ميقات حج-جلد 21

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

حج در كلام امام راحل

ص: 5

از جاى برخيزيد و قرآن كريم را به دست گرفته و به فرمان خداى تعالى گردن نهيد تا مجد خود و عظمت اسلام عزيز را اعاده كنيد.

بياييد به يك موعظه خداوند گوش فرا دهيد، آنجا كه مى فرمايد: قل إنّما أعظكم بواحدة أن تقوموا للَّه مثنى وفرادى ... (1)همه قيام كنيد و براى خدا قيام كنيد. قيام فرادى در مقابل جنود شيطانىِ باطن خودتان و قيام همگانى در مقابل قدرت هاى شيطانى. اگر قيام و نهضت، الهى و براى خدا باشد، پيروز است. اى مسلمانان و اى مستضعفان عالم! دست به دست هم دهيد و به خداى بزرگ رو آوريد و به اسلام پناهنده شويد و عليه مستكبران و متجاوزان به حقوق ملّت ها، پرخاش كنيد.

اى زائران خانه خدا! در مواقف و مشاعر الهى به هم بپيونديد و از خداوند تعالى نصرت اسلام و مسلمين و مستضعفان جهان را بخواهيد.

اى گويندگان! اى نويسندگان! در اجتماعات بزرگ عرفات و مشعر و منا و مكه معظمه و مدينه منوره، مسائل اجتماعى و سياسى مناطق خود را به گوش برادران ايمانى برسانيد و از هم طلب نصرت كنيد.

اى زائران خانه خدا! توطئه هاى راست و چپ به خصوص آمريكاى چپاولگر و متجاوز و اسرائيل جنايتكار را به گوش عالميان برسانيد و از آنان استمداد كنيد و جنايات اين جنايتكاران

پيام امام


1- سبأ: 46

ص: 6

را بشماريد. و به خداوند متعال براى اصلاح حال مسلمين و قطع ايادى جنايتكاران التجا پيدا كنيد.

و من به خواست خداى قادر مژده نصرت و پيروزى به شماها مى دهم. إنّه على ذلك قادر والسلام على رسول اللَّه وعلى ائمّة المسلمين وعلى عباداللَّه الصالحين ورحمة اللَّه وبركاته. (1)پى نوشتها:


1- روز عرفه، ذى الحجّةالحرام 1399- 30/ 8/ 1358 ه. ش.

ص: 7

پيام مقام معظم رهبرى

برادران و خواهران عزيز در همه جاى جهان! ميعاد بزرگ حج را مغتنم بشماريد، آشنايى و الفت ميان خود را در آن تحكيم بخشيد، از سرنوشت يكديگر باخبر شويد، از تجربه هاى يكديگر درس بگيريد، راز ايستادگى و ثبات جمهورى اسلامى و ملت بزرگ ايران را از آنان بشنويد.

در حج به صداى بلند اعلام اتحاد كنيد. به صداى بلند بيزارى خود را از جبهه استكبار و ظلم و نفاق فرياد كنيد، علما و روشنفكران و شخصيتهاى سياسى و علمى خود را به تبادل نظر با يكديگر فراخوانيد، حمايت عمومى خود را از ملت مظلوم فلسطين و طلبكارى خود را نسبت به مسأله ى فلسطين به گوش دشمن برسانيد.

بر خلاف تبليغات مغرضانه ى دشمنان، ملت ايران حج را جايگاه رفيعى براى رشد آگاهى امت اسلام مى شمارد و از حضور خود به نفع همه ى جهان اسلام و نه فقط منافع خود، بهره مى طلبد. ملت ايران حامل تجربه گرانقيمتى براى همه كشورهاى اسلامى است. اين ملت عظيم الشأن توانسته است به بركت حاكميت اسلام در همه عرصه ها به موفقيتهاى بزرگ دست يابد. استقلال سياسى و اقتصادى و فرهنگى خود را كه در دوران طاغوت يكسره از دست رفته بود، به دست آورد و حفظ كند. عظمت و شوكت اسلام را در مواجهه با قضاياى جهانى نشان دهد. از مرزهاى خود در برابر تهاجم چندين ساله اى كه با فكر و سلاح و پول

ص: 8

دشمنان اسلام به راه افتاده بود، به طور كامل دفاع كند. پس از جنگ هشت ساله كشور را بازسازى كند و معجزه ى انقلاب را در نوسازى زيربنايى كشور نشان دهد. در مجموعه ى جهانى جايگاهى عزيز و رفيع به دست آورد. دولتهاى مردمى و منتخب خود را يكى پس از ديگرى در كشور بر سر كار آورد. كاروان علم و تحقيق و پيشرفت صنعتى و كشاورزى را به راه اندازد و گام هاى بلندى در راه توسعه كشور بردارد. در سياست جهانى صريحاً از مواضع حقى كه بدان مؤمن است دفاع كند. مسأله فلسطين را در صدر مسائل جهان اسلام دانسته و على رغم آمريكا و صهيونيزم كه خواسته اند اين مسأله به فراموشى سپرده شود، بطور مداوم آن را در همه جا و همه وقت مطرح سازد. به مردم مظلوم بوسنى كمكهاى مؤثر برساند. در همه ى قضاياى محنت بار ملل اسلامى دست يارى به سوى آنان دراز كند و با وجود فشارهاى روزافزون استكبار و تهديدهاى مداوم آمريكا با صلابت و قدرت در اين راهها به جلو برود. اين تجربه ذى قيمتى براى همه ى دولتها و ملتهاى مسلمان است.

اين جانب با صدق و خلوص، دست دوستى به طرف همه دولت هاى مسلمان دراز مى كنم و به آنان براى همكارى و همفكرى در راه رفع هموم دنياى اسلام خوشآمد مى گويم و به همه ملت هاى مسلمان متواضعانه عرض مى كنم كه قدر خود و قدر اسلام و احكام نورانى قرآن را بدانند.

ص: 9

سرمقاله

پنج سال پيش «ميقات» با آغازين شماره خود در خانواده بزرگ مطبوعات گام نهاد؛ با اين انگيزه كه ميعادى باشد براى همه آنان كه در مسائل مرتبط با حج انديشيده اند و درباره چندى وچونى سالهاى آغازين تاريخ اسلام گفتنى ها دارند و آنان كه درباره مكه و مدينه تاريخ، فرهنگ و آداب ورسوم مردمان آن سرزمين در درازناى تاريخ موضوعى را كاويده اند و بحثى را سامان داده اند.

اكنون از پسِ پنج سال نشر، «ميقاتيان» خداى را سپاسگزاردند كه به تحقق بخشيدن برخى از آرزوها توفيق يافته اند و صفحات ميقات را مانند ميدانى براى حضور انديشه ها باز نگه داشته اند وبا همّت و يارى انديشورانى نيك دل در عرصه هاى بسيارى، سخنى نو و پژوهش هايى كارآمد ارائه داده اند. اين همه را هرگز حديث نفس نمى داند بلكه «حديث نعمت خداست» و سپاسى از همه انديشورانِ همراه.

شايد تذكار اين نكته براى پژوهشيان لازم نباشد كه كم نيست مسائل تاريخى، فكرى، فقهى و ... كه چون از آغاز شكل گيرى آنها به تأمل و تدبّر در آنها نگريسته نشده، و گزارش و ابعادِ قضيه با ژرفكارى ميسّر نبوده است، چه بسا سده ها از پسِ سده ها كسان بسيارى درباره آنها برباورى بوده اند و با همان باور خود داشته اند و همان را پراكنده اند اما اكنون چون بدانها ژرف نگريسته شده، و در پرتو

ص: 10

نگرشى تحليلى و ارزيابى اسناد به گونه تاريخى بررسى شده است، فرآيند آن چيزى شده است جز آن كه پنداشته شده و به پندارها داده شده است.

اين حقيقت شايد در مسائل تاريخى بيشترين نمونه را داشته باشد. آنچه كه در برخى از صفحات اين مجلّه نمونه عينى يافته است؛ مانند «شعب ابوطالب»، «بيت الاحزان»، «تنگه احد»، «صفه»، «وادى محسّر»، «حج اكبر»، «برخى مدفونين در بقيع» و ... دليلى است روشن بر آنچه گفته شد.

از اين روى «ميقاتيان» باز هم فراخوانى را، كه در آغازين شماره سالها فراز آورده، تكرار مى كنند و عالمان، مورخان، پژوهشيان و فقيهان را به بازنگرى و بازكاوى بحثها و موضوعات در آنچه به آهنگ كلى اين مجلّه مرتبط مى شود و گاهى از آن سخن رفته و به ويژه در شماره اول مجله، ابعاد آن گزارش شده است، فرا مى خوانند.

افزون بر بحثهاى علمى، تاريخى، فقهى، بانيان ميقات چنين مى انديشند كه اگر برخى از بحثهاى مرتبط با اجراى حج و چگونگى برگزارى اين همايش سترگ و ميعادگاه بزرگ به بحث نهاده شود؟ درباره آنها سخن به ميان آيد و براى گشودن گره هاى موجود طرحها و پيشنهادهاى سودمند و كارآمدى عرضه گردد و به نقد و تحليل گذاشته شود، بى گمان به هر چه بهتر و آبرومندانه تر وسودمندتر برگزار شدن اين عبادت بزرگ الهى يارى خواهد رساند.

اكنون به برخى از مسائل اشارتى روا است:

بخشى از مشكلات اكنون در هنگامه عظيم زيارت، مرتبط است با تراكم جمعيت، به مثل طواف در محدوده خاص بين مقام و كعبه و محدودتر از آن در ناحيه حجراسماعيل بسيار دشوار و گاه غير ممكن است. بدين سان اگر انبوه جمعيت توان را از زائر ربود و طواف در اين محدوده را غير ممكن ساخت بايد چه كرد؟!

اكنون قربانى كردن در منا مقدور نيست و قربانگاهها يكسر در خارج از منا قرار گرفته است. افزون بر اين، اخيراً در قربانگاه «معيصم» با شيوه هاى نو و تكنيكهاى جديد قربانى صورت مى گيرد و به نيابت از حاجيان قربانى را انجام مى دهند و حاجى را از حاضر شدن در قربانگاه منع مى كنند؛ اگر اين شيوه بگسترد و قربانگاه يكسر چنين شود، چه بايد كرد؟!

قرآن كريم يكى از اهداف والاى حج را «تعارف» رقم زده است؛ براى اين شناختن و شناساندن وشناخته شدن چه راههايى است

ص: 11

و چگونه مى شود به اين هدف بزرگ رسيد.

در بعد سياسى حج، مسائل بسيارى شايان توجه و قابل طرح است. مسلمانان در اين هنگامه سترگ بايد چگونه باهم پيوند داشته باشند، راههاى تحقق حركتى بزرگ و كارآمد در صحنه سياستِ جهانى براى مسلمانان چگونه ميسر است، پس شايسته است كه در مقالاتى اين موضوع به گونه اى جدّى طرح و پى گيرى شود.

اكنون در مسائل اقتصادى، اقاليم قبله با مشكلاتى جدى روياروى است و جامعه اسلامى با دشواريهايى مواجه است، آيا نمى شود در اين همايش عظيم، جمعى از نخبگان جوامع اسلامى تشكيل گردد و راههاى رسيدن به تبادلها و داد و ستدهاى كارآمد و وابستگى زدا بررسى شود و جامعه اسلامى را با پيشنهاد راه كارهايى استوار از وضع نامطلوب برهاند.

اكنون با گسترش شبكه هاى اطلاع رسانى و برچيده شدن مرزها در حوزه آگاهى يابى، جامعه اسلامى به گونه اى دلهره آفرين در معرض هجوم انديشه هاى دگرانديشان قرار گرفته و ضربه پذير شده است. هويت دينى و مكانت فرهنگى جامعه اسلامى، دلمشغولى بزرگ دردمندان گشته است. آيا نمى شود از اين كنگره بزرگ كه از همه سوى اقاليم قبله مؤمنان در كنار هم قرار مى گيرند بهره گرفت و چگونگى رويارويى با اين «تهاجم فرهنگى» بل «شبيخون فرهنگى» را بررسى كرد و براى رويين تن ساختن جامعه اسلامى راه چاره يافت؟ طرح اين موضوع و كاويدن ابعاد آن و چگونگى بهره گيرى از اين تجمع عظيم، مى تواند موضوع مقاله ها و بررسى هاى ژرف و كارآمدى باشد.

راهيان ديار دوست از اين سرزمين ارجمند، به گونه اى مبلّغان فرهنگ انقلابى و نمايندگان هويت دينى انقلابى ايران هستند. آيا نمى شود براى آنان كه در نوبت فرارسيدن روزگار وصال قرار گرفته اند، به ويژه با شناسايى دقيق حدّ و حدود توان آنها برنامه ريزى كارآمدى انجام داد و به لحاظ ذهن و زبان، آنان را تقويت كرد تا در رساندن پيام ارجمند فرهنگ ناب محمدى كار آمد و سودمند باشند و ...

مسائل بسيارى ديگر و از زاويه هاى مختلف در صفحات اين مجله و براى هر چه مهمتر و كارآمدتر و سودمندتر شدن اين همايش عظيم قابل طرح است، كه اميدواريم عالمان و پژوهشگران و محققان با به بررسى نهادن آنها ما را در هر چه پربارتر شدن مجله يارى رسانند.

وتوفيق از خداوند است.

«ميقات حج»

ص: 12

صفحه خالى

ص: 13

اسرار و معارف حج

ص: 14

وقوف شعور برانگيز در مشعر الحرام

سيد محمدباقر حجتى

خداوند متعال فرمان داده است كه حجاج پس از پايان وقوف در عرفات و بعد از غروب آفتاب، رهسپار مشعرالحرام گردند تا در آنجا وقوفى ديگر را در شبِ دهم ذى الحجه تا ما بعد اذان در پيش گيرند و همه باهم و با حركتى دسته جمعى و دوشادوش يكديگر در سوى اين موقف سرازير گردند.

حاجى بايد بداند با وقوف در عرفات مى تواند توجّه الهى را به خود جلب كند و از همانجا خود را آماده سازد تا بر حريم مشعرالحرام در آيد؛ و در واقع بر دروازه رحمت وارد شود.

نسيمهاى رحمت الهى در اين جايگاه وزيدن مى گيرد و خلعت قبول و پذيرفته شدن در پيشگاه الهى را با اذن دخول در حرم، برتن مى كند.

روانه شدن حاجيان به سان روان شدن آب در رودخانه هايى مى نمايد كه آنچنان دل انگيز و ديده نواز است كه دل و جان انسان را از ثقل علايق مادى گسسته و رها مى سازد و سبكبال براى تقرّب به پيشگاه الهى در سوى ملأ اعلى پرواز كنان بر مى فرازد امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«وَتَقَرَّبْ إلَيهِ واتّقِهِ بِمُزدَلِفَةَ، واصْعَدْ بِرُوحِكَ إلى المَلأِ الأعْلى بِصُعُودِكَ إلىَ الجَبَل»؛

«در مزدلفه (مشعرالحرام) در سوى خداوند متعال تقرب جوى و پرواى از او را در

ص: 15

پيش گير و با صعود بر «جبل الرحمه» روح خود را به ملأ اعلى بر فراز و به پرواز در آور.»

اين سير همگانى به همراهِ يكديگر تا جايگاه پرواز و صعود در مشعرالحرام ادامه مى يابد و برج مراقبت الهى پس از چنين رهنوردى و پروازى است كه با روح و جان آدمى ارتباط بر قرار ساخته و مآلًا آمادگى مى يابد تا بر جاذبه زمينى و پيوند مادى و خاكى چيره آمده و به طيرانى در ملكوت آسمانها توفيق يابد.

رودخانه هاىِ مشعر آهنگيان از عرفات به جوشش و جنبش در مى آيد كه همگى حجاج در اين جريان و نمايش بى نظير و سير و حركت از نظر مبدأ و مقصد و راه ميان آن دو در كنار يكديگر قرار دارند، همه در عرفات بودند و همه بايد به سوى مشعر روند، و همه مى بايد در مشعر وقوف كنند و هيچ قومى را در اين كار بر قومى ديگر امتيازى نيست. خداوند متعال مى فرمايد:

فاذا أفضتم من عرفات فاذكروا اللَّه عندالمشعر الحرام واذكروه كما هَداكُم و ان كنتم من قبله لمِنَ الضَّالّين. ثمّ أفيضوا مِن حيث أفاض النّاس واستغفروااللَّه انَّ اللَّه غفورٌ رحيم (1) «و چون از عرفات باز گرديد، خداى را در مشعر الحرام ياد كنيد. او را ياد كنيد چنانكه شما را راه راست نمود، و پيش از آن شما تحقيقاً به گمراهى دچار آمده بوديد؛ بنا بر اين از همان راهى كه مردم باز مى گردند شما باز گرديد و از خدا آمرزش را در خواست كنيد كه خداوند آمرزنده و بخشايشگر است.»

ميبدى ذيل تفسير آيه «ثمّ أفيضُوا ...» آورده است:

«قريش را مى گويد كه ايشان در افاضت از عرفات، راهى ديگر مى گزيدند كه ما خاصّه اهل شهريم و سكّان حرم و بر زنان خانه؛ نه با ديگران همراه باشيم. و از مشعر الحرام، راه بگشتند، ايشان را از آن باز زد؛ آنگه ايشان را فرمود- كه با اين مخالفت كه كرديد در افاضت- از خداى آمرزش خواهيد كه وى آمرزگار و بخشاينده است». (2) براى آن كه گزارش مبسوط ترى را ارائه كنيم ياد آور مى شويم:

در دوران جاهليت، قريش و كنانه و جديله و تابعان آنها، خود را با عنوان «حُمْس»- كه جمع أحمس و حمساء است- از ساير قبايل ممتاز وانمود مى ساختند «و مى پنداشتند چون در


1- البقره 198- 199
2- كشف الاسرار، ج 1، ص 535

ص: 16

دين و آيين خود از ديگران قوى تر و استوارترند و يا آن كه به حمساء؛ يعنى كعبه پناه مى آوردند» (1) با چنين عنوان؛ يعنى «حمس» مى خواستند برترى خود را بر ديگر قبايل اظهار كنند. آنها مآلًا براى خود امتيازاتى قائل بودند كه از جمله آنها اين بود كه همگام و همراه با قبائل ديگر در عرفات وقوف نمى كردند و از اين نقطه باز نمى گشتند؛ لذا به آنان پس از اسلام فرمان رسيد تا در رده ديگران و برابر با آنها باز گردند و اين امتياز بى اساس را براى خود قائل نباشند. (2) بعضى از مورخان در سبب نزول آيه «ثمّ أفيضوا ...» گفته اند: حمس و قبايل خود برتر بين ياد شده در عرفات حضور به هم نمى رساندند و صرفاً در «مزدلفه» (مشعرالحرام) وقوف خود را بر گزار مى كردند، آن هم در حالى كه قبايل ديگر وظيفه وقوف را ايفا مى نمودند.

يكى از صحابه ديد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در عرفات وقوف كرده؛ از اين امر دچار شگفتى گشت و اين جريان براى او ناخوش آيند مى نمود؛ چرا كه مى دانست آن حضرت در زمره «حمس» به شمار مى رفت و تصور نمى كرد حضرتش با راه و رسم قبيله خود در وقوف، به مخالفت برخيزد و خود را هم سطح و همرهِ قبايل ديگر، موظف به وقوف در عرفات بيند؛ لذا آيه در خطاب به چنين مردمى- كه امتيازات ساختگى و پوشالى بر انديشه آنان حاكم بود- فرمود:

«ثمّ أفيضوا من حيث أفاض النّاس ...» مبنى بر اين كه چنين جايگاههايى چنان تفاوتهاى بى بنياد را از ميان برمى دارد؛ چنان كه بناى همه امتيازات طبقاتى و جز آنها را درهم فرو مى ريزد، و تشخصها را در اختيار برابرى و مساوات قرار مى دهد. از آن پس تمام قبائل عربى وقوف در عرفات را رعايت مى كردند. (3) تاريكى شب به هنگام وقوفِ در مشعر، همه امتيازات بى اساس را زير پرده خود پنهان مى سازد و مبارزه با اختلاف طبقاتى و نژادى و قبيله اى را پوچ و عارى از واقعيت اعلام مى كند و واقفان در عرفات را در اين جايگاه دركنار هم فراهم مى آورد تا همگى در يك منطقه محدود، خويشتن را در دل و جان و دست و زبان براى نبرد با شيطان، مسلح و مجهز سازند و بكاوند و سنگريزه ها را از دل خاك بيرون كشند؛ و اگر دل را در ستيز با شيطان آماده كردند اين سلاح را- هر چند كه ريز است- دسته جمعى فراهم آورند كه با تمام كوچكى و سبكى خود، اگر به سوى شيطان و جمرات غول پيكر نشان روند، جثه برافراشته آنها را زير خروارها سنگريزه مى توانند به راحتى خفه سازند. مزدلفه از «ازدلاف» به معناى تجمع وتقدم اخذ شده است كه پراكنده هايى از مردم را در خود فراهم مى آورد و يا سنگهاى پراكنده را فراهم آورند و بايد از


1- فرهنگ نفيسى، ج 2، ص 1281
2- فى ظلال القرآن، ج 1، ص 200
3- تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 6، ص 382؛ روح البيان، ج 1، ص 317؛ زاد المسير، ج 1، ص 194 و 195؛ الاساس في التفسير، ج 1، ص 467

ص: 17

اين نقطه به سوى شيطان پيش رانند و از اين رهگذر از فاصله خويش باخدا بكاهند و آماده گردند تا سدّى ميان آنها و خداوندگار مهربان آنها جدايى برقرار ساخته و اين سد را با رمى در جمرات در هم فرو ريزند.

«مزدلفه» از اين رهگذر جايگاه تقرب به خدا و چنانكه اشارت رفت نقطه صعود و پرواز به سوى ملأ اعلا مى باشد و سرانجام به شعورى بارور مى شود كه دوست و دشمن خود را شناسايى كرده و آماده شود تا دشمن را از سر راه قرب به پروردگارش طرد كند.

در اين پايگاه درك و شعورى در واقفان به هم مى رسد كه در همه مواقف چه پيش از مشعر و چه پس از آن بدان هشدار داده شد كه ميان هيچيك از آنها با ديگرى فرق و امتيازى نيست؛ چرا كه در اينجا درست احساس مى كند كه مال و ثروت و لباس فاخر و خَدَم و حَشَم و هيچ عامل امتياز آفرينى جز شمارى سنگريزه ها در اختيار ندارد و صرفاً در صدد آن است كه در نبرد با شيطان و هوسها، از ديگران پيشتاز باشد و وقوف در مشعر را به ويژه بايد مانند ساير مناسك، شعارى شعور آفرين دانست. براى كسب اين شعور بايد در رده همه اقوام قرار گرفت؛ چرا كه قبلًا به خاطر اين كه با افكار جاهلى امتيازى در خود احساس مى كردند، در ضلالت و گمراهى و فقدان شعور لازم به سر مى بردند و با راه بردن با ديگران از عرفات بدين نقطه، بايد اين شعور واحساس در آنها پديد آيد كه ميان آنها و ديگران هيچ امتيازى جز تقوا نمى تواند حاكم باشد؛ تقوايى كه عامل اساسى ازدلاف و قرب به حضرت بارى تعالى است و در اينجا است كه تساوى خود با ديگران را بايد كاملًا درك كند. قشيرى مى گويد:

در آيه «ثمّ أفيضوا من حيث أفاض النّاس ...» اشاره به اين است كه تو خود را به چيزهايى از قبيل شكل ظاهرى و پوشاك و يا مزاياى ديگر كه ميان تو و ديگران تفاوت بر قرار مى سازد، شناسايى نكنى؛ بلكه خود را به سان يكى از آحاد بشناسى. اگر به ذهن تو خطور كند كه كارى انجام دادى و يا به تو يا براى تو يا با تو چيزى است، از خدا گذشت و آمرزش را در خواست كن و به باز سازى ايمان خود بپرداز كه چنين پندارى شركى خفى است كه با جان و روح تو عجين گشته است. (1) چنانكه ملا عبدالرزاق كاشانى طى تفسير آيه: «فاذا أفضتم من عرفات فاذكروا اللَّه عند المشعر الحرام ...» مى گويد:

«وقتى كه خود را از مقام معرفتِ تامه اى- كه مرزِ نهايى مناسك حج و اساس و مرجع آن


1- لطائف الاشارات، ج 1، ص 166 و 167

ص: 18

است؛ چنانكه نبىّ گرامى صلى الله عليه و آله فرمود: «الحجّ عرفة»- برمى فرازيد، خداى را در مشعر الحرام ياد كنيد؛ يعنى: جمال حق را در جايگاه سرّ روحى كه «خفى» نام دارد شهود كنيد؛ چرا كه ذكر در اين پايگاه عبارت است از شهود و مشعر نيز به عنوان جايگاه شعور، احساسِ جمال و زيبايى، محرَّم است و نامحرم را سزا نيست كه بدان نايل گردد. (1) از شعور و شهود در مشعر تا دست يابى به مُنا در مِنا:

روز دهم ذى الحجه، خدا آشنايان در عرفه و شاهدان جمال حق در مشعر بايد پس از طلوع آفتاب در منا درآيند و وقوفى ديگر را در مدتى درازتر در آن آغاز كنند. در اينجا صرف وقوف و درنگ و انديشيدن كافى نيست؛ بلكه بايد حاجيان دست به كار گردند و آرزوهاى بلند خود را با خدا در ميان گذارند. جبرائيل نزد ابراهيم در اين جايگاه؛ يعنى «منا» آمد و به او گفت:

«تَمُنَّ عَلى رَبِّكَ ما شِئتَ، فَتَمنّى إبراهِيمَ في نَفسِهِ أنْ يَجْعَلَ اللَّهُ مَكانَ ابنِهِ إسماعيلَ كَبْشاً يَأمُرُهُ يَذبحه فِداءً لَهُ؛ فَأَعطي مُناه». (2)

«از پروردگارت آنچه را مى خواهى آرزو كن. ابراهيم پيش خود آرزو كرد خدا به جاى فرزندش اسماعيل گوسفندى را مقرر كند تا به او فرمان دهد آن را به منظور بازخريد اسماعيل قربانى كند و ابراهيم به اين آرزوى خود رسيد و آن را بدو اعطا كرد.»

تضحيّه و قربانى

گذرى بر تاريخچه قربانى در جوامع بشرى:

انديشه تقرب به معبود از رهگذر تقديم قربانيها و وسيله قرار دادن آن براى خواسته هاى جهان خاكى و بر طرف ساختن حوادث سهمگين و توسل به آن، براى جلب منافع و دفع و پيشگيرى از آسيبها و زيانهاى فردى و اجتماعى، همراه با آفرينش انسان و همزبان با آن بوده و همواره در مراحل مختلف تفكر دينى، ملازم انسان به شمار مى رفت و تا وقتى عقايد و عبادات بر سر پاست استمرار دارد. هيچ دينى از اديان، فاقد چنين شعارى نبوده و زندگانى هيچ ملتى بدون چنين شعارى در طول تاريخ به چشم نمى خورد. عبادت توتميسم ها و مجوس و بت پرستان و صابئين و مانوى ها و ستاره پرستان و گروههايى كه جانورانى را مى پرستند، با


1- تفسير القرآن الكريم، منسوب به محيى الدين العربى، ج 1، ص 123
2- علل الشرايع، ج 2، ص 435؛ عيون أخبار الرضا، ج 2، ص 91؛ بحار الانوار، ج 12، ص 108 و ج 26، ص 99، نقل از حج الانبياء والائمه، ص 39

ص: 19

قربانى توأم بوده است. چنانكه قربانى در شريعت و آيين يهود و مسيحيت و نيز مسلمين وجود دارد. ما در اين شعار در ساده ترين مظاهر تدين و پريشان ترين نمودهاى ديندارى در تاريخ اطلاع داريم. چنانكه مى دانيم شعار قربانى در پيشرفته ترين و دقيق ترين و استوارترين اشكال و صور تديّن وجود دارد. بهترين دليل بر قدمت اين شعار و گسترش آن، همه صحف و كتب آسمانى پيشين است كه مسأله قربانى در آنها جلب نظر مى كند. گويا مسأله قربانى با فطرت بشر و سرنوشت او عجين بوده و اين شعار فطرى را در طول تاريخ نگاهبانى مى كرده است. علاوه بر اينها قرآن كريم يكى از اشكال و صور قربانى را براى ما تصوير مى كند كه عملًا همزمان با آدم ابوالبشر عليه السلام روى داده است، آنجا كه مى فرمايد:

وَاتلُ عَلَيْهِمْ نَبَأ ابنَي آدم إذْ قرَّبا قُرباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أحدِهِما وَلَمْ يُتَقَبَّلَ مِنَ الآخر، قال لأقْتُلَنَّكَ، قالَ إنّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ المُتَّقين (1) «و داستان دو فرزند آدم (هابيل و قابيل) را بر آنها بخوان، آنگاه كه قربانى كردند و اين قربانى از يكى از آن دو قبول (پيشگاه الهى) واقع شد و از آن ديگرى قبول نشد.

(قابيل به هابيل) گفت: قطعاً تو را (چون كه قربانى تو مقبول افتاد) مى كشم. هابيل گفت: خدا قربانى را از كسانى كه پرهيز كارند و از خدا پروا مى كنند مى پذيرد.»

اين عبادت خونين و خون رنگ، مصايب و آسيبهاى هولناك فراوانى را در طول تاريخ پديد آورد، چه بسيار مادران فرزند از دست داده و كودكان بى سر پرست و يتيم و زنانى بى همسر را باعث گشت و نيز چه بسيار افراد بى گناهى كه در راه قربانى، طعمه آتش و يا ماهيان دريا شدند و نيز فراوانند در تاريخ، پدرانى كه فرزندان خود را از رهگذر قربانى به آلهه پيشكش كرده اند و با دست خود، جان فرزندان خود را ربودند و همچنين شمار زيادى از افراد در طول تاريخ بشريت حتى فرزندان خويش را زنده به گور كرده و يا آنها را براى رضاى معبود خويش به دريا و غرق شدن در آن وا مى سپردند، و قربانيهاى خرافى، بسيارى از شهرها را به ويرانى كشانده و ملتهايى را به نابودى سوق داده است.

اين غايله هاى سوء از آن رو بوده است كه قربانى در كهنترين اشكال و صور خود و در ميان گروههاى بزرگى از اقوام بدوى و متمدن، انسانها را- بر حسب اختلاف امتها و اديان و اثر پذيرى از اوضاع و احوال و عوامل و اسبابى كه بر محيط آنان حاكم بود و آنان را به قربانى فرا مى خواند- در اين رهگذر فدا مى كردند. منتهى محيط حاكم، آنها را بر آن مى داشت كه


1- المائده: 27

ص: 20

قربانى هاى خاصى را در نظر گيرند، گاهى دختران و احياناً كودكان و زمانى جوانان و به هنگامى سالخوردگان را به خاطر اين كه قربانى انجام گيرد سر مى بريدند و يا از طرف ديگر موجبات مرگ آنها را فراهم مى كردند. با تحقيق و بررسى اين حالات ميان امتهاى مختلف و مراحل گوناگون زندگانى آنان به اين نتيجه مى رسيم كه عمده قربانيها- كه عبارت از انسانها بوده اند- دو گروه ديگر را تشكيل مى دادند: اطفال؛ اعم از پسر يا دختر و به ويژه نخستين فرزندى كه از آنها به دنيا مى آمد و گروه ديگر عبارت از دختران باكره بوده اند.

با استفاده از تاريخ اين نتيجه نيز به دست مى آيد كه اكثر قربانيها- گذشته از دو گروه ياد شده- متشكل از اسراى جنگى و بردگان و گناهكاران بوده اند و به لحاظ كثرت- از نظر قربانى- اين گروه در نوبت دوم قرار داشته اند. با توجه به اين نكته كه در حالاتى نه چندان اندك و كوتاه قربانيها عبارت از طبقات بالا و ممتاز بوده اند؛ بسيار اتفاق افتاده كه ملتهايى پادشاهان خود را براى معبودان خود قربانى مى كردند.

اگر مقدارى بيشتر تاريخ را بكاويم مى بينيم مناسباتى كه موجب قربانيهايى اين چنين مى گشت فراوان روى مى داد، و مكرر جلب نظر مى كرد و جلوگيرى از قربانى- آنگاه كه موجبات آن وجود داشت- از نگاه اين اديان خرافى، كار بسيار زشت و خطرناك و گناهى نابخشودنى به شمار مى رفت و از نظر آنها آسمان از هم شكافته مى شد!، و خشم آلهه را بر مى انگيخت و عذاب و كيفر اين آلهه همه افراد جامعه اى را كه در امر قربانى كوتاهى مى كردند دامنگير مى شد.

وقتى همه اين جريانها را در نظر گيريم به آسانى باز مى يابيم كه اين نوع پرستش در كهنترين شكل خود چگونه بر گزار مى شد كه بايد آن را عامل بزهكاريها و نابوديها و منشأ مصايب و آلام و آسيبها و نگون بختيها به حساب آورد. دليل بر اين فاجعه در تاريخ زندگانى انسان، همين بس كه قبائل آزتك «Azteques» به تنهايى- كه ساكنان اصلى سرزمينهاى مكزيك بوده اند- تا زمانى نه چندان دور قربانيهايى را پيشكش مى كردند كه شمار آنها به حدود پنج هزار نفر در سال مى رسيد.

عواملى از چنين فجايع هول انگيز پيشگيرى كرد كه نمونه هايى چند از آنها را ياد مى كنيم:

- پيشرفت انديشه دينى و گسترش آن.

- اصلاح اشتباهات و پيرايش از خطاهايى كه در تفكر دينى در مراحل ابتداى آن راجع به

ص: 21

درك آلهه و در خواست رضاى آلهه بدان دچار آمده بودند.

- پديد آمدن اين تفكر در جامعه كه بايد معبودان خود را از سخت دلى و تشفى و نياز به پيشكش كردن قربانى از انسانها منزه دانسته و بى نيازى آنها از جهان و آنچه در جهان است را درباره آنها باور دارند.

- گسترش علوم و شرايع آسمانى و كتب مقدس.

همه اين عوامل دست به دست هم دادند تا به حيات انسانها و جان آنها احترام گذارند. و به اين چهره توحش در امر قربانى خاتمه داده و اشكال ديگرى از قربانى را جايگزين آن سازد كه از خلق و خوى صحيح بيگانه نيست و با مقتضيات يك زندگانى توأم با آبادانى و حيات مطبوع انسانها ناسازگار نباشد.

مآلًا قربانيهايى پديد آمد كه به جاى انسانها، جانورانى از قبيل گاو و گوسفند و بز و انواع پرندگان را قربانى مى كردند.

انواع ديگرى از قربانيها نيز ظهور كرد كه مستلزم ريختن خون نبوده است؛ مانند: تقرب به وسيله گياهانى چون گندم و خوشه دانه ها و آرد مخلوط به روغن و نيز تقرب به وسيله چيزهايى كه از محصول گياهان از قبيل نان و خمير وامثال آنها فراهم مى آمد.

ظهور دوره زراعت و كشاورزى در ايجاد اين تطوّر، آثار قابل توجهى به جاى نهاد. زراعت، بسيارى شؤون اخلاقى و طبيعت و مزاج روحى انسانها را تهذيب كرد و از رهگذر آن خوراكيهاى گياهى و نباتى از نظر كميت رو به ازدياد نهاد و از مصرف گوشت كاسته شد و حالت توحش از ميان رفت و مزاج روحى آدميان اعتدال يافت و طبع سركش و توسن انسان رام و آرام گشت و احساساتش داراى رقت و ظرافت شد و در نتيجه، سازمان ديگرى كه به انسانيت نزديك بود و با مقتضياتِ زندگانىِ معقول و عمران و آبادانى متناسب تر بود جاى بسيارى از سنت هاى خونين و عقايد آميخته با توحش را اشغال كرد. لذا قربانى كردن انسانها و يا جانوران تدريجاً- پس از ظهور دوره كشاورزى- رو به كاهش نهاد و به جاى قربانى كردن آنها از رهگذر گياهانى كه از خوشه غلّه ها و نان خمير و جز آنها تشكيل مى شد، در تقرب خويش بهره مى جستند.

بدينسان نوع عجيبى از قربانى پديد آمد كه عبارت از قربانى اشكال و مجسمه ها و يا قربانى سمبليك بوده است؛ مانند قربانى كردن مجسمه ها و تصويرها- كه اين نوع عبادت و

ص: 22

تقرب نزد بسيارى از جوامع كهن و نو، رو به رواج و انتشار نهاد- و مانند ريختن خون از برخى اعضاى قربانى، بدون آن كه به حيات او خاتمه دهند. از اين رويّه در بسيارى از معابد يونان و به ويژه در مورد آلهه «ارتميس» بهره مى جستند و از آن پيروى مى كردند و يا مانند اكتفا و بسنده كردن به قربانيهاى سمبليك كه نشانه راه و رسم كهن به شمار مى رفت. درميان بعضى از قبائل هندى به عنوان مثال در امر قربانى، پس از فوت مَرد، پشته اى از هيزم را فراهم مى آوردند و همسر او را كنار اين پشته هيزم مى نهادند و هيزمها را مشتعل مى ساختند و آتش به اين همسر سرايت مى كرد و هر دو را مبدل به خاكستر مى نمود.

يكى از انواع قربانيها نوعى خيال پردازى بوده است. پاره اى از مردم بلغارستان- بر سبيل عادت معمول- وقتى كه مى خواستند بنا و ساختمان جديدى را آغاز كنند، در انتظار نخستين عابرى به سر مى بردند كه از كنار آن بنا عبور مى كرد و سايه او را با نخ اندازه مى گرفتند و اين نخ را زير اولين خشتى مى نهادند كه آن را در بناى ساختمان استفاده مى كردند. اين كار را نوعى قربانى مى پنداشتند و اين پندار و خيالشان از ديدگاه آنها از اين جهت قوت مى گرفت كه بر اين باور بودند كه صاحب اين سايه به زورى از دنيا خواهد رفت.

اين قربانى عجيب ترين قربانى است كه با نوع قبلى از نظر دلالت بر مطلوب، متفاوت به نظر نمى رسد. هر دو را بايد تمثيل و نشانه و رمز و سمبل همان قربانى انسانها بر شمرد كه در دوران كهن معمول بوده است.

پيشكش ها و قربانيها از نظر سبكها و راه و رسم، مختلف بوده. چنانكه نوع اين قربانيها متفاوت نشان مى داد. جز اينكه مشهورترين سبك و شيوه و رايج ترين آنها در ميان جوامع، تقديم و پيشكش كردن قربانيها به آلهه بوده كه همه آنها و يا شمارى از آنها را به آتش مى فكندند تا دودهاى آن در اطراف و فضاى قربانگاهها و معابد بر فرازد و پخش گردد؛ دودهايى كه در طبقات فضا- چنانكه در اسفار عهد قديم آمده- آلهه را به شگفتى مى آورد. اين روش تنها روشى بود كه عهد قديم در عمده قربانيها آن را تأييد مى كرد. حتى در قربانيهايى كه متشكل از گياهان و فرآورده هايى از آن؛ از قبيل نان و خمير بوده است. چنانكه اصحاحات اول و دوم و ششم و هفتم و ... از سفر «لاويين» گوياى همين مطلب است و قسمت عمده اى از اختصاص فقرات اين سفر به بيان انواع قربانى و احكام و ادعيه و اوقات و روشهاى پيشكش كردن قربانى اختصاص دارد. نبايد در اين باره تعجب و ترديدى به خود راه داد؛ زيرا

ص: 23

اين سفر در بيان وظايف لاويين است و لاويين، افراد قبيله اى از قبائل بنى اسرائيل بوده و از فرزندان «لاوى»- كه يكى از پسران يعقوب بوده- به شمار مى رفته اند. در اين سفر، حقوق آنان و نيز وظايفى را كه در برابر ساير بنى اسرئيل بر عهده شان نهاده شده بود آمده است.

مهمترين وظايفى كه به آنها منوط مى گشت نظارت بر قربانگاه و عمل قربانى و پذيرش و تأييد و تقديم و پيشكش كردن قربانى بوده است.

يكى ديگر از شيوه هاى پيشكش كردن قربانى بسنده كردن به ذبح و ريختن خون بوده است و اين شيوه را اسلام در قربانى عيد اضحى و در هدى حج و ذبيحه هاى كفّاره تأييد كرده است. كفاره اى كه به علت عدم ايفاى وظيفه مربوط به پاره اى از مناسك حج و يا به خاطر عدم تمكن از قيام به بعضى وظايف و يا عوامل ديگر، حاجى بدان مكلف مى شد.

شيوه ديگر در قربانى، زنده به گور كردن بود. از اين شيوه گروهها و قبايل زيادى؛ مانند قبيله «كنده»، «طيى ء»، و «تميم» پيروى مى كردند.

يكى از رسوم و شيوه هاى ديگر در قربانى، غرق كردن در رود خانه هاى مقدس بوده است چنانكه اين شيوه ميان مصريان قديم معمول بود.

شيوه ديگر، خفه كردن و بستن مجارى تنفس قربانى بوده است.

همچنين شيوه ديگر از قبيل شكنجه دادن با وسائل و ابزارهاى خاصى است كه معمول مى گرديد.

افكندن از جايگاه هاى مرتفع نيز يكى از رسوم قربانى به شمار مى رفت.

چنانكه انتحار اختيارى از رهگذر پرت كردن خود از مكانى مرتفع و هم چنين رسوم ديگرى در امر قربانى مورد عمل قرار مى گرفت.

اما آن چيزهايى كه مردم بدانها تقرب مى جستند- پس از تتبع و بررسى اين نوع از انواع پرستش در ميان جوامع مختلف و شرايع گوناگون- چنين نتيجه مى گيريم كه به طوايفى پناه مى آوردند كه ما از اين پس گزارش مى كنيم:

1- در مسأله قربانى، ميان آلهه و بتها از لحاظ مقدار اهتمام، تفاوت وجود داشت و شديدترين اهتمام در امر قربانى، عبارت بود از «آتش» ميان زردشتيان و «ستارگان و رودخانه ها» نزد مردمى كه به پرستش آنها روى مى آوردند.

2- تقرب به قدّيسان و اوليا از رهگذر قربانى در جوامع زيادى جلب نظر مى كند. همواره در

ص: 24

منطقه «صعيد» در سرزمين مصر قربانيهايى نذر مى كنند و اين قربانيها را به اوليا پيشكش مى نمايند. به ويژه به «سيد احمد بدوى» كه در روستاها و آباديهايى از مصر، بزهايى را- كه به «عُجُول السيد/ بزهاى سيد احمد بدوى» نامبردار مى سازند- براى او نذر مى كنند و در باره اين بزها تيمار و پذيرايى زيادى به عمل مى آوردند. و كشاورزان آن را همسنگ با تقديس، مورد احترام قرار مى دهند و به هيچوجه آزارى بر آنها روا نمى دارند. حتى اگر به چريدن محصول زراعى ديگران هجوم آورند و يا بر كسى آسيب وارد سازند اين بزها را رنجه نمى دارند. اين بزها را به «طنطا» در كنار زادگاهِ سيداحمد بدوى سوق مى دهند تا نزديك مزار او آنها را ذبح كنند. نيازى به توضيح ندارد كه اعمالى اين چنين به عنوان وظيفه الزامى، مورد تأييد شريعت اسلام نمى باشد.

3- راه و رسم و عادت تقرب به مردگان از رهگذر قربانى- به خاطر ارضاى آنها و ترس از خشم آنها نسبت به زنده ها- در ميان گروه زيادى از جوامع انسانى در دوران قديم و متأخر و به ويژه نزد مصريان كهن رايج بوده است. اين راه و رسم، رسوبهاى زيادى در سنتهاى معمول مصريان در برابر مردگانشان حتى در دوران معاصر به جاى نهاده است.

گذشته از اينها از دير باز، مردم بر اين باور بودند كه از طريق قربانيها فوايد و عوايدى مادى نصيب آنان مى گردد. از ديدگاه پاره اى از جوامع، اين اعتقاد در آنها پديد آمده بود كه آلهه و بتها در غذاى خود از گوشتهاى قربانيها و يا قسمتى از آن سود مى جويند و نفعى عايد آلهه مى گردد، لذا نزد اين جوامع خوردن تمام گوشت اين قربانيها و يا تناول بخشى از آنها حرام بوده است و نيز شمارى از گروهها كه از بين انسانها براى آلهه و مردگان قربانى پيشكش مى كردند اين قربانيهاى انسانى را به عنوان بردگان و نوكران به استخدام گرفته و از آنها در رفع نيازهاى خويش بهره مى جستند و حتى شمارى از جوامع كهن، آلهه خود را با صفاتى از قبيل سخت دلى و علاقه به خونريزى و لذت بردن از جان كندن قربانيها منسوب و متهم مى ساختند. لذا قربانيهايى به آنها تقديم مى كردند تا اين تمايل عصبى آنان را به خونريزى آرام ساخته و از شرّ و گزند آلهه در امان باشند و حيات جوامع را از اين راه تأمين و ضمانت كنند.

قربانى در شريعت اسلام

آيين مقدس اسلام به تمام اين افسانه ها و خرافات خاتمه داد و قربانى را به عنوان

ص: 25

مظهرى از مظاهر تقواى الهى و سپاس از نعمت و طاعت از فرمان خدا مقرر كرد و آن را به صورت فرصتى در احسان به فقرا و تهيدستان و نيكى به بينوايان خاطر نشان ساخت. قرآن كريم را به اين حقيقت، اشارتى است، آنجا كه مى فرمايد:

1- فَكُلُوا مِنْها وَأطعِمُوا البائِسَ الفَقيرَ (1) «از اين قربانى بخوريد و به افراد بى نوا و تهيدست اطعام كنيد.»

2- لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَلا دِماؤُها ولكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ (2) «گوشتها و خونهاى قربانى به خدا نمى رسد، بلكه اين تقواى شما است كه خدا در خور آن است كه به او برسد.»

در آيه اخير، خداوند متعال ميان قربانى و تقواى قلوب، پيوند و ارتباطى را خاطر نشان مى سازد؛ تقوايى كه هدف نهايى مناسك حج است. اين مناسك و شعائر صرفاً رموزى است كه توجه ربّ البيت و خانه خدا و طاعت از او را گوياست و در لابلاى خود يادگارانى كهن از دوران ابراهيم عليه السلام و دعاهايى را كه آن حضرت خوانده بود در بردارد؛ يادگاران طاعت و انابه و توجه به خداوند از آغاز پيدايش «امّتِ مسلمه». بنابراين مناسك حج و دعا و نماز به صورت يك حقيقت سازنده بايد تلقى گردد.

راههايى كه حاجى به عنوان «هدى» در پايان ايام احرام انتخاب مى كند رواست از آن سودمند گردد و اگر بخواهد مى تواند قبل از قربانى چون مركبى از آن استفاده كند، و از شير آن بنوشد تا به جايگاه خود؛ يعنى قربانگاه برسد و سپس به ذبح و قربانى آن دست يازد و از گوشت آن بخورد و به بائس فقير (تهيدستان وبينوايان) اعطا و اطعام كند.

اين قربانى ها كه قرآن كريم از آن ياد مى كند شعارى معروف و رايج در ميان جوامع مختلف به شمار مى رفت، منتهى اسلام آن را در روند صحيح و سازنده قرار داد چرا كه از رهگذر آن، توجه حاجى به سوى خداى يگانه بايد معطوف شود و ماسواى او را بايد جداً ناديده گيرد و در اين طريق راهى را جز راه رسيدن به خدا نپويد.

3- وَلِكُلِّ امَّةٍ جَعَلنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسم اللَّهِ على ما رَزَقَهُم مِنْ بَهيمَةِ الأنعامِ فإلهُكُم إلهٌ واحِدٌ فَلَهَ أسلموا وَبشّر المُخْبِتينَ. الّذين إذا ذَكرَ اللَّه وَجِلَتْ قُلُوبِهِمْ والصّابِرينَ عَلى ما أصابَهُمْ والمُقيمي الصّلوةَ ومِمّا رَزَقناهُم يُنفِقُونَ. (3) ترجمه آن را در ضمن گزارش زير مى بينيد:


1- الحج: 28
2- الحج: 27؛ با استفاده از مقاله «الاضحية والقرابين» از دكتر عبدالواحد وافى مجله رسالةالاسلام، شماره 40- 44، ص 398.
3- الحج: 34 و 35

ص: 26

اسلام احساسها و روندها و راه و رسمها را به هم مأنوس و متحد مى سازد و رويكرد همه آنها را به خدا محدود مى گرداند. از همين جا به روند آفرينى در احساس و شعور و جنبش و عبادت و حركت و عادت در سوى اين وجهه يگانه عنايت دارد. با اين كار است كه زندگانى با صبغه عقيده و ايمان رنگ مى گيرد و بر همين اساس است ذبائحى كه نا بسمله و يا به نام غير خدا قربانى مى شوند حرام اعلام شده است و بايد حتماً نام خدا به هنگام قربانى آنها بر زبان آيد تا ياد خدا به عنوان هدف بارز و نمودار، تلقى گردد. و گويا اين قربانى كردن به آهنگ ياد خداوند انجام مى گيرد: وَلِكُلِّ امَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذكُرُوا اسم اللَّهِ على ما رَزَقَهُم مِن بَهيمَةِ الأنعامِ؛ «براى هر امتى راه و رسمى را در عبادت مقرر كرديم تا به خاطر دامهايى كه خداوند به آنها ارزانى داشته خداى متعال را ياد كنند.»

به دنبال اين سخن، قرآن كريم بر وحدانيت خدا تأكيد و آن را تأييد مى كند: فَإلهُكُم إلهٌ واحِدٌ؛ «پس معبود شما معبودى يگانه است.» آنگاه به تسليم و اسلام در برابر خداى يگانه فرمان مى دهد: فَلَهُ أسلِموا اين اسلام و تسليم، اسلام و تسليم اجبارى و اضطرارى نيست؛ بلكه اسلام و تسليم و اطمينان و آرامش است.

وبَشِّر المُخبَتين الذين إذا ذكر اللَّه وجلت قلوبهم؛ «به تواضع پيشگان نويد ده، آن كسانى كه وقتى از خدا، ياد مى شود قلوبشان سرشار از بيم و ترس مى گردد»، و به مجرد ياد نام خداوند وجل و خشيت خدا درون و احساس آنان را متحرك و پويا مى سازد.

والصابرين على ما أصابهم؛ «به آنچه بر آنها وارد مى آيد صبر و شكيبايى در پيش گيرند»، و از سوى آنان اعتراض بر قضاى الهى در باره آنها وجود ندارد.

والمقيمى الصلوة؛ «بر پادارندگان نمازند» و خداى را آنگونه كه سزاست عبادت مى كنند.

وممّا رزقناهم ينفقون؛ «از آنچه به آنها ارزانى داشتيم در باره ديگران هزينه مى كنند»، و براى خاطر خدا در انفاق آنچه در اختيار دارند به هيچوجه بخل و دريغى را روا نمى بينند.

و بدينسان ميان عقيده و شعائر، پيوند بر قرار مى سازد و اين شعائر ريشه در عقيده دارد و بر آن مبتنى است. شعائر نيز تعبير و جلوه اى از اين عقيده و رمز و نشانه آن است. مهم اين است كه سراسر زندگانى و تحركات و جنبش هاى آدمى با چنين مايه اى عقيدتى رنگ آميزى شود و توان و قدرت و نيز روند و راه و رسم او همبستگى يابند و روح و جان آدمى در ره گيريهاى گوناگون، دستخوش پريشى و از هم گسيختگى نشود. (1)


1- فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2422 و 2423

ص: 27

سر انجام به اين نتايج تاريخى و عرفانى مى رسيم كه قربانى، يك امر بى سابقه اى نبوده كه اسلام از نو آن را بنياد كرده باشد، از زمان ابوالبشر تا ظهور اسلام، شيوه اى بود كه مستمراً با انواع گوناگون، معمول و متداول بوده است. خداوند متعال براى هر امتى مناسكى را در قربانى مقرر فرمود و نيز مناسك ويژه اى در ايام مخصوص يا عبادات و اوامر و نواهى قالبى و قلبى و رياضتهاى بدنى و نفسانى رابنياد كرد. جمله ليذكروا اللَّه على ما رزقهم من بهيمة الأنعام اشاره به آن دارد كه هدف همه عبادات و تمام انتفاعات و التذاذات، ياد كردن خدايى است كه بايد صرفاً او را مورد پرستش قرار داد. اگر عبادات انسان، گوناگون است نبايد سر از اختلاف و شكاف و كينه بر آورد، چون معبود شما در اين عبادات، يگانه است و اين حقيقت بايد انسانها را بر محور خود متحد سازد. «فله اسلموا» بايد منقاد و مطيع فرمان خدا بود تا جانهاى سالم از هر گونه آفات و بندهايى كه لجاج و عناد را موجب مى شود در خود بپرورانند.

اينجاست كه بايد رسول خدا صلى الله عليه و آله به كسانى كه خويشتن را در برابر عظمت الهى حقير احساس مى كنند و در آنها نرمش و انعطاف و خشوع به هم مى رسد، مژده و نويد دهد و نيز به كسانى كه گشاده دل و صابرند و بليّات را رهيده از جزع و شكوه و ناله به جان مى خرند و قضاى الهى را با آغوشى باز پذيرا هستند. صبر بدين معنا است كه انسان حالت عادى و نخستين خود را بپايد و از آن نگاهبانى كند و هيچ رويدادى چنان حالت رام و آرام را دگرگون و طاغى نسازد و با اقامه نماز توجه خويش را به خداوند استمرار بخشد و روزيهايى را كه خدا بدو ارزانى داشته است از رهگذر انفاق در اختيار ديگران قرار دهد و بدينسان نعمت و منت او را سپاس دارد. (1) «پس فرمان او را بپذيريد و قربان را به شرك آميخته نسازيد»، «و بشارت ده اى محمد، فروتنان را به بزرگىِ آن سرا، يا ترسكاران را به رحمت بى منتهى» يا «مژده ده مشتاقان را به سعادت لقاء كه هيچ مژده اى از اين فرح افزاتر نيست» چون اينان خداى را از رهگذر قربانى هدى و نفس خود شناختند و خشيتشان فزونى گرفته است:

هر كه را نور تجلى شد فزون خشيت و خوفش بود از حد برون

لذا صبر را پيشه كنند و در شدايد ننالند:

اگر به لطف بخوانى مزيد الطاف است و گر به قهر برانى درون ما صاف است

درون حج گزاران واقعى با تسليم شدن در برابر اوامر الهى زلال مى گردد و «فله أسلموا» را


1- نك: بيان السعاده، ج 3، ص 77

ص: 28

رمزى بايد دانست به چنين سلامت و صفاى روح و جان كه جز ره دوست نجويند و پوياى ماسوى اللَّه نباشند.

عاشقان را گر در آتش مى نشاند قهر دوست تنگ چشمم گر نظر از چشمه كوثر كنم (1)

و در مصايب به نزد كسى جز خدا شكوه نيارند:

آشنايان ره عشق اگرم خون بخورند ناكسم گر به شكايت سوى بيگانه روم (2)

و در سر نوشت آفرينى خدا هرگز نمى نالند:

حافظ از جور تو حاشا كه بنالد روزى كه از آن روز كه در بند توأم دلشادم (3)

و بالاخره اين قربانى به چنان تقرّبى شگرف بارور مى شود و اين جستجو و فداكارى و درنورديدن در چنان بيابان و رسيدن به قربانگاه براى آرميدن دوست در كنار دوست- دوستى چون خليل اللَّه- ضرورتى است كه از آن گزير و گريزى نيست:

بى طلب نَتَوان وصالت يافت آرى كَىْ دهد دولتِ حج دست جز راهِ بيابان برده را (4)

حلق و تقصير:

حلق (تراشيدن و ستردن موى سر) و تقصير (چيدن مو يا ناخن) از مناسك حج به شمار است كه بايد پس از قربانى كردن و رمى جمره عقبه انجام شود. آدم، ابوالبشر عليه السلام با سرتراشيدن، مراسم حج را به پايان برد.

از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«أمر جبرئيل أن ينزل بياقوتة من الجنّة فهبط بها، فمسح بها رأس آدم فتناثر الشّعر منه، فحيث بلغ نورها صار حرماً». (5) به جبرئيل فرمان رسيد كه ياقوتى از بهشت با خود فرو آورد، و او آنرا بر زمين فرود آورد، و به وسيله آن با سر آدم تماس بر قرار ساخته و بر سر او ياقوت مذكور را گذراند، و در نتيجه موى سر آدم از هم پراكند و فرو ريخت و تا آنجا كه نور ياقوت، پرتو خود را مى گستراند و آن


1- ديوان حافظ
2- همان.
3- همان.
4- همان.
5- مسند الامام الهادى، ج 1، ص 95؛ تاريخ بغداد، ج 12، ص 56؛ نقل از: حج الانبياء والائمه، ص 28

ص: 29

قسمت از محيط پيرامون خود را كه منور ساخت به صورت حرم در آمد.

پيداست كه فقها غالباً حلق و تراشيدن سر را براى كسانى كه براى اولين بار، حج برگزار مى كنند واجب مى دانند. بنابر اين اينگونه افراد طبق فتاوى چنان فقهايى نمى توانند به تقصير و كوتاه كردن موى سر يا صورت و يا ناخن دست يا پا بسنده كنند. اصولًا حلق داراى فضيلت بيشترى از تقصير مى باشد. از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«حلق و تراشيدن سر در حج از تقصير افضل است؛ زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجةالوداع و عمره حديبيه حلق رأس كرد و موهاى سر خود را تراشيد». (1) چنانكه از امام سجاد عليه السلام نيز روايت شده كه فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله براى كسانى كه تراشيدن سر را بر تقصير ترجيح دادند سه بار استغفار كرد و براى كسانى كه به تقصير بسنده نمودند يك بار استغفار و طلب آمرزش براى آنها اكتفا كرد». (2) و رواياتى نظاير آن در كتب احاديث جلب نظر مى كند. (3) اين كار يعنى حلق يا تقصير كه در منى و به قصد قربت و بسمله و رو به قبله و از سمت راست جلوى سرانجام مى گيرد، بهتر است در همان سر زمين زير خاك پنهان گردد، و اين عمل بر طبق روايات حاكى از آن است كه حاجى علاوه بر آنكه درون خود را از هر موانعى براى ذكر خدا مى پيرايد به پيرايش ظواهر نيز روى مى آورد و جمله «ليقضوا تفثهم» (4) را كه در قرآن كريم آمده است امام رضا عليه السلام تفسير فرمودند كه حاجى موظف است با چيدن ناخنها و چرك زدايى، خويشتن را پاكيزه ساخته و آنچه كه به خاطر محرم بودن نمى توانست آن را از خويشتن دور سازد از خود طرد نمايد. (5) از رهگذر حجى بدينسان، نورانيتى در وجود آدمى پديد مى آيد كه گويا تازه از مادر زاده شده وپلشتيهاى گناه ونافرمانيهايى كه ازپيش بدانها دچار آمده است از وجود او رخت بر مى بندد.

بدين اميد كه خداوند متعال ما را به چنان حجى موفق بدارد و گناهان ما را فرو ريزد، سخن را به پايان مى برم.

والحمدللَّه أولًا و آخراً و صلى اللّه على محمد و آله الطاهرين، كتبه بيمناه الداثرة العبدالمفتاق الى رحمة ربه الغافر الغنى محمد الباقر الحسينى المازندرانى المدعو ب «حجتى» فى يوم السبت، الحادى عشر من شهر محرم الحرام سنة 1417 ه ق/ 21/ 3/ 1375 ه ش.


1- بحارالانوار، ج 96، ص 301
2- فقيه من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 276
3- نك: الكافى فروع، ج 4، ص 502؛ تفصيل وسائل الشيعه، ج 1، ص 187؛ الجامع الصحيح، بخارى، ج 1، ص 702
4- سوره حج: 29
5- معانى الاخبار، ص 339

ص: 30

پى نوشتها:

ص: 31

روح حج

وحيدالدين خان/ محمد تقى رهبر

اشاره

مقاله حاضر بخشى است از ترجمه كتاب «حقيقة الحجّ» نوشته «وحيدالدين خان» يكى از چهره هاى علمى و مسلمان هند كه پاره اى از اسرار حج را به تصوير كشيده و با قلم «ظفرالاسلام خان» به عربى برگردان شده است. و اينك ما ترجمه دو فصل از آن؛ يعنى «روح حج» و «حج سازنده تاريخ» را با اندك تصرّف و تلخيص در پاره اى موارد، تقديم خوانندگان گرامى مى داريم. به اميد آن كه مفيد و شايان توجّه باشد. «مترجم»

حج يكى از اركان اساسى اسلام است، و روح و جوهره بنيادين آن، همانند ديگر عبادات، تقوا و پرهيزكارى است. با اين امتياز كه حج از ويژگى خاص برخوردار است و عبادات ديگر فاقد چنين ويژگى هستند. ويژگى حج در اصل، به زندگانى پدر پيامبران، سرور ما ابراهيم خليل عليه السلام پيوند خورده است.

هدف از حج اين است كه هر يك از بندگان خدا در صورت داشتن استطاعت، دست كم يك بار در طول زندگى به انجام آن توفيق يابند و با اعمال و مناسك و شعائر گوناگون، عبوديت و بندگى خود را به اثبات رسانند و بكوشند تا ظاهر و باطن خود را با صبغه ابراهيمى آراسته و با آيين حنيف وى پيوند دهند.

ص: 32

حضرت ابراهيم عليه السلام پس از بناى خانه كعبه صلاى حج در داد تا مردم بيايند و خانه خدا را زيارت نموده، و حج گزارند. آهنگ حج در حقيقت پاسخى است به نداى ابراهيمى و آهنگ هاى «لبّيك أللَّهمَّ لبّيك ...» اجابت دعوت آن پيامبر عظيم الشأن است.

به سخن ديگر: حج گزار با پاسخ به نداى ابراهيم عليه السلام آمده تا با انجام مناسك اين حقيقت را مورد تأكيد قرار دهد كه براى تنفيذ و اجراى همه احكام الهى بطور كامل آمادگى دارد.

حج در لغت به معناى «قصد» و يا «زيارت» آمده و در اصطلاح شريعت اسلامى، شعار سالانه اى است كه حاجيان با آهنگ مكه و طواف كعبه و حضور در عرفات و انجام ساير مناسك، به نمايش مى گزاردند. حج عبادتى است جامع كه انفاق مال و رنج تن و ذكر خدا و قربانى در راه معبود را در بر دارد، عبادتى است كه روح ساير عبادات را در چهره اى ديگر متجلّى مى سازد.

كانون انجام فرائض حج، خانه خدا و مكه مكرّمه است. خانه اى كه ياد آور حيات ايمانى و با شكوه گروهى از بهترين بندگان خدا است كه در بستر زمين با آن زيستند.

اين حيات ايمانى با تاريخ ابراهيم خليل آغاز مى گردد و به تاريخ پيامبر آخر الزمان حضرت محمّد صلى الله عليه و آله مى انجامد. خانه خدا به ياد ما مى آورد كه چگونه بنده خالص خدا با تمام آنچه در اختيار دارد در راه او بايد فداكارى كند و قربانى دهد و چگونه زندگى خود را با خوشنودى خداى يگانه شكل دهد و چگونه نفس خود را در راه رسالت خداوندى تا لحظه اى كه جان در كالبد دارد به تسخير در آورد.

راهى به سوى خدا

حج راهى است كه بندگان به سوى خدا مى پويند، آخرين منزل قرب است كه مى توانند در اين زندگى دنيوى بدان راه يابند. هر چند ساير عبادات نيز متضمّن ذكر خداوند مى باشند امّا مرحله تقرّب بنده به خدا در حج برتر و بالاتر است. آنگاه كه حج گزار در برابر كعبه مى ايستد ايمان دارد كه در برابر پروردگار كعبه ايستاده است، طواف پيرامون كعبه، نمايانگر اين حقيقت است كه گويى، خدا را يافته و در پيرامون او طواف مى كند، آنسان كه پروانه گرد شمع مى گردد و آنگاه كه حاجى «ملتزم» (1) را در آغوش مى گيرد و به دعا و تضرّع مى پردازد. گويى دامن صاحب خانه را گرفته و صاحبخانه بدو التفات و توجّه نموده تا هر چه بنده در سويداى دل دارد


1- ميان حجرالاسود و درب خانه كعبه را ملتزم گويند و دعا در آن نقطه، به اجابت نزديك است.

ص: 33

با او در ميان بگذارد. آرى، حج داراى اين خواص و آثار است؛ زيرا شعائر آن در جايگاه مقدسى صورت مى پذيرد كه تجلّيات الهيّه از عرش بر فرش نازل مى شود؛ جايگاهى كه خداوند آن را براى مركزيّت رسالت دينى خود و به رهبرى بزرگترين داعى توحيد و مظهر حيات پاك و عبوديّت كامل حق؛ يعنى ابراهيم عليه السلام برگزيد. اين همان مكانى است كه بر بستر آن حوادثى رخ داده كه آن حوادث زمينه ساز درخشش تاريخ اسلام بوده است و دعوت بزرگترين منادى ربّانى خاتم پيامبران چهارده قرن قبل، از آنجا منتشر گرديده است.

در پرتو اين خصائص و وقايع است كه ديار حرم اهمّيت فوق العاده اى كسب كرده و فضايى روحانى و تاريخى از نوع خاص خود در آن شكل گرفته است و كسى نيست كه به زيارت كعبه بيايد مگر آن كه كم وبيش تحت تأثير عمق اين فضاى روحانى قرار گيرد و پس از حج با طهارت روح و پاكى نفس باز نمى گردد مگر آنكه از نهر زلال و زمزم معنوى آن شستشو كرده است.

از اين رو روايات، حج را به عنوان افضل عبادات توصيف مى كند. اين اهميت به لحاظ روحى و فلسفه معنوى اين حج است نه ظواهر آن به عبارت ديگر:

حج تنها اين نيست كه ما به ديار حرم برويم و بازگرديم، بلكه حقيقت حج برخوردارى از آثار و دست آوردهايى است كه حج به خاطر آن واجب گرديده است. بدين ترتيب حج بهترين عبادت است براى آن بنده اى كه شعائر حج را با روح معنوى و با آداب صحيح بجاى آورد.

همانگونه كه بهترين غذاها تنها با ديدن آن مايه نيرومندى تن نخواهد بود.

سرور عبادات

چنانكه گفتيم حج ديدارى است با خداوند متعال، كه در پرتو اين ديدار حالات روحانى و ربّانى براى حج گزار حاصل مى گردد و با تحمّل مشقّت هاى سفر و درك مقامات معنوى، چنين احساس مى كند كه از اين دنياى مادى به جهانى الهى پر گشوده، چنانكه گويى خدا را مشاهده كرده و در پيرامون او طواف كرده و به سوى او سعى نموده و به خاطر او بار سفر بسته و در حضور او قربانى كرده و دشمنان او را رمى نموده و حوائج خود را از او مسألت كرده و به مشيت او، به حاجات خويش دست يافته است.

آرى كعبه نشانه اى از نشانه هاى خدا در زمين است. در آنجا ارواح سرگشته انسانى فرود مى آيند تا در ساحت قدسش قرار و آرام گيرند. در آنجا چشمه هاى زلال عبوديّت از سينه هاى

ص: 34

سرسخت مى جوشد. در آنجا ديدگان ظلمت زده، تجليات خدا را مشاهده مى كند. همه اينها براى كسى است كه با آمادگى و هوشيارى كامل آهنگ حج كند؛ آنانكه داراى چنين آمادگى نباشند، حجشان از يك سفر سياحتى فراتر نمى رود، چنانكه رفته اند باز مى گردند بدون اينكه كوچكترين تحولى يافته باشند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «الحجّ عرفة» معناى اين سخن آن است كه حج قيام در عرفه و سرزمين عرفات است. از اينجا مى توان دريافت كه عرفات يكى از شعائر پراهميت حج است.

عرفات در موسم حج تصويرى گويا از صحنه محشر است. در آنجا مى بينيم كه حاجيان از سرزمين هاى مختلف فوج فوج مى آيند تا مراتب بندگى خود را به نمايش بگذارند. چه شگفت منظرى است! همه بدن ها لباس ساده و بدون نام و نشان در بردارند. همه زبانها يك جمله را تكرار مى كنند؛ «لبّيك اللَّهمَّ لبّيك ...». كسى كه اين صحنه را بنگرد متذكّر اين آيه قرآنى مى شود كه در تصوير قيامت است:

وَنُفِخَ في الصُّورِ فإذا هُم مِنَ الأجداثِ إلى ربِّهِم يَنْسِلون (1).

در صور دميده شود و بندگان همه از گورها سر برآورند و به سوى پروردگارشان شتاب گيرند.»

هدف از حضور در عرفات اين است كه بنده را به ياد روز محشر آورد؛ آن روز كه در برابر پروردگار خود ايستاده و نظير آنچه در قيامت رخ مى دهد، در اينجا بر او مى گذرد.

آرى حقيقت اين است كه حج را مفاهيمى است كه آن را با ذائقه اى خاص مى توان شناخت وامتياز حج در مقايسه باساير عبادات امتياز كعبه و مسجد الحرام بر ساير مساجد و اماكن است.

رسالت حج

حج چيست؟ حج ترك ديار و هجرت به سوى يار است، مقام وصل است كه با تصفيه جان و رنج تن و بذل مال بدان مى توان رسيد، شعائر و مقاماتى است كه با خاطره جاودان بندگان صالح خدا پيوند خورده. هريك از اين شعائر تبلور عينى اى از تلاش و حركت انسان براى خداوند و در راه رضاى او است؛ زائر در طواف خود حقايق عاليه عالم را در فضايى به وسعت گيتى و عرصه گاه حيات انسان، محور حركت خويش مى سازد. با اولياى خدا از سر صدق دست وفادارى مى دهد و از دشمنان خدا برائت مى جويد و پوشيدن لباس احرام و حضور در عرفات و


1- يس: 51

ص: 35

خشوع و تذلّل، ياد محشر را تداعى مى كند. با ذكر و خشيّت خداوندى دمساز مى شود و در راه انجام رسالت خويش و سپرد ن ميراث معنوى اسلام به نسلها و عصرهاى آينده و گسترش آن به صحنه گيتى قرار و آرام به خود راه نمى دهد هر چند حج به حسب ظاهر در زمان و مكانى خاص انجام مى شود اما در حقيقت جلوه اى است كه حيات ايمانى انسان را در كلّ هستى به نمايش مى گذارد و اعترافى است كه بندگى خدا را تا آخرين لحظه هاى حيات به تصوير مى كشد.

حج، سازنده تاريخ

يكى از ابعاد ويژه حج اين است كه به يك طرح بزرگ الهى وابسته است. طرحى كه از دوران ابراهيم بينان نهاده شد و با بعثت محمد صلى الله عليه و آله تكميل گرديد و مناسك حج مراحل اين طرح الهى است كه حج كننده به صورت رمز آن را تكرار مى كند. حج گزار از وطن خود بار سفر به سوى حجاز مى بندد؛ آنگونه كه ابراهيم از عراق راهى حجاز شد. حاجى از لباس هاى معمولى هنگام احرام خارج مى شود و دو قطعه پارچه ساده در بر مى كند؛ همانند لباسهايى كه ابراهيم و اسماعيل در بر مى كردند و چون به مكه مى رسد و به طواف خانه مى پردازد به ابراهيم و اسماعيل تأسى مى كند و عهد و ميثاق الهى را مورد تأكيد قرار مى دهد و چون ميان صفا و مروه هفت بار سعى مى كند، عهد سعى هاجر را ميان اين دو كوه ياد مى آورد كه در آن صحراى سوزان در طلب آب بود و چون به منا مى رود و قربانى مى كند، به صورت رمز، قربانى كردن ابراهيم عليه السلام را تجديد مى نمايد كه براى ذبح فرزندش آماده شد و خداوند گوسفندى از بهشت براى وى فرا فرستاد و چون عازم جمرات مى شود تا شيطان را رمى كند، عمل اسماعيل را تكرار مى كند كه شيطان را رمى كرد؛ آنگاه كه در پى اغوا و گمراه ساختن او بود. و آنگاه كه همه حاجيان در عرصه عرفات اجتماع مى كنند و آخرين لبيك هاى خود را بر زبان مى رانند، در آن منطقه باز و گسترده با خداى خود به صورت جمعى عهد مى بندند كه در حيات اجتماعى و گروهى به يارى هم بشتابند و در جهت آرمانهاى مشترك اسلامى، همگام باشند و به راه و روش صالحانى تأسى جويند كه حج تذكارى از خاطرات معنوى آنهاست.

قرآن مناسك حج را «شعائر» ناميده؛ يعنى «نشانه ها» اين شعائر عبارتند از آنچه ابراهيم و خاندانش در راستاى پياده كردن آن طرح الهى، كه بدان اشارت رفت، عمل كردند و حج گزار

ص: 36

اين شعائر را به صورت رمز از آن طلايه داران توحيد تقليد مى كند و با خداى خود عهد مى بندد كه- هر چند در روزگار واپسين آمده است- او نيز جزئى از اين تاريخ باشد.

حج كننده با خداى خود عهد مى بندد كه هر گاه احساس نياز شود او نيز زندگى موجود خود را فدا خواهد كرد تا به حق نزديك شود و از راحت و رفاه چشم پوشيده و قناعت و ساده زيستى را شعار ساخته و براى خدا سعى و تلاش نموده و چون پروانه بر گرد شمع توحيد بگردد و تقليد و پيروى شياطين را رمى نموده و دين خدا را محور حركت خويش ساخته و در برابر آنچه پيشرفت و عظمت دين اقتضا كند سر تسليم فرود آورد.

حاجى به زبان حال و قال چنين مى گويد: اگر ضرورت ايجاب كرد آمادگى دارد به خاطر اين دين پذيراى هر نوع حادثه و رنجى باشد كه يك انسان توان تحمّل آن را دارد؛ يعنى حاضر مى شود فرزند خود را در راه جلب خشنودى خداوند قربان كند.

هجرت ابراهيم از عراق به سوى مكه و وقايعى كه در آنجا رخ داد، يك طرح عظيم و گرانقدر الهى بود كه حدود دو هزار و پانصد سال قبل از «ظهور اسلام» آغاز گرديد.

خلاصه اين طرح اين بود كه شرك قرنها بر انديشه بشرى سايه افكنده تا بدانجا كه هيچيك از شاخه هاى زندگى بشر از تأثير شرك مصون نمانده بود. نتيجه آن كه تسلسل فكرى شرك، طول قرن هاى پياپى ادامه يافته و هر نوزادى در اين برهه تاريخ چشم به جهان مى گشود با انديشه شرك متولّد مى گرديد و با آن نشو و نما مى يافت و بدين جهت بود كه نداى پيامبران به دعوت توحيد در آنها تأثير قابل ذكرى نداشت.

خداوند متعال در سرزمين مكه طرحى افكند تا نسل جديدى از انسان ها پديد آيند كه از تأثيرات محيط شرك دور باشند و به طور آزاد و خارج از فضاى تسلسل فكرى شرك بينديشند. مناسب ترين نقطه براى اين هدف سرزمينى بود كه از آن فضاى فكرى دور مانده و انسان هاى مشرك در آنجا حضور نداشته باشد. براى اين منظور مناسب ترين نقطه، سرزمين عرب باديه نشين بود كه در جهان آن روز بريده و در فضايى بسته مى زيستند و از فكر و فرهنگ حاكم آن عصر مصون مانده بودند. آرى اين سرزمين خشك و سوزان براى اين هدف برگزيده شد.

انسان نخستين كه براى ايجاد نسل جديد در اين نقطه بيابانى تفتيده، برگزيده مى شود بايد كه با درك اين مطلب كه زندگى خود را بايد به بهاى ماندن در آنجا فدا كند، آمادگى

ص: 37

سكونت در آنجا را داشته باشد. در همان سرزمين بود كه ابراهيم خواب ديد كه فرزندش اسماعيل را سر مى برد. هدف از اين واقعه تأكيد بر اين مطلب بود كه اگر ابراهيم آمادگى دارد كه جزئى از تاريخ و اين طرح الهى باشد، بايد تا بدانجا ايستادگى كند كه خاندان خود را در نقطه اى كه جز كوههاى تفتيده و بيابانهاى پر رمل وجود ندارد اسكان دهد؛ زيرا سكونت در حجاز در آن زمان هم رديف با سكونت در وادى مرگ بود.

حجاز در گذشته تاريخ، قابل سكونت نبود؛ زيرا آب و گياه نداشت و به همين دليل از آثار تمدن شرك خالى بود و همين ويژگى بود كه حجاز را براى پى افكندن نسلى نو از موحدان آماده مى ساخت.

در هر حال آنگاه كه ابراهيم كارد بر گلوى فرزندش مى نهاد چنين اعلام مى داشت كه براى چنين قربانى به طور كامل آماده است بدينسان ابراهيم و اسماعيل براى آن طرح الهى برگزيده شدند و اسكان اسماعيل و مادرش در آن منطقه دور افتاده نقطه آغازين اين حركت و ايجاد نسل جديد بود. در همان زمان بود كه حضرت ابراهيم عليه السلام دست به دعا برداشت و از خداوند خواست كه پيامبرى از نسل اسماعيل را در اين سرزمين و در ميان ساكنان آن برانگيزد. بالأخره با تولّد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اين دعا به اجابت رسيد اما چنانكه مى دانيم آن دعا تا ولادت پيامبر 2500 سال فاصله داشت. دليل اين تأخير و فاصله اين بود كه نسل جديد در اين برهه زمانى آماده شود تا به دور از قلمرو شرك آن عصر بينديشد و شايستگى آن را پيدا كند كه در كنار آن پيامبر قرار گيرد و او را در تكميل رسالت يارى دهد. بدين سبب اين مجموعه به بهترين امّت موسوم گرديد. امّتى كه شگفت ترين امّت در تاريخ است.

درست است كه در آغاز رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله گروهى از اينان به دشمنى با او برخاستند امّا در عين حال هنگامى كه حقيقت امر را شناختند و حقيقت را دريافتند با تمام توان در كنار او ايستادند و يارى اش كردند.

هر چند بر نسلى كه در مكه پديد آمد، در زمان هاى بعدى عوامل شرك نيز تأثير گذاشت، امّا در حقيقت اين نسل، نسلى پاك بود كه جز پاره اى از افراد كوتاه فكر آن بر فطرت سالم مى زيستند. پاره اى از افراد اين نسل رو در روى پيامبر ايستادند امّا اين از روى جهل و نادانى بود و آنگاه كه فهميدند محمّد صلى الله عليه و آله به حق فرستاده خدا است و دين او دين حق است، دشمنى شان جاى خود را به دوستى داد و براى آن حضرت يارانى شدند كه از بذل آنچه در

ص: 38

توش و توان داشتند، در راه استقرار آيينش، دريغ نكردند.

ويژگى نسلى كه ابراهيم- با رمز ذبح فرزندش- پى افكند اين بود كه به اشياء با ديده مستقل و آزاد مى نگريست و در امكان وى بود كه به امثال اين حقيقت اعتراف كند. براى بيان اين مطلب كه اين نسل كفايت و شايستگى كامل را در اعتراف به حقيقت داشت چند مثال مى آوريم:

نخستين مثال در مورد گروهى است كه به مجرد اعلام رسالت و معرفت آن، بى درنگ بدان ايمان آوردند. مثال دوم در مورد كسانى است كه در آغاز به انكار رسالت پرداختند اما همينكه حقيقت را فهميدند بدان معترف شدند:

1- خالد بن سعيد بن عاص از نخستين كسانى بود كه به پيامبر خدا مؤمن شد. خالد در يكى از روزها به محضر پيامبر خدا آمد و گفت: اى محمّد، به چه چيز دعوت مى كنى؟ فرمود:

ايمان به خداى يگانه اى كه شريك ندارد و اين كه محمد پيامبر و بنده خدا است و اين كه از پرستش سنگهايى كه نمى شنوند و نمى بينند و سود و زيانى نمى رسانند و نمى دانند چه كسى آنها را پرستش كرده و يا نكرده است اعراض و دورى كنى. خالد با شنيدن اين سخنان بلا فاصله گفت: شهادت مى دهم كه خدايى جز خداى يگانه نيست و اين كه تو فرستاده خدايى.

پيامبر از اسلام آوردن وى خرسند شد و خالد مرخص گرديد، همين كه پدرش «ابواصيحه» از اسلام آوردن او مطلع شد ساير فرزندانش و رافع غلام خود را فرستاد تا خالد را نزدش آوردند.

پدر او را به شدت نكوهش و سرزنش كرد و با چوبدستى كه در دست داشت بر سر او كوفت، تا آن را خُرد كرد. سپس گفت: آيا از محمد پيروى كرده اى در حالى كه مى دانى او با قوم تو به مخالفت برخاسته و به خدايانشان بدگويى كرده و پدرانشان را نادان خوانده است!؟ خالد در پاسخ پدر گفت: به خدا سوگند او راست مى گويد و من او را پيروى مى كنم، در حالى كه محمّد صلى الله عليه و آله سخن حق مى گويد چگونه مى توانم به رسالت او مؤمن و معترف نباشم. (1) 2- مثال ديگر در باره سهيل بن عمرو است كه نماينده دشمنان اسلام در صلح حديبيه بود. هنگامى كه پس از گفتگوى طولانى عهدنامه را تنظيم كردند، پيامبر اكرم چنين املا فرمود: «اين است چيزى كه محمد فرستاده خدا درباره آن داورى نموده است». سهيل به شدت اعتراض كرد و گفت: به خدا اگر ما مى دانستيم كه تو فرستاده خدايى تو را از زيارت خانه خدا مانع نمى شديم و با تو نبرد نمى كرديم.


1- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 4، ص 44

ص: 39

تاريخ به ما نشان مى دهد كه سهيل بن عمرو در دعوى خود كاملًا صادق بود و تنها از روى جهل و نا آگاهى با اسلام معارضه مى كرد. اما هنگامى كه دريافت پيامبر در رسالت خود صادق است، به آن حضرت ايمان آورد و تمام زندگى خود را در خدمت اسلام نهاد. به گواهى تاريخ سهيل پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در موضع صدق پا برجا بود و هنگامى كه قريش مى خواستند راه ارتداد بپيمايند او پايدارى خود را به ثبوت رسانيد.

رجعت تاريخ شرك

بار ديگر زمان به عقب برگشته و همانند عصر ابراهيم كه شرك بر انديشه بشر حكم فرما بود، امروز كفر و الحاد بر انديشه جهانى سيطره يافته و اگر در گذشته انسان در قالب شرك مى انديشيد امروز در قالب الحاد فكر مى كند. حقيقت اينست كه ماجراى عصر كنونى همان ماجراى اعصار پيشين است با اين تفاوت كه آن روز شرك حاكم بود و امروزه الحاد. و مهمترين وظيفه اسلامى امروز در هم كوبيدن اين تفكر الحادى است و ناگزير بايد حمله اى ديگر با همان راه و روش پيشين عليه كفر و الحاد آغاز گردد. و بايد گروهى ديگر براى قربان شدن مهيا گردند و بايد گروهى ديگر فرزندان خود را در صحرا اسكان دهند تا تاريخ را تجديد كنند و همانگونه كه پايان دادن به نسل شرك قربانى مى طلبيد امروز نيز براى خاتمه دادن به دوره الحاد قربانى نمايند. «حج مبرور» حجى است كه با اين ايده و آرمان و اراده و تصميم در سرزمين مقدس انجام شود.

حقيقت اين است كه عمل حج گزار پس از پايان گرفتن اعمال و مناسك حج خاتمه نمى يابد بلكه پايان حج آغاز كار اين سفر است با اهميتى افزون تر. وحج كننده همواره اين كلمات را بايد بر زبان داشته باشد: «لبيك أللَّهمَّ لبيك» مفهوم اين كلمات چيست؟ اينها كلماتى است كه از عهد بنده با خداى خود سخن مى گويد، معاهده اى كه پايان ندارد؛ همچنانكه عبادت حج. بنابراين كسى كه از مراسم حج باز مى گردد، پيمانى با خداى خود بسته و برگشته است و بر اوست كه رويه خود را با دوران قبل از حج تغيير دهد و عملى را بياغازد كه با دوران جديد و عهدى كه با خداى بسته همسو باشد. بازگشت از حج بازگشتى است همراه با عهد و پيمان و عمل به مقتضاى آن با مسؤوليتى سنگين تر و تعهدى بيشتر.

معاهده حج چيست؟ تصميم بر اعاده تاريخ و آمادگى براى تجديد حيات ابراهيمى.

ص: 40

همانگونه كه ابراهيم مردم عراق را در حال احتضار ديد كه گوش به سخن او در دعوت توحيد و معاد نمى دهند طرحى نو در افكند و خود و خاندانش را براى دشوارترين قربانى فدا كرد و نسلى نو پى نهاد. همچنين بر يك مسلمان واجب است كه امروزه با آنچه وضعيت زمان اقتضا مى كند، بپاخيزد و با صبر و شكيبايى اين تجربه را دنبال كند تا به هدف برسد و يا مرگ را استقبال نمايد.

در عهد ابراهيم شرك بر افكار جهانى سايه افكن بود و امروزه الحاد حاكم است و بازگشتگان از حج بايد براى پايان دادن به عصر الحاد و احيايى عصر توحيد بكوشند و از اسوه ابراهيمى در اين نبرد جديد الهام بگيرند و از هر نوع قربانى كه اين نهضت ابراهيمى مى طلبد دريغ نورزند و آن قربانى رمزى را به فداكارى حقيقى و عملى تبديل نمايند. كه اينست مفهوم حج؛ يعنى اعاده تاريخ در قالب رمز.

پى نوشتها:

ص: 41

فقه حج

ص: 42

نگاهى دوباره در حكم عمره

محمد رحمانى

پيشگفتار

حج، يكى از اركان اسلام است (1) و چون واجب شود تأخير كردن آن گناه عظيم است. مطابق آيات و روايات و گفته فقيهان، انكار آن موجب كفر و قرارگرفتن در شمار كافران است. (2) آيات و روايات درباره اهمّيت حج، بيش از آن است كه در پيشگفتار مقاله اى بگنجد و بى ترديد مى توان حج را سرآمد احكام و واجبات شمرد. تا آنجا كه طبق برخى از روايات، پيشوايان معصوم عليهم السلام حج از تمامى واجبات حتى نماز نيز مهمتر و برجسته تر است. (3) و از اين رواست كه زراره به امام صادق عليه السلام عرض مى كند: «مدّت چهل سال از مسائل حج پرسيدم و شما پاسخ داديد! (4)»

آثار فراوان حج در ابعاد گوناگون، به ويژه سياسى، فرهنگى و معنوى، بر هيچ خردمند و صاحب انديشه اى پوشيده نيست و در اين ميان بايد گفت كه «عمره مفرده» يكى از بخشهاى مهمّ حج است و از آن جهت كه در بيشتر ايام سال انجام مى گيرد از اهميت ويژه اى برخوردار است.

گرچه فقها درباره مطالب فقهى حج و عمره، مباحث عميق و دامنه دارى سامان داده و بر ميراث گرانبها و جاودانه فقهى افزوده اند، با اين حال برخى از مباحث آن دو، بررسى و تحقيق دوباره اى را، آن هم با نگاهى نو مى طلبد.


1- شيخ حرّ عاملى در وسائل الشيعه، ج 1، ص 7، باب 1 از ابواب مقدمة العبادات، 38 روايت در وجوب حج و ركن بودن آن نقل كرده است.
2- شيخ حرّ عاملى در وسائل الشيعه، ج 8، ص 19 بابى تحت اين عنوان گشوده و رواياتى نقل كرده است.
3- وسايل الشيعه، ج 1، باب 41 از ابواب استحباب حج، ح 5، 6، 7، ص 77، المكتبة الاسلاميه.
4- وسايل الشيعه، ج 1، باب 1، از ابواب وجوب حج، ج 1، ص 7، المكتبة الاسلاميه.

ص: 43

از آن جمله است مسأله «وجوب عمره مفرده بر تمامى مسلمانان» حتى بر كسانى كه دور از مكه اند و در اصطلاح فقها «نائى» (1) به شمار مى آيند.

روشن است كه استطاعت عمره مفرده، از آن جهت كه پيشتر با وسايل و امكانات ابتدايى و غير ماشينى انجام مى گرفت، جدا از استطاعت حج تمتّع نبود، به ويژه براى شيعيان كه بيشتر آنان با مكه مكرمه فاصله بسيار دارند. و نيز به همين جهت اين مسأله كمتر مورد بحث واقع شده است. ليكن اينك كه استطاعت عمره مفرده با حج تمتع تفاوت دارد و افرادى ممكن است تنها نسبت به عمره مفرده مستطيع شوند، اين پرسش پيش مى آيد كه:

آيا عمره مفرده بر كسانى كه از مكه مكرّمه دور هستند و نسبت به حج استطاعت ندارند واجب است يا نه؟ و پرسشهاى فراوان ديگر.

در اين نوشتار، در پى يافتن پاسخ علمى و تفصيلى آن پرسش و پرسشهاى ديگريم. (البته نه فتوا، چه آن كه مقام فتوا به مراتب بالاتر از شأن راقم اين سطور است.) و اينك بحث را در شش بخش پى مى گيريم:

1- پيشينه بحث

بى شك بررسى تاريخى هر بحث علمى، نقش بسزايى در روشن شدن آن بحث دارد، به ويژه مطالب فقهى كه دانش نقلى و تتبعى به شمار مى آيد و سرچشمه زلال آن، فرمايشات ائمه عليهم السلام است، از اين رو آگاهى از نظريات فقيهان نزديك به روزگار آنان بسيار مؤثّر است.

شايد بتوان گفت كه در فقه اماميه، اول فقيهى كه بحث «وجوب عمره مفرده» را طرح كرد و در آن باره به گفتگو نشست، مرحوم سيدمرتضى علم الهدى (م 436) است. او در كتاب «جمل العلم» مى نويسد:

«حج در تمام مدتِ عمر، يك بار واجب است. همچنين عمره مفرده بر هر انسانى يك مرتبه واجب است.» (2) و همو در كتاب «المسائل الناصريه» نيز آورده است:

«عمره مفرده همانند حج، به هنگام استطاعت واجب است.» (3) شيخ طوسى (م 460) در كتاب «نهايه» مى نويسد:

«شخصى كه حجّ تمتّع انجام مى دهد، وجوب عمره مفرده از او ساقط


1- در فاصله نائى از مكه، ميان فقها اختلاف است؛ برخى ملاك را 48 ميل شانزده فرسخ و برخى ديگر دوازده ميل دانسته اند. و امّا مشهور قول اوّل است. جواهر الكلام، ج 18، ص 6
2- سيدمرتضى علم الهدى، كتاب الحج، ص 62. در ضمن رسائل الشريف المرتضى، دارالقرآن الكريم.
3- سيدمرتضى علم الهدى، كتاب الحج، ص 208، جوامع الفقهيه، انتشارات جهان.

ص: 44

مى گردد؛ زيرا عمره تمتع جانشين عمره مبتوله (مفرده) است. (1)»

قاضى ابن براج (م 481) چنين نوشته است:

«عمره همانند حج واجب است ... و اين دو قسم است: 1- عمره تمتع 2- عمره مفرده» (2) ابن حمزه (م 580) از فقهايى است كه مى فرمايد:

«عمره مفرده يا مستحب است و يا واجب و واجب آن، يا به نذر و يا به عهد و يا بعد از حج قِران و يا بعد از حج افراد است.» (3) ابن ادريس (م 598) مى نويسد:

«عمره مفرده همانند حج واجب است؛ از اين رو ترك آن جايز نيست. و اگر كسى عمره تمتّع انجام دهد وجوب عمره مفرده از او ساقط مى گردد.» (4) محقّق حلّى (م 676) مى نويسد:

«عمره تمتّع واجب است بر كسانى كه خارج از مسجد الحرامند و تنها در ماههاى حج صحيح است و با انجام دادن عمره تمتّع وجوب عمره مفرده ساقط مى گردد.» (5) همو در مختصر النافع آورده است:

«عمره (مفرده) واجب، بر هر مكلفى در طول عمر يك بار واجب است با تحقّق شرايط معتبر در حج ...» (6) جمع بندى:

از بررسى نظريات و گفتار فقها، چند مطلب به دست مى آيد كه عبارتند از:

1- پيش از سيدمرتضى علم الهدى واجب بودن و نبودن عمره مفرده در كلمات فقها مطرح نبوده و از اين رو درباره آن اظهار نظرى نشده است.

2- اگر چه فقها كلمه «عمره» را مطلق آورده اند و مقيّد به «مفرده» نكرده اند ليكن بى شك مقصود از عمره مطلق، عمره مفرده است؛ زيرا حكم «عمره تمتع» تابع حكم «حجّ تمتّع» است و حكم مستقلّى ندارد، به عنوان نمونه محقّق حلّى در مختصر النافع مى گويد: عمره


1- شيخ طوسى، نهاية الأحكام، ج 1، ص 215، چاپخانه دانشگاه.
2- قاضى ابن برّاج، مهذّب الأحكام، ص 211، جامعه مدرسين.
3- ابن برّاج، الوسيله، ص 157، منشورات كتابخانه آيةاللَّه نجفى.
4- ابن ادريس، سرائر، ج 1، ص 633
5- محقق حلى، شرايع الاسلام، ج 1، ص 302، منشورات اعلمى.
6- مختصر النافع.

ص: 45

واجب است، ليكن احكام عمره مفرده را بيان مى كند و از اين گذشته با تتبّع در روايات دور نيست ادعا شود كه عمره مطلق، در روايات نيز به معناى عمره مفرده است. جهت روشن شدن مطلب به روايات ابواب العمره، به ويژه باب 1، 3 و 6 مراجعه شود.

بنابراين مقصود فقها از وجوب عمره، بى شك عمره مفرده است. دست كم قدر متيقّن آن عمره مفرده است. از اين رو هرجا بر عنوان «عمره» حكمى بار شود، قدر متيقّن آن عمره مفرده است.

3- برخى از فقها بر وجوب عمره تصريح كرده اند.

و برخى از فقها مانند شيخ طوسى و محقق حلّى در شرايع فرموده اند كه:

«عمره تمتّع مجزى از وجوب عمره مفرده است.»

از اين عبارت استفاده مى شود كه عمره مفرده بر همه، حتى كسانى كه دور از مكه اند واجب است، وليكن عمره تمتع مجزى از آن است، در غير اين صورت اجزاى عمره تمتع كه وظيفه اشخاص دور از مكه است، معنا نخواهد داشت.

بنابراين، فقها يا با تصريح و يا به كنايه وجوب عمره مفرده را بيان كرده اند و برخى نيز مسأله را در كتابهايشان عنوان نكرده اند.

2- عمره و احكام پنجگانه

پيش از آغاز در بحث اصلى، مناسب است رابطه عمره مفرده را، طبق احكام پنجگانه:

«وجوب»، «حرمت»، «استحباب»، «كراهت» و «اباحه» بيان كنيم؛ زيرا: عمره، همانند حج، موضوع احكام گوناگون واقع مى شود، چون گاهى:

1- عمره واجب است به گونه وجوب اصلى بنابر نظريه كسانى كه عمره مفرده را مستقلًا واجب مى دانند؛ مانند شخصى كه نسبت به عمره استطاعت دارد ولى نسبت به حج استطاعت ندارد. و يا مانند وجوب عمره بر اشخاص نزديك مكه (حاضر) هستند.

2- عمره واجب است به گونه وجوب عرضى؛ مانند اين كه شخصى اجير گردد براى انجام عمره و يا با نذر عمره را واجب كند. (1) 3- عمره مستحب است؛ مانند عمره مفرده پس از انجام حج واجب.

4- عمره نه واجب است و نه مستحب، بلكه نامشروع و يا مكروه است؛ (2) مانند عمره


1- فقها اختلاف كرده اند در اين كه با نذر متعلق آن منذور، واجب مى گردد و يا اين كه در نذر صحيح شرعى تنها وفاى به آن واجب است و منذور بر همان حكم پيش از نذر باقى است. دور نيست نظر اول صحيح باشد.
2- تعبير به كراهت در مورد مثال دوم در كلمات مرحوم آيةاللَّه گلپايگانى به چشم مى خورد و بيشتر فقها فرموده اند نامشروع است. مناسك حج حضرت امام با حواشى مراجع، ص حاشيه، ذيل مسأله 173، ص 90، حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت.

ص: 46

مفرده ميان عمره تمتع و حج تمتع و مانند عمره مفرده اى كه بدون فاصله زمانى لازم ميان دو عمره گزارده شود. بنابر اين كه فاصله لازم باشد. (1) 3- نظريات فقها:

در اين كه آيا عمره مفرده بر اشخاص دور از مكه (نائى)، واجب است يا نه، اقوال گوناگونى وجود دارد؛ از جمله:

1- عمره مفرده بر كسانى كه نزديك (حاضر) مكه هستند، واجب است. اين قول نيز شقوقى دارد؛ برخى از ارباب اين نظريه آن را در طول عمر، يك بار واجب مى دانند و برخى پس از حجّ افراد و قران هميشه واجب مى دانند.

2- عمره مفرده بر تمامى افراد مكلّف؛ چه دور و چه نزديك، واجب است. صاحبان اين باور نيز برخى وجوب عمره را همانند حج فورى و واجب مالى مى دانند؛ به اين معنا كه اگر شخصى استطاعت داشته باشد و آن را انجام ندهد، بايد از اصل تركه خارج گردد و برخى مانند آيةاللَّه شاهرودى آن را واجب شرعى مى داند و نه مالى. (2) البته نظريات ديگرى ميان فقها مطرح است كه در اين نوشته درصدد بررسى آنها نيستيم بلكه درپى آنيم كه درستى و صواب بودن نظريه دوم را به اثبات رسانيم.

4- بررسى ادلّه وجوب عمره

ادلّه اى را كه ممكن است بر وجوب عمره دلالت كند، تحت سه عنوان مورد نقد و بررسى قرار مى دهيم:

الف: آيات

وأتمّوا الحَجَّ والعُمرَةَ للَّه (3) «حج و عمره را براى خدا تمام به جاى آورديد.»

دلالت آيه بر وجوب عمره، همانند حج روشن است؛ زيرا جمله «أتمّوا» به كلمه «العمرة» نيز تعلّق گرفته است.


1- فقها نسبت به مقدار فاصله لازم ميان عمره تمتع و عمره مفرده، پس از اعمال و فاصله لازم ميان دو عمره مفرده اختلاف كرده اند؛ برخى از نظرات عبارت است از: الف: ميان عمره تمتع و عمره مفرده، پس از اعمال حج، فاصله لازم نيست و ميان دو عمره ميزان انجام در دو ماه از نظر عنوان است نه از نظر عدد. ب: ميزان فاصله ده روز است. ج: احتياط مستحب رعايت فاصله است. د: رعايت فاصله شرط نيست، مناسك حضرت امام با حواشى مراجع معظم تقليد. مسأله 173 و 1311 حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت.
2- آيةاللَّه شاهرودى، كتاب الحج، ج 2، ص 151، مطبعةالقضاء.
3- بقره: 196

ص: 47

اشكال:

از ميان فقها، آيةاللَّه حكيم بر دلالت آيه اشكال كرده و چنين نگاشته است:

ظاهراً معناى اين آيه عبارت است از وجوب تمام كردن عمره نه وجوب شروع عمره» (1) نقد و بررسى

اوّلًا: اگر چه كلمه «أتمّوا» در آيه به كار رفته، ليكن بى شك مدلول آن «وجوب» است نه «اتمام». به عبارت ديگر: «أتمّوا» در اينجا به معناى وجوب ادا و انجام دادن عمره است. شاهد بر اين مدّعا آيات و رواياتى است كه در آنها اين گونه تعبيرها آمده و در مقام بيان وجوب است؛ مانند أتمّوا الصيام وأقيموا الصلاة.

ثانياً: در روايات بسيارى، آيه تفسير شده است به وجوب حج و عمره؛ از جمله صحيحه زراره است كه از امام باقر عليه السلام نقل كرده:

«العمرة واجبةٌ على الخلق بمنزلة الحجّ لأنّ اللَّه تعالى يقول وأتمّوا الحجَّ والعُمرةَ للَّهِ». (2)

«عمره مانند حج واجب است؛ زيرا خداوند مى فرمايد: وأتمّوا الحج ...».

2- وَللَّه على النّاس حِجُّ البيت مَن استطاع إليه سبيلًا (3) «و خداى راست بر مردمان زيارتِ خانه، هر كه تواند راهى بدان يابد.»

دلالت آيه بر وجوب عمره تمام است؛ زيرا «حج» در آيه به معناى زيارت و قصد به سوى خانه است و «عمره» نيز چون در آن طواف وجود دارد، مشتمل بر قصد و زيارت است، پس اطلاق آيه شامل عمره نيز مى گردد.

افزون بر اين، طبق رواياتى كه در تفسير آيه از پيشوايان معصوم عليهم السلام وارد شده، آيه به حج و عمره تفسير گرديده است؛ از جمله در صحيحه عمر بن اذينه آمده است:

«سألتُ أبا عبداللَّه عن قول اللَّه عزّوجلّ وللَّه على النّاس حِجُّ البيتِ مَنِ استطاع إليه سبيلًا يعنى بِهِ الحجَّ دونَ العمرة قال لا ولكنّه؛ يعنى الحجّ والعمرة جميعاً لأنّهما مفروضان». (4)


1- آيةاللَّه حكيم، مستمسك العروة الوثقى، ج 11، ص 123، دارالكتب العلميه.
2- وسايل الشيعه، ج 10، باب 1 از ابواب عمره، ح 2، ص 235
3- آل عمران: 97
4- شيخ حرّ عاملى، وسايل الشيعه، ج 10، باب 1 از ابواب عمره، ج 7، ص 236، المكتبة الاسلاميه.

ص: 48

«از امام صادق عليه السلام از معناى فرمايش الهى (وللَّهِ على النّاسِ ...) پرسيدم كه شامل حج است نه عمره؟ امام عليه السلام فرمود: نه بلكه شامل حج و عمره است زيرا هر دو واجب اند.»

روايت از نظر سند صحيحه است و روايات ديگرى مانند صحيحه معاوية بن عمار (1) نيز هست كه نيازى به طرح آنها نيست.

3- فمن حجّ البيت أو اعتمر فلا جناح عليه أن يَطَّوَّف بِهِما؛ (2) «پس هر كس آهنگ خانه كند و يا عمره گزارد، بر او گناهى نيست كه بر گرد آن در (صفا و مروه) بگردد.».

اشكال:

آية دلالت بر وجوب عمره ندارد، همانگونه كه دلالت بر وجوب حج نيز ندارد. بلكه تنها در مقام بيان اين است كه سعى بر اطراف آنها بى اشكال است و ناروا نيست؛ زيرا پيش از اسلام بر صفا و مروه دو بت بوده است از اين رو مسلمانان فكر مى كردند نزديك شدن به آنها گناه است. آيه در مقام زدون اين برداشت نادرست است و در مقام بيان وجوب عمره و حج نيست.

ب: روايات

افزون بر رواياتى كه در تفسير دو آيه وارد شده، روايات بسيار ديگرى نيز وجود دارد كه دلالت مى كند بر وجوب عمره.

بيشتر اين روايات از نظر سند و دلالت تمام است. صاحب وسايل الشيعه بابى تحت عنوان «وجوب عمره بر مستطيع» با دوازده روايت و بابى با اين عنوان كه: «عمره تمتع مجزى از عمره مفرده است» با هشت روايت آورده است از جمله:

1- عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: «العمرة مفروضة مثل الحجّ»؛ (3) امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«عمره همانند حج واجب است.»

اين روايت از جهت دلالت تمام است و اما از نظر سند، طريق شيخ صدوق به مفضل بن صالح عبارت است از:

«وما كان فيه عن أبي جميلة المفضل بن صالح فقد رويته عن أبي رضي اللَّه عنه عن الحميري عن أحمد بن محمد بن عيسى عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر البزنطي عن أبي جميلة المفضل بن صالح».


1- همان، ح 2
2- بقره: 158
3- وسائل الشيعه، ج 19، ص 424

ص: 49

اين سند تمام است.

بنابراين رجال سند تمامى ثقاتند و روايت صحيح است.

2- عن الحلبي عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: «إذا استمتع الرجل بالعمرة فقد قضى ما عليه من فريضة العمرة»؛ (1) امام صادق عليه السلام: مى فرمايد: «هر گاه شخصى عمره تمتع بجاى آورد، عمره مفرده واجب از او ساقط مى گردد.»

از اين روايت استفاده مى شود كه عمره مفرده واجب است ليكن با انجام دادن عمره تمتّع، ساقط مى گردد.

سند روايت فوق نيز صحيح است.

آنچه ملاحظه شد برخى از رواياتى بود كه بر وجوب عمره مفرده دلالت دارد.

ج: اجماع

سومين دليل كه گروهى بر وجوب عمره از آن يارى گرفته اند، اجماع است. صاحب جواهر مى فرمايد:

«عمره با شرايط حج، در طول عمر انسان يك مرتبه واجب مى شود؛ همانند حج، و اجماع محصل و منقول بر اين مطلب دلالت دارد.» (2) علّامه حلى در كتاب منتهى المطلب آورده:

«عمره (مفرده) همانند حج بر هر مكلّفى با تحقّق شرايط حج، واجب است و تمامى علماى شيعه بر اين باورند.» (3) محقّق نراقى نيز بر اين مطلب ادعاى اجماع منقول و محصل كرده است. ايشان مى نويسد:

«عمره همانند حج ... واجب است و دليل بر آن اجماع محصل و منقول به گونه مستفيض است.» (4) نقد و بررسى

اگرچه تمامى فقها وجوب عمره را پذيرفته اند ليكن با توجه به وجود آيات و روايات فراوان،


1- همان، باب 5، ح 1، ص 242
2- شيخ محمّد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج 20، ص 441، دار احياء التراث العربى.
3- علّامه حلى، منتهى المطلب، ج 2، ص 876
4- محقق نراقى، مستند الشيعه، ج 2، ص 178، المكتبه المرتضويه.

ص: 50

كه از نظر دلالت و سند بى اشكال مى باشند، اين اجماع مدركى است و كاشف از قول معصوم عليه السلام نيست. بنابراين اجماع در اين مسأله نمى تواند دليل بر وجوب عمره باشد.

جمع بندى: از مجموع آيات و روايات وارده درباره عمره مفرده به دست مى آيد كه عمره مفرده همانند حج واجب است برتمامى كسانى كه استطاعت پيدا كنند فرقى نمى كند از مكه دور باشند يا نزديك. زيرا آيات و روايات نسبت به اين جهت اطلاق دارند.

5- بررسى أدلّه مخالفان (اشكالات)

در برابر نظريه «وجوب عمره مفرده» نظريه نفى وجوب عمره وجود دارد. صاحب نظران اين باور جهت اثبات نظر خود، به چندين استدلال يا بهتر است بگوييم به چندين اشكال بر ادلّه دال بر وجوب عمره مفرده چنگ زده اند؛ زيرا تمامى و يا بيشتر كسانى كه بر اين عقيده اند نظريه دلالت ادلّه بر وجوب عمره مفرده بر تمامى مكلّفان، حتّى اشخاص دور از مكه را در مقام ثبوت پذيرفته اند وليكن در مقام اثبات به گونه اى آن را نسبت به اشخاص دور از مكه رد كرده اند. در اين بخش دلائل اين نظريه، مورد نقد و بررسى قرار مى گيرد.

الف: رابطه عمره با حج

عمره تقسيم مى گردد به «عمره تمتّع» كه جزئى از اعمال حج به شمار مى آيد و «عمره مفرده». و عمره مفرده گرچه پس از حج قِران و افراد آورده مى شود، ليكن آن، عملى است مستقل. از اين رو بحث درباره آن، از اين جهت است كه آيا واجب مستقلى است بر تمام مكلّفان و ربطى به وجوب حج تمتع ندارد و يا اين كه هنگامى واجب مى گردد كه حج تمتّع نيز واجب باشد؟

فقها در اين جهت اختلاف نظر دارند؛ برخى از آنان نظر دوم را پذيرفته اند و از اين رو چنين فتوا داده اند: شخصى كه براى حج مستطيع نيست و بر عمره مفرده استطاعت دارد واجب نيست بر او كه عمره بگزارد.

در برابر اين نظريه، برخى از فقها باور اول را پذيرفته اند و فتوا داده كه: چنانچه شخصى استطاعت براى حج نداشته باشد و استطاعت انجام عمره مفرده را داشته باشد، واجب است آن را انجام دهد و فرقى نمى كند كه نزديك (حاضر) باشد و يا دور (نائى) از مكه باشد.

ص: 51

مهمترين دليل گروه اوّل ارتباط و تداخل عمره در حجّ تمتّع است؛ در اين صورت، هنگامى عمره واجب است كه حج نيز واجب باشد و به تنهايى واجب نيست تنها كسانى كه نزديك مكه هستند و وظيفه آنها انجام حجّ قِران و يا افراد است از قاعده كلّى ارتباط عمره با حج استثنا شده اند؛ زيرا بر آنها واجب است عمره مفرده انجام دهند و بر ديگران انجام عمره مفرده واجب نيست. آيةاللَّه خويى در اين باره مى فرمايد:

«اگر بپذيريم ادلّه وجوب عمره اطلاق دارد و كسانى را كه از مكه دور هستند دربرمى گيرد، اين اطلاق با دليلى كه دلالت دارد بر ارتباط وجوب عمره با وجوب حج، مقيد مى شود؛ مانند جمله: العمرة مرتبطة بالحجّ الى يوم القيامة (1) زيرا معناى اين دليل عبارت است از اين كه عمره به تنهايى واجب نيست و وجوب عمره مرتبط است به وجوب حج و از اين قاعده تنها كسانى كه نزديك مكه هستند خارج شده اند؛ يعنى وجوب عمره مفرده بر آنها واجب مستقل است.» (2) لازم به يادآورى است كه پيش از ايشان ديگران از جمله محقّق نراقى بر اساس اين باور مشى كرده اند. (3) نقد و بررسى

بى ترديد وجوب عمره تمتع مرتبط و مشروط به وجوب حج تمتع است، اين مطلب اتفاقى است. بنابراين عمره تمتع به گونه مستقل واجب نيست بلكه بر كسانى واجب است كه نسبت به حج نيز استطاعت داشته باشند؛ زيرا تمامى فقها در بيان اعمال و صورت اعمال و اجزاى حجّ تمتع، عمره تمتع را نيز شمرده اند. جهت توضيح بيشتر به كتابهاى تفصيلى از جمله عروةالوثقى (4) و جواهرالكلام (5) مراجعه شود.

امّا نسبت به عمره مفرده، دليلى بر اين ارتباط و اشتراط نداريم جز رواياتى كه دلالت دارد بر اينكه عمره داخل در حج است؛ مانند صحيحه حلبى.

عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: «دخلت العمرة في الحجّ الى يوم القيامة ...» (6) امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «عمره تا روز قيامت داخل در حج شده است.»

در پاسخ بايد گفت كه اين روايت و مانند آن، اوّلًا: دلالت ندارد بر اين كه وجوب عمره


1- عمره مربوط است به حج، تا روز قيامت، مضمون صحيحه حلبى و روايت ابن عباس است كه در وسايل، ج 10، باب 5 از ابواب عمره، ح 7 و باب 3 از ابواب اقسام حج، ح 2، آمده است.
2- آيةاللَّه خويى، معتمد العروة، ج 2، ص 173، مدينة العلم.
3- مستند الشيعه.
4- عروةالوثقى، ج 2، ص 540، عروه محشى، مكتبة العلمية الاسلاميه.
5- جواهر الكلام، ج 20، ص 443 عبارت جواهر اين است: «عمرة التمتّع التي هي جزء من الحجّ».
6- وسايل الشيعه، ج 8، باب 3 از ابواب اقسام حج، ح 2، ص 172

ص: 52

مفرده مشروط است به وجوب حج؛ زيرا اوّلًا معناى ارتباط و دخول عمره در حج عبارت است از عمره تمتّع نه عمره مفرده؛ زيرا بر اساس رواياتى كه دلالت دارد حجّ تمتّع سه طواف بر دور خانه و دو طواف ميان صفا و مروه است، عمره تمتع جزئى از اجزاء و اعمال حج تمتع است و اما عمره مفرده ارتباطى به حج ندارد و از اين رو از آن در روايات فراوان از جمله صحيحه عمر ابن اذينه (1) و صحيحه يعقوب شعيب (2) و روايت نجيّه. (3) در كنار حج تمتع نام برده شده. پس مقصود از داخل شدن عمره در حج، عمره تمتع است نه عمره مفرده.

ثانياً: به فرض كه بپذيريم اين روايت و مانند آن، عمره مفرده را نيز دربرمى گيرد، معناى «دخلت العمرة في الحجّ» از نظر اجزاء است؛ زيرا اگر شخصى حج تمتع انجام دهد مجزى از عمره مفرده است. بله اگر معناى «دخلتِ العمرة في الحجّ» عبارت باشد از دخول و اشتراط وجوب عمره در حج نه اصل عمل آن، ممكن است بر مدّعا دلالت كند و ليكن اين تفسير و معنا از روايات نادرست است و با اطلاق آيات و روايات كه دلالت دارد حج و عمره دو وجوب مستقل اند، سازگار نيست.

ثالثاً: لازمه اين بيان اين است كه وجوب عمره مفرده بر شخص دور از مكه، به گونه مستقل، مشروع نباشد و اين با فتوا به احتياط بر انجام عمره مفرده، كه از سوى طرفداران عدم وجوب استقلالى عمره مفرده (در عروةالوثقى (4) و مناسك حج) صادر شده، نمى سازد.

رابعاً: كسانى كه با تكيه به روايات «دخلت العمرة في الحج» استدلال كرده اند. عمره مفرده بر اشخاص دور از مكه واجب نيست، همانان تصريح كرده اند بر مرتبط نبودن وجوب عمره مفرده به وجوب حج.

آيةاللَّه خويى مى فرمايد:

«مقتضى آيه و روايات، عبارت است از اين كه هر يك از حج و عمره واجب مستقل باشند و هيچ يك از آنها به ديگرى ارتباط ندارد. جز عمره تمتع كه با حج ارتباط دارد و اما در غير عمره تمتع دليلى بر ارتباط عمره با حج نداريم بنابراين ممكن است يكى از اين دو در سالى و ديگرى در سال ديگر انجام پذيرد.» (5) خامساً: در روايتى كه كلينى از صفوان و او از نجيه نقل مى كند امام عليه السلام مى فرمايد:

«إنّما أنزلت العمرة المفردة والمتعة لأنّ المتعة دخلت في الحجّ ولم تدخل العمرة المفردة في الحج».


1- همان مدرك، ج 10، باب 2 از ابواب العمره، ح 2
2- همان مدرك، باب 5 از ابواب العمره، ح 4
3- همان مدرك، ح 5
4- عروة الوثقى محشى، ج 2، ص 534، مسأله 2
5- مستند العروه، ج 2، ص 171

ص: 53

اين روايت دلالت دارد كه عمره مفرده داخل در حج نيست و مستقل است.

افزون بر اين ادلّه، شاهد بر اين كه اين تفسير از روايات دخلت العمرة في الحجّ درست نيست. فهم بسيارى از بزرگان فقها است، از جمله آنها صاحب جواهر است كه مى نويسد:

صاحب نظريه اى را كه مى گويد وجوب عمره و حج با همديگر مشروط و مرتبط است، نشناختم و اين نظريه واضح الفساد است؛ زيرا ادلّه (روايات و آياتى كه دلالت مى كرد عمره و حج دو واجب مستقل اند) بر خلاف آن است و نيز نظريه اى كه مى گويد وجوب عمره مفرده مشروط و مرتبط با وجوب حج است ولى وجوب حج مشروط به وجوب عمره نيست. اين نظريه را گرچه صاحب دروس برگزيده و بر آن استدلال كرده ليكن درست نيست. (1)صاحب رياض در نفى اين تفسير از روايات نوشته است:

«نظريه وجوب هر يك از عمره و حج، به گونه مستقل، صحيحترين و مشهورترين نظريه ها است؛ زيرا دليلى بر ارتباط هر يك از اين دو يا ارتباط وجوب عمره به وجوب حج نداريم». (2) جهت اطلاع بيشتر در اين مسأله، مى توان به منتهى (3) علّامه و مدارك (4) و مستند الشيعه (5) مراجعه كرد.

شاهد ديگر بر اين مدعا كه وجوب عمره مفرده مشروط به وجوب حج تمتع نيست عبارت است از اين كه فقها عمره را تقسيم كرده اند به عمره تمتع- كه بر اساس رواياتى كه دلالت دارد حج تمتع سه طواف است، اين عمره از اجزاء و اعمال حج است و داخل در حج مى باشد- و عمره مفرده كه در روايات از آن مبتوله (بريده شده) نيز نام برده شده و اين اسم گذارى شاهد بر اين است كه اين عمره داخل در حج و مشروط به آن نيست بلكه مستقل است و به تنهايى واجب مى گردد.

ب: نفى اطلاق

استدلال (اشكال) ديگر كسانى كه معتقدند عمره مفرده بر اشخاص دور از مكه واجب


1- جواهر الكلام، ج 2، ص 444
2- رياض المسائل، ج 7، ص 174
3- منتهى المطلب، ج 2، ص 876
4- مدارك الأحكام، عاملى، ج 8، ص 46، آل البيت.
5- محقق نراقى، مستند الشيعه، ج 11، ص 160، آل البيت.

ص: 54

نيست، اين است كه گفته اند: در اطلاق آيات و روايات دال بر وجوب عمره مفرده خدشه وجود دارد به اين بيان كه: عمره بر دو قسم است؛ 1- عمره تمتع 2- عمره مفرده و در آيات و روايات تصريح نشده است بر وجوب، خصوص عمره مفرده بلكه از ادلّه وجوب طبيعىِ عمره استفاده مى شود؛ مانند حج و چون از خارج مى دانيم عمره تمتع واجب است بر شخص دور از مكه و عمره مفرده واجب است بر شخص نزديك مكه. بنابراين استدلال به اطلاق روايات بر وجوب عمره مفرده ممكن نيست. (1) نقد و بررسى

صاحب اين بيان، به عدم قوّت و استحكام استدلال توجه داشته است؛ از اين رو در پايان با تعبير: «ولو فرضنا اطلاق الأدلّة» به پاسخ پرداخته است.

در پاسخ اين اشكال مى توان گفت:

اوّلًا: اين كه ما فرض كنيم وظيفه كسانى كه دور از مكه هستند تنها عمره تمتّع است، تازه اوّل مطلب و در ميان دعوا نرخ تعيين كردن است؛ زيرا اگر نگوييم ادلّه صراحت دارد، به ويژه آيه: «وأتمّوا الحجّ والعمرة»، دست كم ظهور ادلّه عبارت است از وجوب عمره مفرده بر تمامى مكلّفان؛ چه دور و چه نزديك. از باب نمونه، آيه وللَّه على النّاسِ حِجُّ البيتِ در صحيحه عمر بن اذينه تفسير شده است به حج و عمره و بى شك عمره در برابر حج، عمره مفرده است و همانند حج بر تمام مكلّفان واجب است.

ثانياً: رواياتى كه عمره مفرده را بر حاضر واجب كرده، در مقام تقسيم حج، به تمتّع، افراد و قِران است و دلالت دارند بر وجوب عمره مفرده همراه با حجّ افراد و قِران و اثبات شى ء نفى ماعدا نمى كند. بله اگر لسان روايات تقسيم عمره اين باشد كه عمره مفرده بر حاضر و عمره تمتع بر دور از مكه واجب است اشكال جاداشت.

ثالثاً: روايات زيادى داريم كه دلالت دارند بر اين كه عمره تمتع موجب سقوط وجوب عمره مفرده مى گردد و در وسايل دوازده روايت در اين باب نقل كرده است. اينها دلالت دارند كه عمره مفرده به عنوان عمره مفرده بر تمامى مكلّفان از جمله كسانى كه دور از مكه هستند واجب است در غير اين صورت مجزى بودن عمره تمتع از عمره مفرده معنا نخواهد داشت؛ زيرا عمره تمتع وظيفه نائى است نه عمره مفرده پس معلوم مى گردد كه عمره مفرده نيز بر او


1- مستند العروة، ج 2، ص 173

ص: 55

واجب است ليكن طبق اين روايات، عمره تمتع از او جايگزين و مجزى از وجوب عمره مفرده او مى شود.

رابعاً: شايد بتوان ادعا كرد كه عنوان «عمره» اگر قيد «تمتّع» يا «مفرده» نداشته باشد، منصرف است به عمره مفرده، و عمره تمتع نياز دارد به قيد و يا قرينه. شاهد بر اين مطلب آيه: وأتمّوا الحجّ والعمرة و روايات فراوان از جمله روايات باب شش است كه در بيشتر آنها عنوان عمره، مطلق است ولى به طور قطع مقصود عمره مفرده است؛ مانند روايت 1، 2، 3، 4، 5، 6، 9، 10، و 12 كه در آنها آمده است: (1) «لكلّ شهر عمرة» پس روايات دال بر وجوب عمره، نص در وجوب عمره مفرده است و نوبت به شك نمى رسد تا اين اشكال مطرح گردد. با شك در وجوب برائت از وجوب جارى مى گردد.

ج: سيره

از جمله ادلّه مخالفانِ وجوب عمره مفرده، چنگ زدن به سيره قطعيه بر انجام ندادن عمره مفرده از سوى مسلمانان است. آيةاللَّه خويى مى فرمايد:

«افزون بر ادلّه پيشين، سيره قطعى مستمر مسلمانان است كه انجام عمره مفرده از سوى آنان متعارف نبوده است حتى نايبى كه در سال نيابت حج تمتع، استطاعت از عمره مفرده را دارد.» (2) نقد و بررسى

اين استدلال از دو بخش تشكيل شده است: بخش اول ادعاى سيره قطعى بر متعارف نبودن انجام عمره مفرده است. بخش دوم مدعى است نايبانى كه استطاعت از عمره مفرده داشته اند نيز آن را انجام نمى داده اند.

امّا در پاسخ از بخش دوم، ممكن است گفته شود كه: عمره مفرده بر كسى واجب است كه پيش از رسيدن به مكه مستطيع بوده است.

و از طرفى سيره عملى حجاج، كه هم اكنون نيز وجود دارد، به ويژه كسانى كه از جانب ديگران حج انجام مى دهند اين است كه پس از پايان مناسك براى خودشان عمره مفرده انجام مى دهند. در هر صورت اثبات اين مدعا كه كسانى كه از جانب ديگران حج انجام


1- وسايل الشيعه، باب 6 از ابواب العمرة، ج 10، ص 244
2- مستند العروه، ج 2، ص 174

ص: 56

مى دهند عمره مفرده نمى گزارند، مشكل است.

و از بخش اول ممكن است چنين جواب داده شود: در زمانهاى پيش كه وسايل حمل و نقل سريع ماشينى وجود نداشت، استطاعت براى عمره مفرده، جداى از استطاعت براى حج نبود؛ و انجام ندادن ناييها از آن جهت بوده كه پيش از رسيدن به مكه مستطيع نبوده و پس از رسيدن به مكه همان گونه كه نيابت مانع استطاعت نسبت به حج است مانع استطاعت به عمره مفرده نيز هست.

در ثانى اگر بخواهيم اين سيره را به زمان پيشوايان معصوم عليهم السلام برسانيم، امرى است مشكل؛ زيرا چه بسا سكوت و بيان نشدن وجوب عمره مفرده از ناحيه برخى از فقها كه سيطره علمى و فقهى داشته اند، تا مدّتهاى زيادى آن را از مسلّمات فقه تلقّى كرده اند و اين مطلب در فقه شواهد بسيار دارد؛ همانند فتاواى شيخ طوسى كه تا زمانهاى زيادى پس از درگذشت وى از مسلّمات تلقى مى شود؛ و مى رفت كه عمل به برخى از آنها، حالت سيره پيدا كند.

د: خارج نشدن از تركه

از جمله برهانهايى كه بر واجب نبودن عمره مفرده اقامه شده، اين است كه اگر عمره مفرده واجب باشد، در صورتى كه شخص مستطيع گردد و نتواند آن را انجام دهد، بايد مخارج سفرش از تركه خارج گردد و حال آن كه فقها چنين فتوا نداده اند. آيةاللَّه خونسارى مى فرمايد:

«وجوب عمره مفرده بر شخص دور از مكه بعيد است زيرا اين، مستلزم خروج عمره از اصل مال (تركه ميت) است.» (1) پيش از ايشان فاضل هندى در كشف اللسام همين اشكال را بيان كرده و بر آن افزوده است كه:

«در هيچ آيه و روايتى نيامده است كه عمره مفرده از تركه خارج گردد.» (2) نقد و بررسى

پاسخ اين اشكال از جهاتى ممكن است: اوّلًا ممكن است بگوييم: همانگونه كه حج از


1- آيةاللَّه خونسارى، جامع المدارك، ج 2، ص 557، اسماعيليان.
2- فاضل هندى، كشف اللسام، ج 6، ص 292، انتشارات اسلامى.

ص: 57

دَيْن است و از تركه خارج مى گردد، عمره مفرده نيز دَيْن است و در صورتى كه شخص استطاعت آن را داشته باشد و انجام ندهد بايد شخصى را براى او اجير كنند و اجرت او را از تركه بدهند. برخى از فقهاى بزرگ نيز اين نظريه را پذيرفته اند: از جمله صاحب جواهر مى فرمايد:

«التزام و پذيرش خروج اجرت عمره مفرده از تركه، براى شخصى كه استطاعت آن را داشته و انجام نداده و مرده است، مطلبى است مورد قبول.» (1) ثانياً: گرچه عمره مفرده در آيات و روايات به منزله حج شمرده شده، ليكن شايد بشود گفت كه اين تنزيل تنها در ناحيه وجوب است نه از جهات ديگر؛ زيرا در صحت تنزيل لحاظ تمامىِ جهات «منزل عليه» لازم نيست، بلكه يك جهت و يا چند جهت مهم كافى است و اين نظريه نيز در ميان فقها قائل دارد؛ از جمله آيةاللَّه شاهرودى است كه در پىِ پاسخ به اين اشكال، كه وجوب عمره مفرده اثر فقهى ندارد؛ زيرا نه وجوبش فورى است و نه از تركه (اصل مال) خارج مى گردد، فرموده:

«وجوب عمره مفرده حكم شرعى است و نياز به ثمره فقهى ندارد و براى نفى لغويت يعنى مقدار كافى است كه اگر در غير ماه هاى حج براى عمره مفرده مستطيع گردد و آن را انجام دهد مجزى است.» (2) با اين بيان، ايشان ضمن اين كه عمره مفرده را واجب مستقل مى داند براى تمامى مكلّفان اجرت آن را نيز از تركه نمى داند.

بنابراين پاسخ اين اشكال واضح است و نمى تواند مانع از دلالت ادلّه بر وجوب عمره مفرده گردد.

ه- اگر عمره مفرده واجب بود بيان مى شد

از جمله ادلّه اى كه بر واجب نبودن عمره مى آورند، عبارت است از اين سخن كه اگر عمره مفرده واجب بود، از طرف ائمه عليهم السلام بيان مى شد. آيةاللَّه فاضل لنكرانى مى نويسد:

«اگر عمره مفرده واجب باشد، حتّى بر اشخاصى كه دور از مكه هستند، لازم بود ابلاغ و بيان آن به گونه اى واضح و ظاهر همانند وجوب حج مى آمد.» (3)


1- جواهر الكلام، ج 20، ص 444
2- آيةاللَّه شاهرودى، كتاب الحج، ج 2، ص 151، مطبعة القضا نجف.
3- آيةاللَّه فاضل لنكرانى، تفصيل الشريعه، ج 2، ص 228، مكتب الإعلام الاسلامى.

ص: 58

نقد و بررسى

اين اشكال جدا از مسأله سيره نيست، بنابراين همان پاسخها را اينجا نيز مى توان آورد.

در ثانى با همان بيانى كه حج واجب شده عمره نيز واجب شده و در دلالت وجوب ادلّه هيچ گونه اجمالى وجود ندارد و كسانى كه وجوب آن را اختصاص مى دهند به اشخاص نزديك مكه نيز دلالت ادلّه را بر وجوب پذيرفته اند. ليكن اشكال در فراگيرى اين ادلّه نسبت به اشخاص دور از مكه دارند و در اين نوشته در حد امكان پاسخ آن اشكالات داده شد.

6- نظريات فقهاى اهل سنّت درباره وجوب عمره مفرده

فقيهان اهل سنّت نيز همانند فقهاى اماميّه در حكم عمره مفرده اختلاف نظر دارند.

برخى از ايشان آن را واجب و برخى ديگر مستحب مى دانند. در اينجا نظريه هر يك از آنان را بيان مى كنيم:

الف- شافعيه: عبدالرحمن جزيرى در متن كتاب «الفقه على المذاهب الأربعه» مى نويسد:

«عمره مفرده همانند حج، در تمامى عمر بر هر انسانى يك بار واجب عينى است.» (1) وهبه زحيلى نيز در كتاب «الفقه الإسلامى وادلته» آورده:

«شافعى گفته است بنابراظهر عمره واجب است؛ مانند حج. دليل آن آيه وأتمّوا الحجّ والعمرة للَّه است؛ زيرا مقتضاى امر وجوب است و خبر عايشه كه گفته است از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم آيا بر زنان جهاد واجب است؟ در پاسخ فرمود: بله جهادى كه در آن كشتار نيست؛ يعنى انجام حجّ و عمره.» (2) مرحوم محمّد جواد مُغنيه نيز مى نويسد:

«شافعيه و بسيارى از اماميه گفته اند عمره واجب است.» (3) ب- مالكيّه: نظر مكتب مالكيه در اين مسأله استحباب تأكيدى عمره مفرده است نه وجوب آن. صاحب كتاب الفقه على مذاهب الأربعه پس از بيان وجوب عمره مى نويسد:

«در اين وجوب مالكيه مخالفت كرده اند.»

دكتر وهبه زحيلى نيز ضمن نقل نظر مالكيه استدلال آنها را بيان كرده است او مى نويسد:


1- الفقه على مذاهب الأربعه، ج 1، ص 684
2- وهبه الزحيلى، الفقه الاسلامى وادلّته، ج 3، ص 19، دارالفكر.
3- محمّد جواد مغنيه، الفقه على المذاهب الخمسه، ص 201، دارالعلم للملايين.

ص: 59

«مالكيه گفته اند عمره مستحب مؤكّد است، بنابر قول ارجح؛ زيرا در احاديث فراوانى كه شمار واجبات را بيان كرده، عمره را جزو آنها نشمرده است؛ مانند حديث عمر (بني الإسلام على خمس) و نيز جابر نقل مى كند كه رسول خدا در پاسخ پرسش اعرابى كه واجب است يا نه، فرمود واجب نيست.» (1) محمّد جواد مغنيه نيز مى نويسد:

«فقهاى مذهب مالكيه گفته اند عمره واجب نيست بلكه مستحب مؤكّد است.» (2) ج- حنفيه: آنان نيز همانند مذهب مالكيه عمره مفرده را مستحب مؤكّد مى دانند. دكتر زحيلى مى نويسد:

علماى حنفى گفته اند: عمره مفرده بنابر قول ارجح مستحب مؤكد است، به دنبال اين ادلّه، آن را كه در ضمن نظريه مالكيه بيان شد، مى آورد.»

جزيرى (3) و محمّد جواد مغنيه (4) نيز همانند زحيلى نظر حنفيه را بيان مى كند.

د- حنابله: اينان بر اساس نقل وهبه زحيلى قائل به تفصيل هستند. او مى نويسد:

«حنابله از احمد نقل مى كنند كه بر اهل مكه عمره واجب نيست؛ زيرا ابن عباس گفته است عمره واجب است ولى بر اهل مكه واجب نيست؛ زيرا عمره آنان طوافشان بر خانه است و همين مطلب را از عطا نقل كرده است كه زيرا ركن عمره طواف بر خانه است و آنها بر خانه طواف مى كنند و اين طواف مجزى از اصل عمره است.» (5) صاحب كتاب «الفقه على المذاهب الأربعة» نظريه مذهب حنبلى را به طور مطلق، مستحب مؤكّد نقل مى كند و تفصيل وهبه زحيلى را قبول ندارد. (6) محمّد جواد مغنيه در كتاب الفقه على المذاهب الخمسه نيز از همان جزيرى، تفصيل زحيلى را نقل مى كند. (7)


1- الفقه الاسلامى، ج 3، ص 18
2- الفقه على المذاهب الخمسه، ص 201
3- الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 684
4- الفقه على المذاهب الخمسه، ص 201
5- الفقه الاسلامى وادلّته، ج 3، ص 19
6- الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 684
7- الفقه على مذاهب الخمسه، ص 201

ص: 60

پى نوشتها:

ص: 61

ص: 62

ص: 63

استفتاءات

محمدحسين فلاح زاده

ص: 64

ص: 65

ص: 66

ص: 67

ص: 68

ص: 69

تاريخ و رجال

ص: 70

اصحاب صُفّه

محمد الياس عبدالغنى/ سيدابراهيم سيدعلوى

ورود به بحث

صفّه (به ضمّ صاد و تشديد فاء) سايبانى بوده در بخش آخر مسجدالنبى صلى الله عليه و آله كه مردمان بينوا و غريب در آن پناه مى گرفتند و «اصحاب الصفّه»، بر مشهورترين اقوال، به آنجا منسوبند. (1) مهاجران در مدينه، بر منزل كسانى كه با ايشان آشنا بودند، وارد مى شدند ولى كسانى كه با انصار سابقه آشنايى نداشتند وارد مسجدالنبى مى شدند. و برخى از مهاجران به مدينه مى آمدند تا شرايع بياموزند و احكام دين بفهمند و به عنوان «آموزگار» به ميان قوم خود برگردند. اينان نمونه و مصداقى از اين آيه شريفه بوده اند: «فَلَولا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فرقةٍ منهم طائفةٌ ليتفقّهوا في الدين وليُنذِروا قومهم إذا رَجَعوا إليهم لعلّهُم يَحذَرون»: (2) «چرا از هر فرقه و طائفه اى، جمعى نمى كوچند تا دين فهم شوند و به هنگام بازگشت به ميان قوم خود، آنان را انذار كنند، شايد آنها پروا نمايند.»

از طلحه بصرى (3) نقل شده كه گفت: هر كس وارد مدينه مى شد و در آنجا آشنا داشت بر او وارد مى شد و هر كس آشنا نداشت در صفّه نازل مى گرديد و من با جمعى بودم كه بر صفّه نزول كرده بودند با دو مرد با هم بوديم و رسول خدا صلى الله عليه و آله هر روز يك مدّ خرما براى ما مى فرستاد. (4)


1- نورالدين على بن احمد سمهودى، وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى، ج 2، ص 453، دار احياء التراث، بيروت.
2- سوره توبه، آيه 122
3- يكى از سخاوتمندان و بخشندگان مشهور است. از عثمان بن عفان، حديث شنيد و روز جمل با عائشه بود و به سال 63 ه. والى سجستان شد و همانجا درگذشت. نك: ابن مجد، تهذيب التهذيب، ج 5، ص 17، دار صادر، بيروت.
4- عمرو بن شيبه، تاريخ المدينة المنوره، ج 2، ص 486، افست دارالفكر، قم.

ص: 71

موقعيّت مكانى صفّه:

در تعيين مكان صفّه و موقعيّت آن در مسجدالنبى، هر چند كه مورّخان عهد كهن، اتّفاق نظر دارند ليكن واپسينان و معاصران در تعيين حدود آن اختلاف دارند. به نظر بعضى سكّوى خواجه ها، كه در سمت راست مسجد در ورودى باب جبرئيل قرار دارد، بر مكان صفّه ساخته شده است و به رأى برخى ديگر مكان صفّه جز اين است و ما در پرتو نقشه هاى باستانى و آراى دانشمندان، به بحث ذيل رسيديم.

قاضى عياض (1) گويد: زمانى كه قبله از بيت المقدس به كعبه شريف برگردانده شد، پيغمبر صلى الله عليه و آله دستور داد سقفى بر ديوار شمالى مسجد بسازند. اين مكان بعدها صفّه شناخته شد.

و حافظ ذهبى گفت: قبله قبل از تحويل به كعبه، در شمال مسجد بود و پس از تحويل، ديوار قبله نخست مكان اهل صفّه گرديد. (2)ابن حجر عسقلانى مى نويسد: صفّه مكانى بوده در آخر مسجد نبوى به شكل جاىِ سايه دار و مسقّف كه براى استراحت و فرودآمدن غريبانى كه خانواده و جا و مكانى نداشتند، فراهم شده بود. (3) به مفاد اين نظرها؛ مكانى كه در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به صفّه معروف بوده، در سمت شمالى مسجد واقع بوده است؛ يعنى در غرب سكّوى خواجه ها كه الآن موجود است، زيرا صفّه پس از تحويل قبله ساخته شده و معلوم است كه تحويل قبله در سال دوّم هجرت بوده است و پيغمبر صلى الله عليه و آله دستور داد سقفى روى ديواره شمالى، كه در آخر مسجد بوده، بزنند. بنابراين، صفّه پيش از توسعه نخست مسجد، بوده زيرا پيغمبر صلى الله عليه و آله در سال هفتم هجرت مسجد را توسعه داد پس اين ديوار شمالى، برابر نمازخانه او به سوى بيت المقدس بوده است و آن، ستون پنجم پس از استوانه عايشه در سمت شمالى است و با مراجعه به نقشه جاى ديوار شمالى مسجد، قبل از توسعه آن توسّط پيامبر صلى الله عليه و آله و مكانى كه صفّه در آن ساخته شده، معلوم مى شود.

امّا سكوى موجود كنونى در سمت راستِ ورودى باب جبرئيل و سمت چپ ورودىِ باب النساء (زنان)، كه امروزه به آن «سكّوى خواجه ها» گويند مكان اصلى صفّه كه در احاديث شريف نبوى آمده، نيست؛ زيرا مكان اين سكّو در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله در سمت شرقى خارج


1- اصل او از اندلس است، جدّش به فاس آمد و در سبتة ساكن شد و عياض به سال 476 ه. در سبتة زاده شد. كتاب «الشفا بتعريف حقوق المصطفى صلى الله عليه و آله» تأليف اوست. او در سال 544 ه. وفات يافت. نك: تذكرة الحفّاظ، ج 4، صص 1036- 1034
2- وفاء الوفاء، ج 2، ص 453
3- فؤاد عبدالباقى، فتح البارى، ج 6، ص 595، مطبعه سلفيّه.

ص: 72

مسجد قرار داشته و در آن جا ديوارى نبوده است كه براى اهل صفّه، سقف و سايبان زنند. و در آن نقشه، جايگاه حدّ شرقى مسجد در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و محل سكّوى خواجه ها كه در خارج مسجد بوده، آشكار است و اقوال دانشمندان كه درباره حدود صفّه فرموده اند به آن سكّو تطبيق نمى كند.

آنچه درستى اين نظر را تأييد مى كند آن است كه وقتى ملك اشرف قايتباى به سال 888 ه. مسجد را تعمير مى كرد، جاى باب جبرئيل در عصر پيامبر آشكار شد و آن جلوِ باب شامى براى مقصوره شريفه، قرار داشت و معلوم است كه باب جبرئيل در منتهااليه سمت شرقى و در ديواره خاورى واقع بوده و اين دليل آن است كه مكان سكّوى خواجه ها در عصر پيامبر در خارج از ديوار شرقى مسجد بوده است.

سمهودى كه خود، عمارت و ساختمان قايتباى را ديده، چنين آورده است: وقتى بنّاها ستون غرب و باخترى پس از باب حجره شامى را مى كندند تا گنبد را بسازند، در برابر جبرئيل، در جلوى همان باب حجره شامى، پله زيرزمينى يافتند و سمهودى مى گويد به نظر من اين پله به سوى باب جبرئيل در عصر پيامبر، ساخته شده و ديوار شرقى مسجد آنجا بوده است. (1) و ناگفته پيداست كه نخستين توسعه در سمت خاورى به سال 91 ه. در عصر عمر بن عبدالعزيز بوده كه حُجره ها را داخل مسجد كردند. (2) از بحث مزبور چنين نتيجه مى گيريم:

الف- صفّه پيش از توسعه نخستِ مسجد، كه به سال هفتم هجرت انجام يافته، بنا گرديده است.

ب- صفّه در كنار ديوار شمالى انتهاى مسجد پس از تحويل قبله ساخته شده و جايگاه آن در موقعيّت كنونىِ مسجد، برابر ستون پنجم از استوانه عايشه به سمت شمال، است.

ج- پايان مسجد از سمت خاور، خط محاذى حجره عايشه، كه اكنون پشت باب شامى براى مقصوره شريفه است، بوده است.

د- جايگاه سكّوى آغاها و خواجه ها، كه اكنون ميان باب جبرئيل و باب زنان قرار دارد، در هنگام بناى صفّه، در خارج از مسجد در سمت خاور بوده و آن سكّو روى مكان صفّه ساخته نشده است. امّا برخى نويسندگان و پژوهشگران درباره مسجدنبوى شريف، گمان دارند كه سكّوى خواجه ها، همان جاى صفّه مى باشد، در هر حال به دلايلى كه گفتيم، چنان نيست و


1- وفاء الوفا، ج 2، ص 470
2- همان كتاب، ص 522

ص: 73

آن پندار درست نمى باشد، مگر آن كه گفته شود سكّوى خواجه هاىِ كنونى در توسعه مسجد شريف نبوى، در زمانهاى بعد در سمت شرقى به محاذات صفّه بناگرديده است؛ همانند درهاى باستانى مسجد كه در محاذات محل هاى نخستين قرار دارند و نام سابق آنها همچنان بر اين درب ها و جايگاههاىِ كنونى، اطلاق مى شود.

آمار اهل صفّه:

از روايات تاريخى برمى آيد كه آمار اهل صفّه در زمانهاى عادى، نزديك به هفتاد تن بوده كه به هنگام ورود مهمانها و تازه واردان فزونى مى يافت و گاهى كه برخى ها به سفر رفته و يا ازدواج مى كردند و صاحب خانه مى شدند و يا درمى گذشتند، آمار و شماره كم مى شد. و برطبق رواياتى، بعضى اوقات شمار اهل صفّه از يكصد تن مى گذشت و ابونعيم اصفهانى نامهاى آنان را به تفصيل آورده است.(1) بخارى از ابوهريره نقل كرده كه او گفت: من هفتاد تن از ايشان را ديدم و احدى از ايشان عبا به دوش نداشت و بعضى يا شلوار و يا جامه اى حوله مانند كه بر گردنها گره مى زدند به پا كرده بودند و گاهى به نصف ساقها نمى رسيد و شخص با دست خويش جامه را نگه مى داشت كه عورتش ديده نشود و گاهى جامه بلند بود و تا استخوانهاى روى پا مى رسيد. (2) (يعنى شديداً بينوا بودند.)

ابن حجر گفت: اين هفتاد تنى كه ابوهريره ديده است، جز آن هفتاد نفرى هستند كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را به غزوه بئرمعونه فرستاد آنان نيز اهل صفّه بودند و در آن غزوه شهيد شدند و ابوهريره در آن زمان هنوز مسلمان نشده و به مدينه نيامده بود.

عدّه اى، همچون ابن الأعرابى، سلمى، حاكم، ابونعيم به جماعت اصحاب صفّه عنايت داشتند و مطالبى آورده اند كه نزد هر كدام چيزى است كه ديگرى آن را نگفته است. (3) ابن تيميّه گفت: شماره اهل صفّه و تاريخ آنان را ابوعبدالرحمان سلمى گرد آورده است، آنان حدود ششصد و يا هفتصد تن بوده اند و در يك زمان هم، يكجا جمع نبوده اند. آنان به صفّه اى كه در شمال مسجد قرار داشت، پناه مى آوردند و مردمى بينوا از مهاجران بودند و گاهى يكى از ايشان ازدواج مى كرد و يا مسافرت مى رفت و يا در جهاد شركت مى جست و از آن جمع خارج مى شد و معمولًا هفتاد تن بودند، اندكى كم و يا زياد. (4)


1- نك: حليةالأولياء، ج 1، ص 339 وبعد، دارالكتاب العربى، بيروت.
2- صحيح بخارى، ج 1، ص 120، افست دار احياء التراث، بيروت.
3- فتح البارى، شرح صحيح بخارى، ج 1، ص 536
4- مجموع فتاوى شيخ الاسلام، ج 11، ص 81، چاپ المغرب

ص: 74

مشهورترين هاى اهل صفّه:

پيشتر درباره تعداد و آمار اجمالى اهل صفّه سخن گفتيم و اينك نام مشهورترين آنان را مى آوريم:

1- ابوذر غفارى، 2- ابوهريره دوسى، 3- بلال بن رباح، 4- حارثة بن نعمان، 5- حذيفة بن اليمان، 6- حنظلة بن ابى عامر، غسيل الملائكه، 7- سالم مولى ابن حذيفه، 8- سعد بن مالك، ابوسعيد الخدرى، 9- سلمان فارسى، 10- صهيب بن سنان رومى، 11- عبداللَّه بن مسعود، 12- كعب بن مالك انصارى. (1) شادابى اهل صفّه:

اهل صفّه، بيشترين اوقاتشان را با دانش آموزى و عبادت مى گذراندند و پيامبر صلى الله عليه و آله با آنان مى نشست و به ايشان آموزش مى داد و مأنوس مى شد و شخصاً به شؤون و رفع نيازمنديهاى شان مى پرداخت و اصحابش را هم به رسيدگى به حال ايشان ترغيب و تشويق مى فرمود. ولذا صحابه برخى از ايشان را به خانه هاى خود مى بردند تا با آنان هم غذا شوند و گاهى خوشه هاى خرماى تازه مى آوردند و از سقف مسجد (كه كوتاه بود) مى آويختند تا اصحاب صفّه از آنها بخورند.

اصحاب صفّه همانند ديگر صحابه براى جهاد بيرون مى رفتند و در ميان ايشان ابوهريره به حفظ احاديث زياد، مشهور است و پيامبر صلى الله عليه و آله بعضى از اصحاب صفّه را به عنوان معلّم و مبلّغ، به نواحى مختلف مى فرستاد. از خود ابوهريره نقل شده كه گفت: شما مى گوييد كه ابوهريره از رسول خدا زياد حديث مى كند، چرا مهاجران و انصار مانند ابوهريره حديث فراوان نقل نمى كنند؟ برادران مهاجر من در بازار مشغول كار و كاسبى بودند و امّا من بر شكم پر ملازم رسول اللَّه بودم. وقتى آنان غايب مى شدند من حضور داشتم و وقتى آنان فراموش مى كردند من ياد داشتم و برادران انصارى من هم مشغول استفاده از سرمايه شان بودند و من مردى بينوا بودم از بينوايانِ صُفّه موقعى كه ديگران از ياد مى بردند من فرامى گرفتم. رسول خدا روزى طى حديثى فرمود: هيچ كس جامه اش نگسترد و تا پايان سخن من آن را نپيچد مگر آن كه آنچه را كه من مى گويم فرامى گيرد و من يك ملافه راه راه داشتم آن را گستردم و تا حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله به پايان برسد آن را جمع نكردم و بعد از خاتمه كلام رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آن


1- نك: حلية الاولياء، ج 1، ص 350 و بعد.

ص: 75

را به سوى سينه ام گرد آوردم پس هيچ چيز از كلام رسول اللَّه را فراموش نكردم (1). (2) و از مالك بن انس در گذشته به سال 179 ه. نقل شده كه گفت:

روزى ابوطلحه آمد در حالى كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ايستاده و اصحاب صفّه را قرائت مى آموخت و از شدّت گرسنگى بر شكم خود سنگ بسته بود تا بتواند راست بايستد كه اهتمام آنان به فهم قرآن و آموختن و زمزمه كردن و تكرار آن كتاب مقدّس، فراوان بوده است. (3) و عبادة بن صامت هم براى اهل صفّه قرآن مى آموخت. (4) بينوايى اصحاب صفّه:

خداوند ياران صفّه را در قرآن كريم ستوده است.

للفقراء الَّذين احصروا في سبيل اللَّه لا يستطيعون ضرباً في الأرض يَحسَبُهُم الجاهل أغنياء مِنَ التعفّف تَعرِفُهُم بسيماهُم لا يسألون النّاسَ إلحافاً (5)


1- سخن در اين زمينه از حوصله اين مقال ما بيرون است و درباره تحليل شخصيّت ابوهريره و تعيين ميزان اعتبار احاديث او و قصّه حديث سازى هايش به سود بنى اميّه و به ويژه معاويه، در ميان اهل علم و پژوهشگران و دانشگاهيان مشهور است و در اين مورد آثار ارزشمندى در عالم مطبوعات انتشار يافته است. نك: ابوريّه، اضواء على السنّة المحمّديه، قاهره. و ايضاً: شيخ المضيره ابوهريره، با ترجمه فارسى: بازرگان حديث. تهران، محمدى. و نك: علّامه شرف الدين عاملى، ابوهريره، دارالتعارف، بيروت و جز اينها. و ما در اينجا يك نمونه از سخنان محقّقانه سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى را در تحليل همان سخن ياد شده ابوهريره مى آوريم: ابوهريره فقط سه سال فيض صحبت رسول اللَّه را پيدا كرده بود و بدين سبب عمر، عثمان، على و عايشه منكر احاديث او بودند و او را متّهم مى دانستند و او نخستين راوى است كه در اسلام متّهم به كذب و جعل شده است. و در اين ميان، عايشه بيش از ديگران بر وى معترض بوده است. و نظّام گفت: هر كدام از عمر، عثمان، على و عايشه، ابوهريره را دروغپرداز مى دانسته اند. ابوهريره، به قلم امام سيدعبدالحسين شرف الدين، چاپ چهارم، صص 183 و 184. برخى دانشمندان معروف مصر، مانند احمد امينى، محمّد سعيد العريان، نقد نظر نوشته و از آن كتاب تجليل به عمل آورده اند. و شايسته است نمونه اى هم از شيخ محمود ابوريّه نقل كنيم: ابوهريره به شيخ المضيره معروف بوده و مضيره، نوعى خوراكى لذيذى بوده كه براى معاويه آماده مى كردند و ابوهريره از اين خوراكى بسيار خوشش مى آمد. او با معاويه اين خوراكى را مى خورد و به هنگام دخول وقت نماز، در پشت سر على عليه السلام نماز مى گزارد و در اين خصوص بر او اعتراض كردند. او گفت مضيره معاويه بسيار چرب است و نماز در پشت سر على عليه السلام با فضيلت تر مى باشد. و نقل كرده اند كه او مى گفته: نماز در پشت سر على عليه السلام كاملتر است و سفره معاويه چرب تر و ترك جنگ و جهاد سالمتر مى باشد. و ابن سعد در طبقات از خود ابوهريره نقل نكرده است كه عمر او را دشمن خدا، اسلام و كتاب خدا خطاب كرده و گفته است تو مال خدا را دزديده اى؟! ... نك: محمود ابوريّه، شيخ المضيره، ابوهريره، چاپ سوم، صص 56 و 80.
2- صحيح بخارى، جزء 3، ص 68
3- حليةالاولياء، ج 1، ص 342
4- او يكى از نقباى عقبه است و تمام غزوات را شاهد بوده و نخست كسى است كه در فلسطين به پست قضا رسيده و در همان جا هم در گذشته است. نك: الإصابه، ج 2، ص 260
5- سوره بقره: 273

ص: 76

«براى بينوايانى كه در راه خدا گرفتار شده نمى توانند سفر كنند. ناآگاهان ايشان را دارا و ثروتمند مى پندارند از بس كه آنان عفيف و پاك نظرند شما از سيما و صورتشان مى شناسيدشان با اصرار و سماجت از مردم چيزى نمى خواهند.»

گفته اند: مراد از بينوايان مذكور در اين آيه، مستمندان مهاجر؛ اعمّ از قريش و ديگرانند و سبب آن كه فقط بينوايان مهاجر ياد شدند، آن است كه در آن روز، جز ايشان نبودند و آنان همان اصحاب صفّه اند؛ زيرا ايشان بودند كه با دست خالى و بى آن كه ما و خانواده اى داشته باشند به رسول خدا وارد مى شدند و پيامبر صلى الله عليه و آله، صفّه را براى ايشان ساختند و ياران صفّه همانهايند. (1) از ابن كعب قرظى در تفسير آيه مزبور نقل شده: آنان ياران صفّه اند و در مدينه، خانه و كاشانه و زن و فرزندى نداشتند و خداوند احسان به ايشان را ترغيب كرد (2) و در احاديث، تصوير روشنى از اهل صفّه نشان داده كه آنان، در راه اسلام، گرسنگى و بدحالى و سختى را تحمّل مى كردند.

ابوهريره در يك حديث نسبتاً طولانى آورده است: خدايى را كه جز او معبودى نيست (شاهد مى آورم) كه از شدّت گرسنگى پهلويم را به زمين مى چسباندم و سنگ بر شكم خود مى بستم، روزى بر سر راه مردم نشستم، ابوبكر گذشت درباره آيه اى از كتاب خدا پرسيدم، مقصود من آن بود كه شكم مرا سير كند، او گذشت و مقصود مرا ندانست. عمر گذشت درباره آيه اى از كتاب خدا پرسيدم، سؤالم براى آن بود كه مرا سير كند او نيز گذشت و كارى نكرد، سپس ابوالقاسم صلى الله عليه و آله گذشت، تا مرا ديد لبخندى زد و از چهره من وضع مرا متوجّه شد. گفت اباهرّ (پدر گربه)، گفتم بلى اى رسول خدا! فرمود: به دنبال من بيا و راه افتاد من هم به دنبال او. او وارد خانه شد و اجازه خواست. براى من هم اجازه داده شد. داخل شدم. كاسه بزرگى شير ديد، پرسيد اين شير از كجاست؟ پاسخ داده شد: فلان مرد و يا فلان زن آورده است. فرمود:

اباهرّ! گفتم: بلى، اى رسول خدا! برو سراغ اهل صفّه آنان را نيز دعوت كن و فرمود: اهل صفّه مهمانان اسلامند، مالى ندارند و داراى خانواده و كسى نيستند.

پيغمبر صلى الله عليه و آله طورى بود كه هر وقت صدقه اى برايش مى آوردند اصحاب صفّه را فرامى خواند و خود از آن، چيزى نمى خورد ولى هر گاه هديه اى دريافت مى كرد باز اصحاب صفّه را دعوت مى كرد و با آنان هم غذا مى شد و خود هم چيزى تناول مى كرد.


1- قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3، صص 340- 339
2- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 1، ص 255، دار بيروت للطباعة والنشر، بيروت.

ص: 77

من از اين دعوت خوشم نيامد و در دلم گفتم اين شير مگر چقدر است و اهل صفّه را چگونه كفايت مى كند؟ من مستحق تر هستم كه از اين شير بنوشم و نيرو تازه كنم. پس اگر اهل صفّه آمدند، من به آنان ظرف شير مى دهم طورى كه شايد براى خود من چيزى نماند و از سويى ديگر چاره اى جز اطاعت خدا و فرمانبردارى رسول اللَّه، نداشتم. به هر حال آمدم اصحاب صفّه را دعوت كردم، آنان حركت كردند و آمدند و اجازه خواستند و در جايگاههاى خود نشستند. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى اباهرّ! عرض كردم بلى يا رسول اللَّه! فرمود: بگير به آنان شير بده و آن حضرت كاسه را به دست داشت و من يك يك شير مى دادم آنان مى خوردند و سير مى شدند و پياله را برمى گرداندند تا به خود پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيدم در حالى كه همه ياران صفّه شيرخورده و سير شده بودند.

پيامبر صلى الله عليه و آله كاسه را گرفت و لبخندى زد و نگاهى به من افكند و فرمود: اى اباهرّ! گفتم:

بلى يا رسول اللَّه، فرمود: فقط من و تو مانديم. گفتم: راست فرموديد، اى فرستاده خدا. فرمود:

بنشين تو هم بخور. من نشستم و نوشيدم. آنقدر از آن شير مرا نوشانيد تا گفتم نه، بس است.

سوگند به خدايى كه تو را به حق فرستاد، ديگر جا ندارم. فرمود: پس مرا ببين! كاسه به دست او دادم حمد خدا كرد و نام او برد و مانده شير را نوشيد. (1) مورّخان نوشته اند: ابوهريره در سال هفتم هجرت به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و مسلمان شد و چون پيامبر صلى الله عليه و آله در اوائل سال يازده هجرى رحلت فرمود، پس او فقط حدّاكثر سه سال در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و در رديف اصحاب صفّه جاگرفته است و طبق گزارش تاريخنگاران توسط رسول خدا از مدينه به خارج آن تبعيد شده است و همين حضور او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله به حدّاقل مى رساند و كثرت روايات او با اين وجود، زير سؤال مى رود و شك و ترديد در آن مورد كاملًا جنبه علمى دارد و معقول است.

ياران صفّه از زبان امام صادق عليه السلام

امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام به نقل از پدرانش عليهم السلام روايت كرد كه حضرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به اصحاب صفّه سر مى زد كه آنان ميهمانان پيامبر صلى الله عليه و آله بودند و خانواده و مال و دارايى را ترك كرده و به مدينه هجرت كرده بودند و رسول اكرم صلى الله عليه و آله آنان را در صفّه اسكان داده بود. آنان چهارصد تن بوده اند و رسول خدا هر صبح و شام بر آنان سلام مى كرد و احوال


1- صحيح بخارى، ج 8، ص 119. ما اين حديث را با وجود طولانى بودنش آورديم كه با استفاده از فقرات آن، شخصيت ابوهريره را تحليل كنيم. از اين روايت بخارى، شكم بارگى و ضعف اعتقادى و شخصيتى ابوهريره آشكار مى شود و در اين خصوص تذكر چند نكته ضرورى است: الف: سنگ بستن بر شكم به سبب گرسنگى، مطلبى است كه چه در مورد رسول خدا و يا ديگر اصحاب؛ مثل ابوهريره، بايد تحقيق بيشتر شود و صحّت و سقم آن روايت از ديدگاه علمى و فن حديث شناسى بايد معلوم گردد. ب: تكفّف در آيين اسلام ناپسند است به ويژه براى كسانى كه آن را حرفه و شغل خود سازند. قضا را در آيه مزبور به اصحاب صفّه با ضدّ آن صفت، توصيف شده اند كه آنان سماجت نمى كنند و با اصرار زياد از مردم چيزى نمى خواهند ولى سوگمندانه بايد گفت ابوهريره هم اهل سؤال بوده و هم در آن راه، سماجت و اصرار مى ورزيده است. و در اين باب علاوه بر حديث مزبور كه چنان نكته اى از آن حديث درباره ابوهريره، استفاده مى شود ماجراهاى صريح و حتى تا سرحدّ تكّدى، از وى در كتب تاريخ و حديث، مى خوانيم. ابوريّه پژوهشگر مصرى با طرح حديث «زرغباً تزدد حبّاً»؛ «ديردير زيارت كن تا مهر و محبت فزون شود» مى نويسد: ابوهريره فراوان به خانه هاى مردم مى رفت، به اندازه اى كه آنان دلگير مى شدند سرانجام رسول خدا آن معلّم اخلاق و آن مربّى الهى، به وى آموخت كه قناعت پيشه كند و زياد مزاحم مردم نشود و از آنان تقاضاى كمك ننمايد و حرمت انسانى خود را حفظ كند ولى او اين درس بزرگ را نياموخت و همچنان نزد اين و آن مى رفت. روزى رسول اكرم صلى الله عليه و آله از ابوهريره پرسيد: ديروز كجا بودى؟ ابوهريره گفت: نزد برخى آشنايان بودم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اباهريره! دير دير به زيارت برو تا مهر و محبّت براى تو افزون شود. ليكن ابوهريره گوش شنوانداشت و عادت ديرينه اش را ترك نكرد و به همين سبب، پيامبر صلى الله عليه و آله او را از مدينه تبعيد كرد و مدّتى او را از محيط مدينه دور ساخت. شيخ المضيره ابوهريره، ص 59.

ص: 78

مى پرسيد. يك روز كه به آنان سر مى زد يكى را ديد كه كفش خود را پينه مى زند و دوّمى را ديد كه جامه اش را وصله مى كند و سوّمى را مشاهده كرد كه موهاى سرش را نظافت مى كرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله هر روز براى هر كدام از ايشان يك مدّ خرما تقسيم مى كرد.

مردى از ايشان بپاخاست و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله اين خرماهايى كه شما به ما مى خورانيد شكم هاى ما را مى سوزانيد. رسول خدا فرمود: بدانيد اگر مى توانستم دنيا را به شما مى خوراندم ولى شما پس از من مى مانيد و هر صبح و شام غذاهاى رنگارنگ و ظرف هاى زياد پر از طعام خواهيد داشت. برخى از شما صبح سفره اى چهارگوش و پهن گشايد و شب سفره اى ديگر. شما خانه هايى بزرگ مى سازيد و همانند كعبه آن را بلند و آراسته بالا مى بريد.

يكى از آن اصحاب صفّه بلند شد و گفت: اى رسول خدا، من به آن زمان راغبتر و علاقمندترم، آن زمان كى فراخواهد رسيد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: شما در اين زمان، بهتر از آن زمان هستيد اگر شكم خود را از حلال پركرده باشيد بيم آن است كه از حرام هم پر كنيد. (1) و در تفسير على بن ابراهيم آمده است: در مدينه مردمى بينوا و تهى دست زندگى مى كردند كه به آنان ياران صفّه مى گفتند و رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را در زير سايبانى پناه داده بود و شخصاً به وضعشان مى رسيد و گاهى برايشان خوردنى مى برد و مأنوس و همنشين مى شد.

رسول خدا اصحاب صفّه را خيلى به خود نزديك مى كرد و وقتى دارايان و صاحبان ثروت چنين وضع را مى ديدند ايراد مى گرفتند و مى گفتند اينان را از خود دور كن.

روزى يكى از همان ياران صفّه نزديك رسول خدا نشسته بود و خيلى خود را به رسول اللَّه چسبانده و صحبت مى كرد. يكى از انصار آمد و با فاصله زياد نشست. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

جلوتر بيا. او نيامد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شايد مى ترسى كه فقر او به تو بچسبد؟! انصارى گفت:

اى رسول خدا، اين گدا و گرسنه ها را از خود دور كن! آيه نازل شد: ولا تطرد الذين يدعون ربّهم بالغداة والعشى يريدون وجه ...؛ (2) «و كسانى را كه شب و روز پروردگارشان را مى خوانند و جز رضايت خدا را نمى خواهند، از خود مران. از حساب ايشان چيزى بر تو نيست و از حساب تو هم چيزى برايشان نيست. مبادا كه ايشان را طرد كنى و از ستمكاران باشى. و شأن نزول اين آيه، اهل صفّه اند. (3) و از ابن عباس نقل شده است كه وقتى آيه للفقراء الذين احصروا فى سبيل اللَّه لا يستطيعون ضرباً فى الأرض يحسبهم الجاهل أغنياء من التعفّف لا يسألون النّاس الحافاً .. (4)


1- محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 22، ص 310 و ج 70، ص 128 و ج 72، ص 38. چاپ افست مؤسسة الوفاء، بيروت.
2- انعام: 52
3- بحار الانوار، ج 17، صص 82 و 81 و همان كتاب، ج 22، صص 66 و 67
4- توبه: 273

ص: 79

نازل شد، عبدالرحمان بن عوف دينارهاى بسيارى براى اصحاب صفّه فرستاد به حدّى كه آنان با آن پول بى نياز مى شدند و على ابن ابى طالب عليه السلام نيز در دل شب يك خورجين خرما (شصت صاع) فرستاد و در ميان اين دو صدقه، صدقه و احسان على عليه السلام نزد خدا بهترين و محبوبترين بود و از پيامبر صلى الله عليه و آله علّت پرسيدند:

«أيّ الصدقة أفضل في سبيل اللَّه؟ قال جهدٌ من مقلٍّ».

كدام احسان و صدقه در راه خدا با فضيلت تر است؟ فرمود: حدّاكثر كوشش از كسى كه كمترين را دارد.» (1) تكافل و تعاون:

آيين اسلام با وضع قوانين و مقرّراتى، پايه يك جامعه برين را ريخته است و زمينه تكافل و تعاون اجتماعى را فراهم كرده است و اگر آن قوانين و مقرّرات مورد توجّه قرار بگيرد، جامعه انسانى نمونه، به وجود مى آيد.

در جامعه اسلامى، ثروتمندان موظّف هستند به وضع بينوايان و تهيدستان رسيدگى كنند و صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله نمونه اى عينى براى تطبيق اين اصول و قوانين بوده اند. محمّد بن سيرين تابعى، متوفا به سال 110 ه. گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى شب فرامى رسيد، عده اى از اصحاب صفّه را به ميهمانى انصار مى فرستاد و آنان گاهى يك مرد و گاهى دو و ديگرگاه سه مرد و تا ده مرد را به ميهمانى مى بردند و حتى سعد بن عباده هر شب هشتاد نفر را براى شام با خود به خانه اش مى برد. (2) ابوذر غفارى، كه على عليه السلام درباره اش فرمود: آسمان بر كسى سايه نيافكند و زمين سنگين انسانى را تحمّل نكرد كه راست لهجه و صادقتر از ابوذر باشد، گفت: من از اهل صفّه بودم، وقتى شب فرامى رسيد در كنار درب خانه رسول خدا، حاضر مى شديم و او دستور مى داد هر مردى، كسى را با خود مى بُرد و از اهل صفّه ده نفر و يا كمتر مى ماندند، شام پيامبر را مى آوردند و ما هم با او شام مى خورديم وقتى از خوردن فراغت مى جستيم به گفته پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد مى خوابيديم. (3) عبدالرحمان بن ابى بكر گويد: اصحاب صفّه مردمى بينوا بودند، روزى پيامبر فرمود: هر كس طعام دو نفر را دارد به سر سفره اش سوّمى را هم بنشاند و هر كس خوراك چهارتن را


1- بحار الانوار، ج 41، صص 25 و 26
2- حلية الاولياء، ج 1، ص 341
3- الجامع لأحكام القرآن، قرطبى، ج 3، ص 340

ص: 80

داراست يك يا دو نفر را پنجمين و ششمين نان خور خود كند ... (1) آويختن خوشه هاى خرما:

ياران پيامبر صلى الله عليه و آله به وضع اصحاب صفّه مى رسيدند از جمله محمّد بن مسلمه رحمه الله هميشه و به طور دائم به فكر ارائه خدمت به قصد گرفتن بهترين نتيجه بود. او برنامه اش را به پيامبر رحمت صلى الله عليه و آله عرضه داشت و پيامبر صلى الله عليه و آله موافقت فرمود و ماجراى ذيل يكى از آن برنامه هاست.

محمّد بن مسلمه، در مسجد براى رسول خدا مهمانانى را مشاهده كرد و گفت: آيا اينان را به خانه هاى انصار نمى فرستيد و ما براى شما (براى ميهمانان) از هر باغ خرما، يك خوشه مى آوريم تا وقتى اينگونه برايتان مهمان مى آيد وسيله پذيرايى وجود داشته باشد، رسول خدا فرمود: بد نيست وقتى خرماى تازه رسيد، او يك خوشه آورد و در مسجد ميان دو ستون آويخت و ديگران نيز چنين كردند و معاذ بن جبل مسؤول اين كار شده بود و طنابى ميان دو ستون مى بست و سپس خوشه هاى خرما را بر آن طناب مى آويختند. بيست نفر و يا بيشتر گرد مى آمدند، او آن خوشه ها را تكان مى داد و آنان مى خوردند و سير مى شدند و مى رفتند و عدّه اى ديگر مى آمدند با آنان نيز چنين مى كرد تا شب ديگر فرا مى رسيد. (2) براء بن عازب رضى الله عنه متوفا به سال 72 ه. گفت: صاحبان خرما و نخل هر كدام به قدرت خود كم و يا زياد مى آوردند. يكى يك خوشه مى آورد و در مسجد آن را مى آويخت و اهل صفّه كه طعامى نداشتند وقتى يكى از ايشان گرسنه مى شد مى آمد با عصاى خويش به آن خوشه مى زد و خرماى تازه از آن مى ريخت و تناول مى كرد و بودند افرادى كه چندان به كار خير رغبت نداشتند. آنان خوشه هاى خشك و خرماى نوع پست و سخت مى آوردند و گاهى خرماهايى كه شاخه اش شكسته و زمين ريخته بود مى آوردند و آنها را در مسجد مى آويختند.

قرآن براى تربيت اين اشخاص فرمود:

يا أيّها الذين آمنوا أنفقوا من طيّبات ما كسبتم و ممّا أخرجنا لكم من الأرض ولا تيمَّمُوا الخبيث منه تنفقون ولستم بآخذيه إلّاأن تغمضوا فيه واعلموا أنّ اللَّه غنيّ حميد. (3) «اى گروه مؤمنان! از چيزهاى پاكيزه كه كسب كرده و به دست آورده ايد و از آنچه ما براى شما از زمين بيرون آورديم، انفاق و احسان كنيد. چيز ناپاك چيز پاكيزه را در


1- صحيح بخارى، ج 4، ص 236
2- محمّد محمود نجّار، اخبار مدينة الرسول، ص 88، مطابع دارالثقافة، مكّه مكرّمه.
3- بقره: 267

ص: 81

نظر مگيريد. چنان كه خود شما هم چنان چيز ناپاكيزه را نمى پذيريد، مگر آن كه چشم بپوشيد و بدانيد كه خداوند بى نياز و ستوده است.»

پس از نزول اين آيه، مردم بهترين چيزى كه داشتند مى آوردند و احسان مى كردند. (1) دو نقشه و شكل.


1- عماد الدين اسماعيل، تفسير ابن كثير، ج 1، صص 569- 568. دار احياء الكتب العربيه، قاهره.

ص: 82

پى نوشتها:

ص: 83

ص: 84

صفحه خالى

ص: 85

اماكن و آثار

ص: 86

مكّه، جنّت اوّل

فخرالواعظين خلخالى/ محمدرضا انصارى قمى

به نام خدا

كتاب «جنات ثمانيه» يا بهشتهاى هشت گانه، كتابى است كه به بررسى تاريخ و جغرافياى هشت زيارتگاه مهم جهان اسلام يعنى: مكه، مدينه، بيت المقدس، نجف اشرف، كربلا، كاظمين (و بغداد)، سامرا و مشهد مى پردازد، روش نويسنده در اين كتاب بدينگونه است كه نخست پى گير پيشينه تاريخى هريك از اين شهرها است و در اين زمينه به روايات دينى و تاريخى و گفتار مورّخين اعتماد كرده و دورنماى تاريخى هركدام از اين شهرها را براى خواننده به تصوير مى كشد، سپس به تاريخ جايگاه مقدس هر شهر پرداخته و در اين باره نيز با پشتكار و جدّيت فراوان تقريباً تمامى روايتهاى مذهبى و تاريخى را درباره آن جمع آورى و دسته بندى و نقد و بررسى مى كند. وى در خصوص سه شهر مقدس مكه و مدينه و بيت المقدس به تفصيل درباره كعبه و مسجدالحرام و دشتهاى مقدس آن و درباره مسجدالنّبى صلى الله عليه و آله و ديگر مزارهاى مدينه و پيرامون مسجدالاقصى و قبّةالصخرة سخن مى گويد. اما درباره ديگر شهرها به زندگانى يك يك امامان معصوم آرميده در اين شهرها پرداخته و از هنگام تولّد و دوران امامت و خلفاى معاصر آنان و مسائل جنبى و تاريخى و وقايع ويژه هريك از آنان را به تفصيل آورده و در نهايت علل شهادت و چگونگى دفن و سير تاريخى ساختمان سازى و معمارى بقعه

ص: 87

مقدسه آنان و حوادث تاريخى گذشته بر اين آرامگاهها و در پايان به مشاهير مدفونين در جوار اين بزرگواران مى پردازد.

نويسنده اين كتاب علاوه بر دارا بودن فضائل علمى، از آن جا كه يك واعظ دينى به شمار مى رفته از اين رو به تناسب وظيفه خود گريز به صحراى كربلا را از ياد نبرده و در جاى جاى كتاب و به مناسبتهاى مختلف سالار شهيدان أبا عبداللَّه الحسين عليه السلام را ياد كرده و بر ظلم و ستم و جفاى مردمان دون بر آن بزرگوار و خاندان و يارانش لعن و نفرين فرستاده است.

نويسنده اين كتاب سيد محمدباقر بن مرتضى حسينى ملقب به فخرالواعظين خلخالى است، نسب وى به شهيد بزرگوار زيد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليهم السلام مى رسد. وى سالها در شهر خلخال ساكن و به امور دينى مردم آن سامان رسيدگى مى كرده است، ليكن بعدها در اثر كسالت روحى و دلسردى از مردمان ديار خود عزم سفر به ديار عاشقان را كرده و در سال 1311 ه. از وطن خود به سوى تبريز روانه و در آنجا به ديدار مظفرالدّين شاه قاجار نايل مى گردد و دو ماه محرّم و صفر را در مساجد و تكايا و اردوى دارالسلطنة تبريز به ذكر مصيبت خامس آل عبا عليه السلام طى كرده و سپس به همراه زوّار آذربايجان عازم زيارت عتبات عاليات مى گردد، وى مدتى را در عتبات و مدتى را در دارالخلافة طهران مى گذراند و بعدها در سال 1327 ه. توفيق مجاورت مشهد على بن موسى الرضا عليه آلاف التّحية و الثناء را كسب مى كند و در اين هنگام است كه به ذهن او خلجان مى كند ديده هاى خود را از عتبات عاليات به رشته تحرير درآورده تا مونسى براى خود و تذكره اى براى خوانندگان باشد، از اين رو با پشتكار قابل تحسينى در سال 1327 ه. اقدام به نوشتن نخستين جلد كتاب مى كند و آن را در سال 1331 ه. در 403 ورق به پايان مى برد و آن گونه كه از ميان نوشته ها و ارجاعات مطالب كتاب برمى آيد وى در تهيه مقدمات نوشتن دومين جلد كتاب خود بوده و قصد اختصاص آن به مزارات شهرستانهاى جهان اسلام را- به جز آن هشت شهر- داشته است ليكن به نظر مى آيد توفيق رفيق او نبوده و چنين اثرى از او خلق نمى شود. مؤلف بعدها تنها نسخه دستنوشته خود را وقف كتابخانه آستان قدس رضوى مى نمايد كه همين نسخه مورد استفاده محقق قرار گرفته است و آگاهى من از اين نسخه و محتواى كتاب رهين راهنمائيهاى دانشمند و محقق برجسته عراق دكتر حسين على محفوظ كاظمى (1)- سلّمه اللَّه تعالى-


1- محقق، نويسنده و پژوهشگر عراقى، وى از خانواده ريشه دار و كهن است و نسب او به محفوظ بن وشاح بن محمد حلى اسدى متوفى 712 ه/ 1291 م از بزرگان شيعه در حله مى رسد، در سال 1926 م در كاظمين در خانواده اى روحانى به دنيا آمد و پس از تحصيلات حوزوى و دانشگاهى سالهاست كه به تحقيق و تدريس در دانشگاه مشغول است و تا كنون از او بيش از يكهزار كتاب و رساله و مقاله به چاپ رسيده است، مقدمه چاپ كتاب شريف الكافى شيخ كلينى از اوست.

ص: 88

است كه هنگام شركت در كنگره جهانى هزارمين سالگرد وفات شيخ مفيد رحمه الله در قم مرا از اين كتاب و نسخه منحصر به فرد آن در كتابخانه مشهد آگاه نمود و به احياى اين اثر تشويق نمود.

در پايان با تشكر از توجه و عنايت حجةالاسلام و المسلمين سيد على قاضى عسكر- دام عزّه- كه وسائل تهيه و تحقيق و چاپ آن را فراهم كرده اند، نخستين بخش كتاب (جنات ثمانيه) با عنوان (حرم اول) كه در باره مكّه مكرّمه- زادها اللَّه عزاً و شرفاً- مى باشد تقديم خوانندگان گرامى مى گردد.

سلخ جمادى الاولى 1417 ه. ق.

بسم اللَّه الرحمن الرحيم وبه نستعين

ديباچه جنّات ثمانيه

ستايش و سپاس بى قياس، خداى لايزالى را سزاست، كه بنى نوع انسان را اشرف مخلوقات فرموده، و بيت العتيق را از براى ايشان قبله، و محلّ امن و معبدگاه قرار داده، و بقاع و مشاهد انبيا و اوليا را محلّ استجابت دعا و زيارتگاه ساخت، و بالاتر از ايشان وجودِ محمودِ صَدر صُفّه صفا را برگزيد، و نقطه دايره اصطفا را پسنديد.

بيت:

ذاتى كه بگفتش ايزد پاك «لَولاك لَما خَلقتُ الأفْلاك»

و درود نامحدود، بر روان صاحب اورنگ كشور دين، و خداوند ديهيم، دار الملك يقين، نخستين رقم خامه ازل، ختم پيغمبران مُرسل، ماه روى «والشّمس والضّحى»، (1) سياه موى «واللَّيل إذا سَجى»، (2) صدرگُزين «ما وَدَّعك ربُّك وما قَلى»، (3) مَسندنشين «وللآخرة خيرٌ لكَ مِنَ الأُولى»، (4) شافع «ولَسوفَ يُعطيكَ رَبُّكَ فَترضى»، (5) پرورده «أَلَمْ يَجِدْكَ يتيماً فآوى»، (6) يتيم نواز «فَأمّا اليَتيمَ فَلا تَقْهَر»، (7)كارساز «وأمّا السائِلَ فَلا تنهر»، (8) صاحب نعمت «وأمّا بِنِعْمَتِ رَبِّكَ فَحَدّث»، (9) سرافراز «إنّكَ لَعلى خُلُقٍ عَظيم»، (10) و ممتاز «حَريصٌ عليكُم، بالمؤمنينَ رؤفٌ


1- الشمس: 1
2- الضحى: 2
3- الضحى: 3
4- الضحى: 4
5- الضحى: 5
6- الضحى: 6
7- الضحى: 9
8- الضحى: 10
9- الضحى: 11
10- القلم: 4

ص: 89

رحيم»، (1) مفتخر «أنت الحبيب وأنت المحبوب»، و مورد الطاف «أنت المريدُ وأنتَ المُراد»، مُدَرّس صُفّه رسالت، و مهندس حُجره جلالت، قطب فلك نبوّت، و محور آسمان فتوّت، گوينده «كُنتُ نَبيّاً وآدم بين الماءِ والطّين»، حبيب إله العالمين، محمّد بن عبداللَّه، صلوات اللَّه عليه وآله أجمعين.

امّا بعد: چنين گويد مُحرّر اين مقاله، و مؤلّف اين رساله، ابن مرتضى محمدباقر الحسينى الخلخالى، چون از بدو تمييز تاكنون سال هزار و سيصد و بيست و چهار هجرى است، به مقتضاى شوقى كه به زيارت مشاهد مقدسّه اهلبيت طاهرين داشتم، اگر چه كرّات و دفعات به عتبات عاليات مُشرّف شده بودم، باز روزى از روزها كه دستم نه به كعبه خدا و نه به مشاهد ائمّه هدى نمى رسيد، جذبه تجلّيات حضرت اللَّه، و جذبات محبّت اولياءاللَّه، دل اين محزون بينوا را به هيجان آورد، خواستم چندى از براى سكونِ دلِ پر درد خود را به مصداق «الَمجازُ قَنْطَرَةُ الحَقيقَة» به ذكر مكّه معظّمه و بقاع متبرّكه آن برگزيدگان مشغول سازم.

شعر:

سفر كعبه كنم تا به خرابات رسم زانكه سالك به حقيقت از راه مجاز

چون علماى اعلام، وخلفاى ائمّه انام، بسى سعى ها و كوشش ها در نشر اخبار سيّدالمرسلين و ائمّه طاهرين نموده اند، سيّما مولانا علّامه مجلسى نهايت سعى و اهتمام در نشر اخبار سيّد انام و اهلبيت عليهم السلام فرمود، بعد از آنكه نزديك بود كه آثار دين و مذهب و ملّت تمام شده و مندرس گردد، سعى خود را به اعلا درجه رسانده است و بسيارى از مؤلفين و مؤرّخين از علماى جغرافى و غيره، امّا هيچكدام از ايشان جغرافى مشاهد مقدّسه و شرح بقاعِ بلاد اسلام در يك مجموعه كه عوام فهم باشد مرقوم نداشته اند، تا از براى حاجيان بيت اللَّه الحرام و زايرين ائمه هدى، دليل و بينايى بوده، از روى بصيرت و معرفت به جانب مقصد رفته باشند، لهذا آنچه از اخبار ائمه اطهار و از كتب اركان دين به يقين رسيده بود به تأليف درآوردم و اوقات تدوين اين وجيزه از كتب احاديث و تواريخ و انساب و رجال و جغرافى و لغات و اخبار، از خاصّه و عامّه تقريباً شصت مجلد كتاب حاضر داشتم، از روى اخبار صحيحه و با اسناد موثّقه معتبره به تحرير درآوردم. بحمداللَّه تعالى ابواب فيوضات الهيّه بر دل اين عبد گشوده شد، تا اينكه به عموم فضل و عنايت ازلى و تأثير نظرات برگزيدگان لم يزلى، و به


1- التوبه: 128

ص: 90

همّت آل اللَّه كه مراد انوار مقدّسه اهلبيت طاهرين اند، جغرافى حرمهاى مُطهّره و ذكر مقامهاى مشاهد منوّره، و شرح قبور و بقاع مشرّفه، از مشاهد انبيا و ائمه هدى، و امام زاده ها و اوليا و علما وحكما و عرفا و سلاطين و وزراء و شعرا، از زمان آدم تاكنون [كه] از مشهورين عالم بوده اند، از تاريخ ولادت و وفات و مدفن و جغرافى مكانها و انساب باهره، از فراز هر ديارى كه پرتو نور اسلام به نقاط كره زمين تابيده است بر قلم و زبان اين آشفته ناتوان ملفّق گرديد، مناسب ديد كه مسمّى نمايد به جنّات ثمانيه، اميدوارم عموم حجاج بيت اللَّه الحرام، و زوّار ائمه انام بهره مند گردند.

چون اين كتاب از مكمن غيب به وضع مرغوب جلوه گر آمد، آنكه كعبةاللَّه و حرمهاى شريفه چهارده معصوم عليهم السلام است، بنابر اشرفيّت و افضليّت، به مفاد السَّابِقونَ السّابِقون أُولئِكَ المُقرّبون، (1) ومن باب اولى بالتّقدم، مقدمةً در جزء اوّل كتاب ذكر گرديد، لاجرم تتمه بقاع به ترتيب حروف تهجّى در جزء ثانى كتاب به تحرير پيوست، و توفيق اتمام از ملك در خواسته آمد إنّه عَلى كُلّ شي قدير (2) و بالإجابة جدير.

نظم:

چه بهتر مرد را از يادگارى كه بعد از وى بماند روزگارى

الإعانة والتوفيق من الملك الجبّار.

*** حرم اوّل از كتاب جنات ثمانيه

بسم اللَّه الرحمن الرحيم وما توفيقي إلّا باللَّهِ

الحَمْدُ للَّهِ الّذي عَظّمَ شَعائر الإسلام، وأكرَمَنا بالإرشاد إلى الحلّ والحرام، وتفضّل علينا بالركون إلى الركن والمقام، وعرّفنا وقوف العرفاتِ والمشعرِ الحرام، وجعلَ لَنا حَرَماً آمِناً وحِصناً للأنامِ، وكَهفاً حَصيناً لِصروفِ الأيام، والصّلوة والسلامُ على مَن تشرَّفَ بِهِ البَيتَ والحُطام، واستقامَ بهِ الركنَ والمقام، محمّدٍ سيّدِ الأنام، وآله الذين هُم حقائق بيت اللَّه الحرام، وبواطنِ الحجِّ والإحرام، على مُرورُ اللّيالي والأيّام.


1- الواقعه: 11
2- الحج: 6

ص: 91

«جَنّاتِ عَدنٍ مُفَتَّحةٌ لَّهُمُ الأبْوابُ»

«الجنّات الثّمانية»

تأليف

محمّد باقر بن مرتضى حُسينى خلخالى (ق 13 و 14)

تحقيق

محمّد رضا انصارى قُمّى

ص: 92

پس شروع نماييم به ذكر هشت حرم:

باز گو از نَجُد، از ياران نجد تا در و ديوار را آرى به وجد

حرم اوّل در بيان مكّه معظّمه

حرم: در لغت عربى به معنى حُرمت و تعظيم و محّل ستور (1) در نظر بيگانگان مهجور، به اين مناسبت اندرون سلطان را حرم گويند. امّا در اصطلاح، مشاهد مشرّفه را حرم خوانند، مشهورترين آنها حرم كعبه است و حرم رسول اللَّه و حرم هاى ائمه عليهم السلام است.

اسامى مكّه: امّ القرى، كعبه، عرش اللَّه، بَلدُالحرام، بيتِ العتيق، امّ رحم، امّ الأرضين، قادس، مقدّسه، بساسه، نساسه، حجاز، حاتمه، بَطحا، رأس، كوثى، بيت اللَّه الحرام، مكّه، بكّه، بلد أمين.

جغرافياى آنجا: شهر مكّه مركز ولايت حجاز، و منشأء دين مبين، و قبله مؤمنين، و مولد حضرت سيّد المرسلين، و زيارتگاه مؤمنين و مسلمين است. در ميان كوهستان غير مُنبت (2)در وسط درّه واقع است و عدد نفوس آنجا شصت و هفت هزار و اهلش عرب و شافعى مذهب، حنفى و مالكى و حنبلى و زيدى نيز بسيارند. قر [ي] ب (3) هشتاد و پنج خانه شيعه اماميّه در آنجا سكونت دارند و فرقه شافعى در كمال اقتدارند. و ضعيف اندام و سياه چهره و اسمر اللّون (4) مى باشند.

آب آنجا: اوّل بئر زمزم بود و آن چاهى است كه ابراهيم عليه السلام از براى اسماعيل كنده بود، مدّتى انباشته گشته مخفى شد، بعد عبدالمطلب حفر (5) نمود، آن چاه در طرف مغرب كعبه واقع است نزديك به مقام ابراهيم، و چهل گز (6) عمق اوست و آب آن چاه شورناك است.

در ابتدا غير از آب زمزم آبى نداشت، تا اين كه زبيده خاتون زن هارون الرّشيد از سمت طائف و عرفات و منا قناتى كنده آبى اخراج كرده و به جريان آورد. مدتى از ريگ انباشته گرديد، بعد به همت سلطان ابوسعيد (7) و سلاطين آل عثمان آن را جارى گردانيده و لوله هاى مسين در زمين نشانده آب را به شهر آوردند و مأكولات(8) آنجا را از طائف و از اطراف ديگر آورند.

حدود آن: طرف شرقى كوه صفا و كوه ابوقبيس، سمت غربى كوه عرفه و شاما، جانب جنوب كوه مروه، طرف شمال كعبه صفا است.


1- پوشيده.
2- لم يزرع.
3- نزديك.
4- رنگ سبزه.
5- كندن.
6- گز معادل ذرع و 16 گره است، امروزه گز را معادل متر اروپاييان گيرند. [لغت نامه دهخدا]
7- سلطان ابوسعيد بن خربنده از پادشاهان مغول در ايران، به دستور وى امير چوپان حاكم عراق عرب و عجم در سال 725 ه. مأموربازسازى و مرمّت قنات زبيده گرديد، وى فرستاده اى به نام امير بازان را مأمور انجام اين كار نموده و 50 هزار دينار طلا در اختيار وى گذاشت و پس از 4 ماه كار مداوم، عاقبت در 10 جمادى الاولى سال 726 ه. آب چشمه زبيده ميان صفا و مروه جارى گشت.
8- خوردنيها.

ص: 93

امّا جغرافى كبعه: بدان كه كعبه در وسط مسجد الحرام مى باشد و هر دو در ميان شهر واقع اند.

اركان آن: ركن عراقى، ركن يمانى، ركن غربى، ركن شامى است.

طول كعبه: از ركن عراقى كه حجرالاسود در اوست الى ركن شامى، بيست و پنج ذراع (1) است.

عرض كعبه: از ركن يمانى الى (2) ركن عراقى بيست و يك ذراع و يك شبر (3) است.

ارتفاع ديوار كعبه: سى ذراع است.

دور سطح سقف كعبه: بيست و هفت ذراع است.

ضخامت سقف: دو ثلث ذراع است.

ضخامت ديوار: چهار شبر و چهار انگشت است.

و پشت بام: كعبه را به قلعى اندوده اند.

و سه ستون: در عرض است براى نگهدارى سقف دوّم كه پرده هاى بيت شريف به آن مربوط است، و در پنج موضع از خانه، پنج چوب عريض و محكم و متين به قامت انسانى منصوب مى باشد.

بابهاى (4) كعبه: او را دو در است؛ يكى از پايين و ديگرى از بام خانه است و هر دو از درخت عود است.

طول در: هفت ذراع است كه در آن چهار حلقه از نقره است و در اندرون خانه سُلّمى (5) نزديك ركن شامى است، [كه] در ديوار پنهان است.

مرقاة آن: يعنى پلّه هاى كعبه بيست و نه است و از اطراف خانه حلقه ها و چوبها براى پرده نصب شده است.

ميزاب (6) آن: قطعه [اى] از چوب است، بر او صفحه هاى نقره كشيده اند و نقره را مطلّا كرده اند.

طول ميزاب: چهار ذراع و نيم است.

عرض ميزاب: دو ثلث ذراع است و آنچه در طول ميزاب داخل ديوار است به ذراع بنّايان دو ثلث ذراع است. و در نزديك به ديوار دايره اى از طول دارد و در سه موضع از نقره [پوشيده شده است].


1- ذَرْع يا ذراع مقياس طول و معادل 04/ 1 متر بوده است.
2- تا.
3- وَجَب.
4- درها.
5- پلكان.
6- ناودان.

ص: 94

و حجرالأسود: به ركن عراقى منصوب (1) است، كسى كه ميانه بالا است به سهولت او را مى بوسد، براى اين كه از زمين به اندازه شش وجب بلند است. و در اين اوقات اطراف حجرالاسود را به طلا محكم كرده اند، نظر كردن به آن موجب سرور و بهجت است.

حطيم: واقع است در ميانه خانه و حجرالاسود و آن مقام افضل بقاع ارض است و حطيم به معنى خورد شده است، چه ازدحام حاج در آن محل زياد مى شود تا خورد مى گشتند.

شاذروان: احاطه به تمام خانه دارد، ارتفاع آن دو ثلث شبر است و عرضش نصف ذراع و بر پشت آن گچ ريخته اند و الواح رخام، (2) كه طولًا يك ذراع و نيم است، بر آن منصوب و خميده است كه كسى بر آن نتواند بايستد.

مُستجار: مكانى است در پشت كعبه، مقابل باب است، نزديك به باب مسدود (3) است، آن محل را مستجار نامند. قبل از آن كه تجديد تعمير بيت شود، آن باب كعبه بود، حال مسدود است، وجه تسميه (4) مُستجار آن است: در همان مكان طلب آمرزش و مغفرت كنند تا از آتش جهنّم محفوظ باشند، چنانكه سابق بر اين انبيا و اوليا در آن محل با خداوند راز و نياز كرده و دعاهاى ايشان مستجاب گشته.

حجر الكعبه: مشهور است به حِجْر اسماعيل:

«والحِجْر الحائط المستدير الى جانب الكعبة الغربي، وكلّه من البيت أو ستة أذرع منه أو سبعة، نقل أنّ إسماعيل بن إبراهيم دَفَن أُمّه في الحِجْر فَحَجر عليها لئلّا توطأ. (5) قال الصادق عليه السلام: دفن في الحجر ممايلى الركن الثّالث عُذراى بنات اسماعيل، وفيه الحجر بيت اسماعيل وفيه قبر هاجر و قبر اسماعيل» (6) انتهى.

يعنى آن مصطبه (7) محوّطه به حايط (8) آن، محوّطه مدوّرى است در سمت غربى كعبه، نزديكى ركن واقع است، و آن ديوارى است كوتاه و مستدير (9) مانند نصف دايره، مقابل ركن شامى و ارتفاع آن ديوار دو ذراع است و عرض آن نيز به همين مقدار است و طول آن عرض كعبه است و در طرفين حجر دو معبر (10) است عرض هر يك دو ذراع و نيم است.

مقام ابراهيم: آن سنگى است كه اثر پاى مباركش در اوست، مابين ركن و مقام است.

تاريخ بناء كعبه: هزار و هشصد و نود سال قبل از ميلاد عيسى به وقوع پيوست.


1- قرار گرفتن.
2- سنگ سفيد.
3- بسته.
4- علت نامگذارى.
5- حِجْر ديوار نيم دايره اى است نزديك به سمت مغرب كعبه، تمامى درون آن، يا 6 ذرع يا 7 ذرع آن از كعبه است. گويند اسماعيل فرزند ابراهيم ما در خود را در آنجا دفن نموده و بر روى آن سنگ / حَجَر قرارداد تا پايمال نگردد.
6- امام صادق عليه السلام فرموده: در حِجر كه پايين تر از ركن سوم قرار دارد، دختران باكره اسماعيل دفن شده اند و آنجا خانه اسماعيل است كه در آن آرامگاه او و هاجر مى باشد.
7- سكو.
8- ديوار.
9- نيم دايره.
10- راهرو.

ص: 95

تاريخ قبله مسلمانان بودن كعبه: در سال دوم هجرت از جانب بيت المقدس به سوى كعبه بگشت.

وضع كعبه با مسجد الحرام: اصل خانه كعبه از جحرالاسود تا ركن يمانى كه بر طول مسجدالحرام است، عرض كعبه حساب مى شود [و] يازده ذرع است، و از ركن يمانى و شامى كه عرض مسجد و طول خانه كعبه است دوازده ذرع است.

جغرافياى مسجد الحرام

قوله صلى الله عليه و آله: «أوّلُ مَسجدٍ بُنِيَ على وَجْهِ الأرضِ هُوَ مَسْجِدُ الحَرامِ وَبَعْدُهُ بَيتِ المَقدِس بأربَعينَ سَنةٍ». (1)

طول مسجد: چهار صد ذراع است.

عرض مسجد: دويست و هفتاد ذراع است.

بابهاى مسجد: سى و نه است، در سمت باب الزياره، كه غربى خانه كعبه است، هفت در دارد، و در سمت باب ابراهيم كه جنوب خانه كعبه است چهار در دارد، در سمت باب الصّفا كه شرقى خانه كعبه است هفده در است، و در سمت باب السّلام كه شمالى خانه كعبه است، يازده در است.

طاقهاى مسجد: مشتمل است بر سى و شش طاق، دهنه هر طاقى چهار ذرع و نيم است كه مجموع آن، صد و هشت ذرع است، و چهار اطراف شبستان است.

عرض شبستانها: از همه طرف سيزده ذرع است.

ستونهاى مسجد: مجموع ميلهاى سنگى كه طاقها را بر بالاى آن بنا كرده اند پانصد عدد است، و از جمله آن پانصد ميل يكصد و بيست و پنج آن سنگ كوچك، مثل آجر تراش كرده بر بالاى آن كار كرده اند، و سيصد و هفتاد و پنج آن ستون يكپارچه است كه از سنگ سفيد است و بلندى هر يك تقريبا سه ذرع و نيم است، قالَ رَسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «لا يُشدُّ الرّحالَ إلّاإلى ثلاثةِ مساجِدَ، مَسجِدَ الحَرامِ، وَمَسجِدَ الأقصى، وَمسجِدي هذا».

چنانكه گفته شد خانه كعبه در مسجدالحرام است و آن مسجد در وسط شهر مكه است، و آن شهر از ولايات حجاز است و از اقليم دوّم است، و در شهر در ميان درّه واقع است كه در طرف شرقى آن كوه ابوقبيس [و] قعيقعان است، و كوه ابوقبيس كوه بزرگى است، و طرف


1- مسجدالحرام نخستين مسجدى است كه بر روى زمين ساخته شد و پس از آن به 40 سال بيت المقدس بناگرديد.

ص: 96

غربى كوه شاما و كوه شيبر و آن كوه بلند [ى] است مُشرف بر منا و مُزدلفه.

دور شهر مكه: ده هزار و سيصد و هفتاد گام [است]، امّا اندرونش خراب و جبال و تلال (1) بسيار است و آن زمين محلّ كشت و زرع نيست، قوله تعالى: بِوادٍ غَيرَ ذي زَرعٍ عِنْدَ بَيتِكَ الُمحَرّم، (2) و هر چه ايشان را به كار آيد از ولايت ديگر آورند، ولايت طائف بر هشت فرسنگى آنجا است و مدار مكّه ارتفاعات طائف است، و طائف نزديك كوه عروان واقع است و بر آن كوه برف و يخ مى باشد، و در مُلك عربستان غير آنجا برف و يخ نبود، و خوبى هواى طائف از آن كوه است.

چاه زمزم: بر طرف غربى كعبه است و چهل گز عمق دارد، و دور سرش يازده گز است، و بر سرش قبّه (3) ساخته اند و دو درخت مربّع از چوب ساج گذرانيده، و بر هر يك جهت آب مى توان كشيد و آب آن شور است، و اكنون در مكّه آب روان است، مردم آنجا اكثر (4) سياه چهره اند و به تجارت مشغول و بر مذاهب مختلفه عمل مى كنند.

امّا حدود حرم:

به فرمان حق شهر مكّه و حواليش همه حرم است:

اوّل: از راه مدينه تا ده ميل، كه سه فرسنگ و ميلى بُود، حرم است، و ميقاتش ذوالحليفه و از او تا مكه 3 ك.

دوّم: از راه جدّه تا ده ميل كه سه فرسنگ و ميلى بود، و ميقاتش تا مكه 3 ك.

سيّم: از راه مصر و شام تا نود فرسنگ حرم است، و ميقاتش جُحفه و از آنجا تا مكّه سى و سه فرسنگ و تا دريا دو ميل.

چهارم: از راه يمن و تهامه تا هفت ميل كه دو فرسنگ و ميلى بود حرم است، و ميقاتش يَلَمْلَم و از او تا مكه 5 ك.

پنجم: از راه نجد تا نود فرسنگ حرم است، و ميقاتش از حاجر [است].

ششم: از راه عراق تا نه ميل كه سه فرسنگ بود حرم است، و ميقاتش ذات العرق و از او تا مكّه پانزده فرسنگ و ميلى بود، و دور و حوالى اين حرم سى و هفت ميل است كه دوازده فرسنگ و ميلى بود، و جهت نشان در آن اميال (5) ساخته اند، همه لم يزرع است.

و امّا خارج حرم بساتين و باغات و زراعات فراوان و آب روان [مى] باشد.


1- تپه.
2- ابراهيم: 37
3- گنبد، اين گنبدها بعدها در دوران تسلط آل سعود بر عربستان ويران گرديد.
4- بيشتر و غالب.
5- ميلهاى نشان.

ص: 97

ميقاتگاه:

كه حاجيان بيت اللَّه بايد در آنجا غُسل كرده، احرام ببندند، شش مقام است:

1- ذوالحليفه: در شش ميلى مدينه است، و مسجد شجره در آنجا واقع است [كه] احرامگاه اهل مدينه است.

2- حُجفه: در سه منزلى مكّه است، و ميقاتگاه اهل شام است كه اهل مصر از آنجا احرام مى بندند.

3- يَلَمْلَم: كوهى است از جبال (1) تهامه، احرامگاه اهل يمن است.

4- قرن المنازل: ميقاتگاه اهل نجد است، و اويس قرنى (2) از آنجا است.

5- وادى العقيق: صحرايى است طويل، (3) زياده از دو منزل قاصِدِ سريع السّير است، ميقاتگاه عراق عرب و جبل عامل است، اوّل آن صحرا را مسلخ گويند از سمت عراق كه به مكه روند، و آخر صحرا را ذات عرق گويند.

6- خود مكه: ميقاتگاه است از براى حجّ تمتّع [كه] احرام مى بندند، افضلش (4)مسجدالحرام است، يا از تحت ميزاب، (5) يا در مقام ابراهيم، يا در حِجْراسماعيل مُحرم شوند.

مساحت: دور و حوالى ميقاتگاه هفتصد و سى سه ميل [است]، كه دويست و چهل و چهار فرسنگ و ميلى بود كه نهاده شد.

طوافگاه: صحن مسجدالحرام طوافگاه حجاج بُود، چون خانه كعبه در ميان آن صحن است و آن كه در جامعهاى (6)بلاد در ميان صحن عمارتى سازند جهت مناسبت با مسجدالحرام و كعبه باشد، اكنون طول طوافگاه سيصد و هفتاد گز است در سيصد و پانزده گز، در بيرون مسجد يك هزار و پانصد و هشتاد گز، در حوالى آن خانقاه، و مدارس، و ابواب البرّ (7) بسيار است، از جمله زاهد خمار تاش عمادى قزوينى جهت قزاونه (8) خانقاهى ساخت و سى هزار دينار به حكام مكّه داده تا اجازت دادند كه پنجره به مسجدالحرام گشود، و خانه به دار محمد بن يوسف منسوب بوده و مولد رسول اللَّه آنجا اتفاق افتاده، به طرف مسجدالحرام است، و خيزران والده (9) هارون الرشيد آن را با مسجد ساخت، (10) يعنى ولادتخانه حضرت محمّد صلى الله عليه و آله در كوچه اى كه مشهور به شعب ابوطالب بود، همان خانه بر حسب ميراث به حضرت رسول منتقل شد، حضرت آن خانه را داخل سراى خود كردند و بيضا مى ناميدند، بعد هارون الرشيد آن خانه را خريده داخل مسجد نمود.


1- كوهستان.
2- يكى از ياران با وفاى اميرالمؤمنين عليه السلام.
3- دراز.
4- يعنى برترين جايى كه مى توان در مكه احرام بست درون مسجدالحرام است.
5- زير ناودان.
6- مساجد جامع.
7- نواخانه.
8- قزوينيها.
9- مادر.
10- يعنى خيزران مادر هارون الرشيد اين خانه را ضميمه مسجدالحرام نمود.

ص: 98

تاريخ ميلاد آن حضرت: بعد از گذشتن پنجاه و پنج روز از عام الفيل در روز دوشنبه هفدهم ربيع الأول در محل معروف به «اراق المولد» است در مكه، از آمنه خاتون بنت وهب متولّد شد.

عربية:

(فَمولِدُ النَّبيُ عامُ الفيلِ بِمَكّةَ وَالحَرَمُ الجَليل)

و امّا محل ولادت حضرت اميرالمومنين على عليه السلام: اندرون كعبه است، يعنى وسط خانه خدا، محاذى (1) مكانى كه سنگ سرخ فرش است و آن را رخامه حمرا گويند، وقتى كه فاطمه بنت اسد را آثار زاييدن گرفت، روى به بيت شريف آورد و دست به دعا برداشت و گفت:

(إلهي إنّي مؤمِنةٌ بِكَ، وَبِما جاء مِن عِندِكَ مِنْ رُسُلٍ وكُتُبٍ، وإنّي مُصدِّقَةٌ بِكَلامِ جدّي إبراهيمَ الخليلِ، وإنّهُ بَنى بيتِ العتيقِ، بِحقِّ الذّي بَنى هذا البيتِ وَالمَولودِ الذّي في بَطني ألّاما يَسَّرتَ لي عَليّ وِلادَتي)، مقارن دعا ديوار كعبه شكافته شد، و فاطمه داخل گرديد، و ديوار به هم بر آمد، سه روز از آن بگذشت، فاطمه بيرون آمد و على عليه السلام در دست او [بود]. (2) شعر

طواف كعبه زان شد بر همه واجب كه آنجا در وجود آمد علىُّ بنُ أبي طالب

مقامهاى ديگر در آنجا: سعادت خانه خديجه كه محلّ وحى هم مى گويند، يعنى در آنجا وحى به پيغمبر رسيد.

ديگر سنگ آسياى حضرت فاطمه در حجره راست مى باشد.

ديگر در محلّه گود محلّ ولادت حضرت فاطمه زهرا است و محلّ شقّ القمر، و محلّ معراج پيغمبر است، و خانه حمزه سيّد الشهدا عليه السلام و مسجدالجنّ كه پيغمبر به طايفه جنّ مسائل دينيّه تعليم فرمود، دكانّ ابوبكر، چاه عثمان مظعون، قبرستان حجون و جسيم.

و حجرالأسود: هم واقع است در سمت شمال مكّه، (3) در ركن عراقى است بر بلندى كم از قامتى تا دست در آن توان ماليد، و آن ركن مايل شرقى است، و مقام ابراهيم و زمزم نزديك اوست، و ركنى كه مايل شمالى است ركن شامى گويند، و ركنى كه مايل غربى است ركن حبشى يمانى، و آن كه جنوبى است ركن يمانى گويند.


1- به موازات.
2- براى آگاهى از منابع تاريخى داستان ولادت حضرت على عليه السلام درون كعبه به كتاب ارزشمند «عليٌ وليدُ الكعبة»، اثر دانشمند گرانمايه مرحوم شيخ محمدعلى اردوبادى نگاه كنيد.
3- حجرالاسود در جنوب شرقى كعبه قرار دارد.

ص: 99

طول خانه: بيست [و] چهار گز است و به دستى، و عرضاً بيست [و] سه گز و به دستى، (1) و مساحتش: پانصد و هفتاد و پنج گز باشد، مساحت اندرون خانه چهار صد و چهل [و] چهار گز است، ارتفاع آن از بيرون بيست و هفت گز است.

پرده آن: اوّل كسى كه آن خانه را جامه پوشانيد تُبّع بن اسعد ابوحرب الحميرى بود، و او معاصر بهرام گور ساسانى بود، و در اين معنى گفته است:

عربيّة:

«وَكسَونا البيتَ الذّي حرمَ اللَّه ما رأى معضداً و بروداً

سقاية (2) الحاج: به طرف غربى خانه كعبه است در پسِ چاه زمزم.

دارالنّدوه: هم در غربى مسجد است در پسِ دارالإماره.

و كوه صفا: به طرف شرقى مسجدالحرام است، و در كلام مجيد ذكر صفا و مروه بسيار است، منها: إنَّ الصّفا وَالمَروةَ مِنْ شَعائرِ اللَّه، (3) و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرموده كه دابةالأرض [كه] خروجش از نشان ظهور قيامت است، از كوه صفا بيرون خواهد آمد.

مساحت صفا و مروه: از صفا الى (4) مروه چهار صد و نود و سه گام است، و وسعت صفا هفده گام است و چهارده پلّه دارد، و سه ميل بينهما (5)فاصله است.

وجه تسميه آن: حضرت آدم به صفا هبوط فرمود ملقّب بصفىّ اللَّه گشت، و حوّا امّ البشر به كوه مروه هبوط نمود كه اسمش به عربى مرئه شد.

كوه ابوقبيس: به طرف غربى مسجد است.

و مشعرالحرام و حطيم: در ميان كوه صفا و مروه است، و نجد كوه قعيقعان و منا درّه است به طرف غربى مسجدالحرام به درازى دو ميل، و جَمَره عقبه در انتهاى منا واقع است، و مسجد خيف هم به طرف غربى مسجدالحرام است، و كوه عرفات هم به طرف غربى مسجدالحرام است، از آنجا تا مكه سه ميل است، و مسجد عايشه (6) هم خارج حرم است، و جمره اوّل و حُديبيّه محاذى حرم است و ما بين شعبى (7) است در ميان دو كوه كه آخرش بَطن عُرنه است، و از آنجا راه حايط بنى عامره است، كه حجاج نماز ظهر و عصر آنجا گزارند، (8) و آنجا چشمه اى است كه به عبداللَّه عامر منسوب است، و مُزدلفه (9) در ميان مكّه و عرفات است.


1- مقدار اندكى.
2- سقاخانه.
3- البقره: 158
4- تا.
5- ميان صفا و مروه.
6- امروزه به نام مسجدتنعيم يا مسجدالعُمره مشهور است، بر دروازه شهر مكه از سوى مدينه قرار دارد، و چون عايشه در حجةالوداع ازآنجا احرام بست به نام او شهرت يافت.
7- دره ميان دو كوه.
8- يكى از سنتهاى پيامبر صلى الله عليه و آله جمع نمودن ميان نماز ظهر و عصر در روز عرفه 9 ذى حجه در صحراى عرفات مى باشد.
9- كه به نام مشعر نيز شهرت دارد.

ص: 100

دَر بنى شيبه (1) بين صفا و مروه است نزديك به خانه عبّاس بن عبدالمطلب.

طاق شعيب: طاقى است معروف.

امّا جبال (2) مكّه: بسيار است آنكه مشهور است:

صفا، مروه، عرفات، منا، حُجون، فاران، ابوقبيس، ايله، ثبير و ثور در يك فرسخى منا [و] در دو فرسخى عرفات واقع اند.

ضبّه: هم شعبه [اى] است از رشته هاى كوه منا، آخرش منتهى مى شود به مسجد خيف.

مسجد خيف: در دست چپ راه عرفات است. (3) مسجدالكبش: كه از براى اسماعيل فديه قربانى آمده و سنگى كه كارد حضرت ابراهيم [را] دو پاره كرد با كاردش معين است.

مغارةالفتح: (4) پيغمبر قبل از نبوت در آنجا عبادت [مى] كرد.

مسجد مرسلات: معروف است و در قرب (5) مسجد خيف است. در آنجا سوره «والمرسلات» به پيغمبر نازل شد.

مسجد كوثر: پيغمبر در حجةالوداع به قرار (6) شصت و سه شتر نحر كرد و سوره إنّا أعطَيْناكَ در آن محل نازل شد.

جبل ثور: متّصل است به كوه منا كه غار در آنجا است، پيغمبر با ابوبكر در آنجا پنهان شدند، جبل ثور از آن شش كوه يكى است كه هنگام تجلّى خدايى به حضرت موسى عليه السلام، كوه پاره پاره، شده يكى از آن شش پاره به جبل ثور افتاد.

مُحصَّب: آن مكانى است كه در كوه منا رمى جمره مى كنند.

ابطح: راه وسيعى است در وادى منا و جاى ريگزار است، اوّلش منقطع الشعب، انتهايش متصل به مقبره مُعلّى (7) است.

قزح: اسم كوهى است در مُزدلفه.

مشعرالحرام: همان مزدلفه است.

خيف: مكانى است در پشت كوه ابوقبيس.

عرفات: اسم بقعه معروف است كه حجاج در آنجا وقوف (8) نمايند.

يوم عرفه: روز وقوف در آن مكان را گويند، چون حضرت ابراهيم همان روز بر صحت رؤياى خود عارف (9) شد، و همچنين حضرت آدم عليه السلام به حوّا همان روز رسيد [و] همديگر را


1- اين دروازه سنگى در عكسهاى قديمى مسجدالحرام در نزديكى مقام ابراهيم و چاه زمزم ديده مى شود در سال 1965 ميلادى منهدم گرديد.
2- كوهها.
3- يعنى مسجدى است درون منا و در سمت چپ كسى كه از سوى مكه به عرفات مى رود.
4- غار.
5- نزديكى.
6- بنابر مشهور.
7- اين قبرستان امروزه به قبرستان ابوطالب نيز شهرت دارد، و در منطقه حُجون مكه واقع است.
8- اقامت.
9- آگاه.

ص: 101

شناختند، بنابراين يوم عرفه گفته شد.

بنيان (1) كعبه: «أوّلَ مَنْ بَنى الكعبة الملائكة، ثمَّ إبراهيم، ثمَّ قُريش في الجاهلية وحضرهُ النّبي وله خَمسٌ وثلاثون، ثمَّ ابن الزُّبَير، ثمَّ الحَجّاج بن يُوسفَ، وَقيلَ بُنيَ بَعدَ ذلكَ مَرّتين أو ثلاثاً.» (2)گويند بناى كعبه را آدم و شيث عليهما السلام فرمودند، ديگر بعد از طوفان نوح حضرت ابراهيم با پسر خود اسماعيل بنا نهادند، بعد از آن قريش قبل از بعثت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در سال سى و پنجم از مولود حضرت، خراب كردند و از نو به تجديد عمارت مشغول شدند، بعد عبداللَّه [بن] زبير در زمان استيلاى خود بناى قريش را خراب ساخت [و] بار ديگر از نو به تعميرش پرداخت، و حَجّاج ظالم بعد از غلبه (3) خراب كرد و از نو تعمير نمود.

و در كتاب «معارف [بن] قُتيبه، وهب بن مُنيّه گويد: كه چون حضرت آدم از بهشت به زمين سرانديب هبوط كرد، بعد از صد سال تضرع و زارى توبه او قبول شد و او را به مفارقت بهشت تاسّف عظيم بود، حق تعالى خيمه از بهشت بدو فرستاد آن را بر زمين كعبه فرود آوردند و آن خانه [اى] بود از يك پاره ياقوت با قناديل زرّين، و در ديگر كتب آمده آن خانه بيت المعمور بود، به روايتى به وقت طوفان و به نقلى به وقت وفات آدم عليه السلام آن خانه را به آسمان بردند و بنى آدم به فرمان شيث عليه السلام بر جاى آن، خانه از سنگ و گل ساختند، و در زمان طوفان خراب شد. مدّت دو هزار سال خراب ماند تا چون حضرت ساره را با اسماعيل و هاجر رشك آمده ابراهيم خليل عليه السلام را الزام (4) نمود تا هر دو را از پيش ساره دور كند، و او به فرمان حق تعالى ايشان را بدان زمين بى آب و علف آورد، هاجر به طلب آب بر آن كوهها مى دويد و اكنون آن دويدن (5) را بر حجاج لازم نمود و اسماعيل مى گريست و پاشنه پايها بر زمين مى ماليد، از زير پاشنه او آب زمزم پيدا شد، هاجر پاره از خاك در پيش آب بند كرد تا تلف نشود، نقل است اگر هاجر آب را بند نمى كرد رودى بودى از همه رودها بزرگتر، و گفته اند اگر اهل آنجا كافر نشدندى آن آب بر روى زمين بودى، امّا به سبب كفرشان همه بر زير زمين رفت تا مانند چاهى شد، چون آنجا آب پيدا شد قوم بنى جُرهم آنجا رفتند و اسماعيل در ميانشان پرورش يافت، چون اسماعيل به حدّ مردى رسيد به فرمان حق تعالى ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام آنجا خانه كعبه را ساختند و از سنگ كوه قيقعان، و آن خانه بى سقف بود، حق تعالى از بهشت حجرالأسود را بديشان فرستاد تا در ركن خانه كعبه نشاندند، و آن سنگى بود


1- ساختمان
2- كعبه را نخست ملائكه ساخت، سپس ابراهيم عليه السلام، سپس قريش در دوران جاهليت و پيامبر صلى الله عليه و آله حضور داشت و عمر او 35 سال بود، سپس ابن الزبير، سپس حجاج بن يوسف و گفته شده است پس از او دو يا سه بار ديگر نيز ساخته شده است.
3- حجاج بن يوسف ثقفى در پى قيام ابن الزبير بر عليه خلافت اموى، به محاصره مكه پرداخت و منجنيقهاى خود را بر روى كوه ابوقبيس قرار داده و درون مسجدالحرام و پيرامون كعبه را كه پناهگاه ابن الزبير و ياران او بود آتش باران نمود و پس از كشته شدن ابن الزبير وى را به دستور عبدالملك بن مروان به تجديد ساختمان كعبه كه در اثر حملات او ويران شده بود پرداخت و ساختمان ابن الزبير را منهدم و آن را از نو بنا نمود. اين ساختمان در سال 74 ه. پايان پذيرفت.
4- وادار.
5- مقصود سعى ميان صفا و مروه است.

ص: 102

به مقدار نيم گز تقريباً و در اوّل سفيد بود، از بس كه دست ناپاك بدان ماليدند سياه شد.

قالَ النَبيّ: (أُنزِلَ الحَجَر الأسوَد مِنَ الجنّة وهو أشدُّ بياضاً من اللّبن، فسوّدَتْهُ خَطايا بني آدم)، وهُوَ تَمثيل ومُبالغةٍ في تَعظيمِ شَأنِهِ وتَفضيحِ أمرِ الخَطايا، يعني إنّهُ لِشَرفِهِ يُشارك جواهر الجنّة فَكأنّهُ نَزَلَ مِنْها، وإنَّ خطاياكُم تَكادُ تُؤثّرُ في الجمادات، فكيفَ بِقلوبكُم أو مِن حيث أنَّهُ مكفِّرٌ للخطايا كأنّهُ مِنَ الجَنَّةِ وَمِنْ كِثْرَةِ تَحَمّلِ أوزارهُم كأنّهُ ذا بياض فسوّدته هكذا.»

حاصل آن كه حجرالأسود در اوّل به صورت دُرّه بيضا (1)بود، و آدم در بهشت با وى مأنوس بود، در وقتى كه جبرئيل به زمين آورد، پس آدم دويده وى را گرفت و بوسيد از اين جهت ساير اولاد آدم او را مى بوسند و استلام(2)مى كنند، بعد حايض و جُنب در ايّام جاهليّت مسّ (3) كردند برگشت سياه شد. روايت است كه حضرت ابراهيم عليه السلام در وقت بناى كعبه روى آن تخته سنگ جلوس مى فرمودند.

و امّا در فضيلت حجرالأسود:

«قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله في الحَجَر: (فاللَّه تعالى يُحيه يوم القيامة، لهُ عينان يَبْصُر بِهِما، وَلسانٌ يَنطق، فيَشهدَ على مَنِ استلمهُ). (4) وقال ايضاً: (إنّ الحَجَر يُحشر يوم القيامة وَلهُ عينان يَنْظُرُ بهما وَلسانٌ يتكلّم به، ويشهدُ لكلّ من قبّله، وإنّه حَجرٌ يطفو على الماء، و لا يُسخَنُ بالنّار إذا أوقدَ عليه). (5) شاهد بر اين حكايت: غزّالى در «إحياءالعلوم» مى نويسد: «عمر بن الخطاب در طواف مكّه چون حجرالاسود را بوسيد گفت: مى دانم تو سنگى باشى نه سود دارى نه زيان، اگر اين نبود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را مى بوسيد، هرگزت نمى بوسيدم.» (6) على عليه السلام در جواب فرمود: «او را هم سود دارد و هم زيان، چه آنگاه كه خداوند او را ذريّه بنى آدم عهد گرفت، مكتوب كرد و بدين حجر خورانيد: (فهذا يَشهدُ للمؤمنِ بالوفاء، وَيشهدُ على الكافِرِ بالجُحُود).

چون ايشان خانه كعبه ساختند و بر زيارت آن امر شد مردم بدان جا مقام (7) كردند، و ابنيه خير ساختند و رغبت نمودند، به تدريج شهرى شد، هوايش به غايت گرم است، و آبش در اوّل


1- سنگ سفيد.
2- دست ماليدن.
3- تماس با دست.
4- خداوند در روز قيامت اين سنگ را زنده خواهد نمود و او دو چشم خواهد داشت كه با آنها مى بيند و زبانى كه بدان سخن مى گويد، پس شهادت مى دهد از آنانى كه او را استلام كردند.
5- حجر الاسود در روز قيامت حاضر خواهد بود و دو چشم دارد كه با آنها نگاه مى كند و زبانى كه بدان سخن مى گويد و شهادت مى دهد از آنانى كه او را بوسيدند، حَجَرالاسود سنگى است كه بر روى آب قرار مى گيرد و اگر زير او آتشى قرار داده شود گرما نمى پذيرد.
6- اين از گفتارهاى مشهور عمر بن الخطاب درباره حجرالاسود است كه از ديرباز مورد طعن و تمسخر قرار گرفته و آن را دليل ناآگاهى وى به سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و روايتهاى فراوانى كه از آن حضرت درباره پيشينه ماوراءالطبيعى اين سنگ مقدس آمده است دانسته اند، نخستين كسى كه به اين گفتار عمر اعتراض نمود اميرالمؤمنين عليه السلام است، در اين باره در روايتى آمده است: «عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: مرّ عمر بن الخطاب على الحجر الأسود فقال: واللَّه يا حجر إنّا لنعلم أنّك حجرٌ لا تضرُّ ولا تنفع، ألا إنّا رأينا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يحبّك فنحن نحبّك. فقال أمير المؤمنين عليه السلام: كيف يابن الخطّاب! فواللَّه ليبعثنّه اللَّه يوم القيامة وله لسان وشفتان، فيشهد لمن وافاه، وهو يمين اللَّه فى أرضه يبايع بها خلقه، فقال عمر: لا أبقانا اللَّه في بلدٍ لا يكون فيه علي بن أبي طالب» [وسائل الشيعة: 13/ 320]
7- سكونت.

ص: 103

غير زمزم نبود، حكايت آن چاه را و انباشتن و آن كه كس نمى دانست كه كجا است مشهور است، عبدالمطلب جدّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در خواب ديد و حفر كرد و در آن جا آهوان زرّين و اسلحه يافت و قريش با او نزاع كردند و به حكم خداى تقسيم شد، و در عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، پنج سال پيش از مبعث، قوم قريش خانه كعبه را عمارت كردند، و به درختهايى كه نجاشى پادشاه حبشه جهت كليساى انطاكيه، از راه دريا به شام مى بردند، حق تعالى آن كشتى را غرق كرد و آن چوبها را به جدّه انداخت، و مكّيان به اجازت بردند و خانه كعبه را بدان مسقّف گردانيدند، و چهار قائمه (1) چوبين در زير سقفش وضع كردند، و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به امر خدا به دست مبارك خود بيرون خانه كعبه در ركن عراقى [حجرالاسود را] نشاندند، تا در عهد عبداللَّه زبير چون به حكم يزيد ديوار كعبه را به سنگ منجيق خراب كرده بودند، آن را عمارت كرده، خانه را بزرگتر و دو در گردانيد (2)و حجرالأسود را در اندرون خانه كعبه در ديوار نشانيد، و گفت چون رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرموده كه حجرالأسود از خانه كعبه است بايد كه در اندرون خانه باشد، بعد از او حجّاج بن يوسف ثقفى وضع عمارت او را خراب كرد و حجرالاسود را بيرون آورد، چنان كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به ركن يمانى كه عراقى هم گويند نشانيد، و عثمان بن عفان در آن حوالى مسجدى خريده بود اضعاف (3) مسجد كرد تا بزرگ شد، و وليد بن عبدالملك مروان در آن مسجد عمارت عالى ساخت، و ستونهاى سنگى از شام بدان مكان نقل كرد [و] سقف مسجد را از چوب ساج ساخت، و منصور ابودوانيق (4) مسجد و طوافگاه را بزرگتر گردانيد، و پسرش مهدى (5) در سنه ستّ و ستمائه (6) بر عمارت آن افزود، تا در عهد مقتدر خليفه عباسى در سنه تسع عشر وثلثمائه در وقت حج ابوسعيد جبال قرمطى با جمعى به مكه آمد، با مسلمانان جنگ عظيم و قتال تمام كردند، چنان كه چاه زمزم از كشتگان پر شد، در طوافگاه سه هزار كس بيشتر كشته افتاده بود، و حجرالأسود را ببرد و بدان خارى (7) كرد و مدّت بيست سال در دست قرامطه (8) بود تا در سنه تسع وثلاثين وثلثمائة در كوفه به سى هزار دينار عوال (9) به وكلاء مطيع خليفه بفروختند، خليفه او را به كعبه فرستاد و در ركن عراقى نصب كردند و تا اكنون از شرّ مخاذيل ايمن ماند. حفظها اللَّه تعالى إلى يوم القيامة من كلّ مخذول ومردود ومطرود.


1- ستون و پايه.
2- يعنى براى كعبه دو در قرار دادند.
3- ضميمه.
4- مقصود أبوجعفر منصور عباسى است كه به لقب دوانيقى نيز شهرت دارد.
5- وى محمد بن عبداللَّه بن محمد بن على عبداللَّه بن العباس مشهور به مهدى عباسى است و پس از مرگ پدرش ابوجعفر منصور درمكه در سال 158 ه. به خلافت رسيد.
6- مهدى عباسى در سال 161 ه 777 م به حج رفت و فرمانى براى توسعه مسجدالحرام صادر نمود، وى بار ديگر در سال 164 ه. به حج رفت و مجدداً دستور توسعه مسجد را داد كه بنابر روايات مورخين اين دو توسعه بزرگترين ترميم و توسعه و ساختمان مسجدالحرام در طول تاريخ آن تا پيش از دوران معاصر مى باشد.
7- پست شمردن.
8- قرامطه حجرالاسود را با خود به بحرين حمل كرده و تا هنگام بازپس دادن در همانجا قرار داشت.
9- طلاى خالص و ناب.

ص: 104

پى نوشتها:

ص: 105

ص: 106

ص: 107

ص: 108

اماكن تاريخى اسلامى در مكه مكرّمه

اماكن تاريخى اسلامى در مكه مكرّمه (1)

استاد حَمَد الجاسر/ رسول جعفريان

درآمد:

خداوند توفيق داد تا در نيمه نخست مرداد سال 1376 در خدمت زائران خانه خدا، به عمره مشرّف شوم. در اين سفر بر آن شدم تا جستجويى در باره «مولدالنبى»، كه محل آن در قسمت پايين شعب ابى طالب بوده، داشته باشم. براى دستيابى به اين هدف، راهى «مكتبة المكة المكرمه»، كتابخانه اى كه در سال 1370 قمرى توسط شيخ عباس بن يوسف القطان شهردار وقت مكه، در مكان مولد النبى بنا گرديده است، شدم. اين كتابخانه تا چند سال قبل به نام مكتبة القطان ناميده مى شده است. اين بنا سالها پس از روى كار آمدن وهابيان و تخريب بناى مولد النبى بوده است. اين كتابخانه كه اهميت ويژه اى داشته و بالغ بر هزار و اندى نسخه خطى دارد (و فهرست آنها را مؤسسة الفرقان زكى يمانى در لندن در چند مجلد چاپ كرده) از كتابخانه هاى قديمى شهر مكه است. بسيارى از علما و بزرگان مكه مانند شيخ ماجد الكردى و شيخ عبدالمالك الطرابلسى كتابهاى خود را به اين كتابخانه اهدا كرده اند كه به نام خود آنها در بخشهاى خاصى نگهدارى مى شود.

كتابى با نام مكتبة المكة المكرمه توسط عبدالوهاب ابراهيم ابوسليمان (در مطبوعات مكتبة ملك فهد الوطنيه، رياض، 1416) چاپ شده كه شرحى است درباره اين كتابخانه و پيشينه آن. در اين كتاب تصويرى نقاشى از بناى مولد النبى چاپ شده كه به نظر مى رسد منحصر به فرد بوده و متأسفانه بجز آن، عكسى از بناى كهن مولدالنبى در دست نيست. كامل تر از اين تحقيق، رساله فوق ليسانسى است كه هنوز چاپ نشده اما دو نسخه از آن در كتابخانه موجود بود. عنوان اين رساله «مكتبة المكة المكرمة، دراسة تاريخيه» بود كه توسط صالح بن عبدالعزيز المُزَيْنى نوشته شده و به جامعة ملك عبدالعزيز در جده در سال 1416 تقديم شده بود. با بررسى اين رساله، دريافتم كه استاد محقق حَمَد جاسر در سال 1402 در دانشگاه ام القرى يك سخنرانى در باره مولد النبى و برخى ديگر ازاماكن مكه ايراد كرده است. محمدحسين زيدان در «عكاظ» مقاله اى مفصل در نقدحمدجاسر نوشته كه درشماره 5849 سال 23، شنبه 13 شعبان 1402 منتشر شده است. ما اين مقاله را به دست نياورديم. چند سال بعد، در سال 1406 دكتر محمد عبده يمانى (2) مقالى در رد بر او نوشته است. با مراجعه به كتابخانه دانشگاه ام القرى مقاله حَمَد جاسر را، كه در مجله العرب- كه حمد جاسر در سال 1386 آن را تأسيس كرده- چاپ شده بود، بدست آوردم و توفيق آن را يافتم تا در همان حرم مكى ترجمه كنم كه در ادامه خواهد آمد. اگر توفيقى بود مقاله محمد عبده يمانى را نيز براى شماره بعد آماده چاپ خواهم ساخت. صفحاتى از رساله فوق ليسانس مذكور را كه درباره پيشينه بناى مولد النبى است، با كمك دو تن از كتابداران فعلى كتابخانه با نامهاى وائل حسين بركات و ياسر احمد حسن عنبر زيراكس گرفتم كه اميد است- ان شاء اللَّه- بتوانم آنها را هم در فرصت مناسب چاپ كنم. به اين مناسبت از اين دو كتابدار تشكر مى كنم.

مقدمه

پيش از هر چيز بايد ابراز كنم كه بنده از شيفتگان آثار تاريخى بوده و از كسانى هستم كه ديگران را به پاسدارى از آنها دعوت مى كنم؛ چه آثار تاريخى كهن، چه آثارى كه سبب عبرت و موعظت است و چه آنها كه در درون انسان يادى از حادثه اى بزرگ به وجود آورده يا عمل نيك قابل پيروى از صاحب آن اثر را نشان مى دهد.


1- عنوان عربى مقاله حاضر چنين است: «الآثار الاسلامية فى مكة المشرّفة». اين مقاله به صورت سخنرانى در شب چهارشنبه 13 جمادى الثاني 1402 در دانشگاه ام القراى مكه ايراد شده و سپس در مجله العرب، سال هفدهم، ش 3- 4، صص 16- 17 چاپ شده است.
2- مؤلف كتاب «عَلِّموا اولادكم محبة اهل البيت» و كتاب «انّها فاطمة الزهراء».

ص: 109

ص: 110

من بيش از نيم قرن قبل، شرح حال مورخ مكه، تقى الدين حسنى فاسى (م 823) را نوشتم و در آن نوشته، اشاره به كتابه هاى موجود در مساجد و رباطها و آثار باقى مانده بر قبور كرده و آرزو نمودم كه تصوير اين كتابه ها تهيه شده و پس از جمع آورى، مهمترين آنها نگهدارى شود. همين درخواست را در مقاله اى كه درباره كتاب «نورالقبس» (تصحيح رودلف زنهايم) در مجله العرب (سال اول، ص 459) نوشتم مطرح كردم و در آنجا نوشتم: نكته شگفت آن كه اين مصحح، وقتى در مقدمه كتاب از نخستين تلخيص اين كتاب توسط بشير بن حامد سخن مى گويد، مى نويسد:

«شانس مرا يارى كرد كه به برخى از كتابه هاى قبور باب المعلى در مكه دسترسى پيدا كنم كه از جمله قبر بشير بن حامد بود وان شاءاللَّه درباره آن مقالى مفصل خواهم نوشت.»

محققان غربى تا اين اندازه در شناخت آثار تاريخى ما و كتابه هاى روى سنگهاى ما حريص اند؛ در حالى كه در ميان ما كسانى اين سنگها را مى شكنند. البته حرمت كتابت بر سنگ، براى ما هم قابل درك است! اما سزاوار است آنچه از اين كتابه هاى تاريخى بر جاى مانده، به جاى امنى منتقل و براى بررسى نگهدارى شود؛ هم از حيث تطور خط عربى و هم در جهت بررسى زندگى بزرگان؛ درست همانند حفاظت از كتابه هاى منقوش بر صخره ها.

زمانى كه مجله العرب را در رجب سال 1386 تأسيس كردم، از استاد عبداللَّه عريف شهردار مكه درخواست كردم كه كتابى در جغرافياى مكه و تطوّر آبادى آن در گذشته، بنويسد و در روى نقشه به محل آثار تاريخى اشاره كند. اين پيش از آن بود كه تحولات اخير، كه نزديك است تا تمامى آثار تاريخ قديمى را از بين ببرد، به وجود آيد. اما وى در مقاله اى كه در روزنامه «البلادالسعوديه» چاپ كرد، از اين كار عذر خواست و نوشت: حَمَد از من چيزى خواسته كه اميد دارم شخصى كه توانايى بيشترى دارد آن را انجام دهد.

من به آثار تاريخى از زاويه يك بهره جوى پندگير، كه مى كوشد به حقيقت آثار دست يابد و از هر آنچه جز دستيابى به معرفت است دورى كند، مى نگرم.

*** آثار موجود در اين شهر دو دسته است:

نخست؛ مشاعر مقدسه در مكه، منا، مزدلفه، عرفات و مواقيت مكانى حج كه خداوند خود متكفل حفظ و پاسدارى از

ص: 111

آنهاست؛ چرا كه با عبادت بندگان وى، در انواع و اقسام عبادات، مربوط است.

دوم؛ آثارى كه به زندگى روزمره ساكنان اين شهرِ پاك مربوط مى شود؛ مانند مساجد، مكانهاى ولادت، قبور و ساير امكنه. بحث من درباره دسته دوم است، آن هم به اختصار. ابتدا نكته اى را كه به طور عموم پايه بحث از اين قبيل آثار است عرض مى كنم. آن نكته اين است كه سلف صالح ما در سه قرن نخست هجرى، اهتمامى در حفظ آثار خود نداشته و در تعيين محل و زمان آن آثار اعتنايى نمى كردند. حتى گاه كه از افراط ديگران را در بزرگداشت آن آثار مى ديدند، در از ميان بردن آثار مى كوشيدند. كما اين كه عمر بن خطاب با ديدن اقبال مردم در زيارت «شجره رضوان»، جايى كه مسلمان با رسول خدا صلى الله عليه و آله در زير آن بيعت كردند و آيه:

لَقَد رَضِيَ اللَّهُ عَنِ المُؤمِنينَ إذ يُبايِعُونَكَ تَحتَ الشَّجَرَةِ (1)نازل شد، دستور داد تا آن را قطع كردند. محققان در اين باره به تفصيل سخن گفته اند.

نيكوست تا اين نكته را هم اشاره كنم كه تساهل علما در روايت و نقل آنچه در فضيلت برخى از اماكن آمده، سبب گسترش يافتن اين قبيل آثار شده است؛ همانطور كه رقابت ميان مردمان شهرها در برخى دوره ها، باعث فراوانى اين قبيل فضيلتها، به طرق و وسايل مختلف شده است.

من بر آن نيستم تا در اين زمينه به تفصيل سخن بگويم. تنها توجه خواننده را به شباهت موجود ميان بسيارى از آثار در دو شهر مكه و مدينه جلب مى كنم؛ مانند فراوانى مساجدى كه منسوب به اشخاصى از صدر اسلام است؛ يا نسبت بسيارى از قبور به برخى از چهره هاى مشهور در قبرستان معلاة و بقيع و حتى در باره چاهها؛ مثل آب زمزم.

مكانهاى تولد در شهر مكه

چه بسا مشهورترين اين قبيل اماكن و قديمى ترين آنها، مكانى است كه بسيارى از علماى متقدّم معتقدند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنجا متولد شده و آن در شعب بنى هاشم واقع در سوق الليل است؛ جايى كه على رغم تغييرات فراوان، همچنان شهرت خود را حفظ كرده است. بايد گفت كه بسيارى از علما در انتساب اين مكان به رسول خدا صلى الله عليه و آله ترديد كرده اند.

چنين به نظر مى رسد كه معتقدان به اين انتساب، به قرائنى تكيه كرده اند. بدون ترديد، پيغمبر صلى الله عليه و آله از اهالى مكه است و بنى


1- فتح: 18

ص: 112

هاشم عشيره نزديك اويند كه محله شان در شعبى بوده كه به نام آنها شهرت داشته و بعدها به نام ابوطالب كه از جمله بنى هاشم است ناميده شده است. خانه اى كه مولد النبى دانسته شده، در همين شعب قرار دارد و از آنِ رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است. زمانى كه آن حضرت هجرت كرد، عقيل بن ابى طالب آن خانه را تصرف كرد، كما اين در حديث شريف آمده است: «هل ترك لنا عقيل من دار؟» آيا عقيل خانه اى براى ما باقى گذاشته؟ به همين دليل برخى از علما كه ابن قيّم نيز در كتاب زاد المعاد در شمار آنهاست، نوشته اند:

«ترديدى در اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميانه مكه متولد شده وجود ندارد.»

با اين حال بايد گفت برخى از عالمان پيش از ابن قيّم در اين باره اختلاف نظرهايى را ياد آور شده اند. تقى الدين حسنى فاسى، مورخ مكه، در «شفاء الغرام» و «العقد الثمين» از قول مُغْلطاى، عالم حنفى مصرى (م 689- 762) كه از حفاظ است، نقل كرده كه حضرت در عَسْفان متولد شده است. مغلطاى نوشته اى با عنوان «الاشارة الى سيرة المصطفى و تاريخ من بعد من الخلفاء» دارد كه نسخه آن در مكتبة الحرم المكى است (1) و در آن آمده است: رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكه، در خانه اى كه از آنِ محمد بن يوسف برادر حجاج است متولد شد. نيز گفته شده در شعب متولد شده؛ و گفته شده: در رَدْم (2) و گفته شده در عسفان.

بنابر اين، در اين قول كه آن حضرت در مكه متولد شده ترديدى نيست اما، درباره تعيين محل تولد آن حضرت اختلاف شده است. محمد بن محمد بن سيد الناس (671- 734 ه.) در كتاب «عيون الأثر فى سيرة سيد البشر» نوشته است: آن حضرت در خانه اى كه از محمد بن يوسف برادر حجاج دانسته اند، متولد شد. نيز گفته شده:

در شعب بنى هاشم ديده به جهان گشوده است. (مطلب را با تعبير ترديد برانگيز «گفته شد» آورده است.) سهيلى (508- 581 ه.) در كتاب «الروض الأُنُف» نوشته است: آن حضرت در شعب متولد شد. نيز گفته شده: در خانه اى نزديك صفا كه بعدها از آن محمد بن يوسف برادر حجاج شد و زمانى كه زبيده به حج آمد در آنجا مسجدى ساخت.

فاسى از اين مطلب ياد كرده و آن را بعيد دانسته است. او مى نويسد: محل تولد رسول خدا صلى الله عليه و آله در سوق الليل مشهور است.

سهيلى در باره مولد النبى مطلبى نوشته كه


1- شماره آن «87 سيره» است و 67 برگ دارد. كتابت آن در سال 810 بوده و تصحيح و مقابله شده با نسخه مؤلف است. پايان آن، تاريخ مستعصم عباسى در سال 656 قبل از حمله مغول آمده است. مغلطاى كتاب مفصل ديگرى در سيره دارد كه نامش «الزهر الباسم فى سيرة ابى القاسم» است و نسخه آن در كتابخانه ليدن در هلند به شماره 370 فهرست مخطوطات شرقى موجود است.
2- به معناى سد و در محل مسجد الرايه. «مترجم»

ص: 113

دو عكس و تصوير در اين بحث باشد

ص: 114

فاسى آن را آورده و نسبت به آن اظهار ناباورى كرده، مى افزايد: شگفت تر از اين، آن كه گفته شده آن حضرت در «ردم»؛ يعنى ردم بنى جُمَع متولد شده است.

مقصود از «ردم» سدى است كه در سال هفدهم هجرى در روزگار عمر، براى حفظ مسجد الحرام از سيل، ساخته شد. محل آن در بالاترين نقطه مدّعا- جايى كه برخى از علما نوشته اند كه مُحْرم براى دعا در آن جا مى ايستد، چون از آنجا كعبه مطهّره قابل ديدن است- قرار داشته است.

اختلاف نظر درباره محل تولد آن حضرت ما را بر آن مى دارد تا در باره قطعيت محل معروف و شناخته شده، به عنوان مولد النبى ترديد كنيم و آن را فاقد استناد درست تاريخى بدانيم. اين مطلبى است كه شيخ عبداللَّه عياشى (1037- 1090) در سفرنامه خود تشريح كرده و مى نويسد:

از كتابهاى سيره چنين به دست مى آيد كه در باره محل تولد آن حضرت، در اين كه در مكه بوده يا ابواء و اين كه اگر در مكه بوده در شعب بوده يا محصّب يا جاى ديگر، اختلاف نظر وجود دارد. من نمى دانم كه مردم تعيين اين محل را به عنوان محل تولد از كجا به دست آورده اند، جز آن كه ثابت شود اين خانه، خانه پدر يا جد حضرت بوده كه در آن صورت، اين سخن كه تولد آن حضرت در مكه و در اينجا بوده طبيعى مى نمايد؛ چرا كه انسان به طور عادى در خانه پدرش متولد مى شود. اگر مقصود از شعب، همان شعب ابى طالب باشد كه آن حضرت همراه بنى هاشم و بنى مطلب در قضيه صحيفه به آنجا رفته، چنين چيزى بعيد نيست؛ چرا كه اين خانه در نزديكى نقطه پايانى شِعب قرار گرفته است.

شگفت آن كه مردم، محلى را به اندازه يك قبر مشخص كرده آن را محل تولد حضرت مى دانند. به نظر من تعيين چنين محلى از طريق روايتى- اعم از آن كه صحيح باشد يا ضعيف- بعيد مى نمايد؛ چرا كه در اصل تولد آن حضرت در مكه، اختلاف است و در اين كه اگر در مكه بوده در كدام شعب بوده و اين كه اگر در اين شعب بوده در كدام خانه بوده است. حتى بر فرض تعيين خانه، واقعا بعيد است كه پس از گذشت سالهاى فراوانِ دوره انقطاع ثبت آثار، موضع آن معين باشد.

تولد آن حضرت در جاهليت بود و در آن هنگام كسى كه در پى حفظ اماكن باشد، وجود نداشت؛ به ويژه كه انگيزه اى هم براى اين كار، نبوده است. پس از اسلام نيز

ص: 115

از عدم توجه خاص صحابه و تابعين به اماكنى كه هيچ تشريعى در باره آنها وجود ندارد باخبريم. آنها در پى حفظ شريعت بوده و با شمشير و زبان به دفاع از آن مشغول بودند و همين، دليلِ از بين رفتن بسيارى از آثار تاريخى دوره اسلامى؛ از قبيل مساجد، ميدانهاى نبرد و مدفن صحابه شده و اينها از اتفاقاتى است كه بسيار مهم بوده. بنابر اين چگونه مى تواند چيزى از جاهليت بر جاى مانده باشد؛ به ويژه در مواردى كه جز براى كسى كه رخ داده كسى در آنجا حاضر نبوده؛ مثل مولد على عليه السلام، مولد عمر و مولد فاطمه عليها السلام. اينها جاهايى است كه نزد مردم مكه معين و مشهور است و اظهار مى كنند اينجا مولد فلانى و آنجا مولد ديگرى است.

در اين قبيل موارد، احتمال درستى محل تولد اين افراد بعيدتر از مورد مربوط به پيامبر است؛ چرا كه زمان تولد حضرت، آيات و نشانه هايى رخ داده كه موجب هوشيارى برخى از مردم نسبت به دليل اين تحوّلات غير عادى مى شده، حتى اگر در جاهليت بودند؛ اما محل تولد اشخاص ديگر در آن دوره، عادتاً بايد نامشخص باشد، مگر آن كه از همان شخص يا شخصى از خانه اش خبر خاصى نقل شده باشد.

سخن عياشى به آخر رسيد در حالى كه بحث وى شامل تمامى محلهاى تولد منسوب به اشخاص و زنان رسول خدا صلى الله عليه و آله مى شد. بنابر اين لزومى به بحث در باره آنها وجود ندارد.

مساجد تاريخى

در مكه مساجد چندى براى زيارت وجود دارد؛ يكى مسجدى است در محله بالاى مكه نزديك «رَدْم»- مدّعا- كه به آن «مسجدالرايه» مى گويند. گفته شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن نماز خوانده و پرچم خويش را به هنگام فتح مكه در آنجا قرار داده است.

مسجد ديگرى نيز در كنار مدّعا است كه در سمت چپ شخص عازم مكه و سمت راست شخصى است كه در حال خروج از مكه است. اين مسجد نيز منسوب به رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده و گفته شده كه حضرت نماز مغرب در آنجا خوانده است.

مسجد ديگر مسجد مختبأ در سوق الليل، در نزديكى محلى است كه گمان شده مولد رسول خداست. گفته اند كه حضرت در آنجا از مشركين پناه گرفته است.

مسجد ديگرى در محله پايين مكه- مَسْفله- در نزديكى بركة الماجن

ص: 116

است كه منسوب به ابوبكر است.

مسجدالجن، كه مسجدالبيعه و مسجدالحرس نيز ناميده شده، در شمار اين قبيل مساجد است. همچنين مسجدالإجابه واقع در شعبى است كه نزديك ثنيه اذاخر است. مساجد ديگرى هم وجود دارد كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله يا اشخاص ديگرى از صحابه نسبت داده شده، اما سندى براى انتساب مزبور وجود ندارد. اين مطلب منافاتى با قدمت اين قبيل مساجد به عنوان اماكن تاريخى ندارد؛ بنابر اين، از اين زاويه بايد مورد بررسى تاريخى قرار گرفته و به لحاظ محل عبادت مى بايست مورد توجه و اهتمام باشد.

اماكن تاريخى

از مهمترين اماكن تاريخى، دو كوه حِرا و ثور از كوههاى مكه است. در غار نخست، رسول خدا صلى الله عليه و آله عبادت مى كرد و بر وى وحى آمد و در غار دوم، آن حضرت و ابوبكر در وقت هجرت از مكه در آن پنهاى شدند و خداوند اين آيت را فرستاد:

الا تنصروه فقد نصره اللَّه اذا أخرجه الذين كفروا ثاني اثنين إذ هُما في الغار، اذ يقول لصاحبه لاتحزن إنَّ اللَّه مَعَنا.

از مشهورترين اماكن تاريخى نزديك مكه، وادى حنين (يدعان) در بالاى وادى شرائع است كه واقعه مذكور در قرآن در آنجا رخ داد؛ ويوْمَ حُنَيْن إذْ أعجبتكم كثرتكم فلن يغن عنك شيئا.

لازم است اشاره كنم كه ميان دو موضع حنين و اوطاس بايد تفاوت گذاشت؛ چرا كه برخى از مورخان آنها را يك جا تصور كرده اند. اوطاس در شرق سلسله جبال حجاز است كه نزديكترين منطقه مسكونى به آن عشيره است؛ در غرب وادى عقيق، در نزديكى بركه اى كه در شمالِ متمايل به غربِ آن است.

مقابر (قبرستان حجون)

ترديدى نيست كه مقبره مَعْلاة در مكه مشرفه، بيش از هر مقبره اى به جز بقيع، مملو از اجساد پاك مؤمنان است. فيروز آبادى، نويسنده «قاموس المحيط» رساله اى با عنوان «إثارة الحجون لزيارة الحجون» در ياد از صحابه مدفون در اين مقبره تأليف كرده كه على بن ابى بكر صايغ از علماى مكه، در صفر سال 1287 آن را به شعر در آورده و نامش را «اللؤلؤ المكنون فى ذكر اسماء اهل الحجون» نهاده است. در آنجا آمده است كه شمار صحابه مدفون در

ص: 117

بقيع 38 مرد و 7 زن است كه اسامى آنها را به نقل از رساله فيروز آبادى كه مشتمل بر شرح حال آنها بوده آورده است.

دراين باره بايد چند نكته را ياد آور شد:

1- نخست اختلاف در باره محل دقيق حجون در كتابهاى كهن است. فاسى نوشته است كه حجون كوهى است در سمت چپ شخص عازم مكه و سمت راست فرد خارج از آن به منا. اين بنابر چيزى است كه ازرفى و فاكهى، دو مورخ قديمى مكه كه آثارشان به دست ما رسيده، نوشته اند.

بنابر اين، اين مخالف با تصور عامه است كه حجون را ثنيه اى مى دانند كه از آنجا به مقبره معلاة وارد مى شوند. فاسى مى افزايد: شايد بر اساس گفته ازرفى و فاكهى، حجون كوهى باشد كه گفته شده قبر عبداللَّه بن عمر در آنجاست، يا كوه برابر آن كه ميان آن دو كوه و شعب معروف به شعب عفاريت قرار دارد. تمام.

آنچه مورد نظر نويسنده «إثارة الحجون» بوده، همان است كه در ميان مردم مشهور است.

مورخ معاصرِ مكه، احمد السباعى بر اين باور است كه ثنيه حجون در كوه متصل به شعب عامر بوده و اطلاق نام حجون بر آنچه اكنون معروف است پس از اسلام به وجود آمده است. (1) 2- نكته ديگرى كه بايد توجه داشت آن است كه، هر كسى كه در مكه درگذشته، لزوما در مقبره حجون مدفون نشده؛ اين چيزى است كه از رساله صاحب قاموس به دست مى آيد. چرا كه در زمان ظهور اسلام، قبرستانهايى به جز مقبره حجون- كه همان مقبره معلاة است وجود داشته؛ از جمله آنها مقبره عليا ميان معابده و ثنيةالخرمانيه- ثنية اذاخر- بوده كه در جاهليت و اسلام افرادى در آن دفن مى شده اند. همچنين مقبره مهاجرين در حصحاص ميان فخ و زاهر (شهداء). و نيز مقبره شُبَيْكه كه به مقبره احلاف مشهور بوده؛ چنانكه مقبره معلاة به «مقبرةالمطيبين» شهرت داشته است. بنابر اين نمى توان مطمئن بود هر كسى از صحابه كه در مكه در گذشته، در مقبره معلاة (حجون) دفن شده است.

3- قديمى ترين مورخان تصريح كرده اند كه قبر هيچيك از صحابه، به جز قبر ميمونه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله در سَرِف شناسا نبوده است.

فاسى مى نويسد:

«نه در مكه و نه در نزديكى آن، قبرى از صحابه به جز ميمونه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله را


1- سخنرانى وى در سال 1388 در «نادى الوحدة الرياضى» در مكه با عنوان «عبداللَّه بن زبير صاحب فكرة فى تاريخ مكه». مجله العرب، ش 2، ص 865

ص: 118

نمى شناسم. محل قبر وى را خلف از سلف روايت كرده اند. ابن خطيره در «الجامع اللطيف» در باره مقبره معلاة مى نويسد: اين قبرستان اجساد بسيارى از بزرگان صحابه و تابعين و علما و صحابه را در خود جاى داده گرچه در حال حاضر به طور دقيق قبر هيچ يك از آنها شناخته شده نيست.»

در زمان ما- بلكه از شش قرن پيش- قبر ام المؤمنين خديجه- رضى اللَّه عنها- معين شده، در حالى كه اساسى جز جهل ندارد؛ اگر بپذيريم كه جهل هم مى تواند اساس باشد! پس از آن قبه اى بزرگ كه اين نام پاك را به خود گرفته ساخته شد. در قرن يازدهم دو قبه ديگر به نام قبه عبدالمطلب و قبه ابوطالب ساخته شد.

پيوند اين نامها با زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله سبب ايجاد هاله اى از عظمت و جلال در اطراف آنها شد، به طورى كه بسيارى از افراد نابخرد درستى محل قبر خديجه را پذيرفتند؛ چنانكه قبر عبدالمطلب جد آن حضرت و نيز قبر ابوطالب عموى پيامبر صلى الله عليه و آله را.

من در مقالى ديگر با عنوان «خرافة قبة*

اليهوديه» (1) گفتم: امورى هستند نادرست كه در گذر زمان، تاريخى شده و نسلها خبر آن را روايت مى كنند؛ آن گونه كه پس از گذشت عصرها و نسلها، در ميان مردم آنچنان جايگاه محكمى به دست مى آورد كه امكان انكار آنها نيست. قبر حضرت خديجه تا قرن هشتم هجرى؛ يعنى در درازاى هفت بلكه هشت قرن، نزد مورخان مكه مجهول بوده است؛ پس از آن در طول پنج قرن گذشته تا امروز معروف و محل آن معين شده است. اين بعد از آنى بود كه يكى از عرفا در خواب ديد كه گويا نورى در قبرستان معلاة پرتو افكنى مى كند. زمانى كه امير مكه خبر اين خواب را شنيد دستور داد تا قبّه اى بر بالاى مكانى كه آن عارف به عنوان محل آن نور ديده بسازند. باور امير آن بود كه اين مكان جايى جز قبر خديجه نمى تواند باشد. (2)مرجانى در كتاب «بهجة النفوس و الأسرار» اين خبر را به اختصار آورده و در ادامه نوشته است:

نمى توان تعيين محل قبر را بر يك امر ناشناخته اى عنوان كرد.

زمانى گذشت و اين محل و اطراف آن مقبره بزرگان مكه گرديد. در قرن يازدهم در


1- العرب، س 10، ص 278
2- بسيارى از مورخان متأخر نوشته اند كه خديجه در معلاة دفن شده است. تجيبى در سفرنامه اش در سال 696 نوشته است كه دربخشى از معلاة شعبى بوده كه گفته مى شده قبر خديجه آنجاست. او مى نويسد: در آن شعب قبرى به چشم نمى خورد، اما مى گويد در آنجاست و خدا عالم است. به همين دليل است كه مورخان مى گويند از قبور صحابه جز قبر ام المؤمنين ميمونه كه در سرف در خارج مكه است قبرى مشخص نبوده. و نيز قبر عبداللَّه بن عمر در ثنيه اذاخر در سمت باب المعلى. رحلة التجيبى، ص 339؛ خدا عالم است.

ص: 119

سال 1010 هجرى، عبدالمطلب بن حسن ابن ابى نُمَىّ در آنجا دفن شد. در سال 1012 يكى از امراى مكه كه به ظلم و ستم شهرت داشت و نامش ابوطالب بن [حسن] ابى نُمَىّ بود، آنجا دفن گرديد. بر بالاى قبر اين دو، در نزديكى قبر خديجه، قبّه اى ساخته شد. با گذشت زمان صاحب اين دو قبر ناشناخته ماندند و خرافه قبر عبدالمطلب جد پيامبر صلى الله عليه و آله كه پيش از اسلام در گذشته و قبر ابوطالب بن عبدالمطلب به وجود آمد. پس از آن تاريخ، اين سه خرافه به عنوان حقايق ثابتِ تاريخى ثبت شد و نسلهاى بعدى خبر آن را به زمان ما منتقل كردند. اين مسأله تا اندازه اى نفوذ يافت كه وقتى عالمى بزرگ از علماى عصر ما (1) سفرنامه پر ارزش «فى منزل الوحى» را نگاشت، با ديدن وضعيت معلاة عاطفه ديندارى بر وى غلبه كرد ..

خاطرات مربوط به بزرگان امت در طول سيزده قرن و اندى او را به خود مشغول داشت؛ همينطور خرافه قبر عبدالمطلب جد پيامبر و ابوطالب عموى آن حضرت و خديجه همسر او. او اين مسأله را در

بالاترين حد پذيرفت و خود را از رنج تحقيق و تحفص رها كرد. صفحات زيادى در باره عظمت بزرگانى كه در آغوش اين مقبره اند بويژه سه نفر مزبور اختصاص داده از كسانى كه اين قبّه هاى خرافى را خراب كرده اند نكوهش مى كند.

اى كاش كار به همين جا خاتمه يافته بود. محققانى كه بعد از وى آمدند، مطالب وى را در شناخت آثار مكه و تاريخ آن مرجع قرار داده به طورى كه يكى از مجلات دينى (2) از سالها قبل نوشته اى كوتاه از حج چاپ كرده و از اين سه قُبّه در قبرستان معلاة ياد كرده است. كمتر نوشته اى از سوى افراد غير متخصص در باره اين شهر كريم نوشته شده كه نظر موافق نسبت به درستى آنچه در باره قبرستان معلاة گفته شده نداشته باشد؛ چرا كه مسأله از بُعد عاطفى مورد توجه قرار گرفته است. اما اهل فرهنگ و تحقيق در اين ديار در يافته اند كه قبه هاى مزبور فاقد سند تاريخى بوده و نادرست است. (3) اين سخن معروفى است كه آثار تاريخى مبناى بررسى تاريخ قديم بوده و محافظت


1- مقصود دكتر محمد حسين هيكل پاشا است.
2- «الوعى الاسلامى» كه در كويت انتشار مى يابد.
3- منزل الوحى، صص 204 و 205

ص: 120

از آنچه درست است، پاسدارى از تراث و فرهنگ امت است.

هر امّتى كه به فرهنگ خود بى توجهى كند، ارتباطش را با گذشته از دست مى دهد و خصلتها و ويژگيهايى كه سبب حفظ هويتش مى شود، از ميان مى برد. امتى كه خصلتهايش را از دست بدهد از بين خواهد رفت. (1) پى نوشتها:


1- ترجمه اين مقاله در تاريخ سه شنبه 14/ 5/ 1376 در حرم مكى، در كنار بيت اللَّه الحرام به پايان رسيد.

ص: 121

اسامى سامى مكةاللَّه

اسامى سامى مكةاللَّه (1)

ايوب صبرى پاشا/ سيدعلى قاضى عسكر

مقدّمه

مكّه و امّ القرى، اوّلين نقطه از كره زمين است كه از درون آب نمايان گرديد و سپس توسعه يافت. كعبه نيز اوّلين خانه اى است كه براى مردم بنا گرديد؛ «إنَّ أوّلَ بيتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكّةَ مُبارَكاً» (2) و اوّلين آدم در آن جا فرود آمد و با استمداد از حضرت حق، خانه اى براى عبادت ساخت و گرداگرد آن به طواف و عبادت پرداخت. (3) قبل از آدم نيز در عرش خداوند مقابل همين نقطه از زمين، فرشتگان برگرد بيت المعمور مى چرخيدند و خدا را عبادت مى كردند و از آن تاريخ تاكنون، مكّه كانون توجّه دين باوران بوده است.

با آمدن ابراهيم خليل به اين سرزمين، شهر مكّه و ويژگى هاى اطراف آن و به خصوص پيدايش زمزم موجب شد تا جُرهميان به اين نقطه كوچ كنند و در اطراف زمزم سكونت گزينند. دعاى ابراهيم خليل نيز كه از خداوند خواست تا دل هاى مردمان را به سوى اين خانه متمايل سازد؛ «فاجعَلْ أفئِدَةَ النّاسِ تَهوي إليهم» به مرحله اجابت رسيد. جاذبه اى معنوى در قلب ها و جان ها پديد آمد و با بانگ رساى «وأذِّن في النّاسِ بالحَجِّ» همه ساله هزاران انسان عاشق و شيداى حق را به آن سمت وسو سوق داد. ظهور و پيدايش اسلام و


1- مترجم عنوان را «اسامى كعبةاللَّه» آورده، ليكن در متن كتاب كه به زبان تركى استانبولى مى باشد «اسامى سامى مكةاللَّه» است و نشان از آن دارد كه مترجم اشتباه ترجمه كرده است.
2- آل عمران: 96
3- تفسير فخر رازى، ج 8، ص 143

ص: 122

ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله در اين سرزمين و تحوّل قبله از بيت المقدس به سمت كعبه نيز شرافت اين سرزمين را افزون ساخت و هرچه بر عمر بشر گذشته، اين عشق و شور فزونى يافته است. و اينك نيز همچنان در موسم حج و عمره ميليون ها انسان مسلمان، از هر قوم و ملّيت از گوشه و كنار جهان به آن ديار آمده، با خلوص و پاكى خدا را مى خوانند و از ديدگانشان قطرات اشك، مرواريدگونه مى ريزند و از خدا صفا و معنويت و نورانيت و بالاخره بهشت جايزه مى گيرند. اين شهر از چنان اهمّيتى برخوردار است كه در چندين جاى قرآن كريم، خداوند از آن با نام هاى گوناگون ياد كرده است:

«البلده» (1)، «البلدالأمين» (2)، «حرماً آمناً» (3)، «وادٍ غيرَ ذي زرع» (4)، «البيت» (5)، «امّ القرى» (6)، «البيت الحرام» (7)، «مسجدالحرام» (8)، «بيت عتيق» (9)، «مكّه» (10) و ...

در هيچ جاى دنيا در طول تاريخ نمى توان شهرى مانند مكه و مدينه را يافت كه تا اين اندازه براى آن نام گذارى كرده باشند. هركدام از اين نام ها نيز داراى معانى ارزشمندى است كه گوشه اى از فضيلت اين شهرها را براى مردم بازگو مى كند.

محدّثان، مفسّران، (11) و تاريخ نگاران سرزمين وحى، هر يك به تعدادى از اين نام ها اشاره كرده اند و دليل نامگذارى هريك را برشمرده اند. از آن جمله است: مورّخ ارزشمند تاريخِ حرمين شريفين «ايّوب صبرى پاشا» كه از تاريخ نگاران دوره عثمانى و ترك زبان است. او در كتاب پرارزش خود «مرآةمكه» بيش از پنجاه نام و لقب براى اين شهر مقدس برشمرده و وجه تسميه آنها را نيز آورده است. در شماره هاى پيشين «ميقات حج»، سلسله مقالاتى از نويسنده و ويژگى هاى كتاب او و ترجمه فارسى مخطوط آن، نكاتى را نگاشته ام كه از تكرار آن خوددارى نموده، توجّه خوانندگان گرامى را به متن مقاله جلب مى كنم:

شهر مكّه معظمه به دلالت كتب مقدّسه باهره، چهل وپنج «اسامى» جليله [مباركه] از قرار مسطور ذيل دارد:

1- مكّه، 2- بكّه، 3- بلد، 4- قريه، 5- امّ القرى، 6- بلده، 7- بلدالامين، 8- صلاح، 9- باسه، 10- بساسه، 11- ناسه، 12- نساسه، 13- حاطمه، 14- رأسى [رأس]، 15- كوثى، 16- عرش، 17- عريش، 18- عُرش، 19- قادس، 20- قادسيّه، 21- سبوحه،


1- نمل: 91
2- تين: 3
3- قصص: 57
4- ابراهيم: 37
5- قريش: 3
6- انعام: 92
7- مائده: 97
8- اسراء: 1
9- حج: 29
10- فتح: 24
11- تفسير فخر رازى، ج 1، ص 147

ص: 123

22- حرام، 23- بلدالحرام، 24- مسجدالحرام، 25- معطّشه، 26- بره، 27- رتاج، 28- امّ 29- رحم 30- امّ رحم، 31- امّ الرحمه، 32- امّ كوثى، 33- امينه، 34- امّ الصّفا، 35- مرويه، 36- امّ المشاعر، 37- متخفه، (1) 38- بلدةالمرزوقة، 39- تهامه، 40- حجاز، 41- طيبه، 42- مدينةالرب، 43- عاقر، 44- فاران. (2) و هشت عدد القاب جميله دارد؛ [مانند: 1- مشرّفه، 2- مكرّمه، 3- مفخمه، 4- مهابه، 5- والده، 6- نادره، 7- جامعه، 8- مباركه] به داخل حدود ميامن محدودى كه در مقاله چهارم نموده شده [است]، مشروع نيست كه بدون احرام داخل شوند.

منظومه (3)

مقدس كعبه يى قرق بش اسمله ياد ايدر اخيار كوزل حفظ ايليوب تنوير قلب ايچون اوقوهر بار

بلد، مكه، امين، امّ رحم، بكه صلاح، و قريه، باسمه، رأسى، ناسه، بلده (ستار

حجاز، و قادسيه، قادسى، و طيبه، متخفه تهامه، مرويه، ام المشاعر، امّ (ديدى احرار

عرش، عرش، و عريش، و حاطمه، امّ الصفا، كوثى رتاج، بساسه، نساسه، سبوحه، بره، (دراى يار)

مقدسه، حرام، و امّ رحمه، بلدالحرام مدينه، امّ كوثى، معطشه، مرزوقه، (الاسرار)

رحم، هم مسجدالحرام، امينه، عاقر، و فاران حساب ايتسه ك تمام قرق بش اولور اى طالب اخبار

وجوه تسميه اسامى كعبة اللَّه

1- مكه:

نظر به تحقيق علماى لغت «مكّه مكرّمه» تنها، اسم شهر مقدس و يا مجموع حرم


1- در ترجمه متحفه است.
2- مؤلف پس از ذكر 44 نام از اسامى مكه مكرّمه و يا به تعبير وى «اسامى كعبةاللَّه» آن گاه كه به بيان معانى اين اسامى مى پردازد، چند نام ديگر را به شرح ذيل بر آن مى افزايد و در نتيجه تعداد اسامى به 54 نام افزايش مى يابد: 45- جامعه، 46- مباركه، 47- مقربه، 48- عتيق، 49- مشرّفه، 50- مكرّمه، 51- مهابه، 52- والده، 53- نادره، 54- مفخمه.
3- اين منظومه به زبان تركى سروده شده و در اصل كتاب آمده، ليكن مترجم آن را ذكر نكرده است.

ص: 124

محترم است، يعنى [اسم] اراضى منيفه [مباركه] اى است كه در داخل مواقيت محدوده باشد [و مجموع حرم شريف است]. و سبب [و در جهت] تسميه آن، وجوه عديده دارد. على قولٍ، مأخوذ از معنى نقض است كه جميع آثام [گناهان] را نقض و فانى مى سازد.

و على رأىٍ [به معناى آن است كه] اهل ظلم وجور را [كه به آن جا دخالت نمايد] هلاك مى كند. و ديگر براى اينكه آن ارض مقدّس قليل الماء است، اهالى آن جا، آب را [از زمين آن] مكيده و بيرون مى آورند.

و يا اين كه از معناى مكيدن مأخوذ بوده، [كه] هر سال مردم را مكيده، و به طرف خود جذب مى كند.

و يا آن كه (1) عصيان عصات را حك و دفع [رفع] مى نمايد و يا آن كه از لفظ «مكاكه»، كه [به معناى مخ] و در وسط عظم (2) واقع بوده و لب و مخ گفته مى شود، مأخوذ [بوده] است. به مناسبت اين كه مكةاللَّه وسط و خلاصه دنياست.

و على قولٍ، ارض مباركه بيت اللَّه مانند اين كه انسان مغز را از استخوان مكيده و بيرون مى آورد ذنوب واوزار عصات را محو [و زايل نموده] و اخراج [مى] كند. آن قطعه مقدسه قبل از ظهور اسلام نيز، با قُدسيّت مشهور بوده، در زمان شوكت رومانيان قديم به نام «مقربه» معروف و مذكور بود.

خاك عنبرناك [عطرناك] بيت اللَّه [عزّت]، قبل از خلقت زمين خلق شده و روى زمين از ذيل بقعه مفخمه كعبه معظمه بسط و خلق شده است.

نظم:

چون گهر بحر يقين سفته اند در صفت كعبه چنين گفته اند

پيشتر از خلق جهان چون حباب بود اساسش متمكن به آب

سال چو بگذشت هزاران بر اين منبسط از مايه او شد زمين

بنيه نخستين كه بنا كرده شد كعبه بود كز پى او كرده شد

گرد وى از هر طرف اللّهيان طوف كنان بر صفت ماهيان

مكه بر آن سطح زمين خلق گشت بود دگر جمله عدم كوه و دشت

داشت همين مكّه تمكّن در آب هيچ اثرنه زجهان خراب


1- گناه گناهكاران
2- استخوان.

ص: 125

آن كه زمين يافت از او انبساط منزل عشرت شده بزم نشاط

فرش زمين چون كه شد انداخته كار فلك گشت از آن ساخته (1)

نظر (بنا) به روايت ابن عباس، عرش برين قبل از خلقت آسمان و زمين در روى درياى بزرگى قرار گرفته و به اسم «صاد» مسمّى بود، هنگامى كه به [عالم] بالا مرتفع گرديد، آن درياى اعظم تموّج نموده، و از كفى كه از آن تموّج حاصل شد خاك تابناك كعبه و از بخار آن آسمان خلق شد. دو سال بعد از آن هم روى زمين از زير خاك عطرناك كعبه كشيده شده، وقدرى كه مأمور بود وسعت پيدا كرد. آن وقت محلّ [لطيف] بيت أعظم تپّه بلندى از خاك قرمز بوده، و ملائكه كرام آن جا را زيارت مى كردند.

توبه حضرت آدم بعد از زيارت آن خاك تابناك مقبول آمد و براى دفع خوف و خشيت جدايى او، در بالاى آن محلّ مرتفع بيت معمور موضوع شد.

2- بكه

در اين اسم اختلاف هست، بعضى گفته اند «مكّه» و «بكّه» دو اسم اند براى مسمّاى واحد.

چون حرف «باء» با «حرف ميم» از حيث [جهت] مخرج دو حرف متقارب هستند، على الاكثر [گاهى] به مقام يكديگر قائم مى شوند. و گفته اند كه مكه و بكه دو اسم هستند منسوب به شهر شهير مكه مى باشند و حال آن كه در نزد بعضى «بكه» تنها اسم بقعه جليله كعبةاللَّه، و به يك قول ديگر اسم شهر مقدس مكّه است.

بنا به قول صحيح، مواقع مسعوده اى كه در داخل حدود حرم اللَّه و خارج مسجدالحرام هستند مكه [بوده] و اسم بقعه بيت اللَّه و حرم مسجدالحرام، بكّه است.

بنا به قول ابن عبّاس چون مكّه معظّمه جبابره ملاعينى را كه بر ضدّ خود او هستند، تبك (2)و اذلال مى كند، لهذا مقتضى و شايسته اسم بكّه شده است.

3- بلد

اگر چه لغويّون گفته اند كه [لفظ] بلد به معنى «صدرالبلاد» است ولى نظر به اشاره اى كه در قول جليل (لا اقسم بهذا البلد) (3) شده است، چون كافه بلاد و ممالك از خاك كعبه معظمه خلق شده است، لهذا لفظ بلد مطلقا اسم سامى مكةاللَّه است. (4)


1- اشعار از فتوح الحرمين محيى لارى در گذشته به سال 933 نقل شده و با اين كه متن اصلى كتاب به زبان تركى استانبولى است ليكن ايوب صبرى پاشا از اشعار فارسى محيى لارى نيز استفاده كرده است. لازم به يادآورى است اشعار اين شاعر توانمند به كوشش فاضل ارجمند آقاى رسول جعفريان به صورت مستقل به چاپ رسيده است.
2- تبك همان لفظى است كه در متن تركى آمده و به معناى
3- سوره بلد: 1
4- در ترجمه كعبةاللَّه آمده است.

ص: 126

4- قريه

وجه نامگذارى اش به قريه، به مناسبت اجتماع جماعت كثيره است.

5- امّ القرى

[وجه تسميه اش] به مناسبت اين است كه عرصه شهر [معظم] كعبةاللَّه اقدم نقاط روى زمين است [به حكم اين بيت:]

گشت مكان حرم كبريا كرد خدايش لقب امّ القرى

اقْدَمُ الارض بودن عرصه مباركه شهر مذكور محقّق است، اگر چه شبهه اى نيست كه اين دليل به تصديق وجه تسميه امّ القرى، دليل كافى است [بر اقدم ارض بودن كعبه معظمه] وليكن بادى اطلاق [اش] آن است كه كعبه معظمه قبله جميع امم و بر حسب مزيّت أعظم و أفخم بلاد روى زمين بوده [به جهت آن كه حاوى] بقعه مباركه كعبةاللَّه [است] و روى زمين از خاك مبارك كعبةاللَّه مخلوق شده [است].

نظر به اين تعريف، لازم مى آيد كه ام القرى، اسم اراضى مقدسه باشد كه در داخل مواقيت [محترمه] است.

[اعلم ناس] (1) جناب عبداللَّه بن عباس گفته است كه [وجه] تسميه [مكه] به امّ القرى، براى آن است كه شأناً أعظم و اكرم بلاد بوده و زمين از تحت آن منبسط شده است. ابن عادل در تفسير خود گفته است كه قبل از آن كه حضرت متعال [ايزد پاك] زمين و آسمان را خلقت كند، موقع كعبه معظمه غثاء (2) بود چون شروع به آفرينش مكوّنات كرد، زمين را قبل از آسمان از زير كعبه خلق و بسط فرمود. جهت تسميه كعبه به امّ القرى اين است، زيرا كه اصل است. مشارٌ اليه [جناب عبداللَّه به اين قول] وجه تسميه را تا يك درجه [قدرى] توضيح نموده است.

6 و 7- بلد، بلدالامين

از اسامى شريفه كعبةاللَّه مركوز [و مسطوره] در قرآن كريم بوده، چون سبب تسميه آن ها، منوط به علم الهى است لهذا عندالعلما [نزد علما] مجهول است.


1- در متن اصلى اين تعبير آمده است.
2- غُثاء بر وزن زُنار، كفى را گويند كه بر روى آب باشد.

ص: 127

8 و 9- رحم، امّ الرحم [از اسامى مترادفه بوده]

بنا به قول امام مجاهد، «امّ» به معنى اصل و «رحم» [به معنى] رحمت است. وجه تسميه مكه مشرّفه به اين اسم، آن است كه آن جا «اصل الرحمه» بوده، و كافه موحدين آن جا را محبت داشته و دوستى خودشان از آن بقعه مسعوده دريغ ندارند.

10 و 11- باسه، بساسه

وجه تسميه اش آن است كه گناهان را [از هم ديگر] پاره پاره كرده و هبا مى نمايد. بساسه نيز گفته مى شود.

12- صلاح

وجه اطلاقش آن است كه محلّ صلاح و فلاح است.

13 و 14- ناسه، نساسه

وجه تسميه اش آن است كه چون در وقت جاهليّت آن قدر [خشك و] قليل الماء بود كه مى توان گفت به هيچ وجه رطوبت نداشت و [چون] ملاحده را كه در داخل حدود آن مرتكب بغى و شقاء مى شدند به خارج حدود خود طرد و نفى مى نمود نساسه نيز گفته مى شود.

15- حاطمه

[وجه تسميه اش آن است كه] ذنوب و اوزار حاجيان و يا ملحدين [دين مبين] را حطم و كسر مى نمايد.

16- رأسى

چون من جهةالشّرف شبيه سر انسان است و عَلى زعم العلما در وسط دنيا واقع و يا آن كه خلقت اوست قبل از بلاد سائره به آسمان، [و نسبت به آسمان از بلاد سائره پيشتر خلق شده است] واقعاً سر انسان از جميع اعضا او اشرف و اين عضو عجيب الخلقه، كه سرگفته مى شود از هر جاى [از هرگونه عضو] وجود انسانى افضل است. همچنين مكّه معظّم اشرف بقاء روى

ص: 128

زمين بوده، در وسط دنيا خلق شده است وبه اين جهت سر آدم را مشابهت دارد.

17- كوثى (1)

در شهر مكّه معظّمه در ايام جاهليت (2) اسم محلّه بنى عبدالدار [كوثى] بوده، و وجه تسميه اش اين است كه بنى عبدالدّار مدّت متمادى حجابت بيت اعظم را توارث مى كرده است.

18 و 19 و 20- عرش، عريش، عُرُش

عرش از اسماء مترادفه است و باعث اطلاق اين ها، اين است كه در اوايل، برخى از بيوت مكه مكرمه ازشاخه هاى درخت و نى، [و نيها] مانند چهار طاق ساخته مى شد. [يعنى مسكونه هايى بود كه عبارت از بعض كلبه ها و چارطاق ها بود].

عرش مطلقاً به سايبان (گفته مى شود) و عريش كلبه اى را گويند كه به طرز [هيئت] سايبان ساخته شود. [و] عُرُش نيز جمع عريش است عندالبعض [در نزد بعضى]. عَرْش [اسم] محلّاتى است كه در جوانب منتهاى مكه معظمه است و عريش بيوت قديمه شهر و عُرش نيز اسم هر بيت عتيق [خانه كهنه] است.

21 و 22- قادس، قادسيّه

وجه تسميه اش بودن اوست در ارض مقدّس.

23- سبوحه

اسم دره اى است در قرب جبل الرحمه كه كوه عرفات است. وجه تسميه اش آن است كه وقفه عرفات از اعاظم نُسُك حج است.

24 و 25 و 26- حرام، بلدالحرام و مسجدالحرام

از اسامى سرزمين كعبةاللَّه مسطور در قرآن كريم بوده، [وجه اطلاقش] براى اين است كه اراضى مقدسه كعبةاللَّه، حرام كرده شده است.


1- به وزن طوبى است.
2- در ايام جاهليت در متن تركى نيست.

ص: 129

27- معطشه

بادى اطلاق و تسميه او آن است كه كعبةاللَّه در موقع قليل الماء [قليل المائى واقع شده است] اتفاق افتاده است.

28- بره

باعث تسميه اش بلدالأبرار بودن او است.

29- رتاج

به معنى باب عظيم بوده، وجه اطلاقش آن است كه باب معلّا القاب كعبةاللَّه، مدخل بيت اكرم است.

30- ام

به معنى اصل است وجه اطلاقش [آن است كه] چون كعبه معظمه از حيث قدر و شأن و شرف، اعظم بلاد و قراء سائره است و يا آن كه قبله گاه مقاصد جميع امم است و يا براى اين است كه [على مازعموا] موقع انور بيت عزّت، در وسط كره ارض واقع شده است.

31- امينه

سبب اطلاقش آن است كه مطلع وجود سعادت نمود حضرت نبىّ امين (عليه وآله صلواة اللَّه الملك المعين) است.

32- امّ الصفا

(وجه تسميه اش) (1) براى آن است كسانى كه به صدق نيت و خلوص طويت [و قدرت و مزيت او خلفاً عن سلف روايت شده است] ايفاى فرايض حج مى كنند، گشايش خاطر و صفاى بال براى آن ها حاصل مى گردد.

واقعاً حضرت اقدس پاك در قرآن مبين خود قدر جليل كعبةاللَّه را حكايت فرمودند و كافه انبياى عظام و رسل كرام ايفاى حج شريف نموده، بيت عزّت را به ثناى جميل توصيف و


1- اين عبارت در متن اصلى هست ليكن در ترجمه نيامده است.

ص: 130

تعريف نموده اند.

33- متخفه (1)

باعث اطلاقش آن است كه جيران بيت اللَّه من قِبَل الحقّ، به اتحاف برّ و احسان تلطيف و سرافراز مى شوند.

34- امّ المشاعر

چون اصل مشاعر حج و مركز مواضع مسعوده اى است كه در آن امكنه اداى نُسُك حج مى شود.

35- بلدة المرزوقه

سبب اطلاقش آن است كه حضرت ابراهيم (على نبيّنا و عليه التعظيم) اهل مكه مكرمة را به دعاى «و ارزق اهله من الثمرات» دعا كرده است.

روايت

[چنان كه نقل وحكايت مى شود در زمانى كه حضرت ابراهيم به وجه مذكور دعا فرمودند] حضرت ايزد پاك به جبرئيل امين وحى و امر نمود كه قريه اى را از ارض فلسطين كه محصول دار باشد [اثمار او بسيار باشد] برداشته و به جوار كعبةاللَّه نقل و وضع نمايد.

جبرئيل امين از ارض مزبور قريه پر فاكهه اى را قلع نموده پس از آن هفت دفعه بيت عزّت را طواف داد در سه منزلى مكه در محلى زمين گذاشت، قريه منقوله، قريه پر لطايف طايف بوده، و چون به واسطه جبرئيل بيت اعظم را طواف كرده است به اسم طايف مسمّى شد. انتهى.

اينك از زمانى كه اين روايت معيّن نموده است، فواكه و اثمار اراضى مقدسه كعبةاللَّه تزايد نموده است. معهذا ميوه مكه مكرمه فقط به طايف منحصر نبوده، از اثر دعاى حضرت خليل (عليه صلوات اللَّه الجليل) از اقطار شرق و غرب عالم، انواع ميوه و فواكه به آن نقطه مسعوده توارد نموده و ضميمه بركةاللَّه مى شود.


1- در ترجمه متحفه است ولى در متن اصلى متخفه آمده است.

ص: 131

شهر مكه معظمه به درجه اى كثيرالميوه است كه كافه فواكهى [ميوه هايى] كه مخصوص فصول اربعه است در يك موسم حاصل [ديده] مى شود.

حكمت

شخص در هر ساعت شب به مكه داخل شود اشيائى را كه بايد روز بدست آورد [در شب بدون تعب] پيدا مى كند. احدى نيست كه در مكه مكرمه گرسنه بيتوته نمايد.

حكايت عبرت آميز

بطور موثق نقل و حكايت كنند كه يكى [شخصى] از اهالى شام براى ايفاى حج به مكه مكرمه [آمده از كثرت فواكه و اثمار متعجب شده] مى رود و مى بيند كه در آن بلده مقدسه فواكه و اثمار زياد بوده، تا هنگام غروب قطارهاى شتر با بارهاى ميوه على الاتصال آمد و رفت مى كنند.

مرد شامى از اين رو متعجب شده، و تفكر مى نمايد و چون نمى تواند اين حال را در محكمه وجدان خود محاكمه كند [در كمال تعجب و استغراب] در گوشه اى خزيده [نشسته] و خود به خود مى گويد كه، البته اين امر جهتى دارد [در حالتى كه] در اطراف سواد أعظم شام [آن همه] باغچه ها و بوستان هاى بى حدّ و حصر هست و اين قدرها محصول ممكن نمى شود، بلكه بعد از وقت ضُحى در كوچه هاى شام حيوانى ديده نمى شود كه بار ميوه [داشته باشد] حمل نمايد [از قرارى كه معلوم است] باغچه ها و بوستان هاى اين شهر از باغها و بوستان هاى شهر ما به درجات زيادتر رسيده است.

حاجى شامى پس از آن كه مدّت زيادى در اين باب فكر مى كند براى اين كه خلاصه خيالات خود را تجربه و امتحان و بساتين بلدةاللَّه را سير و معاينه كند به خارج شهر در مى آيد.

[كه بساتين آن شهر معظم را كه در خيال خانه او مرتسم شده است سير و تماشا نمايد] چون در اطراف بيوت شهر جز كوههاى خشك و برهنه چيزى نمى بيند تعجبش متزايد شده، غرق درياى [تفكر] حيرت مى شود و به يك حيرت فوق العاده از كوهى به كوهى سياحت كرده، چون غروب مى شود در محلى كه بوده است نشسته به خواب مى رود. وقتى كه بيدار مى شود مى بيند كه فجر طالع شده و [در اطراف او] بعض شتر با نان حمل احجار مى نمايند. مرد

ص: 132

شامى از اين حركت شتر با نان كه در تاريكى صبح به كوه آمده و حمل احجار مى كردند، وحشت فوق العاده را دچار آمده و پس از مدّت كمى به عقب شتربانانى كه رجعت مى كردند افتاده [و روان شد] مى آيد. شتر بانان [به مرور] قبل از طلوع آفتاب به شهر شهير مكةاللَّه واصل شده و بارهاى خود را [فرود آوردند و متاع هاى] بارهاى خود را به صاحبان دكاكين شهر قسمت [توزيع] كرده و قيمت آن ها را مى گيرند. همانا احجارى كه به شتران حمل كرده شده بود هر يك، يك نوع ميوه خوشگوارى بوده است. مرد شامى چون ديد احجارى [كلّيه بارهايى] كه شتر بانان از كوه گرفتند همه آنها فواكهى شده اند كه به واسطه نفاستشان انسان را متحيّر مى سازد. آيات جليله [يجبى اليه ثمرات كل شى ء رزقاً من لدنا]. [اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف] را در خاطر آورده [معتقد گرديد] و يقين نمود كه سكنه مكه معظمه من عنداللَّه مرزوق مى باشند. (1) 36- تهامه

علاقه شدت حرارت و جه تسميه است.

37- حجاز

[وجه تسميه اش آن است] كه كعبه معظمه در داخل قطعه مقدسه [در ميان نواحى] مكه و مدينه و طايف و نواحى آن واقع [گرديده] است. (2) 38- بلده طيبه

سبب تسميه اش آن است كه [در حق] مسلمين را طيب و با بركت است.

39- مدينةالرّب

از اسامى مسطوره در انجيل و به معنى «بيت الحرام» است.

40- عاقر

در مفاد «مسجدالحرام» بوده و در كتاب شعيا عليه السلام مسطور است.


1- همانگونه كه از ابتداى حكايت پيداست نامبرده ظاهراً اين حادثه را در خواب ديده و يا آن كه اگر در بيدارى هم بوده، حمل ميوه را حمل احجار ديده است!!
2- در متن چنين آمده: وجه تسميه اش آن است كه: «كعبه معظمه»، «مكه»، «مدينه» و «طايف» و نواحى آن واقع شده است.

ص: 133

41- فاران

از اسماء محرّره در تورات است، اگر چه اين كلمه به معنى مسجدالحرام است ولى اسم يكى از كوههاى مكه هم هست. لازم [مى آيد] كه اين كوه يكى از كوههايى باشد كه جبال بنى هاشم گفته مى شود كه حضرت فخر كائنات [رسول صلواةاللَّه عليه] در ذروه [بالاى] اين كوه عبادت مى كردند. حضرت جبرئيل نخستين ملاقات خود را با حضرت رسول در اين كوه كرده و از طرف خداى [رب العزة] وحى آورد. اين كوه ها [عبارت از] سه پارچه [كوه] و هر سه از جبال معروفه بوده، به يكى از اين ها «جبل ابوقبيس» و ديگرى را «جبل قعيقعان» و سيّمى را «جبل فاران» مى نامند.

موقعى را كه به طرف شرقى جبل ابى قبيس و [طرف] مقابل [كوه] قعيقعان واقع است، شعب بنى هاشم مى گويند و يك روايت هست [قولى هم هست] كه حضرت فخر رسل (1) در آنجا مَهد آراى عالم شهود شده اند.

زمانى كه در ميان أحبار اختيار شده بود (2) اين عبارت مسطور بود «تجلّى اللَّه من سينا و أشرق من ساعير و استعلن من فاران» مقصود از [كلمات] تجلّى، اشراق، ساعير و استعلا، معانى ظهور و انكشاف بوده، يعنى تورات شريف به حضرت موسى در [طور] سينا، و انجيل منيف به جناب عيسى در ساعير، و قرآن كريم به نبىّ محترم در كوه فاران نزول اجلال كرد.

«سيناء» اسم كوهى است كه به حضرت موسى در آن جا تجلّى فرموده شد. و «ساعير» اسم گِلى است كه با حضرت مسيح سخن گفت و اين هر دو پيغمبر در مواقعى كه سينا و ساعير ناميده مى شود به نبوت تبشير كرده شدند. چون حضرت مسيح در موقع ساعير، در قريه «ناصر» نام، كه در ارض خليل واقع [بود] است ساكن بودند، به اين جهت پيروان دين او را «نصارا» گويند.

اگر چه اهل كتاب [در حقّ] فاران معانى عديده جداگانه مى دهند ولى به مفاد آيه كريمه «انّ اللَّه اسكن هاجر و اسماعيل فاران» كه [در] تورات شريف است شبهه اى نيست كه فاران اسم كوهى است [واقع] در مكه معظمه.

42- عتيق

يك اسم بقعه مسعوده بيت معظم نيز عتيق است. نظر به قول حسن بصرى وجه تسميه


1- در متن اصلى پيغمبر- عليه صلوات اللَّه الأكبر- آمده است.
2- زمانى كه طايفه يهود تورات شريف را تغيير داده و نسخه هاى آن در اختيار احبار قرار گرفت در آن اين عبارت مسطور بود:

ص: 134

[مكه مكرمه به اين اسم] آن است كه بيت اعظم [پيشتر از همه، براى زيارت بنى بشر بنا و تأسيس شده است] اوّل بناى روى زمين است براى زيارت بنى بشر.

در نزد امام مجاهد محفوظ بودن اوست از تخريب جبابره، به قول قتاده محروس ماندن اوست از طوفان نوح.

اسباب تلقيب بلدةاللَّه به القاب جميله

43- مشرّفه

[وجه تلقيبش آن است كه شهر شهير مكه از جميع بلاد اشرف و اجمل و افضل و اولى است.] واقعاً كعبه [مكرمة] مفخمه كه گهواره وجود مَسْعَدَت نمود حضرت [پيغمبر صلواةاللَّه و سلامه عليه] است كه مظهر دين مبين، و مطاف واجب الطواف طوايف موحدين شده است]، اشرف و افضل بودن او از ممالك روى زمين دليل كافى است.

44- مكرّمه

در كتاب مبين به ذكر جميل تكريم فرموده شده است [و] جميع رُسُل و انبيا و كافه اوليا و صلحا، به زيارت كعبةاللَّه، كه در داخل بلده مسعوده مذكوره است، مأمور شده اند. [و اين سبب تلقيب گرديده است].

45- مهابه

وجه تلقيبش آن است كه ملحدين نمى توانند به دخول، داخل حدود حرم اللَّه جسارت كنند، يعنى ملحدين و جبابره از مهابت خَلقى و طبيعى كعبةاللَّه خوف و هراس دارند.

47- والده

[وجه تلقيبش] به مناسبت اين است كه زوّار و حجّاج پس از قضاى مناسك حج [به آنجا عود و رجوع نمايند] مراجعت مى كنند.

48- نادره

براى آن است كه بلده مقدسّه مكه در هر زمانى وسعت پيدا [مى نمايد]. چنان كه حكايت

ص: 135

مى شود كه گاهى [بنا به روايتى آن شهر مبارك] مانند بطون نسوان بار بر مى دارد، [اتّساع پيدا مى كند] مبدأ حمل آن ماههاى رجب المرجب يا ربيع الاول است. در ابتداى دو ماه مزبور شروع به اتّساع كرده الى سيزدهم ماه ذيحجه آناً فاناً وسعت پيدا مى كند كه بعد از آن حجّاج فوج به فوج معاودت [رجعت مى نمايند] مى كنند. فى الواقع در غير [ايّام] مواسم حج، كسانى كه كثرت سكنه شهر مكه معظمه را مى بينند، گمان مى كنند [كه كسانى كه از حجاج ذوى الابتهاج آمده در داخل آن مملكت، آرام و اقامت و در داخل حرم مسجدالحرام طاعت و عبادت خواهند نمود، ابداً جايى پيدا نتوانند كرد] كه حجّاج در داخل مملكت محلى براى آرام و اقامت پيدا ننموده، و در دايره فيوضات باهره حرم مسجدالحرام نيز براى طاعات و عبادات محلى پيدا نخواهند كرد. ولى، [چون موسم حج حلول مى كند] آن كه حاجيان على التّوالى از بحر و برّ وارد مى شوند، در بيوت محلّات اقامت گزيده در حول بقعه مقدسّه كعبةاللَّه فارغ البال دور و طواف نموده، و در هر گوشه حرم شريف بدون زحمت و تعب نمازگزارده و عبادت جناب خفى الالطاف مى كنند و هر قدر عدد زوّار آن بلده نادره [زياد مى شود] تزايد مى كند، حسب الحكمه وسعت پيدا مى نمايد، حجاج هر قدر زياد بشود هيچكس در مكّه مفخمه بيرون و بى منزل نخواهد ماند.

مع ما فيه، اهل موسم حج نيز مانند سكنه و مجاورين زمان خاليه، در داخل حرم محترم بيت اللَّه در كمال راحت و حضور عبادت مى نمايند.

حقير جامع الحروف در اواسط شهر شعبان 1289 به مكه مشرفه و اصل شدم، چون [كثرت زوار و] ازدحام حرم شريف را ديدم معتقد بر اين شدم كه حجاجى كه پس از اين خواهند آمد، محال است براى خود [در حرم شريف] جا [ى نماز] پيدا كنند. زيرا كه در اسواق و بازارهاى مكه، طورى ازدحام و كثرت است كه اگر سوزن انداخته شود به زمين نخواهد افتاد و در داخل حرم مسجدالحرام نيز جاى آن نبود كه شخص واحدى قرار گيرد. با وجود اين در ظرف مدّت كمى يقين حاصل نمودم كه ضيق و تنگى مملكت نمى تواند حجاج را از زيارت منع نمايد. الى ساعت وقفه عرفه، هر روز [هر هفته سه- چهار- پنج هزار] سه هزار و پنج هزار حاجى و زائر آمده، [هم در خانه هاى] محلات جاى گرفتند و هم در حرم شريف در كمال آسايش [به فراغت مشغول عبادت شدند] محلّ عبادت پيدا نمودند. سنه مرقومه [سال مزبور] حج اكبر شد، به تخمين تقريبى متجاوز از پانصد هزار حاجى آمده بود، كافه اين ها

ص: 136

[همه اينان] بدون زحمت به [طواف] طاعت و عبادت مشغول [و به جماعت واحده نماز مى كردند] و در بازارها مستريحا [به استراحت تمام] سير و حركت مى كردند.

49- جامعه

وجه تلقيب و تسميه اش آن است كه [مكه مكرّمه] نقطه مجمع اقسام اقوام مسلمين و انواع قبائل موحّدين است. در روى زمين هر قدر اجناس مختلفه مسلمين هستند ديناً [از حيثيت ديانت مجبوراند] مجبور مى باشند كه قطعه مسعوده حجاز [مغفرت طراز] را زيارت كنند و به نيّت [ايفاى] اداى فريضه حج به آن جانب فيض جالبِ [حجاز] احرام بند عزيمت شوند و اجناس مختلفه اسلاميّه را در يك نقطه واحده مشاهده كنند.

تنبيه

بعض اولياءاللَّه كه در اين جمعيت واقع مى شوند، كمال قدرت و عظمت ايزدپاك را ديده، حال و شأن مخلوقات [او] را تفكر [و تخيّل] مى نمايند و در خيال خود مى باشند و چون كسانى هم كه دنياپرست هستند بالطبع در ملاحظه اولاد و عيال و املاك و اموال خواهند بود لهذا هر مرد عاقل و فطينى كه [به شرف حضور در اين جمعيت كبرى مشرف شود] در داخل آن جمعيت بشود [از] عجايب مخلوقات، و غرايب مصنوعات الهيّه را ديده [عبرت و تنبيه گرفته] و از خواب غفلت بيدار مى شود.

50- مباركه

وجه تلقيب اين لقب ظاهر است.

51- مفخمه

به معنى تفخيم است، علاقه قدر و مزيّت و عظمت كعبةاللَّه، باعث تلقيب است. انتهى [چون در معناى تفخيم است قدرت و مزيّت و عظمت كعبةاللَّه را مى فهماند].

اگر چنانچه به اقوال پيران و سالخوردگان مكه مكرّمه اعتنا و دقت كنيم و در تواريخ عتيقه صحايفى را كه شامل احوال [مسجدالحرام] بيت اللَّه الحرام است به نظر بياوريم خواهيم

ص: 137

فهميد كه آن بلده مباركه در زمان هاى قديم به دو سور مجسّم، [بزرگ محاط و] محدود و خرابه هاى آثار متباقيه [و آثار باقيه] اين دو سور از جبل عبداللَّه بن عمر كه در طرف معلا است، تا كوهى كه در مقابل اين جبل واقع است [يك] ديوار محكم داشته، و در اين ديوار، ابواب متعدّده و منفذهاى زياد براى سيل در اين كوه موجود بود و ليكن به مرور زمان همه اين ها محو و خراب شده است.

در تاريخ [قطب مكّى] نوشته شده است كه مكّيان [بعضى از كسانى كه] خرابه هاى ديوارى را كه از آثار عتيقه است ديده و خبر داده اند و اگر چه ادّعا كرده اند كه در نزد سقّاخانه اى كه سلطان «سليمان» خان، ابن سلطان «سليم» پادشاه عثمانى كه در كنار «جدول حسنين» ساخته است خرابه يك ديوار عتيق سقّاخانه مذكور [اثرى] چيزى نمانده است و چون اين سقاخانه فوقانى است و در [روى آن قصرى ساخته شده است] جهات اربعه آن، يك قصر مُشَبَّك بى عديل هست [و محل] آن جا براى اعراب خيمه نشين كه در اطراف آن هستند محلّ سير و تننزّه شده است.

و باز تواريخ نوشته اند كه [اين] دو سور سالف الذكر، در طرف «شبيكه» نيز يك ديوار و درى داشته و كمرهاى اين دو در، تا زمان هاى نزديك باقى بوده و در طرف مسفله هم يك سور ديگر [موجود] بوده است، و اعانه اهالى تدارك شده است لهذا آن جا را «غيرتيّه» نام داده اند 1297. عثمان پادشاه قلعه جياد را نيز خراب كرده، در موقع آن سنگرى بنا نهاده 1301. [امام فاسى به طور موثق ثابت كرده است كه در ميان جبلى كه «لعلع» گفته شده و نزديك به مسجد شريف رايه است، در ميان جبل لعلع و كوهى كه در مقابل او است سور ديگر بوده، و باز گفته است كه خرابه هاى آثار اين سورها را در بالاى جبل مذكور ديدم و فهميدم كه شهر مكه معظمه در ميان سورهاى متعدد و متصل به همديگر بوده است وليكن نتوانستم تحقيق كنم كه بانيان اين سورها كى ها بوده اند. ولكن اكنون كافه اين ها مندرس شده و آثار و علائمى از آن ها باقى نمانده است.

امام فاكهى موقع لطيفى را كه در روز فيروز فتح مكه ركز علم اسلاميّت فرموده و بعدها در آن جا مسجدى ساخته شد، آثار آن را نيز از آثار عتيقه شمرده و در تاريخ خود گفته است كه در قرب بئرجبير مسجدى است كه زيارت كرده مى شود كه جوار آن خالى از بيوت و منازل است و حال آن كه در اين عصر حدود خارجيّه مقبره معلّى نيز در ميان بيوت و منازل مانده و به عكس

ص: 138

آن چه كه امام فاكهى گفته است اكنون اطراف بئرجبير از بيوت و مساكن عارى و خالى نيست.

اين كه امام فاسى گفته است كه خرابه آثار متباقيه آن را قديم بنا كرده، مرحوم ابوعزيز قتادة بن ادريس الحسينى از اجداد عظام اشراف كرام مكّه است كه تا زمان انقراض فروع خلفاى عباسيّه كه در مصر قاهره حكومت مى كردند موجود و مرئى بود ابوعزيز قتاده مدتى در ينبع البحر، اجراى حكومت و در دوران امير حرمين شريفين و از سادات بنى فليته تكثير قوت نموده و در سال 597 مكه مكرمه را استيلا و زمام اداره را از ايادى بنوهاشم نزع و ضبط نموده و صاحب الحجاز گرديد كه جد پانزدهم مشارٌاليه امام حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام است. در اين زمان سهل است كه از آثار خرابه آن سورها كه مورخين تعريف كرده اند چيزى بماند بلكه از بقيه اساس قديم ممكن نيست كه نشانه پيدا نمود و چيزى كه اكنون موجود است قلعه «الجياد» و «قلعةالفلفل»، و «قلعةالهندى» بوده و در وادى كه در ميان جبل جياد و جبل عمره واقع است توپخانه و سربازخانه دولت عثمانى است كه اين ها نيز از بناهاى جديد است.

قلعه جياد در بالاى كوه جياد نام، و قلعه فلفل نيز در جادّه قراره، و قلعه هندى هم در تپه جبل هندى كه در طرف حمام عمره واقع است، واقع بوده پس از وقعه مولمه وهابى، براى اين كه شهر شهير مكّه معظمه را از مهاجمات اشقياى عرب حفظ و حراست كنند، تأسيس و بنا كرده شده است].

پى نوشتها:

ص: 139

ص: 140

ص: 141

حج در آيينه ادب فارسى

حج در آيينه ادب فارسى

ص: 142

حج در ادب فارسى

خليل اللَّه يزدانى

34- ملا محمّد رفيع واعظ قزوينى: شاعر قرن يازدهم به جستجوى كعبه مقصود و ديدار معبود است كه مى گويد:

سراغ كعبه مقصود كرده ام واعظ سراغ همسفر امّا نمى توانم كرد (1)

***

در راه بندگى به سوى كعبه نجات دادى چو دست و پاى طلب همّتم بده (2)

***

تا كعبه با خيال تو همدوش رفته ام اين راه را تمام به آغوش رفته ام (3)

واعظ متظاهران را مخاطب قرار داده و آن ها را از اين عمل ناخوش آيند بر حذر داشته و گفته است:

تا چند در لباس كنى دعوى صلاح خواهى به جامه كعبه نمايى كنشت را؟! (4)

او در خلال سخنان خود درس آزادى و آزادگى مى دهد و انسان را به ترك حصار شهرنشينى و گرفتاريها و مشكلات آن تشويق مى كند و در حقيقت مى خواهد بگويد بايد ديد انسان وسيع و فكر او باز باشد و خود را اسير اين و آن نكند براى اين منظور از ارزش و احترام


1- ديوان ملّا محمّد رفيع واعظ قزوينى، با تصحيح و مقدّمه، دكتر سيد حسن سادات ناصرى 1359، مؤسّسه مطبوعاتى على اكبر علمى ص 163
2- همان ص 356
3- همان ص 296
4- همان ص 8

ص: 143

كعبه سود جسته است.

نبودى گر شرف بر شهرها صحرا و هامون را چراشد كعبه را با اين شرافت خانه در صحرا (1)

وى اظهار تأسّف مى كند كه توجّه دينى مردم اندك است و بيشتر توجّهات به لباس و آرايشهاى ظاهرى است.

روزگار جامه ديبا و فرش مخمل است كعبه دل را لباس درد دين مستعمل است (2)

قزوينى گاهى به اشاره، اوضاع اجتماعى زمان و نحوه برخورد بعضى از مسلمانها را با اين عمل عبادى- سياسى بيان كرده و در هجو كسى گفته:

وعده و وعيد جنّت و نارت به حج نبرد شايد برد خريد و فروش منا به حج (3)

***

اى كه بر لب گفتگوى كعبه ات باشد گران آستان خلق بوسيدن ندارد اين همه (4)

35- لطف على بيك آذر بيگدلى (متوفّاى 1195) شاعر قرن دوازدهم است. او در مدح احمد خان خويى، به امنيّت كعبه و عدالت مداين اشاره مى كند و حاكم اصفهان را كه به حج رفته، مورد نكوهش قرار مى دهد و مى گويد: تو در عمل مانند حَجّاج يوسفى، تو حج نكرده اى بلكه حُجّاج را غارت كرده اى و موجب رنج و زحمت آنان شده اى و در ضمن مى گويد كه حاجى واقعى بسيار اندك است و همه اينها نشان دهنده اوضاع اجتماعى و اعتقادى زمان است:

اى به ديدار، ضحكه ضحّاك وى به كردار، حُجّت حَجّاج ...

كرده قربانى آهوان حرم حج نكرده زدى ره حُجّاج

در ره پا برهنگان حجاز برفشانده خسك شكسته زجاج (5)

36- داورى شيرازى: شاعر قرن سيزدهم. وقتى فاضل دانشمندِ زمان او، اسداللَّه خان، به


1- همان ص 11
2- همان ص 81
3- همان ص 533
4- همان ص 533
5- همان ص 273

ص: 144

مكّه معظّمه مى رود قصيده اى در 38 بيت مى سرايد و در آن از مكّه، كعبه، زمزم، حجرالأسود و ... نام مى برد و فرشتگان و پيامبران را به منظور ديدن ممدوح خود به مكّه مى كشاند.

خدايگان مرا جزم گشت عزم رحيل به سوى خانه حق كش خداى باد دليل ...

به اين بهانه كه تعمير خانه خواهم كرد دوباره آيد از خلد سوى كعبه خليل ...

حرم لباس سيه را زتن برون آرد حرير سبز بپوشد زپرّ جبرائيل ...

فرشتگان زفلك تا به مكّه صف بزنند گهى زشوق به تسبيح و گاه در تهليل

به بام كعبه ببندند خادمان حرم براى زيور تورات و مصحف و انجيل ...

بزرگوارا اين حج نه واجب است تو را كه استطاعت شرط است و جاء فى التنزيل ...

و در پايان قصيده مى گويد:

برو به مكّه و خرّم بمان و خوش برگرد بيابه پارس بمان تا به صور اسرافيل (1)

در قصيده ديگرى نيز خطاب به حاجيان، به آنها خوش آمد مى گويد و از زحماتشان كه در راه رسيدن به كعبه كشيده اند، ياد مى كند كه با چه شوقى مى رفته اند، هروله مى كرده اند، ديوانه وار لبّيك مى زده اند، سعى بين صفا و مروه كرده و در اين عمل، دلِ خود را صفا داده اند، حجرالاسود را عاشقانه بوسيده اند، درمحلهاى اجابتِ دعا، دعا خوانده اند و ...

خرّم صباح حاجيان و آن سود و سودا داشتن در كوى خاص كبريا بى حاجبى جا داشتن ...

ديوانه وار از عشق هو با يار گشتن روبرو وز هر طرف لبّيك گو فرياد و غوغا داشتن


1- ديوان داورى شيرازى، به اهتمام دكتر نورانى وصال، چاپ اوّل 1370 چاپ احمدى ص 357

ص: 145

عشّاق يار باوفا در پيش خود يار از قفا از مروه رفتن تا صفا دل را مصفّا داشتن

آن هدى راندن تا منا راحت شمردن هر عنا وزبخشش معطى المنى هر گون تمنّا داشتن ...

آن جا شما خوش ناجيان عمره گزار و حاجيان ما مانده اينجا راجيان و اندوه آنجا داشتن ...

تا حج در اسلام آمده حاجى به هر عام آمده تا شرط احرام آمده عريان سروپا داشتن ... (1)

37- شمس الشّعرا ميرزا محمّد خان، سروش اصفهانى: (متوفّاى 1285) از شعراى معروف قرن سيزدهم، ضمن قصايد غرّاى خود، به حج و كعبه و بعضى داستانهاى مربوط به آن اشاراتى دارد؛ از جمله جريان خواب ديدن هاشم جدّ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در جوار كعبه كه از فرزندان او يكى پيامبر آخر الزّمان خواهد بود. (2) حرمت كعبه حتّى پيش از اسلام در نزد عرب و ديگر ملّتها بسيار زياد بوده. بزرگان ايران قبل از اسلام به زيارت كعبه رفته و هدايايى تقديم مى كرده اند. سروش از اين هدايا ياد كرده است. (3) سروش در مدايح خود نيز به صورت پراكنده و به مناسبت در تشبيه، به حج و كعبه و ... نظر داشته واز خلال همه اين اشارات، اعتقاد راسخش به حرمت كعبه و ... كاملًا هويدا است.

از جمله در قصيده اى كه در بازگشت ناصر الدّين شاه از خراسان سروده و به بيان زيارت او و نحوه تشرّفش به حرم مطهّر حضرت رضا عليه السلام پرداخته و گفته است: اين پادشاه پيش از ورود به حرم مطهّر تاج بزرگ خود را از سر برداشت و با تواضع كامل كه لازمه تشّرف به بارگاه ملكوتى آن حضرت است داخل حرم شد.

زان پيش كانداران حرم كبريا رسد بگذاشت از برون حرم تاج كبريا

آن سرورى كه بارگهش قله ملوك آن رهبرى كه پيشگهش كعبه رجا (4)

در قصيده مولوديّه اى كه در ولادت پيامبر اكرم سروده، به مسائل تاريخى كعبه اشاره كرده و گفته است: پيامبر بود كه كعبه را كعبه كرد و بر اهميّت آن افزود:


1- همان ص 446
2- ديوان سروش اصفهانى، به اهتمام حسين كى استوان، مدير روزنامه مظفّر بهمن 1329، صص 855- 854
3- همان ص 892
4- همان صص 10- 9

ص: 146

گر نهشتى زوجودش حق بر كعبه سپاس كعبه امروز چنان بود كه بتخانه گنگ (1)

و در نعت پيامبر گفته است كه پيامبر خود به دست خود كعبه را از بتها پاك كرد.

به پاى خويش برانداخت از قبايل كفر به دست خويش بپرداخت كعبه از تمثال (2)

38- حاج محمّد كاظم صبورى: ملك الشّعراى آستان قدس رضوى (متوفّاى 1322 ه. ق.) خود به حج رفت و در بازگشت از سفر حج، در مدح مظفّرالدين شاه قاجار قصيده اى سرود و گفت: اكنون پس از زيارت كعبه به زيارت دربار توفيق يافته ام. (3) صبورى همچنين در مدح ابوالفتح حاكم خراسان قصيده اى در 23 بيت سروده و در ضمن آن حجّ حجّاج و حجّ عشّاق را باز نموده است:

حجّاج را به عاشر ذى الحجّة الحرام باشد به طواف كعبه اسلام ازدحام

عشّاق را به طوف سر كوى دوست هست هر صبح و شام عاشر ذى حجّة الحرام

عشّاق را مناسك حج طرز ديگر است تازين دو حج قبول نظر اوفتد كدام ...

گر گوسفند حاجى قربانى آورد عاشق به ذبح جان و تن خود كند قيام

حاجى نهاده گام سوى خانه خدا عاشق ز وصل خانه خدا جُسته است كام

هر كس زخانه، خانه خدا مى كند طلب گو سوى توس آيد در خانه امام ... (4)

بيشتر اشعار صبورى، كه درباره حج و كعبه و ... سروده شده است، به مناسبت عيد قربان است. در قصيده ديگرى كه در تهنيت عيد قربان و در مدح حضرت ثامن الأئمّه و ستايش والى خراسان ابوالفتح فوق الذكر سروده گفته است:


1- همان ص 394
2- همان ص 411
3- ديوان حاج محمّد كاظم صبورى ملك الشّعراى آستان قدس رضوى به تصحيح محمّد ملك زاسده 1342 انتشارات كتابخانه ابن سينا صص 16- 14
4- همان ص 353

ص: 147

عيد قربان گرچه آيين خليل آزر است ملّت اسلام را امروز زيب و زيور است

حبّذا عيدى كه سرخ از خون قربانى او گونه اسلام وروى ملّت پيغمبر است

حبّذا روزى كه ابراهيم را در كوى دوست ذبح اسماعيل از يك گوسفند آسانتر است ...

حاجيان از جان چنان بوسند آن سنگ سياه خانه حق را كه گويى خال روى دلبر است ...

سالى اريك حج بود مرحاجيان را در حجاز در خراسان خلق را هر روزه حجّ اكبر است

خانه حق رااگرخواهى بپو راه حجاز ور بخواهى صاحب آن خانه در اين كشور است

اندرين عيدى كه ملّت را همه فرّ و بها از نوآيين سنّت پاك خليل آزر است ...

سعى تو مشكور باد و حجّ تو مبرور باد در حريمى كز شرافت كعبه را تاج سر است (1)

و باز به همين مناسبت عيد قربان قصيده اى در 21 بيت سروده و ضمن مدح شاهزاده ركن الدّوله گفته است:

اى روى تو چون كعبه واى لعل تو زمزم دل نيست چرا در حرم كوى تو محرم

گر كعبه مساوى است در آن عاكف و بادى ره نيست مرا از چه بدان كعبه و زمزم ... (2)

و قصيده ديگرى نيز به همين مناسبت به مطلع زير سروده و در آن از حج و مناسك آن سخن گفته است:

به كيش احمدى سنّت خليل اللَّه خداى داد به ما عيدى اينچنين دلخواه


1- همان ص 64.
2- همان ص 367- 366.

ص: 148

و باز به همين مناسبت قصايدى سروده و در آن به مدح حضرت رضا عليه السلام امام هشتم شيعيان جهان پرداخته است؛ از جمله:

خليل من كه به رخ كعبه دل و جان است به راه او دل و جان چون ذبيح قربان است

شگفت نيست دل و جان فداى جانانى كه قبله دل مشتاق و كعبه جان است

در آن منا كه تمنّا و آرزوى دل است به رسم قربان از جان گذشتن آسان است ...

غرض زكعبه همان طوف خانه گل نيست كه خانه دل آرامگاه جانانست

ميان كعبه حجّاج و كعبه عشّاق هزار مرحله ره با دليل و برهان است

به كعبه آنان بهر طواف خانه روند وليك خانه خدا خويش در خراسان است

مرو به مروه صفا جوى و سعى كويى كن كه جاى قوّه نسل خليل رحمان است

امام ثامن ضامن علىّ بن موسى كه ذات پاكش مرآت نور يزدان است ...

به حجّ اكبرت ار آرزو بود درياب كه در زيارت اين كاخِ عرشْ بنيان است

ضريح اقدس او را شرف بود افزون از آنچه بيت اللَّه را به چار اركان است

چنانكه ركن يمانى به كعبه اسلام به ركن شرقى اين كعبه يمن چندان است(1)

در قصيده ديگرى در تهنيت عيد قربان و منقبت حضرت ثامن الأئمه عليهم السلام در 43 بيت


1- همان صص 71- 69

ص: 149

سروده است. وى زيارت عاشقانه حرم مطهّر حضرت ثامن الحجج را برزيارت بيت اللَّه ترجيح داده است. بديهى است كه شاعر اهمّيت كعبه را از نظر دور نداشته بلكه خواسته است حرمت حرم حضرت را بيشتر بيان كند. ما نمونه هاى ديگر از همين نوع را در شعر ديگر شعرا ديديم.

به سوى كعبه سالى ار يك روز دعوت حج به اهل كيهان است

به خراسان بچم كه اهلش را حجّ اكبر نصيب هر آن است

آنچه در كعبه فرّ و تعظيم است به خراسان هزار چندان است

خانه اندر حجاز و خانه خداى خفته در خطّه خراسان است (1)

39- حاجى محمّد على انصارى شاعر اهل بيت درباره حج قصايد زيبايى سروده است؛ از جمله در سال 1368 هجرى قمرى در تهنيت بازگشت از سفر حج آيةاللَّه حاج سيّدمحمّدتقى خوانسارى گفته و در ضمن او را به مشعر، مقام، ميقات كبعه، قبله، زمزم و ... مانند كرده است.

در هزار و سيصد اندر شصت و هشتم چون قمر ماه من اندر وطن شد از سفر او را مقر ...

مشعر دانش مقام فيض و ميقات صفا كعبه دل قبله دل، زمزم وجود و هنر

حِلّ ايمان مروه ايقان و مرآت كمال گنج حكمت كان رحمت معدن فضل واثر (2)

مدّتى بر اثر دسيسه هاى دشمنان دين حج ممنوع بوده و انصارى مثنوى اى در مورد زيارت خانه خدا (حج) سروده و در آن درباره وجوبِ حج سخن گفته و از خداوند تقاضاى استطاعت براى خود كرده و از اينكه زمام حج به دست انگليس افتاده، اظهار تأسّف كرده و مسلمانهاى جهان را به وحدت فرا خوانده و گفته است:

اگر مسلمانها به همان صورت كه در حج يك رنگ و متّحد الشّكل هستند به كليسا حمله كنند مسيحيّت را از بيخ و بن خواهند كَند و بر آمريكا و انگلستان و تمام اروپا مسلّط خواهد شد. او گفته گِلادستون در مجلس انگلستان اظهار كرده كه كعبه لندن را خراب كرده، لذا دولت انگليس تصميم به ويرانى كعبه گرفته ولى غافل از اين كه خداوند خود خانه خويش را از گزند


1- همان صص 73- 71
2- ديوان اشعار انصارى- حاج محمّدعلى انصارى، تصحيح على اكبر اصولى، ارديبهشت 1342، چاپ چاپخانه قم ص 62

ص: 150

محفوظ نگه مى دارد:

به هريك از شما خلّاق واجب نموده حجّ بيت اللَّه واجب

براى قبله مردم مقرّر چو كعبه كرده جايى حىّ داور

كه در آن حج گزاران همچو انعام هجوم آرند بهر فيض و انعام ...

فرود آرند سرها بهر تعظيم خداى خانه را آرند تكريم ...

مسلمان راست حجّ خانه واجب ز ناحق حقِّ خود را هست طالب ...

به شرط استطاعت دون وسواس كه حِجُّ البيتِ للَّه على النّاس

طواف كعبه را هركس تواناست ببايد حج گزارد بى كم و كاست

هر آن كس تن زد از حج، كرد كفران خداى خانه مستغنى است از آن ...

به هر سالى دو مليون زاهل اسلام شود مجموع در آن مركز عام ...

نه اندر قلب آن از اين نقارى نه اندر چهر اين از آن غبارى ...

بدين وحدت به هر كشور بتازند به اندك مدّتى كارش بسازند ...

درخشان مكّه تا چون آفتابست نصارا را كليساها خراب است ... (1)

اين بود شمّه اى از انعكاس حج در شعر شعراى فارسى گوى پيشين كه بيشتر در مدايح خود براى تعريف و تمجيد و مداهنه ممدوحين خويش، دربار آنها رابه كعبه، كف بخشنده آنان را به زمزم، متملّقان و طمّاعانى را كه به اميد صله به دربارها روى مى آوردند به زائران بيت اللَّه مانند كرده اند و يا صورت زيباى معشوق را به كعبه، خال صورت او را به حَجرالأسود و ...

همانند شمرده اند.

شعرايى هم كه از ديد عرفانى به حج نگريسته اند به نقل حكاياتى در كرامات شيوخ خود بسنده كرده و بعضى از شعرا در وصف كعبه و زمزم و صفا و مروه و عرفات و منا به زيباترين شكل داد سخن داده اند و قصايد غرّايى سروده اند.

بعضى، از مشكلات راه سخن گفته اند. بعضى گفته اند:

گر به شوق كعبه خواهى زد قدم سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور

و بعضى هم به حق درسهايى از حج گرفته اند.


1- همان صص 494- 490

ص: 151

به ندرت به اشعارى بر مى خوريم كه سراينده آنها مانند ناصر خسرو به فلسفه اعمال حج توجّه كرده باشد و يا همچون سنايى به تظاهر و دورويىِ بعضى حج گزاران تاخته باشد. وى هشدار داده كه كعبه را بايد از چنگ غاصبان نجات داد و آن را همچون نامش كه «بيت العتيق» است آزاد كرد.

كوتاه سخن اين كه در كمتر موردى به مسائل سياسى حج توجّه كرده اند و اغلب از بعد عبادى و تربيتى به آن نگريسته اند.

40- الهى قمشه اى: در مسمّط زيبايى تحت عنوان «مناسك حج عاشقان» توصيه كرده و گفته است اوّل كارى كه حاجى بايد انجام دهد اين است كه جز به خدا به هيچ چيز ديگر نينديشد. چون با همه چيز و همه كس جز خدا قطع رابطه نموده آنگاه وقت آن فرا مى رسد تا لبيك زنان به ديار معبود بشتابد، از گناهان خود توبه كند و احرام ببندد كه خود احرام نشانه حرام كردن هر چيز است بر خود و از طرفى حفظ حريم حضرت حق (جلّ و عَلى) است و ...

اى دل اگر عزم ديار يار دارى قصد حجاز و كعبه ديدار دارى

شوق شهود حضرت دلدار دارى اوّل زدل نقش سوى اللَّه پاك گردان

***

چون سوى صحراى حجاز عشق رفتى اوّل به ميقات وفا لبّيك گفتى

چون بلبل افغان كردى و چون گل شكفتى از شوق روى گلرخى در طرف بستان

***

بايد نخست از جامه عصيان برآيى با جامه طاعت به كوى دلبر آيى

بشكست اگر پايت در اين ره با سرآيى تا گام بتوانى زدن در كوى جانان

***

احرام بستى در رهش از جان گذشتى؟ وز دنيى دون در ره ايمان گذشتى؟

از هر چه جز ياد رخ جانان گذشتى كانجا شوى در باغ حسن دوست مهمان؟

***

ص: 152

لبّيك گويان آمدى در كوى يارى؟ كردى در آن درگاه عزّت آه و زارى؟

گشتى ز اشك شوق چون ابر بهارى؟ تا خار زار دل شود باغ و گلستان ...

احرام چون بستى به كوى عشق ايزد لبيك گفتى دعوت آن يار سرمد

گشتى چو محو جلوه آن حسن بى حدّ ديدى درون كعبه دل نور سبحان؟

الهى قمشه اى به حاجيان هشدار مى دهد كه خداوند قلب پاك و تسليم بدون چون و چرا و عبوديت محض را مى خواهد. او بندگان عاشق مى خواهد.

اى حاجيان رفتيد چون در كوى دلبر دلبر پسندد قلب پاك و ديده تر

ياد آوريد از عهد وصل روز محشر هنگام پاداش و جزاى عدل و احسان ...

***

كار تن و جان را به ايزد واگذارى زادى بجز مهرش در اين ره بر ندارى

گامى مزن جز بر رضاى ذات بارى جز طاعتش باش از همه كارى پشيمان ...

شاعر مى گويد: وقتى قدم در مسجد الحرام مى گذارى بايد آن لحظه ملاقات با خدا را به خاطر بياورى و اشك ندامت بريزى تا مورد قبول حضرت حق قرار گيرى.

چون در حريم قدس عزّت پا نهادى كردى هم از روى لقاى دوست يادى

دل زين سفر از مهر خوبان يافت زادى تا ايزدت منزل دهد در بزم خاصان

***

محرم چو گشتى در حريم قدس داور رفتى در آن درگاه عزّت زار و مضطر

شد دامنت گلگون زاشك ديده تر مقبول آن درگه شدى زانعام سلطان

الهى مى گويد غسل احرام يعنى شستن تن به آب توبه، شستن تن با آب زمزم، صفاى دل از محبّت است.

چون غسل كردى تن به آب توبه شستى با عاشقان در كوى يار احرام بستى

هر عهد بستى غير عهد حق شكستى تا در صف پاكان شوى زين عهد و پيمان

شستى تن از زمزم، دل از آب محبّت در بزم مشتاقان زدى ناب محبت

از روزن دل تافت مهتاب محبّت روشن روان گشتى به نور عشق و ايمان

وى همچنين ورود به عرفات را ورود به صحراى محشر و مشاهده روز قيامت مى داند كه زائر خانه خدا در آن مكان بايد به ياد قيامت باشد. و ماندن در مشعر الحرام را براى شب زنده دارى و راز و نياز با خدا و سير در عوالم بالا و توجّه به روز سخت جان به جانان تسليم كردن و خلاصه توبه و استغفار مى داند. در منا بايد خودبينى و خودخواهى را كنار گذاشت نفس حيوانى را قربان كرد و به فكركمك به نيازمندان بود. در كعبه بايد بت نفس را شكست از دل و جان مطيع اوامر الهى شد، تسليم محض شد، از هر چه غير از حق است بُريد، شرك و نفاق را رها كرد، به كعبه دل توجّه كرد.

در كعبه بشكستى بت نفس و هوا را بگزيدى از جان طاعت و عشق خدا را

بگرفتى آنجا عزّ تسليم و رضا را تا يار بنوازد تو را در باغ رضوان

***

آنجا زغير حق دل و جان پاك كردى اخلاص خاص عاشقان ادراك كردى

شرك و نفاق و شيد را در خاك كردى درد تو را كرد آن طبيب عشق درمان

***

از كعبه تن ره به كوى دل گرفتى در عرش رحمان از صفا منزل گرفتى

زنگ گناه از اين دل غافل گرفتى در گلشن رضوان شدى زين تيره زندان

***

از كعبه جسم آمدى در كعبه دل چون عاشقان كردى به كوى دوست منزل

آيينه دل گشت بارويش مقابل تا سازدت حسن ازل چون ماه كنعان

رمى جمرات يكى ديگر از اعمال بسيار پر رمز و راز حج است. حاجى بايد شيطان نفس را رمى كند و اين شيطان شياطين جز با رياضت رانده نمى شود، از اين رواست كه شاعر در ادامه مى گويد:

رمى جمر كردى زدى بر ديو دون سنگ هم بر سر نفس شرير پُرفسون سنگ

ص: 153

ص: 154

انداختى بر فرق دنياى زبون سنگ تا جانت ايمن گردد از آفات دوران

***

ابليس را راندى بدان سنگ رياضت كردى به راه دوست آهنگ رياضت

دادى زمام نفس در چنگ رياضت كز نفس اهريمن رهى با لطف يزدان

***

گرد حرم كردى طواف عاشقانه چون قدسيان بر عرش سلطان يگانه

با ياد حق كردى به فردوس آشيانه بوسيدى آن سنگ نشان كوى جانان

***

غسلى به آب زمزم اخلاص كردى ذكر و نمازى در مقام خاص كردى

روشن دل از توحيد خاص الخاص كردى همچون خليل اللَّه عشق پاك ايمان

در پايان بحث از شعر الهى، از بيان خود وى مى گوييم:

گفتار كوته حجّ مشتاقان همين است آداب و حكم كعبه جانان همين است

سجاد و صادق راحديث اى جان همين است عشق اين مناسك گفت و شرع عرش بنيان

***

اسرار حج عاشقان نظم الهى است سرّ ازل وحى ابد بر وى گواهى است

صيت شرف زين خانه از مه تابه ماهى است بگرفته آدم تا به خاتم عشق پيمان (1)


1- كليات ديوان حكيم الهى قمشه اى محيى الدين مهدى الهى قمشه اى، انتشارات علميه اسلاميه. شيراز. تاريخ چاپ ندارد، مناسك حجّ مشتاقان يا اسرار حجّ عاشقان صص 967- 953

ص: 155

پى نوشتها:

ص: 156

ص: 157

خاطرات

ص: 158

ره آوردى از ديار دوست

محمدعلى مهدوى راد

اوّلين بار به سال 1362 توفيق رفيق گشت و من همراه «كاروانِ عشق» راهىِ ديار دوست شدم. حال و هواى اوّلين سفر وصف ناپذير است. سوّمين بار اين توفيق به سال 1372 رفيق گشت آن سال همراه دوست فاضلم آقاى رسول جعفريان تأمّلها و برداشتهايمان از سفر و حوادث جارى حج گزارى و ... را در مجموعه اى با عنوان «با كاروان عشق» چونان سفرنامه اى نگاشتيم و نشر يافت.

*** پس از بازگشت از اوّلين سفر، به زادگاهم رفتم و به شكرانه توفيق زيارت «وليمه اى» و ديدارى با مردم داشتم. در روستا كامل مردى نيك گوى گفت:

انشاء اللَّه سال ديگر هم مشرف مى شويد و ... گفتم نه! ... آيا اين نه از دل بود؟ ... گفتم كارها بسيار است لازم نيست مكرّر به حج برويم، كار آميخته با ياد خداوند و براى خداوند آيا اجر و پاداشى كمتر دارد؟! آن بزرگوار كه خود يك بار مشرّف شده بود و گويا تمنّاى بارى ديگر و يا بارهاى ديگر- و گويا به ظاهر ناشدنى را بر دل داشت- گفت:

مى دانم اگر امكان داشته باشد باز هم مى روى، مگر مى شود دل كند. و اكنون چهارمين بار بود و من از پسِ سالها باز هم با وى در گفتگو بودم و خدا حافظى ...

كجا؟! ... سكوت ... قصد تشرّف دارى؟ گفتم:

آرى ...! گفتگوى سالها پيش را فرا يادم آورد و گفت برايت قصّه اى بگويم. از پيرانِ

ص: 159

مكتبخانه هاى كهن شنيده ام كه:

«يونس عليه السلام تقاضا كرد او را به بهشت ببرند، گفتند بدين شرط كه چون بيرون آمدى درخواست بازگشت نكنى؟! قول داد. امّا چون به بهشت وارد شد ديد به راستى نمى شود دل كند، امّا كو چاره اى؟ بايد خارج مى شد. كفشهايش را وا نهاد، و آنگاه چون بيرون آمد گفت مى خواهم برگردم، گفتند، وعده ات را فراموش كردى، گفت: كفشهايم جامانده است و ...»

پيام قصّه را گرفتم و به راستى در اين قصّه ها و شايد افسانه ها در ذهن و زبان پيراسته بر دلان چه نكته ها و چه رمزها و رازهايى كه وجود ندارد و چه پيامها و ...

اين قصّه ترجمان واقع نماى حال و هواى كسى است كه به «حج» مى رود و باز مى گردد؛ كه اگر اندكى از بسيار از فضاى نورانى و ملكوتى آنجا را دريابد حال و هواى يونس را خواهد داشت و رفتنش به بهشت و ...

راهى ديار دوست به پندارم چون مى رود و باز مى گردد «دل» جاى مى گذارد؛ و هماره و به ويژه در آستانه موسمها، دل پرواز دارد؛ پرواز در فراسوى زندگى و كششها و جاذبه هاى آن پرواز به فضاى دلپذير حرمين، مهبط وحى و ...

من خود بارها كسانى را ديده ام كه به هنگام هفته حج، كه به همّت كارگزاران آن، و صدا و سيما برگزار مى شود، كشور فضايى آميخته با ياد دوست دارد و اينان اشك بر چشم دارند و از فراز آوردن «حسرت نشسته بر دل» و واگويى شوق ديدار و تمنّاى وصال نمى توانند تن زنند ...

اين بنده نيز كه «نمى» از «يمِ» معرفت را شايد داشته باشم حال و هوايى چنين دارم. سال 1375 روزهايى پايانى را مى گذراند، دراى كاروان در فراز و چاووش قافله وصال ندا در داده بود و من دل از جا كنده، شوق ديدار كرده بودم. نسيم بهاران با آميزه اى از سوزِ سرد باقى مانده از زمستان بر تن مى نشست و شوق ديدار را تيزتر مى كرد ... گويا توفيق رفيق شده بود و لحظه هاى كوچ نزديك. روزهاى آغازين سال 1376 به كُندى مى گذشت. در قم تنها بودم و «اهل بيت» در زادگاه. حال و هواى غريبى داشتم. نمى دانم چرا دل آكنده از دلهره بود. ساعتها مانده به هنگامه كوچ دست از كار كشيدم؛ يعنى دستم به كار نمى رفت، بار و بُنه را بستم و به انتظار نشستم، صدايى گرم با لهجه اى شيرين از

ص: 160

پسِ گوشى تلفن فراخواند. ساعت دوازده كوچه 35، پلاك 25. دوست فرزانه ام حضرت حاج شيخ حسن ابراهيمى بود كه از سر لطف آهنگ رساندن اين بنده و برخى از دوستان را تا فرودگاه داشت و خود نيز راهى ديار دوست بود.

به فرودگاه تهران رسيديم، بار را تحويل داديم، مراسم آغاز كوچ، نه، عروج، پرواز و ...

برگزار است، سخنرانى ... شعار ... هيجان، اشكها بر ديده ها، سينه ها آكنده از تمنّا و ...

التماس دعا ...

هواپيما از جاكنده شد، مقصد ما جدّه ...

مدّت پرواز سه ساعت و نيم ... و .. برخى از چشمان را خواب ربوده است و عدّه اى روزنامه مى خوانند، خبرهاى داغ، داغ اخبار انتخابات رياست جمهورى است، من هم خواندم. ... به جدّه رسيديم، وارد سالن پرواز شديم، در سنجش با پنج سال پيشتر كه توفيق تشرف را داشته ام جريان امور منظم تر است، تفتيش آغاز شد و نه يك آهنگ؛ برخى در نهايت جستجوگرى- و شما بخوان بدبينى و بدنگرى و ...- حتى تخت كفشها را نيز كاويدند و از هيچ نمى گذشتند و اگر آثار مكتوب عربى بود به نماينده وزارت اعلام وامى نهادند و برخى نه، با رويى خوش جستجويى مختصر و ...

مع السلامه.

به همگان جزوه اى دادند با اين عنوان «دليل الحاج والمعتمر» تأليف مجموعة من العلماء ...

دوست مى دارم لختى بر محتواى اين جزوه درنگ كنم، زبان آن فارسى است، فارسى افغانى و نه دَرى درست و استوار و اهمّ مطالب آن:

1- مقدّمه اى در چرايى نشر اين مجموعه و آنگاه سفارشها و نكاتى لازم براى زائران.

در ضمن اين سفارشها كه شايسته است و سودمند نويسندگان به باد تعليمات وهابى مآبانه افتاده نوشته اند:

«بوسه گرفتن ركن يمانى مسنون نيست.»

در پايان براساس أطيعوا اللَّه وأطيعوا الرسول ... توصيه شده است كه امّت، كتاب اللَّه و سنّت پيامبر را «محكم گيرند».

فصل اوّل با عنوان «نواقض اسلام» تبيين و توضيح مسائلى است كه به پندار نويسندگان جزوه با اسلام و توحيد در تنافى و تناقض است: از جمله 1- شرك 2- واسطه قرار دادن ميان خود و خدا و حاجت خواستن، و شفاعت جستن ... به اجماع امّت كفر است!

ص: 161

در پندار نويسندگان اين جزوه «اجماع امّت»؛ يعنى جمعى از باورمندان مكتب خلفا كه اكنون به خود عنوان «اهل السنّة والجماعه» مى دهند و عنوان ديگر آنها «وهّابيان» است كه گاه هم عنوان «سلفى» را يدك مى كشند.

3- هر آن كه مشرك را كافر نداند 4- هر آن كه معتقد باشد كه دستور و فرمانى ديگر از دستور و فرمان پيامبر بهتر و كاملتر است 5- نقص دستورات پيامبر 6- استهزاء احكام و آورده هاى رسول اللَّه 7- سحر 8- تأييد و دوستى مشركان! و ...

سالن انتظار را به سوى محلّ استقرار ترك كرديم، كسانى با چهره هايى نيمه سوخته پيش آمدند؛ چهره هايى خندان و بيانى گرم و شيرين، سلامى و پيامى ...

شيعه بودند و پاكستانى، عجب دلها به هم نزديك است، اللَّه اكبر! «متّحد جانهاى شيران خداست».

مبلغان ديدگاههاى «اهل السنّة والجماعه» گويا بر اين پندارند كه بايد در همين آغازين گامها راهيان مكه و مدينه را با باورها و پندارها درآميزند و با آن انديشه آنان را بدان سوى گسيل دارند، از اين روى جاى در جاى كتابهاى تبليغى و آموزشى از جمله:

1- عقيدة اهل السنة والجماعة، (1)محمد بن صالح العثيمين، 2- التحقيق والإيضاح لكثير من مسائل الحج والعمرة والزيارة على ضوء الكتاب والسنة، عبدالعزيز بن عبداللَّه ابن باز، 3- من أحكام الصلاة، محمد بن صالح العثيمين، 4- كتاب التوحيد، صالح بن فوزان، 5- ترجمه فارسى «كتاب التوحيد»، محمد بن الوهاب.

كاروان ما از آغازين كاروانهايى است كه به جدّه مى رسد، از اين روى فرودگاه ازدحام و شلوغى چشمگيرى ندارد، ... اندكى استراحت و سپس روى به سوى مدينةالرسول صلى الله عليه و آله سرزمين وحى، مهبط پيك رسالت و .. اتوبان «طريق الهجره» را در دل شب پيموديم؛ با شوق وبى قرارى در آستانه مدينه قرار گرفتيم، در ميان برق چراغهاى بسيار، گنبد زيبا، چشم نواز و سبز مضجع مطهّر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله پيداست، يكى از همراهان با آهنگى آرام آغاز كرد: السّلام عليك يا رسول اللَّه ... و آنگاه صدا را فراز آورد، همه خوانديم. اشكها بر چشمها نشست، شگفتا از اين همه دلربايى، كشش، زيبايى و ...

مدينه؛ خيابانها، كويها و برزنها و كوچه هايش آكنده است از زائران و دلباختگان پيامبر خدا، و سحرگاهان چه


1- درباره اين عنوان و تلاش فرهنگى و پژوهشى سعوديان در استوار سازى پايه هاى آن و كوشش آن در گستراندن پندارهاى محتواى آن در مقاله ديگرى از اين سلسله مقالات سخن خواهم گفت.

ص: 162

اندازه زيبا و بشكوه!

در خلوت سحرگاهان عاشقان آرام و بشكوه بستر را وا مى نهند و به عشق خداوند و ياد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وضو مى گيرند، كجا؟! مسجدالنبى! اكنون به خيابانها بنگر ...

اللَّه اكبر!

شب است و جهان آرام و غنوده در خوابى سنگين، با اذان اوّل گويا مدينه به لرزه مى آيد و راههاى منتهى به مسجد چونان جويبارهايى است با ترنّمى دلپذير كه مى رود تا به دريايى جوشان جمعيت نشسته بر مسجد بپيوندند. اذان دوّم، حركتها را تندتر مى كند و چون اقامه نماز فراز مى آيد راستى را چونان رگبارى است كه حركت ها را بسى تندتر مى كند و جمعيت شتابى شگرف به خود مى گيرد و جوشان و خروشان مى رود تا لحظه هايى ديگر همدوش با برادرانش يك سر جان و تن را در آبشار زلال عبادت رها كند و بشويد.

نماز پايان مى يابد صف بهم مى ريزد.

بسيارى روى به بقيع دارند، آرام، آرام گام برمى دارند؛ با چشمهايى دوخته شده به دور دست و زمزمه هايى زيرلب، زمزمه ها در آستانه بقيع مى شكند و مى تركد و راه اشك را باز مى كند و گاه تبديل به فرياد مى شود، فرياد شكسته در گلو، شگفتا از اين همه عشق و شور آفرينى آن، و من بر بال خاطره به سال 1362 برمى گردم، سالى در مدينه با كوچه هاى باريك در كنار مسجد، كوچه بنى هاشم و ...

آن روز من در آن كوچه و از در و ديوار آن خانه ها شكوه شگرف عظمتهاى والاى آل اللَّه عليهم السلام را مى ديدم، از يك سو و مظلوميت و غم زدگى آن عزيزان را از سويى ديگر و مدينه را كه با سرافرازى بر معبر تاريخ ايستاده بود با پشته، پشته ياد و خاطره و مى شنيدم كه صاحبدلى آرام، آرام در آن كوچه ها گام برمى داشت و من نيز، و مى خواند:

مدينه سرفراز و سربلند است مدينه داغدار و دردمند است

ز ديوار و زمين و كوچه هايش صداى ناله زهرا بلند است

و مى خواندم و ... امّا امروز ديگر نه آن كوچه هاست و نه آن آثار، نه خانه ابوايوب انصارى و نه كوچه بنى هاشم ونه ...

پيشتر آوردم كه تأملها، برداشتها و نكات گفتنى و يادكردنى از سفر حج سال 1372 را در مجموعه اى با عنوان «با كاروان عشق» عرضه كرديم اكنون بر سر آنم كه برخى از آگاهيهاى لازم را كه در اين سفر برگرفته ام و بيشتر جهت علمى، پژوهشى و فرهنگى

ص: 163

دارد در ضمن مقالاتى در اين گرامى نامه عرضه كنم.

اين گزارش ها را از ديدارى كه همراه استادانى ارجمند از دانشگاه مدينه داشته ام آغاز مى كنم.

دانشگاه مدينه:

دانشگاه مدينه يكى از دانشگاههاى بزرگ عربستان است. اين دانشگاه به سال 1381 هجرى قمرى بنياد نهاده شده است؛ كه داراى پنج دانشكده است:

1- كليه الشريعه؛ اوّلين دانشكده اين مجموعه است كه با آن دانشگاه تأسيس شده است.

2- كليه الدعوة واصول الدين؛ كه به سال 1386 تأسيس شده است.

3- كليه القرآن الكريم والدراسات الإسلاميه؛ كه به سال 1396 بنياد نهاده شده است.

4- كلية الحديث الشريف والدراسات الإسلاميه؛ در سال 1395 تأسيس شده است.

5- كليه اللغة العربيه؛ به سال 1395 بناگرديده است.

مجموع فارغ التحصيلان دانشگاه مدينه تا سال 1415، 10446 نفر بوده است.

از 98 كشور 275 دانشجوى دكترى، 454 كارشناسى ارشد، 9717 دانشجوى ليسانس.

در كنار دانشكده ها، مركزى است براى پژوهش و بررسى حديث و سيره با عنوان «مركز خدمة السنة والسيرة النبوية» و افزون بر كتابخانه هاى دانشكده ها كتابخانه بزرگ مركزى دانشگاه مدينه و چاپخانه دانشگاه.

براساس اظهار نظر آقاى دكتر عبداللَّه زهوانى (معاون دانشكده قران)، 85 درصد دانشجويان اين دانشگاه را غير سعوديها تشكيل مى دهند، آموزش آنان يكسر رايگان است و در مراحل سه گانه (كارشناسى، كارشناسى ارشد و دكترى) تحصيل مى كنند.

دانشجوى غيرسعودى سالى 1500 ريال براى لباس، و دو هزار ريال براى مسكن دريافت مى كند، مخارج آمد و رفت دانشجو به عهده دانشگاه است و تمام كتابهاى درسى مورد نيازش نيز مجانى تهيه مى شود. دانشجو هر سال يكبار مى تواند با كمك دانشگاه به كشورش بازگردد و پس از فارغ التحصيل شدن نيز هزار ريال به او پرداخت مى شود. (1)


1- المدينه ... اليوم المدينة المنورة في بداية القرن الخامس عشر محمّد صالح الهشى، 104- 103

ص: 164

ديدار از دانشگاه مدينه

روز 13 فروردين 76 به همراه حضرات آقايان دكتر بى آزار شيرازى، دكتر محقق، دكتر حسينى، حجت الاسلام قاضى عسكر به «كلية القرآن الكريم» در دانشگاه مدينه رفتيم. پيشتر آقاى بى آزار رفته بودند و اين بواقع دوّمين ملاقات بود. آقاى دكتر عبداللَّه زهرانى معاون دانشكده از ما با چهره اى باز و برخوردى برادرانه استقبال كرد و آقاى ابوعبدالرحمن صالح كاتب استاد تفسير دانشكده را نيز به جمع ما دعودت كرد.

دوستان ملاقات را جهت آشنايى بيشتر و آگاهى از چگونگى تحصيل دانشجويان و برنامه هاى درسى آنان و تعاون در مسير هر چه بيشتر آگاه شدن از مواضع و انديشه هاى يكديگر معرفى كردند. ما يك دوره تفسير مجمع البيان و يك دوره مجلّه «ميقات الحج» اهدا كرديم كه مورد استقبال واقع شد. آقاى قاضى عسكر گفتند اين تفسير را براى آن تقديم مى كنيم كه شما در آن بنگريد و با آراء و انديشه هاى تفسيرى ما از نزديك آشنا شويد. از آقاى عبدالرحمن صالح كاتب پرسيدم: آيا با اين تفسير به تفصيل آشنا هستيد، گفتند، نه، در حدّ اندكى تا آن اندازه كه در شناخت مناهج مفسّران سودمند افتد. توضيح دادم كه مجمع البيان نه تنها در ميان تفاسير شيعه بلكه در ميان تفاسير فرهنگ اسلامى از جايگاه والايى برخوردار است. اين تفسير بگونه اى بر تفسير «التبيان» شيخ طوسى مستند است و التبيان از جامع البيان طبرى تا حدودى بهره گرفته است و آشنايى با اين تفسيرها براى يافتن سير تحوّل تفسير بسى سودمند است و بدون آن فهم اين جريان سترون خواهد بود، او از تفاسير ديگر شيعه پرسيد، پاسخ دادم و تفسير الميزان را معرفى كردم.

كه آن را نمى شناخت. او تفسير «تبيان» را شنيده ولى نديده بود! آقاى محقق از چگونگى تحوّل در موضوع دانشها و نيز شيوه هاى بهره گيرى از مباحث نو پرسيد، و به مثل گفتند اكنون يكى از مسائل مهم در تفسير متون مقدس بهره گيرى از مسائل زبان شناسى است. آيا شما به اين مسائل توجه داريد؟! روشن بود كه توجه نداشتند و اصولًا موضوع را با همه توضيحات درنيافتند. اين ملاقات نشان داد كه تلاشهاى آموزشى و پژوهشى به شدت در چهارچوبهاى كهن است و تحوّلى بلحاظ نگاه به مسائل ندارد. آقاى بى آزار از زاويه اى ديگر از بحث شناخت واژه هاى قرآن را در قالب معنا شناختى مطرح كردند؛ به گونه اى كه آقاى ايزوتسو ژاپنى مطرح

ص: 165

كرده است، كه البته براى آنان ناآشنا بود و اين نگرش مورد توجه قرار گرفت. از چگونگى دروس سؤال كرديم، معلوم شد كه دانشكده قرآن دو رشته دارد: 1- قرائت 2- تفسير.

در قرائت، چگونگى قرائت تاريخ قرائت نصّ و متن قرآن كريم، قرائت هاى مختلف و ... تدريس مى شود.

و در تفسير، تفسير، تاريخ تفسير، مناهج مفسّران، علوم قرآن و تفسير موضوعى و ...

ما تأكيد كرديم كه آماده ايم از تجربه هاى آنان استفاده كنيم و ديدارها را در آينده ادامه دهيم و بدين سان در جهت آشنايى يكديگر گامهاى مؤثرى برداريم.

آقاى زهرانى خوشنودى خويش را اظهار كرد و متقابلًا يكدوره «فتح الباري في شرح البخاري» را با چاپى تحقيقى و منقّح اهدا كردند و با نهايت مهربانى و مودّت هيأت را بدرقه كردند.

ديدار دوّم:

روز چهاردهم فروردين براى ديدار از دانشكده حديث و ديگر دانشكده هاى دانشگاه به ويژه «مركز خدمة السنّة ...» راهى دانشگاه مدينه شديم، با روابط عمومى دانشگاه تماس گرفتيم كه ديدار را براى روز ديگر وانهادند. گفتم دانشگاه افزون بر كتابخانه هاى تخصصى در دانشكده ها كتابخانه مركزى مهمّى در دل دانشگاه دارد كه بر اساس يكى از گزارشها كتابهاى آن در سال 1399 افزون بر شصت هزار بوده است. به اين كتابخانه رفتيم، كتابخانه اى بود بزرگ و داراى دو ساختمان مستقل 1- امور ادارى 2- قرائتخانه.

در بخش امور ادارى، رياست، معاونت، امور نسخه هاى خطى، مبادله كتب و ...

مستقر بودند. قرائت خانه افزون بر مديريت، فهرستنگارى، سالن بسيار بزرگى بود، كه كتابها در قفسه ها بر اساس موضوع بندى سنتى، تنظيم شده بود. به مثل: تفسير، علوم قرآن، حديث و علوم آن مذاهب و فرق، كلام و عقايد، فقه، جالب است كه هر چه در ميان قفسه ها كاويدم يك كتاب فلسفى و يا عرفانى و يا كلام قفه شيعى نيافتم، تمام اين كتابخانه بزرگ به صورت «قفسه باز» اداره مى شود، در يك اتاق كوچك و جداى از مجموعه عنوان «اللغات الأجنبيّه» رفتم بر روى هم شايد حدود دو هزار جلد كتاب به زبانهاى مختلف در آنجا نگهدارى مى شد كه حدود پنجاه جلد كتاب فارسى نيز داشت از جمله

ص: 166

«برهان قاطع» كه بر عطف تجليد شده آن نوشته شده: «قاطع برهان»!

با معاون كتابخانه به تفصيل سخن گفتيم. از نسخه هاى خطى پرسيدم، گفت:

افزون بر دو هزار است، امّا ميكروفيلم هاى كتابخانه بيش از 20 هزار است، كه همه فهرست شده است و فهرستها نسخه هاى خطى كتابخانه نيز در ميان آنهاست چون آنها را نيز ميكروفيلم كرده ايم. بخش ميكروفيلمها با عنوان «مكتبة المصوّرات الفيلميّه فى قسم المخطوطات» بخش مهمّى است. كتابهاى اين بخش براساس موضوع فهرست شده است. بدين سان:

1- فهرس كتب التاريخ والرحلات والبلدان.

2- فهرس كتب القواعد الفقهيّة وأصول الفقه.

3- فهرس كتب التراجم.

4- فهرس كتب علوم القرآن.

5- فهرس كتب القراآت القرآنيه.

6- فهرس كتب الأجازات والمشيخات ورجال الحديث ومصطلح الحديث وعلومه.

7- فهرس كتب الحديث (الكتب المفرده فى ابواب مخصوصه)

8- فهرس كتب الحديث. (التخريج والنقد)

دانشگاه مدينه براى دست يافتن به اين مجموعه، گروهى از استادان را به كشورهاى اسلامى گسيل داشته تا كتابخانه هاى عمومى و خصوصى را بكاوند و آنچه از مخطوطات را كمياب مى دانند ميكروفيلم گرفته به دانشگاه مدينه انتقال دهند. پس از آن كه كتب قابل توجّهى گرد آمده دانشگاه افزون بر فهرست عمومى و شامل آن (كه در دانشگاه موجود است) به نگارش فهرست موضوعى آنها همّت گماشته است. در اين فهرست مؤلّفان با مراجعه به كتابهاى مختلف از رجال، كتابشناسى و ... كوشيده اند آگاهيهاى لازم را در اختيار خواننده قرار دهند. اطلاعات عرضه شده در اين فهرستها بدينگونه است:

مؤلّف، تاريخ استنساخ صفحات كتاب، عدد سطرها، نوع خط، شماره كتاب در مجموعه ميكروفيلمها، منبع آگاهيها درباره كتاب، كتابخانه اى كه اصل نسخه در آنجاست، و نكاتى درباره كتاب؛ مانند: ابتدا و انتهاى كتاب، همراه بودن نسخه با حواشى، تعليقات و ...

در تورّقى شتابان، برخى از نسخه ها نظرم را جلب كرد، يادداشت كردم (البته مجموعه فهرستها را خريديم براى كتابخانه دارالحديث و كتابخانه تخصّصى معاونت

ص: 167

آموزش و تحقيقات حج).

1- اسرار التنزيل وغرّة التأويل، راغب اصفهانى، موزه بريطانيا.

اين كتاب كه گاه در فهرستها و منابع شرح حالنگارى با عنوان «درة التنزيل و غزّة التأويل» بار شده است، به محمّد بن عبداللَّه، معروف به قطيب اسكافى نسبت داده شده است و ديگر گاه به فخرالدين رازى، در مقامى ديگر گفته ايم كه قطعاً كتاب از راغب اصفهانى است (1) و در اين نسخه بدون هيچ ترديدى به راغب نسبت داده شده است.

2- تقريب المأمول في ترتيب النزول (منظومه) جعبرى، قاهره، المكتبه الأزهريّه.

3- ردّ معانى الآيات المتشابهات الى معانى الآيات المحكمات.

شمس الدين ابوعبداللَّه محمّد بن احمد ابن اللبان، دار الكتب المصريه، 749.

4- زبدة البيان في براهين احكام القرآن، احمد بن محمد بن اردبيلى (محقق اردبيلى)، دار الكتب الطاهريه.

5- غرر التبيان، ابن جماعه، دانشگاه مدينه- مدينه، المكتبه المحموديه، اسپانيا، مادريد، اسكوريال.

6- اللغات فى القرآن، ابن حسنون، ابواحمد عبداللَّه بن الحسين المصرى.

7- العنوان فى القراآت السبع، أبوطاهر اسماعيل بن خلف بن سعيد الأنصارى، برلين، المكتبه الطّاهريه.

8- عين الإصابه فيما استدركه عائشه على الصّحابه، السيوطى، دارالكتب المصريه.

9- الفتح السماوى بتخريج أحاديث الكامن، البيضاوى، زين الدين محمّد بن عبدالرؤوف بن تاج العارفين، 1031.

10- طبقات القرآء وأسانيدهم، حمد بن أحمد بن محمد صوفى، حيدر آباد المكتبه الآصفيه، 950.

11- طبقات فقهاء اليمن، ابوالخطّاب عمر بن على بن سمره (ج 1/ 587).

12- الإنصاف في التنبيه على الأسباب التّى أوجبت الخلاف، ابومحمد عبداللَّه بن محمد بن السيّد الأندلس البطليوسى، تونس، دار الكتب الوطنيّه.

13- الذبّ عن مذهب مالك بن انس في غير شيى من أُصوله وبعض مسائله وفروعه، ابومحمد عبداللَّه بن أبى زيد عبدالرحمن النيروانى (386).

14- ذمّ الرأى وبيان تبرّى الأئمّه المجتهدين منه، ابوالمواهب عبدالوهاب بن احمد بن على، 973

15- تفصيل الاجمال فى تعارض


1- بينات، شماره 6/ 72

ص: 168

الأقوال والأحوال، صلاح الدين العلايى، ابوسعيد خليل بن كيكلدى، 761، دار الكتب المصريه

16- تاريخ الرقّه ومن نزلها من أصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله والتابعين، حرآنى، ابوعلى بن سعيد بن عبدالرحمن القشبرى، 334

17- التبيين لأسماء المدلّسين، سبط ابن العجمى، برهان الدين أبوالوفاء ابراهيم ابن الطّاهريه بن محمّد بن خليل الحلبى، 841.

تذكرة الطالب المعلم بمن يقال أنّه مخضرم. الطاهريه.

18- تسمية فقهاء الأمصار، نسائى، ...، استانبول، مكتبة احمدالثالث.

19- تسميه من روى عنه أولاد العشره وغيرهم من أصحاب النبى صلى الله عليه و آله، ابن المدينى، أبوالحسن على بن عبداللَّه البصرى، 234، الظاهريه، دمشق.

20- تحقيق النصره بتلخيص معالم دارالهجره، زين الدين أبوبكر بن الحسين ابن عمر عثمانى، 816.

21- عقد الجمان فى تاريخ أهل الزمان، البدر العينى بدرالدين محمد بن أحمد الحلبى/ 855.

22- فتوح الإسلام لبلاد العجم وخراسان، ابوعبداللَّه محمّد بن عمر السهمى الأسلمى، 207.

23- القصد والأمم فى التعريف بأنساب العرب والعجم، ابن عبداللَّه القرطبى، أبوعمر يوسف بن عمر النمرى، 463.

24- طريق حديث من كذب على ...، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب، 360، دار الكتب الظاهريه.

25- تقويم اصول الفقه وتحديد أدلّة الشرع، ابوزيد عبيداللَّه بن عمر بن عيسى الحنفى الدبوسى، 430، دارالكتب المصريّه.

26- معجم مشايخ الزبيدى، مكتبة عارف حكمت.

27- ثبت الكتب التى قرأها السخاوى والبقاعى على ابن حجر، السخاوى، استانبول، مكتبه كرپريلى.

28- المنجم فى المعجم، السيوطى، فهرست نام كسانى است كه سيوطى از آنها حديث شنيده و يا بدانها اجازه داده است.

29- الأغتباط بمن رمى بالاختلاط، برهان الدين أبوالوفاء ابراهيم بن محمّد بن خليل الحلبى.

ديدار از «مركز خدمة المجتمع»

گفتم دانشگاه مدينه چاپخانه اى دارد و انتشاراتى، و مى دانستم كه دانشگاه مدينه كتابهايى را چاپ كرده است. از معاون

ص: 169

دانشگاه پرسيدم: آثار نشر يافته در دانشگاه را از كجا مى توانم تهيّه كنم؟ او «مركز خدمة المجتمع» را نشانم داد كه ظاهراً مقصودم را درنيافته بود، آنجا كه رفتيم، دريافتيم مركزى است براى خدمات اجتماعى مرتبط با دانشجويان و از جمله بخشى داشت براى اهداى كتاب. مسؤول آن بخش با برخورد شايسته از ما استقبال كرد و چون از عناوين ما سؤال كرد و دانست كه با دانشگاههاى ايران مرتبط هستيم خرسند شد و چون يكى از دوستان خود را از قم معرفى كرد، گفت از قم فقط يك مثل تاريخى مى دانم:

«أيّها القاضي مني بقم قد عزلناك فقم»؛ آنگاه كتابهايى را به ما اهدا كرد. اين كتابها را اندكى به شرح معرفى مى كنم كه خود نشانگر نوعى گرايشهاى تبليغى حضرات نيز تواند بود.

1- اصول العقيدة الإسلاميه، التى قررها الإمام ابوجعفر احمد بن سلامة الأزدى الطحاوى. گزينشى است از «العقيدة الطحاويه» با شرح و تبيين. اين كتاب عملًا نشانگر اصول فكرى «اهل سنت و جماعت» است؛ شرحى است با تكيه به آيات و روايات به خامه يكى از استادان دانشگاه سعودى.

2- حقيقة الخلاف بين علماء الشيعه وجمهور علماء المسلمين؛ اعداد سعيد اسماعيل.

اين كتاب كوشيده است تا نشان دهد ريشه اختلاف در اين است كه ديدگاههاى شيعيان در قرآن، سنت و حديث اركان اسلام، صحابه و ... انحرافى است!! شگفتا او در ارائه اين مطالب جز اين كه بافته هاى ابن تيميه را معيار سنجش قرار دهد و از سوى ديگر بر روايات ضعاف و بَلْ مجعول تكيه كند، كارى نكرده است. مسأله تقيّه، نكاح، متعه، تحريف قرآن و ... حربه هاى زنگ زده اى است كه در اين كتاب نيز به كار گرفته شده است.

3- هل المسلم ملزم باتّباع مذهب معيّن من المذاهب الأربعه؛ محمّد سلطان المعصومى الخجندى مكى؛ اين كتاب حدود بيست سال پيش چاپ شده است و كوشيده است تا چنان بنماياند كه تمذهب به مذهبى الزامى نيست و آنچه الزامى است پيروى از سنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كه آنهم در حنبلى گرى و سلفى مآبى! خلاصه مى شود.

4- عبقريه عمر، عباس محمود العقّاد؛ نگاهى است تحليلى به زندگانى عمر بن خطّاب و با سمت و سويى طرفدارانه با عناوينى مانند: مفتاح شخصيّته، اسلامه، عمر والدولة الاسلاميه، عمر والحكومه،

ص: 170

عمر والنبى، عمر والصحابه و ...

5- مفتاح الجنّه فى الإحتجاج بالسنّه؛ جلال الدين السيوطى.

اين كتاب نگاشته اى است سودمند. امّا سيوطى چون خواسته است لزوم بحث از سنّت و حجيت آن سخن بگويد، باور به عدم حجّيت را به غلات روافض نسبت مى دهد و سخن ياوه اى را عرضه مى كند كه آنان معتقدند، نبوت بايد به على مى رسيد! امّا متن كتاب خواندنى و سودمند است.

6- اختيارات شيخ الاسلام ابن تيميّه النميرى، ابن قيم جوزى.

ابن قيم مى گويد، ابن تيميّه عقايدى داشته است كه برخى پنداشته اند ويژه او است و از اين روى به آن هجوم برده و انتقاد كرده اند، او در اين نوشته اين مسائل را در چهاربخش گزارش كرده ودر مقدمه اى كوتاه گفته است كه چنين نيست، كتاب به لحاظ آگاهى از باورهاى ابن تيميّه و پيشينه آن باورها سودمند است.

7- ابوالحسن الأشعرى وعقيدته؛ حماد ابن محمد الانصارى.

نگاهى است گذرا و كوتاه به زندگى ابوالحسن اشعرى و آراء و انديشه و آثار و نگاشته هاى او.

مؤلّف مى كوشد كه اشعرى را نيز از «اهل السنّه والجماعه» نشان دهد و بگويد كه اشعريان متأخر، انديشه هاى او را در نيافته و بدو آرايى نسبت داده اند كه وى با آنها بيگانه است. مؤلّف چگونگى زندگانى ابوالحسن و بازگشت وى از اعتزال و اصول عقايد او را به اجمال آورده است.

8- كتاب التوحيد؛ ابوعبداللَّه محمّد بن اسحاق بن محمّد بن يحى ابن مسنده، ج 3.

از انتشارات دانشگاه مدينه و از «مركز شؤون الدعوه» كه با تصحيح و تعليق على ابن محمد بن ناصر فقيهى از استادان آن دانشگاه نشر يافته است. اين جلد ويژه «صفات» است و رواياتى است كه چگونگى صفات الهى را گزارش مى كند. در روايات تأكيد بر عدم تفحّص از چگونگى صفات شده است و در برخى گزارش صفات عرش و ... دقت در برخى از اين روايات كه نتيجه اى جز «تجسيم» ندارد، تأثير تفكّر دخيل و اثر اسرائيليات را كاملًا نشان مى دهد.

9- تحفة الإخوان بأجوبة مهمّة متعلّق بأركان الإسلام؛ شيخ عبدالعزيز بن عبداللَّه ابن باز.

مجموعه ايست از پرسشها و پاسخها درباره عقايد، نماز، زكات، روزه و حج. و نشانگر فتاوى امروزين مفتيان سعودى در

ص: 171

اين زمينه ها و طبق معمول در بخش اوّل سؤالها از زيارت قبور است و نذر است و توسل و شفاعت و .. و جوابها روشن ...

10- الشيعة والسنّه؛ احسان الهى ظهير.

اين كتاب يكى از تعصب آميزترين، زشت ترين و آلوده ترين آثار نگاشته شده عليه شيعه است و مهمترين بخشهاى آن، ياوه هاى معروف: سبّ صحابه و تكفير صحابه، تحريف قرآن شيعه و تقيّه كه آن را «الشيعه والكذب!» عنوان داده است.

11- حقوق الإنسان وحريات الأساسية فى النظام الإسلامى والنظم المعاصره؛ 764 صفحه.

مؤلّف در اين كتاب كوشيده است حقوق و آزاديهاى انسانى در نظام زندگى را از نگاه اسلام بررسى كند و نتايج بحث را با انديشه هاى مكاتب ديگر برسنجد.

آزاديهاى عمومى مانند آزادى مسكن، مال، عمل و .. آزاديهاى معنوى: عقيده، انديشه، آموزش، آزادى سياسى و ... از جمله بحثهاى اين كتاب است.

روزهاى بعد تصميم گرفتيم دانشكده حديث و مخصوصاً «مركز خدمة السنّة والسيرة النبوية» را بازديد كنيم كه اطلاعات دانشگاه با بهانه هاى واهى مانع شد!

ديدارى از مكتبة الحرم النبوى

به روزهايى كه در مدينه بودم و در كنار مضجع مطهر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از فضاى نورانى و عطرآگين آن بهره مى گرفتم، گاه و در مناسبتهاى مختلف به كتابخانه حرم سرى مى زدم و مطالعه مى كردم، در اين آمد و شدها بهره هايى گرفتم و با كتابهايى آشنا شدم، نگاشته هايى كار آمد را- حال به هر جهت- وارسى كردم كه در اين نگاه ضمن شناسايى و شناساندن كتابخانه، از آنها سخن مى گويم.

كتابخانه با عنوان «مكتبة الحرم النبوى» به سال 1352، به پيشنهاد عميد مدنى تشكيل يافته و اولين مدير آن احمد ياسين خيارى بوده كه كتابخانه هاى مدينه را در آن گرد آورده است. ابتدا كتابخانه در طبقه دوم حرم، كنار «باب المجيد» بوده است كه به سال 1399 به مقرّ فعلى آن كنار «باب عمر بن الخطاب» و «باب عثمان بن عفّان» انتقال يافته است.

كتابخانه در دو ساختمان قرار دارد و داراى چهار سالن است:

1- العلوم الانسانيه.

2- الفقه والحقوق والسيره.

3- القرآن والحديث وعلومهما.

4- قسم المخطوطات.

ص: 172

كامل مردى به نام سعيد الجهنى روز اوّل اين بنده را راهنمايى كرد، دقيقاً ندانستم مدير كتابخانه است و يا از كارمندان آنجا. امّا مردى مطلع، آگاه به تاريخ و بسيار خوش برخورد بود.

در سالن «العلوم الانسانيه» ادبيات، تاريخ، رجال، معجم ها و ... نهاده شده بود.

بخشهاى چهارگانه كتابخانه در دو ساختمان و چهار سالن قرار گرفته است، بخشهاى چاپى به گونه قفسه باز اداره مى شود. و بخش نسخه هاى خطى فهرست راهنماى گويايى دارد كه با نگاه به آن مى شودنسخه را خواست و به مطالعه گرفت.

در بخش «القرآن والحديث وعلومهما»، نيز به تورق و تصحّف كتابها پرداختم، آثار سودمندى در آنجا به مطالعه گرفتم. برخى از اين آثار به نظرم جالب آمد از اين رو يادداشت كردم كه اينك گزارش مى كنم:

1- تفسير ابن عباس و مرويّاته في كتب السنة.

عبدالعزيز بن عبداللَّه الحميدى، جامعة ام القرى، چاپ رياض، 2 ج.

ابن عباس از مفسران بزرگ دوره صحابيان و نقش او در تفسير و تطور آن، بسى مهم است. آثارى در تفسير و علوم قرآنى بدو نسبت داده شده است كه جاى بحث و تأمل دارد. امّا نقلهاى تفسيرى وى در آثار مفسران كهن پراكنده است و جمع و تدوين آن به واقع سامان بخشى به بخش عظيمى از ميراث قرآنى است.

اين كتاب بر اساس نقلهاى مستند و مسند تفسيرى ابن عباس در منابع تفسير و حديثى گرد آمده است. مؤلّف روايات مختلف را با هم سنجيده و چگونگى آنها را به لحاظ دانش «مصطلحات الحديث» با عنوان «بيان الاستاد» روشن كرده است.

كار حميدى، كار آمد است و سودمند.

اين مجموعه را بر روى هم مى توان بهترين مجموعه تفسير ابن عباس دانست.

2- تفسير الحسن البصرى، الجامعة العربيه أحسن العلوم كراتش، گلشن اقبال 2، كراتشى پاكستان، 1413.

حسن بصرى از مفسران دوره تابعى است. از فقيهان و محدثان نيز به شمار است. آثار تفسيرى او را بسيارى از مفسّران كهن نقل كرده اند، پراكنده هاى اقوال تفسير وى را كسانى از جمله دكتر محمد عبدالرحيم جمع كرده اند. با اين عنوان:

«تفسيرالحسن البصرى، جمع و توثيق و دراسة، محمد عبدالرحيم، دار الحديث، قاهره».

امّا اين جمع كه به همت دو تن از

ص: 173

محققان سامان يافته، گسترده تر و دقيق تر از آن است. اين مجموعه مقدمه اى دارد با عنوان «مآثر المفسر الأثرى، مقدمة تفسير الحسن البصرى» در اين مقدمه به تفصيل از حسن بصرى، شخصيت وى، انديشه، فقه و دانش او و جايگاهش در تفسير سخن رفته است. متن نقلها از كتابهاى تفسيرى و حديثى استخراج شده و در پانوشتها با ارجاع به منابع مختلف، نقلهاى گوناگون با هم سنجيده شده است.

3- تفسير مجاهد، عبدالرحمن الطاهر ابن محمد السورى، مجمع البحوث الاسلاميه، پاكستان.

از تفسير مجاهد نسخه اى موجود است، آقاى محمد عبدالسلام ابوالنيل بر اساس آن نسخه تحقيق و تصحيحى ارائه داده است. عنوان آن «تفسير الامام مجاهد بن جبر» است. آن چاپ گو اين كه مقدمه و نقد و تحليل سومندترى دارد، امّا اين نشر به لحاظ سنجش آن با متون كهن به ويژه طبرى و مآلًا توثيق نصّ كتاب استوارتر و دقيق تر است.

4- تفسير سفيان بن عيينه، جمع و تحقيق و دراسة: احمد صالح محابرى، المكتب الاسلامى، 1403.

سفيان بن عيينه نيز از مفسران بزرگ و از فقيهان كوفه است. تفسير وى نيز در تفاسير بعدى نقش و تأثير روشنى داشته است، اين مجموعه جمع و تدوين نقلهاى پراكنده آن است؛ مقدمه اى سودمند و پژوهشى روشنگر درباره سفيان و تفسير او عرضه كرده است. از سفيان ثورى تفسيرى ديگر با عنوان «تفسير سفيان الثورى» در اختيار داريم، كه تنى چند از عالمان، آن را بر اساس نسخه اى به روايت شاگرد وى أبوحذيفه موسى بن مسعود هندى بصرى، تصحيح و تحقيق كرده و نشر داده اند.

5- تفسير محمد ابن عرفه تونسى، كه به گونه اى حاشيه و تعليقى است بر تفسير ابن عطيّه (المحرّر الوجيز) آقاى دكتر حسن مناعى آن را تصحيح كرده و در ضمن تحقيق آن نسخه به بدل ها را ضبط كرده و برخى از نقلهاى آن را مستند ساخته است.

6- نواسخ القرآن، محمد شرف على الملبازى، مدينه، دانشگاه مدينه، 1404

7- فى القرآن والعربيه، (كتاب لغات القرآن، لغات القبائل)، ابى زكريا الفراء (م 207)، احمد علم الدين الجندى.

اين مجموعه به واقع جمع و تدوين بازيافته هاى دو كتاب ياد شده فرّاء است.

مؤلّف بحثهاى مهمى را درباره فراء و شيوه او در بحث از واژه ها و ديدگاه وى در

ص: 174

واژه هاى معرّب، و اين كه آيا قرآن واژه معرّب دارد يا نه سامان داده است. وى ديدگاه مستشرقان را در اين باره آورده و نقد كرده است ...

8- كشاف الشواهد القرآنيه فى المصادر نحويه، فائزه بنت عمر.

اين كتاب از سلسله انتشارات كتابخانه ملّى فهد است. نويسنده در اين كتاب شواهد قرآن، يعنى مواردى كه عالمان در متون ادبى به قرآن استشهاد كرده اند را، بر اساس 113 متن مهم ادبى و نحوى جمع كرده است.

9- از جمله كتابهايى كه در اين بخش به مطالعه گرفتم، كتابى است مهم و سرشار از آگاهيهاى كتابشناسانه و رجالى با عنوان «مصادر الفكر الاسلامى فى اليمن»:

برخى از كتابهايى را كه در اين كتاب از عالمان يمن فهرست شده ياد داشت كردم از جمله:

- مختصر الدر المنثور/ 9

- حاشية على تفسير الجلالين، ابراهيم ابن محمد بن اسماعيل الامير (م 1213).

- فتح الرحمن فى تفسير القرآن بالقرآن/ 31

- حاشيه على تفسير الجلالين، محمد ابن عبداللَّه الزّواك (م 1312).

- الاسرائيليات، وهب من منبه.

اين عنوان نظرم را جلب كرد به لحاظ اين كه به پندار بنده اصطلاح «اسرائيليات» پيشينه اى بيش از قرن پنج ندارد «العنينه لطالبى الحق» اين عنوان را پيشتر در كشف الظنون نيز ديده بودم. و چنان مى پنداشتم كه بايد عنوان برساخته اى باشد براى يكى از آثار وهب بن منبه. در اين كتاب ضمن آن كه اين عنوان را ياد كرده، از يكى از مؤلّفان آورده است كه اين عنوان بايد با «المبدأ والمغازى» وهب بن منبه مرتبط باشد و به پندارم احتمالى است استوار.

10- رياض الجنّه، معجم تاريخى، عبدالحفيظ فارسى.

به گونه الفبايى رجال و اصطلاحات تاريخى را شرح كرده است. آخرين شرح حالى كه در اين مجموعه آمده است عالمى است از روزگار سلطان عبدالحميد. بدن سان بايد كتاب به لحاظ زمانى تا نيمه اوّل قرن چهارده رسيده باشد. آثار ديگرى نيز در اين كتابخانه تورّق كردم كه برخى از آنها را در مقاله ديگرى ياد خواهيم كرد.

ص: 175

پى نوشتها:

ص: 176

ص: 177

ص: 178

سرگذشت عدالت و قضاء در عربستان سعودى

سيدمصطفى محقق داماد

به طور كلى قانون مانند هر پديده اجتماعى، در حال تحول و رشد است و در كشور عربستان نيز اين پديده در سير تاريخى خود مراحلى را طى كرده است. به منظور تبين و ريشه يابى هر چه بيشتر نهادهاى حقوقى موجود در اين كشور، بيان خلاصه اى از اين مراحل ضرورى و لازم است.

الف- دوران جاهليت

كلمه «جاهليت» از جهل مشتق شده است. مورّخان عرب و قرآن كريم، زمانِ قبل از اسلامِ عرب را «دوره جاهليت» ناميده اند و علت اطلاق اين امر به اين دوره از تاريخ عربستان و به طور كلى اعراب، به لحاظ فسادى بود كه بين مردم آن ديار وجود داشته است.

اخلاق در جاهليت

نظام قبيله اى در ميان عرب پيش از اسلام، بنيادى ترين نظام اجتماعى بود و در ميان اعراب شبه جزيره، به سان ديگر جوامع آغازين، بسيارى از دستورهاى اخلاقى در قالب قبيله تفسير مى شد. آنگاه كه دستورى اخلاقى به حقوق انسانى؛ مانند «حق زيستن» و «حق مالكيت» مربوط مى شد، دايره اجراى آن، با قبيله بسته مى شد و كشتن افرادى از ديگر قبايل،

ص: 179

به بردگى گرفتن آنان و به يغما بردن اموالشان، امرى غير اخلاقى تلقى نمى گشت. تعرض به جان، آزادى و مال مردمان ديگر قبايل، در ميان اعرابِ پيش از اسلام امرى كاملًا عادى به شمار مى آمد و در جاى جاى آثار بازمانده از آن دوران، بازتاب اين شيوه زندگى ديده مى شود. (1) حاتم طايى كه به عنوان يكى از نامدارترين الگوهاى اخلاقى پيش از اسلام شناخته شده، به طبع از اين گونه جنگيدن و كشتن، اسير گرفتن و غنيمت ستاندن پرهيز نداشته است؛ تنها در وصف ويژگيهاى او چنين آورده اند كه: «هر گاه غنيمت مى گرفت، آن را به غارت مى داد و چون اسيرى مى گرفت، آزادش مى ساخت» و «هرگز يگانه فرزند مادرى را نمى كشت». (2) در قرآن كريم با اشاره اى به همين تاخت و تازهاى ميان قبايل، الفت و برادرى آنان، پس از روزگارى عداوت و دشمنى، از نعمتهاى الهى شمرده شده است. (3) در نظام اخلاقى محدود به قبيله، حمايت از عضو قبيله در برابر بيگانه، حتى اگر وى از اهل ظلم و تجاوز مى شد، امرى تخلف ناپذير بود و اين آموزش به صراحت در يك مَثَل باستانى عرب انعكاس يافته است. (4) اين تعليم و اين ضرب المثل به قدرى گسترش و نفوذ داشته كه حتى در فرهنگ اسلامى، در قالب يك حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله تكرار گشته و در جهت اصلاح مضمون آن چنين گفته شده است كه «يارى برادر ظالم، همانا بازداشتن او از ارتكاب ظلم است.» (5) در سالهاى نزديك به بعثت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گروهى از رجال صاحب نفوذ و نيك انديش مكه، پيمانى مشهور به «حلف الفضول» را منعقد كردند كه بر اساس آن هر مظلومى را، بدون در نظر گرفتن قوم و قبيله، حمايت كنند؛ اين پيمان را، كه رسول گرامى صلى الله عليه و آله خود از مؤسسان آن بود و پس از رسالت نيز آن را تأييد مى فرمود، بايد گامى در جهت شكستن حميت بى قيد و شرط قبيله اى دانست. (6) حميت قبيله اى عرب پيش از اسلام در آيه اى از قرآن كريم نكوهش گشته و از آن به «حميةالجاهليه» تعبير شده است. (7) در دوران پيش از اسلام، برخى از حقوق اخلاقى كمابيش در داخل قبيله رعايت مى شد و مجازاتهايى براى افراد متخلف وجود داشت، اما برخى ديگر از حقوق اخلاقى اساساً نزد آنان


1- براى نمونه، نك: ابو عبيده، معمر، ايام العرب، به كوشش عادل بياتى، بيروت، 1407 ق.، ج 1 ص 29 به بعد.
2- نك: ميدانى، احمد مجمع الامثال، به كوشش محمد محى الدين عبدالحميد، قاهره 1374 ق، ج 1، ص 182. نيز براى اشاره به غارات لقمان عادى، نك: زمخشرى، محمود المستقصى، بيروت، 1408 ق.، ج 2 ص 86
3- آل عمران 3: 103؛ نيز نك: نهج البلاغه، خطبه 26
4- نك: ابو هلال، جمهرة ...، ج 1، ص 58
5- نك: بخارى، صحيح، با حاشيه سندى، بيروت دارالمعرفه، ج 2، ص 66
6- نك: ابن هشام، عبدالملك السيره النبويه، بيروت 1975 م. ج 1، ص 124- 122؛ ابن سعد، محمد الطبقات الكبير، ليدن، 1904 م. ج 1، ص 82؛ ابن حبيب، محمد المحبر، حيدرآباد دكن 1361 ق. ص 167
7- فتح 48: 26

ص: 180

به عنوان حق شناخته نمى شد؛ از جمله آن كه پدر درباره جان فرزندان خود تصميم گيرنده بود و مى توانست از بيم تنگدستى فرزند خود را به قتل رساند. (1) يا حتى دختر خويش را زنده به گور كند. (2) بدون آن كه جامعه اين كردار او را سزاوار مجازات و تنبيه بينگارد. (3) در مواردى كه دستورهاى اخلاقى نه بر پايه حقوق انسانى، بلكه بر پايه لطف و بزرگوارى نهاده شده بود، در ميان عرب پيش از اسلام، فضايل اخلاقى حتى در برخورد با مردمى از ديگر قبايل ديده مى شود. (4) در حكاياتى بر جاى مانده، بخشندگى و ميهمان نوازى عرب پيش از اسلام، كه در اشخاصى چون حاتم طايى به اوج خود رسيده است، گاه تا آنجاست كه فرد بخشنده واپسين مايملك خود، اسب راهوارش را ذبح كرده و اطعام نموده است! اين گونه بخشندگىِ بى حساب كه نتيجه اى جز حرمان و بى چيزى نداشت، در آن روزگار از سوى گروهى سرزنش مى شد، اما نظام اخلاقى غالب، آن را به عنوان فضيلتى عالى ستايش مى كرد. (5)

قرآن كريم به صراحت افراط در جود را مذمت كرده و انسان را به رعايت شيوه اى متعادل در بخشش فراخوانده است (6) و اين يكى از نمونه هاى روشن در اصلاح نظام اخلاقى است.

تبيين اخلاق اسلامى در ضمن آيات قرآنى و سنت نبوى، به تدريج در طول حيات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله صورت پذيرفت، اما به ويژه در ميان اعراب بدوى، برخى از ويژگيهاى اخلاق پيش از اسلام تا مدتها نازدوده مانده بود.

تلقى قبيله اى از اخلاق اگر چه در بُعد جنگها و غارتها در صدر اسلام زدوده شد، اما برخى از ويژگيهاى اخلاقى كه مردمان خارج از قبيله را با خطر مواجه نمى ساخت و نظر حكومتها را به خود جلب نمى كرد، تا دير زمانى دوام يافت.

حكمت وحكيمان عرب پيش از اسلام:

حكمت به مفهوم اندرزهاى كاربردى، كه از انديشه و تجربه دانايان نشأت گرفته است، از ديرزمان در آموزشهاى اخلاقى مردم مشرق زمين؛ از جمله اقوام سامى جايگاهى ويژه داشته و در نظام اخلاقى عرب پيش از اسلام نيز اندرزهاى حكيمان، محور اصلى تعاليم اخلاقى را تشكيل مى داده است. شمارى از حكيمان كهن، در شكل دادن به نظام اخلاقى جامعه عرب،


1- نك: انعام 6: 151؛ اسراء 17: 31
2- نك: تكوير 81: 8
3- براى داستان كشته شدن دختر لقمان عادى به دست پدرش، نك: جاحظ، الحيوان، قاهره 1357، ج 1، ص 21؛ زمحشرى، ج 2، ص 86 و 87
4- براى نمونه هايى كوتاه ولى مهم از ابوسياره و عبداللَّه بن جدعان، نك: ابوالفرج، الأغانى، ج 3، ص 4؛ حاكم نيشابورى، المستدرك، حيدر آباد دكن 1334 ق.، ج 2، ص 405
5- نك: ابو هلال، همان، ج 1، ص 236- 238؛ ميدانى، ج 1، ص 182- 183، 188- 189؛ نيز ابن حبيب، ص 137 به بعد.
6- اسراء 17: 29

ص: 181

در واقع يا در اسطوره نقش مهمى ايفا نموده اند.

لقمان كه غالباً فردى از قوم باستانى عاد شناخته شده است، در فرهنگ عربى پيش از اسلام نقشى انكار ناپذير داشته و حكمت او ضرب المثل بوده است. (1) از همين روست كه قرآن كريم نيز از او به عنوان حكيمى برجسته نام مى برد و نمونه هايى از مواعظ او را يادآور مى شود. (2) نام لقمان را به عنوان نماد حكمت عربى در بازمانده هاى ادب عربى پيش از اسلام به تكرار مى توان يافت. (3)

از روايات چنين بر مى آيد كه مجموعه اى مدون از حكمتهاى لقمان تا روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله رواج داشته و نسخه اى از اين مجموعه كه از آن به «مجلةلقمان» تعبير مى شده، در اختيار سويد بن صامت از رجال عصر پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است. (4) پس از ظهور اسلام نيز تأييد قرآن كريم بر جايگاه لقمان در حكمت آموزى، بهترين انگيزه بود تا عالمان اسلامى نيز بر حفظ و ترويج حكمت لقمانى اهتمام ورزند. علاوه بر نسخه هاى مستقل با عنوان «حكمةلقمان» يا عناوين نزديك بدان، نمونه هايى از گفته ها و اندرزهاى لقمان در آثار اخلاقى و ديگر آثار اسلامى جاى داده شده است. (5)

ستايش قرآن كريم از شخصيت لقمان از يك سو و نقل افسانه هايى گوناگون از لقمان- كه اعمالى ناپسند از ديدگاه اخلاق اسلامى؛ چون قتل فرزند به خشم و زياده روى در اكل (6)را به اين حكيم نسبت داده اند- از سوى ديگر موجب گشته است كه برخى نويسندگان اسلامى براى رفع اين مشكل تلاش نمايند و لقمان قرآنى را شخصى جز لقمان از قوم عاد محسوب دارند. (7) در شمار حكيمان عرب به روزگارى نه چندان دور از بعثت، اكثم بن صيفى نامبردار است (8) كه حكمتهاى او تا قرنها پس از ظهور اسلام در ميان عرب تداول داشته است. بسيارى از ضرب المثلهاى مشهور عربى از كلمات قصار اكثم دانسته شده (9) و گفتارهاى بلند و كوتاه او در منابع گوناگون ادب گرد آمده است. (10) سرانجام بايد از ابن ساعده ايادى نام برد كه اواخر عمر او با كودكى پيامبر صلى الله عليه و آله همزمان بوده و بر پايه رواياتى، پيامبر صلى الله عليه و آله حكمتهاى او را ارج مى نهاده است. (11) تا سده 4 ق./ 10 م.


1- نك: زمخشرى، ج 1، ص 70
2- لقمان 31: 19- 12
3- نك: جاحظ، البيان ...، ج 1، ص 164- 162
4- نك: سهيلى، ج 4، ص 66؛ نيز على، ج 1، ص 318
5- مثلًا نك: ثعلبى، احمد قصص الانبياء، بيروت، 1401 ق.، ص 352- 349؛ راوندى، سعيد، قصص الانبياء، ص 197- 190؛ ابو على مسكويه، جاويدان خرد، ص 127 و 128
6- نك: ابو هلال، جمهرة الامثال، بيروت 1408 ق.، ج 1، ص 201 و 202
7- مثلًا نك: جاحظ، البيان، ج 1، ص 162؛ نجاشى، ص 242؛ زمخشرى، ج 1، ص 70
8- نك: ابن حبيب، ص 134
9- نك: زمخشرى، ج 1، ص 298، 303 و 333، نيز ابن عبد ربه، ج 3، ص 80- 76
10- مثلًا نك: جاحظ، همان، ج 2، ص 54، ج 3 ص 160؛ ابو حاتم، سهل، المعمرون و الوسائل، ص 25- 14؛ سيوطى، الدرالمنثور، قاهره 1314 ق. نيز براى تأليفى با عنوان اخبار اكثم از عبدالعزيز جلودى، نك: نجاشى، ص 243
11- نك: ابو حاتم، ص 89؛ ابن بابويه، كمال الدين، ج 1، ص 167

ص: 182

هنوز حكمتهاى فراوانى به نثر و نظم از زبان ابن ساعده تداول داشته است (1)و نمونه هايى از اندرزهاى او را مى توان در آثار كهن اسلامى باز يافت. (2) به طور كلى به لحاظ عدم وجود دولت به معناى صحيح كلمه در عربِ زمان جاهليت، قوانين وضعى و مدون به معناى امروزى وجود نداشت و منبع تشريع و قوانين در آن زمان عرف بود؛ يعنى روابط حقوقى افراد در آن دوره بر اساس عرف و عادات تنظيم مى شده است.

به عبارت ديگر عرف در زمان جاهليت مانند ساير اجتماعات اوليه بشرى همراه با عادات اجتماعى، اساس تنظيم روابط افراد بوده و اين عرف و عادات غالباً نشأت گرفته از آراء عمومى قبيله و سلطه معنوى رئيس قبيله بوده است؛ به طورى كه قوانين نشأت گرفته از عرف و عادات اجتماعى اثر متقابلى بر همديگر داشته اند.

در اين دوره امر قضاوت به عهده رئيس قبيله بوده و متخاصمين؛ اعم از افراد و قبيله، براى فصل خصومت به حَكَم نيز مراجعه مى كردند. و در تاريخ اعراب، افراد زيادى از قبيله هاى مختلف به اين امر شهرت داشته اند؛ به عنوان مثال در قبيله قريش عبدالمطلب، بنى هاشم و ابوطالب ابن هاشم ... از حكم هاى مشهور بوده اند.

البته مراجعه به حكم براى فصل خصومت، جنبه تخييرى داشته و منوط به رضايت طرفين اختلاف بوده است. همچنين آراء صادره از سوى حَكَم قانوناً الزام آور نبوده و اعتبار و قدرت اجرايى آن بستگى به سلطه معنوى حكم داشته است و در اين راستا بعضى از حكم ها تعهد و وثيقه هايى را از متخاصمين براى قبول و تن دادن به حكم اصرارى از ناحيه خود مى گرفتند.

آيين دادرسى:

اصل «برائت ذمه» در رسيدگى حكم ها از جايگاه ويژه اى برخوردار بوده و ارائه دليل بر عهده مدعى بود و در صورتى كه مدعى قادر به اثبات دعوى نبود، اين حق را داشت كه از مدّعى عليه طلب سوگند نمايد و در صورتى كه مدعى عليه اداى سوگند مى نمود، دعواى مدّعِى رد مى گرديد. اداى سوگند خارج از مكّه انجام مى گرفت و طبق عادات معمول سوگند به


1- نك: مسعودى، ج 1، ص 83 و 84
2- مثلًا نك: همانجا؛ ابو حاتم، ص 88 و 89؛ ابن بابويه؛ همان، ج 1، ص 169- 166؛ ابو على مسكويه، ص 155 و 156؛ مفيد، امالى، ص 342؛ نيز براى حكمتهايى از ديگر حكيمان كهن عرب، نك: ابو حاتم، ص 28 و 64- 59؛ ابن بابويه، همان، ج 2، ص 551، 568 و 569، 575- 573؛ براى مطالعه بيشتر، نك: مقاله اخلاق، دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 7

ص: 183

نام بزرگترين بت زمان كه آويزان به كعبه بود ادا مى شد. (بت هُبَل).

آنچه كه در اين زمان از نظر آيين دادرسى قابل ذكر است، استعمال قُسامه به عنوان يكى از ادلّه اثبات قتل بود به طورى كه اگر مقتولى را در محله اى مى يافتند كه قاتل آن ناشناخته بود، مردان اهل محله بايستى 50 بار سوگند براى اثبات بى گناهى خود ياد مى كردند.

حقوق خانواده:

به طور كلى در عرب جاهليت، هدف از تشكيل خانواده؛ مانند هر جامعه ديگرِ آن زمان، تناسل و توالد بود و در كنار اين امر، تأليف بين قبايل از طريق مصاهره نيز از جمله اهداف پايه گذارى خانواده بوده است؛ به طورى كه از تاريخ ازدواج، زوجه ضمن داخل شدن در ولايت و سلطه زوج به قبيله او نيز عملًا انتقال مى يافت.

در عقد ازدواج معمولى و عادى؛ مانند امروز، رضايت ولىّ زوجه و پرداخت مهر و فقدان سبب تحريم، از جمله شرايط مهم و اساسى عقد نكاح بود.

در اين دوره، علاوه بر نكاح عادى، كه شرايط اساسى آن ذكر گرديد، نكاح استبضاع (1) نكاح تعدد ازدواج و زوجات (2)، نكاح شغار (3)، نكاح خِدن (4)، نكاح بدل (5) نيز وجود داشته كه هر يك داراى تعريف و شرايط ويژه اى بوده اند.

انحلال نكاحِ عادى در اين دوره از طريق طلاق صورت مى گرفت كه اختيار طلاق صرفاً به دست مرد بوده و زن تنها در صورت شرطِ اين امر در عقد، مى توانست از اين اختيار بهره مند گردد كه اين توسط امر زنان صاحب شرف و قدر انجام مى شد. (6) انجام طلاق نياز به تشريفات خاصى نداشته و حتى مى توانست به صورت شفاهى صورت گيرد.

اسباب ديگرى نيز براى انحلال نكاح در آن زمان وجود داشته كه عبارتند از: خلع، ايلاء، ظهار و مرگ.

در اين دوره، براى ازدواج مجدد بعد از انحلال نكاح، زن بايستى عده نگاه مى داشت و مدت آن در صورت مرگ شوهر، يك سال تمام بوده است.


1- نكاح استبضاع؛ نكاحى است كه مرد، زنِ خود را براى يكى از دوستانش مى فرستاد تا از او حامله گردد و پس از تماس از او فاصله مى گرفت تا حاملگى او معلوم گردد. دكتر جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 5، ص 538
2- در جاهليت محدوديتى در حد نصاب تعدد زوجات وجود نداشت و چند شوهرى نيز رواج داشت Polyandry. همان
3- نكاح شغار؛ نكاحى است كه مرد دختر خود را در مقابل دختر ديگرى به ازدواج مى داد همان.
4- نكاح خِدن؛ نكاحى است كه مرد و زن بدون هر گونه قرارداد جهت بهره مندى جنسى دوستى مى كردند.
5- نكاح بدل؛ نكاحى است كه مرد به دوست خود مى گفت همسرت را براى من بفرست در قبال همسر من. همان ص 537
6- همان ص 554

ص: 184

ب- عصر اسلامى

همان طور كه پيشتر گفتيم، در دوران جاهليت، روابط حقوقى و اجتماعىِ افراد، بر اساس عرف و عادت بوده كه انسجام لازم را نداشته و غير مدوّن بوده است. ظهور دين اسلام، با توجه به جامعيت اين دين مبين، تأثير به سزايى در اخلاق و رفتار اعراب گذاشت و از آنجا كه دين اسلام در تمام ابعاد داراى برنامه هاى مدون و فراگير بود توانست در مدت كوتاهى تغييرات بنيادين در ابعاد اخلاقى، حقوقى، اقتصادى و ... اعراب به وجود آورد و احكام و دستورات اسلامى توانست ضمن حفظ كرامت انسانى و رعايت حقوق و آزادى هاى افراد از يك طرف و لحاظ مصالح امت و جامعه از سوى ديگر پايه گذارى اصول يك جامعه نوين و نوپا را از هر جهت تأمين نمايد.

اين دوره را در تاريخ عرب به طوركلى و تاريخ عربستان مى توان به ادوار زير تقسيم نمود:

1- عصرصاحب شريعت (پيامبر صلى الله عليه و آله)

صاحب شريعتِ اسلام، محمد بن عبداللَّه بن عبدالمطلّب بن هاشم است كه به بزرگترين و شريف ترين قبيله عرب قبل و بعد از اسلام تعلّق داشته است.

محمد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله در سال 570 ميلادى در مكه متولد و در سن چهل سالگى و در سال 610 ميلادى به پيامبرى مبعوث شد و از زمان نزول وحى به ايشان، رسالت اسلام آغاز گرديد و با آغاز اين رسالت، دوره اوّل در تاريخ شريعت اسلامى شروع شد كه تا زمان وفات پيامبر صلى الله عليه و آله يعنى سال 632 ميلادى استمرار يافت.

آيات قرآن در مكه و مدينه براى هدايت نازل شد و به طور كلى تفاوتهايى نيز بين آيات مكى و مدنى وجود داشته و دارد. آيات مكى كوتاه و بيشتر درباره توحيد و امور اخروى و عبادات و ديگر امور دينى است، در صورتى كه آيات مدنى مفصل و در باره مسائل سياسى، احكام، و روابط اجتماعى مى باشد.

در اين دوره، افزون بر قرآن، كه اصل و اساس تشريع در اسلام بود، مبناى ديگرى نيز براى تشريع پايه گذارى شد و آن عبارت بود از سنت نبوى كه شامل افعال و اقوال و تقارير

ص: 185

حضرت محمد صلى الله عليه و آله بوده است؛ به طور كلّى پيامبر صلى الله عليه و آله در اين دوره، هدايت و رهبرى مردم را در تمام زمينه ها به عهده داشته است. خلاصه اين كه با ظهور اسلام بعضى از عادات معمول در ميان اعراب جاهليت، به صراحت لغو شد و بعضى ديگر با اندكى تغييرات امضا شد و قبول گرديد. اساس اجتماع و امّت، بر پايه مقرّرات و قوانين شريعت قرار گرفت و عصبيت قبيله در تنظيم روابط افراد از مقبوليت قبلى افتاد، اقامه عدل و امنيت جايگزين تعدّى و ظلم و قتال قرار گرفت و بر خلاف دوران جاهليت، اسيران، زنان و قاصران از حمايت جدى برخوردار شدند.

بر رعايتِ عهد، عقود، پيمان، مالكيت فردى و مساوات تأكيد گرديد و تضمين آنها؛ از جمله اهم وظايف اين جامعه نوپا به شمار مى آمد.

2- عصر خلفاى راشدين

اين دومين دوره براى تشريع اسلامى تلقى مى گردد و از وفات حضرت محمّد صلى الله عليه و آله آغاز و با فوت حضرت على عليه السلام خاتمه يافت. (661- 632 م)

در اين دوره، علاوه بر قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله اجماع و قياس نيز به عنوان منبع تشريع اسلامى معرفى شد و به طور كلى ادلّه اربعه: «كتاب»، «سنت»، «قياس» و «اجماع» تكميل گرديد.

با پيدايش ادله اربعه براى تشريع، عرف و عادات- كه در دوران جاهليت داراى جايگاه و ارزش ويژه اى بود- به عنوان يك دليل مستقل و شناخته شده پذيرفته نشد.

3- عصر خلافت امويان

اين عصر از خلافت معاويه در سال 661 آغاز و در سال 750 م. با سقوط دولت اموى شام پايان يافت.

در اين عصر، مشربهاى گوناگونِ فقهى به وجود آمد، تا حدى كه اين دوره به «عصر تأسيس فقه اسلامى» نامبردار گشت.

ص: 186

تمسك به نصوص، سنت و حديث از سوى بعضى از فقها از يك سو و استناد و اتكا به قياس از سوى بعضى ديگر از فقها، در اين دوره معمول بوده است.

امام جعفر صادق عليه السلام بنيانگذار مكتب جعفرى، در اين دوره و عصر حضور داشته و شاگردان زيادى را پرورش داده است. ايشان عمل به قياس را مردود اعلام داشته اند. در اين دوره اهتمامى در جهت تفسر قرآن و جمع آورى احاديث صورت گرفته است.

4- عصر عباسى

اين عصر از اوائل قرن دوم هجرت با ولايت عبداللَّه ملقّب به «سفاح» آغاز شد و تا اوسط قرن چهارم ادامه داشت عباسيان به قساوت و ديكتاتورى معروف بوده اند. ترجمه كتب فارسى و يونانى به زبان عربى و پيدايش علم اصول و تأليف كتب عديده در اين زمينه و نيز پيدايش علوم تفسير و حديث و فروع، از جمله امتيازات مهّم اين دوره به شمار مى آيد.

در اين دوره فقيهان اهل سنت، به دو طايفه «اهل رأى» و «اهل حديث» تقسيم شدند. در رأس فقهاى اهل رأى در بغداد ابوحنيفه و در رأس فقهاى اهل حديث در حجاز مالك ابن انس قرار داشت. از ويژگيهاى مهم اهل حديث، تمسك آنها به قرآن و سنت و پرهيز از رأى و اجتهاد بود و در مقابل، اهل رأى بيشتر به اجتهاد و اعمال رأى معتقد بودند و با ادلّه عقلى جديد؛ مانند قياس و استحسان، در استنباط سروكار داشته اند.

پيدايش مذاهب فقهىِ: شافعى، حنبلى و همچنين مذهب شيعه مربوط به اين دوره از تاريخ است.

به طور خلاصه، در اين دوره از جهت مبانى تشريع، استعمال ادله عقلى؛ يعنى قياس و اجماع نسبت به ادله نقلى؛ مانند نصوص قرآن و سنت افزايش زيادى داشته است.

5- عصر انحطاط

در اين دوره، كه به انقراض عباسيان انجاميد، به طور كلى انحطاط تمام زمينه هاى سياسى، اقتصادى و علمى را فرا گرفت.

ص: 187

در اين عصر بغداد، بلاد شام، مصر و خلافت اسلامى در اندلس ساقط شد و حكومت ها نيز هر يك به مذهب خاصى گرايش پيدا كردند؛ به عنوان مثال تركها مذهب حنفى و فاطميان مذهب اسماعيلى را برگزيدند. در اين دوره باب اجتهاد مسدود شد و فقهاى اسلامى شروع به تقليد از متقدمين نمودند.

6- عصر عثمانى

دولت عثمانى در اواخر قرن سيزده ميلادى (1299) تشكيل شد و پس از مدتى وسعت زيادى پيدا كرد. بلاد عثمانى در اصل و ابتدا به شريعت اسلامى، بدون تقيد به مذهب خاصى، توجه و گرايش يافتند ولى بعدها مذهب حنفى به موجب فرمان سلطان سليم اول، در اوائل قرن شانزده، مذهب رسمى براى قضاوت و افتاء قرار گرفت.

گسترش فتوحات دولت عثمانى و آشنايى كه در اين راستا با كشورها و قوانين اروپايى ايجاد شد، در تدوين قوانين در زمينه هاى تجارت، اراضى، جزاير و اصول محاكمات نقش بسيار مهمى داشته است.

در اين دوره، اختلافات و منازعات حاصل در محاكم شرعى، نظامى و محاكم خاص بررسى مى شد. در محاكم شرعى، احوال شخصى و در محاكم نظامى، كه عمدتاً قوانين آن مقتبس از قوانين جديد اروپايى بود، كليه دعاوى جزايى، تجارى و مدنى- غير از آنهايى كه در حكومت محاكم شرع يا محاكمه خاص بود- رسيدگى و بررسى شد.

محاكم نظامى مشتمل بر محاكم بدايت (ابتدايى)، استيناف و محكمه تميز بود كه اين محاكم معمولًا از سه قاضى يا بيشتر تشكيل مى شد و در دعاوى كوچك يك قاضى مى توانست به سرعت مبادرت به صدور رأى نمايد.

مهمترين محاكم خاص (1) عبارت بود از محاكم كنسولى.

7- دوران سعودى


1- محاكم خاصه، محاكمى بود كه پرونده هاى شخصيتهاى سياسى و كشورى را رسيدگى مى كرد.

ص: 188

اين عصر از اوائل قرن هيجدهم و با ولايت امرى محمد بن سعود شروع مى شود. ايشان از شيخ محمد بن عبدالوهاب كه به «مصلح كبير» [!] معروف شد حمايت مى كرده است.

در سال 1901 عبدالعزيز فتوحاتى را انجام داد و به احساء تسلط پيدا كرد و در سال 1915 با دولت بريتانيا معاهده اى را منعقد كرد و به سلطان نجد و توابع لقب يافت. شريف حسين فرماندهى انقلاب و مبارزه عليه اتراك را به عهده گرفت و ضمن احراز لقب پادشاه حجاز در سال 1924 خود را خليفه مسلمين ناميد.

با فتح مكه در اواخر سال 1924 توسط عبدالعزيز، آل سعود بر حجاز تسلط پيدا كرد و در سال 1926 ضمن ادغام پادشاهى مجاز لقب پادشاه حجاز و حاكم نجد و توابع را به خود اختصاص داد در سال 1932 فرمان تأسيس مملكت عربيه سعودى را صادر كرد.

در اين زمان دولت سعودى معاهدات زيادى را با دول عربى و بعضى از دول غربى منعقد كرد؛ از جمله اين قراردادها مى توان قرارداد تجارى بريتانيا در سال 1927 و قرارداد تجارى با آلمان و تركيه در سال 1929 و با فرانسه در سال 1931 و انعقاد قرارداد سال 1932 با ايتاليا را نام برد. عبدالعزيز در سال 1953 فوت كرد و پس از او ملك سعود و سپس ملك فيصل به سمت پادشاهى سعودى رسيدند بعد از ملك فيصل ملك خالد به پادشاهى رسيد و با فوت او در سال 1980، حكومت عربستان به ملك فهد پادشاه فعلى عربستان رسيده است.

منابع حقوقى عربستان

منابع حقوق در عربستان متعدد است ولى با توجه به اهميت منابع، مى توان آن را به شرح زير تقسيم كرد:

1- فقه اسلامى

يكى از منابع اصلى و مهمّ حقوق در عربستان، فقه بر اساس مكتب حنبلى مى باشد كه پايه گذار اين مكتب ابو عبداللَّه احمد بن حنبل است. او در سال 780 ميلادى متولد و در سال 855 ميلادى وفات يافت. ابن حنبل شاگرد شافعى بوده و در ابتدا از وى تبعيت مى كرده

ص: 189

است. ابن حنبل براى طلب علم و جمع آورى احاديث، به بلاد عربى مسافرت كرد و مجموعه بزرگى به نام «مسند الإمام احمد» را جمع آورى كرد سپس از شافعى استقلال يافت و مذهب خاص را پايه گذاشت.

در اين مذهب، رأى و اجتهاد پذيرفته نشد و بر محافظت و تمسك به نصوص كتاب و حديث تاكيد گرديد.

بنابراين در اين مكتب؛ «حديث»، «اجماع صحابه» و «قول صحابه» كه موافق كتاب و سنت باشد؛ از جمله ادلّه تشريع قرار گرفته و به «قياس»، مگر در موارد ضرورت، توجهى نشده است. در گسترش و انتشار اين مذهب در جزيرة العرب، ابن عبدالوهاب و مساعدت آل سعود نقش مهم و اساسى داشته است.

گرچه در دوره عثمانى، مذهب حنفى در محاكم شرعى مذهب رسمى بوده و مذهب حنبلى صرفاً در نجد گسترش يافته و پيرو داشته است ليكن عبدالعزيز نظام قضايى را بر اساس مذهب حنبلى قرار داد و از آن زمان تاكنون اين مذهب، مذهب رسمى در قضا و در فروع معاملات قرار گرفته است.

به منظور سهولت در جريان قضا، شوراى عالى قضايى عربستان در سال 1347 ه.

(1918 م.) به موجب حكم ملوكانه، بر عمل به مذهب حنبلى در قضاوت تأكيد كرد و آن را به تصويب رسانيد و كتب متقن و محكمى كه بر اساس اين مذهب نگاشته شده بود را به شرح ذيل به عنوان مرجع معيّن كرد:

* «شرح المنتهى و شرح الاقناع» ( «مفتاح الاراده»- «كشاف القناع عن متن الاقناع») بهوتى (1)** «شرح الزاد او الدليل»

و در صورت عدم وجود نص در اين منابع، عمل به ساير مذاهب توصيه شده بود.

البته اين دستور و تصويب نامه بيشتر مربوط به فروع معاملات بود ولى در عبادات هر سعودى يا غير سعودى مى توانست بر اساس مذهب خود رفتار نمايد.

در معاملات در صورتى كه انطباق قول و متون حنبلى مخالفت با مصلحت عموم داشت،


1- منصور بن يونس بن ادريس فوت 1051 ق..

ص: 190

شوراى عالى قضايى استناد و نظر و بحث بر اساس مذاهب ديگر را بلامانع مى دانست.

2- قوانين مدونه

اهميت عربستان از نظر اقتصادى؛ به خصوص وجود معادن نفت و طلا در آن كشور، انعقاد قراردادهاى مختلف در زمينه هاى اقتصادى و ... با دول غربى، وضعيت و نيازمنديهاى جديدى در اين سرزمين به وجود آورده كه تدوين قوانين و مقررات جديد براى ادامه روابط را لازم و ضرورى مى نمايد. بديهى است با توجه به پيچيدگى روابط در اين زمينه استناد به مقررات فقهى آن هم بر اساس مذهب حنبلى نمى توانست جوابگوى اين نيازمنديها باشد.

بنابراين طبيعى است كه اين توسعه و رشد سريع، تصويب مقرراتى را در زمينه هاى: تجارت، بانكدارى، اصول محاكمات و ... به دنبال داشته باشد.

3- عرف و عادت

عرف و عادات، همان طور كه پيشتر بيان شد، در اعصار قديم اساس تشريع محسوب مى شده است ولى امروزه با تدوين قوانين، عرف نقش اولى و اهميت آن زمان را ندارد. البته اين به آن معنا نيست كه عرف هيچ تأثيرى در روابط حقوقى افراد نداشته باشد، حتى در تشريع اسلامى نيز تأثير عرف و عادات در سنت تقريرى غير قابل اغماض است و آن دسته از عرفهاى عرب كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله درباره آنها سكوت كرده و آن را با صراحت، به موجب نص قرآنى يا حديث رد نكرده، مى توانند از اين نظر مهمّ تلقى گردند.

البته صرفنظر از عرف و عادت منفى، اشتغال به تجارت و بازرگانى بين المللى و- نستباً- اخذ اصطلاحات حقوقى از سيستم خارجى، آثارى را در اسلام سنّتى عربستان سعودى به دنبال داشته است.

توسعه سيستم حقوقى عربستان

قانون رسمى عربستان سعودى، شرع اسلام با گرايش به مكتب حقوقى حنبلى- وهابى

ص: 191

مى باشد و همچنان كه پيش از اين بررسى شد «ملك عبدالعزيز» در سال 1926 متون حنبلى را اساس سيستم حقوقى عربستان سعودى قرار داد.

قوانين ماهوى عربستان سعودى بر اساس آثار حقوقدانان حنبلى است و چنانچه در برخورد با مسأله اى در متون ششگانه حنبلى، پاسخى درباره آن حاصل نگردد، ممكن است متوسل به نظريه حقوقدانان معاصر حنبلى شوند و به عبارت ديگر اجتهاد اين قابليت را به حقوق اسلامى مى دهد كه خود را با وضعيت زمان منطبق سازد.

به طور كلى، قوانين سنتىِ جامعه بر اساس شرع اسلامى است؛ از جمله: احوال شخصى، ازدواج، طلاق و همچنين قوانين جزايى وليكن موضوعات جديد حقوقى از جمله مقررات شركتهاى نفتى، ماليات و كار و مهاجرت، متأثر از حقوق غرب شده است. روش وضع قوانين در موضوعات اخير الذكر بدين كيفيت است كه موضوع به وسيله كميته و شوراى وزراى كشور بررسى مى شود و مقررات مناسبى تنظيم مى گردد و پس از تأييد شورا و تقديم به پادشاه، با فرمان ملوكانه، كه در خصوص آن صادر مى گردد، جنبه قانونى پيدا مى كند و در روزنامه رسمى «امُ القرى» منتشر مى گردد.

اساس توسعه سيستم حقوقى عربستان سعودى با اصلاحات سالهاى 1927- 1931- 1936- 1952 شروع شده است. در زمان «ملك فيصل» شوراى قضايى براى هماهنگى اسلام سنتى با جامعه اقتصادى معاصر استقرار پيدا كرد و مقررات دادگاه تجارى سال 1931 از مجموعه قوانين تجارى مصر اقتباس گرديد (كه آن هم بر اساس قوانين عثمانى كه از فرانسه متأثر بود، مى باشد.)

قانون مجازات اسلامى (حدود) به طور رسمى در عربستان سعودى به مرحله اجرا در مى آيد و اجراى آن در مقابل افراد مسلمان و غير مسلمان و حتى اعضاى خاندان سلطنتى يكسان است؛ به طور مثال گردن زدن زنى از خاندان سلطنتى در سال 1978 به خاطر زناى محصنه.

قوانين اسلامى سنتى، بالاترين و اصلى ترين محور قوانين را در عربستان سعودى تشكيل مى دهد؛ از جمله كليه امور خانوادگى (حقوق خانواده) جرايم و مجازات آنها (قوانين

ص: 192

جزايى) مالكيت و غيره ... با توجه به اين كه اداره امور قضايى بر عهده اميران محلى و شيوخ مى باشد، لذا چنين نتيجه گرفته مى شود كه سيستم حقوقى عربستان سعودى به صورت «عدم تمركز» باقى مانده است.

همان گونه كه پيشتر گفته شد، پادشاه فرمانى در خصوص موضوعات جديدى كه مطرح مى شود، منطبق با قوانين اسلامى صادر مى نمايد و قوانين مختلفى كه در فاصله بين سالهاى 1954 تا 1983 انتشار يافت، از آن جمله مى باشد. قانون تجارت (1954)، قانون تابعيت (1954)، قانون جعل اسناد (1961)، قانون ارتشا (1962)، قانون كار و كارگران (1969)، قانون تأمين اجتماعى (1970)، قانون داورى (1983)، قانون خدمات شهرى (1971)، قانون بنادر، لنگرگاهها و فانوس دريايى (1974) و قانون داورى (1983).

در واقع مى توان گفت كه گسترش سيستم حقوقى عربستان سعودى از زمان صنعتى شدن كشور آغاز مى گردد و افزايش فرمانهاى سلطنتى هم درباره مسائل جديدى كه در دوران جديد مطرح گرديده شروع شده است. چنانچه حقوق جديد و فرمانها متجلى نباشد، حداقل بايستى اصول اسلامى در آن رعايت شده باشد و چنانچه در موضوعى اختلافى حاصل آيد، شرع بر فرمان ملوكانه برترى خواهد داشت.

سيستم بانكى و قوانين آن

عربستان سعودى اولين كشورى است كه سيستم بانكدارى اسلامى را به وجود آورده است و اهداف استقرار آن بر اساس اصول زير مى باشد:

1- پرهيز از معاملات بهره اى (ربا).

2- كوششهايى براى توسعه سرمايه گذارى.

3- ايجاد توسعه هاى اقتصادى براى نيل به توسعه اجتماعى.

4- احياى تكليف شرعى (زكات).

سيستم بانكى عربستان سعودى بسيار جديد و نو مى باشد و سه نوع بانك در آن كشور وجود دارد:

ص: 193

الف- دفتر نمايندگى پولى (به جاى بانك مركزى).

ب- بانكهاى تجارى.

ج- بانكهاى ويژه.

* بانك مركزى در كشور عربستان سعودى وجود ندارد و دفتر نمايندگى پولى در سال 1952 تأسيس يافته و همان وظايف و اعمال بانك مركزى را به عهده دارد و صد در صد دولتى است.

* اولين بانك تجارى به نام بانك ملى تجارى، در سال 1983 تأسيس شد و در سال 1957 شعبه ديگرى در رياض افتتاح گرديد. بانكهاى تجارى ديگرى؛ از جمله: بانك سعودى و فرانسه، و بانك سعودى و هلند، و بانك ملى عرب و بانك الجزيره و بانك سعودى و آمريكا است كه توسط خاندان سلطنتى اداره مى گردند.

* موسسات مالى ويژه ايى كه در عربستان وجود دارد عبارتند از:

1- بانك توسعه اسلامى.

2- سازمان خليج توسعه مصر.

3- بانك كشاورزى (1963).

4- بانك اعتبارات سعودى (1973) براى ارائه وامهاى بدون بهره براى افرادى كه درآمد آنان متناسب با دريافت وام از ساير بانكهاى تجارى نيست.

5- صندوق توسعه مسكن.

6- بانك سرمايه گذارى كه طى فرمان ملوكانه 20 مارس 1974 براى توسعه فعاليت هاى اقتصادى در بخش خصوصى با دادن وامهاى دراز مدّت يا كوتاه مدت تأسيس گرديده است.

تشكيلات قضايى عربستان

قوه قضاييه در عربستان از ساير قوا تفكيك شده و از اين نظر داراى استقلال كامل است.

با توجه به قانون «نظام القضاء» در عربستان قضات از استقلال كامل برخوردار بوده و قواى ديگر حق مداخله در امر قضاوت را ندارد (1) و قاضى غير از جاهايى كه در قانون معين


1- ماده 1

ص: 194

شده، قابل عزل نمى باشد(1) با توجه به ماده 37 قانون فوق، براى كسانى كه متولى امر قضايى شوند، شرايطى در نظر گرفته شده است كه از جمله اين شرايط عبارتند از:

1- تابعيت كشور سعودى.

2- حسن رفتار و سيرت.

3- دارا بودن صلاحيت و اهليت قضاوت، با توجه به موازين شرعى.

4- دارا بودن مدرك فارغ التحصيلى دانشگاه شريعت در مملكت سعودى.

5- دارا بودن سن بالاى 40 سال براى قاضى در درجه قاضى تميز و 22 سال در بقيه موارد.

6- عدم محكوميت به حد يا تعزير يا جرم مخل به حيثيت و محروم نبودن از انجام خدمات عمومى.

به موجب ماده 38 قانون فوق، درجات قضايى در عربستان عبارت است از:

ملازم قضايى، قاضى (ج)، قاضى (ب)، قاضى (أ)، وكيل محكمه (ب)، وكيل محكمه (أ)، رئيس محكمه (ب)، رئيس محكمه (أ)، قاضى تميز، رئيس محكمه تميز، رئيس شوراى عالى قضايى.

به موجب مواد 39 به بعد اين قانون، احراز درجات قضايى بالاتر منوط به اشتغال چند ساله در درجات قضايى پايين است؛ به عنوان مثال قاضى كه در مرتبه ملازم قضايى است، براى احراز درجه قاضى (ج) بايستى حداقل سه سال سابقه خدمت داشته باشد و قاضى براى احراز درجه (ب) حداقل يك سال بايد در درجه (ج) توقف داشته باشد. به همين ترتيب قاضى براى اين كه به عنوان قاضى تميز انتخاب گردد، حداقل دو سال بايستى در درجه رئيس محكمه (أ) اشتغال به خدمت داشته باشد. (2) به موجب ماده 45، رئيس شوراى عالى قضايى در اين سيستم، رتبه و درجه اش در حد وزير است و براى كسانى كه به اين شغل نصب مى شوند، دارا بودن شروط مربوط به درجه قاضىِ تميز، الزامى است و در نهايت رئيس شوراى عالى قضايى به امر ملوكانه انتخاب و نصب مى شود.


1- ماده 2
2- مواد 40 تا 44

ص: 195

قاضى در اين سيستم مجاز نيست همراه با شغل قضايى، به شغل ديگرى كه منافات با استقلال قضايى و شأن و كرامت او داشته باشد اشتغال ورزد. (1)براى بازرسى و تفتيش اعمال قُضات، به استناد ماده 62 قانون اداره بازرسى قضايى، مركب از رئيس و تعداد لازم اعضا كه از بين قضات محكمه تميز يا محاكم عمومى انتخاب مى گردند، توسط وزارت دادگسترى تشكيل مى گردد و حكم لازم در اين خصوص، توسط شوراى عالى قضايى براى مدت يك سال صادر مى شود و اين مدت براى بعد نيز قابل تمديد است.

اين اداره، اعمال قضات را در زمينه هاى مختلف؛ از قبيل درجه كفايت، علاقمندى به كار و انجام وظايف، بازرسى مى كند و نيز شكايت عليه قضات، توسط اين اداره بررسى مى شود.

درباره كفايت قاضى درجاتى در قانون مشخص شده است؛ از قبيل «شايسته»، «فوق متوسط»، «متوسط»، «پايين تر از متوسط».

اين اداره حداقل يك بار و حداكثر دو بار در سال كار قضات را بازرسى مى كند.

با توجه به ماده 71 قانون، وزير دادگسترى با رعايت كامل بى طرفى و عدم اخلال در استقلال قضايى، حق اشراف بر كليه محاكم و قضات را دارد و همچنين رئيس محكمه حق اشراف و نظارت بر قضات تابعه خود را دارا مى باشد.

تأديب قضات در اين سيستم از وظايف اختصاصى شوراى عالى قضايى است و اين شورا در اين خصوص مى تواند به وسيله اعضاى خود تصميمات همه جانبه در خصوص صحت و سقم موارد انتسابى به قاضى به عمل آورد.

جلسات شورا براى تصميم گيرى درباره تأديب قاضى، سرّى است و شورا بعد از استماع دفاعيات قاضى حكم لازم را صادر مى نمايد.

احكام صادره از سوى شورا در اين زمينه، مى تواند به صورت توبيخ و بازنشسته كردن قاضى باشد. احكام صادره از سوى شورا در رابطه با تخلف قاضى، به وزير عدليه ابلاغ مى شود و براى تنفيذ مجازات بازنشسته كردن قاضىِ متخلف، امر ملوكانه و حكم وزير دادگسترى نيز براى تنفيذ مجازات توبيخ قاضى لازم است.


1- ماده 73

ص: 196

خدمت قضايى قاضى، با قبول استعفا، بازنشست شدن و وفات پايان مى يابد و در صورت تخلف نيز همانطور كه پيش از اين گفتيم، تصميم به موجب حكم شوراى عالى قضايى و امر مَلِكى به تنفيذ آن، قاضى بازنشست شده و به خدمت او خاتمه داده مى شود.

وزارت دادگسترى اشراف ادارى و مالى بر محاكم قضايى را به عهده دارد. وزير دادگسترى از رجال قضايى انتخاب مى شود و در شرايط فعلى تصدى اين سمت به عهده عبداللَّه بن محمد بن ابراهيم آل شيخ است. نامبرده فرزند پيشين عربستان است و تحصيلات خود را در الازهر و دانشگاه محمد بن سعود گذرانده است. وى به امر فهد به عضويت هيأت كبار علما درآمد و جوانترين عضو اين هيأت است. طايفه آل شيخ از نوادگان محمد بن عبدالوهاب مى باشند.

انواع محاكم در سيستم قضايى، به موجب مواد 5 به بعد قانون، عبارت است از: شوراى عالى قضايى، محكمه تميز، محاكم عمومى، محاكم جزئيه.

1- شوراى عالى قضايى

در رأس تشكيلات قضايى عربستان، شوراى عالى قضايى قرار دارد كه اين شورا داراى 11 عضو؛ مركب از يك رئيس، 5 عضو دائم و 5 عضو غير دائم مى باشد. رييس و اعضاى دائم اين شورا، با امر و فرمان ملكى منصوب مى گردند.

به موجب مواد 6 و 7 اين قانون، وظيفه شوراى عالى قضايى نظارت بر اعمال دادگاهها، بررسى احكام صادره از سوى دادگاههاى جزايى و تبيين احكام شرعى است كه از سوى حاكم يا وزير دادگسترى به آن شورا احاله گرديده است.

رياست شوراى عالى قضايى عربستان در وضعيت فعلى، بر عهده صالح بن محمد اللحيدان است. وى عضو هيأت كبار علما بوده و اخيراً از سوى ملك فهد به رياست شوراى عالى، كه ساليان متمادى فاقد رييس بوده، منصوب گرديده است. قبل از ايشان شيخ ابراهيم بن محمد عضو پيشين هيأت كبار علما و وزير اسبق دادگسترى عربستان جانشين رياست شورا را عهده دار بوده كه به علت كهولت سن از هر دو سِمَت كناره گيرى نموده است.

ص: 197

2- محكمه تميز

بعد از شوراى عالى قضايى، محكمه تميز است كه از يك رييس و به تعداد كافى عضو كه از قضات مى باشند، تشكيل مى گردد.

محكمه تميز داراى سه شعبه است؛ جزايى، احوال شخصيه، شعبه اى كه دعاوىِ غير از دعاوى جزايى و احوال شخصيه را رسيدگى مى كند.

مقر محكمه تميز در شهر رياض است و در وضعيت خاصى كه در قانون مشخص شده است، جلسات بعضى از شعب مى تواند در شهر ديگرى غير از رياض تشكيل گردد.

احكام محكمه تميز با امضاى 3 قاضى صادر مى گردد و در مورد قتل و رجم و قطع، حكمِ محكمه با امضاى 5 قاضى صادر مى شود.

3- محاكم عمومى

محكمه عمومى از يك قاضى يا بيشتر تشكيل مى شود، نحوه تشكيل، مكان و وظايف اين محكمه، به موجب حكمى از سوى وزير دادگسترى و با پيشنهاد شوراى عالى قضايى تعيين مى گردد.

احكام اين محكمه، در غير از موارد قتل، رجم و قطع، به وسيله يك قاضى صادر مى شود و در مورد قتل و رجم و قطع، حكم حتماً بايد با امضاى 3 قاضى صادر گردد.

4- محاكم جزئيه

اين محكمه نيز با يك قاضى تشكيل مى شود. نحوه تشكيل، مكان و وظايف اين محكمه؛ مانند محكمه عمومى، به موجب حكم وزير دادگسترى است كه با پيشنهاد شوراى عالى قضايى صورت مى گيرد.

احكام در محاكم جزئى به وسيله يك قاضى صادر مى گردد (و شايد بتوان با محاكم خلاف كه قبل از انقلاب در دادگسترى ايران رايج بود مقايسه كرد).

در پايان گفتنى است كه در كنار محاكم شرع، محاكم ادارى نيز وجود دارد. ديوان مظالم نيز

ص: 198

در اين كشور پيش بينى شده كه صلاحيت رسيدگى به دعاوى مطروحه از سوى اشخاص عليه دولت را به عهده دارد.

كميسيونهاى خاصى نيز براى رسيدگى به اختلافات و دعاوى تجارى و نيز حل اختلاف كارگر و كارفرما پيش بينى شده است.

افزون بر مطالب بالا و در كنار محاكم قضايى و ادارى، حكميت يا داورى اختيارى نيز كمافى السابق در سيستم قضايى عربستان حفظ شده است و در دعاوى تجارى هم اين نهاد نقش به سزايى را در حلّ و فصل اختلافات ايفا مى كند.

پى نوشتها:

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109