ميقات حج-جلد 24

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

حج در كلام امام

ص: 5

... ابراهيم عليه السلام كه به حسب روايات شريفه ما، «آنوقتى كه طرف آتش مى رفت و ملائكه آسمان به او گفتند كه حاجت دارى؟ گفت: به شماها، نه» (1)، يك باب ديگرى از معارف را داشته است و ما صورت عمل را مى بينيم و از آن هم اعجاب مى كنيم و اعجاب آور هم هست. لكن آنهايى كه اهل معارف الهى هستند، باطن اين صورت را ملاحظه مى كنند.

اصل اعمال انبيا مطلقاً به حسب صورت، با اعمال ما به حسب نوع، موافق است. آنها نماز مى خوانند ما هم نماز مى خوانيم، آنها روزه مى گيرند ما هم روزه مى گيريم، آنها حج مى روند ما هم حج مى رويم، آنها قربانى مى كنند ما هم قربانى مى كنيم، وقوف مى كنند ما هم وقوف مى كنيم. اين صورت را همه با هم مشتركيم.

آن چيزى كه اعمال ما را با آنها متفاوت مى كند و اعمال انبيا را بعضى ها با بعضى ديگر متفاوت ميكند، آن مغز عمل است، آن چيزى است كه آنها از آن مبدأ، الهام مى گيرند و اين اعمال را با الهام از آنجا، عمل مى كنند.

مسأله وحى و گرفتن وحى كه در انبيا هست و آنها هم متفاوت هست، يكى از امور مهمّى است كه انسان تصوّرش را نمى تواند بكند كه مسأله، چيست و چه بوده است؟ واسطه جبرئيل است؟ جبرئيل چه جور واسطه بوده است؟ آيا پيغمبر نازل كرده است جبرئيل را و به ولايت او نازل شده است؟ يا جبرئيل نازل شده است و آن وحى را رسانده است؟ مسائلى است كه در آن صحبت است.


1- بحار الأنوار، ج 12، ص 33، دنباله ح 8

ص: 6

مسأله قربانى فرزند، يك باب است كه البته به حسب ديد نوع بشر، مسأله مهمى است.

لكن آن چيزى كه مبدأ اين عمل مى شود، آن چيزى كه مقابله ما بين پدر و پسر را در آنجا متحقق مى كند. اين يك مسائل قلبى و روحى و معنوى است فوق اين مسائلى كه ماها مى فهميم. ما همه مى گوييم كه ايثار كرد، قربانى كرد و واقعاً هم اينطور بوده است، خوب، مهم هم هست. لكن آيا در نظر ابراهيم هم ايثار بوده است؟ ابراهيم هم در نظرش اين بوده است كه حالا يك چيزى، تحفه اى پيش خدا مى برد؟ اسماعيل هم سلام اللَّه عليه در نظرش بوده است كه جانفشانى براى خدا مى كند؟ يا مسأله، اين نيست؟ اين مسأله اى است كه تا نفسانيّت انسان هست، خوديت انسان هست، اسمش ايثار است مثلًا اينكه مى گوييم من فرزندم را در راه خدا ايثار مى كنم، من در راه خدا جان خودم را ايثار مى كنم، اين براى ما مهم است و زياد هم مهم است. براى ابراهيم اين مسأله اى نيست، ايثار نيست. ابراهيم خودى نمى بيند تا ايثارى كرده باشد، اسماعيل خودى نمى بيند تا ايثار كرده باشد. ايثار اين است كه من هستم و تو (خدا) هستى و عمل من براى تو ايثار است اين در نظر بزرگان اهل معرفت و اولياى خدا، شرك است، در عين حالى كه در نظر ما كمال بزرگى است، ايثارِ بزرگ است. (1) پى نوشتها:


1- بيانات امام خمينى در ديدار با مسؤولين كشور به مناسبت عيد سعيد قربان، 15/ 6/ 1363 ه. ش.

ص: 7

حج در كلام رهبر

... سياستمدارانى كه همّت گماشته اند جهان را هميشه در دو قطب قوى و ضعيف، يا مستكبر و مستضعف نگه دارند، و مركز قدرت را به زيان ملّتهاى مستضعف، ميان خود تقسيم كنند، از دو قرن پيش تا امروز، از وحدت امّت اسلامى بيمناك بوده و بر سر راه آن مانع تراشيده اند! همان كسانى كه در دهه حاضر، با قتل عام مسلمانان بالكان، يا تبعيض و بى عدالتى نسبت به اقليّتهاى مسلمان اروپا، يا بى تفاوت ماندن در برابر اينها، عزم مسيحى كردن يكسره اروپا را آشكار ساختند، از يك پارچه شدن اسلام با عنوانهاى اهانت آميز ياد كردند و در تبليغ و عمل، از آن جلوگيرى نمودند.

تقويت اين احساس در فرد، كه وى عضوى از پيكر بزرگ امّت است، و هدايت درست آن، بايد بتواند بر همه آن ترفندهاى تفرقه ساز غلبه كند، و ضمن اينكه هويّت ملّى و فرقه اى را در بخشهاى گوناگون امّت اسلامى پاس مى دارد، از فوايدى كه در يكدلى و اتّحاد است، همه اين مجموعه بزرگ را بهره مند سازد، و عزّت و اقتدار و خير كثيرى را كه در يكپارچگى امّت اسلامى نهفته است، شامل همه اجزا و اعضاى آن كند.

طواف و سعى و نمازهاى جماعت و همه حركات و سكنات دسته جمعى در حج، اين درس را به حج گزار مى رساند، و آن را در اعماق وجود او نفوذ مى دهد.

شناخت نمونه و نمايى از آن امّت واحده، به معنى گامى عملى در راه تحقّق آن آرزوى بزرگ- يعنى اتحاد اسلامى- و در نهايت سربر كشيدن قدرت واحده اسلامى در ميدان سياست

ص: 8

جهانى است. ديدن توده هاى عظيم حج گزار از نقاط گوناگون عالم و با زبانها و رنگها و نژادهاى گوناگون، افق ديد مسلمان را گسترش مى دهد و از مرزهاى شخصى و قومى و ملّى فراتر مى برد و وظيفه اسلامى رفتار برادرانه، وى را با آن به تعارف و همزبانى و همدلى مى كشاند، خبرهاى اختصاصى ملّتها را به سراسر جهان اسلام مى برد، و توطئه تبليغاتى دشمن را كه هميشه، و امروز بيش از هر زمان، دست اندركار قلب حقيقت و دروغ سازى و شايعه پراكنى است، خنثى مى كند و فاصله هاى مكانى و زبانى و پندارى را از ميان برمى دارد. با تبيين موفّقيت يك ملّت در دل ملّتهاى ديگر، اميد مى دهد و با تشريح تجربه يك كشور، كشورى ديگر را مجرّب مى سازد. انزوا و تنهايى را از افراد و ملّتها مى زدايد و ابهّت دشمن را در چشم آنان مى شكند. مصيبتهاى بزرگ يك كشور را براى ديگران شرح مى دهد و آنان را به فكر علاج آن مى افكند. توقّف حج گزاران در مراسم حج در يك نقطه، و به خصوص وقوف در عرفات و مشعر و مبيت در منى، همگى زمينه هاى مستعد اين شناخت كارساز و كارآمدند.

شناخت عظمت و رحمت خداوند در حج به معناى تأمّل در پايه گذارى اين خانه است كه در عين حال هم خانه خداست و هم خانه مردم؛ ... إنّ أوّل بيتٍ وُضِعَ للنّاس لَلّذي بِبَكَّةمُباركاً وَ هُدىً لِلعالَمينَ. هم جايى است كه انسان نيازمند بدان روى مى كند و هم نقطه اى است كه عظمت آيين الهى در آن جلوه گر مى شود. آميزه اى از شكوه و عظمت و صفا و سادگى، يادگارى از نخستين نداى توحيد و جايگاهى براى تحقق وحدت كلمه. هم نشاندار جاى پاى مجاهدان صدر اسلام كه غريبانه در آن مبارزه كردند و مظلومانه از آن هجرت نمودند و فاتحانه و مقتدرانه بدان بازگشتند و آن را از نشانه هاى جاهليّت عرب پيراستند؛ و هم معطّر به نفس نيايشگران و جاى سجده متعبّدان و دست نياز ثناگويان. هم مطلع خورشيد اسلام در آغاز و مشرق طلوع مهدى موعود در انجام. هم پناهگاه دلهاى رميده و هم اميدبخش جانهاى به ستوه آمده!

تشريع فريضه حج و ترتيب مناسك آن، هم نشانه عظمت است و هم آيت رحمت. با اين شناخت است كه دلها به مشاهده كعبه شريف در مسجد الحرام منقلب مى شود و بى راهه ها به صراط مستقيم مى پيوندد و انسانها دگرگونه مى شوند ...

(فرازى از پيام رهبر معظّم انقلاب اسلامى به حجّاج بيت اللَّه الحرام. هفتم ذيحجة الحرام، 1418)

ص: 9

اسرار و معارف حج

طرح جايگزين شود.

ص: 10

حج و رهبرى

محمّدتقى رهبر

از جمله مسائلى كه به نحو عميق و گسترده اى با حج و ريشه هاى تاريخى آن در ارتباط است، مسأله رهبرى يا «امامت و ولايت» است. شايان تأمل است كه واژه «امام» با بار معنوى و جايگاه والايى كه دارد، براى نخستين بار در قرآن كريم براى حضرت ابراهيم خليل عليه السلام عنوان شده است:

وَاذِابتلى إبراهيمَ رَبُّه بِكلماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ انّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إماماً ... (1)

و آنگاه درباره تنى چند از پيامبران بزرگ، از فرزندان ابراهيم مطرح گرديده است وَجَعلْناهُمْ أئِمَّةً يَهدُونَ بِأَمْرِنا ... (2)

و نيز در موارد ديگرى كه ريشه در فرهنگ ابراهيمى دارد.

بدين ترتيب، اگر ابراهيم بنيانگذار حج در برهه اى خاص از تاريخ بشر بود، همو طلايه دار امامت و نخستين كسى است كه بدين منصب مفتخر گرديد و امام و اسوه پيامبران بعد از خود شد.

ناگفته نماند كه «امام» و «ائمه» به مفهوم لغوى، درباره پيشوايان ضلال گمراه نيز كاربرد دارد كه با اين مفهوم خارج از بحث فعلى ما مى باشد؛ مانند آيه: فَقاتِلُوا أئِمَّةَ الكُفْرِ. (3) وَجَعَلناهُم أئِمَّةً يَدْعون الَى النّارِ. (4)

1- شأن و منزلت امامت

چنانكه از آيات قرآن و روايات معصومين عليهم السلام به دست مى آيد، امامت حق بزرگترين موهبتى است كه خداوند به جمعى از بندگان خالص و برگزيده خود اعطا


1- بقره: 124
2- انبياء: 174
3- توبه: 12
4- قصص: 41

ص: 11

فرموده و تحت شرايط خاصى قابل دسترسى و تحقّق مى باشد. «صبر» و «يقين» دو عنصر اساسى اين شرائطاند؛ همانگونه كه آيه كريمه: وَجَعَلناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأمرِنا لمّا صَبَروا و كانوا بآياتنا يُوقِنُون (1)

اشاره دارد.

صبر و استقامت در انجام رسالت و مسؤوليت كه ثمره يقين به آيات الهى و مشهود عينى حقايق است، هرگاه ايمان و يقين با مراتب عاليه اش براى انسان حاصل آمد، بى شك در برابر شدايد و مصايب، آزار دشمنان و ناملايمات راه، در برابر سستى و پيمان شكنى همراهان و ياران نيمه راه، صابر و شكيبا خواهد بود و بار تعهد و مسؤوليّت را با قلب و قدمى استوار بدوش خواهد كشيد. خداوند، پيامبران «اولواالعزم» را اسوه صبر و پايدارى دانسته و پيغمبر گرامى اسلام را بر تأسى به آنان در صبر و شكيبايى فرا خوانده است؛ فاصبرْ كما صبرَ اولُوا العزمِ مِنَ الرُّسُلِ. (2)

يكى از اين طلايه داران، حضرت ابراهيم است كه در پرتو كمال يقين و صبر، به مقام امامت برگزيده شد و اين هنگامى بود كه با پذيرش عبوديت مطلق و خالص حق، به نبوّت ره گشود و از نبوت به رسالت و از رسالت به خلّت ارتقا يافت (3) و شرايط احراز امامت فراهم گرديد و در محبت و خلّت نسبت به معبود از كوره حوادث سربلند بيرون آمد كه دشوارترين عقبه آن، ماجراى ذبح اسماعيل عليه السلام بود كه در سن كهولت و در سرزمين منا به نمايش گذاشت؛ آزمايشى كه مى توانست پشت انسانهاى مقاوم را خم كند، اما خليل خدا با تصديق به آيات الهى و تسليم در برابر فرمان او، چهره در هم نكشيد و چابك و مصمم با دست خويش و با قامتى استوار، كارد بر گلوى فرزند دلبندش اسماعيل نهاد تا نداى آسمانى يا إبراهيم! قَد صَدَّقْتَ الرُّؤيا (4)

را شنيد و ماجراى امتحان آن پدر و پسر خاتمه يافت و بدينگونه ابراهيم شايستگى آن پاداش عظيم را يافت كه امام خلق باشد، إنّا كذلِكَ نَجْزِي المحسنينَ. (5)

حضرت رضا عليه السلام در اين باره مى فرمايد: «خداوند ابراهيم را پس از نبوت و خلّت به امامت برگزيد ... اين سوّمين مرتبه و فضيلتى بود كه خداوند او را در خور تشريف آن گردانيد و بدين وسيله نام و آوازه اش را بلند ساخت و فرمود: همانا تو را به امامت مردم برگزيدم».

«إنَّ الإمامةَ خَصَّ اللَّهُ عزّ و جلّ بها إبراهيمَ الخليلَ بَعدَ النبوّةِ و الخُلَّةِ مَرْتِبَةً ثالثةً و فضيلةً شرّفَهُ بها و أشادَ


1- سجده: 24
2- احقاف: 35
3- اصول كافى، ج 1، ص 175. «إنّ اللَّهَ اتّخذَ إبراهيمَ عبداً» الحديث.
4- صافات: 105
5- همان.

ص: 12

بها ذِكْرَهُ فقال: انّي جاعِلُكَ لِلناسِ إماماً. (1)

2- شرط احراز امامت

مقام امامت و پيشوايى و شايستگى براى هدايت خلق تحت امر الهى، چيزى نيست كه براى هر كس قابل دسترسى باشد، از اينرو مى بينيم هنگاميكه بشارت الهى در خصوص امامت ابراهيم بدو مى رسد، از شدّت وجد و اشتياق عرضه مى دارد: آيا از ذريّه من نيز كسانى هستند كه به امامت برگزيده شوند؟ و آنگاه پاسخ مى شنود كه امامت عهد الهى است و ستمكاران شايستگى تصدى آن را ندارند، هرچند از دودمان تو باشند؛ قال و مِنْ ذُرِّيَّتي قال لا ينال عهدي الظّالمينَ. (2)

بارى امامت امانت گرانسنگ الهى است و حاملان آن كسانى هستند كه از شايستگى حمل اين امانت و خلافت خداوندى برخوردار باشند، نه انسان هاى «ظلوم و جهول»؛ چه؛ آنها غاصبانى هستند كه گستاخانه خود را در معرض چنين امتحانى قرار داده و با قهر و غلبه و تزوير به حريم امانت الهى خيانت كرده و آن را به قبضه درآورده اند.

حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام در حديث مفصّلى به تبيين اين مطلب پرداخته كه بخشى از آن چنين است:

«آيه لا ينال عهدي الظّالمين امامت هر ستمگرى را تا روز قيامت مردود شمرد و به برگزيدگان خالص خدا منحصر ساخت. آنگاه خداوند ابراهيم را به آن گرامى داشت و به آنان كه از ذريه او اهل صفا و اخلاص و تقوا و طهارت بودند اختصاص داد و فرمود: وَوَهَبْنا له إسحاقَ و يَعقوبَ نافِلَةً و كُلّا جعلنا صالحينَ. و جعلناهُمْ أئِمَّةً يهدونَ بأمرنا و أوحَينا إليهم فِعْلَ الخيرات و إقام الصلاةِ و كانوا لنا عابِدِينَ. (3)

3- امامت در ذريه ابراهيم

امام رضا عليه السلام در ادامه سخن پيشين خود مى فرمايد: امامت در ذريه ابراهيم عليه السلام جريان يافت و نسلى از نسلى و قرنى از قرنى آن را به ارث مى برد تا آن كه خداى متعال آن را به پيامبر اسلام ميراث داد و در اين خصوص فرمود: انَّ أولى النّاس بأبراهيم للّذينَ اتَّبَعُوهُ و هذا النبيُّ و الّذين آمنوا و اللَّه وليُّ المؤمنينَ. (4)

بدينسان امامت به طور كامل در اختيار آن حضرت قرار گرفت تا آن را به على عليه السلام سپرد و به ترتيب در ميان برگزيدگان از ذريه و


1- اصول كافى، ج 1، ص 199
2- بقره: 124
3- انبياء: 73
4- آل عمران: 68

ص: 13

دودمان آن حضرت، كه از موهبت علم و ايمان برخوردار بودند، جريان يافت. خداوند در اين خصوص فرمود: و قالَ الّذينَ أُوتُوا العِلْمَ و الإيمانَ لقد لبِثْتُم في كتابِ اللَّه إلى يَومِ البَعْثِ.(1)

بنابراين امامت تا روز قيامت به على و فرزندان على اختصاص دارد؛ زيرا بعد از محمّد صلى الله عليه و آله پيامبرى نيست.

پس اين جاهلان از كجا به دلخواه خود كسان ديگرى را برگزيدند؟! امامت منزلت انبيا و ميراث اوصيا است. امامت خلافت خداوند و خلافت رسول اللَّه و مقام اميرالمؤمنين و ميراث حسن و حسين عليهم السلام است. (2) فرستاده گرامى خدا، هنگام بازگشت از حجّةالوداع، در غدير خم، ضمن خطبه تاريخى خود فرمودند:

«مَعاشِرَ النّاسِ! إنّي أدَعُها إمامةً وَوَراثةً في عَقِبي إلى يَومِ القِيامةِ ...». (3)

«هان، اى گروه مردم! من امر خلافت و رهبرى را به صورت امامت و وراثت در دودمان خويش تا روز قيامت به وديعه مى نهم ...».

اين است ريشه امامت و مسير تاريخى آن كه به اجمال از نظر گذشت.

مقصد اصلى ما بسط سخن در مسأله امامت نيست بلكه اشارتى است گذرا به تناسب ارتباط امامت با حضرت ابراهيم؛ يعنى بنيانگذار حج و نقشى كه امامت در شكل گيرى حقيقت حج و سرنوشت امت دارد كه توضيح آن را خواهيم داد.

4- مسأله ولايت

«ولايت» بُعد عملى امامت و يكى از شؤون امام است. ولايت، پرتو ولايت الهى و تالى تلو آن است؛ إنّما وليّكُمُ اللَّهُ ورسولُهُ و الّذينَ آمنوا. (4)

آن كس را كه خداوند منصب امامت داده، ولايت خلق را بدو سپرده است. ولىّ خدا بر خلق قيموميّت دارد و از آن رو كه از سرچشمه وحى مدد مى گيرد و به مصالح خلق واقف و به خصلت «علم و عدل» آراسته است، نسبت به مردم از خودشان اولويت دارد؛ النَّبيُّ أولى بِالمؤمنينَ مِن أنْفُسِهِم (5)

ولايت امانت بزرگ الهى است كه آسمان و زمين و كوه ها از پذيرش آن سرباز زدند، اما انسان، اين موجود شگفت آفرينش و اعجوبه هستى، آن را پذيرفت و هرچند گروهى از انسانها كه قرآن از آنها به «ظلوم» و «جهول» (6) تعبير نموده، حق چنين امانتى را ادا نكردند، اما انسان كامل، با بى كرانگى در علم و عمل و كمالات نفسانى و مؤمنان صادق با پذيرش مسؤوليت و تعهد و تسليم مطلق، اين بار


1- روم: 56. بارزترين مصداق علم و ايمان، على و ائمه از فرزندان او مى باشد كه آيه بدان تفسير شده است.
2- اصول كافى، ج 1، ص 199
3- احتجاج طبرسى، ص 62
4- مائده: 55
5- احزاب: 6
6- «وَحَمَلَها الإنسانُ إنّه كان ظلوماً جهولًا»، احزاب: 72

ص: 14

گران را به دوش كشيدند و هر كسى شايستگى آن را ندارد. امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمايد:

«الأمانةُ الوِلايةُ مَنِ ادّعاها بِغَيرِ حَقٍّ فقد كَفَرَ» (1)

«امانت همان ولايت است، هركس به ناحق دعوى آن كند كافر شده است».

پايبندى به تعهّدات الهى و فناى در حق، معيارى است كه امانتداران صادق را از مدعيان كاذب تفكيك مى كند، تا سيه روى شود آن كه در او غش باشد.

بديهى است كه طبق كتاب و سنت، حاملان بار امانت الهى در مرحله نخست على عليه السلام و فرزندان او مى باشند كه پذيرش ولايت آنان بر همگان فرض است. اسحاق ابن عمار بايك واسطه از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت در تفسير آيه إنّا عَرَضْنا الأمانةَ عَلَى السَّماواتِ والأرضِ و الجِبالِ فأبَيْنَ أنْ يحمِلْنَها و حَمَلَها الإنسانُ إنَّه كانَ ظلوماً جهولًا (2)

فرمود: «هي وِلايةُ أميرالمؤمنينَ عليه السلام» (3)

يعنى آن امانتى كه به آسمانها و زمين و كوهها عرضه شد و آنها از حمل آن ابا كردند و هراسان شدند اما انسان آن را پذيرفت، عبارت است از ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام. در روايت ديگر از سخن امام محمد باقر عليه السلام چنين آمده است: «خداوند از شيعيان ما در ولايت ما پيمان گرفت، در حالى كه در عالم ذر بودند همان روز كه جهت اقرار به ربوبيت خدا و نبوت محمد صلى الله عليه و آله پيمان گرفت»؛ «إن اللَّهَ أخَذَ ميثاقَ شيعَتِنا بِالولايَةِ وهم ذَرٌّ يومَ أخَذَ الميثاقَ على الذَّرِّ بالإقرارِ للَّهِ بالربوبيّةِ و لُمحَمّدٍ بالنُّبُوَّة». (4)هرچند در تفسير «امانت» ديدگاه هاى ديگرى نيز وجود دارد، اما بارزترين مصداق آن، طبق روايات، همانا ولايت اميرالمؤمنين و ائمّه معصومين است.

بنابه روايات وارده از ائمه عليهم السلام: آنچه در قرآن كريم به عنوان «ولايت الهيه، امانت ربوبى، هدايت واقعى طريق حق، قدم صدق، صراط مستقيم، عبوديت و تسليم و موعظه خداوندى» و امثال آن عنوان گرديده است، مصداق بارزش، ولايت ائمه طاهر است. و آنچه به عنوان: «استكبار، كفر، ضلالت، نفاق، انكار، همگامى با شيطان» و مانند اينها ذكر شده، بارزترين مصداقش انكار اين ولايت است (5). دليل آن روشن است؛ چه، اگر از حريم ولايت اهل بيت گامى فروتر يا فراتر نهاده شود جز ضلالت و فسق و فساد چيز ديگرى وجود ندارد. شواهد عينى اين مدعا را در اعمال دوستان و دشمنان اهل بيت مى توان ديد.


1- تفسير نمونه، ج 17، ص 455 از تفسير برهان، ذيل آيه 72 سوره احزاب.
2- احزاب: 72
3- اصول كافى، ج 1، ص 413
4- همان، ص 436
5- به اصول كافى، ج 1، ص 412 تا 439 بازگشت شود باب فيه نكت و نتف متن التنزيل فى الولاية

ص: 15

5- اعلام ولايت در حج

مسأله امامت و ولايت اهل بيت تا بدانجا اهميت داشت كه در حجةالوداع، در مسجد خيف، جبرائيل امين بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شد و فرمان خداوند را در ابلاغ خلافت و وصايت على، اميرالمؤمنين عليه السلام رسانيد (1)و در غدير خم نيز بار ديگر بر آن تأكيد ورزيد و پيامبر به فرمان الهى در جمع زائران خانه خدا كه عددشان را از هفتاد هزار تا صد و بيست هزار نفر گفته اند، به طرح آن پرداخت و با اين كه از همان آغاز بعثت بر مسأله وصايت و خلافت، به عبارات و صور گوناگون تأكيد ورزيده بودند، در آخرين سال عمر مباركشان و در يك اجتماع بى نظير، از وجوه مسلمين كه از بلاد اسلامى به حج آمده بودند، در غديرخم (سرزمين معروف در نزديكى جحفه)، طى خطابه اى غرّا و طولانى آن را عنوان فرمودند و بر اين مسأله حياتى از مردم پيمان گرفتند و قرآن كريم ابلاغ ولايت و خلافت را بدانسان اهميت داد كه بدون تبليغ آن رسالت، ناقص و ابتر بود؛ يا أيُّها الرَّسولُ بَلِّغْ ما انزِلَ إليكَ مِنْ رَبِّكَ و انْ لم تفعلْ فما بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ. (2)

ولايت و امامت، اصل استوارى بود كه طمع كافران را، كه چشم اميد به نابودى اسلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله بسته بودند، به يأس و نوميدى مبدّل ساخت و از اينروى «اكمال دين» و «اتمام نعمت» بدان بستگى دارد؛ اليَوم يَئِسَ الّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم فلا تخشَوْهُم و اخْشَوْنِ اليومَ أكملتُ لكم دينَكُم و أتْمَمْتُ عليكُمْ نِعْمَتِي و رضيتُ لكُم الإسلامَ ديناً (3)

و اين بدان معنا است كه تنها در سايه ولايت مى توان به بقاى اسلام در سيماى واقعى اش اميدوار بود و بدون آن، كفار زمينه نفوذ در اسلام را خواهند يافت.

به هر حال، اين واقعه مهم تاريخى در عصر درخشان رسالت و آخرين سال حيات مقدس رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در حجةالوداع، گواه صادق ديگرى است بر اهميّت مسأله رهبرى و مسائل حكومت و زعامت دينى و سياسى مسلمين كه بنيانگذار اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله بدان قيام و اقدام كرد و در حضور حاجيان و زائران بلاد براى تبليغ مهمترين ركن معنوى اسلام پس از توحيد و نبوت؛ يعنى امامت و ولايت، بهره گرفت.

چه، در وضعيت عصر رسالت، فرصتى مناسب تر از اين و اجتماعى انبوه و باشكوه و مؤثرتر از آن وجود نداشت كه پيامبر اسلام تكليف امر رهبرى امت را پس از


1- احتجاج طبرسى، ص 57
2- مائده: 67، به اتفاق مفسران شيعه و جمعى از عامّه، اين آيه در روز غدير و اعلام ولايت على، اميرالمؤمنين نازل شده است. فخر رازى از اهل سنّت وجوهى را براى آيه آورده؛ از جمله از ابن عبّاس و براء بن عازب و محمد بن على نقل كرده كه آيه در فضيلت على بن ابى طالب عليه السلام نازل شد كه با نزول آن پيامبر صلى الله عليه و آله دست على را گرفت و گفت: «مَنْ كنتُ مَوْلاه فعلىّ مولاه أللَّهم وال مَنْ والاه و عاد من عاداه» آنگاه عمر نزد على آمد و گفت: «هنيئاً لك ياابن أبي طالب أصبحتَ مولاي و مولى كلِّ مؤمنٍ و مؤمنة». التفسيرالكبير و مفاتيح الغيب، ج 13، ص 53، دارالفكر، بيروت 1410 ه. نك: روح البيان آلوسى، ج 3، ص 193، الدّرالمنثور سيوطى و نيز مجمع البيان، از تفسير ثعلبى و شواهدالتنزيل حسكانى و روايات اهل بيت، در منابع روايى و تاريخى.
3- مائده: 2، نك: اصول كافى، ج 1، ص 199

ص: 16

خود روشن سازد.

6- پيام غدير خم

محور اصلى خطبه غدير، تبيين مسأله امامت و خلافت بعد از رحلت پيامبر خدا و در آينده تاريخ بود. در بخشى از اين خطابه، با توجه به مسأله امامت و انحصار آن به على عليه السلام و فرزندانش عليهم السلام آمده است:

«هان اى مردم، من آن را به عنوان امامت و وراثت در دودمان خود تا روز قيامت به وديعه مى نهم. من آنچه را به ابلاغش مأمور بودم رساندم تا بر حاضر و غايب و آن كه شاهد بوده و يا نبوده و آن كس كه زاده شده يا آن كه زاده نشده تا قيام رستاخيز حجت باشد. پس حاضر به غايب برساند و پدر به پسر اعلام دارد تا هنگامى كه قيامت بپا شود.»

امامت و ولايت، زعامت بى قيد و شرط ظاهرى و باطنى مسلمانان است كه خداوند اين منصب را به افراد واجد شرايط رهبرى سپرد تا حيات معنوى ومادى امّت قوام گيرد. امامت و ولايت تنها راه مستقيم به سوى حق و معيار شناخت اسلام و عامل رهايى از چنگال سلطه گران غاصب است.

امامِ حق، تنها تكيه گاه مطمئنى است كه امت مى تواند زمام دين و دنياى خود را بدو بسپارد و حيات اخلاقى و نظام سياسى و اجتماعى خود را در پرتو آن به نحو مطلوب شكل دهد. بدون امام، جامعه اسلامى بى صاحب و سالار و بدون معلم و مربى است. امامت و ولايت علاوه بر جنبه معنوى، عرفانى، اخلاقى و فرهنگى، بعد سياسى و اجتماعى نيز دارد و حسن انتظام امور امت بدان وابسته است. چنانكه امام على بن موسى الرضا عليه السلام در حديث جامع و مفصّلى به ابعاد تأثير و نقش امام در سرنوشت اسلام و مصالح امت و جايگاه و شؤون ولى امر در اين مسأله پرداخته اند كه بخشى از آن چنين است:

«إنَّ الإمامةَ زِمامُ الدِّينِ ونظامُ المُسلمينَ وصلاحُ الدُّنيا و عِزُّ المُؤمنينَ. إنَّ الإمامةَ اسُّ الإسلامِ النامي و فرعُهُ السّامي. بالإمامِ تمامُ الصلاةِ و الزكاةِ و الصيامِ و الحَجِّ و الجهادِ و توفير الفَي ءِ و الصّدقاتِ و إمضاء الحدودِ و الأحكامِ و منع الثُغُورِ و الأَطرافِ». (1)

«امامت، زمامدارى دين و انتظام امور مسلمين و سامان بخش دنيا و عزت مؤمنان است. امامت، شالوده استوار اسلام و شاخه بلندپايه آن مى باشد.

تماميت و كمال نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و فزونى غنائم و صدقات و


1- اصول كافى، ج 1، ص 200

ص: 17

اجراى حدود و احكام و دفاع از مرزها و سرحدات، به وجود امام بستگى دارد ...».

هيچيك از اعمال و فرايض، بدون ولايت، روح و مفهوم ندارد و در پيشگاه خداوند پذيرفته نيست و ره به بيراهه مى برد و انسان ها را به كعبه مقصود نمى رساند. ولايت راز قبولى عبادت و بندگى است و والى، هادى و راهبر و دليل اين راه. بنابراين هر عملى كه فاقد اين رهبرى باشد حركتى است كور و بى هدف و بسا انحرافى و گمراه كننده.

7- جايگاه ولايت در اسلام

به اين دلائل است كه روايات، آن همه بر ولايت پاى فشرده و در ميان دعائم و شعائر اسلام، از «ولايت» به عنوان «ستون اصلى دين» ياد كرده است. امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«بُنِيَ الإسلامُ على خمسٍ: على الصّلاةِ و الزكاةِ و الصومِ و الحَجِّ و الوِلايةِ و لم ينادِ بشي ءٍ كما نودي بالولايةِ، فأخذ الناسُ بالأربعِ و تركوا هذه؛ يعني الولاية» (1)

و در روايت ديگر از قول آن حضرت آمده است: «و لم يَنادَ بشي ءٍ ما نودي بالوِلايَة يَومَ الغديرِ». (2)

«اسلام بر پنج چيز بنيان نهاده شد، برنماز، زكات، روزه، حج و ولايت و بر هيچيك از اينها چون ولايت توصيه نشده است، اما مردم چهار چيز را گرفتند و ولايت را رها ساختند».

امام صادق عليه السلام فرمود:

«أثافي الإسلامِ ثلاثةٌ: الصلاةُ و الزّكاةُ و الولايةُ، لا تصحُّ واحدةٌ مُنْهُنَّ إلّابِصاحَتَيها». (3)

«سنگهاى زيرين اسلام سه چيز است: نماز، زكات و ولايت كه هيچيك از اينها بدون ديگرى صحيح نيست».

و نيز آن حضرت، در روايت ديگر از ولايت و محبت اهل بيت به عنوان اساس و بنياد اسلام ياد مى كند:

«لِكُلِّ شي ء أساسٌ و أساسُ الإسلام حُبّنا أهلَ البَيتِ». (4)

8- نقش كليدى ولايت

در برخى از اين روايات به فلسفه و راز اين موضوع اشاره شده كه چرا ولايت برترين اعمال است و بدون آن اعمال عبادى ارزش ندارند. زراره از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «اسلام بر پنج چيز بنا شده است؛ نماز، زكات، حج، روزه و ولايت». آنگاه زراره مى پرسد: كداميك از اينها برتر است؟ امام پاسخ مى دهد: ولايت افضل است؛ چراكه ولايت كليد آنها است و والى دليل و رهنما و مبين و مفسر آنها.


1- اصول كافى، ج 2، ص 18
2- همان، ص 21
3- اصول كافى، ج 2، ص 18
4- همان، ص 46

ص: 18

«لأنّها مفتاحُهُنَّ و الوالي هو الدليلُ عَلَيهِنَّ» آنگاه به شرح بيشتر اين موضوع پرداخته و در بخش ديگر از سخن مى فرمايد:

«ذُرْوَةُ الأمْرِ وَسَنَامُهُ وَ مِفتاحُهُ وَ بابُ الأشياءِ وَ رِضا الرحمانِ الطاعةُ للإمامِ بعدَ معرفَتِهِ ...»

«بلنداى قلّه هر چيز و كليد و درب ورود به اشيا و خشنودى خداوند در اطاعت امام است بعد از شناخت و معرفت او. خداى متعال مى فرمايد: «آن كس كه پيامبر را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و آن كه روى برتابد ما تو را نگهبان او نساخته ايم، اگر مردى شب را به قيام و روز را به صيام بگذراند و همه دارايى خود را انفاق كند و در تمام عمر حج بجاى آورد اما ولايت ولىّ خدا را نشناسد و تسليم آن نباشد و اعمال خود را به رهنمود وى انجام ندهد، از خداى بزرگ حق مطالبه پاداشى ندارد و اصولًا از اهل ايمان نيست ..». (1) در روايت ديگر آمده است كه يكى از ياران امام صادق عليه السلام بنام «عيسى بن سرّى» از آن حضرت اركان و مبانى اسلام را مى پرسد امام در پاسخ مى فرمايد:

«شهادت به يگانگى خدا و رسالت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و اقرار به آنچه او از نزد خدا آورده و زكات و ولايت آل محمد صلى الله عليه و آله كه خداوند بدان فرمان داده است. راوى مى پرسد آيا ولايت را برترى است براى كسى كه آن را بشناسد؟ امام صادق عليه السلام پاسخ مى دهد: آرى، خداوند مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و پيروى كنيد از پيامبر و اولى الأمرتان».

«اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرّسول و أولى الأمر مِنكُم». (2)

و پيامبر گرامى مى فرمايد:

«مَنْ مَاتَ ولم يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتةً جاهليَّةً». (3)

«آن كس كه بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهليت مرده است» (اين امام) پس از رسول خدا على عليه السلام بود اما ديگران مى گويند: معاويه بود! پس از على حسن و بعد از وى حسين عليهما السلام بود، اما ديگران گفتند: يزيد بن معاويه بود! و اينها برابر نيستند و تفاوت آنها بر كسى پوشيده نيست. آنگاه امام صادق عليه السلام سكوتى كرد و سپس فرمود: باز هم بگويم؟ راوى عرضه داشت: بفرماييد، فدايت شوم. امام فرمود: «سپس على بن الحسين عليهما السلام امام بود و بعد از وى محمد بن على اباجعفر عليهما السلام و قبل از أبى جعفر عليه السلام (امام باقر عليه السلام). مردم مناسك حج و حلال و حرام دينشان را نمى شناختند و آن حضرت ابواب


1- اصول كافى، ج 2، ص 19
2- مائده: 59
3- اين بخش از روايت مورد اتفاق شيعه و سنى است و با اندك تفاوت، در جوامع روايى عامه آمده است. المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوي، ج 6، ص 302 از صحيح مسلم.

ص: 19

معرفت را بر آنان گشود و احكام و مناسك حج را بيان فرمود و حلال و حرامشان را روشن ساخت و مردم دانستند كه به آنها نياز دارند و ديگران نمى توانند نيازشان را رفع كنند و بدين منوال امر (امامت) جريان دارد و زمين از امام خالى نمى ماند و هركس بميرد و امام خود را نشناسد به مرگ جاهلى مرده است و بيشترين چيزى كه هر كسى بدان محتاج است، آنگاه كه جان به حلقوم مى رسد، اين است كه بگويد: «راهى درست و آيين نيكو را برگزيدم». (يعنى اقرار به ولايت كردم). (1) روايات دراين باره بسيار است كه در اينجا به نقل دو روايت بسنده مى كنيم.

حارث بن مغيره از امام صادق عليه السلام مى پرسد كه آيا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است:

«كسى كه بميرد و امام خود را نشناسد مرگش مرگ جاهليت است؟» حضرت پاسخ مى دهد: آرى. راوى مى پرسد: آيا مقصود، جاهليت قبل از اسلام است يا جاهليت به معناى عدم معرفت امام؟

حضرت در جواب مى فرمايد: «جاهليت كفر و نفاق و ضلالت»؛ «عن حارث بن مغيرة قال: قلت لأبي عبداللَّه عليه السلام قال رسول اللَّه:

مَنْ ماتَ لا يعرفُ إمامه ماتَ ميتةً جاهليةً؟ قال: نعم. قلت: جاهليةً جهلاءَ أو جاهليةً لا يعرفُ إمامَهُ؟ قال: جاهليةَ كُفْرٍ وَ نفاقٍ و ضَلالٍ». (2) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام چنين نقل مى كند:

«كُلُّ مَنْ دانَ اللَّه بعبادةٍ يجهدُ فيها نفسَهُ و لا إمامَ لهُ مِنَ اللَّهِ فسعيُهُ غيرُ مقبولٍ و هو ضالُّ متحيّرٌ و اللَّه شانى ءٌ لأعماله ...»

«هر آن كس كه به بندگى خدا تن دهد و خود را در عبوديت به رنج افكند اما امامى از جانب خداوند نداشته باشد، سعى و تلاشش پذيرفته نيست و او گمراهى است سرگردان و خداوند از اعمال او بيزار است. امام سپس با بيان تمثيلى در اين خصوص مى فرمايد: چنين كسى به گوسفندى مى ماند كه چوپانش را گم كرده و از گلّه خود بريده شده و روز را در حيرت بسر برد و چون شب رسد گلّه بيگانه اى ببيند و به آن گله بپيوندد و شب را با آنها بسر برد و هنگام صبح ببيند چوپانش نيست بار ديگر سرگردان شود و به جستجوى چوپان و رمه خود برآيد تا به گلّه ديگرى بپيوندد، آنگاه چوپانِ آن گله بر آن گوسفند نهيب زند كه به چوپان و گلّه خود بپيوند! تو گم شده سرگردانى! از آن گله نيز رانده شده تا بالأخره طعمه گرگ گردد. امام آنگاه با خطاب به محمد بن مسلم فرمود: به خدا سوگند اى محمد! آن كس كه از آحاد اين


1- كافى، ج 2، ص 19 و 20
2- اصول كافى، ج 1، ص 376 و 377

ص: 20

امت امامى آشكار و عادل كه منصوب از جانب خداوند باشد، ندارد، گمراه و سرگردان است و اگر به اين حال بميرد به مرگ كفر و نفاق مرده است. بدان اى محمد! كه زمامداران جور و پيروان آنها از دين خدا معزول اند، گمراه اند و گمراه كننده و اعمال آنها چون خاكسترى است كه گردباد روز طوفانى پراكنده اش كند و نتواند آن را جمع آورى نمايد و اين است گمراهى عميق. (1) پى نوشتها:


1- اصول كافى، ج 1، ص 375

ص: 21

ص: 22

آموزه هايى از كعبه

محمد مهدى آصفى

ارزش كعبه

خداوند متعال «كعبه» را شرف بخشيد و آن را جايگاه گردهمايى مردمى قرار داد كه به گرد آن جمع مى شوند و امنيتى را كه در زندگى فاقد آنند، باز مى يابند: وَاذْجَعَلْنا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَامْناً ... (1)

«و (به ياد آر هنگامى را كه) كعبه را جايگاه اجتماع مردم و مكان امن آنان ساختيم ...»

اين خانه را خداوند تبارك و تعالى شرافت بخشيد و ويژِه خود ساخت و آن را مبارك گردانيد و مايه هدايت جهانيان قرار داد.

خداوند متعال خانه اى را كه ويژه خود گردانده است از ميان آفريده هاى خود تنها به مردم اختصاص داد و فرمود: انّ أوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مباركاً و هدىً لِلعالمين* فيه آياتٌ بيناتٌ مَقامُ ابراهيم وَمَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً ... (2)

«نخستين خانه اى كه براى مردم بنا شده، همان است كه در مكه قرار دارد. خانه اى كه جهانيان را سبب بركت و هدايت است* در آنجاست آيات روشن و مقام ابراهيم و هر كه بدان داخل شود ايمن است ...»

خداوند كعبه را مايه قوام كار مردم قرار داد تا پيوند ايشان را با خدا و حركت و تلاش و كوشش آنان را در جلب رضاى او و نيز زندگى دنيا و آخرت و معاش و معاد آنان را تنظيم كند و رابطه آنان را با خدا و با خودشان نظم بخشد: جَعَل اللَّه الكعبة البيت الحرامَ قياماً لِلنّاسِ (3)

«خداوند،


1- بقره: 125
2- آل عمران: 97- 96
3- مائده: 97

ص: 23

كعبه؛ بيت الحرام را قوام كار مردم گردانيد.»

فضيلت كعبه

خداوند متعال فضيلتِ بزرگى را ويژه خانه كعبه قرار داد و حضرت على عليه السلام در فضيلت كعبه مى فرمايد:

«... مگر نمى بينيد چگونه خداى بزرگ پيشينيان را در اين جهان از زمان آدم عليه السلام تا امروز با سنگهايى كه نه زيان دارد و نه سود و نه از بهر ديد خوب است و نه براى شنود، محك زد و آزمايش نمود؟! چه، اين سنگها را روى هم نهاد و يك چهار ديوارى ساده اما با شكوه از آنها بر پا داشت و آن را حرمكده خود قرار داد. اين حرمكده را در سخت ترين جاهاى زمين و بر دامنه كوتاهترين كوهها و ميان تنگترين و خشكترين درّه ها گذاشت و آن را روى شنهاى نرم كه كِشت و كار در آنها دشوار و تهى از آب و چشمه سار است، برافراشت؛ شنزارى كه نه شتر در آن پرورش مى يابد، نه اسب، نه گاو، نه گوسفند. و نه هيچ جاندار ديگرى براى زندگىِ بهتر، به سوى آن مى شتابد. آنگاه به آدم و فرزندانش فرمود كه آنجا روى آورند و دمى چند پيرامونش به سر برند. رفته رفته اين شهر به صورت مركز داد و ستد فراورده هاى سفرهاى دور و دراز و محل آسايش و بار انداز آنها درآمد.

صاحبدلان از بيابانهاى بى آب و گياه و راههاى پر پيچ و خم كوههاى سفيد و سياه و جزاير درياهاى دور و آكنده از خوشى و رفاه، به سوى آن مى شتابند تا هنگام گردش به دور خانه خدا، از درِ خوارى، شانه هاى خود را جنبانده لبيك گويان در تقرّب به درگاهش بهره هاى دنيوى و اخروى يابند. آشفته و گردآلوده، روى قدمهايشان لى لى مى كنند و پروردگار يكتا را از صميم قلب صدا مى زنند. در حالى كه جامه ها را از تن دور انداخته اند و با آرايش نكردن موى سر و صورت، از خوش نما ساختن خويشتن پرهيز كرده اند، خداوند بدين گونه آنان را دچار رنج و گرفتارى مى نمايد و بدينسان راستى و درستى و شايستگى و ايمانشان را مى آزمايد سپس يكايكشان را فرا مى خواند و وارد بهشت مى گرداند.

اگر ذات اقدسش مى خواست كه پرستشگاه خود را ميان چشمه سار و جويبار و دشتى گسترده و هموار و درختان بزرگى مانند كاج و سرو و چنار و ميوه هاى رنگارنگ و ساختمانهاى باشكوه و دهكده هاى پيوسته بهم و انبوه و كشتزارهاى گندم درشت و پرمغز و

ص: 24

بوستانهاى خرم و سرسبز و زمينهاى حاصلخيز و گلزارهاى خوشبو و دلاويز و باغهاى شاد و راههاى آباد برپا سازد، هر آينه ارزش پاداش را به نسبت ناچيز بودن سختى و بلا، كاهش مى داد و اين كار در خور او نيست و به پيشگاه ارجمندش نمى برازد و چنانچه پى هايى كه براى اين خانه گذاشته شده و سنگهايى كه ديوارهايش با آنها بالا رفته زمرد سبز و ياقوت سرخ و درخشان و روشنى بخش بود؛ آن وقت شك و نگرانى را كم و سبك مى كرد و تلاش و كوشش ابليس را در سينه مردم از ميان مى برد. ديگر ترديد و دودلى مفهومى نداشت و كسى نيك منشان را از بدكنشان نمى شناخت ولى خداوند بندگانش را به انواع سختى ها مى آزمايد تا پرستش آنها را قبول فرمايد. بويژه دچار رنج و گرفتاريشان مى كند تا تكبّر و خودپسندى را از دلشان دور سازد و بار سنگين فروتنى را در نهادشان بيندازد. آزمايش درى است گشاده به سوى لطف و رحمت پروردگار و وسيله اى است آماده براى بهره مندى از بخشودگى و آمرزش آفريدگار ...» (1).

و از مولاى متقيان على عليه السلام نقل است كه: «هرگاه براى انجام حج، قصد خانه خدا كرديد به خانه كعبه بسيار نظر افكنيد كه خداوند عزّوجلّ يكصد و بيست رحمت در خانه كعبه قرار داده كه شصت تا از آنِ طواف كنندگان و چهل تا متعلق به نمازگزاران و بيست تا ويژه بينندگان (نظر افكنان) است». (2) و از معاوية بن عمار به نقل از امام جعفر صادق عليه السلام آمده است كه فرمود:

«خداوند تبارك و تعالى را يكصد و بيست رحمت پيرامون خانه كعبه است كه شصت تا از آنِ طواف كنندگان و چهل تا متعلق به نمازگزاران و بيست تا ويژه بينندگان (نظرافكنان) است». (3) و از اسحاق بن عمار نقل است كه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

«اى اسحاق، هركس در اين خانه، يك بار طواف كند خداوند هزار حسنه برايش منظور مى كند و هزار بدى و سيئه از وى پاك مى سازد. آيا مى خواهى آنچه از اين هم برتر است، برايت باز گويم؟ عرض كردم: آرى. حضرت فرمود: هر كس گره از كار برادر مؤمن خود گشايد، خداوند براى او يك طواف، دو طواف تا ده طواف، منظور مى كند.» (4) آموزه هايى از كعبه:

خانه كعبه اين جايگاه شرافتمند، در


1- از خطبه 192 نهج البلاغه صبحى صالح، معروف به القاصعه صفحات 4- 292
2- بحارالانوار، ج 99، ص 202
3- بحارالانوار، ج 99، ص 202
4- بحارالانوار، ج 99، ص 203

ص: 25

زندگى مسلمانان داراى دو ويژگى و در واقع دو گونه توجيه است: يكى قبله و ديگرى طواف كه هر يك از اين دو ويژگى ها، سمبل مفهومى است كه با ديگرى تفاوت دارد. انشاءاللَّه درباره هر دو سخن خواهيم گفت و سخن خود را با «قبله» آغاز مى كنيم:

1- قبله

فَلَنُوِلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها؛ (1)

«تو را به سوى قبله اى كه مى پسندى مى گردانيم».

قبله داراى نقش دوگانه اى است:

الف- مسلمانان روزانه دست كم پنج بار رو به خدا (رو به قبله) قرا مى گيرند. ب- جهت گيرى مسلمانان به سوى قبله، از وحدت و اتحادى برخوردار مى شود.

اينك توضيحى درباره اين دو نقش:

نقش نخستِ قبله:

روى كردن به قبله در نمازها، نشان از اخلاص در برابر خداوند متعال است و اخلاص به معناى تسليم شدن خط سير و جهت حركت انسانها به خداوند متعال و روى آوردن به اوست.

گونه هاى مختلف تسليم در برابر خدا:

1- تسليم در برابر قضا و قدر الهى به مفهوم عدم اعتراض و شكايت از مشيّت و قضا و قدر الهى در خوشى ها و ناخوشى هاست؛ بالاتر از مرتبه چنين تسليمى، رضامندى از قضا و قدر الهى است كه از والاترين مراتب بندگى و يقين به شمار مى رود.

2- تسليم شدن در برابر دين و حكم و شريعت الهى، به معناى اطاعت و تسليم در برابر امر و فرمان خداوند و پاى بندى دقيق به حدود و قوانين الهى است كه تقوا نام دارد؛ اين نوع تسليم با نوع نخست تفاوت دارد. تسليم نوع دوم، انقياد داوطلبانه و ارادى به حكم خداوند متعال و حدود اوست، حال آن كه تسليم نوع نخست به معناى عدم شكوه و اعتراض به قضا و قدر الهى و اظهار رضايت از آن است.

قضا و قدر، بر كنار از اراده و اختيار انسان، بر او فرود مى آيد و بخواهد يا نخواهد، بر وى تحميل مى گردد.

3- اين كه انسان خود را تسليم خداوند كند و روى به خدا آورد، بدين معناست كه وجهه الهى و رضايت خداوندى را هدف و سمت و سوى حركت خود قرار دهد و همّ و غمّش، تحقّق بخشيدن به خشنودى خدا و كسب رضاى او و تقرّب به درگاه خداوندى باشد. اين نوع تسليم با نوع دوّمى كه بيان نشد، متفاوت است؛ در نوع


1- بقره: 144

ص: 26

دوم، تسليم به معناى طاعت و اجتناب از معصيت و گناه و كار و حركت و تلاش در چارچوب حدود الهى و عدم تجاوز به اين حدود و بركنار ماندن از حرمتهاى خداوندى است حال آن كه تسليم نوع سوم، يك مسأله روانى و ذهنى؛ يعنى جلب رضاى الهى و خشنودى اوست.

تسليم از نوع سوّمى كه بيان شد، همان رسالت قبله است و اين يكى از دو نقشى است كه كعبه وخانه خدا در زندگى انسان ايفا مى كند.

خداوند متعال مى فرمايد:

فَانْ حاجُّوكَ فَقُلْ أسْلَمْتُ وَجْهي لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ ... (1)

«اگر با تو به داورى برخيزند بگو: من و پيروانم در دين خويش به خدا اخلاص ورزيديم.»

و بَلى مَنْ اسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّه وَهُوَ مُحسِنٌ (2)

«آرى، هر كس كه از روى اخلاص رو به خدا كند، او نيكوكار باشد ...»

وَمَنْ يُسَلم وَجْهَهُ الى اللَّه و هو محسن فَقَدِاسْتَمْسَكَ بِالْعُروةِ الوُثْقى ... (3)

«هر كس روى خويش به خدا كند و نيكوكار باشد، هر آينه به دستگيره استوارى چنگ زده است ...»

و سرانجام وَمَنْ أحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أسْلَم وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ ... (4)

«دين چه كسى بهتر از دين كسى است كه به اخلاص روى به جانب خدا كرد و نيكوكار بود».

و همانگونه كه انسان تنها يك قلب دارد: ماجَعَلَ اللَّه لِرَجُل مِنْ قلبين في جَوْفِهِ (5)

يك چهره و يك رو بيشتر ندارد كه يا به سوى خدا است و يا به سوى ديگرى.

آدمى گاهى مى تواند دو كار را همزمان انجام دهد؛ مثلًا هم راه برود و هم سخن بگويد ولى هرگز نمى تواند در يك لحظه روى خود را به دو جهت معطوف دارد؛ بنابراين معناى تسليم و اخلاص آن است كه تمام تلاش انسان و هدف و آماج حركت و كوشش وى، رضاى خداوند باشد:

قل انَّ صَلاتي و نُسُكي و مَحْيايَ وَمَماتي لِلّه رَبِّ الْعالَمِين (6)

«بگو: نماز من و قربانى من و زندگى من و مرگ من براى خدا، پروردگار جهانيان است.»

اخلاص و روى آورى به خداوند


1- آل عمران: 20
2- بقره: 112
3- لقمان: 22
4- نساء: 125
5- احزاب: 4؛ «خدا در درون هيچ مردى دو قلب ننهاده است.»
6- انعام:

ص: 27

متعال در اين معنا، آن است كه انسان در پيشگاه خداوند قرار گيرد و خود را در اختيار او بگذارد؛ يعنى در حركت و سمت و سوى خود، تنها خدا را در نظر داشته باشد و از هر چه جز خداست، روى گرداند.

در نتيجه، روى آورى به خدا و اخلاص در راه او، مسير حركت انسان را نظم مى بخشد و سامان مى دهد. قرآن كريم از اين معنا به روى آورى به دين ياد مى كند و مى فرمايد:

وَانْ اقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَلاتَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينِ

«و به دين حنيف روى آور و از مشركان مباش.»

روى آوردن به دين، تسليم شدن و اخلاص در برابر خداوند متعال است؛ نقش دين در زندگى انسان همين است كه انسان را رو به سمت خدا و در جهت خدا قرار دهد.

حالتهاى سه گانه انسان

روى آوردن به خدا و اخلاص به او، تنها حالت درست و صراط مستقيم زندگى انسان است. اين حالت در برابر دو حالت ديگر؛ يعنى انحراف و روى گردانى از خداوند، قرار دارد كه حالتهاى متفاوتى در زندگى انسان هستند.

انسان نسبت به خدا، سه حالت مى تواند داشته باشد:

1- قرار گرفتن در صراط مستقيم و راه راست.

2- حالت روى گردانى و قرار گرفتن در برابر خدا؛ يعنى حالت كسانى كه در قرآن از آنها به «مغضوبٌ عليهم» ياد شده است.

3- حالت انحراف از خدا و البته بدون روى گردانى است كه همان حالت گمراهان (ضالّين) است.

اينها همان سه حالت انسان در برابر خداوند است كه در سوره فاتحه، به آنها اشاره شده است: حالت نخست، تنها حالت درست و راست در زندگى انسان است. و دورترين حالت انسان نسبت به خدا همان حالت روى گردانى و قرارگرفتن در برابر خدا؛ يعنى در شمار «مغضوب عليهم» بودن است؛ در اين حالت انسان از دايره رحمت گسترده الهى- كه جز به اراده خداوندى از چيزى دريغ نمى گردد- خارج مى شود؛ يعنى سقوط مى كند و به هلاكت مى افتد؛ در اين صورت، پرده اى ميان انسان و خدا حايل مى شود.

ميان اين دو حالت، حالتى است كه در آن انحراف از خدا و روى گردانى ناآگاهانه مطرح است و متعلق به گمراهان (ضالين)

ص: 28

است؛ اين حالت نيز منحرفانه است و بر راه درست و راستى قرار ندارد ولى متضمن رو در رويى با خداوند نيست و لذا در محدوده اميد و رحمت الهى واقع است.

روى آوردن به قبله، نشان از همين تنها حالت درست و راست و مستقيم آدمى؛ يعنى اخلاص براى خدا دارد كه اوّلين نقش قبله نيز در همين است.

دومين نقش قبله:

نقش دوم قبله در آن است كه همه روى ها را به قبله سمت و سو مى دهد. اين يك ويژگى اجتماعى در اخلاص براى خداست كه باعث نزديكى و سرعت و اقبال بيشترى در حركت به سوى خدا مى گردد.

شگفت آن كه حركت انسان به سوى خدا در ضمنِ حركت توده هاى مؤمن در همين سو، سريعتر، نيرومندتر و باعث خشنودى بيشتر خداوندى در مقايسه با حركت تنها و انفرادى انسان به سوى خداست، مگر آن كه اين انسانِ تنها، همچون حضرت ابراهيم عليه السلام به تنهايى امّتى به شمار آيد.

خداوند متعال همواره دوست دارد تا بندگان خود را بطور گروهى در برابر خود يابد و اگر نمازگزارند به جماعت باشد و اگر رو به سوى او آورند، دسته جمعى اينكار را بكنند و اگر روزه گرفتند همگى با هم روزه بگيرند و اگر قصد افطار كردند، افطارشان گروهى و همزمان باشد. اين ويژگى اجتماعى، ويژگى اصيل و خصلت پابرجايى و پرمفهومى در دين اسلام است و قبله، افزون بر اصل تسليم در برابر خدا و اخلاص براى او، اين ويژگى اجتماعى را نيز تحقق مى بخشد.

2- طواف

وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ (1)

«و بر آن خانه كهنسال طواف كنند.»

دومين نقش كعبه در آن است كه اين هدف (يعنى رضاى خداوندى و اخلاص براى او) همه تلاش و كوشش انسان و حركت و سمت و سوى آن را فرا مى گيرد و طواف، سمبلى از اين مفهوم و معناست.

قبله، انسان را در نماز متوجه خدا مى كند كه البته وظيفه دشوار و سختى است ولى اين وظيفه و نقش در مورد قبله، تمام سعى و تلاش و كوشش و حركت انسان را شامل نمى شود. انسان نماز مى خواند، تلاش و كوشش مى كند، براى كسب روزى به سير و سفر مى پردازد، ازدواج مى كند، آموزش مى بيند، آموزش مى دهد، به بازار


1- حج: 29

ص: 29

مى رود و هزار و يك كار انجام مى دهد و در تمامى اين فعاليتها، تنها در پى روزى و لذت و برآوردن نيازهاى خويش- البته جز در معصيت خدا- است و مادامى كه اين حركتها در معصيت الهى نباشد، اشكالى هم ندارد.

ولى بخش بزرگى از تلاش و كوشش و حركت وسعى او در خارج از گستره رضاى الهى و خشنودى خدا- به رغم عدم تضاد با آن- قرار دارد و بدين ترتيب رضاى خداوندى و اخلاص براى خدا، تمامى سعى و كوشش هاى انسان را در بر نمى گيرد؛ اين حالت نيز مشكلى ايجاد نمى كند. گو اين كه حركت به سوى خداى را كند مى سازد؛ حركت انسان هنگامى به سوى خداست كه در نماز رو به خدا ايستاده است ولى وقتى از نماز فارغ شد، اين حركت به سوى خدا نيز متوقف مى شود و به كارهاى روزمره زندگى مى پردازد. جوامع معاصر مسيحى، چنين هستند، روى آوردن به خدا، تنها بخش بسيار اندكى از شخصيت مردم و حركت آنان را در ساعتى چند از روزهاى يكشنبه در كليساها در بر مى گيرد؛ وقتى اين مدت را در كليسا سپرى كردند و به ساير بخش هاى زندگى خويش پرداختند، از خدا روى مى گردانند و به كارهاى حلال يا حرام ديگرى مى پردازند.

حداقل چيزى كه در اين مورد مى توان گفت اين است كه حركت انسان به سوى خدا، كند و ناپيوسته است و چنين حركت كند و ناپيوسته اى نمى تواند انسان را به لقاءاللَّه رهنمون سازد.

«طواف» به ما مى آموزد كه مى توان در تمامى حركتها و تلاش ها و سعى و كوشش هاى انسان در بازار و خانه و مسجد و مدرسه و ميدان جنگ و عرصه صلح- وبى آنكه كمترين لطمه يا صدمه اى به فعاليت و حركت وى وارد شود- رضاى خداوندى و خشنودى او را در نظر گرفت.

حالتهاى سه گانه انسان در برابر خدا

اين موضوع، مستلزم توضيح و تفسيرى است كه بدين شرح كه مطرح مى كنيم:

انسان در برابر خدا سه حالت مى تواند داشته باشد:

«شرك»، «توحيد» و «اخلاص».

اينك توضيحاتى درباره هر يك از اين حالتها:

1- شرك؛ حالتى است كه در آن، انسان بيش از يك عامل را بر رفتار و كردار خود حاكم گرداند؛ بدين معنا كه در آن واحد،

ص: 30

هم خداوند متعال و هم هواى نفس و طاغوت را بر خود حاكم سازد و در رفتار و كردار، تابع تمامى اين عوامل- و نه تابع تنها حكم خدا و فرمان او- باشد؛ اين انسان از خداوند متعال اطاعت مى كند و در عين حال پيرو هواى نفس و طاغوت در معصيت الهى نيز هست. و در برابر حلال و حرام خدا، آنچه را كه هواى نفس يا طاغوت روا يا ناروا دانسته، مى پذيرد.

اين اطاعت از هواى نفس و طاغوت و انقياء در برابر آن، در زندگى انسان در راستا و همراه با اطاعت از خدا و نيز توأم با معصيت و مخالفت با خدا صورت مى گيرد.

قرآن چنين طاعتى را كه همراه با طاعت الهى است و با معصيت و مخالفت با خدا تحقق مى پذيرد، «شرك» مى نامد.

خداوند متعال در اطاعت از هواهاى نفسانى مى فرمايد:

ارَأيتَ مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هَواهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا (1)

«آيا آن كس را كه هواى نفس را به خدايى گرفته بود ديدى؟ آيا تو ضامن او هستى؟»

أَفَرَأيْتَ مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هَواهُ وَأضَلَّهُ اللَّه عَلى عِلْم ... (2)

«آيا آن كس كه هوسش را چون خداى خود گرفت و خدا از روى علم گمراهش كرد ... ديده اى؟»

اطاعت از هواهاى نفسانى. در واقع پرستش اين هواهاست، خدا كردن اين هواهاست و پرستيدن هواى نفس، چيزى جز اطاعت و تسليم در برابر آن نيست.

در مورد اطاعت از طاغوت نيز خداوند متعال مى فرمايد:

اتَّخَذُوا أحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ ارْباباً مِنْ دُونِ اللَّه وَالْمَسِيحُ بْنُ مَرْيَمَ وَما امِرُوا الّا لِيَعْبُدُوا الهاً واحِداً (3)

«حِبْرها و راهبانِ خويش و مسيح پسر مريم را به جاى اللَّه به خدايى گرفتند، حال آن كه مأمور بودند كه تنها يك خدا را بپرستند.»

پرستش در اينجا، همان طاعت است.

مسيحيان تمامى آنچه را كه بزرگان و رهبانانشان حلال يا حرام كردند، پذيرفتند و كم و كاست نكردند. پرستش آنان در واقع حاكميت بخشيدن به اوامر و نواهى ايشان (يعنى بزرگان و رهبانان) به مسيحيان بود.

در اين مورد روايت شده كه عدى بن حاتم به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: «ما بزرگان و رهبانان خود را نمى پرستيم.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: مگر آنچه را كه


1- الفرقان: 43
2- جاثيه: 23
3- توبه: 31

ص: 31

ايشان حلال كرده اند حلال و آنچه را كه حرام كرده اند، حرام نمى دانيد؟»

2- توحيد؛ آن است كه انسان تنها حكم خداوند را بر رفتار و كردار خود حاكم سازد و آنچه را كه خداوند حلال دانسته روا بداند و آنچه را حرام كرده، ناروا بشمارد و جز حلال خدا را حلال و حرام او را حرام نداند و در زندگى خود تنها خدا را در نظر داشته باشد و امر و نهى الهى را در رفتار خويش اعمال كند و آنچه را خدا فرمان داده عمل كند و از آنچه نهى فرموده اجتناب ورزد. اين معناى «توحيد» و «تقوا» است.

البته ضرورتى ندارد كه همه كارها و حركت و تلاش و كوشش انسان در راه خدا و براى خدا و به منظور جلب خشنودى خداوند باشد. اين كه انسان براى كسب روزى (و نه جلب رضاى خداوند) به بازار رود و كار كند به «توحيد» وى آسيبى نمى رساند. آنچه به توحيد آسيب مى رساند آن است كه انسان عامل رزق را حاكم بر رفتار خود گرداند و به موازات و در كنار حاكميت الهى، به حاكميت آن تن دهد و آنچه را كه مستلزم كسب روزى است- اگر چه متضمّن معصيت خدا و مخالف با او باشد- مورد توجه قرار دهد و بدان عمل كند.

خلاصه اين كه: «توحيد» پذيرش حاكميت خداوند متعال و ولايت مطلق او در زندگى از سوى انسان است و «تقوا»، حاكميت بخشيدن به شريعت الهى در رفتار و كردار است؛ انسان- در حالت تقوا- هرگز آنچه را كه خداوند باز داشته است مرتكب نمى شود و آنچه را كه خداوند دستور به انجامش داده است رها نمى كند. در حالت «توحيد» و «تقوا»، لزوماً تمامى رفتار انسان حتى در گستره امور مباح، براى جلب رضاى خدا و خشنودى او نيست.

3- اخلاص؛ اين حالت بالاتر از مرتبه توحيد است و هنگامى تحقق مى يابد كه انسان خود و زندگى و تمامى رفتار و كردارش را براى خدا قرار دهد و رضاى او را در نظر داشته باشد؛ جلب رضاى الهى تمامى حركت و فعاليت و رفتار و كردارش را در برگيرد و اين هدف؛ يعنى (جلب رضاى الهى) رنگ خود را بر همه رفتار و كردارش بزند، اينان مخلصانند. اخلاص و خلوص در اين معنا، دومين دعوت پيامبران پس از توحيد است؛ اخلاص آن نيست كه انسان به فعاليت و حركت و كار و تلاش در بازار و خانه و مزرعه و جنگ و عرصه هاى ادارى و اجرايى و سياسى و ... نپردازد و اين كارها را لنگ بگذارد بلكه بدان معناست كه انسان فعاليت و حركت و تلاش خود را در تمامى

ص: 32

اين عرصه ها براى خدا و در جهت كسب رضاى الهى انجام دهد.

چه بسيار ساده و آسان است كه انسان بخش بزرگى از فعاليتها و تلاش خود را- از آن جهت كه نكند در جهت خدايى نباشد- تعطيل كند و كارى نكند ولى دشوارى در آن است كه انسان همه تلاش و كوشش خود را، براى خدا انجام دهد، اسلام نيز بدان فرا مى خواند كه انسان حركت و تلاش خود را در راه خدا انجام دهد و از هيچ يك از كارهاى خود، باز نماند و هيچ كار و فعاليتى را بر زمين نگذارد.

هر يك از اين ها، شيوه اى برخورد معنوى- تربيتى است: يكى تعطيل كارها و ديگرى انجام همه كارها و فعاليت ها با حفظ سَمت و سوى الهى در آن.

اولى روشى منفى است كه اسلام آن را رد مى كند و دومى شيوه اى سازنده است كه اسلام بدان فرا مى خواند.

«طواف» نيز به همين جنبه دشوارِ رابطه انسان با خداوند متعال اشاره دارد. در طواف، انسان دوره كاملى را به گرد كعبه طى مى كند كه در آن، انسان با شانه راست خود محيط دايره كاملى را از شرق تا غرب و از جنوب تا شمال و درهمه اين سوها، طى مى كند؛ هيچ نقطه اى روى اين محيط، طى نشده بر جاى نمى ماند. اين محيط برابر با 360 درجه است و هيچ جهت هندسى را وسيعتر و فراختر از 360 درجه (يعنى محيط دايره) نمى شناسيم. در همان حالى كه شانه راست انسان بر گرد محيط اين دايره حركت مى كند، شانه چپ بر مركز دايره- كه همان كعبه است- ثابت مى ماند و طى اين حركت دورانى، تكان نمى خورد. در اين ثابت ماندن و بى حركتى در كنار آن حركت همه جانبه [شانه چپ و شانه راست] معناى عميقى در زندگى انسان مسلمان نهفته است؛ انسان مى تواند به تمامى فعاليتهاى مباحى كه ديگران در عرصه هاى مختلف زندگى انجام مى دهند، بپردازد بى آن كه حتى يك لحظه از توجه به رضاى الهى و تحقق خواست خدا، غفلت ورزد؛ براى خدا به بازار رود، براى خدا درگير عرصه هاى مختلف زندگى شود. براى خدا، ازدواج كند و روزى خانواده خود را تأمين نمايد. براى خدا در عرصه هاى سياسى فعاليت كند. برزمد و دفاع كند اگر دوستى و محبتى ورزيد و يا اگر كينه و نفرتى پيدا كرد براى خدا باشد. اگر خوشحال شد يا به خشم آمد در هر دو حالت براى خدا باشد.

انسان در اين حركت گسترده و فراگير، از هيچ يك از حركت ها و فعاليتهايى كه

ص: 33

مردم در عرصه امور مباح مى پردازند، فرو نمى ماند و در هيچ بخش از اين فعاليتهاى همه جانبه، از جلب رضاى خداوندى، منحرف نمى گردد و در اين صورت است كه خالص و مخلصانه براى خدا كار كرده و هيچ شائبه اى در نيت تقرّب الهى وى، وجود نخواهد داشت.

خداوندمتعال درباره حضرت موسى بن عمران عليه السلام- كليم و پيامبرخود- مى فرمايد:

وَاذْكُرْ فِى الكَتابِ مُوسى انّه كانَ مُخْلِصاً وَكانَ رَسُولًا نَبِيّاً (1)

«و در اين كتاب، موسى را ياد كن او بنده اى مخلص و فرستاده اى پيامبر بود»

وَماتُجْزَوْنَ الّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون* الّا عِبادَ اللَّه الُمخْلَصِينَ (2)

«جز در برابر اعمالتان كيفر نخواهيد ديد* مگر بندگان مخلص خدا.»

فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقَبَةُ الْمُنْذِرِينَ* الّا عِبادَاللَّه الُمخْلَصِينَ (3)

«پس بنگر كه سرانجام آن بيم يافتگان چگونه بود* جز بندگان مخلص خدا.»

تعبير «مخلص» و «مخلَصين» به فتح لام، در اين آيات به معناى خالص و كس يا كسانى است كه خويشتن و نيت خويش را از هر گونه شائبه غير الهى، پاك و خالص گردانده است.»

در تفسير آيه: الّا مَنْ أتَى اللَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ؛ (4)

«مگر آن كس كه با قلبى رَسته از شرك، به نزد خدا بيايد.»

به نقل از امام جعفر صادق عليه السلام سفيان ابن عيينه روايت كرد كه از آن حضرت درباره آيه فوق پرسيدم، فرمود: قلب سليم، قلبى است كه وقتى به پيشگاه خدا مى رسى، جز او (يعنى خدا) كسى در آن نيست. هر قلبى كه در آن شرك يا شكى وجود داشته باشد، رد مى شود. قلب هاى سليم از آن جهت زهد در دنيا پيشه كردند كه دلهايشان تنها به آخرت و مسايل عقبى، بپرداز. (5) وقتى انسان خود را براى خدا خالص كرد و تمام تلاش و حركت و فعاليتش را در راه خدا و براى خدا قرار داد، همه چيز در زندگى، او را به خداوند متعال نزديك مى سازد؛ زيرا رو به سوى خدا آورده است و در هر كار و فعاليت و حركتى ديدار خدا را همت خود قرار داده و از حركت و كوشش باز نمانده و در هر تلاش و كارى، در هر عرصه اى كه باشد: در جنگ و سياست، در خوشى و ناخوشى، در بازار و خانه و مسجد- در همه حال- خدا را در نظر گرفته است و همه اينها، او را به خدا نزديك


1- مريم: 51
2- صافات: 39 و 40
3- الصافات: 74- 73
4- شعراء: 89
5- اصول كافى: كتاب «الايمان والكفر»، باب الإخلاص، حديث 5. اصل عربى

ص: 34

مى سازد و در «جايگاهى پسنديده و نزد فرمانروايى توانا، همراه با صادقان و نيكان» قرارش مى دهد.

پيش از آن كه به درس هاى آموزنده «طواف» پايان دهيم، بى مناسبت نيست به ويژگى ديگرى از ويژگى هاى طواف اشاره كنيم و آن جنبه اجتماعى آن است. خداوند متعال همواره دوست دارد كه بندگانش به صورت دسته جمعى به ديدارش آيند و در صفوف به هم فشرده و دست در دست هم و در كنار يكديگر، رو به سوى وى آورند و توده هاى مؤمن به صورت انبوه و گروهى، به سويش روان شوند.

اين خصلت اجتماعى در حركت به سوى خدا، بدان سرعت و قدرت و توان و استحكام فزونترى مى بخشد و چه تفاوت بزرگى است ميان پرستش خدا به وسيله انسان تنها و منفرد از يك سو و پرستش در ميان انبوه مؤمنان و به صورت گروهى، از سوى ديگر وجود دارد؛ عبادت نوع دوّم؛ يعنى عبادت جمعى و گروهى باعث خوشايندى بيشتر و تقرّب فزونتر به خداوند متعال و مايه پذيرش بيشتر از سوى حق تعالى است.

در طواف، اين خصلت اجتماعى كاملًا آشكار است. چه، خداوند متعال مؤمنان را به طواف خانه خدا طى روزهاى مشخص و محدودى از سال فرا مى خواند؛ مؤمنان در اين ايام به گرد حرم جمع مى شوند و فشرده مى شوند و در اين ازدحام و انبوهى، مخلصانه به درگاه خداوند روى مى آورند.

اين يكى از درس هاى شگفت و با اهميت «طواف» است.

عبادت خدا و جلب رضاى او، در ميان انبوه مؤمنان، البته كه مستلزم ازدحام و شلوغى و رقابت و حتى رقابت منفى است و با همه اين احوال، خداوند متعال ما را بدان فرا مى خواند كه در چنين جوّ شلوغ و ازدحامى، به سوى او گام برداريم و حركت كنيم و در عين حال ما را به گذشت و فداكارى و چشم پوشى و بى توجهى به مشكلاتى كه ممكن است بر اثر اين ازدحام و شلوغى ميان خود مؤمنان پديد آيد، فرا مى خواند؛ اين حوادث ناگزير است و گذشت و چشم پوشى و بى توجهى به آنها نيز بايد صورت گيرد.

داود بن سرحان روايت كرده، مى گويد:

«از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود:

چهار چيز است كه فرد مؤمن از هر چهار يا يكى از آنها بركنار نمى ماند و در امان نيست: مؤمنى كه بر وى رشك برد (كه از همه دشوارتر است)، منافقى كه تعقيبش

ص: 35

كند و دشمنى كه با وى به نبرد بپردازد و بالأخره شيطانى كه فريبش دهد.»

«طواف» دو صحنه را فرا روى ما قرار مى دهد:

يكى از داخل و ديگرى از خارج كه هر كدام با ديگرى متفاوت است؛ وقتى از فراز بيت اللَّه الحرام چشم به طواف [و طواف كنندگان] بيافكنيم، توده انبوهى را مى بينيم كه در حركتى آرام، پيگير و پيوسته به گرد خانه كعبه مى گردند تو گويى زمين مسجدالحرام در حركتى آرام و دلنواز، آنان را به حركت در آورده است، اين صحنه و چشم انداز طواف از بيرون است و بيانى از حركت «توحيد» و «اخلاص» در تاريخ و از اعماق تاريخ است.

صحنه ديگرى نيز- همچنانكه گفتيم- وجود دارد كه از درون است و آن هنگام است كه ما نيز وارد ازدحام و جمعيت طواف كنندگان مى شويم وبه خيل آنان مى پيونديم؛ طواف كنندگان ما را تحت فشار قرار مى دهند و گاه در تنگنا قرار مى گيريم و به اصطلاح تنه مى خوريم كه بيانى از حركت «توحيد» و «اخلاص» از درون نيز هست.

حركت «توحيد» و «اخلاص» براى خداوند متعال در زندگى ما، حتماً بايد در جريان صفوف مؤمنان موحد و مخلص و از مسير چنين ازدحام و رقابت سازنده و گاه منفى صورت گيرد و با اين حال خداوند متعال از ما مى خواهد كه سنگينى رسالت «توحيد» و «اخلاص» را در زندگى و در ميان توده هاى مؤمن و انبوه جمعيت خداجوى بر دوش گيريم و هم او (خدا) از ما مى خواهد كه نتايج و پيامدهاى اين ازدحام و رقابت و تنگناها را به مثابه واقعيتى ناگزير به جان بخريم و در عين حال ما را به گذشت و چشم پوشى و تساهل فرا مى خواند و از ما مى خواهد تا آنجا كه در توان داريم اين مشكلات را نيز بر خود هموار كنيم. اين نيز دومين درس از درس هايى است كه مى توان از «طواف» گرفت.

ص: 36

پى نوشتها:

ص: 37

فقه حجّ

طرح جايگزين شود.

ص: 38

استفتاءات جديد

محمّد حسين فلاح زاده

ص: 39

ص: 40

ص: 41

ص: 42

ص: 43

ص: 44

ص: 45

ص: 46

ص: 47

ص: 48

ص: 49

ص: 50

ص: 51

تاريخ و رجال

طرح جايگزين شود.

ص: 52

افسانه غرانيق

افسانه غرانيق (1)

سيد جعفر شهيدى

هنوز چهار ماه از اقامت مهاجران در حبشه نگذشته است كه به خيال بازگشت مى افتند و يك دسته از آنها مراجعت كرده، در شوال سال پنجم بعثت، وارد مكه مى شوند. اين بازگشتِ نابهنگام براى چيست؟ وقتى دنباله تحقيق را گرفته به جستجوى علّت و انگيزه بازگشت مهاجران برمى خيزيم، به افسانه شگفت آورى برمى خوريم: «افسانه غرانيق!»

افسانه غرانيق را بايد مفصّل نوشت و به دقّت بررسى كرد؛ چرا كه در زندگى بعضى از صحابه (همان مهاجران به حبشه)

تأثيرگذار بوده است. هيچ تاريخ نگارى نمى تواند در نقل وقايع زندگى عثمان بن عفّان، به يكباره بنويسد: «عثمان، چهار ماه پس از هجرت به حبشه، به مكّه بازگشت و دوباره هجرت كرد و به دوستانش در حبشه پيوست». آيا به سادگى مى توان از كنار اين واقعه گذشت؟ هر خواننده اى به فكر فرو مى رود كه علّت اين مراجعت و بازگشت، چه بوده و چرا ذكر نشده است؟ و شايد افسانه غرانيق به گوشش خورده باشد و بپندارد كه تاريخنگار مسلمان، در پاسخ اين پرسش، عاجز مانده است! و شايد تصوّر كند كه


1- اين نوشتار، يكى از مقالات كتاب «جنايات تاريخ» نوشته استاد دكتر سيد جعفر شهيدى است كه در سه مجلّد، در سالهاى 1327 تا 1329 منتشر گرديده است.

ص: 53

خرده گيرى هاى مستشرقان در اطراف داستان غرانيق، بجاست!

افسانه غرانيق چيست؟ افسانه غرانيق به طور خلاصه، اين است كه «پيغمبر خدا بتهاى مشركان را ستايش كرده است!» اكنون ناچاريم اين افسانه را ابتدا چنانكه برخى از مورّخان اسلام (مانند طبرى و ابن سعد) و معدودى از محدّثان (چون ابن حجر عسقلانى در كتاب «الإصابة فى تمييز الصحابة» و صاحب كتاب «فتح البارى فى شرح صحيح البخارى») به قلم آورده اند، بنويسيم. آنگاه درباره اصل موضوع بحث كرده، با اسلوب صحيح و علمى، اين «داستان» يا بهتر بگوييم اين «افسانه!» را تجزيه و تحليل مى كنيم.

در آخر داستان، ملاحظه خواهيد كرد كه نتيجه بزرگى از ذكر اين افسانه خواهيم گرفت و ملاحظه مى كنيد كه دست پليد منفعت پرستان، چگونه اصول مسلّم دين را به نفع خود تغيير داده و در نتيجه، جامعه امروز ما پس از صدها سال، هنوز هم از عهده اداى كفاره لغزش يا گناهان اين عده، بيرون نيامده است.

گفتار طبرى درباره غرانيق:

«وقتى پيغمبر ديد خويشاوندانش از او روى گردانده، دورى مى كنند، آرزو كرد كه خدا آيه اى بفرستد؛ شايد به وسيله آن به خويشاوندانش نزديك شود. و با محبتى كه به فاميلش مى ورزيد، دوست داشت اين خشونت و دشمنى به نرمى و آشتى مبدل شود. نتيجه اين آرزو و تلقين به نفس، اين شد كه: وقتى سوره نجم بر او نازل گشت و آن را در مجمع قريش خواند، همين كه به آيه أفرأيتُمُ اللّاتَ وَالعُزّى رسيد، شيطان از خيال درونى كه پيغمبر درباره نزديكى به قومش داشت، سوء استفاده كرد و به زبان او گذاشت كه در ستايش بتها بگويد: (تِلكَ الغَرانِيقُ العُلى وَانَّ شَفاعَتَهُنَّ تُرتَضى.) (1)

قريش كه اين گفته را شنيدند، از ستايش خدايان خود خرسند گشتند و پذيرفتند. مسلمانها هم بى اينكه پيغمبر خود را به لغزش يا خطا يا گمان بيهوده اى متهم كنند، او را تصديق كردند. همين كه پيغمبر به سجده رسيد و سوره را پايان داد، مسلمانها براى اظهار پيروى و تصديق پيغمبر خود، به سجده رفتند و از مشركان قريش هم هر كس در مسجد حاضر بود سجده كرد. چه، به گوش خود ستايش بتها را از پيغمبر شنيده بود!

تنها وليد بن مغيره كه پيرى


1- «اينان بتان بزرگ اند؛ همانا ميانجيگرى آنها پذيرفته است!»

ص: 54

سالخورده بود و توانايى سجده نداشت، مشتى خاك گرفت و به پيشانى خود رساند.

آنگاه مردم پراكنده شدند. قريش هم وقتى ديدند پيغمبر خدايان آنها را ستود و گفت:

«آنها بتان بزرگى هستند كه شفاعتشان پذيرفته است!» بسيار خشنود شدند.

خبر سازش قريش با پيغمبر، به حبشه رسيد و مهاجران شنيدند كه قريش مسلمان شده اند. اين بود كه دسته اى از آنها برگشتند و دسته اى باقى ماندند. از آن سو، جبرئيل بر پيغمبر نازل شد و گفت: «چه كردى؟! آنچه خواندى من نياوردم! سخنى گفتى كه خدا نگفته بود!» پيغمبر سخت اندوهگين شد و از خدا بيمناك گرديد. خدا كه بسيار با وى مهربان بود براى اين كه خاطر او را آسوده سازد (!) آياتى بر وى فرستاد و به او فهماند كه پيامبران پيش از او نيز با شيطان همين كشمكش را داشته اند! و شيطان در گفته هاى آنها مداخله و تصرف مى كرده! ولى خدا گفته شيطان را باطل و گفته هاى خود را استوار مى ساخته است! آياتى هم كه اين تسليت را در برداشت، نازل شد:

وما أرسلنا مِن قبلك مِن رسولٍ وَلا نبىٍّ الّا اذا تَمَنّى ألقى الشيطانُ في أُمْنيَّتِهِ فيَنْسَخ اللَّه ما يُلقي الشيطانُ ثُمَّ يُحْكِم اللَّهُ آياتِهِ واللَّه عليمٌ حكيمٌ (1)

خدا با اين تسلّى، گرفتگى خاطر پيغمبرش را برطرف ساخت و ترس وى را زايل كرد! و آنچه را كه شيطان در ستايش بتها گفته بود (تِلكَ الغرانيقُ العُلى وَانَّ شفاعتهُنَّ تُرتَضى) با آيات ألَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الأُنثى، تلك اذاً قِسمةٌ ضِيزى انْ هِيَ الّا أسماءٌ سمَّيتُمُوها أنْتم وآباؤُكُم ... لِمَن يشاءُ ويَرْضى (2)

باطل كرد». (3) طبرى اين افسانه را با اختلاف جزئى از محمد بن كعب قرظى به تنهايى نقل مى كند. نقل ابن سعد در «طبقات» نيز به همين مضمون است كه ترجمه آن را نيز مى آوريم:

سخن صاحب «طبقات» درباره غرانيق:

«وقتى پيغمبر صلى الله عليه و آله ديد قريش از او گريزانند، آرزو كرد كه كاش آنچه موجب اين تنفر شده است بر وى نازل نمى شد. يك روز كه در خانه كعبه نشسته بود، سوره نجم را خواند، همين كه به آيه أفرأيتم اللّات والعزّى وَمَناةَ الثالثةَ الأُخرى رسيد، شيطان به خاطرش انداخت كه بگويد:

(تلك الغرانيق الأولى، مِنها الشفاعَةُ تُرتَجى.) (4)

آنگاه سوره را تا پايان خواند و سجده كرد؛ مردم هم سجده كردند. تنها


1- «پيش از تو پيغمبرى نفرستاديم، جز اين كه هرگاه آرزويى مى كرد، شيطان در آن راه مى يافت؛ پس خدا آنچه را كه شيطان القا مى كرد، نسخ و آيات خود را محكم مى سازد و خدا دانا و حكيم است.» حج: 51
2- «آيا پسران از آنِ شما و دختران از آنِ اوست؟ اين قسمتى است غير عادلانه. اين بتان چيزى جز نامها كه شما و پدرانتان بر آنها داده ايد، نيستند. خدا به آنها نيرويى نداده ...» نجم: 27- 19
3- ص 119 و 120، جزء 17 تفسير طبرى، طبع مطبعه ميمنيه و ص 1192، جلد سوم، تاريخ طبرى، تصحيح دخويه.
4- «اينان خدايان نخستين هستند؛ از اينها بايد اميد ميانجيگرى داشت.»

ص: 55

وليد بن مغيره يا سعيد بن عاص كه پيرى ناتوان بود، كفى خاك برداشت و بر پيشانى گذاشت. مشركان از گفته پيغمبر خشنود شدند و گفتند: ما هم مى دانستيم خدا مى ميراند و زنده مى كند و روزى مى دهد؛ ولى خدايان نزد او ميانجيگرى مى كنند.

حالا كه آنها را در خدايى شريك خواندى، ما با تو هستيم.

پيغمبر از اين گفتار متأثر شد و به خانه رفت. شب كه جبرئيل نزد وى آمد و او سوره را خواند، جبرئيل گفت: «من اين دو جمله را نياورده ام! در اين صورت، به خدا افترا بسته ام؟!»

آنگاه، خدا اين آيات را بر او نازل كرد:

وان كادوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الّذي أوحينا الَيْكَ لِتَفْتَرِىَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَاذاً لاتَّخَذُوك خليلًا. ولَوْلا أَنْ ثَبَّتْناكَ لقد كِدْتَ تَرْكَنُ الَيهم شيئاً قليلًا. اذاً لأذَقْناكَ ضِعْفَ الحَياةِ وضِعْفَ المَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً (1)

مهاجران كه در حبشه بودند، وقتى شنيدند مشركان تسليم شده اند، گفتند:

«هرگاه وليد بن مغيره و سعيد بن عاص به پيغمبر گرويده باشند، ديگر چه كسى باقى مانده است؟ حال كه چنين است، چرا در غربت بمانيم؟ و از زن و بچه خود دور بخوابيم؟!» اينجا بود كه دسته اى از آنها برگشتند؛ همين كه نزديك مكه رسيدند، به سوارى از طايفه كنانه برخوردند و از او پرسيدند: از قريش چه خبر دارى؟ جواب شنيدند: هيچ! محمد خدايان آنها را به نيكى ياد كرد، آنها هم تسليم شدند ولى محمّد دوباره برگشت، آنها هم دشمنى را از سر گرفتند. وقتى من بيرون آمدم قريش و محمّد به حال دشمنى بودند.

مهاجران پس از اطلاع از چگونگى واقعه، مشورت كردند كه بايد چكار كنند؟ آيا هنوز كه دشمن از مراجعت آنها اطلاع پيدا نكرده، بازگردند يا به شهر بروند و اوضاع را از نزديك ببينند؟ در همان جلسه تصميم گرفته شد كه بايد براى به دست آوردن اطلاع دقيق، وارد شهر شد. ضمناً هر كسى هم از خويشاوندان و بستگان خود ديدن كند. ورود اين عده به مكه، در شوال سال پنجم بعثت بود (البته خوانندگان نبايد فراموش كنند كه عثمان نيز جزء اين دسته بوده است). وقتى مهاجران ديدند فشار كفار قريش بيشتر شده، از پيغمبر اجازه خواستند كه دوباره برگردند. پيغمبر هم به آنها اجازه داد». (2)***

طبرى نيز اين افسانه را با عبارت و


1- مى خواستند از آنچه به تو وحى فرستاده ايم، تو را بفريبند تا بر ما، به دروغ چيزى بندى؛ اگر نبود كه تو را استوار ساخته ايم، اندكى بدانها ميل مى كردى؛ اين هنگام دوچندان شكنجه در زندگى و مردن به تو مى چشانيديم و براى خود ياورى نمى يافتى. اسرى: 75- 73
2- محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، ج 1، ص 139- 137؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 1192، طبع دخويه.

ص: 56

كيفيت ديگر در تفسيرش و از زبان دو سه تن- جز اين دو نفر (محمد بن كعب و محمد بن قيس)- نقل كرده كه تفصيل آن بدين قرار است:

1- در تفسير خود آورده است: قريش به پيغمبر صلى الله عليه و آله گفتند همنشينان تو فقيران، تنگدستان و بيچارگانند؛ اگر خدايان ما را به نيكى ياد كنى، همنشين تو مى شويم و مردم هم از هر سو به تو روى مى آورند.

پيغمبر سوره نجم را خواند؛ چون به اين آيه رسيد: أفرأيتمُ اللَّاتَ والعُزّى ومَناةَ الثالثةَ الأُخرى شيطان به زبان او گذارد «وَهِىَ الغَرانِقةُ العُلى وشفاعتُهُنَّ تُرتَجى.» (1)

گفتنى است طبرى اين افسانه را به «رفيع ابوالعاليه رياحى» نسبت مى دهد.

2- و نيز همو گفته است: قريش به پيغمبر گفتند همنشينان تو، بنده بنى فلان و مولاى بنى فلان هستند. اگر خدايان ما را به نيكى ياد كنى، ما همنشين تو مى شويم؛ اشراف عرب هم به سوى تو مى آيند. وقتى مردم ديدند اشراف طايفه تو در كنارت هستند، به تو دلبستگى پيدا خواهند كرد.

اينجا بود كه شيطان اين آيه را در خاطرش انداخت: أفرأيتُمُ اللّاتَ والعُزّى ومَناةَ الثالثةَ الأُخرى و بر زبانش انداخت: «تِلكَ الغَرانيقُ العُلى وشفاعتُهُنَّ تُرتَجى». (2)

3- از سعيد بن جبير نقل شده: چون اين آيه آمد أفرأيتم اللّات والعُزّى ...، پيغمبر آن را خواند آنگاه گفت:

«تلك الغرانيقُ العُلى وانّ شفاعتهنّ تُرتجى».

4- از عبداللَّه پسر عباس در سبب نزول وما أرسلنا من قبلك من رسولٍ ... نقل شده: هنگامى كه پيغمبر نماز مى خواند، داستان خدايان عرب بر او نازل شد. وى آن داستان را خواندن گرفت.

كفار بشنيدند و گفتند: «خدايان ما را به نيكى ياد مى كند!» آنگاه نزديك وى رفتند و او مى خواند: أفرأيتم اللّات والعزّى ومناة الثالثة الأُخرى. در اين وقت، شيطان القا كرد: «انَّ تلك الغرانيق العلى منها الشفاعة تُرتجى». (3)

اين است ريشه «داستان غرانيق» يا بهتر بگوييم «افسانه غرانيق» در تاريخ مسلمانان.

*** از فهرست گفتارهاى گذشته روشن شد كه مدرك نهايى افسانه غرانيق، كتابهاى تاريخ و تفسير طبرى و طبقات ابن سعد مى باشد؛ يعنى اين دو نفر، نخستين كسانى هستند كه افسانه غرانيق را در كتاب خود ضبط كرده اند.

يعلى بن حجر عسقلانى مى گويد:


1- اينان بت هاى والا هستند و ميانجيگرى آنان اميد مى رود.
2- تفسير طبرى، جزء 17، ص 120، طبع ميمنيه مصر.
3- تفسير طبرى، جزء 17، ص 120، طبع ميمنيه مصر.

ص: 57

موسى بن عقبه اين داستان را در «مغازى» از محمد بن شهاب زهرى (و گمان دارم او از پسر عباس) نقل كرده و همچنين ابومعشر نيز آن را در «سيره» از محمد بن كعب قرظى و محمد بن قيس نقل كرده و طبرى از او نقل مى كند. هرگاه اين دو مدرك را نيز اضافه كنيم، (1) «مغازى» ابن شهاب و «سيره» ابومعشر، مدرك نهايى افسانه است. آنگاه مطابق اين مدارك، آخرين نفرى كه داستان غرانيق از او نقل مى شود، اين شش نفرند:

1- محمد بن كعب قرظى 2- محمد ابن قيس 3- مطلب بن عبداللَّه بن حنطب 4- رفيع ابوالعاليه رياحى 5- سعيد بن جبير 6- عبداللَّه پسر عباس.

تجزيه و تحليل افسانه غرانيق

يك واقعه تاريخى را كه چندين سال از آن گذشته و ما در ضمن مطالعه كتاب به آن برمى خوريم، هرگاه بخواهيم درستى و نادرستى آن را بدانيم؛ يعنى بفهميم اين واقعه بدين كيفيت رخ داده يا نه، براى اثبات درستى آن، ابتدا بايد يكى از دو موضوع محقق باشد:

الف: كسى كه اين واقعه را نقل مى كند، خودش حاضر بوده يا از زبان كسى بگويد كه او در محل حادثه حضور داشته است.

ب: فرض كنيم در كتابى به يك واقعه تاريخى برخورده ايم كه گوينده آن را نمى شناسيم، يا نمى دانيم خود او در محل حادثه بوده يا نه؛ در اين صورت بايد آن واقعه را با كليه حوادثى كه از جهت زمان و مكان بدان مربوطند، سنجيد. همچنين مقتضيات عصر و طبيعت اشخاصى را كه اين حادثه با آنها بستگى دارد در نظر گرفت و نيز قرائنى كه ممكن است وجود اين حادثه را تأييد يا تكذيب كند، در نظر داشت.

آنگاه (در صورت اول) هرگاه خود گوينده حضور داشته باشد و (در صورت دوم) هرگاه قرائن موجود، وجود واقعه را تكذيب نكند، تازه ممكن است بگوييم آن واقعه رخ داده است. ولى اگر يكى از اين دو مقدمه درست نباشد (چنانكه گوينده خود شاهد قضيه نبوده و يا قرينه اى كه وجود واقعه را تأييد كند پيدا نشود) درستى مطلب مورد ترديد واقع مى شود و هرچه نشانيهايى كه وجود واقعه را تكذيب كند بيشتر شود، نادرستى موضوع روشن تر خواهد گشت؛ تا آنجا كه بكلى فاقد ارزش مى گردد.

پس از تذكر اين مقدمه، ناچاريم در مورد افسانه غرانيق، هر دو راه را بپيماييم و


1- ابن حجر عسقلانى، فتح البارى فى شرح صحيح البخارى، ص 306، ج 8، طبع مطبعه خيريه قاهره، 1325

ص: 58

اين افسانه شگفت انگيز را كه دست آويز چند نفر مغرض گشته است با اسلوب علمى تحليل كنيم.

راه اوّل

خوانندگان محترم ملاحظه فرمودند كه افسانه غرانيق، از كتابهاى: «طبقات» محمد بن سعد، «تاريخ الرسل والملوك» و «تفسير» ابوجعفر محمد بن جرير طبرى سرچشمه گرفته است و هرگاه مداركى را كه ابن حجر نوشته به شمار بياوريم و بگوييم:

طبرى اين افسانه را از كتاب «سيره» ابومعشر نقل كرده، در آن صورت مدرك نهايى، كتاب «مغازى» موسى بن عقبه و «سيره» ابومعشر مى باشد كه فعلًا هيچ يك از اين دو كتاب در دسترس نيست. ولى باز هم اين دو نفر گوينده اصلى نيستند؛ بلكه آنها نيز از محمد بن كعب قرظى و محمد ابن قيس، روايت مى كنند.

موسى بن عقبه (صاحب كتاب مغازى) كه افسانه غرانيق را از محمد بن شهاب نقل مى كند، در سال 141 هجرى (1) واگرنه، در سال 143 مرده است.

وفات محمد بن شهاب تابعى نيز در سال 124 (2) و تولد او، بين سالهاى 50 تا 58 است. (3) ابومعشر نيز كه ابن حجر او را در شمار نويسندگان داستان غرانيق آورده، (4) در سال 170 هجرى در بغداد مرده است. وى از محمد بن كعب قرظى حديث مى كند و اين داستان را نيز از زبان او به قلم آورده است. بنابر اين در فاصله قرن اول تا دوم هجرى، افسانه غرانيق را فقط دو نفر از زبان سه تن نقل كرده اند:

يكى: ابومعشر از محمد بن كعب و محمد بن قيس؛ ديگرى: موسى بن عقبه از ابن شهاب، كه او نيز- چنانكه گفتيم- در سال 124 هجرى مرده است.

نوبت به قرن دوم و سوم هجرى مى رسد، در اين جا مشاهده مى كنيم كه ابن سعد (كه در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم مى زيسته و در سال 231 مرده)، اين افسانه را نوشته و يك نفر ديگر به گويندگان اصلى آن افزوده و آن مطّلب پسر عبداللَّه حنطب مى باشد، (5) تا آن كه نوبت به طبرى مى رسد.

طبرى در نيمه اول قرن سوم؛ يعنى سال 224 يا 225 متولد و در اوائل قرن چهارم؛ يعنى 310 هجرى مرده است. اين مورّخ بزرگ، همين افسانه را در كتاب تاريخ خود آورده ولى در تاريخ، فقط گوينده اصلى را محمد بن كعب قرظى مى شناساند؛ (6)


1- ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 10، ص 362 طبع حيدرآباد.
2- لغت نامه دهخدا، ج 1، ص 323
3- ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 9، ص 455- 451
4- فتح البارى فى شرح صحيح البخارى، ج 1، ص 306
5- طبقات الكبرى، ج 1، ص 138 و 139
6- تاريخ طبرى، تصحيح دخويه، ج 3، ص 1192

ص: 59

ليكن با كمال تعجب در تفسير طبرى مى بينيم كه به تعداد گويندگان اصلى افسانه افزوده شده و نام اين چند نفر نيز جزء آنها مشاهده مى شود:

1- سعيد بن جبير 2- ابوالعاليه رفيع رياحى 3- عبداللَّه پسر عباس.

آنگاه هرچه از اين دوره دورتر مى شويم، عده گويندگانِ افسانه بيشتر مى شود؛ چنانكه حفاظ قرن سوم و چهارم (مانند ابن مردويه و ابن ابى حاتم) آن را از چندين طريق نقل مى كنند. اما خوشبختانه فقط بر گويندگان دست دوم اضافه شده و به گويندگان اصلى نيفزوده اند. (1) آنچه از فهرست اين مطالب به دست مى آيد اين است كه:

الف- قديمى ترين مدرك براى افسانه غرانيق از تاريخ مسلمين، طبقات ابن سعد و تاريخ طبرى است.

ب- بر فرض كه به گفته ابن حجر اطمينان كرده و كتابهاى موسى بن عقبه و ابن شهاب را نيز جزء مدارك به شمار بياوريم، به شهادت همين شخص (2) طبرى نيز از او نقل مى كند.

ج- گويندگان اصلى افسانه (كه همه اينها از زبان آنها مى نويسند)، از آن شش نفر كه نام برديم، تجاوز نمى كنند.

حال چنانكه گفتيم براى آن كه درستى و يا نادرستى اين داستان معلوم شود، بايد راه نخستين را پيمود؛ يعنى ببينيم آيا آنهايى كه اين داستان يا افسانه را نقل مى كنند، خودشان در محل واقعه بوده اند يا نه؟

1- محمد بن كعب

نظر دانشمندان علم رجال و ترجمه نويسان درباره محمد قرظى پسر كعب، كه طبرى و ابومعشر سند خود را به او منتهى مى سازند، چنين است:

بغوى و بارودى و ابن سكين و ابن شاهين و ابن منده گفته اند: او خدمت پيغمبر رسيد و آن حضرت را درك كرد. (3) ابن حجر در ترجمه احوال محمد بن خيثم مى گويد: محمد بن كعب قرظى از او روايت مى كند. (4) محمد بن خيثم در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله متولد شده ولى او را نديده و ابوحيان مى گويد از تابعين است، در اين صورت چون محمد بن كعب از اين شخص حديث مى كند، واضح است كه نمى توان گفت پيغمبر را ديده است.

ابن عبدالبر در «استيعاب» مى گويد:

محمد بن كعب قرظى از جمله علماى تابعين است. (5) در جاى ديگر مى گويد:


1- السيوطى، الدرّ المنثور، ج 4، ص 369- 366
2- فتح البارى، ج 10، ص 306
3- ابن حجر عسقلانى، الاصابة فى تمييز الصحابه، ج 3، ص 62
4- الاصابة فى تمييز الصحابه، ج 3، ص 153
5- همان، ج 1، ص 226

ص: 60

ابوحمزه محمد بن كعب قرظى، ترمذى گفته است: او هنگامى متولد شد كه پيغمبر زنده بود. (1) همين مطلب از نوشته ابن اثير در «اسدالغابه» (2) نيز استفاده مى شود.

ابن حجر عسقلانى همچنين مى گويد:

محمد بن كعب قرظى از عباس بن عبدالمطّلب و على بن ابى طالب و ابن مسعود و عمرو بن عاص و ابوذر و ابودردا روايت كند و گويند كه روايت او از اين جمله مرسل بوده (يعنى از زبان كسى ديگر است كه نام او معلوم نيست). (3) وى در سال 120 هجرى در سن 78 سالگى مرده است. در اين صورت، ولادت محمد در سال سى ام هجرت (يعنى در اواخر عهد عثمان) بوده است. عبدالرحمن ابن على بن محمد بن على بن جوزى (متوفى در سال 597 هجرى) در كتاب «صفةالصفوه» (4) از واقدى نقل مى كند كه:

محمد بن كعب قرظى در سال 118 مرده و برخى نيز 129 نوشته اند.

پس به شهادت اين دانشمندان، محمد ابن كعب قرظى يا اصلًا در زمان پيغمبر وجود نداشته و يا تولد او در اواخر زندگى آن حضرت بوده و آنچه به طور قطع معلوم است، اين كه وى در اوائل بعثت و حتى چند سال پس از هجرت هم متولد نشده است.

اكنون محمد بن كعب را با اين سوابق گذارده، به سر وقت مطّلب بن عبداللَّه بن حنطب كه ابن سعد در «طبقات» افسانه را از او نقل مى كند، مى رويم:

2- مطّلب بن عبداللَّه بن حنطب

حنطب بن حرث، دو پسر داشته: يكى عبداللَّه و ديگرى مطّلب. عبداللَّه پدر مطّلب است كه نقل افسانه غرانيق را از پيغمبر صلى الله عليه و آله بدو نسبت داده اند. حال ببينيم آيا مى توان گفت خود او در آن روز حضور داشته يا نه؟

آنچه دانشمندان علم رجال درباره پدر مطلب (عبداللَّه) نوشته اند، بدين قرار است:

ابوحاتم مى گويد: او زمان پيغمبر را دريافته است. (5) ابوحيان گويد: او از صحابه مى باشد. (6) ابوعمر مى گويد: وى اندكى خدمت پيغمبر را درك كرده (له صحبة). (7) ابن منده براى اين كه ثابت كند او خدمت پيغمبر را درك كرده، حديثى از وى نقل مى كند كه مى گويد: «من نزد پيغمبر نشسته بودم، كسى از او مسأله اى پرسيد».

ابن عبدالبر در «استيعاب» مى گويد: او اندكى پيغمبر را ديده و حديثى از وى نقل شده كه مضطرب الاسناد است. (8) اما پسر او (مطّلب) مسلماً زمان پيغمبر را درك نكرده و از چند نفر از


1- همان، ج 1، ص 245
2- همان، ج 4، ص 181
3- تهذيب التهذيب، ج 9، ص 421
4- همان، ج 2، ص 76
5- الاصابة فى تمييز الصحابه، ج 2، ص 58
6- همان.
7- همان.
8- همان، ج 1، ص 360

ص: 61

اصحاب آن حضرت، حديث مى كند. بلكه برخى مى گويند: وى از ياران پيغمبر صلى الله عليه و آله تنها سهل ساعدى را ديده است. (1) اين نيز يكى از آن شش نفر است.

3- محمد بن قيس

او آخرين نفرى است كه افسانه غرانيق از نقل طبرى به وى منتهى مى شود، كه خودش جزء مهاجرين حبشه بوده (2)و مسلماً در روز واقعه حضور نداشته است.

4- رفيع، ابوالعاليه رياحى

ابن حجر عسقلانى درباره او مى نويسد: وى در زمان جاهليت بوده و در عهد خلافت ابوبكر به مدينه آمد. (3) بخارى در «تاريخ» مى نويسد: از او پرسيدند: آيا پيغمبر را ديدى؟ گفت: دو سال پس از مرگ او اسلام آوردم. (4) حاكم مى گويد: ابو خلده از او پرسيد: آيا پيغمبر را ديدى؟ گفت: نه! من دو يا سه سال پس از او به مدينه آمدم.

در «تهذيب التهذيب» آمده: او در عصر جاهليت بوده و دو سال پس از وفات پيغمبر، اسلام آورد و ابوبكر را ديد و با عمر نماز خواند. وى در سال 93 مرد. (5) در اين صورت، او اگرچه در زمان پيغمبر حيات داشته، ولى به طورى كه خودش مى گويد او را نديده است.

5- سعيد بن جبير

اين مرد در سال 95 هجرى، به دست حجاج بن يوسف ثقفى كشته شد و در آن وقت 49 ساله بود. (6) بنابر اين تولد او در سال 46 هجرى (يعنى در زمان خلافت معاويه) مى باشد و اگر بگوييم او هنگام مرگ 57 سال داشته (7) تولد او در سال 38 (يعنى اواخر خلافت على عليه السلام) اتفاق افتاده است.

پس سعيد بن جبير نيز شخصاً ناظر ستايش غرانيق نبوده است.

6- عبداللَّه پسر عباس

اما ابن عباس كه او را منشأ اين حديث دانسته اند و مى گويند وى سبب نزول آيه پنجاه و يكم از سوره حج وان كادوا ليفتنونك را بيان كرده و گفته است «اين آيه در تسلّى پيغمبر صلى الله عليه و آله است و هنگامى نازل شد كه شيطان به زبان او انداخت تا بتهاى قريش را بستايد! و آنها را ميانجى بخواند» او نه تنها به هنگام حادثه حضور نداشته، بلكه در آن وقت در صلب پدر بوده است. چه، عبداللَّه در سالى متولد


1- تهذيب التهذيب، ج 10، ص 179
2- الاصابة فى تمييز الصحابه، ج 3، ص 52
3- الاصابة فى تمييز الصحابه، ج 4، ص 141
4- همان.
5- همان، ج 3، ص 284
6- تهذيب التهذيب، ج 4، ص 13
7- همان.

ص: 62

شده است كه كفار قريش بنى هاشم را در شعب ابى طالب محاصره كرده بودند (سه سال پيش از هجرت) و حادثه غرانيق، به طورى كه مدّعيان اثبات آن مى گويند، در سال پنجم بعثت رخ داده است.

*** اين شرح حال اشخاصى بود كه طبرى و محمد بن سعد، افسانه غرانيق را از آنها نقل كرده اند وابن حجرعسقلانى كه تخصص بسزايى در علم رجال دارد، مى گويد: در بين اين روايات، حديثهايى يافت مى شود كه سند آن صحيح (!) مى باشد.

در صورتى كه ديديم، نه تنها سند صحيحى در دست نيست، بلكه جز سند پاره و دم بريده اى وجود ندارد.

نتيجه اى كه از اين بررسى مى گيريم، اين است كه راه اول براى اثبات درستى داستان غرانيق، به بن بست مى رسد و پيمودن آن، گذشته از اين كه به حال مدعيان درستى اين داستان، فايده اى نداشت، رشته هاى آنها را پنبه كرد و معلوم شد منشأ اين گفته ها و نوشته ها، هو و جنجالى بيش نيست.

راه دوم

حال از راه نخست برگشته، راه دوم را مى پيماييم؛ يعنى مى خواهيم بدانيم قرينه و يا شاهدى كه داستان غرانيق را تأييد كند، در دست هست، يا نه؟ گرچه اين استدلال در صورتى درست است كه ما حضور گوينده را در موقع حادثه، مسلّم بدانيم و فقط در درستى و نادرستى نقل وى ترديد داشته باشيم و هرگاه مسلّم شود گوينده اصلًا در آن محل حاضر نبوده، مقايسه حكايت با قرائن، بى فايده است. ولى ما در اينجا با مدعى درستى اين داستان، تا اندازه اى موافقت كرده، مى گوييم: اگرچه اين شش نفر هيچ يك شخصاً در آن وقت وجود و حضور نداشته و ناظر واقعه نبوده اند، ليكن ناچار آنها از زبان كسى شنيده اند كه او به گوش خود ستايش بتهاى قريش را از زبان پيغمبر اسلام شنيده است!!

اما در اينجا اين پرسش پيش مى آيد كه: چنين اتفاق مهم و حادثه غريبى كه بايد طبعاً اثر دعوت قبلى پيغمبر صلى الله عليه و آله را خنثى كند و كفّار را بر او چيره و مسلمانان را به وى بدگمان سازد، چطور تنها از زبان عبداللَّه پسر عباس (و حداكثر، از زبان شش نفر) نقل شده؟ و هرگاه اين واقعه راست مى بود، بايستى ولوله غريبى در جهان عربى آن روز ايجاد كرده، اثرش در جهان امروز هم باقى باشد و مورد تصديق عموم واقع گردد، نه آن

ص: 63

كه از زبان شش نفر نقل شود، و پيدايش آن هم در تاريخ مسلمانان، از قرن دوم هجرى آغاز گردد. اگر اين داستان راست است، چرا از سخنان مردم ديگرى كه از كافر و مسلمان در آن مجمع حاضر بوده اند، سندى در دست نيست؟ ممكن است بگوييد همه آنها اين ستايش را به گوش خود از زبان پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده اند ولى براى ديگران نگفته اند؛ آنگاه يك يك مرده و خاطره آن روز را با خود به گور برده اند؛ ولى گذشته از اين كه اين خوش باورى و بلكه فرض محال را نمى توان به حساب تحقيق علمى گذاشت، قرائن و آثارى در دست است كه جنبه ساختگى و افسانه بودن داستان غرانيق را تقويت مى كند و مجال پذيرفتن آن را به هيچ وجه نمى دهد.

اينك خلاصه قرائن

1- اين داستان شامل سه قسمت است:

الف- شرح كناره گيرى قريش از پيغمبر و متأثر شدن وى از اين مفارقت و آرزو كردن او كه: «كاش چيزى كه سبب اين تنفر شده است بر من نازل نمى شد!» يا «كاش خدا چيزى مى فرستاد، تا اين جدايى را برطرف سازد!»

ب- آنچه در مجمع عمومى رخ داده و شنيدن آن براى كسانى كه آنجا بوده اند مقدور بوده است؛ يعنى ستايشى كه پيغمبر از بتان كرده.

ج- مذاكرات خصوصى (!) كه شب بين جبرئيل و پيغمبر رخ داده است.

حال اين سؤال پيش مى آيد كه:

گوينده اين داستان در قسمت اول، حالات روحى پيغمبر را به چه وسيله فهميده و چگونه دانسته است كه وى آرزو مى كرد چيزى نازل شود كه جدايى او و فاميلش را برطرف سازد؟ و همچنين در قسمت سوم، اين دروغ پرداز در مجلس خصوصى (!) پيغمبر و جبرئيل چه مى كرد و از كجا به دست آورده كه جبرئيل به پيغمبر چنين گفت و او چنان پاسخ داد؟ ممكن است بگوييد پيغمبر اين خبر را داده، ولى چنين نشانى در دست نيست.

2- عبارت طبرى چنين است:

«چون پيغمبر بتان را ستود، كفار شاد شدند و مسلمانان هم پيغمبر خود را تصديق كرده او را به خطا و لغزش متهم نساختند».

شايد اگر هيچ نشانه اى براى ساختگى بودن اين افسانه جز همين يك سطر نداشتيم، كافى بود. چه اين عبارت ثابت

ص: 64

مى كند كه گوينده داستان غرانيق، با مطالعه نسبتاً مفصلى اين دروغ را ساخته و پيش خود فكر كرده كه ممكن است كسى بگويد چطور پيغمبر، بتانى را كه تا ديروز دشنام مى گفت، آن طور ستود و مسلمانان ايراد نگرفتند و نسبت خطا و لغزش به او ندادند؟

لذا براى اين كه چنين نگرانى بر خواننده دست ندهد، اين عبارت را اضافه كرده است. غافل از اين كه همين پيش بينى، بهتر مشت دروغگو را باز خواهد كرد.

3- مفاد آيه هايى كه مى گويند به منظور دلدارى پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل شده (آيات 73 و 74 سوره اسرى) چنين است كه:

«اگر تو را پا برجا نمى ساختيم نزديك بود به كافران بگرايى، اين هنگام دوچندان شكنجه در مردن و زندگى به تو مى چشانيديم».

پس معلوم مى شود خدا پيغمبر را پا برجا ساخته و نگذاشته است به كافران متمايل شود. در صورتى كه افسانه سازان غرانيق مى گويند: او بتان را ستود! و آنها را ميانجى خواند! شب كه جبرئيل آمد و ماجرا را شنيد و پيغمبر دانست كه به خدا دروغ بسته، خسته خاطر شد، آنگاه اين آيات براى تسلّى خاطر او رسيد!

بدين ترتيب، آنچه براى تأييد گفتار خود آورده اند، بهترين دليل بر دروغگويى آنان است.

4- طبرى و ابن سعد نوشته اند:

پيغمبر وقتى بتان را ستود، سوره را به پايان رساند و سجده كرد و كفار هم سجده كردند.

در اينجا قرينه ديگرى بر بى پايه بودن اين داستان به دست مى آيد و آن قرينه، آيات پس از آن دو جمله است (دو جمله اى كه مى گويند پيغمبر در ستايش گفت):

ألَكُمُ الذَّكَرُ ولَهُ الأُنثى تلك اذاً قسمةٌ ضيزى ان هي الّا أسماء سَمَّيتُمُوها أنتم وآباؤكُم ما أنزل اللَّه بِها مِن سلطانٍ ان يتَّبعُونَ الّا الظّنَّ وما تَهوي الأنفس ولقد جاءَهُم مِن رَبّهم الهُدى. (1)

اكنون بايد پرسيد چطور در يك جلسه پيغمبر اين سخنان متناقض را گفت و در طى چند آيه، بتان را هم ميانجى و هم مجسمه بى روح و بى خاصيت خواند و حضار بر او ايراد نگرفتند و گفته وى را تصديق كردند؟

5- نام بتان عرب را در كتب باستان نوشته اند و در آنجا بتى كه غرانيق نام داشته باشد ديده نمى شود، بلكه غرانيق به نام بت نيامده است.


1- آيا پسران از آن شما و دختران از آن اوست؟ اين قسمت غير عادلانه اى است. اين بتان جز نام هايى كه شما و پدرانتان بدانها گذارده ايد، نيستند. خدا آنان را هيچ نيرو نداده. اين كافران با آن كه رستگارى از سوى پروردگار برايشان آمده، جز گمان و هواى نفس را پيروى نمى كنند.

ص: 65

معناهايى كه براى غرانيق نوشته اند، «مرغ سپيد» و «جوان خوش صورت» مى باشد.

6- آشفتگى داستان، چه از جهت چگونگى نقل و چه از جهت عبارتى كه مى گويند پيغمبر آن را براى ستايش بتان بكار برده، يكى ديگر از قرائنى است كه نادرستى آن را اثبات مى كند.

چنانكه ديديم هريك از گويندگان، اين داستان را با چگونگى خاصى نقل كرده اند كه خلاصه آن را مى آوريم:

1- پيغمبر پس از آن كه از دورى خويشاوندانش متأثر شد، هنگامى كه سوره نجم را مى خواند، بتان قريش را ستود (1) (بى آن كه راوى بگويد در كجا).

2- يك روز كه در خانه كعبه نشسته بود، سوره نجم را خواند و بتان را ستود. (2) 3- قريش به پيامبر گفتند: همنشينان تو بيچاره و تنگدستند؛ اگر خدايان ما را به نيكى نام ببرى با تو همنشين خواهيم شد.

او هم سوره نجم را خواند و بتان را ستود. (3) 4- چون آيه أفرأيتم اللّات والعزّى را خواند، بتان را ستود (4) (بى آنكه راوى سببى را ذكر كند).

5- هنگامى كه پيامبر نماز مى خواند، داستان خدايان عرب بر او نازل شد و شيطان در خاطر وى انداخت تا بتها را بستايد. (5) 6- هنگامى كه در خواب بود، بتها را ستود. (6) همچنين جملاتى كه مى گويند پيغمبر صلى الله عليه و آله در ستايش بتان به زبان رانده، يكسان نقل نشده است:

1- «تلك الغرانيق العلى وانّ شفاعتهنّ تُرتضى.» (7)

«تلك الغرانيق العُلى منها الشفاعة تُرتجى.» (8)

3- «وهى الغرانقة العلى وشفاعتهنّ ترتجى.» «(9)

4- «تلك الغرانيق العلى وانّ شفاعتهنّ ترتجى.» (10)

«انّ تلك الغرانيق العلى منها الشفاعة ترتجى.» (11)

اين آشفتگى در چگونگى و مضمون گفتار نيزموجب ترديد در صحت اين داستان شده وبلكه مؤيد مجعول بودن آن مى باشد.

7- استقامت و ثبات رأى پيغمبر صلى الله عليه و آله در دعوت خود و شدّت مبالغه وى در مبارزه با بت و بت پرستى، جنبه حقيقت بودن اين داستان را ضعيف ساخته، اعتبار آن را از افسانه نيز كمتر مى كند. چه، او در همان روزهاى نخستين كه به مبارزه با اساس


1- تفسير طبرى، جزء 17، ص 119 و 120 چاپ ميمنيه؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 1192، تصحيح دخويه.
2- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 137 و 138 و 139 و 149؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 1192
3- تفسير طبرى، جزء 17، ص 120
4- همان.
5- تفسير طبرى، جزء 17، ص 119 و 129، طبع مطبعه ميمنيه؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 1192
6- الدرالمنثور، ج 4، ص 368
7- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 137 و 138؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 1192
8- تفسير طبرى، جزء 17، ص 120 و 233 اسباب النزول.
9- تفسير طبرى، جزء 17، ص 120
10- تفسير طبرى، جزء 17، ص 120
11- تفسير طبرى، جزء 17، ص 120

ص: 66

بت پرستى برخاسته بود، در مقابل تطميع و تهديد فاميل خود فرمود:

چه مى گوييد؟ اگر آفتاب را در يك دست و ماه را در دست ديگرم بگذاريد، از پاى نخواهم نشست و از دعوت خود دست برنخواهم داشت.

اكنون چگونه مى توان گفت چنين كسى دچار چنان تخيلى شود، تا در نتيجه، اين گفتار را به زبان براند.

8- آيات سوره نجم و همچنين آيات ديگر قرآن مى گويد: پيغمبر از روى هوا و هوس سخن نمى گويد:

وَلَو تَقَوَّلَ علينا بعض الأقاويل لأخذنا منه بِالَيمين ثُمَّ لَقَطَعْنا منه الوتين (1)

وما ينطق عن الهوى ان هو الّا وحىٌ يُوحى (2)

9- محمد بن اسماعيل بخارى (متوفّاى آخر قرن دوم، سال 194) نزول سوره نجم و سجده كردن مسلمانان و مشركان را در چند جا از كتاب خود نوشته (3) ومى گويد:

«پيغمبر صلى الله عليه و آله آنگاه كه سوره نجم را خواند، سجده كرد. مردمى هم كه آنجا بودند به سجده رفتند، تنها پيرمردى كفى ريگ برداشت و بر پيشانى گذاشت و گفت براى من همين مقدار كافى است».

از اينجا مى فهميم كه تا اوائل قرن دوم هجرى، اثرى از افسانه غرانيق ميان مسلمانان نبوده و بخارى كه در احاديث و اخبار تتبع داشته و بخصوص داستان اجتماع آن روز و قرائت سوره نجم را نوشته، به چنين افسانه اى برنخورده است.

همچنين عبدالرحمن دارمى (متوفاى سال 355 ه. ق.) در كتاب «سنن» آورده است: (4) «پيغمبر سوره نجم را در مجمع قريش خواند و به سجده رفت، هر كس هم در آنجا بود سجده كرد، تنها پيرمردى كفى ريگ برداشت و بر پيشانى گذاشت و گفت براى من همين اندازه بس است» و نامى از غرانيق در كتاب او ديده نمى شود.

10- آياتى كه مى گويند به منظور تسليت پيغمبر نازل شده، آيه 51 و 52 سوره حج است. اين سوره چنانكه مفسران نوشته اند در مدينه و پس از هجرت، بر پيغمبر نازل شده، در صورتى كه قرائت سوره نجم در مكه و در اوائل بعثت بوده است.

11- چنانكه ديديم در ذيل اين افسانه مى گويند: همينكه مهاجران حبشه شنيدند سرشناسان قريش تسليم شده اند، به مدينه مراجعت كردند ولى در بيرون


1- اگر محمد- ص- بر ما افترا ببندد نيروى او را مى گيريم وبند دل وى را مى بريم. آيه 44- 46 سوره الحاقه.
2- وى از روى هوا سخن نمى گويد سخن او جز وحيى كه نازل مى شود نيست آيات 3- 4 سوره نجم.
3- بخارى، التاريخ، ج 2، ص 35 و 374
4- سنن دارمى، ج 1، ص 342

ص: 67

دروازه مكّه آگاه شدند، كه قريش دشمنى را از سر گرفته اند.

به نقل ابن سعد، (1) مهاجران در سال پنجم بعثت حركت كرده و در شوال همان سال به مكه بازگشته اند. همين مؤلف مى گويد: «واقعه غرانيق، در رمضان اين سال رخ داده است».

اكنون اين پرسش پيش مى آيد كه:

هرگاه اين داستان با آن چگونگى درست باشد، تا مسافرى از مكه حركت كند و خود را به حبشه رسانده، اين خبر را به مسلمانان مهاجر ابلاغ نمايد و آنها نيز چندى به مشورت پرداخته و سرانجام تصميم به بازگشت بگيرند، تا آنگاه كه به مكه برگردند، دست كم شش ماه طول مى كشد؛ پس چگونه ممكن است بگوييم تمام اين حوادث در مدت كمتر از يك ماه رخ داده؟

آيا اين خود نشانه بزرگى بر بى پايه بودن اين افسانه نيست؟

سر ويليام موير (خاورشناس) كه اصرار دارد افسانه غرانيق را به صورت يك واقعه تاريخى نمايش دهد، وقتى متوجه مى شود كه براى اثبات اين مطلب هيچ يك از دو راه تحقيق را نمى توان پيمود، مى پرسد: اگر داستان غرانيق در بين نبوده، پس مهاجران حبشه چرا به زودى برگشته اند؟ و از اين پرسش پيداست كه او نيز باور نمى كند رسيدن خبر از مكه به حبشه و بازگشت مسلمانان، در يك ماه صورت گرفته باشد.

اما پاسخ پرسش اين خاورشناس، آسان است و در اينجا استاد دكتر محمد حسين هيكل در كتاب «زندگانى محمد» مى گويد: سبب اين بود كه در آن موقع، عمر اسلام آورد و از هر قبيله اى نيز يك يا دو تن دين نوين را پذيرفتند. بنابراين، اعلان جنگ كفار به مسلمانان، در حكم اعلان جنگ با تمام قبيله هايى بود كه در مكه سكنى داشتند و مهاجران حبشه به پشتگرمى اسلام عمر و سرشناسان ديگرِ قريش، برگشتند.

اينها قراين و نشانه هايى است كه هرگاه تنها يكى از آنها وجود داشت، كافى بود كه داستان غرانيق را افسانه اى بى پايه نشان دهد و انصاف بايد داد كه همه اين نشانى ها، بر بى پايه بودن آن دلالت دارند.

گذشته از اين، چنانكه در پيش نوشتيم، گويندگان اصلى اين افسانه، هيچ يك در موقع حادثه وجود نداشته و در پشت پدران خود بوده اند.

يك پرسش ديگر مى توان كرد كه:

هرگاه داستان غرانيق اصلى ندارد، آيه 51 و 52 سوره حج براى چه نازل شده است؟


1- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 138

ص: 68

پاسخ اين پرسش با مراجعه و دقت در آيات پيش از اين دو آيه (آيات 50- 48) روشن مى شود و معلوم خواهد گشت كه به هيچ وجه رابطه اى با موضوع خارجى ندارد.

چه، آيات پيش از آن چنين است:

قُلْ يا أيّها النّاسُ انّما أنا لكم نذيرٌ مبين، فالّذين آمنوا و عَمِلُوا الصالحاتِ لهم مغفرةٌ و رزقٌ كريمٌ والّذين سَعَوا في آياتنا معاجزين اولئك أصحاب الجحيم. وما أرسلنا من قبلك مِن رسولٍ ولا نبىٍّ الّا اذا تمنّى ألقى الشيطان فى امنيَّته. (1)

آنچه از اين آيات مى فهميم اين است كه پيامبران پيشين هم مانند تو مى خواستند مردم را به راه راست وادارند؛ و شيطان مى كوشيد اين آرزو صورت عمل به خود نگيرد. ليكن خدا وسوسه شيطان را از دل مردم دور كرده، ايمان آنان را محكم مى ساخت. چنان كه در آيات ديگر نيز نظير اين مطلب را مى بينيم:

وما أكثرُ النّاسِ ولَو حَرَصتَ بمؤمنين. (2)

فلعلّك باخعٌ نفسَكَ على آثارِهِم ان لم يؤمِنُوا بهذا الحديثِ أسَفاً. (3)

اكنون ببينيم آيات 77- 75 سوره بنى اسرائيل براى چه نازل شده و آيا چنانكه برخى مستشرقان مزدور و يا مغرض مى گويند، اين آيات در سرزنش پيغمبر و هنگامى آمده است كه وى بتان قريش را ستوده و يا سبب ديگرى داشته!؟ براى اطلاع از حقيقت اين موضوع، باز هم ناچاريم از اطلاع مردم آن روز و نظريه آنها استفاده كنيم. چه آنها حاضر بوده اند و بيشتر از ديگران آگاهى دارند.

آنچه از اين دسته (ياران پيغمبر) در مورد اين آيات رسيده و در تفسيرها ضبط شده، اين است:

1- اميّة بن خلف و ابوجهل و جمعى ديگر از بزرگان قريش، نزد پيغمبر آمده و گفتند بيا دستى بر خدايان ما بكش تا به دينِ تو درآييم. پيغمبر كه از مفارقت خويشان خود آزرده بود، دلش به حال آنان بسوخت. آنگاه اين آيات رسيد. (4) 2- هنگامى كه پيغمبر در خانه كعبه دست بر حجرالأسود مى كشيد، كفار قريش دور او را گرفته، گفتند: تو را رها نمى كنيم تا بر خدايان ما نيز دست بكشى. پيغمبر در دل گفت: اگر اين كار را بكنم چه مى شود؟

مگر خدا نمى داند كه من در دل از اين عمل بيزارم؟ (5) 3- جمعى از قريش به پيغمبر گفتند:

اگر پيغمبر مايى، اين مردم بى سر و پا و


1- بگو اى مردم، من آشكارا شما را بيم دهنده ام! براى آنان كه گرويدند و كار نيك كردند، آمرزش و روزى نيكوست. و آنان كه مى خواهند آيات ما را باطل سازند، مردم دوزخيند. پيش از تو هيچ پيامبرى نبوده، مگر آن كه هرگاه آرزويى داشت، شيطان در آن مداخله مى كرد. آنگاه خدا القاى شيطان را نابود مى ساخت و آيات خود را محكم مى كرد.
2- هرچند كه تو اصرار ورزى، بيشتر مردم ايمان نخواهند آورد. يوسف: 103
3- شايد مى خواهى جان خود را تباه سازى كه چرا ايمان نمى آورند. كهف: 5
4- تفسير تبيان، ج 2، ص 214؛ الدر المنثور، ج 4، ص 194
5- تفسير تبيان، ج 2، ص 214؛ الدر المنثور، ج 4، ص 194؛ مجمع البيان، ج 2، ص 65 چاپ تهران؛ اسباب النزول، ج 2، ص 219؛ تفسير طبرى، جزء 17، ص 82

ص: 69

بردگان را از دور خود بران، تا ما گرد تو را بگيريم. پيغمبر كمى به گفته آنها متمايل شد. آنگاه اين آيه رسيد. (1) 4- دسته اى از مردم ثقيف به پيغمبر گفتند: ما با تو بيعت مى كنيم، ولى بايد با سه درخواست ما موافقت كنى:

الف- در نماز خم و راست نشويم.

ب- بتها را به دست خود بشكنيم.

ج- يك سال با لات (2) باشيم.

پيغمبر صلى الله عليه و آله گفت: «اما دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد، خيرى ندارد. در مورد شكستن بتها به دست خودتان مختاريد. اما اجازه پيروى از لات به هيچ وجه براى من مقدور نيست». در اين موقع پيغمبر براى وضو برخاست. عمر به آنها گفت: چرا پيغمبر را اذيت مى كنيد، او بتها را در كشور عرب باقى نخواهد گذاشت. ولى آنها اصرار داشتند. در اين هنگام، آيات فوق نازل شد. (3) 5- يك دسته از مردم ثقيف به پيغمبر صلى الله عليه و آله گفتند: ما را با لات و عُزّى (4) بگذار و آنها را مانند مكه محترم بدار. ما مى خواهيم عرب برترى ما را بداند. اگر هم مى ترسى بر تو اعتراض كنند، بگو خدا چنين گفته! پيغمبر در مقابل اين درخواست، سكوت كرد. مردم ثقيف به طمع افتادند.

عمر برآشفت و گفت: مگر آثار سخنان زشت خود را در چهره پيغمبر نمى بينيد؟

آنگاه اين آيات رسيد. (5)

اكنون معلوم شد كه مفاد اين آيات، به هيچ وجه با داستان غرانيق ارتباط ندارد.

اين بود ريشه افسانه غرانيق. آرى خرده گيرى مستشرقان متتبعى (!) مانند ويليام موير، چنين منشأ صحيح (!) و غير قابل ترديدى (!) دارد. و با همين دستاويز بر اسلام و پيشواى مسلمانان تاخته و مى گويد:

«زيان اين ستايش به عالم توحيد، بيشتر از زيان اجازه اى است كه سليمان به چند تن از زنان خود داد تا به پرستش بت برخيزند.»

شگفت اينجاست كه اين افسانه به حدّى پخش شده كه برخى آن را مسلّم الوقوع دانسته اند و چون دامن قدس پيشواى اسلام را از چنين كارى پاك مى دانند، در صدد توجيه و تأويل برمى آيند؛ چنانكه اخيراً(6) (7) كتابى در شرح زندگانى پيغمبر صلى الله عليه و آله در تهران چاپ خورده و نويسنده آن به اين فصل كه مى رسد، مى گويد: وقتى پيغمبر آيات سوره نجم را كه در سرزنش بتهاى قريش بود، مى خواند، كفار فرياد كردند:

«تلك الغرانيق العلى، منها الشفاعة ترتجى.» (8)


1- الدر المنثور، ج 4، ص 194؛ مجمع البيان، ج 2، ص 65 با جزئى اختلاف.
2- نام بت طائفه ثقيف كه در طائف بود.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 65
4- عزّى بت طائفه قريش بود كه تقريباً نزد اين طايفه و برخى ديگر، بت درجه اول محسوب مى شد.
5- تفسير فخر رازى، ج 5، ص 624
6- اين مقاله استاد شهيدى، نخست بار در 1329 شمسى منتشر شده است.
7- زندگانى پيشواى اسلام، ص 183
8- زندگانى پيشواى اسلام، ص 183

ص: 70

وشگفت تر اين كه مى گويد: اين كشف، خلاصه تحقيقات و تتبعاتى است كه از روى بيش از صد جلد كتاب به دست ما آمده! اين نويسنده به حدّى وقوع مطلب را قطعى مى دانسته كه درصدد تحقيق برنيامده تا بداند افسانه غرانيق، هو و جنجالى بيش نيست كه از اواخر قرن دوم هجرى آغاز شده است و در اوائل بعثت و صدر اسلام، سخنى از اين افسانه در ميان نبوده است.

افسانه غرانيق چرا پيدا مى شود؟

تصور مى رود با توضيحاتى كه در اين چند صفحه از نظر خوانندگان گرامى گذشت، به خوبى روشن شده باشد كه:

افسانه غرانيق از جمله دروغ هايى است كه سالها پس از رحلت محمد صلى الله عليه و آله در ميان مسلمانان رواج يافته، آنگاه در كتابهاى تاريخ و تفسير اسلامى ضبط گرديده است.

اكنون اين پرسش پيش مى آيد كه شيوع اين افسانه از كجا آب مى خورد؟ در پاسخ اين سؤال مى توان يكى از دو عقيده زير را اظهار كرد:

عقيده نخست اين كه: منشأ اين افسانه را بايد در غرب جستجو كرد و گفت كه اروپاييان اين دروغ را پرداخته و به زبانها افكنده اند. اظهار اين عقيده گرچه در آغاز با تعجب تلقّى مى گردد، ولى تصور مى كنم پس از اندك تأملى، حق بدهيد كه زياد دور نرفته ايم.

شما مى دانيد، پس از آن كه مسلمانان از كشورهاى آسيا گذشته، دامنه تبليغات خود را تا به اروپاى غربى رساندند، از جمله چيزهايى كه در همان مرحله اول مورد حمله آنان قرار گرفت، دربارهاى روحانيت مسيحى و نفوذ و اقتدار كليسا بود.

كشيش ها كه با اشاعه تعاليم اسلامى و به هم خوردن اساس رابطه بين خالق و مخلوق و اعلام بطلان انحصار بهشت و دوزخ، بازار خود را بى رونق و بلكه مسند خويش را واژگون مى ديدند، پر پيداست كه در مقابل ساكت ننشسته، دست به اين گونه تبليغات مسموم مى زنند؛ يعنى راه دوم از مبارزه را كه در پيش تشريح كرديم، اختيار كرده، اين افسانه و هزاران مانند آن را، ساخته و ميان مردم انتشار مى دهند؛ شايد بدين وسيله پيشواى مسلمانان و دين اسلام را لكه دار ساخته، ارزش معنوى و اجتماعى آن را از بين ببرند.

براى اين كه ارج اين نظريه بيشتر معلوم شود، قسمتى از عبارات كتاب

ص: 71

«كتابخانه اسكندريه» تأليف دانشمند فقيد «شبلى نعمانى» را كه به قلم آقاى سيد محمدتقى فخر داعى ترجمه شده است، مى آوريم:

«در آن عصر چنانكه اوضاع و احوال ايجاب مى كرد، نسبت به مسلمانان قصص و حكاياتى نشر مى دادند كه در اين عصر جزء خرافات شمرده مى شود، حتى راجع به ملّيت، ديانت و مذهب، اصول معاشرت و مدنيت مسلمين، در آنوقت روايات و حكاياتى پوچ و بى معنا پيدا شده و در ميان مردم به مرور ايام، تا اين حد رواج يافتند، كه بطور مثل ورد زبان خاص و عام گرديده بودند، چنانكه دوره تصنيف و تأليف اروپا كه شروع گرديد، قسمت اعظم آنها را در كتب تاريخى، مذهبى، رمان و حتى در كتب فلسفه نيز داخل كردند.

مثلًا «بيكن» (1) كه در اروپا بانى فلسفه جديد شناخته شده، مجموعه اى به نام «مقالات بيكن» (2) تأليف نموده است.

از جمله شرحى تحت عنوان «جرئت و دليرى» نگاشته، ضمناً شاهد مثالى كه براى آن آورده به قرار ذيل است:

محمد صلى الله عليه و آله روزى در اثبات نبوت خويش با جمعى سخن مى گفت، به هنگام سخن، به كوهى اشاره كرد و به حضّار گفت: برويد پاى آن كوه و بگوييد كه محمد صلى الله عليه و آله تو را طلبيده است آنها هم رفتند و پيغام مزبور را رساندند و معلوم است كه كوه ممكن نبود از جاى خود حركت كند ولى محمد صلى الله عليه و آله اين را كه شنيد به جاى اين كه شرمنده شود، با كمال جرئت و دليرى گفت مطلبى نيست اگر كوه بنزد (محمد) نمى آيد خود محمد صلى الله عليه و آله مى تواند نزد كوه برود.

لازم است اين مطلب تذكر داده شود كه «بيكن» فيلسوف بود نه مورخ. او در تاريخ يدى نداشت و در اينجا هم مقصودش تاريخ گويى نيست و نمى خواهد از اين روايت بى معنا آن حضرت را ضايع كند يا تحقير نمايد، بلكه در صدر اين مقاله از جرأت و جسارت، بيانى مبسوط نموده، ضمناً اين حكايت را فقط بطور شاهد مثال ذكر كرده است. چه، اينگونه روايات سخيفه، بقدرى در آن زمان در اروپا وجود داشته كه هر عارف و عامى حتى فيلسوفى مثل «بيكن» آنها را در كتاب خود به طور اصول مسلّم به كار مى برده است.»

دشمنى كشيش ها با دين اسلام به حدّى است كه با گذشتن اين مدت طولانى و با آن كه عصر علم، تاريكى هاى جهالت قرون وسطى را از بين برده، هنوز هم روحانيت نصارا كينه ديرين را فرموش


1- Francois Bacon
2- Bacon Essays

ص: 72

نكرده اند و مى كوشند تا از هر پيش آمدى سوء استفاده كرده ضربتى به اسلام و مسلمانان وارد سازند.

چنانكه چندى پيش (يعنى در ژانويه 1950) دكتر كريستوفر اكوس، ضمن يادداشت هايى كه در مجله «ايونينگ استندارد» انتشار داد، چنين مى گويد:

«دوازده قرن پيش، جهان مسيحيت مورد تهديد واقع گرديد و آن، هنگامى بود كه پرچم اسلام در فضاى اروپا به اهتزاز درآمد، امروز جهان مسيحيت مورد تهديد خطر سنگين ترى واقع شده، خطر كمونيزم. طرفداران دو مذهب: اسلام و كمونيزم، كه روح تعليمات هر دو از ماترياليزم! سرچشمه مى گيرد، با تعصب تمام، به مبارزه با مسيحيت برخاسته اند و فكر هر دو ظالمانه و متجاوزانه عليه آيين مسيحيت به كار افتاده است. اين دو، مقصودى جز اين ندارند كه اساس زندگانى خانوادگى را خراب كنند!

اگر مسيحيان بخواهند مسيحيت و حقوق بشر (!) محفوظ بماند، بايد تا سرحدّ مرگ با هر دو فكر «اسلام و كمونيزم» مخالفت كنند، هرچند اين مخالفت به جنگ منتهى شود.» (1) تصور نكنيد اين روحانى عاليقدر مسيحى نمى داند پايه اسلام مانند مسيحيت بر اساس روحانيت [اعتقاد به غيب و روح] گذارده شده و ماترياليسم، دشمن روحانيت است! نه، او خوب مى داند ولى موضوع ديگرى وى را ناراحت ساخته است كه ديوانه وار به چنين حمله ناشيانه اى دست بزند و آن، مبارزه اى است كه اسلام و كمونيزم در جبهه واحدى عليه دستگاه پاپ آغاز كرده اند؛ يعنى مبارزه با جادوگرى، طلسم سازى، بهشت و جهنم فروشى و به طور كلى مبارزه با هر گونه استثمار فكر.

كشيش بيچاره كه در چنين حال، سرمايه خود را دستخوش فنا مى بيند حق دارد، بگويد اسلام و كمونيزم، هر دو براى مسيحيت خطر بزرگ محسوب مى شوند؛ ولى خوب بود به جاى خطر براى مسيحيت، بگويند خطر براى دربار پاپ! تا ما هم در اين عقيده با ايشان موافقت كنيم.

در اين صورت، هيچ گونه استبعادى ندارد كه اين افسانه نيز ساخته و پرداخته دست روحانيان يهود و نصارا، در آن عصر باشد كه به منظور ضايع كردن پيغمبر اسلام و يا به خاطر هم آهنگ ساختن مطالب قرآن با خرافات تورات (آنجا كه مى گويد سليمان به زنان خود اجازه داد بت پرستى كنند) بين مردم پخش كرده اند. آنگاه تاريخ نويسهاى پيشين كه به جمع آورى


1- اين قسمت را آقاى غلامرضا سعيدى ترجمه كرده و در اختيار ما گذاشته اند.

ص: 73

هرگونه خبر و بخصوص اخبار غريب و شگفت آور، ولع بسيارى داشته اند، آن را گرفته و در كتابهاى خود ضبط كرده اند.

البته نبايد ايراد گرفت كه پس چرا سلسله گويندگان تا محمد بن كعب قرظى و تا عبداللَّه پسر عباس ضبط گرديده، چه، دروغ ساز سعى مى كند دروغ خود را طورى جلوه دهد، كه بتوان آن را جاى راست قالب كرد.

عقيده دوم اين كه: اين شايعات از طرف يهوديان و يا نصرانيانى كه از روى ترس و يا به خاطر منافع شخصى به مسلمانى تظاهر مى كردند، منتشر شده باشد. اين دسته، به حقيقت، كيش اصلى خود را از دست نداده بودند و مى كوشيدند تعليمات آن را در دين جديد داخل كنند.

بسيارى از اين قبيل افسانه ها جزء روايات دينى ديده مى شود كه وقتى درباره آنها به تحقيق مى پردازيم، مى بينيم از كيش يهودى يا نصرانى يا زرتشتى برخاسته است.

اين قسم مبارزه براى لكه دار ساختن دين، اثرش از طريق اول عميق تر است؛ چه، در قسم نخست، سرانجام افتراها و دروغ بافيها بر اثر پيشرفت علم و دقت در اطراف مسائل تاريخى، از بين مى رود؛ ليكن متأسفانه، برطرف ساختن آثار شومى كه از طريق دوم برمى خيزد، به زودى امكان پذير نيست. در طول سيزده قرن و نيم كه از ظهور دولت اسلام مى گذرد، اين نبرد، كم و بيش در ميان بوده و ما در كتابها به چنين نسبت هاى دروغى زياد برمى خوريم.

بلكه بايد اضافه كرد كه گاهى مسلمانهاى استفاده جو و سست ايمان نيز در جعل دروغ و افترا، دست كمى از يهوديان و نصرانيان نداشته اند. ليكن دروغ سازى اينان معلول چيز ديگرى است و معمولًا بازار آن وقتى رونق مى گيرد كه دين در خدمت سياست به كار رود و متدين نماهاى دربارى بخواهند از يك سو وجاهت ملى خود را محفوظ بدارند و از سوى ديگر، خويش را به منابع قدرت و خزانه هاى دولتى نزديك سازند. اينجاست كه از چنين سنگرى استفاده مى كنند؛ يعنى براى اين كه كردار زشت خود را به صورت يك كار مشروع جلوه دهند، مانند آن را به يكى از پيشوايان دين نسبت مى دهند و به عبارت ديگر، شخصيت پيشوايان دين را كوچك مى سازند، تا شخصيت ديگران بزرگ شود يا لااقل لطمه اى بر آن وارد نگردد.

ص: 74

پى نوشتها:

ص: 75

ص: 76

ص: 77

اماكن و آثار

طرح جايگزين شود.

ص: 78

موقعيّت اقتصادى مدينه در دوران جاهليّت و ...

غلامحسن محرّمى

مدينه به جهت قرار گرفتن در موقعيّت جغرافيايى خاصّ و داشتن مناطق قابل كشت و زرع، محل زراعت بوده و به كشاورزى و باغدارى شهرت داشته است.

اين شهر همچنين به خاطر واقع شدن در سر راه كاروانهاى تجارىِ شمال و جنوب؛ شام، يمن و مكه، از نوعى تجارت بهره مند بوده و نيز مردم آن به داد و ستد در خود شهر مى پرداختند و بازار خرده فروشى در آن پررونق بود و از طرفى به اقتضاى شهرنشينى، نياز به صنعت داشته و از اين نعمت برخوردار بوده اند. در نتيجه صنعتگرانى در آن مى زيستند و به صنايع مختلف مى پرداختند. و اينك به وضعيت اقتصادى شهر پيامبر از ابعاد مختلف مى پردازيم:

1- كشاورزى

اقتصاد مدينه، به خلاف مكّه كه اقتصادش بر تجارت تكيه داشت، به زراعت و كشاورزى وابسته بود و تقريباً در منطقه اى سرسبز قرار داشت. اين به جهت موقعيتى بود كه مدينه داشت و اهلش را از پيمودن راههاى دور و تحمّل سفرهاى دراز بى نياز مى كرد. آب واديها و حرّه هاى بسيارى در آن مى ريخت و از آن براى زراعت استفاده مى كردند. و همين واديها، جاهاى مناسبى بود براى كشت و زرع.

همچنين آب آنها موجب مى شد تا آب

ص: 79

زيرزمينى نزديك به سطح زمين بالا بيايد و با اندكى كندن بشود به آن رسيد. كثرت چاهها در اين منطقه دليل اين مطلب بود.

آيات بسيارى از قرآن كريم به باغهاى نخل و انگور از مزرعه هاى حبوبات و ساير مزارع مدينه اشاره دارد. (1) و همين امر نشان مى دهد كه اهل اين ديار بهره هاى بسيار از زراعت داشته و كشاورزى كار عمده آنان بوده است. بيشترين زراعت اهل مدينه در زمان جاهليت، منحصر به داخل شهر بوده و هر گروه و قبيله اى خانه هايشان را در كنار مزارع خود بنا كرده بودند. غالباً اطراف مزارع ديوار كشى شده و داخل مزارع چاههايى براى آبيارى داشتند و از واديهاى اطراف بيشتر به عنوان چراگاه و شكارگاه استفاده مى كردند (2).

از ثروتمندان انصار، ابوطلحه انصارى بيشترين باغ و نخل را در ميان انصار دارا بود. باغى مقابل مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله داشت و در آن چاهى بود به نام «حاء» كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد آن مى شد و از آب گواراى آن مى نوشيد كه در نهايت با صلاحديد پيامبر صلى الله عليه و آله ابوطلحه آن باغ را به نزديكانش بخشيد (3).

كشاورزى مدينه منحصر در چند محصول بود كه مهمترين آنها عبارت بودند از:

الف- خرما

بيشترين محصول مدينه را خرما تشكيل مى داد و زمينش براى اين محصول بسيار مناسب بود. حتى گفته اند: نشاى نخل بعد از گذشت يكسال از كاشت آن در مدينه ثمر مى داد. خرما ارزش زيادى نزد اهل مدينه داشت؛ به حدى كه جاى پول را در معاملات مى گرفت. بيشتر غذاى آنان خرما بود. روى آن معامله مى كردند. دست مزدها را با آن پرداخت مى نمودند. قرضهايشان را با آن ادا مى كردند.

و نيز از نخل استفاده هاى زيادى مى بردند؛ يعنى از شاخ و برگهاى آن براى سقف خانه و از تنه آن به عنوان ستون استفاده مى كردند. شاخه هاى خشكيده اش را براى هيزم بكار مى بردند و دانه هاى خرما را آسياب مى كردند و به شتران مى دادند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«خَيْرُ المالِ سِكَّتٌ مَأْبُورة ومُهْرَةٌ مَأْمُورَةٌ».

«بهترين ثروتها رديف نخلى است كه اصلاح شده باشد و اسب ماده اى است كه زياد بچّه به دنيا آورد.»

خرماى مدينه انواع گوناگون داشت، بعضى مرغوب بود و بعضى غير مرغوب.

مشهورترين انواع آن خرماى «صيحانى»،


1- بقره: 261، 264 و 266، انعام: 99 و 141، مؤمنون: 19، يس: 33 و 34 و ق: 11- 7
2- دكتر حميداللَّه. محمد، رسول اكرم در ميدان جنگ، انتشارات كتابفروشى محمدى، ترجمه: سيد غلامرضا سعيدى ص 75- 73
3- ياقوت حموى، معجم البلدان، بيروت، دار بيروت للطباعة والنشر، 1408 ه. ج 1، ص 299

ص: 80

«عذق زيد»، «عجوه» و «صرفان» است و بعضى از نويسندگان تا صد و سيزده نوع خرما براى آن شمرده اند. (1) مردم مدينه نخل را به صورت منظّم و رديف شده مى كاشتند كه از كنار هر رديف، جوى آبى مى گذشت و در مواقع معيّن، آب را در جويها جارى مى ساختند. به اين رديف ها «سكّه» مى گفتند، چنانكه در حديث فوق الذّكر گذشت. (2) ب- جو

محصول مهم ديگر در مدينه جو بود.

آن را گاهى در مزارع خالى و گاهى در باغها و زير درختان نخل مى كاشتند. مقدار آن تقريباً به يك چهارم محصول خرما مى رسيد و بر خلاف خرما كه غالباً بيش از نياز مردم بود، محصول جو نياز اهل شهر را كفايت نمى كرد و مجبور بودند مقدارى از خارج وارد كنند.

در كنار اين دو محصول مهم، محصولاتى ديگر از قبيل گندم، مويز و انواع ميوه هاى ديگر از جمله انار، موز، ليمو و خربزه در مدينه كاشته مى شد، چنانكه سبزيجاتى چون لوبيا، پياز و سير نيز به عمل مى آوردند (3).

آبيارى در بعضى مناطق با آب واديهايى بود كه در فصول باران جمع شده و به سوى پايين سرازير مى گشت.

كشاورزان اين آبها را به حوضها و بركه هايى كه پيشتر آماده شده بود، هدايت مى كردند و از آن براى آبيارى استفاده مى نمودند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله بگونه اى آب را ميان كشاورزان تقسيم مى كرد، كه صاحبان زمينهاى بالا بعد از رسيدن به حدّى جلو آب را رها مى كردند تا پايينى ها هم استفاده كنند. نوع آبيارى وادى مهزور، مذينيب و بطحان بدينگونه بود و وادى مهزور به قبيله بنى قريظه تعلق داشت.

هنگامى كه باران زياد مى باريد، سيل اين وادى، مدينه را تهديد مى كرد تا اين كه در زمان خلافت عثمان جلوى آن سدّ ساختند. (4) چاههاى مدينه

باران در مدينه زياد مى باريد و در واديها روان مى گشت و آب زيرزمينى در شهر نزديك به سطح زمين بود. به اين خاطر چاههاى زيادى براى آبيارى و شرب، حفر شده بود. از آب چاهها به وسيله «نواضح» (5) استفاده مى كردند و گاهى آب به فروش مى رسيد. (6) البته چاههايى در داخل خانه ها بود كه فقط براى آشاميدن از آنها


1- عبداللَّه عبدالعزيز بن ادريس، مجتمع المدينه فى عهد الرسول صلى الله عليه و آله، رياض: عمارة شؤون المكتبات- جامعة الملك سعود ص 191 دكتر جواد على، المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت: دار العلم للملايين. بغداد- مكتبة النهصه ج 7، ص 29 محمد محمد حسن شراب، المدينة النبويه فجر الاسلام والعصر الراشدى، دمشق: دار القلم، بيروت: الدار الشاميه ص 314- 310
2- دكتر جواد على، همان منبع.
3- دكتر احمد ابراهيم الشريف: مكه و المدينه فى الجاهليه و عهد الرسول صلى الله عليه و آله، دار الفكر العربى، ص 381
4- ياقوت حموى، معجم البلدان، بيروت: دار بيروت للطباعة والنشر، ج 1، ص 446؛ ج 3، ص 439 وج 4، ص 205
5- «نواضح» جمع «ناضحه» است و ناضحه به شتر يا گاوى گفته مى شد كه آن را به دلو چاه مى بستند و بارفت و برگشت، آب را از چاه بيرون مى كشيد و در حوضى كه آماده شده بود مى ريخت و از آن حوض به تدريج مصرف مى شد ابوالفرج اصفهانى، الأغانى، بيروت: دار احياء التراث العربى، ج 3، ص 4.
6- دكتر جواد على، المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت: دار العلم للملايين. بغداد: مكتبة النهضه ج 7، ص 41، 42 و 131

ص: 81

استفاده مى شد. نام بعضى از چاههاى مدينه از اين قرار است:

اريس، جاسوم، اعواف، اناء، انس، اهاب، بصه، بضاعه، حاء، حلوه، ذرع، رومه، سقياء، عهن، ابى عنبه، غرس، قراصه، قريصه و يسره (1).

معيشت و گذران اكثر اهل مدينه با كشاورزى بود. بعضى از آنان زمين داشتند و بعضى ديگر بدون زمين بودند. آنها كه زمين داشتند هر قدر مى توانستند خود مى كاشتند و اگر زمينشان زياد بود مقدارى هم به صورت اجاره يا مزارعه در اختيار كسانى كه زمين نداشتند قرار مى دادند.

مقدار اجاره زمين، با مرغوب و نامرغوب بودن زمين فرق مى كرد. (2).

مالكان در كشت و زرع زمين، بيشتر اوقات از وجود غلامان و بردگانى بهره مى بردند كه از عراق و شام آورده شده و توسط آنان خريدارى مى شدند (3). به اين جهت نام بعضى از محصولات كشاورزى مانند «خربزه» را از آنها گرفتند. در حالى كه به خربزه در مكه «بطيخ» گفته مى شد.

كشاورزى بعد از هجرت

با اين كه مدينه شهر كشاورزى بود، ليكن وضع زراعت مردم آن بويژه انصار، پيش از هجرت چندان خوب نبود و محصولاتشان آنان را كفايت نمى كرد، بطورى كه مجبور بودند بقيه نيازمنديهاى خود را از مناطق ديگرى مانند شام وارد كنند. بهترين و پربارترين زمينها در دست ساكنان «عوالى» مدينه، كه بيشتر از يهوديها بودند، قرار داشت (4). به اين جهت ثروتمندان، بويژه ثروتمندان يهود از اين وضع سوء استفاده مى كردند و به فقيران و صاحبان زمينهاى اندك، قرض مى دادند و در مقابل رهن مى گرفتند و آنان مجبور مى شدند خرما و انگور خود را روى درخت و محصول جو و گندمشان را قبل از رسيدن بفروشند. بنابراين فاصله فقير و غنى زيادتر مى شد و ثروتمندان ثروتمندتر و فقرا فقيرتر مى شدند و گاهى صاحب زمين كم مجبور مى شد در مقابل بدهى خود از زمينش دست بردارد و آن را به طلبكارش واگذار نمايد. اين مسائل باعث حقد و كينه ميان مردم مى شد. هر طرف مى كوشيد كه اراضى زراعى را تملّك كند. و گاهى به درگيرى و قطع درختان و خراب كردن مزرعه ها منجر مى شد و سرانجام سبب مى شد كه ضربه اقتصادى به مدينه وارد شود. بدين جهت وقتى كه مهاجران به مدينه آمدند و در خانه هاى انصار سكنى گزيدند و مخارجشان


1- العباسى، احمد بن عبدالحميد، عمدة الأخبار فى مدينة المختار، قاهره چاپ سوم، ص 233
2- دكتر ابراهيم الشريف احمد، مكه والمدينه فى الجاهلية وعهد الرسول، دار الفكر العربى، ص 381
3- ياقوت حموى، همان منبع، ج 5، ص 82
4- ياقوت حموى، معجم البلدان، بيروت: دار بيروت للطباعة والنشر 1408 ه. ج 1، 446

ص: 82

بر آنان تحميل شد، در فشار قرار گرفتند. در حالى كه تعداد مهاجران از صد خانوار تجاوز نمى كرد تا اينكه به صورت مُزارعه در مزارع انصار مشغول به كار شدند. (1) اين وضع به خاطر اختلافات و منازعاتى بود كه ساليان متمادى ميان انصار وجود داشت و امنيت و آسايش را از آنها ربوده و از پرداختن به زراعت بازداشته بود و تنها در داخل شهر در كنار خانه هاى خود كشاورزى مى كردند و به خاطر عدم امنيت، مايل به زراعت در خارج شهر نبودند. ولى يهوديها به عكس آنان از موقعيت ها خوب استفاده كرده، ثروتمند شده بودند و با بهره بالا به انصار قرض مى دادند و هنگامى كه مزارع آنها نصيب مسلمانان شد وضعشان بهبود يافت.

بعد از اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه هجرت نمود، كشاورزى در اين شهر رونق گرفت و به خاطر وجود آب وسعت پيدا كرد و در اطراف آن باغهاى زيادى ايجاد شد بطورى كه شهر در محاصره باغها و درختان قرار گرفت (2) و واديهاى آن آباد شدند. بعضى از مهاجران هم به كشاورزى روى آوردند و چاههايى براى خود كندند و باغها به وجود آوردند و بر اطراف آن ديوار ساختند و محصولات قابل ملاحظه اى برداشت مى نمودند. اگر فتوحات اسلامى نبود، كه باعث شد تا مهاجران و انصار به ممالك فتح شده جلب شوند، يثرب يكپارچه باغ و بستان و مزرعه مى گشت و حتى مى توانست نياز غذايى مناطق ديگر را هم تأمين كند.

اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله در بيرون از مدينه به كشاورزى و زراعت پرداختند؛ به ويژه در وادى عقيق كه مكانى پرآب و سرسبز بود و از انتهاى منطقه نقيع شروع مى شد و آب كوههاى جمّاوات و حرّه بر آن مى ريخت و آب آن را تشكيل مى داد. در اين محل، اصحاب چاههاى زياد مى كندند و باغها و نخلستانها به وجود آوردند و نخلهاى آن از بهترين نخل هاى مدينه بود و در مورد صافى هوا و گوارايى آب و سرسبزى آنجا اشعار فراوانى گفته شده است. در زمان عثمان بعضى از اشراف مانند سعيد بن زيد، سعد بن ابى وقاص، ابوهريره و سعيد بن عاص براى خود در آنجا قصرها ساختند كه بيشتر وقت خويش را در آن صرف مى كردند. (3) اين وادى سه بخش بود:

«صغير»، «كبير» و «اكبر» كه قسمت اكبر آن دردست على عليه السلام بوده است ودرآن چاههايى حفر نموده بودند كه در جاى مسجد شجره كنونى قرار داشته و معروف به «مسجد


1- دكتر جواد على، المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت: دار العلم للملايين. بغداد: مكتبة النهصه، ج 7، ص 433
2- همان منبع، ص 314
3- زين الدين المراغى، تحقيق النصرة بتلخيص معالم دار الهجره، مكتبة العلميه بالمدينة المنوره، ص 182 و عبدالسلام هاشم حافظ، المدينة المنوره فى التاريخ، منشورات نادى المدينة المنورة الادبى، ص سوم، ص 38

ص: 83

آبيار» يا «آبار على» بوده است. (1) در منطقه «جرف» نيز صحابه مزارعى به وجود آورده بودند. عمر بن خطاب و عبدالرحمن بن عوف در آنجا مزرعه داشتند و عبدالرحمن با بيست شتر مزرعه خود را با آب چاه آبيارى مى كرد.

در قسمت شرقى هم مزارعى وجود داشت و از آبهايى كه از حرّه سرازير مى شد، آبيارى مى گشت. زبير بن عوام در اين ناحيه مزرعه اى داشت و بر سر آب با مردى از انصار اختلاف پيدا كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله ميانشان قضاوت نمود. (2) طلحة بن عبيد در وادى قنات مزرعه گندم به وجود آورده بود و با بيست شتر از آب چاه، آن را آبيارى مى كرد. (3)اين شكوفايى و گسترش زراعت در مدينه، در اثر تشويق رسول خدا صلى الله عليه و آله به كشاورزى و زراعت بود تا مسلمانان به خودكفايى برسند و نيازمند ديگران نباشند.

مهاجران بعد از رسيدن به مدينه در مزارع و باغات انصار شروع به كار كردند و به آنها اجاره پرداخت نمودند. (4) هر كس زمينى از زمينهاى موات را آباد مى كرد از آنِ او مى شد. از طرفى ديگر، پيامبر صلى الله عليه و آله زمينهاى موات و زمينهاى فتح شده و مناطقى را كه انصار به آن حضرت مى بخشيدند به صورت اقطاع (5) در اختيار مهاجران قرار مى داد؛ از جمله ابوبكر، عمر، زبير و عمارياسر از اقطاعات پيامبر برخوردار شدند و پيامبر صلى الله عليه و آله چهار قطعه زمين: الفقيرين، بئر قيس و شجره را به على عليه السلام اقطاع دادند. همچنين آن حضرت به بزرگان بعضى از قبائل؛ مانند زيد الخيل، مجاعة بن مرارة بن سلمى از اهل يمامه و مشمرج بن خالد السعدى زمينهايى را به صورت اقطاع واگذار كردند.

غالباً زمينهايى را كه پيامبر اقطاع مى داد زمينهاى موات بودند (6) و رسول خدا صلى الله عليه و آله در مناطقى چون وادى عقيق، عوالى و حرّه شرقى به اكثر مهاجران اقطاع داده و زمين بخشيده بودند. بعد از كوچ دادنِ بنى نضير، زمينها و باغات آنجا چون بدون جنگ فتح شده بود، خالصه پيامبر گرديد و آن حضرت نيز آن را ميان مهاجران و دو نفر از انصار تقسيم كرد، مهاجران در مناطقى چون «غابه» هم داراى زمين شدند و درختان آن را قطع كردند و زمينش را اصلاح نمودند و نخل و گندم كاشتند (7).

2- تجارت

گرچه در اخبار مربوط به جاهليت، اهل مدينه بيشتر به عنوان كشاورز و زارع


1- سمهودى. وفاء والوفا باخبار دار المصطفى، دار احياء التراث العربى، تحقيق؛ محمد محى الدين عبدالحميد، ج 3، ص 1307 و 1068
2- ياقوت حموى، همان منبع، ج 2، ص 128
3- ابن سعد، الطبقات الكبرى، دار بيروت للطباعة والنشر، ج 3، ص 222
4- دكتر جواد على، همان منبع، ص 220- 218
5- اقطاع؛ يعنى اين كه حاكم قطعه اى از زمين را در اختيار شخصى بگذارد تا آن را آباد كند.
6- دكتر نجمان ياسين، تطور الأوضاع الاقتصاديه فى عصر الرساله والراشدين، بغداد: دار الشؤون الثقافيةالعامه، ص 145
7- ياقوت حموى، معجم البلدان، بيروت: دار بيروت للطباعة والنشر 1408 ه. ج 4، ص 182

ص: 84

شناخته مى شوند ولى با بررسى روايات، مى توان به اين نتيجه رسيد كه تجارت هم كم و بيش ميان آنها رواج داشته و بعضى از اهالى اين شهر با يمن و شام به تجارت مى پرداختند و ثروت زيادى از اين راه به چنگ آورده بودند، حتى پول به ربا مى دادند؛ از جمله اصيحة بن جلاح رييس قبيله اوس، يكى از ثروتمندان مدينه بود و پول به ربا مى داد و مالكِ دو برج (1) و صد شتر بود. سعد بن عباده از ثروتمندان مدينه، در سخاوت و بخشش، شهرت زيادى داشت و در يارى رسول خدا صلى الله عليه و آله كوتاهى نمى كرد. در مدينه بيشتر تجارت به صورت داخلى و خرده فروشى بود. اهالى آن به علت اشتغال به كشاورزى چندان رغبتى به تجارت نشان نمى دادند. چون مدينه سر راه قرار گرفته بود، اهالى تنها براى رفع نيازهاى ضرورى خود هنگام توقف كاروانهاى تجارى، با آنها داد و ستد مى كردند. عمده تجارت خارجى مدينه توسط كاروانهاى تجارى بود كه از شام مى آمدند و كالاهاى خود را به فروش مى رساندند و كالاهاى آنها عبارت بود از گندم، جو، زيتون، انجير و پارچه.

هنگام ورود يكى از اين كاروانهاى تجارى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد مشغول خواندن خطبه نماز جمعه بود كه مردم با شنيدن صداى طبل كاروان براى اين كه كالاهاى مورد نياز خود را تهيه كنند، به سوى كاروان رفتند و جز اندكى در حضور پيامبر باقى نماندند و محل نماز را ترك كردند. خداى تعالى به اين جهت آنها را در سوره جمعه توبيخ كرده است. (2) اين كاروانها عامل تبادل خبر بودند و چون رفت و آمد اين كاروانها زياد بود، هر روز اخبار شام به گوش مسلمانان مى رسيد و اخبار مدينه به شام مى رفت. پيش از جنگ تبوك كاروانى از شام به مدينه آمد و خبر آورد كه روميان از قبائل لخم، جذام، غسّان و عامله نيرو جمع كرده اند و مقدمه سپاهشان را به «بلقاء» فرستاده اند و «هرقل» در «حمص» مانده و آماده حمله هستند. طبق اين خبر، رسول خدا صلى الله عليه و آله براى رفتن به تبوك آماده شدند (3) و هنگامى كه ابوبكر عمرو عاص را با لشكرى به سوى فلسطين مى فرستاد يكى از اين كاروانها خبر حمله مسلمانان را به هرقل رساند و آنها براى مقابله آماده شدند. (4) يهوديها هم در اين نوع تجارت شركت داشتند. بخصوص كه جو از شام وارد مى كردند و در بازار بنى قينقاع به فروش مى رساندند. (5) بعضى از تاجران مكه هم


1- به چنين برجهايى در مدينه «اطُم» مى گفتند كه هم جنبه امنيّتى داشت و مانند قلعه بود و هم جنبه اقتصادى، كه به جاى قصر و كاخ مورد استفاده قرار مى گرفت.
2- دكتر جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت: دار العلم للملايين، بغداد: مكتبةالنهصه، ج 4، ص 141 و ج 7، ص 293
3- واقدى، المغازى، بيروت: عالم الكتب، ج 3، ص 989 و 990
4- دكتر جواد على، همان منبع، ج 4، ص 141
5- دكتر جواد على، همان منبع، ج 7، ص 58 و 293 و دكتر توفيق برّو، تاريخ العرب القديم، دمشق ط 1، ص 307

ص: 85

وقتى كه از يثرب عبور مى كردند، سر راه خود با آنها داد و ستد مى نمودند، چنانكه هاشم جدّ پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام گذشتن از يثرب با «سلمى» مادر عبدالمطلب ازدواج كرد و عبداللَّه پدر بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام برگشتن از شام در مدينه از دنيا رفت. (1) بدين منظور بازارهايى در زمان جاهليت در مدينه وجود داشت كه عبارت بودند از:

بازارى در ناحيه اى به نام يثرب، بنى قينقاع، بازارى در منطقه صفاصف، بازارى در كنار قلعه مزاحم و بقيع الخيل.

بعضى از اين بازارها دائمى بود و بعضى ديگر در مواقع معينى از سال برگزار مى شد و در بقيع الخيل، حيوانات و مواد غذايى به فروش مى رسيد. از همه بازارها، بازار بنى قينقاع كه از آن يهود بود، رونق زياد داشت و در آن زينت آلات و وسائل فلزى داد و ستد مى شد (2).

وضعيت تجارى مدينه بعد از هجرت

پس از اين كه مسلمانان از مكه به مدينه هجرت كردند، چون پيشه اصلى شان تجارت بود، بعضى شان مشغول تجارت شدند و افرادى از انصار هم از آنان پيروى كرده، وارد بازار شدند و به داد و ستد پرداختند و تجارت در مدينه رونق گرفت و اهل مدينه با مناطق ديگر به تجارت مشغول شدند و توانستند با اهل مكه رقابت كنند. اوج اين تجارت بعد از فتح مكه و ورود قبائل حجاز به اسلام بود، چون آنان موظّف بودند كه به دولت مدينه زكات بپردازند و اين اموال سرمايه تجارى براى اهل آن قرار گرفت.

حاطب بن ابى بلتعه مواد غذايى مى فروخت. (3) دحيه كلبى از شهرهاى شام روغن زيتون و مواد غذايى وارد مى كرد. (4) ابامعلق انصارى نيز بعد از هجرت با سرمايه خود و ديگران با شهرهاى ديگر رابطه تجارى داشت. يكسال پيش از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله ابوبكر همراه نعيمان و سويبط بن حرمله براى تجارت به شهر بُصراى شام رفته بودند. همچنين تجّار شام كالاهايى چون روغن، گندم، جو، انجير، پارچه و آنچه در شام وجود داشت به مدينه مى آوردند و تاجران نبطى، گندم و زيتون وارد مى كردند.

مهمترين كالاهايى كه از خارج وارد مدينه مى شد، انواع پارچه براى لباس و عمامه بود. از يمن هم عطر مى آوردند.

از جمله مناطقى كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله با مدينه رابطه تجارى داشت، نجد بود. آن حضرت اسراى بنى قريظه را توسط سعد بن زيد انصارى به نجد فرستاد


1- ابن هشام، السيرة النبويه، بيروت: دار المعرفه، ج 1، ص 137 و 158
2- ابن شبه، تاريخ المدينة المنوره، قم: منشورات دار الفكر 1410 ه، ج 1، ص 305
3- عبداللَّه عبدالعزيز بن ادريس، مجتمع المدينه فى عهد الرسول صلى الله عليه و آله، رياض: عمارة شؤون المكتبات. جامعة الملك سعود، ص 191
4- دكتر جواد على، همان منبع، ص 293

ص: 86

تا آنها را بفروشد و به جايش اسب و سلاح بخرد؛ چنانكه از يمامه خرما به مدينه مى آوردند. (1) رسول خدا صلى الله عليه و آله هم براى رونق تجارت، براى مسلمانان بازارى بنا كرد.

مكان اين بازار را ابتدا در منطقه بقيع تعيين نمود ولى با مخالفت يهوديان روبرو شد و آن را به مكان بازار مدينه در نزديكى مسجد منتقل ساخت. مكان اين بازار مانند بازارهاى بين روستاها، در فضاى باز بود و سايبانى در آن وجود نداشت و معامله گر مى توانست كالاى خود را بر زمين بگذارد و خود در بازار گردش نمايد و متاعش را هم مشاهده كند و مواظب آن باشد. طول اين بازار بيشتر از عرضش بود و در آن انواع مواد غذايى؛ مانند خرما، گندم و روغن و انواع پوست دباغى شده و انواع لباسها و اثاثيه منزل به فروش مى رسيد.

بزّازان براى خود مكان مخصوصى داشتند و عثمان بن عفّان و طلحة بن عبيداللَّه از جمله بزّازان بودند. براى فروش حيوانات جاى خاصّى بود. و همه چيز در اين بازار وارد مى شد؛ مانند گندم، روغن زيتون، عسل، اسب و سلاح و همچنين بعضى اشياى لوكس؛ مانند ظروف نقره به فروش مى رسيد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله كار بازار را تنظيم كرده و بر آن اشراف داشت و خود اداره آن را بر عهده مى گرفت، عامل مخصوصى را بر آن نگماشت در حالى كه براى بازار مكه عاملى را تعيين كرد. چون خود در آنجا حاضر بود و نظارت مى كرد. آن حضرت قيمتها را تعيين مى كرد. از احتكار منع مى نمود و حدود و قانونى براى جلوگيرى از «غَبْن» فروشنده و خريدار وضع ساخت. در حالى كه در جاهليت هيچ مراقبتى بر بازار نبود. در كيل و وزن نظمى وجود نداشت و كم فروشى و غشّ به وفور يافت مى شد. در اين باره آيه:

وَيْلٌ لِلْمُطَفّفينَ نازل شد.

قبائل مجاور مدينه در شكوفايى و رواج بازار مدينه سهم بزرگى داشتند و در طول سال كالاهاى خود را به آنجا مى آوردند و به داد و ستد مى پرداختند.

مهمترين چيزى كه به مدينه مى آوردند:

اسب، گوسفند، شتر و روغن بود. در آن ايام بود كه رسول خدا از شخصى از قبيله بنى فزاره اسبى را به قيمت ده اوقيه نقره خريد. قبايل اطراف پيش از تحريم شراب، شراب و همچنين گوشت حيوانات شكار شده را به آنجا مى آوردند و مانند زمان جاهليت با صداى بلند كالاى خود را عرضه مى كردند و از بازار مدينه


1- عبداللَّه عبدالعزيز بن ادريس، همان منبع، ص 214 و 215

ص: 87

خرما و گندم و بعضى از لباس ها را مى خريدند. (1) 3- صنعت

زندگى يكجا نشينى و پيشه زراعت و تجارت، بر خلاف صحراگردى و چادرنشينى، صنايع خاصّ خود را مى طلبد.

شهرنشينى مسكن و كشاورزى وسائل آن و دفاع از شهر وسائل دفاعى و تجهيزات جنگى لازم دارد. براى هر يك از اين ها صنعتگران مخصوصى بايد مشغول به كار شوند. مدينه هم كه شهر بود چنين وسائلى را لازم داشت و اهل آن نمى توانستند همه را از خارج وارد كنند. بنابر اين از خود صنعتگرانى داشتند. ولى بيشتر صنايع مدينه در دست يهوديان بود. چون عربها چندان رغبتى به صنعت نشان نمى دادند و صنعتگر را تحقير مى كردند. از اين رو يهوديان صنايعى چون دباغى، رنگرزى، آهنگرى و سلاح سازى را در اختيار گرفته بودند و گروهى از آنها به زرگرى مى پرداختند. (2) و هنگام هجرت پيامبر به مدينه تنها يك نجّار به نام ميمون در آنجا وجود داشته است. (3) مدينه براى قبائلى چون جهينه، غفار، عذره و بلّى مركزيت داشت و افراد اين قبائل براى رفع نيازهاى خود به مدينه مى آمدند. (4) 4- دامدارى

مدينه منطقه دامدارى نبود و زمينهاى مرغوب آن در جهت توليد محصولات كشاورزى كاشته مى شدند و اطراف آن هم از آنِ قبائل صحراگرد و بدوى بود. با اين حال اهل مدينه تعدادى شتر و گوسفند و ساير حيوانات اهلى را نگهدارى مى كردند و آنها را از شاخه درختان و كنار باغها مى چراندند و نيز مناطقى در اطراف مدينه بود كه چراگاه به شمار مى آمد؛ از جمله در شمال غربى مدينه منطقه «زرغابه» و «غابه» كه در راه شام قرار داشت و هفت ميل از مدينه دور بود، درختچه هايى بود كه شتران مى توانستند از آن بخورند. (5) شتران پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا مى چريدند كه «عيينة ابن حصن» آنها را غارت كرد. (6) در جنوب نيز چراگاههايى پيدا مى شد كه بعضى از شتران پيامبر صلى الله عليه و آله در جايى به نام «ذى الجدر» چرانده مى شدند.

هشت نفر از قبائل عرب به مدينه آمدند و اسلام آوردند، ولى نتوانستند با آب و هواى شهر مدينه سازگارى داشته باشند و مريض


1- ابن قتيبه، ابى محمد عبداللَّه بن مسلم، المعارف، تحقيق: ثروت عكاشه، منشورات الشريف الرضى ص 575 و عبداللَّه عبدالعزيز بن ادريس، مجتمع المدينه فى عهد الرسول صلى الله عليه و آله، رياض: عمارة شؤون المكتبات- جامعة الملك سعود، ص 213- 209
2- دكتر توفيق برّو، تاريخ العرب القديم، دمشق ط 1، ص 307
3- سمهودى، وفاء الوفا باخبار دار المصطفى، بيروت: دار احياء التراث العربى، ج 2، ص 396
4- حسين مونس، اطلس تاريخ اسلام، قاهره: الزهراء الاعلام العربى، ص 104
5- دكتر احمد ابراهيم الشريف، مكه والمدينه فى الجاهليه وعهد الرسول صلى الله عليه و آله، دار الفكر العربى، ص 384
6- واقدى، المغازى، بيروت: عالم الكتب، ج 2، ص 538

ص: 88

شدند، رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را به «ذى الجدر» فرستاد تا در آنجا از شير شترانش تغذيه كنند و آنان بعد از چند روز مرتد شدند و چوپان شتران را كشتند و شتران را به غارت بردند. پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از اطلاع از قضيه، به تعقيب آنها پرداخت و آنها را گرفته، به سزاى عملشان رساند. (1) ميان مدينه و ربذه منطقه اى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را براى شتران زكات حمى (2) قرار داده بود. در جنوب غربى مدينه منطقه «نقيع الخصمات» را براى اسبان مجاهدان قُرُق نموده و به آنها اختصاص داد. (3)مردم مدينه تعدادى گاو براى شخم زدن زمين داشتند و تعدادى شتر، براى اين كه آب را توسط آنها از چاه بيرون بياورند و به جاهاى ديگر برده و زمينشان را آبيارى كنند و به اين شتران «نواضح» مى گفتند. بعضى از اهل مدينه تا صد شتر داشتند. بدويها هم شتر و ساير حيوانات اهلى به مدينه مى آوردند و به فروش مى رساندند، ولى نسبت به اهل مكه به دامدارى راغب نبودند. اما بعد از هجرت وضع فرق كرد و مردم بيشتر به تجارت مشغول شدند و تجارت با خارج، شتران بيشترى لازم داشت و به خاطر جنگهايى كه پيش مى آمد، نياز بيشتر به اسب پيدا مى شد از اين رو مردم اسبان زيادى را از قبائل اطراف خريدارى كردند، به حدى كه اسبان انصار در جنگ فتح مكه پانصد رأس بود و در يك كاروان پانصد شتر عبدالرحمن بن عوف وارد مدينه شدند. (4) در حالى كه در جنگ بدر همه مسلمانان يك يا دو اسب داشتند.

تحول وضع اقتصادى مدينه بعد از هجرت

وضع اقتصادى مدينه و انصار پيش از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله ضعيف و كم رونق بود و اين به جهت جنگها و اختلافات طولانى آنها بود، ليكن به عكس، يهوديان ثروتمندتر شده و با بهره زياد، پول به انصار قرض مى دادند و گاهى بهره پول در سال به پنجاه درصد مى رسيد و خداى تعالى به اين خاطريهوديان رادرقرآن توبيخ فرموده است.

هنگامى كه مهاجران به مدينه وارد شدند سخت ترين روزهاى انصار بود و به ابتدايى ترين نياز محتاج بودند و در جنگ بدر نتوانستند بيش از هفتاد شتر تهيه كنند.

و نمى توانستند همه مهاجران را تأمين نمايند و عده اى از واردين به مدينه در كنار مسجد سكنى يافتند و غذايشان تنها خرما بود و از خرما خوردن خسته شده بودند و به پيامبر صلى الله عليه و آله شكايت كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله بر


1- واقدى، همان منبع، ص 569 و ياقوت حموى، معجم البلدان، بيروت: دار احياء التراث العربى، ج 2، ص 114
2- حمى يعنى قُرُق كردن محل مخصوصى، كه در جاهليت بزرگان و رؤساى قبائل اين كار را مى كردند.
3- حافط ابى عبيد قاسم بن سلام، الامول، بيروت ط 1408 ه. ص 386
4- دكتر جواد على، المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت: دار العلم للملايين. بغداد مكتبة النهضه، ج 7، ص 433

ص: 89

فراز منبر رفت و فرمود: «اگر نان و گوشت داشتم به شما مى خوراندم» اين حالت تا جنگ خندق ادامه داشت كه هنگام حفر آن، از شدّت گرسنگى سنگ به شكم مى بستند ولى بعد از جنگ اين حالت عوض شد و مسلمانان مناطقى را فتح كردند و از خراج و جزيه آن برخوردار شدند و بعد از فتح مكه و جنگ حنين وضع بهتر شد و مسلمانان غنائم زيادى را از قبيله هوازن به دست آوردند. قبائل حجاز به مدينه مى آمدند و اسلام مى آوردند و زكات پرداخت مى كردند و يا مصالحه كرده، جزيه مى دادند.

پيامبر با اهل تباله، جرش و ايله براى هر بالغى سالى روى يك دينار مصالحه كرد. با اهل اذرح در سال به صد دينار مصالحه نمود.

با اهل يمن بر مبلغى مصالحه كرد.

با اهل نجران به دو هزار «حله» در سال مصالحه نمود.

از مجوسيان از هر نفر كه به سنّ بلوغ مى رسيد يك دينار مى گرفت.

هنگامى كه از بحرين مالى به دست پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، فرمود: در مسجد بگذارند و خودش رفت و نماز خواند و بعد از نماز نشست و هر كس را ديد مقدارى از آن عطا كرد. (1) اين اموال در دست مسلمانان سرمايه گشت تا توانستند با شهرهاى ديگرى تجارت كنند و سرمايه زيادى به دست آورند.

پى نوشتها:


1- عبداللَّه عبدالعزيز بن ادريس، مجتمع المدينه فى عهد الرسول صلى الله عليه و آله، رياض: عمارة شؤون المكتبات- جامعة الملك سعود، ص 189 و 190

ص: 90

ص: 91

ص: 92

صفحه سفيد

ص: 93

حج در آيينه ادب فارسى

طرح جايگزين شود.

ص: 94

ضيافتى با ميزبانى خدا

جواد محدّثى

حجّ، يعنى

چشمه اى است حج؛ ...

كه هر كه از آن نوشيد، تشنه تر شد،

و هر كه حلاوت آن را يافت، شيفته تر گشت،

و هر كه چهره جان در زمزم معارفش شست، پاكدل شد.

كتابى است حج؛ ...

كه هر كه با الفباى معارفش آشنا شد، دل به آن سپرد،

و هر كه اوراقى از رموز و اسرارش را با سرانگشت تدبّر، ورق زد، مشتاق به پايان بردن اين صحيفه عرفان گرديد،

و هر كه حتّى نگاهى به سطور اين «كتاب يقين» افكند، و نظر بر خطنوشته هاى اين «بيت المعمور» داشت، بذر معرفت در انديشه و دل كاشت.

خانه اى است حج؛ ...

كه هر كه چند صباحى رحل اقامت در آن افكند،

ص: 95

و هر كه چند روزى بار سفر به سوى آن كشيد و لذّت آرميدن در سايه معنويّت «بيت خدا» را چشيد، رنج سفر فراموش كرد و آنجا را خانه خود، خانه خدا و خانه مردم يافت.

هر كه مقيم اين خانه شد، مقام يافت.

هر كه ساكن اين حريم گشت، به سكون نفس رسيد.

درختى است حج؛ ...

كه اگر دست نياز به شاخه هاى كرامتش بياويزى،

و اگر دامن طلب، زير اين «شاخه طوبى» بگسترى،

دامن دامن، حكمت و نور نصيبت مى شود.

و اگر در سايه اش نشينى، خنكاى يقين را حسّ مى كنى.

و اگر پنجه به سرشاخه هاى پربارش فراز برى، ميوه هاى تازه ايمان و حضور مى چينى.

بازارى است حج؛ ...

كه هر كه با «نقد خلوص»، پاى بدان نهاد، كالاى عبوديّت نصيبش مى شود،

و هر كه بى توشه باور به آنجا رفت، تهيدست باز مى گردد.

هر كه جويا بود، به «منافع» مى رسد،

و هر كه هشيار بود، سود مى برد و هر كه غافلانه رفت و بازگشت، زيان مى برد.

و هر كه «كالاى قلب» به آن بازار برد، مشترى صالحات، آن را نمى خرد.

و آنكه متاع فاسد به ميان و ميدان آورد، بى بهره و بى خريدار خواهد ماند.

مدرسه اى است حج؛ ...

كه كتاب و دفترش «عمل» و «تزكيه» است،

سازنده اش ابراهيم و اسماعيل و جبرئيل است،

بنيانش «تقوا» است،

و آنكه در اين مدرسه نام نويسد، بايد «مشق بندگى» را خوب بنويسد و «خطّ خلوص» را زيبا بنگارد و تكليف طاعت را در كلاس مناسك، به دقّت و كمال و تمام، انجام دهد.

ص: 96

امتحانش توبه و قبولى آن، غفران است.

شهرى است حج؛ ...

كه كعبه، كانون و مركز آن است.

مناسك، «آيين نامه» زيستن در اين شهر قانونمند است و هر تخلّفى قربانى مى خواهد.

شهرى است آباد و آزاد، كه وطن هر موحّد است و زادگاهِ دين و خاستگاه قرآن.

و هر كه اهل اين ديار است، «حاجى» است.

و هر كه با اين شهر بيگانه است، احساس غربت مى كند.

دنيايى است حج؛ ...

كه همه كائنات بر مدار «مطاف» سير مى كنند.

و مشاعر مقدس آن، محل همايش همه نژادها، زبانها، ملّتها و ملّيتهاست.

آنكه حاكم اين دنياست، «خدا» ست،

و آنكه به اين نشأه گام مى نهد، وارد «منظومه بندگى» مى شود.

دنيايى است شگفت و سرشار از ديدنيها و شنيدنيها.

عجايب هفتصدگانه هستى، در «موزه حج» نگهدارى مى شود.

و حاجى، براى ديدار آثار باستانى توحيد، عازم آنجا مى شود و همه پديده ها و صحنه هايش، هم «نو» است، هم «كهن».

دريايى است حج؛ ...

موج خيز و گهرساز.

هر كه به ژرفاى معارفش فرو رود و در اعماق حكمتهايش غوّاصى كند، مرواريدهاى گرانبها و بى بديل به چنگ مى آورد.

و هر كه بر ساحل، به تماشا بايستد،

هرچندهم به گوهر نرسد، امّا تلاطم امواج ونسيم ساحل اين دريا، روحش را شاداب مى كند.

ص: 97

رودخانه اى است حج؛ ...

كه هر كه تن و جان در آن شست،

و هر كه به شناگرى در آن پرداخت،

و هر كه با آب حياتش به سمت و سوى دريا رفت،

دريايى شد و دريا شد!

و هر كه كنار رُود ماند و رفتن رود را تماشا كرد، رود رفت و او ماند.

رودى است كه به دريا مى رسد و مى رساند.

و هر كه «روح دريايى» دارد، با حركت اين رود، همراه و هم آوا مى شود و پيچ و خم مشكلاتِ ديندارى و فراز و نشيب راه بندگى و صخره ها و سنگلاخهاى طريق عبوديّت را پشت سر مى گذارد و تعلّقها را مى گسلد.

هيچ سيلاب به دريا نرساند ما را ما كه در هر بُنِ مو، سنگِ گرانى داريم

ندايى است حج؛ ...

پيچيده در گوش زمان،

برخاسته از حنجره ابراهيم،

و ... نشسته بر گوش جانِ مليونها موحّد ابراهيمى،

ندايى كه از هر ديار دور و نزديكى، از هر شهر و روستايى، از هر فراز و فرودى، «مهمان» مى طلبد.

ضيافتى با ميزبانى خدا!

و سفره اى گشوده تا ابديّت، تا آخرت، تا بهشت، تا رضوان و رحمت، تا عفو و مغفرت.

ندايى پر طنين و آهنگين و دلنشين.

كه آهنگ ملكوت دارد و نغمه خُلد برين.

و ... عبادتى است حج؛ ...

كه بعد سياسى و اجتماعى دارد،

ص: 98

عزّت آفرين و شكوه بخش و قدرت ساز است.

رمز وحدت و همبستگى است،

مايه معرفت و همدلى و تعاون است،

سياستى در متن دين است، تا «ملل مسلمان» را با رمز قدرت و راز وحدت آشنا كند،

«امّت محمّدى» را در برابر «كفر جهانى» بسيج سازد،

حماسه هاى دين و عرفان را، در كنار هم به يادها آورد.

و حج، عبادتى است سياسى، پايگاهى است براى رفعت اهل ولا، اهرمى است براى شكستن هيمنه استكبار، آيينه اى است براى تماشاى شكوه وحدت، مكتبى است براى آموزش عرفان و سلوك، مدرسه اى است براى تربيت موحّدان مجاهد، بازارى است براى خريد آخرت، چشمه اى است براى طهارت روح.

آرى ... اينهاست روح حج!

*** آماده حضور

رضا سلطانى شيرازى

مُحرم شدم به جامه احرام بنده وار آماده حضور و ملاقات كردگار

لبّيك گفتم از دل و جان در حريم دوست گشتم ز شوق وصلِ دل آرام بيقرار

رفتم به سوى كعبه ببينم جمال او يا تر كنم ز زمزم دل چشم اشك بار

برگرد خانه اش چو طواف از حجر كنم حمد و سپاس او كنم و ذكر بى شمار

تعمير دل كنم به نماز طواف خويش اخلاص را طلب كنم از او خليل وار

بينم صفا كجاست دمى هم صفا كنم آنجا كه رمز وحدت از او هست آشكار

تقصيرها كه كرده ام اندر تمام عمر در مروه عفو از او طلبم من نصوح وار

با شستشوى خويش به اشك ندامتى در دل شوم به رحمت او من اميدوار

وانگه ميان ركن و مقام از سر خلوص هستى خويش را به قدومش كنم نثار

ص: 99

با حجر و مستجار و حطيم آشنا شوم تا شستشو كنم ز سر و روى جان غبار

تجديد جامه باز به احرام نو كنم اندر مسير معرفت و لطف كردگار

با بينشى كه در عرفات آيدم به دست در مشعر و منا شوم از شوق بيقرار

شيطان ز خويش دور كنم صد هزار بار با هفت سنگ ريزه كه رمزيست آشكار

قربان كنم به قرب جوارش ذبيحه اى چون سنتى ز ذبح عظيم است يادگار

از سر برون برم همه آثار خودسرى با حلق و با اراده چون تيغ آبدار

اين سير را كه سير و سلوكى است بى نظير پايان برم به عشق و شوم ميهمان يار

شرطى كنم رضا كه دگر بار بعد از اين مُحرم شوم به بندگيش تا ختام كار

رو به سوى خدا

حاج سيد محمّد حسين انوار

برخيز رو به سوى خدا كن آخر به عهد خويش وفا كن

عهد الست را تو بياد آر لبّيك بازگوى و بلا كن

از رى برو به جانب كعبه خود را ز بند آز رها كن

بنماى حجّ و عمره و دل را با اشك ديده پاك و جلا كن

با ذكر نام خالق يكتا درد درون خويش دوا كن

بزداى ظلمت از دل و جان را روشن چو مه ز نور خدا كن

طوفى به دور كعبه دل زن بر مروه سعى سوى صفا كن

در پيشگاه حىّ توانا تسبيح گوى و حمد و ثنا كن

يكسوى زن حجاب خودى را آزادگى به روح عطا كن

حِجر و حَجَر، حطيم يمانى كن استلام و ترك ريا كن

از عشق بوسه زن تو حجر را وز دل بر آر دست و دعا كن

برياد اسماعيل و براهيم رو در مقام و ذكر خفا كن

در درگه خداى توانا بهر نماز پشت دو تا كن

ص: 100

ركن حطيم را به سرآور زمزم بنوش و قصد شفا كن

در مسجار وادى عرفان خود را ز قيد جهل رها كن

در مشعر الحرام به تعظيم آراى خويش و ترك جفا كن

رو در منا و نفس بهيمى قربان ز راه صدق و صفا كن

با سنگريزه اهرمنت ران ز ابليس راه خويش جدا كن

آخر كه مقصدى تو خدا را از خاك پست سير على كن

بنما سفر به عالم علوى چون خضر رو به عمر بقا كن

تا زنده گردى از دم رحمان خود همسفر به باد صبا كن

رو آر در حريم محمّد صلى الله عليه و آله رو جستجوى راه هدا كن

در شام تار همچو مه نو زان مهر، كسبِ نور و ضيا كن

با مهر و عشق حق دل و جان را خالى ز مكر و ريب و ريا كن

در نزد حقّ، شفيع قيامت بهر نجات، آل عبا كن

در بحر فضل و رحمت يزدان غوّاص باش و سير و شنا كن

اى زاده عماد صفاهان ز انوار قدس راهنما كن

تا زان فروغ راه برى تو برخيز و دين خويش ادا كن

كعبه جان

خاقانى

شبروان در صبح صادق كعبه جان ديده اند صبح را چون محرمانِ كعبه عريان ديده اند

از لباس نفس عريان مانده چون ايمان و صبح هم به صبح از كعبه جان روى ايمان ديده اند

خوانده اند از لوح دل شرح مناسك بهر آنك در دل از خطّ يداللَّه صد دبستان ديده اند

ص: 101

كعبه جان زان سوى نه شهر جوى و هفت ده كاين دوجا را نفس امير و طبع دهقان ديده اند

برگذشته زين ده و زان شهر و در اقليم دل كعبه جان را به شهر عشق بنيان ديده اند

كعبه سنگين مثال كعبه جان كرده اند خاصگان اين را طفيل ديدنِ آن ديده اند

هر كبوتر كز حريم كعبه جان آمده زير پرّش نامه توفيق پنهان ديده اند

***

تا خيال كعبه نقش ديده جان ديده اند ديده را از شوق كعبه زمزم افشان ديده اند

بر سر دجله گذشته تا مداين خضروار قصر كسرى و زيارتگاه سلمان ديده اند

رانده ز آنجا تا به خاك حلّه و آب فرات موقف الشمس و مقام شير يزدان ديده اند

پس به كوفه مشهد پاك امير النحل را همچو جيش نحل جوشى انسى و جان ديده اند

باديه باغ بهشت و بر سر خوانهاى حاج پرّ طاووس بهشتى را مگس ران ديده اند

وز طناب خيمه ها برگرد لشگرگاه حاج صد هزار اشكال اقليدس به برهان ديده اند

از بسى پرّ ملك گسترده زير پاى حاج حاج زير پاى فرش سندس الوان ديده اند

خه خه آن ماهِ نو ذوالحجه كز وادى عروس چون خم تاج عروسان از شبستان ديده اند

ص: 102

در ميان سنگلاخ مسلخ و عمره ز شوق خار و حنظل گُلشكرهاى صفاهان ديده اند

دشت محرم صحنِ محشر گشته وز لبّيك خلق نفخه صور اندر اين پيروزه پنگان ديده اند

دشت موقف را لباس از جوهر جان ديده اند كوه رحمت را اساس از گوهر كان ديده اند

عرضه گاه دشت موقف عرض جنّات است از آنك مصنع او كوثر و سقاش رضوان ديده اند

كوه رحمت حرمتى دارد كه پيش قدر او كوه قاف و نقطه فا، هر دو يكسان ديده اند

هشتم ذى الحجه در موقف رسيده چاشتگاه شامگه خود را به هفتم چرخ مهمان ديده اند

شب فراز كوه از اشك شور جمع و نور شمع ابر در افشان و خورشيد درخشان ديده اند

آفتاب از غرب گفتى بازگشت از بهر حاج چون نماز ديگرى بهر سليمان ديده اند

خلق هفتاد و سه فرقت كرده هفتاد و دو حج انسى و جنّى و شيطانى مسلمان ديده اند

اى بريدِ صبح سوى شام و ايران بر خبر زين شرف كامسال اهل شام و ايران ديده اند

اى زبان آفتاب احرار كيهان را بگوى دولتى كز حجّ اكبر حاج كيهان ديده اند

رانده ز اول شب بر آن كُه پايه و بشكسته سنگ نيمه شب مشعل به مشعر نور غفران ديده اند

بامدادان نفس حيوان كرده قربان در منا ليك قربان خواص از نفس انسان ديده اند

ص: 103

بى زبانان بر زبان بى زبانى شكر حق گفته وقت كشتن و حق را زبان دان ديده اند

در سه جمره بوده پيش مسجد خَيف اهل خوف سنگ را كانداخته بر ديو غضبان ديده اند

پيش كعبه گشته چون باران زمين بوس از نياز و آسمان را در طوافش هفت دوران ديده اند

رفته و سعى صفا و مروه كرده چار و سه هم بر آن ترتيب كز سادات و اعيان ديده اند

چون ز راه مكه «خاقانى» به يثرب داد روى پيش مصدر مصطفى ثانى حسّان ديده اند

ميقات عشق

احمد ثابتى

حاجى اى ره پوى راه كبريا اى بدور از كبر و نيرنگ و ريا

اى كفن پوشيده در ميقات عشق اى حجر بوسيده در ميعاد عشق

نغمه لبّيك جارى بر لبت ذكر حق راز و نياز هر شبت

نازم آن سعى صفا و مروه ات آن طواف هفت دور كعبه ات

آن نماز روح بخشت در مقام در سخن با صاحب بيت الحرام

يعنى اى ربّ وَدود دلنواز اين مَنم، بربسته قامت برنماز

بنده تزوير و زور و زَر نى ام مَست جام باده عرفانى ام

دست جان از دهر شستم اى رفيق تا تو را جويم در اين بيت عتيق

آمدم تا غسل در زمزم كنم معرفت افزون، جهالت كم كنم

در وقوف مشعر آموزم شعور در مناى عشقِ تو يابم حضور

رَمى تنديس بُت اكبر كنم چشم جان از اشك شوقت تر كنم

ص: 104

بعد از آن در مَسلَخ عشق منا ذبح قربانى كنم اى آشنا

آرى، آرى كعبه يعنى عشق و شور حج صراط روشنِ بزم حضور

كعبه يعنى ثقل سنگين زمين بيت معمور خدا، دار الأمين

آنكه حج را ديد، جز حق را نديد نامَد از او غيرِ فعل حق پديد

جدائى نامه

احمد نعمتى

مدينه دل به وصلت بى قرار است دو چشمم از فراقت اشكبار است

ز خاطر كى رود يادت مدينه؟ مرا يادت به خاطر ماندگار است

دل ويرانه ام جاى تو باشد كه گنج اندر خرابه پايدار است

چنان زد سوز هجرت داغ بر دل كه تا صبح قيامت پايدار است

تو دارى بوى پيغمبر مدينه! تو را از او هزاران يادگار است

اگر چه دورى از چشمم مدينه خيالت ديده را نقش و نگار است

تو پاكان را به سينه جاى دادى زمينت بهتر از صد لاله زارست

مدينه سرزمين پاك گُل ها مرا از دوريت بر ديده خار است

نهال شوق تو كِشتيم به سينه درختى شُد كه پر از برگ و بار است

فراقت را تحمّل كى توانم؟ مرا اين كار بيرون ز اختيار است

جدايى نامه ام آمد به پايان كنون اين آرزو از كردگار است

كه بيت اللَّه كند قسمت دگر بار كه هجرانش مرا بس ناگوار است

دگر بخشد گناهم را ز رحمت خدايا! «نعمتى» اميدوار است

ص: 105

حج ابراهيمى

احمد فغانى

حج بود اى رهرو آيين حق پرچم پرافتخار دين حق

تا بساط بيت حق برپا بود دين و مكتب جمله پابرجا بود

حج بسيج اهل توحيد است و بس حج بود بنيان كن كوهِ هوس

حج نمايشگاه ايمان و صفاست حج، عبور از كوچه مهر و وفاست

حج بسيج ضد كفر است و نفاق حج بود سرمايه اهل وفاق

حج طواف دائم اهل زمين دور كعبه، هم خط عرش برين

بهترين ميعادگاه امت است حج سراسر شور و عشق و رحمت است

حج گذشتن از تمام زندگيست رمز و راز و منتهاى بندگيست

حج سراسر عشق ذات كبرياست پايگاهِ امنِ تسليم و رضاست

از تكبّر پاك مى گردد بشر چون گذشت از مال و حتى موى سر

مى شود بخشوده هر جرم و گناه توبه ها مقبول درگاه اله

زنده گردد در حج اى نام آوران بى شك آثار همه پيغمبران

حج بود جاى مرور مشكلات رفع گردد جمله در حج معضلات

گر كنى ترك حج اى انسان پاك مى شود آنگه به امر حق هلاك

ترك حج يعنى شكست مسلمين انهدام كامل اركان دين

سلطه طاغوتيان بر مردمان مى شود با ترك حج نيكو عيان

عامل اصلاح ايمانست حج گنج روزى، پاكى جانست حج

از گناهان مى كنى با حج فرار حاجى اى مهمان ذات كردگار

حج بود ميعاد و بيعت با ولى حج كند دلهاى ما را صيقلى

حج تجلّيگاه عزّت، افتخار حج طنينِ خشمِ امّت از شرار

مايه آرامش دلها حج است جايگاه حل مشكلها حج است

كعبه باشد قبله اهل يقين مهبط وحى و قيام مسلمين

ص: 106

مورد تكريم جمله انبيا خانه امن و امان اوليا

مولد پاك امير مؤمنان مركزِ ثقلِ زمين و آسمان

اولين بيت و عبادتگاه عام وضع شد در مكه از بهر قيام

كعبه باشد اى گروه مسلمين همچو پيغمبر «هدىً للعالمين»

حاجيان «يأتين من فجٍّ عميق» قال «وَليَطَّوَّفوا البيت العتيق»

اى كه خواندى قصّه اصحاب فيل دشمن بيت خدا باشد عليل

مكّه باشد محور و قطب قيام كعبه باشد مقتداى خاص و عام

دوستان نك حج خليل اللّهى است مركز بيدارى و آگاهى است

حج نباشد بى برائت حج ناب بى برائت حج بود همچون حباب

انزجار و نفرت از اعداى دين هست واجب بر تمام مسلمين

زنده شد انديشه اسلام ناب با پيام روحبخش انقلاب

با برائت نيست ديگر حج غريب بركند حج كاخ تزوير و فريب

حج بى روح و تحرك، بى قيام هست چون شمشير دائم در نيام

حج كنون مهجور گشته چون كتاب مسلمين را از چه رو برده است خواب

مسلمين اى وارثان شطّ خون صبح نزديك است «أينَ تَذهَبون»

هست فرياد برائت روح حج كى پذيرد حق تن بى روح حج

رجم شيطان كن مسلمان غيور تيشه زن بر ريشه خصم شرور

چنگ زن بر ريسمان اتحاد باش فرّ و زينت اهل سداد

اهل ايمان را هميشه يارباش در هجوم فتنه ها بيدار باش

جان من برخيز از خواب گران كن نظاره فتنه اهريمنان

تيغها در دست زنگيهاى مست برجهان حاكم ستمكاران پست

جنگ و خونريزيست دائم كارشان غارت مستضعفين افكارشان

كينه و خشمت كنون اظهار كن رمى شيطان، رمى استكبار كن

دست شيطانهاى خائن، لاجرم قطع كن از دامن حِلّ و حرم

در مصاف خصم و باطل شير باش مرد حق و زاده تدبير باش

اى «فغانى» از خدا بنما طلب روزيت گردد طواف بيت ربّ

ديدار خانه كعبه

اديب برومند

اينجا سراى كيست بدين فرّ و عزّ و شأن خَم در برابرش، همه پشت جهانيان

اينجا سراى كيست چنين آسمان شكوه كاندر زمين، شكوه فروشد بر آسمان

اينجا سراى كيست بدين حشمت و وقار سرها به پيش او خَم و لبها درود خوان

اينجا سراى كيست كه نازان بود بچرخ وز قدر و جاه، خيره بدو چشم كهكشان

اينجا سراى كيست كه در غيبت و حضور قدهاى چون خدنگ، به سويش بود كمان

اينجا سراى كيست كه گرد حريم وى چندين رواق سر به فلك سوده چون جنان

خامش ستاده بر سرپا با هزار ناز دستانسراى راز الهى به صد زبان

گوياى سر وحدت و شايان نام حق از اولين زمانه الى آخر الزمان

از فصل بى نيازى دادار، نكته گوى وز باب كردگارى خلاق، ترجمان

از لطف بى نياز، اشارت گر امين وز قهر كردگار بشارت ده امان

دارد سخن ز دوره پيغمبر خليل تا عصر بت پرستى اعراب ديوسان

ص: 107

ص: 108

بس دلنشين سخن ز تصاريف روزگار بس ناروا خبر ز تواريخ باستان

از عهد بت گرايى و بتخانه پرورى تا انتصار «احمد مختار» در جهان

از حسبحال مردم حق جوى حق پرست وز روزگار مردم بد عهد بد گمان

دارد به لوح سينه ز چندين هزار سال از خلق بيشمار، بسى طرفه داستان

چون نقطه اى ست ثابت و خلقش زهر كنار بگرفته در طواف، چو پرگار، در ميان

اينجا سراى كيست بدين فرّ و عزّ و شأن خَم در برابرش، همه پشت جهانيان

اينجا سراى كيست چنين آسمان شكوه كاندر زمين، شكوه فروشد بر آسمان

اينجا سراى كيست بدين حشمت و وقار سرها با شكل چار گوشه نمايد سياه پوش

وانگه سپيد جامه بسى گرد او عيان مانا كه اوست شمع تجلاى ايزدى

گردش خلايقند چو پروانه پر زنان خوش فر و خوش نهاد و خوشايند و خوشنماى

دلجوى و دلنواز و دلفروز و دلستان بس روشن از تجلى او «مسجدالحرام»

و احرام بستگان همه زى ساحتش روان بر بسته چشم از وطن و رخت از ديار

بر كنده دل ز خانه و خاطر ز خانمان لبيك گوى از همه اطراف رهسپر

مرد و زن از سپيد و سيه، خُرد تا كلان آيند دسته دسته ز اقطار دور دست

بهر طواف او همه در ذكر، هم بيان بر دوش سعيشان همه گر بارِ پر كاه

در پاى شوقشان همه گر خارِ پرنيان

ص: 109

بس كاروانيان همه تسبيح گوى حق در يك رديف، همره سالار كاروان

گردند گرد او گنه آلود و مستعين جويند رحمت از در خلاق مستعان

جانها قرين رحمت و دلها رهين شوق محو جلال وى همه از پير تا جوان

بر چار ركن وى همه ناظر به چشم دل بر هفت دور وى همه شائق به امتنان

يكجا دَروست «حجر سماعيل» جلوه گر سويى دگر مقام «ابراهيم» سايبان

اين در نماز، خارج محدوده طواف و آن در طواف، داخل محصوره مكان

بفكن نظر بر آن «حجرالأسود» شريف بنگر سپس به جانب «زرينه ناودان»

كاين هر دوراست بس اثر اندر صفاى روح آنگه كه در حرم، همه صافى شود روان

بنگر به «مستجار» كه از زادن «على» فرخنده آيتى ست به اعجاز، توأمان

بنگر بدان «حطيم» كه ديوار منحنى ست از مرمر سپيد و بر او آيت قرآن

دركش سه چار جرعه از آن آب خوشگوار كآيد ز چاه «زمزم» و بخشد بتن توان

***

اين كعبه مراد، تو پرسى سراى كيست؟ كاندر طواف اوست بسى خيرها نهان

ص: 110

اينجا سراى خالق كون و مكان خداست خلاق بنده پرور و دادار لا مكان

خورشيد و ماه را نبود بخت آن كه رخت اينجا كشند و سر بنهند اندر آستان

اينجاست آن حرم كه برافروختش خليل وز احترام حق، ز خلل ماند بر كران

آن كعبه ستوده كه سنگ بناى وى بنهاد «پور آزر» و بفراشت طاق آن

اينجاست آن سرا كه بفرمان ايزدى شد ساخته بنام خداوند انس و جان

اينجاست آن سرا كه درو زاده شد «على» آن خانه زاد ايزد و آزاده قهرمان

هر چند بى گمان همه جا خانه خداست وز بهر ذات وى نبود بيت و آشيان

ليكن بنام اوست خود اين كعبه نامور تا سنت عبادت وى را بود نشان

تا زر اعتقاد كسان را به انقياد در بوته فريضه حج سازد امتحان

تا بنگرد قيام خلايق به بندگى آنجا كه بندگى به تعب يابد اقتران

احرام چيست؟ معرفت حرمت وجود محرم كسى كه در حرم روح، پاسبان

سعى صفا و مروه تكاپوى آدميست اندر پى صفا و مروت، به هفت خوان

وانگه روال هروله، اظهار شوق دل در راه طاعتى ست به اخلاص، همعنان

ص: 111

دانى وقوف چيست در آن موقف جليل واقف شدن به جلوه اسرار كن فكان

پرتاب سنگريزه بر آن تخته سنگها طرد هواى نفس بود از در هوان!

ذبح ذبيحه چيست جز ايثار خون گرم در مقدم مشيّت برتر خدايگان

حج امتحان داور يكتا بود ز خلق كآمد به شرع انور ما واجب، ار توان

اينجا حضور سر بهم آورده شاخه ها پيوند انس را به ثمر مى كند ضمان

ماييم اينك آمده از راه انقياد بهر اداى حج تمتع، به پاى جان

لبيك گوى دعوت حقيم و شادخوار كز بهر ما، ز لطف و كرم گستريد خوان

هر چند اوست در همه جا ميزبان ما اينجا شديم در حرمش خاصه ميهمان

داريم اميد آن كه شود حج ما قبول در پيش ذوالجلال به اقبال جاودان

اين است آن قصيده غرا كه اهل دل خواهند از «اديب» به عنوان ارمغان

ص: 112

صفحه سفيد

ص: 113

جاريهاى حج

طرح جايگزين شود.

ص: 114

توسعه جديد مسجدالحرام

سلمى دملوجى

مرواريد

مجموعه مسجدالحرام فضاى شكوهمند و ويژه اى را در بر دارد كه برخاسته از ارزش والا و جايگاه بلند اين مكان گرامى است. فلسفه معمارى اسلامى در اين بنا، از مركزيّت كعبه براى همه جهان حكايت دارد. گرچه مسجدالحرام با گذر از دوره هاى مختلف تاريخ اسلام، گونه هاى معمارى چندى را به خود ديده است امّا بر بنيادهاى استوار مسجدسازى، چندان تكيه دارد كه برآيند نهايى آن در نوع خود يگانه و بى همتاست و مى توان گفت: پافشارى اين طرح بر بهره گيرى از نمونه هاى معمارى تاريخى، الهام بخش ديگران خواهد بود و با اجراى آن بناى نوينى پديد خواهد آمد كه در عين بهره مندى از ارزشهاى تاريخى، پايه هاى معمارى امروزين را نيز در نظر دارد. بناى نوبنياد مسجدالحرام، نمادى از معمارى نوين اسلامى است.

توسعه جديد، از يك سو مى بايست، همچون نمونه هاى سنتى مسجد سازى، از سنجه هايى ويژه پيروى مى كرد، با محيط پيرامون هماهنگ مى بود و بافت شهرى گرداگرد خود را ناديده نمى گرفت؛ زيرا بناى كعبه و مسجدالحرام و در پىِ آن، بناهاى شهرى و منظره كوههاى اطراف و آسمان، نمايى چنان همساز را باز مى تاباند كه نشانى شگرف بر جان آدمى مى نهاد؛ و از ديگرسو، با درنظرگرفتن فضايى باز در طرح توسعه، مى كوشيد تا مسجد را از درآميختن با برجهاى برافراشته پيرامون آن دور كند و از تأثير منفى اين ساختمانهاى برآمده از فرهنگ مدرن شهرى، بر معمارى باشكوه و آفرينش هاى دقيق، ماهرانه و ظريف هنرى بكاهد.

ص: 115

آموزه هاى طرح

طرح توسعه جديد مسجد بر مبانى و اصول چندى تكيه دارد و نقشه هاى اجرايى برپايه آنها ترسيم شده است. مهم ترين اين آموزه ها از اين قرار است:

حفظ ساختمان موجود و تأسيسات و نقشه هاى آن؛ اعم از ساختمان قديم و توسعه اول سعودى؛ زيرا ساختمان موجود، خود تبلورى از يك معمارى ويژه و هدف مند و تأثيرگذار است.

سازگارى و هماهنگى بايسته ميان بناى موجود و طرحى كه براى احداث بنايى پيشرفته و به هم پيوسته در دست اجراست.

تأكيد بر اهميت پيوند استوار ميان ساختمان مسجد و بافت شهرى پيرامون آن.

همسانى و همخوانى ميان نقشه ساختمان موجود و طرح توسعه جديد كه يكى از ضرورتهاى اجرايى آن، ايجاد سهولت در انتقال و راهنمايى زائران به بخش هاى مسجد است.

برگزيدن عناصر و اندازه هايى كه در عين گوناگونى، با بخشهاى مختلف ساختمان فعلى هماهنگ باشد.

روان بودن حركت در يك سطح و فراهم آوردن زمينه آن در حال ازدحام نمازگزاران و پيش بينى درهاى ورودى و خروجى به تعداد مورد نياز.

روان بودن حركت در طبقات و فراهم آوردن ابزارهاى مطمئن براى تسهيل جابجايى و توجّه به لزوم پيشگيرى از رودررو شدن زائران به هنگام ورود و خروج.

استحكام ساختمان و نماى آن و زيبايى بناى جديد و پيوند مناسب آن با ساختمان فعلى، با تأكيد بر حفظ ساختمان فعلى.

نمايان بودن درهاى ورودى و خروجى.

كافى بودن تأسيسات و خدمات، از جمله روشنايى، تهويه، جريان طبيعى هوا، پخش صدا، آژير خطر و مبارزه با آتش سوزى، كه همه بايد به شكلى منطقى و به گونه اى فراهم شوند كه به زيبايى ساختمان آسيبى وارد نياورند.

نقاط اصلى طرح

مسجدالحرام، پس از افزوده هاى سعودى، از چند نقطه اصلىِ زير تشكيل شده است:

ص: 116

- كعبه.

- مقام ابراهيم.

- مطاف.

- چاه زمزم.

- محلّ اذان.

- سايه بان و منبر

- ساختمان فعلى؛ شامل ساختمان قديم حرم و توسعه اوّل سعودى.

- ساختمان جديد؛ توسعه جديد سعودى.

و اينك اطلاعاتى فشرده از اين چند مكان:

كعبه مشرّفه؛ كعبه، از زمان حضرت ابراهيم عليه السلام در جاى خود قرار دارد و قاعده آن به شكل مستطيل است. پارچه اى سياه بر آن كشيده اند كه «پوشش كعبه» ناميده مى شود. درِ كعبه در ضلع شمال شرقى فراهم آمده و آستانه در، 5/ 1 متر از كف مسجد بالاتر است.

حجرالأسود در زاويه شرقى كعبه قرار دارد.

حطيم در قسمت جنوب غربى كعبه است و آن مساحتى است كه گرداگرد آن نشانى ويژه دارد و نشانگر حدود كعبه در زمان ابراهيم عليه السلام است. مساحت كعبه در قاعده آن 145 مترمربّع است مساحت حطيم، به شمول ديوار، 94 مترمربّع.

مطاف؛ فضاى پيرامون كعبه است كه جز مقام ابراهيم چيزى در آن نيست، اكنون، سطح مطاف در مقابل هريك از زواياى چهارگانه كعبه متغيّر است و زمين سنگفرش آن اندكى شيب دارد. مسيرهايى كه از شبستان هاى مسجد به مطاف منتهى مى شود نيز با سنگ پوشانده شده است. مطاف 3058 مترمربّع است و با دو گذرگاه اطراف آن 4154 مترمربّع مساحت دارد.

محلّ اذان؛ مكانى است براى اذان گويان كه 50 متر آن در حرم قديم است و 110 متر آن در ساختمان جديد.

سايه بان؛ بنايى بتونى كه در محلّ خارج از مطاف قرار دارد و بر 12 ستون استوار است، جايگزين سايه بان قديم شد.

منبر؛ حجم و شكل منبرِ قابل انتقال كه در نزديكى سايه بان جبرئيل بوده، همواره دگرگون شده است. منبر كنونى همان است كه سلطان سليمان عثمانى به كعبه هديه كرده و

ص: 117

در سال 966 ه. (1558 م) نصب گرديده است. بلندى منبر با سايه بان آن 47/ 10 متر

نمايى از شبستانهاى طبقه بالاى توسعه اوّل سعودى كه به قسمت توسعه يافته جديد پيوسته است.

ص: 118

مى باشد و با مرمر سفيد ساخته شده است. تا حدود سال 1384 ه. (1964 م) منبر يادشده در شمال مقام ابراهيم بود و پيش از توسعه مطاف كنونى، آن را به محلّ فعلى آن در فضاى خارجى مطاف، در نزديكى سايه بان جبرئيل، انتقال دادند.

ساختمان كنونى حرم

كعبه مركز جهان اسلام است و روى آوردن به سوى آن، يكى از معيارهاى بنيادين در طرّاحى هر مسجدى در جهان است. در ساختمان مسجدالحرام نيز همه چيز از كعبه الهام گرفته و در پرتو آن شكل يافته است.

در ساختمان حرم، بر استفاده از شكل هاى هندسى مشخّصى، مانند هشت ضلعى و مربّع تكيه بسيارى شده است. هشت ضلعى، شكلى برگرفته از نقشه قُبّةالصخره در بيت المقدس است و رواقهاى ستون دار حرم، آشكارا نشان از نقشه هاى معمارى كهن اسلامى در مسجدسازى دارد، كه نخستينِ آن در مسجد بزرگ كوفه اجرا شده و به دنبال آن، از خاور تا سرزمين چين و از باختر تا ديار اندلس گسترش يافته است. با اين حال، ميان ساختمان حرم مكّه و ديگر مساجد جهان اسلام، تفاوتى هويداست؛ همه مساجد بر پايه رعايت قبله، يعنى روى داشتن به مكّه، بنا شده اند؛ از اين رو، در طرّاحى آنها ناگزير بايد از اشكال هندسى قائم الزاويه استفاده شود و مى توان با قاطعيت گفت كه شكل بنيادين همه مساجد، مستطيلى است كه طول آن ديوار قبله را شكل مى دهد و ديگر شبستان، كه صف نمازگزاران در آنها گسترده است، به موازات آن بنا مى شوند و محراب، كه به سان كانون اصلى طرّاحى مسجد تعيين كننده ديگر فضاهاى مسجد است، همواره رو به قبله، يعنى مكّه مكرّمه دارد.

امّا ساختمان مسجدالحرام گرداگرد كعبه است و از هرسو كعبه را در آغوش خود دارد و هر گوشه آن از مركز مسجد؛ يعنى كعبه، الهام مى گيرد. تنها شكلى كه مى تواند اين وظيفه نمادين را به خوبى عهده دار شود، هشت ضلعى است؛ گو اين كه شكل آن با بسيارى از ديگر ساختمان هاى هشت ضلعى تفاوت دارد. شبستان هاى مسجد نيز از رواق هاى ديگر مساجد تاريخى متفاوت است؛ زيرا شمارى از فضاهاى سرپوشيده حرم مكّه، ويژه نماز است و از شمارى ديگر تنها به عنوان گذرگاه استفاده مى شود. مناره هاى هفتگانه كه در زواياى

ص: 119

مسجدالحرام برافراشته است نيز از شمار گلدسته هاى ديگر مساجد افزونتر است. حرم قديم و توسعه اوّل سعودى، افزون بر محلّ نماز و گذرگاه و محلّ سعى و اذان، وروديها و مدارس و چند سقاخانه را نيز دربرمى گيرد.

نقشه نوسازيهاى حرم شريف مكه در گذر زمان

وروديهاى اصلى سه تاست: باب ملك عبدالعزيز، باب العمره و باب السلام. اين درهاى بزرگ ورودى به گونه اى طرّاحى شده اند كه هركس با گذر از آنها وارد مسجد شود، نگاهش بى درنگ به كعبه مى افتد.

مدارس سه گانه در آغاز براى آموزش قرآن و اصول دين ساخته شده بود، امّا اينك مدرسه واقع در نيم طبقه اوّل، بالاى سرسراى ورودى، به محلّ نماز پادشاه و ميهمانان ويژه وى اختصاص يافته است، مدرسه باب العمره محل بايگانى اسناد مسجدالحرام است و مدرسه باب السلام جايى است كه قرآنها و ديگر كتب مسجد در آن نگهدارى مى شود. اين مكانها اكنون كاربردى ديگر يافته اند، امّا همچنان نام مدرسه را بر خود دارند.

سقّاخانه ها، كه شمار آنها به پنج مى رسد، نيز به همين نام خوانده مى شوند، گو اين كه در حال حاضر، آب سرد زمزم، با بهره گيرى از روشهاى نوين، در دسترس همگان است.

ص: 120

طرّاحى

مسجدالحرام، به دليل درميان داشتن كعبه، از طرّاحى ديگر مساجد كهن و نوين جهان پيروى نمى كند، امّا اين مسأله موجب نشده است كه در طرّاحى آن، از نشانه ها، نمادها و عناصر اصلى ديگر مساجد بهره گيرى نشود. موشكافى اين زيرساختها بيانگر محور بودن كعبه در ساختمان مسجدالحرام است.

طرّاحى مسجد، پيوند سنجيده آن با محلّ سعى صفا و مروه و ديگر ظرافتهاى به كار رفته، موجب شده است كه مسجد، به سان تك سازه اى در فضايى گسترده، جلوه نكند، بلكه با

نقشه نماى بيرونى مسجد، نمونه يكى از پنجره ها و درهاى ورودى

الهام و بهره گيرى از همه ويژگيهاى مسجدسازى سنتى در جهان اسلام، ساختمانى به هم پيوسته و درهم تنيده و ابتكارى پديد آمده است كه همه اجزاى آن، با يكديگر پيوندى منطقى و استوار دارند و كانون همه آنها كعبه مشرّفه است كه از هر نقطه مسجد با نگاه آدمى گره مى خورد. محاسبات فضاسازى مسجد نيز به گونه اى انجام گرفته است كه زائران به هنگام طواف، از چنان آسايش و آرامشى برخوردارند كه با نزديك شدن به كعبه و حجرالأسود، شادمانى ويژه اى، وجود آنان را فرا مى گيرد.

ص: 121

نقشه توسعه

توسعه جديد، بخش غربى مسجد، ميان باب العمره و باب ملك عبدالعزيز را در بردارد و افزون بر سطح همكف، سه طبقه را شامل مى شود. چندگانگى سطح مسجد و قرار گرفتن سازه هاى آن در طبقات گوناگون، زمينه را براى گسترش افزونتر فعاليت مهندسان فراهم آورده و به آنان اين امكان را داده است كه علاوه بر فضاى درونى مسجد و سطح همكف، از فضاى عمومى نيز بهره گيرند.

اصل طرّاحى مسجد، هشت گوشه اى است كه صحنى چهارگوش را در ميان دارد و از چهار گوشه كعبه، گذرگاه هايى به سوى درهاى اصلى مسجد گشوده شده است.

سطح مسجد دو بخش دارد: سطح سنگفرش شده فضاى حرم و سطوح بلندتر پيرامون آن. سطح مسجد با شيبى ملايم به سوى كعبه ساخته شده است. سطوح خارج از حرم، به درهاى ورودى، راهروها، محلهاى نماز و كتابخانه هايى كه جايگزين سقاخانه ها شده اند، ارتباط دارد. پلكان و طبقه همكف مسعى نيز با اين سطوح در ارتباط است.

مساحت اين بخش، كه فضايى با سه گنبد در يك رديف آن را از توسعه اوّل سعودى جدا مى كند، 19000 متر مربع است. در اين بخش، 492 ستون برپاست، كه هركدام از يك سو پنج متر و از سوى ديگر پانزده متر با ستون بعدى فاصله دارد. در ميان ستون هاى طبقه همكف، طاقهايى است كه در امتداد گذرگاه ها، ستون ها را به هم پيوند مى دهد. سقف اين بخش به گونه اى طرّاحى شده است كه از يك طرف، توان مقاومت ساختمان در برابر لرزشهاى ناشى از زمين لرزه را افزايش دهد، و از ديگرسو، پاسخگوى نيازهاى ضرورى طرح براى جريان طبيعى هوا باشد. اين طبقه، شمارى پلكان اصلى و فرعىِ معمولى و برقى دارد. اين بخش داراى چند ورودى است كه باب ملك فهد، به عنوان دروازه اصلى، مهم ترين آنهاست. افزون بر آن، هجده درِ ورودى فرعى در اين طبقه گشوده شده است. در دو سوى ورودى اصلى، كه پيشاپيش طرح توسعه است، دو مناره به بلنداى مناره هاى پيشين برپاست. ويژگى مناره هاى نوساخته را كاشيكارى رنگارنگ آنها برشمرده اند.

طبقه زيرين اين بخش، 31200 مترمربّع مساحت دارد و دربردارنده فضايى گسترده براى نماز است. علاوه بر آن، سرويسهاى بهداشتى و محلّ استقرار كسانى كه آب زمزم پخش مى كنند، در آنجاست. زيرزمين با دو ورودى به خيابان ارتباط دارد.

ص: 122

ارتفاع طبقات بدين شرح است: زيرزمين 30/ 4 متر، همكف 80/ 9 متر، طبقه بالا 64/ 9 متر. در نقشه ساختمان جديد، هماهنگى كامل با ارتفاع طبقات ساختمان قديمى رعايت شده است.كاربرد و مساحت طبقه فوقانى، تقريباً همانند همكف است، جز آن كه كتابخانه ندارد و ارتفاع آن اندكى كمتر است. طبقه بالا، بجز در قسمتى كه به گذرگاههاى صفا و مروه ارتباط دارد، كاملًا در يك سطح است و از همه امكانات مكانيكى و برقى طبقه همكف برخوردار مى باشد. دو طبقه مجموعاً 550 شير آب دارد كه آب سرد زمزم در آنها جارى است.

وروديهاى سه گانه و شش مناره آنها، مناره هفتم كه بر فراز گنبد صفا واقع است و سقف مروه، همگى از سقف طبقه فوقانى مسجد بلندترند. دو گلدسته برافراشته در دو سوى ورودىِ بزرگ جديد نيز، از دور نمايان است.

محلهاى نماز و گذرگاه ها

مسجدالحرام و همه بناهاى آن، در اصل براى برپايى نماز ساخته شده و بر اساس و بنيادى ويژه، به نمازخانه و گذرگاه تقسيم گرديده اند. محلهاى نماز معمولًا در فضايى مربّع با ضلع 15 متر قرار دارند و از چهار طرف، گذرگاههايى به عرض 5 متر آنها را احاطه كرده اند. در مقابلِ وروديهاى اصلى، سرسراهايى بزرگتر، و در دوسوى آنها محوّطه اى سه گوشه قرار دارد، كه از آنها نيز براى نماز استفاده مى شود؛ بنابراين، از ورودىِ باب ملك عبدالعزيز و باب العمره تا صحن مسجد، سه رديف محل نماز مى باشد كه دو رديف نخست اندكى بالاتر و رديف سوم هم سطح شبستان قديم است. نمازخانه هاى نزديك مسعى، به جاى اختلاف در سطح اندكى شيب دارند.

مساحت مسعى در زيرزمين 1600 متر، در همكف 8400 متر و در طبقه بالا 8200 مترمربّع است. در تمام مسجدالحرام، مجموعاً 37 محوطه چهارگوش، هريك با 225 متر مساحت و 8 فضاى مستطيل، هريك با 375 متر مساحت، براى برپايى نماز ساخته شده است. گذرگاه هاى پيرامونى نيز، در مجموع 16808 متر مربع مساحت دارند و در مراسم حج و آيين هاى نماز جمعه، از آنها هم براى نماز استفاده مى شود. بدين ترتيب، روى هم در سه طبقه، 63837 مترمربّع فضا براى نماز درنظر گرفته شده است.

ص: 123

مساحت و گنجايش

عمليات توسعه جديد دقيقاً در ضلع غربى حرم، در منطقه سوق الصغير، بين باب العمره و باب ملك عبدالعزيز اجرا شده است. در زير، به مساحت بخشهاى مختلف مسجد در مراحل گوناگون اشاره مى شود:

مساحت طبقه بالا در توسعه سوم 57000 مترمربّع

مساحت طبقه همكف 19000 مترمربّع

جمع كل مساحت توسعه 76000 مترمربّع

با گنجايش 170000 نمازگزار

-

مساحت فضاى باقيمانده در بخش سوق الصغير و بخش

شرقى مسعى 59000 مترمربّع

با گنجايش 120000 نمازگزار

-

گنبدهاى سقف شبستان عثمانى، در انتهاى تصوير رواق طبقه بالا آشكار است.

ص: 124

مساحت طبقات بناى فعلى 194200 مترمربّع

با گنجايش 430000 مترمربّ

مساحت تمامى فضاهاى مسجدالحرام شامل بناى فعلى،

توسعه جديد و ديگر فضاها 356800 مترمربّع

با گنجايش 820000 نمازگزار

عناصر طرّاحى و جُزئيات آن

گنبدهاى جديد

سه گنبدى كه در حدفاصل ميان دو توسعه بنا شده، تقريباً به موازات ورودى اصلى است. اين گنبدها در گرداگرد خود پنجره هايى دارند و از بيرون، داراى نمايى همانند ديگر گنبدهاى مسجدند. هر گنبد بر چهار ستون با فاصله 15 متر استوار است.

نماى داخلى گنبد با گچبرى و مقرنس كارى زيباسازى شده است. گنبدها 13 متر ارتفاع دارند و به منظور نورپردازى و جريان هوا، در بالاى آنها روزنه هايى تعبيه شده است.

جنس گنبدها از بتون مسلّح و پوشش آنها از سنگ است. هر گنبد در زير خود، طاقى كاملًا برجسته تر از ديگر طاقهاى مسجد دارد. اين طاقهاى بتونى هم به گونه اى زيبا نماسازى شده اند.

نماى بيرونى گنبد، رنگى است و بخشى از نماى داخلى آن با سنگ خارا، كه در لابلاى آن رشته هايى زرين قرار دارد، تزيين شده است.

در نماسازى ديگر بخشهاى داخلى گنبد، از سنگ آمازونيت نيمه نفيس و كاشى الوان هم استفاده كرده اند.

در برخى از طاقهاى گنبد، سنگ مرمر سفيد و سبز هم به كار رفته است. در زير گنبد، اشياى گرانبهاى مسى و بلورين، با حجمهاى هندسى اسلامى آويخته اند كه با شكل گنبد و اهداف طراحى آن، كه ايجاد فضاى مناسب و دلنشين در همه زواياى توسعه جديد براى تلاوت قرآن است، هماهنگى دارد.

اين ويژگى در بيشتر جزئيات گنبد؛ از جمله پنجره هايى كه با چوب ساج ساخته شده

ص: 125

است، ديده مى شود.

جزئيات مقرنس كارى زير گنبد و شمارى از پنجره هاى آن

ص: 126

ستون ها، طاق ها، سقف ها

پيشتر گفتيم كه ستون هاى بخش توسعه يافته مسجد، با فاصله پنج متر از هم ساخته شده اند. ستون ها دو گونه اند: استوانه اى و چهارگوش. قطر ستون هاى استوانه اى 81 سانتيمتر است و ضلع ستون هاى چهارگوش 93 سانتيمتر. بلنداى ستون هاى طبقه همكف 5/ 4 متر و ارتفاع ستون هاى طبقه بالا 7/ 4 متر است. هريك از ستون ها، پايه اى به ارتفاع 54 سانتيمتر دارد عرض اين پايه ها در ستون هاى چهارگوش، 80 سانتيمتر و در ستون هاى استوانه اى، كه پايه آنها شش ضلعى است، 87 سانتيمتر است. هر طبقه 492 ستون دارد.

برفراز ستون هاى گذرگاهها، طاقهاى بتونى برپاست، كه در نماسازى آنها، سنگ خارا به كار رفته است، در آميزش با مصالح بتونى، تركيبى آراسته را پديد آورده است. ستون ها و طاقها، مرز ميان محلهاى نماز و گذرگاه هاست. قسمت بالاى طاقها را، سقفهايى بتونى، با پوشش سنگ گرانيت، به هم پيوند مى دهد.

نماسازى داخلى و خارجى

از مهمترين كارهاى طرّاحى و اجرايى طرح توسعه، رعايت اصول هماهنگى در محلّ پيوند ميان بناى فعلى و افزوده هاى جديد است كه با حفظ استوارى و زيبايى ساختمان كنونى، در همه گوشه هاى آن، ميان دو بنا همسانى و يكنواختى ايجاد كند. اين مهم ايجاب كرد كه برخى از بخش هاى ديوار بناى اصلى مسجد برچيده شود و راهى به بناى جديد گشايش يابد.

ديوارهاى خارجى بناى جديد، همه از بتون مسلّح است و نماى آنها را با سنگ مرمر وادىِ فاطمه پوشانده اند. به منظور هماهنگ سازى ميان دو بنا، مقدارى گرانيت خاكسترى رنگ نيز در ديوارها به كار رفته است. ارتفاع ديوارهاى بيرونى بناى جديد، 96/ 20 متر است.

نماى داخلى، سنگ گرانيت است و براى زيباسازى ديوار وسقف، سنگهاى رنگارنگ باچينشى يكنواخت در كنار هم قرار گرفته و شكلهاى رنگارنگى را پديد آورده اند. در ديوارها و سقف، مكانهايى در نظر گرفته شده است، كه در صورت نياز، براى نصب بلندگو، اشياى تزيينى و بادبزنهاى برقى به كار رود، بدون آن كه به نماى زيباى ساختمان آسيبى وارد آيد.

قسمت پايين ديوار، تا ارتفاع 5/ 2 متر، با مرمر رنگارنگ محلّى سنگ چينى شده، و در

ص: 127

نقشه قسمت پايين ديوارهاى داخلى

ضلع شمالى توسعه اوّل سعودى و ساختمان جديدى كه به محلّ پلّه هاى برقى افزوده شده است.

ص: 128

نيم طبقه اوّل، به جاى سنگ مرمر، كاشى رنگين به كار رفته است.

پنجره هاى ساختمان حرم، از داخل با ورقهاى مس و قطعات بلورين تزيين شده و آلومينيوم طلايى ويژه اى در آن به كار رفته است.

وروديها

ورودى اصلى توسعه جديد، باب ملك فهد نام دارد كه بر ستون هايى مرمرين استوار

نماى داخلى يكى از وروديهاى فرعى

ص: 129

است، ديوارهايى پوشيده از سنگ مرمر آن را دربر گرفته و دو مناره بلند در دو سوى آن برپاست. افزون بر اين، 18 درِ ورودى ديگر، با ديوارهايى از همان جنس، در اطراف ساختمان جديد گشوده است. اين، علاوه بر 3 ورودىِ اصلى ديگر، 27 ورودى فرعى است. به 4 ورودى اصلى زيرزمين نيز، دو ورودى ديگر اضافه شده است.

راه هاى ارتباطى به طبقات

پلكان اصلى توسعه جديد، نرده ها و ديوارهاى آن، سراسر از سنگ مرمر است، ولى در پلكان فرعى، بخشى از پلّه ها، ديوارها و نرده ها مرمرى است و بخشى از آن، با گرانيت به رنگ متفاوت. پلكان برقى نيز يكى در شمال و ديگرى در جنوب ساختمان جديد قرار دارد، هريك از اين دو، 375 مترمربّع از فضاى مسجد را دربر گرفته و هركدام شامل دو پلّه برقى با توان جابجايى 15 هزار نفر در ساعت است. در ساختمان جديد و ديگر نقاط مسجد، جمعاً پنج دستگاه پلّه برقى نصب شده است. ساختمان جديد، چهار آسان بر هم دارد كه دو تاى آنها براى رفتن بر فراز مناره هاى جديد به كار مى رود.

ص: 130

صفحه سفيد

ص: 131

گفتگو

طرح جايگزين شود.

ص: 132

نشستى با رييس محترم سازمان حج و زيارت

: ارزيابى جناب عالى از حج سال 1377 چگونه است؟

آقاى رضايى: بايد گفت كه وجه تمايز اساسى حج تمتّع سال 1377 نسبت به گذشته، تأثير روند مستحكم و مودّت آميز مناسبات بين دو كشور ايران و عربستان بود كه بركات آن را در پيوند عاطفى و صميمى بين زائران ايرانى و مسؤولان و مردم عربستان سعودى و همچنين تحقّق تسهيلات ادارى و كنسولى بهتر و بيشتر و به اصطلاح روان شدن امور اجرايى مى توان جستجو كرد.

ارزيابى عملكرد اجرايى حج بايد با توجه به پيچيدگى و به هم پيوستگى عوامل دخيل در آن صورت پذيرد. طبيعى است جامع نگرى و اشراف و دريافت همه جانبه عوامل، شرط اصلى رسيدن به يك ديدگاه واقع نگرانه نسبت به حج تلقّى مى شود. در اين نحو ارزيابى بايد با دقّت به محيط ايران و عربستان، تنوع فرهنگى و قومى و اجتماعى و معيشتى زائران و تنگناهاى كار اجرايى در ايران و عربستان توجه بشود.

خدا را شكرگزاريم كه حج سال 77 بر مبناى تجارب گذشته و با همّت تمامى دستگاههاى اجرايى و سياسى، با صلابت و سرافرازى، به شكلى روان و سامان يافته و فارغ از اضطراب و التهاب به پايان رسيد و دست اندركاران نيز مورد تفقّد و عنايت مقام معظم رهبرى و تقدير رياست محترم جمهورى و دولت محترم قرار گرفتند. البته

ص: 133

چنين تقديرهايى براى ما هم افتخارآميز است و هم هشدار دهنده و مسؤوليت زا كه بايد به عنوان عامل سازنده براى بهبود عملكرد به آن بنگريم.

: در زمينه هاى مختلف رفاهى و تداركاتى، وضعيّت حاجيان ايرانى نسبت به گذشته بسيار بهتر شده است، عمل و عوامل آن را بيان فرماييد.

آقاى رضايى: در يك نگاه كلّى، همين اهميت و حساسيتى كه در مورد حضور آبرومندانه و شايسته حجاج ايرانى در عربستان وجود دارد، خواه ناخواه نشانه هاى خود را در چگونگى سلامت و بهداشت و آسايش حجاج نمودار مى سازد.

طبيعى است نقش آموزشهاى بهداشتى، ادارى، اجتماعى و مذهبى به حجاج و كارگزاران حج را نمى توان ناديده گرفت. امروز يك نظام سامان مند و پويا در حج كشورمان شكل گرفته است كه به واسطه آن، رأس و بدنه دست اندركار امر حج در تعامل و تفاهم با يكديگر بوده و به دنبال دستيابى و اجراى بهترين روشهاى خدمت رسانى به حجاج هستند. همه موارد رفاهى حاجيان؛ نظير برنامه غذايى سنجيده، حمل و نقل آبرومند و راحت، اسكان مرتّب، آموزش گسترده و ... به جاى خود، اما فكر مى كنم كه اگر بخواهيم از منظر بالاترى به اين قضيه نگاه كنيم بايد بگوييم جهت و مسير انديشه اجرايى حج رويكرد ملّى، حيثيتى و حكومتى به خود گرفته است؛ يعنى اگر نظام به اعتبار و آبروى زائر ايرانى در صحنه حج و در ميان ساير ملل مسلمان نمى انديشيد، هيچگاه با چنين تعصّبى به دنبال تأمين وسايل رفاه و آسايش حجاج برنمى آمد. امروزه اگر حجاج عزيز از خدمت رسانى خوب و آبرومند برخوردارند، به لحاظ ديدگاهى است كه پس از انقلاب دوران ساز اسلامى، در سايه انديشه هاى والا و انسان ساز امام راحل قدس سره تبيين و تحكيم شد و همچنان ادامه يافت.

: براى آموزش كارگزاران حج چه تمهيداتى انجام گرفته است؟ آيا براى آموزش مكالمه عربى به صورت الزامى برنامه خاصى داريد؟

آقاى رضايى: به گمان من بسيارى ازمشكلات اجرايى كارحج ومسائلى كه براى حجاج بروز مى كند، ريشه در كم اطلاعى زائر و ضعف آشنايى و شناخت نسبت به قوانين، وظايف،

ص: 134

حقوق، مسؤوليتها و ضوابط و آداب سفر دارد؛ از آنجا كه كارگزاران حج، نقش مفيد و مهمى در ارتباط با انتقال مفاهيم و آموزشهاى ضرورى به زائر را ايفا مى كنند و چون تا حدود زيادى الگو براى زائران هم هستند، لذا ابتدا بايد خود آموزشهاى لازم را فراگيرند. بنابر اين سازمان خود را موظف به ارتقاى سطح آموزشى كارگزاران خود؛ اعم از كاركنان سازمان و مديران و عوامل كاروانها مى داند. به اعتقاد من علّت بهبود سطح كيفى آموزش، عمدتاً به خاطر برنامه هاى اخير سازمان مبنى بر غير متمركز كردن تصدى و اجراى آموزش حج در سراسر كشور، درقالب روند گريز ازتمركز ادارى است.

در مورد زبان عربى هم روشن است كه اين زبان افزون بر اينكه زبان قرآن كريم و تعاليم نبى گرامى صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام و زبان احاديث شريف مى باشد، ابزار و وسيله ضرورى براى پيشبرد كار در عربستان و ساير ممالك اسلامى به حساب مى آيد و از اين نظر بايد به آن اهتمام ويژه نشان داد، به همين جهت است كه- خصوصاً در سالهاى اخير- قدمهاى قابل ذكرى در زمينه ترويج آموزش مكالمه عربى در سطح سازمان و در ميان مديران كاروانها برداشته شده است. براى اين منظور، اولوّيتهاى خاصى هم به كسانى كه مسلط به زبان و مكالمه عربى باشند، تعلّق گرفته كه انگيزه خوبى براى يادگيرى زبان عربى تلقّى مى شود.

: آثار مترتب بر اختصاص سهميه عمره به دانشجويان را چگونه ارزيابى مى كنيد؟

آقاى رضايى: فلسفه اصلى در واگذارى سهميه به اساتيد و دانشجويان، عبارت است از ايجاد يك عامل انگيزشى و تشويقى قوى و معنوى از طرف نظام براى قشر دانش پژوه كه به نظر من از ارائه بسيارى از گونه هاى تمجيد و تقدير متداول مادى و غيره كارسازتر است. به عنوان نتيجه اين امر در مورد دانشجويان، مى توان به بهره مند سازى آنان از مواهب و فضاى معنوى سفر مقدّس عمره، به خصوص در سنين اوج جوانى و تأثير پذيرفتن از فرهنگ حج اشاره كرد. البته هماهنگ سازىِ سازماندهىِ اعزام دانشجويان در بين اقشار عادى مملكت، با عنايت به نوع نگرش و سطح انتظارات معقول آنها و اينكه به هر حال جلب رضايت ايشان مشكلتر از افراد معمولى جامعه است و گذشته از اينها ايجاد هاضمه و ظرفيت قوى و وسيع براى خدمت رسانى به قشر دانشجو و

ص: 135

استاد از دشواريهاى اجرايى و فرهنگى اين موضوع به شمار مى رود كه بحمد اللَّه تجربه خوبى هم در اين زمينه فراهم آمده است.

: چه اقداماتى براى رفاه حال هر چه بيشتر زائران عمره امسال انجام شده است؟

آقاى رضايى: طبق روال سنوات اخير، براى تأمين نظر همه اقشار جامعه، ساختمانها و هتلها بگونه اى اجاره شده كه هر يك نرخ خاص خود را داشته باشد. از طرفى زمان تشرّف نيز به دوره هاى سه گانه «ربيع و جمادى» «رجب و شعبان» و «رمضان» تقسيم شده و نرخ آنها هم متفاوت است. افزون بر اين اقدامات، تعدادى سهميه عمره با نرخ متوسط و در زمان نسبتاً مناسب در اختيار ادارات و همچنين اساتيد و دانشجويان عزيز قرار گرفت تا وسيله اى براى ايجاد تحرّك و انگيزه كارى و تحوّل معنوى بين قشر شريف كارمند و دانشجو باشد.

از طرف ديگر، از نظر تداركات غذايى و اسكان و پزشكى و حمل و نقل و ساير موارد رفاهى، مشكل حادّى در بين نيست. ضمن اين كه امسال سعى شده است قضيه آموزش قبل از سفر و حين سفرِ عمره با همكارى معاونت محترم آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى جلوه بيشترى داشته باشد و براى آموزشهاى كاربردى هتلدارى و زبان عربى اهميت ويژه اى قائل هستيم. ضمن اين كه ارزشيابى كاركرد مديران ثابت و راهنما و عوامل آنها، در صدر برنامه هاى عمره قرار دارد كه اميدواريم بازدهى قابل قبولى داشته باشد. ناگفته نماند كه سال گذشته نارسايى ها و مشكلات و تنگناهاى اجرايى عمره با استفاده از نظريات زائران و افراد مطلع در حج و عمره شناسايى و جمع بندى شد كه پس از بررسى كارشناسى، در جهت رفع نقايص سال گذشته گام خواهيم برداشت.

: ثبت نام عمومى حج تمتّع در آينده به چه صورت است؟

آقاى رضايى: درباره ثبت نام جديد حج تمتع، كه انشاء اللَّه در سال 1378 انجام مى پذيرد، بايد بگويم كه ما فعلًا در حال تلاش گسترده براى جمع آورى نقطه نظرات آگاهان و جمع بندى تجارب گذشته خودمان هستيم و نتيجه قطعى را به موقع اعلام خواهيم

ص: 136

كرد. تاكنون رايزنى هاى مختلف چند نكته راهبردى را ارائه مى دهد؛ مانند: ضرورت گفتگوى شفاف با مردم قبل از ثبت نام، ايجاد تعادل نسبى بين عرضه و تقاضا، دريافت وجه على الحساب، كسب نظرعلماومراجع عظام، در نظر داشتن وضعيت اقتصادى كشور در زمان ثبت نام و از همه مهمتر حذف يارانه و فرهنگ سازى در مورد مفهوم استطاعت از همه ابعاد آن و ... كه اينها به عنوان مبناى كار مطرح است.

به هر حال برايند نقطه نظرات رسيده، توأم با تجربه هاى سازمانى، وضعيت ثبت نام آتى را بزودى روشن خواهد ساخت.

: با افراد و گروههاى غير مجاز فعّال درباره سفر حج و عمره و ديگر سفرهاى زيارتى چگونه برخورد مى شود؟

آقاى رضايى: در مورد افرادى كه به صورت غير مجاز و غير قانونى، تحت عناوين و پوشش هاى مختلف فعاليت دارند، ترتيبى اتخاذ شده است تا با هماهنگى مقامات قضايى و انتظامى، بر اساس قانون با آنها رفتار شود و هر جا هم نقض قانونى مشاهده مى شود، در پى ترميم وضيعت فعلى و حصول وضعيت قانونى مناسب هستيم. به هر صورت، مديران كاروانهاى مجاز همواره سعى دارند با صداقت و درستى عمل كنند و در چارچوب مقررات و ضوابط نظام و سازمان حركت نمايند. بديهى است كه در اين صورت به ندرت مرتكب تخلف مى شوند، اما مشكل در فعاليتهاى غير قانونى است كه طبعاً جريان هماهنگ و منسجم و هدايت شده نظام در چارچوب قانون و مقررات براى برخورد با چنين كسانى را مى طلبد.

در خصوص روش هاى اعمال نظارت بر سفرهاى سوريه چهار شيوه قابل ذكر است:

1- توسط روحانيون اعزامى همراه كاروانها.

2- از مجراى دفاتر حج و زيارت استانها كه بر نحوه ثبت نام و اعزام زائران نظارت دارند.

3- از طريق نمايندگى سازمان در مرزهاى زمينى و هوايى به هنگام ورود و خروج زائران.

4- توسط دفتر نمايندگى سازمان در سوريه كه در طول مدت اقامت زائران با

ص: 137

همكارى برادران سفارت، نظارت فعال و مستمر مى كنند.

البته در داخل كشور هم ارگانهاى متعددى در زمينه سازماندهى فعاليت هاى متفرق افراد و مؤسسات زيارتى سوريه، همكارى مستقيم و غير مستقيم بسيار معينى دارند.

: آخرين اقدامات در مورد قطعى شدن سفر رسمى زائران ايرانى به عتبات عاليات چه بوده است؟

آقاى رضايى: با وجود پى گيريهاى مستمر به منظور دستيابى به يك قرارداد رسمى و حساب شده با طرف عراقى براى مبادله زائر بين دو كشور، به هر جهت تا اين لحظه توافقنامه فى مابين عراق و ايران كه متضمن عزّت و سلامت و امنيت همگانى زوار ما در خاك عراق باشد به مراحل بسيار خوب و قابل قبولى رسيده است. البته هنوز قطعى و نهايى نشده و همچنان منتظر پاسخ قطعى از سوى عراق هستيم. بايد بگويم جمهورى اسلامى ايران آمادگى دارد تا آنچه تاكنون مورد توافق قرار گرفته، بدرستى و در زمان مشخص خود، شكل عملى واجرايى پيدا كند كه اين، همكارى مثبت و منطقى عراق را مى طلبد. با توجه به مذاكرات و ملاقاتهاى طولانى و مكرر در اين زمينه كه تا اينجا دنبال شده است، در بقيه مسير هم مشكل حادّ و لاينحلى ملاحظه نمى شود.

: لطفاً كمى درباره فعاليت سازمان در زمينه نظارت بر سفرهاى زمينى و هوايى به سوريه شرح دهيد:

آقاى رضايى: بر اساس شيوه نامه اى كه از سوى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى تنظيم و ابلاغ شده، مسؤوليت صدور مجوز و نظارت بر سفرهاى زيارتى خارج از كشور؛ از جمله سوريه، به عهده سازمان حج و زيارت است. در اين راستا تاكنون بيش از 500 مجوّز به مديران دفاتر خدمات مسافرتى و جهانگردى داراى مجوز بند «ب» و به مديران كاروانهاى حج داده شده كه در حال حاضر اقدام به اعزام زائر به سوريه به همراه روحانى كاروان مى نمايند. در مدت- حدود- دو سال اخير، بالغ بر 2200 روحانى به همراه زائران سوريه در قالب كاروانهاى مزبور، اعزام شده اند، در حالى كه فعاليتهاى غير مجاز نيز به چشم مى خورد. بايد گفت كه نظارت كاملتر و بارزتر دولت به عنوان

ص: 138

تأمين كننده عزّت مسلمان ايرانى و سلامت عمومى سفرهاى زيارتى، همواره ضرورى است كه خوشبختانه زمينه هاى آن بيش از پيش و سياست و امكانات و هماهنگى مردم و دولت هم روند مثبت و رو به جلو دارد گو اين كه موانع تحقق نظارت و كنترل دقيق نيز قابل انكار نيست. در صورتى كه دستگاههاى اجرايى، به ويژه مبادى خروجى كشور، همكارى بيشترى داشته باشند موانع موجود مرتفع خواهد شد، انشاء اللَّه.

: در حج امسال شاهد اجراى بخشى از طرح جديد عربستان در بهسازى چادرهاى منا بوديم، لطفاً در مورد مراحل بعدى اين طرح توضيحاتى ارائه فرماييد:

آقاى رضايى: اجراى پروژه بزرگ نصب چادرهاى جديد در سرزمين منا، از امسال آغاز شده است. افزون بر ترتيب و رديفهاى منظم چادرهاى مورد نظر، خصوصيت ضدّ حريق چادرها و امتياز كيفيت آن و نصب امكانات و تجهيزات جانبى؛ مانند كولر و سنگفرش راهروها و غيره بسيار جالب و قابل توجه است و آثار و بركات بسيار رفاهى براى زائر نيز بر آن مترتب مى باشد. پيمانكار اصلى اين پروژه يك شركت آلمانى است و هزينه اى بين 5/ 2 تا 3 ميليارد ريال سعودى در بردارد كه در سه فاز اجرا مى شود. و در فاز اول حدود 600 هزار زائر را پوشش مى دهد. متولّى پروژه هم خودِ وزارت حج عربستان سعودى است. البته به لحاظ نيمه تمام بودن طرح و همچنين تغييراتى كه در سيستم گذشته پديد مى آورد، طبيعى است يك سلسله مشكلات دست و پا گير اجرايى نيز در آن به چشم مى خورد كه زائران سال جارى، به دليل نيمه تمام ماندن بخشى از كارهاى پايانى فاز اول اين طرح با آن مواجه بودند. براى مثال در سال جارى شاهد بوديم كه: نحوه علامت گذارى تابلوهاى راهنماى حجاج مناسب و اصولى نبود و عدم كدگذارى خيمه ها و نبودن علائم بر سر در مكاتب، كاملًا مشهود بود. بعلاوه، معضل تأمين آبجوش كافى، با توجه به عدم اجازه استفاده از وسايل برقى هم وجود داشت. عدم جداسازى دستشويى خواهران از برادران و همچنين تأخير در تحويل مكاتب منطبق بر وضعيت جديد هم در زمره مشكلات امسال محسوب مى شد.

ص: 139

: با توجّه به اين كه در ماهيّت مديريت حج، عامل بحران نهفته است، جناب عالى عوامل اصلى رفع بحران و اضطراب را در چه مى دانيد؟

آقاى رضايى: آنچه مسلم است چون محدوديتهاى حاكم در كار حج، فوق العاده زياد است ومردم اين عملِ واجب را در يك محيط ديگر و كشور ديگرى به انجام مى رسانند، بديهى است عواملى همچون برنامه ريزى دقيق و به موقع و مراقبت دائمى از صحّت روند برنامه ها و همچنين كار گروهى و تشكيلاتى به اضافه آموزش همه جانبه افراد ادارى و زائران و شنوايى انتقادها و فهم نقايص امور و شناخت راهكارهاى مناسب در اين مديريت، از اهميت ويژه اى برخوردار است. البته عوامل مهم ديگرى؛ مانند اعتماد سازى و تحكيم پيوند بين دو كشور و ايجاد هماهنگى بين سازمان و بعثه و سفارت و همدلى و اتفاق نظر بين كلّيه دستگاههاى درگير كار حجّ دو كشور واقعاً نقش بسزايى در اين زمينه ايفا مى كند. از همه اينها مهمتر به عقيده من، الگوى مديريت حج كشورمان از نظر استفاده از نيروهاى غير دولتى است كه مى توان اصطلاحاً مديريت مشاركتى و تركيبى بين دولت و بخش خصوصى؛ يعنى مديران كاروانها به آن اطلاق نمود كه باعث ايجاد رضايت نسبى مردم و نظام و بخش خصوصى شده است، با تعدادى اندك نيروى ادارى به انجام يك امر عظيم و مهم مثل حج موفق شده ايم.

: اگر امكان دارد به بعضى از محدوديتها در بخش اجرايى حج تمتّع اشاره نماييد:

آقاى رضايى: مديريت حج در يك كلام، حركت در مجموعه اى از تضادهاست. بر شمردن يكايك عوامل متضاد، باعث اطاله بحث مى شود. اما به عنوان نمونه؛ مثلًا مى توان به تضاد بين اهميت برنامه ريزى دقيق و به موقع با اصل ديگرى تحت عنوان انعطاف و آمادگى جهت عمل در وضعيت استثنايى و غير مترقبه و غير قابل پيش بينى اشاره كرد.

ايجاد انعطاف و سازگارى در سيستم، در حين رعايت برنامه هاى طراحى شده، از اهميت بالايى برخوردار است؛ زيرا عوامل متغير در برنامه ريزيها متعدد و فراوان است.

توضيح اين كه: كار حج به عنوان يك امر شرعى و حياتىِ مردم، داراى مناسكى است كه بايد به دقت و طبق مناسكى خاص و در زمانى معين و در مكانى مشخص انجام پذيرد. محلّ انجام اين مناسك نيز در كشورى بيگانه است كه وضعيت فكرى و

ص: 140

اجتماعى و سياسى و مديريتى آن كشور مى تواند روى عمليات اجرايى كشورِ اعزام كننده، اثر قطعى بگذارد. در داخل كشور هم مى دانيد كه دستگاههاى متنوعى به هر ترتيب در كار حج ايفاى نقش مى كنند. طبيعى است ايجاد همگرايى و توازن و همبستگى و سوق دادن گرايشات دستگاههاى درگير امر حج كه ناگزير تابع مقررات درونى خود و همچنين تابع شرايط كلّى سياسى كشور هستند، بسيار ظريف و پيچيده است، لذا سازمان بايد چرخه اى از فعاليتهاى تعداد قابل ذكرى از دستگاههاى اجرايى و سياسى نظام را هماهنگ و همسو نمايد به طورى كه با چارچوبهاى اساسى نظام و منويات مقام معظم رهبرى و به طور كلى مفهوم والاى حج ابراهيمى همساز و همخوان باشد كه طبيعى است توجه هميشگى به نظريات شرعى و علمى مراجع بزرگوار و بهره گيرى از تأثير كلام معزز در نظام اجرايى حج را مى طلبد.

: مى دانيم كه درصد قابل توجهى از حاجيان ايرانى را افراد بى سواد و يا كم سواد تشكيل مى دهند، براى انتقال مفاهيم و آموزشها به چنين افرادى چه تدابيرى انديشيده ايد؟

آقاى رضايى: طبيعى است كه وظيفه با سواد كردن جماعت حجاج، نه جزء وظايف ماست و نه اينكه با توجه به شرايط و مكان و زمان حج اساساً مقدور است. بنابر اين ناچاريم روشهاى آموزشى حجاج را با در نظر گرفتن اين واقعيت مهم، تنظيم نماييم كه بسيارى از زائران ما؛ به خصوص در حج تمتّع بى سواد هستند. در آموزشهاى عمومى هم اولويت با آن دسته از مسائل مهم و فراگير است كه اثر فورى روى اعمال شرعى مى گذارد و كم اطلاعى يا اطلاع ناقص و مبهم و يا احياناً اشتباه در مسأله، موجب خدشه دار شدن عمل زائر و يا لطمه خوردن به شخصيت و سلامتى و يا كاهش رفاه نسبى و يا محروميت زائر از امكانات و مقدوراتى مى شود كه حقّ اوست و ايران و عربستان براى راحتى و آسايش وى مهيا نموده اند؛ به عنوان مثال در ايام تشويق هر قدر نسبت به آگاهى رسانى و كار كردن فكرى و فرهنگى با زائر جديت شود جا دارد. و اينجاست كه حتى المقدور بايد از امكانات و ابزار و علائم راهنماى فرهنگى و اشكال و تصاوير بايد مدد جست كه به همين ترتيب هم عمل مى كنيم.

ص: 141

نقد و معرّفى كتاب

طرح جايگزين شود.

ص: 142

يك كتاب در يك مقاله

(در معرفى كتاب «الحج والعمرة فى الكتاب والسنه»)

محمّد رحمانى

در روزهاى آخر سال هفتاد و شش قفسه هاى فروشندگان كتاب؛ با كتابى تحت عنوان «الحج والعمره فى الكتاب والسنه» مزين شد. اين كتاب افزون بر ظاهرى آراسته و چشم نواز، برخوردار از محتوايى عالى و مضامين بلند آسمانى است. نويسنده آن، عالم متعهد و دانشمند فرزانه، حضرت حجةالاسلام والمسلمين حاج شيخ محمد محمدى رى شهرى، نماينده مقام معظم رهبرى حضرت آيةاللَّه خامنه اى در امور حج و زيارت است.

اين اثر ارزنده امتيازات و برجستگى هاى فراوانى دارد؛ از جمله:

1- تبويب منطقى همراه با انتخاب عناوين اصلى و فرعى روشمند با ضوابط علمى.

2- تحليل سودمند برخى از مطالب تحت عنوانهاى: «فوائد»، «بيان» و «تنبيه».

3- بهره بردارى از آيات و روايات فريقين (شيعه و سنى).

4- ارجاع احاديث به منابع دست اوّل.

5- شماره گذارى احاديث به گونه مسلسل.

6- جامعيت؛ زيرا كتاب در سه قسمت سامان يافته است:

ص: 143

قسمت اول؛ داراى چهار فصل و سى و دو عنوان اصلى و چهل و هشت عنوان فرعى است. اين بخش به مباحث مربوط به مكه از قبيل: فضيلت مكه، نامهاى مكه، ويژگيهاى مكه، آداب مكانهاى تاريخى و ... اختصاص يافته است و از- حدود- سى و دو آيه و دويست و هفتاد و سه حديث بهره برده است.

قسمت دوم؛ ضمن شش فصل و چهل و چهار عنوان اصلى و صد و نُه عنوان فرعى سامان يافته و درباره مطالب مربوط به حج و عمره همچون: وجوب حج، شرايط آن، حكمت حج، واجبات و آداب حج، فضيلت حج انبيا و ... بحث مى كند و از حدود سى و هشت آيه و پانصد و شصت و چهار حديث سود برده است.

قسمت سوم؛ مشتمل است بر پنج فصل و چهارده عنوان اصلى و دوازده عنوان فرعى.

اين بخش به مطالبى درباره مدينه منوّره همچون فضيلت مدينه، ويژگيهاى مدينه، آداب مدينه، حدود مسجدالنبى، زيارت النبى، فاطمه زهرا، بقيع عليهم السلام و شهدا و آداب زيارت و ...

پرداخته و صد و دوازده حديث آورده است.

پيش از شروع به معرفى كتاب، تذكر چند مطلب لازم به نظر مى رسد:

1- تلاش شد از اغلب عنوانها، هر چند فرعى، حديثى ترجمه گردد.

2- از آنجا كه آوردن متن عربى احاديث، خارج از قلمرو يك مقاله بود، تنها به ترجمه آن اكتفا شد.

3- در هر عنوان اصلى تعداد احاديث آن موضوع جهت اهميت آن تذكر داده شد.

4- سعى شد كوتاهترين حديث و گوياترين آنها براى ترجمه انتخاب گردد.

5- قسم سوم كه مربوط به مدينه است، به جهت پرهيز از طولانى شدن، معرفى نشد.

قسمت اوّل:

فصل اول: حرم

نويسنده اين فصل را به مطالب مربوط به حرم اختصاص داده و آنها را ضمن شش عنوان كلى و بيست و هشت عنوان فرعى به پايان رسانده است در اين بخش مؤلف محترم از سيزده آيه و نود و پنج حديث بهره جسته است. خلاصه اين عناوين عبارتند از:

ص: 144

الف- نامهاى مكه:

در اين باره ده حديث آورده و در پايان بحث روايى يادآور شده است كه: اسم «مكه» در قرآن يك بار آمده ليكن در چهارده آيه با لقبهاى گوناگون؛ از جمله: مكّه، امّ القرى، بلد، البدالأمين، البلدة الحرام، قريتك، فى القريتين و وادٍ غير ذى زرع از آن ياد شده است. (ص 32)

ب- فضيلت مكه:

در باره فضيلت مكه دوازده حديث آورده است، از جمله اينكه: امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«محبوب ترين زمين براى خدا مكه است و هيچ خاكى عزيزتر از خاك مكه براى خدا نيست و نيز هيچ سنگ، درخت، كوه و آبى در ميان سنگها، درختها، كوه ها، و آبها، عزيزتر از سنگ و درخت و كوه و آب مكه نيست.» (ص 35).

ج- ويژگيهاى مكه:

1- حرمت مكه (پنج حديث).

2- امنيت حيوانات وحش و پرندگان در مكه (سه حديث).

3- حرام شدن برخى از كارها؛ از جمله:

* به هم زدن امنيت (سه حديث).

* وارد شدن غير مسلمان (سه آيه و دو روايت).

* صيد و كندن درخت (چهار حديث).

* ذبح صيد (سه روايت).

* گمشده آن تملك نمى شود (دو روايت).

4- مكروه بودن برخى از كارها؛ از جمله:

* قصد اقامه بيش از يك سال (دو روايت).

* بلند كردن ساختمان.

* درخواست طلب.

5- مستحبات در مكه؛ از جمله:

* نماز (سه روايت) از جمله روايتها، حديث ذيل است:

ص: 145

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «نماز در مدينه و مكه معادل هزار نماز است.» (ص 46).

* روزه (دو روايت):

امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: «روزه يك روز در مكه، معادل روزه يك سال در خارج از مكه است.» (ص 47).

* ختم قرآن (دو روايت):

امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: «هر كس قرآن را در مكه ختم كند نمى ميرد تا اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را ببيند و نيز جايگاهش را در بهشت مشاهده كند.» (ص 47)

* انفاق كردن

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «مكه حرم خدا و رسول او و اميرمؤمنان عليهما السلام است.

نماز در آن معادل هزار نماز و انفاقِ يك درهم در آن معادل صد هزار درهم است.» (ص 48).

6- كارهاى شايسته براى مردم مكه:

* خلوت كردن مطاف براى طواف واجب (شش روايت).

* همانندى با افراد محرم (دو روايت).

7- هرگونه ظلم در آن، حكم الحاد را دارد (سه روايت).

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «احتكار در مكه الحاد است.» (ص 50).

د- حدود مكه (سه روايت)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «جبرئيل آدم را بر كوه صفا و حوا را بر كوه مروه فرود آورد و آن دو را در خيمه اى جمع كرد و عمود آن خيمه از ريزه هاى ياقوت احمر بود. پس نور آن بر كوههاى مكه و اطرافش تابيد و هر مقدار از اين نور تابيد خداوند آن را حرم قرار داد ...» (ص 52).

ه- آداب (مستحبات) دخول مكه:

1- احرام پوشيدن (سه روايت).

ص: 146

2- غسل (پنج روايت).

3- فروتنى و خشوع (چهار روايت).

4- ورود به مكه از بالا، (سه روايت) (ص 58).

و- آداب (مستحبّات) خروج از مكه:

1- صدقه دادن؛ امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «هرگاه خواستى از مكه خارج شوى يك درهم خرما بخر و قبضه قبضه آن را صدقه بده، در نتيجه كفاره آنچه در حال احرام و آنچه در مكه از تو سر زده، خواهد بود.» (ص 59).

2- خروج از پايين مكه؛ ابن عمر مى گويد: «رسول خدا از راه شجره خارج مى شد و از راه معرَّس داخل مى گشت ...» (ص 59).

فصل دوم: «مسجد الحرام»

فصل دوم به مطالب مربوط به مسجدالحرام اختصاص يافته و ضمن چهار عنوان كلّى، مورد بحث قرار گرفته است. نويسنده همچنين از بيست و هفت حديث بهره برده است. و اينك بطور تفصيل به معرفى مباحث اين فصل مى پردازيم:

الف- فضل مسجدالحرام (چهار حديث).

ب- حدّ مسجدالحرام؛ چهار حديث در اين باره آمده؛ از جمله اين كه:

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «حق ابراهيم در مكه ميان حزورة (مكانى است نزديك باب حناطين) تا محل سعى مى باشد. پس اين مقدارى است كه ابراهيم آن را خط كشيد؛ يعنى مسجد قرار داد.» (ص 62).

ج- آداب (مستحبّات) دخول مسجدالحرام

در اين باره ده روايت نقل شده و در آنها مطالبى آمده است؛ مانند:

1- تهيه منزل 2- غسل 3- دخول از باب بنى شيبه و خروج از باب بنى مخزوم 4- نگاه

ص: 147

بر بيت 5- پاى برهنه شدن، با سكينه و وقار راه پيمودن 6- دعاهاى مأثوره را خواندن.

د- برترى نماز در مسجدالحرام

هشت روايت در اين باره آمده؛ از جمله:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «نماز در مسجدالحرام معادل صدهزار نماز و نماز در مسجد من (مدينه) معادل هزار نماز و نماز در بيت المقدس معادل پانصد نماز است.» (ص 71).

فصل سوم: بيت اللَّه الحرام

مؤلف فرزانه، فصل سوم را به مطالب بيت اللَّه الحرام اختصاص داده و آنها را ضمن هشت عنوان كلى و ده عنوان فرعى مورد دقت قرار داده است. در اين فصل از پنجاه و پنج روايت بهره برده كه در ذيل اجمال آن را مى آوريم:

الف- نامهاى خانه:

1- كعبه.

2- بيت العتيق؛ كه يك آيه و چهار روايت در اين باره آورده؛ از جمله:

امام باقر عليه السلام در پاسخ اين پرسش كه چرا خانه خدا را عتيق ناميده اند؟ مى فرمايد: «زيرا آن خانه اى است آزاد كه كسى آن را مالك نشود.» (ص 74).

3- بيت الحرام؛ حنان از امام صادق عليه السلام پرسيد: چرا اين خانه بيت الحرام ناميده شد؟

حضرت فرمود: «زيرا ورود مشركان در آن حرام شده است.» (ص 75).

ب- فضيلت خانه:

1- اولين خانه مردمى است (از يك آيه و چهار روايت در اين باره بهره جسته است).

2- گرامى ترين خانه هاست (شش روايت).

ج- آداب ورود به خانه خدا:

1- ورود به خانه خدا مستحب است. شش روايت در اين باره وجود دارد؛ از جمله:

ص: 148

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «ورود به خانه خدا، دخول در رحمت خدا است و خروج از آن، خروج از گناهان است. چنين شخصى در باقى مانده عمرش معصوم است و گناهان گذشته اش بخشيده مى شود.» (ص 78).

2- وظايف به هنگام ورود (ده روايت).

3- وظايف به هنگام خروج. دو روايت؛ از جمله اينكه:

امام صادق عليه السلام به يونس مى فرمايد: «... هرگاه خواستى از خانه خارج شوى ... دو ركعت نماز در طرف راست بجا آور.» (ص 82).

د- بناى ساختمان خانه (هفت روايت).

ه- تجديد ساختمان (يك آيه و سه روايت).

و- خانه در دوران جاهليت (پنج روايت).

ز- داستان اصحاب كهف؛ افزون بر سوره فيل، سه روايت در اين باره نقل شده است.

ح- ماجراهاى خانه در تاريخ اسلام

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «كعبه در زمان ابراهيم نُه ذراع بود و دو درب داشت، عبداللَّه بن زبير آن را تا هيجده ذراع بالا برد. حَجّاج آن را خراب كرد و تا بيست و هفت ذراع مرتفع ساخت.» (ص 94).

مؤلف محترم پس از اين مطلب مى فرمايد: از صدر اسلام تا به حال نود سيل بر خانه اتفاق افتاده، برخى از آنها اسمهاى خاص داشته اند و نيز سه جنگ اتفاق افتاده است:

1- حمله يزيد بن معاويه در سال 63 براى شكست عبداللَّه بن زبير.

2- حمله عبدالملك بن مروان در سال 73 به سركردگى حجاج ثقفى براى شكست ابن زبير.

3- حمله قرامطه در سال 317 جهت دزديدن حجرالاسود.

ص: 149

فصل چهارم: آيات بيت اللَّه

اين فصل به معرفى آيات الهى در خانه اختصاص يافته است و مطالب آن با طرح چهارده عنوان اصلى و ده عنوان فرعى بررسى شده و از دو آيه و نود و چهار روايت بهره جسته است. اجمال مطالب اين فصل عبارتند از:

الف- آيات بينات خانه

ب- مقام ابراهيم و محل آن

ج- حجرالأسود:

1- حجرالاسود دست خدا است. در اين باره چهار روايت آورده؛ از جمله:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «حجر دست خدا در زمين است، پس هر كس آن را مسح كند دست خدا را مسح كرده است.» (ص 102).

2- مكان اصلى حجر. شش روايت در اين باره آمده؛ از جمله اين است كه:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «حجرالأسود از سنگهاى بهشتى است.»

3- نصب حجرالاسود در عصر جاهليت، در اين باره دو روايت آورده؛ يكى از آنها روايتى است از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد: «من ركن (حجرالاسود) را با دستانم، در روزى كه قريش اختلاف داشتند، در جايش نهادم.» (ص 104).

4- نصب حجرالأسود در زمان عبدالملك، در اين باره دو روايت آورده است.

5- نصب حجرالأسود در عصر قرامطه.

د- آداب حجر اسماعيل

هفت روايت در اين باره آورده از جمله آنها اين روايت است كه:

امام صادق عليه السلام فرمود: «حجر، خانه اسماعيل و در آن قبر هاجر و قبر اسماعيل واقع است.» (ص 106).

و از جمله آداب كه در روايات ديگر وارد شده؛ نماز، دعا و سجده مى باشد.

ص: 150

ه- حطيم

چهار روايت در اين باره هست؛ از جمله روايتى است از امام صادق عليه السلام كه در پاسخ معاوية بن عمار از مكان حطيم فرمود: «حطيم ميان حجرالأسود و درب خانه است.» (ص 108).

و- ملتزم

درباره ملتزم نُه روايت آورده؛ از جمله آنها اين روايت است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«ميان ركن (حجر) و مقام، ملتزم است. هيچ دردمندى در آن جا دعا نمى كند مگر اين كه شفا مى يابد.» (ص 109)

ز- مستجار

سه روايت در اين باره آمده و از آنهاست اين روايت كه: امام صادق عليه السلام فرمود:

«ابراهيم خانه را بنا كرد و دو درب براى آن قرار داد؛ درب شرقى و درب غربى.

(درب طرف غرب مستجار ناميده مى شود)». (ص 111).

ح- ركن يمانى

پانزده روايت درباره عظمت و آداب آن وارد شده و از آنهاست روايت جابر بن عبداللَّه كه مى گويد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله حجر را هم استلام كرد و هم بوسيد ولى ركن يمانى را استلام كرد و دستانش را بوسيد.» (ص 112).

ط- زمزم:

1- نامهاى زمزم؛ دو روايت درباره وجه تسميه به زمزم و نامهاى آن آورده است.

2- پيدايش زمزم؛ چهار روايت درباره چگونگى پيدايش زمزم نقل كرده است.

3- فضيلت زمزم؛ سه روايت، و از آنهاست اين روايت كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«آب زمزم دواى درد كسى است كه از آن مى آشامد.» (ص 117).

4- نوشيدن آب از زمزم (دو روايت).

ص: 151

5- هديه آب زمزم.

امام باقر عليه السلام فرمود: «پيامبر صلى الله عليه و آله زمانى كه در مدينه بود، از آب زمزم هديه مى داد.» (ص 118).

ى- بهترين جاهاى مسجد

در اين عنوان شش روايت آورده، از آن جمله است روايت ابو حمزه ثمالى كه مى گويد:

امام سجاد عليه السلام از ما پرسيد: كدام سرزمين افضل است، عرض كردم: خدا و رسول و پسر رسول خدا آگاهترند. آنگاه فرمود: بهترين سرزمين ميان ركن و مقام است.

ك- مدفن پيامبران در مسجد

اين باب سه روايت دارد كه در برخى آمده: پيامبران ميان ركن يمانى و حجر دفن شده اند. در برخى ديگر است كه ميان ركن حجر و مقام مدفونند و دسته سوّم مى گويد: ميان زمزم و حجر آرميده اند:

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ميان ركن يمانى و حجرالاسود هفتاد پيامبر دفن شده اند.» (ص 120).

ل- زيور آلات و پوشش خانه

در اين باره شش روايت نقل شده، در برخى از روايات آمده است كه اولين پوشاننده پرده بر كعبه، آدم بود.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «على بن ابى طالب عليه السلام از عراق پيراهن خانه را هر سال مى فرستاد.» (ص 125).

م- تبرك به پيراهن

براى اين باب سه روايت آورده كه از آنها اين است؛ امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «اشكالى ندارد كه از پيراهن كعبه گرفته شود و از آن جلد قرآن و يا جانماز قرار داده شود.» (ص 126).

ص: 152

ن- فضيلت نگاه به خانه

هفت روايت در اين باره آورده؛ از جمله آنهاست اين روايت كه:

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «هر كس به خانه خدا نگاه كند براى او حسنه نوشته مى شود و گناهان او محو مى گردد تا از نگاه آن منصرف گردد.» (ص 127).

قسمت دوّم

اين بخش به مباحث حج و عمره اختصاص يافته و مطالب آن ضمن شش فصل مطرح گرديده است:

فصل اول: حج

اين فصل درباره حج است و آن نه عنوان اصلى و بيست و يك عنوان فرعى دارد و از صد و سى و يك حديث بهره برده و اجمال مباحث عبارتند از:

الف- وجوب حج و شرايط آن؛ در اين باب شش روايت آورده است.

ب- حكمت حج؛ درباره حكمت وجوب حج دوازده روايت آورده كه در هر روايتى به حكمتى اشاره شده است.

ج- فضيلت حج:

1- حج، اجابت دعوت ابراهيم است. سه روايت در اين باره آورده است.

2- حج، جهاد ضعيفان است. در اين زمينه شش روايت آورده كه يكى از آنها اين است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «حج جهاد افراد ضعيف است.» (ص 138).

3- حج، بهترين عمل پس از جهاد است. در اين باره سه روايت آمده كه از آنهاست روايت امام صادق عليه السلام كه مى فرمايد: «هيچ راهى بهتر از راه حج نيست جز آن كه مردى با شمشير در راه خدا به جهاد برخيزد و شهيد گردد.» (ص 140).

4- فضيلت حج بر روزه و نماز. سه روايت در اين باب آورده است.

5- فضيلت حج بر صدقه.

ص: 153

6- فضيلت انفاق حاج. پنج روايت در اين باره وجود دارد.

7- قرض كردن براى حج رفتن.

امام صادق عليه السلام به سدير صيرفى فرمود: «به عقبه سلام برسان و به او بگو چرا حج انجام نمى دهى، قرض كن و حج بگزار.» (ص 143).

8- حضور صاحب الامر، امام زمان (هر سال) در مراسم حج. در اين زمينه پنج روايت آورده؛ از آنهاست روايت امام صادق عليه السلام كه فرمود: «مردم امامى را فاقدند كه در موسمهاى حج حضور دارد و آنان را مى بيند ولى آنها او را نمى بينند.» (ص 143).

د- ثواب حج،

پانزده روايت درباره ثواب حج وارد شده؛ از جمله اين كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«براى حجّ مقبول ثوابى جز بهشت نيست.» (ص 147).

ه- فضيلت تداوم حج:

1- كوشش بر تداوم حج. چهارده روايت در اين باره آورده.

2- دعا براى تداوم حج. در اين باره پنج روايت رسيده است.

3- آثار تداوم حج. چهارده روايت در اين باره وارد شده است از جمله اين كه: امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس ده بار حج انجام دهد، خداوند هيچگاه از او حساب نخواهد كشيد.» (ص 155).

4- معناى تداوم حج. سه روايت در اين باب آمده است.

و- فضيلت عزم بر حج

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «هر كس قصد انجام حج در هر سال داشته باشد و يك سال غايب شود، ملائكه روى زمين ... مى گويند خدايا! اگر قرض مانع آمدن او شود قرضش را اداكن. اگرمرض مانعش گردد اورا شفا ده واگر فقر مانع است او را بى نيازگردان ...» (ص 157).

ز- فضيلت كسى كه در راه حج بميرد؛ پنج روايت در اين باره وارد شده است.

ص: 154

ح- فضيلت حاجى:

1- وارد بر خدا است (پنج روايت)

2- مهمان خدا است (پنج روايت)

3- در ضمان خدا است (پنج روايت)

4- دعاى حاجى مستجاب است.

ط- آثار حج:

1- طهارت. ده روايت در اين باره وجود دارد؛ از جمله:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «حج انجام دهيد؛ زيرا حج گناهان را پاك مى سازد، همانگونه كه آب، چرك را مى شويد.» (ص 162).

2- بى نيازى. هشت روايت در اين باره آمده؛ از آن جمله است روايتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد: «حج انجام دهيد هرگز فقير نمى شويد» (ص 164)

3- نورانى شدن. امام صادق مى فرمايد: «نور حج پيوسته با حاجى همراه است تا اين كه آلوده به گناه شود.» (ص 166).

4- خير دنيا و آخرت. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «هر كس خير دنيا و آخرت را بخواهد، اين خانه را امام قرار دهد ...» (ص 166).

فصل دوّم:

اين فصل مربوط به پيامدهاى ترك حج است كه با سه عنوان اصلى و چهار عنوان فرعى سامان يافته و از بيست و چهار روايت بهره مند است.

الف- اجتناب از ترك حج؛ در اين باب چهار روايت آورده است.

ب- ترك كننده حج:

1- كافر است. پنج آيه و يك روايت در اين باب وارد شده است.

2- ترك شريعت كرده است. در اين باب سه روايت آورده است.

ص: 155

3- نابينا محشور مى شود. در اين بخش نيز سه روايت آمده است.

ج- اجتناب از تعطيلى خانه خدا؛

هشت روايت آورده؛ از جمله آنها است حديث امام صادق عليه السلام كه فرمود: «اگر مردم حج را ترك كنند ... عذاب بر آنها نازل مى شود.» (ص 172).

فصل سوم: فرايض حج

در اين فصل واجبات عمره و حج بررسى شده و با يازده عنوان كلى و چهل و چهار عنوان فرعى منعقد گرديده است. گفتنى است كه در اين فصل دويست و سى و سه روايت آمده است.

1- واجبات كلى، كه در اين باره دو روايت آورده و از آن جمله است اين حديث كه امام على عليه السلام مى فرمايد:

«واجبات حج چهار چيز است: 1- احرام 2- طواف دور خانه 3- سعى ميان صفا و مروه 4- وقوف در عرفات و مشعر ...» (ص 173).

2- واجبات عمره

الف- احرام، در اين باره چهل و پنج روايت با مضامين گوناگون آمده است؛ مانند ثواب تلبيه، وجه تسميه تلبيه، تلبيه اشياء ديگر با انسان محرم، آداب تلبيه، زيادگفتن تلبيه، بلند گفتن تلبيه، آنچه بر محرم حرام است و ...

ب- طواف:

1- فضيلت طواف، نُه روايت در اين باره آمده.

2- آداب طواف، در اين باره نيز نُه روايت نقل شده است.

3- طواف زياد زمانى كه ازدحام نباشد، پنج روايت در اين باره آمده.

4- استلام حجر، در اين باره نيز پنج روايت آورده است.

ص: 156

5- حكمت استلام، در اين باب از سه روايت بهره جسته است.

6- چگونگى استلام، امام صادق عليه السلام در پاسخ يعقوب بن شعيب فرمود:

«استلام ركن عبارت است از چسباندن شكم به آن و مسح اين است كه با دست آن را مسح كنى.» (ص 195).

7- تكبير و دعا، چهارده روايت در اين باره نقل شده است.

8- دعاهاى طواف، دعاهاى طواف فراوان است و در اينجا يازده روايت آمده است.

ج- نماز طواف، پنج روايت در اين باره آمده است.

د- سعى:

1- فضيلت سعى

2- حكمت سعى

3- آداب سعى، هفت روايت در اين باره نقل شده و دعاهايى نيز مستحب است؛ از جمله روايات اين حديث امام صادق عليه السلام است كه مى فرمايد: «هر كس دوست دارد ثروتش زياد گردد ايستادن روى كوه صفا و مروه را طولانى كند.» (ص 208).

4- ثواب سعى

ه- تقصير، امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «هرگاه در عمره تمتع از سعى فارغ شدى، از موهاى بدن و يا ريش و يا شارب كوتاه كن و يا ناخن كوتاه كن ...» (ص 208).

3- واجبات حج تمتع:

الف- احرام، در اين باره چهار روايت آورده است.

ب- وقوف به عرفات:

1- آداب خروج به طرف عرفات، براى اين بخش هشتاد روايت آورده است.

2- وجه تسميه عرفات.

امام صادق در پاسخ عمار از وجه تسميه عرفات مى فرمايد: «... چون جبرئيل به آدم

ص: 157

گفت به گناهان اعتراف كن و او اعتراف كرد.» (ص 213).

3- افتخار خدا به اهل عرفه، سه روايت در اين باب آمده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «خداوندگار شامگاهِ عرفه به اهل عرفه مباهات مى كند و به ملائكه مى گويد: بنگريد بندگانم را در حال ژوليده و خاك آلود مى آيند.» (ص 212).

4- جايگاه عرفه در حج. در اين باب دو روايت آمده است.

5- آداب وقوف در عرفات، در اين باب 14 روايت آمده است.

6- ثواب وقوف در عرفه، براى اين باب 6 روايت آورده است.

ج- وقوف در مشعرالحرام:

1- كوچ كردن از عرفات به مشعر، چهار روايت، از آن جمله است روايت امام صادق كه مى فرمايد: «مشركان پيش از غروب خورشيد از عرفات كوچ مى كردند، رسول خدا با آنها مخالفت كرد و پس از غروب كوچ كرد ...» (ص 222).

2- ثواب وقوف در مشعر و براى آن سه روايت آورده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «چنانچه جمعيت بدانند بر چه كسى وارد شده اند و بر چه كسى نازل شده اند، به فضل پروردگارشان، پس از آمرزش خوشحال مى شدند.» (ص 223)

3- آداب وقوف در مزدلفه (سه روايت)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «هركس چهار شب را شب زنده دارى كند بهشت بر او واجب مى گردد؛ شب هشتم (ترويه)، شب عرفه، شب عيد قربان و شب عيد فطر.» (ص 224).

د- نزول به منا:

1- كوچ كردن از مشعرالحرام چهار روايت.

2- وجه تسميه منا.

3- آداب نزول به منا، پنج روايت.

4- ثواب وقوف در منا، چهار روايت.

ه- رمى جمار:

1- حكمت رمى، سه روايت.

ص: 158

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «حكمت رمى جمار عبارت است از اين كه شيطان در آنجا بر ابراهيم ظاهر شد، پس جبرئيل دستور داد او را به هفت ريگ رمى كند و با هر سنگ زدن تكبير بگويد، از اين رو اين عمل سنت شد.» (ص 230).

2- آداب رمى، نُه روايت.

3- ثواب رمى، شش روايت.

و- قربانى كردن، هشت روايت.

ز- سر تراشى، هفت روايت.

ح- طواف زيارت، پنج روايت.

ط- سعى

ى- طواف نساء، دو روايت.

فصل چهارم: آداب حج

نويسنده محقق، فصل چهارم را به مباحث آداب حج اختصاص داده و مطالب آن را ضمن پنج عنوان كلى و بيست عنوان فرعى به اتمام رسانده و از پنج آيه و هشتاد و سه حديث بهره برده است و اينك اجمالى از اين فصل:

الف- وظايفى كه پيش از حج انجام آنها شايسته است:

1- آمادگى: در اين رابطه چهار حديث آورده و مهمتر از آنها، آيه چهل و شش از سوره بقره است:

تَزَوَّدُوا فَانَّ خَيْرَ الزاد التّقوى واتَّقونِ يا اولىِ الألْباب (1)

«... توشه برگيريد كه بهترين توشه پرهيزگارى است و اى خردمندان از من پروا داشته باشيد.»

بر اساس شأن نزولى كه در پاورقى آورده شده، ابن عباس گفته است كه مردم يمن به هنگام سفر، حج زاد و توشه تهيه نمى كردند و مى گفتند به خدا توكّل مى كنيم و چون به مكه مى رسيدند گدايى را پيشه مى كردند اينجا بود كه اين جمله از آيه نازل شد.

2- اخلاص، در اين قسمت پنج حديث آورده شده؛ از جمله اين روايت است كه:


1- بقره: 197

ص: 159

رسول خدا صلى الله عليه و آله (در مقام اخبار از فتن آخرالزمان) مى فرمايد: «زمانى فرا مى رسد كه رؤسا براى تفريح، سرمايه داران براى تجارت و نيازمندان براى گدايى در مراسم حج شركت مى كنند.» (ص 244).

3- تعجيل، در اين باب دو روايت نقل شده؛ از جمله است اين روايت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «در حركت به سوى مكه عجله كنيد؛ زيرا هيچ يك از شما نمى داند چه بر سر او خواهد آمد، مريضى يا نيازمندى؟» (ص 245).

4- فراگيرى مناسك، در اين بخش از دوازده حديث بهره برده شده كه از جمله است اين حديث: رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «مناسك (اعمال) حج را ياد بگيريد؛ زيرا آنها جزو دين شما مى باشد.» (ص 245).

5- پرداخت حقوق مالى، در اين قسمت شش روايت نقل مى كند؛ از جمله اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «هر كس به سوى مكه حركت كند و در ميان اموال او نشانه (پر) حرامى بوده باشد خداوند از او حج را نمى پذيرد.» (ص 250).

6- تهيه زاد و توشه حلال، سه روايت در اين باره نقل شده؛ از جمله: رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «خداوند از هر نعمتى پرسيده مى شود جز نعمتهايى كه در راه جنگ و انجام حج مصرف گردد.» (ص 251).

7- دعا به هنگام حركت، امام صادق عليه السلام فرمود: «هرگاه از خانه ات به سوى موسم حج و عمره حركت كردى دعاى فرج را بخوان و آن عبارت است از: «لا الهَ الَّا اللَّه الحليم الكَريم ...» (ص 251).

ب- وظايف در مراسم حج:

1- اخلاق نيك، دو روايت در اين باره آورده شده؛ از جمله است اين روايت كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «به كسى كه در مسير رفتن به حج گام بر مى دارد، تا زمانى كه سه خصلت در او نباشد توجّهى به او نمى شود:

* ورعى كه او را از نافرمانى خدا مانع گردد.

* حلمى كه با آن بر غضبش مسلّط گردد

* رفتار نيك با همرهان» (ص 253).

ص: 160

2- يارى رساندن به همراهان، دو روايت.

اسماعيل خثعمى به امام صادق عرض مى كند: زمانى كه به مكه رسيديم همراهانم رفتند براى طواف و مرا تنها رها كردند، آيا اثاثيه آنان را نگهدارى كنم؟ آن حضرت فرمود: اجر تو از آنان بيشتر است. (ص 253)

3- مواظبت كردن از پول، در اين رابطه چهار روايت نقل شده.

4- اقامت در مكه پيش از مراسم، امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «اقامت يك روز در پيش از مراسم، بهتر است از اقامت دو روز پس از مراسم.» (ص 254).

5- شركت دادن ديگران در ثواب حج، دو خبر در اين باره آمده است.

6- انجام طواف به نيابت از ائمه عليهم السلام موسى بن قاسم به امام جواد عليه السلام عرض مى كند:

«مى خواهم از جانب شما و پدرتان طواف انجام دهم، به من گفته شد كه از طرف اوصيا (ائمه عليهم السلام) طواف انجام نمى گيرد. آن حضرت فرمود: هر چه در توان دارى طواف كن اين كار جايز است ...» (ص 255).

7- زيارت امام، شش حديث در اين باره نقل شده؛ از جمله امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«تمامت (و روح) حج زيارت امام است.» (ص 256).

هر چند عنوان اين فراز «لقاءالامام» است ولى دور نيست كه مقصود، زيارت ائمه عليهم السلام باشد و تا زمان غيبت را نيز شامل گردد؛ به ويژه كه در روايت دوم عنوان «زيارت» به كار رفته است.

ج- وظايف در مراسم حج

مؤلف محترم در اين بخش دو آيه و هفت روايت آورده است و دو حديث آن مفصل است؛ از جمله فرمايشات امام سجاد خطاب به شبلى است پس از مراجعت از حج و مطالب بسيارى در آن نهفته است.

د- وظايف پس از انجام مناسك:

1- وداع، در اين باره پنج حديث نقل شده است.

2- ختم حج به مدينه، دو روايت در اين باره آمده است؛ از جمله: امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

ص: 161

«از مكه شروع كنيد و به ما (در مدينه) ختم نماييد.» (ص 267).

3- تعجيل در بازگشت، چهار روايت در اين باره نقل شده است؛ از جمله آنهاست حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد: «هرگاه اعمال حج را انجام داديد، تعجيل در بازگشت به اهل كنيد؛ زيرا اين كار اجر بيشترى دارد.» (ص 267).

4- صدقه دادن، سه روايت در اين باره آمده است.

5- خريدن هديه، در اين بخش از دو روايت بهره برده شده است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «هديه خريدن، از مخارج حج به شمار مى آيد.» (ص 268).

ه- وظايف حاجى پس از بازگشت:

1- ترك گناه، دو روايت در اين باره آمده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «نشانه قبولى حج ترك گناهانى است كه بنده خدا آنها را مرتكب مى شده است.» (ص 269).

2- زيارت حاجى، هشت روايت در اين رابطه آورده شده؛ از جمله است اين روايت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «هرگاه حاجى را ملاقات كردى بر او سلام كن و با او مصافحه نما و از او بخواه براى تو استغفار كند پيش از اين كه به خانه اش وارد شود؛ زيرا چنين شخصى آمرزيده خواهد بود.» (ص 269).

فصل پنجم: نوادر

در اين فصل برخى از مباحث متفرقه مربوط به حج مورد بحث قرار گرفته و در آن هفت عنوان اصلى آمده و از بيست و نه روايت بهره مند شده است.

الف- برائت از مشركان

خداوند متعال مى فرمايد:

بَراءَةٌ مِنَ اللَّه و رسولُه الى الذين عاهدتم من المشركين

«اين (اعلان) بيزارى است از خداى و پيامبر او، به سوى آن كسان از مشركين كه با آنان پيمان بسته ايد (و آنان پيمان شكنى كردند)».

ص: 162

مؤلف محترم دو روايت نيز درباره اعلان برائت رسول خدا، توسط ابوبكر در مراسم حج آورده است و سپس بحث محققانه اى از فضاى شرك و مشرك و مطالب ديگر كرده است.

ب- حج پيامبران خدا (ده روايت)

ج- حجّ رسول خدا

امام صادق مى فرمايد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله ده سال درمدينه بود و حج انجام نداد تا اين كه خدا آيه: واذِّنْ فِى الناس بِالحَجِّ يأتوكَ رِجالًا وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ يأتين مِن كُلِّ فجٍّ عميق نازل شد. سپس رسول خدا به مؤذن ها دستورداد كه مردم را به بلندترين صدا اعلان كنند ...» (ص 281).

د- فضيلت حج نيابتى، نُه روايت.

رسول خدا مى فرمايد: «خداوند با يك حج سه نفر را وارد بهشت مى كند: 1- شخصى كه مرده 2- كسى كه به نيابت او حج انجام مى دهد 3- كسى كه ...» (ص 285).

ه- فضيلت حج كودكان (حج انجام دادن)

جابر بن عبداللَّه مى گويد: «زنى كودكش را نزد رسول خدا برد و از آن حضرت پرسيد آيا براى اين حج هست؟ آن حضرت فرمود: بله، و تو هم اجر دارى» (ص 287).

و- اجر كسانى كه كارهاى حاجى را متكفّل مى شوند، دو روايت.

امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: «كسى كه در غياب حاجى متكفّل كارهاى او و اهل عيال او گردد، اجر حاجى را دارد؛ مانند اين كه او استلام حجر مى كند.» (ص 28)

ز- حاجى كم

عبدالكريم بن كثير مى گويد: با امام صادق عليه السلام حج انجام داديم پس چون مقدارى از راه را پيموديم، آن حضرت بالاى كوه رفته، به مردم نگاه كردند و فرمودند: «چقدر ضجه زن زياد

ص: 163

است و حاجى كم؟!» (ص 289).

فصل ششم: حج اصغر

نويسنده اين فصل را به بيان مطالبى از عمره مفرده اختصاص داده و در آن شش عنوان اصلى آورده و از سى و هشت روايت سود جسته است.

الف- فضيلت عمره، هفده روايت.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اجر حج بهشت است و اجر عمره كفاره هر گناه.» (ص 292).

ب- عمره در هر ماه، سه روايت.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: همانا حضرت على مى فرمود: «در هر ماه عمره هست.» (ص 294).

ج- فضيلت عمره در رجب، شش روايت.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «بهترين عمره در رجب است.» (ص 296).

د- فضيلت عمره در رمضان، چهار روايت.

امام صادق عليه السلام هرگاه قصد عمره مى كرد، منتظر صبح بيست و سوم رمضان مى شد سپس با حالت تهليل خارج مى شد. (ص 297).

ه- عمره مفرده در ماههاى حج، چهار روايت.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «اشكال در انجام عمره مفرده در ماههاى حج نيست.» (ص 298)

و- عمره هاى پيامبر، چهار روايت.

ابن عباس مى گويد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله چهار عمره انجام داده ...» (ص 299).

قسمت سوم:

مدينه منوره

قسمت سوم كتاب به مباحثى پرداخته كه مربوط به مدينه منوره است. اين بخش نيز كه

ص: 164

مشتمل بر پنج فصل و چهارده عنوان اصلى و دوازده عنوان فرعى است، به مطالبى مانند:

فضيلت مدينه، ويژگيها، آداب، حدود مسجدالنبى، زيارت فاطمه زهرا، ائمه بقيع، شهدا، آداب زيارت و ... اختصاص پيدا كرده و از صد و دوازده حديث بهره برده است. به جهت اختصار، بدان بخش نمى پردازيم.

پى نوشتها:

ص: 165

خاطرات

طرح جايگزين شود.

ص: 166

ره آوردى از ديار دوست

محمّد على مهدوى راد

«ره آوردى از ديار دوست» سفرنامه گونه اى است از تشرف اين بنده به ديار دوست به سال 1372 كه بخش اوّل آن در شماره 21 نشر يافت و اينك بخش دوّم آن را پيش رو داريد كه گزارش برخى از ديدارهاست با تنى چند از عالمان و متفكران آن ديار و اشاره اى به شرح حال و آثار آنها و برخى! از آنچه در اين ديدارها مطرح گشته است.

ديدار با محمد قطب نويسنده و متفكر اسلامى

شنيده بودم محمد قطب ساليانى است كه در مكّه است. ديدار او، با توجه به آوازه اى كه برادر وى سيد قطب و او داشتند و آثارى كه از آنها خوانده بودم، برايم يك آرزو بود. از آغازين سالهاى تحصيل در حوزه با نام سيد قطب و آثارش- كه آثارى است برانگيزاننده، حماسى واجتماعى- آشنا بودم. قرائت سيد قطب از دين، قرائتى اجتماعى، سياسى و انقلابى بود. او در انديشه حاكميت اسلام بود، آن هم حاكميت گسترده و فراگير، و شعار محورى «يا اسلام كامل يا هيچ» را كه بارها و بارها، در جاى جاى آثارش آورده است، مى توان نشانى از اين هدف گيرى دانست.

اوّلين اثرى كه از سيد قطب خوانده بودم، كتابى بود خُرد امّا شورانگيز و

ص: 167

جهت دار و در آن روزگار براستى انقلابى و شور آفرين، با عنوان: «ما چه مى گوييم؟».

اين كتاب برگرفته اى است از مجموعه مقالات او كه اين عنوان را مترجم خوش ذوق و هوشمند آن بر كتاب نهاده بود.

براستى آن روز هر كس در انديشه حاكميت اسلام بود در اين اثر مى توانست بخشى از آرمانها و انديشه هايش را بيابد.

آثار ديگر او؛ از جمله: «آينده در قلمرو اسلام»، «عدالت اجتماعى در اسلام» و ...

بالاخره تفسير بسيار ارجمند، خواندنى و الهام بخش او (فى ظلال القران) و ...

بى گمان در جهان اسلام تأثير شگرفى داشته و دارد.

اندك، اندك با نام محمد قطب برادر سيد نيز آشنا شدم. اوّلين كتابى كه از او خواندم، كتاب خواندنى و هوشمندانه «هل نحن مسلمون؟!» بود كه با ترجمه اى تقريباً روان نشر يافته بود با عنوان «آيا ما مسلمان هستيم؟!» و من ترجمه آن را خوانده بودم.

خانواده سيد و محمد قطب، خانواده شگفتى است، پدر و مادر آنها كه به تديّن، اخلاص و تحرّك سياسى ستوده شده اند، از خود پنج فرزند برجاى نهادند، نفيسه، سيد، محمد، امينه و حميد. اينان همه در مبارزه عليه ظلم و تلاش براى حاكميت اسلام يك داستان بوده اند. تمام آن ها قلم زده اند، به زندان رفته اند، شكنجه شده اند و در مقابل ستم روياروى ايستاده اند. (1) محمد قطب چهارمين فرزند اين خانواده است كه به سال 1337 ه./ 1919 م.

به دنيا آمده است. محمد تربيت شده مكتب و مدرسه برادرش سيد است. او اوّلين بار به سال 1374 ه./ 1954 م. به اتهام همكارى گسترده با اخوان المسلمين و تلاش عليه حكومت، زندانى مى شود و پس از سالها بدون هيچ محكوميتى از زندان آزاد مى گردد، بار دوّم به سال 1965 م. به زندان مى افتد و تحت شديدترين شكنجه قرار مى گيرد تا بدانجا كه خبر مرگ او در اجتماع مى پيچد.

محمد قطب پس از رهايى از زندان، براى تدريس در دانشگاه امّ القرى، به مكه مكرّمه دعوت مى شود و از سال 1392 ه./ 1972 م. در مكه رحل اقامت مى افكند كه تاكنون نيز در آن ديار است.

اينك در اين سفر فرصت براى ديدار وى را مغتنم شمردم، روز پنجم ذيحجه به همراه آقايان دكتر سيد مصطفى محقق، دكتر بى آزار شيرازى و حجت الاسلام براتى به خانه اش رفتيم. آقاى براتى اين ديدار را هماهنگ كرده بود. او براى استقبال از ما به


1- ر. ك: سيد قطب من الميلاد الى الأستشهاد 49- 60، و نيز مقدمه «ما چه مى گوييم».

ص: 168

تالار خانه آمد. كاملًا پير مى نمود و نشانه هاى كهنسالى بر وجودش چيره بود.

پس از گفتگوهاى آغازين و تعارفهاى معمولى، گفتيم:

«ما هماره آثار شما و برادرتان را مى خوانديم، دانشمندان ايران به آثار شما ارج مى نهند و از آنها بهره گرفته و مى گيرند. نوشته هاى شما گامهاى مؤثرى است در جهت تقريب بين مذاهب اسلامى؛ چون نگاهى است به دين فراتر از محدوده مذاهب و پيراسته از شائبه هاى اتّهام و يكسويه نگرى. ما نيازمند همسويى و هماهنگى هستيم و وحدت را بايد هميشه پيش چشم داشته باشيم.»

به راستى چنين است، آثار محمد قطب و برادر او سيد قطب، بيشتر و پيشتر از هر چيزى در جهت نشان دادن چهره اى زندگى ساز و سپيده گشا و كارآمد و توانمند از دين هستند و بيشتر از هر چيز مستند به آيات قرآن و و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و درك و برداشتى روزآمد از آيات الهى. برخى از عناوين كتابهاى وى چنين است:

«شبهات حول الإسلام»، «جاهلية القرن العشرين»، «منهج التربية الإسلاميه»، ج 1 و 2 «دراسات فى النفس الانسانيّه»، «مذاهب فكريّة معاصره» و ...

محمد قطب كه با آرامش گوش مى داد، گفت:

حركت استكبار و دشمن عليه دين اسلام، عليه اساس و بنياد دين است و نه عليه مذهب و دولت خاص.

دشمن براى هدم اساس اسلام كمر بسته است و بايد مسلمانان به اين نكته توجّه كنند. دشمن تهاجمى گسترده دارد و من در اين آثار اخير از تهاجم فرهنگى دشمن سخن گفته ام و نشان داده ام كه دشمن چگونه با اساس اسلام به تنازع و نبرد پرداخته است. علماى اسلام نيز بايد در دفاع از اسلام و حقايق اسلامى، به اين نكته توجه كنند.

ما ضمن تأكيد بر آنچه وى گفت، اضافه كرديم كه:

«انقلاب اسلامى ايران، اين حقيقت را چونان شعارى محورى برگزيده است.

امام خمينى رضوان اللَّه عليه بر وحدت همه فرقه هاى اسلامى تأكيد كرد و تفرقه و حركتهاى تفرقه آميز را حرام دانست.

متأسفانه بسيارى از كسان كه مزدوران توطئه هاى شيطانى و استكبار هستند، با نوشتن كتابهايى عليه شيعه و نسبت دادن تهمت هاى ناروايى؛ مانند: «اعتقاد به تحريف قرآن» و «غلو» مى كوشند اين

ص: 169

تفريق را گسترده كنند، در حالى كه عالمان و محققان شيعه به كفر اهل «غلوّ» تصريح كرده اند و بارهاى بار تصريح كرده اند كه شيعه بر اين باور است كه از قرآن نه يك كلمه كم شده است و نه يك كلمه بر آن افزوده شده است.»

قطب گفت:

«اين موضع بسيار عالى است بايد همه اينگونه فكر كنند. بر وحدت تأكيد كنند.

من از اين موضوع خرسندم و دعا مى كنم و همه براى پيروزى اسلام و مسلمين بايد دعا كنند و در اين جهت تلاش كنند.»

گفتم:

بسيارى از: آثار شما در ايران ترجمه شده است از جمله «الإنسان بين المادية والإسلام»، «شبهات حول الإسلام»، «جاهلية القرن العشرين»، «الثبات والتحوّل»، «منهج التربية الإسلامية»، «هل نحن مسلمون»، «دراسات قرآنيه» و ... دراسات قرآنيه شما كه پژوهشى است عالمانه درباره سوره ها و آيه هاى مكى و مدنى و چگونگى تحليل محتوايى آنها و شناخت سوره ها و آيه ها به لحاظ محتوا و ...

نام گويايى ندارد، شايسته است نام كتاب عوض شود و كاملًا نشانگر محتواى آن باشد.

محمّد قطب از اين توجّه خرسند شد و اين پيشنهاد را پذيرفت. او از اين كه مى شنيد بسيارى از كتابهايش ترجمه شده است و كسانى هستند كه كاملًا با انديشه هاى او آشنا هستند، خرسند مى شد، گفتم در ايران اهل قلم با سيد قطب و زندگانى او آشنا هستند، چون درباره زندگانى وى مقالات سودمندى به فارسى نشر يافته است و نيز كتابهاى شايسته اى به عربى از جمله: «سيد قطب من الميلاد الى الإستشهاد». دوست داريم از زندگانى و آثار شما نيز به تفصيل آگاه شويم، شما كجا تحصيل كرده ايد و زندگانى علمى تان چگونه بود؟

او از سر تواضع گفت:

«من چيزى نيستم و زندگانى قابل ذكرى ندارم. در دانشگاه زبان انگليسى خوانده ام و آنگاه در روانشناسى فارغ التحصيل شده ام و مسائل دينى را با مطالعه و تدبّر در قرآن و معارف دينى دريافته ام و نگاشته هايم نيز به همينگونه سامان يافته است. من تحصيلات دينى رسمى ندارم. آنگاه به تدريس پرداخته ام و پس از آن كه به عربستان منتقل شدم تدريس كرده و گاه كنفرانس داده ام.»

ص: 170

گفتيم آنچه در برخى آثارِ نشر يافته در اين ديار ديده مى شود، يكسويه نگرى، محدود انديشى و سلفى گرى است، فكرى روشن و فضاى باز فكرى يكسر محسوس نيست، افكارى مانند افكار برادر شما و شما (در سالهاى گذشته) ظاهراً تحمّل نمى شده است.

گفت: من آثار خودم را تدريس مى كنم.

پرسيدم: تحمّل مى كنند؟

گفت: تحمّل مى كنند.

از عمرش پرسيدم.

گفت: بيش از هفتاد سال دارم.

دعوت نامه اى براى شركت در مجمع تقريب، آقاى بى آزار شيرازى ارائه دادند، گفت نه مى گويم، آرى و نه، نه.

گفتند: مقاله اى بنويسيد. گفت: تا ببينم حالم چگونه است و وضع زندگى ...، من الآن حالت «امّى» دارم نه مى خوانم و نه مى نويسم!

البته نوعى فروتنى بود وگرنه چنانكه خواهم گفت در همين سالهاى اخير آثارى قلم زده است با همان سمت و سوى مدافعانه از اسلام و به داعى مقابله با انديشه هاى دخيل.

بارى، محمد قطب در اين سالهاى واپسين نيز قلم زده است و كتاب «التأصيل الإسلامى للعلوم الإجتماعيه» او به سال 1418 نشر يافته است. او هنوز هم دغدغه جدّى درباره تهاجم فرهنگى عليه اسلام و فكر اسلامى دارد. خلوص انديشه اسلامى و پيراستگى آن از شائبه ها، چونان هدفى استوار در نگاشته هاى او و برادرش و البته با آن زاويه اى كه آن دو به دين نگاه مى كنند، روشن است. او در نگاشته اى كوچك به عنوان «هلم نخرج من ظلمات البتّه» در پى آن است كه وضع كنونى جامعه اسلامى را نوعى سرگردانى، تحيّر و گمراهى تصوير كند و اينهمه را معلول روى گردانى از بنيادهاى فكرى و منابع درست انديشه دينى و آموزه هاى قرآن تلقى كند و نوعى روى آورى به انديشه غربى و فكر و آيين غربى. او مى گويد زمينه هاى اين گمراهى و تحيّر بيش از يك قرن است كه رقم خورده و سپس گسترده شده است. او تأكيد مى كند كه بيدارى اسلامى اكنون به يمن بيدارگريهاى مفكران اسلامى آغاز شده است اما در آغاز راه است و نياز به تعميق و تعميم دارد. او به صراحت مى گويد: «غرب با همه دلرباييها، صحنه سازيها و تبليغات رنگارنگ ...

بزرگترين دروغ تمدن بشرى است».

ص: 171

قطب تأكيد مى كند كه اين بيدارى و نگاه پردغدغه به غرب و تأمل در ميراث اسلامى، بيدارى مباركى است كه بايد پاس داشته شود و شعار «هلمّو نخرج من ظلمات البتّه» همگانى شود. و بايد مناديان اين حقيقت بدانند كه راه، راهى هموار، بى دغدغه و گلباران نيست، راهى است دشوار، خاردار، سخت، امّا شوق انگيز و مبارك و خوش فرجام. چون پيام الهى اين است كه: دين حق پيروز است و نور الهى خاموش ناشدنى ...

يُريدون لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّه بِأفواهِهِم واللَّه مُتمّ نورِهِ وَلَو كَرِهَ الْكافِرُونَ. (1)

عناوين برخى ديگر از آثار وى چنين است:

«حول التأصيل الإسلامى للعلوم الاجتماعيه»، «واقعنا المعاصر»؛ در اين كتاب محمد قطب تحوّلات فكرى در مصر و جريانهاى انحرافى انديشه اى در آن ديار و ريشه هايش را بررسى كرده است. فصل مرتبط با جريان «آزادى زن» (تحرير المرأة) ومسائل مرتبط با آن خواندنى است.

«مذاهب فكريّة معاصره»؛ در اين كتاب قطب از جريانهاى دموكراسى، كمونيستى، علمانى گرى، عقل گرايى، ملى گرايى، اومانيستى و الحادى سخن گفته است.

«رؤية حول العالم المعاصر»؛ نگاهى است به وضع فرهنگى و فكرى معاصر و از جمله سيطره صهيونيست به جوامع بشرى.

پيشتر گفتم كه گَرد پيرى بر چهره محمد قطب نشسته است، آن تصوير شورانگيز، انقلابى، درگير و پرهيجانى كه من با خواندن آثارش در ذهنم ترسيم كرده بودم، با اين ديدار يكسر فرو ريخت، اكنون با مردى كهنسال رويارويم كه آرام و ساكت است و گذشت روزگار و شكنج زمان او را شكسته و دورى از ديار و محدوديت بر زبانش مهر زده است. با خواندن آثار جديد او دريافتم، آن عشق به اسلام، اسلام پيراسته از دغدغه، هجوم، هجوم بر انديشه اسلامى، دلهره از انديشه هاى وارداتى غرب، صهيونيست همچنان در آثارش نمايان است.

و «حول التأصيل ...»؛ تحوّل شايسته اى است در نوع نگاه او به دين، ثابتها و متغيرهاى دين، و همسويى ارزشها و آرمانها با واقع هاى زمانى.

در اين ديدار ما مجله «ميقات الحج» و برخى ديگر از آثار اسلامى را به وى هديه داديم و او برخى از آثار جديدش را به ما داد


1- صف: 8

ص: 172

و با گرمى خداحافظى كرديم.

ديدار با عبدالملك بن عبداللَّه بن دهيش

در يكى از سفرها كه توفيق زيارت رفيق شد، كتاب اخبار مكه فاكهى را تهيه كردم و در ايران به مطالعه گرفتم و از آن بسى بهره بردم. اخبار مكه فاكهى از كهنترين متون تاريخى مرتبط با مكه است و كتابى است بس ارجمند و آكنده از آگاهيهاى تاريخى، حديثى و جغرافيايى.

محقق آن آقاى عبدالملك بن عبداللَّه بن دهيش براستى در تحقيق كتاب رنجى بس گران بر خود هموار كرده است. اينهمه، باعث شد تا در مقاله اى دراز دامن چگونگى كتاب را تبيين كردم و اهميت تحقيق آن را نماياندم.

بدين سان ديدار آقاى دهيش برايم مغتنم بود و چون در اين سفر اين فرصت فراچنگ آمد خرسند شدم، شب هفتم ذيحجه به همراه استادان: دكتر محقّق داماد، دكتر حجّتى و آقاى قاضى عسكر به ديدار وى رفتيم. عبدالملك بن عبداللَّه بن دهيش در شهر «حائل» واقع در شمال عربستان به دنيا آمده و تحصيلاتش را در منطقه احساء و سپس مكه گذرانده و از دانشكده شريعت مكه دكترى گرفته است.

رساله دكترى او با عنوان «الحرم المكى الشريف والأعلام المحيطه به، دراسة تاريخيه ميدانيه» پژوهشى، دقيق و مستند بر كهن ترين منابع و پژوهشى ميدانى درباره حرم و حدود آن است. او ساليان بسيارى منصب داورى داشت و روزگارى رياست دستگاه داورى مكه مكرّمه را. حدود دو سال نايب رئيس حرم نبوى بوده، و ساليانى سمت رياست آموزش دختران در عربستان سعودى را به عهده داشت.

عبدالملك بن دهيش در پژوهش و تأليف سخت كوش است، تحقيق وى از «اخبار مكه فى قديم الدهر وحديثه» محمد ابن اسحاق بن عباس فاكهى، نمونه تحقيقى است گسترده و فرابنيادى كه از آن در مقامى ديگر به تفصيل سخن گفته ام؛ (1) از كارهاى علمى وى مى توان از تحقيق، تصحيح و تعليق كتابهاى ذيل نام برد:

1- «جامع المسانيد والسنن الهادى لأقوم السنن» ابن كثير، در شش جلد.

2- شرح الإمام الزركشى الحنبلى على مختصر الإمام الخرقى، 4 جلد.

3- «الأحاديث المختاره للأمام الضياء المقدّس»، 14 جلد.

4- «المتجر الرابح فى ثواب العمل


1- ميقات شماره 3، مقاله «كتابى كهن در تاريخ مكّه».

ص: 173

الصالح»، دمياطى.

5- «الممتع فى شرح المقنع»، زين الدين أبوالبركات دمشقى 6 جلد.

6- «المشاعر المقدسة بمكة المكرّمه و بيان حدودها و أحكامها».

7- «المنهج الفقهى لعلماء الحنابله ومصطلحاتهم فى مؤلفاتهم».

عبدالملك بن دهيش را در منزلش ديدار كرديم. منزلى بس بزرگ در خيابان عبداللَّه دهيش (خيابان عزيزيه) در حياط وسيع آن جمعى نشسته بودند كه ما به جمع آنان پيوستيم از جمله برادرش دكتر عبداللطيف بن عبداللَّه. مجلّه «ميقات الحج» را برده بوديم كه تقديم كرديم، در شماره دوّم آن مقاله اين بنده (كه تعريب شده است) چاپ شده بود و نظرش را جلب كرد.

در آن مقاله درباره چگونگى كتاب سخن گفته ام و از گستره پژوهش وى در آن كتاب تجليل كرده ام، از او خواستم از زندگانى و تحصيلاتش سخن بگويد، گفت: زندگى نامه خودم را (زندگينامه خود نوشت) ارائه مى دهم.

گفتم به لحاظ اين كه شما از شخصيتهاى فرهنگى اين كشور و محققى توانمند هستيد و درباره مكه و تاريخ آن پژوهش گسترده اى انجام داده ايد، دوست داريم براى نشر «ميقات الحج» گفتگويى مفصل سامان دهيم، وعده داد كه در آينده چنان كند و گفت بسيار شايسته است اينگونه مجلات با عالمان اسلامى به گفتگوهاى علمى بپردازند و در پرتو گفتگوهاى علمى، غبار نشسته بر روابط را- كه حتماً از نا آگاهى از افكار يكديگر سرچشمه مى گيرد- بزدايند.

در شماره اى از اين مجله از آقاى حجتى مقاله اى چاپ شده است درباره تفسير «جدال در حج» اين مقاله نظر وى را جلب كرد و گفت: مى خواهيد بگوييد «تظاهرات»، «جدال» نيست؟! آقاى حجتى گفت چنين است و من در اثبات آن به تفاسير و احاديث منابع عامه استناد كرده ام.

گفت: حتماً بايد بخوانم و استفاده كنم آقاى عبداللطيف گفت:

صدام حسين ديوانگى كرد و سنگ تفرقه را بين ايرانيان و جهان عرب انداخت، بايد هر چه زودتر آثار سوء اين جريان از بين برود و ايران نبايد از جهان عرب و برادران مسلمانش غافل باشد عالمان ما با تمام وجود آماده پيوندهاى علمى هستند.

او يك جلد فهرست نسخه هاى فقهى مؤلفات فقهى حنفى را هديه داد و گفت:

اى كاش دانشگاه ام القرى باز بود و

ص: 174

شما از آنجا ديدار مى كرديد و ما از تجربه هاى شما استفاده مى كرديم. آقاى عبداللطيف «مدير پژوهشهاى علمى و احياء تراث اسلامى» دانشگاه امّ القرى، و استاد تاريخ بخش تاريخ آن دانشگاه است.

آقاى محقق با آقاى عبداللطيف به زبان انگليسى سخن گفتند: او دكتراى تاريخ جهان را از بريتانيا گرفته است و آنگاه آقاى محقق خطاب به هر دو گفتند:

«امروز رسالت محققان اسلامى توجه به مسائل جارى زمان است، اكنون اصل و اساس دين مورد هجوم جريانهاى فرهنگى معارض با دين است، آنها اصل دين را نشانه رفته اند، بايد ما به مسائل اساسى دينى توجه كنيم در كتابخانه ها و دانشگاههاى اينجا، در اين چند روز آنچه ما ديديم بى توجهى به مسائل اساسى و توجه به مسائل تحقيقى محض بود، كه در جاى خود مهم است امّا ضرورى نيست. كاملًا مشهود است شما امكانات داريد چرا به اين نكات نمى پردازيد، و آثار ديگران را به كتابخانه ها راه نمى دهيد.»

آنها همچنين تأكيد مى كردند بايد آثار مهم خود را به عربى ترجمه كنيد، تا عالمان جهان اسلام از پژوهشهاى نو شيعه آگاه شوند و جهان اسلام از آراء و انديشه هاى عالمان شيعى بهره بگيرند.

ديدار ما سرشار از همدلى و برادرانه بود. او زندگينامه اش را به ما داد و قول داد براى «ميقات الحج» مقاله دهد و برخى از آثارش را به ما هديه كرد. در نهايت از كتابخانه وى كه در گوشه اى از آن خانه بزرگ بود بازديد كرديم و ... ديدار دوّم ما با وى، هم سودمند بود و هم شگفت انگيز.

در اين ديدار نيز وى با مهربانى از ما استقبال كرد، كتابهايى تقديم كرديم و درباره مسائل مختلف جهان اسلام سخن گفتيم؛ از چگونگى مسائل جارى در ايران پرسشهايى كرد و پاسخ داديم. از اينكه روابط دو كشور رو به گسترش نهاده اظهار خرسندى كرد، آنگاه با ملايمت و تا حدودى با احتياط گفت:

«آيا درست است كه قرآن شما ايرانيان با قرآن معروف و مشهور مسلمانان تفاوت دارد!» ما كه از عالم، متفكر، مطّلع و محققى چون او هرگز انتظار چنين پرسشى را نداشتيم، از سَرِ شگفتى گفتيم: هرگز!

گفت: مى گويند قرآن شما از جمله دو سوره اضافه دارد، اى كاش من آن قرآن را مى ديدم.

گفتيم موضوع از اساس بى بنياد است.

ص: 175

در ايران همين قرآن به خطّ «عثمان طه» ميليون، ميليون، افست مى شود و هيچ شيعى عاقلى به اين مطلب اكنون باور ندارد.

سخن از روايات، رفت گفتيم اين روايات در منابع شيعه و سنى پراكنده است و هيچ محققى بدانها گردن ننهاده است. گفتم من در دانشگاه تدريس مى كنم و از جمله مواد درسى قرآنى، سلامت قرآن از هر گونه كاستى و نااستوارى و تحريف است. از آيت اللَّه العظمى خويى سخن رفت كه با بحث و استدلال به اين موضوع رسيدگى كرده و پس از استوار سازى اين موضوع معتقدان به تحريف را به عدم تدبّر و بلكه نقصان خرد نسبت داده است. او از اين توضيحات شگفت زده مى شد. پس از اين گفتگو گفت: اين موضوع را بنويسيد و در تمام عالم اسلامى پخش كنيد. گفتيم چنين شده است، اما كو گوش شنوا؟! و كو خواننده از عالمان يا عالم نمايان. آنگاه با شگفتى گفت: عجيب است! و دو بار تكرار كرد.

گفتم چه چيزى عجيب است استاد! گفت: جرأت مشايخ و عالمان و استادان ما كه باصراحت اين نسبت را به شيعه مى دهند و در محاضراتشان در دانشكده ها بدون هيچ استثنايى و توضيحى اينها را مى گويند.

عبدالملك مردى فرهيخته، مؤدب و بسيار خوش برخورد است. وى عذرخواهى كرد و گفت از اين كه اين موضوع را طرح كردم اعتذار مى جويم، اميدوارم با اين پرسش شما را نرنجانده باشم.

بر سر روابط ايران و عربستان دوباره سخن رفت و او براى بهبودى بسيار و آگاهى دو ملت برادر از يكديگر و استحكام روابط اظهار اميدوارى كرد و يك دوره فقه، كه از آثار تحقيقى و تازه نشر يافته اش بود به ما هديه كرد.

در حلقه ذكر ذاكران

شيخ محمد على صابونى از عالمان و نويسندگان بزرگ حَلَبى تبار است كه اكنون سالها است در مكه زندگى مى كند و ساليانى استاد دانشگاه «ام القرى» بوده است. ديدار وى براى من مغتنم بود. بيشترين پژوهشهاى آقاى صابونى قرآنى است. اين جهت نيز بر اشتياقم در ديدار او افزوده بود.

روز بيست و يكم ذيحجه براى ديدار با شيخ محمّد على صابونى به دارالاستقامه رفتم. مسؤول آن گفت: شيخ را نيافتم امّا امكان دارد در «احتفال علوى مالكى» باشد.

و من كه از علوى مالكى شناختى اجمالى داشتم و از چگونگى كار و بار او اندكى مى دانستم؛ و نيز اشتياق ديدار وى و

ص: 176

چگونگى جلساتش را داشتم، از اين روى، چون او پيشنهاد كرد كه در آن احتفال شركت كنيم من شادمانانه پذيرفتم. همراه پدر وى برادر شيخ محمد على صابونى، محمد ضياء الدين صابونى، كه از شاعران و اديبان حلبى تبار است و اينك مقيم مكه مى باشد، راهىِ محفل آقاى علوى مالكى شديم.

آقاى علوى مالكى مدرسه اى دارد بزرگ و در مجموعه آن مسجدى عظيم، نظيف و چشم نواز. وارد مسجد شديم، جمعيت بسيارى نشسته بودند؛ كسان بسيارى از حلب، مصر، دبى و برخى كشورهاى آفريقايى نيز بودند، طلبه هاى مدرسه پذيرايى مى كردند با خرما و برخى ديگر تنقلات.

آقاى علوى با جمعى از عالمان و محققان شهرها و آباديهاى مختلف شركت كننده در آن محفل، بر روى صندلى نشسته بودند و ديگران بر زمين. وى آغاز سخن كرد و احاديثى را با سلسله سند خواند و چگونگى آن احاديث را به لحاظ سند روشن كرد و اندكى درباره محتوا و مضمون احاديث سخن گفت، آنگاه اشاره اى كرد و يكى از حاضران اشعارى در مدح رسول اللَّه صلى الله عليه و آله خواند كه همراهانش با همخوانى او را همراهى مى كردند. كسان ديگرى نيز كه از كشورهايى بگونه جمعى آمده بودند، چنان كردند. محتواى اصلى اين اشعار حبّ الهى، محبت رسول اللَّه و توجه به محبّت اهل بيت عليهم السلام و ... بود. اشعار از محتوايى عاطفى، دلپذير و روح افزا برخوردار بود. اين اشعار و همخوانى با استقبال بسيار شورانگيز حاضران روياروى مى شد. پس از آن، تنى چند از عالمان نيز سخن گفتند و بويژه يكى از عالمان بر حبّ رسول اللَّه و آل اللَّه. و لزوم زيارت پيامبر تأكيد كرد و تشكيل محافل انس، مواليد و نيز وفيات را سنّتى مؤكّد و متّبع دانست و مخالفان اين شيوه را به سبك انديشى و عدم آگاهى از عمق دين و آموزه هاى پيامبر وصف كرد.

آقاى علوى از محمد ضياء الدين صابونى خواست شعرى بخواند و او شعرى كه به تازگى سروده بود و نسخه اى از آن را به من داد، خواند و در آغاز اين شعر، در ضمن يك رباعى بر عشق به آل محمد تأكيد كرد و محبت آن بزرگواران را چونان ذخيره براى آخرت دانست، مطلع شعر او، كه خطاب به حاضران در حج آن سال بود، بدينگونه است:

قد طابَ حجّكَ أنّه مبرور وسَعيت سَعْيَكَ أنّه مشكور

و بدينگونه پايان مى پذيرد:

صلى الإله على النبى وآله ما رفَّ قَلْب العبد وهو شكور

پس از سرايش اشعار و برخى سخنرانيها، نماز عشا خوانده شد و آنگاه پذيرايى به عمل آمد. آقاى علوى كه عمامه اى سبز بر سر داشت، در رأس مجلس با قامتى بلند و جسمى جسيم نشسته وبر عصاتكيه كرده بود. حاضران كه از وى تلقّى «مراد» داشتند، به محضرش مى رفتند و دست مى بوسيدند و براى اين كار نوبت مى گرفتند. بر سر سفره اى كه من بودم، جمعى نشسته بودند كه علوى خود نيز در آن جمع بود و همچنين يكى از عالمان از ديار مغصوب و مظلوم فلسطين. از ابن تيميه سخن رفت و همگان بر او انتقاد كردند. علوى از كجرويها، خشك سريها و حرفهاى ناهنجار ابن تيميه ياد مى كرد و بر او طعن مى زد و اساساً اين محفل كه گويا هرهفته اى دوشب (يكشنبه ها وچهارشنبه ها) تشكيل مى شود، عملًا نقض ديدگاه ابن تيميه است؛ در آنچه كه او و همگنان او و وهابى مسلكان امروز شرك مى پندارند؛ يعنى برگزارى جشنهاى مواليد، مولد النبى و ... و نيز محافل ياد و ياد بود و ...

آنان آثارى عليه مالِكى نيز نوشته اند؛ از جمله «حوار مع المالكى فى ردّ منكراته وضلالاته» به خانه شيخ عبداللَّه بن سليمان بن منيع كه «الرئاسة العامه لادارات البحوث العلميه و الإفتاء والدعوة والإرشاد فى الرياض» آن را منتشر كرده است كه يكى از شاگردان وى بدان پاسخ داده است با عنوان: «ادلّة اهل السنّة والجماعه أو الردّ المحكم المنيع على منكرات وشبهات ابن منيع فى تهجمه على السيد محمد علوى المالكى المكى» يوسف السيد هاشم الرفاعى.

براى من حضور در اين محفل بسيار جالب بود. در قلب تنگ انديشيها و تنگ نظريهاى وهابيان و در كنار آن همه بلندگو و جوسازى عليه هر آنچه جلوه اى از معنويت و پيوند با بزرگى و بزرگواريها دارد چنين محفلى شگفت بود.

گفتم از مجموعه برخوردها روشن بود كه علوى بسيار مورد توجه است و كسانى كه در آن مجمع بودند، همه به ديده «مريد» به او نگاه مى كردند، اين بنده را اكنون به چه و چه هاى كار علوى كارى نيست و شيوه او را به لحاظ پسند و ناپسند دين تحليل نمى كنم ولى به لحاظ اجتماعى و فرهنگى و با توجه به حال و هواى حاكم بر

ص: 177

ص: 178

عربستان. وجود اينگونه محافل و شكل گيرى حلقات «ذكر» حتّى گاهى در حدّ افراط تنبّه آفرين و تأمل برانگيز است و نشانى است از اينكه هر چيزى را اگر بشود به تحميل استوار داشت، انديشه، فكر و ايمان را نمى شود. از اين موضوع در بخش ديگرى از اين خاطرات با شرح بيشتر سخن خواهم گفت.

علوى را آثارى است در ابعاد مختلف فرهنگ اسلامى كه بر پايه احاديث و كمتر با تحليل و نقد و بررسى نوشته است؛ از جمله:

1- مفاهيم يجب ان تصحّح

اين كتاب نقدى است بر آراء و انديشه هاى ابن تيميه درباره تبرّك، ملاكها و معيارها در تكفير، شرك، توحيد، توسّل، ويژگيهاى پيامبر و ... اين كتاب مورد توجه عالمان كشورهاى اسلامى قرار گرفته و بسيارى بر آن تقريظ نوشته اند؛ از جمله:

شيخ حسين مخلوف مفتى مصر، شيخ سيد احمد عرض مفتى سودان.

2- و هو بالأفق الأعلى

بحثى است درباره معراج رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و اسرار و چگونگى آن.

3- ابواب الفرج

بحثهايى است در اخلاق، آداب اجتماعى، امارت، توسّل، استغفار و ...

4- شرف الامة المحمديّة

درباره ويژگيهاى آيين اسلام و فضايل اعمال.

5- مجموع فتاوى و رسائل

جمع و ترتيب فتاوى پدر اوست، سيد علوى بن عباس مالكى.

در ضمن گزارش اين خاطره، از «محمد ضياء الدين الصابونى» ياد كردم. او كه اكنون با عنوان «شاعر طيبه» خوانده مى شود، مدرّس «المعهد العالى لأعداد الأئمة والدعاة» است در مكّه.

او مى گفت مرا «حسّان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله» لقب داده اند و من دوست دارم مرا «شاعر اهل بيت» بنامند!

وى كتاب «نفحات من الأدب الاسلامى» خود را به من تقديم كرد كه گزينه اى است از ادب اسلامى از روزگاران كهن. نثر و شعر و از جمله شعر بلند دعبل خزاعى، شاعر بلندآوازه و ستيهنده علوى در مدح آل اللَّه؛ با مطلع:

مدارس آيات خلت من تلاوةٍ و منزل حىٍّ مقفر العرصات

و بخشى از شعر بلند كميت، شاعر حق جوى، حق گوى و ظلم ستيز علوى معروف به «لامية كميت» كه در آغاز آن

ص: 179

نوشته است «قصيده اى كه بنيادهاى حكومت ظالمانه بنى اميه را لرزاند.»

برخى ديگر از آثار او عبارتند از:

«نفحات القرآن»، «صور من القرآن»، «فنّ الخطابه»، «الموجز فى البلاغة والعروض»، «الموجز فى القواعد والأعراب»، «نشيد الأيمان»، «نفحات طيبه»، و ...

ديدار با عاتق بن غيث بلادى

عاتق از محقّقان و جغرافى دانان و پژوهندگان ارجمند مكّه است كه تمامت پژوهش خود را بر شناخت حرمين شريفين و آباديها و قبيله ها و تاريخ آن، ويژه ساخته است. برخى از آثار او را پيشتر ديده و گاه از آنها بهره برده بودم؛ از جمله «معجم معالم الحجاز»، «معالم المدينة المنوره»، معلم مكة التاريخيّه والأثريّه» و ...

همراه دوست دانشورم حضرت آقاى قاضى عسكر به ديدار وى رفتيم، در كتابخانه شخصى اش، كه محلّ كار، زندگى و مؤسسه نشر او نيز همانجاست، ما را پذيرفت، عاتق مردى مهربان، خونگرم، سخت كوش، پراطلاع و آزاد انديش است.

در اين نشست از تاريخ مكه، آثار وى و برخى مسائل مرتبط با آثار و مآثر اسلامى مكه سخن رفت. از كارهاى علمى و تحصيلات ما پرسيد، توضيح داديم و من گفتم بيشتر به پژوهشهاى قرآنى مشغولم.

او دو مجلد از آثارش را كه درباره مسائل مرتبط با قرآن بود به من هديه كرد؛ «أخبار الامم المباده فى القرآن» و «آيات اللَّه الباهرات».

در كتاب اوّل از قوم نوح، عاد، هود، ثمود، لوط، شعيب، سبأ و ... سخن گفته و در كتاب دوّم، آيات نشانگر قدرت و عظمت الهى را تفسير كرده است؛ با عناوينى چون «آيات الأبداع الخَلْقى»، «آيات القدرة الإلهيه»، «الآيات الدّالة على قدرته على الحياة والموت»، «آيات الحساب ومشاهد يوم القيامه» و ...

از او درباره مكانهاى بسيارى سؤال كرديم، حضور ذهنى او در توضيح مسائل خُرد و كلان مرتبط به آثار و مآثر و اماكن مكه و مدينه شگفت انگيز بود. از «ربذه» پرسيديم دقيقاً توضيح داد.

با لهجه اى كاملًا بدوى و غير فصيح حرف مى زد؛ از اين روى گفتگو با وى براى ما اندكى مشكل بود، اما محضرى پراستفاده و سودمند داشت، به ويژه با خُلْقى ستودنى و برخوردى سرشار از

ص: 180

صفا و كرامت.

در اين مجله از وى به تفصيل سخن رفته است؛ از اين روى به زندگى و آثارش اشاره نمى كنم. (1) پى نوشتها:


1- ميقات حج، شماره 3، ص 204

ص: 181

از نگاهى ديگر

طرح جايگزين شود.

ص: 182

در نشستى با «العَمراوى» (عَمْروىّ)

سيد محمد باقر حجتى

روز جمعه 24/ 1/ 1375 ه. ش./ 23 ذى القعده 1416 ه. ق. به منظور ديدار؛ با شيخ محمد، على عمراوى امام جماعت و روحانى معروف شيعيان مدينه و نشست و گفتگو با ايشان، به منزلشان رفتيم.

وى كه اهل مدينه و يادگارى از تبار شيعيانِ صدر اسلام است به خاطر انتساب به شاخه و دسته اى از قبيله اوس يا خزرج به «العمروى» نامبردار گشته و گويا اين شاخه به «عمرو ...» منسوب است كه خود آقاى عمروى اطلاعى روشن در اين باره ارائه نكرد.

وى سالخورده مردى است كه چهره و سيمايى مَدَنى دارد و به سان اكثر اهل مدينه و چون رنگين پوستان مى نمايد. او حدود هشتاد و شش سال قمرى را پشت سر نهاده و بر حسب روايت يكى از آقايان موثق- كه اخيراً حشر و نشرى با ايشان داشته- در اين سن و سال داراى فرزندى چهارساله است.

براى نشست و گفتگو با ايشان، پيشتر حضرت حجةالاسلام والمسلمين جناب آقاى قريشى- حفظه اللَّه تعالى- زمينه را فراهم آورد و به اتفاق ايشان و محقق ارجمند جناب آقاى رسول جعفريان حدود ساعت ده، به منزل ايشان درآمديم و با استقبال گرم و صميمانه وى روبه رو شديم و با ميوه و چاى به اضافه دوغِ بسيار مطبوعى از ما پذيرايى كردند. جناب آقاى قريشى- به علت كارهاى ضرورى كه به

ص: 183

عهده داشتند- پس از معرفىِ ما به آقاى «العمراوى» به محل كارشان بازگشتند.

ايشان از پى پرسشهايى كه پياپى مطرح مى ساختيم مطالبى را، كه از اين پس مى خوانيد، در جواب سؤالاتِ ما خاطرنشان ساختند و در پاسخ اين پرسش كه:

* «مجموع شيعيان مقيم در مدينه به چند هزار تن مى رسد؟» گفت: جمعيت شيعيان حدود بيست و پنج نفر است. ولى از لحن بيانش استفاده مى شد كه تشكّلى ندارند و نمى توانند به عللى از تشكيلاتى كه آنان را هماهنگ ساخته و ميانشان همبستگى و همسويى در اهدافشان به هم رساند برخوردار باشند.

* درباره حوزه علميه در مدينه پرسيديم در جواب ما گفت: حوزه علميّه وجود ندارد و چنين حوزه اى در احساء و قطيف داير است كه طلابى را در حد درسهاى سطح تربيت مى كنند. البته حدود هيجده تن از طلاب علوم دينى كه از اهل مدينه اند در خارج كشور عربستان از قبيل سوريه و جمهورى اسلامى ايران (حوزه علميه قم) و احياناً احساء و قطيف سرگرم تحصيل علوم دينى هستند. در سوريه كه بيشترين طلاب مدينه در آن تحصيل مى كنند، زير نظر علامه سيد محمد حسين فضل اللَّه هستند كه هفته اى دو روز از لبنان به اين كشور در آمد و شد است.

* از وى درباره كلمه «نخاوله» كه درباره شيعيانى از مدينه به كار مى رفت و فعلًا از آنان و محل اقامتشان اثرى به چشم نمى خورد، سؤال شد كه: اين كلمه ريشه در چه واژه اى دارد و چه مفهومى را ارائه مى كند؟

پاسخ آقاى العمروى چندان مشخص و روشن نمى نمود؛ گويا بر آن بودند كه اين اصطلاح، با واژه «نخل» داراى پيوندى است و «نخاوله» كشاورزانى هستند كه با «نخل» سر و كار داشته و به امر كشاورزى نخل مى پرداختند. از بيان ايشان چنين استفاده مى شد كه اين اصطلاح سابقه اى چند قرنى و بس طولانى دارد و ضمناً عارى از شائبه تحقير هم نيست.

* مرحوم طالقانى (برادر جلال آل احمد) در زمان مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهانى نماينده ايشان بوده و در مدينه زندگانى مى كردند، و در قبرستان بقيع مدفون اند. از ايشان پرسيديم كه آيا وى را شهيد كردند و آيا با ايشان ارتباطى داشتيد؟

پاسخ دادند: با ايشان مربوط بوده ام و نزد من مى آمدند؛ ولى شهادت ايشان، واقعيتى ندارد؛ بلكه با مرگ طبيعى از دنيا رفتند.

ص: 184

* پرسيدم شما در كجا تحصيل كرده ايد؟ گفتند: در سن پانزده يا شانزده سالگى همزمان با حيات و مرجعيت آيات عظام مرحوم حاج سيد ابوالحسن اصفهانى و ميرزاى نايينى و حاج آقا ضياء عراقى براى تحصيل به نجف اشرف كوچيدم و بيست سال را در تحصيلِ علوم دينى در آنجا پشت سر نهادم.

* از ايشان سؤال كرديم پس از اين مدت اقامت در نجف، بلافاصله به مدينه باز گشتيد؟ پاسخ دادند: گزارش اين جريان، بازگويى داستانى را بدين قرار درخواست مى كند:

«سال 1349 يا 1350 ه. ق. پدرم براى زيارتِ امام رضا عليه السلام از طريق دريا و كشتى از مسير بمبئى در هندوستان به مشهد رفت كه اين سفر مجموعاً يكسال به طول انجاميد، و در محرم سال بعد، از راه دريايى به عراق رفت؛ و در آنجا تصميم گرفت مرا از مدينه براى تحصيل به نجف اشرف گسيل دارد؛ چرا كه دو نفر به نام شيخ مبارك و شيخ عطيه به پدرم پيشنهاد كرده بودند فرزندت را براى تحصيل علم به نجف بفرست. پدرم كه وكيل و نماينده مرحوم آيةاللَّه سيد محمد كاظم طباطبايى و نيز مرحوم حاج سيد ابوالحسن اصفهانى بود مرا با شيخ عطيه به نجف فرستاد.

[بنابراين، وى هنگام رفتن به نجف بيست ساله بوده!]

ماه صفر بود كه به نجف يا كربلا رفتم و در محرم سال بعد- كه در مدرسه مهديه نجف مقيم بودم. اميرالمؤمنين على عليه السلام را در عالم رؤيا ديدم. خواب ديدم براى استماع روضه به بيت مرحوم سيد بحرالعلوم عازم گشته ام، (معمولًا قبل از ظهرِ ايامِ عزا در بيوتِ آياتِ عظام و اساتيدِ برجسته، مجالس روضه و عزادارى حضرت ابى عبداللَّه الحسين عليه السلام داير بود و آقايان علما و طلاب و توده مردم در اين مجالس شركت مى كردند) وقتى مى خواستم واردِ بيت مرحوم بحرالعلوم شوم، دمِ در ايشان شخصى را ديدم نشسته با اين اوصاف:

«عالى الصدر، بعيد المنكبين، عَلَيهِ عمّامة زيتونية»؛ «مردى سينه فراز و چهارشانه كه عمامه اى زيتونى رنگ بر سر داشت» عمامه اى با تحت الحنكِ آويخته.

فرمود: شيخ محمد على؟! پاسخ دادم:

نعم، يعنى آرى، من شيخ محمد على هستم. فرمودند: تعال: جلو بيا. وقتى نزد او رفتم فرمود:

«أنا على بن أبى طالب، أتيت لزيارة زائر ولدي الحسين؛ الشيخ رجب»

ص: 185

«من على بن ابى طالب هستم و براى زيارت و ديدارِ زائرِ فرزندم حسين؛ يعنى شيخ رجب به نجف آمده ام.»

شيخ رجب اهل تبّت بود و در مدرسه به سر مى برد و به بيت مرحوم حاج سيد ابوالحسن اصفهانى رفت و آمد داشت [و به اصطلاح از خواصّ آن مرحوم به شمار مى رفت.]

اميرالمؤمنين على عليه السلام به من فرمود:

آيا بنا است به مدينه برگردى؟ عرض كردم ممكن است به مدينه بروم. فرمود اگر به مدينه رفتى فوراً و ضرب الأجل به نجف باز گرد [شايد منظور آن حضرت چنان بود كه تحصيلاتم را ادامه دهم و با سرمايه اى علمى و معلوماتى در خورِ وظائفم، به مدينه روم] پرسيدم چرا به سرعت از مدينه به نجف بايد باز گردم؟ فرمود:

«لأنّه فيما بعد يصيح الويل»؛

«زيرا بعدها عذاب بر مردم مدينه بانگ بر مى آورد.» (1) بعد از آن از خواب بيدار شدم، ديدم خبرى نيست و كسى را هم نديدم. وضو گرفتم و به زيارت بارگاه اميرالمؤمنين على عليه السلام رفتم.

اين رؤيا در سوم و يا چهارم محرم الحرام براى من دست داد. بعد از آن سه نفر نزد من آمدند به نامهاى سيد عبدالحميد حبوبى، و شيخ سعيد صراف و شخص ديگرى كه شغل او عبافروشى در نجف بود.

گفتنى است كه وقتى پدرم به نجف رفته بود به اينان سفارش كرده بود كه هزينه زندگانى مرا در نجف تأمين كنند و من از آنها پولِ خرجىِ خود را دريافت مى كردم و پدرم نيز طلبِ آنها را به نجف مى فرستاد. پدرم از دنيا رفته بود و من دچار عسرت گشته و زندگانى را به سختى مى گذراندم.

پس از گزارش درگذشت پدرم راهى بيتِ مرحومِ حاج سيد ابوالحسن اصفهانى شدم. ايشان به سيد عبدالغفار و شخص ديگرى دستور داد براى مرحوم شيخ على عمروى؛ يعنى پدرم مجلس ترحيمى داير كنند. اين مجلس را تشكيل دادند كه خود مرحوم حاج سيد ابوالحسن اصفهانى نيز در آن شركت كرد.

با اين كه چندان علاقه اى براى بازگشت به مدينه در خود احساس نمى كردم خود را ناگزير ديدم به مدينه باز گردم. پس از بازگشت به مدينه، ديدم چيزى از ماتَرَكَ مرحوم پدرم- جز زمينى كه آنچنان ارزش نداشت- وجود ندارد. الحمدللَّه كه به مدينه بازگشتم و يكسال در آنجا ماندم، و پس از آن با مادرم رهسپار نجف اشرف شدم. بايد يادآورى كنم پدرم مُعَمَّر بوده و در سنِ


1- نگارنده نتوانست هدف و منظور آقاى عمروى را در اين گفتار به درستى باز يابد.

ص: 186

هشتاد و پنج يا هشتاد و شش سالگى از دنيا رفت و خودِ من در سال 1330 ه. ق. به دنيا آمدم.»

آقاى عمروى چنانكه اشاره شد هم اكنون- كه اين گزارش مرقوم مى افتد- يعنى 1416 ه. ق./ 1375 ه. ش. هشتاد و شش سال قمرى را پشت سر نهاده و داراى فرزند چهارساله نيز مى باشد.

* از ايشان سؤال شد: يكى از فرزندان آقا نجفى اصفهانى- به نام حاج آقا كمال شريعتمدار- در سال 1339 يا 1340 ه. ق. يعنى همان زمانى كه شما ده يازده ساله بوديد همراه شريف مكه و ديگران به مدينه آمد، و پيشنهاد كرد قبور ائمه بقيع عليهم السلام بازسازى شود. به همين جهت براى توسعه فضاى كار، قبول شمارى از اهل سنت را ويران كرد. در اين زمان درگيرى و نزاع ميان شيعه و سنى- يعنى دو سال قبل از روى كار آمدن خاندان سعودى- پديد آمد و در نتيجه كارها به هم ريخت؛ و همين امر موجب كينه اهل سنت نسبت به شيعه گشت. آيا شما اين جريان را شنيديد؟

او در پاسخ گفت: من در اين زمان در سنين كودكى به سر مى بردم كه ما را به زيارت بارگاه نبوى و ائمه بقيع عليهم السلام مى بردند و قبرستان بقيع. دو در داشت؛ يكى شرقى و ديگرى شمالى. و بارگاه حضرت زهرا عليها السلام داراى ضريح زرد؛ يعنى طلايى رنگ و يا طلايى بود؛ اما ضريح ائمه بقيع عليهم السلام و عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله از ضريح حضرت فاطمه زهرا عليها السلام جدا بود و ميان اين دو، راهى وجود داشت كه به راحتى به اين دو بارگاه جا به جا مى شديم. و نيز فاصله بارگاه ائمه بقيع عليهم السلام تا بيت الأحزان حدود ده تا پانزده متر بود و از پانزده متر به طور قطع تجاوز نمى كرد، و بيت الأحزان در داخل بقيع قرار داشت! بر همه اين بارگاهها فرش گسترانده بودند و مى گفتند: حاج آقا كمال شريعتمدار آمد و لوله آب به قبرستان بقيع كشيد كه براى شستشوى حرم و آبيارى پاره اى از اشجار مورد استفاده قرار مى گرفت.

شخصى به نام حاج جعفر اصفهانى كفشبان [كفشدارِ] اين قبرستان بوده و قبر عثمان نيز در اين قسمت داراى گنبد و بارگاه بوده است.

در ماه شعبان يعنى تابستان 1343 ه. ق. به دستور خاندان سعودى به ويران كردن اين قبور و بقعه و بارگاهها آغاز كردند و تا آخر رمضان همين سال اين ويرانى خاتمه يافت كه ضمن آن بارگاه

ص: 187

حضرت حمزه سيدالشهدا را نيز در احد ويران ساختند.

* از «مسجد ثنايا» سؤال شد؛ پاسخ دادند: تا آنجا كه به ياد دارم، مسجدى به اين نام وجود نداشت؛ بلكه «ثنايا» نامِ محله اى بوده است.

- با گزارش آقاى عمروى چنانكه قبلا يادآورى كرديم اطلاع يافتيم كه هيجده تن از طلابِ مدينه در خارج عربستان سرگرم تحصيلات دينى هستند كه بيشتر آنها در سوريه- زيرنظر علامه محمد حسين فضل اللَّه- به تحصيلات خود ادامه مى دهند و شمار كمترى از آنها در قم مقيم مى باشند و براى رفت و بازگشت آنها از عربستان موانعى از سوى دولت وجود ندارد. در خود مدينه اساساً حوزه اى براى شيعيان داير نيست؛ اما در قطيف و احساء، حوزه هاى عبدالهادى علمى شيعى داير مى باشد.

* راجع به آقاى دكتر عبدالهادى فضلى كه از علماى حوزه و دانشگاه و هم اكنون بازنشسته دانشگاه ام القراى مكه است جويا شديم كه آيا با ايشان تماس و ارتباطى داريد؟ گفتند: بى ارتباط نيستم؛ ولى تماس و ارتباط من با ايشان كمتر اتفاق مى افتد و ايشان به خاطر تحصيل حوزوى و دانشگاهى در نجف و عراق مردى بسيار فاضل و محقّقى خوش ذوق و سليقه است و آثار فراوانى را تأليف كرده است كه مطبوعِ خاطرِ علما و محققان است و اينك متقاعد و بازنشسته مى باشد و به تدريس و خطابه سرگرم است و در دمام (قطيف) به سر مى برد، و سفرهاى علمى به لندن دارد.

* سؤال كردم: از دو تن از طايفه نسوانِ دمّام در سال گذشته (1415 ه. ش.) شنيدم كتابخانه اى را در دمام كه از آن شيعيان و حاوىِ كتبى به ارزش و بهاى شش ميليون ريال سعودى بوده است به آتش كشيدند؛ آيا واقعاً اين حادثه ناگوار در دمام روى داد؟ گفتند آرى، اين خبر و گزارش واقعيت دارد. [ليكن آقاى عمروى توضيحى كافى در اين باره ارائه نكرد].

* پرسيدم شما قبلًا اشارتى داشتيد كه «بيت الأحزان» در داخل بقيع بوده، آيا «مشهدِ على» عليه السلام نيز در درون بقيع بوده است؟ به اين سؤال پاسخ مثبت داد و گفت اين مشهد در داخل بقيع قرار داشت.

* راجع به «مسجد دِرْع» در احد- كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در آنجا براى شركت در جنگ، زره در بر كردند و نيز از «مسجد الشيخين» كه همزمان با حيات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم زن و شوهرى پير و سالخورده، آن را بنا كردند سؤال شد. آقاى عمروى

ص: 188

راجع به اين دو مسجد اظهار بى اطلاعى كرد.

* درباره «مسجد توبه» در قبا و نيز «مسجد فاطمه زهرا» عليها السلام و يا خانه آن حضرت پرسيدم. گفت: «مسجد توبه» مسجدى جدا و مستقل از «مسجد قبا» نبوده، و در پيشاپيش مسجد قبا خانه اميرالمؤمنين على عليه السلام قرار داشت كه هم اكنون از ميان رفته و در شمال مسجد قبا قرار داشت، و در زمانى كه من خردسال بودم ما را به آنجا مى بردند و مى گفتند خانه اميرالمؤمنين على عليه السلام است.

* درباره «مسجدِ شمس» در محله «قربان» پرسيدم. گفتند اينجا مسجد نبوده است؛ بلكه قبرستانى براى دفن كودكان و خردسالان به شمار مى رفت كه پشت اين قبرستان را «مسجد شمس» مى ناميدند كه درست نيست، و مسجد شمس در واقع همان «مسجد فضيخ» مى باشد.

* درباره «مشربه امّ ابراهيم» سؤالى با ايشان در ميان گذاشتيم. پاسخ دادند:

مشربه ام ابراهيم قناتى بيش نبوده و من در آن مسجدى نديدم. فقط محوطه اى محصور به چهار ديوار بوده و هست.

* و بالاخره سؤالات گوناگونى براى ايشان مطرح ساختيم كه در پاسخ به آنها دريغ نمى كرد؛ از آن جمله گفتند يكى از فرزندانم به نام «كاظم» از طلاب و دانشجويان حوزه و دانشگاه مى باشد و به تحصيلاتِ مزدوجِ خود در «احساء» ادامه مى دهد، و دروس سطح را در حوزه علميه احساء فرا مى گيرد.

* و از آن جمله پرسيديم شخصى به نام حاج ميرزا على [هسته اى] اصفهانى، كه همراه مرحوم سيد محمد طباطبايى (فرزند مرحوم آيةاللَّه العظمى سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى) كه در سنين چهل و اندى سالگى از دنيا رفت، در سال 1331 ه. ش.

به مدينه آمد و در همين سال سفرنامه اى راجع به حج نوشت؟ گفتند اين سفر به زمان شريف مكه مى پيوندد و شيعيان و يا اشراف و سادات در آن زمان عزادارى مى كردند و دسته هاى عزا به راه مى انداختند و به طرف بقيع مى رفتند كه چشم اندازها و دورنماهايى از اين دسته ها به خاطرم مى آيد. و خاطرنشان شد كه شريف مكه رسماً و علناً اظهار تشيع مى كرد. و شرفا يا اشراف و سادات مدينه هرچند هم اكنون تشكلى ندارند ليكن از انساب خود نگاهبانى كرده و براى آنها مضبوط است، و شخصى به نام سيد منصور ناظر و مراقبِ موقوفاتِ آنها است.

ص: 189

* در مدينه براى شيعيان، مركزى به نام و عنوان «مسجد» وجود ندارد؛ چون اگر به نام و عنوانِ «مسجد» مركزى در اين ديار داير كنند دولت و حكومت رسماً روى آن دست مى گذارد و آن را زير نظر خود مى گيرد و اختيارات شيعيان از محيط و فضاى آن رخت بر مى بندد.

لذا مراكزى كه عملًا «مسجد» است به «مجلس» يا «حسينيه» نامبردار مى باشند.

* در اثناى گفتگوى ما با آقاى عمروى، دو تن از شيعيانِ محله «مهد» واقع در آبادى «سلاقيه»- كه با مدينه حدود يكصد و بيست كيلومتر فاصله دارد- نزد ايشان آمدند، و يكى از آنها راجع به نوع حجى كه بايد برگزار نمايد سؤالاتى در ميان گذاشت و پاسخهاى لازم را دريافت كرد.

پس از رفتنِ آنها آقاى عمروى درباره «مهد» توضيحاتى داد كه در اين محله كوهى از [معدنِ] طلا وجود دارد كه سابقاً دولت بريتانيا از آن بهره بردارى مى كرد، و اكنون تحت تصرف و نظارتِ دولت سعودى قرار دارد. و اهالى سلاقيه كه محله مهد در آنجا واقع است، همگى از شيعيان مى باشند، و چون اين نقطه گرفتار كمبود آب است گروهى از شيعيان از آن مهاجرت كردند، و شمار سكنه آن فعلا اندك مى باشد.

در خاتمه يادآور مى شويم آقاى عمروى تنها فرزندِ پدرشان بوده و خواهر و برادرى نداشت.

روزها نماز ظهرين را به صورت جمع، در زيرزمين ساختمانِ برافراشته اى- دقيقاً به صورت شيعيان- در محله اى بسته نزديك به حرم نبوى صلى الله عليه و آله و سلم برگزار مى كند و نماز مغرب و عشا را در مسجد يا مجلسى واقع در نخلستانى در مسير خيابان «العوالى» به جماعت اقامه مى نمايد.

ما از اين كه آقاى عمروى به مددِ مشهوداتِ خود و نيز منابع ديگر اين اطلاعات را در اختيار ما قرار داد سپاسگذارى كرده و نماز ظهر و عصر را در همان زيرزمين و مسجد يادشده كه تا اندازه اى وسيع بود با اقتدا به ايشان برگزار نموده و بارى ديگر مراتب تشكر خود را بدو تقديم داشته و عكس و تصويرى در همين جايگاه اقامه نماز در معصيت ايشان گرفتيم.

بر روى هم وجود ايشان براى شيعيان مدينه منوره بسى مغتنم و پناهگاهى براى دوستداران اهل بيت عليهم السلام مى باشد. از خداوند متعال طول عمر و توفيقات روزافزون

ص: 190

ايشان را در خدمت به شيعيان و نشر تعاليم خاندان نبوت و نيز عزت و سرفرازى پيروان ائمه عليهم السلام را- كه در اين ديار به سر مى برند درخواست مى نماييم.

والحمدللَّه أولًا و آخراً و صلّى اللَّه على سيدنا محمد و آله الطاهرين

پى نوشتها:

ص: 191

نگاهى به مطبوعات عربستان

120 ساعت فعاليت روزانه راديو سعودى در موسم حج

فعاليت روزانه كانالهاى راديويى سعودى ويژه موسم حج، از آغاز ماه ذى القعده تا پايان ماه ذى الحجه به 120 ساعت مى رسد. محمد بن عثمان المنصورى، معاون وزير تبليغات عربستان در امور راديو، با بيان مطلبِ فوق افزود: 27 راديو از كشورهاى عربى و اسلامى به طور مستقيم به گزارش مراسم حج مى پردازند. وى خطبه عرفه و اقامه نماز جماعت در عرفات- به صورت جمع و قصر- و خطبه و نماز عيد قربان در مسجد الحرام را جزء برنامه هايى ذكر كرد كه به طور مستقيم در كشورهاى مختلف جهان پخش مى شود.

نامبرده مجموعه برنامه هاى ويژه موسم حج را بيش از 200 برنامه شمرد و گفت: اين برنامه ها از راديو كشورى، راديو شبكه 2، راديو قرآن و راديو نداى اسلام و همچنين از دو كنال راديويى انگليسى و فرانسوى- به زبانهاى عربى، انگليسى، فرانسوى، اندونزيايى، اردو، تركى، فارسى، ساحلى، بنگالى، سومالى و تركستانى- پخش مى گردد.

وى در خاتمه با بيان اين كه اين برنامه ها شامل حديث، سخنرانى، مصاحبه و ديگر موضوعات متنوع است، گفت: در اين برنامه ها تعدادى از مشايخ، نويسندگان، اساتيد دانشگاه و ديگران شركت داشته و مجموع اين برنامه ها با همكارى وزارت امور اسلامى و اوقاف و تبليغ وارشاد، وزارت كشور، وزارت حج، وزارت علوم، وزارت بهداشت و غير آنها انجام مى شود.

(روزنامه الرياض، مورخ 2 ذو الحجه 1418 برابر با 10/ 1/ 77).

ص: 192

ارشاد حاجيان توسط كامپيوتر

شركت برنامه هاى اسلامى بين المللى (شركة البرامج الاسلامية الدولية «جيسكو») يك برنامه كامپيوترى جهت آشنايى حاجيان خانه خدا با مناسك حج تهيه و منتشر نموده كه علاوه بر بيان احكام، مطابق مذاهب چهارگانه اهل سنت، از نقشه هاى برجسته و عكسها و مجسمه هاى مختلف براى اين منظور بهره گرفته است. در اين برنامه بيننده را به جايگاه مقدس كعبه مى برد تا كعبه را و كيفيت طواف را، مقام ابراهيم، حجر اسماعيل، چاه زمزم، سعى بين صفا و مروه، رمى جمرات و همه آن اماكن مقدس را از نزديك مشاهده كند و همراه اين تصاوير، اهميت هر يك از اين مكانهاى مقدس و سابقه تاريخى ارتباط آنها با مناسك حج بيان مى شود.

در ضمن اين برنامه كيفيت «حجة الوداع» را بر اساس كتب تاريخ مطرح كرده و همچنين آيات قرآنى، احاديث نبوى، قصه هاى قرآنى مربوط به حج، تاريخ و مراحل ساخت كعبه و مراحل تاريخ ساخت مسجد الحرام را تبيين مى كند. گفتنى است كه برنامه مزبور به زبانهاى انگليسى، مالزيايى، اندونزيايى و تركى تهيه گرديده است.

(هفته نامه المسلمون، شماره 673، مورخ 27 شعبان 1418/ 6/ 10/ 76)

ملاحظه: از آنجاكه برنامه هايى ازاين قبيل فاقد نظرات و ديدگاههاى شيعه است، مناسب به نظر مى رسد كه معاونت آموزش وتحقيقات بعثه مقام معظّم رهبرى نسبت به تهيّه چنين برنامه اى اقدام نموده با چند زبان زنده دنيا، در اختيار مسلمانان جهان قراردهد.

گزارشى از برنامه هاى دروس علمى در مسجد الحرام

در سال 1418 ه برنامه درسهاى علمى و دينى كه همه روزه در مسجد الحرام برگزار مى گرديد به شرح ذيل است:

1- شيخ محمد السبيل رييس امور حرمين، بعد از نماز مغرب در روزهاى شنبه و يكشنبه از كتاب «قرّة عيون الموحدين» تدريس عقيده، در روزهاى دوشنبه و سه شنبه از كتاب «الروض المربع» تدريس فقه، و در روزهاى چهار شنبه و پنجشنبه از كتاب «بلوغ المرام» تدريس حديث مى كند.

ص: 193

2- شيخ عبداللَّه البسام عضو هيأت كبار العلما، بعد از نماز مغرب در روزهاى شنبه، يكشنبه و دوشنبه از كتاب «الروضع المربع» فقه مى گويد.

3- دكتر شيخ صالح بن حميد امام و خطيب مسجد الحرام و عضو مجلس شوراى عربستان، بعد از نماز صبح در روزهاى شنبه و يكشنبه از «تفسير ابن كثير» تدريس تفسير، در روزهاى دوشنبه و سه شنبه از كتاب «المنتقى مع نيل الأوطار» تدريس احكام، و در روزهاى چهارشنبه و پنجشنبه از كتاب «مختصر منهاج القاصدين» تدريس اخلاق و آداب دارد.

4- دكتر شيخ عبدالرحمن السديس امام و خطيب مسجد الحرام، بعد از نماز مغرب در روزهاى يكشنبه از كتاب «الأصول الثلاثة» عقيده و از كتاب «عمدة الأحكام» فقه مى گويد و در روزهاى دوشنبه «تفسير ابن سعدى» را تدريس مى كند.

5- شيخ سعود الشريم امام و خطيب مسجد الحرام، بعد از نماز مغرب در روزهاى شنبه و سه شنبه از كتاب «اخصر المختصرات» درس فقه مى گويد.

6- دكتر شيخ عمر السبيل، بعد از نماز عصر در روزهاى شنبه و سه شنبه از كتاب «قرة عيون الموحّدين» به تدريس عقيده و از كتاب «هداية الراغب» به تدريس فقه مى پردازد.

7- دكتر شيخ جابر بن الطيب بن على، بعد از نماز مغرب در روزهاى شنبه و يكشنبه از كتاب «شرح الرحبيه» فرائض (سهام ارث) را تبيين مى كند، در روزهاى سه شنبه كتاب فقهى «الروض المربع شرح زاد المستنقع» را تدريس مى نمايد و در روزهاى دوشنبه و چهارشنبه از «الرحبيه» فرائض (سهام ارث) و از «الأجرومية» ادبيات عرب مى گويد.

8- دكتر شيخ سليمان التويجرى، بعد از نماز مغرب در روزهاى يكشنبه و چهار شنبه از كتاب عقيدتى «الحمويه» و در روزهاى دوشنبه و پنجشنبه از كتاب فقهى «الروضع المربع» درس مى گويد.

9- دكتر شيخ محمد العروسى عبد القادر، بعد از نماز مغرب در روزهاى شنبه و يكشنبه كتاب فقهى «المبدع شرع المقنع»، در روزهاى دوشنبه كتاب عقيدتى «شعب الايمان» و در روزهاى سه شنبه كتاب تفسيرى «المحرر الوجيز» را مى خواند. ضمناً نامبرده به انگليسى هم خوب سخن مى گويد.

10- دكتر شيخ حمزه الفعر، بعد از نماز مغرب در روزهاى شنبه و سه شنبه كتاب حديثى «مختصر البخارى» را تدريس مى كند.

ص: 194

11- دكتر شيخ سعود الثبيتى، يك ساعت قبل از مغرب در روزهاى يكشنبه از كتاب فقهى «الروض المربع» مى خواند و در روزهاى سه شنبه از كتاب «القواعد و الفوائد الاصوليه» كه در قواعد اصولى است تدريس مى نمايد.

12- شيخ طه البركاتى، بعد از نماز صبح در روزهاى شنبه و يكشنبه «تفسير ابن كثير» را مى گويد، در روزهاى دوشنبه و سه شنبه كتاب فقهى «مغنى المحتاج» را مى خواند، روزهاى چهارشنبه «العقيدة الواسطيه» را تدريس مى كند و در روزهاى پنجشنبه از كتاب «فتح المجيد»، كه در موضوع عقيده است، درس مى گويد.

13- شيخ يحيى عثمان المدرس، بعد از نماز مغرب در روزهاى جمعه و شنبه از «تفسير ابن كثير» تفسير، در روزهاى يكشنبه از «فتح المجيد» توحيد، در روزهاى دوشنبه از «فتح البارى» حديث، در روزهاى سه شنبه از «السلسبيل فى معرفة الدليل» فقه و در روزهاى چهار شنبه از «عون المعبود» حديث تعليم مى دهد.

14- شيخ حافظ برهان بخارى، بعد از نماز مغرب در روزهاى شنبه از «قرة عيون الموحّدين» درس توحيد مى دهد. در روزهاى يكشنبه توسط «رياض الصالحين» ترغيب مى نمايد. در روزهاى دوشنبه با «قصار السور» تأليف ابن قيم به تفسير قرآن مى پردازد. در روزهاى سه شنبه به واسطه «مختصر كتاب الكبائر» ترهيب و انذار دارد. در روزهاى چهارشنبه از كتاب «محمد صلى الله عليه و آله و سلم بين الاتباع والابتداع» سيره مى گويد. در روزهاى پنجشنبه از «بلوغ المرام» فقه مى خواند و در رزوهاى جمعه از كتابهاى فتاواى ابن باز و ابن عثيمين و لجنة الفتوى، احكام مى گويد. ضمناً نامبرده به زبانهاى فارسى و تركى نيز به خوبى حرف مى زند.

15- شيخ محمد خير حجازى، بعد از نماز صبح در تمام ايام هفته بجز پنجشنبه ها از «تفسير جلالين» تفسير و از «سنن ترمذى» حديث مى گويد. و بعد از نماز مغرب در تمام ايام هفته بجز پنجشنبه ها از «تفسير ابن كثير، درس تفسير مى دهد. در ضمن نامبرده به زبان اردو و برخى زبانهاى ديگر نيز آشنايى دارد.

16- شيخ عبداللَّه العمرو، بعد از نماز مغرب در تمام ايام هفته بجز پنجشنبه ها در قسمت بانوان به موعظه مى پردازد.

17- شيخ عبدالرحمن العتيق، بعد از نماز مغرب در تمام ايام هفته بجز جمعه ها در

ص: 195

قسمت بانوان به وعظ مشغول است.

18- شيخ محمد عبدالقادر منديلى، بعد از نماز مغرب در روزهاى شنبه و يكشنبه از «كفاية الاخبار» درس فقه مى گويد. در رزوهاى دوشنبه و سه شنبه از «تفسير العلام» درس حديث مى گويد و در روزهاى چهارشنبه و جمعه «كتاب التوحيد» را تدريس مى كند. قابل توجه اين كه نامبرده به زبان اندونزى و ملاوى درس مى دهد.

19- شيخ عبدالفتاح حسين رواه، بعد از نمازمغرب در رزوهاى شنبه و يكشنبه از «شرح السنة» حديث، و از «كفاية الاخبار» فقه مى گويد. در روزهاى دوشنبه و سه شنبه از «المجموعة الراويه» فرائض (سهام ارث) را تبيين مى كند. در روزهاى چهار شنبه و پنجشنبه از «الجامع لأحكام القرآن» تفسير و از «قطر الندى» نحو مى خواند. و در روزهاى جمعه از كتاب «التذكره» به نقل موعظه مى پردازد.

20- شيخ ابو عمر فضل الحق، بعد از نماز مغرب در تمام ايام هفته از كتاب «الأسئلة والأجوبة» نقل حديث مى كند و توسط كتاب «الجامع الفريد» درس عقيده مى گويد. ضمناً نامبرده به زبان اردو تدريس مى نمايد.

21- شيخ عبدالكريم بنجر، بعد از نماز مغرب در تمام ايام هفته با استفاده از كتاب «رياض الصالحين» درس توحيد مى دهد، و زبان درسى وى اندونزيايى است.

شايان ذكر است: اساتيدى كه به زبان تدريس آنان اشاره اى نشده به زبان عربى تدريس مى كنند.

(روزنامه عكاظ مورخ 30 رجب 1418 برابر با 9/ 9/ 76)

ملاحظه: متأسفانه على رغم داشتن چنين برنامه هايى، ديگر مذاهب اسلامى از داشتن كرسى تدريس در مسجدالحرام و مسجدالنبى محروم اند و اين نقطه ضعفى است كه دولت عربستان بايد نسبت به برطرف ساختن آن اقدام كند تا مسلمانان بتوانند در جوّى همراه با تفاهم، به يكديگر نزديك شده، از حج بهره كافى ببرند.

بافت جامه و پرده كعبه معظمه

كارخانه مخصوصى در مكه مكرمه همه ساله جامه و پرده اى براى كعبه معظمه مى بافد و در نهم ذى الحجه لباس اين خانه محترم تعويض مى گردد. جامه كعبه همه اش از ابريشم

ص: 196

خالص است كه ارتفاع آن 14 متر مى باشد. در حد يك سوم بالاى آن كمربندى است با عرض 95 سانتى متر و طول 47 متر. اين جامه از 16 قطعه تشكيل شده است. و پرده درب خانه معظم الهى هم از همان ابريشم خالص است كه زربفت شده و ارتفاع آن 5/ 6 و عرض آن 5/ 3 متر مى باشد.

شايان ذكر است كه سال گذشته، براى اين جامه و پرده 000/ 000/ 16 ريال سعودى هزينه شده است.

(روزنامه عكاظ مورخ 2 ذو القعده 1418 برابر با 9/ 12/ 76)

10 پيشنهاد جهت تبليغ در موسم حج

در مجله «الدعوه» ارگان «مؤسسة الدعوة الصحفيّه» آمده است: چه بسا ممكن است افكار و پيشنهادهاى ديگرى در باره به كار گيرى موسم حج جهت تبليغات وجود داشته باشد، اما در اينجا چند پيشنهاد مطرح مى گردد تا آنچه مناسب بود به كار گرفته شود:

1- تقديم بسته هايى به عنوان هديه به بانوان كه شامل كتابچه، مسواك، دستكش و نوار صوتى اسلامى باشد. و مشابه آن هدايايى براى آقايان در نظر گرفته شود.

2- توزيع برخى از جزوات ارشادى در مساجد راه مكه.

3- ديدار از برخى خيمه ها در منا، و آشنايى با مردم و پرسش از احوال آنها و خوشرفتارى با آنان كه اين نكته در الفت دلهاى مسلمانان بسيار مؤثر است.

4- توزيع و خيرات آب سرد، انواع آب ميوه و امثال آن كه در جذب دلها نيز موثر است.

5- كمك به مردم، كوشش در راه خدمتكزارى و امداد آنان، به ويژه اشخاص بزرگسال و درماندگان و همراه اين كمكها توجيه و بيان مطالب.

6- قرار دادن برخى از كتابچه ها و جزوات در ماشينهاى كرايه اى، تا حاجيان در طى راه از آنها استفاده كنند.

7- انتخاب برخى از كتابچه ها و نوارهاى مفيد و قرار دادن آنها در كيف كوچكى تا به آسانى بتوان تعدادى از آنها را، همراه نصيحت و تذكر به افرادى هديه نمود.

8- اگر در ميان گروهى بوديد، خوب است كتابى را براى خواندن شروع كنيد تا آن گروه به خواندن و به پايان رساندن آن كتاب وادار گردند.

ص: 197

9- نهى نمودن از بعضى منكرات كه حاجيان به آن توجه ندارند؛ از قبيل سيگار كشيدن، به همراه نصيحت و موعظه و اعطاى هداياى مناسب.

10- تهيه يك برنامه روزانه براى حاجى به ضميمه برخى از احكام و كارهايى كه بر حاجى لازم است.

(هفته نامه الدعوه، مورخ 21 ذو القعده 1418 برابر با 28/ 12/ 76)

گزارشى از گردهمايى ائمه جمعه و جماعات در وزارت امور اسلامى سعودى

در يك همايش گسترده با حضور ائمه جمعه و جماعات، شيخ صالح بن عبد العزيز بن محمد بن ابراهيم آل شيخ، قائم مقام وزير امور اسلامى و اوقاف و تبليغ و ارشاد سعودى، ضمن مهم خواندن اين گونه همايشها، به خطيبان جمعه توصيه هايى نمود كه از آن جمله است:

1- اصلاح نيت، چونكه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده:

«انَّما الأعمال بالنِّيات وانّما لِكُلّ امْرِءٍ ما نوى».

2- خطباى جمعه از ابتداى هفته، خود را براى خطبه جمعه مهيا نمايند.

3- حال مردم را رعايت نموده و خطبه ها نه آنقدر به اشاره باشد كه جز اندكى از مردم آن را متوجه نشوند و نه آنقدر طولانى كه خسته كننده باشد.

4- ائمه جمعه نبايد از مردم كناره گيرى كنند.

5- نماز جمعه بايستى در وقت خودش اقامه گردد.

6- ائمه جمعه پيشنهادهاى خودرا به مركز ارسال نمايند.

7- با توجه به اين كه «عقايد» ركن اساسى دين است، حتماً مسائل عقيدتى در خطبه ها مطرح گردد.

8- به موعظه و اندرز مردم نيز اهتمام شود.

قائم مقام وزير امور اسلامى عربستان، به عنوان يك دستور العمل به امامان و خطيبان جمعه گفت: خطبه دوم نماز جمعه شعار اهل سنت و جماعت است. در خطبه دوم با خوارج، معتزله و ديگر فرقه هاى گمراه مبارزه كنيد. در خطبه دوم بايستى با اهل بدعت به مخالفت بر خيزيد و اين مسائل بايد تكرار گردد تا در دلهاى مردم رسوخ نمايد. در خطبه دوم ولى امر را

ص: 198

دعا كرده و براى صحابه و امهات المؤمنين ترضى نماييد ...

(هفته نامه الدعوه، مورخ 8 شوال 1418 برابر با 16/ 11/ 76)

ملاحظه: ائمّه جمعه عربستان متأسفانه بر اساس يافته هاى ذهنى خود، در خطبه ها در برخى موارد، به اعتقادات ديگر مذاهب اسلامى اهانت مى كنند، كه در نتيجه اختلافات فرقه اى و مذهبى را دامن مى زنند كه به عنوان نمونه مى توان به اظهارات حُذيفى، امام جمعه مسجد النبى اشاره كرد.

توزيع 3 ميليون كتاب و نوار با 23 زبان گوناگون

در هنگام ورود حاجيان به سر زمين وحى، از طرف وزارت امور اسلامى سعودى، مركزى دو فرودگاه و در بندر جده مستقر شده با 3 ميليون كتاب و نوار كه به 23 زبان گوناگون تهيه گرديده است. شيخ طلال بن احمد العقيل مسؤول اين مركز ضمن بيان مطلب فوق گفت: اين كتابها و نوارها در ميان حاجيان و زائران خانه خدا توزيع مى شود. وى اضافه كرد: براى زائرانى كه از اهل علم بوده و در كشورهاى خودشان به كار تبليغ مشغول باشند 2000 نسخه از كتابهاى مرجع در نظر گرفته شده كه به آنان هديه مى گردد.

(روزنامه عكاظ مورخ 19 شوال 1418 برابر با 27/ 11/ 76)

ملاحظه: در سالهاى اخير، جزوه هاى تبليغى فراوانى در عربستان، در بين حجاج توزيع مى شود كه مع الأسف ديدگاههاى وهابيان را منعكس مى كند و در پاره اى موارد تفرقه انگيز است و اين در حالى صورت مى پذيرد كه در بسيارى موارد، حتى كتاب دعا و مناسك را در فرودگاه جده توقيف و از همراه بردن آن توسط زائران جلوگيرى مى كنند!

زيارت مساجد سبعه در مدينه منوره از ديدگاه يكى از روحانيون سعودى

شيخ صالح بن فوزان الفوزان عضو هيأت كبار العلماى سعودى در پاسخ پرسشى در باره ديدار از مساجد سبعه و ديگر مساجد مدينه منوره مى گويد: در مدينه منوره فقط ديدار از مسجد النبى صلى الله عليه و آله و سلم و مسجد قُبا مشروع است و اما زيارت مساجد سبعه، مسجد غمامه و ديگر مساجد هيچ اصلى ندارد و براى ديدار از آنها هيچ فضيلتى نيست و اصلًا ديدار و زيارت آن

ص: 199

مساجد نوعى بدعت و حرام است! چونكه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«مَنْ عَمِلَ عَمَلًا لَيْسَ عَلَيْهِ أمْرنا فَهُوَ ردّ»

؛ «هركسى كارى انجام دهد كه ما به آن دستور نداده باشيم آن كار مردود است!»

(هفته نامه المسلمون، مورخ 26 رمضان 1418 برابر با 4/ 11/ 76)

ملاحظه: ديدار از آثار اسلامى و يادگارهاى زمان پيامبر صلى الله عليه و آله امرى نيكو و پسنديده، و يادآور خاطرات صدر اسلام است، ليكن متأسفانه روحانى فوق بدون داشتن استدلالى محكم و قوى، آن را نوعى بدعت و حرام دانسته است!

الطائفة المنصوره (!)

«الطائفة المنصوره» عنوان يك كتاب 43 صفحه اى است كه اخيراً توسط وزير امور اسلامى عربستان به رشته تحرير در آمده و منتشر شده است. مؤلف در توضيح عنوان كتاب مى گويد: «طائفه منصوره» جماعتى هستند كه قيام به امر خدا نموده، عامل به كتاب خدا بوده و از سنت حضرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله سرمشق گرفته اند و اينها همان فرقه ناجيه اى هستند كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم از ميان 73 فرقه انتخاب نموده است و اينان امتى هستند كه تابع حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و صحابه گرام مى باشند.

وى اضافه مى كند: امروز، بيشتر مسلمانان جهان دسته دسته و گروه گروه شده و از كتاب و سنت و روش سلفت امت دورى گزيده اند. دكتر تركى گروههاى مختلف اسلامى را نصيحت كرده و به تبعيت از كتاب و سنت و اصلاح اشتباهاتشان فراخوانده و مى افزايد: اسلام، تحزب و پراكندگى و خروج از مسلك اهل سنت و جماعت را اجازه نمى دهد (!)

ملاحظه: طرح اينگونه مباحث آنهم به صورت يكطرفه، صحيح به نظر نمى رسد. بهتر آن است كه علما و انديشمندان مذاهب اسلامى در سراسر جهان، در يك همايش علمى در مكه اجتماع نموده، موضوع فوق را به بحث بگذارند و پس از استماع ديدگاهها و استدلال ها، جمعبندى و اظهار نظر شود.

(هفته نامه العالم الاسلامى، مورخ ذو القعده 1418 برابر با اسفند 76)

ديدگاه يك روحانى بزرگ سعودى درباره مذاهب مختلف اسلامى

از شيخ صالح الفوزان عضو هيأت كبار العلماى سعودى و يكى از مفتيان عالى رتبه اين

ص: 200

مملكت سؤال مى شود: نظرتان در باره گروههاى مختلف و مذاهب گوناگونى كه به اسلام منسوبند چيست؟ وى در پاسخ مى گويد: در اسلام تنها يك گروه به رسميت شناخته مى شوند و آن همانهايى هستند كه در راه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اصحاب او هستند. چونكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: «اين امت 73 فرقه خواهند شد كه همه اهل آتشند جز يك گروه!» گفتند: يا رسول اللَّه آن فرقه كدامند؟ فرمود: «آنان كه در خط من و اصحاب من باشند». به اين جهت اينها «فرقه ناجيه» نام گرفتند و عنوان ديگرشان «اهل سنت و جماعت» است. اهل سنت يعنى آنان كه از سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيروى مى كنند و جماعت به اين معنا كه اجتماع دارند و اهل تفرقه نيستند.

بنابر اين، در اسلام تنها همين فرقه است و همه گروهها و طرفداران مذاهب مختلف بايستى به اين جماعت بپيوندند و دست از جدايى و تفرقه بردارند كه قرآن مى فرمايد: «وَلا تَكُونوا كَالّذِينَ تَفَرَّقُوا».

(هفته نامه «الدعوه» مورخ 11 شعبان 1418 برابر با 20/ 9/ 76)

ملاحظه: رسول خدا صلى الله عليه و آله قرآن و عترت را به عنوان دو امانت گرانبها ميان مردم گذاشت و از دنياى فانى به سراى باقى شتافت. بهترين عمل كنندگان به سنت پيامبر، اهل بيت آن حضرت هستند كه پيروى از آنان تنها راه نجات ملت هاى مسلمان در سرتاسر جهان است.

افضليت كمك به مجاهدان افغانى از حج مستحبى

شيخ عبدالعزيز بن عبداللَّه بن باز مفتى كلّ عربستان، در پاسخ استفتائى مى گويد: كسى كه حج واجب خود را انجام داده، افضل براى او اين است كه به جاى حج مستحبى، هزينه آن را به مجاهدان راه خدا- همچون مجاهدان افغانى و مهاجران و پناهندگان آنان در پاكستان- تقديم نمايد.

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم سؤال شد: افضل كارها چيست؟ فرمود: ايمان به خدا و رسول.

پرسيدند: پس از آن؟ فرمود: جهاد در راه خدا. و سپس؟ فرمود: حج مبرور. در اين حديث كه مورد اتفاق همه است، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حج را بعد از جهاد قرار داده اند. البته منظور، حج مستحبى است چونكه حج واجب- در صورت استطاعت- ركنى از اركان اسلام است.

و در صحيحين از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمود: كسى كه رزمنده اى را تجهيز

ص: 201

كند يا به خانواده او رسيدگى نمايد به منزله مجاهد است. و بدون شك، مجاهدان افغانى و ديگر مجاهدان راه خدا به كمك مادى برادران خود نيازمندند و كمك به آنان از هزينه در مسير حج استحبابى با ارزش تر است.

(روزنامه الرياض، مورخ 29 ذو القعده 1418 برابر با 7/ 1/ 77)

ملاحظه: به درستى اين فتوا عجيب است! چگونه برادر كشى در افغانستان مى تواند ثواب حج داشته باشد؟!

نظريه يكى از روحانيون سعودى درباره اصحاب حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم

شيخ صالح بن فوزان الفوزان عضو «هيأت كبار العلما» ى سعودى مى گويد: اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از همه امت فضلشان بيشتر است و به خاطر فضل و سبقتشان، هرگاه از آنان خطايى سرزده باشد، از ديگر گنهكاران به آمرزش الهى نزديكترند.

خداى تعالى فرموده: «لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبىِّ وَالْمُهاجِريِنَ وَالأنْصار الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِاحْسان».

و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرموده:

«خيركم قرنى ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم»

و

«لا تَسبُّوا أصحابي فَوَالَّذي نفسي بيَدِهِ لو أَنْفق أحَدُكُم مِثل احُد ذهباً ما بلغ مد أحدهم ولا نصيفه».

و خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «محمّدٌ رسول اللَّه والَّذينَ مَعَهُ أشِدّاء على الكفارِ رُحَماء بينهم» تا آنجا كه مى فرمايد: «لِيَغِيظَ بِهِم الكُفَّار». اين نظريه اهل سنت و جماعت است. بر اين اساس، هيچكس با اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دشمنى ندارد و به آنان ناسزا نمى گويد و از آنان بدگويى نمى كند مگر شخص كافر، همچنانكه در اين آيه آمده: «ليغيظ بهم الكفّار».

وى در ادامه مى افزايد: رافضه (شيعيان) اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را تكفير نموده و از آنان بدگويى مى كنند و طعن مى زنند و اين كارها را از بهترين مقرّبات مى دانند! ولى اهل سنت يكايك اصحاب را دوست مى دارند- از على بن ابى طالب و عباس و ... تا ديگرن- و تبعيّت همه آنان را لازم مى دانند؛ چرا كه خداى عزّوجلّ فرموده است: «وَالَّذينَ جاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا اغْفِرْ لَنا وَلِاخْوانِنا الَّذِينَ سَبَقُونا بالإيمانِ وَلا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلّاً لِلَّذيِنَ آمَنُوا

ص: 202

رَبَّنا انَّكَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ».

نامبرده در پايان مى گويد: اين است وسطيّت فرقه ناجيه، و اين چنين است كه اهل سنت «امت وسط» مى باشند! خداى سبحان فرموده: «و كذلِكَ جعلناكُم امّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهداءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكونَ الرَّسُول عَلَيْكُمْ شَهِيداً».

(هفته نامه المسلمون، شماره 672، مورخ 20 شعبان 1418 برابر با 29/ 9/ 76)

ملاحظه: اينگونه اظهار نظرها متأسفانه جاهلانه و به دور از واقعيت است. شيعه نه تنها صحابه واقعى و فداكار رسول خدا صلى الله عليه و آله را گرامى مى دارد بلكه در تجليل از شخصيت آنان، كتابهاى فراوانى را نيز به نگارش در آورده است. آنچه كه شيعه بر آن پاى مى فشارد، تفكيك قائل شدن بين صحابه با تقوا و با فضيلت و پيرو پيامبر است و آنان كه به نوعى از راه قرآن و رسول خدا صلى الله عليه و آله كناره گرفته، به خودكامگى روى آوردند و چونان معاويه در برابر امام و پيشواى زمان خود؛ يعنى على بن أبى طالب عليه السلام به جنگ برخاستند.

آمارى از عناوين جرايد، كتب و ناشران عربستان

در عربستان سعودى 720 عنوان نشريه روزانه تا سالانه منتشر مى شود، 350 ناشر شخصى و دولتى وجود دارد و طى سالهاى 1414 تا 1418 ه.- در مدت پنج سال- 12596 عنوان كتاب چاپ شده كه با توجه به تيراژ تقريبى آنها، ممكن است تيراژ مجموع آنها از 25000000 نسخه تجاوز كرده باشد. رئيس كتابخانه ملى ملك فهد با بيان اين مطلب افزود:

در همين مدت، رساله ها و پايان نامه هاى دانشگاهى 2561 عنوان داشته و مواد سمعى و بصرى، نقشه ها و برنامه هاى كامپيوترى هم داراى 16592 عنوان بوده است.

(روزنامه الرياض، مورخ 2 ذو القعده 1418 برابر با 9/ 12/ 76)

دائرة المعارف كامپيوترى 500 جلدى در فقه اسلامى

با همكارى بانك توسعه اسلامى عربستان سعودى، دبير كلّ اوقاف كويت و شركت جهانى برنامه هاى اسلامى «جيسكو» به زودى يك دائرة المعارف 500 جلدى شامل انواع مصادر فقهى، زير نظر وزارت اوقاف كويت، منتشر خواهدشد.

ص: 203

قابل ذكر است كه اين مجموعه شامل همه فروع فقهى- عبادات، معاملات، عادات و آداب شرعى- و اصول فقه بوده و حاوى يكصد و چهار موضوع رئيسى است كه در بردارنده 000/ 27 موضوع فرعى مى باشد.

(هفته نامه العالم الاسلامى، مورخ 26 شوال 1418 برابر با 4/ 12/ 76)

ملاحظه: نقطه ضعف اين مجموعه ها، مطرح نشدن فقه شيعه در آنهاست. متأسفانه بيشتر به دليل بى اطلاعى و يا تعصّب هاى مذهبى از نشر آن خوددارى مى كنند. بجاست كه مجامع فرهنگى كشور با دست اندركاران چنين موسوعه هايى تماس گرفته از آنها بخواهند نظرات فقهى شيعه را نيز منعكس نمايند و در غير اين صورت نسبت به انتشار مجموعه اى مستقل در اين زمينه اقدام به عمل آورند.

آماده شدن كتابخانه ملك فهد براى اشتراك در شبكه «اينترنت»

كتابخانه ملك فهد در رياض، همه گونه تجهيزات لازم را براى اشتراك در شبكه «اينترنت» در خلال سال ميلادى جارى (1998 م) فراهم نموده است. على الصويغ رئيس اين كتابخانه، ضمن بيان مطلب فوق، در زمينه مخطوطات كتابخانه گفت: كتابخانه ملك فهد در بردارنده دو نوع مخطوطه است: نوع اول «ميكروفيلم» كه 000/ 150 مخطوطه دارد و مهمترين آنها مجموعه مخطوطات دانشگاه برينستون بريتانيا است كه شامل كتابهاى بسيار كميايى است كه مستشرقان و محققان در پايان قرن 18 آنها را جمع آورى نموده اند و تعداد اين مجموعه 25000 كتاب است. نوع دوم «مخطوطات اصلى» كه شامل بيش از 3000 مخطوطه در انواع معارف مى باشد. از آن ميان ديوانهاى شعر غير منتشره ... به علاوه، اولين مطبوعات عربى و اروپايى است كه بارزترين آنها كتاب طِبّ تأليف ابن سينا مى باشد كه در سال 1593 ميلادى در رم به چاپ رسيده است.

(روزنامه عكاظ، مورخ 8 رمضان 1418 برابر با 16/ 10/ 76)

ملاحظه: برخى كتابخانه هاى موجود در جمهورى اسلامى ايران؛ از قبيل كتابخانه آستان قدس رضوى در مشهد، كتابخانه حضرت آيةاللَّه العظمى مرعشى نجفى در قم، كتابخانه مجلس شوراى اسلامى در تهران و ... با داشتن نسخ خطّى نفيس، از ارزش والايى برخوردارند كه بيشتر محقّقان كشور عربستان از آن بى اطلاعند، لذا به نظر

ص: 204

مى رسد مبادله فهرست نسخ خطّى اين كتابخانه ها و تبادل اطلاعات در اين زمينه، راه را براى همكارى هاى علمى و فرهنگى دو كشور آسان خواهد ساخت.

نشر قرآن كريم و برخى از كتب اسلامى با خط بريل

كتابخانه رياض وابسته به رياست كلّ ادارات بحثهاى علمى و افتاء، مجموعه اى از قرآن كريم و تعدادى از كتابهايى كه به خط بريل چاپ شده در اختيار دارد. عبدالرحمن بن صالح الراجح مدير اين كتابخانه در توضيح اين مطلب افزود: پس از قرآن كريم، كتابهاى رياض الصالحين، سيره ابن هشام، العقيدة الصحيحه، نواقض الاسلام، المسلمون فى تاريخ الحضاره، حقيقة الصيام، دليل الحاج و المعتمر، الفيه ابن مالك و مبادى آموزش بريل به زبان عربى، اينها همه در يك بخش مخصوصى از كتابخانه به مراجعين عرضه مى شود.

(روزنامه عكاظ، مورخ 2 رمضان 1418، برابر با 10/ 10/ 76)

چاپ و اهداى 000/ 200 كتاب و رساله به امر وليعهد سعودى

به مناسبت ماه مبارك رمضان، امير عبداللَّه بن عبدالعزيز وليعهد و فرمانده گارد ملى سعودى دستور داد كه به حساب شخصى وى بيش از 000/ 200 كتاب و رساله در موضوعات عقيدتى، عبادى، اجتماعى، تفسيرى، حديثى، فقهى و غير آن چاپ نموده و در بين وابستگان به گارد ملى توزيع نمايند.

(روزنامه الرياض، مورخ 2 رمضان 1418 برابر با 10/ 10/ 76)

چاپ بيش از 124 ميليون نسخه از قرآن كريم توسط مجمع ملك فهد

از سال 1405 تا سال 1417 ه. ق. مجمع ملك فهد در مدينه منوره 700/ 267/ 124 نسخه از قرآن كريم در اندازه ها و رنگهاى گوناگون چاپ نموده و طى اين 12 سال، تعداد 000/ 000/ 105 نسخه از قرآن كريم به مسلمانان جهان اهدا شده است.

(روزنامه الرياض مورخ 29 ذو القعده 1418 برابر با 7/ 1/ 77)

ملاحظه: توزيع قرآن هاى اهدايى عربستان در حج گذشته، به دليل وجود اشتباهات و تحريف هايى در ترجمه فارسى آن، با اعتراض نماينده محترم ولى فقيه و نيز

ص: 205

مسؤولان سازمان حج و زيارت روبرو شد كه خوشبختانه دولت عربستان از ادامه توزيع آن خوددارى كرده و قرآنهاى بدون ترجمه را به زائران ايرانى خانه خدا هديه داد.

ديدار بيش از 000/ 000/ 2 نفر از مجمع ملك فهد

هماره در طول سال، از حاجيانى كه به مدينه منوره مشرف مى شوند، گروههايى با برنامه ريزى و هماهنگى، از چاپخانه بزرگ قرآن كريم (مجمع ملك فهد) ديدار مى نمايند كه تا پايان سال 1417 ه. ق. تعداد ديدار كنندگان از دو ميليون نفر تجاوز نموده است.

قابل ذكر است كه علما، مهندسان، هنرمندان و كارگرانى كه در اين مركز مشغول فعاليتند، حدود 1700 نفر مى باشند كه بسيارى از آنان سعودى هستند.

(روزنامه الرياض، مورّخ 29 ذى القعده 1418 ه. برابر با 17/ 1/ 77)

چگونگى برخورد با اهل بدعت

شيخ فوزان عضو هيأت علمى كبار العلماى عربستان طى مصاحبه اى در باره چگونگى برخورد با اهل بدعت گفت: تقسيم بدعت به «خوب» و «بد» باطل است و هرگونه بدعتى ضلالت تلقّى مى شود. برخى بدعتها؛ نظير «عبادت قبور»، «ضريح ساختن»، «استغاثه از اموات»، «قربانى كردن براى اموات»، «خواندن مردگان به عنوان واسطه بين مردم و خداوند» و «قائل شدن به خلق قرآن»، انسان را از ملّت اسلام خارج مى كند.

بدعت در عقيده بسيار است كه بزرگترين آن العياذ باللَّه شرك و عبادت قبور و ضريح ساختن و عقايد معتزله و اشاعره است.

همچنين اهل بدعت، اين مطلب را كه خداوند به وسيله قرآن تكلّم نموده است، نفى مى كنند و مى گويند قرآن كلام بشر و مخلوق است و از جانب خداوند نازل شده و خداوند به وسيله آن تكلّم ننموده است كه اين خود از قبيح ترين بدعتها است!

و نيز جشن گرفتن تولّد پيامبر صلى الله عليه و آله در تاريخى كه مى گويند ولادت پيامبر در آن ماه واقع شده، بدعت آشكار است. در اين جشنها از منكرات بسيارى كه شرك و ... است صحبت مى كنند. اسباب انتشار بدعت، جهل نسبت به كتاب اللَّه و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.

ص: 206

با اهل بدعت بايستى با نصيحت و ترساندن از خدا برخورد نمود و اهداى كتب مفيد نيز مؤثر است. (المسلمون، شماره 667)

تأكيد 80 دانشگاه اسلامى بر استفاده از كانالهاى ماهواره اى

اخيراً توسط دانشگاه امارات، سمينارى سه روزه در شهر «العين» امارات برگزار شد.

رئيسان و مديران 80 دانشگاه اسلامى از 50 كشور جهان در اين سمينار حضور يافته و 29 بحث در ارتباط با مشكلات جهان اسلام مطرح نمودند. در اين همايش- كه زير نظر شيخ نهيان وزير آموزش و مطالعات علمى امارات و به رياست دكتر عبداللَّه بن محسن التركى وزير اوقاف و امور اسلامى سعودى و رئيس «رابطة الجامعات الاسلاميه» بر گزار گرديد- ضمن بحثهاى مختلف در موضوعات علمى، فرهنگى، اقتصادى و غير آن، حاضران توصيه نمودند كه از كانالهاى ماهواره اى جهت پخش برنامه هاى اسلامى و ارائه شريعت، اخلاق و تمدن اسلامى استفاده گردد.

(هفته نامه المسلمون شماره 673 مورخ 27 شعبان 1418 برابر با 6/ 10/ 76)

ملاحظه: بهره گيرى از كانالهاى ماهواره اى براى تبليغ و گسترش فرهنگ تشيّع در جهان، از جمله امور مهمّى است كه بايد مورد توجّه جدّى مسؤولان محترم فرهنگى كشور، حوزه هاى علميّه و فرهنگيان حوزه و دانشگاه قرار گيرد.

امضاى يك قرارداد همكارى بين جمعيت تبليغات اسلامى و «يونسكو»

يك قرار داد همكارى بين جمعيت تبليغات اسلامى و يونسكو توسط «فريدريك مايور» مدير كل سازمان يونسكو و محمد احمد شريف دبير كل جمعيت تبليغات اسلامى به امضا رسيد. و اين قرارداد پشتوانه قراردادهاى سالهاى 1980 و 1984 ميلادى است كه به موجب آنها تعدادى از طرح هاى فرهنگى، تربيتى و علمى در برخى از كشورهاى اسلامى اجرا گرديد.

طرحهاى قرارداد جديد عبارت است از: حفر تعدادى چاه آب نوشيدنى در برخى از كشورهاى منطقه ساحل آفريقا، ايجاد كرسى گفت وگو بين اديان در يكى از دانشگاههاى اسپانيا، تهيه دو فيلم فرهنگى در منطقه ساحل آفريقا و اسپانيا و ايجاد يك كرسى براى يونسكو در يكى از دانشگاههاى آفريقايى جهت آموزش زبان عربى. ذكر اين نكته لازم است كه طبق قرار داد

ص: 207

مزبور، بودجه اين طرحها را كه بالغ بر يك ميليون دلار مى باشد، جمعيت تبليغات اسلامى مى پردازد.

(هفته نامه العالم الاسلامى شماره 1537 مورخ 7 رمضان 1418 برابر با 15/ 10/ 76)

ملاحظه: گفتگوى بين اديان و نيز تمدّن ها كه در اظهارات رياست محترم جمهورى جناب آقاى خاتمى فراوان مطرح شده است، از راهكارهاى مهمّى است كه در صورت بهره گيرى از آن، انديشه اسلام ناب محمّدى و تشيّع علوى، به راحتى قلوب ديگر ملّتها را به خود متمايل مى سازد. مجامع فرهنگى شيعه بايد در اين راستا هماهنگى سريع و مؤثّرى بردارند.

000/ 20 كتاب داستانى براى كودكان بوسنى

هيأت عالى جمع آورى تبرعات براى مسلمانان بوسنى، مجموعه اى از كتابهاى تبليغى هدفدار را جهت بوسنى هرزگوين چاپ كرده است: تعداد 000/ 20 نسخه كتاب داستانى براى كودكان، 1000 نسخه كتاب آداب معاشرت، 000/ 50 نسخه «المبشرون بالجنه»، 000/ 50 نسخه كتاب آشنايى با دين اسلام، 000/ 100 نسخه كتاب روز و 000/ 100 نسخه كتاب آموزش قرآن كريم، كه/ 376000 مارك آلمانى هزينه در برداشته است.

(ماهنامه الرابطه، مورخ شوال 1418 برابر با بهمن و اسفند 1376)

موقعيت وزارت آموزش عالى سعودى در «اينترنت»

چندين ماه است كه وزارت آموزش عالى سعودى از شبكه اينترنت بهره مى برد. در اين شبكه يك نشريه ماهانه دارد، برنامه كنفرانسهاى دانشگاههاى سعودى را از اين طريق اعلام مى كند و در هر ماه از ميان اساتيد دانشگاههاى سعودى يك نفر را به عنوان استاد ماه معرفى مى نمايد. به علاوه، از خود وزارت آموزش عالى، دانشگاههاى سعودى، با گرايشها و تخصصهاى مختلف موجود در كشور، از برنامه ها، آمار فعاليتها و تعداد دانشجويان، از بحث هاى علمى رايج در كشور و از وابستگيهاى فرهنگى سعودى در خارج كشور، هماره مطالبى در اين شبكه مطرح مى گردد.

موقعيت وزارت آموزش عالى سعودى در «اينترنت» به دو زبان عربى و انگليسى است و

ص: 208

عنوان آن از اين قرار است: HTTP:// WWW. MPHA. GOV. SA/

(هفته نامه المسلمون، مورخ 24 شوال 1418 برابر با 2/ 12/ 76)

بيش از 3000 حافظ و بيش از 000/ 248 نفر در راستاى حفظ قرآن كريم

تاكنون حدود 070/ 3 نفر از شركت كنندگان در برنامه هاى تحفيظ القرآن الكريم در عربستان موفق شده اند كه كل قرآن كريم را حفظ كنند كه 203 تن آنها از خانمها هستند و هم اكنون 447/ 248 نفر محصل در طريق حفظ قرآن كريم قرار دارند كه 984/ 70 نفر آنها از خانمها مى باشند.

گفتنى است كه در عربستان 446/ 10 دوره، وابسته به جمعيت هاى خيريه تحفيظ القرآن الكريم وجود داشته كه 292/ 3 دوره ويژه خواهران است. و در اين رابطه 693/ 5 معلم مرد و 276/ 3 معلم زن مشغول فعاليتند و مجموع كارمندانى كه در اين راستا خدمات مى رسانند 766 نفر مى باشند.

(روزنامه عكاظ، مورخ 17 ذو القعده 1418 برابر با 24/ 12/ 76)

طرح ساخت مسجد در پايتختهاى كشورهاى جهان

«رابطة العالم الاسلامى» در مكه مكرمه تصميم گرفته است كه در هر يك از پايتخت هاى كشورهاى جهان، كه فاقد مسجد هستند، يك مسجد مجهز بنا كند. انتظار مى رود كه هر يك از آن مساجد دو يا سه طبقه بوده و نمازخانه آن گنجايش حد اقل 500 تا 1000 نفر را داشته باشد. به علاوه بخشى هم ويژه بانوان و همچنين كلاسهايى جهت آموزش و دفاتر ادارى هم ضميمه گردد. و در كنار آن دو منزل مسكونى يكى براى امام و ديگرى براى مؤذن برپا شود.

با توجه به اين كه بودجه ساخت هر يك از اين مساجد بين يك ميليون تا سه ميليون دلار بر آورد گرديده، از مسلمين جهان خواسته شده تا «رابطة العالم الاسلامى» را در اين طرح يارى نمايند. ياد آورى مى شود كه حدود 50 پايتخت فاقد مسجد مى باشند.

(هفته نامه المسلمون، مورخ 10 شوال 1418 برابر با 18/ 11/ 76 و روزنامه الشرق الاوسط مورخ 20 شوال 1418 برابر با 28/ 11/ 76)

ص: 209

250 قافله پزشكى، كشاورزى و تبليغى

مركز جهانى جوانان مسلمان (الندوة العالميه للشباب الاسلامى) طى 7 سال گذشته، تعداد 250 كاروان تبليغى، پزشكى، كشاورزى و دامپزشكى در آسيا و آفريقا به راه انداخته است. دكتر عويش بن حربى معاون دبير كل اين مركز، هدف از اين برنامه ها را بيدارى جوانان مسلمان و آشنا نمودن آنان به امور دينى دانست. وى اضافه كرد: در هر كاروانى يك پزشك، يك دامپزشك، يك پرستار، يك نفر متخصص در موضوع كشاورزى و امور دامدارى و چند نفر مبلغ دينى حضور دارند. وى شروع اين حركت را از سال 1412 ه. ق. دانست وگفت: در نتيجه اين فعاليت ها، يك ميليون و چهل و ششهزار نفر از تبليغات اسلامى استفاده كرده، 395 هزار نفر از خدمات دامپزشكى و 73 هزار نفر از خدمات كشاورزى بهره مند شدند.

(روزنامه عكاظ مورخ 20 شوال 1418 برابر با 28/ 11/ 76)

فعاليت موسسه خيريه حرمين در شبكه «اينترنت»

با توجه به اين كه بيش از 000/ 000/ 70 نفر هم اكنون از شبكه اينترنت بهره مى برند و به طور متوسط در هر ماه يك ميليون نفر بر اين تعداد افزوده مى شود، مؤسسه خيريه حرمين از دو سال پيش تصميم گرفت در اين شبكه وارد شود و اكنون حدود 6 ماه است كه از اين شبكه استفاده نموده و برنامه هاى تبليغى خود را ارائه مى دهد. معرفى اهداف و فعاليت هاى مؤسسه، ارائه مجله تبليغى ماهانه، دعوت غير مسلمانان به اسلام، معرفى برخى كتابها و بعضى مؤسسات اسلامى را مى توان جزء اين برنامه ها دانست. عنوان اين مؤسسه در شبكه اينترنت چنين است: HTTP:// WWW. ALHARAMAIN. ORG

(هفته نامه الدعوه، مورخ 17 رمضان 1418 برابر با 25/ 10/ 76)

دوره هاى آموزش ضمن خدمت براى مبلّغان خارج كشور

در ماه شعبان گذشته چهار دوره علوم شرعى و عربى جهت ارتقاى سطح علمى مبلّغان در مالزى، بريتانيا، هند و اندونزى بر گزار گرديد. دكتر سعود بن عبداللَّه الغديان، مدير كل تبليغات خارج از كشور سعودى، با بيان اين مطلب گفت: اين دوره ها به دستور دكتر عبداللَّه بن عبد المحسن التركى وزير امور اسلامى و تبليغ و ارشاد سعودى بر گزار شده و 300 نفر مبلّغ

ص: 210

وابسته به عربستان در اين دوره ها شركت جسته و از موضوعات: علوم قرآنى، عقيدتى، تفسيرى، تبليغى و زبان عربى استفاده نمودند. دكتر سعود اضافه نمود: وزارت امور اسلامى سعودى جهت نشر فرهنگ اسلامى 24 دفتر در نقاط مختلف جهان تأسيس نموده و آنها را با همه امكانات تجهيز كرده تا بتوانند به رسالت تبليغى خود ادامه دهند. وى افزود: 2000 مبلّغ تابع اين وزارتخانه در 90 كشور جهان در ارتباط با اين دفاتر مشغول فعاليتند.

(هفته نامه الدعوه مورخ 24 رمضان 1418 برابر با 2/ 11/ 77)

معرفى مدينه از طريق اينترنت

مدير عامل مركز بررسيهاى مدينه منوّره دكتر عبدالباسط بدر، طى يك سخنرانى در جلسه انجمن ادبى مدينه منوّره درباره ارتباط اين مركز از طريق اينترنت به جهان ارتباطات صحبت نموده و به موضوعاتى چون: «تاريخ و فرهنگ مدينه»، «نشر اسلام در مدينه»، «هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله»، «وجود مسجد النبى» و ... اشاره نمود كه از طريق اينترنت قابل انتقال به جهان مى باشد.

ملاحظه: برابر خبر فوق، اين مركز اخيراً به شبكه اينترنت وصل شده است.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109