ميقات حج-جلد 25

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

حج در كلام امام

ص: 5

... به خواهران و برادان محترم كشورهاى اسلامى! قبل از هر چيز اين نكته را بايد عرض كنم كه صورت حج، اين عبادت بزرگ را كه براى انجام آن مشرف ميشويد به صورتى شايسته و موافق دستور الهى انجام دهيد و مسائل آن را نزد علماى اعلام با دقت فرا گيريد.

مبادا خداى ناخواسته پس از انجام حج و گذشت وقت، معلوم شود كه خللى در آنها وارد شده و موجب بطلان حج گرديده و زحمتهاى شما هدر رفته است.

حضرات آقايان علماى محترم كوشش فرمايند كه زائران محترم را به وظايف خود آشنا نمايند تا صورت حج، مطابق شرع مطهر انجام گيرد.

و از مهمات در همه عبادات؛ اخلاص در عمل است كه اگر خداى ناخواسته كسى عملى را براى خودنمائى و عرضه به ديگران انجام دهد و خوبى عملش را به رخ ديگران بكشد، عمل او باطل است.

و حجاج محترم مواظب باشند كه رضاى غير خداوند را در اعمال خود شركت ندهند و جهات معنوى حج بسيار است.

و مهم آن است كه حاج بداند كه كجا مى رود و دعوت چه كسى را اجابت مى كند و ميهمان كيست و آداب اين ميهمانى چيست، و بداند هر خودخواهى و خودبينى با خداخواهى مخالف است و با هجرت الى اللَّه مباين و موجب نقض معنويت حج است. و اگر همين يك جهت عرفانى و معنوى براى انسان دست دهد و لبيك، به راستى مقرون به نداى حق تعالى

ص: 6

تحقق حقيقى يابد، انسان در همه ميدانهاى سياسى و اجتماعى و فرهنگى و حتى نظامى پيروز مى شود و براى چنين ميدانهاى سياسى و اجتماعى و فرهنگى و حتى نظامى پيروز ميشود و براى چنين انسانى، شكست مفهومى ندارد. و خداوند تعالى شمه اى از اين سير معنوى و هجرت الهى را نصيب همه ما فرمايد. (1) پى نوشتها:


1- پيام امام خمينى قدس سره به زائران بيت اللَّه الحرام در تاريخ 25/ 5/ 1346 هجرى شمسى.

ص: 7

حج در كلام رهبر

پيامبر مكرم اسلام صلى الله عليه و آله، اذان برائت را در حج سر داد و آيات برائت را از حنجره امير مؤمنان عليه السلام در مراسم حج تلاوت فرمود. اگر جهان اسلام و امت اسلامى، روزى از وجود دشمنان جرار فارغ گردد و چنين چيزى ممكن شود، برائت نيز بى فلسفه خواهد بود. ولى با وجود دشمنها و ستيزه گريهاى كنونى، غفلت از دشمن و بى مبالاتى به برائت، خطايى بزرگ و پُر خسارت است ...

امروز بيشترين تلاش شيطان كه همه جبهه سياسى استكبار است. مصروف آن مى شود كه مسلمانان را از آينده خود، نوميد و به ذخيره گرانبهاى فرهنگ و دانش خود، بى اعتنا سازد.

هر پديده اى كه به مسلمانان جهان، اميد ببخشد و آنان را به فكر بناى آينده بر پايه اسلام بيفكند، در چشم استكبار بشدت منفور و مبغوض است. دشمنى شيطان بزرگ با ايران اسلامى، از آن است كه تشكيل جمهورى اسلامى و اداره كشورى پهناور با جمعيتى انبوه و با ثروت مادى و معنوى بى پايان، به مسلمانان، نويد عزت و عظمت اسلامى مى دهد و فروغ اميد را در دلهاى آنان زنده مى كند.

در نوزده سالى كه از تشكيل جمهورى اسلامى در ايران گذشته است، همه جهان، نشانه هاى اميد را در رفتار ملتهاى مسلمان ديده اند و مى بينند و هر چه گردونه زمان، به پيش رفته و تدابير دنياى استكبار در برابر اين موج بلند و دنباله دار، بيشتر شكست خورده، اين اميد بيشتر شده است.

بيدارى فلسطينيان و آغاز مجاهدتهاى آزادى طلبانه آنان با شعارهاى اسلامى در برابر

ص: 8

صهيونيستهاى غاصب، بيدارى ملّتهاى مسلمان در اروپا و تشكيل كشور مسلمان بوسنى- با وجود فاجعه خونبارى كه به دست، آنها با سكوت رضايت آميز اروپاييان براى آنان پيش آمد- به حكومت رسيدن معتقدان به حاكميت اسلام در تركيه و الجزاير، از راههاى معمول دموكراسى غربى- كه البته در هر دو مورد، با كودتا و دخالت قدرتهاى نامشروع و خصومت دشمنان جهانى قدرت اسلام، موفقيت آنان نيمه كاره ماند- تشكيل حكومت بر پايه مبانى اسلامى در سودان- كه با وجود كارشكنيهاى خارجى، بحمداللَّه همچنان در راه اقتدار اسلامى به پيش مى رود- زنده شدن شعارهاى اسلامى در بسيارى از كشورهاى مسلمان- كه سالهاى متمادى اين شعارها در آن فراموش شده بود- و مثالهاى متعدد ديگر، همه و همه نشانه هاى تأثير عميق و روز افزون ولادت جمهورى اسلامى در ايران، بر سراسر جهان اسلام و امت اسلامى است.

دشمنى استكبار، به همين نسبت با ايران اسلامى، روز به روز سخت تر و بغض آلودتر شده است. پس از شكست توطئه هاى پياپى نظامى و اقتصادى و سياسى و تبليغاتى، استبكار جبهه تازه اى گشوده كه تاكنون نيز بر ضدّ ايران اسلامى فعال است. اين جبهه، يك جبهه جنگ تبليغاتى است؛ و هدف آن، متهم كردن ملت و دولت ايران و بر اثر آن، خاموش كردن فروغ اميد در دل ملتهاى مسلمان است! در اين جنگ تبليغاتى، اين طور وانمود مى شود كه ملت ايران، از حركت عظيم انقلاب و شعارهاى آن و از حاكميت اسلام و قرآن، پشيمان و انقلاب پشت كرده اند! و به عنوان شاهد و نمونه، ادعا مى شود كه دولت ايران، در صدد ايجاد روابط دوستانه با دولت آمريكا است. انكار مكرّر اين ادعا از سوى مسؤولان كشور و تأكيد هميشگى آنان بر عشق و پايبندى به اسلام و انقلاب و خط امام راحل (رضوان اللَّه عليه) مانع از آن نيست كه دستگاههاى تبليغاتى و حتى مسؤولان سياسى استكبار آمريكا، ادعاهاى خود را با زبانها و شيوه هاى گوناگون، تكرار كنند و آن را در تفسيرها و خبرها و گزارشهاى جهانى، مخصوصاً در سطح جهان اسلام، بيش از پيش، تكرار نمايند!

شناخت دشمن در حج، به معنى شناخت اين روشها و انگيزه هاى آن، و برائت در حج، به معنى افشاى توطئه دشمن و اعلام بيزارى از آن است. (1)


1- ششم ذى حجه 1418 هجرى قمرى.

ص: 9

اسرار و معارف حج

طرح جايگزين شود.

ص: 10

حج در عرفان و ادبيات اسلامى (1)

(بخش اوّل: تفسير كشف الأسرار و عدّة الابرار)

قادر فاضلى

اشاره

سلسله بحثهايى كه از اين شماره باعنوان «حج در عرفان و ادبيات اسلامى» ارائه مى شود، بررسى و جمع آورى مطالب هر يك از عارفان و اديبان، در يك يا چند مقاله است، تا خواننده عزيز با مطالعه آن، به نظريه شخصيتهاى عرفانى و ادبى، در خصوص حج آشنا گردد.

در اين راستا، نخست نگاهى داريم به كتاب «كشف الأسرار و عدّة الأبرار» كه يكى از تفاسير عرفانىِ كهن است. اين مجموعه در ده جلد توسط انتشارات امير كبير، به اهتمام على اصغر حكمت به چاپ رسيده كه متن آن از عارف نامدار جناب خواجه عبداللَّه انصارى است و توسط رشيدالدين ابى الفضل بن ابى سعيد احمدبن محمدبن محمود الميبدى (متوفاى 520 هجرى) شرح گرديده است.

شيوه اى كه مؤلف در نگارش تفسير برگزيده، بدين صورت است كه: ابتدا مطالب لغوى و ادبى مربوط به آيات را آورده، آنگاه به نكات تفسيرى مى پردازد و سرانجام كلمات بزرگان دين و عارفان و اديبان را بيان مى كند. وى مطالب لغوى و ادبى را تحت عنوان «النوبة الأولى» و موضوعات تفسيرى را در «النوبة الثانيه» و نكات عرفانى را در «النوبة الثالثه» آورده است.

همانگونه كه پيشتر اشاره شد، در اين سلسله مقالات، در پى بيان مطالب عرفانى و ادبى حج هستيم؛ از اين رو، به عنوانهاى «النوبة الأولى» كه مباحث لغوى محض است نمى پردازيم.

ص: 11

النوبة الثانيه:

قوله تعالى: وإذْ قالَ ابراهيم .... (1)

آن وقت [بود] كه ابراهيم كودكِ خود اسماعيل و مادر وى (هاجر) را برد و به فرمان حق ايشان را در آن وادى بى زرع نشاند- آنجا كه اكنون خانه كعبه است- پس از ايشان بازگشت، تا آنجا كه خواست از ديدار چشم ايشان غايب گردد، خداى را- عزّ و جلّ- خواند و گفت: رَبِّ اجْعَل هذا بَلَداً آمِناً ....

همان است كه در آن سوره ديگر گفت:

رَبَّنا انّي أسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيّتي بِوادٍ غَيرِ ذي زَرعٍ عِندَ بيتك المحرّم. (2)

خداوندِ ما! بنشاندم فرزندِ خود را به هامونى بى بَر، نزديك خانه تو؛ خانه باآزرم، با شكوه و بزرگ داشته. خداوندا! تا نماز به پاى دارند و آن خانه نماز را قبله گيرند.

آنگه ايشان را روزىِ فراوان خواست و همسايگان خواست كه وادى بى زرع وبى نبات بود. و بيابانى بى اهل و بى كسان بود. گفت: فَاجْعَل أفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوي إلَيهم.

خداوندا! دلِ قومى از مردمان چنان كن كه مى شتابد به اين خانه و به ايشان وَارْزُقهُم مِنَ الثَّمَراتِ از ميوه هاى آن جهان روزى كن.

خداى- عزّوجلّ- دعاى وى اجابت كرد؛ فما مُسلم الّا وَيُحبّ الحجّ؛ «هيچ مسلمانى نبود كه، نه دوست دارد حج كردن و زيارت خانه.» (3) آنگه قصه بنا نهادن كعبه در گرفت ... و قصّه آن است كه عبداللَّه بن عمرو بن العاص السهمى گويد:

كعبه پيش از آفرينش ديگر زمين بر آب بود، كفى خاك آميز، سرخ رنگ، بر روى آب گردان، دو هزار سال. تا آنگه كه ربّ العالمين زمين را از آن بيرون آورد و بازگسترانيد، از اينجاست كه كعبه را «أمّ القرى» خوانند و گويند: «مادرِ زمين»، كه زمين را از آن آفريده اند، پس چون اللَّه تعالى زمين را راست كرد، موضع كعبه در زمين پيدا بود، بالا يكى رنگ آميز سرخ رنگ. پس چون ربّ العالمين آدم را به زمين فرستاد، آدم بالايى داشت به مقدار هواى دنيا.

فرق وى به آسمان رسيده بود و آدم به آواز فرشتگان مى نيوشيدى و از وحشت دنيا مى آسودى و انس مى گرفتى، امّا جانوران جهان از وى مى ترسيدند و مى بگريختند.

و در بعضى اخبار آمده است كه: فريشته [اى] به وى آمد كارى را و از وى بترسيد، پس


1- بقره: 126
2- ابراهيم: 37
3- تفسير كشف الأسرار، ج 1، ص 356

ص: 12

اللَّه- سبحانه و تعالى- او را فرو آورد به يدِ صنعت خويش تا بالاى وى به شصت گز باز آورد و آدم از شنيدن آواز فرشتگان بازماند و مستوحش شد و با خداوند- عزّوجلّ- ناليد. جبرئيل آمد و گفت: اللَّه مى گويد كه مرا در زمين خانه اى است، رو گِرد آن طواف كن، چنانكه فرشتگان را در آسمان ديدى كه گِرد بيت المعمور طواف مى كردند. آدم برخاست از زمين هندوستان كه منزل وى آنجا بود و به درياى عمان برآمد به حج و اين دليل است كه آن گز كه بالاى وى شصت گز بود، نه اين گز ما بود. پس چون به مكه رسيد فرشتگان به استقبال وى آمدند و گفتند:

«يا آدم، برّ حجّك طِفْ فَقَد طِفنا قبْلَك بألفَي عام»

«اى آدم، نيك باد آخر، پذيرفته باد حج تو! آرى، آدم! طواف كن كه ما پيش از تو طواف كرديم به دو هزار.»

و گفته اند كه آدم پنجاه و چند حج كرد و همه پياده كه در روى زمين بارگيرى نبود كه آدم را برتوانستى داشت و .... چون به مكه آمد فرشتگان از بهر وى خيمه از نور آوردند از بهشت به دو در و آن را بر موضع كعبه زدند؛ يك در از سوى مشرق و يكى از سوى مغرب. و قنديل درآويختند و كرسى آوردند از بهشت از يك دانه ياقوت سپيد و در ميان خيمه بنهادند، تا آدم بر آن مى نشست.

پس چون آدم از دنيا بيرون شد آن خيمه را به آسمان بردند كه ياقوت همچنان نهاده بود درخشان و روشن، جهانيان به وى تبرّك مى كردند. و به وى، از آفتها و عاهتها و دردها شفا مى جستند. از بس كه دست كافران و حائضان و نا شستگان به وى رسيد، سياه شد. پس چون آب گشاد طوفانِ نوح را، خداوند- عزّوجلّ- نوح را فرمود تا برگرفت و بركوه بوقبيس پنهان كرده، همانجا مى بود تا روزگار ابراهيم عليه السلام. پس اللَّه تعالى خواست كه كعبه را بردست وى آبادان كند و ابراهيم را به آن گرامى كند و آيين آن مؤمنان را تازه كند، فرمود: وى را، كه مرا خانه اى است در زمين، رو آن را بنا كن. ابراهيم رفت بر براق و سكينه با وى و جبرئيل با وى، به مكه آمد. اسماعيل را دست بازگرفت، و جبرئيل كارفرماى بود و سكينه در هوا باز ايستاده بود. چون پاره ميغ، چهار سوى و آواز مى داد: «ابن عَلَيَّ»؛ «بنا بر من نه». ابراهيم بر سايه وى اساس نهاد و بنياد ساخت. اسماعيل سنگ مى آورد و به دست پدر مى داد و جبرئيل اشارت مى كرد و ابراهيم برجا مى نهاد.

ص: 13

اين است كه اللَّه گفت- جلّ جلاله-: وإذ يرفعُ ابراهيمُ القواعِدَ مِنَ البَيتِ واسماعيلُ، ابراهيم ديوار مى برآورد و اسماعيل ساخت در دست مى نهاد، چون به جاى ركن رسيد آنجا كه حَجَراسود نهاده است، گفت:

«يا اسماعيل، إذهب فابغ لي حجراً اصنعه هيهُنا لِيَكونَ علماً لِلنّاسِ»

«اى اسماعيل، رو مرا سنگى جوى كه بر اينجا نهم تا جهانيان را عَلَمى باشد.»

اسماعيل شد [رفت] تا سنگ جويد. جبرئيل آمد به كوه بوقبيس و آن سنگ سياه كه آنجا پنهان كرده بود و ياقوت رخشان بود، از اوّل بياورد و در دست ابراهيم نهاد [و] ابراهيم بر آن موضع نهاد، چون اسماعيل باز آمد و سنگ ديد، گفت:

اين از كجا آمد اى پدر؟

گفت: «جاءَ بهِ مَنْ لَمْ يَكِلْني إلى حَجَرِك»

«اين [را] آن كس آورد كه مرا با سنگ تو نگذاشت.»

پس چون فارغ شدند، خداى را- عزّوجلّ- خواندند ابراهيم و اسماعيل و گفتند:

رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إنّك أنتَ السَّميعُ العَلِيم، رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسلمَينِ لَك

«خداوند ما! ما را دو بنده گردن نهاده كن، مسلمان، مسلمان كار، مسلمان خوى، مسلمان نهان!» (1) وَ أَرِنا مَناسِكَنا، (به كسر راء و اختلاس آن و اسكان آن، هر سه خوانده اند، سكوت قراءت مكى و يعقوب است و اختلاس قراءت ابوعمرو، و كسر راء قراءت باقى)

و معنى آن است كه: «با ما نماى و در ما آموز مناسك حجِّ ما و معالم آن، كه چون كنيم و تو را به آن چون پرستيم؟»

«مناسك» جمع است و [به] يكى از آن «مَنْسَكْ» گويند (به فتح سين) و «مَنْسِك» گويند (به كسر سين). چون به فتح گويى «عينِ نُسك» است؛ احرام گرفتن و وقوف كردن و سعى و طواف كردن و جمار انداختن و بُدنه كشتن. مَنسِك (به كسر سين) «جايگاه نسك» است؛ احرام را ميقات و وقوف را عرفات و نحر را منا و سعى را صفا و مروه و طواف را خانه و رمى جمار را سه جاى به سه عقبه.


1- كشف الأسرار، ج 1، ص 358 و 359

ص: 14

چون ايشان دعا كردند، اللَّه تعالى اجابت كردى دعاى ايشان و جبرئيل را فرستاد تا مناسك حج، ايشان را درآموخت.

آنگه ربّ العالمين- جلّ جلاله- ابراهيم را فرمود كه: «جهانيان را به زيارت خانه من خوان»؛ فذلك قوله تعالى: وَ أذِّنْ فِي النّاسِ بِالحَجِّ ...

ابراهيم گفت: خداوندا! جهانيان آوازمن چگونه شنوند؟ وايشان از من دورند و آواز من ضعيف!

اللَّه گفت: «عَلَيكَ النِّداءُ وِ عَلَيَّ الإسْماع وَالإبْلاغ»، يا ابراهيم بر تو آن است كه برخوانى و بر من آن است كه برسانم و بشنوانم.

«فَعَلا إبراهيمُ جَبَل أبي قُبَيس و نادى- أيّها النّاسُ ألا إنّ ربّكم قد بنى بَيتاً فحَجّوهُ فأسمَعَ اللَّه تعالى ذلك في أصلابِ الرّجالِ وَ أرحام النساء وَ ما بَين المشرق و المغرب و البَرِّ وَ البَحر، مِمّن سَبَق في علم اللَّه سبحانه، انّه يحج الى يوم القيامة فأجابه: لَبَّيك اللّهم لَبَّيك».

گفته اند كس بود كه يكبار اجابت كرد، حكم اللَّه چنان است كه يكبار حج كند در عمر خويش و كس بود كه بيشتر، پس به قدر اجابت و تلبيه خويش هر كس حج كند، و كس بود كه سه بار و كس بود كه بيشتر، پس به قدر اجابت و تلبيه خويش هر كس حج كند تا به قيامت.

و كس بود كه آن را به تلبيه اجابت نكرد، حكم خداى- عزّوجلّ- چنان است كه وى در عمر خويش حج نكند!

و در قصّه بيارند كه آن بنا و هيئت كه ابراهيم ساخت، فراختر از آن بود كه امروز است، كه شاذروان و حِجر در خانه بود و دو در داشت يك در از سوى شرق و ديگر در از سوى غرب، سپس به روزگار باد آن را مى زد و آفتاب آن را مى سوخت و سنگ از آن مى ريخت تا زمان جُرهم. جُرهم آن را باز گرفتند و نو بنا ساختند و عمارت كردند. هم بر اساس و هيئت بناى ابراهيم. و همچنان مى بود تا زمان عمالقه. مَلِك ايشان باز آن را نو كرد. و تُبَّع آن را باز عمارت كرد و پرده پوشانيد. پس به روزگار دراز، باد آن را مى زد و آفتاب آن را مى سوخت تا زمان قريش. قريش چون ديدند شرف خويش به سبب آن خانه [است]، و خانه از كهنگى مى ريخت. مشاورت كردند عمارت آن را و باز نو كردن آن را؛ قومى صواب ديدند و قومى از آن مى ترسيدند و احتراز مى كردند بيست و پنج سال، در اين مدّت مشاورت و قصد شد تا

ص: 15

مصطفى عليه السلام بيست و پنج ساله گشت، آخر اتفاق افتاد [شد] ميان ايشان تا خانه باز كردند.

و به چوب حاجت افتاد، كارِ آن را كشتى جهودى بازرگان بشكست در درياى جده، چوب آن، از آن جهود خواستند. چوب كوتاه بود، خانه را تنگ كردند. حِجْر و شاذروان بيرون او كندند و خانه به يك در آوردند، بنا زداشتن را، تا گذرگاه نباشد در آن، و در او بند ساختند تا آن را در گذارند كه خود خواهند، چون به ركن رسيد خلاف [اختلاف] افتاد ميان ايشان كه حجراسود كه برجاى نهد؟ هر قبيله مى گفت: ما بنهيم، و به آن سبب جنگى بر ساختند و شمشيرها كشيدند.

آخر ميان ايشان وفاق افتاد بر آن كه، اوّل كسى كه از درِ مسجد درآيد، سنگ [را] او برآنجا نهد. بنگريستند، اول كسى كه درآمد مصطفى صلى الله عليه و آله بود. گفتند: محمّدالأمين آمد. وى ردا فرو كرد و حَجَر برميانِ ردا نهاد و از هر قبيله مردى را گفت كه از اين ردا كرونه [اى] گير. برداشتند و مى بردند تا آنجا كه اكنون هست. پس مصطفى صلى الله عليه و آله دست فرا كرد و حجر را برگرفت و بر جاى نهاد بر كرامت خويش و رضاى قريش. (1) النوبة الثالثه:

وَ إذْ قالَ ابْراهيمُ رَبِّ اجْعَل هذا بَلَداً آمِناً

اين دعاى خليل، هم از روى ظاهر بود هم از روى باطن. از روى ظاهر آن است كه گفت: بار خدايا! هر كه در اين شهر باشد وى را ايمن گردان بر تن و بر مال خويش و دشمن را بر وى مسلط مكن. و از روى باطن گفت: بار خدايا! هر كه در اين شهر شود، او را از عذاب خود ايمن گردان و به آتش قطيعت مسوزان!

ربّ العالمين دعاى وى از هر دو روى اجابت كرد و تحقيق آن را گفت: وَآمَنَهُم مِن خَوفٍ، و قال تعالى: جَعَلنا حرماً آمِناً وَ يَتَخَطَّفُ النّاسُ مِن حَولِهِم.

مى گويد: سكّان [ساكنان] حرمِ خود را ايمن كردم از آنچه مى ترسند و دست ظالمان و دشمنان، از ايشان كوتاه كردم و تسلّط جبّاران و طمع ايشان، چنانك بر ديگر شهرهاست، از اين شهر باز داشتم و جانوران را از يكديگر ايمن گردانيدم تا گرگ و ميش آب به يكديگر خورند، و وحشى با انسى به يكديگر الف گيرند. اين خود «امن ظاهر» است.

و «امن باطن» را گفت: وَ دَخَلَهُ كانَ آمِناً.

ابونجم صوفى قرشى گفت: شبى از شبها در طواف بودم، فرا دلم آمد كه: «يا سيدى


1- كشف الأسرار، ج 1، ص 360 و 361

ص: 16

قُلتَ: وَمَن دَخَلَهُ كان آمِناً مِن أيّ شي ء؟»

«خداوندا! تو گفتى هر كه در حرم آيد ايمن شد [باشد]، از چه چيز ايمن شد؟»

گفت: هاتفى آواز داد كه: «من النار»؛ «از آتش ايمن گشت»؛ يعنى نسوزيم شخصى او را به آتشِ دوزخ و نه دل او را به آتش قطيعت. اين از بهر آن است كه خانه كعبه محلّ نظر خداوند جهان است هر سال يكبار؛ «وَ ذلك فيما رُوِىَ عَنِ النبي صلى الله عليه و آله إنّه قال: إنّ اللَّه عزّوجلّ يلحظ الى الكعبة في كلّ عام لحظة و ذلك في ليلة النصف من شعبان فعند ذلك تحنّ القلوب إليه ويفد إليه الوافدون».

يك نظر كه ربّ العالمين به كعبه كرد، چندان شرف يافت كه مطاف جهانيان گشت و مأمن خلقان. پس بنده مؤمن كه به شبانه روزى سيصد و شصت نظر از حق جلّ جلاله نصيب وى آيد، شرف و امن وى را خود چه نهند؟ و چه اندازه پديد كنند؟

وَ إذْ يَرفَعُ ابراهيمُ القواعدَ مِنَ اْلبيتِ ...، در زمين خانه ساختند و مطاف جهانيان كردند ودرآسمان خانه ساختند ومطاف آسمانيان كردند. آن را «بيت المعمور» گويند و فرشتگان روى بدان دارند و اين يكى را «كعبه» نام نهادند و آدميان روى بدان دارند. سيد انبيا و رسل صلى الله عليه و آله گفت: شب قربت و رتبت، شب الفت كه ما را در اين گلشن روشن خرام دادند، چون به چهارم آسمان رسيدم كه مركز خورشيد است و منبع شعاع جرم شاه ستارگان است، به زيارت بيت المعمور رفتم. چند هزار مقرّب ديدم در جانب بيت المعمور، همه از شراب خدمت مست و مغمور از راست مى آمدند و به جانب چپ مى گذشتند و لبّيك مى گفتند، گويى عدد ايشان از عدد اختران فزون است و از شمار برگِ درختان زيادت، و هم ما شمار ايشان ندانست، فهم ما عدد ايشان درنيافت. گفتم: يا أخي جبرائيل، كه اند ايشان؟ و از كجا مى آيند؟

گفت: «يا سيد و ما يَعلَم جُنود رَبّك الّا هُوَ!» پنجاه هزار سال است تا همچنين مى بينيم كه يك ساعت آرام نگيرند. هزاران از اين جانب مى آيند و مى گذرند، نه آنها كه مى آيند بيش از اين ديده ام، نه آنها كه گذشتند ديگر هرگزشان بازبينم. ندانيم از كجا آيند، ندانيم كجا شوند. نه بدايت حال ايشان دانيم، نه نهايت كار ايشان شناسيم.

يكى شوريده گفته است: آه! اين چه حيرت است! زمينيان را روى فراسنگى! آسمانيان را روى فراسنگى! به دست عاشقان بيچاره خود چيست؟ هزار شادى به بقاى ايشان كه جز از روى معشوق قبله نسازند و جز با دوست مهره مهر نبازند!

ص: 17

يا مَنْ الى وَجْهِهِ حجّي ومعتمدي إنّ حَجّ قوْمَ إلى ترب و أحجار

***

هر كسى محراب دارد هر سويى باز محراب سنايى كوى تو

كعبه كجا برم چه برم راه باديه كعبه است روى دلبر وميل است سوى دوست

جوانمرد آن است كه قصد وى سوى كعبه ننهاد، احجار راست كه وصل آفريدگار است.

دردم نه ز كعبه بود كز روى تو بود مستى نه ز باده بود كز بوى تو بود

«يحكي أنّ عارفاً قصد الحجّ وكان لهُ ابنٌ فقال ابنه: إلى أين تقصُد؟ فقال: الى بيت ربّي. فظنّ الغلام أنَّ مَنْ يرى البيتَ يرى ربّ البيت. فقال: يا أبَة، لِمَ لا تحملني مَعَكَ؟ فقال: أنتَ لا تَصلحَ لذلك، قال: فَبَكى فحمله معه. فلمّا بَلَغا الميقاتَ، أحرما ولبّيا الى أن دخلا بيت اللَّه فتحيّر الغلام و قال: أينَ ربّي؟ فقيل له: الربُّ في السماء فخرّ الغلامُ ميتاً، فدهش الوالد و قال: أين ولدي، أينَ ولدي؟! فنُودي مِن زاوية البيت: أنتَ طَلَبتَ البيتَ فوَجَدتَ البيتَ، و إنّهُ قَدْ طَلَبَ ربَّ البيتِ فوَجَدَ ربُّ البيت. قال: فرفع الغلام مِنْ بَينِهم، فَهَتفَ هاتف إنّه ليس في القبر و لا في الأرض و لا في الجنّة، بل هو في مقعد صدقٍ عِندَ مَليكٍ مُقتَدِر.» (1) ولقد أنشدوا:

إلَيكَ حجّي لا للبيتِ والأثر وفيكَ طَوفي لا للركن والحَجَرُ

صفاء ودّي صفائي حين أعبره وزمزمي دمعة تجري عن البصرُ

زادي رجائي له والخوفُ راحلتي والماء من عبراتي والهوى سفري (2)

قوله تعالى: إنَّ أوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ.

مجاهد گفت: مسلمانان و جهودان در كار قبله سخن گفتند و تفاخر كردند، هر كس از ايشان به قبله خويش.

جهودان گفتند: «بيت المقدس» فاضل تر و شريفتر [است] و قبله آن است كه مهاجر انبياست در زمين مقدّسه.

مسلمانان گفتند: قبله «كعبه» است و كعبه شريفتر و عظيم تر و نزديك خدا بزرگوارتر


1- گويند كه عارفى قصد حج كرد، پسرش از وى پرسيد: قصد كجا دارى؟ گفت: به زيارت خانه خدا مى روم. پسر گمان كرد هر كه خانه خدا را ببيند خدا را نيز مى بيند. از اين رو گفت: اى پدر، چرا مرا با خود نمى برى؟ پدر گفت: تو صلاحيت آن را ندارى. پسر گريه كرد، پدر دلش سوخت و او را نيز به همراه خود برد. رفتند تا به ميقات رسيدند و محرم شدند و لبيك گفتند تا داخل خانه شدند. جوان متحيّر ماند و پرسيد: پروردگارم كجاست؟ گفته شد كه پروردگار در آسمان است. پس جوان بى هوش شد و مرد. پدر به وحشت افتاد و گفت: فرزندم چه شد؟! از زاويه خانه خدا ندا آمد: تو خانه طلب كردى و به آن رسيدى. او صاحب خانه را طلبيد و بدان رسيد. گفت پس جوان از ميان آنها برخاست و ديگر پيدا نشد. هاتفى ندا زد كه او نه در قبر است و نه در زمين و نه در بهشت، بلكه او در نشستگاه صدق و نزد مليك مقتدر است.
2- تفسير كشف الأسرار، چاپ امير كبير، ج 1، ص 367- 365

ص: 18

و دوست تر از همه روى زمين [است]، فَأَنْزل اللَّهُ عزّوجلّ: إنَّ أوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ ايشان در اين منازعت بودند كه ربّ العالمين تفضيل كعبه را اين آيت فرستاد.

فصل في فضائل مكّة

اكنون پيش از آنكه در تفسير و معانى خوض كنيم، از فضائل مكّه و خصائص كعبه طرفى برگوييم، هم از كتاب خدا- عزّ اسمه- و هم از سنّت مصطفى صلى الله عليه و آله قال اللَّه:

جَعَلَ اللَّه الْكَعبَةَ الْبَيتَ الْحَرام قِياماً لِلنّاس و وإذ جعلنا البيتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمناً و إذْ يَرْفَعُ إبْراهيمُ القَواعِدَ مِنَ الْبَيتِ وَ اسماعيل و طَهِّر بَيْتِيَ لِلطائِفِين و إنَّما أُمِرْتُ أن أعْبُدَ ربَّ هذه البلدة التّي حرّمها و رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً و إذ بَوَّأنا لإبراهيمَ مَكانَ البيتِ و لِيَطَّوَّفوا بالبيتِ العتيق و فَاذْكُرُوا اللَّه عِنْدَ الْمَسجدِ الحَرام و أجَعَلْتُم سِقايَةَ الحاجّ وَ عِمارَةَ المَسجِدِ الحَرام و إنّ الصفا والمروة مِنْ شعائرِ اللَّه و وأذِّنْ في النّاسِ بالحَجِ يَأتُوكَ رِجالًا ... إلى غيرذلك من الآيات الدالّة على شَرَفِهاوَفَضْلِها.

اين آيات هر يكى بر وجهى دلالت كند بر شرف كعبه و فضيلت آن و بزرگوارى و كرامتِ آن نزديك خداوند عزّوجلّ.

آن را «عتيق» خواند، و عتيق كريم است و از دعوى جبّاران آزاد؛ يعنى كه: بزرگوار است آن خانه به نزديك خداوند عزّوجلّ، و آزاد است كه هرگز هيچ جبّار سركش دعوى در آن نكرد و قصد آن نكرد.

«مسجد حرام» خواند و شهر حرام و بيت حرام؛ يعنى با آزرم است، و با شكوه، و با وقار.

بازگشتنگاه جهانيان و جاى امن ايشان، و نزول گاه انبيا و مستقرّ دوستان، منبع نبوّت و رسالت و مَهبط وحى و قرآن.

و از دلائل سنّت بر شرف آن بقعت، آن است كه: مصطفى صلى الله عليه و آله گفت: آنگه كه بر حزوره بايستاد:

«واللَّه انِّي لأعلَمُ أنَّكِ أحبُّ البلاد الى اللَّه وأحبُّ الأرضِ الى اللَّه، ولو لا أنّ المشركينَ أخرجوني منكِ ما خرجت».

وقال صلى الله عليه و آله:

«إنّ الأرضَ دُحيت مِن مَكّة، وأوّل مَن طافَ بالبَيتِ المَلائكة». و «ما مِنْ نَبيٍّ هَرِبَ مِن قَومه الى اللَّه إلّاهرب إلى الكعبة، يعبد اللَّه فيها حتّى يَمُوت».

ص: 19

و «إنّ قبر نوح و هود و شعيب و صالح فيما بين زمزم و المقام».

و «إنّ حول الكعبة لَقبور ثلاثمأة نَبِيٍّ».

و «إنّ بين الرّكن اليَماني الى الأسود لَقَبر سَبعِينَ نَبيّاً، و إنّ بَين الصفا و المروة لقبر سبعين ألف نَبِيٍّ».

ورُوي:

«أنّ اسماعيل بن ابراهيم عليهما السلام شكى الى ربِّهِ حرّ مكّة، فأوحى اللَّه إليه أنّي أفتح عليك باباً من الجنّة في الحِجر، يجري عليك الريحُ والرَّوح الى يوم القيامة».

و قال صلى الله عليه و آله:

«إنّ ما بين الرّكن اليماني والركن الأسود روضةٌ من رياض الجنّة، وما من أحدٍ يدعو اللَّه عند الركن الأسود وعند الركن اليماني وعند الميزاب إلّااستجاب اللَّه له الدعاء.»

وقال:

«مَن نظر الى البيت إيماناً واحتساباً غفراللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر». وَ «مَن صَلّى خلف المقام رَكْعتَين غُفر له، ويُحشر في الآمنين يوم القيامة». وَ «مَن صَبَر على حَرّ مكّة ساعة من النهار تباعدت منه النّار مسيرة خمسمائة عام».

وقال صلى الله عليه و آله:

«الحجون والبقيع يُؤخذ بأطرافهما ويُنثران في الجنّة و هُما مقربا مكّة وَ المدينة».

وقال عليه السلام:

«انّ الركن و المقام يأتيان يوم القيامة كلّ واحد منهما مثل أبي قُبيس، لهما عينان و شَفَتان يشهدان لمن وافاهما.»

وقال وهب بن منبّه: «مكتوبٌ في التورات: إنّ اللَّه عزّوجلّ يبعث يوم القيامة سبعمائة ألف ملك من الملائكة المقرّبين بِيَدِ كلّ واحدٍ منهم سلسلة من ذهب إلى البيت الحرام، فيقال لهم اذْهَبوا الى البيت الحرام فزُمّوه بهذه السلاسل ثمّ قوّدوه الى المحشر، فيأتونه، فيَزُمونه، بسبعمأة ألف سلسلة من ذهب ثمّ يمدّونه، و مَلَكٌ ينادى: يا كعبةاللَّه سيري! فتقول لستُ بسائرة حتّى أعطى سؤلى، فيُنادي ملك من جوّ السماء: «سلي»، فتقول الكعبة: «يا ربِّ! شَفِّعني في جيرتي الذين دَفنوا حولي من المؤمنين»، فيقول اللَّه سبحانه: «قد أعطيتك سؤلك» قال: فيُحشر موتى مكّة من قبورهم بيضَ الوجوه كلّهم محرمين، مجتمعين، يَلُبّونَ ثم تقول الملائكة: سيري يا كعبة اللَّه. فتقول: «لست بسائرة حتّى أعطى سؤلي» فينادي مَلَك من جوّ السماء: «سلى، تُعطي» فتقول الكعبة: «يا ربّ، عبادك المذنبون الذين وفدوا اليَ من كلّ فجٍّ عميق، شعثاً غبراً قد تركوا الأهلين

ص: 20

والأولاد، وخرجوا شوقاً اليَّ، زائرين، طائفين، حتّى قَضَوا مناسكهم كما أمرتهم، فأسألك أن تؤمنهم من الفَزَع الأكبر، فتشفِّعني فيهم وتجمعهم حولي» فيُنادي الملك: «إنّ منهم من ارتكب الذّنوبَ وأصرَّ على الكبائر حتّى وجبت له النّار». فتقول الكعبة: «إنّما أسألك الشّفاعة لأهل الذنوب العظام!» فيقول اللَّه تعالى: «قد شفَّعتُكَ فيهم وأعطيتُكَ سؤلَكَ» فيُنادي منادٍ من جوّ السماء الّا من زار الكعبة فليعتزل من بين النّاس، فيعتزلون، فيجمعهم اللَّه حول البيت الحرام بيض الوجوه، آمنين من النّار، يطوفون ويلبّون. ثمّ ينادي ملك من جوّ السماء: «ألا يا كعبة اللَّه سيري!» فتقول الكعبة: «لبّيك، لبّيك،! والخير في يديك، لبّيك لا شريك لك، لبّيك! إنَّ الحمدَ والنِّعمة لك، والملكَ لَكَ، لا شريكَ لكَ!» ثمّ يمدّونها الى المحشر.

إنَّ أوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنّاس.

علما را اختلاف است در معناى اين آيت. روايت كنند از على عليه السلام كه گفت:

«هُوَ أوَّل بيتٍ وُضِع للنّاس مباركاً وَ هُدىً للعالمين»

، مى گويد: اوّل خانه كه در آن بركت كردند و نشانى ساختند جهانيان را، تا آن را زيارت كنند و قبله خود سازند، و خداى را در آن عبادت كنند، آن است كه به «بكّة».

ابن عبّاس، كلبى و حسن همين [را] تفسير كردند، قالوا: «هو أوّل بيتٍ وُضع للنّاس يحجّون إليه ويعبد اللَّه فيه.» بر اين قول، «بيت» به معنى مسجد است كقوله: «أن تُبوّأ لِقومكما بمصرَ بيوتاً»، اى مساجد. وكقوله تعالى: في بيوتٍ أذن اللَّه أن تُرفَعَ ويُذكر فيها اسمُهُ». يعنى المساجد.

وابوذر از مصطفى صلى الله عليه و آله پرسيد كه: اوّل مسجد كه مردمان را نهادند در روى زمين، كدام است؟ مصطفى صلى الله عليه و آله گفت: «مسجد حرام». ابوذر گفت: «وبعد از آن كدام؟» مصطفى صلى الله عليه و آله گفت:

«بعد از آن مسجد اقصى». گفت: ميان آن هر دو چند زمان بود؟ مصطفى صلى الله عليه و آله گفت: چهل سال. آنگه گفت:

«حَيثُما أدركَتْكَ الصلاةُ فَصَلِّ فانّه مسجد».

قومى گفتند: اعتبار اين اوّليّت به «زمان» است، نه به «شرف و منزلت»؛ يعنى: هو أوّل بيتٍ ظهر على وجه الماء عند خلق السماء والأرض، خلقه اللَّه قبل الأرض بألفي عام، وكان زَبَدةً بيضاء على الماء، فُدحيتِ الأرضُ من تحته».

وقيل: «هو اوّل بيت بعد الطوفان» وهو الذي قال تعالى: «وإذ يرفع ابراهيمُ

ص: 21

القواعدَ منَ البيت».

وقيل: «هو أوّلُ بيتٍ بناهُ آدمُ واتّخذه قبلةً».

وفي ذلك ما رُوي: «إنّ اللَّه عزّوجلّ أنزل من السماء ياقوتةً من يواقيت الجنّة، لها بابان من زمرّد أخضر؛ بابٌ شرقي وبابٌ غربي، وفيها قناديل من الجنّة فوضعها على موضعِ البيت، ثمّ قال يا آدم: إنّي أهبطتُ لك بيتاً تطوفُ به كما يطافُ حول عرشي، وتُصلّى عنده كما يصلّى عند عرشي».

قوله: لَلَّذي بِبَكّة.

گفته اند: «بكّه» نام مسجد است و «مكّه» نام حرم. و گفته اند: بكّه خانه كعبه است و مكّه همه شهر. قريش آنگه كه خانه باز كردند نو كردن را، اساس آن بجنبانيدند، سنگى ديدند سياه و عظيم از آن اساس كه خانه بر آن بود، بر آن نبشته به سپيدى همواره: «بكّة- بكّة»، از آن است كه بكّه نام نهادند.

و گفته اند كه: مكّه و بكّه هر دو يكى است؛ همچون «لازم» و «لازب». و اصل مكّه از امتكاك است؛ «يقال مَكَّ الفصيلُ ضرعَ أمِّه وامتكّه، اذا امتصّه، فكأنّه يجمع أهل الآفاقِ ويُؤلفهم».

«و سُمِّيت بكّة لأنّها تبكّ أعناقَ الجبابرة، أي تقطعها إذا همّوا بها».

وقيل: «لأنّ النّاس يتباكون عليه أي يتزاحمون عليه في الطواف».

مباركاً

من البِركة، و هي ثبوت الخير في الشي ء ثبوتَ الماء في البِركَة و سمّيت البِركة لثبوت الماء فيها.

وهدًى للعالمين

آن خانه از خداوند عزّوجلّ راهنمونى است بندگان را سوى حق، و شناخت قبله حق.

گفته اند كه: كعبه قبله اهل مسجد است و مسجد قبله اهل حرم، و جمله حرم قبله اهل زمين.

رُويَ: أنّ النبيّ صلى الله عليه و آله قال:

«مَنْ صلّى في المسجد الحرام ركعتين فكأنّما صلّى في مسجدي ألفَ ركعةٍ، وَ مَن صَلّى في مسجدي صلوةً كانت أفضل من ألف صلاة فيما سواه من البلدان. ثمّ ما أعلَمُ اليوم على وجه الأرض بلدةً يُرفع فيها من الحسنات بكلّ واحدة منها مائة ألف ما يُرفع من مكّة، ثمّ ما أعلَمُ من بلدة على وجه الأرض أنّه يكتب

ص: 22

لِمَن صلّى فيها ركعتين واحدة بمأة ألف صلاة ما يكتبُ بمكّة، وما أعلمُ مِن بلدةٍ على وجه الأرض يتصدّق فيها بدرهمٍ واحدٍ يكتبُ له ألف درهم مايكتب بمكّة، وماأعلم على وجه الأرض بلدة فيها شراب الأبرار الّا زمزم وهي بمكّة و ما أعلم على وجه الأرض مصلّى الأخيار الّا بمكّة. وما أعلم على وجه الأرض بلدة إن أحدٌ يمشى فيها مشياً يكون مشيته تلك تكفيراً لخطاياه وانحطاطاً لذنوبه، كما يُحطّ الورق من الشجرة إلّابمكّة.»

فِيهِ آياتٌ بَيِّنات

در آن خانه نشانهاى روشن است. آنگه بر عقبِ آن، نشانها را تفسير كرد:

مَقامُ ابْراهيم

گفته اند كه: همه مسجد، هم كعبه و هم جز آن، مقام ابراهيم عليه السلام است. و در سياق اين آيت اين وجه مستقيم تر است.

وگفته اند: مقام ابراهيم كه درين آيت نامزد است، آن سنگ است كه اكنون هنوز به جاى است، دو قدم دور نشسته، يكى چپ و يكى راست، كه فرا پيشِ خانه نهاده اند برابر مشرق، و پوشيده مى دارند در حقّه و غلاف و طيب. و از وجه است قراءت آن كس كه خواند: «فِيهِ آيةٌ بَيِّنَة» على التّوحيد.

وقصّه «مقام ابراهيم» و بدوِ كارِ او آن است كه: از ابن عبّاس روايت كردند، گفت:

ابراهيم، اسماعيل و هاجر را به مكه برد و آنجا بنشاند. روزگارى برآمد، تا جُرهميان به ايشان فرو آمدند و اسماعيل زن خواست از جُرهم، و مادر وى هاجر از دنيا رفته، ابراهيم آنجا كه بود، از ساره دستورى خواست تا به مكه شود به زيارت ايشان.

ساره شرط كرد و با وى پيمان بست كه زيارت كند و از مركوب فرو نيايد تا باز گردد.

ابراهيم عليه السلام آمد و اسماعيل عليه السلام بيرون از حرم به صيد بود. ابراهيم گفت زنِ اسماعيل را: «أينَ صاحبُكَ؟»؛ «شوهرت كجاست؟» جواب داد: «ليسَ هيهنا، ذهب يتصيّد»؛ «اينجا نيست، به صيد رفته است». گفت: هيچ طعامى و شرابى هست كه مهمان دارى كنى؟ گفت: نه، به نزديك من نه كس است، نه طعام! ابراهيم گفت: چون شوهرت باز آيد سلام بدو رسان و بگوى عتبه در سراى بگردان. اين سخن بگفت و بازگشت. پس اسماعيل باز آمد و بوى پدر شنيد و آن زن قصّه با وى بگفت و پيغام بگزارد. اسماعيل وى را طلاق داد و زنى ديگر خواست، بعد از روزگارى ابراهيم باز آمد هم بر آن عهد و پيمان با ساره بسته بود. اسماعيل به

ص: 23

صيد بود. گفت: «أين صاحبك؟» جواب داد كه اسماعيل به صيد است هم اكنون در رسد انشاء اللَّه، فرود آى و بياساى كه رحمت خداى بر تو باد. گفت: هيچ توانى كه مهمان دارى كنى؟ گفت: آرى توانم. گوشت آورد، و شير آورد، ابراهيم ايشان را دعا گفت و بركت خواست.

آنگه گفت: فرود آى تا تو را موى سربشويم و راست كنم. ابراهيم فرو نيامد كه با ساره عهد كرده بود كه فرو نيايد. زن اسماعيل رفت و آن سنگ بياورد و سوى راست ابراهيم فرونهاد، ابراهيم قدم بر آن نهاد و اثر قدم ابراهيم در آن نشست. و يك نيمه سرِ وى بشست. آنگه سنگ، با سوى چپ برد، و ابراهيم قدم ديگر بر آن نهاد و اثر قدم در آن نشست. و نيمه چپ وى بشست. آنگه گفت: چون شوهرت باز آيد سلام من برسان، و گوى عتبه درِ سرايت راست بايستاد نگهدار. پس چون اسماعيل باز آمد، قصّه با وى بگفت و اثر هر دو قدم وى به او نمود.

اسماعيل گفت: «ذاك ابراهيم» عليه السلام.

رَوى عبداللَّه بن عُمَر: قال: سَمِعتُ رَسولَ اللَّه يقول: «الرُّكن والمقام ياقوتتان مِن ياقوت الجنّة، طمس نورُهما؛ ولولا أن طُمِس نورُهما، لأضاء بينَ المشرق و المغرب.»

وَ مَن دَخَلَهُ كان آمِناً

اين امن از دعوت ابراهيم عليه السلام است كه گفت: رَبِّ اجْعل هذا بَلَداً آمِناً ابراهيم دعاكرد تا مكّه حرمى بُوَد ايمن؛ چنانكه هر جايى كه گريزد ايمن بود كه او را نرنجانند، و هر صيد و وحش كه در آن شود ايمن رود كه او را نگيرند، و آهو و سگ هر دو به هم سازند.

ربّ العالمين آن دعاى وى اجابت كرد و در مَن آن منّت بر ابراهيم و بر جهانيان نهاد و گفت:

أَ وَ لَم يَروا أنّا جعلنا حَرَماً آمِناً ويَتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَولِهِم. جاى ديگر گفت: مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمْناً، وَ آمَنَهُم مِن خَوف. در روزگارى كه مشركان حرم مى داشتند، آن را چندان حرمت داشتند كه اگر كسى خونى عظيم كردى و در آن خانه گريختى از ثارِ آن ايمن گشتى، و اكنون هر كه از حاجّ و ازمعتمران و زائران به اخلاص و باتوبه آنجا درشد، ازآتش ايمن است.

ابونجم صوفى، مردى قرشى بود. گفتا: شبى طواف مى كردم، گفتم يا سيدى! تو گفته اى و مَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً هر كه در خانه كعبه شود ايمن است! از چه چيز ايمن است؟ گفتا:

هاتفى آواز داد كه: آمِناً مِنَ النّارِ؛ يعنى از آتش دوزخ ايمن است.

عن انس بن مالك قال: قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«مَنْ ماتَ في أحَدِ الحَرَمَينِ، بَعَثَهُ اللَّه من الآمنين».

ص: 24

وَ للَّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ البَيتِ.

حمزه و على و حفص حِجّ البيت به كسر «حاء» خوانند، باقى به فتح خوانند؛ به كسر، لغت تميم است و به فتح لغت اهل حجاز؛ و فرق آن است كه چون به فتح گويى مصدر است و به كسر اسم عمل و معناى «حجّ» قصد است. وَ للَّهِ عَلَى النّاسِ، اين لام را لام ايجاب و الزام گويند؛ يعنى كه فرض است و واجب حجّ كردن بر مردمان؛ يعنى بر آن كس كه مسلمان باشد و عاقل و بالغ و آزاد و مستطيع؛ اين پنج شرط است هر كه در وى مجتمع گردد حجّ بر وى لازم گردد. و اولى تر آنكه با وجود شرايط، تقديم كند و تأخير نيفكند. لقوله تعالى: فَاسْتَبِقُوا الْخَيرات، پس اگر تأخير كند روا باشد، كه فريضه حجّ در سنه خمس فرود آمد ومصطفى صلى الله عليه و آله تا سنه عشر در تأخير نهاد، كه در سنه سِتّ بيرون آمد به قصد مكّه تا عمره كند، كافران او را بازگردانيدند به حديبيه. و در سنه سبع باز آمد و عمره قضا كرد و حج نكرد، و در سنه ثمان فتح مكّه بود و بى عذرى كه بود حج نكرد و به مدينه باز شد و در سنه تسع بوبكر را امير كرد بر حاجّ و خود نرفت، و در سنه عشر رفت و حجةالوداع كرد. پس معلوم شد كه تأخير در آن رواست. امّا چون تأخير كند بى عذرى، برخطر آن بود كه بميرد پيش از اداى حجّ. و آنكه عاصى بر اللَّه رسد و حجّ در تركه او واجب شود، اگر چه وصيّت نكند، همچون دَينها و حقّها كه از آدميان بر وى بود.

بُرَيده روايت كرد، گفت: زنى پيش مصطفى صلى الله عليه و آله در آمد، گفت: «يا رَسُول اللَّه انَّ امَّي ماتت و لا تحجّ، أفأحِجُّ عَنها؟ قال: نَعَم حُجّي عَن أمِّك.» و روى ابن عبّاس: «ان امرأةً من خثعم أتت النّبي صلى الله عليه و آله فقالت: يارسول اللَّه إنّ فريضةاللَّه في الحجّ عَلَى عِبادِهِ أدركت أبي شَيخاً كَبِيراً لا يستطيع أن يستمسكَ على الرّاحلة، أفأحجّ عَنْهُ؟ قال: نَعَم. قالت: أينفعه ذلك؟ قال: نَعم. كما لو كانَ على أبيكَ دينٌ فقضيته نفعه». اين دو خبر دليلند كه نيابت در فرض حجّ رواست در حال حيات و در حال ممات. امّا در حال حيات شرط آن است كه آنكس كه از بهر وى حجّ كنند زمن باشد، يا پيرى سخت پير؛ چنانكه بر راحله و رامله آرام نتواند گرفت، چنانكه در خبر گفت: «لا يستطيع أن يستمسك على الرّاحلة».

استطاعت و قدرت و طاقت و جهد و وُسع به معناى متقاربند؛ «و أصل الاستطاعة استدعاء الطاعة، كأنّ النفس بالقدرة تستدعي طاعة الشي ء لها». وآنچه گويند: فلان كس

ص: 25

را استطاعت نيست، بر دو معنا باشد؛ يكى نفى قدرت را كه خود توانايى ندارد و راه به آن نبرد.

ديگر نفى خفّت را كه بر وى گران شود و آسان نبود؛ و هو المعنى بقوله: «لا يستطيعون سمعاً؛ اى لا يستقلّونه، لأنّهم لا يقدرون عليه.» و استطاعت عبادت بر قول مجمل، سه ضرب است: يكى استطاعت نفسى؛ يعنى كه معرفت دارد به عمل، يا وى را تمكّن معرفت بُود.

ديگر استطاعت بدنى؛ يعنى كه تندرست بُوَد و قوّت و قدرت دارد بر اداى عمل. سه ديگر استطاعت بيرون از تن است و آن وجود آلت است؛ يعنى زاد و راحله و مانند آن، كه تحصيل عمل بى وجود آلت ممكن نشود. و چون اين هر سه مجتمع شد، استطاعتِ تمام حاصل گشت.

و آنچه مصطفى صلى الله عليه و آله گفت:

«الإستطاعة الزاد و الراحلة»

اشارت به آن رتبت سوم كرد كه بيرون از تن است. از بهر آن كه قومى پرسيدند كه ايشان را مسافت دور بود و زاد و راحله نبود و به شك بودند كه فريضه حج بر ايشان لازم است يا نه؟ و مصطفى صلى الله عليه و آله گفت: استطاعت زاد و راحله است، چون زاد و راحله نبود فريضه حج لازم نيايد. و زاد و راحله آن است كه نفقه خويش به تمامى دارد؛ از رفتن تا باز آمدن، با سرِ عيال و بُقعت خويش، بيرون از نفقت ايشان كه نفقتشان بر وى لازم باشد، و بيرون از مسكن و خادم و قضاء و ديون. (1) فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ

در آن خانه نشانهاى روشن است كه آن حق است و حقيقت؛ يكى از آن نشانها مقام ابراهيم عليه السلام است بر سنگ خاره كه روزى به وفاى مخلوقى، آن قدم برداشت، لاجرم ربّ العالمين اثر آن قدم قبله جهانيان ساخت. اشارتى عظيم است كسى را كه يك قدم به وفاى حق از بهر حق بردارد و چه عجب اگر باطن وى قبله نظر حق شود! اما از روى باطن گفته اند:

مقام ابراهيم ايستادنگاه اوست در خلّت، و آنكه قدم وى در راه خلّت چنان درست آمد كه هر چه داشت همه درباخت. هم كلّ و هم جزء و هم غير، كلّ نفسِ اوست؛ جزء فرزند او، غير مال او، نفس به غير آن داد، و فرزند به قربان داد و مال به مهمان داد.

امروز كه ماه من مرا مهمان است بخشيدن جان و دل مرا پيمان است

دل را خطرى نيست سخن در جان است جان افشانم كه روز جان افشانست

گفته اند: يا ابراهيم! دل از همه برگرفتى، چيست اين كه همه درباختى؟ گفت: آرى! سلطان خلّت سلطانى قاهر است، جاى خالى خواهد با كس بسازد. «إنّ الملوك إذا دَخَلُوا


1- كشف الاسرار، ج 2، ص 219- 210

ص: 26

قَرْيَةً أفْسَدُوها».

زحمت غوغا به شهر نيز نبينى چون قلم پادشاه به شهر درآيد

چون از نهاد و غير خويش پاك بيرون شد بر منشور خلّت وى اين توقيع زدند كه:

وَاتَّخذَ اللَّه ابراهيم خليلًا. با اين همه منقبت و مرتبت نفير مى كرد و مى گفت: وَاجنُبْني وبَنيَّ أنْ نَعْبُدُ الأصنام. عزّت قرآن در نواختنش بيفزود كه: وآتيناهُ في الدنيا حَسَنة وإنّهُ في الآخرة من الصالحين و او مى گفت: لا تُخزِني يَومَ يُبْعَثُونْ. اعتقادش در حق خويش به قهر بود. با خود جنگى بر آورده بود كه هيچ صلح نمى كرد.

با خود ز پى تو جنگها دارم من صد گونه ز عشق رنگها دارم من

مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً، شرف آن مقام نه آن سنگ راست كه اثر قدم ابراهيم عليه السلام راست. ولآثار الخليل عند الجليل أثر وخطر عظيم. وللَّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ البَيتِ مَنِ استطاعَ إلَيهِ سَبِيلًا

بدانكه اين سفر حج بر مثال سفر آخرت نهادند. و هر چه در سفر آخرت پيش آيد از احوال و اهوال مرگ و رستاخيز نمودگار آن در اين سفر پديد كردند. تا دانايان و زيركان چون اين سفر پيش گيرند به هر چه رسند و هر چه كنند منازل و مقامات آن راه آخرت ياد كنند و عبرت گيرند و زاد و ساز آن به دست گيرند كه صعب تر است و عظيم تر. اول آن است كه چون اهل و عيال و دوستان را وداع كند بداند كه اين مثال سكرات مرگ است، آن ساعت كه بنده در نزع باشد و خويش و پيوند و دوستان گرد وى درآيند و او را وداع كنند.

ساز الفؤاد مع الأحباب إذ ساروا يومَ الوداعِ فدمع العين مدرارُ

و آنگه زاد سفر از همه نوعها ساختن گيرد و احتياط در آن به جاى آرد تا هر چه به زودى تباه نشود برنگيرد، داند كه آن با وى بنماند و زاد باديه نشايد، دريابد و به جاى آرد كه طاعت با ريا و با تقصير، زاد آخرت را نشايد.

و بهِ قالَ النّبيّ صلى الله عليه و آله: «لا يَقبَلُ اللَّهُ تعالى عملًا فيهِ مِقدارُ ذَرَّةٍ مِنَ الرّياء» و آنگه كه بر راحله نشيند، مركب خويش در سفر آخرت كه آن را نعش گويند، ياد آرد.

ص: 27

وبعد ركوبه الأفراس تيها يهادي بين أعناقِ الرجال

و چون عقبه ها و خطرهاى باديه ببيند، از منكر و نكير و حيّات و عقارب در گور، كه شرع از آن نشان داده، ياد كند و به حقيقت داند كه از لحد تا حشر باديه اى عظيم در پيش است كه بى بدرقه طاعت، بريدن آن دشوار است اگر در اين باديه بدين آسانى بدرقه اى به كار است، پس در باديه قيامت بى بدرقه طاعت چون رستگار است؟!

راستكارى پيشه كن كاندر مصاف رستخيز نيستند از خشم حق جز راستكاران رستگار

و آنگه كه لبّيك گويد به جواب نداى حق تا از نداى قيامت بر انديشد كه فردا به گوش وى خواهد رسيد و نداند كه آن نداى سعادت خواهد بود يا نداى شقاوت.

على بن حسين عليهما السلام در وقت احرام او را ديدند؛ زرد روى و مضطرب و هيچ سخن نمى گفت. گفتند: چه رسد مِهتر دين را كه به وقت احرام لبّيك نمى گويد؟ گفت: ترسم كه اگر گويم لبيك، جواب دهند: «لا لبّيك و لا سعديك!»، و آنگه گفت: شنيده ام كه هر كه حج از مال شبهت كند، او را گويند: «لا لبّيك ولا سعديك حتّى ترد ما في يديك!».

امّا «وقوف عرفه» و آن اجتماع اصناف خلق در آن صحراى عرفات و آن خروش و تضرّع و آن زارى و گريه ايشان و آن دعا و ذكر ايشان به زبانهاى مختلف، به عرصات قيامت ماند؛ كه خلايق همه جمع شوند و هر كس به خود مشغول در انتظار ردّ و قبول.

و در جمله اين مقامات كه برشمرديم، هيچ مقام نيست، اميدوارتر و رحمت خدا با آن نزديكتر از آن ساعت كه حجّاج به عرفات بايستند.

در آثار بيارند كه: درهاى هفت كارم پيروزه برگشايند آن ساعت، و ايوان فراديس اعلى را درها باز نهند و جانهاى پيغامبران و شهيدان اندر علّيين در طرب آرند. عزيز است آن ساعت! بزرگواراست آن وقت! كه از شعاع انفاس حجّاج و عمّار روز مدد مى خواهد و از دوست خطاب مى آيد كه: «هل من داعٍ؟ هل من سائلٍ؟» (1)


1- كشف الأسرار، ج 2، ص 227- 223

ص: 28

پى نوشتها:

ص: 29

مبانى دينى «برائت از مشركان» (1)

سيد جواد ورعى

نوشتار حاضر، تحت عنوان «مبانى دينى برائت از مشركان»، سعى دارد با جستجو در قرآن و سنّت معصومان عليهم السلام نصوص و ادلّه اى را كه مى تواند به نحوى مبنا و يا دليل و پشتوانه اى بر «اعلان انزجار و برائت از مشركان و مستكبران» باشد، ارائه نمايد. گرچه همه آيات و احاديثِ يادشده در متن، دلالت يكسانى بر مطلب ندارند، امّا همگى آنها و هريك به گونه اى (برخى به صورت صريح، برخى به صورت ظاهر و بعضى به عنوان مؤيد)، به ضرورتِ اين «تكليف دينى و سياسى» راه مى برند.

متأسّفانه مجال پرداخت تفصيلى و جداگانه به مبانى سياسى اين بحث، پيش نيامد و تنها در لابلاى مباحث به اشاراتى بسنده شد (به مقدارى كه آيات و احاديث، يا قطعه هاى تاريخى از صدر اسلام، يا اقداماتى از سوى فقها، به گونه گذرا بدان رهنمون بودند). شايسته است كه مبانى و نيز ضرورت هاى سياسى و اجتماعى «اعلان برائت از مشركان» نيز در فرصتى ديگر و به طور مستقل مورد بحث قرار گيرند.

در شرح و تفسير آيات، افزون بر تفاسير شيعه، به پاره اى از تفاسير دانشمندان اهل سنّت نيز مراجعه گرديده تا ديدگاه هاى آنان نيز در اين زمينه ارائه شود.

گرچه هيچ عالم اسلامى به قدر رهبر فقيد انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى قدس سره به احياى نظرى و عملى اين اصل توحيدى نپرداخته است، امّا

ص: 30

بسيارى از دانشمندان مذاهب گوناگون اسلامى، آن را جزء اصول اساسى دين مى دانند؛ هرچند از احياى آن در موسم حج و سرزمين وحى و پايگاه توحيد، غافل اند. به اميد احياى حجّ ابراهيمى و محمّدى صلوات اللَّه عليهما، آنگونه كه آرزوى پرچمدار اسلام ناب در عصر حاضر بود. إن شاءاللَّه.

فصل اوّل: قرآن و «برائت از مشركان»

1- برائت از مشركان، سيره پيامبران

برائت از ملحدان و مشركان، يكى از دو ركن اساسى توحيد است. نظرى به اصول بنيادين اديان توحيدى نشان مى دهد كه «اعلان برائت از مشركان» جزء لاينفك (و به تعبير حكما، جزء ذاتى) توحيد است.

توحيد، به عنوان اولين اصل و پايه در مكتب انبياى الهى، مركّب از دو جزء، «نفى غير خدا» و «اثبات خداى سبحان» مى باشد (مفاد كريمه: لااله الّا اللَّه).

وهمه پيام آوران الهى براى ابلاغ اين پيام برانگيخته شدند. قرآن كريم مأموريت آنان را اين گونه ترسيم مى كند:

وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنْ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُواالطَّاغُوتَ. (1)

در فرهنگ قرآن، «هر معبودى جز خدا» (2) و هر مدّعى قدرت و اراده- جز خدا- طاغوت شمرده مى شود. طاغوت، سمبل هر سركشى و طغيانگرى در برابر حق است و اجتناب از او به عنوان «تكليف» به همه ملت ها و اقوام، ابلاغ شده است.

اساساً دعوت به «دورى جستن از طاغوت»، نيمى از رسالت مبعوثان است. به عبارتى روشن تر و به قرينه مقابله در آيه شريفه (كه «اجتنبوا» در برابر «اعبدوا» به كار رفته)، «نفى عبوديت طاغوت و سرسپردگى او و اطاعت از وى» يكى از دو هدف اصلى بعثت انبياست.

از معناى طاغوت استفاده مى شود:

تفاوتى نمى كند كه بت ساخته دست آدمى باشد يا انس و جنِّ طاغى و سركشى كه در نظام هستى ادّعاى ربوبيّت دارد (چون فرعون كه ادّعا مى كرد: «أنا رَبُّكُم الأعْلى» (3)). بر همين اساس بود كه همه پيامبران الهى از طاغوت هاى عصر خويش برائت مى جستند و اين برائت را آشكارا ابراز مى نمودند.

حضرت نوح عليه السلام در اظهار برائت از


1- نحل: 36
2- المفردات، راغب الاصفهاني، ص 305
3- نازعات: 24

ص: 31

كافران و اعتقادات و اعمال و رفتار آنان، مى گويد: انِّي بَرِى ءٌ مِمّا تُجْرِمُون (1) و حضرت هود عليه السلام از مشركان و آلهه آنان، اعلان برائت مى كند و مى گويد:

قَالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّي بَرِى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ* مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لَاتُنْظِرُونِي. (2)

«من خدا را گواه مى گيرم، و شاهد باشيد كه من از آنچه جز او شريك وى مى گيريد، بيزارم؛ پس همه شما در كار من نيرنگ كنيد و مرا مهلت ندهيد.»

حضرت هود، براى اعلان برائت از مشركان، هم خدا را گواه مى گيرد تا صدقى بر ادّعايش باشد و هم قومش را، تا از نفرت و برائت او از خدايانشان مطّلع باشند، و سكوت و عجز خود را در برابر تحدّى او لمس كنند. سخن هود عليه السلام در واقع دليلى عقلى بر بطلان الوهيت خدايان و معجزه اى بر صحّت رسالت اوست. (3) چنانچه ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام، پايه گذار و معمار خانه خدا (مركز توحيد و يكتاپرستى)، در مقاطع گوناگون رسالت خويش، برائت و انزجار خود را از مشركان و خدايان ايشان ابراز مى كند. او پس از اقامه برهان بر بطلان اعتقادات قومش، اظهار مى دارد:

قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَالَايَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلَايَضُرُّكُمْ* أُفٍ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ. (4)

«آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه هيچ سود و زيانى به شما نمى رساند؟ اف بر شما باد و بر آنچه غير از خدا مى پرستيد! مگر نمى انديشيد؟»

ابراهيم عليه السلام، پس از ابطال الوهيت خدايان، از مشركان و خدايانشان اعلان برائت مى كند؛ چنانچه پس از اثبات وحدانيت پروردگار، آشكارا بدان شهادت مى دهد و آنان را به تعقّل، فرا مى خواند. (5) دقّت در آيات كريمه نشان مى دهد كه سخن از «برائت قلبى» نيست؛ بلكه سخن از «شهادت» و «اعلان برائت» است؛ چنانچه براى ورود به جرگه مسلمانان، «شهادت» بر وحدانيت پروردگار و نبوّت رسول خاتم صلى الله عليه و آله لازم است، تا همگان بدانند و بشنوند؛ هم موحّدان مطّلع شوند و هم ملحدان و مشركان آگاه گردند.

اگر پيامبران الهى تنها به اثبات خداى خويش اكتفا مى كردند و از اظهار نظر درباره خدايان آنان اجتناب مى ورزيدند، مورد تعرّض و آزار و اذيّت مشركان قرار نمى گرفتند. اساس دشمنى آنان با انبياى الهى، «نفى موجوديت و الوهيّت


1- هود: 35
2- هود: 54 و 55
3- الميزان، علّامه سيد حسين طباطبايى، ج 10، ص 301 و 302 مؤسسّه مطبوعاتى اسماعيليان.
4- انبيا: 66 و 67
5- انبيا: 56

ص: 32

خدايانشان» بود؛ چراكه لازمه توحيد- كه پيام اصلى پيامبران است- نفى آنهاست.

پيامبران الهى حتّى مجاز به «استغفار» و طلب بخشش براى مشركان نيز نبودند؛ چرا كه طلب مغفرت از پروردگار در حقّ بنده اى سودمند است كه نسبت به خداى سبحان، عناد و لجاج و استكبار نورزد و با سخن حق، درنياويزد. (1) اين مطلب، البته دلايل عقلى و نقلى روشنى دارد.

ابراهيم خليل نيز پس از اطلاع از دشمنى و عناد آزر با خداى سبحان، نه تنها براى او طلب مغفرت نكرد، بلكه از او برائت جست:

فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ. (2)و اين برائت را در حدّ اعلا و مبالغه آميز (3) ابراز نمود:

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِابِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَآءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ* إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ. (4)

حتى ابراهيم عليه السلام در اين زمينه، الگوى امت اسلامى معرّفى شده و خداوند، او و پيروانش را (كه از بت پرستان و خدايان آنان برائت جستند)، به عنوان «اسوه حسنه» معرفى مى كند و مى فرمايد:

قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ .... (5)

«قطعاً براى شما در [پيروى از] ابراهيم و كسانى كه با اويند، سرمشقى نيكوست، آنگاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه به جاى خدا مى پرستيد، بيزاريم. و به شما كفر مى ورزيم و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده است امّا وقتى كه فقط به خدا ايمان آوريد ....»

براساس اين آيه شريفه، ابراهيم و پيروان او، به خاطر شرك قوم، هم با آنان عملًا مخالفت مى ورزند و هم قلباً دشمنى و بغض؛ و چنان به بغض قلبى و مخالفت عملى خويش- تا وقتى كه شرك آنان استمرار دارد- ادامه مى دهند، تا به خداى يكتا ايمان آورند. (6) معرّفى ابراهيم و پيروانش به عنوان «اسوه حسنه» و ذكر سرّ اسوه بودن، تكليف مسلمانان را در مصاف با مشركان و ملحدان، روشن مى كند: بغض و دشمنى قلبى، مخالفت عملى و استمرار آن تا مرحله ايمان آوردن مشركان.

حضرت موسى عليه السلام نيز از فرعون و قومش برائت مى جويد و به مبارزه عملى با


1- سوره توبه، آيه 13، مَا كَانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُوْلِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَاتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ.
2- توبه: 114
3- «برَءاء» را در آيه شريفه، برائت مبالغه آميز معنا كرده اند. نك: الميزان، ج 18، ص 95
4- زخرف: 26
5- ممتحنه: 4
6- الميزان، ج 19، ص 230

ص: 33

او برمى خيزد؛ بنى اسرائيل را از تحت سلطه فرعون و ظلم و ستم او مى رهاند؛ چنانكه پيروان او راهش را ادامه مى دهند و مؤمن آل فرعون، مردم را به توحيد و برائت از ربوبيت فرعون فرا مى خواند. (1) 2- اسلام و برائت از مشركان

اعلان برائت از مشركان و ملحدان، در دين اسلام و بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اوج خود رسيد. آيات مُتعدّد قرآن، «ابراز انزجار و برائت پيامبر از مشركان» را ترسيم مى كند ... پيامبر، مأموريت پيدا كرد به مشركان ابلاغ نمايد كه:

أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُلْ لَاأَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِي بَرِى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ. (2)

«آيا شما واقعاً گواهى مى دهيد كه در كنار خدا، خدايان ديگرى است؟ بگو: من گواهى نمى دهم. بگو: او تنها معبود يگانه است و بى ترديد، من از آنچه شريك [او] قرار مى دهيد، بيزارم.»

فخر رازى مفسّر بنام اهل سنت، در تفسير اين آيه شريفه مى گويد:

«به سه وجه بر برائت از شرك و اثبات توحيد دلالت دارد، و جمله سوم (انّنى برى ءٌ ممّا تشركون) صريح در اين معناست؛ لذا علماى اسلام بر كسى كه اسلام مى آورد، مستحب دانسته اند كه ابتدا شهادتين را بر زبان جارى كند، سپس از هر دينى غير از اسلام تبرّى جويد. (3) حتى اگر اقوام و نزديكان پيامبر نيز دست از «شرك و بت پرستى» برنداشتند، باز هم پيغمبر موظف است آنان را انذار نمايد. و در صورت اصرار بر شرك و الحاد، از ايشان برائت جويد:

وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ* وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنْ اتَّبَعَكَ مِنْ الْمُؤْمِنِينَ* فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِى ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ* وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ. (4)

«و خويشان نزديكت را هشدار ده و براى آن مؤمنانى كه تو را پيروى كرده اند، بال خود را فروگستر و اگر تو را نافرمانى كردند، بگو: «من از آنچه مى كنيد، بيزارم» و بر [خداى] عزيز مهربان توكّل كن.»

علاوه بر آيات گذشته، كه بيانگر پيام توحيدى پيامبران است وبخش ديگرى از آنها در مباحث آينده خواهد آمد، آيات ديگرى از قرآن نيز مى تواند دليل يا لااقل مؤيّدى برضرورت اعلان برائت ازمشركان و ملحدان باشد (كه طى سه عنوان آتى همين


1- بحار الانوار، علامه محمّد باقر مجلسى، ج 13، ص 16، طبع دار الاحياء التراث العربى.
2- سوره انعام، آيه 19
3- تفسير كبير، فخر رازى، ج 12، ص 179 دار احياء التراث العربي.
4- شعرا: 214 تا 217

ص: 34

فصل، به بخشى ازآنهااشاره مى كنيم).

3- نهى از تولّى كفّار

آيات شريفه اى كه مسلمانان را از «تولّى» كفّار نهى مى كنند، نمونه اى از آيات مورد نظر است. در ميان آيات قرآن، دو موضوع «تولّى كفّار» و «رباخوارى» شديدترين لحن از آيات را به خود اختصاص داده اند (1) كه در بين آنها، «تولّى كفّار» بيش از همه مورد نهى قرار گرفته است.

خداوند، در اين دسته از آيات، «رابطه ولايت بين مؤمنان و كافران» را نهى فرموده است؛ خواه ولايت به معناى «دوستى» باشد يا «قيموميّت و سرپرستى»؛ كه در مورد معناى دوم روشن تر است. به نمونه هايى از آيات توجه كنيد:

* يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ .... (2)

* يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ .... (3)

* يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَلَعِباً مِنْ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ .... (4)

* يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنْ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الظَّالِمُونَ. (5)

علامه طباطبايى در خصوص علت شدّت نهى خداوند ازتولّى كفّار، مى فرمايد:

«لانّ تلك المعاصي لا تتعدّي الفرد أوالأفراد في بسط آثارهاالمشؤومة، و لا تسرى الّا الى بعض جهات النفوس و لا تحكم الّا في الأعمال و الأفعال بخلاف هاتين المعصيتين [الربا و تولّى اعداء الدين] فانّ لهما من سوء التأثير ما ينهدم به بنيان الدين و يعفى اثره و يفسد به نظام حياة النوع و يضرب الستر على الفطرة الانسانية و يسقط حكمها فيصير نسياً منسياً. و قد صدق جريان التاريخ كتاب اللَّه فيما كان يشدّد في أمرهما حيث اهبطت المداهنة و التولّى و العقاب و التمائل الى أعداء الدين الأمم الاسلامية في مهبط من الهلكة صاروا فيها نهباً منهوباً لغيرهم لا يملكون مالًا و لا عرضاً و لا نفساً و لا يستحقون موتاً و لا حياة فلا يؤذن لهم فيموتوا و لا يغمض عنهم فيستفيدوا من موهبة الحياة و


1- 1- الميزان، ج 2، ص 409؛ ج 5، ص 395
2- مائده: 51
3- ممتحنه: 1
4- مائده: 57
5- توبه: 23

ص: 35

هجرهم الدين و ارتحلت عنهم عامة الفضائل. (1) تولّى كفار از سوى مؤمنان، به قدرى ناپسند است كه حتى اگر پدران و برادران مسلمان، كفر را بر ايمان ترجيح داده باشند، پذيرش تولّى آنان سبب اتّصاف مؤمنان به «ظلم» است. اين تعبير در آيه شريفه اى كه گذشت، مؤكّد به تأكيدات متعدّدى است. ذكر مطلب با جمله اسميّه و وجود ضمير، نشانگر تحقّق ظلم از ناحيه مؤمنان و استقرار در ايشان است. (2) نهى از تولّى كفّار، در بيش از ده آيه از آيات قرآن تكرار شده است.

4- شدّت با كفّار، سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله

دسته ديگر، آياتى است كه سيره و سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله را در برخورد با كفار و مشركان ترسيم مى كنند؛ شخصيتى كه الگوى همه مسلمانان است:

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى اْلكُفَّار رُحَماءُ بَينَهُم. (3)

پيامبر و پيروانش، در حالى كه با مسلمانان با رحمت و رأفت رفتار مى كنند، با كفّار و مشركان شدت عمل به خرج مى دهند. برائت از مشركان، يكى از مصاديق شدت عمل با كفّار است. اين شيوه برخورد، سيره و سنّت رسول خداست كه بر همگان حجّت و لازم الاتباع است و دليلى بر اينكه چنين رفتارى، مختصّ زمان و مكان معيّنى باشد، نداريم؛ بلكه آيه شريفه، ظاهر در اين معناست كه سنّت ابدى رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين بوده است.

5- نفى سلطه كفّار بر مسلمانان

دسته ديگر، آياتى است كه هرگونه سلطه اى را بر مسلمانان از سوى كفّار و مشركان نفى مى كنند. آيه لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا (4)

نمونه اى از اين دسته آيات است.

اساساً سرّ اعلان برائت از مشركان و مستكبران عالم، مقابله با زياده خواهى و سلطه طلبى آنها و مقابله آنان با موّحدان و مظلومان است. و مسلمانان با كافرانى كه سر در لاك خود فرو برده اند و در گوشه اى به سر مى برند، نزاعى ندارند تا از آنان برائت جويند. تنها تلاش و وظيفه مسلمان در چنين موردى، ابلاغ پيام توحيد است و بس. با اين توضيح، ارتباط آيه شريفه با موضوع بحث، روشن تر مى شود.

كافران، همواره در صدد تسلّط بر موحّدان ومسلمانان اند؛ هميشه سدّ راه


1- الميزان، ج 2، ص 409
2- الميزان، ج 9، ص 207
3- فتح: 29
4- نساء: 141

ص: 36

مبلّغانِ پيام الهى اند، تا سلطه خويش را بر مردم تداوم بخشند. قرآن كريم در اين آيه شريفه، هرگونه سلطه كفار را بر مؤمنان نفى مى كند. با استناد به همين آيه، فقهاى ما در مباحث مختلف فقه، هر عقد و معامله اى را كه مستلزم سلطه كافر بر مسلمان باشد، ممنوع شمرده اند (قاعده نفى سبيل). (1) هيچ مسلمانى نمى تواند سلطه مشركان و مستكبران را بر شؤون مسلمانان تحمّل نمايد. آيا امروز مسلمانان جهان از سلطه مستكبران و كافران و ملحدان رهايند تا تكليفى متوجّه آنان نباشد؟ آيا «سلطه» كافران و مشركان، تنها در «بيع»، «ارتهان»، «وديعه»، «عاريه»، «اجاره عبد مسلم به كافر» و يا «نكاح كافر با زن مسلمان» مصداق دارد تا با قاعده «نفى سبيل» ممنوع گردد؟ آيا سلطه فرهنگى، سياسى، اقتصادى و نظامى امروز كافران و مستكبران عالم بر شؤون مسلمانان و مظلومان عالم، مصداق «سبيل كافران برمسلمانان ومؤمنان» نيست؟ ....

مرورى بر سيره قولى و عملى فقها در طول تاريخ نشان مى دهد كه آنان در مواقع لزوم، صريحاً انزجار و برائت خود را (از دشمنان خدا و دين خدا) ابراز نموده، در موارد متعدّدى، آيه شريفه يادشده را دليل اقدام خويش شمرده اند. مطالعه تاريخ اجتماعى و سياسى علما و روحانيت اسلام (بالأخص علما و روحانيت شيعه كه جايگاه و پايگاه ويژه اى در ميان مردم داشتند)، گواه اين واقعيّت است. تنها اشاره كوتاهى به تلاش علما در سده اخير (از جهت نفى سلطه كافران و مشركان و مستكبران و ستمگران) مى نماييم، تا صدق اين مدّعا آشكارتر شود.

حكم تحريم تنباكو توسط ميرزاى شيرازى؛ حكم انحلال سلسله قاجار از سوى سيد عبدالحسين لارى به خاطر استبداد و پذيرش سلطه اجانب؛ حكم جهاد در برابر تجاوز ايتاليا توسط آخوند خراسانى و ملّاعبداللَّه مازندرانى و شيخ الشريعه اصفهانى؛ تحريم استفاده از كالاهاى خارجى از سوى سيداسماعيل صدر و آخوند خراسانى و شيخ الشريعه اصفهانى و سيدمحمدكاظم يزدى؛ حكم جهاد در برابر ايتاليا و روسيه و انگليس در تجاوز به ايران و ليبى، توسط سيدمحمدكاظم يزدى؛ حكم جهاد با استعمارگران انگليسى در جهت استقلال عراق، توسط ميرزامحمدتقى شيرازى؛ حكم به لزوم جلوگيرى از تسلّط كفّار، توسط سيدابوالحسن اصفهانى؛ حكم


1- نك: مكاسب، شيخ مرتضى انصارى، ص 158 تا 160؛ الخلاف، شيخ طوسى، ج 3، ص 188 تا 190 و ص 454

ص: 37

جهاد در راه آزادى فلسطين، توسط شيخ محمدحسين كاشف الغطاء؛ حكم به ملّى شدن صنعت نفت، توسط ميرزا محمد تقى خوانسارى؛ حكم به مخالفت با قراردادهاى رژيم پهلوى با آمريكا، فرمان هجوم به آمريكا و اسرائيل، تحريم شركت در حزب رستاخيز، تحريم به كارگرفتن تاريخ شاهنشاهى، حكم به لزوم برچيدن سلسله پهلوى، حكم به لزوم اعلان برائت از مشركان در موسم حج، تحريم كالاهاى آمريكايى و ... توسط حضرت امام خمينى (1) و ده ها نمونه ديگر، همگى با قواعدى از قبيل «نفى سلطه كفار بر شؤون مسلمانان و حفظ عزت و شرافت مسلمين» صادر گرديده است.

فصل دوم: حقيقت دين، ابراز محبّت و اعلان برائت

حقيقت آن است كه دين كه جوهره يكسانى در مكتب همه پيامبران داشته، چيزى جز «ابراز محبّت و ارادت» به حق تعالى و جبهه حق و «اعلان بغض و انزجار و برائت» از باطل و دشمنان حق نيست. كلمات پيشوايان دينى ما مملوّ از اين واقعيت است.

امام هشتم عليه السلام در پاسخ مأمون عباسى، درمقام معرّفى اسلام مى فرمايد:

«حبّ اولياء اللَّه واجب و كذلك بغض أعداءاللَّه و البرائة منهم و من ائمّتهم.» (2) چنانچه امام جعفر صادق عليه السلام ايمان به خدا را جز با برائت از دشمان خدا نمى داند و مى فرمايد:

«و لا ايمان باللَّه إلّابالبرائة من أعداء اللَّه.» (3)

و بالاتر از همه، هنگامى كه رسول خدا از يارانش درباره محكم ترين دستگيره ايمان سؤال مى كند، هركسى به فراخور معرفت خود پاسخ مى دهد: نماز، روزه، زكات، حج، جهاد ... ولى حضرت مى فرمايد:

گرچه همگى اينها مهمّ اند، اما محكم ترين دستگيره ايمان:

«الحبّ فى اللَّه و البغض في اللَّه و توالي أولياء اللَّه.» (4)

اساساً برخلاف تصوّر عده اى راحت طلب، دين منحصر به «محبّت و دوستى و مسالمت» نيست؛ بلكه «محبت و خشم»، هردو در دين متبلور است. امام


1- نك: حماسه فتوا ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى به مناسبت يكصدمين سالگرد رحلت ميرزاى شيرازى، ص 50
2- بحار الانوار، ج 10، ص 346
3- همان، ص 228
4- بحار الانوار، ج 66، ص 243

ص: 38

صادق عليه السلام هردو را واجب مى شمارد (1) و بر همين اساس، برائت از دشمنان خدا به عنوان تعقيبات نماز (2) و نيز هنگام خواب و بازخواندن برخى از سور قرآن، فضيلت شمرده شده است. (3) ادعيه و زيارات ما مملوّ از لعن و نفرين و ابراز انزجار نسبت به دشمنان خدا و رسول خدا و اهل بيت اوست.

اعتقاد ما به تولّى و تبرّى، به عنوان دو اصل از فروع دين، نشانگر اهمّيت و جايگاه حب و بغض در دين است.

بر همين اساس بود كه پيشوايان دينى ما، هم داراى بهترين دوستان و ارادتمندان بودند و هم داراى سرسخت ترين دشمنان. جاذبه و دافعه آنان، برهمين دو اصل استوار بود؛ دو ويژگى ظاهراً متضاد (امّا حقيقتاً قابل جمع) كه يك انسان موحّد و مسلمان بايد در خود ايجاد كند.

برائت ازمشركان، پيامى ازلى وابدى

سنّت اعلان برائت از مشركان، همچنان كه تاريخچه اى به درازاى عمر اديان توحيدى دارد و يكى از اركان «توحيد و يكتاپرستى» است، ابدى و هميشگى نيز هست. اينكه پيشوايان دينى ما برائت جستن از دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا و اهل بيت او را واجب دانسته و بيش از همه در ادعيه و زيارات به ما آموخته اند، به طور طبيعى آثار و بركاتى دارد. در غير اين صورت، بايد عملى لغو و بيهوده مى بود؛ چراكه لعن و نفرين و اعلان انزجار از مشركان حجاز (در عصر ظهور اسلام) يا از بنى اميّه و بنى عبّاس، چه سودى مى توانست براى مسلمانانِ ديگر عصرها و نسلها داشته باشد؟ پس بايد حكمت توصيه آنان را جستجو كرد.

آيا اين همه سفارش مبنى بر لعن ونفرين ابوجهل ها وابولهب ها و ابوسفيان ها و معاويه ها و شمرها و يزيدها- درحالى كه همه آنان با كوله بارى از گناه و جنايت، از دنيا رخت بربسته اند- مى تواند صرفاً براى تشفّى قلوب پيامبر و اهل بيت او باشد؟

چنين تصوّرى تنزّل مقام آنان است. لعن و نفرين بر پيشوايان كفر و ستم و الحاد و شرك و نفاق، به دليل «نماد» و «سمبُل» بودن آنها در «شرك و استكبار و عناد با اولياى الهى» است و روشن است كه در هر عصر و دوره اى، فرد يا افرادى، پيشگام و پيشواى دشمنى با دين خدا و اولياى الهى هستند. سمبُل شرك و عناد در عصر حاضر، غير از سمبل شرك و كفر و عناد در گذشته


1- بحار الانوار، ج 27، ص 52
2- بحار الانوار، ج 83، ص 150
3- بحار الانوار، ج 73، ص 195

ص: 39

است. حضرت امام خمينى قدس سره در اين باره مى فرمايند:

گمان نشود قصد ابراهيم و موسى و محمّد عليهم السلام مخصوص به زمان خاصّى است. فرياد برائت ازمشركان، مخصوص به زمان خاص نيست. اين، دستور است و جاويد؛ در صورتى كه مشركان حجاز منقرض شده اند؛ و «قيام للناس» مختص به زمانى نيست و دستور هر زمان و مكان است و در هر سال، در اين مجمع عمومى بشرى، از جمله عبادات مهم است الى الأبد و همين است نكته سفارش اكيد ائمّه مسلمين عليهم السلام بر اقامه عزاى سيد مظلومان تا آخر ابد. فرياد مظلوميّت آل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و ظالميّت بنى اميّه- عليهم لعنة اللَّه- با آنكه بنى اميّه منقرض شده اند، فرياد مظلومان بر سر ظالم است. (1) در بخش ديگرى از پيام خويش مى فرمايند:

نبايد ... تصور نمود كه مبارزه انبيا با بت و بت پرستها، منحصر به سنگ و چوب هاى بى جان بوده است و نعوذباللَّه! پيامبرانى همچون ابراهيم، در شكستن بت ها پيشقدم [بوده] و اما در مصاف با ستمگران، صحنه مبارزه را ترك كرده اند! و حال آنكه تمام بت شكنى ها و مبارزات و جنگ هاى حضرت ابراهيم با نمروديان و ماه و خورشيد و ستاره پرستان، مقدمه يك هجرت بزرگ و همه آن هجرت ها و تحمّل سختى ها و سكونت در وادى غيرذى زرع و ساختن بيت و فديه اسماعيل، مقدّمه بعثت و رسالتى است كه در آن، ختم پيام آوران، سخن اولين و آخرين بانيان و مؤسسان كعبه راتكرار مى كند و رسالت ابدى خود را با كلام ابدى «انَّني بَرِى ءٌ مِمّا تُشْرِكون» ابلاغ مى نمايد كه اگر غير از اين تحليل و تفسيرى ارائه دهيم، اصلًا در زمان معاصر، بت و بت پرستى وجود ندارد. (2) ادعيه و زيارات ما كه نسخه هاى انسان سازى هستند و سبب ارتقاى فكرى و روحى و فردى و اجتماعى انسان اند، مملوّ از اعلان انزجار و برائت از دشمنان خدا و مظاهر شرك و بت پرستى و ظلم و بيدادند.

دعاى «برئنا من الجاحدين و الناكثين و المكذّبين بيوم الدين» (3) از اعمال روز عيد غدير، نمونه اى از اين موارد است.

راستى از اين همه سفارش قولى و عملى ائمه معصومين عليه السلام مبنى بر لعن و نفرين و برائت از دشمنان اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله به ويژه اميرالمؤمنين عليه السلام كه براى جلوگيرى از به فراموشى سپرده شدن نام و


1- صحيفه نور، ج 20، ص 21
2- همان، ص 112
3- بحار الانوار، ج 95، ص 305

ص: 40

ياد و مرام آن حضرت (در جوّ حاكم بر عصر بنى اميّه و بالاخص معاويه) در ميان مسمانان انجام گرفت، نمى توان استفاده كرد كه از نظر آنان، در مقاطعى كه كيان اسلام در خطر باشد و كافران و مستكبران درصدد سوزاندن ريشه اسلام و مسلمين باشند، لعن و نفرين و اعلام انزجار و برائت از آنان، واجب و ضرورى است؟ چه تفاوتى ميان دشمنان دين در آن روز و دشمنان دين در عصر حاضر وجود دارد، جز اينكه امروز آشكارتر و گستاخانه تر بر كيان دين هجوم آورده اند؟ آيا معناى كلام امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:

«... وَ البَرائَةُ مِنَ الأنصاب وَ الأزلام وَ ائمّة الضلال و قادة الجور كلّهم أوّلهم و آخرهم واجبة» (1)

غير از اين است؟ تا وقتى كه سخن از توحيد و يكتاپرستى هست، برائت از مشركان، جزء لا ينفكّ آن است و بدون انجام اين تكليف، نمى توان به حقيقت توحيد رسيد و موحّد به معناى واقعى شد.

پى نوشتها:


1- بحار الانوار، ج 27، ص 52

ص: 41

ص: 42

صفحه سفيد

ص: 43

فقه حجّ

طرح جايگزين شود

ص: 44

قربانى در منا و مشكل اسراف

محمّد جواد ارسطا

يكى از واجبات حج، ذبح قربانى در منا است كه در اصل وجوب آن بين مسلمانان اختلافى نيست:

علّامه حلى در كتاب تذكرةالفقها مى گويد:

«هَدْى التمتع واجب باجماع العلماء، قال اللَّه تعالى (فمن تمتّع بالعمرة الى الحج فما استيسر من الهدى (1)

و صاحب جواهر در شرح مزجى خود بر شرايع الاسلام مى گويد:

« (الأوّل فى الهدى وهو واجب على المتمتّع) بلاخلاف أجده فيه بل الاجماع بقسميه عليه بل فى المنتهى اجماع المسلمين عليه و هو الحجة بعد الكتاب فمن تمتع بالعمرة الى الحج فما استيسر من الهدى» (2) چنانكه ملاحظه مى شود دليل اصلى اين حكم اجماعى، آيه 196 از سوره بقره مى فرمايد:

«كسانى كه با ختم عمره، حج را آغاز مى كنند آنچه ميسر است از قربانى، ذبح كنند.»

ولى در مكان انجام اين واجب، بين فقهاى شيعه و اهل سنت اختلاف نظر وجود دارد؛


1- تذكرةالفقها، ج 8، ص 233
2- جواهرالكلام، ج 19، ص 114

ص: 45

بدين صورت كه علماى شيعه واجب مى دانند كه قربانى حج تمتع را در سرزمين منا ذبح كنند و در اين مورد به رواياتى از طريق عامه و خاصه استدلال مى كنند در حالى كه بيشتر اهل سنت ذبح در منا را مستحب مى شمارند و معتقدند كه ذبح در محدوده حرم كفايت مى كند. (1) صاحب تذكرةالفقها در اين زمينه مى نويسد:

«يجب النحر أو الذَّبح في هدي التمتع بمنى عند علمائنا لما رواه العامة عن النبى صلى الله عليه و آله.

قال: منى كلها منحر و التخصيص بالذكر يدل على التخصيص فى الحكم و من طريق الخاصة.

قول الصادق عليه السلام في رجل قدم بهديه مكة فى العشر فقال: ان كان هدياً واجباً فلاينحره الّا بمنى و ان كان ليس بواجب فلينحره بمكة ان شاء و ان كان قد اشعره او قلّده فلاينحره الّا يوم الأضحى و قال اكثر العامة انه مستحب و انّ الواجب نحره بالحرم.» (2) و صاحب جواهر در اين مورد مى گويد:

« (و يجب ذبحه بمنى) عند علمائنا في محكيّ المنتهى و التذكرة و عندنا في كشف اللثام و هذا الحكم مقطوع فى كلام الاصحاب فى المدارك» (3) در هر حال مسلّم است كه ذبح قربانى در منى از ديدگاه همه فقهاى اسلام اعم از شيعه و سنى جايز است و اختلاف فقط در اين مورد است كه آيا سرزمين منى براى ذبح تعيّن دارد (چنانكه قول شيعه است) يا اينكه ذبح در هر قسمت از محدوده حرم كفايت مى كند ولى انجام آن در منى مستحب است (چنانكه قول اكثر اهل سنت است). (4)مشكلات قربانى در عصر حاضر

1- اتلاف و اسراف گوشتهاى قربانى

يكى از مشكلاتى كه در عصر حاضر در مورد قربانى كردن در حج تمتّع پيش آمده، مسأله اتلاف و اسراف گوشتهاى قربانى در حدى بسيار وسيع است. هر كس كه توفيق تشرف


1- نك: الفقه على المذاهب الاربعة، ج 1، ص 8- 697
2- تذكرةالفقهاء، ج 8، ص 252، همچنين رجوع كنيد: مختلف الشيعه، ج 4، ص 297- 294
3- جواهرالكلام، ج 19، ص 120
4- رجوع كنيد: محمد ابراهيم جناتى، دروس فى الفقه المقارن، ج 2، ص 555

ص: 46

به حج را يافته و در روز دهم ذى الحجه (عيد قربان) قربانگاههاى (مذابح) موجود در نزديكى منى را از نزديك ديده باشد بدون شك بزرگترين چيزى كه توجه او را به خود جلب كرده و متعجبش ساخته از بين رفتن ميليونها قربانى بوده است كه در قربانگاهها دفن شده يا سوزانده مى شوند.

بدون شك اين كار مصداق اسراف است چه اينكه تطبيق مفاهيم بر مصاديق آن داير مدار صدق عرفى است و هيچ عرفى در اسراف بودن چنين كارى شك نمى كند ولى آيا حكم اين اسراف نيز همچون ديگر مصاديق اسراف، حرمت است يا اينكه در خصوص مسأله حج، ويژگيهايى وجود دارد كه مانع از ترتب حكم حرمت بر چنين اسرافى مى شود؟

از آنجا كه اين معضل نوظهور بوده و لااقل به شكل كنونى اش سابقه نداشته است، در كتب فقهى ما مورد بحث قرار نگرفته تا اينكه اخيراً برخى از فقهاى معاصر بدان پرداخته و صريحاً فتوا به عدم جواز چنين اسرافى داده اند.

از ديدگاه ايشان، مسأله ذبح قربانى در زمان ما چهار حالت دارد:

1- اگر انجام ذبح در منا ممكن باشد و يا در صورت عدم امكان، در مذابحى كه در خارج از منا ساخته اند امكان پذير باشد و بتوان گوشتهاى قربانى را در مصارفشان صرف نمود به گونه اى كه اتلافى پيش نيايد، بدون شك متعين بوده و بر هر كار ديگرى مقدم است.

2- اگر نيازمندان و مستحقين در منا يافت نشوند ولكن انتقال گوشتهاى قربانى به مناطق ديگر و صرف آنها براى نيازمندان امكان داشته باشد در اين صورت نيز واجب است قربانى را در منا ذبح نموده و سپس به خارج از منا انتقال دهند.

3- اگر انتقال گوشتهاى قربانى به خارج از منا يا خارج از حجاز، امكان پذير نباشد ولى در صورتى كه ذبح در مكان ديگرى از محدوده مكه يا حرم واقع شود امكان صرف گوشتهاى قربانى در مصارفش وجود داشته باشد در اين صورت نيز بنابر احتياط واجب، لازم است كه ذبح در همان مكانها (داخل مكه يا داخل حرم) انجام شود.

4- هرگاه هيچ يك از راههاى فوق امكان پذير نباشد به گونه اى كه ذبح قربانى در منا يا در محدوده حرم منجربه اتلاف آن بشود در اين صورت احتياط وجوبى آن است كه حاجى قيمت خريد قربانى را كنار گذاشته و ساير مناسك را بجا بياورد و سپس بعد از برگشت از حج، در وطن خود يا در محل ديگرى در ماه ذى الحجه قربانى خود را ذبح كند.

ص: 47

البته در صورت امكان، بهتر است كه حاجى با بعضى از خويشان و دوستان خود به گونه اى برنامه ريزى كند كه در روز عيد قربان آنان به نيابت از او در وطن قربانى كرده و پس از آن حاجى به تقصير و ساير اعمال بپردازد، لكن اين كار واجب نيست زيرا براى بسيارى از حجاج موجب عسر و حرج مى باشد. (1) از آنجا كه اين نظريه، على رغم طرح تفصيلى ادله خود، مورد توجه دقيق بعضى از فضلاء و صاحب نظران قرار نگرفته و اشكالاتى بر آن مطرح شده است و نيز با عنايت به آثار اجتماعى مهمى كه از عمل به اين فتوا حاصل مى گردد، نگارنده در صدد برآمد كه با تحريرى نسبتاً جديد از نظريه مزبور (كه عمدتاً برگرفته از ادله صاحب اين فتوا است) اشكالات وارد شده را نيز پاسخ گويد.

خلاصه اى از مهمترين دلايل اين نظريه را مى توان به شرح زير ارائه نمود:

1- قرآن كريم به شدت از اسراف نهى كرده و مسرفين را اهل آتش دانسته است:

ولا تسرفوا إنّه لا يحب المسرفين (2)

وانّ المسرفين هم اصحاب النار (3)

انّ اللَّه لايهدى من هو مسرف كذاب (4)

واهلكنا المسرفين (5)

مبغوض بودن اسراف از ديدگاه شارع اسلام به حدّى است كه حتى انفاق را نيز (كه يك عمل پسنديده و شرعى است) در صورتى مطلوب دانسته كه به حدّ اسراف نرسد و فرموده است:

والذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواماً (6)

همچنين از تبذير نيز به شدت نهى كرده و مبذرين را به عنوان برادران شياطين معرفى كرده است:

ولا تبذّر تبذيراً انَّ المبذرين كانوا اخوان الشياطين (7)

در روايات اسلامى نيز اسراف و تبذير به شدت مورد نهى قرار گرفته و دايره آنها به اندازه اى وسيع دانسته شده كه حتى شامل كوچكترين و كم ارزش ترين اشياء همچون دور انداختن هسته خرما و يا دور ريختن ته مانده آب نيز مى شود:

«عن ابى عبداللَّه عليه السلام قال: انّ القصد امر يحبه اللَّه عزوجل و انّ السرف يبغضه


1- آيةاللَّه مكارم شيرازى، حكم الاضحية فى عصرنا، ص 10- 8
2- انعام، 141
3- غافر، 43
4- غافر، 28
5- انبياء، 9
6- فرقان، 67
7- اسراء، 27- 26

ص: 48

حتى طرحك النواة فانها تصلح لشي ء و حتى صبك فضل شرابك.» (1)

و در حديثى از بشر بن مروان حكايت شده كه گفت:

«دَخلنا على ابي عبداللَّه عليه السلام فدعى برطب فاقبل بعضهم يرمى بالنوى قال فامسك ابوعبداللَّه عليه السلام يده فقال: لا تفعل إنّ هذا من التبذير و اللَّه لا يحب الفساد.» (2)

بدون شك وضعيتى كه ذبح قربانى حج تمتع در زمان ما دارد كه موجب اتلاف (دفن يا سوزاندن) تعداد بسيار زيادى از قربانى ها مى شود مصداق قطعى اسراف است زيرا چنانكه گفته شد تطبيق مفهوم بر مصاديق آن يك امر عرفى است (حتى اگر مفهوم مزبور يك مفهوم شرعى بوده و شارع حدود و ثغور آن را مشخص كرده باشد) و عرف بر اسراف بودن چنين اتلافى گواهى مى دهد بنابراين آنچه بعضى از نويسندگان گفته اند و در صدق اسراف بر اين مورد، تشكيك كرده اند، به هيچ وجه صحيح نيست. (3) شبهه اى كه در اينجا ممكن است مطرح شود اين است كه اسراف در امر حج مبغوض شارع نيست و در واقع مسأله حج، استثنايى بر حرمت اسراف است. (4) در تاييد اين شبهه ممكن است به روايتى از ابن ابى يعفور استناد شود كه از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل نموده كه فرمود:

«ما من نفقة احبّ الى اللَّه عزوجل من نفقة قصد و يبغض الاسراف الّا فى الحج و العمرة ...»

هيچ نفقه و هزينه اى در نزد خداوند محبوبتر از هزينه اى نيست كه در حدّ اعتدال و ميانه روى مصرف گردد و اسراف مبغوض است مگر در حج و عمره. (5) پاسخ: ظاهر از روايت فوق اين است كه در مخارج حج، خروج از حدّ اعتدال مبغوض شارع نيست بدين معنى كه بر حاجى لازم نيست همچون مخارج ديگر بر حدّ وسط اقتصار كند بلكه اگر دست خود را باز گذاشته و در مخارج حج مانند تهيه زاد و توشه و هديه و سوغات از حدّ وسط خارج شود مرتكب كار حرامى نشده است بنابراين بدون شك مقصود از روايت اين نيست كه اگر حاجى مال خود را در راه حج ضايع كند بدين صورت كه مثلًا آن را دور بريزد يا بسوزاند و يا اينكه براى اطعام ده نفر به اندازه صد نفر غذا تهيه نمايد كار حرامى مرتكب نشده و اسراف نكرده است.


1- بحارالانوار، ج 68، ص 346 همچنين وسائل الشيعه، ج 15، ص 257 و ابواب النفقات، باب 25، حديث 2
2- مستدرك الوسائل، ج 15، ابواب النفقات، باب 23، حديث 1
3- رجوع كنيد: يعقوبعلى برجى، مقاله قربانى در حج تمتع، فصلنامه ميقات، شماره 20، ص 54
4- رجوع كنيد به مأخذ سابق
5- وسائل الشيعة، ابواب وجوب الحج، باب 55، حديث 1

ص: 49

آيا واقعاً ممكن است فقيهى به جواز چنين كارهايى فتوا دهد؟ آيا جايز است كه يك نفر حاجى كه فقط به يك مركب احتياج دارد با خود ده مركب همراه ببرد و باقى مراكب را در راه تلف كند؟ آيا جايز است كه چنين كسى مخارج ده نفر را با خود بردارد و زياده بر مخارج خود را از بين ببرد به اين بهانه كه اسراف در امر حج مبغوض شارع نيست؟!

بدون شك پاسخ تمام اين سؤالها منفى است و هيچ فقيهى به خود اجازه نمى دهد كه اعمال فوق را جايز بشمارد.

شاهد بر تفسير فوق از روايت، اين است كه:

اولًا در خود روايت بين اسراف و ميانه روى در نفقه حج، تقابل برقرار كرده بدين معنى كه منظور از اسراف، نفقه و مخارج بيش از حدّ اعتدال است يعنى زياده خرج كردن و باز گذاشتن دست در صرف هزينه هاى حج به گونه اى كه از حدّ اعتدال فراتر رود.

ثانياً در برخى روايات هديه اى كه حاجى براى اقوام و دوستان خود مى خرد جزء نفقه و مخارج حج محسوب شده است: «هدية الحاج من نفقة الحاج» (1) و زياد گرفتن مخارج حج داراى پاداش فراوان دانسته شده است: «و انّ اكثار النفقه فى الحج فيه اجر جزيل» (2) و صرف يك درهم در راه حج برتر از صرف يك ميليون درهم در ديگر راههاى خير شمرده شده است: «و نفقة درهم فى الحج افضل من الف الف درهم فى غيره فى البرّ» (3) ثالثاً در ذيل همين روايت مورد بحث، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«فرحم اللَّه مؤمناً اكتسب طيباً و انفق من قصد او قدّم فضلًا»

يعنى مؤمنى كه درآمد حلالى بدست مى آورد و مى خواهد آن را در راه حج صرف كند امر او داير است بين اينكه به طور اعتدال درآمد مزبور را صرف نمايد: «انفق من قصد» يا اينكه بذل و بخشش نموده و ذخيره اى را براى آخرت خود، پيش بفرستد «او قدّم فضلًا» واضح است كه اتلاف مال به هيچ وجه مصداق فضل نمى باشد. (4) در تاييد سخن فوق، مناسب است به كلام مرحوم محقق نراقى اشاره شود كه در كتاب گرانقدر عوائدالايام پس از بحث سودمندى در زمينه اسراف و موارد آن به تبيين رواياتى پرداخته كه اسراف را در بعضى امور مانند بوى خوش (عطر) و روشنايى و نفقه حج نفى كرده است و آنها را به اين معنى دانسته كه اكثار در امور مزبور مطلوب بوده و فراتر رفتن از حدّ اعتدال معفوّ است و به هيچ وجه مراد از اين روايات نفى حرمت اسراف در امور نامبرده نيست:


1- وسائل الشيعة، ابواب وجوب الحج، باب 54، حديث 2
2- مستدرك الوسائل، ابواب وجوب الحج، باب 34، حديث 1
3- وسائل الشيعه، باب 27، ابواب وجوب الحج، حديث 1
4- حكم الاضحية فى عصرنا، ص 46- 43

ص: 50

«ثم اعلم انّ حرمة الاسراف عامة فى جميع المصارف و امّا ما ورد فى بعض الاخبار من انه لا اسراف فى الطيب او الضوء او فى الحج و العمرة او فى المأكول و المشروب فليس المراد نفى حرمة الاسراف فيها ... بل المراد انّ الاكثار فى هذه الامور مطلوب و التجاوز عن الحدّ فى الجملة فيها معفوّ مع انه ورد انّ عدم الاسراف فى المأكل لانه لا يضيع بل يأكله الآكلون.» (1)

بدين ترتيب مى توان نتيجه گرفت كه قربانى در حج تمتع به صورت فعلى آن از مصاديق حتمى اسراف حرام است.

سؤال مهمّى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه:

آيا ادله وجوب اضحيه (قربانى) شامل چنين اضحيه اى (كه منجر به اتلاف و اسراف مى شود) مى گردد يا خير؟

در صورت عدم شمول مسأله به سادگى حل مى شود زيرا از يك طرف چنين اضحيه اى واجب نيست زيرا دليل وجوب اضحيه شامل آن نشده است و از طرف ديگر چون مصداق اسراف است حرام مى باشد.

اما در صورت شمول بين ادله وجوب اضحيه و ادله حرمت اسراف تعارض پيش مى آيدو بايد به گونه اى تعارض را حلّ كرد.

از ديدگاه صاحب نظريه مورد بحث، اصولًا ادله وجوب قربانى، شامل وضعيت فعلى قربانى نمى شود زيرا از آيات اضحيه استفاده مى شود كه صرف گوشت قربانى در مصارف شرعى آن موضوعيت دارد و به اصطلاح جزء مقوّم موضوع هَدْى مى باشد. (2) چنانكه در آيه 36 سوره حج مى فرمايد:

والبدن جعلناهالكم من شعائراللَّه لكم فيها خير فاذكروا اسم اللَّه عليها صواف فاذا وجبت جنوبها فكلوا منها و اطعموا القانع و المعتّر

مطابق اين آيه شريفه پس از آنكه شتران قربانى جان دادند و به تعبير قرآن پهلويشان آرام گرفت بايد حجاج از گوشت آنها بخورند و مستمندان قانع و فقيران معترض را نيز از آن اطعام كنند.


1- عوائدالايام، ص 637- 636
2- حكم الاضحية في عصرنا، ص 24- 23

ص: 51

ملاحظه مى شود كه خوردن شخص حاجى از گوشت قربانى و اطعام آن به ديگران با حرف فاء بر ذبح قربانى مترتب شده است «فكلوا ...» كه خود شاهد بر اين است كه قربانى مطلوب شارع آن است كه مورد استفاده شخص حاجى و اطعام فقرا قرار گيرد.

همچنين در آيات 27 و 28 سوره حج مى فرمايد:

و اذن فى الناس بالحج ... ليشهدوا منافع لهم و يذكروا اسم اللَّه فى ايام معلومات على ما رزقهم من بهيمة الانعام فكلوا منها و اطعموا البائس الفقير

در اين آيه شريفه نيز به خوردن گوشت قربانى و اطعام مستمندان از آن گوشت امر شده است و مى دانيم كه امر ظهور در وجوب دارد بنابراين هم خوردن شخص حاجى از گوشت قربانى واجب است و هم اطعام آن گوشت به فقرا و مستمندان چنانكه نظريه ابن ادريس (1) و صاحب شرايع (2) و دروس (3) و مسالك (4) و مدارك (5)و ذخيره (6) و كفايه (7) و علامه حلى (8) وهمچنين ظاهر از عبارت صدوق (9) و ابن ابى عقيل (10) نيز همين است.

لكن ممكن است گفته شود كه امر «كلوا» در هر دو آيه شريفه در مقام دفع توهم خطر وارد شده است يعنى اين توهم وجود داشته كه خوردن از گوشت قربانى براى خود حاجى جايز نيست و خداوند متعال با امر به خوردن، توهم مزبور را زايل نموده است چنانكه زمخشرى در تفسير كشاف ذيل آيه 28 سوره حج مى گويد:

الامر بالاكل منها امر اباحة لانّ اهل الجاهلية كانوا لايأكلون من نسائكهم و يجوز ان يكون ندباً لما فيه من مساواة الفقراء و مواساتهم و ...

بر اين اساس از آنجا كه امر در مقام دفع توهم خطر دلالت بر وجوب ندارد لذا كلوا به معناى وجوب خوردن حاجى از گوشت قربانى نيست (11) و اين خود به شهادت سياق آيات قرينه اى است بر اينكه امر به اطعام «اطعموا» نيز دلالت بر وجوب ندارد.

اشكال فوق را بعضى از فقهاء به اين صورت پاسخ داده اند كه اصل جايز ندانستن خوردن از گوشت قربانى در زمان جاهليت مسأله ثابت و مسلّمى نيست به گونه اى كه موجب دست برداشتن از ظهور امر در وجوب شود.


1- سرائر، ج 1، ص 598، به نقل از مستندالشيعة مرحوم نراقى به تحقيق موسسه آل البيت، ج 12، ص 331
2- شرايع، ج 1، ص 261، به نقل از مستندالشيعه.
3- دروس، ج 1، ص 439، به نقل از مستندالشيعه.
4- مسالك، ج 1، ص 116، به نقل از مستندالشيعه.
5- مدارك، ج 8، ص 43، به نقل از مستندالشيعه.
6- ذخيره، ص 670، به نقل از مستندالشيعه.
7- كفايه، ص 71، به نقل از مستندالشيعه.
8- مختلف الشيعه، ج 4، ص 294
9- الهداية بالخير، ص 62، به نقل از مستندالشيعة
10- مختلف الشيعة، ج 4، ص 294
11- رجوع كنيد به حبيب اللَّه احمدى، مقاله حج و قربانى در منا، مجله فقه، شماره 13، ص 107

ص: 52

علاوه بر اينكه غير از آيات شريفه 28 و 36 سوره حج، مى توان به برخى از روايات نيز براى اثبات وجوب خوردن حاجى از گوشت قربانى خود استناد نمود مانند صحيحه معاوية بن عماراز امام صادق عليه السلام كه مطابق آن، امام عليه السلام مى فرمايد:

«اذا ذبحت او نحرت فكل و اطعم كما قال اللَّه فكلوا منها و اطعموا القانع و المعتر ...»(1)

ملاحظه مى شود كه در اين روايت صحيحه نيز امام عليه السلام به خوردن حاجى از گوشت قربانى و اطعام از آن گوشت امر مى فرمايد در حالى كه احتمال ورود امر در مقام دفع توهم حظر در اينجا منتفى است زيرا بر فرض اگر توهم خطرى نيز موجود بوده باشد با امر مزبور از نظر زمانى فاصله زيادى داشته به گونه اى كه نمى تواند باعث از بين رفتن ظهور امر در وجوب شود. (2) امّا حتى اگر از پاسخ فوق صرف نظر كنيم و امر «كلوا» را دالّ بر وجوب ندانيم در ظهور امر «اطعموا» در وجوب خللى وارد نخواهد آمد چرا كه ذكر كردن يك امر استحبابى در كنار يك امر وجوبى در آيات و روايات مثالهاى زيادى دارد و به صرفِ آمدن يك امر استحبابى در كلام نمى توان امر بعد از آن را نيز از ظاهر خود كه وجوب است منصرف نموده و حمل بر استحباب نمود چنانكه مثلًا در آخرين آيه سوره مزمل به خواندن قرآن و اقامه نماز و دادن زكات و دادن قرض الحسنه امر شده است در حالى كه از اين ميان فقط اقامه نماز و دادن زكات واجب است و دو مورد ديگر مستحب است:

فَاقْرَءُوا مَاتَيَسَّرَ مِنْهُ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَقْرِضُوااللَّهَ قَرْضاً حَسَناً

همچنين در آيه 103 سوره نساء در كنار امر به اقامه نماز كه يك امر وجوبى است، دستور داده شده كه مسلمانان در حال قيام و قعود و در حال استراحت در بسترهاى خود به ذكر خدا بپردازند كه مسلّماً يك امر استحبابى است:

فَإِذَا قَضَيْتُمْ الصَّلَاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنتُم فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ


1- وسائل الشيعه، ابواب الذبح، باب 40، حديث 1
2- رجوع كنيد به: ملا احمد نراقى، مستندالشيعة، ج 12، ص 332

ص: 53

نتيجه اينكه امر ظهور در وجوب دارد و در اين مورد فرقى بين «كلوا» و «اطعموا» نيست الّا اينكه در خصوص «كلوا» قرينه اى قائم شد كه ظهور در وجوب ندارد و (بر فرض صحت قرينه مزبور) ما نيز از ظهور امر «كلوا» در وجوب دست برداشتيم لكن چنين قرينه اى در مورد امر «اطعموا» وجود ندارد پس اين امر همچنان ظاهر در وجوب اطعام مى باشد.

اما در مورد تمسك به سياق كلام بايد گفت كه اصولًا سياق دليل ضعيفى است و به هيچ وجه نمى تواند مزاحم با ظهور لفظ شود تا چه رسد به اينكه بر آن مقدم گردد.

مرحوم علامه آشتيانى در كتاب ارزشمند بحرالفوائد در اين مورد چنين مى نويسد:

«فانّ ظهور السياق على تقدير تسليمه ليس من الظهورات اللفظية حتى يزاحم ظهور اللفظ فضلًا عن ان يصير متقدماً عليه و قرينة صارفة له.» (1) و مرحوم علامه طباطبايى نيز وحدت سياق را مانع از حمل امر «اطعموا» بر وجوب ندانسته، در ذيل آيه 28 سوره حج در تفسير شريف «الميزان» مى فرمايد: اين آيه شريفه مشتمل بر دو نوع حكم است؛ يكى «ترخيصى» كه همان امر به خوردن قربانى است و ديگرى «الزامى» كه عبارت است از وجوب اطعام به فقير.

بدين ترتيب مى توان نتيجه گرفت كه قربانى مطلوب شارع، آن است كه مورد استفاده قرار گيرد به اين صورت كه هم حاجى از آن بخورد (استحباباً) و هم فقرا را از آن اطعام نمايد (وجوباً) لكن اضحيه كه مورد استفاده قرار نگيرد و به حال خود رها شود و يا دفن گشته يا سوزانده شود، به هيچ وجه مطلوب شارع نيست، بر اين اساس اصولًا ادله وجوب اضحيه شامل قربانى به وضعيتى كه در زمان حاضر وجود دارد، نمى گردد و در نتيجه ادله حرمتِ اسراف در اينجا بدون معارض حاكم است.

اشكال ديگرى كه در اين مقام مطرح شده، اين است كه: گرچه مطلوب شارع استفاده از گوشت قربانى است ولى اين مطلب بدان معنا نيست كه اگر حاجى در منا نتوانست گوشت قربانى را به مصارف ويژه آن برساند، وجوب ذبح قربانى در منا از او ساقط گردد و يا اينكه در صورت اسراف اصولًا ذبح در آن مكان جايز نباشد؛ زيرا مطلوب شارع در اينجا دو چيز است (تعدد مطلوب): اول وجوب قربانى در منا و دوم به مصرف رساندن قربانى. اكنون اگر انجام يكى از اين دو مطلوب كه صرف گوشت قربانى در مصارف ويژه آن است ممكن نباشد، به


1- بحرالفوائد، جزء اول، بحث حجية خبر الواحد، ص 155

ص: 54

وجوب انجام مطلوب ديگر؛ يعنى ذبح قربانى در منا، خللى وارد نمى آورد لذا بر شخص حاجى لازم است كه حتى در صورت اسراف، قربانى را در منا ذبح كند. (1) از اين اشكال مى توان چنين پاسخ داد كه ظاهر از ادلّه وجوب اضحيه آن است كه ذبح قربانى در منا و به مصرف رساندن گوشت آن، مطلوب واحدى است نه متعدّد. (2) شاهد بر اين مطلب آن است كه در تمام آيات و رواياتى كه سخن از ذبح قربانى به ميان آمده، استفاده از گوشت قربانى را بر آن متفرّع ساخته و فرموده است: فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ (3)

و وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ (4)

و مانند سخن امام صادق عليه السلام در صحيحه معاوية بن عمار كه فرمود:

«اذا ذَبَحْتَ أو نَحَرْتَ فَكُل وَ أطعِم كَماقالَ اللَّهُ

: فَكُلُوا مِنْها وَ أطْعِمُوا القانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ»

ملاحظه مى شود كه در هيچكدام از اين ادلّه وجوب قربانى كردن و مصرف نمودن آن، به صورت چند فعل امر در كنار يكديگر ذكر نشده و مثلًا گفته نشده است: «اذبحوا من بهيمة الأنعام و كُلُوا منها و أطْعِموا ...» تا اينكه بتوان از آن تعدد مطلوب را استفاده كرد.

به عبارت ديگر هنگامى كه مولا به عبدش اينگونه فرمان دهد كه: «قربانيت را ذبح كن و از گوشت آن بخور و مستمندان را نيز طعام دِه» عبد بر اساس فهم عرفى چنين مى فهمد كه چند مطلوب براى مولا وجود دارد و بر او لازم است كه همه آنها را بجا آورد و اگر از انجام يك مطلوب ناتوان گرديد، انجام دادن مطلوبهاى ديگر از عهده اش ساقط نمى شود.

ولى اگر مولى دستور خود را به گونه ديگرى صادر كند و مثلًا بگويد: «هنگامى كه قربانيت را ذبح كردى از گوشت آن بخور و مستمندان را هم اطعام كن»

عبد بر اساس فهم عرفى و تفريعى كه در عبارت وجود دارد، چنين مى فهمد كه مولى مطلوب واحدى دارد و آن ذبح قربانى به صورتى است كه گوشت آن مورد استفاده قرار گيرد و تلف نشود لذا اگر وضعيتى پيش آيد كه امكان استفاده از گوشت قربانى وجود نداشته باشد، عبد شك مى كند كه آيا در اين وضعيت نيز، ذبح قربانى مطلوب مولى هست يا خير و با تأمل به اين نتيجه مى رسد كه در چنين وضعيتى، ذبح به تنهايى مطلوب مولى نيست مگر اينكه دليل ديگرى مطلوبيت آن را در وضعيت ياد شده اثبات كند.

بدين ترتيب با پذيرش وحدت مطلوب در ادلّه اضحيه، بر حاجى لازم است قربانى را به


1- رجوع كنيد به: حبيب اللَّه احمدى، مقاله حج و قربانى در منا، مجله فقه، شماره 13، ص 107
2- حكم الاضحية في عصرنا، ص 14
3- حج، 36
4- حج، 28

ص: 55

صورتى در منا ذبح كندكه به مصارف ويژه اش برسد وهيچگونه اتلاف و اسرافى پيش نيايد.

امّا در صورتى كه مانند زمان حاضر، چنين كارى ممكن نباشد، لازمه پذيرش وحدت مطلوب آن است كه اصل وجوب ذبح ساقط گردد ليكن با استقراء موارد مختلف، درمى يابيم كه شارع مقدس وجوب قربانى را در هيچ موردى ساقط نكرده است (چنانكه به زودى در اين زمينه توضيح بيشترى خواهيم آورد) لذا احتياط اقتضاء مى كند كه حاجى در صورت عدم امكان ذبح، با رعايت شرايطش در منا، قربانى خود را در مكان ديگرى ذبح كند؛ به گونه اى كه بتواند آن را به مصارف خاص خود برساند. اما مكانهاى ديگر از اين جهت با هم مساوى هستند و دليلى بر لزوم رعايت مكانهاى نزديكتر به منا همچون وادى محسِّر وجود ندارد.

البته اگر در مكانهاى نزديك به منا بتوان شرايط قربانى را رعايت كرد، اولى و بهتر آن است كه در همان مكانها قربانى نمود (مانند قربانگاههاى مكانيزه اى كه به تازگى ساخته شده، گر چه فقط جوابگوى تعداد كمى از حجاج است) ولى واجب نيست. در هر حال ملاك آن است كه در كجا مى توان شرايط قربانى را مراعات كرد. بنابراين تنها نزديكتر بودن يك مكان به منا (ولو بدون آنكه رعايت شرايط در آنجا امكان پذير باشد) دليل بر لزوم ترجيح آن مكان بر ديگر مكانها نيست؛ چنانكه به زودى توضيح بيشترى در اين مورد خواهد آمد.

آنچه گفته شد بر اساس وحدت مطلوب در ادلّه اضحيه بود امّا اگر كسى حتى با بيان فوق نيز وحدت مطلوب را نپذيرد، نتيجه آن خواهد شد كه بين ادلّه وجوب ذبح قربانى در منا و ادلّه حرمت اسراف تعارض به وجود مى آيد؛ زيرا مضمون دليل وجوب ذبح آن است كه ذبح قربانى بر حاجى در حج تمتّع واجب است به طور مطلق؛ چه منجر به اسراف شود و چه منجر به آن نشود و مفاد دليل حرمت اسراف آن است كه: اسراف حرام است؛ چه در مورد قربانى حج و چه در ديگر موارد.

به عبارت فنى تر؛ نسبت بين دو دليل پيشين، عموم و خصوص من وجه است، پس بايد ديد كه به هنگام تعارض، كدام يك از اين دو بر ديگرى مقدم مى شود.

از ديدگاه نظريه مورد بحث، تقديم با ادلّه اسراف است؛ زيرا دلالت آنها بر حرمت هر كارى كه منجر به اسراف شود، از دلالت ادلّه وجوب قربانى بر قربانى كردن در همه حالات، حتى حالتى كه موجب اسراف گردد، قوى تر است. براى پى بردن به صحّت اين سخن، كافى است به ادلّه اسراف مراجعه كنيد و ببينيد كه با چه بيان قوى و شديدى اسراف

ص: 56

را حتى در كوچكترين و كم ارزش ترين امور نيز محكوم كرده و حرام دانسته است و آن را مبغوض شارع معرفى كرده و وسيله هلاكت و نابودى شمرده است بلكه در بعضى از روايات، اسراف را يكى از گناهان كبيره به شمار آورده چنانكه برخى از فقها نيز همين رأى را برگزيده اند. (1)و سپس مقايسه كنيد با ادلّه وجوب قربانى كه اصلًا در اين درجه از قوّت و اطلاق نيست بلكه درميان آنها رواياتى وجود دارد كه بر عدم شمول ادلّه قربانى نسبت به حالت اسراف دلالت مى كند؛ مانند روايتى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه مطابق آن حضرت فرموده است:

«انّما جَعَلَ اللَّهُ هذا الأضحى لتشبع مساكينكم من الّلحم فَأطعِمُوهُم» (2)

بنابراين، در خصوص آن مصداقى از قربانى كه منجر به اسراف مى شود، اطلاق ادلّه اضحيه ضعيف تر از اطلاق ادله حرمت اسراف بوده و محكوم آن مى باشد؛ چرا كه علاوه بر قوّت اطلاق ادلّه اسراف، اصولًا مصداق مذبور (يعنى اضحيه اى كه منجر به اسراف شود) از خفى ترين مصاديق قربانى است و اين امر خود موجب تضعيف شمول اطلاق ادلّه اضحيه نسبت به مصداق مورد نظر مى گردد.

نتيجه آنكه: ذبح قربانى به گونه اى كه منجر به اتلاف و اسراف شود، مصداق ادلّه تحريم اسراف و حرام است. (3) اما اگر كسى قوّت ادلّه حرمت اسراف و اظهر بودن آن را نسبت به ادله وجوب قربانى نپذيرد و آن دو را مساوى بداند، باز هم مى توان به نتيجه مطلوب رسيد؛ زيرا در اين صورت دو دليل مساوى در خصوص مورد اجتماع؛ يعنى ذبح قربانى در شكلى كه منجر به اسراف شود با هم تعارض نموده، هر دو از حجّيت و اعتبار ساقط مى شوند و به دنبال آن بايد به سراغ اصول عمليّه رفت؛ چرا كه تساقط دو دليل مزبور موجب فقدان دليل در مقام شده و زمينه را براى رجوع به اصل عملى فراهم مى كند، چه اينكه گفته اند: «الأصل دليلٌ حيثُ لا دليل».

اصل عملى كه در اينجا جارى مى شود، چنانكه در ميان اصوليّونِ معاصر معروف است اصل برائت مى باشد (4) زيرا اين مورد از قبيل دَوَران امر بين اقلّ و اكثر ارتباطى است؛ يعنى امر حاجى داير است بين اينكه: مناسك حج را همراه با ذبح قربانى، كه بنابر فرض منجر به اسراف مى شود، بجا آورد و بين اينكه: مناسك حج را بدون چنين اضحيه اى به انجام رساند


1- رجوع كنيد: عوائدالايام، ص 619
2- وسائل الشيعة، ابواب الذبح، باب 60، حديث 4 و 10
3- حكم الاضحية في عصرنا، ص 47
4- رجوع كنيد: آيةاللَّه خوئى، مصباح الاصول، ج 2، ص 441- 426

ص: 57

بنابراين، در وجوب ساير مناسك، بر او شكى نيست، آنچه مشكوك است وجوب قربانى در فرض اسراف مى باشد و اصل برائت اين وجوب را نفى مى كند، بدين ترتيب اصولًا انجام قربانى در فرض مزبور بر حاجى واجب نخواهد بود مگر اينكه احتياط در امر حج (كه در ميان عبادات از اهميت خاصى برخوردار است) اقتضا كند كه حاجى اضحيه را در مكان ديگرى كه منجر به اسراف آن نشود ذبح كند. اين احتياط هنگامى قويتر مى شود كه با استقراء موارد مختلف در يابيم كه شارع مقدس وجوب قربانى را در هيچ موردى ساقط نكرده و حتى بر كسى كه پول خريد قربانى را ندارد واجب نموده است كه به عنوان بدل قربانى، سه روز متوالى در ايام حج و هفت روز پس از بازگشت به وطن روزه بگيرد: فَإِذَا أَمِنتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنْ الْهَدْىِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ (1)

بعضى نويسندگان در اينجا اشكال كرده اند كه: «اگر اطلاق در دليل شارع نباشد، از كجا فهميده مى شود كه شارع راضى به ترك قربانى در صورت ممكن بودن مصرف نيست؟» (2) پاسخ آن است كه ما با تمسك به اطلاق، عدم رضايت شارع را كشف نكرده ايم بلكه با استناد به دليل خاصى كه در هر مورد وجود داشته، عدم رضايت شارع را نسبت به ترك قربانى به دست آورده ايم؛ مانند ادلّه خاصى كه برشخص مسدود واجب مى كند، درهمان محلى كه او را از ورود به مكه ياحرم منع كرده اند قربانى كند وازاحرام خارج شود بااينكه به منانرسيده است. (3) همچنين بر كسى كه قربانيش را با خود آورده و در ميان راه بر اثر خستگى حيوان، نتوانسته آن را به قربانگاه برساند، واجب است در همان مكان، هَدْى (قربانى) را ذبح كرده و چيزى بنويسد و بر لاشه قربانى بگذارد كه اين هَدْى است تا هر كس كه از آنجا مى گذرد بداند صدقه است و از گوشت آن بخورد. (4) آنچه تا اينجا گفته شد، در توضيح و تبيين يكى از دلايل نظريه مورد بحث؛ يعنى ادله حرمت اسراف بود و روشن شد كه استناد به ادله مزبور ما را به اين نتيجه مى رساند كه ذبح قربانى در منا (با اين فرض كه امكان ذبح كردن در منا موجود باشد) به شكلى كه امروزه معمول است و منجر به اسراف و اتلاف آن مى گردد جايز نيست. لذا بر حاجى لازم است كه قربانى خود را در مكانى ذبح نمايد كه بتواند گوشت آن را به مصارف ويژه اش برساند و در اين مورد فرقى بين مكانهاى نزديك به منا و ديگر مكانها وجود ندارد.


1- بقرة، 196 نك: حكم الاضحية في عصرنا، ص 15 و 14
2- حبيب اللَّه احمدى، مقاله حج و قربانى در منا، مجله فقه، شماره 13، ص 112
3- وسائل الشيعة، ابواب الاحصار و الصد، باب 6
4- وسائل الشيعه، ابواب الذبح، باب 31

ص: 58

2- انتقال تمامى مذابح از منا:

يكى ديگر از دلايل نظريه مورد بحث اين است كه در زمان ما همه مذابح از سرزمين منا منتقل شده و در حال حاضر هيچ مذبحى در منا قرار ندارد.

از طرف ديگر مى دانيم كه به اجماع علماى شيعه و تصريح روايات، ذبح واجب را بايد در منا انجام داد، گرچه ذبح مستحب را در هر مكان از سرزمين مكه مى توان به جا آورد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«انْ كانَ هَدْياً واجباً فلا يَنْحرهُ الّا بِمِنى وَ ان كان ليس بواجب فَلْيَنحرهُ بِمَكّة ان شاءَ» (1)

بدين ترتيب عمل به اين واجب شرعى؛ يعنى واقع ساختن ذبح در منا، در زمان ما ممكن نيست. در اين صورت اگر وقوع ذبح در منا را به طور مطلق شرط صحّت ذبح بدانيم چه درحال اختيار و چه درحال اضطرار، واضح است كه در وضعيت موجود، اصل ذبح ساقط خواهد شد؛ چراكه مشروط (يعنى ذبح) با انتفاء شرطش (يعنى وقوع در منا) منتفى مى شود ولى اگر وقوع ذبح در منا را فقط شرط براى حال اختيار بدانيم، لازمه اش اين خواهد بود كه در حال اضطرار انجام ذبح در مكان ديگرى غيراز منا واجب مى باشد، بدون اينكه در اين مورد فرقى بين مكانهاى نزديك به منا و ديگر مكانها وجود داشته باشد؛ زيرا دليلى بر لزوم رعايت اقربيت به منا نداريم. (2) قبل از آنكه به تبيين و توضيح اين دليل و پاسخ به شبهات مطرح شده در مورد آن بپردازيم، لازم است چند نكته را خاطرنشان كنيم:

اولًا: اين دليل ربطى به مسأله حرمت اسراف ندارد؛ يعنى حتى اگر ادله تحريم اسراف را شامل ذبح به وضعيت فعلى آن ندانيم، باز اين دليل به قوت خود باقى است.

ثانياً: نتيجه استناد به اين دليل با نتيجه حاصل از استدلال به دليل اول فرق دارد؛ زيرا با استناد به دليل دوم به اين نتيجه مى رسيم كه يا اصولًا در وضعيت فعلى (كه امكان ذبح در منا وجود ندارد) اصل وجوب ذبح از عهده حجاج ساقط خواهد شد و در نتيجه ذبح در مذابح فعلى كه همگى خارج از منا هستند هيچ لزومى ندارد و يا اينكه ذبح همچنان واجب است ولى واقع ساختن آن در مذابح فعلى ضرورتى ندارد بلكه در هر مكان ديگرى؛ از جمله در وطن مى توان آن را به انجام رسانيد، در حالى كه بر اساس دليل اول (حرمت اسراف) به اين نتيجه


1- وسائل الشيعة، ابواب الذبح، باب 4، حديث 1
2- آيةاللَّه مكارم شيرازى، حكم الاضحية فى عصرنا، ص 30- 29

ص: 59

رسيديم كه اصلًا ذبح در وضعيت فعلى به صورتى كه منجر به اسراف و اتلاف گوشت قربانى شود، حرام است نه واجب و نه جايز.

ثالثاً: اين مقدار از مسأله كه پس از عدم امكان ذبح در منا بين مكانهاى نزديك به منا و مكانهاى دور از منا فرقى نيست و بر مكلف واجب نيست كه به هنگام ذبح، اقربيت به منا را رعايت كند، مطلب جديدى نيست كه براى اولين بار توسط فقيه صاحب فتواى مورد بحث ما مطرح شده باشد، بلكه صريحاً در فتاواى بعضى از مراجع پيشين نيز آمده است و عجيب اينكه با وجود اتحادى كه از اين جهت بين فتاواى مزبور و فتواى مورد بحث ما وجود دارد، نسبت به آن فتاوا هيچگونه اعتراض و يا تعجبى برانگيخته نشد در حالى كه با فتواى مورد بحث مقاله حاضر دقيقاً به گونه اى ديگر برخورد گرديد!

در هر صورت، ازجمله مراجع مزبور، مى توان به آيات عظام خويى، گلپايگانى واراكى- رحمة اللَّه عليهم اشاره كرد كه فتاواى آنان را در ذيل نقل مى كنيم:

از حضرت آيةاللَّه العظمى خويى سؤال شده است كه:

«در صورتى كه ذبح در خود منا ممكن نباشد وادى محسِّر و مزدلفه و مكه چه فرق دارد، با آنكه ممكن است در مكه سهم فقير را به فقير داد و در منا انجام اين عمل مشكل است؟»

و معظم له پاسخ داده اند كه:

«اگر تا آخر ذى الحجه ممكن نباشد ذبح در منا، پس به وقتش در هر كجا كه عمل به وظيفه بهتر انجام شود در آنجا ذبح نمايد، و اللَّه العالم.» (1) همچنين آيةاللَّه العظمى گلپايگانى در پاسخ به سؤال مشابهى فرموده اند:

«در فرض مسأله، چنانچه ساير شرايط صحت ذبح در مذابح مذكور محقق باشد، رعايت اقربيت به منا واجب نيست اگرچه اولى و مطابق احتياط است.» (2) و آيةاللَّه العظمى اراكى نيز فرموده اند:

«ذبح در مسلخهاى جديد التأسيس، در فرض عدم امكان ذبح در منا، در صورتى كه شرايط شرعى ذبح رعايت شود مانعى ندارد، هر چند نسبت به ساير مسلخها از منا


1- رجوع كنيد: حكم الاضحية فى عصرنا، ص 53
2- فصلنامه ميقات، شماره 20، ص 56

ص: 60

دورتر باشد و رعايت اقربيت به منا لازم نيست.» (1) با توجه به نكات فوق، اينك به نقد و بررسى اشكالاتى مى پردازيم كه بر اين دليل وارد شده است:

1- به نوشته بعضى از نويسندگان، «در حقيقت اين دليل مبتنى بر پيش فرضهايى است كه هيچكدام تمام نيست؛ زيرا اولًا مبتنى بر اين است كه هيچيك از قربانگاههاى فعلى در منا نباشد يا اگر هست ذبح در آن قربانگاهها عُسر و حرج يا منع قانونى داشته باشد و اين امر ثابت نيست و طبق اظهار نظر بعضى از افراد مطلع هنوز در خود منا مذبح هايى است كه بدون هيچ مشكل، تعدادى مى توانند در آنجا قربانى كنند و همچنين قسمتى از مسلخهاى جديد نيز در منا واقع است.» (2) نقد و بررسى: كسانى كه از نزديك سرزمين منا را ديده اند مى دانند كه تابلوهاى بسيار بزرگى، كه از ديد هيچ بيننده اى مخفى نمى ماند، در آن سرزمين نصب شده و به وضوح ابتدا و انتهاى منا را با عبارت «بداية منى و نهاية منى» مشخص كرده است و دقيقاً چندين متر پس از تابلويى كه انتهاى منا را مشخص مى كند، اولين مذابح كه به صورت سنتى يا غير مكانيزه، ذبح قربانى در آنها انجام مى گيرد قرار دارند تا چه رسد به مذابح مكانيزه كه بسيار دورتر از اين فاصله و در وادى محسّر قرار گرفته اند و حجاج در صبح روز دهم ذى الحجه به هنگام رفتن از مشعر به منا، از كنار بعضى از آنها عبور مى كنند. علاوه بر اين در نقشه هايى كه در عربستان چاپ شده به وضوح حدود منا مشخص شده و تمامى مذابح در خارج از منا نشان داده شده است؛ اعم از مذابح سنتى و مكانيزه. بدين ترتيب بر اساس اعتماد به آنچه اهالى سرزمين منا اظهار داشته اند هيچيك از مذابح در محدوده منا قرار ندارد و مى دانيم كه اصولًا از نظر شرعى براى شناخت حدود هر يك از سرزمينها و وادى هايى كه اعمال حج در آنها انجام مى شود، بايد به اهل همان وادى و مردم آن سرزمين مراجعه نمود؛ چنانكه در روايت صحيحه معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: براى تشخيص وادى عقيق (يكى از ميقاتها) بايد از اعراب و مردم آن وادى سؤال كرد.

«يجزيك اذا لم تعرف العقيق أن تسأل الناس و الأعراب عن ذلك» (3)

و در روايت ديگرى از همان امام عليه السلام آمده است كه به فرزندشان دستور دادند براى


1- مأخذ سابق
2- فصلنامه ميقات، شماره 20، ص 53- 52، يعقوب على برجى، مقاله قربانى در حج تمتع
3- وسائل الشيعه، ابواب مواقيت، باب 5، حديث 1

ص: 61

تشخيص وادى محسّر از مردم؛ يعنى اهالى همانجا سؤال كند:

«عن أبى عبداللَّه عليه السلام انّه قال لبعض وُلدِهِ هَل سعيت في وادى محسّر؟ فقال: لا، فأمره أن يرجع حتّى يسعى فقال له ابنه: لا أعرفه فقال له: سل الناس.» (1)

واضح است كه نه وادى عقيق خصوصيتى دارد و نه وادى محسر (2) بنابراين براى شناخت محدوده هر يك از سرزمينهاى مربوط به مراسم حج مى توان از اهالى همان سرزمين سؤال نمود، چنانكه بعضى ازفقها نيز صريحاً به اين مطلب فتوا داده اند. (3)علاوه بر اين، مى توان گفت: اهالى يك محل در شناخت حدّ و مرز آن خبرويت دارند و قولشان از باب حجيت قول اهل خبره معتبر است. بنابراين نظرهاى كارشناسانه اى كه از سوى خبرگان عربستان سعودى اظهار شده است، كاملًا معتبر و قابل اعتماد است، خصوصاً با توجه به اينكه هيچ انگيزه اى براى مخفى كردن و غلط نشان دادن حدود واقعى منا از سوى عربستان تصور ندارد.

امّا قول بعضى افراد مطّلع به تعبير نويسنده كه حدود منا را وسيعتر دانسته اند، نوعاً مستند به عمل خارجى برخى از حجاج در سالهاى گذشته است و در مقابل رأى كارشناسان و خبرگان سرزمين حجاز اعتبارى ندارد و بر فرض حتى اگر بتوان قول آنان را مصداق سخن اهل خبره دانست بدون شك در تعارض با قول اهل خبره سرزمين حجاز مرجوح بوده و از درجه اعتبار ساقط مى باشد؛ چرا كه ظن نوعى حاصل از قول اهالى سرزمين حجاز از ظن حاصل از قول كسانى كه اهل آن سرزمين نيستند قويتر است و حتى بنابر فرض محال كه اين دو در يك درجه از قوت باشند مقتضاى قاعده، تساقط هر دو قول و اكتفا به قدر متيقن از سرزمين منا است؛ يعنى همان محدوده اى كه امروزه در اين سرزمين با تابلوهاى بزرگ مشخص شده است.

2- دومين اشكال نويسنده مزبور بر دليل مورد بحث اين است كه:

« (اين دليل) مبتنى بر اين فرض است كه بين روز دهم و روزهاى يازده و دوازده از جهت ذبح در منا تفاوتى نباشد اما اگر امكان داشته باشد كه در روزهاى بعد بدون عسر و حرج و منع قانونى در منا قربانى كند، طبق نظر كسانى كه تأخير را خلاف


1- وسائل الشيعة، ابواب الوقوف بالمشعر، باب 14، حديث 1
2- و به عبارت ديگر عرف در اينجا القاء خصوصيت مى كند.
3- مانند مرحوم آيةاللَّه العظمى سيد عبدالاعلى سبزوارى در كتاب مهذب الاحكام، ج 14، ص 255 كه مى فرمايد: «و يكفى اخبار الناس و اهل منى فى كون المحل من منى»

ص: 62

احتياط وجوبى مى دانند وظيفه دارد تأخير بيندازد ...» (1)نقد و بررسى: از ديدگاه صاحب نظريه مورد بحث، تأخير ذبح تا روز سيزدهم ذى الحجه جايز است (2)بنابراين، در صورتى كه حاجى بتواند در يكى از روزهاى دهم تا سيزدهم قربانى خود را در منا ذبح كند و اسرافى هم پيش نيايد، مسلّماً بر راههاى ديگر مانند ذبح در مذابح جديد و يا در وطن، مقدم است لذا ذبح در غير منا از ديدگاه ايشان فقط در صورتى جايز است كه در هيچيك از روزهاى مزبور ذبح در منا با رعايت شرايطش امكان پذير نباشد.

3- اشكال سوم نويسنده اين است كه:

«اين دليل مبتنى بر اين است كه وادى محسّر جزو منا نباشد در حالى كه بعضى از فقها بر اين باورند كه وادى محسّر جزو منا است و مرحوم شهيد ثانى اين نظريه را به بسيارى از فقها نسبت داده، مى نويسد:

و (محل الذبح) لهدى التمتع (و الحلق منى وحدها من العقبة) و هى خارجة عنها (الى وادى محسّر) و يظهر من جعله حدّاً خروجه عنها ايضاً و الظاهر من كثير انّه منها ... و بدون شك حجاج مى توانند بدون هيچ عسر و حرج و منع قانونى در مسلخهاى جديدى كه در وادى محسّر ساخته شده قربانى كنند و امكان قربانى در وادى محسّر طبق اين نظر در حقيقت امكان قربانى در منا است.» (3)نقد و بررسى: چنانكه خود نويسنده نيز التفات داشته است، در مورد حدود منا، فقها نظريه واحدى ندارند. از ديدگاه صاحب نظريه مورد بحث و بسيارى از فقهاى معاصر، وادى محسر خارج از منا است، در نتيجه امكان ذبح قربانى در آنجا به معناى امكان قربانى كردن در منا نيست. بدين ترتيب اختلاف فتواى فقها در اين مورد به اختلاف در يك مسأله موضوعى يا صغروى بر مى گردد كه همان تعيين حدود منا است و واضح است كه هر فقيهى طبق نظريه مورد قبول خود در تشخيص موضوع، فتوا مى دهد، بنابراين اگر كسى اشكالى بر اين نظريه داشته باشد، بايد اثبات كند كه سرزمين منا شامل وادى محسّر نيز مى گردد نه اينكه صرفاً نظريه ديگران را بدون استدلال نقل نمايد.

امّا در مورد حدود منا بايد گفت: در حديثى از امام صادق صلى الله عليه و آله آمده است: «و حدّ منى من العقبة الى وادي محسّر» (4)

اين حديث را مرحوم صدوق با دو سند ازامام صادق صلى الله عليه و آله نقل


1- يعقوب على برجى/ فصلنامه ميقات/ شماره 20/ ص 53
2- آية اللَّه مكارم شيرازى در مسأله 287 از مناسك حج خود فرموده اند: «بهتر است قربانى را روز عيد ذبح كنند ولى تأخير آن تا روز سيزدهم نيز جايز است.»
3- يعقوب على برجى/ مقاله قربانى در حج تمتع/ فصلنانمه ميقات/ شماره 20/ ص 53
4- وسائل الشيعة/ ابواب احرام الحج و الوقوف بعرفة/ باب 6/ حديث 3

ص: 63

كرده كه به تصريح مرحوم مجلسىِ اوّل دركتاب روضة المتقين، هر دو سند معتبراست چراكه يكى ازآن دو سند صحيح وديگرى موثق است. عبارت علّامه محمدتقى مجلسى چنين است:

« (روى معاوية بن عمار) في الصحيح و ابوبصير في الموثق (عن ابى عبداللَّه صلى الله عليه و آله قال حدّ منى من العقبة) التي فيها جمرة العقبة (الى وادى محسّر) و هو وادٍ بين منى و المشعر قريب من مأة ذراع» (1)از ظاهر عبارت امام عليه السلام كه حدّ منا را وادى محسّر قرار داده است، چنين برمى آيد كه وادى محسر خارج از منا است، همچنين از توضيحى كه مرحوم مجلسى در شرح حديث آورده و وادى محسّر را بين مشعر و منا معرفى كرده است «و هو واد بين منى و المشعر» معلوم مى شود كه وادى محسّر جزو منا محسوب نمى گردد.

در تأييد اين حديث مى توان به روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام استناد كرد كه فرمود:

«حدّ ما بين منى و المزدلفة محسّر» (2)

؛ «وادى محسّر در بين منا و مزدلفه قرار دارد.»

به اين مطلب در معجم البلدان نيز اشاره شده و مؤلف كتاب در ذيل عنوان «محسّر» گفته است:

«وليس من منى و لا المزدلفة بل هو وادٍ برأسه» (3)همچنين دهخدا در لغت نامه معروف خود، قول مشهور را خروج وادى محسّر از حدود منا دانسته و نوشته است:

«نام واديى است بين منا و مزدلفه كه نه از اين است و نه از آن بنابر قول مشهور، و گويند نام موضعى است بين مكه و عرفه و نيزگفته اند جايى است ميان منى و عرفه.»

ملاحظه مى شود كه طبق حديث معتبر از امام صادق عليه السلام و مؤيداتى كه براى آن ذكر شد، وادى محسر خارج از منا قرار دارد و لذا امكان قربانى كردن در آن وادى، به هيچ وجه به معناى امكان قربانى در منا نيست، بنابراين از نظر موضوعى يا صغروى، نظريه مورد بحث ما بر مبناى صحيح و قابل دفاعى قرار دارد.


1- روضة المتقين، فى شرح من لايحضره الفقيه/ ج 5/ ص 99?. ك: به من لايحضره الفقيه/ ج 2/ ص 280/ حديث 1375 فروع كافى/ ج 4/ ص 461/ كتاب الحج/ باب نزول منى و حدودها.
2- دعائم الاسلام/ ج 1/ ص 322 نيز/. ك: مستدرك الوسائل/ ج 10/ ص 51/ ابواب الوقوف بالمشعر/ باب 7/ حديث 1.
3- معجم البلدان/ ج 5/ ص 62

ص: 64

4- چهارمين اشكال نويسنده:

«محتمل است اقربيت به منا در امر ذبح، نقش داشته باشد. وقتى اين احتمال داده شد امر داير مى شود بين تعيين وادى محسّر و تخيير ميان وادى محسر و ساير امكنه و در دوران بين تعيين و تخيير عقل حكم مى كند به احتياط و اخذ به آن فردى كه احتمال تعيّن دارد؛ زيرا تنها در اين صورت است كه فراغ يقينى حاصل مى شود.» (1)نقد و بررسى: كسى كه وادى محسّر را جزو منا نمى داند، وجهى ندارد كه اقربيت به منا و تعيّن وقوع ذبح در وادى محسّر را محتمل بداند؛ زيرا از نظر چنين شخصى، شرط صحت ذبح آن است كه در منا واقع شود و وقتى تحقق چنين شرطى ممكن نباشد، تمام مكانهاى غير از منا؛ اعم از دور و نزديك، با هم يكسانند و لذا اصلًا دوران امر بين تعيين و تخيير پيش نمى آيد. به عبارت ديگر: وجهى براى احتمال مراعات اقربيت نيست و احتمال بدون وجه نيز اصلًا مورد توجه قرار نمى گيرد.

آرى، از ديدگاه نظريه مورد بحث ما اگر در مذابح جديدى كه در وادى محسّر قرار دارند بتوان ذبح را با رعايت شرايطش و بدون اسراف انجام داد، مسلّماً بر انجام ذبح در مكانهاى دورتر همچون وطن شخص حاجى، اولويت و ترجيح دارد ليكن الزامى نيست:

«نعم، لا ريب في أنّ الأولى رعاية الأقرب فالأقرب ولكن هذا اذا امكن ايقاع الهَدْى مَعَ شرائطه الواجبة التي منها اشباع المساكين و اطعامهم لا ما اذا كان هذا الأمر معتذراً في وادى محسّر ايضاً.» (2)بعضى كوشيده اند براى لزوم رعايت اقربيت به مناو تعين وقوع ذبح در وادى محسر، به هنگامى كه ايقاع ذبح در منا ممكن نيست، وجوهى ارائه دهند كه در ذيل به نقد و بررسى آنها مى پردازيم:

الف- استناد به موثقه سماعه از امام صادق صلى الله عليه و آله:

«قلت لأبى عبداللَّه عليه السلام: اذا كثر الناس بمنى و ضاقَتْ عليهم كيف يصنعون؟ فقال: يرتفعون الى وادى محسّر» (3)

گفته شده كه متفاهم عرفى از اين روايت، آن است كه وادى محسر بدل اضطرارى منا است نسبت به تمام اعمالى كه در منا انجام مى گيرد؛ اعم از وقوف و ذبح، بنابراين اگر حجاج


1- يعقوب على برجى/ فصلنامه ميقات/ شماره 20/ ص 54- 53
2- حكم الاضحيته في عصرنا/ ص 37
3- وسائل الشيعة/ ابواب احرام الحج/ باب 11/ حديث 4

ص: 65

نتوانستند قربانى خود را در منا ذبح كنند بايد به وادى محسر بروند و تا زمانى كه ذبح در وادى محسر امكان پذير است نوبت به مكانهاى ديگر نمى رسد.

نقد و بررسى: ظاهر روايت آن است كه ناظر به وقوف در منا مى باشد و به ديگر مناسكى كه در منا بايد انجام شود ربطى ندارد. سماعه از امام صادق عليه السلام سؤال مى كند كه هرگاه جمعيت حجاج آنقدر زياد شود كه سرزمين منا گنجايش آنان را نداشته باشد چه كنند؟ و حضرت مى فرمايد: به وادى محسّر مى روند.

واضح است كه ضيق منا براى حجاج، در صورتى پيش مى آيد كه همگى با هم و در زمان واحدى بخواهند يكى از مناسك حج را در منا بجا آورند و اين امر فقط در مورد وقوف در منا تحقق مى پذيرد كه وقت مشخصى دارد و همه حجاج در همان وقت (شب يازدهم و دوازدهم ذى الحجه) بايد در منا بيتوته كنند ليكن در مورد ذبح چنين نيست؛ زيرا ذبح يك امر تدريجى الوقوع است و اينطور نيست كه واجب باشد همه با هم در ساعت مشخصى از روز دهم ذى الحجه به ذبح قربانى بپردازند تا آنكه سخن از ضيق و عدم گنجايش منا پيش آيد بلكه به طور معمول در طول روز دهم ذى الحجه، به تدريج قربانى خود را ذبح مى كنند.

از ظاهر روايت چنين برمى آيد كه وادى محسر فقط در خصوص وقوف، بدل اضطرارى منا است نه در امر ديگرى و مى دانيم كه قياس ذبح به وقوف نيز صحيح نيست. بنابراين در صورت عدم امكان ذبح در منا، بر حجاج واجب نيست كه حتماً قربانى خود را در وادى محسّر ذبح كنند و به اصطلاح وادى محسر براى ذبح تعيّن ندارد. (1) ب- استناد به آيه شريفه: والبدن جعلناها لكم من شعائر اللَّه (2):

«شعائر الهى معمولًا عبارت است از عباداتى كه به صورت گروهى و دسته جمعى انجام مى پذيرد؛ مثلًا نماز جماعت از شعائر اللَّه شمرده شده اما نماز فرادا چنين نيست. اين امر اقتضا دارد كه قربانى ها در روز عيد به صورت گروهى در مكان خاصى انجام پذيرد. بنابراين، فتوا به ذبح قربانى در وطن، اين عمل بسيار مهم را از حالت شعائر الهى بودن خارج مى سازد.» (3)نقد وبررسى: مرحوم فيض كاشانى درتفسير صافى مى گويد: «شعائراللَّه أعلام دينه»؛ «شعائر الهى نشانه هاى دين خداست» و مرحوم علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى فرمايد:


1- نك: حكم الاضحية في عصرنا، ص 37
2- حج/ 36
3- يعقوب على برجى/ فصلنامه ميقات/ شماره 20/ ص 54

ص: 66

«واژه «شعائر» جمع «شعيره» است و شعيره به معناى علامت است و شعائر خدا علامتهايى است كه خداوند آنهارا براى اطاعتش نصب كرد، همچنانكه خودش فرمود:

انّ الصفا و المروة من شعائراللَّه و نيز فرمود: و البدن جعلناها لكم من شعائراللَّه و مراد از آن، شترى است كه آن را براى قربانى سوق مى دهند وبا شكافتن كوهانش از طرف راست علامت گذارى مى كنند تا معلوم شود كه اين شتر قربانى است.» (1) در تفسير نمونه آمده است:

«شعائر جمع شعيره به معناى علامت و نشانه است. بنابراين، شعائراللَّه به معناى نشانه هاى پرودگار است كه شامل سرفصلهاى آيين الهى و برنامه هاى كلّى و آنچه در نخستين برخورد با اين آيين چشمگير است و از جمله مناسك حج مى باشد كه انسان را به ياد خدا مى اندازد ...»

كوتاه سخن اينكه تمام آنچه در برنامه هاى دينى وارد شده و انسان را به ياد خدا وعظمت آيين اومى اندازد، شعائرالهى است وبزرگداشت آن نشانه تقواى دلها است.» (2) و مرحوم علامه شعرانى در توضيح معناى شعائر مى نويسد:

«هر چه دليل آن باشد كه شهر يا مكان يا مردم و جماعت و بنا و اشياى ديگر متعلق به اسلام و توحيد است؛ مانند اذان كه دليل آن است كه شهر اسلامى است يا منار مساجد و ناقوس شعار نصارى؛ يعنى از شهرى كه صداى ناقوس خيزد دليل آن است كه مردم نصارى هستند و انگشتر منقوش به قرآن دليل اسلام است و صليب شعار نصارى و هكذا «و من يعظّم شعائر اللَّه فانّها من تقوى القلوب» هر كس نشانهاى خدا را تعظيم كند به علت تقواى دل او است و دليل ايمان او.» (3) روشن شد كه «شعائر» جمع «شعيره» به معناى مطلق علامت و نشانه و «شعائراللَّه» نيز به معناى نشانه هاى پرودگار است كه مصاديق زيادى همچون اذان و حجاب و مناره مساجد و قربانى حج و صفا و مروه را شامل مى گردد و الزاماً به معناى عبادت دسته جمعى نيست، گر چه عبادتهاى گروهى نيز يكى از مصاديق شعائراللَّه است؛ زيرا ديدن آنها انسان را به ياد خدا مى اندازد ولى مصداق منحصر نيست، بنابراين فتوا به جواز ذبح در وطن با شعيره بودن قربانى منافاتى ندارد؛ چرا كه قيد انجام عمل به صورت گروهى و دسته جمعى در معناى شعائر اخذ نشده، لذا نفس قربانى كردن از شعائراللَّه و نشانه هاى الهى است؛ چه به صورت دسته


1- ترجمه الميزان/ ج 28/ ص 248/ ذيل آيه 32 سوره حج.
2- تفسير نمونه/ ج 14/ ص 97- 96
3- نشر طوبى/ ج 2/ ص 17

ص: 67

جمعى انجام شود و چه به صورت فردى، همانگونه كه ديگر مصاديق شعائراللَّه نيز همنيطور است. در نتيجه حتى اگر شخصى به طور فرادى در وطنش قربانى خودرا ذبح كند باز اطلاق نام شعائراللَّه بر آن صحيح خواهد بود؛ زيرا موجب ياد آور شدن خداوند بوده، بيننده را به ياد خدا مى اندازد.

ج- استناد به آيه شريفه: فاذا وجبت جنوبها فكلوا منها و اطعموا القانع والمعتر (1) به اين بيان كه:

«معناى آيه اين است كه قربانى به گونه اى باشد كه امكان خوراندن و خوردن خود حاجى وجود داشته باشد (به نحو وجوب يا استحباب) و اين اقتضا مى كند كه ذبح اگر در خود منا هم امكان نداشت در خارج منا، منتهاى متصل به منا انجام بگيرد تا امكان خوردن و خوراندن آن فراهم گردد.» (2) نقد و بررسى: نويسنده در اين استدلال چنين پنداشته كه چون خوردن حاجى از گوشت قربانى و اطعام آن به ديگران، فقط در صورتى امكان پذير است كه ذبح در مكانهاى متصل به منا انجام شود و در جاى ديگر؛ مانند وطن چنين امكانى نيست. بنابراين، بر حجاج لازم است قربانى خود را در مكانهاى متصل به منا ذبح نمايند.

به نظر مى رسد كه اين دليل نيازى به نقد يا پاسخ ندارد؛ زيرا واضح است كه خوردن و اطعام از گوشت قربانى در وطن نيز به راحتى امكان پذير است؛ به اين صورت كه حاجى بعد از بازگشت از حج، در وطن خود قربانيش را ذبح كرده، آن را در موارد لازم و ويژه، مصرف نمايد. ليكن گويا نويسنده برداشت ديگرى از فتواى مورد بحث داشته و همان برداشت ناصواب او را به استنتاجى اشتباه افكنده است.

توضيح اينكه: ايشان چنين تصور كرده كه بر اساس فتواى مورد بحث بر شخص حاجى واجب است با دوستان يا خويشان خود به گونه اى برنامه ريزى كند كه آنها در همان روز عيد قربان در ساعت معين، اضحيه اى را از سوى حاجى در وطنش ذبح كرده، گوشت آن را ميان مستمندان تقسيم كنند و آنگاه حاجى پس از اطمينان از ذبح آنها، حلق يا تقصيرنمايد.

شاهد بر اين مطلب آن است كه نويسنده در ابتداى بررسى فتواى مورد بحث، آن را به صورتى كاملًا اشتباه نقل كرده و چنين نوشته است:


1- حج/ 36
2- يعقوب على برجى/ فصلنامه ميقات/ شماره 20/ ص 54

ص: 68

«براى جلوگيرى از هدر رفتن و اسراف اين نعمت خدا و رعايت ترتيب ميان اعمال روز عيد در منا، لازم است حجاج محترم هنگام حركت از وطن يا با تلفن به يكى از اعضاى خانواده و يا فاميل خود وكالت دهند كه روز عيد قربان در ساعت معين گوسفندى يا گاو و ... را به نيت قربانى ذبح نموده و گوشت آن را ميان مستمندان تقسيم كنند و حجاج در روز عيد پس از اطمينان از ذبح، حلق يا تقصير نمايند.» (1) در حالى كه فتوا اصلًا اين نيست و به هيچ وجه هماهنگى با دوستان يا خويشان در وطن لازم دانسته نشده بلكه به عدم وجوب آن تصريح شده است، پس چگونه نويسنده چنين برداشتى كرده؟! عين عبارت قسمت مورد نظر از فتوا اين است:

«والاولى في صورةالامكان التنسيق والاتفاق مع بعض الاهل و الاصدقاء للذبح يوم الأضحى في الوطن لكى تصرف لحمها فى مصارفها والتقصير بعده لكن هذا ليس بواجب لانّه يوجب العسر والحرج على كثير من الحجاج.» (2)

نويسنده باخود چنين استدلال كرده كه بر اساس اين فتوا اگر چه امكان اطعام مستمندان از گوشت قربانى وجود دارد ولى حاجى خود نخواهد توانست از گوشت قربانى خويش بخورد؛ چرا كه او در سرزمين حجاز است و قربانيش در وطن و در نتيجه به اين صورت يك كار مستحب، كه خوردن حاجى از گوشت قربانى باشد، ترك مى شود در حالى كه اگر همين قربانى در مكانهاى متصل به منا ذبح شود انجام اين كار مستحب (يعنى خوردن حاجى از گوشت قربانيش) نيز امكان پذير خواهد شد، بنابراين لازم است قربانى در همان مكانهاى متصل به منا ذبح شود تا امكان عمل به اين استحباب شرعى فراهم گردد. اين نهايت بيانى است كه مى توان به نفع نويسنده و درجهت تتميم استدلال ناتمام او ارائه داد.

ليكن واضح است كه حتى با اين بيان و پذيرش فتوا به شكلى كه نويسنده نقل كرده است، نيز مدعاى ايشان اثبات نمى شود؛ زيرا از ديدگاه صاحب نظريه مورد بحث همچون بسيارى ديگرازفقها، خوردن حاجى از گوشت قربانى خود مستحب است نه واجب (3) وبديهى است كه براى انجام يك كار غير واجب نمى توان ذبح قربانى در مكانهاى متصل به منا را واجب دانست.

بلى، حداكثر اين است كه ذبح قربانى در مكانهاى مزبور، اولويّت پيدا مى كند و چنانكه پيش از اين گفتيم صاحب نظريه مورد بحث ما خود به اين اولويت تصريح كرده، فرموده است:


1- همان مأخذ/ ص 51
2- حكم الاضحية في عصرنا/ ص 10
3- رجوع كنيد به مناسك حج آية اللَّه مكارم شيرازى/ مسأله 297/ چاپ اول/ مطبوعاتى هدف.

ص: 69

«نعم لاريب في أنّ الاولى رعاية الأقرب فالأقرب ولكن هذا اذا امكن ايقاع الهدي مع شرائطه الواجبة التي منها اشباع المساكين و اطعامهم لا ما اذا كان هذا الأمر معتذراً في وادى محسّر ايضاً.» (1)

خلاصه كلام:

با توجه به ادله حرمت اسراف و قوّت و شمول آنها، ذبح قربانى به گونه اى كه منجر به اسراف و اتلاف آن شود، جايز نيست و در اين مورد فرقى نيست بين ذبح در منا و خارج از منا.

بنابراين، در وضعيت فعلى كه در بسيارى از مذابح موجود در سرزمين حجاز، قربانى ها دفن يا سوزانده مى شوند، ذبح كردن اضحيه در آنها جايز نيست و بر حجاج واجب است در مكانى قربانى كنند كه بتوانند از اسراف آن جلوگيرى كرده و به مصرف مستمندان برسانند.

اما از آنجا كه در روايات براى ذبح قربانى حج تمتع، سرزمين منا مشخص شده و امروزه هيچيك از مذابح در اين سرزمين قرار ندارد و دليلى نيز بر لزوم رعايت اقربيت به منا در دست نيست لذا حجاج مى توانند در هر مكانى كه گوشت قربانى اسراف نشود و به مصارف معينش برسد، قربانى خود را ذبح كنند؛ چه اين مكان مذابح مكانيزه اى باشد كه در وادى محسّر ساخته شده و چه وطن خود آنها و يا هر مكان ديگرى.


1- حكم الاضحية في عصرنا/ ص 37

ص: 70

پى نوشتها:

ص: 71

ص: 72

ص: 73

استفتاءات حج

محمّد حسين فلّاح زاده

ص: 74

ص: 75

ص: 76

ص: 77

ص: 78

ص: 79

ص: 80

ص: 81

ص: 82

ص: 83

تاريخ و رجال

طرح جايگزين شود.

ص: 84

جامه كعبه معظمه در طول تاريخ (1)

دكتر محمد الدقن

ترجمه دكتر هادى انصارى

بخش نخست:

جامه كعبه معظمه پيش از اسلام

1- جامه تبّع حميرى براى كعبه مكرمه

ابراهيم خليل به همراه فرزند خود اسماعيل عليهما السلام با نهادن سنگ ها بر روى يكديگر و بدون بكارگيرى گل و يا گچ در آن، خانه كعبه را بنيان نهادند. اين خانه بدون در و سقف بود و تنها در سمت شرقى آن، قسمتى از ديوار را باز گذاشتند تا براى ورود به داخل كعبه از آن استفاده شود. در آن زمان، كعبه پوششى نداشت؛ زيرا آن حضرت نه فرمانى از خداوند در اين زمينه دريافت كرده بود و نه به پارچه و يا پوست و حصيرى (1) دسترسى داشت تا از آنان پوششى براى كعبه فراهم آورد.

درباره نخستين كسى كه كعبه را پيش از اسلام به وسيله جامه پوشانيد، روايات متعددى وجود دارد. بطورى كه روايتى مى گويد: اسماعيل فرزند ابراهيم عليهما السلام نخستين شخصى بود كه در اين باره اقدام كرد. روايت ديگر، آن را به عدنان جدّ والاى رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت داده است و سوّمين روايت اين عمل را به «تبع ابو كرب أسعد» پادشاه حمير (2) منسوب مى كند.

تاريخ نگاران بسيارى، نه تنها اين مطلب را ترجيح داده اند، بلكه در مواردى تأكيد كرده اند كه «تبّع»، پادشاه حمير،


1- خصف حصير پوشش ضخيمى است كه به وسيله برگ درختان نخل بافته مى شد و مردمان حجاز ازآن همواره در موارد مختلفى؛ مانند فرش كردن زمين خانه هاى خود يا مساجد بودده بهره مى جستند.
2- نك: شفاء العزام بأخبار البلد الحرام»، دارالكتب العلميه، بيروت، لبنان بدون تاريخ جلد اول ص 119 و 120؛ ابن ظهيره قرشى مخزومى، «جامع اللطيف فى فضل مكة و اهلها و بناء البيت الشريف»، چاپ اول، چاپخانه عيسى البابى الحلبى، قاهره 1340 ه. در سال 1921 م. ص 105 «اسعد ابو كرب تبّعى» يكى از پادشاهان «يمن» است كه نام سلسله پادشاهان آنان «تبابعه» و مركز فرماندهى آنان در يمن بوده كه به معناى داشتن پيروان فراوان است. بنا به گفته روايات، اسعد با آگاهى از ظهور پيامبر اسلام، پيشتر به آن حضرت ايمان آورده بود. از اين رو در برخى روايات آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است «لا تسبّوا تبّعاً فإنّه كان قد أسلم»؛ «تبع را ناسزا نگوييد زيرا او اسلام را پذيرفته بود.» گفته مى شود تبع يكى از پنج پادشاهى است كه تمامى جهان قديم را از يمن تا حيره و از حيره تا سمرقند فتح كرده و تحت تسلّط خويش درآورد. سفينة البحار، ج 1، ص 302 «مترجم»

ص: 85

نخستين كسى است كه در دوران جاهليت، كعبه مكرّمه را به وسيله جامه پوشانيد. در اين باره حديثى به وسيله ابو هريره از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه آن حضرت مردم را از سبّ «اسعد حميرى»، كه همان تبّع بوده، برحذر داشت؛ زيرا ايشان فرموده اند: او اوّلين شخصى است كه بر كعبه جامه پوشانيد. (1) ازرقى و محب الدين طبرى و تقى الدين فاسى پس از ذكر اين حديث، گفته اند محمد بن اسحاق گويد: «از تنى چند از اهل علم شنيدم كه نخستين كسى كه بر كعبه جامه تمام پوشانيد تبّع است كه همان اسعد مى باشد.» و آنها دو روايت ديگر را نفى نكرده اند.

بنابراين، از قيد «جامه كامل» استفاده مى شود كه كعبه پيش از «تبّع» به وسيله جامه غير كاملى پوشانيده شده است.

در نتيجه روايات سه گانه را مى توان بدين صورت جمع كرد كه: در آغاز، حضرت اسماعيل عليه السلام اولين شخصى بوده كه بر كعبه جامه پوشانده است، و سپس عدنان اولين فردى بوده كه بعد از حضرت اسماعيل جامه را بر كعبه پوشانيده ليكن اين جامه ها به صورت كامل نبوده است. آنگاه «تبّع» نخستين شخصى بوده است كه جامه كامل را بر كعبه مكرمه قرار داده است.

ابن هشام در سيره اش، در باره جامه «تبّع» بر كعبه مشرفه، چنين مى نويسد:

«تبّع و قوم او از بت پرستان به شمار مى آمدند. آنان به سوى مكه حركت كردند تا اينكه به سرزمين ميان «عسفان» و «أمج» رسيدند. در اين هنگام گروهى از قبيله «هذيل» به او برخورد نموده، و گفتند:

اى پادشاه، آيا مى خواهى تو را به خانه اى كه اموال و ثروتهاى زيادى دارد و از ديد پادشاهان پيشين مخفى مانده است راهنمايى كنيم؛ خانه اى كه در آن مقدار فراوانى لؤلؤ و زبرجد و ياقوت و طلا و نقره وجود دارد؟ پادشاه گفت: آرى. آنان در پاسخ گفتند: خانه اى است در مكه كه مردمانش آن را عبادت كرده و در كنارش نماز بپاى مى دارند.

گفتنى است هذيليان با آگاهى از اين موضوع كه هرگاه پادشاهى قصد آن خانه را كند و در آن ظلم نمايد نابود مى گردد، بدينوسيله قصد هلاك و نابودى تبّع را به دل داشتند. «تبّع» پس از شنيدن سخنان هذيلى ها، به دنبال دوكاهن، كه در ميان همراهان خود بودند، فرستاد و در اين باره از آنان نظرخواهى كرد.

آنان به تبّع گفتند: اين پيشنهاد، تنها


1- نوشته محب الدين طبرى، القرى لقاصد ام القرى چاپ اول، قاهره 1367 ه 1948 م، ص 472؛ ازرقى، اخبار مكه و ماجاء فيها من الآثار چاپ سوم بيروت، لبنان 1389 ه 1969 م. ج 1، ص 249 و اوالعباس احمد بن على القلقشندى، صبح الأعشى فى صناعة الانشا، نوشته چاپ قاهره، سلسله تراثنا، ج 4، ص 277.

ص: 86

براى از ميان بردن تو و سپاهيانت مى باشد؛ زيرا ما خانه اى كه از آنِ خدا باشد، جز در اين سرزمين نمى شناسيم.

تبّع از كاهنان پرسيد: در صورتى كه بدان سرزمين قدم گذارم، به نظر شما چه كارى را انجام دهم صواب است؟

آن دو در پاسخ گفتند: هركارى را كه ساكنان آن سرزمين در باره آن انجام مى دهند، انجام دهى، يعنى بر گرد آن طواف كنى و آن را تعظيم و تكريم نمايى، سر خود را در كنارش بتراشى و همچنان خود را در كنار بيت، خوار و كوچك شمارى تا زمانى كه از آن سرزمين خارج شوى!

تبع گفت: پس چه چيزى شما را مانع شده است كه چنين نكنيد؟

آن دو گفتند: به خدا سوگند كه آن، خانه پدرمان ابراهيم است و پيش از اين نيز به شما گفته بوديم، ليكن ساكنان آن به وسيله بتهاى خويش كه در اطراف آن خانه قرار دادند، ميان ما و آن جدايى انداختند. به خدا سوگند آنان با خونريزى كه در كنار خانه به وجود آوردند، نجس و مشركند و ما جز نيكى براى شما چيزى آرزو نداريم.

در اين هنگام «تبّع» به گفته و پند آنان ايمان آورد و دستور داد گروه هذيليان را نزد او آورده، دستها و پاهايشان را قطع كردند. سپس رو به سوى مكه نهاده، بر گرد خانه طواف به جاى آورد و از آن پس در كنار بيت قربانى كرد و سر خويش را تراشيد.

تبع شش روز در مكه اقامت گزيد و در اين ايام با قربانى هاى فراوان، مردم آن را اطعام كرد و شربت عسل بدانان داد.

تبّع شبى در خواب ديد كه جامه اى بر كعبه مى پوشاند، او اين مرتبه ديد كه كعبه را با پارچه ضخيمى (1) پوشانيد.

بار ديگر در خواب ديد كه كعبه را جامه اى زيباتر مى پوشاند، پس آن را با پارچه اى بنام «معافر» (2) پوشش داد. دگر بار او در رؤيا اين چنين ديد كه كعبه را با جامه اى زيباتر از پيشين مى پوشاند پس آن را با پارچه لطيف و نرمى كه معروف به «ريط» است پوشانيد. اين پارچه قرمز راه راه يمنى بود.

ابن هشام در پايان سخن خويش اين چنين مى گويد: «تبّع- آنچنانكه مى پنداشتند- اولين شخصى است كه خانه را جامه پوشانيده است» (3) همچنين در روايات ديگرى نيز آمده است كه تبع كعبه را با جامه اى از چرم (4) و برد يمانى (5) و پلاس (6) و برد راه راه (7) و جزاينها (8) نيز پوشانيده است. به نظر مى رسد تبّع جامه هاى ياد شده را در سالهاى بعد، بر


1- الحضف: بافته اى كه از برگ درختان نخل به وجود آم ده و همواره مردمان حجاز به عنوان زيرانداز در خانه هاى خود و مساجد به كار مى بردند، مترجم.
2- در اصل نام مكانى است كه پارچه اى به همين نام مى بافد.
3- سيره ابن هشام، با بازنگرى و مقدمه طه عبدالروف سعد، دارالجيل، بيروت بدون تاريخ ج اول، ص 20 و 21.
4- «الانطاع»، جمع نطع بوده كه پوششى از چرم به شمار مى آمده است.
5- «عَصْب» به فتح عين و سكون صاد به بردهاى يمانى گفته مى شده است كه قسمتى از رشته هاى آن رنگ آميزى شده و سپس با تارهاى بدون رنگ به هم بافته مى شد كه در پايان حالتى راه راه را به خود مى گرفت.
6- «مسوح» جمع مسح است كه پارچه اى ضخيم از پشم بوده است.
7- «الحبرات» جمع حبره است كه به پارچه هاى برد يمانى راه راه گفته مى شده و مردمان يمن از آن براى خويش لباس تهيه مى كرده اند.
8- ازرقى، اخبار مكه، ج 1 ص 250؛ محب الدين طبرى القرى لقاصد ام القرى ص 482؛ قطب الدين حنفى، الاعلام بأعلام بيت الله الحرام چاپ مكتبه العلميه در مكه مكرمه بدون تاريخ ص 69 و ابن ظهيره الجامع اللطيف ص 104 و 105.

ص: 87

كعبه قرار داده است. لازم به يادآورى است كه «تبّع» نخستين شخصى است كه بر كعبه در قرار داد و نيز بر آن كليدى نهاد.

بدين منظور تبع در شعرى پوشاندن كعبه را افتخار خود دانسته و چنين سروده است:

ورد الملك تبع و بنوه ورّثوهم جدودهم والجدودا

اذ جبينا جيادنا من ظفار (1) ثم سرنا بها مسيرا بعيدا

فاستبحنا بالخيل ملك قباذ (2) و ابن اقلود (3) جاءنا مصفودا

فكسونا البيت الذى حرّم اللَّه ملاء معضداً و برودا

و اقمنا به من الشهر عشراو جعلنا لبابه اقليدا (4) ثم طفنا بالبيت سبعا و سبعاو سجدنا عندالمقام سجودا

ونحرنا بالشعب ستّة ألف فترى النّاس نحوهن وروداً

و خرجنا منه الى حيث كناو رفعنا لواءنا معقودا (5) «شاه تبّع با فرزندان خود وارد گرديد وانتقام خود و پدرانشان را گرفت.»

«هنگامى كه بر اسبان اصيل ظفارى سوار شدند و آنگاه با آنها به راههاى دورى تاختند.»

«و در زير سم اسبان سرزمين شاه قباد را درنورديديم و ابن اقلود را در زنجير پيش ما آوردند.»

«آنگاه به شكرانه خدا خانه حرام خدا را پوشانديم با قطعه هاى پارچه هاى فراوان و بُردهاى يمانى.»

«و ده ماه در حرم ماندگار شديم كه بر در آن كلونى قرار داديم.»

«آنگاه به طواف هفتگانه بر گرد حرم پرداختيم و در مقام ابراهيم به سجده افتاديم.»

«و در شعب شش هزار قربانى كرديم و هجوم مردم را براى گرفتن گوشتهاى قربانى نظاره كرديم.»

«آنگاه به سوى سرزمين خود كوچ كرديم و بيرق پيروزى خويش را همچنان برافراشتيم.»

از اين سروده چنين بر مى آيد كه «تبّع» مدّت ده ماه در مكه اقامت داشته، و اين غير از آن است كه ابن هشام در سيره اش آورده و آن را شش روز دانسته است.

تبّع در مدّت اقامت خويش، تعداد شش هزار رأس قربانى را براى مردم ذبح كرد. اين جريان در حوالى سال 220 پيش از


1- «ظفار»، يكى از شهرهاى قديمى سرزمين يمن بوده كه هم اكنون تپه هاى باقيمانده آن نيز وجود دارد. لازم به تذكر است كه امروزه سرزمينى بدين نام در كنار آن قرار دارد.
2- «قباذ»، يكى از پادشاهان ايرانى بوده كه در زبان فارسى به «قباد» نام داشته اشت.
3- «ابن اقلود» يكى از فرمانروايان شام و يا عراق بوده است.
4- «اقليد» همان كليد است.
5- ابيات چهارم، و پنجم و ششم را ازرقى در كتاب خود؛ «اخبار مكه» جلد اول، صفحه 250، و نيز ابن ظهيره در «جامع اللطيف»، ص 104 و 105 آورده است. اما ابيات ديگر را ابراهيم رفعت پاشا در كتاب «مرآة الحرمين، چاپ اول، دارالكتب مصرى در قاهره به سال 1344 ه/ 1925 م. جلد اول، ص 281 و نيز يوسف احمد در كتاب «المحمل والجح» كه به وسيله چاپخانه حجازى در قاهره به سال 1356 ه/ 1937 م. جلد اول، ص 232 و 233 آورده اند.

ص: 88

هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله اتفاق افتاده است. از آن پس مدتها جانشينان تبّع يكى پس از ديگرى جامه كعبه مكرمه را با چرم و قباطى (1) مى پوشاندند. (2) 2- «جامه كعبه پس از تبّعيان»

تاريخ نگارانِ پس از تبع حميرى و جانشينان وى، در باره اينكه چه كسى جامه پوشاندن كعبه را بر عهده داشته و آن را به انجام مى رسانيده، مطلبى ذكر نكرده اند.

ليكن در اينجا مى توان گفت مردم وقتى جامه هاى كعبه را كه به وسيله تبّع و جانشينان او بر آن پوشانيده مى شد، مى ديدند هيچگاه اجازه نمى دادند كه خانه مجرد از جامه باشد. و به نظر مى رسد كه- در دوران جاهليت- به عنوان تقرّب به پروردگار، جامه هايى را بر كعبه قرار مى دادند. بدينصورت كه هركس قصد قراردادن جامه بر كعبه را داشت، جامه نوين خود را بر جامه پيشين قرار مى داد، بطورى كه گاه بر روى كعبه چندين جامه از ابريشم و كتان و جامه هاى پشمين و جز اينها كه از پارچه هاى معمول آن دوران بود قرار داده مى شد. اين مطلب را تاريخ نگاران در گفته ها و روايات خود فراوان آورده اند.

به همين مناسبت از ابن ابى مليكه نقل كرده اند كه گفته است:

«به من خبر رسيده است كه در روزگار جاهليت پوشش هاى گوناگونى بر كعبه قرار مى دادند. در آن هنگام معمولا شترانى را كه براى قربانى مى آوردند، بر آنها جُل هاى مختلف از پارچه هاى حبرى (3) و بردهاى يمنى و ديگر پارچه هاى بافت يمن را مى انداختند آنگاه تمامى اين هديه ها را به كعبه اهدا مى كردند.

اين مطلب غير از قطعات خز و حبره و گليم ها و جامه هاى پشمين است كه معمولا با مقدارى از آنها كعبه را مى پوشاندند و باقى مانده آن را در گنجينه كعبه قرار مى دادند تا هرگاه يكى از آن جامه ها فرسوده مى شد، پوشش تازه ديگرى را بر روى آن مى انداختند. معمولا هيچيك از جامه هاى فرسوده از كعبه برگرفته نمى شد. همچنين مقدارى خلوق (4) و عودسوز هم به كعبه اهدا مى گرديد كه ديواره هاى درونى و بيرونى آن را به وسيله خلوق اندود مى كردند».

همچنين از «نوار» دختر «مالك بن صرمه» مادر «زيد بن ثابت»، روايت كرده اند كه گفت:

«پيش از آنكه زيد بن ثابت را به دنيا آورم و هنگامى كه از حمل او بى اطلاع


1- قباطى، پارچه هاى سپسد و ظريفى بوده كه به وسيله مصريان بافته مى شده است. مترجم
2- محمد لبيب البتنونى، الرحلة الحجازيه، چاپخانه جماليه مصر، چاپ دوم به سال 1329 ه ص 134 و 135.
3- حبرى، روپوش يا پارچه هاى سياه رنگ را گويند. هم اكنون كشيشان مسيحيت از اين نوع روپوش به عنوان عبا بر روى شانه هاى خويش مى اندازند، مترجم.
4- عطرهاى گياهى خوشبوكننده مانند عود و عنبر را گويند. مترجم

ص: 89

بودم، جامه هاى گوناگونى از چادرهاى خز به رنگ سبز و زرد و پارچه هاى مويين ظريف و پوشش هاى معمول اعراب و پارچه هاى ريزبافت را بر كعبه ديدم.»

و نيز «عطاء بن يسار»، از عمر بن حكم سُلمى روايت مى كند كه مى گفت:

«مادرم نذر كرده بود شترى را كنار كعبه قربانى كند. بدين منظور نامبرده دو جُل، كه يكى از موى و ديگرى از كرك بود، بر شتر انداخت. پس از آن شتر را قربانى كرد و با آن دو جل، بخشى از كعبه را پوشانيد. در آن هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه به سر مى برد و هنوز از آن هجرت نكرده بود.

پس من در آن زمان وقتى نظر به كعبه مى انداختم، پوشش هاى كوچك گوناگونى را مى ديدم كه برخى از پشم و برخى ديگر از خز و از مو و كرك و سجاده هاى عراقى (دشت ميشانى) بود.» (1) گفتنى است كه در دوران جاهليت، تهيّه و تأمين جامه كعبه تنها به وسيله افرادى كه به عنوان تقرّب و نزديكى به پروردگار، پوشش هايى را بدان اهدا مى كردند، نبود بلكه قريش با يكديگر هميارى مى كردند و بر كعبه جامه مى پوشاندند.

در روزگار «قصى بن كلاب» برنامه اى تدوين گرديد كه بر اساس آن هر قبيله، مبلغى به اندازه توان خود مى پرداخت. وضع تا مدتها اين چنين بود و جامه كعبه بدينسان از سوى قبايل قريش تأمين مى شد. تا آنكه «ابو ربيعة بن مغيرة بن عبداللَّه بن مخزوم» به درجه بالايى از توانگرى رسيد. او كه به جهت تجارت با يمن، بسيار توانگر و ثروتمند شده بود، به قريش گفت:

«من خود به تنهايى يك سال جامه كعبه و پوشش آن را به عهده مى گيرم و سال ديگر شما همگى آن را بپوشانيد.»

از آن پس نامبرده چنين مى كرد- او تا زمانى كه زنده بود پارچه حبرى (2) بسيار نيكويى را از سرزمين «سكاسك» در يمن وارد مى كرد و كعبه را با آن مى پوشانيد.

قريش او را «عدل» نام نهادند؛ زيرا او مانند همه قريش به تنهايى جامه كعبه را بر عهده خويش قرار داد. آنان پس از او بر فرزندانش نيز لقب «بنى عدل» اطلاق مى كردند. (3) پيش از اسلام و در دوران جاهليت «خالد بن جعفر بن كلاب» بر شترى كه در آن پارچه هايى از ديباج (ابريشم) حمل مى شد، دست يافت. او اين پارچه هاى سپيد ابريشمى را به سوى كعبه فرستاد و بر آن آويخته شد. بدين ترتيب خالد بن جعفر بن


1- ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 250 و 251 و نيز نك: شفاء الفرام، ج 1، ص 120؛ ابن ظهيره جامع اللطيف، ص 105؛ محب الدين طبرى، القرى لقاصد امّ القرى، ص 471 و ص 473؛ قلقشندى، صبح الأعشى، ج 4، ص 279.
2- حبرى، روپوش يا پارچه هاى سياه رنگ را گويند. هم اكنون كشيشان مسيحيت از اين نوع روپوش به عنوان عبا بر روى شانه هاى خويش مى اندازند، مترجم
3- قطب الدين حنفى، الاعلام، ص 69.

ص: 90

كلاب نخستين كسى است كه كعبه را با جامه ابريشمين نقش دار آراست.

در باره نخستين كسى كه كعبه را با جامه ديبا پوشانيد نيز روايتى وجود دارد؛ برخى او را «نتيله» دختر «حبان» و يا مادر «عباس بن عبدالمطلب» دانسته و گفته اند كه وى نخستين شخصى بود كه جامه اى از حرير و ديبا بر كعبه قرار داد. گفته اند كه فرزند خردسال وى عباس و به روايت ديگرى برادرش ضرار بن عبدالمطلب گم شد، پس مادر اشعارى را سرود و به دنبال او روان گرديد:

أضللته أبيض لو ذعيا لم يك لحلوبا ولا دعيا

أضللته أبيض غير خاف للفتية الغر بنى مناف

ثم لعمرو منتهى الأضياف سن لفهر سنة الإيلاف

فى القر يوم القر و الأصياف

اينجا بود كه او نذر كرد در صورت پيدا شدن فرزندش، جامه اى را بر كعبه قرار دهد. تا اينكه سرانجام روزى مردى او را در «جزام» يافت و به نزد مادر آورد و او به نذر خويش وفا كرد. (1) در توجيه دو روايت گذشته مى توان گفت كه: «خالد بن جعفر ابن كلاب» نخستين شخصى است كه كعبه را به وسيله جامه اى از ديبا پوشانيد و «نتيله» دختر «حبان» نخستين بانويى است كه جامه اى از ديباج (2) بر كعبه قرار داد.

لازم به يادآورى است كه روايت هاى ديگرى نيز وجود دارد كه كعبه مكرمه نخستين بار در اسلام به وسيله جامه اى از ديبا (ابريشم) پوشانيده شد. برخى از اين گفته ها اين چنين است كه «يزيد بن معاويه» يا «عبداللَّه بن زبير» يا «عبدالملك ابن مروان» (3) و برخى ديگر نخستين افرادى بودند كه جامه اى از ابريشم بر كعبه قرار دادند. و نيز از برخى روايات به دست مى آيد كه «حجاج بن يوسف ثقفى» نخستين كسى است كه كعبه را به وسيله جامه اى از ديبا پوشانيد و اين در حالى است كه پيش از آن، كعبه به وسيله جامه اى از قباطى (4) و چرم پوشانيده مى شده است. (5) به هرحال، با نقل اين مطالب به اين نتيجه مى رسيم كه عرب دوران جاهلى، عنايت و توجه ويژه اى بر پوشاندن جامه بر كعبه مكرّمه داشته و آن را از واجبات مى دانسته اند. آنها همواره با اين كار، نسبت به يكديگر تفاخر و فضل فروشى داشته اند، تا آنجا كه توانگران و آنانيكه در جامعه خويش از فضل و برترى خاصى بهره مند


1- فاسى، شفاء الغرام، ج 1، ص 121. محب الدين طبرى، القرى لقاصد ام القرى، ص 473. ابراهيم رفعت پاشا، مرآة الحرمين، ج 1، ص 282.
2- ديباج، پارچه ابريشمى خالص را گويند، مترجم
3- نظر افكنيد به: ازرقى: اخبار مكه ج 1 ص 253. ابن ظهيره: جامع اللطيف، ص 105.
4- قباطى: به پارچه هاى سپيد و ظريفى اطلاق مى شده است كه اين پارچه ها بافته مصريان در آن دوران به شمار مى آمده است. مترجم
5- فاسى: شفاء الغرام ج 1 در حاشيه صفحه 120.

ص: 91

بوده اند، نسبت به پوشاندن جامه بر كعبه، به يكديگر پيشى مى گرفته اند. همينطور براى ما روشن مى شود كه آنان طبق ذوق و سليقه خويش و بدون هيچگونه محدوديت ويژه اى، بنابر توانگرى و خواسته خويش، بدين كار اقدام مى كرده اند.

و نيز بگونه اى بوده است كه جامه هاى كعبه يكى پس از ديگرى بر روى هم قرار مى گرفته است و همچنان باقى مى ماندند تا اينكه به علّت فرسودگى آنها را از روى كعبه بر مى داشتند.

بخش دوم:

جامه كعبه مكرمه در دوران دولتهاى اسلامى

1- پوشش كعبه در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله و خلفا

پيش از آنكه در باره جامه كعبه در دوران دولتهاى اسلامى سخن به ميان آوريم، لازم است به اين نكته اشاره كنيم كه مسلمانان تا پيش از فتح مكه، فرصتى به دست نياوردند كه به اين امر مهم اقدام نمايند؛ زيرا در آن زمان يعنى پيش از فتح مكه، سرورى و بزرگى از آن مشركان بود. و هيچيك از مورّخان در اين باره كه مسلمانان پيش از فتح، درباره جامه كعبه اقدامى كرده باشند، مطلبى نياورده اند.

از «سعيد بن مسيب» روايت شده كه گفت: در سال فتح، بانويى براى خوشبوكردن كعبه عودسوزى را روشن كرد و به كنار كعبه آمد. شراره اى از عود سوز به جامه كعبه رسيد و آن را سوزاند. اين جامه از آنِ مشركان بود و پس از آن بود كه به وسيله مسلمانان جامه ديگرى بر كعبه قرار داده شد.

پيامبر صلى الله عليه و آله جامه يمانى را بر كعبه پوشانيدند و پس از آن حضرت، ابوبكر جامه قباطى (1) را بر كعبه قرار داد.

سپس در روزگار عمر بن خطاب، از بيت المال جامه اى قباطى تهيه كردند و بر كعبه پوشانيدند. اين جامه در دوران عمر و به فرمان وى در مصر بافته شد.

پس از عمر عثمان نيز همانگونه عمل مى كرد، تنها با اين تفاوت كه در يكى از سالهاى خلافت خود، به جامه قباطى كعبه اكتفا نكرد و جامه ديگرى از بردهاى يمانى را بر آن پوشانيد. در همين رابطه به «يعلى بن منبه» عامل خود در يمن دستور داد كه آن را ساخته و به مكه ارسال نمايد.

بنابراين «عثمان بن عفان» نخستين كسى است كه دو جامه يكى بر ديگرى را در


1- قباطى جمع قبطيه به ضم قاف پارچه هاى سپيد و ظريفى بوده كه به وسيله مردمان مصر بافته مى شده است. اين پارچه ها منسوب به قبطيان بوده است و ضم در اينجا، نسبت اين پارچه به آنان بوده اما در مردم قبطى به كسر قاف مى باشد شفاء الغرام، ج 1، ص 121.

ص: 92

اسلام بر كعبه قرار داد.

اما [حضرت] على بن ابيطالب عليه السلام را هيچيك از مورخان ياد نكرده اند كه جامه اى را بر كعبه قرار داده باشد. آنان علت اين مطلب را درگيرى آن حضرت در جنگ ها و فتنه هاى داخلى، كه دولت اسلامى را پس از قتل عثمان گرفتار نمود، دانسته اند. (1) برخى از صاحبنظران را عقيده برآن است كه از مجموع تعدادى روايت، چنين به دست مى آيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خود نخستين شخصى بود كه كعبه را به وسيله جامه اى قباطى پوشانيد؛ از جمله راويان «عبدالرزاق است كه از ابن جريج نقل كرده، گويد:

«شنيدم كه عمر كعبه را به وسيله جامه قباطى مى پوشانيد و چندين نفر به من گفتند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله كعبه را به وسيله جامه قباطى و روپوش سياه پوشانيده است»

و نيز «أبو عروبه از [حضرت] حسن بن على عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

نخستين شخصى كه جامه قباطى بر كعبه قرار داد پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است. (2) و اما اينكه در چه روزى از سال كعبه را جامه مى پوشاندند؟ ازرقى از «خالد بن مهاجر» نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز عاشورا براى مردم خطبه خواند در آن خطبه فرمود:

«امروز عاشورا است، روزى است كه سال در آن به پايان مى رسد و بر كعبه جامه پوشانيده مى شود. اين روز است كه اعمال بندگان به آسمان برده مى شود و من در چنين روزى روزه هستم پس هر يك از شما دوست دارد اين روز را روزه بگيرد.»

و نيز از «ابن جريج» روايت شده است كه گفت: «در روزگاران گذشته، معمول اين چنين بوده است كه پس از رفتن آخرين نفرات حاجيان از مكه، جامه هاى ديبا بر كعبه مى پوشاندند تا مردم شكوه و زيبايى را بر كعبه نظاره كنند وسپس در روز عاشورا جامه اصلى (3) آن را قرار مى دادند. اين مراسم در روزگار بنى هاشم معمولا روز هشتم ذى الحجه (/ روز ترويه) بوده است.

همچنين روايتى است از نافع كه گفت: «هر گاه ابن عمر قصد آن داشت كه محرم شود، در آغاز شتر خويش را به وسيله قباطى و حبره پوشانيده و سپس در عرفات آنها را بر خود قرار مى داد، سپس در روز عيد قربان لباس ها را از تن درآورده، نزد شيبة بن عثمان مى فرستاد و او آن را بر كعبه قرار مى داد.»


1- ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 252 و 253 فاسى، شفاءالغرام، ج 1 ص 120 و 121 قطب الدين حنفى، الأعلام، ص 69.
2- حسين عبداللَّه باسلامه، تاريخ الكعبةالمعظمه، چاپ دوم، دار تهامه، جده 1402 ه/ 1982 م. ص 250.
3- در متن روايت كلمه «أزار» آمده و به نظر مى رسد جامه اى كه در روز هشتم بر كعبه پوشانده مى شد تنهابه عنوان زيبايى بوده برنامه پوشش و جامه اصلى در روز عاشورا بوده است. «مترجم»

ص: 93

همچنين روايت شده است كه كعبه را در هر سال دوبار جامه مى پوشاندند؛ نخست جامه اى از ديبا و ديگر جامه اى از قباطى كه نخستين پوشش در روز ترويه (/ هشتم ذى الحجه) انجام مى گرفت و چنان بود كه نخست بخش بالاى كعبه را با جامه ديبا مى پوشاندند و بى آنكه آن را بدوزند آويزان مى كردند، مانند دوران ما كه كعبه به جامه محرم گرديده است. سپس آن هنگام كه حاجيان مراسم خود را به پايان برده و از منا به حركت در مى آمدند، جامه را مى دوختند ليكن همچنان آن را از دسترسى حاجيان دور نگاه مى داشتند؛ زيرا كه آنان به عنوان تبرّك آن جامه را پاره پاره مى كردند تا آنگاه كه روز عاشورا فرا مى رسيد جامه اصلى را بر كعبه قرار داده و آن را به پيراهن قبلى افتاده بر كعبه مى دوختند. اين جامه ديبا تا روز بيست و هفتم ماه رمضان همچنان بر كعبه بود و در آن هنگام جامه قباطى را به عنوان استقبال از عيد فطر، (1) بر كعبه مى پوشانيدند.

2- در دوران امويان

خلفاى اموى اهميّت ويژه اى به جامه كعبه مكرمه مى دادند، بطورى كه معاوية بن ابى سفيان، در هر سال دوبار بر كعبه جامه مى پوشانيد:

1- جامه قباطى به روش عمر 2- جامه اى از ديبا.

معمولًا جامه ديبا را در روز عاشورا و جامه قباطى را در پايان ماه رمضان به عنوان شادى و آمادگى براى عيد فطر، بر كعبه مى پوشاندند.

معاويه همچنين مقرر نمود كه به هنگام هر نماز، كعبه را آغشته به عطر كنند و آن را خوشبو سازند و بدين منظور نامبرده همه ساله در موسم حج و در ماه رجب عطر و خلوق و عود سوز براى كعبه ارسال مى كرد و غلامانى را به مكه مى فرستاد و به خدمت كعبه وا مى داشت. وى از بيت المال هزينه اى براى روغن چراغ هاى مسجد مقرر كرد. بنابر آنچه گفتيم معاويه نخستين شخصى است كه جامه كعبه را در سال دو بار تعويض نمود. و باز او نخستين كسى است كه بردگانى را به خدمت كعبه درآورد و از بيت المال روشنايى را به وسيله روغن به مسجد آورد. سپس خلفاى ديگر و واليان همچنان به روش او ادامه دادند. (2) پس از معاويه، فرزندش يزيد جامه ديباى خسروانى را بر كعبه پوشانيد و آنگاه عبداللَّه بن زبير، به هنگام خروج خود بر بنى اميه، بساط حكومت و قدرت خويش را بر مكه


1- نك: ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 252 و 253؛ محب الدين طبرى، القرى لقاصد ام القرى، ص 475 قطب الدين حنفى، الاعلام، ص 69 ابن ظهيره، جامع اللطيف، ص 105 و 106.
2- ازرقى: اخبار مكه، ج 1، ص 254؛ فاسى: شفاءالغرام، ج 1، ص 120؛ ابن ظهيره: جامع اللطيف، ص 109 و 110

ص: 94

گسترد. در آغاز، ساختمان كعبه مكرمه را آغاز كرد و در سال 64 هجرى وقتى از ساختمان آن فارغ گرديد، ابتدا ديواره هاى درونى و بيرونى كعبه را از بالا تا پايين به وسيله مشك و عنبر خوشبو ساخت و سپس آن را با جامه اى قباطى، و نيز گفته شده است با جامه اى از ديباى خسروانى، پوشانيد. ابن زبير همه ساله فرستاده اى را به سوى برادرش «مصعب» گسيل مى داشت تا جامه را براى او آماده و ارسال نمايد. و بدين ترتيب بايد گفت كه ابن زبير نخستين شخصى است كه از خلوق در درون كعبه استفاده نمود.

پس از ابن زبير، «حَجاج بن يوسف ثقفى» جامه اى از ديباى خسروانى را بر كعبه پوشانيد. در اينجا اين مطلب به نظر جالب آمد كه برخى افراد، هدف قرار دادن جامه بر كعبه به وسيله حجّاج اين بوده است كه وى پس از حمله به مسجدالحرام و آسيب رساندن به خانه كعبه به وسيله منجنيق و كشتن ابن زبير، از سوى برخى تكفير گرديد، از اين رو پس از آن براى رفع شبهه و زدودن اين كار زشت از اذهان عمومى، دست بدين كار زد.

عبدالملك بن مروان نيز همه ساله جامه اى از ابريشم خالص را ابتدا از راه مدينه منوّره به مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله ارسال

ص: 95

مى كرد و چند روزى آن را بر روى ستونهاى جاى جاى مسجد مى آويختند، سپس آن را پيچيده، به سوى مكه مكرمه گسيل مى داشت. همچنين نامبرده عطر و انواع خلوق و عود سوز را نيز همه ساله به همراه جامه كعبه به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و كعبه مكرمه مى فرستاد. (1) پيش از اين در مورد نخستين شخصى كه جامه اى از ديبا بر كعبه پوشانيد مطالبى آورديم.

در سال 91 هجرى وليد بن عبدالملك به هنگام آمدن به مكه مكرمه، كه در آن وقت خلافت را از آن خويش كرده بود، جامه اى را براى كعبه به همراه خويش آورد. اين جامه را در آغاز بر روى بندهاى مسجدالحرام آويختند؛ زيرا جامه ياد شده از گرانبهاترين انواع پارچه هاى ديبا در دوران خود به شمار مى آمد كه تا آن زمان به يقين، در نوع خود بى نظير بود. اين جامه به دستور خليفه، يك روز همچنان بدان صورت باقى ماند سپس آن را پيچيده و بر روى كعبه قرار دادند. (2) و نيز در دوران «هشام بن عبدالملك» كعبه به وسيله جامه ديباى ضخيمى پوشانيده شد. اين در حالى بود كه در زير جامه ياد شده، جامه هاى ديگرى كه از ساخته هاى يمن (3) بود، قرار داشت.

ماوردى مى نويسد: «بنى اميه در دوران خويش، گاهى از راه جزيه اى كه از نجرانيها (4) مى گرفتند، جامه هايى را براى كعبه تهيه مى كردند و جامه ديگرى از ديبا را بر روى آن جامه ها قرار مى دادند.» (5) جامه كعبه تا پايان دوران امويان، همواره سالى دو بار بدان ارسال مى گرديد كه در اينجا لازم به ذكر است كه جامه قباطى از دوران «عمر بن خطاب» به صورت رسمى در مصر بافته شده و به مكه ارسال مى گرديد.

پى نوشتها:


1- ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 255؛ محب الدين طبرى، القرى لقاصد امّ القرى، ص 474؛ قلقشندى: صبح الأعشى، ج 4، ص 279
2- حسين عبداللَّه باسلامه، تاريخ الكعبة المعظمه، ص 255
3- طبرى، ابو جعفر محمد بن جرير: تاريخ الرسل و الملوك، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ دوم دار المعارف، قاهره 1976 م. ج 8، ص 133
4- حبشه، «مترجم».
5- قلقشندى، صبح الاعشى، ج 4، ص 279؛ يوسف احمد، المحمل و الحج، ج 1، ص 237؛ محمد طاهر بن عبدالقادر الكردى، تاريخ القويم لمكة و بيت اللَّه الكريم، مكتبة النهضة الحديث، در مكه مكرمه، ج 4، ص 193

ص: 96

ص: 97

ص: 98

ص: 99

جامعه شيعه در مدينه منوره

نوشته: WERNER ENDE

ترجمه: رسول جعفريان

مقاله حاضر بخش نخست مقاله اى بلند است كه درباره «جامعه شيعه در مدينه» نگارش يافته و فصول اصلى آن عبارتند از: اميرنشين شيعى بنوالحسين، اشراف حسينى در مدينه جديد، حرب و شاخه هاى شيعى آن، نخاوله و ريشه ها و ويژگيهاى اجتماعى آنها. دو قسمت ديگر اين مقاله در شماره هاى بعد به چاپ خواهد رسيد و در انتها كتابنامه نيز خواهد آمد. إن شاء اللَّه.

پژوهش و تحقيقات من در باره شيعيان مدينه، از دهه 1980 آغاز شد، اما به دلايلى، هر بار مجبور شدم تا كار پژوهش را براى مدتى طولانى قطع كنم.

بعد از سالها، شمار زيادى از همكاران دانشگاهى يا محققان (از پيش و تاكنون) و نيز برخى از دانشمندان مسلمان، كتابداران، كتابفروشان و ديگران مرا به صورتهاى مختلف در تهيه كتابها، نشريات و عكسها يارى دادند، به طورى كه اطلاعات كتابشناسانه فراهم آمده، مرا به منابع ناشناخته راهنمايى كرد و سبب حلّ مشكلات زباشناسانه و ساير مشكلاتى شد كه من در هنگام تحقيق بر روى منابع، با آنها روبرو بودم. اين افراد زيادتر از آنند كه در اينجا از ايشان به نام ياد شود. من از همه آنها سپاسگزارى مى كنم. همچنين از D eutsche Forschungsgem eins chaft

ص: 100

براى حمايتهاى فراوانش، صادقانه متشكرم؛ از جمله براى امكانى كه در سال 1995 برايم فراهم كرد تا يك تابستان به عنوان فرصت مطالعاتى بگذرانم؛ دورانى كه به تحقيق روى مذهب شيعه اماميه پرداختم و تحقيقاتم را منظم كردم.

مقدمه

پژوهش حاضر كوششى است براى تشريح وضعيت جامعه شيعه مدينه و مناطق همجوار آن در جنوب شهر مدينه، البته بيشتر از قرن نوزدهم به اين سو و با اشارتى به پيشينه تاريخى آن. اين گزارش مبتنى است بر يك رشته منابع جور و اجور؛ اعم از منابع درجه اول و دوم، از آثار عربى قرون ميانه تا نوشته هاى سياحان اروپايى و آثار مخالفان فعلى دولت سعودى. همچنين از نوشته هاى تاريخىِ سالشمارانه از قديم تاكنون و گزارشهايى كه ايرانيها و لبنانيهاى شيعه و ديگر زائران مدينه نگاشته اند. البته تصوير به دست آمده، از بسيارى جهات مبهم است، بويژه از آن روى كه مؤلفِ نوشته حاضر نتوانسته (و شايد هرگز نتواند) يك پژوهش جدى انجام دهد.

در آغاز بيان چند ويژگى، درباره اهميت عمومى مدينه در تاريخ شيعه و نيز در تفكر مذهبى آن، بسيار مناسب است و ما بايد به خاطر داشته باشيم كه مدينه در مقايسه با ساير شهرهاى مقدس و مذهبى نزد شيعيان امامى، (1) [و به طور كلى] به دليل داشتن چند ويژگى، متفاوت است:

(نخست آن كه:) تاريخ و اهميت مذهبى اين شهر، بستگى كامل به شهر مكه دارد، به اين معنا كه هر چند زيارت مدينه بخشى از اعمال حج نيست، اما زيارت آن، قبل يا بعد از اعمال حج، مورد اعتناى تمامى مسلمانان است، و در اصل براى شيعيان يك وظيفه مقدس به شمار مى آيد؛ (2) اين در حالى است كه برخى از شهرهاى مقدس شيعه، مانند نجف و كربلا در اصل، در اطراف مرقد امامان عليهم السلام ساخته شده و نيز برخى از آن ها مانند مدينه، مدتها پيش از آن كه نزد شيعه، شهرى مقدس باشد، وجود داشته اند. (3) اگر ما اهميت تقدّس مذهبى شهرها را از ديد شيعه، بر اساس شمار امامانى كه در آن مدفونند بسنجيم، بايد نتيجه بگيريم كه شهر مدينه بيشترين اهميت و محبوبيت را در قياس با شهرهايى مانند نجف و كربلا دارد؛ چرا كه به عنوان مثال، در هر يك از آنها تنها يك امام دفن شده، اما مدينه (شهر محبوب همه مسلمانان، به دليل مدفون شدن پيامبر در


1- بنگريد مقاله Atabat در ايرانيكا 2/ 4- 902 و دائرة المعارف اسلامى به زبان انگليسى EI 1- 2/ 94- 96؛ خليلى، موسوعة العتبات المقدسه، در 12 جلد.
2- نجفى، هداية الناسكين، موارد مختلف.
3- براى اطلاعات ديگر در باره تاريخ مدينه بنگريد به مقاله Al- Madina در EI, vol 5, 499- 7001 يك كار گسترده در باره تاريخ مدينه كه به تازگى منتشر شده، عبارت است از: بدر، التاريخ الشامل.

ص: 101

آن)، قبر چهار امام را در خود جاى داده است. وآنها عبارتند از: «حسن بن على»، «على زين العابدين»، «محمد باقر» و «جعفر صادق»]« [. در آنجا همچنين قبر فاطمه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله مادر دو امام؛ حسن و حسين و يكى از محبوبترين زنان قدسيه در اسلام قرار دارد. همين طور مرقد شمار ديگرى از اعضاى خاندان پيامبر (اهل البيت) در آنجا مى باشد. (1) البته اين امر به اين صورت، حساسيت بيشترى ايجاد نمى كند، اما اهميت ويژه اى را مطرح مى سازد كه به هر روى، براى زيارت شهرهاى مقدس، افراد را به خود جذب مى كرد.

روشن است كه زيارت مدينه توسط زائران شيعه نسبت به همكيشان سنىِ آنها، عموميت بيشترى دارد. (2) شيعيان امامى همه امامان خود، به جز امام دوازدهم را، كه در غيبت است، شهيد مى دانند. طبيعى است كه توقف در برابر مرقد چهار امام در مدينه، عميق ترين احساسات مذهبى را در آنها ايجاد مى كند.

در دوره جديد؛ يعنى از دهه 1920، اندوه شيعيان زائر قبرستان قديمى مدينه؛ يعنى بقيع الغرقد (به اختصار بقيع) (3) شدت يافت؛ چرا كه آنها شاهد بودند كه حرم امامان در عراق، ايران و حتى بسيارى از مراقد امامزادگان (4) با كتيبه ها و تزيينات پر هزينه از طلا و نقره و آيينه و غيره پوشيده شده اند. در چنين حالتى، سادگىِ بيش از حدّ آرامگاه امامان در مدينه، يك ضربه روحى براى آنها بود. اين امر، حتى براى زائرانى كه آگاهى كافى در باره خرابى مراقد امامان بقيع- به دست سعوديها پس از پيروزيشان در دسامبر 1925- داشتند، صادق بود.

پيش ازاين حوادث نيز مدينه وضعيت متفاوتى با شهرهاى مقدس، در شرق؛ مانند نجف، كربلا، كاظمين و مشهد داشت (سامرا هم تا حدى يك استثنا بود). مدينه هيچ گاه حوزه علميه شيعى نداشت. گرچه (دانشمندان و واعظان و طلاب از) شيعيان در مدينه و اطراف آن از روزهاى نخست دوره اسلامى تاكنون وجود داشتند امّا، هيچ مدرسه اى كه قابل مقايسه با مراكز شيعى در عراق وايران باشد، درآنجا تأسيس نشد. (5) همين سخن درباره مكه نيز صادق است.

البته اين مسأله، نتيجه عمده وضعيت سياسى بود. به جز چند مورد، مدينه هميشه زير سلطه قدرتهاى سنى بوده است. با اين همه حكام محلى مانند بسيارى از شرفاى هاشمى مكه، به داشتن تمايلات شيعى


1- جزئيات مربوط به اين مسائل در اين كتاب آمده است: نجفى، مدينه شناسى، كتاب چهارم، 318- 435. براى كاربرد كم و بيش مترادف كلمه «اهل البيت» با «آل البيت» كه در اين تحقيق هر دو بكار رفته بنگريد به EI, vol. 1, 752 f. and 543.
2- درباره آداب، مراسم و ادعيه ويژه، بنگريد به: Nakash, Visitation. در باره خصوص مدينه بنگريد به: نجفى، هداية الناسكين.
3- بنگريد به: مقاله «بقيع را» در EI, vol, 1, 759. نجفى، مدينه شناسى، ص 319. نيز براى توضيحات بيشتر بنگريد: رفعت پاشا، مرآة الحرمين، ج 1، ص 426، البتنونى، الرحله، ص 256. Moritz :bilder 7 nos .17 -27 ;Relation ,p .61 Kazem Zadeh , . براى شرايط فعلى آن بنگريد: هاجرى، البقيع، صص 142، 150، 186، 194، 222، 224- 227. ميراث جاويدان، مجله، سال اول، مجلد اول، بهار 1372/ 1993 پشت جلد. السامرايى، آل سعود، صص 118- 120. براى تخريب آن در سال 1925- 1926 و وضعيت فعلى آن بنگريد همان، ص 319
4- بنگريد به: مقاله Imamzadahs در vol. EI, 3, 9611 f.
5- گرچه برخى از مؤلفان شيعه، با استناد به برخى از متون مناظره اى اهل سنت، مدينه را نيز از مراكزتاريخى براى آموزشهاى شيعى دانسته اند. به عنوان مثال نك: الكاظمى، احسن الوديعه، ج 2، ص 286

ص: 102

شناخته شده بودند. شرفاى مكّه در نظر بسيارى از نويسندگان شيعه، شيعيانى بودند كه به دلايل روشنى، خود را سنى مطرح مى كردند. رفتارى كه بر اساس اصل «تقيّه» در فقه شيعه مشروع بود. اين سخن كه همه شرفا گرايش شيعى داشته باشند، جاى بحث دارد، با اين حال ترديدى نيست كه گرايش شيعى در ميان برخى از طوايف خاندان هاشمى، بويژه در ميان اشراف حسينى مدينه (1) وجود داشته است. اين حقيقت مى تواند روشن سازد كه چرا شيعيان آرزو داشتند تابه عنوان مجاور (2) (براى زندگى و حتى مردن!) در مدينه باشند و معمولًا براى اقامت در مدينه يا حومه آن موفق مى شدند. ملامحمد امين استرآبادى (م ميان 1033- 1036/ 1623- 1626) كه مجدِّد مكتب اخبارى ميان شيعه است، نمونه اى مشخص مى باشد. (3) مى توان دليل آورد كه ريشه و اساس رشد تشيع از لحاظ تاريخى، به دوران زندگى پيامبر بر مى گردد؛ زمانى كه طايفه وى، بنى هاشم، از موقعيت خاص و عالى مذهبى، كه مورد تأييد قرآن هم بود، برخوردار شدند. محروم كردن خاندان او- اهل بيت- از ارث، بعد از رحلت ايشان، اقدامى بود كه سبب برآمدن شيعه؛ يعنى طرفداران على بن ابى طالب پسرعمو وداماد پيامبر و درنهايت رهبر هاشمى هاشد.

اين در حالى است كه نخستين جنبشهاى طرفدار شيعه على عليه السلام در عراق پديد آمد. در حجاز هم مقاومت علوى (كم و بيش) در برابر امويان و سپس عباسيان به وجود آمد. (4) گرچه رشد بعدى تشيع؛ مانند ظهور شاخه ها و فرقه هاى مختلف و غيره، در عراق، ايران و مناطق ديگر صورت گرفت، ليكن نبايد فراموش كرد كه حجاز، بويژه مكه و مدينه، مهد تشيع بوده است.

به همين ترتيب، نبايد حضور جامعه شيعى (امامى يا زيدى) از همان اوائل دوره اسلامى تا قرن بيستم، مورد غفلت قرار گيرد. اينك اين تداوم موضوع پژوهش حاضر است.

در تحقيقات غربى، «نقش مهم شيعيان على در تاريخ حجاز»، تنها در قرون نخستين اسلامى توسط شمارى از مؤلفان مورد توجه قرار گرفته است، و از آن زمان تا دوره اخير، توجه شايسته اى به آن نشده و حق مطلب ادا نگرديده است.

Hurgronje

Snouck

C .

در قرن نوزدهم بويژه در كتاب پيشگامانه خود، در تاريخ مكه، براى نخستين بار توانست دامنه و نيز موفقيت آرزوهاى علويان را در حجاز تا


1- در اين باره توضيح خواهد آمد.
2- بنگريد به: مقاله Mudjawir در EI, vol. 7, 392 f.
3- در باره اين شخص بنگريد به Encyclopaedia Iranica, vol. 2, 548 f.
4- بنگريد به: مقاله Shia تأليف شده توسط مادلونگ، در EI, vol. 9, 024- 42 و از همان مؤلف succession to MuhammadThe، بخش العلويون.

ص: 103

دوران عباسى نشان دهد. توجه وى به اين مطالب از آن روى بود كه به بحث ريشه قدرت اشراف و نيز رشد بعدى شرفاى مكه سخت علاقمند بود. با اين حال توضيحات وى از نقش اشراف شيعه مدينه در تاريخ حجاز، شامل سلطه آنان بر تمامى منطقه حجاز، محدود به چند اظهار نظر كوتاه- گرچه مربوط به موضوع- است. (1).

جهانگرد سويسى Burckhardt L. J.

نخستين نويسنده غربى است كه جزئيات زيادى را در باره گروههاى شيعى سادات حسينى در مدينه و نيز در باره يك جامعه برجسته از شيعه با نام «نخاوله» به دست داده است. او مى نويسد: آنها تا وقتى كه در نخلستانهاى خود هستند، عقيده تشيع را اظهار مى كنند، اما زمانى كه به شهر مى آيند خود را سنى معرفى مى كنند. اظهارات وى در باره شيعيان مدينه تأثير قابل توجهى روى شمارى از غربيان و حتى مؤلفان مسلمان داشته است. بنابراين سزاست كه مطلب وى را به طور كامل در اينجا نقل كنيم. اين مطلب در فصلى از كتاب اوست كه به ساكنان مدينه اختصاص داده است.

وى با ياد از خاندان هاى اشراف، مى نويسد:

«از جمله آنها، خانواده كوچك بنى الحسين- از نسل حسين برادر حسن عليهما السلام- است. گفته مى شود كه آنها در گذشته در مدينه، بسيار قدرتمند بودند و رياست بخشى از موقوفات مسجد النبى را داشته و در قرن سيزدهم ميلادى (بر اساس گفته سمهودى) امتياز محافظت از مرقد نبوى را در اختيار داشته اند. در حال حاضر به دوازده خاندان كاهش يافته اند و با اين حال، هنوز در رديف اشراف شهر و از ثروتمندترين ساكنان آن مى باشند. آنها بخشى از شهر را در اختيار گرفته و منافع زيادى به دست مى آورند. اين درآمد بويژه از زائران ايرانى است كه به آنجا مى آيند. آن ها را- عموماً- «رافضى» فرقه علوى ايرانى! مى خوانند. آنان شعائر مذهبى خود را پنهان انجام مى دهند، گرچه در ظاهر خود را سنى نشان مى دهند. اين خبر، كه شايع است و توسط شمارى از مردم محترم تأييد مى شود، در عين حال قابل ترديد است. با اين حال بنى الحسين نفوذ قوى در شهر داشته و در ظاهر اعمال مذهبى اكثريت (اهل سنت) را انجام مى دادند و به همين دليل در كار جلب موافقت عناصر متعصّب موفق بوده و از سوى آن ها مورد حمله قرار نمى گرفته اند.

اين نكته آشكارا گفته شده كه بقاياى انصار و بخش بزرگى از اعراب كشاورز كه


1- 74- 40, 36- 32, 1. Makka ,. lov

ص: 104

كار اداره باغات و مزارع مجاور شهر را انجام داده و كِشت مى كردند، تمايل به چنين گرايش داشتند. اينها، كه به «نخاوله»- كسانى كه در نخلستانها زندگى مى كنند- معروفند، شمارشان بسيار زياد و افراد بسيار رزمجو بودند. نخاوله دست به مقاومت بر ضدّ وهابى ها زدند و هميشه در ستيزهاى شهرى برترى خود را نسبت به شهرنشينان نشان مى دادند.

گفته مى شود كه آنها از نسل هواخواهان يزيد بن معاويه هستند كه در سال 60، بعد از حمله به مدينه آن را تصرف و غارت كردند. نخاوله ازدواج درون گروهى داشته و در برابر پيشامدها موضعى عمومى دارند. بسيارى از آنان وقتى در مناطق خود هستند اظهار تشيع مى كنند، اما زمانى كه به شهر مى آيند خود را سنى نشان مى دهند.

گروهى از آنها در حومه شهر ساكن شده اند و شغل قصابى در انحصار آنهاست. در برخوردها مى شنيدم كه كسانى از آنها آشكارا خود را رافضى مى خواندند، بدون آنكه آن را انكار كنند. در صحراى شرقى، در فاصله سه روزه يا چهار روزه راه از مدينه، يك قبيله بدوى با نام بنى على زندگى مى كنند كه همگى مذهب ايرانيها را دارند.

چيزى كه مورد حيرت است اين كه دو نقطه بسيار مقدس مذهبى مسلمانان ارتدوكس [سنى] كه يكى به وسيله فرقه زيد [زيديه] و ديگرى به وسيله علوى ها [شيعه امامى] محاصره شده، بدون آن كه كوششى براى اخراج آنها از آنجا صورت گيرد». (1).

ريچارد بورتون] RichardBurton [كه در سال 1852 از مدينه ديدن كرده، در سفرنامه شخصى خود Narrative [] Personal به نخاوله و بنى حسين اشاره مى كند. آگاهيهاى وى همانند مشاهدات بوركهارت بر نوشته هاى مؤلفان پس از خود، درباره مدينه، تأثير داشته است. عين عبارت وى را (البته بدون برخى پاورقى هاى نسبتا خيالى) مى آوريم:

«در آنجا گروهى ديگر هستند كه نخاوله ناميده مى شوند و بر اساس برخى نقلها، از نسل انصار هستند، چنان كه برخى نقلها آنها را از نسل يزيد مى دانند! نظر دوم را نمى توان پذيرفت، چرا كه معاويه دشمن خونى على و فرزندانش بوده كه مورد احترام بيش از حد شمارى از مدم بوده است.

نهايت چيزى كه مى توانم ثابت كنم اين كه آنها با شيخَيْن (ابوبكر و عمر) دشمنند، اما كسى بر من روشن نكرد كه چرا عثمان را استثنا مى كنند، با اين كه وى (بعد از آن دو نفر) سومين فردِ مبغوض نزد شيعيان است.


1- Travels,. Vol .2 .238-40

ص: 105

شمار نخاوله فراوان و مردان رزمجويى هستند، با اين حال مردم شهر آنها را تحقير مى كنند، هم به اين دليل كه آنها آشكارا خود را رافضى مى دانند و هم از آن روى كه مرتبت اجتماعى آنها پايين است. آنها به رغم آن كه احكام قاضى سنى شهر را مى پذيرند، اما روحانيون مخصوص به خود و عقايد ويژه خويش را دارند. آنها ازدواج درون گروهى داشته و مشاغل پستى دارند؛ از جمله قصابى، رفتگرى و زراعت. زنده و مرده آنها (براى نماز) اجازه ورود به حرم پيامبر صلى الله عليه و آله داده نمى شود، چنان كه جنازه آن ها از خيابان بيرونى كه به «باب الجنائز» معروف است، حركت داده آنها را در مقبره اى اختصاصى خودشان در كنار بقيع، دفن مى كنند. سخن گفتن و لباس پوشيدن آنان مانند ساير مردم شهر است، اما عربها ادعا مى كنند كه از چشمان آنها كه نشان از خفت آنها دارد، مى توانند آنها را بشناسند! بدون شك اين سخن در مورد همه آنها، خطاست. گزارشهايى از عادات زشت نخاوله وجود دارد كه از برخورد اشتراكى با زنان ميان آنها و حجاج ايرانى كه به آنجا مى آيند حكايت دارد. نيازى به گفتن نيست كه اين سخن از دهن مخالفان آنها بيرون مى آيد و نمى تواند باوركردنى باشد. متأسفانه فرصتى براى من پيش نيامد تا با يكى از نخاوله ديدارى از نزديك داشته باشم و آگاهى دقيقى به دست آورم. مسلمانان سنى پرسش از چنين مسائل زشتى را دوست نمى دارند. وقتى كوشش كردم تا از يكى از معاريف- يعنى شيخ علاءالدين كه از خاندانى كرد است كه در مدينه ساكن شده و به بلاد شرقى سفرهايى داشته و بر پنج زبان تسلط دارد- حقيقت اين مسأله را دريابم، گفت كه به هيچ روى با روافض رفت و شدى نداشته است». (1).

به مانند بوركهارت، بورتون نيز به روشنى ميان نخاوله و بنى الحسين تفاوت مى گذارد. بر اساس شمارش وى، سادات بنى الحسين در مدينه به تنهايى نود و سه يا نود چهار خاندان بوده اند. وى در باره آنها مى نويسد:

«آنان در گذشته از جمعيت و نفوذ بيشترى برخوردار بوده اند و قرنها سرپرستى مرقد پيامبر را برعهده داشته اند. ارتزاق آنها از اوقاف و املاكى است كه ملكيتشان نسبت به آنها ريشه به زمان پيامبر مى برد.

شايعات عمومى آنها را متهم مى كند كه قتل هاى زيادى را براى جانشينى انجام داده اند. آنها در مدينه بيشتر در حَوْش ابن سعد، خارج از شهر و جنوب باب الجنائز


1- 3- 1. 2. Personal Narrative ,. vol

ص: 106

زندگى مى كنند. اما با اين همه، هيچ اعتراضى نسبت به زندگى آن ها در داخل شهر وجود ندارد. پس از مردن، جنازه هايشان (براى نماز) به حرم نبوى برده مى شود، مشروط بر آن كه شهرت به كار بدى نداشته باشد. پس از آن، آنها را در بقيع به خاك مى سپارند. دليل اين تسامح نسبت به آنها، از آن رو است كه تصور مى شود برخى از آنها بر مذهب سنى هستند. حتى رافضى ترين آن ها نيز، مذهب خويش را سخت پنهان مى دارد. بيشتر عرب هاى تحصيل كرده، آنها را مانند ايرانيان بر مذهب على عليه السلام مى دانند. به هر روى، كشف حقيقت بسيار دشوار است. من از عقايد اختصاصى آنها چيزى به دست نياوردم تا آن كه يك دوست شيرازى را در بمبئى ديدم. رخسار بنى الحسين اندكى كمتر از بدويان تيره است و در لباس، هنوز از لباس عربى قديمى كه ويژه اشراف است استفاده مى كنند؛ يعنى چفيه اى بر سر مى گذارند، با لباسى (عبايى) بلند و آستين هاى گشاد به طورى كه مانند شعبده بازانِ ما اروپايى ها مى شوند. آنها اين عبا را روى پيراهن سفيدى كه از پنبه بافته شده مى اندازند و هميشه در ملاء عام، شمشيرى به همراه دارند، حتى وقتى كه ديگران سلاح خود را در خانه مى گذارند». (1) تا اين اواخر هيچ كوششى از سوى نويسندگان غربى براى ارائه جزئيات امارت شيعى (حسينى ها) در مدينه به صورت ريشه اى انجام نشده بود، گرچه Werner Caskal طرحى براى اين كار داشت كه به دلايلى كه بر من روشن نيست، طرح وى كه در Oppenheim's Die Beduinen Maxvon از آن ياد شده، به انجام نرسيده است. (2) در اين باره تنها دو مقاله از RichardT. Mortel در سال 1991 و 1994 منتشر شد، درست به موازات نوشته ShawnMarmon با عنوان

Islamic Society Eunuchsand Sacred Bound aries in

در سال 1995. با اين حال، تحقيقات غربى روى مدينه، بويژه جامعه شيعه آن، پيشرفت اساسى نكرد. (3) در همين ايام، انتشار سالشمارهاى عربى و نيز كارهاى شرح حالنگارى ديگر (به صورت كم و بيش انتقادى) و نيز مطالعات مؤلفان عرب در زمينه بررسى جنبه هاى مختلف تاريخ مدنى ها از صدر اسلام تا گذشته نزديك، كه به طور نامحدودى مواد منابع تاريخى ما را تقويت كرد، قابل توجه است. تازه ترين آنها دو كتاب منتشره در سال 1996 است. هر دو


1- همان، ص 3
2- ج 2، ص 434، پانوشت 4
3- به كتابنامه مقاله رجوع كنيد.

ص: 107

كار مورد توجه نويسنده اين سطور، در بهره گيرى از آنها در تحقيق حاضر بوده است. اين دو كتاب عبارتند از:

«الجواهر الثمينة فى محاسن المدينة»، نوشته محمّد كبريت الحسينى المدنى، تحقيق محمد حسن (...) اسماعيلى الشافعى، 1996، دارالكتب العلميه. (1) و ديگرى:

«تاريخ امراء المدينة المنورة»، نوشته عارف عبدالغنى، دمشق، 1996، دارالكنان. (2) كتاب مفيد ديگر در منابع عربى، كتاب جديد الانتشارى است كه در باره كتابهاى تأليف شده توسط مؤلفان شيعى در شبه جزيره چاپ شده با عنوان: «مجموع المؤلفات الشيعية فى الجزيرة العربيّة»، حبيب الجامع، بيروت، 1417، مؤسسة البقيع. (3) اين كتاب زمانى به دست من رسيد كه مشغول كارهاى نهايى تحقيق حاضر بودم و مجبور شدم خود را به ارجاعات كتابشناسى بالا محدود كنم.

براى بهتر و تكميل تر شدن كار من، هيچ منبعى از سوى اعضاى جامعه شيعه مدينه منتشر نشده (كه مورد استفاده ام باشد). بنابر اين بايد آنها را به عنوان اقليتى ساكت تلقى كرد، بويژه كه اوضاع حاضر، چنين اجازه اى به ما نمى دهد كه به صورت ميدانى، در باره وضعيت اقتصادى، فرهنگى و ... آنان تحقيق كنيم.

به عنوان يك پيش نياز براى تحقيق بيشتر در باره اشراف حسينى حجاز- به طور عموم- و شاخه مدنى آن- به طور خاص- يك چاپ انتقادى از كتاب «زهر الرياض و زلال الحياض» از ابن شدقم مدنى، مى تواند در سطحى عالى مفيد باشد.

مؤلف آن سيد ابوالمكارم حسن بن على بن شدقم مدنى در سال 942 (1535- 1536) در مدينه متولد شد و در حيدرآباد دكن، در ماه صفر سال 999 (دسامبر 1590) درگذشت. جنازه وى به مدينه انتقال يافت و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.(4) گفته شده است كه وى پيش از آن كه شهر خود، مدينه را به سوى هند ترك كند، مانند پدرش، براى مدتى نقيب الاشراف و نيز متولّى موقوفات مرقد پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است.

ابن شدقم در متن دستنوشته كتاب «زهر الرياض» در چهار مجلد گرايش شيعى امامى خود را به طور آشكار نشان داده است.

اساسا اين كتاب در باره شرح حال كسانى است كه نقشى در تاريخ مدينه بر عهده داشته اند، البته با تأكيد مخصوص بر


1- براى شناخت نسخه خطى آن بنگريد به: صاعدى، معجم ما الّف، ص 343، ش 93. شافعى، ص 4؛ درباره مؤلف اين كتاب محمد كبريت نك: همان، ص 3، و نيز Hamdan: Literature, 77- 08 و پانوشت شماره 89 همين مقاله.
2- كتاب مشتمل بر شرح حالهاى كوتاه است، در قالب ترتيب زمانى افرادى كه به هر روى به نوعى به صورت مستقل يا از طرف مماليك يا عثمانيها از ابتداى اسلام تا سال 1417 1996 م حاكم بر مدينه بوده اند. نخستين فرد مصعب بن عمير بنگريد EI, vol. 7, 946 است و آخرين نفر شاهزاده عبدالمجيد بن عبدالعزيز السعود از سال 1406/ 1986 امير مدينه. در صفحات 492- 420 فهرستى باز بر اساس ترتيب تاريخى از همه اين اشخاص به دست داده است. در صص 502- 504 از حكام جعفريين ياد كرده اما فهرست خاصى از سلسله شيعى امراى حسينى نياورده است.
3- بر اساس آنچه در مقدمه آمده، مجلد دوم كتاب در حال آماده شدن است.
4- در باره اين كتاب و مؤلف آن بنگريد به: صاعدى، همان، صص 352- 356؛ امين، اعيان، ويراسته حسن الامين، 1986 ج 5، ص 175- 179

ص: 108

امامان شيعه، همين طور حاكمان شيعه محلى، اشراف، علما، شعرا و ... ديگران.

مطالعه اى در باره زندگى مؤلف و فعاليت سياسى او در مدينه و حيدرآباد مى تواند بينشى در باره نقش اشراف حسينى و انديشه هاى آنها در قرن شانزدهم و بعد از آن به وجود آورد.

افزون بر اينها، متون چاپ شده و نشده به زبان فارسى و ساير زبانهاى شرقى و اروپايى وجود دارد كه مى تواند آگاهى هاى فراوان با توجه به بسيارى از جزئيات به دست دهد. مؤلف سطور حاضر مدعى آن نيست كه همه اين منابع را مى شناسد. در اينجا تصديق مى كنم كه به هر روى قادر نبوده ام تا از همه اطلاعاتى كه در منابع معتبر بوده بهره ببرم.

اميرنشينِ شيعىِ بنى الحسين

عنوان شيعيان دوازده امامى اميرنشين حسينى در مدينه، تا دوره مماليك نزد نويسندگان عرب دوره ميانى- قرون وسطاى اسلامى!- مانند ابن خلدون (درگذشته 809/ 1406 م) و قلقشندى (821/ 1418 م) شناخته شده بود. (1) مطالعات اخير Mortel بر اساس داده هاى اين مؤلف و نيز بر اساس اطلاعات چند منبع ديگر استوار است.

ظهور دولت نيمه مستقل اميرنشين در مدينه و حوالى آن، تحت سيطره اشراف محلى (2) از بنوالحسين به سالهايى باز مى گردد كه دولت فاطمى در مصر به وجود آمد (359/ 969 م). (3) دو عامل بايد به عنوان پيش نيازِ رشد اين قدرت در مدينه در نظر گرفته شود:

نخست آن كه: شاهدى وجود دارد كه بنوالحسين، اخلاف حسين بن على و در اصل از نسل على بن الحسين (امام چهارم شيعيان، تنها پسر بازمانده امام حسين) با شمارِ فراوان افراد خود، توانست طايفه خويش را به عنوان يكى از خاندانهاى مهم مدينه مطرح كند. برخى از آگاهى هاى مربوط به اين مسأله در منابعى بسيار متأخر آمده كه ممكن است ساختگى باشد، اما دليلى وجود ندارد در اين نكته ترديد كنيم كه بنوالحسين مدتها پيش از به دست آوردن امارت، نفوذ قابل توجهى در مدينه داشته اند.

نكته دوم آن كه: در ربع نخست قرن دهم ميلادى، شمارى از افراد خاندان بنوالحسين مدينه، به مصر مهاجرت كردند.

برخى از آنها توانستند تا پيوند نزديكى با اخشيديان وپس از آن با دربار فاطمى ايجاد


1- ابن خلدون، العبر، ج 4، صص 108- 111؛ القلقشندى، صبح الأعشى، ج 4، ص 302؛ ج 12، ص 243- 246
2- براى اين تعبير و تطوّر آن بنگريد به: مقاله «Sharef» در التاريخ الشامل، ج 2، ص 135
3- 1- Mortel: The Origins, passim; also ؛ Muhammad :Al -alaqat ,72 -76 ;. بدر، التاريخ الشامل، ج 2، ص 135

ص: 109

كنند. فردى كه در اين باره اهميت ويژه اى داشت، مسلم بن عبيداللَّه بود كه در سال 976 يا 977 در قاهره درگذشت. وقتى فرزند او، مدت كوتاهى پس از آن به حجاز برگشت، خاندان بنوالحسين وى را به عنوان رهبر خود تلقى كردند. اين حادثه آغاز امارت بنوالحسين (شرفا) را نشان مى دهد.

مهمترين نشان بيرونى تشكيل يك اميرنشين نسبتاً محلى در دوره دولت مقتدر فاطمى (نه حكومت طولانى عباسيان سنى) ديده مى شود كه نام آنها در خطبه آورده مى شد؛ به احتمال از آغاز سال 969 و البته با قطعيت كمترى، چند سال پس از آن بود كه نام خلفاى فاطمى در خطبه آورده شد. اندكى بعد برخى از اميران حسينى به عنوان كسانى كه به طور رسمى از طرف خلفاى فاطمى نصب شده اند، شناخته شده هستند و پس از سقوط اين سلسله، از طرف دولت عباسى بر مدينه حكومت كردند. يكى از آنها قاسم بن مهنا است كه آشنايى نزديكى با صلاح الدين داشته و حتى در برخى جنگها وى را همراهى كرده است. در روزگار وى و فرزندش، اميرنشين حسينى مدينه در بسيارى از مناسبتها؛ از جمله تلاشهاى متعدد ايوبى ها در تسلط بر مكه، با آنها همكارى داشت. از سوى ديگر، ايوبى ها نيز در مقابل اقدامات نظامى و سياسى شرفاى مكه براى مطيع كردن اميران مدينه، ازآنها دفاع كردند.

در كنار اين همكارى هاى سياسى، به احتمال گونه اى از مهاجرتهاى شيعى، در دو سمت ميان مصر و مدينه در فاصله زمانى ميان سقوط فاطميها تا روى كار آمدن مماليك ادامه داشته است. همان طور كه تحقيقات اخير (1) نشان مى دهد، شواهد كافى وجود دارد كه تشيع اسماعيلى و غيراسماعيلى (شايد دوازده امامى)، نقشى در قاهره بر عهده داشته اند، حتى پيش تر از آن در مصر عليا و دست كم تا پايان قرن چهاردهم. برخى موارد از اين دست، تا مدتها پس از آن هم در آن ناحيه يافت مى شود. بنابر اين گزارش، عبدالرحمان انصارى- كه ذيلًا خواهد آمد- (2) بر آن است كه برخى از نخاوله، پيوند با مردمانى از مصر داشته اند كه نبايد كاملًا بى اساس باشد.

پس از خلع آخرين خليفه فاطمى در سال 567/ 1171، حاكمان محلى حرمين، سلطان صلاح الدين را بر منطقه خود به رسميت شناختند و به عنوان نشان آشكار بازگشت سنيان، واعظان شيعى حرم مدينه


1- 1. Stewart: Popular Shiism, esp. 35, 52, 56, 61
2- به صفحه 303 اصل مقاله مراجعه كنيد.

ص: 110

مجبور شدند تا مشروعيت خليفه سنى را در خطبه خود تصديق كنند.

البته نه صلاح الدين و نه جانشيان وى، تلاش خاصى براى سنى كردن شهر پيامبر صلى الله عليه و آله از خود نشان ندادند. سران شيعه مدينه به كنترل همه نهادهاى مذهبى در آن مكان مقدس ادامه دادند و قاضيان شيعه احكام شيعى را به طور مساوى بر سنى و شيعى بكار مى گرفتند. (1).

شمارى از مؤلفان سنى كه به داشتن گرايشهاى ضد شيعى شهره اند، از اين امور انتقاد كرده اند و آن را تهديدى براى برترى مذهب سنى در حجاز دانسته اند. ابوعبداللَّه محمدالمراكشى دركتاب «الذيل والتكمله» در شرح حال ابن جبير (م 1217)، شعرى از اين مسافر معروف اندلسى آورده كه آن را به صلاح الدين ايوبى (م 1192) تقديم كرده است. ابن جبير در اين شعر (2) به طور مستقيم به سلطان متوسل شده و خواسته است تا به وضعيت مدينه نگريسته و بدعتهايى را كه در شهر پيغمبر رواج يافته از بين ببرد. وى در ميان مسائل مختلف، بويژه از «سبّ آشكار صحابه»، به عنوان يكى از از ننگ آورترين بدعتها ياد كرده و تأكيد كرده است كه شيعه بايد امامت نماز را به اهل سنت واگذار كند. (3) اين اتهام كه: شيعه مى كوشيد تا به مرقد پيامبر صلى الله عليه و آله نقبى زده و جنازه هاى آن دو نفر را بيرون برد! در متون سنى مربوط به تاريخ مدينه آمده است. (4) نار الحجاز يا آتشفشان برآمده در نزديك مدينه در سال 654 (1256) و نيز آتش سوزى چند ماه بعد حرم در همان سال، توسط مؤلفان سنى به عنوان تنبيه الهى براى فسادى كه جامعه در آن سقوط كرده- و نمونه مهم آن تسلط شيعه بر مدينه است- ياد شده است.

حتى برخى از منابع شعيان را مسؤول اين آتش سوزى معرفى مى كنند.(5) ابن تيميه (م 1328) در رساله خود درباره پيشينه و تسلّط مكتب حديثى در طول سه قرن نخست اسلامى، توضيح مى دهد كه چرا نفوذ مدرسه مدينه به طور متوالى كاهش يافت. حتى در قرن چهارم، همان زمان كه رفض در خود مدينه نشان مى داد، ديگر شهرها به صورت قابل تصديقى به برترى رؤساى مكتب خود نسبت به مدنى ها مباهات مى كردند. به هر روى، تقريباً تا آغاز قرن ششم هجرى (اوائل قرن دوازدهم ميلادى) بيشتر ساكنان مدينه به پيروى مذهب حديثى خود، مذهب مالك، ادامه دادند، اما زندگى مذهبى در مدينه، تحت تأثير مهاجران اهل


1- 58, Marmon :Eunuchs
2- مراكشى، الذيل، مجلد پنجم، بخش 2، صص 616- 620
3- در باره اظهار ناراحتى ابن جبير در اين باره كه اهل بدعت بايد خطبه بر روى منبر پيامبر را تحويل دهند و نيز ديگر گلايه هاى او از وضع مذهبى مدينه بنگريد به الرحله، ويراسته Waight و Goeje، صص 76، 201؛ و ترجمه فرانسوى آن به وسيله Gaudefry- Demombunes با عنوان Vayages بخش اول، ص 87، و بخش دوم، ص 231؛ براى شرح بيشتر نك Netton: BasicStructures, esp. 82- 03. براى تاريخ منبر و اهميت مذهبى آن بنگريد به: Meier: DerPrediger.
4- بنگريد به: Marmon: Eunuchs, 63؛ البرزنجى، نزهة الناظرين، ص 82؛ همين داستان در برخى ازمصادر جديد هم آمده است، مانند: على حافظ، الفصول، ص 24. مؤلف روايت جايگزين ديگرى را ترجيح مى دهد كه مقصر مسيحى ها بوده اند.
5- Marmon، همان، ص 49؛ Meier: DerPrediger, 722- 032؛ السمهودى، وفاء الوفاء، ج 1، ص 151، ج 2، ص 598- 600؛ براى اشعار نقل شده نك: ص 600. نيز نك: مكناسى، ص جذوة الاقتباس، ص 242؛ Burclhardt: Tracels, 402

ص: 111

بدعت شرق (رافضةالشرق) قرار گرفت. يك گروه بزرگ شيعيان كاشان و ديگر نقاط كه بسيارى از آنها سادات بودند به مدينه مهاجرت كردند. نوشته هاى مؤلفان رافضى كه با فهم درست از قرآن و حديث ناسازگار بود، در مدينه ظاهر شد و پول زيادى براى آن پرداخت مى شد. به همين دليل، از آن روزگار به بعد كار رفض در مدينه بالا گرفت. (1)

به هر روى دانستن اين مطلب جالب است كه شيعيان در اوائل قرن دوازدهم، بويژه از قاشان يا كاشان، آن گونه كه ابن تيميه گفته است، هيچ ارتباطى با نوعى حركت مهدويانه- كه گفته مى شود در آن شهر و روستاهاى اطراف فعال بوده- نداشته است. ياقوت اين حركت را از شاهد عينى موثقى به نام ابوالعباس احمد بن على بن باباى كاشى يا كاشانى (م 510/ 1116) كه نويسنده كتاب مفقود شده اى در باب فرقه هاى شيعه بوده، آورده است. (2)با اين همه بحث در اين باره از حوزه اين تحقيق خارج است.

ابن فرحون (كه قاضى مالكى مدينه از 792/ 1390 تا زمان مرگش در سال 800/ 1397 بوده) مطالب ابن تيميه را در كتاب خود «تبصرة الأحكام» تأييد كرده است. به هر روى با ملاحظه آغاز تسلط شيعه بر مدينه، ابن فرحون تاريخ كهن ترى را به دست مى دهد. ابوبكر بن عربى (م 1148) در كتاب «العواصم و القواصم» يادآور شده است كه فقه سنى در مدينه قرن پنجم متروك شده است. طبق گفته ابن عربى، به هنگام ورود اين عالم اندلسى به مدينه در سال 489/ 6- 1095 يك شيعه، خطيبِ (حرم) بوده است. (3) چند قرن پس ازآن، جعفربن اسماعيل برزنجى (م 1899) كه در سال 1854 به مدينه رسيده ومفتى شافعى آن شهرشده، در كتاب خود، «تاريخ مسجد النبى صلى الله عليه و آله» درباره مطالب ابن فرحون مطالبى را آورده است. (4) وضعيتى را كه مؤلفان مذكور شرح داده و بر آن تأسف خورده اند، در حاكميت مماليك، بويژه با آغاز سفر حج سلطان بيبرس در سال 1269 تغيير كرد. او سياست فرستادن علماى سنى به مدينه را براى محدود كردن نفوذ حاكمان شيعه محلى- در حالى كه خاندانهاى علماى شيعه، بويژه حسينى ها هنوز در آن شهر ذى نفوذ بودند- ابداع كرد. امراى مدنى زمان آل شيها و وابستگان آنها آل سنان، كوشيدند تا به گونه اى متفاوت در برابر اين سياست مقاومت كنند؛ از جمله در برابر جابجايى


1- شحّات، اصول، ص 20
2- معجم البلدان، ج 7، ص 13؛ در باره قاشانى نك: EI, vol. 4, 696
3- چاپ شده همراه تبصره فيض العلى، ج 1، ص 417
4- نزهة الناظرين، ص 88

ص: 112

پيروان خود در برابر مهاجران سنى كه آنها را به عنوان نيروهاى فشار براى سنى كردن تلقّى مى كردند. (1).

در اين ارتباط، طى رخدادى در قرن سيزدهم يك مصرى سنى با نام فقيه سراج الدين انصارى به عنوان نقطه چرخشى در تضاد شيعه و سنى در زمينه كنترل نهادهاى مذهبى مدينه عمل كرد. در جمعه اى پس ازآن، كه سراج الدين- به دستور سلطان مملوك به مدينه آمده بود- خطبه خود را از منبر حرم آغاز كرده بود، گروهى از شيعيان حاضر در مسجد سنگريزه هايى را كه در دست داشتند به سوى او پرتاب كردند. در اين برخورد خواجه هاى حرم، كه همگى به غيرت در دفاع از مذهب سنى شناخته شده اند، همراه مستخدمان و غلامان وارد ماجرا شده، خود را ميان منبر و جمعيت قرار دادند. اين نخستين بار بود كه «صف الخدام» پديدار شد، چيزى كه براى قرنها ادامه يافت و در اصل نقشه دقيقى براى تحقق اقتدار سلطان مصر بود. به هر روى اين حركت، آغاز مرحله اى جديد از تحولى بود كه با سرعت به قدرت برتر شيعه در مدينه پايان داد. (2) در دوره حاكميت عثمانى، از سال 1517 به اين سو، نفوذ خاندان حسينى مدينه به تدريج رو به زوال گذاشت. با اين حال، آنان كاملا مطيع نبودند و حتى وارد نزاع با عثمانيها شدند. ثريّا فاروقى در تحقيق خود در باره وضع اقتصادى مكه و مدينه در دوره عثمانى، تحليل ارزشمندى از درآمد اوقاف دو شهر مقدس و نيز توزيع اعانات و مستمريهاى ساكنان آن ارائه كرده است. (3) در اين زمينه او از يك رشته نزاع طولانى در قرن شانزدهم در باره كمكهاى (عثمانى) مصرى و ضايع شدن حقوق بنى الحسين مدينه ياد مى كند. سادات بنى الحسين مدينه، با نشان دادن فرمانى از سلطان مراد سوم، نسبت به يك سوم كمكهايى نيز كه به مكه فرستاده مى شد ادعا داشتند، اما حاكم عثمانى مصر با درخواست آنها مخالفت كرد و خاطر نشان ساخت كه در اين صورت بايد حقوق ديگر مدعيان مشروع پايمال شود.

بايد به خاطر داشته باشيم كه در اين دوره، عثمانيهاى سنى و صفويان شيعى، به طور مداوم در حال جنگ بودند. در چنين وضعيتى كمكهاى رسمى عثمانى، نمى توانست در اختيار بنوالحسين شيعى قرار گيرد، درست بدان جهت كه دشمنان بنوالحسين در استانبول قدرتمند بودند و مشاوران سلطان حمايت رسمى از آنها را


1- 1- Mortel: The Husynid Amirate, p. 100; Marnon: Eunuchs, 56, 138, fn. 159;. على، الحياة، ص 221
2- Marmon, p. 55؛ البرزنجى، نزهة الناظرين، ص 89
3- 2- Pilgrims and Sultans, 65, 77, 08

ص: 113

به هر شكل رد مى كردند. اما بنوالحسين در اين باره پافشارى كردند و به نظر مى رسد كه در دراز مدت موفق شدند؛ چرا كه در ابتداى قرن هفدهم شاهديم كه آنان كمكهاى اعطايى مصر را دريافت مى كنند. (1) براساس منابعى كه در اختيار من قرار دارد، نمى توانم به طور قطع تعيين كنم كه در چه زمانى و در چه وضعيتى پرداخت اين گونه كمكهاى مالى از سوى دولت مصرى- عثمانى- قطع شده است. به هر روى روشن نيست كه آيا بنوالحسين از كمكهاى منظم يا هداياى ساير منابع- چه داخل و چه خارج امپراتورى عثمانى- برخوردار بوده اند واگر بوده اند تاچه زمانى بوده است.

مى توان فرض كرد كه شمار شيعيان بومى و غير بومى ساكن در دو شهر مقدس، دست كم در نيمه نخست قرن شانزدهم ميلادى فراوان بوده است. حضور اين تعداد شيعه يارافضى يا شبيه آن، ابن حجرهيتمى (م 975/ 1567) را مجبور به نوشتن (و تدريس علنى) كتاب «الصواعق المحرقه»، يكى از جدلى ترين كتابها بر ضد عقايد شيعه در دفاع از خلفاى نخست، كرده است. (2) به نظر مى رسد كه كار ابن حجر در قالب مواجهه عثمانيان سنى و صفويان شيعى، بويژه در برابر سبّ آشكار خلفاى نخست قرار دارد. اين اقدام (سبّ صحابه) منجر به اعتراض جمعى از علماى امامى در حجاز شد. لذا برخى از علماى حجاز به علماى اصفهان نوشتند: شما خلفا را در اصفهان سبّ مى كنيد و ما در حرمين به خاطر سبّ و لعن شماگرفتار مشكل هستيم. (3).

درگيرى ميان دولت عثمانيان و صفويان (همچنين دولتهاى بعدى) سبب بروز مشكلاتى در امر حج و زيارت مدينه شد. وقتى دو امپراتورى در جنگ بودند، زائران ايرانى اجازه نداشتند به سرزمين عثمانى وارد شوند. در دوران صلح هم حركات آنها تحت نظارت و كم و بيش محدود بود. آنها در رفتن به حجاز و بازگشت به ايران و نيز در طول دوران اقامتشان در حرمين، گرفتار انواع تبعيض ها بودند. گله ها و شكايات زيادى از اين وضعيت از سوى ايرانى ها (و تا حدى شيعيان ساير نقاط) از قديم تا زمان حاضر مطرح شده است. (4) تفسير و تحليل اين نزاع و بازتاب آن از هدف تحقيقِ حاضر بيرون است. در اينجا كافى است اشاره كنيم كه رودررويى


1- همان، ص 87
2- Brockelmann, GAL, II, 883, andSII, 725.. ابن حجر ياد آور شده است كه در رمضان سال 950/ 1543 از وى خواسته شده است تا كتابش را در ملاء عام تدريس كند. نك: مقدمه صواعق.
3- 82, Newwman: The Muth
4- Faroqi: Pilgrims, 721;؛ فقيهى، وهابيان، ص 231؛ امين الدوله، سفرنامه، ص 255، 279؛ KazemZadeh: Relation, 61- 81.

ص: 114

فعلى دولت سعودى با ايران در مراسم حج ريشه هاى زيادى در گذشته دور دارد. درست همان طور كه شيعيان بومى مدينه مستقيما از نتايج چنين ستيزهايى در خطر بوده اند. (1) به نقل ايّوب صبرى (بر اساس گزارش البتنونى) كنترل مدينه تا سال 1099/ 7- 1686 در دست اشراف حسينى قرار داشت. در اين سال بود كه بر اساس فرمان دولت عثمانى، مدينه زير سلطه شرفاى حجاز- يعنى مكه- درآمد. آخرين امير نيمه مستقلّ مدينه، حسين بن زهير بوده است. (2) شايد در نتيجه همين تحوّل است كه منطقه العوالى در حومه جنوبى مدينه، به مدت چند قرن، اقامتگاه امراى مدينه حسينى، به جاى شهر مدينه مى شود. در اين وضعيت آنها دلايل خوبى براى ايجاد روابط نزديك با قبيله برجسته آن ناحيه يعنى حرب، بويژه با تيره بنى على از قبيله مزبور داشتند. (3) پى نوشتها:


1- بنگريد به: متن اصلى اين مقاله، صص 335- 337 و نصوصى كه در آن جا نقل شده است.
2- الرحلة الحجازيه، صص 298- 300؛ و نيز نك: امحزون، المدينة المنوره فى رحلة العياشى، ص 35
3- به صفحه 287 همين تحقيق مراجعه كنيد.

ص: 115

ص: 116

ص: 117

ص: 118

صفحه سفيد

ص: 119

اماكن و آثار

طرح جايگزين شود.

ص: 120

مسجد نبوى در گذر تاريخ

سيدمحمّد باقر حجّتى

يكى از روزهاى اقامت در مدينه منوّره در معيت اخلاء و اصدقايى چند، رهسپار «نادى المدينة المنورة الأدبى/ انجمن ادبى مدينه منوره» شديم. پس از نشستى كه قدرى به طول انجاميد و مذاكراتى كه انجام گرفت، آماده خداحافظى با مسؤولان آن شديم، در اين هنگام شمارى از نشريه خود را به ما اهدا كردند كه يكى از آنها با عنوان «دراسات حول المدينة المنوره» به چاپ رسيده بود.

مقالات اين مجله را اجمالا از نظر گذراندم و مقاله اى تحت عنوان «المسجد النبوى الشريف» از محمد سالم را گزين كرده، به ترجمه و نيز تهذيب و تنقيح و حذف و اضافاتى در آن دست يازيدم و آن را با عنوان «مسجد نبوى در گذر تاريخ» به سامان آوردم. اميدوارم مقبول درگاه الهى قرار گيرد و برايم رهتوشه اى در آخرت باشد.

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

هرچند عنوان ياد شده در خور مطالبى نيست كه از اين پس آن را مطالعه مى كنيد؛ چرا كه گذشته را از زمان معاصر دور مى سازد و نمى توان به طور كامل و فراگير، چنان مسير طولانى را براى مسجد نبوى درنورديد؛ ليكن عرصه هاى سخن را مى توان در جوانب و ابعاد اين مسجد فشرده ساخت:

ص: 121

در ابعادى بدين شرح: عمرانى، عبادى، علمى، و جوانب ديگر اجتماعى.

هر جنبه و بعدى از اين جوانب و ابعاد، خود نياز به بحث و بررسى ويژه اى دارد و از اهميت خاصى برخوردار است.

بُعد عمرانى مسجد نبوى:

بحث خود را ابتدا در بُعد عمرانى اين مسجد آغاز مى كنيم؛ زيرا اين مسأله، اصل و اساس ايجاد و پديد آوردن اين مسجد را مى پردازد؛ ليكن سزا است قبل از ورود در بحث، مقدمه اى را به منظور زمينه پردازى بحث و كاوش، تمهيد كنيم؛ و آن اين است كه مسجد، نخستين بازده محصول جنبش و خيزش عمرانى در روى كره زمين است و نيز اولين حركت عمرانى اسلامى در صدر اسلام به شمار مى رود. از آن جمله مسجد الحرام را بايد ياد كرد؛ چنانكه خداوند متعال فرمود:

إنّ أوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلّذى بِبَكَّةَ مُبارَكاً ...

«نخستين خانه اى كه براى مردم بنياد نهاده شد تحقيقاً همان خانه اى است كه در بكّه (يعنى همان جايى كه كعبه در آن قرار دارد) به سامان آمده است.»

در كتب تاريخ، راجع به نخستين كسى كه كعبه را بنا كرد- در اينكه آيا آدم عليه السلام، فرشتگان، شيث و يا ديگران بوده اند؟- مطالبى ديده مى شود؛ اما نزول قرآن كريم در آيات مربوط به بناى كعبه، مبدئى علمى را به ما ارائه مى كند مبنى بر اينكه ابراهيم خليل عليه السلام پايه هاى خانه خدا (يعنى كعبه) را برافراشت؛ ولى آن را به سامان نرساند؛ چنانكه خداوند متعال مى فرمايد:

وإذْ يَرْفَعُ إبراهيمُ القَواعِدَ مِنَ البَيْتِ وَ إسماعيلُ ...

«و به ياد آور، آنگاه كه ابراهيم و اسماعيل، پايه هاى خانه خدا را برافراشتند ...»

بنابراين پايه هاى خانه خدا پيش از ابراهيم وجود داشت، و فقط ابراهيم آنها را برافراشت، به اين دليل كه ابراهيم، هاجر و اسماعيل را به سرزمين مكه آورد:

رَبّنا إنّى أسْكَنْتُ مِنْ ذرِّيَّتى بِوادٍ غَيْرِ ذى ذَرْعٍ عَنْدَ بَيْتِكَ الْمُحرَّمِ ...

«خداوندگارا! فرزند و خانواده ام را در وادى و درّه اى كه فاقد آب و گياه است، در كنار خانه سرشار از حرمت واحترام تو سكنى دادم وآنان رادرآن، به جاى گذاردم ...»

پيدا است كه دراين سرزمين- همزمان

ص: 122

با اسكان هاجر و اسماعيل- خانه اى وجود نداشت و ابراهيم زمانى بناى اين خانه را آغاز كرد كه اسماعيل پا به سن جوانى گذارد و با ابراهيم در بناى خانه خدا هميارى مى كرد.

از اينجا به سرعت به سوى مسجدالنبى صلى الله عليه و آله جا به جا مى شويم كه چگونه بناى آن آغاز گشت:

رسول خدا صلى الله عليه و آله با مهاجرت از مكه، وارد مدينه شد و همه ما مى دانيم كه در محله «قبا» فرود آمد، اين جريان در روز دو شنبه اتفاق افتاد.

آن حضرت از اين محله، در روز جمعه بيرون رفت، حال آيا اين جمعه، جمعه پس از روز دوشنبه بود و يا اينكه جمعه هفته بعد از محله «قُبا» به راه افتاد؟ در اين باره نمى توان نظر قاطعى را اظهار كرد، ليكن آنچه از نظر ما مهم مى نمايد اين است كه جريان ياد شده آغاز كار مربوط به ورود آن حضرت در مدينه بود كه به صورت موقت و موسمى در محله «قبا» فرود آمد و مسجدى را در آنجا بنياد نهاد.

وقتى پيامبر در سوى مدينه از مكه خارج شد و به «طَيْبه طيّبه»؛ يعنى مدينه آمد، بناى مسجد را آغاز كرد. بنا بر اين بناى مسجد «قبا» نخستين حركت عمرانى بعد از ورود رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه به شمار است كه از پى آن، «مسجدالنبى» در مدينه بنا شد؛ البته آنگاه كه اقامت آن حضرت در مدينه منوره استقرار يافت.

مى دانيم مسجد نبوى به عنوان «مسجد مادر» و امّ المساجد در مدينه است و مسجد اصل و اساس به شمار مى رود.

بايد ديد رسول خدا صلى الله عليه و آله محل اين مسجد را چگونه برگزيد. آياتى كه جامعه اهل مدينه را براى ما به تصوير مى كشد در قرآن كريم مى بينيم ...

مكان مسجد نبوى چگونه انتخاب شد؟

پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله با پيمانى كه با اوس و خزرج در بيعت عقبه بسته بود، از مكه به مدينه كوچيد، پيمانى كه در آن متذكر شد به سوى آنها آمده و بر ديار آنها در مى آيد و آنها او را از هرگزندى حفظ كرده و از يارى او دريغ نورزند و همانگونه كه از خانواده خود صيانت مى كنند در مقام حمايت و نگاهبانى از سلامت آن حضرت برآيند. مآلًا به سوى مدينه راه سپرد و اولين پايگاه فرود آن حضرت در محله اى به نام «قبا» بوده است.

در اينجا رويدادهاى مربوط به هجرت

ص: 123

و حوادثى كه در مسير اين كوچش رخ داده است را پشت سر مى گذاريم.

مسجد قبا و كيفيت فرود آمدن در اين محل:

آرى رسول خدا صلى الله عليه و آله به محله «قبا» رسيد و به بناى مسجد در اين محله پرداخت؛ اما چگونه و به چه كيفيتى؟

علماى سيره، جريانى را در اين باره ياد كرده اند- اگرچه سند آن مجهول و ناشناخته است- ليكن به اتفاق آن را ياد كرده و در آثار خود آورده اند؛ مبنى بر اينكه آن حضرت به كسى كه ناقه او را هدايت مى كرد و زمامش را در اختيار داشت، فرمود:

افسارش را رها كن. ناقه از جاى برخاست و به چرخش و گردش در آمد و نشست و دوباره دور زد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خطى را در مسير گامهاى ناقه روى زمين رسم كنيد؛ يعنى آن حضرت در مسير خود از قبا به مدينه تا محل همين مسجد كنونى آمد، و بر قبائل اوس و خزرج گذر كرد. امتداد بناى مسجد مدينه از شمال به جنوب، (بيش از شرق تا غرب بود) بر هيچ قبيله و بر هيچ جايگاهى عبور نكرد مگر آنكه با شمار زيادى از مردم و آمادگيهايى درخور مواجه شد كه از آن حضرت استقبال به عمل آوردند و مى گفتند:

«يارسول اللَّه! به سوى ماآى، به سوى اين جمعيت كه آماده پذيرايى هستند فرود آى!»

در پاسخ آنها مى فرمود: «راه ناقه را آزاد گذاريد؛ زيرا او مأمور است در كجا زانو به زمين نهد» سرانجام بر بنى النجار گذر كرد كه آن حضرت را فراوان مورد ملاطفت قرار دادند، آنان درخواست كردند نزد دايى زاده هاى خود (يعنى همين بنى النجار) فرود آيد. حضرت مى فرمود: راه اين شتر را باز گذاريد؛ چرا كه اين ناقه من، مأمور است.

سرانجام ناقه به همانجا رسيد كه بايد برسد و در آنجا زانو بر زمين نهاد؛ ولى در آغاز امر متوقف نماند بلكه از جاى برخاست و به گردش در آمد و مانند فردى نگران به اين سو و آنسو مى نگريست و دوباره به همان جايگاه نخست بازگشت و زانو بر زمين زد و گردن خود را بركشيد و با حركت گردن خود اطراف را مى نگريست. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «إن شاء الله منزل و محل فرود ما همين جا است.» لذا از روى ناقه به زيرآمد.

دراينجااندكى درنگ مى كنيم وپاره اى از حوادث مربوط به اين جريان را مى كاويم؛ چرا كه بررسى سيره، صرفا عبارت و الفاظ ورويدادهاى خشك و بى جان نيست؛ بلكه اين سيره، گويا و عبرت آموز و پندگو و اندرز

ص: 124

دهنده است. پيامبرى كه به او وحى مى شد و به سائقه هجرت، از موطن ومولد خود كوچيد و به «قبا» رسيد و در آنجا فرود آمد، آنگاه در مسيرش تا مقرّ نهايى او، اين كوچش ادامه يافت و قبايلى براى هدفى، به خاطر خود آن حضرت با شمار زياد و تشريفاتى در خور امكان و صيانت از او، با آغوش باز از او استقبال به عمل آوردند؛ مى بايد آن حضرت و مركب او را به وحى آسمانى حوالت مى دادند. لذا در باره ناقه فرمود: او را آزاد گذاريد؛ چرا كه تحت فرمان الهى، سير و حركت خود را برگزار مى كند؛ و چنين مركبى مأمور در سير خود، مانند امير و فرمانده خويش به راه مى افتد تا سرانجام به همانجا رسيد كه مأمور بود، و در همانجا كه به او فرمان داده شد، فرودآمد، چرا؟

مى دانيم كه صد سال قبل از آمدن رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه، تاريخ اين شهر گويا است كه جنگ و ستيز ميان دو قبيله اوس و خزرج داير بود، و فقط مدت پنج سال قبل، ورود آن حضرت آتش اين جنگ رو به خاموشى نهاده بود. وقتى پيامبر بر مدينه وارد شد و گروههاى اوس و خزرج با او بيعت كردند و اين دو قبيله- به سان دو اسب مسابقه و سواركارى- در تفاخر با يكديگر به سر مى بردند و ... اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان قبيله اوس فرود مى آمد براى خزرجيها گران تمام مى شد؛ و چنانچه در ميان قبيله خزرج، اقامت خود را انتخاب مى كرد براى قبيله اوس ناگوار مى نمود؛ ولى چون آن حضرت كار را به ناقه مأمور واگذار كرد- و خداوند سبحان اين ناقه را عملا تحت فرمان خويش داشت- سير او به همانجا منتهى شد كه سرانجام در آنجا فرود آمد و هيچ كس و هيچ قبيله آزرده خاطر نشدند. و سرانجام اين مرحله- با زانو نهادن ناقه در جاى خود و محلى كه قبائل متعددى در آن به سر مى بردند- به پايان رسيد.

ناقه مأمور و انتخاب محل فرود:

اگر پيامبر صلى الله عليه و آله از پيش خود جايى را انتخاب مى كرد، مشكل و جريانى درخور خرده گيرى پديد مى آمد؛ ولى بايد دانست كه مردم با درخواستهاى خود كه همگى خواهان نزول حضرت در كنار خود بودند و تقاضاى خود را با او در ميان مى گذاشتند و با آن حضرت مواجه مى شدند و ... اگر به اين تقاضاها وقعى مى نهاد با هم به تفاخر و درگيرهايى نه چندان خوش آيند روياروى مى گشتند؛ از اين رو آن حضرت به احدى پاسخ مثبت نداد و فقط نگران ناقه خود بود

ص: 125

كه كجا مى رود و در چه نقطه اى رحل اقامت مى افكند. فرمود: ناقه من كجا رحل افكند؟

عرض كردند بار و بنه آن حضرت را ابوايوب انصارى به خانه خويش برد. فرمود: انسان بايد همراه مركب وبار و بنه خودباشد.

پيشينه خانه ابو ايوب انصارى:

گام دوم به فرجام آمد؛ ولى ما تاريخ را به عقب نشينى تا سالهايى بسى دوردست همراه با خانه ابو ايوب انصارى مى كشانيم، و بيت و خانه او را چون معجزه اى مى يابيم و مى بينيم تاريخ براى ما چنين بازگو مى كند كه:

يكى از پادشاهان «تبّع» يمن وقتى بر مدينه درآمد- و اين جريان در گذر و سفر او به آفريقا اتفاق افتاده بود- فرزندش را در مدينه به عنوان پادشاه و حاكم مدينه واگذارد و خود در سوى آفريقا به راه افتاد، فرزند اين پادشاه بر خرما بتى را برفرازيد تا خرما بچيند. صاحب درخت خرما سر رسيد و بانگ بر او برآورد: ميوه اين درخت از آن كسى است كه آن را بارور ساخته و كاشته است. با بيل و كلنگ به جان فرزند ملك افتاد و او را كشت.

پادشاه يمن از آفريقا به مدينه بازگشت و دريافت كه فرزند او را كشته اند؛ لذا مدينه را به محاصره گرفت و با اهل مدينه نبرد آغاز كرد و محاصره مدينه مدتها به طول انجاميد تا آنجا كه آذوقه محاصره كنندگان به اتمام رسيد. شبى اهل مدينه باهم به گفتگو نشسته بودند كه چگونه با گروهى كه زاد و توشه آنها تمام شده جنگ و پيكار را ادامه دهند. ما با آنها در روز مى جنگيم در حالى كه شبها را با شكمهايى گرسنه به روز مى آورند، و ما به خانه هاى خود مى رويم و با خانواده خود غذا را در دسترس خود يافته و پس از تناول آن مى آساييم. اين كار به دور از انصاف است! لذا تصميم گرفتند براى دشمنان خود، شبانه غذايى را گسيل دارند و اين كار را در باره آنها معمول داشتند. پادشاه مى گفت:

سوگند به خداوند، كار اهل اين آبادى شگفت انگيز است: ما با آنها روزانه مى جنگيم، ليكن آنها شبانه از ما با غذا پذيرايى به عمل مى آورند.

دو تن از احبار مدينه به سوى پادشاه يمن آمدند و گفتند: اى ملك! هدف تو از محاصره مدينه چيست؟ پاسخ داد:

مى خواهم مردم اين آبادى را از پاى در آورم و انتقام خون فرزندم را بگيرم. اين دو حَبْر و دانشمند يهودى به او خاطرنشان شدند كه:

هرگز در اين آبادى مسلط نخواهى شد.

ص: 126

ملك گفت: چرا؟ گفتند: اين آبادى پايگاه هجرت آخرين پيامبرى است كه از حرم مى آيد. و در اين باره با پادشاه گفتگوهاى دور و درازى داشتند كه مآلًا از محاصر مدينه دست نهاده و با سپاهيانش قانع شدند آن محيط را ترك گويند.

آنگاه ملك گفت: نظر شما دو نفر چيست؟ گفتند: بايد محاصره اين آبادى را بشكنى و راه خويش را در پيش گيرى و خانه اى در اينجا بنا كنى. وقتى آن پيامبر موعود به اين آبادى آمد در آنجا فرود مى آيد. آرى اين همان خانه اى بود كه ابو ايوب انصارى در آن به سر مى برد!

رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه آمد و جامعه ساكنان در آن متشكل از مشركان، يهوديان، منافقان و مسلمانان بوده اند.

آن حضرت ازمكه بيرون آمد در حاليكه آنجا با يك موج مواجه بود، فقط با موج شرك، خود را رويا روى مى ديد؛ اما در مدينه با موجها و تنشهاى متعدد و متفاوتى روياروى گشت.

فرزانگى اقتضا مى كند فردى كه دست اندركار تاريخ اجتماعى آن روزگاران مى گردد- پاره اى از حكومتها را- در مسأله مربوط به مهاجرين و هجرت در سالهاى گذشته نزديك، مورد مطالعه قرار دهد.

مدينه از فرزندان اسلام استقبال به عمل آورد و مهاجران را با آغوش باز پذيرا گشت؛ اما نه به سائقه ترس و بيم، بلكه به انگيزه ايثار، هرچند كه در تنگنايى از لحاظ معيشت به سر مى بردند.

ورود رسول خدا صلى الله عليه و آله آغاز كار بود و به بناى مسجد روى آورد. بايد اين كار را سر آغاز تحرك و جنبش و خيزشى جديد بر شمرد؛ چنانكه در سامان دادن امّت اسلامى به ايجاد بناى اخوت و همبستگى ميان مهاجرين و انصار همّت گمارد.

پيشينه و سابقه محل مسجد:

مسجدى در كار نبود و وقتى در مدينه نزول فرمود، در برابر خانه اى كه در آن سكنى گرفت عرصه و باغ و نخلستانى مشاهده نمود. فرمود: اين منطقه و محوطه از آن كيست؟ عرض كردند از آن ايتامى از «بنى النجار» مى باشد كه سهل و سُهيل نام دارند و فرزندان رافع بن عمر هستند، و تحت سرپرستى اسعد بن زراره به سر مى برند. فرمود: اسعد را نزد من فراخوانيد.

اسعد نزد آن حضرت آمد؛ فرمود: اين باغ و نخلستان را براى من نرخ گذارى كن.

عرض كرد: يا رسول اللَّه! از آن شما است و آن را حضور شما پيشكش مى كنم. فرمود:

ص: 127

از آن ايتام است؟ عرض كرد: من شخصا پرداخت قيمت آن را به سهل و سهيل به عهده مى گيرم و باغ و نخلستانى ديگر را در ازاى آن در اختيارشان قرار مى دهم و يا قيمت آن را با پول مى پردازم، فرمود: نه، بايد آن را قيمت گذارى كنى. اسعد بيست دينار طلا، نرخ گذارد. و سرانجام اين محوطه به كمك مسلمين خريدارى شد و خرما بن ها و تنه هاى درخت را بريدند و اين محل را تسطيح كردند و مسجد را با چنين پيشينه واوضاع وشرايط در آن، برپاساختند.

ناگزير مى بايد بارى دگر- در تصويرى كه راجع به آغاز بناى اين مسجد ارائه كرديم- راجع به انتخاب اين منطقه براى بناى مسجد- بازگشتى داشته باشيم؛ مبنى بر اينكه از رهگذر انتخاب شخصى آن حضرت و اختيار اهل مدينه، اين انتخاب صورت نپذيرفت؛ بلكه ناقه را بدانجا سوق دادند، ناقه اى كه خود تحت فرمان الهى در خط سيرى مشخص گام بر مى داشت.

اين جريان و روندى است مشترك كه مسجد نبوى را به مسجدالحرام و بيت المقدس مى پيوندد:

ابراهيم و بناى كعبه:

همه ما مى دانيم وقتى ابراهيم طبق فرمان الهى به كوچيدن مأمور گشت و با خانواده خود به راه افتاد، «بيت» را نمى شناخت و با توجه به مفاد آيه: وَ إذّ بَوّأنا لإبْراهيمَ مَكانَ الْبَيتِ ... به بناى خانه مأمور گشت. خدا به او فرمود: به اين پاره ابر بالاى سر خود بنگر كه در چه سويى حركت مى كند و سايه مى افكند و در مسير اين سايه گام بردار و خانه اى را براى من بنا كن «اين پاره ابر- به هنگام ظهر- پديد آمد و ابراهيم در طول خط سير سايه اين ابر گام برمى داشت و در وادى و دره ميان كوهها فرود آمد. ابراهيم پايه هاى خانه را بر پا داشت و بيت را بنياد كرد.

بنا بر اين تشخيص و تعيين حدود و مرزهاى جايگاه بيت براى ابراهيم از ناحيه خداوند متعال و به دستور او انجام گرفت.

داود و بناى بيت المقدس:

به بيت المقدس مى رويم آنگاه كه خداوند خواست بنايى در آنجا بر سرپا گردد، به داود وحى كرد براى من خانه اى بنا كن.

عرض كرد: خداوندگارا! در كجا اين خانه را برپا نمايم؟ فرمود: آنجا كه سواركار نشاندار و شمشير از نيام كشيده را مشاهده كنى.

داود اين سواركار را يافت ولى در محوطه مردى از بنى اسرائيل را ديد، داود مرد بنى

ص: 128

اسرائيلى را به سوى خويش فرا خواند و به او گفت: اين محوطه، را براى من قيمت گذارى كن كه آن را خريدار هستم. عرض كرد: به صد هزار فروشنده ام. آنگاه عرض كرد: اى پيامبر خدا! با تو مشورت مى كنم:

آيا قيمت اين زمين نكوتر است يا خود زمين؟ فرمود: زمين. عرض كرد مرا رخصت ده تا معامله منتفى گردد؛ فرمود اختيار با تو است و امضا و يا ردّ اين خريد و فروش را به تو واگذاردم. داود گفت: به دويست هزار خريدارم: عرض كرد: با اين نرخ آن را به تو فروختم. عرض كرد رأى شما چيست: اين نرخ و قيمت بهتر و مهم تر است يا زمين؟

فرمود: زمين. عرض كرد اختيار فروش آن را به من واگذار. داود پنج بار گفت اين زمين را خريدارم و قيمت آن را خودت تعيين كن، نظر تو چيست؟ گفت: سراسر آن را از چهارپايانى متشكل از شتر و گاو و گوسفند آكنده ساز. داود گفت: چنين بها و قيمتى را براى تو فراهم مى آورم.

داود به بنى اسرائيل دستور داد چنان بهاى گرانى را براى او فراهم آورند؛ ليكن بنى اسرائيل، شبانه نزد اين مرد رفتند و او را مورد تهديد قرار دادند. فروشنده زمين بامدادان نزد داود آمد و عرض كرد.

اى پيامبر خدا! خريد و فروش توأم با رضا يا با زور و غصْب؟ فرمود: فروشى توأم با رضاى خاطر. عرض كرد: بنى اسرائيل مى خواهند اين زمين را غاصبانه تصرف كنند. فرمود: نه، بدينسان اين معامله انجام نمى گيرد؛ لذا قيمت و بهاى مورد نظر را براى او فراهم آورد، و بيت المقدس را در همانجا بنا نهاد.

فرمان بناى اين مساجد سه گانه و انتخاب جايگاههاى آنها از سوى خداوند متعال بوده و هريك از آنها را يكى از پيامبران برپا ساخت و ما مسجد چهارمى را با چنين ويژگيها دركره زمين سراغ نداريم.

مصالح ساختمانى مسجد النبى:

پيامبر صلى الله عليه و آله مسجد خود را نخست از تنه درخت خرما و شاخ و برگ آن بنا نهاد.

بايد توضيحا يادآور شويم: آن بخش از مسجد كه امروزه با رنگ سرخ مشخص است، اولين عرصه و محدوده بناى مسجد نبوى از تنه درخت خرما، و شاخه هاى آن در نخستين مرحله اش مى باشد؛ حدود آن را هفتاد در هفتاد يا صد درصد ذراع از لحاظ عرض و طول تشكيل مى داد. تفصيل سخن در اين باره را به كتب تاريخ حوالت مى دهيم.

آنچه در اين بحث داراى اهميت است

ص: 129

اين است: مسجدى كه سقف و ستون آن را تنه و شاخه درخت مى پرداخت كانون تجمّع مسلمين در صدر اسلام بوده و وقتى از آن حضرت راجع به گزارش مربوط به اين مسجد پرسيدند، فرمود:

«عريش كعريشِ أخى موسى»

؛ «سايه بان و خانه چوبينى مانند سايه بان برادرم موسى است».

مسجدالنبى تا مدتها به همين صورت و با همان مساحت باقى ماند. در بخش داخلى محدوده سرخ فام- در كنار محلّ تكبير و اذان، ستونهايى است كه، خطوط دايره اى زرد رنگ در پيرامون آن ستونها مشهود است و به سان گل در درون اين خطوط زرد ديده مى شود.

اين، همان حد و مرز مسجد نبوى در مرحله نخست بناى آن مى باشد؛ مسجدى كه مصالح ساختمانى آن تنه درختان خرما و شاخه هاى آن بوده است.

بخش دوم تا اين حد و مرز- قبل از رنگ سرخ- اضافاتى است بر مسجد نبوى كه بعد از خطوط زردرنگى كه بدان اشارت رفت، در پايان ستون بعد از پنج يا شش ستون با رنگ سبز نگاره شده است. اين هم حد مسجد نبوى است و همان اضافاتى است كه در آن، همزمان با حيات رسول اكرم صلى الله عليه و آله- پس از بازگشت از خيبر- پديد آمد؛ چرا كه مسجد كوچك و تنگ بود و گنجايش نماز گزاران را نداشت؛ لذا آن حضرت آن را توسعه داد و با سنگ و گل، بناى آن را بازسازى كرد، و اين قسمت بر بخش نخست كه هفتاد در هفتاد ذراع بود افزوده شد. حدود آن در طول و عرض، به صد در صد يا در صد و پنجاه در صدوپنجاه و يا جز اين طول و عرض ها مى رسيد.

توسعه مسجدالنبى در دوران گسترش اسلام در دوران حكومت عمر:

پس از اين دو مرحله، مسجد نبوى در پذيرايى از مسلمين- آنگاه كه سرزمينهاى اسلامى رو به گسترش نهاد و شمار مسلمين در مدينه رو به ازدياد گذارد- تنگ مى نمود. عمر صلاح ديد مسجد را توسعه دهد.

جريان مربوط به توسعه مسجدالنبى توسط عمر، داستان جالبى دارد. او وقتى تصميم گرفت محيط مسجد را گسترش دهد، عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله را خانه و سرايى در جنب مسجد بود. عمر به عباس گفت: خانه ات را در اختيار من قرار ده تا بر مسجد اضافه كنم؛ چرا كه اين مسجد با وضعيت موجود، براى مردم تنگ است.

ص: 130

عباس پاسخ منفى داد و از اعطاى آن به عمر امتناع ورزيد. عمر گفت: قيمت و بهايى براى خانه ات تعيين كن كه من دو چندان آن قيمت را به تو مى پردازم؟ باز هم عباس پذيراى درخواست عمر نشد. عمر گفت:

هرخانه و سرايى را كه دلخواه تو است اختيار كن، عباس به اين درخواست نيز وقعى ننهاد. عمر گفت: زمينى را براى تو در هرجايى كه مى خواهى اقطاع مى كنم؛ عباس گفت: به اين درخواست تو نيز تن در نمى دهم. عمر گفت: مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است و مى خواهم بر مساحت آن بيفزايم.

و اين توسعه در سمت شرق مسجد روا نيست؛ زيرا در اين سمت حجره هاى زنان رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار دارد، و در برابر ما براى توسعه مسجد، جايى ديگر جز خانه تو وجود ندارد. عباس به اين سخنان نيز اعتنايى نكرد و عمر با پاسخ منفى او مواجه گشت، عمر گفت: هركسى را كه دلخواه تو است انتخاب كن تا من و تو با هم او را به عنوان داور در اين درخواست انتخاب كنيم. عباس گفت: داورى اين كار را به أبىّ بن كعب وامى گذاريم.

عمر و عباس نزد ابىّ بن كعب رفتند و از او در اين باره داورى خواستند. ابىّ گفت:

از روى غصب و اجبار و يا از سر رضا و پسند خاطر؟ عمر گفت: من در برابر پرداخت قيمت، خواهان خانه عباس هستم. ابى گفت: من جريانى را براى تو ياد مى كنم.

براى او داستان داود را با آن مرد بنى اسرائيلى گزارش كرد كه چگونه زمينى را- كه در آن خانه اى بنا كرده بود- از او گرفت و آن مرد بنى اسرائيلى گفت: آيا به زور و غصب زمينم را از دست من مى ستانى يا با رضاى دل؟ داود گفت: از روى رضا و پسند خاطر خواهان زمين تو هستم. عمر گفت: من سراى عباس را- نه براى خويش- بلكه براى مسلمين از او مى خواهم؛ و اگر به گوش خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله مطالبى را در توسعه مسجد نشنيده بودم در صدد گسترش آن بر نمى آمدم؛ اما مى بينم شما از اين تصميم امتناع ودريغ مى ورزيد، عمر و عباس- بدون اينكه از اين مذاكرات نتيجه اى بگيرند ابى بن كعب را ترك گفته، بيرون رفتند. وقتى عباس به در خانه خود رسيد درنگ كرد و بر سراى خويش در نيامد و گفت: عمر! آيا تا كنون چيزى دستگيرت شد؟ پاسخ داد: نه، چيزى عايدم نگشت. عباس گفت: عمر! هم اكنون تبرعا و رايگان خانه وسراى خويش را به مسلمين ارمغان مى دارم. عمر دست به كار شد و مسجد را در سمتهاى شمال و

ص: 131

غرب و جنوب توسعه داد.

حجره هاى همسران آن حضرت در سمت شرق، دست نخورده و به عنوان بيرون مسجد باقى ماند.

توسعه مسجد النبى در زمان عثمان:

بعد از چنان طرح و توسعه، نوبت به عثمان رسيد و با همان روش به توسعه مسجد از سمت جنوب و شمال و غرب دست يازيد. عثمان در طرح توسعه مسجد با مشكلى مواجه نگشت و محراب را به همان محراب عثمانى معاصر در قسمت سنگ چين باب السلام جابه جا كرد.

وليد بن عبدالملك و توسعه مسجدالنبى:

پس از آن وليد آمد و او همانطور كه مى دانيم از امويان به شمار است و همزمان با خلافت او، عمر بن عبدالعزيز فرمانرواى مدينه بود. او بر مساحت قبلى در غرب و شمال مسجد افزود و براى اولين بار در امر توسعه، سمت شرق را در مد نظر قرار داد و حجره هاى همسران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يا حجره عايشه وحجره فاطمه زهرا عليها السلام همراه با حجره رسول اكرم صلى الله عليه و آله را وارد حيطه مسجد نمود.

بازتاب مردم در برابر بازسازى مسجدالنبى توسط عمر بن عبد العزيز:

در اين باره مطالبى را در تاريخ مى بينيم كه نشان مى دهد بسيارى از اهل مدينه از اين كار خرده گيرى و انتقاد كردند:

سعد بن مسيب مى گفت «دوست مى داشتم كه حجره هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله به همان صورت و بدون افزودن و پيوستن آن به مسجد، همواره باقى مى ماند تا مردم مى ديدند رسول خدا صلى الله عليه و آله چگونه زندگانى مى كرد. و مى گفت: وقتى من داخل حجره آن حضرت مى شدم و دستم را بالا مى بردم با سقف آن- چون كوتاه بود- تماس برقرار مى كرد».

ليكن براى وارد كردن حجره ها در مسجد و پيوستن آنها به آن، علّت و انگيزه در كار بود كه در اين باره از بعد سياسى و يا شخصى و يا ابعاد ديگر، آراء گوناگونى را خاطرنشان ساختند. تعليل و توجيه اين جريان بر اساس محور بحث ما، چندان مهم نيست؛ آنچه براى ما داراى اهميت است، حركت و عنايتى است كه مربوط به بعد عمرانى و اضافات و توسعه هايى بوده كه در مسجد نبوى پديد آمد:

حجره هاى همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله در

ص: 132

زمان وليدبن عبدالملك و مباشرت عمربن عبدالعزيز به مسجدالنبى پيوست و در درون مسجد به عنوان بخشى از آن در آمد.

عمر بن عبدالعزيز رضى الله عنه وقتى در صدد توسعه و بناى مسجد برآمد، ساختمان آن را بازسازى كرد و ديوار آن را فرو ريخت؛ ليكن آن را به همان صورتى كه عثمان بنا نهاد سامان داد؛ و بر اهل مدينه بانگ برآورد:

بياييد و شاهد و ناظر وضع و نهاد قبله باشيد تا نگوييد عمر بن عبدالعزيز، قبله مسجد ما را منحرف نمود. عمر بن عبدالعزيز قبله را به اجماع مسلمين در مسجد نبوى مشخص و داراى نشان ساخت بدانسان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را مشخص فرموده بود.

چنانكه با اتفاق نظر و قاطعيت مى گويند: هرگاه كسى سوگند ياد كند و خدا را شاهد گيرد كه محراب و مصلاى رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نبوى در سوى قبله قرار دارد به هيچ حَنْث و گناهى دچار نمى آيد. البته در اين نوشتار خواهيم ديد كه مسجدالنبى را همزمان با حيات آن حضرت، محرابى نبود.

محراب مسجدالنبى:

نخستين كسى كه در طراحى محرابهاى مسجدالنبى پيشتاز بود، عمربن عبدالعزيز است كه براى اولين بار محراب را در اين مسجد همراه با بازسازى و تجديد بناى آن ايجاد كرد. وقتى عمر بن عبدالعزيز دست اندركار بازسازى مسجد و وارد كردن حجره هاى همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد شد، علما با او رويا روى گشتند و به وى گفتند از اين كار دست بردار. در پاسخ آنها گفت: اين كار به فرمان خليفه است كه ناگزير از اجراى آن هستيم؛ ليكن مآلًا در اين امر به توافق رسيدند.

بازسازيهاى ديگر در مسجدالنبى:

پس از بازسازى مسجدالنبى توسط عمر بن عبدالعزيز اقدامان ديگرى در آن صورت گرفت و يا خواستند در آن دگرگونيهايى به هم رسانند:

* گروهى برآن شدند كه جسد مطهر رسول خدا صلى الله عليه و آله را جا به جا سازند و اين انديشه، جريانى در طول تاريخ بود كه بسيارى از مردم مدينه از آن آگاهى داشته و دارند، و مورخان نيز آن را ثبت و ضبط كرده اند و هر مورخى كه تاريخ مسجد نبوى را بررسى كرده و نگاشته، اين موضوع را نيز طى آن ياد كرده است.

* پيرامون حجره نبوى را حفارى

ص: 133

كردند و تا عمق آب رسيدند، و با روى و سرب آن را كندند.

مهدى عباسى و توسعه مسجدالنبى:

وقتى نوبتِ خلافت به مهدى عباسى رسيد، به كارگزار خود در مدينه دستور داد:

مسجدالنبى را توسعه دهد. در اين توسعه خانه هايى را كه در شمال مسجد قرار داشت بدان پيوست و به صورت محوطه مسجد در آمد و جزو مسجد شد.

ايجاد مرافق و پيوستها توسط قايتباى در مسجدالنبى:

در آغاز دوره حكومت اشرف قايتباى احساس شد كه مسجدالنبى به نگاهبانى و بازسازى نياز دارد، لذا در اين زمينه فعاليتهايى صورت گرفت كه از سال 789 تا 881 ه. ق. به طول انجاميد.

حريق در مسجدالنبى:

در 886- 889 ه ق. مسجد نبوى به عارضه حريق دچار آمد؛ حريقى كه عامل آن صاعقه اى بود كه روى داد. و اين صاعقه به يك آتش سوزى انجاميد كه تمام سقفهاى مسجد و جز آن را دچار حريق ساخت. ولىّ عهد قايتباى دستور داد دست به كار ترميم و بازسازى ويرانيها گردند و مسجد را در سمت شرقى آن نيز توسعه دادند.

در زمان سلطان عبدالمجيد:

در زمان سلطان عبدالمجيد (1265- 1277 ه. ق.) شكافهايى در قسمتهايى از بناى مسجد پديد آمد و تعمير و بازسازى همه جانبه اى در مسجد النبى انجام گرفت كه نزديك سيزده سال به طول انجاميد.

سعوديها و توسعه مسجد:

توسعه حكومت سعوديها در دو مرحله صورت پذيرفت:

مرحله نخست: همان بنايى است كه هم اكنون مشهود است و در كنار مرحله دوم- كه در اين تاريخ (1418 ه ق) انجام گرفته- ديده مى شود.

مرحله دوم: توسعه اى است از باب السلام كه در سمتهاى شرق و شمال و غرب امتداد يافته و در سمت شرق تا باب النساء گسترش دارد؛ و فعلا مى تواند حدود يك مليون نمازگزار را در گنجور درون و بام و بيرون (اما پيوسته به آن) پذيرا باشد.

حجره و محتواى آن:

همه مى دانند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و

ص: 134

ابوبكر و عمر در حجره عايشه مدفون هستند و تاريخ و جايگاه آنها را مى شناسند.

پيشتر ياد كرديم كه عمر بن عبدالعزيز با رعايت احتياط، اين حجره را به گونه اى در داخل مسجد طراحى و وارد ساخت. وى حجره عايشه را همانند مكعب و مربع بدون پنجره و يا در، سامان داد كه در پس آن ديوار دومى كشيد و اين ديوار دوم در درون خود، حجره عايشه و حجره فاطمه زهرا عليها السلام را در بر مى گيرد و سمت شمالى را كه رو در روى مصلى است در طرف مثلث قرار داد؛ به گونه اى كه ديوارى حائل در آنجا وجود نداشته باشد كه مانع از مواجهه مصلى با قبله گردد و مسافت و فاصله از محل خالى از مصلى، ميان كرانه مثلث- كه در كنار ديوار دوّم است- و ميان قبور قرار گرفته و از هم دور گشته است.

آنگاه پس از اين قسمت موجود پنجره آهن كه با رنگ سبز در آميخته و جايگزين مربع چوبين شده است و اين جايگزينى به خاطر آن بود كه اولين حريق در مسجد نبوى اتفاق افتاد، چون شخصى كه شعله در دست داشت وارد منبع روغن چراغ شد و تصادفا اصطكاك آن با مخزن روغن، مسجد را به آتش كشيد و آن جعبه مكعب چوبين سوخت كه سرانجام جاى خود را به آهن و مس- كه هم اكنون مشهود است- سپرد.

ستونهاى مسجد النبى:

يكى از پيوستهاى درون مسجد، «روضه» است كه بعدا توضيحى راجع به آن در پيش داريم، و نيز ستونها و استوانه ها كه داراى تاريخ مى باشد، و سخن از ستونها كه احيانا گروهى از مردم از ذكر آن آزرده مى شوند و معتقدند نيازى به تتبّع و بررسى ستونهاى كهن و باستانى نيست؛ چنانكه نيازى نداريم درباره اماكنى كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در آن نماز اقامه مى كرد به بحث و كاوش بپردازيم.

ليكن در اينجا سخنى سزاى اظهار است، و آن اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد «ام انس» آمد و به مردم گفت: مى خواهيد در كدام جايگاه از مسجد براى شما نماز گزارم، حصيرى را آوردند كه مندرس مى نمود، گفتند: اى رسول خدا! در همين جايگاه براى ما نماز گزار. آن حضرت در همان جا نماز را برگزار كرد و آب را در موضعى از خانه بيرون كشيد ومردم چنان جايگاهى را به عنوان مسجد براى خود انتخاب كردند. وقتى جريان كار بدينسان به انجام رسيد. (و آدمى پاره اى از آثار و

ص: 135

نشانه ها را شناسايى كرد و همانگونه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن نماز گزارد، نماز خود را برگزار كرد) بايد آن را جريانى بر شمرد كرد روى داده و نمى توان در باره آن مناقشه كرد.

پيشينيان- چون ميان عروة بن زبير و يكى از صحابه اختلاف پديد آمد- به كاوش و تتبع در اين باره روى آوردند و مى گفتند:

استوانه يعنى ستون «مخلفه»، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در كنار آن جلوس مى كرد، كجا است. يا استوانه «وفود» در اين باره به اختلاف پرداختند، عروة بن زبير بر خاله خود وارد شد؛ گفتند: در انتظار باشيد كه به زودى شما را آگاه خواهد ساخت. ليكن ديدند عروه آهنگ ستون خاصى كرده و در سوى آن نماز گزارده است. گفتند: اين همان است كه خاله وى او را بدان آگاه ساخته است. مردم برخاستند و در كنار آن ستون نماز گزاردند.

ستونهاى: «سرير» و «معتكف» و ستون «ابى لبابه» (كه همان ستون «توبه» است)، ستونى كه از ابى لبابه در جريان محاصره بنى قريظه كارى سر زد و به مسجد در آمد و خويشتن را بدان بست، اينها استوانه هاى نامدارى در مسجد بود.

محراب در مسجدالنبى:

از آثارى كه از مسجد قديم نبوى باقى ماند، محرابها است. قبلًا اشارت رفت كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و نيز از زمان ابى بكر و عمر، محرابى در مسجد وجود نداشت. در آغاز امر ستونى از نخل و درخت خرما به عنوان نشانه قبله، نصب شده بود. اولين كسى كه در كنار محل نماز رسول خدا صلى الله عليه و آله محراب نهاد، عمر بن عبدالعزيز بود كه همزمان با بازسازى مسجد، محراب را بنياد نهاد.

در اينجا گاهى اين بحث و گفتگو پيش مى آيد كه وضع محراب و ايجاد ديوارى فرو رفته و مجوّف در درازاى ديوار مسجد چه حكمى دارد؟!

گروهى از علما پذيراى چنين كار تازه از راه رسيده نبودند و مى گفتند:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و اصحاب او به اين كار دست نيازيدند. اما در عمل مى بينيم كه مسلمين در جواز آن به توافق رسيده اند. مسجد در جهان، فراوان وجود دارد. اگر من وتو، به هر سرزمينى برويم و بر مسجد آن درآييم، اگر نشانه هايى كه ما را به سمت قبله رهنمون است در آن مسجد وجود نداشته باشد، قبله را تشخيص نخواهيم داد و ناگزير از پرسش مى شويم. اگر نابينايى بر مسجدى در آيد

ص: 136

و كسى را در دسترس نداشته باشد تا از او سمت قبله را بپرسد و يا اگر انسانى شبانه وارد مسجد شود (كه چراغى ندارد و يا خاموش است) هرگاه ديوارهاى مسجد را در چهار سو به تجسّس گيرد، به محراب يا منبر مى رسد و به شناخت سمت قبله توفيق مى يابد.

توسط خليفه راشد اموى يعنى عمربن عبدالعزيز، محراب در مسجد به صورت نهادى مرسوم در آمد كه مى توان گفت وى از علماى برجسته جهان اسلام نيز بوده است.

آنگاه محراب تهجد و نماز شب، در درون محوطه بخش محصور آهنى فراهم آمد كه در داخل حجره بود و از آن رو به محراب «تهجد» نامبردار شد؛ چون نبى گرامى صلى الله عليه و آله به خانه على و فاطمه عليهما السلام براى اقامه نماز شب آمد و در پس پنجره آهنى نماز شب را با آندو بزرگوار برگزار كرد، كه هم اكنون محل نهادن مصاحف مى باشد. درآنجا نيز محرابى براى زنان بنياد شده بود.

ص: 137

پيوستهاى ديگر مسجد:

پس از آن، پيوستهايى در توسعه سلطان عبدالمجيد به مسجد نبوى افزوده شد كه از آن جمله منبع هايى براى روغن چراغ و انبار فرش ها بوده است. و در همين توسعه، مكتب (خانه) هايى براى تعلم كودكان تأسيس شد كه تا زمان توسعه نخست سعوديها داير و بر سر پا بود. و از همين مكتب خانه ها كه براى اهل مدينه به وجود آمد، مكتب خانه ابن سالم، بزرگترين اديبان كه معاصر ما بوده اند- از اين مكتب خانه ها به ثمر رسيده اند. آنگاه حلقات مسجد نبوى به وجود آمد (چنانكه همزمان با رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نيز كمابيش تعليم كودكان در مسجد داير بود).

اين مطالب مربوط به بعد عمرانى و ساختمانى و پيوست ها و مضافاتى بود كه به مرور زمان پديد آمد و هم اكنون در بناى جديد، مراكز پخش تصوير و صوت و ايستگاههايى راديويى و تلويزيونى براى همين امور در طبقه فوقانى تأسيس شد، و دروس و مطالب ديگر از همانجا پخش مى شود.

ص: 138

توسعه جديد مسجد نبوى

كوشش در مسجدسازى به شمارى از متون دينى، از جمله بخشى از آيات قرآنى و احاديث نبوى برمى گردد. فضيلت مسجد در حديث شريف پيامبر چنين آمده است:

«هركس براى رضاى خداوند مسجدى برپا سازد، خداوند برايش خانه اى در بهشت، به همان سان خواهد ساخت.» و فرموده است: «روزى كه جز سايه سار الهى سايه اى نباشد، خداوند هفت تن را در زير سايه خود گرد آورَد ... و مردى كه دلش آويخته مسجد باشد».

پس از گسترش دولت اسلامى و فراخ شدن قلمرو جهان اسلام، مسلمانان در هرجا كه شهرى برپا مى كردند، نخست در ساختن مساجد و پرستشگاه هاى خود سخت مى كوشيدند و بدين سان معمارى مسجد، چونان ميراثى گرانبار، همپاى رشد فزاينده و نفوذ گسترده تمدّن اسلامى، پاى گرفت و نهادينه شد. برخى از نخستين نشانه هاى آن هنوز هم برپاست؛ جامع اموى در دمشق، جامع قرطبه در اسپانيا و قبّة الصخره در قدس از اين شمار است.

مسجد، كانون توسعه مدنى

شكل گيرى انديشه توسعه حرم نبوى، هماهنگ با محيط شهرى پيرامون آن، نشانى

ص: 139

است از جايگاه قلب وار مسجد و اهمّيت طبيعى و تاريخى آن؛ امرى كه مسجد را مركزيّتى ويژه بخشيده و آن را با بافت مدنى شهر همساز كرده است. تأسيسات عمومى و تجارى شهر، نخست بر اساس اهمّيت آنها و پيوندشان با مسجد و سپس بر پايه مناسبات ميان خود، در پيرامون مسجد گسترده اند. روان بودن حركت دوسويه ميان مسجد و خيابان هاى اطراف، ضرورتى است كه برپايه حفظ آسايش و آرامش مردم و توجّه به آثار اين آمد و شد بر محيط پيرامون، شكل گرفته است.

در اين طرح، فضاى گسترده اطراف، كه به سان كمربندى گرداگرد مسجد پيچيده است، كاربرد فضاى ميانجى را دارد و در هنگام ازدحام جمعيّت از آن براى برپايى نماز هم بهره گيرى مى شود. استفاده بهينه از فضاها و خيابانهاى اطراف ساختمان حرم مطهر، يكى از اهداف بنيادين توسعه است كه مسجد را كانون توسعه مدنى و محور طبيعى و معنوى آن مى سازد.

طرح معمارى و عناصر اصلى توسعه جديد

توسعه جديد كه ساختمان مسجد قديم را از سه سمت: شمال، شرق و غرب در برگرفته و با فضاهاى پيرامون خود در راستاى چندين خيابان گسترده است، اينك مركز اصلى شهر به شمار مى رود. محور اصلى ساختمان، ورودى اصلى مسجد، يعنى باب ملك فهد بن عبدالعزيز است. اين در به خيابان ملك فهد گشوده مى شود. درهاى ديگر در خيابان هاى ابوذر، سلام و عمر بن خطّاب است كه به گونه اى مستقيم ميان بناى مسجد و خيابانهاى اطراف را پيوند مى دهد.

به منظور پرهيز از آميزش فضاى روحانى مسجد با سر و صداى برخاسته از تأسيسات رفاهى از يك سو و جلوه دادن فرّ و شكوه مسجد در ميان بافت مدنى شهر و آسيب نديدن نماى آن از درآميختن با ساختمان هاى گوناگون اطراف، از سوى ديگر، همه تأسيسات خدماتى و رفاهى در ساختمانى به فاصله هفت كيلومتر از مسجد گرد آمده و با يك زيرگذر كه براى آسايش رهگذران در مسيرهاى مسجد و روان بودن آمد و شد نمازگزاران فراهم آمده، به حرم ارتباط يافته است.

ص: 140

تصوير ص 39 كتاب عربى

ص: 141

طبقه همكف

طبقه همكف مسجد، كه شامل مسجد قديم و گستره توسعه جديد است، مهم ترين بخش از مسجد نبوى را شكل مى دهد.

نماى شمالى حرم شريف نبوى

فضاى اصلى

توسعه جديد كه همه جاى آن براى نماز است، در طبقه همكف قرار دارد و بخش هاى شرقى و غربى آن همانند است. بخش ميانى كه دو بخش جانبى را به هم پيوند مى دهد، در راستاى ساختمان قديم شكل گرفته است. فضاى نماز در همه جا، بجز صحن هاى روبازى كه سقف متحرّك دارند، پوشيده است.

در همه سقف هاى مسجد، ابعاد 6* 6 يا 18* 18 متر رعايت شده است. ستون هايى كه بار سقف بر آنهاست، هريك دوازده متر بلندى دارد. طبقه همكف و فضاى اصلى، همه جا داراى 14 متر ارتفاع است كه خط افق ساختمان مسجد را ترسيم مى كند.

ضرورت پيوند يكنواخت ميان ساختمان قديم و جديد موجب شد كه نوسازى هايى در مسجد قديم صورت گيرد؛ از جمله مى توان به پوشاندن صحن روباز ميان دو ساختمان با

ص: 142

دوازده سايه بان برقى به شكل گنبدهاى قديم اشاره كرد. همين طرح 18* 18 مترى در دو فضاى روباز با ابعاد 32* 64 متر نيز اجرا شده است.

فضاهاى داخلى

يكى از مناره هاى ششگانه در توسعه جديد

طبقه همكف 27 فضاى روباز با 27 گنبد متحرّك كشويى دارد. ابعاد هريك از اين فضاها 18* 18 متر است و به گونه اى مناسب در اطراف طرح گسترده است.

اين فضاها هوا و نور طبيعى را به بخش هاى مختلف مسجد مى رسانند و حسّ پيوند با آسمان را در نمازگزاران زنده مى كنند و اين فرصت را براى آنان فراهم مى سازند كه با چشمانى گشوده به آسمان، خداى خود را بخوانند.

مناره ها

افزون بر چهار مناره اصلى، اينك شش مناره در مسجد فراز آمده است. گلدسته هاى جديد هريك 104 متر ارتفاع دارند و بر فراز هريك هلالى مى درخشد.

چهار مناره از مناره هاى

ص: 143

جديد، چهارگوشه توسعه جديد را نشان مى دهند و دو مناره ديگر، بر محور اصلى نماى شمالى و در دو سوى بزرگترين ورودى، يعنى باب ملك فهد بنا شده اند.

طبقه زيرين

در اين طبقه كه برابر مساحت طبقه همكف است، شمارى از تأسيسات قرار دارد. ارتفاع اين طبقه چهار متر است و پايه هاى اصلى بنا كه در ژرفاى بيست مترى كف زمين واقع است، از ميان آن مى گذرد. گذرگاهى كه از زير خيابان ها عبور مى كند و سرانجام به ساختمان مخصوص خدمات كه تأسيسات برق و تهويه و تأمين آب سرد در آن است، مى رسد، با همين طبقه ارتباط دارد. دو گذرگاه شيب دار، راه ورود به زيرزمين است. به علاوه، شش پلكان از بيرون مسجد و يك پلكان از داخل به طبقه زيرزمين راه مى برد.

بام مسجد

سراسر فضاى بام مسجد را براى نماز درنظر گرفته اند، به گونه اى كه گنجايش نودهزار

پشت بام مسجد كه در توسعه جديد براى نماز در نظر گرفته شده است.

نمازگزار را دارد. راه هاى ارتباطى نمازگزاران با مسجد متعدّد است، امّابراى پيشگيرى از رودررويى باكسانى كه از درهاى اصلى خارج مى شوند يا آنان كه به طبقه زيرين مى روند، چند درِ خروجى

ص: 144

در كنار ورودى هاى هفت گانه اصلى درنظر گرفته شده كه مخصوص نمازگزاران طبقه بالاست.

پلكان ثابت و برقى كه جمعاً به سى چشمه مى رسد، مسير رفت و برگشت نمازگزاران بين سطح و زيرزمين است. پشت بام را ايوانى مسقّف به عرض شش متر در برگرفته است.

عدد شش، در همه جاى ساختمان مسجد كاربرد بسيار دارد.

شكل طرّاحى و عناصر آن

برنامه جديد طرّاحى توسعه حرم شريف نبوى، بر پايه الهام از سنّتهاى پايدار معمارى اسلامى شكل گرفته و بر آن است تا از يك سو نيازهاى بازسازى را برآورده سازد، و از سوى ديگر، فنّ آورى نوين را براى اجراى بهترين نقشه هاى مورد نظر به كار گيرد؛ به عنوان مثال، طرّاحى چادرهاى صحن مسجد با همين نگرش انجام گرفته، به گونه اى كه توانسته است ميان انديشه سنّتىِ استفاده از پارچه هاى نازك براى پوشش سقف و حفظ روشنايى مسجد حتّى در صورت باز بودن چادرها، ايجاد ارتباط كند. دو صحن روبازى كه در توسعه اول سعودى به مسجد افزوده شد، نياز به اجراى برنامه اى داشت كه هم به جريان هوا آسيبى وارد نسازد و هم با شبستان هاى پيرامون صحن كه بخشى از آن، ساختمان قديم مسجد است، همساز باشد؛ از اين رو، بحث به كارگيرى چادرهاى تاشو به ميان آمد، كه اينك در جهان بى همتاست.

ويژگى چادرها

دوازده دستگاه از چادرهاى يادشده در دو صحن مسجد برپا شده است؛ در هر صحن شش چادر. چادرها در حالت گشوده چهارده متر ارتفاع دارند كه با بلنداى ديوار مسجد برابر است و با ابعاد صحن هاى مسجد كاملًا هماهنگ. در لابلاى هر چادر، رشته سيمهايى فلزّى و انعطاف پذير تعبيه شده است. پايه هر چادر ستونى است پوشيده از مرمر سفيد، با سيستمى خودكار كه چادرها را باز و بسته مى كند. هر چادر مساحتى به اندازه 17* 18 متر را مى پوشاند، ميان چادرها حدود 24 سانتيمتر فاصله است و هريك ده تن وزن دارد.

چادرها در شرايط جوّى گوناگون باز و بسته مى شوند و بستن و گشودن آنها كمتر از نود ثانيه زمان مى خواهد. استفاده از اين نوع پوشش به شكلى كاملًا محسوس بر هواى داخلى مسجد و ميزان انرژى مصرفى تأثير مى گذارد.

ص: 145

در فصل تابستان، به هنگام روز، پوشش سفيدرنگ اين چادرها گشوده مى شود تا تمام صحن مسجد را زير سايه خود گيرد. اين پوشش شبها جمع مى شود و هواى مطبوع شامگاهى

نماى يكى از صحنهاى روباز داخلى با چادرى كه بر فراز آن گشوده شده است.

ص: 146

جريان مى يابد. در فصل زمستان، روزهنگام چادرها بسته است تا خورشيد بر صحن بتابد و فضاى آن را گرما بخشد و شامگاهان باز مى شود كه سرماى شديد به درون مسجد راه نيابد.

باز و بسته بودن چادرها با موقعيت آفتاب، گرماى هوا، سرعت باد و موقعيت ابرها ارتباط تنگاتنگ دارد و اين امر با دستگاه هاى پيشرفته كنترل مى شود. هنگامى كه گرماى هوا به 45 درجه سانتيگراد مى رسد، براى مطبوع نگه داشتن هواى داخلى مسجد، چادرها همواره باز مى ماند. دريچه هاى تهويه درست بالاى ستون چادرها قرار گرفته تا تمام فضاى مسجد به گونه اى يكنواخت خنك شود. هنگام ريزش باران كه چادرها گشوده است، آب از روى چادرها به داخل پايه هر چادر مى ريزد و از آنجا به شبكه پساب زيرزمينى مسجد راه مى يابد.

در بالاى ستونِ هر يك از چادرها، از چهار طرف نورافكن هايى يكسان با ديگر ستون هاى مسجد نصب شده است، تا در شب روشنايى مسجد را فراهم سازد. نماى پايه چادرها در هنگام بسته بودن، بازتابى از شكل گلدسته هاى مسجد است.

اين چادرهاى تاشو، افزون بر همه اين دقّت و هدفمندى، از سادگى و زيبايى خاصّى برخوردارند.

نماى صحنهاى روباز داخلى، با چترهايى كه بسته است

نماى صحنهاى روباز داخلى، با چترهايى كه باز است

ص: 147

گنبدهاى متحرّك

اين گنبدها كاملًا هماهنگ با نقشه 27 صحن توسعه جديد طرّاحى شده است و كاربرد آن، پوشش دادن به صحن ها در حالات مختلف جوّى و تنظيم هواى داخل مسجد است. در تابستان، با تابش نخستين پرتو خورشيد، گنبدها به آرامى حركت مى كنند و صحن مسجد را كاملًا مى پوشانند و سايه اى دلنشين فراهم مى سازند و دستگاه هاى تهويه را در اجراى وظيفه خود يارى مى دهند و با فرا رسيدن شب، گنبدها به جاى خود برمى گردند و سقف را براى خارج شدن فضاى گرم داخل به سوى آسمان سرد شب مى گشايند. اين بستن و گشودن در زمستان، برعكس انجام مى شود؛ يعنى به هنگام روز براى گرماى مسجد از خورشيد بهره مى گيرند و شامگاهان با پوشاندن سقف ها از نفوذ سرما جلوگيرى مى كنند.

طرّاحى اين گنبدها به گونه اى انجام گرفته است كه با طرّاحى ديگر بخش هاى توسعه جديد و ساختمان قديم همنواخت باشد؛ از اين رو، گنبدهايى هماهنگ با گنبد سبز مسجد و البته كوتاهتر از آن، طرّاحى شده است. قطر انحناى هر گنبد 02/ 8 متر است و در طرّاحى آن از نرم افزار كامپيوترى سه بعدى آوتوكد (AutoCAD) كه با معادلات پيچيده رياضى، عناصر و ابعاد داخلى و خارجى بنا را تعيين مى كند، بهره گيرى شده است. استفاده از اين برنامه، در اجرا، موجب پديد آمدن سازه هايى كاملًا سنجيده شده است.

هر گنبد از داخل و خارج پوششى آراسته دارد و در عين استحكام از وزنى اندك برخوردار است. پوشش درونى گنبد چوب آميخته به نوعى چسب است و نماى بيرون آن از چوب خالص. بر فراز هر گنبد، هلالى برنزى مى درخشد كه با طلاى 23 قيراط روكش شده است.

ريل هايى كه گنبدها به صورت كشويى روى آنها حركت مى كنند، لبه هايى از سنگ مصنوعى محلّى دارد تا با نماى ايوان هاى پيرامون مسجد هماهنگ باشد.

پوشش مناره ها

مناره از آغاز يكى از نشانه هاى اصلى هر مسجد بوده، وبه سان عنصرى بنيادين در مسجدسازى به شمار مى رفته است. در توسعه جديد مسجد نبوى نيز، با بهره گيرى از اين عنصر، شش مناره جديد به بلنداى 104 متر برپا شده و چونان نمادى زيبا براى مسجد درآمده است.

ص: 148

بخش هاى پايينى هر مناره، تا ارتفاع سه متر، با قطعاتى از گرانيت محلّى معروف به

نماى يكى از صحنهاى 27 گانه داخلى كه با گنبدهاى متحرّك پوشيده شده است.

ص: 149

رزيزه پوشيده شده و بالاتر از آن قطعات گرانيت محلّى با نام بكرى است كه رنگى سوخته دارد. بخش هاى بالايى آن از گرانيت صنعتى است و بالاى هر مناره، هلالى از جنس مس و آراسته به آب طلا، با پنج متر ارتفاع جلوه مى كند.

ستون ها، رواق ها، طاق ها

در بخش توسعه يافته مسجد، 2104 ستون برپاست. برفراز ستون ها، طاق هايى قرار دارد كه فضاى نماز را مى پوشاند. همه ستون ها باسنگ مرمر ايتاليايى سفيد نماسازى شده است. سر ستون ها از مس صيقل يافته اعلاست كه با يك هشت ضلعى به ستون ارتباط مى يابد. سر ستون ها از چهار طرف با نگاره هايى از گل و بوته آرايش يافته و بلندگوها به گونه اى ناديدنى در ميان آن نصب شده است. بالاتر از آن مستطيلى سنگى است كه در هر طرف آن سه ستاره ديده مى شود.

يكى از شبستانهاى جانبى كه پوشش مرمرين ديوارها و نقشه هاى ساده ستاره هشت پر در پايه هاى ديوار را نشان مى دهد. ديوار، نقش و نگارها، طاقها و سقفها در عكس ديد مى شود.

در اين نقطه كه دقيقاً پايه طاق هاست نورافكن هايى با قاب مسى نصب شده و گرداگرد

ص: 150

آن آيه شريفه اللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَالأرْضِ نقش بسته است.

هر ستون، پايه چهار طاق است كه رواق ها و سقف ها را شكل مى بخشد. طاق ها با قطعاتى از سنگ گرانيت صنعتى پوشيده شده و پيرامون آن به رنگ هاى آبى، خاكسترى و سفيد است.

در نقطه پيوند ميان طاق و سقف، تصاويرى از گل و بوته نمايان مى باشد. قطر هر ستون در طبقه همكف 64 سانتيمتر است و ارتفاع آن 13 متر است.

گستردگى توسعه جديد موجب شده كه در اين بخش، ستون ها با فاصله هجده متر از يكديگر نصب شود، در حالى كه اين فاصله در بخش هاى قديمى مسجد شش متر است.

سقف شبستان ها كه طاق ها را به هم پيوند مى دهد، به نه مربّع تقسيم شده كه با پوششى از سنگ صنعتى و با استفاده از تصوير ستاره هشت پر به صورتى يكنواخت آرايش يافته است.

افزون بر ستون هاى داخل مسجد، ايوان مسقّفِ چهار سوى بام مسجد نيز، ستون هايى استوانه اى شكل دارد.

پنجره ها و سَردرها

بناى جديد در نماى بيرونى خود، تعدادى پنجره با ابعاد 9/ 1* 2/ 4 متر دارد. بيشتر اين پنجره ها از دو لنگه نورگير تشكيل شده و از بيرون حفاظ مسى مشبّكى بانقش و نگار هندسى آن را پوشانده است. هر پنجره يك تورى ثابت دارد. شمارى از پنجره ها سه لنگه است و تنها لنگه ميانى كه به شكل ستاره هشت پر است، بازو بسته مى شود. پنجره ها همه از چوب ساج است.

در قسمت بالاى نماى خارجى پنجره هاى دو لنگه، سنگ هايى سه گوشه به رنگ آبى مزيّن به نقوش گل و بوته و مثلث هايى سفيد و خاكسترى نصب شده است.

در بالاى پنجره ها سردرهاى سنگى نگارينى قرار دارد كه در لابه لاى آن روزنه هايى باشيشه هاى رنگى گشوده شده است. بين پنجره و سردر، كتيبه اى است كه بر آن جمله هاى «لا اله الّا اللَّه» و «محمّد رسول اللَّه» هويداست.

ورودى ها و درها

در پيرامون مسجد هفت ورودى بزرگ وجود دارد كه هريك را ستون ها و سردرهايى

ص: 151

است. اين درها در سمت شمال، شرق و غرب تعبيه شده و هريك ورودى و خروجى

در يكى از وروديهاى اصلى و ستونهاى دوقلو كه سردر و سقف بر آنها تكيه دارد. آرايش ميان درها با جمله «محمّد رسول اللَّه» و كتبيه زيرطاق نما با آيه «ادخلوها بسلام آمنين» نمايان است.

ص: 152

جداگانه اى دارد. طول و عرض درها 3* 6 متر است. باب ملك فهد مهم ترين ورودى و مدخل رسمى و اصلى مسجد است كه دو مناره در دو طرف آن قرار دارد. همه درها از جنس چوب ساج، با قطر پانزده سانتيمتر است و از بيرون روكشى از مس دارد. در وسط هر در، دايره بزرگى است كه نام محمّد صلى الله عليه و آله بر آن نقش بسته و در دايره كوچكترى كه درون آن است، رسول اللَّه نوشته شده است.

از آنجا كه هر لنگه ازدرهاى مسجد، 5/ 1 تن وزن دارد، زير هريك از درها چرخهايى نصب شده تا باز و بسته كردن درها با سهولت بيشترى انجام گيرد. درهايى ديگر به همين شكل در شرق و غرب و قبله مسجد ساخته شده است. در جهت شمالى و در طرفين باب ملك فهد دو درِ ديگر با همان ابعاد وجود دارد.

سردراصلى، لوحى ازسنگ صنعتى است. زير آن نورگيرى مشبّك و پايين تر از آن كتيبه اى با اين آيه است:

ادخُلُوها بِسَلامٍ آمِنينَ.

سرسراى ورودى با مرمرهايى چيده شده به شكل هاى اسلامى و از جمله ستاره هشت پر، سنگ فرش شده است. بخش ميانى اين سنگ فرش رنگ و شكلى برجسته دارد.

افزون بر درهاى ياد شده و بجز درهاى قسمت زيرزمين، دوازده ورودى با درهاى چوبى در بخش پلكان برقى تعبيه شده است كه ابعادى كوچكتر، يعنى دقيقاً 9/ 1* 2/ 2 متر دارند؛ بنابراين، مجموع درهاى طبقه همكف به ترتيب زير است:

هفت ورودى بزرگ، هر كدام با پنج در به ابعاد 6* 3 متر.

چهارده در جانبى با همان اندازه.

دو ورودى از پشت ساختمان، هركدام با سه در، با همان ابعاد.

دو در ورودى و خروجى.

دو در ورودى، ورودى باب الرحمه (با دو در)، ورودى باب النساء (با دو در).

ودوازده در دولنگه كوچك كه به شش پلّه برقى و پلكان سنگىِ درهاى چهارده گانه يادشده منتهى مى شود.

ص: 153

در طبقه زيرزمين دو ورودى شيبدار خارجى و شش پلكان به خارج و يك پلكان به داخل مسجد وجود دارد.

ديوارها، سقف ها، سنگفرش ها

همه سقف ها از گرانيت صنعتى است. شكل غالب در همه سقفها مربّع است؛ كوچك و بزرگ، ضلع مربّعهاى بزرگ، هجده متر و ضلع مربّع هاى كوچك شش متر است.

سنگ هاى به كار رفته در سقف با لوح هاى چوبى به شكل بوته گياهان و اشكال هندسى آميخته شده است. تصاوير گل و بوته اطراف سقف ها تا طاق نماها نيز ادامه يافته و تركيبى هماهنگ را به وجود آورده است. اين شكلها روى هم رفته، ستاره هايى هشت گوشه را بر فراز رواق ها مى نماياند.

ديوارهاى بيرونى، به طور كلّى با گرانيت طبيعى پوشيده شده و اندكى گرانيت صنعتى در نماسازى آن به كار رفته است. ديوارها ازاره اى مرمرى دارد.

براى زيباسازى نماى ساختمان از آجر سبزرنگ (آجر مغربى و عربى) با روكش طلا در بالاى ورودى ها استفاده شده است. در چارچوب ها نيز كاشى هاى طلاكارى شده به چشم مى خورد. ديوارها، تا ارتفاع سه متر پوششى از گرانيت محلّى (رزيزه) دارند و نماى قسمت هاى بالاتر، سنگ گرانيت بكرىِ سوخته است.

بالاى ازاره مرمرى، قرنيزى قرار دارد كه با خط ثلث آياتى از قرآن كريم را در طول 5/ 1 كيلومتر از ديوارهاى داخلى حرم نوشته است. اين قرنيز در ميان كمربندى مرمرى است و بالاتر از آن نمايى است با سنگ صنعتى به شكلهاى مختلف.

نظر به اهميّت ورودى هاى هفت گانه و ضرورت نمايان بودن آن، كف سرسراهاى ورودى به گونه اى ويژه با سنگ مرمر سفيد و ستاره اى هشت پر در ميان، پوشيده شده است.

به كارگيرى سنگ مرمر (كراره) در مسجد به اندازه اى گسترده شده كه ديوارهاى پلكان را هم فرا گرفته تا با گستره كف مسجد هماهنگ باشد. استفاده از مرمرسفيد براى احساس سرما و گرماى بيشتر، در فصول مختلف، و ايجاد محيطى شاد و آسوده در فضاى مسجد صورت گرفته است، امّا در زيرزمين براى هماهنگى بيشتر از پوشش سراميك بهره گيرى شده است.

ص: 154

بخش هاى خارجى مسجد، همگى سنگ فرشى از گرانيت دارد.

نماى داخلى يكى از سرسراهاى ورودى و درهاى جانبى با سنگفرشهاى ويژه كه به شكل ستاره هشت پر و رنگ نمايان آرايش شده است.

ص: 155

نكاتى از كتاب:

نُزهَةُ النّاظِرينْ

في مسجد سيّد الاوّلين و الآخرين

سيد جعفر بن السيد اسماعيل المدنى البرزنجى

ترجمه: جواد محدّثى شهريور 1377

توضيح:

از نكات دوست داشتنى براى علاقه مندان به مباحث حرمين شريفين، آشنايى با پيشينه مسجدالنبى و مسجدالحرام و حدّ و حدود آنها و تاريخچه بنا و تعميرات و تحوّلات آنهاست.

كتاب «نزهة الناظرين» نگارش سيد جعفربن سيد اسماعيل المدنى البرزنجى (1250- 1317 ه. ق.) يكى از اينگونه كتابهاست كه به تاريخچه حرم مطهّر نبوى و مسجد پيامبر و بنا و توسعه آن و كيفيت قبر و ضريح آن حضرت و مسائل جنبى آن پرداخته است. مؤلف از قضات مدينه منوّره و از محقّقان تاريخ و ادبيات بوده كه در مدينه به مقام افتاء طبق مذهب شافعى نيز دست يافته بود.

وقتى سلطان عبدالمجيد مسجدالنبى را تعمير و بازسازى كرد، از مؤلف خواست تا تاريخى سودمند، جامع و متقن كه مشتمل بر بناى مسجد و تعيين حدود آن و مشخّصات منبر و محرابها و توسعه ها و اضافات بعدى و فضايل مدينه و زيارت قبر رسول خدا و ... باشد، بنگارد.

وى نيز در امتثال خواسته سلطان، دست به تحقيق و نگارش زد و اين كتاب را در يك مقدّمه، پنج فصل و يك خاتمه نگاشت. كتاب، مطالب خواندنى دارد كه در اين مقاله نمونه هايى از نكات دلنشين و مباحثى كه كمتر مطرح شده است، از آن كتاب ترجمه شده است.

اميد آنكه براى شما نيز سودمند و جالب باشد.

ص: 156

محراب تهجّد (1)

يكى از محراب هاى حرم مطهّر «محراب تهجّد» است كه پشت حجره فاطمه عليها السلام و بيرون از مقصوره اى قرار دارد كه حجره را دربرگرفته است و در قسمت شمالى حجره و خانه فاطمه قرار دارد. نقل شده كه آنجا محلّ نماز شب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوده است. گرچه آنچه معروف است، آن است كه در غير ماه رمضان، آن حضرت تهجّد و شب زنده دارى را در خانه خويش انجام مى داد. از احاديث ماه رمضان نيز چنين برمى آيد. ولى طبق نقل سمهودى در «وفاء الوفا» چنين بوده و آن جايگاه ياد شده، بيرون از مسجد و روبه روى باب جبرئيل بوده است، البته پيش از آن كه به صورت فعلى درآيد و اين با آنچه مورّخانى مانند مطرى و ابن نجّار در جايگاه ستون تهجّد نقل كرده اند، موافقتر است. آنان گفته اند كه ستون تهجّد پشت خانه فاطمه عليها السلام در سمت شمال آن بوده است. در آنجا محرابى است كه هر كس روبه روى آن بايستد، باب جبرئيل در سمت چپ او قرار مى گيرد.

گفتنى است كه در تعميرات جديد زمان ما، اين محراب بازسازى و تجديد بنا شد و آيه تهجّد (2) را بر آن نوشتند.

محراب فاطمه زهرا عليها السلام (3)

از محرابهاى ديگر حرم شريف، محراب فاطمه زهرا عليها السلام است كه جلوى محراب تهجّد و داخل مقصوره و ضريح است و روى ستونى ساخته شده كه به صندوقى كه روى قبر حضرت فاطمه عليها السلام قرار داده شده، چسبيده است (بنابر قولى كه حضرت فاطمه در آنجا مدفون باشد).

بنابراين، آن محراب ميان اين ستون و ستون تهجّد قرار دارد. محلّ عروسى حضرت على و فاطمه عليهما السلام نزد همين ستون


1- صفحه 148 كتاب.
2- آيه 17 سوره اسراء: وَ مِنَ الليل فتهجّد به نافلةً لك عسى أن يَبْعَثَك رَبّكَ مقاماً محموداً.
3- صفحه 149 كتاب.

ص: 157

بوده است كه محراب ياد شده نزديك آن است، و آن بنايى توخالى و از رخام است، شبيه محراب پيامبر صلى الله عليه و آله، كه امروز روى آن پوششى قرار دارد كه آن محراب ديده نمى شود، مگر آنكه آن پوشش را كنار بزنند تا محراب آشكار شود.

زمين آن محراب، امروز گودالى شبيه حوض است و پايين تر از كف زمين حجره شريف پيامبر قرار دارد و با سنگ رخام سياه ساخته شده و مانند محراب مى ماند كه مثلّثى شكل است و اطراف آن بر روى زمين، سنگ رخام سفيد است.

ضريح ياد شده، الآن مانع از آن است كه مردم در آنجا نماز بخوانند و به آن محراب تبرّك جويند. اين ضريح، بخشى از مسجد پيامبر و روضه منوّر را نيز قطع كرده است و بخشى از بقعه حضرت، كه داخل مقصوره و ضريح قرار دارد، بى شك جزو مسجد است.

داخل حجره شريف (1)

حجره شريفى كه قبور را دربرگرفته و روى آن حجره، پوشش مقدّس قرار دارد، در اصل، اتاق عايشه همسر پيامبر بوده كه از شاخ و برگ خرما ساخته شده بود و با پشم آن را پوشانده بودند. ساختمان آن اتاق، همانند خود مسجد از خشت بود و شاخه هاى نخل. چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت، بدن او در همان حجره به خاك سپرده شد. سپس عمر، آن ديواره چوبى را به ديوار اساسى تبديل كرد. آن زمان ارتفاع سقف اتاق به حدّى بود كه دست به آن مى رسيد. هر يك از اتاقهاى خانه آن حضرت، از شاخ و برگى بود كه آن را با پشم پوشانده بودند و اين پرده و پوشش را با شاخه هاى درخت عرعر بسته بودند. برخى از اتاقها هم از خشت بود. خانه او در سمت غرب يا شمال قرار داشت و گفته اند كه دو در داشت، يكى در سمت غرب، يكى در شمال به طرف شام و از شاخه عرعر يا ساج بود. آن در شمالى تا وقتى كه عايشه زنده بود، باز بود و نمى بستند. پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله از يك در وارد مى شدند و بر پيكر مطهّر او نماز مى خواندند و از در ديگر بيرون مى رفتند. نمازشان هم بر آن حضرت به صورت فُرادى بود ... بين اتاق عايشه و اتاق حفصه، راه باريكى بود و به خاطر نزديكى اين دو اتاق به يكديگر، آن دو از داخل اتاقشان با هم صحبت مى كردند يا همديگر را صدا مى زدند. خانه حفصه در سمت قبله بود، همانجا كه امروز زائران رو به قبر شريف مى ايستند و زيارت مى كنند.


1- صفحه 181 كتاب.

ص: 158

سپس عايشه اتاق خود را به دو بخش كرد. در يك بخش، قبر شريف قرار داشت، و در بخش ديگر خودش بود و ميان اين دو بخش ديواره اى قرار داده شد. گاهى عايشه با همان لباسهاى داخل خانه، وارد آن قسمت مى شد. امّا از وقتى كه عمر در آن اتاق دفن شد، جز با پوشش و حجاب كامل وارد آن قسمت نمى گشت. اين وضعيّت به همين شكل بود و حجره مطهّر ديده مى شد، تا آنكه در زمان عمر بن عبدالعزيز، وقتى مسجد را باز سازى مى كردند، ديوارى مقابل آن ساختند كه روبه روى زائران قرار دارد.

داخل مرقد مطهّر (1)

در شعبان 1296 ه. ق. در پى تندبادى شديد، يكى از پنجره هاى بزرگ گنبد مطهّر در سمت مشرق به داخل حجره شريف سقوط كرد و قطعه اى از يك پنجره ديگر به داخل مقصوره و ضريح افتاد. خبر آن از طريق شيخ حرم، «خيراللَّه افندى» به مردم رسيد و ولوله اى در ميان آنان پديد آمد.

شيخ حرم اقدام به كشف و پى جويى حادثه كرد. گروهى از علما را كه از جمله من و مفتى حنفيان هم از آنان بوديم گرد آورد.

طبق معمول براى رفتن به پشت بام مسجد شريف، از راه مناره شكيلى به بالاى بام رفتيم و با نهايت ادب و خشوع به سمت گنبد حركت كرديم تا آنكه به ديواره گنبد نزديك شديم تا ببينيم دقيقاً پنچره ياد شده كجا افتاده است.

فرصت را غنيمت شمردم تا با نگاه دقيق و دقّت نظر به موقعيّت داخل حجره شريف، ترسيم روشنى از آن براى اين نوشته خود داشته باشم؛ زيرا نگاشتن و تبيين اين نقشه براى آنان كه نسبت به آشنايى با آثار حجره علاقه مندند و اهميّت مى دهند، از مهمترين چيزهاست، چون ديواره اى كه حجره شريف را دربرگرفته، مانع از آن است كه انسان داخل آن را ببيند، چه داخل ضريح باشد، چه بيرون آن. از بام مسجدالنبى نيز از خلال پنجره هاى گنبد مطهّر كه از گچ و شيشه ساخته شده قابل ديدن نيست، حتّى اگر پنجره اى هم نباشد، به خاطر عرض ديواره گنبد بزرگ، داخل حجره را نمى توان ديد، مگر آنكه كسى بيش از حدّ گردن بكشد:

من به خاطر شدّت علاقه اى كه به آگاهى از وضعيّت آن آثار و نشانه هاى داخل حجره و روشن ساختن ديدگانم از فروغ آنها داشتم، با نهايت ادب و خشوع، در حالى كه آياتى از قرآن مى خواندم و بر پيامبر خدا صلوات مى فرستادم، گردن كشيدم تا


1- صفحه 193 كتاب.

ص: 159

همچون عاشقى شيفته به آن بنگرم. ديدم حجره شريف چهار گوش است و روى آن پوششى قرار دارد كه مانع ديدنِ داخل حجره و گنبد گوچك است- آن گونه كه «سمهودى» ترسيم كرده است- ولى آنچه ديدم، وسط فضا حالتى برآمده، مانند خيمه داشت. گويا اين برآمدگى پوشش به خاطر همان گنبد كوچكى بود كه در زير آن قرار داشت.

در اطراف ديوار حجره، سايه بان مانندى ديدم از چوبهاى رنگ آميزى شده كه پرده هاى حجره شريف را بر آنها آويخته اند. تنها از سمتِ شمال آن، پرده را روى دو چوبى آويخته بودند كه از سمت شرق و غرب آمده و سر آن دو چوب روى ستونى پشت حجره به هم رسيده بود.

سر ستونهاى چهارگانه را ديدم كه بالاى هر ستون، سنگى مربّع بود. شايد سقف حجره بر اين چهار ستون بوده، پيش از آنكه قبّه شريف را بسازند. وقتى مى خواستند گنبد را بسازند، آن ستونها را همان طور باقى گذاشتند و محاذى آنها ديواره هايى برافراشتند كه گنبد مطهّر روى آنها قرار دارد ... سپس نگاهم را به داخل قبّه بزرگ افكندم، بسيار زيبا و بلند بود، آراسته با نقش هاى ظريف و خطوطى روشن كه جز آنچه را از سمت غربى روبروى من بود نتوانستم بخوانم كه نوشته بود: «اين گنبد شريف و عالى را، معترف به كوتاهى و اميدوار به عفو الهى، قدير قايتباى پديد آورد.»

ضريح حرم پيامبر صلى الله عليه و آله (1)

ضريحى كه در حدّ فاصل ستونها و پايه هاى گنبد مطهر كشيده شده و حجره پيامبر و خانه فاطمه عليها السلام را در بر گرفته است، در سال 668 ه. ق. به دست «ملك ظاهر ركن الدين» احداث شده است. آن وقت از چوب بود و سه در داشت؛ درى كه به طرف قبله بود، «باب توبه» نام داشت، درِ شرقى به «باب فاطمه» نامبردار بود و به درِ غربى، كه ميان دو ستونِ پشت ستونِ سرير قرار داشت، «باب الوفود» گفته مى شد. درِ چهارمى از سمت شمال بر آن اضافه شد به نام «باب تهجّد» يا «باب شاهى» كه تاريخ آن به 729 ه. ق. هنگام افزودن دو رواق برمى گردد. آنچه را كه ركن الدين ساخت، ارتفاعش به دو برابر قامت انسان مى رسيد. در سال 694 ه. ق. «ملك زين الدين» از اطراف، پنجره ها و شبكه هايى بر آن افزود و ارتفاعش را تا سقف مسجد بالا برد.


1- صفحه 208 كتاب.

ص: 160

نقشه

ص: 161

رنگ سبز «قبّة الخضراء» (1)

در سال 892 ه. ق. تعميراتى در گنبد بزرگ حرم نبوى انجام گرفته بود ولى دوباره در دوره ملك محمود خان تجديد بنا شد. شكافهايى در قسمت بالايى آن پيدا شده بود كه قسمتهاى بالا را خراب كرده و دوباره ساختند، در نهايت استحكام و در نهايت ادب و احترام، بى آنكه ضربه شديد و لرزش ايجاد كنند. اين تعميرات با نصب تخته هايى در حدّ فاصل دو گنبد زيرى و بالايى، براى جلوگيرى از ريزش ها بر حجره و حرم پايان يافت. در اين تجديد بنا بيشتر مردم مدينه و فرزندانشان به عنوان تبرّك شركت جستند. پس از پايان بنا، هدايايى كه از سوى پادشاه براى اهل مدينه فرستاده شد، بطور يكسان ميان همه تقسيم گرديد. اين واقعه در سال 1233 ه. ق. واقع شد. سپس در سال 1253 ه. ق. به دستور پادشاه، گنبد مطّهر را به رنگ سبز، رنگ آميزى كردند و جاهايى از مسجد را نيز مرمّت نمودند.

پيشتر رنگ قبّه شريف كبود بود؛ به رنگ لوحهاى مسى كه بر آن بود. پيوسته و همه ساله آن رنگ تا زمان ما (1289 ق.) تجديد مى كنند. پيش از اين، آن را گنبد سفيد، سپس گنبد كبود يا گنبد بزرگ مى ناميدند و اكنون به گنبد سبز «قبّة الخضراء» معروف است.

گشايش زبان با كليد ضريح (2)

در حاشيه فتاواى برخى از اهل مدينه ديدم كه به خط بعضى از علما كه چنين نگاشته بود:

«از سنن و آداب اهل مدينه اين است كه هر گاه كودك آنان زبان نگشايد يا دير به سخن گفتن آيد، او را كنار حجره شريف پيامبر صلى الله عليه و آله مى آوردند و كليد مرقد را مى گرفتند و چندين بار به آن زبان مى زدند و مى ليسيدند، او به اذن خداى متعالى زبان باز مى كرد». از بزرگان مدينه چنين دريافت كرده ايم.

فاكهى نيز از سنن و عادات اهل مكّه نظير اين را نقل كرده و گويد: آنان همين سنت و برنامه را تا امروز هم دارند. هرگاه زبان كودكشان سنگين مى شد و ديرتر از موقع معمول، به سخن مى آمد، كودك را نزد نگهبانان كعبه مى آوردند و از آنان مى خواستند كه كليد درب كعبه را داخل دهان كودك كنند. مراقبان كعبه نيز چنان مى كردند؛ بدين صورت كه چيزى بر صورت كودك مى انداختند و آن را مى پوشاندند، سپس كليد كعبه را در دهانش وارد مى كردند


1- صفحه 215 كتاب.
2- صفحه 308 كتاب.

ص: 162

و او به سرعت زبان مى گشود و به اذنِ خداى متعال به سخن مى آمد. اين مسأله در مكّه تجربه شده وتا زمان ماادامه دارد.

ديگرى افزوده است: اين كار را تنها درباره كودكانى كه دير زبان باز مى كنند، انجام نمى دهند، بلكه كودكان را به نحو عموم چنين مى كنند، تا متبرّك شوند و اميدوارند تا خداوند منّت نهد و كودكانشان را حفظ و فهم بيفزايد. سپس افزوده است:

پدران ما با ما چنين مى كردند. ما هم نسبت به فرزندان خود (در باره تبرّك با كليد در مرقد نبوى) چنين مى كرديم و خدا را بر اين نعمت و سنّت، سپاس!».

آنچه را خود ما از عادت مردم مدينه ديديم، يكى هم اين است كه مادران نوزادان خود را، پس از نماز مغرب در شبهاى جمعه يا شبهاى دوشنبه، آنهم اغلب پس از آنكه چهل روز از تولّدشان گذشته باشد، به حرم پيامبر مى آورند و كنار در خانه فاطمه زهرا قرار مى دهند. خادمان حرم، كودكان را گرفته و به طرفِ پيش روى قبر مطهر رسول اللَّه مى برند و آنها را آنجا نگه مى دارند و برايشان دعا مى كنند و به قصد تبرّك و اميد به آنكه خداوند عنايت كند و منّت نهد و براى حفظ و سلامتى نوزادان از بيماريها و مرضها و براى طول عمر و ... يك لحظه كوتاه، كودك را زير پوشش قبر مطهّر پيامبر داخل مى كنند.

آنچه به نقل از برخى علما درباره سيره مردم مدينه گذشت، كه كودكانشان اگر دير زبان باز مى كرد، كليد درِ مرقد پيامبر را به دهان كودكان مى گذاشتند تا حرف بزنند، اگر چه ما در زمان خود مشاهده نكرديم، ولى به هر حال كار شايسته اى است و لازم است كه به آن توجّه و اعتنا شود، به خاطر همان تبرّك و فال نيك زدن و خجستگى و به اميد آنكه خداوند آنها را نگاه دارد، فهم و حفظشان را بيفزايد و زبانشان باز و گويا گردد و اين تنها مخصوص آنان كه زبانشان سنگين است نباشد، بلكه شايسته تر است تا چنين كار را با همه فرزندانشان انجام دهند، آنگونه كه اهل مكّه نسبت به كليد در كعبه چنان مى كردند.

شايد مستند و مبناى كار اهل مكّه در اين زمينه، عمل عبدالمطلّب باشد كه او در روزى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به دنيا آمد، بعنوان شكرانه الهى وى را وارد كعبه مقدس كرد. اهل مدينه نيز در اينكه فرزندانشان را وارد حجره و ضريح پيامبر مى كنند و كليد در حرم را مى ليسند، به مردم مكّه تأسّى مى كنند و همچون آنان عمل مى نمايند.

ص: 163

پى نوشتها:

ص: 164

صفحه سفيد

ص: 165

خاطرات

طرح جايگزين شود.

ص: 166

سفرنامه حاج عليخان اعتماد السلطنه

سيد على قاضى عسكر

مقدّمه:

«ميرزا على خان اعتماد السلطنه»، فرزند «آقا حسين مراغه اى»، از صاحب منصبان و درباريان دوره قاجار است. پدرش در مراغه به تجارت اشتغال داشت و خدمت ادارى و ديوانى خود را از زمانى كه به خدمت «عباس ميرزا نايب السلطنه» در آمد، آغاز كرد و با سمت پيشخدمت باشى به خدمت «محمّد شاه» فرزند نايب السلطنه در آمد. آقا حسين مراغه اى سپس از طرف عباس ميرزا نايب السلطنه لقب «خانى» گرفت و پس از آمدن محمّد شاه به تهران، حكومت كاشان به وى واگذار شد. (1) ميرزا على خان و نيز محمّد حسن خان اعتماد السلطنه فرزند او و اديب الملك فرزند ديگرش، از چهره هاى سرشناس اين دوره هستند.

اين خاندان در نواحى زنجان تا مراغه، سكونت داشتند، ليكن بيشتر به «مراغى» شهرت يافته اند.

اديب الملك فرزند ميرزا على خان در شرح حالى كه براى پدرش نگاشته، سلسله احفاد او را چنين ذكر مى كند:

على بن حسين بن محمّد رسول بن عبداللَّه بن جعفر، كه جعفر از هفت پشت واسطه به «بردى بگ بن اوزبك خان بن جوجى خان مغول» مى رسد.

در آن دوران كه پدر ميرزا على خان به دربار عباس ميرزا نايب السلطنه راه يافت و به


1- دافع الغرور، ص 5 الى 7

ص: 167

مراغه آمد، ميرزا على خان ده سال بيشتر نداشت (1) و در همان زمان به غلام بچگى مخصوص محمّد شاه انتخاب مى شود. سپس به منصب «پيشخدمتى» نايل و پس از مصالحه با دولت روس، «نايب السلطنه» در تبريز آقا حسين مراغه اى را به پيشخدمت باشى گرى محمّد شاه منصوب مى كند و ميرزا على خان را به نيابت پدرش مى گمارد. آنگاه پس از دوسال وبه هنگام مراجعت از سفركرمان وخراسان، به منصب صندوق دارى و خزانه دارى مى رسد و در سفر اوّل محمّد شاه به هرات، بارديگر برترىِ مقام يافته، اغلب خدمات و انتظامات اردوى شاه به وى محوّل مى شود.

پس از آن كه خبر فوت «فتحعلى شاه» از اصفهان به آذربايجان مى رسد، محمد شاه براى جلوس به تخت سلطنت، از تبريز عازم تهران مى شود و مناصب جديدى به اطرافيان و همراهان داده، در اين ميان منصب «نظارت و خوانسالارى» را، كه از مناصب مهم بود، به ميرزا على واگذار مى كند. (2) ميرزا على خان پس از چندى، همراه شاه به تهران آمده، لقب «خانى» را دريافت مى كند. افزون بر حكومت تهران، حكومت كاشان و بلوكات اطراف تهران براى مخارج آشپزخانه شاهى نيز به او واگذار مى شود. پس از دورانى، در سمت نظارت خطايى، از وى سر مى زند كه از كار بركنار و تحت تعقيب قرار مى گيرد، به شكلى كه فرار كرده به قم مى رود و در آنجا متحصن مى گردد، سپس به وساطت حاج ميرزا آقاسى، از مجازات معاف مى گردد. (3) آنگاه به قصد حج، عازم بيت اللَّه الحرام مى شود كه در دمشق با «مهد عليا» مادر «ناصر الدين شاه» همراه گشته به مكه و مدينه مى رود. (4) آنگاه پس از مراجعت از سفر، با حمايت مهد عليا مادر ناصر الدين شاه، بار ديگر به قدرت بازمى گردد.

در اوايل روى كارآمدن ناصرالدين شاه، وقتى گيلان و رشت دچار بى نظمى شد، به پيشنهاد مهد عليا، مادر شاه، كه در اينگونه كارها نيز دخالت مى كرد، ميرزا على خان به آن منطقه اعزام شد و در مدت كوتاهى نظم را برقرار ساخت. او ماليات فراوانى گرفت و به تهران بازگشت. شاه او را، كه تا اين زمان به «ميرزا على خان» معروف بود به لقب «حاجب الدوله» ملقّب ساخت و «فراشخانه» و «سرايدارخانه» و «خيام خانه» و «مهمان خانه» و «معمار خانه» و «باغات» و «خالصه جات»، كه در آن عمارات و بناهاى دولتى بود، به او سپردند. همچنين امور تشريفات سفراى دول خارجه و درآمدهاى سالانه دولتى، و عمارات و باغهاى تحت پوشش حكومت، همه به او واگذار شد. (5) در سفر شاه به اصفهان، در دار السلطنه قزوين، حكم حكومت «اردو» و «اردو بازار»،


1- ميرزا على خان اعتماد السلطنه، در سال 1222 ه. ق. متولد شده است.
2- دافع الغرور 11
3- المآثر والآثار، ص 472
4- اين سفرنامه كه حاصل اين مسافرت بوده، توسط وى در اين سفر به نگارش درآمده است.
5- دافع الغرور، ص 11

ص: 168

به علاوه حكومت هر ولايت، تا مادام توقف موكب سلطنتى در آن صفحات، به اعتماد السلطنه محول گرديد.

درسال 1268 ه. ق. كه به دستور يكى از نوّاب ميرزا على محمّد باب به نام «ملا شيخ على» به جان شاه سوء قصد شد، اعتماد السلطنه وارد ميدان شده، نزديك به هشتاد نفر از آنان را كشت و همچنان حكومت خويش را استحكام مى بخشيد تا اينكه، در سال 1275 ه. ق. صدر اعظم از كار بركنار مى شود و در نتيجه حاجب الدّوله نيز از مناصب و خدمات معزول مى گردد امّا به خاطر خوش خدمتى به شاه و جنايت بزرگى كه مرتكب شد و سردار نامى ايران، ميرزا تقى خان فراهانى معروف به «امير كبير» را در فين كاشان به شهادت رسانيد، (1) بار ديگر به صحنه بازگشت، و شاه لقب «ضياء الملكى» را به وى داد و حاكم خوزستانش كرد. (2) يك سال بعد؛ يعنى سال 1276، لرستان نيز به خوزستان ملحق گرديد و دايره حكمرانى او توسعه يافت.

همچنين منطقه «بختيارى» را نيز به استانهاى «عربستان» (خوزستان امروز) و «لرستان» منضم كرده، در اختيار وى قرار مى دهند و وى به سمت «امير تومانى» نايل مى شود. او را در سال 1281 به دربار دعوت مى كنند كه پس از آمدن به تهران، لقب «صنيع الدوله» و پس از آن «اعتماد السلطنه» را مى گيرد. (3) و به وزارت عدليه منصوب مى شود و سرانجام در جرگه وزراى دارالشوراى كبرى در مى آيد. ليكن بار ديگر مورد بى مهرى حكومت قرار مى گيرد و از وزارت عدليه كنار گذاشته مى شود و به حكومت گلپايگان و خوانسار مأمور مى گردد. امّا مدّتى نمى گذرد كه بارديگر به تهران دعوت و به سِمَتِ «وزارت وظايف و اوقاف» منصوب مى گردد و افزون بر آن، حكومت «شاهرود»، «بسطام»، «سمنان»، «دامغان» و «نردين» نيز در حيطه حكومتى او واقع مى شود. او در همين سمت مى ماند تا در ربيع الاول سال 1285 ه. ق. در سن 63 سالگى، مرگ گريبانش را گرفته از دار دنيا مى رود. پس از مرگ، جنازه اش را به نجف اشرف حمل مى كنند و در گورستان وادى السلام به خاك مى سپارند.

«ميرزا على خان اعتماد السلطنه» سه زن داشته و از آنان چهار فرزند، سه پسر و يك دختر پيدا كرده، كه پسرها كه هر كدام، از يك زن بوده اند. فرزند بزرگ او «عبدالعلى خان اديب الملك» است كه مادرش صبيّه ملااحمد، از علماى مراغه معروف به «مستجاب الدعوه» بوده است. پسر ميانىِ وى «عبدالحسين خان» سرهنگ فوج خلخال است كه مادرش از سادات مرند بوده و پسر كوچكش محمّد حسن خان صنيع الدوله است كه مادر وى صبيّه رضا قلى خان قجر، از اولاد مصطفى خان قاجار قوانلو برادر آقا محمّد شاه قاجار بوده است.


1- مرآة البلدان، ج 1، ص 4
2- المآثر والآثار، ص 472
3- دافع الغرور، ص 13

ص: 169

وى به دليل خوش خدمتى هاى فراوانى كه به دربار داشته، بارها از آنان جايزه و نشان دريافت كرده است. (1) فعاليتهاى عمرانى زيادى نيز داشته كه برخى از آنها عبارتند از:

1- توسعه و تزيين صحن مبارك حضرت شاهزاده عبدالعظيم الحسنى عليه السلام و اضافه ابنيه عاليه و حجرات حوالى و تصرفات در ابواب و دروب و ساير ملحقات اين آستان معلّا و طلا كردن گنبد آن. (2) 2- احداث عمارتى جديد در جنب عمارت اندرونى سلطنتى در دارالخلافه، مشتمل بر هشتاد و دو باب اتاق تحتانى و فوقانى. (3) 3- احداث عمارت وسيعى در روى تپّه «دوشان تپّه». (4) 4- ساختن سربازخانه ها و قراول خانه هاى شهر. (5) 5- تعمير و بناى مجدّد قورخانه و توپخانه محمّره كه به علّت بالا آمدن آب در سال 1278 تخريب شده بود. (6) 6- احداث سبزه ميدان دارالخلافه تهران در سال 1269 ه. ق. (7) 7- مرمّت سدّ حويزه. (8) 8- كارخانجات صناعات ريسمان ريسى و كاغذ سازى تهران و شكرريزى مازندران. (9)9- تنظيم قانون و دستور العمل كه به امضاى ناصرالدين شاه رسيده وتا حدودى از هرج و مرج جلوگيرى مى كند. (10) خانه ميرزا على خان اعتماد السلطنه نيز كه در محلّه سنگلج تهران واقع بود، به علّت زيبايى بنا، مورد توجّه مردم در سالهاى بعد قرار گرفت كه به ديدار آن مى رفتند. (11) وى گاهى به سوء استفاده مالى متّهم مى شد، به طورى كه در سال 1275 كه از كار بركنار شد، متجاوز از صد هزار تومان از او بازپس گرفتند. (12) ماجراى قتل امير كبير

ميرزا على خان حاجب الدّوله، در زمان محمّد شاه مورد بى مهرى و غضب وى قرار گرفت و متّهم به انواع جنايتها و دزدى اموال شد.

بعدها به دلايلى كه چندان روشن نيست، مورد عفو قرار گرفت و پس از چندى به سفارش و توصيه مخصوص ميرزا تقى خان امير كبير، به سرپرستى مشاغل مهمّى گمارده شد. (13)مدّتى مى گذرد و دشمنى برخى درباريان و در رأس آنها مهد عليا مادر ناصرالدين


1- دافع الغرور، ص 12
2- المآثر والآثار، ج 1، ص 89 و مرآه البلدان، ج 2، ص 1212
3- مراة البلدان، ص 1244
4- همان، ص 1153
5- همان، به سال 1268 ه. ق.
6- همان، ص 1387
7- المآثر والآثار، ج 1، ص 94
8- همان، ص 95
9- همان، صص 105 و 106
10- دافع الغرور، ص 12
11- همان، ص 122
12- خاطرات اعتماد السلطنه، ص 1084
13- زندگانى ميرزا تقى خان امير كبير، حسين مكّى، ص 463

ص: 170

شاه (1) كه زنى زيرك و داراى هوش سياسى امّا بسيار عياش و خوشگذران بود و نيز «اعتماد الدوله» كه با انگليسى ها ارتباط داشت همراه با يك سلسله عوامل ديگر، دست به دست هم دادند و توطئه شومى طرّاحى كردند كه مجرى آن «ميرزا على خان اعتماد السلطنه» مى شود.

«واتسن انگليسى» در تاريخ ايران در دوره قاجار، در رابطه با «اعتمادالسلطنه» چنين مى نويسد:

«مردى كه داوطلب شد بدون آن كه زن امير نسبت به حادثه مظنون شود، امير را به قتل برساند، شخصى به نام «على خان صاحب الدوله» بود. او ماجراجويى زيرك و بى مايه به شمار مى رفت. امير وى را به خدمت شاه در آورد و فراش باشى همايونى شد كه مقامى نسبتاً مهم است. او براى اين كه به سرور جديد خود (اعتمادالدوله) خوش خدمتى كرده باشد، داوطلب شد كه جلّاد ولى نعمت خود گردد. از اين رو هنگامى كه به كاشان آمد، پاسبانانِ وزير سابق خوشحال شدند، چون مى دانستند زندگانى اين مرد از امير است و لابد خبرى خوش آورده است! (2) حكم قتل امير كبير را، در حالى كه ناصر الدين شاه مشروب خورده و مست بود، با توطئه اى حساب شده، سوگلى شاه به خاطر وعده هاى پوچى كه به وى داده بودند، از ناصرالدين شاه گرفت و ميرزا على خان اعتماد السلطنه بى درنگ شبانه آن را برداشت و به فين كاشان آمد تا حكم را به اجرا بگذارد. متن دستخط چنين بوده است:

«چاكرِ آستانِ ملايك پاسبان، فدوى خاص دولت ابد مدّت، حاجى على خان پيشخدمت خاصّه، فراش باشى دربار سپهر اقتدار، مأموريت دارد كه به فين كاشان رفته ميرزا تقى خان فراهانى را راحت نمايد و در انجام اين مأموريت، بين الاقران مفتخر و به مراحم خسروانى مستظهر بوده باشد!».

امير كبير با خواندن اين دستخط، خواست تا به عزت الدوله پيغام دهد وخداحافظى كند و يا اينكه وصيّت نامه اى بنويسد، ليكن اين انسان ناسپاس اجازه چنين كارى را نداد.

امير گفت: پس هر چه بايد بكنى بكن امّا همين قدر بدان كه اين پادشاه مملكت ايران را به باد خواهد داد.

حاج على خان اعتماد السلطنه گفت: صلاح مملكت خويش خسروان دانند .... ميرزا على خان سرانجام به ميرغضب گفت: «معطّل نشو و كارش را تمام كن!» ميرغضب با چكمه، لگدى به ميان دو كتف امير نواخت و امير درغلطيده، به زمين افتاد. پس از آن ميرغضب رگ هاى امير را زد و در حالى كه خون زيادى از وى رفته بود، دستمال ابريشمى را لوله كرد و به حلق امير كبير فرو برد و گلويش را فشرد تا جان داد. حاجى


1- جهان خانم ملقّب به مهد عليا، نواده دخترى فتحعلى شاه و دختر اعتضاد الدوله، امير محمد قاسم خان قاجار قوانلو بوده است. در اواخر سلطنت محمد شاه به جهت بيمارى شاه، مهد عليا در تمام امور مملكتى دخالت مى كرد و پس از فوت شاه تا ورود ناصر الدين شاه از تبريز به تهران، كلّيه امور سلطنتى را عهده دار بوده است. زندگانى ميرزا تقى خان امير كبير، ص 469. قابل توجه آن كه اعتماد السلطنه در بعضى سفرها، از جمله سفر حج مهد عليا را همراهى مى كرده است.
2- زندگانى ميرزا تقى خان امير كبير، ص 464

ص: 171

على خان در اين هنگام بى درنگ از حمام بيرون آمد و با همراهان خود سوار اسب هاى تندرو شده، به جانب تهران رهسپار گرديد. (1) محمّد حسن خان اعتماد السلطنه، فرزند ميرزا على خان، با بى شرمى فراوان، بر صحّت اين جنايت توسط پدرش گواهى داده مى نويسد:

«خلاصه قرعه اين خدمت راكه فايده عمومى داشت! به نام والد مؤلف، حاج على خان اعتماد السلطنه زدند، او محض امتثال امر دولتى چند نفر از عوانان و دژخيمان، همراه برداشته به چاپارى روانه كاشان شد ...» (2) خود ميرزا على خان اعتماد السلطنه نيز شبى در حال مستى به اين جنايت بزرگ اعتراف و چگونگى آن را تشريح كرده است. (3) همچنين در نامه اى كه به فرزندش اديب الملك نوشته، به اين جنايات اعتراف نموده و با مطرح كردن اتّهامى كاذب، مبنى بر پناهندگى اميركبير به سفارت روس! خواسته است به نوعى خود را از اين جنايت تطهير نمايد. امّا به خوبى مى دانست كه با چنين كارى، نامى ننگين از وى برجاى خواهد ماند. در بخشى از آن نامه مى نويسد:

«بحمداللَّه منظور را به اقبال سلطنت عظمى بجا آوردم، چه مضايقه! به عقيده مردم بدنام من شدم، شده باشم، مردم چه مى دانند چه خبر بود ...» (4) گرچه ميرزا على خان اعتماد السلطنه، به دليل ارتكاب چنين جنايت بزرگى در تاريخ كشور ما، فردى خوش نام نيست، ليكن از آن جا كه سفرنامه تنظيمى وى، حاوى اطلاعات تاريخى، جغرافيايى، علمى و دينى فراوان است، مى تواند براى دانش پژوهان و به ويژه مورّخان مفيد باشد؛ لذا در صدد بر آمدم تا اين اثر ارزنده تاريخى را احيا كنم و آن را در اختيار هموطنان ارجمند قرار دهم.

ويژگيهاى اين سفرنامه

نسخه اصلى اين سفرنامه در كتابخانه آستان قدس رضوى در بخش كتب تاريخ، با شماره 53 و به شماره عمومى 4125 نگهدارى مى شود. زبان سفرنامه فارسى است و در 112 ورق به دستور محمد حسن خان اعتمادالسلطنه، فرزند مؤلف، باخط نستعليق دوازده سطرى در 219 صفحه در سال 1336 ه. ق. از سواد به بياض كشيده شده است.

آقا سيد حسين نامى آن را بر اساس وصيّت «اشرف السلطنه» همراه با يكصد و پنجاه جلدكتاب خطى ديگردرسال 1334 ه. ق. به كتابخانه مبارك رضويه هديه ووقف كرده است، مشروط براين كه از شهر بند ارض اقدس بيرون نبرند و كمال مواظبت را در ضبط و حفظ آنها نموده، بدون قبض به كسى ندهند و زياده از سه ماه، در خارج


1- چگونگى قتل امير كبير را به شيوه هاى ديگر نيز نقل كرده اند كه در كتاب زندگانى ميرزا تقى خان اميركبير تأليف حسين مكّى آمده است، ص 509
2- همان، ص 518
3- همان، ص 521
4- دافع الغرور، ص 14

ص: 172

كتابخانه نگاه ندارند و توليت آنها را در هر عصرى از اعصار، به متولى باشى سركار فيض آثار مفوّض نموده است. وقف صحيح شرعى بحيث لايُباع ولايُوهب ولا يرهن فمن بدّله بعدما سمعه فإنّمااثمه على الذين يبدّلونه. 3 شهر شعبان المعظّم، 1334 ه. ق.

اين سفر در سال 1263 ه. ق. برابر با 1836 م انجام گريده است كه با اين آيه و دو بيت شعر آغاز مى شود:

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اذْ هَدَيْتَنا» (1)

گفت معشوقى به عاشق كى فتى تو به غربت ديده اى بس شهرها

گو كدامين شهر از آن ها بهتر است گفت آن شهرى كه در وى دلبر است

زيارت حرم حق، و رياضت امم و فرق، تحمّل بار، تجمّل خار، قطع سبيل، طلب دليل، تقبيل حجر، تفصيل سفر، تهذيب خصال به تقريب وصال تواست.

مست توام از كعبه و دير آزادم ...

در آغاز سفر، به عتبات عاليات و به دمشقِ شام رفته، سپس از آنجا عازم بيت اللَّه الحرام گرديده است.

ميرزا على خان گرچه در اين سفر با مهد عليا مادر ناصر الدين شاه همراه است، ليكن به لحاظ بركنار بودن او از سمتهاى حكومتى و خصلتهاى شخصى وى و دلائل ديگر، بارها مورد بى مهرى و بى توجّهى مهد عليا قرار گرفته است؛ به شكلى كه ناچار مى شود در بخشى از سفر، به علّت بى پولى و تعدّى مكارى و بى لطفى مهد عليا، اسباب خود را حراج نمايد و به دوازده تومان بفروشد! (2) و سرانجام در سفرى پر نشيب و فراز و پس از انجام اعمال و مناسك حج، در بيست و ششم شهر جمادى الأوّل وارد تبريزمى شود. آنچه دراين شماره فصلنامه «ميقات حج» در پيش ديد شما خواننده عزيز قرار دارد تنها بخشى از اين سفرنامه است.

اميد آن كه به زودى كار تنظيم و تصحيح مجموعه آن به پايان رسد و به صورت كتاب، چاپ و در اختيار علاقمندان قرار گيرد.


1- آل عمران: 8
2- صفحه 180 نسخه اصلى.

ص: 173

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

روز يازدهمِ شهر شوال المكرّم، حكم (1) است كه بايد حاج، از شهر شام حركت نمايند- چرا كه قانون دارند- آن روزِ معين حركت مى شود از شام كه [با] «اتراق» (2) و حركت منازل، در روز معين وارد مدينه طيبه و مكّه معظّمه [شده] تخلف نرساند.

خود «امير حاج رومى (3)»، «صُرّه امينى» و «كيل دار (4) امينى» روز پانزدهم شوّال، حتماً بايد از شام بيرون روند، هر گاه حضرات حاج يكى دو روز تخلّف نمايند، بايد روز هفدهم شهر مزبور [آنجا را ترك كنند]، احدى از حاج در شام محال است كه بتواند، دقيقه اى توقّف نمايد، والى شام او را به افتضاح (5) بيرون خواهد نمود. مگر اشخاصى كه نوكر، يتيم و پرستار مال هستند [كه] خواهند ماند، و كسانى كه به حج بايد بروند از روز مزبور تجاوز نمى توانند بكنند.

شرح بيرون رفتن اميرِحاج دولت روم، و صُرّه امينى و كيلار امينى و بيان شغل و منصب ايشان در اين سفرِ خيريّت اثر (6) از اين قرار است: اوّلًا معنى امير حاج اين است كه، هر سالى در وقت رفتن مكّه، از جانب دولت روم، يك نفر پاشاى عاقلِ داناىِ جهان ديده، مأمور مى شود- شأن آن پاشاى (7) امير حاج، مثل والى خراسان و فارس بايد چنان شخصى باشد- و پيش از ورود همه حاج، امير حاج از «اسلامبول» (8) يا از ممالك ديگر كه امير مى شود، وارد شهر شام مى گردد و جميع اختيار همه حاج رومى و ايرانى و هندى و عرب و عجم با اوست، و در هر ملك (9) از عرض راه كه عبور مى كنند، حكم مى توانند نمايند، حتى عزل و نصب حكّام ولايت، كه در سر راه هستند.

و مُختار كلّ «صُرّه امينى» (10) به اين معنى است كه به اصطلاح ايران، خزانه دار باشد، و آدم امين را منصب صرّه امينى مى دهند، يعنى مخصوص خزانه دار مكّه است، ولى تحت حكم امير حاج است، قريب بيست هزار تومان، تحويل «صُرّه امينى» مى شود كه در عرض راه صرف شود، و موقع مصارف (11) آن وجه، در مقامش عرض خواهد شد.

«صُرّه امينى» از شهر اسلامبول مأمور مى شود و «كيلار امينى» بايد از شهر شام و از بزرگان اهل آن مملكت مأمور گردد؛ چرا كه هم زبان عربى بداند، و هم مكرّر راه مكّه را ديده باشد. و شغل «كيل


1- امر و فرمان.
2- شب ماندن و توقف مسافر در جايى ميان راه.
3- ريس حاج رومى.
4- مراقب صحّت كيل و پيمانه.
5- رسوايى و بدنامى.
6- نيكو خبر، داراى فايده.
7- لقبى است كه در مصر و تركيه به وزرا و امرا داده اند.
8- پايتخت تركيه.
9- كشور، سرزمين.
10- كيسه سربسته پول.
11- هزينه كردن.

ص: 174

دار امينى» اين است كه در حقيقت سورساتچى عسكر (1)است و هم «بلد باشى» (2) راه است، اين سه نفر رييس حاج هستند، بايد در روز پانزدهم شوّال، از شام بيرون روند به اين تفصيل:

اوّلًا: روز بيستم شهر مزبور، هشت عدد شمع كافورى، كه وزن هر عدد پنجاه من (3) تبريز است، [و] ميان جعبه اى مثل تابوت نعش است، و هر دو شمع بار يك نفر (4) شتر پرقوّت است، از اسلامبول مى آورند همراه امير حاج، چهار عدد آن شمع نذر مدينه منوّره است، و چهار عدد ديگر نذر مكّه طيّبه است. در خارج شهر شام مى گذارند و هشتصد من روغن زيتون است كه، در شهر شام بايد عمل آورده و ميان شيشه ها گذارده و در صندوق شترى بسته، در جاى خارجى حاضر باشد، كه روغن مزبور هم بالمناصفه (5) نذر روشنايى مدينه و مكّه است، و هر دو نذر پادشاه روم است، مستمراً بايد همراه حاج روانه گردد.

روز معيّن بيستم شهر شوّال بايد جميع بزرگان شهر شام نيّت كرده، علما و فضلا حاضر باشند، با جمعيت و ازدحام (6) زياد مشعل ها، در روز روشن مى كنند، شمع ها در دست گيرند، يك دسته با دعا و ذكر، يك دسته با ساز و نواز، آن شمعدانِ روغن نذرى را، به اين تفصيل وارد سراى پاشاى والى شام مى نمايند.

روز سيزدهم شوال، باز با همان جمعيت بلكه زيادتر، كه باز دكان چيده مى شود، جمع مى شوند در قلعه وسط شهرِ شام، كه مثل ارگ (7) است و انبار دولتى از قبيل اسباب حرب (8) و ساير، در آن قلعه جمع است، قلعه اى است كه معاويه، براى همين كار در ميان شهر ساخته است، يك جا از سنگ تراش [داده] است و بسيار محكم، كه در آنجا محمل (9) شريف، كه عبارت از كجاوه است ظاهراً، ولى مثل يك سر مناره است؛ به عبارت اخرى، محمل جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله بوده است، و در آن قلعه باز، سنجاق شريف است، يعنى عَلَم مبارك جناب رسول خدا صلى الله عليه و آله بسيار زينت مى دهند، چنانچه هر دو را. روز سيزدهم محمل شريف را بيرون مى آورند و روز چهاردهم سنجاق شريف را. باز به همان جمعيت و احترام يكى يكى داخل سرايى مى كنند و براى هر كدام از بابت احترام، يك تير توپ خالى مى كنند، بعد آن ها را وارد سرايى كه محلّ و مقرّ ولايت شام است مى كنند.

روز پانزدهم شوال ديگر معركه اى است، جميع مرد و زن شام از بابت ثواب و تماشا بايد حاضر باشند. درِ سراى عمارت


1- كسى كه لوازم مورد نياز سپاهيان را تهيه كند.
2- آن كه راه را مى شناسد و ديگران را هدايت مى كند.
3- هر من تبريز سه كيلو است.
4- واحدى براى شمارش شتر.
5- دو قسمت كردن.
6- شلوغى جمعيت.
7- قلعه كوچكى ميان قعله بزرگ- قصر.
8- وسايل جنگ.
9- آن چه در آن كسى يا چيزى را حمل كنند.

ص: 175

پاشا، تا دو فرسخى هر چه لشكر توپخانه و نظام كه حضور دارد بايد حاضر باشد آن روز، امير حاج مزبور «صُرّه امينى» و «كيلار امينى» بايد چكمه پوشيده در سراى پاشا حاضر باشند، بعد از آن كه همه حضور به هم رسانند، پاشاى شام در حضور آن جمع، در نهايت احترام، كه حضرات مفتى و قاضى و عُلما ذكر مى گويند و دعا مى خوانند، محمل شريف سنجاق را، تحويل امير حاج مى دهند كه توپخانه نظام، در آن حالت شليك مى كنند. حضرات پاشا و غيره، چند قدمى پياده، در جلو محمل شريف و سنجاق شريف مى روند، بعد سوار مى شوند به آن «دبدبه» (1) و به آن ازدحام، چندين يدك ها در جلو محمل شريف، اهل شهر، بزرگان ولايت الى دو فرسخ، ليكن والى شام با نظام توپخانه الى «مزيرب» كه سر منزل است و بيست و چهار ساعت است، مشايعت مى كنند. محال است اين حركت از روز پانزدهم شعبان تخلّف نمايد.

روز هفدهم شهر مزبور، مهدعليا، والده سركار اقدس شهريارى، از كوك ميدان شام حركت فرمودند، حقير هم در ركاب ايشان بودم، چون كجاوه به شراكت رضاقلى ميرزا، پسر حاجى محمدولى شيرازى شاهزاده، فراهم آمده بود، ليكن حقير قاطرسوارى خويش را [كه] از حاجى فارس چاووش (2)كرايه كرده بودم سوار بودم، آدمِ (3) بنده [نيز] همراه كجاوه بود، بعد از سه روز و سه منزل وارد «مُزيرب» شديم كه اردويى بود، و «مُزيرب» اردوى سلطانى بود. قريب پنجاه هزار نفس (4) ، از حاج و از عسكر و از اردو بازارچى شامى، حضور داشت، و چادرها زده بودند، از آن جمله چادر «اردو بازار» را حقير شمردم، سيصد و هفتاد باب چادر اردو بازار بود كه از هر متاع خوراكى و پوشاكى و ساير ملزومات سفر در آن اردو بازار (5) ، مهيا بود. چنان كه هر كس از حاج در توقّف شام، تدارك سفر مكّه خود را فرضاً نديده بود، در اردو بازار «مُزيرب» مقدور بود. هشت روز تمام در «مزيرب» توقّف نمودند. به عادت مستمرّه. (6) روز بيست و هشتم شوّال از «مزيرب» خراب شده حركت شد، كه در دنيا از «مزيرب» بد آب و هواتر، گويا نباشد، چنان كه اكثر از حاج عجم (7) ، در آن كه توقف داشتند ناخوش (8) شدند، و اكثراً از آن ناخوشى ها تلف مى شدند، من جمله از مشاهير، زن سليمان خان قاجار، دختر حاجى رضاقلى خان قاجار كه بسيار وجيهه (9)و مقبول بود در منزل «تبوك»، [كه] چهارده منزلى مدينه است فوت شد، و نعش (10) او را صد و


1- بانگ طبل و دهل و سر و صداى موكب سلاطين و بزرگان در حال حركت.
2- نقيب كاروان.
3- خدمت كار.
4- انسان.
5- جايى كه براى فروش اجناس چادر مى زنند.
6- هميشگى.
7- حاجيان غير عرب.
8- بيمار.
9- زيبا.
10- جنازه.

ص: 176

بيست تومان دادند به حمله دار- كه قرار نيست در مذهب اهل سنّت نعش را حركت بدهند- و در خيفه (1) به مدينه بردند و در بقيع دفن كردند.

و همچنين كنيز تركى از مهد عليا والده اقدس همايونى، و رفيع خان نايب فراش باشى، از اينگونه بسيار تلف شدند، حقير هم از مرده هاى آن سفر، و از ناخوش هاى آن منزل بودم، كه سه روز به حركت از «مزيرب» مانده، فى الجمله تبى عارض شد، به ميرزا محمود حكيم باشى والده شاه رجوع شد چندان اعتنا نكرد.

حيدرخان شيرازى كه در شام متوقف است، همراه بوده و از طبابت مى گفت اطلاع دارم.

در يك روز سه قسم دواى مختلف داد، يك حرارتى در دل من عارض شد «نعوذباللَّه» مثل آتش، بلكه خود آتش بود، كار به جايى رسيد كه روز حركت از «مزيرب» حال خود را نمى فهميدم. حاجى آقا محمد حكيم تبريزى، پسر آقا اسماعيل طبيب مرحوم، از كيفيت آگاه شد، از بابت حقوق و دوستى سابق، خودى به حقير رسانيده و احوال را مشاهده كرد، همان دقيقه تخت روانى كرايه نموده، بنده حقير را ميان تخت روان (2) گذارده، متوجّه دوا و غذا گشته و در «عين زرقاء» كه سر منزل است به «مزيرب»، از حقير مأيوس شده بود؛ زيرا كه خودم خبر نداشتم و بى هوش بودم، معان كه درست تا شام ده منزل است فى الجمله به هوش آمدم و آدم [ها را] مى شناختم، حاجى آقا محمّد، نمك فرنگى (3) داد خوردم ليكن الى ورود به مدينه منوّره قدرت حركت نداشتم، از بركت آن خاك پاك و از مرحمت جناب خاتم الانبيا- روحى و جسمى له الفداء- حالت صحّت به هم رسيد كه خودم به پاى خود توانستم به حضور مبارك آن حضرت، و زيارت خاتون (4) قيامت و ائمه بقيع مشرف گشتم، هنگام رفتن، حاج سه شب قرار است در مدينه توقف كنند و سه شب در مراجعت، منازل و فرسخ هاى عرض راه از شام الى مكّه، از اين قرار؛ يعنى منازل معروفش اسماً عرض شد. ساير منازل، زبان عربى تركى بود، خاصّه وقت رفتن و برگشتن هم تخلّف مى كرد؛ چرا كه آبادى نبود، هر جا آب بود يا نبود منزل مى كردند، به يك نوع نيست اسامى كه به تفصيل عرض شده مگر جاهاى معروف، و فرسخ ها معلوم نيست الّا به ساعت، كه هر ساعتى را به پاى شتر يك فرسخ مى دانند.

از شام الى «مُزيرب» سه منزل است، بيست و چهار ساعت، هشت روز «اتراق» است، «مزيرب» جاى وسيعى است، آب


1- مخفيانه.
2- تختى شبيه صندوق كه داراى چهار دسته بلند است و مسافر در آن مى نشيند و آن را چهار نفر روى دوش مى گيرند و مى برند يا در جلو و عقب آن دو اسب يا استر مى بندند.
3- سولفات دومنيزى.
4- زن بزرگ منش- بى بى.

ص: 177

فراوان دارد، بدترين آب و هواى دنيا است، عرب از خارج مى آيد براى خريد و فروش.

عين زرقا

سه منزل [بيت] بيست و چهار ساعت، توقف نيست، جاى بسيار خوبى است آب صحيح دارد، آبادى و قلعه محقّرى است.

معان

پنج منزل است، شش ساعت تمام، يك روز اتراق است، دو قلعه و دو آبادى دارد، بسيار جاى معمورى (1) است، انار خوب دارد.

تبوك

پنج منزل است و شصت و شش ساعت، قلعه محقّرى (2) از عرب دارد منزل گاه حجاج شام است، نخلستان زيادى دارد، حضرت فخرى مآب در سال نهم، به نيّت «غزا» (3) به اينجا تشريف آوردند چون آب نهرش كم بود، از آب نهر گرفته، باز به نهر ريختند، چشمه نابع (4) شده، آب نهر را افزود، قلعه تبوك را سلطان سليمان قانونى فرمود، از سنگ هاى ابنيه مخروبه هاى (5) آن ساختند، در قديم الايام، اصحاب «ايكه» ساكن بودند، چون احوال آن ها در كتب تفاسير ثبت است، در اينجا نوشته نشد.

مداين صالح

مداين صالح، پنج منزل [است]، پنجاه و پنج ساعت، يك روز «اتراق» مى شود، از خارج عرب مى آيد اسباب خوراكى از قبيل: خرما، گوسفند، جو و نان مى فروشند، نظر به اينكه صالح بلوك (6)است در دست عرب، در راه خارج است آن را حجر مى گويند. بين راه قلعه محقّرى است، بركه (7) آب و ليموى ترش و شيرين دارد، بسيار صحيح و بزرگ.

حديبيه حشمتى

چهار منزل، 52 ساعت است، بسيار آب بد غليظ دارد. هر اوقات آب كم مى شود، از اصل بركه نيم ذرع (8) ريگ را كنار مى كردند، آب در مى آمد، آب خوب در اين عرض راه منحصر است بركه معظم، كه از بركت جناب سيّد سجاد عليه السلام در آمده است، آب باران در آن جمع مى شود، بعضى هم مى گويند آب فرات كه زياد مى شود سيلش بركه مزبور را مى گيرد.


1- آباد.
2- كوچك.
3- جنگ.
4- جوشيده.
5- ساختمان هاى ويران شده.
6- ناحيه اى است شامل چند قصبه و ده.
7- جايى كه مانند استخر آب در آن جمع شود.
8- هر ذرع معادل 104 سانتى متر است.

ص: 178

مدينه منوّره

پنج منزل است، پنجاه و پنج ساعت است، سه روز اتراق است.

بدر و حنين

چهار منزل است، بيست و دو ساعت است، بدر و حنين، دو ده است بسيار معظم (1)، و دهات كوچك هم در تحت (2) آن دو ده است، و سر راه حاج است، يك درّه است. عرضاً قريب پانصد قدم، طولًا سه ساعت راه است، و اين دهات مزبور در ميان آن دره واقع است. آب زياد دارد، نخل دارد و پاره اى سبزى آلات، و هندوانه كوچك بد هم پيدا مى شود، نارنج خوب و بزرگ كه خودشان «ليم» مى گويند در باغاتشان عمل مى آيد. بسيار آب خوش دارد، چاشنى زراعت زيادشان حنا است، حناى مكّه كه مشهور است مال «بدر» و «حنين» و «جُديده» است.

توضيح

اين «حُنين»، آن «حُنين» نيست كه بعد از فتح مكّه حضرت فخرى مآب صلى الله عليه و آله (3) فتح فرمودند. در اينجا چشمه اى است كه از آن آب فراوان جارى مى شود، در جايى معروف به «غُليب» كه در اين دره واقع است، در صدر اسلام واقعه اى در اينجا اتفاق افتاد حالا آن موضع نخلستان است و قبور شهداى بدر زيارت مى شود. دو عدد درياچه است كه ساحل آنها، باغات و نخلستان و بساتين است، اين منزل، منزل حاج شام است. از «رابغ» چهار مرحله (4) و از مدينه نيز، چهار مرحله دور است، امّا حجاج شام، در دو روز قطع (5) مى نمايند. در اين درّه كوهى است عبارت از شن بسيار سفيد، كه به كار بلور سازها مى آيد، طايفه «مزدار» از قبيله «زبيد» در اين ناحيه ساكن اند و حق حراست از حجاج دارند، امّا حالا دولت مى دهد. از «بدر» الى «مستوره» مواضع منازل، گاهى اختلاف به هم مى رساند.

و در «بدر» دو تپّه عالى است كه در بعضى اوقات، صداى طبل شنيده مى شود و به آن صدا، صداى طبل حضرت سيّد الكونين (6)مى گويند و فقره صدا، امرى است مشهور و متواتر، امّا آب حُنين از آب بدر گوارا [تر] است و در اين ناحيه از اشراف چهار طايفه مسكون، و آنها نيز به اسامى «محاسنه» و «قوايده» و «شكره» و «عتق» موسوم اند.

اهالى بدر و حنين

كلًا اهلش عرب پا برهنه زبان نفهم


1- بزرگ.
2- زير.
3- مرجع بزرگى و عظمت.
4- مسافتى كه مسافر در يك روز طى كند.
5- پيمودن.
6- آقاى دو سرا.

ص: 179

هستند، قريب سى- چهل هزار از اين دهات، تفنگ چى خوب بيرون مى آيد و اطاعت به احدى ندارند مگر مشايخ (1) خودشان. هر ساله قريب ده هزار تومان از جانب دولت روم مستمرى (2) دارند، به اعتقاد اعراب، باجِ حاج است، هر گاه «امين صُرّه» كه خزانه دار دولت است، دو ساعت پيش از ورود حاج، اين وجه را به مشايخ مزبور تسليم نكند، عبور حاج مقدور نيست، جمعيّت (3) مى كنند. هر گاه رأى شان تاختِ (4) حاج بشود، پنجاه هزار تومان در آنِ واحد از حاج مطالبه مى كنند.

از مدينه منوّره الى مسجد شجره بيست ساعت است، (5) لابد (6) از اعمال واجبه است و ابتداى واجبات است، كه در مذهب جعفرى ميقات گاه است. آن مسجد خرابه كه يك ديوار دارد حكماً جميع حاج، مگر اهل سنّت، و از اهل سنّت هم طايفه شافعى در اين باب با اهل تشيّع متّفق (7) است كه بايد در آن مكان شريف، لُخت و برهنه (8) گردند جميع مردم، الّا طايفه زنان [كه] براى آن [آنان] تغيير لباس لازم نيست، اگر چه پاره اى زنها ... رخوت (9) سفيد سراپا مى پوشند، ولى تكليف زن در عالم احرام، صورت نپوشاندن است، چون صورت پوشاندن عادت شده است، يك نوع اظهار شرم گشته است، يك اسباب از علف، از ليف خرما مى سازند، تركيب چلو صاف كن چشمه گشاد، و به صورت مى بندند و روبند بر روى آن اندازند، تركيب خانم بزرگ مى شوند، هرگاه از حقير زنى همراه بود، در اين سفرِ خيريت اثرِ مكّه معظّمه، ابداً مانع از گرفتن مى شدم به دليل آن كه آيا نيّت احرام بجز اين است كه احرام مى بندند در حجّ تمتّع قربةً الى اللَّه؟ يعنى خودم را از جميع محرّمات برى مى كنم و آنچه كه خدا حرام كرده آلوده نخواهم شد، در بين راه هرگاه به محرمات آلوده گردد، عمل باطل خواهد شد، بعد از آن كه عمل احرام باطل گشت، ناقص و باطل است، بعد از آن كه شخصى زحمت كشيده، پول خرج كرده، به آب هاى متعفّن (10) متحمّل گشته، سفر يك ساله نموده، چشم اش درآمده بگذار به يك نگاه زن، جميع اعمال خود را ضايع كند، هرگاه زن همراه حقير بود، ابداً راضى نمى شدم زن خودم را به صورت خانم بزرگ بسازم.

بالاخره مقدمه احرام عجب حكايت است، همه حاج؛ كوچك و بزرگ، أعلى و أدنى (11)، تكليفشان يكى است، بايد لخت و برهنه گردند بى كفش و بى كلاه، سربرهنه و پابرهنه، دو پارچه كه ابداً دوخت نداشته


1- بزرگان.
2- حقوق.
3- اجتماع.
4- حمله كردن.
5- هم اكنون فاصله مدينه تا مسجد شجره كمتر از بيست كيلومتر است و جاى شگفتى است كه چگونه بيست ساعت طول كشيده، البته احتمال اين كه نويسنده اشتباه كرده باشد نيز بعيد به نظر نمى رسد.
6- ناچار.
7- متّحد و هم نظر.
8- مراد درآوردن لباس دوخته و احرام پوشيدن است.
9- جمع رخت، لباس.
10- بد بو.
11- بالا و پايين.

ص: 180

باشد يكى به كمر، ديگرى به شانه بياويزد و بايد در مسجد مزبور، كه مسجد شجره اش مى گويند، غسل كند و دو ركعت نماز به نيّت واجب احرام ببندد، و به همان سياق (1) مزبور، سقفِ «تخته روان» و «كجاوه» بايد برداشته گردد و ابداً در حركت سايه بان نداشته باشد. (2) شب، هنگام خواب، سروپاى [نبايد] پوشيده باشد. (3) خوب حالتى است، وضعِ رستن (4) از دنيا فى الجمله همين است. اوّل حقير يك دفعه ملاحظه نمودم، قريب چهل پنجاه هزار نَفْس، كفن به دوش، همه يك صورت، در آن صحرا حركت مى كنند، بسيار خنديدم با آن كه خودم هم به صورت آنها بودم، بلا فاصله حالت گريه دست داد، بارى تقريرى و تحريرى نيست، خدا نصيب جميع شيعيان نمايد، به چشم خودشان نگاه كنند.

يكى از اعمال پنج گانه حجّ تمتّع اين است كه احرام در مسجد شجره به اين تفصيل شود.

حج تمتع [عمره تمتع]، مشتمل بر پنج فقره (5) واجب است، اوّل احرام در مسجد شجره، دويم هفت شوط طواف دورخانه، سيّم دو ركعت نماز در مقام ابراهيم، چهارم هفت مرتبه سعى در مابين صفا و مروه، پنجم تقصير يا ناخن گرفتن يا مو از بدن كندن (6)، پس فارغ (7) است.

«جديده»

قريه اى است در ميان دو كوه، آب جارى و باغات و بساتين (8) و نخلستان ها دارد، هندوانه مى كارند، و قريه هم واقع در بالاى تپه كوچكى است.

«رابغ»

دو منزل [است]، بيست و چهار ساعت است، قصبه معتبرى است در كنار درياى محيط اتفاق افتاده است. قلعه اى دارد چند ارّاده (9) توپ دارد مال دولت است، به اصطلاح خودشان اسكله است؛ يعنى بندر است. از رابغ كسى سوار كشتى شود، همه جاى دنيا مى تواند برود، چنانچه از «مصر» و «اسلامبول» و دولت هندوستان، و بندر بوشهر فارس بيرون مى آيد. ماهى و حلوا، [و] اقسام ماهى ها در منزل رابغ ديده شد. از دريا صيد مى شد بسيار خوب بودند.

زياد مدح (10) داشت.

در بيان منازل شام الى مكّه معظمه و احوال و عادات امراى حاج

حجاج راه شام مجبورند كه تا در دهه نخستينِ ماه شوّال، در شام جمع شوند. در


1- طرز و سبك.
2- در اين جا فتاواى مراجع با يكديگر متفاوت است بسيارى از آنان در شب زير سايه و سايبان رفتن وقرار گرفتن را اشكال نمى كنند.
3- اختصاص به شب هنگام خواب ندانسته، بلكه مردان محرم بايد تا زمانى كه در احرام باقى هستند سر وروى پا را نپوشانند.
4- رها شدن و رفتن.
5- قسمت.
6- مؤلّف كندن مو را به جاى قيچى كردن آورده كه طبق فتاواى فقها صحيح نيست و كندن مو كفايت نمى كند.
7- آسوده خاطر، پايان يافتن.
8- باغ ها.
9- چرخ بزرگ و يا كوچك كه توپ به آن بسته شده است.
10- تعريف و ستايش.

ص: 181

پانزدهم ماهِ مذكور، اميرحاج، به جلال و احتشام (1)، بقية الحاج و از آن جا به «كسوه» و از «كسوه» به «خان ذوالنون» مى رود، در اين جا به حجاج «آش اوماج» مى دهند، و قف «ابن الهنى» است. در قديم الايام در اين جا، از حاج باج (2) مى گرفتند، حالا موقوف است، از اين جا به «ضمين» كه قريه اى است پر آب و محصول خز، و نيزارى دارد كه زالو صيد مى كنند، و قريه مذكوره، ملك اولاد «قواس اوغلى» تركمان است، انواع طيور صيد و فروخته مى شود، بعد به «تل فرعون» و از آن جا «غباغب كه سلطان سليم اول عثمانى، قلعه اى در آن جا ساخته، و ساخلو (3) از اولاد «قواس اوغلى» در آن جا گذاشته است كه بركه آب را از براى حاج نگاه بدارند. گذران اين خانواده، عشر (4) محصول دهاتى است كه در ميان خان «ذوالنون» و «ضمين» واقع است فيمابين «ضمين» و «مزيرب» «آب ديله» را عبور مى نمايند و به «مزيرب» مى روند. حجاج نيز دسته دسته، از عقب امير حاج رفته، در «مزيرب» جمع مى شدند.

«مزيرب» چشمه اى است واقع در لواء (5) «حوران». سلطان سليمان قانونى، در اين جا قلعه اى ساخته و ساخلو گذارده است، حالا اولاد آنها، در آن قلعه مسكون اند. از «مزيرب» الى شام، بيست و چهار فرسخ راه است حجاج جمع شوند، و اكمالِ نقصانِ (6) لوازم سفر نمايند؛ زيرا اردو بازار معتبرى بر پا نموده، همه چيز را به قيمت شام، بل از آن ارزان تر مى فروشند.

قبر «شيخ سعد الأسمرتك رورى» در «مزيرب» است و «مزيرب» وقف خانقاه او است. اگرچه در جنوب غربى «مزيرب» دهى است موسوم به «كتيبه» هوادار و داراى آب خوب، چون از راه دور افتاده است، مجبورا از «مزيرب» مى روند.

از «مزيرب» الى «ازرعات» دهى است چهار فرسخى، آب هاى آن از چاه و از آن جا «مفرق»، چون جايى است بى آبادانى و دشت و درّه دارد، ترس سيل دارد. حجاج پيش نرفته در «ازرعات» منزل مى كنند. از «ازرعات» دوازده فرسخ راه رفته به «عين زرقا» مى رسند.

«عين زرقا» آب جارى دارد؛ جايى است با صفا. از «مزيرب» الى «عين زرقا» بيست و چهار فرسخ، و سر منزل [است].

قلعه و آبادى دارد، يك روز اتراق [مى كنند].

در يك منزلى شمال شرقى اين منزل قلعه ازرق است كه آب خوب و نخيل دارد.

از «ازرق» به «عمرى» كه دو سنگ آب از «عمان» آمده، به سمت «غور» جارى


1- شكوه و بزرگى.
2- ماليات، عوارض.
3- عده اى سرباز كه در محلى براى نگهبانى گماشته مى شوند.
4- يك دهم.
5- پرچم، تحت پوشش.
6- جبران كمبودها.

ص: 182

مى شود، و در عرض راه «دوما» واقع است و از آن جا به «بلقا» كه جايى است بى آب «مشتا» و «بلاط» هم مى گويند.

و از «بلقا» هم بعد از عبور هفت عقبه به «قطرانى» كه سلطان سليمان قانونى سى هزار تومان حاليّه ايران [را] خرج كرده، آب انبارش را تعمير نمود و يك قلعه ساخت مى رسند. گاهى مى شود كه آب اين آب انبار، كفايت نمى كند، حجاج يك فرسخ به غرب رفته از رود «لجون» كه پل معتبرى دارد آب مى آورند. از آن جا به «حسا» كه منزلگاه با آبى است رفته، رو به شمال شرقى كرده، در «كرك» منزل مى نمايند. در اين منزل از «شوبك» براى حجاج مايحتاج آورده، مى فروشند. اين «شوبك» جايى است با صفا، در ميان درّه چمن زارى واقع، [و] آب فراوان و گوارايى دارد. كاروانسرا و قلعه و پل استوارى و باغاتى دارد. از آن جا به «ظهر عنيزه» راه خيلى بد و كج و معوج است، از آن جا نيز به «معان» رسيده اتراق نمى كنند.

از شام تا «معان» هفتاد و دو فرسخ يعنى ده منزل است.

اين «معان» و قصيبه كوچكى است در قديم الأيام بنى اميه ساكن بودند.

عباسيان خراب و قتل عام كردند. محض رفاه حجّاج سلطان سليمان قانونى فرمود قلعه اى ساختند، و آبى پيدا كرده، جارى نمودند اما گوارا نيست، و از اطراف بعضى خانه ها [خانواده ها] را آورده، در اين جا مسكن دادند. از معان به «ظهرالعقبه» كه «عبادان» [آبادان] هم مى گويند و مَثَل «ليس وراء عبادان قرية» منسوب به اين جا است، و از اين جا به «طبيليات» كه نخلستان دارد مى روند از «طبيليات» به «ذات حج» كه حجر هم مى گويند.

نخلستانى دارد، اما بيابانى است. سلطان سليمان قانونى قلعه اى ساخت و آبش را جارى نموده است. به واسطه همين آب، اهالى قلعه زراعت مى كنند. از آن جا به «قاع البسيط» معروف به «عرايد» كه جايى است شن زار، و تپه اى دارد كه عرب «اكاشر» مى نامند و از آن جا به «تبوك» مى روند، از آن جا به «معابر القلندرية» تپه كوچك و جاى بى آبى است و از آن جا به «أخَيْضر» كه تنگه اى است. گاهى عرب «بنى لام» سنگ ريز كرده، سد مى نمودند اما سلطان سليمان قلعه اى در بالاى چاه آن ساخت و محافظ گذاشت، آب را از چاه كشيده به بركه ها مى ريزند تا كه بركه ها پر شوند.

همين أخيضر در نصف راه مكه و شام واقع است و تسلط «بنى لام» رفع شد. از آن جا

ص: 183

«بركة المعظّم» كه بركه اى است در «بريّه» از سنگ و بسيار بزرگ، و از باران پر مى شود، از بناهاى «ملك المعظّم عيسى» است، از ايوبيّه از آن جا به «مغارش الزير» كه «اقرح» هم مى گويند و نيم مرحله است و از آن جا به «جبل الطاق» [كه] مقتل شتر حضرت صالح عليه السلام در آن جاست و محل مقتل موسوم به «مزحم» است، از آن جا رو به شرق كرده، به سرعت و هلهله مى روند، از «مبرك الناقه» عبور مى كنند، بعد در «حجر» كه مداين صالح هم مى گويند اتراق مى كنند، از آن جا «قرا صالح» كه در كمره كوه خانه هاى قوم صالح منحوت (1) در سنگ ديده مى شود، چاه هاى زياد دارد، اما خوردن آب آنها را حضرت رسول صلى الله عليه و آله نهى فرموده اند، از آن جا به «علا» كه قصبچه اى است در نُه فرسخى مداين صالح، آب و هواى خوب و باغ هاى مرغوب دارد و از آن جا به «قطران» كه «طوامير» هم مى گويند، در ميان كمرهاى كوه (2) واقع [و] بسيار سخت و بى آب است عبور مى كنند، از آن جا به «شعب النّعام» كه آبش آب باران است و در هر دو طرف راه آب جارى هم هست رفته مى آورند، از آن جا به «هديه» كه چمن است و هرجا را كه حفر نمايند، آب بيرون مى آيد اما آبش، مسهل است، و سبب آن [اين است] كه در آن چمن «سنا» مى رويد از آن جا به «فحلتين» دو تپه كوچك است، آب ندارد بالاى اين تپه ها، كوه بزرگى است و در بالاى قلعه آن بسيار منيع (3) غير مسكون است، از آن جا به «وادى القرا» كه آب جارى ندارد، ولى مانند جنگل است از كثرت اشجار قلعه متين و خندق دارى دارد، سه دروازه و مساجدى دارد، و در محراب [مسجد] جامع اش استخوانى ديده مى شود، و آن استخوان، استخوان برّه مسموم (4) است [كه براى] حضرت رسول صلى الله عليه و آله در فتح خيبر حاضر كرده بودند، و به زبان آمده گفت: «لا تأكلنى فإنّي مسموم». (5)

حمّام اين قصبچه در خارج قلعه است اسم ناحيه اش موسوم به ناحيه «قرج» است، اين ناحيه دهات معمور دارد.

از آن جا به «آبار حمزه»، حضرت حمزه در اين جا مسجدى بنا فرموده اند. از آن جا به مدينه منوره، در اين جا، دو يا سه روز اتراق مى كنند، بعد «آبار على» است، چاه ها را جناب امير عليه السلام فرموده كنده اند، عمق اين چاه ها، بيش از پنج ذرع نيست، و شش منزل از مدينه منوره دور است، حجاج شام در اين جا احرام مى كنند، از آن جا به «قبور الشهداء» كه در ميان كوه واقع، و آبش منحصر به استخرى است كه از آب هاى


1- تراشيده شدن.
2- ميانه كوه.
3- استوار و بلند.
4- سم داده شده.
5- مرا نخور پس همانا من سم آلوده گشته ام.

ص: 184

باران پر مى شود و از آن جا به «جديده» كه قريه اى است واقع در بالاى تپه اى كه در ميان دو كوه افتاده است، آب فراوان و باغ و بوستان و نخلستان دارد، هندوانه هم مى كارند، بد نمى شود. از آن جا به «بدر» كه آن هم مثل «جديده» است. ميان «جديده» و بدر چند دهى است معمور و اين ناحيه معروف به «وادى حفر» است. از آن جا به «قاع البزده» كه دشت شن زار و بى آب و علفى است. از آن جا به «رابغ» كه در ساحل درياى احمر واقع و لنگرگاه است، دشتى دارد شن زار و در يك ذرعى آب بيرون مى آيد، نخلستان و بوستان دارد، علف حيواناتشان ماهى است كه از دريا صيد مى كنند، در اين جا، دو طايفه از اعراب هستند موسوم به «روى روايا» و «روى جماع» كه موالى اينها از جانب دولت صرّه دارند، از آن جا به «طارف» كه در دست چپ بلاد الطّارف» است، اين ناحيه عبارت از دهات و مزارع معمور است، جا به جا، پر از درخت هاى بادام، اهالى از براى حجاج ماست و پنير و ساير لوازم آورده، مى فروشند. از آن جا از راه «خليص» تا به «عقبة السويق» كه راه صاف مستوى (1)

(1)-


1- هموار.

ص: 185

است رفته، [از] «عقبه السّويق» كه بسيار صعب (1) است عبور مى كنند، با اين جمله (2)جاى خوبى است، آب جارى و بساتين دارد. در اين جا عرب زبيد كه افجر و ارذل (3)اعراب اند، سكنى دارند، هفتصد تومان صرّه داشتند، اما اكنون دولت عثمانى آنها را تا به يك درجه مقهور (4) ساخته، و امراى ايشان [را] منصب و مواجب (5) و نشان داده، صره را موقوف داشته است. از آن جا به «عسفان» كه فقط يك چاه دارد، در اين جا آثار كثيره مشاهده مى شود و موسوم به «مدرج عثمان» [است]. از آن جا به «بطن مر» و از آن جا به «ابو عرود» كه قريه اى است. واقعه در دامنه كوه، باغات و بساتين و آب فراوان دارد. از آن جا به «مكه مكرمه» واصل مى شوند.

پى نوشتها:


1- دشوار.
2- با اين حال.
3- پست تر و نابكارتر.
4- مغلوب.
5- حقوق و جيره ماهيانه يا ساليانه.

ص: 186

ص: 187

ص: 188

ص: 189

ص: 190

صفحه سفيد

ص: 191

از نگاهى ديگر

طرح جايگزين شود.

ص: 192

نگاهى به مطبوعات عربستان

* آشنايى با فتاواى وهّابيان

* اصرار بر روزه عاشورا (!)

همواره در آستانه روز عاشورا، از جانب علماى بزرگ سعودى به صورت سخنرانى، مصاحبه، بيانيه، پاسخ به پرسش، در راديو و تلويزيون و در بسيارى از روزنامه ها و مجلات، موضوع «روزه عاشورا» مطرح مى گردد؛ از باب نمونه، در بيانيه امسال مفتى كل سعودى «شيخ عبدالعزيزبن عبداللَّه بن باز» آمده است: ثابت شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روز عاشورا را روزه مى گرفته و ديگران را به روزه آن ترغيب مى نمودند. چون كه خداوند در اين روز، موسى و قومش را نجات داده و فرعون و طرفدارانش را غرق نموده است. بنابراين، مستحب است كه مسلمانان به عنوان شكر خداى عزّوجلّ اين روز را روزه بدارند. و مستحب است يك روز قبل از آن و يك روز بعد از آن را هم روزه بگيرند تا با يهوديان (كه صرفاً در روز عاشورا روزه دارند) مخالفت شده باشد. وى در اين بيانيه ادعا مى كند كه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله درباره روز عاشورا و ارزش آن سؤال شد، آن حضرت فرمود:

«يكفراللَّه به السنة التي قبله».

(روزنامه الرياض، مورخ 8 محرم 1419 برابر با 14/ 2/ 1377)

* ممنوعيت چاپ لفظ جلاله بر روى جعبه هاى تجارتى

وزارت بازرگانى عربستان طى اطلاعيه اى از كليه شركتها، مؤسسات، كارخانجات، و ...

ص: 193

درخواست نمود از چاپ لفظ جلاله بر روى كيسه ها و قوطى ها، كه سرانجام به عنوان زباله، دور انداخته مى شوند، خوددارى نمايند.

در اين رابطه، گروههاى بازرسى ويژه اى به بررسى نتايج اين بخشنامه در شهر مدينه پرداختند. (المدينه ش 12954)

* آيا شست و شوى بچه، مبطل وضو نيست

سؤال: آيا اقدام من به شست و شوى فرزند خردسالم موجب ابطال وضو مى شود؟

پاسخ شيخ عبداللَّه الجبرين: اگر كسى عورت فرد ديگرى را به شهوت لمس نمايد وضوى او باطل مى گردد و در باطل شدن وضو در لمس بدون شهوت محلّ اختلاف است و ارجح آن است كه مس عورت بچه براى شستن، وضو را باطل نمى كند؛ زيرا شهوتى در آن نيست.

(المدينه ش 12961)

* احرام از جده

سؤال: شخص مقيم در رياض آيا مى تواند براى عمره از جده محرم شود؟

پاسخ شيخ عبداللَّه الجبرين: ميقات اهل رياض و نجد و طائف، منطقه قرن المنازل يا ودادى محرم است و كسى كه از اين محل بدون احرام بگذرد و در جده محرم شود، بايد قربانى نموده و بين مساكين حرم (مكه) توزيع نمايد. (المدينه ش 12968)

* مراقبت بر زندگى و حيات قلب

شيخ الثبيتى امام و خطيب مسجدالنبى صلى الله عليه و آله در خطبه هاى نماز جمعه مدينه گفت: از مردم عجب است بر كسى كه جسم وى مى ميرد گريه مى كنند و بر آنكس كه قلب وى مرده است نمى گريند كه اين مرگ شديدتر و بدتر است. لذا مراقبت بر حيات قلب مهمتر از مراقبت بر حيات جسم است! (المدينه ش 12964)

* موقعيت زنان در بهشت

سؤال: در وقت قرائت قرآن مشاهده مى كنيم كه خداوند به مؤمنين و بندگان مرد وعده

ص: 194

بهشت و حورى، با آن صفات بارز، داده است آيا براى زن نيز در آخرت جايگزين همسرش چيزى هست؟ و آيا نعمت هايى كه زنان از آن برخوردار خواهند بود كمتر از مردان است؟

پاسخ شيخ عبداللَّه الجبرين: شكى نيست كه ثواب در آخرت بين مردان و زنان يكسان است همانگونه كه خداوند مى فرمايد: انّي لا اضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُم مِن ذَكَرٍ أَو انْثى و مَنْ يَعْمَل مِنَ الصالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَو انْثى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حياةً طيبةً و وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ و بر اساس آيه

إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً* فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَاراً خداوند پيرزنها را به صورت دختران جوان درآورده و جوانى را به پيرى برمى گرداند و بر اساس احاديث، زنان مومن بواسطه عبادت و اطاعت از حورى برتر بوده و همانند مردان وارد بهشت خواهند شد و اگر يك زن با چند مرد ازدواج كرده باشد، در بهشت حق انتخاب همسر از بين ايشان خواهد داشت.

(المدينه ش 12969)

* بررسى جوانب قصر نماز در سفر

مدتى قبل فردى از عالِم بزرگ عربستان، شيخ عبداللَّه المنيع سؤال كرد كه مدت 10 روز در كشورى اقامت نموده و از ابتدا نيت ده روز داشته و نماز خود را قصر (شكسته) خوانده است، آيا اقدام وى درست بوده است؟

شيخ منيع پاسخ داده است: چنانچه سفر مباح بوده و نيت اقامت بيش از چهار شب نباشد، فرد مى تواند نماز خود را كامل و يا شكسته بخواند در واقع شيخ منيع، بر غير صحيح بودن اقدام سؤال كننده پاسخ داده است. حال آنكه در اين مسأله بين علما اختلاف وجود داشته و بيش از 12 قول ذكر مى شود، مدت زمان بيان شده براى قصر نماز 3 روز، 4 روز، 10، 12، 15، 17، 18، 19 و 20 روز نيز وارد شده است.

برخى گفته اند تا وقت مراجعت به وطن خود بايد نماز را شكسته بجا آورد و براى هر يك از اين ايام تعيين شده، نيز دلايل شرعى ذكر مى شود. كسانيكه بر 4 روز تأكيد دارند بر اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله دليل مى آورند كه مهاجرين را از اقامت بيش از 3 روز بعد از حج نهى فرمودند. هر چند اين دليل حجت نمى باشد؛ زيرا در سال فتح مكه مدت 20 روز اقامت داشته و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز كسى را نهى از اقامت و قصر در نماز نكرد.

ص: 195

همچنين به اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله در حجةالوداع مبنى بر اقامت 4 روزه پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه و قصر نماز ايشان احتجاج مى كنند كه البته اين دليل نيز حجت نيست؛ چراكه معلوم نيست چنانچه پيامبر صلى الله عليه و آله بيشتر در مكه مى ماند آيا نماز خود را كامل مى خواند يا خير؟

كسانيكه بر 19 روز تأكيد دارند، بر اقامت 19 روز پيامبر صلى الله عليه و آله در تبوك دليل مى آورند و شوكانى مى گويد چنانچه پيامبر صلى الله عليه و آله بيشتر مى ماند نماز خود را كامل مى خواند و ابن قيم مى گويد پيامبر صلى الله عليه و آله مدت 20 روز در تبوك اقامت نموده و نماز خود را شكسته خواند و همچنين برخى از اين كلام پيامبر صلى الله عليه و آله در حجةالوداع كه به اهل مكه فرمود:

«يا أهلَ مَكَّة اتِمّوا فانّا عَلى سَفَر»

استفاده حكم مطلق و بدون قيد قصر نماز را در سفر مى كنند. مبناى حكم نزد كسانيكه قيد مدت اقامت را جهت قصر در نماز ذكر مى كنند، در مرحله نخست احتياط است چرا كه اشتباه فرد در ترك عملِ مجاز اولى از انجام عمل غير مجاز مى باشد و به همين دليل ابن تيميه مى گويد امام احمد دليلى براى وجوب تمام خواندن نماز نياورده و آن را از باب احتياط مى خواند، حال آنكه اقتضاى واجب اين نيست. امام شافعى مى گويد: ترك قصر را به خاطر رغبت به سنت اكراه دارم و دوست ندارم در كمتر از 3 روز نيز قصر بخوانم.

لذا تعيين مدت 4 و 10 روز و غير آن در اين خصوص از باب استحباب است و نه از باب وجوب.

و اما دومين دليل اين مبنا، قصد پيامبر از انجام فعل در مدت اقامت در تبوك، مكّه و ...

است كه نماز را شكسته خوانده و صريحاً نيز در خصوص زمان معينى براى قصر نماز اشاره نفرمود.

لذا اصل دراين مسأله، عمل و فعل پيامبر صلى الله عليه و آله در قصر خواندنِ نماز، بدون استثنا، در تمام سفرهاى ايشان مى باشد و اين گفته ابن عمرو ابن مسعود و انس در احاديث مورد اتفاق است و عمل صحابه نيز بر اين روال بوده است. ابن عمر در آذربايجان مدت 6 ماه نماز خود را شكسته خواند در حاليكه در بين برف و يخ مانده بود و مى دانست در بيش از چهار ماه نيز نمى تواند منطقه را ترك كند و انس در نيشابور مدت 2 سال و سعد بن ابى وقاص مدت 50 روز نماز خود را شكسته خواندند و از اين قبيل اخبار بسيار است.

قصر نماز از نظر امام احمد جايز است ليكن ابوحنيفه و مالك آن را واجب و ترك آن را

ص: 196

مورد عقاب مى دانند، به هرحال خلاف در اغلب مسائل فقهى وجود دارد؛ وهورحمةللعباد لذا جايز است به نظر و اقدام هر يك از صحابه تأسى جست؛ زيرا تمام ايشان عادل هستند.

(المدينه ش 12968)

* بر پيامبر صلى الله عليه و آله دروغ نبنديد

على رضا بن عبداللَّه تحت عنوان فوق، به بررسى روايات منسوب به پيامبر صلى الله عليه و آله مى پردازد كه به تعبير وى در بين مردم شايع بوده ولى اساس ندارد. از جمله حديث من

صلىَّ علىّ في يوم ألف مرّة لَمْ يمت حتّى يبشر بالجنّة.

نويسنده مى گويد: اصل اين حديث را ابن شاهين در «الترغيب و الترهيب» و ابن القيم در «جلاء الافهام» و ابن بشكوال و ابن سمعون در «اماليه» و الضياء در «المختاره» و سخاوى در «القول البديع» بيان نموده اند كه همگى از حديث حكم بن عطيه از ثابت از انس بالفظ:

«مَنْ صَلّى عَلىّ فِي يَومٍ ألف مرّة لَمْ يَمُت حَتّى يَرى مَقْعَدَه فِي الْجَنّة» اخذ نموده اند.

در اسناد حكم بن عطيه اختلاف وجود دارد. حافظ در «التقريب»، محمد بن عبدالعزيز الدنيوى از غير ثقه بودن اسناد حكم بن عطيه ذكر مى كنند. لذا اين حديث نه تنها مورد انكار است بلكه ساختگى به نظر مى رسد.

ملاحظه: على رضا بن عبداللَّه در بسيارى از نوشته هاى خود مطالب صريحى عليه تشيّع داشته و به اين شاخصه شهره است. (المدينه ش 12968)

* چند خبر:

* اعلام پنج عنوان صندوق خيريه، جهت جذب كمكهاى مسلمين و نيل به اهداف تبليغى

«رابطة العالم الاسلامى» در مكه مكرمه، به عنوان يك سازمان جهانى مردمى، جهت احياى سنت وقف و براى نيل به اهداف تبليغى خود، 5 صندوق با عناوين و اهداف خاصى تأسيس و اعلام مى نمايد. دكتر عبداللَّه بن صالح العبيد دبير كل «رابطة العالم اسلامى»، عناوين صندوقها و اهداف آنها را اين گونه بيان كرد:

ص: 197

الف- صندوق تبليغات، با اهداف:

1- تربيت و آماده سازى مبلّغان با برنامه هاى آموزشى مناسب.

2- كفالت مبلّغان و تأمين احتياجات آنان.

3- تأسيس و يا كمك به مراكز تربيت مبلغ.

4- اعزام ائمه جماعات و مبلغان به مناطق مختلف جهان، بويژه در ماه مبارك رمضان.

5- تأمين وسايل تبليغى روز (كتاب، نوار و فيلم) به زبانهاى مختلف.

ب- صندوق قرآن كريم و علوم آن، با اهداف:

1- ايجاد، نگهدارى، و كمك به مراكز و جمعيت هاى قرآن كريم.

2- سهيم شدن در تهيه ترجمه هاى مختلف قرآن كريم به زبان هاى گوناگون.

3- برپايى، تشويق و كمك به مسابقات قرآن كريم در سراسر جهان.

4- تشويق و كمك به بررسى ها و تحقيقات علمى در زمينه هاى قرآن كريم و علوم آن.

5- ايجاد كرسى هاى علمى در دانشگاه هاى جهانى جهت ارائه بحث هاى علمى در زمينه قرآن كريم.

ج- صندوق ايتام و محرومين، با اهداف:

1- كفالت ايتام از جهات مادى، اجتماعى و آموزشى.

2- راه اندازى قافله هاى كمك رسانى به محرومين و حادثه ديدگان در سراسر جهان.

3- برپايى مراكزى جهت يتيمان و محرومان.

4- ايجاد مراكز آموزش حرفه و فن در كشورهاى فقير.

5- كمك به خانواده هاى يتيمان و محرومان.

د- صندوق تعليم و آموزش، با اهداف:

1- تأمين بورسيه هاى درسى گوناگون در تخصّصهاى مهم.

2- كمك و تحت پوشش گرفتن دانشجويان نابغه مسلمان.

3- تهيه برنامه هاى درسى و اسلامى مناسب.

ص: 198

4- ايجاد مدارس و مراكز اسلامى با تخصّصهاى گوناگون.

5- تشويق و كمك به تحقيقات علمى و اختصاص دادن جوايزى براى مسابقات علمى.

ه- صندوق اقليتهاى اسلامى، با اهداف:

1- معرفى اقليتها و مهاجران مسلمان و بيان گرفتارى هاى آنان براى مسلمين سراسر عالم.

2- كمك و برپايى مراكز اسلامى در هر جا كه اقليتهاى مسلمان حضور دارند.

3- برپايى دوره ها و برنامه هاى تربيتى جهت آشنايى اقليتهاى مسلمان با اسلام و احكام آن.

4- برنامه ريزى جهت زندگى آبرومندانه اقليتهاى مسلمان در كشورهاى مختلف جهان.

5- آشنا ساختن اقليتها و مهاجران مسلمان به حقوق اجتماعى شان و دفاع و حمايت از آنان جهت كسب حقوقشان. (هفته نامه العالم الاسلامى، مورخ 1 محرم 1419 برابر با 7/ 2/ 1377)

* استخدام مبلغ از كشورهاى مختلف جهان

دفتر تبليغ و ارشاد سعودى، در منطقه شمال رياض، تصميم دارد مجموعه اى از مبلّغان شايسته تدريس و تبليغ را از كشورهاى مختلف جهان- بويژه از كشورهايى كه كارگران فراوانى در منطقه دارند- استخدام نمايد.

اين مبلغان بايستى اهليت تبليغ داشته باشند، با فرهنگ دين آشنا بوده، به خوبى بتوانند به زبان عربى و زبان اصلى خود تكلّم كنند و بنويسند. در تبليغ خود، ملتزم به حكمت و اهل رفق و شفقت باشند و خصوصيات اخلاقى يك مبلغ خوب، كه در كتاب و سنت آمده، را دارا باشند.

افزون بر اينها، اين مبلغان بايد در بيان دروس، توانا و در زمينه تبليغ و ارشاد، خبره بوده، در حد امكان از قرآن كريم و احاديث رسول خدا صلى الله عليه و آله حفظ كرده و با سيره آن حضرت- بويژه آنچه مربوط به تبليغ است- آشنايى داشته باشند وبالأخره دريك مصاحبه خاص كه براى آنهاگذاشته مى شود، موفق باشند.

(روزنامه الرياض، مورخ 22 محرم 1419 برابر با 28/ 2/ 1377)

ص: 199

* توزيع بيش از 000 000 6 كتاب و نوار در موسم حج

دكتر عبداللَّه بن احمد الزيد معاون مطبوعاتى و انتشاراتى وزارت امور اسلامى و اوقاف و تبليغ و ارشاد سعودى گفت: از سال 1415 ه. علاوه بر اهداى يك جلد كلام اللَّه مجيد، بسته اى نيز به حاجيان داده مى شود كه حاوى مجموعه اى از كتابهاى ارشادى و مجموعه اى از نوارهاى اسلامى به زبان خود آنهاست. به طورى كه در موسم حج امسال، مجموع آنچه كه در مرزهاى زمينى، هوايى و دريايى به حاجيان اهدا شده، بيش از شش ميليون نسخه كتاب و نوار بوده است.

(روزنامه الرياض مورخ 17 محرم 1419 برابر با 23/ 2/ 1377)

* نمايشگاه دائم تأليفات اعضاى هيأت تدريس

نمايشگاه دائم تأليفات اعضاى هيأت تدريس، در كتابخانه دانشگاه ملك سعود افتتاح گرديد. در اين نمايشگاه بيش از هزار عنوان كتاب، تحقيقات، اسناد كنفرانسها و همايشها در موضوعات مختلف علوم، تكنيك، علوم انسانى و اجتماعى و همچنين مجموعه اى از مقالات و بحثهاى منتشر شده در مجلات علمى اين دانشگاه، در معرض ديد علاقه مندان گذاشته شده است.

اين نمايشگاه هر روزه از تأليفات جديد هيأت تدريس استقبال مى نمايد.

دكتر عبداللَّه الفيصل گفت: فكر ايجاد اين نمايشگاه و گردآورى تأليفات اعضاى هيأت تدريس، فكرى مترقى است؛ زيرا اين نمايشگاه، هم زمينه خوبى است براى آنان كه مى خواهند از كارهاى اعضاى هيأت تدريس آگاهى پيدا كنند، و هم انگيزه اى است براى اعضاى هيأت تدريس تا به تأليفات بيشترى دست يازند.

(روزنامه الرياض مورخ 22 محرم 1419 برابر با 28/ 2/ 1377)

* حضور 400 ناشر از 40 كشور جهان با 000 80 عنوان كتاب در مكه مكرمه

چندى پيش به كوشش دانشگاه امّ القرى، به مدت دوهفته، يك نمايشگاه بين المللى كتاب در سالن نمايشگاههاى شهرك دانشگاهى دانشگاه ام القرى، در منطقه عابديه مكه مكرمه برگزار گرديد. دكتر سهيل بن حسن قاضى، مدير دانشگاه مزبور، در اين باره گفت: در

ص: 200

اين نمايشگاه 400 ناشر بزرگ از 40 كشور جهان- از خود عربستان گرفته تا ديگر كشورهاى عربى، اروپايى و آمريكايى- با 80 هزار عنوان كتاب در موضوعات مختلف علوم: شرعى، فرهنگى، اجتماعى و ديگر دانشها و شناختها، شركت نموده و كتابهاى خود را با 20% تخفيف عرضه مى نمايند.

شايان ذكر است كه روزهاى دوشنبه و پنجشنبه مخصوص ديدار خانمها از اين نمايشگاه اعلام گرديد.

(روزنامه عكاظ مورخ 29 ذى الحجه 1418 برابر با 6/ 2/ 1377)

«فعّاليتهاى قرآنى»

* التفسير الميسر للقرآن الكريم

اخيراً توسط چاپخانه قرآن كريم در مدينه منوره (مجمع ملك فهد) تفسيرى چاپ شده با عنوان «التفسير الميسر للقرآن الكريم». دكتر عبداللَّه بن عبدالمحسن التركى وزير امور اسلامى و اوقاف و تبليغ و ارشاد سعودى، در مقدمه اين تفسير آورده است كه اين تفسير، اساس و پايه ترجمه هايى است كه بعد از اين در مجمع ملك فهد، چاپ خواهد شد.

(روزنامه عكاظ مورخ 5 صفر 1419 برابر با 9/ 3/ 1377)

* پخش راديو قرآن از طريق «اينترنت»

برنامه هاى راديو قرآن سعودى به طور مستقيم از طريق «اينترنت» پخش مى شود.

مركز علوم و تكنيك ملك عبدالعزيز ضمن بيان اين مطلب، اعلام كرد: يگان اينترنت اين مركز در نظر دارد كه در گام بعدى، صدا و تصوير خطبه هاى نماز جمعه مكه مكرمه و مدينه منوره را به صورت زنده از اين طريق پخش نمايد.

شايان ذكر است كه در همان ساعتهاى اوليه پخش برنامه هاى قرآنى فوق، تعداد استقبال كنندگان آن در سراسر جهان از 750 نفر گذشت.

(روزنامه عكاظ، مورخ 15 صفر 1419 برابر با 19/ 3/ 1377)

ص: 201

«سازمان اسلامى تربيت و علوم و فرهنگ»

* قرار دادى ميان «ايسيسكو» و مؤسسه خيريه آيةاللَّه خوئى در لندن

سازمان اسلامى تربيت و علوم و فرهنگ «ايسيسكو» و مؤسسه خيريه آيةاللَّه خوئى در لندن توافق نمودند كه با هم جلساتى تحقيقاتى و همايشهايى فرهنگى و ملاقاتهايى فكرى داشته باشند. هدف از اين برنامه ها، تشويق گفتگو ميان تمدّنها و فرهنگها، تصحيح چهره اسلام، ابراز حضور فرهنگى و سهيم شدن در تاريخ تمدّن اسلامى در اروپا به طور عام و در انگلستان به طور خاص، اعلام شده است.

همچنان كه هر دو طرف، توافق نمودند كه در برنامه هاى «اينترنت» با اهداف مشترك، و در ارائه مواد علمى مربوط به تمدن اسلامى و تاريخ آن، با يكديگر همكارى نمايند.

اين توافقنامه كه براى مدت سه سال- 1998 تا 2000- در لندن به امضاى دكتر عبدالعزيزبن عثمان تويجرى، مدير كلّ سازمان اسلامى تربيت و علوم و فرهنگ و سيد عبدالمجيد خوئى دبير كل مؤسسه خيريه امام خوئى رسيد، شامل ترجمه كتابهايى با اهداف مشترك و تحقيق و نشر مخطوطات بوده و بر ضرورت تشويق گفتگو ميان تمدنها، فرهنگها، اديان و مذاهب فقهى اسلامى تأكيد داشته و در جهت نزديك نمودن نظريات و اجتهادات گوناگون به يكديگر، اين نوع همكارى را ضرورى دانسته و بنا را بر تسامح و همزيستى مسالمت آميز با ملتها و امتها گذاشته است.

اين دو نهاد همچنين توافق نمودند كه به مؤسسات فرهنگى در قدس و سارايوو كمك كنند و فعاليتهاى فرهنگى و علمى را در غرب گسترش دهند و در طريق آموزش تربيت اسلامى و زبان عربى به مسلمانان مهاجر دراروپا، از روشهاى تخصصى استفاده نمايند.

(روزنامه الشرق الأوسط، مورخ 18 صفر 1419 برابر با 22/ 3/ 1377)

* فعاليت «رابطة العالم الاسلامى» در زندانهاى آمريكا

با توجه به اينكه طبق قانون اساسى آمريكا، برگزارى مراسم مذهبى و عبادات در اين كشور آزاداست، و زندانيان- با صرف نظر ازهر دينى كه دارند- دراين حق باديگران برابرند (!)

ص: 202

در بسيارى از زندانهاى آمريكا و در برخى از مؤسسات اصلاحى، اداره اى با عنوان ADMINISTRATION CHAPLAIN جهت عرضه خدمات دينى به زندانيان مختلف، وجود دارد. دفتر «رابطة العالم الاسلامى» در مناطقى كه مبلغينش حضور دارند، با اداره مزبور تماس گرفته و با اجازه نامه رسمى از آنان، به برپايى مسجد و كتابخانه و به فعاليت گسترده تبليغى در زندانها مى پردازد. (هفته نامه العالم الاسلامى، مورخ 29 محرم 1419 برابر با 4/ 3/ 1377)

* 153 مجلس سخنرانى در طول يك ماه در مكه

برابر اطلاعيه سازمان دعوت و ارشاد مكه در ماه جمادى الآخر 1419 ه. ق. تعداد 153 مجلس سخنرانى و موعظه در محله هاى مختلف شهر مكه برنامه ريزى شده است.

(المدينه ش 12954)

* انتشار كتاب «ورقات فى الأذان»

شيخ صالح بن حميد امام و خطيب مسجدالحرام اخيراً كتابى با عنوان «ورقاتٌ فى الأذان» نشر نموده كه حاوى مطالب ذيل است تعريف اذان، وقت شرعى و حكمت اذان، فضيلت، الفاظ و خصوصيات آن و همچنين سلام و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله در اذان، حكم، شرايط، آداب و پيوستگى در عبارات، توجه به قبله، بلند نمودن صدا و ... در اذان.

ملاحظه: اين كتاب به توصيه شوراى عالى جهانى مساجد نوشته شده و توسط سازمان رابطة العالم منتشر گرديده است. (المدينه ش 12954)

* قطع دست يك سارق در مكه

وزارت كشور عربستان طى اطلاعيه اى اعلام كرد دست راست يك مصرى كه چندين مرتبه اقدام به سرقت در داخل مسجدالحرام نموده بود قطع گرديد. همچنين طى اطلاعيه جداگانه اى، خبر قطع دست يك مجرم عربستانى نيز منتشر گرديد.

ملاحظه: اجراى احكام حد و قصاص در مناطق مختلف و بعد از نماز جمعه صورت مى گيرد و اخبار مربوط نيز توسط وزارت كشور عربستان منتشر مى شود.

(المدينه ش 12959)

ص: 203

* اجراى قانون هر 5 سال يك حج

رييس اداره گذرنامه منطقه مكه طى مصاحبه اى گفت: درخصوص مصوبه حج كه هر تبعه خارجى مقيم عربستان وهمچنين اتباع عربستان رامجاز به انجام مناسك حج درهر 5 سال يك مرتبه مى نمايد هيچ گونه استثنايى قائل نيستيم و با مخالفين بشدت مقابله خواهيم نمود.

ملاحظه: با اجراى مصوبه سهميه بندى كشورها در حج، عربستان اقدام به كنترل اتباع خارجى مقيم عربستان جهت حضور در مناسك حج نمود بر اساس مصوبه اى، هر خارجى مقيم در طول 5 سال اقامت در عربستان فقط حق انجام يك حج را دارد نهايتاً اين مصوبه شامل اتباع عربستانى نيز شده و از يكسال گذشته به مورد اجرا درآمده است.

البته اين مسأله موجب شكل گيرى گروهها و شبكه هاى قاچاق شده كه با پرداخت رشوه و از طرق غير قانونى، اقدام به انتقال افراد عربستانى و خارجيان مقيم جهت انجام مناسك به مكه مكرمه مى نمايند.

(المدينه ش 12959)

* شياطين جديد در مساجد

نويسنده درباره تأثير ورود تلفن هاى همراه به مساجد عربستان، به بررسى پرداخته و مى نويسد: هر چند افراد بسيارى را مى بينيم كه حتى در توالت هاى عمومى نيز خود را بى نياز از تلفن همراه نمى بينند و گويا جزو زندگى آنان شده است! ليكن وجود تلفن همراه در مساجد با قدسيت خانه خدا و لزوم خشوع و سكينه در نمازها مغايرت دارد و بسيار شايسته است نمازگزاران رعايت ادب مساجد را بنمايند.

ملاحظه: با گسترش استفاده از تلفن همراه در عربستان، حتى در مسجدالحرام و در طواف كعبه نيز افراد مختلف از اين وسيله استفاده مى كنند. (المدينه ش 12960)

* كوچكترين قرآن در جهان

يك قرآن به طول 5/ 2 سانتى متر و عرض يك سانتى متر در منطقه «كفرالزيات» مصر به نمايش گذاشته شده است. گفته مى شود اين قرآن، كوچكترين قرآن موجود در جهان شناخته شده است. (المدينه ش 12966)

ص: 204

* اختصاص 800 هزار دلار جهت چاپ قرآن براى نابينايان

در عربستان مبلغ سه ميليون ريال عربستان، معادل 800 هزار دلار به منظور چاپ قرآن با خط «بريل» براى نابينايان اختصاص يافت. (المدينه ش 12968)

* مركز بررسيهاى اسلامى امير نايف در دانشگاه مسكو

مراسم فارغ التحصيلى تعدادى از دانشجويان مركز بررسيهاى اسلامى اميرنايف در دانشگاه مسكو باحضور سفير عربستان ومشاور وزيركشور وهمچنين سفراى كشورهاى شوراى همكارى خليج فارس و شخصيتها و برخى مسؤولان روسى در دانشگاه مسكو برپاگرديد.

اين مركز در سال 1995 م. با بودجه عربستان خاصه بنام وزير كشور امير نايف در دانشگاه مسكو تأسيس شده و بيش از 15 استاد و قريب 300 دانشجو دارد كه در رشته هاى علوم قرآن، تفسير، تاريخ و زبان عرب و ... تا سطح دكترا تدريس مى شود.

ملاحظه: على رغم سابقه پذيرش دانشجوى خارجى در دانشگاههاى عربستان كه در برخى موارد نظر «الجامعه الاسلاميه» در مدينه به 40 سال مى رسد، انديشه تأسيس كرسى هاى درسى در دانشگاههاى مختلف جهان بر اساس انديشه و ديدگاه هاى عربستان حركتى است كه در شرف تجربه بوده و از جهات مالى و گسترش شبكه هاى دانشجويان متأثر از انديشه وهابيگرى و ... مزيت هايى براى عربستان دارد.

(المدينه ش 12968)

* افتتاح جشنواره مدينه منوره

جشنواره مدينه منوره دراوّل ماه رجب با هدف جذب بيشتر بازديدكنندگان و زوّار از داخل و خارج عربستان، توسط استاندار مدينه افتتاح شد. فعاليت هاى فرهنگى و انجام مسابقات متنوع در طول برپايى جشنواره پيش بينى شده است. هواپيمايى عربستان انتقال 750 هزار زائر را از داخل و خارج عربستان در طول ماه رجب به مدينه منوره پيش بينى كرده است.

ملاحظه: معرفى آثار و مناطق تاريخى مدينه از فعاليت هاى قابل توجه جشنواره است كه به مساجد قبا، قبلتين، منطقه بدر، احد و ... اشاره شده و بعضاً به تفصيل درباره اين آثار

ص: 205

تبليغ مى شود. هر چند با توجه به مشكلات اقتصادى عربستان، جنبه هاى مالى، مبناى مهمى در شكل گيرى اين حركت تلقّى مى شود ليكن جاذبه هاى آثار تاريخى مدينه، مى تواند در تقويت فرهنگى مسلمانان و آشنايى با تاريخ صدر اسلام مؤثر باشد. موضوعى كه در گذشته با مخالفت عالمان وهابى مسلك عربستان مواجه بوده و بعضاً متروك مانده است. (المدينه ش 12968)

* افتتاح موزه آثار باستانى در مدينه منوره

در طول برگزارى جشنواره مدينه، براى اولين مرتبه، موزه آثار باستانى در مدينه افتتاح خواهد شد. محل اين موزه ايستگاه قديم قطار است كه به همين منظور باز سازى شده است.

در يك حركت تبليغى يكى از چهره هاى سرشناس عربستان 300 قطعه اثر تاريخى به اين موزه اهدا نموده است. (المدينه ش 12968)

* جوان بين واقعيت و آرزو

موضوع فوق موضوع سخنرانى شيخ سديس امام و خطيب مسجدالحرام است كه در نيمه ماه رجب در دانشگاه امّ القرى در مكه برقرار خواهد بود. (المدينه ش 12968)

* آموزش زبان عربى ديپلماتهاى خارجى

دانشگاه امام سعود در رياض اقدام به تشكيل كلاس هاى ويژه جهت آموزش زبان عربى براى ديپلماتهاى خارجى مقيم عربستان نموده است. اينك تعداد 520 ديپلمات از 47 كشور در اين كلاسها شركت دارند از جمله از سفارت ايران، آلبانى، ايتاليا، اسپانيا و سفير گامبيا، اتيوپى و كاردار تركيه مى توان نام برد.

هدف از تشكيل اين كلاسها، آماده سازى افراد جهت ارتقاء به سطح دانشگاههاى عربى و تربيت معلم زبان عربى از بين غير عرب ها مى باشد. (المدينه ش 12966)

* كتاب «ورقة بن نوفل فى بطنان الجنة»

اخيراً كتاب فوق به قلم دكتر عويه بن عياد المطرفى استاد دانشگاه امّ القرى (دانشكده

ص: 206

اصول دين) منتشر شده است.

نويسنده در اين كتاب به صورت عميق به بررسى زندگانى «ورقة بن نوفل» پرداخته و در مقابل ادعاهاى نصارى از وى دفاع كرده است.

كما اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«اللَّه اللَّه في أصحابى، اللَّه اللَّه في أصحابى، لا تتّخذوهم غرضاً بعدي فمن أحبّهم فبحبّي احبّهم و مَن أبغضهم فببغضي ابغضهم و مَن آذاهُم فَقَد آذاني وَ مَن آذاني فَقَد آذى اللَّه و مَن آذى اللَّه فيوشك أن يأخذه»

(رواه احمد و ترمذى)

ملاحظه: انتشار احاديث فوق و اصرار در دفاع از صحابى پيامبر 9، براى تطهير آن دسته از اصحاب صورت مى پذيرد كه رفتارهاى خلاف و غير قابل دفاع داشته اند و در مقابل شاهد هستيم كه گروهى از وهابيان در صدد اثبات نسبت كفر به حضرت ابوطالب و نوشتن مقالات متعدد در اين راستا مى باشند و اين خود جاى بسى شگفتى است! (المدينه ش 12966)

ص: 207

عنوان مقاله:

تأثير فضاها و مكانهاى معنوى بر بهداشت روانى زائران

زائرين مكه معظمه

در سال 1376»

مليحه نيك زينت متين (1)

گر كسى وصف او زمن پرسد بيدل از بى نشان چه گويد باز

عاشقان كشتگان معشوقند بر نيايد زكشتگان آواز

امروزه، با همه تغيير و تحولات و نوآوريها و ابتكارات در عرصه رفيع علم و تجربه كه از گذرگاه پر پيچ و خم تاريخ بشريت حاصل شده است، انسان متمدن به همان اصلى پى برده است كه مكاتب آسمانى از ديرباز به آن حكم مى راندند و آن نياز جدى آدمى است به دعا، كه به گفته «آلكسيس كارل»، همانند نيازانسان به اكسيژن و آب مورد توجه جدى است. او مى گويد:

نياز به حس مذهبى و عرفانى را مى توان نظير نياز به اكسيژن دانست و نيايش نيز شباهتى با عمل دستگاه تنفس دارد كه روان انسان را به قلمرو مألوف و جايگاه اصلى اش، همچون يك فعاليت زيستى خاص وجود پيوند مى دهد. به بيان ديگر نيايش به عنوان يك عمل طبيعى


1- كارشناس پرستارى وزارت بهداشت و درمان و آموزش پزشكى تاريخ انجام: مهرماه، 1376 تاريخ ارائه: شهريور، 1377 با همكارى: معاونت محترم آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى در سازمان حج و زيارت و سركار خانم زهرا بصائرى كه در تهيه جداول و تحليل آنها پژوهشگر را يارى كردند.

ص: 208

بدنى و روانى براى رشد نهايى ما ضرورى مى نمايد و نبايد آن را عملى فقط درخور ضعفا و فقرا به حساب آورد. (صانعى- اشرف السادات- 75)

اصولًا دعا و نيايش در آدمى امرى است فطرى، دكتر كارل در اين مورد مى گويد: در نيايش اصولًا مانند گرايش روان آدمى به سوى جوهره غير مادى جهان به نظر مى رسد و عموماً به صورت يك تضرع، يك فرياد و رنج و يا تقاضاى كمك است، ولى گاهى به صورت كشف و شهود و تأمل در باره مبدأ و پايه جهان هستى در مى آيد. آن را مى توان همچون عروج روان انسانى به آستانه خداوندى نيز دانست چون جهشى از عشق و ستايش براى آفريننده اثرى بى مانند؛ يعنى معجزه زندگى. در واقع نيايش معرفت تلاش آدمى براى پيوستگى به موجود نامرئى است كه خلاق جهان هستى و روشنايى بخش خرد و راهنما و منجى همگى است. (صانعى- اشرف السادات- 77)

همزيستى انسان با فشار روانى (استرس) به عنوان يك واقعيت مسلم در زندگى بشر مورد توجه روانشناسان و روانپزشكان مى باشد، مشكلات روانى كه امروزه گريبان گير انسانها در سراسر جهان، به ويژه در جهان غرب است، چيزى نيست كه بتوان به آسانى ازكنارش گذشت؛ چرا كه ميليونها دلار صرف تربيت نيروى انسانى متخصص در زمينه مسائل روانى، تأسيس مراكز روان درمانى و روانكاوى و درمان بيماران روانى مى شود اما هيچكدام از اقدامات فوق تا به حال نتوانسته اند آن چنان كه سزاوار است در درمان بيماريهاى روانى مؤثر باشند.

ما مسلمانان تنها دليل را فقدان اصول مذهبى، ايمان به خدا و كم رنگ شدن ارزشهاى اسلامى در دنياى معاصر مى دانيم. در عصر حاضر روى آوردن و بازگشت بشر به هويّت خود و ارزشها و نظامهاى اخلاقى و تعاليم مذهبى؛ يكى از اميد بخش ترين و مؤثرترين عناصر تحول در بهينه حيات اجتماعى آينده به حساب مى آيد. اين بازگشت در حالى است كه در جهان كنونى، انسان و اخلاق اسلامى و انسان اخلاقى در حال فروپاشى است. و در وضعيتى است كه انسانها از خود تهى گشته و به ابزارى تجزيه شده تبديل شده اند و ديگر انسانها معيار سنجش نيستند بلكه اشياء، ابزار و آزمونها و ماشينها هستند كه معيار سنجش انسانها شده اند.

(مداحى- محمد ابراهيم- 28)

با اين همه، هنوز باور داريم كه تحول و تغيير در عرصه انديشه و فرهنگ، و از بارزترين و اميدبخش ترين شاخصها در عرصه «فرهنگ و انديشه» است. اين تحولات را بايد در دو

ص: 209

حوزه «فرهنگ خودى» و «فرهنگ غير خودى» به ارزيابى و تحليل نشاند و شناخت با توجه به اين، ويژگيهاى ارتباطى جوامع باعث مى شود تا هريك از اين دو حوزه امكان تأثيرگذارى متقابل را سريعتر و عميق تر از قبل داشته باشند. «اقتدار فرهنگى» كه اينك عنوان شايسته ملت ماست، بر پايه همان مالكيت «قرآن و عترت» است كه يكى «دريا دريا» و ديگرى «بطن بطن» معنا و انديشه و نور است. يكى «لحظه لحظه» و ديگرى «كلام در كلام» علم يا وارستگى و راهنمايى و شور رهايى است؛ رهايى از انديشه هاى پليد و مأيوس كننده كه چون تار عنكبوتى انسان را در سطح يك زندگى مادى محبوس مى نمايد و جالب تر اينكه قبل از آنكه ما هويت خود را باور كنيم، بسيارى از مكاتب ديگر آن را بر ما ثابت كرده اند. اخيرا در ايالت بوستون آمريكا و در دانشگاه هاروارد كنفرانسى با عنوان «ارزشهاى درمانى دعا» برگزار شد. دكتر هوبرت بنسون استاد دانشگاه پزشكى و رئيس سمينار، اذعان داشت كه:

«دعا خواندن مغز را بكار مى اندازد، عوارض ايدز را كاهش مى دهد، از فشار خون بالا مى كاهد و نازايى را درمان مى كند. تكرار دعاها و بيرون كردن انديشه هاى ديگر از مغز، مغز را قادر مى سازد تا تغييرات فيزيولوژيك در خود پديد آورد.»

در هفته نامه «هنگام» مقاله اى با عنوان «دارويى بنام دعا» به چاپ رسيده كه تحقيق يكى از متخصصان بيمارستان تگزاس است در زمينه اثر شفابخشى دعا در بيماران و در آن مقاله به تحقيقات سال 1988 م بخش عروق بيمارستان سانفرانسيسكو و تحقيقات سال 1980 م. همان مركز در مورد تأثير دعا و نيايش در بهبود بيماريها استناده شده و نويسنده مقاله خود را با اين جمله پايان مى بخشد:

«اگر به اعتبار اين دارو معترف باشيم بايد در نسخه هاى پزشكى خود بنويسم هر روز سه بار، دعا كنيد.» (نيك بخت نصرآبادى- عليرضا- 75)

درپژوهشى ديگر باعنوان: «جايگاه رفيع قرآن در پژوهشهاى طب اسلامى» به نقل يكى از مجلات انگليسى آمده است: دكتر «ايمام» به همراه يك تيم كامل پزشكى مدت 8 سال به درمان 75 بيمار بين 8- 2 سال، كه مبتلا به انواع سرطانها بودند پرداخت شيوه درمان- كه:

«درمان سرطان به روش طب سوزنى را زير فركانس با استفاده از تلاوت قرآن مقدس» ناميده شده است- عبارت بود از عبور تلاوتها به شكل امواج راديويى از درون نقاط طب سوزنى ناحيه آسيب ديده، اين عمل موجب يك سرى فعاليتهاى بيوفيزيكى و بيوشيميايى- در

ص: 210

سطح سلولهاى بدن شده و عناصر سلولى را مجدداً تنظيم و هماهنگ مى نمايد آنها نشان دادند كه اين روش، فيزيولوژى منحرف شده سطرانزاها را مجدداً تنظيم نموده و از نستز كنترل نشده پروتئيها طى سرطان جلوگيرى مى كند. (نيك بخت نصرآبادى- عليرضا 69)

از آنجا كه ارتباط عاشقانه و مستمر با خالق هستى، اثرات سازنده وعميقى در تهذيب نفس، صفاى باطن و بهداشت روانى انسان دارد، همه اديان توحيدى بر راز و نياز با خداوند تأكيد كرده اند و در متن تعاليم خود، زمانها و مكانهاى ويژه اى به آن اختصاص داده اند. البته مشخص كردن و برجسته نمودن زمانها و مكانهاى استجابت دعا به اين معنا نيست كه بنده دل داده حق نمى تواند در غير آنها با خداوند يگانه به نيايش بپردازد و بركه وجود خود را با اقيانوس عظمت او وصل كند، بلكه اين اختصاص و تشخص شرافت و فضيلت ايام الله و بيوت الله را مى رساند.

دين مقدس اسلام براى كعبه و با تعبير «خانه خدا» ارزش و قداست فراوانى قائل شده و به خصوص در مراسم حج كه در روزهاى معين، اعمال ويژه اى با نظمى خاص در مكانهاى مشخصى به عنوان فريضه حج صورت مى گيرد؛ قطع دلبستگى از همه مظاهردنيوى وپيوستن ذره وار با منبع نور و هستى آفرينش در قالب انجام مناسك و مناجات با پروردگار بزرگ و بى همتا- را سرلوحه تمام فعاليت ها وهدف اصلى از دور شدن از وطن مألوف قرار داده است.

علاوه بر كعبه و صفا و مروه و زمزم و منا و عرفات و مشعر كه آغوش خود را به روى ميليونها مسلمان موحد مى گشايند تا زمزمه دعاهاى آنان را در سينه پرراز و رمز خود جاى دهند، مدينه منوره كه مرقد پاك خاتم پيامبران خدا و مسجدالنّبى در آن قرار دارد و قبرستان ماتمزاى بقيع آن كه آرامگاه چهار امام معصوم شيعيان است- جزو مهمترين و مقدسترين مكانهاى عبادى مسلمانان سراسر گيتى به شمار مى رود. براستى توفيق بزرگ و فرصت مغتنمى است كه انسان به مكه و مدينه بار يابد و زنگار كدورتهاى روانى و نفسانى را با حضور در مواقف اين دو حرم شريف، از آئينه دل بزدايد.

نگارنده كه در سال 1376 همچون قطره اى ناچيز در مكه و مدينه به درياى موحدان شيفته حق و محب پيامبر و اهل بيت عصمت او پيوستم، تصميم گرفتم با وجود توان و فرصت و امكانات كم تأثير حضور در مكه و مدينه را بركاهش ناراحتيهاى روانى بسنجم و به اين اميد كه اين تلاش مقدمه اى براى پژوهش هاى گسترده بعدى شود.

ص: 211

اهداف پژوهش

1- بررسى توضيحى از نحوه، ميزان، شرايط و علايق فرد در دعا و نيايش:

الف: ميانگين سن، سطح تحصيلاتى، جنس و رده شغلى زائران در چه محدوده اى است؟

ب: تا كنون چند بار به زيارت خانه خدا مشرف شده اند؟

د: زائران در مكه چقدر زمان صرف دعا و نيايش مى كنند؟

ج: زائران درگذشته (قبل از سفر به مكه) چقدر زمان صرف دعا ونيايش خود مى كردند؟

2- تغيير ميزان دعا و نيايش در ايام زيارت:

الف: وضعيت روانى زائران قبل از تشرف به مكه و مدينه

ب: آيا حضور در مكه و مدينه در كاهش ناراحتيهاى آنان مؤثر بوده است؟

فرضيات اين پژوهش عبارتند از:

1- افسردگى و اضطراب به علت وجود ايمان قلبى در بين زائران، در صد كمى را به خود اختصاص مى دهد.

2- نيايش در اماكن مكه و مدينه معظمه به خاطر جوّ معنوى حاكم برآن، برروى سلامت روان زائران جنبه مثبت دارد.

3- علاقه زائران براى اجراى فرايض دينى در داخل محوطه و مكانهاى اطراف كعبه، بيشتر از اجراى همان اعمال در داخل هتل ها و اقامتگاهايشان مى باشد.

4- درصد بيشتر زائران از وضعيت مالى خوبى برخوردارند كه تحصيلات متوسط داشته و بيشتر افراد مسن به ويژه بانوان هستند.

5- به علت وجود رابطه نزديك و ارتباط قلبى شديد، تمامى زائران علاقه شديد به برگشت مجدد به عربستان، جهت زيارت در سالهاى آتى را دارند.

6- زائران در انتهاى سفر، احساس آرامش و رضايت درونى بيشترى دارند.

ص: 212

روش:

به منظور دستيابى به اهداف و تعيين صحت فرضيات پژوهش، با نظرسنجى از بيش از 100 نفر از زائران ايرانى در يك كاروان در مكه و مدينه مكرمه از طريق پرسشنامه اى با سؤالات باز و بسته در ابعاد روانى- مذهبى فرهنگى- انجام گرديد در انتهاى پرسشنامه نيز سؤالى جهت دريافت پيشنهادها و انتقادات زائران در نظر گرفته شد، بعد از تكميل پرسشنامه ها كه در پايان سفر از حجاج گرامى در سفر حج عمره به عمل آمد كليه پرسشنامه ها وارد بانگ اطلاعاتى شد و با كمك كارشناسان آمار، اطلاعات مورد نظر تحليل گرديد و نتايج اين تحليل در قالب دسته بندى اظهار نظرات سؤالات باز ونمودارها و جداول سؤالات بسته اعلام شد و صحت آن با توجه به فرضيات از پيش تعيين شده، مقايسه گرديد. اين پژوهش بر روى كليه افرادى كه بالاى 13 سال سن داشتند و از نظر سلامت جسمى و روانى (منظور از نظر قدرت دركى) مشكل خاصى نداشتند و توانايى درك سؤالات را داشتند بررسى شد. افراد در ذكر نام و نام خانوادگى خود مختار بودند تا بدين وسيله حقوق فردى آنان محفوظ بماند.

از آنجا كه تعدادى از پرسشنامه ها به دست مسئولان جمع آورى نرسيد و با توجه به توجيهات اوليه در ضرورت همكارى زائران محترم گاها بعضى نسبت به تكميل آن بى تفاوت بودند. اين پژوهش بر روى پرسشنامه هايى كه تماماً تكميل گرديده بود انجام شد تا خطاى آمارى به كمترين حد خود برسد.

ميانگين جنس زائرين: 1/ 57 بيشترين درصد مربوط خانمها و بقيه آن 9/ 42 مربوط به آقايان بود.

در نمودارى كه نمايانگر ميانگين سن زائران است، مشخص گرديد كه درصد گروه زير 25 سال و سن 31 تا 40 سال و 51 تا 60 يكسان است و اين نمايانگر اين مطلب است كه جوانان در كنار افراد ميانسال و مسن، علاقه به شركت در مراسم حج دارند و اين دسته جزو افرادى هستند كه نه تنها علاقه دارند بلكه توانايى مالى را نسبت يقينا داشته اند لذا سرمايه گذارى روى اين قشر از جامعه به ويژه آنانى كه داراى تحصيلات بالايى هستند و سن كم ترى دارند به عنوان آينده سازان مملكت و روشنفكران جامعه بسيار ضرورى به نظر مى رسد.

جدول 1- گروه بندى سطح تحصيلات، سن، تعداد دفعات مشرف شدن به مكه، و ميزان خواندن قرآن در مكه توسط زائران.

حداقل متوسط حداكثر

سن 22 سال 46 سال 69 سال

تحصيلات 1 سال 10 سال 20 سال

تعداد دفعات مشرف شدن به مكه 2 بار 4 بار 5 بار

ساعت خواندن قرآن 5 ساعت 25 ساعت 50 ساعت

ص: 213

ص: 214

متوسط سطح تحصيلات زائران 10 سال؛ يعنى زير ديپلم بود و اين در حالى بود كه متوسط سن آنان 46 سال بوده است. متوسط ساعاتى كه صرف خواندن قرآن در مكه و مدينه شده است 25 ساعت مى باشد. و اين در حالى است كه كمترين ميزان سطح سواد. 1 سال يعنى به حد خواندن و نوشتن و بيشترين سطح سواد 20 سال؛ يعنى سمت استادى دانشگاه بود. كمترين سن 22 سال و بيشترين سن 69 ساله بود.

كمترين ساعاتى كه صرف خواندن قرآن شده بود 5 ساعت و بيشترين ساعاتى كه صرف خواندن قرآن شده بود 50 ساعت بوده است. حداقل تشرّف به مكه 2 بار و حد اكثر 5 بار بوده كه متوسط آن 4 بار بوده است.

(نمودار 3) همانطور كه در نمودار دايره اى نمايان است بيشترين افراد زائر را افراد زير ديپلم (/ 7/ 66) است و (/ 3/ 33) را افراد بالاى ديپلم (فوق ديپلم، ليسانس، فوق ليسانس و دكترى) تشكيل مى دادند.

(نمودار- 4) در نمودار دايره اى ديگر، ميزان ميانگين رده شغلى زائران به تصوير كشيده مى شود. در نمودار،/ 9/ 61 افراد شاغل بوده و داراى حرفه اى هستند كه از آن درآمد مادى كسب مى كنند. و حدود/ 1/ 38 زائران را افراد بيكار تشكيل داده اند كه محصّلين و دانشجويان و خانمهاى خانه دار كه در آمد خاصى ندارند.

جزو بيكاران در نظر گرفته شده اند.

ص: 215

با استفاده از سئوالى كه 7 عامل از علائم اوليه بيمارى اضطراب، استرس و وسواس را در بر مى گرفت، از طريق 5 امتياز (خيلى كم (1)- كم (2)- متوسط (3)- زياد (4)- خيلى زياد (5) رتبه بندى شده بود و كلًا جواب كامل حاوى 35 امتياز بود زائرين مورد ارزيابى قرار گرفتند و نمودار زير نشانه سلامت روان و بهداشت زائر در زمان عبادت است.

نمودار 5- سلامت روان و بهداشت زائرين در زمان عبادت:

در پاسخ به سؤالات مربوط به آثار جو معنوى مكه و مدينه در آرامش روانى و سلامت روحى زائران، نمودار زير به دست آمد.

نمودار 6 نمايانگر اين است كه جو معنوى و مذهبى مكه و مدينه ميزان زيادى در آرامش روانى تأثير داشته است؛ يعنى فقط عبادت خود فرد، كه تغيير روحى است، مؤثر نبوده

ص: 216

بلكه فضاى معنوى محيط نيز بر روى آنها اثر گذاشته است.

نمودار 6- آثار جو معنوى مكه و مدينه در آرامش روانى زائران

در پاسخ به سؤالاتى كه در باره ميزان تغيير روحى پس از مراجعت از سفر مطرح مى شود، نمودار زير به دست آمد.

نمودار 7- نمايانگر اين است كه تحول زيادى در زائران بوده و بيشترين پاسخ بر گروه «زياد» داده شده است.

ص: 217

پاسخ بعضى از زائران به پرسشها به شرح زير آمده است:

در لحظه ورودتان به مدينه چه احساس داشتيد؟

- قطره اى بودم در مقابل دريا.

- احساس اندوه و خوشحالى داشتم.

- شادى و شعف و جودم را فرا گرفته بود.

- ذره اى در بى نهايت بودم؛ بى نهايت از عظمت وجلال و شرمنده از اينكه چه بار امانتى بر دوش دارم ليكن هنوز هيچ نمى فهمم و نمى دانم.

- مى خواستم پرواز كنم.

به هنگام پوشيدن لباس احرام و لبيّك گفتن به خداوند، چه احساسى داشتيد و به چه فكر مى كرديد؟

- خوشحال بودم و فكر مى كردم تا خدا مرا ببخشد

- يك لحظه فكر كردم خيلى به خدا نزديك شده ام و گريه شوق مجالم نمى داد. اصلا فكر نمى كردم بيدار هستم مثل اينكه خواب مى ديدم.

- احساس روز قيامت و برپايى از قبرها كه همه از قبرها بيرون آمده و لبيك مى گويند.

- احساس اينكه اى حق تعالى آگاهم به سرشت خويش كه هيچم، كه همه چيزم، كه بنده تو شده ام به طاعتى كه از هرچيز و هركه جز تو شده ام.

- احساس حقير بودن و كوچكى مى كردم.

- فكر مى كردم لباس احرام كفن من است و حالت لرزش خفيفى داشتم و با خودم عهد كردم كه ديگر گرد گناه به خصوص غيبت نروم.

آنگاه كه وارد مسجدالحرام شديد و در اولين نگاهتان به كعبه چه احساسى وجودتان را گرفت؟ به خدا چه گفتيد؟

- در اولين نگاه به خانه كعبه زبانم بند آمد و نتوانستم چيزى بگويم، بعد از لحظاتى شروع كردم به بيان خواسته هايم و از خداوند خواستم كه توفيق گناه نكردن به من بدهد.

- احساس كردم كه انسان در مقابل اين عظمت خدايى هيچ نيست. طالب بخشش از خداوند شدم كه تا كنون نتوانستم آنچنان كه شايسته است اجابت حق كنم.

- تمام وجودم لرزيد، خدا را شكر كردم و آمرزش خواستم.

- خدايا! عاقبت همه را بخير كن و عاقبت ما را هم بخير كن، ايمان و سلامتى كامل به همه عنايت فرما!

- از خود بى خود شدم يك لحظه حالى ديگر به من دست داد، نمى دانستم چه بايد مى كردم، فقط نماز شكر بجا آوردم و خداوند را شكر كردم- زمين را بوسيدم و از خداوند طلب آمرزش كردم.

ص: 218

در اولين طواف كعبه چه احساسى داشتيد، به نظر شما طواف خانه خدا چه انديشه اى در ذهن انسان مى آفريند؟

- آرزو كردم بار سنگينى كه داشتم سبك شود و خداوند گناه ما را ببخشد و در آخرت به ما آرامش خاطر بدهد به نظرم آمد كه ماديات اصلا مطرح نيست و تا مى توانيم كارهاى نيك كنيم و كسى را از خود ناراضى نكنيم و به زير دستان خود كمك كنيم.

- احساس بندگى خدا كردم ونيز به خاطر خدا و حضرت ابراهيم طواف بجا آوردم.

- با خود زمزمه مى كردم: خدايا! يك انسان سراپا گناه در حضور تو ايستاده. خدايا! از تو مى خواهم راههاى شيطان را بر ما مسدود كنى. همه انسانها چه سياه و چه سفيد دور يك چيز مى گردند و به يك چيز سجده مى كنند و بين سياه و سفيد فرقى نيست؛ انَّ أَكرَمَكُمْ عِنداللَّه أتقيكمْ.

- خداوند قلب جهان است و محور وجود. كانون عالمى است كه بر گردش طواف مى كنند و من ذره اى هستم در حركت فنايى در جهت خدا، براى خدا، در طواف خدا، طواف عشق، پرستش، روح، زيبايى ايثار، توكل، آخرت، معاد، خدا.

از سعى صفا و مروه چه برداشتى كرديد، چه فهميديد؟

- همانطور كه حضرت هاجر با سعى و تلاش خود به هدفش رسيد، انسان هم با سعى مى تواند به مقصد برسد (به عبوديت خدا)

- بايد استقامت در مقابل سختى ها و گرفتاريها داشت.

- تحمل، منطق، نياز، زندگى، واقعيت، عينيّت، زمين، جاده، طبيعت، غريزه، جسم، معاش، سعى كارى و مادى، تلاش مادى، كوشيدن و دويدن جهت رفع نياز و ... را فهميدم.

- احساس آرامش كردم.

- خيلى سبك شدم، و خيلى چيزها فهميدم كه اصلا در اين چند سال هيچ نمى دانستم، اينجا كه آمدم و طواف كردم دنيا در نظرم دور شد.

آيا خدماتى كه نظام جمهورى اسلامى در سفر حج عمره براى شما انجام داده، موجب رضايت شما شده است؟ كمبودهاى اين سفر را در چه ديديد؟

- از همه آنها كمال تشكر را دارم، اميدوارم كه خيرش را ببينند به خصوص از مسئولان كاروان و روحانيون.

- بسيار زياد، از همه پرسنل ممنون و متشكرم.

- بله، كاستى نداشت.

- راضى هستم.

ص: 219

- از زحمات جمهورى اسلامى تشكر مى كنيم، اميدواريم كه خداوند توفيقات دست اندركاران را زياد كند كه بتوانند افراد بيشترى را بياورند همگان از اين نعمت الهى بهره مند شوند.

پيشنهادها و انتقادات زائران عبارت بودند از:

1- اگر زدن قفل و پارچه به حرمهاى مقدس گناه دارد، چرا در كشور خودمان مسئولان مانع از آن نمى شوند و دخيل به تمام ديوارهاى حرمها وصل است و اگر گناه ندارد چرا در كشور عربستان مانع از اين كار مى شوند. بهتر نيست اين امر با توجه به فرهنگ خودمان در كشورمان و قبل از رفتن به عربستان براى زائران توصيه شود؟

2- بسيارى از زائران نسبت به فرهنگ سفر و مسافرت، كه متأسفانه بعضى از زائران محترم بويژه آنهاكه ازنقاط دورتر به پايتخت مى آمدند و رعايت نمى كردند- شكايت داشتند. بهتر است در كلاسهاى آموزشهاى احكام حج كه در مساجد برگزار مى گردد. تذكر داده شود.

3- بى نظمى دربرنامه ريزى، سفرهاى داخلى كاروان در شهر مكه و يا مدينه. و عدم حضور به موقع سرويسها كه بهتر است در جلسه اى كه مديران كاروانها در سازمان حج و زيارت اجرا مى گردد تذكر داده شود.

4- عدم حضور روحانيون آگاه و قابل كه توانايى هدايت شايسته زائران را قبل از اجراى اعمال و مناسك حج داشته باشند، به چشم مى خورد.

5- بهتر است اذان صبح از بلندگوهاى داخل هتلها مستقيماً پخش گردد.

و در نهايت تشكر بسيار و قدردانى از زحمات كليه مسئولان و خدمه هتلها كه با دلسوزى و خلوص نيت زحمات اجراى اين سفر مبارك را متقبل شدند و در آخر عنايات و تذكراتى در باب پرسشنامه و نحوه ارائه آن داده شد كه اين حقير از تمامى آن بزرگان كمال تشكر را دارم.

مشكلات پژوهش

نظر به اينكه اين پژوهش براى اولين بار انجام پذيرفته بود، نارسايى هاى را در بر داشت. عدم آگاهى و توجيه مناسب مردم به منظور پاسخگويى كامل به پرسشنامه هاى مربوطه و همچنين عدم وجود مدت زمان مناسب به منظور تكميل پرسشنامه ها در دست مردم از طرف ديگر، باعث گرديد كه بعضى از پرسشنامه ها ناقص تكميل شود.

نبودن مركز ثابتى براى تهيه نمودار تحليلهاى آمارى مشكل ديگر در تكميل اجرايى اين پژوهش بود.

اين تذكرات براى دستيابى به نتيجه اى بهتر پيشنهاد مى شود:

ص: 220

1- تهيه پرسشنامه هايى با كيفيت بالاتر.

2- آگاه سازى مديران كاروانها در توجيه مناسب مردم براى تكميل پرسشنامه ها.

3- زمانبندى مناسب براى ارائه پرسشنامه ها (اگر در سه مرحله تهيه شود بهتر است؛ يك ماه قبل از سفر، انتهاى سفر و يك ماه بعد از سفر تا كليه تغييرات از بُعد روانى قابل بررسى باشد.)

4- اجراى اين طرح در تمام كشورهايى كه اماكن متبركه دارند؛ مانند سوريه، عراق و ...

5- اجراى اين طرح بين مسلمانان ايرانى و غير ايرانى و مقايسه آنها به جهت بررسى تأثير فرهنگ ها بر اعتقادات.

ياد آورى:

همان گونه كه در روش اجرا بيان شد اين پژوهش در بين 100 نفر زائر ايرانى، آن هم در يك كاروان صورت گرفته است و از اين رو نتايج آن قابل تعميم نيست و تنها مى تواند به عنوان يك طرح مقدماتى به حساب آيد.

منابع:

- بيايانگر، اسماعيل- مداحى، محمد ابراهيم- خلاصه مقاله «نقش نماز در تأمين بهداشت روانى نسل نو»، در كجا چاپ شده؟ 18 و 19 شهريور 1376- صانعى، اشرف السادات، نيك بخت نصرآبادى، عليرضا- مقاله ارزشهاى درمان دعا «مجله طب و تزكيه- شماره 104، 1376-

صانعى، اشرف السادات، نيك بخت نصرآبادى، عليرضا- مقاله جايگاه رفيع قرآن در پژوهشهاى طب اسلامى مجله طب و تزكيه شماره 23 سال 1357.

- خلاصه مقالات همايش «نقش وجايگاه فرهنگ و هنر در بهداشت روان»- 18 و 19 شهريور 1376

- يونگ، كارل گوستا و- ترجمه روحانى فوأد- روانشناسى دين- شركت سهامى كتابهاى جيبى تهران- چاپ سوم 1370

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

زائر گرامى!

با اهداى سلام، پرسشنامه اى كه در پيش رو داريد، براى جمع آورى اطلاعات مورد نياز در يك پژوهش،

ص: 221

در سازمان حج و زيارت تنظيم شده است كه در آن تأثير نيايش در فضاها و اماكن متبركه بر روى سلامت روان (بهداشت روان) زائران مكه معظمه مورد سنجش قرار مى گيرد، پاسخهاى شما كاملا محرمانه بوده و فقط پرسشگر آن را مطالعه و ارزيابى خواهد كرد، بنابراين خواهشمند است سوالات را با آسودگى خيال و خلوص نيت پاسخ دهيد. «نيازى به ذكر نام شما و يا نام خانوادگيتان نيست.»

در حد امكان كليه پاسخها را در يك سطر درج نمائيد.

«با سپاس از محبت بى دريغتان. التماس دعا»

1- جنس: الف) مؤنث ب) مذكر 2- سن: سال

3- مذهب: الف) شيعه ب) سنى 4- وضعيت تأهل: الف) مجرد ب) متأهل

5- تعداد سنوات تحصيلى شما چند سال بوده است؟ سال

6- به چه شغلى اشتغال داريد؟ () در يك جمله توضيح دهيد.

7- لحظه ورودتان به مدينه چه احساس داشتيد؟ () چه قدر؟

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

8- لحظه ورود به مسجدالنبى چه احساسى داشتيد؟ () چقدر؟

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

9- وقتى اطراف مسجدالنبى صلى الله عليه و آله راه مى رفتيد آيا واقعاً اين احساس در شما وجود داشت كه روزى پيامبر و ائمه از اينجا عبور كرده اند و شما جاى پاى آنان قدم نهاده ايد؟

الف) بله ب) خير د) به اين موضوع فكر نكردم

10- به هنگام (هنگام) پوشيدن لباس احرام و لبيك گفتن به خداوند، چه احساسى داشتيد و به چه فكر مى كرديد؟ (توضيح دهيد)

11- لحظه ورود به مكه چه احساسى داشتيد؟ () چقدر؟

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

12- آنگاه كه وارد مسجدالحرام شديد و در اولين نگاهتان به كعبه چه احساسى وجودتان را گرفت؟ به خدا چه گفتيد؟ (توضيح دهيد)

13- معنويت اماكن مكه ومدينه را تا چه حد آرامبخش روح و روانتان يافتيد؟

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

14- به نظر شما چگونه مى توان از اين سفر بهره هاى معنوى بيشترى گرفت؟ (توضيح دهيد)

15- زمانى كه كنار قبرستان احد قرار گرفتيد وشهداى احد را زيارت كرديد، آيا اين احساس كه در قبال خون شهيدان تاريخ اسلام مسئووليت داريد؟ و بايد راهشان را ادامه دهيد؟ در شما ايجاد شد؟ چقدر؟

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

16- در زمان اولين طواف خانه خدا چه احساسى داشتيد؟ (توضيح دهيد)

ص: 222

17- به نظر شما طواف خانه خدا چه انديشه اى در ذهن انسان مى آفريند (چه پيامى دارد)؟ (توضيح دهيد)

18- از سعى و صفا و مروه چه برداشتى كرديد، چه فهميديد؟ (توضيح دهيد)

19- وقتى مقام ابراهيم را ديديد، آيا به ذهنتان نرسيد كه بايد قدم جاى پاى ابراهيم خليل بگذاريد؟

الف) بله ب) خير ج) اصلا در اين مورد فكر نكردم

20- در مدينه و مكه چند ساعت صرف خواندن قرآن كرديد؟ (چند سوره يا آيه ذكر كنيد)

ساعت تعدادآيات تعداد سوره ها

21- آيا تمام نمازهاى واجب خود را در مسجدالنبى و مسجدالحرام خوانديد؟

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

22- به نظر شما دليل آنكه بعضى حاجيان به تذكرات كمتر توجه كرده، بيشتر بدنبال خريد سوغات بوده و يا به هتل مراجعت نموده و كمتر به عبادت (با توجه به اهميت بعد عبادى حج) توجه دارند، چيست؟

(توضيح دهيد)

23- به نظر شما در بازگشت به ايران چه سوغاتى براى شما بهتر است تا تهيه كنيد؟ سوغات مادى يا معنوى؟ (توضيح دهيد)

24- آيا در پايان سفر احساس مى كنيد با قبل از آمدن به سفر از نظر روحى و روانى فرق كرده ايد؟ (تا چه حدودى)

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

25- آيا موقع مراجعت تصميم داريد كه تحولى اساسى در روند فكر و انديشه و ادامه زندگى با ديد بهتر و عميق تر ايجاد كرده و پيمانى الهى با خداوند ببنديد؟ (تا چه حدودى)

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

26- خدماتى كه نظام جمهورى اسلامى در سفر عمره براى شما انجام داده، موجب رضايت شما شده است؟ كاستيهاى اين سفر را در چه ديديد؟ (توضيح دهيد)

27- آيا مسئولان كاروان؛ اعم از روحانى و مدير و خدمه و ... شما را همراهى و راهنمايى كردند؟

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

28- اگر سفر اول شما به حرمين شريفين است آيا ناراحت نيستيد و حسرت نمى خوريد كه چرا زودتر نيامديد؟

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

29- پيشنهادات و انتقادات خود را جهت برگزارى بهتر اين مراسم به اختصار بنويسيد:

ص: 223

بسم الله الرحمن الرحيم

زائر گرامى!

با اهداى سلام، پرسشنامه اى كه در پيش رو داريد، براى جمع آورى اطلاعات مورد نياز در يك پژوهش در سازمان حج و زيارت تنظيم شده است كه در آن تأثير نيايش در فضاها و اماكن متبركه بر روى سلامت روان (بهداشت روان) زائران مكه معظمه مورد سنجش قرار مى گيرد. پاسخهاى شما كاملا محرمانه بوده و فقط پرسشگر آن را مطالعه و ارزيابى خواهد كرد و بنا بر اين خواهشمند است، سوالات را با آسوده خيال مطالعه و سپس پاسخ مورد نظر را مشخص فرماييد. «نيازى به ذكر نام و نام خانوادگى نيست.»

«با سپاس فراوان از همكارى صميمانه شما»

1- جنس: الف) مونث ب) مذكر

2- سن: سال

3- مذهب: الف) شيعه ب) سنى

4- وضعيت تأهل: الف) مجرد ب) متأهل

5- تعداد سنوات تحصيلى شما چند سال بوده است؟ سال

6- به چه شغلى اشتغال داريد؟ (لطفاً در يك جمله توضيح دهيد.)

7- آيا اجراى اعمال و مناسك حج عامل بهبودى وضعيت روحى و روانى شما بوده است؟ (در صورت مثبت بودن، پرسش بعد را پاسخ دهيد)

الف) بله ب) خير

8- در حال حاضر كه مشغول انجام مراسم عبادى هستيد، نسبت به شرايط عادى زندگى چه ميزان تغيير در هر يك از موارد زير احساس مى كنيد؟

الف) ميزان تحمل خونسردى

ب) ميزان انرژى روانى در ابتداى روز

ج) ميزان برقرارى ارتباط با دوستان

ه) ميزان اشتها به غذا

و) ميزان اضطراب (تپش قلب زياد- سردى دستها و لغزش شديد، سرگيجه، تهوع، بيقرارى، خشكى آب دهان، اختلال لحظه اى در بيان)

ز) ميزان استفاده از داروهاى آرامبخش و قرصهاى مسكن

ح) ميزان وسواس (اشتياق بى دليل به تكرار انجام يك كار يا يك حالت)

ط) ميزان عصبانيت و زود رنجى در موارد زير (خانواده، محيط كار، روابط با دوستان)

9- قبل از سفر مكه، زمانيكه دچار نگرانى و اضطراب بوديد، توكل و دعا را تا چه حدودى بر آرامش

ص: 224

خود مؤثر مى دانستيد؟

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

10- اكنون كه در مكه حضور داريد نيايش و دعا را تا چه حدودى بر روى آرامش روانى خود موثر مى دانيد؟

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

11- تا چه حدودى ترجيح مى دهيد نماز و دعا و نيايش خود را در اقامتگاه خود انجام دهيد؟

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

12- علاقه شمادر كداميك از ساعات و اوقات شرعى براى انجام فرائض دينى و مستحب بيشتر است؟

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

13- آيا مسافرتهاى شما به مكه به قصدى غير از زيارت بوده است؟

الف) بله ب) خير

14- آيا موافق با اعزام نوجوانان و جوانان (خصوصا دانشجويان) با توجه به تجربه اى كه در اين سفر كسب نموده ايد، به مكه هستيد؟

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

15- محيط و جوّ معنوى مكه چه مقدار موجب تسلّى خاطرتان شد و برايتان آرامبخش بود؟

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

16- حجم عبادت و نيايش دعا را تا چه حد در آرامش روان خود مؤثر مى دانيد؟

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

17- حجم زياد عبادت و نيايش را بيشتر در ايجاد آرامش خود موثر مى دانيد يا وجود محيط معنوى كه در مكه وجود دارد؟

الف) حجم زياد عبادت و نيايش ب) جو و محيط معنوى ج) هردو د) به هيچكدام ربطى ندارد

18- علاقه شما به سفر مجدد به عربستان براى زيارت خانه خدا در چه حدّى است؟

الف) خيلى كم ب) كم ج) متوسط د) زياد ذ) خيلى زياد

19- نظرات و پيشنهادهاى خود را جهت برگزارى بهتر مراسم حج بنويسيد!

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109