ميقات حج-جلد 27

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص:2

ص:3

ص: 4

حج در كلام امام

ص: 5

ما در اين محل حقير در روزى مجتمع هستيم كه انبوه مسلمين از سراسر كشورهاى اسلامى در مكّه معظّمه در اجتماع دينى- سياسى، مجتمع هستند.

اسلام يك دين عبادى- سياسى است كه در امور سياسى اش عبادت و در امور عبادى اش سياست منضم است. اين مجتمعاتى كه اسلام براى مسلمين به سهولت تهيه فرموده است، بر كسانى كه استطاعت دارند يك دفعه فريضه فرموده است كه در مكّه معظمه و در مواقف شريفه مجتمع بشوند و براى همه مسلمين با هم در يك محيط دور از تشريفات و يك محيطى كه همه جهات شخصيات را ريخته و با يك كفن و يا دو ثوبه مختصر، در اين مواقف، حاضر شوند. و مهم اين است كه آن چيزهايى كه در بلاد مسلمين در طول سال گذشته است، به اطلاع هم برسانند و براى رفع اشكالات مسلمين فكر بكنند. و اجتماع بزرگ ميليونى اسلامى در حجاز در عين حالى كه عبادت است، براى همين نكته است. مع الاسف ما مسلمان ها كه از اسلام دور افتاده ايم و از حقايق اسلامى منزوى شده ايم، در اين فكر ابداً نيستيم كه اولًا كسانى كه مى توانند بروند، بروند و به خانه خدا مشرف شوند. و كسانى كه اصحاب تفكر و نويسنده و روشنفكر و عالم هستند، در آن محيط، مجتمع بشوند و مشكلات مسلمين را در تمام جهان بررسى كنند و آنچه كه مى توانند حل كنند. ما الان از تشرف مكه و حج بيت اللَّه جز اينكه يك دسته اشخاص عامّه مردم در آنجا مجتمع بشوند، چيز ديگرى نداريم. و مع الاسف اين امر كه اشخاص مؤثّرى، از حكومتها و از بزرگان قوم كه مى توانند در

ص: 6

آنجا مجتمع بشوند و مسائل اسلام و مسائل سياسى و اجتماعى مسلمين را بررسى كنند، مغفول عنه است. و در عين حال كه بايد در آنجا مشكلات را بررسى كنند بر مشكلات افزوده مى شود. مشكلات مسلمين زياد است، لكن مشكل بزرگ مسلمين اين است كه قرآن كريم را كنار گذاشته اند و تحت لواى ديگران در آمده اند.

قرآن كريم كه مى فرمايد: واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَلا تَفَرَّقُوا ... (1)

مسلمين اگر به همين يك آيه عمل كنند، تمام اشكالات اجتماعى و سياسى و اقتصادى و همه چيزشان بدون تشبّث به غير، رفع مى شود. اسلام براى مردم در هر ناحيه، يك امور سياسى- عبادى قرار داده است. اين اجتماعات در تمام كشورهاى مسلمين و در هر شهر و ده و روستا اينها يك امور اجتماعى- سياسى است كه اهل يك بلد حل كنند. و نماز جمعه، يك عبادت سياسى و اجتماى است كه در هر هفته، مردم در اجتماعات وسيع، مسائلشان را حل بكنند و اجتماع كعه، بزرگترين اجتماعى است كه هيچ دولتى نمى تواند خودش اين اجتماع را ايجاد كند. و خداى تبارك و تعالى كارى كرده است كه مسلمين بدون يك زحمت و خرجى كه بر دولتها باشد، در آنجا مجتمع شوند و مع الاسف از آن استفاده نمى شود. (2) پى نوشتها:


1- آل عمران: 103
2- بيانات امام خمينى قدس سره در ديدار با سفراى كشورهاى اسلامى به مناسبت عيد قربان، 28/ 7/ 59 ه. ش.

ص: 7

حج در كلام رهبر

حج، در آئينى پر راز و رمز، و در آميزه شگفت آورى از شكوه و خاكسارى، و اقتدار و فروتنى، و حركت و تلاش درونى و برونى، نمادى از مبارزه و جهاد نفسانى و جهانى انسان مسلمان، در راه تحقق حيات طيّبه انسانى را در برابر چشم آدمى مى گذارد و حجگزار را به تمرين عملى وظائف بزرگ خود وادار مى سازد.

امروزه جوامع گوناگون بشرى، در خلأ معنويت و در سرگردانى و حيرت و گرفتارى هاى بزرگ اجتماعى و فردى كه به دست زر و زور سالاران جهانى بدان دچار شده اند، به اسلام و رهنمودها و درسهاى بزرگ آن نيازمندند. و دعوت اسلامى نه فقط براى ملّتهايى كه در آتش فقر و استضعاف مى سوزند، بلكه به همان اندازه براى مردمى كه در مردابهاى پوچى و سرگردانى و فقر معنوى در كشورهاى ثروتمند و پيشرفته دست و پا مى زنند، جذاب و نافذ و اميد بخش است. گرايش روز افزون به اسلام در ميان قشرهاى جوان و آزرده از پوچى دنياى مادى در كشورهاى پيشرفته غربى، كه آمارها و تحقيق ها بدان گواهى مى دهد، نشانه اين جذابيت ونفوذ است.

مسلمانان جهان با درست شناختن و به راستى قدر دانستن اين سرمايه بزرگ، قادر خواهند بود كه تحولى حقيقى در زندگى خود پديد آورند و كشورهاى اسلامى را از ضعف و وابستگى و عقب ماندگى و انحطاطى كه امروزه بدان دچارند، نجات بخشند.

ص: 8

اگر روزى بر اثر كج فهميها و غرض ورزيها چنين وانمود مى شد كه اسلام فقط در محدوده مسجد و محراب يا در زندگى فردى و درونى انسان به كار مى آيد و در عرصه سياست و اقتصاد و مبارزات اجتماعى و ميدان هاى بين المللى، ساكت و بى تفاوت است، و اگر روزى نظريه جدايى دين از سياست، همچون دستمايه قدرتهاى استعمارى و سلطه هاى ظالمانه و حكومتهاى استبدادى براى خاموش كردن انگيزه هاى اصلاح طلبانه مسلمانان و نابود ساختن زمينه قيامهاى اسلامى به كار مى رفت، امروزه با سربرافراشتن جمهورى اسلامى در ايران و فائق آمدن آن بر همه توطئه ها و دشمنى هاى نظامى و سياسى و اقتصادى، و يكتنه ايستادن آن در برابر جبهه وسيع كفر و استكبار و استبداد، و ناكام ساختن آمريكا و صهيونيزم و همدستان آنان كه با همه توان به نابودى يا انحراف آن كمر بسته بودند، و رشد و اقتدار روز افزون بيست ساله آن، همه آن كج فهميها و غرض ورزيها خنثى گشته و نظريه سياسى و اجتماعى اسلام، حقّانيت و درستى خود را در ميدان عمل به اثبات رسانده است.

جمهورى اسلامى با پيمودن مسيرى دشوار كه يكسره پوشيده از مانعها و دامهايى بود كه سردمداران نظام سلطه جهانى و زر و زورمداران بين المللى بر سر راه او نهاده بودند و با پيروز شدن در نبرد نظامى هشت ساله و نبردهاى سياسى و امنيّتى و اقتصادى و تبليغى بيست ساله، توانسته است قدرت خود را در اداره كشور و بسيج توده هاى ميليونى، و پيش بينى و مقابله با حوادث بزرگ، و حضور موفّق در چالش هاى بين المللى به اثبات برساند و توانايى و ابتكار خود را در سازندگى و پيشرفت و ترميم ويرانيها آن هم با وجود صف آرييهاى ظالمانه جهانى در برابر خود و نداشتن هيچگونه كمك سياسى و اقتصادى از بيرون، در معرض ديد همگان بگذارد. و علاوه بر اينها نهضت بيدارى مسلمانان و اقدامهاى بزرگ ملل اسلامى را كه نشانه زنده شدن هويت اسلامى در آنان است تقويت و تسريع كند. امروز به بركت پيروزى اسلام در ايران، در همه جاى جهان اسلام موج بيدارى اسلامى رو به افزايش و اقتدار است.

اينك اين اسلام است كه سرافرازتر از هميشه در صحنه حيات بشر، حضور و قدرت خود را بر همگان آشكار مى سازد و فروغ اميد را در دل انسان رنج كشيده اين عصر بر مى افروزد.

اين است بزرگترين سرمايه امّت اسلامى. (1)


1- پيام مقام معظّم رهبرى به زائران بيت اللَّه الحرام، 1419 ق./ 28/ 12/ 77 خورشيدى.

ص: 9

اسرار و معارف حج

طرح جايگزين شود.

ص: 10

حج در كتاب خداوند (2)

محمد علوى مقدم

... وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً ...

«مقام ابراهيم را جايگاه نماز قرار دهيد».

بنا به روايتى كه از حضرت صادق عليه السلام، نقل شده، «مقام ابراهيم» همان نقطه اى است كه در مسجدالحرام به اين نام معروف شده است؛ «لِأنَّ مَقامَ ابْراهِيم اذا اطلق لا يفهم منه الّا المقام المعروف، الّذى هو فى المسجد الحرام». (1)

در مورد مقام ابراهيم، اقوال ديگرى هم هست: (2) ابوالفتوح رازى گفته است: (3) برخى از قرّاء، فعل «اتّخِذوا» را به صيغه ماضى خوانده اند ليكن بيشتر آنان، به كسر و به صيغه امرى قرائت كرده اند.

ابن عربى گفته است: مقام ابراهيم، جايى است كه ابراهيم خداى خود را در آن جا خوانده و «مصلّى» جايگاه و موضع دُعاست و برخى هم، معناى اختصاصى مصلّى را در نظر گرفته و آن را، نمازگاهِ اختصاصى دانسته اند. (4) و ظاهراً چنين استنباط مى شود كه امر، در اين جا بر وجوب دلالت مى كند. (5) ابوالبقاء عكبرى نوشته است: «مِن» در «مِن مَقام» براى تبعيض است؛ يعنى «اتَّخِذُوا بعض مقام ابراهيمَ مصلّىً» و جايز است كه به معناى «فى» باشد. ليكن اخفش آن را زايد دانسته و مصلى را اسم مكان شمرده و افزوده است كه: مى توان مصدر دانست و در اين


1- تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 203
2- همان مأخذ و همان صفحه و جلد و نيز مى توان رجوع كرد به تفسير عياشى، ج 1، ص 58 و 59 و تفسير قمى، ج 1، ص 59
3- تفسير ابوالفتوح رازى، ج 1، ص 316
4- احكام القرآن، ج 1، ص 40
5- احكام القرآن، ج 1، ص 85

ص: 11

صورت مضاف آن مقدّر است؛ يعنى «مكان صلوة».

قرطبى در باره (1) «مَقام» در آيه ... وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً ... مى نويسد:

«المقام في اللّغة، موضع القَدَمَين» و از قول نحّاس نقل كرده است كه «مقام» به فتح ميم، از «قام»، «يقوم»، ثلاثى مجرد مشتق است و مصدر و اسم مكان مى باشد و به ضمّ ميم از «اقام»، ثلاثى مزيد فيه است.

شيخ محمّد عبده نوشته است (2)كه فعل «اتّخذوا» را نافع و ابن عامر به فتح «خاء» قراءت كرده و آن را فعل ماضى دانسته اند و بر فعلِ ماضىِ «جعلنا» معطوف كرده اند. ولى بقيّه قراء آن را به كسرِ خاء خوانده و فعل امر دانسته اند و فعل ماضى «قلنا» را براى ايجاز حذف كرده اند و از لحاظ بلاغى فايده اش اين است كه در اذهان شنونده و خواننده، تأثير بيشترى دارد.

جمله در اصل «... قلنا اتّخذوا مِن مقام ابراهيم مُصَلّى ...» بوده است.

سيّد هاشم بحرانى (بحرينى) در ذيلِ ... وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً ... از قول حضرت صادق عليه السلام نقل كرده است (3) كه اگر دو ركعت نماز طواف واجب در جاى ديگرى، جز مقام ابراهيم، خوانده شود، «... فَعَليك اعادةُ الصّلاة».

نويسنده كتاب «اقصى البيان» نوشته است: (4) وجوب دو ركعت نماز در مقام ابراهيم عليه السلام از فعل امر «اتَّخِذُوا» استنباط مى شود.

ابن عربى نوشته است: (5) مقام، جايى است كه ابراهيم خداى خود را در آن جا خوانده است.

مُصلّىً را هم بعضى جايگاه و موضع دعا دانسته اند و برخى ديگر معناىِ اختصاصىِ مُصلّى را در نظر گرفته و آن را نمازگاه دانسته اند.

... وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ (6) نويسنده كتاب (7) «لسان التنزيل» كلمه «عَهِدْنا» را «فرموديم» معنى كرده است. ابن كثير هم درباره معناى عَهِدْنا الى ابْراهِيمَ وَ اسْماعِيلَ ... نوشته است: (8) يعنى «امَرَهُمااللَّه أنْ يطهّراه ...». (9)

ثعالبى هم، نوشته است: (10) «عَهِدنا»؛ يعنى «امَرْنا».

بنابراين، دستور خدايى اين است كه: خانه كعبه بر اساس تقوى و طهارت بنا شود. و ابوالفتوح رازى هم نوشته است: (11) «خانه مرا بر طهارت بنا كنيد؛ يعنى بر توحيد ...»


1- تفسير قرطبى، ج 2، ص 112
2- تفسير المنار، ج 1، ص 461
3- البرهان فى تفسير القران، ج 1، ص 152
4- اقصى البيان، ج 1، ص 387
5- احكام القرآن، ج 1، ص 40
6- بقره: 125
7- لسان التنزيل، ص 207
8- تفسير ابن كثير، ج 1، ص 171
9- در صفحه 26 تفسير جلالين هم «و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ...» به «امرناهما» تعبير شده است.
10- تفسير ثعالبى، ج 1، ص 106
11- تفسير ابوالفتوح رازى، ج 1، ص 318

ص: 12

و جالب اين كه، به جهت فضيلت و اهمّيت اين خانه، بر ديگر مكان ها، خدا گفته است:

«بيتى» و بيت را به خود نسبت داده، تا مزيّت آن، بر ديگر مكان ها روشن شود.

و به قول شيخ طبرسى: (1)«و انّما أضافَ البيتَ الى نفسِه تفضيلًا لَهُ عَلى سائر البقاع و تمييزاً و تخصيصاً».

نويسنده تفسيرِ المنار نوشته است: (2) «عَهِدَاللَّه بالشى ء؛ وَصّاه به» و منظور اين است كه خداوند آن دو- ابراهيم و اسماعيل- را مكلّف كرد كه خانه كعبه را از آفات و شرك و به قول طبرى، از بت ها و پرستش بت ها و شرك به خدا تطهير كنند كه به قول نويسنده «مختصر تفسير طبرى» (3) همين معنى «اولَى الاقوال بالصواب عند الطبري على ما في تفسيره» مى باشد.

ابن كثير هم در ذيل ... ان طهّرا بَيتى (4)... نوشته است: (5) يعنى با «لا الهَ الّا اللَّه» از بت هايى كه مشركان آنها را بزرگ مى پنداشتند، خانه را تطهير كنيد و در واقع خدا مى خواهد بگويد: «طَهِّراهُ مِنَ الشرك و الرَّيْب و ابنياهُ خالصاً لِلّهِ ...» و زجاج (6) گفته است: معناى «طَهِّرا»؛ «اصفاه من تعليق الأصنام عليه» است.

و به گفته شيخ طبرسى (7) «ان طَهّرا بيتى ...» يعنى «اىْ طَهّرا بيتى» كه به اصطلاح «انْ» مفسّره باشد و بيت را هم، تفضيلًا على سائر البقاع، خدا به خود اضافه كرده است.

اختصاص «بيت» به ذات خدا كه منزه از صفات جسمى است، براى چيزى نيست، بلكه به قول نويسنده تفسير المنار، (8) جنبه سمبليك دارد و آن را بيت اللَّه گفته، تا اشارتى باشد به اين كه ذات مقدّس خدايى، حاضر و ناظر است، البتّه منظور حضورِ رحمت الهى است و لذا توجّه بدان نيز، به منزله توجّهِ ذات عاليه اوست، همان طورى كه از مكان دور نيز، در نماز، بدان مكان توجّه مى شود.

پس اين كه، خدا به ابراهيم و اسماعيل، فرمان داده و بر عهده آنان گذاشته كه خانه اش را براى طواف كنندگان آماده سازند، معلوم مى شود كه اين جا خانه كسى نيست، خانه هيچ يك از انسان ها نيست، خانه به ملّت خاصى تعلّق ندارد و حتّى ابراهيم و اسماعيل هم مالك اين خانه نيستند تا چه رسد به ساكنانِ فعلىِ آن منطقه.

ابن قتيبه (متوفّاى 276 هجرى) نوشته است: (9)«العاكفين؛ المقيمين. يقال: عكف الرجل على كذا؛ اذا أقام عليه».


1- تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 204
2- تفسير المنار، ج 1، ص 462
3- مختصر تفسير الطبرى، ج 1، ص 53
4- در صفحه 26 تفسير جلالين نوشته شده است كه: حرف جرّ «ب» مقدّر است و در واقع «بأَن طهّرابيتى ...» بوده است.
5- تفسير ابن كثير، ج 1، ص 172
6- معانى القرآن و إعرابه، ج 1، ص 187
7- تفسير جوامع الجامع، ج 1، ص 78
8- تفسير المنار، ج 1، صص 460 تا 463
9- تفسير غريب القرآن، ص 63

ص: 13

«و منه الإعتكاف: انّما هو الإقامة في المساجد على الصلاة و الذكر للَّه». ممكن است كسى بگويد كه چرا در آيه مورد بحث (آيه 125 سوره بقره) فعلِ «طَهِّرا» به صيغه مثنّى است و مورد خطاب هم، ابراهيم و اسماعيل- پدر و پسر- هر دو مى باشند ولى در آيه 27 سوره حجّ، مورد خطاب، ابراهيم تنهاست و گفته شده ... وَطَهِّرْ بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ.

در پاسخ، با توجّه به آيه 27 سوره حجّ، مى توان گفت:

در آيه 125 سوره بقره هم، روى سخن بالاستقلال به ابراهيم است و اسماعيل عنوان تَبَعى دارد و در واقع، عملِ تطهير به عهده ابراهيم عليه السلام است و اسماعيل يارى كننده اوست. (1) اينك آيه 126 سوره بقره را، مورد بحث قرار مى دهيم:

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً ... (2) «اى پيامبر، هنگامى را به ياد آر) كه ابراهيم گفت: اى خداىِ من، اين شهر را، محلِّ امْن و آسايش قرار ده، اين سرزمين را شهر امْنى، قرار بده.»

و دنباله آيه، چنين است:

وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ قَالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ

«و به كسانى از اهل اين سرزمين كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، از ميوه هاى فراوان روزى عنايت كن (ما اين دعاى ابراهيم را اجابت كرديم و مؤمنان را از انواع بركات بهره مند ساختيم) ليكن به آنان كه كافر شدند، بهره كمى خواهيم داد (از رزق اين جهان كه روزى اندكى است) و سپس آنان را در آخرت به عذاب آتش دچار مى سازيم و چه بد سرنوشتى و سرانجامى دارند!»

درخواست ابراهيم، از خدا اين است كه: مكّه را محلّ امن قرار دهد و امنيّت مستقرّ گردد و به گفته شيخ طبرسى، (3) علاوه بر امنيّت معنوى، امنيّت از تخريب و انهدام و ايمنى از قحطى و تنگدستى هم مورد تقاضاىِ ابراهيم بوده است.

ابوالفتوح رازى، (4) «آمن» را به معناى «مأمون» دانسته است، از باب: «ليلٌ قائمٌ»؛ شبى كه در آن نَخُسبند.


1- نكته هايى از قرآن مجيد، ص 462
2- بقره: 126
3- تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 206
4- تفسير ابوالفتوح رازى، ج 1، ص 320

ص: 14

و «نهارٌ صائمٌ»؛ روزى كه در آن روزه دارند.

و «بيعٌ رابحٌ»؛ بيعى كه در آن سود كنند.

و «صفقةً خاسرة»؛ دست زدنى (كنايه از معامله و داد و ستد) كه در آن زيان كنند.

و «بلدٌ آمن»؛ شهرى كه در آن ايمن باشند.

«آمناً» صفت براىِ «بَلَد» است، پس تنها اهل شهر و مردم بلد را در بر نمى گيرد، بلكه نبات و حيوان هم از خطر قطع و صيد در امان هستند و اين است كه قطع درختان و صيد جانوران بر مُحرمان روا نيست.

نكته جالب اين كه: به قول سيّد قطب (1) از اين آيه مى فهميم كه وراثت خانه بايد با فضيلت و نيكوكارى همراه باشد؛ زيرا ابراهيم، پس از درخواست ربّ اجْعَل هذا بلداً آمِناً ... دعاى ديگرى و درخواست دوّمى از خدا دارد كه مى گويد:

«به اهل اين خانه و مردم اين سرزمين، مردمى كه مَنْ آمَنَ مِنْهُم بِاللّه باشد و به خدا و روز واپسين ايمان داشته باشد، از ثمرات و بهره ها روزى عنايت كن»؛ يعنى به آنان كه اهل فضيلت هستند. و نتيجه آن كه ابراهيم عليه السلام وراثتِ همراه با فضيلت را، درخواست كرده است.

و به قول سيّد قطب: «... مرّة اخرى يوكّد معنى الوراثة للفضل و الخير ...» را با بخشى از آيه ... وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ... تأييد كرده و در واقع اين نعمت را ويژه اهل فضيلت دانسته و گروهى را كنار گذاشته است، گو اين كه به علت كمال لطف خدايى، به غير مؤمنان هم كه مشمولِ دعاى ابراهيم نبودند، اين بركات شامل شده و مى شود، منتهى كافر هم از بهره اندك كه همان بهره حيوانى باشد، استفاده خواهد كرد و بهره اش ثمرات محدود و منقطعى خواهد بود و سرانجام گرفتار عذاب خواهد شد؛ ... وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ....

براى اين كه معنى و تفسير دقيق آيه مورد بحث را بفهميم، سخن ابوالفتوح رازى را باز مى گوييم كه گفته است: در اين بخش از آيه حذف و اختصارى هست و تقدير آن، چنين است:

«اجيبُ دَعْوتك في مَن آمن بي واليوم الآخر، فامّا من كفر فامَتّعه قليلًا ...»؛ يعنى اى ابراهيم، دعاى تو در حق مؤمنان مستجاب است امّا در مورد كافران، ايشان را اندكى برخوردارى دهم.

شيخ طوسى نوشته است: (2) تقدير وَ اذْ قالَ ابْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ ... چنين بوده


1- فى ظِلال القرآن، ج 1، ص 155
2- تفسير التبيان، ج 1، ص 456

ص: 15

است: (1)«و اذكُر اذ قال ابراهيم ربّ اجعل ...»

«بَلَداً آمِناً» يعنى «بلداً يأمنون فيه ...»

معناى درخواست ابراهيم كه از خدا خواسته است تا اين شهر بَلَد امن باشد، اين است كه بيت اللَّه و كعبه، مركزى باشد كه تعدّى و تجاوز در آن نباشد، هر كس به وظيفه اش آشنا باشد، هر كس بتواند در كمال آزادى حرف خود را بگويد، تجاوز و خيانت در آن نباشد، آبروىِ مردم محترم باشد، بيت اللَّه محل امن و امان باشد.

ابن عربى گفته است: امنيّت بلد، بدين معنى است كه هر كس در آن مأمون باشد و در امان و به اصطلاح، اهل بلد در امنيّت باشند و اين به طور مجاز است ولى به هر حال، وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً.

طبرسى هم گفته است: (2) «بلداً آمناً» يعنى «بلداً ذا أمن» از قبيل «عيشةً راضية» هست؛ يعنى «عيشةً ذاتَ رِضىً». (3) برخى گفته اند: بخشى از اين آيه در سوره ابراهيم هم تكرار شده است. سِرّ آن چيست؟

و چرا در آيه مورد بحث (126 سوره بقره) گفته شده وَ اذْ قالَ ابْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً يعنى «بلداً» بدون الف و لام.

و در آيه 35 سوره ابراهيم، گفته شده است: وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً؛ يعنى «البلد» با الف و لام ذكر شده است.

در جواب گفته اند: در آيه نخستين كه «بلداً» بدون الف و لام است، اشاره است به كعبه پيش از ساختن، ولى در آيه 35 سوره ابراهيم كه گفته شده: «البلد» و با الف و لام آمده، در واقع «اشارةٌ بعد بناء الكعبه».

به عبارت ديگر در آيه نخستين، «بلداً» مفعول دوّم است و «آمناً» نعت است و صفت براى آن. و در سوره ابراهيم «البلد» مفعول اوّل است و «آمناً» مفعول دوم براى فعل «اجْعَلْ» در آيه 35.

يا به عبارت ساده تر: در آيه نخستين، ابراهيم خواسته است كه سرزمين بى آب و علفى به صورت «بَلَدَاً آمناً» در آيد و در سوره ابراهيم آيه 35 خواسته شده كه بَلَد غير آمِن، محلّ امْن شود. (4) بخش دوّم آيه چنين است:


1- اين سخن را زجّاج متوفّاى 311 ه. ق. پيش از شيخ طوسى در كتاب «معانى القرآن و اعرابه» ج 1، ص 187 گفته است.
2- تفسير جوامع الجامع، ج 1، ص 78
3- فاضل مقداد در ج 1، ص 335 كتاب «كنز الفرقان» گفته است: بلداً آمناً از باب تسميه محلّ به اسم [حالّ فيه] مى باشد؛ زيرا امن و امان، در حقيقت مربوط به اهل بلد مى شود. در ج 2، ص 294 كتاب «مسالك الأفهام» هم، بلداً آمناً را [بلداً ذا أمْن] مثل آيه 21 سوره الحاقه «/ عيشة راضية» معنى كرده است.
4- براى آگاهى بيشتر، صفحه 22 اسرار التكرار فى القرآن مطالعه شود و نيز رجوع شود به صفحه 8 تفسير أسئلة القرآن المجيد وأجوبتها.

ص: 16

... وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ قَالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ...

ابراهيم پس از درخواستِ امنيّت براى رفاه زندگى، درخواستِ رزق و ثمرات كرده است؛ زيرا «أسْكَنَهُمْ بوادٍ غَيْر ذى زَرْعٍ».

سيّد هاشم بحرانى (1)(بحرينى) از قول ابوعلى طبرسى نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام گفته است: علاوه بر ثمرات مادّى كه از آفاق جهان بدان ناحيه مى رود، مى توان ثمرات معنوى را كه ثمرات قلوب باشد؛ يعنى محبت مردم به يكديگر، در نظر گرفت.

ابوالبركات، ابن الأنبارى گفته است (2)كه:

«مَنْ» در محل نصب است؛ زيرا بَدَل بعض از كُلّ است از «اهْله» و ضمير «هم» در «منهم» به مبدلٌ منه برمى گردد.

ابوالبقاء عكبرى هم گفته است: (3) «مَنْ» بَدَلِ بعض از كلّ است از «اهْله» و در «مَنْ كَفَرَ» هم دو وجه جايز است:

1. «مَنْ» موصول باشد و به معناى «الَّذى» و در محلِ نصب. فعل آن با قرينه محذوف و تقدير آن «وَ ارْزُقْ مَنْ كفر» است.

2. «مَنْ» شرطيه باشد، فعل «كفر» فعل شرط و فعل «امَتِّعُه» جوابِ آن، و فاء هم خود دليل است بر اين كه: فعل، جواب شرط است.

«قليلًا» هم به گفته ابوالفتوح رازى (4) ممكن است صفت مصدر محذوفى باشد؛ يعنى «متاعاً قليلًا» و نيز امكان دارد كه «قليلًا» صفتِ ظرفِ محذوفى باشد؛ يعنى «زماناً قليلًا».

مكّى ابن ابى طالبِ (5) قيسى (متوفّاى سال 437 ه. ق.) پيش از ابوالفتوح رازى و ديگران، با تفصيل بيشتر همين مطالب را گفته و افزوده است كه: مجزوم نشدن فعل «فامتعه» كه جواب شرط است به علت دخول «فاء» مى باشد و نيز افزوده كه ممكن است «مَنْ» مبتدا باشد و محلًا مرفوع و فعل «امتّعه» خبرِ آن.

ابويحيى محمّد بن صُمادح التجيبى (6) (متوفاى سال 419 ه. ق.) فعل «فامتّعه» را «ارزُقُه في حياته» تفسير كرده است و در تفسير «ثم اضطرّه» هم گفته است: «معنى الإضطرار، الإكراه و الإجبار».

فاضل مقداد گفته است: (7) از جمله «و ارزق أهلَه مِن الثَّمرات (8)...» رفاهيّت در معيشت


1- البرهان فى تفسير القرآن، ج 1، صص 153 و 154
2- البيان فى غريب القرآن، ص 122 و نيز رجوع شود به ج 2، ص 119 تفسير قرطبى.
3- التبيان فى اعراب القرآن، ج 1، ص 113 و تفسير منهج الصادقين، ج 1، ص 309 و تفسير شُبّر، ص 58 ومسالك الافهام، ج 2، ص 294 كه «مَنْ» را بدل بعض از كلّ است از «اهله» «قصداً الى تخصيص الرزق بهم» و كنز العرفان، ج 1، ص 335
4- تفسير ابوالفتوح رازى، ج 1، ص 320 و نيز مى توان رجوع كرد به ج 1، صص 456 تا 460 تفسير التبيان.
5- مشكل اعراب القرآن، ص 71
6- مختصر من تفسير الإمام طبرى، ص 53
7- كنز العرفان، ج 1، ص 337
8- الثمرات. المأكولات ممّا يخرج من الأرض و الشجر.

ص: 17

و نيك حالى، فهميده مى شود؛ زيرا گفته شده «مِنَ الثمرات» و گفته نشده: قوت و مايحتاج اوّليه و نيازهاى مقدماتى زندگى.

و نيز گفته است: از امام صادق عليه السلام روايت شده كه منظور از «ثمرات» «ثمرات القلوب» است؛ يعنى آنان را نزد مردم محبوب گردان.

درخواست امنيّت براى مكّه و دُعا براى اهل مكّه، به كثرت ثمرات و نعم، خود چيزى است كه مُشعر به افضليّت مكّه و افضليّت مجاورت مكّه است. (1)فاضل مقداد (2) درباره «و مَن كفر فامتّعه قليلًا» گفته است: اين جمله جواب از سؤال مقدّرى است؛ زيرا در بخش نخست، دعا براى مؤمنين، متبادر به ذهن بود ولى خدا گفته است: «وَ مَن كفر فامتّعه ...»؛ يعنى «وَارزق مَنْ كَفَرَ ايضاً ...»؛ كافران را هم بهره مند خواهم ساخت زيرا كه آنان را آفريده ام و ملتزم به دادن روزىِ ايشان شده ام.

خواجه عبداللَّه انصارى، نيكوتر ترجمه كرده است: (3) «... گفت كافران را هم، اندكى برخوردار كنم، پس از آن، آنها را گرفتار آتش سازم، كه بد فرجام و عاقبتى است.»

نويسنده اقصى البيان، نوشته است: (4) در «ثُمّ اضطرّه الى عذاب النّار» ثُمَّ براى تراخى است؛ يعنى «ادفعه بعد زمان الى النار و أشوقه اليها فى الآخرة و بئس المصير، اى المرجع و المَأوى».

نويسنده تفسير المنار نوشته است: (5) از سياق عبارت «... وَ مَنْ كَفَرَ ...» چنين استنباط مى شود كه در اين عبارت، از جنبه بلاغى، ايجاز به حذف وجود دارد كه از جمله، فهميده مى شود و اين گونه ايجازها، ويژه كلام خداست و در واقع خدا گفته است. درخواست ابراهيم درباره مؤمنان مستجاب است؛ «فَجَعَلَ لَهُمْ هذا الخير فى الدنيا ...».

وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (6) « (و نيز به ياد آور) وقتى را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه كعبه را بالا مى بردند (و مى گفتند) خدايا! از ما بپذير و اين خدمت را از ما قبول كن، البته كه تو شنوايى و دانايى»

در بخش دوم اين آيه و در آيه هاى بعدى (7) مسأله تضرّع و دعا طرح شده و از خدا


1- همان مأخذ و همان صفحه.
2- همان مأخذ، ج 1، ص 336
3- تفسير ادبى و عرفانى كشف الاسرار، ص 53
4- اقصى البيان، ج 1، ص 313
5- تفسير المنار، ج 1، ص 465
6- بقره: 127
7- آيات 128 و 129 سوره بقره.

ص: 18

خواسته شده و به خدا نيايش شده كه:

«پروردگارا! در ميان ذريّه من فرستاده اى برانگيز كه آيات تو را برايشان بخواند و به آنان علم و حكمت بياموزد و روان شان را از زشتى ها پاك و منزّه سازد»

و آهنگ دعا چنان است كه در هر شنونده اى اثر مى گذارد و به او، حيات مى بخشد و اين خود، از ويژگى هاى قرآن است. (1)از آيات قرآنى به طور كلى چنين استنباط مى شود كه ابراهيم كعبه را تجديدِ بنا كرده؛ زيرا از آيه 37 سوره ابراهيم فهميده مى شود كه خانه قبل از ابراهيم بوده كه او گفته است: رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ ...؛ يعنى: «اى خدا، برخى از فرزندانم را در اين سرزمينِ خشك و سوزان، در كنارِ خانه تو سكونت دادم.»

از اين آيه مى فهميم كه اثرى از كعبه، به هنگام ورود ابراهيم در سرزمين مكّه، وجود داشته است.

جصّاص (2)ذيل آيه 127 سوره بقره، در بحث از ... رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا ... گفته است: معناه:

«يقولان ربّنا تقبّل» و فعلِ «يَقُولانِ» به خاطر دلالت كلام، حذف شده است. و در قرآن نظير اين فراوان است:

همچون آيه (3)... وَالْمَلَائِكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنفُسَكُمْ ... يعنى: «يقولون أخرجوا أنفسكم».

ابوالبركات (4)ابن الانبارى هم گفته جصّاص را تكرار كرده و افزوده است: «حذف القول كثير فى كتاب اللَّه و كلام العرب» و نيز اضافه كرده است كه: برخى از قُرّاء هم در «مِنَ البيت» وقف مى كنند و جمله را از «وَ اسْمعيل» آغاز مى كنند و در اين صورت، مفهوم آيه چنين مى شود: «و اسمعيل يقول ربّنا».

در واقع اينان گفته اند: «انّ البناء كانَ مِن ابراهيم وحدَه و الدُعاء كان مِنْ اسمعيل وحده».

ابن كثير ذيل تفسير آيه مورد بحث، ضمن اين كه نوشته است: «قواعد» جمع «قاعده» به معناىِ اساس است، متذكّر شده كه خانه كعبه، پنج سال پيش از بعثت پيامبر، تجديد بنا گرديده، يعنى در 35 سالگى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و حجرالأسود هم به دست رسول اللَّه كه پيش از


1- فى ظلال القران، ج 1، صص 155 و 156
2- احكام القرآن، ج 1، ص 93
3- انعام: 93
4- البيان فى غريب اعراب القرآن، ج 1، ص 123

ص: 19

بعثت او را «امين» مى خواندند، نصب گرديد. (1) فاضل مقداد (2) ذيل بحث از آيه مزبور نوشته است: «يرفع» فعل مضارع است و حكايت حال ماضى را مى كند و «قواعد» هم جمع «قاعده» است و جمع بستن آن به اعتبار اين است كه هر قسمت نسبت به مافوق خود، قاعده محسوب مى شود و بنا به حساب مى آيد، نسبت به قسمت زيرين.

معناى «يرفع» يعنى: يثبت و يبنى؛ زيرا وقتى كه هر راه چيده شود و بنّا، آن را روى هم بگذارد، متّصف به ثبوت مى شود.

و رفع بنا و بالا آمدن ساختمان، چيزى است كه به تدريج و خود به خود، درست مى شود و در واقع بالا آمدن بنا با روى هم گذاشتن مواد و مصالح ساختمانى ملازمه دارد، و در اين مورد هم از بابِ اطلاق معناى «لازم» و اراده معناى «ملزوم» است.

اين كه قرآن گفته است: وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَيْتِ ... فصيح تر است تا كه گفته شود: «... يبنى على القواعد» و يا بگوييم: «و اذ يرفع ابراهيم قواعد البيت ...»؛ زيرا در اين دو تعبير، ابهام وجود دارد و ابهام موجب ناخوشايندى است و روشنىِ عبارت موجب شادى و خوشايندى، در صورتى كه در تعبير قرآن هيچ ابهامى وجود ندارد و بسيار هم فصيح است.

فاضل مقداد، ذيل بحث از همين آيه نوشته است:

«و اسمعيل» واو، براى بيان حال است و «اسمعيل» مبتداست و مى دانيم كه بناى بيت، نياز به دستيار دارد؛ يعنى «اسمعيل يناوله».

در بابِ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا نوشته است: اين جمله دعائيه دلالت دارد بر اين كه خانه را براى عبادت ساختند و نه براى سكونت؛ زيرا هدف اصلى از درخواستِ تقبّلِ چيزى، جز عبادت، چيز ديگرى نمى تواند مُتصوّر شود. (3) علّا مه جواد الكاظمى (متوفّاىِ اواسطِ قرن يازدهم ه. ق.) همان مطالبِ فاضل مقداد را تكرار كرده و شرح و بسط فراوانى داده و متذكر شده است: (4)«وَ اذْ يرفع» يعنى «و اذكر اذ يرفع».

و «القواعد جمع القاعده و هى الأساس و الأصل».

نويسنده كتاب (5)«أقصى البيان» همان مطالبِ فاضل مقداد را با اضافاتى بيان كرده و افزوده است:


1- تفسير القرآن العظيم، ج 1، صص 180 و 181
2- كنز العرفان، ج 1، صص 337 و 338
3- كنز العرفان، ج 1، ص 339
4- مسالك الافهام، ج 2، ص 298
5- أقصى البيان، ج 1، ص 415

ص: 20

«رفع»، «اعلام» و «اصعاد» تقريباً نظير يكديگرند، منتهى، نقيضِ رفع، وَضع است و نقيض كلمه اصْعاد، انزال است.

رفعت نقيض ذلّت است.

و نيز كلمات: «قواعد»، «اساس» و «اركان» تقريباً نظير يكديگرند.

واحد قواعد، قاعده است. قاعده در لغت ثبوت و استقرار مى باشد؛ قاعدة البناء؛ أساسه الّذى بنى عليه.

إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ (1)«البته كه سعى ميان صفا و مروه از شعائر و آداب عبادات الهى است، بنابراين كسانى كه حج خانه خدا و يا عمره به جا مى آورند، مانعى ندارد كه سعى ميان صفا و مروه نيز به جاى آورند و كسانى كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك اطاعت كنند، همانا كه خدا در برابر اعمال آنها شكرگزار و از كارهاى آنها آگاه است.»

زجاج، نوشته است: (2) شعائر جمعِ شعيره است: «والشعائر، كلّ ما كان موقف او مسعى و ذبح.»

مسلمانان از طواف (يعنى سعى، و اين از مقوله مجاز است) ميان صفا و مروه اجتناب داشتند؛ زيرا كه اعراب جاهلى اصنام خود را ميان دو كوه صفا و مروه گذاشته بودند و مى پنداشتند كه سعى در آن جا گناه است و لذا قرآن گفت:

... فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا ...، پس از نزول اين آيه، خدا اعلام كرد، اين دو از شعائر هستند و سعى ميان آن دو كوه، گناهى نيست.

جصّاص در ذيل آيه مورد بحث، نوشته است (3) از قول ابن عباس:

«قال: كان على الصفا تماثيلُ و أصنام و كان المسلمون لا يَطُوفُون عليها؛ لأجلِ الأصنام و التماثيل: فانزل اللَّه تعالى: فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا ....

ابن عربى ذيل بحث از اين آيه، نوشته است: (4)«مِنْ شعائراللَّه يعنى مِنْ مَعالم اللَّه في الحجّ».


1- بقره: 159
2- معانى القرآن و اعرابه، ج 1، ص 216 و 217 و 218
3- احكام القرآن، ج 1، ص 110، بسيارى از مطالب «احكام القرآن» جصّاص را مؤلفان و مفسران بعدى، در كتابهاى خود نوشته اند.
4- احكام القرآن، ج 1، ص 47

ص: 21

مفرد شعائر، شعيره است. اشعارالهَدْى؛ يعنى نشان گذاشتن حيوان قربانى با داغ و علامت ديگر.

فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ جُناح در لغت يعنى مَيْل و انحراف به هر طريقى كه باشد، ليكن بيشتر، در انحرافِ به گناه به كار رفته است و بعدها، در دين به طور مَجاز، از جُناح تعبير به گناه شده است.

شايد به ذهن كسى خطور كند كه ظاهراً در آيه، تعارضى هست، بدين معنى كه، چطور مى شود بگوييم: صفا و مروه از شعائراللَّه است و گناهى نيست كه سعى، ميان آن دو انجام شود.

در جواب مى گوييم: چنين نيست بلكه بايد بدانيم كه در دوره جاهليّت، عرب ها پس از زيارت بُت هاى خود، طواف و سعيى هم براى صفا و مروه انجام مى دادند و چون مسلمان شدند، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند كه آيا طواف و سعى صفا و مروه، ضرورت دارد؟ اين آيه نازل شد: إنّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ ... و بعدها رسم شد كه ميان اين دو كوه، سعى انجام شود.

وقتى مى گوييم: «لا جُناح عليكَ أَنْ تَفْعل» خودِ اين عبارت، اباحه و دستور جواز انجام فعل است.

و وقتى مى گوييم: «فلا جُناح عليكَ الّا تفعل» خود، اباحه اى است براى ترك فعل و مى تواند دستورى براى انجام ندادن آن كار باشد.

بنابراين، قول خداى سبحان ... فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا ... نمى تواند دليلى بر ترك سعى و طواف باشد؛ زيرا در جاهليت كه سعى و طواف ميان آن دو كوه، براى خاطر بت ها بوده و بر باطل، گناه شمرده مى شده، ولى بعد از اسلام، خدا گفته است كه ممنوع نيست؛ زيرا براى هدف باطلى نيست، و چون مشكلى براى مسلمانان نخستين بوده و خاطره اى از دوران جاهلى، در ضمير آنان نقش بسته، لذا آيه، نازل شد كه إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِاللَّهِ ...

يعنى «مِنْ مَعالِمِ الحجِّ و مَناسِكِهِ لا مِنْ مَواضِعِ الْكُفْرِ وَ مَوضوعاتِهِ». پس هر شخص حجّ و عمره گزارى از طواف به آن دو، ممنوع نخواهد بود.

«التطوّع؛ (1) هو ما يأتيه المرء من قِبل نفسه، يعنى آن چه كه شخص از پيش خود و به ميل خود انجام دهد. (2) در تفسير «لباب التأويل في معاني التنزيل» معروف به تفسير «الخازن» كه در سال 725


1- در صفحه 210 لسان التنزيل نوشته شده: تطوّع: هركه به رغبت خويش كند نيكى را و از خويشتن كارى كردن كه برونِ فريضه و سنت بود؛ يعنى طاعتِ زيادى.
2- احكام القرآن، ج 1، ص 48

ص: 22

هجرى تأليف شده، نوشته شده است: (1) در اين آيه، صفا و مروه نام دو كوه معروف است در مكّه كه در دو طرف مَسْعى واقع شده و براى همين است كه الف و لام بر آنها، در آمده است.

«شعائر الله»؛ يعنى هر نشانه اى كه وسيله قرب به خدا باشد، از دعا و نماز و ذبيحه.

مشاعر الحج؛ يعنى مَعالِمِه الطّاهرة للحواسّ ويقال: شعائر الحج، شعائر همان مناسك است.

كلمه «جُناح» از «جَنَحَ»: إِذا مالَ عَن القَصْدِ المستقيم.

در جاهليّت به احترام دو بُت «اساف» كه در صفا قرار داده شده بود و بت «نائله» كه در مروه گذاشته شده بود، ميان صفا و مروه، سعى به جا مى آوردند و دور آن دو بت مى گشتند و چون اسلام بت ها را شكست، مسلمانان از سعى ميان صفا و مروه سر باز زدند و آن را كار نادرست و ناخوشايندى پنداشتند، اين آيه، نازل شد و به آنان اجازه داد كه ميان صفا و مروه سعى انجام شود و اعلام شد كه اين دو، از شعائراللَّه است؛ گو اين كه در جاهليّت از شعائر جاهلى بوده است. (2) اسماعيل بن كثير دمشقى (متوفاى سال 774 ه. ق.) در تفسير خود، در ذيل آيه مزبور، نوشته است: (3) از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده: «... فليس لِأَحَدٍ أَنْ يَدَعَ الطَّواف بِهِما»

و نيز نوشته است كه رسول خدا گفته است:

«ابْدَأ بما بَدَأَاللّهُ به»

يا

«ابْدَؤوا بما بدأاللَّه به». (4)

و افزوده است كه اين سعى، رمزى است از رفت و آمد هاجر ميان صفا و مروه براى يافتن آب جهت فرزندش؛ يعنى سعى، تلاش و حركتى است داراى هدف. (5) ابي سعود، محمد بن محمد العمادى (متوفّاى سال 951 ه. ق.) در تفسير خود، ذيل بحث از آيه مزبور، نوشته است: (6)... فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً ...

فعل «يطَّوَّف» از باب تفعّل بوده كه اصل آن «يتطوّف» بوده، «تا» ى منقوط به «طا» ى مؤلّف بَدَل شده و «طاء» در «طاء» ادغام گرديده است.

و علّتِ اين كه از باب «تفعل» آمده، اين است كه طواف كننده در طواف خود به تكلّف مى افتد و كوشش بى اندازه، بايد مبذول دارد و رنج فراوان بايد تحمّل كند. (7) حرف جرّ «فى»


1- تفسير الخازن، ج 1، ص 111
2- تفسير الخازن، ج 1، ص 112
3- تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 198 تا 200
4- همان مأخذ، ج 1، ص 199
5- بسيارى از مطالب قدما و نوشته هاى آنان، در جلد يكم، ص 169 تفسير «البرهان في تفسير القرآن» تأليف سيد هاشم بحرانى بحرينى، متوفّاى سال 1107 يا 1109 ه. نيز هست. نوشته است: ج 1، ص 169، البرهان برخى مى پنداشتند كه سعى ميان صفا و مروه از ساخته هاى مشركان است، لذا آيه «إن الصفا والمروة ...» نازل شد. و نيز از قول امام صادق عليه السلام، نقل شده كه «... فلا جُناح عليه أَنْ يَطّوّف بهما ...» يعنى «لا حَرَجَ عَليه أَن يطّوّف بهما».
6- تفسير ابى السعود، ج 1، ص 140
7- يكى از معانى باب تفعّل تكلّف است، و هو معاناة الفاعل الفعل ليحصل نحو: «تشجّع عمروٌ» اى تكلّف الشجاعة وعاناها لتحصل، نقل از مقدّمه المنجد.

ص: 23

هم حذف شده است و اصل آن «... فى ان يطّوّف بهما ...» بوده است.

درباره مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً نوشته است: «خيراً» منصوب است؛ زيرا كه صفت است براى مصدر محذوف؛ يعنى در اصل «و من تطوّع تطوّعاً خيراً» بوده است.

جلال الدين سيوطي (متوفاى سال 911 ه. ق.) در تفسير خود، ضمن بحث مفصّل درباره آيه مورد بحث، نوشته است: (1) لازم است كه سعى از صفا آغاز شود، هر چند كه حرف عاطفه «واو» مفيد ترتيب نيست، ليكن از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله حديثى هست كه فرمود: «ابْدَؤُوا بِما بَدَءَ اللَّه به».

فاضل مقداد، ذيل آيه مزبور، نوشته است: (2)صفا، در لغت، سنگ سخت مرمرى است.

مفرد، اين كلمه، «صَفاة» است مثل حَصا و حَصاة.

جوهرى از قول أصمعى نقل كرده: «المَرْو، حجارةٌ بيضٌ برّاقةٌ يقدح منها النار» واحد آن «مروة» است.

بعدها صفا و مروه براى دو كوه در مكّه عَلَم شده و مشهود است. (3) و نيز فاضل مقداد افزوده است كه «شعائر» به گفته جوهرى، نشانه هاى حج است و هر چيز نشانه طاعت خدا باشد، شعائر است.

به عقيده أصمعى، مفرد شعائر، شعيره است، و ديگران مفرد اين كلمه را «شعاره» دانسته اند.

«جُناح»؛ يعنى گناه و اثْم، اصله من الجنوح: خروج از حد اعتدال و انحراف از راه راست.

سعى از اركان حج است و واجب؛ زيرا نصوصى از اهل بيت عليهم السلام بر وجوب آن هست و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است:

«إِسْعَوْا فإِنَّ اللّهَ كَتَبَ عليكم السّعي». (4)

نويسنده كتاب (5) «اقصى البيان» بسيارى از مطالب «كنز العرفان» را باز گفته و افزوده است: علّت اين كه، در قرآن گفته شده: ... فَلا جُناحَ عَلَيْه ... اين است كه مسلمانان در آغاز مى پنداشتند كه سعى ميان صفا و مروه و طواف آن دو، گناه است؛ زيرا طواف براى بزرگداشت آن دو بتِ پندارىِ صفا و مروه بوده، پس از اسلام و شكستن بت ها براى مسلمانان نيز سعى ميان آن دو، استوار بود و حتى براى آنان حَرَجى بود، خدا اين حَرَج را برداشت و فهماند كه كار بت پرستان حج گزار جاهلى كه بت ها را طواف مى كردند و بر آنها دست مى كشيدند و آنها را مسح مى كردند، گناه بود و نوعى كجروى، و چون هدف تغيير كرد، قرآن گفت: ... فَلا


1- الدُّر المنثور، ج 1، ص 160
2- كنز العرفان فى فقه القرآن، ج 1، ص 311
3- برخى از فرهنگ نويسان، كلمه «الصفا» را سريانى دانسته، و به معناى صخرة.
4- كنز العرفان في فقه القرآن، ج 1، ص 312
5- اقصى البيان في آيات الاحكام، ج 1، ص 389

ص: 24

جُناحَ عَلَيهِ .... (1)

نويسنده كتاب «مسالك الأفهام» هم در بحث از آيه مزبور، نوشته است: (2) «شعائر»، جمع شعيره، به معناى علامت است و در واقع علامت هايى است كه آدمى را به ياد خدا مى اندازد.

و در بحث از ... فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ ... نوشته است:

يعنى آنان كه حج خانه يا عمره انجام مى دهند ... فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما ... مانعى ندارد كه بر آن دو طواف كنند و نيز افزوده است از ظاهر عبارت «فلا جُناحَ» شايد بعضى بگويند: اين سعى مى تواند واجب نباشد؛ يعنى مستحب و يا مباح باشد. (3) نويسنده كتاب، در پاسخ اين شبهه گفته است: (4)چنين نيست بلكه سعى ميان صفا و مروه واجب است و از اركان مى باشد و با ترك آن حج باطل است؛ زيرا ائمه اطهار عليهم السلام اعْرَف به قرآن هستند و آيات قرآنى را بهتر درك كرده اند؛ چه، مهبط وحى و معدن تنزيل مى باشند و سپس نويسنده كتاب روايت زير را نقل كرده است: (5)

«سُئِلَ ابوعبداللَّه عليه السلام عَنِ السَّعي بَيْن الصفا و المروة، أ فريضة أو سنّة؟ قال: فريضة».

نكته ديگر اين كه: «اصل الطواف: الدَوَرانُ حَوْل الشَيْ» مى باشد ولى در اين جا منظور سعى ميان آن دو است، با توجّه به اين كه محقق محترم، شيخ محمد باقر شريف زاده، در پاورقى كتاب «مسالك الافهام» جلد 2، صفحه 333 نوشته است:

«و قد يطلق على التردّد بين الشيئين و يعبّر عنه بالسّعي و هو المراد».

خلاصه اين كه، چون سعى ميان صفا و مروه از آداب جاهلى بود، مسلمين مى پنداشتند كه ناپسند است؛ زيرا نمى خواستند در دوران اسلامى، كارى از كارهاى زمان جاهلى را انجام دهند؛ چه، اسلام در وجود مسلمانان اثر گذاشته بود و انقلاب اسلامى در اعماق وجودشان، جا گرفته بود و آنان را دگرگون كرده بود، اين بود كه هر چه وابسته به زمان جاهلى بود، نادرست مى دانستند و از آن بيزار بودند و حتى از انجام طوافى كه جزء عادات و آداب جاهلى بود، ناراضى بودند، ولى آيه به آنان آرامش داد، آنان را مطمئن ساخت و عملًا ثابت كرد كه هر چه از شعائر و قوانين جاهلى، با آيين اسلام سازگار باشد، مى توان انجام داد و فقط آنچه را نادرست مى دانست از ميان برد.


1- همان مأخذ، ج 1، ص 390
2- مسالك الافهام، ج 2، ص 233
3- از عبارت «فلا جُناحَ عليه» ظاهراً چنين استنباط مى شود كه سعى ميان صفا و مروه اختيارى است؛ لأنّ نفىَ الجُناح انّما يدل على رفعِ الجَرَحِ و الاثم و ظاهراً آن چه كه به صورت «فلا جناح» گفته مى شود، مى توان گفت: آن چيز واجب است و يا مستحب است و يا مباح.
4- همان مأخذ، ج 2، ص 234
5- مسالك الافهام، ج 2، ص 234

ص: 25

ولى اسلام بسيارى از آداب دينى و شعائر حج را كه پيش از اسلام معمول بوده و آنها را مشروع ساخته، اجازه انجام آن را صادر كرده است.

مثلًا در همين مورد، براى اينكه آن را كار نيك بشمارد، دنباله آيه مى گويد:

... وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ

«آنان كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك، اطاعت كنند، خدا در برابر كار آنها سپاسگزار است و از كارهاى آنان آگاه.»

كلمه «شاكر» در اين آيه، رضايت الهى را از انجام اين كار متداول در جاهلى كه اسلام هم تأييد كرده، مى نمايد و مى خواهد بگويد كه خدا از اين بنده سپاسگزار است و نيز به قول سيد قطب، اين كلمه (شاكر) به انسان ها آداب شكرگزارى در برابر احسان را ياد مى دهد و به انسان ها مى آموزد كه وقتى خداى بزرگ از بنده، سپاسگزارى مى كند، بنده بايد به طريق اولى از خداى خود كه چيزهاى فراوانى به او عطا كرده، شكرگزارى كند. (1) پى نوشتها:


1- براى آگاهى بيشتر رجوع شود به: فى ظلال القرآن، ج 1، ص 210- 208

ص: 26

ص: 27

ص: 28

ص: 29

وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ... آل عمران- 97

اهداف اجتماعى- اقتصادى كنگره عبادى- سياسى حج

در جهان اسلام

اسماعيل اوليائى

مقدمه:

تحليل و بررسى ابعاد گوناگون كنگره عبادى- سياسى حج، نيازمند نگرشى عميق و همه جانبه است كه مى توان مطالعه را با شناخت آيات و روايات معصومين عليهم السلام درباره حج و پيامدها و اهداف آن آغاز نمود و با درك جنبه هاى مختلف عبادى، سياسى، فرهنگى و اقتصادى حج از ديدگاه مفسران و دانشمندان اسلامى با منزلت و اهميت حج آشنا شد.

اين آغاز روش تحقيق است و در بعد عملى و كاربردى بايد مناسك و عمليات عظيم و حكمت آموز حج را در دوران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام با مطالعه سيره عملى و كيفيت برگزارى حج در اين دوره پيگيرى نمود، ولى متأسفانه در هر دو زمينه، از منابع و مآخذ تفسير موضوعى و تحليل و بررسى سيره حج پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام كمبودهايى مشاهده مى شود كه كار تحقيق را با مشكلاتى مواجه مى سازد.

بعد از پيروزى انقلاب اسلامى و احياى حج ابراهيمى توسط بنيانگذار جمهورى اسلامى و رهبر كبير انقلاب اسلامى، سازمان حج و زيارت و ساير نهادهاى علمى و فرهنگى اقدامات جديدى را آغاز نمودند كه اميد است اين تحقيق در اين راستا مفيد و مؤثر واقع گردد، گرچه چهارچوب و ابعاد تحقيق در راستاى اهداف اجتماعى و اقتصادى حج مى باشد و تحليل و بررسى ساير ابعاد نياز به تحقيق ديگرى دارد.

ص: 30

* حج مركز ارتباط جهان اسلام

جَعَل اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ (1)

خداوند كعبه را خانه امن قرار داد تا همه مردم در آن جا قيام نموده و براى ارتباط و نزديكى با همديگر و مشاركت در امور مسلمين همت گمارند و اوضاع جهان اسلام در هر سال مورد بررسى و مطالعه قرار گيرد، اين ارتباطات مى تواند شامل موارد زير باشد:

1- ميان كشورهاى اسلامى درك متقابل و همزبانى و تفاهم مشترك براى گفتگو و مذاكره فراهم شود تا از اوضاع سياسى- اقتصادى و فرهنگى همديگر مطلع گردند و راهكارهاى وحدت و همكارى را بشناسند و مورد استفاده قرار دهند.

2- رابطه ميان حكومت هاى حاكم بر كشورهاى اسلامى با قدرتهاى استكبارى در سطح جهان تحليل شود و كيفيت روابط سياسى، اقتصادى و بازرگانى از ديدگاه اسلام مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد تا براى نفى سلطه و جلوگيرى از حاكيمت كفار بر مسلمين راهكارهاى عملى همچون بازار مشترك اسلامى، روابط تجارى و بازرگانى تهاترى ميان مسلمين، تأسيس و توسعه بانك بين الملل اسلامى و اتحاديه تعاونى بين الملل اسلامى و ... جامه عمل بپوشد و زمينه هاى استقلال و خودكفايى در كشورهاى اسلامى را فراهم سازد.

3- ارتباط ميان ملت ها با همديگر و توصيه قرآن كريم براى اخوّت و برادرى ميان مؤمنان در سطح جهان، يكى از آرمان هاى جاودانه حج ابراهيمى است؛ به طورى كه مصداق واقعى وحدت امت اسلام و تحكيم برادرى ميان مسلمين جهان در تقويم احسن زمانى كنگره جهانى حج به طور ساليانه بوده و حج ابراهيمى فريادگر اين واقعيت است كه قرآن كريم مى فرمايد:

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلَا تَفَرَّقُوا (2)

مهمترين پيوند و ارتباط جاودانه ميان مسلمين، پيوند اعتقادى و جهان بينى توحيدى است و اصولًا ميثاق فطرت و اعتقادات قلبى از انسان قابل تفكيك و انتزاع نيست بلكه بصورت يك انگيزه و عقيده جاودانى همواره تحكيم كننده اتحاد و وحدت مسلمين مى باشد كه در اجتماع عظيم جهانى حج شكوفايى و بروز خواهد كرد اما برنامه ريزى و استفاده مطلوب از اين وحدت در راستاى فلسفه حج


1- مائده: 97
2- آل عمران: 103

ص: 31

ابراهيمى است.

4- ارتباط ديگرى كه در كنگره جهانى حج بايد تحقّق عينى و عملى داشته باشد، روابط متقابل مذاهب و فِرَق گوناگون اسلامى است؛ زيرا حج كانون اصلى تبادل فكرى و بهترين مركز ثقل دارالتقريب بين المذاهب بوده و اكنون نيز مى تواند باشد؛ به طورى كه تبادل افكار اديان اسلامى در طول تاريخ بشر و مناظره هاى اعتقادى، فلسفى و كلامى در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام در شهر مكه و مركز وحى انجام مى گرفت و در قرن حاضر كنگره جهانى حج در ام القراى جهان اسلام مى تواند راهكارهاى مناظره فكرى، علمى و فلسفى ميان علما و فلاسفه و فقهاى اسلامى را فراهم سازد تا در يك جدال احسن و مناظره نيكو به احسن قول و سرانجام شايسته و نيك در عمل بيانجامد.

* حج كانون وحدت مسلمين براى تشكيل امت واحده

قرآن كريم در فلسفه عبادات و انجام فرايض، همواره مسأله وحدت و يگانگى را محور اصلى و اعتقاد به توحيد و توحيد كلمه را ضرورت حيات سالم زندگى اجتماعى مى داند، به طورى كه اكثريت عبادات و احكام اسلام جنبه اجتماعى و گرايش به سوى جامعه و جماعت دارد و كمتر عبادتى است كه رهنمودها و زمينه هاى تحقق جامعه عدالت گستر اسلام را در مضمون و محتواى خويش مطرح نكند.

آيات و روايات حج، نماز جمعه و جماعت، خمس و زكات و ديگر عبادات و فرايض اسلامى مشحون از يك هماهنگى و حركت جمعى در جامعه اسلامى است كه زمينه هاى تجرّدگرايى و تفرقه را نابود كرده و گرايش هاى گروهى و ملى در وحدت جامعه را فراهم ساخته است، به طورى كه حتى در بيان جملات و كلمات و واژه هاى آيات، صيغه جمع و كثرت بر صيغه مفرد ترجيح داده شده است. اصولًا بينش جهانى اسلام و مدنى الطبع بودن خلقت انسان در اساس آفرينش، بهترين الگو و چهارچوب وحدت گرايى و اشتراك مساعى در امور مسلمين است. قرآن كريم در صيغه دعوت عام و جهانى مردم به سوى كعبه معشوق و كانون امنيت و وحدت مسلمين مى فرمايد:

وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (1)

اى پيامبر جهانى اسلام، دعوت و


1- حج: 27

ص: 32

نداى فراگيرِ فراخوانى همه مردم جهان را به سوى مناسك عبادى، سياسى و فرهنگى حج به گوش جهانيان برسان كه كلّ ناس بايد در اين اجتماع حاضر شوند.

راهكارهاى عملى وحدت مسلمين در حج مى تواند مصاديق بارز و ملموسى داشته باشد كه بنا بر ضرورت عينى و كاربردى بودن مناسك حج، به موارد اصلى آن اشاره مى كنيم:

1- وحدت عقيدتى، فكرى و جهانى مسلمين، در مقابل جبهه كفر و استكبار جهانى بهترين الگوى مبارزه براى نابودى شرك، بت پرستى و طاغوت ستيزى است؛ زيرا قرآن كريم جدال حق و باطل را يك سنت جاودانه تاريخ بشرى دانسته و پيروزى حزب اللَّه بر حزب الشيطان و حاكميت اللَّه بر طاغوت را قلّه پيروزى و فتح نهايى مى داند.

2- وحدت اجتماعى، سياسى و بين المللى جهان اسلام در مقابل بلوك تك قطبى نظام نوين جهانى و تشكيل امت واحده جهانى اسلام در چهارچوب آيات قرآن كريم:

- كانَ النّاسُ امَّةً واحِدَةً (1)

- أَلا انَّ حِزْبَ اللَّه هُمْ الْغالِبُون (2)

- فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدْ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى ... (3)

بنابراين، جدال و مبارزه سياسى بدون تشكيلات منسجم و ارتباطات منطقى ميان كشورهاى اسلامى و تنظيم روابط بين المللى در چهارچوب «كنفرانس جهان اسلام» و ساير نهادهاى حقوقى و بين المللى كه بايد ايجاد و گسترش يابد، امكان پذير نيست؛ همانطورى كه تاريخ اسلام بيانگر اين ضرورت است و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بدو هجرت و استقرار در مدينه با تدوين قانون اساسى مدينه و بنياد اولين حكومت اسلامى در مقابل حاكميت كفر، شرك و نفاق نهادهاى اساسى را تأسيس نمود و در طول ده سال حكومت اسلامى به پيروزى هاى بزرگ همچون «فتح مكه» نائل شد.

3- وحدت اقتصادى، تجارى و بازرگانى، يكى ديگر از ابعاد عملى و راهكارهاى عينى حج ابراهيمى است.

اصولًا تأمين معاش و امنيت حيات و سلامتى جامعه اسلامى مرهون توليد كالا و خدمات مورد نياز مردم است و تأمين ضروريات مصرف و رفع نيازهاى مادى مقدمه رشد فكرى و تعالى روحى است، به طورى كه همواره اين واقعيت را بايد پذيرفت كه «عقل سالم در بدن سالم است»


1- بقره: 213
2- مائده: 56
3- بقره: 256

ص: 33

و طبق روايت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه فرمودند:

* «مَنْ لا مَعاشَ لَهُ لا مَعادَ لَهُ»

** «كادَ الْفَقْرُ أنْ يَكُونَ كُفْراً»

بنابراين، ضرورت رفع نيازهاى اقتصادى و تأمين كالا و خدمات اساسى جامعه اسلامى يك واقعيت انكارناپذير است كه در آيات و روايات اسلامى بدان تأكيد و سفارش شده است و اكنون با توجه به گسترش حجم جمعيت و رشد بالاى نرخ جمعيت در كشورهاى اسلامى و عدم توانايى توليد كالا و خدمات مورد نياز جامعه در هر كشور، سلطه مبادلات تجارى و بازرگانى بر جامعه جهانى سايه افكنده است و همه كشورها، بنا بر ضرورت، در امر صادرات و واردات، مشغول مبادله كالا و خدمات مى باشند.

اما آنچه نكته اصلى و حائز اهميت در اينگونه روابط تجارى است، تعادل و تراز بازرگانى مى باشد كه بايد مورد توجه و دقت نظر قرار گيرد.

در اين راستا مى توان كشورهاى جهان را به سه دسته تقسيم كرد و وضعيت كشورهاى اسلامى را در اين طبقه بندى مورد مطالعه قرار داد:

الف- كشورهايى كه ميزان صادرات ساليانه آنها بر وارداتشان بيشتر است و مازاد تجارت خارجى دارند، و داراى تراز بازرگانى مثبت مى باشند.

ب- كشورهايى كه در امر تجارت بين الملل، تعادل تجارى را با تساوى واردات با ميزان صادرات به دست آورده اند و به اصطلاح تراز بازرگانى آنها تعادل را نشان مى دهد.

ج- كشورهايى كه ميزان واردات كالا و خدمات از ميزان صادرات آنها كمتر بوده و همواره گرفتار تراز بازرگانى منفى هستند و كسرى بودجه ارزى آنها گسترش مى يابد.

نكته جالب توجه اين است كه موقعيت كشورهاى اسلامى متأسفانه در طبقه بندى «ج» قرار دارد و اكثريت قريب به اتفاق جوامع اسلامى دچار تراز بازرگانى منفى مى باشند و اين واقعيت تلخ را بايد در ارتباطات بين المللى جهان اسلام، به ويژه در كنگره عظيم حج مورد مطالعه و بررسى عميق قرار داد و راهكارهاى علمى و عملى حل اين مشكل بايد از وحدت برنامه ريزى و آينده نگرى در تخصيص بهينه منابع طبيعى ثروت و استفاده مطلوب از نيروى انسانى و تخصّصى استوار گردد؛ زيرا پراكندگى و روزمرگى در امور اقتصادى، همواره خسارات جبران ناپذيرى را همراه داشته است.

ص: 34

در اينجا بهتر است اين واقعيت را از كلام عميق و دقيق تر حضرت على عليه السلام مورد مطالعه قرار دهيم كه درباره طبقه بندى كشورها و ملّتهاى گوناگون فرموده اند:

1- «احتج الى من شئت تكن اسيره»؛ «محتاج به هر كسى شدى اسير او خواهى شد.»

2- «استغن عمن شئت تكن نظيره»؛ «بى نياز از هر كسى باشى نظير او خواهى شد.»

3- «احسن الى من شئت تكن اميره»؛ «بهتر و برتر از هر كسى شوى امير بر او خواهى شد.» (1) طبق بيان حكمت انگيز و گهربار حضرت على عليه السلام، جوامع اسلامى بايد موقعيت خويش را كاملًا در جهان امروز درك كنند و با درك وضعيت خويش به مشكلات و ضعفهاى ساختار اقتصادى، روابط بازرگانى و بين المللى آگاهى يابند و براى حل اين مشكلات راهكارهاى عملى را برنامه ريزى كنند، لذا در اين زمينه با توجه به محدوده اين تحقيق، به اصول كلّى اين برنامه ريزى به طور خلاصه اشاره مى كنيم:

استراتژى كلّى براى نيل به سوى استقلال و خودكفايى در جهان اسلام، با توجه به تجربيات و مشاهدات عينى در قرن 15 هجرى (20 ميلادى)، بايد بر ابعاد و عوامل زير استوار شود:

1- بازگشت به خويشتن و خودباورى، كه ضرورت شناخت امكانات و استعدادهاى خدادادى را به ارمغان مى آورد و بهترين مصداق را قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ ... (2)

... نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ ... (3)

2- درك عميق و شناخت واقعى دشمن و استكبار جهانى و معرفى آن به جوامع اسلامى، كه ضرورت مبارزه و جهاد در ابعاد گوناگون و از جمله در بُعد اقتصادى و تجارى را به همراه دارد؛ زيرا قرآن كريم فرموده است: «مبادا دشمن خود و خدا را به جاى دوست بگيريد كه در اين صورت به هلاكت مى رسيد و دشمن، شما را نابود مى سازد.»

متأسفانه اين واقعيت تلخ را بايد پذيرفت كه بيشتر دولت هاى اسلامى، سلطه گران و استثمارگران بين المللى؛ به ويژه آمريكاى جهانخوار را به جاى دشمن غدار، بعنوان دوست و رفيق قافله عوضى گرفته اند و تاكنون به همين دليل ضربه هاى


1- غرر الحكم، ج 2، ص 584
2- بقره: 44
3- حشر: 19

ص: 35

جبران ناپذيرى به اركان سياسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه خويش وارد كرده اند؛ از جمله طبق آمار رسمى در مراكز آمارى كشورهاى عربى صادركننده نفت، در يك سال ميلادى (1998) به ميزان 350 ميليارد دلار ضرر و زيان كاهش قيمت نفت داشته اند و اغلب كشورهاى عربى منطقه خاورميانه، دچار كسرى بودجه دايمى مى باشند.

3- ايجاد و گسترش روابط اقتصادى، بازرگانى و بين المللى جهان اسلام بر اساس منافع متقابل و لغو قراردادهاى بازرگانى و تجارى با بيگانگان، براى تقويت بازار مشترك ميان كشورهاى اسلامى و مبادلات تجارى متقابل بر اساس مزيّت نسبى.

4- تشكيل و گسترش بانك بين المللى- اسلامى در مجموعه كشورهاى عضو كنفرانس اسلامى در راستاى جذب، تمركز و هدايت ذخاير ارزى و اعتبارات مالى كشورهاى اسلامى و عدم ذخيره سازى و سپرده گذارى در بانك هاى اروپا و آمريكا، كه موجب تقويت سيستم بانكى بيگانگان و تضعيف شبكه بانكى در كشورهاى اسلامى شده است.

اصولًا همكارى هاى نزديك و مداوم اقتصادى آنهم از نوع بلندمدت ميان كشورهاى اسلامى، بدون تغيير بنيادى در ساختار پولى، مالى و تجارى امكان پذير نيست، لذا سلطه طويل المدت بانك جهانى و صندوق بين الملل پول به طور مستقيم، اقتصاد كشورهاى عربى و اسلامى را تحت سلطه و نفوذ خود قرار داده و امكان فعاليت سرمايه گذارى مستقل و آزاد را نمى دهد و نجات از اين سلطه، نيازمند سيستم بانكى مستقل مى باشد.

5- تشكيل و توسعه اتحاديه هاى منطقه اى در كشورهاى اسلامى آفريقا، آسيا و خاورميانه براى برنامه ريزى بلندمدت، به منظور هماهنگى و تبادل نظر كارشناسان اقتصادى و تنظيم و اجراى سياست هاى اقتصادى نامناسب در مسائل مهم تجارى و بازرگانى به ويژه:

- توليد و صادرات نفت بر اساس حفظ منافع جامعه اسلامى در بلندمدت.

- صادرات و مبادلات بازرگانى متقابل كشورهاى اسلامى با حذف تعرفه هاى گمركى.

- نخريدن و وارد نكردن كالا و تكنولوژى از كشورهاى غربى و بيگانه براى حفظ استقلال كشورهاى اسلامى در مقابل سلطه بيگانگان.

ص: 36

- همكارى و همفكرى مداوم براى توليد و عرضه تكنولوژى در سطح مراكز علمى- تحقيقى و دانشگاه هاى كشورهاى اسلامى، با توجه به سوابق علمى و تحقيقى جهان اسلام.

*- حج زمينه همكارى و مشاركت براى رشد و توسعه اقتصادى جهان اسلام

وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ... (1)

قرآن كريم در آيه فوق به صراحت بيان مى كند كه كنگره جهانى حج، آثار و بركات فراوانى دارد و منافع و فوايد سياسى، اقتصادى، فرهنگى، دفاعى و اخلاقى حج ابراهيمى را در كلمه جامع و فراگير «مَنافِعَ لَهُم» در آيه تصريح نموده است:

1- وحدت و يگانگى، يكى از اركان برنامه ريزى رشد و توسعه اقتصادى:

در هر مقياسى، برنامه ريزى (خانواده، جامعه، منطقه اى و بين المللى) بر اصل وحدت و هماهنگى استوار مى گردد و بدون اعتصام و همفكرى اعضاى جامعه و همدلى دولت و ملت نمى توان اصلاحات اقتصادى را آغاز كرد چه رسد به تداوم و استمرار آن، در نيل به اهداف معين.

حج مناسب ترين فرصت و موقعيت را براى تبادل نظر و مذاكرات اصولى ميان ملتها فراهم ساخته تا در پرتو ارتباطات منطقى و مداوم، بتوان به مشكلات و كمبودهاى كشورهاى اسلامى آگاهى و شناخت لازم را كسب كرد و هر كشورى از مجموعه جهان اسلام به عنوان عضوى از بدن و ساختار جهانى مسلمين در مشكلات ديگر اعضا شريك و سهيم شود همانطور كه مرحوم سعدى بهترين فرم و ماهيت ارتباط ميان ملتها را چنين ترسيم نموده است:

بنى آدم اعضاى يك پيكرند كه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوى بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار

تو كز محنت ديگران بى غمى نشايد كه نامت نهند آدمى

بديهى است نكات فوق در اشعار سعدى، مضمون روايات معصومين عليهم السلام در كيفيت ارتباط ميان جماعت مسلمين در سطح جهان اسلام مى باشد كه به طور عام درباره بنى آدم مصداق پيدا مى كند.

نكته قابل توجّهى كه بايد بدان توجه داشت، اين است كه كنگره جهانى حج به


1- حج: 28- 27

ص: 37

عنوان پل ارتباط و پيوند، مقدمات ضرورى اين پيوند و هماهنگى ميان جوامع اسلامى است و نبايد به زمان محدود ايام مناسك حج اكتفا نمود بلكه تداوم و استمرار اين ارتباطات بعد از مناسك حج مورد توجه و عنايت مى باشد و در اين آيه شريفه، عمدتاً به اهداف و آثار حج و پيامدهاى عظيم آن در طول سال، توجه شده نه صرفاً به خود عمل عبادى حج؛ زيرا خداوند حكيم هيچ دستور و فريضه اى را بدون علت و فلسفه بيان نفرموده است.

2- در برنامه ريزى رشد و توسعه، روح مشاركت و هميارى است كه قرآن كريم در اين باره در سوره مائده، آيه دوم مى فرمايد:

تَعاوَنُوا عَلَى البِرِّ وَالتَّقوى وَلا تَعاوَنُوا عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوان (1)

ضرورت تعاون و همكارى ميان ملتها و جوامع اسلامى، نيازمند تعيين موضوع و هدف است؛ زيرا بدون شناخت موضوع و داشتن هدف مطلوب، نمى توان برنامه ريزى علمى و منطقى داشت، لذا در آيه فوق دو موضوع كاملًا متفاوت مطرح شده است:

الف- برّ و تقوى كه به معناى نيكى و سعادت جامعه در راستاى تقواى الهى است و همه جوامع بشرى، بويژه جامعه اسلامى، خواستار سعادت و خوشبختى در زندگى دنيا و آخرت مى باشد و ضرورتاً بيان مفهوم «برّ» و «تقوى» در تفسير آيه فوق بهترين شناخت را به دولت اسلامى و مردم مسلمان مى دهد كه با واژه «مَنافِعُ لِلنّاس» ارتباط و هماهنگى كامل دارد و مى تواند موضوع برنامه ريزى كلان در جامعه و در سطح بين المللى براى جوامع اسلامى قرار گيرد كه در حقيقت مصداق واقعى «معروف» مى باشد.

ب- موضوع دوم در آيه فوق «اثم» و «عدوان» مى باشد كه در بيان مفسران به مفهوم «گناه» و «تجاوز از حدود الهى» آمده است؛ زيرا گناه و معصيت همواره مى تواند زمينه تجاوز به حقوق ديگران را فراهم سازد و در اين آيه بعنوان يك پديده منكر و مفسده اجتماعى، از آن نهى شده است.

بديهى است روحيه منفعت طلبى و خودخواهى انسان مى تواند جامعه را به راه هاى باطل و انحراف از مسير عدالت و اهداف مطلوب اجتماعى دعوت كند و رفتار فردىِ آلوده به گناه و تجاوز، بتدريج در جامعه زمينه فساد و تجاوزات كلان و عمومى را فراهم سازد، لذا در آيه فوق دو نكته مورد توجه قرار گرفته است:

اولًا: هيچ فردى از افراد مسلمان حق


1- مائده: 2

ص: 38

مشاركت و همكارى در امور انحرافى و مفاسد اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى ندارد و تأكيد آيه بر عدم همكارى و تعاون در اين موارد است.

ثانياً: افراد مسلمان و دولت اسلامى وظيفه دارند جلوى اين گونه تجاوزات اجتماعى و سوء استفاده از حقوق و اموال عمومى را قاطعانه بگيرند و اجازه گسترش فساد مترفين و رفاه زدگان بى درد و غير متعهّد را ندهند بلكه با آنها به مبارزه برخيزند؛ زيرا مصداق واقعى براى «منكرات» مى باشد.

3- بايد در آيه فوق مورد توجه قرار گيرد، واژه «تعاون» است؛ زيرا هرگونه برنامه ريزى و آينده نگرى در وضعيت اقتصادى، سياسى و فرهنگى جهان اسلام نمى تواند ديگر ملت ها و كشورها را ناديده بگيرد و ماهيت روابط پيچيده بين المللى در ابعاد گوناگون، اكنون حقيقتِ عميق نگرىِ قرآن را ثابت مى كند؛ زيرا هر گونه تئورى رشد و توسعه اقتصادى نمى تواند صرفاً براى بخشى از پيكره جامعه بين الملل باشد، اين بدان جهت است كه ساختار روابط بين المللى سرنوشت ملتها را با يكديگر پيوند زده است؛ لذا هر گونه اصلاحات ساختارى در جامعه اسلامى بايد آنچنان عميق و دقيق انجام گيرد كه بتواند الگو و مدل مطلوب براى جوامع ديگر قرار گيرد و شاخصه هاى: نيكى، تقوى و سعادت جامعه اسلامى، ديگران را جلب و جذب نمايد.

* همكارى و مشاركت مسلمانان و تشكيل بازار مشترك اسلامى

اصولًا تأمين نيازهاى مادى و تأمين حيات سالم اقتصادى در جوامع اسلامى، يك ضرورت انكارناپذير است و در بيشتر كشورها، برنامه ريزى اقتصادى براى تأمين نيازهاى جامعه، به عهده دولت و حكومت مى باشد اما به دليل وابستگى و سلطه بيگانگان بر اغلب كشورهاى اسلامى، دولتها وابسته به بيگانه بوده و چون استقلال سياسى و اقتصادى وجود ندارد، بيشتر كالاها و خدمات مصرفى جامعه از كشورهاى غربى و اروپايى وارد مى شود و اين وابستگى در مصرف، به دليل استمرار و طولانى بودنِ مدت آن، براى كشورهاى اسلامى عادت معمول و طبيعى تلقى شده است و در اغلب جوامع اسلامى، بيگانگان سلطه اقتصادى و استثمار را براى خود تحكيم بخشيده و به تدريج سلطه سياسى، فرهنگى واجتماعى را به دنبال داشته است.

ص: 39

اين واقعيت تلخ نه تنها در كشورهاى اسلامى به طور فراگير مشاهده مى شود بلكه به نحوى شديد و خطرناكتر، در كشورهاى عربى؛ از جمله عربستان گستردگى بيشترى يافته و اكثريت نيازهاى جامعه را كالاها و خدمات بيگانگان تأمين مى كند.

اين وابستگى و سلطه اقتصادى بر بازار مسلمين، متأسفانه در ايام برگزارى مناسك حج قابل مشاهده و ملموس است؛ زيرا انبوه جمعيت زائران بيت اللَّه، عموماً بعد از انجام اعمال عبادى حج براى خريد و تهيه سوغات وارد بازارهايى مى شوند كه بيشتر كالاهاى عرضه شده براى فروش، غربى و وارداتى بوده و با قيمت زياد به دليل تقاضاى فوق العاده در بازار مدينه و مكه به مسلمين فروخته مى شود.

در يك تحليل و بررسى علمى، مى توان آثار و پيامدهاى تداومِ چنين سلطه اقتصادى بيگانه بر بازار مسلمين را در عوامل زير خلاصه كرد:

1- انتقال درآمدهاى عمومى جامعه و پرداخت هاى ارزى مداوم به بيگانگان به دليل ضرورت پرداخت قيمت كالاها و خدمات وارداتى و ايجاد كسرى تراز پرداختى در بودجه ارزى كشور اسلامى به طور مداوم و مستمر.

2- ايجاد بازار و گسترش امكانات بازاريابى براى بيگانگان جهت فروش و عرضه كالاها و خدماتى كه در كشور توليد كننده امكان فروش و عرضه، به دليل اشباع بازار داخلى، وجود ندارد و توليد كننده سه مشكل براى ادامه توليد دارد:

الف- عدم تقاضاى داخلى موجب مى شود كالا به بازار عرضه گردد و اين موجب كاهش قيمت و در نتيجه كاهش سود و در مواردى منجر به زيان توليد كننده شود.

ب- عدم فروش كالا، به دليل كاهش قيمت در بازار داخلى، نياز به امكانات انباردارى و نگهدارى كالاها دارد كه اين امر منجر به هزينه و سرمايه گذارى جديد خواهد شد ولى كارفرما مايل به پرداخت چنين هزينه هايى نمى باشد.

ج- عدم امكان فروش و تأمين درآمد در بازار داخلى، براى توليدكننده موجب كاهش درآمدها شده و با كاهش درآمد، امكان تأمين هزينه عوامل توليد؛ يعنى مزد كارگران، سود كارفرما، بهره اعتبارات بانكى و غيره وجود ندارد، لذا براى تأمين درآمد و پرداخت هزينه ها ناچار به صدور و عرضه كالا به كشورهاى ديگر مى باشد.

3- با توجه به ورود كالا و خدمات

ص: 40

بيگانه به كشورهاى اسلامى، به دليل كيفيت بالاتر و جلب توجه مصرف كنندگان به كالاهاى وارداتى، به تدريج كالاى توليد داخل با عدم تقاضا روبرو شده و كالاى بيگانه جانشين كالاى ملى مى شود؛ اين امر يك جريان پيوسته ايجاد مى كند كه به صورت تدريجى و مداوم عدم تقاضاى كالاى ملى، موجب عدم توليد و عرضه آن گرديده و توليدكنندگان داخلى با مشكلات زيادى روبرو مى شوند؛ از جمله:

الف- عدم توانايى كسب درآمد براى پرداخت هزينه هاى توليد و ضعف بنيه اقتصاد ملّى، با توجه به ضرر و زيان واحدهاى توليدى داخلى و تعطيلى يا ورشكستگى آنها.

ب- عدم انگيزه و علاقه براى سرمايه گذارى روى توليدات ملى، به دليل سودآور نبودن سرمايه گذارى و كاهش توليدات داخلى در مقابل كالاى وارداتى از خارج.

ج- انتقال سرمايه ها از بخش هاى اصلى اقتصاد (كشاورزى- دامپرورى- صنايع و ...) به بخش هاى: خدماتى، تجارى و واسطه اى و ايجاد انحراف در برنامه سرمايه گذارى ملّى.

د- تشديد سير بى رويه واردات بيگانه و گسترش مصرف وارداتى در جامعه و انتقال درآمد به خارج كه موجب تضعيف اقتصاد ملى مى گردد.

ه- كاهش درآمدهاى داخلى و افزايش كسرى بودجه و كسرى تراز بازرگانى، به دليل رشد زياد واردات و كاهش صادرات، به خصوص در كشورهاى تك محصولى و وابسته به درآمدهاى نفتى.

4- تأثير واردات بيگانه بر الگوى مصرف جامعه اسلامى، و آثار مخرّب فرهنگى و سياسىِ وابستگى به مصرف كالاها و خدمات بيگانگان، در درازمدت، اصولًا خيلى از كالاهاى وارداتى در الگوى مصرفى جامعه- كه بايد متناسب با درآمد ملى و درآمد سرانه تنظيم شود- آثار تخريبى دارد. افراد ثروتمند و غنى در جامعه الگوى مصرف بيگانه را انتخاب كرده و ساير طبقات جامعه هم به صورت تقليد و رقابت در مصرفگرايى به تدريج به كالا و خدمات بيگانه تمايل پيدا مى كنند و اين گرايش به مصرف كالاى خارجى كه ضد ارزش است و با منافع ملى، مذهبى و اقتصادىِ جامعه اسلامى مغايرت و ناسازگارى دارد، كم كم به صورت ارزش معرفى مى شود و جامعه دچار الگوى مصرف بيگانه مى گردد. علاوه بر اين،

ص: 41

مبادلات تجارى و بازرگانى بيگانه با كشورهاى اسلامى موجب ايجاد سلطه و نفوذ اقتصادى و زمينه ساز استثمار مى شود لذا قرآن كريم براى جلوگيرى از حاكميت كفار بر مسلمانان مى فرمايد:

... وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا (1)

«و هرگز خداوند براى كفار، سلطه بر مؤمنين قرار نداد.»

بر همين اساس، مفسران و علماى اسلامى، هرگونه روابط سياسى، فرهنگى و اقتصادى كه زمينه ساز سلطه و حاكميت بيگانگان بر جامعه مسلمين باشد را تحريم كرده اند و ما در تاريخ معاصر ايران اسلامى شاهد موضعگيرى صريح و قاطعانه علماى بزرگ اسلام به ويژه فقهاى تشيع در اين رابطه بوده ايم؛ نظير فتواى تاريخىِ تحريم تنباكو، مبارزات سيد جمال الدين اسدآبادى، مرحوم شهيد مدرس و آيةاللَّه كاشانى و سرآمد همه آنها مبارزات قاطعانه و پيروزى امام خمينى قدس سره در تحريم و مبارزه با قرارداد كاپيتولاسيون و ديگر قراردادهاى نفتى، تجارى و اقتصادى رژيم پهلوى با بيگانگان و تداوم اين مبارزات ضد استعمارى در عصر انقلاب اسلامى و قطع رابطه با اسرائيل و آمريكا و برخى كشورهاى اروپايى در مقاطعى از دوران انقلاب، به دليل مواضع خصمانه آنها بر ضدّ جمهورى اسلامى ايران.

اكنون با توجه به ابعاد گوناگون سلطه خارجى بر بازار مسلمين و آثار سوء ناشى از واردات و مصرف كالا و خدمات بيگانه در جامعه اسلامى، ضرورت تجديد نظر در روابط تجارى- بازرگانى با كشورهاى استثمارگر احساس مى شود و اين موضوع مى تواند در كنگره عبادى- سياسى حج مورد بررسى و گفتگو ميان كشورهاى اسلامى قرار گيرد تا زمينه هاى تفاهم و همكارى ميان كشورهاى مسلمان براى مبادلات متقابل و تأسيس بازار مشترك اسلامى فراهم گردد.

اصولًايكى از منافع عظيم و بلند مدّت حج، مطالعه روش هاى مناسب براى قطع سلطه و استثمار كفار از جامعه مسلمين مى باشد و بهترين موقعيت براى تبادل نظر و تصميم گيرى مناسب، ايام برگزارى حج است كه اعمال و مناسك حج را با فلسفه و اهداف واقعى آن، كه مبارزه علمى و مستمر با استكبار جهانى و قطع سلطه كفار بر مسلمين است، همراه سازيم.

بنابراين تشكيل بازار مشترك مسلمين و عرضه كالاها و خدمات براى


1- نساء: 141

ص: 42

تأمين نيازهاى متقابل جوامع اسلامى يك راهكار منطقى و اصولى براى قطع سلطه خارجى است و كليه كشورهاى اسلامى مى توانند با شناخت امكانات بالقوه اقتصادى خويش و توليد كالاها و خدمات متناسب با سطح استاندارد و كيفيت لازم، نيازهاى همديگر را تأمين نموده و مازاد بر مصرف داخلى را به ساير كشورهاى اسلامى صادر نموده، بالعكس كمبودهاى خود را وارد نمايند و در يك ارتباط و همكارى متقابل تجارى و بازرگانى، در مقابل بيگانگان به استقلال و خودكفايى برسند.

بديهى است براى نيل به اين هدف، وحدت و هماهنگى و همدلى و همكارى متقابل ميان كشورهاى اسلامى ضرورى است و فضاى الهى و توحيدى حج مى تواند چنين وضعيّتى را در اختيار ملل اسلامى قرار دهد تا با توحيد كلمه و اتفاق نظر، به اهداف عالى و حكيمانه حج ابراهيمى واصل گردند.

نتيجه گيرى و پيشنهادها:

بررسى ابعاد اجتماعى و اقتصادى حج و تحليل و بررسى اهداف كنگره عبادى- سياسى حج نيازمند فرصت وسيع و دسترسى به منابع موثق مى باشد كه در محدوده فرصت و امكانات، نمى توان به هدف مطلوب واصل شد، اما با توجه به ضرورت فتح باب و آغاز نيكو براى يك نگرش جامع به حج ابراهيمى، اين تحقيق را آغاز نموديم تا ان شاءاللَّه به لطف و عنايات پروردگار و همراهى و همگامى واحد آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى بتوانيم در آينده با استفاده از فرصتِ اوقاتِ فراغت از آموزش جارىِ دروسِ دانشگاهى به اين امر مهم تداوم بخشيم.

اكنون خلاصه دستاوردهاى اين تحقيق را به حضورتان تقديم مى دارم:

1- طرح و ارائه مباحث اجتماعى، اقتصادى و سياسى حج در سطح مطبوعات كشور به ويژه فصلنامه وزين «ميقات حج» و ديگر نشريات ادوارى سازمان حج و زيارت.

2- تهيه و ترجمه متون علمى- تحقيقى مناسب در قبل از آغاز كنگره حج و انتشار و توزيع آنها ميان حجاج ساير كشورهاى اسلامى در ايام حج، به ويژه موضوعات بين المللى و فراگير حج در ابعاد سياسى- اقتصادى.

3- جذب و بكارگيرى افراد محقق دانشگاهى و حوزوى براى تحقيقات

ص: 43

كاربردى به صورت گروهى، زير نظر بعثه مقام معظم رهبرى.

4- برگزارى جلسات بحث و مذاكره در ايام حج ميان نخبگان و صاحبنظران از علما و دانشمندان كشورهاى مختلف كه در مراسم حج حضور دارند، براى مشاوره و جدال احسن درباره نيازها و مشكلات جهان اسلام و ارائه راه حل عملى براى آنها.

5- طرح و بررسى راه ها و روش هاى مناسب براى مبادلات تجارى و بازرگانى كشورهاى اسلامى با عربستان براى عرضه و فروش محصولات توليدى جوامع اسلامى و كاهش تدريجى كالاهاى غربى و اروپايى براى ايجاد استقلال و خودكفايى ميان كشورهاى مسلمان به ويژه در ايام مناسك حج براى خريد سوغات.

6- تجديد نظر در روابط اقتصادى، بازرگانى و سياسى ميان كشورهاى اسلامى براى جلوگيرى از تفرقه و جدايى و حلّ مشكلات مختلف ميان كشورها براى ايجاد وحدت و هماهنگى كه رمز اصلى استقلال و خودكفايى جامعه مسلمين مى باشد.

7- برگزارى نمايشگاه هاى بين المللى ميان كشورهاى عضو سازمان كنفرانس اسلامى براى آگاهى و شناخت صنايع و فرآورده هاى اقتصادى همديگر و ايجاد زمينه بازاريابى و مبادلات متقابل ميان آنها.

8- برقرارى روابط علمى، تحقيقى و پژوهشى ميان كشورهاى اسلامى در سطح دانشگاه ها و مراكز علمى و تبادل نيروى انسانى متخصص و دانش فنى براى تأمين نيازهاى علمى و ايجاد زمينه رشد و شكوفايى استعدادهاى ملى براى حذف سلطه بيگانه.

و مِنَ اللّهِ التّوفيق وَ عَلَيه التّكلان

پى نوشتها:

ص: 44

ص: 45

فقه حجّ

طرح جايگزين شود.

ص: 46

استفتاءات حج

ص: 47

ص: 48

ص: 49

ص: 50

ص: 51

ص: 52

ص: 53

ص: 54

ص: 55

تاريخ و رجال

طرح جايگزين شود.

ص: 56

جامه كعبه

بخش سوم (1)

جامه كعبه معظّمه در دوران مماليك

ويژگى مصر نسبت به ساختن جامه شريفه

عباسيان همچنان نسبت به جامه پوشاندن به كعبه عنايت خاصى را از خود نشان مى دادند. تا اينكه دولت آنان رو به ضعف و سستى گذاشت، از اين پس جامه را نسبت به ضعف و قدرت سياسى، گاه پادشاهان مصر و گاهى پادشاهان يمن آماده مى كردند و مى فرستادند.

پس از سقوط دولت بنى عباس، نخستين پادشاهى كه جامه براى كعبه فرستاد «ملك مظفر يوسف» پادشاه يمن بود كه به سال 659 هجرى جامه اى براى كعبه اختصاص داد. او چندين سال به همراه پادشاهان مصر كعبه را جامه مى پوشاند.

ملك مظفر يوسف در برخى از سال ها به علت افزايش قدرت و نفوذش، به تنهايى اين كار را به انجام رسانيد. پس از افول دولت عباسيان، نخستين پادشاه مصرى كه بر كعبه جامه پوشانيد، «سلطان ظاهر بيبرس بندقدارى» بود كه اين عمل را در سال 661 هجرى انجام داد. سلطان ظاهر بيبرس بجاى عبور از صحراى عيذاب، كاروان را از راه سرزمين سينا حركت داد.

هنگامى كه نامبرده در سال 667 هجرى حج گزارد به دست خويش كعبه را با گلاب


1- در بخش نخست نوشتار جامه كعبه كه در شماره 25 فصلنامه ميقات به چاپ رسيده است هنگام سخن از جامه كعبه معظّمه در دوران پيامبر صلى الله عليه و آله و خلفا ابوبكر، عمر و عثمان نويسنده آورده است كه [ حضرت على بن ابى طالب عليه السلام را هيچيك از مورخان ياد نكرده اند كه جامه اى را بر كعبه قرار داده باشد. آنان علّت اين مطلب را درگيرى آن حضرت در جنگها و فتنه هاى داخلى كه دولت اسلامى را پس از قتل عثمان گرفتار نمود، دانسته اند]. ليكن پس از ترجمه متن فوق و چاپ آن در ميقات شماره 25، تذكرى از آقاى على دوانى در اين باره به دفتر فصلنامه رسيد. كه آن را براى شما خوانندگان در اين قسمت مى آورم: «ازرقى مورخ مكه گفته است: [هيچيك از مؤرخان ياد نكرده اند كه [حضرت] امير المؤمنين عليه السلام جامه اى به كعبه پوشانده باشد] در حاليكه در روايات پيروان اهل بيت عليهم السلام عكس آن است. در كتاب نفيس و معتبر «قرب الاسناد» تأليف محدّث ثقه بزرگوار عبداللَّه بن جعفر حميرى از دانشمندان بزرگ ما در اواخر سده سوّم هجرى و زنده در سنه 300 هجرى به سند خود از امام جعفر صادق و آن حضرت از پدرش امام محمّد باقر عليهما السلام روايت كرده است كه فرمود: [على عليه السلام پرده كعبه را همه ساله از عراق مى فرستاد]. با سپاس از تذكر ايشان. «مترجم»

ص: 57

شست و شو داد و در آن هنگام ناظران ديدند كه او در كنار درِ كعبه با لباس احرام ايستاده و دست ناتوانان و بيماران از رعيت را مى گرفت و در بالارفتن، آنان را يارى مى كرد. در آن موسم «اسماعيل واسطى» خطبه خويش را در حضور سلطان ايراد كرد و چنين گفت:

«اى سلطان، در روز قيامت تو را بنام سلطان خطاب نمى كنند بلكه در آنجا شما را بنام خود صدا مى زنند و در آن هنگام است هر كسى را از نفس خويش مى پرسند ليكن از شما حال رعايا و زيردستان را سراغ مى گيرند. پس اى سلطان، بزرگان آنان را پدر، متوسط ها را برادر و كوچك هاى از رعايا را در نزد خود فرزند بپندار».

پند و اندرز، سلطان را دگرگون ساخت و در اين حال او عطايش را فزونى بخشيد. (1) ابن بطوطه (2)در سفرنامه خويش از جامه اى كه به وسيله سلطان «ناصر محمدبن قلاوون» در سال 726 هجرى از مصر به كعبه معظمه ارسال گرديده بود، شرح مفصلى داده و از تاريخ قرارداده شدن آن به كعبه و آذين هايش و نيز نورپردازى بر روى نوشته هاى موجود بر حاشيه پرده، سخن به ميان آورده است. همچنين، از مستمرى هاى سالانه او نيز اشياى ديگرى كه همواره در هر سال همراه جامه كعبه ارسال مى گرديد، ياد نموده است.

ابن بطوطه در اين باره چنين مى نويسد:

«روز عيد قربان، جامه كعبه را كاروانى از مصريان به بيت معظم آورده و آن را بر بام كعبه قرار دادند. قبيله «بنى شيبه» در روز سوم پس از عيد، طى مراسم ويژه اى آن را بر كعبه قرار دادند. جامه كعبه، پوششى است از ابريشم سياه كه داراى آسترى از كتان بوده و در حاشيه بالاى آن آيه جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً ... (3)

به خط سپيد نوشته شده است. در حاشيه پيرامون آن نيز آياتى از قرآن نقش بسته است. رنگ جامه ياد شده، سياه و درخشان مى باشد.

پس از آنكه مراسم پوشانيدن آن به پايان رسيد، دامن آن را از اطراف بالا زدند تا دست مردم و حاجيان بدان نرسد. «ملك ناصر» سلطان مصر، عهده دار پوشش كعبه بوده همچنانكه حقوق قاضى و خطيب و پيشنمازان و مؤذنان و فراشان و خدمتكاران و ديگر مايحتاج حرم، از قبيل شمع و روغن چراغ را همه ساله سلطان مزبور مى پردازد».

همچنين قاضى «ابن فضل اللَّه


1- ابن الوردى زين الدين عمر بن الوردى: تتمه المختصر فى أخبار البشر، تاريخ ابن الوردى تحقيق احمد رفعت بدراوى، دار المعرفه، بيروت، لبنان چاپ 1389 ه/ 1970 م. ج 2، ص 314 و ص 322
2- ابن بطوطه در سال 703 هجرى در شهر طنجه از سرزمين مراكش تولد يافت و در سال 725 هجرى زادگاه خود را به قصد زيارت مكه ترك گفت. پس از اداى فريضه حج، به سفرش ادامه داد و به سرزمينها و بلاد يمن، عراق، ايران، آسياى صغير و ماوراءالنهر رفت و سپس به هندوستان سفر كرد. نامبرده چندين سال در دهلى پايتخت آن كشور به كار قضا پرداخت و سرانجام پس از مسافرتى به كشور چين به وطن خود بازگشت و سفرى به آفريقاى مركزى رفته و در بازگشت، خاطرات مسافرت خود را به «ابن جزى» كه دبير دربار سلطان «ابو عنان» پادشاه مراكش بود، املا كرد. ابن جزى كتاب «رحله» را از ياداشتهاى ابن بطوطه فراهم آورد. ابن بطوطه اواخر زندگى را در يكى از شهرهاى مراكش به شغل قضا اشتغال داشت و در سال 799 هجرى درگذشت. سفرنامه ابن بطوطه، جلد اول، ترجمه دكتر محمد على موحد، مركز انتشارات علمى و فرهنگى. «مترجم»
3- مائده: و جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس و الشهر الحرام و الهدى و القلائد ذلك لتعلموا ان الله يعلم ما فى السموات و ما فى الارض و ان الله بكل شى ء عليم.

ص: 58

عمرى» (متوفاى سال 749 هجرى) از ورود جامه كعبه به مكه معظمه- در دوران حكومت مماليك- از مصر و يمن سخن به ميان آورده و در آن از تقسيم جامه پيشين كعبه در ميان اشراف مكه و بنى شيبه و تصرف آن براى فروش آن نيز اشاره كرده است. نامبرده همچنين از كيفيت قرار گرفتن جامه بر روى كعبه در دوران خود ياد نموده كه اين مطلب با چگونگى قرار داده شدن جامه كعبه بر روى آن در حال حاضر چندان تفاوتى ندارد و اختلاف آن تنها در بكار بردن وسائل و دستگاههاى نوين كنونى است.

«ابن فضل اللَّه عمرى» در اين باره چنين مى گويد:

«كعبه هم اكنون در سال يك بار به هنگام موسم حج بوسيله جامه پوشيده مى شود.

اين جامه از خزانه سلطانيه در مصر به همراه كاروان محمل به فرماندهى بزرگان محمل، از آن ديار حركت كرده- و بدين سوى آورده مى شود- سپس با حضور بزرگان ياد شده از كاروان محمل، جامه ياد شده بر روى كعبه قرار داده شده و جامه پيشين آن در اختيار اشراف و بنى شيبه قرار مى گيرد و نامبردگان آن را به قطعه هاى متفاوتى تقسيم مى كنند و گاه برخى از قسمت هاى ياد شده به عنوان تبرك به ساير كشورهاى اسلامى حمل مى گردد ... در اين دوران جامه اى نيز از سوى پادشاه يمن ارسال گرديد كه در زير جامه مصريان بر روى كعبه قرار داده شد. اين دو جامه از ابريشم سياه بوده كه بر روى آن بوسيله نوشته هايى به رنگ سپيد از آيات قرآنى كه در آن نام كعبه قرار دارد، آذين گرديده است.»

در ادامه مى گويد:

«هنگامى كه در سال 728 هجرى حج گزاردم، خود به همراه فرماندهان كاروان محمل مصرى جهت قراردادن جامه كعبه شريف بر آن بالا رفتم بطورى كه بر بام كعبه قرار گرفتم. در آن هنگام بود كه ديدم زمين كف بام كعبه پوشيده از مرمر و سنگ هاى سپيد است. پيرامون بام كعبه ديوار كوتاهى قرار داشت كه بر آن حلقه هايى جهت ثابت كردن جامه كعبه تعبيه شده بود. اين حلقه ها بدان منظور است كه طناب هاى جامه در آن حلقه ها قرار گرفته و جامه را بر روى كعبه ثابت و استوار مى سازد.

حمد و سپاس خداى را بجا مى آورم كه با دستان خود جامه پيشين را از روى آن برداشته و جامه نوين را بر روى كعبه قرار دادم» (1)


1- نك: ابن بطوطه، تحفة النظار فى غرائب الأمصار و عجائب الأسفار، بولاق 1937 م. ج 1، ص 131. يوسف احمد: المحمل و الحج، ج 1، ص 244

ص: 59

اما در دوران ملك «صالح اسماعيل» فرزند ملك «ناصر محمدبن قلاوون» (743- 746 ه. ق.) جامه كعبه مشرفه از بودجه وقفى كه پادشاه نامبرده بدين منظور قرار داده بود، سالى يكبار براى مكه و جامه اى را نيز ويژه حجره نبوى شريف و منبر نبوى در هر پنج سال يكبار قرار داد.

اين وقف عبارت از دهكده اى در اطراف استان قليوبيه به سوى قاهره با نام «بيسوس» (1)بوده كه اين دهكده از بيت المال به فرمان ملك «صالح اسماعيل» خريدارى گرديد و به عنوان وقف براى منظور ياد شده قرار داده شد. (2) گفتنى است كه «قطب الدين حنفى» از اين وقف ياد كرده و آن را يك دهكده ندانسته بلكه دو دهكده بنام بيسوس و سندبيس (3)دانسته است.

نويسنده «مرآة الحرمين»، دهكده سوّمى به نام «ابوالغيط» را نيز به دو دهكده پيشين اضافه كرده است. (4)در وقف نامه سلطان سليمان (عثمانى) كه بدين منظور قرار داده شده، نام سه دهكده پيشين به همراه هفت دهكده ديگر نيز آمده است كه در اين باره در آينده سخن خواهيم گفت.

ارسال جامه به كعبه مشرفه همچنان در ميان سلاطين مصرى در دوران مماليك- از آغاز وقفى كه از سوى ملك «صالح اسماعيل» قرار داده شد- ادامه داشت. آخرين جامه كعبه، به همراه صدقاتى براى مردمان مكه و مدينه، از سوى «اشرف طومان باى» به همراه صدقاتى براى مردمان مكه و مدينه به وسيله خواجگان قدرتمند خويش، در شوال سال 922 هجرى بدين سوى ارسال گرديد، زيرا در آن هنگام سلطان «قانصوه غورى» در «مرج دابق» در 25 رجب 922 ه. به قتل رسيد و هيچيك از مصريان، به علت بروز آتش جنگ ميان «قانصوه غورى» و سلطان «سليم اول عثمانى» (5) در آن سال نتوانستند حج بجاى آورند.

اوضاع سياسى دوران و تأثير آن بر جامه كعبه معظمه:

اوضاع سياسى كشورهاى اسلامى همواره تأثير ويژه اى بر ارسال جامه كعبه معظمه داشته است. همچنانكه اين وضع تغييرى نسبت به خطبه و دعا براى خليفه يا سلطان در مسجد الحرام نيز داشت. در آن هنگام پيوسته جامه از سوى سلاطين و پادشاهانى كه داراى نفوذ و قدرت بيشترى بودند تهيه مى گشت و بر كعبه آويخته مى شد. همچنانكه در پيش آورديم، از


1- در اين زمان به آن «باسوس» مى گويند.
2- ابن اياس محمد بن احمد: بدائع ازهور فى وقائع الدهور، تحقيق محمد مصطفى، چاپ دوم، هيئة المصرية العامه للكتاب، قاهره، 402 ه. 1982 م. بخش اول، ج 1، ص 505 فاسى: شفاء الغرام، ج 1، ص 123 و 124 ابن ظهيره: جامع اللطيف، ص 107 و 108
3- الاعلام، ص 70
4- ابراهيم رفعت، مرآة الحرمين، ج 1، ص 284
5- نك: ابن اياس: بدائع الزهور، ج 5، ص 115

ص: 60

هنگامى كه وقفى بدين منظور از سوى ملك «صالح اسماعيل» قرار داده شد، ارسال جامه كعبه مشرفه همواره در اختيار مصر و سلطان آن قرار داشت. و از اين هنگام مصر عهده دار ارسال آن به سوى بيت اللَّه الحرام بود.

ملك مجاهد پادشاه يمن در سال 751 هجرى تصميم گرفت كه جامه مصرى را كه بر روى كعبه قرار داشت بردارد و جامه ديگرى را كه نام او بر آن بود، بر خانه بپوشاند.

وقتى امير مكه تصميم ياد شده را به آگاهى اميرالحاج محمل مصرى «امير طاز» رسانيد، به هنگام وقوف در عرفات، فتنه اى ميان ملك «مجاهد» و «اميرطاز» رخ داد و جنگ ميان آن دو آغاز گرديد كه در پايان امير طاز به پيروزى رسيد و ملك «مجاهد» را دستگير كرده، به زنجير بست و به همراه خود به قاهره برد. هنگامى كه «ملك مجاهد» را به حضور سلطان «ناصر حسن» بردند وى دستور داد او را از زنجير آزاد كردند و با احترام و تكريم فراوان به همراه امير «قشتمر منصورى» او را به كشور خويش روانه ساختند. به ينبع كه رسيدند، ملك «مجاهد» قصد كشتن امير همراه خود را كرد امّا امير ينبع از تصميم وى آگاه گرديده و مجدداً او را به زنجير در آورد و در اختيار امير «قشتمر» قرار داد و او بار ديگر به همراه اسير خود به قاهره بازگشت. وقتى سلطان از جريان آگاهى يافت، بر ملك مجاهد غضب كرد و نامبرده را به زنجير بست و فرمان داد در مرز اسكندريه زندانى اش كنند. (1)در سال 848 هجرى شاهرخ ميرزا، حاكم شيراز از پادشاه مصر «ظاهر چقمق» درخواست نمود كه جامه كعبه را در آن سال خود بر عهده گيرد. بدين منظور جامه را در آغاز به مصر فرستاد و سپس آن را به همراه حاجيان مصرى به مكه ارسال كرد تا كعبه را بدان پوشش دهند. ظاهر چقمق درخواست نامبرده را پذيرفت و بدين ترتيب شاهرخ ميرزا جامه كعبه را به همراه صدقاتى به مصر گسيل داشت و از آن پس به همراه كاروان محمل مصرى به مكه حركت نمود. آنان در روز عيد قربان درون كعبه را با همان جامه پوشش دادند؛ زيرا سلطان «ظاهر چقمق» اجازه نداد جامه ارسال شده از سوى «شاهرخ ميرزا» بر روى كعبه قرار داده شود. سپس صدقات فرستاده شده در ميان ساكنين حرم تقسيم گرديد. در رمضان سال 856 هجرى به فرمان سلطان جامه درونى كعبه، كه به


1- ابن اياس، بدائع الزهور، ج 1، ق 1، ص 538 و ص 537

ص: 61

وسيله «شاهرخ ميرزا» فرستاده شده بود، برداشته شد و كعبه را بدان پوشش دادند. (1) لازم به گفتن است كه پيشتر سلطان «اشرف برسباى» تقاضاى «شاهرخ ميرزا» را نسبت به جامه كردن كعبه از درون يا برون، در سال 838 هجرى رد كرده بود. در آن هنگام، شاهرخ ميرزا بار ديگر تقاضاى خويش را بدين صورت تجديد نمود كه: به علّت نذرى كه كرده است، تقاضا دارد جامه را در آغاز به مصر ارسال كرده و آنان آن را از سوى خود به مكه مكرمه ببرند و كعبه را حتى براى يكروز به وسيله آن پوشش دهند.

«اشرف برسباى» مطلب ياد شده را با علماى دوران خويش در ميان گذارد. برخى از پاسخ دادن خوددارى كردند و برخى ديگر از بيم به وجود آمدن فتنه، نظر دادند كه تقاضاى شاهرخ ميرزا عملى نشود. اين مطلب همچنان عملى نگرديد تا اينكه اشرف برسباى درگذشت. پس از فوت وى، در دوران سلطنت «ظاهر چقمق» همچنان كه يادآور شديم، خواسته «شاهرخ ميرزا» سلطان شيراز به تحقق پيوست.

در سال 877 هجرى اوزون حسن، امير دولت تركمانيان- كه در حال جنگ با سلطان اشرف قايتباى، پادشاه مصر بود- جامه اى را براى كعبه به همراه امير محمل عراقى بنام رستم ارسال نمود.

قاضى احمدبن دحيه نيز همراه كاروان بود.

در آغاز به سوى مدينه منوره حركت كردند و در آنجا بر قضات سخت گرفته، دستور دادند كه خطبه را بنام پادشاه عادل، «اوزون حسن» خادم الحرمين الشريفين بخوانند. پس آنگاه كه قصد مكه كردند، شريف «محمد بن بركات» كه در آن هنگام از جريان مدينه بوسيله نامه اى آگاه گرديده بود، با آنان برخورد كرده و رستم و قاضى ياد شده و برخى بزرگان و اعيان همراه كاروان را دستگير ساخت و همه را به زنجير كشيد. نامبرده قصد داشت كه آنان را به سوى سلطان «قايتباى» گسيل نمايد.

هنگامى كه كاروان محمل مصرى از راه رسيد، شريف آنان را به امير محمل تسليم نمود. پس از موسم حج، كاروان مصرى در محرم سال 878 هجرى به همراه فرزند امير مكه و قاضى «برهان الدين بن ظهيره» شافعى، قاضى مكه و فرزندش ابوالسعود و برادرش، آماده حركت گرديدند. به دستور امير كاروان فرستادگان اوزون حسن، شامل رستم، امير الحاج عراقى و قاضى همراه او را در معيت خود به مصر برد.

در مصر سلطان «قايتباى» دستور داد


1- ابن اياس، بدائع الزهور ج 2، ص 224، ص 225، ص 296 ابن ظهيره، جامع اللطيف، ص 106

ص: 62

آنان را در «برج القلعه» زندانى كنند. سپس در ربيع الثانى سال 878 هجرى به فرمان سلطان، نامبردگان از زندان رها گرديده و بعنوان حسن نيت آنان را به سوى «اوزون حسن» گسيل داشت. (1) گفتنى است تأثير وضعيت سياسى جهان اسلام بر جامه كعبه، تنها ويژه دوران مماليك نيست بلكه در دوران عثمانى هم، پس از قيام دولت سعودىِ نخستين و گسترش نفوذ سلفى ها بر حجاز و همچنين به هنگام حمله فرانسويان به مصر جامه اى از مصر به مكه ارسال نگرديد.

در دوران كنونى نيز دخالت هاى سياسى موجب گرديده است كه ارسال و قرار گرفتن جامه بر كعبه بيش از يك بار تأثير بگذارد و اين امر مهم و دينى به انجام نرسد.

شرايط و اوضاع سياسى حاكم، تا بدانجا پيش رفت كه در پايان، ارسال جامه شريفه از مصر به طور كلى متوقف شد كه در آينده درباره تمامى اين دگرگونى هاى سياسى و تأثيرات آن به طور مشروح سخن خواهيم گفت.

جامه درونى كعبه مشرفه:

تاريخ نگاران هرگاه از جامه برونى كعبه در دوران تبَّع حميرى كه در عصر جاهليت مى زيست سخن به ميان آورده اند، درباره جامه درونى كعبه مطلبى ننوشته اند.

آنان، گاه در دوران هاى اخير، آنهم به صورت اشاره يا در وضعيت ويژه، از آن ياد كرده اند كه مطالب و گفته هايشان بصورت ناپيوسته و جدا از هم است.

و اين كم نوشتن از جامه درون كعبه و پرداختن به جامه بيرونى، بدان جهت است كه پرده بيرونى در هر سال تعويض مى شود و گاهى در سال دو مرتبه و حتى سه مرتبه.

روشن است كه جامه برونى كعبه در آن دوران از سويى به علت ضعيف بودن پارچه و نيز نازك بودن آن، داراى قدرت و استحكام بالايى نبوده و از سوى ديگر عوامل طبيعى، مانند آفتاب، باران، گرد و غبار و باد مى توانست تأثير زيادى بر روى اين جامه ها داشته باشد. اضافه بر اين ها، موقعيت قرار گرفتن كعبه مشرفه در ميان مسجد الحرام و در زير آسمان، كه هيچگونه سايبانى نداشت، مى توانست عامل ديگرى براى فرسوده شدن جامه هاى روى آن باشد.

در حالى كه عوامل ياد شده، به علت قرار گرفتن جامه درونى در فضاى داخل


1- ابن اياس، بدائع الزهور، ج 3، ص 88 و 90 و 91

ص: 63

كعبه، در آن نفوذ نداشت بنابراين، جامه درونى همواره مى توانست به مدتى طولانى، بدون تغيير و فرسودگى در اين مكان باقى بماند. آرى، مجموع عوامل ياد شده، موجب مى شد كه جامه درونى كعبه را در فاصله هاى دور از هم، آنهم به مناسبت تغيير سلطنت و يا خليفه از سوى شخص تازه به قدرت رسيده تغيير يابد.

گفتنى است كه تغيير جامه درونى كعبه مشرفه داراى نظم ويژه اى نبوده است؛ زيرا آنچنانكه ملاحظه مى كنيم ملك «صالح اسماعيل» براى بيرون كعبه در هر سال و نيز براى جامه حجره نبوى و منبر نبوى در هر پنج سال وقفى قرار داد و در آن از جامه درونى كعبه ذكرى به ميان نيامده است. بنابراين با مطالبى كه بيان شد مشخص كردن سالى كه پرده درونى كعبه براى اولين بار در آن سال ساخته شد، كارى است مشكل.

با تحقيق و نگرشى كه در ميان نوشته هاى تاريخ نگاران بعمل آورديم، به نظر مى رسد اولين بار در دوران دوم عباسى و دقيقا در دوران ابن جبير از جامه درونى كعبه سخن به ميان آمده است. «ابن جبير» در سفرنامه خويش، به سال 579 هجرى، چنين نگاشته است:

«سقف كعبه از درون بوسيله جامه اى از ابريشم رنگى آذين گرديده و ظاهر (يعنى برون) آن در پيرامون چهارگانه كعبه، با جامه اى از ابريشم سبز پوشيده شده است ...» (1) اين مطلب نشان مى دهد كه در آن هنگام جامه درونى كعبه وجود داشته امّا نمى دانيم كه در چه زمانى اين جامه در درون كعبه قرار داده شده است؟ شايد به وسيله «ناصر لدين اللَّه عباسى» كه به سال 573 هجرى خلافت را بدست گرفته، بوده است.

همچنين اشاره اى وجود دارد كه:

پرده اى كه توسط ملك مظفر، پادشاه يمن در سال 659 ه. بعد از سقوط دولت عباسيان بر كعبه پوشيده شد، بيش از يكصد سال همچنان باقى بود تا اينكه پس از آن، اين جامه از سوى ملك ناصر حسن بن محمد بن قلاوون در سال 761 هجرى تغيير داده شد. اين جامه نيز همچنان در درون كعبه باقى ماند تا اينكه در دوران سلطان «اشرف برسباى» و به فرمان او جامه پيشين درون كعبه برداشته شد و بوسيله جامه سرخ نوينى در سال 826 هجرى آذين گرديد. لازم به تذكر است كه نامبرده جامه برونى كعبه را نيز تغيير داد و


1- ابن جبير، الرحله، از انتشارات دار و مكتبه الهلال، بيروت، 1981 م. ص 54

ص: 64

آن را به وسيله جامه سياه ديگرى پوشانيد.

اين دو جامه به وسيله كاروان مصرى به فرماندهى «زينى عبدالباسط» (1) بازرس ارتش مصرى به اين ديار آورده شد.

جامه درونى كعبه، اهدايى از سوى اشرف برسباى، تا سال 848 هجرى همچنان باقى بود تا اينكه پادشاه ايرانيان، شاهرخ ميرزا، جامه ديگرى را جايگزين كرد.

اين جامه همچنانكه در پيش گذشت پس از اجازه از سلطان ظاهر چقمق به مكه ارسال گرديد كه در آغاز به همراه جامه اشرف برسباى درون كعبه قرار داده شد تا اينكه روزى به فرمان سلطان «ظاهر چقمق» دو جامه ياد شده را برداشتند و جامه نوينى در رمضان سال 856 هجرى جايگزين آن كردند. (2) پادشاهان مصر در طول دوران مماليك- از آغاز وقفى كه از سوى ملك صالح اسماعيل قرار داده شد- همواره جامه سياهى را ويژه برون كعبه، در هر سال ارسال مى داشتند.

كه در اين ميان هرگاه كرسى سلطنتى مصر تغيير مى يافت، سلطان جديد به همراه جامه برونى كعبه، جامه اى سرخ از آنِ درون كعبه و نيز جامه ديگرى به رنگ سبز را براى حجره نبوى شريف ارسال مى داشتند كه در اين باره در وقف ياد شده به صورت نصّ صريحى هر پنج سال يكبار ياد شده است.

بر روى سه جامه ياد شده عبارت: «لا اله الّا اللّه، محمّد رسول اللّه» با آذين بندى خاصى، آنچنانكه يكى در قلب ديگرى بوده، نقش بسته بود. در اطراف اين نقش ها و نوشته ها آيات مناسب ديگرى و يا نام ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و گاه نيز به سليقه بافنده اين حاشيه ها خالى قرار داده مى شد.

ليكن در اين ميان ملك ناصر «ابو سعيد خوشقدم» كه در رمضان سال 865 هجرى بر كرسى سلطنت مصر تكيه زد، طبق معمول در آغاز سلطنت خود جامه اى ويژه براى درون كعبه فرستاد كه ركن شرقى و ركن شامى جامه ياد شده به رنگ سفيد بوده كه با قطعه هايى از پارچه سياه آذين مى گرديد و اضافه بر آن قطعه هاى آذين شده در سمت شرقى، با طلا تذهيب شده بود. (3) و نيز در سال 883 هجرى سلطان اشرف قايتباى جامه درونى كعبه مشرفه را به مكه فرستاد.

اين جامه ابتدا در مسجدالحرام گسترده شده و سپس به درون كعبه حمل


1- فاسى: العقد الثمين، ج 1، ص 59 زينى عبدالباسط بازرس و ناظر بر اوقاف جامه كعبه مشرفه در مصر بود، و سعى و كوشش فراوانى در اين اوقاف نمود تا آنجا كه مظهر خيرات و بركات بى شمار گرديد. او به هنگام رفتن براى شركت در موسم حج، به فقرا و نيازمندان از حاجيان توجه ويژه اى داشت و همواره در ميان راه سايبان هايى را در توقفگاه هاى حاجيان به وجود مى آورد تا اينكه آنان بتوانند لحظاتى دور از تابش و گرماى خورشيد به استراحت بپردازند. همچنين گاه برخى از بيماران و ناتوانان از حاجيان را بر روى كجاوه هايى كه براى آنان در نظر گرفته بود، سوار مى كرد. در ميان راه به وسيله آب گوارا و نان و گرده از آنان پذيرايى مى كرد و با قربانى كردن گوسفندان در راه ميان مصر و مكه و در هنگام اقامت خود در هر منطقه و نيز در راه بازگشت، از حاجيان پذيرائى شايانى بعمل مى آورد. نامبرده راه هاى فراوانى را در اين مسير اصلاح نمود كه همواره نام او زنده و پاينده خواهد بود. نك: قطب الدين حنفى، الاعلام، ص 98 1) فاسى: العقد الثمين، ج 1، ص 59 1) فاسى: العقد الثمين، ج 1، ص 59 1) فاسى: العقد الثمين، ج 1، ص 59 1) فاسى: العقد الثمين، ج 1، ص 59
2- ابن اياس، بدائع الزهور ... ج 2، ص 244، ص 245 و ص 296
3- قطب الدين حنفى، الاعلام، ص 70 و 102

ص: 65

گرديد و در جايگاه اصلى خويش قرار داده شد. اين مراسم در حضور امير الحاج مصرى و شريف مكه و جمعى از اعيان و بزرگان و پرده داران و جز اينها صورت پذيرفت. به هنگام قرار دادن جامه در درون كعبه، افراد كه ناگهان متوجه ريزش و خرابى ديوار كعبه و يا برخى از ستون هاى درون آن شدند، كار را متوقف كردند و پس از اصلاح و مرمت نواحى آسيب ديده، جامه ياد شده را در جايگاه اصلى خويش قرار دادند. (1)اينجانب از آنچه كه تاريخ نگاران در اين دوره نگاشته اند، بدست آوردم كه هيچيك از پادشاهان عثمانى پيش از سلطان سليمان، جامه اى را در درون كعبه قرار نداده است؛ زيرا نامبرده متوجه شد كه درآمد دهكده هاى وقف شده بر جامه كعبه از دوران ملك «صالح اسماعيل» كافى نيست و بدين جهت آنان قدرت تهيه جامه كعبه در هر سال را ندارند. بنابراين فرمان داد كه هفت دهكده ديگر را به موقوفه پيشين بيافزايند و علاوه بر آن، بخشى از درآمدهاى خصوصى خويش را نيز براى تهيه جامه درونى كعبه قرار داد و از آن پس هر پانزده سال يكبار جامه درونى كعبه تعويض مى گرديد.

گفتنى است علاوه بر وقفى كه سلطان سليمان (عثمانى) ويژه تهيه جامه برونى كعبه در هر سال و جامه درونى و جامه هاى ديگر- هر پانزده سال يكبار- قرار داد، پادشاهان آل عثمان نيز به هنگام تكيه بر اريكه سلطنت به صورت جداگانه، علاوه بر جامه هايى كه هر پانزده سال به اين ديار ارسال مى گرديد، خود جامه هايى را به عنوان تبرك، ويژه درون كعبه و حجره نبوى شريف ارسال مى داشتند.

بدين صورت مصر تا سال 1118 هجرى همچنان به ساختن دو جامه درونى و برونى كعبه اهتمام داشت. در اين سال سلطان احمد سوم فرزند محمد چهارم وقتى در استانبول بر اريكه خلافت تكيه زد فرمان داد جامه درونى كعبه را در استانبول تهيه كردند و در سال بعد، آن را از راه مصر به مكه مكرمه ارسال نمود. از آن هنگام استانبول بافتن جامه درونى كعبه را به خود اختصاص داد.

پس از وى سلاطين عثمانى تا دوران سلطان عبد العزيز، فرزند سلطان محمود دوم، همچنان نسبت به فرستادن جامه درونى كعبه اقدام كردند. در اين هنگام بود كه دولت عثمانى ديگر موفق به اسال جامه درونى كعبه نشد. و جامه اى كه از سوى


1- حسين عبدالله باسلامه، تاريخ الكعبة المعظمه، ص 265 و ص 266

ص: 66

سلطان عبدالعزيز در هنگام به قدرت رسيدن خويش 1277 هجرى درون كعبه قرار داده شده بود همچنان باقى ماند. (1) تا اينكه ملك عبد العزيز آل سعود قدرت و سلطنت خويش را به حجاز گسترش داد.

در اين دوران و در سال 1355 هجرى جامه درونى كعبه كه از آن عثمانيان بود با جامه ديگرى كه از سوى پادشاه بهره اى ها در هند ارسال گرديده بود جابجا شد. سپس ملك «عبد العزيز» فرمان داد كه جامه نوينى را ويژه درون كعبه آماده نمايند كه جامه ياد شده در سال 1363 هجرى در درون كعبه قرار گرفت.

اين جامه همچنان در درون كعبه قرار داشت تا اينكه ملك خالدبن عبدالعزيز فرمان داد كه جامه ديگرى را براى آن مهيّا


1- ازرقى: اخبار مكه ج 1 حاشيه ص 258

ص: 67

سازند كه اين جامه در كارگاه تازه خود در «امّ الجود» واقع در مكه مكرمه ساخته شد و در سال 1403 هجرى در جايگاه خويش در درون كعبه قرار گرفت.

در دوران ملك فهدبن عبدالعزيز و به فرمان وى بافندگى جامه ديگرى ويژه درون كعبه، براى احتياط، در كارگاه ياد شده آغاز شد كه هم اكنون (1404 ه.) عمليات بافت آن ادامه دارد. (1) اما درباره آذين و آرايش جامه درونى كعبه با طلا، بايد بگويم در هيچيك از نوشته هاى تاريخ نگاران اشاره و يادداشتى درباره آذين جامه كعبه با تارهاى طلا، بجز دو مورد زير، به مطلبى برخورد نكردم:

فاسى درباره جامه درونى، كه توسط سلطان «ناصر حسن» در سال 761 هجرى بر درون كعبه قرار داده شد مطلبى دارد- و پس از آنكه درباره محل وقفى كه سلطان صالح اسماعيل براى تهيه جامه برونى كعبه در هر سال و جامه حجره نبوى و منبر نبوى در هر پنج سال سخن گفته و از آن هنگام جامه كعبه همواره از راه درآمد وقف ياد شده از سوى مصر ارسال مى گرديد- مى گويد:

«پس از آن هيچيك از پادشاهان بجز برادرش ملك ناصر حسن (برادر صالح اسماعيل) نسبت به جامه كعبه اقدام نكردند و جامه او هم بر روى كعبه قرار نگرفته بلكه جامه اى را در درون كعبه قرار داد كه تا كنون نيز قرار دارد (فاسى متوفاى سال 832 هجرى) به من گفته شد كه ارتفاع آن بلندتر از جامه كنونى بوده تا آنجا كه بر روى زمين مى رسيده است. اما هم اكنون جامه يادشده تنها نيمى از بخش فوقانى كعبه و سقف آن را در برگرفته است. اين جامه از ابريشم سياه بوده كه بر روى آنها به استثناى بخشى از سقف، بوسيله يال هايى با تارهاى طلايى آذين گرديده است. در بخش ياد شده كه ميان دو ستون درون كعبه و در امتداد درِ آن قرار دارد، پارچه اى از ابريشم سرخ ديده مى شود كه در ميانه آن يال بزرگى مزيّن به طلا ديده مى شود. سلطان حسن جامه ياد شده را در سال 761 هجرى ارسال كرده است» (2) 2- قطب الدين حنفى در اشاره اى كه به جامه درونى، كه از سوى سلطان ناصر ابوسعيد خوشقدم در رمضان سال 865 هجرى به هنگام آغاز سلطنتش ارسال گرديد، دارد چنين مى نويسد:

«در سمت شرقى و شامى آن داراى يال هاى سياهى بوده كه يال هاى قرار


1- جامه ياد شده در رجب سال 1417 هجرى، پس از ترميم و تغيير كعبه از برون و درون بوسيله ملك فهد بن عبدالعيز در درون كعبه آويخته شد. براى اين جامه، بر خلاف جامه هاى پيشين كه به رنگ سرخ بودند، رنگ سبز را اختيار كردند وى از زيبايى ويژه اى برخوردار مى باشد. براى اطلاع بيشتر به فصلنامه «ميقات حج» شماره 18 ص 186 تا 199 درون كعبه در دو ديدار مراجعه نماييد. مترجم
2- فاسى، شفاء الغرام، ج 1، ص 123 و 124

ص: 68

گرفته به سمت شرقى با تارهاى طلا آذين شده بود.» (1) بنابراين، از مجموع مطالب پيشين چنين بر مى آيد كه جامه درونى كعبه مشرفه براى نخستين بار در دوران عباسى دوم بافته شده است، گرچه نمى توان سالى را كه براى نخستين بار اين جامه در آن ساخته شد، معين كرد. همچنانكه نام خليفه اى را كه براى اوّلين بار فرمان بافتن آن را داده است نيز نمى توان ياد نمود.

همچنين براى ما روشن مى شود كه جامه درونى كعبه (مانند جامه برونى آن) در ورود و پوشش بر كعبه مشرفه، داراى نظم ويژه اى نبوده بلكه بصورت نادر، به هنگام فرسودگى آن در درون كعبه تجديد مى گرديده است، و يا به هنگام اراده يكى از پادشاهان و يا سلاطين، جامه را با جامه نوين ديگرى جايگزين مى كرده اند. و نيز پس از آنكه سلطان سليمان بدين منظور وقفى را تعيين نمود، و هر پانزده سال يكبار جامه درونى تغيير مى يافت و باز هر يك از سلاطين آل عثمان به هنگام تكيه بر اريكه خلافت، خود را موظف به تغيير جامه درونى كعبه مى دانستند.

و همانگونه كه گفتيم جامه درونى كعبه دراين دوران نيز نظم نداشته است.

و اين به عكس جامه برونى كعبه بود كه همواره به صورت مرتب و منظم در هر سال به سوى كعبه مشرفه ارسال مى گرديد.

ليكن بايد گفت كه تنها در زمان هاى نادرى مانند بروز جنگ و فتنه، در ارسال آن خلل وارد مى شد و بر آن تأثير مى گذارد.

و نيز از مجموع سخن هاى ياد شده چنين بر مى آيد كه در آذين جامه درونى كعبه به تارهاى طلا يا نقره، به اندازه دقت در كيفيت و نوع ابريشم آن اهميت داده نمى شد و نيز به رنگ آن، آن اندازه بها نمى دادند، زيرا در نوشته تاريخ نگاران آمده است كه بجز دو مورد، آن هم در دوره مماليك، كه عبارت بودند از: 1- جامه سلطان ناصرحسن فرزند ملك ناصر محمد بن قلاوون به سال 761 هجرى 2- جامه سلطان ناصر ابوسعيد خوشقدم در سال 865 هجرى.

آرى جامه ياد شده در پيش از آنان و يا پس از آنان به تارهاى طلا آذين نگرديده است.

پرده «باب التوبه»

در تاريخ هيچگونه اشاره اى به پرده درِ بام بيت اللَّه الحرام، كه در درون كعبه مشرفه و معروف به باب التوبه است، نشده


1- قطب الدين حنفى، الاعلام ...، ص 102

ص: 69

و تنها در عصر جديد و در آغاز قرن چهاردهم هجرى از آن ياد كرده اند. اين پرده را كشور مصر همه ساله به همراه جامه برونى كعبه به اين ديار مى فرستاد تا اينكه در سال 1382 هجرى (1) آن را متوقف كرد؛ زيرا اختلاف سياسى ميان دو دولت مصر و سعودى موجب شده بود كه دو سال پيش از آن؛ يعنى در سال 1381 هجرى، دولت سعودى از پياده شدن جامه كعبه در جده جلوگيرى بعمل آورد.

پى نوشتها:


1- نظر افكنيد به شهادت نامه هاى شرعى تسليم جامه كعبه مشرفه در سالهاى 1321، 1322 و 1380 هجرى كه در پايان اين بخش به چاپ رسيده است.

ص: 70

ص: 71

ص: 72

راه غدير

كمال السيّد

ترجمه: جواد محدّثى

نوشته حاضر، ترجمه اثرى ادبى و تاريخى از نويسنده معاصر، آقاى «كمال السيّد» است، كه با نام «الطريق الى غدير خم» منتشر شده است.

هم ترسيمى است از موقعيت جغرافيايى منطقه غدير خم، هم ترسيم صحنه هايى از تاريخ اسلام كه حضرت محمّد صلى الله عليه و آله چه در هنگام هجرت به مدينه و چه در سال حجّةالوداع، از اين منطقه گذشته و آن جا درنگ كرده و سخن گفته است، بويژه تعيين جانشين خودكه در غدير خم انجام گرفته است.

در ميانه راه بين مكّه و مدينه، نزديكى هاى «جحفه» منطقه «غدير خم» قرار دارد. غدير خم سر راه كاروان ها بود.

رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز هنگام هجرت تاريخى خود به مدينه در ماه ربيع الاوّل از آن گذر كرد. در بازگشت از حجّةالوداع در روز هيجدهم ذى حجّه سال دهم هجرى نيز در آن جا توقّف كرد و از همان جا، اين سرزمين جغرافيايى، وارد تاريخ شكوهمند اسلام شد.

پس از آن كه شنهاى روان، راه قديمى كاروانها را پوشاند، منطقه غدير خم در دوران حاضر از راه اصلى و عمومى دور ماند. نام آن منطقه نيز به «غُرُبه» تغيير يافت. ولى چشمه اى كه از دل صخره هاى آن دشت گسترده مى جوشد، همچنان باقى است. به خاطر بودن همين چشمه، درختهاى خرما و نيزار و در گذشته درختهاى «اراك» در آن روييده است.

ص: 73

كسى كه شهر «جدّه» را از كناره درياى سرخ پشت سر مى گذارد، نزديكيهاى شهر «رابغ» به دوراهى جحفه مى رسد. جايى كه يك فرودگاه محلّى سمت راست جاده وجود دارد. مسافت ميان دوراهى يادشده تا مسجد ميقات، كه كنار آثار مسجد قديم و ويرانه هاى آن ساخته شده، تا 10 كيلومتر امتداد مى يابد. از مسجد ميقات مى توان به طرف «قصر عليا» روى نمود، با گذر از جاده اى پر از توده هاى شن كه نشانه هاى «راه هجرت» در آن باقى است. آن قصر نيز نزديكيهاى روستاى جحفه، در سمتى است كه به مدينه منوره و شهر رابغ منتهى مى شود، در حالى كه مسجد ميقات در سمت منتهى به مكّه مكرّمه است. مسافت ميان مسجد ميقات و قصر عليا به حدود 5 كيلومتر مى رسد، در حالى كه سيلها و بادها، توده هايى از شن را با خود آورده است، تا ميان اين دو منطقه، موانع شنى پديد آورد.

در آن منطقه، ارتفاعات كوهستانى وجود دارد كه راهى را كه به يك دشت گسترده منتهى مى شود، مشخص ساخته است، جايى كه راهها از آن جا جدا مى شود.

از آن جا مى توان به سمت «غُربه» روى آورد، كه البته به سبب پخش شدن توده هاى شن، راه يافتن به آن منطقه دشوار است.

ولى منطقه غدير، نزديكيهاى «حُرّه» است، سرزمينى پر از سنگهاى سياه و غير قابل كشت. در انتهاى حرّه، دشت گسترده اى باز مى شود كه چشمه هاى غدير در آن جاست. در همين سرزمين بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله توقّف كرد، تا آخرين پيامهاى آسمانى را به كاروانهاى حجّاج و امّت اسلامى برساند.

دو رشته كوه از شمال جنوب، اين دشت گسترده را دربر گرفته است. آبهاى غدير، از نزديكى دامنه هاى جنوبى كه خيلى بلندتر از كوههاى شمالى است مى جوشد.

در مسيل آن دشت، درختهاى خرما روييده است و به احتمال زياد، نخلها در پى آن روييده اند كه مسافران هسته هاى خرما را در مسير خود در آن دشت مى افكندند. دشت باز و چشمه غدير، مسافران را به استراحت و خوردن خرما و قهوه فرامى خواند. نزديكى خَمِ آن دشت و سمت مغرب، آن جا كه آبها مى جوشد و آبراهى را پديد مى آورد، بيشه اى وجود دارد.

نشانه هاى جاده، به خاطر سيلابهاى شديد در مواقع باران، پيوسته تغيير مى كند.

كسى كه بخواهد به اين سرزمين مبارك، جايى كه آخرين پيامبر در تاريخ بشريت در

ص: 74

آن توقف كرده است تبرّك جويد، مى تواند با عبور از دو مسير- راه جحفه و راه رابغ- به سوى آن برود.

راه اوّل از دوراهى جحفه نزديك فرودگاه رابغ آغاز مى شود، آن جا كه جادّه اى هموار به طول 9 كيلومتر تا روستاى جحفه است و آن جا مسجد بزرگى است و راه از آن جا به طول 2 كيلومتر به سمت راست كج مى شود و در خلال آن توده هاى شن و منطقه سنگلاخى وجود دارد و در آخر آن وادى غدير شروع مى شود.

راه دوّم از دوراهى مكه- مدينه و روبه روى رابغ آغاز مى شود و پس از 10 كيلومتر راهى كه به غدير منتهى مى شود از آن جدا مى گردد. مسافت ميان رابغ تا غدير به 26 كيلومتر مى رسد. وادى غدير به صورت كلى در شرق مسجد ميقات در جحفه و در 8 كيلومترى آن قرار دارد. فاصله آن تا جنوب شهر رابغ نيز 26 كيلومتر است.

در آن مكان مقدس مسجدى ساخته شده بود كه در اثر سيلها و بادها و عوامل فرساينده ديگر خراب شده و آثار آن نيز از بين رفته است. شايد آن مسجد تا دوره هاى اخير، و چه بسا تا اوايل قرن هشتم باقى بوده كه فرو ريخته و جز ديوارهايش باقى نمانده بوده است. گواه اين سخن، كتابهاى فقهى و تاريخى و اعمال مستحبّى همچون دعا و نماز در آن مكان است. اشاراتى به جايگاهى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن جا ايستاد و ولايت امام على عليه السلام را به انبوه مسلمانان اعلام كرد، وارد شده است.

«بكرى» گويد: (آن جايگاه) بين غدير و چشمه است، (1) آن گونه كه حموى در معجم البلدان ياد كرده و جايگاه مسجد را مشخّص ساخته است. (2) در كتاب «الجواهر» نيز آن را ياد كرده و به بقاياى ديوارهاى خراب شده آن اشاره كرده است، (3) به استناد آنچه در كتابِ «دروس» شهيد اول آمده است. ولى ابن بطوطه فقط اشاره كرده كه در سفرش به حج خانه خدا، از منطقه اى كه در آن جا بركه هايى نزديك جحفه بوده، گذر كرده است. (4) آيين مقدس اسلام، تشويق كرده كه در غدير خم توقّف شود و در مسجد آن نماز و دعا خوانده شود. يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام روايت كرده كه از مدينه تا مكّه همسفر امام بود. چون به مسجد غدير رسيدند، امام به سمت چپ مسجد نگريست و فرمود: اين جا قدمگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله است. آن جا كه ايستاد و فرمود:

«مَنْ كنتُ مَولاهُ فعلىٌّ مَولاهُ اللّهمَّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عاداه». (5) در بسيارى از كتب


1- معجم البكرى، ج 2، ص 368
2- معجم البلدان، ج 2، ص 389
3- جواهر، ج 20، ص 75
4- رحله ابن بطوطه.
5- مجله تراثنا، شماره 25، سال 11، ص 26

ص: 75

فقهى نيز استحباب نماز خواندن در مسجد غدير آمده است. (1) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از نزول آيه: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ ... در منطقه غدير خم توقّف كرد. به نقل منابع تاريخى، فرمان داد تا كاروانها بايستند تا در آن روز بسيار گرم و سوزان، سخنرانى مهمّى ايراد كند. مسلمانان از يكديگر مى پرسيدند: علّت توقّف در اين سرزمين گدازان چيست؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين خطبه خواند:

سپاس از آن خداست، از او مدد مى جوييم، به او ايمان داريم، بر او تكيه مى كنيم و از شر خويشتن و زشتى كارهايمان به او پناه مى بريم، او كه هركه را گمراه كند، هدايتگرى ندارد و هركه را هدايت كند، گمراه كننده اى برايش نيست. و گواهى مى دهم كه جز خداوند، معبودى نيست، محمّد بنده و فرستاده اوست.

امّا بعد: اى مردم! خداى لطيف خبير مرا چنين آگاهانيده است كه هيچ پيامبرى عُمر نيافته مگر به اندازه نصف عمر پيامبر پيشين، و اين كه نزديك است فراخوانده شوم و اجابت كنم. از من سؤال خواهد شد، از شما نيز. پس شما چه خواهيد گفت؟

گفتند: گواهى مى دهيم كه تو رساندى، نصيحت كردى و تلاش نمودى.

خدا جزاى نيكت دهد.

فرمود: مگر نه اين كه شهادت مى دهيد كه جز خدا معبودى نيست و محمّد، بنده و فرستاده اوست و بهشت و دوزخ الهى و مرگ، حق است و قيامت بى شك خواهد آمد و خداوند، خفتگان در گورها را برمى انگيزد؟

گفتند: چرا، بر اين گواهى مى دهيم.

فرمود: خدايا شاهد باش.

سپس فرمود: اى مردم! آيا مى شنويد؟

گفتند: آرى.

فرمود: من پيش از شما بر حوض (كوثر) وارد مى شوم و شما كنار حوض بر من وارد مى شويد، پهناى آن به اندازه ميان صنعا و بُصرى است، به شمار ستارگان، در آن جامهاى سيمگون است. پس بنگريد كه پس از من با دو امانت سنگين چگونه رفتار مى كنيد؟!

كسى ندا داد: اى رسول خدا «ثقلين» چيست؟

فرمود: «ثقل اكبر» كتاب خداست، يك طرف آن در دست خداى متعال است.

طرف ديگر در دست شماست، به آن تمسّك كنيد تا گمراه نشويد. «ثقل اصغر» دودمان من است. خداى لطيف و آگاه، مرا آگاهانيده كه اين دو، جدايى ناپذيرند، تا در


1- الينابيع الفقهيّه، الحج، 220، 353، 558 و 610

ص: 76

كنار حوض بر من وارد شوند. از پروردگارم براى آن دو همين را درخواست نمودم. پس از آن دو جلوتر نيفتيد كه هلاك مى شويد، عقب نيز نمانيد كه هلاك مى شويد.

سپس دست على عليه السلام را گرفت و بالا برد، تا آن جا كه سفيدى زير بغل آن دو ديده شد و همه مردم او را شناختند. سپس فرمود:

اى مردم! چه كسى از خود مؤمنان بر آنان شايسته تر است؟

گفتند: خدا و پيامبرانش داناترند.

فرمود: خدا، مولاى من است، من نيز مولاى مؤمنانم و بر آنان از خودشان شايسته ترم. پس هركه را مولاى او بودم، على مولاى اوست.

اين را سه بار (و به روايت امام احمد:

چهاربار) فرمود. آنگاه فرمود:

- خدايا! دوست باش با كسى كه با او دوستى كند، دشمنى كن با آن كه او را دشمن بدارد، دوستدارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن. ياورش را يارى كن و خواركننده اش را خوار ساز، و هرجا كه گشت، حق را همراه او بگردان. الا ... حاضر، به غايب برساند. (1) در همان لحظات، شاعر پيامبر صلى الله عليه و آله، حسّان بن ثابت برخاست تا اين مناسبت را كه براى مسلمانان عيد شده است، با شعر چنين تهنيت گفت:

- روز غدير، پيامبرشان در غدير خم آنان را ندا درداد.

- مى گفت: مولا و ولىّ شما كيست؟

بى پرده و ابهام گفتند: مولاى ما خداست و تويى و در ولايت، هرگز از ما نافرمانى نخواهى ديد.

- فرمود: اى على بايست، كه من پس از خويش تو را به عنوان امام و هادى پسنديدم.

- آن جا بود كه دعا كرد: خدايا دوستش را دوست بدار و با دشمنش دشمن باش.

صحنه هايى در مسير هجرت تاريخى

صحنه اوّل

هجرت، از سپيده دم تاريخ تا امروز، پيوسته همراه حيات بشرى بوده و تا ابد به عنوان پديده اى اجتماعى و زمينه دار، خواهد ماند. هجرت، هرگاه به صورت يك معارضه آرام بر ضدّ ستم و قهر پديد آيد، حادثه اى بزرگ به شمار مى آيد و در زندگى يك انسان يا ملّت مهاجر، سرفصل جديدى محسوب مى شود.


1- الغدير، ج 1، ص 10 و 11

ص: 77

در مكّه، ستم به حدّ غير قابل تحمّلى افزايش يافته بود و زندگى آن گروه مؤمن به رسالتِ آسمان را طاقت فرسا ساخته بود.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى كوشيد براى پيروانش آينده اى برتر بسازد. هجرت به حبشه، يك راه حلّ موقّت بود، تا آن كه ديدار (با اهل يثرب) در عقبه پديد آمد.

در دل تاريكى، در حالى كه از وادى عقبه در نزديكى مكّه روزنه اميد و نجاتى گشوده شده بود، پيامبر به آبادى خويش بازگشت تا به پيروان رنجديده خويش چنين مژده دهد:

- خداوند براى شما برادران و خانه اى قرار داده كه با آنها انس خواهيد گرفت.

و اين گونه فصل تازه اى در حيات اسلام آغاز شد. آن شبهاى تلخ و هراس آميز و دشوار و آميخته به اميد، شاهد مردانى بود كه از وطن و زادگاه خود كه از كودكى در آن به سر برده بودند، كوچ كنند.

قريش، با همه قدرتى كه داشت، در برابر اين پديده مهم ناتوان ماند و جامعه مكّى به شدّت لرزيد و خدايان و معادلات و مصالح، همه به تزلزل افتاد.

توطئه

ابوجهل، ابوسفيان، اميّه و سران قريش كه از پيدايش اسلام ناراحت بودند، بهترين راه حل را در آن شرايط، از بين بردن محمد صلى الله عليه و آله و آسوده شدن از او ديدند.

اگر به خاطر پيوندهاى قبايلى، بنى هاشم وزنه سنگينى در حمايت از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از كشته شدن محسوب مى شدند، اگر همه قبايل در كشتن او همدست شوند، بنى هاشم از رويارويى با همه ناتوان خواهند بود و فكر انتقام را از سر بيرون خواهند كرد.

اين گونه توطئه اى كه از فكر ابوسفيان جوشيده بود، شكل گرفت. توطئه در حدّى خطرناك بود كه جبرئيل از آسمان نازل شد و با آوردن آيه وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا ... خبر از توطئه قتل يا اخراج پيامبر داد.

شب، مكه را فراگرفت. كوچه هاى مكه پر از ظلمت سنگينى شد و ستاره ها آشكار شدند، در حالى كه از دور به دلهاى هراسان چشمك مى زد.

ابوجهل، مست شراب بود و غرق در انديشه هايش. مكّه خواهد ماند و داستانهايى از هوش ابوجهل در انجمنهاى اين شهر.

فداكارى

در آن لحظات هيجانى كه توطئه در

ص: 78

آستانه اجرا بود، «على»، اين جوانمرد اسلام، وارد درهاى تاريخ شد، در يكى از فداكارانه ترين و دراماتيك ترين داستانها!

اين كه كسى در ميدانهاى نبرد، تا آخرين نفس بجنگد، شجاعتى اعجاب انگيز است، ولى اين كه كسى جان خود را در معرض مرگ قرار دهد و به استقبال شمشيرها و خنجرها برود، در هيچ قاموسى هرچند رسايى تعبير و دقت در بيان داشته باشد، نمى گنجد.

على عليه السلام آهسته به آن بزرگ مردى كه بيش از بيست سال با او زيسته است، گفت:

- اى رسول خدا! اگر خود را فدايت كنم، تو سالم مى مانى؟

- آرى، پروردگارم چنين وعده داده است.

على عليه السلام اندوهگين بود. مكّه، اين شهر ستمكاران، بر كشتن يك انسانِ آسمانى كه براى نجات زمين آمده است، توطئه مى كند. امّا اندوه على عليه السلام بسرعت به يك شادى بزرگ تبديل شد. جوان، با گامهايى آرام به سوى بستر پيامبر رفت، روانداز او را بر خود كشيد و منتظر شمشيرها ماند ... بزودى خون پاك او داستان زيبايى از فداكارى را بر روى خاك ترسيم خواهد كرد. بر رختخواب پيامبر آرميد، در حالى كه آن مهاجر به سمت جنوب رفت، بى آنكه به چيزى بنگرد و توجه كند.

راه به سوى يثرب

نقشه پيامبر آن بود كه به سمت جنوب، به طرف كوه ثور روى آورد، تا چند روز پنهان بماند. وسايل كوچ فراهم شود و قريش از دست يافتن به او نااميد گردد.

خوابيدن على عليه السلام در بستر آن حضرت نيز در تأخير در كشف خبر هجرت پيامبر نقش بسيارى داشت. در شرايط كاملًا سرّى، على عليه السلام دو شتر براى پيامبر و همراهش ابوبكر خريد، با كسى به نام «عبداللَّه بن اريقط» به عنوان راهنما همراه شدند.

راهنما هرچند بت پرست، ليكن امين و درستكار بود. قريش ناگهان از خواب بيدار شدند و سران قريش شوك زده، گشتى ها را در دشت و هامون در پى آنان گسيل داشتند و براى كسى كه نشانى يا اطلاعاتى بدهد كه به دستگيرى آنان كمك كند، جايزه تعيين كردند. با آنكه مى دانستند بعضيها خبرهاى مهمّى دارند ولى در خبرگيرى ناكام ماندند.

قريش، اطمينان داشت كه آن حضرت را خواهد يافت. «ردشناسان» به منطقه اى ترديدآميز راه يافتند، كوه ثور، آنجا كه

ص: 79

محمّد صلى الله عليه و آله و همراهش در يكى از غارهاى آن پنهان بودند. اينجا بود كه قدرت آسمانى براى حمايت واپسين رسالت در تاريخ، دست به كار شد. يكى به سوى غار رفت تا از درون آن خبرى آورد، امّا زود بازگشت.

- آنجا چيست؟

- هيچ!

- پس غار چه؟

- در دهانه غار، تار عنكبوت ديدم كه مى پندارم پيش از تولّد محمّد، تنيده شده است، و آشيانه اى ديدم با دو كبوتر و مقدارى شاخ و برگ درهم تنيده، كه كسى توان ورود به غار را ندارد، جز اين كه آنها را كنار بزند.

- پس كسى وارد آن نشده؟

- آرى، انسانى به آن نرسيده است.

و پيامبر، به سخنانى كه ميان آنها ردّ و بدل مى شد گوش مى داد. از عمق جان گفت: الحمدللَّه. و آرامش در دلش جاى گرفت.

كوچ

پس از سه روز كه پيامبر در غار بود، در موعد مقرر، راهنما آمد، با دو شترى كه همراه داشت.

يثرب، در شمال مكّه است. با اين حال، پيامبر به سمت جنوب آمده بود تا كاملًا حركت خويش را پنهان سازد. راهنما مى بايست از سمت ساحل درياى سرخ برود، از راهى كه از مسير كاروانها دور بود.

سفر دشوارى بود. هفت روز مى گذشت و پيامبر، صحراهاى حجاز را در آن هواى گرم و راهى دشوار مى پيمود، تا آن كه سايه بانها و چادرهاى «بنى سهم» آشكار شد. نفس عميقى كشيد. خطر گذشته بود و از قريش، كارى ساخته نبود.

در 12 ربيع الاول، به روستاى «قُبا» در اطراف يثرب رسيد. چهار روز در آنجا سپرى كرد و به انتظار رسيدن پسرعمويش على بن ابى طالب عليه السلام ماند. چون جمعه رسيد، پيامبر آهنگ يثرب كرد، در حالى كه هزاران نفر از اهل يثرب، چشم به راه طلعت او بودند. در آن لحظات حسّاس، آنگاه كه شهرها نام خود را عوض مى كنند، در 16 ربيع الاول، در يك لحظه تاريخى و ماندگار به مدينه رسيد. مردم يثرب از بامدادان خود را براى استقبال از آخرين پيامبران در تاريخ آماده كرده بودند.

دختركان مدينه، سرودخوانان بيرون آمدند، در حالى كه از دور به كاروان هجرت كه از «تپه هاى وداع» مى گذشت مى نگريستند.

تاريخ هجرى در آن لحظات سرشار از

ص: 80

احساس اميد و آرزو و شادى و ديدار، آغاز گشت و هسته اوليه «جامعه اسلامى» شكل گرفت.

صحنه دوّم

زندگى و مرگ، بصورت يك معمّا در زندگى انسان باقى خواهد ماند. پرده اى كه بر چشمها افتاده، براى كسى كه در پى جاودانگى است، راه نگاه را بكلّى خواهد بست. كدام راه را بپيمايد؟ راه مرگ يا راه زندگى را؟ بگذار به جايگاه ارجمندى در مكّه بنگريم كه 13 سال از فرود آمدن جبرئيل در غار حرا گذشته است.

مشركان، وقتى ديدند فرزندان مكّه، همراه دينشان به سمت شمال، به يثرب مى كوچند، احساس خطر كردند. خداوند براى آنان قومى را فراهم ساخته بود تا رسالت آسمان را يارى كنند. هجرت مسلمانان پيوسته بود، تا آنكه همه محلّه ها تهى شد. قريش دريافت كه اين گونه دست بسته بودن، خطر را روز به روز بزرگتر مى كند. ابوجهل يك تصميم جهنمى گرفت تا براى هميشه از وجود پيامبر آسوده شود.

جبرئيل نازل شد، در حالى كه نقشه شيطان را براى خاموش ساختن فروغى كه كوه حرا را روشن ساخته بود و مى رفت تا عالمگير شود، رسوا مى ساخت وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ ...

در آن لحظات تاريخى، يكى از بزرگترين داستانهاى فداكارى در تاريخ بشرى آغاز شد. انسان هرچند هم تخيّل نيرومند داشته باشد، نمى تواند احساس جوان 23 ساله اى را كه با مرگ هماغوش مى شود تصوّر كند. حوادث پياپى مى آمد و قريش در انديشه طرح خطرناكترين توطئه اش بود. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پسرعموى محبوبش را طلبيد و او را در جريان بخشهاى توطئه گذاشت و از او مى خواست تا در بستر پيامبر بخوابد و همه فكر على عليه السلام اين بود كه بپرسد: آيا اگر خودم را فدايت كنم، تو سالم مى مانى؟ (1) فرمود: «آرى، خدا چنين وعده داده است.» احساس خشنودى بر چهره على نقش بست و به سوى بستر پيامبر قدم پيش نهاد تا با خاطرى آسوده در آن بيارامد، در حالى كه چشم چهل گرگ، در تاريكى مى درخشيد!

لحظات مى گذشت، پيامبر پنهانى از خانه بيرون آمد و به سمت جنوب، به سوى غارى در كوه ثور رفت. توطئه گران با شمشيرهايى كه در هواى گرگ و ميش سپيده دم مى درخشيد به خانه رسول خدا


1- آيه و منَ النّاسِ مَنْ يشرى نفسه ابتغاءِ مرضاةاللَّه در اين مورد نازل شد.

ص: 81

حمله كردند كه ناگهان على از بستر برخاست و به چنگشان افتاد. مكه در آن سحرگاه شاهد حركتى غيرعادى بود.

انسانى گريخته بود كه آسمان او را فرستاده بود تا زمين را از نور خدا روشن سازد.

سواركاران همه جا را گشتند. قريش براى يابنده زنده يا مرده محمّد صلى الله عليه و آله يا كسى كه خبرى بياورد كه به دستگيرى او بيانجامد، جايزه هاى بزرگ قرار داد.

على عليه السلام چند روز در مكّه ماند، در حالى كه هر صبح و شام در مكّه ندا مى داد:

هركس نزد محمّد امانتى داشته، بيايد تا امانتش را باز گيرد.

نامه اى از قُبا

پيامبر صلى الله عليه و آله به «قبا» رسيد و در آن قطعه از سرزمين خدا بار افكند. نامه اى از قبا به پسرعمويش نوشت و او را به آمدن فرمان داد. رساننده اين نامه به مكّه، و به دست على عليه السلام، ابوواقد ليثى بود.

راستى! اين همه انتظار براى آمدن على چرا؟ چرا پيامبر، بر آستانه مدينه درنگ كرد تا پسر عمو و برادرش بيايد؟

تاريخ هجرت به نظاره ايستاده است تا لحظات گرم ديدار محمد و على عليهما السلام را تماشا كند. در ژرفاى وجود على رازى شگفت است. آنگاه كه در حقيقت انسانى، شعله بزرگترى برافروخته مى شود، همه چيز را در اطراف، نورانى مى سازد. آن هم نه از نور خورشيد و ماه، بلكه فروغى برخاسته از دل آسمانها. ايمان آن جوان نيز اين گونه بود. در پهنه هستى سرورى جز «محمد» نمى شناخت. محمّدى كه چشمان او را بر سرچشمه هاى نور در بلنداى حرا گشوده بود.

در افق، جز ريگزارها و آن خطّ كبودى كه با تيرگى صحرا هماغوش است ديده نمى شود. كاروانى پديدار شد كه آرام مى آمد و چهار «فاطمه» داشت: فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر پيامبر، فاطمه دختر حمزه و فاطمه دختر زبير. در «ذى طوى» ستمديدگان چشم به راه على بودند تا آنان را از آن آبادى ستمزده رهايى بخشد.

كاروان راه خود را در دل وادى ها مى شكافت، و چيزى جز آسمان كبود و ريگهاى تيره نبود.

على عليه السلام چيزهاى بسيارى مى دانست.

در اين بيست سال كه همراه مرد برگزيده آسمان و فانى در او بود، راز جهان را شناخته بود. تنها يك چيز را نمى شناخت و آن هم مفهوم «ترس» بود. انسان در برابر معمّاى مرگ كه پايان همه زندگيهاست،

ص: 82

ناتوان مى ماند. آيا مرگ، نقطه پايان است يا آغاز؟ امّا على عليه السلام كه چشمه جاودانگى را يافته بود، بارها مرگ را مغلوب ساخته و فرارى داده بود. همين چند روز پيش بود كه روانداز پيامبر را بر خود پيچيد و در بسترى كه بوى بهشت از آن مى آمد خوابيد، تا خود را قربانى آخرين پيامبر در تاريخ انسان سازد. اگر اسماعيل، خود را تسليم فرمان خدا ساخت، مى دانست كه پدرش او را به آرامى ذبح خواهد كرد، امّا على چشمهايش را بست، تا آن را به روى دهها خنجر زهرآگين بگشايد كه خونش از صدها زخم، بيرون خواهد جَست.

فرشتگان بر سر مسأله حيات، به رقابت برخاستند. جبرئيل براى ميكائيل فديه نشد. هركدام خواستار زندگى بودند. (1) امّا انسانى كه ساخته آسمان است. ديوار مرگ را فرو ريخت و شاخه هاى زنگ زده زمان را شكست و «فدا» را برگزيد.

كاروان راه سپرد تا به نزديكى «ضجنان» رسيد. هشت اسب سوار، راه را بر كاروان بستند تا تاريخ را به عقب بازگردانند.

اينجا بود كه جزيرةالعرب، ناگهان با «ذوالفقار» روبرو شد كه مى خواست در آن هشت سوار درآويزد. آنان مى خواستند كاروان را به مكّه، به اين آبادى ستمزده باز گردانند. چشمهايشان برق كينه داشت. يكى از آن سواره ها كه هنوز على عليه السلام را نشناخته بود، بانگ زد: اى حيله گر! پنداشتى كه همراه اين زنان نجات مى يابى؟ اى بى پدر، برگرد!

على عليه السلام به صلابت كوه حرا پاسخ داد:

- اگر برنگردم چه؟

- به زور برمى گردانمتان.

جناح (غلام حرب بن اميّه) بر ناقه ها يورش برد تا آنها را برماند. على راه بر او بست. جناح ضربه اى حواله على كرد. على ضربت او را ردّ كرد و با ضربتى سهمگين او را به خاك افكند. بقيّه كه تاكنون اين گونه ضربت نديده بودند، جاخوردند. يكى از آنان وقتى ديد على، آهنگ حمله اى ديگر دارد، فرياد زد:

- اى پسر ابوطالب! دست از ما بكش.

و على، كه گويا همه جهان بت پرستى را مخاطب ساخته است، فرمود:

- من به سوى برادر و پسر عمويم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى روم.

كاروان به سمت يثرب به راه افتاد.

پيامبر در قبا چشم به راه بود. تاريخ بشرى نيز منتظر بود، پيش از آن كه وارد دوره جديدى از فصل هاى برانگيزاننده در نقاط عطف تاريخ و تحوّلات تمدّنها بشود.


1- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 39 و اسدالغابه، ج 4، ص 103

ص: 83

16 ربيع الاوّل (برابر سال 622 م) كاروان تاريخ هجرى به يثرب رسيد. انبوه مسلمانان پيرامون «ثنّية الوداع» حلقه زده بودند، در انتظار رسيدن آخرين پيامبر در تاريخ بشريّت.

صحنه سوّم

آسمان، با ستاره ها جواهرنشان بود و از دور، همچون گوهرهاى پراكنده مى درخشيد. مهاجران، عصاى هجرت را در «ضجنان» فرود آوردند. على خم شد تا پاهاى پرآبله اش را كه صدها ميل پيموده بود، درمان كند. شترها بر ريگزار خوابيدند تا نفسى تازه كنند و عطر وطن نزديك را ببويند. چشمان «فاطمه» در ميان ستاره ها آفاق آسمان را مى كاويد، آنجا كه پدرش در شب معراج، سوار بر «بُراق» به آنجا رفت.

چشمان فاطمه همچنان به ستاره ها بود و چهره اش چون ستاره كوچكى كه بر زمين افتاده مى درخشيد. ماه، در ساعات آخر شب، رنگ پريده همچون كسى كه شب، بى خوابى كشيده، نمايان شد. زمزمه آهسته فاطمه را شنيد كه اين گونه مناجات مى كرد:

- تنها تو پايدارى. هرچيز، راه به سوى پايان مى سپارد. ستاره ها، ماه، روحهاى سفيد، رو به سوى تو دارند، بى هراس خارهاى راه در صحرا، اگرچه پاى برهنه باشند، تنها تو «حقّ» هستى اى پروردگار! تو فروغ ديده ام و سرور دلم هستى. بگذار تا به ملكوت تو درآيم و تو را تسبيح گويم و همراه ستارگان بر گردِ عرش تو طواف كنم.

تنها تو حقّى و جز تو هرچه هست، خيال است. تنها تو چشمه حياتى و جز تو سراب است.

در «قبا» جبرئيل فرود آمد، در حالى كه كلماتى آسمانى را همراه دارد، خطاب به مردى كه از «امّ القرى» گريخته است، تا او را از سرنوشت كاروانى آگاه سازد كه دخترش و بانويى كه او را تربيت كرده و جوانى كه پيامبر او را در دامن خود بزرگ كرده و آن جوان بزرگ و رشيد شده و در كنار او به فداكارى و جانبازى ايستاده، در آن كاروان است.

عطر دل آويز وحى وزيدن گرفت و فضاى «قبا» را آكند، جايى كه پيامبر، اولين مسجد را در آنجا ساخت:

الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ ... (1)

(و آنان كه ايستاده و نشسته و به پهلو خوابيده، خدا را ياد مى كنند و در آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند (و مى گويند:)


1- آل عمران: 191

ص: 84

خدايا اينها را بيهوده نيافريده اى. تو منزّهى، پس ما را از عذاب دوزخ نگه دار.

پروردگارشان جوابشان داد: من تلاش هيچ تلاشگرى از شما را- چه زن، چه مرد- تباه نمى سازم. برخى از شما از برخى ديگريد.

پس آنان كه از آبادى خويش هجرت كردند و در راه من آزار و شكنجه شدند و پيكار كردند و كشته شدند، من بديهاى آنان را خواهم پوشاند و آنان را وارد باغهايى خواهم كرد كه از زير درختانش نهرها جارى است، پاداشى از نزد خداوند است و نزد پروردگار، پاداش شايسته است.)

پيامبر، چشم به راه كاروان هجرت بود. كاروانى كه برادرش، دخترش و بانويى كه او را تربيت كرده، در آن بود.

سخنان جبرئيل همچنان در خيال او مى چرخيد و او به افق دور مى نگريست ولى چيزى جز ريگزار تيره در چشم اندازش نبود.

اگر در قبا، براى كسى ديدار، مقدّر بود، مردى را مى ديد با سنّ و سالى بالاى پنجاه سال ميانه قامت و چهارشانه، با چهره اى درخشان و سفيد متمايل به سرخى- كه شايد بازتاب تابش خورشيد و بادهاى صحرا بود- با موهاى پرپشتِ سر كه تا بناگوش ريخته است، با پيشانى اى فراخ، ابروانى هلالى و پيوسته، چشمانى درشت و دندانهايى همچون رشته گوهر، با راه رفتنى آرام و گامهايى كوتاه.

پيامبر ايستاد و به صحرا نگريست.

چشم به افق دوردست دوخت و منتظر دوستانى بود كه در يك شب خطرخيز، آنان را در محاصره گرگهاى مكّه ترك كرده بود. شب بر صحرا خيمه زد. پيامبر به جايگاه «بنى سهم» بازگشت، امّا بر چهره غمى داشت، همچون اندوه «آدم»، روزى كه در زمين در پى «حوّا» مى گشت. كاروان بسلامت رسيد. ديدار پدر از دخترش، ياد خديجه را در نظرش زنده كرد. خديجه اى كه كوچ كرد و پيامبر را تنها گذاشت.

دختر، دست به گردن پدر آويخت. در رايحه مردى آسمانى غرق شد. چشمانش به اشك نشست، اشك شادى و اشك دلسوزى.

- چه دشوار است شكنجه پيامبر، چه سختى كشيده اند پيامبران.

برخى از زنان به هراس افتادند، ديدند مردى بالاى پنجاه سال، در يك لحظه با عبور از نيم قرن زمان، همچون كودكى به دامان مادرش پناه آورده است. پيامبر، براى اين سؤالهاى پخش شده در روى ريگزارها چنين پاسخ داد:

ص: 85

- فاطمه، مادر پدرش است.

فاطمه كه 13 بهار از عمرش مى گذرد، مادر بزرگترين پيامبران مى شود.

- و فاطمه، پاره تن من است.

محمّد به چشمان دخترش نگريست و در آن دو چشم، در جستجوى جوانى بود كه خود را براى خدا فروخت.

- او آنجاست پدر ... پاهايش مجروح و خونين است. خار و سنگلاخ و سختيهاى صحرا و نداشتن شتر!

چشمان پيامبر درخشيد: او برادر من است.

پيامبر رفت تا برادر مهاجرش را ببيند.

جوان نيز با ديدار پيامبر، دردهاى خود را از ياد برد.

پيامبر، بر پاهاى او آب ريخت و دست بر آن كشيد، همچون مادرى كه بر سر نوزاد خود دست مى كشد تا او را به خوابى آرام فرو ببرد.

دردها رخت بربستند. على خود را در دامان مادرش يافت، دامان مردى كه او را از كوچكى بزرگ كرده بود. آرميد و به خواب رفت.

اين مرد مكّى برخاست و فرزند كعبه را وانهاد تا پس از اين كوچ دشوار و تلخ در ريگستان صحرا، بيارامد.

صحنه هايى در راه «آخرين حج»

صحنه اوّل

در ماه ذى قعده سال دهم هجرى، پيامبر اعلان كرد كه قصد حجّ خانه خدا دارد. نسيم صحرا اين خبر خوش را پخش كرد. قبايل عرب به سوى يثرب گسيل شدند تا زير پرچم آخرين پيامبران در تاريخ، گرد آيند.

دهها هزار نفر، روستاها و آباديها و شهرهاى خود را ترك كردند. در 25 ذى قعده، كاروانها به سمت مكّه، اين خانه شوق، حركت كردند. صحرا براى نخستين بار، شاهد چنين صحنه پرشكوهى بود كه صد هزار انسان، مسافتهايى را طى كند و به آرامى به سمت خانه اى روان گردد كه ابراهيم و اسماعيل آن را ساختند.

پنجم ذى حجّه، پيامبر خدا از «باب السلام»، وارد مكّه شد. هفت دور بر گرد كعبه طواف كرد. سپس نزد دو كوه صفا و مروه رفت، در حالى كه اين آيه را بر لب داشت: «انّ الصّفا والمروةَ مِن شعائِرِاللَّه».

ميان اين دو كوه سعى كرد، در حركتى كه به ياد مادر اسماعيل بود، روزى كه در پى

ص: 86

قطره اى آب براى فرزندش اسماعيل بود.

بالاى صفا رفت. از آنجا به كعبه بزرگ نگريست و پايان دوره بت پرستى را چنين اعلان كرد:

«لا الهَ الّااللَّهُ وَحْدَهُ، لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِير ... لاالهَ الّااللَّهُ، انْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الأَحْزابَ وَحْدَه»

در عرفات، به خطابه ايستاد و فرهنگ اسلام را براى مسلمانان تبيين كرد و فرارسيدن دوره اسلام را نويد داد:

«اى مردم! از من بشنويد، تا برايتان بيان كنم. نمى دانم، شايد پس از اين سال، ديگر شما را در اين محلّ نبينم.

خونها و اموال شما بر شما حرام است تا آنكه پروردگارتان را ديدار كنيد.

همچنانكه اين روز و اين ماه و اين شهر، حرام (و محترم) است.»

سپس، پايان دوره تبعيض نژادى و فرارسيدن فصل كرامت انسان را چنين اعلام كرد:

«اى مردم! پروردگار همه تان يكى است و پدرتان هم يكى است. همه شما از آدميد و آدم از خاك است. گرامى ترين شما نزد پروردگار، باتقواترين شماست، عرب را بر عجم فضيلتى نيست، مگر به تقوا.»

سپس در پى بنيانگذارى دوران جديدى بر اساس صلح و محبّت و همزيستى فرمود:

«نزد هركس امانتى است، آن را به صاحبش باز گرداند. رباى جاهليت برداشته شده است و نخستين ربايى كه از آن شروع مى كنم، رباى عمويم عباس بن عبدالمطلب است. سرمايه هايتان از آن خودتان است، نه ستم مى كنيد و نه ستم مى پذيريد. خونهاى جاهليّت برداشته شده است. اوّلين خونى هم كه از آن آغاز مى كنم، خون عامر بن ربيعه است.»

و گفتار خويش را چنين به پايان برد:

«آيا رساندم؟ خدايا گواه باش»

پيامبر از ياد نبرد كه بصورت كلّى حقيقتى بزرگ را كه روش و سلوك مسلمانان پس از غيبت آخرين رشته نبوّتها در تاريخ را ترسيم كند، باز گويد:

«اى مردم! مؤمنان برادرند. مال هيچ كس براى برادرش جز با رضايت و طيب خاطر، حلال نيست. پس از من به عقب باز نگرديد كه گردن يكديگر را بزنيد! من در ميان شما چيزى وامى گذارم كه اگر به آن چنگ بزنيد، هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد: «كتاب خدا»، و «عترت» و خاندانم.»

ص: 87

پيام آشكار

روزهاى حج سپرى شد. وقت آن بود كه حجّاج به سرزمينهاى خويش باز گردند.

مكّيان نيز با شگفتى و آرزومندى مراقب گروههايى بودند كه اين سرزمين مقدس و مهبط جبرئيل- پيام آور آخرين رسالتهاى آسمان- را ترك مى كردند. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مكّه را در حالى ترك كرد كه دلش از گسترش اسلام در اين مدّت كوتاه در بخش گسترده اى از جهان آرام بود.

كاروانها به منطقه جحفه رسيدند، آنجا كه راهها از هم جدا مى شد. خورشيد وسط آسمان بود و حرارت خود را بر ريگزار صحرا فرو مى ريخت و آن را مى گداخت. در آن منطقه ملتهب از دنياى خدا، جبرئيل با آخرين پيام، فرود آمد:

يَا أَيُّهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ مَاأُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ. (1)

«اى پيامبر! آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ كن و اگر انجام ندهى، رسالت الهى را نرسانده اى و خداوند تو را از مردم نگاه مى دارد.»

از لحن خطاب قرآنى كه حالتِ هشدار دارد، برمى آيد كه موضوعى مهمّ بوده كه ابلاغ آن به امّتى كه چند سال است متولّد شده، واجب گشته است. كاروانها ناگهان با دعوت پيامبر به توقّف در سرزمين خشك و عريان و بى درخت و چشمه و سايه بان مواجه شدند. نشانه هاى شگفتى و سؤال از انگيزه هاى فرمان پيامبر آشكارا بود. انسان نمى تواند خيالات و خاطرات پيامبر را از سرنوشت رسالت اسلام پس از خودش نفى كند، بخصوص كه آن حضرت احساس مى كند زمان كوچ نزديك شده و جز زمانى اندك، در اين دنيا نخواهد ماند و آخرين پيامبر نيز بايد چشمانش را از اين جهان فروبندد.

مسلمانان، پيامبر را ديدند كه بر فراز جايگاهى كه اصحاب برايش فراهم آورده اند بالا رفت و به دهها هزار از آنان كه به او و رسالتش ايمان آورده اند نگريست، در حالى كه ديدگانش را به آفاق دورترى دوخته بود، به فردايى سرشار از اسرار و حوادثى كه جز خدا كسى نمى داند. سخنان رسول خدا، آرام و نافذ اين گونه جوشيد:

- «گويا مرا خوانده اند و من اجابت كرده ام. من در ميان شما دو امانت سنگين بر جاى مى گذارم: كتاب خدا و عترتم را.

بنگريد كه پس از من با اين دو وديعه چه مى كنيد. اين دو از هم جدا نخواهند گشت، تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.»


1- مائده: 67

ص: 88

على بن ابى طالب نزديك آن حضرت بود. على عليه السلام را فراخواند و دست او را گرفت و او را به همه جهانيان تقديم كرد، در حالى كه مى فرمود:

- آيا من از مؤمنان بر خودشان سزاوارتر نيستم و همسرانم مادران مسلمين نيستند؟

صداها به تأييد برخاست. از اينجا و آنجا:

- آرى! اى پيامبر خدا.

پيامبر، در حالى كه دست على را بلند كرده بود، گويا تاريخ و نسلهاى آينده را مخاطب قرار داده، چنين گفت:

- هركه را من مولاى اويم، اين على مولاى اوست، خدايا دوستدارش را دوست بدار و با دشمنش دشمن باش.

پيامبر، رسالت خويش را انجام داده بود. جبرئيل، بشارت آسمان را اين گونه آورد:

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمْ الْإِسْلَامَ دِيناً «1»

چشمه اى از خوشحالى در آن صحراى داغ جوشيد. حسّان بن ثابت از مسرّت و شادى در التهاب بود و آن لحظات آسمانى را اين گونه به تصوير كشيد: (1) «پيامبرشان در غدير خم، آنان را ندا داد، و چه منادى شنوايى! و پرسيد: مولا و سرپرست شما كيست؟ همه بى درنگ گفتند: خدا مولاى ماست و تو سرپرست مايى و هرگز از ما نافرمانى نخواهى يافت.

پس فرمود: يا على! برخيز، كه من تو را به پيشوايى و هدايت پس از خويش پسنديدم. هركه را من مولايش بودم، اين على مولاى اوست، پس براى او ياوران صادق و دوستدار باشيد. و چنين دعا كرد:

خدايا هركه را دوست او باشد، دوست بدار و با دشمن او دشمن باش.»

در حالى كه چشمان پيامبر از شادى مى درخشيد، اين گونه زمزمه كرد:

- اى حسّان! تا وقتى كه با زبانت ما را يارى مى كنى، روح القدس ياورت باد.

صحابه برخاستند و على را بر اين منصب تهنيت گفتند و سخنشان چنين بود:

«به به يا على بر تو، كه مولاى من و مولاى هر زن و مرد مؤمن شدى.»

و روز 18 ذى حجّه، روز شادى و عيد بود. دين كامل شده و نعمت تمام گشته بود.

صحنه دوّم

پيامبر خدا روز عيد قربان در حجةالوداع به خطبه ايستاد:


1- يناديهم يوم الغدير نبيّهم ...

ص: 89

«اما بعد! اى مردم، از من چيزى بشنويد كه برايتان آشكار مى كنم. نمى دانم، شايد پس از امسال، ديگر شما را اينجا نبينم. خونها و اموالتان بر شما حرام است، تا پروردگارتان را ملاقات كنيد، مثل حرمت و احترام اين روز و اين ماه و اين شهر.

اى مردم! مؤمنان برادرند. مال هيچ كس براى برادرش حلال نيست مگر از روى رضايت خاطر. پس از من به كفر باز نگرديد كه گردن يكديگر را بزنيد. همانا ميان شما چيزى گذاشته ام كه اگر به آن تمسّك جوييد، پس از من هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم اهل بيتم ...»

موسم حج پايان يافت. سرورمان حضرت محمد صلى الله عليه و آله مكه را پشت سر نهاد، در حالى كه صد هزار نفر يا بيشتر همراهش بودند. تاريخ، به روز 18 ذى حجّه سال دهم هجرى اشاره مى كند. كاروانهاى حجّاج، در دل دشتها روان اند. خورشيد در دل آسمان گويا شعله مى ريزد. كاروانها به جايى نزديك جحفه مى رسد كه محلّ جدا شدن راههاست، غدير خم. پيامبر را، در حالى كه بر ناقه «قُصوى» سوار است، تب رسالتها فرا مى گيرد. جبرئيل نازل شده و پيام آسمان را آورده است. پيامبر مى ايستد و نيوشاى اين انذار آسمانى مى گردد:

يَا أَيُّهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ مَاأُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ...

و دهها هزار نفر مى ايستند و همه از راز ايستادن پيامبر در اين قطعه گدازان از دنياى خدا مى پرسند. برخى از اصحاب، جايگاه بلندى براى رسول خدا مى سازند.

پيامبر را سخنانى است كه مى خواهد به دهها هزار از صحابه و به نسلهاى آينده و به تاريخ بگويد. حمد و ثناى الهى از ميان لبهاى اين آخرين رسول مى تراود. على نزديك كسى ايستاده است كه او را از خردسالى بزرگ كرده و به او شيوه زيستن آموخته است. در حالى كه دهها هزار نفر به سوى پيامبر سر مى كشيدند، فرمود:

- آيا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نيستم؟

از دهها حنجره بانگ برآمد:

- آرى، اى رسول خدا.

پيامبر، دست على را گرفت و بالا برد و فرمود:

- هركه را من مولى بودم، اين على مولاى اوست.

آخرين رسول، دستان خويش را به سوى آسمان برد و چنين دعا كرد:

- خدايا هركه با او دوستى كند،

ص: 90

دوستش بدار و با دشمنش دشمنى كن.

ياورش را ياور باش و خواركننده اش را خوار ساز.

جبرئيل فرود آمد تا به پيامبر مژده دهد كه رسالت را به انجام رسانده است و اكنون لحظه استراحت است. دين، كامل گشته و نعمت تمام شده و چنين گفته شده است: «الحمدللَّه ربّ العالمين».

پيشانى درخشان او از دانه هاى عرق، مى درخشيد. قطرات عرق همچون دانه هاى شبنم مى تابيد. سخنان آسمانى بر فراز عمق قلبى كه دنيا و تاريخ را پر كرده است، چنين نقش بست:

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمْ الْإِسْلَامَ دِيناً.

صحنه سوّم

روزها مى گذرد. پيام آور آسمان به حج خانه خدا مى رود. آسمان، «غدير خم» را در راه بازگشت، برگزيده است. جبرئيل فرود مى آيد:

- وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ يا ايّها الرسول بَلّغ ما انزل اليك مِن ربّكَ ....

- و مردم؟ ...

- «و خدا تو را از گزند مردم نگاه مى دارد.»

ريگها، داغ و توان سوز است. پيامبر مى ايستد. صد هزار يا بيشتر نيز همراه او مى ايستند. علامت سؤال بر چهره ها نقش مى بندد. تاريخ مى ايستد، تا به سخن آخرين پيامبر گوش دهد:

- آيا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نيستم؟

- چرا اى رسول خدا.

- هركه را من مولاى او بودم، اين على مولاى اوست. اى مردم! بزودى كنار حوض كوثر بر من وارد خواهيد شد و من از شما درباره دو امانت سنگين خواهم پرسيد.

- كدام دو امانت، اى پيامبر خدا؟

- كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم.

و تاريخ مى گذرد، بى آنكه به چيزى توجّه كند. كاروانهاى حجّ، راه بازگشت به سرزمينهاى خود را پيش گرفته اند. مردم همه، گروه گروه وارد دين خدا گشته اند.

جبرئيل فرود مى آيد تا آخرين آيات آسمان را بر پيامبر بخواند:

- الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ....

و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله احساس مى كند كه رسالتش در زمين پايان يافته است و وقت آن است كه استراحت كند. ولى ...

ص: 91

تصاوير

ص: 92

تصاوير

ص: 93

پى نوشتها:

ص: 94

صفحه سفيد

ص: 95

اماكن و آثار

طرح جايگزين شود.

ص: 96

مدينه، جنّت دوم

كتاب «جنّات ثمانيه» يا بهشت هاى هشتگانه به بررسى تاريخ و جغرافياى هشت زيارتگاه مهمّ جهان اسلام؛ يعنى مكه، مدينه، بيت المقدس، نجف اشرف، كربلا، كاظمين، سامرا و مشهد مى پردازد.

نويسنده آن سيد محمّد باقر بن مرتضى حسينى، ملقّب به «فخرالواعظين خلخالى» است. وى سالها در شهر خلخال ساكن بوده و به امور دينى مردم آن سامان رسيدگى مى كرده است. ليكن بعدها در سال 1311 ه. به تبريز مهاجرت مى كند و در آنجا ساكن مى شود. او در عتبات عاليات و مشهد مقدّس نيز سكونت داشته و سرانجام در سال 1327 ه. اقدام به نوشتن اين كتاب مى نمايد.

«مكّه جنّت اوّل» از اين كتاب در شماره هاى 21 و 23 فصلنامه «ميقات حج» به چاپ رسيده و هم اكنون اوّلين بخش «مدينه، جنّت دوّم» به خوانندگان محترم تقديم مى شود. گفتنى است نسخه خطى اين كتاب در كتابخانه آستان قدس نگهدارى مى شود.

بسم اللَّه الرحمن الرحيم اللَّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّم، وَزِدْ وَ بارِك، عَلى النَّبيِّ الامِّيّ، العَرَبِيِّ، القُرَشِيّ، المَكّيّ، المَدَنِيّ، الأَبْطَحيّ، التَّهاميّ، السّيد البَهِيّ، السِّراجُ المُضِى ء، الكُوكَبُ الدُّريِّ، صاحِب الْوَقار وَالسَّكينة، المَدْفون بِأرض المَدينة، العَبد المُؤيّد، وَالرَّسُول

ص: 97

المُسَدَّد، المُصطَفى الأمْجَدْ، الَمحْمود الأحمد، حَبيب إله العالَمِين، وَ خاتم النَّبِيّين وسَيّد الْمُرسَلين، وَشَفِيع الْمُذْنِبِين، وَرَحْمَة لِلعالَمِين، أبي الْقاسِم مُحَمَّد صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ.

مدينه:

نام آن شهر اوّل يثرب بود، جناب رسول خدا به مدينه طيّبه موسوم (1) فرمود.

قال صاحب المراصد: يثرب هي مدينة الرّسول صلى الله عليه و آله، وهي مقدار نصف ميل في حرّةٍ سخةٍ وبها نَخلٌ كثيرٌ على مياه الآبار والسّوافي، و عليها سورٌ دائرة، ومشهد الرّسول في وسطها، وقبر النّبيّ صلى الله عليه و آله في زاويته الشّرقية في بيت مرتفع قد الحق الآن بسقف المسجد، و عليه قُبّة رصاصٍ، فيه قبر النّبيّ صلى الله عليه و آله وقبر أبي بكر وعمر ولاباب له، ومُصلّى النّبيّ خارج سور المدينة في غربيها.

بدان كه مدينه از شهرهاى حجاز، در پاى كوه احد واقع است، طول شرقى آن چهل و چهار درجه، عرض شمالى آن سى و شش درجه و سى و پنج دقيقه، اطول (2) نهارش هيجده ساعت و يازده دقيقه، طرف شرقيش رود عقيق است بر يك فرسنگ و نيم (در وقت حرب (3)الأحزاب، حضرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به تدبير سلمان فارسى، دور مدينه را خندقى حفر فرمود) و در زمين هموار واقع و جوانب اربعه (4) آن گشاده، امير عضدالدّوله (5)كه از سلاطين ديالمه بود، دور شهر را بارو كشيد، شهرى است كوچك، الحال سه هزار و هفتصد خانه در اوست، نفوس (6) آن جا بنا به تحرير اساتيد جغرافيا پنجاه هزار نفر است، اگر چه آن شهر قصبه مانند است و لكن شأن آن بلند است، براى اين كه در آن بلده مباركه، روضه مطّهره پيغمبر ما محمّد المصطفى صلى الله عليه و آله مى باشد، هوايش بغايت گرم است، نخلستانش بسيار، آبش سازگار و حصارش از آجر بغايت استوار، و خرماى «بَردي» و «عَجْوَه» در آن جا بهتر از بلاد ديگر بُوَد و مردمش لاغر و اسمر (7)و از متاع ملاحت بهره ور و اكثر ايشان سوداگر و پيله ورند، عموماً شافعى مذهب و ديگر حنفى و شيعه اماميّه در مدينه و در نواحى آن بسيارند، و جمعى از ايشان سادات آل نسب و شرفاى صاحب حسب اند.

و از خواص آن جا است كه [هر گاه] غريب بدان شهر رود بوى خوش شنود و نخلستان آن جا مشروب از آب چاه و باران است، و روضه مقدسه حضرت خاتم الأنبيا صلى الله عليه و آله، در وسط شهر


1- نام گذارى.
2- طولانى ترين.
3- جنگ.
4- چهارگانه.
5- عضدالدوله ديلمى، يكى از حاكمان نيكو نام شيعى و برجسته ترين و مقتدر ترين و داناترين پادشاه آل بويه، بر بخشهاى وسيعى از ايران و عراق حكومت راند، دوره حاكميت او در مشرق اسلامى 372- 376 ه يكى از درخشانترين دورانهاى شكوفايى علم و تمدن اسلامى بشمار مى رود. آرامگاه وى در درگاه ورودى رواق اميرالمؤمنين عليه السلام در نجف اشرف مى باشد.
6- جمعيت.
7- سبزه.

ص: 98

در طرف مشرق قريب (1) به قبرستان بقيع واقع است.

فضيلت مدينه:

و در شأن مدينه احاديث [فراوانى] وارد است؛ منها:

في «المصابيح» قال النبيّ صلى الله عليه و آله: «انَّ ابراهيم بَنى حَرَم مَكَّة فَجَعَلَها حَراماً، وَانِّي حَرَّمْتُ الْمَدِينة حَراماً مابَينَ لابتيها أنْ لايُراق فيها دمٌ، وَ لا تُحمل فيها سِلاحُ الْقَتْل، وَ لا يُحيطه فِيها الّا التّلف». (2)

وقال صلى الله عليه و آله: أبعد أن [دَخَل] الْمَدِينَة الْمَلائكة لايَدْخُلُها الطّاعُون وَالدَّجّال.

اما حُكّام آن جا قبل از پيغمبر صلى الله عليه و آله:

پيش از وصول رسول خدا در آن جا حُكّامش از قِبَل (3)مرزبان باديه بودندى، يا از قبل يمن و اكثر اوقات از قوم بنى قُرَيْظَه و يا بنى نضير كسى بر آن جا حاكم بودى و تُبَّع ابن وردع كه پادشاه يمن بود با لشكر خود وارد مدينه شدند، در آن زمان مدينه بقعه اى بود خالى و سواى چشمه آبى ديگر چيزى در او نبود، در آن وقت براى وزير خود حكيم شامول نام بناى شهر مدينه را نهاده، پس از مدّتى از مدينه حركت نمود و به بلده اى از بلاد هند كه رسيد، وفات كرد و از زمان فوت تُبَّع تا زمان ولادت با سعادت جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله هزار سال و به قول معتبر هفتصد سال فاصله بود، گويند فرقه انصار كه نصرت آن حضرت نمودند، از اولاد شامول وزير تُبَّع بود، از آن جمله ابوايّوب انصارى (4) از بطن بيست و يكم شامول بود.

بناى آن:

وقتى كه آن حضرت به مدينه هجرت فرمود، آن موضع كه الحال مدفن و مزار شريف اوست، زمين ساده بود. او را بخريد و مسجد و خانه ساخت از خشت خام و نخل، و چوب نخل بود، بعد همان جا به خانه عايشه (5) مشهور شد، وقتى كه وفاتش صلى الله عليه و آله رسيد در آن جا دفن كردند و آن مقام اكنون داخل مسجد است و در جانب يسار (6) قبله كه در كُنج ما بين شرقى و شمال بود و قبله مدينه مابين شرق و جنوب است، بعد عُمَر بناى تعمير گذاشت و عثمان بر آن زيادتى كرد و ديوارش به سنگ منقّش آورد و سقف آن را از چوب ساج (7) ساخت و وليدبن


1- نزديك.
2- نظير اين روايت در بحار الانوار، ج 99، ص 361
3- از سوى.
4- يكى از صحابه بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله، هنگامى كه آن حضرت به مدينه هجرت فرمود نخست در منزل او فرو آمد و سكنى گزيد تا آنكه براى آن حضرت خانه ساخته شد. خانه ابوايوب تا سال 1365 ش در سمت جنوب شرقى مسجدالنبى صلى الله عليه و آله پابرجا بود. ابوايوب عمرى طولانى نمود و عاقبت به همراه لشكر مسلمانان براى فتح قسطنطنيه استانبول امروزى رفت و در بيرون اين شهر درگذشت، امروزه آرامگاه او در حومه استانبول زيارتگاهى مهم و باشكوه و دشتهاى پيرامون آن قبرستان مردم اين شهر است.
5- بنا بر تحقيق و گفتار بسيارى از محققين و اهل نظر خانه عايشه به همراه ديگر حُجرات و اتاقهاى ديگرهمسران پيامبر صلى الله عليه و آله در سمت جنوب مسجد النبى صلى الله عليه و آله قرار داشته و بعدها در دوران خليفه دوم به مسجد افزوده شده است، اما مدفن پيامبر صلى الله عليه و آله كه در جنوب شرقى مسجد النبى صلى الله عليه و آله قرار دارد و در پس آن- يعنى به سمت شمال- خانه حضرت زهراء عليها السلام قرار دارد، هيچ گونه ارتباطى با عايشه ندارد، و پيامبر صلى الله عليه و آله پس از فوت در حجره خود و نه در خانه عايشه مدفون گرديد و بعدها در دوران خلافت خلفا براى بالا بردن نام عايشه و كاستن از اهميت ديگر همسران پيامبر و بويژه به هدف دشمنى با اهل البيت عليهم السلام احاديثى چند در نسبت دادن اين خانه به عايشه و اين كه پيامبر در خانه او وفات يافت جَعل نمودند.
6- چپ.
7- چوبى است گرانقيمت و مقاوم كه بر اثر آب و آفتاب و گذشت زمان هرگز پوسيده نمى شود، علاوه براين موريانه نيز نمى تواند در آن نفوذ كرده و خانه سازد.

ص: 99

عبدالملك مروان بر آن عمارت افزود و المهدى باللَّه محمدبن عبداللَّه عباس سفّاح آن را فراخ گردانيد و مأمون خليفه بر آن بسيار افزونى نمود و در اطراف آن مسجد، مدارس و خانقاه بسيار است و بناى خير بى شمار؛ از جمله امير چوپان (1) در غربى آن مدرسه و حمّامى ساخت، پيش از آن در مدينه حمّامى نبود.

هواى مدينه:

مروى است كه مدينه را هوايى بود متعفّن و اكثر اوقات آن جا مرض وبا مى شد و در زمان جاهليّت چون غريبى به آنجا داخل مى شد و مى خواست كه از مرض وبا ايمن باشد به او مى گفتند كه نهيق حمار (2) كن، چون چنين كردى از وبا ايمن گرديدى، غربا را عجب سُخريّه (3) مى كردند! لاجرم مهاجران (4) را هواى آن جا سازگار نيفتاد و چنان خسته و ضعيف شدند كه ايستاده نماز نمى توانستند كرد و ابى بكر را فراوان تب مى آمد و در حال تب مى گفت:

كلُّ امرى ءٍ مسح في أهله والمَوت أدنى من شراك نعله

و عايشه مى گفت: واللَّه پدرم نمى داند كه چه مى گويد و بلال چون بدين بلا مبتلا مى شد مى گريست و مى گفت: «اللَّهُمَّ العن عُتبة بن ربيعة، وشيبة بن ربيعة، واميّة بن خَلَفَ كما أخرجونا إلى أرض الوباء» پس رسول خدا دعا نموده گفت:

«اللَّهُمَّ حَبِّب الينا المدينة، كما حَبَّبْتَ الَينا مَكَّةَ أو أشدُّ حُبّاً وصحّحها، وبارك لنا في صاعِها ومُدِّها، وانقل حُمّاها إلى الجُحْفَة». (5)

چه آن هنگام تمامي جُحفه منازل يهود بود، پس عفونت مدينه به جُحفه نقل شد و هواى مدينه با امزجه مهاجر موافق افتاد.

مروى است كه چون رسول خدا داخل مدينه گرديد، دور مدينه را با پاى مبارك خود خط كشيد يا گام زد و گفت: «كه خداوندا هركه خانه هاى مدينه را بفروشد تو بركت مده براى او».

مرقد منور حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله:

در شرقى مسجد واقع است، (6) در خانه متبركه خودش كه در جنب مسجد بود رحلت فرمود و هم در آنجا مدفون گرديد.


1- از امراى غزنوى.
2- صداى الاغ.
3- مورد تمسخر قرار مى دادند.
4- مقصود مسلمانان مهاجرى است كه از پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه آنان نيز خانه و كاشانه خود را در مكه رها نموده و به مدينه هجرت نمودند.
5- بحار الانوار، ج 18، ص 9 و ج 19، ص 329
6- پيش از توسعه كنونى مسجد النبى صلى الله عليه و آله آرامگاه پيامبر صلى الله عليه و آله تمامى سر تا سر مشرق مسجد را فرا گرفته بود- به جز فاصله كوتاهى ميان ديوار شمالى خانه حضرت فاطمه عليها السلام و دو دروازه باب جبرائيل و باب النساء- ليكن امروزه مرقد پيامبر عليها السلام در جنوب شرق مسجد واقع شده است.

ص: 100

عربيّه:

مَرَرْتُ عَلى قَبرِ النَّبيّ محمّد فَكَلَّمني والقَبرُ غَيرُ مُكَلِّمِ

وبالقبر آثار النّبوة قائمٌ يُصَدِّعُ فيها كلّ قَلبٍ مُسلم

مدفن شريف:

جمعى مدفن را داخل مسجد دانند و حديث: «لاتَتَّخِذُوا قَبْري مَسْجِداً» (1)

مؤيّد قول اوّل است، گويند آن جا اوّل خانه ابوايّوب انصارى بوده كه ناقه آن حضرت در آن زانو بر زمين نهاده و مرقد شريف مكانى است كه اوّل دفعه پاى آن حضرت به آن مكان رسيده است.

حدّ روضه منوّره:

الى طرف پرده و انتهاى ديوار است.

حدّ حرم:

بدان [همان گونه] كه براى مكّه حرمى هست، از براى مدينه نيز حرم هست و حدّ حرم مدينه از «عائر» است تا «وعير»، (2) چنانچه جماعتى گفته اند عبارت است از دو كوه كه احاطه كرده اند به مدينه از جانب مشرق و مغرب و بعضى گفته اند كه «عير» و بنابر لغتى «عائر» كوهى است مشهور در جانب قبله مدينه نزديك ذوالحُلَيفه، و آنچه در بعض اخبار صحيحه آمده تحديد به اين وجه است كه «ظلّ عائر الى ظِلّ وعير»، يعنى از سايه عائر تا سايه وعير، و شايد اين تقييد از براى تنبيه بوده باشد بر اين كه حرم داخل عائر و وعير است، يعنى حرم بعض آن مسافتى است كه داخل است در ميان آنها.

و حكم حرم مدينه آن است كه حرام است قطع شجرِ (3) آن، مگر به جهت دولاب چاه. و مثل اشجار (4) است نباتات (5)حرم، الّا از براى چارپاى خود كه آن را جايز دانسته اند.

و بعضى از علما مستحب مى دانند كه چون كسى راه به مدينه نزديك كند بر صلوات بيفزايد و چون چشمش بر اشجار مدينه و حرم بيفتد بگويد:

«اللَّهُمَّ هذا حَرَمُ رَسُولِكَ فاجْعَلْهُ لِي وقايةً مِنَ النّار، و أماناً مِنَ العَذابِ وَ سُوء اْلحِساب». (6)


1- بحار الانوار، ج 76، ص 359
2- نام دو رشته كوه در مدينه.
3- درختان.
4- درختان.
5- گياهان.
6- مفاتيح الجنان.

ص: 101

و هنگام دخول مدينه غُسل كند و بهترين جامه ها بپوشد و صدقه بدهد و بگويد:

«بِسْمِ اللَّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّه، ربِّ أدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ، وَأخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ، وَأجْعَل لي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً». (1)

حدّ مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

الى استوانتين تا به آن دو ستونى كه از طرف راست منبر الى راهى كه متصّل به سوق اللّيل است.

بناى مسجد:

[بناى مسجد] سال اوّل هجرت شد، آن وقت طول و عرض مسجد را صد ذراع در صد ذراع بشكل مربّع نهادند و قبله آن به سوى بيت المقدس راست كردند.

مروى است كه چون جناب پيغمبر از مكّه هجرت نموده وارد مدينه منوّره شد، در خانه أبو ايوب انصارى (2) منزل نمود و مدّتى در همان خانه نماز مى كرد با اصحاب خود و آنجا زمينى بود از يتيمان [ى] چند، پس حضرت به أسعد بن زراره فرمود كه اين زمين را براى من خريدارى نما، چون أسعد با يتيمان سخن گفت، ايشان گفتند اين زمين از آنِ حضرت است و ما قيمت نمى خواهيم، حضرت فرمود كه من بدون قيمت راضى نمى شوم، پس به ده اشرفى آن زمين را خريد و فرمود كه در آن زمين خشت زدند و صحابه را امر فرمود كه از حَرّه (3) مدينه سنگ مى آوردند و خود با ايشان رفاقت (4) مى نمود در سنگ آوردن، تا آن كه اسيدبن حُضَير به آن حضرت رسيد، ديد كه سنگ گرانى (5)برداشته، گفت: يا رسول اللَّه بده تا من بردارم.

فرمود: كه برو و سنگ ديگر بردار.

چون اساس مسجد را با سنگ كار كرده به زمين رسانيدند، بالايش را از خشت بنا كردند و در ساعت سعد، و در زمان اسعد آن حضرت سه فقره (6) مسجد را به جهت زيادتى مسلمين و تنگى مسجد توسعه داده، بزرگتر از اوّل بنا فرموده است ولكن بعد از رسول خدا تغيير داده شده به همين بنا و همين كه قائم عليه السلام ظهور كرد مسجد را بر بناى آن حضرت خواهد گذاشت و موضع مسجد الآن قريب به وسط شهر واقع است و قبر مطّهر و مرقد منور حضرت ختمى


1- مفاتيح الجنان.
2- وى خالد بن زياد مكنّى به أبو ايوب انصارى، از بزرگان صحابه كه در بيعت عقبه و در جنگهاى بدر وغيره حضور داشت، وى به همراه مادرش پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه مدتى پذيرايى آن حضرت را به عهده داشتند، وى از دوستان و محبان اهل البيت عليهم السلام بود و در جنگهاى دوره خلافت اميرالمؤمنين يكى از پرچمداران لشكر آن حضرت بود، وى در سال 50 ه در بيرون برج و باروى شهر قسطنطنيه و در هنگامى كه اين شهر از سوى لشكر اسلام در محاصره بود درگذشت و در پاى ديوار مدفون گرديد، امروزه آرامگاه با شكوه و عظمت او در فاصله 5 كيلومترى استانبول قرار دارد و پيش از سقوط خلافت عثمانى محل برگزارى مراسم تاج گذارى خلفاى عثمانى بوده است، و دشتهاى پيرامون آن امروزه قبرستان اهالى اين شهر است.
3- منطقه اى سنگلاخى كه سرتاسر آن را سنگهاى آتش فشانى پوشانيده و در جنوب شرقى مدينه مى باشدو در آن واقعه حَرّه رخ داده است.
4- همراهى.
5- سنگين.
6- سمت.

ص: 102

مرتبت در شرقى مسجد است.

«مقامهاى متبرّكه مسجد»

1) مرقد مطّهر.

2) منبر رسول اللَّه.

3) مقام جبرئيل.

4) باب جبرئيل.

5) باب فاطمه.

6) استوانه توبه.

7) مابين قبر و منبر.

و امّا مقام جبرئيل:

همان تحت (1)ميزاب (2)است، وقتى كه مى خواهى از در بيرون بروى، همان درى كه باب فاطمه مى گويند، در حالى كه ميزاب بالاى سر باشد و باب فاطمه در عقب

«إنّ جبرئيل مَلَكٌ مِنْ مَلائِكَة اللَّه لِلْوَحي والتّنزيل، إنّه نَزَل عَلى إبراهيم خَمسين مرَّة، وَعَلى مُوسى أربع مائة مرّة، و على عيسى عَشرُ مرّاتٍ، وَعلى مُحمّدٍ أربعة وعشرين ألف مرّة».

و امّا ستون توبه:

ستونى است كه ابولبابه (3) خود را به همان ستون بست تا حق تعالى عذر گناهان او را از آسمان نازل فرمود.

و اما منبر:

درسال هفتم هجرت منبر را بساختند ومنبر سه پايه (4) بود، روزجمعه رسول خدا به مسجد آمد از آن ستون كه پشت مى داد بگذشت و بر منبر آمد و لب به خطبه بگشاد، ناگاه بانك و ناله و حنين آن ستون بلند شد، مانند طفلى كه گريه كند و شتر بچه اى كه مادر خود را جويد. (5)


1- زير.
2- ناودان.
3- رفاعه يا به قولى بشير بن عبدالمنذر، از انصار پيامبر صلى الله عليه و آله و از حاضرين در جنگ بدر، وى در واقعه اى- به همراه چند تن ديگر- از شركت در جهاد امتناع ورزيد و پس از آن پشيمان گرديده و خود را به يكى از ستونهاى مسجد بست و سوگند ياد كرد كه خود را آزاد نخواهد كرد مگر آنكه خداوند از توبه او درگذرد و پيامبر صلى الله عليه و آله ريسمان از او برگيرد، پس از آن خداوند طى آيه اى توبه او را پذيرفت و پيامبر با دستان مباركش وى را رها ساخت. اين ستون از مواضع شريفه روضه است كه نماز و دعا و اعتكاف و نشستن پيرامون آن مستحب مى باشد.
4- پله.
5- بنا بر روايت سيره نويسان اين واقعه يكى از معجزات پيامبر صلى الله عليه و آله بشمار مى آيد، كه آن حضرت پس از ناله تنه درخت با دستان مباركش آن را آرام نمود.

ص: 103

و امّا فضيلت مابين قبر و منبر:

قال رسول اللَّه: «مابَينَ قَبْرِي وَمِنْبَري رَوضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّة». (1)

في الْحَدِيث: رسول خدا فرموده كه: يك نماز كردن در مسجد من، مقابل است نزد خدا با ده هزار نماز كه در ساير مساجد خوانده شود، مگر مسجدالحرام كه يك ركعت نماز در آن معادل است با صدهزار ركعت نماز. (2)اعتكاف در مسجد مدينه:

فرموده اند كه مستحب است در مدينه سه روز روزه بگيرد، چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه از براى طلب كردن حاجات خود و اعتكاف نمايد در مسجد مدينه و بسيار نماز كند در آن و شب چهارشنبه نزد ستون ابى لبابه كه آن ستون توبه است نماز كند و روز چهارشنبه در نزد آن بنشيند و شب پنجشنبه نزد آن ستونى كه پيش ستون ابى لبابه است بنشيند و آن مقام رسول خداست و آن شب را و فرداى آن را نزد آن بماند، بعد از آن بيايد نزد ستونى كه پيش مقام پيغمبر است، پس شب جمعه و روز جمعه را در نزد آن نماز بخواند و تا مى تواند در اين روزها به چيزى از امور دنيا تكلّم نكند مگر به قدر ضرورت، و بيرون نرود از مسجد مگر از براى شغل لازم و روز جمعه بعد از حمد خدا و صلوات بر پيغمبر اين دعا را بخواند:

«اللَّهُمَّ ما كانَتْ لِي الَيك مِنْ حاجةٍ شَرَعتُ أنَا فِي طَلَبِها والتماسها، أوْ لَم أشرع، سألتكها أولم أسألكها فانّي أتوجّهُ اليكَ بنبيّك نبيّ الرَّحمة في قضآء حَوائجي، صغيرها وكبيرها».

پس در مقام جبرئيل دو ركعت نماز خوانده و بگويد:

«أيّ بعيدٍ، أسألُكَ أنْ تُصَلّى على مُحَمَّدٍ وأهلُ بَيته، وأسألُكَ أنْ تَردَ عَليَّ نِعْمَتَكَ».

در فضيلت زيارت جناب پيغمبر

قال النبى صلى الله عليه و آله:

«مَنْ اسْتَطاعَ أنْ يَمُوتَ بِالمَدِينَة فَلْيَمُتْ بِها». (3)

قال أيضاً:

«مَنْ زارَني بَعدَ وَفاتِي كانَ كَمَنْ زارَنِي فِي حَياتِي وَكُنْتُ لَهُ شَهِيداً


1- بحار الانوار، ج 100، ص 192
2- بحار الانوار، ج 83، ص 369
3- نزديك به اين مضمون در من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 565 آمده است.

ص: 104

وَ شافِعاً يَومَ الْقِيامَة».

[وقال صلى الله عليه و آله]

: «مَنْ أتى مَكّةَ حاجّاً وَلَمْ يَزُرني بِالْمَدِينَة فَقَدْ جَفاني». (1)

فضيلت مسجد:

قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«صَلاةٌ في مَسْجِدي هذا أفْضَلُ و خَيرٌ مِنْ ألفِ صَلاةٍ فيما سواه مِنَ المَساجد إلّاالمَسْجِدِ الحَرام». (2)

در ذكر مشاهد مطّهره مدينه طيّبه

اوّلًا: مَضْجع مُنوَّر حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله:

اوّل كسى كه قبول خلعت وجود كرد، نور مقدّس مُحَمَّدى است، چنان كه خودش فرموده:

«اوَّلُ ما خَلَقَ اللَّهُ نوري». (3)

اگر آن بزرگوار نبود تمامى ممكنات در ظلمت سراى عدم مى ماندند، از اين جهت خلّاق أحديّت فرمودند اى محمد:

«لَولاكَ لَما خَلَقْتُ الأفْلاك». (4)

پس اول او را آفريد، پيش از آن كه آب و عرش و كرسى و لوح و قلم و زمين وآسمان ملائكه و آدم و حوّا را بيافريند به چهار صد و بيست و چهار هزار سال، پس اوست قطب كائنات و مصدر حوادثات و مبدأ و ذات جميع موجودات و ظاهرش صفةاللَّه است و باطنش غيب اللَّه است، «بَلْ هُوَ سِرّه، وأمرهُ، وأرادته، و وَلِيّه عَلى كُلِّ شَىْ ء» چند هزار سال نور مقدّس آن حضرت در حجابات الوهيّت مشغول تسبيح و تكبير بود، پس نور آن حضرت در زير عرش هفتاد و سه هزار سال ساكن بود، پس هفتاد هزار سال ديگر او را در سدرة المُنتهى ساكن گردانيد، پس نور آن حضرت را از آسمان به آسمان ديگر منتقل نمود تا به آسمان اوّل رسانيد و همين كه حضرت آدم را خلق فرمود همان نور را منتقل نمود بر جبين آدم، بعد آن نور شريف در اصلاب شامخه و در ارحام مُطّهره [مستقر گرديد]، تا اين نور از جناب عبداللَّه به توسط آمنه بنت وهب ضياء بخش عالم شهود گرديد.


1- بحار الانوار، ج 99، ص 371
2- بحار الانوار، ج 83، ص 369
3- بحار الانوار، ج 1، ص 97 و 105
4- بحار الانوار، ج 16، ص 406

ص: 105

در بيان نسب باهره آن حضرت:

ونسب النّبي صلى الله عليه و آله: محمّدُ، بن عبداللَّه، بن عبدالمُطّلب، بن هاشم، بن عبد مَناف، بن قُصَىّ، بن كلاب، بن مُرّة، بن كَعب، بن لُؤي، بن غالب، بن فِهْر، بن مالك، بن نَضْر، بن كَنانة، بن خُزيمة، بن مُدركة، بن الياس، بن مُضَر، بن نِزار، بن مَعَد، بن عدنان، بن اد، بن أدد، بن يَسَع، بن هَمَيسع، بن سلامان، بن نبت، بن حَمَل، بن قيدار، بن اسماعيل، بن ابراهيم، بن تارخ، بن ماخور، بن ساروغ، بن أرغو، بن قالع، بن غابر، بن شالخ، بن أرفخشد، بن سام، بن نوح، بن ملك، بن متوشلخ، بن أخنوخ (و هو ادريس)، بن نارد، بن مهلائيل، بن قينان، بن أنوش، بن شيث هبة اللَّه، بن آدم صفى اللَّه عليهم السلام

منقول است شبى كه آمنه به آن حضرت حامله شد، منادى ندا كرد در آسمانها كه بشارت باد شما را كه در شاهوار نطفه خاتم الانبياء در صدف عصمت و جلالت قرارگرفت، در زمين هيچ رونده و پرنده و جُنبنده نماند كه بر ولادت شريف آن حضرت مُطّلع نگردد. پس چون نه ماه تمام شد آمنه با مادر خود بره گفت: اى دختر بر چنين شوهرى گريستن رواست و منع كردن از نوحه در چنين مصيبتى عين جفا است، پس آمنه داخل حُجره شد و شمعى افروخت، ناگاه او را درين حال درد زاييدن گرفت و برجست كه در را بگشايد، هر چند جُهد (1)كرد در گشوده نشد، پس برگشت و نشست و از تنهايى وحشت عظيم بر او مستولى شد، ناگاه ديد كه سقف خانه شكافته شد و چهار حوريّه فرود آمدند كه حجره از نور روى ايشان روشن شد و به آمنه گفتند مترس بر تو باكى نيست ما آمده ايم كه تو را خدمت كنيم، از تنهايى دلگير مباش، آن حوريان آن خاتون را به ميان گرفتند، پس آمنه مدهوش شد و چون به هوش آمد ديد كه حضرت رسول خدا در زير دامانش به سجده در آمده و پيشانى نورانى بر زمين نهاده و انگشت سبّابه را برداشته مى گويد: لا اله الّا اللَّه.

اما تاريخ كليّه اوقات شريف آن حضرت:

«وُلِدَ بِمَكّة مِنْ آمنة بنت وهب، وأرضعته حَليمة السّعديَّة، ومدّة حياته ثلاث وستّون سنة، انّ عبداللَّه أباهُ مات وعمره سبعة أشهر، (2)وتزوّج بخديجة وعمره خَمسٌ وعشرون سنة، ونزل عليه القرآن يوم الأثنين تاسع عشر رمضان، ومبعثه يوم الجُمعة سابع عشر رجب، ومعراجه بعد المبعث بسنتين يوم الأثنين، وأقام بمكّة بعد البعثة


1- تلاش و سعى.
2- قول مشهور آن است كه به هنگام فوت عبداللَّه آن حضرت هنوز به دنيا نيامده بود ولى بعضى گفته اندحضرت رسول به هنگام وفات پدرش 28 ماهه بود و بعضى هم گفته اند هفت ماهه بود طبقات ابن سعد، ج 1، ص 61- 60.

ص: 106

ثلاث عشر سنة، ثمّ استتر في الغار ثلاثة ايّام، و هاجر بعدها الى المدينة يوم الأثنين حادى عشر من الهجرة».

و اما تاريخ هجرت آن حضرت:

روز پنجشنبه غُرّه (1) شهر ربيع الأوّل در سال سيزدهم بعثت، كه شش هزار و دويست و شانزده سال از هبوط آدم گذشته بود، پيغمبر با ابوبكر از مكه به غار كوه ثور آمدند، و آن روز مبدأ تاريخ اسلاميان گرديد.

اما سبب هجرت آن حضرت:

«لمّا سَمع قريش بإسلام الأنصار، فاجتمعوا متشاورين في أمر محمدٍ صلى الله عليه و آله،

فقال ابوالبختري: أنْ تحبسوه في بيتٍ حتّى يموت.

فقال هشام بن عمرو: أن تحملوه على جملٍ فتخرجوه من أرضكم.

فقال أبوجهل: إنّى أرى أن تأخذوا من كلّ بطنٍ غلاماً وتعطوه سيفاً فيضربوه ضربةً واحدةً فيتفرق دمه في القبايل،

فأتى جبرئيل فأخبره الخَبر، وأمره بالهجرة، فبيّت عليّاً على مضجعه وخرج مع أبوبكر الى الغار، فلمّا أصبحوا و فتشوا على الفراش وجدوا عليّاً عليه السلام، فارسلوا في طلبه، فلمّا بلغوا الجبل ومرّوا بالغار وأنسج العنكبوت على بابه، فمكث فيه ثلاثاً ثم قَدِم المدينة».

بعد از آن كه مشركين قريش مى خواستند آن شبى كه پيغمبر را به قتل رسانند، پيغمبر به غار ثور فرار كرده و على را در خوابگاه خود خوابانيد، على عليه السلام دل بر آن نهاد كه خويش را فداى پيغمبر كند، ملائكان به حراست على آمدند و مى گفتند: «بخٍّ بخٍّ لك يا علىّ، مَنْ مِثلُك يابن أبي طالب؟ يُباهي اللَّه بك الملآئكة»، (2) و اين آيه نازل شد: وَمِنْ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ. (3)

مشركين قريش به درون سراى تاختن بردند و چند سنگ بر آن خوابگاه براندند، ناگاه على سر برداشت و بانك زد كه كيستيد، وقتى كه على را شناختند گفتند محمد كجا است؟

فرمود: شما او را به من نسپرده ايد و نخواستيد در مملكت شما باشد، او خود بيرون شد.


1- آغاز.
2- بحار الانوار، ج 19، ص 39
3- بقره: 207

ص: 107

سراقة بن مالك گفت: بكشم على را؟

ابوجهل گفت: دست از اين بيچاره برداريد كه محمد او را فريفته و فداى خود ساخته.

على فرمود: اى ابوجهل به من چنين سخن مگوى، خداى آن فضلى كه مرا داده كه اگر عقلِ مرا بر جميع ديوانگان جهان قسمت كنند دانا شوند و اگر از توانايى من بر جمله ضعيفان بهره رسانند شجاع و دلاور گردند، اگر از حلمِ من بر همه بى خردان بذل فرمايند با وقار شوند.

بالجمله پيغمبر طىّ مسافت كرد تا به قبيله (1) قُبا رسيد.

منازلى كه رسول خدا از غار تا به مدينه حركت فرمود بدين ترتيب بود:

مكّه، غار كوه ثور، عَسَفان، أنحّ، قُدَيد، الحراز، ثنيّة المُرّة، السّقف، لفت، مداله، مجاح، مرجح، بطن، جداجد، أجرد، ذي سلم، عبايند، القاحه، المنعرج، ثنيّة، العاير، بطن ريم، قبا.

مدت پنج روز در قبيله قبا متوقف شده منتظر على عليه السلام بود، بعد از رسيدن على عليه السلام زمينى از كلثوم بن هِدْم كه در برابر خانه خود داشت و مربد مى ناميدند از بهر مسجد معيّن گشت و پيغمبر زمين را از او بگرفت و خاصّ خود نمود، اهل مدينه مسجد قبا را استوار كردند و آن اول مسجدى است كه پيغمبر در [حومه] مدينه به پاى كرد و اين آيت در شأن آن مسجد فرود شد: لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ، پيغمبر نماز بگزاشت [و] روز جمعه از آنجا حركت فرمود و وارد مدينه شد.

تاريخ وفات رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

مدت اقامت آن بزرگوار در دنيا شصت و سه سال كشيده، چهل سال قبل از بعثت و سيزده سال بعد از بعثت در مكه و ده سال در مدينه منوره اقامت فرمود، تا اين كه در روز دوشنبه دو شب از [پايان] ماه صفر مانده از صدمه سَمّى كه در غزوه خيبر داده بودند [وفات] و در آن بقعه مباركه دار بقا را اختيار فرموده، در خانه خود مدفون گرديد، كه مزار پاك و مرقد منوّر آن حضرت در جانب شرقى (2) مسجد مى باشد.


1- پيامبر صلى الله عليه و آله به قريه و دهكده قبا رسيدند، يا به قبائل ساكن در دهكده قبا رسيدند.
2- در زاويه جنوب شرقى مسجد قرار دارد.

ص: 108

در ثواب زيارت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله:

مروى است كه رسول خدا فرمود: «كسى كه زيارت كند مرا بعد از وفات من مثل آن كسى است كه هجرت نمايد به سوى من در حيات من، و مثل كسى است كه مرا زيارت كند در حيات من، هر كسى كه زيارت كند مرا در حيات من، مى باشد در جوار من در روز قيامت، پس اگر زيارت مرا طاقت نداشته باشيد بفرستيد بر من سلام، پس خداوند عالم به من مى رساند». (1) و در حديث ديگر فرموده:

«هر كس بيايد به زيارت من، مى باشم شفيع او در روز قيامت، و هر كس بيايد به حجّ خانه كعبه و مرا در مدينه زيارت نكند پس او جفا كرده است بر من و هر كس بر من جفا كند جفا مى كنم او را در روز قيامت، و هر كه به زيارت من بيايد واجب شود به ذمّه من شفاعت او، و هر كه را شفاعت من واجب شود بهشت او را واجب گردد». (2) و در حديث ديگر:

از امير عليه السلام منقول است كه: «تمام كنيد حجّ خود را به زيارت رسول خدا، كه ترك زيارت آن حضرت بعد از حجّ جفا و خلاف ادب است و شما را امر به اين كرده اند و برويد به زيارت قبرى چند كه خدا لازم فرموده بر شما حق آنها را و زيارت آنها را و از خدا روزى طلب كنيد نزد آن قبرها». (3) به سند معتبر [حضرت] باقر عليه السلام فرموده:

«هر كه حضرت رسول را زيارت كند چنان است كه حق تعالى را در عرش عبادت كرده باشد». (4) به روايت ديگر فرموده: «كه مثل كسى است كه زيارت كرده باشد خدا را در عرش». (5) آداب زيارت و فوايد معنويه آن:

بدان كه قوّه قدسيّه، خصوصاً نفوس مقدسه انبيا و ائمّه عليهم السلام، چون دست از بدن خود


1- بحار الانوار، ج 100، ص 143
2- بحار الانوار، ج 100، ص 143
3- نزديك به اين معنى در بحار الانوار، ج 99، ص 371
4- بحار الانوار، ج 100، ص 144
5- بحار الانوار، ج 100، ص 144

ص: 109

برداشته صعود به عالم تجرّد نمودند، نهايت استيلا و غايت احاطه بر اين عالم از براى ايشان حاصل مى شود و تمامى امور اين عالم در نزد ايشان منكشف و ظاهر مى گردد، و تمكن دارند از تصرّف و تأثير دراين عالم، پس هر كه به قبور مطهره ايشان حاضر شد به جهت زيارت ايشان، بر او مطّلع مى شوند و از احوال زوّار مرقد مطهّر خودشان استظهار تام دارند و سؤالات و تضرّعات و توسّلات ايشان را مى شنوند، چنانچه در فقرات زيارت أئمّه اطهار عليهم السلام است:

«أشهدُ أنّك تَشْهَدُ مَقامي، وتَسْمَعُ كلامي، وتَردُّ يا سيّدي سلامي». (1)

و نظر به رأفت و مهربانى ايشان نسبت به مُخلصان، نسيم الطاف ايشان بر آنها مى افتد، پس دامن شفاعت بر ميان زده، طلب حوائج ايشان را از خدا مى كنند و از درگاه الهى مسألت برآمدن مطالب و آمرزش گناه ايشان را مى نمايد، چگونه زيارت قبور ايشان افضل طاعات و اكمل عبادات نباشد و حال آن كه زيارت مؤمن أجر عظيم و ثواب جزيل دارد؟ پس چگونه خواهد بود زيارت كسى كه خدا او را از هر خطايى معصوم ساخته و از رجس و گناه پاك و مطهّر گردانيده و او را به همه خلايق مبعوث نموده و هيچكس از اول و آخرين نيست مگر اين كه در روز قيامت به شفاعت آن حضرت و ائمه عليهم السلام محتاج است، لواء حمد و حوض كوثر و بهشت و جهنّم و شفاعت امّت را صاحب اختيار كلّ اند در روز قيامت.

امّا از لوازم ادب آن كه:

قبل از رفتن به زيارت آن حضرت غُسل كند و لباس پاكيزه خود را بپوشد و هكذا (2) زينت دهد باطن خود را به غُسل توبه و پوشيدن لباس اطاعت و بندگى، با خضوع و خشوع در دَرِ مسجد ايستاده و رخصت داخل شدن بطلبد و بخواند:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم، اللَّهُمَّ انّي قد وقفتُ عَلى بابِ بيتٍ مِنْ بيوت نبيّك صلى الله عليه و آله، وقد مَنَعتَ النّاس الدخول الى بيوته الّا بإذن نبيّك، فقلت يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ اللَّهُمَّ وإنى أعتقدُ حُرمة نبيّك في غيبته، كما أعتقدُ في حضرته، وأعلم أنّ رُسُلك وخُلفآئك أحياءٌ عندك يرزقون، يرونَ مكاني في وقتي هذا وزمانى، ويَسمعونَ كلامي في وقتي هذا، ويردّون علىَّ سلامي، وإنّك حَجَبتَ عن سمعي كلامَهُم، وفتحتَ باب فهمي بلذيذ مُناجاتهم، فانّي أستأذنُك يا ربّ أوّلًا، واستأذنُ رسولك صلواتك عليه و آله ثانياً، وأستأذنُ خليفتك الامام المفروض علىَ


1- مفاتيح الجنان.
2- بدين گونه.

ص: 110

طاعته في الدّخول في ساعتي هذه الى بيته، واستأذنُ ملآئكتك الموكّلين بهذه البُقعة المُباركة المطيعة للَّه السّامعة، السّلامُ عليكم أيّها الملآئكة الموكّلون بهذه المشاهد المباركة ورحمة اللَّه وبركاته، باذن اللَّه، واذن رسوله، واذن خلفآئه، وإذنكم صلوات اللَّه عليكم أجمعين، أدخلُ هذا البيت متقرّباً الى اللَّه وباللَّه ورسوله محمّد وآله الطّاهرين، فكونوا ملائكة اللَّه أعواني، و كونوا أنصاري، حتّى أدخلَ هذا البيت، و أدعواللَّه بفنون الدّعوات، وأعترف للَّه بالعبوديّة، وللرّسول ولأبنائه صلوات اللَّه عليهم بالطّاعة».

پس بگويد: «بسم اللَّه، وباللَّه، وفى سبيل اللَّه، رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَاناً نَصِيراً». (1)

و داخل شود، بعد از داخل شدن صد مرتبه «اللَّه اكبر» بگويد.

زيارت آن حضرت:

به سند معتبر از ابى بصير منقول است كه خدمت رضا عليه السلام عرض كردم كه چگونه بايد سلام كرد بر حضرت رسول خدا، فرمود كه بگو:

«السلام على رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، السلام عليكَ يا حَبِيب اللَّه، السّلام عَلَيك يا صَفْوَةَ اللَّه، السلام عليك يا أمينَ اللَّه، أشهدُ أنّك قد نَصَحْتَ لُامَّتِك، وَجاهَدْتَ في سبيل اللَّه، وعَبَدته حتّى أتاك اليقين، فجزاك اللَّه أفضل ما جزى نبيّنا عن امّته، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى ابراهيم، و آل ابراهيم، إنّك حميدٌ مجيدٌ». (2) در «فقه رضوى» مذكور است كه در زيارت رسول خدا در بالاى سر آن حضرت رو به قبله بايست و بگو:

«السّلامُ عليك أيّها النّبى ورَحمة اللَّه وبركاته، السّلامُ عليك يا أباالقاسم، السّلامُ عليك يا سيّد الأوّلين والآخرين، السّلامُ عليك يا زين القيامة، السّلام عليك يا شفيع القيامة، السّلام عليك يا ملاذ الأُمّة، ورحمة اللَّه وبركاته. أشهدُ أنْ لااله الا اللَّه وحده لا شريك له، وأشهدُ أنّك عبده ورسوله، بلّغت الرّسالة، وأدّيت الأمانة، ونَصَحتَ امَّتَك، وجاهدتَ في سبيل ربّك حتّى أتاك اليقين، صلّى اللَّه عليك، وعلى أخيك، ووصيّك، وابن عمّك، أميرالمؤمنين، وعلى إبنتك سيّدة نساءِ العالمين، و على ولديك الحسن و الحُسين، أفضل الصّلاة والسّلام، و رحمة اللَّه و بركاته».


1- مفاتيح الجنان.
2- مفاتيح الجنان.

ص: 111

و ايضا بگويد:

«السّلامُ على سيّدنا ومولانا رسول اللَّه، محمّد بن عبداللَّه، خير خلق اللَّه، ورحمةاللَّه وبركاته.

السّلام على سيّدتنا ومولاتنا خديجة الكبرى امّ المؤمنين و رحمةاللَّه و بركاته.

السّلام عليك يا رسول اللَّه، و على جدّك عبدالمطّلب، و على أبيك عبداللَّه، و على امّك آمنه بنت وَهَب و رحمةاللَّه و بركاته.

السّلامُ على القاسم، والطّاهر، وابراهيم ابناء رسول اللَّه و رحمةاللَّه و بركاتة.

السّلام عليكم يا أهل بيت النّبوة، و موضع الرّسالة، و مُختلف الملائكة، و مَهبط الوحى و التنزيل، و رحمةاللَّه و بركاته». (1)و مستحب است در حين خروج از مدينه وداع نمايد قبر جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله را پس بگويد:

«اللَّهُمَّ لاتجعله آخر العهد مِنْ زيارة قبر نبيّك صلّى اللَّه عليه و آله، فان توفيّتني قبل ذلك فانّى أشهدُ في مماتى على ما شهدتُ عليه في حياتي أنْ لا اله إلّا أنت، وأنّ محمّداً عبدك و رسولك». (2) و بگويد: «صَلَّى اللَّهُ عليك، لا جعله اللَّه آخر تسليمي عليك». (3) شيخ طوسى روايت كرده كه چون خواستند كه عمارت روضه آن حضرت را بسازند، در نزديك سر و پاى آن حضرت مُشكى ظاهر شد كه به آن خوشبويى مُشك نديده بودند و در شأن و شرف و ارتباط آن جناب با مبدأ فيّاض- جلّ و علا- اين قدر كفايت مى كند كه قبل از ظهور در عالم شهود كه عالم تكليف مى باشد از اوّل ايجاد مشغول عبادت و بندگى بود و در حجابات به تقديس و تسبيح حضرت اقدس الهى بود و بعد از انقلاب صورت عُنصريّه به عالم ديگر كه موت تعبير شده و قطع تعلّقات از تمام مكلّفين مى شود باز مشغول عبادت و اطاعت پروردگار هست، چنانچه در حديث معتبر منقول است كه در هر شب جمعه روح مقدّس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ارواح مطهره ائمة عليهم السلام و روح پر فتوح امام زمان را رخصت مى دهند كه به سماوات عروج نمايند تا به عرش اعظم الهى مى رسند و به دور آن هفت شوط طواف مى كنند و نزد هر قائمه (4) از قوائم عرش دو ركعت نماز مى كنند، پس به سوى بدن هاى شريف خود برمى گردند.


1- مفاتيح الجنان.
2- مفاتيح الجنان.
3- مفاتيح الجنان.
4- ستون.

ص: 112

به سند معتبر منقول است:

كه جعفر بن مُثنّى خطيب مدينه گويد كه: در مدينه بودم سقف مسجد رسول خدا خراب شد از موضعى كه نزديك قبر شريف آن حضرت بود و بنّايان و كاركنان بالا مى رفتند و فرود مى آمدند، پس اسماعيل بن عمّار را گفتم: كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال كند آيا مى توانيم بالا رفته و به قبر مقدّس آن حضرت مشرف شويم و نظر كنيم؟

روز ديگر اسماعيل براى ما خبر آورد كه حضرت فرمود كه: من دوست نمى دارم براى احدى كه بر قبر آن حضرت مشرف شود و ايمن نيستم ببيند چيزى كه ديده اش نابينا شود به سبب آن، يا آن كه ببيند كه آن حضرت ايستاده نماز مى خواند، يا آن كه ببيند كه با بعضى از زنان طاهره خود نشسته است و صحبت مى دارد! (1) و امّا اولاد رسول اللَّه:

«كان لمحمّدٍ صلّى اللَّه عَليه و آله مِنْ خديجة الكبرى ابنان: قاسم و طاهر، و أربعُ بناتٍ: زينب، و كلثوم، و رقية، و فاطمة، وابراهيم من مارية القبطيّة، و قد درج البنون كلّهم اطفالًا».

در بيان مقام هاى متبركه آنجا:

مُصلّى حضرت رسول: در اعياد و در ايام شريفه در آن مكان خطبه مى فرمود و در غربى مدينه واقع است. (2) بدانكه از تكاليف زوار در مدينه منوّره:

اولًا: زيارت حضرت خاتم انبيا محمّد بن عبداللَّه صلوات اللَّه و سلامه عليه مى باشد، چنان كه آن حضرت فرمود: هركس بيايد به حجّ و مرا زيارت نكند پس او جفا كرده است بر من، (3) چنانچه [در] فضيلت زيارت آن حضرت معروض گرديد.

معجزةٌ:

و فى «لؤلؤة البحرين»: روى الشيخ يوسف البحراني عن العلّامة، وعن


1- بحار الانوار، ج 22، ص 552
2- جايگاهى كه امروزه در آن مسجد غمامه ساخته شده است.
3- بحار الانوار، ج 100، ص 143

ص: 113

السيّد رضى الدين بن طاوس، عمّن حدّثه، عن بعض أهل الموصل، قال:

عزمُت على الحجّ، فاتيتُ الأمير حُسام الدّولة المُقلّدبنُ رافع (فهو أميرنا يومئذٍ) أن اودّعه، وأحضر مُصحفاً فحلّففنى به لأبلغنَّ رسالته، وحلفَ به لأنّ ظهر هذا الحديث لأقتلنّك.

قال: إذا أتيتَ المدنية فقف عند قبر محمدٍ صلى الله عليه و آله وقل يا محمّد فَعَلْتَ، وصَنَعتَ، وموّهت على الناس في حياتك، ثم أمرتهم بزيارتك بعد مماتك!!

ثمّ سرّتُ وحجَجَتُ وعدتُ حتى أتيتُ الى المدنية وزرتُ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وهِبتُهُ أنْ اقول ما قال لي، وبقيتُ أياماً حتّى اذا كان ليلة سيرنا فذكرتُ يمينى بالمصحف، فوقفتُ أمام القبر وقلتُ يا رسول اللَّه: حاكي الكُفر ليس بكافر، قال المُقلّد بن [رافع بن] المُسيّب كذا و كذا، فلما جَنّ اللّيل رأيت في منامى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وعليّا عليه السلام وبيد علىّ سَيفٌ وبينهما رجلٌ قائم وعليه إزارٌ ديبقيٌ أبيض.

فقال لى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يا فلان أكشف عن وجهه، فكشفته.

قال: تعرفه؟

قلت: نعم.

قال: من هو؟

قلت: المقلّد بن المسيّب.

قال: يا على إذبحه، فذبحه.

ثم انتبهتُ مرعوباً، فاخبرت صاحبي، وكتب شرح المقام، وأرّخ اللّيلة، فلمّا وصلنا الموصل فوجدنا الأمير مذبوحاً على فراشه، فوجدنا اللّيلة الّتى أرخنّاها بالمدينة، أنّ وقوع ذلك كان فى سنة تسعين وثلثمائة.

دوّم: از تكاليف زوار، زيارت حضرت فاطمه عليها السلام است، و در محلّ مدفن آن مخدّره اختلاف است:

در «تحفة الزائر» گويد: چون حضرت فاطمه وصيّت نمود كه اورا در شب دفن كنند و كسانيكه بر او ظلم كردند به نماز و جنازه اش حاضر نشوند، پس اورا در شب دفن كردند، و به اين سبب محلّ قبر شريف آن حضرت مختلفٌ فيه ميان علماى خاصّه و عامّه گشت، و ظاهر اكثر احاديث معتبره آن است كه آن حضرت در خانه خود مدفون گرديده است كه متّصل

ص: 114

به حجره طاهره حضرت رسول است، و اكنون ضريحى نيز از براى آن حضرت ساخته اند. (1) و بعضى گفته اند: كه در روضه مُطّهره ميان قبر و منبر مدفون است.

و بعضى گفته اند: كه در بقيع نزديك به قبر ائمّه عليهم السلام مدفون است.

و احوط آن است كه در هرسه موضع زيارت شود، اگرچه بودن قبر آن حضرت در بقيع بعيد است و اظهر نزد جماعتى آن است كه در خانه خود مدفون است و همين است مختار و پسنديده.

شيخ طوسى، و شيخ صدوق فرموده اند كه افضل نزد ما آن است كه در خانه و روضه هردو جا زيارت شود.

و شيخ صدوق از ابى بصير روايت فرموده كه گفت: از حضرت رضا عليه السلام سؤال نمودم از قبر حضرت فاطمه زهرا.

فرمود: كه در خانه خود مدفون شد، پس چون زياد كردند بنى اميّه مسجد را داخل مسجد شد.

وايضا شيخ صدوق در «معانى الأخبار» از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده آنچه را كه حاصلش اين است كه حضرت فاطمه عليها السلام در روضه مدفون است.

صاحب كتاب «هدية الزائرين» گويد: روضه مباركه بقدر چهار ستون عرض دارد، و پاره اى از خانه حضرت فاطمه را داخل مسجد كرده اند.

پس ممكن است جمع ميان اين احاديث كه آن خاتون معظّمه در خانه خود مدفون شده باشد در جانب مسجد كه مُحاذى مابين قبر و منبر و داخل روضه باشد، و مؤيد اين است آنچه در روايت سابق مذكور شد كه خانه حضرت داخل روضه و بهترين جاهاى روضه است.

در تعيين محل قبور فواطم و تحقيق آن:

بدانكه مؤلف گويد: در بقعه ائمه اربعه كه اصل آن از بناهاى ناصر بن المستضى ء است، دو نفر ديگر نيز مدفونند؛ يكى عبّاس عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله كه قبرش متّصل به قبر ائمه است و در طرف غربى است و ديگر قبرى است كه در طرف قبلى بقعه متّصل به ديوار است و ضريح (2)كوچكى دارد و آن را نسبت به حضرت فاطمه زهرا مى دهند، و جماعت بسيارى از


1- در سال 1366 خورشيدى كه به حج خانه خدا تشرف يافتم، در مدينه با استاد حبيب محمود احمد ديدارى داشتم. او پيرمردى هشتاد و چند ساله بود كه دوران بازنشستگى خود را در كاخى بسيار مجلل در يكى از خيابانهاى جنوب مسجد غمامه مى گذراند. استاد حبيب مدت 30 سال مدير اداره اوقاف مدينه بوده است، مقامى كه نظارت بر تمام موقوفات و مساجد و زيارتگاهها؛ از جمله مسجد النبى صلى الله عليه و آله در حيطه اداره او بود (البته بعدها اداره ويژه اى به نام اداره شؤون الحرمين الشريفين تأسيس گرديد كه نظارت بر مسجد الحرام و مسجد النبى صلى الله عليه و آله بر عهده او گذاشته شد) از اين رو آگاهيهاى جالبى درباره وضعيت داخلى حجرة النبى صلى الله عليه و آله و تغيير و تحولات آن در اختيار داشت. در آن ديدار از او دو سؤال در باره وضعيت بيت فاطمه عليها السلام سؤال نمودم. او در پاسخ سؤال اوّل گفت: ما درباره چگونگى قرار گرفتن قبر پيامبر اطلاعاتى نداريم و نمى دانيم آيا صورت قبر پيامبر بدين گونه است كه قبر پيامبر در قبله قبر دو خليفه قرار دارد و يا اين كه همگى در يك رديف دفن شده اند و علت اين نا آگاهى را اين گونه بيان كرد كه: از قرنها پيشتر از زير گنبد (/ قبة الخضراء) تا اطراف سه قبر را ديوارى قطور فرا گرفته كه راهى براى ورود به داخل محوطه ندارد. اين ديوار از قسمت بالا نيز با سقفى، كه در زير محيط گنبد قرار دارد، پوشيده شده و دريچه هاى كوچك اطراف گنبد را نيز از داخل و خارج با سرب پوشانيده اند تا كسى نتواند داخل حجره را نظاره كند؛ از اين رو پرده سبزرنگى كه از ميان پنجره فولادى ضريح پيامبر مشاهده مى شود چيزى نيست جز پرده زربافت و ابريشمى كه در كارخانه اى در مكه بافته مى شود و هر چند سال يكبار بر روى ديوار حائل ميان قبر و پنجره فولادين از زير گنبد تا كف زمين نصب مى شود. او گفت در دوران رياست من بر اداره اوقاف دوبار قسمتهايى از ديوار كه كمى فرسوده و ريزش داشت ترميم گرديد، البته ترميمها بسيار جزئى و سطحى بود؛ زيرا ديوار بسيار ضخيم و قطور و از سنگهاى لاشه كه احتمالًا در ميان آن سرب گداخته و يا چيزى شبيه به آن قرار داده بودند، ساخته شده است. استاد حبيب محمود درباره سؤال دوّمم پاسخ داد: در سال 1372 ه. ق دولت وقت عربستان اقدام به توسعه و ترميم بخشهايى از مسجد نمود، اما توسعه مسجد در دو سمت شمال و غرب مسجد انجام گرفت و بدين خاطر صدها خانه و ساختمان خريدارى گرديد و از طرف شمال مسجد پيامبر توسعه يافت و در سمت غرب نيز فضا و مصلاى بزرگى احداث گرديد كه بعدها با سقفهاى پيش ساخته پوشيده و تا پيش از توسعه اخير كه توسط ملك فهد انجام پذيرفت، همواره ادامه صفهاى نماز جماعت مسجد تا بدانجا مى رسيد. اما ترميم مسجد شامل تقويت پى هاى گلدسته ها و گنبد و ديوارهاى حجره پيامبر بود. استاد حبيب گفت: ما براى تقويت پى گنبد و ديوارها و سقف حجره پيامبر و فاطمه سنگفرش كف حجره فاطمه را جمع آورى نموده و كناره ديوارها را براى تقويت پى آنها به مقدار 50 سانتيمتر حفر نموديم، در هنگام حفر و جمع آورى سنگفرش به علت اهميت جا، خودم ناظر كار كارگران بودم تا مبادا آسيبى به ديوارها برسد، البته كار به كندى پيش مى رفت و فقط تعداد اندكى كارگر در داخل حجره به كار مشغول بودند و آنان با وسواس و دقت سنگفرشها را جمع كرده و تنها خاك را به بيرون حجره منتقل مى كردند، هنگامى كه كارگران در بخش جنوب غربى (بيت فاطمه) و در فاصله يك مترى از راهرويى كه خانه حضرت فاطمه عليها السلام را به داخل حجره پيامبر وصل مى كند مشغول كندن و بيرون آوردن خاك از پى هاى ستون و ديوار غربى خانه حضرت بودند، در نيم مترى عمق زمين به تعدادى از سنگهايى كه به گونه منظمى چيده نشده بود برخورد نمودند، كارگران مرا صدا كردند و من پس از مشاهده وضعيت دستور خالى نمودن خاكهاى اطراف آن رديف سنگها را دارم و در حضورم دو تن از كارگران با احتياط به اين كار پرداختند و پس از مدتى خود را در برابر صورت قبرى يافتم كه ادامه سنگهاى اطراف آن تا عمق زمين ادامه داشت و تنها ما توانسته بوديم با خاك بردارى لايه فوقانى آن قبر را نمايان كنيم، سنگهاى اين قسمت از سنگهاى سياه و زمختى بود كه كه غالب قبور مدينه در بقيع با آنها پوشيده شده است (و از جمله قبور امامان معصوم عليهم السلام) جهت قبر شرقى- غربى بود كه در منتهى اليه سمت مغرب قطعه سنگ كوچكى در ابعاد 30* 30 سانتيمتر قرار داشت و بر روى آن با خطى قديمى اين عبارت نوشته شده بود: «هذا قبر فاطمه بنت محمد- عليه السلام-» بنا به گفته حبيب محمود احمد موقعيت دقيق قبر را مى توان اين گونه به تصوير كشيد كه اگر ما تمام ديوار جنوبى و قسمتى از ديوار شرقى خانه پيامبر صلى الله عليه و آله را حد جنوبى و شرقى روضه قرار دهيم، حدّ شمالى روضه عبارت از خطى فرضى و وهمى مى باشد كه از ميان ديوار شرقى آغاز و پس از گذشتن از قبر حضرت زهراء عليها السلام ديوار غربى خانه پيامبر را از ميان ستونى كه در شمال اسطوانة الوفود و باب التوبه قرار دارد، قطع نموده و داخل مسجد گرديده و تا پايان (حدّ روضه) ادامه مى يابد و در حقيقت قبر حضرت فاطمه در زاويه التقاء ديوار فرضى شمالى روضه قرار دارد. او گفت بعدها بنا به مصالحى به دستور مقامات، روى قبر پوشيده گرديد و او تاكنون اين مطلب را با كسى در ميان نگذاشته است ليكن اكنون كه روزهاى پايانى عمر خود را مى گذراند بسيار مايل بود اين راز را براى كسى براى ثبت در تاريخ افشا كند.»
2- توصيفهاى نويسنده كتاب از چگونگى ساختمان و ضريح بر روى قبور امامان معصوم عليهم السلام و ديگرمدفونين آنجا گزارشى است پيش از سلطه وهابيان بر حرمين شريفين و بعدها پس از سيطره آنان كليه آثار اسلامى و زيارتگاها و قبور بزرگان دين و شهداى اسلام و صحابه در سرتاسر عربستان و بويژه در دو شهر مكه مدينه منهدم و ويران گرديده و اموال آنها به غارت رفت. از آن جمله قبرستان بقيع است كه تمامى گنبدهاى و آثار قبور منهدم گرديد و امروزه زيارت كنندگان آن جز دشتى محصور با قطعات سنگهاى پراكنده كه آثار قبور است چيزى را مشاهده نمى نمايند. از ديگر جنايات وهابيان در بقيع آنكه حتى اثر مختصرى كه نشانگر و تعيين كننده نام مدفونين آن باشد را از ميان برداشتند از اين رو در تمامى قبرستان بقيع تنها جايگاه قبور امامان معصوم عليهم السلام ثابت و صحيح است و پابرجاست آن هم به علّت باقى ماندن ديواره سنگى نيم دايره اى است كه اين جايگاه را از ديگر قسمتها متمايز كرده و پيش از تخريب پايه هاى ديوار بقعه بوده است. اما ديگر قبور را كه امروزه با نام قبور ازواج النبى صلى الله عليه و آله يا بنات النبى صلى الله عليه و آله و يا عمات النبى صلى الله عليه و آله و يا قبر عثمان شهرت داده اند صحيح نبوده و جايگاه آنها از حدّ احتمال و تخمين فراتر نمى رود.

ص: 115

عامّه معتقدند كه آن قبر فاطمه زهرا عليها السلام است، و قبر فاطمه بنت اسد همان است كه در زاويه قبرستان بقيع در طرف شمالى قُبّه عثمان معروف است.

امّا مذهب اكثر علماى شيعه آن است كه مدفن حضرت فاطمه يا در خانه خود است، يا در روضه مطّهره، و بعيد نيست كه اين قبرى كه در پيش روى ائمّه بقيع است، محلّ قبر فاطمه بنت اسد باشد، اشتباه اسمى شده باشد.

و شيخ رحمه الله در تهذيب در باب نسب حضرت صادق عليه السلام فرموده كه قبر آن حضرت با پدر و جدّ و عمّ بزرگوارش حضرت حسن عليه السلام در بقيع است و در بعض اخبار است كه آنها نازل شده اند بر جدّه شان فاطمه بنت اسد، بن هاشم، بن عبد مناف؛ يعنى اين چهار امام عليهم السلام در نزد قبر فاطمه مادر اميرالمؤمنين عليه السلام مدفونند.

پس اظهر همان است كه از كلام شيخ مفهوم مى شود و بقعه اى كه نسبت به فاطمه بنت اسد مى دهند مشهد سعد بن معاذ اشهلى است چنانچه در «تلخيص معالم الهجره» گفته شده كه فاطمه بنت اسد با ائمّه بقيع در يك موضع مدفون است، و سمهودى كه از علماى عامّه است در كتاب «خُلاصة الوفا في أخبار دار المصطفى» نيز اختيار كرده كه فاطمه بنت اسد نزد ائمّه بقيع مدفون است، پس سزاوار است كه زيارت شود آن حضرت در اينجا و از فيض زيارت جناب عباس عمّ رسول اللَّه نيز محروم نبايد شد، و شيخ شهيد در «دروس» گفته، مستحب است زيارت كردن مُنتَجَبين (1) از صحابه را.

و ايضا قبر جناب ابراهيم ابن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله واقع است در بقعه اى قريب (2) به بقعه ائمّه اربعه عليهم السلام.

و جناب عُثمان بن مظعون (رضى اللَّه عنه) كه حالش ذكر خواهد شد، قبرش در همان بقعه شريفه است.

و اسعد بن زراره، و ابن مسعود نيز در بُقعه عثمان بن مظعون مدفونند، و صاحبان تاريخ مدينه ذكر نموده اند كه عُليا [مخدّره] جناب رقيّه و ام كلثوم دو دختر رسول خدا نيز در همين بقعه مدفونند.

علماى سِيَر (3) و مورّخين مدينه گفته اند كه بيشتر اصحاب رسول خدا در بقيع مدفون گشته اند و قاضى در «مدارك» ده هزار گفته، و لكن غالب آنها مخفى است قبرشان، هم عيناً و هم جهةً، چه از زمان قديم، علامتى بر سر قبورشان نگذاشته اند.


1- صحابه نيكوكار.
2- نزديك.
3- سير جمع سيره مى باشد و مقصود نويسندگان سيره و تاريخ پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشند.

ص: 116

و ديگر قبر جناب عقيل برادر اميرالمؤمنين عليه السلام در آنجا است كه معروف است به قبّه عقيل با پسر برادرش عبداللَّه بن جعفر، (1) و بعضى گفته اند كه عقيل در خانه خود مدفون است، و در نزديكى قبر عقيل بقعه اى است منسوب به زَوَجات (2) پيغمبر و غير از خديجه كه در مكّه است، و غير از ميمونه كه در سَرف است (كه موضعى است ما بين مكّه و مدينه) عموماً در آنجا است.

و [ديگر] قبر صَفيّه عمّه رسول خدا و دختر عبدالمطلب باشد، در طرف چپ آن كسى است كه از بقيع بيرون رود. (3) و قبر جناب اسماعيل فرزند حضرت امام صادق در مشهد بزرگى است در طرف غربى قُبّه عبّاس، خارج از بقيع است، (4) و آن بقعه ركن سور مدينه است از جهت قبله و مشرق و درش از داخل مدينه مفتوح مى شود و بناى آن بقعه پيش از سور مدينه شده.

و قبر مقداد (5) [از] صحابه در بقيع است نه در شهر و آن كه فعلًا بين مردم غلط مشهور است آنكه در شهروان است قبر شيخ مقداد حلّى است كه وصيت فرموده كه او را در راه زوار عتبات دفن كرده اند.

بأىّ حال (6)ما در اينجا دو نفر را به موجب تواريخ و اخبار، مختلف مى بينيم؛ يكى عقيل است نوشته اند «أنّه توفّي بالشّام في خلافة معاوية»؛ يعنى عقيل در ايام خلافت معاويه در شام وفات نمود، اكنون او را در بقيع قبرى است آشكار، و ديگر اختلاف است در محل قبر زينب كبرى بنت اميرالمؤمنين عليها السلام بعضى نوشته اند كه با شوهرش عبداللّه بعد از اسيرى به شام رفت و دو باره اسير شد و در آنجا وفات نمود، اكنون مشهد زينب در شام مشهور است.

لكن مرحوم واعظ طهرانى در كتاب «روح و ريحان» گويد: آنكه در دمشق شام است مشهد زينب، بنت يحى المتوّج، بن الحسن الأنور، بن زيد الأثلج، بن الحسن السّبط [ابن] على بن ابى طالب عليه السلام مى باشد، در تواريخ و انساب و غيره نوشته است كه اين خاتون وفات و مدفنش در قريه ضيعه در حوالى دمشق است واقع شده، همين زينب مشتبه به زينب خاتون بنت على عليه السلام شده است غلط و خلاف مشهور است، از براى آنكه زينب كبرى بعد از چهار ماه مراجعت از شام در مدينه وفات و در بقيع مدفون گشت. (7) بهر حال مادامى كه در مدينه هستى در شرافت آنجا تفكر كن كه آنجا موضع وحى و تنزيل است.


1- جعفر بن أبى طالب فرزند بزرگوار ابوطالب عليه السلام عموى پيامبر و برادر اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام كه در جنگ موته يكى از سه تن سرداران لشكر اسلام بود و در آن جنگ به شهادت رسيد و پيامبر بدو لقب طيّار يا پرواز كننده داد. آرامگاه با شكوه او و تعداد ديگرى از شهداى همان جنگ هم اكنون در موته در كشور اردن هاشمى مى باشد. فرزند جعفر بن أبى طالب، عبداللَّه بن جعفر است كه به كرم و سخاوت شُهره آفاق بود، وى با دختر عموى خود يعنى زينب دختر على بن أبى طالب عليه السلام ازدواج نمود.
2- همسران.
3- در گذشته درب ورودى بقيع در سمت شمال بوده است از اين رو قبر صفيّه در طرف چپ كسى قرار مى گرفته كه قصد بيرون رفتن از بقيع را داشته، ليكن امروزه درب بقيع در سمت مغرب قرار دارد از اين رو قبر صفيّه در سمت راست بيرون رونده از بقيع مى باشد.
4- آرامگاه اسماعيل بن جعفر الصادق عليه السلام پيشواى اسماعيليان در سال 1394 ه ق در تعريض خيابان شرقى مسجد النبى صلى الله عليه و آله منهدم گرديد و هنگام تلاش كارگران براى بيرون آوردن خاكها و گودبردارى جسد اسماعيل پس از گذشت بيش از 12 قرن سالم از زير خاك ظاهر گرديد، از اين رو جنازه بيرون آورده شد و در فاصله 25 مترى از ديوار غربى بقيع در سمت شمال غربى درون قبرستان مدفون گرديد.
5- امروزه در آغاز جاده اى كه منتهى به دهكده اويه يا زينبيه و آرامگاه حضرت زينب در شام مى گرددقبرى است منسوب به همين صحابى و آن منطقه را نيز سيدى مقداد گويند.
6- در هر حال.
7- گفته و احتمال مرحوم طهرانى بسيار ضعيف است و گوينده اى ندارد، بلكه همگى بر اين كه اين آرامگاه منسوب به زينب است متفقند ليكن آنچه كه مورد اختلاف مى باشد در صفت اين زينب است گروهى او را زينب كبرى دانسته و گروهى او را زينب الصغرى مكُنّى به ام كلثوم مى دانند، مرحوم سيد محسن امين عاملى با استناد به سنگ قبرى كه بر روى قبر حضرت زينب در دمشق بوده و او آن را ديده است احتمال دوم را متعين دانسته است، و قبر حقيقى زينب كبرى را در قاهره مى داند كه امروزه يكى از بزرگترين زيارتگاههاى قاهره به شمار مى رود.

ص: 117

ولنعم ما قيل (1):

أرضٌ مَشى جبريل في عرصاتها واللَّه شرّف أرضها و سمائها

و ديگر از تكاليف زوّار در مدينه: رفتن به سوى كوه احد است تا زيارت كند جناب حمزه عمّ رسول خدا و ساير شهداى كوه احد را.

چون از زيارت ائمه بقيع فارغ شدى برو به سوى احد كه در يكفرسخى مدينه است، و در مسجد فضيخ (2) نماز كرده پس برو به سوى قبر حمزه.

علماى تاريخ مدينه گفته اند: كه عبداللَّه جَحْش كه خواهرزاده حمزه است نيز در بقعه او مدفون است و قادرِ خليفه ناصرلدين اللّه در سال پانصد و هفتاد قبه عاليه (3) بر قبر آنها بنا كرد، و گفته اند كه در سمت قبله چسبيده به كوه احد مسجدى است كه بنيانش منهدم شده، پيغمبر صلى الله عليه و آله در آنجا نماز خوانده، و سمهودى شافعى در «خلاصة الوفا» روايت كرده از جابر كه گفت كه حضرت موسى و هارون عليهما السلام حجّ كردند، پس گذشتند به مدينه طيبه از يهود آنجا خوف كرده مخفياً به سمت احد رفتند، همينكه آنجا رسيدند حالت موت در حضرت هارون ظاهر شد، پس جناب موسى از براى او قبرى حفر كرد، و هارون داخل قبر شد و رحلت فرمود، پس جناب موسى خاك بروى او ريخت و او را در آنجا دفن كرد. امّا على بن ابراهيم قمّى رحمه الله در تفسير خود از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود كه موسى و هارون هر دو در تيه (4) رحلت نمودند، و وفات هارون پيش از موسى بوده، چنانچه بنده كمترين شرح حال آنجنابان را در حرم سيم عرض خواهم كرد.

و ديگر از اماكن شريفه در مدينه مسجد قُبا است كه گاهى از آن [با نام] مسجد ذى القبلتين [ياد] شده. (5) و [ديگر] مشربه امّ ابراهيم است؛ يعنى غرفه مادر حضرت ابراهيم فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله كه رفتن به آنجا و عبادت و نماز در آن از مندوبات (6) است.

امّا جناب آقا سيّد محمد باقر حجت الاسلام قدس سره در مناسك حج خود فرموده: امّا مشربه امّ ابراهيم معروف نيست، حقير با جمعى از حاجّ كه همراه بودند سعى بسيار كرديم تا به ميان نخلستان به دو مسجد خرابه رسيديم گفتند كه اينجا مشربه امّ ابراهيم است و در هر دو نماز كرديم.


1- چه نيكو گفته اند.
2- احتمالًا مقصود مسجد النسح يا مسجد جبل احد است كه در دامنه كوه احد قرار دارد يا مسجد العجوزة كه در ميانه راه مدينه- احد قرار دارد، اما مسجد الفضيخ در نقطه مقابل آحد در منطقه العواليه يا باب العوالى مدينه در ميانه راه مدينه- قُبا قرار دارد.
3- بلند.
4- مقصود از تيه سرگردانى است كه نام دوره اى از تاريخ يهود است، اين دوره از هنگام هجرت قوم بنى اسرائيل از مصر به سوى سرزمين كنعان آغاز مى گردد، يهوديان به همراه حضرت موسى عليه السلام از مصر كوچ نمودند و هنگامى كه در ميانه راه به صحراى سينا رسيدند به خداوند كفر ورزيده و آيات موسى عليه السلام را انكار كرده و به گوساله سامرى سجده نمودند از اين رو خداوند بر آنان غضب نموده و آن قوم مدت 40 سال در صحرا سرگردان ماندند، تا عاقبت پس از توبه به مقصد خود كه ارض أقدس يا اورشليم بود رسيدند.
5- مسجد قبا با مسجد قبلتين تفاوت دارد، نخستين در دهكده قبا در جنوب غربى واقع است و دومين در فاصله يك كيلومترى از شرق مسجدِ نخستين قرار دارد.
6- مستحبات.

ص: 118

و مسجد فضيخ قريب به مسجد قبا است و او را مسجد «ردّالشمس» (1) نيز مى گويند.

حضرت صادق عليه السلام فرموده برو به مسجد فضيخ و دو ركعت نماز كرده از آنجا برو به مسجد فتح [كه] او را مسجد احزاب نيز مى گويند، بعد دو ركعت نماز در مسجد فتح بخوان:

«يا صَريخَ الَمكْروُبين، و يا مُجيبَ دَعوةِ المُضطرّين، أكشف غَمّي وَ همّي وَكربي كما كشفت عن نبيّك هَمّه و غَمّه و كُربه، و كفّيته هول عدوّه في هذا المكان، وَ أكفني ما أهمّني مِنْ أمر الدُّنيا والآخرة، يا أرحم الراحمين».

و برو به عُريض (2)كه در يك فرسخى مدينه است، به جهت زيارت علىّ بن امام جعفر صادق عليه السلام.

و مكانهاى ديگر:

مسجد حضرت فاطمه، مراد از مسجد فاطمه بيت الأحزانِ آن خاتون است كه در بقيع است. (3) و مسجد سُقيا، و مسجد خلوت (؟)، و خانه اميرالمؤمنين، و خانه امام جعفر صادق (4) عليه السلام كه در در مسجد است دو ركعت نماز در آنجا بكن، و خانه امام زين العابدين، (5) و مسجد سلمان، و مسجد اميرالمؤمنين كه محاذى قبر حمزه است، و مسجد مباهله، (6) و زيارت شهداى بدر، و أبوذر در ربذه، و مسجد غدير كه در جُحفه است.

***

پى نوشتها:


1- بنا به گفته مدينه شناسان اين دو نام دو مسجد است نه يكى، اما مسجد الشمس يا ردّالشمس درمشرق مسجد قباء ميان مسجد قباء و باب العوالى قرار دارد، و مسجد فضيخ در منطقه عوالى در حرّه شرقيه مى باشد. امروزه مسجد الشمس زمينى است بدون ساختمان كه گرد آن ديوار كشيده شده است.
2- دهكده اى است سرسبز و خرم با نخلستانهاى فراوان كه سرتاسر شمال غربى مدينه را فرا گرفته است ودر قبرستان آنجا قبر على بن جعفر عُريضى فرزند بزرگوار امام جعفر صادق عليه السلام مى باشد، و يكى از فقيهان و راويان والا مقام شيعه بشمار مى رود، امروزه در قم آرامگاهى به نام همو وجود دارد كه بنا به برخى روايات قبر واقعى اوست و او در سفرى به قم در اينجا درگذشته و مدفون شده است، و به اعتقاد گروهى قبر نواده اوست.
3- بنا بر برخى از روايات بيت الاحزان درون بقيع بوده است، ليكن بنا بر روايات و گفته هاى شيعيان مدينه بيت الاحزان در زمينى بيرون بقيع و در سمت مشرق آن قرار داشته است كه تا سالهاى اخير اين قطعه زمين با تعدادى درخت خرما در زاويه ميان خيابان كمربندى مشرق بقيع و خيابان ملك عبدالعزيز كه به فرودگاه منتهى مى شود قرار داشت و غالباً شيعيان براى زيارت آن در اطراف زمين ديده مى شدند. در سال 1368 ش بر روى اين زمين يك مدرسه و اداره مأموران امر به معروف و نهى از منكر!! ساخته شد.
4- اين خانه در محله بنى هاشم در جنوب شرقى مسجد النبى تا سالهاى اخير قرار داشت با سر در سنگى سياهى، ليكن در توسعه اخير به همراه ديگر آثار تاريخى آن محله منهدم گرديد.
5- هم اكنون چنين مسجدى وجود خارجى ندارد و در منابع تاريخى نيز نامى از آن نيامده است، ليكن احتمالًا اين مسجد همانند مسجد ديگرى كه به حضرت على بن الحسين زين العابدين در آنجا نسبت داده مى شود در دوره اى ساخته شده و سپس تغيير نام يا از ميان رفته است.
6- درباره جاى دقيق اين مسجد اختلاف نظر است. برخى از محققين مسجدى را كه امروزه به نام مسجدالاجابه يا مسجد بنى معاويه در خيابانى كه در زاويه شمال شرقى بقيع مى باشد جايگاه واقعى مباهله پيامبر صلى الله عليه و آله مى دانند.

ص: 119

ص: 120

ص: 121

ص: 122

ص: 123

ص: 124

ص: 125

ص: 126

ص: 127

وصف مدينه منوّره

آقاى «افندى على بن موسى» كاتب بخش عربى روابط عمومى استاندارى مدينه و امام جماعت مالكى ها در مسجد النبى، در دوره حكومت عثمانى بوده و از تاريخ تولّد و وفات وى اطّلاع دقيقى در دست نيست.

وى رساله اى در توصيف مدينه منوّره نگاشته است كه در نوع خود در آن دوران كم نظير بوده و نسخه خطى اين اثر در دار الكتب المصريّه نگهدارى مى شود.

علّامه حمد الجاسر كه از مورّخان مشهور عربستان است آن را تصحيح كرده و در كتابى با عنوان رسائل فى تاريخ المدينه به چاپ رسانيده است. مطالب اين رساله جالب و خواندنى است لذا اوّلين بخش از ترجمه آن تقديم مى گردد.

اميد آنكه همگان از آن بهرمند گردند.

باب اوّل

جهت هاى چهارگانه مدينه، راه ها و درهاى آن

فصل اوّل: در جهت هاى چهارگانه و راه ها و درهايى كه در آن چهار جهت وجود دارد و ما اينك از سمت قبله آغاز مى كنيم؛ چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنگاه كه به مدينه هجرت كرد، از اين سو به شهر درآمد.

در سوى قبله چهار راه وجود دارد. راه غاير، راه فرعى، راهى به سوى سوارقيه از شرق، و راهى به شرق. الجصّه اين راه ها را

ص: 128

از طرف حرّه به سوى قبا، قربان و عوالى- كه سه روستا هستند- به همديگر متصل مى كند. شهر مقدّس مدينه در اين سوى، يك دروازه در ديوار برانى دارد كه قسمت اعظم آن را با آجر ساخته اند و آن را «باب قبا» خوانند. از آنجا مى توان به قبا، قربان و عوالى رفت. در ديوار «الجوانى» نيز درى است كه به «باب الصغير» معروف است. اين در بر روى مناخه بين دو ديوار قرار گرفته و بالاى آن دارالحكومه محلى است. زندان هاى مردان و زنان در نزديكى آن است. و آن نزديك قلعه سلطانيّه است كه سلطان سليمان خان فرزند سلطان ياوز سليم خان غازى بنا نهاد.

حرم مطهّر از جانب قبله درى ندارد.

در آنجا پنجره هايى است كه مقابل حرم شريف واقع شده و به باغ جنوبى مسجد مُشرف است و آن در خانه هاى آل عمربن خطاب قرار دارد كه به «ديار العشره» معروف است. (1)در مقابل پنجره هاى مذكور و در ضريحى كه مرقد و حجره شريف را احاطه كرده، درِ كوچكى شبيه به پنجره وجود دارد كه در همه حال بسته است و گويى هرگز باز نشده. اين در، در ميان مردم به «باب توبه» شناخته مى شود؛ زيرا اين باب كه در گذشته از نقره در موازات ضريح ساخته شده و در مكان آن ستاره اى طلايى قرار داده شده، بدون شك در مقابل صورت شريف رسول خدا قرار دارد. (2)

امّا جانب شرقى شامل دو راه است؛ يكى راه حناكيه است كه از آن راه به سمت شرق مى روند و راه دوّم راه خَنَق است. در زمان اختلاف و درگيرى راهزنان در راه اصلى مكّه مكرّمه به رهبرى ابن رشيد، مسير حاجيان از اين راه بوده است. در آن قسمت دو در وجود داشت كه يكى از آنها در ديوار برانى، در جوار بقيع بود كه به «باب العوالى» شهرت داشت و ديگرى در ديوار «جوانى» بود كه بدان «باب الجمعه» نام نهاده بودند. و آن، در روبروى درِ بقيع واقع بود. (3) حرم شريف از آن قسمت دو در دارد؛ «باب جبرائيل» كه الآن به باب الجبر معروف است و «باب النسا». (4)

مرقد و حجره معطّر، از آن تنها يك در دارد كه به «باب الزهرا عليها السلام» معروف است. از آن در، خادمان حرم صبح و عصر وارد و خارج مى شوند. (5)

در سمت شامى (شمال) است راهى كه به سوى حايط، حويط، كوه شمر و تيماء است و نيز راه كتانه كه از طريق آن به وادى الحمض در آيند و راه مخيط به سوى شام و مصر و ينيع البحر در آن سو است و نيز آمد


1- خانه آل عمر بن الخطاب يا دار العشره، در توسعه اوّل سعودى از بين رفته است و امروزه در آن مكان كه ديوار جنوبى و سمت قبله مسجد النبى صلى الله عليه و آله است هيچ پنجره اى ندارد. «مترجم».
2- اين در امروزه در مقابل روضه شريف درِ توبه قرار دارد. بهتر است بگوييم اين در موازى سر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله واقع شده و در مقابل صورت آن حضرت پنجره اى است دايره اى شكل كه در ديوارهاى ضريح سمت قبله قرار دارد. «مترجم»
3- امروزه اين دروازه ها وجود ندارند.
4- در دوران سعودى در ديگرى در اين سمت باز شد كه باب البقيع نام گرفت.
5- اين در امروزه در ديوار شرقى حجره و ضريح مطهر است كه در نزديكى باب جبرئيل واقع شده است. گفتنى است درِ خانه حضرت زهرا عليها السلام سمت خارج مسجد در اين مكان بوده كه پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله مورد هجوم قرار گرفت. «مترجم»

ص: 129

و شد حاجيان و كاروانها دائماً از اين راه است. محلّ تلاقى راه هاى مذكور «ثنيّة البلدة الطّاهره» است كه اكنون به بناى «يوسف پاشا» مشهور است.

در اين سمت سه دروازه وجود دارد، دروازه اى در ديوار برانى، غرب قلعه سلطانيه، كه به «باب الجبل» معروف است و مراد همان كوه «سلع» است كه به آن «باب الكومه» نيز مى گويند و از آنجاست راه مساجد چهارگانه به سوى عنابس و جرف. و نيز «الحوكه» كه به كوه الفقره چسبيده است و در آن قبيله احامده ساكن بودند.

در ديوار جوانى دو در وجود دارد:

1- «باب الشامى» در شرق قلعه مذكور.

2- «باب المجيدى» نزديك سحيمى؛ جايى كه محل تلاقى آب هاى وضوخانه هاى اطراف حرمِ شريف قرار دارد. اين باب را مرحوم سلطان عبدالمجيدخان، فرزند سلطان محمود خان عثمانى به هنگام به ترميم بناى حرم شريف در سال هزار و دويست و هفتاد و هفت تجديد بنا كرد.

حرم شريف از سمت شام دو در دارد:

در نخست «باب التوسل» است كه سلطان عبدالمجيد خان آن را احداث كرد. در اطراف و بالاى آن است كتابخانه مجيديه براى تعليم و آموزش كودكان. در آن هشت مكتب براى تعليم قرآن و يك مكتب براى تعليم زبان فارسى اختصاص داده شده است و در يكى از آن سالها مكتب ارشديه را ساخت تا فنون مختلف؛ چون نحو، صرف، زبان تركى و نقاشى را تعليم دهند.

در دوّم براى ذخيره زيتون است و آن باز نمى شود مگر هنگامى كه لوازم و وسايل حرم شريف از سوى آستانه عالى (استانبول)، از اوقاف همايونى و از مصر و شام در ايام حج براى حرم شريف مى آمد و آنها عبارت بودند از زيتون سبز، شمع و چراغ هايى از بلور، حصير و شمع ساخته شده از روغن ماهى و شمع سفيد كافورى كه نوع بزرگ آنها را براى محرابها و نوع متوسط آنها را براى داخل حجره معطّر در هر شب استفاده مى كنند.

ضريح مطهّر از جانب شام تنها يك در دارد كه به «باب الشامى» معروف است و در جنوب دكّه اغوات (ايوان صفه) قرار دارد.

اين در براى خدمت گذاران حضرت سيد كائنات است و از اين در است كه هر شب در ماه رمضان بعد از نماز تراويح، شمع را به حجره معطر وارد و خارج مى كنند. (1)

اما در سمت غربى، در آن است راهِ شاهى كه راه جديد است و راه «ملف» و راه


1- امروزه از اين در، كه به محراب النهجد يا محراب حضرت فاطمه عليها السلام چسبيده بوده، اثرى نيست.

ص: 130

«الغاير» كه به راه «القاحه» شهرت دارد و نيز راه «فرع». راه غاير و فرع در كنار چاه ماشى به هم متصل مى شوند، كه مسافت آن از مدينه منوّره با شتر ده ساعت و با اسب شش ساعت راه است. محل پيوست راه هاى چهارگانه در ذوحليفه است كه اكنون به آبار على شهرت دارد و آن ميقات حاجيانى است كه از مدينه منوره مى آيند و در آن سمت، در ديوار «برانى»، يك دروازه وجود دارد كه بين تكيه مصرى و سربازخانه سلطانى (قائمه سلطانى) واقع شده و به «باب العنبريه» معروف است (1) اين دروازه بيش از ساير دروازه ها، براى ورود قافله ها و كاروانهاى بازرگانان، حاجيان و زيارت كنندگان استفاده مى شود و همچنين در هر سال كاروان حاجيان مصرى با نظاميان، در كنار آن فرود مى آيند. همان گونه كه حاجيان شامى در كنار باب الشامى فرود مى آيند.

در ديوار «جوانى» دروازه اى وجود دارد كه مشهورترين دروازه ديوار «برانى» است و به «باب المصرى» شناخته مى شود. اين دروازه در بين بازار قرار گرفته و از تخته سنگهاى بزرگ همانند سنگ فرشهاى تراشيده شده از آستانه باب السلام تا آستانه مسجد مصلى العيد ساخته شده است. اين دروازه در المناخه است كه اكنون به مسجد غمامه شهرت دارد. آن تخته سنگها هزار ذراع بود كه اكنون چيزى از آن، جز از باب المصرى تا باب السلام نمانده است. قسمت خارجى باب المصرى تا آستانه مسجد مصلى در زير خاك مدفون است و اكنون نيز همچنان بين مغازه هاى گندم فروشى زير خاك است.

حرم شريف پيامبر از جانب غربى، دو در دارد. يكى از آنها باب السلام است كه بزرگترين در حرم شريف است و بيشترين آمد و شد را به ويژه در موسم حج دارد و ديگر باب الرحمه است و آن از حيث آمد و شد و ازدحام جمعيت در رديف بعد قرار دارد.

حجره معطر از جانب غربى، يك باب در روضه مطهره دارد كه به «باب الوفود» معروف است. اين در باز نمى شود جز در امور بسيار مهم؛ مانند درخواست كمك از خداوند براى دولت، هنگامى كه در جنگ با دشمنان در تنگنا قرار مى گيرد و براى از بين بردن وبا يا قحطى شديد. زمانى كه اين در را باز كنند، خادمان حرم، قرآن عثمانى را، كه در حجره معطره محفوظ است و به خط كوفى روى پوست آهو نوشته شده، خارج مى كنند و آن را جز فردى عالم و صالح نمى خواند و مرگ او حتمى است و


1- اين دروازه امروز هم در كنار ميدان عنبريه يا ميدان راه آهن موجود است. «مترجم»

ص: 131

بعد از سه روز به لقاء پروردگارش مى شتابد و يا يك سال بر او مى گذرد و از دنيا مى رود. (1)

در روزگار ما خطيب محمّد على بالى آن قرآن را خواند و بعد از سه روز در گذشت. از علماى ديگر، سيد عبداللَّه دراجى تونسى، سيد محمّد فرزند سانوسى فاسى، شيخ عبدالغنى هندى نقشبندى آن را خواندند و يك سال بر آنها نگذشت كه از دنيا رفتند. اين قرآن شريف همان است كه خون عثمان بن عفان بر آن ريخته شده است، اين نسخه ونسخه ديگرى كه خط آن دقيق تر و خالى از خطاست و گفته مى شود به خط سرور ما على بن ابى طالب عليه السلام است و بر روى پوست آهو نوشته شده، هر دو در صندوقى نگهدارى مى شود كه روى آن پارچه حرير سبز رنگ پوشانيده اند. و اين صندوق در داخل حجره معطر در سمت غربى رأس شريف رسول خدا قرار دارد كه شمعدانى از طلا نيز بر روى آن است.

فصل دوّم

آثار، قبور و چاههاى واقع شده در جهات چهارگانه:

در سمت جنوب، روستاى قبا واقع است و در آن مسجدى است كه بر اساس تقوى بنا نهاده شد؛ (2) مسجدى زيبا و بزرگ، با گنبدى گچكارى شده، كه داراى منبر و جايگاه چوبى براى مؤذّن است.

مناره آن داراى دو بالكن است و در صحن مسجدگنبد كوچكى قرار گرفته كه به «مبرك الناقه» (محل نشستن شتر) معروف است. اينجا محلّ نزول آيه است. همچنين طاقى كوچك و محرابى در سمت شرقى محراب بزرگ قرار داده شده است. امّا محراب پيامبر صلى الله عليه و آله كه در آن واقع شده، محلّ اوّلين ستون محراب بزرگ به سمت شمالى است و در وسط آن باغى كوچك قرار گرفته كه داراى نخلها و چاه كوچكى است از سمت غرب آن و روبروى در كاروانسرا و در جنوب آن باغ مرحوم نور الدين شهيد قرار گرفته است.

از چاه هاى موجود مى توان به چاه اريس اشاره كرد. گنبدهاى زيادى در مسجد بزرگ واقع است كه تفصيل آن در كتاب «الخلاصه» آمده است. (3)

در حره، نزديك باغ معروف به قوّيم، مسجد كوچك بى سقفى است، كه به مسجد مصبّح معروف است. اين مسجد در راهى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله با ابوبكر به هنگام هجرت به مدينه از آنجا عبور كرد. (4)


1- اين مطلب از مسائل خرافى و بدعت آميز است، چه ارتباطى است بين خواندن اين قرآن و مرگ «مصحّح».
2- لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ؛ «مسجدى كه از اولين روز هجرت به مدينه بر اساس تقوا بنا شد. شايسته تر است تا در آنجا به نماز بايستى». اين آيه زمانى نازل شد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از جانب گروهى از منافقان براى گزاردن نماز در مسجدى به نام ضِرار كه محل توطئه و دسيسه و ضيافت آنها بود دعوت شد. خداوند در آن هنگام به رسولش فرمود: لا تَقُم فيهِ أبداً؛ «هرگز در آنجا به نماز نايست»، «مترجم».
3- قسمتهايى كه مؤلّف توصيف مى كند، همه در داخل توسعه دوم سعودى وارد شده و امروزه از آن باغ و چاه اريس كه محل افتادن انگشتر پيامبر صلى الله عليه و آله از دست عثمان بوده، اثرى نيست. «مترجم»
4- از مسجد مصبّح امروزه جز ديوارهاى مخروبه آن، چيزى نمانده است. اين مسجد بالاى تپّه مرتفعى در جنوب غربى قبا قرار دارد. جهت تسميه آن به اين نام آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام هجرت در صبح، ابتدا به اين مكان وارد شده اند. «مترجم»

ص: 132

روستاى دوم «قربان» است كه در شرق قبا قرار گرفته و در آن مسجد «فضيخ» در رود ابى جيد واقع شده است.

اين مسجد سقف ندارد و از چاه هاى موجود اين روستا مى توان به چاه «العهن»، كه اكنون نيز مورد استفاده مردم است، اشاره كرد. (1)

روستاى سوم «عوالى» است كه در شرق قربان واقع است. اين روستا در وسعت و زيادى نخل به اندازه قبا و قربان است.

گفتنى است كه آب روستاى قبا گوارا و خالص و آب قربان نا خالص است. از آنجا كه در اين دو روستا آب مناسب وجود دارد، ميوه ها و گلهاى متنوّع و فراوان يافت مى شود. آب عوالى از آب اين دو روستا پست تر و ناخالص تر است. از چاه هاى موجود عوالى مى توان به چاه «العريس» و «الفقير» اشاره كرد و همچنين محلّ خوردن آب مادر ابراهيم، فرزند حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در اين روستا واقع است.

هواى عوالى از بقيه روستاها پاكيزه تر است.

در فاصله بين اين روستا و مدينه نخلستانهاى بسيارى وجود دارد.

مسجد عمر فاروق در همين ناحيه، در محدوده ديوار محله مناخه، نزديك كانال ابوجيد قرار گرفته است. اين مسجد يك مناره دارد. همچنين مسجدى قديمى، بدون مناره نيز پيرامون منطقه تا جور واقع شده است. در اين بخش و در داخل ديوار «جوانى» چيزى وجود ندارد.

در سمت شرق، روستاى «عريض» قرار دارد و آن اكنون تخريب شده است. در قسمت بالاى حره، روبروى كوه احد مرقد جناب على العريضى فرزند امام جعفر صادق عليهما السلام قرار گرفته است. اين مرقد داراى مسجد سقف دارى است و در كنار گنبدِ مسجدنيز گلدسته اى سرپاست. در قسمت غربِ مقام مزرعه هاى بسيار، با چاه هاى فراوان وجود دارد كه به «مزرعه هاى ابورشيد» معروف است و فاصله بين اين مكان با مدينه منوّره، از طريق حرّه شرقى به صورت پياده، يك ساعت و براى سوار كار كمتر از يك ساعت است. (2)

در قسمت ياد شده، بعد از فرود از بالاى حره به دشت، كه به محله «باب الجمعه» شهرت دارد و در سمتِ چپ كسى كه از مدينه به سمت عريض مى رود، «مسجد الاجابه» قرار دارد. اين مسجد از مساجد سرپا و موجود است و در ميان باغهايى كه در بلندى قرار گرفته اند واقع شده است. (3) در سمت قبله، پشتِ باغ معروف به عنبريه، نزديك مزارع سمت حرّه


1- مسجد فضيخ در مكان نزول آيات تحريم شراب ساخته شده است. فضيخ در لغت به معناى شراب انگور يا عصير العنب است و بعضى درختان خرما را نيز گفته اند. اين مسجد امروزه در منطقه عوالى است و سمت راست كسى است كه به سوى بيمارستان وطنى و كوچه مجاور آن مى رود. مسجد داراى چهار گنبد و 19 متر طول است. «مترجم»
2- مسجد و مقبره على عريضى امروزه نيز در مسير فرودگاه شش كيلومترى مدينه در دنباله شرقى كوه احد، در روستاى معروف عريض موجود است امّا از جهت بازسازى چندان توجهى به آن نشده است. «مترجم»
3- مسجد الاجابه يا مباهله در مكانى بنا گرديده كه واقعه مباهله در آن انجام شد. مباهله در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسيحيان نجران در اين مكان انجام شد. فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ در سال؟؟؟ اين مسجد را تخريب و به جاى آن مسجد بزرگى ساخته و آن را مسجد ملك فهد بن عبدالعزيز نام نهاده اند و بدين وسيله آن واقعه تاريخى را محو ساخته اند. «مترجم»

ص: 133

شرقى كه به «دشم» معروف است، سه گنبد قرار گرفته است كه صحن يكى از آنها با سنگ سياه ساخته شده و مردمِ روزگار ما آن را محل نزول سوره مائده مى دانند. گنبد دوم محل دفن دلدل استر پيامبر صلى الله عليه و آله است و سومين گنبد ياد شده، روشن نيست كه مربوط به چيست.

در سمت شرق بقيع دو گنبد واقع است؛ يكى از آنها مقبره ابو سعيد خدرى انصارى است و در كنار آن گنبد فاطمه بنت اسد مادر حضرت على بن ابى طالب [عليهم السلام] قرار دارد. (1) پس از آن بقيع است كه در خارج از ديوار سلطانى «جوانى» مقابل باب الجمعه مذكور واقع شده است.

اين قبرستان داراى ده گنبد و بقعه و يك مسجد معروف به مسجد ابوكعب است. در سمت جنوبىِ آن گنبد آل البيت العظام واقع شده و آن بزرگترين گنبد است. در قسمت درِ شمالى آن برخى از سادات مدفون گرديده اند. در سمت درِ غربى بقعه اى قرار دارد كه مدفن برخى از اميران مدينه، از اشراف بنى حسين مى باشد. بنابر قولى قبر حضرت فاطمه زهرا]« [نيز در آن واقع است، همينطور قبر حضرت عباس ابن عبدالمطلب رضى اللَّه عنه و قبرهاى حضرت امام حسن مجتبى و حضرت جعفر الصادق]« [نيز در آن قرار گرفته است. (2)

در سمت جنوبى گنبدى است كه چيزى در آن واقع نشده و به گنبد «قبة الاحزان» معروف است و شيعيان (از عجم) و ديگران در موسم حج آن را زيارت مى كنند. (3)

در سمت شرق مسجد ابىّ بن كعب قبور بسيارى قرار گرفته، كه از آنهاست قبور شيخ محمّد سمان مدنى و فرزندانش. در شرق آن قبور، گنبد امّ المؤمنين ها (4) واقع است؛ از جمله قبر عايشه مى باشد. بر قبر هفت نفر آنها يك گنبد قرار دارد. قبر ميمونه همسر ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله در مرز حرم مكّه در حديبيه واقع شده و قبر خديجه بنت خويلد نيز در درّه نور در مكّه قرار گرفته است. در سمت شرق گنبد همسران، گنبد دختران حضرت رسول صلى الله عليه و آله، يعنى زينب و رقيه و ام كلثوم است. در سمت شمال، گنبد همسران پيامبر و گنبد عقيل بن ابوطالب واقع شده كه در آن گنبد، قبر سفيان بن حارث و عبداللَّه فرزند جعفر طيّار نيز قرار دارد. نزديك درِ اين بقعه، جنب ستون شمال شرقى، قبر سعد بن ابى وقاص است.

در شمال گنبد عقيل بن ابى طالب، گنبد مالك بن انس و در شرق آن و متصل به گنبدِ مالك، گنبد عبداللَّه بن عمر و در


1- قسمتى كه فاطمه بنت اسد بنابر روايت اهل سنّت و ابو سعيد خدرى مدفون هستند، سمت شمال شرقى بقيع و آخرين حد شمالى آن است. البته در دوران سعودى گنبد و بارگاه مقابر بقيع را تخريب كرده اند و امروزه تنها قبر آنها بدون نام و آثار موجود است. «مترجم»
2- گنبد، ضريح و بارگاه اين قبور شريف در دوران سعودى تخريب شده است. «مترجم»
3- منظور بيت الاحزان ومحل عزادارى و گريه كردن حضرت زهرا عليها السلام در مرگ پدر در قبرستان بقيع است كه امروزه گنبدى بر فراز آن نيست.
4- منظور از قبور ازواج رسول خدا صلى الله عليه و آله از جمله عايشه، سوده، حفصه، امّ سلمه و ساير همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند كه در بقعه اى دفن شده اند البته گنبد و بارگاه آنان در دوران سعودى تخريب شده است. «مترجم»

ص: 134

شرق آن گنبد عثمان ابن مظعون است كه اوّلين مدفون در بقيع مى باشد. سنگ لحد او را پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه [وآله] وسلم خود با دستان مباركش در قبر گذاردند و سپس فرزند خويش؛ يعنى ابراهيم را كنار آن دفن كردند. بنابر روايات صحيح، عبدالرحمن بن عوف و ابوهريره هم در كنار آنها هستند.

در سمت شرق آن و در وسط بقيع مجاور درِ شمال غربى، قبور شهداى احد قرار دارد كه پيش از صدور فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله مبنى بر دفن شهيدان در ميدان جنگ، به اين مقبره انتقال يافته و مدفون شده اند. در كنار اين قبور، بخشى براى دفن عامه مردم اختصاص يافته است.

در قسمت آخر بقيع، در سمت شرقى، گنبد بسيار بزرگى است. در اين گنبد قبر عثمان بن عفان قرار دارد.

در ناحيه شمالى آن، چسبيده به ديوار شمالى، گنبدى است شبيه به گنبد همسران و دختران پيامبر كه قبر حليمه دايه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در آن است و در پشت آن، پنجره كوچكى نيز وجود دارد. از سمت شرق آن، خارج از ديوار بقيع، گنبد فاطمه بنت اسد به چشم مى خورد كه پيشتر بدان اشاره شد.

اطراف قبرستان بقيع را ديوارهاى گچى فرا گرفته و پنج در دارد: سه درِ آن در سمت غرب و دو در، در سمت شمال واقع است. يكى از درهاى غربى روبروى گنبد آل البيت العظام است كه اين در، ويژه داخل كردن جسدهايى از نخاوله (1) است كه در حرم شريف بر آنها نماز نخوانده اند. درِ دوّم غربى، روبروى باب الجمعه است و از آن در جسدهاى اهالى و مجاوران منطقه و نيز حجاج و زايران را وارد مى كنند و آن در پيوسته باز است.

و امّا سوّمين در غربى در گوشه ميانىِ سمت شمال قرار گرفته است. اين در نزديك مقبره هاى شهيدان احد است و باز نمى شود مگر در صورت وقوع مرگهاى ناگهانى؛ چرا كه اين در به وضوخانه بزرگ نزديك است.

امّا درهاى شمالىِ بقيع؛ يكى از آنها نزديك به وضوخانه است و ديگرى مقابل گنبد مالك بن انس قرار دارد. اين در به هنگام عيدها گشوده مى شود؛ زيرا مردم همه ساله بعد از فراغت از نماز عيد فطر و قربان، به زيارت بقيع مى شتابند و ازدحام به وجود مى آورند.

در ميان بقيع و بقيعى كه در آن دو خانم بزرگوار، صفيه و عاتكه خواهرهاى حمزه]« [مدفون گرديده اند، راهى است


1- مقصود از نخاوله شيعيان مدينه هستند كه چون شغل آنان كشت نخل است به نخاوله معروف شده اند. آنان عمدتاً در محله عوالى و قربان امروزين سكونت دارند. «مترجم»

ص: 135

كه به سمت محله جزع در باب الجمعه و از آنجا به مسجد اجابه و به مدخل محلّه هتيم- كه در بالاى قسمت حرّه شرقى است- و از آنجا به مرقد عريض و مزرعه هاى اطراف مى رود و از آنجا به سوى راه شرقى و به راه حناكيه و ديگر راه ها مى توان رفت.

محلّى كه (عمّه هاى پيامبر) مدفون گرديده اند، بخشى از قبرستان بقيع است، ليكن آنگاه كه سلطان سليمان خان قانونى، به سال هفتصد و پنجاه هجرى ديوار جوانى را با سنگ و گچ بنا نهاد، بيشتر قبرستان بقيع در شهر مدينه ماند. و بعد از نبش قبرها، خانه هاى بسيارى در آنجا ساخته شد و آنجا به صورت منطقه اى مستقل درآمد كه الآن به «منطقه اغوات و خادمان حرم شريف» معروف است.

پيرامون گنبدهاى عمه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را ديوارى سنگى و گچى فرا گرفته و درى نزديك گنبد صفيه وجود دارد كه در آنجا ديگر كسى مدفون نمى گردد. اين در، در ايام حج براى زيارت باز است.

در شرق اين مكانِ مقدّس، داخل ديوار جوانى، در سمت راست، از داخل باب الجمعه گنبد بزرگى وجود دارد كه قبر اسماعيل فرزند امام جعفر صادق]« [در آن است.

در جوار حرم شريف، مقابل باب الجبر، مهمانسراى ايرانيها است. و در جنوب آن گنبد مرحوم نجم الدين زنگى واقع است.

نقل شده كه وى به برادرش پادشاه اصفهان وصيت كرد او را در آنجا دفن كنند؛ از اين رو جسد ايشان را از اصفهان به حله و از آنجا به مكّه مكرّمه انتقال دادند و بعد از طواف دادن پيرامون بيت اللَّه الحرام به مدينه منوّره بردند و در آنجا نيز به قبر پيامبرصلى اللَّه عليه [وآله] وسلم طواف دادن و سپس در گنبد ياد شده به خاكش سپردند. فاصله بين آن گنبد و حرم پيامبر پنج ذراع و فاصله آن تا مرقد شريف پيامبر پانزده ذراع است. در جانب جنوب آن، گنبد ديگرى است كه در قسمت شرق حرم شريف واقع شده است و بقعه ابوشجاع، يكى از علماى شافعى، در آن است. در قسمت جنوبى قبر ابو شجاع، خانه عثمان واقع است كه در آن شيخِ حرم پيامبر ساكن بوده است.

در قسمت غربى، قبر عثمان بن عفان قرار گرفته و درِ آن مقابل درِ خانه هاى آل عمر است كه در اين زمان به «ديار العشره» معروف است و بين آن و خانه ابو ايوب

ص: 136

انصارى- كه خوابگاه شتر (ناقه) پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه [وآله] وسلم به هنگام هجرت به مدينه بوده است (1)، راه ديگرى وجود دارد كه به منطقه اغوات مى رود و درِ خانه مشيخه جليله در آن است. در جوار خوابگاه ناقه، خانه نايب حرم واقع است.

مقابل آن، خانه نايبِ كتابخانه بزرگ مرحوم عارف حكمت بيگ، شيخ السلام آستانه قرار دارد. در اين كتابخانه كتاب هاى نفيسى موجود است كه در كتابخانه هاى ديگر يافت نمى شود. از اموالى كه به آستانه وقف مى گردد، براى آن كتابخانه به طور ماهانه هزينه مى شود. (2)

در سمت شمالى، كوه احد است. در دامنه جنوبى كوه احد و در كنار رود شظا كه اكنون به آبراه حمزه معروف است- مسجد حضرت حمزه عليه السلام واقع شده است. حمزه شير خدا و شير رسول خداست. او عموى پيامبر و سيد الشهدا بود. مرقد شريف ايشان و مرقد عبداللَّه بن جحش كه از مهاجرين بود، در اين مسجد واقع است. (3)

در ناحيه غرب مسجد، در قسمت الصّمد دايره اى برگرد قبور شهداى احد كشيده شده است. آن دايره اى كه از سمت شمالى مسجد كشيده شده، مكان كشته شدگان مدينه است كه آنان به هنگام زيارت رجبيه، در قرن دهم در جنگ بنى على (علويانِ ساكنان عوالى) كشته شدند. در مجاورت آنها، چشمه ديگرى از چشمه عباس طيّار مدنى است كه نزديك گنبد ثنايا است. قبّه ثنايا محلّ شكستن دندانهاى پيامبر در جنگ احداست كه آن را حاج رامز پاشا، داماد مرحوم سليم بيگ ماينجى از اهالى آستانه بنا نهاده است. (4)

در قسمت شمالى گنبد ثنايا و در پايين كوه، مسجدى است بدون سقف كه به محلّ نزول آيه كريمه معروف است. (5)

در قسمت شرق مسجد سيدالشهدا مخزن يا حوض بزرگى است كه به هنگام نزول باران پر از آب مى شود تا زائران بتوانند پيوسته از آن استفاده كنند. اين مخزن توسط مرحوم سنان پاشا، يكى از وزيران دولت عثمانى ساخته شده است. در جنوب مسجد وحوض آب، جبل الرماة (6) واقع شده كه به «عينين» نيز معروف است.

در پايين كوه، از سمت شرق، مسجد كوچكى است كه گويند پيامبر صلى اللَّه عليه [وآله] وسلم وقتى براى جنگ احد از مدينه خارج شدند شب را در آنجا سپرى كرده، صبح به جنگ رفتند؛ يعنى آنجا اقامتگاه ايشان در آن شب بوده است. در قسمت شرق اين مسجد بقعه زيبايى وجود


1- اين خانه ها امروزه در توسعه سعودى از بين رفته است. خانه ابو ايّوب انصارى تا سال 63 نيز همچنان پاى بر جا بود و در آن سال در توسعه سعودى داخل و تخريب شد. «مترجم»
2- كتابخانه عارف حكمت پاشا روبروى مسجدالنبى سمت قبله قرار داشت كه اينجا قبلًا خانه حسن بن زيد بن على عليه السلام بوده است. اين كتابخانه يكى از مهمترين كتابخانه هاى مدينه بوده كه در توسعه جنوبى حرم مطهّر تخريب و كتابهاى آن به مكتبه ملك عبدالعزيز در سمت شمال مسجد النبى صلى الله عليه و آله منتقل شد. «مترجم»
3- در گذشته بر قبر حضرت حمزه و عبداللَّه بن جحش و مصعب بن عمير ضريح و بارگاهى ساخته بودند و بر فراز آن نيز مسجدى وجود داشت كه به مسجد شهدا يا مسجد حمزه معروف بود ليكن در دوران سعودى اين مسجد كه مورد توجه زائران قرار مى گرفت تخريب و قبور با زمين مسطح گرديد. پيرامون قبور نيز ديوارى كشيده شد و درى نصب گرديد تا مانع ورود زائران به قبرستان باشد. مسجد حمزه اى كه امروزه در كنار قبرستان وجود دارد، جديد است. «مترجم»
4- در مكان قبّة الثنايا كه دندانهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ احد آنجا شكست، مسجدى ساختند كه به همان نام معروف شد. از مكان اين مسجد امروزه جز تلّى از خاك چيزى باقى نمانده است. «مترجم»
5- منظور، نزول فسح در اين مكان است كه خداوند به هنگام جنگ احد بر پيامبر نازل كرد. در اين مكان بعدها مسجدى ساخته شد كه نام مسجد جبل احد يا مسجد فسح برخود گرفت. رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين مكان نماز ظهر و عصر روز نبرد احد را اقامه كردند و چون در اين مكان جا براى حضور صحابه جهت اقامه نماز نبود، اين آيه نازل شد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحْ اللَّهُ لَكُمْ وَإِذَا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا يَرْفَعْ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ «مترجم»
6- امروزه هيچ گونه خانه اى بر روى جبل الرماة وجود ندارد، اما آثار و بقاياى ديوارهاى مخروبه در آن مشاهده مى شود. «مترجم»

ص: 137

دارد كه به «قبّه مصرع» معروف است و آن جايى است كه حضرت حمزه سيد الشهدا در آنجا از اسب خود فرو افتاد و به روى زمين آمد و مشركان اطراف او را احاطه كردند.

پس زره ايشان به زمين افتاد و وحشى حبشى او را با نيزه از ناحيه پهلو مجروح ساخت. آن گنبد را هم حاج رمزى پاشا بنا نهاد. (1) در كنار آن خانه اى وجود دارد كه نزديك به درِ آن باغ كوچكى است داراى درخت هاى نخل و براى آبيارى آن از آب چاه يا آب باران استفاده مى كنند. در جبل الرماة خانه هاى بسيارى از سنگ و خشت ساخته شده اند. اين خانه ها از آنِ افرادى است كه براى استفاده از آب و هواى خوبِ منطقه و در ايام ماه رجب براى زيارت حضرت سيد الشهدا مى آيند. تعداد اين خانه ها زياد است، چون افرادى كه در شب دوازدهم رجب براى زيارت حضرت سيد الشهدا مى آيند بسيار زياد هستند. آن شبها شباهت زيادى به شبهاى منا دارد. بين مقبره حضرت و اين شهر پاك، نزديك باغ سالميه و بر مكانى مرتفع مسجدى است بدون سقف كه «مسجد شيخين» نامبردار است و اكنون به «مسجد درع» شهرت دارد.

اين مسجد در سمت چپ كسى است كه به سوى مدينه مى رود و سمت راست كسى است كه به سوى شهداى احد حركت مى كند. (2) در قسمت غرب حرّه شرقى و در شاهراه بر روى بخشى از منطقه حرّه مسجدى وجود دارد كه سقف ندارد و آن به «مسجد مستراح» معروف است. (3) در محلّه جزع صدقه، مسجد كوچكى است كه آن هم بدون سقف است. اين مسجدنزديك رود عين الصدقه است كه به «مسجد ابوذر غفارى» رضى اللَّه عنه، شهرت دارد.

نزديك ثنيه (ثنيه الوداع) در قسمت راست از داخل، كه به ديوار باغ معروف به زكى متّصل است و در غرب باغ معروف به داووديه قرار دارد، بقعه اى است كه در آن قبر سيد محمّد زكى الدين حسنى، فرزند حسن مثنى، فرزند امام حسن عليه السلام وجود دارد. ايشان در زمان عباسيان، به دليل بيعت مردم مدينه با وى كشته شدند. در قسمت شمال اين گنبد ثنيّه است كه روى آن ايوان يوسف پاشا واقع است كه امروز به «قُرين» معروف است. (4)

در قسمت شمال قُرين ياد شده، كوه ذباب است كه به «قرين پايين» مشهور است. بر آن كوه مسجدى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام حركت به يكى از جهات براى جنگ در آنجا نشانه يا پرچم نصب كردند. (5)


1- مسجد مصرع در توسعه اطراف قبور شهداى احد تخريب شد و هم اكنون اثرى از آن نيست. «مترجم»
2- وجه تسميه مسجد الدرع به خاطر اين است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام حركت به سوى منطقه احد در اين مكان بيتوته كردند و هنگام استراحت زره يا درع خود را در اين مكان بر روى زمين گذاشته و پس از اقامه نماز صبح به سوى احد حركت كردند. اين مسجد امروزه نيز وجود دارد. «مترجم»
3- مسجد المستراح به آن سبب بدين نام خوانده شد كه آن حضرت در اين مكان به هنگام بازگشت از نبرد احد استراحت كرده اند. اين مسجد امروزه نيز موجود است و در سمت راست كسى است كه از مدينه به سوى مزار شهداى احد مى رود. «مترجم»
4- مكان ثنية الوداع كه بر منطقه اى نسبتاً مرتفع بوده، آخرين حدّ مرزى شهر مدينه را تشكيل مى داده كه مردم شهر از آنجا خارج مى شدند. در آن مكان مسجدى به نام ثنية الوداع ساخته شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن مسجد نماز گزارده اند. اين مسجد تا سال 1363 شمسى يا قمرى همچنان موجود بود كه در آن سال تخريب گرديد. «مترجم»
5- رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ خندق بر كوه ذباب پرچم عقاب را برافراشته كه در مكان آن بعدها مسجدى ساخته شد. «مترجم»

ص: 138

در ناحيه شمالى شهر: چاه «حاء» روبروى باب المجيد، در قسمت شمال حرم شريف قرار دارد و چاه «بضاعه» نزديك باب شامى واقع است. اين چاه در باغى است كه اكنون به «بضاعه» شهرت دارد. (1)در داخل قلعه سلطانيّه مسجد عثمان بن عفان است. اين مسجد مناره و ايوانى دارد كه روى دروازه قعله ياد شده قرار گرفته است.

اما از سمت غرب، مسجد شجره (2) ومسجد معرّس (3) در ذوالحليفه قرار دارند كه اكنون به «آبار على» معروف است.

مسجد شجره را در سال هزار و هفتاد هجرى فردى از اهالى كشور هند، بعد از كسب اجازه از دولت عثمانى بنا نهاد. مسجد معرّس در جنوب مسجد ذوالحليفه و ميقات ساكنين مدينه به هنگام حج است.

در محلّه بنى دينار، چاه عروه فرزند زبير بن عوام در كناره رودخانه عقيق واقع است. در قسمت شمال حرّه غربى و بر جانب حره، مسجد ذوقبلتين واقع شده است. از قسمت شمال در منطقه اى معروف وادى ابراهيم چاه رومه از چاه هاى باقى مانده است كه عثمان بن عفان آن را وقف نمود.

در قسمت غرب كوه سلع چهار مسجد وجود دارد. از جمله مسجد فتح است كه از جنگ احزاب باقى مانده است و بر دو كوچه اى كه اكنون به مدرج مشهور است مسجد منارتين واقع شده و اكنون به گنبد خضر عليه السلام معروف است. در نقاط خارج از دروازه عنبريه مسجد سقيا وجود دارد. چاه سقيا در كنار آن از چاه هايى است كه اثر آن امروزه باقى است. (4) داخل آن منطقه در جهت غربى و كنار خيابان مسجدى با گلدسته اى كوچك قرار دارد كه آن را حافظ بهرام آغا قزلار، يعنى از خادمان سراى همايونىِ زمان حاضر، بنا كرده است. در كوچه كاتبيه مسجدى كوچك با مناره اى كوتاه است كه به مسجد (نمازخانه) ابن سانوسى معروف است كه ايشان ساكن جغبوب و پيشواى سانوسيه است. آنگاه مسجد خاسكيه است كه اكنون خسته خانه اى براى نظاميان گرديده است. (5) پس از آن مسجد مصلّى است كه در وسط مناخه واقع شده است. اين مسجد امروزه در قسمت غرب مناخه موجود و داراى يك مناره است كه به «مسجد ابو بكر صديق» معروف است. (6)

و نيز مسجدى كه بر سرپا است و نزديك كوچه طيّار قرار دارد و آن به «مسجد على بن ابى طالب» شهرت دارد.


1- اين چاه ها مكانى متبرك هستند، زيرا در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله آن حضرت از آب آن چاه ها وضو گرفته و يا آشاميده اند. «مترجم»
2- مسجد شجره يا آبار على يا ذوالحليفه از ميقاتهاى احرام از سمت مدينه است كه امروزه به طور بسيار با شكوهى و مساحت آن به چندين برابر گذشته رسيده است. «مترجم»
3- مسجد معرّس، محل استراحت و بيوته رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسير حركت به سوى يكى از غزوات بوده است. امروزه اثرى از اين مسجد وجود ندارد.
4- مسجد سقيا امروزه نيز موجود است و در نزديكى پايانه ترمينال شهر در جوار ميدان عنبريه يا راه آهن كنونى واقع شده است. امّا از چاه سقيا اكنون اثرى نيست. رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين چاه وضو ساخته اند. «مترجم»
5- منظور از خسته خانه بيمارستان است كه در آن خسته به معناى مريض و خانه به معناى مكان است. «مترجم»
6- مسجد ابو بكر ومسجد مصلى و مسجد على عليه السلام در مكانهايى ساخته شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنجا به اقامه نماز جمعه مى پرداخته. اين مساجد امروزه موجود است. «مترجم»

ص: 139

در جهت غربى چسبيده به ديوارِ «جوانى» داخل شهر، مسجد صحابى گرانقدر، مالك بن سنان از شهداى احد واقع است. ايشان در مدينه منوره مدفون است.

در كوچه طوال قبر عبداللَّه پدر رسول اللَّه صلى اللَّه عليه [وآله] قرار دارد كه مقام و جايگاه زيبايى است و همواره از سوى علاقمندان زيارت مى شود. (1)

پى نوشتها:


1- قبر عبداللَّه پدر گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال 1363 قمرى يا شمسى تخريب و محل آن به ايستگاه ماشينهاى سنگين تبديل شد. «مترجم»

ص: 140

ص: 141

ص: 142

ص: 143

حج در آيينه ادب فارسى

طرح جايگزين شود.

ص: 144

حج در عرفان و ادبيات (2)

قسمت دوّم: خاقانى

قادر فاضلى

خاقانى شاعر بزرگ فارسى سراى ايران، اشعار بسيارى در فنون مختلف ادبى از خود به جاى گذاشت. او در ميان شعرا، به «حسّان العجم» معروف گشت. اين لقب را عمو و استاد وى به او دادند و ديگران نيز خاقانى را بدان لقب ستوده اند.

چون ديد كه در سخن تمامم حسّان عجم نهاد نامم

همچنين مى گويد:

خاقانيى كه نايب حسّان مصطفى است مداح بارگاه تو حيدر نكوتر است

تولد خاقانى، با توجّه به اقوال مختلف، حدود سال 500 هجرى و وفاتش در سال 595 هجرى بوده است. او در تبريز در محلّه سرخاب آرميده است. از خاقانى دو اثر مكتوب به جاى مانده؛ كه يكى ديوان وى است كه شامل، غزليات، قصايد، رباعيات، ترجيحات و تركيب بندها و اشعار متفرقه است. اثر ديگرش مثنوى تحفةالعراقين است كه سفرنامه منظوم حج او به حساب مى آيد و مستقلًا به چاپ رسيده است. آنچه در اين رساله مى آيد گزيده اى است از سفرنامه منظوم حج كه فقط اشعار مربوط به اعمال و اماكن و حالت مربوط به حج انتخاب شده است.

ص: 145

آن كعبه كه از سكون معافست او را همه گرد خود طوافست

آن خانه كعبه كه خانه قدم بود آن وقت كه وقت در عدم بود (1)

نه بر سر راهش امّ غيلان نه گرد درش سپاه پيلان

راهش همه حلّه هاى در باز بنشسته قريشيان سر باز

از فيض نخست زمزم او وز عزّ اساس محكم او

رنگ هجرش سواد دلها خاك حرمش مراد دلها

خط ملكوت ناودانش بستان ازل بود مكانش

دست آبدهِ مجاورانش از زن دِهِ برج كو ترانش

مانده همه ساكنانش مادام در سعى و وقوف و طوف و احرام

چون دايره هر كجا روى صدر هر روزشْ عيد و هر شبش قدر

چون نقطه يكى شده وجودش بيت اللَّه اولين حدودش

اينك رهِ كعبه شهنشاه كو پخته عشق و سختى راه

«خاقانى»

از اين قدم كه هستى در كعبه دل گذر كه رستى (2)

هر گه كه حديث كعبه رانم عقل آيد و مِى زند زبانم

زين نام چو پر كنم دهان را جان بوسه زند سر زبان را

دانى كه هواى كعبه دارم جان روى نماى كعبه دارم

آن كعبه كدام؟ قبله شرع منسوب به وادٍ غير ذل زرع (3)

هيچ افتدت اى فتاده بردار كز سرّدلم شوى خبردار

آيى به حواله گاه احرام ميقاتگه خواص اسلام

چون مقدمت از عراق دانند ميقات تو ذات عرق خوانند

اعمال مناسك ار ندانى از مجتهدانش باز خوانى

بينى نقباى عرش صف صف استاده ميان قاع صف صف (4)

كرده سپه ملائك از پَر بر عالم سايبان اخضر

بر بسته مظلّه چون علامات از اجنهه طيور جنات

افكنده مِهان حمايل از بر بنهاده سران عمامه از سر

لبيك عبارت برونشان سبحانك اشارت درونشان


1- اشاره به فضيلت كعبه است كه پيش از خلقت زمين، مكان و مكانت كعبه در نظر بارى تعالى محفوظ و مكرّم بوده است. طبق احاديث فريقين كعبه محاذى بيت المعمور است كه در عرش مى باشد. در بعضى روايات آمده است «خداوند تبارك تعالى مسجدالحرام را پيش از زمين آفريده، آنگاه زمين را از آن گسترانيد.» براى اطلاع بيشتر رجوع شود به مقاله «اسرار و عرفان حج» در مجله «ميقات حج»، شماره 19
2- عرفا براى خداوند سبحان دو خانه قائلند كه عبارت اند از: بيت ظاهر و بيت باطن. بيت ظاهر همان مسجدالحرام و كعبه مكرّمه است. بيت باطن دل انسانى است كه كعبه دل است. از نظر عرفا حاجى بايد نخست كعبه دل را پاك گرداند تا لياقت تشرّف به كعبه گِل را حاصل كند. نك: «مجله ميقات حج»، شماره 19، ص 34
3- رَبَّنا انّى أسْكَنْتُ مِنْ ذرّيتى بوادٍ غير ذل زرع ابراهيم: 37، «بار پروردگارا! من از اولاد خود در اين بيابان لم يزرع اسكان دارم».
4- فقل ينسفها ربّى نسفاً، فيذرها قاعاً صفصفا طه: 106 «پس بگو پروردگار من پستى و بلنديهاى زمين را از بين برده و آن را صاف و هموار گرداند».

ص: 146

ز آنجا كه عنان دل بپيچى راه عرفات را بسيجى

آيى به پناهگاه بُشرى دشت عرفات و ركن اعلى

آن مقصد عزم رهنوردان آن غايت كار نيكمردان دهليز سراچه الهى

دهليز چه، صدر پادشاهى ماتمگه راندگان برونش

دولتگه خواندگان درونش بيرون و درونش هست مافاك

دامان اثير و جيب افلاك زينسو همه حيرت آورد بَر

زانسو به جوار حق كشد سَر اين دار خلافت و دير خذلان

آن شط امان و خط ايمان خلق دو سراى حاضر آنجا

ميعاد و معاد ظاهر آنجا (1) پس بر سر كوه رحمت آيى

آن قبه عهد آشنايى آدم به سرش فراز رفته

طاق آمده جفت باز رفته جودى (2) همه ساله در طوافش

العبد نوشته كوه قافش تر روى بلندى از پى نور

دندانه تيغ او سر طور بر هر كمريش طور طرفست

سنگش زرِ صرف و سنگ صرفست زانسو چو تمام شد عبارت

بر مزدلفه است مزد كارت آن، جاى اجابت دعاهاست

مَلجاء انابت از خطاهاست صاحب نظران هفت پرده

از سنگش سنگ سرمه كرده رضوان اثرش به ديده جُسته

خاكش به هزار آب شسته ز آنجا چو شروط شد تمامت

راهست به مشعر الحرامت انْبُه بينى چو روز محشر

از معشر جن و انس معشر (3) در گوش تو آيد از مسالك

آواز ز جانب ملائك بكران فلك ميان مردان

مجمردار و سپند گردان سيمرغ گرفته بوى عنبر

چون طاووسان به فرق مجمر ز آنجا سوى جمره دركشى راه

از شعله عشق بركشى آه مردم همه سنگبار بينى

ديوان همه سنگسار بينى روح از پى قهر دشمنانش

عَرّاده نهاده در ميانش


1- 1- الف- وَ يَوْمَ يَحْشُرُ هُمْ جَمِيعاً ...، سباء: 40 «و روزى كه همه انسانها را جمع مى كنند ...». ب: و ان ربّك هو يحشرهم انّه حكيم عليم، حجر: 25 «و يقيناً تنها پروردگارت همه آنها را جمع كرده و محشور مى سازد كه خداوند بسيار دانا و حكيم است».
2- و غيض الماء و قضى الأمر و استوت على الجودى و قيل بعداللقوم الظالمين، هود: 44 و زمين آب را فرو برد و حكم الهى محقق گشت و كشتى بر كوه جودى لنگر انداخت و گفته شد كه شر ظالمان به دور باد».
3- يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا ...، الرحمن: 33، اى گروه جن و انس اگر توانستيد از محدوده زمن خارج شويد، خارج شويد.! ...»

ص: 147

سنگى كه ز دستها بجسته پيشانى اهر من شكسته

هر سنگ در آن مبارك اوطان چون نجم شهاب و رجم شيطان (1)

بينى ز مى منى زُحَل سان مريّخ سلب ز خون قربان

خاكش همه شام و رنگ و گلگون سرخى شفق گرفته از خون

خوابى كه خليل ديد شبگير جز در بر او نكرده تعبير (2)

هر پيش كشى كه او نهاده حق كرده مزيد و باز داده (3)

يا تست دلم كبوتر آسا قربانشْ كنى به ساعت آنجا

ور تو نَبوى به ذبح راجح بِدْهيش به دست سعد ذابح

ز آنجا ره مكّه پيش گيرى تشريف ز مكّه بيش گيرى

از ننگ كسوف جان ستانت بدهد بلد الأمين امّت (4)

سطر دومين ز حرز عالم مكه است ز بعد اسم اعظم

در سايه مكه چون نشستى از سايه خاك باز رستى

چون نام مهين حق نمارش او خُرد و بزرگ كار و بارش

پاكان كه طريق مكّه پويند بسم اللّه و بسم مكّه گويند

ابدال (5)

ز حرمت نهادش با عطف بيان كنند يادش

رضوان نگشاد از احترامش درهاى بهشت جز به نامش

زان عرش بلند نام گشته است كاين نام مهين بر او نوشته است

تازه شود از چهار اضداد آن هفت هزار ساله ميعاد

دانم كه به فرّ كعبه پاك مكّه ز حوادث است بى باك

تا كعبه درون اوست ساكن شد ساحت او ز ساحت ايمن

مكّه به مكانت آسمان است كعبه به محل قطب از آن است

كعبه وطن اندرو گزيده بحرى به جزيره در خزيده

گويى كه به گنج تنگ پهنا گنجى است نهاده آشكارا

عرشى كه فلك به ساق دارد سر بر سر كعب كعبه دارد

آن دار الأنس جان پاكان وين بيت الامن درد ناكان

از فيض نثار بر زمينش جبريل شده نثار چينش


1- ... الا من استرق السمع فاتبعه شهاب مبين، الحجر: 18 «مگر آنكه استراق سمع كند كه در اين صورت شهابى آشكار او را تعقيب خواهد كرد.»
2- 2- يا بنىّ انى أرى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى، الصافات: 102 «ابراهيم گفت: اى پسرم، من در خواب ديدم كه تو را قربانى مى كنم پس ببين كه نظر تو چيست.»
3- لهم ما يشاءون و لدنيا مزيد ق: 35، «براى آنها هر چه خواهند هست و نزد ما بيش از خواسته آنها موجود است».
4- و هذا البلد الأمين، التين: 3 «و قسم به اين بلد امن».
5- ابدال انسان هاى وارسته و به حق پيوسته اند. انسان هايى كه به مقام بدل سازى رسيده اند يعنى مى توانند قالبهاى مثالى و بدلى از خود ساخته و به اطراف و اكناف عالم بفرستند و از مظلومان و درماندگان دستگيرى كنند. شير مردانند در عالم مدد آن زمان كافغان مظلومان رسد بانگ مظلومان ز هر جا بشنوند آن طرف چون رحمت حق مى دوند آن ستونهاى خللهاى جهان آن طبيبان مرضهاى نهان محض مهر و داورى و رحمتند همچو حق بى علّت و بى رشوتند (مثنوى، تصحيح رمضانى، دفتر دوم، 108) از نظر مولوى ابدال را بدان جهت ابدال مى گويند كه آنها خود را مبدّل كرده و صفات حيوانى و انسانى را به صفات الهى بدل كرده اند و به قول وى خمرشان به خلّ الهى مبدل شده است. كيست ابدال آنكه او مبدل شود خمرش از تبديل يزدان خل شود (مثنوى، تصحيح نيكلسون، دفتر دوم، ص 228) صد هزار جانور زو مى چرخند ابرها هم از برونش مى برند باز دريا آن عوضها مى كشد از كجا رانند اصحاب رشد (همان مدرك، ص 120) اين دم ابدال باشد ز آن بهار در دل و جان رويد از وى سبزه زار فصل باران بهارى با درخت آيد از انفاسشان در نيك بخت (همان مدرك، دفتر اوّل، ابيات 2043 و 2042)

ص: 148

گردون بينى به طمع گوهر چون غواصان شده نگون سر

پرداخته حوضها جنان را سقّا شده حور تشنگان را

بسته كمر نياز جانها در باز گشاده آسمانها

از يارب رهروان يكايك ايوان فلك شده مشبّك

رخنه شده ز آه عاشقانه بام فهم آبگينه خانه

كرده دعوات صبحگاهى از گنبد ماه دامِ ماهى

از خلقان صفر گشته آفاق در كعبه الوف الوف عشاق

يك نسخه ز راه كعبه خوانده بر دنيا خطِ سنخ رانده

مرد از پى راه كعبه تازد آن طفل بود كه كَعْب بازد

از جان سازى نثار گردش بر گردى هفت بار گردش

بينى به چهار ركن گردان در هفت طواف هفت مردان

بينى حجرش، بلال كردار بيرون سيه و درون پُر انوار

آن سنگ زر خلاصه دين بر چهره كعبه خال مشكين

نور است در آن سود پنهان چون در ظلمات آب حيوان

يا در خم طرّه جبهه حور يا در حَدقه حديقه نور

يا سرّ نبى ميانه حرف يا در شب تيره صورت برف

از سنگ سيه چو بازگردى زى زمزم راه در نوردى

ز آنجا گذرت به زمزم افتد چشمت به سواد اعظم افتد

بينى ثقلين عالم خاك استاده فراز چشمه پاك

همچون سگ كهف زير ژنده لب خشك و زبان برون فكنده (1)

با صفوت زمزم مطهّر محتاج طهارت است كوثر

از بس كشش رسن به هر گاه دندانه شده دهانه چاه

ميم است به شكل سين نوشته يا منشار است حلقه گشته

يارى ده اى حيات عالم با دلو كشان چاه زمزم

گر دَلْوْ همى دريده گرد ديا گر رسنش بريده گردد

دَلْو فلك آورى به چاهش سازى رسن از نطاق ماهش


1- و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد، الكهف: 18 «و سگ آنها دو دست خود را بر در غار گسترده بود».

ص: 149

با تشنه دلان براى تسكين آيى سوى ناودان زرّين

بينى همه بحرها كم و كاست با ريزش نم كه ناودان راست

رفته خطرات بحر اخضر پيش قطرات ناودان در

بام فلك است بهر تمكين محتاج به ناودان زرّين

پس هم به زمان ز سر كنى پاى آرى سوى مروه و صفا آى

از سنگ صفا، صفا پذيرى مُرو از جمالِ مروه گيرى

بينى دو برادران هم خوى يكرنگ هميشه روى در روى

چو جوزا فرق سر گشاده از يك مادر دو گانه زاده

ز آنجا به مقام عُمره تازى از عُمره تو را عُمر سازى

آنجا بينى مقام محمود آنجا يابى كمال مقصود (1)

آخر عمل از مناسك اين است آن ديوان را فذلك اين است

پس باز به كعبه بازگردى گِرد نُقَط نياز گردى

چون مرغ كه دانه چيند از گل سنگ سيهش ببوسى از دل

چون ابر كه ريخت قطره باران خاك حرمش ببوسى از جان

بر كعبه چه منّت از زمين بوس يا بر مصحف ز پرّ طاووس

چون سنگ سياه را كنى لمس ننديشى از آفت اذالشمس (2)

سود، نكنى زمينش از پاى پيشانى را كنى زمين ساى

زان چند زبان چنانكه خواهى گو يا كنى آن زبان كه خواهى

همچون لب يار باشى آنجا يعنى لبش آتشى است گويا

تحميد گزاردن بدانى وين فصل به گوش كعبه خوانى

اى قطب مراد جان مردان گردت چو بَنات نعش گردان

اى پاكْ سلاله مكرّم در ناف زمين ز صلب عالم

اى اختر ثابت از تعظّم سطح ز مى از تو چرخ هشتم

بيت المعمور، مادر توست بيت المقدّس برادر توست (3)


1- عسى أن يَبعثَكَ ربّك مقاماًمحموداً، الاسرا: 78، «چه بسا خدايت تو را به مقامى ستوده برساند».
2- اذ الشمس كُوّرت، التكوير: 1 «آنگاه كه خورشيد كدر شود».
3- ... و البيت المعمور، الطور: 4، «و قسم به بيت المعمور».

ص: 150

هفت اعضاى زمين به نيروى توست تا ذات تو هفت هيكل اوست

رگهاى زمين بسى است هر كس امّا رگ جان او تويى بس

مانى به عروس حجله بسته در حجله چار سو نشسته

حورى به مثال عبقرى پوش شاهى به مثل دواج بر دوش (1)

هم معتكفى چو بختياران هم موضع اعتكاف داران

چرخ ار نه به فرّت ايستادى بر ناف زمين شكم نهادى

تا مصحف و تو زمين نشينيد بحرَين جواهر يقينيد

شش سوى جهان عمر فرساى با اين دو چهار سوست بر پاى

بل عرش كه چار سو نمايست هم زين دو چهار سو به پاى است

خاك عرب از تو شد زر خشك ناف ز مَى از تو نافه مشك

اى جان فلك ز تو به شادى بر جسم زمين چه ايستادى

افسوس كه جاى شرمسارى است مركوب نه در خور عمارى است

دارنده هاشمى شعارى پس جامه روميان چه دارى

بادى كه به دامن تو پيوست از دامن تو بر آسمان جست

از گرد تو پست خوش نمك ساخت پس سفره آدم و ملك ساخت

گردون چو تراز و ايستاده تو سنگ زرى در او نهاده

گر بگسلد اين ترازو از هم يك جو نشود ز سنگ زر كم

گردون گِل بامت از پى خَورد همچو گُل سر به گِل بپرورد

زان گُل خورش ستارگان است اين زردى روشنان از آن است

مهره تبشان به دَم از تُست گلگونه رويشان هم از تُست

كرده است حق از صوا بديدت خاقانى را دِرَم خريدت

***

خاقانى از اين كثيف منزل دارد به تو روى خيمه دل

خواهد كه رسد به بارگاهت تا خاك زمين و خار راهت

از بوسه كند ترنج كردار وز اشك كند چو دانه نار

در خدمت توست پنج هنگام گه دال و گهى الف گهى لام


1- حور مقصورات فى الخيام ... متكئين على رفرفٍ خُضرٍ وعَبقَري حسان الرحمن: 76، 72 «حوريانى كه سراپرده اند ... در حالى كه بر پيشانى هاى سبز و زيباى نيك تكيه داده اند.»

ص: 151

هر صبح كه مُرغ، دم برآرد مرغ دل او سر تو دارد

وِردش همه اين بود سحرگاه كاى بيت اللّه عمّرك اللّه

تا بر در حكم توست كامش شد هندوى هندوى تو نامش

اين هندوِ هندوش چه نامست يعنى حجرِ تو را غلامست

حق حلقه بگوش در كشيدش وين داغ بروى بر كشيدش

چون لاله و چون بنفشه زين كوى شد حلقه به گوش و داغ بر روى

تا چشم جهانيان سوى توست او از سر و چشم هندوى توست

هندوى تو اعجمى زبان بود هم دولت تو زبانشْ بگشود

برداشت چو از تو داشت مكتب هندوى تو قفل رومى از لب

بِپْذير ثناى نو رسيده زين هندوى داغ بر كشيده

ديدار تو بر نيافت چشمش زان بر بَصَر خود است خشمش

وا داشت از اين تأسف خويش در حبس ظلم، دو يوسف خويش

رخ در خوى حيرت است زين دل چون كوزه آب و كوزه گِل

گل گل خوى خون نشسته بر رخ خط خط شكن او فتاده در رُخ

پيچيده ز غم چنانكه از تاب بر لب، لب جوى شاخ لبلاب

امسال عزيمت تو مى داشت ليك اندُهِ والديْنشْ نگذاشت

چون بر دل والدين گره ديد بار امَلش گشاده، بِه ديد

افكند رضاى اين و آتش بر پاى دو كنده گرانش

شد دست قضاش ميخ دامن شد بند قَدَر طناب گردن

نه هيچ دلى و داغ بودش نه برگ مَنِ اسْتِطاع بودش (1)

مانند زمين زِمَن فرو ماند در جيفه گهِ عُضُ فرو ماند

در گريه به خنده مى سرايد كز مَرد زِمَن سفر كى آيد

***

سودات به كعبتين فرو داشت كو نيز چو تو چهار سو داشت

ز اشكال، مربّعى گزيده است كان شكل به صورت تو ديده است

بر خاتم آهنين كه مى داشت نام تو چهار حرف بنگاشت


1- وللَّه على النّاس حج البيت من استطاع اليه سبيلا، آل عمران: 97 «و بر خداست كه بر مردم حج خانه خود را واجب كند، در صورتى كه به استطاعت رسيده باشند.»

ص: 152

وان خاتم را كه از سر و ساخت شبه تو نگين چار سو ساخت

نام تو بر آن نگين عيان كرد الكعبةُ قبلتى نشان كرد

نام تو به خاتم سرون بر زان زد كه نداشت خاتم زر

خاتم چه كه يك جهانْشْ نقد است زر چه كه هزار كانْشْ نقد است

ز اقبال تو خاتمى كه او ساخت از ياره آفتاب پرداخت

با فرّ تو چشمها گشادش ز انگشترئى كه خضر دادش

مى بوسه زند ز آرزويت بر ديده هر كه ديد رويت

از ديده كند براى جاهت نعل سُم مَركبان راهت

***

در جمله، قرارِ عالم از توست اجزاى زمين فراهم از توست

گر نقل كنى ز منزل خاك از هم بشود مفاصل خاك

سنگ تو اساس هشت مَأوى است چاه تو پناه هفت درياست

سنگ تو ز صد هزار كان، بِه جسم تو ز صد هزار جان، بِه

چون از تو حيات خلق دانم حاشا كه تو را جهاد خوانم

ارواح كه آب دست جويند روى از نم ناودانْتْ شويند

مرغان ز بَرَت گذر ندارند مرغان چه كه روشنان نيارند

سكّان تو ز اختران فزون باد اركان تو ز آسمان مصون باد

با سنگ تو هر كه داشت غضبان مرغانْشْ كنند سنگ باران

در زلزله دو نفخه صور آفت ز چهار ركنِ تو دور (1)

نَپْرورده كشتزار حيوان چار اركانْتْ چون چهار اركان

***

اى صيقل مصر آفرينش آئينه يوسفانِ بينش

آن ديده ز تو دو يوسف خوب كز يوسف ديده چشم يعقوب (2)

چون طلعت كعبه ديده باشى در ظلِّ وى آرميده باشى

ز آنجا ورق مدينه خوانى ده روز به يك زمان برانى

تازى به چهارگانه تازى زى شهر خدايگانِ تازى


1- ونفخ فى الصّور فجمعنهم جمعاً، كهف: 99 «و در صور دميده شود سپس همه را دور هم جمع كنيم.»
2- اذهبوا بقميصي هذا فألقوه على وجه أبي تأت بصيراً، يوسف: 93 «برويد و پيراهن مرا به روى پدرم بگذاريد تا بينا گردد.»

ص: 153

بِرْهاندت آب و خاك يثرب از آب سياه و بحر مغرب

عباسىِ شب قلم كند دست نَكْند عَلَم سپيد تو پست

جلبابِ تو را فلك نيارد كِش رنگِ سُكاهِنى بر آرد

***

بنياد مدينه سدّ دنياست حَيّاً هَا اللّه، حيات جانهاست

چون ريزش روزى مسلمان دخلش كم و بَرْكتش فراوان

نخلش همه دست كشت جبريل گُشنى دِهِ نخل او سِرافيل

تخمش به گلاب پروريده آدم ز بهشتش آوريده

نخلش به عمود صبح مانند چون درعِ سحاب، بند در بند

وان شاخ به روز جنبش دور بشكافته طَلع و نو شده نور

***

صبح است دريده بادْبانش خورشيد نموده از ميانش

مريم به مسيح پاك زاده خرماش به جاى زقّه داده (1)

وان دم كه مسيح را رسيده بر نخلستان او دميده

هر نخلى از آن سپهر بالا هر خوشه چو خوشه ثريّا

خرما كه ز نخلهاش زاده مَه بر طَبَق فلك نهاده

بر صورت نخلهاش حورا از موم ببسته نخل خرما

فهرست بِلاد عالمش دان خضراى سواد اعظمش خوان

***

هفت اجرامش ز روى تعظيم خواندند خديو هفت اقليم

راتب خورا و عراق و ارّان اجراكش خدمتش خراسان

روم است سِتانه روب جاهش چين است نثار چين راهش

تركستان گردنش نهاده قسطنطين سرگزيت داده

هندو خزرش دو حلقه در گوش اين قُند زِدار و آن فَنَك پوش

مصر و يمن از حواشى او با شام و حجاز، خويشى او

آن مقصد هودَجِ رسالت آن مهبط موكب جلالت


1- وهزى إليك بجذع النخلة تساقط عليك رطباً جنيّاً، مريم: 25 «دو شاخه درخت خرما را تكان ده تا خرماى تازه از آن برايت فرو ريزد.»

ص: 154

بيتُ الشّرف اختر بخارا دارالكتب آيت و خارا

دهرش به جهان فرو نهاده آن روضه جان در او نهاده

جز ديده شش جهت مخوانش آن جوهر نور در ميانش

چون نقطه باد، بِسمِ ذاتش سه عالمِ علم در صفاتش

***

بينى حرم محمدى را ديوانگه سرِّ سرمدى را

او شمس و حظيره مغرب پاك نه حجره خاص او نه افلاك

پيشش دو خليفه رخ نهاده جوزا به كنار شمس خفته

هر سه شده يك نهاده و يك راه چون يك الف و دو لامْ اللّه

خاكش ز چهارم آسمان بِه ذاتش ز مسيح جاودان بِه

آن از سبكى فلك نشين است وين بهر كمال در زمين است

آفاق چو دخمه اى است يكسر سلطان پيمبران بَرو در

در چرخ نگر كه دخمه سانست عيسى ز برش چو دخمه بانست

بشناس كه فرق اين و آن چيست سلطان چه كسى و دخمه بان كيست

او رفته به ناز در شكر خواب وان حارسِ بام او به هر باب

بر بام چهارمين نشستش دو چوب به شكل لا به دستش

در ديده شكسته خارِ وسواس از سهم أَ أَنْتَ قُلتُ للنّاس (1)

بر چوب همى زند به آوا يا ضامن اجْرِنا اجِرْنا

احمد به حق است شاه دنيا چوبك زن بام اوست عيسى

گر صورت جاى اين فرو دست وان هست بلند جا چه بودست

در قصر شهان چو بنگرى سير نه حارسش از برست و شه زير

يك موى ز شاه و هر دو عالم يك جو سر پاسبان و بل كم

***

اى در خط حكم تو خطرناك پرگار سپهر و نقطه خاك

بر دست تو اى محمّد احسان شيطانِ نياز شد مسلمان (2)

از جود تو در جهان امّيد كان در سفر است همچو خورشيد


1- وإذ قال اللَّه يا عيسى ابن مريم أأنت قلت للنّاس اتّخذونى وأمّى إلهين من دون اللَّه ، مائده: 116 «و هنگامى كه خدا به عيسى فرزند مريم بگويد: آيا تو به مردم گفته اى كه من و مادرم را به خدايى بپذيريد نه خداى يكتا؟»
2- كان شيطان آدم كافراً و كان شيطانى مسلماً- بحار الانوار، ج 60، ص 319 «شيطان آدم كافر بود و شيطان من مسلمان» عرفا اين حديث را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله غالباً چنين نقل كرده اند. «اسلم شيطانى بيدى»، «شيطان من به دستان من مسلمان شده است.»

ص: 155

تو گوهر كان لايزالى يعنى كه سلاله جلالى

ميت كرمت چو كعبه شد فاش با كعبه چه كردى اى كَرَم پاش

كعبه ز وجود تو چه ديده است از ميوه جود تو چه چيده است

تا خلعت كعبه هم تو سازى اعلام خليفتى طرازى

وام است زِ زرِّ بى شمارت بر كعبه هزار پيلوارت

گر تو بُوى از مكانِ مكّه زرّين كنى آستان مكّه

كعبه ز تو نام جاودان يافت مكّه به بقات آن مكان يافت

قيصر ره روم در نوردد نوبت زن ميرِ مكّه گردد

***

در طالعِ كعبه گاه تأثير ديدند منجمان تقدير

كز جنبش رهروان گردون در بيت حيات، رُبع مسكون

شعرى كه به شام باز خوانند روغنگر باغ مصر دانند

در طالع هر كه او مكان يافت پيرايه ملك جاودان يافت

سادات عرب هم از كمالش كردند پرستش امتثالش

اين اختر از آسمان برآيد بيت اللّه از او منوّر آيد

ناظر نشود به هيچ دورى در طالع كعبه چون تو شعرى

كز شام برى به مكّه لشگر صحراى عرب كنى معسكر

خيل تو به زيرِ پرّ جبريل گيرند هزار ميل در ميل

در باديه رانى از كرامات بحرى ز چهار جوى جنّات

از حنظل سازى آب حيوان روضه شِكُفانى از مغيلان

مصنع سازى ز حوض كوثر مرتع كنى از بهشت، انور

ميل عرفات سازى از زر ريگش همه دانه هاى گوهر

سازى پى نُزهت روانها در مزدلفه سخن ستانها

از بهر گذار بحر اخضر پل سازى از منى به مشعر

از قوس قزح پلى بسازى پس چارده طاق بر فرازى

آئينه نهى به طاق پُل بَر بَر سان مناره سكندر

ص: 156

بر عنقاراى اگر گُمارى بر كوه صفا و مروه اش آرى

حصن هرمان به مكّه آرى بيخ بلسان به مكّه كارى

آرى به زمين مكّه مشهور از هندُسِتان درختِ كافور

پس گنج روان كنى هزينه آئى تو ز مكه تا مدينه

ابليس چو بيند اين مثابت كآدم ز تو يافت اين نيابت

در سجده آدم از دل و جان مى آيد و انْتَ خير گويان

پس زانسوى قاف بركند پاى سازد سرِ بوقُبَيس را جاى

چون مكنت مكّه از تو بيند سقّايى مكّه برگزيند

پَذْرفته كند به نيم ساعت آن اند هزار ساله طاعت

آواز رود ز نسل آدم در چار كنار هر دو عالم

كابليس ز كفر شد مجرّد در عهد جمال ديْن محمّد

اى جان محمّد اندر اسلام نازنده به جان چون تو همنام

نامت به محمّدى وفا كرد خود نام بگو كجا خطا كرد

***

اى وصف تو خُلد خاطر من چرب آخور روز آخر من

اى پيشنهاد من هدايت ديباچه طبع من ثنايت

تا خر گهِ ازرق است بر پاى بادا سر خيمه تو بر جاى

اجراكش لشكرت فلك باد لشكركش امتّت ملك باد

توقيع تو بر مثال تقدير لشگرگاه تو عالم پير

كعبه به تو مقصد بقا باد قرآن به تو مورد شفا باد

پى نوشتها:

ص: 157

ص: 158

ص: 159

ص: 160

صفحه سفيد

ص: 161

گفتگو

طرح جايگزين شود.

ص: 162

مصاحبه با استاد محقّق داماد

در حج سال 1376 ه. ش، فرصتى دست داد تا در مكّه مكرّمه با دانشمند ارجمند جناب حجّة الاسلام و المسلمين آقاى دكتر سيد مصطفى محقّق داماد گفتگويى در زمينه حج و ابعاد گوناگون آن داشته باشيم. ضمن تشكّر از ايشان به خاطر فرصتى كه در اختيار فصلنامه ميقات حج قرار دادند، توجّه خوانندگان عزيز را به اين گفتگو جلب مى كنيم:

: لطفاً بفرماييد چند مرتبه به حج مشرّف شده ايد واوّلين سفر شما در چه تاريخى بوده است؟

استاد: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، به خاطر دارم اوّلين سفرى كه به حج مشرّف شدم، سال 1351 و قبل از انقلاب بود. آن سال اوّلين سالى بود كه امور حج و مسافرت به ديار وحى، به اوقاف سپرده شده بود. در آن دوران كاروان ها و حمله دارها به طور سازمان يافته و مرتّب نبودند بلكه به طور دستجمعى، در نظم خاصّى مى آوردند.

سفر دوّم هم بعد از انقلاب، يعنى در سال 1366 بود و اين سفر كه دارم با شما صحبت مى كنم، سفر سوّم من است. البته دو سفر هم به عمره آمدم كه هر دو در سال 1373 بود، آن هم با فاصله بسيار كم.

ص: 163

نخستين سفرم به عمره بدين صورت بود كه سازمان كنفرانس اسلامى به مناسبت اجراى پروژه تحقيقى به درخواست يونيسف؛ يعنى سازمان صندوق جهانى كودك براى الحاق به كنوانسيون حقوق كودك كشورهاى اسلامى، از كشورهاى اسلامى دعوت كرده بود تا در جدّه گرد هم آيند و در اين باره مطالعه كنند كه آيا كشورهاى اسلامى از نظر موازين و حقوق اسلامى مى توانند به كنوانسيون حقوق كودك ملحق شوند يا نه و من در آن ايام چند روزى كه در جدّه بودم، شب ها به حرم بيت اللَّه مى آمدم و توفيق زيارت داشتم. اين سفر براى من سفر بسيار جالبى بود؛ هم در جنبه هاى معنوى كه داشت و هم به كارهاى تحقيقى مى پرداختم. در اين سفر بود كه دعوت ديگرى هم از ما به عمل آمد و قرار است به آنجا بروم.

سفر عمره ديگرى هم نصيب ما گشت كه به اتّفاق خانواده، در ماه رجب، با كاروان عادى آمديم.

: در سفرى كه براى اجراى پروژه تحقيقى مشرّف شديد، آيا در آن گردهمايى بحث يا مقاله اى هم ارائه كرديد؟

استاد: يك مقاله درباره «حقوق كودك» دادم كه در مجمع چاپ شد و يك سخنرانى داشتم كه بعد از مقاله، هم به عربى و هم به انگليسى ايراد شد. و زبان جلسه هم همين دو زبان بود. جالب اين كه مقدّمه كار ديگرى شد. در كنفرانس، گروهى از عالى ترين و زبده ترين حقوق دانان جهان اسلام دعوت شده بودند و من گزارش سفر را در نامه فرهنگستان علوم شماره اوّل چاپ كردم. افراد و شخصيّت هايى كه در آن كنفرانس شركت داشتند شايد از زبده ترين حقوق دانان كشورهاى اسلامى بودند. از شهرهاى مصر هم آمده بودند؛ از اسكندريه، قاهره، و از كشور لبنان و ... جالب بود كه آقاى حبيب بن خوگه رييس لجنه فقهى سازمان كنفرانس اسلامى هم در جلسه شركت داشت. نماينده ايران آقاى صباح زنگنه براى ما ملاقاتى ترتيب داد و در اين ملاقات آقاى حبيب بن خوگه گفت: ما تصميم داريم كه در آينده نزديك، قواعد فقهى مكتب هاى مختلف را، به حسب فقها و مكتب هاى مختلف، تأليف كنيم و براى هر يك از مكتب ها، منابعى را گردآورده ايم. ايشان در ادامه گفت: براى فقه

ص: 164

جعفرى هم قائمه اى نسبت به منابعش تهيه كرده ايم كه خوب است شما هم آن را ببينيد و مطالعه كنيد كه از نظر منابع كافى است يا نه. دستور داد قائمه را آوردند و من وقتى دقّت كردم، ديدم منابعى را كه ايشان براى قواعد فقهى اماميّه تهيه كرده اند، هيچ كدامش از قواعد فقهى نيست. بلكه از كتاب هاى فقهىِ عادى؛ مانند مستمسك مرحوم آيت اللَّه حكيم و قواعد علّامه است! درست است كه اسمش قواعد است ولى قواعد فقهى نيست. و از سوى ديگر، بعضى از كتب فقهى شيعه اثنى عشرى مثل جامع المقاصد را كه نوشته محقّق كركى است، در ليست كتب زيديّه آورده بودند. به ايشان گفتم كه اين قائمه ناقص است. هيچ يك از اينها قواعد فقهى نيستند. فقط كتاب مرحوم آقاى ميرزا بجنوردى از كتب قواعد فقهى است كه اسم آن غلط نوشته شده و «بوجورى» آمده است. شيعه در اين زمينه مطالب گسترده اى دارد.

آقاى حبيب بن خوگه گفت: شما قواعد فقهى نداريد. گفتم: خير، چنين نيست. از من خواست كه گزارشى در اين زمينه برايش بدهم و من پذيرفتم، مهلتى گرفتم تا اين كار را انجام دهم. سرانجام طى چند ماه، تحقيق جامعى انجام دادم كه بيش از 130 صفحه شد. سير تحوّل نگارش قواعد فقهى در فقه اماميّه را از آغاز تا امروز نوشتم؛ آنچه كه در قواعد فقه نوشته شده؛ چه تحت اين عنوان، چه با نامهاى ديگر كه به اين عنوان منتهى مى شود، چه يك قاعده و چه چند قاعده و چه مجموع قواعد، درباره همه اينها گزارش مبسوطى نوشتم. البته مخطوطات مطبوعات، زبان عربى و زبان فارسى، و ... همه را به طور جداگانه آوردم. در ضمن تقدم و تأخر تاريخى را هم رعايت كردم و مقدمه اى بر آن افزودم و به زبان عربى برايشان فرستادم. آقاى حبيب بن خوگه به وسيله نامه اى قدردانىِ بسيار جالبى كردند كه نامه ايشان در شماره سوّم فرهنگستان علوم چاپ شد. همانگونه كه پيشتر گفتم آن سفر مقدّمه اى شد براى چنين كار تحقيقى. و به يارى خداوند توانستم اين مطب را به اثبات برسانم كه ما، نه تنها قواعد فقهى بسيار داريم بلكه بر اهل سنّت مقدّم هستيم، و البته در جلد دوّم قواعد فقهى خودم، مطالبى در تعريف نظام حقوقى آورده ام و ثابت كرده ام كه وجود قواعد فقهى در شيعه اثبات مى كند كه شيعه نظام حقوقى ويژه اى دارد.

ص: 165

: با توجّه به سفرهاى پيشين و اين سفر چه تحوّلات ظاهرى و ساختارى در عربستان مى بينيد و آن را چگونه ارزيابى مى كنيد؟

استاد: از اوّلين سفر (سال 1351) تا امسال، 24 سال مى گذرد. اين 24 سال، از سالهاى توسعه كشورهاست؛ دوره اى است كه بسيارى از كشورها؛ مانند عربستان، ايران، عراق، تركيه، پاكستان، امارات و ... در حال توسعه هستند. همانگونه كه مى دانيد توسعه به مفهوم خاص خود، تقريباً قبل از اين دوران؛ يعنى بعد از انقلاب كبير فرانسه آغاز شده، ليكن در عمل، همين پنجاه سال گذشته است كه ما با آن مواجه هستيم. بنابراين اوّلين سفر ما به عربستان زمانى بود كه توسعه آغاز شده بود و قدرت مالى اين كشور در اثر فروش نفت بالا رفته بود و آمادگى يافته بود كه تحوّل ساختارى به جنبه عمران و آبادى خودش بدهد امّا با اين حال، در آن زمان زندگى بر حجّاج و مردم بسيار سخت مى گذشت. در آن روزها در عربستان دانشگاه نبود. مراكز تحقيقاتى به شكل امروز نداشت. فقط دارالقرآن هايى وجود داشت كه در آنجا قرآن مى خواندند و آموزش قرآن به سبك سنّتى در حوزه هاى قديمى رايج بود. اين كشور امروز نسبت به آن سالها توسعه عميقى پيدا كرده است. شتاب توسعه عربستان با توسعه در كشورهاى ديگر هماهنگ بوده است.

در اينجا لازم است به مطلبى اشاره كنم و آن اينكه: توسعه ابعاد گوناگون دارد كه يكى از آنها عمران و آبادى است بُعد ديگر توسعه رشد تحصيلات است. بعد سوّم ميزان شركت خانمها در امور اجتماعى است. نرخ جمعيّت هم بعد ديگرى از توسعه است. خلاصه اين كه توسعه جنبه هايى دارد. اگر به توسعه به معناى وسيعش بنگريم در عربستان توسعه تحقّق نيافته است. در عربستان شتاب توسعه تنها در امر عمران و آبادى مشهود است امّا در محورهاى ديگر، اين امر تحقّق پيدا نكرده است؛ مثلًا شركت زنان در مشاغل اجتماعى يا كاستن از آمار بى سوادى، به شتابِ عمران و آبادى نبوده است. كه آن هم البته فقط از نظر تحوّل شكلى و فيزيكى است. و اين راحت ترين راه است كه پيموده شده. در سفر اوّل كه آمديم، از باب جبرئيل تا بقيع خانه هاى اهل بيت عليهم السلام سرپا بود. ليكن الآن ديگر هيچ اثرى از آنها نيست و جايشان سنگهاى ايتاليايى فرش شده است. بايد گفت كه اصلًا معمارى در مسجدالنبى

ص: 166

معمارى ايتاليايى و رومى است. دليلش هم روشن است و آن اينكه در عهد عثمانى ها، مسجدالنبى طبق معمارى آنها ساختمان سازى شد كه تأثير از معمارى رومى داشت.

تا اينكه بعدها هم همان شيوه ادامه يافت.

سقف ها بيشتر تحت تأثير ساختمان هاى كليسايى است. خلاصه اينكه چنين توسعه اى كار آسانى است پولى بدهند و پيمانكاران بزرگ را به كار گيرند و توسعه عمرانى پيدا كنند. توسعه زمانى محقّق مى شود كه مردم از نظر فيزيكى، ساختار زندگيشان را عوض كنند. الآن در كشور خودمان خيلى چيزها با همديگر تطابق دارد؛ مانند نرخ تحصيل كرده ها، پايين رفتن نرخ بى سوادى و ... امّا در عربستان به نظر مى رسد اينگونه نيست. در اينجا نكته اى هم هست كه؟؟؟ جنبه علمى و فرهنگى دارد.

و مشكل توسعه همه اش مشكلات سياسى نيست، مقدارى از آن اعتقادى؛ يعنى كلامى و فقهى است. در كشورى كه اعتقادات اسلامى حاكم است بايد ديد معيارهاى توسعه قابل اجرا است يا نه؟ ما رواياتى داريم كه مى گويد: سعادتمند كسى است كه زنش ولود و بچّه اش زياد باشد. سوره يوسف را به خانمها نياموزيد و زن باايمان كسى است كه به هنگام سخن گفتن با نامحرم از پشت در، ريگ در دهان بگذارد و ... اينها رواياتى است كه داريم، اينها را با تفكّر توسعه چگونه تطبيق دهيم؟

به نظر من يكى از موانع توسعه در عربستان در ابعاد ديگر، همين مبانى كلامى و اعتقادى و فقهى است. با تفكّرى كه امروز در ميان روحانيون اهل سنّت، به خصوص سلفى ها هست.

البته در سالهاى اخير، از سال 1363 كه به حج مشرّف شده بودم تا الآن مى توانم بگويم كه توسعه در مفاهيمى كه عرض كردم، كمى بيشتر شده است. شايد مقدارى از آن مربوط به مقتضيات روز باشد و مقدار ديگرش هم تأثير انقلاب اسلامى ايران است. به هر حال ايران به عنوان يك انقلاب اسلامى كار را آغاز كرده و بسيارى از مفاهيم را كه امروزه درجوامع توسعه يافته وجوددارد، معنا كرده است كه اينها منافاتى با توسعه ندارد.

: توسعه در بخشهاى فرهنگى، در اين دهه اخير قابل توجه است. اين كه فرموديد شايد انقلاب اسلامى ايران تأثير گذاشته، كاملًا همينطور است؛ مثلًا زنها الآن در

ص: 167

عربستان مى توانند در رشته هاى پزشكى و دبيرى تا مراحل نهايى تحصيل كنند.

روز گذشته گزارشى مفصّل در يكى از روزنامه ها بود كه از ابعاد تحصيل و مدارس، آمار قابل توجّهى داشت و متذكر شده بود كه در ظرف 6 سال گذشته، آمار آموزش دختران در مقاطع مختلف از كجا تا كجا رشد پيدا كرده است. مسأله ورزش براى زنها تا حدّى جدّى گرفته شده است. در سال 62 در مدينه بيش از سه يا چهار ناشر وجود نداشت، البته كتابفروشى 5 يا 6 تا بود كه خيلى معمولى بودند و كتابهاى كشورهاى ديگر هم بسيار كم بود. امّا در سال 72 تحوّل قابل توجّهى ايجاد شده بود و امسال (1417 ه. ق.) خيلى عجيب است؛ يعنى فقط انتشارات دار الهجره بيش از 30 عنوان كتاب قابل توجّه چاپ كرده است. در رياض و جدّه چه اندازه پيشرفت شده، اطلاعى نداريم. اين يك تحوّل قابل توجّه است.

بى گمان سفر حج مهمترين مجمع جامعه اسلامى است و جريانهاى گوناگون داخل حوزه فرهنگ اسلامى و افراد با ديدگاههاى مختلف در آن شركت مى كنند، به نگاه شما چه بهره هاى مهمّى، به ويژه به لحاظ فرهنگى، مى توان از حج گرفت؟

استاد: حج يكى از مراكز برخورد افكار انديشمندان مسلمان است و مى تواند براى حلّ مشكلات فكرى از يك سوى و به روز كردن تفكّر اسلامى از سوى ديگر، نقش مؤثّرى داشته باشد. اسلام جدا از اعتقادات و مباحث كلامى شريعت و قوانين، مباحث تربيتى و اخلاقى هم دارد و آن هم جاودانى و براى همه انسانها است. از طرفى دنياى امروز نيز با پيشرفت وسائل ارتباطى، هيچ وقت نمى تواند ايستا بماند و هر روز با مسائل تازه اى مواجه است. بنابراين نتيجه شتابِ دانش و علم از يك سو، اعتقاد به دوام و جاودانگى اسلام از سوى ديگر ما را با دو نقطه نظر مواجه مى كند:

1- مسائل و مشكلات و پرسشهايى پيش مى آيد كه با ما بايد پاسخگوى شبهات و معضلات باشيم.

2- منهاى پاسخگويى، به هر حال ما بايد اين دين را به روز برسانيم.

بديهى است كه اگر مثلًا در قرن ششم و هفتم افرادى مانند خواجه طوسى كتاب كلام مى نويسند، آن كتاب پاسخگوى شبهات متكلّمين آن روز است و مى تواند معضلاتى را حل كند كه متكلّمان يا فلاسفه آن دوران مطرح كرده اند. در زمان ما،

ص: 168

شبهاتى كه دنياى اسلامى با آن مواجه است، آن شبهاتى نيست كه در قرن ششم و هفتم، فلسفه براى دين به وجود آورد. شبهات امروز شبهاتى است كه علم براى دين به وجود آورده؛ يعنى علوم تجربى. به نظر مى رسد ميان اين شبهات و شبهات آن دوران، از جهتى بينونت و تضاد وجود دارد و حتّى «عموم من وجه» هم نيست. پس جامعه فكرىِ اسلامى موظّف و مكلّف است به اينگونه شبهات پاسخ دهد. و براى پاسخگويى بديهى است بايد تبادل تجربه و انديشه شود.

ما كارهاى انفرادى زياد كرده ايم امّا امروز كارهاى انفرادى، به اتّفاق آراى صاحبنظران، كارآيى كمترى دارد. امروزه وجود همايش هاى علمى در كشورهاى مختلف براى مسائل مختلف، امرى است بسيار رايج و گريز ناپذير. هيچ دانشگاهى نيست كه در هر ماه يا هر هفته همايشى ترتيب ندهد. حج اجتماعى دينى- عبادى است كه در كنارش مى تواند فكرى اضافه شود.

گرچه در اين جا مشكلى وجود دارد كه بايد حل كرد و آن اين است كه حج براى افراد مستطيع واجب است. وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وبسيارند افراد صاحبنظر و متفكّر كه قدرت مالى چندانى ندارند تا بتوانند در حج شركت كنند.

هر سال درصدى از نخبگان؛ يعنى عالمان، فيزيكدانان، شيميدانان، متخصّصان الكترونيك و متخصّص هاى ديگر از كشورهاى اسلامى بتوانند به ديار وحى مشرّف شوند و در اينجا مسائل و مشكلات كشورهايشان را مطرح كنند و به گفتگو بگذارند تا براى راه حلّش انديشه كنند.

: بنابر اين مى توان گفت كسانى كه در حج شركت مى كنند در واقع به سه بخش قابل توجّه تقسيم مى شوند:

الف: نخبگان جوامع مختلف اسلامى، ب: متوسّط ها و كسانى كه خيلى عادى هستند، نه ذهن سؤال انگيزى دارند و نه سؤالى برايشان مطرح مى شود. ج: كسانى كه به صورت طبيعى در ذهنشان پرسش وجود دارد؛ مثل دانشجو يا كسانى در اين حد. اينان زمينه اى به وجود مى آورند كه با پژوهش در اين بخش، مسائل

ص: 169

جدّىِ مطرح در جهان اسلام فهميده مى شود و اين شتابى كه جامعه دارد مى گيرد و با علم پيش مى رود و براى هر طبقه از جامعه چه پرسشهايى مطرح است و ...

اينها را بايد نخبگان جامعه روشن كنند و به آن بپردازند. نخبگانى كه نمى توانند در حج حضور يابند، به وسيله افراد و كانال هايى، پرسشها را بگيرند و سمت و سوى آن را درك كنند و به آن بپردازند.

حال چه راه حلهايى به نظرتان مى رسد پيشنهاد فرماييد.

استاد: از وضع كتابها، آثار و مجلاتى كه در كشورهاى اسلامى منتشر مى شود به دست مى آيد كه فكر در كشورهاى اسلامى يكنواخت نيست. چه بسا كشورى كه كوچك است ولى از نظر فكرى بسيار جلو رفته است و كشور ديگرى كه از آن بزرگتر است ولى هنوز در عالم پنجاه سال پيش است و اينها در كنار هم زندگى مى كنند، نظر بنده اين است كه حج مى تواند اين مرزها را از بين ببرد.

در حج بايد يك فضاى باز فكرى ايجاد گردد و هر كسى حرف خودش را مطرح كند و افكار جوامع پيشرفته و چگونگى رشدشان تحليل شود و ... بديهى است اگر از حج چنين بهره بردارى كنيم جامعه هاى عقب مانده بالا مى آيند و به حدّ فكر جامعه پيشرفته مى رسند. وقتى فرهنگ كشورى پنجاه سال جلوتر از فرهنگ كشور ديگر باشد، پى آمدش اين مى شود كه يكى ديگرى را ملحد و از اسلام بيرون بداند و آن ديگرى اين را.

تمامى اين مسائل ناشى از اين است كه تحليل ها و تفكر دينى از نظر سطح تحليل و سطح فكر با هم برابر نيستند. يكى مسيرى را با شتاب پيش رفته و ديگرى در جا زده است.

جامعه عربستان در بخشى از مسائل تفاوتى نكرده اند و هيچ گامى جلو نگذاشته اند.

در كشور مصر نيز تا حدودى همينگونه است. اما ايران از نظر فلسفه اسلامى، كه يكى از دانش هاى برخاسته از دامن اسلام است و نيز كلام اسلامى، از كشورهاى بسيارى جلوتر است.

خلاصه اينكه عرفان، فلسفه و رشته هاى علمى ديگر به هر حال در كشورهاى اسلامى توازن ندارند. در موسم حج بيش از يك ميليون مسلمان در اين سرزمين

ص: 170

گردهم مى آيند و با همديگر برخورد مى كنند. اين برخوردها مى تواند جوامع اسلامى را همسطح كند و توازن بين آن ها برقرار سازد.

نكته ديگر اينكه ما امروز با نسل جديد يعنى جوانان مسلمان مواجه هستيم و وظيفه داريم اين نسل را با گرايش هاى اسلامى تربيت كنيم.

در روش تبليغ دين به نسل جوان، بايد از تجربيات همديگر استفاده كنيم وبايد بدانيم در مسأله اى مثل خدا، وحى، دين جاودان، قانون جاودان و ... چگونه عمل كنيم و چگونه القاء كنيم و بفهمانيم. آيا جوان امروزى را اگر بخواهيم با خدا آشنا نماييم و وجود خداوند را برايش اثبات كنيم، بايد برخوردى همانند هزار سال پيش داشته باشيم؟ به يقين كسى به اين پرسش، پاسخ مثبت نمى دهد. بديهى است كه بايد درباره طرح مسائل دينى با همديگر همفكرى و مشورت كنيم و از تجربه يكديگر بهره ببريم.

به خاطر دارم حدود هشت سال قبل كه براى طى كردن دوره دكتراى حقوق در دانشگاه لووَن بودم، روزى نامه اى به دستم رسيد؛ در آن نامه رييس كليساى پروتستان از من دعوت كرده بود كه ديدارى از آن مركز داشته باشم. وقتى رفتم، متوجه شدم آنجا يك مركز دين شناسى پروتستان است. آنها اطلاع پيدا كرده بودند كه من به عنوان يك عالم اسلامى به دانشگاه لووَن آمد و شد دارم و گاهى سخنرانى ايراد مى كنم و به تحقيق مى پردازم.

وى گفت ما شما را به اينجا دعوت كرديم تا از تجربيات اسلاميتان استفاده كنيم.

شما مسائل دينى را براى نسل جديد چگونه مطرح مى كنيد. از نظر آمار اگر روزى تعداد جوان ها در مساجد كم بود، براى جذب آن ها چه تدبيرى مى انديشيد. اگر روش و شيوه خوبى داريد ارائه كنيد تا ما هم از آن روش در كليسا استفاده كنيم!

يك مبلّغ مسيحى در پىِ آن است كه از تجربيات اديان ديگر؛ مانند اسلام استفاده كند تا مسائل دينش را به افراد القا كند. مطلب مهمى است. ما نيز بايد ارزيابى كنيم كه اگر در كشورى درصد حضور جوان ها در صحنه هاى دينى بيشتر است، روى چه حسابى است؟ دليل تديّن اكثريت يا ضعف دينى آن ها چيست؟ شيوه تبليغ در آنجا چگونه است؟ همه از تجربه يكديگر بايد استفاده كنيم.

ص: 171

روشن است كه اين هم جايش حج است و بايد در اين زمان و مكان مقدس، بهره گيرى شود اما چيزى كه در اين ميان قابل توجه است، اين است كه متقاضيان حج امروز در بسيارى از كشورها كسانى هستند كه سِنّى از آنان گذشته است و طبقه جوان كمتر در حج حضور دارند و اين قابل توجه است. طبيعى است اين به خاطر عدم استطاعت مالى است و جوان ها اگر استطاعت مالى داشته باشند به يقين بسيارى از آنان نيز متقاضى حج خواهند شد و اين هم مطلبى است كه بايد درباره آن به گفتگو نشست و از همفكرى همديگر استفاده كرد.

: براى عملى گرديدن و پياده شدن پيشنهادتان در زمان برگزارى مراسم كنگره عظيم حج چه راه حلّى ارائه مى كنيد؟

استاد: پرسش مهمّى است و بايد چگونگى به اجرا در آمدن آن را روشن ساخت. به ذهنم مى رسد الآن در بيشتر كشورهاى اسلامى، وزارت حج يا سازمان حج تشكيل شده است؟ مثلًا در كشور خود ما يا در مالزى كه سازمان بسيار قوى و منظمى تشكيل داده اند. اندونزى در سال بيش از دويست هزار زائر به حج مى فرستد. اين كشور هم سازمان حج منظمى دارد و من خودم آنجا را از نزديك ديده ام. اگر اين سازمان ها و وزارت ها تصميم مشتركى بگيرند و به كسى كه متقاضى حج مى شود، چند ماه پيش از سفر برگه هايى بدهند تا وضعيت خود را گزارش كند و بدين وسيله روشن شود در ميان مسلمانان چه طبقه اى و چه گروه هايى، با چه انديشه و سابقه علمى و فرهنگى وجود دارد و آنگاه با برنامه ريزى بين آنان، يك هماهنگى كامل برقرار گردد. گرچه بايد ابتدا مسأله سياسى قضيه را هم حل كرد.

در هر صورت از طريق وزارت خانه ها و سازمان هاى حج مى توان خلاصه اى از شرح حال افراد را به دست آورد و مى توان فهميد كه چند نفر از آنان اهل فكر هستند و چه تعداد مردم عادى. بسيارى از وقتِ حاجى ها در ايام حج تضييع مى شود؛ زيرا آنان در ساعت هاى مخصوصى به عبادت مى پردازند و عبادتشان هم بيشتر همين نشستن يا خوابيدن يا ذكرهاى فردى است. بديهى است اگر برنامه ريزى صحيح وجود داشته باشد مى شود وسيله آشنايى و ارتباط ميان آحاد مسلمانان را به وجود آورد.

ص: 172

: بحث هايى كه تاكنون مطرح شد، بيشتر درباره حج و چگونگى بهره گيرى از اين كنگره عظيم بود، كم كم بياييم به محتواى خودِ حج و مسائل مربوط به اعمال و اندكى فراتر از آنچه كه به صورت ظاهر انجام مى شود.

مى توان گفت كه حج و اعمال آن، بسيار رمزآلود است. وقتى طواف مى كنيم فقط بايد هفت دور پيرامون كعبه بچرخيم. در مشعر مدت خاصى را بمانيم. در سعى ميان صفا و مروه قسمتى را بدويم و بقيه را به طور عادى حركت كنيم و ...

حال پرسش اين است كه حضرت عالى با آگاهى هايى كه از اديان و انديشه هاى مختلف دينى داريد، فكرى مى كنيد كه رمزآلود بودن، وجهى از وجوه اديان است؟ اگر پاسخ مثبت است، عمل حج كه آموزه هايى است از اسلام، در سنجش با اين بخش از اديان ديگر، چه حالتى دارد؟

استاد: اين پرسش از پرسش هاى بسيار مهمى است كه اختصاص به مسأله حج هم ندارد. در مورد اسلام و بلكه در باره دين به طور كلى بايد مطرح كرد و مسأله جديدى هم نيست، اين همان حرفى است كه از روزهاى آغازين تاريخ انديشه اسلامى، ميان فلاسفه و عرفا مطرح بوده است. به يك معنا فيلسوف مى گويد: بايد با عقل قدم برداشت و عارف مى گويد: با عشق. حكيم مى گويد: من از رمز و راز چيزى نمى فهمم، بايد عقل توجيه كند همه چيز را. و اين در حالى است كه ديگرى چيز ديگر مى گويد.

در مسيحيت، بيشتر مسأله دوم را پذيرفته اند. مسيحى مى گويد: تعقّل و ايمان دو مقوله كاملًا جدا از يكديگر هستند. با يك عالم مسيحىِ تحصيل كرده در رشته هاى علمى بسيار بالا كه داراى درجات علمى بالايى بود برخورد كردم. او چندين دكترى از كشورهاى مختلف داشت؛ از كانادا و آمريكا. وقتى به او گفتم: فلان مسأله از نظر عقلى قابل قبول نيست. بى درنگ گفت: آن يك ايمان است و اصلًا دين رمز و راز است. او اصرار داشت كه رمز و راز بودن از مشخصه ها و مميّزهاى دين است. اين فكر در اسلام هم وجود دارد؛ عرفا با حربه عشق سخن مى گويند و غير عرفا هم مى گويند:

«لا تَتَفَكَّروا فى ذات اللَّه»؛ در ذات خدا اصلًا فكر نكنيد.» از نظر آنان حتّى در امور دين و مسائل آن تفكر روا نيست! به هر حال بعضى از امور دين راز و رمز است.

در قضيه حج اين مسأله كاملًا محسوس است كه بسيارى از مسائلش فلسفه اى دارد

ص: 173

روشن، مانند: اجتماعات، كنگره و ... اما اعمالش به هيچ وجه قابل توجيه عقلى نيست. حال وارد اين بحث نمى شوم، اما آنچه كه عقيده ما شيعيان است به راهنمايى هاى اهل بيت عليهم السلام اين است كه ما اصول را؛ مانند اعتقاد به خدا، بايد با تعقّل و تحليل بپذيريم و حتى تقليد در اين جا معنا ندارد. البته برهان عقلى كه ملا صدرا مى گويد، با برهان عقلىِ صدوق به هم نزديك نيست. بيشتر اعمال حج در راستاى اثبات مسائل انقياد است. مثل طواف، رمى، وقوف و ... البته مسائل وقوف مى تواند يك مقدارش هم حالت هاى نفسانى باشد اما رمى يقيناً جنبه انقيادش بيشتر از جنبه ارتباط نفسانى آن است. به نظر مى رسد كه در اعمال حج اينگونه مى شود از راز پرده برداشت كه همه اش راز است. ولى در عمل هيچ رازى نيست جز اين كه اثبات كند بشر منقاد و مطيع حق است. در داستان حضرت ابراهيم مى بينيم كه به ايشان وحى مى شود و از جانب خدا دستور مى رسد كه فرزندت را قربانى كن، پسرت را بكش!

در اينجا مطالب بسيارى است. يكى اينكه: اگر احياناً به كسى الهام شد، چقدر بايد نسبت به آن پايبند باشد. الهام هركسى در مورد خودش مى تواند حجّت باشد. اگر كسى در رؤيا بود و به او الهام شد كه بچه ات را بكش، آيا اين عمل اخلاقى است كه بر اساس يك الهام، ديگرى را بكشد؟!

اگر مى بينيم كه ابراهيم عليه السلام چنين مى كند، او انقياد خودش را درك مى كند. و براى اسماعيل ثابت است كه اين الهام يك الهام باطل نيست و چيزى نيست كه به ذهن او آمده باشد، بلكه خواسته حق براى او ثابت است. و اين به هيچ وجه نمى تواند الگو براى ديگرى باشد. كسى نمى تواند بگويد به درجه اى رسيده ام كه بر من الهام مى شود و از خواب برخيزد و بگويد: به من الهام شد كه فلان كس را بكشم! اين عمل قابل تقليد براى ديگرى نيست و مختص ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام است.

: مطالبى كه فرموديد، غير از بخش اول، پاسخِ پرسش بعدى است كه بسيارى از اعمال حج چرا بردار نيست و روح و انقياد در آن حاكم است. سؤال اصلى اين است كه واقعاً رمى، رمز نبرد با يك نيروى اهريمنى است؟ يا مثلًا مشعر رمز در خود فرو رفتن و يافتن آگاهى هاى عميق و ژرفا در درون است؟ و اين اعمال

ص: 174

نشانه و سمبل است؟ و ما فقط مأمور شده ايم كه اين كارها را انجام دهيم؟

روايات بسيارى وجود دارد كه سمبليك بودن اين مسائل را مى رساند و آن روايات، روايات متقنى است. مقاطعى از تاريخ اسلام هم برداشت هايى از همين تفكر بوجود آمد كه تلاش مى كرد اين روايات را توجيه به رمز و سمبليك كند.

اينها همه برداشت هاى شخصى است از اعمال حج. اگر آن ها را سمبليك معنا كنيم خوب است، جاذبه هم دارد اما با شريعت و فقه تطبيق نمى كند. اگر حج را عارف و صوفى انجام بدهد كه راه به حق را راه ديگرى جز عمل به مُرّ شريعت مى داند، معناى درستى است اما اگر بخواهيم در چهار چوب فقاهت و شريعت معنا كنيم سمبليك معنا كردن امكان پذير نيست. چرا كه اگر كسى آمد در مشعر خوابيد و هيچگونه ارتباط معنوى نداشت و مراقب نبود، عمل او از نظر فقيه درست است و باطل نيست. پس اگر نگاه ما به حج، نگاه فقهى باشد، صحّت و بطلان معيار است و انقياد همان صحت و بطلان است. لذا بايد نيت و توجّه باشد و نيت اصل است. همينطور است نماز كه يك حالت ارتباط با حق است. از نظر فقيه اگر كسى همينكه مى گويد: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» و نماز را آغاز مى كند و حواسش تا آخرِ نماز جاى ديگر مى رود، فقيه نمى گويد اين نماز باطل است.

معلوم است كه ارزش عمل به باطن آن است و ظاهر اعمال همين مسأله انقياد است.

بنابراين يك تقسيم بندى داشته باشيم به اين شكل كه حج زاويه هايى دارد.

زاويه هايى از آن با فرد سر و كار دارد كه سمت و سوى اصلى اش ايجاد انقياد و اطاعت عميق در جان انسان است و البته منافاتى هم ندارد كه براى اين اعمال ابعادى باطنى هم تصور كنيم كه از آن تعبير به «سمبليك» مى شود.

استاد: البته آنچه كه من نفى كردم اين بود كه اگر ما همه اعمال را سمبليك و رمزآلود معنا كنيم، خطر است، خطرى كه بعضى حركت هاى روشن فكرى به وجود مى آورد و كيفيت فقهى حج را به طور كلّى از بين مى برد. پيشنهاد من كه عقيده شخصى خودم است، اين است كه همان راهى را برويم كه بزرگان ما پيشتر رفته اند كه راه بسيار دقيق است؛ يعنى بگوييم عبادت هاى اسلامى ظاهرى دارد و اسرارى. و اسرار همان

ص: 175

رمز است.

از كتاب هاى خيلى خوبِ حضرت امام خمينى قدس سره كه من به آن كتاب عشق مى ورزم «اسرار الصلاة» است. ايشان يك فقيه است. يك صلاة در كتاب تحريرالوسيله مى نويسد و يك اسرار الصلاة به طور جداگانه. و اين دو با همديگر منافاتى ندارد.

خلاصه اينكه فقيه كار به اعمالِ جوارحى دارد.

امام خمينى قدس سره در كتاب اسرار الصلاة عنوانى دارد با نام «راه حلّ هرزه گردى [دل]» كه اشاره به شعر حافظ است:

تا دل هرزه گردِ من رفت به چين زلف او زين سفر دراز خود عزم وطن نمى كند

در ادامه دستورى هم مى دهد كه اين دل هرزه گرد را در نماز نبايد بگذارى اين سو و آن سو برود. بايد توجه خاص و تمركز به حق پيدا كرد و براى رسيدن به اين مرحله راه حلّى ارائه مى دهد. عقيده شخصى بنده اين است كه ما دو بعد براى اعمال عبادى؛ از جمله حج قائل باشيم؛ آنچه كه مربوط به فقه حج است جنبه هاى ظاهرى قضيه است و فقط اثر انقياد بر آن مترتب است و بس. اما در اسرار حج هم كتابهايى نوشته شده؛ مانند اسرار الصلاة و ... و در اسرار حج است كه گفته اند اهل دل و اهل معنا در مشعر دلش را چگونه ارتباط به خدا دهد و چگونه با خدا صحبت كند. يا در طواف و رمى چه كند و ....

جا دارد اين بحث را دنبال كنيم، و پاسخ پرسش را از همين بحث بگيريم. پرسش اين است كه: آيا اسلام در تربيت موفق بوده يا ناموفق؟ هزار و چهارصد سال كه از تاريخ اسلام مى گذرد، در عمل چه تعداد افراد تربيت شده اند. مسلمانان بسيارى آمده اند و به اعمال اسلامى عمل كرده اند، در اين ميان، تربيت شدگان چه ميزان بوده اند. قرآن كريم مسائل اخلاقى و نفسانى را در رأس امور دانسته و خداى رحمان مى خواهد بندگانش مهربان شوند. اعمال صالح انجام دهند. به همديگر فداكار و ايثارگر باشند و .... ممكن است كسى با يك حساب سرانگشتى به اين نتيجه برسد كه اسلام در تربيت افراد موفق نبوده است و جز تعداد انگشت شمارى كه توانسته اند روحشان را تربيت كنند و انسان هاى نمونه باشند؛ مثل اهل بيت عليهم السلام و بعضى از افراد

ص: 176

ديگر، بقيه تربيت روحى نداشته اند. و اگر كسى در آغاز راه باشد و بخواهد دينى انتخاب كند، از خود مى پرسد كه اگر غرض دين اين است كه انسان را تربيت كند؟؟؟، ممكن است در نظر آيد كه مسيحيت موفق تر بوده است و ممكن است چنين نتيجه بگيرد كه مسيحيان واقعى در اثر رفتن به كليسا تربيت شده اند و مهربانند، اهل عشق اند، دروغ نمى گويند، خيانت نمى كنند و ... اما اسلام با اينكه اينهمه از دروغ بد مى گويد و به اين مسأله اهميت مى دهد و روايات بسيارى در باره كذب دارد اما باز مى بينيم كه مسلمانان اين عمل را مرتكب مى شوند و دروغ مى گويند. قرآن در مورد عمل صالح، امانت، عهد و ... سفارش بسيار مى كند پس چگونه است كه جامعه اسلامى به اين صفات متصف نيست. روشن است كه اگر كسى اينگونه حسابگرى كند و نتيجه بگيرد، به طرف اسلام نمى آيد. چون وقتى ارزيابى مى كند، نتيجه مى گيرد كه مسلمانان در عمل آنگونه كه بايد موفق نبوده اند.

جاى تأسف است كه در جامعه اى مانند جامعه ما، يعنى ايران، سه عنصر در كنار هم قرار دارد، ما ايرانى هستيم، مسلمان هستيم و شعيه هستيم؛ سه عنصر در كنار هم كه هر سه هم به مسائل اخلاقى پافشارى مى كنند: از آن جهت كه ايرانى هستيم زرتشت روى مسائل اخلاقى پا فشارى دارد. مسلمانيم، محمد رسول اللَّه، براى تكميل اخلاق و تهذيب اخلاق آمده است. شيعى هستيم، امام صادق چقدر روى گفتار و پندار نيك تأكيد دارد.

روايت صحيحى است در كافى كه امام صادق عليه السلام همه گناهان را در خانه اى قرار داده و كليد قفل آن را شراب دانسته است!

حال ما به عنوان يك اسلام شناس بايد چه پاسخى بدهيم؟ من فكر مى كنم كه پاسخ اين قضيه را بايد در همين مسأله كه امروز به آن رسيده ايم بيان كنيم و آن اين است كه ما اسلام را در قانون اسلام خلاصه كرده ايم و به اسرار اين دستورات و بعد باطنى آن توجه نكرده ايم؛ يعنى فقط گفتيم نماز بگزار، و اصرار و پافشارى به بُعد فقهى تنها، موجب شد كه بُعد باطنى آن را فراموش كنيم.

بيشتر به آداب و سنن فشار آورده شد، بدون در نظر گرفتن اسرار آن. در حج هم روى مناسك حج زياد تكيه مى شود كه البته لازم هم هست و نبايد كوتاهى شود تا

ص: 177

مردم اعمالشان را صحيح انجام دهند اما آيا اين بايد موجب شود كه به جنبه تربيتى و روحى آن توجه نشود؟

امروزه مسلمان ها بايد سمينار بگذارند و گفتگو كنند كه چرا دين در جوامع اسلامى اثر تربيتى نگذاشته است.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«لا تغتروا بصلاتهم ولا بصيامهم فإنّ الرجل ربّما لهج بالصلاة والصيام حتى لو ترك استوحش». (1)

امروز در جامعه دينى ما اسلام شيعى بايد بداند كه چه چيزهايى مهمتر است، «حيا» مهم است، «امانت» مهم است، ولى يك چيزهايى اهميتش صد مقابل بيشتر مى شود. اسلام شيعى از روز اول روشى داشته كه اگر پيروى مى شد، جمع بين هر دو مى گشت؛ هم بُعد ظاهر و هم بعد باطن.

در روايات طهارت هست كه محضر امام عليه السلام مى رسيدند و از طهارت سؤال مى كردند كه: اين نجس است يا پاك؟ حضرت عكس العملى تقريباً شبيه به يك پرخاش از خود نشان مى داد و مى فرمود: شيعيان ما روى اين مسائل نبايد اينقدر پا فشارى كنند و وسواس به خرج دهند. چيزهايى را كه مهم است فراموش نكنيد و آن امانت مردم است، رحم و مهربانى به ديگران است و ....

در حج هم تا حدّى اينگونه است و متأسفانه سرو كار مردم فقط با بُعد فقهى و ظاهرى عبادات از جمله حج است و به اسرار حج زياد توجّهى ندارند.

: از مطالبى كه بيان شد چنين بر مى آيد كه آموزه هاى دينى ما براى ساختن جامعه، سرشار از منش هاى انسانى است و چيزى كم ندارد. اما از آنجا كه بدانها يكسويه توجه شده، چنين نتيجه اى داده است. و اكنون پيشنهاد حضرت عالى اين است كه بايد در اين زمينه انديشيده شود و راه حل هايى ارائه گردد. آيا چنين است؟!

استاد: منظور من دقيقاً همين است. به نظر اينجانب جنبه ظاهرى عبادات با جنبه باطنى آن بايستى يكجا به مردم تعليم شود. نه اينكه مردم با انجام عبادات ظاهرى، بدون هرگونه اثر تربيتى، خود را فارغ البال بدانند.


1- بحار الانوار، ج 12، ص 104

ص: 178

صفحه سفيد

ص: 179

نقد و معرّفى كتاب

طرح جايگزين شود.

ص: 180

كتابخانه هاى مدينه منوّره

مهدى مهريزى

اگر دو شهر شريف مكّه و مدينه تنها به عنوان دو مركز «عبادى» و «معنوى» شناخته شوند، حاكميتِ نوعى جدايىِ دين از سياست و تحجرگرايى و جمود را به دنبال دارد و با تأسف بايد گفت كه اينك چنين جوّى در آنها حاكم است و فضاى معنوى و پاره اى انديشه هاى جمودگرايانه بر شهر نورانى مدينه منوّره، صبغه علمى و فرهنگى آن را مكتوم و در خفا نگهداشته است.

از ريشه اين پديده ناميمون كه بگذريم، بايد بگوييم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام و صحابه او به اين دو شهر نگاه معنوى، علمى و سياسى داشتند و تمامى زواياى زندگى كامل يك انسان را در آن پايه گذارى كردند.

به بركت پيامبر كتابت و علم در شبه جزيره رونق گرفت، چنانكه به بركت او مشاركت سياسى و حضور اجتماعى مردان و زنان در اجتماع معنا يافت. البته عبادت و معنويت نيز ركن اصلى و اوّل دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله به شمار مى رود.

جدا ساختن سه ركن «معنويت»، «علم» و «سياست»، جدايى دين از سياست و عبادتِ خشك را بر جاى مى گذارد. پس بر مسلمانان است كه در رونق بخشيدن به فضاى علمى و سياسى اين شهرها همّت ورزند و تنها به بُعد عبادى و معنوى آن بسنده نكنند.

بر عالمان مسلمان است كه در اجتماع بزرگ حج و زيارتِ حرم نبوى، به تبادل علم و دانش بپردازند و باب گفتگو در سياست دينى را بگشايند، همانگونه كه از

ص: 181

عطر معنوى آن بهره مند مى گردند.

در اين مقال بر آنيم تا به يكى از شاخصه هاى علم و فرهنگ؛ يعنى «كتابخانه» در شهر مدينه منوره بپردازيم و گزارشى اجمالى از آن ارائه كنيم.

اين گزارش شامل سه بخش است:

الف- كتابخانه هاى مدينه در عهد عثمانى.

ب- كتابخانه مسجد النبى.

ج- كتابخانه ملك عبدالعزيز.

و تحقيق در اين امر مفيد است توجّه مى كنيم:

بخش اوّل:

كتابخانه هاى مدينه منوره (1) در عهد عثمانى (2)

كتابخانه، دوّمين محور فرهنگى مدينه منوره در دوره عثمانى به شمار مى رفته است. در اين دوره بجز كتابخانه هاى مسجدالنبى، رباط ها و مدارسى كه از دوره مماليك بر جاى مانده بود وجود داشت و چندين كتابخانه جديد بنا شد كه برخى از آنها وابسته به رباط ها و مدارس بود و برخى ديگر مستقل. و اين نخستين بار بود كه در مدينه منوره، كتابخانه هايى مستقل از رباط و مدرسه براى پذيرايى اهل مطالعه تأسيس مى شد.

در دوره عثمانى، همچنين برخى از دانشمندان مسلمان كتابخانه هاى شخصىِ خود را به روى دانش پژوهان گشودند و اجازه دادند كه از آنها استفاده و بهره بردارى شود و در همين دوره بود كه عاريت كتاب در برابر دريافت ضمانت رونق گرفت.

تشكيل كتابخانه در عهد عثمانى، سيرى صعودى داشت؛ بدين صورت كه در آغاز اين امر به كندى انجام مى گرفت و پا به پاى بناى رباط و مدرسه پيش مى رفت، امّا در اواخرِ اين عهد؛ به ويژه در قرن سيزدهم هجرى شتاب گرفت و مشهورترين كتابخانه هاى مدينه، بلكه مشهورترين كتابخانه هاى عهد عثمانى تأسيس شد و در اين بُرهه از تاريخ، تعداد كتابخانه هاى عمومى و خصوصى مدينه از هشتاد و هشت گذشت.

اينك به معرفى و شناساندن مهمترين كتابخانه هاى عصر عثمانى


1- اين قسمت ترجمه اى است آزاد، از صفحات 105- 112، جلد سوم كتاب: التاريخ الشامل للمدينةالمنورة، د. عبدالباسط بدر، الطبعة الأولى، 1414 ه. ق.- 1993 م.، المدينة المنورة.
2- عهد عثمانى عبارت است از اوايل قرن دهم هجرى كه سلطان سليم حجاز را تحت سيطره خود درآورده تا زمانى كه آل سعود به حكومت دست يافتند.

ص: 182

مى پردازيم كه اسناد تاريخى بدان اشارت دارد:

1- كتابخانه عارف حكمت

اين كتابخانه، مشهورترين كتابخانه عربى است كه به جهت دارا بودن نسخه هاى كمياب، از گنجينه هاى مدينه و از كتابخانه هاى تراثى برجسته به شمار مى رود.

مؤسس آن، احمد عارف حكمت، دانشمند ترك تبار است كه نسبتش به حسين بن على عليه السلام مى رسد.

وى مدّتى عهده دار امر قضاوت در قدس، مصر و مدينه (در سال 1239 هجرى) بود. همچنين مشاغل ديگرى در استانبول بر عهده داشت تا اينكه در سال 1262 هجرى به سمت شيخ الإسلامى منصوب شد. اين منصب را نزديك به هشت سال؛ يعنى تا سال 1270 هجرى، عهده دار بود. در اين سال بود كه از اين سمت كناره گرفت و به عبادت و دانش اندوزى روى آورد و سرانجام در سال 1275 هجرى دنيا را وداع گفت.

احمد عارف حكمت پس از كناره گيرى از منصب شيخ الاسلامى در سال 1270 هجرى، به تأسيس اين كتابخانه همّت گمارد و براى ساختمان آن در قسمت جنوبى مسجدالنبى پول فراوان فرستاد.

پس از بنا و ساختمان كتابخانه، اقدام به ارسال نسخه هاى خطى و كتب چاپى كرد.

در گردآورى كتابها و خريدارى آن، اموال بسيار صرف كرد و تلاش هاى گسترده اى را مبذول داشت و بدين سبب نفيس ترين كتاب ها، با زيباترين خط را از نقاط مختلف گرد آورد. بر صفحه عنوانِ يكى از نسخ خطى نوشته است:

«400 جنيه طلاى عثمانى براى خريد آن پرداخت كردم».

احمد عارف كه مصمم بود كتابخانه اش به عنوان يك مركز فرهنگى در خدمت نشر دانش و فرهنگ قرار گيرد، در گزينش كتابداران و كاركنان كتابخانه ها سخت گيرى هاى ويژه داشت، و نظام نامه اى دقيق براى استفاده از كتابخانه تنظيم كرد و در جهت پشتيبانى مالى از كتابخانه، املاكى را در استانبول و مدينه وقف نمود؛ در مدينه پنج خانه وقف كرد كه البته درآمد آن اندك بود. چند باغ بزرگ به مساحت 5559 ذرع وقف كرد كه درآمد سالانه اش كمتر از 15 هزار جنيه طلاى عثمانى نبود.

نظام نامه اى كه براى بهره بردارى از كتابخانه تنظيم كرد، حاوى شرايط ويژه اى

ص: 183

بود كه برخى از بندهاى آن چنين است:

1- كتابخانه بايد داراى يك مدير و چهار كتابدار از علماى صالح، فارغ البال و خوش خلق باشد و يك خادم كه وظيفه نگهبانى و نظافت را بر عهده گيرد.

2- كتابخانه يك ساعت پس از طلوع آفتاب گشايش مى يابد و تا يك ساعت به غروب آفتاب داير مى باشد.

3- كتابداران موظف اند با قرائت دو جزء از قرآن، كار روزانه خود را آغاز كنند و هر روز دو نفر از كتابداران اين وظيفه را بر عهده خواهند داشت.

4- جايز نيست هيچ دانش طلبى را از استفاده منع كرد و نمى توان كتاب را از كتابخانه خارج ساخت.

5- پاكسازى كتابخانه، هر سه سال يكبار و با اشراف قاضى مدينه صورت مى گيرد.

6- كتاب ها را بايد ترميم و تجليد كرد.

خلاصه، مؤسس شرايطى سخت براى انتخاب مدير، كتابداران و بهره بردارى از كتابخانه مقرر كرده بود. وى ارث بردن شغل كتابدارى را منع كرده و فرمان داده بود كه هر يك از كتابداران كه توان انجام وظيفه را ندارد بايد تعويض گردد.

در ضمن حقوقى مناسب آن روز براى كاركنان منظور كرده بود.

كتاب هاى اين كتابخانه را تا 5404 شمارش كرده اند كه برخى از آنها نسخه هايى بسيار نفيس است. كتب اين كتابخانه شامل كتب شرعى، لغت و غيره مى باشد.

از ويژگيهاى اين كتابخانه ارائه خدمات جانبى؛ از قبيل در اختيار نهادن قلم، دوات، كاغذ و ... و فراهم ساختن فضاى آرام و راحت براى مطالعه كنندگان بود.

2- كتابخانه محموديه

اين كتابخانه، چنانكه در وقف نامه آن آمده، توسط سلطان محمود دوّم، در سال 1237 هجرى، در جنب مدرسه محموديه تأسيس شد.

محمود لبيب بتنونى نويسنده «الرحلة الحجازيه» در سال 1237 هجرى از اين كتابخانه ديدن كرده و درباره اش گفته است:

«گر چه به پاى كتابخانه عارف حكمت نمى رسد و از آن كوچك تر است و مانند آن نظام مند نيست، امّا زيبا و مرتّب است.»

تعداد كتاب هاى اين كتابخانه را 4569 گفته اند كه قريب به سه هزار آن نسخ خطى بود و برخى از آنها نسخه هاى كمياب.

ص: 184

تونسى در كتاب «الاعلام» مى نويسد:

«برخى از دانشمندان، كتابخانه هاى خود را وقف كتابخانه محموديه نموده اند كه يكى از آنان شيخ محمد عابد سندى، از محدّثان مشهور و ديگر، شيخ العلماى مدينه از سوى محمد على پاشا، مى باشد».

3- كتابخانه هاى مدارس

مدارس عصر عثمانى داراى كتابخانه هايى بود كه در درجه نخست طلاب مدرسه از آن استفاده مى كردند و در درجه دوّم عالمان و دانش طلبان. برخى از اين كتابخانه ها كتاب را عاريت مى دادند تا از مدرسه خارج شود، البته در برابر ضمانتى كه از مراجعه كننده دريافت مى داشتند.

سالنامه عثمانى فهرستى از اين كتابخانه ها را، به ترتيب تعداد كتاب، بدين شرح تنظيم كرده است:

1- كتابخانه مدرسه بشيرآغا 2063 جلد كتاب.

2- كتابخانه مدرسه سلطان عبدالحميد اوّل 1669 جلد كتاب.

3- كتابخانه مدرسه عمر افندى قره باش 1269 جلد كتاب.

4- كتابخانه مدرسه شفا 1246 جلد كتاب.

5- كتابخانه مدرسه ساقزلى 593 جلد كتاب.

6- كتابخانه مدرسه احسائيه 461 جلد كتاب.

7- كتابخانه مدرسه كبرلى 157 جلد كتاب.

8- كتابخانه مدرسه امين افندى 100 جلد كتاب.

9- كتابخانه مدرسه حسين آقا 100 جلد كتاب.

تونسى در كتاب «الاعلام» از كتابخانه هاى ديگرى چون كتابخانه مدرسه قازانيه، كيلى ناظر و عرفانيه هم نام برده، ليكن از تعداد كتاب آن ها سخنى به ميان نياورده است. البته بدين مطلب اشاره كرده كه در اين كتابخانه ها كتبى جالب وجود داشت كه وقف كتابخانه مدرسه شده بود.

اين كتابخانه ها غالباً پس از بازگشايى مدارس تأسيس مى شد و گاه زمانى طولانى ميان تأسيس مدرسه و راه اندازى كتابخانه فاصله مى افتاد كه اين به جهت فراهم نبودن كتاب بود. گرچه سالنامه دولت عثمانى از كتابخانه هاى ديگر مدارس فهرست و آمارى ارائه نكرده ليكن به نظر

ص: 185

مى رسد، ساير مدارس نيز داراى كتابخانه بوده اند اما بدانجهت كه تنها طلاب مدرسه از آن استفاده مى كردند، در گزارش ها از آن ياد نشده است.

4- كتابخانه هاى شخصى

در عصر عثمانى گروهى از عالمان مدينه كتابخانه هايى داشتند كه به جهت زيادىِ كتاب و داشتن كتاب هاى نادر زبانزد بودند.

درِ برخى از اين كتابخانه ها به روى اهل علم گشوده بود و كتابداران در طول روز پاسخگوى مراجعين بودند.

يكى از اين شخصيت ها امين پاشا شيخ الحرم است كه پس از كناره گيرى از منصب خويش، به دانش روى آورد و كتابخانه اى فراهم ساخت.

دوم از آنان شيخ عمر حمدان تونسى است كه لقب «محدّث الحرمين» را داشت و كتاب هايش، كه 908 جلد بود، پس از مرگش به كتابخانه عمومى مدينه ملحق شد.

ديگرى سليم بك است كه طبق آمار سالنامه عثمانى 500 كتاب داشت.

به جز اينها، از عبدالغفور افندى بخارى، محمد ثروت افندى و احمد بساطى مى توان ياد كرد كه كتابخانه بساطى 1050 كتاب داشت.

اين كتابخانه سهمى به سزا در فرهنگ عمومىِ مردمِ مدينه و نيز شخصيت مردم و اهل علم داشت.

5- كتابخانه رباط ها و زاويه ها:

«رباط» مكانى بود براى اقامت مجاورين، طلاب و رهگذرانى كه قصد مدينه را داشتند. برخى از اين رباط ها ويژه سرزمين يا گروهى خاص بود؛ مانند رباط جبروت كه از آنِ مردم حبشه بود و رباط ارناووط كه به مردمان بالكان اختصاص داشت و رباط روم كه ويژه مردمان آسياى ميانه بود.

و برخى ديگر از رباطها عمومى بود كه همه مى توانستند از آنها استفاده كنند.

بسيارى از اين رباطها داراى كتابخانه هايى بود، حاوى نسخه هايى از قرآن كريم، تفاسير، كتب حديث و غيره، كه برخى از اينها كتابخانه هاى عظيم بود؛ مانند كتابخانه رباط عثمان بن عفان كه كتب بسيار در زمينه فقه مالكى داشت و رباط قره پا و جبروت و ...

گفتنى است كه بيشترين كتاب هاى اين كتابخانه ها را، شيوخ و اهل علم مقيم

ص: 186

در آنها وقف مى كردند.

«زاويه» به جايى گفته مى شد كه شيوخِ صوفيه، طلاب و مريدان را به حضور مى پذيرفتند و سبب رواج اين زاويه ها، اقامتِ گروهى از مشايخ صوفيه و يا ورود مريدان آنها در مدينه بود.

تعدادى از اين زاويه ها نام مشايخ تصوف را بر خود داشتند.

على بن موسى مشهورترين زاويه ها را 12 عدد يادآور شده كه اين، همه زاويه ها نيست. كسانى كه به اين مكانها آمد و شد داشتند، مجالس ذكر بر پا مى كردند و يا در درس مشايخ شركت مى جُستند.

بسيارى از اين زاويه ها داراى كتابخانه بود و در آن نسخه هاى قرآن كريم، كتب تفسير و نوشته هاى صوفيه وجود داشت.

اين زاويه ها تا پايان عصر عثمانى برقرار بود.

بخش دوم:

كتابخانه مسجد نبوى شريف (1)

كتابخانه مسجدالنبى در سال 1352 به پيشنهاد عبيد مدنى مدير اوقات مدينه تأسيس شد، و آن پيشتر در جنب باب مجيدى بود كه به محل كتابخانه ها منتقل شد و در سال 1399 ه. ق. به جايگاه فعلى انتقال يافت.

محل فعلى آن جنوب قبر پيامبر و در قسمت باب عمر واقع است. اين كتابخانه در دو ساختمان و هر يك داراى دو طبقه است.

در يك ساختمان نسخه هاى خطى و كتاب هاى تاريخ، جغرافيا و مرجع قرار گرفته و در ساختمان ديگر كتب فقه، اصول، علوم قرآن و علوم حديث جاى دارد. اين كتابخانه داراى 1900 نسخه خطى است كه تاريخ برخى از آنها به 578 هجرى مى رسد.

بخشى از اين كتابخانه، قسمت صوت است كه تمام درسهاى مسجدالنبى و خطبه ها از سال 1407 در آن جمع آورى گرديده و موجود است.

اين كتابخانه از 5/ 7 صبح تا بعد از نماز عشا به مدت 14 ساعت در تمامى روزهاى سال باز مى باشد.

بخش سوم:

كتابخانه ملك عبدالعزيز (2)

كتابخانه ملك عبدالعزيز با مساحت 2309 متر در شرق مسجد نبوى واقع است.


1- در اين گزارش از مجله المنهل، شماره 499، سال 1413، ص 228 و 229 استفاده شده است.
2- در اين گزارش از كتاب: التاريخ الشامل للمدينة المنورة، ج 3، ص 262 و 263 و نيز مجله المنهل، شماره 499، سال 1413، صص 234- 230 استفاده شده است.

ص: 187

كلنگ اين كتابخانه را ملك فيصل در محرم سال 1393 هجرى به زمين زد و ملك فهد در محرم سال 1403 ه. ق. آن را افتتاح كرد.

اين كتابخانه متشكّل از كتابخانه هاى تراثى و حاوى نسخ خطى مدينه بود كه به صورت پراكنده در مدينه وجود داشت تا اينكه با ساخت و تأسيس اين كتابخانه ساير كتابخانه ها بدين جا منتقل شد و در اين مجموعه جديد استقلال خود را تا كنون حفظ كرده است. گفتنى است كه اين كتابخانه داراى پنج طبقه بدين شرح است:

1- زيرزمين

در اين بخش، امورِ فنّىِ مربوط به نسخ خطى؛ چون تهيّه فيلم، نگهدارىِ ميكرو فيلم ها و ... انجام مى شود.

2- طبقه همكف

در اين طبقه، كه ورودى كتابخانه نيز به شمار مى رود، دفتر اطلاعات، محلّ استراحت مراجعان جاى گرفته است.

در سمت راست اين طبقه، مكانى براى بحث و مباحثه با قفسه هاى كتاب، پيش بينى شده است.

قسمت چپ اين طبقه، سالن كنفرانسى است كه گنجايش 400 ميهمان را دارد. در همين طبقه كتابخانه نوباوگان و كودكان نيز جاى گرفته است.

3- طبقه اوّل

در اين طبقه كتابخانه قرآن كريم جاى دارد. در كتابخانه قرآن، نسخه هاى خطى از قرآن كريم با خطهاى كوفى، ثلث، نسخ و مغربى موجود است و قديمى ترين خط مربوط به سال 549 ه. ق. است كه ابوسعيد محمدبن اسماعيل بن محمد آن را تحرير كرده است.

حجم اين نسخه از قرآن كريم 20* 30 سانتى متر است و در سال 1253 ه. ق. اهدا شده است.

قرآنى با حجم 5/ 142* 80 سانتى متر با وزن 154 كيلوگرم نيز در اين كتابخانه وجود دارد، سزاست بگوييم كه قرآن هاى خطى در محفظه هاى زيبا و شكيل نگهدارى مى شود.

در همين بخش، شمعدانى كه براى روشنايى مساجد و مدارس و رباطها استفاده مى شد، نيز نگهدارى مى شود.

چهار لوح خطى با نگارش سلطان محمودخان و سلطان عبدالمجيدخان به خط ثلث در اين كتابخانه موجود و اين جملات بر آنها مكتوب است:

ص: 188

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً اللَّهُ وَلِىُّ التّوفِيق

شش قطعه از پرده كعبه مربوط به سالهاى 1348 تا 1396 هجرى از سوى پادشاهان سعودى: عبدالعزيز، سعود، فيصل و خالد نيز زينت بخش آن است.

4- طبقه دوم

در اين طبقه، كه به صورت قفسه باز تنظيم شده، 26376 كتاب در موضوعاتِ علوم و معارف، فلسفه، اديان و اسلام (شامل علوم قرآن، تفسير، قراءات و احكام) جاى گرفته است.

5- طبقه سوم

در اين طبقه 14 كتابخانه به صورت مستقل قرار دارد كه در مجموع داراى 13460 كتاب چاپى و 6389 نسخه خطى مى باشد.

عناوين اين كتابخانه هاى مستقل، عبارت است از: محموديّه، عبدالقادر شبلى، شيخ ابراهيم فتنى، آل صافى، ساقزلى، عمر حمدان، كتبى، عرفانيه، قازانيه، احسانيه، رباط عثمان، رباط جبرت، رباط قره باش و رباط كيلى ناظر.

كتابخانه شيخ عارف حكمت نيز به صورت موقّت در مكتب عبدالعزيز نگهدارى مى شود. در اين كتابخانه 21 پارچه طلاباف وجود دارد كه ده قطعه آن در كتابخانه قرآن است.

گفتنى است اين كتابخانه فهرست چاپ شده ندارد و همچنين داراى نظام رايانه اى نيست. البته به گفته يكى از كتابداران، در حال ثبت و طراحى سيستم رايانه اى هستند.

اين كتابخانه، بجز روزهاى پنجشنبه و جمعه، در ايام هفته در وقت ادارى صبح باز است.

به گفته مدير اين كتابخانه، مراجعه كنندگان بيشتر كسانى هستند كه در حال تهيّه پايان نامه كارشناسى ارشد و رساله دكترى مى باشند، همچنين استادان و پژوهشگران، بخشى ديگر از مراجعه كنندگان را تشكيل مى دهند. (1)


1- جهت آگاهى بيشتر فهرستى از منابعى كه در معرفى كتابخانه هاى مدينه تدوين شده شناسانده مى شود: الف: كتب 1- التاريخ الشامل للمدينة المنورة، د. عبدالباسط بدر، الطبعة الاولى، 1414 ه. ق.- 1993 م.، ج 3، صص 112- 105 2- المدينة المنورة فى القرن الرابع عشر، احمد سعيد بن سليم، الطبعة الاولى، 1414 ه. ق.- 1993 م.، صص 130- 128 ب: مقالات 1- مكتبة المسجد النبوى، مجلة المنهل، شماره 499، سال 1413 ه. ق.، ص 228 2- مكتبة ملك عبدالعزيز، مجلة المنهل، شماره 499، سال 1413 ه. ق.، ص 230 3- المدينة المنورة المنتديات و المكتبات الخاصة، مجلة المنهل، شماره 499، سال 1413 ه. ق.، ص 222 4- المكتبات فى جزيرة العرب، سال 2 1388 ق، شماره 10، صص 907- 893 5- المكتبات العامة فى المدينة المنوره، مجلة عالم الكتب، مجلد 2 سال 1401 ق، شماره 2، صص 266- 263 6- مكتبة عارف حكمت، جملة الفيصل، شماره 212، سال 1415 ه. ق.، ص 118 7- مكتبة عارف حكمت، جملة الزهراء، ج 5، شعبان سال 1344، ص 474 8- مكتبة عارف حكمت، جملة الزهراء، ج 5، شوّال سال 1344، ص 636 9- مكتبة شيخ الإسلام عارف حكمت، جملة العرب، مجلد 3، سال 1388، ص 243 10- مكتبات المدينة المنورة فى العهد العثمانى، مجلة كلية الشريعة و الدراسات الإسلامية بجامعة امّ القرى، سال 3 1397 ه. ق.، شماره 2، ص 7- 16 ج: پايان نامه 1- المكتبات العامة بالمدينة المنورة ماضيها و حاضرها، حمادى على محمّد التونسى، رسالة ماجيستر، جامعة ملك عبدالعزيز، سال 1401 ه. ق.، ص 260 اين رساله در مكتبه عبدالعزيز، در مدينه در قسمت كتابخانه عارف حكمت موجود است.

ص: 189

پى نوشتها:

ص: 190

ص: 191

خاطرات

طرح جايگزين شود.

ص: 192

وعده وصل

فاطمه صالحى

وعده وصل چون شود نزديك آتش شوق تندتر گردد

جمعه 15 آبان 1377 ساعت چهار بعد از نصف شب بود، پيش از طلوع فجر، روز پرواز كبوتر عشق و آشيان گرفتنش در جوار حرم الهى. صداى تپش قلبم را به خوبى مى شنيدم. شب تا ديروقت خوابم نبرد امّا اين بيخوابى هيچ رخوتى در من ايجاد نكرده بود بلكه به عكس شادى و شعف وصف ناپذيرى سرتاپايم را لبريز مى ساخت.

شكر خدا را بجا آوردم كه براى دوّمين بار ميزبانم مى شود و سعادت عرض ادب كردن در برابر آستان جنّت مثال پيامبرش را بر من ارزانى داشته است.

ساعت 5/ 2 بعدازظهر جمعه عازم كرمان و از آنجا مستقيم راهى فرودگاه شديم. ساعت هشت پس از گذراندن چندين ساعت سردرگمى و انجام عمليات بازرسى بدنى و چمدانها و تحويل گرفتن گذرنامه ها، هواپيما به پرواز درآمد. اين پرنده آهنين بال همچون عقابى تيز پرواز مرغ دلهايمان را بر بالهايش نشاند و بر اقيانوس بيكران و آبى آسمانى اوج گرفت و سرانجام ساعت 5/ 11 شب كه همزمان بود با 45/ 10 به وقت جدّه، بر زمين نشست.

عظمت و وسعت اين فرودگاه هر چشمى را خيره مى كند. تنوّع رنگها، لباسها، زبانها، و ملّيّتها همه جا به چشم مى خورد.

زنان برقع پوشيده و كاملًا محجّب در يك جا مشاهده مى شوند در همانحال زنانى با

ص: 193

آرايش و لباس كاملًا اروپايى در گوشه ديگر.

بر گوشه اى از سالن فرودگاه مختص بازرسى و انجام عمليات گمركى و كنترل گذرنامه هاى يك كشور است. چيزى كه زياد چشمگير است لباسهاى آستين كوتاه و كراوات در تن مأموران و كاركنان دولت سعودى است كه كاملًا هويت غربى پيدا كرده اند. پس از سپرى شدن يكى دو ساعت، از فرودگاه بيرون آمديم. رييس كاروان با جدّيت مشغول جمع آورى مسافران و سوار كردنشان در سه اتوبوس است كه مى خواهيم با آنها راهى مدينه شويم. اتوبوس بسيار تميز و مجهّز است.

هواى داخلش به وسيله كولر كاملًا مطبوع شده و با هواى مرطوب و گرم بيرون كاملًا متفاوت است. و ما كه همگى خسته هستيم خواب چشمانمان را در ربود. فقط گاهگاهى صداى نوار نوحه سرايى و مدّاحى بگوش مى رسد و گاهى هم صداى ناله كوتاه و زمزمه عاشقانه اى شنيده مى شد.

نزديكيهاى اذان صبح به فندق الدخيل رسيديم. گنبد سبز حرم پيامبر و چراغهاى زيبايش صبر و قرار از دل مى برد.

پس از كمى استراحت صداى روحنواز و دل نشين اذان از مسجد النبى شنيده شد. براى اداى نماز از جا برخاستيم ...

بعد از صرف صبحانه و شنيدن توصيه هاى مدير و روحانى كاروان عازم زيارت قبر پيامبر و قبرستان بقيع شديم، از فندق الدخيل فاصله زيادى تا حرم پيامبر و قبرستان بقيع وجود ندارد. قبرستان بقيع درست روبروى هتل قرار گرفته و مظلوميت و غربت و تنهايى را فرياد مى كند. دريغ از سوسوى يك چراغ، يا نور يك شمعدان! قبر چهار پيشواى معصوم؛ حسن بن على، على بن الحسين، محمد بن على (امام باقر) و جعفربن محمد صادق، بنيانگذار مكتب جعفرى در اينجاست.

ابتدا وارد حرم پيامبر شديم، همه عاشقانه مى گريند و ناله مى كنند. هر گوشه اى از مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله يادآور واقعه اى از تاريخ اسلام است؛ خانه پيامبر، جاى اصحاب صفّه، محل اذان بلال، بين محراب و منبر، خانه فاطمه زهرا عليها السلام، ستون توبه و ...

عظمت، وسعت و شكوه معمارى مسجد النبى هر چشمى را به حيرت وا مى دارد. مى توان گفت كه در تمام دنيا مسجدى با اين عظمت و شكوه و جلال وجود ندارد. اما در هر صورت اين شكوه و جلال و زرق و برق ظاهرى نمى تواند زائران عاشق و دلداده اش را مشغول خود

ص: 194

سازد. لذا است كه در داخل حرم هر كسى براى خود دنيايى دارد. سيلاب اشك بر چهره ها جارى است. هر كسى كتاب درد دلش را گشوده، آرام آرام مى خواند.

هيچكس آرام نيست. دنياى عجيبى است اينجا!

بحرى است بحرعشق كه هيچش كناره نيست آنجا جز آن كه جان بسپارند چاره نيست

زمان زيارت رو به پايان است؛ ساعتى كه خانم ها بايد از حرم پيامبر بيرون شوند تا نوبت را به آقايان بدهند نزديك است.

بالاخره با اكراه و اجبار از حرم بيرون شديم ...

از وقتى كه وارد مدينه شده ايم، هنوز توفيق زيارت بقيع را نيافته ايم، از اين رو راهى قبرستان بقيع مى شويم. آنجا هم چه عالمى دارد! كاروانها هر يك در گوشه اى جمع شده اند و عزادارى و نوحه سرايى مى كنند. پشت ديوار بقيع كه قرار گرفتيم كبوتران قبرستان را ديدم كه گروه گروه مى نشينند و به پرواز در مى آيند.

آرزو كردم كاش براى چند لحظه هم كه شده به جاى يكى از اين كبوتران بودم و بر گرد قبور ائمه مى چرخيدم! لحظات عجيبى است. خانم ها همه در پشت ديوار بقيع جمعند و اجازه ورود به داخل بقيع را ندارند. بهانه اى مى خواهند تا عقده شان باز شود.

اينجا بود كه به يادم آمد به هنگام خداحافظى از بستگان و اقوام و دوستان و ...

همه سفارش داشتند و التماس دعاها گفتند.

بعضى توصيه كردند كه سلامشان را به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و دخترش فاطمه عليها السلام و ائمه بقيع عليهم السلام برسانم.

يكى با چشم اشكبار سفارش كرد زير ناودان طلا دو ركعت نماز برايش بخوانم و از خدا بخواهم كه او را هم دعوت كند تا به زيارت پيامبرش و مهمانى خانه اش بيايد.

ديگرى خواست تا براى پدر مريضش دعا كنم. آن يكى گفت كه وقتى روبروى قبر ام البنين مادر حضرت اباالفضل قرار گرفتم براى دخترش كه هم نام اوست دعا كنم و برايش شفا بخواهم. وقتى به ياد سفارش وى افتادم بى اختيار دلم گرفت. از حضرت زهراى مرضيه درخواست كردم كه دستش را بگيرد و توجهى به سوى او كند.

سفارش ها بسيار است، اگر بخواهم همه را بشمارم به قول مولانا: «يك دهان خواهم به پهناى فلك»

امروز برنامه ريزى شده است كه از منطقه احد، مساجد سبعه كه از جمله آن ها

ص: 195

است مسجد قبلتين، مسجد قبا، مسجد فضيخ و قبر نجمه مادر امام رضا عليه السلام (البته طبق نقلى كه ضعيف است) ديدن كنيم.

ابتدا عازم منطقه احد شديم تا حمزه سيد الشهدا و ساير شهداى احد را زيارت كنيم.

روحانى كاروان تاريخچه جنگ احد و جريان شكست مسلمانها و كشته شدن حمزه عموى پيامبر و كينه و دشمنى كفار قريش را شرح داد. و گفت: بدن مطهر حمزه را به دستور هنده زن ابوسفيان قطعه قطعه كرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله بسيار متأثر شد آن روز هر كس براى شهيد خود عزادارى مى كرد اما حمزه عموى پيامبر كسى را نداشت كه برايش عزادارى كند. زنان قريش جمع شدند و به همراه حضرت زهرا و صفيه خواهر حضرت حمزه براى وى گريستند.

نام يكى از فرزندان خواهرم حمزه است، خواهرم به هنگام بدرقه ام از من خواسته بود كه وقتى بر سر قبر حمزه سيد الشهدا آمدم براى پسرانش دعا كنم كه گرفتار وسوسه شيطان نشوند و با ايمان و متّقى گردند و در برابر تهاجم فرهنگى دشمن ايستادگى كنند. ازته دل براى آنان دعا كردم.

ياد ديگرى كه در ذهنم جان گرفت ياد مهدى شهيد، خواهر زاده ام بود؛ ياد آخرين خداحافظى اش. بعد از شهادتش از گريه سير نشده ام. بغضها و اشكهاى در گلو مانده ام سرباز نكرده اند اين عقده هنوز در دلم مانده است كه هنگام تشييع پيكر پاكش نتوانستم خوب فرياد بزنم و امروز كه هر كسى غرق در عالم خودش است و كسى نيست تا مانعم شود ...

لحظه اى به خود آمدم، ديدم جمعيت بسيارى رو به قبرستان احد مشغول خواندن فاتحه و زيارتنامه هستند كاروانهاى ايرانى، مصرى، تركيه اى، پاكستانى، هندى، اندونزيايى، مالزيايى و آفريقايى و مردمانى از كشورهاى عربى مانند لبنان، بحرين، كويت و ... با شهداى سرافراز احد وداع كرديم و رو به سوى مسجد ذوقبلتين نهاديم. مسجد ذوقبلتين هم تاريخچه اى دارد كه روحانى كاروان آنرا شرح داد و آنگاه از پله هاى بى شمار و پيچ در پيچى بالا رفتيم و در داخل مسجد نماز خوانديم. و از آنجا عازم مساجد سبعه شديم. آخرين مسجدى كه رفتيم، مسجد حضرت فاطمه بود.

براى همراهان توضيحاتى درباره مسجد على عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام دادم و از آنان خواستم مقايسه اى كنند بين دو مسجد و مساجد ديگر؛ دو مسجدى كه

ص: 196

فقط يك چهار ديوارى بسيار ساده و گلين است، تازه همان مسجد كوچك گلين را بسته اند و آن را جزئى از پارك باصفا كرده اند! اينجا هم دلها به مظلوميت حضرت زهرا سخت مى سوزد ...

پس از آن عازم مسجد قبا كه اولين مسجد در اسلام است آنجا هم نماز تحيت خوانديم و از تميزى و انضباط و معمارى آن لذت برديم همراهان مايلند براى نماز ظهر در مسجد قبا بمانند كه نماز خواندن در آن فضيلت بسيار دارد.

اما به پيشنهاد روحانى كاروان كه تا قبل از ظهور هنوز بايد از چند جاى ديگر ديدن كنيم سوار بر اتوبوسها شده، راه افتاديم.

پس از گذر از چند كوچه و خيابان به مسجد بسيار كوچك و ساده در محله اى دور افتاده و فقير نشين رسيديم كه نامش مسجد «فضيخ» بود. طبق گفته روحانى كاروان، اين همان مسجدى است كه مسلمانها پس از پيروزى بر كفّار و نزول آيه مربوط به تحريم ميگسارى و قمار، كوزه هاى شراب را شكسته اند و ميگسارها و خم هاى شراب و بساط قمار بازى را درهم كوفته اند.

از آنجا به مشربه ام ابراهيم رفتيم كه مى گويند قبر نجمه مادر امام رضا عليه السلام در آنجاست كارى به اين نداريم كه اين، سخن درستى است يا نادرست، در هر حال به نيت او فاتحه اى خوانديم و سلامى به محضرش تقديم كرديم.

مشربه ام ابراهيم هم مانند مسجد فضيخ در منطقه فقيرنشين و محروم مدينه واقع است.

ظهر به هتل برگشتيم و براى صرف نهار كه معمولًا بسيار مفصل و تشريفاتى است در سالن غذاخورى حاضر شديم، اماامروز كه آن وضع رقت بار مردم فقير مدينه را ديديم، ديگر غذا به دل نمى چسبد!

چهارشنبه پيش از اذان صبح راهى حرم شديم بعد از خواندن نماز، پشت قبرستان بقيع رفته، در نوحه سرايى و عزادارى كاروانها كه گاهى درهم آميخته مى شود شركت كرديم. كاروان هاى ايرانى و بسيارى از كشورهاى ديگر انتظار مى كشند تا حدود ساعت 7 كه در بقيع باز مى شود، به زيارت ائمه عليهم السلام بشتابند و زن ها نيز در همين ساعت خود را به حرم پيامبر و مقابل باب النساء مى رسانند ...

آنجا هم قيامتى برپاست، هر كسى به زبان خودش با پيغمبر سخن مى گويد زن عرب سياه پوستى را ديدم كه فرياد ميزد و

ص: 197

اشك مى ريخت و مى گفت: «حبيبى يا رسول الله، حبيبى يا محمد، يا حبيبى جئت الى جوارك، اسمع كلامى يا رسول الله» و ...

آنقدر با حال مى گفت كه گريه ام گرفت.

چشم ها همه لبريز از اشك است لبها مى لرزند. دستها به سوى قبر حضرتش دراز است.

قبرى كه پيرامونش را با پنجره ها و ديوارهاى مشبك سبز رنگى پوشانده اند و از بيرون چيزى ديده نمى شود و فقط از روى نقشه و گفته روحانى كاروان مى تواند حدس زد كه كدامين قبر، قبر پيامبر است.

نزديك يك هفته از سفرمان سپرى شده، نمى دانم آيا لياقت زائر بودن و بهره مندى از فيض زيارت را داشته ام يا نه؟

هفت روز چه زود گذشت، عمرمان هم همينگونه سپرى مى شود. زندگى عجب سفر كوتاهى است!

كاروان رفت وتو درخواب وبيابان در پيش كى روى ره ز كه پرسى، چه كنى، چون باشى؟

از حرم رسول الله صلى الله عليه و آله بيرون شديم، نه به ميل خودمان بل به اكراه و اجبار ناگاه نگاهم به قبرستان بقيع افتاد و چشمانم از اشك لبريز گشت لحظاتى در دل زمزمه كردم: اى بازمانده كربلا، اى حجت خدا، اى زين العابدين، تو با آن تن تب دار، با آن همه درد و رنج و اندوه و ... چه كردى؟

سلام بر تو و پدر مظلومت و عمه داغدارت اى امام عابد و ساجد و عارف و مظلوم و تنها، سلام بر عمويت امام حسن مجتبى، سلام بر فرزند تو امام محمدباقر و فرزند فرزندت امام صادق عليهم السلام. سلام بر شما و مظلوميتتان.

شب جمعه در بعثه امام:

مداح اهل بيت نوحه سرايى كرد و با سوز گداز خواند. همه را تحت تأثير قرار داد و اشك بسيار گرفت آنگاه دعاى شريف كميل را آغاز كرد چه مضمون زيبا و عالى دارد دعاى كميل: «پروردگار من! بجز تو چه كسى را دارم! چه لغزشها از من ديدى و ناديده گرفتى، چقدر از عيب هاى مرا پنهان كردى. خدايا من با اين پوست نازك و استخوانهاى شكننده با آتش خشم تو چه كنم. خدايا! چگونه زبانى را كه به وحدانيت تو اقرار كرده مى سوزانى، خدايا! اگر تو مرا با آتش قهر خود بسوزانى غم دورى و فراق از تو را چگونه بر خود آسان كنم ...» در پايان دعاى كميل از سخنان بسيار ارزشمند و با محتواى جناب حجة الاسلام و المسلمين حاج آقاى قريشى نماينده مقام معظّم

ص: 198

رهبرى در بعثه بهره فراوان برديم. سخنان ايشان مصداق كامل: «خير الكلام، ما قل و دل» بود. خداوند تأييدش فرمايد!

چه سخت است لحظه فراق و جدايى!

جمعه 23 رجب:

روزهايى كه بايد در مدينه مى مانديم به پايان رسيده و اكنون ساعتهاى آخر را مى گذرانيم. روزهاى مدينه چه زود مى گذرد! دلم حسابى گرفته است، يك بهانه مى خواهد تا بغضم بشكند.

تا حدود ساعت 9 مشغول بستن ساكها و جمع و جور اثاثيه بوديم. بعد از صرف صبحانه، روحانى كاروانمان آخرين توصيه ها را در مورد محرم شدن و تلبيه و انجام اعمال عمره مفرده يادآورى كرد.

ص: 199

از نگاهى ديگر

طرح جايگزين شود.

ص: 200

آشنايى با «مركز أبحاث الحجّ» مكّه مكرّمه

روز دوشنبه 10/ 1/ 76 مطابق با دوم ذيحجّةالحرام به اتفاق حجت الاسلام آقاى مهريزى از اين مركز بازديد به عمل آورديم.

چون بدون اطلاع قبلى رفته بوديم و با توجّه به موسم حجّ، رييس مركز را، درحالى كه عازم جلسه اى بيرون از مركز بودند، دم در اتاق ملاقات كرديم و ايشان عذرخواهى كردند و اظهار داشتند كه وقتى را براى ديدار و گفتگوى مفصّل معيّن كنيم.

ولى ما پيشنهاد كرديم كه بهتر است با معاون مركز ملاقات كنيم و ايشان پذيرفتند و به منشى دستور دادند كه از معاون ملاقات بگيرند.

با اين كه ايام حجّ اين مركز فعّال و پرمشغله است، يك ربع ساعت وقت دادند و ما به ملاقات معاون مركز رفتيم.

معاون مركز از ما استقبال كرد و برخوردى گرم داشت. ايشان استاد دانشگاه و متخصّص عمران بود و در اين تخصّص دكترا داشت.

يك دوره از مجلّه «ميقات الحجّ» (به زبان عربى) كه همراه داشتيم به ايشان هديه كرديم. وى از اين كه در جمهورى اسلامى ايران مركزى براى انجام تحقيقات حجّ تأسيس شده و مجلّه اى اين گونه در سطح علمى بنياد نهاده شده، اظهار خوشوقتى كردند و براى توضيحات درباره مركز حج خودشان رغبت بيشترى نشان دادند و پرسيدند:

چگونه با اين مركز آشنا شده و آن را

ص: 201

پيدا كرديد؟

وقتى جواب شنيد: از طريق عنوان شما بر روى انتشارات و مطبوعاتتان، از علاقمندى ما تشكر كرد و آنگاه اظهار داشت كه جناب آقاى هاشمى رفسنجانى رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام از اين مركز ديدار كرده است و اين را افتخارى براى مركز مى دانست.

وى بر تحكيم روابط دوستانه و برادرانه بين دو كشور جمهورى اسلامى ايران و عربستان سعودى بسيار تأكيد داشت و اميدوار بود كه بعد از ديدار مسؤولان دو كشور، اين روابط گسترده شود و نمى توانست توجّه و علاقه خويش به ايران را پنهان كند.

درباره كارمركز اشاره داشت كه دانشگاه امّ القرى از معتبرترين دانشگاه هاى كشور عربستان سعودى است و دانشگاهى جامع است كه همه رشته هاى علمى را دارا است.

درباره كار مركز پژوهش هاى حج گفت:

اين مركز با سابقه اى بيست و پنج ساله، به طرح هاى مربوط به حج مى پردازد و اظهار مى داشت كه كار ما بسيار مشكل است:

اولًا- ما توان محدودى داريم و اين سرزمين هم گنجايش محدودى دارد. ما نمى خواهيم با گسترش بيش از حدّ حرمين براى تسهيل كار موسمى، طبيعت و مظاهر ارزشى و قدسى حرمين را از بين ببريم و اينجا به صورت دهكده اى مثل المپيك درآيد و بخش عظيمى از ساختمان ها و تأسيسات بعد از موسم حجّ باطل و بى مصرف بماند بنابراين، بايد مراقب و مواظب اين بخش از كار باشيم.

ثانياً- بايد امر تسهيل زائران بيت اللَّه الحرام را فراهم كنيم، آنهم با زائرانى از نژادها و فرهنگ هاى مختلف؛ از سياه و سفيد و زرد و گندمگون با توان هاى متفاوت و ناهماهنگ با طبيعتِ آب و هوايىِ جزيرةالعرب.

اينجا است كه اهميّت كار ما روشن مى شود و ظرافت آن نمايان مى گردد.

پيشنهاد كرديم كه براى اين كار بهتر است از مراكز تحقيقاتى حجّ كشورهاى اسلامى كمك بگيريد و به صورت شورايى از مسؤولان اين مراكز هر ساله به چاره انديشى در اين امر خطير بپردازيد؛ زيرا شايد هر يك از مراكز تحقيقاتى اين كشورها بهتر بتوانند، با عنايت به شناختى كه از فرهنگ و وضعيت فيزيكى حجّاج خود دارند، در انجام اين امر مهم به شما كمك كنند و در اين باره معاونت آموزش و تحقيقات حجّ جمهورى اسلامى ايران

ص: 202

آمادگى خود را اعلام مى كند.

ايشان ضمن تشكر از اين پيشنهاد و پذيرش آن اعلام داشت كه در آينده بايد به همين سمت حركت كنيم.

همچنين درباره مجله تحقيقاتى «ميقات الحج» مطالبى گفتيم و پيشنهاد داديم كه اين مجله از آنجا كه صرفاً تحقيقاتى است و به شؤون حج مى پردازد، آمادگى دارد كه در اين موضوع با شما به تبادل علمى و تحقيقى بپردازد.

ايشان ضمن استقبال، اشاره داشتند كه با عنايت به روابط رو به گسترش دو كشور، در آينده اين امر سرعت بيشترى بگيرد و ما شاهد مبادلات علمى و فرهنگى بيشترى شويم.

در پايان ايشان مقدارى از پوسترها و عكس هاى تاريخى مكّه را همراه بولتن مركز پژوهش هاى حج به ما هديه كرد و اظهار داشت: اين عكس ها را فقط براى هيأت هاى معتبر چاپ و هديه مى كنيم.

تاريخچه «مركز ابحاث الحج»

مركز ابحاث الحج در سال 1359 هجرى قمرى در شهر جدّه به عنوان واحدى تحقيقاتى تابع دانشگاه ملك عبدالعزيز (جامعة الملك عبدالعزيز) تأسيس شد و كار خود را آغاز كرد.

هدف از تأسيس اين مركز در آن زمان اين بود كه اطلاعات و بيانيه هاى مربوط به وضعيت و جوانب مختلف حج و حاجيان و خدمات و راهنمايى هاى متعلق به آنها را جمع آورى كند و از اين طريق بتواند ترسيم درستى از اوضاع حاكم بر مسائل حج به دست آورد و درصدد تطوّر و تكامل آن و نفى سلبيّات و رشد قوّت هاى آن برآيد.

در سال 1401 هجرى قمرى، مصوّبه اى از شوراى وزيران مبنى بر تأسيس مركز ابحاث الحج گذشت و مقرّر شد كه اين مركز براى مشاوره هاى فنى كميته عالى حج و جهاتِ فعّال در شؤون حج تأسيس گردد و با وظايف و اختيارات ذيل عمل كند:

1- تأسيس بانك اطلاعات حج به عنوان مرجعى علمى و كامل براى انواع آمارها و حقايق موجود و براى كمك به حوزه هاى مختلف اعمال حج و برنامه ريزى در آن.

2- تكيه بر سابقه تاريخى كامل با بهره گيرى از تحقيقات و اسناد و عكس ها و فيلم ها و نقشه ها و نسخه هاى تاريخى درباره حج و مكّه مكرّمه و مدينه منوّره،

ص: 203

براى اين كه حجّ به صورت مرجعى علمى و تاريخى ثابت درآيد.

3- محافظت از محيط طبيعى مناطق و مكان هاى مقدس و نگهبانى از محيط اسلامى مكّه مكرّمه و مدينه منوّره، به همان نحو كه خداى تبارك و تعالى خلق كرده است.

در سال 1403 ه. ق. فرمانى مبنى بر تبعيت مركز دانشگاه ملك عبدالعزيز از مركز تحقيقات دانشگاه ام القرى رسيد و بر اساس آن شاهزاده امير نايف بن عبدالعزيز، وزير كشور و رييس كميته عالى حجّ و وزير آموزش عالى و وزير حج و رييس دانشگاه و مدير كل مركز پژوهش به عنوان عضو شوراى عالى كميته حج انتخاب شدند.

اين كميته بر كارهاى مركز ابحاث الحج نظارت مى كند.

بخش هاى مركز ابحاث الحج:

1- بخش تحقيقات عمرانى

اين بخش به امور برنامه ريزى و عمران گوناگون در مكّه مكرّمه و مدينه منوّره و مواقيت مقدّسه مى پردازد.

از جمله شرح وظايف اين بخش عبارتند از:

الف- برنامه ريزى:

1- پژوهش درباره اراضى مكّه مكرّمه و مدينه منوّره و مواقيت مقدسه با عنايت خاص به منا.

2- مشاركت در برنامه ريزى براى خدمات رسانى مخصوص حجّاج؛ مثل آب رسانى و ساختن دست شويى ها و حمام ها.

3- پژوهش در تأسيس ماكت هاى برنامه ريزى براى وسايل نقل و اسكان در چارچوب منظومه متكامل حج.

ب- اسكان:

1- پژوهش در امر اسكان در مكّه مكرّمه و مدينه منوّره و مواقيت مقدسه به هدف ارائه خدمات بهتر.

2- پژوهش در جايگزينى نيرو و توان بيشتر براى اسكان در مواقيت به ويژه در مشعر و منا به خاطر محدوديت مكانى و تنگى جا.

ج- حركت و نقل و انتقال:

1- پژوهش درباره حركت بين مكّه مكرّمه و شهرهاى ديگر.

2- پژوهش درباره حركت وسايل نقليه و پياده داخل مكه مكرّمه و ميقات ها.

ص: 204

3- پژوهش درباره حمل و نقل از مسجدالحرام و به سوى مسجدالحرام.

4- پژوهش درباره حركت در داخل مسجدالحرام (مطاف، سعى و درها).

5- پژوهش درباره توسعه.

6- پژوهش درباره مناطق داراى طبيعت ويژه مثل جمرات، مطاف و سعى.

د- راهنمايى حجّاج و زائران عمره:

در اين بخش براى برنامه ريزى كامل جهت راهنمايى حجّاج اقدام مى شود و از طريق تهيه مجموعه اى از راهنماها و نقشه هاى ارشادى براى مسجدالحرام و منطقه مركزى مكّه مكرّمه و مسجد نبوى و منطقه مركزى مدينه منوّره و عرفات و منا و پل جمرات به زائران يارى مى رساند و نيز امور ديگرى؛ از قبيل برنامه هاى طبّى و بهداشتى براى حجّاج در اين بخش انجام مى گيرد.

ه- معمارى و توسعه بنا:

در اين بخش كارهاى متعددى درباره نگهداشت و مراقبت از ساختمان هاى قديم و آثار عمرانى مكّه مكرّمه و مدينه منوّره انجام مى گيرد. همه اين كارها در جهت رفاه و تسهيل اعمال حجّاج بيت اللَّه الحرام است.

2- بخش پژوهش هاى محيطى:

در اين بخش به بررسى و پژوهش در وضعيت آب و هوايى و اوضاع و احوال محيط پرداخته مى شود؛ مسائلى مانند:

آب هاى آشاميدنى و بهداشتى، تغييرات آب و هوايى، نوع هوا و جوّ و سروصدا و عوامل محيطى مؤثر بر حجّاج بيت اللَّه الحرام، در دستور كار اين بخش است.

همين گونه، تحوّل در نوع كاربرد چادرها و نحوه استقرار آنها از حيث مقاومت در برابر آتش و اشعه سوزان آفتاب و به كارگيرى وسايل اسكان جديد، يكى ديگر از دستور كارهاى اين بخش است.

در اين بخش به تجزيه و تحليل آب و هوا از طريق وسايل پيشرفته فنّى اقدام مى شود.

محورهاى عمده اى كه در اين بخش مورد عنايت است عبارتند از:

1- پژوهش در نوع و وضعيت هوا در اماكن اسكان و محل هاى زيست و رابطه آن با حالت بهداشتى حجّاج.

2- پژوهش در وضعيت جوّى در منطقه وادى منا و منطقه حرم مكّه مكرّمه.

3- قربانى و پژوهش در اماكن استفاده از گوشت هاى قربانى.

در اين بخش سعى مى شود.

ص: 205

محورهاى ذيل مورد توجه قرار گيرد:

*- استفاده بهينه در بهره جويى از قربانى ها براى نگهبانى از اموال مسلمين.

*- انجام كارهاى مرتبط به قربانى، مطابق با شأن اسلامى

*- نگهبانى از بهداشت محيط و بهداشت مسلمين و نگهبانى از امراض واگير انسان و حيوان.

4- پژوهش هاى پيش گيرانه و بهداشتى در فرودگاه ملك عبدالعزيز در جدّه:

در اين بخش كارهاى ذيل انجام مى شود:

*- تأمين بهداشت عمومى؛ مانند هوا و آب و ميكروبيولوژى اغذيه.

*- آزمايش ميكروبيولوژى كلينيكى.

*- آزمايش شيميايى كلينيكى (كشت ميكروبى).

5- چاره جويى درباره فضولات و آلودگى هاى وادى منا:

در اين بخش سعى مى شود معدّل حجم فضولات همراه توصيفى كمّى و كيفى از آن به دست آيد. پس از تهيه اطلاعات مناسب، درصدد برنامه ريزى براى از ميان بردن و نفى فضولات و آلودگى هاى بادوام خواهد شد.

6- آب ها:

در اين محور به پژوهش درباره آب هاى قابل شرب حرم مكّى و آب هاى بهداشتى مصرفى وادى منا پرداخته مى شود.

3- بخش پژوهش هاى تمدنى:

اين بخش به پژوهش در پرونده تاريخى و تمدّنى حج و مكّه مكرّمه و مدينه منوّره و ميقات ها و مشاعر مقدس مى پردازد و شامل محورهاى پژوهشى زير است:

1- واحد پژوهش هاى تاريخى و تمدنى:

در اين واحد به پژوهش هاى ميدانى و نظرى در حوزه تاريخى و تمدنى پرداخته مى شود و از جمله بايد از بندهاى ذيل ياد كرد:

*- تاريخ حج از خلال حاجيان

*- پژوهش در سرزمين و محل جغرافيايى مسجدالحرام و مسجد نبوى شريف.

*- پژوهش در خدمات بهداشتى مربوط به حجّاج و اهالى مكّه مكرّمه و مدينه منوّره در طول مراحل تاريخى از قرن دهم هجرى تا آغاز حكومت سعودى.

ص: 206

*- تاريخ بنا و نام هاى مسجدالحرام تا آخر عصر عثمانى.

و از پژوهش هاى اجتماعى و اقتصادى بايد از اين موارد ياد كرد:

1- پژوهش درباره پوشش و فرش حرم.

2- پژوهش درباره گمشدگان.

3- پژوهش درباره هنرهاى دستى در مكّه مكرّمه.

4- مشكلات انسانى در حج و عمره.

5- مطالعه درباره استفاده از شهر طائف براى دخول حجّاج.

از جمله پژوهش ها در حوزه خدمات و ارشاد اينهاست:

1- اسكان حجاج از خلال ضوابط اسكان حجّاج.

2- خدمات ارائه شده به كسانى كه براى عمره مشرّف شده اند از خلال هتل ها، قصرها و خانه هاى مكّه مكرّمه.

3- خدمات ارائه شده به زوّار در هتل ها و قصرها و خانه هاى مدينه منوّره.

4- ارزيابى شيوه هاى موفقى كه تاكنون در ارشاد و راهنمايى حجاج مؤثر افتاده است.

5- پژوهش درباره مراكز استقبال حجّاج.

6- راه هاى راهنمايى حجاج و زائران عمره در خدمات رسانى به آنها.

7- پژوهش درباره آب رسانى در ميقات هاى مقدّس.

8- پژوهشى توصيفى درباره تعيين ميزان تأثير تبليغات رسانه ها درباره غار حراء در ميان حجّاج و زائران عمره.

9- چاپ راهنماى اماكن مكّه مكرّمه و توزيع آن در ميان حجّاج و زائران عمره.

10- چاپ راهنماى اماكن مدينه منوّره براى زائران.

11- راهنماى مسجد نبوى و مدينه منوّره.

12- دگرگون كردن نظام ارشادى حجّاج در داخل حرم شريف مكّى.

2- واحد اسناد:

در اين واحد مجموعه قابل توجّهى از اسناد تاريخى مكّه مكرّمه و مدينه منوّره و حجّ و راه هاى آن و ميقات ها و خدمات ارائه شده به حجّاج بيت اللَّه الحرام در محدوده زمانى چهارصد ساله وجود دارد.

همين سان، مجموعه اى از طرح ها و برنامه هاى نادر و ده ها تصوير فتوگرافى ناياب قديمى و نقشه هاى تاريخى گذشته

ص: 207

درباره مكّه مكرّمه و مدينه منوّره و طائف و راه هاى حجّ در اين واحد موجود است.

3- واحد كتابخانه:

اين كتابخانه تخصصى است و حاوى كتاب هايى است درباره حج و مسائل مربوط به آن.

در اين كتابخانه، دستگاه هاى مطالعه و دستگاه هاى تصوير ميكروفيلم و ميكروفيش و بعض ابزارهاى فنى دقيق موجود است.

4- بخش اطلاع رسانى و رايانه اى:

چون ازاهداف مركز پژوهش هاى حجّ، تأسيس بانك اطلاعات حج است، اين بخش نيز در محدوده مركز تأسيس شده است.

در اين بخش واحدهاى ذيل وجود دارد:

1- واحد رايانه:

اين واحد به امور آمارى و اطلاع رسانى براى تسهيل امر تحقيقات مى پردازد.

2- واحد توليد برنامه هاى سمعى و بصرى:

در اين واحد، هم برنامه توليد مى شود و هم تكثير مى گردد. اين بخش مى تواند پژوهشگران را در امور مربوط به پژوهش يارى رساند.

اين بخش به دستگاه هاى (Cam- B S. p) مجهّز بوده و داراى آرشيوى معتبر است.

5- بخش پى گيرى پژوهش ها:

در اين بخش سعى مى شود كه مسائل مربوط به پژوهش پى گيرى شود و با دانشگاه ها و مراكز و سازمان هايى كه مى توانند بخشى از پژوهش ها را به عهده گيرند، ارتباط برقرار گردد.

نيز در اين قسمت از استادان و محقّقان دانشگاه ها براى استفاده از تخصّص و خبرگى شان در جهت اجراى پژوهش و كمك به زائران بيت اللَّه الحرام بهره برده مى شود.

اهداف اين بخش در مواد ذيل خلاصه مى گردد:

1- در هر سال همه امكانات دانشگاهى و آكادميكى داخل و خارج و همين سان امكانات حكومتى را براى ارائه پژوهش هاى علمى درباره حجّ به كار مى گيرد.

2- تمامى علاقمندان به انجام

ص: 208

پژوهش در امور حجّ را به همكارى فرا مى خواند و شيوه هاى كار پژوهشى در مركز را به آنها آموزش مى دهد.

نيز كارهاى ارائه شده و پيشنهادهاى پژوهشى را بررسى مى كند و در صورت تصويب، به اطلاع محقّق مى رساند.

3- همكارى با پژوهشگران در انعقاد قرارداد و گزارش هاى مرحله اى و رعايت برنامه ريزى زمان بندى شده و بودجه تخصيص داده شده به آنها به هنگام تقديم نوشته نهايى بحث و چاپ آن در داخل مركز پس از ويرايش ادبى و در صورت اشكال اعاده آن به پژوهشگر براى مراجعه نهايى.

4- چاپ پژوهش هاى مجاز علمى و ارسال آن براى سازمان ها و ادارات مختلف دولتى اى كه به نوعى با اين گونه بحث ها ارتباط كارى دارند و مراكز داراى آكادميكى اى كه امكان مبادله آثار با آنها وجود دارد.

6- بخش روابط عمومى:

از كارهاى اين بخش، نمايش توليدات علمى و فرهنگى مركز است براى نمايش، برنامه ريزى براى آگاهى دادن و بالابردن فرهنگ با مراجعان و آشناكردن آنها به فعاليت هاى فرهنگى و علمى انجام شده در مركز، پشتيبانى از پايگاه روابط بين مراكز علمى و مراجعان براى تحقق اهداف مورد نظر.

اين بخش به واحدهاى ذيل تقسيم مى شود:

1- واحد تبليغات.

2- واحد پشتيبانى.

7- بخش امور ادارى و مالى:

اين بخش به واحدهاى ذيل تقسيم مى شود:

1- واحد دفتر مدير كل مركز.

ص: 209

2- واحد امور كاركنان.

3- واحد ارتباطات.

4- واحد دبيرخانه.

5- واحد انبار.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109