بسيارى از جلمه حفظ امنيّت منطقه اى، دو طرف را به تحقّق اين روابط متقاعد ساخته است. همچنين مصالح و سرنوشت مشترك در پيشرفت اين روابط مؤثّر بوده است. لذا اميد است اين روابط مستمر در بستر تاريخ، در وضعيت مطلوب گسترش يابد هر چند كه در پاره اى ايام، اختلافات سياسى نيز وجود داشته باشد.

ص: 215

ايجاد روابط سياسى مبتنى بر احترام متقابل و عدم دخالت در امور داخلىِ يكديگر و شكوفايى و رشد اقتصاد منطقه اى و همكارى هاى مؤثّر در امور نفت و انرژى، از نيازمندى هاى طرفين به حساب مى آيد.

ملاحظه: پيدايش اسلام و نقش دينِ مشترك در ايجاد تغييرات اساسى در برداشتها، تفكّرات و روابط بين اعراب و ايرانيان و تكوين روح برادرى و مودّت، نقطه عطف و عامل مؤثّرى است كه قطعاً در بررسى روابط طرفين كم توجّهى به آن پذيرفتنى نيست. لذا مايه تعجّب است كه چرا از اين عامل مؤثّر اتّحاد و يكپارچگى بين ملّتها و دولت هاى كشورهاى اسلامى كمتر سخن به ميان مى آيد. نويسندگان منصف عرب كه لزوم همكارى مشترك را براى اهداف سياسى و اقتصادى ضرورى مى بينند با پرداختن به اهداف امّت اسلامى وعزّت دين و اتّحاد مسلمانان، انگيزه هاى همكارى مشترك را مى توانند تقويت كنند. بيان نقش علما و دانشمندان ايرانى در نشر و گسترش فرهنگ و تمدّن اسلامى، از نكات ارزشمند روابط اعراب و ايرانيان به حساب مى آيد.

اينك كه شرايط جهانى و ضرورتهاى سياسى، فرهنگى و اقتصادى، مسلمانان را به سمت يكپارچگى فرا مى خواند، تدوين ريشه ها و عوامل وحدت، وظيفه و رسالتِ متفكّران و سياستمداران مسلمان ايران و عرب است. باشد تا از ره آورد اين تجربه، بخش قابل توجّهى از نگرانى هاى جهان اسلام برطرف شود و ثمرات اين همبستگى و همكارىِ مشترك بين ايران اسلامى و كشورهاى عرب خليج فارس و ... خير و بركت را شامل مسلمانان و آرمان هاى والاى اسلامى گرداند. طبعاً با درنظر داشتن اين مصالح و منافع برتر، جهت گيرى هاى سياسى اقتصادى را به تبع اين اهداف با سهولت بيشترى مى توان به سمت مطلوب و مشترك هدايت كرد.

(عكاظ، ش 11884)

راه هاى غير رسمى سفر حج

نشريه «المدينه» با چاپ كاريكاتورى از يك وانت كه زائران حج را از راه هاى كوهستانى به مكّه مى برد، نوشته است: افرادى كه مجوّز رسمى (تصريح) براى سفر حج ندارند، از شيوه ها و راههاى ديگر مى توانند براى رفتن به حج استفاده كنند!

ص: 216

ملاحظه: گفتنى است كه عربستان براى شهروندان خود و همچنين اتباع خارجى مقيم عربستان شرط سفر حج را 5 سال يكبار تعيين نموده است و اين قانون به منظور كنترل حج و عدم ازدحام جمعيت اتّخاذ شده است. طبعاً افرادى كه در عربستان زندگى مى كنند و براى رفتن به سفر حج نيازمند ويزا نيستند و ديگر مشكلات سخت مسلمانان خارج عربستان را ندارند، به راحتى مى توانند از انديشه حج بگذرند. راه هاى كوهستانى و پوشش هاى تجارى، خدمات و ... از امكاناتى است كه شهروندانِ عربستانىِ مشتاق حج را از اين سفر روحانى بى نصيب نمى سازد. البته طبيعى است كه سخت گيرى هاى اعمال شده از ناحيه حكومت عربستان نسبت به حجاج خارجى و سهميه بندى حج كشورها نسبت به حجّاج داخل عربستان تفاوت دارد و اعمال كنترل براى داوطلبان داخل به سهولت امكان پذير نيست.

(المدينه، ش 13122)

زيارت حجّاج مغربى از قدس

درباره خبر منتشر شده از جانب وزارت اوقاف و امور اسلامى مراكش، مبنى بر تصميم 24 حاجى مغربى براى سفر به فلسطين و زيارت قدس، گفتگويى با دكتر احمد هيكل وزير سابق فرهنگ مصر انجام گرفت كه وى در بخشى از اين گفتگو مى گويد:

«سفر تعدادى حاجى به قصد زيارت قدس، داراى ابعاد سياسى، دينى و اقتصادى است، هر چند ممكن است بعضى تصوّر كنند كه اين مسأله به نفع قضيه فلسطين است و تقويت ارتباط بين مسلمانان داخل فلسطين اشغالى با خارج را فراهم مى سازد و زيارت مسجدالاقصى از تحريم آن بهتر است و ... ليكن بسيارى بر اين باورند كه اين قبيل زيارت ها به ضرر قضيه فلسطين تمام مى شود؛ چرا كه موجب آبرو بخشيدن به رژيم اشغالگر قدس، در نزد افكار عمومى است و نوعى تلاش براى دموكراتيك جلوه دادن اسرائيل تلقّى مى شود كه مثلًا براى ورود مسلمانان به داخل سرزمين فلسطين مجوّز مى دهد و مانع ارتباط مسلمانان با يكديگر نمى شود.

گروهى نيز بر اين باورند كه اين زيارت و ديدار به رشد اقتصاد رژيم صهيونيستى كمك قابل توجّهى مى كند.

ص: 217

پرسش ديگر از اين شخصيّت مصرى چنين طرح مى شود كه ما مسلمانان از يكديگر مى خواهيم به گفتگو با غرب روى آورند و دشمنى تاريخى فيما بين را فراموش كنند، حال چگونه مى توانيم به گفتگو با غرب بپردازيم در حالى كه مسلمانان را در كوزوو و بوسنى و ديگر مناطق ذبح مى كنند و مى كشند؟

هيكل پاسخ مى دهد: تاريخ بزرگترين شاهد بر وجود جوهر گفتگو در اسلام است و بهترين روش تحقّق خوشبختى انسان در اين مسير نهفته است. بسيارى از حوادث تلخ، نتيجه عملكرد افراطى بوده است. نتايج اقدامات خوارج، گسترش مشكلات و بدبختى و خون ريزى و قتل بوده و تمدّن اسلامى نتيجه اى از اين اقدامات نبرده است. همينطور جنگ هاى صليبى نتيجه افراطگرى هاى دينى از ناحيه مسيحيان در اندلس بوده و يا ديگر حركتهاى افراطى گرى در فلسطين عليه مقدسات مسلمانان و برخى كشورهاى شرقى و همينطور اقدامات صربها عليه مسلمانان بوسنى نتيجه اين افراطگرى ها است. در حالى كه تاريخ گواهى مى دهد در دوران عبّاسيان يك تمدّن انسانى دل انگيز در شرق شكل گرفت كه مبناى آن گفتگو و درك متقابل و تسامح دوران عبّاسى بود و يا اين ويژگى ها در عصر امويان در اندلس موجب پيدايش يك فرهنگ و تمدّن روشن شد كه بهره اين تمدّن نه تنها براى مسلمانان كه براى غير مسلمانان نيز اساس و مقدّمه اى در جهت نهضت و انقلاب غرب در ميان آن همه تاريكى و ظلمت گرديد.

در اين رابطه اسباب افراطى گرى را بايد شناخت. جهل نسبت به اساس دين و اعتماد نمودن به نصوص و مطالب غير محورى و مبنا قرار دادن برخى مطالب كه به صورت مجاز آورده شده و حقيقى تلقّى نمودن آن دستورات، از مهمترين دلايل گرايش به افراطگرى است؛ مثلًا اصطلاحات «جهاد»، «بدعت»، «كفر»، «تغيير منكر»، «حكم خدا»، «اجرا و پياده كردن دين و شريعت» و ... نياز به توضيح و تشريح دقيق دارد. در همين راستا پيروى اديان آسمانى از توصيه ها و سفارش هاى اخلاقى دين بهترين راه براى دورى گزيدن از جنگ ها و حوادث تلخ است. ضمن اينكه توجّه پيروان كليه اديان آسمانى به قرآن كريم، به عنوانِ آخرين خطاب الهى به بشر حايز اهمّيت است كه بايستى به دور از تعصّب و سابقه ذهنى همگان به روش و مبناى صحيح برخورد آشنا شوند.

ملاحظه: اينكه گمان شود «تمام مشكلات بين جهان اسلام و غرب با گفتگو قابل حل است»

ص: 218

انديشه غير صحيحى است كه حتّى از ناحيه معتقدين جدّى گفتگو بين تمدّن اسلام و غرب نيز مطرح نمى شود. تا جايى كه بعضاً با همين استدلال، مذاكره و گفتگو با رژيم غاصب فلسطين نيز توجيه مى شود. در ميان متفكّران عرب در اين زمينه طرفداران و مخالفان جدّى وجود دارد. در مصر به دليل مخالفت هاى بسيار گسترده مسلمانان انقلابى با عادى سازى روابط با اسرائيل غاصب و همچنين مخالفت جدّى با غرب به دليل حمايت هاى گسترده آنان از صهيونيست، تلقّى از گفتگوى تمدّن ها بيشتر به يك جدل سياسى تبديل شده است. طبعاً تعيين دايره گفتگو بين تمدّنها و جداسازى فرهنگ و تمدّن عمومى غرب از حكومت ها و رژيمهاى مدّعى سلطه گرى بر مقدّرات جوامع امرى است كه نقاط تاريخ و مبهم را رفع نموده و در يك جمله، تمايل به گفتگو با تمدّن غرب را هرگز به منزله عدول و گذشت از ارزشها و اصول متقن باورهاى دينى و اعتقادى تعريف و تفسير نمى نمايد.

(شرق الاوسط، ش 7447)

گردهمايى رؤساى انجمن هاى ادبى عربستان

رؤساى 12 انجمن ادبىِ عربستان در اجلاس پانزدهم «اجتماع انجمن هاى ادبى» شركت كردند. در اين اجلاس استفاده از فرصتهاى ناشى از پيشرفتهاى عصر معاصر و زمينه هاى جديد فعّاليت هاى فرهنگى مورد بحث و بررسى قرار گرفت. بهره بردارى از انقلاب ارتباطات و ابزار جديد در عرصه فرهنگ، از ديگر محورهاى اين اجتماع بوده است. با توجّه به اينكه در سال جارى عربستان ميزبان اجلاس وزراى فرهنگ كشورهاى عربى است، چگونگى ارتباط و تلاش انجمن هاى ادبى در اين رابطه، مورد گفتگو قرار گرفت.

انجمن هاى ادبى نسبت به انتشار مجلات و فصلنامه ها؛ مانند مجله «قوافل» متعلّق به انجمن ادبى رياض، «علامات» متعلّق به انجمن ادبى جدّه و «سوق عكاظ» متعلّق به انجمن ادبى طائف تأكيد كردند.

ملاحظه: انجمن هاى ادبى در عربستان حركت فرهنگى هنرى است كه توسّط انديشمندان، اديبان، هنرمندان و شعراى شهرها و مناطق مختلف عربستان تشكيل شده و ماهيّت فرهنگى و هنرى خود را كاملًا حفظ نموده اند. برگزارى شب هاى شعر، مجالس تكريم

ص: 219

متفكّران و بحث و بررسى ادبى و علمى مسائل حوزه فرهنگ و ادب از اقدامات بارز اين انجمن ها است.

مهمترين ويژگى اين انجمن ها پرهيز جدّى از گرايشات متعصّبانه؛ نظير ترويج افكار وهّابيت و يا توسل به شيوه هاى خشن و غير متعارف اين قبيل دستجات و گروهها است؛ به گونه اى كه نسبت به بسيارى از مقولات فرهنگ و ادب انعطاف مثبت نشان مى دهند؛ موضوعى كه وهابيان سخت از آن پرهيز كرده و آن را رد مى كنند.

نيروهاى تحصيل كرده دانشگاهى، اين مراكزِ ادبى را نقطه قوّت و رشد حركت هاى فرهنگى، به دور از تعصّبات خاصّ، مى دانند.

(شرق الاوسط، ش 7448)

باز شدن باب گفتگو درباره نقش زن در جامعه

رهبرى عربستان ترجيح مى دهد كه در گفتگو بين قشرهاى مختلف جامعه، بانوان نيز نسبت به بررسى نقش و حضور خود فعال شوند. بعد از سخنرانى امير عبداللَّه، وليعهد عربستان مبنى بر اينكه «هرگز اجازه نمى دهيم كه شأن و منزلت زن عربستان و نقش مؤثّر وى در جامعه كاهش يابد»، بسيارى بر اين باورند كه باب مهمّ گفتگو درباره نقش زن در جامعه عربستان باز شده است.

يكى از مسؤولان عربستانى در اين رابطه افزود: اينك در مرحله نخست بررسى موضوع هستيم و طبعاً با گفتگوى مبتنى بر روابط اجتماعى بحث را دنبال مى كنيم.

برخى موضوعات؛ نظير رانندگى زنان و يا پوشاندن صورت از مسائل حاشيه اى تلقّى مى شود كه البته مسأله رانندگى زنان در مجلس شورا مورد بحث قرار گرفته و بحث پوشاندن صورت نيز از اين جهت قابل توجّه است كه اجبارى از ناحيه دين در اين رابطه وجود ندارد.

رانندگى خانم ها از نظر ما بيشتر جنبه هاى فنّى قابل توجّه است تا جنبه اجتماعى يا دينى.

ملاحظه: به طور قطع و تعيين اين قبيل اظهارات حاكى از تحوّلات قابل توجّهى است كه در جامه سنّتى عربستان در حال شكل گيرى است. همزمان با تغييرات قابل توجّه در ساختار سياسى در عربستان؛ نظير تشكيل مجلس شورا و مجالس شوراى مناطق و ...

ص: 220

نسبت به تغييرات اجتماعى نيز نشانه ها و علائم مثبت از ناحيه حكومت و مردم مشاهده مى شود. يكى از مهمترين نگرانى ها، آينده زنان در جامعه عربستان است.

ارتباطات گسترده و سهولت در انعكاس وضعيت زنان در خارج، حتّى در كشورهاى اسلامى و منطقه خليج فارس، امكان ادامه حضور زنان را در محيطهاى كاملًا بسته فراهم نمى سازد. از چندين سال پيش زمينه هاى ادامه تحصيل و سپس اشتغال زنان عربستانى در محيطهاى آموزشى و پرورشى و سپس مراكز درمانى و ادارات فراهم شد و اينك مقدّمات ورود بانوان به عرصه هاى مهمترِ اجتماعى، مورد بحث و بررسى جدّى قرار گرفته است.

عدم برنامه ريزى و توجيه صحيح و گرايشات و انديشه هاى متفاوت موجود در جامعه عربستان مى تواند بر دامنه نگرانى ها بيافزايد.

(شرق الاوسط)

مرگ حجّاج در جمرات و ديدگاه فقهى زمان رمى

يكى از مسائل مهمّ رمى جمرات، ازدحامى است كه به هنگام خروجِ حجّاج از منا روى مى دهد. توجّه به اين مسأله، از سال 1414 ه. ق. (1994 م) آغاز شد كه بيش از 300 نفر از حجّاج در نتيجه ازدحام جمعيّت در منطقه جمرات كشته شدند. على رغم اينكه مقامات عربستان، تغييرات و امكانات بسيارى در منطقه جمرات فراهم ساخته اند و اين منجر به سهولت تردّد بر روى پل ساخته شده بر جمرات گرديده است در سال 1418 ه. ق. (1998 م) بر اثر تكرار اين حادثه تأسّف بار 118 تن از حجّاج جان باختند.

اين دو حادثه كه در بالا و پايين پل رخ داد، اين نكته مهم را به اثبات رسانيد كه مشكل در پل ساخته شده نيست، بلكه مشكلِ اصلى، اصرارى است كه نسبت به سنگ زدن جمرات در يك زمان و آن هم بعد از اذان ظهر وجود دارد.

حال بايد ديد داستان جمرات و سرّ و راز اصرار بر اداى اين بخش از مناسك حج در زمان واحد چيست؟

اصل تشريع رمى جمرات به نوعى ارتباط با زمان حضرت ابراهيم عليه السلام پيدا مى كند، كسى كه بسيارى از اعمال حجّ منسوب به وى است.

ص: 221

ابوحامد الغزالى در احياء علوم الدين مى گويد: «وأمّا مقصود از رمى جمرات، انقياد و اظهار عبوديّت و بندگى به درگاه پروردگار است، بدون آنكه براى نفس و عقل، تجربه لذّت و انديشه اى ديگر باشد. سپس تأسى به سيره حضرت ابراهيم عليه السلام مورد نظر است كه ابليس رانده شده در آن مكان بر او وارد شد تا او را با شبهه و يا فتنه اى به معصيت بكشاند كه خداوند عزّوجل فرمان داد با سنگ شيطان را طرد نمايد.

و در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شده است كه فرمود: «إنّ ابليس عرض له (لابراهيم) هنالك (في الجمرات) أي وسوس له».

سنگ زدن به جمرات به اتّفاق نظر فقها، از واجبات حجّ است و ترك كننده آن بايد قربانى كند. همچنين فقها نظر دارند كه زدن جمرات جز به وسيله سنگ مجاز نيست البته نسبت به شرايط و حجم سنگ ريزه ها نيز مطالبى وجود دارد.

هر چندبيشتر علما بر اين عقيده اند كه خشم ايجاد شده نسبت به شيطان در رمى جمرات حركتى معنوى است ليكن بسيارى از حجّاج در چنين محلّى دچار احساسات شده حتّى از نظرات فقهى نيز گذشته و با دمپايى، چتر، چوب و احياناً با قطعات آهن و ... به جمرات حمله مى كنند!

ليكن اشكال پيش آمده به دليل زمان رمى جمرات است كه اكثر فقهاى اهل سنّت در روز 11 و 12 رمى جمرات را بعد از اذان ظهر جايز دانسته و قبل از آن را جايز نمى دانند. البته از ابوحنيفه نقل است كه رمى قبل از اذان را جايز مى داند؛ همچنين برخى از حنابله نيز اين رأى را دارند.

ابوحنيفه وجود بيماريها و حرج، نظير تعجيل براى رسيدن به مكّه را موجب جايز بودن رمى قبل از ظهر مى داند ولى بعد از زوال را افضل ذكر مى كند.

استدلال قائلين به جواز رمى قبل از ظهر، اين است كه ايّام تشريق تماماً بايد با روز عيد قربان مقايسه شود و همانطور كه در روز عيد قربان در تمام طول روز رمى جمرات مجاز است در روزهاى بعد نيز اين مسأله اشكالى ندارد.

در فرهنگنامه معروف به «الموسوعة الفقهيّه الكويتيّه» (23/ 158) چنين آمده است:

عمل به روايت ابوحنيفه مناسب حال كسى است كه از ازدحام ترس داشته باشد، به ويژه در زمان فعلى.

ص: 222

برخى از علماى عضو شوراى افتاى عربستان نظير بن جبرين نيز طبق فتواى ابوحنيفه، رمى جمرات را در روز دوازدهم قبل از ظهر جايز مى دانند و آن را ايجاد فرصت براى مسلمانان به ويژه در وضعيّت فعلى ذكر مى كنند. در اين رابطه برخى به ظاهر آيه فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ استناد مى كنند؛ زيرا يوم تمام روز، از لحظه طلوع خورشيد تا غروب آن است و تعجيل در اوّل روز براى حاجت و يا بروز مشكل جايز است.

در اين رابطه وزير كشور عربستان كه رياست كميته عالى حج را بر عهده دارد مى گويد:

ديدگاه فقهى در پايان بخشيدن به اين مشكلِ جمرات تأثير اساسى دارد؛ چرا كه اين مشكل از ناحيه امكانات و تجهيزات نيست و براى حكومت متصوّر نيست كه بتواند جلو اين حوداث تلخ را بگيرد بلكه بايستى ديدگاه فقهى مسأله را به مسلمانان فهماند و اينكه علماى مسلمين وسعت وقت و زمان را در اين مورد به علّت وضعيّت دشوار ازدحام جمعيّت براى رمى جمرات جايز مى دانند البته من نمى خواهم شخصاً فتوا دهم، ولى به هر صورت نظر روشنى در اين رابطه دارم.

ملاحظه: زمان رمى جمرات به ويژه در روز دوازدهم ذى الحجّه از مهمترين بحثهاى جدّى ايام حجّ است. شيعيان در اين خصوص با وجود فتاوا و حكم صريح مبنى بر جواز رمى جمرات در طول روز مشكل خاصّى ندارند. امّا اهل سنّت به دليل مشكل جواز رمى جمرات قبل از ظهر در اضطراب و نگرانى هاى جدّى نسبت به انجام مناسك حج در روز دوازدهم به سر مى برند. به خاطر اين محدوديّت بود كه در ابتدا تصوّر مى شد عدم امكانات مناسب، در محلّ جمرات موجب ازدحام جمعيّت و احياناً مرگ افراد مى شود، به طورى كه در چند مرحله عربستان نسبت به توسعه مكان جمرات و ساخت پل بسيار عريض بر روى جمرات جهت تردّد حجّاج و ايجاد امكان براى رمى جمرات در دو طبقه و ... اقدام كرد، ليكن متأسّفانه خطر همچنان باقى است. لذا تجديد نظر در نگرش فقهى اهل سنّت در اين مسأله خاصّ، به ويژه با توجّه به خطرات جانى كه وجود دارد، حائز اهمّيت و دقّت است.

(الحيات، ش 13191)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109