ميقات حج-جلد 22

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

حج در كلام امام قدس سره

ص: 5

منظور اين جانب از اين تذكرات به حجّاج محترم آن است كه توجه آنان را به وظايف خطيرى كه در اين سفر بسيار مهم از طرف شرع مطهر و ملّت شهيد داده ايران بر عهده آنان گذاشته شده است، جلب نمايم.

شما امروز در اين سفر در بوته امتحان قرار داريد، چون نمونه و الگويى از ملّت ايران هستيد و بايد بدانيد كه چشمان كنجكاو صدها هزار زائر كه از اطراف جهان حول مركز وحى گِرد آمده اند، با دقّت، حركات و اعمال شما را تحت نظر دارند.

دوستان شما كه زائرين بيت اللَّه هستند، با كمال اشتياق مى خواهند ببينند اين تحوّل عظيمى كه در ملّت ايران، در ابعاد مختلف، به ويژه در بُعد اخلاقى و معنوى تحقّق پيدا كرده است، چگونه است وتا چه مقدار است.

و مخالفان شما كه براى وقايع نگارى و خبر چينى و نفاق افكنى خود را به آن مكان مقدّس رسانده اند، در صدد پيدا كردن نقاط ضعف هستند كه از كاهى كوهى بسازند، و غلغله اى در رسانه هاى گروهى و مطبوعات و مجالس سخنرانى به راه اندازند. و نه تنها جمهورى اسلامى، كه اسلام را

ص: 6

محكوم كنند.

شما زائران محترم با آنچه گفته شد، بر سر دو راه هستيد:

«راه سعادت»، كه حفظ آبروى جمهورى اسلامى و اسلام عزيز و ملّت بزرگوار و رزمندگان عظيم الشأن و شهداى پيوسته به لقاءالله است كه در مراعات موازين اسلامى و اخلاقى و مواظبت از اعمال و افعال و گفتار خود در همه مواقع و در تمام مشاعر حج مى باشد. و نيز مراعات آداب اسلامى و اخلاقى با همه بندگان خدا.

و «راه شقاوت» و مردود بودن از ساحت قدس الهى با عدم مراعات آنچه ذكر شد و آنچه با حيثيت جمهورى اسلامى منافات دارد. (1) پى نوشتها:


1- پيام امام خمينى به زائران بيت اللَّه الحرام در تاريخ 25/ 5/ 1364 ه. ش.

ص: 7

حج در كلام رهبر

بزرگترين پشتوانه جهان اسلام، امت بزرگ اسلامى است؛ يعنى ملتهاى مسلمان كه وحدت و اتفاق آنها و غريو رعدآساى اعتراض آنها و قدرت انديشه و بازوى كار و ثروت طبيعى و خداداده آنها مى تواند دل هر دولت مستكبر را آب، و گوش او را كَر و پشت او را خَم كند.

حج مظهرى و نمونه اى از اين پشتوانه عظيم و تمام ناشدنى و غير قابل شكست را در برابر چشم ما مى گذارند.

اينجاست كه معناى حقيقى فرياد برائت در حج آشكار مى گردد و چنين است كه غريو دستجمعى مسلمانان در برائت از مشركين، در حج روح مى دمد و مضمون مى بخشد.

آيا اكنون هيچ مسلمانى مى تواند در اين سخن حكيمانه شك كند كه «حج بى برائت حج نيست» ملتهاى مسلمان بدانند كه اگر با هم باشند دست خدا با آنهاست و دست خدا مقتدرتر از هر پديده قدرتمند در عالم وجود است و دولتهاى مسلمان بدانند كه ملتهاى آنان قوى ترين پشتيبان در مقابله با بيگانگان پرتوقع و متجاوز و غارتگر و بى رحم اند. اگر ملتها به صحنه راه

ص: 8

داده شوند، اگر به ملتها اعتماد شود، اگر با ملتها صادقانه عمل شود، دولتها آنچنان اقتدارى خواهند يافت كه نه در ميدان نبرد لازم است از دشمنى بترسند و نه در عرصه بناى كشور و زندگى عمومى لازم است به بيگانه اى احساس نياز كنند ...

اگر چنين شود، دولتهاى عرب خود را مجبور نخواهند پنداشت كه بر خلاف حق و برخلاف واقع، ملت فلسطين را ناديده بگيرند و مسأله فلسطين را به دست فراموشى بسپرند و با ايجاد رابطه سياسى و اقتصادى با رژيم غاصب و متجاوز، صهيونيست ها را به ميان جوامع عربى راه دهند و بدين آسانى حصارى را كه مى تواند رژيم صهيونيستى را به مرور خفه كند، از گِرد او برچينند.

ما شك نداريم كه در آينده نه چندان دور، عاقبت ملت فلسطين در سايه فداكارى خود و آگاهى دنياى اسلام به حقِّ مغصوب خود، دست خواهد يافت و بيگانه متجاوز و ستمگر را از خانه خود بيرون خواهد افكند، ولى تصميم و اراده دولت ها و ملت هاى مسلمان بفضل الهى خواهد توانست اين آينده را تسريع كند و از محنت هاى آن بكاهد.

در خاتمه همه حجاج عزيز را به اغتنام فرصت گرانبهاى حج براى خودسازى شخصى و آينده سازى اجتماعى دعوت مى كنم و اميدوارم همه مسلمانان جهان به خصوص ملت هايى را كه گرفتار حوادث تلخ و شدّت هاى زندگى اند، به دعاى خير ياد كنند و اين حقير را هم از دعاى خير فراموش نكنند. (1) پى نوشتها:


1- پيام مقام معظّم رهبرى، به حجّاج بيت اللَّه الحرام در تاريخ 21 فروردين ماه 1376 برابر با دوّم ذى حجّةالحرام 1417 ه. ق.

ص: 9

اسرار و معارف حج

ص: 10

عرفان حجّ (2)

زيارت عام و زيارت خاص

از ديدگاه عرفان، حج واجب زيارت عام يا اعم و حج عمره زيارت خاص يا اخص ناميده شده است. حج واجب از آن جهت به زيارت عام نامبردار گشته كه به جهت عمومى بودنش، به منزله قيامت است؛ همانطور كه در قيامت، همه در محضر حضرت حق حضور مى يابند و با خداى خود ملاقات مى كنند و در واقع همانگونه كه قيامت روز زيارتِ اعم است، حج نيز به لحاظ شباهتش به قيامت، روز زيارت عام نام گرفته است. از اين رو، عظمتى كه حجّ واجب دارد و شكوه و هيبتى كه ايام حج از آن برخوردار است، هيچ عبادتى به پاى آن نمى رسد. بايد گفت كه حج، رستاخيز در دنيا و يا رستاخيز دنيايى اسلام است. اما حجّ عمره، به عموميت حج واجب نيست؛ زيرا هر زمانى، گروهى به زيارت خانه خدا مشرّف مى شوند لذا آن را زيارت اصغر يا اخص ناميده اند.

هريك از اين دو نوع حج، خصوصيتى داشته و از حيثيت خاصى بر ديگرى فضيلت دارند. خصوصيت و فضيلت حجّ واجب و برترى آن بر عمره، در بسيارىِ اعمال و مناسك آن است. عمره نيز از آن جهت كه به زمان خاصى مقيّد نبوده، و هر زمانى مى شود به جا آورد، بر حجّ واجب فضيلت و برترى دارد. بنابراين هريك از اينها، با اين كه از جهتى بر ديگرى برترى دارند ولى در مجموع با هم برابر مى شوند.

ص: 11

محى الدين عربى مى گويد: با توجه به آنچه گفته شد، هيچ يك از اينها بر ديگرى فضيلت ندارند؛ زيرا اگر يكى از جهتى فاضل است از جهت ديگر مفضول است، پس در نهايت با هم برابرند و اين تنها چيزى است كه در دستگاه الهى بدين شكل موجود است؛ زيرا همه ماسوى اللَّه قابل مفاضله (قبول كننده زيادت و نقصان) هستند، جز مسأله حج. حتّى در اسماء خدا نيز مفاضله هست كه بعضى از آنها اسم هاى اعظم و بعضى ديگر غير اعظم اند. (1) قلب عارف حجّ اسماء اللَّه

پيشتر در مقاله اى- كه در شماره 19 آمد- گفتيم: خداوند دو خانه دارد: خانه بيرونى؛ «كعبه» و خانه درونى «قلب مؤمن» و همانگونه كه به خانه برونى خويش عنايت دارد به خانه درونى خود نيز عنايت مى كند.

«وَاعْلَمُوا انَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرءِ وَ قَلْبِهِ».(2) «و بدانيد كه خدا بين انسان و دلش در آمد و شد است.»

و نيز در روايتى آمده است:

«قَلْبُ الْمُؤمِنِ عَرْشُ الرَّحْمنِ».(3) «قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است».

در عرفان دو نكته ظريف در اين خصوص بيان شده است:

نخستين نكته: رابطه «عرش» و «قلب» آدمى مانند رابطه «اللَّه» و «رحمان» است. اللَّه هيچگاه منكِر نداشته و ليكن رحمان را كسانى منكِر شده اند. قرآن كريم نيز از قول منكران مى فرمايد: «قالُوا وَمَا الرَّحْمن ...»؛ (4) «منكران گفتند رحمان كيست؟ و ما رحمان نمى شناسيم».

پس چه بسا كسانى باشند همانگونه كه منكر رحمان هستند، منكر مستواى رحمانى- كه همان قلب مؤمن است- نيز باشند و در اين ميان تنها نائل شدگان به رحمت الهى- مرحومان- هستند كه هيچگاه منكر «رحمان» نبوده و به تبع آنها، منكر «قلب»- كه محلّ رحمان است- نيز نيستند. اما محرومان از رحمت ايمان، منكر رحمان هستند.

نكته دوم: همانگونه كه بيت ظاهرى (كعبه) محل طواف ملائكه و اسماءاللَّه است، بيت


1- الزور الأعم يكون فى زمان خاص للزمان الخاص الّذي يكون للحج و الزور الأخص لِلَّذي هو العمرة لا يختص بزمان دون زمان. فحكمها الى العمرة أنقذ في الزمان من الحجّ الأكبر. و حكم الحج الأكبر انقذ فى استيفاء المناسك من الحجّ الأصغر، ليكون كلّ واحد منهما فاضلًا مفضولًا، ليتفرد الحق بالكمال الَّذي يقبل المفاضله- و ما سوى اللَّه ليس كذلك حتّى الأسماء الإلهية و هم الأعلون- يقبلون المفاضلة- فالزيارة الخاصة مطلقة الزمان على قدر مخصوص. فتوحات مكية، باب 72، فصل 24.
2- انفال: 24
3- بحارالأنوار، ج 55، ص 39، روايت 61، باب 4
4- فرقان: 60

ص: 12

باطنى (قلب مؤمن) نيز محل طواف ملائكه و اسماءاللَّه مى باشد. و از سويى، چون اللَّه در قلب مؤمن است، اسماءاللَّه نيز به دنبال مسماى خود است كه همان اللَّه باشد و ضرورتاً به دور خانه اللَّه (قلب) طواف مى كنند.

محى الدين عربى در ارائه اين مبحث چنين آورده است: «پس بفهم تو را به چيزى آگاه ساختم كه اگر آن را به عمل رسانى، به قدرى از علم الهى براى تو آشكار مى شود كه جز خدا كسى به مقدار آن واقف نخواهد شد. و عارف به قدر آگاهى اش از آنچه از علوم ذوقى الهى بدو گفتم، عزيز خواهد بود. (1) خانه ناس

خداوند سبحان در قرآن كريم در خصوص حجّ مى فرمايد:

«و للَّهِ عَلَى النَّاسِ، حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَيْهِ سَبيلًا». (2)

«و براى خدا است كه بر همه مردم زيارت خانه اش را واجب كند، البته آن دسته از مردم كه استطاعت و قدرت رفتن به سوى خانه خدا را دارند».

با توجه به كلمه «ناس» كه به معناى مردم است گفته شده: حج بر همه مردمِ مستطيع؛ اعم از مرد و زن، صغير و كبير، بنده و آزاد، مسلمان و غيرمسلمان واجب و فرض است ليكن آنچه مقبول مى افتد حج انسان مسلمان است؛ يعنى بر همگان واجب است ولى قبولش در درگاه الهى منوط به ايمان و اسلام مى باشد.

حضرت امام رحمه الله دراين باره مى فرمايد:

«اين خانه ناس است. شخصى يا اشخاصى يا گروهى يا طوايف خاصى اين طور نيست كه اولى باشند به خانه خدا از ديگر ناس، همه مردم، آنهايى كه در سراسر دنيا هستند، در مشارق ارض و مغارب ارض، مكلّف هستند كه مسلِم بشوند و در اين خانه، كه قرار داده شده است از براى ناس، مجتمع بشوند و زيارت كنند». (3) مطلبى كه در اينجا مطرح است اين كه: آيا دعوت الهى از مردم، دعوت از ذات است، يا صفت؟ اگر دعوت از ذات باشد همه انسانها را شامل مى شود؛ زيرا «ناس» ذاتى هر انسانى است و اگر مراد دعوت از صفت باشد در اين صورت دعوت فقط شامل انسان مُسلم مى گردد. با


1- فاللَّه بين قلب عبده المؤمن و البيت بيت اسمه تعالى و العرش مستوى الرحمن .... فبين القلب و العرش فى المنزلة، ما بين اسم اللَّه و اسم الرحمن. «ايّاما تدعوا فله الأسماء الحسنى» و ما انكره الّا المحرومون ... فافهم! فقد نبهتك لأمور: ان سلكت عليها جلت لك فى العلم الإلهى ما لا يقدر قدره الّا اللَّه. فان العارف بقدر ما ذكرناه من العلم باللَّه الذوقى، اليوم عزيز. فتوحات، باب 72، فصل 20.
2- آل عمران: 97
3- حج در كلام و پيام امام خمينى رحمه الله، ص 15

ص: 13

توجه به اين كه اسلام نيز دو معنا دارد؛ «معناى عام» و «معناى خاص» مى توان گفت كه: اگر مراد از اسلام معناى عام آن باشد كه به معناى «تسليم و مطيع بودن» است باز همه انسانها را شامل مى شود؛ زيرا هر انسانى در ذات و فطرت خود تسليم اراده الهى است. چون اراده الهى بر همه انسانها تعلّق گرفته و همه را از عدم به عرصه وجود آورده و همه امر (كُنْ) الهى را پذيرفته اند.

بنابراين از اين جهت همه مسلمان بوده و دعوت الهى شامل همگان شده و هر كسى خانه خدا را زيارت كند به يقين مقبول خواهد بود.

اما اگر مراد از اسلام صفت اسلامى به معناى خاص باشد؛ يعنى كسانى باشند كه به دين اسلام گرويده اند و فقط از آنها پذيرفته شود، در اين صورت حج غير مسلمان مقبول نمى افتد، در حالى كه مكلّف به آن مى باشد.

مطلب ديگر اين كه اگر در آيه شريفه لفظ «حج»- به فتح [حَج]- خوانده شود، معناى مصدرى و اگر به كسر [حِج] خوانده شود معناى اسمى مى دهد.

در صورت اوّل حاجى به خانه خدا رفتن را قصد مى كند و اعمال مربوط به آن را به جا مى آورد ولى در صورت دوّم قصد خانه خدا را مى كند. در اولى حاجى در مقام خادم البيت است اما در دومى حاجى در مقام خودِ بيت است، در اين صورت معناى آيه چنين مى شود كه:

«للَّهِ عَلَى النَّاسِ انْ يَجْعَلُوا قُلُوبَهُم كَالْبَيْتِ».

«براى خداست كه مردم دلهاى خود را مانند خانه خدا قرار دهند.»

در صورت اولى حاجى مى خواهد آثار حق را در دلش ببيند ولى در دومى مى خواهد خود خدا را در دلش ببيند؛ زيرا كه دل خانه اوست و آدمى مى خواهد صاحب خانه را در خانه اش ببيند و فرق بين اين و آن بسيار است. (1) لباس احرام

يكى از دستوراتِ فقهى حج، احرام است. حاجى وقتى مُحرم مى شود بايد به احكام مخصوص احرام عمل كند. يكى از آن احكام بر تن داشتن لباس احرام است. لباس احرام خصوصياتى دارد؛ از جمله آن خصوصيات، يكپارچه و ساده بودن و دوخته نبودن آن است.


1- و للَّه على النّاس حِجّ البيت ... و قُرِئَ بكسر الحاء- و هو الاسم- و بفتحها و هو المصدر- فمن فتح وجب عليه أن يقصد البيت ليفعل ما أمره اللَّه به أن يفعله عندالوصول اليه و من قراء بالكسر و اراد الاسم، فمعناه أن يراعى قصد البيت .... فيقوم فى الكسر مقام البيت و يقوم فى الفتح مقام خادم البيت. فتوحات، باب 72 فصل 28 و 26.

ص: 14

لباس احرام از دو لباس تشكيل شده كه آن را «ازار» و «رداء» مى نامند.

يكى از اسرارِ عرفانى، دوخته نبودن لباس احرام است كه لباس دوخته نشانه تركيب است ولى سادگى و دوخته نبودن، نشانه نفى تركيب مى باشد.

تركيب علامت نوعى انفصال و جدايى در چيزى يا بين چيزهايى است كه در اثر تركيب به هم وصل شده است.

حاجى با پوشيدن لباس احرام، هر نوع تركيب را، كه نشانه انفصال از حق است، دور ساخته و خود را متّصل به حق مى پندارد.

سرّ ديگر پوشيدن ازار و رداء، متلبّس شدن به لباس حضرت معبود است. در روايتى آمده است كه خدا مى فرمايد:

«الْكِبْرِياءُ رِدائى وَ الْعَظَمَةُ ازارى». احرام الهى به كبريا و عظمت است كه هيچ گونه تركيب در آن راه ندارد؛ زيرا صفات الهى عين ذات اوست و تركيب از ذات بسيط او به دور است. از اين رو حاجى كه مى خواهد به اخلاق الهى متخلق شود؛ (تَخَلَّقُوا بِاخْلاقِ اللَّه) سعى مى كند به لباس خدايى مُحرِم شود.

البته لباس احرام الهى لباس معنوى و لباس احرام بنده خدا لباس حسّى و مادى است كه پوشيدن آن مقدمه اى براى رسيدن به مقامات معنوى احرام مى باشد. در واقع حاجى با احرام خويش به صفتى از صفات الهى متصف مى شود. (1) فلسفه احرام

احرام، حرام كردن يا وارد منطقه و محدوده اى شدن است كه در آن منطقه و محدوده بعضى از چيزها بر آدمى حرام مى گردد.

انسان با گفتن تكبيرةالاحرامِ نماز، بسيارى از چيزها را بر خود حرام مى كند؛ مانند خوردن، آشاميدن، حركت كردن، خنديدن، حرف زدن و ....

در حج نيز آنگاه كه حاجى مُحرِم مى شود، چنين حالتى پيدا مى كند و بعضى از چيزهايى كه پيشتر براى او حلال بود، در حال احرام برايش حرام مى گردد.

عارفان اين حرمت را دليل عزّت حاجى دانسته و مى گويند: حاجى با احرامش بايد در خود احساس استغنا كرده، خود را غنى از خيلى مسائل بداند. حرام كردن بعضى از امور برخود،


1- اعلم أنَّ الإزار و الرداء لمّا لم يكونا مخيطين، لم يكونا مركبين و لهذا وصف الحق نفسه بهما لعدم التركيب. اذ كلّ مركّب فى حكم الانفصال و هذا سبب وجوب قول القائل. بأنّ صفات المعانى الإلهيّة ليت بأعيان زائدة على الذات ... يقول تعالى فى حديث قدسى: الكبرياء ردائى و العظمة ازارى، فهذا احرام الهى، فانّه ذكر ثوبين ليسا لمخيطين .... فالمُحرِم قد تلبس بصفة هي للحق معنوية و في الخلق حسّية. هما في الحق كبرياء و عظمة و في الخلق راد و ازار. فتوحات، باب 72، فصل 126 و 127.

ص: 15

دليل بر عدم وابستگى انسان مُحرِم است؛ به عبارت ديگر، معنويت حج در هنگام احرام، حاجى را متصف به صفات الهى مى كند؛ يعنى تشرّف به محضر حضرت ربوبى، مربوب (بنده) را به صفت ربّ متصف مى كند كه يكى از صفات حضرت پروردگار غنى بودن است؛ «عَبْدى اطِعْني حَتّى اجْعَلَكَ مِثْلي»؛ «بنده من، مرا اطاعت كن تا تو را مثل خود بگردانم».

بندگى حاجى، او را به مقام استغفار خوانده و از توجه به ماسوى اللَّه غنى ساخته است.

اقبال لاهورى در اين زمينه كلام شيرين و بلندى دارد:

خدمت و محنت، شعار اشتر است صبر و استقلال، كار اشتر است

گامِ او در راه كم غوغاستى كاروان را زورق صحراستى

مست زير بار محمل مى رود پاى كوبان سوى منزل مى رود

تو هم از بار فرائض سر متاب برخورى از عِنْدَهُ حُسن المآب

در اطاعت كوش، اى غفلت شعار مى شود از جبر پيدا اختيار

ناكس از فرمان پذيرى كس شود آتش ار باشد زطغيان خَسْ شود

هركه تسخير مه و پروين كند خويش را زنجيرىِ آيين كند

قطره ها درياست از آيين وصل ذرّه ها صحراست از آيين وصل

شكوه سنج سختىِ آيين مشو از حدود مصطفى بيرون مشو

نكته بسيار لطيف ديگر عرفا در خصوص احرام، اين است كه: ما به جاى اين كه بگوييم حاجى بعضى از اشيا را به خود حرام مى كند، بهتر است بگوييم: حاجى خود را به بعضى از اشياء حرام مى كند تا آن اشياء به حاجى نرسند.

چونكه بيرون شد زباغ آن يوسف گل پيرهن گل به دامنگيريش دست زليخا مى شود

چون حاجى براى خداست و همه اشيا براى حاجى است و اين مضمون روايتى است كه خدا به بنده اش مى فرمايد:

«يابْنَ آدَم، خَلَقْتُ الأَشْياءَ مِنْ اجْلِكَ وَ خَلَقْتُكَ مِنْ اجْلي».

«اى فرزند آدم، همه چيز را به خاطر تو آفريدم و تو را به خاطر خودم خلق كردم».

ص: 16

البته مضمون اين روايت و مطالب عرفا از آيات قرآن كريم اخذ شده است كه مى فرمايد:

وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما في السَّمواتِ وَ ما فِي الْأرْضِ. (1) «و هرآنچه در آسمانها و زمين است را به تسخير شما درآورد».

هُوَ الَّذى خَلَقَ لَكُمْ ما فِى الأرْضِ جَميعاً. (2) «او همان خدايى است كه هرچه در زمين است را براى شما آفريد».

وَ ما خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الانْسَ الّا لِيَعْبُدُون. (3) «و جن و انس را جز براى عبادت خويش نيافريدم».

اين آيات شريفه مى فرمايد همه چيز را براى شما و شما را جهت پرستش خودم آفريدم.

البته بعضى ها «ليعبدون» را به «ليعرفون» معنا كرده و گفته اند منظور از خلقت، معرفت بوده است و حديث قدسى معروف را نيز شاهد صدق گفتار خويش قرار داده اند كه مى فرمايد:

«كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِياً فأحْبَبْتُ أنْ اعْرَفَ و خَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَى اعْرَفَ».

«من گنج نهانى بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم، بدين جهت مخلوقات را آفريدم تا كه شناخته شوم.»

كنت كنزاً گفت مخفيا شنو گوهر خود گم مكن اظهار شو

بهر اطهار است اين خلق جهان تا نماند گنج حكمتها نهان (4)

بنابراين مُحرِم شدن و حرام كردن بعضى از چيزها به خود يا خود را به بعضى از آنها، بيانگر عظمت و عزت انسان مُحرِم است. (5) كعبه و معرفت نفس

يكى از اسرار عرفانى سفر به سوى خانه خدا، خودشناسىِ حاصل از اين سفر است. با اين كه خداوند بر همه هستى احاطه قيّوميّه دارد و به قول قرآن كريم هر طرف كه رو كنى با خدا روبرو خواهى بود؛ (فَأيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه). (6)

بس كه از هر طرفى راه به تو بسيار است به تو بر گردد اگر راهروى برگردد


1- جاثيه: 13.
2- بقره: 29.
3- الذاريات: 56.
4- دفتر چهارم، ابيات، 3029 و 3028.
5- لما أمر الله تعالى الانسان أن يدخل فى الاحرام فيصير حرما بعد ما كان حلالا و صفه بصفة العزة أن يصل اليه من الأشياء التى كانت يصل اليه قبل أن يتصف بهذه المنعة اذا الأشياء تطلب الإنسان: لأنها خلقت من أجله فهى تطلبه بالتسخير الذى خلقها الله عليه ... فهذه عزة اضافية لأنه حجر ثم أباح فجعل الحق. بخلقه عزة و تحجيرا فى عبادات. من صوم و حج و صلاةأن يصل اليه بعض ما خلق من أجله فاعتزو إمتنع عن بعض الاشياء و لم يمتنع ان يناله بعضها ... فما حرمت عليه الانسان الاشياء على الحقيقة و انما هو الحرام على الاشياء لانه ما خلق الا لربه و الاشياء خلقت له فهى تطلبه كما انه يطلب ربه. فقد بينت لك مرتبتك ... فأبان سبحان لك عن مرتبتك لتعرف موطن ذلتك عن موطن عزتك و أنت ما اعتززت و لا صرت حراما على الاشياء منك بل هو جعلك حراما على الأشياء أن ينالك فامرك أن تحرم فدخلت فى الأحرام فصرحت حراما. فتوحات، باب 72، فصل 169 تا 171 ..
6- بقره: 115.

ص: 17

ولى باتوجه به حس گرايى شديد اكثرِ انسانها، خداوند آنها را به سوى مثل و مانندِ خودشان كه همان بيت اللَّه الحرام باشد دعوت مى كند. مثليّت خانه خدا با آدمى چند جهت است: الف: از جهت خِلقت، كه هر دو مخلوق خدا هستند. ب: از جهت جسمانيت و قابل حسّ و مشاهده بودن.

بنابراين وقتى انسان به سوى خانه خدا مى رود، در واقع به سوى خودش مى رود؛ زيرا از همان خانه يكى در وجود خود آدمى است. خانه بيرونى آيينه خانه درونى (دل) و خانه درونى آيينه خانه بيرون (كعبه) مى شود و در هنگام وصال مسالك مى يابد كه آنچه به دنبالش بوده در خودش هست. در اين زمان است كه به خودش واقف گشته و خودش را مى شناسد وقتى خود را شناخت خداى خود را نيز مى شناسد كه: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ».

خانه خدا دليل معرفت انسان مى شود. معرفت به خود و خدا. همچنين باعث مى شود كه آدمى بفهمد قوى ترين دليل و نزديك ترين راه به خدا، خودش بوده است.

محى الدين عربى در كتاب فتوحات، فصلى به همين عنوان باز كرده و به بيان مطلب فوق الذكر پرداخته است. (1) شايد قصه سفر سى مرغ به سوى سيمرغ شيخ فريدالدين عطار نيشابورى در منطق الطير همين باشد كه وقتى مرغها به ميعادگاه و كعبه مقصود رسيدند سيمرغ را به شكل 30 مرغى كه به مقصود رسيده بودند ديدند.

آفتاب قربت از پى شان بتافت جمله را از پرتو آن جان بتافت

هم زعكس روى سى مرغ جهان چهره سيمرغ ديدند آن زمان

چون نگه كردند اين سيمرغ زود بى شك اين سيمرغ آن سيمرغ بود

در تحيّر جمله سرگردان شدند مى ندانستند اين يا آن شدند

خويش را ديدند سيمرغ تمام بود خود سيمرغ سى مرغ تمام

چون سوى سيمرغ كردندى نگاه بود اين سيمرغ در آن جايگاه

ور به سوى خويش كردندى نظر بود اين سيمرغ ايشان آن دگر

ور نظر در هر دو كردندى به هم هر دو يك سيمرغ بودى بيش و كم

بود اين يك آن و آن يك بود اين در همه عالم كسى نشنود اين


1- الدلالة على البيت دلالة على نفسك. ثم انه دلك على «البيت» الذي هو مثلك و من جنسك اعنى انّه مخلوق. فدلالته لك على «البيت» دلالته على نفسك؛ فى قوله: من عرف نفسه فقد عرف ربّه فاذا قصدت البيت انما قصدت نفسك فاذا وصلت الى نفسك عرفت من أنت؟ و اذا عرفت من أنت، عرفت ربك .... فانه هناك يحصل لك العلم الصحيح فانّ الدليل قد يكون خلاف المدلول و قد يكون عين المدلول. فلا شى ء اولّ على الشى ء من نفسه ... فالإنسان أقرب دليل عليه ربه من كونه مخلوقاً على صورته و لهذا ناداك من قريب لقرب المناسبة فقال: انى قريب اجيب دعوة الداعى اذا دعاني. باب 72، فصل 252.

ص: 18

آن همه غرق تحيّر ماندند بى تفكر در تفكر ماندند

چون ندانستند هيچ از هيچ حال بى زبان كردند از آن حضرت سؤال

كشف اين سرّ قوى درخواستند حلّ مايى و تويى درخواستند

بى زبان آمد از آن حضرت جواب كآينه است آن حضرت چون آفتاب

هركه آيد خويشتن بيند درو جان و تن هم جان و تن بيند درو (1)

كعبه نور، كعبه حجاب

با توجه به اين كه گفته شد كعبه دليل و راهگشاى انسان و نور راه اوست تا بتواند خود و خدايش را بهتر بشناسد، سالك الى اللَّه در عين حال بايد بداند كه كعبه وسيله تقرّب به خداست و نبايد ظواهر و زيباييهاى كعبه و اطراف آن، وى را از توجه به صاحب خانه بازدارد؛ از اينرو وقتى آيينه بودن خانه خدا براى حاجى و سالك الى اللَّه روشن شد، بايد متوجه صاحب خانه شود و تجلّيات او را در خانه خويش ملاحظه كند و اين سير و سلوك خود را با سير و سلوك صاحب مكتب؛ يعنى حضرت خاتم الأنبيا- عليه و على آله افضل صلوات المصلّين- مقايسه كند كه در معراج، آيات زيادى؛ اعم از ارضى و سمائى به وى نشان داده شد ولى آن حضرت در مقابل هيچيك از آنها حيران نگشت و از همه گذشت تا اين كه:

«ثُمَّ دَنى فَتَدلّى فَكان قابَ قَوْسَيْنِ أوْ أدْنى» (2) «سپس نزديك و نزديك تر شد، پس اين نزديكى به اندازه دو كمان يا كمتر از آن رسيد».

كسانى كه مقصود از حج را فقط رسيدن به خانه خدا مى دانند، وقتى به خانه مى رسند در آنجا بازمى مانند و كعبه نهايت سفر آنها محسوب مى شود، ولى عرفا كعبه را اولين منزلگه سلوك خود قرار داده و با استفاده از بركات كعبه و انوار آن، سير ارضى خود را به سير سماوى تبديل مى كنند.

آنان كه مبهوت زرق و برق ظواهر كعبه و موج جمعيت مى شوند، از فيوضات باطنى آن محروم شده و خانه خدا آنها را از نظر به صاحب خانه بازمى دارد و به عبارت ديگر، خانه خدا حجاب صاحب خانه مى شود.


1- منطق الطير، تصحيح دكتر مشكور، ص 275
2- النجم: 9

ص: 19

حاجى به هنگام طواف به دور خانه، و تكرار «لَبَّيْكَ الّلهُمَّ لَبَّيْك ...» بايد گوشش را تيز كند و صداى پروردگارش را يا بشنود و يا درك كند؛ زيرا او نيز در جواب يارب هاى بندگان خويش لبيك مى گويد. حاجى بايد صدايش را بلند كند و چشم و گوشش را تيز. چون خانه خدا از نداى حاجى لذّت مى برد، (1) حاجى نيز مى تواند از جوابى كه مى شنود يا از صحنه هايى كه مى بيند لذت ببرد.

اين جهان كوه است و فعل ما ندا سوى ما آيد نداها را صدا (2)

گذشته از اين خداوند سبحان خود فرموده است:

«ادْعُوني اسْتَجِبْ لَكُمْ» (3) «بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را».

اجابت الهى دو صورت دارد: يا ملموس و ظاهرى است و يا غيرملموس و باطنى. در صورت ظاهرى، انسان يا جواب صدايش را مى شنود و يا اجابت شدن خواسته اش را مى بيند اما اين مسأله فرع بر اجابت باطنى است؛ زيرا آدمى تا مقبول درگاه الهى واقع نشده باشد حال دعا و زارى پيدا نمى كند. بنابراين خود دعا كردن دليل پذيرفته شدن دعا قبل از شروع به دعا است.

اى دعا ناكرده از تو مستجاب داده دل را هر دمى صد فتح باب

ما عدم بوديم تقاضامان نبود لطف تو ناگفته ما مى شنود

مولوى در اين خصوص حكايتى دارد كه مضمونش كاملًا مطابق آيات قرآنى و روايات حضرات معصومين است.

آن يكى اللَّه مى گفتى شبى تا كه شيرين گردد از ذكرش لبى

گفت شيطانش خموش اى سخت روى چند گويى آخر اى بسيارگوى

اين همه اللَّه گفتى از عتو خود يكى اللَّه را لبيك كو؟

او شكسته دل شد و بنهاد سر ديد در خواب او خضر را در حضر

گفت هين از ذكر چون وامانده اى چون پشيمانى از آن كش خوانده اى؟


1- فالإجابة للَّهِ بالتلبية لدعائه و رفع الصوت به من أجل البيت لبعده «عن المدعو فانّه دعاه من البيت» لأنّه دعاه ليراه فيه لتجليه كمااسرى بعبده ليلًا ... ليريه من آياته التى هى دلائل عليه و قد يكون ظهور الشى ء للطالب دليلًا على نفسه، فيكون من آياته ان يتجلى له فيراه فيكون له دليلًا على نفسه فوجب رفع الصوت بالتلبيه لاجل ماللبيت من الحظ فى هذا الدعا فانّه المقصود فى اللفظ فهو البيت الحجاب على الوجه المقصود. فتوحات، باب 72، فصل 255.
2- مولوى
3- غافر: 60

ص: 20

گفت لبيكم نمى آيد جواب زان همى ترسم كه باشم ردّ باب

گفت خضرش كه خدا اين گفت به من كه برو با او بگو اى ممتحن

نى كه آن اللَّه تو لبيك ماست آن نياز و سوز دردت پيك ماست

نى تورا در كار من آورده ام نه كه من مشغول ذكرت كرده ام

حيله ها و چاره جوييهاى تو جذب ما بود و گشاد آن پاى تو

ترس و عشق تو كمند لطف ماست زير هر يا ربّ تو لبيك هاست

جان جاهل زين دعا جز دور نيست زانكه يا رب گفتنش دستور نيست

تحريم صيد:

يكى از محرمات بر انسان مُحرِم، صيد كردن است. حاجى تا وقتى محرم است نبايد حيوانى را صيد كند يا به قتل برساند. اين مطلب در قرآن كريم چنين بيان شده است:

يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا لِيَبْلُوَنَّكُم اللَّه بِشَي ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ ايْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلك فَلَهُ عَذابٌ اليمٌ. (1) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا شما را چيزى از صيد امتحان مى كند؛ صيدى كه دستان يا تيرهاى شما بدان مى رسد تا اين كه معلوم شود چه كسى از خدا و از قيامت مى ترسد. پس هركس بعد از اين تعدّى كرده و امر الهى را زير پا نهد برايش عذابى دردناك خواهد بود».

يا ايُّهَا الّذينَ امَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أنْتُمْ حُرُمٌ و من .... (2) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تا زمانى كه در احرام هستيد به صيد و كشتن حيوانات مبادرت نكنيد ...»

احِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَلِلسَّيَّارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الّذى اليْهِ تُحشَرُونَ. (3) «صيد و خوردن از حيوانات حلال گوشت دريايى در حال احرام، براى شما حلال شده ولى صيد حيوانات برّى حرام است. و تقواى الهى را پيشه كنيد خدايى كه به سوى آن محشور خواهيد شد».


1- مائده: 94
2- مائده: 95
3- مائده: 96

ص: 21

آنچه در مضمون آيات شريفه است ظاهراً يك حكم فقهى ساده است كه طبق آن صيد حيوانات برّى حرام گشته و صيد حيونات بحرى در دوران احرام حلال گرديده است. ليكن در عرفان براى آن باطن و سرّى بيان شده؛ حكمتى براى تحريم صيد برّى و حكمتى براى حلّيت صيد بحرى.

حكمت تحريم صيد اين است كه حاجى در اين ايام خود صيد حضرت حق است. آن كه خود در دام ديگرى است نمى تواند ديگرى را به دام بياندازد. همانگونه كه انسان براى صيد كردن حيوانات براى آنها دام مى نهد خدا نيز حُبّ الهى را دام حاجيان مؤمن قرار داده و آنها را صيد كرده است.

محى الدين عربى مى گويد: همانگونه كه صياد براى جلب صيد صدايى همانند صداى خودشان درمى آورد تا صيد به دام نزديك شود، حضرت حق نيز مؤمنان را به صداى خودشان ندا زده و آنها را به سوى خود جلب مى كند.

مولوى همين مطلب را چنين بيان مى كند:

بانگ مى آمد كه اى طالب بيا جود محتاج گدايان چون گدا

جود مى جويد گدايان و ضعاف همچو خوبان كآينه جويند صاف

روى خوبان زآينه زيبا شود روى احسان از گدا پيدا شود

پس ازين فرمود حق در وَالضُّحى بانگ كم زن اى محمد بر گدا

چون گدا آيينه جودست هان دَم بود بر روى آيينه زيان

آن يكى جودش گدا آرد پديد و آن دگر بخشد گدايان را مزيد

پس گدايان آينه جود حق اند و آن كه با حقند جود مطلق اند (1)

مولوى مى گويد جود و احسان الهى دام نيازمندان، بلكه علت نياز است. ولى محى الدين عربى مى گويد: آنان كه احسان الهى دامشان است گروهى ديگرند اما خاصّان الهى نبايد بنده احسان باشند و خداوند از آن جهت كه غيور است خوش ندارد كه اينان از خدا غافل شده و به احسان او مشغول باشند و از آنجا كه صيد حيوانات برّى خود نوعى احسان است، لذا براى حاجيان در حال احرام حرام شده است.


1- مثنوى، تصحيح نيكلسون، دفتر اول، ص 169.

ص: 22

حكمت حلّيت حيوانات بحرى

حكمتى كه براى حلّيت صيد بحرى بيان شده، اين است كه صيد دريايى، صيد آبى است و آب مايه حيات مى باشد كه هرچيز زنده اى از آن آفريده شده است همانگونه كه قرآن كريم نيز مى فرمايد:

«وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَى ءٍ حَىّ». (1) «و هر چيز زنده اى را از آب آفريديم».

و چون مقصود از عبادت و غير عبادت زندگى دلهاست، پس بين آب كه مايه حيات است و عبادت كه مايه حيات دلهاست، مناسبت بوده و هر دو خواسته الهى را به جا مى آورند، از اينرو صيد دريايى حلال شده است. (2) و امّا علّت اين كه فقط صيد دريايى حلال است نه صيد آبى اين است كه حكم الهى وسعت دارد و دريا نيز وسعت دارد، از اين جهت مناسبت بين دريا و حكم الهى هست نه غير دريا.

دوام تلبيه و وسعت آن

تلبيه همان لبيك گفتن است و آن يكى از شعائر حج و حاجيان است. حاجى با تكرار «لَبَّيك اللّهُمَّ لَبَّيك ...» نداى پروردگارش را كه او را به زيارت خانه خود خوانده است پاسخ مثبت مى دهد.

حضرت امام خمينى رحمه الله دراين باره مى فرمايد:

«از آنجاكه در اين مناسك عجيب، از اول احرام و تلبيه تا آخر مناسك، اشاراتى عرفانى و روحانى است كه تفصيل آنها در اين مقال ميسر نيست، اكتفا به بعض اشارات تلبيه ها مى كنم:

لبيك هاى مكرر از كسانى حقيقت دارد كه نداى حق را به گوش جان شنيده و به دعوت اللَّه تعالى به اسم جامع، جواب دهند. مسأله، مسأله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب، گويى گوينده از خود در اين محضر بيخود شده و جواب دعوت را تكرار مى كند و دنباله آن، سلب شريك به معناى مطلق آن مى نمايد، كه اهل اللَّه مى دانند، نه شريك در الوهيت فقط. گرچه سلب شريك در


1- انبيا: 30
2- فتوحات، باب 72 فصل 178 و 180.

ص: 23

آن نيز شامل همه مراتب تا فناى عالم در نظر اهل معرفت است. و حاوى جميع فقرات احتياطى و استحبابى است مثل: «... الحَمْدُ لَكَ وَ النِّعمة لَكَ ...» و حمد را اختصاص مى دهد به ذات مقدس، همچنين نعمت و او نفى شريك مى كند و اين نزد اهل معرفت غايت توحيد است». (1) حضرت امام رحمه الله در اينجا به وسعت معانى جمله تلبيه اشاره مى كند. اصل اين جمله عبارت است از: «لَبَّيك اللّهمَّ لَبَّيْك، لَبَّيْك لا شَريكَ لَكَ لَبّيْكَ، انَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ».

اين جمله شريف، مملو از اسرار عرفانى و اجتماعى و اخلاق و سياسى است. از نظر عرفانى انسان سالك چون نداى پروردگارش را مى شنود به او جواب داده و لبيك مى گويد. و از آنجايى كه همه چيز را در پرتو وجود حضرت واجب الوجود مى بيند همه تعيّنها را عاريتى و تعلّقى دانسته و تنها وجود حضرت حق را وجود محض و مستقل مى يابد در اين صورت هيچ قدرتى و حكومتى و هيچ موجودى براى او ارزش و استقلالى نداشته و همه را معدوم مى بيند.

و از طرفى هر عظمت و زيبايى و نعمتهاى موجود در عالم از ديدگاه حاجى سالك [يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد].

بنابراين چون هر نعمتى مال اوست پس هر حمدى هم بايد براى او باشد. و چون مالك هرچيز جز خداى واحد نيست پس كسى حق ندارد ادعاى مالكيت مطلق چيزى را بكند اولًا. و حق ندارد در ملك خدايى به عصيان و سركشى بپردازد ثانياً.

آرى آن كه به نداى خداى احد و واحد پاسخ مثبت داده و با او پيمان بندگى مى بندد، از هر بندى خود را رها مى سازد و ديگر به هيچ ندايى لبيك نمى گويد.

هر كه پيمان با هوالموجود بست گردنش از بند هر معبود رست

مؤمن از عشق است و عشق از مؤمن است عشق را ناممكن ما ممكن است

عقل سفاك است و او سفاك تر پاك تر چالاك تر بى باك تر

عقل در پيچاك اسباب و علل عشق چوگانباز ميدان عمل

عشق را آرام جان حرّيت است ناقه اش را ساربان حرّيت است

آن امام عاشقان پور بتول سرو آزادى زبستان رسول


1- حج در كلام و پيام امام خمينى رحمه الله، ص 9 و 10، انتشارات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله.

ص: 24

اللَّه اللَّه، باى بسم اللَّه پدر معنى ذبح عظيم آمد پسر

سرخ رو عشق غيور از خون او سرخى اين مصرع از مضمون او

بر زمين كربلا باريد و رفت لاله در ويرانه ها كاريد و رفت

تا قيامت قطع استبداد كرد موج خون او چمن ايجاد كرد

سرّ ابراهيم و اسماعيل بود يعنى آن اجمال را تفصيل بود

تيغ بهر عزت دين است و بس مقصد او حفظ آيين است و بس

ما سوى اللَّه را مسلمان بنده نيست پيش فرعونى سرش افكنده نيست (1)

همچنين حضرت امام رحمه الله در اين خصوص مى فرمايد:

«در فريضه حج كه لبيك به حق است و هجرت به سوى حق تعالى، به بركت ابراهيم و محمد است، مقام «نه» بر همه بت ها و طاغوت هاست و شيطان ها و شيطان زاده هاست. و كدام بت از شيطان بزرگ آمريكاى جهانخوار و شوروى ملحد متجاوز بزرگتر و كدام طاغوت و طاغوتچه از طاغوت هاى زمان ما بالاترند؟». (2) «در لبّيكَ لبّيك، «نه» بر همه بت ها گوييد و فرياد «لا» بر همه طاغوت ها و طاغوتچه ها كشيد». (3) تمام اين مطالب بيانگر اسرار گوناگون و ذو ابعاد بودن حج است، ليكن علاوه بر اين، سرّ ديگرى نيز هست و آن اين كه از نظر عرفان انسان عارف نه تنها در ايام حج بلكه در تمام عمر با تمام وجود لبيك گوى حضرت حق است. زيرا هر انسانى در تمام لحظات عمرش در دنيا و آخرت با اوامر الهى روبرو است و هر دَم كه امر خدا را اجرا كرد و از نهى او دورى جست، با اين عملش نداى خدايش را لبيك گفته است. تمام آيات قرآن شريف انسانها را صدا زده و به سوى خود مى خوانند. هر انسانى هر لحظه به هر يك از اين آيات عمل كند، آن لحظه لبيك گفته و اگر عمل نكند به آن امر الهى لبيك نگفته است. (4) با توجه به اين كه انسان عارف، تمام عمرش در انجام اوامر الهى و ترك نواهى اوست پس هر لحظه به لبيك گويى خدا مشغول است چه به «زبان قال» و چه به «زبان حال.»

ز اوليا اهل دعا خود ديگرند كه همى دوزند و گاهى مى درند


1- كليات اشعار اقبال لاهورى، تصحيح احمد سروش، ص 75
2- همان مدرك، ص 69 و 17
3- همان مدرك، ص 69 و 17
4- و اما العارفون فانّهم لا يقطعون «التلبيه» لا فى الدنيا و لا فى الاخرة. فانهم لا يزالون يسمعون دعاء الحق فى قلوبهم مع انفاسهم. فهم ينتقلون من حال الى حال بحسب ما يدعوهم اليه الحق و هكذا المؤمنون الصادقون هم فى الدنيا دعاهم الشرع اليه فى جميع افعالهم و اجابتهُمُ هى العاصمة لهم من وقوعهم فى محظور. فهم ينتقلون ايضاً من حال الى حال لدعاء ربّهم اياهم فهو سبحانه داع ابداً و العارف غير محجوب السمع فهو مجيب ابداً. فتوحات، باب 72، فصل 278.

ص: 25

قوم ديگر مى شناسم ز اوليا كه دهانشان بسته باشد از دعا

از رضا كه هست رام آن كرام جستن دفع قضاشان شد حرام

در قضا ذوقى همى بينند خاص كفرشان آيد طلب كردن خلاص

هرچه آيد پيش ايشان خوش بود آب حيوان گردد ار آتش بود

زهر در حلقومشان شكر بود سنگ اندر راهشان گوهر بود

جملگى يكسان بودشان نيك و بد از چه باشد اين ز حُسن ظن خود

كفر باشد نزدشان كردن دعا كاى اله از ما بگردان اين قضا (1)

حجرالأسود

يكى از اعمال حُجاج به هنگام طواف، استلام (تماس) و تقبيل (بوسيدن) حجرالأسود است. در هر طوافى حاجى سعى مى كند كه خود را به حجرالأسود برساند و اگر به جهت ازدحام جمعيت نتواند به آن برسد به هنگام عبور از موازات آن به سويش نگاه كرده، اشاره اى مى كند، كه اين عمل به جاى استلام و تقبيل محسوب مى گردد.

از نظر عرفان حجرالأسود دست خدا در كعبه است و هنگامى كه حاجى خانه خدا را طواف مى كند در هر گردشى با رساندن خود به حجرالأسود و بوسيدن آن، با خدا بيعت مى كند. (2) حضرت امام خمينى رحمه الله مى فرمايد:

«و در لمس «حجرالأسود» بيعت با خدا بنديد، كه با دشمنان او و رسولانش و صالحان و آزادگان دشمن باشيد و به اطاعت و بندگى آنان، هركه باشد و هرجا باشد- سرننهيد و خوف و زبونى را از دل بزداييد كه دشمنان خدا و در رأس آنان شيطان بزرگ زبونند». (3) كسى كه در خانه خدا حضور دارد، هر بار كه به دور خانه او مى گردد، يك بار حجرالأسود را لمس مى كند كه به منزله دست خدا مى باشد در واقع دستش را در دست خدا نهاده و با او بيعت بسته است. در اين صورت بايد توجه كند كه او در محضر چه عظمتى و دستش را در دستان كه نهاده است. بايد ادب خاص اين جايگاه را، كه عرفا از آن به «ادب مع اللَّه» تعبير


1- مثنوى، دفتر سوم، ص 167 تصحيح رمضانى.
2- الحجرالأسود يمين اللَّه فى الأرض لنبايعه فى كلّ شوط مبايعة رضوان و بشرى بقبول لِما كان منافى كل شوط ... فاذا انتهينا الى اليمين الذي هو «الحجر» استشعرنا من اللَّه سبحانه بالقبول. فبايعناه و قبّلناه بمينه المضافة اليه قُبله قبول فرح استبشار. هكذا فى كلّ شوط فان كثر الازدحام عليه اشرنا اليه اعلاماً بانا نريد تقبيله. فتوحات، باب 72، فصل 295 و 296.
3- حج در كلام و پيام امام خمينى رحمه الله ص 17

ص: 26

مى كنند، حفظ كند.

آن كه دستش به دست خدا رسيده و پايش در حرم امن الهى قدم زده و چشمش به خانه او افتاده و گوشش نداى حق را شنيده است، ديگر به خود اجازه نمى دهد كه از آنها در راه غير رضاى خدا استفاده كند.

حضرت امام خمينى رحمه الله در جاى ديگر مى فرمايد:

«توجه داشته باشيد كه سفرتان سفر به سوى خداى تبارك و تعالى است. بايد همانطورى كه مسافرين الى اللَّه؛ مثل انبياء عليهم السلام و بزرگان از دين ما مسافرتشان الى اللَّه در تمام زمان حياتشان بوده است و يك قدم تخلف نمى كردند از آن چيزى كه برنامه وصول الى اللَّه بوده است.

شما هم الآن «وفود» الى اللَّه داريد. شما در ميقات كه مى رويد لبيك به خدا مى گوييد؛ يعنى تو دعوت كردى و ما اجابت. مبادا عملى انجام بدهيد كه خداى تبارك و تعالى بفرمايد كه خير، شما را قبول ندارم». (1) پى نوشتها:


1- همان، ص 11

ص: 27

ص: 28

ص: 29

حج و برائت از مشركان

برائت از دشمنان خدا و آنچه مانع رشد و تكامل انسان و سدّ راه سعادت اوست، قبل از آن كه بُعد سياسى- اجتماعى داشته باشد، جنبه اعتقادى و تربيتى دارد و مؤمن، به حكم انگيزه ايمانى و با تأسّى به خدا و رسول، مى بايست از هرچه كه سدّ راه خدا است و هر كس كه در مقام خصومت با خلق اوست، تبرّى جويد و عُلقه روحى و عملى خود را قطع كند و با دشمنان خدا طرح دوستى نيفكند. قرآن به اين اصل مهم ايمانى اهتمام ورزيده و بارها آن را متذكّر شده است. از جمله خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

لا تَجِدُ قوماً يؤمنُون باللَّه و اليَوم الآخر يوادّون من حادّ اللَّه و رسوله و لو كانوا آبائهم أو أبنائهم أو اخوانهم أو عشيرتهم، اولئك كتب فى قلوبهم الإيمان و أيّدهم بروح منه و يدخلهم جنّات تجري مِنْ تحتها الأنهار خالدين فيها، رضى اللَّه عنهم و رضوا عنه، اولئك حزب اللَّه ألا إنَّ حزب اللَّه هم المفلحون

. (1) «هيچ گروهى را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، نخواهى يافت كه با دشمنان خدا دوستى كنند هرچند پدران، فرزندان، برادران يا خويشاوندانشان باشند. خداوند ايمان را در دلهاى اينان تثبيت كرده و با عنايت خاص خود تأييدشان نموده است و در بهشت برين جاى مى دهد.

خدا از آنها خشنود و آنها از خدا


1- مجادله: 22

ص: 30

خشنودند، اينها حزب خدا هستند و حزب خدا رستگارانند».

نكته شايان توجهى كه در آيه بدان اشاره شده و نبايد از آن به سادگى گذشت، ويژگى «حزب خدا» يعنى جامعه مؤمن و متشكّل اسلامى است كه عبارت است از «برائت از دشمنان خدا و قطع رابطه مودّت با آنها.» تنها در چنين صورتى است كه شاهد پيروزى بر احزاب و شياطين خواهند بود؛ چه، دوستى با دشمنان خدا جز ذلت و حقارت براى مسلمانان ببار نخواهد آورد و مع الأسف امرزه شاهد چنين سرنوشتى براى اغلب كشورهاى اسلامى كه با كفار طرح دوستى افكنده اند، مى باشيم.

همچنين قرآن كريم در مقام نقل سخن حضرت ابراهيم با آذر و گروه بت پرست چنين مى گويد:

وَ اذ قال ابراهيمُ لأبيهِ و قَومِهِ انَّنى بُرَآءٌ مما تعبدون. (1) «و آنگاه كه ابراهيم به پدر خود (2) و قومش گفت من از آنچه شما پرستش مى كنيد بيزارم».

و مؤمنان را به تأسّى جستن به ابراهيم و همراهانش فرا خوانده و مى فرمايد:

قَد كانَتْ لَكُمْ اسوةٌ حسنةٌ فى ابراهيم و الّذين معه اذ قالوا لقَومِهم انّا بُرَءَآؤُا منكم و ممّا تعبدون من دون اللَّه كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء أبداً حتى تؤمنوا باللَّه وَحْدَهُ .... (3) «براى شما در (سيره) ابراهيم و يارانش سرمشق نيكويى است آنگاه كه به قومشان گفتند ما از آنچه جز خدا مى پرستيد بيزاريم، نسبت به شما كافريم و ميان ما و شما دشمنى و كينه پديد آمده تا به خداى يگانه ايمان آوريد ...».

چنانكه ملاحظه مى كنيم، ابراهيم بانى كعبه و حج و پيامبرى كه آيين حنيف او اساس و معيار در آيين اسلام است، در مسأله برائت اسوه و سرمشق قرار گرفته و اين برائت تا بدانجا پيش مى رود كه به صورت كينه اى آشتى ناپذير نسبت به مشركان درمى آيد تا هنگامى كه آنان به صراط مستقيم توحيد بازگردند.

بدين ترتيب بر مؤمنان وحج گزاران و اهل قبله است كه قهرمان توحيد، ابراهيم عليه السلام را به عنوان اسوه حسنه سرمشق سازند و برائت از دشمنان خدا و بتهاى زمان و اقطاب شرك را كه كمر به


1- زخرف: 26
2- پدر ابراهيم تارَخ بود و آذر عموى ابراهيم بود و از آن رو كه تربيت و سرپرستى ابراهيم را داشته به عنوان پدر ناميده شده است. بنگريد به تفسير برهان، ج 2، ص 443 نشر مؤسسه البعثة و مجمع البيان و ...
3- ممتحنه: 4

ص: 31

نابودى اسلام و به ذلت كشيدن مسلمانان بسته اند طرد و نفى كنند و خطرشان را دست كم نگيرند و همانگونه كه در طواف و سعى و ساير مناسك، قدم جاى قدم ابراهيم مى نهند، همچون ابراهيم نقاب از چهره نمروديان زمان برافكنند و با شرك و بت پرستى و دجال هاى قرن، در هر چهره اى كه هستند بستيزند و از آنها اعلام برائت كنند و قلب خويش را از كينه آنان لبريز سازند و تا هنگامى كه ريشه فتنه و فساد بركنده نشود از پاى ننشينند.

بارى، در بحث برائت- به عنوان سياست اصولى حج- چند مطلب را بايد به بررسى نهاد:

1- برائت در آيين محمد صلى الله عليه و آله

برائت ابراهيمى در آيين جهانشمول اسلام همچنان استمرار يافته و به شكل نهايى خود مى رسد. ابراهيم مبارزه با اقطاب شرك و انديشه بت پرستى را آغاز مى كند و محمد صلى الله عليه و آله به تكميل آن مى پردازد. بت ها را از كعبه بيرون مى ريزد و خانه خدا را پاكسازى مى كند و با بت پرستان و مشركان به نبرد برمى خيزد و برائت از آنان را با بانگ بلند در موسم حج اعلام مى دارد.

آيات متعددى از قرآن به برائت از كافران و مشركان و نبرد با دشمنان خدا و بيزارى از اعمال و جرائم آنان فرمان مى دهد. از جمله در آغاز سوره مباركه ممتحنه، كه به اسوه بودن ابراهيم در امر برائت اشاره دارد، و همچنين در پايان آن سوره، مؤمنان را از دوستى با دشمنان خدا و آنان كه مورد غضب خداوند قرار گرفته اند برحذر داشته است.

در آغاز مى گويد:

يا ايُّهَا الّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذوا عدوّى و عدوَّكم أولياء تلقون الَيهم بالمودّة و قد كفروا بما جائكم من الحقّ.

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد دشمن من و دشمنان خود را دوستان نگيريد و با آنها طرح دوستى نيفكنيد، در حالى كه آنها به آيين راستين شما كفر ورزيده اند».

و در پايان مى فرمايد:

يا ايُّهَا الّذين آمَنوا لا تَتَوَلَّوْا قوماً غضب اللَّه عليهم قد يَئِسوا من الآخرة كما يئس الكفّار من أصحاب القبور. (1) «اى ايمان آوردگان، با آن گروه كه مورد خشم و غضب خدا هستند دوستى نكنيد، آنها از آخرت مأيوسند همانگونه كه كفار از اهل قبور نااميدند».


1- ممتحنه: 13

ص: 32

هرچند مصداق بارزِ غضب شدگان، به قرينه موارد ديگر قرآن، يهوديانند اما مورد، مخصِّص نيست و دليلى ندارد كه ساير غضب شدگان از اهل كتاب، كفار، منافقان، مشركان و يا ساير دشمنان اسلام را شامل نباشد؛ زيرا «الكفر ملّة واحدة» در هر حال اين آيات با صراحت و قاطعيت مؤمنان را از دوستى با دشمنان خدا برحذر داشته و بر آن تأكيد مى ورزد.

آيات ديگرى نيز در قرآن به چشم مى خورد كه پيامبر را به برائت از اعمال مشركان و مجرمان فرمان مى دهد، مانند:

«فَان عصوك فقُل انّى برى ءٌ ممّا تَعْملُون». (1) «پس اگر از فرمان تو سرپيچى كردند، بگو من از اعمال شما بيزار و روى گردانم».

و:

«و انَا برى ءٌ ممّا تجرمون». (2) «و من از جرائم شما برائت مى جويم.»

وبدين ترتيب برائت دراعتقاد و عمل، مورد توجه قرآن قرار گرفته و به آن فرمان داده است.

2- قطعنامه برائت

علاوه بر آياتى كه در قرآن به صورت عام، در مسأله برائت وجود دارد و بخشى از آن از نظر گذشت، در سوره مباركه «برائت» و يا «توبه»- كه مى توان آن را «قطعنامه برائت» ناميد- برخورد صريح و قاطع و اعلام جنگ با مشركان و پيمان شكنان را فرمان داده است و آيات برائت در اجتماع عظيم حج كه مسلمانان و مشركان در موسم حضور داشتند و در عيد قربان يا عرفه، كه قرآن حج اكبرش ناميده، به صورت رسمى به امر پيامبر صلى الله عليه و آله با بيان اميرمؤمنان، على عليه السلام تلاوت شد:

برائة من اللَّه و رسوله الى الّذين عاهدتم من المشركين فسيحوا فى الأرض أربعة أشهُر و اعْلَموا انّكم غير معجزى اللَّه و انّ اللَّه مخزى الكافرين.

و أذان من اللَّه و رسوله يوم الحجّ الأكبر انَّ اللَّه برى ءٌ من المشركين و رسولُه ...

. (3) «اين است برائت خدا و پيامبرش از مشركانى كه با آنان پيمان بسته ايد.

اينك چهارماه مجال داريد در زمين سير كنيد و بدانيد كه شما خدا را ناتوان نتوانيد كرد و خداوند خوار كننده كافران است. و اين اعلامى است از سوى خدا و پيامبر او بر مردم در روز حج اكبر كه خداوند و پيامبرش از مشركان برى و بيزارند».


1- شعراء: 216 و نيز يونس: 41
2- هود: 35
3- هود: 3- 1

ص: 33

درباره اين آيات و آيات بعدى، نكاتى را بايد متذكر شد:

1- اين سوره بر خلاف سوره هاى ديگر، بدون «بسم اللَّه» نازل شده و چنانكه در روايات آمده، دليل آن اين است كه بسم اللَّه مبشّر رحمت و امان است در حالى كه اين سوره به منظور رفع امان و اعلام جنگ و تهديد به عذاب نازل گرديده است. (1) 2- آغازگر برائت، خدا و پيام آور اوست و تنها يك امر سياسى و مقطعى نيست بلكه برگرفته از مصدر ربوبى است و براى مؤمنان بايد به عنوان يك حقيقت ايمانى همواره و در هر عصر سرمشق باشد.

3- مفهوم برائت، از بيزارى كه يك امر قلبى و عاطفى باشد، فراتر رفته و مستلزم كناره گيرى، منزوى ساختن و طرد عملى مشركان و توطئه گران است و همانگونه كه مفسّران گفته اند: به معناى رفع امان و سلب مصونيت و عدم تعهد در برابر مشركان و حتى جنگ با آنان مى باشد، چه، آنان آغازگر توطئه بوده و نقض عهد كرده و مهلت و مدت پيمانشان به پايان رسيده است.

4- با اين حال به مشركان چهار ماه مهلت داده شده تا مجال تفكّر و انتخاب داشته باشند و از گذشته خويش توبه كنند تا از امان و عطوفت اسلامى برخوردار گردند؛ زيرا هدف از برائت و جنگ و مبارزه همانا هدايت انسان ها و بازگرداندن آنها به راه حق و طريق سعادت آنها است نه انتقام جويى و كينه توزى و هرگاه بازگردند و تسليم آيين حق شوند، برادرانى هستند كه با صلح و صفا در كنار ساير مؤمنان مى توانند زندگى كنند.

5- سوره برائت در سال نهم هجرت و در مدينه نازل شد كه دعوت اسلام گسترش چشمگيرى يافت و دولت اسلامى مستقر شد و پيامبر صلى الله عليه و آله از موضع قدرت با دشمن برخورد نمود تا حساب كار خود را بكند كه اسلام از اين پس توطئه كفر و شرك را به هيچ وجه تحمل نخواهد كرد.

6- اعلام برائت، آغاز يك جنگ روانى تبليغى عليه كفر و شرك و زمينه ساز جنگهاى ميدانى و تهاجمى به منظور مقابله با استكبار و فساد بود و سياست خارجى اسلام با جهان كفر را در صحنه تبليغ و جهاد و جنگ سرد و گرم مشخص مى كند:

چنانكه آيه فاذا انسلخ الأشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ... (2) بيانگر است.

7- برائت در روز حج اكبر (قربان يا


1- تفسير تبيان و مجمع البيان از سخن على عليه السلام.
2- توبه: 5

ص: 34

عرفه) كه مسلمانان و مشركان حضور داشتند، با بانگ بلند «اذان» اعلام شد تا به گوش همه مردم از مسلمان و غير مسلمان برسد و تكليف مسلمانان نيز روشن شود و خبر آن را قبائل عرب بشنوند و اين در تاريخ اسلام نقش تعيين كننده داشت و زمينه گسترش اسلام و عقب نشينى سركشان را فراهم ساخت كه به دنبال اين هشدار هيأت هاى نمايندگى عرب (وفود) يكى پس از ديگرى رهسپار مدينه شدند و با پيامبر به مذاكره پرداختند و موجوديت اسلام را باور كردند.

8- آيات برائت، خطر منافقان را، كه لحن ظاهرفريب و دلى آكنده از كينه و عداوت دارند، هشدار داده تا مؤمنان بيدار باشند و فريب نيرنگشان را نخورند؛ چراكه اگر آنان برنده اين مصاف شوند به هيچيك از اصول و تعهّدات انسانى پايبند نخواهند بود.

9- به مقاتله با مشركان به ويژه با اقطاب كفر و سردمداران شرك و تعقيب و مجازات آنها فرمان مى دهد؛ زيرا اينها آغازگر توطئه و خيانت بوده و پيامبر و پيروان او را از خانه خود آواره كرده و كمر به نابودى اسلام بسته اند.

10- به مؤمنان توصيه مى كند كه از دشمن نهراسند و تنها از خدا پروا كنند كه خدا به دست مؤمنان، نكبت و عذاب را بر دشمن مى فرستد، تا تشفّى دل مؤمنان باشد.

11- و بالأخره اين آزمايشى است براى مؤمنان و مجاهدان صادق كه جز خدا و رسول را پناه و همراز، اتخاذ نكنند.

3- على عليه السلام و اذان برائت

قطعنامه برائت را، كه مشتمل بر بخشى از آيات سوره توبه (1) و كلماتى چند از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خصوص روابط آينده مسلمين و مشركين بود، على عليه السلام به امر پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام نمود. در اين مطلب مفسّران و مورّخان و محدّثان اتفاق نظر دارند، هرچند در جزئيات آن ديدگاه هاى مختلفى وجود دارد. برخى از مفسّران مى گويند: چون سوره برائت نازل شد، پيامبر اوّل آن را به ابوبكر سپرد و سپس (به امر خداوند) از او گرفت و به على ابن ابى طالب عليه السلام داد. به دنبال اين مأموريت، على عليه السلام بر ناقه پيامبر بنام «عضباء» سوار شد و خود را در «ذوالحليفة» به ابوبكر رسانيد و پيام رسول خدا را در خصوص تحويل دادن آيات به او ابلاغ نمود. ابوبكر كه از اين امر ناراحت بود نزد


1- در اينكه چند آيه از سوره توبه بوسيله على عليه السلام در موسم قرائت شد ميان مفسّران اختلاف نظر وجود دارد. برخى 10 آيه، برخى 13 آيه و برخى 16 و برخى 28 و برخى تا 30 و 40 آيه را ذكر كرده اند. به تفسير مجمع، تبيان، طبرى، فخر رازى، قرطبى، و ... بازگشت شود.

ص: 35

پيامبر بازگشت و علّت را از آن حضرت جويا شد. پيامبر فرمود: اين پيام را كسى جز من يا مردى از خاندان من نبايد ابلاغ كند. اين را «حاكم» به اسناد خود از انس بن مالك نقل كرده است». (1) فخر رازى مى گويد: هنگامى كه سوره برائت نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را مأمور ساخت كه به موسم برود و آن را بر مردم قرائت كند. خدمت پيامبر عرض شد چرا اين مأموريت را به ابوبكر واگذار نكرديد؟

فرمود: جز مردى از (خاندان) من آن را ابلاغ نكند. آنگاه على عليه السلام در روز عيد قربان نزديك «جمره عقبه» ايستاد و گفت:

«ايُّهاالناس! من فرستاده رسول خدا به سوى شما هستم. سپس سى يا چهل آيه و به قول مجاهد سيزده آيه، سوره توبه را تلاوت فرمود و اضافه نمود كه: من مأمورم چهار مطلب را اعلام كنم:

* از اين سال به بعد، مشركان حق نزديك شدن به خانه كعبه را ندارند.

* كسى نبايد برهنه طواف خانه كند.

* جز مؤمن داخل بهشت نگردد.

* با هركس عهد و پيمانى هست بدان وفا مى شود». (2) قريب به اين را ابن كثير از احمد بن حنبل از انس بن مالك آورده است.(3) ابوبصير از امام باقر عليه السلام نقل مى كند:

على عليه السلام در حالى كه شمشير خود را از غلاف بيرون كشيده بود، خطبه اى خواند و خطاب به مردم فرمود: «لا يطوفنّ بالبيت عريان، و لا يحجَّنَّ البيت مشرك، و من كان له مدّة فهو الى مدته و من لم يكن له مدة فمدّته أربعة اشهر». (4) «برهنه حق ندارد طواف خانه كند، مشرك نبايد به حج بيايد، كسى كه پيمانى دارد تا مدّت معين معتبر است، و كسى كه مدت معين ندارد تا چهار ماه مهلت دارد».

طبرسى از زيد بن نقيع نقل كرده است كه گفت: از على عليه السلام پرسيدم شما براى ابلاغ چه چيزى اعزام شديد؟ پاسخ داد:

چهار چيز:

«مشرك وارد خانه كعبه نشود، برهنه طواف نكند، هركس با پيامبر عهد و پيمانى دارد تا زمان مقرر مجال دارد و به هركس ندارد تا چهار ماه مهلت داده مى شود». (5) و نيز طبرسى گويد: على پس از اعلام اين چهار مطلب، در نزديكىِ جمره عقبه، سيزده آيه از سوره برائت را تلاوت كرد. (6) به طور خلاصه منابع فريقين با اندك تفاوتى به نقل واقعه پرداخته اند، در پاره اى از اين منابع پس از آن كه پيامبر آيات را به ابوبكر داد جبرئيل نازل شد و از آن حضرت


1- مجمع البيان، ذيل آيه كريمه.
2- التفسيرالكبير، ج 15، ص 318 دار احياءالتراث العربى، بيروت.
3- البداية و النّهايه، ج 5، ص 38
4- مجمع البيان، ج 5، ص 7
5- همان.
6- همان.

ص: 36

خواست كه آيات را از وى گرفته به على عليه السلام بسپارد. (1)اين مطلب را ابن شهرآشوب از جماعتى از محدّثان عامه همچون طبرى، بلاذرى، ترمذى، واقدى، قرطبى، سمعانى، احمد حنبل، ابو يعلى، ابن بطه و جمع ديگرى از اهل حديث آورده است. (2) شايد نكته مطلب اين باشد كه اين امر مهم و اساسى اسلام را بايد كسى در ميان جمع مسلمين و مشركين اعلام كند كه لحظه اى شرك نورزيده است تا در نفوس تأثير بيشترى بگذارد و آن كس جز پيامبر يا على عليهما السلام نيست، همانگونه كه روايات فريقين گواهى مى دهد.

4- برائت، سياست اصولى اسلام

در هر حال، «اعلان برائت» يكى از وقايع مهم تاريخ عصر رسالت، در اواخر عمر شريف پيامبر صلى الله عليه و آله بود. بدينوسيله دولت اسلامى تثبيت شد و دعوت جهانى اسلام نيز آغاز گرديد و پيام ها و پيك هاى آن حضرت به سران دول و ملل گسيل شدند.

اين وقايع چهارچوب سياست اسلامى و خط مشى مسلمانان را در رابطه با مشركان و منافقان و توطئه پردازان براى هميشه تاريخ مشخص مى كرد و براى استقرار نظام اسلامى بايد به عنوان يك دستورالعمل اصولى تلقّى گردد.

بدين ترتيب بنيانگذار اعلام برائت، شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله است و سيره نبوى براى امت سرمشق جاودانى است (و لكم فى رسولِ اللَّه اسوةٌ حَسنة). (3) توحيد ابراهيمى و نظام مقدّس اسلامى جز با برائت قوام نخواهد گرفت؛ زيرا برائت جنبه منفى توحيد و ولايت است و اين دو از يكديگر قابل تفكيك نيستند.

دكتر محمد حسين هيكل در كتاب خود «حيات محمد صلى الله عليه و آله» پس از طرح مسأله برائت و اعلام آن به وسيله على بن ابى طالب عليه السلام مى نويسد:

«از آن روز بود كه پايه و اساس دولت اسلامى استقرار يافت. اساس معنوى يك دولت نوپا كه آيات برائت بر آن تكيه مى كند و على عليه السلام تنها به خواندن آن در موسم بسنده نكرد بلكه آن آيات را به طور مكرر براى مردم در هر كجا كه بودند تلاوت مى نمود».

وى سپس مى نويسد: «هرگاه با دقت به اين آيات بنگرى، به حق آن را بنياد معنوى در قوى ترين شكل آن براى دولت نوپاى اسلام خواهى يافت. اگر توجه كنيم كه نزول آيات برائت هنگامى بود كه جنگهاى پيامبر پايان يافته و طائف، حجاز،


1- البحرانى، البرهان فى تفسيرالقرآن، ج 2، ص 729 و 730
2- همان، ص 737
3- فضائل الخمسه من الصّحاح الستّه، ج 1، ص 224 و 225 از قصص ثعلبى، درالمنثور سيوطى، تاريخ بغداد، ابن عساكر، نورالأبصار شبلنجى.

ص: 37

تهامه، نجد و بسيارى از قبائل جنوب شبه جزيره به اسلام گرويده بودند، حكمت تاريخى نزول اين آيات، كه شالوده معنوى دولت را سامان مى دهد، روشن خواهد شد.

يك دولت نيرومند بايد داراى ايده و اعتقادى باشد كه همه بدان ايمان آورده و با تمام توان از آن دفاع كنند و كدام عقيده برتر از ايمان به خداى يگانه اى كه شريك ندارد و كدام عقيده همچون اعتقاد به بالاترين مظاهر هستى، كه جز خدا را در آن سلطنتى نيست و جز خدا را به ضمير راه نمى دهد، مى تواند نفس را بدينگونه مسخّر كند؟

حال اگر كسانى بخواهند در برابر اين اعتقاد كه زيرساز دولت اسلامى است ايستادگى كنند، اينان تبهكارانى هستند كه هسته مركزى ارتجاع و فتنه و فساد را تشكيل مى دهند و از اينرو عهد و پيمانى ندارند و دولت بايد با آنها بجنگد تا ريشه فتنه و فساد بركنده شود». (1) حضرت امام در پيام تاريخى برائت چنين مى گويد:

«حاشا كه خلوص عشق موحدين جز به ظهور كامل نفرت از مشركين و منافقين ميسّر شود و كدام خانه اى سزاوارتر از كعبه و خانه امن و طهارت و «الناس» كه در آن به هرچه تجاوز و ستم و استثمار و بردگى و يا دون صفتى و نامردمى است عملًا و قولًا پشت شود و در تجديد ميثاق «أَلَسْتُ بِرَبِّكُم» بت الهه ها و اربابان متفرّق شكسته شود و خاطره مهمترين و بزرگترين حركت سياسى پيامبر در «و اذانٌ مِنَ اللَّه و رسوله الى الناس يَوْمِ الحجّ الأكبر» زنده بماند چراكه سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و اعلان برائت كهنه شدنى نيست و نه تنها اعلان برائت به ايام و مراسم حج منحصر نشود كه بايد مسلمانان فضاى سراسر عالم را از محبت و عشق نسبت به ذات حق و نفرت و بغض عملى نسبت به دشمنان خدا لبريز كنند و به وسوسه خنّاسان و شبهات ترديدآفرينان و متحجّرين و منحرفين گوش فرا ندهند و لحظه اى از اين آهنگ مقدّس توحيدى و جهان شمولى اسلام غفلت نكنند». (2)سپس با اشاره به اين كه: اعلان برائت متناسب با هر عصر و مبارزه با چهره هاى شرك و نفاق امرى است اجتناب ناپذير، مى فرمايد:

«خلاصه، اعلان برائت مرحله اول مبارزه و ادامه آن مراحل ديگر وظيفه ماست و در هر عصر و زمانى جلوه ها و شيوه ها و برنامه هاى متناسب خود را


1- حيات محمد، ص 296 و 297
2- صحيفه نور، ج 20، ص 111

ص: 38

مى طلبد و بايد ديد در عصرى همانند امروز كه سران كفر و شرك همه موجوديت توحيد را به خطر انداخته اند و تمامى مظاهر ملى و فرهنگى و دينى و سياسى ملت ها را بازيچه هوس ها و شهوت ها نموده اند چه بايد كرد؟

آيا بايد در خانه نشست و با تحليل هاى غلط و اهانت به مقام و منزلت انسان ها و القاى روحيه ناتوانى و عجز در مسلمانان، عملًا شيطان و شيطان زادگان را تحمل كرد و جامعه را از وصول به خلوص، كه غايت كمال و نهايت آمال است، منع كرد و تصور نمود كه مبارزه انبيا با بت و بت پرستها منحصر به سنگ و چوب هاى بى جان بوده است و نعوذباللَّه پيامبرانى همچون ابراهيم در شكستن بت ها پيش قدم، امّا در مصاف با ستمگران صحنه را ترك كرده اند؟ و حال آن كه تمام بت شكنى ها و مبارزات و جنگ هاى حضرت ابراهيم با نمروديان و ماه و خورشيد و ستاره پرستان مقدمه يك هجرت بزرگ و همه آن هجرت ها و تحمل سختى ها و سكونت در وادى غير ذى ذرع و ساختن بيت و فديه اسماعيل مقدمه بعثت و رسالتى است كه در آن ختم پيام آوران، و سخن اولين و آخرين بانيان و مؤسسان كعبه را تكرار مى كند و رسالت ابدى خود را با كلام ابدى «انّنى برى ءٌ ممّا تشركون» ابلاغ مى نمايد كه اگر غير از اين تحليل و تفسيرى ارائه دهيم، اصلًا در زمان معاصر بت و بت پرستى وجود ندارد و راستى كدام انسان عاقلى است كه بت پرستى جديد و مدرن را در شكل ها و افسون ها و ترفندهاى ويژه خود نشناخته باشد و از سلطه اى كه بتخانه هايى چون كاخ سياه بر ممالك اسلامى و خون و ناموس مسلمين و جهان سوم پيدا كرده اند خبر نداشته باشد». (1) و در بخشى ديگر از اين پيام آمده است:

«فرياد برائت ما فرياد برائت امتى است كه كفر و استكبار به مرگ او در كمين نشسته اند و همه تيرها و كمان ها و نيزه ها به طرف قرآن ها و عترت عظيم نشانه رفته اند و هيهات كه امت محمد صلى الله عليه و آله و سيراب شدگان كوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان، به مرگ ذلت بار و به اسارت غرب و شرق تن دهند و هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن و عترت رسول خدا و امت محمد صلى الله عليه و آله و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظاره گر صحنه هاى ذلت بار و حقارت مسلمانان باشد!». (2)


1- همان، ص 112
2- همان، ص 113

ص: 39

5- اذان برائت، مكمّل اذان حج

خلاصه، حج نمايش يك جامعه اعتقادى و نمونه توحيدى است كه اسلام مى خواهد در جهان بنا كند؛ يعنى با خدا در ميان خلق بودن و كاملترين نمونه حركت جمعى است، حركت به سوى خدا همگام با خلق، حركتى حساب شده و آگاهانه به سوى كمال مطلق و ابديت و روى گرداندن از قصرهاى قدرت و گنجينه هاى ثروت و معبدهاى ضرار و ذلت، بنابراين در اين رود عظيم و درياى پرخروش انسان ها، بايد زنده ترين شعارها كه همانا تجديد پيمان با خدا و توحيد خالص و نفى شرك و تبرى از مشركان است بلند شود؛ زيرا شرك بزرگترين مانع بر سر راه كمال و همبستگى انسان ها است و اعلام برائت از بزرگترين گامها در جهت دگرگونى جامعه شرك آلود به جامعه موحد و بازگشت به هويت مستقل اسلامى و رهايى از وابستگى به قدرتهاى استكبارى است؛ اين آفت عظيمى كه امت اسلامى را طى قرن ها از خود بيگانه ساخته و به دنباله روى بيگانگان كشانده است.

برائت بذر خشم و تنفر از بيگانگان را در دلهاى مسلمانان مى پرورد كه از وابستگى به قدرت هاى استكبارى نجات يافته و روى پاى خود بايستند و سلطه كافران را بر مسلمانان نفى كنند؛ چنانكه قرآن نفى كرده است: لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلكافرين عَلَى المؤمنين سبيلًا. (1) و امت اسلام كه مى خواهد امام و اسوه و شاهد بر ديگر امت ها و ملت ها باشد، هنگامى شايسته چنين رسالتى است كه با ابراهيم همگام شود و در صراط مستقيم اسلام رهپوى شريعت محمد صلى الله عليه و آله گردد. و اين جز با استقامت در توحيد و تبرّى از شرك و نفاق، ميسّر نيست.

گفتنى است كه: برائت نه تنها از مشركان و منافقان بلكه از «انديشه شرك و نفاق» است و تا انديشه شرك در جهان هست برائت نيز هست؛ همچنانكه تا انسان در كره خاكى وجود دارد حج نيز خواهد بود. پس حج بى برائت حج نيست.

اذان برائت مكمل اذان حج است كه يكى به وسيله ابراهيم عليه السلام و ديگرى به وسيله محمد صلى الله عليه و آله انجام شد و اين دو جاودانه مى ماند.

6- رمى جمرات، نماد برائت

يكى از مناسك حج رمى جمرات و سنگ زدن به تنديس شياطين است. اين حكم نيز همانند ساير مناسك، برگرفته از سنت و سيره ابراهيم خليل است كه هنگام عزيمت به منا به منظور قربان ساختن


1- نسا: 141

ص: 40

اسماعيل، با وساوس ابليس روبرو شد و او را رجم كرد و راه خود را پيمود و زيباترين نمايش ايمان و عشق را متجلى ساخت. (1) برخى روايات، رمى شيطان در جمرات را به آدم عليه السلام نيز نسبت داده است كه بدين وسيله ابليس را از خود راند (2) و بدين ترتيب ابراز تنفر از شيطان همزمان با تعبد و تسليم در برابر خداى يگانه از آغاز تاريخ آدميان در تار و پود حج تعبيه شده و از آن جدا شدنى نيست.

نكته اساسى، توجه حج گزاران به فلسفه رمى جمره و رجم شياطين است. آيا مفهوم واقعى رمى، همان سنگ زدن به ابليس و مجسمه سنگى اوست يا مفهوم وسيع تر و عميق ترى وراى اين عمل نمادين نهفته است؟

بديهى است كه بينش اسلامى و حكمت الهى عميق تر از آن است كه رمى جمره را به رمى ستون هاى بى جان و حتى خود شيطان محدود سازد! بلكه مى توان گفت: صف آرايى و نبرد مؤمنان را در برابر شيطان و صفات و مظاهر شيطانى و ابليس صفتان، در اين مصاف ملحوظ داشته است.

براى توضيح مطلب، ببينيم فرهنگ قرآن از واژه «شيطان و شياطين» چه خواسته و از چه كسانى به عنوان شيطان و ياران شيطان ياد مى كند؟

هرچند مقصود از شيطان در كاربرد اوليه اين واژه، همان ابليس و سپاهيان او هستند اما به لحاظ صفات و ويژگى هاى شيطانى به انسان هايى نيز تعميم داده مى شود كه كانون شيطنت و استكبار و صفات رذيله اند و با وسوسه ها و افسون ها، راه رشد و كمال را بر بنى آدم سد مى كنند و قرآن گاهى آنها را «اولياى شيطان» و گاه «حزب شيطان» و گاه «برادران شيطان» ناميده است. مانند اين آيات:

1- «الّذين آمَنُوا يُقاتِلُون فى سبيل اللَّه و الّذين كفروا يقاتِلُون فى سبيل الطاغوت فقاتلوا اولياءَ الشيطان انَّ كَيْدَ الشيطان كان ضعيفاً.» (3) «آنان كه ايمان دارند در راه خدا مى جنگند و آنان كه كافرند در راه طاغوت، پس با ياران شيطان نبرد كنيد كه توطئه و نيرنگ شيطان سست و ناتوان است».

اين آيه دلالت بر اين دارد كه هركس براى خشنودى غير خدا عملى انجام دهد، در مسير طاغوت گام برداشته كه تعبير ديگر آن، شيطان است و ياران طاغوت ياران شيطانند. (4) 2- «اسْتَحْوَذَ عليهم الشيطان فأنساهم


1- رجوع به مجمع البيان، تفسير سوره والصافات. من لا يحضره الفقيه، ج 2، حديث 2135 و 2136
2- علل الشرايع، 401
3- نساء: 76
4- فخر رازى، التفسيرالكبير، ج 5، ص 189

ص: 41

ذكر اللَّه اولئك حزب الشيطان الا انَّ حزب الشيطان هم الخاسرون.» (1) «شيطان بر آنها چيره شده و خدا را از يادشان برده است، آنها حزب شيطانند، بدانيد كه حزب شيطان زيانكارانند.»

از اين آيه استفاده مى شود كه هركس خدا را از ياد ببرد در جرگه شياطين به حساب مى آيد.

3- «انَّ المُبذِّرين كانوا اخْوان الشياطين و كانَ الشيطانُ لِربِّهِ كَفُوراً». (2) «آنان كه ولخرجى و اسراف مى كنند برادران شيطانند و شيطان نسبت به خداى خود كفرپيشه است».

از اين آيه بر مى آيد كه اسراف و تبذير عمل شيطانى است و كفران نعمت خداوند است. كسانى كه دارايى خود را در راهى كه بر خلاف رضاى خدا است خرج مى كنند كفران نعمت كرده، همانند شيطانند كه فضل و نعمت الهى را كفران نمود. و بطور خلاصه:

اسراف كاران شيطان هايى هستند در قالب انسان.

4- «وَ كذلك جَعَلْنا لِكلّ نبىّ عدوّاً شياطين الانس و الجنّ يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غروراً ...». (3) و نيز براى هر پيامبرى، از شيطان هاى انس و جن، دشمنى قرار داديم كه برخى به برخى ديگر سخنان فريبنده القا مى كنند.

مفهوم اين آيه اين است كه هر پيامبرى را دشمنانى هست از انسان ها و جنّيان كه خداوند آنها را رها ساخته تا آزمايش الهى عملى گردد و انسان ها به حسن اختيار و اراده خود راه خدا را انتخاب كنند و در هر حال آن عده از انسان ها كه به عداوت و دشمنى با پيامبران مى پردازند، شيطانند در چهره انسان كه با كلمات ظاهرفريب و گمراه كننده مى كوشند راه سعادت را بر بندگان خدا سدّ كنند و به گمراهى و شقاوت بكشانند.

5- «و اذا لَقُوا الَّذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خَلَوا الى شَياطينِهِم قالوا انّا مَعَكُم انَّما نَحْنُ مُستَهْزِؤُن». (4) «و آنگاه كه با مؤمنان روبرو شوند، گويند ايمان آورده ايم و چون با شيطان هاى خود خلوت كنند گويند ما با شماييم، در حقيقت ما آنان را مسخره مى كنيم».

اين آيه در وصف منافقانى است كه به مؤمنان دروغ مى گفتند و در پرده با سردمداران كفر و نفاق كه عنصر شيطنت و عامل اصلى فساد بودند، (5) تماس داشته، نقش منافقانه بازى مى كردند و سردمداران اين توطئه يهوديان بودند. بنابراين شيطان


1- مجادله: 19
2- اسراء: 27
3- انعام: 112
4- بقره: 14
5- فخر رازى، التفسيرالكبير، ج 1، ص 77 و مجمع البيان، ج 1، ص 140 «قيل رؤسائهم من الكفار عن ابن عباس و قيل هم اليهود الّذين امروهم بالتكذيب».

ص: 42

همانگونه كه اهل لغت و تفسير گفته اند «به هركس كه تمرد بر خدا كند اطلاق مى شود، خواه از انسان ها باشد خواه از جنّيان». (1) و چنانكه در آيات گذشته ملاحظه كرديم، شياطين با صفات ويژه و در چهره هاى گوناگون ظاهر مى شوند؛ در چهره نفاق، اسراف و تبذير، فساد در زمين، مكر و استهزاى اهل حق، يارى دادن به طاغوت ها، اغفال از ذكر خدا و قرار گرفتن در حزب طاغوت و ....

با اين حال، رمى جمرات و برائت از شياطين، متضمن انزجار و تنفر قلبى و واكنش عملى در برابر شيطان صفتانى است كه با نفاق و نيرنگ و توطئه در مقام خصومت با مؤمنانند و رهروان راه ابراهيم و امت محمد صلى الله عليه و آله بايد با خشم آشتى ناپذير خود آنان را رمى كنند و از اعمال آنها بيزارى جويند و براى نفى آنها و كوتاه كردن دستشان از حريم اسلام، چاره اى بينديشند.

و بدون ترديد در عصر ما، سران شياطين و اقطاب كفر و مراكز توطئه در لانه استعمارى امپرياليسم و صهيونيسم جاى گرفته و همه توطئه ها را هدايت مى كنند.

اگر در عصر ابراهيم، شيطان مى خواست راه فداكارى در طريق عبوديت حق را بر ابراهيم و اسماعيل ببندد، امروز شبكه هاى استعمارى و استكبارى و مراكز توطئه آمريكايى و اسرائيلى با در دست داشتن هزاران ابزار ماهواره اى، تلويزيونى، راديويى، مطبوعاتى، خبررسانى، عوامل جاسوسى و مزدوران بومى و غير بومى خود مى كوشند راه مسلمانان را به سوى قرآن و قبله سدّ كنند و از حقيقت اسلام دور سازند و با فرهنگ قرآن بيگانه نمايند تا از اسلام تنها اسمى بماند و بس و آنها بتوانند مقدرات كشورهاى اسلامى و فرهنگ و سياست و اقتصاد آنها را در قبضه گيرند و ثروتهاى خداداده امت مسلمان و مستضعفان و ملل محروم را به چپاول و غارت برند و با اين همه، مسلمانان از خود و سرنوشت خود غافل باشند و در سرزمين مقدس منا تنها خشم خود را متوجه سنگهاى بى جان كنند و از شياطين زنده و توطئه گران واقعى غافل باشند و سرچشمه شيطنت و فساد را نشناسند.

از اين رو در پيام حضرت امام قدس سره به زائران خانه خدا آمده است:

«مسلمانان بايد به فكر رمى استعمار از كشورها و سرزمين هاى اسلامى خود باشند و براى بيرون راندن جنود ابليس و برچيدن پايگاههاى نظامى شرق و غرب از كشورهاى خود تلاش بنمايند و نگذارند


1- الطوسى، تفسيرالتبيان، ج 1، ص 23

ص: 43

دنياخواران از امكانات آنان در جهت منافع خود و ضربه زدن به كشورهاى اسلامى استفاده كنند». (1) 7- «جدال» و «برائت»

يكى از سفسطه هايى كه عوامل ارتجاع به منظور غير مشروع جلوه دادن اعلان برائت از دشمنان اسلام در موسم حج مطرح ساخته اند، خلط كردن مسأله برائت به مسأله جدال در حج است آنها آيه شريفه «لا جدال فى الحج» را دستاويز ساخته و كوشيده اند برائت را از مصاديق جدال ممنوع قلمداد كنند و اين شعار زنده و جاودانه اسلام را در اين عصر، كه تيرهاى زهرآگين دشمنان به سوى اسلام نشانه مى رود، مشوه ساخته و از آن مانع شوند.

هرچند اينجا در صدد تفصيل سخن در اين مقال نيستيم (2) اما از ذكر اين نكته مهم و توضيحى كوتاه ناگزيريم كه: جدال به هيچوجه از مصاديق برائت نيست و اين دو از نظر مفهوم و مصداق و احكام كاملًا متغايرند. اعلان برائت، چنانكه بحث مشروح آن گذشت، به معناى بيزارى، ابراز تنفر و انزجار از كفار، مشركان و مفسدان است كه قرآن پايه گذار آن بوده و سنت و سيره نبوى سند غير قابل انكارى بر مشروعيت و ضرورت آن است. اما جدال، از نظر لغت به مفهوم: «محاجه، مناقشه و مجادله» مى باشد. در كليات ابوالبقاء آمده است: «و الجدال عبارة عن دفع المرء خصمَهُ بحجّة أو شبهة و هو لا يكون الّا بمنازعة غيره و النظر قد يتمُّ به وحده». (3) جدال عبارت از اين است كه شخص طرف مخاصمه، خود را با حجّت و دليل يا شبه دليل دفع كند و اين جز با منازعه نيست ...».

مفسّران نيز همين مفهوم را در تفسير آيه لحاظ كرده و جدال را به معناى محاجه، منازعه، مشاجره و خصومت گرفته اند (4) و هيچيك از مفسّران يا فقيهان اعم از شيعه يا سنى، برائت را از مصاديق جدال ندانسته است.

در اينجا به نقل چند مورد از اقوال عامه مبادرت مى كنيم:

فخر رازى هفت قول از اهل تفسير در معناى جدال آورده كه هيچيك از آنها به بحث برائت ارتباط ندارد. از كتاب «موطأ» مالك نقل مى كند كه نهى از جدال اشاره است به مجادله قريش در عصر جاهليت كه در مشعرالحرام وقوف كرده و از وقوف به عرفات خوددارى نمودند و با آنان كه به عرفات رفته بودند در اين باره بحث و


1- صحيفه نور، ج 20، ص 114
2- تفصيل اين بحث را در كتاب: «در راه برپايى حج ابراهيمى» نوشته عباسعلى عميد زنجانى ملاحظه فرماييد.
3- كليات ابوالبقاء، ماده جدل، ص 325. و فى معجم الوسيط: جادله: ناقشه و خاصمه.
4- به تفسير تبيان، ج 2، ص 165 و مجمع البيان، ج 1، ص 523

ص: 44

مجادله مى كردند و آنان نيز با اينها در جدال بودند. قرآن از اين كار نهى كرد و به پذيرش حكم الهى فراخواند. و از قاسم بن محمد نقل مى كند كه جدال ممنوع عبارت است از بحث و گفتگو در تعيين روزهاى حج، بدون اين كه به رؤيت هلال و ادلّه شرعى تكيه شود. و بالأخره جدال ممنوع، بنا به اين اقوال جدال در روزها، ماه ها، موقف حج و مقبوليت و عدم مقبوليت آن است. (1) قرطبى نيز در تفسير خود به نقل شش قول پرداخته، نظير آنچه از تفسير رازى نقل شده است. علاوه بر اين، از قول ابن مسعود، ابن عباس و عطاء آورده است كه گفته اند:

«جدال، جرّوبحث با مسلمان است كه به خشمگين ساختن او و ناسزاگويى اش منتهى شود. قتاده جدال را به معناى دشنام دادن گرفته است». (2)بيضاوى جدال را به مراء و كشمكش با همسفران و خدمتگذاران تفسير كرده است. (3) سيوطى و نحاس از قول ابن عباس و ابن مسعود و عطا و قتاده آورده اند: جدال آن است كه با دوست و همسفر خود جروبحث كنى تا او را به خشم آورى؛ «و الجدال ان تمارى صاحبك حتى تغضبه». (4) صابونى يكى از مفسّران معاصر اهل سنت همين معنا را در جدال لحاظ كرده و مى گويد: «المخاصمة و المجادلة مع الرفقاء و الخدم و غيرهم»؛ (5) «جدال، كشمكش و مجادله با دوستان همسفر و خدمه و ديگران است».

سيوطى از ابن عباس و او از رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده است كه: «و الجدال جدال الرّجل صاحبه» (6) وى اختلاف در حج را نيز نقل كرده است. (7) ابن عربى نيز جدال را به معناى جدال در زمان حج گرفته و به حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله استناد كرده است كه بر اختلافات جاهليت خط بطلان كشيده و ملاك اعمال حج را همان موازين اسلامى و سير ماه و ايام حج قرار داده و فرموده است: «فان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق السماوات و الأرض» (8) براى تأييد اين نظريه مى توان صدر آيه را نيز قرينه گرفت: الحج أشهر معلومات ....

مفسّران شيعه نيز به تفاسير فوق و نظاير آن اشاره دارند در عين حالى كه تفسير اهل بيت عليهم السلام را در معناى جدال آورده اند كه بنابه فرموده آنان: «جدال عبارت است از گفتن «لا واللَّه» و «بلى واللَّه» و در يكى از اين روايات از امام موسى بن جعفر عليه السلام «مفاخره» نيز اضافه شده است: «لا واللَّه و


1- التفسيرالكبير، ج 5، ص 166- 165
2- نك: الجامع الاحكام القرآن، ج 2 ص 410 و نيز الدُرّ المنثور سيوطى ج 1 ص 397- 395
3- تفسير بيضاوى، ج 1، ص 179
4- الدُّرالمنثور، ج 1، ص 396. معانى القرآن، نحاس، ج 1، ص 131
5- احكام القرآن، ج 1، ص 254
6- همان، ج 1، ص 395
7- همان، ص 397
8- احكام القرآن، ج 1، ص 135. از ابى بكر محمد بن عبداللَّه المعروف به ابن العربى. و نيز معانى القرآن نحاس، ج 1، ص 134

ص: 45

بلى واللَّه، و المفاخرة». (1) به طور خلاصه: هيچيك از مفسران؛ اعم از شيعه يا سنى اعلام برائت را از مصاديق جدال ندانسته اند و چنانكه پيش از اين از نظر گذشت، اعلام برائت، سنت و سيره ابراهيم عليه السلام است كه با نداشتن عده و عُدّه به بت پرستان صريحاً گفتند: «انا بُرَاءُ منكم ...» و سنت و سيره نبوى دليلى غير قابل انكار بر مشروعيت اعلام برائت از مشركان و مفسدان در موسم حج و اجتماع حاجيان است و هيچگونه دليلى وجود ندارد كه آن را به عصرى خاص محدود كند بلكه حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت محمد صلى الله عليه و آله اسوه حسنه اى هستندكه قرآن براى پيروان آيين حنيف معرفى فرموده است، بنابراين هرگاه بيم آن باشد كه كفار و مشركان و توطئه گران، با مسلمانان به خصومت برخيزند وظيفه مسلمانان است كه با تأسّى به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در جمع جهانشمول اسلام از آنان اعلام برائت كنند و توطئه هاى آنان را افشا نمايند و روابط خود را با آنان قطع كنند. و بنابراين آنچه از پاره اى آخوندهاى دربارى شنيده مى شود كه، اعلام برائت را از مصاديق جدال در حج قرار داده اند، هيچگونه مستند شرعى ندارد و ديكته شده از سوى استكبار جهانى و كسانى است كه خواسته اند حج را از مفهوم سياسى اش تهى كنند و بى روح و بى رنگ سازند تا حجاج خانه خدا در برابر جناياتشان، لب فروبندند و نظاره گر غارت و هجوم آنان بر ارزشهاى اسلامى و سرمايه هاى مادى و معنوى مسلمانان باشند.

پى نوشتها:


1- تفسيرالبرهان، ج 1، ص 430. از عياشى و نيز وسائل الشيعه، ج 9، ص 282

ص: 46

ص: 47

ص: 48

ص: 49

فقه حجّ

ص: 50

نگاهى به وجوب عمره همراه با حج افراد و ... قران و وجوب تأخير آن

پيشگفتار

در شماره پيشين، مقاله اى درباره «وجوب عمره مفرده» آورديم و گفتيم بر هر كسى كه نسبت به آن استطاعت دارد- اگرچه نسبت به انجام حج تمتّع استطاعت نداشته باشد، واجب است ونيز ادلّه اى بروجوب آن، حتى بركسانى كه از مكه دورند (نائى هستند) اقامه كرديم و اشكالاتى كه بر اين مدعا وارد شده، به تفصيل مورد نقد و بررسى قرار گرفت و سرانجام نتيجه گرفتيم كه وجوب عمره مفرده همانند وجوب حج تمتع نزديكتر به واقع است، با اين فرق كه چنانچه شخصى حج تمتع را بجا آورد پس از آن عمره مفرده بر او واجب نمى گردد اگر چه نسبت به آن مستطيع باشد و به عكس اگر فردى عمره مفرده را انجام دهد وپس از آن براى حجّ تمتّع استطاعت پيدا كند، انجام حج تمتع واجب است و انجام عمره مفرده كفايت از انجام حج تمتّع نمى كند.

و اينك در اين نوشتار دو موضوع مربوط به همديگر مورد بحث قرار مى گيرد، از اين رو آن را در دو بخش مى آوريم:

* الف: آياكسانى كه وظيفه آنها انجام حج افراد يا قِران است، واجب است پس از انجام اين دو (حج قران و افراد) عمره مفرده نيز بجا آورند يا اين كه اين وجوب در بعضى از موارد است و هميشه نيست. هدف نوشته اثبات امر دوم بوده و مشتمل بر مطالب زير است:

1- طرح بحث 2- پيشينه بحث 3- اقوال فقها 4- ادله اثبات مدعا: (الف: روايات

ص: 51

ب: اجماع ج: فعل نبى صلى الله عليه و آله د: برائت).

* ب: بحث ديگرى كه به دنبال بحث اوّل پيش مى آيد؛ عبارت از اين است كه: در مواردى كه شخصى نسبت به عمره مفرده و حج قران و يا افراد استطاعت دارد، آيا لازم است ابتدا حج، سپس عمره را انجام دهد و يا اين كه تقديم حج برعمره مفرده، واجب نيست و ممكن است عمره مفرده بر حج افراد و قران مقدم گردد؟

مباحثى كه در اين بخش بررسى خواهد شد عبارتند از:

1- پيشينه بحث 2- ادله واجب نبودن تأخير عمره (الف: روايات ب: برائت) 3- ادلّه وجوب تأخير عمره.

بخش اوّل:

1- طرح بحث

بسيارى از بزرگان فقها فرموده اند:

شخصى كه وظيفه اش حج افراد و قران است بايد پس از انجام آن دو، عمره مفرده بجا آورد. محقق حلّى رحمه الله يكى از اين گروه است. وى در كتاب شرايع، كه لقب «قرآن فقه» را از جانب برخى از بزرگان به خود اختصاص داده، مى نويسد:

«شكل حج افراد عبارت است از پوشيدن احرام از ميقات و يا هر مكانى كه احرام حج از آنجا جايز است، سپس وقوف درعرفات، وقوف درمشعر، اعمال مخصوص منا، طواف بر خانه، نماز پشت مقام، سعى ميان صفا و مروه، طواف نساء و دو ركعت نماز آن. و واجب است پس از خروج از احرام، انجامِ عمره مفرده ... و افعال حج قِران همانند افراد است.» (1) 2- پيشينه بحث

بررسى تاريخِ مباحث علمى، در فهم و درك آن علم، نقش به سزايى دارد، به ويژه مطالب فقهى در بخش عبادات، كه مبتنى بر تعبد است و از طرفى تتبع در اقوال فقها به خصوص بزرگان صدر اوّل كه نظرات آنها برگرفته از فرمايشات ائمه اطهار عليهم السلام است كه آبشخور اصلى فقه مى باشد. در فهم حكم مسأله تأثير زيادى دارد.

از اين رو پيش از آغاز بحث، كلمات صاحب نظرانِ در اين فن را بررسى مى كنيم:

1- شيخ صدوق (م- 381) در دو كتاب فقهى خود تنها به تقسيم حج به «تمتّع»، «قران» و «افراد» بسنده كرده و صورت حج افراد و قران را نياورده است. او مى نويسد:


1- محقق حلّى، شرايع الإسلام فى مسائل الحلال و الحرام، ج 1، ص 238، منشورات اعلمى.

ص: 52

«بدان حج سه قسم است: قِران، افراد و تمتّع». (1)2- شيخ مفيد (م- 413) در المقنعه اگرچه صورت حج قران و افراد را بيان كرده ولى سخنى از وجوب عمره مفرده پس از آن، به ميان نياورده است. او مى نويسد:

«اعمال حج قران عبارت است از احرام از ميقات مخصوص به آن و همراه با احرام قربانى را كه مقدور است، همراه مى كند، سپس دو طواف بر پيرامون خانه و يك سعى ميان صفا و مروه بجا مى آورد ...

پس از اين مى فرمايد: صورت اعمال حج افراد نيز چنين است». (2) 3- سيد مرتضى (م- 436) در جمل العلم و العمل، همانند شيخ مفيد مشى مى كند و سخنى از وجوب عمره مفرده پس از حج قران و يا افراد نمى آورد. او مى فرمايد:

«حج قران به اين است كه از ميقات آن احرام ببندد و قربانى را همراه با احرام كند سپس دو طواف بر خانه و يك سعى ميان صفا و مروه انجام دهد». (3) 4- همو در كتاب مسائل ناصريات افزون بر اين كه به وجوب عمره مفرده پس از حج قِران و افراد اشاره اى نكرده استدلال مى كند كه در حج قِران و افراد، دو طواف و يك سعى بيشتر واجب نيست و كسانى كه افزون بر يك سعى را واجب مى دانند؛ بايد دليل بياورند. سيد مرتضى مى نويسد:

«حج قران در نظر ما عبارت است از اين كه با احرام هدى همراه گردد و بر او دو طواف بر خانه و يك سعى ميان صفا و مروه واجب است فقط». (4)5- ابى صلاح حلبى (م- 447) تصريح مى كند كه فرق ميان حج تمتّع با حج قران و افراد در اين است كه: در حج تمتع، افزون بر اعمال حج، مناسك عمره را نيز بايد اضافه كند، به عكس قران و افراد. وى مى نويسد.

«حج قران عبارت است از اين كه هدى را نيز همراه كند و حج افراد عبارت است از اين كه حج جداى از هدى و عمره باشد». (5) 6- شيخ طوسى (م- 46) شايد اوّلين فقيهى باشد كه بر وجوب عمره پس از حجّ قران و افراد تصريح كرده است، او مى گويد:

«شخصى كه حجّ قران انجام مى دهد پس از انجام اعمال آن، از احرام خارج مى شود و بر اوست انجام عمره مفرده پس از حجّ قران. ... و كسى كه حجّ افراد انجام مى دهد وظيفه اش مناسك حج قران است مگر در همراه كردن هدى.» (6)


1- اعلم أن الحج على ثلاثة أوجه: قارن و مفرد للحج و متمتع بالعمرة الى الحج. شيخ صدوق، مقنعه، ص 215، كتاب الحج، مؤسسه امام هادى.
2- المقنعه، شيخ مفيد، ص 35، جامعه مدرسين.
3- سيد مرتضى علم الهدى، الجمل و العمل همراه با ينابيع الفقيه، ج 7، ص 104
4- سيد مرتضى علم الهدى، المسائل الناصريات در ينابيع الفقيه، ج 7، ص 137
5- ابن اصلاح حلبى، كافى فى الفقه، ص 191، مكتبة اميرالمؤمنين.
6- شيخ طوسى، المبسوط، ج 1، ص 311، مكتبه مرتضوى.

ص: 53

7- سلار (م- 463) در مراسم، ذكرى از وجوب عمره، پس از حجّ قران و افراد نمى كند. او مى گويد:

«حجّ قران عبارت است از احرام و همراه كردن هدى و دو طواف و يك سعى ميان صفا و مروه.» (1) قاضى ابن برّاج (م- 481) از فقيهانى است كه تصريح مى كند بر وجوب عمره، پس از انجام حجّ قران و افراد. او پس از شمردن اعمال حج قران مى نويسد:

«لازم است پس از اعمال حج قران، عمره مفرده گزارده شود.»

سپس مى فرمايد:

«اعمال حجّ افراد مانند حجّ قران است.» (2) ابن حمزه (م- 580) نيز عمره را پس از حج قران و افراد لازم مى داند. ايشان پس از تقسيم عمره به آنچه كه پيش از حج واجب و پس از حج واجب به جا آورده مى شود، مى نويسد:

«عمره اى كه پس از اعمال حج واجب است، عمره حجّ قران و افراد است.» (3) ابن ادريس (م- 598) در اعمال حجّ قران و افراد مى نويسد:

«پس از انجام مناسك اين دو (حج قران و افراد)، حاجى بايد از مكّه به سوى مسجد تنعيم و يا يكى ديگر از ميقاتها خارج گردد و از آنجا محرم شود. براى انجام عمره مبتوله (4) (كنايه از عمره مفرده).»

علّامه حلّى (م- 672) نيز در شرايع تصريح مى كند بر اين كه در حج قران و افراد بايد عمره مفرده انجام گيرد، ايشان پس از بيان مناسك آن دو، مى فرمايد:

«واجب است بر او (كسى كه حجّ افراد انجام داده است) انجام عمره مفرده.» (5) جمع بندى و نتيجه گيرى

از كلمات فقها روشن شد كه شايد اول فقيهى كه تصريح كرده بر وجوب عمره مفرده پس از حجّ قران و افراد، شيخ طوسى رحمه الله بوده است و فقهاى پيش از او، با اين كه در مقام بيان تعريف و تبيين اجزاء حجّ قران و افراد بوده اند، ذكرى از وجوب عمره مفرده پس از آن دو، به ميان نياورده اند و كسانى كه (همانند محقّق حلّى) عمره مفرده را پس از حجّ افراد و قران


1- مراسم العلويه، در ضمن ينابيع الفقهيه، ج 7 سلار، ص 237
2- قاضى ابن براج، المهذّب، ص 210، جامعه مدرّسين.
3- ابن حمزه، الوسيله، ص 195، منشورات كتابخانه آيةاللَّه نجفى.
4- ابن ادريس، كتاب السراير، ج 1، ص 523، جامعه مدرسين.
5- محقّق حلّى، شرايع الاسلام، ج 10، ص 238، منشورات اعلمى.

ص: 54

واجب دانسته اند نيز بيان نكرده اند كه انجام آن جزئى از اعمال حج افراد و قران است و يا واجب مستقل مى باشد.

3- اقوال فقها

در اين بخش با نقل نظريات فقها و نقل اختلاف گفتارها، بررسى خواهيم كرد كه:

آيا عمره مفرده هميشه پس از حج افراد و قران واجب است يا تنها در زمانى واجب است كه همزمان با استطاعت بر حج قران و افراد، براى عمره مفرده نيز مستطيح شده؟

و اگر به هنگام انجام حجّ قران و افراد، عمره مفرده واجب نباشد، مانند اين كه: از پيش عمره مفرده را به جا آورده باشد و يا وجوب حج از باب نذر بوده و عمره مفرده متعلّق نذر نبوده است. در اين موارد:

آيا به دنبال حج قران و افراد، بايد عمره مفرده نيز آورده شود؟ در اين زمينه ميان فقها اختلاف وجود دارد و نظريات گوناگونى ارائه داده اند:

1- نظريه وجوب عمره؛ از ظاهر عبارت برخى از بزرگان فقها، برداشت مى شود كه عمره مفرده واجب است. از باب نمونه، كلام علّامه حلّى در شرايع (1) و شيخ طوسى (2) در مبسوط است كه پيش از اين گذشت.

2- واجب نبودن عمره مفرده؛ جز در صورتى كه همزمان با حج براى آن نيز استطاعت داشته باشد، از جمله كسانى كه بر اين باورند مى توان از آيةاللَّه گلپايگانى نام برد. ايشان مى نويسند:

«كسى كه حج افراد انجام مى دهد، عمره مفرده مى گزارد. اگر پيش از انجام حج آن را انجام ندهد و اگر بر عمره مفرده استطاعت نداشته باشد و يا نذر نيز واجب نشده باشد انجام آن پس از حج افراد واجب نيست.» (3) صاحب جواهر در شرح كلام محقّق حلّى، كه معتقد بود: پس از حج افراد بايد عمره مفرده گزارده شود مى نويسد:

«انجام عمره مفرده، بر مكلّفى كه حجّ افراد انجام مى دهد در صورتى واجب است كه عمره بر او واجب شده باشد.» (4) علّامه حلّى در اين باره مى نويسد:

«اگر شخصى براى حج افراد استطاعت پيدا كند و براى عمره آن استطاعت نداشته باشد تنها حجّ واجب است، بنابر قول اقرب.» (5)


1- شرايع الاسلام، ج 1، ص 238
2- مبسوط، ج 1، ص 311
3- آيةاللَّه گلپايگانى، كتاب الحج، ج 1، ص 18، مطبعة خيام.
4- جواهر الكلام، ج 18، ص 43، دار احياء التراث العربى.
5- قواعد الاحكام، در ضمن كشف اللسام، ج 6، ص 291

ص: 55

4- ادلّه مدّعا

ممكن است براى اثبات اين مدّعا كه «عمره مفرده هميشه پسس از حجّ قران و افراد واجب نيست» به ادلّه اى تمّسك گردد، آنها را در سه بخش بررسى مى كنيم:

الف: روايات

روايات فراوانى وجود دارد كه عمره مفرده از جهاتى مانند حج است؛ از جمله آن جهات شرايط استطاعت، فوريّت و مقدارِ وجوب است. و بى شك (در جاى خودش) به دليلهاى گوناگون؛ از جمله اجماع، سيره و روايات (1)ثابت شده است كه حج در عمر هر انسانى يك بار بيشتر واجب نيست.

بنابر اين اگر كسى پيش از حج قران و افراد، عمره مفرده را انجام دهد و استطاعت نسبت به آن ندارد، نبايد بر او واجب باشد و اما رواياتى كه دلالت دارد عمره مفره همانند حج است فراوان است؛ از جمله صحيحه زراره است كه از ابى جعفر، امام باقر عليه السلام در حديثى آورده كه فرمود:

«العمرة واجبة على الخلق بمنزلة الحجّ لأنّ اللَّه تعالى يقول: وأتمّوا الحجَّ والعُمرَةَ للَّهِ». (2) «عمره بر انسانها واجب است، همانند حج؛ زيرا خداوند مى فرمايد: حج و عمره را براى خدا به پايان برسانيد.»

صحيحه ابى بصير از امام صادق عليه السلام است كه فرمود:

«العمرة مفروضة مثل الحجّ» (3) «عمره واجب است همانند حج.»

در روايت معتبر معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام است كه مى فرمايد:

«العمرة واجبة على الخلق بمنزلة الحجّ على من استطاع إليه سبيلًا، لأنّ اللَّه عزّوجلّ يقول وأتمّوا الحجّ والعمرة للَّه» (4)

«عمره واجب است بر انسانها به منزله حج نسبت به كسانى كه استطاعت دارند خداوند مى فرمايد: حج و عمره را براى خدا به پايان برسانيد.»

از اين روايات استفاده مى شود كه وجوب عمره مفرده همانند وجوب حج است يعنى همانگونه كه حج در تمامى عمر بيش از يك مرتبه بر انسان واجب نيست، وجوب عمره نيز در طول عمر، تنها يك بار بر انسان واجب است. بنابر اين، چنانچه بيش از حج افراد و قران، عمره مفرده را انجام داده باشد لازم نيست پس از آن دو انجام گيرد و نيز همانگونه كه بى استطاعت حج واجب نمى گردد، اگر كسى حج قران


1- جهت اطلاع بيشتر رجوع شود به كتابهاى مفصل، از جمله مستند العروه، ج 1، ص 13
2- شيخ حر عاملى، وسايل الشيعه، ج 10، باب 1 از ابواب العمره، ح 2، ص 235
3- همان مدرك، ج 5، ص 226
4- همان مدرك، ج 8، ص 237

ص: 56

و يا افراد انجام دهد و استطاعت نسبت به عمره مفرده نداشته باشد، نبايد بر او واجب شود.

فاضل هندى در مقام بيان اين كه:

«اگر شخصى نسبت به حجّ افراد مستطيع باشد نه عمره، تنها حج واجب است» مى نويسد:

«اخبار دلالت دارد كه حجّ تمتع سه طواف به دور خانه و دو طواف ميان صفا و مروه است ولى حجّ قران و افراد دو طواف به دور خانه و يك طواف ميان صفا و مروه است. (يعنى عمره ندارد)» (1) ب: اجماع

بسيارى از بزرگان بر اين مطلب كه عمره مفرده در عمر يك بار بيشتر واجب نيست ادعاى اجماع كرده اند؛ از جمله صاحب جواهر در مقام استدلال بر اين كلام محقّق حلّى، كه مى فرمايد:

«شرايط وجوب عمره و مقدار واجب آن، همانند حج است» مى نويسد:

«اجماع محصل و منقول بر اين مطلب (هماهنگى عمره مفرده و حج نسبت به شرايط و مقدار واجب) اقامه شده است.» (2) نقد و بررسى

استدلال با اجماع، بر واجب نبودن عمره مفرده پس از حج افراد و قران، بر كسى كه نسبت بدان مستطيع نيست، در به نظر نمى رسد؛ زيرا بر فرض قبول اتّفاق تمامى فقها، اين اجماع مدركى است چنين اجماعى كاشف از قول معصوم عليه السلام نخواهد بود و از سوى ديگر ادعاى اجماع در اين مسأله كه برخى از فقها همانند شيخ طوسى و ابن برّاج و ديگران مخالفت كرده اند و فرموده پس از حج قران و افراد عمره مفرده واجب است، نادرست خواهد بود.

ج: فعل نبى صلى الله عليه و آله

از جمله ادلّه، مى تواند عمل حضرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله باشد؛ زيرا آن حضرت عمره مفرده را پس از اعمال حج به جا نياورده است؛ زيرا عمره هايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله انجام داده هيچ كدام پس از حج نبوده است.

و چون نسبت به عمره هايى كه آن حضرت به جا آورده از جهاتى؛ مانند تعداد عمره ها و ميقات و ... اختلاف وجود دارد، مناسب است برخى از روايات را كه ويژگى و خصوصيات عمره هاى آن حضرت را بيان كرده است، به دقّت بررسى كنيم:

1- شيخ صدوق ضمن روايت مرسلى


1- كشف اللسام، ج 6، ص 291
2- جواهر الكلام، ج 20، ص 441

ص: 57

عمره هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را سه بار نقل مى كند.

او مى نويسد:

«إنّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله اعتمر ثلاث عمرة متفرّقات كلّها في ذي العقدة عمرة أهل فيها من عسفان وهي عمرة الحديبية وعمرة القضا احرم فيها من الجحفة وعمرة أهل فيها من الجِعْرانة وهي بعد أن رجع من الطائف من غزاة حنين.»(1) «رسول خدا سه عمره در زمانهاى گوناگون انجام داد كه تمامى آنها در ماه ذى العقده بوده است: 1- عمره اى كه از محل عسفان احرام بسته كه به نام عمره حديبيه معروف است. 2- عمره قضا كه از جحفه احرام بسته. 3- عمره اى كه از جعرانه احرام بست و اين عمره پس از مراجعت از غزوه حنين از طائف بوده است».

اين روايت گر چه مرسله است ليكن كلينى همين روايت را مستند از معاوية بن عمار نقل كرده است (2)و اين سند بى اشكال است.

2- در صحيحه ابان از امام صادق عليه السلام نقل شده كه عمره هاى رسول اللَّه سه تا بود:

«اعتمر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله .. ثلاث عمرة كلّهنّ في ذي القعدة» (3) «رسول خدا سه عمره انجام داد: و تمامى آنها در ماه ذى القعده بوده است.»

3- شيخ صدوق در من لايحضره الفقيه نقل مى كند كه رسول خدا نُه عمره انجام داده است:

«اعتمر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تسع عمرة» (4) «رسول خدا نُه عمره انجام داده است.»

مرحوم مجلسى اوّل در روضةالمتّقين در شرح اين حديث مى نويسد:

«ما اطلاعى از اين خبر نداريم و اگر خبر صحيح باشد مراد عمره هاى پيش از هجرت است و يا آنها به ضميمه عمره هاى پس از هجرت، و ممكن است سهو در نسخه باشد.» (5) در هر صورت عمره هاى آن حضرت به هر تعداد كه باشد، هيچكدامش پس از حج انجام نپذيرفته است، پس عمل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مى تواند دليل باشد بر اين كه لازم نيست پس از حج قران و افراد به گونه حتم عمره مفرده انجام گيرد. البته اين دليل در صورتى صحيح است كه ثابت گردد رسول اللَّه حج قران و افراد انجام داده است، در غير اين صورت استدلال صحيح نخواهد بود.


1- وسايل الشيعه، ج 7، باب 23 از ابواب المواقيت، ح 2، ص 237
2- وسايل الشيعه، ج 10، باب 2 از ابواب العمره، ح 2، ص 238
3- همان مدرك، ح 3
4- شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 154، ح 667، دار الكتب الاسلاميه.
5- مجلسى اول، روضة المتقين، ج 2، ص 122، كوشانپور.

ص: 58

فاضل هندى در مقام شرح كلام علّامه حلّى كه معتقد است اگر استطاعت تنها براى حج افراد باشد نه عمره مفرده، فقط حج واجب است مى نويسد:

«از جمله ادلّه اين نظر، عبارت است از اين كه روايات مربوط به حجّةالوداع از انجام عمره مفرده ساكت است بلكه ظاهرند در انجام نپذيرفتن آن». (1)د: برائت

دلايلى كه تا كنون براى اثبات ادّعا اقامه شد اگر صحيح نباشد و ترديد كنيم كه آيا تمامى كسانى كه حج افراد و يا قران انجام مى دهند بايد پس از آن عمره مفرده نيز انجام دهند؟ حتى كسانى كه نسبت بدان استطاعت نداشته باشند؟ و يا اين كه حج را نذر كرده اند ولى عمره را نذر نكرده اند. اين شك در اصل تكليف است و جاى برائت است؛ به عبارت ديگر، اگر شك كنيم بيشتر از يك عمره مفرده واجب است يا نه، برائت جارى مى شود. و ممكن است برائت به صورت ديگر نيز جريان پيدا كند و آن اين كه شك مى كنيم كسى كه وظيفه اش حج قران و يا افراد است در صورتى كه عمره مفرده را انجام داده باشد، بار دوّم نيز واجب است. اين مورد مصداق اقلّ و اكثر ارتباطى است و برائت از وجوب اكثر جارى است. تا اينجا روشن شد كه عمره مفرده پس از حج قران و افراد هميشه واجب نيست پس اگر كسى آن را قبل از حج انجام داده و يا نسبت به حج افراد و قران استطاعت دارد ولى نسبت به عمره مفرده استطاعت ندارد و يا حج قران و افراد را با نذر واجب كرده ولى عمره را واجب نكرده در تمامى اين صور عمره مفرده همراه با حج افراد و قران واجب نيست. آيةاللَّه خويى درباره اين كه دليلى بر وجوب عمره مفرده- چنانچه نسبت به آن استطاعت نداشته باشد- نيست، مى نويسد:

«حج افراد و عمره مفرده دو واجب مستقل اند، بنابر اين اگر نسبت به يكى از آنها استطاعت باشد همان واجب است.» (2) جمع بندى

از آن چه گذشت روشن شد كه فرمايش برخى از بزرگان فقه، همانند شيخ طوسى و علّامه حلّى و محقّق حلّى بر اين كه: پس از از حج قران و افراد، آوردنِ عمره مفرده لازم است، صحيح به نظر نمى رسد.

بلكه بايد گفته شود واجب است عمره مفرده پس از حج افراد و قران چنانچه نسبت به


1- كشف اللسام، ج 6، ص 291
2- المعتمد، ج 3، ص 273

ص: 59

آن استطاعت وجود داشته باشد؛ زيرا چه بسا به هنگام انجام حج قران و افراد براى عمره مفرده استطاعت وجود ندارد از آن جهت كه حج با نذر واجب شده و عمره مفرده متعلّق نذر نبوده و يا از آن جهت كه عمره مفرده را از پيش انجام داده است.

بخش دوّم:

وجوب تأخير عمره از حجّ افراد و قران

از مباحث شايسته تحقيق در عمره مفرده اين است كه آيا در انجام عمره مفرده با حج قران و افراد ترتيب لازم است؟

از ظاهر عبارت بسيارى از فقها استفاده مى شود كه بايد عمره مفرده پس از به پايان رساندن حج انجام گيرد، از باب نمونه علّامه حلّى در اين باره مى نويسد:

«صورت اعمال حج افراد عبارت است از احرام پوشيدن از ميقات و يا هر جا كه احرام جايز است، سپس رفتن به عرفه و مشعر و انجام مناسك روز قربانى و طواف و نماز و سعى و طواف نساء و نماز سپس عمره مفرده» (1) در ميان فقيهان نام آور پيشين نيز كسانى بر اين باور بوده اند؛ از جمله شهيد مى نويسد:

«زمان عمره مفرده واجب، به اصل شرع، پس از انجام اعمال حج و گذشت ايّام تشريق است.» (2) اين مسأله در ضمن سه بخش بررسى مى گردد.

1- پيشينه بحث

در ميان نام آوران فقه، بسيارى از بزرگان نيز بر اين باور بوده اند كه عمره مفرده واجب، لازم است پس از حج افراد و يا قران انجام گيرد؛ به عنوان نمونه:

شيخ طوسى در اين باره مى نويسد:

«شخصى كه حج قران انجام مى دهد، پس از انجام اعمال آن، از احرام خارج مى شود و بر اوست انجام عمره مفرده پس از حج قران.» (3) قاضى ابن برّاج تصريح مى كند كه عمره مفرده بايد پس از حج باشد. او مى نويسد:

«لازم است بر كسى كه حج قران انجام مى دهد، پس از آن، عمره مفرده به جا آورد.» (4) ابن ادريس نيز از فقيهانى است كه


1- علّامه حلّى، قواعد الاحكام، ج 1، ص 72، منشورات رضى.
2- دروس، شهيد.
3- شيخ طوسى، المبسوط، ج 1، ص 311، مكتبه مرتضوى.
4- ابن حمزه، الوسيله، ص 195، منشورات كتابخانه آيةاللَّه نجفى.

ص: 60

عمره مفرده را پس از حج افراد واجب مى داند و مى افزايد:

«پس از انجام مناسك لازم است كسى كه حج قران و افراد انجام مى دهد به سوى مسجد تنعيم و يا يكى ديگر از ميقاتها خارج گردد و از آنجا براى انجام عمره مفرده محرم گردد.» (1) علّامه حلّى در شرايع نيز بر اين مطلب تصريح مى كند و مى نويسد:

«بر كسى كه حج افراد انجام مى دهد، عمره مفرده پس از آن واجب است.» (2) از آن جهت كه بسيارى از فقيهان صدر اوّل، در وجوب عمره مفرده همراه با حج افراد و قران سكوت كرده اند، در نتيجه بحث وجوب تأخير عمره از حج افراد و قران نيز در كلمات آنها مطرح نشده است.

2- ادلّه واجب نبودن تأخير عمره

درباره وجوب تأخير عمره مفرده، (در صورت واجب بودن) از حج افراد و قران، برخى از فقها بر اين باورند كه به طور حتم و يقين، واجب نيست عمره مفرده پس ازحج قران و يا افراد بجاآورده شود. بلكه ممكن است پيش از آن انجام گيرد براين مدّعا ممكن است به ادلّه اى استدلال شود؛ از جمله:

الف: روايات

در ميان ادلّه دال بر وجوب، به ويژه روايات، روايتى كه دلالت كند بر وجوب ترتيب، يافت نشد. بلكه تمامى آنها مطلق اند. يعنى با انجام عمره پيش از حج و پس از آن سازگارند. افزون بر اينها شيخ صدوق روايتى را نقل مى كند كه در آن تصريح شده تخيير ميان حج و عمره:

1- «وقال أميرالمؤمنين عليه السلام أُمرتم بالحجّ والعمرة فلا تُبالوا بأيّهما بدأتم.»

«على عليه السلام فرموده است: «شما به انجام حج و عمره فرمان داده شده ايد فرقى نمى كند به هر كدام آغاز كنيد.»

دلالت روايت بر مدّعا، تمام است.

چون صريح است در تخيير و اما از نظر سند بر مبناى كسانى كه فرق مى گذارند ميان مرسلات شيخ صدوق- كه با «قال» شروع شده باشد كه در اين صورت روايت معتبره است- و رواياتى كه با «رُوِىَ» شروع شده باشد كه حجّت نيست.

2- روايت يمانى از امام صادق عليه السلام:

«إنّه سُئِل عن رجل خرج في أشهر الحجّ مصمراً ثمّ خرج الى بلاده قال لا بأس وإن حجّ من عامه ذلك و افراد الحجّ فليس عليه دم وإن الحسين بن


1- ابن ادريس، كتاب السراير، ج 1، ص 523، جامعه مدرسين.
2- محقّق حلى، شرايع الاسلام، ج 1، ص 238، منشورات اعلمى.

ص: 61

على عليه السلام خرج يوم التروية إلى العرقا وكان معتمراً.» (1) «امام صادق نسبت به مردى كه در ماههاى حج عمره مفرده انجام داده و به وطنش برگشته، فرموده است، اشكالى ندارد و اگر در همان سال حج افراد انجام دهد قربانى لازم ندارد و امام حسين روز هشتم از مكه خارج شد در حالى كه عمره مفرده انجام داده بود.»

روايت دلالت دارد بر اين كه جايز است پيش از حج افراد، عمره مفرده انجام گيرد؛ همانگونه كه امام حسين عليه السلام انجام داده است.

از نظر سند، چنانچه محمّد بن اسماعيل، ابن نريع باشد، روايت معتبره است.

3- رواياتى كه دلالت دارد، حج افراد و عمره مفرده با همديگر ارتباط ندارند، بلكه آنها دو واجب مستقل هستند، بر اين مطلب نيز دلالت دارد. (2) آيةاللَّه خويى مى نويسد:

«روايات فراوانى برواجب نبودن ترتيب ميان عمره مفرده و حج افراد و قران دلالت دارد از جمله رواياتى كه دلالت دارد بر مرتبط نبودن عمره با حج از اين رو جايز است يكى را در سالى و ديگرى را در سال ديگر انجام دهند.»(3) ب: اصل برائت:

و اگر دليل لفظى بر جواز تخيّر نداشته باشيم و شك كنيم در اين كه آيا ترتيب شرط است در صحّت عمره مفرده يا شرط نيست، برائت از وجوب ونيزاصل عدم اشتراط تأخير عمره از حج جريان دارد و وجوب ترتيب و تأخير عمره را از حج نفى مى كند.

برخى از فقها تصريح كرده اند كه دليلى بر لزوم تقديم عمره مفرده بر حج افراد و قران نداريم. در اين باره مرحوم آيةاللَّه خويى مى نويسد:

«معروف ميان فقها اين است كه حج افراد پيش از عمره مفرده ... باشد و برخى بر اين مطلب ادّعاى اجماع كرده اند و اما روايات لزوم تأخير عمره مفرده از حج افراد استفاده نمى شود.» (4) بنابر اين، با عنوان دليل و دست كم شك در آن، جاى برائت است.

3- دليل بر وجوب تأخير عمره

بزرگانى كه بر اين باورند، براى اثبات آن به اجماع استدلال كرده اند. فاضل


1- وسايل الشيعه، ج 10، باب 7 از ابواب العمره، ح 2، ص 246
2- اين دسته از روايات زياد است از جمله روايت 1 و 2 و 5 و 7 و 8 از باب 1 از ابواب عمره. رجوع شود.
3- المعتمد، آيةاللَّه خويى، ج 3، ص 212
4- آيةاللَّه خويى، المعتمد، ج 3، ص 274

ص: 62

هندى پس از تقسيم عمره به عمره تمتّع و مفرده مى نويسد:

«عمره مفرده آورده مى شود پس از به پايان رسيدن حج و بر اين مطلب اجماع قولى و فعلى وجود دارد.» (1) نقد و بررسى

ادّعاى اجماع در اين مسأله از نظر صغرا و كبرا مخدوش است؛ زيرا بسيارى از فقها قائل به تخييرند و وجوب ترتيب را نپذيرفته اند.

صاحب جواهر پس از نقل روايات در اين باره مى نويسد:

«اين روايات و روايات ديگر، دلالت دارد بر واجب نبودن ترتيب و تأخير عمره از حج، بلكه جايز است تقديم آن بر حج افراد.» (2) در جاى ديگر مى فرمايد:

«اطلاق كتاب و سنّت بلكه خبر مرسل اقتضامى كند كه جايز است تقديم عمره (مفرده) بر حجّ.»

صاحب مدارك تصريح مى كند كه:

«جايزاست عمره و حج در يك سال انجام نپذيرد.»

در ميان روايات چيزى كه دلالت كند بر ارتباط «عمره» به «حج»، وجود ندارد و نيز روايات دلالت ندارد بر اعتبار وقوع اين دو يك سال. (3) آيةاللَّه خويى نيز در مناسك مى فرمايند:

«عمره مفرده و حج مانند عمره تمتّع و حج نيست تا لازم باشد آن دو در يك سال انجام گيرند بلكه جايز است هر يك از اينها در دو سال انجام گيرد.» (4) از اينها گذشته، اين اجماع بر فرض تمام بودن آن احتمال مدركى بودن آن مى رود.

جمع بندى

معلوم شد بر فرض وجوب عمره مفرده، همراه با حج افراد و قران، دليلى بر وجوب تأخير آن از حج نيست بلكه دليل بر واجب نبودن تأخير وجود دارد.


1- فاضل هندى، كشف السام، ج 6، ص 292، جامعه مدرسين.
2- جواهر الكلام، ج 18، ص 46
3- سيد على موسوى عاملى، مدارك الاحكام، ج 8، ص 459، آل بيت.
4- آيةاللَّه خويى، المعتمد، ج 3، ص 210، مسأله 4

ص: 63

پى نوشتها:

ص: 64

ص: 65

تاريخ و رجال

ص: 66

تاريخ تشيع در مكه، مدينه، جبل عامل و حلب

تاريخ تشيع در مكه، مدينه، جبل عامل و حلب (1)

در قرن شانزدهم و هفدهم ميلادى

(يازدهم و دوازدهم هجرى)

ماركو

سَلَتى (MARCO SALATI)

ترجمه: رسول جعفريان

حمله سلطان سليم به مماليك در سال 7- 1516، شريف مكه را بر آن داشت تا تسلط دولت عثمانى بر سرزمين حجاز را به رسميت بشناسد. اندكى بعد، فتح نخست بغداد (در سال 1534) و بصره (به سال 1536) سبب شد تا دولت عثمانى در قلب سرزمينهاى كهن اسلامى حضور يابد.

در چشم مردمان عرب، سليم و جانشينان او سلطان الروم بودند، اما اين روشن بود كه آنچه امپراطورى عثمانى به دست آورد، تنها يك توسعه جغرافيايى نبود، بلكه صرف نظر از تمايلات و باور مذهبى اجداد سلطان سليم، بعد سياسى و مذهبى پيدا كرده بود.

اكنون قيافه دولت عثمانى با مسؤوليت سنگينى جلوه مى كرد. موقعيت به دست آمده جديد، دستيابى به مقام «خادم الحرمين» ى؛ يعنى عنوان متظاهرانه اى بود كه از مماليك خلع شده به ارث رسيده بود و به دليل داشتن ادعاى «خليفة المسلمين»، نخستين وظيفه اين


1- اين گفتار از مجموعه مقالات كنگره اى است كه به سال 1991 در روم برگزار شده و در سال 1993 منتشر گرديده است: CONVEGNO SUL TEMA LA SHIA NELLIMPERO OTTOMANO, ROMA, 1993 ACCADEMIA NAZIONALE DEI LINCEI. اين كتاب، بيست و پنجمين كتابى است كه توسط كايتانى مستشرق معروف ايتاليايى بنيادگذارى شده، منتشر مى شود.

ص: 67

دولت حمايت و حفاظت از دو شهر مكه و مدينه، فراهم كردن وسائل نگهدارى و تأمين آسايش آن دو شهر، ايجاد نظمى مطمئن و امنيت سالانه براى حاجيان، دفاع از مذهب و عقيده و حفظ وحدت مؤمنان بود.

در اصل، با توجه به وظايف رسمى يك حاكم عادل، هيچ چيز تازه اى رخ نداده بود. تنها پس از شكست دولت مماليك و پيوستن آخرين سلسله تركمان در آناتولى شرقى، مقابله با دولت صفوى كه مدعى تسلط بر دارالاسلام در محدوده حق خود بود، مطرح شده بود. (1)روى كار آمدن سلطان سليم اول، كسى كه خطر بزرگ قزلباشان را در نخستين روزهاى پيش از روى كار آمدنش درك مى كرد، به عنوان يك نقطه عطف در حيات مذهبى و سياسى امپراطورى عثمانى شناخته مى شود. (2) او و جانشينانش با حمايت سرسختانه از تسنن و پس از آن، حمايتهاى دينى از نهادها و تأسيسات مذهبى، توانستند بمانند و پس از شكست تهديد قزلباشان صفوى، تماميت ارضى خود را حفظ كنند. با اين حال، طبيعت ناهمگون امپراطورى كه از زمان تأسيس، شاهد همزيستى گروههاى شيعه و سنى، بلكه بالاتر، بدعتگرا بود، همچنان حفظ شد.

اين تصور خطاست كه گفته شود پس از تصرف ممالك تحت سلطه مماليك، نوعى همگونى مذهبى به وجود آمد، به عكس، به جز يك استثناى برجسته مانند مصر، اين امر (ناهمگونى) با تبليغات شديدتر صفويان دنبال شد، به طورى كه صفويه با رد كردن عقايد افراطى و پذيرفتن نوعى تشيع معتدل و ميانه رو، اميد كسب هوادارى جوامع كوچك اما ريشه دارى را داشتند كه در سراسر سرزمينهاى عربى امپراطورى پراكنده بودند.

يك نگاه سريع به نقشه مذهبىِ امپراطورىِ توسعه يافته، خود گوياى اين واقعيت است كه مذهب شيعه امامى تا حدود زيادى در عراق، بحرين، شرق جزيرة العرب، يمن، حجاز، لبنان، سوريه و نيز ميان اكثريت شهرهاى مركزى مانند بغداد، بصره، و شهرهاى مقدس عراق، و همچنين حلب، دمشق، صيدا، مرسا و بالأخره دو شهر مقدس مكه و مدينه حضور داشته است.

اين مقاله تحقيقىِ عميق، درباره «اوضاع تشيّع در امپراطورى عثمانى» نيست، بلكه اميد آن، تنها مشاركت دربررسى تاريخ تشيع در قلمرو عثمانى در قالب بررسى پنج مورداست كه اولا نمونه برخورد دولت عثمانى است باتشيع وثانيا نمودار وضعيت و گرايشهاى جوامع شيعى است


1- در باره ارتباط دولت عثمانى و صفوى نك: J. L. B ACQUE- GRAMMINT Les safavides et leurs voisins, Istanbul 8891; B. kutukoglu, Lesrelations entre l'Empire Ottoman et l'Iran dans la seconde moitie du XVIe Turcica 6 5791 , 128- 145.
2- I. BELDICEANU- STEINHETT, Le regne de Selim Ier: tournant de la vie politique et religieuse de l'Emoire Ottoman, Turcica 6 5791 , 34- 48.

ص: 68

كه تحت سيطره حكومت سنى ها زندگى مى كنند؛ مكه و مدينه، جبل عامل، حلب و دمشق.

تشيع در مكه و مدينه

حضور تشيع يا هوادارى از على عليه السلام به صورت فردى يا خاندانى در مكه، و نيز به صورت عناصر محلى يا مهاجر از نقاط ديگر، به طور جدى با تاريخ اين شهر به نخستين روزهاى حضور اسلام در آن باز مى گردد. ظهور سلسله خودمختارِ محلىِ خاندانِ شيعى بنى الحسن، به روشنى از موقعيت بالا و ماهيت اين حضور خبر مى دهد.

مسأله اى كه براى مدتى طولانى مورد غفلت بوده، موضع گرايشهاى شيعى سه سلسله از شرفا است كه يكى پس از ديگرى از قرن دهم به بعد حاكم بر مكه شدند؛ جعفريها، هواشم و بنو قتاده؛ مسأله اى كه اخيراً دريك مقاله عالى توسط

R .Mortel

مورد بررسى قرار گرفته است. (1).

وى در پرتو منابع اهل سنت، به روشنى نشان داده است كه شرفاى مكه به طور رسمى، از تشيعِ به صورت نوع ميانه رو زيدى آن، دست كم تا اوايل قرن پانزدهم (ميلادى) حمايت مى كرده اند. سنى ها به طور غالب، شرفاىِ مكّىِ حامىِ زيديان و امام زيدى را كه اجازه مى يافت در مسجد اعظم (مسجدالحرام) بر مذهب خود نماز بگزارد، سرزنش مى كردند. به ديده آنها، مكه محل تجمع بدعتگران يا مجمع الروافض شده بود!

مارتل خاطر نشان كرده است كه در قرن پانزدهم، تا اندازه اى به دليل فشار مماليك، شرفاى مكه به تدريج با روى آوردن به تسنن شافعى، اقدام به قطع پيوند خود با زيديه نمودند.

اين واقعيت كه شمارى از آنها زير نظر دانشمندان سنى به تعليم حديث پرداخته و اجازه از آنها دريافت داشتند، از ديد مارتل، به معناى شاهدى قطعى بر تغيير رويه مذهبى شرفاى مكه مى باشد. (2) به باور من، بايد در اين مسأله احتياط بيشترى شود؛ زيرا ما از منابع شيعى در مى يابيم كه چگونه برخى از دانشمندان شيعى به تعليم حديث نزد عالمان سنى پرداخته و از آنها اجازه دريافت مى داشته اند؛ گرچه همين منابع تغيير مذهب شرفا را يادآور مى شوند كه البته در آغاز دوره عثمانى رخ داده و نيز اين كه اين تنها راه حفظ خودمختارى آنها و حفظ قدرت واقعى آنها بر حجاز بوده است. (3) افزون بر حضور مستمر نيروهاى منظم مستقر در جده و مكه تحت فرماندهى


1- R. MORTEL," Zaydi shiism and the Hasanid Sharifs of Mecca", IJMES 91 7891 , 455- 472.
2- همان، صص 467 و 468
3- محسن امين، اعيان الشيعه، بيروت، 1986 ج 4، ص 18 و ج 7، ص 354

ص: 69

سنجق بيك و اهميت جديدى كه به منصب قاضى حنفى داده شد، آمدن عثمانيها به شهر نيز كوششهاى واكنش گرايانه ضد صفوى را به شهر مكه آورد (و جو ضد صفوى را به ايجاد كرد.) ترس از جاسوسان صفوى كاملا محسوس بود، به طورى كه منجر به بسته شدن دوره اى و نوبتى راه بيابانى حج، بصره، لحسا، جزيره، به ويژه در طى سالهاى 1555 تا 1591 شد.(1) اين وضعيت در سالهاى 1047/ 1638 به اوج خود رسيد، زمانى كه فرمان اخراج همه زائران ايران از مكه و ممانعت از انجام حج توسط آنها در سالهاى آتى، توسط سلطان مراد چهارم صادر شد. (2) گرچه وقايع بعدى نشان مى دهد كه اين فرمان چندان جدى گرفته نشد و حجاج ايرانى همانند ديگران، همچنان به حج مى آمدند. در واقع شرفاى مكه، دلايل فراوانى براى اجازه دادن به حجاج ايرانى براى آمدن به حج و داشتن روابط خوب با صفويه، داشتند.

آنها به عنوان اعقاب پيامبر صلى الله عليه و آله، مورد احترام و ستايش تمامى مؤمنان شيعه تحت حاكميت صفويان بودند. اشخاص بلند پايه دربارى، مقامات مذهبى و ثروتمندان افراد دست و دلبازى بودند كه بخششهايى در قالب هبه يا وقف داشتند. با اين وصف، حضور حسن بن عجلان حسنى به عنوان يكى از شرفاى مكه در دربار شاه عباس، تعجب انگيز نخواهد بود. (3) به هر روى، ما بايد به خاطر بسپاريم كه حج، نقش مهمى را در اقتصاد حساس مكه در زمينه تجارت بر عهده داشت و ممانعت از آمدن تاجران ايرانى، بر روى درآمد كسان زيادى كه در اين موقعيت به تجارت مشغول بودند، تأثير مى گذاشت.

به هر حال تشيع در مكه فعال بود، حتّى به نظر مى رسد كه گاه در پوشش تسنن به فعاليت مى پرداختند. به عنوان مثال مى توان به خاندان طبرى اشاره كرد كه اينان از سادات حسينى بودند و در ميان آنها، فقيه، امام، شاعر و مورخ وجود داشت. آنها تا اواسط قرن دوازدهم از طبرستان به مكه آمده و در اين ديار اقامت گزيدند. همين طور آنها در قرن سيزدهم توانستند با حمايت شرفاى مكه، نظارت بر پست مذهبى مهمى؛ مانند امامت مقام ابراهيم و در نتيجه منصب مفتى شافعى را به دست آورند. (4) اين درست است كه اعضاى اين خانواده در منابع به عنوان دانشمندان سنى اصيل ياد و معرفى شده اند، (5)اما گفته شده كه يكى از آنها با نام سيد عبدالله بن محمد طبرى (م بعد از 1044/ 1635) نسخه اى از يك كتاب برقى (م بعد از 183/ 799) دانشمند شيعى را كه در باره احاديث اهل بيت عليهم السلام بوده كتابت كرده كه اين خود پرسشها و ترديدهايى را در باره مذهب واقعى آنها


1- براى نمونه نگاه كنيد به:. J. M ANDAVILLE, The Ottoman Province of al- Hasa in the 61 th and 71 th Centuries" JAOS 901970, 498
2- زينى دحلان، خلاصة الكلام فى بيان امراء البلد الحرام، قاهره، 1305 هجرى، ص 75
3- نك: اعيان الشيعه، ج 7، ص 485
4- خلاصة الاثر، قاهره، 1869، چهارجلدى، ج 2، ص 461
5- نك: محبى، ج 2، صص 195 تا 196، 457 تا 464، ج 3، صص 166 تا 161 همچنين 271 و 272

ص: 70

مطرح مى كند. (1) مورد مشابه وضعيت احمدبن فضل بن محمد باكثير مكى (م 1047/ 38- 1637) شاعر و منجم است. او در حمايت شريف مكه درآمد تا آنجا كه كتاب «وسيلة المآل فى مناقب الال» (2) را به او اهدا كرد. وى در مقدمه كتابش خاطر نشان مى كند كه از خدا به سبب اعطاى محبت اهل بيت، كه شايسته آن هستند، سپاسگزار است. اين چيزى است كه در منابع شيعه برادر به حساب آوردن او به عنوان يك پيرو مخلص على عليه السلام، على رغم وابستگى ظاهريش به مذهب شافعى، كافى است. (3) به هر روى، چنين به نظر مى رسد كه تشيع از بيرون وارد مكه شده است. اگر شيعيان ايرانى، در مواقعى، در ورود به مكه مشكل داشتند، شيعيان ساكن مناطق عربى چنين مشكلى را نداشتند. دلايل آنها براى آمدن به مكه عبارت بود از انجام فريضه حج، تجارت، زندگى در كنار خانه خدا در پرهيز از مسائل دنيوى، و يا به عكس برخوردارى از بذل و بخشش شرفا، بسيارى از افراد يا خاندانهاى شيعه مذهب در طى قرن شانزدهم و هفدهم در مكه اقامت گزيدند. آنها به عنوان شاعر، مورخ و محدث شهرتى به دست آورده و با دانشمندان سنى درآميختند، از آنها حديث شنيدند و اجازه روايتى دريافت كردند. برخى از آنها نيز به كار تأليف كتابهاى رجال يا حديث مشغول شدند. همين شهرت بود كه كسان ديگرى را وا مى داشت تا براى تحصيل نزد آنها بيايند.

آنها مدت زمانى در مكه مى ماندند و برخى مواقع همانجا ازدواج مى كردند و بعدها مكّه را به قصد مناطق ديگر؛ از جمله وطن خود، عراق، ايران يا هند، ترك مى كردند.

در اينجا به بيان چند نمونه قابل توجه مى پردازم.

داود الحكيم انطاكى (م 1008/ 1600 يا 1011/ 1603) يك طبيب مشهور با گرايشهاى صوفيانه، نزد يك دانشمند ايرانى و چند شيخ جبل عامل تحصيل كرد. او گفته است كه مراسم حج را با شهيد ثانى انجام داده و سپس در قاهره سكونت گزيده است. شهرت وى به عنوان طبيب سبب رنجش علماى محلى از وى شد كه او را به روافضى گرى متهم كردند. وى به مكه گريخت و از حمايت شريف حسن بن ابى نُمَىّ برخوردار شد. (4).


1- اعيان الشيعه، ج 8، ص 286
2- شرح حال وى در سلافة العصر ص 204 آمده است. وى اين كتاب را در سال 1027 تأليف كرده كه عنوان كتاب ماده تاريخ آن است. نك: ذريعه، ج 25، ص 83
3- اعيان الشيعه، ج 3، صص 65 و 66 گزارش ابن معصوم در سلافة العصر، محبى، ج 1، صص 273- 271
4- 2 IE. 1 ه لاقم al- Antaki( C. BROCLELMANN-] j. VERNET [ ): ASM VIM 573- 673. و نك: المحبى، ج 2، صص 149- 140

ص: 71

سيد عبدالرحيم بن عبدالله بن پادشاه الحسينى (متولد نيمه نخست قرن هفدهم) به مكه آمد و با تأليف كتاب «تحفة النجباء فى مناقب آل العباء» محبتِ شريف مكه را به خود جلب كرد، كتابى كه وى در آن با زيركى خاص، بسيارى از احاديث سنى و شيعى، در فضائل اهل بيت را فراهم آورد. (1) ميرزا محمد بن على استرآبادى (م 1028/ 1619) دانشمند برجسته شيعى، كه نامش در منابع سنى هم آمده، بيشتر سالهاى عمر خويش را در مكه گذراند و در همانجا سه كتاب مشهورش را در رجال [رجال كبير، متوسط و صغير] به نگارش درآورد. (2) يكى از شاگردان وى، عالم شيعى ديگرى است از استرآباد، با نام محمد امين بن محمد شريف (م 1033/ 1424) كه در مكه زندگى مى كرد و در همانجا بود كه حمله سخت خود را نسبت به مكتب اصولى آغاز كرد، مكتبى كه اكثريت علما و فقهاى امامى از آن حمايت مى كردند. (3) آموزه هاى وى مورد حمله شديد نورالدين على بن على بن ابوالحسن شامى (م 1068/ 1658) قرار گرفت. وى در اصل از ساكنان جبل عامل و مادرش همسر شهيد ثانى بود. وى پيش از آن كه به مكه برود، روزگار درازى را در دمشق به تحصيل نزد دو عالم سنى گذراند.

يكى مورخ دمشقى حسن بورينى (م 1024/ 1614) و ديگرى مفتى شافعى حلب عمر العرضى (م 1024/ 1614). (4) از پنج فرزند وى، زين العابدين (م 1073/ 1662) و على (م 1119/ 1717) در مكه سكونت گزيدند و از احترام و محبت شريف مكه برخوردار بودند.

جمال الدين (م 1098/ 1687) به هند رفت، حيدر به اصفهان، و ابوالحسن به دمشق. برخى از نوادگان آنها را تا قرن هيجدهم در مكه مى شناسيم. (5) به هر روى، احساسات خصمانه اى در آنجا بود كه گاه خود را نشان مى داد. سيد زين العابدين بن نورالدين بن اميرمراد حسينى كاشانى، زمانى دراز در مكه اقامت داشت. او از شاگردان محمد امين استرآبادى بود و ميانه سالهاى 1041/ 1632 تا 1050/ 1641) كشته شد، گرچه جزئيات مرگ وى در ابهام ماند. (6) زمانى كه سيل سال 1039/ 1630 سبب خرابى مكه شد، و او نقشى اساسى در بازسازى آن عهده دار گرديد، آن گونه كه فخركنان لقب مؤسس بيت الله الحرام را به خود مى دهد، گرفتار شهرت بدى شده بود. (7)


1- اعيان الشيعه، ج 7، ص 470؛ الطهرانى، الذريعه الى تصانيف الشيعه، بيروت، 1983، 25 جلدى، ج 3، ص 476
2- محبى، ج 4، صص 46 و 47؛ الحر العاملى، امل الآمل فى ذكر علماء جبل عامل، بيروت، 1984، ج 1، ص 281؛ البحرانى، لؤلؤةالبحرين، نجف، 1966، صص 119- 120؛ كحاله، معجم المؤلفين، دمشق، 62- 1957، ج 10، ص 298؛ الخوانسارى، روضات الجنات، قم، ج 7، صص 38- 36
3- اعيان الشيعه، ج 9، ص 137؛ امل الامل، ج 2، ص 246؛ لؤلؤة البحرين، صص 119- 117؛ روضات الجنات، ج، ص 120؛ معجم المؤلفين، ج 9، ص 79
4- محبى، ج 3، صص 134- 132؛ اعيان الشيعة، ج 8، صص 290- 286؛ لؤلؤة البحرين، ص 44- 40؛ امل الآمل، ج 1، صص 126- 124
5- محمد حيدر بن على بن حيدر بن نورالدين على العاملى المكى م 1139/ 1727 اشعارى از وى در ستايش شريف مكه باقى مانده. اعيان الشيعه، ج 9، صص 272 و 273؛ لؤلؤة البحرين، صص 107- 103 حسن الصدر، تكملة امل الآمل، ص 360- 358 بيروت، 1986، و پسر او رضى الدين م پيش از 1163/ 1754 راوى اشعار، مورخ و فقيه. اعيان الشيعة، ج 7، ص 26؛ تكملة امل الآمل، صص 210- 208؛ معجم المؤلفين، ج 4، ص 167
6- [مترجم]: رضوى كاشانى در كتاب «حديقة الشيعه» خود كه نسخه خطى آن در كتابخانه آيةاللَّه مرعشى ش 1124 موجود است دربرگ 49 علت به شهادت رسيدن وى را عدم هماهنگى با سنيان در تعيين روز عرفه يا به تعبيرى مخالفت با حج اكبر سنيان دانسته است. «رساله مفرحةالانام فى تأسيس بيت الله الحرام» او به كوشش ما در «ميراث اسلامى ايران» دفتر اول، چاپ شده است. قم، كتابخانه مرعشى، 1373
7- او اين داستان را در كتاب مفرحة الانام خود بيان كرده است. نك: اعيان الشيعه، ج 7، صص 168 و 169 محسن امين از اين ادعاى او كه خود را مؤسس ناميده، سخت انتقاد مى كند. الامينى، شهداءالفضيله، بيروت، 1983، صص 205- 186

ص: 72

در سال 1050/ 1648 برخى از مردم در حال طواف، حسين بن ابراهيم گيلانى تنكابنى، فيلسوف و عارف مكتب اشراقى را متهم كردند كه شكم خود را به چهار ركن كعبه ماليده است. آنان به تصور آن كه وى با ماليدن آلت تناسلى خود، قصد هتك حرمت كعبه را داشته، وى را به سختى كتك زدند. پس از آن وى مصمم شد تا مكه را به سوى مدينه ترك كند، اما هنوز به مدينه نرسيده بود كه درگذشت و در نزديكى قبر ابوذر غفارى مدفون شد. (1) بار ديگر در سال 1088/ 1678 گروهى از شيعيان ايرانى، توسط گروهى مردم خشمگين كه به وسيله شريف بركات سوم و قاضى محمد ميرزا تحريك شده بودند، به بهانه آن كه كعبه را آلوده كرده اند، كشته شدند. در ميان مقتولان، يكى هم سيد محمد مؤمن بن دوست استرآبادى حسينى، شاگرد ديگر محمدامين استرآبادى بود كه به خاطر پاكى و زندگى زاهدانه اش شهرت داشت. (2) خبر اين واقعه به سرعت پخش شد و هر كسى كه به عنوان شيعه شناخته مى شد، در پناه شريف مكه در آمد.

دانشمند معروف محمد بن حسن حرّ عاملى (3) (م 1104/ 1693) كه براى انجام سومين سفر حج خود در مكه بود، از ترس جانش در حمايت شريف درآمد.

سيد موسى بن سليمان به وى كمك كرد تا به يمن برود. (4) اين اقدام، نشانى از هوادارى طايفه بنوقتاده، از مذهب تشيع است. مهاجرت خاندان حسنى فضل الله از مكه به روستاى


1- اعيان الشيعه، ج 5، صص 412 و 413؛ الامينى، صص 208 و 209
2- اعيان الشيعه، ج 10، ص 46؛ الأمينى، صص 207- 205؛ محبى، ج 4، صص 432 و 433
3- اعيان الشيعه، ج 4، ص 171- 167؛ امل الآمل، ج 1، ص 145- 141؛ لؤلؤة البحرين، صص 80- 76؛ روضات الجنات، ج 7، صص 105- 96؛ تكملة امل الآمل، صص 340 و 341؛ محبى، ج 3، صص 435- 432؛ معجم المؤلفين، ج 9، ص 205 نيز نك: EI 2، مقاله «الحرالعاملى»، از G. Scarcia
4- [مترجم]: گزارش اين واقعه را به تفصيل عصامى 1049- 1111 در «سمط النجوم العوالى» ج 4، صص 528 و 529 مصر، مطبعةالسلفيه آورده است. وى مى نويسد: «در روز پنجشنبه هشتم شوال 1088 حادثه غريبى در مكه رخ داد و آن اين كه در شب آن روز، حجرالاسود، باب و پرده كعبه ومصلاى جمعه، به چيزى شبيه عذره آلوده شد و هر كس مى خواست حجر را ببوسد، دست و صورتش آلوده مى شد. اين سبب تحريك مردم و تركها شد. آنان جمع شدند و همه جا را شستشو دادند. در آنجا يكى از فضلاى رومى درس مى گفت. وى شاهد بود كه هر روز جماعتى از رافضيان به نماز و سجود و ركوع در برابر كعبه مشغولند. وقتى اين واقعه رخ داد، گفت: اين كار جز از رافضه كه ملازمه بيت الله هستند سر نزده است. در آن لحظه سيد محمد مؤمن رضوى در پشت مقام ايستاده قرآن مى خواند. آنها نزد او آمده، قرآن را از دست او گرفته بر سر او كوفتند و به كتك زدن وى مشغول شدند. آنگاه وى را از باب الزياده بيرون انداختند و آن قدر با سنگ بر او زدند كه بمرد. در اين حال، يكى از سادات رفاعى، لب به اعتراض گشود، او را هم به وى ملحق كردند! پس از آن سوّمى و چهارمى و پنجمى. من خود آنها را ديدم كه بر روى هم افتاده بودند و مردم آنها را سب مى كردند. عصامى مى افزايد: من از نزديك آنچه را كه به كعبه ماليده بود ديدم، متوجه شدم كه از قاذورات نيست، بلكه از سبزيجات و روغن متعفن است كه بوى نجاست مى دهد. معلوم نشد اين كار چه كسى بوده، اما گمان من اين است كه اين كار را عمدا براى كشتن اين افراد انجام داده بودند.» احمد سباعى از معاصران هم گزارش اين نقلها را آورده و نوشته است، اگر اين نسبتها به شيعه درست بود، هر ساله، به دليل حضور هزاران شيعه در مكه، نبايد جاى سالمى در آن مى ماند. تاريخ مكه، ص 384

ص: 73

عيناثا و يارون در جبل عامل، كه ممكن است انگيزه اين حادثه مصيبت بار باشد، به نظر مى رسد كه اين فرض را تأييد مى كند. (1) افزوده مترجم

مكه قرن دهم از مراكز اصلى شيعه بوده است. ابن حجر هيتمى در مقدمه كتاب «الصواعق المحرقه» نوشته است: دليل نگارش اين كتاب در ردّ شيعه، كثرت و فزونى شيعه در شهر مكه است.

نمونه هاى فراوانى از عالمان شيعه را مى توان يافت كه در اين دوره در مكه سكونت داشته و در همانجا درگذشته اند.

شيخ احمد بن حسين نباطى (م 1079) در مكه نزد شيخ نورالدين عاملى درس خوانده است (رياض 1/ 35). شيخ احمد بن محمد بن مكى شهيدى، چندين سال در مكه مجاور بوده است (1/ 67). افراد ديگر عبارتند از: شيخ جعفر بن كمال الدين بحرانى (م 1088 يا 1091) در مكه بوده است (1/ 109).

سيدجمال الدين بن نورالدين (1/ 115). شيخ حسين بن حسن عاملى ظهيرى از شاگردان ملامحمد امين استرآبادى (2/ 44). شمس الدين حسين بن محمد شيرازى (از معاصران افندى) (2/ 83). حسين بن محمد على نيشابورى مكى در سال 1061 اجازه اى براى محمد محسن بن اسماعيل اصفهانى در پشت نسخه اى از تهذيب الاحكام نوشته است. (2) وى متولد مكه بوده و تا پايان عمر همانجا سكونت داشته و اجازه اى در سال 1056 براى مولى نوروز على تبريزى نوشته است. (رياض 2/ 171). سيد حيدر بن سيدعلى موسوى عاملى؛ شيخ حر در سال 1062 در مكه او را ديده و نوشته است كه يكى دو سال بعد در همانجا درگذشت (امل الآمل، ج 1، ص 88). نمونه هاى ديگرى هم وجود دارد كه برخى را در مقالى ديگر آورده ايم. (3) تشيع در مدينه


1- جزئياتى در اين باره گزارش نشده است اما به نظر مى رسد كه پيش از قرن هفدهم دوازدهم نبوده است. نك: المحسن الامين، خطط جبل عامل، بيروت، 1961، صص 270، 306
2- كتابخانه آيةاللَّه مرعشى نسخه خطى شماره 10517
3- نك: علل برافتادن صفويان، مقاله «حجاج شيعى در دوره صفوى»، صص 374- 370

ص: 74

اين نكته تعجب برانگيز است كه در مقايسه با مكه، به جز تاريخ مدينه در قرن نخست هجرى، آگاهيهاى اندكى داريم. (به عنوان مثال نگاه كنيد به مدخل «مدينه» در EI 2) و تعجب بيشتر اين كه تاكنون دانشمندى براى شناساندن اين دوره اقدامى نكرده است.

از آغاز دوره عباسى، شهر مدينه تحت سيطره اعقاب حسين بن على بن ابى طالب بود كه با عنوان بنوالحسين شناخته مى شوند. به نظر مى رسد كه اين خاندان، با حفظ مناصب رسمى، چون قاضى، خطيب، امام جماعت، مسؤوليت موقوفات براى توزيع غذا ميان فقرا در مراسم عاشورا- به ويژه در ميان طوايف جماز، عطيه و هواشم- موقعيت خود را به عنوان امراى شهر، حتى پس از فتح آن توسط عثمانيها، حفظ كرد. (1) منابع شيعه به ما مى گويد كه بنوالحسين برخلاف شرفاى مكه، به دليل حمايت بى اندازه از اهل بيت، در نهايت قدرتش را از دست داد، اما در اين باره، تاريخ خاصى ارائه نمى دهند. مداخله مكرر شرفاى مكه در مسائل اين شهر، تعيين افرادى از سوى آنها براى اشغال پستهاى مهم و نقش آنها به عنوان ميانجى در درگيريها و دشمنيهاى ايجاد شده در ميان خاندان بنوالحسين، نشانگر آن است كه بايد نقصى در نفوذ سياسى آنها رخ داده باشد.

در دو قرن نخست حكومت عثمانيها، طايفه بنى شدقم از سادات بنوالحسين، به عنوان نسب شناسان و مورخان برجسته از ديگران متمايز و ممتاز بودند. آنها مكرر مسؤوليت بيت المال را داشته و دست كم يك بار نيز در مديريت حرم نبوى شركت داده شدند. (2) آمادگى آنها در داشتن عنوان نقيب الاشراف، مى توانست نقش مهمى را در شهر و اطراف آن براى آنها به دنبال داشته باشد. نوعى از قدرت نظامى مى بايست سبب جذب آنها به اين منصب باشد، چرا كه مى دانيم آنها رهبرى نبردهاى اشراف را در دفاع از مدينه و ينبع در برابر شرارتهاى بدويان كه از سوى شرفاى مكه تقويت مى شدند، سازماندهى و رهبرى مى كردند. (3) بخشى از حوادث محلى مرتبط با آنها، آن است كه نقباى خاندان شدقم در جهت بهبود بخشيدن به وضعيت شرفا، با زيركى، خود را نزد سلاطين عثمانى و نيز صفوى كه وقف هاى زيادى براى آنها قرار داده و درآمد سالانه آن را برايشان مى فرستاد، محبوب مى كردند. نقيب احمد بن سعد بن شدقم (م 988/ 1580) با فرستادن پيشكش هايى براى سلطان مراد سوم او را بر آن داشت تا بخشى از زمينهاى قابل كشت مصر را وقف كند كه درآمد سالانه آن 4000 اردب تخمين زده مى شد و توسط احمد شريفى كه مستقيم از طرف


1- تنها چيزى كه من توانستم بيابم آن كه ميزان بن على بن محمد الحسينى تا اواخر قرن شانزدهم امير مدينه بوده است. اعيان الشيعه، ج 10، ص 199. زامباور در Manuel de genealogie ..., Hannover 7291, 511 از حسين بن زهرى به عنوان امير مدينه در حوالى سال 1100/ 1699 ياد كرده است. من نتوانستم نام او را در ميان نسبنامه افراد خاندان بنوالحسين كه در اختيار داشتم بيابم، در اين زمان، اعقاب برخى از شاخه هاى هواشم، در قاهره سكونت داشته اند. از جمله قاضى مالكى محمد بن مسى بن محمد الجمازى الحسينى م 1065/ 1655 كه محبى ج 4، صص 234 و 235 از او ياد كرده است.
2- نك: AS, V, 571 در شرح حال بدرالدين حسن بن شدقم م 999/ 1590.
3- نك: اعيان الشيعه، ج 2، ص 596؛ در شرح حال احمد بن سعد بن شدقم م 988/ 1580؛ اعيان الشيعه، ج 10، ص 82 در شرح حال فرزند و جانشينش محمد النقيب م 1016/ 1607.

ص: 75

استانبول اعزام مى شد، تحت نظر نقيب ميان اشراف تقسيم مى شد. (1) على بن تقى مدنى (1081/ 1617) بعد از سفر به اصفهان، دمشق، استانبول و قاهره، توانست حمايت شريف بزرگ مكه مشهور به زيد بن محسن (م 1077/ 1666) را به دست آورد. وى او را به عنوان نقيب مدينه تعيين كرد. اشراف آن روزگار گله داشتند كه عوايد موقوفاتى كه شاه عباس برايشان معين كرده، به طور منظم به دست آنها نمى رسد. نقيب على از شاه عباس دوم خواست تا آرزوهاى پدر بزرگش (عباس اول) را برآورده كند كه او چنين كرد. (2) ظهور يك سلسله هندى شيعى در دكن براى اشراف اهميت زيادى يافت. خاندان ابن شدقم نزد سلسله نظام شاه در احمدنگر، حاميان فراوانى به دست آورد. (3)نخستين ارتباط توسط نقيب على بن شدقم (م 960/ 1553) برقرار شد. او به دكن رفت و با برهان اول نظام شاه ديدار كرد و سپس به مدينه بازگشت. (4) كار مشابه از فرزندش، بدرالدين حسن نقيب بن شدقم مدنى بود كه به دكن رفت و مورد استقبال گرم حسين نظام شاه قرار گرفت. در آنجا به عنوان «رئيس العلما» منصوب شد و با دختر شاه ازدواج كرد. (5) از طريق مادرش ثروت هنگفتى- مطابق قانون- به دست او و جانشينانش افتاد كه سالانه 12000 سكه طلا به وى پرداخت مى شد. او به دليل حمايتش از فقرا و نگرفتن ماليات و عشريه از اتباعش، مورد ستايش قرار گرفته است. به هر روى، او سالانه مقدار زيادى از ثروت خود را براى بستگانش به مدينه مى فرستاد. وى پس از مرگ حسين نظام شاه در سال 972/ 1565 به حجاز بازگشت و همراه علماى شيعه و سنى در مكه به تحصيل پرداخت و خود را با تأسيس دو وقف عام در مدينه به عنوان فردى خيّر مشهور كرد. وى از موقعيت خودش ناراضى بود و به همين دليل به دكن بازگشت و به سال 999/ 1590 در همانجا درگذشت. (6) پس از وى پسرش محمد (م 1008/ 9- 1608) رهبرى اشراف را براى مدتى حفظ كرد، اما پس از مدتى فشار توطئه هاى محلى وى را وادار به فرار به سوى مكه كرد. (7) فرزند ديگر او حسين به اصفهان رفت و نزد شيخ بهايى عالم برجسته، به تحصيل پرداخت. شاه عباس اول، محبت خود را با بخشش مقدار زيادى پول و وارد كردن نامش در ديوان به وى نشان داد.

وى به طور غير منتظره اى ماندن در آن جا را رها كرد و دعوت حاكم حويزه، سيد مبارك مشعشعى (م 1025/ 1616) را براى آمدن نزد او پذيرفت. (8) بدرالدين نواده حسين بن على (م 1090/ 1679) باز راه هند را در پيش گرفت تا عالى ترين مقام روحانى دربار اورنگ زيب،

سلطان مغول، باشد. (9) يك خاندان ديگر از بنوالحسين كه از مهاجران جديد به حجاز بودند، و به احتمال، اواخر


1- اعيان الشيعه، ج 2، ص 596- 597
2- اعيان الشيعه، ج 7، ص 176 [مترجم]: در «عباسنامه»، ص 224 آمده است كه شاه عباس پس از رسيدگى به موقوفات، و پرداخت حق مستحقان، مبلغ هفتصد تومانى را كه زياد آمده بود «به وظيفه سادات بنى الحسين ساكن مدينه مشرفه مقرر فرمودند كه هر ساله بلا كسر، مصحوب مردم معتمد جهت ايشان فرستاده مى شد.
3- در باره اين سلسله نگاه كنيد به:. A. Rizvi, Asocio- intellectual history of the Isna ' Ashari Shi'ism in India, Canberra, 1986, 281- 293.
4- اعيان الشيعه، ج 8، ص 185
5- A. Rizvi, 682 در آنجا همين مطلب را نقل كرده اما آن را در دوره برهان اول نظام شاه آورده است. و طبعا سيد حسن به عنوان فرزند برهان خوانده شده است.
6- همان، صص 178- 175
7- همان، ص 143
8- همان، صص 484 و 485
9- همان، صص 101 و 102

ص: 76

قرن شانزدهم آمده بودند، و شهرت و توفيقى در هند به دست آوردند، نظام الدين احمد بن محمد معصوم شيرازى مكى مدنى (م 1086/ 76- 1675) بود كه فعاليت خود را با مديحه سرايى در تجليل شريف مكه زيد بن محسن آغاز كرد. وى در سال 1055/ 46- 1645 به دكن رفت. حاكم گُلْكنده عبدالله قطب شاه، رياست قلمرو خود را به او داد و دخترش را نيز به ازدواج وى درآورد. (1) زمانى كه حامى او در سال 1083/ 1672 درگذشت، او تلاش ناموفقى را براى به دست آوردن حكومت گلكنده انجام داد و روزهاى پايانى زندگيش را در زندان گذراند. (2) فرزند او، على خان بن معصوم مدنى شيرازى (م 1120/ 1709) شاعر، مورخ و نسب شناس معروف، نويسنده كتاب «سلافة العصر»، در مدينه متولد شد و در مكه درس خواند. در سال 1068/ 1658 در سن نوزده سالگى، روش پدر را دنبال كرده، به حيدرآباد رفت.

وى براى 48 سال در هند ماند و به نزديك ترين وزير اورنگ زيب سلطان مغول شد. (3) به طور خلاصه، بايد گفت بر اساس آگاهيهاى اندك در دسترس، چنين به نظر مى رسد كه تشيع مدينه به عكس مكه، بيشتر در خاندانهاى محلى بود كه به طور سنتى مناصب عمومى داشتند. دانشمندان شيعى از خارج يا از مكه براى زيارت به مدينه مى آمدند و اندكى از آنان در همانجا اقامت مى گزيدند. مكه به عنوان مركز اصلى تجمع، تحصيل و مباحثه شيعيان حجاز و غير حجاز بود.

افزوده مترجم

به نظر مى رسد جداى از سادات، شهر مدينه، از قرون پيشين شيعيان بومى داشته و اين وضعيت تا دوره صفوى و پس از آن تا امروز وجود دارد.

زمانى كه در سال 654 در حرم نبوى آتش سوزى شد، از آنجا كه شيعيان در حرم نفوذى داشتند، از سوى يك شاعر سنى گفته شده كه چون دست روافض آنچه را لمس كرده، اين آتش براى از بين بردن آثار لمس آنها بوده است:

لم يحترق حرم النبى لحادث يخشى عليه و ما به من عار

لكنها ايدى الروافض لامست تلك الرسوم فطهّرت بالنار

ظريفى شيعى هم در پاسخ گفته بود:

لم يحترق حرم النبى لحادث و لكل شى ء مبتدع عواقب


1- درباره سلسله قطبشاهيه نك: 341- 292،.، 1974،،...
2- اعيان الشيعه، ج 3، صص 154 و 155؛ معجم المؤلفين، ج 2، ص 159 337- 336،.؛ 603- 601،.
3- اعيان الشيعه، ج 8، صص 152 و 153؛ معجم المؤلفين، ج 7، ص 28. [مترجم]: وى در سال 1120 در شيراز درگذشت. رياض العلما، ج 3، صص 367- 363.

ص: 77

لكن شيطانين قد نزلا به و لكلّ شيطان شهاب ثاقب

بايد گفت كه اين حضور ادامه داشته و هيچگاه قطع نشده است.

اما از دوره مورد بحث مؤلف، نقلى از سيدنعمةالله جزايرى داريم. وى مى نويسد: در سال 1095 به حج مشرف شده و به مدينه رفتم. در آن جا شيعيان را ديدم كه بدون تقيه به زيارت بقيع مى روند. يكى از ساكنان مدينه به من گفت كه سال پيش علماى مدينه به تفتيش كتبى كه در خزانه بقيع بود رفته و نسخه اى از المزار شيخ مفيد را يافتند كه در آن بر خلفا لعن شده بود. كتاب را نزد قاضى آورده و از او خواستند كه اجازه دهد قبه امامان را تخريب كنند. قاضى نپذيرفت و كار شكايت به استانبول كشيد كه البته خواسته آنها مقبول نيفتاد. (1) تشيع در جبل عامل

با تسلط دولت عثمانى، جامعه كهن شيعه، در آغاز يك راه طولانى رشد فرهنگى قرار گرفت و اين على رغم ناثباتى هاى منطقه اى بود كه در اين سرزمين وجود داشت.

در حالى كه منابع اقتصادى، ثروت و قدرت نظامى در دستان رؤساى محلى بود، برخى از آن ها شيعى بودند، مانند على الصغير در جبل، حرفوش در بعلبك و كرح نوح در دره بقاع. در اين مناطق، تعليم و تربيت در انحصار چند خانواده از علما و فقها بود كه مرتب ازدواجهاى داخلى داشته و مناصب از پدر به فرزند منتقل مى شد. اين خاندانهاكه به عنوان شيخ روستا و راهنمايان مذهبى عمل مى كردند، بر پيروانشان نفوذ داشتند، اما نتوانستند تشكيلات مذهبى منظمى به وجود آورند. در بيشتر اوقات، حتى عالمان برجسته، مجبور بودند تا ضروريات زندگى خويش را خود تأمين كنند. (2)برآمدن سلسله صفوى، به طور طبيعى، تأثير زيادى بر جامعه شيعه گذاشت. على بن عبدالعال كركى (م 940/ 34- 1533) از نخستين كسانى بود كه دعوت شاه اسماعيل را


1- المقامات، نسخه خطى مرعشى، ش 3396 برگهاى 359 و 360
2- منابع غنى اى در باره جبل عامل وجود دارد كه من به سه مورد اشاره مى كنم. محسن الامين، خطط جبل عامل، بيروت، 1961؛ محمد تقى الفقيه، جبل عامل فى التاريخ، بيروت، 1986؛ م. بابر الصفا، تاريخ جبل عامل بدون محل و تاريخ چاپ.

ص: 78

پذيرفت و به ايران آمد تا به عنوان عالى ترين مقام مذهبى در دولت شاه طهماسب فعاليت كند. (1)نمونه هاى مشابه، به ويژه از ميان همشهريهاى وى از كرك نوح، وجود دارد، در همان حال، شمار زيادى از آنان در منطقه باقى ماندند تا زندگى ساده و زاهدانه و كار مطالعه و نوشتن را مانند اجداد خود ادامه دهند. همچنين در بالا بردن سطح آموزشها و تحصيلات و فضل خود در ارتباط مداوم با دانشمندان سنى بكوشند. برخى از آنها در تلاش براى به رسميت شناخته شدن خود به عنوان «علما» از طرف نهادهاى مذهبى دولت عثمانى بودند.

نمونه اين برخورد زين الدين عاملى معروف به شهيد ثانى، رهبر برجسته مذهبى جبل عامل در قرن شانزدهم (2) و شاگرد وفادارش حسين بن عبدالصمد عاملى (3) (م 984/ 1576) است كه همراه استاد به استانبول رفتند تا پستى در يكى از مدارس به دست آورند. پس از آن كه در دمشق و حلب چنين پستى به دست نيامد، شهيد به عنوان مدرس، در مدرسه اى در بعلبك تعيين شد و حسين در مدرسه اى در شهر بغداد.

توجه زين الدين در ايجاد يك رتبه مدرّسى در عثمانى، يا ايجاد يك موقعيت استوار در جهت بناى استقلال مالى براى خود و شاگردانش بود؛ بدان اميد كه اين جمع را از برخى از حمايتهاى ناجور كسانى از رهبران محلى شيعه كه حاضر به اعطاى موقعيت ويژه و ممتازى به علما نبودند، آزاد سازد. متأسفانه اين تجربه عمر كوتاهى داشت. پس از آن كه وى به مدت دو سال در بعلبك، بر طبق مذاهب خمسه فتوا مى داد، به زادگاه خويش بازگشت و خود را از دنياى خارج منزوى كرد. حسين بن عبدالصمد شاگرد او در بغداد هم، پست خود را به دليل ناكافى بودن وقف آن وانهاد. (4) كشته شدن زين الدين (966/ 1558) در راه استانبول، در حالى كه سلطان و علماى آن شهر وى را خواسته بودند، طور ناخوشايندى يادآور برخورد ظالمانه و متعصبانه همقطاران سنى او و برخورد سخت آنها در از ميان بردن همه جوامع شيعى عرب بود. احتمالا اين رخداد راه را براى مهاجرت هرچه بيشتر علما به ايران يا نقاط امن ديگر هموار مى كرد. (5) جالب آن كه اعقاب بلافصل وى مصمم شدند تا در سرزمين عثمانى بمانند. فرزند او جمال الدين حسن عاملى (م 1011/ 1602) يك عالم برجسته شيعى در نوع خود، به استثناى يك دوره كوتاه كه براى تحصيل در نجف بود، در جبل عامل زيست. بر اساس يك نقل، وى سفر زيارتى به مشهد را هم نپذيرفت، از آن جهت كه مبادا شاه عباس اول به وى تكليف كند


1- در باره كركى به مقاله مادلونگ در دائرة المعارف اسلام EI 2 مدخل «AL- Karaki» رجوع كنيد. در باره موقعيت او در دوره صفوى نك:. S AID AMIR ARJOMAND Two decrees of Shah Tahamsp Concerning Statecraft and theAuthority of Shaykh al- karali رد ه دش ه مجرت (AID AMIR ARJOMAND S ed)Shiism, Authority and Political Culture, 19990250- 262)
2- اعيان الشيعه، ج 8، صص 143- 158؛ امل الامل، ج 1، صص 85- 91؛ تكلمة امل الامل، صص 212- 217 الدر المنثور، على العاملى، قم، 1398 ق، ج 2، صص 149- 199، لؤلؤة البحرين، صص 23- 28؛ معجم المؤلفين، ج 4، صص 193- 194
3- اعيان الشيعه، ج 4، صص 56- 66؛ امل الامل، ج 1، صص 74- 77؛ تكملة امل الامل، صص 182- 186؛ روضات الجنات، ج 2، صص 338- 339؛ معجم المؤلفين، ج 4، ص 17
4- در باره سفر شهيد به استانبول نگاه كنيد به:. M. S ALATI, Ricerche suiio sciismo nellImpero: il viaggio di Zayn al- Din al- Ahahid al- thania Istanbul al tempi di Solimano il Magnifico Oriente Moderno N. S. 9, 1- 3( 1990 ), 81- 92.
5- اندكى پس از كشته شدن شهيد ثانى، شاگرد وفادار او حسين عاملى، همراه خانواده خود به دربار صفوى رفت. شاگرد ديگر او، على بن احمد بن ابوجعفر الحارثى الهمدانى م 1005/ 1597 جبل عامل را براى پيوستن به خانواده خود ترك كرد. وى ابتدا در كربلا توقف كرد، پس از آن به دورق رفت و از آنجا عازم هويزه شد. اعيان الشيعه، ج 8، ص 162

ص: 79

تا در ايران بماند. (1) فرزند وى، محمد عاملى پس از فوت پدر و معلم خود، جبل عامل را ترك كرد و براى پنج سال در مكه زندگى كرد. در اين سالها او از نزديكان ميرزا محمد استرآبادى بود و در كار تأليف «رجال» از نظر تنظيم و تجديد نظر در آن، به وى كمك مى كرد، همچنان كه يك نسخه از آن را استنساخ كرد. وى به جبل عامل بازگشت و از آنجا به كربلا رفت و در نهايت در مكه سكونت گزيد و همانجا در سال 1030/ 1621 درگذشت. گفته شده است كه شاه صفوى با اصرار از وى دعوت كرده بود تا به دربار وى بيايد اما او رد كرده بود. (2) مسن ترين فرزند وى، زين الدين محمد عاملى (م 1064/ 1654) شاعر پر آوازه، دو بار به ايران آمد، اما بيشترين سالهاى عمرش را در مكه گذراند. (3)حرفوش بعلبك و ابن علوان، همسايگان كرك نوح، دو نمونه ديگر از مقامات رسمى عثمانى شيعى بودند كه در منطقه حضور داشتند. حرفوش به عنوان حاكم بعلبك خدمت كرده و براى مدت كوتاهى اداره منطقه حمص را هم بر عهده داشتند آنها با حاكمان (4) دمشق نيز پيوندهايى داشتند. بر اساس سياست عثمانيها در منطقه، حرفوش به عنوان نيروى براى مهار كردن قدرت رو به رشد دروزيان به كار گرفته شد، به طورى كه در سال 1036/ 1625 فخرالدين دوم معن در نهايت آنها را شكست داد و از بعلبك بيرون راند. اندكى بعد، يكبار ديگر، آنها به عنوان حاكمان محلى بقاع در قرن هيجدهم ظاهر مى شوند. (5) آنچه بيشتر به بحث مربوط است، به عقيده من، خانواده ابن علوان است، خانواده اى از سران اشراف كه اعضاى آن به طور انحصارى پست نقيب الاشراف بعلبك را از دوره مماليك در اختيار داشتند. برجستگى ابن علوان، از سرپرستى وى نسبت به يكى از اماكن مقدس واقع در كرك نوح كه گفته مى شود مقبره نوح پيغمبر است، برگرفته شده است. پيوند آنها با اين مكان مقدس مانعى بر سر راه تلاشهاى مماليك براى جايگزين كردن سنيان در سرپرستى بر آن، در آن زمان بود، آن هم درست زمانى كه، نيز به دليل موقوفات آن، به تدريج بر موقعيت اقتصادى و اجتماعى حرم افزوده مى شد.

عثمانيها، از طريق حَنَش، مقدّم دره بقاع در آن زمان، بر اهميت اين منطقه افزودند. در ميان سالهاى 935- 950/ 1529- 1544 محمد بن ناصرالدين الحنش، وقف بزرگى را شامل


1- نك: على العاملى، الدرالمنثور، ج 2، صص 209- 199؛ محبى، همان، ج 2، صص 23- 21؛ امل الآمل، ج 2، صص 63- 57؛ تكملةامل الآمل، صص 142- 138؛ روضات الجنات، ج 2، صص 302- 296؛ لؤلؤة البحرين، صص 51- 45
2- على العاملى، ج 2، صص 222- 209؛ معجم المؤلفين، ج 9، صص 200- 191 تكملة امل الآمل، ص 341؛ لؤلؤة البحرين، صص 85- 82؛ روضات الجنات، ج 7، صص 45- 39
3- على العاملى، ج 2، صص 238- 222؛ لؤلؤة البحرين، صص 82- 80؛ امل الآمل، ج 1، صص 98- 92؛ اعيان الشيعه، ج 7، صص 162- 159؛ محبى، ج 2، صص 191 و 192؛ معجم المؤلفين، ج 4، ص 194؛ تكملة امل الآمل، صص 220 و 221
4- Janisseries جان نثار/ ينى چرى.
5- در باره حرفوش نگاه كنيد به:. A. A BU H USAYN , Provincial Leaderships in Syria, 1575- 1650, Beirut, 1986, 126- 152; A. M. BAKHIT, The Ottoman Province of Damascus in the 16 th Century, Beitut, 1982, 175- 178

ص: 80

قنوات آب، باغها و اختصاص زمينى براى نگهدارى حرم ايجاد كرد و مديريت و سرپرستى آن را به نقيب الاشراف سيد علوان بن على بن حسين و اعقاب وى واگذار كرد. نكته جالب آن كه در متن وقف نامه، از سيدعلوان مانند اجدادش، به عنوان شيخ الاسلام و با تعبير «قدوة العلماء السادة الشافعية» ياد مى شود. (1) منابع تأييد مى كنند كه اين خانواده طى چهار قرن حكومت عثمانى سرپرستى حرم را در اختيار داشته است. (2) اين نكته قابل توجه است كه ابن علوان شاخه لبنانى يك خاندان شيعى دمشق را بنياد گذارد كه آنها هم مكان مقدس محلى ديگرى را كه مقبره سيده زينب است در اختيار داشتند. (3) تشيع در حلب

حلب شهرى با پيشينه تشيع، حتى بعد از سقوط دو دولت شيعى حمدانى و مرداسى و روى كار آمدن قدرتمندانه سنيان يعنى زنگيان و ايوبيان و مماليك، همچنان به جذب و ميزبانى علماى شيعه به خود ادامه داد. هنوز در قرن چهاردهم، با وجود آزار و تعقيبها كه هر لحظه بلاد شام را در مى نورديد، شمار علماى شيعه كه به تنهايى در آن شهر زندگى مى كردند تا پانزده نفر مى رسيد. (4) خاندان كهن و برجسته بنوزهره از سادات حسينى كه معتقد بودند كه از نسل امام جعفر صادق عليه السلام هستند، از جمله خانواده هاى روحانى و هدايتگر شيعى بودند كه در اين شهر زندگى مى كردند. در واقع، منابع سنى، از آنها به عنوان عامل شيوع بدعتى در حلب ياد مى كنند كه از سوى حران آمده است، در حالى كه آنها در اصل از مردمان مدينه بودند.

بنوزهره از طريق به انحصار در آوردن مقام نقيب الاشرافى، به عنوان رهبر اشراف حلب به دست آوردند و در اواسط قرن چهاردهم براى آنها وقف بزرگى كه مربوط به برخى روستاها و زمينهاى حاصلخيز كشاورزى آن ناحيه بود، ايجاد كردند. (5) با پيروزى عثمانيها، تشيع در حلب رو به افول گذاشت. منابع ادبى تنها چند گزارش از بنوزهره ارائه مى دهند اما از فعاليتهاى مذهبى شيعى آنها آگاهيهاى روشنى در اختيار نمى گذارند. در نهايت در قرن شانزدهم، حضور تشيع در ميان تاجران بزرگ و نيز جامعه اشرافى كه در يكى از دو حرم از نوادگان على عليه السلام در حلب زندگى مى كنند، يعنى مشهدالحسين


1- در باره كرك نوح نگاه كنيد به: نصرالله، تاريخ كرك نوح، دمشق، 1986؛ 2 EI مدخل «كرك نوح» از OURDEL D. S؛ در باره خاندان حنش نك:. M. A. BAKHIT, The Role of the Hanash Family, 790- 976/ 1388- 1568, in Land Tenureand Social Transformation in the Middle East, T. Khalidi ed., Beirut 1984, 257- 289. M. A. B AKHIT , The Ottoma Province of Samascus in the 16 th Century, 204- 206.
2- نصرالله، همان، ص 186
3- شيخ حر عاملى در كتاب امل الامل از محمد بن احمد الحتانى العاملى به عنوان قاضى بعلبك در حوالى 1030/ 21- 1620 ياد كرده است امل الامل، ج 1، صص 137- 138. تمامى آن چيزى كه ما در باره وى مى دانيم منحصر به شعرى است كه تمايل شيعى او را نشان مى دهد.
4- 1.M. M OMEN, An Introduction to Shii Islam, New Haven 1985, 97.
5- در باره بنو زهره بنگريد به:. M. S ALATI, Ascesa e caduta di una famiglia di asraf sciiti di Aleppo: i Auhrawi o Zuhra- Zada( 1900- 1700), Roma, Istituto per lOriente 1992.

ص: 81

نمودار مى شود.(1) كامل الغزى، مورخ حلبى، به روشنى اظهار مى كند كه شيعه در پرده تقيه فعاليت مى كردند تا قدرت را به ضرر سنيان دست آورند، اين فعاليت تا قرن هفدهم (دوازدهم) ادامه داشت. اما وى آنها را نمى شناساند يا نمى خواهد بشناساند. (2)مهمه دفترلرى (3)

به ما گزارش مى دهد كه در داخل و خارج مرزهاى تاريخى اين ايالت، اوضاع آشفته بوده است: گروههاى قزلباش در ارفه

)Urfa(

در سال 1574؛ يك لعنت كننده بر سه خليفه نخست در عين تاب در سال 1570؛ و بالاتر از همه، شاه اسماعيل دروغين در منطقه البستن 99 (Elbistan) به سمت شمال مَرعش كه يك شورش ضدى عثمانى را در سال 1578 رهبرى كرد. (4) همينطور ما مى دانيم كه حزب اردبيل، در خود حلب هم نيرومند بوده است. (5).

زمانى كه به ديوان حكومتى مراجعه مى كنيم، بنى زهره را در سال 1630 مى بينيم كه در عملا برخورد نزاع گرايانه از موضع خود ندارند، به ويژه در باره شخص احمد افندى زُهْروى.

من جزئيات زيادى را در ارتباط با زهروى ها ملاحظه كردم كه بر اساس آنها مى توان اظهار كرد كه ميان سالهاى 1630 تا 1680 آنها به صورت يك گروه محدود از نخبگان محلى بودند كه اين خود نتيجه فعاليتهاى شديد و گسترده اقتصادى آنها در باب تجارت، پرداخت وام، توليد صابون و داشتن مقامهاى رسمى بود. آنها همچنين پيوندهاى اجتماعى- سياسى استوارى را با ديگر خاندانهاى برجسته از طريق ازدواج فراهم آوردند، خاندانهايى مانند كواكبى كه از عالمان مذهبى و مفتيان بودند. احمد زهروى براى مدتى مسؤوليت موقوفات مكانهاى مقدس منطقه حلب (42- 1639) و «قسام عسكرى» (45- 1644) دو منصب مهم را بر عهده داشت.

در سال 1654 و 1656 احمد زهروى و برادرش بهاءالدين، وقفى را شامل دو كارخانه صابون سازى، مغازه، باغهاى ميوه و زمينهاى كشاورزى ايجاد كردند. وقفنامه هاى اين دو مورد، نشان مى دهد كه آنها وفادار به ايمان مذهبى پدران خود بودند به اين ترتيب كه در باره اين دو مورد هبه قطعى آمده است كه بر فرض از بين رفتن خاندان آنها، بايد نيمى از وقف


1- در باره اين مشهد بنگريد به:. J. S AUVAGET, Deux sanctuaires chiites a Alep, Syria( 1928), 224- 237; B. A MORETTI SCARCIA, Aproposito della tipologia religiosa sciita: A leppo- M ashhad, in S tudi in onore di F rancesco G. abrieli, R oma, 1984, II, 701- 709 نهر الذهب فى تاريخ حلب، حلب، 26- 1922، (سه جلدى)، ج 1، صص 278- 285، ابن شحنه، الدر المنتخب فى تاريخ مملكة حلب، دمشق، 1984، صص 85- 90 * مترجم: نيز نگاه كنيد: احياء حلب و اسواقها، خيرالدين الاسدى، دمشق، 1984، صص 348- 350). در آنجا مطالبى به نقل از ابن شداد در الاعلاق الخطيرة (ج 1، ص 50) و او از ابن ابى طى مورخ شيعى حلبى در قرن هفتم آورده است)
2- الغزى، همان، ج 1، ص 192
3- مجموعه اسناد دوره عثمانى است كه گزارشهاى شورشها ومخالفتها از نواحى مختلف در آن گردآورى شده است.
4- 1. C. H. I MBER. The persecution of Ottoman Shiites Accirding to the Muhimme Defterleri, 1565- 1585 Der Islam 56 1979 , 250- 253.
5- . M. M. 2 NEMO 106,. tic, po,

ص: 82

براى مشهد المحسن، دومين مكان مقدس در حلب (1) و نيم ديگر آن براى هزينه زائران حرم امام حسين عليه السلام در كربلا باشد. صرفنظر از اختصاص اين بخششها به حرم موجود در حلب، اختصاص آن به زائران مهمترين حرم در جهان شيعه كه در كنترل و سرپرستى سادات عراق و حوزه اقتدار صفويان بود، امرى شگفت انگيز و بى نظير براى حلب است. (2) زوال زهروى ها در دهه پايانى قرن هفدهم و اضمحلال تقريبا كامل آنها در نيمه نخست قرن هيجدهم، به معناى پايان تشيع حلب بود. تمايلات هواخواهانه نسبت به امام على عليه السلام در مراسم سالانه در روز عاشورا در قرن نوزدهم باقى ماند، (3) در حالى كه عقيده اصيل شيعى محدود به چند روستا در منطقه ادْلِب (Idlib) و جبل سماعه شد. (4) پى نوشتها:


1- در باره آن به ارجاع شماره 54 نگاه كنيد. و نيز:. M. S oberheim, Das Heiligtum Shaykh Muhassin in Aleppo, Melanges H. Deremborg, Paris, 1940, 379- 390 * مترجم نيز نگاه كنيد به: نهر الذهب، ج 2، ص 278، احياء حلب و اسواقها، خيرالله اسدى، دمشق، 1984، صص 351- 352
2- در باره زهراوى ها نك:. M. S ALATI, Ascesa e caduta di una famiglia di Asraf sciiti di Aleppo: i Zuhrawi o Zuhra- Zada( 1600- 1700 ), Roma, Istituto per lOriente 1992; on their waqf see also M. S ALATI, Alcunidocumenti giuridici aleppini in materia di waqf dei secoli XIV- XVII, Roma, 1991, 49- 61.
3- اين جشنبها به تولد حضرت محمد ص يعنى مراسم مولد النبى ص ارتباط داده مى شد. نك: الغزى، همان، ج 2، صص 282- 283
4- در باره اين روستاها بنگريد به كار من با عنوان:. I villaggi imamiti della provincia di Aleppo in epoca ottmamna, R. S. O. LXIII/ 4( 1989 ), 1990, 231- 255.

ص: 83

ص: 84

ص: 85

ص: 86

ص: 87

موقعيّت يهود در مدينه

عبداللَّه بن عبدالعزيز ادريس/ شهلا بختيارى

مراد از لفظ «يهود» در اين بررسى دو معناست؛ يكى «نسب» و ديگرى «ديانت».

خداوند تعالى مى فرمايد: ما كانَ ابْراهيمُ يَهُوديّاً وَ لا نَصْرانيّاً وَ لكن كان حَنيفاً مُسْلِماً (1)، اين آيه، اشاره به گردن نهادن به دين يهود دارد؛ مانند اين كه به كسى كه مسيحيت را پذيرفته، «مسيحى» مى گويند.

لغت دانان نيز به اين معنا اشاره كرده اند.

ابن منظور مى گويد: «هود به معناى توبه است: هادَ، يَهُودُ، هُوداً؛ يعنى كسى كه توبه كرد و به سوى حق بازگشت، پس او توبه كننده است ... و هود الرجل يعنى به آيين يهود در آمد». (2) يهود به معناى نسب نيز مى باشد كه هم معنا با «بنى اسرائيل» است. (3) اين لفظ در زبان عبرى به معناى «فرزندان بنده خدا» يا «برگزيده خداوند» است. اسرائيل كه لقب يعقوب است مركب از «اسرا» به معناى بنده يا برگزيده و «ايل» به معناى خداوند است. (4)گفته مى شود معناى «حركت به سوى خداوند در شب» نيز مى دهد. (5) همينطور به معناى «شديد» يا «قوى» هم آمده است. (6)

همچنين آنها يهود نام گرفته اند چون به يهوذ بن يعقوب- كه حكومت در خاندان وى استقرار يافت- منسوبند. در اينجا ذال ناخوانا تبديل به دال بى نقطه گرديده و «يهود» شده است. (7) مورّخان مسلمان به اين نكته توجه كرده اند. سهيلى معتقد است:

«يهود مانند ثمود اسم خاص است و ادامه مى دهد: آنها به يهوذبن يعقوب، كه ذال آن


1- آل عمران: 27 «حنيف» يعنى كسى كه به چيزى روى كند، هنگامى كه به آن مايل باشد. همچنين به كسى كه از دين باطلى روى گرداند، گفته مى شود او حنيف است و دين حنيف دارد. فلان شخص دين حق اختيار كرد هنگامى كه مسلمان شد. نگاه كنيد به: زمخشرى: اساس البلاغه، ص 144
2- لسان العرب، ج 5، ص 439
3- «اسرائيل» لقب يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم، پدر يهوديان است كه به سبب انتساب به او، آنها را به اين خوانده اند نگاه كنيد به: ابن اسحاق، السيره، ج 1، ص 12؛ شنوده، اليهود، ص 15 و 20؛ طنطاوى، محمد سعيد، بنى اسرائيل فى القرآن، ج 1، ص 6
4- طنطاوى، همان
5- سهيلى، الروض الأُنُف، ج 2، ص 294
6- براى آگاهى از معانى مرتبط با اين اسم و ارتباط آن با نوشته هاى به خط ميخى و زبان كنعانى، نگاه كنيد به:. The Interpreter`s Dictionary of the Bible Abingdon press, Newyork, vol. zp. 166.
7- بيرونى؛ تاريخ الملل و النحل، ج 2، ص 4. طنطاوى از او در كتابش اقتباس كرده است، بنى اسرائيل فى القرآن، ص 8 سهيلى: الروض الانف، ج 2، ص 291. يعقوبى: تاريخ، ج 1، ص 31. شنوده: اليهود، ص 14

ص: 88

تبديل به دال شده منسوبند. پس هنگامى كه يهود با الف و لام گفته مى شود هر دو جنبه نسب و دين- يهوديت- محتمل است.

اما نسب، بنابرگفته آنها منظور بنده اى در ميان بندگان است و از دين همانند زرتشتى و مسيحى مقصود اين است كه آن صفتى است نه اين كه منسوب به پدرى باشند». (1)

هدف ما از گزيدن اين موضوع از كلمه يهود، زمينه سازى براى بحث درباره اصل يهود در مدينه است و اين كه آيا نسب آنها از بنى اسرائيل است يا از عربهاى يهودى شده؟

و گمان نداريم كه رسيدن به حكم قطعى از حقيقت و سابقه وجود آنها در مدينه آسان باشد؛ زيرا اين بحث به مطلبى برمى گردد كه متون تاريخى گفتگو درباره آن را آشكارا رها كرده اند. (2) با اين همه، اين امر موجب نمى شود كه اشاره اى هرچند كوتاه، به اختلاف منابع درباره اصل يهود و آمدنشان به يثرب نداشته باشيم. تعدادى از مورّخان معاصر تصور كرده اند هنگامى كه نبونيد به تيماء آمد، يهود همگى در سپاه او بودند و در آنجا و ديگر نواحى حجاز ساكن شدند تا به يثرب رسيدند. (3)

با آگاهى به اين كه در اخبار مدوّن نبونيد، اشاره اى به وجود يهود در سپاهش يا سكونت آنها در اين سرزمين نشده است. (4) اگر اين روايت درست باشد، مى شود چنين توجيه كرد كه شايد تعداد آنها اندك بوده و يا در سپاه او نقش مهمى نداشته اند.

مورّخان مى نويسند: تعدادى نوشته نبطى در حجر و ديگر نواحى سرزمين نبط يافت شده، كه اسامى عبرى وارد شده در آنها، اشاره به اين مطلب دارد كه صاحبانشان از يهود بوده اند. (5)بعضى از اين نوشته ها، به قرن اوّل ميلادى تا سال 307 ميلادى مربوط است. (6)

مسلم است سبب وجود پناهندگان يهودى در سرزمين عرب، طبيعى مى نمايد كه گروهى از ساكنان فلسطين، در حدود قرن اول ميلادى، به ارتفاعات حجاز و نيز به يثرب روى آورده و بعد از حاكميت روم بر سرزمين شام و يورش آنان بر عبرانيان، به عموزاده هايشان پناهنده شده باشند؛ زيرا كه اين سرزمين از متصرفات روم دور بوده است. (7) از سوى ديگر بى شك يهوديان، بر عربهاى ساكن در شرق مرز عربى به ديده نسل اسماعيل و ابراهيم و به نگاه خويشاوند مى نگريستند و اميدوار بودند كه آنان دين ابراهيم، جد عرب و يهود را بپذيرند. (8)


1- همان كتاب، ج 2، ص 291
2- جواد، المفصل، ج 6، ص 511
3- همان منبع، ج 6، ص 513. «تيماء»، شهرى از منازل شام، ميان شام و وادى القرى در مسير راه حاجيان شام دمشق است. امروزه در قسمت شمال غربى مملكت عربستان سعودى، در شمال شهر العلا واقع است و زمينش براى زراعت حاصلخيز است. نگاه كنيد به: كحاله عمر، جغرافياى شبه جزيره عرب، ص 129. «تيماء» يكى از شهرهاى قديمى به حساب مى آيد كه نقش مهمى در تاريخ سياسى و اقتصادى شمال جزيرةالعرب به دليل قرار گرفتن بر سر راه تجارى ميان شمال و جنوب داشت. نگاه كنيد به: انصارى، دكتر عبدالرحمان طيب، «لمحات عن بعض المدن القديمة في شمال غربى الجزيرة العربية»، بحثى است چاپ شده در جمله «الدارة»، شماره اوّل، سال اول، 1359 ه. 1975 م. چاپ رياض، ص 82 در نقوشى كه جديداً در حرّان در سال 1956 م. كشف شده، ذكر شده است كه نبونيد در تيماء شهر زيبايى ساخت كه قصرى شبيه به قصر بابل در آن بود. انصارى، همان كتاب، همان جا و نبونيد يا نابونهيد يكى از پادشاهان بابل بود كه حكومت بعد از سه نفر پادشاه پى در پى از خانواده نبوخذ نصر به او انتقال يافت و او در مدت هفت سال سلطنت، حكومت را آكنده از سستى و پريشانى نمود. او از خاندان كاهنان بود و در سال 555 ق. م. متوجه واحد تيماء شد. صالح، عبدالعزيز: الشرق الأدنى القديم، ج 1، قاهره، 1977، ص 560، 561
4- جواد، همان منبع، ج 2، ص 513. 861-Islamic Culture, vol. 111, No 2, April, 9291, judaeo Arabic Relations in pre islamic Times. by Josef Horovity, P. 170. جواد على به اقتباس از او در كتابش آورده است، المفصل، ج 6، ص 513 «الحجر»، با كسر حاء وسكون جيم، نام سرزمين ثمود در وادى القرى، ميان شام ومدينه است. (ياقوت، معجم البلدان ج 2، ص 220- 221)
5- جواد، همان منبع، ج 2، ص 513
6- جواد، همان منبع، ج 2، ص 518. الشريف، مكه و مدينه، ص 307
7- لاندو، اسلام و عرب ترجمه به عربى منير بعلبكى، بيروت، 1962 م. ص 16. جواد، همان منبع، ج 6، ص 514 به پاورقى شماره يك همان صفحه نگاه كنيد
8- شنوده، اليهود، ص 26- 29؛ جواد، همان منبع، ج 6، ص 511

ص: 89

بجاست در اينجا به اين مطلب اشاره كنيم كه بعضى از پژوهشگران معاصر مايلند تا پيوند يهود و عرب، در حجاز و يثرب را به دوره هاى بسيار كهن بازگردانند، حتى شايد به بيش از هزار سال قبل از ميلاد مسيح؛ يعنى بعد از خروج بنى اسرائيل از مصر به رهبرى موسى عليه السلام. (1)

يهوديان هنگام آمدنشان به سوى فلسطين و شام، با مقاومت و ايستادگى سختى روبرو شدند (2) و شايد گروههاى كوچكى از آنها براى اين كه از بازگشت به مصر معاف شوند، ترجيح دادند به حجاز پناه برند تا امنيت و سلامتى به دست آورند و از زندگانى پرزحمت و مشقّت بار رهايى يابند و از كمبود نيازمنديها؛ مثل «خيار، هندوانه، تره، پياز، و سير» (3) خلاص شوند.

آنها شكايتشان را نزد موسى، به بى گياهى سينا (4) تفسير مى كردند و نزد او داد و فرياد راه مى انداختند در حالى كه ناحيه حجاز و بسيارى از نقاط جزيرةالعرب در آن زمان از پردرخت ترين سرزمين هاى خدا بود. (5)

گروهى از مستشرقان مى نويسند:

قبايل عبرى در سال 1255 ق. م. در هجرتشان از مصر به سوى فلسطين، در سينا و نفود توقف كردند و موسى با زنى از عرب ازدواج كرد و آن زن خداى بيابانىِ سنگدل به نام «ياهو» را مى پرستيد؛ همان خدايى كه بعد از آن «يهوه» خوانده شد. (6) اثر اين روايت آن است كه آشكارا به وجود علاقه ها و رابطه هاى ديرينه ميان يهود و اعراب در زمان موسى اشاره مى كند كه براى پيدا كردن چراگاه، در صحراهاى جزيرةالعرب يا در صحراى سينا جابجا مى شدند و فلسطين را امتداد طبيعى حجاز مى دانستند كه در نتيجه آن، ارتباط ساكنان هريك از اين سرزمين ها با ديگرى طبيعى مى نمود. (7)

و نيز با بررسى نوشته هاى مورّخان مسلمان، از پيوند يهود با اهل مدينه و پيشينه آن تا زمان حضرت موسى عليه السلام اشاراتى مى توان يافت. تاريخنگاران به دنبال پيدا كردن عوامل سياسى و گاه دينى برآمده (8) و مواردى از آنها را برشمرده اند؛ از جمله عوامل سياسى، خطر عمالقه- ساكنان يثرب و جحفه از سرزمين حجاز- و حملات پى درپى آنان به بنى اسرائيل در شام بود كه سبب شكايت بنى اسرائيل به موسى شد.

موسى عليه السلام سپاهى به مقابله با آنها فرستاد و دستور داد كه همه شان را كشته، هيچ يك از آنها را زنده نگذارند. سپاه اين مأموريت را انجام داد اما پسر پادشاه عمالقه را، كه «ارقم» نام داشت، به حال خود رها كردند و


1- شنوده؛ اليهود، ص 34
2- شنوده؛ اليهود، ص 34
3- شنوده؛ اليهود، ص 34
4- سمهودى، الوفا، ج 1، ص 159
5- Landau .R :Islamand the Arabs ,p .31 ترجمه عربى، ص 17
6- جواد، المفصل، ج 6، ص 513
7- سهيلى، الروض الأنف، ج 2، ص 250 و 251؛ سمهودى، الوفا، ج 1، ص 157
8- سهيلى، همان منبع، ج 2، ص 250- 251

ص: 90

به شام بازگشتند. آنها زمانى به شام رسيدند كه موسى مرده بود. بنى اسرائيل خطاب به ايشان گفتند:

شما از دستور موسى سرپيچى كرده و با او مخالفت نموده ايد، ما به شما جا و پناه نمى دهيم.

سپاهيان گفتند: ما به سرزمينى كه بر آن غلبه كرده ايم بازمى گرديم و در آنجا مى مانيم. پس بى درنگ به يثرب بازآمدند و در آنجا ساكن شدند و زاد و ولد كردند. (1)

اما مورّخانى كه اين پيوند را به عامل دينى برمى گردانند، چنين مى نويسند: آنگاه كه موسى به همراه گروهى از بنى اسرائيل حج گزارد، به هنگام بازگشت، وارد مدينه شد و آن محل را جايگاه پيامبرى ديد كه وصف او را در تورات مى خواند، پيامبرى كه همان آخرين پيامبران است. گروهى از ايشان با هم مشورت كردند كه آنجا بمانند، پس عده اى در محلى در بازار بنى قينقاع فرود آمدند و مدتى بعد گروهى از اعراب به آنها پيوستند و به دين آنها درآمدند. (2)

از سوى ديگر، گروهى از مورّخان مسلمان و ديگران چنين آورده اند كه آمدن يهود به حجاز در عصر نبوخذ نصر يا بخت نصر بوده است كه بعد از آمدن او به فلسطين، گروهى از يهوديان به وادى القرى، خيبر، تيماء و يثرب فرار كردند و تا زمان ظهور اسلام آنجا ساكن شدند. (3)

يهوديت در ميان عرب، (4) در قبايل حمير، كنانه و بنى الحارث و كنده، (5) غسان، (6) بلى (7) و اوس و خزرج (8) راه يافت.

درباره يهودى شدن اوس و خزرج نوشته اند:

زنى كه فرزندش زنده نمى ماند، با خود عهد بست كه اگر فرزندش زنده بماند او را يهودى كند. (9) اين امر نشان مى دهد كه يهوديت در ميان اوس و خزرج رايج نبود و پذيرش آن نيز از روى خرسندى و رغبت نبوده است و ما را بر اين اعتقاد رهنمون مى شود كه در ديد عرب پذيرش دين يهود با بدى و ستم آميخته بوده، تا حدى كه يهودى شدن ملازم بود با هلاكت. به اين معنا كه مادر ترجيح مى داد فرزندش زنده بماند حتى اگر يهودى شود! و در نظر او يهودى شدن فرزندش بهتر از مردنش بود!

البته اين موضوع وجود گروههاى كوچك در ميان قبايل عربى را كه به سبب اهداف سياسى وارد دين يهوديت شدند نفى نمى كند؛ مانند «كعب بن اشرف» كه از «طى ء» و از بنى نبهان بود و پدرش به مدينه آمد و با بنى نضير هم پيمان شد و در ميان آنها سربلندى يافت و با زنى از آنان ازدواج كرد. (10) و «جبل بن جوال» بن


1- سمهودى: همان منبع، ج 1، ص 157.
2- Donyy. R: Die lsrealiten zu mekka. S. 531 جواد على از او به اقتباس در كتابش آورده است؛ المفصل، ج 6، ص 517 و 518. نبوخذنصر يا بختنصر پادشاه بابل سپاهى را به فلسطين فرستاد و پادشاه يهود را كشت و قومش را در سال 597 ق. م. اسير كرد (صالح، عبدالعزيز، الشرق الأدنى القديم، ص 277)
3- ابن اسحاق، اسيره، ج 2، ص 359؛ ابن حجر، الإصابه، ج 1، ص 222. سمهودى؛ الوفا، ج 1، ص 279 و 280. جواد، المفصل، ج 6، ص 514 پاورقى شماره يك در همان جا. رستم، الروم، ص 24
4- ابن قتيبه، المعارف، ص 621
5- بلخى، البدء والتاريخ، ج 4، ص 31
6- سمهودى، همان كتاب، ج 1، ص 162 و 163
7- طبرى، جامع البيان، ج 3، ص 13 و 14
8- طبرى: همان جا، مقلات كه مقلى نيز گفته شده است، با كسر ميم. درست تر گفته شعبه بن حجاح است كه همان مقلات باشد. مقلات از مقلت مشتق شده است نه از قلا. همان منبع، ج 33، ص 14 و پاورقى شماره يك، همان مقلات به معناى ماده شترى است كه يك بار زاييده باشد و پس از آن بار نگيرد و زنى كه فرزندش زنده نماند. جمع آن مقاليت است. بستانى، محيط المحيط، ج 2، باب قاف ماده قلت، ص 1749؛ ز مخشرى، اساس البلاغه، ص 519
9- ابن اسحاق، السيره، ج 2، ص 359، سمهودى، الوفا، ج 1، ص 279 و 280
10- ابن حجر؛ الاصابه، ج 1، ص 222

ص: 91

صفوان بن بلال ذبيانى ثعلبى كه با «بنى قريظه» (1) بود و «حيىّ بن اخطب» كه بر بنى نضير وارد شد. (2)گروهى او را در نسب عتيبة بن حارث بن شهاب بن جدىِ تميمى، قهرمان عرب ذكر كرده اند. (3)

به نظر مى رسد كه يهودى شدن دستجمعى و گروهى نيز در فاصله ميان دو قرن چهارم و پنجم ميلادى پيش آمده است. (4) نقل شده كه يمنى ها بدون استثنا در دين يهود وارد شدند و يهوديت دين رسمى آنجا شد. (5) همينطور اقوامى از بنى حارث بن كعب، غسان و جذام نيز يهودى شدند. (6)

از مطالب گذشته نتيجه مى گيريم:

بودند اعرابى كه يهودى شدند و گروههاى خاصى را تشكيل مى دادند و اين امر ما را بر اين باور مى رساند كه يهود بنى قريظه و بنى نضير و گروهى از يهوديان حجاز، عربهاى يهودى شده هستند.

در مورد نسب بنى قريظه و بنى نضير گفته شده كه آنها عشيره اى از جذام بودند (7) و نيز گفته اند كه آنها در زمان عاديا يا سموأل (8) يهودى شده اند. سموأل، كه دوستى و ارتباط زيادى با امرى ء القيس كندى داشت، (9) بين دو قرن پنجم و ششم ميلادى مى زيست. (10)

اگر مطالب ذكر شده درباره نسب بنى قريظه و بنى نضير تا بنى اسرائيل را در نظر بگيريم، مى يابيم كه آنها از فرزندان خزرج بن صريح بن سبط بن يسع بن سعد ابن لاوى بن جبربن نحام بن عازر بن عيزر ابن هارون بن عمران عليه السلام هستند. (11)اگر از بيان سلسله نسب بعد از «خزرج بن صريح» چشم پوشى كنيم، مى بينيم كه آنها همگى نامهاى يهودى هستند كه به اقتضاى حال، تعدادى از نامهاى پيامبران را نيز دربر دارند.

به نظر مى رسد از وجود اسم خزرج در اول سلسله نسب تا آخر بيشتر اسمهاى كهن آنها عربى است (12) كه بر قدمت پيوند مكانى آنها با خزرج تأكيد دارد و احتمالًا نسبى عربى است كه با جايگزين كردن اسم هاى عربى، مى خواستند اهميت و احترامشان با پيوند دادن نسب خود به پيامبران دينشان زياد شود.

اين سخن مسلّم است كه يهود؛ اعم از بنى قريظه و بنى نضير كه به يثرب مهاجرت كرده بودند، بعد از نشست و برخاست با اعراب در يثرب و تأثير گرفتن از آنها، ترجيح دادند اسم هاى عربى داشته باشند. مگر اين كه آن اسم بر غير عرب نيز صادق باشد. پس بر يهود يا هر امّتى كه هستى و اصول و دينى دارد سخت است كه


1- ابن اسحاق؛ همان منبع، ج 2، ص 359
2- سهيلى؛ الروض الانُف، ج 2، ص 289
3- جواد، المفصل، ج 6، ص 539 و 540
4- ابن اسحاق: همان منبع، ج 1، ص 12 و بعد از آن؛ يعقوبى، تاريخ، ج 1، ص 257؛ جواد، همان مبنع، ج 6، ص 537 و بعد از آن
5- يعقوبى، تاريخ، ج 1، ص 257
6- يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 49 و 52؛ جذام، او عمرو بن عديب بن حارث بن مرة بن أدد بن زيد بن يشجب بن عريب بن زيد بن كهلان بن سبأ است ابن حزم، الجمهرة، ص 419 و 420. به نظر مى رسد كه بنى جذام در روزگار امويان به شمال انس گرفتند و از شهر و نسب اصلى خود دورى كردند. ذكر شده است كه روح بن زنباع كه از بنى افصى بن حرام بن جذام است، خواست كه نسب جذام را به مضر برگرداند و مى گويد: جذام ابن اسد برادر كنانه و اسد پسر خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر مى باشد. ابن حزم، همان منبع، ص 420، 421
7- يعقوبى، همان منبع، ج 2، ص 52؛ ضيف دكتر شوقى، العصر الجاهلى، ص 239
8- ابن خلدون، تاريخ، ج 1، ص 91- 95 چاپ قاهره، 1355 ه.
9- جواد، المفصل، ج 3، ص 368- 360
10- سمهودى، الوفا، ج 1، ص 161
11- ابن اسحاق، السيره، ج 2، ص 359 و 360؛ الشريف، مكه مدينه، ص 296 و 297
12- كستر: حيره و مكه، ص 11. الشريف: همان كتاب، ص 306 و 320

ص: 92

آن را تصديق كند. يهود هنگام آمدن به يثرب در اوج قدرت و برترى بودند، (1)اما عرب در دوره جاهليت خود هيچ حكومت يا ميراث دينى نداشتند كه بتوان گفت اسامى خود را بر يهود تحميل كردند؛ (2) مانند وضعى كه بعدها، هم در مورد يهود و هم ديگر قبايل و شهرهاى مفتوحه اتفاق افتاد. (3)

گفته اند زبان عبرى در نامهاى محلهايى از حجاز كه يهود بر آن وارد شدند، تأثير جدّى و آشكار گذاشته است. به عنوان مثال «وادى بطحان» در مدينه كه معناى عبرى آن «اعتماد» است و نيز «وادى مهزور» در مدينه به معناى «نهر آب» است همچنين كلمه «أريس» در زبان عبرى و آرامى، به كشاورز كشت كار اطلاق مى شود و «چاه رومه» كه عثمان بن عفان آن را از يك يهودى خريد به معناى چاه «بالاى دره» است. (4) و اين، بر بعضى آثار لغوى يهودى قديم در حجاز تأكيد دارد كه بر مناطقى از آن فرود آمدند و همين دليلى است بر سخن ذكر شده از تأثير بيگانگان در سرزمينى كه در آن ساكن شدند.

از مطالبى كه بر عرب بودن بنى نضير و بنى قريظه دلالت دارد، سخن سمهودى است. وى مى نويسد: بنى قريظه بر اين باور بودند كه از نسل شعيب پيامبرند و شعيب از جذام بوده است. (5) پس اگر اين مطلب درست باشد شكى در عرب بودن آنها باقى نمى ماند.

به نظر مى رسد كه يهود بنى قريظه و بنى نضير و ديگران در هجرت به مدينه پيشگام بودند. در اين باره سمهودى عقيده دارد: زمانى كه روميان بر شاميان غلبه كردند، بنى قريظه و بنى نضير و بنى هدل از شام به قصد كسانى از بنى اسرائيل كه در حجاز بودند فرار كردند. (6) بنى هدل كه عموزاده هاى قريظه و نضير هستند، از آنها نيستند؛ زيرا نسب بنى اسرائيل بالاتر از آنهاست. (7)

تاريخ به وجود بنى جذام در شام و حسمى (8) اشاره مى كند و مى نويسد كه آنها مقام عالى و رهبرى ميان عربِ شام داشتند (9) و بيشترشان مسيحى بودند. (10)

مسيحيت دين رسمى دولت روم بود و گردن نهادن بنى جذام به دين مسيحيت، حاكى از فرمانبردارى ايشان از دولت روم بود. (11) همچنانكه مى بينيم كارى كه بيانگر سرپيچى و خروج آنان عليه دين رسمى باشد، از آنان سرنزد. (12)

آنچه كه بر عرب بودن بنى قريظه و بنى نضير دلالت مى كند، پايبند نبودن آنها


1- الشريف: همان كتاب، ص 320
2- بارتولد واسيلى ولاديمير، تارخ الحضارة الإسلاميه ترجمه عربى، حمزه طاهر، چاپ 3، قاهره 1958 م. ص 33؛ بروكلمان كارل، تاريخ الشعوب الاسلاميه، ص 119- 93 و در جاهاى مختلف
3- ولفنسون، تاريخ اليهود فى بلاد العرب، ص 17
4- سمهودى: الوفا، ج 1، ص 162، در باره نسب شعيب: بايد گفت كه او پيامبرى بود در ميان قومى كه به آنها حضورا مى گفتند، و از عرب بائده، از فرزندان ار فخشذبن يقطن بن عابر بن شالخ بن ارفخشذ، از عموزاده هاى جرهم و حضرموت و سلف بودند. سرزمين حضورا در رس بود و آنها كافر بودند و بت مى پرستيدند. از ميان خودشان پيامبرى به نام شعيب بن ذى مهرع بر انگيخته شد. اما آنها او را تكذيب كردند و مانند ديگر ملّتها هلاك شدند، ابن خلدون، تاريخ، چاپ قاهره، 1355 ه. ج 1، ص 46 و مى نويسد كه: سرزمين جرهم در يمن بود و آنها به عبرى صحبت مى كردند. در متنى كه ابن خلدون روايت كرده ملاحظه مى شود كه او حضورا را فرزندان حضرموت و جرهم قرار مى دهد، يا اين كه حضورا قبيله اى بودند كه محلّشان در آنجا محل قبيله جذام جنوبى نيز بود و ذكر شده است كه سرزمين حضورا رس در حضرموت بود جواد، المفصل، ج 1، ص 347 متوفى كه در دست ماست كمك بيشترى در توضيح كافى از جذام و حضورا بيش از اين ارتباط مكانى نمى كند، بعلاوه پيشتر ذكر شد كه بنى قريظه مى پنداشتند از نسل شعيب و از بنى جذام هستند. ابن حزم، جمهره، ص 334؛ سمهودى، همان منبع، ج 1، ص 162 در جمهره نيز اشاره اى بدون واسطه به خويشاوندى جذام و حضوراً به سبب اجتماع نسبشان در سبأ مى يابيم. پس جذام همان بنى عدى بن حارث بن مرة بن اددبن زيد بن يشجب بن عريب بن زيد بن كهلان بن سبأ هستند ابن حزم، همان منبع، ص 441 و 418 اما حضورا همان عدى بن ملك بن زيد ابن سهل بن عمروبن قيس بن معاوية بن جشم بن عبد شمس بن وائل بن غوث بن قطن بن عريب بن زهير بن غوث بن ايم بن هميسع بن حمير بن سبأ مى باشد ابن حزم، همان منبع، ص 434- 432 گفته مى شود يمن از حضورا شعيب بن ذى يهدم بود ابن حزم، همان منبع، 434 سپس مى بينيم جذام و حضورا در سبأ جمع مى شوند كه اسمش عامربن حسنه بن يشجب بن يعرب بن يقطن ابن قحطان بود و در قحطان يمن نيز جمع مى شود. ابن سعد، طبقات، ج 3، ص 419
5- سمهودى: الوفا، ج 1، ص 160
6- ابن اثير: أسدالغابه، ج 1، ص 69 و 70
7- بلاذرى: فتوح البلدان، ج 1، ص 71؛ زمخشرى، الجباب و الامكنه والمياه، ص 42؛ كلبى، الاصنام، ص 38؛ دارجذام، حوالى أيله بر خليج عقبه است كه از نواحى حجاز مى باشد. در زمان پيامبر وادى شنا از دره هاى آن بود ابن اسحاق، السيره، ج 4، ص 1030 و نيز ابن حزم، همان منبع، ص 412
8- ابن اسحاق، منبع قبلى، ج 4، ص 1011؛ ابن حجر، الاصابه، ج 3، ص 213
9- بلاذرى، مبنع قبلى، ج 1، ص 71؛ ابن حجر، همان منبع، ج 3، ص 213
10- ابن اسحاق، همان منبع، ج 4، ص 1011؛ ابن حجر همان منبع، ج 3، ص 213
11- ابن اسحاق: همان منبع، ج 4، ص 1011
12- ابن حجر، الاصابه، ج 1، ص 222

ص: 93

به بسيارى از عادات يهود است. و اين بدان ادعا است كه نژاد آنان پاك است و بايد از خويشاوندى با قبايلى كه يهودى نسب نيستند بپرهيزند، در حالى كه در ميان بنى قريظه و بنى نضير خويشاوندى با قبايل عرب؛ مثل ذبيان بن ثعلبه، (1) بن تميم، (2) بنى نبهان از قبيله طى ء (3) و كنده (4) ديده مى شود. و مى بينيم كه عربهاى يهودى كيش، بر انتساب به اين دو قبيله يهودى در مدينه به شدّت علاقه داشتند و خودشان را به سبب خويشاوندى و انتساب از آنها مى دانستند (5) و اين كشش طبيعى، داشتن پيوند خونى شديد؛ مانند اعراب است و تربيت نفس با آداب و رسوم عربى.

بسيارى از مورّخان مسلمان هنگام صحبت از يهوديان منسوب به بنى قريظه، اين مورد را در نظر گرفته اند؛ مثل عبدالرّحمان بن زبير بن يأطأكه ابن خياط درباره او گفته است: او از بنى اسرائيل نيست. (6) اين امر تصور آغازين ما را تأييد مى كند كه ميان يهود و بنى اسرائيل تفاوتى وجود دارد. براى اين كه كلمه يهود به «ملّيت و ديانت» همراهِ هم اشاره دارد در حالى كه كلمه «بنى اسرائيل» فقط بر مليّتى جداى از ديگران بسنده مى كند.

به نظر مى رسد كه بنى قينقاع بقاياى نژادهاى اسرائيلى نسب هستند و وجودشان در يثرب به قبل از ميلاد مى رسد. اين امر از مطالب ذكر شده درباره آمدن بنى اسرائيل در زمان حضرت موسى، نزد ساكنان قديمى يثرب از عمالقه نتيجه گرفته مى شود كه به آمدن بنى اسرائيل به محلى از بازار بنى قينقاع نيز اشاره مى كنند. (7) اين تعريف با ذكر نام بنى قينقاع ما را به اين اعتقاد وامى دارد كه آنها همان يهوديانى هستند كه اوّل بار سكونت در يثرب را برگزيدند. فرض بر اين است كه امكان تغيير محل آنها به دو دليل بعيد مى نمايد:

1- مطلبى كه بيانگر انتقال دسته جمعى آنها با هدف تغيير مسكن باشد، در دست نيست.

2- بخش مسكونى مدينه كوچك بوده، طبعاً چنين اتفاقى به آسانى در آن صورت نمى گيرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به طايفه بنى قينقاع، به عنوان صاحبان دانش و معرفت در ميان يهود مى نگريست. به همين جهت، آن حضرت هنگامى كه ديد دلجويى از يهوديان براى ورود آنها به دين اسلام ضرورى است، بنى قينقاع را در بازارشان جمع كرد و فرمود: اى جماعت يهود، از عقوبتى كه خداوند- عزيز و گرامى- قريش


1- سهيلى، الروض الأنف، ج 2، ص 289
2- ابن اسحاق، السيره، ج 2، ص 359؛ سمهودى، الوفا، ج 1، ص 279 و 280
3- ابن حجر، همان منبع، ج 1، ص 201
4- ابن اسحاق، همان منبع، ج 2، ص 359؛ سهيلى، همان منبع، ج 2، ص 289؛ ابن حجر، همان منبع، ج 1، ص 201 و 202
5- طبقات، ص 123
6- سمهودى، الوفا، ج 1، ص 157
7- طبرى، تاريخ، ج 2، ص 279؛ سمهودى، همان منبع، ج 1، ص 278، 279

ص: 94

را به آن دچار نمود برحذر باشيد و مسلمان شويد؛ زيرا شما مى دانيد كه من فرستاده خدا هستم و اين حقيقت را در كتابتان و در ميثاق خداوند با خودتان مى يابيد. (1)

بنى قينقاع، برخلاف ديگر يهوديان يثرب، صنعتگر و زرگر بودند. (2) زرگرى از شغلهايى بود كه عرب آن را پست مى شمرد و از آن پرهيز مى نمود. (3)

مطلب معتبرى در تاريخ، در انتساب بنى قينقاع به بنى اسرائيل آمده است و آن چيزى است كه در داستان مخيريق مى يابيم كه او از بنى قينقاع بود (4) و عالمى بود كه دارايى اش را- كه هفت بستان بود- به پيامبر صلى الله عليه و آله وصيت كرد و آن حضرت آنها را صدقه قرار داد. (5) مخيريق در جنگ احد حضور يافت و كشته شد. پيامبر صلى الله عليه و آله درباره او فرمود: مخيريق راننده يهود و سلمان راننده فارس و بلال راننده حبشه بود. (6)

و نيز از پيامبر نقل كرده اند كه فرمود:

مخيريق بهترين يهوديان بود. (7) رسول خدا صلى الله عليه و آله در اينجا نام مردان مسلمانى را جمع كرد و آنها را با نسبت دادن به ملّيتشان شناساند؛ زيرا اگر قصد او ديانت آنها بود بايد مى گفت: مخيريق راننده يهود و سلمان راننده زرتشتيان و بلال راننده مسيحيان بود. پيش از اين نيز آورديم كه ميان كلمه يهود بدون الف و لام كه نسب را مى رساند (8)

چندين نفر از مورّخان مسلمان، متنى را نقل كرده اند كه بنى قينقاع را از نسل يوسف عليه السلام مى داند. (9) در زبان و آداب و رسوم تشابهى ميان بنى قينقاع با ديگر يهوديان يثرب نيافتيم. ظاهراً اين امر به مجاورت طولانى آنها با قبايل عرب و قطع ارتباطشان با خويشاوندان يهودى شان در شام برمى گردد به طورى كه آنها بنى قينقاع را در عقيده مانند خود نمى ديدند، حتى آنها را يهودى نيز نمى دانستند؛ زيرا تسليم احكام تلمود نبودند. (10)

مى بينيم كه علت كناره گيرى يهود يثرب و دورى آنها از خويشاوندانشان در شام، با كنار گذاشتن بسيارى از آداب و رسوم يهود به شرايط هجرتشان به جزيرةالعرب برمى گردد. هر چند تاريخ آن، به زمان موسى عليه السلام (11) يا زمان چپاولگريهاى بخت نصر در سرزمينشان شام نمى رسد. (12) و يهود با الف لام كه دو وجه نسب و ديانت را دربر دارد، تفاوت وجود دارد. (13) پس محققاً هجرت يهود به يثرب با بروز اختلاف ميان آنها و عموزاده هايشان در شام همراه شده بود. ما اين امر را از سخن ابن شبّه برداشت مى كنيم، آنجا كه


1- طبرى، همان منبع، ج 2، ص 481؛ مطرى، التعريف، ص 19 و 20
2- ابن خلدون، تاريخ، ج 1، ص 337 چاپ بولاق، 1284 ه. جواد، المفصل، ج 6، ص 536
3- ابن حجر، الاصابه، ج 3، ص 393
4- 70: همان
5- ابن اسحاق، السيره، ج 2، ص 363
6- سهيلى، الروض الأنف، ج 2، ص 291
7- سهيلى؛ همان
8- 72- سمهودى، الوفا، ج 1، ص 164؛ ابن حجر، همان منبع، ج 2، ص 320
9- سمهودى، الوفا، ج 1، ص 157
10- جواد، المفصل، ج 6، ص 517- 518
11- سمهودى، همان منبع، ج 1، ص 161
12- سمهودى، همان، ج 1، ص 160
13- والفنسون، تاريخ اليهود، ص 13

ص: 95

مى نويسد: موسى و هارون در راه حج از مدينه عبور كردند اما از يهود ترسيدند و بى درنگ پنهانى از آنجا خارج شدند. (1) و يهود با الف لام كه دو وجه نسب و ديانت را دربر دارد، تفاوت وجود دارد. (2) با صرف نظر از صحت اين داستان، روشن است كه هجرت يهود به مدينه، نتيجه اختلاف ميان آنها و يهوديان شام بوده است. اگر اين مسأله را بپذيريم بايد بگوييم كه يهود مدينه به جهت در اقليت بودنشان، در محيط عربى بزرگ، مانند اقليتى كه تكيه گاه خارجى ندارد، مصلحت خود را در تركيب شدن و تطبيق دادن ولو بطور نسبى، با محيط جديدشان يافتند تا با واكنش شديد- كه اهالى بومى در مقابله با غريبه ها بروز مى دهند- روبرو نشوند.

اما درباره داستانى كه مى گويد:

هجرت يهود به يثرب به سبب ايمانشان به ظهور پيامبرى عرب است، كه در كتابشان بود و اين كه او در جايى از اين آباديهاى عربى، در دهكده اى كه نخل دارد، (3) ظهور مى كند و يهود به ديدار اين پيامبر و اطاعت از او اميدوار بودند. (4) اين داستان ما را به اين باور مى رساند كه يهود به ظهور نزديك اين پيامبر در سرزمين عربى ايمان آوردند و بدون شك در اعتقاد آنان، اين پيامبر عرب بود و يا حداقل به زبان عربى سخن مى گفت. پس با توجه به اين مطالب، عجيب نيست كه خودشان را اصلاح كنند و كودكانشان را به افزون شدن در عادات و آداب و رسوم عربى تطبيق دهند تا نزد پيامبرى كه منتظرش بودند به مقام و منزلت برسند.

آنچه گفته شد، مخالف طبع يهود و خروج از آداب و رسوم التزامى آنان بود كه، معمولًا، جز نژاد يهود را به معاشرت برنمى انگيخت و ما را به اين اعتقاد وامى دارد كه آن، از عوامل دخول عشيره هاى بنى قريظه و بنى نضير بود، كه آنها را از قبيله جذام عربى نام برده اند، (5) همينطور آن عوامل انگيزه دخول گروههاى عرب ديگر در دين يهود و در نتيجه هجرت به يثرب نيز بود.

به نظر مى رسد كه سهل انگارى يهود يثرب و سرپيچى آنان از بعضى احكام تلمود، (6) به علاوه آشفتگى اوضاع در شام هنگام حاكميت روم برآنجا و حملات روميان به عبرانى ها، منطقه يثرب را مركز جذب يهود قرارداد تا بدينوسيله به بنى اسرائيلى هاى ساكن در حجاز پناهنده شوند. (7)

به طور طبيعى، شكل آخرين هجرتهاى يهود به يثرب، بيشتر هجرتهاى كوچك يا خانوادگى است كه به ديگر قبايل و ساكنانشان پناهنده مى شدند، از جمله آنها


1- سمهودى، همان، ج 1، ص 160
2- والفنسون، تاريخ اليهود، ص 13
3- يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 49، 52
4- ولفنسون، تاريخ اليهود، ص 13
5- سمهودى، الوفا، ج 1، ص 160؛ جواد، المفصل، ج 6، ص 518
6- سمهودى، همان منبع، ج 1، ص 164- 160 گفته شده است كه بنى ناغصه قبيله كوچكى از يمن است كه منازلشان در درّه بنى حرام بود تا اين كه عمر بن خطاب آنها را به مسجد فتح انتقال داد. سمهودى، همان منبع، ج 1، ص 163
7- ذكر شده است آنها حدود 700 جنگجو بودند طبرى، تاريخ، ج 2، ص 480

ص: 96

بنى قصيص و بنى ناغصه، بنى هدل، بنى عمرو، بنى معاويه، بنى زعورا، بنى زيداللات، بنى حجر، بنى ثعلبه و اهل زهره و بنى مرايه بودند. (1)

اين گروه از قبايل، عربِ يهودى شده بودند؛ زيرا نامهاى آنها عربى است گرچه در اين زمان مليّت يهودى داشتند و در تغيير اسمها و آداب و رسوم شان همان وضعيت جارى بر بنى قينقاع بر آنها نيز صدق داشت.

بنابراين به اين اعتقاد گرايش پيدا مى كنيم كه اينان قبايلى با مليّت يهودى هستند واگر بپذيريم كه يهود از دير زمان در مدينه حضور داشت و آمدنشان تا اواخر قرن پنجم ميلادى ادامه داشته- همانطور كه در ضمن بحث بدان اشاره شد و علاوه برآن مطلبى كه پيش از اين درباره عرب بودن بنى قريظه و بنى نضير ارائه گرديد- غيرمعقول نخواهد بود كه بقيه نژاد يهود در مدينه، با تعداد اندكى كه داشتند، هنگام ترك مدينه مانند بنى قينقاع عمل مى كردند.

گرچه اخبارى كه از يهود مدينه در دست است، ما را به آمار تقريبى آنها نمى رساند امّا با اين وجود ما نبايد متونى را كه در اين زمينه وجود دارد و تا حدى جمعيت تقريبى يهود مدينه را بيان مى كند، ناديده بگيريم و از دست بدهيم.

پى نوشتها:


1- طبرى، همان جا

ص: 97

ص: 98

ص: 99

ص: 100

ص: 101

اماكن و آثار

ص: 102

محل دفن عبداللَّه پدر رسول خدا (ص)

محل دفن عبداللَّه پدر رسول خدا صلى الله عليه و آله

محمّد صادق نجمى

از آثار معروف در مدينه طيّبه و از بقاع خارج از بقيع، كه تا سال 1355 شمسى مورد توجّه و محلّ زيارت زائران و داراى ساختمان بوده، مرقد شريف جناب عبداللَّه بن عبدالمطلب پدر گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله است. اين بقعه شريف در تاريخ ياد شده، كه به عنوان توسعه مسجدالنبى و ميادين اطراف آن انجام گرفت، به وسيله وهابيان تخريب گرديد و اينك اثرى از آن باقى نيست.

بحثى كوتاه در ايمان پدر و مادر پيامبر صلى الله عليه و آله:

پيش از ورود به كيفيّت و چگونگى اين بنا در طول تاريخ، مناسب ديدم بحثى كلامى را طرح كنم:

به عقيده علما و متكلّمان شيعه و همچنين به عقيده گروهى از عالمان و دانشمندان اهل سنّت و طبق دلائلى از آيات و احاديث از طريق اهل سنّت و شيعه، پدر و مادر رسول خدا صلى الله عليه و آله و همه اجداد آن بزرگوار موحد و خداشناس بوده اند و هيچيك از آنان به شرك و بت پرستى آلوده نگرديده اند و نه تنها نطفه پاك رسول خدا صلى الله عليه و آله و نور آن وجود مقدّس از صلبهاى پاك و ارحام پاكيزه، به صلب عبداللَّهِ موحّد و رحم آمنه با ايمان منتقل گرديده بلكه انبياى ديگر نيز داراى چنين ويژگى هستند و از چنين طهارت مولد برخوردار بودند.

ص: 103

ديدگاه دانشمندان اهل سنّت:

جلال الدين سيوطى صاحب تفسير «الدرّ المنثور» و كتابهاى زياد ديگر و از بزرگترين شخصيتهاى علمىِ اهل سنّت، در اين باره بحث مفصّلى دارد كه اينك خلاصه آن را مى آوريم:

او مى گويد: قبل از اسلام، همانگونه كه در جزيرةالعرب گروهى از مردم مانند ورقة بن نوفل و زيد بن عمرو بن نفيل بر توحيد و يگانه پرستى پايدار بودند، خاندان پيامبر و پدر و مادر او هم از «حُنَفا» و در دين جدّشان حضرت ابراهيم عليه السلام بودند و بر آيين او عمل مى كردند.

سيوطى اضافه مى كند: گروهى از علماى ما درباره اجداد رسول خدا صلى الله عليه و آله بر همين عقيده هستند كه از جمله آنها است امام «فخر رازى». او در تفسير خود «انوار التنزيل» چند دليل بر اين مطلب آورده است:

1- الَّذي يراكَ حينَ تَقُومُ، وتَقَلُّبَكَ في السّاجِدين. (1) «خدايى كه تو را مى بيند، آنگاه كه به عبادت بر مى خيزى و آنگاه كه در ميان سجده كنندگان منتقل مى گردى.»

فخر رازى مى گويد: به عقيده مفسّران منظور از «تقلّب و جابجا شدن در ساجدين» انتقال نطفه پيامبر از صُلب سجده كننده و موحد و خداشناسى است به صلب سجده كننده و موحد ديگر. و اين آيه دليل است بر اين كه همه پدران پيامبر، موحد و خداشناس و از كسانى بودند كه به پيشگاه خداوند يكتا سجده و ستايش مى كردند.

2- «لَمْ أزَلْ أنْقُل مِن أصلابِ الطّاهِرينَ الى أرحام المطهّرات».

«من هميشه از صلبهاى پاك به ارحام پاك منتقل شده ام.»

در قرآن مجيد هم مى فرمايد: إنّما المشركون نجس و اگر اجداد و جدّه هاى پيامبر مشرك بودند، پاكى آنها را تأييد نمى كرد.

سيوطى پس از نقل دلايل ديگر از فخر رازى، مى گويد: فخر رازى كه به ايمان و قداست اجداد پيامبر معتقد است و اين دلايل را بيان كرده، در عظمت و شخصيت وى همين بس كه بزرگترين امام و پيشواى دينى و يگانه شخصيت علمى و تنها پاسخگوى سؤالات مختلف علمى دانشمندان دوران خود مى باشد.

سيوطى آنگاه در تأييد نظريه فخر رازى به بيان چند دليل عقلى و نقلى ديگر مى پردازد


1- شعرا: 217 و 218

ص: 104

و در اثبات اين موضوع احاديثى از بخارى، بيهقى و ابونعيم و ساير محدّثان نقل مى كند و سپس دلائلى را كه شهرستانى و ماوردى آورده اند متذكر مى شود. (1) كتابهايى كه علماى اهل سنّت در اين باره نوشته اند:

علماى اهل سنّت درباره ايمان اجداد و پدر و مادر رسول خدا صلى الله عليه و آله تأليفات زيادى دارند كه تنها سيوطى چهار جلد كتاب در موضوع ياد شده به رشته تأليف در آورده است:

1- الدرج الرفيعة في الآباء الشريفة.

2- المقاصد السندسيّة في النسبة المصطفويّة.

3- التعظيم والمنّة بأن أبوي رسول اللَّه صلى الله عليه و آله في الجنّة.

4- السبل الجليّة في الآباء العليّة. (2) ديدگاه علما و دانشمندان شيعه:

به طورى كه پيشتر اشاره كرديم، ايمان پدر و مادر رسول خدا صلى الله عليه و آله و طهارت و قداست ولادت همه انبيا، از مسلّمات بلكه از مشخصات بارز عقيده شيعه به حساب مى آيد.

فخر رازى مى گويد: «قالت الشيعة أنّ أحداً مِنْ آباء الرّسول وأجدادِهِ ما كان كافراً ...». گفتار فخر رازى نشانگر آن است كه عقيده شيعه و اتفاق علماى آنان در موضوع مورد بحث، حتّى براى اهل سنّت نيز معلوم و در نزد آنان نيز از مسلّمات بوده است.

مجلسى رحمه الله مى گويد: اماميّه اتفاق نظر دارند بر اين كه پدر و مادر پيامبر صلى الله عليه و آله و همه اجداد آن بزرگوار، تا آدم عليه السلام نه تنها موحّد و با ايمان بلكه از گروه صدّيقين بوده اند؛ زيرا يا پيامبر بوده اند يا از اوصياى پيامبران و شايد بعضى از آنها به جهت تقيّه يا مصالح دينى ديگر، از اظهار اسلام خود امتناع مى ورزيده اند. (3) دلائل علماى شيعه:

در كتب كلامى و تفسيرى شيعه، آنجا كه سخن از ايمان اجداد پيامبر به ميان آمده، دلائل متعدّدى از قرآن و حديث بر اين مطلب ارائه گرديده است كه براى رعايت اختصار، تنها به يك آيه و چند روايت بسنده مى كنيم:


1- مالك الحنفاء: ص 17، به نقل پاورقى بحارالانوار، ج 15، ص 121- 128
2- و 4- همان.
3- بحارالأنوار، ج 15، ص 117

ص: 105

دليل قرآنى:

در مورد آيه، به همان آيه شريفه كه پيشتر گذشت و مورد استشهاد و استدلال فخر رازى نيز قرار گرفت اكتفا مى كنيم. خداوند متعال در آن آيه خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: الَّذي يراكَ حينَ تَقُومُ وتَقَلُّبَكَ في السّاجِدين.

ترجمه و توضيح آيه در بيان فخر رازى در صفحات پيش آمد كه از تكرار خوددارى مى شود.

دلايل روايى:

الف: در حديث شريف نبوى صلى الله عليه و آله خطاب به امير مؤمنان، على عليه السلام چنين آمده است:

«يا علي، إنَّ عبدالمطّلب كانَ لا يَستقسِمُ بالأزلامِ ولا يَعبُدُ الأصنامَ ولا يَأكُلُ ما ذُبِحَ على النَّصب، ويقولُ أنا على دينِ إبراهيم عليه السلام». (1)

«اى على، عبدالمطلب استقسام به ازلام- كه از اعمال دوران جاهلى بود- نمى كرد و بتها را نمى پرستيد و از گوشت حيوانى كه با نام بتها ذبح مى كردند، نمى خورد و مى گفت من در آيين ابراهيم هستم.»

ب: اصبغ بن نباته مى گويد كه امير مؤمنان، على عليه السلام فرمود:

«واللَّه ما عَبَدَ أبي وَلا جَدّي عبدالمطلّب ولا هاشم وَلا عبدَمناف صَنَماً قطّ. قيل فما كانوا يعبدون؟ قال: كانُوا يُصَلُّونَ إلى البيتِ على دينِ ابراهيمَ عليه السلام مُسْتمسكينَ به». (2) «به خدا سوگند نه پدرم و نه جدّم عبدالمطلب ونه هاشم و نه عبدمناف، بتى را نپرستيدند. پرسيدند: اى امير مؤمنان آنان در دوران جاهلى چه چيزى را مى پرستيدند؟! فرمود: بر آيين ابراهيم به سوى بيت نماز مى خواندند و از آيين او جدا نبودند.»

نياكان پيامبر صلى الله عليه و آله چرا متّهم مى شوند؟!

به طورى كه مى دانيم افرادى در قرن اوّل اسلام به قدرت رسيدند و سرنوشت مسلمانان در دست آنان قرار گرفت و آنان از كسانى بودند كه پدران و برادران و نزديكترين اقوامشان نه


1- خصال صدوق، به نقل بحارالانوار، ج 15، ص 144، ومن لا يحضره الفقيه، باب النّوادر.
2- كمال الدين، به نقل از بحارالانوار، ج 15، ص 144

ص: 106

تنها با شرك و بت پرستى چشم از اين جهان بستند بلكه حتّى در ميدان جنگ و در راه تحكيم شرك و بت پرستى و مبارزه با توحيد به دست مسلمانان كشته شدند و اين چيزى است كه براى هميشه تاريخ در پيشانى آنان حك شده و زدودنى نيست. از اين رو با قرار دادن پدر و مادر و اجداد و نزديكترين اقوام رسول خدا صلى الله عليه و آله در صف نياكان خويش و متّهم ساختن آنان به شرك و بت پرستى، در صدد حلّ مشكل بزرگ اجتماعى خويش برآمدند.

آرى آنها از زبان رسول خدا به دروغ نقل كردند كه:

«إنَّ رَجُلًا قالَ يا رَسُولَ اللَّهِ أينَ أبي؟ قال: في النّار، فلمّا قَفّى دَعاه. فقال إنّ أبي وأباكَ في النّار!» (1) «مردى به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: اى رسول خدا، پدر من در كجا است؟

فرمود: در ميان آتش است! چون آن مرد خواست برود، پيامبر صلى الله عليه و آله او را صدا كرد و چنين فرمود: پدر من و پدر تو هر دو در آتش هستند!»

ماجراى حضور رسول خدا و در كنار قبر مادرش و تحريف آن

رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از فتح مكّه و به هنگام مراجعت، در «ابواء» قبر مادرش «آمنه» را زيارت كرد و در كنار آن نشست و عاطفه سرشار و روح لطيفش موجب گرديد كه خاطرات گذشته و زحمات طاقت فرساى مادرش را تداعى كند و گريه شديد سردهد؛ به طورى كه صحابه آن حضرت نيز شديداً متأثّر گشته و گريه كردند.

همه صحابه و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در آن روز، آن تكريم و احترام را از سوى آن حضرت نسبت به مادرش مشاهده نمودند. زيارت كردن قبر مادر و گريه شديد كردن در مرئى و منظر عموم، چيزى نبود كه در آن شرايط و با وجود چند هزار نفر كه در اين سفر به همراه پيامبر بودند به فراموشى سپرده شود و حادثه اى باشد كه بتوان از اصل انكارش نمود و لذا با حفظ اصل اين جريان تاريخى، در كيفيت آن دخل و تصرف كردند و از همان شيوه اى كه در ماجراى «غدير» و در تصرف و تحريف در لفظ «مولا» استفاده نمودند، در اين جريان نيز بهره گرفته و چنين گفتند:

«اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله قبر مادرش را زيارت و در كنار آن گريه كرد و صحابه نيز گريه كردند، درست است، ليكن اين عملكرد رسول خدا صلى الله عليه و آله دليل بر ايمان و توحيد مادر آن حضرت نيست؛


1- صحيح مسلم، ج 1، كتاب الإيمان، باب «بيان أنّ مَنْ مات على الكفر فهو في النّار.» سنن ابن ماجه، حديث 1572؛ سنن أبي داود، ج 2، ص 532

ص: 107

زيرا پيامبر پس از اين مراسم جمله اى فرموده است كه شرك و كفر مادر او را به اثبات مى رساند! و آن اين كه:

«از خداوند براى مادرم اجازه طلب مغفرت كردم امّا چنين اجازه اى به من داده نشد، امّا براى زيارت قبرش اجازه خواستم كه خداوند اين اجازه را به من داد! متن حديث چنين است:

«عَن أبي هُريرة قال: زارَ النبيّ صلى الله عليه و آله قبر أُمِّهِ فبَكى وأبكى مَنْ حَولَه، فقال استأذَنتُ رَبّي في أن أستغفِرَ لَها فَلَم يؤذَنَ لي واستأذنْتُهُ في أنْ أزورَ قَبرها فأذِنَ لي، فزوروا القُبورَ فإنّها تذكّر الموتَ.»

اين حديث كه ناقل آن ابوهريره است، در صحيح مسلم (1)، سنن نسائى (2)، سنن ابن ماجه (3) سنن ابى داود (4) و تاريخ المدينة ابن شَبّه (5) آمده است و در سه سنن ياد شده، با مضمون آن، بر جواز زيارت قبور مشركان استدلال گرديده است و براى اين حديث باب مستقلّى به عنوان: «جواز زيارة قبر المشرك» اختصاص يافته است.

اين حديث مخالف مضمون قرآن است

ما فعلًا در مقام پاسخگويى مشروح بر اين تحريف، كه به صورت حديث نقل شده است، نيستيم ولى تذكر سه نكته را لازم مى دانيم:

1- اين حديث با مفهوم قرآن و مضمون آيه كريمه منافات دارد كه مى فرمايد:

ولا تصلّ على أحدٍ مِنهُم ماتَ أبداً ولا تَقُم على قبرِهِ إنَّهُم كفروا باللَّه ورَسولِهُ وماتوا وهُم فاسقون (6) در اين آيه شريفه، همانگونه كه از دعا كردن و نماز خواندن بر منافق نهى شده، از ايستادن در كنار قبرش نيز منع گرديده است و اين نهى و منع، با كفر باطنى آنان نسبت به خدا و رسولش تعليل شده است و اگر اين علّت در منافقان داراى يك جنبه و تنها مربوط به اعتقاد باطنى و مكنون قلبى آنها باشد در كفار و مشركان داراى دو جنبه است؛ زيرا كفّار و مشركان هم در باطن و هم در ظاهر و با زبان كفر مى ورزند و خدا و رسول را انكار مى كنند پس طبيعى است اين نهى در كفار شديدتر و با اولويت خواهد بود، نه آن كه در مورد منافقان هم دعا و هم توقف در كنار قبرشان ممنوع ولى در مورد كفّار و مشركان دعا كردن ممنوع و توقّف در كنار


1- ج 1، كتاب الإيمان، باب «مَن ماتَ على الكُفرِ فَهُوَ في النّار.»
2- ج 4، كتاب الجنائز، باب «زيارة قبر المشرك».
3- ج 1، كتاب الجنائز، باب «ما جاء في زيارة قبور المشركين».
4- ج 2، ص 195
5- ج 1، ص 118
6- توبه: 84

ص: 108

قبرشان مجاز باشد و اين مخالف مفهوم آيه شريفه است!

2- اگر در حديث ابوهريره آمده است كه: «درخواست استغفار رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره مادرش مورد اجابت واقع نگرديد و اين حاكى از عدم رضاى خداوند از «آمنه» است!» در مقابل، از عبداللَّه بن مسعود صحابى جليل القدر نقل شده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله چون بر سر قبر مادرش رسيد، فرمود: «اين قبر آمنه است و مرا هم جبرئيل بر آن راهنمايى نمود. (دلّني جبرئيلُ عَلَيهِ). (1)آرى مضمون حديث عبداللَّه بن مسعود نيز قداست و عظمت شخصيت «آمنه» را مى رساند كه معرّف قبر او جبرئيل امين بوده است.

3- نكته آخر اين كه حديث ابوهريره به لحاظ مخالفتش با قرآن و بر اساس دلائل ديگر، حتّى از نظر عدّه اى از محقّقان علماى اهل سنّت نيز مردود شناخته شده و به طورى كه گذشت دانشمندانى مانند فخر رازى و سيوطى اين حديث و مانند آن را ناديده گرفته و همانند علماى شيعه به موحّد بودن پدر و مادر رسول خدا صلى الله عليه و آله قائل شده و حتّى در اين باره كتابها تأليف نموده اند.

مسجد دارالنابغه يا مدفن پدر گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله

دخل و تصرّفى كه در مورد ماجراى زيارت پيامبر از قبر مادرش به عمل آمده و ما انگيزه تحريف و كيفيت آن را توضيح داديم، مشابه آن را مى توانيم در مورد قبر جناب عبداللَّه بن عبدالمطلب پدر گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله و حضور و نماز خواندن آن حضرت در كنار اين قبر نيز ببينيم و اين مطلب زمانى روشن مى شود كه با تاريخ «دارالنابغه» (محلّ دفن پدر رسول خدا صلى الله عليه و آله) و تحوّلى كه در طول تاريخ در آن به وجود آمده است آشنا شويم:

خلاصه اى از تاريخ دارالنابغه:

دار النابغه خانه اى بود در ميان خانه هاى قبيله بنى نجار در مدينه، متعلق به شخصى از همان قبيله به نام «نابغه». اين خانه ها در سمت غربى مسجد النبى واقع بود و به مناسبت سابقه قوم و خويشى كه در ميان بنى النجار و قبيله آمنه بنت وهب همسر جناب عبداللَّه وجود داشت، عبداللَّه به هنگام مراجعت از سفر تجارت شام در مدينه به اين قبيله وارد و در همانجا


1- عن عبداللَّه بن مسعود قال: كنّا نمشي مع النبي صلى الله عليه و آله ذات يومٍ إذ مرَّ بِقَبرٍ فقال: أتدرونَ قبرُ مَن هذا؟ قلنا: اللَّه ورسولَهُ أعلم، قالَ: قبرُ آمنة، دلّني عليهِ جبرئيل. تاريخ المدينة ابن شبه، ج 1، ص 117

ص: 109

مريض شد و از دنيا رفت و پيكرش بر طبق روال آن روز در داخل همان خانه «دار النابغه» به خاك سپرده شد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله شش ساله بود كه به همراه مادرش براى ديدار با اقوام مادريش به مدينه مسافرت كرد و مانند پدرش عبداللَّه وارد بر همين قبيله بنى نجار گرديد و يكماه در دار النابغه اقامت گزيد. آن حضرت پس از هجرت به مدينه، در ضمن بازگويى خاطرات سفر دوران كودكيش مى فرمود:

«قبر پدرم عبداللَّه هم در داخل اين خانه است.»

و چون رسول خدا پس از هجرت در همين خانه و در كنار قبر عبداللَّه گاهى نماز مى خواند به اين محل «مسجد دار النابغه» نيز گفته شد.

مدينه شناسان تا قرن سوّم در معرّفى دارالنابغه هر دو عنوان را مطرح ساخته و اين خانه را هم به عنوان «محل دفن عبداللَّه» و هم به عنوان «مسجد دار النابغه»، شناسانده اند. ولى به فاصله نه چندان زياد، از سوى نويسندگان در حمايت از همان سياستى كه در بحث گذشته و در مورد زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله از قبر مادرش ملاحظه نموديد، عنوان مدفن بودن دار النابغه در بوته فراموشى قرار گرفته و گاهى از محلّ دفن عبداللَّه در مدينه اصلًا سخن به ميان نيامده است! و دار النابغه فقط به عنوان يكى از مساجد مدينه! معرفى شده است.

و اين وضع تقريباً تا قرن دهم ادامه داشته و در اين دوران ساختمان جديد براى دارالنابغه احداث شده و با نصب ضريح روى قبر و ايجاد محراب در كنار ضريح هر دو عنوان تجديد و محل هر يك از قبر و مسجد مشخص و حفظ گرديده است.

البته بيشتر مردم و زائرانى كه آشنايى با تاريخ نداشتند و از وجود «مسجد» در اين محل مطّلع نبودند، تنها به جنبه مدفن بودن اين بقعه توجّه مى كردند و اين بقعه را منحصراً مرقد پدر گرامى پيامبر و نه محلى كه داراى عنوان مسجد است، مى شناختند و به نظر مى رسد انگيزه اصلى و علّت مهمّ حفظ اين بقعه از سوى مسؤولان سعودى تا سال 1355 شمسى با اين كه آنها هفتاد سال قبل همه ساختمانهاى بقاع را در مدينه و ساير شهرهاى حجاز منهدم و با خاك يكسان نمودند، توجه به جنبه مسجد بودن دارالنابغه بوده نه به علت وجود قبر پدر گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله كه از نظر وهابيها جزو كفار و مشركان! مى باشد.

ص: 110

و اينك مشروح اين بحث:

دارالنابغه مدفن عبداللَّه

كاتب واقدى (متوفاى 230 ق.) درباره عبداللَّه بن عبدالمطلب ومرگ وى درمدينه مى گويد:

«ودُفِنَ في دار النابغة وهُوَ رَجلٌ من بنى عدى بن نجّار ...» (1) ابن شبه (متوفاى 262 ق.) هم مى گويد: «قبر عبداللَّه بن عبدالمطلب في دارالنابغة». (2) و باز ابن شبه از تاريخ المدينه عبدالعزيز زنده در سال 95 ق. نقل مى كند كه محلّ دقيق قبر عبداللَّه به او ارائه و معرفى شده است كه در آستانه ورود به «خانه نابغه» و در سمت چپ كسى كه وارد مى شود قرار گرفته است. (3)طبرى (متوفّاى 310 ق) مى گويد: «وَدُفن في دار النابغة في الدار الصغرى إذا دخلت الدار عن يَسارِكَ لَيس بين أصحابنا في ذلك اختلاف». (4) بايد گفت كه نظريه و گفتار مورّخان و مدينه شناسان در اين باره بسيار است و نقل گفتار همه آنان به داراز خواهد كشيد.

توجّه خاص رسول خدا صلى الله عليه و آله به دار النابغه

كاتب واقدى مطلب مشروحى در زمينه سفر آمنه به همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه نقل نموده كه اينك خلاصه آن را در اينجا مى آوريم:

وى مى نويسد: آمنه به همراه رسول خدا، كه طفل شش ساله بوده، و در معيّت امّ ايمن و به وسيله دو نفر شتر، براى ديدار با اقوام خويش «بنى النجّار» رهسپار مدينه شد و در اين شهر يك ماه توقف كرد و در «دارالنابغه» اقامت گزيد و به هنگام مراجعت به مكّه در «ابواء» از دنيا رفت و در همين محل دفن گرديد.

واقدى همچنين آورده است كه: پيامبر صلى الله عليه و آله پس از هجرت به مدينه، از اين سفر خويش ياد مى كرد و ديدنيها و شنيدنيهاى حساس آن دوران را كه از مدينه در خاطره اش بود مطالبى نقل مى نمود و به خصوص درباره دارالنابغه مى فرمود: «در آن سفر به همراه مادرم در اين خانه اقامت كرديم و قبر پدرم عبداللَّه نيز در ميان اين خانه است». (5)


1- طبقات، ج 1، ق 1، ص 61
2- تاريخ المدينة ابن شبه، ج 1، ص 117- 116
3- همان.
4- تاريخ طبرى، چاپ ليدن، ج 2، ص 76
5- طبقات، ج 1، ق 1، ص 73

ص: 111

و اين بود بخشى از گفتار مدينه شناسان درباره خانه نابغه و اين كه اين محل مدفن پدر رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است.

مسجد دار النابغه!

ابن شبه در طى روايات متعدّد نقل مى كند كه از جمله مكانها و نقاطى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنها نماز خوانده «دار النابغه» است. (1) تعدّد اين روايات، نشانگر اين است كه نماز خواندن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين محل، مكرّر و متعدّد بوده، و از ظاهر اين روايات استفاده مى شود كه هر يك از راويان آنچه مشاهده نموده نقل كرده است و بعيد است كه همه آنها همزمان باشد و همه آنان تنها يكبار نماز خواندن آن حضرت را مشاهده كنند و در موارد متعدّد نقل نمايند.

سمهودى از علماى اوائل قرن دهم نيز در شمارش مساجد مدينه يكى از آنها را مسجد دارالنابغه معرّفى كرده و گفتار قبلى ابن شبه را بازگو مى كند و دو نكته بر آن مى افزايد:

الف: دار النابغه كه به عنوان مسجد مطرح است، همان خانه ايست كه طبق نقل ابن شبه قبر پدر گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله در داخل آن واقع شده است.

ب: دار النابغه در سمت غربى مسجدالنبى و در كنار خانه هاى بنى جديله قرار گرفته است. (2) مؤلّف كتاب عمدة الاخبار نيز كه تقريباً معاصر با سمهودى است، روش مشابه سمهودى را در پيش گرفته و پس از معرفى «مسجد دارالنابغه» به گفتار ابن شبه پرداخته است كه دارالنابغه همان خانه اى است كه قبر عبداللَّه در آن واقع شده است. (3) ولى هيچ يك از اين دو مدينه شناس و بعضى از نويسندگان ديگر در قرون مختلف، قبر و مدفن عبداللَّه را به طور مستقل عنوان نكرده اند.

آنچه از مجموع اين نقل ها و اظهار نظرها به دست مى آيد اين است كه رسول خدا پس از هجرت به مدينه، با مشاغل فراوانى كه داشت «دار النابغه» را به عنوان اين كه قبر پدر گراميش در داخل آن قرار داشت فراموش نكرده بود و گهگاهى اين قبر و سابقه اين خانه را يادآورى مى فرمود و در بعضى مواقع در كنار همان قبر نماز مى خواند و اين حقيقتى است كه مورّخان قرون اوّلِ اسلام به آن اعتراف نموده اند ولى به تدريج به عنوان مسجد بودن


1- تاريخ المدينه، ج 1، ص 65- 64
2- وفاء الوفا، ج 3، ص 867
3- عمده الاخبار فى مدينة المختار، ص 194

ص: 112

دارالنابغه اهمّيت بيشترى داده شده و بقعه و مرقد بودن آنجا تحت الشعاع قرار گرفته است. و اين نوعى تحريف آگاهانه يا ناآگاهانه! در حقايق تاريخى است.

ساختمان بقعه جناب عبداللَّه و تخريب آن

اين وضع كه ساختمان بقعه عبداللَّه و مسجد دارالنابغه، قبل از قرن دهم به چه شكلى بوده است، براى ما معلوم نيست ولى پس از اين دوران، براى مقبره عبداللَّه بقعه اى نسبتاً رفيع و بنايى وسيع به وسيله بعضى از سلاطين عثمانى ساخته شد و ضريحى بر روى قبر وى نصب و محرابى در كنار همان ضريح ايجاد گرديد تا هر دو عنوان يعنى مسجد بودن و مقبره بودن محفوظ و مشخص شود و اين بقعه تا روى كار آمدن وهابيان يكى از امكنه و بقاع مورد توجّه براى زائرين در مدينه به شمار مى آمد و نويسندگان در اين مقطع اين بقعه را معرفى و گاهى به ذكر جزئيات آن پرداخته اند.

و با اينكه وهابيها پس از تسلّط، همه بقعه هاى موجود در بقيع و خارج بقيع را تخريب نمودند امّا ساختمان بقعه جناب عبداللَّه تا سال 1355 شمسى همچنان باقى بود و درب ورودى آن را با سنگ و آجر تيغه كرده بودند و راهى به داخل بقعه وجود نداشت.

در سال 1354 شمسى بود كه (نويسنده اين سطور) براى انجام حجّ تمتّع به آن ديار مقدّس مشرّف شدم مانند ديگر زائران و حجاج، اين بقعه را از بيرون درب ورودى، كه در داخل كوچه تنگى قرار داشت، مشاهده و زيارت نمودم و به فاصله چند ماه كه براى انجام عمره مشرّف شدم، شاهد تخريب بقعه و بازار و خانه هاى اطراف آن براى توسعه مسجد و ميادين اطراف آن بودم و اين خانه به ميدان بزرگ واقع در سمت غربى مسجد ضميمه و بدين صورت دار النابغه كه شامل قبر جناب عبداللَّه و مسجد بود پس از چهارده قرن به كلّى محو گرديد.

بقعه عبداللَّه قبل از تخريب

به طورى كه اشاره كرديم مدينه شناسان و نويسندگان در قرنهاى اخير؛ مانند مدينه شناسان قرون اوّليه، از بقعه عبداللَّه گاهى مشروحاً و گاهى به طور اجمال سخن گفته اند، از جمله آنها است على حافظ. وى كه از نويسندگان و از اهالى مدينه است در كتاب خود در ذيل

ص: 113

عنوان «قبر والد النبي صلى الله عليه و آله» مى نويسد:

«وَدُفنَ في المدينة المنورة وقبرُهُ معروف لدى أهل المدينة بزقاقِ الطّوال» (1) ابراهيم پاشا رفعت مصرى مى نويسد: «من الأضرحة الّتي في خارج البقيع، ضريح لعبداللَّه بن عبدالمطلّب والد النبيّ وهو بداخلِ المدينة». (2) از نويسندگان فارسى زبان فرهاد ميرزا، (3) نايب الصدر شيرازى (4) و سيد اسماعيل مرندى (5) و تعدادى ديگر از سفرنامه نويسان، بقعه جناب عبداللَّه را يكى از بقاع در مدينه معرّفى نموده اند.

حسام السلطنه كه در سال 1297 ق. به مكه مشرف شده، مى نويسد:

«دوشنبه عاشورا به عزم زيارت مقبره جناب عبداللَّه پدر بزرگوار حضرت پيغمبر و زيارت ائمه بقيع عليهما السلام از منزل بيرون آمدم، بقعه و مقبره آن بزرگوار در سوق الطوال در سمت يسار كوچه واقع است. حياط كوچكى دارد. ايوانى در برابر آن است. درب بقعه در يسار فضاى ايوان است. درب بقعه بسته بود، مدّتى معطل شديم تا متولّى را حاضر كردند، در را باز كرد، داخل بقعه شده، آغازِ زيارت نموديم. ضريح چوبين داشت. جامه گُلى مفتول دوز دور مضجع آن بزرگوار كشيده بودند و اين جامه را والده سلطان عبدالمجيد خان در سلطنت سلطان عبدالعزيز خان دوخته است. در محراب آن دو ركعت نماز كرديم. در سمت يسار محراب طاقچه اى بود كه به سمت باغچه باز مى شد و بعد از آن بيرون آمده به سمت بقيع رفتيم.» (6) اين بود آنچه مى توان در حدّ يك مقاله درباره سابقه تاريخى «دارالنابغه» از دو جنبه مختلف بحث و بررسى كرد و چنين استنباط نمود كه جنبه دوّم آن يعنى مسأله نماز خواندن رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين خانه و در كنار قبر پدر گراميش، نمى تواند با جنبه اوّل آن؛ يعنى وجود قبر پدر گراميش بى ارتباط باشد و اگر آن حضرت به هنگام سير و حركت قبر مادرش را زيارت مى كند و در كنار آن به شدّت مى گريد، تا آنجا كه اصحاب و ياران او نيز گريه مى كنند و همچنين در كنار قبر پدرش نيز كه هميشه در دسترس و داخل مدينه بود قرار مى گيرد و به نماز و دعا و به راز و نياز با پروردگارش مى پردازد تاجايى كه آن محل به عنوان «مسجد دارالنابغه» معروف و مشهور مى گردد.


1- فصول من تاريخ المدينه، چاپ دوم، ص 171
2- مرآت الحرمين، ج 1، ص 427
3- سفرنامه، ص 152
4- سفرنامه، ص 232
5- توصيف مدينه، فصلنامه ميقات حج، شماره 5، ص 117
6- سفرنامه مكه حسام السلطنه، ص 148

ص: 114

پى نوشتها:

ص: 115

حج در آيينه ادب فارسى

ص: 116

حجّ در آيينه هنر و ادبيات

مؤلّف: احمد احمدى بيرجندى

براى آنان كه دوران سختى را گذرانده و به آرامش و آسايش رسيده اند، بسى دشوار است كه گذشته هاى جانگزا را دوباره در ذهن تصوّر و تجسّم كنند و باز آيند به آنچه بر گذشتگان، گذشته است.

در زندگانى سبط اكبر، حضرت امام حسن عليه السلام مى خوانيم كه آن حضرت بيست بار پياده حج گزاردند؛ از مدينه تا مكّه.

بعد از گذشت چهارده قرن، امروز حج گزار، در راحت ترين وسيله؛ يعنى هواپيماى غول پيكر، از خانه اش تا جدّه و بعد مدينه و مكّه، بُعد مسافت را كه هزارها كيلومتر است در سه ساعت يا كمتر و بيشتر طى مى كند و قدم بر زمين حجاز مى گذارد و در آغوش هتل فرو مى غلتد و از اطعمه و اشربه گوارا بهره مند مى شود. هم نازش را مى خرند و هم نيازش را برمى آورند!

جنبه هاى صورى و ظاهرى حج دگرگون شده است، امّا حقيقت حق و عظمت اين عبادت كه آن را تبلور تمام عيار اسلام دانسته اند، (1) همچنان روشن و تابناك است.

در حج، مسلمان مؤمن با اين فريضه جامع از مادّيات، از تعلّقات؛ زن و فرزندان و شغل و خانه و زندگى جدا مى شود و بالاتر از همه آن كه از «خود» و «خويشتن خويش» رها مى شود و به سوى كوى «دوست» و مقام «قرب» هجرت مى كند و سر بر خط فرمان مى نهد و از گام


1- اشاره است به كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله كه شيخ صدوق آن را در علل الشرايع از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده است: «... الخامِسَةُ الحَجِّ وهي الشريعَةِ».

ص: 117

اوّل تا قدم آخر تسليم مى شود تا بتواند حجّى در حدّ معرفت و توان خود بگزارد.

در اين سفر پربركت، كه نيّت و اعمال ما مى تواند آن را تعالى بخشد، جهاد و مجاهده نيز در كار است؛ جهاد اصغر و جهاد اكبر. جهاد اصغر؛ جهاد با عوامل كفر و استكبار و الحاد، برائت جستن از ايادى و ياران شيطان و ... جهاد اكبر؛ نفس كشتن و سر افعى نفس امّاره را به زير سنگ جهاد و مجاهده و رياضت فرو كوبيدن و شكوفايى معنوى و روحانى يافتن و ...

اسلام آيين عبوديّت است و عبوديّت و تسليم به معناى حقيقى ملازم قرب است، در همه جا مى بايد، در اين سفر مبارك، بندگان خدا و مطيعان، حالِ قربِ حق را احساس كنند.

همه مناسك حج؛ طواف، نماز، سعى، وقوف، قربانى، رمى جمرات ... از حركت تا رسيدن به مقصد و از مقصد تا خانه و كاشانه كه هر يك نمادى از حقيقت است. همه توأم با حال قرب حق است و حضور و اگر جز اين باشد پوسته اى است بى مغز و به قول ناصر خسرو «محنت باديه خريده به سيم!» و رنجى كه جز بى حاصلى، حاصلى ندارد.

حج، با همه ابعاد خود در ادب فارسى؛ شعر و نثر، بازتابى گسترده دارد. شاعران بزرگ ايران و عارفان سترگ اسلامى، اگر نگوييم همه، امّا بيشتر آنها به حج رفته، به زيارت حرمين شريفين، مكّه و مدينه و ديگر بلاد اسلامى در آن زمان و به ويژه بيت المقدّس نائل آمده اند.

اصولًا يكى از راههاى تحصيل كمال و زهد و رياضت و كشتن نفس و رعونت آن، پاى در راه سفر نهادن بوده است و سختى را به جان خريدن. البته تحصيل علم، شركت در حلقه درس مدرّسان بزرگ و توشه برگرفتن از حضور اوليا، عارفان و صوفيان صافى ضمير هم، گاه مقصد بزرگان بوده است.

از حكيم ناصر خسرو، شاعر معروف قرن پنجم هجرى (394- 481 ه.) آغاز كنيم كه اشعار مربوط به «حج» اش، از سى- چهل سال پيش در كتب درسى آمده بود و بچه هاى مدارس آن را حفظ مى كردند. آن روز كه دانش آموز بودم فقط الفاظش براى من گوشنواز و خوش آهنگ بود، امّا امروز كه آن را مى خوانم مى بينم حكيم اين صحنه استقبال از «رفيق شفيق» را بدين جهت به نظم كشيده كه حاجيان را به مغز و روح عمل مهمّ عبادى «حجّ» توجّه دهد. كسانى كه امروز به «حج» مشرّف مى شوند از گذشته بيشتر به سخنان حكيمانه «ناصر خسرو» نياز دارند كه ارزشهاى مادّى بر ارزشهاى معنوى غلبه بيشترى دارد. اين است آنچه «ناصر» گفته است:

ص: 118

حاجيان آمدند با تعظيم شاكر از رحمت خداى رحيم

جَسته از محنت و بلاى حجاز رَسته از دوزخ و عذاب اليم

آمده سوى مكّه از عرفات زده لبّيك عمره از تنعيم

يافته حج و كرده عمره تمام بازگشته به سوى خانه، سليم

***

من شدم ساعتى به استقبال پاى كردم برون ز حدّ گليم

مر مرا در ميان قافله بود دوستى مخلص و عزيز و كريم

گفتم او را: «بگو كه چون رستى زين سفر كردن به رنج و به بيم؟»

تا ز تو بازمانده ام، جاويد فكرتم را ندامت است ونديم

شاد گشتم بدان كه حج كردى چون تو كس نيست اندرين اقليم

بازگو تا: «چگونه داشته اى حرمتِ آن بزرگوار حريم؟

چون همى خواستى گرفت احرام چه نيّت كردى اندر آن تحريم؟

جمله برخود حرام كرده بُدى هر چه مادون كردگار قديم؟»

گفت: «نى»، گفتمش: «زدى لبّيك از سر علم و از سر تعظيم

مى شنيدى جواب حق و جواب باز دادى چنان كه داد كليم؟»

گفت: «نى»، گفتمش: «چو در عرفات ايستادىّ و يافتى تقديم

عارف حق شدىّ و منكر خويش به تو از معرفت رسيد نسيم؟»

گفت: «نى»، گفتمش: «چو مى كشتى گوسفند از پى يسير و يتيم

قرب خود ديدى اول و، كردى قتل و قربان نفس شوم لئيم؟»

گفت: «نى»، گفتمش: «چو مى رفتى در حرم همچو اهل كهف و رقيم

ايمن از شرّ نفس خود بودى و ز غم فرقت و عذاب جحيم؟» ...

هنگامى كه ناصر خسرو از اعمال و مناسكى كه دوستش انجام داده است مى پرسد و دوستش از سَرِ انصاف جواب منفى به وى مى دهد و مى گويد: من از آنچه مى پرسى «صحيح» و «سقيم» آن را نمى دانم. شاعر ادامه مى دهد و مى گويد:

گفتم: «اى دوست پس نكردى حجّ نشدى در مقام محو مقيم

ص: 119

رفته اى مكّه ديده، آمده باز محنت باديه خريده به سيم

گر تو خواهى كه حج كنى، پس از اين اين چنين كن كه كردمت تعليم» (1)

حاصل اعمال حجّ، چنان كه ناصر خسرو هم بدان اشاره كرده است: رسيدن به معرفت خداست و «خويشتنِ خويش» را رها كردن و محو در عظمت و جلال خداوند متعال شدن است. همچنان كه حج گزاردن فرزند و وابستگان و زخارف دنيوى را از «ديد و دل» بيرون مى كند و در جنب جلال و جمال خداوند همه چيز را «ناچيز» مى بيند. در اين جا به ياد سخن مولانا جلال الدين رومى مى افتم كه از «مرد نحوى» و «كشتيبان» تمثيل پر معنايى ساخته و «نفس و رعونت» آن را با ترك علائق نفسانى در برابر نهاده است و از قول كشتيبان به عالِم علم نحو مى گويد:

محو مى بايد نه نحو اين جا بدان گر تو محوى بى خطر در آب ران ...

چون بمردى تو ز اوصاف بشر بحر اسرارت نهد بر فرق سر (2)

اگر ثمرتى از حجّ و انجام دادن «مناسك» و «زَحمت باديه» به جان خريدن براى «حاجى» حاصل نشود يا كم حاصل باشد، در نتيجه توجّه به آسايش ها، آرامشها و پروردن نفس بد فرماى است كه مانع رها كردن نفس مى شود.

اين نكته مرا به ياد سخن امام راحل قدس سره مى اندازد كه فرمود: «همه فسادهايى كه در عالم واقع مى شود براى اين است كه آن جهاد اكبر واقع نشده است.»

«جهاد اكبر» بر گرفته از سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه به مسلمانانى كه فاتحانه از سريّه اى بازگشته بودند؛ فرمود:

«مَرحَباً بِقَومِ قَضوا الجِهادَ الأصغرَ وَبَقِيَ جِهادُ الأكبر، قيل يا رسول اللَّه وما الجِهاد الأكبر؟ قال: جِهاد النَّفسِ» (3).

حكيم ناصر بن خسرو قباديانى كه اين قصيده را به نظم آورده و دوستش را به حقيقتِ مناسكِ حج توجّه داده؛ خود سرگذشتى عبرت آموز دارد.

ناصر خسرو چهل و اندى سال اول زندگى را در دربار محمود و مسعود غزنوى به خوشباشى و كامرانى گذرانده، سپس در دربار چغرى بيك سلجوقى خدمت ديوانى كرده است،


1- ديوان اشعار حكيم ناصر خسرو قباديانى، ج 1، به اهتمام مجتبى مينويى و مهدى محقّق، تهران، 1357، قصيده 141، ص 300
2- مثنوى معنوى، چاپ نيكلسن، دفتر اوّل، صفحه 175
3- نك: الفروع من الكافى كلينى، ج 5، ص 12، دار الكتب الاسلاميّه، تهران، 1362 ه. ش.

ص: 120

سپس انقلاب حالى براى ناصر خسرو پيش آمده، خوابى مى بيند كه او را از خواب چهل ساله بيدار مى كند و به سوى قبله و زيارت خانه خدا و رها كردن زندگى دربارى و مرفّه و مشتهيات نفسانى فرا مى خواند. ناصر هم، چنين مى كند و كوله بار سفر بر دوش مى گيرد و از شهرى به شهرى، در تحرّى حقيقت گام برمى دارد. در هر شهر از آثار ديدنى، ديدن مى كند و با بزرگان و دانشمندان هر شهر ديدارى دارد، از هر خرمن خوشه اى برمى گيرد. از آنجا كه حكيم ناصر خسرو، هم عالم است و هم به امور ديوانى آگاه و معتاد، بسيار دقيق النظر است. همه جا را به گام مى پيمايد و همه آثار را به ديده عبرت مى نگرد و مى نويسد و از آن «يادداشتها»، «سفرنامه» اى فراهم مى آورد.

«سفرنامه» يادگار سفر هفت ساله اوست كه در ششم جمادى الآخر سال 437 ه. از مرو آغاز شد و در جمادى الآخر سال 444 هجرى، با بازگشت به بلخ، به پايان آمد.

چنان كه از سفرنامه ناصر خسرو برمى آيد، سه سفر به مكّه معظّمه كرده است: سفر اوّل از مرو و نيشابور آغاز مى شود و به بيت المقدّس و مكّه پايان مى يابد. سفر دوّم از مصر (قاهره) آغاز شده، به مدينه و مكه منتهى شده است.

سفر سوّم از مصر (قاهره) آغاز مى شود و به جدّه و مكّه پايان مى يابد.

ناصر خسرو از مكّه و طائف و يمامه و بصره به اصفهان و تون (فردوس) و قاين و سرخس و فارياب و بلخ باز مى گردد و شرح ديده ها و شنيده ها و رويدادهاى سفر را، چنان كه دريافته است، باز مى گويد و باز مى نويسد و «سفرنامه» زاده مى شود.

اينك براى نمونه چند سطرى از جاى جاى سفرنامه را در ذيل مى آوريم:

صفت مسجد الحرام و بيت كعبه

«گفته ايم كه خانه كعبه در ميان مسجد حرام و مسجد حرام در ميان شهر مكّه و در طول آن از مشرق به مغرب است و عرض آن از شمال به جنوب. امّا ديوار مسجد قائمه نيست و ركنها در ماليده است تا به مدوّرى مايل است، زيرا كه چون در مسجد نماز كنند، از همه جوانب، روى به خانه بايد كرد (1) ...

مسجد حرام را هيجده در است، همه به طاقها ساخته اند؛ بر سر ستونهاى رخام و بر هيچ كدام درى ننشانده اند كه فراز توان كرد.


1- سفرنامه ناصر خسرو، حكيم ناصر بن خسرو قباديانى به كوشش دكتر نادر ورين پور، شركت سهامى كتابهاى جيبى، تهران، 1350 ه. ش.، ص 96

ص: 121

بر جانب مشرق، چهار در است. از گوشه شمالى باب النبى و آن به طاق است بسته و هم بر ديوار گوشه جنوبى درى ديگر است كه آن را هم باب النبى گويند. (1) صفت درِ كعبه

درى است از چوب ساج، به دو مصراع و بالاى در شش ارش و نيم است و پهناى هر مصراعى يك گز و سه چهار يك، چنانكه هر دو مصراع سه گز و نيم باشد.

و روى در، و در فراز هم، نبشته و بر آن نقره كارى دايره ها و كتابتها نقاشى منبّت كرده اند و كتابتها به زر كرده و سيم سوخته دررانده و اين آيت را تا آخر بر آنجا نوشته: إنّ أوّلَ بَيتٍ وُضِعَ للنّاسِ لَلَّذي بِبَكّة ... الآيه. و دو حلقه نقرگين بزرگ كه از غزنين فرستاده اند بر دو مصراع در زده، چنان كه دست هر كس كه خواهد بدان نرسد.» (2) آيا ناصر خسرو با اين دقّت نظرى كه در توصيف مناظر و مرايا داشته در تأملات درونى نيز و تزكيه نفسانى و كشتن نفس و روعنت آن نيز كامياب بوده است؟ خدا مى داند. آنچه مسلّم است ناصر خسرو به مظاهر دنيوى و جمال و جنبه هاى دلفريب محيط و اشخاص توجّهى ندارد و نظر او بيشتر به حقايق عقلى و مبانى اعتقادى و تزكيه نفس، به ويژه بعد از انقلاب حال، متوجّه بوده است. در سفر هفت ساله خود، در آن روزگار، پياده و يا با چهار پا، در طى باديه ها و ريگزارها، چه مايه سختى ديده و گرسنگى كشيده و رياضتها چشيده و در عين حال با بزرگان علم و ادب درآميخته، جاى سخن نيست ... آوارگيهاى بعدِ ناصر خسرو در خراسان به عنوان «حجّت» و گرايشهاى وى به خلفاى فاطمى مصر، اين زمان بگذار تا وقت دگر. كه خود داستانى ديگر است و سوز و گدازى ديگر.

به هر حال قصيده اى كه از وى نقل كرديم وصف الحال و بل حقيقة الحال حاجيانى است كه از سَرِ معرفت به زيارت خانه خدا مى روند و بايد حج گزار چنان حج گزارَد كه ناصر خسرو به دوستش تعليم داده است و الّا چيزى كه به كار آيد از آن رنج و سفر بر جاى نمى ماند. افضل الدين بديل خاقانى ملقّب به «حسّان العجم» از شاعران تواناى قرن ششم هجرى است. وى در همه معارف زمان خود از حكمت و فلسفه و ادب و قرآن، آيات و روايات و فرهنگ جامعه، سر آمد زمان خود بوده است، به همين جهت ديوان اشعارش منبع اطلاعات و دانشهاى زمان است كه در آن اشارات و تلميحات زياد و نكات دقيق علمى و ادبى، و معارف


1- همان، ص 97
2- همان، صص 99 و 100

ص: 122

اسلامى و اساطير و دين مسيحى و ... به وفور آمده است.

خاقانى علاوه بر ديوان اشعار و قصايد غرّا و غزليات شيرين و عاشقانه، مثنوى «تحفةالعراقين» را به نظر در آورده است. اين مثنوى در شرح مسافرت خاقانى است به عراق عجم و عراقِ عرب و مكّه معظّمه و مدينه منوّره.

در اين مثنوى بعضى از علما و بزرگان اين نواحى را مدح كرده است.

در مثنوى «تحفة العراقين» از مؤمنان و غازيان نصرت دين، كه در برابر جنگ با كفّار جان را فدا مى كند، با تجليل سخن مى گويد:

صف صف ز غزات نصرت آثار حزب اللَّه گاه حرب كفّار

حق خوانده مجاهدان دينْشان دين گفته جيوش مسلمينْشان

از نفس مهاجر، از دل انصار بوذر دم و بودجانه كردار ...

بينى دو هزار جيش از اين جنس گرد عرفات جنّى و انس (1)

آن گاه از «جبل الرحمه» و «مزدلفه» و ديگر مواقف و مراسم و مناسك، سخن مى گويد، از جمله در باره «جمره» و «منا» چنين مى گويد:

ز آنجا سوى جمره بركشى راه از شعله عشق بركشى آه

مردم همه سنگبار بينى ديوان همه سنگسار بينى ...

بين زَمى و مِنا زُحَل سان مرّيخ سَلَب ز خون قربان

خاكش همه شام رنگ و گلگون سرخى شفق گرفته از خون

سپس مى گويد:

ز آنجا ره مكّه پيش گيرى تشريف ز مكّه بيش گيرى

سطر دومين ز حرز عالم مكّه است ز بعد اسم اعظم

در سايه مكّه چون نشستى از سايه خاك باز رستى

***

مكّه به مكانت آسمان است كعبه به محلّ قطب از آن است

خاقانى سپس به همه مواقف و مواضع مقدّس و مناسك اشاره مى كند. از جمله مى گويد:

بينى حَجَرش بِلال كردار بيرون سيه و درون پر انوار

نور است در آن سواد پنهان چون در ظلمات آب حيوان

از سنگ سيه چو باز گردى زى زمزم، راه در نوردى

ز آنجا گذرت به زمزم افتد چشمت به سواد اعظم افتد

بينى ثقلين عالم خاك استاده فراز چشمه پاك

با صفوت زمزم مطهّر محتاج طهارت است، كوثر

آن گاه به «ناودان زرّين» و «مروه و صفا» و «عمره» اشاره مى كند و دوباره در خطاب به كعبه چنين مى گويد:

اى قطب مراد جان مردان گِردت چو بنات نعش گردان ...

مانى به عروس حجله بسته در حجله چارسو نشسته

خاك عرب از تو شد زر خشك ناف زَمى از تو نافه مشك ...

سپس در اشتياق كعبه معظّمه- كه خدايش آباد داراد!- چنين مى گويد:

خاقانى از اين كثيف منزل دارد به تو روى خيمه دل

خواهد كه رسد به بارگاهت تا خاك زمين و خار راهت

از بوسه كند ترنج كردار وز اشك كند چو دانه نار ...

هر صبح كه مرغ دم بر آرد مرغ دل او سَرِ تو دارد

وِردش همه اين بود سحرگاه كاى بيت اله، عمّرك اللَّه (2)

خاقانى در همين كتاب (تحفة العراقين) به دنبال وصف مكّه معظّمه به توصيف مدينه منوّره و نعت نبىِّ مكرّم صلى الله عليه و آله مى پردازد و مى گويد:

بنياد مدينه سدّ دنياست حَيّاها اللَّه، حيات جانهاست

نخلش همه دست كشت جبريل گُشنى ده نخل او سرافيل

تخمش به گلاب پروريده آدم ز بهشتش آوريده ...


1- همان، ص 135
2- همان، ص 135

ص: 123

ص: 124

آن مقصد هودج رسالت آن مهبط موكب جلالت

بيت الشرف اختر سخا را دار الكتب آيت وفا را ...

بينى حرم محمّدى را ديوانگه سرّ سرمدى را

خاكش ز چهارم آسمان به ذاتش ز مسيح جاودان به

سپس ابيات زيادى در خطاب به حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله مى آورد كه ما از جهت اختصار چند بيتى بر سبيل تيمّن و تبرّك- اين جا- مى آوريم:

ما أعظم شأنك اى مظفّر ما أكرم وَجهك اى مطهّر

مدح تو به دست جان نويسم بر ناصيه جهان نويسم

ارواح علَم برِ سپاهت جبريل بريد بارگاهت

يزدان كه سراى شش جهت ساخت جز بهر نشست تو نپرداخت

خاك در تو كه نور ناب است سيبى به دو كرده ز آفتاب است

تاريخ شرف كه آسمان راست از روز ولادت تو برخاست

خاقانى را به دست مردى از خاك به آدمى تو كردى

در وصف تو سالك تمام اوست خاقان ممالك كلام اوست

اى حكم تو صيقلى نموده شمشير زبان من زدوده

منشور امارتم تو دادى اين تاج تو بر سرم نهادى ... (1)

شوق زيارت كعبه دل، خاقانى را پيوسته در تب و تاب مى دارد. اين آرزو جان او را مى خَلَد و روح او را ناآرام مى دارد تا آن آرزو بر آورده مى شود و دوباره زيارت بيت اللَّه نصيب شاعر مى شود. خاقانى قصايد چندى در شرح اين سفر پربركت مى پردازد و عروس هر هفت كرده كعبه را به تصوير مى كشد. تصاويرى گويا و بهجت زا.

ما- در اين مقام- چند نمونه و چند بيتى از هر قصيده را نقل مى كنيم.

خاقانى در قصيده اى به مطلع:

صبح از حمايل فلك آهيخت خنجرش كيمخت كوه اويم شد از خنجر زرش

به وصف خورشيد مى پردازد و او را به «مُحْرِمى» مانند مى كند كه از خاور براى احرام حج برهنه سر بيرون آمده است:

ماناكه مُحرِم عرفات است آفتاب كاحرام را برهنه سر آيد ز خاورش

پس قرص آفتاب به صابون زند مسيح كاحرام را ازار سپيد است در خورش

نشگفت اگر مسيح در آيد ز آسمان آرد طواف كعبه و گردد مجاورش

جبريل خاطب عرفاتست روز حج از صبح، تيغ وز جبل الرحمه، منبرش

و آن كعبه چون عروس كه هر سال تازه روى بوده مشاطه اى بسزا پور آزرش

خاتونى از عرب همه شاهان غلام او سمعاً و طاعةً سجده كنان هفت كشورش ... (2)

خاقانى اين قصيده را بر در كعبه انشاء كرده و آن را به آب زر نبشتند در وصف مناسك حج.

در قصيده ديگرى كه سال بعد مى سرايد به اين امر مفاخرت آميز اشاره مى كند و مى گويد:

... بارم به مكّه ديدى آسوده دل چو كعبه رطب اللسان چو زمزم، بر كعبه آفرينگر

شعرم به زر نوشتند آنجا خواص مكّه بر بى نظيرى من كردند حاج محضر

خاقانى قصيده ديگرى به مطلع:

مقصد اين جاست نداى طلب اين جا شنوند بُختيان را ز جرس صبحدم آوا شنوند

مى سرايد، تا اين كه مى گويد:

سفر كعبه نمودارِ رهِ آخرت است گر چه رمز رهش از صورت دنيا شنوند

عابدان نعره برآرند به ميدانگه از آنك نعره شير دلان در صف هيجا شنوند

عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ نه چو زنبور كزو شورش و غوغا شنوند ... (3)

كمتر شاعرى همچون خاقانى توانسته است حالت شوق و ديدار و آرزومندى حاجيان و راهسپران بيابانهاى هائل و پر خوف و خطر عربستان را در كمال استادى و هنرمندى توصيف كند؛ و از مرقد پر فيض حضرت خاتم النبيين صلى الله عليه و آله و زيارت آن بارگاه قدسى چنان سخن گويد كه خواننده را اشك شوق از ديده فروبارد و آرزوى وصول به آن مقام والا را از بن دندان در دل جاى دهد.

سوّمين سفرى كه خاقانى به قصد زيارت كعبه حركت كرده است، به دستور شروانشاه به بند مى افتد و نزديك به يك سال در زندان مى ماند و سفر بيت اللَّه، در اين سوّمين بار همچون آرزوى سفر خراسان در دلش مى ماند.

سنايى شاعر و عارف قرن پنجم هجرى كه بعد از سفر به خراسان واقامت چند ساله در آن ديار و ملاقات با مشايخ بزرگ دچار تغيير حال شد و سرانجام كارش به زهد و انزوا و تأمّل در حقايق و مسائل عرفانى كشيد، سفرهاى چندى انجام داد و از شهر بلخ به زيارت بيت اللَّه توفيق يافت.

استاد مدرّس رضوى در مقدّمه خود بر ديوان سنايى نوشته اند: «سنايى ظاهراً از همان آغاز جوانى از غزنين بيرون شده و ساليان دراز در بيشتر شهرهاى خراسان خاصّه شهرهاى بلخ، سرخس، هرات و نيشابور به سر برده و از شهر بلخ به زيارت كعبه مشرّف شده و در اواخر ايّام عمر به غزنين بازگشته است. (4) مرحوم مدرّس براى تأييد اين مطلب مى نويسد:

«... از قصيده اى كه در اشتياق سروده و از فراق بلخ و دورى ياران آنجا شكايت مى كند و اظهار حنين و اشتياق بدان شهر كرده و گفته:


1- همان، ص 102
2- همان، ص 102
3- همان، ص 102
4- ديوان سنايى، به تصحيح استاد مدّرس رضوى، انتشارات سنايى، تهران، ص 35 مقدّمه.

ص: 125

ص: 126

ص: 127

از فراق شهر بلخ اندر عراق از چشم و دل گاه در آتش بُوِيم و گاه در طوفان شويم (1)

چنين مى نمايد كه مبدأ حركت او به سوى خانه كعبه، بلخ بوده نه غزنين ...» (2) به عقيده استاد مدرّس رضوى تغيير حالت سنايى و توجّه به قصايد دينى، زهد و وعظ و تمثيلات تعليمى و تلميحات و اشاره به آيات و قصص قرآنى و استدلالات عقلى و ... نيز در بلخ بوده است، چنان كه در جايى مى گويد:

با سخنهاى سنايى خاصه در زهد و مثل فخر دارد خاك بلخ امروز بر بحر عدن (3)

از سفر دور و دراز و پر مخاطره كعبه كه با پاى شوق درنورديده و به ديدار حرمين چشمانش روشن شده است، حالتها و خاطره هايى دارد كه آنها را با زبان شعر بيان كرده است.

بهتر است ما ترجمان مقال را اشعار بلند شاعر قرار دهيم كه مى گويد:

گاهِ آن آمد كه با مردان سوى ميدان شويم يك ره از ايوان برون آييم و بر كيوان شويم

راه بگذاريم و قصد حضرت عالى كنيم خانه پردازيم و سوى خانه يزدان شويم

طبل جانبازى فرو كوبيم در ميدان دل بى زن و فرزند و بى خان و سر و سامان شويم

گاه با بار مذلّت گرد اين مسجد دويم گاه با رخت غريبى نزد آن ويران شويم

گاه چون بى دولتان از خاك و خس بستر كنيم گاه چون ارباب دولت نقش شاذروان شويم ...

از فراق شهر بلخ اندر عراق از چشم و دل گاه در آتش بُوِيم و گاه در طوفان شويم

گه به عون همرهان چون آتش اندر دى بُوِيم گه به دست ملحدان چون آب در آبان شويم ...


1- همان، ص 415
2- مقدّمه، ص 36
3- ديوان، ص 489

ص: 128

پاى چون در باديه خونين نهاديم از بلا همچو ريگ نرمِ پيش باد سر گردان شويم

زان يتيمان پدر گم كرده ياد آريم باز چون يتيمان روز عيد از درد دل گريان شويم

از پدر وز مادر و فرزند و زن ياد آوريم ز آرزوى آن جگر بندان جگر بريان شويم

در غريبى درد اگر بر جان ما غالب شود چون نباشند اين عزيزان سخت بى درمان شويم

غمگسارى نه كه اشكى بارَد ار غمگين بُوِيم مهربانى نى كه آبى آرد ار عطشان شويم

نه پدر بر سر، كه ما در پيش او نازى كنيم نى پسر در بر، كه ما از روى او شادان شويم

چون رخ پيرى ببينيم از پدر ياد آوريم همچو يعقوب پسر گم كرده با احزان شويم ...

آه اگر روزى كه در كنج رباطى ناگهان بى جمال دوستان و اقربا مهمان شويم

همرهان حج كرده، باز آيند با طبل و علَم ما به زير خاك در، با خاك ره يكسان شويم

قافله باز آيد اندر شهر بى ديدار ما ما به تيغ قهر حق كشته غريبستان شويم

دوستان گويند: حج كرديم و مى آييم باز ما به هر ساعت همى طعمه دگر كرمان شويم

گر نهنگ حكم حق بر جان ما دندان زند ما به پيش خدمت او از بن دندان شويم

چون بدو باقى شديم از بود خود فانى شديم چون بدو دانا شديم از علم خود نادان شديم

ص: 129

گر نباشد حج و عمره و رَمى و قربان گو مباش اين شرف ما را نه بس كز تيغ او قربان شويم؟!

اين سفر بستان عيّاران راه ايزدست ما ز روى استقامت سرو آن بستان شويم

حاجيان خاص مستان شراب دولتند ما به بوى جرعه اى مولاى اين مستان شويم

نام و ننگ و لاف و اصل و فضل در باقى كنيم تا سزاوار قبول حضرت قرآن شويم

باديه بوته است ما چون زرّ مغشوشيم راست چون بپالوديم از او، خالص چو زرّ كان شويم

باديه ميدان مردان است و ما نيز از نياز خوى اين مردان گريم (1)

و گوى اين ميدان شويم گر چه در ريگ روان عاجز شويم از بى دلى

چون پديد آيد جمال كعبه جان افشان شويم

يا به دست آريم سرّى يا برافشانيم سريا به كام حاسدان گرديم، يا سلطان شويم

يا پديد آييم در ميدان مردان همچو كوه يا به زير پشته ريگ اجل پنهان شويم (2) از آنجا كه صوفيه قهر و قمع خود بينى را در رأس لوازم تربيت مى شمرده و از ظواهر و جلوه هاى نفس و رعونت آن پرهيز داشته اند، اعتقاد به معرفت و تزكيه نفس را توصيه مى كرده اند و از شهرت مى گريخته و آن را زمام شيطان مى شمرده اند. سفرهايى داشته اند ولى در كمال گمنامى. بسيارى از مشايخ و بزرگان، مجاورت كعبه را اختيار مى كرده اند؛ امّا تنها براى رياضت و كشتن نفس و تحصيل قرب الهى.

مولوى از سر درد به حاجيانى كه از «معرفت» خدا بيگانه اند و در پى «خانه» به جاى «خداى خانه» سفر اختيار كرده اند در ضمن غزلى چنين مى گويد:


1- گيريم
2- ديوان، همان، ص 419

ص: 130

اى قوم به حجّ رفته، كجاييد؟ كجاييد؟ معشوق همين جاست، بياييد بياييد

معشوق تو همسايه ديوار به ديوار در باديه سرگشته شما در چه هواييد؟

گر صورت بى صورت معشوق ببينيد هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد

ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد يك بار از اين خانه برين بام برآييد

آن خانه لطيف است، نشانهاش بگفتيد از خواجه آن خانه نشانى بنماييد

يك دسته گل كو، اگر آن باغ بديديت (1) يك گوهر جان كو، اگر از بحر خداييد

با اين همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس كه بر گنج شما، پرده شماييد(2)

با توجه به همين نكته كه مشتمل بر انديشه ظاهر و باطن، كعبه گِل و كعبه دل مى باشد و غرض در شريعت و طريقت و بالاتر از همه حقيقت باطن و معرفةاللَّه و تزكيه نفس و تعالى و كمال معنوى مى باشد، عرفا چنين سخنانى بسيار گفته اند، از جمله در رباعى منسوب به خواجه عبداللَّه انصارى:

در راه خدا دو كعبه آمد حاصل يك كعبه صورت است و يك كعبه دل

تا بتوانى زيارت دلها كن كافزون ز هزار كعبه آمد يك دل

جلال الدين مولوى بلخى نيز گفته است:

طواف كعبه دل كن اگر دلى دارى دل است كعبه معنا تو گِل چه پندارى؟!


1- بديديت: بديديد.
2- گزيده غزليات شمس، به كوشش دكتر شفيعى كدكنى، تهران، 1352 ه. ش. غزل 16

ص: 131

ز عرش وكرسى ولوح وقلم فزون باشد دل خراب كه او را به هيچ نشمارى

كنوز گنج الهى دل خراب بود كه در خرابه بود دفن گنج بسيارى

«خموش!» وصف دلت دربيان نمى آيد اگر به هر سرِ مويى دو صد زبان دارى

با توجّه به رها كردن «نفس» و «خودخواهى» و فنا شدن در ذات لايزال حق در راه حقّ است كه عرفا از «هستى» در راه «دوست» دست شسته و تنها به خالق بى چون نظر داشته اند و اين راهى و طريقتى بوده است كه از اولياى حق و پيشوايان دين آموخته اند.

[از ابويزيد طيفور بن عيسى البسطامى نقل است كه گفت:] يك بار به مكّه شدم خانه مفرد ديدم. گفتم حجّ مقبول نيست كى (1) من سنگها از اين جنس بسيار ديده ام. بار ديگر برفتم خانه ديدم و خداوند خانه ديدم. گفتم كى هنوز حقيقت توحيد نيست. بارِ سه، ديگر برفتم همه خداوند خانه ديدم و خانه نه. بسرم فرو خواندند: يا بايزيد اگر خود را نديداى و همه عالم را بديداى مشرك نبودى و چون همه عالم نبينى و خود را بينى مشرك باشى. آنگاه توبه كردم و از ديدن هستى خود نيز توبه كردم». (2) شاعر و سخندان عارف سعدى شيرازى از كسانى است كه بر خلاف حافظ، همشهرى خود، اهل سير و سياحت بوده است. خود در اين باره چنين مى گويد:

در اقصاى عالم بگشتم بسى بسر بردم ايّام با هر كسى

تمتّع به هر گوشه اى يافتم ز هر خرمنى خوشه اى يافتم

جامى در «نفحات الأنس» به سفرهاى سعدى، به ويژه تشرّف به مكّه اشاره دارد و مى گويد: « [سعدى] اقاليم را گشته و بارها به سفر حج پياده رفته». (3)دولتشاه سمرقندى مى گويد: «چهارده نوبت حج كرده و به غزا و جهاد به طرف روم و هند رفته». (4) پس از سفرى كه سعدى در حدود سال 620 يا 621 آغاز كرده و به اقصاى عالم رفته و بارها به زيارت حرمين تشرّف حاصل نموده و سى سال بعد، در سال 655 به شيراز بازگشته، عمرش در سفر گذشته و با گنجينه اى از تجارب گرانبها در شيراز ساكن شده است. زندگى سعدى در شيراز، در خانقاه و به ارشاد خلايق مى گذشته است. براى اين كه خطى بر ورق دهر


1- كى: كه.
2- كشف المحجوب، ابى الحسن على بن عثمان هُجويرى، انتشارات اميركبير، تهران، 1336 ه. ش. ص 134
3- نفحات الانس، جامى، ص 60
4- تذكرة الشعراء، ص 223

ص: 132

باقى گذارد ابتدا «بوستان» را در سال 655 و سپس «گلستان» را در سال 656 تصنيف كرد كه هر دو شاهكارى است بى نظير و گنج شايگانى از حكمت و اندرز.

در همين دوره نيز سفرى به حجاز كرد و از راه تبريز به شيراز برگشت. هم در اين سفر است كه با شمس الدين صاحب ديوان جوينى و برادرش ملاقات مى كند و آن هر دو مقدمش را گرامى مى دارند. (1) سعدى در دو اثر پايدار خود «بوستان» و «گلستان» بارها به حجّ و حج گزاران و حقيقت اين عبادت عظيم و سفر خطير اشاره كرده است. ما بخشى از اشارات و حكايات او را در زير مى آوريم:

سعدى در «بوستان» در باب دهم، آنجا كه در «مناجات و ختم كتاب» سخن مى گويد چنين مى نالد:

«خدايا به ذات خداونديت به اوصاف بى مثل و ماننديت

به لبّيك حجّاج بيت الحرام به مدفون يثرب عليه السلام

به تكبير مردان شمشير زن كه مرد وغا را شمارند زن

به طاعات پيران آراسته به صدق جوانان نوخاسته

كه مارا در آن ورطه يك نفس ز ننگ دو گفتن به فرياد رس» (2)

در «گلستان» نيز حكايات عبرت انگيزى مى آورد و پند مى دهد:

«سالى نزاعى ميان پيادگان حجّاج افتاده بود و داعى در آن سفر هم پياده بود.»

سعدى مى گويد: در اين سفر حاجيان داد فسوق و جدال مى دهند و پياده رفتن به راه حج آنان را نتوانسته است به نفس كشتن و از خودىِ خود و رعونت آن رها شدن سوق دهد و به قول سعدى: «پيادگان حاجّ باديه به سر بردند و بتر شدند!» سپس بر سبيل نصيحت مى گويد:

از من بگوى حاجىِ مردم گزاى را كو، پوستين خلق به آزار مى درد

حاجى تو نيستى شتر است از براى آنك بيچاره خار مى خورد و بار مى برد (3)


1- نك: دكتر ذبيح اللَّه صفا، تاريخ ادبيات در ايران، انتشارات دانشگاه تهران، ج 3، بخش 1، ص 597
2- بوستان يا سعدى نامه، به تصحيح دكتر غلامحسين يوسفى، انتشارات خوارزمى، تهران، ص 197
3- گلستان، به تصحيح دكتر غلامحسين يوسفى، انتشارات خوارزمى، تهران، ص 159

ص: 133

در جاى ديگر مى گويد:

«شبى در بيابان مكّه از بى خوابى پاى رفتنم نماند، سر بنهادم و شتربان را گفتم: دست از من بدار.

پاى مسكين پياده چند رود؟ كز تحمّل ستوده شد بُختى

تا شود جسم فربهى لاغر لاغرى مرده باشد از سختى

گفت: اى برادر! حرم در پيش است و حرامى از پس. اگر رفتى بردى و اگر خفتى مردى!

خوش است زير مغيلان به راه باديه خفت شبِ رحيل، ولى ترك جان ببايد گفت» (1)

اشاره به كعبه و خانه خدا در حكايات سعدى فراوان آمده است:

«درويشى را ديدم سر بر آستان كعبه نهاده همى ناليد كه: يا غفور، يا رحيم! تو دانى كه از ظلوم جَهول چه آيد؟

عذر تقصير خدمت آوردم كه ندارم به طاعت استظهار

عاصيان از گناه توبه كنند عارفان از عبادت استغفار

به دنبال آن مى گويد:

گر كُشى، ور جُرم بخشى، روى و سر بر آستانم بنده را فرمان نباشد، هر چه فرمايى برآنم

***

بر در كعبه سايلى ديدم كه همى گفت و مى گرستى خوش

من نگويم كه طاعتم بپذير قلم عفو بر گناهم كش (2)

«عبدالقادر گيلانى- رحمةاللَّه عليه- را در حرم كعبه ديدند روى بر حصبا نهاده، همى گفت: اى خداوند! ببخشاى! وگر هر آينه مستوجب عقوبتم در قيامتم نابينا برانگيز تا در روى نيكان شرمسار نشوم.

روى بر خاك عجز، مى گويم هر سحر گه كه باد مى آيد


1- همان، ص 91
2- همان، ص 86

ص: 134

اى كه هرگز فرامشت نكنم هيچت از بنده ياد مى آيد؟! (1)

*** عبدالرحمن جامى شاعر قرن نهم هجرى قبل از سال 877 ه. كه بازپسين و طولانى ترين سفر اوست به حجاز، سفرهاى كوتاهى به هرات، سمرقند و مرو داشته كه براى تحصيل كمالات و تكميل معلومات انجام داده است. برخى سفرها براى ديدار بزرگانى چون مولانا سعدالدين كاشغرى؟؟؟ انجام شده كه او را تشنه ملاقات آنان داشته است. جامى دراين سفر سعدالدين را به عنوان مراد برگزيده و دست ارادت در دامن وى زده و تا آخر عمر بر ارادت به پيشواى فرقه نقشبنديّه باقى مانده است.

سفر حجاز جامى در سال 877 ه. از خراسان آغاز شد و به بغداد و كربلا و نجف و مكّه و مدينه و دمشق و حلب رسيد و از آن جا به بازگشت به خراسان انجاميد.

جامى در ديوانش به مناسبت زيارت مشاهد متبرّكه، اشعارى دارد كه بازگوينده حالات و سرگذشت اوست. ما در اين مقام چند بيتى از قصيده اى كه در وصف و زيارت مرقد پاك حضرت رسول صلى الله عليه و آله و كعبه معظّمه آورده است، نقل مى كنيم.

سَلامٌ عَلَيك اى نبي مكرّم مكرّم تر از آدم و نسل آدم

سَلامٌ عَلَيكَ اى ز آباء علوى به صورت مؤخّر به معنا مقدّم ...

سلامٌ عَليك اى ز اسماء حسنى جمال تو آيينه اسم اعظم

سلامٌ عليك اى به ملك رسالت تورا خاتم المرسلين نقش خاتم

اگر فيض نورت نبودى نمودى يكى، ملّت كفر و اسلام با هم

تا جايى كه مى گويد:

درونها فكاريم و دلها جراحت ز لطف تو داريم امّيد مرهم

گشاديم بار سفر در ديارت چو جامى ز بار گنه پشتها خم

رجا واثق آمد به فضل تو مارا كه اين بارها گردد از پشت ما كم (2)

و نيز جامى، شاعر قرن نهم، در قصيده اى تحت عنوان «نعتى است جمع كرده در او جمله معجزات» از مكّه معظّمه و مدينه منوّره ديدار و از مراحل سفر خود ياد كرده است: سفر


1- همان، ص 87
2- ديوان كامل جامى، ويراسته هاشم رضى، انتشارات پيروز، تهران، ص 73

ص: 135

با شتر، همراه قافله، صدها فرسنگ راه طى كردن و حوادث خطرناك ديدن و سختى باديه به جان خريدن و ... همه مطالبى است كه شاعر در شعر خود آورده است:

بانگ رحيل از قافله برخاست، خيز اى ساربان رختم بنه بر راحله، آهنگ رحلت كن روان

بندش ز زانو برگشا، بهر خدا بركش نوا ساز از نواى جانفزا بر وى سبك بارگران

ناقه ز الحان عرب آسوده از رنج و تعب طى مى كند با صد طرب، يك روزه ره در يك زمان

جز قصّه سَلمى مگو تازه شود از ذكر او كوته كه آمد پيش رو، پيداى نا پيدا كران

تيهى به غايت پر خطر خالى ز راه و راهبر نى در وى از جنّى اثر، نى در وى از انسى نشان

دور افق ار جاى او عرض فلك پهناى او گم گشته در صحراى او، مسّاحى وهم و گمان

برّى است پر حراى عجب دوزخ صفت ذات اللهب بر ريگ او يربوع و ضبّ افتاده چون ماهى تپان

گر آب جويى سال و مه، نارى سوى يك قطره ره جز آن كه گريد گه به گه برتشنگانش آسمان

هست از سراب تو به تو، بحرى شگرف و سو به سو صد كشتى از ناقه درو گشته روان بى بادبان

بسته به هر يك محملى، نشسته در وى مقبلى وز پى حُدا كن بى دلى، خوش لهجه و شيرين زبان

من هم به فقر و فاقه خوش، در خيل ايشان ناقه كش ناقه كش امّا ناقه وش، داده به دست دل عنان

نى هيچ جا منزل مرا، نى دل به كس مايل مرا من ناقه را و دل مرا سوى حريم جان كشان

ص: 136

يا رب مدينه است اين حرم، كز خاكش آيد بوى جان از ساحت باغ ارم يا عرصه روض الجنان ...

چون كعبه آمد قبله گه بر طايفان بگشاده ره هر سنگ ازو سنگ سيه، هر كُنج بامش ناودان

جانها قدم كرده ز سر بهر طوافش ره به سر فرش مطافش كرده پَر مرغان قدسى آشيان ...

سر چشمه آن حسن اگر خواهى كه يابى زودتر تا روضه خيرالبشر مركب ز همّت كن بران

سلطان اقليم وفا، شاه سرير اصطفا سر دفتر صدق و صفا، سرمايه امن و امان ...

تا جايى كه مى گويد:

اوصاف او پيش خرد بيرون بود از حدّ و عدّ حاشا كه در عمر ابد آخر شود اين داستان

نبود دراين دير كهن از نعت او خوشتر سخن زين نكته جامى بس مكن تا تاب دارى و توان

نعتش ز بس فرخندگى جان را دهد پايندگى هست آن زلال زندگى مى باش از آن رطب اللسان (1)

از شاعران معاصر نيز بسيارند كه دراين وادى طبع آزموده و در تعظيم «كعبه» داد سخن داده اند:

«عباس شهرى» درباره «خانه كعبه» چنين سروده است:

خانه كعبه، خانه بت بود همه بودند پيش بت به سجود

وارد خانه شد پيمبر پاك آنچه بت بود ريخت بر سر خاك

خانه بت كه خانه حق شد همه از آن نبىّ مطلق شد

تا نيفتى به پيش بت به سجود آمد آن دست بت شكن به وجود


1- همان.

ص: 137

تا عيان آن جمال هستى شد بت پرستى خداپرستى شد

***

خانه كعبه خانه دلهاست ساحت قدس و جايگاه خداست

خرّم آن كس كه گرد آن خانه در طواف است همچو پروانه

گر نصيب تو نيست فيض حضور گرم ديدار خانه باش از دور

در ركوع و سجود و سويش باش تو هم از زائران كويش باش

پنج نوبت اگر نماز كنى گره از كار خويش بازكنى

بى نياز از تو و عبادت تواست گر عبادت كنى سعادت تواست

خاقانى شروانى قصيده اى دارد كه در آرزوى سفر خراسان سروده و مطلع آن چنين است:

رهروم مقصد امكان به خراسان يابم تشنه ام مشرب احسان به خراسان يابم (1)

شاعر معاصر آقاى على باقر زاده (بقا) با استادى و لطافت طبع خاصّ خود به اقتضاى قصيده اشتياق آميز خاقانى كه با درد و حنين همراه است، بعد از سفر به «حرمين شريفين» ره آورد اين سفر را در چنين ابياتى به سلك نظم كشيده است:

مى روم تا كه سراپرده جانان يابم خضر راهى طلبم، چشمه حيوان يابم

مى روم تا ز تماشاگه گلزار جهان جلوه قامت آن سرو خرامان يابم

مى روم تا ز شفاخانه اقليم وجود داروى عافيت و نسخه درمان يابم

مى روم ذرّه صفت رقص كنان در خط نور تا كه سرچشمه خورشيد فروزان يابم


1- ديوان خاقانى شروانى، به اهتمام دكتر سيد ضياء الدين سجادى، تهران، ص 294

ص: 138

مى روم در حرم كعبه و سرمنزل وحى تا ره پيروى از مكتب قرآن يابم ...

روى حاجت به سوى قبله حاجات برم سر خط بندگى از درگه سلطان يابم ...

به سر تربت پاكان گذرم همچو نسيم تا كه پاكيزگى از تربت پاكان يابم

به سناباد كشم رخت به سوى حرمين تا سكون دل و آرامش وجدان يابم

راهى وادى ايمن شوم از قبله طوس تا نشان قدم بوذر و سلمان يابم

مى فشانم گهر از ديده ز ديدار بقيع چون مزار شهدا را همه ويران يابم

مى روم بر سر آرامگه ختم رسل كز غبار حرمش نكهت رضوان يابم

اى مهين آيت رحمت كه چو نام تو برم خويش را در چمن و باغ و گلستان يابم ...

بر سر كوى تو اى خوبترين خلق خدا آمدم تا كه عطا گيرم و احسان يابم

با مديح تو كه مدح شرف و معدلت است پيش صاحبنظران منصب و عنوان يابم

شاد از آنم كه چو باز آيم ازاين وادى قدس خويش را در حرم شاه خراسان يابم

ساكن كوى «رضا» گردم و زى دار «بقا» چون روم، از سوى حق آيت غفران يابم (1)

از نويسندگان معاصر، روانشاد جلال آل احمد است كه بعد از زيارت «حرمين» سفرنامه اى به نام «خسى در ميقات» نگاشته است.


1- زلال بقا، سروده: على باقرزاده بقا، انتشارات پاژ، ص 45

ص: 139

به دور از روى و ريا، صداقت در گفتار و نوشتار و واقع بينى خاصّ خود آنچه را در دل داشته بازگو كرده است. از عنوان كتاب «خسى در ميقات» كه در آن حسن انتخابى به كمال است، تواضع و ناچيزى خود را نويسنده در برابر خداى كعبه و بيت اللَّه و درياى موّاج انسانهاى حج گزار مجسّم كرده است. «خسى در ميقات» زبان حال همه كسانى است كه عظمت حضور را درك مى كنند و تشنه معرفت ذات لا يزال حقّ اند.

عبادت انسان سازِ حج و مكتب تكامل و تصاعد روح، آن چنان عظمت دارد كه دريافت ظواهر آن، بس آسان ولى وصف همه جوانب و بيان نتايج آن بس دشوارياب است. عبادات همه متحوّل كننده آدميان اند و حج از همه بيشتر. به راستى اگر «عبادت» در آدمى تحوّلى ايجاد نكند و اهتزازى در روح پديد نياورد، آن عبادت، «عبادت» حقيقى نخواهد بود.

آل احمد يكى از ميليونها مسلمانى است كه مى خواهد از اين سفر توشه بر گيرد و در ضمن سير در آفاق و انفس، حال خود و ديگران را درك كند و به «خودى» خود و حقارت خود در برابر عظمت بى پايان پروردگار بينديشد و از اين انديشيدن به تعالى روح دست يابد، ضمناً به آفاق اجتماعى و سياسى اين مقصد متعالى برسد.

نثر آل احمد هنرمندانه، ساده، موجز، روشن و تا حدّى به سبك ناصر خسرو در سفرنامه اش نزديك است، امّا در حال و هوايى امروزين.

آل احمد با ديده كنجكاو درون نگر چيزها مى بيند كه ديگران نمى بينند. گاهى شيوه بيانش تند و طنز آميز است، امّا طنزى زيبا و پر معنا.

اين سفر از «جمعه 21 فروردين 1343» آغاز شده است. اينك ما نمونه هايى كوتاه از اين كتاب را در زير مى آوريم:

«پنج و نيم صبح راه افتاديم. از مهرآباد. و هشت و نيم اين جا [جدّه] بوديم. هفت و نيم به وقت محلّى. و پذيرايى در طيّاره، صبحانه، بى چاى يا قهوه. نانى و تكّه مرغى و يك تخم مرغ. توى جعبه اى. و انگ شركت هواپيمايى رويش. امّا «حاجى بعد از اين» ها، مدّتى مشكوك بودند كه مى شود خورد يا نه؟ ذبح شرعى شده يا نه؟ نفهميدم چى شد، تا شك برطرف شد. شايد حمله دارمان باعث شد، كه در تقسيم غذا چنان با خدمه طياره شركت مى كرد كه انگار خودش از جيب خودش داده. و بعد از غذا يكى يك پرتقال، ايضاً به كمك حمله دارمان. بعد يكى از مسافرها آب خواست. دخترك لبنانى مهماندار بهش آب داد. و

ص: 140

شنيدم كه جوانك همكارش گفت: [زود شروع نكن] Sitt Pas Commence همين جور به فنارسه! كه خنديدم. (1) همان روز شنبه مكه

«اين سعى ميان «صفا» و «مروه» عجب كلافه مى كند آدم را و يكسر برت مى گرداند به هزار و چهارصد سال پيش. به ده هزار سال پيش. با هروله اش. و با زمزمه بلند و بى اختيارش، و بازير دست و پا رفتن هايش، و بى «خود» ىِ مردم و نعلين هاى رها شده، كه اگر يك لحظه دنبالش بگردى زير دست و پا لِه مى شوى، و چشمهاى دودو زن جماعت، كه دسته دسته به هم زنجير شده اند، و در حالتى نه چندان دور از مجذوبى مى دوند. و چرخهايى كه پيرها را مى برد، و كجاوه هايى كه دو نفر از پيش و پس به دوش گرفته اند. و با اين گم شدن عظيم فرد در جمع. يعنى آخرين هدف اين اجتماع و اين سفر ...

شايد ده هزار نفر، شايد بيست هزار نفر، در يك آن يك عمل را مى كردند. و مگر مى توانى از ميان چنان بى خودى عظمايى به سى خودت باشى؟ و فرادا عمل كنى؟ فشار جمع ميراندت. شده است كه ميان جماعتى وحشت زده، و در گريز از يك چيزى گير كرده باشى؟ به جاى وحشت «بى خودى» را بگذار، و به جاى گريز «سرگردانى» را و پناه جستن را در ميان چنان جمعى اصلا بى اختيار بى اختيارى. و اصلًا «نفر» كدام است؟

و فرق دو هزار و ده هزار چيست؟! (2)


1- جلال آل احمد، خسى در ميقات، صفحه اول.
2- جلال آل احمد، خسى در ميقات، ص 90

ص: 141

پى نوشتها:

ص: 142

ص: 143

جاريهاى حجّ

ص: 144

وظايف هسته هاى امر به معروف در حج

وظايف هسته هاى امر به معروف در حج (1)

وَلْتَكُنْ مُنْكُمْ امّةٌ يَدْعونَ إلى الخَيْرِ وَيَأمُرُونَ بِالمَعْروفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ المُنْكَرِ وَ اولئك هُمُ المُفْلِحُونَ (آل عمران: 104)

و بايد از ميان شما، گروهى [مردم را] به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارد و از زشتى بازدارند، و آنان همان رستگارانند.

به سوى نقطه مطلوب

با برنامه ريزى ها و تلاشهاى دست اندركاران امر حج و خادمان زائران خانه خدا، حجّ سال جارى (1375 ه. ش.) بهتر و مطلوبتر از سالهاى پيش برگزار گرديد و اين نيست مگر به جهت زحمت و تلاش تمامى كسانى كه به نحوى در برگزارى اين همايش شكوهمند، در بخشهاى اجرايى و


1- لازم به تذكّر است كه اين مقاله متن سخنرانى جناب حجّة الاسلام و المسلمين آقاى محمّدى رى شهرى نماينده محترم ولى فقيه و سرپرست حجّاج ايرانى است كه در موسم حج سال 1376 ه. ش. در مدينه منوّره ايراد گرديده و پس از استخراج از نوار و ويراستارى، به شكل كنونى در پيشديد خوانندگان محترم قرار مى گيرد.

ص: 145

فرهنگى خدمت مى كنند. (شكراللَّه سعيهم).

به يارى و توفيق خداوند، تا كنون پيشرفتهاى چشمگيرى در بخش فرهنگى انجام گرفته، ليكن هنوز تا نقطه اى كه بايد برسيم فاصله داريم. نقطه مطلوب، اهداف بلندى است كه امام راحل قدس سره براى حجّ ترسيم كرده و خلف صالح آن امام عزيز (رهبر معظّم انقلاب اسلامى، حضرت آيةاللَّه خامنه اى- مدّظلّه العالى-) بر آن تأكيد دارند. بديهى است براى رسيدن به آن اهداف بلند، مشكلات و موانعى وجود دارد كه تلاش همه جانبه و فراگير مى طلبد.

البته بخشى از مشكلات و موانع راه، مربوط به روابط ميان جمهورى اسلامى و دولت سعودى است و بخشى از آن مربوط به ما (بعثه مقام معظّم رهبرى و سازمان حج و زيارت). پس بايد بكوشيم تا به تدريج «ضعف» ها را تبديل به «قوّت» كنيم.

انتظار ائمّه از زائرانِ خود

تا كنون هيچ فكر كرده ايم كه ائمّه عليهم السلام چه انتظاراتى از ما دارند و خواسته امامان بقيع عليهم السلام از زائران ايرانى، كه مدعى پيروى از آن بزرگواران هستند، چيست؟ اين پرسش مهمّى است كه همه ما بايد به آن پاسخ بدهيم.

از جمله خواسته ها و توقعات مهم و اساسىِ ائمه عليهم السلام از ما شيعيان، كه در روايات به صورت پيام مطرح شده است، معاشرت درست و وحدت آفرين با برادران اهل سنّت است و از وظايف هسته هاى امر به معروف و نهى از منكر است كه پيام و خواسته آن بزرگواران را به زائران برسانند.

اين پيام و سفارش زمانى به وسيله امام صادق عليه السلام خطاب به شيعيان صادر و از آنان خواسته شد كه آن حضرت و پدر بزرگوارش امام باقر عليهما السلام در وضعيتى مانند وضعيت ما مى زيستند. حكومت در آن روز به دست ايشان نبود. جمعى از آنان پيروى مى كردند و جمعيّت بيشترى راه ديگرى را مى پيمودند و شيعيان در اقلّيت بودند.

امام ششم عليه السلام دستورالعملى را در چنين فضايى، درباره معاشرت با اهل سنّت صادر كردند و آداب معاشرت با آنان را براى پيروان خود (شيعيان) بيان داشتند، در اين پيام دو مطلب را خواستار شدند:

الف: حفظ حيثيّت و آبروى اهل بيت عليهم السلام

ب: تلاش در جهت جلب محبّت و علاقه ديگر مسلمانان به خاندان پيامبر- صلوات اللَّه عليهم اجمعين-.

روايات بسيارى در اين باره وجود دارد كه چند نمونه آن را يادآورى مى كنيم:

ص: 146

1- امام صادق عليه السلام فرمود:

«يا مَعْشر الشيعة، إنَّكم قَدْ نُسِبْتُم إلَيْنا، كُونُوا لَنا زَيْناً و لا تَكونُو [عَلَينا] شَيناً ...». (1) «اى گروه و جماعت شيعه و اى پيروان خاندان پيامبر، شما به ما منسوبيد، پس رفتارتان به گونه اى باشد كه زيور و زينت ما شويد و آبروى ما را حفظ كنيد. آن گونه نباشد كه به خاطر اعمال و رفتار ناشايست شما، ما در نزد مذاهب ديگر مذمّت و سرزنش شويم! ...»

2- امام صادق عليه السلام:

«كُونُوا لَنا زَيناً ولا تَكُونوا عَلينا شَيْناً، قُولُوا لِلنّاس حُسناً وَاحْفَظوا ألسِنَتَكُم وكفّوها عنِ الفضول وقبح القول.» (2) «زينت و زيور ما باشيد و به گونه اى نباشيد كه ما به خاطر رفتار نا پسند شما سرزنش شويم. زبانهاى خود را حفظ كنيد و آن را از زياده گويى و گفتار زشت نگهداريد.»

حضرت مى فرمايد: نه تنها زينت ما باشيد و عيب نباشيد، بلكه با آنها خوب برخورد كنيد و با اين عمل آنان را علاقه مند به اهل بيت كنيد و محبت ما را در دل ايشان ايجاد نماييد.

3- امام صادق عليه السلام:

«يا عَبدالأعلى، إنّ احتمال أمرنا ليس معرفته وقبوله. إن احتمال أمر هُوَ صَونه وسترته عمّن ليس مِنْ أهله.

فأقرأهم السّلام ورحمة اللَّه- يعنى الشيعة- وقُل: قال لكم رحم اللَّه عبداً استجرّ مودّة الناس الى نفسه والينا بأن يظهر لهم ما يعرفون ويكفّ عنهم ما ينكرون.» (3) «اى عبدالأعلى، رعايت حق اهل بيت و خاندان پيامبر تنها به شناختن و پذيرش حقّانيت آنها نيست، بلكه مراعات نمودن حق آنان به اين است كه: (شيعه و پيرو ائمه) خود را از هر گفتار و رفتار ناپسند و دور از شأن اهل بيت حفظ كند. (عبدالأعلى!) سلام مرا به شيعيان برسان و به آنان بگو امام صادق به شما پيام داد و گفت: خدا رحمت كند كسى را كه محبّت مردم (و مسلمانان ديگر) را نسبت به خود، و ما جلب- و آنها را نسبت به ما خوشبين سازد-. و تحقق اين جلب محبّت و خوشبينى به آن است كه:

رفتارش به گونه اى باشد كه آنان قبول دارند و خوب مى پندارند؛ يعنى در كردار خود، اعتقاد، مذهب و سليقه آنان را رعايت كند و رفتارى از خود بروز ندهد كه آنان قبول ندارند.»


1- محمّد باقر مجلسى، بحارالأنوار، داراحياء التراث العربى، 1403 ق.، ج 85، ص 119، ح 83
2- همان، ج 65، ص 151، ح 6
3- همان، ج 2، ص 77، ح 62

ص: 147

امروزه در جهان بيش از يك ميليارد مسلمان وجود دارد و از ميان تمام آنان، كسانى در مراسم حج و مكه و مدينه حضور دارند و ناظر رفتار و كردار زائران ايرانى هستند و به دقت بر اعمال ما مى نگرند.

بنابراين ما بايد اين حقيقت را به زائران خود، كه در واقع نمايندگان امام صادق عليه السلام در حج هستند، تفهيم كنيم و با وظايف الهى- سياسى شان آشنا سازيم.

هسته هاى امر به معروف و نهى از منكر بايد به زائران ايرانى خانه خدا تفهيم كنند كه كارى كنيد كه در اثر رفتار شما آبروى امام صادق عليه السلام حفظ شود؛ يعنى مانند آنها و با آنها نماز بخوانيد و همچون آنان در نمازهاى جماعت فعّالانه شركت كنيد و ... كارى كنيد كه پيروان مذاهب ديگر، علاقه و محبّت به اهل بيت پيدا كنند.

در اين زمينه همچنين از امام حسن عسكرى عليه السلام نقل شده كه مى فرمايد:

«أوصيكم بتقوى اللَّه ... صلّوا في عشائرهم واشهدوا جنائزهم وعودوا مرضاهم وأدّوا حقوقهم. فإنّ الرجل منكم إذا ورع في دينه وصَدَق في حديثه وأدّى الأمانة وحَسُن خُلْقُه مع النّاس قيل هذا شيعيّ فيَسُرُّني ذلك.

اتّقوا اللَّه وكونوا زيناً ولا تكونوا شيناً وجُرّوا إلينا كلّ مودّة وادفعوا عنّا كُلَّ قبيح ...» (1) «شما را به پرهيزكارى و تقوا مى خوانم ... در ميان آنان حضور يافته با آنان نماز بگزاريد. در تشييع جنازه مردگانشان شركت كنيد، به عيادت مريضانشان برويد. حقوقشان را بپردازيد. پس اگر كسى از شما (شيعيان) با تقوا باشد و از گناه پرهيز كند. در گفتارش راستى پيشه نمايد، امانت را به صاحبش بازگرداند و با مردم برخورد نيكو و اخلاق حسنه داشته باشد، گفته مى شود اين- با اين ويژگيها- شيعه است! و همانا چنين چيزى مرا خوشحال مى كند.

پرهيزگارى پيشه كنيد، و زينت ما باشيد و آبروى ما را حفظ كنيد، عملى از شما سرنزند كه باعث شود از ما به خوبى ياد نكنند. محبتها را به طرف ما جذب كنيد و زشتى ها و ناشايستى را از ما دور سازيد ...»

آرى محبّت و برخورد نيكو انسانها را جذب مى كند. هسته هاى امر به معروف و نهى از منكر مى توانند با اين رهنمودها مردم را راهنمايى كنند، و آنها بدانند كه اگر با رفتار خود بتوانند جمعى را خوشبين و دوستدار اهل بيت كنند، در واقع ائمه عليهم السلام را


1- همان، ج 2، ص 77، ح 62

ص: 148

خشنود ساخته اند.

امام عسكرى عليه السلام فرمود: اگر به گونه اى عمل كرديد كه آنها شيفته شما شدند و گفتند: «هذا شيعيٌّ!» من خوشحال و دلشاد مى شوم؛ زيرا پيروان ساير مذاهب بدين ترتيب باور خواهند كرد كه پيروان ائمّه عليهم السلام انسانهاى درست و صادقى هستند. خوش اخلاق و خوش برخورد، اهل ورع و امانتند، در اقامه نماز و شركت در نمازهاى جماعت فعّالند و ...

از رواياتى كه آورديم معلوم مى شود كه در زمان ائمه، به خصوص امام صادق عليه السلام گروهى مدّعى بودند كه شيعه هستند، اما گوش به حرف امام صادق عليه السلام نمى دادند، همانگونه كه ما از ائمه خواسته ها و انتظاراتى داريم، آنان نيز خواسته هايى از ما دارند و انتظارات آنان شخصى نيست، خوشبينى به اهل بيت، خوشبينى به اسلام ناب است. خوشبينى به اهل بيت، برادرى، الفت و وحدت مسلمين را به دنبال خواهد داشت.

در نظر امام خمينى قدس سره يكى از فلسفه ها و حكمتهاى حج، تفاهم، محبّت و الفت بين مسلمانان جهان است.

بايد بگويم امروزه و در اين بخش از تاريخ، پيام آور وحدت و الفت و تفاهم ما هستيم و ماييم كه بايد به خواسته هاى ائمه اطهار عليهم السلام و پيشوايان دين و امام راحلمان و ولى امر مسلمين، حضرت آيةاللَّه خامنه اى جامه عمل بپوشانيم. امروز اگر مسلمانان جهان با هم متّحد باشند مى توانند در برابر استكبار بايستند و اسلام را در جوامع خود حاكم كنند. اينك اين ماييم كه پرچم وحدت جهان اسلام را به دست گرفته ايم. پس بايد خيلى مواظب باشيم تا عملى از ما سرنزند كه خلاف وحدت باشد. اين همه تأكيد و تكرار به خاطر آن اقليّتى از زائران است كه بر اهمّيت مسأله آگاهى ندارند. و ندانسته موجبات آزار اهل بيت را فراهم مى كنند.

بايد همه ما تلاش كنيم گامى برخلاف خواسته ائمّه اطهار برداشته نشود.

وظايف كارگزاران حج

تا اينجا، آنچه كه گفتيم در باره سفارشها و خواسته هاى ائمه بود از پيروانشان، كه شامل همه مى شد؛ اعم از زائر، روحانى، مديركاروان. ولى كارگزاران حج؛ اعمّ از روحانيان، مديران و بازرسان سنگين تر است؛ چرا كه ائمه ما اين سفارشها را زمانى به پيروان خود كردند كه

ص: 149

حكومت در دست ديگران بود و آنان حاكميت نداشتند. اما امروز ما، به شكر خدا، داراى حاكميت هستيم. و لااقل در محدوده كاروانهاى خودمان حاكميت داريم. ما در واقع نمايندگان جمهورى اسلامى در حج هستيم. بنابراين مطالبى را كه اينك عرض مى كنم به عنوان «وظيفه تشكيلاتى حج» بايد مورد توجه قرار گيرد.

روحانيون كاروانها در اين رابطه دو وظيفه دارند:

1- «سازماندهى هسته هاى امر به معروف و نهى از منكر».

2- پياده كردن امورى كه در دستورالعملِ امر به معروف و نهى از منكر آمده است.

شركت در نمازهاى جماعت

مشكل عدم شركت در نمازهاى جماعت، تا حدّ زيادى حل شده است، اميدواريم با تلاش و يك خيزش جدّى از سوى روحانيون، مديران، بازرسان و همه اعضاى بعثه و ستاد و تلاش هسته هاى امر به معروف، اين مشكل به طور كامل حل شود؛ به گونه اى كه به هنگام اقامه نماز جماعت هيچ زائرى از زائران ايرانى در كوچه و خيابان ديده نشود.

منظره هاى ناپسند و ناخوشايند

نكته اى كه يادآورى آن در اينجا لازم است اين است كه: گر چه از نظر فقه ما (شيعه) مستحب است هر نمازى در وقت مقرّر خودش خوانده شود ليكن زائران معمولًا نمازهاى مغرب و عشا يا ظهر و عصر را يكجا مى خوانند (1) و مانعى هم ندارد.

بنابر اين ممكن است بعضى از زائران مثلًا نماز ظهر و عصر را به هنگام ظهر خوانده اند، در اين صورت بايد در وقت نماز عصر، در خيابانها يا كوچه ها نباشند.

روحانى بايد مضارّ اين عمل ناپسند را به زائر تذكر دهد. اگر زائرى به تذكراتى كه در جلسات عمومى داده مى شود، توجّه نمى كند به طور فردى با آنان حرف بزنند و ارشادشان كنند.

توجّه داشته باشيد كه از چنين افرادى پرسيده خواهد شد كه آيا درست توجيه شده اند يا نه؟ و روحانى يا معين آنان را به حسّاسيت و اهمّيت مسأله آگاه ساخته اند يا خير؟

كار مشكلى نيست كه با آنان بنشينيم و تخلّفشان را ياد آور شويم. (چون تذكر حضورى و شخصى بسيار مفيد و كارسازتر است) و با زبان نرم و ليّن بگوييم: برادر! خواهر! تو به اين ديار مقدّس آمده اى تا


1- گفتنى است در روايات اهل سنّت نيز آمده است كه: پيامبر صلى الله عليه و آله- حتّى بدون عذر- از با هم خواندن نماز مغرب و عشا يا ظهر و عصرمنع نكرده اند.

ص: 150

ثواب كنى نه اين كه مرتكب گناه شوى، اين عملِ تو اهانت به امام صادق عليه السلام است، اهانت به شيعه و جمهورى اسلامى است.

انتظار و توقّع ائمه عليهم السلام از تو اين است كه به هنگام نماز، در صف جماعت باشى نه در كوچه و بازار!

چه منظره زشتى است آن گاه كه زائر ايرانى متاعى و جنسى را در دست گرفته و در كنار مغازه اى نشسته تا صاحب مغازه از نماز برگردد!

وظيفه شرعى ما است كه با تمام توان بكوشيم و جلوى چنين اهانتهايى را بگيريم.

مسأله ديگر كه توجه به آن ضرورى است، پيش قدم شدن خود روحانيان براى حضور در نماز جماعت است كه من خود ديده ام گاهى به هنگام نماز از حرم برمى گردند. در حالى كه روحانى بايد زائرش را در وقت نماز جمع كند و به همراه هم، راهىِ حرم شوند.

البته بايد توجه داشت كه مشكل عمده، در نمازهاى عصر و عشا است و به شكر خداوند، حضور زائران ايرانى در نمازهاى صبح، ظهر و مغرب خوب و چشمگير است كه بايد چشمگيرتر هم بشود.

وظيفه و نقش مديران كاروان در تنظيم برنامه ها

مديران محترم بايد برنامه ها را به گونه اى تنظيم كنند كه در هنگام نماز عصر و عشا مشكلى پيش نيايد؛ يعنى بايد زائران در اوقات نماز در مسجد حضور يابند و هر يك از نمازها را با جماعت برگزار كنند و اگر دو نماز را با هم مى خوانند، به وقت نماز ظهر و عشا به كوچه و خيابان نيايند. گاهى ديده مى شود كه مديران كاروانها زائران را نزديك نماز عصر و يا نزديك نماز عشا به حرم و يا اماكن مقدس ديگر مى برند و به هنگام بازگشت به نماز برمى خورند.

وظيفه بازرسان

بازرسها موظف هستند كه وضعيت كاروان را گزارش كنند؛ مانند شركت در نماز جماعت و مواردى كه در دستور العمل خواهد آمد و ... بايد گزارش شود كه چند درصد از زائران كاروان در نماز جماعت شركت مى كنند و چند در صد به اين وظيفه عمل نمى كنند.

وظيفه ديگرِ بازرسان اين است كه:

وقتى مشاهده كردند زائرانى به هنگام نماز جماعت، به جاى رفتن به مسجد، به سوى خانه هايشان روانند، از آنها بپرسند از كدام

ص: 151

كاروانند و آيا به آنها تذكر داده شده كه در وقت نماز به خانه هايشان بازنگردند و اينها عمل نكرده اند يا اصلًا تذكر داده نشده است. اين موارد بايد به دقّت كنترل شود و ما بتوانيم ارزيابى صحيحى از نيروهاى خود و روحانيون حج داشته باشيم. تأكيد مى كنم كه اين تذكرات و يادآورى ها بايد محترمانه و با رعايت ادب و اخلاق اسلامى باشد.

در پايان، اميدواريم با يك حركت دسته جمعى و هماهنگ، با همكارى عزيزان روحانى، مديران، بازرسان؛ اعم از برادر و خواهر، به اين وظيفه سنگين عمل كنيم و موجبات رضايت و خرسندى ائمه اطهار، امام راحل قدس سره و مقام معظّم رهبرى را فراهم سازيم.

إن شاء اللَّه

پى نوشتها:

ص: 152

گزارشى از اعزام دانشجويان به عمره (1376)

اعزام حدود هشت هزار نفر از دانشجويان به سفر زيارتى عمره در سال 1376، يكى از اقدام هاى بسيار خوب و پسنديده اى بود كه به همّت نماينده محترم ولىّ فقيه در امور حجّ و زيارت جناب حجّةالاسلام و المسلمين آقاى محمّدى رى شهرى و با همكارى و هماهنگى معاونت دانشجويى و فرهنگى وزارت فرهنگ و آموزش عالى و سازمان حج و زيارت تحقق يافت. به دنبال آن، بعضى از رؤسا و مسؤولان دانشگاههايى كه دانشجويانشان به حجّ مشرّف شده بودند، نامه هاى جداگانه اى براى نماينده محترم ولىّ فقيه در امور حجّ و زيارت ارسال كرده و در آن از تأثيرات معنوى حجّ سخن گفته اند كه اينك بخشهايى از آن نامه ها را در زير مى آوريم:

آقاى دكتر محمّدعلى طالبى معاون دانشجويى وفرهنگى دانشگاه تربيت معلم سبزوار:

«اين سفر معنوى، پيامدهاى مثبتى را به شرح زير به ارمغان آورده:

1- آشنايى با سرزمين وحى و نزول قرآن كريم و بالطبع شكوفايى بينش اسلامى دانشجويان.

2- ايجاد و تعميق و تقويت مبانى و انگيزه هاى دينى، اعتقادى و فكرى آنان.

3- مقابله با تهاجم فرهنگى و آسيب پذيريهاى ويژه دانشجويان.

ص: 153

4- بها دادن به قشر دانشجو و ايجاد نشاط روحى در آنان.

5- آشنايى بيشتر با فرهنگ و اعتقادات مذهبى و فكرى مسلمانان ساير ملل (با توجّه به حضور مسلمانان ديگر كشورها در مكّه مكرمه و مدينه منوره براى زيارت).

6- رشد و افزايش خصلت اجتماعى زيستن دانشجويان.»

آقاى عبدالرضا شيخ الاسلامى رييس دانشگاه مازندران:

كاروان حجّ و عمره اين دانشگاه مركّب از تعداد 85 نفر دانشجو و 18 نفر عضو هيأت علمى و كاركنان دانشگاه، از تاريخ 3 تا 17 شهريور ماه جارى (1376 ه. ق.) به مدينه منوّره و مكّه معظّمه مشرف گرديدند

حكايت فرزندان ما داستان شگفت انگيز و بديعى است؛ آنها كه همراه اين خواهران و برادران جوان بودند، جملگى بر اين باورند كه اين سفر حامل تحوّلى عميق و انقلابى از عمق وجود اين زائران بود كه هرگز هيچ مكتب و مدرسه اى قادر به آموزش و ايجاد آن نيست.

لحظه ها و صحنه هاى تكان دهنده راز و نياز آنان در كنار حرم حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و حضرت فاطمه زهرا عليها السلام، ضجّه هاى جگرسوز آنها در كنار بقيع، دل كندن دشوار و جدايى درد آلودشان از مدينه و بى قرارى آنان در ميقات و آنگاه سر بر آستان دولت ساييدنشان با تمام وجود، و «اللَّه اكبر» گفتنشان در سعى صفا و مروه و پرواز هماهنگ آنها در اين سعى، كه همگان را به خود جلب كرده بود، بخشى از پيام هايى است كه دريافت كرديم و اينك بر ما فرض است كه از جناب عالى و همه آنهايى كه براى فراهم ساختن موجبات اين سفر فراموش ناشدنى تلاش و كوشش نمودند سپاسگزارى نماييم.

آقاى دكتر محمّد مهدى عليشاهى، سرپرست دانشگاه شيراز:

بى شك استكبار جهانى پس از شكست در ترفندها و توطئه هاى گوناگون خود در جهت براندازى نظام نوپاى اسلامى مردم ايران، به خصوص پس از جنگ تحميلى هشت ساله، اين بار صحنه جنگ را به عرصه فرهنگى و اخلاقى كشاند

ص: 154

و تجربه ديرين غرب را كه قرنها پيش در اندلس پياده شده بود، بارديگر در معرض آزمون درآورد تا از طريق فساد اخلاق و به ابتذال كشيدن نسلهاى نوخاسته، زمينه هاى سستى و بى اعتقادى و انحطاط اخلاق را فراهم سازد و بدين وسيله بتواند بار ديگر سلطه ناميمون خويش را برقرار سازد؛ يعنى آن چيزى كه رهبر فرزانه انقلاب حضرت آيةاللَّه خامنه اى- دامت بركاته- از آن به عنوان «شبيخون فرهنگى» ياد كردند. نسل جوان به ويژه معرفت آموختگان دانشگاهى امروز از يك سو نگاهى واقع بينانه و تحليل گرايانه به حوادث جارى جهانى در عرصه هاى مختلف سياسى، اقتصادى و به ويژه فرهنگى و علمى داشته و از سوى ديگر سعى كرده اند كه بسترى مناسب جهت توسعه همه جانبه بر بنياد ارزشهاى معنوى و الهى و انسانى فراهم كنند.

بى شك چنين حركت عظيم و بديعى كه در اعزام كاروانهاى دانشجويى به حجّ عمره شكل گرفته است، داراى اثرات و نتايج مهمّى است كه اثرات آن را به وضوح بر اين قشر روشنفكر شاهديم، از جمله:

1- فراهم آمدن فرصتى مناسب براى مشرّف شدن دانشجويانى كه مشتاق زيارت خانه خدا هستند به مكه.

2- پديدار شدن تحوّل روحى و معنوى دانشجوى مشرّف شده به مكّه كه بى شك اثرات معنوى و الهى بسيارى را در زندگى خود و همچنين جامعه اسلامى خواهد داشت.

3- تشويق ديگر دانشجويان در دانشگاه براى تكرار چنين عمل و حركت مقدّس.

4- و از همه مهمتر گسترش فرهنگ معنوى و الهى ناب در ميان قشر روشنفكر و تحصيل كرده دانشجو.

آقاى كاشانى سرپرست معاونت دانشجويى و فرهنگى دانشگاه علّامه طباطبايى:

در زمان حاضر كه از هر سو خطرات تهاجم فرهنگى چون طوفان ويران كننده اى، فرهنگ ناب اسلامى را تهديد مى كند، با توجّه به نقش سازنده اى كه اماكن مقدّس اسلامى چون مكّه (خانه خدا)، مدينةالرسول (مركز تبلور دين مبين اسلام) به عنوان مراكز ثقل اسلام عزيز در روح و روان جوانان مسلمان دارد،

ص: 155

مأنوس نمودن جوانان دانشگاهى با اين اماكن در زمان حال و آينده يك ضرورت حياتى مى باشد. سفرهاى حجّ عمره و ساير اماكن مقدّس اسلامى، در نوع خود يكى از محكم ترين و بهترين فعّاليتهاى فرهنگى است جهت گسترش و تحكيم فرهنگى غنى اسلامى و جلوگيرى از تهاجم فرهنگى در جامعه ايران و بستر مناسبى است براى تحقق بخشيدن به فعّاليتهاى فرهنگى و دينى.

دانشگاه علّامه طباطبايى به عنوان بزرگترين دانشگاه علوم انسانى كشور، ضمن استقبال از اين حركت روح بخش و با توجّه به تأثيرات عميقى كه سفر حجّ عمره تابستان 1376، در روح و روان و ايده هاى دانشجويان اين دانشگاه گذاشته، ضمن قدردانى از عنايات و توجّهات حضرت عالى در اين راستا از سفرهاى بعدى اين نهاد استقبال مى نمايد، طبق نظرخواهى هاى به عمل آمده از دانشجويانى كه در سفر قبلى به حجّ عمره مشرّف شده اند همگى با رضايت كامل خواهان گسترش و تداوم اين حركت بزرگ فرهنگى مى باشند.

آقاى سيد محسن صفوى معاون دانشجويى و فرهنگى دانشگاه صنعتى اصفهان:

سفر روحانى و معنوى حجّ عمره دانشجويان، نه تنها به عنوان اردويى فرهنگى- زيارتى، بلكه در حكم حركتى بسيار مؤثر و گام بزرگى در جهت تحوّل روحى و روانى در ميان دانشجويان عزيز است كه عناصر اصلى تشكيل دهنده بافت دانشگاهها و سرمايه هاى سرشار نظام مقدّس جمهورى اسلامى اند و نيز اثرات سازنده و متعدّد آن بر روى دانشجويان اعزام شده و ساير دانشجويان به نحوى نمايان بوده است.

در طول سفر، صحنه ها و خاطرات ارزشمندى خلق گرديده كه بعضاً بخشى از آن، از زبان دانشجويان در جلسه بعد از موسم، تشريح گرديد و بيان هر يك از اين خاطرات و گزارشها آنچنان الهام بخش و تكان دهنده بود كه عطش و شيفتگى را جهت عزيمت در ساير دانشجويان به شدّت برانگيخته است كه اينك به عنوان نمونه، بعضى از گزارشها و خاطرات را مى آوريم:

1- تجمّع هر شب كلّيه برادران و خواهران دانشجوى كاروان، پشت نرده هاى بقيع و اقامه زيارت جامعه كبيره و زيارت عاشورا با شور و حال عجيب معنوى.

2- مشاهده نور درخشان و مباركى در تاريكى شب در ميان قبرستان بقيع در

ص: 156

حين اقامه دعا و زيارت توسط سه تن از دانشجويان و مدير محترم كاروان به طورى كه وَلوَله و استغاثه و شور وصف ناپذيرى در ميان همگان ايجاده كرده است.

3- طرح سؤالات حساس و جالب در خصوص تاريخ اسلام و فلسفه حج در كاروان و با روحانى محترم كاروان و گفتگوهاى روشنگر و جهت دهنده در جمع دانشجويان.

4- تشكّل و حضور با شكوه خواهران به طور منظّم در تمامى صحنه ها و افتخار آفرين آنها به عنوان الگوى زن مسلمان و نمايانگر جايگاه علمى اجتماعى خواهران در نظام جمهورى اسلامى.

5- ختم قرآن در مدينه و مكه توسّط تعدادى از خواهران و برادران دانشجو.

6- تجمّع در بالاى جبل الرحمه در صحراى عرفات و نيايش جمعى و جستجوى امام عصر (عج).

7- باقى ماندن طولانى در لباس احرام و عدم علاقمندى به خارج شدن از احرام.

8- احرام بستن مكرر اغلب دانشجويان در كليّه شبها در مسجد تنعيم و انجام مكرر عمره مفرده به نيابت از امامان معصوم عليهما السلام.

9- اعلام مدير و معاون و روحانى كاروان، مبنى بر اين كه اين سفر در كلّيه سفرهاى متعدد قبلى آنان سفر نمونه بوده است.

10- روزه دارى استحبابى تعدادى از دانشجويان در اغلب ايام سفر.

11- زانو زدن دانشجويان در چند نوبت در هنگام اوّلين ورود به مسجدالحرام و ديدار كعبه و استغاثه و تضرّع به درگاه معبود و معشوق يكتا و آفريدن صحنه اى باشكوه و به ياد ماندنى توسط جمع جوان و عاشق بيت اللَّه الحرام.

12- ملاقات و گفتگوهاى تبليغى توسط تعداد از دانشجويان زباندان با ساير مسلمانان جهان و ايفاى نقش مؤثّر به عنوان سفيران جمهورى اسلامى و تشيّع، در صحنه سياسى- عبادى حج.

معاون دانشجويى دانشگاه شهيد چمران اهواز:

در مدّت هفت روزى كه در مدينه منوّره بوديم با كاروان هاى مختلف دانشجويى، كه در مدينه بودند، ارتباط برقرار گرديد و هماهنگى لازم به عمل آمد.

ص: 157

زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان بقيع عليهما السلام با حضور جوانان پرشور و انقلابى، از شكوه و عظمت خاصّى خود برخوردار بود و دانشجويان اين فرصت استثنايى را مغتنم شمرده و از تمام ساعات شبانه روز، استفاده لازم را مى بردند. برگزارى نمازهاى يوميّه در مسجدالنبى، تلاوت قرآن كريم و مناجات با خداوند متعال در روضه و در كنار خانه حضرت زهرا عليها السلام و مناجات ها و زيارت هاى شبانه در كنار بقيع، برگزارى برنامه هاى شبانگاهى در اقامتگاه همراه با مراسم روضه خوانى و سينه زنى، از برنامه هاى فرهنگى مؤثر در اين مدّت اقامت بود.

در اوّلين شب جمعه، دعاى كميل با شكوه و عظمت خاص خود برگزار شد و به عنوان بهترين برگزارى دعاى كميل در ميان ايّام حج عمره شناخته شد، به طورى كه از طرف بعثه مقام معظّم رهبرى در حدّ دعاى كميل ايّام حج تمتّع از آن ياد مى شد. برگزارى مراسم جشن ميلاد حضرت رسول صلى الله عليه و آله به اتفاق كليه كاروان هاى ايرانى در محلّ بعثه مقام معظّم رهبرى، خود يكى از جلوه هاى شكوه و عظمت اين سفر روحانى بود.

نظم و انسجام و همكارى و هماهنگى، در اين سفر بسيار چشمگيرى بود. رفتار و حركات دانشجويان مورد تقدير مسؤولان سازمان حج و زيارت قرار مى گرفت.

زيارت و بازديد از محلّ جنگ احد و زيارت شهداى احد، بازديد از محلّ جنگ احزاب و زيارت مساجد آن- كه برگزارى نماز در مسجد حضرت فاطمه عليها السلام از شكوه و عظمت و خلوص و پاكى و لطافت خاصّى برخوردار بود- بازديد از مسجد ذو قبلتين و بازديد از مسجد قبا همراه با اقامه نماز در هر يك از اين مساجد، يكى از روزهاى به يادماندنى اين سفر را تشكيل مى داد. اين بازديدها با توضيحات روحانى محترم كاروان و مداحى همراه بود و شكوه آن باعث مى گرديد كه كاروان هاى ديگرى نيز كه در آن محل بودند به جمع كاروان بپيوندند و به شكوه و عظمت آن بيافزايند.

شب هاى بقيع، شب هاى به ياد ماندنى و جاويدان است. شب هاى بقيع هر چند تاريك و بى چراغ است، امّا درد دل هاى شبانه شيعه با ائمّه بقيع عليهما السلام و مناجات ها و زيارت هاى شبانه آنان، فضاى عطرآگين آن را نورانى نموده است. هر شب تعداد زيادى از دانشجويان اقامت در كنار بقيع را به خوابيدن در هتل ها ترجيح

ص: 158

مى دادند و با مناجات گروهى، بهترين ساعات عمر خود را با توسّل به ائمّه اطهار عليهما السلام به خودسازى مشغول مى شدند.

ساعت 45/ 2 بامداد درب حرم حضرت رسول صلى الله عليه و آله باز مى شد، اوّلين كسانى كه مشرّف به حرم مى شدند، غالباً دانشجويان بودند كه معمولًا تا پس از برگزارى نماز صبح در روضه رضوان مسجدالنبى صلى الله عليه و آله به تهجّد و نماز شب و عبادت مى پرداختند.

در استفاده از ساعات پربركت حضور در مدينه منوّره دانشجويان به رقابت پرداخته بودند. تأكيد به اقامه نمازهاى يوميه در مسجدالنبى و تلاش جهت ختم قرآن در مسجدالنبى و نماز در كنار خانه زهرا عليها السلام موجب شد كه نزديك به تمامى دانشجويان، نمازهاى روزانه را در مسجدالنبى برگزار كنند و بيش از بيست نفر از دانشجويان موفق به ختم قرآن در مدينه منوره گرديدند.

گرايش به خريد، تا سه روز اقامت در مدينه، عملًا وجود نداشت و همه ترجيح مى دادند كه از فضاى معنوى مسجدالنبى و بقيع بهره مند شوند و پس از آن نيز تنها دانشجويان در مراجعت از حرم به تهيه سوغات اقدام مى نمودند. فضاى روحانى حاكم بر سفر چنان جلوه گر بود كه دانشجويان از همديگر مى خواستند دعا كنند كه خدا اين اشكها را از آنها نگيرد. زيارت وداع در حرم حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ائمه بقيع عليهما السلام لحظات به يادماندنى و اوج عشق و معرفت به ائمّه اطهار عليهما السلام بود.

عصر روز شنبه مورّخ 4/ 5/ 76 كاروان دانشجويان به مسجد شجره رفت و در ميقات لباس از تن برون كرد و احرام سفيد پوشيد. دانشجويان كنار همديگر آمده و از همديگر حلاليت مى طلبيدند، صحنه اى كه شايد فقط در جبهه ها از آن سراغ دارم. لحظه اى كه لبيك ها گفته مى شد اشك شوق در ديدگان جوانان دانشجو موج مى زد و تولّدى دوباره را پيغام مى داد.

ساعت دو بامداد روز يكشنبه 5/ 5/ 76 به مكّه معظّمه رسيديم و پس از تحويل وسائل به هتل، به صورت دسته جمعى به حرم امن الهى، بيت اللَّه الحرام شرفياب شديم. لحظه اى استثنايى است براى اولين بار چشم به خانه خدا دوختن، همه مبهوت عظمت بودند و نمى دانستند چه كنند؟! تذكّر روحانى كاروان كه قبل از هر كارى بايد اعمال و مناسك را انجام دهيد، دانشجويان را از بلا تكليفى نجات

ص: 159

داد و همه به دنبال روحانى محترم كاروان؛ «هفت دور طواف خانه خدا»، «دو ركعت نماز طواف»، «هفت بار سعى بين صفا و مروه»، «تقصير»، «هفت دور طواف النساء» و «دو ركعت نماز طواف النساء»، اعمال واجب عمره بود كه انجام گرفت.

در بين سعى صفا و مروه، وقت اذان صبح شد و دانشجويان اوّلين نماز صبح خود را در سعى بين صفا و مروه به جماعت برگزار كردند. پس از اعمال، به زيارت خانه خدا پرداختند و حاجات خود را در كنار حجرالأسود از خداوند متعال خواستند تجربه مدينه باعث گرديد دانشجويان قدر اوقات حضور در مكّه را بيشتر احساس كنند. از همان اول، تلاوت قرآن را آغاز كردند و تعداد زيادى از دانشجويان موفّق گرديدند كه در مكّه معظمّه نيز قرآن را ختم كنند.

شركت در نمازهاى جماعت در مسجدالحرام، طواف به نيابت از طرف شهدا، پدر و مادر، برادران و خواهران، ائمه اطهار عليهما السلام و تلاوت قرآن كريم كار هر ساعت دانشجويان در مكّه معظّمه بود. انجام عمره به نيابت از ائمه اطهار عليهما السلام و پدر و مادر و خواهر و برادر و دوستان و مسؤولان محترمى كه در برگزارى اين حج عمره مشاركت داشته اند، در هر شب به رقابت گذاشته شده بود. تعداد زيادى از دانشجويان موفق شدند كه هر شب به عمره بپردازند.

تمامى دانشجويان حداقل سه بار عمره به جاآوردند و قريب به سى و شش نفر موفق شدند كه شش بار عمره را به جاآورند. دانشجويان شب ها يا در عمره و انجام مناسك آن بودند يا به عبادت در خانه خدا مشغول مى شدند و روزها هم به طواف گِرد خانه خدا، قرائت قرآن و نمازهاى مستحبى مى پرداختند.

روز سه شنبه، دانشجويان از صحراى منا و عرفات، محل رمى جمرات، جبل الرحمه، كوه ثور و كوه حِرا، بازديد به عمل آوردند و توضيحات لازم توسط روحانى محترم كاروان داده شد، همخوانى دانشجويان در صحراى عرفات و منا جلوه خاصّى به كاروان بخشيده بود.

يكى از دانشجويان دانشگاه صنعتى اصفهان، پس از بازگشت از سفر عمره، تحوّل ايجاد شده در روح و جان خود را چنين ترسيم كرده است:

از مكّه بازگشتم، بعد از آمدن از مكه تا حدود دو هفته حال خودم را نمى فهميدم.

ص: 160

دل آشوب و نگران بودم. حالتى پريشان به من دست داده بود. سرگردان بودم و انتظار مى كشيدم ولى انتظار چه چيز را؟ نمى دانم. آمادگى كامل براى گريه كردن داشتم و به هر بهانه اى بود و باكوچكترين محرّك گريه ام مى گرفت، خودم اين طور تحليل مى كردم كه دلم تنگ شده است و اين انتظار، انتظار ديدار دوباره آنجاست. يك روز نشستم و فكر كردم كه بفهمم اين دلتنگى و اضطراب من براى چيست؟ خوب كه فكر كردم ديدم براى رفتنم به آنجا مى توانم دلايل معقول بياورم و خودم را قانع كنم؛ مثلًا اين كه خدا خواست كه من قسمتم شود و مكه و مدينه را از نزديك ببينم كه بهانه اى ديگر نداشته باشم يا كلًاّ خدا مى خواست كه آدم شوم و براى همين مرا به آنجا دعوت كرد. خلاصه از اينجور دليلها كه به عقل من جور در مى آيد ولى چيزى كه در اينجا نمى فهميدم اين بود كه براى چه برگشتم به ظاهر، شايد پرسش مسخره اى باشد ولى درست كه فكر مى كردم نمى فهميدم كه چرا برگشته ام؟ مگر نه اين كه در شبانه روز، 17 ركعت نماز به سوى اين سرزمين رو مى كنى، مگر نه اين كه غذا خوردن و خوابيدنت در جهت اين سرزمين است. تمامى كارهاى روزمره را كه بخواهى با توجّه و عنايت انجام دهى رو به اين سو مى كنى و جهت گيريهاى درست روزمره ات در اين جهت است، خوب حالا كه رسيده اى به اينجا، رسيده اى به مركز دايره اى كه از دور به صورت شعاعى به طرفش كشيده، مى شدى، حالا درست در سرزمينى هستى كه مسلمانان تمام دنيا، هم اكنون رو به اين سو دارند؛ قطب عالم. خوب حالا كه بدين جا رسيدى به مدينه فاضله، شربت اندر شربت، نور على نور، برگشت چه معنايى دارد؟ بر مى گردى كه چه؟ به كجا؟ كه دوباره از دور رو به اينجا كنى و در تب و تاب برگشت باشى كه دوباره حسرت ديدار لحظه لحظه هايش را داشته باشى؟! اين فكر روزها مرا عذاب مى داد و گيج و سرگردانم كرده بود، نمى فهميدم بعد از دل بريدن و به يگانه رسيدن، برگشتن و دوباره به همان زرق و برقهاى روزمره دل بستن چه مفهومى دارد؟ دوباره برگشتى كه به همان چيزهاى دست و پا گير دل ببندى؟! برگشته اى كه در همان محبس قديمى زندانى شوى؟ خيلى مسخره به نظر مى رسيد، مكه و كعبه بدين زيبايى را ديده بودى و حالا مجبورى به چيزهايى دل ببندى كه زيباييش در مقابل آنها بارها و بارها ناچيز است؟!

ص: 161

خدايا! معناى اين بازگشت چه بود؟ شبهاى زيادى به اين مسأله فكر كردم، شايد بتوانم اين التهاب را در درونم خاموش كنم. كم كم فهميدم كه بازگشت اصلًا چيز غيرمنطقى و نامعقولى نبود، اشكال من در حقيقت اينجا بود كه هدف نهايى وغايى را رسيدن به كعبه و مكه و مى دانستم البته نه آشكارا و بارز ولى دلم اين طور پذيرفته بود؛ يعنى اين كه شايد زمانى كاملًا قبول داشتم كه مكه و رسيدن به آن هدف نيست ولى دقيقاً اشكال من اين بود كه عقلًا اين گونه پذيرفته بودم، به همين دليل برگشت از آنجا را كارى كاملًا برضدّ عقل مى دانستم. در حقيقت آنچه كه اين سرزمين را مكه و مدينه كرده بود، آنچه كه از اين چهار ديوار، كعبه مسلمين بنا كرده بود، آنچه اين دو سرزمين را مقدّس ساخته بود و آن زيبايى با عظمت را در آن پديد آورده بود و آرزوى ديدارش را در دل مشتاقان قرار داده بود «نزع» بود؛ كنده شدن، گسيختن، جداشدن، پاره شدن از زنجيرهاى محكم و قيد و بندهاى دنيوى. رها شدن و آزاد گشتن از منجلاب دنيا، گريختن و پرواز كردن و اوج گرفتن به سوى يگانه معبود، به سوى حق و به سوى زيباترين. اين است كه مكّه را مكّه مى كند و مدينه را مدينه و بقيع را براى عاشقان زيبا مى گرداند، گورستانى كه جز مشتى خاك ظاهراً چيزى ندارد.

كعبه بهانه است بهانه اى است براى كشاندن خلق خدا. كدام خلق؟ سنجيده شدگان و رهاشدگان و آزادگشتگان. در اين صورت است كه زيبايى يگانگى را مى فهمى؛ زيبايى كه تا به حال در هيچ جاى دنيا نديدى، نشنيدى و نچشيدى. در هيچ تابلوى نقاشى، در هيچ منظره طبيعى، در هيچ نگاه دلنشينى، در هيچ احساس لطيفى و ... زيبايى وصف ناشدنى كه براى اولين بار درك مى كنى چيزى بالاتر از زيبايى كه واژه اى در خور شأنش نيست واقعاً زيباست. اين عظمت و زيبايى به قدرى است كه همه، كوچك و بزرگ، پير و جوان، زن و مرد، سياه و سفيد، همگى با لباسهاى سفيد در كنار همند ولى به قدرى مبهوت اين زيبايى اند كه به زيباييهاى اطراف اصلًا توجّهى ندارند.

آرى اين زيبايى نه فقط به خاطر چهار ديوار كعبه بلكه مهم تر از آن، محيط معنوى آنجا بود و اين كاملًا درسى بود كه به همگان مى آموخت هر كجا مى تواند مكه باشد، به شرطى كه محيط آن به گونه محيط مكه باشد. من برگشته ام كه مكه و مدينه را در اينجا براى خود بسازم رفتن به آنجا بهانه اى بود براى الگو گرفتن.

ص: 162

اين سفر به من نشان داد كه چگونه مى توان زيبايى را براى زندگى به ارمغان آورد، زيبايى وصف ناشدنى كه در اين رها شدن و اوج گرفتن نهفته است، هر كجا كه دل كندى و براى او شدى آنجا كعبه است.

به اميد آن كه اين حركت ارزشمند و خداپسندانه همچنان ادامه يابد و دانشجويان عزيز دانشگاههاى سرتاسر كشور بتوانند از ثمرات و فوايد فراوان معنوى و اخلاقى سفر زيارتى عمره بهره مند گردند.

ص: 163

نقد و معرّفى كتاب

ص: 164

كتابشناسى «شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام»

از فاسى با استفاده از مقدمه مؤلف

شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام از تقى الدين محمّد الفاسى يكى از آثار بسيار ارزشمند تاريخ شهر مكّه است. به دليل اهمّيت اين كتاب، از استاد سيدمحمّد باقر حجّتى درخواست شد، تا براى معرّفى اين اثر، به ترجمه مقدّمه اين كتاب بپردازند.

آنچه در پى مى آيد حاصل تلاش انجام شده توسّط استاد است:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، وصلّى اللَّه على سيدنا محمد و على آله وصحبه وسلم [وبه نستعين] ربّ يسّر وأعن (بجاه عروس القيامة والدين القويم). (1) الحمد للَّه الذى جعل مكة المشرفة أعظم البلاد شأناً؛ وصيّرها محلًاّ مباركاً، وأجزل للمتقرّبين فيها العطية، وكم لها فى الفضل مزيّة؛ لأنّ فيها البيت الحرام، الذى هو للنّاس مثابة وقوام، المغفور لمن حجّه أو طافَ به من البريّة، ما اقترفه من الخطيّة.

خداى را بر اين نعمتش سپاس مى گويم كه جوار خانه پاكِ خود را بر من ارزانى داشته است و از او درخواست مى كنم تا وقتى كه مرا به خاك مى سپارند اين جوار را مستدام بدارد.

وشهادت و گواهى مى دهم: هيچ معبودى جز خداى يگانه اى، كه او را انبازى نيست، سزاى پرستش نمى باشد، خدايى كه مكه وپيرامونِ آن را به عنوان «حَرَم» مقرر فرموده وباآب «زمزم» ازخوراك بى نياز ساخته،


1- اين جمله هر چند در نسخه هاى «ك» و «م» نيامده و معناى آن طبق گفته ابن تيميّه اين است كه مؤلف از رهگذر شفاعت سيدالمرسلين]« [از خدا درخواست عفو مى كند.

ص: 165

و آن را مايه شفاى بيمارى قرار داده است.

وشهادت مى دهم سرور مامحمّد]« [برترين كسى است كه بر «حجرالأسود» بوسه زد و در طواف پيرامونِ كعبه، گامهايش با رمل ها و شنهاى اطراف كعبه انس و تماس برقرار ساخت و در پَسِ مقامى كه در آن پاى ابراهيم خليل نقش و نگاره اى به جاى نهاد، نماز گزارد و توفيق وقوفِ در عرفات و مشعر نصيب او گشت.

درود خدا بر او [و خاندانش] تا گاهى كه همواره جمرات را با سنگريزه ها نشان مى روند، و خواهندگانِ خداجو در «ملتزم» و «مستجار» به درگاه پروردگار، زارى مى آورند و تا وقتى كه مُحرم، ميان صفا و مروه كوشش خود را براى سعى به كار مى گيرد.

خدا از آل و خاندان [گرامى] و يارانش، كه بزرگداشتِ آنان فرض و واجب است، خوشنود باد.

اما بعد: چون خداوند متعال توفيق اشتغال به علمِ شريف دينى را نصيبم ساخت غالباً اين اشتياق را در قلبم احساس مى كردم كه آنچه پس از ابى الوليد محمّد بن عبداللَّه بن احمد بن محمّد بن وليد بن عقبة بن ازرق بن ابى شَمِر غسّانى ازرقى مكى، مؤلّف «اخبار مكه» روى داده درباره مطالبى [كه از اين پس ياد مى كنيم] گزارشهايى را بنگارم:

* درباره اخبار و اطلاعات مربوط به ساخت بناى كعبه معظمه و زيورها و آويزه ها و هدايايى كه به كعبه ارمغان شده و پرده و پوشش آن.

* اخبار مربوط به ساختِ بناى مسجدالحرام و بناى مقام ابراهيم عليه السلام و حجر اسماعيلِ پيامبر عليه السلام و موضع زمزم و سقايت عباس بن عبدالمطلب رضى الله عنه و منبرهاى مسجدالحرام و مطاف و مقامات پيشوايان دينى و زمان شروع آنها براى اقامه نماز در آن.

* ساختن اماكن متبركه در مكه مشرفه كه عبارت از مساجد آن است. و گويند پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در آنها نماز گزارده است و اخبارِ مربوطِ به ولادت آن حضرت و نيز ولادتِ سرور ما على بن ابى طالب]« [، و مواضع و مراكز ديگرى كه در مكه به عنوان «زادگاهها» معروف است، و خانه هاى فرخنده و مباركِ مكه؛ از قبيل خانه ابى بكر و امّ المؤمنين خديجه دختر خويلد و خانه ارقم بن ابى ارقم مخزومى كه به «دار الخيزران» نامبردار است.

* ساخت و بناى مساجدِ مباركى كه در بيرون مكه بنياد شده؛ از قبيل «مسجد البيعه» كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با انصار نزديكِ عقبه منا بيعت منعقد ساخت و «مسجد خيف» در منا و جز آنها؛ مساجدى كه در منا بنا شده و مسجد عايشه كه بعد از حج در تنعيم از آنجا براى عمره محرم گشته است.

ص: 166

* ساخت و بناى نشانه هاى حدودِ حرم و جايگاههاى شعائر حج و عمره كه عبارت است از صفا و مروه و مشعرالحرام و جز آنها.

* كارهايى كه پس از عصر ابى الوليد ازرقى (1)؛ از قبيل اوقاف طلابِ علم و فقها و جز آنها؛ از قبيل رباطها و مدارس و غير آنها و تاريخ وقفِ آنها.

* گزارش مربوط به بارانها و سيل هايى كه در مكه روى داده است.

براى همه اين مطالب راههاى خوب و جالبى را شناسايى كردم كه پاره اى از آنها را از كتب تاريخ، و بخشى از آنها را از سنگ نبشته ها و چوبهايى كه اين مطالب در آنها ثبت و كنده كارى شده و در اماكن ياد شده برجاى مانده است و پاره اى از مطالب اين كتاب را از اخبار و گزارشهاى افراد قابل اعتماد به دست آوردم. و قسمتى از آنها را رؤيت كرده ام و همه آنها به خاطرم سپرده شده و پيوندى با آنها برقرار ساخت. من اين مطالب را در اوراقى پراكنده بدون هيچ ترتيب و ساماندهى- از بيم آن كه مبادا دستخوش نسيان و فراموشى گردند- يادداشت كردم؛ چرا كه از ابى حمزه انس بن مالكِ انصارى، خادم رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه مى گفت:

«يا بُنَيَّ قَيِّدوا العِلم بِالكِتابَةِ»

«فرزندان من! علم را به وسيله كتابت و نگارش به بند درآورده و از آن صيانت به عمل آوريد.»

آنگاه به نظرم رسيد كه شايسته است آنها را به گونه اى سامان يافته و مرتب فراهم آورم و از تاريخ ابى الوليد ازرقى در جايگاههاى مناسب اطلاعاتى را بدانها ضميمه كنم؛ چون فوايد و عوايد كتابم با چنين كارى كاملتر مى گردد، اين كار را انجام دادم و احاديث و آثارى را در فضايل كعبه و اعمالِ مربوطِ به آن و نيز درباره حجرالأسود و ركن يمانى و خودِ حَجَر و مقام و مسجدالحرام و مكه و حرم و زمزم و مواضع متبركه ديگر در مكه و حرمِ آن- كه ابوالوليد ازرقى يادكرده است- مطالبى را افزودم. و مطالب مفيدِ فراوانى را- كه ابوالوليد ازرقى آنها را نياوده است- بدان پيوستم؛ پاره اى از اين مطالب را كه ازرقى به جمع آن اهتمام ورزيده و پاره اى ديگر كه مورد توجه ازرقى قرار نگرفته است.

آنچه كه ازرقى مورد عنايت و اهتمامش بوده عبارت از احاديث نبوى و آثارى از صحابه و آثار پيشينيان و اخبار مربوط به دوران جاهلى است كه به مكه و مردم و پادشاهان آن و جز آنها پيوند مى خورد. و آنچه را كه به جمع آن اهتمام نورزيده عبارت است از مسائل فقهى و حديثى و اطلاعاتى كه به مكه و حرمِ آن مربوط مى گردد؛ از قبيل مدرسه ها و


1- ابوالوليد محمد بن عبداللَّه بن احمد بن محمد بن وليد بن عقبه بن ازرق، مؤلف كتاب «اخبار مكه و ما جاء فيها من الآثار» كه در حدودسال 250 ه. ق. از دنيا رفت. و چلبى در كشف الظنون، تاريخ وفات او را به سال 223 ه. ق. ياد كرده است. و صاحب كتاب «دستور الإعلام»- كه نسخه اى خطى است- يعنى ابن عزم تونسى مى گويد: ازرقى در سال 212 ه. ق. از دنيا رفت بسيارى از مورّخان در خلال تاريخ، كتاب ازرقى را تلخيص كرده اند و كتاب مذكور، محورِ اساسىِ مطالعه مورخان درباره اخبار مكه به شمار است.

ص: 167

رباطها (1) و جز آنها.

اطلاعاتى را كه از اخبار و گزارشهاى مربوط به واليان مكه- كه بر سبيل اجمال آمده- و گزارشهاى اسلامى مربوط به مكه و مردم و واليان آن و نيز حُجّاج به دست آوردم و بسيارى از اين گزارشها را ازرقى ياد كرده، چنانكه پاره اى از مآثر و شمارى از مسائل فقهى را آورده است. اين بخش از آن دست مطالبى است كه غالباً جالب و شايان توجه است؛ زيرا بيشتر اين بخش در هيچ كتابى نيامده، (2) و بخردان را بدان شوق و علاقه اى وافر است. و بر اين بخش نيز آنچه را كه درباره ساخت كعبه و مسجدالحرام و اماكن آن و اماكن متبركه تحرير كرده بودم افزودم.

و نيز مطالبى را راجع به حدود حَرَم در جهاتى كه هم اكنون معروف است، با علامات و نشانه هايى كه در آن بنياد شده است آورده ام؛ زيرا «ذراعى» كه ما در اين كتاب آورديم ذراع يا ذرعِ آهنى است كه در مورد قماش در ديار مصر و حجاز به كار مى رود. ذراعى كه ازرقى در كتاب خود آورده «ذراعِ» دست مى باشد.

از آنچه ياد كرديم، چنين نتيجه مى گيريم كه: تعيين حدودِ حرم به دو صورت و با دو مقياس اندازه گيرى مساحت و طول و عرض انجام گرفته است.

پاره اى از مطالبى را كه من در اين كتاب نگاشتم ويراسته آن در كتاب ازرقى وجود ندارد و بايد مطالبِ عارى از خرده و انتقاد را در آنچه كه ما ياد كرديم جستجو كرد.

سپاس خداى را كه نوشتار ما فوايد پراكنده را توأم با جامعيت به سامان آورده و ان شاء اللَّه مفيد و سودمند خواهد افتاد. و با مطالعه آن، مى توان گفت: با اين كتاب از كتاب ازرقى و فاكهى (3) بى نياز خواهيم بود؛ در حالى كه دو كتاب ياد شده كسى را از كتاب ما بى نياز نمى سازد. البته فضيلت سبقت و پيشتازى و تحرير و فراهم آوردنِ مطالب، از آنِ ازرقى و فاكهى است؛ زيرا آنچه را كه اين دو ياد كرده اند، پى و اساسى است كه من كتاب خود را بر آن بنياد كرده ام.

در كتاب محمّد بن اسحاق بن عباس فاكهى مكى، امورى جداً سودمند و فراوان وجود دارد كه در راستاى كتاب ازرقى و در كتابى كه ما تأليف كرديم نيامده است.

فاكهى و ازرقى در سده سوم هجرى به سر مى برند و فاكهى به احتمال قوى اندكى از ازرقى متأخر است. و فاصله زمانىِ عصر اين دو با عصرِ ما و تأليف اين كتاب پانصد و


1- رباط، كه جمع آن، «رُبُط» مى باشد، عبارت از ساختمانى است كه افرادِ خيّر و نيكوكار براى سكناى تهيدستان كه بر آنها در روزگار جفا رفته- اعم از اهل مكه و جز آنها- بناكرده اند. شمارى از اين بناها ويژه زنان و شمارى ديگر ويژه مردان بوده است. در مكه تعداد زيادى از اين رباطها وجود دارد، تا آنجا كه محله اى در مكه ديده نمى شود كه در آن رباطى نساخته باشند. رباط در اصل قلعه و حصارى بوده است كه در درونِ آن مجاهدانِ فى سبيل اللَّه گردهم مى آمدند و اينگونه بناها ويژه مسلمانان است.
2- كتاب شفاء الغرام بعد از كتاب ابى الوليد ازرقى تأليف شده، و آنگاه ابن ظهيره قرشى به سال 950 ه. ق. كتاب «الجامع اللطيف فى فضل مكة و أهلها و بناء البيت الشريف» را نگاشت؛ چنانكه قطبى حنفى م 988 ه. ق. كتاب «تاريخ القطبى» را كه به «الإعلام بأعلام بيت اللَّه الحرام» را تأليف كرد و آن را در 984 ه. ق. به پايان برد. پس از آن، كتابهاى زيادى در زمان معاصر راجع به مكه و بيت اللَّه الحرام نگاشته شد؛ از آن جمله اند: كتاب «تاريخ عمارة البيت الحرم» از حسين بن عبداللَّه باسلامه؛ چنانكه همين مؤلّف كتاب «تاريخ الكعبة العظيمه» را تأليف كرد؛ بدينسان احمد سباعى كتاب «تاريخ مكه» را ساخت كه در سال 1372 ه. ق. آن را منتشر كرد. اين كتب، مراجع ارزشمندى درباره بلد الحرام مى باشد و همه نويسندگان آن از مردمِ مكه هستند.
3- تاريخ تولّد فاكهى معلوم نيست. وى حدود سال 280 ه. ق. يعنى سى سال بعد از ازرقى زاده شده و نسخه اى از كتاب او در يكى ازكتابخانه هاى اروپا وجود دارد، و به گمانم در «نجد» نيز نسخه ديگر از اين كتاب وجود داشته باشد. راجع به اخبار مكه كسى جز واقدى م 207 ه. ق. و مدائنى 135- 225 و زبير بن بكار 172- 256 ه. ق. و عمرو بن شبه 172- 262 ه. ق. و ازرقى م 250 ه. ق.، پيشتاز نيست.

ص: 168

چهل و يا چند سالى بيشتر است. (1) پس از فاكهى و ازرقى، در آن راستايى كه اين دو مطالب را در تاريخ مكه برگزار كرده اند، كتابى را احدى تأليف نكرده است.

بعد از اين دو، در اين فرصت زمان دور و دراز، از آن نسخ مطالبى را كه به نقل از اين دو ياد كرديم، امور فراوانى روى داده است؛ و به همين جهت احاطه به سراسرِ اين امور ناممكن مى نمود. و ما توان و كوششِ خويش را در فراهم آوردنِ آنها به كار گرفتيم و بر بخشى از آنها دست يافتيم و در دلم نسبت به امورى كه نتوانستم بر آنها دست يابم احساس حسرت و افسوس مى نمايم.

من در شگفتم چرا فضلاى مكه بر روال تأليف ازرقى از نگارش تاريخ مكه دريغ و اهمال ورزيده و تأليفى براى تاريخ مكه از خود به جاى نگذاشته اند، تاريخى كه حاوى اطلاعاتى درباره شخصيتهاى برجسته مردم مكه و ولات و پيشوايانِ دينى و قضات و خطبا و علما و رواتِ اين ديارِ مقدس باشد، تأليفى كه فضلاى ديگر درباره بلادِ خود به سان ازرقى به ارمغان آورده اند؛ مانند «تاريخ بغداد» از خطيب بغدادى. (2) و پس از او «تاريخ دمشق» از ابن عساكر. (3) و «تاريخ مصر» از قطب حلبى و جز آنها از كتب تاريخى كه درباره سرزمينهاى مختلف نگارش شده اند.

خداوند متعال توفيق جمع و تأليف قسمتى از اين مقوله را نصيبم ساخت؛ و انگيزه آن شوق و گرايشى بود كه شناخت چنين مقوله اى را در خود احساس مى كردم و تواريخ و طبقات و معاجم و مشيخه ها (4) و ساير آثار؛ از قبيل يادداشتهاى علما را به تتبع گرفتم و بر بخشى از مطلوبِ خود دست يافتم. آنگاه امور مناسبى را كه باز يافته بودم به ترتيب حروف معجم- جز محمّدها و احمدها- مرتب ساختم؛ زيرا كسانى كه به اين دو نام، موسوم بوده اند، مقدم بر ديگران به شمارند؛ چرا كه اين دو نام، از نامهاى پيامبر مصطفى صلى الله عليه و آله مى باشد.

و نام آن حضرت در آغاز كتب تراجم توأم با مقدارى از سيره آن حضرت، به طور فشرده و به منظور تبرّك به آن، مذكور است.

در آغاز كتاب، مقدمه لطيف و كم حجمى را تمهيد كردم كه حاوى مقاصد اين كتاب مى باشد. و در واقع اين مقدمه را از مطالب گسترده كتاب تلخيص نمودم؛ زيرا تأليفى كه اين مقدمه، آغاز آن را تشكيل مى دهد جامع بخشى از اخبار مكه و آن چيزى است كه در آن قابل ذكر است و نيز حاوى مطالبى از اخبار مردم مكه و كسانى


1- فاسى نويسنده همين كتابِ «شفاء الغرام»، به سال 775 ه. ق. زاده شد و در سال 832 ه. ق. از دنيا رفت و كتاب ياد شده را در سال 816 ه. ق. تأليف كرد.
2- خطيب بغدادى به سال 406 ه. ق. از دنيا رفت و كتاب او مأخذ و منبع مهمى در تاريخ بغداد مى باشد.
3- ابوالقاسم ثقةالدين على بن ابى محمد الحسن بن هبةاللَّه بن عبداللَّه بن حسينى دمشقى شافعى، معروف به «ابن عساكر» كه درمحرم 499 ه. ق. متولد شده و در رجب 571 ه. ق. از دنيا رفت. وى داراى آثار فراوانى در حديث است؛ و اهمّ كتب او عبارتند از: «التاريخ الكبير لدمشق» كه كتابى مشهور و در چند مجلد است. بنگريد به: هديةالعارفين فى أسماء المؤلفين وآثار المصنّفين؛ از اسماعيل پاشا بغدادى، مجلّد اول، ط استانبول.
4- معاجم عبارت از كتبى است كه طبق حروف معجم هجاء تصنيف شده اند. مشيخات از سنخ همان معاجم است با اين تفاوت كه درمعاجم مشايخ عيناً به ترتيب حروف معجم تنظيم شده، بر خلاف «مشيخات». حافظ ابن حجر مى گويد: مشيخه به عنوان عَلَم بر جزوه هايى اطلاق مى شود كه شيوخ در آن فراهم مى آيند. و اين واژه، اصطلاحى كهن است.

ص: 169

است كه همراه با يادكردِ نام مردم مكه بدانها اشارتى داشتم. و اين مقدمه را «العقد الثمين فى تاريخ البلد الامين» ناميدم. آنگاه پس از آن كه براى اكثرِ آن، سياهه اى فراهم آوردم و آنچه را در خزينه ذهنم داشتم تنظيم كردم، آن مقدمه را گسترده تر برگزار نمودم و به اندازه نيمى از حجم كتاب را تلخيص كردم و اين مطالبِ تلخيص شده را به «عجالة القِرى للراغب فى تاريخ امّ القرى» موسوم داشتم.

از خداوند متعال درخواست مى كنم توفيق تحرير و پاكنوشتِ اين مسوّده را براى من هموار و آسان گرداند و براى ديگران و نيز براى خودم سودمند افتد و به خاطر انجام آن پاداشى بزرگ به من ارزانى دارد.

اين تأليف و اثرى كه محتواى آن، تراجم و گزارشها است خالى از دريغكارى و نارسايى نيست؛ علت آن اين است كه تاكنون اثرى را به سان آن و در راستاى مسائلى كه در آن مطرح كرده ام نديده ام.

آنچه ديدم اين بود كه يكى از مورخان، كتابى را در تاريخ مكه نگاشت، و او همان شريف زيد بن هاشم بن على بن مرتضى علوى حسنى است، و ابوالعباس احمد بن على ميوَرقى (1) نَسَب او را بدينسان ياد كرده است و از او با تعبير «وزير مدينةالرسول» نام برده و در نامه اى كه زيد به ابوالعباس نگاشته، از او چنين ياد كرده است:

اين نامه را در كتاب «الجواهر الثمينه على مذهب آل المدينه» از ابن الشاش مالكى به خط ميورقى آورده كه آن را بر «وجّ مكه» وقف كرده و در آن پس از بسمله آمده است: «زيد بن هاشم بن على». آنگاه گفته است:

و بعد، «فقد خدم بها العبد الضعيف فى الثلاثاء، منتصف شعبان وبخطّ الميوَرْقي فوق شعبان ستّ وسبعين وستمائة»، پس از آن مطالبى را آورده است و آنگاه گفته است:

«وقد خطر للضعيف مع المتاعب التي يعانيها من كلّ وجه إثبات تاريخٍ لمكّة المشرّفة؛ وقد أثبتُّ منه إلى الآن نحو خمس كراريس»، اين رساله و نامه در اينجا به پايان مى رسد.

اما من بر چنين كتابى در تاريخ مكه دست نيافتم و نمى دانم آن را به چه سبكى نگاشته؛ آيا صرفاً تراجم و شرح احوال است و يا حوادثى است كه طى آن مقدارى از اخبار مكه و كعبه معظّمه آمده است؟!

ما كتاب خود را «شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام» ناميديم.


1- مَيُوْرقْه- كه در «قاف» و «را» ى آن التقاء ساكنين ديده مى شود- جزيره اى است در شرق اندلس بنگريد به معجم البلدان، حرف ميم اين دانشمند؛ يعنى ميورقى، ابوالعباس احمد بن على ميورقى مالكى است كه در آخر ذى حجه 678 ه. ق. از دنيا رفته و در مقبره ابن عباس روبه روى مسجد عباسى در بيرون آن به خاك سپرده شده است. وى را رساله اى است درباره «طائف» كه «بهجة المهج في بعض فضائل الطائف ووجّ» نامبردار است و نسخه اى خطى از آن وجود دارد.

ص: 170

پى نوشتها:

ص: 171

ص: 172

ص: 173

خاطرات

ص: 174

مستانه ترين شب من و پدرم

مؤلّف:؟؟؟

زيباترين خاطره دوران كودكيم در سجاده پدرم شكل گرفت. وقتى به نماز مى ايستاد، تسبيح مشكى و مهر سجاده اش، وسيله بازى ام بود. در سر آن تسبيح هاى يُسر قديمى، عدسى كوچكى تعبيه شده بود كه در مقابل نور، صحنه مسجدالحرام را به وضوح نشان مى داد.

كثرت نگاه از آن روزنه تسبيح، بازى شيرين ايام طفوليت بود كه با دريافت دوربين عكس سوغاتى مكه، به روياهاى خوش كودكانه تبديل شد. دوربين هايى كه سوغات معمول حج بود و تصاوير مختلفى از مكه و مدينه را به تصوير مى كشيد؛ ماشين هايى زرد و سفيد بى سقف حامل حجاج، جمع كردن سنگ ريزه در مشعر، به مسلخ كشاندن گوسفندان، ستيز با شيطان در منا، نماى مسجدالحرام، بقيع و گنبد سبز حرم پيامبر صلى الله عليه و آله.

در شب هاى صاف و بى پيرايه از غبار روستا، وقتى خود را به آسمان نزديكتر مى يافتم راه مكه را در ميان انبوه ستارگان جستجو مى كردم. زبان پاك مردمان روستا، خط نورانى ستارگان در قلب آسمان را، راه مكه مى ناميد و هزاران چشم مشتاق خيره بر اين راه به خواب شب مى رفت. به نوجوانى كه رسيدم خاطره اولين سفر حج پدرم كه اينك بيش از نيم قرن از آن مى گذرد سخت شيفته ام نمود.

او طلبه جوانى بود كه در آستانه عزيمت به نجف، با مرگ پدر دهقانش،

ص: 175

استطاعت حج مى يابد و با فروش گوسفندان، خود را به صف حجاج رسانده، بيست سالگى خود را به آستانه مسجدالحرام پيوند مى زند. در يك شب استثنايى، نردبان مخصوص را بر درب كعبه استوار مى بيند. در يك لحظه غفلتِ مأموران، صفاى روستايى اش او را به داخل كعبه مى كشد. از نردبان بالا رفته و خود را به داخل كعبه مى اندازد، بدون آن كه لحظه اى به عواقب آن بيانديشد. مأموران درب كعبه را مى بندند و بساط نردبان را جمع مى كنند. اين جوان تازه پدر مرده مى ماند و تاريكى داخل كعبه! وحشت تنهايى او را فرا مى گيرد. مى خواهد داد و فرياد كند ولى جرقه اى در ذهنش او را به محضر خداوند مشغول مى كند و آرامشى مى يابد. با خود مى گويد: چه جايى بهتر از داخل كعبه و خلوت با خودِ خدا؟!

از شب تا صبح به عبادت عمر مى پردازد و به تعبير خودش «هر طرف كه عشقم مى كشيد نماز مى خواندم». صبح مى شود و قضاى حاجت او را مجبور به بيرون شدن از خانه مى كند. با صداى بلند شروع به تكبير و سر و صدا مى كند. در بيرون كعبه غوغايى مى شود و مأموران به گمان معجزه اى درب كعبه را مى گشايند و با يك جوان پنهان شده در داخل كعبه روبرو مى شوند. وقتى مى فهمند ايرانى است تا سر حد مرگ او را مى زنند. ... او جان بى رمق خود را به سختى به منزل مى برد.

پس از گذشت ساليان سال، پدرم به مناسبتهاى مختلف اين جريان را نقل مى كرد و مست از باده آن شبِ داخل كعبه مى شد.

دست تقدير، مستى آن باده را در صُلبش كارگر انداخت.

من نيز بيست ساله بودم كه خود را در مدينه يافتم. به يك باره گرفتار طوفانِ عشقى نازنين شدم. آتشى ناپيدا از درونم زبانه كشيد و سرتاسر وجودم را دربرگرفت.

هر چه تلاش كردم، آرام نشد. خواب و خوراك نداشتم ولى شور و هيجانم بى وصف بود. در اوج گرماى تابستان حجاز، بر ميله هاى داغ بقيع سرمى زدم و ضجّه مى كردم، فايده اى نداشت. شب ها را به آوارگى در كوچه هاى تنگ و تاريك بنى هاشم به سر مى بردم و بر روى تكه اى مقوا در پشت دربهاى بسته مسجدالنبى چشم به روزنه جبرئيل مى دوختم و با انديشه هايى مستانه به خواب مى رفتم.

بارها از خواب مى پريدم و لحظاتى گيج و منگ بودم تا اين كه خود را در نيمه شب و

ص: 176

در پشت ديوار مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مى يافتم.

نه در بيدارى آرام داشتم و نه خواب آرامم مى كرد. خوابيده بر زمين به گنبد سبز خانه پيامبر صلى الله عليه و آله خيره مى شدم و گاهى مدّتها طول مى كشيد و من غرق در رؤياهاى خفته در زير آن گنبد سبز بودم. گاهى نيز بى آن كه تكانى بخورم، چشم را به اطراف مى چرخاندم. به گنبد نقره اى رنگ خانه ابو ايوب انصارى در نزديكى حرم كه چشمم مى افتاد لحظاتى درنگ مى كردم و زير لب زمزمه اى داشتم:

اى صاحب قبّة الخضرا، روزى كه مكه را ترك كردى و به مدينه پناهنده شدى، مدينه تو را در آغوش كشيد و ابوايوب انصارى از حضور تو در خانه اش شهرت ابدى يافت. چه مى شود اگر اين پناهنده ايرانى به مدينه را، شبى به زير گنبد خانه ات راه دهى و او را از اين مهمانى، عزّت جاويد ببخشى!

قطرات آبى از صورتم بر روى مقوا مى ريخت و با صداى اذان نافله شب مسجدالنبى صلى الله عليه و آله بر مى خواستم و به دنبال كارم مى رفتم.

كارم چه بود؟ همان آوارگى شب ولى با ظاهرى آراسته تر در طول روز و در داخل مسجدالنبى صلى الله عليه و آله و كوچه هاى مدينه.

نه رغبت استقرار در منازل حجاج و زوار داشتم و نه ميلى به يافتن هم زبانى از ميان حجاج.

به ناگهان به ياد خاطره داخل كعبه رفتن پدرم افتادم. عجب، يك جوان دهاتى نيم قرن قبل با زرنگى خود را به داخل كعبه برساند و من بى عُرضه فقط پشت ديوار خانه پيامبر صلى الله عليه و آله اشك حسرت بريزم؟! غيرتم به جوش آمده بود. زير لب گفتم: آ شيخ ميرزا جواد، از تخم و تركه تو نيستم اگر من هم يك نردبان و راهى شبانه، به داخل مسجد بسته پيامبر پيدا نكنم.

فعاليت جديدى را شروع كردم.

شناسايى دربهاى مختلف مسجدالنبى، ساعات باز و بسته شدن دربها، وضعيت نيروهاى نگهبان و مأموران حرم، ساعات تغيير شيفتها، لباس و احوال خدام و كارگران مخصوص حرم و ... همه اينها در طول دو- سه روز تكميل شد. شب حادثه فرا رسيد. پدرم از غفلت ديگران بهره جست و خود را به داخل كعبه انداخت و من خود را به غفلت زدم تا خود را در داخل مسجدالنبى صلى الله عليه و آله ببينم. يك ساعت بعد از نماز عشا تمام زوار را از مسجد بيرون كردند و من همچنان در يك اضطراب شديد در كنجى و در پوششى مخفى شده ام.

ص: 177

لحظه اى به خودم آمدم كه ديگر كسى جز مأموران پليس و تعدادى كارگر نظافتچى داخل حرم نبود.

دربها بسته شده بود و در روضه پيامبر از آن غوغاى عجيب روزانه و ازدحام جمعيت براى رساندن خود به نزديكى ضريح سبز و ستون توبه خبرى نبود. قدرى به خود آمدم. عجب، اين چه كارى بود كه كردى؟! بيچاره اگر با اين حساسيت نسبت به ايرانيها، امشب تو را بگيرند مى دانى چه بلايى به سرت مى آيد؟

هر چه بود ديگر كارى جز مخفى شدن و ادامه ماجراى ماندن برايم ميسّر نبود. از پشت يكى از ستونهاى قطور حرم، حركات چند نيروى پليس داخل حرم را زير نظر داشتم. هر از چندى نيز نگاهى به خدام و نيروهاى نظافتچى مى كردم. چند نفر به سرعت فرشها را گلوله مى كردند و از يك سمت نيز عدّه اى با جاروهاى برقى و پارچه اى به سرعت به نظافت كف مسجد مشغول بودند. كلمن هاى بزرگ 30 ليترى آب را به سرعت و با چالاكى بلند مى كردند و كلمن هاى جديد آب سرد جايگزين كلمن هاى قبلى مى شد. كار نظافت شبستان اصلى به سرعت تمام شد. فرش ها را دوباره پهن كردند و به حياط اوّل رسيدند.

در آن زمان دو محوّطه بى سقف داخل مسجدالنبى صلى الله عليه و آله و در سمت شمال شبستان اصلى قرار داشت. بخشى از چراغهاى روشنايى داخل حرم را خاموش كرده بودند ولى داخل حرم همچنان روشن بود. حدود شش پليس نيز در اطراف روضه پرسه مى زدند. به خوبى يادم هست كه در آن سالها، دست رساندن مردم به ضريح پيامبر و فرصت تبرّك جستن به دشوارى و سختى و زمان فعلى نبود. ضمن اين كه طرح جدايى زنان و مردان نيز در حرم اجرا نمى شد و بجز اوقات نماز جماعت، منعى براى حضور خانمها در روضه و نشتسن در كنار آقايان وجود نداشت.

از ملّيتهاى مختلف ديده بودم كه با تلاش، خود را به نزديك ضريح مى رساندند و بعضاً سكه و اسكناسى به داخل ضريح مى انداختند.

اين عمل آنقدر حساس بود كه نيروهاى پليس مراقب با مشاهده چنين حركتى با فرياد حرام، حرام، هذا بدعة، به سرعت خود را به فرد مى رساندند و عتاب و تندى چند مشت به سينه و كمر مرتكب جرم! اعم از مرد يا زن مى زدند و يا انكه با سجاده در دستشان به سر فرد مى كوفتند.

غالباً ديده بودم كه فرد كتك خورده

ص: 178

همچنان از توفيق خود در تبرك جستن به ضريح پيامبر خشنود بود و ديگران نيز با تبسم او را تشويق و بدرقه مى كردند.

از پشت ستون، خوب كه دقت كردم پليس را در كنار ضريح پيامبر نشسته بر زمين ديدم كه به كمك يك ميله باريك از داخل ضريح چند اسكناس بيرون آورد. چند لحظه بعد يك پليس ديگر نيز در كنار وى براى همين كار بر زمين نشست. بى اختيار به ياد كتك خوردن پدرم در مسجدالحرام افتادم. زمزمه كردم: بيچاره، كارَت تمام است. پدرت را تا سرحد مرگ كتك زدند ولى تو را كه اين صحنه ها را ديده اى اگر بگيرند و بكشند حقّت است.

به پدرم هم خط و نشان مى كشيدم:

مرد حسابى اين هم كار بود. اگر آن همه قيافه داخل كعبه مخفى شدن را نگرفته بودى و با آب و تاب از احوال داخل كعبه تعريف نمى كردى، امشب اين بدبختى هم به سر من نمى آمد. همينطور زير لب به خودم قُر مى زدم.

نيم ساعتى گذشت و نيروهاى پليس، چند ركعتى در روضه و غالباً نيز پشت ستون توبه نماز خواندند و به انتهاى شبستان در نزديكى باب جبرئيل رفتند. در نزديكى باب جبرئيل اتاق و استراحتگاه خدام اخته حرم است كه بسيار هم محترم شمرده مى شوند، برخى به گپ زنى پرداختند و برخى دراز كشيدند و به چرت زنى مشغول بودند. كارگران هم كه از كار فارغ شده بودند به طور پراكنده نزد ستون توبه مى آمدند و چند ركعتى نماز مى خواندند.

ديگر به ساعت نگاه نمى كردم. زمان در نظرم متوقف شده بود و ساعت از مرز 11 شب نمى گذشت و تا نافله شب كه دربهاى مسجد را مجدداً باز كنند 4- 5 ساعتى مانده بود.

هر چه هم دعا و آيات به نظرم مى آمد مى خواندم تا شايد شرّى به پا نشود.

چند چراغ ديگر نيز خاموش شد. ظاهراً ديگر كسى به روضه تردد نداشت. خود را به نزديك ضريح پيامبر رساندم و در يك مترى آن ايستادم. به اطراف نگريستم. بجز من از جنس بشر كسى نبود. آن ازدحام جمعيت روزانه و همهمه زائران و اشك و ناله و فرياد دلسوختگان كه حتى با تحمّل فشار شديد ديگران سعى مى كردند خود را قدمى به ضريح نزديك كنند، به سكوت و خلوت بى وصف تبديل شده بود.

يك لحظه فكر كردم خواب مى بينم.

آيا به راستى اين صحنه در بيدارى است؟

چشم به ضريح دوختم و توجهى به خلوتى

ص: 179

حرم كردم. آرى تنها من بودم و قبر پيامبر صلى الله عليه و آله در مقابلم! فكر اينكه به تنهايى در مقابل رسول خداوند ربّ العالمين ايستاده ام اضطراب و دلهره تمام وجودم را دربرگرفت. واقعاً برخود لرزيدم، قلبم به شدّت مى زد. نتوانستم بايستم، پاهايم سست شد و بر زمين افتادم. ديگر ذرّه اى در فكر پليس و ورود مخفيانه به حرم و ...

نبودم. اصلًا چيزى برايم مهم نبود. تنها مشغله ام اين بود كه: تو كجا و اينجا كجا، سرزمين مدينه، قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و نيمه هاى شب و جوان بيست ساله ايرانى كه تنها نشسته در روضه پيامبر صلى الله عليه و آله.

احساس عجيبى يافتم. طلايى ترين فرصت زندگى ام همين امشب است. بلند شدم دو ركعت نماز خواندم و از خدا مدد خواستم. به سمت ضريح برگشتم و باز چشم بر آن دوختم و به عظمت بى وصف شخصيت ناشناخته پيامبر صلى الله عليه و آله در مقابلم.

زيارتنامه و كتاب دعا و ... به دردم نمى خورد. فقط و فقط عشق نامه را گشودم:

اى رحمة للعالمين، اى حبيب خدا، اى رسول، اى پيامبر، اى محمّد صلى الله عليه و آله، و اى يتيم بى كس قريش و ... تو، تويى، زنده و جاويد در اوج ناپيداها. و امّا من، رندى كه نمى داند چگونه ره بدينجا رسانده است.

امشب تنها مهمان تو هستم. ميهمان تنهايى توام. از اعمال و رفتار و كس و كارم مپرس. اسير عشقت گشته ام كه چنين پريشانم. پريشانى عشقت را كشيده ام، امشب حلاوت آن را تو خود بر من بچشان.

پرونده آن دهاتى خزيده در داخل كعبه را نظر كن. من فرزند آن مَرْدَم. از تو چه مى خواهم؟ آنچه لايق ميزبانى چون توست كه به عاشقى تن سپرده به دام بلا و رسانده خود را به خيمه يار عطا نمايد.

شنيده ام در راه حفظ آيين قرآن خيلى به زحمت افتادى. بسيار خون دل خوردى، آواره شدى، در طائف با سنگ به سر و صورتت زدند. دندانت شكست. شكبمه گوسفند را براى تحقير تو بر سرت ريختند.

شمشير هزاران توطئه شب و روز بر بالاى سرت در چرخش بوده است و تو لختى در رفتن درنگ نكردى.

اى جوانمرد، به تو نمى گويم كه به چه زحمتى خود را به اينجا رسانده ام و اگر امشب مرا در كنارت بگيرند چه بر سرم مى آورند. فقط تمنا دارم مفهوم اين آيه را به من بگويى؛ ولو أنّهم إذ ظَلَمُوا أنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فاسْتَغْفَرُوا اللَّه وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوّاباً رَحيماً (1) حالِ خود را نمى دانستم، گويا ابرهاى


1- نسا: 64

ص: 180

بهارى به يكباره در آسمان چشمانم خيمه زده اند. صداى ضجّه ام رها شده بود. چه بر من گذشت در آن شب، خودم هم نمى دام! گاهى آرام مى شدم و فقط مى انديشيدم، گاهى خيره ضريح مى ماندم. پاره اى اوقات نماز مى خواندم و گاهى نيز اشك ديدگان را به پاى ضريح مى ريختم.

شب آن سان بر من گذشت، به مستى بودم و بى خبر از حال خود.

صبح شد. دربهاى حرم را گشودند و به دقايقى چند سرتاسر مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مملوّ از جميعت شد. جوانى در روضه پيامبر حادثه شب را مرور مى كرد. هنوز آنچه را ديده بود باور نمى كرد. صداى مؤذّن بلند شد و نماز صبح خوانده شد. در ميان سيل جمعيّت كه بعد از نماز حرم را ترك مى كردند بيرون آمدم تا صبحگاه بقيع را در پشت ميله هاى سبز آن درك كنم.

از آن شب سالهاى سال مى گذرد، هر بار توفيق ويژه اى در زندگى نصيبم مى شود بى اختيار طراوت آن شب به مشامم مى رسد و ردّ آن شب را همچنان در زندگى خود مى بينم. آرى خاطره آن يك شب براى يك زندگى كافى است!

پى نوشتها:

ص: 181

بهداشت در حجّ

ص: 182

مقدمه اسباب ظهور امراض در مكّه

درآمد

در شماره هاى پيشين مجلّه، از ايوب صبرى پاشا و كتاب هاى: «مرآة مكّه»، «مرآة مدينه» و «مرآة جزيرة العربِ» وى كه به زبان تركى استانبولى به نگارش درآمده و از چگونگى تأليف و محتواى آن ها، به تفصيل مطالبى را تقديم شما خوانندگان كرديم.

عبدالرّسول منشى، مترجم دارالترجمه خاصّه دربار ناصرالدين شاه، به دنبال اظهار تمايل وى و به دستور وزير انطباعات وقت، ترجمه جلد اوّل يعنى مرآةمكّه را در سال 1306 ه. ق. آغاز مى كند و دو سال بعد آن را به پايان مى رساند. سپس توسط خطّاط معروف آن زمان، آقاى محمّد قزوينى مشهور به «آشورى دهم» با خطّى زيبا و خوش تحرير و پس از آرايش برخى صفحات با تذهيب زيبا، كتاب را به ناصرالدين شاه هديه مى كند.

ايّوب صبرى پاشا در مقدّمه كتاب، انگيزه خود را در تأليف اين اثر گرانسنگ چنين بيان مى دارد:

و بعد، چنان كه در نزد ارباب عقول معلوم و هويداست، از آنجا كه بلدتين طيّبتين به ممالك روى زمين، داراى يك نوع افضليّت مشروعه بوده و هر مسلم مقتدرى را رؤيت و زيارت آن دو مقام منيف لازم است، لهذا اطلاع از فوايد فضايل و استكشاف خصايص و خصايل آن دو نقطه مباركه الزم و مخصوصاً كسانى را كه،

ص: 183

مانند حمامه حرم محترم، در آن آشيانه فيض آستانه، مقيم و معتكف اند، ناچار واهم است. علماى اعلام به اميد تعيّن و اثبات اين كه اقطار ميامن آثارِ حجاز، معزّز و مقدّس ترين قطعات ارض است، كتب متعدّده تأليف و تصنيف نموده و فضايل عاليه خلقيه آن خاك عطرناك را به اخلاف خود تعريف و اعلام نموده اند و شعراى اقوام و قبايل بدويه نيز براى اين كه نقل و حفظ شود، قصايد بليغه و فقرات مسجّعه كه تعداد آنها خارج از قوّه است، در اين باب انشاد نموده اند و ليكن هر يك از كتب مبسوطه مذكوره و قصايد و اشعار مرقومه در گوشه فراموشى متروك و منسى مانده است.

چون در زبان تركى تا كنون كتاب مستقلى در اين باب نوشته نشده و رواياتى كه در السنه و افواه گفته مى شود، با يكديگر مخالفت و ضدّيت داشت و بدين جهت وصول به حقيقت امر، يك نوع اشكال و صعوبت به هم رسانيده و بسيارى از ابناى وطن نمى توانستند به طور مقصود به فوايد و فضايل آن دو بلده مسعودة المآثر اطلاع به هم رسانند، و چون به ديده فخر و مباهات مشاهده نمودم كه كتب محمود السير، عزيز الآثار، تكملة المناسك، تاريخ وهّابيان، رياض الموقنين ترجمة الشمايل- كه از مؤلّفات اين بنده است- در سايه اعلى حضرت سلطان مظهر، رغبت و قبول اهل كمال گرديد. اين عاجز غير مقتدر وجود، آن چنان اثر عظيم القدر را كه موائد فوايدش غير معدود و نظيرش تا كنون ناموجود بود لازم ديد. بناءً عليه، وقايع مكّه مكرّمه و مدينه منوّره را كه اوايل احوال آنها در كتب عتيقه موثوقه مسطور و تفاصيل حالات آنان زينت بخش انتظام سطور است، ضبط و استكنا نموده، عادات و اعتقادات اهل جاهليّت و قواعد و نظامات اعراب عصر را به مندرجات رسايل نادره عربيّه و مجامع فاخره فارسيه، كه به دستيارى اقلام فحول صحيفه سراى تأليف و تصنيف شده است، امرار نظر نموده و از فحاوى كتب معتبره مذكوره، فوايدى را كه استنباط كردم، جزء نافع به ملّت معظّمه اسلام را نشر و تعميم نموده، وقوعات ماضيه و احوال تاريخيه، قطعه جسيمه حجازيّه را در يك جلد مخصوص جمع نموده و براى تقديم و پيشكش نمودن به هموطنان، نوشتن يك تاريخ تركىّ العباره را تصوّر و خيال نمودم.

و چون ترتيب و تنظيم خاطره اى كه به خاطر، تبادر نموده بود و تدقيق احوال و اقوال مختلف المآلِ مواقع يثرب و بطحا با نداشتن سرمايه و بضاعت، موقوف بر

ص: 184

اين بود كه شخص حُكماً ارضاى مسعوده حجاز را سير و سياحت كند. بناءً عليه موانعى كه در اجراى اين مقصود پيش آمد اين عاجز را از نيل به آرزوى خويش بازداشت.

بالأخره سياحت آن جانبِ فيض جوانب مقدّر و شاهد خوشخرام مقصود در آيينه تيسّر و امكان جلوه گر آمد و چون به دلايل عقليه قطعيه و براهين نقليه قويّه، ثابت و مبرهن بود كه اگر اين تصوّرات خيريه از قوّه به فعل در آيد ولو اين كه جزئى هم باشد، اهل ايمان از آن استفاده خواهند كرد. لهذا به استظهار اين كه خطاياى واقعه ام را مروّتمندان زمان تصحيح و اصلاح خواهند كرد در ايفا و اجراى مافى الضمير دوام و ثبات نموده و اين حطب عظيم و امر كريم را كه فوق قوّت و اقتدارم بود، به عهده خود گرفته و در اين عهد ترقّى، كه در سايه توجّه اعلى حضرت سلطان عظيم الشأن، عبدالحميد خان ثانى طريق هدايت قرين حرمين محترمين از بيم و هراس حراميان عارى بوده و هر گونه امن و امان در آن امكنه مباركه جارى و سارى است، لازم ديد كه آن اثر جميل سابق الذكر را كه باعث دعاى خير است، جمع و ترتيب كرده، كتب آتىُ الذكر را مأخذ اتخاذ نموده از ادبيّات عثمانيه ومخصوصاً از رساله اى كه شامل تدقيقات دكتر رائف افندى است مباحث مناسب و مهم را نقل و درج نموده، به عون و عنايت هادى سُبل توكّل، و به نصرت روحانيه سلطانِ رُسل توسّل جسته، از ابتداى خلقت بيت اللَّه به تحرير وقايع شروع نموده و مفصلات اقوالى را كه در حق مواقع متبرّكه تفتيش و تحقيق شده و در كتبى كه آنها را مأخذ اتّخاذ نموده ام مطالعه و يا آن كه به رأى العين ديده ام تا اين عصر، على وتيرةالاجمال نگاشته و به اميد اين كه كسانى را كه فريضه حج شريف را ايفا نموده اند وسيله تكرّر شده و از موحّدينِ اخلاص قرين، آنانى را هم كه حسرت كش وصال كعبةاللَّه المتعال هستند، ترغيب و تهييج نمايد.

اين ذخيره ناچيز را به سه جزء تقسيم و به «مرآة الحرمين» توسيم نموده، در نهايت سادگى و سلامت، كه مطالعه كنندگان را مفيد افتد. جميع اشكال بعض مواقع و مآثر و نقشه هاى مسطّحه حرمين محترمين را ثبت و ضبط نموده و به حضور عدالت نشور اعلى حضرت سلطان عظيم الشأن عرض و تقديم نمود.

اگر چه اعتماد ندارم كه در مقابل مؤلّفات عديده عثمانيه، كه حيرت بخش عقول

ص: 185

هستند اين اثر محقّر من مظهر پذيرايى و قبول گشته و مطالعه ثانوى را ارزش و شايستگى داشته باشد وليكن چون در عصر آن چنان پادشاه فاروق شعار مقصود عمده ام خدمت به ابناى وطن است، لهذا اگر شايسته آن دانند كه از لحاظ انور مبارك گذرد، اين لطف بى عديل، محض آن است كه اين بنده را شرمنده و محجوب نفرمايند و از مطالعه كنندگان اين اثر عجزگستر متمنّى آنم كه سهو و خطاياى اين ذخيره كم بها را به نظر اغماض ديده و از غلطات واقعه آن اعراض فرمايند. و من اللَّه التوفيق

ايّوب صبرى پاشا، بخشى از كتاب مرآةالحرمين را به مسائل بهداشتى حاجيان اختصاص داده تحت عنوان «اسباب ظهور امراض در مكّه» مطالب قابل توجّهى را ذكر كرده است. گرچه برخى از اين نكات در شرايط كنونى مصداق پيدا نمى كند، ليكن اطلاع از آن براى دانشمندان و فرهيختگانى كه تاريخ گذشته اين سرزمين مقدّس را پى گيرى و دنبال مى كنند خالى از لطف نيست. اميد آن كه خوانندگان محترم را مفيد و مقبول افتد.

اسباب ظهور امراض در مكّه

در اوايل، حجّاجى كه با محمل شام مى آمدند، روى چاه هايى كه در راه عمره است و حجاج محمل (1) مصر نيز در مقابل موقع شيخ محمود نام، ركز خيام (2) نموده، در مدّت اقامتشان مزخرفات (3) گوسفندانى را كه قربانى مى كردند، همانطور گذاشته و نمى پوشانيدند و لاشه هاى شتر و اسب و ساير حيوانات را، كه به واسطه خستگى راه تلف مى شدند، در ميان چادرها، به همان حالت مى گذاشتند و اكثر كسانى كه در مراجعت از عرفات كه براى رمى جمرات، به منا نازل (4) مى شدند. مزخرفات قربانى ها را در مقابل چادر گذاشته، و كسانى هم كه عوض گوسفند، بز قربانى مى كردند، جسد آنها را تماماً در محلّى كه بريده بودند گذارده، و اجساد شترانى را هم كه در عقب جمره بزرگ نحر (5) كرده بودند، در محل ذبح مى گذاشتند، از مزخرفات راه عمره، و


1- كجاوه.
2- خيمه به پاكردن.
3- زوايد و اضافات.
4- فرود مى آمدند.
5- قربانى.

ص: 186

ساحه (1)شيخ محمود كه در ميان چادرها ترك مى شد، و از زباله هايى كه در ميان كوچه هاى محلّات جمع مى شدند، طورى عفونت حاصل مى گرديد كه اكثر اوقات عابرين، از رايحه كريهه (2) آن ها عاجز و ناچار مى ماندند و اكثر كسانى كه در داخل خيام مقيم بودند به ناخوشى هاى صداع مفرط (3) و به هم خوردگى دل، و انقلاب مزاج مبتلا مى گشتند.

در منا از اجساد حيوانات [قربانى هاى] مذبوح (4) كه در ميان چادرها ترك مى شد، عفونتى حاصل مى گرديد كه به وصف نمى آيد.

حجاج بيچاره، در آن چنان جاى گرم، و در ميان تعفّن فوق الطّاقه [فوق العاده] سه روز تمام معذّب بوده، در ظرف اين مدّت هيچ وقت از حالت استفراغ و خوف هلاكت، آسوده نبودند. به تصوّر اين كه در آن جاى كدر فرسا، (5) حجّاجى را كه براى اكمال نسك حج، (6) سه روز متوالياً (7)اقامت دارند از مخاطرات مضرّه ملحوظه (8) مستخلص سازند، در مقابل چادر هر كس چاهى كنده شده، و حجاج را قدغن شد كه مزخرفات قربانى هايى را كه مى كشتند به آن حفره ها القا (9) كنند، ولى اين تدابير حسنه، در نزد حجاجى كه از اجناس مختلفه (10) بودند، تكليف مالايطاق (11) ديده شده، و مى گفتند ماها كه در اين مكان به طور دوام اقامت نخواهيم نمود.

عاقبةالأمر معلوم شد كه مرض حُما (12) (حُمى)، و حالت قى و صداع (13)، و اين قسم امراض، از عدمِ دقّت به نظافت و طهارت حاصل مى شود.

بناءً عليه به ملاحظه اين كه، اسباب راحت و حضور حجّاج ذوى الابتهاج، تدارك كرده شود، به امر و اراده مرحوم سلطان عبدالحميد خان (14) در سال يك هزار و دويست و شصت و هفت، براى حجاجى كه با محمل شريف آمده، و در راه عمره و ساحه شيخ محمود، ركز خيام مى كنند، حفرات مخصوص به القاى مزخرفات كنده شده و لاشه و مزخرفاتى كه جيادتِ (15) هوا را اخلال كند، ابداً در مواقع مزبوره (16) ت رك نمى شود. با اين كه فى زماننا هذا، اكثر حجّاج بحراً (17) آمد و رفت كرده، و قوافل محامل شريف آن قدرها ازدحام ندارد، باز از سال مذكور، براى دفن مزخرفات حجّاجى كه از عرفات برگشته و در منا ذبح قرابين (18) مى كنند حفرات (19) بسيار كنده شده، بحمد اللَّه تعالى اكنون در محلّات شهر شهير مكّه معظّمه، به قدر ذرّه اى عفونت معلوم [استنباط] نشده،


1- صحن خانه: فضاى خالى ميان خانه ها كه ساختمانى در آن نباشد.
2- بوى بد و ناپسند.
3- سردرد شديد.
4- سربريده شده.
5- تيرگى آفرين.
6- به پايان بردن اعمال و مناسك حج.
7- پى در پى.
8- خطرهاى زيان بار ذكر شده.
9- انداختن و افكندن.
10- نژادهاى گوناگون.
11- ن وظُفه كه بُش از توان و طاقت است.
12- تب.
13- سردرد.
14- سى و چهارمُن ژادشان عثمانى.
15- خوبى و ژاكى هوا.
16- ذكر شده.
17- از راه درُا.
18- جمع قربانى است و به معنى آن چُزى است كه مثل گاو و گوسفند و شتر در راه خدا قربانى مى كنند.
19- گودالها.

ص: 187

حجّاج مسلمين وسكنه بلدالأمين، از اين رو فارغ و آسوده گشته اند مع مافيه، چون اين اوقات اكثر اشخاصى كه به حج مى روند، از جهله ناس (1) بوده و نمى دانند كه هر كس بايد به قدر امكان، در مكان هاى گشاده و هوادار اقامت كرده، و براى حفظ وجود [صحّت] منازل خود را به نظافت و طهارت دائمه نگاه دارند. بناءً عليه براى تهوين مصرف (2) هفت و هشت نفر از آنها، در اطاق [هايى] كه كرايه اش خيلى كم است و از هيچ منفذى هوا نمى گيرد جمع شده و منزل مى كنند و هر روز در روى منقل طبخ كرده، و گذشته از اين ها، براى بردن به اوطان خود عطريّات نيز تدارك مى نمايند.

مزخرفات اطعمه اى را كه مى خورند، در مقابل اطاق ها مى ريزند و اين مزخرفات به واسطه رطوبت پوسيده، تعفّنات شديده از آن ها حاصل مى شود و چون غفلت دارند [غافل هستند] كه اين حالات سبب علل و اسقام (3) عديده بوده و هر يك على طريق المناوبة (4) ناخوش شده و از شرف زيارت اكثر اماكن مسعوده محروم مى مانند؛ زيرا كه از يك طرف هر آن سخونت (5) موسم زياد شده و از طرف ديگر رايحه اطعمه كه در روى منقل ها پخته مى شود و حرارت آتش، اطاق ها را مانند حمام گرم مى كنند و آب هاى ملمع به روغن (6) و مزخرفات اطعمه را روى هم ريخته، به واسطه رطوبت در اندك مدّت پوسيده و تعفّنات زياد مى كند و اقسام حما و ساير ناخوشى هاى مهلك حاصل آمده، ناخوشى يكى از همنشينان [هم حجره ها] به ديگران نيز سرايت نموده، همه را در آنِ واحد مضطرب و پريشان مى كند.

اگر چه نظر به اين تعريف هميشه بايد در مكّه مكرّمه ناخوشىِ حما موجود بوده، و از اين رو اكثر حجّاج مشرف به هلاكت بشوند ولى چون هواى آن موقع مقدّس يابس (7) و جيّد (8) و سالم است و مانند مواقع مرطوبى صعودات وخيمه ندارد، لهذا به لطفِهِ تعالى، حماى مهلك بسيار كم ديده مى شود. اگر چه كافّه ناخوشى هاى قطعه مسعود حجاز از نوع حما بوده ولى اين ناخوشى ها در زمان قحط مطر (9) شدّت پيدا مى كند بالعكس اگر باران ببارد، ناخوشى هاى موجوده را، بالكلّيه زايل مى سازد؛ زيرا وقتى كه باران كم ببارد مزخرفات و قاذوراتى (10) را كه در اطراف محلّات جمع شده است خيسانده، (11) و به تأثير حرارت آفتاب اين آلايش پوسيده، و به طرز بُخار بعض مواد مضرّه از آنها به هوا صعود مى كند. موادّ سابقةالذكر با اين كه از


1- بى سوادان و مردم كم اطلاع.
2- كم شدن هزْنه و مخارج سفر.
3- بْمارْها و ناراحتى ها.
4- به نوبت.
5- گرمى و حرارت.
6- مخلوط با روغن.
7- خشك.
8- ژاك و نُكو
9- بى بارانى.
10- مردار و ژلُدى.
11- در آب خوابانده و نم زده.

ص: 188

تأثير آفتاب محو مى شود ولى شب ها مانند شبنم پايين آمده، متأثرين را مبتلا به علل و امراض مى كند و اگر باران زياد ببارد، سيلى كه در راهها حاصل مى شود مزخرفات متراكمه را به جاهاى دور و دراز مى برد و در هيچ جا اثر عفونت باقى نمى ماند.

در اوائل در طرف معلّى (1) حوضى بسيار بزرگ و ويران و قديمى به نام «بركه مصر» موجود بود كه سزاوار بود آن حوض بزرگ را منبع انواع حما نامند و معتاد بود كه مزخرفات بيوت محلّات همجوار و لاشه حيوانات مانند اسب و شتر و گربه و سگ كه در اطراف هلاك مى شدند، به اين حوض انداخته شود چون باران مى آمد آب هايى كه در حوض مذكور متراكم مى شد، موادّ مزبوره را به واسطه حرارت آفتاب پوسانيده و بُخاراتى كه از آن صعود مى كرد به اطراف منتشر مى گرديد. صفوت و جيادت (2) هواى آن طرف را اخلال كرده، و ناخوشى حماى مهلك از اين رو حاصل [ظاهر] مى شد.

خداى رحمت كناد صاحب تصانيف لاتحصى، (3) مرحوم مصطفى حامى پاشا، هنگامى كه ياور امارت جليله بود، حوض مزبور و مزبله هايى را كه در جوار آن بود به سنگ و خاك پر كرده، اسباب ظهور ناخوشى هايى را كه در مكّه مكرّمه محتمل الوقوع بود به قانون حفظالصحّه كاملًا نابود نموده، و اكنون در خاك تابناك كعبةاللَّه به هيچوجه اسبابى نيست كه حما و علل سائره را علّت بشود.

نصيحت حجّاج

از آن جا كه لازم است كه اكل و شرب و خواب و بيدارى و حركات و سكنات (4) انسان، موافق عادت و طبيعت مملكتى باشد كه به آب و هواى آن جا پرورش يافته و بزرگ شده است لهذا شخصى كه از مولد و وطن خويش مفارقت كرده و مخصوصاً به جانب حجاز احرام بند اعزام مى شود بايد اسبابى را تهيّه كند كه وجود خود را از مخاطرات مهلكه برهاند و در وطن خود وجود خويش را هر قسم كه عادت داده است، در مدّت سياحت هم، همانطور گذران نمايد كه تبدّلات و تغيّرات (5) ظاهره ضروريه، وجود او را نيازرده و به ناخوشى هاى وخيم دچار نكند. چون بعضى از اهالى بلاد بارده (6) اين ملاحظات را ندارند، لهذا در نقطه مقدّسه حجاز، به انواع علل و امراض گرفتار شده، بالطّبع از شرف زيارت برخى از اماكن مسعوده محروم مى شوند؛ چون مسافرين به نيّت سياحت قعطه اى از وطن خويش درآمده اند، كه ابداً


1- همان جا كه قبرستان ابوطالب واقع است.
2- ژاكى و ژاكُزگى.
3- نوُسنده كتابهاى بى شمار و ُا سراُنده اشعار فراوان.
4- جمع سكنه و به معناى وضع و حالتى كه انسان در آن قرار دارد آمده است.
5- دگرگونُها و تحو»لات.
6- كشورهاى سردسُر.

ص: 189

آن جا را نديده اند. بناءً عليه، در بحر و برّ (1) از بى مناسبتى سرما و گرما و شدّت و ضعف و خواب و بيدارى، به كلّى بى راحت (2) و حضور مى مانند؛ مخصوصاً در باب اطعمه زحمت زياد كشيده و در امر مهمّ حفظالصحّه عاجز مى مانند. اين حالت در وجود انسان تبدّلات عظيمه را باعث [منتج] شده، معده و مزاج را افساد و اخلال مى كند؛ زيرا كه هر كس موافق طبيعت بلده خود [زندگانى كرده] نشست و برخاست نموده و اكل و شرب مى نمود، در اين راه حرارتى را خواهد ديد كه در مملكت خود نديده و سى منزل على التمادى (3) پنير و زيتون خواهد خورد.

اگر چه بديهى است حجّاج هنگام وصول به مكّه مكرّمه و مدينه منوّره، از جيادت و صفوت (4) هوا استفاده خواهند كرد ولى چون به طبيعت و هواى خطه حجاز اطلاعات سابقه ندارند، تحميل عبادت فوق العاده و اكل اطعمه و ميوه هاى مختلف مى تواند براى حاجيان مخاطرات زياد تدارك كند. اگر چه به واسطه آثار صحيحه و اخبار متواتره ثابت است كه در حرمين اجر عبادات مضاعف مى شود ولى چون طاعات ربّ احد، به صحّت وجود مستند است، لهذا زنده داشتن وجود هم اهم و الزم است.

بنابراين حاجيان بايد در نزد خود لباس زمستانى هم داشته و موافق هواى هر موقع لباس پوشند و در حفظ صحّت وجود، منتهى [نهايت] درجه دقّت و بذل، مجهود (5) كنند [مرعى دارند] و در معاودت به عبث (6) ناخوش و گرفتار نشوند.

حَب هاى (7) مليّن، ادويه منقبض و چاى و ساير چيزها بايد همراه داشت. خواه در دريا و خواه در صحرا، صبح و شام صرف چاى بايد كرد، اگر ممكن باشد شام و نهار شوربا و اطعمه مطبوخه (8) بخورند و از خوردن ميوه و طعام به حالت دلتنگى؛ يعنى از تغيير عادت تناول طعام احتراز نمايند. اگر در طبيعت لينت و يا انقباض حاصل شود، بايد بيست و چهار ساعت نگذشته [نگذرانده] از خود دفع كنند.

در حالتى كه در كشتى به تأثير گرما يا سرما، انحراف مزاج طارى شود، از اين كه انسان ناخوش شده و به آرزوى خود نرسد بهتر و مناسبتر آن است كه تنخواه (9) را اعتنا و اهمّيتى نداده و به موقع كشتى داخل شود؛ زيرا تنخواهى كه در امر حفظ صحّتِ وجود صرف شود، چنان كه در فوق ذكر شد، داخل تنخواهى است كه براى ايفاى حج تدارك و ادّخار شود. اگر چه شبهه اى نيست كه حضرت حافظ حقيقى، حفظ و حراست


1- دريا و خشكى.
2- بدون آرامش و راحتى.
3- مرتّب و پيوسته.
4- پاكى و تميزى هوا.
5- كوشش.
6- بى جهت و بى هوده.
7- قرص.
8- پخته شده.
9- پول و كالاى همراه.

ص: 190

خواهد نمود ولى تشبّث [توسّل] به اسباب هم، در هر چيزى شرط اعظم بوده، هنگام دخول به احرام نبايد در زير هوا خوابيد و در وصول به جدّه نبايد يك دفعه اطعمه غير مناسب خورد. براى تقويت معده و وجود، بايد شوربايى خورد كه از آب گوشت پخته شده باشد، و ميوه هايى را كه در مملكت خودِ شخص، پيدا نمى شود، نبايد ميل نمود.

از زياد خوردن نان روغنى و خرما، در هر حال احتراز بايد كرد. اگر در معده و وجود، (1) علامات ناخوشى ظاهر شود، بلاتأخير بايد به اطبّايى كه وقوف كامله به آب و هواى آن جا دارند مراجعت كرد و هر چه امر نمايد بدون كم و زياد عمل نمود [كرد].

هنگامى كه از جدّه عزيمت به مكّه مى شود بايد به خوردن شوربا و پلو و ليمونات (2) مداومت كرد و از خوردن زيتون و پنير مجانبت (3) نمود وهنگام سوار شدن به شتر و يا پايين آمدن از او، محض اين كه عضوى از اعضا رنجيده نشود، بايد عاقلانه حركت كرد.

در وصول به مكّه مكرّمه بعد از اكمال سعى و طواف از احرام خارج مى شوند، از طرف آقايان سقّاها و دليل ها مهمانى داده مى شود، اين ضيافت در منتهاى تكلّف بوده، عموم اطعمه چرب و شيرين و نفيس مى شوند و اين ها براى حاجيان مضرّت دارد. از نان روغنى و شيرينى و اطعمه كه ادويه و روغن زياد دارد بايد احتراز كرد. بايد بسيار كم خورد و اگر فسادى در معده روى دهد بدون فرصت به واسطه سدلج دفع [تصحيح] فساد معده بايد كرد.

چون براى كسانى كه فربه هستند انقباض مضرّ است. بايد به اين نكات هم عطف نظر دقّت، و معده را از خوراك هاى مفسد نگاه داشت. فساد معده از خوردن خوراك هاى مختلف متولّد و شدّت حرارت هوا هم انسان را به خوردن آب زياد وامى دارد به اين لحاظ از خوردن خوراك هاى نامناسب [بى مناسبت] و لزوم و آشاميدن آب زياد احتراز بايد نمود و گاه گاهى چايى بايد صرف كرد و طبيعت را حالت انقباض نياموخت.

خواه شام و خواه نهار را بايد بسيار كم خورد. در گرما و مخصوصاً در تابش آفتاب نبايد خوابيد و هر طعامى كه نافع معده باشد او را بايست صرف كرد. از چيزهايى كه بايد دقت كرد؛ يكى هم استيجار اطاق ها است.

اطاقى كه براى اقامت انتخاب مى شود بايد در محلّ هوادار و يا در مرتبه بالا و يا وسط ابنيه واقع شده، در يك اطاق زياده از سه


1- بدن و جسم آدمى.
2- شربت هايى كه با شكر و قند و آبليمو تهيّه شده باشد.
3- اجتناب و پرهيز.

ص: 191

نفر نبايد بيتوته كند و در داشتن عرق، از خوردن آب اجتناب بايد نمود و شب ها در بام ها نخوابيده، بايد استحمام كرد؛ زيرا وجود كسانى كه در قطعه حجاز مى باشند زياد عرق مى كنند و از اين عرق در سطح جلد چرك حاصل مى شود كه مسامات جلديّه (1) را بسته و نمى گذارد عرق به خارج خروج و ترشّح كند، لاجرم در روى جلد مانند دانه هاى ارزن يك نوع دانه هاى قرمز پيدا مى شود. براى اين كه اين دانه ها دُمَل (2) نشود لااقل بايد هر هفته دو و سه دفعه استحمام كرد و زود زود البسه خويش را عوض نمود.

در وادى عرفات و مزدلفه و منا بايد در زير چادر نشست. ميوه و اطعمه مضرّه تناول ننمود و در تابش آفتاب حركت نكرد كه اين ها نيز صحّت وجود را معاونت و همراهى مى كند، اگر چه هنگام اقامت در منا ضررى ندارد كه شخص كباب بى چربى تنها و پلويى تناول كند كه به [با] آب گوشت پخته شده باشد ولى چون قاوورمه (3) و ساير خوراك هاى لحمى مضرّ است. لهذا گوشت هايى را كه در اين موقع مقدّس صرف مى شود، بايد از عرفات و يا مكّه معظّمه آورد؛ زيرا چون در صحراى منا، سناى مكّى (4) زياد است. گوشت حيواناتى كه در اين صحرا مى چرند اسهال مى آورد.

چون در بين حرمين بايد به طور دوام راه رفت، قبل از حركت از مكّه مكرّمه و يا مدينه منوّره، بايد مقدار كافى قاوورمه و برنج تدارك نمود كه در ميان راه شوربا و برنج و پلو و ليمونات تناول كرد.

پى نوشتها:


1- سوراخ هاى زير پوست بدن كه عرق از آنها خارج مى گردد.
2- غدّه هاى چركى كه زير پوست بدن ظاهر گردد.
3- خورشت همراه با گوشت و يا گوشتى حيوانى كه بر اثر حرارت آفتاب خشك شده باشد.
4- به فتح سين، گياهى است داراى برگ هاى باريك شبيه به برگ حنا، گل هايش كبود رنگ، دانه هاى آن ريز و در غلافى شبيه غلاف باقلا جادارد. بيشتر در حجاز مى رويد و بهترين آن سناى مكّى است. برگ آن در طبّ مانند مسهل، استعمال مى شود. در معالجه امراض ضيق النفس و قولنج و عرق النساء نيز به كار مى رود.

ص: 192

ص: 193

ص: 194

ص: 195

از نگاهى ديگر

ص: 196

نگاهى به مطبوعات عربستان

آشنايى با فتاواى وهابيان

توسل به انبيا

پرسش: توسّل به انبيا به منظور تقرّب به خداوند چه حكمى دارد؟

پاسخ شيخ عبدالعزيز بن باز مفتى كل عربستان: توسل به اوليا اللَّه چند قسم است:

1- درخواست انسان از ولىّ زنده است كه براى او دعا نمايد تا وسعت رزق، شفا از مرض، هدايت و توفيق يابد. اين نوع جايز است به طورى كه در ايام تأخير در نزول باران از پيامبر صلى الله عليه و آله درخواست دعا مى كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز دعا فرموده و باران مى باريد.

2- اين كه مسلمانى دوستى و علاقه اش را به پيامبر وسيله تقرب به خدا قرار دهد و بگويد:

«اللّهمّ انّى أسألك بحبّى لنبيّك و اتباعى له و بحبّى لأوليائك ان تعطينى ...».

اين نوع توسل نيز جايز است چرا كه توسل بنده به پروردگارش به وسيله عمل صالح او مى باشد.

3- فردى از خداوند درخواست و طلبى نمايد و او را به جاه انبيا مثلًا جاه پيامبر صلى الله عليه و آله و يا جاه حسين عليه السلام قسم دهد.

هرچند جاه پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار بزرگ است ولى اين جاه سبب شرعى براى استجابت دعا نبوده و لذا جايز نيست.

4- بنده، پروردگارش را قسم به ولىّ و يا نبى او داده و مثلًا بگويد: «اللهمّ انّى اسألك كذا بوليك فلان أو بحق نبيّك فلان».

ص: 197

اين نوع توسل نيز جايز نيست. وقتى قسم مخلوق بر مخلوق ممنوع است لذا اين قبيل قسم برخدا، به طريق اولى ممنوع است!

نشريه «المسلمون»- شماره 495- 21 صفر 1415

ملاحظه: آنچه در اين تقسيم بندى قابل توجه است انعطافى است كه نسبت به توسل به انبيا و اوليا در پيشگاه خداوند ابراز شده است؛ چرا كه عموماً در فتاواى وهابيون. تأكيد بر حرمت ذكر انبيا و اوليا در توسّل است. حال وقتى مسلمانى عشق و علاقه اش به پيامبر صلى الله عليه و آله را به عنوان وسيله تقرّب به خداوند قرار داده و به اعتراف و تعبير بن باز، عملى صالح و جايز است.

چگونه مى توان مسلمان متضرّع در درگاه الهى را، كه معتقد به قرب اوليا در درگاه حق بوده و عشق و علاقه اش به اوليا نيز از اين قرب در درگاه حق نشأت مى گيرد، توجيه نمود كه اگر خدا را به «علاقه و عشق است به پيامبر صلى الله عليه و آله» قسم دادى بسيار خوب است ولى اگر خدا را به «منزلت و مقام پيامبر صلى الله عليه و آله» قسم دادى كفر و شرك است؟!

طواف در حجر اسماعيل

3- پرسش: حكم طواف از داخل حجر اسماعيل چيست؟

پاسخ: تعبير حجر اسماعيل اشتباه است؛ زيرا اين حجر نه از اسماعيل است و نه اسماعيل آن را مى شناسد بلكه از كارهاى قريش است وقتى نسبت به بناى كعبه اقدام نمودند، پول كافى براى ساخت كعبه بر اساس پايه هايى كه حضرت ابراهيم گذاشت نيافتند لذا اين قسمت را به صورت حجر درآوردند و همچنين حطيم نيز خوانده مى شود چون از كعبه بريده شده است.

بنابراين طواف از داخل آن جايز نيست.

4- پرسش: حكم تلفظ نيّت در نماز يا وضو چيست؟

پاسخ: بدعت است و از پيامبر صلى الله عليه و آله و صحابه چيزى در اين رابطه نقل نشده است. محل نيّت قلب است و به هيچ وجه نيازى به تلفظ آن نيست.

«حق» منحصر به مذاهب اربعه نيست

شيخ محمد بن صالح العثيمين عضو هيأت كبارالعلماى سعودى و استاد دانشگاه امام محمد بن سعود امارت قصيم مى گويد:

«حق» منحصر به اين مذاهب چهارگانه معروف نيست و ممكن است «حق» در غير اينها باشد. و اجماع اين چهار مذهب در

ص: 198

مسأله اى از مسائل، اجماع همه امت نيست.

وى در ادامه مى افزايد: بدون شك مذهب امام ابى حنيفه، مذهب امام احمد، مذهب امام شافعى و مذهب امام مالك و غير آنان از علماى ديگر، هم قابليت خطا دارد و هم قابليت صواب.

(هفته نامه «المسلمون»، شماره 657، مورخ 4 جمادى الاولى 1418 برابر 14/ 6/ 76).

امامت بچه

سؤال: حكم امامت نماز توسط بچه زير 10 سال كه قرائت وى بهتر از ديگران است چيست؟

پاسخ شيخ عبدالعزيز آل شيخ نايب مفتى كل عربستان: چنانچه اين بچه آشنا به احكام نماز و مراقب طهارت و نماز خود باشد در امامت نماز توسط او مشكلى نيست براى اين كه عمر بن سلمه در سن 7 سالگى امامت نماز را برعهده داشته است.

نشريه «المسلمون»- شماره 661- 2 جمادى الاخر 1418

ملاحظه: يكى از انتقادات برخى از اهل سنت نسبت به شيعيان، ايجاد ابهام در خصوص امامت امام زمان (عج) و امام جواد عليه السلام در سنين كودكى است. در حالى كه اصل امامت بچه را در نماز پذيرفته اند. طبعاً وقتى يك بچه عادى شرعاً بتواند امامت نماز را عهده دار باشد امامت جامعه توسط فرزندان نسل پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام كه متصل به منبع فيض الهى و برخوردار از علم لدنى و آراسته به عصمت وجودى مى باشند، امرى پذيرفتنى و منطقى است.

حرمت كوتاه كردن موى زنان

سؤال: چنانچه خانمى موهاى سر خود را صرفاً براى تزئين و خشنودى همسرش كوتاه نمايد و هيچ گونه قصد شباهت يافتن به مردان و كفار را هم نداشته باشد چه حكمى دارد؟

پاسخ شيخ عبداللَّه بن جبرين عضو شوراى افتا: جايز نيست. اصلًا در كوتاه كردن مو، زيبايى وجود ندارد بلكه زيبايى در بلند نگاه داشتن مو و عنايب به آن مى باشد. درخصوص تشبيه به كفار نيز قبل از آمدن زنان غرب و كفّار به كشورهاى اسلامى، بانوان عرب موى خود را كوتاه نمى كردند بلكه بر بلند ساختن مو، اهتمام داشتند.

نشريه «المسلمون»- شماره 528- 16 شوال 1415

ص: 199

ملاحظه: نمونه اين فتوا از ديگر علماى وهابى نيز نقل شده كه مطلقاً كوتاه كردن موى سر بانوان را حرام مى دانند.

جواز نماز بر قبر

پرسش: بعد از دو ماه، از مرگ پدرم مطلع شدم وقتى به شهر خود رسيدم نماز ميت را بر قبر او خواندم حكم آن چيست؟

شيخ صالح بن فوزان: نماز خواندن بر قبر مانعى ندارد و حضرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نيز براى مرده اى كه بر خواندن نماز ميت براى او قبل از دفن، موفق نمى شد آن نماز را بر قبر او مى خواند، البته مدت مشخصى نيز براى خواندن نماز بر روى قبر تعيين نشده است، پس هر وقت امكان باشد بر روى قبر مى توان نماز ميت را خواند.

«المسلمون، ش 668»

دويدن براى رسيدن به نماز جماعت

1- پرسش: اگر امام در ركوع باشد آيا جايز است سرعت گرفتن براى رسيدن به نماز جماعت؟

پاسخ: تند رفتن براى رسيدن به نماز نهى شده است. براى اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله به ما امر فرموده است كه با وقار و آرامش حركت كنيم و از سريع رفتن نهى كرده است. البته برخى از اهل علم ايرادى بر تند رفتن نگرفته اند. خلاصه آن كه حركت با وقار و سكينه، افضل است حتى اگر واهمه داشته باشد كه به ركعت نماز نمى رسد و اين از حديث مستفاد مى شود.

2- پرسش: حكم استخدام فردى براى قرائت قرآن كريم جهت هديه به روح ميت چيست؟

پاسخ: اين كار بدعت بوده و هيچ اجرى براى قارى و همچنين براى مرده ندارد بلكه يك عمل بيهوده است كه فقط تلف شدن اموال ورثه را موجب مى شود.

نايب مفتى سعودى همايش يادبود تولد رسول اكرم صلى الله عليه و آله را بدعت مى داند

شيخ عبدالعزيز بن عبداللَّه آل شيخ، نايب مفتى سعودى، مى گويد: گردهمايى در شب 12 ربيع الاول براى يادبود تولّد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و گفتگو در آن شب از كارهاى آن حضرت و خواندن شعر و سرود و جشنهايى كه برخى از مردم بدين مناسبت برپا مى كنند همه اش بدعت است و هيچ دليلى ندارد و هرگز مثل اين مراسم در زمان خود حضرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نبوده و اصحاب هم اين برنامه ها را نداشته اند.

ص: 200

همچنان كه خلفاى راشدين از روز و سال و مكان رحلت حضرت رسول صلى الله عليه و آله آگاهى داشتند ولى براى اين گردهمايى ها هيچ گونه ارزشى قائل نبودند.

(روزنامه عكاظ، مورخ 7 ربيع الاول 1418، برابر با 21/ 4/ 76)

ملاحظه: اين كه مثل اين گردهمايى ها در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و يا زمان خلفاى اوّل- بر فرض اثبات و به هر علّت- نبوده حرفى است و اين كه كارها بدعت باشد و گناه حرفى ديگر، در صورتى كه غالب اين همايشها و شعر و سرودها و سخنرانيهايى كه به اين مناسبت انجام مى شود، تعزيز و تكريم آن حضرت و تعظيم شعائر اسلامى و مورد تمجيد خداى سبحان در قرآن كريم است.

سوگند به كعبه از نظر بن باز

شيخ عبدالعزيز بن باز مفتى كل عربستان سعودى مى گويد: سوگند به كعبه و مخلوقات ديگر، جايز نيست، به خاطر حديث پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرموده: «من كان حالفاً فليحلف باللَّه او ليصمت» (كه بر صحت آن اتفاق نظر است). و «من حلف بشى ء دون اللَّه فقد أشرك» (احمد با سند صحيح آن روايت كرده) و «من حلف بغير اللَّه فقد كفر أو أشرك»، (ابوداود و ترمذى آن را با سند صحيح نقل كرده اند.) و احاديث در اين باره فراوان است. بر اين اساس، سوگند به كعبه، امانت، پيامبران و غير آنها از ساير مخلوقات، حرام است و سوگند شرعى فقط سوگند به اللَّه است. همچون واللَّه، باللَّه، تاللَّه و يا سوگند به غير اسم جلاله از ديگر اسمها و صفات خداوند؛ همچون رحمن، رحيم، مالك الملك، حياةاللَّه، علم اللَّه و .... و پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار اينگونه قسم مى خوردند:

«و الذى نفسى بيده».

(هفته نامه «العالم الاسلام»، شماره 1521، مورخ 14 جمادى الأولى 1418، برابر با 24/ 6/ 76).

عنوان «اهل سنّت و جماعت»

شيخ محمّد بن صالح عثيمين عضو هيأت كبار العلماى سعودى ادعا مى كند كه اهل سنّت و جماعت، تنها كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده است و پس از حضرت رسول صلى الله عليه و آله، كه امّت هفتاد و سه فرقه تقسيم شدند، و همه شان اهل آتشند جز يك فرقه؛ آن فرقه همانهايى هستند كه در خط حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اصحاب او مى باشند و آن فرقه همان اهل سنّت و جماعتند و اين عنوان نياز به توضيح ندارد و

ص: 201

خود اين لقب برهان بر اين است كه آنان متمسّك به سنت و طرفدار اجتماعند!

(هفته نامه المسلمون، شماره 647، مورّخ 22 صفر 1418، برابر با 6/ 4/ 76)

بدعت از ديدگاه مكتب خلافت

1- مى گويند يكى از امتيازات اهل سنت ملتزم بودن به هدايت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اجتناب از هر بدعت است. در صحيح مسلم از جابر نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خطبه مى فرمود: «ان خيرالحديث كتاب اللَّه، و خير الهدى هدى محمد، و شرالأمور، محدثاتها، و كل بدعة ضلالة» و در سنن نسائى اضافه اى دارد: «و كلّ ضلالة فى النار» و در صحيحين از عايشه نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: «من أحدث فى أمرنا هذا ما ليس منه فهو ردّ» و در روايتى ديگر: «مَنْ عَمِل عملًا ليس عليه أمرنا، فهو رد». و اين حديث عايشه- چنانكه ابن حجر گفته- از اصول اسلام است و چنانكه در فتح البارى 5/ 357 آمده قاعده اى از قواعد اسلام است.

2- شيخ محمد بن صالح العثيمين عضو هيأت كبارالعلماى سعودى مى گويد:

«البدعة شرعاً ضابطها التعبد للَّه بما لم يشرعه اللَّه» يا «التعبّد للَّه تعالى بما ليس عليه النبى صلى الله عليه و آله و لا خلفاؤه الراشدون».

تعريف اول از آيه شريفه «ام لهم شركاء شرعوا لهم من الدين ما لم يأذن به اللَّه» گرفته شده و تعريف دوم از قول پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرموده:

«عليكم بسنّتى و سنّة الخلفاء الراشدين المهديّين من بعدي تمسّكوا بها و عضوا عليها بالنواجذ، و اياكم و محدثات الأمور».

وى اضافه مى كند كه بدعت در آن چيزهايى است كه متعلق به اسماء و صفات الهى مى باشد يا آن چيزهايى كه متعلق به احكام و شريعت خدا باشد. اما در امور عادى اى كه تابع عادت و عرف است، بدعت در دين مصداق ندارد، گرچه بدعت لغوى است ولى بدعت شرعى نيست و اين بدعتى نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آن نهى فرموده است. و اصلًا در دين بدعت حسنه نداريم.

(هفته نامه «المسلمون»، شماره 655، مورخ 19 ربيع الآخر 1418 برابر با 31/ 5/ 76).

محل درآمد پيامبر صلى الله عليه و آله

سؤال: محل درآمد روزانه پيامبر صلى الله عليه و آله چه بوده است؟

پاسخ شيخ عبدالعزيز آل شيخ: آنچه مشخص است صدقه برايشان حرام بوده و

ص: 202

مى فرمودند «نحن آل بيت لا تحلّ لنا الصدقة»؛ «ما خاندانى هستيم كه صدقه بر ما حلال نيست». و «انَّ الصدقة لا تحلّ لمحمّد و آل محمد»؛ و همانا صدقه بر محمد صلى الله عليه و آله و آل او حلال و روا نمى باشد و لذا خداوند بر اساس آيه: «و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان للَّه خمسه و للرسول و لذي القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل». حق برخوردارى از خمس را در غنائم و ... به پيامبر صلى الله عليه و آله عطا فرمود.

نشريه «المسلمون»- شماره 661- 2 جمادى الاخر 1418

ملاحظه: يكى از دلايل اثبات خمس در فقه شيعه همين آيه است كه در پاسخ فوق آمده و آن را حق مسلم پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت او عليهم السلام مى داند. با توجه به نقش برخوردارى از حق الهى خمس توسط اهل بيت در استقلال مالى و تقويت بنيه اقتصادى ايشان و پيروانشان، به روشنى ابعاد توطئه دور ساختن دودمان پيامبر از اين حق توسط مخالفين در ادوار تاريخ اسلام را مى توان درك كرد و فهميد.

شيخ محمد بن صالح العثيمين عضو هيأت علماى بزرگ عربستان:

1- پرسش: نماز بر غايب چه حكمى دارد؟

پاسخ: نماز بر غايب همانند نماز بر حاضر است. كما اين كه وقتى خبر مرگ نجاشى به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد ايشان امر به خروج مردم به سمت مسجد نمود و ضمن تشكيل صفوف، 4 تكبير گفت به همان صورت كه براى نماز بر حاضر تكبير گفته مى شود.

مفتى سعودى از مسافرت به خارج نهى مى كند

بن باز مفتى سعودى مى گويد: برخى از بنگاههاى سياحتى و جهانگردى كه با انتشار دعوتنامه هايى از جوانان مسلمان مى خواهند تعطيلات تابستانى را براى يادگيرى زبان انگليسى و امثال آن در اروپا و آمريكا و ... بگذرانند يا در آنجاها عائله اى انتخاب كنند و براى يادگيرى زبان انگليسى و امثال آن در همانجا اقامت نمايند، چنين بنگاههايى غير از اشكالات فراوانى كه دارند، اهدافى را نيز دنبال مى كنند:

1- انحراف و گمراهى جوانان مسلمان. 2- فساد اخلاق آنان با در اختيار قرار دادن وسائل فساد. 3- تشكيك در عقايد آنها. 4- برانگيختن تفكّر اعجاب در برابر تمدّن كفّار. 5- خو گرفتن با عادت و

ص: 203

رسوم كافران. 6- عادت به لاابابى گرى و بى مبالاتى نسبت به آداب و دستورات دينى. 7- بسيج جوانان مسلمان جهت تبليغ به نفع آنان پس از بازگشت از اين سفرها و ... بر اين اساس، من همه برادران مسلمان را از سفر به كشورهاى مشرك برحذر مى دارم!

(روزنامه الرياض، مورخ 23، صفر 1418، برابر با 7/ 4/ 76)

عدم جواز رنگ كردن موى سر

پرسش: همسرم مرا مجبور به رنگ كردن موى سرم مى كند و بر آن اصرار دارد، حكم آن چيست؟

شيخ صالح بن فوزان: تغيير مو به رنگ غيراصلى جايز نيست مگر كسى كه پير باشد و يا رنگ موى وى به هم ريخته و مشوه باشد كه در اين صورت مى تواند به گفته پيامبر صلى الله عليه و آله عمل نمايد كه فرمود: غيروا هذا الشيب و جنبوه السواد.

پوشش صورت و دستها از ديدگاه اهل سنّت

شيخ صالح بن غانم السدلان استاد شريعت در رياض، درباره حكم باز بودن صورت و دستهاى زن در حال نماز مى گويد:

اگر زن در حضور مردان نامحرم باشد به طورى كه اگر توجه كنند او را مى بينند و ظاهر او هم واضح است در اين صورت واجب است صورت و دست هايش را بپوشاند اما اگر خيلى دور است كه نه مردان او را مى بينند و نه او آنها را و يا اگر به طرف او نگاه كنند به جهت دورى يا به خاطر پرده و ساترى او را نمى توانند ببينند در اين صورت باز بودن صورت او در حال نماز مطلوب است ولى افضل در اين صورت نيز پوشاندن دست ها و قدم هاست.

(هفته نامه «المسلمون»، شماره 663، مورخ 16 جمادى الاخرة 1418 برابر با 25/ 7/ 76).

بلند خواندن بسم اللَّه در نماز

پرسش: در برخى از كشورها، ائمه جماعات «بسم اللَّه» را در نماز با صداى بلند مى خوانند حكم آن چيست؟

شيخ صالح بن فوزان عضو هيأت كبار علماى عربستان: اگر انسان پشت سر كسى كه بسم اللَّه را در نماز با صداى بلند مى خواند نماز بخواند، ايرادى ندارد چرا كه برخى از ائمه چهارگانه آن را جايز مى دانند و اين قبيل مسائل فرعى اختلافى، مانعى از خواندن نماز پشت سر يكديگر نمى شود.

ص: 204

ولى آن اختلافى كه مانع از خواندن نماز در پشت سر كسى مى شود اختلاف در اصل و اصول عقيده است نظير اختلاف در ثبات اسماء و صفات و قبرپرستان و متوسلان به ضريح كه از مردگان طلب و خواسته داشته و در گرفتارى ها به آنان متوسّل مى شوند.

«المسلمون، ش 668»

جواب سلام روح ميت

(المدينه- ش 12674) پرسش: آيا صحيح است كه روح مرده در وقت زيارت قبر، پايين آمده و با اقارب و ... انس مى گيرد؟

پاسخ شيخ عبداللَّه المنيع: شريعت اسلامى ما زيارت قبور را براى مردم جايز دانسته است؛ چرا كه موجب تذكر اخروى مى گردد. در ضمن اداى تحيات و سلام بر مردگان در وقت زيارت قبور وارد شده است؛ مثلًا «السلام عليكم دار قوم مؤمنين و انا انْ شاء اللَّه بكم لاحقون».

در روايات آمده است كه مرده ها نيز سلام افراد را مى شنوند و جواب مى دهند همانگونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله در غزوه بدر مرده ها را خطاب قرار داد و همچنين حضرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مستمراً براى زيارت قبور در بقيع براى پند گرفتن و دعا كردن براى اموات رفت و آمد مى كرد.

فضيلت روزه يا افطار در سفر

(المدينه- ش 12682) پرسش: كداميك از روزه گرفتن يا افطار نمودن در سفر فضيلت دارد؟

پاسخ شيخ عبداللَّه المنيع: از پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شده است كه فرمود: «ليس من البرّ الصيام فى السفر» و همچنين از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله عده اى در سفر روزه گرفته و عده اى نيز افطار مى كردند.

ملاحظه: يك نويسنده برجسته عربستانى نيز طى مقاله اى با تشريح سفرهاى آرام و آسوده هوايى، از يك كشور به كشور ديگر و استناد به قسمتى از آيات مربوط به روزه «و ان تصوموا خير لكم» بر روزه گرفتن در سفر تأكيد نموده است!

جواز غسل جنابت بعد از طلوع فجر

(المدينه- ش 12679) پرسش: آيا غسل جنابت بعد از طلوع فجر براى صائم جايز است؟

پاسخ شيخ محمد صالح العثيمين عضو هيأت كبار علماى عربستان: جايز است و بر صائم حرجى نيست اگر وارد روزه وفجر شده و بر او آثار جنابت باشد. چرا كه حضرت

ص: 205

رسول صلى الله عليه و آله فجر را درك مى كرد در حالى كه جنب بوده و بعد از طلوع فجر غسل مى كرد.

ملاحظه: در حكم اشاره اى به ضيق وقت و يا به خواب رفتن تا طلوع فجر نشده و آن چه به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داده از ديدگاه تشيع نادرست است.

نماز تراويح در رمضان

(المدينه- ش 12681) پرسش: نماز تراويح چند ركعت است و آيا حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله اين نماز را مى خواند؟

پاسخ شيخ عبداللَّه المنيع: نماز تراويح سنت مؤكدى است كه بعد از نماز عشا در هر شب از ليالى ماه رمضان خوانده مى شود و عمر بن خطاب تعداد ركعات آن را به 20 ركعت محدود ساخت.

و اين تعداد ركعت را اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله نيز بدون هيچ گونه اعتراضى پذيرفتند كه ما از اين سكوت و عدم معارضه به اجماع ياد مى كنيم. حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله ما را به پيروى از سنّت خلفاى راشدين و از جمله عمر امر نموده است! لذا از اين جهت اين اقدام عمر، به سنت معتبره تبديل گرديد.

بنابراين هركس اين نماز را بخواند اجر بسيارى نصيب وى شده و ترك كننده آن نيز از خير بزرگى محروم مى ماند.

ملاحظه: در بين اهل سنت نماز تراويح به عنوان يك سنت مؤكد در ماه رمضان تلقى شده و خوانده مى شود. اين نماز به صورت جماعت برگزار و در طول ماه رمضان حداقل يك ختم قرآن در نماز تراويح انجام مى شود. همچنين نماز تراويح مسجدالحرام و مسجدالنبى به طور زنده از طريق ماهواره پخش شده و به شدت مورد تبليغ عربستان است.

عقيده دينى

نشريه «المسلمون» ش 655- 19 ربيع الاخر 1418

از طريق سنت ثابت شده است كه خداوند هر شب به آسمان دنيا پايين مى آيد.

در صحيحين، ابوهريره از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند:

«پروردگار ما هر شب به آسمان دنيا فرود آمده و يك سوم آخر شب را در آنجا مى ماند و ندا مى دهد؛ كيست مرا بخواند تا او را اجابت كنم، چه كسى از من خواسته اى دارد تا به او عطا كنم و چه كسى طلب استغفار مى كند پس او را ببخشم».

چون خداوند شبيه و همتايى ندارد و منزه از هر عيب و نقصى است، هيچ عاقلى نبايد از اين حديث و امثال آن براى خداوند

ص: 206

نزولى شبيه مخلوقين تصور نمايد. اگر كسى بپرسد خداوند چگونه پايين مى آيد؟ جواب مى دهيم: خداوند در نفس و ذاتش چگونه است؟ پاسخ خواهد داد: از كيفيت ذات خدا خبر ندارم.

به اين فرد پاسخ داده مى شود: ما نيز از كيفيت صفات خدا خبر نداريم.

شيخ صالح بن غانم السدلان. استاد شريعت در رياض:

نشريه «المسلمون» ش 653- 5 ربيع الاخر 1418

1- پرسش: كسى كه در قرائت قرآن ضعيف است چه حكمى دارد؟

پاسخ: چنين فردى نبايد قرآن بخواند بلكه بايد ساكت باشد، چرا كه با تغيير علائم، معانى تغيير مى كند. اين فرد بايد يك سوره را ياد گرفته و آن را تكرار نمايد.

2- پرسش: قسم به غير خدا چه حكمى دارد؟

پاسخ: قسم به غير خدا شرك اصغر است و گفته مى شود از گناهان كبيره است و در حديث، كفر و شرك چنين كسى ذكر شده است.

نشريه «المسلمون» ش 654- 12 ربيع الاخر 1418

** چند خبر

ساخت خيمه هاى جديد در منى

پروژه جديد خيمه هاى منا، با ويژگى مقاومت در برابر آتش سوزى، در حال اجرا است. سرمايه اوليه براى اين پروژه سه ميليارد ريال عربستان و در زمينى به مساحت 5/ 2 ميليون متر مربع در نظر گرفته شده است.

در ساخت و اجراى اين پروژه پنج شركت خارجى و داخلى شركت داشته و هم اينك مرحله خاك بردارى و نصب شبكه هاى برق و آب و تلفن و ... در زير زمين، در دست اقدام است. برابر اخبار منتشره 25% از اين طرح براى حج 1377 آماده بهره بردارى خواهد بود.

شروع به فعاليت كميته هاى مختلف حج

كميته هاى مختلف بهداشت، امنيت، ارشادات حج و ... از ابتداى شعبان رسماً كار خود را براى اجراى برنامه هاى حجّ آتى شروع كردند.

هرچند وزارتخانه هاى مختلف در طول سال موظف به اجراى مسائل مختلف مرتبط با حج مى باشند، ليكن از اوائل

ص: 207

شعبان بيشتر امور، توسط كميته هاى مختلف كه متشكّل از ارگانهاى مختلف مى باشند پيگرى مى گردد.

مقدم بودن حافظ قرآن در دفن

شيخ سعودالشريم خطيب و امام مسجدالحرام در مراسم حافظان قرآن گفت:

نه تنها حافظان قرآن در حيات خود بر ديگر مردم مقدم هستند، بلكه بعد از مرگ نيز بايد مقدم شمرده شوند، به طورى كه حضرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله توصيه مى فرمودند كسانى را كه بيشتر از ديگران از قرآن حفظ نموده اند بعد از مرگ در كنار شهداى احد دفن كنيد.

ملاحظه: در شهرهاى مختلف عربستان مدارس و گروه هاى «تحفيظالقرآن» براى رده هاى مختلف سنى وجود دارد كه علاوه بر دولت، تجار و مؤسسات تجارى نيز هزينه و مخارج آن را تقبل مى كنند.

پخش سه ميليون كتابچه عقيدتى و فقهى در موسم حج توسط مبلّغان دولت عربستان

در موسم حج گذشته (1417 ه. ق.) يك ميليون و دويست هزار نسخه از قرآن كريم و سه ميليون كتابچه عقيدتى و فقهى به لغات مختلف، توسط گروههاى تبليغى- ارشادى دولت عربستان بين حاجيان توزيع شده است.

(هفته نامه «المسلمون»، شماره 654، مورخ 12 ربيع الآخر 1418 برابر با 24/ 5/ 76).

حضور زنان خارجى در مسابقات فوتبال عربستان

در مسابقات فوتبال جام قاره هاى جهان كه در اواخر آذر 76 در عربستان برگزار شد.

براى اولين بار به زنان خارجى اجازه داده شد در ورزشگاه و در بين تماشاچيان حضور يابند. روزنامه هاى عربستان عكس هاى متنوعى از حضور زنان خارجى بدون حجاب را به تصوير كشيده اند.

ملاحظه: عربستان در مسأله فوتبال شديداً در جستجوى يافتن جايگاه جهانى و جلب توجه افكار عمومى است، به طورى كه براى برگزارى مسابقات بين قاره اى، تنها 2 ميليون دلار جايزه تيم هاى اول تا چهارم اين مسابقات مى باشد كه تماماً توسط عربستان پرداخت مى شود.

ص: 208

نحوه اسكان حجاج داخلى عربستان

وزارت حج عربستان طى اطلاعيه اى از اول شعبان تا 20 شوال را جهت مراجعه مؤسسات حج مسئول امور حجاج داخل اعلان نمود.

هزينه مربوط به زمين جهت هر حاجى داخل عربستان 200 ريال معين شده است. زمين بين مؤسسات صرفاً بر اساس ضوابط وزارت حج تعيين و به تناسب توانايى و موفقيت مؤسسات حج ميان آنها تقسيم مى شود.

ملاحظه: سهميه بندى حجاج شامل مسلمانان غير عربستانى مقيم اين كشور نيز مى شود و برابر مقررات تعيين شده مسلمانان مقيم در طول هر 5 سال يكبار اجازه تشرف به حج را دارند، ليكن به رغم اين ضوابط ساليانه بيش از نيم ميليون نفر از اتباع خارجى و همچنين مردم عربستان به حج مى روند.

900 اتوبوس جديد براى انتقال حجاج

(عكاظ- ش 11456) تعداد 900 دستگاه اتوبوس جديد به قيمت 500 ميليون ريال عربستان، توسط اين كشور خريدارى شده و به ناوگان اتوبوسرانى شركتهاى نقليه حجاج اضافه شده است.

اين اتوبوسها در حجّ آتى مورد استفاده قرار خواهد گرفت.

ملاحظه: تعداد تقريبى اتوبوسهاى مورد استفاده در زمان حج، 12 هزار دستگاه اتوبوس مى باشد.

التزام مطبوعات به عربى فصيح

(المدينه- ش 12682) دكتر فارسى وزير فرهنگ عربستان طى مصاحبه اى بر رعايت كامل عربى فصيح توسط مطبوعات و رسانه هاى جمعى تأكيد نمود و گفت: در بسيارى از برنامه هاى تلويزيون و تبليغات، از زبان عاميانه استفاده مى شود كه به طورى جدى بافرهنگ عربى فصيح تعارض دارد. وى در اين مصاحبه عربى فصيح را به عنوان زبان قرآن و احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و فرهنگ عرب توصيف نمود كه بايد حفظ شود.

يك روحانى وهابى از قرقيزستان اخراج شد

بيشكك- خبرگزارى جمهورى اسلامى: امام مسجد و مقام ارشد دينى شهر «الابوكين» در جنوب قرقيزستان به دليل تبليغ وهابيت از اين كشور اخراج شد.

«كريم اف» امام سابق مسجد شهر

ص: 209

«الابوكين» كه ظاهراً يك تاجيك است به نوشته روز گذشته «ويچرنى بيشكك» چند سال پيش همراه با مهاجرين تاجيك وارد قرقيزستان شد.

سرهنگ «رضااف» رئيس اداره امنيت ملى استان جلال آباد كه «الابوكين» يكى از شهرهاى آن است، گفت: بارها به «كريم اف» براى خوددارى از تبليغ وهابيت تذكر داده شده بود.

وهابيت و احتمال گسترش آن در قرقيزستان در ماههاى اخير يكى از موضوعات مورد بحث اين كشور بوده است.

بخش اعظم مردم قرقيزستان را مسلمانان حنفى مذهب تشكيل مى دهند.

(جمهورى اسلامى 12/ 11/ 76، ص 16)

خطوطكارى مكتب وكلاى موحد

وزير حج عربستان در ديدار با رييس مجلس در مكتب وكلاى موحد، به بررسى و تبادل نظر درباره برنامه كارى اين مكتب براى حج آتى پرداخت.

اهم محورهاى اعلان شده عبارت است از:

* راه اندازى سازمانى جهت آموزش عربستانى ها براى كسب مهارت و بكارگيرى آنها در امور اجرايى و خدماتى حج.

* التزام مكتب وكلا به دستورالعملهاى وزير، جهت جايگزين نمودن اتباع عربستان به جاى كارگران و كاركنان خارجى.

* انتشار ليست و تنوع خدمات اين مكتب به زبانهاى مختلف جهت اطلاع و استفاده حجاج.

* تسريع در جابجايى حاجيان و بار حجاج.

* ثبت دقيق مدارك حجاج در كامپيوتر و سرويس دهى مناسب در اين رابطه به وزارت حج، اداره گذرنامه وجهات امنيتى كشور.

سمپوزيوم مكه و مدينه

در تاريخ 23/ 8/ 76 سمپوزيومى تحت عنوان مكه و مدينه به مناسبت هفتادمين سالروز تأسيس مؤسسه شرق شناسى دانشگاه لايدن در محل دانشگاه يادشده برگزار گرديد. در اين جلسه تعدادى از اساتيد زبان فارسى، عربى، اندونزيايى، تركى و همچنين اساتيد شرق شناس و اسلام شناس حضور داشتند. زكى يمانى وزير نفت سابق عربستان سعودى نيز به

ص: 210

عنوان ميهمان ويژه اين سمپوزيوم حضور داشت.

در جلسه يادشده ابتدا آقاى دكتر اشترومر رييس مؤسسه، ضمن سخنانى به تشريح تاريخچه مؤسسه پرداخت و سپس آقاى پروفسور ورنر از آلمان طى سخنانى وضعيت قبرستان بقيع را تشريح و به طور مبسوط به تاريخچه اين قبرستان و وضعيت گذشته و كنونى آن پرداخت و طى سخنان خود تصاير و نقشه هايى كه از قبرستان مذكور تهيه كرده بود را به نمايش گذاشت. وى مدت زيادى است كه در خصوص تاريخچه اين قبرستان- با توجه به اهميت آن براى عالم تشيع به مطالعه پرداخته و آن را موضوع تحقيق، سخنرانى و كتابى كه درصدد انتشار آن مى باشد قرار داده است.

نامبرده طى سخنان خود اشاره نمود:

حدود ده هزار نفر از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله از جمله چهار امام شيعيان در اين قبرستان مدفون است و به اين لحاظ براى شيعيان اهميت شايان توجهى دارد. وى ضمن توضيحات خود درخصوص وضعيت گذشته قبرستان، تصاويرى كه حاكى از عدم رسيدگى به قبرستان بقيع بود و آن را به صورت خرابه اى نمايش مى داد، نشان داد و اضافه نمود كه طى سالهاى گذشته وهابيان از رسيدگى به وضعيت قبرستان مذكور خوددارى كرده اند.

دكتر اشترومر متذكر شد كه در گذشته، دولت ايران حتى موافقت كرد كه مبالغى را براى بازسازى اين قبرستان اختصاص دهد ليكن دولت عربستان آن را رد كرد.

آقاى پروفسور ورنر در بخش ديگرى از سخنان خود به دوره پس از انقلاب اسلامى ايران اشاره كرد و گفت ايران به وضعيت قبرستان بقيع اعتراض دارد و جمهورى اسلامى ايران معتقد است كه وهابيان نمى توانند عهده دار كامل امور مكه و مدينه باشند و لذا امام خمينى رحمه الله به آقاى كروبى نماينده ويژه خود در آن زمان گفت كه در اين رابطه با سعوديها وارد مذاكره شود ليكن وهابيون تغييرى در موضع خود ندادند. ايران معتقد است كه مكه و مدينه متعلّق به كلّ مسلمانان است و بايد به صورت بين المللى توسط كشورهاى اسلامى داره شود.

آقاى پروفسور ورنر در همين بخش به حادثه كشتار حجاج ايرانى در مكه و تظاهرات برائت از مشركين نيز اشاره نمود.

ملاحظات:

* سخنان آقاى پروفسور ورنر در

ص: 211

حضور آقاى زكى يمانى انجام شد و اظهارات وى در خصوص وهابيان، براى نامبرده خوشايند نبود.

* به طور كلى مى توان گفت پس از سخنرانى نامبرده، تصوير منفى اى از سياست وهابيان نسبت به قبرستان بقيع در حضار به وجود آمده بود.

* در حاشيه سمينار پروفسور ورنر، علّت انتخاب اين موضوع براى سخنرانى خود را، اهميت قبرستان بقيع ذكر كرد و گفت من سعى كردم واقعيتها را مطرح كنم و براى من مهم نيست چه كسى از مطالب تحقيقى بنده خوشش بيايد يا ناراحت شود!

* آقاى پروفسور ورنر از انتشار متن سخنرانى خود امتناع نمود و اظهار داشت به زودى كتابى كه در اين رابطه در دست تهيه دارد منتشر خواهد شد. به احتمال قوى اين كتاب به زبان آلمانى خواهد بود.

توزيع نقشه مشاعر مقدسه بين رانندگان

دكتر محمود سفر وزير حج عربستان طى ملاقات با مديران شركتهاى حمل و نقل حجاج از آنان درخواست نمود نقشه هاى كوچك و رنگى حاوى راههاى ورود و خروج مكه، عرفات، مشعرالحرام، منا و محل توقف اتوبوسها را در هر منطقه در ميان رانندگان اتوبوسهاى حجاج توزيع نمايند.

همچنين تجهيز تعميرگاههاى بين مكه- جده و مدينه به دستگاه بى سيم نيز از موارد درخواستى وزير حج بود.

بهره بردارى از پل مروه

همزمان با شروع ماه رمضان، پل مروه كه از سطح مروه در خيابان «راقويه» تا سطح مسجدالحرام به طور مستقيم امتداد دارد، افتتاح گرديد. طول اين پل 5/ 72 متر و عرض آن 11 متر مى باشد.

ارتباط با با شبكه «اينترنت»

عقيل بن عبداللَّه مدير عامل مؤسسه «خيريه الحرمين» اعلان كرد: اين مؤسسه براى پاسخگويى به شبهات درباره اسلام و نشرعقايد دينى به شبكه اينترنت وصل شده و جايگاه رسمى گرفته است، به طورى كه عدد مشتركين صفحه مؤسسه، 70 ميليون نفر و خوانندگان آن 17250 نفر مى باشند.

ملاحظه:

اطلاعاتى كه اين مؤسّسه به اينترنت منتقل مى كند، بيشتر مطابق با مسلك وهابيت است. از اين رو نامبرده از ارتباط

ص: 212

شيعيان و ديگر مذاهب اسلامى با اين شبكه اظهار تأسّف كرده است.

برچيدن تابلوهاى تبليغاتى در مسير جده- مكه

شهردار مكه اعلام كرد: با تأكيد اميرماجد، امير منطقه مكه مكرمه، كميته اى براى بررسى شيوه هاى تبليغاتى در مسيره جاده مكه- جده تشكيل شده است. كليه تابلوهاى تبليغاتى كه با قداست سرزمين وحى و مكه مكرمه سنخيت و تطابق نداشته باشد توسط اين كميته برچيده خواهد شد.

تعداد تابلوهاى مخالف، 130 عدد بوده و قبل از ماه رمضان جمع خواهد شد.

ملاحظه: فضاى عمومى دو شهر مكه و مدينه در چند سال اخير دستخوش تبليغات تجارى شركت ها و مؤسسات داخلى و خارى شده و با سياستهاى كلّى عربستان در ترسيم يك چهره مناسب مذهبى از عملكرد عربستان منافات دارد، به طورى كه تابلوهاى شعائر اسلامى موجود در مسير جده- مكه كه در سالهاى گذشته نمود برجسته اى داشت، سالهاى اخير تحت الشعاع تابلوهاى تجارى قرار گرفته است.

چاپ و نشر معجم التفاسير، توسط «ايسيسكو»

سازمان اسلامى تربيت و دانش و فرهنگ «ايسيسكو» يك كتاب معجم براى تفسيرهاى قرآن كريم به چاپ رسانده است. اين معجم در قطع بزرگ و داراى 650 صفحه، و تأليف عبدالقادر زمانه، فاضل عبدالنبى، عبدالوهاب التازى سعود و محمّد الكتانى است. در اين معجم 90 تفسير قرآن كريم معرفى شده است.

(روزنامه عكاظ، مورخ 16 ربيع الاول 1418، برابر با 29/ 4/ 76)

اخراج نيم ميليون خارجى از عربستان

برابر اطلاعيه هاى رسمى وزارت كشور عربستان در چند ماه اخير، تعداد پانصد هزار كارگر خارجى را كه به طور غير قانونى در عربستان اقامت و كار داشته اند، از اين كشور اخراج شده اند. موضوع خارجيان مقيم عربستان به عنوان يك معضل مهم با تبعات گسترده فرهنگى و اقتصادى مورد اهتمام حكومت و مطبوعات و ... قرار گرفته است. به طورى كه مرتب گزارشات مفصلى درباره ابعاد و جوانب اين مسأله انتشار مى يابد.

محورهاى قابل توجه در اين

ص: 213

گزارشات عبارت است:

در گذشته مردم عربستان خود زمينشان را شخم مى زدند و گوسفندان را به چرا مى بردند، ليكن وجود نفت، از ايشان مجتمع تن پرورى ساخت كه به مرور از شغلهاى ميدانى دورى گزيدند و كار به جايى رسيد كه يك عرب بدوى عربستانى براى چراى گوسفند خود نيز از هند كارگر مى خواهد.

* بر اساس آمارهاى تقريبى سال 1995 ميلادى بيش از شش ميليون خارجى از صد و نود كشور مختلف در عربستان اقامت دارند كه بيش از 35% جمعيت كشور را تشكيل مى دهند. تنها در سال 1996 يك ميليون نفر خارجى به جمعيت اين كشور اضافه گرديد در واقع در همه عرصه ها، به معناى گشودن جبهه جنگ تلقى مى شود.

* به لحاظ فرهنگى و اجتماعى تأثيرات حضور اجانب با توجه به مذاهب و فرهنگ هاى متنوّع ايشان، كاملًا ملموس مى باشد. گسترش انواع جرائم، جنايت و مواد مخدر ره آورد اين حضور است.

* در طول سال، بيش از دوميليون نفر به عنوان حج و عمره وارد عربستان مى شوند، ولى مشكل مهم عربستان در هر سال مخفى شدن تعداد بسيارى از اين افراد و اقامت غير قانونى در شهرهاى مكه، مدينه، جده و طائف است. بخشى از اين افراد از طريق قاچاق به شهرهاى ديگر عربستان نيز منتقل مى شوند و اين حركت خلاف هر سال افزايش مى يابد.

با توجه به مشكلات اقتصادى جامعه عربستان و بيكارى بخش قابل توجهى از مردم آن، قوانين سخت و محكمى از سوى شوراى كار، به رياست اميرنايف و وزارت كشور، جهت جلوگيرى از كار متخلّفين مقيم وضع و اجرا مى شود. به عنوان مثال هر عربستانى كه يك اجنبى را غيرقانونى به كار بگمارد از پنج هزار ريال عربستان تا پنجاه هزار ريال جريمه شده و خود مقيم نيز سه و يا شش ماه به زندان محكوم خواهد بود.

* مشكل مهم جامعه عربستان تن ندادن مردم به شغلهايى است كه تا كنون اجانب مشغول آن بوده اند ولى اينك تحت هر شرايطى بايد عربستانى ها به اشتغال در اين شغلها عادت كنند؛ از جمله رانندگى تاكسى هاى ليموزين، نگهبانى بانكها، كارگرى در هتل ها و ... كه شرايط اقتصادى عربستان اقتضا مى كند اتباع اين كشور جايگزين اجانب شوند.

ص: 214

* ملك فهد به منظور رفع مشكلات قانونى، رسماً طى اطلاعيه اى به كليه كاركنان دولت اجازه داده است در صورتى كه با شغل اصلى ايشان منافات نداشته باشد، بعد از ساعات ادارى بتوانند به عنوان راننده وانت، تاكسى، كاميون و ... در شركتها و ...

كار كنند.

تصميمات «رابطة العالم الاسلامى» براى اعضا الزام آور نيست

دكتر عبداللَّه بن صالح العبيد، دبير كل «رابطة العالم الاسلامى» در ضمن يك مصاحبه مطبوعاتى در قاهره گفت:

تصميمات «رابطة العالم الاسلامي» براى اعضا الزام آور نيست، با اين كه پيروى از آراى فقهى صادره از «مجلس فقهى» حتمى است.

وى افزود: در واقع تصميمات مجلس فقهى وابسته به سازمان كنفرانس اسلامى براى اعضا الزام آور نيست مگر آن كه همه اعضا بر يك تصميمى اتفاق نظر داشته باشند همچون اتفاق نظرى كه جهت تعيين تعداد حاجيان انجام گرفت.

(هفته نامه «العالم الاسلامى»، شماره 1513، مورخ 17 ربيع الاول 1418، برابر با 1/ 5/ 76).

نوجوان مصرى حافظ كل قرآن و 3000 حديث و ...

يونس عبدالجواد داوود، نوجوانى دوازده ساله از مصر حافظ كلّ قرآن كريم است. وى قرآن كريم را با صوت زيبا، با تجويد و با قرائت هاى هفتگانه از حفظ مى خواند. او در سن 8 سالگى به كمك پدر و برادرانش و با تأييدات خداوند متعال توانسته است كه قرآن كريم را كاملًابه حافظه خود بسپارد. نامبرده تفسير كلمات قرآن را آموخته و بيش از سه هزار حديث و احاديث قدسى و اسماى حسناى خداوند را حفظ كرده است. يونس عبدالجواد داود همچون بزرگان به منبر مى رود و مردم را موعظه مى كند.

(هفته نامه «العالم الاسلام»، شماره 1515، مورخ 1 ربيع الاول 1418، برابر 13/ 5/ 76).

«تعيين 1040 امام جماعت براى ماه رمضان»

برابر اعلان وزارت امور اسلامى و اوقاف عربستان، تعدا چهل نفر از حافظان قرآن، براى امامت مساجد بزرگ مكه در ايام ماه رمضان و امامت نماز تراويح تعيين شده اند. همچنين هزار تن از دانشجويان

ص: 215

علوم دينى نيز براى امامت مساجد مكه و روستاهاى اطراف آن، در ايام شعبان و رمضان انتخاب گرديده اند.

حقوق همه آنان دو ميليون ريال عربستان است كه از جانب اين وزارتخانه تعيين و پرداخت مى شود.

ممنوعيت طباخى با گاز در مشاعر مقدسه

كميته عالى حج عربستان به رياست اميرنايف، طى اطلاعيه اى پخت وپز با وسايل گازسوز را در منا ممنوع اعلام كرد و اجازه افتتاح رستوران و آشپزخانه را در اطراف مشاعر مقدسه جهت طبخ و انتقال به داخل مشاعر صادر نمود.

در اين اطلاعيه مؤسسات حجاج و مطوفين صريحاً مكلّف به اجراى اين دستورالعمل شده اند.

سيستم كنترل جديد در حج

دكتر محمود سفر، وزير حج عربستان، طى مصاحبه اى با «المدينه» گفت: از حج آينده، مقررات جديدى در ايام حج براى جلوگيرى از تخلّفات، به ويژه ايجاد ضمانت هاى اجرايى جهت بازگشت كلّيه حجاج به كشورهايشان به اجرا گذاشته خواهد شد. همچنين در حج آتى، ضيوف الرحمن تغييرات كيفى در نقل و انتقال حجاج و خدمات متنوع را به طور محسوس مشاهده خواهند كرد.

ملاحظه: ذكر جزئيات مقررات و خدمات جديد از سوى وزير حج عربستان، به فرصت مناسب موكول گرديد. با توجه به اخراج بيش از نيم ميليون خارجى مقيم غيرقانونى در عربستان، اين كشور به شدت در جستجوى راه هاى كنترل حجاج جهت خروج حجاج و معتمرين بعد از اداى مناسك از اين كشور مى باشد.

بازسازى مسجد صخره در مسير تبوك

در نزديكى تبوك، دو مسجد بنامهاى «العظام» و «الصخره» وجو دارد كه گفته مى شود در سال نهم هجرى، حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام عزيمت به غزوه تبوك، در آن دو نقطه نماز خوانده است.

چشمه «تدعل» نيز در نزديكى مسجدالعظام، محل وضوى حضرت رسول صلى الله عليه و آله بوده است كه اخيراً معاون اداره آموزش و پرورش منطقه تبوك با اختصاص مبلغ چهل هزار دلار نسبت به ترميم مسجدالعظام اقدام نموده است.

ص: 216

ملاحظه: مسجد صخره در يك كيلومترى «العظام» واقع شده و روزنامه عكاظ عربستان با انتشار اين خبر همراه با چاپ عكس از آثار قديمى اين مسجد كه به علّت گذشت چند قرن، در معرض تخريب و ويرانى است، از مردم خيّر دعوت به همكارى جهت مرمت اين بناى با ارزش تاريخى نموده است.

نظريه: تعصّب خشك و متحجّرانه در هدم و ويرانى آثار اسلامى اختصاص به وهابيون دارد و اين عده در عربستان به رغم داشتن قدرت در امور قضا، تبليغات و ...

در اقليت بوده و بخش هاى قابل توجهى از مردم تحصيل كرده، دانشگاهى، كارمندان و تجّار صراحتاً بركنارى از افكار تند وهابيون ابراز مى دارند.

نشريه وزارت ارشاد عربستان

(المدينة- ش 12670) اخيراً اولين مجله وزارت ارشاد و اوقاف عربستان بنام «بررسيهاى اسلامى» منتشر گرديد.

وزير ارشاد به عنوان مدير اين نشريه، هدف از انتشار اين مجله را طرح مشكلات مسلمين و بررسى راه هاى علاج آن عنوان نمود و گفت: در جوامع اطراف ما، فتنه هاى بسيارى با وسائل مختلف در صدد تأثير گذارى بر افكار مردم و معتقدات ايشان و همچنين تشويه حق و نشر باطل هستند و بر اهل علم و ديگر مسلمانان است كه به مقابله با اين تهديدات؛ اعم از نشريات، راديوها و تلويزيونها و ... برخيزند.

موضوعات اصلى اين نشريه با بحث امامت در نماز و خصوصيات امام از جمله علم، اخلاص و الگوى حسنه بودن، مراعات احوال مأمومين، كوتاه ساختن خطبه، ارشاد مردم و رعايت مصالح آنان است.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109