ميقات حج-جلد 26

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

حج در كلام امام

ص: 5

اكنون بازارهاى كشورهاى اسلامى مراكز رقابت كالاهاى غرب و شرق شده است و سيل كالاهاى تزيينى مبتذل و اسباب بازيها و اجناس مصرفى به سوى آنها سرازير است و همه ملتها را آنچنان مصرفى بار آورده اند كه گمان مى كنند بدون اين اجناس آمريكايى و اروپايى و ژاپنى و ديگر كشورها زندگى نمى توان كرد. و مع الأسف مكه معظمه و جده و مشاهد مشرفه حجاز، مركز وحى و مهبط جبرئيل و ملائكة اللَّه كه بايد به حكم اسلام بتهاى جنايتكار را در آنجا شكست و فرياد بر سر آنها زد و از آنها برائت جست، مملو از كالاهاى بيگانگان و بازار براى دشمنان اسلام و پيامبر بزرگ صلى الله عليه و آله شده.

كثيرى از حجاج بيت اللَّه الحرام كه براى فريضه حج مى روند و بايد در آن مكان مقدس از توطئه بيگانگان به فرياد ياللمسلمين برخيزند، غافلانه در بازارها به جستجوى كالاهاى آمريكايى، اروپايى و ژاپنى پرسه مى زنند و دل صاحب شريعت را با اين عمل كه با حيثيت حج و حجاج بازى مى كند، به درد مى آورند.

اى حجاج خانه خدا! به خود آييد.

و اى مسلمانان در همه بلاد و اقطار عالم! بپا خيزيد.

و اى علماى اعلام جهان اسلام! به داد اسلام و بلاد مسلمين و مسلمانان برسيد و در هر گوشه و كنار همچون ملت ايران و دولت آن و علما و بزرگان اين سامان، دست رد به سينه ستمكاران غرب و شرق بزنيد و عمال و كارشناسان دروغين و مستشاران نفت خوار آنان را از

ص: 6

بلاد خود، بيرون بريزيد و همچون سلحشوران ايران شهادت را بر ذلت، و شرف اسلام و انسانى را به رفاه و عيش چند روزه توأم با خوارى و شرمسارى، ترجيح داده و در ميدان نبرد سياسى و نظامى برآنان چيره شويد و از هياهوى تبليغاتى آنان باك نداشته باشيد كه خداوند تعالى با شما است؛ انْ تَنْصُرُوا اللَّه يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أقْدامَكُم. (1)

بار الها! بنده ناچيز تو از كشورى مظلوم با جمعيتى ناچيز از حيث عدد و همه چيز و زنده به عنايات تو، ناله مظلومانه خود را به مقدار ظرفيت ناچيز خود به ملتهاى مسلمان و مظلومان جهان رساندم و فرياد «ياللمسلمين» بداد اسلام برسيد را، ابلاغ نمودم و تا الطاف و عنايات تو نباشد هيچ گرهى باز نشود و هيچ دردى دوا نشود.

تو خود با رحمت واسع خود به مسلمين نظر فرما!

و همه ما و آنان را از قيد خود و خوديت و عبوديت بتها، خصوصاً بت نفس، نجات ده.

و شرّ ستمكاران را از سر مظلومان جهان به ويژه مسلمانان بركن.

و مسلمانان را به خود آور و دولتهاى كشورهاى اسلامى را جرأت و شجاعت عنايت فرما كه با داشتن آن مقدار عدّه و عُدّه و در دست داشتن شريان حياتى غرب و شرق، تن به ذلت و اسارت اجانب ندهند و با ملتهاى خود همصدا شوند.

به اميد پيروزى رزمندگان و مبارزان اسلام در سراسر گيتى بر كفر جهانى.

پى نوشتها:


1- محمد: 7

ص: 7

حج در كلام رهبر

خداى متعال اين واجب را به نحوى مقرر كرده است كه مسلمان ها چشم در چشم يكديگر واقع بشوند. اگر حج نبود يك فرد مسلمان ممكن بود تا آخر عمر بسيارى از اين ملّيت ها را نه تنها نبيند، حتى اسم آن ها را هم نشنود.

حج چيز عجيبى است. ملت هاى مختلف با رسوم مختلف و با زبانهاى گوناگون و بدون آشنايى با يكديگر در يك نقطه اى جمع مى شوند و با عمل واحد، ذكر واحد، عشق واحد به دنبال هدف واحد مى روند. خوب، توقع چيست؟

توقع اين است كه دستاورد واحدى هم اين ها پيدا بكنند. آن دستاورد واحد چيست؟ آن چيزى كه به همه ملت ها ارتباط پيدا مى كند نه به يك ملت واحد و آن «اسلام» است.

بين ملت ها با نژادهاى مختلف كه همه مسلمانند.

آنچه مشترك است چيست؟ آيا غير از آرمانهاى اسلامى، آرزوهاى اسلامى، اهداف اسلامى، عشق هاى اسلامى، هدف هايى كه اسلام براى آن ها معين كرده است چيز ديگرى وجود دارد؟ چرا اين نكته واضح را بعضى نمى فهمند كه بايد برايشان تشريح كرد. بعضى با وجود تشريح كردن هم نمى فهمند. بعضى شقاوت را به حدّ اعلى مى رسانند و با اين امر واضح و حق صريح، مبارزه هم مى كنند.

شرقى و غربى، سياه و سفيد و صاحب لغات گوناگون كه اين جا جمع شده اند، عمل واحد انجام مى دهند، در يك نقطه عبادت مى كنند، در يك نقطه مى خوابند و مى نشينند.

ص: 8

اين كار در چند روز مشخص، براى يك امر فراملّيتى و فرا شخصيّتى است وگرنه اين حالت را ممكن بود هركسى در مسجد جامع شهر خودش هم انجام بدهد.

چرا مردم به يك نقطه خاص فرا خوانده مى شوند؟ اين براى آن است كه باهم باشند. با هم بودن را حس كنند و آن چيزى را كه فراتر از مجموعه هاى ملى است؛ يعنى اسلام و وحدت اسلامى را به آن ها بفهمانند. همان چيزى كه انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى از روز اول روى آن تأكيد مى كند و مى گويد حج براى آشنايى مسلمانان، براى اتحاد مسلمين، براى تأمين منافع مشترك و براى احتراز از دشمنان مشترك و برائت از آنان است. چون آن جا مركز اسلام است و اسلام لبّ و روح و حقيقتش توحيد است و خانه خدا مركز اقامه توحيد و مظهر و نماد و رمز آن است، لذاست كه شعار، شعار توحيدى است. و برائت هم برائت از شرك است. اين امر واضحى است.

حالا مى گويند در كدام قسمت از توضيح المسائل نوشته شده برائت از مشركين جزو واجبات حج است؟ خوب در كدام رساله آمده كه حفظ نظام اسلامى از اوجب واجبات است؟ و اگر كسى آن را منكر باشد اسلام را نفهميده است!

مواردى هست كه احتياج به نوشتن ندارد. هرجايى كه شما اثرى از دين نگاه كنيد، اين را واضح مى بينيد. البته بايد انسان بصيرت داشته باشد، بايد فهم داشته باشد، بايد معرفت داشته باشد و بايد قدرت درك داشته باشد.

كيست كه حج را نگاه كند، توحيد را مشاهده كند، شعار معنويت را در حج ببيند، وحدت مسلمين راملاحظه كند و نفهمد كه اين اجتماع عظيم براى آن است كه اسلام به رخ كفر كشيده شود، توحيد به رخ شرك كشيده شود و موجوديت توحيد در مقابل شرك سينه سپر كند. (1) پى نوشتها:


1- بخشى از بيانات مقام معظّم رهبرى- مدّ ظلّه- در جمع كارگزاران حج، مورّخ 17/ 1/ 74

ص: 9

اسرار و معارف حج

طرح جايگزين شود.

ص: 10

حج در كتاب خداوند

محمد علوى مقدم

حج كه صورت و نمودار مشهود اجتماع خدايى و اسلامى است،

حج كه اجتماعى است با قصد و جاذبه الهى،

حج كه با فكر و زبان و لباس متحد، انسان ها را به سوى هدفى برتر پيش مى برد و امتيازات مادى را از ميان بر مى دارد،

حج كه با شكوه ترين عباداتى است كه مسلمانان به جا مى آورند،

حج كه نمونه بارز مساوات و برابرى طبقات مختلف مى باشد،

حج كه بزرگترين مظهر وحدت و يگانگى مسلمانان است،

حج كه وسيله تحكيم روابط ميان مسلمانان جهان است،

حج كه مى تواند بزرگترين كنگره سالانه اسلامى باشد و بسيارى از دشوارى هاى مسلمانان را برطرف كند و ... در لغت قصد و آهنگ كردن است.

و به قول راغب اصفهانى (1) «اصل الحجّ: القصد للزيّارة».

قال الشّاعر: «يحجّون البيت الزبرقان المُعَصْفَرا».

و در اصطلاح فقها: «الحجّ قصدالبَيْتِ لِلتّقرّب الى اللَّه تعالى بأفعال مخصوصةٍ فى اماكن مخصوصة»؛ «حج زيارت كعبه با اعمال مخصوص در مكانهاى مخصوص است».

و يا به قول سيد شريف جرجانى (2): «و في الشّرع قصد بيت اللَّه تعالى بصفة


1- المفردات فى غريب القرآن، ص 107
2- تعريفات جرجانى؛ به نقل از لغت نامه دهخدا، ذيل كلمه «حجّ».

ص: 11

مخصوصة في وقت مخصوصة بشرائط مخصوصة».

در فقه اسلامى، حج به مجموعه اى از اعمال كه در مكّه و اطراف آن به جا مى آورند و اقدام بدان، در صورت وجود استطاعت مالى و صحّت مزاج و امنيّت، بر هر شخص بالغ و عاقل و مكلّف، در تمام عمر يك بار واجب است، اطلاق مى گردد.

البتّه حجّ منقسم است به: «تمتّع»، «قران» و «افراد»، كه براى آگاهى بيشتر از اعمال و اقسام حج و امور متعلّق به آن؛ از احرام، طواف، سعى ميان صفا و مروه، رمى جمرات، قربانى و استلام حجر، به كتبى كه در بيان آداب و اعمال و مراسم حج نوشته اند و به «مناسك حجّ» نامبردار است، مراجعه شود.

هدف اصلى اين نوشته، بحث لفظى نيست كه مثلًا بگوييم:

«حجّ فلاناً يحجّه حجّاً (1) قَصَدَهُ»، كه به فتح «حاء» قصد كردن و يا مثلًا «حجّ زيدٌعمراً» يعنى غلبه بالحجّة: و مثلا حاجّهُ يعنى خاصمه. واحتجّ الرجل يعنى أتى بالحجة.

استحج يعنى طلب الحجّة. الحاجّ يعنى من زار البيت الحرام. و جمع آن حجّاج و حجيج است.

و هدف آن نيست كه گفته شود: تاريخ مكه به سال هاى 1892 قبل از ميلاد مى رسد كه ابراهيم با فرزندش (اسماعيل) و مادر او (هاجر) به آن وادى غير ذى زرع هجرت كردند. (2) و نيز هدف آن نيست كه به الفاظ پرداخته شود و نتيجه فداى مقدّمات شود و مطالب اساسى گفته نشود و ... بلكه مى خواهم، ضمن بررسى آيات قرآنى، هدف اساسى حجّ و اين كنگره بزرگ و اين مجتمع اسلامى جهانى به دقّت بررسى شود.

فوايد سياسى و اجتماعى و تاريخى حجّ، چيزى نيست كه بر كسى پوشيده باشد ولى بايد دانست كه سفر به سوى خانه خدا؛ يعنى سير الى اللَّه و حرمت به سوى صاحب خانه و نه به خانه. در واقع حج سير وجودى انسان است به سوى خدا، اين است كه بايد توجّه حاجّ به آن مقصد عالى باشد تا آن گاه كه به ميقات مى رسد و لباس احرام مى پوشد، درك كند كه از خود، بيرون آمده و ترك تعيّنات و تعلّقات كند، تا در نتيجه آرامش درونى احساس كند و اگر ترك علايق نكند، نتواند به حرم امن درآيد وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً.

حجّ رونده بايد سالك الى اللَّه باشد؛ يعنى از منازل شهوات و مشتهيات نفسانى و لذّات جسمانى عبور كند و از لباس صفات بشرى خود را منخلع سازد و تعيّنات خودى را كنار بگذارد


1- دائرةالمعارف القرن العشرين، فريد وجدى، ج 3، ص 347. براى آگاهى بيشتر آنان كه بخواهند از بحث لفظى نيز بهره مند شوند، مطالب زير به عنوان پاورقى نوشته مى شود: راغب اصفهانى در ص 107 «المفردات فى غريب القرآن» نوشته است: حجّ به فتح اوّل مصدر است و حجّ به كسر اول اسم مصدر. ابن منظور در كتاب «لسان العرب» ذيل واژه «حجّ» در جلد يكم، صفحات: 569 و 570 نوشته است: الحجّ: القصد. حجّ الينا فلان، اى قدم. حجّه يحجّه حجّا، اى قصدهُ. حججت فلانا، اى قصده. رجل، محجوج، اى مقصود. و قد حجّ بنو فلان فلاناً، اى اذا أطالوا الإختلاف اليه. ثُمّ تَعُورِفَ استعمالهُ في القصد الى مكة للنسك الى البيت بالأعمال المشروعة فرضاً و سنّةً. ابن منظور از قول سيبويه نقل كرده است كه گفت: حجّه يحجّه حجّا كما قالوا: ذكره ذكراً. يعنى فعل متعدّى است و مصدر آن به كسر حاء است. ابن منظور از قول كسائى نقل كرده است كه گفت: كلامُ العرب كلُّه على فَعَلْتُ فَعْلَةً الّا قَولَهم حَجَجْتُ حِجَّةً و رَأَيْتُ رُؤْيَةً. والحجّه: السَّنَةُ / سال و الجَمعُ حجيج. و ذوالحجّة: شهرالحجّ، سمّى بذلك للحجّ فيه. الجمع ذوات الحِجَّة. امْرأةٌ حاجّة و نِسْوةٌ حَواجُّ بيت اللَّه بالإضافة وقتى كه حجّ به جا بياورند. والحِجَّة: الطريق. والحُجَّة: البرهان. جمع آن، حُجَج و حِجاج است. ابن منظور از قول ازْهَرى نقل كرده است: انَّما سُمِّيت حجةً لأنَّها تَحِجّ اى تقصد و كذلك محجّة الطريق: هى المقصد والمسلك. محمد بن ابى بكر رازى متوّفاى سال 660 ه. در صفحات 122 و 123 كتاب «مختار الصِّحاح» نوشته است: الحجُّ في الأصل، القصد. وفي العُرف قصد مكة لِلنُّسكِ. از باب رَدَّ يَرُدُّ است عين الفعل مضارع آن مضموم است. اسم فاعل آن حاجّ جمع آن حُجٌّ مى باشد. الحِجّ بالكسر، الاسم. والحِجّة بالكسر ايضا: المرّة و هي من الشواذ. لانّ القياس: الفتح. و حجّة بكسر حاء: سنة/ سال. جمع آن حِجَج، بر وزن عِنب. و ذوالحجّة بالكسر، شهرالحجّ. و جمعه: ذوات الحجّة. والحجّة: البرهان رجل مِحجاج: بالكسر: اى جَدِلٌ. والتحاجّ: التخاصُم. تهانوى، در كتاب «كشّاف اصطلاحات الفنون» ج 2، ص 283 نوشته است: حَجّ به فتح حاء مهمله و تشديد جيم منقوطه، در لغت قصد به سوى چيزى است و در شريعت قصد به سوى بيت اللَّه الحرام؛ يعنى كعبه است با اعمال مخصوص و در وقت مخصوص. اهالى نجد، اين كلمه را، به كسر حاء خوانند و بعضى نيز گفته اند: به فتح اسم مصدر و به كسر مصدر باشد و به عكس هم گفته اند. والحِجّة بالكسر: المرّة؛ يعنى يك مرتبه حج گزاردن و قياس فتح است ولى به فتح شنيده نشده است. و قال الخليل: حجّ فلان، علينا: اى قدم، پس لفظ حجّ، اطلاق شده است بر قدوم و آمدن به سوى مكه. شيخ طَبْرِسى در تفسير ذيل آيه 158 سوره بقره «... فَمَن حَجَّ البَيتَ ...» گفته است: «حج در لغت قصد پى در پى و در شريعت قصد خانه خداست براى عمل.» شيخ مجدالدّين محمد بن يعقوب فيروزآبادى در جلد يكم، ص 182 قاموس المحيط، نوشته است: «حج در لغت؛ يعنى قصد. به فتح اول مصدر و به كسر اول اسم مصدر است. فيروزآبادى، به «كثرة الاختلاف والتردّد و قصد مكّة لِلنُّسُك» تعبير كرده است. الحِجّة بالكسر: المرّة الواحدة شاذّ؛ لانّ القياس، الفتح. جلال الدين مقداد بن عبداللَّه السيورى متوفّاى سال 826 ه. در جلد يكم، صفحه 257 كتاب «كنزالعرفان» مى نويسد: حج در لغت؛ يعنى القصد المتكرّر. و در شرع: «قيل هو القصد الى بيت اللَّه لأداءِ مناسك مخصوصة. يا بهتر است بگوييم: «انّه القصد الى بَيت اللَّه بمكةَ مَعَ أداء مناسك مخصوصة فى مشاعر مخصوصة هناك. فخرالدين طريحى، متوفّاى سال 1085 ه. در جلد دوم، صفحه 285 كتاب «مجمع البحرين» ذيل آيه 95 سوره آل عمران «... وَ للَّهِ عَلَى النّاس حِجُّ البَيت مَنِ اسْتطاعَ الَيهِ سَبِيلًا ...) آورده است: حجّ البيت: اى قصده و السعى فيه. مى گويند حججت الموضع، حجّه حجّا از باب قتل (عين الفعل مضارع مضموم): قصدته، و بعدها در اصطلاح فقط سفر بيت اللَّه را حج گفتند و نه سفر ديگرى را. پس حجّ در لغت به معناى قصد است و در عرف فقها: قصدالبيت للتقرّب الى اللَّه بأفعال مخصوصة و بزمان مخصوص في اماكن مخصوصة. والحجّ فتحاً و كسراً لغتان و يقال: الحجّ بالفتح مصدرٌ و بالكسر الاسم. شيخ طريحى در جلد 2، صفحه 286 مجمع البحرين نوشته است: حجّة الوداع كه در سال دهم هجرى انجام شد، به كسر و فتح حاء و كسر و فتح واو قراءت شده است. و نيز گفته است: ذوالحجّه به كسر درست است. (و هو شهرالحجّ) بد نيست بدانيم كه آل طريح در نجف بيت علم و فضل و ادب و تقوا بوده اند. اين خاندان منسوب اند به شيخ طريح بن خفاجى جدّ اين خاندان. و در وجه تسميه اين خانواده به «آل طريح»، گفته اند كه همسر خفاجى هفت بار پشت سرهم، سقط جنين كرد و چون به شيخ طريح آبستن شد نذر كرد كه اگر خداوند او را فرزندى عطا كند، نامش را «طريح» خواهد گذاشت، چون فرزند به دنيا آمد، پدر براى وفاى به نذر، او را «طريح» ناميد و اين خاندان به آل طريح مشهور شدند و نويسنده كتاب مجمع البحرين، فخرالدّين طَريحى، به فتح طاء مؤلف است و نه به ضمّ طاء. براى آگاهى بيشتر نك: ج 1 صفحات: 5، 6 و 7 مقدّمه كتاب مجمع البحرين. ابوالحسن عاملى فتوحى، از علماى قرن 11 و 12 هجرى در صفحه 123 كتاب «مقدّمه تفسير مرآةالانوار و مشكوةالأسرار» كه در واقع مقدّمه اى است بر تفسير البرهان سيد هاشم بحرينى، نوشته است: حج در لغت به معناى قصد و در عرف به خانه خدا رفتن براى زيارت است. عبدالرحيم بن عبدالكريم صفى پور در جلد يكم صفحات: 222 و 223 كتاب «منتهى الأرب في لغة العرب» نوشته است: حجّ، به كسر و فتح حاء: قصد طواف بيت اللَّه با شروط معلوم است. حجّ، بالكسر، يكبار حج كردن شاذّ است؛ زيرا كه قياس، فتح حاء است. ذوالحجّه، به كسر، ماه حجّ است. حُجّت به ضمّ: كلام مستقيم و برهان است. حاجّ: مشدّد با ادغام و حاجج: صفت آن است براى مذكّر. حاجّة: صفت مونّث و جمع آن «حواجّ» مى باشد. احجاج: به حج فرستادن است. احتجاج: يعنى حجّت آوردن؛ يقال احتجّ على حضمه. محاجّة و حِجاج؛ يعنى حجّت آوردن و خصومت كردن. قال اللَّه تعالى. أَ تُحاجُّوني في اللَّه سعيدالخورى الشرتونى در جلد يكم، صفحه 164 كتاب «اقرب الموارد فى فصح العربيّة والشوارد» نوشته است: حجّ فلاناً حجّاً (از باب نَصَرَ يَنْصُرُ): اى قصده. ولى بعدها اين كلمه در قصد به مكه براى زيارت خانه خدا به كار رفته است. حَجَّ فلانٌ عَلَينا: اى قَدِمَ؛ يعنى وارد شد. ولى «حجّ زيدٌ عمراً: غلبه بالحجّة. الحاجّ: من زار البيت الحرام. حاجّ گاهى اسم جمع به معناى حجّاج آمده است، همچون قول نحوى ها: «قدم الحاجّ حتّى المشاة» در اقرب الموارد، حجّ به فتح حاء اسم مصدر و به كسر حاء مصدر است.
2- و اگر كسى بخواهد در اين باره و در باره ديگر مسائل مربوط به مكّه مطالعه كند، مى تواند به جلد نهم از صفحه 326 تا صفحه 372 «دائرةالمعارف القرن العشرين» مقاله اى كه فاضل دانشمند- محمد لبيب بك البتنونى- نوشته است، مراجعه كند.

ص: 12

و پرده هاى پندار را بدرد و به قول شيخ محمود شبسترى (1)

مسافر آن بود كو بگذرد زود ز خود صافى شود چون آتش از دود

حاجّ (/ حجّ رونده) اگر تربيت روحانى نيابد و نفس او مهذّب نشود، بايد گفت: مصداق شعر ناصر خسرو واقع شده كه گفته است:

رفته و مكّه ديده و آمده باز محنت باديه خريده به سيم.

شايد بتوان گفت: قربانى كردن، خود رمزى است براى كشتن نفس امّاره و از بين بردن انانيّت و تعبير حضرت صادق عليه السلام هم كه گفته است: (2)

«و اذبح حنجرة الهوى والطمع عند الذبيحة» (3)

اشارتى به همين معنا است.

در حجّ، آدمى بايد از همه علقه ها رها شود؛ زيرا در حجّ آدمى قصد و آهنگ خانه خدا مى كند؛ يعنى در واقع بايد از خانه خويش و از كالبد تن واز جسم خاكى مادّى به سوى ملكوت اعلى برود و به سوى خدا رجعت كند.

اگر معنى و مفهوم واقعى حجّ بخوبى درك شود، معناى اسلام درك شده است. بى جهت نبود كه امام على عليه السلام در آخرين ساعات عمر، در وصيّت خويش گفته بود.(4)

«واللَّه اللَّه فى بيت ربّكم لا تخلّوه ما بقيتم فانّه ان ترك لم تُناظَرُوا»

«شما را به خدا قسم، تا زنده ايد و جان در تن داريد، از خانه خدا، دست نكشيد و آن خانه را از حج گزاران خالى نگذاريد، كه اگر زيارت آن خانه ترك شد موجوديّت شما به خطر خواهد افتاد.» (5) كعبه يك مجمع دينى است، براى ايجاد وحدت؛ يعنى در اين مركز بزرگ، بايد اختلافات حل شود و اين مركز بايد مرجع رفع اختلافات باشد.

اين مجمع دينى، كه خدا براى آن احترام خاصّى قائل شده و جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ البَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ ... (6)

، به شخص خاصّى تعلق ندارد، از آن دولت مخصوصى نيست، كسى جز خدا مالك آن نمى باشد و متعلّق به همه مردم است.

... جَعَلْناهُ لِلنّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَالْبادِ ... (7)

همه مردم در آن خانه حق دارند و هيچ كس حق ندارد كه ديگرى را مانع شود؛ زيرا اين خانه ... مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمْناً ... (8)

است.


1- شرح گلشن راز، صص 240 و 241
2- به نقل از صفحه 522 «نكته هايى از قرآن مجيد».
3- يعنى: گلوى هواهاى نفسانى و آزرا، در هنگام سربريدن قربانى، ببر.
4- نهج البلاغه ص 422 چاپ صبحى الصّالح.
5- صبحى صالح ص نهج البلاغه 695 در ترجمه «لم تناظروا» نوشته است: «اى لم ينظر اليكم بالكرامة، لا من اللَّه ولا من الناس، لإهمالكم فرض دينكم».
6- مائده: 98
7- حج: 25
8- بقره: 125

ص: 13

مسلمان ها بايد از اين مجمع سالانه كه فرصت بسيار مناسبى است، براى ايجاد روابط دوستى و برادرى، حدّ اكثر استفاده را ببرند و اهداف مشترك توجيه شود و معارف مبادله گردد و روابط مختلف فرهنگى و تجارى، ايجاد گردد.

حجّ، درس برادرى و برابرى به انسان ها مى آموزد؛ يعنى همان طورى كه، همه مردم- از رييس جمهور و كشاورز ساده- وقتى به كعبه مى روند، لباس يكسان مى پوشند.

طبق يك برنامه حركت مى كنند و در نتيجه، امتيازات از ميان مى رود. بايد در شؤون زندگى اجتماعى هم اين برابرى وجود داشته باشد و امتيازات نادرست از ميان برود؛ زيرا به قول سيد قطب: (1) اسلام خواسته است كه با اين جامه ندوخته احرام، كه همگان مى پوشند، امتياز فردى و قبيله اى و جنسى را از ميان بردارد و به قريش كه در جاهليّت براى خود امتيازى قائل بود و در مراسم حجّ با ديگران در عرفات توقّف نمى كرد و با ديگران مراجعت نمى كرد، دستور داد:

ثُمَّ أفِيضُوا مِنْ حَيثُ أفاضَ النّاسُ ... (2)

با اين دستور به طايفه قريش كه به نسب خود مى باليد و با مردم در عرفات به يك جا نمى ماند و هنگام پراكنده شدن مردم و كوچ كردن آنها، كوچ نمى كرد و به امتياز طبقاتى خويش مى نازيد، فهماند و گفت: عادات ناپسند جاهلى و آداب نادرست را از خود دور كنيد و از اين كارهاى ناروا بركنار باشيد و از خدا آمرزش بخواهيد كه خدا آمرزنده مهربان است؛ ... وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ انَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (3)

اين كه، حج گزار بايد در حال احرام، از جدال و مناقشه تند و نظاير اين ها، بپرهيزد و از زن و زيور، دورى گزيند، به انسان مى فهماند كه در حرم خدا بايد خود را خالص كند. براى خدا باشد. دلها بايد به هم نزديك و نزديك شود و دريابد كه آن چه سبب وحدت آنان شده و اين وحدت را در آنان فراهم آورده و نيرومندى در اين انسان ها ايجاد كرده، اسلام است.

اسلام است كه انسان ها را به يكديگر مرتبط ساخته. اسلام است كه در انسان ها برابرى ايجاد كرده. اسلام است كه مى گويد: در شؤون زندگى اجتماعى بايد اين برابرى وجود داشته باشد و امتيازات نادرست از ميان برود.

بحث در باره اسلام و مزاياى اين دين آسمانى نيست و هدف اصلى اين نوشته نه اين است كه در باره مناسك و آداب حجّ بحث كند، بلكه هدف اصلى اين است كه: بفهميم، كلمه «حجّ» كه ده بار (4) در قرآن مجيد آمده و در هر مورد به يكى از احكام و امور مربوط به اين


1- فى ظلال القرآن، ج 1، ص 288
2- بقره: 199
3- بقره: 199
4- تفسير نمونه، ج 2، ص 23

ص: 14

دستور اشاره شده، در آيات مختلف چگونه است و به عبارت ديگر در باره آيات مربوط به حجّ سخن گفته شود و در اطراف آن آيات بحث شود.

البتّه در قرآن مجيد، نام سوره بيست و دوم كه 78 آيه دارد و جز آيات 52، 53، 54 و 55 كه در ميان مكّه و مدينه نازل شده و بقيه آيات مدنى (1)است، سوره اى به اسم سوره حجّ هست ولى مباحث مربوط به حجّ در ديگر سوره هاى قرآنى نيز وجود دارد و محمد العربى العزوزى- نويسنده لبنانى- در كتاب خود، مباحث مربوط به حجّ در قرآن مجيد را جمع آورى كرده و آيات مربوط به هر مبحث را مشخّص كرده است. (2) آيات مربوط به «وجوب حجّ» و «مناسك حج»:

سوره بقره (2)، آيات: 125، 128، 158، 197، 198، 199، 200 و 203

سوره آل عمران (3)، آيه 97

سوره مائده (5)، آيه 3

سوره انعام (6)، آيه 162

سوره براءة (9)، آيه 3

سوره حج (22)، آيات: 28، 29، 30 و 32

آيات مربوط به: «فديه» و «هدى» و احكام آن دو:

سوره بقره (2)، آيه 196

سوره مائده (5)، آيات 2 و 97

سوره حجّ (22)، آيات: 28، 32، 34، 36 و 37

سوره فتح (48)، آيه 25

آيات مربوط به «حجّ تمتّع» و «احصار»:

سوره بقره (2)، آيه 196

سوره مائده (5)، آيه 2


1- تفسيرالبرها، ج 3، ص 76
2- دليل مباحث علوم القرآن المجيد صفحات 69، 70 و 71 كتاب.

ص: 15

آيه مربوط به «آن چه كه انجام دادنش براى حاجّ حرام است»:

سوره بقره (2)، آيه 197

آيات مربوط به «تجارت در حجّ»:

سوره بقره (2) آيه 198

سوره حج (22)، آيه 28

آيه مربوط به «سقايت حجّ»:

سوره براءة (9)، آيه 19

آيات مربوط به «حكم صيد در حجّ» و «كيفر كسى كه در حرم صيد كند»:

سوره مائده (5)، آيات: 1، 2، 65 و 96

آيات مربوط به «چگونگى اتمام حجّ و عمره» و «بيرون آمدن از احرام»:

سوره بقره (2)، آيه 196

سوره مائده (5)، آيه 2

سوره حجّ (22)، آيه 29

سوره فتح (47)، آيه 27

آياتى كه از: «بيت»، «كعبه»، «حرم»، «بلد» و «قريه» سخن گفته است:

سوره بقره (2)، آيات 125 و 127

سوره آل عمران (3)، آيات 96 و 97

سوره مائده (5)، آيات 2 و 97

سوره انعام (6)، آيه 123

سوره انفال (8)، آيات: 34 و 35

سوره براءة (9)، آيات: 7، 19 و 28

ص: 16

سوره اسراء (17)، آيه 1

سوره حجّ (22)، آيات: 25 و 33

سوره نّمل (27)، آيه 91

سوره شورى (42)، آيه 7

سوره طور (52)، آيه 4

اينك به بحث در باره برخى از اين آيات كه مربوط به حجّ است، مى پردازيم:

وَ اذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمْناً ... (1)

« (بياد آوريد) هنگامى را كه خانه كعبه را مركز امن و مرجع امر دين براى مردم قرار داديم ...»

كلمه «الناس» در اين آيه، يعنى همه مردم و نه فقط عربها، و نيز از آيه چنين برداشت مى شود كه خدا، خانه كعبه را يك پناهگاه عمومى و يك مركز امنيّت براى همه مردم قرار داده است و در آيه بعد هم، ابراهيم از خدا خواسته است كه:

«خدايا! اين خانه را محلّ امن قرار ده»؛ وَ اذْ قالَ ابْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً ... (2)

از اين آيات چنين استنباط مى شود كه خانه كعبه يك مركز امن و پناهگاهى است كه نه تنها افراد انسان بايد در امنيت به سر برند، بلكه ديگر حيوانات بايد در امن و امان باشند ونيز از اين آيات چنين استنباط مى شود كه مسلمانان بايد هشيار باشند و از قداست و امنيت اين سرزمين، بهره برند و در كنار هم بنشينند و از طريق مذاكره، مشكلات را حلّ كنند و در رفع دشوارى هاى ديگر مسلمين جهان بكوشند.

جاى تأسف است كه بگوييم: مسجدالحرام و خانه كعبه اى كه در جاهليّت محلّ امن و امان بوده، امروز چنين نيست وگاهى در آن جا خون انسان ها، ريخته مى شود و مسلمانان به اين نكته توجّه ندارند.

اين كه در ترجمه آيه: وَ اذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ ... گفتيم: «به ياد آوريد»، از اين جهت است كه آيه مزبور از لحاظ نحوى، عطف است، هرچند آيه پيش از خود كه خدا گفته است: يا بَنِي اسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي ... شيخ محمد عبده (3) ضمن اين كه اذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ ... را


1- بقره: 125
2- بقره: 126
3- تفسيرالمنار، ج 1، ص 459

ص: 17

معطوف برآيه ما قبل دانسته، نوشته است كه معنى چنين است: «واذكر أيهاالرّسول أو أيّها النّاس ...»

منظور از «البيت» در اين آيه، كعبه است (1)(چنان كه در آيه هاى 127 و 158 سوره بقره ونيز آيه 96 سوره آل عمران به همين معناست)، خانه اى كه خدا آن را مركز امن قرار داده و به علّت اين كه داخل شدن در آن، بر مشركان حرام است، «بيت الحرام» ناميده اند و «كعبه» گفته اند چون كه چهارگوشه است و مربّع.

و اين خانه مَثابَةً لِلنّاسِ است؛ يعنى محلّ رجوع مردم است، مرجع است؛ زيرا مردم، همه ساله بدان سو رو مى آورند و هرسال به سوى اين خانه رفت و آمد مى كنند.

و آن جا را پناهگاه مى دانند و محلّ اجتماع.

ابن قتيبه (متوفاى سال 276 هجرى) در تفسيرآيه: وَاذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ ...

نوشته است (2): «أي معاداً لهم، من قولك: ثبت الى كذا و كذا: عُدْت اليه و ثاب اليه جسمه بعد العلّة، اى: عاد. أراد: انّ النّاس يعودون اليه مرّةً بعد مرّةً».

ابوالحسن على بن ابراهيم قمى، از علماى قرن سوم و چهارم هجرى در تفسير خود نوشته است. (3) «فالمثابة: العَوْدُ اليه».

زمخشرى هم نوشته است: (4) «مثابة للنّاس: مرجعاً للحجّاج»، «والبيت اسم غالب للكعبة كالنجم للثّريا.»

شيخ طوسى ذيل آيه: وَ اذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ ... نوشته است: (5) بيت در لغت، منزل و مأوى است و در مورد شعر گفته مى شود: ابيات الشعر و در مورد منزل و مأوى، بيوتُ الناس.

بيت شعر را از آن جهت بيت گفته اند كه حروف و كلمات را فراهم آورده و در مجموعه اى گرد آورده است، همان طورى كه، بيت (خانه) اهل خانه و افراد خانه را در يك جا، گرد مى آورد. (6) شيخ طوسى در فرق ميان «مثابه» و «مثاب» از قول اخفش، گفته است: در «مثابه» مبالغه بيشتر است و تاى آن، براى مبالغه است؛ لما كثر من يثوب اليه، همچون: علّامة، نسّابة، سيّارة.

ولى فرّاء و زجّاج گفته اند كه: مثاب و مثابه به يك معنى است. (7)


1- ابوالفتوح رازى هم در جلد يك ص 315 تفسيرش گفته است: «خلاف نيست در آن كه، بيت در آيه كعبه است.»
2- تفسير غريب القرآن، ص 63
3- تفسير القمى، ج 1، ص 59
4- تفسير كشاف، ج 1، ص 309
5- تفسير النبيان، ج 1، ص 450
6- شيخ مسعود سلطانى هم در جلد 1 صفحه 387 كتاب «اقصى البيان» مى نويسد: «بيت از ابيات الشعر، براى انضمام حروف و كلمات به يكديگر است همان طور كه بيت، از بيوت الناس، هم افراد و اهل يك قبيله را گرد مى آورد.
7- تفسير التبيان، ج 1، ص 451

ص: 18

«ثاب اليه عقله، اى: رجع اليه» (1) جصاص (متوفّاى سال 370 هجرى) در كتاب «احكام القرآن» ذيل بحث از آيه وَ اذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ ... در باره «مثابه» نوشته است (2) «قال أهل اللغة: اصله من ثاب يثوب مثابة و ثوابا: اذا رجع. انّما دخل التاء عليه للمبالغة، لما كثر من يثوب اليه كما يقال: نسّابة، علّامة، سيّارة.» كثرت رجوع، از آن جهت است كه مردم همه ساله بدان جا مى روند و بازگشت بدان جا را دوست دارند. (3) ابن عربى (متوفاى سال 543 هجرى) در بحث از آيه وَ اذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ ... نوشته است: (4) فضل خدا، شامل تمام مردم است كه كعبه را «مثابة للنّاس» قرار داده و نه براى عرب تنها و قبيله قريش فقط.

شيخ طبرسى در «مجمع البيان» و شيخ ابوالفتوح رازى در تفسيرش و اسماعيل بن كثير دمشقى (متوفاى سال 774 ه.) در تفسير خود از قول ابن عبّاس و بيضاوى (متوفاى سال 791 ه.) در تفسيرش «أنوارالتنزيل و أسرار التأويل» و سيد هاشم بحرانى (متوفّاى سال 1107 يا 1109 ه.) «البرهان فى تفسيرالقرآن» و سيد عبداللَّه شبّر (متوفاى سال 1242 ه.) در تفسيرش و جلال الدين محمد بن احمد و جلال الدين عبدالرحمن بن ابوبكر سيوطى در تفسير معروف خود به نام «تفسير جلالين» و فيض كاشانى در تفسير صافى و ديگر مفسران، همگى ذيل آيه: وَ اذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ ... نوشته اند. (5) «مثابة»؛ مرجع و محلّ عود است. يا «مرجعا يثوبون اليه من كلّ جانب» (6) و يا «مرجع و محل عود يا موضع ثواب» و يا «مرجعا يثوب اليه اعيان الزوّار» و يا «مثابة للناس»؛ يعنى «مجمعا للنّاس» و يا «مثابة للناس»؛ «مرجعا يثاب اليه كلّ عام» و يا «المثابة؛ العود اليه» كه اگر خوب دقّت شود به اين نتيجه مى رسيم كه «مثابة للنّاس»؛ يعنى مرجعى كه همه ساله مردم بدان جا براى كسب ثواب، مراجعه مى كنند و نياز هر حاجت مندى برآورده مى شود؛ يعنى «لا ينصرف عنه منصرف و هو يرى انّه و قد قضى منه وطرا».

و شاعر هم در اين باره، خوب گفته است:

جعل البيت مثاباً لهم ليس منه الدهر يقضون الوطر (7)

در واقع همان معنايى را كه نويسنده كتاب «لسان التنزيل»؛ (زبان قرآن) در قرن چهارم


1- همان مأخذ، ج 1، ص 452
2- احكام القرآن، ج 1، ص 183
3- قرطبى هم در جلد 2، صفحه 110 تفسير خود، تاى در «مثابة» را براى مبالغه دانسته و گفته است: «لكثرة من يثوب، اى يرجع»
4- احكام القرآن، ج 1، ص 38
5- تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 203؛ تفسير ابوالفتوح رازى، ج 1، ص 315؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 168؛ تفسير بيضاوى، ج 1، ص 187؛ تفسير البرهان، ج 1، ص 151؛ تفسير شبّر ص 58؛ تفسير جلالين ص 26، تفسير صافى، ج 1، ص 139
6- تفسير جوامع الجامع، ج 1، صص 77 و 78، طبرسى در ضمن گفته است: «البيت اسم غالب للكعبةكالنجم للثريّا».
7- تفسير ابن كثير، ج 1، ص 168

ص: 19

يا پنجم هجرى گفته و مثابة را مرجع؛ يعنى جاى بازگشت، و قيل: مجمعا معنى كرده است، ابوالبقاء عكبرى (متوفاى سال 616 ه.) در كتاب «التبيان فى اعراب القرآن» و كتاب (1) «املاء ما منّ به الرحمن ...» نوشته است. (2) شيخ محمد عبده (3) «بيت اللَّه» را نعمت بزرگى براى مسلمانان دانسته و ضمن اين كه آن جا را مأمنى دانسته، «مرجعاً لِلنّاسِ وَ يَقصُدُونَهُ» هم مى داند و مى افزايد كه لفظ «مثابة»، متضمّن معناى زيارت و ثواب هم هست.

مرحوم طالقانى از عبارت «مثابة للناس» چنين استنباط كرده است كه توجه به چنين خانه بايد فطرت حق جويى و عدل را بيدار سازد و انگيزه تعالى خواهى را كه از خواسته هاى فطرى آدمى است، در انسان زنده كند وكلمه «للنّاس» هم قيام به وظايف انسانى را در آدمى بر مى انگيزاند و به انسان ها ياد مى دهد كه براى خدا بپا خيزند و در كعبه اعلام كلمه حق كنند و به خدا تقرّب جويند. (4) و خلاصه اين كه از كلمه «مثابة للنّاس» به قول سيد قطب چنين استنباط مى شود كه خداى بزرگ بيت اللَّه را براى همه مردم (/ ناس) محلّ عبادت قرار داد تا در آن جا به خدا رو كنند و به تدريج از خودپرستى و سودجويى و برترى طلبى به در آيند (5) و با انديشه هاى بلند ابراهيم آشنا شوند و كسانى هم كه به نام وارثان ابراهيم روى اين خانه دست گذاشته اند، بايد بدانند كه اين خانه نمازگاه و پناهگاه همه مردم است و ويژه گروه و طايفه خاصّى نيست و وارثان حق ندارند كه ديگران را از آن باز دارند؛ زيرا اين خانه، بيت اللَّه است و به قول سيد قطب نه «بيت أحد من الناس!» (6) ابو يحيى محمد بن صمادح التجيبى (متوفاى سال 419 ه.) نوشته است. (7) «المثابة والمثاب واحد و هو المعاد والمرجع يؤتى فى كلّ عام».

جلال الدين سيوطى (متوّفاى سال 911 ه.) همين مطلب را با بيانى روشن تر نوشته است: «مثابة، اسم مكان است از ثاب: اذا رجع؛ لانّ الناس يرجعون اليه عاما بعد عام». (8) فاضل مقداد، نوشته است: (9) «مثابة» از فعل «ثاب» يعنى رجع است و در اين جا مفعول دوم فعل «جعلنا» است و مصدر مى باشد و استحباب تكرار حج از كلمه «مثابه» يعنى مرجعا، كه مفهوم رجوع دارد و به اصطلاح «يقتضى العود الى ماكان عليه»، استنباط مى گردد.

نويسنده كتاب «أقصى البيان فى آيات الأحكام» نيز گفته است: (10)


1- دو كتاب «التبيان فى اعراب القرآن ...» و املاء ما منّ به الرّحمن ...» بااسم هاى مختلف كه نويسنده آن هاابوالبقاء عكبرى است، يك كتاب است.
2- التبيان، ج 1؛ ص 112 و «املاء ما منّ به الرحمن ...»، صص 61 و 62
3- تفسير المنار، ج 1، ص 459
4- پرتوى از قرآن، ج 1، ص 296 تا 300
5- چه نيكو گفته است خواجه عبداللَّه انصارى در صفحه 53 تفسير ادبى و عرفانى اش: «دل مردمان را خانه خود ساختيم كه بيگانه چون نگرد، جز فجرى نبيند «كه از خورشيد جز گرمى نبيند چشم نابينا» ولى دوست وراء سنگ نگرد».
6- فى ظلال القرآن، ج 1، صص 154 و 155
7- مختصر من تفسير الامام الطبرى، ج 1، صص 52 و 53
8- مُعترك الأقران في اعجاز القرآن، ج 2، ص 264
9- كنزالعرفان فى فقه القرآن، ج 1، صص 309 و 310
10- اقصى البيان فى آيات الاحكام، ج 1، ص 387

ص: 20

برخى از كلمه «مثابه»، كه به معناى مرجع است و مفهوم رجوع از آن استنباط مى شود، تكرار حج را مستحب دانسته اند.

ثعالبى (1) احتمال داده است كه كلمه «مثابة» از ثواب باشد، چون در آن جا، انسان ها به ثواب مى رسند. (2) در آيه مورد بحث وَ اذْ جَعَلْنَا اْلبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمْناً ... (3)

به قول ابن عربى (4) يعنى «أمْن من عذاب اللَّه تعالى فى الآخرة ...» و بعضى هم گفته اند. اين خود احسانى است از سوى خداى بزرگ كه براى خانه در دلهاى عرب عظمتى به وجود آورد كه هركس بدان پناه برد، تأمين يابد.

شيخ طبرسى هم گفته است: (5) اين خانه به علّت عظمت واحترامى كه دارد، محل امن است و هركس كه خود را در پناه آن قرار دهد، نبايد متعرّض وى شوند و پيش از اسلام هم، مردم همين احترام را براى خانه كعبه قائل بودند و اين احترام از زمان شريعت ابراهيم و اسماعيل تا روزگار اسلام، رعايت شده است.

شيخ طبرسى در تفسير ديگرش نيز گفته است: (6) «أمناً» يعنى «موضع امن» همان طورى كه در آيه 67 سوره عنكبوت نيزگفته شده است: أوَلَم يَرَوا انّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً ...؛ زيرا به قول شيخ طبرسى؛ «لانّ الجامي يأوى اليه فلا يتعرّض له حتّى يخرج.»

قرطبى هم نوشته است: (7) كلمه «أمناً» در اين آيه از آن جهت ذكر شده كه فضيلت كعبه را بر بيت المقدس بفهماند و نشان دهد كه كعبه محلّ امان است و «ليس فى بيت المقدس هذه الفضيلة، ولا يحجّ اليه النّاس و من استعاذ بالحرم، أمِن مِن أن يغار عليه».

ملا فتح اللَّه كاشانى (متوفّاى سال 988 ه.) «أمناً» را موضع امن و ايمنى كه در آن جا كسى را نكشند و متعرض او نشوند، تفسير كرده است. (8) فيض كاشانى در تفسير كلمه «أمناً» نوشته است (9) كه دركافى از حضرت امام صادق عليه السلام روايت شده: «مَن دخل الحرم من النّاس مستجيراً به، فهو أحسن من سخط اللَّه عزّ و جلّ و من دخله من الوحش والطير كان أمناً من أن يهاج أو يؤذى حتّى يخرج من الحرم».

شيخ محمد عبده «أمناً» را به «ذا امن» معنا كرده (10)و افزوده است كه أمن بودن بيت اللَّه را خدا در آيه 67 سوره عنكبوت نيز تكرار كرده است.


1- ثعالبى نويسنده تفسير «الجواهر الحسان فى تفسيرالقرآن» كه نامش عبدالرحمان بن محمد بن مخلوف الجعفرى الجزائرى مى باشد، فقيهى است از شمال آفريقا. وى در سال 788 هجرى در الجزاير متولد شده، به تونس و قاهره رفته است و در سال 873 هجرى، فوت شده است برخى هم تاريخ فوت او را سال 875 هجرى دانسته اند. مهمترين تأليف او همين تفسير است، كتاب ديگرش «العلوم الفاخرة فى النظر فى امورالآخرة» مى باشد. در اخلاق هم كتابى به اسم «جامع الأمهات فى احكام العبادات» نوشته است. ثعالبى نويسنده تفسير، غير از ثعالبى نيشابورى نويسنده «يتيمة الدّهر فى محاسن اهل العصر» است. ثعالبى نيشابورى در سال 350 هجرى متولد و در 429 هجرى فوت شده است. ثعالبى نيشابورى مجموعه اى به اسم «ثمار القلوب فى المضاف والمنسوب» نوشته است و «كنزالكتاب» نيز كه 2500 قطعه از 250 شاعر را گرد آورده از ثعالبى نيشابورى است. براى آگاهى بيشتر رجوع شود به: دائرةالمعارف الاسلاميّة ماده ثعالبى، نوشته بروكلمان، ص 193 و 200
2- تفسير ثعالبى، ج 1، ص 106
3- بقره: 125
4- احكام القرآن، ج 1، ص 38
5- تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 203. شيخ طبرسى گفته است: «و قوله تعالى أمنا اراد مأمنا، اى موضع أمن» و نيز گفته است: «و كان قبل الاسلام يرى الرجل قاتل أبيه فى الحرم فلا يتعرّض له» ونيز گفته است: «و كانوا قد توارثوه من دين اسماعيل فبقوا عليه الى ايّام نبيّنا صلى اللَّه عليه و آله».
6- تفسير جوامع الجامع، ج 1، ص 77
7- تفسير قرطبى، ج 2، ص 111
8- تفسير منهج الصادقين، ج 1، ص 302
9- تفسير صافى، ج 1، ص 139
10- تفسير المنار، ج 1، ص 459

ص: 21

پى نوشتها:

ص: 22

ص: 23

ص: 24

ص: 25

ص: 26

ص: 27

مبانى دينى «برائت از مشركان» (2)

فصل سوم: حج و برائت از مشركان

سرزمين مكّه و خانه كعبه، مركز وحى و توحيد است، و اولين خانه اى است كه براى عبادت مردم در پيشگاه با عظمت پروردگارمقرر گرديده است. چنانچه حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- نيز در مكه ظهور خواهد كرد و نداى توحيد را سرخواهد داد و مبارزه بى امانش رابا شرك و بت پرستى و ظلم و بيدادگرى، از اين پايگاه آغاز خواهد نمود، و اين به معناى آن است كه كعبه، پايگاه ابدى توحيد و اعلان انزجار از شرك و الحاد و ظلم و ستم و مركز بسيج و تشكّل و سازماندهى موحّدان عالم در مصاف با مشركان و ملحدان است؛ همچنان كه تاريخى به درازاى اديان توحيدى دارد.

1- كعبه، مركز توحيد و يكتاپرستى

علاوه بر آيات و احاديثى كه بيانگر اهداف بعثت پيامبر است و پاره اى از آنها طىّ سرفصل هاى قبلى گذشت، در آيات و احاديثى كه درباره بناى كعبه توسط ابراهيم خليل و نيز اعمال و مناسك حج وجود دارد، اين واقعيت به چشم مى خورد كه «برائت از مشركان»، جزئى از وظايف موحّدان عالم در اين مركز توحيد و يكتاپرستى است؛ بلكه اعلان برائت در اين پايگاه، ضرورى تر و روشن تر است. از مجموع بياناتى كه از پيشوايان دينى درخصوص اعمال و مناسك حج و نيز اسرار آن وارد شده، مى توان «حكمتِ» برائت از مشركان را در

ص: 28

حرم امن الهى و در موسم حج، دريافت:

الف) اولين وظيفه اى كه خداى سبحان، پس از تعيين مكان كعبه، بر عهده حضرت ابراهيم نهاد، نفى هرگونه شريكى بر اى خداست:

وَ اذْ بَوَّأنا لِإبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ، أنْ لا تُشْرِك بِي شَيئاً. (1)

«و چون براى ابراهيم جاى خانه را معيّن كرديم، [بدو گفتيم:] چيزى را با من شريك مگردان!»

چنانچه مأموريت داشت كه خانه خدا را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و عبادت كنندگان، از هر رجس و پليدى، پاك گرداند:

وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ اْلقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُود. (2)

كدام رجس و پليدى بالاتر و بزرگتر از «شرك و بت پرستى» متصوّر است، تا در رأس وظائف ابراهيم خليل قرار گيرد؟ به شهادت قرآن كريم، همه گناهان، از سوى خداوند سبحان مورد عفو و بخشش قرار مى گيرد، جز شرك و الحاد. (3) معلوم مى شود بناى كعبه كه تا ابد پايگاه اجتماع موحّدان و مسلمانان خواهد بود، بر «توحيد ناب و خالص» نهاده شده است كه نفى هرگونه شرك را به دنبال دارد؛ هم شرك جلى و آشكار كه همان «بت پرستى و سرسپردگى طاغوت ها» است و هم شرك خفى و پنهان (4)كه «سرسپردگى مادر بت ها، نفس اماره» است. از همين روست كه «زائر بيت اللَّه الحرام» با ورود به حرم امن الهى و پوشيدن لباس احرام، اولين شعارش، «لَبَّيكَ الَّلهُمَّ لَبَّيْك، لَبَّيكَ لا شَرِيْكَ لَكَ لَبَّيك، انَّ اْلحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ اْلمُلْك، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيك» است كه نفى شريك براى خداى سبحان در همه مراتب است و با تكرار آن، وارد حريم خانه خدا مى شود، آن هم با صداى بلند كه به اتفاق جميع فرق اسلامى، مستحب است. (5) اگر اين شعار، فرياد بر سر مشركان و بت پرستان نيست، پس چرا با صداى بلند بايد سرداد؟ اين شعار، در نقطه مقابل شعار شرك آلودى است كه قبل از ظهور اسلام، در بين مردم حجاز، رايج بود و مى گفتند:

«لَبَّيكَ الَّلهُمَّ لَبَّيك، لَبَّيكَ لا شَرِيكَ لَك، الّا شَرِيكَ هُوَ لَك، تَمْلِكُهُ وَ ما مَلَك». (6)

اگر رمى «جمرات» (نقطه هايى كه شيطان بر ابراهيم خليل نمايان شده) به عنوان «سمبل هاى شيطان» آن هم در اواخر موسم حج، رمى و طرد شيطان و نفس و شياطين بيرونى (كه مستكبران و


1- حج: 26
2- همان.
3- سوره نساء، آيه 48
4- كتاب الحج، مقدمه جلد دوم به قلم آية اللَّه جوادى آملى، ص 26
5- التاج الجامع للاصول، شيخ منصور على ناصف، ج 2، ص 121 دار احياء التراث العربي.
6- كتاب الاصنام، ابومنذر هشام بن محمّد كلبى، ص 7

ص: 29

ستمگران، روشن ترين مصاديق آنند) نمى باشد، پس چيست؟ آيا بدون چنين حكمت و سرّى، صرفاً پرتاب كردن سنگريزه هايى به چند ستون سنگى، لغو و غيرعقلايى نيست؟ گرچه ما از حِكَم و اسرار همه اعمال و مناسك حج اطلاعى نداريم، اما هيچ يك از آن ها بدون حكمت و هدف نيست؛ هرچند ممكن است جنبه امتحان و آزمايش داشته باشد.

ب) در آيه شريفه اى كه «وجوب حج» تشريع شده، نيز مى توان اين واقعيت را دريافت:

وَ للَّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ اْلبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَيهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَانَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ اْلعالَمِين. (1)

«و براى خدا حجّ آن خانه، بر عهده مردم است، [البته بر] كسى كه بتواند به سوى آن راه يابد. و هركه كفر ورزد، يقيناً خداوند از جهانيان بى نياز است.»

در اين آيه كه ترك تكليف حجّ خانه خدا (چنانچه از روى انكار باشد) «كفر» دانسته شده، حكايت از آن دارد كه حج، تبلور توحيد است و تارك آن، به وادى كفر افتاده است؛ گرچه كفر آنان ضررى را متوجه خداوند كه غنىّ بالذات است، نمى كند. در روايات آمده است كه برخى از ترك كنندگان حج، در قيامت، «يهودى و نصرانى» و برخى «اعمى» محشور خواهند شد.

ج) آيات برائت از مشركان نيز كه بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شد، بايد در مركز توحيد و نفى هرگونه شرك و بت پرستى، به اطلاع مسلمانان رسانده مى شد. على عليه السلام به عنوان كسى كه «نَفْس رسول خدا» است (2) و پس از امر جبرئيل (كه: «لا يؤدي عنك الّا أنت أو رجل منك») و انتخاب شدن به وسيله رسول خدا، فردى از خاندان رسول خداست، در «يوم الحج الاكبر» در سرزمين منا، برائت خدا و رسول او را به اطلاع مردم مى رساند. (3) هرچند منشأ اعلان اين برائت، نقض عهد از سوى مشركان و ملحدان آن روزگار است، اما در عين حال، اختصاص به آن ندارد. در همين سوره مى فرمايد:

وَ اذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ الَى النّاسِ يَومَ اْلحَجِّ الأَكْبَرِ، أَنَّ اللَّهَ بَرِى ءٌ مِنَ اْلمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ .... (4)

[اين آيات] اعلامى است از جانب خدا و پيامبرش به مردم در روز حج اكبر كه خدا و پيامبرش در برابر مشركان تعهدى ندارند و [از آنان بيزارند].

حقيقت «اذان»، اعلام است و نه ذكر، چنانچه در اذان نماز نيز چنين است.


1- آل عمران: 97
2- وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملى ابواب وجوب الحجّ وشرائطه، باب 7، ج 8، ص 20
3- همان، ص 17
4- براءة: 3

ص: 30

آيه شريفه فوق، روشن ترين و صريح ترين آيه قرآن در نشان دادن «برائت خدا و رسول خدا» از مشركان در موسم حج است كه توسط على عليه السلام به همگان ابلاغ شد و از آن تاريخ، هيچ مشركى حقّ طواف و حج در بيت اللَّه الحرام را نداشت:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا .... (1)

فخر رازى در خصوص تكرار «برائت از مشركان» در آيات صدور سوره برائت، وجوهى را ذكر مى كند كه خواندنى است:

[وجه اوّل] «ان المقصود من الكلام الأوّل الاخبار بثبوت البرائة و المقصود من هذا الكلام اعلام جميع الناس بما حصل و ثبت ... [وجه سوم] في الفرق انّه تعالى في الكلام الأوّل اظهر البرائة عن المشركين الذين عاهدوا و نقضوا العهد و في هذه الآية اظهر البرائة عن المشركين من غير انّ وصفهم بوصف معين تنبيهاً على انّ الموجب لهذه البرائة كفرهم و شركهم.» (2)

ورود به مسجدالحرام بايد از «باب بنى شيبه» باشد (3) تا بتِ هُبل كه در مقابل آن در مدفون است، لگدمال شود، تا سمبل «شرك و بت پرستى» زير پا نهاده شود؛ چراكه انسان موحّد، بدون نفى هرگونه شرك و بت پرستى، نمى تواند به پايگاه توحيد قدم گذارد. برائت از مشركان، در جاى جاى اعمال و مناسك حج، متبلور است. در دعاى روز عرفه مى خوانيم:

«برئت من الجبت و الطاغوت و اللّات و العزّى». (4)

دقّت در اينكه امروز نه «لات» ى هست و نه «عزّى» يى، نشان مى دهد كه اعلان برائت از آنان، به عنوان سمبل بت و بت پرستى و شرك است كه در هر زمانى، شكل و صورتى دارد.

2- كعبه، محور حريّت و آزادگى

كعبه را «بيت عتيق» ناميده اند و در كلمات ائمه معصومين عليهم السلام (5) دو معنا براى آن ديده مى شود:

يك. «عتيق» به شى ء قديمى و نفيس گفته مى شود. (6) خانه كعبه نيز (هر چند بنايش به دست ابراهيم خليل و فرزندش اسماعيل است)، امّا به حسب روايات، نقطه آغاز گسترش خاك در سطح سياره زمين است. (7) و به لحاظ قديمى و نفيس بودنش، «بيت عتيق» نامگذارى


1- برائت: 3
2- الفتوحات المكّيه، محيى الدين بن العربى، ج 10، ص 380
3- سوره توبه، آيه 28
4- تفسير كبير، ج 15، ص 222
5- وسائل الشيعه، كتاب الحج ج 9، ص 347
6- المفردات، ص 321
7- الاقبال بالاعمال الحسنة، سيد بن طاووس، طبع مكتب الاعلام الاسلامى، ج 2، ص 24 به نقل از: فقيه، ج 2، ص 89.

ص: 31

شده است.

دو. چون احدى مالك كعبه نيست و از هر سلطه و سلطنتى آزاد است، (1) «عتيق» ناميده مى شود؛ چنانكه مملوك با «عتق» از سلطه ارباب و مالك آزاد مى گردد، كعبه نيز از سلطه هر مالك و سلطانى آزاد است. به روايتى از ابوحمزه ثمالى در اين زمينه (كه عهده دار تبيين هر دو معنا از «عتيق» است)، توجه نماييد.

مى گويد: در مسجدالحرام، به خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم؛ عرض كردم:

«به چه دليل خانه كعبه را عتيق ناميده اند؟

حضرت فرمود: چون هيچ خانه اى نيست كه خداوند آن را بر روى زمين نهاده باشد، مگر اينكه صاحبى و ساكنانى دارد، جز اين خانه. اين خانه، صاحبى جز خداى عزّوجل ندارد و لذا حرّ و آزاد است. سپس حضرت فرمود: خداى عزوجل، قبل از زمين، آن را آفريد؛ سپس زمين را خلق كرد و از زير آن خانه، زمين را گسترانيد.» (2) از اين رو، جز آزادگان بر گرد آن نمى چرخند؛ آزادگانِ از هر سلطه درونى و بيرونى! اساساً كعبه مركزى است تا انسانها خود را از سلطه طاغوتهاى بيرونى و درونى، آزاد كنند. تنها «احرار» شايستگى طواف بر بيت عتيق و حرّ (نمادِ آزادى و آزادگى) را دارند. همانطور كه نماز، آدمى را از فحشا و منكر باز مى دارد، طواف نيز آدمى را از شرك ورقيّت وظلم پذيرى مى رهاند؛ چراكه انسان، مأموراست برگرد «بيت عتيق» طواف كند: وَلِيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ اْلعَتِيق. (3)

از اين بيان لطيف بر مى آيد كه خانه اى كه مملوّ از بتهاى چوپى و سنگى باشد و يا در محاصره مشركان و ملحدان و يا مستكبران و ستمگران باشد، «عتيق» نيست. با شكستن بتهاى درون كعبه و شكستن ابهت و قدرت مستكبران و مشركان و قطع ايادى آنان از اين پايگاه توحيد، بيت اللَّه الحرام «عتيق» خواهد شد، آنگاه طواف بر آن، «طواف بر بيت عتيق» خواهد بود و در انديشه و روان و زندگى مادى و معنوى طواف كننده، اثر خواهد گذاشت.

چگونه ممكن است «فضاى كعبه» پر از بتها و «اختيار كعبه» (و حتّى حفظ امنيت سرزمين وحى) به دست بيگانگان باشد و زائران آن، مدّعى «طواف بر بيت عتيق» باشند؟! از همين رو، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در سال نهم هجرى با صلاى «برائت از مشركان» زمينه فتح مكّه را فراهم نمود و بتهاى كعبه را يكى پس از ديگرى شست و


1- المفردات، ص 321
2- وسائل الشيعه، ج 9، ص 347: «قلت: لأىّ شى ءٍ سماه اللَّه العتيق؟ فقال: انّه ليس من بيتٍ وضعه اللَّه على وجه الارض الّا له ربّ و سكّان يسكنونه غير هذا البيت؛ فانّه لاربّ له الّا اللَّه عزّوجل، خلقه قبل الارض، ثم خلق الارض من بعده، فدحاها من تحته».
3- حج: 29؛ نك: به كتاب الحج، ج 2، مقدمه، ص 19

ص: 32

اين چنين به ابّهت، قدرت و نفوذ ابوسفيان ها پايان داد. از اين سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم استفاده مى شود كه «شناخت خداى يكتا و توحيد قولى و عملى» از يك سو، و «شناخت طاغوتها و اجتناب قولى و عملى از آنان» از ديگر سو، شرط حُريّت انسان و تضمين كننده آزادى و آزادگى او هستند.

به همين قياس، بايد دانست كه حجّ بيت عتيق، علاوه بر آنكه نظام مناسبى براى تعليم توحيد و تربيت نفوس موحّد است، با سنّتِ جاودانِ «اعلانِ برائت از مشركان»، مسلمانان جهان را متوجّه دشمنان اصلى دين خدا و پيروان رسول خدا (صهيونيزم، استكبار جهانى، و ...) خواهد نمود و مكّه را به پايگاهى براى وحدت، همفكرى و رايزنى تمامى دانشمندان و رهبران مسلمان (درباره رشد سياسى، فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى جوامع خويش و عوامل و موانع توسعه مادّى و معنوى ملّتهاى مسلمان و آسيب شناسى فرهنگ اسلامى) تبديل مى كند. عرصه اى چنين «آزاد» و «فراگير»، مى تواند پايگاه اقتدار سياسى- بين المللى جهان اسلام و محور گفتگوهاى مسالمت آميز و آزادانه همه پيروان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر اساس «كتاب و سنّت» باشد و همزمان با مركزيّت يافتن براى «قيام و قوام ناس»، پايگاه «هدايت» و «وحدت» و «منافع» مسلمانان و بلكه آزادگان عالم (براى رهايى از همه اسارتها) شود. خداوند، اين روز را نزديك گرداند!

3- كعبه، پايگاه قيام ناس

خداوند سبحان، خانه اش را بيت حرام قرار داد تا مكان و پايگاه قيام براى مردم باشد: جَعَلَ اللَّهُ اْلكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرام قِياماً لِلنّاسِ. (1)

از سيره حضرت ابراهيم عليه السلام و قيام و استقامت مردم در طول تاريخ، استفاده مى شود كه «كعبه» پايگاه قيام و حركت مردم بوده است و بقاى دين الهى، به پويايى و حيات آن بستگى دارد (2) و «لايزال الدين قائماً ماقامت الكعبة». (3)

در آيات شريفه قرآن، «قيام» به معناى «جهاد» به كار رفته و «قعود» (كه ضدّ قيام است) در نقطه مقابل جهاد قرار گرفته است: فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى اْلقاعِدِينَ أجْراً عَظِيماً. (4)

آنچنان كه پيامبران با آيات و بينات برانگيخته شدند، تا مردم قيام به قسط نمايند: لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ


1- مائده: 97
2- كتاب الحج، ج 2، ص 23
3- وسائل الشيعه، كتاب الحج ج 8، ص 14
4- نساء: 95

ص: 33

وَالْمِيزانَ، لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط. (1)

علامه طباطبايى، بيان ديگرى درباره آيه شريفه دارد (2) و قيام را با استفاده از كلام اهل لغت، «مايقوم به الشي ء» معنا كرده است. بدين معنا كه خداوند، بيت اللَّه الحرام را قوام براى مردم قرار داده و به عبارت ديگر، دنيا و آخرت مردم، قائم بدان است و حق تعالى با ايجاد ارتباط بين بيت اللَّه الحرام و ماههاى حرام (به وسيله احكامى همچون حج)، زندگى اجتماعى توأم با سعادت مردم را تأمين نموده است.

اندك تأملى در منافع و بركات بيت عتيق و ماههاى حرام، نشان مى دهد كه بركات ثابت و متغير فراوانى بر آنها مترتب مى گردد. صله ارحام، ارتباط بين دوستان، انفاق به فقرا، كسب و كار و منفعت اقتصادى، دوستى و مودّت بين اقوام و نزديكان و همسفران، آشنايى با مسلمانان بلاد ديگر، نزديكى قلوب، پاكيزگى روحها، تقويت قواى مسلمانان، رشد امّت و حيات دين، اهتزاز نشانه هاى حق و حقيقت و پرچمهاى توحيد و يكتاپرستى، و ... همگى از آثار و بركات حج است.

در واقع، آيه شريفه، پاسخى است به شبهه كسانى كه اعمال و مناسك حج را كم فايده يا بى فايده و خرافى تخيّل مى كردند؛ چنانچه از ذيل آيه ذَلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ استفاده مى شود كه خداوند (كه داناى همه چيز است)، اين منافع و بركات را بر كعبه، ماه حرام و اعمال و مناسك حج، مترتّب نموده است.

نكته مهم در آيه شريفه، «قياماً للناس» است يعنى در پرتو كعبه، منافع مردم تأمين مى گردد؛ و البته در فرهنگ قرآنى، منافع، اعم از دنيوى و اخروى است.

در آيه شريفه ديگرى، اين مطلب با صراحت بيشتر بيان گرديده است:

لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُم (3)

چنانچه آيه مباركه ديگرى، كعبه را اوّلين خانه اى معرّفى مى كند كه براى مردم، مايه بركت قرار داده شده است: انَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلعالَمِين. (4)

اين آيه شريفه، پاسخ شبهه يهوديان در خصوص تغيير قبله مسلمانان (از بيت المقدس، به سوى بيت اللَّه الحرام) است.

مبارك، به معناى «بركت يافته» و «جايگاه خير فراوان» است (و البته از آنجا كه پس از «مباركاً» عبارت «وهدىً» آمده است، ممكن است اين مباركى، فقط ناظر


1- حديد: 25
2- الميزان، ج 6، ص 142 و 143.
3- حج: 28. زمخشرى با استفاده از كلمه «منافع» كه به صورت نكره آورده شده، استفاده مى كند كه مراد آيه، منافع مختص به حج است، اعم از دينى و دنيوى كه در ساير عبادات يافت نمى شود. كشاف، ج 3، ص 152
4- آل عمران: 96

ص: 34

به بركات مادّى باشد (1) و اشاره به «هدايت عالميان» نيز ناظر به بركات معنوى بيت).

امام هشتم عليه السلام حج را حاوى منافعى براى همه اقشار مردم در شرق و غرب عالم مى دانند، اعم از آنكه در موسم حج حاضر شوند و يا توفيق تشرف به بيت اللَّه الحرام را پيدا نكنند؛ و نيز آن را فرصتى براى تفقّه و انتقال سخنان ائمه عليهم السلام به هر ناحيه و منطقه اى مى شمارند. (2) روشن است كه مراد از تفقّه و نقل اخبار ائمه عليهم السلام، شناخت دين خدا و تكاليف فردى و اجتماعى است و در هر زمانى (حتّى در عصر غيبت)، لازم و ضرورى است. اطلاع از مسائل جهان اسلام در ابعاد مختلف و نيز مشكلات جوامع اسلامى، مى تواند مصاديقى از تكليف اجتماعى مسلمانان باشد. قريب به اين مضمون، در روايتى از امام صادق عليه السلام به عنوان علّت تشريع حج، ذكر شده است:

«حج بر بندگان واجب شد ... تا [مسلمانانِ] شرق و غرب عالم، يكديگر را بشناسند و از آثار رسول خدا و اخبار او، اطّلاع پيدا كنند.» (3) خلاصه آنكه در پرتو حج و قيام در بيت اللَّه الحرام، منافع دنيوى و اخروى نصيب مردم مى شود، چه نفعى بالاتر از «دشمن شناسى و هماهنگى و برنامه ريزى و هم آوايى براى رهايى از سلطه مشركان، مستكبران و ستمگران»؟ چه سعادتى بالاتر از كسب «استقلال» و «آزادى» و زيستن در پرتو عدالت؟

4- كعبه، مركز هدايت جهانيان

يكى از آيات قرآن كه بيانگر مسائل حج است، كعبه را پايگاه هدايت همه جهانيان معرفى مى كند. اين بيان، نشانگر اين معناست كه كعبه، اختصاص به مردم حجاز ندارد؛ بلكه مركزى است كه بايد نور هدايت از آنجا نشأت بگيرد و بر همه تشنگان و مستضعفان عالم برسد:

انَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَهُدىً لِلعالَمِين. (4)

اجمالى درباره اين آيه، در مبحث قبلى ارائه شد و اينك نكات ديگرى بر آن افزوده مى شود.

يكى از ويژگيهاى بيت اللَّه الحرام، جهانى بودن آن است؛ ظهور اسلام به عنوان آخرين دين و بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به عنوان خاتم پيامبران در اين مكان، نيز به لحاظ جهانى بودن آن است. چنانكه ظهور حضرت ولى عصر عليه السلام به عنوان


1- الميزان، ج 3، ص 350
2- وسائل الشيعه، ج 8، ص 8
3- وسائل الشيعه، ج 8، ص 9
4- آل عمران: 96

ص: 35

منجى بشر (كه براى پركردن همه عالم از قسط و عدل و ايجاد حكومتى جهانى خواهد آمد)، از همين مكان خواهد بود. تنها مركز هدايت جهانيان، مى تواند پايگاه ظهور شخصيتهاى جهانى باشد. اجتماع مسلمانان همه بلاد اسلامى و غير اسلامى (از اقصى نقاط جهان) در اين مسجد و حرم امن الهى، خود گواه ديگرى بر جهانى بودن اين پايگاه است. اين معنا در كلمات علماى دين نيز فراوان به چشم مى خورد.

فخر رازى احتمالات گوناگونى را در تفسير ذيل آيه شريفه (هدى للعالمين) مطرح مى كند و مى گويد:

«چند معنا براى «هدى للعالمين» به عنوان يكى از صفات بيت اللَّه الحرام، گفته شده است: چون كعبه قبله عالميان است و نماز را به سمت آن مى خوانند، هدايت براى جهانيان دانسته شده است؛ چون با آيات و نشانه هايى كه در آن است، دلالت بر وجود صانع و نبوت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دارد؛ چون هر كسى كه نمازهاى واجب را كما هو حقّه به جا آورد، اهل بهشت است، پس كعبه مايه هدايت مردم به سوى بهشت است.» (1) اين ويژگى به هر معنا كه باشد، كعبه را متعلق به همگان مى داند و آن را عامل هدايت همه انسانها مى شمارد. چنانكه سيد قطب، حج را كنگره بزرگ ساليانه همه مسلمانان مى شمارد كه يكديگر را بنا به دعوت اسلام، ملاقات مى كنند؛ كنار بيتى كه در آن، به دست پدرشان ابراهيم، ملت حنيفْ پايه گذارى شد و خداى سبحان آن را اولين بيت خود در زمين براى عبادت قرار داد؛ مكان مقدّسى كه همگان را به اجتماع بر گرد خويش و اتّصال به خالق هستى فرا مى خواند. (2) فصل چهارم: شبهات و القائات

بحثى كه به عنوان خاتمه اين نوشتار مطرح مى شود، شبهات و اشكالاتى است كه ازسوى برخى افراد القاگرديده است؛ شبهاتى كه جهل به اسلام ومعارف آن، منشأ آنهاست و يا علمى كه در خدمت قدرتمندان است.

1- بيگانگى حج از امور سياسى

قبل از پاسخ به اين شبهه، با استفاده از كلمات حضرت امام خمينى (رض) كه در شبهه شناسى و برملاكردن انحرافات و توطئه ها و كج انديشى ها، نقش بسزايى


1- تفسير كبير، ج 8، ص 149
2- فى ظلال القرآن، سيد قطب، ج 1، ص 436 دار الشروق.

ص: 36

داشتند، به توضيح آن مى پردازيم:

«چه بسا جاهلان متنسّك بگويند كه قداست خانه حق و كعبه معظّمه را به شعار و تظاهرات و راهپيمايى و اعلان برائت، نبايد شكست و حج، جاى عبادت و ذكر است نه ميدان صف آرايى و رزم و نيز چه بسا عالمان متهتّك القا كنند كه مبارزه و برائت و جنگ و ستيز، كار دنياداران ودنياطلبان بوده، ورود در مسائل سياسى، آن هم در ايام حج، دونِ شأن روحانيان و علما مى باشد.» (1) پاسخ تفصيلى به اين شبهات، از حوصله اين مقاله خارج است. تلخ است، ولى حقيقتاً اكثر دانشمندان اسلامى (اعم از عارفان و فقيهان و مفسران) حج را تنها «عبادتى» تلقى مى كنند كه «مجموعه اى از اعمال و مناسك و اذكار» است و اسرارش نيز بر ما نامعلوم مى باشد. ابن عربى كه او را پدر عرفان اسلامى نام نهاده اند، در بحث حج و در سه موضع (2) درباره «تعبّدى بودن» و «غير قابل تعليل بودنِ» اعمال و مناسك حج، سخن گفته و صريحترين سخنش در اين موضوع، چنين است:

«لِأنّها افعال مخصوصة للّه عزوجلّ بالقصد، ليس للعبد فيها منفعة دنيوية الّا القليل من الرياضة البدنيه ولهذا تميّز حكم الحج عن سائر العبادات فى اغلب احواله وافعاله فى التعليل، فاكثره تعبد محض لايعقل له معنى عند الفقهاء، فكان بذاته عين الحكمة ماوضع لحكمة موجبة، وفيه اجر لايكون فى غيره من العبادات، وفيه تجلّى الهىّ لايكون فى غيره من الاعمال». (3)

ملاحظه آرا و مشى فقها و دانشمندان اسلامى در قرون گذشته نسبت به حج و مشاهده تحوّل ژرفى كه حضرت امام خمينى (رضى اللَّه عنه) در همه جنبه هاى مكتب (و از آن جمله، حج) ايجاد كرد، عظمت او و اهميت تحوّلى كه به وجود آورد، آشكارتر مى شود؛ به حق بايد او را «احياگر حجّ ابراهيمى» ناميد. از ديدگاه آن بزرگوار ژرف انديش، حج «تنظيم و تمرين و تشكّل يك زندگى توحيدى است». با چنين بينشى از حج، البته بيدارنمودن مسلمانان جهان، با هدف خارج كردن آنان از سلطه بيگانگان، بازگشت به هويت خويش، و اعلان برائت از مشركان و ملحدان و حاكمان ستمگر، از لوازم اجتناب ناپذير حج است. اساساً بينش آن حضرت، با بينشهاى ديگر، تفاوت اصولى دارد. از هنرهاى او «تصحيح انديشه ها» بود؛ انديشه هايى كه


1- صحيفه نور، ج 20، ص 111
2- الفتوحات المكية، ج 10، ص 140، 185، 455
3- همان، ص 455

ص: 37

در طى قرون متمادى، دستخوش انحراف و تحريف شده بود.

اگر از اين مرحله بگذريم، و به «جدايى حج از امور سياسى» (بخصوص پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران) به صورت يك شبهه بنگريم كه از سوى برخى ناآگاهان يا مغرضان القا مى شود، در واقع آنچه تاكنون در طى فصول متعدد عرضه نموديم، پاسخ به اين شبهه است. آنان كه «دين را جداى از سياست و اجتماع» تخيّل مى كنند (و به باور عالمان هشيارى چون امام راحل و شهيد مطهرى، تحت تأثير تز استعمارى و القائات استعمارگران هستند)، حج را نيز منحصر به امور عبادى تصوّر مى نمايند. در حالى كه نه دين جداى از سياست است و نه حج منحصر به عبادت و ذكر و دعاى خشك و بى اثر؛ چرا كه اديان توحيدى- با هدف نجات انسانها از عبوديت غير حق و هدايت آنان- اساساً نمى توانند جداى از سياست و جامعه باشند؛ چنانكه هيچ پيامبرى در انجام رسالت خويش فارغ از اين صحنه نبوده است.

اندك تأمّلى در مناسك حج و زمان واحدى كه همه مسلمانان از اقصى نقاط جهان براى انجام آن اجتماع مى كنند ... و اينكه حاكم اسلامى در صورت لزوم بايد مردم را به حضور در مراسم حج وادار نمايد (1) و حتى در صورت نياز آنان، از بيت المال هزينه سفر آنان را تأمين كند (2)...

اينكه ديدار با امام و اعلان وفادارى و آمادگى براى يارى رساندن به امام، موجب تمام شدن و كمال حج است (3)... اينكه اگر مردم حج را كما هو حقه دريابند، دنيا و آخرتشان تأمين مى شود (4)... اينكه هر ظلم و ستمى در اين سرزمين، مستوجب هلاك و عذاب است (5)... و برخى آداب ديگر (همچون استحباب عبور از باب بنى شيبه براى لگدكوب كردن بت هبل و نمونه هاى فراوان ديگر)، همگى نشانگر اين حقيقت است كه حج با «سياست و اجتماع» عجين است. اساساً مراسم حج، آن هم در پايگاه توحيد، بدون توجه به عزّت و شرافت و عظمت مسلمين و خارج ساختن آنان از تحت سلطه اجانب، معنا و مفهومى ندارد.

مرورى بر تاريخ زندگى معصومان عليهم السلام و علما و مجاهدان راه دين، نشان مى دهد كه چقدر از موسم حج و اجتماع مسلمين در راه افشاى چهره غاصبان و مستكبران و ستمگران بهره مى جستند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در موسم حج، از مسلمانان مى خواست به گونه اى ظاهر شوند كه رعب در دل مشركان بيفكنند؛


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 15
2- همان، ص 16
3- وسائل الشيعه، ج 10، ص 252
4- وسائل الشيعه، ج 9، ص 349
5- همان، ص 350

ص: 38

شانه هاى خود را عريان كنند تا دشمن، بازوان تواناى آنان را مشاهده كند. (1)

فرياد برائت اميرالمؤمنين على عليه السلام در منا و يوم الحج الاكبر و هشدار به مشركان به امر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و سخنرانى حضرت سيدالشهدا عليه السلام در سال 58 هجرى و در زمان حاكميت بنى اميه و معاوية بن ابى سفيان، در سرزمين منا و انتقاد شديد از عملكرد معاويه و تأكيد بر رساندن پيامش به گوش مردم در شهرها (2) و وصيت امام باقر عليه السلام مبنى بر برگزارى مراسم مديحه و مرثيه خوانى در موسم حج (3) در جهت افشاى چهره ظالمان و ستمگران، همگى در همين راستا قابل تحليل است.

القاى چنين شبهه اى از سوى علماى وهّابى، شگفت نيست؛ چرا كه آنان موجوديت خود و نظام خود را در خطر مى بينند. اما چنين زمزمه هايى از بعضى از خوديها، حاكى از ساده لوحى و يا رسوخ همان تز استعمارىِ «جداى دين از سياست» در عمق جان آنان است. در پايان اين بخش، پاسخ زيبا و روشنگرانه امام را متذكر مى شويم:

«بزرگترين درد جوامع اسلامى اين است كه هنوز فلسفه واقعى بسيارى ازاحكام الهى را درك نكرده اند و حج، با آن همه راز و عظمتى كه دارد، هنوز به صورت يك عبادت خشك و يك حركت بى حاصل و بى ثمر باقيمانده است ...

چيزى كه تا به حال از ناحيه ناآگاهان و يا تحليلگران مغرض و يا جيره خواران، به عنوان «فلسفه حج» ترسيم شده است، اين است كه حج يك عبادت دسته جمعى و يك سفر زيارتى و سياحتى است ...» (4) 2- بدعت

آخوندهاى وهّابى، از «اعلان برائت از مشركان» به عنوان «بدعت و نوآورى در دين» ياد مى كنند؛ غافل از آنكه برائت از مشركان و مستكبران (به استناد آيات قرآن و احاديث نبوى)، هم ريشه در قرآن دارد و هم در سنّت و سيره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم.

بدعت، نوآوردن در دين و «چيزى را كه در دين نيست، به عنوان دين شمردن و عمل كردن» است؛ در حالى كه چنانچه گذشت، اعلان برائت، جزء لاينفك اصل توحيد و مراسم توحيدى حجّ ابراهيمى است. البته در قاموس كسانى كه در «تحجّر و واپس گرايى و كج فهمى در دين» گوى سبقت را از «اسلاف خوارج» خود ربوده اند، اعلان برائت از مشركان، بدعت است!! اما كيست كه نداند سرچشمه اين اتّهامات


1- مجمع البيان، امين الاسلام طبرسى، ج 9، ص 127
2- احتجاج، امين الاسلام طبرسى، ج 2، ص 18 و 19
3- جلاء العيون، علامه مجلسى، ص 692؛ نيز نك: به تحليل امام خمينى از اين وصيت: صحيفه نور، ج 16، ص 218
4- صحيفه نور، ج 20، ص 229

ص: 39

كجاست؟ از ناحيه كسانى كه در پرتو برائت از مشركان در موسم حج، منافع خود را در خطر مى بينند؛ به قول امام بزرگوار:

«راهپيمايى مكّه و مدينه است كه بسته شدن شيرهاى نفت عربستان را به دنبال دارد و به نابودى سرسپردگان شورى و امريكا ختم مى شود». (1) 3- جدال

مى گويند: قرآن، حجّاج بيت اللَّه الحرام را از جدال نهى مى كند و آيه شريفه وَلارَفَثَ وَلافُسُوقَ وَلاجِدالَ فِي اْلحَجّ را به عنوان مستند ادّعاى خويش، قرائت مى كنند.

اين هم از آن قبيل تحريفهايى است كه نه تازگى دارد و نه آخرين آن خواهد بود؛ تحريفى همچون تحريف عمروعاص كه سخن پيامبر را در حق عمار، در جنگ صفين (بدون آنكه انكار كند) واژگونه كرد و على عليه السلام را قاتل عمار معرفى كرد؛ چرا كه على عليه السلام عمار را به ميدان جنگ آورده بود!

هر يك از واژه هاى «رفث» و «فسوق» در آيه شريفه، معانى مشخصى دارد كه از سوى مفسّران شيعه و سنى ذكر گرديده است.

در هيچ تفسيرى اعلان برائت و انزجار از مشركان و دشمنان خدا، «جدال مورد نهى در آيه شريفه» معرفى نشده است.

در تفسير اين فقره از آيه، تحقيقاتى صورت گرفته (2) كه ما را از تفصيل، مستغنى مى كند. اجمالًا آنكه معناى «لاجدال فى الحج» در ميان دانشمندان اهل سنّت، مورد اختلاف است؛ به طورى كه در بعضى از تفاسير، شش معنا براى آن ذكر كرده اند (3) امّا هيچ يك از آن موارد، بر مورد بحث ما و ادّعاى واهى ايرادكنندگان، منطبق نمى باشد.

چنانكه مفسران و فقيهان شيعه به تبعيت از ائمه معصومين عليهم السلام «جدال» در آيه شريفه را به معناى خاصى حمل كرده اند و آن، گفتن «لاواللَّه» و «بلى واللَّه» است؛ چنانكه «رفث» را به همبسترى و «فسوق» را به دروغ و دشنام دادن، معنا كرده اند. (4)

امام خمينى احياگر حج ابراهيمى و محمّدى صلى الله عليه و آله و سلم مظهر أشِدَّاءُ عَلَى اْلكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُم بود. او بيش از همه مصلحان اجتماعى، منادى وحدت مسلمين بود و بيش از همه از اختلافات آنان رنج مى برد و هيچ گاه راضى به بروز اختلاف و نزاع بين حجاج بيت اللَّه الحرام نبود. يكى از سرفصلهاى مهم پيامهاى او به حجّاج (به


1- همان، ص 233
2- نك: درباره برپايى حج ابراهيمى، عباسعلى عميد زنجانى، ص 123
3- تفسير الجامع لاحكام القرآن، قرطبى، ج 1، ص 409
4- وسائل الشيعه، ج 9، ص 108؛ الميزان، ج 2، ص 80

ص: 40

مناسبت موسم حج)، «دعوت به وحدت كلمه» بود. جالب آنكه كسانى او و رهروانش را به ايجاد اختلاف و نزاع در حج متهم مى سازند كه بيان و قلمشان، لبريز از ناسزا به پيروان فرق گوناگون اسلامى (بالاخص شيعيان) است. سخن را با كلامى نورانى از امام خمينى، به پايان مى بريم:

«مسلّماً حجِّ بى روح و بى تحرك و قيام، حجّ بى برائت، حجّ بى وحدت و حجّى كه از آن هدم كفر و شرك برنيايد، حج نيست. حج براى نزديك شدن و اتّصال انسان به صاحب خانه است. حج، تنها حركات واعمال و لفظها نيست و با كلام و لفظ و حركت خشك، انسان به خدا نمى رسد؛ حج كانون معارف الهى است كه از آن، محتواى سياست اسلام را در تمام زواياى زندگى بايد جستجو نمود.

حج، پيام آور ايجاد و بناى جامعه اى به دور از رذائل مادّى و معنوى است. حج، تجلّى و تكرار همه صحنه هاى عشق آفرين زندگى يك انسان و يك جامعه متكامل در دنياست و مناسك حج، مناسك زندگى است و از آنجا كه جامعه امّت اسلامى از هر نژاد و مليّتى بايد ابراهيمى شود تا به خيل امّت محمد صلى الله عليه و آله و سلم پيوند خورد و يكى گردد و يد واحده شود، حج، تنظيم و تمرين و تشكل يك زندگى توحيدى است ...» (1) پى نوشتها:


1- صحيفه نور، ج 20، ص 229

ص: 41

ص: 42

ص: 43

فقه حجّ

طرح جايگزين شود.

ص: 44

نگرشى تازه به رمى جمرات

مهدى مهريزى

يكى از واجبات حج، در روزهاى اقامت حاجيان در منا، سنگ زدن به سه ستون ويژه است، كه در اصطلاح فقهى، به آن «رمى جمار» گويند.

امروزه با ازدحام و انبوهى حاجيان در ايام حج، انجام اين عمل با مشكلات بزرگى روبرو است، به طورى كه در موارد بسيارى، حتّى آسيب هاى جسمانى به دنبال دارد!

طرح توسعه محل رمى و پيرامون آن، گر چه بخشى از مشكلات را برطرف ساخته، ليكن انجام اين وظيفه عبادى همچنان مشكلاتى به همراه دارد و دشوارى آن به ويژه براى حاجيان شيعه افزون تر است؛ چرا كه از ظاهر فتواى فقيهان شيعه، استفاده مى شود كه برخورد و اصابتِ سنگ به مَعْلَم و نشانه شرط است و پرتاب سنگ و افتادن آن در كنار نشانه ها و ستونها كافى نيست. گفتنى است كه در اين نوشتار بحثى فقهى درباره مسأله اصابت سنگ ها به ستون ها صورت مى پذيرد و به اين پرسش كه: «آيا اصابت و برخورد سنگ ها به نشانه لازم است؟ يا اين كه پرتاب سنگ به طرف نشانه ها و افتادن سنگ در اطراف آن كفايت مى كند؟» پاسخ داده مى شود.

مدعاى اين مقاله آن است كه: در رمى اصابت به نشانه ها لازم نيست بلكه آن چه شرط است، پرتاب سنگ به طرف نشانه ها و قرار گرفتن سنگ بر اطراف آن ها است و نبايد سنگ ها از اين دايره خارج گردد.

ص: 45

بررسى مباحث مربوط به اين موضوع، در دو بخش صورت مى گيرد: ابتدا نظريه طرفداران اصابت به نشانه ها وتبيين مستندات آنها بازگو مى شود و آنگاه مدعاى اين مقاله شرح داده شده، به شواهد و مستندات آن پرداخته مى شود:

نخست: نظريه اصابت به نشانه ها

طرفداران اين نظريه بر اين باورند كه بايد سنگ ها به سمت جمره پرتاب شود و به بناى مخصوص يا محل آن اصابت كند، اگر به بنا يا محل آن- در صورت نبود بِنا- اصابت نكند، رمى انجام نشده است.

براى اثبات اين راى، به دو دليل استناد مى كنند:

1- اگر اصابت نكند رمى صادق نيست، بدين معنا كه اصابت مقوّم رمى است و بدون آن تكليف امتثال نمى شود. (1) 2- استناد به صحيحه معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام. (2)

«وَان رميتَ بِحِصاة فوقَعَتْ في محمِلٍ فَاعِد مكانها، فان هيَ أصابت انساناً أو جَمَلًا ثمّ وقعت على الجمار أجزاك». (3)

«اگر سنگى پرتاب كردى و در محملى قرار گرفت، دوباره سنگى ديگر پرتاب كن و اگر به انسان يا شترى اصابت كرد اما پس از آن بر جمار قرار گرفت كفايت مى كند.»

نكته اى كه در تبيين اين نظريه بايد روشن شود، اين است كه: «جمره» به چه معناست و بر كجا اطلاق مى شود؟ گفتنى است اين امر در بسيارى از كتب فقهى مسكوت مانده است.

شهيد اول معتقد است كه: جمره، بناى مخصوص يا محل و جايگاه آن است، آنجا كه ريگ ها جمع مى شود:

«و الجمرة اسم لموضع الرمي و هوالبناء أو موضِعِه ممّا يجتمع من الحصى، و قيل هيَ مجتمع الحصى لا السائل منه و صرّح علىّ بن بابويه بأنّه الأرض.» (4)

محل گرد آمدن ريگ ها است نه آنچه از آن برآمده.»

علىّ بن بابويه تصريح كرده است كه جمره «زمين» است.


1- المتعمد في شرح مناسك الحج، ج 5، ص 189
2- جواهر الكلام، ج 19، ص 105؛ المعتمد فى شرح مناسك الحج، ج 5، ص 189
3- وسائل الشيعه، ج 14، ص 61، باب 6 من ابواب رمى جمرة العقبه، ح 1؛ جامع الأحاديث، ج 12، ص 26
4- الدروس الشرعيه، ج 1، ص 428

ص: 46

اما فاضل هندى در كشف اللثام بر اين عقيده است كه جمره نام بناى مخصوص (ستون) است و اگر بنا و ستون نباشد، بر محل آن جمره گويند:

«و يجب اصابة الجمرة بها، فلايكفى الوقوع دونها، و هيَ الميل المبنى أو موضعه انْ لم يكن». (1)

«واجب است ريگ به جمره اصابت كند و افتادن در كنار آن كافى نيست و جمره عبارت است از بناى مخصوص يا جاى آن، اگر بنا نباشد.»

نويسنده مدارك الأحكام رأى كشف اللثام را تأييد مى كند و مى گويد: بايد سنگ ها به بنا اصابت كند و اگر بنا وجود نداشت، اصابت به محلّ آن كافى است:

«و ينبغي القطع باعتبار اصابة البناء مع وجوده لأنه المعروف الآن من لفظ الجمرة و لعدم تيقّن الخروج من العهدة بدونه اما مع زواله فالظاهر الإكتفاء بإصابة موضعه». (2)

«سزاوار است قطع پيدا كنيم كه برخورد ريگ ها به بنا لازم است؛ زيرا امروزه همين مطلب شناخته شده و معروف از واژه «جمره» است. و بدون آن يقين حاصل نمى شود كه تكليف امتثال گشته است. آرى اگر بنا نباشد مى توان بر حسب ظاهر به اصابت ريگ به محل جمره اكتفا كرد.»

صاحب جواهر پس از نقل اين دو رأى و نظريه، نظر شهيد را ترجيح داده، مى نويسد:

«... و اليه يرجع ما سمعته من الدروس و كشف اللثام الّا أنّه لاتقييد في الأول بالزوال و لعلّه الوجه لاستبعاد توقف الصدق عليه و يمكن كون المراد بالمحل بأحواله التي منها الارتفاع ببناء أو غيره أو الانخفاض». (3)

«آنچه از دروس و كشف اللثام نقل شد به آنچه ما گفتيم اشارت دارد، البته در دروس اصابت به محل منوط و مشروط به نبودنِ بنا نيست و همين نظر پسنديده است؛ چرا كه بعيد مى نمايد صدق رمى متوقف بر اصابت به بنا باشد.

گفتنى است كه احتمال دارد مراد از جمره محل و حوالى آن باشد از بنا گرفته تا پستى هاى اطراف.»

از اينها معلوم مى شود كه دليل شرعى يا تاريخى بر تعيين مراد از جمره در دست نيست،


1- كشف اللثام، ج 6، ص 114
2- مدارك الاحكام، ج 8، ص 8 و 9
3- جواهرالكلام، ج 19، ص 107

ص: 47

روشن نيست كه آيا:

- مراد از «جمره» بنا و نشانه هايى است كه امروزه به چشم مى خورد؟

- بنا و محل آن- هر دو- را جمره گويند؟

- وسعت آن تا چه مقدار و اندازه است؟- آيا مقدارى كه امروزه ديده مى شود توسط پيامبر و ائمه عليهم السلام تعيين شده يا اينكه به مرور زمان توسعه يافته است؟

- اگر وضع شرعى ندارد، چرا نتوان بيش از اين توسعه داد؟

- و بالاخره قطر نشانه ها تا چه اندازه مى تواند باشد؟ آيا تعيين شرعى دارد؟

روشن است كه هيچ يك از اين پرسشها در نصوص، مورد تعيين و تأييد قرار نگرفته است؛ از اين رو فقيهان نيز به سكوت از آن گذشته يا سخنانى مجمل و بى سند در تفسير آن ارائه كرده اند.

دوم: نظريه عدم تعيّن اصابت به نشانه ها

به نظر ما براى امتثال تكليف رمى، بايد سنگ با قصد به طرف محل پرتاب شود و در نهايت به مَعْلَم ها اصابت كند يا بر زمين اطراف مَعْلَمْ قرار گيرد و بيش از اين براى امتثال لازم نيست؛ به تعبير ديگر چند امر بايد تحقّق يابد:

1- قصد

2- پرتاب، يا آنچه در عربى بدان قذف و القا گفته مى شد.

3- وقوع سنگ بر زمين اطراف معلم و نشانه، يا اصابت به نشانه ها.

امر اول و دوم از معناى رمى به دست مى آيد؛ زيرا در لغت، رمى را چنين معنا كرده اند:

«رمَى الشى ء رمياً؛ ألقاه». (1)

«رمى كرد؛ يعنى افكند.»

در اين معنا «قصد و افكندن» نهفته است، از اين روى انداختن بدون توجه و از سر غفلت را رمى نمى گويند، چنانچه گذاشتن سنگ و ريگ را نيز رمى نخوانند.

امر سوم از احاديث و روايات به دست مى آيد:

1- محمد بن يعقوب، عن على بن ابراهيم، عن أبيه و محمد بن اسماعيل،


1- تاج العروس، ج 19، ص 475؛ القاموس، ج 4، ص 338.

ص: 48

عن فضل بن شاذان، عن صفوان، عن معاوية بن عمار، عن أبى عبداللّه عليه السلام ...

قال: «وَان رَمَيْت بحصاة فوقعت في محمل فَاعِد مكانها فان هي اصابت انساناً أو جَمَلًا ثمّ وقعت على الجمار أجزاك». (1) امام صادق: در ضمن حديثى فرمود: «اگر ريگى پرتاب كردى و در محملى قرار گرفت، ريگى ديگر پرتاب كن و اگر به انسان يا شترى اصابت كرد اما پس از آن بر جمار قرار گرفت، كفايت مى كند.»

2- فقه الرضا: «فان رميت و رفعت في محمل وانحدرت منه الى الأرض اجزأت عنك و انْ بقيت في المحمل لم يجز عنك وارم مكانها اخرى». (2) در فقه الرضا آمده است: «اگر سنگى پرتاب كردى و بر محملى برخورد و از آن كمانه كرد و بر زمين افتاد كفايت مى كند، اما اگر در محمل قرار گرفت مجزى نيست و سنگى ديگر به جاى آن پرتاب كن.»

3- فقه الرضا: «و ان رميت بها فرفعت في محمل أعد مكانها و ان اصاب انساناً ثَمّ و جَمَلًا ثُمّ وقعت على الأرض أجزأه». (3) در فقه الرضا آمده است: «اگر سنگريزه اى پرتاب كردى و در محملى قرار گرفت، به جاى آن سنگى ديگر پرتاب كن و اگر به انسان يا شترى كه در محل است اصابت كرد ولى بر زمين افتاد كفايت مى كند.»

4- محمد بن يعقوب عن عدة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن أحمد بن محمد، عن عبدالكريم بن عمرو، عن عبدالأعلى، عن أبى عبداللّه عليه السلام قال:

«قلت له: رجل رمى الجمرة بستّ حصيات و وقعت واحدة في الحصى قال يعيدها ان شاء من ساعته و ان شاء من الغد اذا أراد الرمى و لا يأخذ من حصى الجمار قال و سألته عن رجلٍ رمى جمرة العقبة بستّ حصيات و وقعت واحدة فى المحمل قال يعيدها.» (4) عبدالاعلى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام عرضه داشتم مردى با شش ريگ جمره را رمى كرد و يكى از ريگ ها در سنگ ها افتاد (ظاهراً محلى جداى از جمره منظور است يا ريگِ دورتر از محل جمره) امام صادق فرمود: دوباره پرتاب كند، در همان لحظه يا در وقتى ديگر، و از سنگ جمره ها براى رمى استفاده نكند.

عبدالاعلى مى گويد: پرسيدم مردى جمره عقبه را با شش ريگ رمى كرد و ريگ هفتم در محملى قرار گرفت (وظيفه اش چيست؟) گفت: دوباره پرتاب كند.»


1- الكافى، ج 4، ص 475، ب 175، ح 5؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 61، ح 1
2- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 71، ب 6، ح 1
3- همان.
4- الكافى، ج 4، ص 474، ب 474، ح 3؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 61، ح 2 و ص 269، ح 3؛ جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص 26

ص: 49

در اين احاديث آنچه مانع به شمار آمده، آن است كه سنگ ها بر زمين قرار نگيرد، بلكه بر روى انسان، حيوان، محمل و يا محلّ جداى از مكان جمره قرار گيرد. بنابراين، اگر سنگ ها بر زمينى كه آن را جمره گويند واقع شود، تكليف امتثال شده است. و چنانكه در پايان بخش نخست بيان شد، هيچ دليل شرعى يا تاريخى بر لزوم وجود مَعْلَمْ و نشانه در دست نيست البته منعى هم در بودنش وجود ندارد و ليكن امتثال تكليف داير مدار برخورد به اين نشانه ها نيست، نشانه هايى كه امروزه نصب شده است.

براى روشن شدن بيشتر اين رأى، به شواهدى كه از لابلاى نصوص دينى و فتاواى فقها استخراج شده، اشاره مى كنيم:

1- معناى عرفى و لغوى رمى، همانگونه كه بدان اشارت رفت، پرتاب با قصد است. در معناى آن اصابت به مَرمى ملحوظ نيست، از اين رو صحيح است به نحو حقيقت گفته شود:

رَماهُ فَلمْ يُعصب.

بر اين پايه كسانى كه- مانند آية اللّه خويى رحمه الله- از معناى رمى «اصابت» را استخراج كرده اند، قابل دفاع نيست، بلى بر پايه روايات ذكر شده، وقوع و افتادن بر زمين شرط شده است اما دليل شرعى به فراتر از آن دلالت ندارد.

2- جمره معناى شرعى ندارد و در هيچ نصى معنا نشده است تا به استناد آن بتوان تعيين مراد كرد، و معناى آن در كتب لغت چنين آمده است:

«كلّ شى ء جمعته فقد جمرته و منه الجمرة و هي مجتمع الحصى بمنى فكلّ كومة من الحصى جمرة و جمرات منى ثلاث بين كلّ جمرتين نحو غلوة سهم». (1)

«هر چه را كه جمع كردى مى گويند جمر كردى و از همين ماده جمره مشتق است و معناى آن محل جمع شدن ريگ ها در منا است. از اين رو به هر توده از ريگ ها، جمره گويند. جمرات منا سه تا است و فاصله هر جمره با جمره ديگر يك پنجم كيلومتر مى باشد.»

«والجمرة واحدة جمرات المناسك و هي ثلاث جمرات يرمين بالجمار و الجمرةالحصاة.»

«جمره مفرد جمراتِ مناسك حج است. جمرات حج سه تا است كه با سنگ ريزه ها


1- مصباح المنير، ج 1، ص 133

ص: 50

رمى مى شوند. جمره به معناى ريگ ريز نيز مى باشد.»

از اين رو جمره نام محل است و در معناى آن بناى مخصوص يا معلم و نشانه مأخوذ نيست بلكه به روايات نيز مى توان استشهاد كرد كه جمره نام محل است، زيرا چنين تعبير شده است:

«وقعت على الأرض»

«اگر سنگ بر زمين قرار گرفت، رمى انجام شده است.»

از اين رو مَعْلَمْ و نشانه، آن گونه كه امروز مشاهده شود، سابقه اى ندارد و اگر برآمدگى بوده در حد جمع شدن ريگ ها است نه بيش از آن.

بنابراين ملاك رمى وقوع سنگ بر زمين است كه آن را جمره گويند و اگر برآمدگى دارد، افتادن بر آن، يا برخورد بدان يا بر اطراف آن مجزى خواهد بود.

3- در روايت ها به ويژه صحيحه معاوية بن عمار حرف «عَلى» به كار رفته كه معناى استعلا و افتادن از بالا به پايين در آن نهفته است؛ «ثمّ وقعت عَلَى الجمار، وانحدرت منه عَلَى الأرض، وقعت على الأرض».

جالب توجه است كه در صحيحه معاوية بن عمار سه صورت فرض شده كه هر يك با تعبيرى ويژه بيان گرديده است:

1- فَوَقَعَتْ في محمل.

2- أصابت انساناً أو جملًا.

3- وقعت على الجمار.

نسبت به محمل كه حالت ظرف دارد «في» استعمال شده است. در مورد انسان و شتر كه حالت عمودى دارد «اصابه» بدون حرف تعديه به كار رفته و نسبت به زمين (به تعبير ديگر جمار) از «على» استفاده شده است.

اگر آنچه كه امروزه به صورت نشانه و معلم نصب شده، ملاك اصابت بود، نمى بايست از واژه «عَلى» استفاده گردد.

بنابراين اصابت سنگ ها به نشانه ها، دليل شرعى ندارد و وقوع بر زمين كافى است؛ زيرا شاهد تاريخى بر وجود چنين نشانه هايى در عصر تشريع در دست نيست چنانكه در نصوص

ص: 51

روايى نيز بدان اشاره نشده است.

4- پرسشهاى حاجيان از ائمه عليهم السلام اين است كه اگر سنگ پس از پرتاب در محملى قرار گرفت يا به انسان و شترى اصابت كرد وظيفه چيست؟ با آنكه مَعْلَمْ و نشانه اى بود كه مى بايست سنگ ها بدان اصابت كند، بايد اولين سؤال اين باشد كه: اگر به نشانه ها اصابت نكرد وظيفه چيست؟

روايت هايى كه در ذيل شاهد سوم نقل شد، گوياى اين مطلب است.

5- در احاديث متعدد نقل شده كه پيامبر و امامان سواره رمى مى كردند و فقيهان از اين گروه روايات، جواز رمى سوار را برداشت كرده اند، بديهى است اگر نشانه اى بود كه بايد بدان اصابت كند، على القاعده چنين امرى به آسانى حاصل نمى گشت.

«محمد بن الحسن باسناده عن سعد بن عبداللّه، عن احمد بن محمد بن عيسى انه رأى اباجعفر الثانى عليه السلام رمى الجمار راكباً» (1)

«محمد بن عيسى گويد: امام جواد عليه السلام را ديد كه سواره رمى جمار مى كرد.»

«و عنه عن محمد بن الحسين عن بعض اصحابنا عن أحدهم عليه السلام فى رمى الجماران رسول الله رمى الجمار راكباً على راحلته». (2)

«از يكى از معصومين نقل شده كه رسول خدا سواره رمى مى كردند.»

«و عنه عن ابى جعفر عن عبدالرحمن بن ابى نجران انه رأى اباالحسن عليه السلام رمى الجمار و هو راكب حتى رماها كلها.» (3)

«عبدالرحمن فرزند ابى نجران مى گويد: امام رضا عليه السلام را ديد كه سواره، جمره ها را رمى كرد.»

6- در روايات متعددى فاصله گرفتن از جمره عقبه مقدار ده تا پانزده ذراع توصيه شده و فقيهان حكم به استحباب آن كرده اند. طبيعى است كه اگر اصابت به معلم شرط بود اين كار به دشوارى انجام مى گرفت.

محمد بن يعقوب عن على بن ابراهيم عن أبيه عن ابن أبى عمير عن معاوية بن عمار عن أبى عبداللّه عليه السلام قال: «... وليكن فيما بينك و بين الجمرة قدر عشرة اذرع أو خمسة عشر ذراعاً». (4)

امام صادق عليه السلام فرمود: «فاصله ميان تو و جمره به اندازه ده يا پانزده ذراع باشد.»


1- وسائل الشيعه، ج 14، ص 62، ب 8، ح 1
2- همان، ح 2
3- همان، ح 3
4- وسائل الشيعه، ج 14، ص 58، ب 3، ح 1.

ص: 52

فقه الرضا: «و تقف فى وسط الوادي مستقبل القبلة و يكون بينك و بين الجمرة عشر خطوات أو خمس عشرة خطوة». (1)

«در وسط درّه مى ايستى، در حالى كه رو به قبله ايستاده اى و فاصله ميان تو و جمره ده يا پانزده قدم مى باشد.»

7- در فتاوى فقيهان توصيه شده كه هفتاد ريگ از مشعرالحرام گردآورى شود. و اين عدد به ميزان سنگ هايى است كه حاجى بدان نيازمند است؛ چرا كه در روز دهم بايد جمره عقبه را رمى كند و هفت سنگ لازم است و روز يازدهم و دوازدهم و نيز سيزدهم (براى كسانى كه شب بيتوته كرده اند) هر يك بيست و يك عدد لازم است كه جمعاً مى شود هفتاد.

اين نشان مى دهد كه حاجى مى تواند به آسانى رمى را انجام دهد وگرنه مناسب بود توصيه شود مقدارى بيش از نياز سنگ گردآورى كند.

به تعبير ديگر، اين توصيه با اين فرض سازگارى دارد كه به آسانى انجام تكليف ممكن است اما آنچه شاهدش هستيم بسيارى از افراد نمى توانند با صد ريگ نيز رمى را به جا آورند، چه رسد به هفتاد ريگ.

محقق در شرايع مى گويد:

«اذا وردالمشعر استحب له التقاط الحصى منه و هو سبعون حصاة». (2)

«هنگامى كه وارد مشعر شد مستحب است از آنجا سنگريزه جمع كند و تعداد آن هفتاد است.»

شهيد اول در دروس نيز همين تعبير را دارد. (3)فقيهان معاصر نيز چنين فتوا داده اند كه:

«مستحب است سنگريزه هايى را كه در منا رمى خواهد نمود، از مزدلفه بردارد و مجموع آن هفتاد دانه است.» (4) 8- در فتاوى فقيهان تا زمان شهيد اول اشاره اى به مَعْلَم و نشانه نيست؛ يعنى آنها سخن از رمى جمره آورده اند و قرائنى در كلام آنان است كه با نظريه مختار سازگار است.

بيشتر آنان پس از رمى، تعبير «ثمّ وقعت على الجمرة» آورده اند كه نشان دهنده افتادن


1- مستدرالوسائل، ج 1، ص 69، ب 3، ح 1
2- شرايع الاسلام، ج 1
3- الدروس الشرعيه، ج 1، ص 428
4- مناسك حج، ص 362، فتاوى امام و حواشى مراجع.

ص: 53

سنگ بر زمين و محل است نه اصابت به بناى عمودى.

براى نمونه مى توان از اين فقيهان نام برد: ابوالصلاح حلبى، (1) ابن برّاج، (2) ابن راوندى، (3) ابن حمزه، (4) ابن ادريس. (5)فقيهان ديگرى نيز از اصل وارد مسأله نشده و سكوت اختيار كرده اند: مانند: محقق، (6) ابن سعيد حلبى، (7)علامه، (8)شيخ طوسى، (9)سلّار، (10)سيد مرتضى (11) و شيخ صدوق. (12) شهيد اول در دروس نخستين فقيهى است كه به نشانه و مَعْلَم اشاره دارد و جمره را به بنا يا محل آن، معنا مى كند و اصابت سنگريزه ها را به هر يك كافى مى داند.

در دوره هاى بعد، برخى فقيهان اصابت به بنا و ستون را شرط كردند، مانند فاضل هندى در كشف اللثام و صاحب مدارك، چنانكه پيشتر آورديم و در اين خصوص اين شهرت مى تواند قرينه و شاهدى بر اين تلقى شود.

9- فقيهان اهل سنت در اين باره يا سكوت اختيار كرده اند و يا اينكه قرينه اى در كلامشان ديده مى شود كه با نظريه مختار سازگار است. شافعى مى گويد: رمى زمانى مجزى است كه به مرمى اصابت كند وى هيچ توضيح ديگرى نداده است. (13) حنيفان فتوا داده اند كه:

«فان رماهاو نزلت على رجل أو جمل فان وقعت بنفسها بقرب الجمرة جاز، امّا ان وقعت فى مكان بعيد عن الجمرة فانّها لاتجزئه و يرمى غيرها وجوباً». (14)

«اگر ريگ را پرتاب كرد و بر مردى يا شترى فرود آمد و سپس خود به خود به نزديكى جمره افتاد مجزى است. اما اگر در مكانى دور از جمره قرار گيرد، كفايت نمى كند و بايد دوباره پرتاب كند.»

حنابله گفته اند:

«... ولو رمى حصاة و وقعت خارج المرمى ثمّ تدحرجت حتى سقطت فيه اجزأته و كذا ان رماها فوقعت على ثوب انسان فسقطت فى المرمى و لو بدفع غيره اجزأته ايضاً.» (15)

«اگر ريگى پرتاب كرد و در خارج تيررس قرار گرفت و سپس غلتيد و بر تيررس واقع شد كفايت مى كند، همچنين اگر ريگ را پرتاب كرد و بر لباس انسانى واقع شد


1- ينابيع الفقهيه، ج 7، ص 208
2- همان، ص 264
3- همان، 338
4- همان، ج 8، ص 442
5- همان، ص 511، 512
6- همان، ج 8، ص 35.
7- همان، ص 715
8- همان، ص 756
9- همان، ج 7، ص 199
10- همان، ص 243
11- همان، ص 107 و 128
12- همان، ص 36 و 55 و 58
13- الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 767
14- همان، ص 677
15- همان، ص 678

ص: 54

و در تيررس قرار گرفت، گرچه با فشار خارجى باشد، مجزى خواهد بود.»

مالكيان در اين زمينه نظرى ابراز نكرده اند.

خلاصه سخن اينكه، در نصوص شرعى و فتاواى فقيهان گذشته و متقدم، شاهد و دليلى نمى يابيم كه اصابت ريگ به نشانه، آن گونه كه امروزه برداشت مى شود، الزامى باشد بلكه شواهد و قرائنى گوياى آن است كه مى شود امتثال اين تكليف آسان تر از آنچه مرسوم است صورت گيرد.

پى نوشتها:

ص: 55

ص: 56

استفتاءات

ص: 57

ص: 58

ص: 59

ص: 60

ص: 61

ص: 62

ص: 63

ص: 64

ص: 65

ص: 66

ص: 67

ص: 68

ص: 69

ص: 70

صفحه سفيد

ص: 71

تاريخ و رجال

طرح جايگزين شود.

ص: 72

حجّ پيغمبر (ص)

كاظم مديرشانه چى

حج پيش از اسلام

حج، يعنى قصد اماكن مقدسه، از دير زمان در ميان اقوام سامى رايج و جزو شعائر بوده است.

واژه «حج» از لغات سامى است كه از ماده حك گرفته شده و در عبرانى به «حك» تعبير شده است. (1) حج در ميان اقوام عرب نيز مرسوم بوده است. منتهى حج به محل خاصّى كه تمام عرب بدانجا روند، منحصر نمى شده بلكه طبق نوشته «كلبى» قبيله «ازْد» به عنوان حج به مكه مى رفتند و «قريش» به قصد زيارت بت «عُزّى» حج مى كردند و قبيله «مُذحَج» حجشان بت «يَغوث» بوده و قبائل «لَحم» و «قُضاعه» و «جُذام» و اعراب ساكن شام به محل «اقيصر» حج مى نمودند. (2) در موسم هاى حج، مردم در مكان هاى مقدس گرد مى آمدند و با زينتى هر چه تمامتر مراسم مخصوص زيارتگاه را انجام مى دادند و هر كس به اندازه توان خويش هديه اى تقديم مى كرد و شتر يا گوسفندى قربانى مى نمود كه گوشت آن به مصرف سَدَنه و متوليان زيارتگاه و همچنين به مستمندان مى رسيد. (3) حج كعبه

از آن زمان كه حضرت ابراهيم عليه السلام به دستور خداوند، با كمك پسرش اسماعيل و هميارى مردم، كعبه را ساخت، اين خانه يكى از مراكز حج و زيارتگاههاى قوم عرب گرديد. خداوند در اين باره مى فرمايد:

وَاذْبَوَّأْنا لِابْراهيمَ مَكانَ الْبَيْتِ انْ لا


1- دكتر جواد على، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 5، ص 214؛ دكتر رشيد الجميلى، تاريخ العرب، ص 277
2- الاثْنام كَلْبى.
3- رشيد جميلى، تاريخ العرب، نقل از محاضرات فى تاريخ العرب تأليف صالح العلى.

ص: 73

تُشْرِك بِي شَيْئاً وَطَهِّرْ بَيْتِىَ لِلطَّائفِينَ وَ الْقَائمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُود (1)

«يادآور هنگامى را كه ما ابراهيم را در جاى بيت الحرام تمكين داديم تا با من هيچ شريك نگيرد و دستور داديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و قائمان و ركوع و سجود كنندگان پاك دارد.»

از كيفيت حج قبل از اسلام و تغييراتى كه طى مدت تشريع حج از جانب ابراهيم تا زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله رخ داده، اطلاعى دقيق و به تفصيل در دست نيست ولى به اجمال مى دانيم كه احترام به خانه كعبه و عمل حج در موسم خاصى و زيارت و طواف كعبه در تمام دوره سال، قبل از اسلام نيز رايج بوده است. خداوند مى فرمايد:

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرامَ وَالْهَدْىَ وَالْقَلائِدَ (2)

«خداوند كعبه را بيت الحرام قرار داد، براى بپا داشتن ايمان مردم و حفظ مصالح خلق و ماه حرام را براى آسايش از جنگ، و نيز قربانى را با علامت يا بدون علامت، براى مردم برقرار داشت.»

عمل حج در ماه ذيحجه انجام مى شده، ليكن طواف خانه، اختصاص به وقت معين نداشته است. در اسلام نيز وقت حج طبق كتاب و سنت به همان زمانِ مقررِ در سابق، باقى ماند و عمره در تمام سال، مشروع و مستحب گرديد.

حج، چنانكه در قرآن است، در ماههاى خاصى معين شده الْحَجُّ اشْهُرٌ مَعْلُوماتٍ ... و در سنت مقرر شده كه احرام به قصد عمره حج (عمره تمتّع) را مى توان حتى از ماه شوال انجام داد ولى اعمال مخصوص حج از نهم ذيحجه آغاز مى شود.

چگونگى حج و پاره اى از تغييراتى كه در اسلام صورت گرفت، ضمن بازگويى اعمال عمره و حج اسلامى معلوم مى گردد.

كيفيت اجمالى حج در اسلام

در اسلام حج به سه نوع تقسيم شده است و حاجى به قول مذاهب اربعه اهل سنت، در انتخاب هر نوع آن مخيّر است (3) ولى به عقيده شيعه (اماميه) اهل مكه مى بايست حج «قِران» يا «افراد» بجا آورند و اهل آفاق و ساكنان غير حرم فقط يك نوع حج كه «حج تمتع» است انجام مى دهند.

در حج تمتع، حاجى پس از انجام عمل عمره «مُحِلّ» مى شود و در فاصله اى كه تا احرام مجدّد براى حج وجود دارد از چيزهايى كه بر محرم حرام است متمتع


1- حج: 26
2- مائده: 97
3- اگر چه در افضليت هر يك نسبت به حاجى اختلاف است. نك: الفقه على المذاهب الاربعه، جلد اوّل.

ص: 74

مى گردد، ولى در دو قسم ديگرِ حج كه قِران و افراد است، از آغاز احرام، از ميقات تا پايان عمل حج موظف است از محرمات احرام پرهيز نمايد.

در دو قسم ديگرِ حج (افراد و قران) اعمال حج پيش از عمره به جا آورده مى شود (1) و پس از انجام تمامى مناسك حج لازم است حاجى عمره مفرده اى به جا آورد. حج قران و افراد مانند يكديگر است و فقط در قران لازم است قربانى را از هنگام احرام همراه بياورند. (2)اما مناسك عمره اين گونه است كه معتمِر يا حاجى، كه قصد عمره تمتع دارد، نخست از محل هاى خاصى كه بر سر راههاى مكه قرار دارد محرم مى شود (3) و پس از ورود به مكه، هفت بار دور خانه كعبه طواف مى كند و سپس دو ركعت نماز طواف بجا مى آورد و آنگاه فاصله بين دو كوه مجاور مسجدالحرام؛ صفا و مروه را هفت مرتبه مى پيمايد كه اين عمل را «سعى» نامند (4) و در پايان سعى با كوتاه كردن مقدارى از موى سر يا صورت و يا گرفتن ناخن از احرام خارج مى شود.

اعمال مخصوص حج (به طور اجمال و بر طبق مذهب اماميه) بدين گونه است:

كسى كه حج قِران يا افراد بجا مى آورد:

1- از ميقات محرم مى شود و كسى كه عمره تمتع را بجا آورده و قصد دارد مناسك حج را انجام دهد، از مكه احرام مى پوشد و اين عمل معمولًا در هشتم ذيحجه انجام مى شود.

2- آنگاه به عرفات مى رود؛ چنانكه از زوال روز نهم در عرفات كه بيابانى در 24 كيلومترى مكه است وقوف مى كند.

3- پس از غروب آفتاب به مزدلفه يا مشعر كه در 12 كيلومترى مكه و بر سر راه مكه به عرفات است مراجعت مى نمايد (اين عمل را افاضه عرفات نامند (5)) و از طلوع فجر تا سرزدن خورشيد در آنجا وقوف مى كند و آنگاه به منا كه در 6 كيلومترى مسجدالحرام و سر راه عرفات است مى آيد (اين عمل را افاضه از مشعر نامند).

4- در منا، جمره عقبه را كه يكى از سه جمره اى است و به فواصلى از يكديگر در منا قرار گرفته، با هفت ريگ «رَمْى» مى كند.

5- آنگاه قربانى مى كند.

6- و در آخر سر مى تراشد و با اين كار از احرام خارج مى شود.

7- سپس به مكه مراجعت كرده و هفت بار طواف حج بجا مى آورد.


1- گر چه شافعى ها و مالكى ها و حنبلى ها در حج قران يك طواف و سعى براى عمره و حج را كافى مى دانند، ولى حنفى ها طوافى براى حج و طواف ديگرى را براى عمره لازم مى دانند.
2- بنا به مذهب اهل سنت، در حج قران، نيت حج و عمره را بايد با هم انجام داد. در كافى از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه: «لايَكُونُ الْقارِنُ الّا بِسِياقِ الْهَدْى».
3- يعنى لباس احرام مى پوشد و از محرمات احرام اجتناب مى كند. قسمتى از محرمات مزبور در قرآن آمده: «فَمَنْ فَرَضَ فيهِنَّ الْحَجَّ فَلارَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِى الْحَجِّ بقره: 197» و «يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَانْتُمْ حُرُم مائده: 95». بخش مهمى از محرمات احرام در سنت آمده كه در تعداد آنها بين مذاهب اختلاف است؛ اماميه آنها را چهارده چيز مى دانند مختصر نافع از محقق.
4- گر چه سعى نوعى راه پيمودن است كه با سرعت و تكان دادن شانه همراه است و «هَرْوَلَه» نيز ناميده مى شود.
5- در قرآن مى فرمايد: «ثُمَّ افيضُوا مِنْ حَيْثُ افاضَ النّاسُ» بقره: 199.

ص: 75

8- و دو ركعت نماز طواف مى گزارد.

9- و سعى بين صفا و مروه مى كند.

10- و پس از انجام اين عمل، به منا باز مى گردد.

11- و شب يازدهم و دوازدهم را در آنجا بيتوته مى كند.

12- و روز يازدهم و دوازدهم هر سه جمره را رمى مى كند.

13- و بعد از ظهر همان روز يا روز بعد (كه بودن آن روز اختيارى است) به مكه باز مى گردد و با اين عمل (طبق مذاهب اهل سنت) حجش تمام مى شود ليكن به عقيده اماميه مى بايست:

14- طواف ديگرى بگزارد.

15- و نماز طواف بجا آورد (بدون سعى صفا و مروه) و با اين عمل (كه طواف نساء ناميده مى شود) تمام محرمات احرام (و از جمله استمتاعات جنسى) بر وى حلال و ضمناً حجش تمام مى شود.

تفاوتهاى بين حج جاهليت و حج اسلام

1- چنانكه مى بينيم، اولين عمل عمره يا حج، احرام از ميقات است كه در جاهليت ميقاتى مقرر نبوده است.

در كتاب شريف كافى روايات متعددى است كه مواقيت معين را رسول خدا صلى الله عليه و آله تعيين و احرام از آنجا را واجب كرد. (1) 2- بيشتر محرمات احرام توسط پيغمبر تشريع شده است. آرى لباس احرام كه در اسلام ضمن دو جامه ندوخته (براى مردها) (2) تعيين شده است در جاهليت به شرحى كه خواهيم گفت فقط هنگام طواف، آنهم نه بگونه اسلامى بلكه با لباس خاصى كه از ناحيه اهل مكه تأمين مى شده، صورت مى پذيرفته است. «آلوسى» احرام را از عادات عرب مى شمارد:

«انَّهُمْ يَحُجُّونَ الْبَيْتَ وَيَعْتَمِرُونَ وَيُحْرِمُونَ وَيَمْسَحُونَ الْحَجَرَ وَيَسْعَوْنَ بَيْنَ الصَّفا وَالْمَرْوَةِ وكانوا يُلبونَ وَكانُوا يَقِفُونَ الْمَواقِفَ كُلَّها وَكانُوا يَهْدُونَ الْهَدْىَ وَيَرْمُونَ الْجِمار» (3).

3- وقوف به عرفات و افاضه به مشعر الحرام مخصوص غير اهل حرم بوده است و قريش و طوائف مجاور حرم يا وابسته به قريش از اين كار معاف بوده اند ولى در اسلام طبق دستور قرآن، افاضه از عرفات الزامى است: ثُمَّ افيضُوا مِنْ حَيْثُ افاضَ النَّاسُ.

4- در جاهليت مى بايست حاجيان از غذاى اهل حرم استفاده كنند و غذاى


1- عَنِ الْحَلَبِي قالَ: قالَ ابُوعَبْدِاللَّهِ عليه السلام مِنْ مَواقيتِ خَمْسَةَ وَقَّتَها رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله لايَنْبَغِى لِحاجٍّ وَلالِمُعْتَمَرٍ انْ يُحْرِمَ قَبْلَها ... وَلَايَنْبَغي لِاحَدٍ انْ يَرْغُبَ عَنْ مَواقيتِ رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه و آله كافى، باب مواقيت الاحرام.
2- عَنْ بَعْضِهِمْ عليهم السلام قال: أحْرَمَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فى ثَوْبَىْ كَرَسَفٍ كافى، باب مايَلْبِسُ المُحْرِمُ من الثّياب.
3- بلوغ الارَب فى معرفة احوال العرب.

ص: 76

«حِلّ» روا نبوده است ولى در اسلام اين ممنوعيت برداشته شده: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الّتى اخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ (1)

5- به هنگام جاهليت استراحت زير چادرهاى غير چرمى روا نبوده است، ولى اين عمل در اسلام بلامانع است.

6- كشك ساختن و استفاده از تفت دادنى (سرخ كردنى) با روغن جايز نبوده است.

7- در صفا و مروه دو بت تعبيه شده بود كه مردم دور آنها طواف مى كردند و آنها را مسح مى نمودند و معمولًا در آنجا به ذبح قربانى مى پرداختند.

8- اصولًا قسمتى از مناسك اسلامى، نسبت به تمام حاجيان اجرا نمى شده است و به خصوص قريش براى خود امتيازاتى قائل بودند و خود را از بعضى مناسك معاف مى دانستند؛ امتيازات مزبور به عنوان «حُمْس» در تاريخ ثبت شده است.

حُمْس

اصل اين ماده به معناى شدت و تصلّب است. در تاج العروس آمده:

«اصل ماده حمس به معناى شدت در امرى است، چون تشدد در دين و حمس لقب قريش و كسانى بوده است كه از قريش متولد شده باشند يا از كنانه و جديله باشند (كه در حرم ساكن بوده اند) ... و كسانى كه در جاهليت پيرو آنها بوده اند.» (2) سپس مى افزايد: «حمس» براى قريش، كنانه، جديله و پيروان آنها در جاهليت لقب شده بود. در نامگذارى آنان به حمس اين وجه ها را آورده اند:

1- از آن جهت كه ايشان در دين و شجاعت متصلّب بوده و شدت به خرج مى دادند.

2- به واسطه التجاى آنان به حمساء؛ زيرا كعبه را از آن رو كه با سنگهاى سفيد مايل به سياه بنا شده بود «حمساء» مى گفتند.

3- از آن رو كه قريش در حرم شريف نزول كرده بودند (چرا كه در آن روزگار حرم و يا كعبه را حمساء مى گفتند).

4- از اين جهت كه قريش در ايام منا، كه محرم بودند از در خانه وارد نمى شدند، بلكه از ديوار به خانه فرود مى آمدند و در اين ايام از غذاهاى سرخ كردنى با روغن يا كشك استفاده نمى كردند.

آنگاه به نقل از «ابوالهِيْثَم» اضافه مى كند كه حمس ساكنان حرم بودند كه در


1- اعراف: 32
2- «حَمَسَ الرَّجُلُ؛ صَلُبَ فِى الدِّينِ وَتَشَدَّدَ. وَمِنْهُ سُمِىَّ الْوَرعُ احْمَسَ لِغِلائِهِ فِي دينِهِ وَتَشَدُّدِهِ عَلى نَفْسِهِ كَالْمُتَحَمِّسِ وَهُمْ حُمْسٌ بِضَمٍّ فَسُكُونٍ وَهُوَ اي الْحُمْسِ لَقَبُ قُرَيْشٍ وَمَنْ وُلِدَتْ قُرَيْشٌ وَكِنانَةٌ وَجَديلَةُ قَيْسٍ ... وَمَنْ تابَعَهُمْ في الْجاهِلِيَّة».

ص: 77

موسم حج به عرفات نمى رفتند و فقط در مزدلفه (مشعر) وقوف مى كردند و مى گفتند:

«ما اهلُ اللَّه هستيم و نبايد از خانه خارج شويم».

سپس گروههايى كه اهل حرم نبودند ولى در اينگونه اعمال به قريش ملحق شده بودند و از آن جمله «بنى عامِر» را نام مى برد؛ زيرا بنى عامر مادرشان «مجد» دختر «تَيْم بن مُرَّه» از قريش بوده است.

«خُزاعه» نيز جزو حمس بودند؛ زيرا پيشتر در حرم سكنى داشتند و بعدها از آنجا به يمن مهاجرت كرده بودند. (1) در «تاريخ اسلام» دكتر فياض (ص 61 و 62 چاپ سوم) آمده: در عصر عبدالمطلب طايفه قريش، در نتيجه بازرگانى، متموّل شده و در مكه نفوذ كامل پيدا كرده بودند و حادثه اصحاب فيل نيز بر حشمتشان افزوده بود.

آنان مى گفتند كه ما اولاد ابراهيم و اهل حرم و حرمت و واليان خانه و ساكن مكه هستيم، هيچ يك از عرب حق و منزلت ما را ندارد. در مراسم حج امتيازاتى براى خود و منسوبان خود نسبت به ديگر حاجى ها قائل شده بودند. استفاده كنندگان از اين امتيازات را حمس مى ناميدند. از جمله اين امتيازات يكى تَرك وقوف و افاضه عرفات بود كه مى گفتند ما اهل حرم نبايد غير حرم را محترم بداريم. ديگر اين كه اهل حمس در حال احرام اجازه كشك ساختن و غذا با روغن پختن را ندارند.

همچنين در چادر پشمى نبايد داخل شوند و سايبان جز از چرم نداشته باشند.

قانون كرده بودند كه هيچ حاجى حق خوردن غذايى كه از خارج حرم آمده باشد ندارد و هر حاجى اولين طواف خود را بايد در جامه اى انجام دهد كه از حمس گرفته باشد و اگر چنين جامه اى پيدا نكند بايد لخت و عور طواف كند! براى آنها فقط يك پيراهن مجاز بود (2) و اگر احياناً كسى مايل بود در لباس خود طواف كند، بايد پس از فراغ از طواف آن جامه را به دور اندازد و عرب آن را «لقى» مى ناميد.

ياقوت حِمَوى در «معجم البُلدان» مى نويسد كه اهل حمس، بز يا ماده گاو نگه نمى داشتند و كرك نمى رشتند و به خانه يا چادرى كه از مو يا گِل ساخته شده بود داخل نمى شدند و فقط در خيمه هاى چرمىِ سرخ سكونت مى گزيدند. (3) استاد رشيد جميلى مى نويسد (4): در جاهليت، عرب به سه گروه تقسيم مى شدند:

1- «حلّه» و آنان طواف كعبه را در


1- تاج العروس، ج 4، ص 132 چاپ افست از طبع قاهره.
2- محاضرات تاريخ الامم الاسلاميه، ج 1، ص 80
3- «لايَأقطُونَ وَلايَرْتَبِطُونَ عَنْزاً وَلابَقَرَةً وَلايَغْزِلُونَ صُوفاً وَلاوَبْراً وَلايَدْخُلُونَ بَيْتاً مِنَ الشَّعَرِ وَالْمُدْرِ وَانَّما يَكْتنُون بِالْقِبابِ الْحُمْر.»
4- تاريخ العرب، ص 231. نيز «العرب قبل الاسلام» دكتر جواد على، ج 5، ص 229

ص: 78

حال عريان انجام مى دادند.

2- گروهى ديگر با لباس شخصى طواف مى كردند كه آنان را حمس مى ناميدند.

3- طايفه اى كه به «طَلْس» معروف بودند. اينان در مراسم طواف بين رسوم حله و حمس جمع مى كردند؛ به اين معنا كه احرام را چون حله بجا مى آوردند ولى عريان به دور خانه نمى گشتند و نيز از حمس لباس به عاريه نمى گرفتند و از در خانه ها داخل مى شدند و بدعت زنده به گور كردن دختران را نيز انجام نمى دادند و در وقوف عرفات چون حلّه شركت مى كردند و خلاصه مانند حله حج مى گزاردند.

ياقوت در معجم البلدان (درباره ديگر عادات قريش) مى نويسد: قريش از هر قبيله اى كه مايل بودند دختر خواستگارى مى كردند ولى اگر قبيله ديگرى مى خواست از آنان دختر بگيرد با وى شرط مى كردند كه بايد چون حمس عمل كند و عقيده داشتند كه براى آنان بواسطه شرفشان روا نيست به كسى كه در رسوم آنان همانند نباشد دختر دهند. (1) قرآن كريم به عادات آنان نسبت به عدم افاضه از عرفات در اين آيه اشاره مى كند: ثُمَّ افِيضُوا مِنْ حَيْثُ افاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّه انَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم و در رابطه با عريان طواف كردن حله مى فرمايد: يا بَنِى آدَمَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد (2)

اكنون كه سخن از امتيازات قريش و رسوم آنان در مورد حج به ميان آمد، مناسب است درباره يكى ديگر از رسوم جاهليت كه در اسلام نسخ گرديد نيز به اجمال سخن بگوييم و آن موضوع «نَسى ء»؛ يعنى تأخير اوقات حج است:

نسى ء

اساس گاه شمارى عرب، بر حسب سير منازل، قمر در آسمان بوده است كه از رؤيت هلال تا هلالِ ماه ديگر را «شهر» مى گفتند و دوازده مال قمرى يك سال را تشكيل مى داد. آغاز سال را، چنانكه در اسلام نيز مرسوم است، محرم و آخرين ماه را ذيحجه مى گرفتند و براى هر يك از ماهها نام مخصوص بوده است: محرم، صفر و ... از اين دوازده ماه، چهار ماه حرام بوده؛ سه ماه پيوسته (ذيقعده، ذيحجه، محرم) و يك ماه مجزا (رجب). چون هر ماه 29 روز و چند ساعت است قهراً يكسال قمرى از يكسال شمسى حدود ده يا يازده روز كمتر است كه تقريباً هر سه سال يك


1- معجم البلدان، ماده حمس.
2- اعراف: 31

ص: 79

ماه بين گاه شمارى شمسى و قمرى تفاوت پيدا مى شود.

حرام قرار دادن اين ماهها نيز به اين انگيزه بوده كه طوائف مختلف بتوانند با اطمينان و آرامشِ خاطر به سفر زيارتى- تجارتى حج بروند؛ زيرا موسم حج، فصل مبادلات تجارى و بازرگانى اعراب و نيز كنگره هاى ادبى بوده است. (1) از آنجا كه از دير زمان در ماه ذيحجه حج مى گزاردند و اين ماه در گاه شمارى قمرى از فصلى به فصل ديگر تغيير مى يافت و اين تغيير براى زائران كعبه خسارت به دنبال داشت، اين فكر به وجود آمد كه با نوعى عمل كبيسه، اين نقصان را جبران كنند. از اين رو مقرر داشتند كه هر سه سال يكبار ماه صفر را (به جاى ماه محرم) آغاز سال نو قرار دهند كه در نتيجه، موسم حج در همه سال، به وقت معينى مى افتاد و اين عمل را «نَسى ء» مى ناميدند.

در مفردات راغب آمده: نسى ء، كه عرب انجام مى داد. از ماده «نسأ» به معناى «تأخير وقت» آمده و آن عبارت بود از تأخير بعضى ماههاى حرام به ماه ديگر.

بنا به محاسبه ابوريحان بيرونى، عرب حجاز ومكه، از دويست سال پيش از هجرت، در تقويمشان اين كار را اعمال مى كرده اند. (2) و چون اين كار احتياج به محاسبه و آگاهيهاى نجومى داشت، توليت اين كار را به عهده مردى از قبيله كِنانه گذاشتند كه در عصر خود از دانش رياضى و نجومى آگاهى و مهارت داشت و او را «نسأه» يا «قلمس» ناميدند و ظاهراً اين منصب در بنى حارِث بن كِنانه مدتها باقى بود. (3) استاد نبئى مى نويسد (4): دو سالِ اعراب، روى هم بيست و پنج ماه مى شد و همواره هر دو سال كار قلمس تعيين و اعلام ماه اول سال بود تا اين كه يك دوره بيست و چهار ساله تمام مى شد و بعد از يكدوره كامل و سير ماه، حجّ اعراب در ماههاى ديگرِ سال به ذى حجه حقيقى بر مى گشت و به قول ابومعشر بلخى، عرب در هر بيست و چهار سال قمرى، نُه ماه قمرى كبيسه مى گرفتند.

«محاضرات تاريخ الأمم الإسلاميه» (5) از كتاب «نتايج الافهام فى تقويم العرب قبل الاسلام» نقل مى كند كه نسى ء، تأخير محرّم به صفر همان سال تا سال آتيه بوده است، نه در هر سه سال يكسال كبيسه نمودن، كه ابومعشر بلخى هِيَوى گفته و ابوريحان بيرونى و مسعودى از وى پيروى نموده اند.


1- يعقوبى در جلد اول تاريخ خود از 20 سوق بازار نام مى برد. قلقشندى از اسواق عرب و موسم هر يك سخن گفته رجوع كنيد به نهايةالارب قلقشندى، ص 435، چاپ بغداد و اضافه مى كند كه در ماههاى حرام تا موسم حج در عكاظ جمع مى شدند. در مراصدالاطلاع مى نويسد: عكاظ مهمترين اسواق عرب بوده است كه عرب هنگام حج از ماه شوّال در آنجا اقامت نموده و سپس به «مجنه» منتقل مى شدند و در آنجا بيست روز از ذيقعده را اقامت مى كردند و آنگاه به «ذى المجاز» كوچ كرده و تا ايام حج در آنجا مى گذرانيدند. - عكاظ نخلستانى بوده كه تا طائف يك روز و تا مكه سه روز راه بوده است. - ذوالمجاز پشت عرفات واقع شده بود مراصد و به قولى در يك فرسخى آنجا بوده بلوغ الارب، ج 1، ص 266. - مجنه در مرّالظَّهْران بوده كه با مكه يك مرحله بريد فاصله داشته است. در بلوغ الارب مى نويسد: ديگر از اسواق عرب «حَضْرَمُوْت» بوده كه در نيمه ذيقعده بر قرار مى شده است. نيز سوق «صحار» كه از دهم رجب تا پنج روز دائر بوده است. همچنين سوق «حَجْر» كه در عاشورا تا آخر محرم برگزار مى شده است. وى پس از ذكر مجنه و ذى المجاز و عكاظ مى نويسد: عرب در اين اسواق از نيمه ذيقعده تا آخر آن ماه حضور داشته و پس از رؤيت هلال ذيحجه به ذوالمجاز كه نزديك عكاظ بود مى رفتند و تا روز تَروِيَه در آنجا توقف داشتند. اين اسواق بعد از اسلام نيز برگزار مى شد تا اين كه براى اولين بار سوق عكاظ بواسطه غارت خوارج حَرُورِيَّه در سال 129 هجرى تعطيل شد و آخرين بازارى كه تعطيل گرديد سوق «حساثه» بود كه در سال 197 براى هميشه تعطيل گرديد.
2- آثار الباقيه، به تصحيح زاخائو، ص 12 به نقل آقاى نبئى در مجله دانشكده ادبيات مشهد، شماره 53
3- التنبيه و الاشراف مسعودى به نقل استاد نبئى در قاموس اللّغه مى نويسد: «القلمس ... السَّيِّدُ الْعَظيمُ وَالرَّجُلُ الدّاهِيَةُ ... وَرَجُلٌ كِنانِىٌ مِنْ نَسْأة الشُّهُورِ كانَ يَقِفُ عِنْدَ جَمْرَةِ الْعَقَبَةِ وَيَقُولُ اللَّهُمِّ انّي ناسِئُ الشُّهُورَ وَواضِعُها وَلااعابُ وَلااجابُ، اللَّهُمَ انّي قَدْاحْلَلَتُ احَدَ الصَّفَرَيْنِ و حَرَّمْتُ صَفَرَ الْمُؤخَّر ...».
4- مجله دانشكده ادبيات مشهد، شماره 53، نقل از ماهنامه سيد جلال تهرانى سال 1313
5- تاليف استاد خضرى بك، ج 1، ص 84

ص: 80

ولى استاد رشيدالجميلى اين نظريه را مردود دانسته و گفته است كه گروهى از محققان معتقدند كه نسى ء همان اضافه كردن يكماه در سه سال قمرى است كه به منظور تطابق سال شمسى و قمرى انجام مى شده است. (1) به هر حال سرانجام عمل «نسى ء» به دستور قرآن در اسلام ممنوع گرديد:

انَّما النَّسى ءُ زِيادَةُ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونِهُ عاماً وَيُحَرِّمونَهُ عاماً لِيُوا طِئُوا عِدَّةَ ما حَرَّم اللَّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ ... (2)

و در آيه قبل از اين آمده است:

انَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنى عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَالارْضَ مِنْها ارْبَعَةٌ حُرُمُ ... (3)

گفته اند اين آيه زمانى نازل شد كه ذيحجه در وقت واقعى خود قرار يافته بود و از آن زمان، موسمِ حج در اوقات و فصول سال دوران يافت و در اين نيز حكمتى است كه براى بيان آن مجالى وسيعتر مى طلبد.

شمار حج و عمره هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله

باتفاق فريقين، پيامبر بعد از هجرت، جز يك حج (حجة الوداع) بجا نياورد و اما در دورانى كه در مكه اقامت داشت، چه پيش از بعثت و چه بعد از آن (و قبل از هجرت) اختلاف است.

در سال وجوب و تشريعِ حج اختلاف است. جمعى بر آنند كه حج در سال ششمِ اقامتِ آن حضرت در مدينه تشريع گرديد. (4) مجلسى از گازرونى نقل كرده كه در سال پنجم فريضه حج نزول يافت و پيغمبر آن را به تأخير انداخت. در سال هفتم به قصد قضاى عمره از مدينه خارج گرديد و حج نكرد. در سال هشتم مكه را فتح كرد و در سال نهم حاجيان را به امارت ابوبكر به مكه فرستاد و در سال دهم خودش به مكه مشرف شد و حج گزارد. (5) محقق حلّى در «معتبر»، ضمن نقل مذاهب اهل سنت نسبت به سعه و ضيق فريضه حج مى فرمايد: حج در سال ششم از هجرت نزول يافت و پيغمبر تا سال دهم به تأخير انداخت.

ارباب سيره نيز زمان صدور حكم را سال ششم دانسته اند و گفته اند آيه:

وَاتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّه در آن سال نزول يافته است، ليكن گروهى اين عقيده را درست ندانسته و گفته اند حكم حج در سال نهم تشريع شده؛ چه، فتح مكه در


1- رشيد الجميلى، تاريخ العرب. ص 230
2- توبه: 37
3- توبه: 36
4- محاضرات تاريخ الامم الاسلامى.
5- شهابى، ادوار فقه، ج 1، ص 246

ص: 81

سال هشتم بوده است و اگر حكم حج پيش از آن صادر گشته بود، بايد در سال هشتم اعمال حج انجام مى يافت در صورتى كه از سال نهم آغاز گرديد و در آن سال پيغمبر كسانى را كه مى خواست به حج روند، با يكى از اصحاب گسيل مى داشت. ليكن آنچه قطعى و مسلّم به نظر مى رسد اين است كه پيغمبر چون در سال ششم نتوانست به مكه وارد شود، به موجب پيمان صلح با مشركان، از نزديك مكه به مدينه بازگشت و در سال هفتم به استناد پيمان مزبور در ماه ذيقعده به مكه مشرف شد و عمره قضا بجا آورد. (1) به نظر مى رسد كه مفاد ظاهر پاره اى از روايات معتبر در كتب حديث فريقين آنست كه سال وجوب حج همان سال دهم هجرت بوده است. در كافى آمده:

عَنِ الصَّادِقِ عليه السلام

«انَّ النَّبِىَّ أَقامَ بِالْمَدِينَةِ عَشَرَ سِنِينَ لَمْ يَحُجَّ فَلَمَّا نُزِلَتْ هذِهِ الْآيَة (يَعنِى قَوْلُهُ تَعالَى

وَاذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجّ (2)) امَرَ رَسُولُ اللَّهِ مُنادِيَهُ انْ يُؤَذِّنَ فِى النَّاسِ بِالْحَجّ ...»

اين مطلب با آنچه در كتب سيره است منافات ندارد، بدين بيان كه اصل تشريع حج در اسلام، در سال ششم هجرت، با نزول آيه وَاتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّه تثبيت شده است، ليكن وجوب آن به آيه شريفه وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطاعَ الَيْهِ سَبيلا (3)

تحقق يافته است و مى دانيم كه بين اصل تشريع و رجحان عمل با وجوب آن در زمان ديگر منافاتى نيست.

به هر حال مورد اتفاق مورخان است كه آن حضرت در سال دهم هجرت حج گزارد و پس از چند ماه از مراجعت از اين سفر بدرود زندگانى گفت. خود به جمعى كه با وى بودند فرمود: «لَعَلِّي لا أَلْقاكُمْ بَعْدَ عامِي هذَا»؛ «ممكن است بعد از اين سال، ديگر شما را نبينم» و از اين رو اين حج را «حجة الوداع» ناميدند.

بنابراين، سفرهاى زيارتى آن حضرت به مكه- چنانكه بدان خواهيم پرداخت- عنوان «عمره» داشته و پيش از اين سال بوده است.

عمره هاى پيامبر صلى الله عليه و آله

1- عمره حديبيّه؛ كه رسول اللَّه در ذيقعده سال ششم به اتفاق 1400 نفر از مدينه به قصد عمره بيرون رفت ولى با ممانعت قريش روبرو گرديد و پس از مذاكرات فيمابين، قرار بر آن شد كه در اين سال فسخ عزيمت كند ولى در سال آينده


1- استاد شهابى، ادوار فقه.
2- سوره حج، آيه 27. و نيز آيات 27 تا 31 سوره حج، كه حاكى از دستور حج به ابراهيم است و سياق آيات رجحان عملى را مى رساند.
3- آل عمران: 97

ص: 82

عمره بجا آورد. (1) 2- عمرةالقضاء؛ كه طبق معاهده پيامبر با قريش، به عنوان قضاى عمره نافرجام حديبيه، در ذيقعده سال هفتم، انجام گرديد و در طواف و سعى با سرعت در راهپيمايى و گامهاى كوبنده، قدرت مسلمانان را به رخ مشركان قريش كشيد. (2) 3- طواف فتح مكه؛ كه در سال هشتم پس از تصميم رسول خدا به فتح مكه (كه پيرو نقض عهد قريش صورت گرفت) با ده هزار نفر در رمضان راهى مكه شد و پس از تسليم مكه طواف خانه كرد و طواف را سواره انجام داد و اين روز مصادف با جمعه ده روز به پايان ماه رمضان صورت گرفت، ليكن ظاهراً در فتح مكه، پيغمبر از اعمال عمره فقط طواف بجا آورد و در كتب سيره و تواريخ سخنى از احرام آن حضرت و اصحابش يا از سعى بين صفا و مروه نيست. در اين سفر پيغمبر خانه كعبه را از بتها پاك سازى نمود و از اين پس مكه به عنوان يكى از مراكز تحت قدرت مسلمانان در آمد.

4- عمره غزوه حنين؛ كه پس از فتح مكه و جنگ با هوازن و شكست آنان و تقسيم غنائم جنگى بين مسلمانان، شب هنگام از «جِعرانه (3)» به مكه رفت و عمره بجا آورد. (4) اين عمره مصادف با ذيقعده سال هشتم بوده است.

5- عمره حجةالوداع؛ كه ضمن حج آن حضرت در سال دهم، در ماه ذيحجه انجام شد.

انس بن مالك نقل مى كند: پيغمبر چهار عمره گزارد كه همه اش در ذيقعده بود، جز عمره حجةالوداع؛ نخست عمره حديبيه، دوم عمرة القضا، سوم عمره جِعرانه (5). در كافى نيز همين مضمون آمده است. (6) چنانكه مى بينيم نامى از عمره فتح مكه برده نشده است و همانطور كه گفتيم آن، تنها طواف زيارت بوده است.

حج هاى پيامبر پيش از هجرت

از مطالب گذشته روشن شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در طول مدّت اقامتش در مدينه، جز يكبار به حج نرفت ولى سه بار عمره بجا آورد و در اين مطلب، بين سيره نويسان و تاريخنگاران با اصحاب حديث اتفاق نظر وجود دارد؛ چنانكه در كتب حديثِ فريقين نيز يكسان نقل شده است. اما نسبت به حج پيغمبر پيش از هجرت، در بخشى از كتب سيره و تواريخ اشاره نشده و نيز نامى از حج پيغمبر پيش از بعثت و بعد از آن در دوران اقامت در مكه به ميان نيامده است،


1- سيره ابن هشام، تاريخ طبرى، تاريخ ابن اثير، مروج الذهب مسعودى و غيره
2- و به مسلمانان فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً اراهُمُ الْيَوْمَ مِنْ نَفْسِهِ قُوَّة».
3- به كسر جيم و عين مشدّد يا به سكون عين بدون تشديد، نام منزلى است بين طائف و مكه مراصدالاطلاع.
4- التاج، ج 2، ص 147، دكتر فياض، تاريخ اسلام، صحيح بخارى و غيره. اجمال داستان: پس از فتح مكه طوائف هوازن به قصد جنگ با مسلمين در محل اوطاس جمع شدند. پيغمبر با لشكرى به تعداد دوازده هزار نفر كه دو هزار از آنها از مكى هاى نومسلمان بودند، در شوال سال هشتم از مكه بيرون آمد و در وادى حنين با لشكر هوازن روبرو شد. كفار با كرّوفرّى شكست خوردند و غنائم بسيارى نصيب مسلمانان شد. پيغمبر غنائم را در جِعرانه گذاشت و به قصد فتح طائف كه با هوازن همدست بودند بدانجا لشكر كشيد ولى به واسطه استحكامات شهر موفق به فتح نشدند. در مراجعت به جِعرانه پس از تقسيم غنائم، خود به مكه رفت و عمره گزارد. در التاج آمده: «فَاصْبَحَ بِالْجِعْرانَةِ كَبائِتِ بِها»
5- التاج، نقل از بخارى و مسلم، ج 2، ص 147
6- فروع كافى، ج 4، ص 252، چاپ حروفى تهران.

ص: 83

گر چه در سيره حلبى سخنى به اختصار آمده است و اما در كتب حديث اهل سنت مطلب به اجمال ذكر شده است.

در صحيح بخارى آمده است:

«حَجَّ النَّبِىُّ قَبْلَ النُّبُوَّةِ وَبَعْدَها وَلَمْ يُعْرَفْ عَدَدُها وَلَمْ يَحُجَّ بَعْدَ الْهِجْرَةِ الَّا حَجَّةَ الْوَداع.»

در كتابهاى حديثى اماميه به نقل از اهل بيت رسالت حج هايى پيش از بعثت و بعد از آن به پيامبر صلى الله عليه و آله در دوران اقامتش در مكه نسبت داده شده است كه در ثبوت و تحقّق آن اشكالى به نظر نمى رسد؛ زيرا صرفنظر از جنبه امامت و عصمت ائمه (كه شيعه بدان باور است)، از اين نظر كه ناقلان اين سخن از اهل بيت رسالت اند و «اهْلُ الْبَيْتِ ادْرى بِما فيه» و نيز از اين جهت كه صدق حديث آنان قولى است كه جملگى بر آنند، هرگونه خدشه اى را برطرف مى كند.

قضا را حديثى در صحيح مسلم آمده كه آن نيز دلالت دارد كه پيامبر در جاهليت حج بجا آورده است.

مسلم از جبير بن مطعم نقل مى كند كه شترم را گم كرده بودم. ايام حج بود، به عرفات رفتم. پيغمبر را در آنجا ديدم كه با مردى در وقوف به عرفه شركت كرده بود. با خود گفتم وى از حمس است چرا در عرفات آمده؟ (1) نودى لوذى در شرح مسلم مى نويسد:

قاضى عياض فرموده كه اين مطلب مربوط به حج پيغمبر قبل از هجرت است؛ زيرا جبير در اين وقت هنوز مسلمان نشده بود و در يوم الفتح اسلام آورد، لذا از وقوف پيغمبر به عرفات (كه معمولًاقريش از آن اعراض داشتند) تعجب مى كند.

و نيز در كافى «باب حج النبى» ضمن حديث 1، 2، 3، 11 و 12 كه همه از حضرت صادق عليه السلام نقل شده، براى پيغمبر حج هاى متعددى ذكر نموده است و اينك متن آنها:

1- عَنْ جَعْفَرٍ عليه السلام قالَ: «لَمْ يَحُجَّ النَّبِىُّ بَعْدَ قُدُومِهِ الْمَدِينَةَ الَّا حَجَّةً واحِدَةً وَقَدْ حَجَّ بِمَكَّةَ مَعَ قَوْمِهِ حَجّات»

2- عَنْ ابي عَبْدِاللَّهِ عليه السلام قالَ: «حَجَّ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله عَشَرا حَجّاتٍ مُسْتَسِرّاً ...»

3- عَنْ ابي عَبْدِاللَّهِ عليه السلام قالَ: «حَجَّ رَسُولُ اللَّهِ عِشرينَ حَجَّةً.»

11- عُمَرُ بْنُ يَزِيدَ قالَ: «قُلْتُ لِابِى عَبْدِاللَّهِ احَجَّ رَسُولُ اللَّهِ غَيْرَ حَجَّةَ الْوِداع؟ قالَ نَعَمْ عِشْرِينَ حَجَّة.»

12- عَنْ ابِى عَبْدِاللَّهِ عليه السلام قالَ: «حَجَّ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله عِشرِينِ حَجَّةً مُسْتَسِرّاً ...»


1- صحيح مسلم، چاپ سنگى، لاهور، ج 1، ص 421

ص: 84

ولى در بحارالانوار از جابر بن عبداللَّه نقل شده است كه گفته است: «انَّهُ صلى الله عليه و آله حَجَّ ثَلاثَ حِجَجٍ، حَجَّتَيْنِ قَبْلَ الْهِجْرَةِ وَحَجَّةَ الْوَداع.»

چنانكه مى بينيم در اين روايات حج هايى به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داده شده كه قبل از هجرت به جا آورده است و در اين مطلب كه عرب در ذيحجه مناسك را بجا مى آوردند و نيز پيغمبر قبل از بعثت در انجام سنّت هاى حسنه از پيشگامان بوده، جاى شك نيست.

در تعداد حج هاى رسول خدا اختلاف است. روايات گذشته هر يك تعدادى را بيان مى داشت. در حديث بحار دو حج، در حديث دوم كافى ده حج و در حديث سوم و يازدهم و دوازدهم كافى بيست حج به آن حضرت نسبت داده شده است. در توجيه اين روايات بايد گفت: آنچه از جابر نقل شده (كه پيغمبر دو حج پيش از هجرت بجا آورده است) اخبار از اطلاع شخصى اوست و ممكن است از از حج هاى ديگر پيغمبر اطلاع نداشته و به اصطلاح «اثبات شى ء نفى ماعدا نمى كند.» (1) و اما مضمون احاديث وارده از حضرت صادق عليه السلام را نيز ممكن است چنين توجيه كنيم كه: مراد از ده حج، تعداد حج هايى باشد كه پس از بعثت بجا آورده و مراد از بيست حج (كه در سه حديث ديگر ذكر شده) مجموع حج هاى پيش از بعثت و بعد از بعثت باشد.

از چگونگى حج آن حضرت قبل از هجرت، در روايات ذكرى به ميان نيامده و تنها تصريح شده كه «مستسراً» يا «مستتراً» و پنهانى انجام مى شده است.

با توجه به اين كه مناسك حج را، اهل مكه و ديگران نيز انجام مى داده اند، سبب استتار حج آن حضرت شايد بدين جهت بوده كه پيغمبر همانند ديگر مردم «حله» وقوف به عرفات را بجاى آورده است و مى دانيم كه قريش اين عمل را براى حمس روا نمى دانستند و ما روايت صحيح مسلم را كه اشاره بدين جهت داشت پيشتر آورديم.

در پاورقى كافى در وجه اختفاى حجّ آن حضرت از مرحوم فيض نقل شده كه چون قريش به واسطه نسى ء، ماههاى حج را به تأخير مى انداختند و پيغمبر مى خواست در زمان واقعى حج مناسك را بجا آورد، ناچار مخفيانه به انجام اعمال حج مبادرت مى كرد.

اشكال اين توجيه آن است كه انجام حج زمانى كه حضرت ابراهيم مقرر فرموده بود، با توجه به كبيسه كردن و اعمال نسى ء


1- بعضى از علما حديث جابر را بر حج هايى كه مصادف با وقت واقعى حج بوده است حمل نموده اند، نه آنهايى كه بواسطه عمل كبيسه و انجام نسى ء در غير موسم قرار مى گرفته است.

ص: 85

در سالهاى دراز، محتاج به محاسبه دقيق هِيَوى داشته است كه در موضوع نسى ء آن را يادآور شديم و گفتيم كه اين كار به وسيله كسى كه در امر محاسبه و هيئت آگاهى و مهارت داشته، انجام مى شده است و مى دانيم كه پيامبر پيش از بعثت به اين كار آشنايى نداشته است. لذا مفسّران گفته اند كه نزول آيه انَّمَا النَّسى ءُ زِيادَةٌ فِى الْكُفْر مصادف با زمانى بوده كه ايام حج- چون دوران حضرت ابراهيم- به وقت اصلى بازگشته بود و ديگر احتياج به محاسبات نجومى براى دست يافتن به زمان اصلى نبوده است.

بارى، نخستين حجّ علنى (كه عمل پيغمبر در آن بازگو و نقل شده است) همان حجةالوداع است كه در سال دهم هجرت، چند ماه پيش از رحلت آن حضرت انجام شد، بنابراين آخرين حج پيغمبر نيز همين حج است.

حجةالوداع

مهمترين و مفصل ترين گزارشى كه از آخرين سفر حج رسول خدا صلى الله عليه و آله به ما رسيده، روايت جابر بن عبداللَّه انصارى، صحابى معروف پيامبر است كه توسط امام صادق عليه السلام حضرت جعفر بن محمد بن على ابن حسين بن على عليهم السلام به ما رسيده و در كتب شيعه و سنى، با اندك اختلاف نقل شده است، منتهى در منابع حديثى اماميه بدون ذكر جابر و توسيط وى نقل شده است. البته در روايات ديگرى نيز از طرق اهل سنت و شيعه، گزارش سفر پيغمبر در حجةالوداع آمده است كه به اين تفصيل و جامعيت نيست. مجموع اين روايات موجب شده است كه در كتب حديث فريقين، بابى بنام «حجّ النبى صلى الله عليه و آله» يا «باب صفة حجّة النبى» عنوان شود.

صاحبان صحاح ستّ روايت جابر را به نقل از حضرت صادق عليه السلام آورده اند. و در سنن دارُمى و مستخرج صحيح مسلم از ابونُعَيْم و مُنْتَقى ابن ابى الجارود نيز نقل شده است و اختصار آن را نسائى و ترمذى در سنن خود آورده اند. (1) محدث شهير اهل سنت در عصر ما؛ يعنى «محمد ناصرالدين البانى» كتابى بنام «حجةالنبى صلى الله عليه و آله» در استخراج حديث جابر تأليف نموده است.

چنانكه علامه ابن حَزْم ظاهرى اندلسى كتابى بنام «حجةالوداع» مرقوم داشته كه در آن، نخست گزارشى از حج پيغمبر، با همه خصوصياتى كه در روايات اهل سنت ديده، آورده است و سپس منابع هر يك از خصوصيات را كه راوى خاصى ناقل آن بوده


1- حجةالنبى، علامه ناصرالدين البانى، ص 41

ص: 86

است از كتب حديث تخريج فرموده و به اصطلاح گزارش جامع و مستندى از حج پيغمبر كه در روايات آمده، به دست داده و به حق در اين باب كار تتبع را محققانه انجام داده است. (1) با اينهمه، از خصوصياتى كه در روايات اماميه هست، اطلاع نداشته است؛ (وَهذا مِنْ فَضْلِ رَبِّنا).

بارى روايت مفصل حج پيغمبر را، كلينى در كافى و شيخ طوسى در تهذيب از حضرت صادق عليه السلام نقل نموده اند. مى دانيم كه پاره اى از احاديث ائمه هدى، كه حاكى از قول و فعل رسول خدا است، توسط خاندان عصمت يا بعضى صحابه به ناقل پيوسته است ولى به واسطه اعتقاد شيعه به عصمتِ ائمه و نيز به اين مناسبت كه نوعاً احاديث وارده از ائمه در مقام پاسخ به پرسشهاى پيروان مكتب تشيع است، نيازى به نقل واسطه ها و به اصطلاح سلسله سند تا راوى اصلى (صحابى) نبوده است، منتهى ائمه تصريح نموده اند كه احاديث ما احاديث جدّمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است.

پس احاديثى كه بدون سند از ائمه تا به رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شود، نزد برادران اهل سنت در حكم مرسلاتى است كه به اتفاق محققان از فريقين- اگر ناقل و مرسل حديث مورد اعتماد و وثوق باشد- حجّت است و امامان شيعه، حتى از نظر رجالى هاى اهل سنت و نقادان حديث، در مرتبه بالايى از وثاقت اند. با اين حال، چون حديث مورد استشهاد ما (حديث حج النبى) از حضرت صادق عليه السلام است و بيشتر احاديث مجامع روايى شيعه نيز از آن جناب و پدر بزرگوارش حضرت باقرالعلوم عليهما السلام است، ما پاره اى از اقوال ائمه جرح و تعديل و رجاليون مهم اهل سنت را درباره آن دو بزرگوار نقل مى كنيم تا خدشه اى از نظر ارسال حديث، طبق نقل شيعه حتى براى برادران اهل سنت، باقى نماند.

خوشبختانه چنانكه بطور فشرده اشاره كرديم، حديث مزبور با اندك اختلافى در صحاح اهل سنت نيز آمده است و بنابراين نقل آن به عنوان «شاهد» (2) با غمض عين از ارسال يا اسناد، مورد استناد است.

مقام صادقَيْن نزد اهل سنت

يافِعى در مرآت الجنان مى نويسد:

«وَفي سَنَةِ 114 تَوَفَّى ابُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ زَيْنِ العابِدِينَ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ ابِيطالِبٍ احَدُ الائِمَّةِ اْلاءِثْنى عَشَرَ في اعْتِقادِ الامامِيَّةِ وَ هُوَ وَالِدُ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ


1- اين كتاب توسط دكتر ممدوح حقى در بيروت به چاپ رسيده است. وى درباره كتاب مى نويسد: «عَظيمُ الْقِيمَةِ الْعِلْمِيَّةِ رَفيعُ الثَّمَنِ الْغَنِى ...» نقل از ص 13، مقدمه.
2- «وَانْ وُجِدَ مَتْنٌ يُرْوى مِنْ حَدِيثِ صَحابِىٍ اخَر يُشْبِهُهُ فِى اللَّفْظِ وَالْمَعْنى اوْ فِى الْمَعْنى فَقَط فَهُوَ الشَّاهِد» شرح نخبة الفكر و مى دانيم كه در حديث شاهد، دقّتى را كه در غير شاهد از لحاظ سند مراعات مى كنند لازم نيست.

ص: 87

لُقِبَ بِالْباقِرِ لِانَّهُ بَقَرَ الْعِلْمَ اىْ شَقَّهُ وَتَوَسَّعَ فِيهِ ... وقالَ عَبْدُاللَّهِ بْنُ عَطاء مارَأيْتُ الْعُلَماءَ عِندَ احَدٍ اصْغَرَ عِلْماً مِنْهُمْ عِنْدَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىّ ...»

همين مطالب را ابن عماد حنبلى در شَذَرات الذهب (ج 1، ص 149، چاپ بيروت) نقل مى كند.

ابن حجر در تهذيب التهذيب (1) مى نويسد:

«مُحَمَّدُ بْنُ عَلِىِّ بْنِ الحُسَيْن ... ابُو جَعْفَرٍ الْباقِر، امُّهُ بِنْتَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ ابِيطالِبٍ رَوى عَنْ ابِيهِ وَجَدَّيْهِ الحَسَنِ وَالْحُسَيْن ... قالَ ابْنُ سَعْدٍ: كانَ ثِقَةٌ كَثيرُ الْحَدِيث. وَقالَ الْعِجْلىُّ: مَدَنِىُّ تابِعيٌّ ثِقَه. و قالَ ابْنُ البرقى: كانَ فَقيهاً فاضِلًا. ذَكَرَهُ النِّسائِىُّ فِى فُقَهاءِ اهْلِ الْمَدينَةِ مِنَ التَّابِعين.»

در تقريب التهذيب آمده:

«مُحَمَّدُ بْنُ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْن ... ابُو جَعْفَرِ الباقر، ثَقَةٌ فاضِل.» (2)

در طبقات ابن سعد از ابونعيم فضل ابن اكين راجع به حضرتش نقل مى كند:

«وَكانَ ثِقةٌ كَثِيرُ الْعِلْمِ وَالْحَديث.» (3)

اما نسبت به حضرت صادق عليه السلام:

ذهبى در ميزان الاعتدال مى نويسد:

«جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِىِّ بْنِ الحُسَيْن الْهاشِمِىِّ ابُو عَبْدِاللَّهِ احَدُ الائِمَّةِ الاعْلامِ، بِرٌ، صَادِقٌ، كَبِيرُ الشَّأنِ، لَمْ يَحْتَجَّ بِهِ الْبُخارِىُّ. وَقَالَ ابْنُ مُعِينٍ هُوَ ثِقَةٌ وَقالَ ابُو حاتِمٍ: ثِقَةٌ لايُسْأَلُ عَنْ مِثْلِه.» (4)

در تقريب التهذيب (ج 2، ص 132) آمده:

«ابُوعَبْدِاللَّهِ الْمَعْرُوفِ بِالصَّادِقِ، صَدُوقٌ، فَقِيهٌ، امام.»

در تهذيب التهذيب آمده: (5)«قالَ اسحَقُ بْنُ راهِويْه: قُلْتُ لِلشَّافِعِىِّ كَيْفَ جَعفَرُ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْدَكَ؟ فَقَالَ ثِقَه. وَقالَ الدَّوْرِىُّ عَنْ يَحْيَى بْنِ مُعينٍ: ثِقَةٌ مَأْمُون. وقالَ ابْنُ ابى خُثَيْمَة وَغَيْرُهُ عَنْهُ: ثِقَه. وَقالَ ابْنُ ابِى حاتِمِ عَنْ ابِيهِ: ثقَةٌ لايُسْألُ عَنْ مِثْلِه. وَقالَ ابْنُ عَدِىّ: وَلِجَعْفَرٍ احاديثٌ ونُسَخٌ وَهُوَ مِنْ ثِقاتِ النَّاسِ كَما قالَ يَحْيَى بْنِ مُعين. وَقالَ عَمْرُونُ بْنُ ابِى الْمِقْدامِ: كُنْتُ اذا نَظَرتُ الى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلِمْتُ انَّهُ مِنْ سُلالَةِ النَّبِيّينَ وَذَكَرَهُ ابْنُ حبانِ فِي الثَّقاتِ وَقالَ: كانَ مِن ساداتِ اهْلِ الْبَيْتِ فِقْهاً وَعِلْماً وَفَضْلًا ... وَقالَ


1- تهذيب التهذيب، ج 9، ص 352، طبع حيدرآباد.
2- تقريب، ج 2، ص 192، چاپ تحقيقى استاد عبدالوهاب عبداللطيف.
3- طبقات، ج 5، ص 238، افست چاپ بريل ليدن، به تصحيح سخو.
4- ميزان الاعتدال، چاپ تحقيقى على محمد البجاوى، ج 1، 414
5- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 103 تا 105

ص: 88

السّاجِىُّ: كانَ صَدوقاً مَأمُوناً اذا حَدَّثَ عَنْهُ الثِّقاتُ فَحَدِيثُهُ مُسْتَقيم. وَقالَ النِّسائىُّ فِي الْجَرْحِ وَالتَّعْدِيل: ثِقَة. وَقالَ مالِكٌ: اخْتَلَفْتُ الَيْهِ زَماناً، فَما كُنْتُ اراهُ الّا عَلَى ثَلاث خِصالٍ: امَّا مُصَلٌّ وَامَّا صائِمٌ وَامَّا يَقْرَءُ الْقُرآنَ وَما رَأَيْتُهُ يُحَدِّثُ الَّا عَلى طَهارَة.»

عدم نقل بخارى از امام صادق عليه السلام

در اينجا بيان نكته اى لازم به نظر مى رسد و آن عدم نقل بخارى در صحيح خود از امام صادق عليه السلام است. ذهبى در ميزان الاعتدال مى نويسد: «جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ... احَدُ الاعْلامِ، بِرٌ، صادِقٌ، كَبيرُالشَّأنِ، لَمْ يَحْتَجَّ بِهِ الْبُخارى.»

نووى در شرح باب حجة النبى از صحيح مسلم آورده:

«فَيهِ حَديثُ جابِرٍ رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُ وَهُوَ حَديثٌ عَظْيمٌ مُشْتَمِلٌ عَلَى جُمَلٍ مِنَ الْفَوائِدِ وَنَفائسٍ مِنْ مُهِمّاتِ الْقَواعِدِ وَهُوَ مِنْ افْرادٍ مُسْلِمِ وَلَمْ يَرَوْهُ الْبُخارِىُّ فِي صَحِيحِهِ وَرَواهُ ابُو داوُودِ كَرَوايَةِ مُسلِم ...»

شايد عدم نقل بخارى از آن حضرت، بدين جهت باشد كه بيشتر احاديث امام صادق عليه السلام- چنانكه گفتيم- بدون ذكر واسطه و سلسله سند تا به رسول خدا يا صحابه است. امّا اولًا تمام احاديث آن جناب بدون نقل واسطه نيست چنانكه همين حديث حجةالنبى در صحيح و ابوداوود با ذكر سلسله سند نقل شده است و ثانياً پاسخ اين اشكال از ناحيه خود آن حضرت داده شده است:

ابن حجر در تهذيب التهذيب از ابن ابى مريم نقل مى كند كه به ابى بكر بن ابى عياش گفتند چه چيزى سبب شده است كه از جعفر بن محمد سماع حديث نمى كنى؟

پاسخ داد: ما از وى درباره احاديثى كه نقل مى كند پرسيديم آيا شما خود اين احاديث را شنيده اى؟ گفت خير، ولى احاديث مزبور را ما از پدرانمان روايت كرده ايم.

بنابراين نياوردن واسطه ها و ارسال حديث (كه آن هم بيشتر به واسطه مقتضاى مقام؛ يعنى پاسخ به پرسشهاى شيعيان بوده) با توجه به وثاقت ناقل و تصريح به ذكر اجمالى راويان واسطه (سلسله سند) كه پدران آن جناب باشند (1) ، خدشه اى در صحت و حجيت حديث نمى رساند؛ زيرا بيشتر علماى فريقين، مرسلات عدول را حجت دانسته اند (2) و حتى نقل شده كه امام مالك و امام


1- يعنى حضرت باقر از زين العابدين على بن الحسين، از امام حسين، از على بن ابيطالب؛ همان سلسله اى كه حقاً شايسته عنوان «سلسلة الذهب» است.
2- رجوع كنيد به رساله «الحديث المرسل» از استاد كوثرى.

ص: 89

ابوحنيفه به مطلق مرسلات عمل كرده اند.

استاد ابوزهره در اين زمينه مى نويسد:

مالك و ابوحنيفه و ابراهيم نخعى و حمّاد بن ابى سليمان و غير آنان، از بزرگان فقها، مرسل را حجت مى دانستند، بدين دليل كه راوى اگر به سلسله سند و وسائط فيمابين، اعتماد و وثوق نداشته باشد، نبايد بطور مرسل نقل حديث كند. ولى شافعى مرسل را با دو شرط قبول داشت:

1- مرسل از تابعين مورد وثوق باشد،

2- مضمون حديث، مؤيَّد به روايت مسند يا مرسل ديگرى گردد و يا موافق با قول يا فعل يكى از صحابه باشد.

اما امام احمد بن حنبل گر چه مرسل را ضعيف مى شمارد ولى روايات مرسله را بر قياس مقدم مى دارد. (1) و اما مرسل نزد شيعه:

صاحب معالم مى فرمايد: قول راجح نزد شيعه آن است كه مرسلات ثقات يا مرسلات كسانى كه جز از ثقات نقل حديث نمى كنند پذيرفته است.

«كَشى» جماعتى از اصحاب ائمه را نام مى برد كه مرسلات آنان به واسطه وثاقتشان به اجماع اماميه پذيرفته است. (2) بنابراين مى بينيم اگر عذر بخارى در عدم نقل از امام صادق عليه السلام ارسال حديث آن جناب باشد (كه در حديث حجةالنبى نيست) مرسلات ثقات نزد ائمه و محققان فريقين پذيرفته است. متأسفانه بخارى احاديث مسند آن حضرت تا به پيغمبر (كه در كتب فريقين زياد است) را نيز در صحيح خود نياورده است.

استاد ابوزهره در اين زمينه مى نويسد:

گفته اند كه بخارى احاديث منسوب به حضرت صادق عليه السلام را قبول نداشته، به نظر ما اين قبول نداشتن نمى تواند از اين جهت باشد كه بخارى كسى را كه مسلمانان صادق مى نامند صادق نداند، با اين كه وى از طبقه تابعين، كه پايين تر از رتبه امام هستند حديث نقل كرده است، بلكه از آن جهت است كه سند روايات منسوب به آن حضرت را مشكوك مى دانسته؛ يعنى نسبت به راويان حديث وى شك داشته است.

بنابراين بخارى شخص آن جناب را صادق مى دانسته امّا آنان را كه از آن امام حديث نقل كرده اند رد مى نموده است.

جاى تعجب است كه همين استاد ابوزهره در جاى ديگر مى نويسد (3):

حضرتش با حفظ جنبه فقهى، مردى دانشمند در احاديث رسول اكرم بود، به طورى كه محدثان از علماى اهل سنت، روايات وى را تلقّى به قبول


1- الامام الصادق، استاد محمّد ابوزهره، چاپ دارالفكر العربى.
2- رجوع كنيد به رجال كشى، و نيز به علم الحديث، تأليف نگارنده، ص 161، طبع دوم دانشگاه مشهد.
3- الامام الصادق، ص 155

ص: 90

مى كردند- رواياتى را كه با سلسله سند به وى منتقل مى گرديد، چنانكه محدثان و فقهاى معاصرش از او روايت كرده اند كه از آن جمله اند: سفيان بن عُتَيْبه و سفيان نَوَوِى و مالك و ابوحنيفه و يحيى بن سعيد انصارى و جمع بسيار ديگر.

احتمال ديگرى كه براى عدول بخارى از نقل احاديث جعفر بن محمد وجود دارد آن است كه آن حضرت امام شيعيان زمان خود؛ يعنى پيشواى مذهبى، غير از مذاهب اهل سنت بوده مذهبى كه بخارى به آن اعتقاد داشته است، ولى مى دانيم كه مدار صحّت حديث، وثاقت ناقلان آن است نه اعتقاد آنان، و بايد گفت كه بخارى خود از جمعى از خوارج نقل حديث كرده، با آن كه عقيده آنان از نظر بخارى و جمهور اهل سنت و شيعه پذيرفته نيست.

حديث حج النبى صلى الله عليه و آله

پيشتر گفتيم كه حديث مفصل حجّ النبى صلى الله عليه و آله را از شيعه، كلينى در كافى (1) و شيخ طوسى در تهذيب به اسناد از حضرت صادق، آورده اند. و از اهل سنت نيز جمع بسيارى از آن جمله مسلم در صحيح خود (2) و ابوداوود در سنن خويش (3) به اسناد از حضرت صادق و او از حضرت باقر عليهما السلام و آن جناب از جابر نقل كرده اند. در جوامع حديثى متأخر، فيض كاشانى در وافى به نقل از كافى و تهذيب، اين حديث را آورده است، و شيخ منصور على ناصف در «التاج» آن را از مسلم و ابو داوود نقل مى كند.

در التاج، ذيل عنوان «حديثِ حجةالوداع» مى نويسد: اين حديثى است جليل القدر و عظيم الفضل و تمامى افعالى را كه پيغمبر در حجةالوداع انجام داده و شامل اركان و واجبات و مستحبات است، جز اندكى، در بر دارد و اين نخستين حديث طويلى است كه در كتاب التاج آمده ... و جابر (راوى اصلى حديث) كسى است كه مهار شتر رسول خدا را در اين سفر به دست داشته است و از اين رو داناترين مردمان به چگونگى حجةالوداع است.

نووى درباره اين حديث مى نويسد:

اين حديث بزرگ و عظيم است و مشتمل است بر جمله اى از فوائد و نفائس مهمات قواعد. سپس از قاضى عياض نقل مى كند كه دانشمندان درباره اين حديث و مطالب فقهى آن بسيار سخن گفته اند. (4) علّامه ناصرالدين البانى درباره جابر، راوى اين حديث مى نويسد (5):


1- جلد اول، ص 233، چاپ سنگى. ج 4، ص 245، چاپ حروفى.
2- ج 1، ص 414، چاپ فديل به شرح نووى، لاهور.
3- سنن ابوداوود، ج 1، ص 439، طبع قاهره، مصطفى الحلبى.
4- شرح نووى، ذيل صحيح مسلم، چاپ لاهور، ج 1، ص 414
5- حجة النبى، چاپ سوم، صفحه 41

ص: 91

وى بهترين صحابى رسول اكرم در سياقت نقل حديث حجةالوداع است؛ زيرا جابر از هنگام خروج پيامبر از مدينه تا آخر اعمال حج را بيان كرده است لذا مى توان گفت كه وى اضبط از ديگران است. سپس از قول حافظ ابن كثير نقل مى كند كه روايت جابر به تنهايى منسك مستقلى است.

در بخش دوّم به شرح و ترجمه اين حديث شريف درباره حج رسول خدا خواهيم پرداخت، با اين ويژگى ها و خصوصيات كه:

1- ابتدا راويان اين حديث را كه در كتب حديث شيعه (كافى و تهذيب) آمده (1)، از ديدگاه علم رجال و جرح و تعديل مورد بررسى و نقادى قرار مى دهيم.

2- ترجمه حديث را طبق نقل كافى و تهذيب مى آوريم (چرا كه در اين نقل فوايدى است كه در نقل مسلم و ابوداوود نيست).

3- توضيحات لازم را به مقتضاى مقام ذكر مى كنيم.

4- مواردى را كه در نقل مسلم و ابوداوود نيست و به عكس خصوصياتى را كه در نقل آن دو هست و در نقل كافى نيست بازگو مى كنيم.

5- در پايان متن روايت را از كافى و تهذيب و نيز متن حديث جابر را از التاج براى مزيد فايدت مى آوريم تا ارباب تحقيق را مقايسه آن دو، سهل باشد و از فوايد مندرجه هر دو نقل، بهره ور گردند.

پى نوشتها:


1- و اما نسبت به روايت حديث در صحيح مسلم و سنن ابوداوود بايد گفت كه نيازى به جرح و تعديل راويان سلسله سند نيست، از آن جهت كه اهل سنت بر صحت پنج صحيح از صحاح ششگانه كه از آن جمله است صحيح مسلم و سنن ابوداوود، اتفاق دارند.

ص: 92

ص: 93

ص: 94

ص: 95

ص: 96

آيا فاطمه زهرا (س) در روضه دفن شده است؟!

در فصلنامه وزين «ميقات حج» سلسله مقالاتى با عنوان «تاريخ حرم ائمه بقيع عليهم السلام» آورديم و در شماره هفتم درباره محلّ قبر حضرت زهرا، كه آيا در داخل بيت خويش قرار گرفته و يا در بقيع، بحث نموديم و اينك اين مقاله مى تواند به صورت مكمّل همان بحث و يا به عنوان يك مبحث مستقلّ مطرح شود:

نتيجه بحث پيشين اين شد كه:

احتمال وجود قبر شريف حضرت زهرا عليها السلام در بقيع، كه در كتب تاريخ عنوان شده، احتمالى است ضعيف و برگرفته از اقوال و منابع گروهى از مورّخان و علماى اهل سنّت. و در روايات شيعه و از ديدگاه علماى بزرگ ما، دليل صريح و روشنى كه مؤيّد اين احتمال باشد وجود ندارد و آنچه در روايات اهل بيت عليهم السلام بر آن تأكيد شده و محدّثان و شخصيتهاى علمى گذشته ما بر آن تأكيد دارند، اين است كه پيكر آن بانوى عظيم الشأن، در داخل بيت شريفش به خاك سپرده شده است.

حال بايد ديد اوّلًا دفن شدن آن حضرت در روضه مطهره، كه گاهى به عنوان احتمال سوم مطرح شده، در چه حدّى از قوّت و استحكام برخوردار است؟ و ثانياً منظور از «روضه» چيست و حدود آن كدام است؟

تذكر اين نكته نيز لازم است كه بيان ضعف احتمال وجود قبر شريف آن حضرت در محلّى، به هيچ وجه دليل نفى ثواب

ص: 97

زيارت و استحباب عرض ارادت نسبت به آن بانوى عزيز در آن محل نيست؛ زيرا استحباب زيارت معصومين عليهم السلام از هر نقطه، دور يا نزديك، مسلّم و ثابت است، به ويژه كه اين زيارت در روضه مطهّر و در كنار قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و يا در بقيع، يا در كنار قبور ائمه هدى باشد و حد اقل فايده و نتيجه اى كه بر تأييد و تقويت يك احتمال مترتّب است- افزون بر جنبه علمى و روشن شدن يك موضوع حساس تاريخى مذهبى- حصول يك نوع اطمينان و جلب توجّه زائران آن بانوى بزرگوار است كه اعتماد و ظنّ به وجود قبر شريف در يك محلّ، هر چه بيشتر و قوى تر باشد توجه باطنى و حضور قلب به هنگام زيارت در آن مكان نيز بيشتر و افزون تر مى شود و نعم المطلوب!

روضه مطهّره و فضيلت آن

آنچه به عنوان «روضه» مطرح است، آن بخش از مسجد النبى است كه در ميان منبر و خانه يا خانه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفته است.

اصطلاح «روضه» و نامگذارى اين مكان مقدس بدين اسم، برگرفته از گفتار رسول خدا و از متن حديثهايى است كه از آن بزرگوار نقل گرديده است.

در فضيلت روضه مطهر، حديثهاى متعددى از طريق اهل سنت و شيعه و در منابع حديثى هر دو گروه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است. همچنين در بيان ائمه عليهم السلام و در گفتار علما و دانشمندان (1) بر عبادت و دعا در اين نقطه از مسجد تأكيد و سفارش شده است:

حديثى است از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود:

«ما بَينَ بيتي وَمِنْبَري روضةٌ مِنْ رياضِ الجنّة وَمِنْبَري عَلى حَوْضي» (2)

بيت و منبر من باغى است از باغهاى بهشت و منبر من در بالاى حوض من قرار گرفته است»

و در حديث ديگر آمده است:

«وَمِنبَري على تُرْعة مِنْ تُرَعِ الجنّة»

«منبر من در كنار درى از درهاى بهشت قرار گرفته است.»

در روايت ديگر، امام صادق عليه السلام به معاوية بن عمّار فرمود: «در كنار منبر بايست و حمد و ثناى خدا را به جاى آور و حاجت خود را بخواه؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده:

«بين منبري و بيتي روضة مِنْ رياض الجنّة». (3)


1- سيد بن طاوس در مصباح الزائر، صص 24 و 25 در اين باره بيان زيبايى دارد.
2- فروع كافى؛ ج 4، ص 556؛ صحيح بخارى، ابواب فضائل المدينة، ح 1789 و ابواب التطوّع، ح 1137، 1138؛ صحيح مسلم، ح 1390 و 1391؛ مسند احمد، ج 2، ص 236، 297، 438 و 466
3- كامل الزيارات، ص 16

ص: 98

علما و دانشمندان در توضيح مفهوم اين حديث شريف و در بيان تشبيه اين مكان مقدس به «روضه اى از رياض جنت» وجوه مختلفى ذكر كرده اند كه نقل آنها خارج از موضوع است ولى به طور اجمال آنچه در مفهوم اين حديث به نظر مى رسد اين است كه روضه و اين بخش از مسجد النبى در نزول رحمت الهى و استجابت دعاى مؤمنان و نيل بندگان به سعادت معنوى و اخروى، همانند روضه اى است از رياض جنت. آرى اين مكان مقدس از نظر فضيلت و شرافت در حدّى است كه از تصوّر، خارج و فكر ما از درك حقيقت آن عاجز و قاصر است؛ زيرا با مقايسه اين حديث شريف با حديث ديگر درباره مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود:

«صلاة في مسجدي هذا خيرٌ من ألفِ صلاة فيما سواه من المساجد الّا المسجد الحرام» (1)

يا

«صلاة في مسجدى هذا تعدل بعشرة آلاف صلاة» (2)

مى توان به آن افق اعلا كه روضه مطهر قرار دارد تماشا كرد و به اهمّيت و فضيلت عبادت در اين مكان شريف و ارزش و ثواب دعا ونيايش در اين نقطه از مسجد پى برد كه اگر نماز خواندن در جاى جاى مسجد النبى بهتر از هزار نماز در همه مساجد، حتى مسجد الاقصى بجز مسجد الحرام، و يا يك نماز در آن معادل است با ده هزار نماز در ساير مكانها و بقاع، طبعاً پاداش عبادت و نماز در «روضه» كه به وسيله شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله معرفى شده است، به مراتب افزون تر خواهد بود و چنين ثواب و پاداش، كه قطره اى است از اقيانوس بيكران فضل و رحمت الهى، مى تواند نيل به بهشت برين و رسيدن به مرتبه اعلاى غفران الهى و صعود به درجاتى از قلّه رضوان خداوندى گردد؛ «وَرِضوانٌ من اللَّه أكبر». به هر حال همه اين مواهب و كرامتها از روضه مطهّر سرچشمه گرفته است.

حدود روضه:

چون درباره روضه مطهره، افزون بر حديث گذشته، احاديث متعدد ديگر با الفاظ و متون مختلف نقل گرديده است و ظاهراً در مضمون اين احاديث تضاد و تنافى وجود ندارد و در نتيجه مى تواند صدور اين احاديث در زمانهاى مختلف و گوياى مصداقى از روضه و بيانگر بخشى از ابعاد آن باشد، لذا در ميان محدثان و مدينه شناسان اهل سنت از قرنهاى اول اسلام، در حدودِ روضه، نظريات گونه گون وجود داشته است، و در مقابل اين نظريات،


1- فروع كافى، ج 4، ص 556؛ كنز العمال، ج 12، صص 257 و 258
2- فروع كافى، ج 4، ص 556

ص: 99

ائمه عليهم السلام نيز حدود روضه رامشخص و براى پيروان خويش معرفى نموده اند. بنابر اين بر خلاف علماى اهل سنّت، در ميان علماى شيعه تعدّد نظر و اختلاف رأى در اين زمينه وجود ندارد؛ (اهلُ البيتِ أدرى بما فِيهِ!).

نگاهى به متن احاديث:

1-

«ما بينَ بيتي ومِنبَري رَوْضَةٌ مِنْ رياضِ الجنّةِ وَمِنبَري عَلى حَوضي». (1)

2-

«ما بَينَ حُجْرَتي وَمِنْبَري رَوْضَةٌ مِنْ رياضِ الجنّة». (2)

3-

«ما بين مِنبَري الى حُجرَتي رَوْضَةٌ مِنْ رياضِ الجنّة». (3)

4-

«ما بينَ قبري و منبري رَوضةٌ من رياضِ الجنّة». (4)

5-

«ما بينَ مُصَلّاى وَبَيْتي رَوْضةٌ مِنْ رياضِ الجنّة». (5)

6-

«ما بينَ هذِهِ البيوتِ الى مِنبَري رَوضَةٌ مِنْ رياضِ الجنّة». (6)

احاديث فوق، بجز حديث يك و شش، همه از منابع اهل سنّت نقل شده و در منابع حديثى شيعه تنها حديث اوّل و ششم نقل گرديده است.

و در مورد حديث پنجم ميان آنان اختلاف نظر وجود دارد كه آيا منظور از مصلّا، محراب رسول خدا است كه در داخل مسجد قرار دارد يا مقصود از آن، مصلّاى عيد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است كه در بيرون مسجد و سمت غربىِ آن، به صورت ميدان وسيع وجود داشت و آن حضرت نمازهاى عيد را در آنجا مى گزارد كه بيشتر علما گويند منظور از آن، معناى دوم و مصلّاى نماز عيد است.

به هر حال بر اساس مضمون اين احاديث، در ميان اهل سنّت در «تعيين حدود روضه» سه وجه يا سه نظريه به وجود آمده است:

نظرّيه اوّل:

حدود روضه در طرف شرق مسجد، از محدوده بيت رسول خدا آغاز و تا محدوده منبر ادامه مى يابد و عرض آن در طرف بيت محاذى آن و وسيعتر است و هر چه به طرف منبر امتداد پيدا مى كند، از وسعت آن كاسته مى شود تا به حد منبر مى رسد.

بنابراين نظريه روضه داراى مساحتى مثلثى شكل است و رأس آن منبر و قاعده آن را بيت تشكيل مى دهد، اين نظريه گرچه در اوايل مورد قبول عدّه اى قرار گرفت ولى به تدريج اهمّيت خود را از دست داد، جز در ميان گروهى خاص.


1- منابع اين حديث را پيشتر آورديم.
2- مسند احمد، ج 2، ص 334
3- مسند احمد، ج 3، ص 389؛ كنز العمال، ج 12، ص 260
4- مسند احمد، ج 3، ص 64؛ كنز العمال، ج 12، ص 261
5- كنز العمال، ج 12، ص 260
6- وفاء الوفا، ج 1، ص 435

ص: 100

نظريّه دوّم:

روضه شامل تمام مساحت مسجد النبى است كه در زمان آن حضرت احداث شده است.

عمده دليل اين نظريه حديث پنجم و ششم و استفاده از واژه هاى، «بيوت» و «مصلا» است؛ زيرا بيشتر فضاى مسجد در ميان بيوت و منبر و همه مسجد در ميان بيت و مصلّا قرار دارد و براى اثبات اين نظريه، «خطيب» كه يكى از علماى اهل سنّت است، كتابى نوشته به نام «دلالات المسترشد على أنّ الروضة هِىَ المسجد» ويكى ديگر از علما به نام شيخ صفى الدين مدنى در ردّ نظريه خطيب و كتاب او كتابى تأليف كرده و پس از اين دو كتاب، مورّخ ومحقّق مدينه شناس؛ سمهودى (متوفّاى 911) كتابى تأليف كرده به نام «رفع التعرض والانكار لبسط روضة المختار» و به طورى كه خود مؤلّف مى گويد: وى در اين كتاب دو تأليف قبلى را تلخيص و دو نظريه مخالف را به هم نزديك ساخته است. (1) به طورى كه از نام كتاب پيداست، وى سرانجام نظريه خطيب و شمول روضه به همه فضاى مسجد را تأييد كرده است.

سومين نظريه:

اينكه روضه نه همه مسجد است و نه آن بخش مثلثى شكل، بلكه از طرف شرق، از حجره رسول خدا صلى الله عليه و آله شروع و در همان حد و به موازات حجره تا محاذى منبر امتداد پيدا مى كند و در جنوب و شمال، از ديوار محراب پيامبر شروع و تا ستون سوم، در سمت شمال را شامل مى شود.

بنابر اين قول، روضه به شكل مربّع است كه در اين محدوده دوازده ستون قرار دارد؛ چهار ستون رديف هم از شرق به غرب و سه ستون از سمت قبله به شمال. و منظور از اين دوازده ستون ستونهاى داخل فضاى مسجد است نه ستونهايى كه در داخل ديوار قبله و محراب و يا در داخل ديوار حجره قرار گرفته اند. و اين مساحت، از شرق به غرب حدود بيست و دو متر و از قبله به سمت شمال پانزده متر و در جمع حدود سيصد و سى متر است.

در ميان علماى اهل سنّت، اين قول اخير مشهورتر از دو قول پيشين است و لذا اين ستونها از دوران سلطان سليم (متوفاى 926 ه.) و به دستور وى با نصب مرمر سفيد تا وسط آنها علامت گذارى و مشخص گرديده است و در زمان سلطان عبدالمجيد (متوفاى 1277 ه.) كه قسمتى


1- همان.

ص: 101

از شمال مسجد را توسعه دادند، اين علامت گذارى تجديد و در سال 1404 ه. براى سومين بار ترميم و تزيين گرديد. (1) و بر همين مبنى است كه ازدحام حجاج و زائران در اين بخش بيش از ديگر نقاط مسجد است و براى نماز خواندن و دعا و زيارت در اين قسمت اهمّيت بيشترى مى دهند.

حدود روضه از ديدگاه شيعه:

نظريه شيعه در محدوده روضه، هم در طول و هم در عرض، با اقوال اهل سنّت متفاوت است. و طبق رواياتى كه از ائمه هدى عليهم السلام نقل شده، روضه نه همه فضاى مسجد است و نه تنها آن بخش از مسجد كه در دو قول گذشته از اهل سنت نقل كرديم، بلكه محدوده روضه از ديوار محراب در جنوب، كه امروزه با نرده هاى فلزى مشخص است، آغاز و در شمال، به چهارمين ستون منتهى مى گردد؛ يعنى يك ستون علاوه بر آنچه اهل سنّت مى گويند و حد دوّم آن در شرق، داخل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و بيت فاطمه زهرا عليها السلام است و در سمت غرب محاذى منبر شريف مى باشد.

دليل حدّ اوّل (از جنوب تا شمال) رواياتى است كه از ائمّه عليهم السلام نقل شده، از جمله:

كلينى رحمه الله با اسناد از مرازم و او از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«قالَ سألتُ أبا عبدِ اللَّه عليه السلام عمّا يقول الناس في الروضة، فقال: قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فيما بين بيتي ومنبري روضة من رياض الجنّة ومنبري على تُرعَة من ترع الجنّة فَقُلْتُ لَهُ جُعِلتُ فِداك فما حدّ الروضة، فقال و بعدُ أربع اساتين من المنبر الى الظلال. فقلت جعلت فداك منَ الصّحنِ فيها شي ء؟ قال: لا» (2)

مرازم مى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم از آنچه مردم (اهل سنّت) در روضه مى گويند، فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است فاصله بيت و منبر من باغى از باغهاى بهشت است و منبر من بر درى از درهاى بهشت قرار گرفته است. عرض كردم فدايت شوم! حد روضه كدام است؟ فرمود: فاصله چهار ستون، از منبر تا سايه بانها. عرض كردم فدايت شوم! از صحن مسجد هم چيزى جزو روضه هست؟ فرمود: نه»

بر اساس مضمون اين روايت و امثال آنست كه ابن شهراشوب نظر علماى شيعه را چنين نقل مى كند:


1- تاريخ المسجد النبوى، ص 116، چاپ مدينه.
2- فروع كافى، ج 4، ص 555

ص: 102

«وقالوا حدّ الروضة ما بين القبر والمنبر الى الأساطين الّتي تلي صحن المسجد». (1)

همچنين از مضمون اين روايت و روايات ديگر و نقل مدينه شناسان استفاده مى شود كه مدّتى طولانى و در زمان ائمه عليهم السلام بخشى از مسجد (بيرون از مسجد اصلى) در سمت شمال و در نزديكى صحن، داراى سايه بانى بوده كه از آن به «ظلال» و «مظلّه» تعبير شده است.

اين بود حد روضه از جنوب به سمت شمال.

و اما در سمت شرق مسجد، همانگونه كه گفتيم حد روضه عبارت است از فضاى داخلى بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و همچنين داخل بيت فاطمه زهرا عليها السلام و در غرب عبارت است از محاذى اين بيوت تا موازات منبر شريف.

و در اين زمينه نيز رواياتى در منابع حديثى نقل گرديده است كه متن بعضى از آنها را در اينجا مى آوريم:

1- كلينى با اسناد از جميل بن درّاج نقل مى كند كه:

«سَمِعتُ أبا عبداللَّه عليه السلام يقول: قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ما بين مِنبري وبيوتي روضةٌ من رياض الجنّة ومِنبَري على تُرعة من تُرَعِ الجنّة وصلاة في مسجدي تعدل ألف صلاة فيما سواه من المساجد الّا المسجد الحرام. قال جميل قلت له بيوت النبي وبيت علي منها؟ قال: نعم و أفضل». (2)

جميل مى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: فاصله منبر و خانه هاى من باغى است از باغ هاى بهشت و منبر من در بالاى درى از درهاى بهشت قرار دارد و يك نماز در مسجد من معادل هزار نماز در ساير مساجد، بجز مسجد الحرام است. جميل مى گويد: پرسيدم آيا خانه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خانه على عليه السلام هم از روضه است؟! فرمود: آرى، بلكه افضل اند.»

به طورى كه ملاحظه مى كنيد در متن اين روايت، مانند حديث ششم كه از منابع اهل سنّت آورديم، به جاى «بيت»، «بيوت» به صورت جمع آمده است و در اين روايت همه خانه هاى پيامبر و خانه امير مؤمنان عليه السلام كه در واقع آن هم از بيوت النبى صلى الله عليه و آله است، جزو روضه معرفى گرديده اند.

2- همچنين جميل بن درّاج نقل مى كند كه:

«قلت لأبي عبداللَّه عليه السلام: الصلاة في


1- مناقب، ج 3، ص 365
2- فروع كافى، ج 4، ص 556

ص: 103

بيت فاطمة مثل الصلاة في الروضة»؟ قال: وأفضل.» (1)

3- از يونس بن يعقوب آمده است:

«قلت لأبي عبداللَّه عليه السلام: الصلاة فى بيتِ فاطمة أفضل أو في الروضة؟

قال: في بيت فاطمة» (2)

«يونس بن يعقوب گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم آيا نماز در خانه فاطمه برتر است و فضيلت بيشترى دارد يا در روضه؟ فرمود: در خانه فاطمه.»

توضيح اين كه در سال هشتاد و هشت هجرى خانه فاطمه زهرا عليها السلام و به فاصله كمى، ديگر خانه هاى متعلّق به پيامبر اسلام، كه در كنار مسجد قرار داشتند، به دستور وليد بن عبدالملك و به مباشرت عمر بن عبدالعزيز تخريب گشته، به فضاى مسجد ضميمه گرديدند و در زمان امام صادق عليه السلام تا سال 668 به همان صورت باقى بودند و مانند ساير نقاط مسجد، به هنگام عبادت و نماز مورد استفاده قرار مى گرفتند تا اينكه در اين سال به دستور ملك ظاهر بيبرس بندقدارى پادشاه مقتدر مصر، دور خانه پيامبر و فاطمه زهرا عليها السلام نرده كشيدند و بار ديگر از مسجد جدا كردند و اين سؤالها كه از نماز خواندن در خانه پيامبر و فاطمه عليهما السلام به عمل آمده ناظر به وضعيت آن زمان است.

آيا قبر فاطمه عليها السلام در روضه است؟!

پس از روشن شدن اين مطلب كه «از نظر ائمه هدى عليهم السلام روضه داراى مفهوم وسيعتر و شامل بيت پيامبر و بيت فاطمه مى باشد.» اين موضع نيز روشن مى شود كه مسأله دفن شدن آن بزرگوار در روضه، كه به صورت يكى از احتمالات از سوى گروهى از علما مطرح گرديده، حتى در صورت وجود دليلى بر اين موضوع، در واقع مكمّل رواياتى خواهد بود كه با صراحت دلالت دارند بر اينكه پيكر آن بانو در داخل بيت خويش به خاك سپرده شده است.

اينك بعضى از رواياتى را كه در اين زمينه نقل شده، مى آوريم و آنگاه به احتمال دفن شدن آن حضرت در روضه و علّت پيدايش اين احتمال مى پردازيم:

1- ابونصر بزنطى از حضرت رضا عليه السلام نقل مى كند كه: از آن حضرت درباره محلّ قبر فاطمه عليها السلام پرسيدم، فرمود:

«دُفِنَتْ في بيتِها فلمّا زادت بنو أُميّة في المسجد صارت في المسجد». (3)

2- بزنطى همچنين مى گويد از امام رضا عليه السلام از محلّ دفن فاطمه زهرا سؤال


1- همان.
2- همان.
3- عيون أخبار الرضا، ج 1، ص 311

ص: 104

كردم، فرمود: شخصى اين موضوع را از جعفر بن محمّد عليهما السلام سؤال كرد كه عيسى بن موسى هم در آن مجلس حاضر بوده؟

عيسى پاسخ داد: فاطمه عليها السلام در بقيع دفن شده است. آن شخص بار ديگر از امام سؤال كرد كه شما چه مى فرماييد؟ حضرت فرمود: عيسى به سؤال شما پاسخ داد.

بزنطى مى گويد عرض كردم: أصلحك اللَّه، من با او چه كار دارم، شما نظر پدرانتان را به ما بگوييد، فرمود:

«دُفِنَت في بيتها». (1)

3- سيد بن طاوس رحمه الله از امام هادى عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت در جواب اين سؤال كه قبر مادرتان فاطمه زهرا عليها السلام در داخل مدينه است يا همانطور كه مردم مى گويند در بقيع؟ چنين نگاشت:

«هيَ مَعَ جدّي» (2)

علما و محدثان بزرگ شيعه نيز با اينكه مضمون اين روايات صريح و صحيح را پذيرفته اند و دفن شدن آن حضرت در داخل بيت خويش را مورد تأكيد قرار داده اند ولى دفن شدن آن حضرت در «روضه» و يا در ميان بيت و منبر را نيز به صورت احتمال مطرح ساخته اند. چند نمونه از گفتار آنان را مى آوريم:

1- محدّث بزرگ، شيخ صدوق رحمه الله (م 381) مى گويد: «نقلها در محلّ قبر فاطمه عليها السلام مختلف است؛ بعضى از مؤرخان مى گويند: در بقيع مدفون است و بعضى ديگر معتقدند در ميان قبر و منبر؛ زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است:

ما بين قبري و منبري روضة من رياض الجنّة

و بعضى مى گويند در داخل خانه خودش دفن شده است .. امّا نزد من قول آخر صحيح است.» (3) 2- شيخ طوسى (م 460) مى گويد:

«الأصوب أنّها مدفونة في دارها أو في الروضة» (4)

3- مرحوم طبرسى (از اعلام قرن ششم) مى گويد: در محلّ قبر آن حضرت اختلاف است؛ زيرا بعضى از علما مى گويند در بقيع دفن شده است و اين قول بعيد است و بعضى ديگر داخل بيت را تأييد مى كنند و بعضى ديگر مى گويند: در ميان قبر و منبر دفن شده است. سپس مى گويد:

فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود:

«بين قبري ومنبري روضة من رياض الجنّة»

به اين معنى اشارت دارد. (5) 4- سيد بن طاووس (م 693) مى گويد:

«والظاهر أنّ ضريحها المقدّس في بيتها المكمّل بالآيات والمعجزات». سپس مى گويد: زيرا آن حضرت وصيت كرده بود كه شبانه دفن شود و كسانى كه آن بزرگوار،


1- قرب الاسناد، ص 293، چاپ 1417، مؤسّسه كوشانپور.
2- اقبال الاعمال، ص 623
3- من لا يحضره الفقيه، با تصحيح غفارى، ج 2، ص 572
4- به نقل از مناقب، ج 3، ص 365
5- اعلام الورى، ص 159

ص: 105

تا هنگام مرگش نسبت به آنان خشمگين بود در نمازش حاضر نشوند و اگر پيكر پاك آن بزرگوار به بقيع حمل مى شد و يا در داخل مسجد و در ميان بيت و منبر دفن مى گرديد، آثار حفر قبر، كسانى را كه در فكر كشف آن بودند راهنمايى مى كرد و لذا مستور بودن قبر شريف دليل بر اين است كه پيكر پاك وى به بيرون از خانه اش و يا به بيرون از حجره رسول خدا صلى الله عليه و آله حمل نشده است. (1) مبناى دفن شدن در روضه چيست؟

دليل و منشأ اين احتمال چيست؟ آيا دليل مسلّم تاريخى آن را تأييد مى كند يا روايت مورد اعتماد از پيشوايان معصوم در اين زمينه وارد شده است؟!

و يا به قول شيخ طوسى رحمه الله در تهذيب، يك اختلاف نظرى است كه در ميان علما، بدون ارائه دليل متقن به وجود آمده است؛ «ونُسبت هذا الاختلاف الى الأصحاب». (2)

پاسخ اين پرسش اين است:

همانگونه كه مرحوم شيخ طوسى اشاره كرده اند، از گفتار علما و محدثان ظاهر مى شود كه در اين مورد نه مستند تاريخى وجود دارد و نه روايت مورد اعتماد آن را تأييد مى كند بلكه اين موضوع در مقابل روايات صريح و صحيح كه در مورد بيت شريف وارد شده است، يك استظهار ضعيف و يك اصطياد احتمالى است از حديث شريف «ما بَيْنَ بَيتي و قبْري رَوْضَة مِنْ رياضِ الجنّة» بدين معنى كه علما و مورّخان اين حديث شريف را كه از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در مورد روضه شريه نقل گرديده است، چنين توجيه مى كنند و اين فضيلت و شرافت را چنين تعليل مى كنند كه: شايد به جهت دفن شدن پيكر پاك دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله در روضه مطهّره است كه اين كرامت و فضيلت به اين مكان مقدّس اختصاص و تعلّق يافته و موجب تفضيل و ترجيح روضه بر ساير نقاط مسجد گرديده است.

آنچه پيشتر از شيخ صدوق و طبرسى نقل كرديم، گواه صريح بر اين مطلب است و گواه سوم سخن ابن شهراشوب است كه پس از نقل نظريه شيخ طوسى؛ (والأصوب أنّها مدفونة في دارها أو في الروضة) مى گويد: «و يؤيّد قَولَهُ قولُ النبيّ صلى الله عليه و آله:

«بين قبري ومنبري روضة من رياض الجنّة». (3)

و بالاخره گواه ديگر، گفتار شيخ ابوالفتوح رازى در رساله «حسنيّه» است كه


1- اقبال الاعمال، ص 624
2- به نقل وافى، ج 8، ص 1370
3- مناقب، ج 3، ص 365

ص: 106

از زبان اين بانو در حضور هارون الرشيد چنين مى گويد: ... و در ميانه قبر و منبر دفن كردند به حكم حديث

«ما بين قبري و منبري روضة من رياض الجنّة». (1)

و نمونه هاى ديگر از گفتار علما و دانشمندان كه نقل همه آنها موجب اطاله خواهد شد.

نتيجه اين گفتارها اين است كه احتمال دفن شدن حضرت زهرا عليها السلام در روضه دليل روشنى ندارد بجز برداشت ضعيف از حديث ياد شده.

روضه وبيت يكى است

بايد گفت با توجه به مضمون روايات گذشته كه ائمه هدى عليهم السلام روضه را مفهوماً و يا حكماً به بيوت پيامبر صلى الله عليه و آله و بيت حضرت زهرا عليها السلام اطلاق نموده اند و بلكه مصداق بارز روضه و افضل از آن معرفى كرده اند، دفن شدن فاطمه زهرا عليها السلام در روضه، يك معناى قابل قبول و مطابق با واقع پيدا مى كند و اين موضوع با دفن شدن آن حضرت در داخل بيتش، كه مضمون روايات صريح است، منافى و مخالف نخواهد بود.

و چنين به نظر مى رسد كه منظور مرحوم علّامه ناظر به همين معنا است. او پس از نقل اقوال سه گانه در مدفن آن بزرگوار از شيخ طوسى رحمه الله، مى گويد:

«والرّوايتان الأوّلتان متقاربتان ومن قالَ أنّها دفنت في البقيع فبعيدٌ عن الصّواب». (2)

يعنى «روضه» و «بيت» داراى يك مفهوم نزديك به هم و قابل جمع هستند نه داراى مفهوم مخالف هم، كه هر يك مكانى مستقل و جداگانه باشد.

گفتنى است اين معنا برداشت و تحليل صريح مرحوم علّامه مجلسى نيز هست كه در آخر بحث ملاحظه خواهيد كرد.

علّت فضيلت روضه و افضل بودن بيت فاطمه عليها السلام

پاسخ يك پرسش: در طول تاريخ ميان علما اين باور وجود داشته و همواره مطرح بوده است كه احتمالًا حضرت فاطمه در روضه دفن گرديده و اين نظريه و اعتقاد بلا فاصله با حديث شريف

«بين قبري ومنبري ...»

مورد تأييد قرار گرفته است.

حال اين پرسش پيش مى آيد كه: اگر اين ارتباط جاى ترديد دارد و اين احتمال ضعيف است پس علّت اين تشريف و تفضيل، آن هم از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله چيست؟ و تفوّق و فضيلت روضه بر ديگر


1- رساله حسنيّه، چاپ سنگى بدون مشخصات.
2- تحرير، فصل زيارات، ص 131، چاپ ايران 1314

ص: 107

نقاط مسجد، اگر به علّت دفن شدن حضرت زهرا نيست پس چيست؟!

در پاسخ اين پرسش بايد گفت: جاى ترديد نيست كه اين بخش از مسجد مواجه است با بيوت رسول خدا و بيت فاطمه زهرا عليها السلام و محلّ حضور دائمى رسول خدا و جايگاه نزول وحى الهى بر آن حضرت و پايگاه عبادت، نماز و اعتكاف آن بزرگوار است. وجود محراب و منبر پيامبر صلى الله عليه و آله در اين سوى مسجد كه كانون عبادت و ابلاغ رسالت و ارشاد امّت تا قيامت است، عامل برترى و تفوّق و موجب فضيلت اين مكان بر ديگر نقاط مسجد است.

در توضيح و تكميل اين مطلب نكته اى را كه در اهمّيت و فضيلت قبر شريف رسول خدا صلى الله عليه و آله مورد بحث بوده، مطرح مى كنيم و به دنبال آن، فضيلت و شرافت روضه و بيت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و بيت فاطمه عليها السلام را شرح مى دهيم.

يكى از بحثهايى كه از قرون اوّل اسلام و با الهام از اخبار و احاديث در بين علما و محدّثان جريان داشته، بيان فضيلت و رجحان دو شهر مكّه و مدينه نسبت به يكديگر و مقايسه مسجدالنبى صلى الله عليه و آله با مسجد الحرام در برترى و شرافت و نيز برترى آن دو نسبت به مسجد الأقصى و مقايسه كعبه با قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است و در اين مقايسه طبق نقل سمهودى، علماى اهل سنّت اجماع و اتّفاق نظر دارند بر اينكه:

«آن قسمت از خانه پيامبر كه پيكر پاك رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن دفن گرديده، برتر از بيت خدا است و آن جايگاه مقدّس كه جسم نازنين خاتم انبيا را به آغوش كشيده، برتر از كعبه است»؛ (1)زيرا در اثر تماس مستقيم آن پيكر مطهّر با آن مكان مقدّس و به علّت مجاورت آن تربت پاك با آن جسد مبارك، شرافت اين جايگاه به اوج رسيده و برتر از عرش اعلا گرديده است.

اين است ملاك برترى و فضيلت قبر پيامبر نسبت به كعبه!

اگر اين فضيلت و شرافت به جهت اين مجاورت نصيب اين مكان مقدس گريده كه فضيلت و شرافتى مسلّم و غير قابل انكار است، پس بقعه و مكانى و روضه و بيتى كه وجود مقدّس آن مشعل هدايت و جسم و روان خاتم نبوّت را در حال حياتش در خود جاى داده و اشعّه روحانى و فروغ معنوى وجودش از اين امكنه تا قيامت به جهانيان پرتو افشانى كرده، طبعاً از هر نقطه ديگر و از ساير نقاط مسجد افضل و اشرف خواهد بود!

حال بر اين اساس بايد گفت فضيلت


1- قد انعقد الاجماع على تفضيل ما ضمن الأعضاء الشريفة حتى على الكعبة المنيعة. وقال الفاكهى: قالوالا خلاف انّ البقعة التّي ضمّت الأعضاء الشريفة أفضل بقاع الأرض على الاطلاق حتّى موضع الكعبة واقول أنا أفضل بقاع السماوات أيضاً. وفاء الوفا، ج 1، ص 28

ص: 108

بيت فاطمه عليها السلام بيشتر و شرافت آن نسبت به ساير بيوت افزون تر است؛ زيرا بيت فاطمه، گذشته از اينكه يكى از بيوت رسول خدا است و همه فضائل را كه ساير بيوت از آنها برخوردارند دارا است، خانه و بيت كسانى است كه أذهب اللَّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيراً (1).

آرى اين بيت علاوه بر اينكه بيت رسول خدا است، محلّ زندگى امير مؤمنان نيز هست، همان كسى كه نازل به منزله نفس رسول اللَّه است. و محلّ زندگى فاطمه، بضعه رسول خدا و محلّ تولد و زندگى حسنين فرزندان رسول اللَّه است. اين بيت همان جايى است كه آن حادثه مهمّ تاريخ جهان معنويت و نزول آيه تطهير در ميان آن به وقوع پيوسته است.

اگر فضيلت روضه را از راه حديث رسول خدا، كه زبان وحى است، شنيده ايم، فضيلت اين بيت و اهل آن را مستقيم و بى رابطه از زبان وحى و از طريق كلام خدا مى شنويم.

اگر پيامبر صلى الله عليه و آله فضيلت روضه را از طريق گفتارش به مسلمانان آموخته، طبق نقل محدّثان شيعه و اهل سنّت اين بيت و اهل آن را، هم از راه گفتار و هم در عمل و كردار به مدّت نُه ماه، آن هم هر روز پنج بار، به جهانيان معرّفى كرده است. (2) وه چه فضلى! كه بالاتر از آن متصوّر نيست و اين است معناى گفتار امام صادق عليه السلام در پاسخ پرسش جميل از بيت پيامبر و امير مؤمنان كه: آيا آنها هم از روضه است؟ مى فرمايد:

«نعم وأفضل».

بررسى يك روايت مخدوش:

از مطالب گذشته به طور خلاصه معلوم شد كه:

1- اصل فضيلت روضه مطهّر بر اساس حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله ثابت و مسلّم است ولى آيا محدوده روضه كجا است؟

جاى بحث و گفتگو است.

2- باز معلوم شد كه خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و خانه فاطمه عليها السلام از نظر فضيلت، نه مانند روضه، بلكه افضل و برتر از روضه است و نيز ثواب عبادت و نماز در اين بيوت، بيشتر مى باشد.

3- همچنين فهميديم كه براى دفن شدن پيكر پاك حضرت زهرا عليها السلام در روضه، به مفهوم فاصله قبر و منبر، دليلى جز يك برداشت ضعيف و اظهار نظر احتمالى وجود ندارد، ليكن اگر از «روضه» معناى وسيع آن را بگيريم، كه شامل بيت حضرت زهرا هم هست، دفن شدن آن حضرت در روضه


1- احزاب: 33
2- «... عن ابن عبّاس رضى الله عنه قال شهدنا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تسعة أشهر يأتي كلّ يوم باب علي بن أبي طالب رضى الله عنه عندوقت كلّ صلاة فيقول السلام عليكم و رحمة اللَّه وبركاته اهل البيت: انّما يُريدُ اللَّه ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت، ويطهّركم تطهيراً الصلاة الصلوة! كلّ يوم خمس مرّات. تفسير «الدرّ المنثور»، ج 5، ص 199

ص: 109

درست است و مؤيد روايات صحيح ديگرى است كه مى گويند: «ذُفِنَت في بيتها»

در تكميل اين بحث، لازم است به نقد و بررسى تنها روايتى بپردازيم كه مرحوم صدوق در «معانى الأخبار» نقل كرده است و از ظاهر آن استفاده مى شود كه پيكر حضرت زهرا ميان قبر و منبر مدفون است. و مخدوش بودن متن و سند آن را توضيح دهيم؛ متن روايت اين است:

«حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل رحمه الله قال حدّثنا علي بن الحسين السّعدآبادى، عن أحمد بن أبي عبداللَّه البرقي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن بعض أصحابنا عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«مابين قبري ومنبري روضة من رياض الجنّة ومنبري على ترعة من تُرع الجنّة، لأنّ قبر فاطمة- صلوات اللَّه عليها- بين قبره و منبره و قبرها روضة من رياض الجنّة وإليه ترعة من تُرع الجنّة». (1)

ظاهر اين روايت با توجه به ذيل آن (... لأنّ قبر فاطمة ...) اين است كه آن حضرت در ميان قبر شريف و منبر منيف دفن شده است. ولى با يك توجّه اجمالى مى توان به ضعف سند و تزلزل متن آن پى برد و مخدوش بودن آن را از هر دو جهت به دست آورد:

از نظر سند: به طورى كه ملاحظه مى كنيد اين روايت از نظر سند مرسل است و ابن ابى عمير آن را از بعض اصحاب نقل كرده است و آن بعض مشخص نيست كه چه كسى است! و مى دانيم كه روايت مرسل داراى حجّيت نيست.

و از نظر متن: اين روايت از جهت متن مدرّج است و در علم درايه و حديث شناسى مدرّج را چنين تعريف كرده اند:

«أن يقول الرواي كلاماً يريد أن يستدلّ عليه بالحديث فيأتي به بلا فصل فيتوهّم أن الكلّ حديث» (2)

«روايت مدرّج آن است كه راوى براى تأييد متن روايتى كه نقل مى كند، در ذيل آن مطلبى بگويد كه خواننده و يا شنونده چنين تصور كند كه آن هم از متن روايت است كه از نظر حديث شناسان، اينگونه روايات هم مخدوش و غير قابل اعتماد است. و اين روايت هم دقيقاً از همين روايات مدرّج است و ذيل و تعليل در آن، نه از كلام امام بلكه مانند تعليل هاى گذشته، از اضافاتى است كه به وسيله راويان و يا به هنگام كتابت روايت به عمل آمده


1- معانى الأخبار، تصحيح: غفارى، ص 267
2- مقباس الهداية، مامقانى رحمه الله، ج 1، ص 221

ص: 110

است.

و دليل بر اين مدعا اين است كه حديث «بين قبرى و منبري» همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم، از احاديث عامى است و تنها در منابع اهل سنّت آن هم به طور ضعيف؛ از جمله در مسند احمد نقل شده و در منابع معتبر مانند صحاح نيامده است.

واقعيت تاريخى هم مدرج بودن اين روايت و مضمون حديث «بين قبرى و منبري» را نفى مى كند؛ زيرا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در حال حياتش جايگاه دفن پيكر مطهّرش را معيّن نكرده بود؛ همانگونه كه كيفيّت نماز خواندن بر بدن مباركش را بيان ننموده بود.

از اين رو پس از رحلتش در هر دو مسأله ميان اصحاب اختلاف نظر پديد آمد كه به آن حضرت چگونه نماز بخوانند و در كجا دفنش كنند، تا اينكه امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«انّ رسول اللَّه امامُنا حيّاً وميّتاً ...

فيصلون عليه بلا امام وانّ اللَّه لم يقبض نبيّاً في مكان الّا وقد ارتضاه لِرَميه فيه و اني لدافنه في حجرته التي قبض فيها فسلم القوم لذلك ورضوا به.» (1)

و اين ضعف متن و سند موجب گرديده است كه صدوق رحمه الله با اينكه خودش اين روايت را نقل كرده، در بيان آن چنين بگويد:

«قال مصنف هذا الكتاب رضى الله عنه رُوى هذا الحديث هكذا وأوردته لما فيه من ذكر المعنى، والصّحيح عندي في موضع قبر فاطمة عليها السلام ما حدّثنا به أبي رحمه الله قال: حدّثني ... عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر البزنطي قال: قال:

سألت أبا الحسن علي بن موسى الرضا عليه السلام عن قبر فاطمة عليها السلام فقال:

دفنت في بيتها فلمّا زادت بنوا فيه في المسجد صارت في المسجد». (2)

گفتار صدوق قابل توجه است؛ زيرا او در اين نقل و در اين متن مردّد است و مى گويد: «رُوي هذا الحديث هكذا» و توضيح مى دهد از آنجا كه اين روايت با ترديد و احتمال مدرّج بودن كه در آن مشاهده مى شود، نياز آن به توجيه و بيان است و در نتيجه به جاى اين روايت مضمون روايت ديگر را صحيح مى داند و آن را تأييد مى كند كه: «دفنت في بيتها».

باز به همين جهتِ ضعف متن و سند است كه علّامه مجلسى پس از نقل آن از معانى الاخبار، مضمون آن را مردود مى داند و دفن شدن فاطمه عليها السلام در داخل بيت


1- ارشاد مفيد، چاپ بصيرتى، ص 100
2- معاني الاخبار، ص 268

ص: 111

خويش را تأييد مى كند سپس به توجيه روايت مى پردازد و روضه را به آن حدّى كه از ظاهر اين روايت استفاده مى شود، محدود نمى داند بلكه شامل بيت فاطمه عليها السلام نيز مى داند؛ همانگونه كه ما از روايات استفاده كرديم.

او پس از نقل روايت مى گويد:

«الأظهر أنّها عليها السلام مدفونة في بيتها وقد قدّمنا الأخبار في ذلك. و لعل خبر ابن أبي عُمير محمول على توسعة الروضة بحيث تشمل على بيتها». (1)

نكته قابل توجّه:

اين بود بررسى يك روايت مدرّج و نظريه بزرگ محدّث شيعه، شيخ صدوق رحمه الله در مورد اين روايت و اشكال و ايراد تلويحى و در نهايت اعراض وى از مضمون آن.

و همچنين نظريه مرحوم علّامه مجلسى در تأويل اين روايت و توسعه اى كه در مفهوم «روضه» قائل گرديده است ليكن بايد به اين نكته نيز توجه كرد كه: آنگونه كه ملاحظه كرديد، همه كسانى كه مدفن حضرت زهرا عليها السلام را در روضه، آن هم به مفهوم فاصله بيت و منبر مطرح كرده اند، به همين روايت، استناد و تعليل نموده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«بين قبري ومنبري روضة من رياض الجنّة!»

در پايان از نظريات و انتقادات صاحب نظران، كه در تكميل اين بحث ما را يارى خواهد كرد استقبال مى كنيم و صميمانه سپاسگزاريم.

پى نوشتها:


1- بحار الانوار، ج 100، ص 193

ص: 112

ص: 113

ص: 114

جامه كعبه معظّمه در طول تاريخ (2)

3- در دوران عباسيان:

خلفاى عباسى توجه ويژه اى را همواره نسبت به جامه كعبه از خود نشان مى دادند. آنان دستور داده بودند كه جامه كعبه از بهترين و گرانبهاترين انواع ابريشم بافته شود. جامه هاى ياد شده در شهر «تنيس» مصر كه داراى شهرت به سزايى در منسوجات گرانقيمت بود، بافته مى شد. و دو دهكده ديگر كه پا به پاى تنيس گام برداشته و شهرت فراوانى را نسبت به اين گونه منسوجات تنيسى پيدا كرده بود؛ يعنى «تونه» و «شطا» نيز عهده دار اين جامه بودند. از آن پس، گاه جامه هاى كعبه در يكى از دو دهكده ياد شده براى كعبه آماده مى شد.

«مقريزى» در كتاب «خطط» خود آورده است كه مهدى، خليفه عباسى، فرمان داده بود كه جامه كعبه مشرفه، از قباطىِ مصر به صورت بافته هاى تنيس مهيّا شود.

در اين ميان «فاكهى» جامه ياد شده را بر روى كعبه مشاهده كرده و در كتاب خود (اخبار مكه) از آن ياد مى كند و چنين مى نويسد:

«جامه اى از قباطى مصر را بر روى كعبه مشاهده كردم كه بر آن اين نوشته قرار داشت:

«بِسْم اللَّه بَرَكَةً مِنَ اللَّه ممّا أمر به عبداللَّه المهدى محمد امير المؤمنين أصلحه اللَّه محمد بن سليمان أن يصنع في طراز تنيس كسوة الكعبة على يد الخطاب بن مسلمة عامله سنة تسع و خمسين و مأة».

در سال 160 هجرى هنگامى كه مهدى عباسى (1) حج گزارد، پرده دار كعبه به


1- محمد فرزند منصور عباسى ملقّب به «مهدى» خليفه سوم عباسى بود. نامبرده در سال 127 و يا 126 هجرى متولد شد و در سال 169 هجرى در گذشت، «مترجم».

ص: 115

او گفت كه جامه هاى كعبه فراوان شده و چون ساختمان كعبه ضعيف است بيم آن مى رود كه سنگينى جامه ها بر آن صدمه وارد كند. بدين منظور نامبرده فرمان داد كه به استثناى يك جامه، همه پوشش ها را از روى كعبه بردارند. سپس فرمان داد كه تمامى خانه كعبه را از خلوق گرانبها و مشك و عنبر آغشته سازند و آن را خوشبو نمايند.

پرده دار كعبه- در آن هنگام- محمد بن اسماعيل بن ابراهيم حجبى از اتفاقات و رخ دادهاى آن سال نسبت به برداشتن جامه هاى فرسوده وقديمى كعبه و شست و شوى و خوشبو كردن با بهترين و گرانبهاترين عطرها سپس قرار دادن سه جامه در يك زمان بر روى كعبه براى ما اينگونه سخن مى گويد:

«با شيشه هاى مملوّ از «غاليه» به بام كعبه رفتيم و آنها را بر روى ديوارهاى بيرونى كعبه ريختيم. خدمتگزاران كعبه هم در حالى كه بر چرخ هاى قرقره ويژه دوختنِ جامه كعبه، خود را آويزان كرده بودند، از پايين تا بالاى خانه كعبه را با مشك و غاليه خوشبو ساختند. از آن پس سه جامه؛ از قباطى، خز (1) و ابريشم بر روى آن قرار دادند.»

خليفه المهدى در آن سال اموال فراوانى را بر ساكنان مكه و مدينه تقسيم نمود. گفته مى شود اين اموال حدود 30 ميليون درهم بوده است كه به همراه خويش به اين ديار آورده بود. افزون بر آن، دينارهاى فراوانى نيز در آن سال از مصر (300 هزار دينار) و يمن (200 هزار دينار) براى وى ارسال گرديد كه تمامى آنها را در ميان مردم مكه و مدينه تقسيم كرد.

همچنين نامبرده حدود يكصد و پنجاه هزار پيراهن (2) را در ميان آنان پخش كرد.

بدين ترتيب «المهدى» نخستين كسى است كه كعبه را به وسيله سه جامه، يكى بر ديگرى پوشش داد.

همچنين در سال 162 هجرى به دستور خليفه «المهدى» جامه ديگرى براى كعبه مكرمه مهيّا گرديد. «فاكهى» اين جامه را بر كعبه مشاهده كرده و در كتاب خويش «اخبار مكه» از آن ياد كرده است. او مى نويسد: كه اين جملات بر آن نقش بسته بود.

«بسم اللَّه بركة من اللَّه كعبة اللَّه المهدى محمد اميرالمؤمنين، أطال اللَّه بقاءه، ممّا أمر به اسماعيل بن ابراهيم أن يصنع في طراز تنيس على يد الحكم بن عبيدة سنة اثنتين و ستّين و مائة». (3)


1- پارچه اى از پشم و ابريشم، «مترجم».
2- ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص، 262 و 263؛ محب الدين طبرى، القرى لقاصد امّ القرى، ص 477؛ طبرى، تاريخ الرسل و الملوك، ج 8، ص 133
3- «بنام پروردگار و با عنايت و بركت از جانب او براى بنده اش المهدى محمد اميرالمؤمنين- كه خداوند او را طول عمر دهد- به اسماعيل بن ابراهيم فرمان داده شد كه جامه را به سبك جامه هاى تنيس به دست حكم بن عبيده در سال يكصد و شصت و دو آماده ساختند.»

ص: 116

هارون الرشيد در دوران خود فرمان داد كه جامه كعبه از قباطى مصر ساخته شود و آن در سال 190 هجرى آماده و بر كعبه انداخته شد.

فاكهى آن جامه را ديده و در كتاب خويش از آن ياد كرده كه بر آن اين نوشته ديده مى شده است:

«بسم اللَّه بركة من اللَّه للخليفة الرشيد عبداللَّه هارون امير المؤمنين أكرمه اللَّه ما أمر به الفضل ابن الربيع أن يعمل فى طراز تونه، سنة تسعين و مائه». (1)

توجه و عنايت ويژه، نسبت به جامه پوشانده بر كعبه مكرمه، تنها از سوى خلفاى بنى عباس صورت نمى گرفت. بلكه وزراى آنان نيز در اين مهم شركت داشته اند؛ زيرا به دوران خلفاى بنى عباس، گاه نامِ برخى از وزراى آنان بر روى جامه كعبه ديده مى شد.

فاكهى در اخبار مكه اين چنين مى نويسد: «جامه اى را بر روى ركن غربى كعبه مشاهده كردم كه بر روى آن اين نوشته قرار داشت:

«مما أمر به السرى بن الحكم و عبدالعزيز بن الوزير الجروى، بأمر الفضل ابن سهل ذى الرياستين، و طاهر بن الحسين سنة سبع و تسعين و مائة». (2)

همچنين ملاحظه مى شود كه قيام كنندگان بر بنى عباس نيز پس از بسط قدرت خويش بر مكه مكرمه، به جامه كردن كعبه توجه نموده و بدين امر قيام كرده اند.

در سال 200 هجرى، حسين بن حسين أفطس طالبى علوى، رو به سوى مكه نهاد و در شورشى كه ايجاد نمود، مكه را به تصرّف خويش در آورد و به درون كعبه قدم گذارد و سپس تمامى جامه هاى آن را برداشت و از آنِ خود نمود. آنگاه به وسيله دو جامه از ابريشم سبك، كه يكى زرد و ديگرى سفيد بود، كعبه را پوشانيد. بر روى جامه ياد شده اين نوشته قرار داشت:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم و صلّى اللَّه على محمد و عَلى أهل بيته الطيّبين الطاهرين الأخيار، امر أبوالسرايا الأصفر بن الأصفر داعية آل محمد بعمل هذه الكسوة لبيت اللَّه الحرام» (3)

در دوران خلافت مأمون، به وى اطلاع دادند كه جامه ديباى قرمز كعبه، پيش از رسيدن زمان قرار دادن جامه دوم،


1- «بنام پروردگار و با عنايت او، نسبت به خليفه الرشيد، بنده خدا، هارون اميرالمؤمنين كه خداوند او را مورد مرحمت خويش قرار دهد، به فضل بن ربيع فرمان داده شد كه جامه را به سبك تونه- يكى از دهكده هاى تابع تنيس- در سال يكصد و نود ببافند.» مقريزى، الخطط، ج 1، ص 339 و 422
2- «به دستور سرى بن حكم و عبدالعزيز بن وزير جروى، و به فرمان فضل بن سهل ذوالرياستين، و طاهر بن حسين، در سال يكصد و نود و هفت بافته شد.» مقريزى، الخطط، ج 1، ص 338
3- «بنام پروردگار بخشاينده مهربان و سلام و درود خداوند بر محمد و اهل بيت مطهر و برگزيده او، ابوالسرايا اصفر بن اصفر كه دعوت كننده به آيين آل محمد است، فرمان داد اين جامه از براى بيت اللَّه الحرام بافته و آماده گردد.» ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 263 و 264؛ فاسى: شفاءالغرام، ج 1، ص 120؛ قلقشندى، صبح الاعشى، ج 4، ص 280

ص: 117

نمناك و فرسوده مى شود.

مأمون در اين باره از «مبارك طبرى» كه در آن هنگام فرستاده ويژه او به مكه و تيول خليفه بود، پرسيد: كعبه در چه جامه اى بهتر و زيباتر خواهد بود؟ او در جواب گفت: در جامه سپيد، پس مأمون فرمان داد جامه اى از ديباى سفيد بافتند و در سال 206 هجرى بر كعبه مكرمه آويختند. (1) فاكهى مى گويد: در ميانه جامه، قسمتى را از قباطى مصر مشاهده كردم.

آنان بر روى جامه در اركان خانه به خط سياه زيبايى نوشته بودند:

«ممّا أمر به امير المؤمنين المأمون سنة ستّ و مائتين». (2)

از آن پس در هر سال سه جامه بر كعبه قرار مى دادند. و بدين ترتيب مأمون نخستين شخصى بود كه چنين كرد.

در آن هنگام جامه اى از ديباى سرخ در روز هشتم ذى الحجه (/ روز ترويه) بر كعبه آويخته مى شود سپس جامه قباطى را در روز اول مال رجب از آن پس ديباى سپيدى را كه مأمون فراهم مى آورد در روز بيست و هفتم ماه رمضان براى استقبال از عيد مبارك فطر بر كعبه مى پوشاندند.

پس از گذشتن زمانى، به مأمون گزارش دادند: آن قسمت از جامه ديباى سپيد كه در دسترس حاجيان است، در ايام حج كثيف و پاره مى شود و پيش از آنكه جامه ديباى سرخ را در روز عاشورا بر كعبه بدوزند و بر آن قرار دهند، جامه ديباى سپيد قابل استفاده نيست و مأمون بخشى ديگر از همان ديباى سفيد را به وسيله فضل به مكه فرستاد تا در روز هشتم ذى الحجه و يا هفتم از آن قسمتهايى را، كه پاره و فرسوده شده است، مجدداً به وسيله آن جايگزين گردد تا آنكه در روز عاشورا جامه ديباى سرخ بر آن پوشانيده شود.

در دوران جعفر متوكّل على اللَّه به سال 240 هجرى، به وى گزارش داده شد كه جامه ديباى سرخ، پيش از فرا رسيدن ماه رجب، به علّت زياد دست كشيدن و چهره ساييدنِ مردم، كهنه و فرسوده مى شود. لذا به فرمان او دو پوشش ديگر جهت كعبه ارسال گرديد كه جامه هاى ياد شده را از ميانه كعبه تا پايين آن چنان آويزان نمودند كه به زمين مى رسيد. از آن پس هر دو ماه دنباله اى از ميانه كعبه تا پايين را روى جامه قرار مى دادند.

پرده داران كعبه متوجّه شدند كه به جامه دوم نيازى نيست، پس آن را جمع كرده، در صندوقى نهادند و براى متوكّل


1- ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 263 و 264؛ فاسى: شفاءالغرام، ج 1 ص 120؛ قلقشندى، صبح الاعشى، ج 4، ص 280
2- ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 255؛ قلقشندى، صبح الاعشى، ج 4، ص 280

ص: 118

على اللَّه نوشتند كه يك پيراهن با دنباله بخش بالاى جامه، براى آن كافى است.

بنا براين، از آن پس فقط يك جامه بدين منظور ارسال مى گرديد كه غالباً سه ماه بعد، آن را تعويض مى نمودند. دنباله جامه، سه ماه بر جامه كعبه قرار داشت. اين وضعيت همچنان بود تا اينكه بناى شاذَروان (1) در پايين كعبه به سال 243 هجرى به جود آمد. (2) ازرقى تعداد جامه هاى كعبه بين سالهاى 200 تا سال 244 هجرى را شمارش كرده و گفته است: تعداد آنها يكصد و هفتاد جامه بوده است. او مى گويد:

«شمارش جامه هاى كعبه را از سال دويست آغاز نموده و آنها را تا سال دويست و چهل و چهار، يكصد و هفتاد جامه شمارش كردم» (3) از گفته ازرقى چنين بر مى آيد كه در يك سال، بيش از يك جامه و گاه تا چهار جامه بر كعبه مى پوشانيدند. اين توضيح، كه به سخن پيش بر مى گردد، بدينگونه بوده كه پارچه هاى سپيد كه جامه كعبه از آن تشكيل مى گرديد، عوامل و تأثيرات آب و هوايى، از آن جمله اشعه سوزان آفتاب در فصل تابستان تا باد و بارانهاى زمستانى را تحمّل نداشت، بنابراين دست اندركاران جامه كعبه مجبور بودند در اوقات مختلفى از سال، جامه هاى ديگرى را براى آن ارسال نمايند. اما پس از آنكه صنعت جامه كعبه پيشرفت كرد، تا آنجا كه پرده ها قدرت و مقاومت ويژه اى در برابر عوامل طبيعى و ديگر عوامل يافتند، كعبه در سال به يك جامه اكتفا نمود و اين وضع تا كنون همچنان باقى است.

نموده تا آنجا كه قدرت و مقاومت ويژه اى را در برابر عوامل ياد شده بدست آورد، كعبه تنها در سال به يك جامه اكتفا نموده همچنانكه تا كنون نيز به همين صورت باقى مانده است.

چهارم: جامه كعبه مكرمه به هنگام ضعف عباسيان:

از آن هنگام كه دولت عباسيان پا به ضعف و سستى نهاد و دست خلفاى آن قوم از سرزمين هاى اسلامى كوتاه شد، جامه كعبه از سوى حكام و فرمانداران و پادشاهان مسلمان همچنان ارسال مى گرديد. اين جامه گاه از سوى مصر و در برخى موارد از يمن بود و گاه از سوى پادشاهان و امراى ايرانى بدان ديار فرستاده مى شد و به آن خانه مقدس اهدا مى گرديد.


1- شاذَروان؛ به فتح ذال، در مصباح المنير آمده است: شاذروان بخشى از ديوار خانه كعبه است كه درساختمان اساسى برونىِ كعبه، از عرض رها گرديده. اين بخش همانند پوشش و ازاره اى، بخش تحتانى كعبه را در برگرفته است.» بنابراين، شاذروان بخش شيب دار و مايلى است كه به وسيله سنگ پايين كعبه را در سه طرف دربرگرفته است. اما در سوى چهارم كعبه، كه در برابر حجراسماعيل است، پله صاف و مسطّحى جايگزين آن گرديده است و مردم در كنار ديوار كعبه، در حالى كه شكم و سينه خود را به خانه چسبانيده و دستان خود را بر بالاى سر، بر كعبه قرار مى دهند به راز و نياز و تضرّع و زارى مشغول مى شوند. پله ياد شده در سر تا سر طول كعبه در اين سمت بوده و ارتفاع آن از سطح زمين يازده سانتيمتر و عرضش چهل سانتيمتر مى باشد.
2- نك: ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 257- 255؛ محب الدين طبرى، القرى لقاصد امّ القرى، ص 475؛ قلقشندى، صبح الاعشى، ج 4، ص 280 و 281؛ قطب الدين حنفى، الأعلام، ص 70؛ ابن ظهيره، جامع اللطيف، ص 106
3- ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 264

ص: 119

مؤيد در كتاب تاريخ خود «حماة» گفته است: فاطميان، خلفاى مصر، به هنگام امارت (ابوالحسن جعفر از سليمانيان) بر مكه، كعبه را به وسيله جامه سپيدى در سال 381 هجرى پوشانيدند. (1) «مسبحى» در حوادث سال 384 هجرى گفته است: «يحيى بن يمان در ذى القعده از تنيس و دمياط و الفرما هداياى خود را، كه شامل سبدها و تخت ها و صندوقهايى از كالا و اسب و قاطر و الاغ و سه چتر و دو جامه براى كعبه بود، به مكه آورد.» (2)همچنين در سال 397 هجرى، «الحاكم بأمراللَّه»، كعبه را به وسيله جامه قباطى سپيد پوشانيد و اموالى را براى ساكنان دو حرم فرستاد.

در سال 423 هجرى نيز «الظاهر لاعزاز دين اللَّه» جامه اى را براى كعبه فرستاد كه بر آن قرار داده شد. (3) در فاصله ميان سالهاى 437 و 447 هجرى، «ناصر خسرو» در سفرنامه خويش به سوريه و فلسطين و بلاد عرب، كه به زبان فارسى نگاشته شده است، از جامه كعبه و ناودان و نوشته هاى بر روى آن ياد كرده و به هنگام سخن از جامه كعبه به صورت مشروح از رنگ و نيز قسمتهاى مختلف آن و كمربندهاى قرار گرفته بر پرده، همچنين از نقش و نگارهاى موجود بر چهار سمت آن و نيز از تارهاى نقره اى و ابريشمى موجود بر روى نقش ها سخن گفته است. مطالب ناصر خسرو در اين زمينه را به صورت فشرده مى آوريم:

«خانه را چهار روزن است به چهار گوشه و بر هر روزنى تخته آبگينه اى نهاده كه خانه بدان روشن است. روزنه هاى ياد شده به وسيله شيشه هاى شفافى پوشانيده شده تا آب باران به درون كعبه نفوذ ننمايد.

ناودان (4) در ميانه سمت دريايى خانه قرار داشته، كه طول آن سه ذراع بوده و تمامى آن با نوشته هاى طلا آذين گرديده است.

اما جامه كعبه به رنگ سفيد بوده، دو نوار به عرض يك ذراع جدا از هم آنچنان آن را در بر گرفته است كه ارتفاع جامه در ميان دو نوار، هريك حدود ده ذراع مى باشد؛ به طورى كه گويى پرده به وسيله دو نوار ياد شده در ارتفاع به سه قسمت تقسيم شده است.

قسمتها و اجزاى موجود در بالا و پايين نوارهاى ياد شده، همه به يك اندازه بوده، آنگونه كه ناصر خسرو ياد كرده است.

و تقريبا ده ذراع مى باشد.


1- فاسى، العقدالثمين فى تاريخ البلدالامين، تحقيق محمد حامدالفقى، چاپخانه السنةالمحمديه، قاهره 1378 ه./ 1958 م. ج 1، ص 58 قلقشندى، صبح الاعشى، ج 4، ص 281
2- مقريزى، الخطط، ج 1، ص 338
3- ابوالمحاسن يوسف بن تغرى بردى، النجوم الزاهره فى ملوك مصر والقاهره، چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد المؤسسة المصرية العامه للتأليف والترجمه والطباعة والنشر قاهره بدون تاريخ، ج 4، ص 217 و 276
4- مكانى است كه آب بارانِ فرود آمده بر روى بام كعبه، از آن به پايين سرازير مى گردد. نخستين بار قريش به هنگام ساختمان خويش از كعبه در سى وپنجمين سال تولد پيامبر صلى الله عليه و آله آن را بر كعبه تعبيه نمودند. پيش از آن كعبه داراى سقف نبود. ناودان در سمت شمالى كعبه قرار داشته، به طورى كه آب باران فرود آمده بر بام كعبه، به وسيله آن در حجر اسماعيل سرازير مى گردد.

ص: 120

بر هر سمت از چهار طرف جامه كعبه، تابلوهاى محراب گونه اى ديده مى شود كه به وسيله ابريشم رنگارنگ بافته شده و بر روى آنها نقش هايى با تارهاى طلايى به وجود آورده اند و در هر سمت آن، سه نقش محراب گونه با تارهاى ابريشمى قرار دارد كه نقش ميانى بزرگتر از دو نقش ديگر به شمار مى آيد. بدين ترتيب نقش هاى ياد شده بر چهار سمت جامه كعبه دوازده عدد مى باشد. (1)گفتنى است كه آذين جامه كعبه به وسيله نقش هاى ياد شده تا سال 561 هجرى همچنان ادامه داشته است، به طورى كه «ابوالحجاج يوسف بن محمد البلوى» نويسنده كتاب «الف- باء» آن را ملاحظه كرده و به صورت زيبايى، نقش و نگارها، آذين ها، همچنين تغييرات آذين هاى ياد شده، به همراه نوشته هاى بر روى آن را توضيح داده است.

وى در اين باره مى نويسد:

«سرتاسر خانه كعبه، به استثناى جايگاه در و حجرالاسود، به وسيله جامه اى از ابرايشم پوشيده شده است. كمربندهاى آذين شده بر روى آن به رنگ سبز بوده و تابلوهاى محراب شكل آن، در اين كمربندها قرار داده شده است. بر روى هريك از تابلوهاى ياد شده قطعه اى از ابريشم سرخ قرار گرفته كه به كمربند دوخته شده است. نوشته ها به علت درشت بودن، از راه دور قابل رويت و خواندن است. پس از «بسم الله ...»، بر روى آنها اين آيه نقش بسته است: انَّ أوّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ ...

و سپس به دنبال آن نام دستور دهنده براى ساخت و سال بافته شدنش به چشم مى خورد.

در سال 447 هجرى «ابو كامل على بن محمد الصلحى» حكومت يمن را به دست گرفت و از اطاعت عباسيان سر باز زد. نامبرده خطبه را بنام خليفه فاطمى «المستنصر» در مصر آغاز كرد. سال 455 هجرى بود كه او به مكه وارد شد و به مردمان آن نيكى بسيار نمود؛ آنچنانكه عدل و احسان خويش را بر آنان آشكار ساخت و قلب ساكنان مكه را از آن خود كرد. تا آنجا كه همه زبان به حمد و ثناى او گشودند. پس از آن بود كه وى كعبه را با جامه اى سپيد پوشانيد. (2) همچنين در سال 466 هجرى كعبه به وسيله «ابو نصر استرابادى» با جامه اى از ابريشم سپيد، كه دست ساخته هند بود، پوشانيده شد. (3) سپس در همان سال به فرمان «سلطان محمود بن سبكتكين»


1- محمد طاهر كردى، تاريخ القويم، ج 4، صص 196 و 197
2- ابوالمحاسن، النجوم الزاهره، ج 5، صص 58 و 72 فاسى، العقدالثمين، ج 1، ص 57 ابن ظهيره، الجامع اللطيف، ص 106
3- فاسى، شفاءالغرام، ج 1، ص 122

ص: 121

پادشاه هند، جامه ديگرى از ابريشم زرد براى كعبه مهيا گرديد و بر آن قرار داده شد.

نويسنده «النجوم الزاهره» در اين باره مى گويد: «در آن سال- يعنى سال 466 هجرى- شخصى غير ايرانى از سوى جلال الدوله ملكشاه، كه معروف به سالار بود، به مكه آمد. او در حالى كه سوار بر قاطرى كه مركبش از طلا بود و بر سر خود عمامه اى سياه داشت، در ميان طبل و بوق فراوان به اين شهر قدم گذارد. به همراه كاروان او براى كعبه جامه اى از ديباى زرد بود كه نام «محمود بن سبكتگين» برآن نقش بسته بود. اين جامه از دوران محمود بن سبكتكين در نيشابور نزد شخصى بنام «ابوالقاسم دهقان» به امانت گذارده شده بود. در اين هنگام وزير نظام الملك (1) آن جامه را از او باز ستانيد و به همراه سالار به مكه فرستاد.»

جامه ياد شده بر روى جامه «ابو نصر استرابادى» بر كعبه قرار داده شد. (2) در سال 532 هجرى جامه اى از سوى كشورهاى اسلامى براى كعبه فرستاده نشد، بنا بر اين «شيخ ابوالقاسم رامشت» برپا كننده نوانخانه مشهور به همين نام در مكه مكرمه، كعبه را به وسيله جامه اى حبرى و جز اينها پوشانيد. در آن هنگام جامه ياد شده را به هيجده هزار دينار مصرى و به گفته اى، چهار هزار دينار برآورد نمودند. (3) شيخ ابوالقاسم رامشت، كه ايرانى الاصل بود، يكى از مهمترين بازرگانان دوران خود به شمار مى آمد. وى هنگامى كه ديد براثر اختلاف ميان پادشاهان كشورهاى اسلامى و درگيرى آنان، جامه اى براى كعبه ارسال نگرديد.

خود بدين امر اقدام كرد و در آن سال جامه ياد شده را بر كعبه پوشانيد، همچنان كه چهار قنديل به وزن ده رطل (4) به ارزش هيجده هزار دينار به كعبه اهدا كرد. (5) بنا بر اين از آنچه كه گذشت آشكار مى شود كه نوشتار بر جامه كعبه، نخستين بار از آغاز دوران عباسيان مرسوم گرديد.

خلفا و فرمانروايان، به هنگام ارسال جامه كعبه افزون بر نوشتن نام خويش بر آن، نام محل بافته شدن و تاريخ را نيز بر آن قيد مى كردند.

اين رسم همچنان به صورت رسمى معمول، تا كنون برقرار مانده است. (6) همچنين از مطالبى كه گذشت روشن شد كه تنها خلفاى بنى عباس نبودند كه نسبت به ارسال جامه كعبه اهتمام ورزيدند، بلكه در اين ميان- به هنگام ضعف عباسيان- خلفاى فاطمى در مصر و


1- وزير سلطان ملك شاه فرزند آلب ارسلان سلجوقى.
2- ابوالمحاسن، النجوم الزاهره، ج 5، ص 95 و نيز نك: فاسى، شفاءالغرام، ج 1، ص 122
3- فاسى، عقدالثمين، ج 1، ص 58 ابن ظهيره، جامع اللطيف، ص 106 و 107
4- رطل مصرى، معادل 453 گرم بوده است، «مترجم».
5- محمد طاهر كردى، التاريخ القويم، ج 4، ص 198
6- به دنبال اين سخن، بخش ويژه اى را در راستاى نوشتار بر جامه كعبه و آذين آن اختصاص خواهيم داد.

ص: 122

فرمانروايان يمن و نيز علويان و برخى از پادشاهان ايرانى در هند و در دولت سلجوقيان نيز به اين مسأله عنايت داشتند و در ارسال آن براى كعبه اهتمام به خرج مى دادند.

و نيز واضح مى گردد كه جامه كعبه بيشتر، از ديبا و گاه از بافته هاى مويين ابريشمى نازك در رنگهاى گوناگون بوده كه در اين ميان رنگ سفيد و سرخ و زرد بيشتر به چشم مى خورد. از آن پس رنگ سبز و آبى معمول مى گردد.

بدين صورت كه: در آغاز خلافت «الناصرلدين اللَّه عباسى» (573- 622 هجرى) نخستين بار كعبه به وسيله جامه اى از ديباى سبز پوشانيده شد. در پايان دوران خلافت نامبرده، خانه شريف كعبه به وسيله جامه اى از ديباى سياه پوشانيده شد كه اين جامه داراى كمربندهايى به رنگ زرد بود. گفتنى است كه پيش از آن، كمربندها به رنگ سپيد بود.

بنا بر اين «ناصر لدين اللَّه عباسى» نخستين كسى است كه كعبه را به وسيله جامه اى از ديباى سياه آراست. (1) فاسى مى گويد: «از آن هنگام، ديباى سياه همچنان به عنوان جامه براى كعبه معمول گرديد كه تا كنون (سال 812 هجرى) نيز ادامه دارد. ليكن در اين ميان در سال ششصد و چهل و سه هجرى، كعبه به وسيله جامه اى پنبه اى، كه به رنگ سياه، رنگ آميزى شده بود، پوشانيده شد. اين جامه از سوى مرد نيكوكار «منصور بن منعد بغدادى»، بزرگ حرم مكى بر روى كعبه قرار داده شد كه بادهاى شديدى در آن سال در مكه وزيد و جامه پاره پاره شد ...

هنگامى كه در اين تاريخ كعبه از جامه مجرد گرديد، «ملك منصور» پادشاه يمن قصد آن نمود كه كعبه را جامه پوشاند ليكن «ابن منعد» مانع گرديد و گفت: اين شرف تنها از آن دستگاه خليفه عباسى است.

اينجا بود كه وى سيصد مثقال (طلا) قرض كرد و پارچه پنبه اى ياد شده را تهيه كرد و با رنگ آميزى، آن را سياه نمود. سپس به وسيله كمربندهاى جامه پيشين كعبه، آن را آراست و بر كعبه قرار داد. (2) مهلهل دمياطى در باره سياهى جامه كعبه، اين چنين سروده است:

يروق لى منظر البيت العتيق اذا بدا الطرفي في الإصباح والطفل

كأن حلته السوداء قد نسجت من حبة القلب أو من أسود المقل (3)


1- فاسى، عقدالثمين، ج 1، ص 58؛ قلقشندى، صبح الاعشى، ج 4، صص 281 و 282، ابن ظهيره، جامع اللطيف، ص 107
2- فاسى، شفاءالغرام، ج 1، ص 122 العقد الثمين، ج 1، ص 58
3- فاسى، شفاءالغرام، ج 1، ص 123

ص: 123

پى نوشتها:

ص: 124

ص: 125

پى نوشتها:

ص: 126

صفحه سفيد

ص: 127

اماكن و آثار

طرح جايگزين شود.

ص: 128

ترجمه كتاب:

حُجره هاىِ شريف نبوى (ص)

از نظر سيره و تاريخ

نوشته: صَفْوان عدنان داوودى

مدينه منوره، 28 دى 1376، 21 ذى قعده 1419

فصل اوّل

بناىِ حُجره ها و توصيفِ آن ها

هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد مدينه منورّه شدند، مردم مدينه شادان و شادمان از مقدم گرامى شان استقبال كردند.

مردم مدينه در مهمان نوازى از آن حضرت، به رقابت برخاستند. از اين تاريخ، هر كارى در اين شهر، از بركت اين هجرت فرخنده، با شادمانى آغاز شد. و اين طبيعى است كه اين شهر از اين كار به وجد آيد و چرا نيايد در حالى كه خداى تبارك و تعالى اين شهر را به حضور بهترين خلقش و گرامى ترين رسولانش شرف بخشيد و به اين خصيصه مكرّم داشت.

آرى، با حضور آن حضرت، مردم شادمان، هوا عطر آگين و شهر نورانى شد.

انَس بن مالك در اين باره گفته است:

«هرگز روزى را بهتر و نورانى تر از روزى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد مدينه شدند، نديده ام. نيز روزى بدتر و ظلمانى تر از روزى كه آن بزرگوار از دنيا رفتند، نيافتم.» (1)همو گفته است: «روزى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد مدينه شدند، همه چيز در آن نورانى گرديد و چون روزى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن از دنيا رفتند، فرا رسيد، همه چيز را در مدينه تاريكى فرا گرفت. و از دفن آن حضرت فارغ نشديم كه دلهايمان را


1- احمد بن حنبل در مسند، ج 3، ص 240 و دارمى در سُنن، ج 1، ص 41

ص: 129

انكار كرديم.» (1) پيامبر در محلّه بنى عَمْرو بن عَوْف در قُبا فرود آمدند و اين مطابق با روز دوشنبه، برابر با ماه ربيع الأوّل بود.

چون آن حضرت وارد مدينه شدند، مردم مدينه از خانه بيرون آمدند و در كوچه ها و راه ها ريختند و بر بالاىِ بام ها برآمدند. بچه ها و خدمتگزاران در حالى كه از خانه بيرون آمده بودند، فرياد مى زدند:

«محمد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدند، اللَّه اكبر، محمّد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدند.»

انَس بن مالك، استقبال انصار از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را اين گونه وصف مى كند:

«كنيزكانى از بنو نجّار در حالى كه دف مى زدند، اين گونه مى سرودند:

نَحْنُ جَوادٍ مِنْ بَني النَجّارِ يا حَبَّذا مَحَمَّدٌ مِنْ جارِ (2)

«ما كنيزكان بنو نجاريم، چه خوش همسايه اى است محمّد صلى الله عليه و آله!»

حَبَشيان مدينه به ميمنت ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به بازى نيزه پرداختند و زنان مدينه بربالاىِ پشت بام ها، اين سرود را مى خواندند:

طَلَعَ البَدْرُ عَلَيْنا مِنْ ثَنيّاتِ الوَداع

وَجَب الشُّكْرُ عَلَيْنا ما دعا للَّهِ داع

أيُّها المبعوثُ فينا جِئتَ بالأَمْرِ المُطاع (3)

«ماه از گذرگاه هاىِ گردنه وداع بر ماپديدار شد.»

«تا آنگاه كه خوانندگان خدا را بخوانند، شكر خداىِ بزرگ بر ما واجب است».

«اى برانگيخته خداوند در ميان ما، فرمانت مطاع است».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله حدود ده شب در ميان بنو عمرو بن عوف اقامت گزيدند و مسجدى كه از روز آغازين بر بنياد تقوا بود، پايه ريزى كردند و در آن نماز گزاردند. پس از آن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر مركبِ خويش سوار شدند و با مردم به حركت درآمدند. هر كس از همراهان از سر رقابت مى كوشيد تا زمامِ شتر آن بزرگوار را به دست گيرد ولى پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود:

«دَعُوها فَإنّها مأمورةٌ»

؛ «شتر را رها كنيد كه مأمور است».

شتر رفت تا در مكان مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مدينه زانو زد. در اين زمان آنجا كسانى از مسلمانان نماز مى خواندند.

اين محل در آن دوران، محل خشك كردنِ خرماىِ سُهَيل و سَهْل دو پسر بچه يتيم بود كه در قيمومت و كفالت سَعْدبن


1- احمد بن حنبل در مسند، ج 3، ص 221؛ ترمذى در سنن الشّمائل حديث شماره 374 و ابن ماجه در سنن، حديث شماره 1631
2- حاكم در مستدرك.
3- ابوسعد در «شرف المصطفى»؛ ابن حجر در فتح البارى، ج 7، ص 362 و سمهودى در وفاء الوفا، ج 1، ص 262

ص: 130

زُرارَه به سر مى بردند پس از زانو زدن شتر فرمودند:

«هذا إنشاء اللَّه المنزل»

«اينجا اگر خدا بخواهد تنزل خواهد شد».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن گاه آن دو يتيم را فرا خواندند و درباره خريد زمينشان با آنها گفت و گو كردند، حضرت بر آن بودند تا آن محل را از آن دو خريدارى نمايند و در آن مسجد بنا كنند، ولى آن دو پسر از فروختن آن زمين خود دارى كردند و گفتند: «اى پيامبر خدا، آن را نمى فروشيم بلكه به شما مى بخشيم».

پيامبر صلى الله عليه و آله دلسوز و مهربان بودند، از اين كه آن زمين را اين گونه بپذيرند، ابا فرموده، اصرار بر خريد آن كردند. تا آن را خريدند دستور دادند در آنجا مسجدى بنا شود.

انَس بن مالك در اين باره گفته است:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد مدينه شدند و در بلندى هاى مدينه در محلّه اى به نام بنو عمرو بن عوف فرود آمدند. مدتِ اقامتِ آن حضرت در اين محله دو هفته بود.

پس از آن، به سوى بنو نجّار فرستاد و آنها در حالى كه شمشير حمايل كرده بودند، خدمت رسيدند.

انَس گويد: گويى كه من اكنون به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى نگرم كه بر مركبش سوار بودند و ابوبكر بر ردف ايشان قرار داشتند.

بنو نجّار بر گرد آن حضرت حلقه زده بودند تا آن كه حضرت بر در خانه ابوايوب انصارى رحلِ اقامت افكند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چون وقت نماز مى شد، نمازهاىِ خود را در خفتنگاه گوسفندان به جاى مى آوردند.

حضرت دستور بناىِ مسجد دادند و براى اين كار به سوى بنو نجّار فرستادند و به آنها فرمودند:

«يابني النجّار ثامنوني بحائطكم هذا»

«اى فرزندان نجّار درباره قيمت زمينتان با من سخن بگوييد.»

آنها گفتند: «ما بهاىِ آن را جز از خداىِ عزّوجلّ نخواهيم».

انَس گفته است: در اين زمين چيزهايى كه مى گويم قرار داشت، گورهاىِ مشركان، ناهموارى ها و درختان خرما.

پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد گورهاى مشركان را نبش كردند و ناهموارى ها را هموار ساختند و نخلستان ها را تخريب و نخلها را بريدند.

قبله مسجد را از نخل ساختند و ديوارها را از سنگ برآوردند. مسلمانان در حالى كه سنگ حمل مى كردند، رجز

ص: 131

مى خواندند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ميانِ آنها بود و اين شعر بر لبانِ مباركشان مترنّم بود.

أللّهم لاخيرَ إلّا خيرُ الآخرة فانصر الأنصارِ و المهاجِرَه (1)

«خدايا! هيچ خيرى جز خير آخرت نيست. خدايا! انصار ومهاجران را يارى كن.»

اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله دراجراى امرآن حضرت صلى الله عليه و آله بر يكديگر پيشى مى گرفتند.

آنان بر آن بودند تا مسجدى نيكو بسازند و ديوارها و بنياد آن را استوار گردانند ولى پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از دست بردن به چنين كارى فرمودند: براى من عريش (بناى مُسقّف) چون بناىِ مسقّف موسى عليه السلام از شاخه ها و ساقه هاىِ نخل بنا كنيد و سرپناهى چون سرپناهِ وى بنيان نهيد؛ زيرا كار ساختن، به شتاب بيشتر از اين، نياز دارد.

به حضرت عرض شد: سرپناه موسى عليه السلام چگونه بود؟

فرمودند: «به گونه اى بود كه چون در زير آن به پا مى خاست سرش به سقف مى خورد حضرت وقت بيش از حد درباره بنا صرف كردن را مناسب ندانستند و تزيين آن را نيز تجويز نفرمودند؛ زيرا نمى خواستند كه نيروى اصحاب در كارهاى غير سودمند و كم اثر صرف شود.

اصحاب گرامى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آستين جديّت بالا زدند و مجدّانه براى بناىِ اين مسجد بزرگ كوشيدند؛ مسجدى كه مشعل خير و هدايت شود و تا روز رستاخيز بر بشريت نور افشانى كند و چراغ تمدن و بيدارى را روشن گرداند و انسانيّت را بار ديگر از خواب گران بيدار گرداند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با اصحاب، خشت هاىِ بنا را براى مسجد با دامن حمل مى كردند و با اين كار زمينه ساز ايجاد رغبت و همكارى در اصحاب مى شدند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با اين كار درس عملى و تعاون و مساوات به اصحاب مى دادند و اين برترين توجيه و بهترين تربيتِ حقيقى بود؛ زيرا تربيت صحيح آن است كه از راه عمل- نه حرف- تأثير بگذارد. از قديم گفته اند:

«هر كس با سخن مردم را پند دهد تيرهايش به خطا مى رود و هر كس با كارش مردم را پند دهد، تيرش به هدف مى خورد.»

آن حضرت در حالى كه همپاى مردم در ساختن اين مسجد شركت مى فرمودند اين شعر را بر لبان مبارك زمزمه مى كردند.

هذا الحِمالُ لاحمال خيبر هذا أَبرُّ رَبَّنا و أَطْهَرْ

«اين بارها بار خرماىِ خيبر نيست ولى


1- صحيح مسلم، حديث 524 و سنن ابوداود حديث 453.

ص: 132

در آخرت از بارهاىِ خرماىِ خيبر نيكوتر و پاكيزه تر است.»

و يا مى فرمودند:

أللهمَ إِنَّ الأجَر أَجرُ الآخِرَة فارحم الأنصارَ و المُهاجرة

«خداوندگارا! پاداش، همان پاداش آخرت است. خدايا! بر انصار و مهاجران ببخش!»

طبيعى است كه انشا و شعر در حين عمل باعثِ انگيزش همّت و افزايش نشاط و سرگرم شدن و در نتيجه فراموش كردن سختى كار و مدت عمل مى شود.

اصحاب چون ديدند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين گونه در عمل فرو رفته و شعر مى خواند حريصانه به كار پرداخته و از توان خود بهره جستند و تلاش و رقابتشان افزون شد.

يكى از گويندگان گفت:

لئن قَعَدنا و النَبيُّ يَعْمَلُ ذاكَ إذاً لَلْعَمَلُ المُضُلَّلُ

«اگر ما بنشينيم و پيامبر خدا كار كند. اين كار، كارى از سرِ گمراهى است».

على عليه السلام فرزند ابوطالب در حالى كه با شادمانى و سرور مشغول كار بناىِ مسجد بودند، اين گونه ارشاد مى فرمودند:

لا يَسْتَوي مَنْ يَعمرُالمساجدا يدأبُ فيها فائماً و قاعدا

و مَنْ يُرى عن الغُبارِ حائدا

«آن كس كه در بناىِ مسجد مُجدّانه مى كوشد و برخاسته و نشسته، در كار آن تلاش مى كند، با آن كس كه خود را از غبار كنار مى كشاند، يكسان نيست!»

در حين كار، شخصى از يمامه به نام «طلق بن على» از بنو حَنيفه وارد شد، او هنگامى كه ديد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مسجد بنا مى نهند و مسلمانان با او مشغول اند، چون در ساختنِ گِل خُبره بود، دست به كار شد. او خود گفته است: چون چنين ديدم، بيل را برداشتم و گل را به هم مخلوط كردم.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه به من مى نگريست، مى فرمود:

«إِنَّ هذا الحَنَفيّ لَصاحبُ طينٍ»؛

«اين مرد حنفى گِل ساز خوبى است!»

پبامبر خدا صلى الله عليه و آله از آن مرد به خاطر مهارتش در ساختنِ گِل و آمدنش در وقت مناسب، خوشحال شد و به اصحاب فرمود:

«قَرِّبوا اليَماميَّ من الطّينِ، فإنَّه أَحْسَنُكُم له مَسْكاً و أشَدُّكُم مَنْكِباً».

«كار گل را به اين مرد يمامى بسپاريد، اواز همه شما درساختن گِل ماهرتر و شانه اش از همه شما در حمل آن توانمندتر است».

ص: 133

سرانجام اين كار با كوشش و همّت به پايان آمد، كارى كه از حيث بنا ساده و از حيث معنى و محتوا پرسود بود.

مساحت مسجد نبوى هفتاد ذراع در شصت ذراع بود. ستون هاى مسجد را از چوب ساخته و در وسط آن مساحتى براى مسجد در نظر گرفته بودند.

چون بناى مسجد شريف نبوى پايان يافت، پيامبر دو حجره براى سوده دختر زمعه و عايشه، دو همسر خود؛ كه در اين وقت در حباله نكاح آن حضرت بودند، ساخت.

سوده دختر زمعه قرشى اول زنى بود كه حضرت بعد از وفات حضرت خديجه با وى ازدواج كرد و مدت سه سال با او به سر آورد، پس از آن با عايشه ازدواج كرد. (1) و اقدى از برادر زاده زُهْرى و او از پدرش نقل كرده است كه: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در رمضان سال دهم از بعثت با سوده ازدواج كرد و با او به مدينه هجرت كردند. اين زن در شوال سال 54 هجرى در مدينه درگذشت. (2) ازدواج حضرت با عايشه در مكّه حدود چهارده ماه پيش از هجرت بود. (3) عايشه با والدينش هجرت كرد و پيامبر گرامى خدا صلى الله عليه و آله در شوال سال دوم هجرى هنگام مراجعت از غزوه بدر با او ازدواج كرد و او در اين حال نُه سال داشت.

پيامبر صلى الله عليه و آله دو خانه بر اساس بناىِ مسجد و با خشت و چوب خرما، براى اين دو ساختند. و با پارچه اى مويين درى بر آنها آويختند.

خانه عايشه تك درى از چوب عرعر يا چوب ساج داشت. پس از مدتى اين خانه داراى دو در شد و مردم هنگامى كه براى سلام گفتن بر پيامبر وارد مى شدند، دسته دسته از درى وارد مى شدند و از در ديگر بيرون مى رفتند. (4) بيت در عُرف آن زمان به اتاق- در كاربرد امروز ما- اطلاق مى شد و بايد دانست كه خانه رسول خدا مركّب از اتاق هاىِ نسبتاً وسيعى بود، آن گونه كه اشاره كرديم.

اما فرش خانه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چيز شگفتى بود و از آرايش و زيور دنيايى به كلّى عارى بود. و با فرش ملوك و سلاطين سازگارى نداشت ... جنس آن از پوست و پوشال درخت خرما بود كه حضرت بر آن مى خوابيد.

بر حسب نقل عايشه، فرش خانه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به هنگام خواب راحت نبود.

احمد بن حنبل در مسند، از عايشه نقل


1- ذَهَبى، سِيَرِ اعلام النُّبَلاء، ج 2، ص 265
2- ابن سعد، الطّبقات الكبرى، ج 8، ص 53 و سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 167
3- سير اعلام النّبلاء، ج 2، ص 135
4- وفاء الوفاء، ج 2، ص 542

ص: 134

كرده است كه گفت: «من بر فرش خانه بين پيامبر و قبله قرار داشتم، گاهى كه براى حاجتى مجبور به خروج بودم و آن حضرت در حال نماز بودند، از پايين پاىِ تخت، از بيم آنكه چهره ام بر آن حضرت نيفتد، حركت مى كردم.

بستر پيامبر از بافتنى زبر، با تار و پودهاى درشت و خشن تهيه شده بود. از جندب بن سليمان نقل است كه نخل كوچكى به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اصابت كرد و انگشت آن حضرت خون آلود شد. حضرت فرمود:

ماهي إلّا إصبعٌ دَمِيَتْ و في سبيل اللَّه ما لَقيتْ

«اين جز انگشتى نيست كه در راه خدا خون آلود شده است».

پس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به خانه بردند و بر بالاى بسترى از تار و پود زبر قرار دادند و در زير سر آن بزرگوار بالشى از پوست، كه از پوشال خرما پر شده بود، نهادند. عمر چون بر پيامبر وارد شد و اثر فرش را بر پهلوى حضرت ديد، گريست. پيامبر پرسيد: سبب گريه ات چيست؟ گفت: اى فرستاده خدا، شنيده ام كسرى و قيصر بر روى تخت طلا مى نشينند و ديبا و ابريشم مى پوشند؟

حضرت فرمود: آيا خشنود نيستيد از اينكه آنها را دنيا باشد و شما را آخرت؟!

گفته اند: در خانه حضرت پوست هاى پربادى بود، عمر گفت: اگر مى خواهى اينها را هم جمع مى كنيم. (1) حضرت فرمود: نه، اين متاع خانواده است. در خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله تخته پوست هم بود.

مُغيرة بن شُعبه گفته است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله تخته پوستى داشت.

پيامبر صلى الله عليه و آله دوست مى داشت كه پوستى دباغى شده داشته باشد و بر آن نماز بخواند.

عايشه گويد: از جمله فرش هاىِ خانه، حصيرى بود كه در روز مى گسترانديم و شب آن را به خود اختصاص مى داديم. (2) از وسايل خانه، پرده كوچكى بوده كه عايشه در خانه قرار داده بود و پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد آن را بردارند، زيرا كه تصاويرى بر آن وجود داشت.

احمد بن حنبل از قول عايشه آورده است: پوششى (پرده اى) داشتيم كه تصوير پرنده اى بر آن بود و هر كس از در وارد مى شد، آن را از روبه رو مى ديد. روزى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: عايشه! اين پرده را تغيير ده؛ زيرا هر گاه وارد خانه مى شوم و آن را مى بينم، به ياد دنيا مى افتم. همچنين عايشه نقل مى كند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله قطيفه اى از حرير داشت كه آن را


1- ابن سعد، «الطّبقات الكبرى»، ج 1، ص 466
2- ابن سعد، «الطبقات الكبرى»، ج 1، ص 467 و نجارى، ج 2، ص 214

ص: 135

مى پوشيديم.

پيامبر دوست نداشت در خانه اش تصوير باشد؛ زيرا اين كار باعث منع ورود فرشتگان به منزل مى شد. از اين رو هر گاه گونه اى از آنها را مى ديد دستور مى داد محو و زايلش كنند و اجازه نمى داد كه در خانه اش لباسى باشد كه در آن تصويرى صليب گونه است. بلكه امر به زائل كردن آن مى فرمودند. (1) و نيز از عايشه نقل است كه:

پيامبر صلى الله عليه و آله وارد خانه شد و من خود را با لحافى كه اشكال و تصاويرى داشت پوشانده بودم، حضرت اشكال را زدود و آنگاه فرمود: «روز رستاخيز عذاب كسانى از همه سخت تر است كه خلق خدا را به تصوير مى كشند». (2) از جمله فرش هاى خانه پيامبر صلى الله عليه و آله فرش (تشك) پشمين بود كه حضرت بر آن مى خوابيدند. عايشه درباره آن گفته است:

خوابگاه پيامبر صلى الله عليه و آله از تشكى چرمين بود كه در درونش پوشال نخل داشت.

رسول خدا صلى الله عليه و آله متكّايى داشت كه عايشه درباره آن نيز سخنى دارد و مى گويد:

متكاى پيامبر صلى الله عليه و آله كه بر آن مى خوابيدند از چرم و درون آن پر از پوشال خرما بود. (3) فرش خانه پيامبر صلى الله عليه و آله زياد نبود. آن حضرت مى فرمود: «بايد بسترى براى مرد، بسترى براى زن و بسترى براى مهمان باشد و چهارمى براى شيطان است». (4) پشت حجره عايشه محلى بود كه آن را محل قضاىِ حاجت قرار داده بودند.

عايشه گويد: به پيامبر عرض كردم، داخل آبريزگاه شما مى شويم و چيزى نمى بينيم.

حضرت فرمود: «آنچه از انبيا خارج شود، زمين آن را مى بلعد، از اينرو است كه اثرى از آن ديده نمى شود.» (5) در دوران گذشته، آبريزگاه ها در خانه بنا نمى شد. زنان پيامبر شبانگاهان براى قضاىِ حاجت به مناصع مى رفتند. و آن محل، زمينِ وسيعى بود كه در ناحيه بقيع قرار داشت. (6) بعد از حادثه افك، آبريزگاه ها را در منزل ساختند و آن در سال پنجم هجرى بود. محل پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در داخل حجره ها بود؛ زيرا مكان خاصى براى استحمام آن حضرت اختصاص نيافته بود.

ميمونه همسر ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله چگونگى غسل كردن آن حضرت را چنين بيان مى كند: براى پيامبر پرده كشيدم تا غسل جنابت كند. آن حضرت ابتدا با شست و شوى دستانش آغاز كرد، آنگاه آب را با دست راستش به چپ ريخت و سپس


1- احمد بن حنبل، مسند، ج 6، ص 52 و ابوداود، سنن ح 1451
2- احمد بن حنبل، مسند ج 6، ص 86
3- ابوداود، سنن، ح 4146
4- ابوداود، ح 4142
5- سمهودى، وفاء الوفا، ج 2، ص 466
6- بخارى، صحيح، ج 1، ص 248

ص: 136

عورت و آنچه بدان اصابت كرده بود را شست و بعد با دستان خويش بر ديوار يا زمين زد. سپس مثل وضو ساختن براىِ نماز، وضو ساخت، بدون اينكه پاهايش را بشويد. و در آخر آب بر پاهاى خود ريخت و آنها را به هم نزديك كرد و شست و شو داد. (1) پيامبر صلى الله عليه و آله با هر زنى كه ازدواج مى كرد، براى او خانه اى مى ساخت و او را در آن ساكن مى كرد. تا زمانى كه تعداد اين حجره ها به نُه باب رسيد. اين حجره ها بين حجره عايشه به طرف سمت چپ ساخته شده بود و درهايشان همه به مسجد باز مى شد. عُمران بن ابى انَس در توصيف حجره هاى شريف چنين آورده است: (2) چهار تا از اين خانه ها با خشت و بعضى از شاخه نخل بود. پنج حجره از آنها از شاخه نخل بود كه با گل اندود شده بود. بر در اين خانه ها درهايى از پرده هاىِ مويى آويخته بودند. اين پرده ها را اندازه گرفتم كه سه ذرع در سه ذرع بود.

وسايل منزل پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در نهايت سادگى بود. ظرفِ (ديگ) بزرگى داشتند كه در آن مردم را غذا مى خوراندند.

عبداللَّه بن بُسْر اين ظرف را اين گونه توصيف مى كند: پيامبر ظرف بزرگى داشتند كه به آن «غَرّاء» مى گفتند و چهار نفر آن را حمل مى كرد.

چون چاشت مى شد و سجده چاشت مى گذاردند، اين ظرف را مى آوردند و در آن تريد مى كردند و به دور آن جمع مى شدند. و هر گاه تعداد افراد زياد مى شد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از سر سفره بپا مى خاست.

يكى از باديه نشينان پرسيد: اين جلسه طعام چيست؟ حضرت فرمود:

«خداوند بنده اى بخشنده قرارم داد و ستمكار كين توزم نيافريد».

آنگاه فرمود: «از اطراف آن بخوريد و برجستگى داخل آن را رها كنيد كه خداوند بر بركتش خواهد افزود». (3)بر در خانه پيامبر دربانى نبود كه مردم را از ورود به آن باز دارد. هر كس در هر زمان مى خواست وارد خانه پيامبر شود، حضرتش را مى يافت.

انَس گفته است: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر پيرزنى گذشت كه در مصيبت فرزندش مى گريست، خطاب به او فرمود: «از خدا بترس و شكيبايى كن».

آن زن گفت: تو بر مصيبت من دل نمى سوزانى! به وى گفتند: اين پيامبر بود.

آن زن به سوى پيامبر آمد و بر در خانه اش دربانى نيافت و به پيامبر عرض كرد: اى


1- عبدالرزّاق، المصنّف، ج 1، ص 261
2- ابن سعد، الطّبقات الكبرى، ج 1، ص 500 و تاريخ مدينه ابن نجّار، ص 358
3- ابوداود، ح 3773

ص: 137

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تو را نشناختم.

حضرت فرمود: «صبر، در مصيبتِ نخستين است». (1) روايت ديگرى در توصيف حُجره هاى خانه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمده كه بخارى آن را از طريق داود بن قيس در كتاب الأدب المفرد آورده است.

داود بن قيس گويد: حُجره هايى از شاخه هاىِ خرما، كه از بيرون به پوششِ مويين آميخته شده بود، ديدم. فكر مى كنم عرض حجره از درِ آن تا درِ خانه، شش يا هفت ذرع بود. بيتِ درون ده ذرع بود و تصور مى كنم كه ستون هاى آن به هشت يا هفت عدد مى رسيد. (2) حسن بَصْرى كه در دامن ام سَلَمه همسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تربيت شده، در توصيف خانه هاىِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آورده است:

من هنگامى كه جوانى نورس بودم و داخل حجره هاىِ پيامبر صلى الله عليه و آله مى شدم، سقف حجره ها را مى توانستم با دستم لمس كنم.

حجره هاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از چوب عرعر پوشيده شده بود. (3) اما در اين حُجره ها، آنهارا كه حلقه نداشتند، با انگشت مى زدند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خارج از حجره ها تنورى داشتند كه از آن، براى پختن نان و جز آن استفاده مى كردند. اين تنور مخصوص به پيامبر نبود، بلكه شريكى هم داشتند. در اين باره يكى از زنان صحابى، دختر حارث بن نعمان، كه پدرش از اهل بدر و احد بود، چنين مى گويد: «حرف قاف» را جز از لبان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نياموخته ام، هر روز جمعه خطبه مى خواند. تنور ما و تنور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله يكى بود. (4) نوشته اند: هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله غزوه دومة الجندل را انجام دادند، امّ سَلَمه خانه اش را با خشت تعمير كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله چون از سفر برگشت به خشت ها نگاه كرد و در حالى كه اولين كس از زنانش هم وارد شد از او پرسيد: اين بنا چيست؟ ام سَلَمه در پاسخ گفت: مى خواستم با اين كار مانع چشم هاىِ بينندگان به درون خانه شوم.

حضرت فرمود: «اى ام سلمه، از بدترين چيزى كه مال مسلمان در آن صرف مى شود، ساختمان است». (5)پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از گرايش به زيورِ دنيا روى گردان بودند. آن بزرگوار از ورود به خانه دخترش حضرت فاطمه عليها السلام كه از دوست داشتنى ترين كسان نزد او بود، به سبب زينتى كه يك بار بر در خانه به كار برده بود، امتناع فرمودند.


1- ابوداود، ح 3124
2- سيوطى، الدرالمنثور، ج 7، ص 554
3- ابى سعد، الطبقات الكبرى، ج 1، ص 501، وفاء الوفاى سمهودى، ج 2، ص 463
4- ابوداود، سنن، ح 1100
5- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 1، ص 499 و وفاء الوفا، ج 2، ص 461

ص: 138

ابوداود از سفينه ابوعبدالرّحمن نقل كرده كه شخصى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب را با هديه طعامى مهمان كرد.

حضرت فاطمه عليها السلام فرمودند: كاش پيامبر صلى الله عليه و آله را دعوت مى كرديم تا از اين غذا با ما بخورند. پس حضرت را دعوت كردند و چون هنگام ورود دست به چهار چوب در نهادند، پرده اى پشمين و رنگين را مشاهده فرمودند كه در محلى از خانه نصب شده بود. حضرت صلى الله عليه و آله برگشتند.

حضرت فاطمه عليها السلام به على عليه السلام فرمود:

به دنبال پيامبر صلى الله عليه و آله برويد و ببينيد سبب مراجعت ايشان چه بوده است؟ على عليه السلام فرمود: بر اثر پيامبر صلى الله عليه و آله حركت كردم، عرض كردم اى پيامبر خدا، چه كارى باعث برگشت شما شد؟ حضرت فرمود: «نه مرا و نه هيچ پيامبرى را سزد كه وارد خانه آرايش شده شود!» (1) از عبداللَّه بن عمر نقل شده است:

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله براى ديدار فاطمه عليها السلام آمد و پرده اى بر درخانه اش يافت، روى برگردانيد.

در حالى كه نوشته اند، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كمتر ديده شده كه مدينه وارد شود و به فاطمه عليها السلام سر نزند.

على عليه السلام به خانه آمد، فاطمه را اندوهگين يافت. فرمود: چه پيش آمده است؟ فاطمه عليها السلام فرمود: پيامبر پيش من آمدند ولى به خانه وارد نشدند. على عليه السلام نزد پيامبر آمد و عرض كرد: اى فرستاده خدا، فاطمه از اينكه بر او وارد شده و به خانه نيامده اى، سخت اندوهگين شده است! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مرا با دنيا چه كار؟ مرا با پرده الوان چه كار؟».

على عليه السلام پيش فاطمه عليها السلام رفت و او را از گفته رسول خدا صلى الله عليه و آله آگاه كرد. فاطمه فرمود:

به پيامبر خدا عرضه كن در اين باره مرا چه امر مى كنند؟

پيامبر فرمود: «به فاطمه بگو آن را براى فلان قبيله بفرستد».

در اين باره باز از ثوبان مولاىِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چون سفر مى كردند آخرين كس از خانواده اش را كه ديدار مى كردند، حضرت فاطمه بود و چون از سفر برمى گشتند اولين كس از خانواده اش را كه ديدار مى كردند باز فاطمه عليها السلام بود.

پيامبر از غزوه اى برمى گشت، فاطمه عليها السلام پرده اى بر در آويزان كرده و دو دستبند نقره اى به دستان حسن و حسين عليهما السلام كرده بود. حضرت بر در خانه فاطمه آمد ولى داخل نشد. فاطمه عليها السلام پنداشت آنچه باعث وارد نشدن


1- ابوداود، ح 4149

ص: 139

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به خانه ايشان شده، همين ها بوده است. پرده را برداشتند و دست بندها را از دستان فرزندان گشودند. آن دو گريان پيش پيامبر رفتند.

پبامبر خدا صلى الله عليه و آله دست بندها را از آن دو گرفتند و فرمودند: «اى ثوبان اينها را براى فلان قبيله (خانواده) ببر. اين ها اهل بيت من اند، من دوست ندارم از طيّباتشان در همين دنيا بهره ببرند. اى ثوبان براى فاطمه عليها السلام گردن بندى از چوب و دو دست بند از عاج خريدارى كن. (1) عطاء خراسانى گفته است: حُجره هاى زنان پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم، از پوشال خرما بود و بر درشان پارچه اى مويين آويزان بود.

بعداً من خود شاهد بودم دستور وليد بن عبدالملك را مبنى بر ويران كردن حجره ها كه خوانده مى شد. روزى غمناك تر از اين روز نديدم.

عطاء همچنين گويد: از سعيد بن مُسيّب شنيدم كه مى گفت: سوگند به خدا دوست داشتم آنها خانه ها را به حال خود رها مى كردند تا نسل جديد مدينه و كسان ديگرى كه از مكان هاى ديگر مى آمدند، مى ديدند كه چگونه فرستاده خدا در طول زندگى اش به اين وضعيّت اكتفا كرد! اين كار باعث مى شد تا مردم از افزون خواهى و فخر فروشى باز داشته شوند. (2) عمران بن ابى انَس به هنگام شنيدن كلام عطاء گفته است: در مسجد بودم و تنى چند از اصحاب پبامبر خدا صلى الله عليه و آله مثل، ابوسَلَمة ابن عبدالرّحمن، ابوامامة بن سَهْل، خارجة ابن زيد را ديدم كه از شدّت اين مصيبت آن اندازه گريستند كه ريششان از اثر اشك خيس شد.

در اين موقع ابوامامه گفت: اى كاش بناها به حال خود رها مى شد تا مردم بنا را مى ديدند و در مى يافتند كه خداوند چگونه براى پيامبرش- كه كليدهاىِ خزانه هاىِ دنيا در دستش بود- به چنين بنايى رضايت دادند!

*** منابع فصل اوّل:

- مُسْنَد احمدبن حنبل، ج 3، ص 240 و 221 وج 6، 52 وج 6، ص 86 وج 3، ص 328

- سُنَن دارمى، ج 1، ص 41

- سنن ترمذى، الشمائل، ح 374

- سنن ابن ماجه، ح 1631

- مستدرك حاكم

- شرف المصطفى، ابوسعد

- فتح البارى ابن حجر، ج 7، ص 362

- وفاء الوفا سمهودى، ج 1، ص 262 و


1- ابوداود، ح 4213
2- سمهودى، وفاء الوفا، ج 2، ص 461

ص: 140

ج 2، ص 542 و 466 و 463 و 461 و 461

- صحيح مسلم، ح 524 و 1478

- سنن ابوداود، حديث هاى شماره 453، 4151، 4146، 4142، 3773، 3124، 1100، 3753، 4149، 4213

- سِيَرُ أعلام النُّبَلاء، ذَهَبى، ج 2، ص 265، 167، 135

- الطّبقات الكبرى، ابن سعد، ج 8، ص 53 و ج 1، ص 467 و ج 1، ص 500 و 501 و 499

- صحيح البخارى، ج 2، ص 214 و ج 1، ص 248

- المصنّف، عبدالرزاق، ج 1، ص 261

- تاريخ المدينه، ابن النجّار، ص 358

- الدر المنثور في الّتفسير بالمأثور، ج 7، ص 554

- الدّلائل، بيهقى ج 5، ص 488

- مجمع الزّوائد، هيثمى، ج 8، ص 272

فصل دوم

محل جغرافيايى حُجْره ها

پيش تر گفتيم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وقتى بناىِ مسجد شريف را به پايان آورد، دو حُجره براى دو تن از همسرانشان سوده و عايشه ساخت. اين دو خانه از همان مواد بناىِ مسجد از خشت و پوشال نخل بنا نهاده شده بود. درباره جهت وقوع مكان حُجره ها ابن نجّار در تاريخش (1) آورده است:

سيره نويسان نوشته اند: پيامبر صلى الله عليه و آله حجره ها را بين قبله و شرق، به سمت باب شامى بنا نهادند، نه در جهتِ غرب.

اين حجره ها از مسجد بيرون بود و جز از طرف مغرب، به صورت دايره مانندى مسجد را در ميان گرفته بود. درِ همه اين حجره ها به مسجد باز بود.

نيز همين مورّخ گفته است: چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با ديگر همسران ازدواج كردند، براى هر يك از آنها حجره اى ساختند. اين حجره ها نُه عدد بود. محل بناىِ اين حجره ها از خانه عايشه تا درى كه بعد از باب النبى مى آمد، قرار داشت.

سَمْهودى (2) گفته است: «مراد ابن نجّار از بابى كه بعد از باب النبيّ صلى الله عليه و آله مى آمد، بابى است در جهت مقابل از طرف مغرب كه اكنون به باب الرّحمه معروف است.

سمهودى مى افزايد:


1- تاريخ المدينه، ابن النجّار، ص 358
2- وفاء الوفاء، ج 2، ص 459

ص: 141

«آنچه باعث شد تا اين رأى را اظهار كنيم، نظر ابوسعد در «شرف المصطفى» است كه به سند خود از محمّد بن عمر روايت كرده، مى گويد:

از مالك بن ابى الرّجال پرسيدم:

خانه هاىِ همسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كجا واقع شده بود؟ وى از طريق پدرش و پدرش از طريق مادرش بيان داشت كه همه اين خانه ها در سمتِ چپ واقع شده بود، به طورى كه اگر پشت سر امام در مقابل منبر به نماز مى ايستادى، همه اين خانه ها در سمت چپ تو واقع مى شد. اين محدوده خانه ها بود.

چون زينب در گذشت، پيامبر صلى الله عليه و آله امّ سَلَمه را داخل خانه ايشان كردند».

منظور از «زينب» در اينجا زينب دختر خُزَيمه هلالى است كه از امّ المؤمنين هاست وى به سبب كارهاىِ خيرش لقب «امّ المساكين» داشت.

اين ام المؤمنين، پيش از ازدواج با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله همسر عبداللَّه بن جَحْش بود كه در غزوه احُد به شهادت رسيد. پس از آن پيامبر صلى الله عليه و آله او را به همسرى خود در آوردند.

وى دو ماه در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله بود و درگذشت. پس از وى پيامبر در سال چهارم هجرى با امّ سَلَمه ازدواج كرد و او را در خانه زينب جا داد. در ماه ربيع الأوّل (1) همين سال پيامبر غزوه دَومة الجَنْدل را انجام داد و در مدت اين غزوه، سِباع بن عَرْفَطَه غَفارى را به نيابت، در مدينه گماشت. چون از اين غزوه باز گشت، مشاهده كرد كه ام سَلَمه حجره اش را با خشت بنا نهاده است. خطاب به وى فرمود: اين بنا چيست؟

ام سَلَمه گفت: مى خواستم با اين كار مانع از ديد مردم شوم.

حجره ها جز از طرف غرب، مسجد را در ميان مى گرفتند و درهاى اين حُجره ها همگى به مسجد باز مى شد.

اگر كسى دست خود را از داخل حجره ها بيرون مى كرد، دستش داخل مسجد مى شد. مؤيد اين سخن مطلبى است كه بخارى از عايشه نقل كرده است.

وى مى گويد:

من چون در عادت به سر مى بردم، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از داخل مسجد سرشان را به من نزديك مى كردند و من مويشان را مرتّب مى كردم. پيامبر در اين حال در مسجد معتكف بودند. (2) ابن حَجَر عَسْقَلانى آورده است كه:

حُجره عايشه به مسجد چسبيده بود. (3) همچنين بخارى از عايشه نقل مى كند: گرچه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه در


1- الّروض الأنف، سُهَيلى، ج 3، ص 258
2- فتح الباري، ج 4، ص 272
3- همان، ج 4، ص 273

ص: 142

مسجد بود، سرش را براى مرتب كردن داخل خانه مى كرد، ولى در زمانى كه معتكف بود، جز براى حاجتى به خانه نمى آمد.

اتّصال در حجره عايشه با مسجد نبوى شريف از طريق آنچه كه احمد بن حنبل در مسند (1) آورده، توضيح داده شده است بدين صورت كه: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ايّامى كه در مسجد معتكف بودند، پيش مى آمدند و بر باب حجره من تكيه مى زدند.

من سرشان را مى شستم. در اين حال من در حجره ام بودم و پيامبر هم در داخل مسجد بودند. ...

نوشته اند كه در خانه عايشه پنجره اى بود و او از آن به مسجد مى نگريست. همين سان، خانه ام سَلَمه مقابل مسجد بود.

زينب دختر امّ سلمه از مادرش نقل كرده است كه: بسترش در جوار ديوار مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوده است. (2) حجره ها به هم متّصل بودند. بين خانه حَفْصه و عايشه راهى بود و آن دو از طريق اين راه در حالى كه در خانه نشسته بودند، با هم صحبت مى كردند. (3) خانه حضرت فاطمه عليها السلام در پيچ گذرگاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قرار داشت. بين خانه عايشه و حضرت فاطمه عليها السلام دريچه اى بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هرگاه قصد بيرون آمدن از منزل عايشه را داشتند، از دريچه حال حضرت فاطمه عليها السلام را جويا مى شدند. حضرت فاطمه عليها السلام از پيامبر تقاضا كرد كه اين دريچه را مسدود نمايند و آن حضرت دستور به مسدود كردن آن فرمودند. (4) «سير تحولِ حُجْره هاى شريف بعد از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله»

در كتاب وفاء الوفا آمده است كه:

«بعد از وفات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله همه را اندوه فرا گرفت. مردم به موضع قبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى آمدند و از خاك مقدس قبر برمى داشتند.

عايشه اولين كسى بود كه ديوارى بر اطراف قبر بنا كرد و چون در ديوار روزنى بود، مردم از همان شكاف باز خاك برمى داشتند.

پس از مدتى آن روزن را هم بستند». (5) پس از آن ابوبكر را در پهلوى پيامبر خدا دفن كردند و لحدش را به لحد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چسباندند.

ابوبكر را بر همان تختى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به هنگام فوت حمل كردند، نهادند و عمر بر او نماز خواند.


1- همان، ج 1، ص 401
2- ابوداود، مسند، ح 543
3- سمهودى، وفاء الوفا، ج 2، ص 543
4- همان، ج 4، ص 466
5- وفاء الوفا، ج 2، ص 244

ص: 143

عمر و عثمان و طلحه و عبدالرحمن و پسرش داخل قبر او شدند. (1)عمر به هنگام مرگ، فرزندش عبداللَّه را پيش عايشه فرستاد كه از او اجازه بگيرد تا در جوار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به خاك سپرده شود. عايشه به عبداللَّه گفت: مى خواستم آن را براى خودم محفوظ دارم ولى امروز تو را بر خود ترجيح مى دهم و ايثار مى كنم.

عبداللَّه برگشت و خبر موافقت عايشه را اعلام كرد. بدين سان عمر را هم در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله به خاك سپردند.

عايشه گفته است: پس از دفن عمر، بين قبور و خودم ديوارى برآوردم. (2) از اين تاريخ بعضى از حجره ها فروخته شد.

سوده خانه اش را به عايشه داد و آن را طىّ وصيتى در حق او كرد.

وارثان صفيّه، خانه او را به صدو هشتاد هزار درهم به معاويه فروختند.

معاويه منزل عايشه را نيز به يكصد و هشتاد هزار درهم خريد.

در حجره اى كه قبر پيامبر خدا، ابوبكر و عمر قرار داشت، جاى قبر ديگرى نيز بود و مى شد كسى ديگر را هم در آن دفن كرد.

زمانى كه عمر بن عبدالعزيز حاكم مدينه بود، ديوار قبور فرو ريخت و عمر دستور داد آن را بسازند. (3) وليد بن عبدالملك، حجره ها را خريد و به عمر دستور داد تا آنها را خراب كند و مسجد را توسعه دهد. عالمان و مردم مدينه از اين امر ناراحت شدند و از آن اظهار ناخشنودى كردند.

عمربن عبدالعزيز، ديوارى از سقف تا كفِ مسجد براى قبر پيامبر برآورد.

به اين طريق حجره در وسط آن ديوار واقع شد.

در سال 232 هجرى در زمان متوكل عبّاسى اسحاق بن سَلَمه كه مأمور بناى مكه و مدينه بود، مأمور شد كه اطراف حجره را با سنگ مرمر تزيين كند.

اين اثر تا سال 548 هجرى، زمان خلافت مقتفى عباسى، باقى بود. جمال الدين وزير زنگيان، بنا را تجديد كرد و در اطراف حجره پنجره هايى تا سقف از چوب صندل و آبنوس تعبيه كرد. (4) در رمضان سال 654 هجرى آتش سوزيى در مسجد نبوى رخ داد كه باعث فرو ريختن سقف حجره قبر شريف شد.

مستعصم عباسى، گروهى از معماران را براى تعمير فرستاد. اين گروه، از باب احتياط، به آنچه از سقف بر روى حجره فرو ريخته بود، دست نزدند. سقف حجره شريف را ساختند و ديوارهاى قبلى را


1- تاريخ المدينه، ابن النجار، ص 389
2- وفاء الوفا، ج 3، ص 844
3- صحيح البخارى، ج 3، ص 255
4- تاريخ ابن النجّار، ص 393

ص: 144

برآوردند. و ديوار شرقى را نيز تا باب جبريل برآوردند در سال 667 هجرى ملك ظاهر بيبرس از مماليك، مقصوره اى بر گرد حجره شريف بين ستون ها و ديوار حجره ها و خانه حضرت فاطمه عليها السلام بنا كرد.

وى براى اين بنا سه باب منظور كرد و بر اطراف حجره ها پلّكانى براى صعود به پشت بام احداث نمود. پس از آن در سال 629 هجرى درِ چهارمى بر آن افزوده شد.

در سال 678 هجرى، در عهد ملك منصور قَلاوون صالحى از پادشاهان مماليك گُنبدى بر بالاى سقف حجره شريف برآوردند. اين گُنبد از پايين مربع شكل بود و از بالا هشت ركن داشت.

اين قُبه، در ايام ملك ناصر حسن بن محمد بن قلاوون تعمير شد و در عصر ملك اشرف شعبان در سال 765 هجرى ترميم و محكم گرديد.

در سال 694 هجرى، عادل زين الدين كتبغا پلكان حجره را توسعه داد و به سقف مسجد رسانيد.

در سال 760 هجرى در عصر سلطان صالح اسماعيل بن ملك ناصر محمد بن قلاوون، قريه اى از بيت المال مسلمين در مصر خريدارى شد و وى آن را براى امور پوشش كعبه و حجره مقدس و منبر نبوى صلى الله عليه و آله وقف كرد.

پوشش حجره در اين زمان از ابريشم سياه مخلوط به حرير سفيد بافته مى شد و بر گِردش رشته هاى نقره مذهب بود كه به صورت مطرّز مى بافتند.

در سال 853 هجرى در دولت ظاهر چقمق، داخل مقصوره شريف را از مرمر رنگى فرش كردند.

در سال 878 هجرى، سلطان اشرف براى بناى عمارت، مقصوره اطراف، حجره را خراب كرد. به هنگام ويرانى، آثار حريق قبلى هم نمايان شد. مضجع شريف را از آن آثار پاك كردند وبناى حجره را برآوردند.

در سال 886 هجرى آتش سوزى ديگرى در مسجد نبوى رخ داد. آتش در سقف محاذى حجره شريف درگرفت و فلز (مس) گنبد بالاى سقف ذوب شد و چوب هاى آن آتش گرفت. مقصوره اطراف حجره شريف هم سوخت ولى حجره شريف سالم ماند.

پس از اين حريق، به تجديد بناى مقصوره پرداختند و گنبدى بزرگ محاذى حجره و اطراف آن بر بالاىِ آن ساختند و اطرافش را با ستون هايى كه از زمين مسجد برآمده بود، بالا آوردند.

در اين تجديد بنا به جاى گنبد كبود

ص: 145

قبل از آتش سوزى، گنبدى از آجر ساختند.

سپس براىِ استوارىِ كار، ستون هايى در سه ضلع حجره بنا كردند تا گنبد را استوار نگه دارد. حجره و اطراف آن را از مرمر تزيين نمودند و پنجره هايى از مس بر گرد آن تعبيه كردند.

در سال 1233 هجرى در زمان سلطان محمود بن عبدالحميد عثمانى، بار ديگر گنبد شريف تجديد بنا شد؛ زيرا شكاف هايى در بالاى آن پديد آمده بود.

گنبد را از بالا خراب كردند و از نو بنا نهادند.

گنبد فعلى همان است كه در عصر عثمانى ساخته شده است.

در سال 1253 در زمان سلطان عبدالحميد عثمانى رنگ گنبد را سبز كردند و از اين زمان گنبد مضجع شريف به نام «القُبَّةُ الخَضْراء» (گنبد سبز) معروف شد.

در داخل حجره شريف قصيده شيخ عبداللَّه بن علوى حدّاد حَضْرَمى (متوفاى 1132 هجرى) با مطلع زير نقش بسته است:

سَلَكنا الفيافي و القِفَارَ عَلى النُّجب تَجدُّ بنا الأشواق لاحادى الرَكْبِ

اين قصيده، شانزده بيت دارد.

در دوران ملك عبدالعزيز بن آل سعود، بعض ترميمات و تعميرات، در ستون هاى داخل حجره صورت پذيرفت.

حجره ها اكنون با ديوارهايى فلزى به رنگ سبز كه بر بالاى آن آيه شريفه: إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ نوشته شده، از مسجد مشخص شده است و سه قوس (طاق نما) كه اوّلى موازى قبر پيامبرخدا صلى الله عليه و آله، دومى قبر ابوبكر و سوّمى قبر عمر قرار گرفته، در آن تعبيه شده است.

ستون هاىِ روضه نبوى با مرمر منقّشِ زيبا برآورده و بر روىِ ستونى كه در طرف راست سلام كننده بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قرار مى گيرد، اين شعر نقش بسته است:

يا خَيرَ مَنْ دُفِنَتْ بِالقاعِ أعظمُه فطابَ من طيبهنَّ القاعُ و الأَكَمُ

بر روى ستون سمت چپ نيز اين شعر را نوشته اند:

نفسي الفداءُ لقبرٍ أنْتَ ساكِنُهُ فِيهِ العِفافُ وَ فيهِ الجُودُ وَ الكَرَمُ

***

ص: 146

پى نوشتها:

ص: 147

ص: 148

مسجد نبوى در گذر تاريخ (2)

اما مسجد نبوى از بعد عبادى

بايد گفت: همه ما مى دانيم كه هز نماز در اين مسجد، معادل با هزار نماز است و در اين جهت اكثر برآنند كه نمازهاى فريضه و نافله، فرقى با هم ندارند.

روضه و رابطه آن با مسجد نبوى:

روضه از جوانب مهم و با ارزش مسجد نبوى و از ويژگى هاى آن و يا از خصائص كل مدينه است. اما بايدد ديد «روضه» چيست؟

در حديث آمده است:

«ما بَيْنَ بَيْتى وَ مَنْبَرى رَوْضَةٌ مِنْ رِياض الجَنّةِ»

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«ما بَيْنَ قَبرى وَ مَنْبَرى رَوْضَة مِنْ رياضِ الجَنّة»

. اگر آن حضرت فرموده باشد «ما بين قبرى ...»، در حالى كه زنده بوده، از باب اشاره است كه خانه او به صورت قبر او در مى آيد؛ چنانكه عملًا اين امر روى داده است:

وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت فرمود- چنانكه ابى بكر مى گفت- ميان اصحاب اختلاف پديد آمد كه آيا جسد آن حضرت را به مكه باز گردانند و يا به بيت المقدس در كنار ابراهيم خليل جا به جا كنند و يا در گورستانهاى عادى مسلمين به خاك بسپارند. در اين كار چنانكه اهل سنت مى گويند- دچار تحيّر شدند؛ همانگونه كه از غسل دادن و برهنه ساختن بدن آن حضرت گرفتار ترديد و تحير بوده اند.

اهل سنت گويند: حالتى خواب آلود به آنها دست داد و از درون خانه اين سخن به گوششان رسيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را غسل دهيد و پيكر مبارك او را برهنه نسازيد.

ص: 149

سرانجام به توافق رسيدند كه بدن مباركش را در خانه عايشه به خاك سپارند.

مفهوم و مدلول «روضة من رياض الجنة» چيست؟

اگر كسى خواهان بحث گسترده ترى باشد مى تواند به كتاب «التمهيد» عبدالبرّ مراجعه كند؛ چرا كه اقوال و آراء متعددى را در اين باره آورده است. چنانچه قائل باشيم واقعاً «باغى از بوستانهاى بهشت است» اگر كسى برآن در آيد دچار تشنگى و گرسنگى نمى گردد، ولى اگر طى دو ساعت در حرارت آن باقى بماند به عطش و گرسنگى گرفتار آيد. و مى گويند: «كافر و منافق وارد بهشت نمى گردند».

در مدينه منافقانى به سر مى بردند، و بر اين روضه در مى آمدند. و گفته اند: «اگر كسى در «روضه» به كارى توفيق يابد موجب نيل او به بهشت مى گردد» و نيز گفته اند: «مجالس ذكر سراسر آنها از بوستانهاى بهشتى است». يا آمده است:

«إذا مررْتُم بِرِياضِ الجنَّةِ فارتعوا»

مردم پرسيدند «رياض الجنه» چيست؟ فرمود:

«حُلَق الذّكر»؛ «حلقه هاى مذاكره علمى است»

بنابراين نتيجه مى گيريم عمل، ويژه چنين جايگاهى نيست، به نظر مى رسد معناى «روضة من رياض الجنة» چنان باشد كه چنين جايگاه فرخنده ذاتاً در روح برخوردار از ايمان تو- آنگاه كه بدان درمى آيى- آرامش و آسايش را پديد مى آورد، تو را كه بار سنگين همّ و غم دنيا و انديشه هاى گرفتار درگيرى و پرتنش و دست به گريبان ترديد و يا هر حالتى از حالات ناخوش آيند مادى يا روانى و يا خانوادگى، فرسوده و شكننده مى ساخت، در چنين پايگاهى كه همه مشكلات به دست فراموشى سپرده مى شود و انسان كاملا احساس آرامش مى نمايد، گويا عملًا در بهشت به سر مى برى.

محوطه اين مسجد قبل از آن، گورستان يهوديان بود و زمينى عادى، از آن پس چنان فضيلتى نصيب آن گشت و مانعى وجود ندارد كه خداوند ويژگى بخشى از بهشت را به اين جايگاه ارمغان كرده باشد.

در اينجا اين پرسش مطرح است كه آيا نماز در صف اول شايسته است انجام گيرد يا در روضه؟ در پاسخ مى توان گفت:

اگر زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله را در نظر بگيريم روضه و صف اول در يك رده بوده و مشترك مى نمود؛ زيرا در آن زمان، زيادات

ص: 150

و اضافاتى در سوى قبله يا جنوب پديد نيامده بود؛ اما پس از اضافات و توسعه اى كه عمر ونيز عثمان در مسجد نبوى به وجود آوردند ميان صف اول و روضه، پنج صف فاصله پديد آمد؛ حال آيا بايد انسان سعى كند نماز را در روضه برگزار كند (چرا كه «روضة من رياض الجنة» است) و يا تلاش كند تا در صف اول نماز بخواند؛ زيرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«ألا تَصُفّون كما تَصفُّ المَلائكةُ عِنْد ربّها يتمون الصّفّ الأوّل فألأوّل. لَوْ تَعْلمون ما فى الصّفِّ الأوّل لاستَهَمْتُمْ عليهِ»

«آيا براى اقامه نماز در صف اول رده نمى شويد، همانگونه كه فرشتگان در پيشگاه خداوندگارشان رده مى شوند، و صف اول را كامل مى كنند. اگر آن مزايايى را كه در صف اول وجود دارد مى شناختيد، به قرعه كشى روى مى آورديد، (و يا باهم با شمشير درگير شده و با هم ستيز مى كرديد).»

به هر صورت، نماز در صف اول- كه به جماعت برگزار مى شود- از صفهاى بعدى سزاوارتر است؛ هرچند كه در روضه انجام گيرد. فضيلت نماز دو قسم است:

الف: فضليت ذاتى

ب: فضيلت نسبى.

فضيلت ذاتى نماز را بايد در خشوع و توجه، طولانى ساختن قرائت آن و اقامه آن به جماعت جستجو كرد.

و فضيلت نسبى نماز را بايد در برگزار كردن آن در مسجد نبوى (فى المثل) سراغ كرد كه يك ركعت نماز در آن از نظر ثواب، معادل با هزار ركعت و در مسجدالحرام معادل صد هزار ركعت مى باشد. و اين ثواب و فضيلت به خاطر خود نماز نيست؛ بلكه به خاطر جايگاه و محلى است كه از قداست ويژه اى برخوردار است. البته اهتمام و عنايت به فضيلت ذاتى بر فضيلت اضافى و نسبى از اولويت و اوّليت برخوردار است؛ زيرا اين فضيلت ريشه در خود نماز دارد.

اينك سزا است راجع به فضيلت نماز در مسجد نبوى- با توجه به توسعه اى كه به مرور در آن پديد آمد- بحث و كاوشى به عمل آيد:

- مالكيها- به ويژه- عنايت دارند نماز را در محوطه مسجدى كه همزمان با رسول خدا صلى الله عليه و آله به وجود آمد برگزار نمايند. و مأخذ آنها در اين امر، حديث

«صَلوةٌ في مَسجدي هذا ...»

است. آنها مى گويند: اسم اشاره: «هذا»، مسماى خود را مرزبندى و مشخص مى كند؛ لذا سخت اصرار مى ورزند

ص: 151

كه در محدوده مسجد بنا شده در زمان آن حضرت نماز بخوانند.

اين بحث و گفتگو داراى پيشينه ديرينه اى تا زمان عمر است. وقتى كه او به توسعه مسجد پرداخت، گروهى براى اقامه نماز در بخش توسعه يافته عمر احساس دشوارى مى كردند. عمر سوگند ياد كرد:

اينجا مسجد رسول الله صلى الله عليه و آله است، هرچند تا «ذى الحليفه» توسعه و امتداد يابد.

اگر منطوق حديث

«صلوة في مسجدي هذا ...»

را در نظر گيريم، مالكيها با اسم اشاره- كه اشاره حسى است استدلال مى كنند و مى گويند با چنين اشاره اى حدود مسجد، مرزبندى و مشخص شده است. همانگونه كه وقتى مثلا مى گوييم «هذا الكتاب» اين تعبير از مرز كتابى بدان اشاره شده فراتر نمى رود. ليكن در سبك و اسلوب زبان عربى مى بينيم كه اضافه براى تمليك و تخصيص است؛ وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «صلوة فى مسجدى هذا» تعبير «مسجدى»، مضاف و مضاف اليه را تشكيل مى دهد. اگر اين سؤال را مطرح سازيم كه: مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله- مسجد مدينه- پس از توسعه عمر و بعد از توسعه عثمان و بعد از هر توسعه هايى كه از پس توسعه آن دو صورت گرفته، مسجد كيست؟ پاسخ ما قهرا چنين است كه مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است و اضافه در «مسجدى» در جاى خود باقى است. اضافه يا مشخص كننده تمليك و يا تخصيص مى باشد. بنا بر اين هرقدر كه اين مسجد توسعه يابد بايد «مسجدالنبى» تلقّى شود.

اگر فرض كنيم شما دو نفر دوست يكديگر، روز جمعه در موسم حج، يكى به مسجد «قبا» برود و در آنجا نماز بخواند و ديگرى به سوى مسجدالنبى روى آورد و نماز خود را در آنجا برگزار سازد، آنهم در آخرين صف كه در كنار «مسجد غمامه» است، و شما دو تن از مسجد باز گرديد و از هريك از شما بپرسند كجا نماز خواندى؟

يكى از شما مى گويد در «مسجد قبا» و ديگرى اظهار مى دارد در مسجدالنبى! آيا نماز در آخرين صف، نماز گزار را از اينكه در مسجد نبوى اقامه نماز كرده است بيرون مى سازد؟ معلوم است كه پاسخ اين پرسش منفى است؛ زيرا اضافاتى كه در مسجد پديد آمد نماز گزاردن در آن ها داراى همان فضيلت و ثواب است مبنى بر اينكه يك ركعت نماز در آن از نظر فضيلت معادل با هزار ركعت مى باشد.

حادثه و رويداد ديگرى كه مسجد در

ص: 152

آغاز اسلام با آن مواجه شد، ايجاد تحول در قبله است. به نظر مى رسد «تحويل قبله» مبحث دراز دامنى را درخواست مى كند؛ ليكن آنچه براى ما مهم مى نمايد مسأله آغاز خوش دعوت است و اسلوبى است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله آن را در پيش گرفت. وقتى بر مدينه در آمد به سوى «بيت المقدس» روياروى با صخره- حدود شانزده ماه نماز گزارد تا آنجا كه يهوديان زبان به طعنه گشودند و مى گفتند: محمد صلى الله عليه و آله بر دين ما خرده مى گيرد؛ ولى در سوى قبله ما نماز مى گزارد! مشركين نيز در مقام طعن بر آن حضرت بدين مقال گويا بودند كه: مردم را به ملت ابراهيم فرا مى خواند؛ ليكن به قبله او نماز نمى گزارد.

مشركان و يهوديان اين امر را دستاويز خود قرار دادند؛ يهوديان رسول و فرستاده جديدى را سراغ مى گرفتند و پيامبرى را يافتند كه در جهت مخالف آنها راه نمى سپرد. نگران بودند كه آيا پيامبرى تازه از راه رسيده است و برخوردار از استقلال مى باشد، يا تابع آنها و با آنها همگام است. بنا بر اين ديدند پيامبرى نيست كه جديداً و از نو، نبوت را فتح باب كرده باشد: «قل ما كنت بدعا من الرسل ...».

وقتى رسول اكرم صلى الله عليه و آله ديد كه يهوديان روز عاشورا را روزه مى گيرند، از آنها پرسيد:

چرا در چنين روزى در روزه به سر مى بريد؟

پاسخ دادند: در اين روز خداوند موسى را از فرعون رهايى بخشيد. حضرت فرمود: ما به موسى از شما سزاوارتريم.

ولى بايد گفت: بر يهوديان قلوبى آكنده از عناد به اسلام حاكم بود. اگر آن حضرت در امر روزه عاشورا با آنان همگام مى شد سودى براى جلب آنان به اسلام عايد نمى ساخت.

قريش نيز قبل از اسلام در روز عاشورا روزه مى گرفتند.

عاشورا روز معروف و شناخته شده اى بود تا آنجا كه مى گويند:

كشتى نوح در چنين روزى بر كوه جودى لنگر انداخت.

روزى است كه ابراهيم عليه السلام از آتش نمرود نجات يافت.

و تواريخ ديگرى كه در باره روز عاشورا ياد كرده اند؛ چنانكه مى گويند:

مشركان در دوران جاهليت، در چنين روزى روزه دار بوده اند. بنا بر اين، پرسش رسول خدا صلى الله عليه و آله از يهوديان راجع به روزه در روز عاشورا به منظور تشريع روزه نبوده، بلكه مى خواست از علّت آن جويا گردد و به اين

ص: 153

نتيجه رسيد كه علت و انگيزه آنها در روزه روز عاشورا متفاوت از علت و سببى بود كه مشركين را به روزه دارى در اين روز بر مى انگيخت.

رسول خدا صلى الله عليه و آله طى شانزده ماه مأمور گشت به گاهِ اقامه نماز، به سوى بيت المقدس؛ يعنى قبله يهوديان روى آورد.

استمرار استقبال قبله يهوديان و همگامى با آنها فايده اى را عايد نمى ساخت؛ بلكه چون ملاحظه فرمود يهوديان اين همسويى را دستاويزى براى دشمنى با اسلام و طعنه زدن و بهانه اى بر ضد اسلام اتخاذ كردند، به درگاه الهى روى آورد:

قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ...؛ «ما تحقيقاً آنگاه كه چهره در سوى آسمان گرفتى، مى بينم و حتما روى تو را در سوى قبله اى كه آن را مى پسندى بر مى گردانيم.»

اعتكاف در مسجد نبوى

يكى از عبادات در مسجد نبوى عبادت از اعتكاف است و رسول خدا صلى الله عليه و آله جز در اين مسجد، حتى مسجدالحرام و هيچ مسجد ديگرى به اعتكاف نپرداخت. آن حضرت در دهه ميانه ماهها در آن معتكف مى شد، و نيز مى فرمود: به من گزارش رسيد آنچه را كه بدان چشم اميد مى دوزم در دهه اواخر است، چنانكه در حديثى آمده است: آنانكه در معيت من معتكف مى شوند بايد باز گردند؛ به منظور اين است كه شب قدر را بايد در دهه اواخر ماهها پى گيرى كرد.

بعد علمى مسجد نبوى

جنبه علمى مسجد نبوى از اهميت فزونترى نسبت به بعد عمرانى، برخوردار است. وجب به وجب اين مسجد داراى اخبار و گزارشها و خاطره ها است. از نظر عمرانى و ساختمانى ممكن است مساجد ديگر با آن داراى وجه اشتراك باشند؛ ليكن بعد علمى در اين مسجد با بعد روحى و معنوى درهم مى آميزد.

همه ما مى دانيم مسجد نبوى اولين دانشگاه جهان در مدتى متجاوز از چهارده قرن پيش است، همانگاه كه اروپا و آمريكا و سراسر گيتى در جاهليتى كور و گره خورده به سر مى برد.

- اين نخستين دانشگاه داراى چه كيفيتى بوده است؟

- راه و رسم و شيوه آن چگونه برگزار مى شد؟

- وحى آسمانى بر رسول خدا صلى الله عليه و آله از

ص: 154

سوى مدرّس اين دانشگاه چگونه نازل مى گشت؟

پاسخ به اين پرسشها مجال واسعى را درخواست مى كند كه در حيطه اين مقال نمى گنجد.

اجمالًا رسول خدا صلى الله عليه و آله در چنين كانونى مقدس تدريس مى فرمود، و پس از او اصحاب و احيانا پاره اى از ائمه عليهم السلام در آن به تدريس مى پرداختند و به مرور زمان حلقات تدريس در همين مسجد رو به ازدياد نهاد و بزرگانى از علم و دانش و دين را به جهان اسلام پيشكش كرد.

اين دانشگاه، فرماندهان و شخصيت هاى برجسته اى را به جامعه اسلامى تقديم كرد؛ فرماندهانى كه سرزمينهاى گسترده اى از جهان را گشودند، و عدالت را در بسيط گيتى گستردند، دانشمندانى كه سراسر علوم زمان را فرا گرفته و مردم را به خداى يگانه فرا خواندند.

اگر بخواهيم طبقات دانشمندانى را كه از اين مسجد (يا نخستين دانشگاه در تاريخ) چهره نمودند شناسايى كنيم، مى توانيم به مقالتى كه در يكى از شماره هاى روزنامه «المدينه» در سال 1993 م. به وسيله محمد سعيد دفتردار به چاپ رسيده است مراجعه كنيم. وى طبقاتى از دانشمندانى را كه از مسجد نبوى- پس از صحابه و تابعين- بارور شدند ياد كرده است ... كه در ميان صحابه از آنجمله (اميرالمؤمنين) على بن ابى طالب عليه السلام را به يمن و ابن عباس (پايه گذار مكتب تفسيرى مكه و شاگرد اميرالمؤمنين عليه السلام و معاذ را به شام، ديگران را به بلاد ديگر به عنوان معلم گسيل داشتند.

بنابراين شاگردان اين دانشگاه، اساتيد دانشگاههاى گيتى به شماراند. هر فردى مى تواند با توجه به مصادر مطمئن تاريخى بگويد:

هيچ مدرسه و كانونِ تدريسِ علم در جهان- جز به دست طلاب و دانشجويان اين مسجد- افتتاح نشد.

هيچ مناره اى در هيچ مسجدى- كه بر فراز آنها، آواى «حىّ على الصّلوة» و «اللَّه اكبر» به گوش مى رسد- جز در رهگذر صداى مؤذنان مسجد نبوى- سامعه بشر را نوازش نداده و نمى دهد.

هيچ نمازى اقامه نشد و صفوف نماز گزارانى رده نگرديد مگر اينكه بايد آن را امتداد صفوف مسجد نبوى دانست.

بنابر اين بذر نخستين و مبدأ همه اين بركات را بايد در مسجد نبوى جستجو كرد.

بعد علمى اين مسجد را جولانگاهى

ص: 155

گسترده است كه حماسه نبوى ما را در اين مجال بسنده است كه از آن جمله فرمود:

«يوشك أن تضرب أكباد الإبل الى عالم المدينة»؛

«اين انديشه سزا است كه به زودى سينه هاى شتران در برابر دانشمندِ مدينه زمين را بوسه زده و در پيشگاه او سينه و پهلوى خود را با زمين آشنا سازد.»

و همو فرمود:

«من راح الى مسجدي لِعلمٍ يُعَلِّمُهُ كان كمن غزا في سبيل اللّه»؛

«هركسى كه براى تعليم و يا تعلّم علم به مسجد من راه بَرَد، چنان است كه در راه خدا به پيكار و نبرد دست يازد.»

و نيز در حديث ابى سعيد خُدرى آمده است كه آن حضرت فرمود:

«يا أهل المدينة! الناس لكن تبع، ستفتح اقطار الدنيا و يأتيكم طلاب العلم فأقروهم و علّموهم»،

«اى مردم مدينه! مردم پيرو شما هستند.

به زودى سرزمينهاى دنيا به دست شما گشوده خواهد شد، و دانش پژوهان و خواهندگانِ علم به سوى شما مى آيند، پس موجب چشم روشنى آنها گشته و دانشها را به آنان بياموزيد.»

وجود امامانى چون امام حسن و امام حسين و امام سجاد و به ويژه «صادقين» عليهم السلام با شاگردانى كه در اين سرزمين پروراندند و از هزارها تن فراتر مى روند گواهِ گويا و زنده اى است براى اين گفتار رسول اكرم صلى الله عليه و آله.

مسجد نبوى از بُعد اجتماعى

مقر فتوا و قضا

اين مسجد از عهد و زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و صحابه و تابعين تا دورانِ دور و درازى مقرِّ فتوا بوده و آن حضرت در همين مسجد به قضاوت و داورى در خصومات مى پرداخت و شاكى و طرف دعوا در مسجد حضور به هم مى رساندند و در همانجا قضيه فيصله مى يافت. ماجراى بنت جميل نمونه اى از همين قضايا است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از فراغ از نماز بامدادى، در كنار درِ مسجد، شبح سياهى را مشاهده نمود و گفت: اين كيست؟ پاسخ داد:

جميله دختر فلانى. فرمود: چرا اينجا آمده اى و چه كار دارى؟ عرض كرد: راجع به همسرم. فرمود: راجع به چه موضوعى درباره همسرت؟ عرض كرد: نه من و نه او؛ من از كفر بيمناكم. فرمود: آيا باغ او را به وى بر مى گردانى؟ عرض كرد: آرى و زيادتر

ص: 156

از آن. فرمود: نه، زياده از باغ لازم نيست.

رسول خدا صلى الله عليه و آله همسر او را احضار كرد و فرمود: باغ را بگير و اين زن را مطلّقه و رها كن. و طلاق خُلع ميان خانه آن حضرت تا محراب مسجد تا بامدادان جارى شد. اين جريانى كه روى داد كار تازه اى نبود؛ تاريخِ قضا و داورى در مسجدِ نبوى، سرشار از اينگونه قضايا است؛ و اين ماجرا به عنوان نمونه ياد شده است.

نخستين دارالقضاى اسلامى در خانه مروان و باب السلام بنياد شد كه خانه عمر بود و مروان آن را براى مقرّ حكومت خود خريدارى كرد و خود در آن مقيم گشت.

آنگاه ديد مؤذن بر اين خانه، از مناره اشراف دارد؛ لذا آن را رها كرد، و فقط به عنوان دارالقضا از آن استفاده مى نمود و مدتها به عنوان «دارالقضا» بر سرِپا ماند. از آن پس دارالقضا به اماكن ديگر منتقل گشت.

مجلس شورى

ازمسجدنبوى به عنوان محل اجلاس مشورتى و تبادل افكار بهره بردارى مى شد و درباره اموروشؤون مختلف زندگانى مسلمين در آن به شور و مشورت مى نشستند.

محل پذيرايى از وفدها

مسجد نبوى محلى براى استقبال گروههايى بود كه وارد مدينه مى شدند، چنانكه مقرِّ ضيافت نيز بوده است. از مهمترين گروههايى كه در مسجد از آنها استقبال و پذيرايى شد «وَفْدِ نجران» است كه براى مباهله به مسجد در آمدند. و همچنين از وقد ثقيف نيز در مسجد استقبال شد.

يكى از ماجراهاى جالب در سال نهم بعثت مربوط به «سنة الشدة/ سال دشوار» و يا «سنة الحزن/ سال غم و اندوه» بوده است. رسول خدا صلى الله عليه و آله براى عرضه دعوت خويش به طائف مى رفت و بر قبيله «ثقيف» در مى آمد. موضع آنها نسبت به آن حضرت سخت ناخوش آيند بود. اين قبيله، اوباشان و نابخردان را به سوى آن حضرت گسيل مى داشتند و او را وادار مى كردند به باغ عتبه پناه آورد. نوجوانى نصرانى از «نينوا» نزد آن حضرت مى آمد و خوشه انگورى پيشكش مى كرد و مى شنيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گويد: «باسم اللَّه» و انگور را تناول مى كرد. مردم اين محل با چنين تعبير؛ يعنى «باسم اللّه» مأنوس و آشنا نبودند. نبى اكرم صلى الله عليه و آله به اين نوجوان نصرانى فرمود: از كجا بدينجا آمده اى؟ عرض كرد:

از «نينوا». فرمود: از سرزمين پيامبرى صالح، عرض كرد: تو كه هستى؟ فرمود: من پيامبر مى باشم. آن نوجوان بى درنگ اسلام

ص: 157

آورد، و به سوى عتبه و برادرش بازگشت.

اين دو مى گفتند بى ترديد اين غلام و نوجوانِ ما با چهره اى متفاوت از چهره اى كه مى رفت باز گشته است.

با وجود اينكه خداوند در مقام حمايت از آن حضرت، فرشته را مأمور مى ساخت، از رضادادن به نزول عذاب بر گروههاى متمرّد دريغ مى ورزيد و از سر مهر و رأفت عرض مى كرد:

«ألّلهمَّ اهْدِقَومي فإنّهم لايعلمون».

خداوند به جاى تمرّد قبيله ثقيف، عوالم جن را پذيراى نبوت آن حضرت و حقانيت قرآن كريم ساخت:

وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَراً مِنْ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِىَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ قَالُوا يَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا كِتَاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ. «1»

«و به يادآور روزى كه گروهى از جن را به سوى تو برگردانديم كه به قرآن گوش فرا دهند، وقتى بر آن حاضر شدند، به هم گفتند: گوش فرا دهيد، و چون به انجام رسيد در حاليكه به صورت هشدار دهندگان در آمدند، به گروه خود بازگشتند. گفتند: اى قوم ما! ما كتابى را شنيديم كه پس ازموسى نازل شد، تصديق كننده كتابهاى پيشين است و به سوى حق و راهى راست رهنمون مى باشد.»

و جنّيان براى اولين نشست، خود، از دعات و مبلّغان قرآن گشتند. اكنون بايد انديشيد كداميك از آنها- يعنى قبيله ثقيف وجنّيان- سزاوارتر و داراى مزّيت و برترى هستند. ثقيف كه قبيله اى از بنى نوع انسان بودند برتر به شمار انديا سراسر عوالم جنّيان؟!

بايد گفت كوچش آن حضرت به سوى قبيله ثقيف با توجه به رويداد ياد شده، كوچشى موفق و توأم با كاميابى بود.

وفد ثقيف در سال نهم هجرت بر آن حضرت در مى آيند؛ اما در طائف، جريان، مربوط به سال نهم بعثت است. وقد ثقيف سال نهم هجرت به سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى آيند. جاى شگفتى است كه وفدها و گروهها مى آمدند و خوراك براى آنها مى فرستاد و آنها آن را تناول مى كردند. اما شيوه وفد ثقيف چنان بود كه وقتى خوراكى را به آنها پيشكش مى كردند، بدان دست نمى يازيدند مگر آنگاه آن كسى كه آن را براى آنها مى آورد چيزى از آن مى خورد.

آنها در دلشان حالتى را احساس مى كردند كه ترس و بيمى را موجب مى گشت! ليكن رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد آنها مى رفت و با آنها

(1)- الأحقاف: 29 و 30

ص: 158

گفتگوهاى شبانه برگزار مى كرد، حتى شبى اين گفتگوها دير پاييد و فرمود: فلان وفد مرا به خود سرگرم ساخت و دوست نمى داشتم قبل از آنكه سخنم را به پايان برم نزد شما بيايم.

مسجد- يا- دارالضيافه و محلّ به بند كشيدن خلافكاران

از مسجد به عنوان سرايى براى ضيافت و ميهمانى غربا استفاده مى شد؛ چنانكه مأوى و پناهگاه اسيران نيز بوده است: ثمامة بن أثال به عنوان اسير دستگير شد و او را به ستون مسجد بستند. و چنانكه پيشتر گذشت، ابو لبابه نيز به به خاطر خلافى كه از او سرزد، خود را بر ستون مسجد به بند كشيد.

مسجد- يا- درمانگاه

مسجد احيانا جايگاهى براى درمان مجروحان جنگى بود. سعد بن ابى وقاص وقتى كه در جنگ زخمى شد، خيمه اى در مسجد براى درمان او نصب كردند و به معالجه او مى پرداختند.

و سرانجام بايد گفت: در مسجد، مهاجرانى كه بتدريج به مدينه مى آمدند، اقامت مى كردند و فردِ مهاجرِ غريب، به طور موقت در مسجد سكنى داشت تا وقتى كه جايى براى سكناى خود فراهم آوَرَد و از مسجدبدانجا منتقل شود. و جز اين خدمات اجتماعى، خدمات ديگرى در مسجد نبوى صورت مى گرفت كه اگر بگوييم مسجد نبوى مهم ترين خانه و سراى امّت بود كه هيچ كانون و بنياد ديگرى نمى توانست در اداى اين خدمات بدانگونه موفق باشد سخن به گزاف نياورده ايم.

اين بود خلاصه اى از وظايف و رسالتهايى كه مسجد نبوى در طول تاريخ به عهده داشت.

پى نوشتها:

ص: 159

خاطرات

طرح جايگزين شود.

ص: 160

در ملكوت زمين

دوشنبه 13/ 6/ 1374- مشهد مقدس

... ومازمين راترك كرديم، به مقصد آسمانى ترين نقاط زمين؛ يعنى مكه و مدينه.

بسيارى از تعلّقات خاطر اين جهانى را در زمين فرودگاه جا نهاديم و تنها در اين انديشه بوديم كه كى به آسمان سرزمين وحى مى رسيم.

اكنون سرت را به صندلى تكيه مى دهى و چشمان خود را مى بندى؛ از سويى خرسندى كه در زمانى كمتر از نيم روز به منتهى اليه مرز زمين و آسمانى ترين نقطه خاك مى رسى و دلشادى كه تكنيك به يارى ات آمده تا همه چيز را برايت مهيا كند و از ديگرسو در اين دغدغه اى كه همين تكنيك، مجموعه عشقها و ايمانها و هدفهاى تو را، چون غذايى كه مى خورى، مى خواهد در چند قوطى كنسرو به تو ارائه دهد؛ مرتب و تميز و سريع اما نه به حلاوت و لطف غذايى كه در صحرايى تشنه، در يك نيمه شب مهتابى بر آتشى مى نهى كه خود افروخته اى و ... تو اكنون همان صحرا را، با تمام مشقّتها و صرف وقت ها، بر اين كنسروهاى آماده ترجيح مى دهى!

سفر هوايى محاسنى دارد و تو نمى توانى آن را انكار كنى و عقل سنجيده و خرد سخته تو به آن حكم مى كند. آرزو مى كنى كه اى كاش در قرن پنجم بودى و از مروالرّود به همراه ناصر خسرو قباديانى بلخى روانه سفر مى شدى و به كاروانى مى پيوستى كه مركبهايش چهار پايان و معبرش كوير تشنه ترك خورده بود و تو پاى آبله و خسته و مانده، ماهها و ماهها در بيابان مى راندى تا به حجاز برسى. احساس

ص: 161

مى كنى در اين صورت بهتر مى توانستى روح خود را به روح حجاز بپيوندى و آنچه را كه مى خواهى، دريابى؛ در اين صورت بود كه تو ابوذر را مى شناختى، با تمام رنجهايى كه يك عرب بدوى دارد و در اين صورت تو مى توانستى در هزاران ربذه ديگر فرود آيى و خود را در ميان صدها قبيله چون قبيله اباذر محك بزنى و دريابى كه ابوذر كه بود و تو كيستى!

در هر حال تو در اين انديشه اى كه كداميك را ترجيح دهى؟ بوئينگ 747 يا اشترى در كاروان ناصر را؟ اين جدال چون روحى سرگردان همچنان با تو است گرچه در ظاهر تو هيچ نشانه اى از دغدغه و تفكر نباشد ...

چند ساعتى به همين منوال مى گذرد و تو سعى مى كنى از قوه خيال كمك بگيرى و آرام آرام خود را آماده ورود به اين سفر روحانى كنى. وقتى خلبان اعلام مى كند كه ما در آسمان عربستان هستيم احساس لطف و آرامش و محبت مى كنى و كمى از جاى بر مى خيزى تا مگر از گوشه پنجره، اين زمين رازآلود و پيامبر خيز را بنگرى.

وقتى ارتفاع هواپيما كمتر مى شود، صخره هاى تند كبود بهتر به چشم مى آيد.

به خوبى نمى دانى كه از كجاى تاريخ عبور مى كنى اما به راحتى مى توانى درك كنى كه اين صخره ها ماجراهاى سرنوشت سازى را به خود ديده است و تو دوست دارى نوجوانى پيامبر را به خاطر آورى، آنگاه كه با كاروانى تجارى، راهى شام است و تو گويى از اين بالا آن كاروان را در حال عبور مى بينى، سايه روشن آن كاروان را، خيال آن كاروان را، اصلا نه، خود آن كاروان را.

سراسر وجود تو اكنون مملو از اشتياق مى شود و بغض يك عمر انتظار در گلويت مى شكند، احساس مى كنى كه اين زمين را دوست دارى و دلت مى خواهد كه روح تو بى قرار و عاشق، نقش بر زمين شود؛ نقش بر اين زمين، زمين حجاز، زمين مكه، بطحا و ... چه مى دانم تمام خاكها و سنگهايى كه پيامبر بر آن قدم نهاده است ...

با صداى بلندگوى هواپيما به قرن حاضر بر مى گردى؛ صداى خلبان است. او از اينكه نتوانسته است از آن بالا كعبه را به تو نشان دهد اظهار تأسف مى كند ... بايد كمربندها را براى فرود ببنديم ... حرارت جده 35 درجه بالاى سانتى گراد است ...

اكنون در فراز جده ايم؛ خيابانها و حركت ماشينها به راحتى ديده مى شوند و ساختمانها نيز هم ...

ص: 162

چرخهاى هواپيما به خشونت و شدت به زمين چنگ مى زنند و هواپيما با يكى دو تكان و چند ناله به زمين مى نشيند و صداى زائران بلند مى شود كه: «أللّهمّ صلّ على محمدٍ و آل محمد».

همان روز- فرودگاه جده

اندكى بيش از نيم روز است كه از فرودمان به جده مى گذرد؛ بعد از فرود، هواپيما به اندازه يك نيم دور، شعاع فرودگاه را طى كرد و ما نمايشگاهى از هواپيما و ماشين آلات وارداتى را از نظر گذرانديم.

در اين بازديد گذرا، رد پاى بسيارى از كشورهاى صنعتى، به خصوص غرب، پيدا بود و تو مى دانستى كه بسيارى از آنچه مى بينى محصول اين زمين تفتيده نيست.

ساعتى طول كشيد كه جواز عبور را گرفتيم و به مقصد مدينه منوره بر اتوبوسها سوار شديم. بيان اينكه در اينجا و اين لحظات، آدمى چه احساسى دارد مشكل است. شادمانى و غم باهم آميخته است.

خوف و رجا در هم تنيده اند.

در احساس ناامنى و انديشه آشفته، غوطه مى خورى. به بيرون نگاه مى كنى؛ به آسمان، به سنگها به خاك ... اما نمى دانى بايد به آنها دل بسپارى يا نه. گوياتو عاشقى هستى كه معشوقت را به بند كشيده اند، نه در بهشتى نه در دوزخ. در بهشت آمال و اعتقادات خود نيستى اما در دوزخ فراق نيز نه اى، پس در كجايى، در برزخ، اين احساس تو است.

... بارى اوّلين چيزى كه در ابتداى ورود به مملكت عربستان جلو چشم آدم را مى گيرد، لوكس بودن ابزار و لوازم است. از اتوبوس گرفته تا ساختمانها و هواپيماها و ...

امّا تو اين تعمد و تصنّع را خيلى زود در مى يابى و دل به آن نمى سپارى و منتظر صحنه هاى بعدى مى شوى، مى دانى كه اين زرق وبرق، ريشه ندارد، سطحى است.

در اين سرزمين به هرچه مى نگرى وارداتى است حتى نخ تسبيح، و خودتسبيح.

آدم از اين وضع وحشت مى كند؛ لااقل من بعنوان يك ايرانى چنين وحشتى را دارم و با خود مى انديشم كه اگر يك روز، نه! يك ساعت جلو ورود كالاها- مواد غذايى و غير غذايى- گرفته شود اين مردم چه خواهند كرد؟ اگر روزى نفت اين سرزمين تمام شود آيا چيزى از اين كشور باقى مى ماند؟ نيروى كار، اغلب خارجى هستند، از گينه تا پاكستان و بنگال تا افغانستان، و نيروهاى متخصص هم، از ژاپن تا آلمان تا انگلستان و تا آمريكا. مردم اينجا- اغلب- حتى

ص: 163

كارهاى سبك را به ديگران وا گذاشته اند؛ مغازه ها و بازارها در اجاره خارجيان است، فروشندگان اغلب اهل ديگر بلادند و مستخدمين هتلها و ... بلديه نيز هم.

كارگرانى كه اگر يك روز دست از كار بكشند، بوى زباله تمام خيابانها و خانه ها و هتلها را مى گيرد.

همان دو شنبه- مدينه منوره

ساعت 8 شب وارد شهر مدينه شديم، شهرى با خيابانهاى وسيع و بزرگراههاى طولانى و ساختمانهاى بلند بسيار؛ و هرچه به مركز مدينه- يعنى حرم مطهر و محدوده آن- نزديكتر مى شوى، اين ساختمانهاى بلند نيز به همديگر نزديكتر مى شوند به طورى كه تو ديگر در خيابانهاى اطراف حرم در محاصره كامل آنها قرار مى گيرى.

اين ساختمانها بطور متوسط ده- دوازده طبقه هستند و تقريبا همه سفيد. و اصلا در اين سرزمين، رنگ سفيد بر همه رنگها غلبه دارد.

مدينه با اين خيابانها و ساختمانهايش كاملا نو به نظر مى رسد و تو بخوبى در مى يابى كه اين تركيب جديد غالبا عمرى بيشتر از ده- دوازده سال ندارد همانگونه تو هنوز شاهد زادن كودكان بسيارى از اين دست در جاى جاى اين شهر مدرن هستى.

اين هيأتِ پيش بينى نشده، تو را كمى گيج و نااميد مى كند. گيج و نااميد از اين رو كه تصور نمى كردى با چنين شهرى روبرو شوى. شهرى كه از همين ابتدا سعى مى كند راه ورود احساس تو به متن تاريخ را ببندد و تمام آرزوها و عشقهاى تو را در همان لابلاى كتابها زندانى كند.

آنچه در مدينه بيشتر از همه دل آدم را خون مى كند، محو شدن تدريجى آثار اسلامى است؛ آثارى كه به هر قيمت كه شده بايستى حفظ مى شد تا هر زائرى را به سرعت به روزگار پيامبر متصل كند.

گسترش و اداره اين شهر مهم اسلامى دقت، وسواس و توجهى ويژه لازم دارد.

بسيارى از اماكن اين شهر بايستى به عنوان نما و سمبل به همان صورت گذشته حفظ مى شد تا يادآور حوادث تاريخى اسلام باشد. مردمى كه به زيارت مدينه مى آيند براى اقامت- لااقل در عمره- مشكل چندانى ندارند و امكانات رفاهى آنها در حد قابل توجهى فراهم است اما از آن مهمتر حفظ بافت فرهنگى شهر است. اين امكانات رفاهى را مى شود در فضاهاى ديگر و حتى در حاشيه شهر فراهم كرد.

فضاى عمومى اينجا چنين است كه

ص: 164

آدمى احساس مى كند در اينجا تجارت و دنيا بر زيارت و عقبى غلبه دارد. هتلها بيشتر در متن يك مركز تجارى و در محاصره فروشگاهها ساخته شده اند. گويا فراموش شده است كه مردم براى زيارت پيامبر و براى آشنا شدن با فرهنگ اسلامى مدينه به اين شهر مى آيند. بجاى اينكه در هر هتل، مراكزى براى شناخت بيشتر تاريخ اسلام ايجاد شود، مراكزى براى شناخت البسه و اطعمه غرب بوجود آمده است و بجاى اينكه از تلوزيونها، برنامه هاى معرفتى اسلام و اماكن مقدسه پخش شود فيلمهاى مبتذلى پخش مى شود كه به مذاق زائر سازگار نيست.

در خانه پيامبر

اكنون از مركز المدينة السكنى، كه در خيابان ستّين (شارع الستين) است، به پاى بوس پيامبر مى رويم، به «مسجدالنبى»، به قلب مدينه، به خانه حضرت، و چه ديدار بزرگى است اين ديدار! دل آدم مى لرزد و دستش. و ظرف وجود انسان گنجايش اين اشتياق و التهاب عظيم را ندارد. اين ديدار تنها ديدار خانه نيست زيارت يك حرم نه، ديدار خود پيامبر است با همه آنچه از جلوه و شمايل آن حضرت مى توان به خاطر آورد.

اكنون چون قطره اى در رودى روانه مسجدالنبى مى شوى و از خيابانهاى اطراف مى گريزى و از مغازه هايى كه اجناس بيگانه را بر روى هم انباشته اند مى گذرى.

فروشندگانى را مى بينى كه به وضع خويش عادت كرده اند و اغلب خونسردند و بيكار و ... برخى كمى از خويشتن راضى، مردانى كه اين رفاه ظاهرى آنان را در لاك خود فرو برده است.

از اين نمايشگاه ها مى گذرى، مناره هاى بلند مسجدالنبى از پس ساختمان هاى بلندتر اطراف، خود را نمايان مى كنند سپس گنبد سبز؛ السلام عليك يا رسول اللَّه.

مسجدالنبى و حرم پيامبر صلى الله عليه و آله تقريبا در وسط شهر مدينه واقع است. خانه پيامبر صلى الله عليه و آله كه مرقد مطهر آن حضرت نيز در آن واقع است) و در كنار آن خانه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام (كه متصل به خانه پيامبر است)، جمعا فضايى است حدود 15 در 25 متر. درِ اصلى خانه رو به قبله است و البته بسته؛ كه همواره چند شرطه يا نگهبان، جلو آن ايستاده و از نزديك شدن به آن جلوگيرى مى كنند و بسيار مراقب كه مبادا دست يك زائر شيعه- به خصوص ايرانى- به درِ خانه حضرت بخورد و آن را ببوسد و

ص: 165

عملى شرك آلود!- از نظر آنان- انجام شود.

آنان نمى دانند يا مى دانند و خودشان را به آن راه مى زنند، كه اين از سر عشق است نه شرك؛ اين بوسه، مصافحه است نه پرستش.

مدينه در هر وجبش انبانى دارد از خاطره و از يادگار. هرگوشه اين زمين يثرب شاهد شكل گيرى تاريخى عظيم بوده است و تو در پشت سنگ هاى مرمر مسجدهايش و در وراى آسفالت هاى آتشبارش، رد پاهايى را مى بينى با چشم دل و با ديده احساس. و اين رد پاها از آن پيامبر است و از آن انصار و مهاجرين و تو هنوز در اين زمين كه در زير لايه اى از تمدن امروزين دفن شده است صداى هلهله و تكاپو را مى شنوى و صداى تاريخ را.

مسجدهاى مدينه

و در اين زمين مدينه مسجدهاست؛ يادگارهايى از هزار و چهارصد سال قبل؛ موزه هايى براى نگهدارى خاطرات پيشين، موزه هايى كه محتويات آن را اشياى قيمتى تشكيل نمى دهد بلكه روحهاى نامرئى و نفسهاى ماندگار اصحاب پيامبر، در اين مدارها در حركت و جوشش اند. اين موزه ها نه از سنگ و گل كه از جان و دل است و بيمى نيست كه چهار ديوار اصلى آن ويران شده باشد و محرابش دگرگون؛ و باكى نيست كه شاهان از براى ماندگارى نام خويش بر دور اين مساجد تنيده باشند، بى آنكه نشانى از سنگ و گل و خاك آن روزگاران به جا بگذارند؛ و بيمى نيست اگر هريك را از ريشه ويران كرده باشند تا بر سليقه خود بنايى بر ويرانه هاى آن بگذارند، بنايى براساس كليساها و ديرها و كنيسيه هاى كنشتها. نه، بيمى نيست چون در اين موزه ها كسى به دنبال شاهان نيست. سنگها و ستونها كسى را نمى فريبد، بلكه روح سيالى كه در آن حركت مى كند، دلرباست همان مسجد و محراب كلوخين و همان ديوار و حصار پيشين، زيبنده چشمهاى تو است و تو دوست داشتى كه آن سمبلها مى ماندند.

اينجا موزه عشق و روح است و تو خود مى توانى با آنچه مى خواهى مرتبط باشى.

و از اين مساجد در مدينه بسيار است.

مسجد «قبلتين» و «مساجد سبع» در بخش شمالى مدينه، و مسجد «قبا» در نيمه جنوبى اين شهر و مساجد ديگر چون «فضيخ» و گورستانها چون «مشربه امّ ابراهيم». و در ميان اين مساجد، دو مسجد

ص: 166

است با وجه مشخصه بارز و آشكار؛ يكى مسجد قبا- نخستين مسجد اسلامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بنا نهاد- و دو ديگر مسجد قبلتين. دو مسجد در دو ضلع مدينه يكى در شمال و شمال غربى و ديگرى در جنوب و خانه پيامبر در حد فاصل اين دو است.

پيامبر ظهر هر يكشنبه به مسجد قبلتين براى ديدار مردمى كه در حاشيه شهر بودند و نمى توانستند هر روز به خانه پيامبر بيايند، مى رفت و نماز جماعتى در آن برگزار مى كرد و روزهاى دو شنبه به جانب ديگر مدينه روانه مى شد؛ به حاشيه اى ديگر، به مسجد قبا در يك فرسنگى جنوب مدينه، براى ديدار با مردم و برگزارى نماز جماعت. با چه مركبى مى رفت؟ با «يعفور».

چهارپايى كه هركس مى توانست داشت، بى تشريفات و ساده اما عظيم. و عجب است اين؛ پيامبر و ساده ه ترين مركب! و آيا اين شيوه، خللى در ابهت و اساس مديريت او وارد مى كرد؟ خير آيا شأن حضرتش را پايين مى آورد يا ارزش و نفوذ سخن يا ديدار او را كم مى كرد؟ مسلما نه مشى مديريت پيامبر اينگونه است، مديريتى كه مبتنى بر ظاهر نيست، راهى به دل دارد و اينجاست كه هرگز خلل نمى پذيرد.

... و اين مسجد قبلتين همانگونه كه از نامش پيداست دو قبله دارد: يكى رو به كعبه، يكى رو به قدس؛ درست در برابر هم.

و در همين مسجد بود كه جبرئيل بر پيامبر نازل شد و روى او را از قدس به كعبه برگرداند و در همين جا جهت قبله تغيير كرد و ما اكنون بر كعبه نماز مى كنيم پشت به قدس، يعنى كه به پشيبانى قدس، به اتكاء قدس؛ پشت سر يك قبله، رو بروى يك قبله، در محاصره خدا.

و در كنار ذوقبلتين مساجد سعه است، هفت مسجد در حول و حوش يك كوه، يك صخره و يك ميدانگاه و در اين ميدانگاه داستان يك نبرد در گوش دلت خوانده مى شود كدام نبرد؟ جنگ خندق، احزاب، و در اين ميدانگاه از پس خيابانها و آواى دلخراش ماشينها، تو، عمرو بن عبدود را مى بينى و على عليه السلام را؛ دو پهلوان، يكى سالخورده و مجرب و ديگرى جوان و دلير و خردمند و سيراب از چشمه فياض ولايت، مولود كعبه، يار پيامبر؛ و گويى صحنه را مى بينى و على شمشير بركشيده است و عمرو بر خاك مذلت است.

از صحنه جنگ خندق روانه جنوب مدينه مى شوى، مسجد قبا، اولين مسجد ساخته شده در اسلام، اقامتگاه پيامبر در اولين هفته ورود به مدينه.

ص: 167

چشم به ديوارها و مناره هاى قبا مى دوزى، سفيدى يكدست بنا روح تو را آزاد مى كند، چشم به گودال وسيع حاشيه مسجد مى افكنى، به خفتنگاه سلمه و كلثوم و سعد و در جستجوى رد پاى پيامبر بر مى آيى، حضور معنويش را در همه جا احساس مى كنى، خرسند مى شوى و اشك شوق در چشمانت حلقه مى زند ...

و اما مسجد ضرار كه مسجدى بود در كنار همين قبا اثرى از آن نيست و پيامبر دستور ويرانى آن را صادر كرده است.

با فاصله اى اندك از مسجد قبا، مسجد جمعه قرار دارد، در محله حديقه بنى نجار و اولين نماز جمعه- توسط پيامبر- در اين مسجد خوانده شد و تو صداى ساز و دهل «دهيه» را مى شنوى، مردى دوره گرد كه مردم را به خريد اجناسش دعوت مى كند ... و در حالى كه پيامبر به نماز ايستاده و مسلمانان در حال نمازند ... و در شرق مدينه، باز، مسجد ديگرى است به نام «الفضيخ» كه مسجدى است كوچك، حدود 200 متر مربع با پنج رواق و گنبد كوچك.

و مسجد ديگر، خود مدينه است و مدينه خود مسجد است؛ مسجدى

بزرگ و چندين مسجد ديگر در بطن اين مسجد عظيم خوابيده است و در همه جاى اين شهر مى توان سجود كرد سجودى از سر شكر ...

پنج شنبه 16/ 6/ 1374- احد

آفتاب سوزان احد، امروز بر سر ما نيز تابيدن گرفت. احد، ميدانگاه وسيع شمال مدينه، رزمگاه احد، جنگ مهم و عبرت آموز صدر اسلام. در ضلع شمالى اين ميدان وسيع، كوه احد است و هم، جبل عينين و نيز «حِجر متّكا» كه پيامبر صلى الله عليه و آله سر مبارك خود را به آن تكيه دادند تا جلو خونرزى را بگيرد و تو گويى در اين ميدان هنوز جنگ است و تو صداى چكاچاك شمشيرها را مى شنوى و تك و دو اسبانى كه به گريز، از اين سو به آن سو مى روند و سواران را كه بر دامنه و تنگه كوه ايستاده اند و ياران پيامبر را در احد و حمزه را با همان هيكل پر صلابت و مردانه و ... در اين سو «هند» را.

و تو نمى خواهى كه زمان بگذرد، چه اينكه زمزمه «وحشى»، غلام «هند» را با او مى شنوى و نمى خواهى ثانيه ها را ترك كنى و اگر زمان بگذرد نيزه وحشى به سوى حمزه نشانه مى رود ... عجبا، در اين صحرا همه چيز در پيش چشمان توست، هجوم بى هنگام برخى مسلمانان به سوى غنائم، محاصره آنها، شهادت ياران پيامبر، آشوب

ص: 168

جنگ و ...

در گوشه اى از اين زمين، قبر شهداى احد واقع است، محاصره در يك چهارديوارى. آنجا قبر حمزه است: «السلام عليك يا حمزة عمّ رسول اللَّه ...» و در كنارش سه تن ديگر: «مصعب بن عمير»، علمدار لشكر اسلام در جنگ احد و «عبداللَّه بن حزام (شماس)» و عبداللَّه بن جحش:

«السلام عليكم يا أصحابَ رسول اللَّه ورحمة اللَّه وبركاته ...».

و آفتاب احد همچنان بر تو مى تابد و شمع وجود تو را آب ميكند تا از چشمان تو فرو ريزد.

زن «عمرو بن جموح» را مى بينى، خيلى هراسان است، اشك مى ريزد، بى تابى مى كند، نه براى دو پسر شهيدش در بدر و نه براى دو پسر شهيدش در احد، در همين بيابان، در آن سوى تر، عزيزانى كه در پيش چشمانش پرپر شده اند، نه! براى آنان نمى گريد، اضطراب او نه براى اين است، پس او را چه شده است؟ او نگران پيامبر است. شايع شده است كه پيامبر شهيد شده و او نگران مراد و مرشد و رهبر خود است.

به او مى گويم پيامبر صلى الله عليه و آله زنده اند امّا هنوز بى تاب است و مى خواهد اطمينان يابد.

تاريخ در اين سرزمين تكرار نشده بلكه در حال حركت و در جريان است و اگر چه همان هجوم هندسى آهن، سيمان، سنگ و رويش بى قواره ساختمانهاى بلند در اين زمين احد مى خواهد همه چيز را از تو بگيرد امّا قدرت عشق تو همه اين قارچها را در هم مى كوبد و تو مستقيماً وارد صحنه جنگ احد مى شوى.

اكنون پيامبر در اين سوى صحراى احد، در جنوب بيابان نبرد، بر صخره اى بالا رفته اند و جنگجويان، پيامبر را نظاره مى كنند. شايعه ها شكسته مى شود و روح تو بر خاك احد سجده مى كند. خدا را شكر مى گويى كه پيامبر زنده است. تو اكنون در قرن پانزدهم هجرى نيستى. جسم تو اينجاست. در زير اين آفتاب داغ، اما خودِ تو، توىِ تو، خويشتن تو اينجا نيست، تو در چهارده قرن قبل قرار دارى، در قرن اوّل هجرى و مات صحنه احد هستى و شمع وجودت همچنان دارد مى سوزد و آب مى شود و از چشمان تو فرو مى ريزد ...

يكشنبه 19/ 6/ 1374 وداع با مدينه و بقيع الغرقد

تا كنون در عمرم، هرگز چنين وداع اندوهبار و غمگنانه اى نداشته ام، نه تنها من، كه هيچ كس نمى تواند جلو ريزش

ص: 169

اشك و هق هق گريه اش را بگيرد. همه ناله مى كنند، آنچنان كه گويى پيامبر صلى الله عليه و آله، زنده در برابر آنان ايستاده است. و مگر واقعاً نه چنين است؟

در جمع ما يك روحانى مخلص، آگاه و اهل حال هست كه همين كه صدايش به دعا و خواندن زيارت نامه بلند مى شود، سوز لحن و صفاى اعتقادش تا عمق جان آدمى اثر مى گذارد و در اين وداع تلخ همو با شيوه صحبتش با حضرت و رفتار غمبارش با اولياى بقيع، همه را اشك افشان مى كند.

به بقيع كه مى روى بايد از دور بايستى و تمام گريه ها و ناله ها را در سينه پنهان كنى، چهار امام تو در كنار هم به ساده ترين شكل ممكن آرميده اند امّا تو حق ندارى به كنار قبر آنان بروى، هزاران كيلومتر را طى كرده اى و پس از يك عمر انتظار به جوار اولياى خدا و امامان خود آمده اى امّا همين سربازان- كه خود مأمورند و معذور!- به تو اجازه نمى دهند در كنار آنان بنشينى و حتى زيارت نامه بخوانى و حتى صداى ناله ات بلند شود. بايد در همان فاصله ده- بيست مترى بايستى و بنگرى و آب شوى و بسوزى مثل يك شمع، ساكت و آرام و بى هيچ عكس العملى؛ با اين احوال آيا حق ندارى احساس خفقان و تنگى نفس كنى؟!

چهار امام بزرگ تو آرميده اند، در كنار هم، چهار آرامگاهِ به هم متّصل به ترتيب از طرف قبله: امام حسن مجتبى، امام زين العابدين، امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام و چند قدم آن سوتر، عباس عموى پيغمبر و در همان محدوده، كمى بالاتر، فاطمه بنت اسد، و يا فاطمه زهرا عليها السلام- كسى چه مى داند- هر كسى قولى دارد، آخر اين تلهاى برآمده خاك هيچ نشانى ندارد و هيچ اسمى، حتى يك سنگ ساده از صدها هزار و بلكه ميليونها سنگ به كار رفته در همان جوار؛ يعنى در محوّطه مسجد النبى، بر روى اين قبرها نيست تا نامى و نشانى بر آن حك شود. در آدم از اين، به در آيد. و اشك در چشمخانه مى پيچد ... و با اين همه تو حق ندارى از ده- بيست مترى به آنها نزديك شوى و بايد از همان دور عرض ارادت كنى والسلام، تازه، زيارت نامه هم نخوانى و اگر مى خوانى، آهسته ... و آيا اين، نوعى لجاجت نيست؟ و آيا حق ندارى احساس تنگى نفس كنى؟

... و در اين بقيع چه بزرگانى خوابيده اند، جز آن چهار امام همام، حليمه مادر رضاعى پيامبر، همسران او، ابراهيم پسر آن حضرت، و اسماعيل و نيز دختران

ص: 170

حضرت، (امّ كلثوم و رقيه) فاطمه بنت اسد، اسماعيل فرزند امام صادق، برخى از شهداى جنگ احد و ... ديگر كسان كه به دليل همين كم توجهى از ذهن تاريخ رفته اند.

از بقيع كه مى آيى بيرون همه چيز عوض مى شود، پلّه هاى مرمرين از دو سو به محوطه حرم پيامبر باز مى شود و ستونهاى سنگى شكيل با چراغ ها و چراغ دانهاى زيباتر برفراز هر يك و ده مناره بلندِ بلند در گوشه هاى مختلف حرم پيامبر، همه سفيدِ يكدست كه وقتى در شب از دور مى نگرى بلورين به نظر مى آيد، بسيار زيبا و چشم نواز.

اكنون براى وداع رو به خانه پيغمبر ايستاده ايم، در بيرون محوطه، بقيع حدود دويست متر آن سوى تر در سمت راست ماست، در ضلع جنوب شرقى حرم پيامبر صلى الله عليه و آله. روحانى گروه با ناله و آهسته، با پيامبر خداحافظى مى كند و ما به درد مى گرييم و همان شرطه هاى دو رنگ، چهار چشمى و بدبينانه، اين جمع را مى پايند و صداى هق هق همه بلند است:

«اى رسول خدا! آمده ايم با تو خدا حافظى كنيم، امّا دلمان نمى آيد كه از پيش تو برويم، ما تو را چگونه ترك كنيم ...؟

مى خواهيم با تو بيعت كنيم و قول بدهيم كه ديگر مرتكب گناه نشويم ... اى پيامبر خدا، از خدا بخواه كه گناهان ما را ببخشد و در قيامت با تو محشورمان كند و ...»

اينها و جمله هايى از اين دست در ميان سوز و اشك و ناله جمع، آرام آرام زمزمه مى شد و ما وداعى تلخ را تجربه مى كرديم.

ناچارراه افتاديم و از خانه پيامبر فاصله گرفتيم در حالى كه با اندوه، سر به عقب برمى گردانديم و براى آخرين بارها خانه اش را نظاره مى كرديم. اين هدهد ما و اين روحانى مخلصِ جمع، حال عجيبى داشت.

هر چند قدم كه مى رفت، باز برمى گشت و با دست به پيامبر اشاره مى كرد و سخنى مى گفت كه ناله ها را از سينه ها در مى آورد آنچنان سخن مى گفت كه گويى پيامبر زنده است و آيا مگر واقعاً به چنين است؟

اى پيامبر، ما ناگزيريم برويم؛

اگر بار گران بوديم رفتيم اگر نامهربان بوديم رفتيم

حركت به سوى مكه (احرام و شگفتى هايش)

همان يكشنبه، پس از وداع با مدينه،

ص: 171

پيامبر، ائمه و بزرگان بقيع الغرقد، بر همان اتوبوسهاى مدرن سوار شديم و آمديم به طرف مسجد شجره، مسجدى با فاصله اى اندك از مدينه و در حقيقت در حاشيه شهر كنونى. در اين مسجد، احرام بستيم و آماده شديم براى ورود به مكه و انجام اعمال.

اول غسل و وضو و بعد هم احرام. دو تكه پارچه سفيد، يكى دور كمر، يكى روى شانه، همين و تمام. و همين ماند براى ما از دنيا؛ دو تكه پارچه سفيد، يادآور كفن، بى هيچ لباس ديگر و زينت ديگر. ساعت و انگشتر را هم از دستم بازكردم و در آوردم و كفشها را هم.

بعد از نماز تحيّت مسجد، نيّت حج كرديم: «براى انجام فرمان خداى تعالى، عمره مفرده بجا مى آورم به احرامش، قربة الى اللَّه» و سپس: «لبّيك اللّهمّ لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك، إنّ الحمدَ والنّعمة لك والملك لا شريكَ لكَ لبّيك» و از داخل مسجد راه افتاديم به طرف بيرون لبّيك گويان، حال عجيبى داشت اين «لبّيك». تا كنون هيچ وقت اينگونه با خدا صحبت نكرده بودم و احساس مى كردم تا كنون هيچوقت خداوند اينگونه به سخنم عنايت نداشته است. «لبّيك» راگفتيم و 24 چيز برما حرام شد و در حقيقت همه چيز را از ما گرفتند؛ يعنى كه دنيا را كاملًا وداع كرديم درست مثل مرگ و در اين حال اوّلين چيزى كه به ياد من آمد، مرگ بود. پس ما اينگونه مى ميريم ودنيا را وداع مى كنيم؟!

بعد از اين لبيك بايد مراقب تمام اعمال و رفتار خود باشى، حق ندارى به كسى دستور دهى، همه كارها را بايد خود انجام دهى. عادات يك عمر زندگى را بايد كنار بگذارى و اگر خطا كنى جريمه مى شوى و يا حَجّت باطل مى شود و بايد بار ديگر انجام دهى، چند سال ديگر؟ معلوم نيست. خودت يا كسى ديگر به نيابت از تو؟

معلوم نيست. آنچه پيداست اينكه تا دوباره حج نكنى همه چيز بر تو حرام مى شود و اينجاست كه بايد مراقب اعمال و رفتار و گفتار خود باشى مبادا كه خطا كنى، سرت را پايين بگير، پلكهايت را خاضعانه فروانداز، مبادا چشمت به نامحرم افتد. مراقب باش به آينه ننگرى، خودت را در آينه نبينى، خودبينى حرام است! از اين لحظه تا پايان اعمال حج، تو محدوديتهاى بسيارى دارى، حتى بدن تو در اختيار تو نيست، حق ندارى خراشى بر تن خود وارد آورى كه خونى تراوش كند. جسم تو ديگر امانتى است در نزد تو. آيا تا كنون، اينگونه متوجه خود شده بودى يا در برخورد با خود و اجتماع، تا اين

ص: 172

حد وسواس به خرج داده بودى؟ مسلماً خير. پس اكنون امتحان كن.

اين زمان چند ساعته يا چند روزه، براى تو يك كلاس فشرده است تا بياموزى، نه تنها بياموزى كه عمل كنى و حداقل بخشى از آن را در زندگى خود به كارگيرى.

در اينجا تشخصى در كار نيست تو هر كه مى خواهى باش، فعلًا در دو پارچه سفيد، بى هيچ علامت و مشخصه اى فرورفته اى، هم تو، هم ديگران. اينجا همه عناوين تو را از تو گرفته اند همه لباسهايى كه به آنها فخر مى كردى و همه زينتها.

پس از احرام، دوباره بر همان اتوبوسها سوار شديم امّا نه آن بوديم كه پيش از احرام خود را مى شناختيم، مايى ديگر، هويتى ديگر، فردى ديگر، با شناسنامه اى جديد، شناسنامه اى كه از او غبار برگرفته بودند و اى كاش خلسه حيات، ما را دوباره منگ نمى كرد!

راه مدينه تا مكه به مراقبه گذشت، مراقبه اى سخت امّا باشكوه و شيرين با سرهايى فروافتاده و تواضعى بى نظير و اطاعتى مطلق و جسمى يك پارچه روح و چشمانى آب گرفته و دلى شكسته. در ميان بوى خوش صلوات، به اقامتگاه خود رسيديم، با فاصله اى كمتر از ده دقيقه راه تا كعبه. فقط لوازم و اثاثيه را در اتاق مورد نظر خويش گذاشتيم و هراسان برگشتيم. شب از نيمه گذشته بود و ما انبوه سفيد پوشان در خيابان منتهى به مسجدالحرام منتظر، تا كى روانه كعبه شويم.

لبّيك گويان راه افتاديم، لحظات اشتياق افزايى بود. از پس چند دقيقه به مسجدالحرام رسيديم. هدهد كاروان از ما خواست چشمها را به زمين بدوزيم و ما چنين كرديم. از چند پله پايين آمديم و ...

سپس، به ناگهان روحانى كاروان گفت: اين شما و اين كعبه! هر چه مى خواهيد بنگريد و هر چه مى خواهيد طلب كنيد. سر را بلند كردم. كعبه در برابرم بود، ساده و باعظمت.

استوارى، شكوه و روحانيتِ خيره كننده اى داشت، بزرگ تر و مرتفع تر از آنچه فكر مى كردم. بى اختيار به زانو در آمدم و پيشانى را به زمين گذاشتم و سجده شكر بجا آوردم. حاجيان پروانه وار به گرد كعبه در طواف بودند. هر كسى به حال خود بود، در ميان جمع، امّا تنها با خود و خدا، ما نيز به اين رودخانه جارى پيوستيم.

وصف كعبه و حجر الأسود

كعبه، يك خانه سنگى مكعب است به

ص: 173

ارتفاع تقريبى 15، طول 12 و عرض 10 متر، در وسط يك محوطه وسيع كه گرداگرد آن را مسجدالحرام احاطه كرده، واقع است.

با يك پارچه سياه بسيار ضخيم كه هنر بافندگانش به روشنى پيدا است، آن را پوشش داده اند.

كعبه به صورتى واقع شده است كه چهار زاويه آن تقريباً به چهار سمت اصلى (شمال، جنوب، مشرق و مغرب) است و در نتيجه اضلاع آن به جانب شمال شرقى، شمال غربى، جنوب شرقى و جنوب غربى است.

حجرالاسود درست در زاويه شرقى خانه واقع شده است با فاصله اى بيش از يك متر از زمين به گونه اى كه اگر كمى خم شوى مى توانى سر را به گودال آن فرو برى و ببوسى. اين سنگ سياهِ تو خالى كه رگه هاى قهوه اى نيز در داخل آن ديده مى شود، خود در يك قاب نقره اى جاسازى شده است و هيچوقت نيست كه از استلام و بوسه زائران فراغت حاصل كند، مگر در وقت نماز كه همه بايد به اين فريضه مشغول شوند.

مردان از همه نژادها و رنگها با جدّيت و پشتكار وصف ناپذيرى عاشقانه قصد دارند خود را به حَجَر نزديك كنند و آن را ببوسند و تو نيز چنينى و در ميان هجوم و فشار جمع- كه تشنگان معرفت حَجَر هستند- جسم خود را از ياد مى برى، تنى كه در آن تنگنا تا حدّ ممكن مچاله شده است.

در آن حال عشق به بوسيدن و استلام اين سنگ آسمانى و بهشتى و اين سمبل عالم ملكوت همه چيز را از ياد تو مى برد، حتى خودت را.

وقتى سرت را داخل آن گودال مى كنى تا ببوسى، به يكباره خودت را با همان حجر، تنها احساس مى كنى، تو مى مانى و حجر، و سكوت و عشق، و تنت، و جسمت، و جسمانيّتت را بيرون مى نهى، و سرت را كه پرشور است و عاشق، و هم دلت را، با حجر تنها مى گذارى و اين لحظات سكوت و شكوهمند، اگر چه بسيار كوتاه است، امّا براى فرونشاندن عطش تو كافى است و تو سيراب مى شوى، سيراب چيزى مبهم، امّا پر رمز و راز چيزى كه خود نمى دانى چيست امّا مى دانى كه از عالم ديگر است؛ و وقتى سر از حجر برمى گيرى، لبخند خشنودى و صفا بر چهره تو، و صورت دلت مى نشيند. انگار سبك شده اى و آزاد. كمى اين سوى تر مى آيى و هنوز سرمست حجرى و نمى دانى به كدام سو بايد بروى امّا كمى كه مى گذرد عطش ديدار

ص: 174

تو زيادتر مى شود، عطشى كه با تشنگى پيش از ديدار حجر تفاوت دارد، عطشى لذّت بخش، فراقى نه آزار دهنده بلكه لطيف و انتظار برانگيز. باز هم دوست دارى به ديدار حجر بروى.

در كنار حجرالاسود، در ضلع شمال شرقى كعبه، درِ خانه واقع است، با فاصله اى قريب دو متر از سطح زمين كه وقتى دستها را بلند مى كنى، مى توانى طاقى را كه در برروى آن قرار داده شده، استلام كنى و همين ضلع كعبه و حول و حوش در، توقفگاه اصلى نيايشگران حاجتخواه است و هر گاه به اين قسمت بنگرى، جمعى را مى بينى كه سر بر ديوار كعبه نهاده اند و گرم رازگويى اند و من به چهره هر يك نگاه كردم خشوعى وصف ناپذير را ديدم و چه بسيار چشمان اشكبار، و دستانى كه به حاجت بلند شده و به ديوار كعبه چسبيده است و مردمانى از سراسر جهان، سياه و سفيد، و اروپايى و آفريقايى و آسيايى و ... از همه دست انسانهايى كه حاجت از يك خداى مى طلبند امّا با لهجه ها و زبانهاى گوناگون. و در مقابل همين ضلع كعبه، پنج شش متر آن سوى تر، «مقام ابراهيم» قرار دارد؛ دو رد پا بر سنگى، سنگى كه ابراهيم بر آن ايستاد تا كعبه را بنا كند و اين سنگ اكنون واقع در يك حباب شيشه اى است و اين مجموعه، خود، در حصارى برنجى محفوظ است.

در سمت چپ همين مقام ابراهيم با فاصله اى اندك، چاه زمزم است كه اكنون با سيستمهاى جديد، آب آن استخراج مى شود و آن سوى تر دو رديف پلكان تو را به زيرزمين مى رساند، به كنار چاه كه موتورهاى مكش آب بر سر آن است و چند رديف شير آب، كه مى توان وضو گرفت و آب نوشيد و اين آب زمزم در تمام مسجدالحرام و نيز مسجدالنبى در مدينه حضور دارد در كلمنهاى بسيار.

و تو اكنون احساس مى كنى كه اسماعيل همچنان بر زمين چنگ مى زند امّا ديگر نه بر عطش خود كه بر تشنگى حج كنندگان دل مى سوزد و مى گريد و احساس مى كنى كه خداى اسماعيل زمزم را همچنان به جوشش مى آورد ... اصلًا اين سرزمين، زمين ديگرى است. سنگ سياه آن از آسمان راز است و آب بلورينش از زمين اعجاز. اينجا تو بايد عينكى از اعتقاد و ايمان به ديدگان خود داشته باشى تا چشمانت از خيرگى و بهت آزار نبيند. اينجا بايد دلى به وسعت آسمانش بيابى تا به سرشارى زمزمش بجوشى. در همه جاى

ص: 175

اين زمين و همه اعمالى كه بر تو واجب است رازهايى است شگفت و از پسِ هر كدامش صدها خورشيد حقيقت خودنمايى مى كند. و تو تنها بايد ابرهاى ترديد را به كنارى بزنى تا تلألؤ اين خورشيدها را دريابى.

در ضلع شمال غربى كعبه به فاصله اندك، حجر اسماعيل واقع است، ديوارى كم ارتفاع- كمتر از يك متر- و به صورت نيم دايره و طواف تو نبايد از بين خانه و حجر انجام شود و اگر در همين جا نظر به بالا افكنى ناودان كعبه را مى بينى كه طلايى است.

ضلع جنوب غربى خانه، همان است كه بر روى مادر على عليه السلام شكافته شده است و اين مادر- فاطمه بنت اسد- پاى به كعبه نهاد تا مولودى چون على را بر زمين خدا و در خانه خدا بگذارد و اين خود از تأمّل برانگيزترين حوادث تاريخى كعبه است.

مناسك حج

پس از هفت بار طواف به دور كعبه، مى ايستى براى دو ركعت نماز طواف، و تو كم كم دارى سبك مى شوى. هر چه از اعمالت بيشتر مى گذرد احساس اطمينان و سبكى بيشترى مى كنى. نماز را كه تمام مى كنى مى روى به سمت صفا و مروه، و اين صفا و موره، دو كوه است با فاصله 420 متر كه بايد اين فاصله را هفت بار طى كنى.

طى نه، «سعى» كنى ... و نقطه آغاز، صفا است تقريباً در برابر زاويه شرقى كعبه؛ يعنى حجر الاسود، با فاصله اى نه چندان زياد و در حقيقت متّصل به گوشه اى از مسجدالحرام.

در اينجا نشانى از دو كوه نمى بينى و فقط- شايد به جهت سمبل- چند تكّه از سنگهاى كوه صفا نمايان است و بقيه در لايه هايى از آهن و سنگ محو شده است.

تو بايد از صفا شروع كنى و در سعى هفتم به مروه ختم نمايى.

تركيب جديد صفا و مروه اگر چه از جهت رفاهى كامل است امّا تصنّعى است وتو را قانع نمى كند گويا مى خواهد تو را در حد اداى يك تكليف شرعى محصور كند امّا تو از اين صفا و مروه توقّع بيشترى دارى و آرزو مى كنى كه اى كاش اين سالن دو طبقه از بيخ و بن بركنده مى شد تا آفتاب حجاز بر سر و صورتت بتابد و تو همان كوه و خاك و سنگ و زمين را بر اين سنگهاى مرمر ترجيح مى دهى. تو آرزو دارى كه در اين تشنگى، تنهايى و بى تابى هاجر را درك كنى.

ص: 176

حج و اعمالش همه رمز است. سعى يعنى چه؟ يعنى دويدن، در كجا؟ در بين دو كوه، در چه فضايى؟ در زير آفتاب، به دنبال چه؟ به دنبال آب. تو بايد در سعى چون هاجر تشنه و هراسان باشى و اگر اين را از تو بگيرند سعى را از تو گرفته اند و تو تنها به رفع يك تكليف خواهى پرداخت. تو اكنون بايد مروه را در پيش نظر داشته باشى و آسمان مروه را ببينى. بايد از زمينى عبور كنى كه هاجر به آن پاگذاشته است، و تو مى خواهى دويدنهاى خستگى ناشناس و پيامدار هاجر را ببينى امّا ...

در اين سعى صفا و مروه فقط يك بار حال تو تغيير مى كند، در هر دور يك بار.

چرا؟ چون در آن لحظه درست مثل هاجر مى شوى كدام لحظه؟ لحظه اى كه بايد فاصله اى را با حالت هروله و خيز و دو انجام دهى. در اين حالت، اضطراب ونگرانى يك مادر در وجود تو زنده مى شود. يك مادر كه دنبال آب است، يك هاجر.

آرى بايد سعى كنى، نه يك بار، هفت بار آنچنان كه خدايت تو را به مقصود رساند اين هروله، روح تو را يكسر به روح هاجر پيوند مى دهد و چه سماع سكرآورى است اين هروله!

از پسِ اين هفت سعى، به «تقصير» مى پردازى، كوتاه كردن موى يا ناخن، بريدن از آنچه زينت است. دور كردن آخرين علامت تشخص براى طوافى ديگر و نمازى ديگر.

اكنون مى روى براى طوافى ديگر، كدام طواف؟ طواف «نساء» چرا طواف رجال نه؟ در اين خود نيز، رمزى است. تو با طواف و نماز نساء، از احرام در مى آيى. يعنى كه دوباره همه چيز را به تو برمى گردانند امّا نه اينكه در جهل به سر ببرى. اعمال تو با طواف و نماز نساء پايان مى گيرد تا آنگاه كه براى حجّى ديگر ازمكّه بيرون روى. داير مدار تمام اعمال حج تو «هاجر» است يك مادر، يك زن. و اين از براى آن است كه كرامت زن به تو يادآورى شود. در تمام اعمال تو رد پاى هاجر پيداست، در «سعى» هست، در طواف هم و در نماز طواف و بعد، در رمى جمرات و حتى قربانى. هاجر كيست؟ زن ابراهيم، نه، بهتر است گفته شود كنيز سارا، كنيز زن ابراهيم و هم زن ابراهيم. زنى كنيز، شايد از چشم كوچك تو كم ارزش ترين آدميان، امّا در نظر خدا محترم ترين. اين نهايت احترام به زن است.

و تو اكنون بار ديگر به طواف مى پردازى، به طواف نساء و سپس نماز مى گزارى، نماز نساء و اعمال تو مقدّمتاً

ص: 177

پايان پذيرفته است و سبكبال و سرشار به خانه خود برمى گردى امّا همچنان در انديشه اى و رمزها تازه دارد در وجود تو جان مى گيرد و روح تو را شكلى تازه مى بخشد.

دوشنبه 27/ 6/ 1374 طواف آخر

از پس يك هفته انس با كعبه و مسجدالحرام و لحن دلپذير «شيخ محمّد السُبيّل» امام جماعت مسجدالحرام و نيز انسى يك هفته اى با پيامبر و خانه اش در گرگ و ميش صبح و پس از آخرين نماز جماعت، طواف آخر را بر گرد كعبه انجام داديم. طوافى رقّت انگيزِ دل و اشك آورِ چشم. هفت دور ديگر بر روى طوافهاى روزان پيشين. امّا اين يكى، طواف وداع بود. طواف خدا حافظى، با كه؟ با خانه يا خدا؟ وداع با خانه، نه با خدا، كه تو هنوز تازه با خدا پيمان بسته اى و چشم و دلت گريسته است تا آنكه خدا با تو بماند، در همه جا، در خواب و بيدارى، در اينجا و آنجا، تا فردا، تا پايان عمر، تا هميشه. پس اين يك وداع نيست، يك سلام است، يك شكر است، شكرى از آن سبب كه تو را به خانه خود پذيرفته است و تو بار ديگر به چشم كعبه، به حجرالأسود مى نگرى، اى چشم كعبه، نگاه خود را از ما دريغ مدار. آمين.

ص: 178

صفحه سفيد

ص: 179

از نگاهى ديگر

طرح جايگزين شود.

ص: 180

ره آوردى از ديار دوست

در يكى از روزهاى اقامت در مدينه منوّره و در پى آشنايى با مراكز فرهنگى و علمى آن ديار، به انجمن ادبى مدينه منوّره (نادى المدينة المنوّرة الأدبى) رفتيم. گفتنى است آقاى براتى پيشتر زمينه اين ديدار را فراهم آورده بودند. استاد محمّد هاشم رشيد رييس انجمن در انتظار ما بود. انجمن تعطيل بود ليكن وى تنى چند از شاعران و اديبان را دعوت كرده بود تا آنان نيز در اين ديدار حضور داشته باشند. يكى از آنان كه از شاعران بلند آوازه جزيرة العرب بود قصيده بلندى در نَعْت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله با شور و هيجان ويژه اى خواند و آنگاه در زمينه هاى مختلف گفتگو كرديم.

افزون بر پرسشهاى تاريخى از گذشته هاى جغرافيايى مدينه و قبايل آن به لحاظ حضور يكى از عالمان و نويسندگان كه اثرى ارجمند درباره مدينه نيز تأليف كرده است و از مدينه شناسان به نام آن ديار است، درباره جهان اسلام، مشكلات جوامع اسلامى و راه حلهاى گونه گون آن سخن رفت. آقاى رشيد، كه به ظاهر ديرينه سال مى نمود، محضر بسيار شيرين، همدلانه و ارجمند داشت. او بر ضرورت پيوند فرهنگى ميان كشورهاى اسلامى تأكيد مى كرد. از ايران به عظمت ياد مى كرد و از اينكه بتواند روابط فرهنگى گسترده اى با ايران داشته باشد خشنود بود و تأكيد مى كرد كه بسيارى از رويارويى هاى ناهنجار و مآلًا تلخ، به لحاظ عدم شناخت دقيق از آراء و انديشه ها و مواضع فكرى، اعتقادى و سياسى يكديگر است. تأكيد او بر امامان شيعه عليهم السلام به عنوان

ص: 181

چهره هاى برجسته تاريخ اسلام و حبّ اهل بيت عليهم السلام به عنوان باورى بنيادين در دين، ارجمند بود.

ديدار ما با اديبان، شاعران و نويسندگان آن انجمن به درازا كشيد و در پايان پس از پذيرايى، از كتابخانه انجمن ديدن كرديم و با تلاشهاى فرهنگى و پژوهشى آن انجمن آشنا شديم. آقاى محمّد هاشم رشيد از سر لطف مجموعه عظيمى از آثار نشر يافته در آن انجمن را به ما هديه كرد و در بازگشت ما را تا محلّ استقرار همراهى كردند.

اكنون با نگاهى گذرا به «انجمن ادبى مدينه منوّره» بر اساس توضيحات مسؤولان آن مجمع ادبىِ ارجمند و نيز جزوه هاى نشر يافته جهت شناسايى و شناساندن آن، برخى از آثار نشر يافته آن را نيز معرفى مى كنم:

انجمن ادبى مدينه منوّره:

انجمن ادبى مدينه منوّره به سال 1395 بنياد نهاده شده است. گسترش آگاهى از طريق برگزارى گردهمايى ها، كنفرانس ها، سخنرانى ها، شب هاى شعر و قصّه، محافل بحث و نقد و بررسى شعر و كتاب، چاپ و نشر كتاب هاى ادبى و علمى و ... از جمله اهداف اين انجمن است.

انجمن داراى گروه هاى مختلف زير است كه در ابعاد گونه گون فرهنگى و علمى تلاش مى كنند:

1- گروه شعر 2- پژوهش و نقد 3- ميراث 4- قصه 5- كنفرانس ها و انجمن ها و ...

رييس انجمن، محمّد هاشم رشيد از شاعران و اديبان بلند آوازه عربستان و نايب رييس آن محمّد عيد حظراوى، از اديبان و نويسندگان آن ديار و نيز چهار عضو ديگر است.

براى پژوهش و نشر و تلاشهاى فرهنگى گروه هاى ذيل سامان يافته است:

1- گروه چاپ؛ اين گروه كتاب هايى را كه هيأت علمىِ انجمن تدوين كرده و يا آثار را كه مؤلّفان ارائه داده اند و همگون اهداف انجمن است، به اين گروه مى سپارد تا براى چاپ و نشر آن اقدام كنند.

2- خريد كتاب؛ اين گروه به تهيه و گسترش منابع مطالعاتى و پژوهشى انجمن يارى مى رساند و آنچه را كه محقّقان انجمن نياز دارند با پيشنهاد به اين گروه تهيّه مى كند.

3- گروه فرهنگى؛ تمام مراسم، تشكيل محافل، برگزارى گردهمايى ها،

ص: 182

شب هاى شعر و قصّه و تنظيم ديدارها به عهده اين گروه است. مسابقات فرهنگى آموزشى و پژوهشى نيز به همّت اين گروه برگزار مى شود.

4- گروه كتابخانه ها و ميراث فرهنگى.

فعاليت هاى فرهنگى و پژوهشى:

براى گسترش فرهنگ قرآنى، و تبلور عينى قرآن در ذهن و زبان مردم، انجمن ادبى مدينه از سال 1398 هجرى قمرى مسابقات حفظ، تجويد و مفاهيم قرآن را سامان داده است. اين مسابقه همه ساله در ماه رمضان و بر اساس حفظ تمام قرآن، 20 و 10 جزء قرآن و يك جزء آن برگزار مى گردد. به مثل در مسابقه 1415 اوّلين برنده تمام قرآن 4000 ريال سعودى جايزه گرفته است. در آغاز جوايز را خود انجمن مى پرداخت ليكن پس از آن، به پيشنهاد افراد نيكوكار، چنان روا داشته شده است. كه همگان در دادن جوايز مشاركت كنند از اين روى، عملًا انجمنِ ادبى، مسابقه را برنامه ريزى مى كند و سامان مى دهد و جوايز را افراد نيك انديش و نيكوكار و يا مؤسسات مى پردازند و يا انجمن را در پرداخت آن يارى مى دهند.

2- انتشارات:

انجمن در جهت اهداف خود انتشاراتى نيز بنياد نهاده است. كتابهاى اعضاى انجمن و گاه آثارى كه از بيرونِ انجمن بدانجا ارجاع داده مى شود. در لجنه اى از عالمان و اديبان به بررسى و نقد نهاده مى شود و چون با معيارهاى نشر انجمن همخوانى داشته باشد، به نشر آن مبادرت مى شود. تا سال 1416، نود ونُه عنوان كتاب در موضوعات مختلف- كه جنبه ادبيات آن غلبه دارد- نشر يافته است.

برخى از آنها را به تفصيل ياد خواهيم كرد.

3- كنفرانس هاى ادبى و علمى:

از جمله تلاش هاى فرهنگى انجمن برگزارى كنفرانس هاى سالانه ادبى و علمى است و نيز ديدارهاى بين شاعران و اديبان جهان اسلام كه براى گفتگو در جهت جستن راه حل هاى كارآمد براى گسترش زبان و ادب عربى انجام مى گيرد. و در اين كنفرانس ها، شخصيت هاى علمى، فرهنگى و نويسندگان جهان اسلام شركت مى كنند و درباره موضوعات مختلف اسلامى و غالباً ادبى و يا با نگاه ادبى بحث مى كنند. اين كنفرانس ها سالانه است؛ به مثل در كنفرانس كه به سال 1399 برگزار گرديده

ص: 183

است عناوين برخى از سخنرانى ها چنين است: «مصادر السيرة النبوية وتقويمها» فارق حماد، «من فقه السيرة النبوية» عطيّه محمّد سالم، «اضواء على اللغات الساميه» احمد جمال العمرى، «اعجاز القرآن» عبدالفتاح عاشور، «اصحاب الكهف في القرآن»، «الأدب المقارن» و ...

و در كنفرانس 1400 ه. ق. برخى از عناوين چنين است: «فلسطين اسلامية قبل أن تكون عربية» محمد منتصر الكتانى، «الغزو الفكري للمسلمين» عطيّه سالم.

و در كنفرانس سال 1413- نمونه را- مى توان از عناوين ذيل نام برد:

«الاتّجاهات السلبية في الشعر العبّاسى» عبدالسلام راغب، «ادب الرحلة الى الغرب» عبدالعزيز السند، «التعليم فى المدينة المنوّره»، محمّد حسن.

و در سال 1415 ه. ق. «الصور الفنّية عند عبدالقادر الجرجاني» سعيد السريحى.

«الكناية و مفهومها وقيمتها البلاغيّه» محمود شاكر القطّانى، «من تاريخ أسواق المدينة في الجاهليّه» خالد نعمان و ....

عناوين برخى ديگر از بحثها چنين است:

«التصوير الفنّي في القرآن»، «الاعجاز العلمي في القرآن»، «القرآن الكريم في اعجازه الفنّى»، «في رحاب الحاد المقدس» «المدينة المنوره وتاريخها».

مسابقات ادبى:

از ديگر تلاشهاى انجمن ادبى برگزارى مسابقه هاى ادبى (شعر، قصّه و مقاله) است، اين مسابقه نيز همه ساله تشكيل مى شود، به سال 1399 اوّلين برنده مسابقه قصّه پنج هزار ريال سعودى را از آنِ خود ساخت.

كتابخانه ها:

1- كتابخانه كودكان:

در اين كتابخانه كه آرايه هايى چشم نواز و ديدنى دارد و سالن مطالعه آن به گونه اى دلپذير آذين شده است تا بر جاذبه آن بيفزايد، بيش از سه هزار جلد كتاب و غالباً داستان و قصّه هاى مصور وجود دارد. سالن ويژه اى نيز براى نمايش فيلمهاى مختلف در نظر گرفته شده است تا كودكان را در رشد دانش و گسترش آگاهى ها يارى رساند و اوقات فراغت آنان به گونه اى شايسته پر شود.

2- كتابخانه ادبى:

و آن مشتمل است بر كتاب هاى نشر

ص: 184

يافته از سوى انجمن و آثار ادبى اديبان و شاعران سعودى و آثار انجمن هاى ادبى كشور كه منشورات هر يك از انجمنها در جايگاه ويژه اى قرار گرفته است.

3- كتابخانه عمومى:

اين كتابخانه براى مطالعه و پژوهش اعضاى انجمن و نيز پژوهشگران و محقّقان و اديبانى است كه به آنجا مراجعه مى كنند؛ از جمله بخش هاى جالب اين كتابخانه دوره هاى مختلف مجلّه جهان اسلام است؛ به ويژه مجلات ادبى.

كتاب هاى كتابخانه به گونه اى موضوعى چيده شده و كتابخانه به صورت قفسه باز اداره مى شود كتاب ها در عناوين ذيل طبقه بندى شده است:

فلسفه و علومِ متعلّق به آن، اديان، علوم اجتماعى، لغت و ادب علوم محض، هنر، جغرافيا و تاريخ و شرح حال و مجلات.

مجله «العقيق»:

انجمن ادبى مدينه منوّره، مجله اى منتشر مى كند با عنوان «العقيق» كه بيشتر جنبه ادبى دارد و پژوهش هاى علمى درباره شعر، قصه و ادبيات جزيرة العرب محتواى آن را تشكيل مى دهد.

«العقيق» انتشار منظمى ندارد و به اصطلاح از مجلّات ادوارى نيست. فصول مختلف آن بدينگونه است: «البحوث والدراسات»، «المقالات» «القصّه»، «ديوان الشعر» «مراجعات الكتب»، «رسائل ثقافيّه» و «رسائل جامعيه».

«العقيق» مجله اى است پر برگ و بار.

آخرين شماره اى كه در اختيار من است شماره «12- 11» است كه 1417 نشر يافته. عناوين برخى از مقالات همين شماره چنين است: «أزمة القصيده»، «ابن خلدون وجغرافيا»، «ملامح من الاعجاز الفنّي في القرآن الكريم»، «شعر الموقف فى العصر الجاهلى»، و در بخش معرّفى رساله هاى دانشگاهى، رساله اى معرفى شده است با عنوان: «معايير البحث العلمي في التربية الاسلاميه». هر شماره از «العقيق» در پايان بخش كوتاهى دارد به زبان انگليسى.

عناوينى از مقالات شماره هاى ديگر را نيز مى آوريم:

از شماره «10- 9»: «النقود في الاسلام» كه بحثى است گسترده و سودمند، «الاتّجاهات السلبية في الشعر العبّاسى»، «نور الحقّ: قصّة من التراث الاسلامى»، «المرأة في الشعر العربي

ص: 185

والفارسي والتركي» كه گزارشى است از رساله اى دانشگاهى از قاهره. در اين شماره گزارشى است مفصل از بحثى درباره گسترش زبان عربى، كه يكى از اديبان بحث را طرح كرده است و سه تن از اديبان جهان عرب به نقد و بررسى و اظهار نظر در آن پرداخته اند.

از شماره «8- 7»، «العرب و العروبه فى الشعر السودانى»، «الوحدة الاسلاميه ومقوّماتها في شعر شوقي»، «البديع لابن معتزّ»، «مصطلحات النحو الكافي من كتاب معاني القرآن للفرّاء».

از شماره «6- 5»، «الجاحظ شاعراً»، «التعبير الكنايي عند الجاحظ»، «رمضان في الشعر العربى»، و «التعليم في المدينة المنوّره».

از شماره «4- 3»، «تعريب الدواوين في العصر الأموي»، «دور محمّد اقبال في توجيه الادب والشعر»، «اعادة النظر في تعليم المرأه» پژوهشى است ميدانى از آموزش مختلط در غرب و طرح بحثى است از چگونگى آموزش دختران در مدارس.

از شماره «2- 1»، «مفهوم القرية و دلالتها في القرآن الكريم»، «تأمّلات فى أسلوب التكرار القرآني في ضوء سورة الرحمن»، «الاسلام العلمي للبيروني فى علم المعادن»، «في رحاب المسجد النبوي الشريف/ شعر»، «محمّد صلى الله عليه و آله في المدينه»، نقدى است بر كتاب مونتمگرى وات.

نگاهى به برخى از آثار نشر يافته انجمن ادبى مدينه منوّره:

پيش تر آورديم كه انجمن ادبى مدينه منوّره تا سال 1416 حدود 90 جلد كتاب در موضوعات مختلف و بيشتر در حوزه ادبيات منتشر كرده است. اكنون برخى از اين آثار را به اختصار معرّفى كنيم:

1- عمارة و توسعة المسجد النبوي الشريف عبر التاريخ، ناجى محمّد حسن عبدالقادر الأنصارى، المدينة المنورة، نادى المدينة المنورة الأدبى، 1416.

گزارشى است دراز دامن از ساختمان مسجد نبوى در مدينه منوره و تطوّرات و تحوّلات آن. مؤلف، كتاب را در شش فصل سامان داده است:

در فصل اوّل از وضعيت اقليمى و طبيعىِ مؤثّر در ساختمان مسجد سخن رفته است و در ضمن آن از اسلام آوردن انصار، فضيلت مدينه منوره، فضل مسجد نبوى، حضور رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در مدينه، موقعيّت جغرافيايى مسجد نبوى (صص 42- 19).

ص: 186

با فصل دوّم، تاريخ شكل گيرى مسجد نبوى آغاز مى شود و در اين فصل از ساختمان مسجد در روزگار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله سخن مى رود؛ از شكل گيرى ساختمان مسجد، از چگونگى بنياد آن. از مشاركت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله درساختمان آن، از افزونى هاى روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله، حجره شريفه، ستونها، مأذنه ها و منابر ... (صص 79- 43).

در فصل سوّم، تحولات و تطوّرات ساختمانى و تاريخى مسجد نبوى از سال يازدهم تا سال 656 گزارش شده است.

مسجد نبوى در عهد خلفا، در روزگار على عليه السلام، در حاكميت امويان و در عهد عباسيان. در تمام اين بخشها گزارش نويسنده تحليلى است و دقيق و مستند به منابع كهن با وصف ويژگيهاى مسجد در آن روزگاران. در همين بخش توسعه اى كه در زمان مهدى عباسى سامان يافته به تفصيل گزارش شده و چگونگى ساختمان، درها، مأذنه ها و اصلاحات و ... تبيين شده است.

(صص 119- 81).

فصل چهارم، ويژه گزارش چگونگى مسجد نبوى، تعميرها و اصلاحات و حوادث مرتبط با آن از سال 656 تا 1344 است. و همچنين گزارشى از روزگار مملوكيان، حاكميت دولت عثمانى، ساختمان آن در روزگار حاكميت سلطان عبدالمجيد و تعميرات و اصلاحات پس از آن. (صص 160- 121).

در فصل هاى پنجم و ششم، با تفصيلى بيشتر و گزارشى دقيق تر و وصفى گوياتر چگونگى مسجد نبوى در روزگار حكومت آل سعود به ويژه حكومت فهد بن عبدالعزيز سخن رفته است (صص 251- 161).

كتاب «عمارة و توسعة المسجد النبوي الشريف عبْرَ التاريخ» كتابى است سودمند، پر مادّه و دقيق كه سير تاريخى ساختمان و تطوّرات مسجد نبوى را با دقّت گزارش كرده است.

2- المدينه ... اليوم، محمّد صالح البليهشى، المدينة المنوره، نادى المدينة المنوره، 1401

مؤلّف، كتاب را به انگيزه گزارش وضع مدينه منورّه در آغاز قرن پانزدهم به قلم آورده است؛ از اين روى در عنوان توصيفى آن نوشته است: «المدينة المنورة في بداية القرن الخامس عشر». نويسنده درآمدى بر كتاب نگاشته است و در آن از نگاشته هاى عالمان درباره مدينه منوّره بر اساس تسلسل تاريخى ياد كرده و از فضيلت مدينه سخن گفته است و آنگاه از مسجد نبوى و

ص: 187

سپس از امارت مدينه منوّره از آغاز تاريخ اسلام، همه اين مطالب در نهايت اختصار گزارش شده است و آنگاه از وضع فرهنگى، اجتماعى و مدنى امروزين مدينه سخن رفته است؛ چگونگى مساجد تاريخى در مدينه، مساجد نوساز، دانشگاه ها، دانشكده ها، مدارس ابتدايى ومتوسطه، شهربانى، شهردارى، و منبع اقتصادى، معيشتى و تشكيلات دولتى مدينه، فرهنگ عمومى مردم، بازارها، مدارس حفظ قرآن و ...

المدينه ... اليوم، گزارشى است گويا از وضع كنونى مدينه با توجه به اينكه اين كتاب هيجده سال پيش به قلم آمده است.

3- المدينة المنورة بين الأدب والتاريخ، عاصم حمدان على حمدان

مؤلّف ابتدا از شعر در قرن دوازدهم هجرى سخن گفته است و چگونگى آن در مدينه منوّره. آنگاه چهره اى علمى، ادبى و تاريخى را معرفى كرده است به نام امين الحلوانى كه تبارى هندى داشته، سپس به مدينه رفته و آنگاه به ليدن سفر كرده و در آنجا «كتابخانه ليدن» آثار خطى وى را كه بسيار مهم بوده خريده است كه برخى از خاورشناسان فهرست اين مجموعه عظيم فعلى را نگاشته اند. مؤلف آن فهرست را نيز به تفصيل شناسنانده است.

در بخش دوّم كتاب برخى از متون و آثار تاريخى مرتبط با مدينه را معرفى كرده است؛ مانند «تاريخ المدينة المنوّره» ابن شبه، «تحفة المحبين» عبدالرحمن الأنصارى و «تحقيق النصره»، ابوبكر مراغى و ...

4- تاريخ معالم المدينة المنوّره قديماً و حديثاً، السيد احمد ياسين احمد المختارى، تعليق و ايضاح واضافة وتخريج:

عبيد اللَّه محمد امين كردى، المدينة المنوره، نادى المدينة المنوّره، 1410

مؤلّف از عالمان و مؤرّخان مدينه منوّره است و در اين كتاب ابتدا از «مدينه در گذرگاه تاريخ» سخن گفته است؛ يعنى از مدينه پيش از اسلام و از چگونگى آن در روزگار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آنگاه به گزارش مسجد نبوى پرداخته است و چگونگى هاى آن در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و خلفا و افزونى هاى آن در گذرگاه زمان و توسعه مختلف آن در حكومتها، تا زمان آل سعود.

در باب چهارِ كتاب، به تفصيل و دقّت از مساجد مدينه سخن رفته است؛ مسجد غمامه، مسجد جمعه، مسجد قبا، و ... در اين بخش مؤلّف بيش از چهل مسجد را معرفى كرده است؛ اينها مساجدى هستند كه در

ص: 188

گذرگاه زمان به مناسبت هايى شكل گرفته اند و اكنون نيز وجود دارند.

آنگاه از مساجدى سخن گفته است كه بوده اند و اكنون نيستند، مسجدهاى ويران شده حال به هر جهت، در اين بخش از بيست مسجد ياد شده است.

در بخش ديگرى از اين مبحث، چگونگى مساجدى گزارش شده است كه مؤلّفان پس از پيامبر و خلفا آن مساجد را بنياد نهاده اند.

در بخش پنجم از خانه هاى تاريخى بحث كرده و از چگونگى آنها را در تاريخ سخن گفته و حوادث تاريخى مرتبط با آنها گزارش كرده است؛ خانه ابو ايوب انصارى، عثمان بن عفّان، حسن بن زيد بن حسن عليه السلام، و ...

در بخش ششم از قصرها سخن رفته است. كاخ اسماعيل بن وليد، بنى يوسف، بنى جديله، عروة بن زبير، هشام بن عبدالملك و ...

چاه ها، چشمه ها، كوه ها، جايگاه هاى تاريخى، دژها، حصارها و حاكمان مدينه از ديگر بحثهايى است كه در صفحات اين كتاب آمده است. معالم المدينه به واقع گزارشى است تاريخى و تحليلى و دقيق از آثار تاريخى و جاهاى مشهور و هر آنچه در آن ديار ارجمند ياد كردنى است و در گذرگاه تاريخ شهره بوده- چه اكنون وجود دارد، و چه وجود ندارد- و بر روى هم كتابى است خواندنى و سودمند.

5- موسوعة الأدباء والكتّاب السعوديين، خلال ستّين عاماً 1350- 1410، 3 ج، اعداد: احمد سعيد بن مسلم، المدينة المنوّره، نادى المدينة المنوّرة الأدبى، 1412

اين كتاب مجموعه اى است ارجمند و سودمند در شرح حال، آثار و سوانح زندگانى اديبان و نويسندگان سعودى. كه در آن از 584 نفر سخن رفته است. شرح حال ها بر اساس آگاهى هاى مؤلّف، كوتاه و بلند است امّا روشن است كه مؤلّف اساس را بر اختصار و گزيده نگارى گذاشته است. در ضمن شرح حال افراد غالباً ذيل اين عناوين، نام، رشد و تعليم و تعلّم زندگانى علمى، آثار و پژوهش- كه به دو بخش نگاشته هاى چاپ شده و چاپ نشده تقسيم مى شود- سخن مى رود. مؤلّف، تنى چند از عالمان و نويسندگان شيعى را نيز ياد كرده است. امّا نه همه و نه بخش شايسته اى از آنها را. يك نمونه را به اختصار مى آوريم:

شيخ على بن جعفر بن محمّد ابوالمكارم (1313- 1364)، در

ص: 189

«عواميه»، يكى از ديه هاى قطيف در ماه رمضان 1313 از مادر زاده شد و در محضر پدرش، كه از عالمان آن روزگار بود، نحو و صرف و منطق و بيان آموخت، آنگاه فقه و اصول فراگرفت. سپس به عراق هجرت كرد [كجاى عراق؟!] و در محضر تنى چند از عالمان آن ديار فقه، اصول، حكمت، علوم رياضى و ... فراگرفت. و پس از دست يابى بر مدارج ارجمند علمى به بحرين هجرت كرد و سالها به تعليم و تبليغ و تدريس گذراند و پنجشنبه 6/ 5/ 1364 زندگانى را بدرود گفت.

عناوين برخى از آثار وى چنين است:

«الانصاف بين تقليد الميّت والحىّ»، «اللؤلؤ المنظوم»، «في تاريخ الحسين، فى جزئين الكبير، جامع في الفقه بالاستدلال وهو من أمّهات الكتب الاسلاميه» و ...

به هر حال «موسوعة الأدباء و الكتاب السعوديين» اثرى است سودمند و كارآمد.

6- تراثنا المخطوط فى العلوم التطبيقيّة والبحته، مصطفى عمّار اشراف محمد هاشم رشيد، المدينة المنوّره، منشورات النادى الأدبي، 1412، 634 صفحه وزيرى.

در اين كتاب نسخه هاى برخى از كتابخانه مدينه منوّره، در موضوعات هشتگانه؛ حساب جبر و مقابله، هندسه، پزشكى، دارو، كيميا، نجوم، هيأت و كشاورزى، فهرست شده است.

مؤلّف پس از مقدمه اى درباره اهمّيت ميراث كهن و لزوم شناخت و شناسايى و بهره ورى از آن، در فصل اوّل كتابخانه هايى مشتمل بر كتابهاى فهرست شده در اين مجموعه را معرفى كرده و آنگاه در ذيل عناوين ياد شده كتاب را شناسانده است.

او در اين معرّفى از نام مؤلّف، عنوان كتاب، تاريخ فوت مؤلّف، آغاز و انجام كتاب، نوع خط، نام استنساخ كننده، جايگاه نسخه، چگونگى نسخه، و اينكه چاپ شده است يا نه، سخن گفته است.

كتابشناسى و نسخه شناسى مؤلف دقيق و ارزشمند است.

7- دراسات قرآنيّه: مجموعه اى است از پژوهشها و مقالاتى كه ابتدا در «انجمن ادبى مدينه منوّره» طرح شده و آنگاه تدوين گشته و نشر يافته است. اين كتاب جلد اوّل از مجموعه اى با عنوان ياد شده، داراى 12 سخنرانى و يا مقاله است.

سخنرانى اوّل و دوّم از آنِ عبدالصبور شاهين است. قرآن پژوه و عالم مصرى و صاحب آثارى ارجمند در تاريخ قرآن و قرائت قرآن. وى با عنوان «القرآن واللغة العربيّه» به عظمت بيانىِ قرآن و نقش آن

ص: 190

در استوارى زبان عربى پرداخته است.

«قصّه اصحاب كهف» نگاهى است گذرا به قصد اصحاب كهف در قرآن كريم. «قبس من الاعجاز القرآنى» گفتارى است بلند كه در آن با نگاهى نو به اعجاز قرآن كريم، «اعجاز عددى» قرآن كريم طرح و ضمن تأييد اصل موضوع تئورى «محمّد رشاد خليفه به نقد كشيده شده است». «السعاده بين مفهوم الانسان و منهج القرآن» لماذا اقترن النصّ النقلى بالجمال الأدبى».

«جوانب جديده من الاعجاز القرآنى»، «الكلمات المعربة ومدى صلتها بالقرآن الكريم»، «حروف النداء فى جماليات النص الأدبى»، «اثر دراسات الاعجاز القرآنى فى تأصيل المنهج النقدى»، «الاعجاز العلمى فى القرآن» عناوين ديگر مقالات اين مجموعه است. «دراسات قرآنيه» بر روى هم مجموعه اى است خواندنى و سودمند.

8- المدينه المنوّرة فى التاريخ، عبدالسلام هاشم حافظ

مؤلّف كتاب از اديبان، شاعران و مورخان مدينه است. او در اين كتاب كه كوشيده است با نگاهى گذرا، مدينه منوّره را در گذرگاه تاريخ بشناساند، چگونگى شكل گيرى مدينه (/ يثرب) نامهاى آن و جايگاه والاى مدينه در فرهنگ و تاريخ اسلامى، جاريهاى مشهور، درّه ها، كوه ها، دشتهاى مدينه، مساجد مدينه منوّره كه بحث از آن با مسجد شريف آغاز مى شود، حوادث تاريخى مدينه، يادى از چهره هاى علمى معاصر، مدينه و در ضمن آن زندگى نامه خودنوشت مؤلّف، و يادكردى از سى و هشت اثر درباره مدينه منوّره؛ از جمله بخشهاى اين كتاب است.

ص: 191

نگاهى به مطبوعات عربستان

* احكام و فتاوا

نمازهاى شب نيمه شعبان

على رضا بن عبداللَّه ضمن بررسى روايات مربوط به نمازهاى شبِ نيمه شعبان مى نويسد: همانگونه كه پيش از اين گفتم كه حديث نماز رغائب در ماه رجب و نماز نيمه رجب موضوع و ساختگى است، احاديث مربوط به نمازهاى شب نيمه شعبان نيز جعلى و ساختگى است! در تمام اساتيد ذكر شده راويان جاهل و ضعيف ديده مى شوند و همانند گفته ابن جوزى شكى در ساختگى بودن آنها نيست؛ از جمله آنكه گفته مى شود:

«اى على هر كس در نيمه شعبان صد ركعت نماز بخواند به طورى كه در هر ركعت يك فاتحة الكتاب و ده قُلْ هُوَ اللَّهُ أُحَد قرائت كند. چنين فردى نمى ميرد تا اينكه خداوند صد نوشته به سوى وى فرستد كه سى فرشته بشارت بهشت به او مى دهند و سى فرشته او را از عذاب ايمن مى دارند و سى فرشته نيز او را از خطا حفظ نموده و ده فرشته نيز دشمنان وى را خوار مى سازند.»

ابن جوزى مى گويد: بسيارى از كسانى كه اين نمازها را مى خوانند از شدّت خستگى مى خوابند و نماز صبح از ايشان فوت مى شود و با تنبلى و كسالت از خواب برمى خيزند. البته جهالين از ائمه مساجد مردم را به خواندن اين نمازها تشويق مى كنند و داستان گويان نيز در مجالس خود آن را نقل مى كنند.

ص: 192

ملاحظه: على بن رضا بن عبداللّه نويسنده مقالات دينى با گرايش آشكار ضد شيعى است كه اغلب نوشته هاى وى در اين راستاست.

جالب آنكه نويسنده معروف عربستانى بنام عبداللّه عمر خياط در همان تاريخ در روزنامه عكاظ، ش 11791 طى مقاله اى به بركات و عظمت شب نيمه شعبان پرداخته و به نمازها و دعاهاى وارده در اين شب اشاره نموده است از جمله آن كه مى نويسد:

ابن ماجه در اسناد خود از على عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«اذا كانت ليلة نصف شعبان فقوموا ليلها و صوموا نهارها، فان اللّه تبارك و تعالى ينزل الغروب الشمس الى السماء الدنيا فيقول الأمن مستغفر فاغفِرُ له: الا من مسترزقٍ فارزقه؟ الا من مبتلى فأعافيه الا كذ؟ حتى يطلع الفجر»

(المدينه، ش 13011)

بلند كردن دو دست به هنگام صبح

پرسش: بلند كردن دو دست براى دعا، در چه مواقعى جايز است؟

پاسخ: شيخ عبداللّه المنيع در جواب اين سؤال گفت: بلند كردن دو دست در دعاى قنوت و نماز استسقا جايز است و نيز زمانى كه امام در اثناى خطبه به دعا كردن بپردازد نمازگزاران دستهاى خود را بلند مى كنند و در غير از اين موارد، چيزى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است، البته اگر كسى دستان خود را در وقت هر دعايى بلند كند مورد انكار قرار نمى گيرد ليكن بهتر و افضل آن است كه اين عمل را فقط در آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شده است محدود كنيم.

(المدينه، ش 13011)

عدم جواز اذان بعد از وقت

پرسش: آيا چنانچه دقايقى از وقت اذان بگذرد مى توان اذان گفت؟

پاسخ: كه نماز مردم همراه با اذان است اما چنانچه انسان در سفر باشد و مردم خواب رفته باشند و بعد از طلوع خورشيد از خواب برخيزند، در آنوقت مى توان اذان گفت همان طور كه پيامبر صلى الله عليه و آله و اصحاب ايشان در سفر خوابيده بودند و وقتى بيدار شدند كه خورشيد طلوع كرده بود. در اين وقت مؤذن اذان گفت و نماز سنت صبح و سپس نماز صبح را خواندند لذا اين مسأله دليل بر

ص: 193

جواز گفتن اذان بعد از وقت فقط در سفر مى باشد. (المدينه، ش 13008)

حكم روزه بدون نماز

پرسش: حكم فرد روزه گير كه نماز نمى خواند چيست؟

پاسخ شيخ صالح بن فوزان: روزه چنين فردى صحيح نيست؛ چرا كه قبولى همه اعمال مشروط به تحقّق توصيه نظير برپايى نماز واداى اركان پنجگانه اسلام است. در اين مورد نماز جمعه نيز كفايت نمى كند. (عكاظ، ش 11807)

عدم لزوم انتقال ميت براساس وصيت وى

پرسش: مرده اى را در مكانى دفن كرده ايم آيا جايز است وى را بر اساس وصيتش به مكان ديگر انتقال دهيم؟

پاسخ شيخ صالح بن على الفصول عضو كميته دائمى افتاء: انتقال لازم نيست و مرده در همانجا كه دفن شده بايد بماند. همچنين حتى اگر كسى وصيت نمايد كه او را به سرزمين دور و يا كشور ديگرى منتقل نمايند وفا و عمل به اين وصيت لازم نيست؛ چرا كه مكانها به افراد منزلت نمى بخشند. (عكاظ، ش 11752)

خون دادن زياد مبطل روزه است

پرسش: آيا اهداى خون در ماه رمضان جايز است؟

پاسخ شيخ عبداللَّه جبرين: چنانچه اهداى خون زياد باشد، براساس قياس نسبت به حجامت، موجب ابطال روزه خواهد بود. (المدينه، ش 13032)

ص: 194

** چند خبر

2500 پرواز در حج

سازمان هواپيمايى عربستان پيش بينى كرده است كه در حج سال 1419 ه. ق. تعداد 660 هزار حاجى را توسط هواپيماهاى عربستان جابجا نمايند.

اين تعداد با 2500 پرواز هواپيما ميسّر خواهد بود. (عكاظ، ش 11765)

كنگره بزرگِ بررسى علمىِ حج در سال گذشته

مركز بررسيهاى حج در دانشگاه امّ القرى با موافقت ملك فهد در نظر دارد از بيست و يكم ذى القعده سال جارى، به مدت سه روز اقدام به بر پايى كنگره بزرگ بررسى علمى حج در صد سال گذشته؛ يعنى از سال 1319 ه. ق. تا 1419 ه. ق. نمايد.

اين مركز طى اطلاعيه اى نويسندگان مختلف را دعوت به ارسال مقاله جهت شركت در اين كنگره نموده است. موضوعات قابل بحث شامل سه محور ذيل مى باشد:

1- بناى حرمين شريفين و پيشرفتهاى عمرانى دو شهر مكه و مدينه از سال 1319 تا 1419 ه. ق. به ويژه توجه به كعبه و مرمّت آن؛ از جمله درِ كعبه، حِجر، مقام ابراهيم، پيشرفتهاى ساخت پرده كعبه در طول يكصد سال گذشته و از جمله تأسيس كارگاه براى بافت پرده، توسعه حرم مكه و مدينه و مراحل مختلف توسعه آن از دوران ملك عبدالعزيز تا زمان ملك فهد. همچنين ميقاتها و مشاعر مقدس و حركت عمرانى انجام شده در اين راستا.

2- خدمات و امكانات ارائه شده در حج؛ شامل امنيت و سلامت حجاج، در جاده ها و راه هاى منتهى به شهرهاى مقدس و جاده هاى داخلى، فرودگاهها، ساختمانها، وسايل نقليه در ايام حج، اسكان حجاج در مكه و مدينه، خدمات پزشكى، جمعيت هلال احمر و خدمات اورژانس در حج، بهداشت و خدمات بهداشتى و نظافت در حج، حمام ها و توالت هاى عمومى در مكه و مدينه و مشاعر مقدس، قربانگاه، خدمات پست و تلگراف و تلفن و تبليغات مكتوب و بلندگويى، وزارت حج و مؤسسات مختلف نظير مطوفين، ادلاء الوكلاء، زمازمه، مراكز

ص: 195

استقبال حجاج، فعاليت هاى خيريه و داوطلبانه در حج؛ نظير مركز سردسازى آب آشاميدنى خادم الحرمين، صدقات و توزيع غذا، مركز بررسيهاى حج.

3- همبستگى اسلامى در حج؛ شامل دستورالعمل ها و فرمان هاى پادشاهى، پذيرايى ها، ديدارها و گنگره ها و اجلاس ها، ديدارهاى رؤساى هيأتها، اهتمام به چاپ قرآن و ترجمه و توزيع آن، فعاليت هاى سازمان رابطة العالم الاسلامى و سازمان كنفرانس اسلامى، كمك رسانى عربستان، توزيع قربانى، تبليغ و ارشاد.

در اين اطلاعيه تاريخ مقرّر جهت ارسال مقاله، از اول ماه مبارك رمضان تا 24 شوال 1419 اعلام شده است. مقاله ارسالى بايد به عربى و تايپ شده در اوراق 4 باشد. به مقالات قبول شده جهت ارائه در كنگره 5 هزار ريالِ عربستان جايزه تعلّق خواهد گرفت. (عكاظ، ش 11788)

حج جاذبه بزرگ براى تازه مسلمانها

مدير يكى از دفترهاى تبليغات در شهر جده اعلام كرد: چهار سال گذشته در حوزه فعاليت وى، تعداد 1034 خارجى مسلمان شده اند. وى گفت: تبليغات و روشنگرى افراد خارجى، به صورت سازمان يافته انجام مى گيرد؛ يعنى شناسايى خارجيها از طريق مؤسسات و شركت ها انجام مى گيرد و از اين طريق به محل اسكان و كار افراد رفت و آمد مى كنيم. افزون بر سخنرانى هاى مستمر، برنامه ها و مسابقات فرهنگى و ورزشى نيز از شيوه هاى جذب افراد است.

از تجارب بسيار ارزنده در اين رابطه، جاذبه حج است؛ به طوريكه وقتى باب حج را طرح مى كنيم با استقبال تازه مسلمانان مواجه مى شود و كفيل هاى عربستانى كه مسوؤليت اين خارجيها را بر عهده دارند، ضمن استقبال از اعزام اين افراد به حج، هزينه سفر آنان را نيز متقبل مى شوند. (المدينه، ش 13012)

عبرت از قرآن

حميد على الفقيه طى مقاله اى مى نويسد: روزى حضرت موسى عليه السلام از خداوند طلب باران كرد و خداوند درخواست وى را اجابت فرمود: زمانى نيز سيدالمرسلين از خداوند طلب باران

ص: 196

كرد و درخواست وى از سوى خداوند مورد اجابت قرار گرفت.

قبل از ما نيز افرادى بوده اند كه درخواست نزول رحمت الهى نموده اند و باران باريده است. آيا مى دانيد علت آن چيست؟ آنان اهل فساد در زمين نبوده اند. آنان در وقت خواندن به اجابت خواسته خود يقين داشته اند و مى دانستند كسى را كه مى خوانند حىّ قيوم است، كلام ايشان را مى شنود و درخواست ايشان را اجابت مى كند. آن مردمان افراد درست كارى بوده اند امّا حالِ ما امروز چگونه است. آيا ايمانمان به خداوند قوى است؟

آيا لباس و شرب و غذاى ما از مال حلال تهيه مى شود؟ خداوندا! ما را از رحمت باران محروم نساز.

ملاحظه: در طول سال در مناطق مختلف عربستان به علت كم آبى و قحطى آب نماز استسقاء خوانده مى شود و تقريباً سالى يك مرتبه نيز با فرمان پادشاهى نماز استسقاء در سرتاسر كشور برگزار مى گردد كه آخرين آن در يك ماه گذشته بوده است. اعتقادات مردم باديه نشين به نماز استسقاء قابل توجه بوده و قابل بررسى در فرهنگ مردم عربستان است.

(المدينه، ش 13012)

علل و اسباب گرايش مردم آمريكا به اسلام

در اين اواخر مركز علوم اسلامى و عربى در آمريكا اقدام به برپائى اجلاس كرد كه با حضور متفكران مسلمان آمريكايى و مسلمانان ديگر كشورها برگزار شد.

دكتر خالد بلانكنشب كه متفكر مسلمان آمريكايى و رئيس بخش اديان در دانشگاه «تمبل» آمريكا است، در سخنرانى خود به تاريخ ورود اسلام به آمريكا اشاره كرد و به بررسى محوريّت انتشار اسلام در بين مردم آمريكا پرداخت.

او گفت: على رغم تجاهل و بى اعتنايى وسائل تبليغاتى در آمريكا، اينك دين اسلام در رشد و انتشار سريعترين دين در بين مردم آمريكا شده است.

نكته بسيار مهمِ جهانشمولى اسلام و با اهميت ترين دين آسمانى و مبارزه جدّى اسلام با نژادپرستى است. عمق تاريخ اسلام حاكى از برخورد و رفتار بسيار عالى پيامبر صلى الله عليه و آله و خلفاى راشدين با مستضعفين، نظير بلال بن رباح، خباب بن ارث، سلمان فارسى، مهيب رومى، زيد بن حارثه، و عمار بن ياسر مى باشد.

ص: 197

شموليت اسلام سبب شده است كه ريشه ها و گرايش هاى طايفه اى كم رنگ گردد و نژادپرستى مغبوض و زشت دانسته شود و تمام مردم در برابر خداوند يكسان باشند. لذا مسلمانان در چهارچوب اسلام، فارغ از گرايشهاى طايفه اى و رنگ و زبان، مجموعه منحصر به فردى را در عالم تشكيل مى دهند. به عنوان نمونه: آمريكاييهاى آفريقايى الأصل كه در گذشته ظلم و ستم ديده و از نژادپرستى رنج مى بردند، از سال 1920 ميلادى به اسلام گرويده و اينك متجاوز از سه ميليون مسلمان را در آمريكا تشكيل مى دهند. به تعداد اين جمعيت به سرعت افزوده مى شود و تفكر اسلامى، كسب حقوق مدنى و مبارزه با نژادپرستى از محورهاى فعاليت اين جمعيت مسلمان است. ضمن اينكه تأسيس مساجد و مراكز اسلامى نيز در آمريكا نقش داشته است. (المدينه، ش 13012)

حاخام هاى يهودى چگونه مى انديشند؟!

نشريه حزب دينى- صهيونيستى «هاتسوفيه» با حاخام ديويد لجرى، رهبر طايفه قبالاه كه از شخصيتهاى اصول گراى يهود و صاحب موقعيت ممتاز در اين دين مى باشد، مصاحبه طولانى انجام داده است. گفتنى است تا كنون مصاحبه اى از وى منتشر نشده، چرا كه وى بيشتر مشغول دعا براى مردم و سرزمين اسرائيل است. دو پرسش قابل توجه و پاسخ آنها در اين مصاحبه عبارتند از

پرسش 1: آيا براستى اسرائيل بايد از همسايگان عربِ خود بترسد؟

پاسخ: در اين جا موضوع بسيار مهم سلاح بزرگ همسايگان اسرائيل؛ يعنى ايمان به دينشان است، لذا مقابله با آنان جز با ايمانمان ممكن نيست.

اين اعتراف صريح حاخام يهودى نشان مى دهد كه اسرائيليها تا چه اندازه از ايمان مسلمانان و تمسك ايشان به دين اسلام وحشت دارند و اين نكته اى است كه بسيارى از سياسيون و مذاكره كنندگان، كه براى به اصطلاح صلح تلاش مى كنند، از آن غافلند.

پرسش 2: جوانان ما نسبت به تعاليم دستورات دين يهود و اصول و پايه هاى اعتقادى اسرائيل بى محتوى و بى تفاوت شده اند و اين خطر بزرگى را در آينده متوجه دولت مى سازد.

چگونه مى توان اين جوانان را نجات داد و اصول يهوديت را در بين ايشان تقويت كرد؟

پاسخ: حاخام ديويد لجرى در پاسخ اين پرسش گفت: وزير آموزش و پرورش مسؤوليت

ص: 198

خطيرى دارد و بايد فعاليتها در مدارس دولتى تشديد شود. بخش هايى از تورات و حقيقت يهود بايد در مدارس اجبارى شود و اسفار سه گانه يهود، كه اساس عقيده توحيدى يهود در آن مندرج است، در مدارس خوانده شود. نمازهاى سه گانه در مدارس الزامى گردد. همچنين احكام و اعياد اسراييل به محصلان آموزش داده شود. در امور ورزشى از پشتيبانى مالى مسابقات فوتبال در روز شنبه جلوگيرى گردد؛ چرا كه هزاران تن از جوانان نسبت به قدسيت روز شنبه دچار ابهام شده اند و اين بسيار خطرناك است!

ملاحظه: موضوع اسرائيل و يهود به صورت سنتى يكى از محورهاى قابل توجه مقالات مطبوعات عربستان است و همه روزه نويسندگان بسيارى از جوانب مختلف به بررسى مسائل ميان مسلمانان و اعراب با اسرائيل مى پردازند.

جنبه هاى دينى ضديت و مقابله با يهود و اسرائيل در بسيارى از اين مقالات بوضوح ديده مى شود، ضمن اينكه در كنار حاميان مذاكرات سازش با اسرائيل، تعداد قابل توجهى از نويسندگان عربستانى به مخالفت آشكار با روند صلح خاورميانه پرداخته و طرح تقويت جبهه مسلمين در مقابل اسرائيل و يهود را مطرح مى سازند. (المدينه، ش 13011)

حديث حُميرا

على رضا بن عبداللّه در سلسله بررسى احاديث مى نويسد: در تحقيقات محقق بزرگ علّامه [!] ابن قيم در كتاب «المنار المنيف فى الصحيح و الضعيف» آمده است: هر حديثى كه ذكر «يا حميراء» در آن وجود دارد ساختگى است؛ مانند «خذوا نصف دينكم عن هذه الحميراء» و «خذوا شطر دينكم من الحميراء» و «يا حميراء لا تأكلى الطين فانّه يورث كذا كذا ...»

ملاحظه: منظور از لفظ حميرا در اين احاديث عايشه است. (المدينه، ش 13009)

عربستان، مصرانه مى خواهد كه در مسائل جهان اسلام حضور داشته باشد

دكتر عبداللَّه بن عبدالمحسن التركى، وزير امور اسلامى و اوقاف و تبليغ و ارشاد سعودى كه براى شركت در دهمين كنفرانس مجلس اعلاى امور اسلامى به قاهره سفر كرده بود، در پايان اين كنفرانس- كه با حضور نمايندگان حدود 60 كشور، سازمان و هيأت از جهان اسلام

ص: 199

هيأت هايى از كشورهاى ديگر برگزار شده بود- در گفتگويى با خبرگزارى سعودى اعلام كرد:

عربستان سعودى مصرّانه مى خواهد كه در مسائل اسلامى گوناگون حضور داشته باشد.

وى اضافه كرد: در هر جا كه سمينار يا همايشى برگزار گردد و يا يك فعاليت و تلاش اسلامى در جريان باشد، عربستان سعودى در آنجا حضور دارد و همزمان خود عربستان، ديگران را به اين همايشها، سمينارها و كنفرانسها فرا مى خواند؛ زيرا كه اينها وسيله مفيدى هستند در جهت اتحاد مسلمانان و بررسى مسائل آنان و همكارى بين آنها.

(روزنامه الرياض، مورخ 12 ربيع الاول 1419/ 15/ 4/ 1377)

مراسم سوگند كارمندان جديد «رابطةالعالم الاسلامى»

طبق اساسنامه «رابطةالعالم الاسلامى» هر كارمندى پس از گزينش، در آغاز و شروع كار، بايد بر وفادارى خود سوگند ياد كند. بر اين اساس، در روز دو شنبه 4 ربيع الآخر 1419 برابر با 5/ 5/ 1377 كارمندان جديد «رابطة ...» به حضور دكتر عبدالله بن صالح العبيد دبير كل اين سازمان رسيدند و بدين گونه سوگند ياد كردند:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم، ايمانا بواجبي نحو ديننا و امّتنا الاسلامية اقسم باللَّه العظيم أن اؤدي واجبات وظيفتي في رابطة العالم الاسلامي بالامانة والصدق والاخلاص الواجب للمسلمين». (هفته نامه العالم الاسلامى، مورخ 11 ربيع الثانى 1419/ 12/ 5/ 1377)

درخواست تشكيل يك هيأت علمى جهانى، جهت پاسخگويى به مسائل فقهى اقليتهاى اسلامى

دكتر عبداللَّه بن صالح العبيد دبير كل «رابطة العالم الاسلامى» در روز 8/ 4/ 1419 برابر با 9/ 5/ 1377، در يك سخنرانى با اشاره به هجرتها، مسافرتها و جابجايى بسيارى از مسلمانان از نقاطى به نقاط ديگر جهان و پيش آمدن مسائل فقهى جديد، گفت:

گرچه تلاشهايى از طرف تعدادى از شخصيتها و مؤسسات اسلامى براى پاسخگويى به برخى پرسشها انجام گرفته كه قابل تقدير است ولى با توجه به اختلافى كه در شرايط، حالات و اوضاع افراد وجود دارد، نياز مبرمى به يك «فقه مهجر» يا «فقه اقليتها» احساس مى شود كه شرايط و وضعيت افراد مختلف در آن رعايت شده و در مسائل خلافى هم به گونه اى باشد كه

ص: 200

فتنه و اختلافى در ميان امت اسلامى ايجاد ننمايد.

نامبرده علماى دينى، اساتيد دانشگاههاى كشورهاى اسلامى، ائمه جماعات و مبلغان، و مسؤولين مراكز اسلامى را مسؤول اين امر دانسته و شخصيتها و هيأت هاى اسلامى را در اين راستا دعوت به همكارى كرد.

گزارشى از دفتر « «رابطة العالم الاسلامى» در نيويورك

در گزارش دفتر «رابطة العالم الاسلامى» در نيويورك آمده است كه در آمريكا 1500 مسجد و مركز اسلامى و 170 مدرسه اسلامى ساخته شده است. در اين گزارش، فعاليتهاى دفتر مزبور بدين شرح اعلام شده است:

1- حضور دربرنامه هاى سازمان ملل و ارتباط با نهادهاى حكومتى و غير حكومتى آن سازمان.

2- پاسخ به پرسشهاى مسلمانان و معرفى صحيح اسلام به مسلمانان و غير مسلمانان.

3- توزيع كتابهاى مفيد و مطبوعات «رابطة العالم الاسلامى»- به دو زبان عربى و انگليسى- جهت مراكز، مجالس، اتحاديه ها و گروههاى اسلامى در سرتاسر آمريكا.

4- اشراف بر فعاليت مبلّغان و مديران مراكز اسلامى وابسته به «رابطة العالم الاسلامى» در آمريكا.

ضمنا از فعاليت مبلّغان اين مؤسسه در آمريكا، اين گونه گزارش شده است: امامت نمازهاى پنجگانه در مساجد و مراكز اسلامى، امامت نماز جمعه، تدريس علوم دينى در مساجد، تدريس و تحفيظ القرآن الكريم جهت مشتاقان، تلقين شهادتين به تازه مسلمانان، فعاليتهاى مختلف در مساجد، گفت و شنود با يهود و نصارا، مبارزه با جريانهاى انحرافى، و وساطت و مصالحه بين متخاصمين و بالأخره نماز ميت و تشييع جنازه و دفن ميت.

(هفته نامه العالم الاسلامى، مورخ 19 ربيع الاول 1419/ 22/ 4/ 1377)

موضوع وحدت مسلمانان

در هفته نامه «العالم الاسلامى» (نشريه هفتگى «رابطة العالم الاسلامى») طى مقاله اى، اختلاف مسلمين، به «حلال» و «حرام» تقسيم شده است. اختلاف در مسائل فقهى و همچنين اختلاف در برخى از مسائل اعتقادى؛ همچون ديدار خداوند در شب معراج، يا نبىّ

ص: 201

و ولى بودن حضرت خضر عليه السلام از نوع اختلاف جايز و حلال شمرده شده و در بيان اختلاف حرام، در آغاز با بيان اين مقدمه كه بايد هرچه متشابه است بر محكمات حمل گردد، به عنوان مثال آمده است: آيات و رواياتى در مدح صحابه وارد شده كه از آن جمله است:

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ

آنگاه در همين آيه شريفه آمده است كه: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ. در اين آيه شريفه، اختلاف شده كه «مِنْ» در كلمه «منهم» آيا براى «تبعيض» است يا براى «تبيين»؟

بعضى با توجه به آياتى كه همه اصحاب را مدح مى كند؛ از قبيل آيه «فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا»، اين كلمه را به معناى تبيين گرفته اند ولى آنان كه از اين كلمه، تبعيض را استفاده كرده اند (به پندار نويسنده مقاله) از جاده حق، منحرف شده اند.

... نويسنده در پايان مقاله، به اوضاع روز پرداخته، مى گويد: امروزه بعضى از مسلمانان پيشنهاد مى كنند كه همه جريانهاى اسلامى بايستى باهم تعاون و هماهنگى داشته باشند و از اختلاف نظرها چشم پوشى كنند تا بتوانند در مقابل تهديدات روز ايستادگى كنند به ويژه كه خداوند متعال فرموده است: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا. آن گاه در جواب مى گويد: اختلاف بين مسلمانان، دو گونه است: اختلاف «جايز» و اختلاف «ممنوع» و ما بايد قبل از دعوت به وحدت و تنسيق، طبيعت اختلاف را بررسى كنيم تا ببينيم آيا امكان دارد كه ما به اين هدف نايل شويم؟ بر اين اساس، اگر اختلاف برخى از مسلمانان باما، از نوع اختلاف حرام و ممنوع بود، خداوند به ما دستور نداده كه همراه آنان اعتصام كنيم و به دوستى با آنان بپردازيم؛ زيرا كه ما مأموريم اعتصام به «حبل اللَّه» كنيم، همچنين پيامبر و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله كه اعتصام به «حبل اللَّه» داشتند و خداوند هيچگاه دستور نداده است كه ما همراه اين دسته از مسلمانان اعتصام نماييم بلكه به ما امر فرموده است كه از اينان برائت جوييم و از شرّ شان برحذر باشيم؛ زيرا كسانى كه در مسير اختلاف ممنوع گام برداشته، با سنت مخالفت مى كنند و در دين بدعت مى گذارند، در واقع با انحرافشان از مسير پيامبر و اصحاب، نشانه هاى دين را تغيير مى دهند.

اين مقاله، با چنين مقدمات ادعايى، اين نتيجه را القا مى كند كه محافظت و مواظبت بر معالم ونشانه هاى دين، اهميتش بيشتر است از آنچه كه «وحدت صف» نام گرفته است.

(هفته نامه العالم الاسلامى، مورخ 16 جمادى الاولى 1419/ 16/ 6/ 1377)

ص: 202

آمار نشريات كشورهاى عربى

اتحاديه توزيع كنندگان عرب در قاهره، پس از يك بررسى اعلام كرد:

آمار نشريات كشورهاى عربى بالغ بر 2714 است كه در 15 كشور عربى توزيع مى گردد:

لبنان با 1358 روزنامه، هفته نامه، ماهنامه و سالنامه در رديف اول قرار دارد و رديفهاى بعدى اين گونه است: مغرب 318، مصر 145، كويت 64، عربستان سعودى 60، سوريه 50، اردن 46، يمن 37، تونس 25، امارات 33، عمان 11 و قطر نيز 11 نشريه.

(هفته نامه العالم الاسلامى مورخ 2 جمادى الاولى 1419 برابر با 2/ 6/ 1377)

ساخت خيمه هاى ضد آتش براى حاجيان، توسط يك مهندس مسلمان آلمانى

مهندس بودوراش يك مهندس آلمانى است كه در سال 1974 م. به دين مبين اسلام شرفياب شده است. وى اكنون مديريت شركتى را به عهده دارد كه با همكارى 50 مهندس، براى حاجيان در سرزمين منا خيمه هاى ضد آتش برپا مى كنند. اين شركت آلمانى، كه براى اشراف بر طرح مزبور، دفترى در منا داير نموده، در مرحله اول اين طرح 10000 خميه برپا كرده است.

مهندس بودوراش كه تأسيسات مختلفى در عربستان؛ از جمله بام مسجدالنبى «ص» را اجرا نموده، اظهار داشت: در طرح خيمه ها از ماده «تفلون» و يك نوع ماده شيشه اى استفاده شده كه اين ماده شيشه اى با توجه به كمبود آن در آلمان، از آمريكا و سريلانكا تهيه مى گردد.

ضمنا وى يادآورى كرد كه طرح خيمه هاى منا تا پايان سال 2000 م. ادامه خواهد داشت.

(هفته نامه العالم الاسلامى، مورخ 11 ربيع الآخر 1419/ 12/ 5/ 1377)

قرآن عثمانى و حقيقت تاريخى

دكتر نجاح احمد الظهار، استاد دانشگاه مدينه طى سلسله مقالات تحقيقاتى خود در باره قرآن مشهور به مصحف عثمانى مى نويسد:

در ميان قرآن هاى موجود در موزه هاى كتابخانه هاى جهان، پنج قرآن موجود در مصر، بصره، تاشكند، حمص سوريه و استانبول تركيه مشهور به «مصحف عثمان» هستند كه تحقيقات تخصّصى در باره هريك، كذب اين ادعا را ثابت مى كند. قرآن موجود در حمص

ص: 203

سوريه هرچند به خط كوفى است و بر روى آن آثارى از خون مشاهده مى شود ليكن خط شناسان و آگاهان به علم كتابت، نوشته اين قرآن را مربوط به قرون متأخر از قرن اول هجرى مى دانند.

همچنين قرآن موجود درموزه «توب قاپ سرا» ى تركيه نيز به جهت وجود نقطه ها و خطوط ويژه در آن، از ويژگيهاى مصحف عثمانى خالى است هرچند لكه هاى خون نيز بر روى آن مشاهده مى شود. بنا بر اين با انجام تحقيقات در مورد اين پنج قرآن، كاملا روشن شده است كه هيچيك از آنها، قرآن نوشته عثمان نيست. بنا بر اين پرسش مهم اين است كه سرنوشت مصحف عثمانى به كجا انجاميده است.

سمهودى در كتاب وفاءالوفا مى نويسد: مصحف عثمان بعد از وفات وى، به يكى از دو شخصى كه نامشان خالد بوده منتقل شده است، يكى از اين دو نفر خالد بن عمرو بن عثمان بن عفان (نوه خليفه سوم كه مادرش (مله بنت معاوية بن ابى سفيان بوده) و ديگرى خالد بن عثمان بن عفان فرزند خليفه (كه از همسرش امّ عمرو بنت جندب) بوده است. بيشترين احتمال، وجود اين مصحف در نزد نوه پسرى عثمان است كه نوه دخترى معاويه نيز بوده و اين خانواده به حفظ آثار عثمان و گرفتن انتقام خون خليفه سوم بسيار متعصب بوده اند. اين تحقيقات حاكى است كه قرآن مذكور در يكى از حوادث مشهور مدينه، مفقود شده و از سرنوشت آن اطلاعى در دست نيست.

تعيين جايزه براى شناسايى وقف در مكه

اخيراً وزارت امور اسلامى و اوقاف عربستان مبلغ 539 هزار ريال معادل 145 هزار دلار بعنوان پاداش به يكى از افراد عربستانى داده است كه اطلاعات و گزارش وى منجر به كشف وقف مجهولى در شهر مكه شده است. وزير ارشاد عربستان بمنظور تشويق مردم در اين رابطه، اعلام نمود كه معادل 5% قيمت وقف را به فرد گزارش دهنده، خواهند داد.

ملاحظه: در شهر مكه اماكن و زمينهاى بسيارى مشهور به وقف وجود دارد كه گفته مى شود برخى وقف نامه ها مخدوش شده و در مسير و هدف اوليه مورد بهره بردارى قرار نمى گيرد از جمله اماكن وقفى متعلق به سادات مكه كه هنوز نيز در شهر مكه وجود دارند و غالبا به اشراف مكه مشهور مى باشند. (المدينه، ش 13023)

ص: 204

40 هزار قطعه تاريخى در موزه مكه

در موزه مكه بيش از 40 هزار قطعه تاريخى نادر و ويژه شامل كتب خطى، سكه هاى قديمى، اسناد و مصنوعات دستى متعلق به گذشته شهر مكه و مدارك خيابانها، بازارها و مجالس مكه وجود دارد كوچكترين قرآن در جهان بخط عثمانى در ابعاد 1* 1 سانتى متر نيز در اين موزه نگهدارى مى شود. احاديث نبوى صلى الله عليه و آله از سال 216 ه. ق و سكه هاى زمان اسكندر مقدونى و شمشيرهاى دوران حكومت فاطميون در اين موزه به نمايش گذاشته شده و بازديد آن براى عموم آزاد است. (المدينه، ش 13019)

فاطمه نبوت- خندان گريان

عنوان فوق مقاله اى است پيرامون شخصيت حضرت فاطمه عليها السلام كه در يكى از معتبرترين جرايد كثيرالانتشار عربستانى به شرح ذيل به چاپ رسيده است:

فاطمه عليها السلام كوچكترين دختر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله دو يا سه سال قبل از بعثت به دنيا آمد. او از كودكى در مكتب اسلام پرورش يافته و به اعتراف عايشه محبوبترين فرد خانواده خود بود.

وقتى به مدينه هجرت كرد ابوبكر از وى خواستگارى نمود امّا پيامبر صلى الله عليه و آله درخواست وى را رد كرد. عمر نيز پيشنهاد ازدواج با وى را كرد ليكن پيامبر صلى الله عليه و آله نپذيرفت. اما وقتى على بن ابيطالب عليه السلام درخواست ازدواج نمود رسول خدا صلى الله عليه و آله از وى پرسيد آيا چيزى دارى تا فاطمه عليها السلام را به تو تزويج نمايم؟ على عليه السلام گفت: قسم به آنكه جانم در اختيار اوست، هيچ ندارم. پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد سپرى كه تو را با آن مجهز كردم كجاست؟ على گفت: آن سپر موجود است. و سرانجام آن سپرى كه از شدت محكمى، شمشيرها را مى شكست، صداق حضرت فاطمه عليها السلام شد.

در يكى از روايات آمده است پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را فرا خوانده و به وى فرمود: اى على خداوند تبارك و تعالى مرا امر فرمود كه فاطمه عليها السلام را به همسرى تو در آورم. آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله مراسم ازدواج را فراهم ساخت و به على عليه السلام فرمود: تا به تو اجازه نداده ام به فاطمه عليها السلام نزديك مشو. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله وضو گرفت و از آب وضوى خود بر صورت على عليه السلام پاشيد و فرمود:

خداوندا! اين ازدواج را براى على و فاطمه مبارك گردان و در نسل اين دو نيز خير و بركت قرار ده. بعد از اين مراسم و دعا آن دو را با يكديگر تنها گذاشت و خطاب به فاطمه عليها السلام فرمود: اى فاطمه عليها السلام خداوند تبارك و تعالى از خشم و غضب تو، غضبناك و از خشنودى و رضاى تو

ص: 205

خشنود و راضى است.

ام سلمه مى گويد آيه تطهير: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً در خانه من نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله به دنبال على و فاطمه و حسن و حسين فرستاد و آنان را نزد خود خواند و رداى خود را بر روى ايشان انداخت و فرمود: خدايا! اينان اهل بيت من هستند، هرگونه پليدى را از ايشان دور ساز و آنان را پاك و پاكيزه گردان.

ام سلمه مى گويد: من از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدم پس من چگونه ام؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: توهم از نيكانى.

همچنين وقتى آيه مباهله: فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ نازل شد پيامبر صلى الله عليه و آله به تنهايى و با اهل بيت خود؛ يعنى على، فاطمه، حسن و حسين براى مباهله حركت كرد، لذا اين چهار نفر به ويژگيها و خصوصياتى ممتاز شده اند كه هيچ فرد ديگرى غير از آنان، اين امتيازها را نداشته اند از جمله فقط آنان اهل رداء و اهل مباهله بوده اند.

اين امتياز فاطمه عليها السلام است كه اولاد مباركى چون حسن و حسين را به دنيا آورد.

پيامبر صلى الله عليه و آله در اين مورد فرمود: هر مولودى به پدرش نسبت داده مى شود و اولاد على عليه السلام از من نسبت مى گيرند. و باز هم از پيامبر صلى الله عليه و آله است كه فرمود در روز قيامت، ندايى بلند مى شود:

اى اهل قيامت، چشمانتان را بربنديد، تا فاطمه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله كه اينك در محشر است بگذرد.

از عايشه نقل شده كه گفت: به هنگام مريضى پيامبر صلى الله عليه و آله فاطمه عليها السلام واكربتاه مى گفت. در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله او را نزد خود خواند و مطلبى به وى گفت و فاطمه گريست. سپس مطلب ديگرى را براى فاطمه عليها السلام نجوا كرد كه فاطمه تبسم نمود و خنديد و من تا اين اندازه خنده و گريه نزديك و قرين بهم را نديده بودم. تا اينكه بعد از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله ماجرا را از فاطمه عليها السلام پرسيدم. فاطمه عليها السلام جريان خبردادن پيامبر صلى الله عليه و آله از مرگ خويش را باز گفت. و بيان داشت كه من اولين فرد از اهل پيامبر صلى الله عليه و آله خواهم بود كه به وى مى پيوندم و اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى فاطمه، آيا راضى نيستى كه سيده زنان هردو جهان باشى؟! و اينجا بود كه من خنديدم. پس از پيامبر صلى الله عليه و آله، فاطمه عليها السلام بشدت محزون بود و بيش از شش ماه دوام نياورد و در بيست و نه سالگى در روز رحلت، بسيار سرحال شد بگونه اى كه لباس نو پوشيد و غسل كرد و روى به

ص: 206

قبله، در بستر آرميد و از مرگ خود خبر داد و به همسر خود سفارش نمود كه شبانه مرا دفن كنيد و او اولين بانو در اسلام است كه جنازه وى پوشيده ماند و او است فاطمه زهرا.

ملاحظه: هرچند در اين مقاله نكاتى؛ نظير سن حضرت فاطمه عليها السلام به چشم مى خورد كه تفاوتهاى آشكارى با واقعيتهاى تاريخى دارد ليكن بيان فضايل حضرت فاطمه عليها السلام به صورت برجسته، حقيقت چهره تابان و شخصيت بى بديل حضرت فاطمه عليها السلام را روشن تر مى سازد كه على رغم جو سازيهاى تاريخى، شخصيت اين بانوى برجسته و ممتاز، هر روز روشن تر از قبل متجلّى گشته و در فضاى فرهنگى عربستان حقانيت مكتب اهل بيت را ترسيم مى نمايد. (المدينه، ش 13031)

آمار طلاق در مدينه

برابر بررسى هاى دادگاه مدينه منوره، آمار رسمى طلاق افزايش يافته و هر روز دو طلاق واقع مى شود و هر سال به 720 طلاق مى رسد. رييس مركز بررسى هاى مدينه علت اصلى طلاق را بى دقتى جوانان مدينه در انتخاب شريك و همسر زندگى مى داند. ضمن اينكه علل روانى، اجتماعى و اقتصادى نيز در ايجاد زمينه طلاق حائز اهميت است.

(عكاظ، ش 11807)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109