ميقات حج-جلد 19

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

حج در كلام امام راحل- قدس سره-

ص: 5

اگر انشاء اللَّه آن وحدت بين مسلمين و دولت هاى كشورهاى اسلامى كه خداوند تعالى و رسول عظيم الشأنش خواسته اند و امر به آن و اهتمام در آن فرموده اند، حاصل شود، دولت هاى اسلامى با پشتيبانى ملت ها مى توانند يك ارتش مشترك دفاعى بيش از صد مليونى تعليم ديده، ذخيره و يك ارتش ده ها مليونى زير پرچم داشته باشند كه بزرگترين قدرت را در جهان به دست آورند. و اكنون كه اين حاصل نيست، دولت هاى اسلامى منطقه و حواشى آن مى توانند يك ارتش ذخيره ده ها مليونى و يك ارتش بيش از ده مليونى تحت پرچم براى دفاع از كشورهاى اسلامى داشته باشند كه اين نيز فوق قدرت هاست و اميد است دولت هاى منطقه با قطع نظر از زبان و نژاد و مذهب، فقط تحت پرچم اسلام در اين امر فكر كنند و طرح آن را بريزند و از ننگ خضوع در برابر ابر قدرت ها نجات يابند و شيرينى استقلال و آزادى را بچشند و براى به دست آوردن چنين قدرتى لازم است هر يك از دولت ها با تفاهم با ملت خود براى دفاع از كشورشان يك چنين طرح حياتبخشى را در دست مطالعه قرار دهند و از كشور اسلامى ايران در اين امر كه مدافع كشورهاى خود و برادران اسلامى خويش است، الهام بگيرند ... (1) ملّت ايران اعزّهم اللَّه، راه عذرها را مسدود نموده و اثبات نموده كه در مقابل قدرت هاى بزرگ مى توان ايستاد و حق انسانى خود را باز پس گرفت. و با اتكال به قدرت


1- فرازى از پيام امام خمينى- قدس سره- به مناسبت عيد قربان 1362 ه. ش.

ص: 6

لايزال حق تعالى كه وعده نصرت به شرط آن كه حق را يارى دهيم عنايت فرموده است، هراس به خود راه ندهند كه «إن تنصروا اللَّه ينصركم ويثبّت أقدامكم (1)

».

و براى تحقّق اهداف اسلامى كه در مقدمه آن، كوتاه كردن دست قدرتمندان منحرف و مخالف اسلام، از كشورهاى اسلامى و رفع موانع داخلى و خارجى مى باشد، همّت گمارند و با احزاب و حكومت ها و گروه ها و اشخاصى كه با نهضت هاى اسلامى كه بحمداللَّه تعالى در آستانه رشد و شكل گيرى است مخالفند، مقابله نموده و مبارزه با آنان را در سرتاسر جهان سرلوحه برنامه هاى خود قرار دهند و مطمئن باشند كه با وعده صريح خداوند تعالى توفيق پيشرفت حاصل شود و مظلومان از دست ستمگران نجات يابند. (2)


1- محمّد: 7
2- فرازى از پيام امام خمينى- قدس سره- به مناسبت عيد قربان- 1363 ه. ش.

ص: 7

حج در كلام رهبر معظم انقلاب- مد ظله العالى-

اين منافعى كه در قرآن به آن اشاره شده است، فقط منفعت معنوى و مسأله ى شخصى، يا فقط جنبه ى روحى و روانى، يا جنبه ى عبادى و يا فقط جنبه دنيايى و تجارت نيست؛ همه چيز است. سياست، اقتصاد، معنويت، روحيه ى فردى، روحيه ى جمعى و اقتدار جهانى است. در اين واجب، همه چيز قرار داده شده است. لذا شما ملاحظه مى كنيد كه اميرالمؤمنين- عليه الصلاة و السلام- از جمله ى وظايف مهمى كه در كنار قرآن در مجموعه ى اسلام ملاحظه مى فرمايد، يكى حج است؛ «اللَّه اللَّه فى بيت ربّكم»، همان گونه كه مى فرمايد: «اللَّه اللَّه فى القرآن».

يك رهبر دلسوز و دين شناس كه مايل است در زمان وفات خود حرفى بزند كه در طول تاريخ، دنياى اسلام از آن استفاده كند، طبعاً بر روى قرآن تكيه مى كند؛ چون قرآن محور اصلى اين دين مقدس است، لذا مى فرمايد: «اللَّه اللَّه فى القرآن». اما در كنار آن، «بيت ربّكم» را هم مى فرمايد.

پيدا است كه تأثير حج و اين اجتماع عظيم و شگفت آور و بى نظير، يك تأثير شگفت آور، ژرف، عميق و ماندگار است.

پس بايد همه ى افراد مسلمان، از خداى متعال به خاطر اين كه اين نعمت بزرگ را به آنها بخشيده است، شاكر باشند.

البته شكر نعمت، فقط به زبان، يا به زبان و دل نيست؛ عمل هم لازم دارد. عمل

ص: 8

شاكرانه اين است كه انسان با نعمت خداى متعال، به طورى رفتار كند كه خداى متعال اراده فرموده است تا اين نعمت باقى بماند؛ والّا نعمت زايل خواهد شد.

البته مردم حج را از جهت جنبه ى ظاهرى، بحمد اللَّه و المنّه در طول تاريخ مسلمين حفظ كرده اند، لذا اين نعمت براى مردم باقى است. ليكن از جنبه ى قدر شناسى معنوى، شكر كاملى نسبت به اين نعمت انجام نگرفته است. لذا اين جنبه از اين واجب عظيم و اين بركت، از بيشتر مسلمانها سلب شده و از حج استفاده نمى كنند! ...

چرا بعضى نمى خواهند كه از اين نعمت الهى، آن چنان كه خدا اراده كرده است، استفاده بشود. دلها نزديك، ذهنها روشن بشوند و دشمنان اسلام معرفى بشوند و مسلمين نسبت به دشمنان اسلام، ابراز نفرت و انزجار و بيزارى و برائت بكنند؟ چرا؟ اين فرصت عظيم و ذى قيمتى است؛ به نفع يك گروه مسلمان، يك ملّت خاص هم نيست.

فايده اش براى همه ى مسلمانهاست و به همه برمى گردد، همه سود مى برند.

ص: 9

اسرار و معارف حج

ص: 10

طواف بيت عتيق

سيد محمدباقر حجّتى

حاجى راست كه در هر يك از طوافهاى «نساء» و «زيارت»، هفت شوط پيرامون كعبه، گردش را از نقطه محاذى «حجر الأسود» آغاز كرده و ادامه دهد و بايد شرايط اقامه نماز؛ از قبيل طهارت از حدث و خبث و پليديهاى ظاهرى و باطنى در جامه و تن و بدن و مطاف و نيز ستر عورت را در خود احراز كند؛ هر چند كه طهارتِ ياد شده در طوافِ واجب شرط است و در طوافِ استحبابى ضرورتى ندارد. بايد نيت كند و از حجر الأسود آغاز كرده و طواف را بدان پايان بَرَد. بايد خانه خدا در محاذى سمتِ چپِ بدن خود، به هنگام طواف قرار دهد، و طواف خود را ميان كعبه و مقام ابراهيم برگزار نمايد.

مستحب است طواف را با سكينه و وقار انجام دهد، و گامهاى كوتاه بردارد، و خود را تا مى تواند به كعبه نزديك سازد، و بر روى «شاذروان» هنگامِ طواف گام ننهد؛ چرا كه «شاذروان» يعنى برآمدگى پايين ديواره هاى كعبه، جزئى از كعبه به شمار است. اگر ميسور بود در هر شوطى حجر الاسود را با نثار بوسه و دست كشيدن استلام كند. و همه اركانِ كعبه: (ركن اسود، ركن شامى، ركن غربى، و ركن يمانى) به ويژه ركن اخير را در آغوش گرفته و بدانها چنگ آورد.

با شروع طواف، وقتى به باب

ص: 11

كعبه مى رسد، خويشتن را در كنار مظهرى از درگاه الهى احساس مى كند، در كنار چنين درگاهى است كه سزا است فقر و بينوايى و نيازمندىِ خود را در اين جايگاه به خداوند متعال عرضه دارد و همت خويش را در عرضِ حاجت بر فرازد و نيازى بس بزرگ و حاجتى سترگ را با حضرت بارى تعالى در ميان گذارد و به خدا عرض كند:

«سائلك، فقيرك، مِسكينك ببابك، فتصدَّق عَليه بالجنَّة. أللّهمَّ البيت بيتك، والحَرَمُ حَرَمُك، والعبدُ عبدُكَ. وَهذا مقامُ العائذ المستجير بكَ من النّار فأعتقنى و والدىَّ وأهلى وَوُلدى وإخوانى المؤمنين مِنَ النّار، يا جوادُ يا كريم»

«خدايا! خواهنده و گداى تو، فقير و تهى دستِ تو، مسكين و بى نواى تو در كنار درگاهِ تو براى درخواستِ حاجت آمده، پس بوستان بهشتى را به عنوان صدقه و موهبتى حاكى از صداقت، بدو ارزانى دار؛ و با اين عطا و بخشش بر او منت گذار. بار خدايا! خانه، خانه تواست. حَرَم، حرم تواست. وبنده، بنده تواست.

اينجا پايگاه پناهنده و خواهان امان و زينهار از آتش دوزخ، آنهم به مدد تو است. پس من و پدر و مادر و خاندان و فرزندان و برادران با ايمانم را از اين آتش رهايى بخش، اى خدايى كه با جود و كرامتى»

آنگاه كه برابر ميزاب و ناودان مى رسد؛ يعنى به جايى مى رسد كه باران رحمت الهى با تجمع در بام كعبه از اين نقطه فرو مى ريزد، بارانى كه ارزاق و نعمتهاى زمين مديون ريزش آن است، و وسيله شست و شو از پليديهااست و دور ساختن ناپاكيها و ناپاكهااست، چنين بخواند:

ألّلهمَّ أعتِق رَقَبَتى من النّار، وَوَسِّع عَلىَّ مِنَ الرِّزق الحَلال، وادرأ عنّى شرَّ فسَقه العَرب والعَجم وَشرَّ فَسَقةِ الجِنَّ والإنسِ»:

«بار خدايا! وجودم را از آتش دوزخ رهايى بخش، و از روزىِ حلال برمن گسترده و فراوان گردان، و شرِّ گناه پيشگانِ عرب و عجم و جن و انس را از من دور نگاهدار، و از آسيبِ آنها مرا در حمايت خويش قرار ده.»

و در همانحال كه براى طواف، گامها را به جلو مى راند بگويد:

«ألّلهم إنى إليك فقير، وإنّى منك خائف مُستَجير، فلا تُبدِّلِ اسمى ولا تُغيّرَ جسمى»

بار خدايا! تحقيقاً مرا به تو نياز است و مسلماً از تو بيمناك و به تو پناهنده ام؛ پس اسم و رسمم را جا به جا نفرما و جسم و تنم را دگرگون مساز.»

و به هنگام رسيدن به ركنِ يمانى كه در خويشتن آمادگى بيشترى احساس

ص: 12

مى كند، خداى را به اسمِ اعظمِ او ياد كند؛ چرا كه اسمِ اعظمِ او براى همه امور مهم، كار ساز و نيز گشاينده هرگونه مشكل و معضلى است، سزا است اين چنين خداى را بخواند:

«ألّلهم إنّى أسألك باسمك الذى يَمشى على طَلَل الماء؛ كما يُمشى به على جُدَدِ الأرض، وأسألُك باسمك المَخزون المَكنون عندَكَ، وَ أسألك باسمِكَ الأعظم الأعظم الأعظم، إذا دُعيتَ به أجَبتَ، وإذا سُئلتَ بِهِ أعطيتَ أن تُصلّى على محمّد وآل محمّد»

«خداوندگارا! از تو درخواست مى كنم به آن نامى از تو كه بر امواجِ بلند آب چنان مى توان راه در نورديد كه در جاده هاى هامون و هموار. و از تو مى خواهم به آن نامى كه از تو كه نزد تو براى بشر نهان مانده و در خواستِ خود را با نامى از تو در ميان مى گذارم كه بسى بزرگ و بسى بزرگ و بسى بزرگ از بزرگتر است، نامى كه اگر بدان تو را بخوانند به در خواست كننده پاسخ مثبت مى دهى و اگر از رهگذر آن به درگاه تو روى آورند خواسته هايشان را بدانان اعطا فرمايى. با اين نامها تو را مى خوانم كه بر محمد و خاندان او درود فرستى». و پس از آن هرگونه حاجتى كه دارد به خداوند متعال عرضه كند.

وقتى خود را نزديك «ركنِ يمانى» يافت در هر شوطى آن را در آغوشش گرفته ببوسدش و بر پيامبر و خاندانش درود فرستد. و ميان اين ركن و ركنِ اسود- كه حجر الأسود بر آن نصب شده است و در آن جاى دارد خير دنيا و آخرت هر دو را از حضرت بارى تعالى درخواست كند و بگويد:

«ربّنا آتِنا فى الدُّنيا حَسَنة وفى الآخرة حسنة وقنا عذاب النّار»

در شوط هفتم در «مستجار»- كه نزديك ركن يمانى و محاذى باب كعبه است- درنگ كند، دستهايش را بر ديوار كعبه بگشايد و بگسترد، گونه ها و شكمش را بر كعبه نهد و براى اين كه خاكسارى و تواضع خويش را به خداوند اظهار دارد و زبان به ناتوانى خويش بگشايد، با اين مقال با حضرت خداوندگار خويش گفتگو كند كه:

«ألّلهم البيت بيتُك، والعبد عبدك، وهذا مقامُ العائذ بك من النار، ألّلهم انّى حَللتُ بِفنائكَ فاجعل قِراىَ مغفرتك، وهَب لى ما بينى و بينك واستوهبنى من خلقك»

«بار خدايا! اين خانه، خانه تو است و اين بنده بنده تو است، و اينجا پايگاهى است كه به تو از آتش دوزخ از رهگذر آن بايد پناه بريم. پروردگارا! من بر حريمِ تو فرود آمدم و

ص: 13

پذيرايى تو از من، آمرزشِ تو باشد، و آنچه ميان من و تو است براى من ببخشاى.»

به دنبال اين دعا، هر چه از خدا مى خواهد با او در ميان نهاده و بر گناهانِ خود در برابر خداوندگارش اعتراف كند. و به دنبال دعا و درخواست و نيازِ خود همه عواملِ خوشبختى خود را از آن حضرت بارى تعالى دانسته و رهايى از آتش دوزخ را به عنوان آخرين درخواست و مهمترين حاجات به خدا عرضه دارد و با خدا كه برآورنده همه نيازها است اين حوائج را بدينسان در ميان گذارد:

«ألّلهم مِن قِبَلِكَ الروح والرّاحة والفَرجُ والعافية. أللّهم إنّ عمَلى ضعيف فضاعِفْهُ لى واغفر لى ما اطَّلعت عليه منّى وخَفى على خلقك، أستجير بِكَ مِنَ النّار»

«بار خدايا! رفاه و آسايش و گشايش و سلامت از ناحيه تواست، با خدايا! تحقيقاً عمل نيكم كم رمق و ضعيف و ناچيز است آن را به نفع من دو چندان ساز و از اعمالِ بدى كه بدانها دست يازيديم و فقط تو بر آنها آگاهى و برخلقِ تو پنهان است در گذر، و به تو از آتش دوزخ پناه مى خواهم.»

و هر چه بيشتر دعا كند، فراوان از خدا در خواست نمايد. آنگاه به استلام «ركن يمانى» و ركنى كه حجر الاسود در آن قرار دارد روى آوَرد و بر آنها بوسه زند، و طواف را با اين دعا به پايان بَرَد كه:

«ألّلهم قنِّعنى بما رَزَقتنى وبارِك لى فيما آتيتنى»

«بار خدايا! مرا بدانچه ارزانى داشتى قانع و راضى گردان، و در آنچه به من عطا فرمودى بركت و فزونى به هم رسان.»

وقتى از طواف فارغ گشت، مقامِ ابراهيم را آهنگ نمايد و در آنجا دو ركعت نماز گزارد البته مقامِ ابراهيم را به هنگام نماز پيش روىِ خود قرار دهد و در ركعتِ اول بعد از حمد، سوره توحيد و در ركعت دوم سوره جحد (الكافرون) را قرائت كند و پس از تشهد و تسليم، خداى را سپاس گويد، و بر محمد و آل او درود فرستد، و از خداوند متعال درخواست كند طوافِ او را به شرف قبول نائل سازد و آن را آخرين كار او قرار ندهد، بلكه بارها وى را به توفيقِ زيارتِ خانه اش و طواف برگردِ آن مفتخر گرداند و در مقامِ حمد و ستايش الهى و درود بر پيامبر و آلِ او و درخواستهايش، دعايى را اين چنين بخواند:

«الحَمد للَّه بمحامده كلَّها على نعمائه كُلّها حتّى يَنتهى الحَمد إلى ما يُحبُّ و يَرضى. ألّلهم صلِّ على محمّد وآلِ محمّد، وتَقبّل منّى وطَهّر قلبى وزكِّ عملى»

ص: 14

«سپاس از آن خدا با تمام انواع آن سپاس بر تمام نعمتهايش (سپاسى كه به آنچه محبوب و مَرضىّ خدااست به فرجام رسد). بار خدايا! بر محمّد وآل او درود و نثار فرما، و از من بپذير، و قلبم را از هر آلايشى پاكيزه گردان، و علمم را به بركات خود از هر پليدى و پلشتى، به رشد و نموّى رهيده از آفتى سترده ساز.»

بايد همه توان خود را در دعا به كار گير، آنگاه به سوى حجر الاسود به راه افتد و آن را استلام كرده و ببوسد و يا با دستِ خود در سوى آن نشان و اشارت رود، و آنچه قبلًا به خدا عرضه داشته تكرار كند.

بايد توجه داشت كه «طواف» يكى از اركانِ حج و عمره است كه اگر عمداً ترك شود حج و عمره شخص باطل و فاقد اعتبار و ارزش مى گردد؛ چنانچه از روى نسيان و فراموشى انجام نگرفته باشد مى تواند بعد از مناسك حج با قضا، آن را جبران نمايد. و اگر بازگشتِ به مكه و قضاى طواف، دشوار و مستلزم تحملِ مشكلاتى گردد، مى تواند ديگرى را به عنوان نايب خود در اين وظيفه انتخاب كرده تا به جاى او طواف كند.

چنانكه اشارت رفت «طواف به منزله نماز است؛ لذا بايد حج گزار، قلب خود را از تعظيم و خوف و رجاء و محبت سرشار سازد» و بايدب بداند كه اين طواف به سان تحيت و تهنيت به نخستين خانه اى است كه به منظور پرستش خداى يكتا بنا شده و تكريمى است به يكى از مظاهر توحيد و يكتا پرستى.

و چون حاجى، كعبه و جلوه گاهِ معشوق و معبودِ خود را مى بيند، عاشقانه همچون پروانه گرد شمعِ مظهر حقيقى پاك كه خداى متعال است به گردش در مى آيد و آنقدر بر پيرامون اين شمع به گردش و پرواز روحى ادامه مى دهد تا بال و پر تمايلات عصبى به دنيا واخْلاد و دلبستگى به آن بسوزد، و چون خاكستر در تند باد جماعت انبوهِ طائفين از پيرامون دل و جانش بپراكند و هر چه ناخالصى در وجودش راه يافته زدوده و سترده شود، و وجودش سراپا عشق به خدا گردد.

حجر الاسود نقطه آغاز و مبدأ اين طواف است؛ استلام و تقبيل آن عبارت از كارى است كه از عشق و علاقه به مبدأ حقيقىِ عالم، يعنى آفريدگارِ جهان بازگو مى كند. امتى كه شبانه روز به صورتِ تكليفِ واجب و الزامى بايد پنج بار به سوى اين خانه كه عاليترين مظهر توحيد است نماز را اقامه كند شايسته مى نمايد با طواف پيرامون بنائى كه ابراهيم براى شرك زدايى و ترويج

ص: 15

توحيد پى ريزى كرده است اظهار ادب نمايد.

مرحوم فيض كاشانى مى گويد: «بايد حاجى بداند در طواف، خود را به فرشتگان مقربى كه پيرامون عرش را احاطه كرده و برگردِ آن طواف مى كنند همانند ساخته است. نبايد تصور كند كه هدف از اين طواف آن است كه كالبد و بدن خود را پيرامون كعبه به گردش درآوَرَد؛ بلكه مقصود اين است قبلش از رهگذر ذكر و يادِ صاحبِ خانه به گردش و چرخش افتد تا ذكر جز به او ابتداء نشود و جز به او خاتمه نيابد؛ چنانكه طواف كننده طواف را از خانه و حجر الاسود آغاز و بدان ختم مى كند.

آرى طواف، نشانگر اوج محبت و مُنتهاى عشق الهى در عبادت و پرستش است، و پيدا است كه اين طواف در تنگناى حركت فيزيكى و گردش صورى و ظاهرى و مادى محدود نيست، و بايد قلب و دل آدمى در پويش و گردش و در جستجوى خدا باشد خانه خدا و طواف تن و اندام نمودارِ خدا و چرخش روح و دل مى باشد، و چنانكه اشاره خواهيم كرد. طواف تن و اندام در عالمِ شهود نردبانى است به عالم غيب و ملكوت.

نكته قابل توجه در انجامِ اين فريضه پرشور كه جلوه اى نمايانگرِ كمالِ عبوديت و بندگى و محو شدن در جمال ربوبى است اين است كه در ميانِ جمع و انبوه انسانها برگزار مى شود. طوافِ جمعى جلوه اى است از تجمع و همبستگى مردم با يكديگر تا به مددِ قلبهاى پاكى كه با اصحاب و خداوندگارانِ آن با او همراهى مى كنند بتوان در پيشگاه پروردگار قربى به هم رسانده و خواسته هاى او در كنارِ جمع با استجابت و پاسخ مثبت بارور شود؛ و با سپردن خود به انبوه طائفان در گردابِ انسانيت محو شده و با از خود گذشتن و به جمع پيوستن، خداى را باز يابد.

طواف نمايشى است از عبادتِ جمعى كه بايد طائف، خويشتن را ناگزير از هماهنگى با برادران ايمانى خود ساخته و از تك روى بپرهيزد، تن را از تنهايى و استقلال برهاند؛ چنانكه بايد دل را از استبداد و انزوا از ديگران رها سازد. او نمى تواند در جهتِ مخالفِ با ديگران بچرخد چنانكه نمى تواند راهى براى خود در جهتِ مخالفِ ايده آنان بپويد. اين حركت موزون و زيبا و دل انگيز و سامان يافته، هشدارى به مسلمين است كه تجمع و همبستگى و همرهى را در هيچ امرى از امور زندگانى مورد غفلت قرار ندهند كه تفرقه وتكروى، آنان را طعمه گرگان خونخوار قرار داده و دشمنانِ سوگند خورده

ص: 16

قرآن و اسلام چون لاشخوران و كفتارانى بر سر اين طعمه روى آورده و آنها را از هم دريده و كيانِ اسلام و مسلمين را در معرض ضعف و نابودى قرار مى دهند.

طواف پيرامون «بيت عتيق»، خانه اى آزاد و آزاد كننده انسان از هر اسارتى انجام مى گيرد، خانه اى كه هيچ جبارى نمى تواند آنرا مقهور و مغلوب سازد؛ خانه اى كه خدا براى ابد آنرا از ويرانى و فرسودگى نگاهبان است، و همواره معمور و آبادان- از زمان ابراهيم و تا هميشه- و رهيده و آزاد از هر گزند و آسيبى است. مردمى كه گرد چنين خانه اى دوش به دوش يكديگر هر ساله به طواف مى پردازند نبايد آسيب و گزندى بر آنها وارد شود و مغلوب و مقهور دشمنانشان واقع شوند. مگر اين شعارها و مناسكِ دينى بدون هدف و آرمانهاى سازنده اى تشريع شده است. اين بيت از هر جهت عتيق است، خانه اى بس كهن كه هرگز ويرانى بدان راه نيافت و براى هميشه بدان راه نمى يابد.

مرحوم طبرسى مى گويد: بيت عتيق، يعنى كعبه؛ از آنرو به «بيتِ عتيق» نامبردار شده، چون:

- هيچ بنده اى مالك آن نمى گردد، و از اينكه به تملك احدى در آيد آزاد مى باشد.

- يا از آن جهت، از اينكه هر جبارى توانمند بتواند آنرا ويران سازد آزاد و مصون است، و كسى را ياراى آن نيست كه بدان آسيبى وارد سازد، و هيچ جبارى قبل از پيامبر- صلى اللَّه عليه و آله- آهنگ 2 تخريب و براندازى آن ننمود مگر آنكه خداوند آنرا هلاك و نابود ساخت. و اينكه حجاج آنرا ويران كرد و بار ديگر آنرا بنا نمود از بركت پيامبر ما- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- دچار هلاك نگرديد؛ زيرا خداوند سبحان به بركت اين خانه، امت اسلامى را از استيصال و درماندگى ايمن فرموده است.

- گويند از آنجهت «بيت عتيق» نام دارد، چون از طوفان در زمان حضرت نوح- ع- مصون ماند، در حاليكه همه نقاط گيتى جز اين خانه دستخوش غرق گشت.

- و يا آنكه چون كهن و قديمى است «بيت عتيق» نام گرفت؛ زيرا نخستين خانه اى است كه خداوند متعال آنرا پى نهاد و آدم ابوالبشر ساختمان آنرا بنياد كرد، آنگاه حضرت ابراهيم- ع- بازسازى آنرا به عهده گرفت».

ابوالفتوح رازى- رضوان اللَّه تعالى عليه- گويد: «براى آن «عتيق» خواندند آنرا كه:

- آزاد است، و هرگز مملوك نشود،

ص: 17

و آنرا مالك نَبوَد از آدميان. و مجاهد همين گفت.

- ابن زيد گفت: براى آنكه قديم است؛ و قديم «عتيق» بُوَد و ديرينه در عتْق و قِدَم او آن است كه «هُوَ أوّلُ بيتٍ وُضِعَ للنّاس» و يقال: «سيفٌ عتيقٌ و دينارٌ عتيقٌ».

- بعضى دگر گفتند: براى آنكه بر خداىْ، كريم است «لكرمِ أمّته على اللَّه، و العِتقُ، الكرم». عتق، كَرَم باشد. من قولِهِمْ:

«فَرَسٌ عتيقٌ» أى كريمٌ».

- و امام باقر- ع- گفت: براى آنكه آزاد بود در ايام طوفان نوح؛ چون همه جهان غرق شد».

بنابراين «بيت عتيق» مظهر هر گونه آزاديها و رهايى ها و آسيب ناپذيريها و داراى سابقه اى ديرينه و ريشه دار تا زمان حضرتِ آدم- ع- است؛ طواف بر گرد چنين بيتى بايد امتى آزاده و آسيب ناپذير را سازمان دهى كند، و بايد از حقيقت نهفته در اين بيت براى رهايى از يوغ استعمار و استدمار الهام گيرد؛ بايد اين امّت به گونه اى سامان يابد كه هيچ قدرت و نيرويى حتّى خيالِ تجاوز به حريمش را در سر نپروراند، و هرگز نتواند ضعف و زبونى او را موجب گردد. بايد اين طواف را با توجه به هدفى كه در آن وجود دارد و نكات و لطائفى كه بيت و كعبه حامِل آنها است برگزار كرد، صرفاً گردش و چرخش فيزيكى نباشد، بُعدهاى متنافر يكى را بايد در هر گامى كه به هنگام طواف نهاده مى شود در مدّ نظر گرفته و آنرا در محيط انديشه خود زنده كرد.

اسلام امتى را درخواست مى كند كه تسلط نا پذيراند «لن يَجعَل اللَّه للكافرين على المؤمنين سبيلًا» (1). چرا ما با داشتن چنين رموز و نكات و سمبلهاى گويا و سازنده در جهانِ اسلام، شاهد بردگىِ حتى دولتمردانِ آن باشيم، دولتمردانى كه عبيد و بردگانى مزدرسان به اربابانِ خود هستند. واقعاً شرم آور است امتهاى اسلام با داشتن ثروتهاى سرشار رو و زير زمينى بدينسان كه مى دانيم در فقر و ضعف وزبونى به سر مى برند، و با داشتن «بيت عتيق» و آزاد و آزادى بخش، اين چنين در استيصالِ ساخته استعمارِ استدمارپيشه بازندگانىِ اسف آورى سر و كار داشته باشد.

بارى، فيض كاشانى مى گويد:

«ونيز بايد بداند طوافِ برخوردار از شرافت و كرامت، همان طوافِ قلب در پيشگاه حضرتِ ربوبى است، و خانه خدا يعنى كعبه نمونه و مظهرى است پديدار در عالم مُلك براى حضرت ربوبى كه چون در


1- نساء: 141

ص: 18

عالم ملكوت است با چشم سر رؤيت نمى شود. چنانكه بدن نمونه اى ظاهر در عالم شهادت براى قلبى است كه چون در عالم غيب است با ديدگان قابل رؤيت نيست، و عالم مُلك و شهادت به سوى عالم غيب و ملكوت- براى كسانى كه در براى او گشوده شده است- راه دارد».

«در اشاره به همين مقايسه آمده است: بيت المعمور در آسمان، در مقابلِ كعبه قرار دارد؛ و طوافِ فرشتگان در بيت المعمور مانند طوافِ انسان بر گرد كعبه است، و چون پايه و درجه اكثر مردم از انجام طوافى اين چنين، نارسا است مأمور شدند حتى الامكان طوافِ خود را همانند فرشتگان سامان دهند، و به آنها وعده دادند «هر كسى خود را شبيه گروهى سازد كه با آنان محشور خواهد شد».

«اما استلام حجر الاسود بايد گفت كه حجر به منزله دست راست خدا است.

رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله و سلم-

ص: 19

فرمود: حجر را استلام كنيد، زيرا دستِ راست خدا در ميان خلق است كه با خلق به وسيله آن مصافحه مى كند همانگونه كه عبد و بندگان خدا با هم مصافحه مى كنند».

ذكر اين نكته در پايانِ بحثِ مربوط به طواف ضرورى است كه مخالفانِ اسلام موضوعِ كعبه و حجر الاسود را بهانه اى براى حمله و انتقاد قرار داده اند؛ مى گويند:

احترام به كعبه و حجر الاسود بازمانده افكار و انديشه بت پرستى است! در حالى كه آنان از حقايقِ مسلّمِ تاريخ در بى خبرى به سر مى برند و يا تعمّداً اين حقايق را ناديده مى انگارند؛ با اين كه همين ياوه گويان درباره گورِ سرباز گمنام- كه مظهر وظيفه شناسى و فداكارى است- انواع و اقسام تشريفات و مراسم را به اجراء در مى آورند و احترام فراوانى درباره آن معمول مى دارند.

علاوه بر اين در اكثر شؤونِ زندگانى، به بسيارى از موهومات پاى بند هستند.

ما مى دانيم كعبه و حجر الاسود، مظهر مبارزه با شرك و نبردِ با پس مانده هاى بت پرستى و جنگِ با موهومات به شمار مى رود. و به قاطعيت مى توان گفت كعبه و حجر الاسود بازمانده آثار توحيد و يگانه پرستى است كه از زمانِ ابراهيمِ بت شكن و شرك ستيز تا كنون به عنوان نمودار توحيد مورد احترام يكتا پرستان بوده و هست.

به تاريخ نيز بايد مراجعه كرد كه عربهاى قبل از اسلام از مواد و اشياء گوناگون بت و معبودى مى پرداختند؛ در حالى كه كعبه و حجر الاسود تنها چيزهايى بوده اند كه به دور از جنبه الوهيتِ شرك آميز قرار داشتند، و هيچ عربى قبل از اسلام آندو را به هيچوجه به عنوان معبود يا بت، موردِ پرستش قرار نداده اند. آيا اسلامى كه با بت پرستى نبرد را آغاز كرده و سخت مخالفِ بت پرستى جاهلى بوده مى توان آن را آيينى برشمرد كه از شرك و بت پرستى تأييد به عمل آورده است؟! هيچ تاريخى اين سخن ياوه گويان را نه تنها تأييد نمى كند، بلكه با توجه به تعاليم قرآنى- كه سراسر آن به سوى توحيد و نابودسازى شرك نشان رفته- آن را تكذيب مى نمايد. بايد گفتارِ اين معاندان يا نادانان را مانند ساير سخنانشان در باره اسلام كاملًا تهى از واقعيت تلقى كرد.

استلام حجر و بوسيدن و تماس با آن نبايد موجب آزار ديگران گردد:

عليرغم آنكه روى مسأله استلام از رهگذر تقبيل يا دست كشيدنِ روى آن مؤكداً توصيه شده است بايد در اداى اين

ص: 20

وظيفه، مسأله مهم ديگرى را كاملًا در مد نظر قرارداد. اصولًا طواف و همه مناسكِ ديگرِ حج بايد به گونه اى برگزار شود كه ايذاء و مشكلى را براى ديگران موجب نگردد.

معمولًا در موسمِ حجِ تمتع، تراكم جمعيت در دوره معاصر بسيار چشمگير و بى سابقه است. قهراً اصلِ طواف بادشواريهايى روبه رو است تا چه رسد به آنكه حجر را با بوسه زدن و يا دست كشيدن، استلام كنيم. و بنابراين نبايد با اصرار بر اين كار، موجبِ فزونى رنجه و آزارِ ديگران شويم، و به كارى مطلوب دست يازيم كه به خاطر آن كارى مطلوب تر را- كه عبارت از آزار نرساندنِ به ديگران است- از دست نهيم. در چنين شرايطى بهتر آن است كه به اشاره در امر استلام بسنده كنيم، و حج ابراهيمى را با طرزى خوش آيندتر به جاى آوريم. احاديث وارده از اهل البيت- عليهم السلام- نيز ما را به همين امر رهنمون است كه حجاج خسته و فرسوده را كه اجراء مراسم عادىِ حج آنها را كم توان مى سازد با اصرار بر يك امر مستحب فرسوده تر سازيم. معمولًا در حدود حجر الاسود فشار و تنشِ جمعيت به خاطر لمس و تقبيل حجر الاسود به اوج خود مى رسد كه احياناً به دشنام و ناسزاگويى پاره اى از آنها منجر مى گردد. عليهذا بايسته است تا مى توانيم در انجام مناسك حج از آزار و ايذاء ديگران بكاهيم، آزار و ايذائى كه بسيار نا ستوده و نامطبوع و حتى گاهى بهانه به دست دشمنان اسلام مى دهد كه امتش در مواردى جزئى از مراسمِ مستحبِ حج، مشكلاتى غير قابل جبران به ارمغان مى آورند.

مرحوم كلينى- رضوان اللَّه تعالى عليه- آورده است: مردى به نام ابن ابى عوانه- كه در لجاج و عناد نسبت به اهل البيت- عليهم السلام- شهره بود، و هر وقت امام صادق- عليه السلام- و يا يكى از بزرگان آل محمّد- عليهم السلام- بر مكه در مى آمد به استهزاء و ايذاء او روى مى آورد. آنگاه كه امام صادق- عليه السلام- سرگرم طواف بود خود را به آنحضرت رساند و گفت: ابا عبداللَّه! رأى تو در باره استلامِ حجر چيست؟ پاسخ داد: رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- حجر را استلام مى كرد. ابن ابى عوانه گفت: ترا به هنگام طواف نديدم كه حجر را استلام كنى؟

حضرتشان فرمودند: «أكره أن أوذى ضعيفاً أو أتأذّى»؛ (براى من خوش آيند نيست فردى ضعيف و كم توان را بيازارم و يا خود نيز به خاطر [چنين كارِ مستحبى] آزار بينم).

ابن ابى عوانه گفت: تو خود مى پذيرى كه

ص: 21

رسول خدا- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- حجر را استلام مى كرد؛ لكن خود از آن امتناع مى ورزى؟ امام صادق- عليه السلام- فرمود: «نعم؛ ولكن كانَ رسولُ اللَّهِ- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- إذا رأوه عرفوا له حَقَّهُ، وأنا فَلا يَعرِفُون لي حقي»: (آرى؛ لكن وقتى مردم، رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- را در حال طواف مى ديدند حق او را مى شناختند و رعايتِ حالِ او مى كردند، و حريمى براى آنحضرت براى تقبيل و استلام حجر به وجود مى آوردند، نه كسى را آزار مى رساند و نه خود آزار مى ديد. و من به گونه اى مراسم طواف را برگزار مى سازم كه مردم حق مرا نمى شناسند، لذا از تقبيل و بوسيدن حجر يا تماس نزديك با آن خوددارى مى كنم تا مردم را نرنجانم و خود نيز رنجه نگردم).

محدث نورى- رحمة اللَّه عليه- مى نويسد: امام صادق- عليه السلام- را مردم ديدند كه طواف را به طور عادى و طبيعى برگزار مى كند، و براى نزديك شدن به حجر الاسود تلاش و كوششى از خود نشان نمى دهد. رفتار و شيوه عمل آن حضرت در امر طواف سؤال برانگيز شده بود، لذا از آنحضرت پرسيدند پيامبر اكرم- صلى اللَّه عليه وآله و سلم- از نزديك با دست كشيدن به حجر الاسود با آن تماس برقرار مى كرد و آنرا بدين شيوه استلام مى نمود؟ امام صادق- عليه السلام- پاسخ داد: «يُفرّج له، وأنا لا يُفرّجُ لى»؛ (براى آن حضرت راه را براى چنين تماسِّ نزديكى مى گشودند؛ اما من در شرايطى طواف را برگزار مى كنم كه راهى را فراسويم به حجر الاسود باز نمى گذارند) لذا از استلامى اين چنين صرف نظر كرده و بر بارِ مشكلات و دشواريهاى مردم و خود اضافه نمى كنم، و مصلحتِ جمعى را بر مصلحتِ شخصى ترجيح مى دهم. و قاعده باب «تزاحمِ مصالح» مقتضى است كه مصلحت فرد، فداى مصلحت جمع گردد.

پى نوشتها:

ص: 22

اسرار و عرفان حج

قادر فاضلى

ظاهر و باطن مناسك حج

وَأَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأتُوكَ رِجالًا وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِيْنَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ ثُمَ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوْفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيْقِ- (الحجّ 29- 27).

«و در ميان مردم انجام مناسك حج را صدازن تا از هر سو مردم پياده و سواره، از راه دور و نزديك به سوى تو آيند.

سپس مناسك حج را به انجام رسانند و به نذرهاى خود وفا كرده و به طواف خانه عتيق بپردازند.»

حج از احكام مهمّ عبادى- سياسى اسلام و يكى از فروعات آن است. اين فريضه الهى در عين حال خصوصيّاتى دارد كه منحصر به خود بوده و آن را بر ديگر احكام اسلامى، برترى داده است.

حج ضمن اين كه عملى است عبادى، سياسى نيز هست و بلكه نه تنها عبادى- سياسى است كه عملى است اجتماعى- اسلامى بگونه اى كه جهان را به خود متوجّه مى سازد.

مسلمانان، با مليّتها و رنگها و زبانهاى مختلف از سراسر اين كره خاكى در يك جا جمع شده و همگى يك شعار سر داده و يك هدف را دنبال مى كنند.

بنا بر اين، مى توان حج را «رستاخيز اسلامى» نام نهاد.

حج، با توجّه به گستردگى ابعاد و

ص: 23

ويژگى خاصّش، از اسرار باطنى فراوانى برخوردار است به طورى كه هيچ يك از اعمال ديگر، به آن گستردگى نبوده و باطن هيچيك به باطن حج نمى رسد.

حج همانگونه كه توحيد، نبوّت، امامت و معاد را دارد، نماز، روزه، جهاد، تولّى و تبرّى و نيز ديگر امور؛ همانند خلوت و جلوت، ذكر و تفكّر، سكوت و فرياد، عزلت و اجتماع و ظاهر و باطن همه را دارد. و در يك كلام مى توان گفت كه: حج بخشى از آثار فقهى، فلسفى، اخلاقى، عرفانى و ... را به خود اختصاص داده است.

در اين نوشته برآنيم تا گوشه هايى از اسرار معنوى و عرفانى حج را، كه محصول زحمات و رياضتهاى بزرگان و عرفاى مسلمان در طول ساليان درازِ است، باز گوييم.

بديهى است آنچه يك عارف گفته يا نوشته است، محصول زحمات خويش بوده و يك كشفِ فردى است كه هر عارفى مى تواند به اقتضاى حال خود بدان برسد و آن را شهود كرده، در حدّ توان بيان و قلم خود، به ديگران نيز انتقال دهد. چه بسا عارفى از مسأله اى ظاهرى، معنويتى به دست آورد؟ كه عارف ديگر به چيزى غير از آن رسيده است يا طورى بيان كند كه متفاوت و بلكه مغاير با بيان عارف ديگر باشد.

از گفته هاى عارفان، آنچه كه عقل و دل خواننده كشش دارد، برايش قابل درك و استفاده است. و آنچه كه خارج از توان وى باشد، به عقل و انصاف و اخلاق نزديكتر است كه از كنار آن با كمال ادب عبور كرده، صحّتش را، به قول شيخ الرئيس ابو على سينا، در بقعه امكان قرار دهد. و متوجّه اين شعر حافظ باشد كه:

ما نگوييم بدو ميل به نا حق نكنيم جامه كس سيه و دلق خود ازرق نكنيم

ابن سينا با اينكه يك فيلسوف و عقلگراى محض است، در امور عرفانى بسيار محتاط بوده و ديگران را نيز به احتياط و ادب و پرهيز از تندروى و انكار، دعوت مى كند. او در چندين جاى كتاب «اشارات» خود، اين مطلب را گوشزد كرده و مى گويد:

«اگر با خبر شدى كه عارفى به قوّت خود كارى انجام داد يا حركتى كرد و يا حركتى را به وجود آورد كه از عهده ديگرى خارج است، پس چنين كارى را به كلى انكار نكن؛ زيرا راههايى بر سبب و صحّت اين امور وجود دارد.» (1) در جايى ديگر مى گويد:


1- الاشارات والتنبيهات. ابن سينا نمط 10، فصل 5

ص: 24

«وچه بسا اخبارى از عرفا به تو برسد كه بر خلاف عادت است و تو را به سوى تكذيب سوق مى دهد. پس در اين امور [اگر نمى توانى قبول كنى] توقّف كرده عجله نكن؛ زيرا كه اين گونه مسائل در طبيعت اسرارى دارند و اسبابى.» (1) همچنين مى گويد:

«مبادا كه زيركى و ذكاوت و دورى جستن تو از مردم، به روى آوردن تو بر انكار همه اين امور باشد؛ زيرا كه اين حالت نشانه عجز و خفّت و سبك سرى تو است. بلكه بر تو باد كه بر طناب توقّف توسّل كنى. و اگر بعيد بودن آن خبرى كه به گوش تو رسيده است تو را در انكار آن بى تاب كرده، تا زمانى كه محال بودنش برتر يقينى و مبرهن نشده، صواب اين است كه اينگونه اخبار را در بقعه امكان قراردهى، مادامى كه برهانِ قاطع بر آن به دست نياورده اى و بدان كه در طبيعت عجايب فراوانى است.» (2) و چه نيكو فرمود آن عارف وارسته به حق پيوسته. حضرت امام خمينى- ره- كه: «خدا توفيق دهد كه ما اينها را انكار نكنيم.»

يعنى اگر قدرت درك و تجزيه و تحليل عمق كلام بزرگان عرفان را نداريم از خدا بخواهيم تا ما را، همچو جاهلان، در ورطه انكار اين حقايق نيندازد و خداى ناكرده به تكفير و تفسيق يا توهين نپردازيم.

آنچه از حقايق عرفانى به ما مى رسد، اگر مربوط به انبيا و اولياى دين باشد، چه بفهميم و چه نفهميم بايد تعبّداً قبول كرده و از خدا توفيق فهم آن را بخواهيم، بدون اين كه كوچكترين شك و شبهه اى در صحّت كلام به خود راه دهيم.

ولى اگر به انبيا و اوليا منسوب نبود.

بلكه به علما و عرفا مربوط باشد، اگر خارج از درك ما بوده و ما قادر به هضم آن نباشيم بايد در بقعه امكان قرار دهيم تا اين كه توفيق بهره بردارى از فيوضات عرفا از ما سلب نشود و ما در قضاوتهاى خود راه خلاف يا دور از انصاف را طى نكنيم. در ضمن متوجّه اين نكته هم باشيم كه منبع احكام عبادى و سياسى اسلام قرآن كريم است و خود قرآن كتاب نازل شده است.

يعنى از مقام حقيقى و عُلْوى خود تنزل كرده و پايين آمده است تا اين كه براى بشر قابل درك باشد، در عين حال اين قرآن، ظاهرى دارد و باطنى، غيبى دارد و شهادتى، صورتى دارد و سيرتى.

حرف قرآن را بدان كه ظاهريست زير ظاهر باطنى بس قاهريست


1- الاشارات والتنبيهات. ابن سينا نمط 10، فصل 25
2- الاشارات والتنبيهات. ابن سينا نمط 10، فصل 31

ص: 25

زير آن باطن يكى بطن سِوُم كه دَرو گردد خردها جمله گم

بطن چارم از نُبى خود كس نديد جز خداى بى نظير بى نديد

تو زقرآن اى پسر ظاهر مبين ديو آدم را نبيند جز كه طين

ظاهر قرآن چو شخص آدمى است كه نقوشش ظاهر و جانش خفى است

مرد را صد سال عم و خال او يك سر مويى نبيند حال او (1)

با اين كه ظاهر قرآن كلماتى است كه از حروف معمولى تشكيل يافته، ولى باطن آن همانند ظاهرش يكسان نبوده بلكه داراى مراتبى عظيم است همينگونه اند انسانها كه مانند قرآن ظاهرى همسان دارند ولى باطنشان مثل هم نبوده و بسيار متفاوت است.

مولوى گويد: باطن انسان همانند ظاهر فرشتگان است. چون فرشتگان ظاهراً پنهان اند ولى انسان ظاهراً آشكار و باطناً پنهان است، و اين پنهان بودن به جهت پيچيدگى و عظمت بى نهايت وى است؛

گر به ظاهر آن پَرى پنهان بود آدمى پنهانتر از پريان بود

نزد عاقل زآن پَرى كه مضمرست آدمى صد بار خود پنهانتر است

آدمى نزديك عاقل چون خفى است چون بود آدم كه در غيب او صفى است

آدمى همچون عصاى موسى است آدمى همچون فسون عيسى است

در كف حق بهر داد و بهر زَيْن قلب مؤمن هست بين اصبعين

وقتى باطن قرآن داراى حقايق لايتناهى است و باطن انسان نيز همانند باطن قرآن عظيم و بى انتها است بديهى است هنگامى كه اين دو بى نهايت به هم مى رسند، استفاده ها و برداشتهاى بى حدّ و حصرى نيز حاصل خواهد شد، كه چه بسا با اين فكر و انديشه محدود و قالب گيرى شده بعضيها ناسازگار باشد. پس بهتر است كه در موارد سخت و پيچيده مسائل عرفانى، به جاى اين كه عرفان يا عارف را تأويل كنيم خود را تأويل نماييم.

كرده وى تأويل حرف بكر را خويش را تأويل كن نى ذكر را

هيچ بى تأويل اين را در پذير تا در آيد در گلو چون شهد و شير

زآنكه تأويلست واداد عطا چونكه بيند آن حقيقت را خطا


1- مثنوى تصحيح نيكلسون، دفتر 3، ابيات 49- 44

ص: 26

آن خطا ديدن زضعف عقل اوست عقل كلّ مغزاست و عقل ما چو پوست

خويش را تأويل كن نه اخبار را مغز را بدگوى نى گلزار را (1)

ناگفته نماند كه منظور از اين حرف تبرئه كلّى عرفا از خطا و توجيه همه گفتار آنها نيست؛ زيرا عارف هر قدر هم عظيم باشد جايز الخطا بوده و چه بسا به قدر بزرگيش اشتباهش نيز بزرگ باشد. بلكه منظور معيار قرار ندادن خود در اين امور است. در امور ذوقى و كشفى كه عارف متعمّداً پوشيده سخن گفته و راز را به رمز بيان مى كند نبايد معلومات عمومى و محدود خود را قاضى كرده و عارف را محك بزنيم چون:

اصطلاحاتى است مر ابدال را كه خبر نبود از او غفال را

هنديان را اصطلاح هند مدح سنديان را اصطلاح سند مدح

پيش او مدح است و در پيش تو ذمّ پيش او شهداست و در پيش تو سم

هر كسى را اصطلاحى داده ايم هر كسى را سيرتى بنهاده ايم (2)

با توجّه به اين گفتار خواننده عزيز توجّه دارد كه آنچه در خصوص اسرار و عرفان حج گفته مى شود، توجّه به باطن امور ظاهرى است؛ لذا احرام، سعى، طواف، لباس احرام، حجر الاسود، كعبه و ... يك مفهوم ظاهرى داشته و يك مفهوم يا مفاهيم باطنى خاصّى هم دارد كه در اينجا غرض بيان آن مفاهيم باطنى است.

ارزش واقعى هر عملى، در نقش سازنده آن از راه شناخت اسرار باطنى و به كارگيرى آن اسرار نهفته است.

نماز، روزه، حج و هر عمل ديگرى كه تنها در حدّ قالب ظاهرى آن مورد توجّه بوده و به درونش پى برده نشده است، كارساز و مشكل گشا نبوده و نخواهد بود.

حج ظاهرى همانگونه كه براى دشمنان حج زيانى ندارد براى حاجى نيز سودى ندارد و تنها جهت رفع تكليف به جاآورده مى شود.

اگر ميليونها نفر به حج روند ولى شناخت آنها از حج تنها در حدّ مناسك صورى آن و اجراى دقيق مناسك بدون توجّه به محتواى آن باشد، نه سودى دارد و نه زيانى.

اگر از ميان مليونها زائر، حتى تنها چند هزار نفرى ضمن اجراى صحيح آداب ظاهرى اعمالِ حج، آنهم تا حدودى به اسرار باطنى و نقش سازنده آن واقف شده و از نور درون آن مستضيى ء شوند و نور بگيرند، دشمنان ضدّ نور براى خاموشى آن


1- مثنوى دفتر اوّل، ص 230
2- مثنوى كلاله خاور، دفتر 2، ص 106

ص: 27

با حاجيّان به مقابله مى پردازند؛ «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَو كَرِهَ الكافِرُون» (1)

«مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنندولى خداوند نور خود را به اتمام و كمال مى رساند ولو كراهت داشته باشند.»

آرى چنين حجّى به ضرر آنان است و حيات استعماريشان را تهديد مى كند.

همانگونه كه نماز واقعى «تنهى عن الفحشاء و المنكر» و «معراج المؤمن» و «عمود الدّين» است، حج واقعى نيز چنين است؛ ليكن با كمال تأسّف بسيارى از مردم از اين فيض عظما محروم و اسرار حج از آنان مكتوم است.

عارف بزرگ و بزرگمرد تاريخ معاصر حضرت امام خمينى- قدّس اللَّه نفسه الزكيه- به اين حقيقت پيش از همه و بيش از هر كس ديگر پى برد و مردم را بدين مهم آگاه ساخت و از اين كه هنوز هم گروهى حج را فقط در اجراى احكام صورى و ظاهرى محدودى خلاصه كرده اند تأسّف خورده، مى گويد:

«بزرگترين درد جوامع اسلامى اين است كه هنوز فلسفه واقعى بسيارى از احكام الهى را درك نكرده اند و حج با آن همه راز و عظمتى كه دارد هنوز به صورت يك عبادت خشك و يك حركت بى حاصل و بى ثمر باقى مانده است. يكى از وظايف بزرگ مسلمانان، پى بردن به اين واقعيت است كه حج چيست و چرا براى هميشه بايد بخشى از امكانات مادى و معنوى خود را براى برپايى آن صرف كنند؟ چيزى كه تا به حال از ناحيه ناآگاهان و يا تحليل گران مغرض و يا جيره خواران، به عنوان فلسفه حج ترسيم شده است، اين است كه حج يك عبادت دستجمعى و يك سفر زيارتى- سياحتى است.

به حج چه كه چگونه بايد زيست و چطور بايد مبارزه كرد و با چه كيفيّت در مقابل جهان سرمايه دارى و كمونيسم ايستاد؟!

به حج چه كه حقوق مسلمانان و محرومان را از ظالمين بايد ستاند؟! به حج چه كه بايد براى فشارهاى روحى و جسمى مسلمانان چاره انديشى نمود؟! به حج چه كه مسلمانان بايد بعنوان يك نيروى بزرگ و قدرت سوّم جهان خودنمايى كنند؟!

به حج چه كه مسلمانان را عليه حكومتهاى وابسته بشوراند؟! بلكه حج همان سفر تفريحى براى ديدار از «قبله» و «مدينه» است و بس.

و حال آن كه حج براى نزديك شدن


1- صف: 8

ص: 28

و اتّصال انسان به صاحب خانه است و حج تنها حركات و اعمال و لفظها نيست و با كلام و لفظ و حركت خشك انسان به خدا نمى رسد. حج كانون معارف الهى است كه از آن، محتواى سياست اسلام را در تمامى زواياى زندگى بايد جستجو نمود. حج پيام آور ايجاد و بناى جامعه اى بدور از رذائل مادّى و معنوى است.

حج تجلّى و تكرار همه صحنه هاى عشق آفرين زندگى يك انسان و يك جامعه متكامل در دنياست و مناسك حج مناسك زندگى است و از آنجا كه جامعه است اسلامى از هر نژاد و ملّتى بايد ابراهيمى شود تا به خيل امّت محمّد- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- پيوند خورد و يكى گردد و يد واحده شود، حج تنظيم و تمرين و تشكل اين زندگى توحيدى است.

حج عرصه نمايش و آيينه سنجش استعدادها و توان مادى و معنوى مسلمانان است. حج بسان قرآن است كه همه از آن بهره مند مى شوند ولى انديشمندان و غوّاصان و دردآشنايان امّت اسلامى اگر دل به درياى معارف آن بزنند و از نزديك شدن و فرو رفتن در احكام و سياستهاى اجتماعى آن نترسند، از صدف اين دريا گوهرهاى هدايت و رشد و حكمت و آزادگى را بيشتر صيد خواهند نمود و از زلال حكمت و معرفت آن تا ابد سيراب خواهند گشت. ولى چه بايد كرد و اين غم بزرگ را به كجا بايد برد كه حج بسان قرآن مهجور گرديده است.

و به همان اندازه اى كه آن كتاب زندگى و كمال و جمال در حجابهاى خود ساخته ما پنهان شده است و اين گنجينه اسرار آفرينش در دل خروارها خاك كج فكريهاى ما دفن و پنهان گرديده است و زبان انس و هدايت و زندگى و فلسفه زندگى ساز او به زبان وحشت و مرگ و قبر تنزل كرده است، حج نيز به همان سرنوشت گرفتار گشته است. سرنوشتى كه ميليونها مسلمان هر سال به مكّه مى روند و پا جاى پاى پيامبر و ابراهيم و اسماعيل و هاجر مى گذارند ولى هيچ كس نيست كه از خود بپرسد ابراهيم و محمّد- عليهما السلام- كه بودند و چه كردند، هدفشان چه بود، از ما چه خواسته اند؟ گويى به تنها چيزى كه فكر نمى شود به همين است. مسلّم، حج بى روح و بى تحرّك و قيام، و حج بى برائت، حج بى وحدت و حجى كه از آن هدم كفر و شرك برنيايد، حج نيست ...

پيامبر اسلام نيازى به مساجد اشرافى و مناره هاى تزييناتى ندارد. پيامبر اسلام دنبال مجد و عظمت پيروان خود

ص: 29

بوده است كه متأسّفانه با سياستهاى غلط حاكمان دست نشانده به خاك مذلّت نشسته اند ...

إنشاء اللَّه ما نخواهيم گذاشت از كعبه و حج، اين منبر بزرگى كه بر بلنداى بام انسانيّت بايد صداى مظلومان را به همه عالم منعكس سازد و آواى توحيد را طنين اندازد، صداى سازش با آمريكا و شوروى و كفر و شرك نواخته شود و از خدا مى خواهيم كه اين قدرت را به ما ارزانى دارد كه نه تنها از كعبه مسلمين كه از كليساهاى جهان نيز ناقوس مرگ آمريكا و شوروى را به صدا درآوريم»(1)فضيلت حج

حج داراى فضيلت عارضى و ذاتى است.

الف: فضيلت عارضى

فضيلت عارضى حج به چند جهت است:

1- اجتماع مسلمانان از اطراف و اكناف عالم در آن ميعادگاه است كه نمونه اى از رستاخيز نهايى است.

در اين اجتماع ملل دنيا با فرهنگها و رنگها و زبانهاى مختلف از اقصى نقاط كره خاكى گردهم مى آيند و همه با زبان دل و زبان دين با هم سخن مى گويند.

اى بسا هندو و ترك همزبان اى بسا دو كرد چون بيگانگان

پس زبان همدلى خود ديگر است همدلى از هم زبانى بهترست

همچنين از اوضاع عبادى، سياسى، اقتصادى نظامى علمى و ... همديگر نيز مطّلع مى گردند و پيامهاى برادران و خواهران دينى خود از ملل ديگر را به هموطنانشان مى رسانند كه اين مطلب داراى فوايد دنيوى و اخروى فراوانى است كه انشاء اللَّه در فرصت ديگر بدان خواهيم پرداخت.

2- در اين ماه (ذيحجه) وقايعى رخ داده كه به حج عظمت داده است. بعضى از اين وقايع، پيش از اسلام واقع شده؛ مانند وقايعى كه مربوط به حضرت ابراهيم ع- است؛ از قبيل قربانى فرزند و ... و بعضى ديگر به بعد از ظهور اسلام مربوط است؛ مانند مسأله «غدير» كه روز ولايت و اكمال دين و يأس كفّار است. گروهى از عرفا ماه ذيحجه را از اين جهت به ساير ماهها فضيلت داده اند؛ زيرا روز غدير روز امامت، ولايت و وصايت است. و چون ولايت باطن نبوّت است پس روز ولايت هم باطن و سرّ همه ايّام است.


1- پيام حضرت امام در ذيحجه 1408 برابر با تير ماه 1367

ص: 30

عارف عظيم القدر مرحوم ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى استاد عرفان حضرت امام خمينى- رضوان اللَّه عليه- در اين باره مى فرمايد:

«در اين روز ولايت امير المؤمنين را به آسمانها و زمينها و پرندگان و درياها و صحراها و كوهها و ... عرضه داشتند و همه قبول كردند. ... مَثَل مؤمنان در قبول ايمان و ولايت امير المؤمنين- عليه السلام- در روز غدير مانند مثَلَ ملائكه در قبول سجده به حضرت آدم- ع- است و مَثَل كسى كه ولايت امير المؤمنين را قبول نكند مَثَل شيطان در ردّ سجده بر آدم- ع- است ... اين ولايتى كه به جميع صنوف مخلوقات ارائه شده، همان ولايت مطلقى است كه در رسول اللَّه و امير المؤمنين و يازده خليفه حضرت امير است؛ همانطور كه بعضى از محقّقين گفته اند: ولايت باطن نبوّت مطلقه است.» (1) ب- فضيلت ذاتى:

1- خانه خدا در زمين كه كعبه مكرّمه است، مقابل «بيت المعمور» خانه خدا در آسمان قرار دارد.

«در زمين خانه ساختند و مطاف جهانيان كردند و در آسمان خانه ساختند و مطاف آسمانيان كردند. آن را بيت المعمور گويند و فرشتگان روى بدان دارند. و اين يكى را كعبه نام نهادند و آدميّان روى بدان دارند. سيد انبيا و رُسُل- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- گفت: شب قربت و رتبت، شب الفت و زلفت كه ما را در اين گلشن حرام دادند، چون به چهارم آسمان رسيدم كه مركز خورشيد است و منبع شعاع جرم شاه ستارگان است به زيارت بيت المعمور رفتم چند هزار مقرّب ديدم در جانب بيت المعمور، همه از شراب خدمت مست و مخمور، از راست مى آمدند و به جانب چپ مى گذشتند و لبيك مى گفتند. گويى عدد ايشان از عدد اختران فزون است و از شمار برگ درختان زيادت. وَهْم ما شمار ايشان ندانست، فهم ما عدد ايشان در نيافت. گفتم يا اخى جبرائيل كه اند ايشان و از كجا مى آيند؟ گفت: يا سيد «وَما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إلّا هُوَ» پنجاه هزار سال است تا همچنين مى بينم كه يك ساعت آرام نگيرند. هزاران از اين جانب مى آيند و مى گذرند، نه آنها كه مى آيند پيش از اين ديده ام نه آنها كه گذشته اند ديگر هرگزشان باز بينم نه دانيم از كجايند، نه دانيم كجا شوند. نه بدايت حال ايشان دانيم نه نهايت كار ايشان شناسيم.» (2) 2- وجود قبر منوّر پيامبر خدا صلّى


1- المراقبات متن عربى، مربوط به اعمال ماه ذيحجه.
2- تفسير خواجه عبداللَّه كشف الأسرار چاپ أمير كبير، ج 1، ص 367

ص: 31

اللَّه عليه و آله- و ائمّه اطهار در مدينه و قبور انبياى عظام در مكّه.

كعبه از گذشته هاى دور مورد علاقه پيامبران الهى بوده و همواره به كعبه عشق مى ورزيده اند. پيامبران در شدائد و سختى ها به خانه خدا پناه مى بردند و از فيوضات آن بهره مند مى گشتند. اين امر باعث شده است كه بسيارى از انبياى الهى در شهر مكّه اقامت داشته باشند و در نتيجه در اين شهر مدفون شوند.

در تفسير خواجه عبداللَّه انصارى آمده است:

«هر پيامبرى كه از دست قوم خود فرار مى كرد به كعبه پناه مى برد و تا آخر عمر در آن به عبادت مى پرداخت ... يقيناً قبر نوح و هود و شعيب و صالح بين زمزم و مقام است ... و در اطراف كعبه قبر 300 پيامبر است ... و بين ركن يمانى تا حجر الاسود قبر 70 پيامبر است و بين صفا و مروه قبر هفتاد هزار پيامبر است.» (1) «از اينرو پيامبر اكرم- ص- فرموده است هر كه در مكّه بميرد مانند آن است در آسمان دنيا مرده است.» (2) فضيلت و اسرار كعبه:

عرفا به تأسّى از آيات و روايات، براى كعبه فضايل و اسرار بسيار بيان داشته اند كه به اندكى از آن اشاره مى شود:

كعبه، مكانى كه خداوند متعال در شهر مكّه (يا بكه) قرار داده است. در روايات و كتب عرفانى آمده است: اوّلين قطعه خاكى كه در روى زمين ظاهر شده مكان كعبه بود و خداوند زمين را از اين ناحيه گسترانيد؛ از اينرو مكه را «امّ القرى» ناميده است.

امام باقر- عليه السلام- فرمود:

«خداوند آنگاه كه خواست زمين را بيافريند، به بادهاى چهارگانه دستور داد تا بر روى آب وزيده و آن را موّاج ساخته و كفهاى آن را در مكان اين خانه جمع كند و تلّى (كوهى- تبّه اى) از آن بسازد. پس زمين را از زير اين كوه گسترش داد و آيه شريفه «إنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً» (3)

اشاره به آن است. پس اوّلين بقعه اى كه در زمين خلق شد كعبه بود، سپس زمين از آن امتداد يافت.» (4) امام صادق- عليه السلام- فرموده است:

«دوست داشتنى ترين جاى زمين، مكّه است. در نزد خداوند هيچ خاكى محبوبتر از خاك مكّه، هيچ سنگى محبوبتر از سنگ مكّه، هيچ درختى محبوبتر از درخت مكّه، هيچ كوهى دوست داشتنى تر از


1- تفسير كشف الاسرار، ج 2، ص 212
2- تفسير كشف الاسرار، ج 2، ص 223
3- آل عمران: 96
4- من لا يحضره الفقيه چاپ بيروت، ج 2، باب 64، ص 184

ص: 32

كوه مكّه و هيچ آبى محبوبتر از آب آن نيست.» (1) همچنين از امام صادق- ع- است كه فرمود:

«خداوند تبارك و تعالى مسجد الحرام را قبل از زمين آفريد، سپس زمين را از آن گسترانيد.» (2) به بيان روايات، نگاه كردن به كعبه عبادت و موجب محو گناهان است. (3) احترام «ماههاى حرام» به ايّام حج و زيارت كعبه است. جنگ در ماه ذيحجه، از آن جهت كه ماه حج است تحريم گشته و در ذيقعده از آن جهت كه ماه قبل از حج و ماه آماده شدن حاجيّان است حرام شده است زيرا حاجى بايد آرامش خاطر و امنيّت داشته باشد. و محرّم ماه برگشت حاجيّان و اسكان يافتن و رفع خستگى آنها از سفر حج است و اگر ماه رجب را ماه حرام قرار داد از آن جهت است كه ماه حج عمره است. (4) آرى خداوند به احترام حج و حاجيّان، اين ماهها را ماه حرام و امن قرار داد تا همگان به بركت حج مدّتى از سال را در امنيّت باشند.

محى الدين عربى مى گويد:

«بدان كه خداوند متعال كعبه را به عنوان گنجى به وديعه نهاده است. رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- خواست تا آن گنج را خارج ساخته و به مرم انفاق كند ولى به جهت مصلحتى، از آن صرفنظر كرد ... و آن سرّ تا كنون باقى است. امّا روزى در سال 598 كه من در تونس بودم لوح زرّين از كعبه به سوى من آمد كه در آن لوح اثر انگشتى به عرض يك شبر و به طول يك شبر يا بيشتر بود. در آن لوح به قلمى كه من نمى شناختم نوشته اى بود و اين جريان به سبب وجهتى كه بين من و خدايم بود پيش آمد. من از خدا خواستم كه آن لوح را به جاى خود برگرداند و اين كار به جهت حفظ ادب در محضر رسول خدا بود كه اگر آن لوح به مردم نشان مى دادم فتنه كور در ميانشان به وجود مى آمد و من بدين مصلحت از افشاى آن خوددارى كردم. اما حضرت رسول اكرم- ص- بدين جهت آن را ترك نكردند بلكه آن را باقى گذاشتند تا حضرت قائم در آخر الزمان به امر خدا آن را خارج سازد. آن حضرتى كه جهان را پُر از عدل و قسط مى كند همانطور كه پُر از ظلم و جور شده بود. و خبرى نيز در اين خصوص وارد شده است.» (5) ازاينرو پيامبراكرم- ص- فرمود است: «هركه در مكه بميرد مانند آن است كه درآسمان دنيا مرده است.» (6) همچنين وى در خصوص كعبه مى گويد:


1- من لا يحضره الفقيه چاپ بيروت ج 2، باب 64، ص 185
2- الوافى فيض كاشانى، ج 12، ص 69، چاپ اصفهان.
3- الوافى فيض كاشانى، ج 12، ص 39، چاپ اصفهان.
4- الوافى فيض كاشانى، ج 12، ص 38، چاپ اصفهان.
5- الفتوحات المكّيّة چاپ مصر، ج 10، ص 58 و 57
6- الفتوحات المكّيّة چاپ مصر، ج 10، ص 223

ص: 33

«خانه كعبه اوّلين خانه اى است كه معبد مردم قرار داده شده و نماز در آن با فضيلت تر از نماز در غير آن است خانه كعبه از نظر زمان قديمى ترين مسجد است و اين خانه از هنگامى است كه خدا دنيا را آفريد.

پس اين خانه همان خانه اى است كه خدا از تمام خانه ها برگزيده است، و براى آن است سرّ اوّليت در ميان همه معبدها كه 120 هزار پيامبر، غير از اولياى الهى، بر آن طواف كرده اند.

هيچ پيامبر و وليى نبوده است كه به اين خانه و بلد حرام تعلّق خاطرى نداشته باشد پس يقيناً اين خانه موطن ظهور دست خدا ولى حقّ و وديعه الهى است پيامبر اكرم- ص- درخصوص اين خانه فرمود: «به خدا كه تو بهترين زمين خدا و محبوبترين زمين نزد خدا هستى و اگر مرا از تو خارج نمى كردند من هرگز از تو خارج نمى شدم.» پس اگر كسى اين خانه را ببيند ولى بر حالت الهى و نورانى وى نيفزايد، از بركت خانه چيزى عايد او نشده است؛ زيرا اين خانه خزانه خدا از بركات و هدايت است.» (1) اسامى كعبه و ساير مناسك حج

هر يك از اسامى موجود براى كعبه يا ساير مناسك حج، وجه تسميه خاصّى داشته و هر كدام بيانگر حقيقتى است.

از آنجا كه اين مناسك، اعمال عبادى و دينى است، اولياى دين مى توانند وجه نامگذارى آن را بيان كرده و به بيان حكمت و اسرار موجود در اين تسميه بپردازند. و لذا آنچه عرفا در اين خصوص گفته اند يا ترجمه و توضيح متن روايتى است و يا با توجّه به مضمون روايت، از آن برداشتى ذوقى و عرفانى كرده اند.

اكنون به بيان مضامين بعضى از اسمهاى موجود و وجه تسميه آن مى پردازيم:

كعبه؛ معناى مكعّب و مربّع است، و مربّع بودن كعبه بدان جهت است كه «بيت المعمور» مربع است و كعبه مقابل آن قرار دارد. مربّع بودن بيت المعمور از اينرو است كه مقابل «عرش خدا» است و آن مربع است. و مربع بودن عرش بدين خاطر است كه «كلمات الهى» كه اسلام بر آن بنا نهاده شده چهارتا است كه عبارتند از:

«سبحان اللَّه»، «الحمد للَّه»، «لا إله إلّااللَّه» و «اللَّه اكبر.»

بيت اللَّه الحرام؛ اين نامگذارى بدان جهت است كه مشركان از ورود به اين منع شده اند و داخل شدن مشركين بر آن حرام است.

البيت العتيق؛ عتيق يعنى رها شده و


1- تفسير رحمة من الرحمان چاپ دمشق، ج 1، ص 451

ص: 34

آزاد. حكمت نامگذارى آن به عتيق، اين است كه خانه خدا ملك كسى نبوده و از هرگونه ملكيّتى رهاست.

بكّه؛ محلّ گريه و بكاء است. مردم در اطراف آن گريه كرده و از گناهان خود استغفار مى كنند.

صفا؛ آدم- ع- برگزيده خدا (مصطفى) بر آن كوه فرود آمد و اسم او بر آن نهاده شد.

مروه؛ چون حوا كه مرأة (زن) است، بر آن فرود آمد، اينجا بدين نام خوانده شد.

منا؛ آنگاه كه جبرئيل- ع- به حضرت ابراهيم نازل شد، گفت: «تمنى يا ابراهيم» اى ابراهيم هر چه مى خواهى تمنّا كن. از اين رو آنجا منا خوانده شد.

عرفه؛ چون جبرئيل به ابراهيم- ع- گفت: دراين سرزمين به گناهان خود اعتراف كن و به مناسك معرفت پيدا كرده، آن را بشناس. اين مكان نام «عرفه» را به خود گرفت. (1) قربان؛ قربانى را از آن جهت قربانى گفته اند كه موجب تقرّب آدمى به خدا مى شود. (2)

در روايت نيز آمده است كه «الصلاة قربان كلّ تقى»؛ «نماز نزديك كننده- وبالا برنده- هر انسان با تقوايى است.»

اسرار و مضامين عرفانى حج

بيت ظاهر و بيت باطن

عرفا بيت اللَّه الحرام را بيت ظاهرى و آشكار خدا در زمين دانسته و قلب انسان وارسته و ولىّ اللَّه را بيت باطنى مى دانند. اگر محوّطه كعبه حَرَم است قلب آدمى نيز حرم است اين مطلب متّخذ از روايتى است كه مى فرمايد:

«القَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلا تُسْكِن فِي حَرَمِ اللَّه غَيرَ اللَّه»؛ (3)

«قلب حرم خداست و در حرم خدا غير او را جاى نده»

دل سراى توست پاكش دارم از آلودگى كاندرين ويرانه مهمانى ندانم كيستى

هر دل سوزان هزاران راه دارد سوى تو اين همه ره را تو پايانى ندانم كيستى

صائب تبريزى

***

دلم خلوت سراى اوست غيرى در نمى گنجد كه غير او نمى زيبد درين خلوتسراى دل

مولوى نيز مى گويد:

هر روز به گداى شه دلدار درآيى جان را و جهان را شكفايى و فزايى


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 155- 151
2- الوافى، ج 12، ص 195
3- بحار الأنوار، چاپ بيروت، ج 67، و 25 روايت 27، باب 43

ص: 35

يا رب چه خجسته است ملاقات جمالت آن لحظه كه چون بدر برين صدر برآيى (1)

محى الدّين عربى مى گويد:

«اگر مردم به طواف خانه ظاهرى طواف مى كنند، خواطر الهى نيز به اطراف قلب عارف طواف مى كنند.» (2) در مقايسه دو بيت «ظاهرى» و «باطنى» گفته مى شود: بيت باطنى (دل) وسيعتر از بيت ظاهرى است؛ زيرا اين خانه وسعت گنجايش حضرت ربوبى را ندارد اما دل انسان وارسته دارد. اين مطلب با توجّه به آيه اى از قرآن كريم و روايات موجود در اين زمينه بيان شده است. قرآن كريم مى فرمايد:

«وَاعْلَمُوا انَّ اللَّهَ يَحُولُ بَينَ المَرءِ وَقَلْبِه»؛ (3)

«بدانيد كه خدا بين انسان و قلبش در آمد و شد است.»

در روايتى نيز آمده است: «لا يَسَعُني ارْضِي وَلا سَمائي و لَكِنْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدِي المُؤمِن.»؛ (4)

«زمين و آسمانم گنجايش مرا ندارند ولى قلب بنده مؤمن من دارد.»

محى الدّين در اين خصوص كلامى از «بايزيد» آورده، سپس نظر خود را چنين بيان مى كند:

«ابو يزيد در مقام قلب مى گويد: اگر عرش الهى و هر آنچه در آن است صد هزار هزار (صد ميليون) بار در زاويه اى از زواياى قلب عارف قرار گيرد، عارف آن را احساس نخواهد كرد.

اين وسعت قلب ابو يزيد در عالم اجسام است بلكه من مى گويم: اگر آنچه كه وجودش بى نهايت است به همراه آنچه كه به وجود آورنده اين وجود لانهايى است، به قلب عارف عرضه شود و در زاويه اى از زواياى قلب وى قرار گيرد باز او احساس نخواهد كرد. (5) و (6) اين مطلب بيان مضمون روايت ديگرى است كه مى گويد: «قَلْبُ المُؤمِن عَرشُ الرَّحمن»؛ (7)

«قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است.»

محى الدّين عربى مى گويد: چون حج معناى قصد است و حاجى در همه اعمال خود قصد تقرّب به خدا را دارد، پس حج در واقع تكرار مدام قصد حاجى در ايّام حج است قلب مؤمن هم كه متذكّر اسماء الهى مى شود و آنها را در خود حاضر مى سازد و در آن حال مخصوص، اسمهاى الهى را تكرار مى كند، اين اسمها قلب را طواف مى كنند. همانگونه كه جن و انس و ملك خانه كعبه را طواف مى كنند. اسمهاى الهى نيز خانه دل را كه خانه خداست طواف مى كنند. (8)


1- كليّات شمس تبريزى، چاپ امير كبير، ص 975
2- الفتوحات المكيّه، ج 10، ص 52
3- انفال: 24
4- بحار الأنوار، چاپ بيروت، ج 55، ص 39 روايت 61 باب 4
5- يقول ابو يزيد في هذا المقام: لو أنّ العرش و ما حواه مأة ألف ألف مرّة في زاوية من زوايا قلب العارف ما احسّ به وهذا وسع أبي يزيد في عالم الأجسام بل أقول لو أنّ ما لا يتناهى وجوده يقدّر انتهاء وجوده مع العين الموحّدة له في زاوية من زوايا قلب العارف ما احسّ بذلك.
6- براى اطلاع بيشتر رجوع شود به كتاب انديشه عطار فصول الحكم فصل السحفى تاليف قادر فاضل، فصل 9
7- بحار الانوار، ج 55، ص 39، روايت 61، باب 4
8- الفتوحات المكيه، ج 10، ص 64

ص: 36

با توجّه به اين مطالب است كه بعضى از عرفا گاهى حرفهايى زده اند كه تحمّلش براى اهل ظاهر مشكل بوده ولى براى اهل معنا قابل درك و تحمّل بوده است. مانند مطلبى كه عطّار در كتاب «تذكرة الاوليا» از عارفى نقل مى كند كه روزى شخصى خرج سفر مهيا كرده، عزم زيارت خانه خدا نمود. در راه به عارفى رسيد و او از وى پرسيد كه كجا مى روى؛ گفت: خرج سفر فراهم ساخته و عازم زيارت خانه خدا هستم. عارف گفت: پولهايت رابه من ده، او پولها را داد. سپس عارف گفت: اكنون هفت بار به دور من طواف كن كه حجّت مقبول است.

البته غرض عطّار از ذكر چنين مطلبى اين نيست كه او راه حج را بر مردم ببندد و مردم را به سوى عرفا گسيل دارد بلكه منظور كشف يك حقيقت است و آن اين كه خانه حقيقى خدا دل مؤمن است و نبايد از آباد كردن اين دل غافل ماند كه فهم عظمت خانه كعبه در گرو فهم عظمت اين خانه است و خدا هميشه در اين خانه است كه «أَنَا عِنْدَ مُنْكَسِرَةِ قُلُوبِهِم.»

خداوند نزد دلهاى شكسته است.

پس ما قبل از تشرّف به آن خانه، بايد اين خانه را تطهير كنيم و به قول ملاى رومى:

اى قوم به حج رفته كجاييد كجاييد معشوق همينجاست بياييد بياييد

معشوق تو همسايه و ديوار بديوار در باديه سرگشته شما در چه هواييد

گر صورت بى صورت معشوق ببينيد هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد

ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد يكبار از اين خانه برين بام برآييد

آن خانه لطيفست نشانهاش بگفتيد از خواجه آن خانه نشانى بنماييد

يك دسته گل كو اگر آن باغ بديديت يك گوهر جان كو اگر از بحر خداييد

با اين همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس كه بر گنج شما پرده شماييد (1)

منظور از اين مطالب، آگاه ساختن مردم از مقام خود و مقام و منزلت جايى است كه انسان قصد زيارت آن را دارد تا با اين خود آگاهى و معرفت الهى، آدمى بتواند حج واقعى به جا آورد؛ به عبارت ديگر انسان به همراه مقام انسانيش به پيشگاه حضرت ربوبى حاضر شود و چون انسانيّت انسان به قلب اوست، لذا تنها در زمانى به چنين توفيقى نايل مى آيد كه به عظمت قلب تا حدودى واقف شود.

يكى از مقامات عظماى قلب، بيت اللَّه بودن قلب است. انسان روشن دل


1- كليات شمس تبريزى، غزل 648، ص 274

ص: 37

مى داند كه به همراه خانه خدا به زيارت خانه خدا مى رود. خدا خانه اى در درون دارد و خانه اى در برون. اگر ما ميهمان خداييم، خدا هم ميهمان ماست.

زين حكايت كرد آن ختم رُسُل از مليك لا يزال و لم يزل

كه نگنجيدم در افلاك و خلا در عقول و در نفوس با عُلا

در دل مؤمن بگنجيدم چو ضيف بى زچون و بى چگونه بى زكيف

بى چنين آيينه از خوبى من برنتابد نه زمين و نه زمن

بر دوكَوْن اسب ترحّم تا ختم بس عريض آيينه اى برساختم

هر دمى زين آينه پنجاه عُرس بشنو آيينه ولى شرحش مپرس (1)

هدف اين است كه اگر صورت صورت انسانى است قلب هم قلب انسانى باشد، بر خلاف آنهايى كه به فرموده على- عليه السلام- صورتشان صورت انسانى ولى سيرتشان سيرت حيوانى است؛ «الصُّوْرَةُ صُوْرَةُ انْسَانٍ وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَيْوان.» (2)

اين حقيقت در بيان حضرت سجّاد- عليه السلام- با زهرى به گونه ديگر آمده است؛ زهرى به امام زين العابدين- ع- عرض كرد: «ما اكثر الحجيج» «چقدر حاجى فراوان است!» امام فرمود: «ما اكْثَرَ الضَّجيج و اقَلَّ الحَجِيْج» (3)

«چقدر ضجّه كننده زياد است و حاجّى اندك. آنگاه امام- ع- تصرّفى در ديده وى كرد و چشم برزخى او باز شد و پرده هاى ماديّت كنار رفت و ديد كه عده اى به شكل انسان و عده زيادى به شكل حيوانات گوناگون هستند.

آن حاجيى كه دلش زنده و خداى خود را بنده بوده است صورتاً و سيرتاً انسان است. او به همراه خانه خدا به زيارت خانه خدا آمده است. سفر او به قول حكما و عرفا؛ «سفر فى الحقّ بالحق» است. چه بسا كه ظاهراً به ديدن خانه خدا رفته و لى باطناً خانه خدا به ديدن وى آمده باشد. امّا ديدن چنين چيزى براى همگان ميّسر نيست مگر قليلى از اولو الألباب.

عطار نيشابورى در خصوص «رابعه عدويه» چنين ماجرايى را نقل مى كند:

«نقل است ابراهيم ادهم- رضى اللَّه عنه- چهارده سال تمام سلوك كرد تا به كعبه شد، از آنك در هر مصلايى جايى دو ركعت مى گزارد تا آخر بدانجا رسيد خانه نديد، گفت: آه چه حادثه اى است؟! مگر چشم مرا خللى رسيده است. هاتفى آواز داد كه چشم تو را هيچ خلل نيست امّا كعبه به


1- مثنوى نيكلسون، دفتر 6، ص 447
2- نهج البلاغه، خطبه 87
3- صهباى صفا، چاپ مشعر، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 69

ص: 38

استقبال ضعيفه اى شده است كه روى بدينجا دارد. ابراهيم را غيرت بشوريد گفت:

آيا اين كيست؟! بدويد رابعه را ديد كه مى آيد و كعبه با جاى خويش شد.

چون ابراهيم آن بديد، گفت: اى رابعه، اين چه شور و كار و بار است كه در جهان افكنده اى؟! گفت: شور، من در جهان نه افكنده ام، تو شور در جهان افكنده اى كه چهارده سال درنگ كرده اى تا به خانه رسيده اى. گفت: آرى چهارده سال در نماز باديه قطع كرده ام. گفت: تو در نماز قطع كرده اى و من در نياز. رفت و حج بگزارد و زار بگريست، گفت: اى بار خداى، تو هم بر حج وعده نيكو داده اى و هم بر مصيبت اكنون اگر حج پذيرفته اى ثواب حجّم گو اگر نپذيرفته اى اين بزرگ مصيبتى است ثواب مصيبتم گو. پس بازگشت و به بصره باز آمد و به عبادت مشغول شد تا ديگر سال.» (1) مولوى نيز شعرى دارد كه بيانگر اين حقيقت است او مى گويد: آن كه به مكه مى روند نيز مديون لطف الهى اند. او «تن آدمى» رابه «مشك»، «معنويت حج» رابه «آب» و «خدا» رابه «سقا» تشبيه كرده است. مى گويد: اگر خواجه سقا جَهد سقايى نكند، هيچ گاه پُر از آب نمى شود. ليكن گاه آب را به مشك مى رساند و گاه مشك را به آب.

اين مشك به خود چون رود و آب كشاند تا خواجه سقّا نكند جهد سقايى

آن نيستى اى خواجه كه كعبه به تو آيد گويد برِ ما آى اگر حاجىِ مايى

اين كعبه نه جا دارد و نه گنجد در جا مى گويد العزّة والحسن ردايى

هين غرقه عزّت شو و فانى ردا شو تا جان دهدت چونكه ببيند كه فنايى (2)

سفر قلب (دل) و سفر جسم

عرفا سفر را دوگونه دانسته اند: الف:

سفر دل. ب: سفر جسم.

سفر جسم؛ انتقال از مكانى به مكان ديگر است.

سفر قلب؛ انتقال از يك حال به حال ديگر و از صفتى به صفت ديگر است.

بعضيها اگر سفر جسمانى دارند، سفر روحانى هم دارند؛ يعنى با رفتن به حج اوصاف زشت را از بين برده و به اوصاف نيك متخلّق مى شوند؛ به عبارت ديگر، انسان ديگرى مى شوند.

استاد حسن حسن زاده آملى- روحى له الفدا- مى فرمود:

روزى يكى از مؤمنان كه قصد سفر حج داشت، جهت خداحافظى به خدمت


1- تذكرة الأولياء، باب 8
2- ديوان شمس تبريزى، ص 975

ص: 39

حضرت استاد علامه ابو الحسن شعرانى- رضوان اللَّه عليه- شرفياب شد و از وى خواست تا در حقّ او دعايى بكند. علامه شعرانى فرمود: انشاء اللَّه بروى و برنگردى.

منظور اين است كه تو با اين حال عادى كه به سفر مى روى، وقتى مناسك را انجام دادى بايد به قدرى تعالى و تكامل داشته باشى كه ديگر در برگشت از حج انسان ديگرى بشوى. در واقع معنويت حج به قدرى در تو اثر نهاده باشد كه به انسان جديدى [از حيث معنويت] مبدّل شده و به قول عرفا تولّد جديد وتولّد دومى داشته باشى.

مولوى مى گويد:

چون دوّم بار آدمى زاده بزاد پاى خود بر فرق علّتها نهاد

مى پرد چون آفتاب اندر افق با عروس صدق و صفوت بر تتق

بلكه بيرون از افق و زچرخها بى مكان باشد چو ارواح و نهى

اين عقول ما چو سايه اى عمو مى فتد از هر طرف بر پاى او (1)

خواجه عبداللَّه قشيرى در خصوص سفر روحانى و عادى مى گويد:

«از ابو على دقّاق شنيدم كه مى گفت: در قريه فرخك نيشابور از يكى از شيوخ عرفا پرسيدند: اى شيخ، آيا مسافرت رفته اى؟ شيخ گفت: مسافرت زمينى يا آسمانى؟ سفر زمين نداشته ام امّا سفر آسمانى داشته ام.» (2)

اى مقيمان درت را عالَمى در هر دمى رهروان راه عشقت هر دمى در عالَمى

قشيرى در ادامه گفتار از قول ابو على دقّاق مى گويد:

«و من در مرو بودم كه بعضى از متصوّفه نزد من آمدند. يكى از آنها به من گفت: من از راه دور مسافت طولانيى را جهت زيارت تو طى كرده ام. من بدو گفتم:

كافى بود كه به جايى اين همه طى مسافت طولانى، يك قدم از نفس خود مسافرت كرده و دور مى شدى.» (3) البته اينگونه مسافرت بسيار خوب است ولى كسى نبايد به اين بهانه كه «ما نمى توانيم سفر روحانى داشته باشيم پس سفر حج را ترك كنيم» آن را ترك كند بلكه بايد به هر حال، حتى الامكان، به حج رفت ولى بهترين سفر اين است كه در آن سعى در خودسازى و به جا آوردن حج عرفانى و ابراهيمى بشود.

يكى از عرفا در اين مورد مى گويد:

«اندر باديه بودم تنها بمانده، دست برداشتم، گفتم ضعيفم و رنجور يا رب، يا


1- مثنوى كلاله خاور، دفتر 3، ص 194
2- رساله قشيريه، متن عربى چاپ بيدار، ص 411
3- رساله قشيريه، متن عربى چاپ بيدار، ص 411

ص: 40

رب به مهمانى تو مى آيم. اندر دلم افتاد كه، گويند: «كه خوانده تو را؟ گفتم يا رب اين مملكتى است فراخ كه طفيلى بردارد. آوازى شنيدم از پس پشت. بازنگريستم اعرابيى را، ديدم بر اشترى نشسته، مرا گفت: يا عجمى تا كجا؟ گفتم به مكّه خواهم شد. گفت:

خوانده اند تو را؟ گفتم ندانم. گفت: نگفته است؛ «من استطاع إليه سبيلًا»؛ «آنكس به مكّه شود كه تواند او را.» گفتم مملكت فراخ است و طفيلى برتابد. گفت نيك طفيلى تو.

گفت: اين شتر را خدمت توانى كرد؟ گفتم توانم. از شتر فرود آمد و اشتر به من داد و گفت برين برو.» (1) بنابراين، ما ضمن اين كه نبايد به خود مغرور باشيم. بايد به رحمت واسعه خدا نيز نظر داشته و دل خوش داريم. آدمى هراندازه خود ساخته باشد باز بايد احساس شرمندگى در بارگاه ربوبى داشته و از خدا طلب عفو كند. از طرفى انسان به هر مقدار گناهكار و مقصّر باشد باز بايد به رحمت واسعه خدا اميدوار باشد كه مملكت فراخ است و رحمت واسع.

سفر حج و سفر آخرت

عرفا سفر حج را از جهاتى به سفر آخرت تشبيه كرده اند؛ همانطور كه در سفر آخرت، آدمى همه ملك و مال و همسر و عيال و پدر و مادر و موطن خود را ترك كرده و تنها راهى ديار ابديّت مى شود، در سفر حج نيز گاهى آدمى همه را ترك كرده و به سوى يار مى شتابد. لباس احرام ياد آور كفن پوشى آدمى در سفر آخرت است. طى منازل متعدّد، جهت رسيدن به كعبه مقصود را به طى منازل مرگ مانند قبر و برزخ و ...

تشبيه كرده اند.

جمع آمدن در مسجد الحرام و راز و نياز و طلب عفو در آن به روز حشر ماند كه همه در آن روز با همان لباس قبر دور هم جمع مى شوند و هر كسى به فكر خويش است.

در تفسير «كشف الاسرار» آمده است:

«بدانكه سفر حج بر مثال سفر آخرت نهادند و هرچه در سفر آخرت پيش آيد از احوال و اهوال مرگ در رستاخيز، نمود كار آن درين سفر پديد كردند، تا دانايان و زيركان چون اين سفر پيش گيرند به هر چه رسند و هرچه كنند منازل و مقامات آن راه آخرت ياد كنند. و عبرت گيرند و زاد و ساز آن به دست گيرند كه صعب تر است و عظيم تر. اوّل آن است كه چون أهل و عيال و دوستان را وداع كند بداند كه اين مثال


1- ترجمه رساله قشيريه، انتشارات علمى فرهنگى، باب 44

ص: 41

سكرات مرگ است. آن ساعت كه بنده در نزع باشد و خويش و پيوند و دوستان گرد وى درآيند و او را وداع كنند.

سار الفؤاد مع الأحباب إذ ساروا يوم الوداع فدمع العين مدرار

و آن كه زاد سفر از همه نوعها ساختن گيرد، و احتياط در آن به جاى آرد تا هر چه به زودى تباه شود برنگيرد. داند كه آن بادى نماند و زاد باديه نشايد.

در يابد و به جاى آرد كه طاعت با ريا و تقصير زاد آخرت را نشايد و به قال النبى «لا يقبل اللَّه تعالى عملًا فيه مقدار ذرّة من الريا» و آن گه كه بر راحله نشيند مركب خويش در سفر آخرت كه آن را نقش گويند ياد آورد.

و بعد ركوبه الافراس تبها يهادى بين اعناق الرجال

و چون عقبه ها و خطرهاى باديه بيند از منكر و نكير و حيّات و عقارب در گور كه شرع از آن نشان داده ياد كند. و به حقيقت داند كه از لحد تا حشر باديه اى عظيم در پيش است كه بى بدرقه طاعت بريدن آن دشوار است. اگر درين باديه بدين آسانى بدرقه اى به كار است پس در باديه قيامت بى بدرقه طاعت چون رستگار است؟!

راستكارى پيشه كن كاندر مصاف رستخيز نيستند از خشم حق جز راستكاران رستگار» (1)

پى نوشتها:


1- تفسير كشف الاسرار، ج 2، ص 225 و 226

ص: 42

ص: 43

فقه حج

ص: 44

استفتاءات جديد- 2

12 صفحه است از ص 44 تا 55

ص: 45

ص: 46

ص: 47

ص: 48

ص: 49

ص: 50

ص: 51

ص: 52

ص: 53

ص: 54

ص: 55

ص: 56

ص: 57

تاريخ و رجال

ص: 58

جغرافياى مدينه منوّره

رسول جعفريان

دلايل انتخاب مركز مدينه براى مسجد

بيشتر مورخان مسلمان بر آنند كه فرود آمدن رسول خدا- ص- در منطقه بنى مالك ابن نجار تصادفى و بدون نقشه قبلى بوده، همانگونه كه خروجش از قبا بر پايه تدبير و انديشه خاصى استوار نبوده است. اين سخنان حاصل اجتهاد ما از نقلهاى مورّخان مسلمان نيست؛ زيرا خود رسول خدا- ص- به انصار، كه سر راه شتر وى قرار گرفته و از آن حضرت مى خواستند تا در ميان آنها بماند، فرمود: «خلُّوا سَبيلَها فانّها مأمورة» (1)؛ «راه شترم را باز كنيد كه خودش دستور دارد.»

ابن اسحاق در اين باره مى نويسد:

آنگاه شتر پيامبر به محله بنى مالك بن نجار در آمد، بر در مسجد (كه آن زمان مَرْبدى بود از آنِ دو كودك يتيم از بنى نجار با نام سَهْل و سُهَيل فرزندان عمرو كه تحت تكفل مُعاذ بن عَفْراء بودند) وقتى زانو زد، در حالى كه رسول خدا- ص- بر آن بود، أمّا ننشست بلكه ايستاد و اندكى رفت. در اين حال رسول خدا- ص- افسار او را آزاد گذاشته بود. آنگاه برگشت و در همان جاى نخست زانو زد، و نشست و شكم خويش را بر زمين نهاد؛ رسول خدا- ص- از شتر پايين آمد و ابوايوب انصارى (خالد بن زيد خزرجى) بار سفر آن حضرت را به خانه خود برد. پيامبر- ص- از صاحب آن زمين


1- السيرةالنبويه، ج 2، ص 343

ص: 59

پرسيد. معاذ بن عفراء گفت: اى پيامبر! اين زمين از آنِ سهل و سهيل فرزندان عمرو است، يتيمانى كه در تكفّل من هستند. من آنها را از بابت اين زمين راضى خواهم كرد.

پس آن زمين را مسجد كردند. (1) در پذيرش صحت اين روايت، مانعى وجود ندارد كه فرض كنيم رسول خدا- ص- انديشه تمامى در اين باره نداشته و از زمين مدينه و موقعيت آن آگاه نبوده است، چرا كه تا قبل از هجرت، خود بشخصه طبيعت و واقعيت اين سرزمين را مشاهده نكرده بوده؛ به همين دليل در برابر انصار رأى نهايى خود را از موقعيتى كه پايه مركزى براى محله مهاجرين باشد ابراز نفرمود، چون ممكن بود در مسير قبا به اين سو، مسأله جديدى مطرح شده و تغييرى در رأى پيشين به وجود آيد. (2) نكته قابل ذكر آن كه برخى از مورّخان مسلمان نوشته اند: وقتى پيامبر- ص- در قبا بود، در پى بنى نجار فرستاد و آنها شمشير به دست حاضر شدند و از آن حضرت خواستند تا در حالى كه در امان آنهاست و آنان مطيع وى هستند، به محله آنان بيايد. (3) از اين نقل مى توان نتيجه گرفت كه انديشه اوليه اى در باره انتخاب محل مسجد، در پيامبر- ص- وجود داشته و به همين دليل در پى بنى نجار فرستاده است؛ كسانى كه دايى هاى جدش عبدالمطلب بوده اند. (4) و بدون شك به آنها به عنوان يك پشتوانه قبيله اى، كه در موقع لزوم مى توانست از ايشان بهره ببرد، نظر داشت، به ويژه كه برخى از رؤساى خزرج؛ مانند عبداللَّه بن ابى، موافق ماندگارى آن حضرت- ص- در مدينه نبودند. (5) به باور ما تعارض ميان اين دو سخن؛ يكى آن كه تصور كنيم انتخاب اين موقعيت براى مسجد و پايگاهى براى مهاجرين، ناشى از يك انديشه قبلى بوده كه پيش از آن در فكر رسول خدا- ص- وجود داشته و ديگر آن كه رسول خدا- ص- بفرمايد: «خلّوا سبيلها فإنّها مأمورة» وجود ندارد. به باور ما اين مسأله خود از شواهد نبوّت آن حضرت است به طورى كه شتر در ميان خانه هاى بنى نجار زانو مى زد، درست همان كسانى كه شمشير به دست [در قبا] نزد رسول خدا- ص- آمدند و از آن حضرت خواستند تا «آمناً مطاعاً» نزد آنان در آيد. (6) اگر ما به آنچه در هجرت رسول خدا- ص- انجام گرفته بنگريم، خواهيم ديد كه آنچه انجام شده، با همه جزئياتش، طبق برنامه ريزى دقيق بوده و براى هر نوع حادثه احتمالى راه حلى در نظر گرفته شده. (7)


1- همان، ج 2، ص 343 و 344
2- از رسول خدا- ص- روايت شده است كه زمانى به عقيق رفتند و پس از بازگشت به عايشه فرمودند: جايى راحت تر از عقيق و آبى گواراتر از آب آن نيست. عايشه گفت: آيا بهتر نيست به آنجا منتقل شويم؟ حضرت فرمودند: چگونه؟ در حالى كه ديگران خانه بنا كرده اند نك: التعريف، ص 65؛ الدرة الثمينة، ص 30. همچنين از آن حضرت نقل شده كه فرمود: اگر از اول آنجا را مى شناختيم آنجا را منزل مى ساختيم نك: مختصرالبلدان، همدانى، ص 25
3- فى سيرةالرسول مؤلف:؟ برگ 42؛ التاريخ الخميس، ج 1، ص 339
4- فى سيرةالرسول، برگ 42
5- السيرةالنبويه، ج 2، ص 422 و 423. گفته شده كه پيرى از بنى عمرو بن عوف كه او را ابوعَفَك مى ناميدند و عمرش بالغ بر يكصد و بيست بوده، پس از هجرت پيامبر، مردم را بر دشمنى با آن حضرت تحريك مى كرد و اسلام را نپذيرفت نك: المغازى، واقدى، ج 1، ص 174
6- فى سيرة الرسول، برگ 42
7- نك: السيرةالنبويه، ج 2، ص 335 و 336

ص: 60

در واقع چنين نبوده كه پيامبر خدا خود را در برابر خطرها، بى تدبير رها كرده و به تهلكه انداخته باشد. او فرستاده خدا و مبلغ پيام و دعوت الهى بود. افزون بر آن، يارى و نصرت خداوند را به همراه داشت. بدون شك سياست اسكان مهاجرين در مدينه، كاملًا مورد عنايت رسول خدا- ص- بوده و اهتمامى تمام بدان داشته است. و بعيد نمى نمايد كه اين مسأله خود در طرح هجرت بوده؛ طرحى كه رسول خدا- ص- آن را طراحى كرده بود، آن هم درست از لحظه اى كه تصميم به رفتن به يثرب گرفته و نقشه و تدبير مربوط به آن را به اجرا گذاشته، پايه هاى آن را محكم كرده بود.

عقيده مطرى نيز با آنچه ما بر آنيم موافق است؛ يعنى بر اين كه كار انتخاب مسجد در ميان بنى نجار، ناشى از يك طرح قبلى بوده كه در ادامه، پيش از انتخاب نهايى، رغبت و تأكيد بيشترى، به دليل صلاحيت آن منطقه، به وجود آمده است.

مطرى آورده است كه زبير بن بكار از محمد بن حسن بن زباله و او از محمد بن طلحه، او نيز از عبدالرحمن بن عتبه و وى از پدرش حكايت كرده است كه گفت: «اختار رسول اللَّه- ص- عَلى عينه، فنزل منزله و تخيره و توسط الانصار.» مطرى مى افزايد: اين منافاتى ندارد با آن روايتى كه گفته است: وقتى حضرت در روز جمعه از قبا حركت كرد، به هر محله اى از انصار كه مى رسيد، آن حضرت را به ماندن دعوت كرده و مى گفتند: «اى پيامبر! نزد قدرت و حمايت ما بشتاب و آن حضرت مى فرمود:

«خلّوا سبيلها فإنّها مأمورة» و خود افسار شتر را سست گرفته و آن را حركت نمى داد. (1) پيش از اين اشاره كرديم كه مناطق قبا، عصبه و عاليه، در مقايسه با ديگر نقاط مدينه، از جمعيت بيشترى برخوردار بوده؛ به علاوه زمانى كه مهاجران نخست، پيش از هجرت رسول خدا- ص- به مدينه آمدند، در قبا و عصبه سكونت گزيدند؛ (2) امكان سكونت و استقرار براى خودِ رسول خدا- ص- هم در قبا بود (3)، جز آن كه موقعيت قبا به لحاظ قرار داشتن در جنوب، در مقايسه با زمين مسطح مدينه كه به سمت شمال كشيده شده بود (4)، به باور ما، مانع از آن بود كه قبا مركزيتى براى فعاليت در حد يك شهر اسلامى براى تمام مهاجران و انصار درآيد؛ زيرا زمين فراخ و مسطح آن به سمت جنوب يا شرق امتدادى نداشت. طبعاً در اين دو سو امكان توسعه سكونت وجود نداشت و اين ناشى از


1- التعريف، ص 43
2- طبقات الكبرى، ابن سعد، ج 3، ص 87- 85
3- گفته شده: وقتى رسول خدا- ص- از قبا خارج مى شد، بنى عمرو بن عوف اجتماع كرده، گفتند: آيا از ما نگران شديد كه از قبا مى رويد يا محله اى بهتر از محله ما سراغ داريد؟ حضرت فرمودند: «إنّي امِرتُ بقريةٍ تأكل القرى»؛ «من مأمور به قريه اى هستم كه نسبت به ديگر قرا بزرگتر است.» فى سيرةالرسول، برگ 42؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 339 مقصود از «تأكل القرى»، وجود جمعيت زياد و بزرگى مكان اطراف آن بوده است.
4- جغرافية شبه جزيرةالعربيه، كحاله، ص 174

ص: 61

عوامل طبيعى شامل عوامل جغرافيايى و زيستى بود؛ همان چيزى كه مدينه را از لحاظ شكل جغرافيايى تقريباً به صورت مستطيل در آورده و از اين جهت متمايز با ديگر شهرها مى كرد. (1) نكته قابل توجه آن كه، با توجه به صلاحيت انتخاب مركز مستطيل مزبور براى سكونت مهاجرين، شرايط جغرافيايى و زيستى نقش بزرگى در ايجاد توازن و اعتدال اقتصادى داشته است، به طورى كه تساوى اضلاع شكل مزبور از مركز، بدون شك به ايجاد يك توسعه قابل انتظار در تنظيم محلات قبايل مختلف در مدينه كمك مى كند، همانگونه كه كار توسعه در خارج از مدينه را در سمت شمال و غرب، همچون وادى عقيق به صورت كارى سودمند از حيث اجتماعى و اقتصادى در مى آورد. اين انتخاب، فشار مشكل سكونت مهاجرين را در انتخاب هر محله بر محلات انصار كاهش مى داد، همانطور كه بر رشد عمرانى و زراعى مدينه مى افزود (2) چرا كه سبب آبادى زمينهاى بايرى مى شد كه قابليت و استعداد زراعت داشت. (3).

اين را نيز بايد بر گفته هاى پيش افزود كه بخشهاى مركزى مدينه جمعيت كمترى را در خود جاى داده بود و قابليت جذب ساكنان جديد را داشت و اين به دليل وجود زمينهاى فراوان تر در محلات انصار در مقايسه با ديگران بود. (4) بر پايه آنچه گذشت، محل مسجد جامع، كه همان مسجد نبوى است، به طور تقريبى در مركز مدينه يا به تعبير رايج، در «باطن» مدينه (5) و به عبارت ديگر در «وسط» مدينه (6) انتخاب شد تا مسلمانان بدون زحمت و رنج بتوانند با رسول خدا- ص- در ارتباط باشند، آن گونه كه مسجد نقطه آغازين محله مهاجرين و انصار شد كه از هر سو بر آن حلقه زده بودند. (7) عدوى دلايل انتخاب مدينه را براى اقامت مهاجرين به اختصار در اين سخن خود آورده است كه محله بنى نجار وسطترين محلات انصار و بهترين آنها بود. (8) 3- تطور در ساختار مدينه

مسجد النبى نخستين بنايى بود كه در ساختار جديد، در مركز شهر مدينه بنا گرديد و اين بعد از ورود رسول خدا- ص- از قبا به مدينه بود. (9) اين مسجد در شكل نخستش نقطه آغازى شد براى توسعه هاى بعدى، از زمان حضرت رسول- ص- تا زمان ما؛ (10)


1- آنچه را كه در باره شكل مدينه آورديم، اجتهاد ما بر پايه نقلهاى مورخان مسلمان است. چه، گفته شده كه حرم بريدى در بريد بوده، ما بين دو كوه عير تا ثور در شمال احد در بخش شمال و جنوب، و در غرب و شرق ما بين دو حره شرقى و غربى الجوهر الثمينه، محمد كبريت بن عبداللَّه الحسينى، نسخه 177 كتابخانه اوقاف بغداد، برگ 8
2- رواياتى از رسول خدا- ص- نقل شده كه سكونت در عقيق را تحسين مى كند، يكى همان است كه پيش از اين نقل شد، گفتگوى رسول خدا- ص- وعايشه، كه راوى آن عامر بن سعيد بن ابى وقاص است التعريف، ص 65. روايت ديگر از عبداللَّه بن مطيع است كه مى گويد: دو نفر در عقيق شب را به صبح رساندند، پس از آن نزد رسول خدا- ص- آمدند. حضرت پرسيد: كجا خوابيديد؟ گفتند: در عقيق. حضرت فرمود: در وادى مبارك شب را به صبح رسانده ايد الروض المعطار، حميرى، ص 418. برخى از صحابه در عقيق خانه بنا كردند. در آنجا آب شيرين و گوارا و قصرهاى استوارى همچون قصر سعيد بن عاص، قصر عروة بن زبير و قصر مروان بن حكم و جز آنهابوده است مختصرالبلدان، همدانى، ص 26؛ الاصابه، ابن حجر، ج 2، ص 48- 46؛ الدرة الثمينة، ابن النجار، ص 31
3- .؛،. 1.. 14
4- فتوح البلدان، بلاذرى، ج 1، ص 5
5- فى سيرة الرسول، برگ 42؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 341
6- المسالك و الممالك، اصطخرى، ص 23
7- طبقات الكبرى، ج 1، ص 240؛ التعريف، ص 37- 43؛ وفاءالوفا، ج 2، ص 717 و بعد از آن. عادت بناى خانه در اطراف مكانهاى عبادت در مكه سابقه داشت. گفته شده است كه قريش و ديگران، در آغاز، در اطراف كعبه خانه نمى ساختند و اين را احترام به كعبه مى دانستند. قصى به آنان گفت: اگر شما در اطراف كعبه خانه بنا كنيد، مردم از شما پرهيز خواهند داشت و كشتن شما را روا نخواهند شمرد و بر شما هجوم نخواهند آورد. او خود اين كار را آغاز كرد و دارالندوه را ساخت و آنگاه اطراف آن را ميان طوايف قريش تقسيم كرد، پس از آن قريش خانه هايشان را در اطراف كعبه ساختند نك: اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص 115- 103؛ باسلامه، حسن عبداللَّه، تاريخ عمارة المسجد الحرام، ص 5 و 6 چاپ اول، جده، 1354 ق.
8- احوال مكه و المدينه، ج 2، برگ 134. از رسول خدا- ص- نقل شده است كه بهترين خانه ها، خانه هاى بنى نجار، پس از آن بنى عبداشهل، بنى حرث بن خزرج و سپس بنى ساعده است و خير در همه انصار هست الاستبصار، ابن قدامه، برگ 3. گويا مقصود رسول خدا- ص- از منازل، منزلگاه است، چرا كه اگر مقصود اهل منزل بود از تيره هاى مهاجران نيز ياد مى كرد. چه، در ميان آنها شمارى از نخستين مسلمانان كه در ايمان و نيت آنها ترديدى نيست بودند؛ كسانى كه در جنگها نقشى غير قابل انكار داشته و در كنار رسول خدا- ص- در دفاع از اسلام و نشر دعوت قرار داشتند، مثل تيره قريش، ثقيف، غفار، سليم و جز آنها. مترجم: گفتنى است كه اين برداشت مؤلف است، چه رسول خدا- ص- رسما به مؤذن خود دستور داده بود تا پس از اذان به قريش نفرين كند. وضع ثقيف و سايرين بهتر از آنها نبود. مهاجرين مورد نظر شمار اندكى از تيره هاى ياد شده را تشكيل مى دادند و در اندازه اى نبودند كه رسول خدا- ص- مانند آنچه از انصار ياد مى كند از اينها هم ياد كند.
9- السيرة النبوية، ج 2، ص 344؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 322
10- مسجد نبوى در زمان پيامبر- ص- از خشت ساخته شده و سقف آن از شاخه هاى نخل بود. سيره نويسان گويند: رسول خدا- ص- دو بار مسجد را بنا كرد؛ يكبار زمانى كه به مدينه وارد شد كه طول و عرض آن كمتر از صد ذراع در صد ذراع و بنا به نقلى هفتاد در شصت يا اندكى بيشتر بود. زمانى كه خيبر فتح شد، مسجد را تجديد بنا كرده درهاى ديگرى براى آن قرار دادند. اين بار سه در براى مسجد گذاشته شد؛ يكى در انتهاى آن، جهت قبله كه عامه اصحاب از آنجا به مسجد مى آمدند. دوم باب عاتكه كه اكنون باب الرحمه نام دارد. سوم درى كه خود رسول خدا- ص- از آن وارد مى شد و اكنون معروف به باب جبرئيل است. اين دو در، در جريان تغيير قبله، تغييرى نيافته بود، اما درى كه طرف قبله بود، با تغيير قبله به نقطه مقابلش انتقال يافت. فى سيرة الرسول، برگ 7- 5؛ التعريف، ص 32؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 334. از بعد از رحلت رسول خدا- ص- تاكنون اضافات زيادى در مسجد صورت گرفته است نك: آثار المدينة المنوره، ص 113- 92؛ المدينة بين الماضى و الحاضر، ص 208 و بعد از آن.

ص: 62

به طورى كه اين مسجد بهترين بنايى بود كه ممكن بود از آن براى تعيين محلات مهاجرين در مدينه، پس از هجرت استفاده كرد؛ محلاتى كه بخش عمده اش زمينها يا بناهاى واگذار شده اى بود كه انصار در هر محله آنچه را اضافه داشتند به مهاجرين واگذار مى كردند (1) و يا اصولًا در زمينهاى بدون مالك بود كه رسول خدا- ص- به اصحاب خود واگذار مى كردند. (2) گويا نخستين بناها در محدوده خانه هاى مهاجرين، خانه زنان پيامبر- ص- بود، كه در جمع نُه خانه در زمانهاى مختلف ساخته شده است. (3) اين خانه ها، مجموعه اى از حجره ها بود كه به صورت دايره وار سه جهت از مسجد را در بر مى گرفت. ابتدا از قسمت جنوبى آغاز شد، پس از آن شرق و سپس در شمال. (4) اين حجره ها به ديوار مسجد نچسبيده بود، آنگونه كه درهاى آن به مسجد باز شود.(5) فاطمه دختر رسول خدا- ص- و همسرش على- ع- هم در يكى از خانه هايى كه چسبيده به حجره پدرش، در قسمت شرقى، بود زندگى مى كردند. (6) زمانى كه رسول خدا- ص- به ساختن حجره ها پرداخت، در آن وقت چنين كارى براى بيشتر مهاجرين انجام نپذيرفت؛ بلكه آنها در محلات انصار در عاليه، مدينه و قبا بر هر كسى كه وارد شده بودند، سكونت گرفتند. (7) ابن سعد مى نويسد: مقداد بن عمرو و خباب بن ارت، وقتى به مدينه هجرت كردند، بر كلثوم بن هِدْم وارد شده و تا زمانى كه او درگذشت، يعنى اندكى قبل از عزيمت رسول خدا- ص- به سوى بدر، از خانه او در نيامدند، پس از آن بر سعد بن عباده وارد شدند و تا فتح بنى قريظه نزد او ماندند. (8) ابوبكر هم بر خارجة بن زيد بن ابى زهير از بنى الحارث به خزرج در منطقه سنح وارد شد و دختر او را به زنى گرفت و همانجا ماند تا زمانى كه رسول خدا- ص- وفات كرد (9)، چنانكه برخى از بنى زهره، در قبا بر بنى عمرو بن عوف وارد شدند. (10) گاه مى شد كه رسول خدا- ص- در محلات انصار، زمينهايى را به مهاجران واگذار مى كرد. به عنوان نمونه زمينى در بنى جديله، در شمال مسجد نبوى، به مقداد بن عمرو واگذار شد و اين پس از آن بود كه ابى ابن كعب او را به اين محله فرا خواند. (11) همچنين گفته شده كه گروهى از حضرمى ها در مدينه زندگى مى كردند و محله به نام آنها معروف شد كه در محدوده بنى جديله بود. (12) چنانكه برخى از كنديان در منطقه


1- 1- فى سيرة الرسول، برگ 4
2- مختصر البلدان، همدانى، ص 24؛ وفاءالوفا، ج 2، ص 718
3- نك: مسالك الابصار، ج 1، ص 126. گفته شده است كه حارثة بن نعمان انصارى منازلى در اطراف مسجد داشته و هرچه بر اهل رسول خدا- ص- افزوده مى شده، او به جاى بعدى منتقل مى شده تا آنجا كه همه آنچه را داشته تعلق به رسول خدا- ص- گرفته است فى سيرة الرسول، برگ 7. پيامبر قبل از ساختن مسجد و خانه، در منزل ابوايوب انصارى خالد بن زيد انصارى نجارى سكونت داشته است السيرة النبويه، ج 2، ص 344 به طورى كه هفت ماه در آنجا بوده فى سيرةالرسول، برگ 6. خانه ابوايوب در سمت جنوب شرقى مسجد بوده و ميان خانه او و خانه عثمان كوچه اى بوده كه نامش كوى حبشه بوده است التعريف، ص 43؛ آثار المدينةالمنوره، ص 28 و 29.
4- فى سيرة الرسول، برگ 7. چهار خانه از خشت بنا شده كه در ديوار آنها شاخه هاى خرما بود كه روى آنها كاه و گِل بود .. پنج خانه هم گلى بوده و شاخه خرما در آنها به كار نرفته بود و بالاى دربهايش پرده اى با موى سرى كه با شانه كردن از سر جدا شده بود، وجود داشت. اندازه اين پرده مويين سه ذراع در يك ذراع بوده است. نك: طبقات الكبرى، ج 1، ص 499، 500؛ احوال مكة و المدينه، برگ 137- 115
5- احوال مكة و المدينه، برگ 137- 135. يكى از نويسندگانى كه در زمينه معمارى اسلامى كار كرده، در باره چگونگى حجره هاى پيامبر- ص- مرتكب اشتباه شده؛ زيرا گمان كرده كه همه آنها در قسمت شرقى مسجد بوده است نك: العمارة العربيه، شافعى، د، فريد، ج 1، ص 67- 64. اشتباه بزرگ ديگر او اين است كه گمان كرده مسجد النبى قصرى بزرگ بوده كه پيامبر- ص- براى خود و خانواده اش بنا كرده، آن گونه كه خانه هايى با حياط وسيع بوده كه ديوارهايى به قامت يك انسان اطراف آنها قرار داشته و در گوشه هر يك از خانه ها صفه و سايبانى ساخته كه فقراى اصحاب را در آنجا پذيرايى مى كرده است همان كتاب، همان صفحه. به نظر مى رسد كه او با اين تصوير ناروا، خواسته است تا انديشه خود را از اين بابت كه گمان مى كرده همه بنا در يك زمان انجام يافته راحت كند. گويا انديشه نخست اين نويسنده اين بوده كه هدف اصلى پيامبر- ص- ساختن خانه بوده و تبديل آن به مسجد تنها پس از تغيير قبله مطرح شده است نك: همان كتاب، ص 65. شواهدى كه در دسترس ماست، افزون بر آنچه در خلال مباحث گذشته آمد، همگى تأكيد بر آن دارد كه انديشه مسجد، از همان ابتداى اقامت رسول خدا- ص- در ميان بنى النجار توسط آن حضرت مطرح شد، حتى برخى از نصوص اشاره به آن دارد كه اين محل، پيش از آمدن رسول خدا- ص- از سوى برخى از انصار به عنوان محلى براى نماز استفاده شده بود نك: فى سيرةالرسول، برگ 4.
6- فى سيرةالرسول، برگ 7؛ التعريف، ص 36 و 37
7- إمتاع الأسماع، ج 1، ص 50. برخى از مهاجران كه در خانه هاى انصار سكونت كردند، عبارتند از: ابى حذيفة بن عتبة بن ربيعة بن عبدشمس و مولاى او سالم. عتبة بن غزوان بن جابر بن وهب كه همپيمان بنى نوفل بن عبدمناف بود، زبير بن عوام بن خويلد، حاطب بن ابى بلتعه و سعد كه مولاى او بود و هر دو همپيمان بنى اسد بن عبدالعزى بن قصى بودند و شمارى ديگر نك: طبقات الكبرى، ج 3، در صفحات مختلف.
8- طبقات الكبرى، ج 3، ص 165 و 166
9- طبقات الكبرى، ج 3، ص 174. گفته شده كه ابوبكر خانه اى نزديك خانه هاى پيامبر- ص- در شرق مسجد داشت كه رسول خدا- ص- به او داده بود نك: وفاءالوفا، ج 2، ص 718 و 719. محل خانه ابوبكر اكنون در خيابان عبدالعزيز است كه بخشى از آن در صحنى كه برابر باب النساء است افتاده است نك: آثار المدينة المنوره، ص 37.
10- گفته است كه سعدبن ابى وقاص بن عبدمناف بن زهره و برادرش عمير بن ابى وقاص، زمانى كه از مكه به مدينه هجرت كردند، در خانه برادرشان عتبة بن ابى وقاص كه در ميان بنى عمروبن عوف بناكرده و باغ او سكونت گرفتند. عتبه خونى در مكه ريخته و به مدينه گريخته بود و اين قبل از «روز بعاث» كه حوالى پنج سال پيش از هجرت رخ داده بوده است.
11- طبقات الكبرى، ج 3، ص 160
12- انساب الاشراف، ج 1، ص 10. سمهودى مى نويسد: كوچه اى در مدينه بود كه آن را كوچه حضارمه مى گفتند و بخش شرق انتهاى بازار مدينه به سمت شمال قرار داشت نك: وفاءالوفا، ج 2، ص 261

ص: 63

بنى ساعده (1) و نيز بنى زريق سكونت كردند. (2)

چنين مى نمايد كه شكل گيرى محله يك قبيله، بدين صورت بوده كه ابتدا يكى از برجستگان و شريفان قبيله زمينى در جايى مى گرفته و پس از آن، ديگر مردمان آن طايفه يا همپيمانان آنان، در اطرافشان خانه هايى مى ساختند. محله بنى زهره، در شمال مسجد، از زمانى شكل گرفت كه زمينى [حشّ: نخل كوچكى كه آب داده نمى شود] به عبدالرحمان بن عوف واگذار گرديد، (3) پس از آن، در اطرافش خانه هاى ديگرى از سوى وابستگان به آن طايفه ساخته شد، (4) تا آنجا كه خانه هاى بنى زهره يا محله اختصاصى آنها، مشتمل بر برخى از اراضى شمالى مسجد تا سمت غربى آن مى شد. (5) آنچه در اين رابطه قابل يادآورى است اين كه اسكان محلى قبايل در مدينه، در عصر رسول خدا- ص- صرفاً قبيله اى نبود، بدان صورت كه در يك محل، تنها افراد يك قبيله زندگى كنند. پيش از اين اشاره شد كه چگونه مهاجرين در محلات انصار اسكان مى يافتند. زمانى كه رسول خدا- ص- زمين ها را به صحابه واگذار مى كرد خانه ابوسلمه مخزومى را نزديك محله بنى عبدالعزيز (از زهرى هاى امروزين) قرار داد. (6) به همين دليل كمتر گفته مى شد «خطة بن فلان» به معناى محله بنى فلان، بلكه تعبير شايع مثلا اين بود: «دار آل عمر» (7) يا «حىّ بنى فلان» (8).

خانه هاى ايجاد شده در اطراف مسجد، به گونه اى در آمد كه شبيه يك محله مستقل شد، محله اى كه شمارى از افراد قبايل از مهاجرين و برخى انصار را در بر مى گرفت. بعد از اين، در اين باره توضيح خواهيم داد.

بخش عمده اين محله را اقطاعات فردى تشكيل مى داد كه از زمينهاى اضافى موجود در محلات انصار شكل گرفته بود (9)؛ در حالى كه پيش از هجرت تنها شمارى از خاندانهاى خزرجى مقل بنى نجار، بنى جديله، بنى خدره، بنى خداره و بنى ساعده در آنجا زندگى مى كردند. (10) از جمله خانه هاى اطراف مسجد، خانه هاى بنى زهره بود كه از مركز آن ياد كرديم و ديگر خانه هاى بنى عدى بود كه مشهورترين آنها دار آل عمر بن خطاب در جنوب مسجد بود (11) و خانه هايشان از سمت شرق تا بقيع (12) و از سمت غرب تا بازار (13) ادامه داشت. نزديك بنى عدى در سمت جنوبى مسجد، خانه هايى از مهاجرين


1- الاصابه، ج 3، ص 650
2- همان، ج 2، ص 143
3- طبقات الكبرى، ج 3، ص 126؛ اخبار المدينه، ابن شبه، برگ 75 و 76؛ الاصابه، ج 2، ص 356؛ وفاء الوفا، ج 2، ص 717 و 718
4- گفته شده كه عبداللَّه و عتبه فرزندان مسعود هذلى كه همپيمان بنى زهره بوده اند، خانه هايى براى خود در ميان بنى زهره قرار دادند. طايفه اى از بنى زهره كه به آنها بنوعبد بن زهره مى گفتند، به رسول خدا- ص- گفتند، ابن ام عبد يعنى ابن مسعود را از ما دور كن. رسول خدا- ص- آنها را با اين سخن خود سرزنش كرده «إنَّ اللَّه لايقدس قوما لايعطى الضعيف منهم حقه». نك: طبقات الكبرى، ج 3، ص 152
5- وفاءالوفا، ج 2، ص 728
6- طبقات الكبرى، ج 3، ص 240
7- وفاء الوفا، ج 2، ص 717 و 718
8- الاصابه، ج 3، ص 246
9- فى سيرة الرسول، برگ 4
10- وفاءالوفا، ج 2، ص 372 و 373
11- التعريف، ص 37- 40؛ وفاءالوفا، ج 2، ص 720- 718
12- الموطأ، ج 1، ص 72
13- الاصابه، ج 3، ص 448 و 449. خانه آل عمر مربدى بود كه زنان پيامبر- ص- در آن وضو مى گرفتند. پس از درگذشت پيامبر، حفصه با پرداخت سى هزار درهم آن را از آنِ خود كرد و پس از او عبداللَّه بن عمر از وى به ارث برد نك: وفاءالوفا، ج 2، ص 718

ص: 64

قبيله ثقيف بود، (1) در همسايگى دار آل عمر، در جنوب غربى مسجد (2) دارالقضا بود كه متعلق به عمر بن خطاب بود و پس از مرگ وى براى پرداخت بدهى او فروخته شد. (3) برخى ديگر از خانه هاى اين بخش از نحام- يعنى نعيم بن عبداللَّه از بنى عدى- و قسمتى از آن دار عباس بن عبدالمطلب بود. (4) در نزديكى محله (دار) بنى عدى، محله عبداللَّه بن مكمل زهرى بوده (5) كه خود گذرى در صحن دارالقضا (6) در غرب مسجد نبوى (7)بوده است.

بنى تيم خانه هاى آبادى در سمت جنوب غربى مسجد، كه روى آنها به غرب بود، داشته اند. (8) اين قسمت منازل بنى نجار، به ويژه بنى مالك بن نجار بوده است. (9) گفته شده كه طلحة بن ابى طلحه انصارى باغچه اى (حش) داشته كه در سمت شامى مسجد بوده است. (10) در كوچه بقيع در شرق مسجد، بنى تيم خانه هايى داشته اند؛ (11) از جمله خانه هاى مهاجرين در محله اى كه محيط بر مسجد بوده، خانه هاى بنى مخزوم در ابتداى سمت شرقى از طرف شمال؛ يعنى در بنى جديله (12) بوده است؛ به طورى كه در جنوب خانه هاى آنان، خانه عثمان بن عفان قرار داشته (13) و به دار «مشيخةالحرم» شناخته مى شده است. (14) در سمت غربى مسجد، به سمت مصلاى عيد، تا برسد به منازل بنى زريق از انصار، شمارى خانه براى طوايفى چون بنى مخزوم يا بنى زهره، بنى عامر بن لؤى، بنى اسد، بنى دوسى و برخى از مردمان يمن بوده است. (15) همانطور كه گفتيم، بخش اعظم محله محيط به مسجد، قطايع فردى بوده، درست عكس برخى بخش هاى ديگر در آن سوى مسجد [ظاهر المسجد]، چرا كه در آن نواحى، بخشى وسيع به دسته اى از يك طايفه اختصاص مى يافته كه احياناً افرادى غير آن خاندان هم در آنها زندگى مى كرده اند. به عنوان نمونه مى توان به محله بنى غفار- بنى غفار بن مليل بن ضمرة بن بكر بن عبد مناف بن كنانه- اشاره كرد كه رسول خدا- ص- به آنها واگذار كرده و در بخش غربى بازار مدينه و مصلاى عيد تا وادى بطحان قرار داشته است. (16) دليل آن كه اينان مى توانستند منطقه اى اختصاصى داشته باشند، زندگى آنها در ناحيه اى دور از مسجد بود. آنها در خيمه هاى اطراف مسجدشان زندگى مى كردند. (17) فاصله ميان محله بنى غفار در شمال و محله ليث بن بكر، راهى بود كه به


1- 1- الاصابه، ج 1، ص 522
2- وفاءالوفا، ج 2، ص 720
3- المغانم المطابه، ص 18. «دارالقضاء»: در ميانه قرن اول، دارالقضاء در ملكيت مروان بن حكم كه امير مدينه بود درآمد و به نام «دار مروان» شناخته شد. اين محل تا پيش از خراب شدن، چسبيده به مسجد النبى در جهت جنوب غربى، در شرق باب السلام بود. در جريان توسعه مسجد در دوره سعودى ها، بخشى از زمين آن در خيابان جنوبى مسجد و قسمتى از زمين آن در ساختمان عدليه افتاد وفاءالوفا، ج 2، ص 720 و 721؛ آثار المدينة المنوره، ص 43
4- وفاءالوفا، ج 2، ص 720
5- وفاءالوفا، ج 2، ص 724؛ الاصابه، ج 2، ص 373
6- وفاءالوفا، ج 2، ص 724
7- وفاءالوفا، ج 2، ص 725
8- 8- وفاءالوفا، ج 2، ص 726 و 727
9- وفاءالوفا، ج 2، ص 725؛ الاصابه، ج 1، ص 326
10- وفاءالوفا، ج 2، ص 727؛ عمدةالاخبار، ص 307
11- طبقات الكبرى، ج 3، ص 175؛ وفاءالوفا، ج 2، ص 731 و 732
12- وفاءالوفا، ج 2، ص 729 و 730
13- وفاءالوفا، ج 2، ص 732
14- «مشيخةالحرم»: اين محل ويژه اقامت شيخ حرم نبوى در دوره حكومت عثمانيهاست. در طرف شمال به راه بقيع و سمت جنوب آن به كوچه حبشه با عرض دو متر است. بخشى از اين خانه در خيابان جديدى كه پس از توسعه مسجد در دوره سعوديها، در شرق مسجد احداث شده، افتاده است. آثار المدينة المنوره، ص 36- 34. مطرى مى نويسد: كه باب جبرئيل بابى كه رسول خدا- ص- از آن وارد مى شدند در ديوار شرقى مسجد مقابل خانه عثمان بوده است. عثمان زمينهاى اطراف آن را تا جنوب و شرق و شمال آن خانه، راهى كه از باب جبرئيل به بقيع منتهى مى شود، خريد التعريف، ص 38
15- التعريف، ص 54؛ وفاءالوفا، ج 2، ص 747- 740؛ الاصابه، ج 1، ص 490، ج 2، ص 471 و 472
16- وفاءالوفا، ج 2، ص 759- 757
17- التعريف، ص 76؛ تاريخ هجرة المختار، برگ 157

ص: 65

نام راه بنى ليث و و كسانى كه شريك آنها بودند، شناخته مى شد. (1) خانه هاى بنى ليث از سمت غربى مصلى تا وادى بطحان قرار داشت (2) و گاه تا شمال شرق بازار مدينه و شمال محله بنى ساعده (3) يعنى شمال غربى مسجد امتداد مى يافت. در شمال خانه هاى ليث، طايفه بنى ضمرة بن ليث ساكن شدند. محله آنها كه به آن ضمره گفته مى شود در ثنية الوداع بوده است. (4) در شمال غربى آنها بنوالديل بن بكر سكونت گزيدند كه محله آنها تا كوه المستندر (5)امتداد داشت. چنين مى نمايد كه بنى ضمره و بنى الديل با طايفه اسلم و مالك فرزندان افصى بن حارثة بن عمرو بن عامر در يك محله بوده اند. هذيل بن مدركه نيز در اين محله همراه آنان بوده است. گفته شده كه منازل اسلم و مالك، در تمامى اين حدود تا شمال ثنية عثعث (6) و شرق انتهاى بازار مدينه در سمت شمال بوده است. (7) منازل هذيل هم در پايين سمت جنوب شرقى كوه سلع در ميان شمال منازل بنى أشجع (ابن ريث بن غطفان) تا جنوب ثنيه عثعث قرار داشته است. (8) منازل أشجع از ثنية الوداع تا داخل شعب كوه سلع بوده، جايى كه در پايين سمت شرقى كوه سلع به شعب أشجع شناخته شده است. (9) منازل مزينه كه همان بنى هدبة بن لاطم بن عثمان بن عمروند، (10) در غرب مصلاى عيد تا عدوه وادى بطحان شرقى امتداد دارد (11) و گاه در گستره خود تا سمت جنوبى خانه هايى كه در مصلا و محله بنى زريق است را شامل مى شد. (12) طوايف ديگرى هم در محله آنان ساكن شدند؛ مانند بنى شيطان بن يربوع از بنى نصر بن معاويه بن بكر بن هوازن بن منصور بن عكرمة بن خصفة بن قيس بن عَيْلان بن مُضَر، و بنى سليم بن منصور، و عدوان بن عمرو بن قيس. (13) چنين مى نمايد كه فزونى شمار مزينه و ديگر طوايف همراه، آنان را بر آن داشت تا منازل خود را به سمت شرق توسعه دهند تا به حدى كه به نزديكى بقيع برسد. (14) منازل جهينه (ابن زيد بن السود بن الحارث بن قضاعه) و بَلى (ابن عمرو بن حاف بن قضاعه) محله واحدى را تشكيل مى داد كه در سمت شمال تا محله اسلم، جايى بين اسلم و جهينه تا محله بنى حرام در بنى سلمه در غرب مساجد فتح، برابر دامنه غربى كوه سلع، امتداد داشت. (15) خود رسول خدا- ص- محل مسجد جهينه و كسانى كه از بلى مهاجرت كرده بودند را در


1- وفاءالوفا، ج 2، ص 2، ص 759
2- همان
3- المدينة بين الماضى و الحاضر، ص 411- 412
4- وفاءالوفا، ج 2، ص 760؛ المدينة بين الماضى و الحاضر، ص 414
5- وفاءالوفا، ج 2، ص 760؛ المدينة بين الماضى و الحاضر، ص 415
6- اخبار المدينه، ابن شبه، برگ 85؛ وفاءالوفا، ج 2، ص 760 «ثنية عثعث»: منسوب به تپه اى است به نام سُليع- مصغر سلع-. ثنيه در ميان آن و كوه سلع، در جنوب شرقى كوه سلع و در جنوب ثنية الوداع كه ذكرش رفت قرار دارد عمدةالاخبار، ص 284
7- وفاءالوفا، ج 2، ص 761
8- همان
9- عروة بن زبير مى گويد: قبيله اشجع با هفتصد نفر به فرماندهى مسعود بن رخيله به مدينه درآمدند و در شِعْبشان اقامت كردند. رسول خدا- ص- با بارهاى خرما نزد آنان رفت و فرمود: اى اشجعيان چه سبب آمدنتان شده؟ گفتند: نزديكى ديارمان با تو سبب آمدن شد و اين كه نمى خواستيم با قوم خود مقاتله كنيم چرا كه خون ثار در ميان مى بود وفاءالوفا، ج 2، ص 763؛ الاصابه، ج 3، ص 410
10- جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص 480 و بعد از آن
11- وفاءالوفا، ج 2، ص 761 و 762
12- همان؛ الاصابه، ج 2، ص 303 و 304
13- گفته شده كه همه آنها يكجا سكنا گرفتند چرا كه خانه هاى آنان در باديه يكجا بود وفاءالوفا، ج 2، ص 761
14- وفاءالوفا، ج 2، ص 762
15- التعريف، ص 76؛ وفاءالوفا، ج 2، ص 763

ص: 66

ميان خيمه هاى آنان معين فرمود. (1) بنى جشم بن معاوية بن بكر بن هوازن در محله اى ساكن شدند كه به آن «بنى جشم» گفته مى شد. (2)اين محله در سمت شرقى خود در كنار بنى زريق بود؛ يعنى در جنوب غربى مسجد. (3) محله بنى فزاره (از ذبيان بن بغيض از غطفان) در سمت شمال از محله اشجع در ادامه دامنه شمال شرقى كوه بود؛ در اين ناحيه بنى مالك بن حماد و بنى زنيم و بنى سكين از فزارة بن ذبيان سكونت گرفتند. (4) آنچه پس از شرح حدود قراى قبايل مدينه بايد يادآور شد اين كه: ساختمانهاى مدينه در تمامى منطقه وسيع مدينه كه يك بريد در يك بريد است، (5) نبوده، به همين دليل جغرافى دانان مسلمان بر اين باورند كه مساحت مدينه نصف مساحت مكه بوده است. (6) مناطق مسكونى مدينه در چند قسمت؛ شامل عاليه، قبا، عصبه، يثرب قديم به علاوه قسمتهاى محيط به مسجد پراكنده بوده است، اين در حالى است كه ديگر قسمتهاى مدينه، در زمان رسول خدا- ص- چنين نبوده، به ويژه ناحيه غربى كه بعدها مسكونى شد. (7) اين مطلب را مى توانيم از روايتى كه اسيد بن على بن مالك انصارى نقل كرده، بدست آوريم.

پيامبر فرمود: زمانى كه ديدى ساختمانها تا كوه سلع رسيد به شام برو و بمان؛ اگر نتوانستى به فرمان باش و مطيع. (8) صرفنظر از اين كه حديث ضعيف باشد يانه، مهم آن است كه ما را به حقيقتى رهنمون مى كند كه مربوط به زمان رسول خدا- ص- است و آن اين كه ساختمانهاى مسكونى به كوه سلع نرسيده بوده است، اين در حالى است كه كوه سلع از منطقه آباد اطراف مسجد در سمت زاويه شمال غرب آن، چندان دور نيست؛ به دليل همين نزديكى است كه كنيزكان انصار براى چراندن گوسفندان صاحبان خود، به سلع مى رفته اند. (9) پيش از اين گفتيم كه خانه هاى قبايل در ناحيه سلع چيزى جز خيمه و اخبيه (شبيه خيمه از پوست) نبوده است. (10) به همين دليل است كه مسلمانان در جريان جنگ احزاب، وقتى به طرح خندق انديشيدند، آن را در اين منطقه باز و خالى از ساختمان كندند؛ زيرا ساير بخشهاى مدينه با بنا پوشيده شده بود، (11) اين نشانگر آن است كه محلات اين بخش از مدينه، در سمت غرب، بعد از كندن خندق و اندكى پيش از فتح مكه (12) ايجاد شده است؛ چرا كه از رسول خدا- ص- نقل شده


1- التعريف، ص 76؛ تاريخ هجرةالمختار، برگ 157 و 158
2- وفاءالوفا، ج 2، ص 764
3- همان
4- وفاءالوفا، ج 2، ص 764 و 765
5- التعريف، ص 15، 16 و 68؛ الدرة الثمينه، ص 28، 29 و 40
6- المسالك و الممالك، اصطخرى، ص 23
7- گفته شده كه سعد بن ابى وقاص در قصر خود در عقيق، در ده كيلومترى مدينه در گذشت. از آنجا او رابه مدينه آوردندو مروان بن حكم، كه حاكم مدينه بود، در سال 55 بر او نماز گزارد طبقات الكبرى، ج 3، ص 149- 139 از اين خبر مى توان دامنه آبادى ايجاد شده در مدينه را در عصر پيامبر- ص- دريافت.
8- الاصابه، ج 4، ص 8
9- الاصابه، ج 3، ص 428
10- التعريف، ص 76؛ تاريخ هجرة المختار، برگ 157 و 158. اين اخبيه از پوست بوده است. ام مسلم اشجعى مى گويد: رسول خدا ص- بر من وارد شد و من در قبه اى از پوست بودم. حضرت فرمود: چه زيباست اگر از ميته در آن نباشد الاصابه، ج 4، ص 496
11- المغازى، واقدى، ج 2، ص 446
12- الاصابه، ج 2، ص 403 و 404

ص: 67

كه فرمود: «لاهجرة بعد الفتح.»؛ چنانكه روايت شده است كه طايفه اسلم در راه فتح مكه در غدير اشطاط، نزد آن حضرت آمدند.

بريدة بن حصيب از طرف آنها نزد رسول خدا- ص- آمد و گفت: اى رسول خدا! اين اسلم و اين هم قراى آنهاست؛ شمارى از آنها هجرت كرده اند و برخى نزد گوسفندان و اموال خود مانده اند. رسول خدا- ص- فرمود: شما هر كجا باشيد مهاجر هستيد. (1) اين بدان معناست كه در آن موقعيت، آنان را تحريك به هجرت به مدينه نكرد. استدلال ديگر بر اين كه هجرت بخش اعظم قبايل به مدينه اندكى پيش از فتح مكه بوده. نقلى است در اين كه رسول خدا- ص- قبل از خروج از مدينه، وقتى جنگ و مسأله فتح مكه مطرح شد، فرستادگانى را به باديه و نقاطى كه در آن حدود مسلمان داشت فرستاد تا اعلام كنند: كسانى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند ماه رمضان را در مدينه حاضر باشند. پيامبر نمايندگانى را به نقاط مختلف فرستاد تا آن كه اسلم و غفار و ضمره و مزينه و جهينه و أشجع آمدند.

كسانى را هم نزد بنى سليم فرستاد كه در قديد- در نزديكى مكه- با پيامبر- ص- برخوردند. ديگر قبايل عرب از مدينه به راه افتادند. (2) خندق از بالاى وادى بطحان، در غرب وادى، در كنار حره تا غرب مصلاى عيد به سمت مسجد الفتح تا دو كوه كوچكى كه در ناحيه غربى وادى است حفر شد. (3) چنين مى نمايد كه اندكى ساختمان و توسعه بناها تا كوه سلع و اكتفاى عمده مهاجرين به سكونت در خيمه يا اخبيه مربوط به شرايط دشوار اقتصادى مسلمانان در آغاز هجرت باشد.

روايت شده كه امّ سلمه همسر پيامبر- ص-، وقتى رسول خدا- ص- در غزوه دومةالجندل بود، خانه اش را با خشت بنا كرد، در حالى كه قبل از آن با شاخه هاى درخت خرما بود. وقتى رسول خدا- ص- بازگشت به ديوارهاى خشتى نگاه كرد.

پرسيد كه اين ها چيست؟ گفت: خواستم از چشم مردمان در امان باشم. حضرت فرمود:

اى امّ سلمه! بدترين موردى كه مال مردمان در آن به كار مى رود ساختمان سازى است. (4) 4- تأثير ساختار شهرى مدينه بر ساير شهرها

در اينجا پس از بيان دلايل انتخاب مدينه به عنوان مركزى براى هجرت و بناى مسجد در ميانه آن به عنوان نقطه


1- المغازى، واقدى، ج 2، ص 782 «غدير الأشطاط»: سه ميل از عسفان به سمت مكه فاصله دارد وفاءالوفا، ج 2، ص 352
2- المغازى، واقدى، ج 2، ص 799
3- التعريف، ص 65؛ تاريخ هجرةالمختار، برگ 116. دو كوه مورد نظر، كوههاى بنى عبيد است. مطرى مى نويسد: يكى را رابح و ديگرى را كوه بنى عبيد مى نامند التعريف، ص 65
4- طبقات الكبرى، ج 1، ص 499

ص: 68

آغاز ساختار جديد شهر مدينه، شايسته است تا ميان مدينه و ديگر شهرهاى اسلامى مقايسه اى انجام دهيم و وجوه مشابه و موارد اختلاف را بشناسيم. عنايت ما در اين بحث بيشتر به شهر بصره، كوفه و فسطاط است. دليلش اين است كه بسيارى از قبايلِ شهر مدينه در قالب سپاه اسلام به اين شهرها مهاجرت كردند. اينان كسانى بودند كه در شهرهاى مزبور نقش محورى داشته و جمعيت زيادى از اين شهرها را به خود اختصاص داده بودند. (1)طبرى عبارتى را آورده كه مى توان از آن، شيوه شكل گيرى شهرهاى اسلامى را به دست آورد و آن اين كه از مدينه دستورات براى ولايت شهرها ارسال مى شده و آنان بر اساس دستور العمل مزبور عمل مى كرده اند. (2) به همين دليل مى توان گفت كه مدينه يك نمونه و الگو به شمار مى آمده است، به گونه اى كه بر اساس آن، شهرهايى همچون كوفه، بصره و فسطاط شكل گرفته است. (3) در آغاز اين بحث اشاره كرديم كه مشابهت فراوانى ميان بصره و كوفه از يك طرف و مدينه از طرف ديگر در بعد جغرافياى معمارى وجود دارد، زيرا هر شهرى قبل از آن كه ساختارى اسلامى پيدا كند، سكنه داشته و از قديم مسكونى بوده چنانچه از عمران و زراعت خالى نبوده است. (4) اين بدان معناست كه شرايط ساختارى هريك از شهرهاى مدينه، بصره و كوفه، تقريباً مشابه بوده و كسى كه موارد مشابهت بين مدينه و ساير شهرهاى اسلامى از حيث نظام بندى و انتخاب اماكن ملاحظه كند، خواهد دانست كه مسأله وجود آب و زرع و مرغزار در حد كافى و شافى مورد توجه كامل بوده است.

نسبت به شهر مدينه، مى دانيم كه شهرت به فراوانى آب و گستردگى نخلستانها داشته (5)، به علاوه كه مناطقى براى چراندن احشام (6) و حتى هيزم (7)هم داشته است.

زمانى كه عتبة بن غَزَوان در منطقه خريبه از سرزمين عراق فرود آمد، خبر فرود خود را در اين ناحيه به عمر داده، چنين نوشت: «مسلمانان جايى را نياز دارند كه وقت زمستان، زمستانشان را بگذرانند و پس از پايان جنگ در آنجا سكونت كنند.» (8) عمر در پاسخ وى نوشت: «خود و يارانت را در يك جا فرود آر، آن هم جايى كه نزديك آب و مرغزار باشد، وصف آن را نيز برايم بنويس.» عتبه نيز نوشت: من زمينى را يافتم كه در دو سوى خشكى


1- نك: الاصابه، ج 2، ص 33، 47- 48؛ الخطط المقريزيه، ج 7، ص 3، 5 و 52؛ خططالكوفه، ماسينيون، ص 14- 9؛ تخطيط مدينةالكوفه، الجنابى، ص 1، 42 و 80- 78؛ دائرة المعارف الاسلاميه، ترجمه عربى از گروهى از مترجمان، ج 3، مورد «بصره». گفته شده كه عمر به عثمان بن حنيف كه حاكم كوفه بود نوشت: عطاياى مردم مدينه را بفرست، اينها شركاى آنها هستند. آنچه كه ارسال شد ميان بيست ميليون تا سى ميليون درهم بود. نك: تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 152
2- طبرى در باره تأسيس كوفه به دست سعد وقاص در سال 17 هجرى مى نويسد: سعد در محلى كه براى قصر تعيين شده بود، محلى را كه اكنون پهلوى محراب مسجد كوفه است، قصرى برآورد و بنيان آن را محكم كرد و خزينه را در آن جا داد و يك طرف منزل گرفت و چنان شد كه به خزانه نقب زدند و از مال آن ببردند. سعد ماجرا را براى عمر نوشت و محل خانه و خزاين را نسبت به صحن كه پشت خانه بود به او خبر داد. عمر به او نوشت: مسجد را جابجا كن كه مجاور خانه باشد و خانه روبروى آن باشد كه شب و روز در مسجد كسانى هستند و مال خويش را حفظ مى كنند، سعد مسجد را جابجا كرد. نك: تاريخ الطبرى، ج 4، ص 46
3- العمارة العربيه فى مصر الاسلاميه، د. فريد الشافعى، ج 1، ص 67 و 68
4- طبرى مى نويسد كه پيش از تأسيس كوفه از سوى مسلمانان، سه دير وجود داشت: دير حرقه، دير ام عمرو و ديرسلسله نك: تاريخ الطبرى، ج 4، ص 41. بصره هم در زمانى كه عتبة بن غَزَوان در آنجا فرود آمد همين طور بوده است، در آنجا هفت دسكره مزرعه يا روستايى كه زارعين در آن سكونت دارند در زابوقه، خريبه، و موضع بنى تميم و ازد بوده است تاريخ الطبرى، ج 3، ص 590 و 591؛ خطط الكوفه، ماسينيون، ص 10، پاورقى ش 1، همانجا
5- تاريخ الخميس، ج 1، ص 320
6- رسول خدا- ص- گوسفندانى داشت كه در قُف مى چريدند. اين نام يكى از واديهاى مدينه در عوالى، در شمال مشربه ام ابراهيم بوده است عمدةالاخبار، ص 398
7- هيزم در غابه بوده است. غابه نام محلى در نزديكى مدينه، به فاصله يك بريد از سمت شمال در پايين ترين آن ناحيه بوده و مملو از درخت بوده كه براى هيزم استفاده مى شده است عمدةالاخبار، ص 381 و 382. گفته شده كه بنى حارثه، از انصار، به رسول خدا- ص- عرض كردند كه غابه محل چراى گوسفندان و شتران ماست فتوح البلدان، بلاذرى، ص 23. همانگونه كه محل فيفاءالخيار در غرب كوههاى جماء محل چراى شتران زكات و شتران رسول خدا- ص- است عمدةالاخبار، ص 204
8- فتوح البلدان، ج 2، ص 425. عتبة بن غزوان بن جابر بن وهب از بنى مازن و همپيمان بنى عبدشمس يا بنى نوفل بوده نك: الاصابه، ج 2، ص 455. او مؤسس شهر بصره در سال 16 ه. ق. 637 م يا 17 ه. ق. 638 م به دستور عمر بوده. محلى كه شهر در آن بنيادگذارى شد، پيش از آن در سال 14 ه. ق. لشكرگاه بود كه بعدا تخليه شده و به عنوان محلى براى شهر جديد كه مركز استقرار سپاه اسلام باشد انتخاب شد. براى تأسيس شهر جايى را نزديك آب در اطراف صحارى و وادى خصيب نزديك مشارب و چراگاه انتخاب شد نك: دائرةالمعارف الاسلاميه، ج 3، مدخل بصره

ص: 69

و سرسبزى است با چشمه هاى آب همراه نيزار». وقتى عمر نامه را خواند گفت: اين زمينى است كه در نزديكى آب با مرغزار و هيزم است. آنگاه به عتبه نوشت: مردم را در همانجا فرود آر. (1) پيامبر- ص- در اولين اقدام خود پس از هجرت، مسجد را بنا كرد (2) پس از آن منازل را ساخت و مردم را اسكان داد. (3) اين شيوه به عنوان سنّتى مقبول در شهرسازى اسلامى در آمد، به طورى كه اول مسجد ساخته مى شد و آنگاه دارالاماره. (4) پس از آن منازل در اطراف مسجد جامع به عنوان يك مركز بنا مى گرديد. (5) طبرى مى نويسد: نخستين بنايى كه در كوفه ساخته شد مسجد بود. (6) آنگاه مردى تير انداز در وسط مسجد ايستاد و به سمت راست تيرى انداخت و قرار شد تا از آنجا به آن سوى هر كس مى خواهد بنايى بسازد، تيرى نيز در پيش رو و تيرى پشت سر انداخت و قرار شد تا از پس از


1- فتوح البلدان، ج 2، ص 425
2- السيرةالنبويه، ج 2، ص 344؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 322 و بعد از آن؛ رفع الخفاء، ابن الحاج، برگ 69
3- وفاءالوفا، ج 2، ص 717 و بعد از آن
4- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 151؛ فتوح البلدان، ج 2، ص 338 و 339 و 425
5- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 593، ج 4، ص 44؛ خطط الكوفه، ص 17
6- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 44

ص: 70

افتادن محل تيرها، خانه سازى مردم آغاز شود. (1) بصره هم همين وضعيت را داشت، زيرا نخستين بنا، مسجد جامع بود. (2) پس از آن مانند كوفه بناها آغاز گرديد. (3) شهر فسطاط به دست عمرو بن عاص در سال 20 يا 21 ه. ق. (641- 642) ساخته شد. (4) ابتدا مسجد جامع كه مشهور به جامع عتيق و جامع عمرو بن عاص است بنا گرديد آنگاه قبايل عرب در اطراف آن بنا سازى را آغاز كردند. (5) پيشتر گذشت كه شرايط جغرافيايى و زيستى مدينه منوره تقريباً آن را به صورت يك مستطيل در آورده بود. در واقع نظام سازى شهر به گونه اى انجام شده بود كه لزوماً مسجد در ميان قرار گيرد تا پيوند مسلمانان با رسول خدا- ص- در مسجد كه مقرّ آن حضرت بود، به راحتى برقرار باشد.

نظام دهندگان به شهر بصره هم بر اساس نظام موجود در مدينه كار كردند. گفته شده كه مدينه هم شكل مستطيل داشته است، (6) اين در حالى است كه عمده شهرهاى اسلام به شكل دايره ساخته شده است. (7) اينها اشكالى است كه ناشى از وجود مسجد در وسط شهر است، درست همانطور كه در مدينه چنين بوده است.

اگر در بيان وجوه تشابه از مسأله «نظام سازى شهرى» به «نظام بندى قبايلى» برويم خواهيم ديد كه تأثيرات چندى در تنظيم ساكنان شهر در هر منطقه وجود داشته كه ناشى از تنظيمات قبايلى شهر مدينه در زمان رسول خدا- ص- بوده است. از آن جمله شيوه عمل سعد بن ابى وقاص در جريان فرود قبايل در شهر كوفه است آن گونه ارتباط خويشى ميان قبايل ساكن در يك منطقه را كاملًا رعايت كرد. (8) اين نظمى بود كه در مباحث پيش نسبت به شهر مدينه ملاحظه كرديم.

در شهر فسطاط دو شيوه را در اسكان قبايل در محلات دنبال كرد كه هر دو مانند همان نظام قبايلى ساكن در مدينه است؛ چرا كه در فسطاط هم، اسكان قبايل خويشاوند در محله واحد است، همچون محله مهره، محله تجيب، محله لخم، محله غافق، محله مذحج، محله سبأ و جز آن. (9) آغاز اين تأثير گذارى مربوط به اولين گروهى است كه همراه عمرو بن عاص مصر را فتح كردند. در آن زمان عمر، چهار هزار نفر را كه همه از قبيله عك بودند تحت اختيار عمرو گذاشت. (10) اين همان تنظيمى است كه ما از آن با عنوان «نظام بندى عشايرى» ياد كرديم. در فسطاط نظام بندى


1- همان
2- الاصابه، ج 2، ص 455؛ تخطيط مدينة الكوفه، الجنابى، ص 101
3- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 593
4- تخطيط مدينة الكوفه، ص 103
5- الخطط المقريزيه، ج 7، ص 5
6- خطط البصره، صالح العلى، مجلة سومر، بغداد، 1952، مجلد 7، ج 1، ص 72
7- همان؛ خطط الكوف، ص 17 و نيز نك: نقشه قديمى كوفه، ش 1، ص 1
8- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 45؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 151؛ خطط الكوفه، ص 10
9- الخطط المقريزيه، ج 7، ص 61- 54. گفته شده است كه دار بنى جمح، بركه اى بوده كه آب در آن جمع مى شده است. عمروبن عاص گفت: براى عمه زاده من يعنى وهب بن عمير بن وهب جمحى جايى نزديك به من تعيين كنيد، پس از آن بركه را خشك كردند و براى او تعيين نمودند و اين همان دار بنى جمح است الاصابه، ج 3، ص 643.
10- الخطط المقريزيه، ج 7، ص 15

ص: 71

قبيله اى از جهت ديگرى نيز مانند مدينه بود و آن جمع آورى شمارى از قبايل زير يك پرچم است. به همين جهت است كه محله اى با نام محل اهل الرايه در فسطاط هست. (1) اينان عبارت بودند از: قريش، انصار، خزاعه، اسلم، غفار، مزينه، أشجع، جهينه، ثقيف، دوس، بغيض، جرش از بنى كنانه، ليث بن بكر و موالى آنها. (2) چنانكه در محلات فسطاط دو محله به نام محلة اللفيف (3) و محله اهل الظاهر وجود داشت. (4) نكته قابل ملاحظه آن است كه نظام بندى عشايرى با قدرت جا افتاد.

رسالت آن ثبت و ضبط امور قبايل و از ميان بردن نزاعها و اختلافاتى بود كه در باره انتخاب منازل و محلات ميان قبايل بروز مى كرد. (5) اين در زمانى بود كه دولت مركزى قوى بود اما بتدريج تضعيف اين نظام بندى سبب كاهش قدرت اجرايى آن شد. اين مسأله پس از توسعه فتوحات در شرق اسلامى بود، زمانى كه قدرت يك قبيله، عامل تعيين كننده در انتخاب محل و انتخاب بهترين و مناسبترين مناطق بود.

اين امر، به ويژه در ابتداى قرن دوم هجرى به وجود آمد. (6) در آن زمان قبيله «قيس» در غرب ايران، غالب بر ساير قبايل بود، اما در شرق دو قبيله بكر و تميم در باره مالكيت اراضى در نزاعى هميشگى به سر مى بردند، آن گونه كه هر يك ادعاى آن داشتند كه پيش از ديگرى بر آن زمين مسلط شده اند. (7) سجستان در زمينه اختلافات ميان قبايل در باره مالكيت امكنه وضع بهترى نسبت به نقاط ديگر ايران نداشت. (8)با اين توضيحات روشن شد اين ديدگاه كه باورش آن است بصره نخستين تجربه شهرسازى اسلامى بوده (9) و نقشى براى مدينه نمى پذيرد، ديدگاهى است كه نيازمند اسناد قوى ترى است؛ چرا كه نظام بندى شهرى مدينه، اختلاف فراوانى داشت با آنچه كه پيش از هجرت در آنجا بود و اين ناشى از عوامل جديدى است همچون بناى مسجد كه نقش ميانى را در شهرهاى اسلامى به عهده داشته و در شكل دهى به شهر و نظام دهى به محلات آن نقش محورى داشته است.

اين همان شيوه اى است كه در نظام دهى به شهرهاى اسلامى به عنوان يك امر اسلامى مورد پيروى قرار گرفت.


1- 1- الخطط المقريزيه، ج 7، ص 54
2- همان.
3- نامگذارى آن از آن روى بود كه برخى به برخى ديگر ملحق شدند. همه آنان از طايفه ازد از حجر، و از غسان و شجاعه بودند، كسانى از قبايل جذام، لخم، وحاف، تنوخ از قضاعه به آنها ملحق شدند. آنها در يك محل بودند اما در ديوان وضعيت متفاوت و جداى از يكديگر داشتند الخطط المقريزيه، ج 7، ص 56 و 57
4- آنها هم جماعتى از قبايل مختلف بودند و ديوان آنها با اهل الرايه بود. از ميان آنان جمعى از ازد و فهم بودند الخطط المقريزيه، ج 7، ص 57 و 58
5- مقريزى مى نويسد: زمانى كه عمروبن عاص از اسكندريه برگشته و به محل فسطاط فرود آمد، قبايل يكى بعد ازديگرى اجتماع كردند و در باره انتخاب محل منازعه كردند. عمروبن عاص كار تعيين منازل و محلات را به معاوية بن خديج تجيبى و شريك بن مسمى غطيفى و مروبن محزم خولانى و حيويل بن ناشره معافرى واگذار كرد. آنها قبايل را اسكان داده و اختلافات آنها را حل كردند الخطط المقريزيه، ج 7، ص 52
6- الحياةالسياسيه و مظاهر الحضارة فى الشرق الاسلامى، نافع عبدالمنعم، ص 159
7- همان
8- همان
9- تخطيط مدينةالكوفه، ص 103

ص: 72

پى نوشتها:

ص: 73

ص: 74

ص: 75

ص: 76

ص: 77

ص: 78

ص: 79

با ياران پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله- در مدينه

محمد نقدى

قال رسول اللَّه- ص-:

«مَنْ سبَّ نبيّاً قُتِلَ»

«احكام اهل الذمه، ج 2، ص 870»

محمّد بن مَسلَمَه (1)

در جنگ بدر مسلمانان به پيروزى بزرگى دست يافتند و كفار متحمل زيانهاى بسيار شدند و شكست سختى خوردند تا آنجا كه تعداد هفتاد نفر از بزرگان و اشراف آنها كشته شد و هفتاد نفر به اسارت درآمد.

خبر پيروزى مسلمانان به وسيله «زيد بن حارثه» (2) به مدينه رسيد، شهر مدينه يكپارچه شور و شادى شد.

اسيران را با دستهاى بسته، در اوج ذلت وارد مدينه كردند.

با ديدن اسرا و وضع خفّت بار آنان، وحشت و هراس شديدى در دل منافقان، مشركان و يهود افتاد.

«كعب بن اشرف» (3) يهودى زاده اى كه همواره در دشمنى با اسلام مى كوشيد و به آزار و اذيت پيامبر و يارانش مى پرداخت و در اشعار خود به آنان اهانت مى كرد. باديدن اسرا بسيار برآشفت و رو به ياران خود كرد و گفت: خاك بر سرتان، امروز دل زمين براى شما از روى آن سزاوارتر است؛ اينها اشراف و بزرگان مردمند كه يا كشته شده و يا اسير گشته اند، ديگر چه چيزى براى شما باقى مانده


1- «محمد بن مسلمه» از انصار و از افراد قبيله «اوس» بود. در جنگ بدر و احد و ديگر جنگهاى پيامبر شركت جست، به جز جنگ تبوك، كه پيامبر به هنگام رفتن به جنگ تبوك، او را جاى خود در مدينه گذاشت. محمد بن مسلمه در مدينه مى زيست و همانجا از دنيا رفت. اسد الغابه، ج 5، ص 112، چاپ دار الشعب.
2- «زيد بن حارثه» يا پسر خوانده پيامبر، از اصحابى بود كه از كودكى در خانه پيامبر رشد كرد و از اولين كسانى بود كه پس از حضرت على- ع- و حضرت خديجه، همسر پيامبر، اسلام آورد. او در سال هشتم هجرى با سپاه اسلام براى جنگ موته به شام رفت و در آن جنگ شهيد شد. اسد الغابه، ج 2، ص 281.
3- پدر «كعب بن اشرف» از اعراب قبيله طى بود. او در دوران جاهليت قتلى مرتكب شد و به دنبال آن به مدينه آمد وبايهود بنى نضير هم پيمان شد. و از بين آنان همسرى برگزيد، حاصل اين ازدواج كعب بود. او فردى بلندقد، قوى و زيبا بود كه شعر خوب مى سرود. كعب داراى ثروت زيادى بود، كه هم به علماى يهود و هم به كفار براى جنگ با مسلمانان كمك مى كرد. فتح البارى، ج 3، ص 269، و سيره حلبيه، ج 3، ص 146.

ص: 80

است؟!

آنان پاسخ دادند: دشمنى با پيامبر، تا زنده ايم!

كعب گفت: شما چه هستيد؟! او همه قريش را لگدمال كرده و اين بلا را به سرشان آورده است! بايد چاره اى انديشيد.

من به مكه مى روم تا در ميان قريش، هم بركشته هاى آنها بگريم و هم آنان را ترغيب كنم كه براى جنگ با پيامبر آماده شوند تا خودم هم در ركابشان بجنگم.

كعب به مكه رفت و در خانه يكى از مشركان به نام «مطلب بن ابى وداعه سهمى» رحل اقامت گزيد.

خبر شكست لشكر قريش و كشته شدن سرانشان، شهر مكه را در بُهت، حيرت و ماتم فرو برده بود. در همه خانه ها فرياد ناله و شيون بپابود.

كعب با آنان اظهار همدردى كرد و خود را در سوگ كفار شريك دانست. او با سرودن اشعار تحريك آميز، آنان را براى جنگ با پيامبر آماده مى كرد.

اشعار كعب دست به دست و دهان به دهان مى گشت.

وقتى اشعار اهانت آميز كعب به گوش «حسّان بن ثابت» (1) شاعر بزرگ صدر اسلام رسيد، او با سرودن اشعار حماسى، جواب دندان شكنى به كعب داد.

آوازه اشعار حسّان به مكه رسيد.

همسر ابى وداعه سَهمى با شنيدن اشعار حسّان، اثاث كعب را از خانه بيرون ريخت و رو به شوهرش كرد و گفت:

ما را چه با اين يهودى؟!

آيا نمى بينى حسّان با ما چه كرده؟

كعب چاره اى نديد جز اين كه جايش را عوض كند.

تغيير مكان كعب را، پيامبر به حسّان خبر مى داد و او اشعار تازه اى مى سرود.

سرانجام كعب پس از تحريك كفّار و برانگيختن آنان براى جنگ با پيامبر، به مدينه بازگشت.

خبر بازگشت كعب به پيامبر رسيد.

آن حضرت دست به دعا برداشت كه: «خداوندا! ما را از شرّ كعب راحت كن، او به مقدسات ما اهانت مى كند.»

كعب با كمال وقاحت و بى شرمى پا را از اين هم فراتر گذاشت؛ و از آن پس در اشعار خود، نام زنان عفيف مسلمانان را مى آورد و به آنان اهانت مى كرد!

رسول خدا چاره اى جز اين نديد كه كار او را يكسره كند. از اين رو به اصحاب فرمود:

چه كسى آمادگى دارد ما را از شرّ


1- «حسّان بن ثابت» فردى اديب و شاعر و از اصحاب پيامبر بود، او شصت سال از عمر خود را در جاهليت، و شصت سال در اسلام گذراند. وى همواره در اشعار خود از پيامبر و دين اسلام دفاع مى كرد، حسّان اولين كسى بود كه در واقعه تاريخى غدير خم، پس از معرفى حضرت على- ع- از جانب پيامبر- ص- به عنوان خليفه مسلمين، اشعارى سرود و اين جانشينى را تبريك گفت. نگاه كنيد به: «المناقب» تأليف: حافظ موفق بن احمد الحنفى، معروف به اخطب الخوارزم، متوفاى: 568 ص 80 و «تذكرة خواص الامة» تأليف: سبط ابن جوزى متوفاى: 654، ص 20

ص: 81

كعب راحت كند؟ او دشمنىِ خود را علنى كرده، با مخالفان ما همكارى مى كند و كفار را براى جنگ با ما مى شوراند؛ خداوند به وسيله جبرئيل مرا از كارهاى او باخبر ساخته.

دراين هنگام بودكه «محمدبن مَسْلَمه» بر خاست و رو به رسول خدا- ص- گفت:

اى پيامبرخدا، من او را خواهم كشت. و از آن حضرت اجازه خواست تا براى اين كار تدبيرى بينديشد.

دو- سه روزى از اين ماجرا گذشت.

محمّد بن مسلمه، كه پيوسته در فكر انجام اين مهم بود، نه چيزى مى خورد و نه چيزى مى آشاميد. تا اين كه خبر به گوش پيامبر رسيد.

پيامبر او را خواست و خطاب به وى فرمود: شنيده ام چيزى نمى خورى؟

محمّد بن مسلمه پاسخ داد: اى رسول گرامى خدا، به شما قولى داده ام و نمى دانم آيا مى توانم به آن وفا كنم و از عهده اش بر آيم يا نه؟

پيامبر فرمود: تو تلاش خود را به كارگير، و در اين باره با «سعد بن مُعاذ» (1) هم مشورت كن.

محمد بن مسلمه ماجرا را با سعد در ميان گذاشت، براى اين كار، گروهى پنج نفره از قبيله اوس تشكيل دادند. در اين گروه «ابونائله» (2) برادر رضاعى كعب كه او هم اديب و شاعر بود، شركت داشت.

گروه، تصميم خود را گرفتند، ابتدا ابونائله را براى جلب اطمينان كعب، نزد او روانه كردند.

ابونائله شبانه برخانه كعب، كه در قلعه اى بيرون از شهر مدينه بود، وارد شد، كعب با جمعى از دوستانش شب نشينى داشت؛ او با ديدن ابونائله يكّه خورد و احساس كرد توطئه اى در كار باشد.

با تعجب پرسيد: چه عجب به ديدار ما آمده اى؟!

ابو نائله گفت: براى ما حاجتى پيش آمده كه از دست تو برآورده مى شود. كعب كه رنگ خود را باخته بود، به او گفت:

نزديك بيا ببينم چه مى گويى. ابو نائله نزديك شد، آنها قدرى با هم صحبت كردند.

ابونائله به ياد گذشته اشعارى خواند و ترس كعب كم كم فروريخت. ابونائله براى ايجاد اطمينان بيشتر، باز به خواندن شعر ادامه داد، كعب چند بار از او، در مورد حاجت و نيازش پرسيد، اما ابونائله از سخن گفتن در اين باره خوددارى كرد.

كعب پرسيد: نكند مى خواهى اينها بروند بعد حاجتت را بيان كنى؟


1- «سعد بن معاذ» از انصار و رئيس قبيله اوس بود، هنگامى كه پيامبر، مصعب بن عمير را براى تبليغ اسلام به مدينه فرستاد، سعد به دست او مسلمان شد. او به افراد قبيله اش گفت: بر من حرام باد حرف زدن با شما تا اين كه اسلام اختيار كنيد، از آن پس همه مسلمان شدند. سعد بن معاذ در جنگهاى بدر و احد و خندق شركت داشت. «اسد الغابه» ج 2، ص 373
2- «ابو نائله» از ياران پيامبر بود، او در جنگ بدر شركت جست، مردى اديب و شاعر بود، و در تيراندازى بسيار مهارت داشت. وى در زمان خليفه دوم، در عراق كشته شد. «اسد الغابه» ج 2، ص 353

ص: 82

دوستان كعب، با شنيدن اين سخن، مجلس را ترك كردند و آن دو را تنها گذاشتند.

ابونائله گفت: نمى خواستم اينها حرفهاى ما را بشنوند. بايد بگويم از زمانى كه اين مرد (پيامبر) در بين ما آمده، بيچارگى ما زياد شده، همه قوم عرب با ما در افتاده اند، راهها بر ما بسته شده و زندگيمان به سختى اداره مى شود. او مرتب از ما صدقه مى خواهد، در حالى كه خودمان چيزى نداريم بخوريم.

كعب كه از شنيدن اين سخنان خوشحال شده بود، گفت:

من كه از قبل به شما مى گفتم اينچنين مى شود و ديديد كه شد.

ابونائله هم فرصت را مناسب ديد و گفت: تازه من تنها نيستم بلكه دوستانى دارم كه با من هم عقيده اند، آنها هم بى ميل نيستند پيش تو بيايند. ما مى خواهيم قدرى گندم يا خرما از تو بخريم، اما دلمان مى خواهد با ما خوب معامله كنى و بر ما سخت نگيرى، البته ما پول نداريم، اما وثيقه هايى پيش تو مى گذاريم كه تو را كفايت كند.

كعب گفت: گرچه دلم نمى خواست تو را در چنين وضعى ببينم، چون من و تو با هم از يك پستان شير خورده ايم. اما اكنون جز خرما چيز ديگرى ندارم. ابو نائله گفت:

اين مطالبى را كه درباره پيامبر به تو گفتم، نبايد كسى بداند. كعب گفت: خاطرت جمع باشد كه حتى يك كلمه آن را جايى مطرح نمى كنم. و در حالى كه با صداى بلند مى خنديد گفت:

ابونائله، خوشحالم كردى، خوب حالا بگو ببينم وثيقه شما چيست؟

آيا حاضريد زنهايتان را وثيقه بگذاريد؟

ابونائله گفت: چگونه زنهايمان را پيش تو بگذاريم در حالى كه تو از جوانان زيباروى يثربى؟

كعب گفت: پس پسرهايتان را.

ابونائله گفت: مى خواهى ما را در بين عرب رسوا كنى؟

كعب گفت: پس آخر چى؟

ابونائله گفت: ما اسلحه هاى خود را پيش تو وثيقه مى گذاريم.

كعب گفت: خوب است؛ چون حتماً به وعده خود وفا خواهيد كرد و براى رهايى سلاح هايتان، به موقع بدهى خود را خواهيد پرداخت.

ابونائله موضوع سلاح را به اين خاطر مطرح كرد كه: اگر فردا شب همه

ص: 83

مسلّح به ديدار كعب آمدند او وحشت نكند.

حرفها تمام شد، قرار را گذاشتند و ابونائله خدا حافظى كرد و پيش دوستانش آمد و آنچه بين او و كعب گذشته بود بازگو كرد.

فردا شب، خدمت پيامبر رسيدند، گزارش كار را دادند. پيامبر تا كنار «بقيع» (1) آنها را همراهى كرد و سفارشهاى لازم را نمود و گفت: برويد به اميد خدا.

*** اصحاب به طرف قلعه هاى يهود و محل سكونت كعب رهسپار شدند. آسمان صاف و شفاف بود. ماه با قرص كامل مى درخشيد. هياهوى روز، فروكش كرده و مدينه به خواب رفته بود.

ياران پيامبر با عزمى راسخ و خوشحال از اين كه براى انجام چنين مسؤوليتى برگزيده شده بودند، مدينه را پشت سرگذاشته به ميان قلعه ها و برج هاى يهود، در خارج شهر وارد شده بودند.

بوى خوش علف، همراه با نسيم مرطوب از لابلاى نخلها مى وزيد، به نزديك قلعه محل سكونتِ كعب رسيدند، ابونائله طبق قرار قبلى جلو رفت و كعب را صدا زد.

كعب، تا از جا برخاست، همسر جوانش دامن او را چسبيد كه كجا مى روى؟

كعب گفت: قرارى دارم.

همسرش گفت: كعب تو مردى جنگجو هستى، مردان جنگجو در چنين ساعاتى از شب، منزل خود را ترك نمى كنند.

كعب گفت: او برادرم ابونائله است، به خدا سوگند به قدرى مرا دوست دارد كه اگر بداند من خوابم هرگز مرا بيدار نمى كند.

زن در پاسخ او گفت: مرد! از اين صدا بوى خون مى آيد!

كعب، باشدت دست او را كنار زد و گفت:

اگر جوانمرد براى زد و خورد هم دعوت شود، مى رود.

همسرش گفت: از همين بالا با آنها صحبت كن. كعب اعتنايى نكرد.

زن در حالى كه به شدّت ترسيده بود، گفت: لاأقلّ دوسه نفر را خبر كن و با آنها برو. امّا كعب، از برج پايين آمد، و به ديدار آنها شتافت؛ آنها را به گرمى پذيرفت و باهم به گفتگو نشستند.

ساعتى به خواندن شعر گذشت، ابونائله به كعب پيشنهاد كرد:

اگر موافقى برويم به طرف «شَرْجُ العَجوز» (2)،- دره پير زن- و بقيه شب را آنجا بگذرانيم.


1- «بقيع» نام محل وسيعى است كه در آن درختان مختلف مى روييده، اما اكنون قبرستان عمومى شهر مدينه است. «معجم البلدان» ج 1، ص 473، و «لسان العرب»، ج 8، ص 18.
2- شرج به معناى آبراه دره يا مسير سيل است كه از ميان سنگلاخ مى گذرد و به دشت نرم و هموار مى رسد. شرج العجوز، نام محلى در بيرون شهر مدينه بوده است. «معجم البلدان»، ج 3، ص 334 و «لسان العرب» ج 2، ص 306، و 307

ص: 84

كعب با خوشحالى پذيرفت و به طرف دره روان شدند.

به نزديكى دره رسيده بودند، ابونائله انگشتان خود را به داخل موهاى پشت سركعب فروبرد و آن را بوييد و گفت: به به چه بوى خوشى!

كعب، اين عطرها را از كجا مى آورى؟

كعب گفت: بهترين عطرها نزد من است.

كعب، مردى بلند قامت، زيبا، و داراى موهاى مجعّد بود، او با ثروت زيادى كه داشت مى كوشيد هميشه لباسهاى فاخر و عطرهاى خوب داشته باشد.

به داخل درّه رسيده بودند، ابونائله ساعتى بعد دوباره موهاى كعب را نوازش كرد تا او خيال بدى نكند.

وبراى آخرين بار با دست راست از بيخ موهاى سر كعب گرفت و فرياد زد:

بكشيد دشمن خدا را!

همه با شمشيرهاى خود به او حمله كردند.

كعب سخت به ابونائله چسبيد، محمد بن مسلمه يادش آمد كارد تيزى همراه دارد.

كارد را كشيد و محكم زير شكم كعب فروبرد.

كعب نقش زمين شد و فريادى برآورد كه از صداى آن، همه برجهاى يهود اطراف چراغ ها را روشن كرده و به دنبال صدا دويدند.

محمد بن مسلمه و يارانش كه مطمئن شده بودند كعب كشته شده، محل را ترك كردند و با احتياط از آنجا دور شدند.

مسير برگشت آنها به مدينه از ميان محله هاى يهودى نشين مى گذشت، كه يكى را پس از ديگرى پشت سر گذاشتند. در بين راه، يكى از اصحاب به نام «حارث بن اوس» (1) كه پايش زخمى شده بود، عقب مانده، قدرى نشستند تا او هم رسيد، اما بقدرى خون از بدنش رفته بود كه ديگر توان راه رفتن نداشت، خطاب به بقيه گفت:

دوستان! پيامبر را كه ديديد سلام مرا هم به او برسانيد.

آنها با شنيدن اين سخن، دلشان به رحم آمد، او را كول كردند و با خود بردند تا به مدينه رسيدند.

به كنار بقيع آمدند، همه با هم فرياد تكبير برآوردند.

پيامبر براى نماز شب بلند شده بود.

صداى تكبير آنها را شنيد، فهميد كه كعب را كشته اند.


1- «حارث بن اوس» از گروه انصار و از اصحاب پيامبر بود، در جنگ بدر و احد حضور داشت، و در جنگ احد شهيد شد. سعد بن معاذ عموى او بود، و به دستور او همراه با محمّد بن مسلمه در قتل كعب شركت جست. «اسد الغابه»، ج 1، ص 380

ص: 85

آنها به سوى خانه پيامبر رفتند.

ديدند پيامبر جلوى درب مسجد ايستاده است. در اين هنگام رو به آنها گفت: رو سفيد شديد.

و آنها در پاسخ گفتند: روى شما سفيد باد اى رسول خدا.

پيامبر حمد و شكر خداى را بجا آورد.

حارث را به نزد پيامبر آوردند.

پيامبر با دستان مبارك خود زخم پاى او را نوازش كرد، جراحت از آن رفع شد.

فردا خبر قتل كعب به آنى در همه جا پيچيد.

وحشت عجيبى به يهوديان دست داد. عده اى از بزرگان آنها حضور پيامبر آمدند كه:

اى محمد، ديشب كعب بدون گناه كشته شده، او يكى از بزرگان ما بود.

پيامبر در پاسخ آنها فرمود:

اگر كعب مثل بقيه زندگى مى كرد، كسى با او كارى نداشت، اما از او آزار بسيارى به ما رسيد. او در شعرهاى خود به ما اهانت مى كرد و با دشمنان ما همكارى داشت.

از امروز به بعد هركدام از شما چنين روشى داشته باشد سروكارش با شمشيراست. (1) پى نوشتها:


1- شرح اين واقعه، در كتابهاى: تاريخ و سيره و مغازى، تحت عنوان: «سريه محمد بن مسلمه» و يا «قتل كعب بن اشرف» آمده است در اين نوشتار به مصادر ذيل مراجعه شده: 1- احكام اهل الذمه، ج 2، ص 852 و 868 2- اسد الغابه، ج 1، ص 380 وج 5، ص 12 و ج 6، ص 311 3- سير أعلام النبلاء، ج 2، ص 369 تا 373 و 512 4- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 31 5- سيره ابن هشام، ج 2، ص 430 6- مغازى واقدى، ج 1، ص 184 7- تاريخ طبرى، ج 2، ص 487 8- دلائل النبوه، ج 3، ص 187 9- فتح البارى، ج 3، ص 269 تا 272 10- البدايه والنهايه، ج 4، ص 5 11- معجم البلدان، ج 1، ص 473 وج 3، ص 334 12- لسان العرب، ج 2، ص 306 و 307 وج 8، ص 18 13- سيره حلبيه، ج 3، ص 146 تا 152

ص: 86

ص: 87

اماكن و آثار

ص: 88

بقعه حليمه سعديه وصفيّه عمه رسول خدا- ص-

محمد صادق نجمى

از قبورى كه در بقيع داراى قبه و بقعه بوده، قبر حليمه سعديه، مرضِعه (دايه) رسول خدا- ص- است. اين قبر در انتهاى بقيع و در نزديكى قبر عثمان واقع است.

در سفرنامه ها و كتب مدينه شناسى كهن، مطلبى در اين مورد ديده نمى شود و حتى ابن بطوطه (757) در سفرنامه اش از وجود قبرى كه منتسب به حليمه سعديه و فرزندش در شهر بصره است خبر مى دهد (1) ولى نويسندگان در قرون اخير از اين قبر كه در بقيع بوده ياد نموده اند.

از جمله نايب الصدر شيرازى 1306 در سفرنامه اش آورده است: «در محاذات قبه عثمان، قبه اى است بر سردرش اين كلمه نوشته شده: «هذه قبّة حضرت حليمة السعديّة- رضى اللَّه عنها-» و نيز اين دو بيت را نوشته اند:

ياپلدى مرضييه فخرعالمه قبه حليمه حضرتنه قيلدى پادشه حرمت

كه ذاتى در شرف دودمان مقدّسه (2) مضمون اين دو بيت تركى نشانگر اين است كه ساختمان اين بقعه متعلق به دوران سلاطين عثمانى است امّا قبل از آن در چه وضعيتى بوده، براى ما روشن نيست.

حسام السلطنه 1330 در شمارش بقاع موجود در بقيع مى گويد: «... نهم بقعه حليمه سعديه است» (3) ريچارد بورتون از جهانگردان غربى


1- رحله ابن بطوطه، ص 184
2- سفرنامه نايب الصدر شيرازى، ص 230
3- سفرنامه حسام السلطنه، ص 152

ص: 89

است كه در سال 1853 ميلادى/ 1276 ه.

ق. بقيع را ديده است. وى مى گويد:

«سوّمين جايى كه ديديم بقعه ايست كه در روى قبر حليمه سعديه بنا شده است» (1) بايد توجه داشت با اين كه از تخريب اين بقاع بيش از هفتاد سال مى گذرد ولى در عين حال از جمله قبورى كه هنوز از بين نرفته است يكى قبر حليمه سعديه است كه در آخر بقيع معروف، مشهور و مورد توجه زائران است و از قبرهايى است كه در نقشه هاى موجود در تأليفات جديد، منعكس و مشخص گرديده است؛ مانند «تاريخ المعالم المدينة المنوره» (2) قبر صفيّه عمّه رسول خدا- ص-

در بقيع قبرى است منسوب به صفيه، عمّه پيامبر- ص- و مادر زبير بن عوام و آن از جمله قبورى است در بقيع كه از قرون اوّل اسلام تا به امروز، به وسيله مدينه شناسان و سفرنامه نويسان معرفى گرديده است.

قبر صفيه از ديدگاه مدينه شناسان

ابن شبّه مدينه شناس معروف (متوفاى 262 ه. ق.) از عبدالعزيز، اولين مدينه شناس و مؤلف در اين موضوع، نقل مى كند: چون صفيه عمه رسول خدا- ص- از دنيا رفت، پيكر او را در آخر كوچه اى كه به بقيع منتهى مى شود دفن نمودند و اين قبر در كنار درب خانه اى است كه به مغيرة بن شعبه منسوب است و چسبيده به ديوار اين خانه است و اين همان خانه ايست كه مغيره در زمينى كه عثمان به وى اقطاع كرده بود، احداث نمود. ابن شبه در نقل خود اضافه مى كند: «هنگامى كه مغيره اين ساختمان را درست مى كرد عبور زبير از آنجا افتاد و خطاب به مغيره گفت:

مغيره! ريسمانت را از قبر مادر من كنار بكش. مغيره خواست با استفاده از موقعيت خود در نزد عثمان، نسبت به زبير بى اعتنايى كند ليكن وقتى خبر به عثمان رسيد به مغيره دستور داد طبق درخواست زبير عمل كند و مغيره عقب نشينى كرد و لذا در اين قسمت از ديوار خانه انحراف وجود دارد (3).

ابن نجار (متوفاى 643 ه. ق.) مى گويد: «وقبر صفيه بنت عبدالمطلب عمة النبى فى تربة فى أوّل البقيع» (4).

سمهودى (متوفاى 911 ه. ق.) آورده است: «از مشاهد و مدفنهاى معروف، مدفن صفيه عمه پيامبر و مادر زبير بن عوام است و اين مدفن، آنگاه كه از باب البقيع (5)


1- موسوعة العتبات المقدسه، ج 3، ص 282
2- ص 245
3- تاريخ المدينه، ج 1، ص 126 و 127
4- اخبار مدينة الرسول، ص 154
5- وفاء الوفاء، ج 3، ص 919

ص: 90

خارج شديد در دست چپ شما قرار مى گيرد.

اين مدفن بنايى از سنگ دارد ولى گنبدى در روى آن نيست.»

و اضافه مى كند: «مطرى گفته است كه قرار بود گنبد كوچكى نيز بر آن بنا كنند ولى انجام نگرفت.»

مشابه همين جمله را صاحب عمدة الاخبار، كه از علماى اواخر قرن دهم است، آورده، مى گويد: «وقبرها أوّل ما تلقى عن يسارك عند خروجك من باب (1) البقيع» (2) اين بود نظريه چهار مدينه شناس معروف كه كتاب و تأليف هر يك از آنها در دسترس همگان است و در فن خود جزء منابع مورد اعتماد مى باشد.

قبر صفيه از ديد زائران و سيّاحان

1- ابن جبير (متوفّاى 614 ه. ق.) در سياحتنامه اش آورده است: «بقيع در شرق مدينه واقع است. پس از خروج از دروازه بقيع، اوّلين محلى كه با آن مواجه مى شويد مدفن صفيه عمه رسول خدا- ص- و مادر زبير است. (3) 2- ابن بطوطه (متوفاى 779 ه ق.) مى نويسد: «البقيع وتخرج عليه على باب يعرف بباب البقيع وأوّل ما يلقى الخارج اليه على يساره عند خروجه من الباب قبر صفيّة بنت عبدالمطلب وهى عمة رسول اللَّه» (4)

2- سيد اسماعيل مرندى در سفرنامه خود ( «توصيف المدينة»، 1255 ه.

ق.) چنين آورده: «و ديگر، قبه حضرت صفيه بنت عبدالمطلب عمه حضرت رسول و مادر زبير است» (5) اين بود نظريه مدينه شناسانى از قرن اوّل تا يازده هجرى و همچنين نظريه سه تن از جهانگردان مسلمان و زائران «مدينة الرسول» از اوائل قرن هفتم تا اواسط قرن سيزدهم هجرى.

حاصل نظريات وگفتار كتب تاريخ

1- قبر صفيه پيشتر در خارج از بقيع قرار داشته است.

تاريخ نگاران در نگاشته هاى خود تصريح كرده اند آن بخش از بقيع كه قبر صفيه در آن واقع است، پيشتر خارج از اصل بقيع قرار داشته و در داخل كوچه اى كه بعدها مغيره در آنجا خانه ساخت، بوده است تا اين كه اخيراً به بقيع منضم گرديد. و تاريخ اين انضمام را 1373 ه. نوشته اند.

على حافظ از نويسندگان اخير مى گويد: «بقيع العمات قبلًا جدا از بقيع بود و كسى پيكر مرده خود را در آنجا دفن نمى كرد و در فاصله آنجا با بقيع كوچه اى


1- منظور از باب البقيع دروازه شرقى مدينه است كه باب البقيع معروف بود.
2- عمدة الاخبار فى مدينة المختار، ص 156
3- رحله ابن جبير، ص 144
4- رحله ابن بطوطه، ص 119
5- فصلنامه ميقات حج، شماره 5، ص 118 بايد توجه داشت كه اين جمله در فصلنامه دو غلط چاپى دارد كه يكى صفيه را فاطمه نوشته و ديگرى زبير را برير.

ص: 91

وجود داشت كه به حرّه شرقى متصل مى شد تا اين كه در حوالى سال 1373 ه. شهردارى مدينه با برداشتن ديوارها، اين بخش و كوچه را به بقيع منضم ساخت و مساحت بقيع العمات كه اضافه شده، 3494 متر مربع مى باشد. (1) 2- قبر صفيه پس از قرن دهم داراى گنبد بوده است

به طورى كه پيش از اين تصريح سمهودى را ملاحظه كرديد تا زمان وى؛ يعنى اوائل قرن دهم، قبر صفيه گنبدى نداشته است ليكن از گفتار سيد اسماعيل مرندى برمى آيد كه در زمان او؛ يعنى اواسط قرن سيزدهم، اين قبر داراى گنبد بوده گرچه تاريخ دقيق بناى آن روشن نيست. و طبق گفتار رفعت پاشا (كه نقل خواهيم نمود) اين گنبد در آخرين سال زيارت او (1325 ه. ق.) و يكصد و هفتاد و پنج سال پس از ديدار مرندى همچنان پابرجا بوده است.

3- «بقيع العمه» نه «بقيع العمات!»

در اين محل تنها يكى از عمه هاى رسول خدا- ص- يعنى صفيه مدفون است و در منابع ياد شده نيز سخن از قبر صفيه بود و بس وبقيع العمات اصطلاحى است كه بعدها در افواه مردم رايج شده و شايد علّت آن، دفن شدن فرد ديگرى در كنار قبر صفيه بوده و اين تعدد، اين توهم را به وجود آورده است كه آن دو قبر متعلق به دو عمه پيامبر- ص- صفيه و عاتكه مى باشد ليكن همانگونه كه ملاحظه فرموديد تا نيمه قرن سيزدهم، هيچ يك از نويسندگان، نه از عاتكه ياد كرده اند و نه تعبير بقيع العمات را آورده اند و اين خود حاكى از آنست كه قبر دوّم متعلق به هر كسى كه باشد، پس از اين تاريخ به وجود آمده و بقيع به تدريج در السنه و زبان مردم به «بقيع العمات» معروف گشته است و با گذشت زمان به بعضى از كتابها و سفرنامه ها، كه جديداً نوشته شده، راه يافته است. در صورتى كه هيچ منبع تاريخى و مبناى صحيح علمى ندارد؛ مثلًا رفعت پاشا (1325 ه. ق.) در معرفى گنبدهاى بقيع و اطراف آن، مى گويد:

«والّتي على يمين البرجين لعاتكة وصفية عمّتي الرسول- ص-» (2)

«گنبدى كه در سمت راست دوبرج قرار گرفته، به عاتكه و صفيه، عمه هاى رسول خدا تعلّق دارد.

و همچنين بيست و هفت سال قبل از وى، حسام السلطنه در سفرنامه اش از


1- فصول من تاريخ المدينه، ص 173
2- مرآت الحرمين، ج 1، ص 426

ص: 92

بقعه خارج بقيع، به عنوان «بقعه صفيه و عاتكه» نام مى برد. (1) البته از آنان انتظار بيش از اين نيست؛ زيرا اولى يكى از درجه داران عالى رتبه مصر بود كه با سمت فرماندهى نيروى محافظ محمل، از طرف پادشاه مصر به حجاز سفر كرده و دوّمى يكى از وزراى دوران قاجار است كه ديده ها و شنيده هاى خود را به رشته تحرير درآورده اند (2) از مطالبى كه مؤيد نظريه ما است، گفتار على حافظ از نويسندگان اخير و از اهالى مدينه است. او مى گويد: «در اين محل دو قبر وجود دارد؛ يكى قبر صفيه و ديگرى در ميان مردمِ مدينه شهرت دارد كه به عاتكه متعلق است و لذا اين بخش را بقيع العمات مى گويند آنگاه اضافه مى كند:

ولى از نظر تاريخى هجرت عاتكه به مدينه معلوم نيست و حتّى پذيرفتن اسلام از سوى وى نيز مورد اختلاف است. (3) نگارنده در تأييد اين مطلب مى گويد:

مراجعه به كتب رجال و تراجم هم مبين اين است كه از ميان پنج عمه رسول خدا- ص- تنها صفيه به مدينه مهاجرت كرده و بقيه آنها يا قبل از اسلام از دنيا رفته اند يا به عللى از جمله در اثر ممانعت همسرشان به مدينه هجرت ننموده اند.

عزالدين جزرى (م 630 ه.) مى گويد:

«و اسلمت عمته صفية اجماعاً و اختلفوا فى اروى و عاتكه» (4) ابن عبدالبر (م 463 ه.) مى گويد: «اختلف فى اسلام عاتكه والاكثر يأبون ذلك» (5)

ابن حجر عسقلانى اوّل به اختلاف موجود در اسلام عاتكه اشاره مى كند و سپس مى گويد: «ابن اسحاق به صراحت گفته است كه از عمه هاى رسول- ص- بجز صفيه هيچ يك ايمان نياورده ولى بعضى درباره عاتكه با استناد به شعرى كه در وصف پيامبر سروده است، معتقدند كه او نيز ايمان آورده است.» (6) به هر حال اولًا: از نظر تاريخى، اسلامِ عاتكه معلوم نيست بلكه احتماليست ضعيف.

ثانياً: احتمال هجرت او به مدينه از اسلامش هم ضعيفتر است.

وثالثاً اگر همه اين احتمالات را بپذيريم با استناد به كدام دليل تاريخى مى توان ادعا كرد كه جسد او در كنار خواهرش صفيه دفن گرديده است، نه در نقاط ديگر بقيع.

4- قبر امّ البنين در كجا است؟

تا اينجا در مورد عدم صحت مدفن


1- سفرنامه مكه، ص 152
2- در مورد كتابهاى جديد، كه قبر عاتكه را در كنار قبر صفيه تثبيت نموده اند، مى توان از تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرمه و مدينه منوره و آثار اسلامى مكه و مدينه و گنجينه هاى ويران نام برد.
3- فصول من تاريخ المدينه، ص 170
4- اسد الغابه، چاپ بيروت، ج 1، ص 40
5- استيعاب مطبوع به حاشيه اصابه، ج 4، ص 368
6- الاصابه، ج 4، ص 357

ص: 93

عاتكه در كنار بقيع و بى اساس بودن بقيع العمات و نداشتن دليل تاريخى بر اصالت آن مطالبى آورديم و از چگونگى انتقال آن به بعضى از سفرنامه ها و كتابها آگاهى پيدا كرديم و دريافتيم كه همين نوشته ها براى بيشتر مردم سندى مى شود تاريخى. از آن بى اساستر، مسأله قبر «امّ البنين» است كه اخيراً پديد آمده و بعضى از زائران ايرانى به هنگام زيارت قبر صفيه، در مقابل قبر ديگرى كه در كنار آن است مى ايستند و به عنوان قبر امّ البنين همسر امير المؤمنين نوحه سرايى كرده، ناله و ضجه سر مى دهند و به سر و سينه مى زنند، در صورتى كه اين نيز هيچ شاهد تاريخى ندارد، نه در منابع اصيل بلكه حتى در سفرنامه هايى كه به زبان فارسى و غير فارسى، كه در يكى دو قرن اخير نگاشته شده، از اين مطلب خبرى نيست و شايد پيدايش آن به ربع قرن هم نرسد ولى مانند قبر عاتكه و بيت الاحزان در خارج بقيع، به سرعت و سينه به سينه منتشر شده و حتّى به بعضى از كتابها راه يافته است! (1) آرى تنها مدرك اين موضوع، نوحه سرايى مداحان ونوحه خوانان در كنار قبر صفيه است كه: «ويك لا تدعونى أمّ البنين!»

بقاع پيشوايان اهل سنت در بقيع

تا اينجا پيرامون تعدادى از آثار و بقاع شناخته شده در بقيع، كه به شخصيتهاى مشترك اسلامى و مورد احترام در ميان همه گروههاى اسلامى بود و به وسيله وهابيان منهدم و تخريب گرديده، مطالبى نوشتيم و اينك با سه بقعه ديگر، كه در روى سه قبر متعلّق به پيشوايان اهل سنّت بنا گرديده بود و همانند ديگر بقاع به وسيله وهابيان منهدم شده اند آشنا مى شويم.

گفتنى است كه اين قسمت از بحث، گذشته از بيان چگونگى اين سه بقعه در طول قرنها و تاريخ تخريب آنها، بيانگر اين بحث كلامى- فقهى نيز هست كه در مسأله ساختن بنا بر روى قبور شخصيتهاى دينى و علمى، همه مسلمانان؛ اعم از شيعه و سنى همفكر و هم عقيده بوده اند و اين تنها گروه وهابيانند كه پس از قرنها پديد آمده و در مسائل متعدد اعتقادى؛ از جمله در اين مورد با مسلمانان به منازعه و مبارزه برخاستند و احياناً تصور نشود آنچه تا كنون از آثار در بقيع سخن گفته شده، به لحاظ اين كه بيشتر آنها متعلق به شخصيتهايى بوده كه براى شيعه بيش از ديگر مسلمانان مورد توجه بوده اند، بناچار اين آثار به وسيله آنان


1- مانند تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرمه و مدينه منوره.

ص: 94

در طول تاريخ به وجود آمده است.

آرى اين عقيده مشترك و استحباب ساختن بنا بر قبور بزرگان دين از ديدگاه فقه شيعه و اهل سنت را نه تنها در نقاط مختلف كشورهاى اسلامى مانند حرم امير مؤمنان و سيدالشهداء- ع- در نجف وكربلا و مانند حرم ابوحنيفه و احمد بن حنبل در بغداد و حرم و ضريح امام شافعى در مصر مى توان ديد، بلكه در داخل بقيع و در كنار قبور ائمه و شخصيتهاى مذهبى شيعه نيز مى توان يافت. كه اينك به بيان اجمالى تاريخ اين بقاع مى پردازيم:

1- بقعه عثمان بن عفان

به طورى كه در منابع تاريخى آمده، پس از كشته شدن عثمان بن عفان، از دفن شدن جسد وى در داخل بقيع جلوگيرى شد و طبعاً در خارج بقيع و در طرف شرقى آن، در محلى به نام «حش كوكب» دفن گرديد.

ليكن در دوران معاويه كه مروان بن حكم به حكومت مدينه دست يافت، ديوار موجود در ميان بقيع و حش كوكب را برداشت و محل دفن عثمان را به بقيع ضميمه نمود و قطعه سنگى را كه رسول خدا- ص- با دست مبارك خويش برقبر عثمان بن مظعون نصب كرده بود بر قبر عثمان بن عفان منتقل كرد و چنين گفت:

«واللَّه لايكون على قبر عثمان بن مظعون حجر يعرف به!» (1)

به هرحال از قبورى كه از دورانهاى دور تازمان تسلّط وهابيان، داراى بقعه و گنبد بوده همان قبر عثمان است. گرچه تاريخ ساختمان اوّل و همچنين مؤسس و بنيانگذار آن معلوم نيست ولى دو نفر از نويسندگان كه هر دو در اوايل قرن هفتم هجرى مى زيستند، از وجود چنين بقعه اى در اين تاريخ سخن گفته و آن را تأييد نموده اند و بايد اين نكته را بر اين سخن تاريخى افزود كه: معمولًا در اين گونه آثار و ابنيه امكان فاصله ساليان متمادى ميانِ «اصل احداث» آنها و «زمان مشاهده و معرفى آن» وجود دارد و ممكن است ساختمانى كه در قرن هفتم معرفى شده، به قرن پنجم و چهارم متعلق باشد.

ابن جبير (م 614 ه. ق.) در سفرنامه اش آورده: «وفى آخر البقيع قبر عثمان وعليه قبّة صغيرة مختصرة» (2)

؛ «قبر عثمان در آخر بقيع واقع شده و در روى آن قبه كوچكى و بناى مختصرى وجود دارد.» ابن نجار (م 643 ه. ق.) مى گويد: «وقبر عثمان- رضى اللَّه عنه- و عليه قبة عالية» (3)

؛ قبر عثمان داراى گنبدى است بزرگ.»


1- اسد الغابه، ج 3، ص 387، تاريخ المدينه، ابن زباله به نقل وفاء الوفا، ج 3، صص 914- 894
2- رحله ابن جبير، ص 144
3- الدره الشحينه فى اخبار المدينه، ص 156

ص: 95

از گفتار اين دو نفر، كه يكى جهانگرد است و ديگرى مدينه شناس، چنين برمى آيد كه در آن تاريخ و به فاصله سى سال، تحوّل و تجديد بنا در بقعه عثمان به وجود آمده و آن قبه كوچك و مختصر به يك قبه بزرگ تبديل شده است.

برخوردارى قبر عثمان از بقعه، در طول تاريخ ادامه داشته تا در سال 1344 مانند ديگر آثار و بقاع به وسيله وهابيان منهدم گرديده است.

ولذا سمهودى (متوفاى 911 ه. ق.) قبه عثمان را به عنوان «قبه اى بزرگ» معرفى مى كند و مى گويد: «وعليه قبة عالية البناء» (1) و مشابه همين جمله را صاحب كتابِ عمدة الاخبار فى مدينة المختار، كه تقريباً يك قرن پس از سمهودى مى زيسته، به كار برده است. (2) از گفتار نايب الصدر شيرازى (3) و رفعت پاشا (4) كه در آخرين دهه هاى قبل از انهدام بقيع به حج مشرف شده اند چنين برمى آيد كه در زمان آنها نيز اين بقعه با همين مشخصات، كه پيشتر گذشت، موجود بوده است.

2- 3 بقعه امام مالك و نافع

در آگاهى تاريخ و كيفيت ساختان بقعه و گنبد متعلق به امام مالك، كه يكى از پيشوايان چهارگانه اهل سنت است و نيز گنبد منتسب به نافع مولا ابن عمر يا نافع كه يكى از قاريان معروف هفتگانه مى باشد نيز به منابع مدينه شناسى و سفرنامه ها مراجعه مى كنيم و مى بينيم آنچه از مجموع گفتار اين نويسندگان برمى آيد اين است كه:

تاريخ ساختمان بقعه امام مالك به قبل از قرن هفتم منتهى مى شود و كيفيت آن قبل از اين تاريخ معلوم نيست ولى ساختمان قبر منتسب به نافع در حدود قرن نهم هجرى بنا شده است و قبل از اين تاريخ از بقعه اى بنام وى سخن به ميان نيامده است.

ابن جبير (متوفاى 614 ه. ق.) مى گويد: «قبر مالك بن أنس الامام المدنى- رضى اللَّه عنه- و عليه قبة صغيرة مختصرة البناء» (5)

سمهودى (متوفاى 911 ه. ق.) هر دو بقعه را با اين بيان معرفى نموده است:

«و منها مشهد الامام ابى عبداللَّه مالك بن انس الاصبحى عليه قبة صغيرة و الى جانبه فى المشرق و الشام قبة لطيفه ايضاً لم يتعرض لذكرها المطرى و من بعده، فيحتمل أن تكون حادثة و يقال ان بها نافعاً مولا ابن عمر» (6)

صاحب عمدة الاخبار نيز يك قرن


1- وفاء الوفا، ج 3، ص 919
2- ص 159
3- سفرنامه، ص 230
4- مرآت الحرمين 1/ 426
5- رحله ابن جبير، ص 144
6- وفاء الوفا، ج 3، ص 920

ص: 96

پس از سمهودى هر دو بقعه را مانند وى معرفى مى كند. (1) در مرآت الحرمين مى گويد: «و قبة الامام ابى عبداللَّه مالك بن انس الاصبحى امام دارالهجره و قبة نافع شيخ القراء» (2)

نايب الصدر شيرازى مى گويد: دو قبه وصل يكديگر؛ يكى از مالك بن انس كه مذهب مالكى به او منسوب است و ديگرى از نافع كه از قراء معروف است.» (3) در نقشه هاى موجود، از وضع فعلى بقيع كه ديگر چندان اثرى از قبور باقى نمانده است، هر دو قبر در كنار هم قرار دارد و در كنار هم معرفى مى شود؛ مثلًا سيد احمد آل ياسين نقشه فعلى بقيع را در كتاب خود آورده و چنين توضيح مى دهد: «قبر الامام مالك بن انس ... وقبر نافع مولا عبداللَّه بن عمر شيخ القراء» (4)

اين كدام نافع است؟!

از آنجا كه عثمان بن عفان نيازى به معرفى ندارد، معرفى اجمالى داريم از انس ابن مالك و نافع و در اين معرفى نافع را مقدم مى داريم و به بيان خطا واشتباهى كه در اثر تشابه اسمى در شخصيت وى به وجود آمده است مى پردازيم:

همانگونه كه ملاحظه كرديد، در معرفى نافع و قبرش، كه در بقيع است و اين كه پيشتر داراى بقعه بوده، تعبيرهاى مختلفى به كار رفته است؛ زيرا گاهى مى گويند: «نافع مولا ابن عمر» و گاهى مى گويند: «نافع شيخ القراء» و گاهى نيز با تعبير «نافع مولا عبداللَّه بن عمر شيخ القراء» نام مى برند. و در كتابهاى ديگر نيز همين وضع مشاهده مى شود، به خصوص كتابهاى جديد التأليف.

اين تعبيرهاى گوناگون، ناشى از عدم تشخيص درست و عدم شناخت صحيح از شخصيت نافع مى باشد؛ زيرا نافع مولا ابن عمر و نافع شيخ القراء دو شخصيت جداگانه و مستقل هستند و تاريخ مرگشان به فاصله پنجاه سال واقع شده است. نافع اوّل، محدث و فقيه، ونافع دوّم اشتهار در قرائت داشته است.

* نافع مولا ابن عمر ملقب به فقيه، مكنّى به ابوعبداللَّه است او از اسراى جنگى بوده كه در اختيار عبداللَّه فرزند عمر بن خطاب قرار گرفته و لذا معروف به مولا ابن عمر گرديده است و در اثر استعدادى كه از آن برخوردار بوده، در مدينه فقه و حديث ياد گرفته است. او را جزو محدثين در طبقه تابعين مى شمارند.

او در زمان عمر بن عبدالعزيز (99- 101)


1- عمدة الاخبار، ص 156
2- مرآت الحرمين، ج 1، ص 426
3- سفرنامه نايب الصدر شيرازى، ص 230
4- تاريخ المعالم المدينة المنوره، ص 245

ص: 97

به عنوان تعليم احكام براى مردم مصر به آن ديار اعزام گرديد و در سال يكصد و هفده يا نوزده و يا يكصد و بيست از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد. (1)** نافع مدنى فرزند عبدالرحمان، كنيه اش ابن نعيم و نياكانش از اصفهان مى باشند. ابن جزرى درباره او مى نويسد:

«نافع يكى از قاريان و دانشمندان هفتگانه علم قرائت مى باشد. مردى است موثّق و صالح و اصالتاً اصفهانى است. او قرائت را به گروهى از طبقه تابعين از اهل مدينه ياد داده است.

مالك بن انس مى گفت: قرائت اهل مدينه سنت و روش پيامبر خدا است، سؤال كردند: منظور شما همان قرائت نافع است؟

گفت: آرى.

وفات نافع شيخ القراء در سال (169 ه. ق.) در مدينه واقع شده و در بقيع دفن گرديده است (2) از اين مطالب مى توان چنين نتيجه گرفت كه: هر دو نافع، نافع و مفيد بودند؛ يكى در حديث و ديگرى در علم قرائت. و از نظر زمان نيز تقريباً معاصر بودند و هر دو در مدينه از دنيا رفته و در بقيع دفن شده اند.

ليكن پس از گذشت سيزده قرن نمى توان درباره نافعى كه قبرش در بقيع معروف و داراى بقعه بوده، اظهار نظر قطعى نمود كه نافع مولا ابن عمر است يا نافع شيخ القراء، و موضوع براى نويسندگان هم آنچنان مشتبه گرديده كه گاهى چنين تعبير نموده اند: «نافع مولا ابن عمر شيخ القراء!»

امام مالك:

مالك بن اصبحى معروف به «امام دار الهجره» كنيه اش ابوعبداللَّه يكى از پيشوايان چهارگانه اهل سنت و مذهب مالكى بر وى منتسب است كه گروهى از اهل سنت از اين مذهب پيروى مى كنند.

تولّد وى در سال 93 واقع شده است. در شرح حال امام مالك مى نويسند: مدت حمل او سه سال طول كشيده است.

امام مالك از افراد بسيارى؛ از جمله امام ششم، حضرت صادق- ع- علم و حديث فراگرفته است. كتاب او «موطأ» اولين مدوّن حديثىِ موجود در جهان اهل سنت مى باشد. در اين كتاب بيش از پانصد حديث مسند جمع آورى شده است.

احترام مالك نسبت به رسول خداص-

درباره احترام امام مالك نسبت به رسول خدا- ص- و اهتمام وى نسبت به حديث آن حضرت نوشته اند: با كبر سنّ و ضعف شديد كه بر وى مستولى شده بود، باز


1- تهذيب التهذيب، ج 10، ص 413 و 414
2- طبقات القراء، ج 2، ص 330؛ تهذيب التهذيب، ج 10، ص 407

ص: 98

هم در مدينه از سوار شدن بر مركب امتناع مى ورزيد و هميشه با پاى پياده حركت مى كرد و چنين مى گفت: «لا أركب فى مدينة دفنت جثة رسول اللَّه فيها»؛ «در شهرى كه پيكر رسول خدا- ص- در آن دفن شده است سوار مركب نخواهم شد.»

و هر وقت مى خواست حديث نقل كند وضو مى گرفت و محاسنش را شانه مى زد و با وقار و متانت در صدر مجلس مى نشست. چون علت اين اظهار وقار را از او جويا شدند، پاسخ داد: «احب ان اعظّم حديث رسول اللَّه- ص-»؛ «دوست دارم از حديث پيامبر- ص- تعظيم و تكريم بيشترى به عمل آورم.»

مناظره مالك با منصور دوانيقى در توسل به رسول خدا- ص-

قاضى عياض در شفاء، از ابن حميد، يكى از شاگردان برجسته امام مالك نقل مى كند: در سفرى كه ابو جعفر منصور به مدينه نمود، در كنار قبر رسول خدا- ص- با امام مالك پيرامون مسأله اى بحث كردند.

منصور در اين بحث گاهى با صداى بلند صحبت مى كرد. مالك گفت: يا امير المؤمنين در اين مسجد نبايد با صداى بلند سخن بگويى: زيرا خداوند گروهى را با اين آيه نكوهش كرد:

«يا أيّها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي ...»

و گروه ديگر را با اين آيه مدح و تعريف نمود:

«إنّ الذين يغضّون أصواتهم عند رسول اللَّه ...»

و باز گروه ديگر را با اين آيه مورد ملامت قرار داد:

«إنّ الذين يُنادونك من وراء الحجرات أكثرهم لايعقلون»

مالك سپس گفت: احترام پيامبر ص- پس از مرگش، مانند حال حياتش، بر همه مسلمانان لازم است. منصور گفتار مالك را پذيرفت و سكوت اختيار كرد. سپس پرسيد:

اى ابوعبداللَّه، به هنگام دعا كردن رو به قبله بايستم يا رو به سوى قبر پيامبر- ص-؟

مالك پاسخ داد: اى امير مؤمنان، چرا از پيامبر رو بر مى گردانى در حاليكه او در قيامت وسيله شفاعت و آمرزش تو و پدرت آدم خواهد بود! آرى رو به سوى او كن و او را به پيشگاه خدا شفيع قرار ده تا خدا هم شفاعت او را درباره تو بپذيرد؛ زيرا خودش فرموده است:

«ولو أنهم اذ ظلموا أنفسهم فاستغفروا اللَّه واستغفر لهم الرّسول لوجدوا

ص: 99

اللَّه توّاباً رحيماً» (1)

امام مالك در چهاردهم ربيع الاول سال يكصد و هفتاد و نه در هشتاد و پنج سالگى و بقولى در نود سالگى در مدينه به درود حيات گفت و در بقيع دفن گرديد. (2) پى نوشتها:


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1376
2- در شرح حال امام مالك به تهذيب التهذيب، ج 10، صص 10- 5 تنوير الحوالك فى شرح موطأ مالك و كوثر المعانى فى كشف خبايا صحيح البخارى مراجعه شود.

ص: 100

ص: 101

يلملم

دكتر عبدالهادى الفضلى

ترجمه: مهدى پيشوائى

بحث ميقاتها و وجوب احرام از آنها، از بحثهاى مهم حج و عمره است و از جهات و جوانب گوناگون در خور بحث و بررسى است، از آن جمله است شناخت دقيق موقعيت جغرافيايى آنها در گذشته و حال؛ زيرا برخى از فتاواى فقها در مورد ميقاتها، بر اين شناخت استوار است.

بحثى كه مطالعه مى كنيد حاصل بررسيهاى تاريخى و مشاهدات و مطالعات عينى نويسنده مقاله است در مورد وضع گذشته و موقعيت كنونى ميقات يلملم كه پژوهشهاى جامع و گسترده نويسنده از نظر لغوى، حديثى و فقهى بر غنا و عمق آن افزوده است.

يلملم ازآثار و نشانه هاى مهم حج است؛ زيرا از ميقاتهايى است كه پيامبراسلام- ص- براى احرام معين فرموده است. بحث و بررسى پيرامون اين ميقات مستلزم اين است كه درباره آن از جهاتى بحث شود:

1- از نظر لغوى.

2- از نظر جغرافيايى.

3- از نظر حديثى.

4- از نظر فقهى.

چگونگى تلفّظ و ريشه واژه «يلملم»

فرهنگها و لغتنامه هايى كه در دسترس ما است، يلملم را به سه صورت

ص: 102

(لهجه) ضبط كرده اند: «يلملم»، «ألملم»، «يرمرم». در ديدارى كه از آن منطقه داشتم، از افراد قبيله «فهْم» كه در سرزمين «وَدْيان»، از توابع يلملم سكونت دارند، اين سه لهجه را شنيدم: «يلملم»، «ألملم»، و «ململم». «همدانى» لهجه چهارمى نيز به اينها افزوده است: «لملم» (1).

اختلاف در لهجه و چگونگى تلفظ اين كلمه، باعث شده است كه لغت شناسان در ريشه اين كلمه و ماده اصلى آن، كه در لغت نامه ها تحت آن درج مى شود و موقع نياز بايد به آن باب مراجعه شود، اختلاف نظر پيداكرده، آن را به دو ريشه ياد شده در زير برگردانند:

1- ازهرى و ابن فارس معتقدند كه اين كلمه در اصل سه حرفى است (ثلاثى) كه حرف «يا» به اوّل آن افزوده شده است.

ابن فارس در باب كلمات بيش از سه حرفى (ثلاثى مزيد فيه)، كه حرف ياء به اوّل آنها اضافه شده است، مى گويد:

1- «يربوع»: حشره كوچكى است كه از نظر سفيدى و نرمى، انگشتان زنان به آن تشبيه مى شود 2- «يبرين»: نام محلى است و همچنين يمؤود 3- «يلملم» ...

آنگاه مى افزايد: موقعيت ياء در اول اين كلمات؛ مانند همزه اضافى در اوّل كلمات چهار حرفى (رباعى) و پنج حرفى (خماسى) است؛ زيرا در اين دو باب، ياء، اضافى محسوب مى شود و حرف بعد از آن، حرف اول كلمه شمرده مى شود (2).

ابن فارس همچنين مى گويد: در اين باب (ثلاثى مزيد فيه)، در كلماتى مانند يربوع به معناى حشره كوچك، يبرين كه نام محلى است و نيز يمؤود و يلملم كه نام دو محل است و نيز يرندج كه به معناى پوستهاى سياه است و در كلماتى مانند اينها حرف ياء كه در اول آنها واقع شده مانند همزه در اول كلمات چهار حرفى و پنج حرفى، اضافى است و حرف اول اصلى كلمه، حرف بعد از ياء است (همچون حرف بعد از همزه در كلمات رباعى و خماسى) (3).

از اين سخنان چنين نتيجه گيرى مى شود كه از نظر ابن فارس ريشه يلملم و ماده اصلى آن «لملم» است و ياء، در اول آن اضافه است. همچنين الف در «الملم» مبدّل از ياء است و در «يرمرم» نيز ياء اضافه شده و هر دو «راء» مبدل از ياء است.

استاد بستانى نيز در كتاب «محيط المحيط» در اين نظريه از ازهرى و ابن فارس پيروى كرده و واژه يلملم را با هر سه لهجه ياد شده، در لغت «لملم» آورده است.

2- ابن منظور در «لسان العرب»


1- صفة جزيره العرب، ص 326
2- المجمل، ج 4، ص 944- 943
3- معجم مقاييس اللغة، ج 6، ص 160

ص: 103

يلملم را در لغت «يلم»، يرمرم را در لغت «رمم»، ويلملم وألملم رادرلغت «لمم» آورده است. و اين نشان مى دهد كه ماده اصلى اين كلمات از نظر او سه حرفى (ثلاثى) است؛ يعنى يرمرم در اصل رمم، يلملم بدون تبديل ياء به الف، در اصل يلم و با تبديل ياء به همزه، در اصل لمم بوده است. فيّومى نيز در كتاب «المصباح المنير» از او پيروى كرده است با اين تفاوت كه وى اصل كلمه را «ألملم» با همزه دانسته و ياء را در يلملم، مبدل از همزه گرفته است و بدين ترتيب او اين كلمه را از ريشه «ألم» دانسته است.

مؤلف المعجم الكبير نيز شيوه فيومى را در پيش گرفته است. زبيدى نيز در «تاج العروس» به همين منوال، يلملم را در لغتهاى: يلم، لمم و رمم ذكر كرده است.

در مورد وزن اين كلمه هيچ اختلافى نيست كه بر وزن «فَعَلْعَل» است؛ چنانكه ابن منظور در لسان العرب در لغت يلم مى نويسد: ابن برى گويد كه ابو على گفته است: يلملم بر وزن فَعَلْعَل است، «ياء، فاء الفعل»، «لام، عين الفعل» و «ميم، لام الفعل» آن است.

اين سخن به آن معنااست كه ياءدر اين كلمه حرف اصلى است و زايد نيست و چنانكه گذشت، عقيده ابن منظور همين است.

موقعيت جغرافيايى يلملم

بكرى مى گويد: ألملم با فتحه حرف اول. ابوالفتح گفته است: ألملم- با فتحه حرف اول- بر وزن صمَحْمَح است و از ريشه لملمت نيست؛ زيرا در اول كلمات رباعى، جز در اسمهايى كه بر وزن افعال آنها است، مانند مُدَحرِج، حرف اضافه و زايد نمى آيد.

برخى آن را يلملم ضبط كرده اند كه در واقع با قول اوّل يكى است؛ زيرا ياء، مبدل از همزه است. يلملم از بزرگترين كوههاى تهامه به شمار مى آيد تا مكه دو شب راه است. سكنه آن قبيله كنانه است و درّه هاى آن تا دريا امتداد دارد. (1) بكرى در جاى ديگر مى گويد: يلملم- با فتحه حرف اوّل و دوم- كوهى از كوههاى تهامه و محل سكونت بنى كنانه است كه تا مكه دو شب راه است. واديهاى آن تا دريا كشيده شده. اين محل در سر راه يمن به سمت مكه است و ميقات كسانى است كه مى خواهند از آن مسير به حج مشرف شوند.

ألملم نيز گفته شده است كه اصل كلمه نيز همين بوده، منتها همزه تبديل به ياء شده است. اين بحث در حرف «همزه» گذشت. (2) همدانى گفته است: يلملم ميقات


1- معجم ما استعجم من اسماء البلدان والمواضع، ج 1، ص 187
2- همان، ج 1، ص 1398

ص: 104

اهل تهامه است و در بعضى از احاديث، الملم ذكر شده و در اول آن به جاى ياء، همزه آمده است. لملم نيز گفته شده است. (1) و (2) ياقوت گفته است: يلملم: ألملم و ململم نيز گفته شده كه به معناى هر چيز مجموع و گردآورى شده مى باشد و محلى است به فاصله دو شب راه تا مكه. اينجا ميقات اهل يمن است و در آن مسجدى ساخته شده به نام مسجد معاذ بن جبل.

مرزوقى گفته است: كوهى است در طائف به فاصله دو يا سه شب راه [تا مكه]. برخى گفته اند: دره اى در آن منطقه است. (3) «بلادى» گفته است: يلملم (با ياءِ دو نقطه و مفتوح و با دو لام و دو ميم) درّه اى بزرگ از درّه هاى حجاز در تهامه است كه بلندترين سرچشمه هاى آبهايش از كناره درّه بنى سفيان، از حدود 30 كيلومترى جنوب غربى طائف شروع مى شود و سپس با شيب تند و عميق، در ميان قطعه سنگهاى بزرگِ كوهها به سمت غرب سرازير مى گردد و پس از عبور از سعديه، ميقات اهل يمن در راه تهامه كه در صد كيلومترى مكه قرار دارد، در دو منزلى جنوب جده به دريا مى ريزد.

رودخانه هاى متعددى به اين وادى منتهى مى شود مانند: حُثن، وَدْيان، تصيل، نُمار، شكيل و امثال اينها كه باعث مى شود سيل اين وادى پر آب و خطرناك گردد.

در اين منطقه زمينهاى قابل كشاورزى وجود دارد اما تا كنون مورد استفاده قرار نگرفته است. رستنى اين محل، درخت اراك است. سكنه اين محل در بخش بالاى وادى؛ قبيله فهم و بقيه بنى صاهله (از تيره هاى هذيل) و در بخش پايين، قبيله مجادله (از تيره هاى بنى شعبه) هستند. بنى شعبه نيز تيره اى از بنى كنانه است. رودخانه هاى شمالى اين منطقه از محل سكونت هذيل سرچشمه مى گيرد.

در اين محل يك مركز اداره دولتى وجود دارد كه تابع اداره دولتى شهر «ليث» است و همچنين يك بيمارستان در آنجا موجود است. مدرسه اى در سعديه و مدرسه اى نيز در «ملاقى»؛ همانجا كه اداره دولتى قرار دارد، تأسيس شده است. البته حوزه فعاليت اداره ياد شده، محدود به قبيله فهم است. اما در بخش پايين وادى، در سعديه، اداره دولتى ديگرى است كه از نظر سلسله مراتب ادارى، تابع شهر مكه است. (4) «بلادى» سپس اضافه مى كند:

يلملم كه به آن الملم و ململم نيز گفته مى شود، به معناى هر چيز مجموع و گردآورى شده است و محلى است به فاصله


1- صفة جزيرة العرب، ص 326
2- در اين جا و در چند مورد از اين نوشته به ابياتى از شعراى عرب استشهاد شده ليكن چون در فارسى كار بردى ندارد، در ترجمه حذف گرديد. همچنين ابياتى كه در آخر مقاله به عنوان «انعكاس يلملم» در ابيات عرب نقل شده، حذف گرديد.- مترجم
3- معجم البلدان، ج 5، ص 441
4- معجم معالم الحجاز، ج 10، ص 28- 29

ص: 105

دو شب راه تا مكه. و در آن ميقات اهل يمن است مسجد معاذ بن جبل نيز در آنجا قرار دارد.

مرزوقى گفته است: يلملم كوهى است در طائف، به فاصله دو يا سه شب راه [تامكه]. برخى گفته اند نام درّه اى در آن منطقه است. (1) «بكرى» گفته است: يلملم يكى از كوههاى تهامه است و سكنه آن قبيله كِنانه هستند. درّه هاى آن به دريا منتهى مى شود و در راه يمن به مكه قرار دارد و ميقات كسانى است كه مى خواهند از آنجا حج انجام دهند. گاهى ألملم (باهمزه) نيز گفته مى شود. البته در اصل با همزه بوده و همزه تبديل به ياء شده است چنانكه در باب حرف همزه گذشت.

در «معجم الكبير» در لغت ألملم آمده است: الملم (بر وزن فَعَلْعَلْ) كوهى است از كوههاى تهامه كه تا مكه دو شب راه است (حدود 60 كيلومتر) و آن ميقات مردم يمن و تهامه، در حج است. سكنه آن از بنى كِنانه هستند و درّه هاى آن تا دريا امتداد دارد.

در «محيطالمحيط» در واژه لملم آمده:

يلملم، يا ألملم و يا يرمرم: ميقات اهل يمن است و آن كوهى است در دو منزلى مكه.

در «المصباح المنير» درلغت ألم آمده:

ألملم كوهى در تهامه است كه تا مكه دو شب فاصله دارد و ميقات اهل يمن است.

ابن اثير در «النهايه» آورده: يلملم ميقات اهل يمن و تا مكه دو شب راه است.

زبيدى در «تاج العروس» در واژه لمم مى نويسد: يلملم و ألملم و يا يرمرم؛ دومى بر اين مبنا است كه همزه به ياء تبديل مى شود. نام ميقات اهل يمن در حج است و آن كوهى است در دو منزلى مكه كه من به آنجا رفته ام.

از آنچه گفته شد نتيجه مى گيريم كه:

1- جغرافى دانان و لغت شناسان قديم در معرفى موقعيت يلملم از روش معمول در زمان قديم استفاده كرده اند كه عبارت است از تعيين مسافت بين دو «منزل» با «شب». مقصودشان از منزل مكانهايى بوده كه قافله ها هنگام سفر، در آنها به استراحت مى پرداختند و مقصود از شب فاصله مكانى بين دو محل و سرزمين بوده كه در يك شب مى شد آن را طى كرد.

و گاهى به يك شب، كه آن را مقياس طى مسافت قرار داده بودند، «مرحله» نيز مى گفتند. مسافت يك شب راه با مقياس امروز، تقريباً مساوى با 50 كيلومتر يا اندكى


1- همان، ص 29، بخش اخير مطالب بلادى، عيناً همان سخنان ياقوت است كه اندكى جلوتر نقل كرديم اما نمى دانم چرا بلادى به مأخذ آن اشاره نكرده است؟! مؤلّف.

ص: 106

كمتر است؛ زيرا راههاى قديم از نظر پستى و بلندى متفاوت بودند.

2- يلملم يكى از منازل راه مكه- يمن است و تا مكه دو شب و به تعبير ديگر دو مرحله راه است. بنا براين با مقياس امروز تا مكه حدود 100 كيلومتر فاصله دارد.

در برخى از مناسك حج؛ مانند مناسك شيخ محمد طاهر خاقانى و شهيد صدر و [آيت اللَّه] سيد [محمد رضا] گلپايگانى فاصله آن تا مكه 94 كيلومتر معرفى شده است.

در اينجا لازم است يادآورى كنيم كه از يمن به مكه سه راه به ترتيب ياد شده در زير وجود دارد:

1- راه تهامه؛ همان راهى است كه از يلملم عبور مى كند.

2- راه صنعاء- صعده، كه به ترتيب پس از عبور از بيشه، وادى تربه و قرن المنازل به مكه منتهى مى شود.

3- راه حضرموت- نجران، كه در قرن المنازل با راه دوم يكى مى شود و از آن عبور مى كند.

پس راه مورد نظر در اين بحث، راه تهامه است و منازل بين راه آن- چنانكه در مناسك حربى (ص 643) بيان شده بدين ترتيب است: صنعاء- جازان- ليث- يلملم- مكه. بنابراين براى شناخت موقعيت جغرافيايى يلملم دو نشانه وجود دارد:

1- سر راه يمن- مكه در تهامه قرار دارد.

2- تا مكه دو شب (وبه تعبير ديگر دو مرحله) فاصله دارد.

بازديد و مشاهدات عينى يلملم

در روز يكشنبه مورخ 15/ 6/ 1409 ه. ق./ 27/ 1/ 1989 م. به اين منطقه سفر كردم تا موقعيت كنونى يلملم را از نزديك و به صورت عينى مورد مطالعه قرار دهم. ساعت هشت بامداد، همراه دو پسرم معاد و فؤاد و دو پسر عمه شان سيد حسن و سيد حسين خليفه، با يك اتومبيل جيپ تويوتا از جده حركت كردم. از مكه به بعد از جاده ساحلى كه امروز به جاده ليث و يا جاده ساحلى يمن معروف است حركت كرديم.

مهمترين شهرهايى كه در اين راه قرار دارند عبارتند از: مكه مكرمه- ليث- قنفذه- جيزان- حرض (كه شهر مرزى بين عربستان سعودى و يمن و محل گمرك بين دو كشور است).

پس از طى 100 كيلومتر مسافت از مكه، در سمت راست جاده، ايستگاه پمپ بنزينى قرار دارد كه به پمپ بنزين «طَفيل»

ص: 107

معروف است. روبروى آن در سمت چپ جاده، مسجد تازه سازى است كه دولت سعودى براى احرام بستن از آنجا- به اين عنوان كه محاذى ميقات است- ساخته، اما روزى كه ما به آنجا رسيديم مسجد، متروك و درِ آن بسته بود؛ زيرا، از آنجا كه زائران، يقين به محاذى بودن آن با ميقات ندارند، از آنجا محرم نمى شوند.

در فاصله 110 كيلومترى مكه باز در سمت راست جاده ايستگاه پمپ بنزين ديگرى است كه پمپ بنزين «مجيرمه» ناميده مى شود و با مركز سعديه كه اندكى بعد از اين توضيح خواهيم داد، محاذى است.

در فاصله 126 كيلومترى مكه، در سمت چپ جاده ايستگاه پمپ بنزين سوّمى وجود دارد كه به «ايستگاه ميقات» معروف است؛ زيرا محاذى ميقات يلملم است و تابلويى كه در كنار جاده نصب شده آن را نشان مى دهد. دراين محل مسجدى است از خشت و گل كه در اين اواخر ساخته اند و نيز مسجدى نوساز وبه سبك امروزى كه دولت عربستان ساخته است. در اين محل چند باب دستشويى و دوش نيز به منظور غسل حجاج به چشم مى خورد كه به سبك ابتدايى و از چوب عادى ساخته شده است و آب آنها با دست، از مخزنهاى حلبى كه نزديك قهوه خانه قرار دارد تأمين مى شود.

همچنين قهوه خانه ها و غذاخوريها و فروشگاههاى متعددِ مواد غذايى و حوله احرام موجود است كه همه به شكل محلى و ابتدايى است.

ساعت ده پيش از ظهر به ايستگاه پمپ بنزيل طَفيل- كه پيشتر ياد كردم- رسيديم و نرسيده به مسجدى كه درِ آن بسته بود، در قسمت چپ جاده عمومى، به يك راه فرعى پيچيديم كه جاده خاكى بود.

البته كمى صاف و هموار كرده بودند.

در اين جاده كه به طرف راست مى رفت، پيش رفتيم و پس از طى مسافت اندكى، جاده، به وادى يلملم سرازير شد.

پس از طى حدود 25 كيلومتر مسافت به منطقه سعديه رسيديم. در اين منطقه در كنار راست وادى، باغى را مشاهده كرديم كه متعلق به يكى از اهالى مكه بود. اين مطلب را شخصى كه سرگرم آبيارى باغ بود به ما گفت. در نزديكى كناره چپ وادى چاه قديمى و عميقى را ديديم كه پمپ برقى بر فراز آن نصب شده بود و آب چاه را كشيده به مخزنهايى كه در كناره چپ وادى نصب شده بود، منتقل مى كرد. در داخل چاه، در جهت مخالف قبله، سنگى در نزديكى دهانه

ص: 108

چاه به ديوار آن نصب شده بود كه اين جمله بر روى آن نقش بسته بود: «هذا بئر العلى السلطان الهندى ذى الاجلال، محمد على خان، رحمه اللَّه- صلّى اللَّه على محمد و آله- سنه 711» (1)

در كناره چپ وادى، نزديك چاه، مسجدى نوساز وهمچنين يك مدرسه و يك درمانگاه وجود دارد كه دولت عربستان ساخته است. همچنين يك مغازه خواروبار فروشى و يك تعميرگاه اتومبيل در آنجا به چشم مى خورد.

به فاصله تقريباً دو كيلومتر بعد از چاه سعديه، چاه ديگرى است كه از آن استفاده نمى شود. و در نزديكى آن در كناره چپ وادى، قلعه نظامى كوچكى است كه ساختار عمومى و سنگها و رنگهايش كاملًا شباهت به ايستگاه قديمى راه آهن حجاز در مدينه دارد و بر يكى از سنگهاى آن اين جمله نقش بسته است: «991 محمد على پر كسحاى (؟)».

در مسير وادى، به آرامى به سمت يلملم مى رفتيم كه پس از طى اندكى مسافت، راه را گم كرديم و از وادى خارج شده در كناره آن به يك سنگلاخ رسيديم.

پس از سؤال از چوپانهاى محل، راه را يافته مجدداً به وادى سرازير شديم و پس از طى 25 كيلومتر راه از سعديه، به وَديان رسيديم كه مركز يلملم است. در اين محل يك پمپ بنزين و تعدادى مغازه خواروبار فروشى، دو قهوه خانه و يك مسجد نو ساز وجود دارد كه آن را دولت عربستان در سال 1402 ه.

ساخته است. همچنين يك مدرسه پسرانه و يك مدرسه دخترانه و يك اداره دولتى كه در تابلوى آن نوشته شده است:

«مركز إمارة يلملم التابعة لأماره الليث»، «مركز حكمرانى يلملم كه تابع حكمرانى ليث است». البته ليث نيز از نظر ادارى تابع مكه است.

همچنين در اين محل تعميرگاه اتومبيل، كارگاه در و پنجره سازى آهنى و يك تعميرگاه نجّارى هست. تعداد كمى نيز خانه وجود دارد كه مصالح و ساخت آنها بدوى است. در جنوب شرقى اين محل، كوه يلملم قرار دارد كه مردم بومى، آن را يلملم و وعره (2) مى نامند. از كوه و تأسيسات محل مانند مسجد و درمانگاه و مدرسه پسرانه عكس گرفتيم. وصول ما به اين محل ساعت دوازده، نيم ساعت پيش از ظهر بود.

پس از صرف ناهار در يكى از آن دو غذاخورى، باز در مسير وادى حركت كرديم.

در مسير راه تعداد زيادى نى و درخت اراك به چشم مى خورد. در نقطه اى، چشمه اى


1- اين چاه على، سلطان باعظمت هند، محمد على خان است كه خداوند بر او رحمت كند و درود خداوند بر محمد و خاندان او باد. سال 711
2- وعره به معناى بلندى وصعب العبور بودن است و شايد اين كوه را به همين مناسبت به اين نام خوانده اند.

ص: 109

ديدم كه آب از آن مى جوشيد و در بستر نهر كوچكى، تا مسافتى كه كمتر از چهار يا پنج كيلومتر نبود، جارى مى شد.

در نقاط متعددى از وادى و در دو كناره آن كوره هاى توليد زغال از چوبهاى آن وادى مشاهده كرديم كه بوميان در آن كار مى كردند. كوره ها به صورت ابتدايى بود؛ گودال كوچكى كه از دو متر در سه متر تجاوز نمى كند، چوبها را در آن مى ريزند و روى آن را با علفهاى خشك مى پوشانند، كمى نفت به آن ريخته آتش مى زنند، آنگاه گودال را با حلبى مسدود مى كنند، چوبها يك روز كامل مى سوزد و تبديل به زغال مى شود. يك گونى بزرگ از آن زغالها را براى استفاده در منزل، به پنجاه ريال [سعودى] خريديم. نماز ظهر را در مسجد سعديه خوانديم و به لطف خداوند، ساعت چهار بعد از ظهر به سلامت به جده رسيديم. لازم است اشاره كنم كه سكنه آن وادى از سمت يلملم، قبيله فهم، و از سمت سعديه، قبيله مجادله هستند.

نتايج مطالعات و مشاهدات عينى

نتايج مطالعات و بررسيهاى عينى را مى توان بدين گونه خلاصه كرد:

1- وادى يلملم كه از دامنه كوه يلملم شروع مى شود، ابتدا تنگ است، سپس به تدريج گسترده و پهناور مى شود و بعد از سعديه و اندكى پيش از جاده عمومى ساحلى، به شاخه هايى منشعب شده، به واديهاى ديگر مى پيوندد و همگى به دريا مى ريزد.

2- قله اسطوانه اى كوه يلملم شباهت زيادى به قلّه «جبل النور» در مكه مكرمه دارد.

3- نتوانستيم اثرى از بقاياى جاده قديمى يمن كه از يلملم عبور مى كرده، بيابيم. بسيارى از جغرافى دانان و مورّخان قديم- و از آن جمله حربى در مناسك خود- از اين راه ياد كرده اند، چنانكه پيش از اين گذشت.

از كسانى كه از اين جاده ياد كرده، همدانى است. (1) 4- آثارى مشاهده كرديم كه نشان مى داد راه حجاج از سعديه- كه در فاصله 25 كيلومتر در محاذات يلملم قرار دارد- عبور مى كرده است از آن جمله مى توان از تعمير چاه سعديه و چاه ديگرى كه نزديك آن قرار دارد و نيز از تعمير قلعه نظامى ياد كرد.

از اين كه حفره چاه سعديه و قلعه بعد از آن، به هنديها نسبت داده شده، مى توان استنباط كرد كه حجاج هندى از


1- وى در كتاب صفة جزيرة العرب، ص 341 چنين مى گويد: مسير حجاج از صنعا تا مكه از طريق تهامه، به اين ترتيب است: صنعا، صليت ازبون، مؤيد، دامنه عرقه و اخرف، صرجه، رأس الشقيقه، حرض، خصوف از سرزمين حكم، بحر، عثر، بيض، زنيف، ضنكان، معقد، حكى، جوّ، جوينيه، ازقنونا كه قناة ناميده مى شود، دوفة كه متعلق به عبديين از بازماندگان جرهم است، سرين، معجر، خيال، يلملم، ملكان، مكه. اين راه ساحلى است. مسير قديمى حجاج، از بلنديهاى حلى عليا عبور مى كند كه حَليه ناميده مى شود و سپس از طريق عثم وليث به يلملم منتهى مى گردد. اين بخش از سخنان همدانى در اصل مقاله، جزء متن است وتوسط مترجم به پاورقى انتقال يافته است.

ص: 110

آنجا عبور مى كرده اند.

مؤيد اين معنا، مطلبى است كه ضمن سخنرانى استاد حسن ابراهيم الفقيه، رئيس دانشكده شهر قنفذه آمده است. وى اين سخنرانى را در آمفى تئاتر مركز فرماندهى تسليحات مرزى در قنفذه ايراد كرده و نشريه هفتگىِ «مدينه» كه در جده منتشر مى شود، در تاريخ 23 رجب 1409 ه.

ق.، بخشهايى از آن را- با معرفى اصل بحث- با عنوان «قنفذه شهرى است قديمى كه تاريخ آن به قرن هشتم هجرى برمى گردد» چاپ كرده است. در اين بحث آمده است:

«برخى از اسناد تاريخى اثبات مى كند كه بندر شهر قنفذه، به صورت دروازه اى به سمت مكه مورد استفاده قرار مى گرفته و حجاج جنوب جزيرة العرب و حجاج جنوب شرق آسيا، به ويژه حجاج هندى از آن استفاده مى كرده اند.»

شايد اين كه در كتاب «الفقه على المذاهب الأربعه»، (ج 1، ص 640) آمده است كه: «يلملم ميقات اهل يمن و مردم هندوستان است» اشاره به همين سابقه تاريخى است. اين سخن به آن معنا است كه راه قديمى يمن كه از يلملم عبور مى كرده نخست جاى خود را به سعديه، و سپس به راه ساحلى كنونى داده است.

چون راه كنونى يلملم تا سعديه 25 كيلومتر است، پس فاصله بين محلِ محاذى يلملم در جاده كنونى و كوه يلملم 50 كيلومتر خواهد بود.

يكى ديگر از كسانى كه اشاره كرده حجاج يمن از سعديه محرم مى شده اند، مورخ ترك، ايوب صبرى پاشا است. وى در كتابش كه توسط دكتر احمد فؤاد متولى و دكتر صفصافى احمد مرسى، بنام «مرآة جزيرة العرب» ترجمه شده، با عنوان: «آغاز حركت قافله يمنى» مى نويسد: «از سال 963 ه. ق. به بعد كه فرمان و اجازه مربوط به حركت دادن قافله حج، به نام وزير مصطفى پاشا صادر شد، وى اقدام به تنظيم برنامه حركت قافله محترم حج بنام قافله صنعاى يمن مى كرد. هنگام ورود اين قافله به مكه مكرمه، مرحوم شريف حسن، در «بركه ماجن» به استقبال آن مى آمد و قافله پس از مكه وارد مدينه مى شد»

وى سپس اضافه مى كند: «قافله ها از «جبس» به سمت زبيد حركت مى كنند و در منزل «المخا» كه در جنوب منزل سابق قرار دارد، توقف مى كنند آنگاه از زبيد به سمت منزل رفع حركت مى كنند و پس از رفع، به ترتيب اين منازل را طى مى كنند:

ص: 111

بيت العقبة الصغيرة، قطيع، منصورية، قلعة (فراوع)، غاغية، بيت الفقيه الكبير.

گاهى حاجيان صنعا را از راه منطقه سكونت قبائل حباب، طويله، بنى الخياط و بنى الأهليه حركت كرده سپس از جاده عمومى به راه خود ادامه مى دهند.

قافله هايى كه از اين دو راه حركت مى كنند، از بيت فقيه به سمت صعلب حركت كرده و از صعلب به بعد به ترتيب اين منازل را طى مى كنند: دومه، حيوان، عاليه، ابوعريش، سلامه، ربيش، نماو، عتود، شفيق، ابيار، دهيان.

در اراضى دهيان درختانى كه به «درخت مقل» معروفند ديده مى شود.

قافله ها پس از ترك منزل دهيان به منزل بركه مى رسند كه از آثار عمرو بن منصور، يكى از سلاطين بنى رسول است. سپس به سمت شفق حركت و تا استراحتگاه قنونا به راه خود ادامه مى دهند. اين استراحتگاه در يك وادى پر آب قرار دارد و بنام «واديين» نيز معروف است. قافله ها پس از ترك قنونا به منزل ليثه [/ ليث] و سپس به منزل هصم مى رسند كه به فزونى آب شهرت دارد. آنگاه پا به منزل سعديه مى گذارند كه ميقات مردم يمن است. منزل سعديه از پرآب ترين منازل محسوب مى شود و تا منزل يلملم هيجده ميل فاصله دارد. (1) 5- آنچه كه اكنون به ايستگاه پمپ بنزين ميقات معروف است و در زمان ما ميقات حجاج به شمار مى رود، محاذى سعديه نيست اما ممكن است محاذى يلملم باشد؛ زيرا وادى پيچ مى خورد. ايستگاه بعدى كه به ايستگاه مجيرمه شهرت دارد، محاذى سعديه است و چون محاذى سعديه است، با يلملم نيز محاذى است اما ايستگاه پمپ بنزين طفيل با سعديه و يلملم محاذى است.

از آنجا كه سعديه محاذى ميقات است دولت عربستان در آن مسجدى براى احرام بنا كرده است اما چون حجاج يمنى مسير خود را تغيير داده و از ايستگاه ميقات محرم مى شوند، دولت، مسجد را تعطيل كرده است.

يلملم از ديدگاه احاديث

ميقات بودن يلملم، در احاديث مربوط به ميقاتهاى پنجگانه ذكر شده است؛ نظير احاديث ياد شده در زير:

حديث صحيح معاوية بن عمار از امام صادق- ع-: امام در اين حديث فرمود:

بايد در حج و عمره از ميقاتهايى كه رسول خدا معين كرده محرم شوى و بدون احرام،


1- مرآة جزيرة العرب، ج 2، ص 246

ص: 112

از آنها عبور نكنى. پيامبر براى اهل عراق- كه آن روز عراق نبود (1)- بطن عقيق از سمت اهل عراق را ميقات معين كرد و براى اهل يمن يلملم، براى اهل طائف قرن المنازل، براى اهل مغرب جحفه (مهيعه) و براى اهل مدينه ذو الحليفه را ميقات قرار داد و هر كس كه منزلش بين اين ميقاتها و مكه است، ميقات او منزل خود او است. (2) در حديث حلبى است (از نظر سند حسن است) كه امام صادق- ع- فرمود:

احرام بايد از ميقاتهاى پنجگانه اى كه پيامبر مقرر فرموده انجام گيرد و در حج و عمره، نبايد پيش از آنها يا بعد از آنها محرم شد.

پيامبر براى اهل مدينه ذو الحليفه را كه همان مسجد شجره است ميقات قرار داد.

حاجى در آن مسجد نماز مى خواند و سپس حج را آغاز مى كند. همچنين پيامبر براى اهل شام، جحفه، براى مردم نجد عقيق، براى اهل طائف قرن المنازل و براى اهل يمن، يلملم را ميقات قرار داد. هيچ كس نبايد ميقاتهاى تعيين شده توسط پيامبر را ناديده بگيرد. (3) فقهاى ما با اين دو حديث شريف و امثال اينها بر ميقات بودن يلملم و صحت احرام از آن جا استدلال كرده اند.

در برخى از احاديث، ميقات مردم يمن «قرن المنازل» معرفى شده است؛ مانند حديثى كه عبداللَّه بن جعفر در كتاب «قرب الاسناد» از احمد بن محمد بن عيسى از حسن بن محبوب از على بن رئاب از امام صادق- ع- نقل كرده است. وى مى گويد: از امام صادق- ع- درباره ميقاتهايى كه پيامبر براى مردم مقرر كرده، پرسيدم فرمود: رسول خدا براى اهل مدينه ذوالحليفه را، كه همان شجره است، ميقات قرار داد و براى اهل شام جحفه را، براى اهل يمن قرن المنازل را و براى اهل نجد عقيق را. (4) راه جمع بين اين دو دسته از روايات درباره ميقات اهل يمن اين است كه بگوييم: در احاديثى كه در آنها ميقات اهل يمن، يلملم معرفى شده، مقصود ميقات كسانى از اهل يمن است كه از راه تهامه (راه ساحلى كنونى و راه اول از راههاى سه گانه كه قبلًا از مناسك حربى نقل كرديم) سفر كنند.

اما احاديثى كه ميقات اهل يمن را قرن المنازل معرفى كرده، مقصود، ميقات كسانى است كه در حركت از يمن، از دو راه ديگر كه از قرن المنازل عبور مى كند (راه صنعاء- صعده و راه حضرموت- نجران) يا از هر راه ديگر كه از طائف عبور مى كند،


1- يعنى هنوز مردم عراق مسلمان نشده بودند- مترجم.
2- وسايل الشيعه، باب يك از ابواب ميقاتها.
3- وسايل الشيعه، باب يك از ابواب ميقاتها.
4- همان.

ص: 113

سفر كنند. بدين ترتيب اين دو دسته احاديث، شامل تمام راههايى مى شود كه در زمان پيامبر اسلام يا در قرون بعدى تا زمان ما، از يمن به مكه منتهى مى شده ومى شود.

يلملم از نظر فقه

فقهاى ما به استناد احاديثى كه گذشت و امثال آنها، به ميقات بودن يلملم و صحت احرام از آن جا فتوا داده اند و در اين باره در ميان آنها اختلافى نيست عبارتهاى فقها در اين باره، برخى مطلق و برخى مقيد است؛ اينك نمونه هايى از فتاوا:

در كتاب «المقنعه» و «الهدايه» تأليف صدوق و در «نهايه» و «الجمل» تأليف شيخ طوسى و در «شرايع» تأليف محقق آمده است: ميقات اهل يمن يلملم است. يلملم، هم ميقات اهل يمن و هم ميقات حجاجى است كه از راه آنها عبور مى كنند.

همچنين در «الجمل» تأليف سيد مرتضى و «الكافى» تأليف ابن الصلاح و «المراسم» تأليف سلّار و «الجامع» تأليف ابن سعيد آمده است: ميقات اهل يمن يلملم است.

در «الإصباح» صهرشتى و «الغنيه» تأليف ابن زهره آمده است: ميقات كسانى كه از راه يمن عازم حج مى شوند، يلملم است.

ابن برّاج در «المهذب» مى گويد:

يلملم ميقات اهل يمن و ميقات كسانى است كه از راه آنها عازم حج مى شوند.

ابن ادريس در «سرائر» مى گويد:

[پيامبر اسلام] براى اهل يمن كوهى را ميقات قرار داد كه يلملم يا لملم ناميده مى شود.

ابن ابى الفضل در «الإشاره» مى گويد: ... يا يلملم كه به يمنيها و كسانى كه از سمت آنها حركت كنند، اختصاص دارد.

ابن حمزه در «الوسيله» مى گويد:

چهارم، ميقات اهل يمن است كه عبارت است از يلملم.

علامه در «القواعد» وآل عصفور در «الابتهاج» مى گويند: در يمن كوهى است كه يلملم ناميده مى شود.

و شهيد در «اللمعه» مى گويد: يلملم ميقات اهل يمن است. (1) در كتاب «الهدايه» (فتاواى شيخ يوسف بحرانى) آمده است: يلملم ميقات اهل يمن و كسانى است كه با آنان در يك منطقه قرار دارند.

يزدى در «العروة» مى گويد: ميقات چهارم يلملم است كه مربوطبه اهل يمن است.


1- رجوع شود به مجموعه حج از ينابيع الفقهيه، به كوشش على اصغر مرواريد، چاپ اول، سال 1406 ه. ق.

ص: 114

[آيت اللَّه] حكيم در «المنهاج» مى گويد: ميقات پنجم يلملم است كه ميقات اهل يمن و ميقات آن دسته از مردم مناطق ديگر است كه از راه آنها عازم حج مى شوند.

خنيزى در «المنهج» مى گويد: يلملم ميقات اهل يمن است.

[آيت اللَّه] خويى در «المناسك» مى گويد: ميقات چهارم يلملم است و آن ميقات كسانى است كه از طريق يمن عازم حج مى شوند.

[شهيد] صدر در «الموجز» مى گويد:

ميقات چهارم يلملم است و آن، يكى از كوههاى تهامه است. گفته مى شود كه فاصله آن تا مكه 94 كيلومتر است.

در «رساله» آقاى خاقانى آمده است:

ميقات چهارم يلملم است و آن ميقات اهل يمن است، و هركس كه از طريق يلملم عازم حج شود بر او واجب است از آنجا محرم شود. اين ميقات تا مكه 94 كيلومتر فاصله دارد.

در «مناسك» [آيت اللَّه] گلپايگانى آمده است: ميقات چهارم يلملم است و آن، يكى از كوههاى تهامه است. و تا مكه تقريباً 94 كيلومتر فاصله دارد و ميقات اهل يمن و ميقات مردم مناطقى است كه از آن مسير عازم حج مى شوند. (1) اين فتاوا را با اين طول و تفصيل به اين خاطر نقل كرديم كه نكته مهمى را تذكر بدهيم و آن نكته اين است كه همه فقها، ميقات اهل يمن را منحصر به يلملم كرده اند در حالى كه- چنانكه در روايات گذشته ديديم- چنين نيست؛ زيرا يمن راههاى ديگرى نيز دارد كه از يلملم عبور نمى كند بلكه از طريق طائف مى گذرد كه قرن المنازل يا وادى محاذى قرن المنازل در آن جا قرار دارد.

از آنجا كه معمولًا فتاوا به اين منظور منتشر مى شود كه مقلد، طبق آن عمل كند، لازم است مفتى، نخست راههاى يمن و منازل بين آن ومكه را بشناسد و سپس در پرتو آن فتوا بدهد. بنابراين بهتر است در مقام فتوا چنين گفته شود: «يلملم ميقات كسانى است كه از يمن، از راه تهامه (ياراه ساحلى) عازم حج مى شوند، چه اهل يمن باشند يا تهامه يا هرجاى ديگر»

البته مطلق گويى در بيان فتوا كه نقل كرديم منحصر به فقهاى اماميه نيست بلكه برخى از كتابهاى فقهى اهل سنت نيز كه در دسترس اين نگارنده است، در اين جهت با كتابهاى فقهى ما مشترك است كه اينك چند نمونه از آن را مى آوريم:

در «المحلى» تأليف ابن حزم (ج 7،


1- شماره صفحات مناسك و كتابهاى فقهى مورد استناد در اين مقاله را از اين جهت ذكر نكرديم كه فصل مربوط به اين بحث يعنى فصل ميقاتها، در آنها مشخص است.

ص: 115

ص 70) چنين آمده است: ميقات كسانى كه از طريق يمن عازم حج هستند- چه از يمن باشند و چه از جاى ديگر- يلملم است كه در جنوب مكه قرار دارد و از آن جا تا مكه سى ميل فاصله است.

در «الروض المربع» تأليف بهوتى آمده است: ميقات اهل يمن يلملم است و بين آن و مكه دو شب راه است.

در كتاب «الفقه على المذاهب الأربعه» (ج 1، ص 610) آمده است:

ميقات اهل يمن وهند و يلملم- با فتحه دو لام وسكون ميم در بين دو لام- است و آن، يكى از كوههاى تهامه است كه تا مكه دو منزل راه است.

در كتاب «فقه السنه» تأليف سيد سابق آمده است: ميقات اهل يمن يلملم است كه كوهى است در جنوب مكه، و بين آن و مكه 54 كيلومتر فاصله است.

در كتاب «التحقيق والإيضاح» تأليف «ابن باز» آمده است: ميقات چهارم يلملم است كه ميقات اهل يمن مى باشد.

تنها استثناء در اين زمينه شافعى است كه به اين نكته توجه داشته و عبارت او كاملًا مطلب را مى رساند و شامل همه راههاى يمن است. شايد علت دقت او آن باشد كه وى اهل مكه بوده و به همين جهت به راههاى منتهى به مكه از ديگران آگاهتر بوده است.

او در كتاب «الأمّ» مى گويد: اين كه در حديث آمده است: «اهل مدينه از ذوالحليفه محرم مى شوند» به اين جهت است كه آنها وقتى از محل خود حركت مى كنند، ذو الحليفه سرراه آنها است و نخستين ميقاتى است كه از آن مى گذرند.

همچنين آنجا كه آمده است: «اهل شام از جحفه محرم مى شوند» به اين جهت است كه آنها وقتى كه از محل خود حركت مى كنند، جحفه سر راه آنهاست و نخستين ميقات است كه از آن عبور مى كنند. مدينه و جحفه راه آنها نيست مگر آن كه از آن طريق سفر كنند.

در مورد اهل نجد و يمن نيز همين گونه است؛ يعنى آنها نيز وقتى از محل خود حركت كردند به نخستين ميقات كه رسيدند بايد از آن محرم شوند. در مورد اهل نجد و يمن نكته ديگرى نيز هست و آن اين است كه آنها وقتى كه از قرن المنازل عبور مى كنند و راهشان از آنجا است، ميقاتشان قرن المنازل است و ملزم نيستند از يلملم محرم شوند. يلملم ميقات مردم مناطق پست و درّه اى يمن است كه راهشان از يلملم است. (1)


1- الأمّ، ج 1، ص 152- 153

ص: 116

نكته قابل ذكر ديگر اين كه: فاصله بين يلملم و مكه كه در برخى از مناسك، 54 يا 94 كيلومتر معرفى شده، با راه كنونى بين اين دو، تطبيق نمى كند بلكه اين فاصله، مربوط به راه قديمى است كه قبل از متروك شدن يلملم مستقيماً از آن عبور مى كرده است. چون مناسك و كتب فقهى كه اين مسافتها در آنها ذكر شده، متعلق به فقهاى معاصر است، خوب بود مسافت كنونى را ذكر مى كردند. فاصله كنونى بين مكه مكرمه و بين محلى كه محاذى كوه يلملم، واقع در مركز يلملم (وَديان) است، حدود 50 كيلومتر است. به همين جهت در پايان اين بحث راههاى كنونى يمن و تهامه را كه به مكه منتهى مى شود، ترسيم مى كنيم تا مورد استفاده فقهاى بزرگوار در مقام افتاء قرار گيرد. اين راهها بدين گونه است:

قرن المنازل (سيل كبير)- مكه

مخواة- باحه- طائف-

وادى محرم

1- يمن- جيزان- قنفذه- ليث- دوراهى مُضيليف

محاذاة يلملم- مكه

قرن المنازل (سيل كبير)- مكه

مخواة- باحه- طائف

وادى محرم- مكه

2- يمن- جيزان- محايل

مُضيليف- مُحاذاة يلملم- مكه

قرن المنازل (سيل كبير)- مكه

باحه- طائف

وادى محرم- مكه

3- يمن- جيزان- أبها

قرن (السيل)- مكه

مخواة- باحه- طائف

وادى محرم- مكه

محايل

مُضيليف- محاذاة يلملم- مكه

پى نوشتها:

ص: 117

ص: 118

مفاخره دو حرم

شيخ نورالدين على بن محمّد الزرندى (710- 802 ه)

ترجمه: جواد محدثى

اشاره:

كتاب «المرور بين العلمين فى مفاخرة الحرمين» از تأليفات «شيخ نورالدين على بن محمد زرندى» از علماى حنفى مذهب قرن هشتم است. وى در سال 710 هجرى در مدينه به دنيا آمد و پس از تحصيلات و سفرها؛ از جمله سفر حج، در سال 802 هجرى در مدينه از دنيا رفت.

كتاب او، نوعى مفاخره و برشمردن فضايل و افتخارات مكّه و مدينه است، از زبان خود اين دو حرم شريف، كه با نثرى ادبى و مقفّى و مسجّع، آميخته اى از نظم و نثر بصورت «مقامه نويسى» نگارش يافته است و بسيارى از احاديث مربوط به فضايل اين دو شهر مقدس، در ضمن مناظره ياد شده آمده است.

متن عربى، از نظر زيبايى نثر و استفاده سرشار از صناعات لفظى و معنوى و ظرايف علم بديع، در حدّ بالايى است. بديهى است كه در ترجمه اين اثر به زبان ديگر، تا حدّ زيادى، آن ظريفكاريهاى لفظى از دست مى رود.

به همين خاطر، آنچه مى خوانيد، ترجمه اى است نسبتاً آزاد و گاهى تلخيص شده از كتاب ياد شده، كه البته در حدّ يك جزوه 35 صفحه اى است كه با تحقيق، مقدمه و پاورقيهاى «دكتر محمّد العيد الخطراوى» در مدينه منوره، مكتبة دارالتراث، درسال 1407 ق. منتشرشده است. سعى شده كه ترجمه نيز ادبى باشد.

اين ترجمه را به لحاظ ارزش محتوايى و سبك لطيف و ظريف اثر، به خوانندگان فصلنامه «ميقات حج» تقديم مى داريم.

ص: 119

از زيباترين گفتگوهايى كه در ميدان تفاخر و صحنه مباهات، ميان دو «جا» درگرفته است، مفاخره ميان «مكّه» و «مدينه» است؛ اين دو حرم شريف و دو مقام والا.

«مدينه» در بيان افتخاراتش چنين لب به سخن گشود:

«حمد و سپاس خدايى را كه بر ديگر شهرها برترى ام داد و با قدوم بهترين بندگان، بر سينه ام مدال شرف نهاد و بر همه شرافت بخشيد و بر اندامم جامه گرانبهاى فخر پوشيد و در دنيا و آخرت سربلندم ساخت. خاكم را شفاى دردها و غبارم را دواى جذام قرار داد. پس، از ديرزمان بر هر سرزمين برترى دارم. هر خطيبى نامم را بر زبان دارد و هر جانى عطرم را بر مشام.

اقامت در من، سپر بلاست و فضايم چون بهشت، مصفّاست. افتخارم همين بس كه منبر پيامبر را دارم. به سوى مسجد من راه مى پويند و در آن هر نمازى به هزار برابر مى جويند. فروغ بلندم و بلنداى ريشه دار ديار شكوهم. بى سبب نيست كه پيشتاز مى دانم.»

«مكّه»، چون اين عبارات و اشارات را شنيد، گفت:

«گويا به در مى گويى تا ديوار بشنود! اى مدينه مسكين، آرام تر! به من كنايه مى زنى و غلبه مى جويى و با وجود من به خود مى بالى؟! به خدا سوگند، هر چه به كام تو رسيده، سرريز 22 جام من است و برگرفته از نام من. مگر نمى دانى كه بناى من بزرگترين بناهاست و در آن «آيات بيّنات» است؟! آيا تو هم كعبه مستور دارى كه محاذى بيت المعمور است؟!

آيا در صفاتت همچو «صفا» و در نعمتت همچو «تنعيم» و در مقامت چون «مقام ابراهيم» است؟! آيا در آبگاههايت چون «زمزم» و در كيمياى تو چون «حجرالاسود» است؟ سنگى كه خال سياهِ صورت كعبه است و قنديل روشن بهشتى!

سر جايت بنشين و بر همگنانت فخر مفروش. اگر نماز در مسجد تو برابر با هزار است، در مسجد من هر نماز به صد هزار است. گرداگرد خانه من، صفهاى فرشتگان در طواف و نماز است.

اگر مى نازى كه اقامتگاه رسولى، من زادگاه اويم. كمتر فخر بفروش و بيش از اين جامه ادّعا مپوش.»

«مدينه» چون اين سخنان شنيد، برافروخت و همچون ماه تابان، ميان ياران و دشمنان جلوه كرد و گفت:

ص: 120

«شگفتا! چه سخن بى معنايى، چه آواز دهلى! چه شعور اندكى! دامنِ خودپسندى برگير و همان جامه كهن بپوش. هيهات! ستاره كجا و ماه كجا؟ قطره كجا و دريا كجا؟ باش تا صبح دولتم بدمد!

اگر در تو مقام ابراهيم خليل است، در من جايگاه رسول جليل است. اگر كعبه تو زيباست، من سر تا قدمم زيباست. اگر افتخار تو به كعبه اى است كه مقابل بيت المعمور است، هر خانه من، از نور حبيب خدا آباد و معمور است. اگر تو «صفا» دارى، من «مصطفى» دارم. اگر تو «تنعيم» دارى، من روضه فردوس گون دارم. اگر تو را چشمه زمزم و چشم سياه (حجرالاسود) است، مرا هم قبةالخضراء است، اگر تو از چشم سياه مى نگرى، من از گنبد سبز مى نگرم. اگر كعبه تو، چشم هستى است، در من مردمك چشم وجود، آن رسول احمد محمود است.

اگر پيرامون تو صف فرشتگان است، در من از صف ملائكه هزاران است.

نشنيده اى كه هر پگاه و شامگاه، پس از هر نماز صبح و عصر، هفتاد هزار فرشته بر ضريح شريف فرود مى آيند؟

گرچه زادگاه رسول خدا در توست،

ولى ... تو او را زادى، من تربيتش كردم،

تو بيرون كردى، من پناهش دادم،

تو خوار كردى، من يارش شدم،

تو عاقّ گشتى، من نيكى كردم. دلم جايش و دامنم آستانش شد و براى او همچون مادرى مهربان شدم. زور مگو و فخر مفروش و خويش را به پرتگاه ميفكن!

گوش «مكّه» كه اين سخن شنيد، ايستاد و نشست، غرّيد و خروشيد، نقاب از چهره كنار زد و رازهاى پنهان برملا ساخت و گفت:

شگفتا! چگونه خرگوشان بر شيران بيشه گستاخ مى شوند و گُنگان در پيش بزرگان لب به سخن مى گشايند!

واى بر تو! تو را به خدا دست از سخن بدار و از خواب برخيز، نابود كسى است كه حدّ و قدر خويش نشناسد.

مگر نه اين كه من «امّ القرى» يم؟

مگر نه اين كه رسول- ص-، پنجاه و سه سال در من زيست و در تو ده سال ماند؟

مگر من نخستين «خانه مردم» نيستم؟ آيا خليل خدا و ذبيح رحمان، مرا بنيان ننهادند و نيفراشتند؟

آيا بر تو هم چون من، شبانه روز يكصد و بيست رحمت فرود مى آيد؟ و هر

ص: 121

ساعت نعمتى در پى نعمتى وارد مى شود؟

آيا در تو هم جاهايى است كه دعا در آن مستجاب است؟ آيا در تو هم حرم بركت خيز و ناودانِ رحمت ريز است؟ آيا تو هم دشتهايى چون «وادى ابراهيم» و ابطح و بطحا و غار «ثور» و غار «حرا» ست؟

نه به خدا، نه تو را ياراى مفاخره با من است و نه چون من در سپهر فضيلت رخشانى. به جايت نشين و حرمت بزرگان نگهدار، مرا كوچك مشمار و آرامتر گام بردار!

«مدينه» بپا خاست، با چشمى خونگرفته نگريست، آماده مبارزه شد و جامه مفاخره از پيكر رقيب بركند و گفت:

براى چشم بينا، صبح دميده است، پس از «ديدن»، چرا در پى «نشانه»؟ و با اين همه نياز، چرا دنبال بهانه؟

اگر گويى كه من كم سِنّ ترم، گراميترين اعضاى انسان «چشم» است و شرافتِ چشم هم به مردمك آن. گاهى پشه اى، شيرى را خون مى اندازد و جرقّه، گرچه ناتوان است، امّا سوزان است.

امّا شرافتم افزون و ارزشم فراوان است. بر حذر باش! فرتوتى و پيرى تو كجا و جلوه جوانى من كجا؟ نديده و نشنيده، اعتراض مى كنى و ملامت دارى و از موعظه ها پند نمى گيرى.

اگر تو «امّ القرا» يى، من آن آبادى ام كه آباديها در دل دارم.

همه شهرها با شمشير فتح شد و من با قرآن.

آشكار كننده دين بودم و گسترنده ايمان.

در حقيقت، من فاتح و مدافع تو بودم، قدرم را نشناختى و سپاسم نگفتى و بر من تاختى.

اگر مى نازى كه پيامبر در تو بيشتر زيست و در من كمتر، غافلى كه خداوند، روز قيامت را همچون هزار سال شمرده است.

برعكس، بهره تو از حضور رسول بسى كمتر است. رسول در مرقدش زنده و در پناه خدا پاينده است. آنگاه كه ماه من از «ثنيّةالوداع» درخشيد، تو را ستاره اى هم نبود. آنگاه كه دندانهاى تپه هاى مرزهايم تبسّم زد، مژگان تپّه هاى تو گريست. آنگاه كه از آسمانِ «حرا» ى تو شيطانها سر راه وحى به گوش مى نشستند، فرشتگان آسمانِ من شهاب بارانشان مى كردند.

اگر به «وادى ابراهيم» بنازى، در هر وادىِ من قلب عاشقى مى تپد،

اگر در تو «غار حرا» ست، در من «احد» محبوب رسول است.

ص: 122

عقيق كجا و صحرا كجا؟ گوهر كجا و سنگريزه كجا؟

بعلاوه، دامنه هاى مرا جلوه هاى تجلّى فرا گرفته و بركتها در دامنم جا گرفته، تو از كجا به اين مرتبه خواهى رسيد؟!

«مكّه» با شنيدن اين سخن، برآشفت و در بيان افتخاراتش چنين گفت:

واى بر تو! بر من تيرى مى افكنى كه خودم فراهم ساختم و فخرى مى فروشى كه خودم مفتخرت ساختم. مى پندارى همچو منى؟ آيا از سخنم فضيلتم را نشناختى كه چنين بر من تاختى؟ مگر كشتى تو در موج دريايم غرق شده؟ آيا نمى ترسى كه اگر نزديك شوى، در آتشِ «جمراتِ» من بسوزى و در حسرتِ «محسِّر» من بگدازى؟

اگر «عرفه» را ببينى، اندازه خويش بشناشى و خود را حقير يابى و اگر سخنِ «حُنين» به گوشت رسد، حَنين و ناله شترانت آرام گردد.

چه بسيار وارستگانى كه در آستانم به عمره و عبادتند، آفرين به طائفانِ درگاهم!

من از شراب ناب محبّت مى نوشم و با محبوب خويش، پيوسته هماغوشم.

هر كه با دلى پاك سراغم آيد، خوشحال و بى غم بازگردد.

به ستارگان فروزان و اسبهاى شتابانم سوگند، اگر ريزش اشك نهرهايت را نبندى و زمام خودستايى برنگيرى، از افتخاراتم لشكرى خواهم كشيد و به ميدان آورد كه ياراى ايستادنت نماند.

تا چند به داشته هاى خود مى نازى و با پيمانه خويش كيل مى كنى و با چنگ خود گور خويش مى كنى و با زبان سرخ، سر سبزت را به باد مى دهى و كُشته شمشير خويش مى شوى؟! از قدرت و صولتم بهراس و از تير تيز و شمشير مرگريزم بگريز، كه گفته اند: هيچ خردمند با تجربه اى به اعتماد پادزهر، زهر ننوشد و با دشمنى، در تيره ساختن رابطه ها نكوشد! فضايل من چيزى است كه جملگى برآنند و همه مرا به بزرگى مى ستايند.

«مدينه» سخنانش را كه شنيد، طبلها نواخت و پرچمها برافراشت و چون شير از بيشه و شمشير از غلاف برون جهيد و گفت:

آيا مرا حقير مى دارى و كم مى شمارى؟ من ريشه اين درخت و ستون اين بنايم و تكسوار اين دشت و ميدان.

شگفتا! سبك مى شمارى و پنهان مى شوى؟ آنكه فتنه بياغازد ظالمتر است و دفع بدى با بدى، احتياط آميزتر!

ص: 123

شگفت از تو كه به دشت و صحرايت مى نازى، سر جايت بنشين كه در تيررس تيراندازانى، نه مرد اين ميدان!

ياد نسيم ناتوان من، بادهاى سَموم تو را بيمار و گرفتار مى كند و گستره آفاقم تنگه «مأزمين» تو را به وسعت مى كشد. اگر تكدرختهاى تو نخلستانهاى انبوهم را ببيند، از اين ندارى در كام اندوه مى رود و در دام شعله مى سوزد. اگر جنگهاى من بر تو آشكار شود، از خروش شيرانش مى گريزى و اگر باغهاى بلندم بر تو هويدا گردد، شمشيرهاى فخرت به غلاف مى خزد.

با همه كوههايت، در وسعت زمينم در تنگنايى. چشم دره هاى تنگت در زمين گسترده ام بگردند و بر من بگذرند، من سر راهم و جگرهاى سوخته را با باغهاى سرسبزم و نسيمهاى روحبخشم خنك مى كنم.

اگر عروس كعبه را به مفاخره آورى، جلوه حرم رسول را مى آورم.

اگر زمزم و صفا را ياد كنى، پس بيا و آبهاى گوارايم را ببين. اگر تو را آب است، مرا ساقى است، اگر تو را محبّت ناب است، مرا محبوبِ باقى است. من سالار شهرهايم و ساكنم سرور بندگان است.

به شيران بيشه ام و جگرهاى سوخته و شكوفه هاى بوستانها و شاخ و برگ نخلها و نهرهاى جارى ام سوگند، اگر دست از اين ادّعاها برندارى و جامه وقار نپوشى، از چشمه چشمهاى ناقدانم كسانى خواهم گسيل داشت تا بر مركبها نشينند و خيمه هاى افتخارات تو برچينند.

امّا اينكه به سخن جمهور و قول مشهور استدلال كردى، پاسخت اين است كه در عيار گذارى، هرگز درهم همچون دينار نيست! گاهى هزار نفر چون يك نفرند و گاهى يك نفر برابر با هزار نفر! آنجا كه پيكر مطهرش را دربرگرفته، برترين جاست.

بالاتر از اين: آيا مگرنه اينكه طاعون و دجّال را، راه ورود بر من بسته است؟ تو در اين ميدان پياده اى. ساكنان من همواره واردان و مهاجران را دوست مى دارند و از همسايگان و نيازمندان، چيزى دريغ نمى دارند.

اهل مواساتند و ايثار. پس پرده بر رخ فكن و اين همه از خود دم مزن!

پس چون سخن آن دو بدينجا رسيد و هر يك از ديگرى دردها و داغها ديد و چشيد، «مكّه» گفت:

بيا دست از اين جدال و قيل و قال برداريم و داورى را به فرزانه اى واگذاريم تا ما را از رنج اين گفتگو برهاند و هر كداممان

ص: 124

را در جاى شايسته بنشاند.

«مدينه» گفت:

كيست كه جرأت گام نهادن در اين وادى داشته باشد؟ جز آنكه ملّت اسلام پشتيبان اوست و حكومت و تدبيرش نيكوست، فرمانرواى عدالت گستر و رعيت پرور، يعنى «سلطان ناصر حسن شاه» (1) كه نامش بلند و ايام دولتش مستدام باد، فرمانش در آفاق، نافذ و حكومتش همه جا برقرار باد.

«مكّه» گفت: خوب گفتى و دُر سفتى، چه نيكو به راه شايسته آگاهى! بى جهت نيست كه هوشِ اهل مدينه ضرب المثل است. آگاهتر و بهتر از او كيست؟ پس چرا نشسته ايم؟ هريك بر مركبى نشسته به حضورش رويم و خويش را عرضه داريم و آنچه در سينه داريم برشماريم كه محضر او همچون دو گواه عادل است و فهم او بهترين داور.

هر دو به آن آستانه رو نهادند و به آن جايگاه بار يافتند، مدينه همچون هميشه پيشقدم شد و چنين سرود:

(در اين قسمت يك قصيده 60 بيتى كه از سروده هاى مؤلف است، خطاب به آن سلطان آمده كه سراسر مديحه هاى اغراق آميز اوست.

پس از آن، باز هم مشاجراتى ميان مكه و مدينه در حضور سلطان انجام مى گيرد و هر كدام عرض حال و نياز خويش مى كنند و خواسته هايى دارند. در همين حال، انبوهى از فقهاى مدرسه و متوليان اوقاف، دسته دسته به حضور مى رسند و ماهيانه هاى خويش را مى گيرند. باز كه سر اين دو حرم بى كلاه مى ماند، از ويرانى مدارس و از رونق افتادن درس و بحثهاى علمى در شهرهاى خود مى گويند و علّت آن را نياز مالى مى دانند كه سبب شده طالبان علم، به جاى داشتن آموختن، به روزى اندوختن روى آرند و از تحصيل علم بمانند.

سلطان نيز براى هر دو حرم، مقرّرى خاصّى منظور مى دارد. مكه و مدينه هم، دعاگويان نسبت به دوام ملك و نعمت سلطان زمين ادب را بوسيده، از بارگاه بيرون مى آيند.)

پى نوشتها:


1- وى ناصر بن قلاوون، از سلاطين دولت قلاوونى در مصر و شام بود كه در كوچكى به پادشاهى رسيد و تا سال 752 حكومت داشت. اميران لشكر بر او شوريدند و از حكومت خلع كردند و بار ديگر در سال 755 به حكومت نشاندند. وى در سال 762 ه درگذشت.

ص: 125

حج در آيينه ادب فارسى

ص: 126

حج در پهنه نثر فارسى

خليل اللَّه يزدانى

21- عطار، شيخ فريد الدّين ابوحامد محمّد بن ابوبكر ابراهيم بن مصطفى، از عارفان بزرگ ايران است كه در قرن هفتم، سال 627 درگذشته. وى خود به زيارت كعبه و انجام حج توفيق يافته است.

عطّار در عين حال كه خود عارف بزرگى است ولى با اعمال بعضى از عرفا كه بدون استطاعت و توان مالى و بدون اين كه خداوند تكليف را بر دوش آنها گذاشته باشد به حج مى روند و خود و ديگران را به زحمت مى اندازند مخالفت كرده و گفته است:

كسى كو سوى حج كردن هوا كرد اگر حج كرد بى امرت، خطا كرد (1)

اين عارف بزرگ از جمله شعرايى است كه درباره حج و كعبه سخن بسيار گفته، هم در قالب حكايت و داستان و هم به صورت ابياتى جداگانه در موارد مختلف؛ از باب نمونه در مصيبت نامه، در تعريف حج گفته است:

حج چيست، از پا و سر بيرون شدن كعبه دل جستن و در خون شدن

كعبه چيست، اندر جوار افتادن است تو به تو در ناف عالم زادن است (2)

عطّار در منطق الطّير در ستايش پيامبر اكرم به امنيّت كعبه اشاره كرده است.

كعبه زو تشريف بيت اللَّه يافت گشت ايمن هر كه در وى راه يافت

(3)


1- شرح احوال و نقد و تحليل آثار شيخ فريد الدّين محمّد عطّار نيشابورى، فروزانفر محمد حسن، چاپ دوم 1353 انتشارات دهخدا.
2- مصيبت نامه شيخ فريد الدّين عطّار نيشابورى، به اهتمام و تصحيح دكتر نورانى وصال، چاپ دوم 1356 انتشارات كتابفروشى زوار تهران، صص 45- 43
3- منطق الطير، ص 18

ص: 127

او ارادت زايد الوصفى به امام هشتم شيعيان، حضرت رضا- ع- داشته و در مظهرالعجايب گفته است:

در ره كعبه كنى بر خود حرج يك طوافش بهتر از هفتاد حج

اين سخن باشد زقول مصطفى طوف او هفتاد حج دارد بها (1)

***

به قول مصطفى حج شد طوافش چرا كردى تو اى ملعون خلافش

زكعبه بس مراتب دان بلندش بگويم ليك نتوانى فكندش

درون كعبه ما نقد شاه است كه او محبوب و مطلوب اله است (2)

عطّار به مناسبتهاى گوناگون از حج و كعبه سخن گفته، در مقام فقر، كه عارف خود را از خلق بى نياز و تنها به خدا نيازمند مى داند، مى گويد كه فقر از كعبه و زمزم برتر است:

حديث فقر را محرم نباشد وگر باشد مگر زآدم نباشد

هر آن كس كو از اين يك جرعه نوشيد مر او را كعبه و زمزم نباشد (3)

***

دلى در راه او در كفر و اسلام ميان كعبه و خمّار دارم

***

مرا كعبه خرابات است امروز حريفم قاضى و ساقى امام است

***

چو گبر نفس بيند در نهادم ز كعبه سوى اغيارم فرستد (4)

زهد فروشى و خود نمايى از نظر همه صاحبنظران مردود است، اين چنين حجّى كه بر پايه تظاهر استوار باشد بت پرستى است نه خداپرستى، عطّار در اين زمينه مى گويد:

برو مفروش زهد و خود نمايى كه نه زرقت خرند اينجا نه طاعات

كسى را كى فتد بر روى اين رنگ كه در كعبه كند بت را مراعات (5)

عطّار اهل درد است و حجّ بى درد را نمى پسندد او در قصيده اى گفته:

لبّيك عشق زن تو در اين راه خوفناك و احرام دردگير در اين كعبه رجا ...

او مثنوى اشتر نامه را با چند نعت و مدح از ذات احديّت و پيامبر اكرم و ذات و صفات پروردگار آغاز كرده سپس در عزم سفر حج گفته است:


1- مظهر العجايب و مُظهر الاسرار، فريدالدّين محمّد بن ابراهيم عطّار نيشابورى، تصحيح احمد خوش نويس عماد فروردين 1345 انتشارات سنايى، ص 97
2- همان، ص 255
3- ديوان قصايد و ترجيعات وغزليّات شيخ فريد الدّين عطّار نيشابورى با تصحيح و مقدّمه سعيدنفيسى چاپ ششم 1373
4- همان به ترتيب صفحات 200، 139، 145
5- 155 همان، ص 104

ص: 128

يك دمى اى ساربان عاشقان در چرا آور زمانى اشتران ...

تا در آنجا جمع گردد قافله سوى حج رانيم ما بى مشغله

كعبه مقصود را حاصل كنيم در تجلّى خويش را واصل كنيم ...

باز سرگردان اين صحرا شويم در درون كعبه ناپروا شويم ...

بر قطار اشتران عاشق شوى در درون كعبه صادق شوى ...

در محبّت تا كه غيرى باشدت در درون كعبه ديرى باشدت ...

تا مگر در كعبه جانان روى در مقام ايمنى خوش بغنوى

كعبه جانها مكانى ديگر است اين زمان آنجا زمانى ديگر است ...

كعبه عشّاق را درياب زود جمله ذرّاتشان اين راه بود ...

كعبه عشّاق يزدان است آن ره نداند برد جسم اللَّه به جان (1)

حج عبادتى است صددرصد براى خدا كه «وَلِلَّهِ عَلى النَّاسِ حِجُّ الْبَيتِ ...». عطّار در الهى نامه از قول ابراهيم ادهم، در اين زمينه داستانى چنين آورده:

چنين گفته است ابراهيم ادهم كه مى رفتم به حج دلشاد و خرّم

چو چشم من به ذات العرق افتاد مرقّع پوش ديدم مرده هفتاد

از يكى كه هنوز رمقى در بدن داشت پرسيدم كه جريان چه بوده است؟ گفت: ما هفتاد تن بوديم كه قصد كعبه داشتيم و مصمّم بوديم كه در راه جز به فكر و ياد اللَّه نباشيم، در ذات عرق به خضر برخورديم و سفر را به جهت ملاقات باخضر به فال نيك گرفتيم و ...

به جان ما چو اين خاطر درآمد زپس در هاتفى آخر درآمد

كه هان اى كژ روان بى خور و خواب همه هم مدّعى هم جمله كذّاب

شما را نيست عهد و قول مقبول كه غير ما شما را كرد مشغول ...

كنون اين جمله را خون ريخت بر خاك نمى دارد زخون عاشقان باك ...

چه وزن آرد در اين ره خون مردان كه اينجا آسيا از خونست گردان

گروهى در ره او ديده بازند گروهى جان محنت ديده بازند

چو تو نه ديده در بازى و نه جان كه باشى تو؟ نه اين باشى و نه آن (2)

و در رابطه با همين خلوص نيّت در حج حكايت ديگرى در الهى نامه آورده است كه:

يكى ديوانه گريان و دلسوز شبى در پيش كعبه بود تا روز


1- اشتر نامه، از شيخ فريد الدّين عطّار نيشابورى- به كوشش دكتر مهدى محقّق 1339، انتشارات زوار ص 44
2- الهى نامه- فريد الدّين عطّار نيشابورى، تصحيح و مقدّمه از هلموت ريتر، 1359، انتشارات توس- تهران صص 326- 324

ص: 129

خوشى مى گفت اگر نگشايى ام در بدين در همچو حلقه مى زنم سر

كه تا آخر سرم بشكسته گردد دلم زين سوز دايم خسته گردد

يكى هاتف زبان بگشاد آنگاه كه پر بت بود اين خانه دو سه راه

شكسته گشت آن بتها درونش شكسته گير يك بت از برونش

اگر مى بشكنى سر از برون تو بتى باشى كه گردى سرنگون تو

در اين راه از چنين سر كم نيايد كه دريا بيش يك شبنم نيايد

بزرگى چون شنيد آواز هاتف بدان اسرار شد دزديده واقف

به خاك افتاد و چشمش خون روان كرد بسى جان از چنين غم خون توان كرد

چو با او هيچ نتوانيم كوشيد نمى بايد به صد زارى خروشيد (1)

اتّكا به اعمال و بزرگداشت آنها در نظر عطّار كارى عبث و بيهوده است.

عطّار در همين زمينه داستانى نقل مى كند كه وقتى كسى صادقانه چهل حجّ پياده خود را به يك نان فروخت و آن نان را هم به سگى داد، پيرى او را مورد ملامت قرار داد كه تو كارى نكردى و براى حجّ خودت ارزش زيادى قائل شدى تو چهل حجّ را به نانى فروختى جدّت آدم بهشت رابه گندمى بفروخت:

توكل كرده كار او فتاده به جاى آورد چل حجّ پياده

مگر در حجّ آخر با خبر بود گذر كردش به خاطر اين خطر زود

كه چل حجّ پياده كرده ام من به انصافى بسى خون خورده ام من

چو ديد آن عُجب در خود مرد بر خاست منادى كرد در مكّه چپ و راست

كه چل حجّ پياده اين ستمكار به نانى مى فروشد كو خريدار

فروخت آخر به نانى و به سگ داد يكى پير از پَسَش در رفت چون باد

زدش محكم قفايى و بدو گفت كه اى خر اين زمان چون خر فروخفت

تو گر چل حج به نانى مى فروشى قوى مى آيدت چندين چه جوشى

كه آدم هشت جنّت جمله پر نور به دو گندم بداد، از پيش من دور

نگه كن اى زنامردى مرايى كه تا مردان كجا و تو كجايى ... (2)

مكّه و مسجد الحرام و كعبه، خانه امن الهى هستند امّا گاهى افراد شيّادى پيدا مى شوند كه حتّى در جوار كعبه به دزدى و كلاهبردارى دست مى زنند. عطار در اسرارنامه


1- همان، ص 115
2- اسرار نامه، شيخ فريد الدّين عطّار نيشابورى، با تصحيح دكتر سيد صادق گوهرين، چاپ دوم 1361 كتابفروشى زوّار صص 84- 83

ص: 130

داستانى در اين زمينه آورده و از آن نتيجه اى عرفانى گرفته است.

مردى كه دستارش را ربوده اند با خود مى انديشد كه وقتى در بيرون خانه دستارم را ببرند در درون خانه سرم را هم خواهند بريد، او با خود در اين گفتگو است كه ناگاه جرقّه اى در خاطرش زده مى شود و متوجّه مى گردد كه در چنان مكانى به فكر دستار و سر بودن خطا است. انسان بايد در اين مكان از پوست پيشين بدر آيد زيرا تا وقتى يك سر موى به فكر خود باشد ايمن نخواهد بود.

زبان بگشاد آن مجنون به گفتار كه اينك ايمنى آمد پديدار

چو دستارم ز سر بردند بر در ميانه خانه خود كى مانَدَم سر ...

ولى جايى كه صد سر گوى راه است چه جاى امن و دستار و كلاه است

هزاران سر برين در ذرّه اى نيست هزاران بحر اينجا قطره اى نيست ...

تو تا بيرون نيايى از سر و پوست نيابى ايمنى بر درگه دوست

زتو تا هست باقى يك سر موى يقين مى دان كه نبود ايمنى روى ... (1)

عطّار طى داستانى گفته است كه كسى از مجنون پرسيد قبله كدام سوى است؟

مجنون پاسخ داد قبله در جان آدمى است، آنچه به صورت ظاهر كعبه و قبله مى ناميد سنگى بيش نيست:

آن يكى پرسيد از مجنون مگر كز كدامين سوى قبله است اى پسر

گفت اگر هستى كلوخى بى خبر اينكت كعبه است در سنگى نگر ...

گر چه كعبه قبله خلق جهانست ليك دايم قبله جاى كعبه جانست

در حرم گاهى كه قرب جان بود صد هزاران كعبه سرگردان بود. (2)

فريدالدّين از قول سالكى، كعبه و به خصوص حجر الاسود را مخاطب قرار داده و گفته است:

هست يك سنگ تو رحمان را يمين وان دگر سنگت سليمان را نگين

سنگ در پاسخ مى گويد:

گر يمين اللَّه در عالم مراست حصن كعبه خانه خاص خداست ...

چون ميان كعبه بادى بيش نيست سنگ را از كعبه ره در پيش نيست

چون كلوخ كعبه را شد بسته راه چون برد ره سوى او سنگ سياه


1- همان، ص 128
2- مصيبت نامه، صص 199- 198

ص: 131

در سياهى ساكنم زين ره مدام مانده ام در جامه ماتم مدام

هر زمان از من بتى ديگر كنند خويشتن را و مرا كافر كنند

و بدين ترتيب هشدار مى دهد كه كعبه حقيقى از سنگ و گل نيست كه از جان و دل است، و آنان كه تنها به ظاهر كعبه توجّه دارند با بت پرستان تفاوتى ندارند. و آنان كه از سر صدق و اخلاص از خداى كعبه درخواستى داشته باشند بدون شك خواسته آنها برآورده مى شود.

عطّار شيوه انجام حجّ صحيح و كيفيّت عزم حج را بيان كرده و گفته است:

كاملى گفته است از پيران راه هر كه عزم حج كند از جايگاه

كرد بايد خان و مانش را وداع فارغش بايد شد از باغ و ضياع

خصم را بايد خوشى خشنود كرد گر زيانى كرده باشى سود كرد

بعد از آن ره رفت روز و شب مدام تا شوى تو مُحرم بيت الحرام

چون رسيدى كعبه ديدى چيست كار آن كه نه روزت بود نه شب قرار

جز طوافت كار نبود بر دوام كار سرگردانيت باشد مدام

تا بدانى تو كه در پايان كار نيست كس الّا كه سرگردان كار

عاقبت چون غرق خون افتادنست همچو گردون سرنگون افتادنست

آن چه مى جويى نمى آيد به دست وز طلب يك لحظه مى نتوان نشست (1)«1»

عطّار نكات آموزنده عرفانى را در ارتباط با حج و سفر كعبه در قالب داستانهاى شيرين و پر جاذبه بيان كرده است، از جمله داستان برخورد ذوالنون با گبرى كه برفها را مى روبيد و بر روى زمين براى پرندگان گرسنه ارزن مى پاشيد و ...

ذوالنّون در اين داستان عطّار، به خدا مى نالد كه خانه را ارزان مى فروشى و از گبرى چهل ساله او به يك مشت ارزن صرف نظر مى كنى، از غيب ندايى مى شنود كه: كار خداوند علّت نمى خواهد. (2) حاجيان چون به مكّه مى رسند و چشم به جمال كعبه مى گشايند خواهشهاى قلبى خود را در نظر مى آورند و بر آوردن آن را از خداوند مى خواهند، عطّار داستانى نقل كرده كه پدر مجنون، مجنون را به مكّه مى برد و در جوار كعبه به او مى گويد كه از خداوند بخواه تا عشق تو را درمان كند ... مجنون به درگاه خداوند مى نالد كه خدايا! عشق من را به ليلى دو صد چندان


1- همان، ص 151
2- همان صص 119- 118

ص: 132

كن كه هست.

برد مجنون را سوى كعبه پدر تا دعا گويد شفايابد مگر ...

دست برداشت آن زمان مجنون مست گفت يارب عشق ليلى زآنچه هست

مى توانى گردو صد چندان كنى هر زمانم بيش سرگردان كنى ... (1)

يكى از اعمال حج حلق است، عطّار ضمن بيان حكايتى جذّاب، فلسفه حلق را اينگونه باز نموده است. از كسى كه مشغول تراشيدن موى سر است مى پرسند چرا موى مى تراشى، در پاسخ مى گويد سنّت است، عطّار از قول سؤال كننده مى گويد:

حلق سر گر سنّتى آمد نه خرد پس فريضه ريش مى بايد سترد

زآنكه اندر ريش چندان باد هست كان بلاى صد دل آزاد هست (2)

حج از عبادات ارزشمند اسلامى است كه نمى توان قيمتى براى آن تعيين كرد امّا گاهى آهى از سر سوز و درد، ارزش چندين حجّ مقبول مى يابد. عطّار در اين زمينه داستان شورانگيزى دارد. او در مصيبت نامه مى گويد:

شد جوانى را حج اسلام فوت از دلش آهى برون آمد به صوت

بود سفيان حاضر آنجا غمزده آن جوان را گفت اى ماتم زده

چهار حج دارم برين درگاه من مى فروشم آن بدين يك آه من

آن جوان گفتا خريدم و او فروخت آن نكو بخريد و اين نيكو فروخت

ديد آن شب اى عجب سفيان به خواب كامدى از حق تعالى ش اين خطاب

كز تجارت سود بسيار آمدت گر به كارى آمد اين بار آمدت

شد همه حجها قبول از سود تو تو زحق خشنود و حق خشنود تو

كعبه اكنون خاك جان پاك توست گر حجست امروز بر فتراك تو است (3)

حاجيان آگاه در وراى كعبه خداى كعبه را مى بينند و هدف اصلى خداى كعبه است نه كعبه، عطّار اين سخن را در داستانى كه براى حج هندو نقل كرده آورده است.

هندويى بوده است چون شوريده اى در مقام عشق صاحب ديده اى

چون به راه حج برون شد قافله ديد قومى در ميان مشغله

گفت اى آشفتگان دلرباى در چه كاريد و كجا داريد راى

آن يكى گفتش كه اين مردان راه عزم حج دارند هم زين جايگاه ...


1- همان، ص 131
2- همان، ص 142
3- همان، ص 308

ص: 133

شورشى در جان هندوى اوفتاد ز آرزوى كعبه در روى اوفتاد

گفت ننشينم به روز و شب به پاى تا نيارم عاشق آسا حج به جاى

همچنان مى رفت مست و بى قرار تا رسيد آنجا كه آنجا بود كار

چون بديد او خانه گفتا كو خداى زانكه او را مى نبينم هيچ جاى

حاجيان گفتندش اى آشفته كار او كجا در خانه باشد شرم دار

مرد هندو گفت:

من چه خواهم كرد بى اوخانه را خانه گور آمد كنون ديوانه را (1)

گر تو را يك بار بيتى گفته يار گفت يا عبدى مرا هفتاد بار ... (2)

درگاه خداوندى جاى راز و نياز است عاشقان الهى كه به دستور خداوند لبّيك گفته و حج مى گزارند اينگونه با خداى خود راز و نياز مى كنند كه عطّار گفته:

آن يكى اعرابيى از عشق مست حلقه كعبه در آورده به دست

زار مى گفت اى خداى ذوالعلُو كردم آنِ خويش من، آنِ تو كو؟

گر به حج فرمودى ام حج كرده شد آنچه فرمودى به جاى آورده شد

ور مرا در عرفه بايد ايستاد ايستادم دادم از احرام داد

سعى آوردم به قربان آمدم رمى را حالى به فرمان آمدم

ور طواف و عمره گويى شد تمام خود دگر از من چه آيد والسّلام ...

ره نمايم باش و ديوانم بشوى وز دو عالم تخته جانم بشوى ...

مانده ام از دست خود در صد زحير دست من اى دستگير من تو گير (3)

عطّار به امدادهاى غيبى كه براى حجّاج مى رسيده اشاراتى كرده؛ از جمله در اشتر نامه داستان مرد كرى را نقل كرده كه از قافله عقب مانده بوده و مورد حمله اعراب قرار گرفته و توسّط چند سوار سبز پوش نجات يافته. (4) 22- مولانا جلال الدّين محمّد بلخى (متوفّاى 672) عارف بزرگ كه متأثّر از عطّار است و او را روح عرفان مى داند از ديد عرفانى خود به حج چنين مى نگرد و مى گويد:

اى قوم به حج رفته كجاييد كجاييد معشوقه همينجاست بياييد بياييد

معشوق تو همسايه ديوار به ديوار در باديه سرگشته شما در چه هواييد


1- همان، ص 197
2- همان، ص 199
3- همان، ص 214
4- نك: اشترنامه صص 50- 48

ص: 134

گر صورت بى صورت معشوق ببينيد هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد

ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد يك بار ازين خانه برين بام برآييد

آن خانه لطيف است نشانهاش بگفتيد از خواجه آن خانه نشانى بنماييد

يك دسته گل كو؟ اگر آن باغ بديديت يك گوهر جان كو؟ اگر از بحر خداييد

با اين همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس كه بر گنج شما پرده شماييد (1)

حج براى خداست و در طواف بايد خدا را مدّ نظر داشت و خلوص نيّت هميشه و همه جا لازمه حجّ واقعى است:

لِخَليِلىِ دَوَرانىِ لِحَبيِبىِ سَيَرانى چو جهت نيست خدا را چه روم سوى به وادى؟

نه كه بر كعبه اعظم دورانست و طوافى دورانىّ و طوافى لَكَ يا اهْلَ وِدادى (2)

در همين رابطه گفته است:

بهر بردن بدو، از هيبت مردن بمدو بهر كعبه بدو اى جان نه زخوف بدوى

***

دهان بربند ومحرم شوبه كعبه خامشان مى رو پياپى اندراين مستى نه اشترجوى ونه جُمجم (3)

عشق در نزد عرفا از اهميّت ويژه اى برخوردار است و چنانچه عشق، امير الحاج باشد حاجى را از تمام خطرات محفوظ نگاه مى دارد و سختيهاى راه را بر او آسان مى كند:

رهست از عقرب اعشى به سوى عقرب گردون ولى مكّه كسى بيند كه نبود بسته حيره

امير حاج عشق آمد، رسول كعبه دولت رهاند مرتو را در ره زهر شرّير و شرّيره (4)

مولانا در حالت وجد است كه مى گويد:

من قبله جانهايم من كعبه دلهايم من مسجد آن عرشم نى مسجد آدينه

***

متّقيان به باديه رفته عشا و غاديه كعبه روان شده به تو تا كندت زيارتى ...

جمله به جستجوى تو معتكفان كوى تو روى به كعبه كرم مشتغل عبادتى (5)

از آن زمان كه شمس تبريزى مراد مولانا شد زندگى مولانا را دگرگون كرد و باعث آن گشت كه مولانا دست از درس و بحث و وعظ بكشد و شيفته وار در خدمت شمس قرار گيرد و غزليّات پرشور خود را بسرايد و در اغلب ابيات خود شمس را مدّ نظر داشته باشد و او را كعبه خود بداند.


1- كلّيّات شمس يا ديوان كبير مولانا جلال الدين محمّد مشهور به مولوى با تصحيح و حواشى بديع الزّمان فروزانفر چاپ سوم 1363 انتشارات امير كبير، ج 2، ص 65
2- همان، ج 7، ص 61
3- همان، ج 3، ص 208
4- همان، ج 7، ص 111
5- همان، ج 5، ص 216

ص: 135

مولانا براى زائران بيت اللَّه استمداد مى كند و مى خواهد كه حاجيان در راه مانده را به كعبه وصال برساند و بتها را از كعبه بيرون راند.

حاجيان مانده اند در ره حج داروى اشتران گرگين كن

تا به كعبه وصال تو برسند چاره آب و زاد و خورجين كن (1)

مولانا همچون ديگر عرفا دل را كعبه حقيقى مى داند و مى گويد زيارت كعبه دل كن زيرا كعبه گِل ظاهرى است از كعبه دل.

دوش خوابى ديده ام خود عاشقان را خواب كو؟ كاندرون كعبه مى جستم كه آن محراب كو؟

كعبه جانها نه آن كعبه كه چون آنجا رسى در شب تاريك گويى شمع يا مهتاب كو؟

***

طواف كعبه دل كن اگر دلى دارى دلست كعبه معنى توگِل چه پندارى

طواف كعبه صورت حقت از آن فرمود كه تا به واسطه آن دلى به دست آرى

هزار بار پياده طواف كعبه كنى قبول حق نشود گر دلى بيازارى

عمارت دل بيچاره دو صد پاره زحجّ و عمره به آيد به حضرت بارى (2)

و باز در همين زمينه طواف كعبه حقيقى دل مى گويد: تمام افلاك برگرد كعبه در طواف اند.

چرخ فلك با همه كار و كيا گرد خدا گردد چون آسيا

گرد چنين كعبه كن اى جان طواف گردچنين مائده گرد اى گدا

قبله و كعبه حقيقى همانگونه كه گفتيم در نزد عرفا دل است و اين كعبه ظاهر سنگى بيش نيست.

كعبه چو از سنگ پرستان پر است روى به ما آر كه قبله خداست

آن كه از اين قبله گدايى كند در نظرش سنجر و سلطان گداست (3)

مولوى نيز همانند خاقانى آسمان را به طواف كعبه واداشته و آن را به همين جهت از آفات درامان شمرده است:

پوشيده اى چو حاج تو احرام نيلگون چون حاج گرد كعبه طوافى همى كنى

حق گفت: ايمن است هر آنكو به حج رسيد اى چرخ حق گزار ز آفات ايمنى

جمله بهانه هاست كه عشق است هرچه هست خانه خداست عشق وتو در خانه ساكنى (4)


1- غزليات شمس، ج 4، ص 289
2- غزليات شمس، ج 6، ص 298
3- غزليات شمس ج 1، ص 292
4- غزليات شمس، ج 6، ص 230

ص: 136

از شورانگيزترين و پر معناترين اعمال و مناسك حجّ قربانى است كه به قربانگاه بردن اسماعيل را به ياد مى آورد و رسيدن ندا از جانب پروردگار و اثبات عبوديّت محض پدر و فرزند در مقابل فرمان الهى است. مولوى از قربانى چنين برداشتى دارد:

چون كه با تكبيرها مقرون شدند همچو قربان از جهان بيرون شدند

معنى تكبير اين است اى امام كاى خدا پيش تو ما قربان شديم

وقت ذبح اللَّه و اكبر مى كنى همچنين در ذبح نفس كشتنى

تن چو اسماعيل و جان همچون خليل كرد جان تكبير بر جسم نبيل (1)

مولانا فلسفه حج را ضمن نقل داستانهاى شيرين و شيوا نشان داده است، از جمله داستان حجّ بايزيد بسطامى را در دفتر دوم مثنوى آورده است كه وقتى بايزيد عزم حج داشت شيخى به او گفت من كعبه ام بر گرد من طواف كن:

بايزيد در راه پيرى را ديد:

پيش او بنشست و مى پرسيد حال يافتش درويش و هم صاحب عيال

گفت عزم تو كجاست اى بايزيد؟ رخت غربت را كجا خواهى كشيد؟

گفت قصد كعبه دارم از پگه گفت هين با خود چه دارى زاد ره؟

گفت دارم از درم نقره دويست نك ببسته سخت بر گوشه رديست

گفت طوفى كن به گردم هفت بار وين نكوتر از طواف حج شمار

وان درمها پيش من نه اى جواد دان كه حج كردى و حاصل شد مراد

عمره كردى عمر باقى يافتى صاف گشتى پر صفا بشتافتى ...

كعبه هر چندى كه خانه برّ اوست خلقت من نيز خانه سرّ اوست ...

بايزيد آن نكته ها را هوش داشت همچو زرّين حلقه اى در گوش داشت

آمد از وى بايزيد اندر مزيد منتهى در منتها آخر رسيد (2)

*** مولوى از حوادث جالب توجّه در ارتباط با كرامات زاهدان و عابدان در راه حج ياد كرده از جمله داستان عابدى است كه در باديه غرق عبادت بود و آب براى وضوى او از آسمان مى رسيد و قافله حاج به چشم خود شاهد كرامت او بودند.

زاهدى بد در ميان باديه در عبادت غرق چون عبّاديه ...

زائران وقتى او را در وسط بيابان به آن حالت ديدند متحير شدند زيرا او را بسيار شادمان و راضى ديدند. وقتى زاهد از نماز فارغ شد زائران ديدند كه در آن بيابان خشك، آب از دست و سر و روى او مى چكد و جامه اش خيس است. پرسيدند كه در اين بيابان خشك آب از كجا است كه دست و لباس تو خيس است.

پس بپرسيدش كه آبت از كجاست دست را برداشت كز سوى سماست

گفت هر گاهى كه خواهى مى رسد بى زچاه و بى زحمل مِنْ مَسَدْ


1- مثنوى جلال الدين محمد بلخى، به اهتمام دكتر محمد استعلامى، دفتر سوم، چاپ اول 1363 كتابفروشى زوار. ص 103
2- همان دفتر دوم، صص 103- 102

ص: 137

زائران از آن زاهد مى خواهند كه براى آنها هم آب فراهم كند. زاهد:

چشم را بگشود سوى آسمان كه «اجابت كن دعاى حاجيان» ...

در ميان اين مناجات ابرخوش زود پيدا شد چو پيل آبكش

همچو آب از مشك باريدن گرفت درگو و درغارها مسكن گرفت

ابر مى باريد چون مشك اشكها حاجيان جمله گشاده مشكها ... (1)

مولانا در دفتر چهارم مثنوى خطاب به حسام الدين چلپى مى گويد:

با تو ما چون رز به تابستان خوشيم حكم دارى هين بكش تا مى كشيم

خوش بكش اين كاروان را تا به حج اى امير صبر مفتاح الفرج

سپس ادامه مى دهد كه حجّ خانه كار مهمّى نيست انسان مصمّم به خانه اى معلوم در مكانى مشخّص مى رود خانه را مى بيند و زيارت مى كند امّا مهم آن است كه صاحب خانه را بتوان ديد و بر گرد او طواف كرد:

حج زيارت كردن خانه بود حجّ ربّ البيت مردانه بود

مولوى مى گويد آنان كه به دل حج مى كنند مشكلى براى آنها نيست، مشكل براى كسانى است كه از راه هاى دور و دراز و بيابانهاى خشك و صحارى سوزان بايد سفر كنند. آنان كه به دل سفر كنند مشكلات سفر جسم را ندارند و اين مشكلات براى آنها حل شده است، زيرا:

نيست بر اين كاروان اين ره دراز كى مفازه زفت آيد با مفاز؟

دل به كعبه مى رود در هر زمان جسم طبع دل بگيرد زامتنان

اين دراز و كوتهى مرجسم راست چه دراز و كوته آنها خداست (2)

مولانا پس از ملاقات با شمس شيفته او شد و پيوسته شمس در روح و جان مولانا


1- همان دفتر دوم، ص 171
2- همان دفتر چهارم، ص 33- 8

ص: 138

حضور داشت مولانا در چندين غزل شورانگيز شمس را كعبه جان خود دانسته است. در غزلى با رديف «طواف» گفته است:

كعبه جانها تويى گرد تو آرم طواف جغد نيم بر خراب، هيچ ندارم طواف

پيشه ندارم جز اين، كار ندارم جز اين چون فلكم روز و شب پيشه وكارم طواف ...

چون كه برآرم سجود باز دهم از وجود كعبه شفيعم شود چون كه گزارم طواف

حاجى عاقل طواف چند كند؟ هفت هفت حاجى ديوانه ام، من نشمارم طواف ...

همچو فلك مى كند بر سر خاكم سجود همچو قدح مى كند گرد خمارم طواف

خواجه عجب نيست اينك من بدوم پيش صيد طرفه كه برگرد من كرد شكارم طواف «1»

مولانا در غزل ديگرى خانه كعبه را توصيف كرده و از جمله گفته است:

اين خانه كه پيوسته در او بانگ چغانه است از خواجه بپرسيدكه اين خانه چه خانه است

اين صورت بت چيست؟ اگر خانه كعبه است وين نور خدا چيست؟ اگر دير و مغانه است

مولانا مى گويد در اين خانه گنجى عظيم نهفته است، خاك و خاشاك اين خانه همه مشك و عنبر است و هر كس كه وارد اين خانه شود به مقام والايى دست مى يابد و همگان را تشويق و ترغيب به انجام حج و زيارت بيت اللَّه مى كند.

اين خواجه چرخ است كه چون زهره و ماه است وين خانه عشق است كه بى حدّ و كرانه است

در غزلى ضمن خوش آمد گويى به زائران بيت اللَّه انجام بعضى اعمال را به آنها يادآورى كرده:

اى خان و مان بمانده و از شهر خود جدا شاد آمديت از سفر خانه خدا

روز از سفر به فاقه و شبها قرار نى در عشق حجّ و كعبه و ديدار مصطفى

ماليده رو و سينه در آن قبله گاه حق در خانه خدا شده «قَدْ كانَ آمِنا» ...

در آسمان زغلغل لبّيك حاجيان تا عرش نعره ها و غريو است از صدا

جان چشم تو ببوسد و برپات سر نهد اى مروه را بديده و بررفته بر صفا

مهمان حق شديت و خدا وعده كرده است مهمان عزيز باشد خاصه به پيش ما

مولوى حجّاج را مهمان خدا دانسته كه هر چند تن آنها بازگشته ولى دل و جان آنها هنوز به حلقه كعبه چنگ زنده است.

باز آمده زحجّ و دل آنجا شده مقيم جان حلقه را گرفته و تن گشته مبتلا

او مراسم حج را نيز تعليم داده و گفته است: آن كه از شام مى آيد در ذات جحفه احرام مى بندد و آن كه از بصره در ذات عرق، سعى صفا و مروه مى كند و هفت بار طواف كعبه و در مقام ابراهيم دو ركعت نماز مى خواند. به عرفات مى رود و از آنجا به موقف و سپس به منا مى رود و رمى جمره مى كند.

شاعر عزّت كعبه را به خاطر عمل خالصانه حضرت ابراهيم دانسته و گفته است:

كعبه را كه هر دمى عزّى فزود آن ز اخلاصات ابراهيم بود (1)

چنين به نظر مى رسد كه بعضى از رفتن به حج ابا مى كرده و به بهانه هاى واهى از اين عمل واجب سرباز مى زده اند. مولانا آنان را مخاطب قرار داده و گفته است:

تن توست همچو اشتر كه برد به كعبه دل زخرى به حج نرفتى نه از آن كه خر ندارى

تو به كعبه گر نرفتى بكشاندت سعادت مگريز اى فضولى كه زحق عبر ندارى

و در جاى ديگر وجود كعبه و در نتيجه عمل حج را مايه بقاى اسلام دانسته است و ضمن تشبيه ممدوح خود به كعبه گفته است:

تو استظهار آن دارى كه روى از ما بگردانى ولى چون كعبه بر پرّد كجا ماند مسلمانى

و همو در عظمت و ارزش كعبه گفته است:

آن نيستى اى خواجه كه كعبه به تو آيد گويد بر ما آى اگر حاجى مايى

اين كعبه نه جا دارد نى گنجد در جا مى گويد «العزةُ والحسن ردايى» (2)

كعبه شب هنگام در نظر مولوى از ارزش معنوى خاصّى برخوردار است زيرا ديگر از غوغاى روز خبرى نيست، فراغتى دست مى دهد تا انسان بيشتر به صاحب خانه بينديشد و خالق جهان را بيشتر و بهتر بشناسد از اين رو است كه گفته:

مخسب شب كه شبى صد هزار جان ارزد كه شب ببخشد آن بدر، بدره بى حد ...

به ديبه سيه اين كعبه را لباسى ساخت كه اوست پشت مطيعان و اوستشان مسند

درون كعبه شب يك نماز صد باشد زبهر خواب ندارد كسى چنين معبد (3)

23- فخر الدين ابراهيم همدانى متخلّص به عراقى متوفى 680 از عارفان و غزلسرايان قرن هفتم هجرى است. او به عللى ناچار به ترك هند شده و به عزم مكه و زيارت كعبه و انجام عمل حج حركت كرد، هر جا كه وارد مى شد مورد اعزاز و اكرام قرار مى گرفت و در


1- مثنوى دفتر چهارم، ص 61
2- غزليات، ج 6، ص 8
3- همان 2، ص 231

ص: 139

ص: 140

همان سفر قصايد زيبا و مفصّل در نعت پروردگار و وصف كعبه و ستايش پيامبر اكرم- ص- سروده است. از جمله قصيده اى به مطلع:

اى جلالت فرش عزّت جاودان انداخته گوى در ميدان وحدت كامران انداخته ...

در بيست و نه بيت و قصيده ديگرى با مطلع مشابه و همان رديف در بيست و هشت بيت:

اى جلالت فرش عزّت جاودان انداخته عسك رويت تابشى در كن فكان انداخته

عراقى زيارت كعبه را به زيارت بهشت برين مانند كرده، وقتى چشم او به جمال كعبه روشن شده اين قصيده را در توصيف كعبه سروده است:

حبّذا صفّه بهشت مثال برترين آسمانش صفّ نعال

مجلس نور و جلوه گاه سرور روضه انس و بارگاه وصال

بيت معمور او مقرّ شرف سقف مرفوع او سپهر جلال

غرفش خوشتر از رياض بهشت شرفش خوشتر از شكوه كمال ...

نفحات رياض جان بخشش مرده را زنده كرده اندر حال ...

نام آن خانه مى نيارم گفت از پى عقل والعقول عقال

خود تو از پيش چشم خود بر خيز تا ببينى عيان به ديده حال

خويشتن را درون آن خانه بر سرير سعادت و اقبال ... (1)

در قصيده ديگرى به وصف و ستايش كعبه معظّمه پرداخته و ضمن ستايش كعبه متذكّر شده است كه هيچ تر دامن و آلوده اى حقّ ورود به كعبه را ندارد.

حبّذا صفّه سراى كمال خوشتر از روى دلبران به جمال ...

در درون رياض اونرود هيچ تر دامنى جز آب زلال ...

تا سرير درش شنود فلك بر درش چرخ مى زند همه سال ... (2)

عراقى در لمعات، لمعه دهم مى گويد وقتى از خود بيخود و شيفته بارى تعالى شدى كعبه و كنشت براى تو يكسان است.

نيست را كعبه و كنشت يكى است سايه را دوزخ و بهشت يكى است (3)

او در غزليّات خود نيز به كعبه و حج و مناسك آن نظر دارد. از جمله در غزلى گفته است: مقّدم بر زيارت كعبه اعمال خير ديگرى است كه زائر بايد انجام دهد و آنان كه از اين


1- ديوان عراقى- با تصحيح و مقدمه، سعيد نفيسى، چاپ هفتم 1372 انتشارات كتابخانه سنايى، صص 85- 84
2- همان، ص 84- 83
3- همان، ص 334

ص: 141

اعمال مفيد به حال جامعه سرباز زنند و انجام ندهند در كعبه پذيرفته نمى شوند:

به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند كه برون در چه كردى كه درون كعبه آيى

به قمار خانه رفتم همه پاكباز ديدم چه به صومعه رسيدم همه زاهد ريايى (1)

همين مضمون را در غزل ديگرى در صفحه 296 ديوان خود تكرار كرده و گفته است:

چو زباده مست گشتم چه كليسيا چه كعبه چوبه ترك خودبگفتم چه وصال وچه جدايى

به قمار خانه رفتم همه پاكباز ديدم چو به صومعه رسيدم همه يافتم دغايى

به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند كه برون در چه كردى كه درون خانه آيى

عراقى معتقد است كه اصل ديدار صاحب خانه است نه خانه:

اى دل چو در خانه خمّار گشادند مى نوش، كه از مى گره كار گشادند

در خود منگر نرگس مخمور بتان بين در كعبه مرو چون دَر خمّار گشادند ...

در گوش دلم گفت صبادوش عراقى در بند در خود كه دريار گشادند (2)

و در جاى ديگر رفتن به كعبه دل را بر كعبه گل مرجّح مى داند.

در كوى خرابات كسى را كه نياز است هشيارى و مستيش همه عين نماز است

آنجا نپذيرند صلاح و ورع امروز آنچ از تو پذيرند در آن كوى نياز است ...

خواهى كه درون حرم عشق خرامى در ميكده بنشين كه ره كعبه دراز است (3)

عراقى در غزليات زيباى عرفانى خود از عشق به خداى كعبه سخن گفته و پيوسته مست عشق الهى است او مى گويد زيارت كعبه اگر توأم با خلوص نيّت كامل نباشد فايده اى ندارد.

درون كعبه عبادت چه سود چون دل من ميان ميكده مولاى عزّى ولات است ... (4)

از مجموع گفته هاى عراقى در ارتباط با حج و كعبه و ... مى توان نتيجه گرفت كه عراقى بيشتر توجّه به كعبه درون و عشق به خداى كعبه دارد تا كعبه ظاهر، او خدمت به خلق و انجام اعمال خير را مقدّم بر زيارت خانه كعبه ظاهر مى داند و كسانى را مجاز رفتن به كعبه مى داند كه در بيرون كعبه عمل صالح داشته باشند.

24- افصح المتكلّمين سعدى شيرازى متوفّى (691 يا 694) از بزرگان و نوابغ شعر و ادب ايران، معلّم اخلاق و جامعه شناس است كه سالها در سفرگذرانده و سير آفاق و انفس


1- همان، ص 161
2- همان، ص 66
3- همان، ص 33
4- همان، ص 31

ص: 142

كرده و تجربه ها آموخته است.

سعدى در آثار خود به مناسبتهاى تربيتى به حجّ توجّه كرده و در قالب داستانهاى جالب توجّه نظريات خود را در ارتباط با حج و زيارت كعبه بيان كرده است. در بعضى از اين اظهارات تا حدودى ديد عرفانى سعدى نمايان است.

خواجه شمس الدّين صاحبديوان از سعدى مى پرسد حاجى بهتر است يا غير حاجى؟

مى گويد ... يا للعجب پياده عاج چون عرصه شطرنج بسر برد فرزين مى شود يعنى به از آن مى شود كه بود. و پياده حاج، باديه مى پيمايد و بدتر از آن مى شود كه بود.

از من بگوى حاجى مردم گزاى را كو پوسين خلق به آزار مى درد

حاجى تو نيستى شتر است از براى آنك بيچاره خار مى خورد و بار مى برد (1)

اگر از ديد جامعه شناسى ادبى به سخن سعدى بنگريم و سخنان او را در ارتباط با حج از اين بعد بررسى كنيم فاجعه بزرگى را لمس مى كنيم كه متأسفّانه در هميشه تاريخ وجود داشته و دارد. فلسفه عميق حج از ميان رفته و تنها تغيير نام به «حاجى» و ديگر مزاياى مادى و سياحتى مدّ نظر است.

بسيارى به دروغ خود را حاجى معرّفى مى كنند و مى خواهند از اين راه مورد توجّه و احترام قرار گيرند و حج و زيارت خانه خدا را دامى براى فريب مردم و سودجويى خود قرار دهند، سعدى در اين زمينه حكايتى نقل كرده كه: «شيّادى گيسوان بافت كه من علويم و با قافله حجاز به شهر درآمد كه از حج همى آييم ... يكى از ندماى حضرت پادشاه كه در آن سال از سفر دريا آمده بود گفت من او را عيد اضحى دربصره ديدم حاجى چگونه باشد ... (2) با وجود اين حجّ درويشان در نظر سعدى حال و هواى ديگرى دارد. او درويشى را مى بيند كه سر بر آستان كعبه مى مالد و پيوسته مى گويد: يا غفور و يا رحيم. تو دانى كه از ظلوم جهول چه آيد. ما وقع را در اين دو بيت بيان كرده است:

بر در كعبه سايلى ديدم كه همى گفت و مى گرستى خوش

مى نگويم كه طاعتم بپذير قلم عفو بر گناهم كش (3)

سعدى خود به بيان ماجراى سفر حج خويش مى پردازد و از ناامنى راهها سخن مى گويد كه: «شبى در بيابان مكّه از بى خوابى پاى رفتنم نماند، سربنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار ... گفت اى برادر حرم در پيش است و حرامى در پس، اگر رفتى بردى و اگر


1- گلستان سعدى به تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفى، چاپ اوّل 1368، انتشارات خوارزمى ص 159
2- همان ص 81
3- همان ص 87

ص: 143

خفتى مردى. (1) او وقتى مى خواهد در باب تربيت، اثر همنشينى را بيان كند، چه زيبا عظمت كعبه را در اين دو بيت بيان مى كند:

جامه كعبه را كه مى بوسند او نه از كرم پيله نا مى شد

با عزيزى نشست روزى چند لاجرم همچنو گرامى شد (2)

احسان به همنوع يكى از صفات پسنديده انسانى است، سعدى براى نشان دادن اهميّت و ارزش احسان آن را نه تنها با حجّ بيت اللَّه برابر كه برتر دانسته است.

شنيدم كه پيرى به راه حجاز به هر خطوه كردى دو ركعت نماز

چنان گرم رو در طريق خداى كه خار مغيلان نكندى زپاى ...

ناگهان از عالم غيب آوازى مى شنود كه:

به احسانى آسوده كردن دلى به ازالف ركعت به هر منزلى (3)

اين معلّم اخلاق در فلسفه حج گفته: حاجى بايد به گونه اى باشد كه به پاكى طفل نوزاد، وقتى قربانى مى كند، نفس حيوانى و امّاره خود را قربان كرده باشد. آنگاه كه سنگ بر شيطان مى زند آلودگيهاى درونى و تمايلات شيطانى خويش را نيز از خودبراند و خويشتن را از عيوب پاك گرداند، چون به ملاقات خدا رفته و بر سر سفره كرم پيامبر اكرم نشسته، كرم و مروّتى خداگونه و پيامبر وار داشته باشد:

حاجى آن زمان كه لبيّك گويان به سوى كعبه مى رود به دعوت خداى خود پاسخ مى دهد، با خدا سخن مى گويد سعدى اين اهميّت تخاطب را در نظر دارد و در مناجات خود به لبيك حاجيان سوگند مى دهد.

خدايابه ذات خداونديت به اوصاف بى مثل و ماننديت

به لبّيك حجّاج بيت الحرام به مدفون يثرب عليه السّلام ... (4)

راه رسيدن به كعبه حقيقى راه خاصى است، سعدى به مناسبت رفتار زاهدى متظاهر كه در حضور پادشاه غذاى كمترى مى خورد و در نماز بيش از حد معمول خود مشغول مى شود مى گويد:

ترسم نرسى به كعبه اى اعرابى كاين ره كه تو مى روى به تركستان است (5)

و سرانجام سخن را با اين بيت سعدى كه رضايت خود را در رضايت پروردگار مى داند


1- همان ص 91
2- همان ص 158
3- همان صص 85- 84
4- همان ص 197
5- گلستان ص 88

ص: 144

و رضايت را به كعبه مانند كرده است پايان مى دهيم:

سعدى ره كعبه رضا گير اى مرد خدا ره خدا گير

25- افضل الدّين محّمد بن حسين مرقّى كاشانى، معروف به بابا افضل از حكيمان و اديبان قرن هفتم است كه در سال 707 درگذشته است.

از باباافضل شعر چندانى جز چند رباعى و تعداد اندكى غزل نديدم، او در چند رباعى با توجّه به ريشه بت پرستى اشاراتى به ذات اقدس پروردگار كرده و از نظر اهميت و ارزش كعبه را ستوده و همچون ديگر عرفا كعبه واقعى را دل شمرده است.

از جمله:

بت گفت به بت پرست كاى عابد ما دانى ز چه روى گشته اى ساجد ما

بر ما به جمال خود تجلّى كرده است آنكس كه زتوست ناظر و شاهد ما (1)

***

در كاركش اين عقل به ره آمده را تا راست كند كار بهم بر شده را

از نقش خيال بر دلت بتكده ايست بشكن بت و كعبه ساز اين بتكده را (2)

بابا افضل كعبه واقعى را كه بيشتر لايق زيارت است كعبه دل مى داند و مى گويد:

در راه خدادو كعبه آمد منزل يك كعبه صورت است و يك كعبه دل

تا بتوانى زيارت دلها كن بهتر زهزار كعبه باشد يك دل (3)

پى نوشتها:


1- رباعيات بابا افضل كاشانى، چاپ سعيد نفيسى، چاپ دوم 1363 پخش و انتشارات فارابى ص 89
2- همان ص 90
3- همان ص 149

ص: 145

ص: 146

ص: 147

خاطرات

ص: 148

جهانگردان اروپايى در مدينه

جعفر الخياط

ترجمه: محمدرضا فرهنگ

راه آهن حجاز

در قرن اخير همواره نام مدينه همراه با نام راه آهن آن كه اين شهر را به دمشق ارتباط مى داد، در خاطره ها زنده مى شود. در سالهاى نخستين قرن بيستم امپراتورى عثمانى و در دوران خلافت سلطان عبد الحميد اقدام به اجراى اين نقشه كه ظاهرى دينى ولى اهداف سياسى مهمى در وراى آن بود، نمود. اين طرح از ارزش مهمى برخوردار بود و توانست تأثير بسزايى در تاريخ حجاز و ديگر كشورهاى عربى همجوار، از راه مرتبط نمودن سرزمينهاى مقدس به ديگر كشورها و وارد نمودن تمدن جديد و زندگى نوين به داخل حجاز داشته باشد. و بهترين كسى كه توانست تاريخچه اين راه آهن و تأثيرات جانبى آن را توصيف كند، جورج آنطوينوس در كتاب خود به نام «بيدارى اعراب» (1) است.

جورج از پدرى عرب فلسطينى و مادرى انگليسى زاده شد و روابط بسيار نزديكى با انگليسيها برقرار كرد و در عين حال توانست روحيه عربى و شرقى خود را حفظ نمايد و توانست بخوبى واقعيات قيام عربها را در قرن بيستم در كتاب خود به تصوير بكشد.

او سخن خود را نخست درباره «سياست سلطان عبدالحميد در جهان اسلام» آغاز مى كند و مى گويد: اين خليفه قصد داشت كليّه سرزمينهاى اسلامى را در پشت سر


1- 1،،. 9391.

ص: 149

خود يكپارچه نمايد و بدين وسيله در مقابل جهانيان اعمال قدرت كند. او در راه اين هدف خود به گروهى از مردمان اعتماد نمود كه يكى از آنان «عزت پاشا عابد» از اهالى سوريه بود. به گفته آنطونيوس عزت پاشا از مردمان گمنامى بود كه با تهوّر و دسيسه توانست به جايگاه والايى نزد سلطان برسد.

او 13 سال (از آغاز عظمت تا سقوط در سال 1908 م.) نزديكترين شخص نزد سلطان و منشى او و با نفوذترين كارمند عالى رتبه دربار خلافت به شمار مى رفت و كسى جز شخص خليفه را در طمع ورزى و مال اندوزى و جاه طلبى ياراى برابرى با او را نداشت و با اين كه در آن دوران استانبول جايگاه گروه بسيارى از مردمان زيرك و سياست پيشه بود ليكن زيركى و شيطنت عزت پاشا جايى براى عرض اندام ديگران باقى نگذاشت. او علاوه بر زيركى و هوش داراى تلاش و جنب و جوش خارق العاده اى بود ولى در عين حال مى توان در وراى برخى از كارهاى او ساده انديشى و خامى را يافت، ليكن بارزترين صفت زيركانه او همانا قدرت او بر كاوش در پنهان ترين زواياى نفوس مردمان و آگاهى يافتن از حقيقت طبايع مردم اطراف خود بود؛ تشخيصى كه هرگز خطا نمى كرد، و همين خصيصه ذاتى او رمز پيروزى و قدرتش بود و او توانست نكات ضعف و قدرت روحى- با توجه و آگاهى از فاصله اندك اين دو وضعيت- سلطان را تشخيص دهد، و از آشفتگى هاى درونى او و حالات روحى گوناگونش آگاه گردد و همين آگاهيهاى او بود كه حقيقت سلطان را در برابر او عريان نمود و لذا همواره به رغم خضوع ظاهرى او به سلطان او را حقير مى شمرد و سعى مى نمود كه عواطف و احساسات او را بازيچه خود قرار دهد. و علت اهميت ما به موقعيت عزت پاشا و سياستهاى او از دو جهت است:

1- او كانال ارتباطى سلطان عبدالحميد با جهان عرب بود 2- نقش او در اجراى طرح راه آهن حجاز.

و بنابر مدارك موجود، به نظر مى رسد اصل طرح راه آهن حجاز زاييده فكر عزت پاشا بوده است، گو اين كه نكات مبهمى در اين باره وجود دارد، ليكن در هر حال عزت پاشا حلقه اساسى در جريان اجراى اين طرح كه هدف آن كشيدن خط راه آهن از دمشق به سوى مدينه و مكه بود، به شمار مى رفت، هدف ظاهرى اين طرح آسان نمودن مسافرت حجاج به اين دو شهر بود ليكن در وراى آن عوامل سياسى و نظامى نيز نهفته بود. براى انجام

ص: 150

اين طرح شورايى به سرپرستى عزت پاشا تشكيل شد و طى پيامى كه سلطان عبدالحميد براى مسلمانان جهان فرستاد، اهداف خود را از كشيدن اين خط بيان نمود و از مسلمانان تقاضاى كمك مالى براى ساختمان آن نمود، پيامش مورد پذيرش عمومى قرار گرفت و از سوى ديگر ماليات جديدى نيز بدين منظور برقرار شد و تمامى مردمان سرزمين خلافت وادار به استفاده از تمبرهاى مخصوصى شدند كه عايدات آن براى ساختمان راه آهن صرف مى شد و عاقبت در سال 1900 ميلادى ساختمان خط آهن توسط مهندسين آلمانى آغاز گرديد و در پايان سال 1908 ميلادى به مدينه رسيد و بدين ترتيب فاصله 900 مايل ريل گذارى شد و كمكهاى مردم مسلمان 13 هزينه اين طرح را كه 3 ميليون ليره استرلينگ بود پوشايند. اين طرح يكى از شاهكارهاى سياست بازى دستگاه خلافت بود و از ديگر طرحهاى مكارانه آن موفق تر انجام پذيرفت و توانست جوش و خروش و وحدت و همبستگى مذهبى والايى در پس دستگاه خلافت ايجاد كند، و علاوه بر اين با كمترين هزينه و تحميلى بر خزانه راه تازه اى را براى نقل و انتقال سربازان عثمانى به جزيرة العرب بگشايد، اين راه جايگزين راه دريايى پرهزينه و با خطرات فراوان كه از درياى مديترانه آغاز و با عبور از كانال سوئز و درياى سرخ به جده ختم مى شد گرديد، ليكن با آغاز به كار اين راه، سلطان داراى يك راه آهن مجهز و در محدوده داخلى سرزمينهاى خود گرديد و اميداور بود اين راه را تا مكه و شايد تا سرزمين ناآرام و پرتلاطم يمن نيز ادامه دهد، ليكن نتيجه و پى آمد بسيار مهمى كه از راه اين خط عايد گرديد همانا تسهيل و سرعت تردد مردم و افكار و عقايد سياسى در سرزمينهاى عربى بود، پى آمدى كه سلطان هرگز آن را در مخيّله خود مرور ننموده بود؛ زيرا پيشتر قافله هاى سريع السير و تندرو مسافت ميان دمشق و مدينه را در 40 روز طى مى كردند و همين فاصله را از راه دريا در 10 تا 15 روز- آنهم به شرط آماده بودن كشتى و وضعيت مساعد دريا- به پايان مى بردند، ليكن با كشيده شدن راه آهن اين مسافت را مسافران در 5 روز مى گذراندند. و اين سرعت انتقال آثار جنبى بسيار مهمى در برداشت و تنها هنگامى كه زمينه انفجار و انقلاب آماده گرديد نقش اين سرعت در به وجود آمدن آن آشكار شد. اين خط آهن در سال 1908 ميلادى رسماً افتتاح گرديد و همزمان با افتتاح آن شريف

ص: 151

(پادشاه بعد از اين) حسين بن على از سوى حزب اتحاد و ترقى به رغم مخالفت خليفه به مقام امارت و شرافت كبراى مكه برگزيده شد. او در اين سال در سن 53 سالگى بود.

6- مدينه در هنگام انقلاب عربى 9 شعبان

نام مدينه بگونه افزونى در منابع اروپايى كه درباره خيزش اعراب در سال 1916 ميلادى يا 9 شعبان گفتگو مى كند آمده، خيزشى كه از مكه بر عليه عثمانيان آغاز شد و نخستين گلوله آن را بر عليه تركان عثمانى شريف حسين بن على شريف مكه رها نمود و علت اصلى و اساسى آمدن نام مدينه در اين منابع وجود پايانه راه آهن در مدينه بود و عثمانيان با استفاده از اين خط نيروهاى فراوانى را در مدينه جمع آورى نموده و به سركوب شورشيان مى پرداختند، از اين رو شهر مدينه و اين نيروها همواره مقصد نيروهاى شورشگر بود تا آن كه عاقبت شورش از مدينه به دمشق رسيد. و آنگونه كه مشهور است اين خيزش عربى سبب شهرت و نام آورى گروهى از افسران و مأموران اطلاعاتى انگليسى گرديد كه كمكهاى فراوانى به نيروهاى انقلابى نمودند، از اين گروه مى توان نام افرادى، همچون ماكماهون، لورنس ستورز، ويلسن، يونغ، هوغارث و جز اينها را يادآورى كرد، ليكن آن كه از ميان اين گروه شهره آفاق گرديد فردى است به نام ت. اى. لورنس كه به نام لورنس عرب يا لورنس سرزمين اعراب شهرت جهانى يافت. تمامى اين افسران و مأموران انگليسى در خاطرات خود و محققين ديگرى كه درباره زندگانى اين افراد نوشتارهايى تهيه كرده اند، همگى از مدينه يادى كرده اند. در اين ميان مشهورترين نوشته از آن خود لورنس است به نام (ستونهاى هفتگانه حكمت) كه در آن مقدار زيادى از خاطرات و اسناد و مدارك متعلق به اين خيزش را آورده است، و او پيشتر كتابى به نام «شورش در صحرا» نيز تأليف نمود كه در آن بخشى از مدارك و اسناد و خاطرات خود از قيام اعراب را آورد.

لورنس در فصل پنجم از كتاب «ستونهاى هفتگانه حكمت» صفحه 49 اين گونه مى گويد: «ما از سال 1915 ميلادى زمينه شورش و قيام اعراب بر عليه عثمانيان را فراهم مى كرديم، ليكن جنگ جهانى اول آشفتگى در وضع حجاز به وجود آورد؛ زيرا مسافرت حجاج به دو شهر مقدس مكه و مدينه قطع گرديد و درآمد اين دو شهر از اين راه نيز از ميان رفت و سبب

ص: 152

ركود كامل داد و ستد و تجارت گرديد، و آنچه كه بيشتر سبب وحشت و هراس شريف مكه را فراهم مى آورد آن بود كه با آغاز جنگ او ديگر امكان داد و ستد به وسيله كشتيهاى هندى كه براى مردم حجاز و حجاج آذوقه و مايحتاج مى آوردند را از دست مى داد؛ زيرا اينك او از رعاياى كشورى به شمار مى رفت كه با دولت انگليس در حال نبرد است. بنابر اين شريف خود را بطور كامل وابسته به دربار عثمانى يافت و از آنجا كه روابط او با دربار چندان حسنه نبود، بر اين حقيقت واقف گرديد كه دربار عثمانى به راحتى مى تواند از راه قطع كامل قافله هاى تجارتى او را گرسنگى داده و خفه كند و بدين صورت بود كه شريف حسين هرگز خود را اين گونه درمانده و وابسته به دربار خلافت نيافته بود، از سوى ديگر خليفه نياز مبرمى به يارى و پشتيبانى شريف مكه براى مبارزه و جهاد با جهان مسيحيت داشت؛ زيرا خليفه نمى توانست مبارزه خود را براى مسلمانان به عنوان جهاد توجيه كند مگر آن كه مكه مكرمه از او حمايت كند پس اگر مى توانست اين تأييد را از مكه كسب نمايد، شايد تمامى مشرق را در دريايى از خون غوطه ور مى نمود، ليكن شريف حسين مرد زيرك و دانا و ديندارى بود و در اعتقادات مذهبى خود راسخ گام، و از اين رو معتقد بود كه جهاد جنگى است فراتر از جنگهاى عادى كه ميان حاكمان انجام مى گيرد، بنابر اين نمى توانست جنگى را كه ناشى از پيمان ميان خليفه و دولت آلمان مسيحى است جهاد مقدس بنامد، از اين رو از خواسته عثمانيان سرپيچى نمود و از سوى ديگر پيامهايى براى سران مخالف پيمان محور فرستاد و از آنان تقاضا نمود كه با تحريم خود ملت او را كه هرگز منافعى در اين جنگ ندارند گرسنه رها نكنند. در برابر اين اقدام، عثمانيان محاصره جزئى حجاز را با در دست گرفتن راه آهن حجاز آغاز كردند، ليكن انگليسيها به رساندن مواد خوراكى به سواحل حجاز همچنان ادامه دادند. از سوى ديگر شريف حسين در پاسخ گويى به محاصره عثمانيان ژانويه 1915 ميلادى گروهى از افسران عرب به نامهاى ياسين الهاشمى (فرمانده افسران عراقى) و على رضا الركابى (فرمانده افسران سورى) و عبدالغنى العريسى (نماينده غير نظاميان سورى) را براى برنامه ريزى جهت شورش نظامى بر عليه عثمانيان در سوريه به دمشق فرستاد و در اين فاصله، مردم عراق و سوريه طى نامه هاى فراوان شريف حسين را با عناوين پدر اعراب، رهبر مسلمانان و

ص: 153

امير بزرگ خطاب كرده و از او خواستند ملتهاى عرب را از شرّ طلعت پاشا و جمال پاشا نجات دهد.

شريف حسين كه سياستمدارى آگاه و مسلمان و اصلاح طلب و متجدد بود، به خواسته آنان پاسخ داده و فرزند سوم خود يعنى فيصل بن الحسين را براى بررسى اوضاع و گفتگو با گروه افسران اعزامى و ارائه گزارش به شريف مكه، به دمشق گسيل داشت. علاوه بر اين على بن الحسين فرزند بزرگ خود را براى گفتگو با مردم مدينه و سران عشاير و قبايل اطراف آن، به منظور جمع آورى نيرو براى پاسخ گويى به خواسته مردم عراق و شام در زمان مناسب گسيل داشت و بالاخره فرزند دوم خود؛ يعنى عبداللَّه را كه گفتگوگر ماهرى بود، مأمور تماس و استمزاج سياست انگلستان نمود و از او خواست تا موضوع قيام و شورش احتمالى اعراب بر عليه عثمانيان و كمكهايى را كه انگليس مى تواند در اختيار آنان قرار دهد، با آنان در ميان گذارد.

در دسامبر 1915 ميلادى فيصل به پدر خود گزارش از اوضاع سوريه ارائه داد، اين گزارش از سويى اميدوار كننده بود و از سويى مأيوس كننده. او به پدرش اطلاع داد كه اوضاع جنگ به نفع اعراب نيست و دولت عثمانى همچنان با قدرت در حال جنگ است و در برابر سه لشكر دمشق و دو لشكر حلب تنها يك لشكر ترك وجود دارد و تمامى افراد لشكرهاى پنج گانه كه عرب هستند، آمادگى براى قيام و در دست گرفتن شام را دارند، ليكن از سويى ديگر، مردم هنوز آمادگى تأييد اين حركت تندروانه را ندارند، علاوه بر اين كه افسران عرب در شام بر اين اعتقاد بودند كه عاقبت پيروزى از آن آلمان است، از اين رو خواستار تأخير اعلان شورش بودند و در اين ميان گرفتاريهايى پديد آمد كه باعث تأخير در نقشه شورش گرديد؛ زيرا از يك سو ارتش متّفقين بر خلاف نقشه قبلى به جاى تهاجم به منطقه اسكندران به داردنيل حمله بردند و تلفات بسيار سنگينى بر نيروهاى عثمانى و آلمانى وارد كردند. همچنين بسيارى از لشكرهاى عربى براى جنگ به جبهه هاى دور دستى فرستاده شدند و بدين ترتيب از اختيار فيصل و يارانش خارج شدند. از سوى ديگر گروه گروه قومى گرايان عرب دستگير و بر چوبه هاى دار آويزان مى شدند و كارى از دست فيصل و يارانش نمى آمد و بتدريج قدرت جمال پاشا در شام فزونى گرفت و حاكم مطلق آن ديار شد. با توجه به اين

ص: 154

شرايط، فيصل طى نامه اى از پدرش خواست تا فراهم آمدن شرايط جديد و مساعد، نقشه هاى پيشين خود را به تأخير اندازد. اما وضع فيصل در دمشق بسيار ناراحت كننده بود؛ زيرا او به عنوان يك مسلمان و يك سرباز و فرمانده و فرزند شريف مكه و عضو ستاد جنگ ملزم بود همواره وقت خود را به همراه جمال پاشا در ستاد فرماندهى او بگذارند و تظاهر به دوستى و مساعدت او نموده و حقيرترين اهانتهاى جمال را نسبت به اعراب بشنود، بلكه گاهى اوقات جمال پاشا فيصل را به همراه خود به ميدان اعدام مى برد و به او لحظات اعدام دوستان مخفى اش را نشان مى داد و هيچ يك از طرفين؛ يعنى فيصل كه با يك يك اعدام شدگان آشنايى و همكارى داشت و اعدام شدگان كه از نقشه محرمانه طرح شورش اعراب اطلاع داشتند، قدرت حرف زدن را نداشتند، و تنها يك بار فيصل تحمّل خود را از دست داد و نسبت به اين اعدامها اعتراض نمود كه احتمال عواقب وخيمى را براى او داشت ليكن برخى از دوستان ترك او، از مخمصه نجاتش دادند، نامه نگاريهاى فيصل با پدرش در آن شرايط سخت ادامه داشت و او با اين كه اين نامه نگاريها در آن شرايط بسيار خطرناك بود، همواره آن را ادامه داد و قطع نكرد و او نامه هاى خود را توسط افراد خانواده شريف و فرزندان و نوادگان اين خانواده كه همواره از شك و شبهه مأموران عثمانى بدور بودند مى فرستاد و آنان نامه را در غلاف شمشير خود و يا در قسمتهايى از كفش و يا كيف و يا در ميان كتابهاى خود قرار داده و با راه آهن حجاز به مدينه و سپس به مكه مى رفتند و در تمامى اين نامه ها فيصل عاجزانه از پدرش مى خواست نقشه هاى خود را تا وقت مناسب به تأخير اندازد. ليكن هرگز پدرش به خواسته هاى فرزند وقعى نمى نهاد و به عزم راسخ خود خللى وارد نمى كرد؛ زيرا حزب اتحاد و ترقى حاكم در عثمانى را گروهى از مردمان ملحد و بى دين و خائن و مخالف روح اسلام و زمان مى دانست و با اين كه او در سن 65 سالگى بود ليكن بر اعلان جنگ و نجات ملت عرب از چنگال آنان عزمى اكيد داشت و قدرت خود را ناشى از عدالت قضيه خود مى دانست؛ از اين رو طى نامه اى به فيصل، از او خواست به مدينه آمده و از ارتشى كه برادرش در آنجا جمع كرده و عازم نبرد با ارتش خليفه هستند ديدن كند و فيصل هنگامى كه براى گرفتن اجازه مرخصى به بهانه آوردن سربازان حجازى به دمشق نزد

ص: 155

جمال پاشا رفت با قضيه عجيبى روبرو شد، جمال پاشا گفت: تو تنها به مدينه نمى روى بلكه به همراه انور پاشا فرمانده كل نيروهاى عثمانى براى سان ديدن از سربازان عرب در مدينه خواهى بود و بدين ترتيب نقشه هاى فيصل كه قصد داشت هنگام ورود، پرچم استقلال را برافراشته و اعلان شورش نمايد، شكست خورد و اينك در فكر اين بود كه چگونه دو ميهمان خود را؛ يعنى انور و جمال را از كشتن نگاه دارد.

در هر حال همگى به مدينه رسيدند و از ارتش سان ديدند و در ميانه نمايش نظامى سربازان در برابر آنها انور پاشا از فيصل سؤال كرد: آيا همه اين سربازان براى جهاد پيشقدم شده اند؟ و او پاسخ مثبت داد و دوباره از او سؤال كرد آيا تمام اين سربازان تا پاى جان با دشمن جنگيده و از كيان خلافت دفاع مى كنند؟ فيصل باز جواب مثبت داد. و هنگامى كه نمايش ارتش به پايان رسيد و فرمانده گروهانها براى احترام به حضور فرمانده كل رسيدند، همكاران فيصل او را در گوشه اى يافته و در گوش او نجوا كنان اجازه ترور اين دو را خواستند، ليكن فيصل در درون خود با جدال عجيبى رو برو بود از يك سو اين دو جنايتكار را كه بهترين فرزندان عرب را به دار آويخته بودند در چنگال خود مى ديد و آرزوى استقلال و شورش بر عليه عثمانى را معلق بر اعدام اين دو مى يافت و از سوى ديگر شرافت خانوادگى و عرف ميهمان نوازى عربى به او اجازه چنين خيانتى حتى به دشمنانش را نمى داد، از اين رو به رغم اصرار و خواهشهاى مكرر دوستانش اجازه ترور به آنها نداد و سپس به همراه آن دو تن به داخل مدينه آمد و سپس با قطار به سلامت آنان را به دمشق باز گردانيد. در بازگشت از مدينه جمال پاشا كه از وضعيت ارتش و فرماندهان آن ترديدى در دلش به وجود آمده بود، دستور تشديد حصار بر عليه حجاز را داده و نيروهاى اضافى را روانه مدينه نمود و خود فيصل را به عنوان گروگان محترم نزد خود نگهداشت، ليكن تلگرافهاى متعددى از تشنّج اوضاع در حجاز به دمشق مى رسيد و همگى ضرورت حضور فيصل در حجاز را مى داد تا بتواند آتش را خاموش كند؛ از اين رو جمال پاشا با كراهت، با بازگشت فيصل به مدينه موافقت نمود ليكن تمامى همراهان او را گروگان در دمشق نگه داشت. و هنگامى كه فيصل به مدينه بازگشت شهر را مملو از سربازان ترك لشكر 12 به فرماندهى يكى از جلادترين نظاميان ترك يافت؛ و او فخرى پاشا بود كه

ص: 156

كشتارهاى و تصفيه هاى وى، ارامنه مناطق جنوب آناتولى را نابود ساخت. فيصل تنها راه نجات را در انجام حمله اى غافلگيرانه ديد بگونه اى كه براى دشمن فرصت انجام هر گونه دفاعى ميسور نباشد. شرايط مساعد 4 روز بعد به وجود آمد و آن هنگامى بود كه همراهان گروگان گرفته شده فيصل در دمشق خود را از چنگ جمال پاشا نجات داده و از دمشق گريخته و به شيخ نورى شعلان بزرگ عشاير روله در باديةالشام پناهنده شدند و بدين گونه فيصل بيرق انقلاب عربى را در روز نهم شعبان بر عليه خلافت عثمانى برافراشت و با اين برافراشته شدن، آرزوهاى عبدالحميد براى ايجاد دولت اسلامى بزرگ و عظيم كه به خاطر آن كشتارهاى فراوانى نموده بود، و به تبع آن آرزوهاى قيصر آلمان براى همكارى با مسلمانان و سلطه بر شرق به باد رفت و بدين گونه اعلان شورش و انقلاب در مدينه حد فاصل ميان دو جريان تاريخى مهم گرديد.

نخستين نقشه فيصل حمله به سربازان ترك در مدينه و پاكسازى شهر از آنان بود؛ زيرا شهر به مركز تجمع نيروهاى عظيم آنان تبديل شده بود، ليكن حمله آنان نافرجام ماند و به گفته لورنس نخستين تهاجم شورشيان با شكست روبرو شد؛ زيرا عربها تسليحات بسيار نامناسب و كمبود ذخيره و سلاح داشتند و در مقابل، اردوگاه تركان به نيروى بسيار مجهز و قوى، كه به همراه فخرى پاشا به مدينه آمده بودند، مجهز بود. پس از نخستين شكست، فرزندان شريف راه فرار در پيش گرفته و خود به همراه سربازان عرب به بيرون باروى مدينه گريختند و هنگام فرار با بارانى از گلوله هاى سربازان ترك مواجه شده و تلفاتى دادند كه تأثير بسيار بدى در روحيه آنان گذاشت؛ بگونه اى كه كوششهاى فيصل و على المذحجى براى باز گرداندن عقيل و عُتيبه، كه به پناهگاه امنى رفته بودند، مؤثر واقع نشد. و اوضاع زمانى وخيمتر شد كه برخى از منسوبين شريف، تقاضاى آتش بس و تسليم شدن به تركان را- به شرط وعده سلامتى و امان- نمودند و فخرى پاشا نيز با زيركى و خباثت با آنان رفتار نمود؛ بدين گونه كه نخست دستور خاموشى توپخانه و توقف گلوله باران را داد و پس از آن به محاصره محله باب العوالى پرداخت و ناگهان هجوم سنگينى را به آنجا ترتيب داد و به سربازان خود فرمان قتل عام داد و تمامى محلات آن منطقه قتل عام شدند و سپس همه خانه ها به آتش كشيده شد كه در

ص: 157

اين ميان گروهى از مردمان زنده زنده در آتش سوختند و بدين ترتيب مرده و زنده يكسان به آتش كشيده شدند.

لورنس مى گويد: اين رفتار خشن و اين كشتار بى رحمانه در العوالى، سرتاسر جزيرة العرب را لرزاند و براى عربها بسيار گران بود كه بار ديگر به تُركان خضوع كنند.

آنچه در العوالى رخ داده بود، روحيه انتقام و آتش خشم را در آنان شعله ور نموده بود، لذا تمام سربازان فرارى در دشتهاى اطراف شهر بتدريج در دامنه كوههاى مدينه و در مناطق جاده سلطانىِ عاد، الراحه، بئرعباس تجمع نموده و به استراحت پرداختند و انتظار نتيجه گرفتن از تماسهاى على و فيصل براى تأمين آذوقه و سلاح و حمله مجدد به تركان را مى كشيدند و پس از به نتيجه رسيدن گفتگوهاى آنان با طرفهاى انگليسى و تأمين مايحتاج و سلاح، بتدريج حلقه محاصره مدينه را تنگ تر نمودند، و قسمتى از اين محاصره به عهده امير عبداللَّه بود.

لورنس مى گويد: امير عبداللَّه براى انجام محاصره از مكه حركت نمود و پس از دو هفته در شمال شرق مدينه در منطقه حناكيه خيمه گاه لشكر خود را برپا نمود و اين موقعيت را براى اين منظور انتخاب كرده بود كه با نيروهاى اندك خود، كه عبارت بودند از 4000 سرباز و 3 مسلسل و 10 توپ صحرايى آسيب ديده كه آنها را از تركان مكه و طائف غنيمت گرفته بود، بتواند مانع رسيدن نيرو و اسلحه از راه قصيم و كويت به نيروهاى ترك مدينه شود.

در اين ميان رخداد جالبى به كمك امير عبداللَّه آمد. اين واقعه را لورنس اين گونه تعريف مى كند و مى گويد: شخصى در مدينه زندگى مى كرد به نام اشرف كه از تركان عثمانى و از اهالى شهر ازمير بود. اشرف در جريان يك قيام بر عليه دولت در دوران سلطان عبدالحميد دستگير شد و به مدت 5 سال به مدينه تبعيد گرديد. وى در دوران تبعيد خود توانست در يكى از روزها از زندان گريخته و به حاكم منطقه العوالى كه از دشمنان عثمانيان بود پناه آورد و پس از چندى در روز روشن در حالى كه سوار بر اسب عربى اصيلى بود وارد شهر مدينه گرديد و به پادگان شهر رفت و فرزند حاكم شهر را كه آموزگار سربازان ترك بود به اسارت گرفت و به همراه خود به كوه احُد برد، حاكم شهر براى نجات فرزند خود بدون امان نامه به او وعده آزادى داد، آنگاه يكى از دختران مدينه را به ازدواجش درآورد و تعدادى شتر و چادر براى او خريد و 500 لير

ص: 158

طلا نيز به او داد و بدين ترتيب او از مدينه بيرون رفت و مدتها در ميان عشاير عرب به گشت و گذار مى پرداخت تا آن كه انقلاب جوانان ترك در استانبول رخ داد و او عازم آنجا شد و از اطرافيان انورپاشا و سركرده آنان گرديد و هنگامى كه جنگ جهانى اول رخ داد او با پول فراوان و محموله هاى سلاح و نامه هايى براى رؤساى قبايل عرب به مدينه گسيل شد تا بتواند راه سربازان محاصره شده ترك در يمن را باز نگه دارد، اشرف در نخستين مرحله مأموريت خود از منطقه وادى العيص در نزديكى خيبر كه امير عبداللَّه در آن اطراق نموده بود عبور نمود و گرفتار مأمورين او شد و شريف فوزان او را نزد امير عبداللَّه آورد و پس از بازرسى مبلغ بيست هزار لير استرلينگ و هداياى گرانقيمت و چندين بار شتر اسلحه و تفنگ و نامه ها و اسناد و مدارك زيادى از او به دست آمد.

از نوشته لورنس اين گونه به دست مى آيد كه او صلاح دانست فخرى پاشا به همراه سربازانش، كه بالغ بر بيست و پنج هزار نفر بودند، در مدينه به حالت محاصره باقى بمانند تا مبادا از اين نيروى عظيم در جاى ديگرى استفاده شود و اين عقيده دقيقاً همانى بود كه سرهنگ بريمون فرانسوى (هماهنگ كننده روابط فرانسويان با اعراب شورشى در حجاز) خواستار انجام آن بود؛ زيرا او معتقد بود كه بايد عربها را به محاصره مدينه و سربازان ترك مشغول داشت تا عازم دمشق نشوند و بدين ترتيب نتوانند حكومت عربى را در شام برپا دارند؛ زيرا برپايى آن مخالف سياست فرانسه بود كه قصد طمع ورزى در شام و سيطره بر آن را داشت؛ نقشه اى كه بعدها انجام پذيرفت و معلوم گرديد كه انگلستان و فرانسه، طبقه معاهده سايكس- بيكو منطقه را تحت نفوذ خود تقسيم كرده اند. از طرف ديگر تركان نيز وضعيت خود را درك نموده و از فخرى پاشا خواستند سعى نمايد از شهر خارج شود.

لورنس مى گويد: يك روز ماكرورى به همراه متن تلگرافى كه از سوى فرماندهى كل نيروهاى عثمانى صادر شده بود نزد من آمد، متن تلگرام دستورى بود كه جمال پاشا به نيابت از انور پاشا (فرمانده كلّ)، به فخرى پاشا براى خارج شدن از مدينه و تمركز در منطقه معان و كندن سنگر به منظور دفاع از خط راه آهن صادر شده بود. با رسيدن اين خبر به فرماندهى ارتش انگليس در مصر، كلاتيون فرمانده آن با شتاب و اضطراب از من خواست تا به هر وسيله ممكن از تجمع اين نيروى عظيم در

ص: 159

جبهه بئرالسبع جلوگيرى كنم و يا آن را هنگام بيرون آمدن نابود گردانم.

لورنس مى گويد: شرايط بگونه اى پيش آمد كه نه امير عبداللَّه و عربها قدرت حمله به مدينه را داشتند و نه فخرى پاشا توان خارج شدن از محاصره. از سوى ديگر محاسبات نشان مى داد باقى ماندن اين نيرو باز هم به نفع همه اطراف بود، زيرا نابودى آن مشكل و اسارت آنان سبب هزينه سنگينى جهت خوراك و مسكن آنها براى دولت انگليس فراهم مى آورد، از اين رو فخرى پاشا در مدينه ماند و عربها تنها به تهاجم و حمله به قطارها را ادامه دادند و بتدريج دايره تهاجم و حملات آنان به اردن رسيد و عملًا 80 مايل از خط راه آهن را در ميان دو منطقه معان و المدوّره در اختيار گرفتند و بدين ترتيب مسأله دفاع از مدينه به پايان رسيد، و ارتش ترك تا پايان جنگ جهانى اول و شكست عثمانى در اين شهر باقى ماند، لورنس مى گويد ديدگاه عثمانيان و اصرار آنها بر نگهدارى اين همه نيرو در مدينه و تلاش در نگهدارى شهر مقدس مدينه دليلى جز نشان دادن تسلط خلافت عثمانى بر سرزمينهاى مقدس اسلامى و شرعيت خلافت نداشت و عثمانيان در واقع تاوان عواطف دينى خود را دادند. اما فخرى پاشا به همراه سربازان خود در مدينه تا سال 1919 باقى ماند و تنها در تاريخ ژانويه 1919 ميلادى و در حالى كه فخرى پاشا به مرض سختى گرفتار بود و گرسنگى سربازان را از پاى درمى آورد، آنان وادار به تسليم به عربها شدند و خود و فرمانده بيمارشان را تسليم عربها كردند و اين روحيه سختِ اين فرمانده پير بود كه آنان را به اين عاقيت دردناك گرفتار نمود و سبب شكست سخت براى خود و كشورش را فراهم كرد.

7- مدينه در سال 1925

سالهاى 1925 و 1924 را مى توان يكى از حساسترين سالهاى تاريخ معاصر حجاز بشمار آورد، در اين دو سال وهابيان به سركردگى آل سعود به حجاز حمله نموده و پس از شكست خانواده هاشمى، آنان را بيرون رانده و خود حاكمان نوين حجاز گرديدند، در اين سالها نويسنده انگليسى (ايلدون ريتر) كه تظاهر به اسلام نموده و خود را حاج احمد از اهالى شام مى ناميد به حجاز آمد، او به حج رفت و ديدارى از مدينه داشت و خاطرات جالبى از سفر خود را در كتابش به نام «شهرهاى مقدس جزيرة العرب»(1)به يادگار گذاشت. او در پيشگفتار كتابش مى گويد: در آوريل سال 1925


1- 1-،-)، 8291- 0391 (.

ص: 160

ميلادى به عزم سفر به جزيرة العرب و انجام مراسم حج مسلمانان به قاهره آمدم.

در اين هنگام جنگ در اوج خود در جزيرة العرب برقرار بود؛ زيرا در ماه صفر سال 1343 ه (1924 م.) نيروهاى سلطان عبدالعزيز بن سعود توانسته بودند شهر طائف را، كه در دشتى ميان كوههاى سربه فلك كشيده كرا واقع شده بود، فتح كند و پس از آن كه وهابيان اين شهر را متصرف شدند، به غارت و چپاول اموال پرداخته و گروهى از مردم بى گناه و بى دفاع را قتل عام كردند آنگاه با لباس احرام به مكه هجوم برده و آن را بدون خونريزى فتح كردند، در اين هنگام شريف حسين به نفع فرزند خود شريف على از مقام سلطنت حجاز كناره گرفته بود، پس از تهاجم وهابيان، شريف على به سوى جده عقب نشينى نمود ليكن وهابيان او را تعقيب نموده و شهر را محاصره كردند، شهر جده و بندر ينبع كه هنوز در دست حكومت هاشميان بود در اين موقع به محاصره وهابيان و نيروهاى ابن سعود درآمد، و بدين ترتيب تمامى بنادر عربستان در محاصره قرار گرفته و از حركت باز ايستاد؛ زيرا جدّه و ينبع را وهابيان محاصره كرده بودند، در حالى كه دو بندر اللث و قنفذه كه توسط وهابيان اشغال شده بود، از سوى پادشاه هاشمى به محاصره درآمده بود.

ريتر مى گويد: در عين وجود اين جنگ و جدالها، من تصميم به سفر گرفته و تلاش كردم اعتنايى به اين وقايع نكنم و خود را از يكى از راههاى ممكن به حجاز برسانم، ريتر پس از حركت از قاهره از راه كانال سوئز به مصوع و سپس القحم و البرك و آنگاه به قنفذه آمد و پس از اداى مناسك حج و زيارت آثار تاريخى مكه از راه رابغ خود را به مدينه رسانيد. ريتر گفته است كه او در مكه توانست به حضور ملك عبدالعزيز بن سعود برسد و اين در حالى بود كه هنوز جدّه در محاصره قرار داشت و به دست نيروهاى او سقوط نكرده بود، اين ملاقات توسط روزنامه نگارى سورى كه به نوشتن در روزنامه «امّ القرى» اشتغال داشت، در الحميديه انجام پذيرفت و پس از اين ديدار او چندين بار به ديدار پادشاه در كاخ الأبطح رسيد.

ريتر مى گويد: نتوانستم حقيقت انگليسى بودن خود را مخفى نمايم و برخى از مردم در مكه مرا شناختند ليكن توانستم براى آنان ثابت كنم كه انگليسى مسلمان هستم. وى با همين عنوان با پادشاه ملاقات نمود و با او درباره موضوعهاى

ص: 161

متفاوتى گفتگو كرد؛ از آن جمله درباره تصرف بخشهايى از اردن در منطقه معان و عقبه توسط نيروهاى پادشاه و همدلى پادشاه با انقلابيون سورى بر عليه نيروهاى فرانسه و حلّ و فصل برخى اختلافات مرزى ميان عربستان و عراق. ريتر مى گويد:

در مجلس پادشاه با دكتر عبداللَّه الدملوجى كه مشاور امور خارجى پادشاه بود ديدارى داشته است و از اطلاعات و آگاهيهاى او تمجيد مى كند. ريتر سه فصل از كتاب خود را به شهر مدينه اختصاص داده است؛ نخستين فصل با عنوان «قبر پيامبر»، دومين فصل با عنوان «ديدگاههاى جغرافيايى و تاريخى درباره مدينه» و سومين فصل «حرم مدينه» است. و چون عمده مطالب اين فصول تفاوت چندانى با آنچه پيشتر گذشت ندارد، از اين رو تنها به برخى خصوصيات و ويژگيهاى حرم و تغييراتى كه در اين سالها انجام شده خواهيم پرداخت؛ به ويژه با اشغال مدينه توسط وهابيان، وضعيت جديدى در شهر بوجود آمده بود.

درباره حرم پيامبر مى گويد: باب السلام در منتهى اليه بازار شرقى واقع است و دومين در مهم حرم است، اما محراب پيامبر در مسجد از سنگهاى مرمرين به رنگهاى سفيد و سياه و سبز و قرمز، با نقشه هاى متفاوت پوشيده شده است و هنگامى كه زيارت دهنده او قصد خواندن زيارت قبر پيامبر- ص- را داشت به آهستگى در گوش او گفت من زيارتى را براى تو مى خوانم كه معمولًا دوستداران پيامبر آن را مى خوانند و اين اشاره اى بود كه وهابيان او را از خواندن اين زيارت نامه منع كرده اند و در حقيقت او اقدام به كار خطرناكى كرده بود؛ زيرا احتمال اهانت و خطر جانى از سوى وهابيان مى رفت! ريتر مى گويد: وهابيان پيروان ابن تيميه هستند كه طلب شفاعت و زيارت قبر و نماز خواندن در كنار قبر بزرگان را حرام و بدعت مى دانند.

آنگاه ريتر به قصه مشهورى كه سمهودى آن را در تاريخ مدينه نقل كرده و مربوط به سلطان نورالدين است مى آورد.

درباره وضعيت جغرافيايى مدينه مى گويد: مدينه در دشتى كه در ميانه جزيرة العرب قرار دارد و از اين لحاظ با مكه كه از شهرهاى نوار و دشت ساحلى بشمار مى رود و در ميان رشته كوههايى كه شبيه به نشست گاه اسب است و گذرگاه آن به سمت جنوب شرقى است تفاوت دارد.

زمين مدينه كه از كوه عير آغاز مى گردد تا فاصله نيم مايل از باروى مدينه

ص: 162

دشت پستى است مملو از سنگهاى آتشفشانى و دشت وسيع شرق مدينه پوشيده از قطعه سنگهاى تركيبى سياه است، اين دشت تا فاصله يك مايلى دروازه شرقى مدينه كه به باب الجمعه يا باب البقيع شهرت دارد ادامه مى يابد و به نام دشت الحرّه معروف است. قطر و ضخامت سنگهاى دشت الحرّه نزديك 10 قدم است، و از سطح خاكى اطراف خود با ارتفاع ناهمگون و نامنظمى قرار دارد؛ بگونه اى كه به چشم بيننده آن، ديوارى سياه مى آيد. و اين داستان در زبان مردم مدينه است كه وقتى پيامبر- ص- با يهوديان به جنگ پرداخت، آنان ثروت و جواهرات خود را در الحرّه پنهان نمودند و بعدها تلاش مسلمانان براى يافتن آنها به جايى نرسيد.

فاصله ميان شهر مدينه و دشت سنگلاخى الحرّه را باغهاى سرسبز و پردرخت خرما فرا گرفته است و در سايه اين نخلها گندم، جو، ذرت، گوجه فرنگى و انواع صيفى كارى و سبزى كاشته مى شود. جنوب شهر مدينه از فاصله الحرّه تا كوه عير را نيز باغهاى نخل و درخت سدر تا عمق 6 تا 7 ميلى فرا گرفته است و در ميان اين نخلستانها و باغها، دهات كوچك با خانه هاى محقرى قرار دارد، ليكن ريتر مى گويد در سالهايى كه او به ديدن آنها رفته، خانه ها را خرابه و مزارع را متروكه يافته است و علت آن را محاصره وهابيان در سالهاى جنگ مى داند، در شمال شرق احُد و در پس بخش غربى اين كوه، دهكده سرسبز (/ واحه) عيون قرار دارد.

شهر مدينه شهرى است بيضوى شكل كه طول آن از سمت شرق به غرب امتداد دارد و باروى مستحكمى با چندين دژ آن را حفاظت مى كند. اين بارو داراى 9 دروازه است كه عبارتند از: 1- باب الجمعه يا باب البقيع، كه در برابر مشرق است، 2- باب المجيدى 3- الباب المصري 4- الباب الشامى، كه در برابر شمال هستند، 5- الباب الصغير 6- باب العينيه 7- الباب المصرى كه در برابر مغرب هستند، 8- باب الشونه 9- باب الحمام، كه در برابر جنوب مى باشد.

بنابه گفته تاريخ نگاران، محمد بن اسحاق حاكم مدينه در سال 236 ه (850 م.) نخستين كسى بود كه گرداگرد شهر ديوارى كشيد و اين ديوار مجدداً در سال 540 ه به دستور سلطان موصل تجديد بنا گرديد، و هنگامى كه سلطان محمود نورالدين براى بررسى وضعيت مسيحيان كه قصد جسارت به قبر پيامبر را داشتند به مدينه آمد دستور ساختمان ديوار ديگرى در خارج ديوار نخستين را داد و اين دو بارو بار ديگر مرمت

ص: 163

شدند و آخرين پادشاهى كه به ترميم باروى داخلى شهر همت گمارد سلطان عبدالعزيز عثمانى در سال 1867 م. بود. در دو سمت شمال و مغرب بيرون باروى شهر، تعدادى ساختمان بزرگ قرار دارد كه گمان مى رود در روزگارى كاخهاى زيبايى بوده اند و بيشتر آنان از آنِ تركان بوده است كه در دوران سلطان عبدالحميد در مدينه سكونت داشته اند و ترديدى نيست كه بودن باغها و نخلستانهاى سرسبز در مدينه و راه آهنى كه هر گونه لوازم آسايش را از دمشق به مدينه مى آورده فرصت بسيار مناسبى براى راحت طلبى و گذران ايام عمر و فراغت و دورى از گرفتاريهاى دنياى مدرن را براى گروهى از متمكنين بويژه ترك فراهم مى آورده است.

در واقع با افتتاح راه آهن مدينه در سال 1908 م. دوران شكوفايى و رشد اقتصادى مدينه آغاز گرديد و سبب شد گروهى از ثروتمندان و متمكنان به منظور اقامت دائمى به مدينه روى آورند.

ليكن با به قدرت رسيدن تركان جوان، آسايش و امنيت از مدينه و راههاى آن سلب شد؛ زيرا اين تركان جوان و خام ارزش و اعتبار در دست داشتن دو شهر مقدس حجاز را درك نمى كردند، از اين رو براى آبادانى و عمران و دور نمودن دست اندازيها و چپاول اعراب بيابانگرد و راهزن به شهر و قافله هايى كه به سوى شهر مى آمد، از پرداخت پول مضايقه نمودند و بسيارى از مردم به خاطر ترس و بيم از تكرار حملات ابن رشيد يا وهابيان كه در آغاز قرن 19 چندين بار به شهر حمله نموده و به غارت مى پرداختند شهر را ترك نمودند و اين وضعيت تا هنگام اعلان شورش عربى در سال 1916 م. از سوى شريف حسين ادامه داشت، ليكن با اعلان شورش وضعيت به مراتب وخيمتر از پيش گرديد، تا جايى كه شهر به مدت 15 ماه از سوى وهابيان در محاصره قرار داشت. از اين رو ملاحظه مى كنيم كه جمعيت شهر كه پيشتر 80- 70 هزار نفر بود اينك به كمتر از 6 هزار نفر مى رسد.

ريتر سپس به توصيف خيابانها و كوچه هاى خالى و خانه هاى متروك شهر مى پردازد و سپس به توصيف ايستگاه راه آهن مدينه كه در منتهى اليه بخش غربى شهر در نزديكى دروازه العنبريه قرار دارد مى پردازد.

ريتر مى گويد: بسيارى از طلاب علوم دينى كه در مدينه به تحصيل اشتغال داشته اند، اينك به همراه اساتيد و شيوخ خود فرار را بر قرار ترجيح داده و به نقاط دور

ص: 164

دستى گريخته اند و تنها تعداد اندكى از آنان در دوران محاصره شهر توسط وهابيان، باقى مانده اند كه اينك نزد ابن تركى در حرم به تحصيل اشتغال دارند، اين ابن تركى را به اصطلاح مى توان از علماى وهابى نجد بشمار آورد، گو اين كه در تعصب به گرد برخى ديگر از وهابيان نمى رسد؛ زيرا او كمى معتدل بوده و برخى از عقايد ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب را قبول ندارد، از ديگر علماى مدينه مى توان از شيخ احمد طنطاوى مصرى ياد كرد. او از هنگام اشغال مدينه توسط وهابيان، از تدريس در حرم مدينه امتناع ورزيده و خانه نشين گرديده است و گروهى از طلاب براى تحصيل علم به خانه او مراجعه مى كنند.

پى نوشتها:

ص: 165

سفرنامه اى شيرين و پرماجرا

سيد على قاضى عسكر

مقدمه:

سنّت سفرنامه نويسى از ديرباز به شكل محدود در بين اقوام و ملل دنيا وجود داشته، ليكن در دو قرن اخير توسعه قابل توجّهى يافته است.

سفرنامه نويسان هر يك با تخصص ها و گرايش هاى فكرى خويش به تشريح و توصيف اماكن، آثار و بناهاى تاريخى، موقعيت جغرافيايى، آداب و رسوم مردم روستاها و شهرها، حوادث و رويدادهاى مهم و قابل توجه بين راه و ... پرداخته اند.

در ميان سفرنامه ها، سفرنامه هاى مربوط به حج از اهميّت و جاذبه بيشترى برخوردار بوده و نكات حسّاس و مهمّى را از چگونگى حج گزارى حاجيان در قرون گذشته، شيوه رفتار آنان با يكديگر، سختى ها و دشواريهاى گوناگون بين راه، نبود امكانات مادى و رفاهى، برخورد خشن اهالى مكّه و به خصوص مدينه با حاجيان غير عرب و ... را گزارش كرده اند.

از سفرنامه هاى شيرين و خواندنى حج، سفرنامه اى است كه در پيشديد شماست، گرچه نويسنده آن ناشناخته است ليكن در مجموع مى توان دريافت كه وى از درباريان و عناصر مورد توجه ناصرالدين شاه قاجار بوده و سفر خويش را نيز پس از استيذان از وى آغاز كرده و سفرنامه را نيز براى استفاده او به رشته تحرير درآورده است.

ص: 166

از مطالب سفرنامه برمى آيد كه نويسنده آن داراى انديشه هاى مترقيّانه اى بوده؛ مثلًا درباره بافت فرش مى نويسد:

«افسوس كه غالب الوان معدنى فرنگى شده و غير ثابت ... كاش غدغن سختى از جانب اولياى دولت مى شد كه رنگهاى جوهر فرنگى را ابداً در صنايع ايران استعمال نكنند.»

ويا درباره احداث سدّ مى نويسد:

«اراضى ايران كه اين آبها از روى آنها مى گذرد همه كوير و چول و بى فايده افتاده و حال آن كه مى توان به مخارج جزوى، سدّى بست و آب هاى زياد بر روى زمين هاى مستعدّ قابل و خوب جارى ساخت و آبادى ها نمود ...»

نويسنده با نگاهى نقّادانه از آغاز تا پايان به مسائل پيرامون خود نگريسته و خواننده را با بسيارى از رويدادها و حوادث و مشكلات آن دوران آشنا مى سازد. از نكات تكان دهنده اين سفرنامه، بيان گوشه هايى از شيعه آزارى مردم مدينه است. در اين زمينه مى نويسد:

«... عجب اين است كه اهل مدينه ايشان را كلاب مدينه ناميده اند اين طايفه در خارج شهر قديم، خانه هاى بسيار پست خرابه دارند و به كمال سختى زندگانى مى كنند و اهل مدينه آنها را به حرم مطهّر و مسجد نبى راه نمى دهند و گاه گاه اتّفاق نموده، مى ريزند در خانه هاى ايشان، مى زنند و مى كشند و غارت مى كنند ...!»

اين سفر در بيست و دوّم شعبان 1296 ه. ق. آغاز و در جمادى الاخرى 1297 ه. ق. به پايان رسيده است.

عزم زيارت

خان زاد [خانه زاد] بعد از استيذان و مرخّصى از خاك پاى مبارك همايون اعلى، در بيست و دوّم ماه شعبان 96 [1296] به عزم زيارت بيت اللَّه الحرام، بيرون رفت و در چهاردهم جمادى الأُخرى، 97 [1297] به طهران بازگشت نمود. و آنچه در عرض مدّت دو ماه سفر ديد، از قرارى است كه به عرض مى رساند:

از طهران تا خانقين:

از طهران الى سرحدّ خانقين، بعضى رباطات (1) معتبره، و پل هاى عالى، در عرض راه ديد كه، در قديم مردمان بزرگ خير


1- مهمانسرا و كاروانسراى ميان راه.

ص: 167

انديش براى آسايش و رفاهيّت خاطر زوّار و مسافرين ساخته اند، و اكثر آنها به مرور زمان خراب شده و بعضى در شرف انهدام است. و كنون به مخارج جزوى، همه آنها تعمير مى شود و سال ها در روزگار، آن بناها و نام نيك بانيان خير باقى خواهد ماند. و هرگاه بى اعتنايى به اين مطلب شود، متدرّجاً (1) همگى خراب خواهند شد، و آن مخارج به هدر خواهد رفت، و متردّدين (2) و مسافرين به مشقّت ها خواهند افتاد. از جمله در ساروق كه قريه معروفى است متعلّق به ميرزا على قائم مقام، و صنعت قالى بافى در آن جا شايع است، و مردمان خشنى دارد- كاروان سراى معتبرى بوده، از بناهاى صفويّه. اهل قريه عمداً چنان خرابى به آن جا وارد آورده اند كه قابل سُكنى نباشد، محض آن كه متردّدين را در خان هاى [خانه هاى خود] منزل دهند و به انواع مختلف تعدّى نمايند.

صنعت قالى بافى

صنعت قالى بافى در اين دولتِ ابد مدّت، الحمدللَّه خيلى شيوع و ترقّى نموده.

در عبور از خاك عراق [اراك] و همدان و كرمانشاه آبادى نديدم، الّا آن كه زن ها و دخترها در آن جا مشغول اين صنعت بودند، از جمله در كرمانشاه، دو قاليچه زين پوش ديدم بسيار لطيف و ممتاز، صنعت زنى كه انواع گل ها بر آن طرح نموده، همه سايه دار. چنان صنعتى به خرج داده بود كه گويا نقّاش فرنگى با قلم ساخته! امّا افسوس كه غالب الوان جوهر معدنى فرنگى شده و غير ثابت، و رنگ هاى جوش ثابت نباتى بالمرّة (3) منسوخ گشته و به اين سبب چند سال است كه تجارت قالى تنزّل نموده، كاش غدغن سختى از جانب اولياى دولت مى شد، كه رنگ هاى جوهر فرنگى را ابداً در صنايع ايران استعمال نكنند.

راهزنان در نوبران

در نوبران راهدارخانه اى است نزديك پل، چند نفر مستأجر دارد، مردمان بد سلوك متعدى هستند، هرگاه پياده تا دو سه نفر تنها از آن جا بگذرند راهداران جيب و بغل آنها را مى كاوند و آن چه وجه نقد يا جنس قيمتى داشته باشند از آن ها مى گيرند.

و خانزاد [خانه زاد] چند زوّار هروى پياده را ديد، كه چنين سلوكى با آنها شده بود و كليّةً به فراخور حال هر كس، آن چه بتوانند دست دراز مى كنند.

از سر حدّ (4) ايران، الى حدود بغداد در خاك عراق عرب، قراء و آبادى ها ديد، مثل


1- رفته رفته.
2- رهگذران.
3- به يكباره.
4- مرز.

ص: 168

«خانقين» و شهر «وان» و «بعقوبه» و «قزل رباط» و «مندلى» و غيره، كه تمام آن ها از آب هاى جارى نهرهاى ايران مشروب مى شوند. و همگى آباد و سبز و خرّم مى باشند و اراضى ايران كه اين آبها از روى آنها مى گذرد، همه كوير و چُول (1) و بى فايده افتاده و حال آن كه مى توان به مخارج جزوى، سدها بست و آبهاى زياد بر روى زمين هاى مستعدّ قابل خوب، جارى ساخت و آبادى ها نمود و منافع كلّى براى دولت و رعيّت برداشت بالتّبع همه طرق را امن ساخت، تا مثل حالت حاليه (2) هر روز قافله را در گوشه اى، دزدان سرحدّ لخت نكنند.

در قصر شيرين

حسب الامر اولياى دولت ابد مدّت، مقرّر است كه همواره در قصر شيرين جمعى سواره، ساخلو (3) باشند.

اين بنده به دقت رسيدگى نمود، زياده از سى يا چهل نفر نيستند، آنها [آن] هم با اسب هاى مفلوك و تفنگ هاى مغشوش (4)، و مى خواهند در مقابل دزدان سرحدّى بهادر چابك، كه همه با تفنگ هاى معتبر و اسب هاى كوه پيكراند، زيست كنند و قوافل (5) زوّار را بگذرانند.

فيما بين قصر [قصر شيرين] و سرحدّ آثار چند قلعه و برج و آبادى، در كنار راه هست، همه مخروبه و خالى، در جلگه هاى سبز و خرّم و پر آب افتاده، از قرارى كه مذكور بود ظاهراً به سبب بعضى تعدّيات، رعاياى آن جا متوارى شده اند، و از آن وقت راه در آن قلعه مغشوش و بى اعتبار گشته.

عتبات عاليات

او قاتى كه در عتبات عاليات توقف داشت نكاتى چند ملتفت شد:

اوّلًا: چهل چراغ ها و شمعدن هاى موقوفه اعليحضرت شهريارى را چندان رسيدگى نمى كنند و وجوهى كه به اسم روشنايى مى گيرند به مصارف موقوفات نمى رسد، خاصّه در «كاظمين»، ولى در «سرّ من راى»، چهل چراغ [ها] همه شب روشن است و عمل اش منظم، جز آن كه اغلب كاسه هاى لاله را، سابقاً شكسته اند و كاسه هاى ناجورِ بدل، به جاى آن ها گذاشته اند!

حمل جنازه

همه ساله از اطراف ايران نعش هاى بسيار، حمل و نقل مى شود به نجف اشرف و در قبرستان «وادى السلام» دفن مى شود.


1- بيابان بى آب و علف.
2- هم اكنون.
3- مأخوذ از تركى است به معنى پادگان، و نيز عدّه اى سرباز كه در محلى براى نگهبانى گماشته شوند آمده است.
4- معيوب.
5- كاروان هاى.

ص: 169

از وقتى كه وارد خاك عثمانى گردد تا به خاك سپرده شود، در نقاط مختلفه به عنوان هاى مختلف عوارض مى گيرند. مثل پول «تذكره» (1) و نعش خانه و راه دارى و دروازه بانى و حق الارض (2) و غيره. بعد از آن كه نعش دفن شد همان عمله جات قبرستان، از كثرت دنائتِ (3) طبع، به چند روز فاصله، قبر را مى شكافند و سنگ هاى لحد را كه قيمت نا قابلى دارد، بيرون مى آورند و علامات قبر را هم، از آجر و سنگ آن چه هست، بر مى دارند تا جاى ديگر بفروشند. آن وقت جسد ميّت به عمق قليل زير ريگ است، و اكثر طعمه جانوران صحرا مى شود و به اين سبب آثار قبور مسلمين، چندان باقى نمى ماند.

حركت به طرف بصره

بعد از زيارت عتبات عرش درجات، در 14 شوّال از بغداد بر كشتى كوچك نشست- موسوم به لندن- و از روى دجله به سمت «بصره» حركت نمود. بعد از چند روز به كشتى ديگر وارد شد، موسوم به «بلاس لنج» و در 22 [شوال] وارد بصره شد. در عرض راه از كنار خرابه هاى مداين و قبر حضرت سلمان، وقصبچه (4) «عماره» گذشت كه هر سه در طرف «يسار» (5) دجله واقع شده اند. «عماره» قصبچه اى است از عثمانى، واقع در كنار دجله، خيلى خوش نما است، و اقلّا يكصد خانوار جمعيت دارد و از رعاياى ايران خيلى آنجا سكنى دارند. نايبى هم از جانب «كارپرداز» (6) بغداد، اغلب آن جا مأمور است.

مداين

«مداين» شهرى بوده واقع در كنار دجله، از بناهاى سلاطين عجم، و محل سلطنت قشلاقى ايشان بوده، و بعد از آن كه خراب شد از مصالح آن جا بغداد را بنا نمودند و در اين عصر جز طاق كسرى چيزى از آثار آن جا باقى نيست. و در نزديكى آن، مدفن حضرت سلمان فارسى است و چند درخت نخل از روى دجله نمايان است.

قبر عزير نبى

و در طرف يمين دجله قبر حضرت عُزير نبى- ع- است، صحن وسيع بزرگى دارد و در اطراف عمارات دو طبقه كه تمام را يهودان سكنى دارند و زيارتگاه معتبر آن ها است.

بصره

بصره شهرى است از عثمانى، تابع


1- گذرنامه.
2- حق زمين.
3- پَستى.
4- روستاى كوچك.
5- سمت چپ.
6- شعبه اى از يك اداره يا وزارت خانه كه به تعبير امروز كنسولگرى مى توان معنا كرد.

ص: 170

بغداد، واقع در كنار شطّ العرب، به فاصله سه ربع فرسنگ و فاصله شمالين (1) از خليج فارس چهارده فرسنگ و فاصله جنوب شرقى اش از بغداد 46 فرسنگ، طول غربى اش از تهران سه درجه، و عرض شمالى اش 30 درجه و جمعيّتش را تا پنجاه و شصت هزار ضبط نموده اند. ولى به نظر خانزاد [خانه زاد] خيلى كمتر آمد، بازارهاى بسيار دارد و كوچه هاى بى نظم و تنگ و كثيف، مريض خانه دايرى هم در آن جا هست و به سبب جزر و مدّ شط العرب هوايش غير سالم است.

بصره يكى از تجارت خانه هاى بزرگ آسيا است، و جمعى ملل اروپا در آن جا تجارت دارند و سابق خيلى معتبرتر بوده.

بناى آن جا را خليفه ثانى نهاد. در سال 15 هجرى، و در سال 1048 [هجرى] به تصرّف ايران افتاد و بعد به تصرّف عثمانى، باز از سال 1187 مدّت شش سال، به تصرّف ايران [در] آمد و كنون به تصرف عثمانى است.

ساكنانش عموماً سنّى هستند و متّصل به آن جا در كنار شط، قصبچه خوبى بنا شده، معروف به «على مقام» چون مسجدى دارد كه حضرت امير- ع- در آن جا نماز گزارده اند و زيارتگاه عامه است. اهل آن جا غالب شيعه مى باشند و حجّاج در ذهاب و اياب، آنجا منزل مى كنند.

در نزديك «على مقام» و كنار شط، باغ بزرگى است متعلّق به آقا عبد النبى، تاجر معروف عجم، حقير در آنجا منزل نمود و اين شخص با وجود قلّت سنّ، مردى است معتبر و مشهور، و غالب مهمّات حجّاج عجم را كفايت مى كند ولى از باب بى اعتدالى، بعضى شه بندرات (2)، محض حفظ خود او، و جمعى ديگر بستگى به دولت عثمانى يافته اند.

بعد از سه روز اقامت در بصره بركشتى بزرگترى نشسته موسوم به «هانرى پولكو» و در 28 شوال رسيد به بندر بوشهر، و در عرض راه از كنار «محمّره» (3) گذشت. اين قلعه در طرف يسار شط است؛ در مقابل بصره به فاصله چند فرسنگ و رود كارون از كنارش عبور مى كند. برج و باره حصار از دور نمايان بود. استعداد آبادى آنجا بيش از بصره است و اراضى حاصل انگيز خوب دارد. ولى پُلتيك (4) شيخ العرب چنين اقتضا نموده كه همواره آنجا را به زحمت خراب و ويران نگاه دارد و در قلعه جمعيتى مسكن نكنند، والّا در مقابل چنان بصره، نبايد «محمّره» چنين باشد. شيخ العرب در خارج خاك «محمّره»، يعنى در خاك


1- شمال غربى و شرقى.
2- رئيس التجار.
3- از اسامى سابق بندر خرّمشهر است.
4- سياست.

ص: 171

عثمانى ضياع (1) و عقارى (2) به هم بسته و عمده علاقه خود را به آنجا حمل نموده و اگر همين قدر مانع خيال رعيّت نمى شد و اسباب خرابى و اتّهام براى آنها فراهم نمى آورد، قلعه «محمّره» از اصناف، سكنه و تجّار پر مى گشت و اراضى همه نخلستان مى شد و هر سال مبالغى گزاف عايد دولت و رعيّت مى گشت و حالا جز برّه بريان چيزى در قلعه پيدا نمى شود.

بوشهر

بوشهر يكى از بنادر فارس است واقع در كنار خليج [فارس] و دايره نصف النّهار طهران بر آن مى گذرد و در اين دو شهر به يك وقت ظهر مى شود و عرض جغرافى اش 29 درجه شمالى است، جمعيتش قريب ده هزار نفر، كوچه هايش اغلب تنگ و باريك و عماراتش دو طبقه.

تجارت خانه معتبرى است. غالب ساكنانش تجّاراند و سه سفارت خانه معتبر در آن جا است. اوّل متعلّق به دولت انگليس كه خيلى به اقتدار حركت مى كنند، واقع است در كنار دريا، و ديگر دو دسته سرباز هندى دارند با يك نفر صاحب منصب (3) كه همه روزه عصر در جلو خان (4) سفارت مشق مى كنند.

حركت به سوى جدّه

در دوّم ذيقعده از بوشهر حركت نمود به سمت جده در عرض راه به مرور عبور نموده از كنار بندر عباس و جزيره قشم و تنگه هرمز و مسقط و عدن. و از تنگه باب المندب گذشته، رسيد به مخا و بعد از سه روز در 18 ذيقعده وارد جده شد.

بندر عبّاس شهرى است از فارس به فاصله شش فرسنگ، در شمال تنگه هرمز واقع است. بر كنار خليج [فارس] تجارت خانه بزرگى است و جمعيت آن را تا بيست هزار نفر گفته اند.

قشم جزيره اى است از خليج فارس، واقع در تنگه هرمز و در سرحدّ جنوبى فارس، وسعتش 20 فرسنگ در چهار فرسنگ است متعلّق است به يك نفر رييس اعراب، از بستگان امام مسقط، سيصد قريه در آن جا بود و كنون جمعيّتش تا 16 هزار نفر مى رسد. از آن جمله چهار هزار از ساكنان بلده قشم اند كه در طرف شرقى جزيره واقع شده.

هرمز شهر و بندرى است از آسيا، واقع در كنار شمال شرقى جزيره هرمز و چندان فاصله از ساحل فارس ندارد و در مدخل خليج فارس است، و به واسطه تنگه هرمز با درياى عمان اتصال پيدا كرده


1- زمين كشاورزى.
2- ملك و زمين كشاورزى.
3- افسر ارتش.
4- ميدان جلو سفارتخانه.

ص: 172

و قريب سيصد نفر جمعيت آن جا است.

و جزيره هرمز سابق مركز صيد مرواريد زياد بود، كه در اطرافش مى گرفتند، و اگر چه جزيره چولى (1) است ولى همان صيد مرواريد اطرافش، و خصوصيات مكانى اش كه مفتاح خليج فارس است، باعث اعتبارش گشته، ولهذا سلطان كوچكى كه سابق آن جا را متصرّف بود و به چند برج جزيره را نگاهدارى مى نمود، اقتدارى داشت، و مدّتى مقرّ دولت پرتقال بود در خاك مشرق زمين، ولى شاه عبّاس اول در سال 1033 آن جا را به تصرّف آورد و اكنون متعلّق است به دولت ايران ولى صيد مرواريد چندان نمى شود.

مسقط

شهرى است از عربستان، حاكم نشين امامت مسقط، فاصله شرقى اش از مكّه معظّمه سيصد فرسنگ است، طول جغرافى اش از طهران يازده درجه غربى و عرض شمالى اش 23 درجه و نيم، واقع است در كنار تنگه از خليج فارس، جمعيتش پنجاه هزار نفر است، و لنگرگاهش خيلى معتبر است. هوايش سوزان است و غير سالم. و معبر جميع امتعه (2) و اجناسى است كه از هند به خليج فارس بيايد و مركز تجارت معتبر و مرواريد هرمز است.

عدن

شهرى است از ملك يمن، واقع در كنار خليج [فارس]، فاصله جنوب شرقى اش از مخا 36 فرسنگ است، سابق يك هزار نفر جمعيت داشت ولى از وقتى كه متعلّق شده است به دولت انگليس، خيلى ترقى نموده از حيثيت عمارت و جمعيت و آبادانى، و مكانيّت معتبر دارد در امور دولتى، و بندرى است تجارتگاه خيلى معمور.

باب المندب

باب المندب؛ يعنى درب سرشك و ندبه، خانزاد در شب جمعه 24 ذيقعده، وقت سحر از آن جا گذشت. تنگه اى است بسيار خطرناك در محلّ اتّصال بحر احمر و درياى عمّان، طولش قريب هشت فرسنگ است و طول جغرافى اش از طهران هشت درجه غربى است، و عرض شمالى اش دوازده درجه و نيم، در عرض اين تنگه دو كوه كشيده شده و معبر (3) را بر سه قسمت نموده، قسمت طرف يسار، خيلى كم عرض است و قسمت وسط خطرش كمتر است.

دولت انگليس آنجا در روى كوه قراول (4) و مشعل دوارى (5) قرار داده است براى دلالت


1- بى آب و علف.
2- كالاها.
3- گذرگاه.
4- ديدبان.
5- گردش كننده- گردنده و چرخان.

ص: 173

گمراهانى كه شب به آنجا مى رسند.

مخا- شهرى است از يمن جزو امامت صنعا، واقع در كنار خليج عربستان كه بحر احمر نيز گويندش، فاصله جنوب غربى اش از صنعا 46 فرسنگ است. طول غربى اش از طهران قريب 9 درجه، و عرض شمالى اش 13 درجه و جمعيّتش پنج هزار نفر، بندرگاه معمورى است و از دور خيلى خوش منظر است ولى درونش بر خلاف، مكره طبع است و بد نما، بادهاى سوزان دارد و حرارت بى اندازه. اطرافش ريگ زار است و حول [آن] قهوه مشهورى دارد كه از دره هاى اطرافش به عمل مى آيد. و حاصل آن جا كه علاوه بر قهوه به خارج حمل مى شود صمغ (1) و مَصْطَّكى (2) و كندر و پوست و تجارت معتبرى دارد.

جدّه

جدّه، شهر و بندر معمورى است از حجاز، واقع در كنار بحر احمر، به فاصله دوازده فرسنگ در مغرب مكّه معظّمه.

جمعيّتش قريب ده هزار نفر مى شود. كشتى تا نيم فرسنگ فاصله لنگر مى اندازد.

قونسول (3) نشين چند دولت است؛ از جمله دولت ايران در آنجا كار پردازخانه معتبرى دارد و عمارت آن جا تمام، از سنگ متخلخل (4) تراشيده است و تا سه- چهار طبقه مرتفع مى شود. كوچه هايش بالنسبه عريض است و مستقيم.

بازارهاى وسيع و عريض و معتبرى دارد؛ از اجناس فرنگستان و هندوستان.

هوايش بسيار گرم است و هميشه شبنم دارد، مثل بوشهر و مكّه و مدينه و عموم بنادر دريا، نمى توان در هوا خوابيد. و در خارج دروازه شمالى، به فاصله قليل، قبر طويل و عريضى واقع است منسوب به امّ البشر، وخدّامى دارد- نعوذ باللَّه- چه طرّار (5) و قلّاش (6) و او باشند!

خلاصه در طىّ اين مسافت، بر سه كشتى نشست؛ دو كشتى اوّل متعلّق بود به انگليس، عمله جات (7) بسيار مؤدّب، معقول و قاعده دانى داشت. جمعيّت زيادى هم در آنجا راه نداده بودند. بر حجاج چندان سخت نگذشت، ولى كشتى سيّم كه متعلّق بود به پسر مرحوم حاجى زين العابدين تاجر شيرازى، ساكن بمبئى، عمله جاتِ خارجى بسيار بى ادب، نامعقول، هرزه و طمّاعى داشت. ايشان از بوشهر داخل كشتى شدند.

همه به ظاهر مسلمان بودند ولى از هيچ منكرى روگردان نمى شدند. مرتكب انواع قبايح بودند و انواع دزدى مى نمودند. با آن كه اين كشتى تازه براى حمل و نقل حجّاج


1- ماده چسبنده اى كه از برخى درختان خارج و در روى پوست درخت منعقد مى شود.
2- كندر رومى، در فارسى ورماس هم مى گويند.
3- محل استقرار كنسولگرى ها.
4- توخالى و بهم ناپيوسته.
5- دزد.
6- ولگرد و حليه گر.
7- كاركنان.

ص: 174

دائر شده بود و صاحب بيچاره اش، بسيار اهتمام داشت در اين كه اين كشتى به نيك نامى معروف شود، تا حجاج به ميل و رغبت در آن وارد شوند، و مِنْ بعد سودها ببرند. بر خلاف رضاى او، اجزاى نا متناسب و وكلاى غير دلسوز جمعيّت، بسيارى از حجاج بدبخت را در وسعت قليلى از انبارها و سطحه كشتى گنجانيدند.

چه شرح دهم از سختى كه بر آن جماعت بيچاره گذشت! جمعى كثير به سبب عفونت هواى انبارها و عدم امكان تدبير در دوا و غذا، مريض شدند و بعضى مردند در آب دريا و شكم ماهى مدفون شدند.

خلاصه در آن كشتى روزگارى سخت و صعب بر مردم گذشت تا وارد جدّه شديم و از راه «سعديّه» متوجّه مكّه معظّمه گرديديم.

سعديّه

سعديّه احرام گاهى است برابر كوه يلملم كه حضرت امير- ع- وقتى در مراجعت از يمن [بودند] آن جا احرام بسته اند. درّه اى است، چاهى در وسط دارد، به عرض سه- چهار ذرع و به عمق چهار- پنج ذرع، از سنگِ تراشيده ساخته اند، سه منزل از جدّه دور است و دو منزل از مكّه معظّمه. در هر منزل چاهى همچنان حفر نموده اند براى شرب عشاير و اغنام آن ها، ولى آن چه خان زاد [خانه زاد] به دقت فهميده، اين است: آن پنج منزل بلكه غالب منازل بين الحرمين، قابل آن است كه نهرها و قنوات در آن جاها جارى نمايند.

اغلب زمين ها پر آب است و ناهموار، و به حفر چند پشته چاه، رشته قناتى جارى مى شود و زمين ها همه قابل آبادى است ولى نمى دانم باعث (1) چيست كه در اين همه قرن هاى گذشته، احدى به خيال نيفتاده كه آن اراضى را، به اندك مخارج آباد كند، در آن بيابان ها جز خار مغيلان كه درخت صمغ عربى است، چيزى نروييده و حال آن كه مى توان بسيارى از آن ها را گلزار و باغستان نمود.

ورود به مكّه معظّمه

در 26 ذيقعده از طرف جنوب، وارد مكه معظمه شديم و آن شهرى است از حجاز، مقرّ شرافت كبرى، واقع به فاصله هفت فرسنگ در مشرق بحر احمر، طول غربى اش 11 درجه و عرض شمالى اش 21 درجه و نيم، جمعيت ساكنينش قديم تا يكصد هزار نفر [ده هزار نفر] مى رسيد، و در هشتاد سال قبل رسيد به هيجده هزار نفر،


1- انگيزه.

ص: 175

باز ترقى نمود تا اين زمان رسيده است به پنجاه هزار نفر، و جمعيت حجاج اضافه بر اين است. امسال به تخمين از يكصد هزار متجاوز بود. كوچه هايش خيلى منظم است و خوش منظر، و عماراتش منقّح (1)، واصل شهر بنا شده است در چند دره و بر دامن ها و شعب جبال اطرافش، لهذا مسطّح و هموار نيست. و دماغه كوه ابو قبيس شهر را به دو قسمت مختلف نموده، قسمت طرف يمين اعظم است، و عمده شهر آن جا است و قسمت طرف يسار به وضع قديم است.

اغلب خانه ها حصير است و چينه (2) خيلى مختصر و پست و بى قاعده. عمارات شهر اغلب سنگ تراشيده است و تا سه- چهار طبقه مى رود و خانه ها را صحن و حياطى نيست، همگى را درب و پنجره به طرف معبر است و تمام شهر را همان قنات زبيده مشروب مى كند ولى اين آب، دو- سه ذرع از زمين پست تر است، با دلو بالا مى كشند.

كعبه و بيت اللَّه الحرام

عمده آبادى و اعتبار شهر در اطراف مسجد است و بيت اللَّه در وسط واقع شده، به طول و عرض ده ذرع الى پانزده ذرع.

مربع شكل است و ارتفاعش بيش از طول و عرض است، از سنگ تراشيده بالا رفته.

قطعات سنگ اغلب نيم ذرع و سه چارك در يك چارك است و پيراهن سياه رنگى از پشم بر او كشيده اند، وضع خانه نسبت به جهات اربعه منظم واقع شده، يك ضلع مواجه شمال است و ضلعى مواجه جنوب و ضلعى روى به مشرق، و ضلعى روى به مغرب. و زواياى خانه را اركان گويند.

حجر الاسود

حجر الاسود واقع است بر ركن جنوب شرقى، و به ارتفاع يك ذرع و چارك (3) تخميناً بر زاويه خارجه نصب شده، سنگش يكپارچه نيست، قريب بيست قطعه است، در طوق نقره قرار داده اند، و آن طوق را بر زوايه نصب كرده اند و سطح حجر هموار نيست، قدرى مقعّر (4) است و بى قاعده، و لون حجر سياه مكره نيست، قهوه اى رنگ خيلى مطبوع است و رگ هاى سفيد و قرمز خيلى خوش نما دارد. و اصل سنگ متخلخل نيست خيلى سخت و مُصمَت (5) است.

موافق آن چه در كتب فرنگى ديده ام، اعتقاد حكماى فرنگستان اين است كه اين سنگ يكى از احجار ساقط از هوا است، كه اغلب آهن و نيكل و ساير اجزاى معدنى دارند، ولى اين اعتقاد فاسد است.


1- پاكيزه.
2- ديوار گلى.
3- يك چهارم ذرع.
4- گود و عمق دار.
5- توپُر و محكم.

ص: 176

حجر الاسود مبرّا از اين نسبت ها است. اين سنگ را خانزاد [خانه زاد] مكرّر اوقات خلوت رفت و به دقت نظر نمود، هيچ شباهت ندارد نه به احجار ارضى و نه به احجار آسمانى كه فرود افتاده اند.

حجر اسماعيل

حجر اسماعيل، نصف دايره است كه در يك طرف بيت واقع شده روى به جنوب، و متّصل به ضلع ميزاب رحمت. حجاج بايد بر دور هر دو طواف كنند. و طواف گاه منطقه اى است به عرض پنج- شش ذرع، محيط بر بيت و بر حجر، و در محيط خارج طواف گاه، مقام حضرت ابراهيم- ع- است و قبّه چاه زمزم و ساير متعلّقات حرم. كف زمين حرم به قدر دو ذرع بلندتر است از زمين اطراف و در درون خانه زينت ها قرار داده اند.

اعتقاد اين بنده آن است كه خانه خداوند را زينت روحانى باطنى كافى است.

«محبوب خوب روى چه محتاج زيور است»

و اگر از اين مزخرفات (1) معرّا (2) بود، سطوت و عظمتش در قلوب و انظار خيلى بيشتر بود.

«خوشتر بود عروس نكوروى بى جهيز»

دكه برده فروشان

خانه زاد مدّت يك ماه در مكّه معظمه اقامت داشت، گاه گاه به گردش و تماشا مى رفت از جمله روزى رفت به دكّه برده فروشان سه دكه معتبر در مكه براى فروش برده داير است، وضع غريبى ديد! انواع كنيز و غلام و خواجه از اهل حبشه و زنگبار و نوبه و سودان و غيره در آن جا ديد.

تخت ها ترتيب داده اند و آن ها را منظم طبقه به طبقه نشانيده اند. دلّال ها و يك نفر مُلّا از اهل سنّت، براى اجراى صيغه مبايعه در آن جا حاضر نشسته اند. مشترى از اهل هر مملكت كه در آن جا وارد شود، با كمال مهربانى با او گفتگو مى كنند و هر غلام يا كنيزى را كه به نظر آورد مى طلبند، و تمام اعضاى او را به مشترى عرضه مى كنند و با كمال چابكى قطع و فصل مى نمايند، مگر آن كه مشترى از اهل ايران باشد ابداً به او اعتنايى ندارند، و بلكه اگر اندك توقّفى نمود، دور نيست صدمه اى به او بزنند و معامله با او را حرام مى دانند. مشترى عجم لابد ديگرى را بايد از اعراب بگمارد تا او خريدارى نمايد.

مولد حضرت پيغمبر- ص-

ديگر در مّكه معظمه، دو زيارتگاه


1- زيور و زينت.
2- خالى و برهنه.

ص: 177

عامه است؛ يكى معروف به «مولد حضرت پيغمبر- ص-» و يكى ديگر به «مولد حضرت امير- ع-»، بعضى سلاطين عثمانى آن جا را تعمير نموده اند، متولّى دارد و خدّام چند.

يكى از حدود حرم شريف عمره گاه است به فاصله نيم فرسنگ در سمت مغرب شهر، در آن جا علامت حدّ حرم است و مسجد و اصطخرى (1)است و قهوه خانه، هر كه قصد عمره مفرده داشته باشد، بايد برود آن جا غسل كند و قصد نموده، احرام ببندد و مراجعت كند.

منا و عرفات

ديگر از توابع مكّه، منا و عرفات است واقع در سمت شمال شهر، منا نيم فرسنگ دور است و در آن جا عمارات عاليه بنا نموده اند كه در اوقات حج، مسكن حجّاج و تجّار است و در غير فصل طفره گاه (2) و محلّ عيش و تفرّج اهل مكّه است و مسجدى در آن جا است معروف به «خَيف»، به طول يكصد و ده ذرع و عرض نود ذرع و به فاصله در شمال آن جا بيابان عرفات است. در آن صحرا، جز گوسفندان بيشمارى كه براى قربانى آورده بودند، چند كلّه بز ديدم، به شكل مخصوصى كه هيچ شباهت نداشتند به بزهاى ايران، هيكل آنها كليّةً خيلى شبيه بود به آهو، موهاى كوتاه داشتند خيلى نرم و برّاق، و بر جلد آن ها كل ها [كرك ها] بود شبيه پوست پلنگ.

ذبيحه اى (3) كه در عرفات مى شود نصيب جمعى سياهان است. گوشت آنها را پهن مى كنند بر روى سنگ هاى كوه عرفات، مواجه آفتاب به زودى خشك مى شود، پس آنها را ذخيره مى كنند براى آذوقه ساليانه خود.

چند مذبح (4) در عرفات حفر نموده اند براى خون و فضولات قربانى، ولى حجاج را چندان اعتنايى به آنها نيست. هر كس در برابر خيمه خود قربانى مى كند و به اين سبب هوا خيلى متعفن مى شود، اگر چه آن سياهان، فضلات را به تدريج جمع آورى مى كنند.

در مكّه معظمه سبزه و باغ نيست جز يك باغ نخلستان [كه] در طرف جنوب است و دو باغ در طرف شمال، ولى چند قطعه سبزى كار در اطراف شهر هست كه از آب چاه مشروب مى شوند. نقاره خانه در مكه معظّمه معمول است. همه روزه عصر در برابر باب عمارت شريف مى كوبند و بعضى آلات موسيقى نيز معمول است هيچ مانعى نيست.


1- معرّب استخر به معنى تالاب و آبگير.
2- تفريح گاه.
3- قربانى.
4- قربانگاه.

ص: 178

معابر مكه معظّمه، بازار سرپوشيده است با كوچه، كه از دو طرف، عمارات تا سه- چهار طبقه كشيده شده، لهذا هوا حبس است و ميدان و فضايى ندارد براى هوا خورى، جز صحن مسجد و ميدانى كه در خارج شهر به سمت شمال واقع است.

صفا و مروه

صفا و مروه دو كوه كوچكند در طرفين مسجد الحرام، به فاصله سيصد ذرع واقع شده اند. و صفا در دامنه كوه ابو قبيس است و مروه در شمال مسجد است بر دامنه كوهى ديگر، و فيما بين آنها معبر عام است و بازار، يك ضلع معبر مسجد الحرام است و طرف ديگر عمارات و دكاكين است. اين قطعه زمين، خيلى مقدس و محترم است و هيچ شبهه اى نيست كه حضرت پيغمبر- ص- و بعضى از انبياى سلف، و ائمه طاهرين- ع- و اولياء اللَّه مكرّر اين مسافت را پيموده اند و با وجود اين ها، اعراب مكّه اين قطعه زمين را از همه جا كثيف تر، نگاه داشته اند. و عمده سگ هاى مكه در همين معبر سكنى دارند.

به عزم مدينه طيّبه

بعد از فراغ از اعمال، در 27 ذيحجه، از مكّه بيرون شديم، به عزم مدينه طيّبه، در اواسط محرم وارد مدينه شديم، و آن را مدينة النبى نيز گويند، و سابق يثرب مى گفتندش؛ شهرى است جزو شرافت بزرگ مكه، واقع در جلگه به فاصله 56 فرسنگ، در شمال غربى مكه، طول غربى اش از طهران 11 درجه و عرض شمالى اش 25 درجه، جمعيّتش قريب يكهزار و دويست خانوار، اين جا هجرت گاه حضرت ختمى مآب بوده، صاحب چند مدرسه است، و حجاج بعد از زيارت مكّه معظمه به قصد زيارت حضرت پيغمبر ص-، به آن جا مى آيند.

بلده اى است محصور، از خندق قديم جز آثار قليلى در بعضى نقاط چيزى باقى نيست. مسجد حضرت پيغمبر را خراب نموده اند و مسجدى به ظاهر عالى و بزرگ، سلطان عبدالمجيد خان آن جا بنا نموده اند، و حالا از آثار مقدّسه قديم جز حدودى كه بر روى ستون هاى سنگ [سنگى] نوشته اند، چيزى باقى نيست. مثل حدود مسجد نبى، و محل ستون حنّانه، و محل محراب و منبر حضرت، و ابواب خانه حضرت، كه معروف است به باب جبرئيل و باب ميكائيل و غيره، و حدود خانه حضرت زهرا [س] و امثال آنها، و كاش همان بناهاى خشت و گل به

ص: 179

عينه، باقى بود.

شهر مدينه حالا هيچ شباهت به شهر قديم ندارد. تمام عمارات سنگ تراشيده است و غالب سه طبقه الى چهار طبقه و به وضع مخصوصى است در روى زمين. عرض كوچه سه چهار ذرع مى شود.

بعد هر طبقه از طرفين، خروجى دارد تا طبقه سيم و چهارم، مى توان از بالا خانه اين سمت كوچه، به آن سمت وارد شد و چنان است كه گويا سقف شيروانى بر روى كوچه زده اند.

مرقد مطهّر حضرت رسول- ص- و قبر شيخين را به شكل حرم بيت اللَّه، مربّع و مرتفع بالا آورده اند و پيراهنى بر آن كشيده اند، و آن با قبر حضرت زهرا [عليها السلام] در يك گوشه مسجد واقع شده، مسجد را صحن بزرگى است و اطرافش ستون ها و ايوان ها است. بر سر ستون ها اسم «اللَّه» و اسم مبارك «حضرت پيغمبر- ص-» و اسامى «عشره مبشره» اسامى «ائمه طاهرين» را با طلا به خطّ جلى نوشته اند. و بناى اين مسجد و متعلّقات آن، از سلطان عبدالمجيد خان است. و بناى قبر مطهّر و ضريح از قايتبا [ى] است. و سه طرف مسجد به شارع عام است كه با سنگ تراشيده خيلى منقح (1) ساخته اند. و از قبور معروفه در خود مدينه، قبر عبداللَّه پدر حضرت- ص- است كه در بازار مسگران واقع شده.

قبرستان بقيع

قبرستان بقيع در خارج مدينه است، مقابل يك دروازه، و كوچه اى در ميان فاصله است. در اين قبرستان يك بقعه اى است از تعميرات سلطان محمود خان، مشتمل برقبورمطهّره چهارتن از ائمه- ع-؛ امام حسن و امام زين العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق- عليهم السلام- به انضمام دو قبر ديگر، يكى قبر عبّاس عمّ پيغمبر- ص- و ديگر قبر فاطمه بنت اسد، يا فاطمه زهرا و در پشت اين بقعه مطهّره بيت الاحزان است به فاصله قليلى، و در طرفى از اين بقعه مطهّر قبر شيخ احمد بحرينى است. و ديگر چند بقعه در قبرستان هست به اسم بنات النبى- ص-، و زوجات النبى، و حليمه مادر رضاعى حضرت، و در آخر قبرستان مقبره خليفه سيّم است.

و در طرف شمال شرقى مدينه كوه احد است و در دامنه كوه قبر مطهّر حضرت حمزه سيّد الشهدا- ع- است، كه مسجد و صحنى دارد. از بناهاى سلطان عبدالمجيد خان، و در پشت ديوار شمالى، قبور ساير


1- پاكيزه و زيبا.

ص: 180

شهداى احد است. حصار خاكى خيلى مختصر و پستى (1) دارند در شرف انهدام، و در نزديكى آن ها بقعه اى است، مدفن دندان مبارك حضرت- ص-.

در مدينه و اطرافش، چند رشته قنات جارى است و باغات خوب دارد، خاصه در راه احد. باغ هاى اطراف شهر را هر كدام تا دو- سه ذرع خاكشان را، دستى برداشته اند محض آن كه آب قنات به آنها بنشيند.

مظلوميت شيعيان مدينه

اهل مدينه، مردانشان، غالب كوسج اند و سفيد پوست، ولى بد زبان و خشن و بسيار تنگ معيشت، خاصه طايفه نخاوله (2)، كه منسوب اند به حضرت سجّاد- ع-، جميع شيعه خلّص اند و عجب اين است كه اهل مدينه ايشان را كلاب مدينه ناميده اند. اين طايفه در خارج شهر قديم، خانه هاى بسيار پست خرابه دارند، و به كمال سختى زندگانى مى كنند، و اهل مدينه آن ها را به حرم مطّهر و به مسجد النّبى راه نمى دهند، و گاه گاه اتفاق نموده، مى ريزند در خانه هاى ايشان، مى زنند و مى كشند و غارت مى كنند! اعتقاد اين بنده آن است كه اگر احدى، يك فلوس در مشرق زمين نذر داشته باشد، با وجود آن ها و در صورت امكان رسانيدن به آنها به توسّط حجّاج، حرام است كه به ديگرى بدهد، زندگانى نه آنقدر بر آن بيچارگان تلخ و صعب است كه بتوان شرح داد.

از عادات اهل مدينه اين است كه اغلب بُز نگاه مى دارند براى شير. و همه روزه صبح پستان آن ها را مى بندند [و] از خانه بيرون مى كنند. اين بزها تا وقت غروب در كوچه ها مى گردند و وقت شام به منازل خود مراجعت مى كنند. و معلوم نيست كه اين حيوانات بيچاره چه مى خورند و مى آشامند! چون كه در كوچه ها هيچ چيز پيدا نمى شود كه قابل خوردن باشد جز خاكروبه، و شب آن ها را مى دوشند!

خانه زاد در اين واقعه متحيّر بود تا به واسطه اى اين خبر را شنيد كه در زمان حضرت ختمى مآب- ص- اهل مدينه شكايت بردند به خدمت حضرت كه ما ناچاريم بز نگاه داريم براى خوردن شير، و چيزى نداريم به آن ها بخورانيم. بيابان هاى ما خشك است و بى علف، حضرت در جواب، كلام معجز بيانى فرمودند كه: هر روز صبح بزها را از خانه بيرون كنيد و شب بگيريد، خداوند روزى آنها را مى دهد، و از آن زمان اين رسم باقى مانده تاكنون، و به


1- كوتاه.
2- نام طايفه اى از اهالى مدينه است كه در خيابان ابى طالب كنونى ساكن اند و اغلب قريب به اتّفاق آنان شيعه اند.

ص: 181

بركت كلام حضرت آنها زنده اند و معلوم نيست چه مى خورند!

برخورد خشن با عجم ها

آن چه خانه زاد در خاك حجاز ديد، اين است كه مردم عجم نمى دانم از چه بابت در انظار مردم آن جا مغضوب و حقير و خفيف اند، بلكه از سگ پست تراند و با وجود آن كه در اين سنوات، به حسن كفايت حاجى ميرزا حسن خان كار پرداز مقيم جدّه، خيلى رفاهيّت دست داده باز خالى از خطر نبود، خاصه در مدينه طيبه كه خون و مال عجم را حلال و مباح مى دانند، و به هر قسم بتوانند در صدمه حجّاج كوتاهى نمى كنند حتّى سيد حسن مطوّف، كه از جانب جناب معين الملك، براى مطوّفى حجاج ايران مأمور است، كمال بد سلوكى را مى نمايد.

سال ها است رسم چنين شده كه هر نفر حاجى مبلغ دو ريال فرنگ كه معادل دوازده هزار دينار باشد به او بدهند تا در ميان مزوّرين (1) وخدّام حرم قسمت كند.

اين مرد وحشى بى ادب، با جمعى از خواجه ها (2) و عسكر (3)، براى وصول اين تنخواه، در نيمه شبى بى خبر وارد اردوى حجّاج بى صاحب مى شود و در وقتى كه مردم در چادرهاى خود خوابيده اند، بعضى تنها و بعضى با عيال، بدون اذن شبيخون زده مى ريزند بر سر آنها، و با كمال خفّت آن وجه را وصول مى كنند عجيب اين است كه اهل مدينه با اين كمال بى ادبى و وحشى گرى، مردم ايران را يك ذره، و قرى نمى نهند و در نوع انسان محسوب نمى دارند!

در مسجد حضرت پيغمبر- ص- جمعى از حجاج هندى [را] ديدم با عيان منزل نموده بودند. بسيار كثيف و مندرس بودند. همه روزه در آفتاب بر روى فرش هاى پاكيزه نشسته، شپش مى كشتند و مى خوابيدند، و گستاخانه حركت مى كردند و كسى متعرّض آنها نمى شد.

ممنوعيت زيارت

و اهل ايران با آن كه اغلب به لباسِ منقّح بودند، روزها را اختيار نداشتند كه چندان در مسجد براى زيارت توقف كنند، و تنها جرأت نمى كردند به مسجد روند و شب ها را بكلّى ممنوع بودند از دخول مسجد. با وجود آن كه خيلى به احتياط حركت مى كردند، روزى در كوچه مدينه ديدم دو نفر ايرانى قوى هيكل، به اتفاق از برابر دكّانى گذشتند، شاگرد دكان كه طفلى بود فروجست و با هر دست يك نفر را


1- زيارت دهندگان.
2- مردان خايه كشيده، در قديم رسم بر اين بوده از اينگونه مردان براى خدمتكارى در حرم ها استفاده مى كردند و هنوزهم بقاياى آنان در مدينة النبى- ص- و حرم رسول خدا- ص- يافت مى شوند.
3- لشكر.

ص: 182

گرفت و كشانيد به سمت دكان خود به قصد اذيت، و آن دو نفر با آنكه طفل را لقمه اى مى توانستند نمود، جرأت اظهار حيات نكردند و مثل اسير در چنگ آن طفل بودند، تا شخصى ديگر آنها را خلاصى داد!

بوّاب كريه المنظر

در قبرستان بقيع، بقعه ائمه طاهرين، بوّابى(1) دارد كريه المنظر (2)، چماق به دست، غضب آلود، هر نفر ايرانى كه خواهد به قصد زيارت داخل شود با كمال تشدّد (3) يك صاحبقران (4) از او مى گيرد و اگر بخواهد آن شخص روزى پنج مرتبه مثلًا وارد شود، بايد پنج قران بدهد و همين كه قليلى آن جا ماند زيارت نخوانده، گويد بيرون شو.

شخصى خواست روزى بانى يك مجلس روضه شود در تحت قبّه مطهّر ائمه، بوّاب مانع شده، مبلغ دو روپيه كه شش هزار دينار باشد داد تا اذن حاصل نمود.

و اين همه ايرادات براى عجم است.

با اعراب احدى را كارى نيست.

و از امتيازات اعراب، كه در تمام خاك عربستان ديدم، اين است كه، هرگاه منازعه اى (5) رخ دهد فيما بين يك نفر عرب و يك نفر عجم، آن عرب حق دارد كه هر نوع فحش و تهمتى بر آن عجم نسبت دهد ولى عجم حق يك كلمه سؤال و جواب ندارد و الّا آن قدر اعراب بر سر او مى ريزند و مى كوبندش كه هلاك شود!

در خاك حجاز هر ملّت به لباس خود آزادنه راه مى رود، الّا اهل ايران، كه يا بايد عرب شوند يا افندى (6)، با وجود آن همين قدر كه شناختند عجم است مورد تمسخر و استهزا است!

از كارهايى كه حاجى ميرزا حسن خان كارپرداز امسال در مكه نمود اين بود كه روزى يك نفر دهقان ايرانى، خواست به طواف بيت اللَّه مشرّف شود، گيوه خود را با شال دستمال بر پشت پيچيد و داخل مسجد شد. يكى از خواجه هاى حرم ملتفت شده، در حين طواف چند چماق سخت بر كتف او بنواخت، احدى از بستگان كار پرداز خانه ايران، واقعه را از دور ديده، به كار پرداز اطلاع داد. مشار اليه در صدد قصاص برآمد، به اذن جناب شريف و پاشاى مكّه، آن خواجه را در همان محل كه چماق زده بود به سياست (7) رسانيدند، ولى اين ايرادات همان بر حجاج ايرانى است. اعراب مختلف، نعلين زير بغل گذاشته، وارد مسجد مى شوند و احدى متعرّض آنها نمى شود.

خلاصه اين است كه به سبب


1- دربان و نگهبان.
2- بد قيافه و زشت صورت
3- درشتى كردن و سخت گرفتن.
4- سكه هايى كه از زمان صفويه تا ناصر الدين شاه قاجار ضرب شده و در روى آنها كله صاحبقران نقش بوده است.
5- دعوا و درگيرى.
6- صاحب، مالك، اين كلمه در تركى عثمانى به طريق احترام به جاى كلمه آقا، به علما و نويسندگان و ساير اشخاص اطلاق شده است.
7- عقوبت و مجازات.

ص: 183

مجهولى، همه ساله جمعى مردم ايران در زحمت و مشقت اند.

بعد از خروج از مدينه طيبه، به سمت جبل حركت نموديم. از مدينه تا نجف اشرف هيچ آبادى در عرض راه نيست، جز «مستجده»، «جبل» و بعضى سياه چادر مختصر كه قليلى از اعراب بدوى در آنها منزل مى كنند.

مستجده: سه منزل قبل از جبل است، قريه اى است معتبر و باغات زياد دارد از نخل و مركّبات. و جبل قصبچه اى است از ايالت «نجد»، قريب دويست خانوار جمعيت دارد، مقرّ حكومت محمد امير جبل است. به عرض شمالى 29 درجه و به طول غربى 6 درجه از طهران واقع است، در جلگه هموارى كه چول (1) است و ريگزار، و ساكنانش همه اعراب بدوى مى باشند.

و نجد واقع است فيما بين «لحسا» و «حجاز» و بيابان هاى كوير، و قريب سيصد هزار نفر جمعيت آن جا است.

هوايش خيلى گرم است ولى سالم، آبش قليل، ساكنانش اغلب باديه نشين، ضياع و عقارشان اسب است و اشتر و گوسفند و طايفه وهّابى عمده از اين جا خروج نمودند.

بعد از طىّ راه جبل در 14 ربيع الاوّل، وارد نجف اشرف شديم. قريب هشتاد روز اين سفر طول كشيد. در تمام اين مدّت جمعى كثير از حجاج عجم در بيابان كوير عربستان سرگردان و حيران، و همگى اسيران؛ اوّل: به دست عبدالرحمان امير حاج كه از جانب محمد، امير جبل است.

دويّم: به دست حمله داران متقلّب، كه مرتكب انواع قبايح مى شوند، جز چند نفرى مثل حاجى عبّاس قازى (2) نجفى و حاجى اسماعيل اصفهانى. سيّم: به دست عُكّام ها كه مهار اشتر مى كشند و مستغنى از تعريف اند. رسم محمد امير جبل اين است كه همه ساله قبل از موسم حجاج، شخصى را مثل عبدالرحمان يا قنبر غلامش مى فرستند به نجف اشرف، تا در پنجم ذيقعده حجاج را حركت دهد، و در چهارم ذيحجه وارد مكه معظمه نمايد. و نظر به آن كه از ميان عشاير مختلفه وحشى تر از خودشان، بايد به سلامت عبور دهد و به همگى تعارفات بدهد، از هر نفر شتر سوار به عنوان اخوّة، مبلغ پانزده تومان تخميناً مى گيرد و اعراب را مطلقاً اخوّة نصف مى گيرد و پيادگان حجاج، از قديم معاف بوده اند. و مدينه طيّبه اگر چه در كنار راه است، وقت رفتن به آن جا نمى برند، محض آن كه ناچار از اين راه مراجعت كنند. و در مراجعت به مدينه مى برد و از خاك نجد


1- بى آب و علف.
2- منسوب به قاز كه نوع پولى بوده. مؤلف.

ص: 184

عبور مى دهد و به نجف وارد مى سازد. گاه در اربعين و اغلب تا اواخر صفر و از همان قرار باز اخوّة مى گيرد. ولى بر سر اين قراردادها نمى ايستد.

همه ساله پيادگان بيچاره را دست درازى مى كنند؛ از جمله در اين سال، رسم عبدالرحمان بر اين بود كه در هر منزل جمعى از پيادگان را به دلالت و محصلى حاجى حمودى نجفى مى طلبيد و حكم مى داد چند نفر از اعراب اشدّ كفراً و نفاقاً، با چماق هاى قوى بر سر هر نفر مى ريختند و آن مظلوم را بى محابا (1) آنقدر مى زدند كه گاه مى مرد! و آنچه ممكن بود از درهم و دينار وصول مى كردند و حاجى جواد حمله دار، پسر حاجى عابد، تبعه دولت ايران در زير چماق محمد اين سال شهيد شد.

پس در اواخر كه به قدر 23 نفر پياده باقى مانده بود، خانه زاد اطّلاع ياف، عبدالرّحمان را طلبيد، تهديد زياد نمود گفت:

كه اگر اولياى دولت ابد مدّت ايران مى دانستند كه شماها با اين سخت دلى و طمع، چه قسم سوء سلوك با حجاج عجم مى نماييد، البته غدغن مى نمودند كه راه جبل به كلّى مسدود شود و وعيد نمود كه، اگر اجل مهلت داد، مراتب سوء سلوك شما را در تقويم چاپى مندرج خواهد نمود، و به عرض اولياى دولت خواهد رسانيد.

خلاصه طاقه شالى به او دادم و بقية السّيف (2) را رهانيدم.

باز هر روز به بهانه و اسمى، عوارض از جانب عبدالرحمان و حمله داران، بر حجاج عجم طرح مى كردند و حاجى حمودى به بدترين اقسام مى گرفت و تا احتمال مى دادند كه در كيسه حجاج دينارى هست، در بيابان سرگردان و تشنه و گرسنه، ايشان را مى گردانيدند. و اين همه مصيبت، مخصوصاً در حين مراجعت است.

حاجى حمودى شخصى است از اهل نجف و برادرى دارد جاسم نام، با بعضى بستگان ديگر همه ساله به اتفاق حجاج از نجف بيرون مى رود، و شخصى است از اصل لامذهب، ولى با هر جماعت كه همراه شد تابع مذهب اوست. در نجف شيعه است، و در خيلِ امير جبل، سنّى متعصب است، در اردوى حجاج شريك دزد است و رفيق قافله و امين و طرف مشورت.

عبدالرحمان شخصى است بى انصاف و سخت دل و آن چه صدمات و واردات بر حجاج رخ دهد، به دلالت اوست.

و اگر اقلًا غدغن مى شد كه اين مرد و اتباعش، حجاج را همراهى نكنند، فوزى عظيم بود.


1- بى باكانه و بر خلاف انصاف و عدل.
2- كسانى كه از دم تيغ دشمن جان سالم بدر برده اند.

ص: 185

پس خانه زاد لازم شمرد، كه عامّه ناس را آگاهى دهد كه امروز طريق وصول به مكه معظمه و مراجعت منحصر به راه جبل نيست. الحمد للَّه چندين راه امن مفتوح است:

اوّل: راه سلطانى شام كه در وقت رفتن، به مدينه طيبه هم مشرف مى شود.

دوّم: راه اسلامبول، بايد حجاج ايران از انزلى به سمت تفليس روند و بعد از اسلامبول و از كنار مصر بگذرند و به جده وارد شوند.

سيّم: راه بصره كه خانه زاد پيمود.

چهارم: راه بوشهر كه پانزده روزه به جده مى رساند و در مراجعت بعد از زيارت مدينه، باز از راه شام مى توان رفت، و يا از بندر ينبُع، اگر امن باشد، چون نزديك مدينه است [مى توان] بر كشتى نشست و به هر جا خواهند رفت.

و ينبُع بندرى است از حجاز، نسبت آن به مدينه مثل جده است به مكّه، قصبچه اى است محصور، و به فاصله 17 فرسنگ در جنوب غربى مدينه واقع است.

كشتى هاى زياد تا كنار آن مى آيند ولى امنيّت ندارد. مردمانشان وحوش اند، هرگاه ممكن مى شد آن جا را معبر قرار دهند تفاوت كلى در مخارج و مدّت سفر، براى حجّاج منظور بود. كشتى در نيمه شوّال از بغداد حركت مى كرد، در بيستم ذيقعده حجاج به ينبع وارد مى شدند و از مدينه ده روزه يا كمتر مى رسيدند به مكه. بعد از فراغ از اعمال، در پانزدهم الى بيستم ذيحجه، از جده بركشتى مى نشستند و به هر سمت مى خواستند به بمبئى و مصر و اسلامبول و بوشهر يا بصره حركت مى كردند.

اگر قصد عتبات عاليات بود ممكن مى شد كه در پانزدهم الى بيستم محرّم وارد بغداد شوند، پس تا ممكن شود حجاج، خود را به دست آن سه- چهار طايفه وحشى به اسيرى ندهند و خود را مسلوب الاختيار نسازند و جان و مال را در معرض تلف نياندازند و عاقبت به قحط و بى آبى گرفتار نشوند. كاش از جانب اولياى دولت ابد مدّت، اين راه جبل چند سالى غدغن و مسدود مى شد تا شايد نظامى مى گرفت.

ص: 186

پى نوشتها:

ص: 187

ص: 188

ص: 189

جاريهاى حج

ص: 190

آزمون سراسرى مديران كاروانهاى حج سال 1377

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، حمد و سپاس خداوند بزرگ را كه توفيق طواف كعبه دلها و قبله جانها را عنايت فرمود و در ميعادى همگانى، در موسم حج، خدمت به زائران كعبه و حرم پيامبرش- ص- را به ما ارزانى داشت.

با درود فراوان بر پيامبر خدا، خاتم نبوت، حضرت محمد- ص- و عترت طيبه اش- عليهم السلام- به خصوص ولى خدا و خاتم امامت و با استعانت از ارواح پاك شهداى راه حق و فضيلت از صدر اسلام تا كنون، خاصه روح ملكوتى امام راحل كبير- رحمة اللَّه عليه- باغبان شهادت، احياگر حج ابراهيمى و اسلام ناب محمدى- ص- و با سلام و درود بر خلف صالح او رهبر معظم انقلاب اسلامى و ولى امر مسلمين حضرت آيت اللَّه خامنه اى- مد ظله العالى- شرايط و ضوابط آزمون سراسرى مديران كاروانهاى حج تمتع با هدف انتخاب مديران كاروانهاى حج تمتع سال 1377 براى كليه مراكز استانها و شهرستانها و نواحى و بخشهاى تابعه فرمانداريها از طريق آزمون كتبى، مصاحبه و تحقيق به شرح زير اعلام مى گردد:

الف- شرايط عمومى

1- تابعيت جمهورى اسلامى ايران.

2- مسلمان و معتقد بودن به نظام

ص: 191

جمهورى اسلامى ايران و ولايت فقيه و التزام عملى به آن.

3- اعتقاد و التزام به قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران.

4- عدم وابستگى به گروهكها و جريانات ضد انقلاب (اعم از الحادى، التقاطى، مفسده جو، اخلالگر و ...).

5- عدم اشتهار به فساد اخلاقى.

6- برخوردارى از سلامت جسمى و توانايى انجام كار.

ب- شرايط اختصاصى

1- داشتن مدرك تحصيلى سيكل اول متوسطه يا پايان دوره راهنمايى نظام جديد، براى داوطلبانى كه سابقه مديريت حج تمتع دارند و يا داشتن ديپلم كامل متوسطه براى داوطلبانى كه سابقه مديريت حج تمتع ندارند.

2- داشتن حداقل 30 و حداكثر 50 سال سن (متولدين سالهاى 1327 تا 1347) براى داوطلبان جديد و داشتن حداكثر 55 سال سن (متولدين 1322) براى كسانى كه سابقه مديريت دارند.

تبصره- ملاك محاسبه سن داوطلب، سال تولد مندرج در شناسنامه جديد جمهورى اسلامى ايران در زمان ثبت نام خواهد بود.

3- داشتن حداقل سه سال سابقه در امر حج تمتع؛ اعم از بازرس، كادر اجرايى ستادهاى حج و خدمه كاروان.

تبصره 1- داشتن حداقل يك سفر حج تمتع به عنوان مدير يا بازرس يا كادر اجرايى ستادهاى حج و يا خدمه كاروان از سه سال فوق در طول سالهاى 1371 لغايت 1376 الزامى است.

تبصره 2- كسانى كه سابقه 3 سال حج تمتع داشته باشند، در صورتى كه واجد شرايط تبصره فوق (1) نباشند، چنانچه در فاصله سالهاى 71 تا 76 يك سفر عمره تحت عناوين مدير يا عوامل خدماتى داشته باشند نيز مى توانند متقاضى شوند.

تبصره 3- اعزام سالهاى 71 تا 76 در صورت ارائه گواهى و مدارك معتبر، قابل قبول مى باشد.

4- متأهل بودن.

5- بومى بودن؛ يعنى هر داوطلب تنها مى تواند داوطلب مديريت كاروان براى شهرستانى شود كه در آنجا فعلًا ساكن است.

تبصره 1- منظور از شهرستان، نواحى تابعه فرماندارى مربوط است.

تبصره 2- افرادى كه در محل

ص: 192

سكونتشان به عنوان مدير پذيرفته شوند؛ چنانچه هر زمان و به هر دليل تغيير مكان محل سكونت، از شهرى به شهر ديگر يا از استانى به استان ديگر دهند، سازمان حج هيچگونه تعهدى براى ادامه استفاده خدمت از آنان در امر مديريت اين دوره نخواهد داشت. لذا مديريت كاروان براى هر فرد صرفاً در شهرستان محل سكونت فرد مطرح مى باشد.

6- شركت و قبولى در آزمون كتبى و مصاحبه حضورى و عدم وجود مشكل يا مانع در تحقيقات انجام شده.

تبصره- برادران اهل سنت مى توانند در مناطقى كه اهل سنت ساكن هستند براى شركت در آزمون داوطلب شوند.

ج- مقررات وظيفه عمومى

داوطلبان لازم است از نظر مقررات وظيفه عمومى، برابر آيين نامه هاى مربوط براى ثبت نام و شركت در آزمون و در صورت پذيرش معنا نداشته باشند.

د- ثبت نام

هر داوطلب مى تواند با مطالعه شرايط عمومى و اختصاصى مندرج در دفاتر منتشر شده، در صورت واجد شرايط بودن نسبت به تكميل تقاضانامه ثبت نام و شركت در آزمون سراسرى مديريت كاروان حج تمتع سال 1377 (فرم ب)، اقدام و فرم تقاضانامه تكميل شده را به انضمام ساير مدارك مورد نياز از روز يكشنبه 20/ 8/ 75 لغايت روز سه شنبه 20/ 9/ 75 از طريق پست سفارشى به آدرس تهران- صندوق پستى 11115- 14578- سازمان حج و زيارت- اداره كل امور راهنمايان و ستادها ارسال و رسيد دريافت دارد. بديهى است هر داوطلب بهنگام دريافت كارت ورود به جلسه آزمون بايد رسيد پست سفارشى ارسال مدارك ثبت نام را بهمراه داشته باشد.

يادآورى هاى مهم: افراد ذيل مجاز به ثبت نام و شركت در آزمون نمى باشند

1- افرادى كه به هر صورت در ليست معاف سالهاى گذشته سازمان حج و زيارت بوده يا به دليل ضعف عملكرد سالهاى قبل، نامشان در ليست «مردودين عملكردى» قرار گرفته است.

2- نظر به اهميت و حساسيت برخى از مشاغل و موقعيت مسؤولان و جلوگيرى از بروز اختلال در روند اجرايى دستگاههاى دولتى با توجه به وقت قابل

ص: 193

توجهى كه مسؤوليت كاروان در طول سال از مديران طلب مى نمايد، متصديان مشاغل و موقعيت هاى مختلف شامل: روحانيت معظم، نمايندگان محترم مجلس شوراى اسلامى، قضات، مديران عامل، مديران كل و بالاترِ دستگاههاى دولتى و مشاغل همتراز آن، شهرداران، بخشداران و اعضاى نيروهاى مسلح نمى توانند داوطلب مديريت كاروان شوند.

3- شاغلان و كارمندان سازمان حج و زيارت و بعثه مقام معظم رهبرى در هر سمتى مجاز به شركت در آزمون نخواهند بود.

ه- تذكرات مهم:

1- چون مديران كاروانها از بين داوطلبان واجد شرايط به ترتيب نمرات به دست آمده، آزمون كتبى و اولويتها و مصاحبه پس از تحقيق و بررسى، در حد نياز هر محل انتخاب مى شوند، لذا ارسال مدارك و شركت در امتحان هيچگونه تعهدى براى سازمان حج و زيارت ايجاد نخواهد كرد.

2- پذيرش داوطلبان براى سال 1377 در صورت نياز فقط براى يكسال مديريت اعتبار دارد و ادامه كار آنان در سالهاى بعد بستگى به تصويب هيأت تعيين صلاحيت و تأييد عملكرد قبلى آنان دارد.

3- نظر به اين كه مجموعاً به ميزان دو برابر ظرفيت مورد نياز هر شهرستان مدير گزينش خواهد شد، لذا مديران منتخب در صورت تأييد عملكرد آنان و نداشتن منع، به صورت يكسال در ميان، اعزام خواهند گرديد.

4- با توجه به اين كه مديران كاروانها بايد براى انجام امور محوله حداقل 4 ماه در ايام سال با سازمان همكارى داشته باشند، لذا از برادرانى كه به علت اشتغالات گوناگون از ادامه همكارى به صورت فوق در سال آتى يا سالهاى آينده معذورند، تقاضا مى شود از ارسال تقاضا و مدارك خوددارى فرمايند.

5- نظر به اين كه پذيرش داوطلبان مديريت در حج، صرفاً از طريق اين آزمون خواهد بود، لذا كليه متقاضيان واجد شرايط؛ اعم از مديران فعلى و قبلى، در صورت تمايل، بايد در اين آزمون شركت نمايند.

و- امتحانات

1- آزمون سراسرى مديريت كاروان حج در دو مرحله برگزار خواهد شد:

2- آزمون مرحله اول: آزمون

ص: 194

مرحله اول به صورت كتبى و تست چهارگزينه اى براى كليه داوطلبان متقاضى برگزار خواهد شد. مواد آزمون مرحله اول و منابع تهيّه سؤالات به شرح زير است:

1- 2 مواد آزمون كتبى: در آزمون مرحله اول به هريك از داوطلبان يك دفترچه آزمون حاوى 180 سؤال تستى چهار گزينه اى داده خواهد شد كه داوطلبان بايد در مدت 180 دقيقه به آنها پاسخ دهند.

عناوين، تعداد سؤالات و مدت پاسخگويى به هريك از آنها به شرح جدول شماره 1 مى باشد.

جدول شماره 1- مواد امتحانى، تعداد سؤالات و مدت پاسخگويى به آنها

عنوان تعداد سؤال از شماره تا شماره مدت لازم براى پاسخگويى احكام و مناسك حج 3030130 دقيقه آگاهى نسبت به كشور عربستان 20503120 دقيقه مباحث عقيدتى 20705120 دقيقه تاريخ اسلام و اماكن مكه و مدينه 301007130 دقيقه اسرار و معارف حج 2012010120 دقيقه آشنايى با شيوه مديريت در حج و مسائل مربوط به آن 3015012130 دقيقه اطلاعات جغرافيايى 1016015110 دقيقه زبان عربى 2018016120 دقيقه 2- 2 منابع آزمون كتبى: منابع آزمون كتبى براى هر يك از مواد امتحانى به شرح جدول شماره 2 مى باشد.

جدول شماره 2- منابع تهيه سؤالات آزمون مرحله اوّل

عنوان آزمون منابع تهيه سؤال احكام و مناسك حج 1- مناسك حج حضرت امام خمينى (ره) 2- احكام دين، تأليف حجةالاسلام والمسلمين آقاى فلاح زاده

ص: 195

آگاهى نسبت به كشور عربستان 1- شناخت عربستان 2- آشنايى با قوانين و مقررات عربستان تأليف آقاى دكتر طالقانى مباحث عقيدتى 1- آيين وهابيت تأليف آيت اللَّه جعفر سبحانى 2- فقه تطبيقى تأليف حجج اسلام مهدى پيشوايى و حسين گودرزى تاريخ اسلام و اماكن مكه و مدينه 1- فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام- ص- تأليف آيت اللَّه جعفر سبحانى 2- آثار اسلامى مكه و مدينه تأليف حجت الاسلام و المسلمين رسول جعفريان اسرار و معارف حج در راه برپايى حج ابراهيمى تأليف حجت الاسلام و المسلمين عميد زنجانى آشنايى با شيوه مديريت در حج و مسائل مربوط به آن 1- مديريت در كاروانهاى حج از انتشارات نشر مشعر 2- كمكهاى اوليه ويژه حج- آتش نشانى، از انتشارات نشر مشعر 3- دستور العملهاى اجرايى حج 76- بهداشت در حج، از انتشارات نشر مشعراطلاعات جغرافيايى اطلس مدينه منوره، از انتشارات نشر مشعرزبان عربى حوارات حول شؤون الحج، از انتشارات نشر مشعر

3- 2- آزمون مرحله اول در صبح جمعه 23/ 3/ 1376 در محلهايى كه متعاقباً اعلام خواهد شد به طور همزمان برگزار مى گردد.

4- 2- پس از برگزارى آزمون مرحله اول (آزمون كتبى تستى)، فهرست اسامى پذيرفته شدگان مرحله اوّل از بين متقاضيان هريك از شهرستانهاى مختلف

ص: 196

كشور بر اساس نمره كلّ اكتسابى آزمون كتبى و نمره حاصل از سوابق و اولويتهاى داوطلبان، تا 3 برابر ظرفيت مورد نياز هر يك از شهرستانها استخراج و اعلام خواهد شد.

3- آزمون مرحله دوّم (مصاحبه): از كليّه پذيرفته شدگان آزمون مرحله اول، بر اساس برنامه زمانى كه به همراه فهرست اسامى آنان اعلام مى گردد، براى شركت در مصاحبه حضورى دعوت به عمل خواهد آمد. مصاحبه حضورى منحصراً در تهران برگزار مى گردد و شامل موارد زير مى باشد:

1- 3- مديريت و وظايف مدير در حج درباره احكام حج و آشنايى با اماكن مدينه و مكه و تاريخ اسلام و قدرت مديريت.

2- 3- مكالمه زبان عربى.

3- 3- روان خوانى قرآن مجيد.

ز- سوابق و اولويت ها

هر داوطلب مى تواند با ارائه مدرك معتبر در رابطه با موارد ذيل، از امتيازات در نظر گرفته شده در گزينش مرحله اول بهره مند شود.

1- سوابق حج تمتع شامل مديريت و معاونت و خدمه كاروانها، بازرسين و اعضاى ستادهاى حج بر اساس گواهى سازمان حج و زيارت و بعثه مقام معظم رهبرى و يا ارائه تصوير كارت معاونت و خدمه كاروان و احكام مديريت يا بازرسى و ستادى.

2- مدارك تحصيلى به ترتيب اولويت شامل دكترى، فوق ليسانس، ليسانس، فوق ديپلم، ديپلم، بر اساس گواهى مراجع ذيربط.

3- سوابق شركت در دفاع مقدس به ازاى مدت حضور در جبهه هاى نبرد حق عليه باطل، بر اساس گواهى نيروى مقاومت بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامى استان يا اداره عمليات و خدمات پرسنلى ستاد مشترك سپاه پاسداران انقلاب اسلامى مركز (فرم شماره 1) و يا اداره كل امور جهادگران استان (فرم شماره 2).

4- سوابق آزادگى براى آزادگان سرافراز مبنى بر مدت اسارت آنان از ستاد رسيدگى به امور آزادگان استان ذيربط (فرم شماره 3).

5- سوابق جانبازى براى جانبازان عزيز انقلاب اسلامى با معلوليت 25 درصد به بالا از ستاد بنياد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامى استان ذيربط (فرم شماره 4).

ص: 197

تذكر مهم: جانبازان عزيز انقلاب اسلامى در صورتى كه داراى كارت جانبازى باشند، مى توانند تصوير كارت جانبازى را ارسال دارند.

6- بستگى با شهداى گرانقدر انقلاب اسلامى شامل فرزند، برادر، پدر و همسر شهيد بر اساس گواهى بنياد شهيد انقلاب اسلامى استان ذيربط.

7- آن دسته از داوطلبانى كه در حال حاضر اشتغال به تحصيل دارند، با ارائه گواهى از دانشگاه مربوط، مبنى بر گذراندن تعداد واحدهاى مورد نياز مقاطع تحصيلى از امتياز و نمره آن مقطع مى توانند استفاده نمايند؛ مثلًا دانشجويان كارشناسى با ارائه گواهى، گذراندن واحدهاى مورد نياز مقطع فوق ديپلم از نمره آن بهره مند خواهند شد.

ح- نحوه گزينش نهايى مرحله اول

1- گزينش آزمون مرحله اوّل از بين داوطلبانى كه حد نصاب نمره علمى لازم را بر اساس مواد آزمون كتبى احراز كرده باشند، با توجه به ضوابط مربوط انجام خواهد شد.

2- گزينش نهايى آزمون مرحله اول بر اساس نمره كل حاصل از 90 درصد نمره آزمون كتبى و 10 درصد نمره اكتسابى از سوابق و اولويت ها (مجموع امتيازات داوطلب بر اساس ضوابط بند «ز» اين دفترچه) انجام خواهد شد.

تذكر: در صورتى كه در هريك از شهرستانها، تعداد زائران به حد نصاب تشكيل يك كاروان برسد، براى آن شهرستان مدير تعيين مى گردد.

ط- ثبت نام براى شركت در آزمون

هر داوطلب براى ثبت نام بايد پس از مطالعه دقيق دفترچه، چنانچه واجد شرايط شركت در آزمون باشد اقدامات زير را انجام دهد.

1- مبلغ 000، 20 ريال (بيست هزار ريال) بابت ثبت نام و شركت در آزمون سراسرى مديريت كاروان حج تمتع سال 1377 به حساب شماره 90035 نزد بانك ملى ايران شعبه سازمان حج و زيارت، بنام در آمدهاى متفرقه سازمان حج و زيارت (قابل پرداخت در كليه شعب بانك ملى ايران در سراسر كشور) پرداخت و رسيد آن را دريافت دارد.

2- تقاضانامه ثبت نام در آزمون (فرم ب) را به صورتى كه در بند «ك» شرح داده مى شود تنظيم و تكميل كند.

3- پشت و روى برگ مشخصات

ص: 198

داوطلبان آزمون ورودى كاروانهاى حج تمتع (فرم الف) را به طور كامل، دقيق و خوانا تكميل نمايد.

4- مدارك لازم ديگر را با توجه به وضعيت خود تهيه نمايد.

5- تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) تكميل شده و مدارك لازم ديگر را در داخل پاكتى به قطع 25* 17 قرار دهد.

6- مشخصات خود و نشانى كامل و دقيق پستى خود را روى پاكت مربوط بنويسد.

7- پاكت حاوى مدارك ثبت نام را از تاريخ 20/ 8/ 75 لغايت 20/ 9/ 75 از طريق پست سفارشى به آدرس تهران- صندوق پستى شماره 11115- 14578- سازمان حج و زيارت- اداره كل امور راهنمايان و ستادها ارسال و رسيد أخذ نمايد.

ى- مدارك لازم براى ثبت نام و شركت در آزمون

مداركى كه داوطلب براى ثبت نام و شركت در آزمون بايد در پاكت قرار دهد و آن را حداكثر تا 20/ 9/ 75 از طريق پست سفارشى به آدرس فوق (كه در بند «ط» آمد) ارسال دارد به شرح زير است:

1- تقاضانامه تكميل شده ثبت نام (فرم ب).

2- چهار قطعه عكس 4* 3 داوطلب كه در سال جارى گرفته شده و تمام رخ بوده و پشت هر كدام به ترتيب نام خانوادگى، نام، شماره شناسنامه و سال تولد داوطلب نوشته شده باشد.

تبصره- يك قطعه از چهار قطعه عكس روى تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) قطعه ديگر از آن در روى برگ مشخصات داوطلبان آزمون مديريت كاروانهاى حج تمتع (فرم الف) الصاق گردد و دو قطعه ديگر به همراه ساير مدارك ارسال شود.

3- يك نسخه فتوكپى از كليه صفحات شناسنامه.

4- فتوكپى آخرين مدرك تحصيلى يا تأييديه آخرين مدرك تحصيلى.

5- اصل رسيد بانكى مبنى بر واريز مبلغ 000، 20 ريال (بيست هزار ريال) بابت ثبت نام در آزمون واريز شده به حساب شماره 90035 نزد بانك ملى ايران شعبه سازمان حج و زيارت به نام در آمدهاى متفرقه سازمان حج و زيارت (قابل پرداخت در كليه شعب بانك ملى ايران) كه به نام داوطلب صادر شده و عارى از هرگونه خدشه و يا قلم خوردگى باشد.

6- فتوكپى كارت پايان خدمت و يا

ص: 199

معافيت دائم براى متولدين سال 1337 به بعد.

7- اصل گواهى لازم و ممهور به مهر و امضاى هر يك از مسؤولين ذيربط براى استفاده كنندگان از امتيازات مندرج در بندهاى 1 تا 7 قسمت «ز».

تذكر مهم:

1- مدارك ارسالى به هيچ وجه مسترد نمى شود.

2- به مداركى كه بعد از تاريخ مقرر و يا به طريقى غير از پست سفارشى ارسال گردد ترتيب اثر داده نخواهد شد.

ك- نحوه تنظيم و تكميل تقاضانامه ثبت نام (فرم ب)

هر داوطلب بايد مندرجات برگ تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) را با دقت مطالعه كند و اطلاعات خواسته شده را در محل هاى مخصوص آن با خودكار آبى درج نمايد. در تكميل برگ تقاضانامه ثبت نام نكات زير بايد رعايت شود.

1- در رديفهاى 1 و 2، داوطلب بايد در محل خالى، نام خانوادگى و نام خود را مطابق اطلاعات مندرج در شناسنامه بطور كامل و خوانا بنويسد و سپس در جداول محل درج حرف به حرف نام خانوادگى از راست به چپ، نام خانوادگى و نام را كامل و خوانا بنويسد و سپس در جداول محل درج حرف به حرف نام خانوادگى از راست به چپ، نام خانوادگى و نام خود را حرف به حرف از راست به چپ وارد كند (در نوشتن حرف به حرف بايد صورت تنهاى حروف بزرگ نوشته شود). به عبارت ديگر، هر حرف را بايد به صورت تنهاى آن نوشت (نه به صورتى كه تلفظ مى شود و نه به صورت چسبيده آن). مثلًا (رضايى) را بايد به صورت ر ض ا ى ى نوشت. در جدول حرف از نوشتن مد () يا تشديد () يا الف محذوف (مانند الف بعد از لام در كلمه (الهه) يا همزه (ء) مانند همزه روى واو در كلمه (مؤيدى) خوددارى شود.

2- در رديف 3، داوطلب بايد نام پدر خود را بنويسد.

3- در رديفهاى 4 و 5 داوطلب بايد مطابق اطلاعات مندرج در شناسنامه خود، به ترتيب شماره شناسنامه و سال تولد خود را با توجه به مندرجات شناسنامه بنويسد.

4- در رديفهاى 6 و 7، داوطلب بايد به ترتيب وضعيت تأهل (مجرد يا متأهل بودن) خود را مشخص و تعداد فرزندان خود را بنويسد.

ص: 200

5- در رديف 8، داوطلب بايد مذهب خود را بنويسد.

6- در رديف 9، داوطلب بايد با گذاشتن علامت* (ضربدر) در يكى از مربعهاى 1 تا 6 ميزان تحصيلات خود را مشخص كند.

7- در رديف 10، داوطلب بايد با گذاشتن علامت* (ضربدر) در يكى از مربعهاى 1 و يا 2 وضعيت نظام وظيفه خود را مشخص نمايد.

8- در رديف 11، داوطلب بايد عنوان شغل و مسؤوليت خود را، كه در حال حاضر به آن اشتغال دارد، بنويسد.

9- در رديفهاى 12 و 13، داوطلب بايد مطابق اطلاعات مندرج در شناسنامه خود به ترتيب: نام استان، شهرستان محل تولد و نام استان و شهرستان محل صدور شناسنامه خود را بنويسد.

10- در رديف 14، داوطلب بايد سابقه تشرف به حج (در سمت هاى مدير، خدمه، بازرس، كادر ستادى حج) را به ترتيب سال تشرف، از اوّلين سال تشرف تا كنون در جدول مربوط درج و ساير مندرجات جدول مربوط را تكميل نمايد.

گفتنى است كه داوطلب به منظور استفاده از امتيازات اين بخش، ضرورت دارد براى هر بار تشرف به حج گواهى معتبر و قابل قبول به ضميمه تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) ارسال دارد.

11- در رديف 15، كه مخصوص داوطلبان رزمنده مى باشد، بايد مدت حضور در جبهه هاى نبرد حق عليه باطل از تاريخ 31/ 6/ 59 تا كنون را به ماه و براساس گواهى صادره (فرم شماره 1) با امضا و مهر مسؤول نيروى مقاومت بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامى ايرانِ استانِ ذيربط و يا اداره عمليات و خدمات پرسنلى ستاد مشترك سپاه پاسداران انقلاب اسلامى مركز و يا بر اساس گواهى صادره (فرم شماره 2) با امضا و مهر مدير كلّ امور جهادگران استان ذيربط، در جدول مربوط، هم به حروف و هم به عدد بنويسد. در ضمن چنين داوطلبى بايد منحصراً بر حسب مورد اصل فرم شماره 1 و يا فرم شماره 2 را پس از تكميل و تأييد آن توسط مسؤول ذيربط به همراه فرم تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) ارسال دارد. در غير اين صورت نمى تواند از امتياز مربوط به رزمندگان بهره مند شود.

12- در رديف 16، كه مخصوص داوطلبان آزاده مى باشد، داوطلب آزاده بايد مدت اسارت خود را بر اساس گواهى صادره

ص: 201

(فرم شماره 3) با امضا و مُهر و مسؤول ستاد رسيدگى به امور آزادگان استان ذيربط، در جدول مربوط، هم به حروف و هم به عدد بنويسيد. در ضمن چنين داوطلبى بايد منحصراً اصل فرم شماره 3 را پس از تكميل و تأييد آن توسط مسؤول ذيربط، به همراه فرم تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) ارسال دارد. در غير اين صورت نمى تواند از امتياز مربوط به آزادگان بهرمند شود.

13- در رديف 17، كه مخصوص داوطلبان جانباز يا معلوليت حداقل 25 درصد به بالا مى باشد، داوطلب جانباز بايد درصد معلوليت خود را براساس گواهى صادره (فرم شماره 4) با امضا و مهر مسؤول ستاد بنياد مستضعفان و جانبازانِ انقلاب اسلامى استانِ ذيربط و يا بر اساس درصد معلوليت مشخص شده در كارت جانبازى، در جدول مربوط، هم به حروف و هم به عدد بنويسد. در ضمن چنين داوطلبى بايد منحصراً اصل فرم شماره 4 را پس از تكميل و تأييد آن توسط مسؤول ذيربط، به همراه فرم تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) ارسال دارد و يا فتوكپى كارت جانبازى را بهمراه فرم تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) ارسال نمايد. در غير اين صورت نمى تواند از امتياز مربوط به جانبازان بهره مند شود.

14- در رديف 18، كه مخصوص خانواده معظم شهدا مى باشد، داوطلب بايد نسبت و بستگى خود را با شهيد يا مفقود الأثر و يا اسير والا مقام بر اساس گواهى صادره (فرم شماره 5) با امضا و مهر مسؤول بنياد شهيد انقلاب اسلامى استانِ ذيربط منحصراً باگذاشتن علامت* (ضربدر) در يكى از مربعهاى 1، 2، 3 و يا 4 مشخص نمايد. در ضمن چنين داوطلبى بايد منحصراً اصل فرم شماره 5 را پس از تكميل و تأييد آن توسط مسؤول ذيربط به همراه فرم تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) ارسال دارد. در غير اين صورت نمى تواند از امتياز مربوط به خانواده معظم شهدا بهره مند شود.

15- در رديف 19، داوطلب بايد نام استان محل اقامت و شهرستان محل اقامت و كد شهرستان محل اقامت خود را با توجه به جدول شماره 3 به طور كاملًا خوانا بنويسد.

تذكر خيلى مهم: نظر به اين كه اساس گزينش و انتخاب مديران حج با توجه به شهرستان محل اقامت صورت مى گيرد، لذا هر داوطلب بايد دقيقاً با توجه به جدول شماره 3 مندرج در صفحات 8 تا 10 اين دفترچه، نام دقيق استان

ص: 202

و شهرستان محل اقامت و كد شهرستان مربوط خود را استخراج و در جدول مربوط در بند 19 تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) بنويسد. بديهى است هر نوع اشتباه در درج عنوان استان، شهرستان و كد شهرستان محل اقامت متقاضى، موجب خواهد شد كه وى از شركت در گزينش حذف گردد.

مثال: داوطلبى كه شهرستان محل اقامت وى شهرستان اسفراين استان خراسان مى باشد بايد كد شهرستان اسفراين را كه 367 مى باشد از جدول شماره 3 استخراج در محل مربوط بنويسد.

16- در رديف 20، داوطلب بايد نشانى پستى محل سكونت خود را به طور دقيق و خوانا بنويسد و نسبت به درج شماره تلفنى كه بتواند در صورت ضرورت با وى تماس گرفت اقدام نمايد.

17- در رديف 21، داوطلب بايد نشانى پستى محل كار خود را به طور دقيق و خوانا بنويسد و نسبت به درج شماره تلفنى كه بتوان در صورت ضرورت با وى تماس گرفت اقدام نمايد.

18- هر داوطلب پس از تكميل مندرجات فرم تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) بايد ذيل آن را مطالعه و سپس نسبت به تكميل وامضاى قسمت مربوط نيز اقدام نمايد.

تذكرات مهم:

1- هر دواطلب براى استفاده از سوابق و اولويت هاى مندرج در بند «ز»، در گزينش آزمون مرحله اول بايد برحسب مورد اصل گواهى مشخص شده را با امضا و مهر مسؤول ذيربط به همراه تقاضانامه ثبت نام (فرم ب) ارسال دارد.

2- آن دسته از داوطلبانى كه با توجه به ضوابط مندرج در بند «ز» (سوابق و اولويت ها) واجد شرايط بيش از يكى از بندهاى 3، 4، 5 و يا 6 باشند بايد برحسب مورد ضمن علامتگذارى مورد مربوط در فرم تقاضانامه ثبت نام (فرم ب)، گواهى هاى لازم را با امضا و مهر مسؤول مربوط ارسال دارند تا بتوانند از امتيازات آن بهره مند گردند. براى مثال داوطلبى كه هم رزمنده مى باشد و هم آزاده بوده و هم جانباز با معلوليت 25 در صد به بالا بوده و هم جزو خانواده شهدا محسوب مى گردد، بايد براى استفاده از امتياز رزمندگى فرم شماره 1 و يا فرم شماره 2، براى استفاده از امتياز مربوط به آزادگان فرم شماره 3، براى استفاده از امتياز جانبازان، فرم شماره 4 و براى استفاده از امتياز خانواده معظم شهدا فرم شماره 5 را بر حسب مورد بايد با امضا و مهر مسؤول ذيربط، به ضميمه تقاضانامه ثبت

ص: 203

نام ارسال دارد تا بتواند از امتيازات هريك از آنها استفاده نمايد.

داوطلبان مى توانند پس از مطالعه دقيق مطالب مطرح شده در صورت نياز براى كسب راهنمايى بيشر و اخذ فرم ها و دفاتر همه روزه در وقت ادارى با دفاتر حج و زيارت استانها و شهرستانهاى ذيربط تماس حاصل نمايند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109