ميقات حج-جلد 18

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

حج در كلام امام راحل- قدس سره-

حج در كلام رهبر و بنيانگذار جمهورى اسلامى حضرت امام خمينى- قدس سره-

ص: 5

از زائران محترم كشور ايران تقاضا دارم كه توجه كنند از چه كشورى مى روند و به سوى كى روى آورده اند.

از كشورى مى روند كه براى اسلام عزيز و اجراى احكام نورانى آن به جاى احكام طاغوت به پاخاسته و زن و مرد و پير و جوان هر چه داشته اند فدا كرده اند؛ جوانان عزيز متعهدى كه هر يك از آنها ارزش هاى الهى اى دارند كه ما از درك آن عاجزيم، شهيد شده اند و معلول گرديده اند و به اسارت در آمده اند و ملتى كه مشتاقانه در راه خدا از جان و جوان و مال و منال خود گذشته اند و داغ عزيزان خود را به جان خريده اند.

و به سوى كشورى مى روند كه خانه خداوند تعالى و كعبه آمال انبياى عظام و اولياى گرام و محطّ وحى و مهبط جبرئيل امين و ملائكةاللَّه است.

به سوى خدا مى روند تا هر حركت و سكونشان الهى باشد.

و به سوى قربانگاه اسماعيل عزيز مى روند كه دستور گذشتن از هر چيز را در راه او به ما داد.

و به سوى مدينه محمد- ص- مى روند تا محمدى شوند و چگونه زيستن و چگونه مجاهدت كردن و چگونه رفتن به سوى معشوق را بياموزند.

رفته اند به سوى قبر رسول عظيم الشأن و قبور اولياى عظيم المنزله اى كه لحظه اى به

ص: 6

دنيا و زخارف آن توجه نكرده اند و بجز خدا و اوامر او نينديشيده اند و بجز رضاى او قدم برنداشته اند.

پس آگاه باشيد كه از كجا و به كجا مى رويد. تكليف شما جداً زياد است و حركات و اعمال شما علاوه بر آن كه در محضر حق تعالى و حضور او است و در مراقبت اولياء اللَّه و ملائكه است، در پيش چشمان هزاران زائرى است كه از كشورهاى اسلامى و از سراسر جهان به آنجا آمده اند و چه بسا تحت تأثير تبليغات دامنه دار رسانه هاى گروهى دشمنان اسلام و ايران قرارگرفته اند كه از هر صبح تا شام بسيارى از وقت خود را صرف دروغ پردازى درباره اسلام و ملت ايران و دست اندركاران خدمت گزار اين كشور مظلوم كرده و مى كنند و مردم بپاخاسته اين مرز و بوم را بغير از آنچه هستند معرفى مى كنند، كه شايد بواسطه اين تبليغات، بسيارى از مردم مسلمان جهان يا باور نموده يا در ابهام بسر برند. و نيز از ملت عزيزمان، معلولين و شهيدان زنده و بازماندگان و وابستگان به آنان كه در كاروانها كم نيستند مراقب اعمال شما هستند. و اينك شماييد و اين بار سنگين امانت الهى و تكليف اسلامى و وجدان و فطرت خود.

ص: 7

حج در كلام رهبر معظم انقلاب- مد ظله العالى-

حج در كلام رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيت اللَّه خامنه اى- مد ظله العالى-

... امروز هر كس وضع دشوار ملتهاى مسلمان و تسلط دولت جبار ايالات متحده بر آنان را بداند.

هر كس از جنايات صهيونيست ها و توطئه هاى پنهان آنان عليه كشورهاى مسلمان آگاه باشد.

هر كس از پيشرفت اين غده بدخيم سرطانى در اركان اقتصادى و سياسى دولتهاى منطقه احساس خطر كند.

هر كس وضع تيره ملت فلسطين را ببيند كه در اردوگاههاى غربت، رنج مى برند و خانه و كاشانه خود را در تصرف جلادان خويش مى بينند ...

هر كس اين حقايق را دانسته و از غيرت اسلامى و احساس وظيفه دينى برخوردار باشد، ترديد نخواهد كرد كه از دست دادن ذخيره عظيم حج و ضايع كردن اين پشتوانه مستحكم الهى، براى اسلام و مسلمين خسارتى بى جبران و گناهى بى غفران است.

ضعف كنونى دولتهاى مسلمان، و تفرقه مصيبت بار كشورهاى اسلامى واقعياتى نيستند كه بشود كتمان يا انكار كرد.

امروز جهان عرب به دست خود، خود را در شرايطى قرار داده است كه متأسفانه قادر نيست حتى براى يك روز پاى در ميدان جنگ با دشمن غاصب سرزمين هايش بگذارد و از

ص: 8

ملت لبنان كه قربانى جنايت دولت غاصب صهيونيست است دفاع كند.

امروز در حاليكه ابزارهاى جنگ هوايى و دفاع هوايى با قيمت هاى افسانه اى از كارخانه جات غربى در انبارهاى اين كشورها انباشته شده، هواپيماهاى صهيونيست هاى خونخوار آزادانه خانه و كاشانه مردم عرب را بر سر آنان ويران مى كنند و هيچيك از اين دولتها نمى توانند راه آن را ببندند. اين حقايق تلخ به اضافه نفوذ سياسى قدرتهاى استكبارى در بسيارى از اين كشورها و هجوم بدون مانعى كه براى تسخير فرهنگى كامل آن كشورها مى شود و مصائب فراوان و هشدار دهنده ديگر، براى هر وجدان پاك و عقل سالمى كافى است تا تشخيص دهند كه كشورها و ملت هاى اسلامى و مجموعه نمونه برداشته آن كه اينك در گرد كعبه شريف و در مواقف متبرك سرزمين وحى حضور دارند، بيش از هميشه به معنا و روح حج و به ذخيره هاى انباشته آن نيازمندند و حتم است كه از آن بهره بردارند. اين است سخن ما و اين است داعيه ما درباره حج و درباره ديگر شعائر نجاتبخش اسلامى. (1) پى نوشتها:


1- پيام رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيت اللَّه خامنه اى- مد ظله العالى- به مناسبت برگزارى كنگره حج. 4/ ذيحجه/ 1416 ه. ق.- 4/ 2/ 1375 ه. ش.

ص: 9

اسرار و معارف حج

ص: 10

در جستجوى اهداف و حكمتهاى مراسم حج- 2

سيد محمدباقر حجتى

«طواف» يا «طليعه مراسم عمره تمتع»

وقتى مُحرم به سرزمين امن الهى درمى آيد؛ نخستين وظيفه اى را كه بايد آن را ايفا كند هفت بار طواف بر گرد كعبه است. اما براى اين كه اين تكليف را برگزار نمايد، سزا و مستحب است از «باب بنى شيبه» بر مسجدالحرام وارد شود، (1) تا بتِ «هُبَل» را كه در اين رهگذر مدفون است پايمال كند، و با اوّلين گام خويش در ورود به مسجد و پرستشگاهِ خداى يگانه، شرك ستيزى خود را قبل از طواف آغاز نمايد. و با چنين عملى سمبليك و رمزگونه جز خداى يگانه، همه معبودان دگر را لگدكوب سازد و برائت خود را از شرك و مشركين اعلام نمايد؛ و با طرد ايده شرك، آنگاه در خود استعداد و آمادگى براى طواف بر پيرامون خانه اى فراهم آوَرَد كه مظهر يگانه پرستى است.

نياى نخستين بشر؛ يعنى حضرت آدم- عليه السلام- كه فرشتگان توحيدپيشه و درازپيشينه در يگانه پرستى، به خضوع و سجود در پيشگاهش مأمور گشته بودند- پى و اساسِ اين خانه را نهاد و براى اوّلين بار بر گرد همين خانه با راهنمايى فرشتگان به طواف پرداخت، و همين فرشتگان به آدم خاطرنشان شدند كه ما هزار سال پيش از تو مراسم حج را به جاى مى آورديم و چون پيشاهنگانى بر گرد اين خانه، آدم را به طواف آن رهنمون شدند.


1- الروضة البهية، ج 2، ص 253

ص: 11

بنابر اين فرشتگان قرنها- كه با تعبير «هزار سال»، سابقه طواف آنها در روايات گوشزد شده و ظاهراً نبايد اين تعبير را در مرز و ظرف چنان شمارى گرفتارِ تنگنا ساخت؛ و بلكه نمايانگر سابقه اى بس ديرينه تر از هزار سال. تا درازاى آغاز آفرينش هستى تا زمان خلقت آدم را در خود مى گنجاند پيرامون اين نقطه از كره خاكى و قلب تپنده توحيد به طواف خود آغاز كرده و بدان تداوم بخشيدند؛ چون اين نقطه همانگونه كه در احاديث متعددى آمده، محاذى با عرش الهى و مطاف فرشتگان در عالم ملكوت است.

مُحْرِم كه در برابر نقطه اى محاذى عرش خدا، پايگاهى را احساس مى كند، اگر چنان محورى را درست باز يابد و مبدأ اين گردش و چرخش را درست شناسايى كند كه از چه جايگاهى بدينسان بر زاويه اى از اين خانه خودنمايى مى كند، بارقه اى در دل او به هم مى رسد كه گامهاى او را به مبدأ اين طواف و گردش، به تحرك وامى دارد؛ و مى فهمد كه در چنين ايستگاهى است كه بايد همه توان بدنى و روحى خود را به كار اندازد و همه وجود خويش را براى گردش در پيرامون حريم الهى به پويايى و تحرك از همين نقطه وادارَدْ: از حجرالاسود كه هرگز در طول تاريخ بناى كعبه، به شرك نيالوده و مورد پرستش قرار نگرفته است.

حاجى به كوى يار مى رسد و با آغاز كردن گردش خود پيرامون خانه خدا از محلى كه حجرالاسود در آن نصب شده است و ماجراى نصب آن نمايانگر حلّ اختلافات و درگيرى مردمى بى فرهنگ و فاقد نظام و سازمان است بايد با اين نشانه همبستگى آفرين و اختلاف سوز با برادران و خواهران ديگرى كه فرهنگ و تعاليم اسلامى ميان آنها وحدت برقرار ساخته همبستگى خود را استوارتر نموده و ريشه همه اختلافها را از بن بركنند.

ماجرا اين بود كه در مكّه سيلى به راه افتاد و كعبه را ويران ساخت. مردم مكه از ديرباز بدان حرمت و ارج مى نهادند، بر آن داشت آن را بازسازى كنند. وقتى مى خواستند كعبه را دوباره بر سر پا سازند مصالح ساختمانى آن را از چوب و تخته هاى كشتيى تدارك ديدند كه در ساحل دريا افكنده شده بود. اين كشتى را پادشاه روم از قلزم مصر در سوى حبشه گسيل داشت تا در آن دريا كليسايى را برپا سازند. مردم مكه كشتى ياد شده را خريدارى كرده و براى بازسازى كعبه از مصالح آن بهره جُستند.

وقتى تا محل نصب حجرالاسود، بناى كعبه را بالا بردند، ميان آنها بر سر نصب آن اختلاف پديد آمد كه چه كسى يا كسانى بايد عهده دار نصب آن گردند. سرانجام بر سر آن

ص: 12

شدند و چنين به توافق رسيدند: نخستين كسى كه از «باب بنى شيبه» وارد شود، او را به عنوان حَكَم و داور در رفع اين اختلاف برگزينند. اولين كسى كه از اين در بر مسجدالحرام درآمد رسول اكرم- صلّى اللَّه عليه وآله وسلّم- بود. و چون آن حضرت به صداقت و امانت و مبراى از هرگونه زشتيها و بدخواهى ها نامور بود، او را «محمد امين» مى خواندندو به همين عنوان نامور شده بود. لذا بر داورى آن حضرت- در جهت حلّ اين اختلاف و درگيرى- به توافق رسيدند و پيشنهادى را كه آن حضرت ارائه فرمودند پذيرا شدند، حضرت هوشمندانه طرحى ريخت كه رضاى همه افراد را تأمين مى كرد: رداى خود را بر روى زمين گستراند كه گويند عباى «طارونى» بود؛ حجرالاسود را از جا برداشت و در ميان اين ردا يا عبا نهاد و چهار تن از قريش را- كه سران آنها به شمار مى رفتند؛ «عتبة بن ابى ربيعة بن عبد شمس بن عبد مناف»، «اسود بن عبدالمطلب بن عبدالعزى بن قصى، ابوحذيفة بن مغيرة بن عمرو بن مخزوم» و «قس بوعدى سهمى»- انتخاب فرموده و گفت: هريك از اين چهار نفر گوشه اى از ردا را برگرفته و بدين طريق حجرالاسود را از روى زمين برفرازند، و آن را به محل نصب آن، جا به جا كنند و خودِ آن حضرت حجرالاسود را از ميان آن برداشت و در جايى كه هم اكنون قرار دارد نصب كرد. اين كار نخستين داورى انديشمندانه و كارى آميخته به فضيلت بود كه تا آن زمان ميان اين مردم جلب نظر مى كرد. يكى از همين ناظران- كه قرشى بود- از اين كه قرشيان در مقابل داورى فردى كه از آنها كم سالتر به نظر مى رسيد تسليم شدند و به پيشنهاد او گردن نهادند به شگفت درآمده و اظهار داشت: «من در شگفتم از اين مردم، مردمى كه از شرافت و عزّت و سرورى برخوردارند، و پير و سالخرده و كلان اند كسى را كه از همه آنها كم سن و سالتر و از تمام آنها تهى دست تر است، به عنوان حَكَم و داور و سرور خود گزين كردند؛ سوگند به «لات و عزّى» كه او در آينده بر شما تفوق يافته، و شما را تحت رياست خود گرفته، و بهره و نصيب ها را ميان شما توزيع نموده، و از اين پس حيثيت و اعتبارى شگرف در انتظار او خواهد بود. (1) اين رويداد تاريخى- علاوه بر آن كه مى توان در لابلاى آن نكاتِ ظريفى را جستجو كرد- آثار خوش آيندى را به ارمغان آورده و رمز و سمبلى براى حقايقى بود كه بايد براى هميشه و جاودانه رهنمودى سازنده باشد. قبل از آن كه حجرالاسود با تدابير هوشمندانه آن حضرت در جاى خود نصب گردد، اختلاف و نزاع قريش نزديك بود به درگيرىِ شديد و جنگى


1- مروج الذهب، ج 1، ص 627، 628

ص: 13

خونين منجر گردد؛ اما كارآيى آن حضرت در داورى و فرزانگى او در انديشه از اين فاجعه پيش گيرى كرده و همه گروهها را در اين افتخار سهيم ساخت، بدون اين كه كمترين تفرقه و اختلافى را برانگيزد و يا باعث گردد گروه خاصى در نصب حجرالاسود ويژگى يافته و موجب تفاخر و مباهات قومى بر قومى ديگر گردد.

نصب حجرالاسود آنهم بدينسان- كه بايد آن را بازدهِ عنايت الهى برشمرد و اتحاد و همبستگى اين اقوام را به ارمغان آورد- اشارتى است به اين نكته كه بايد كعبه با حجرالاسودش الهام بخشِ وحدت و همبستگى و انسجام كسانى باشد كه در سوى آن و روياروى با آن به نماز و نيايش مى پردازند، و همه مسلمانان در برابر اين نمودارِ وحدت آفرين، اختلافات را از ميان برداشته و با يكديگر برادرانه متحد گردند، و ربّ و خداوندگار يگانه اى كه چنين كانون توحيدى را بنياد نهاده پرستش نموده، و به كلمه توحيد و حبل الهى- كه ميان آنها پيوند استوارى برقرار مى سازد- چنگ آورند و از هرگونه تفرقه و گسستن از يكديگر سخت بپرهيزند.

طائفان بيت الهى و پروانه هاى در گردش پيرامون مشعل فروزان كعبه، بر مسجدى درمى آيند كه كعبه و رمز وحدت را در ميان دارد. آنان مى بايد طواف و گردش خود را از همان نقطه اى آغاز كنند كه در آن نقطه خداپرستان از ديرباز، و حتى مشركين قبل از طلوع خورشيد اسلام بر سر آن به توافق و اتحاد رسيده بودند.

فرشتگان و ملكوتيان با استلام حجرالاسود و بوسه زدن بر آن با نيايش زمينى و عالم ناسوتى، طليعه طواف خود را افتتاح مى كنند. و پس از اداى مراسم حج به آسمان برمى فرازند.

اگر فرشته اى به سوى زمين از جانب خداوند گسيل شود و مأموريتى بدو واگذار گردد، همراه با آن، زيارت خانه خدا از جمله وظايفى است كه به ايفاى آن توفيق مى يابد و هيچ فرشته در سوى زمين فرونمى آيد مگر آن كه چنين توفيقى نصيب او مى گردد. (1) انبيا از آدم تا خاتم- عليهم السلام- شرافت حج و طواف كعبه نصيبشان شد:

- آدم ابوالبشر به راهنمايى جبرائيل آيين حج را فراگرفته و با هفت شوط طواف بر گرد كعبه چنين فضيلتى را درك كرد. (2)- شيث نبى- عليه السلام- بدينسان مراسم حج برگزار كرد (3) و توانست به همان امرى توفيق يابد كه آدم ابوالبشر- از طايفه انسى و آدميان و آفريده هاى ساكنان زمين- بدان


1- اخبار مكه، ص 31
2- الوافى، ج 8، ص 130
3- مروج الذهب، ج 1، ص 419

ص: 14

كامياب گرديده و از پى نخستين انسان موحد با اين كانون توحيد انس و آشنايى برقرار ساخت.

شمار انبيايى را كه توفيق حج و طواف، نصيب آنها گشت تا هفتاد و پنج تن ياد كردند (1) كه در ميان آنها قبل از حضرت ابراهيم- عليه السلام-:

- قوم حضرت هود- عليه السلام- را داستانى درخور دانستن است. آن حضرت قوم «عاد» را به پرستش خداى يگانه فرامى خواند؛ ليكن آنان به نداى هود پاسخ مثبت نمى دادند، و به تكذيب او دلخوش بودند. خداوند مدت سه سال سرزمين آنان را از بارشِ باران محروم ساخت. شمارى از كسان خويش را رهسپار كعبه ساختند تا از خداوند بخواهند بر سرزمينشان باران بباراند. اينان طى چهل روز بر گرد كعبه به طواف مى پرداختند و آيين حج را به جاى مى آوردند. (2) آنچه بيش از همه درباره كعبه و حج، اذهان را به خود مشغول و معطوف مى سازد جريان مربوط به:

- حضرت ابراهيم خليل است كه سرزمين فراموش شده مكه را آباد كرد، سرزمينى كه نه حاصل خير بود و نه كسى رغبت اقامت در آن را داشت، و مى بايد اين نقطه از كره زمين به خاطر وجود كعبه در آن، بلندآوازه گردد.

ابراهيم كه از حيثيت والايى از نگاه يهود و نصارى و مسلمين برخوردار است و از آن رو كه همه انبياى پس از او، از ذريّه و نسل و نژاد او هستند، به «ابوالانبيا» نامبردار است، در راه دعوت مردم به خداى يكتا كمترين دريغى در مجاهدت و فداكارى او ديده نمى شود، و در طريق عقيده توحيدى و آرمان الهى آن چنان خطر مى كرد كه بارها در معرض مرگ قرار گرفت؛ ولى هرگز از پايمردى خود دست ننهاد.

ابراهيم در سرزمين «اور»- كه ميان دجله و فرات در قسمتِ هامون به طرف جنوب قرار دارد- پرورش يافت. و تاريخ، گوياى آن است در زمانى كه ابراهيم در عراق مى زيست تمدن و فرهنگِ «بابِل» بر عراق حاكم بود. مردم بابِل بتهاى متعددى را پرستش مى كردند و هر شهرى را ربّ و خداوندگارى بود، هرچند رسماً در برابر «اله اعظم» خاضع بودند و شمار «آلهه» و بتها نيز رو به قلّت و كاستى نهاده بود.

ابراهيم در اين محيط- كه تعدّد آلهه در آن جلب نظر مى كرد و پيكره هايى براى آنها تراشيدند و در پرستشگاهها نصب كرده بودند- مى زيست، اما با فكر صائب خود احساس مى كرد كه خدا يكى است و آن قدرتى كه بر هستى حاكم است يكتا و مُبرّى از همتا مى باشد؛ لذا تصميم گرفت مردم را از خرافه شرك برهاند و افكار و انديشه هاى آلوده آنان را از هرگونه


1- اخبار مكه، ص 57
2- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 2

ص: 15

تصوراتِ غلط و به بيراهه افتاده بپيرايد. خداوند متعال حضرت ابراهيم را با الهاماتِ هدايت آفرين، از رشد و ره يابى برخوردار ساخته و او را موظف كرد كه جامعه محيط خود را هشدار داده، اذهان آنها را از هاله هاى تيره شرك بسترد:

«ولقد آتينا ابراهيم رُشدَهُ من قبل وكنّا به عالمين. اذ قال لأبيه وقومه ما هذه التماثيل التى أنتم لها عاكفون» (1)

«به راستى (پيش از موسى و پيامبر گرامى اسلام- صلّى اللَّه عليه وآله وسلّم-) نيروى بينش راه صحيح را به ابراهيم اعطا كرديم و به لياقت و صلاحيت او براى اعطاى چنين نيرو، و يا به شايستگىِ او براى احراز نبوت آگاه بوديم. ابراهيم وقتى ديد كه به پرستش بتها دلخوش اند به پدرخوانده و مردم محيط خود در مقام سرزنش آنان گفت: اين مجسمه هاى دست سازِ شما، كه به پرستش آنها دل بسته و بدانها روى آورده ايد، چيست؟!»

ابراهيم لحظه اى از تحقير ايده هاى شرك آلود جامعه خويش بازنه ايستاد و از تهديد پدرخوانده خود و نيز طاغوتيان كمترين هراسى به خود راه نداد. چون ديد در برابر هشدارها و ارشادهاى او وقعى نمى نهند به چاره انديشى پرداخت، و نقشه اى بس هوشمندانه را طراحى كرد تا از رهگذر آن، افكار آنها را به كار انداخته و سرانجام به بى ثمر بودن و عجز و ناتوانى معبودان خويش زبان دل به اعتراف گشايند. در صدد درهم كوبيدن بتها برآمد و اين خود يك راه و رسم عملى براى شرك زدايى و ايجاد روحيه توحيد در مردم بود تا بازيابند كه بتها نه تنها سود و زيانى از ناحيه آنها عائد انسان نمى گردد؛ بلكه قادر نيستند از آسيبى كه به آنها روى مى آورد دفاع نمايند. پيدا است كه برهان و دليلِ عملى داراى كارآيى بيشترى از وعظ و ارشاد است. ابراهيم- عليه السلام- بتها را سرنگون كرده و آنها را درهم شكست. و با درهم كوفتن آنها عملًا استدلال كرد كه پرستش بتها بس نادرست و به دور از عقل و خرد است. اگر اين بتان شايسته احراز عنوان «آلهه» مى بودند از خويشتن حمايت مى كردند و به كسى كه نسبت به آنها سوء قصد! مى كرد و با تبر با آنها نبرد! آغاز كرده بود، آسيب مى رساندند.

هرچند كه ابراهيم را به محاكمه گرفتند؛ اما با پاسخى كه در عمل، آن را به كار گرفته و تبر را بر گردن بت بزرگ نهاده بود، در مقام پاسخ بازپرس گفت:

«بَلْ فعلهُ كبيرهم هذا فاسألوهم إن كانوا ينطقون» (2)

«بتهاى شما را اين بت بزرگ درهم شكسته است! اگر باور نمى داريد از آنها بپرسيد، به اين شرط اگر بتوانند زبان به سخن بگشايند!»


1- انبيا: 51 و 52
2- انبيا: 62

ص: 16

اين پاسخ ابراهيم آنان را متوجه اشتباه و كارهاى نابخردانه آنها كرده و به خوبى احساس كردند راه نادرستى را در پرستش بتها مى نوردند:

«فرجعوا الى أنفسهم فقالوا إنّكم أنتم الظّالمون» (1)

«به خود آمدند و انديشه راكدشان به كار افتاد؛ لذا گفتند: شما مسلماً در پرستش اين بتها به خويشتن ستم مى رانيد.»

ابراهيم از خُردسالى اهل استدلال بوده و چنان بدان خو گرفته بود كه همواره با فرزانگى و انديشمندانه مى زيست، و با دليل و برهانى گويا با همه مردم سخن مى گفت، و به نمرود كه تا حدّ الوهيت باد در دماغش افتاده بود، چنان محاجّه نمود كه بهت و حيرتِ حاضران محفل او را موجب گرديد:

«ألم تر إلى الّذى حاجّ إبراهيم فى ربّه أن آتاه اللَّه الملك اذ قال ابراهيم ربّى الّذى يُحيى و يميت قال أنا أُحيى و أُميت. قال ابراهيم فانّ اللَّه يأتى بالشّمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الّذى كفر، واللَّه لا يهدى القوم الظّالمين» (2)

«آيا به آن كسى كه خداوند مُلك و زمامدارى را به او اعطا كرد- و طغيان روحى او موجب گشت كه مدّعى الوهيت گردد- نمى نگرى كه درباره خداى يگانه با ابراهيم به محاجّه و ستيز متوسل شد تا حيثيت پوشالى خود را واقعى جلوه دهد. وقتى ابراهيم گفت ربّ و خداوندگار من قادر بر زنده كردن است و هم مرگ جانداران در يد قدرت او است. نمرود گفت: من هم بر چنين كارهايى توانا هستم وقتى ابراهيم ديد نمرود از حربه عوام فريبى سود مى جويد، و خود و اطرافيانش را با عملى نابخردانه بيش از پيش به غفلت و بى خبرى از حقايق سوق مى دهد، دليلى را كه حتى عوام و توده مردم عادى پذيراى آن هستند اقامه كرد و فرمود: خداوند يكتا خورشيد را از مشرق برمى آورد؛ تو آن را از مغرب برآور. نمرود كه بر كفر و ادعاى الوهيت خود پافشارى مى كرد، در برابر اين استدلال مبهوت و دچار سرگيجه شد؛ چراكه خداوند، مردمى را كه دانسته و خواسته با اصرار بر كفر و شرك، با خويشتن ستم پيشه اند به راه نمى آورد.»

شرك ستيزى ابراهيم- عليه السلام- و اهتمام او در نشر روحيه توحيدى در ميان جوامع معاصرش در جاى جاى قرآن كريم جلب نظر مى كند، و مى بينيم هرگز كمترين تزلزلى در پايدارى و پايمردى او در اين مبارزت و مجاهدت ديده نمى شود و در درون قفصِ منجنيق كه او را به فضا پرتاب مى كردند تا قعر تل عظيمى از آتش كه در ميانش افكنده شد جان


1- انبيا: 63
2- بقره: 258

ص: 17

و زبانش گوياى توحيد و مبلّغ بى وقفه و با شهامت براى جايگزين شدن يكتاپرستى در بسيط گيتى بود.

سرانجام، ابراهيم- عليه السلام- مى بايد نقاطى را براى اشاعه توحيد و يكتاپرستى پشت گذارد تا به مكه درآيد و كانون توحيد جهانى را در اين سرزمين بنياد كند.

كوچيدن به مصر

ابراهيم- عليه السلام- مدّتى در «حرّان» اقامت گزيد و با دختر عمه اش ساره ازدواج كرد، اما جز حضرت لوط- عليه السلام- و شمارى اندك از مردم، به دعوت توحيدى او پاسخ مثبت ندادند، به مهاجرت از اين ديار مصمم گشت. علت آن درگيرى شديد و فرساينده اى بود كه ميان اين اقليت خداپرست پديد آمده بود لذا از آنها روى گردان شد:

«فآمن له لوط وقال انّى مهاجر الى ربّى انّه هو العزيز الحكيم» (1)

«لوط- عليه السلام- [و تنى چند] به ابراهيم در «حرّان» ايمان آوردند، و گفت مسلّماً من به سوى خداوندگار كارسازم از اين ديار مى كوچم؛ چراكه او فرازمندِ شكست ناپذير فرزانه است.»

خداوند چنين پايگاه روحى حضرت ابراهيم و همرزمان او را در پايمردىِ بر توحيد، و گريز ناگزير او را مى ستايد، و به بيزارى و نفرت آنها از محيط عفن و شرك آلود «حرّان» ارج مى نهد:

«قد كانت لكم أُسوة حسنة فى ابراهيم والّذين معه اذ قالوا انّا بُراء منكم وممّا تعبدون من دون اللَّه كفرنا بكم وبدا بيننا وبينكم البغضاء أبداً حتّى تؤمنوا باللَّه وحده ...» (2)

«ابراهيم و كسانى كه او را در توحيد هميارى كردند، اسوه و سرمشقى شايسته پيروى و نيك مقتدايى بودند؛ چراكه به جامعه مردم «حران» اخطار كردند، محققاً ما از شما و معبودانى كه در كنار خداى يگانه آنها را مى پرستيدند، بيزار و گريزانيم، ما نابورى و انكار خود را در برابر عقيده هاى خرافىِ شما اعلام مى نماييم و براى هميشه ميان ما و شما بغض و كينه و نفرت حكم فرما است مگر آنگاه كه به خداى يگانه ايمان آوريد.»

ابراهيم و همراهان به سرزمين شام روى نهادند. مدت كوتاهى در آن درنگ نمودند؛ اما قحطى و كمبود آذوقه و خشكسالى آنان را بر آن داشت آن را ترك گفته و آهنگ مصر


1- عنكبوت: 26
2- ممتحنه: 4

ص: 18

نمايند. از مصر به فلسطين بازگشت. همسرش و نيز هاجر كه خدمتكار او بود، او را همراهى مى كردند. ابراهيم علاقه داشت داراى فرزندى شود و «ساره» همسر ابراهيم چون سالمند و عقيم و سَتَرْوَن بود به ابراهيم پيشنهاد كرد با هاجر ازدواج كند تا خداوند فرزندى به او ارزانى دارد. ثمره اين ازدواج تولد حضرت اسماعيل بود. در سِفر تكوين آمده است: «و اما اسماعيل، من گفتار و درخواست تو را درباره او شنيدم و من هم اكنون مقدم او را تبريك گفته و بركاتى از سوى خود نصيب او مى سازم، و فزونى را در نسل و نژاد او به هم مى رسانم و ... و او را به صورت امت بزرگى مقرر داشته و جمع فراوانى از تبار او را در دنيا فراهم مى آورم.» (1) اين مطلب را بايد بشارتى به امت حضرت محمد- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- برشمرد؛ زيرا آن حضرت و نيز عربِ حجاز از نسل و نژاد اسماعيل بودند. اين وعده و نويد درباره ذريه و نسل اسماعيل به وسيله پيامبر اسلام- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و امت او تحقق پذيرفت.

هجرت ابراهيم و اسماعيل- عليهماالسلام- به مكه

پس از زادن اسماعيل، هاجر از اين كه فرزندى چون او را در كنار خود احساس مى كرد، به خود مى باليد و همين حادثه، حسرت و غيرت را در ساره برمى انگيخت. از ابراهيم درخواست كرد كه آن دو را از محيط زندگانى او دور نگاه دارد؛ چراكه حضور آنها در جايگاهى كه زندگانى مى كرد براى ساره تحمل ناپذير مى نمود.

ابراهيم به درخواست هاجر- براى هدفى كه خدا مى خواست- پاسخ مثبت داد. خداوند به ابراهيم وحى كرد هاجر و اسماعيل را با خود همراه ساخته و با آنها- در حالى كه اسماعيل طفلى شيرخوار بود- به مكه رهسپار گردند. اراده خداوند راهنماى اين سفر سرنوشت ساز بود؛ و سفر ادامه يافت تا آنجا كه خداوند متعال به ابراهيم فرمان داد در سرزمينى به دور از آبادى، در پايگاهى كه بيت اللَّه الحرام بنا مى شود درنگ كند، و پايان سفر آنها و مقصدشان را در اين نقطه اعلام كرد.

ابراهيم، هاجر و اسماعيل را در اين سرزمين خشك و فاقد آب و گياه فرود آورد، و آنان را تنها گذاشته و خود از راهى كه آمده بود بازگشت. هاجر از پى او آمد و گفت: كجا مى روى و براى چه كسى ما را در اين وادى وحشتناك و سرزمين خشك وامى گذارى؟ چندبار هاجر براى برانگيختن عاطفه و احساس پدر و فرزندى و همسرى، اين سخن را تكرار كرد؛ ولى ابراهيم با بى تفاوتى راه بازگشت را ادامه مى داد. هاجر گفت: آيا خداوند تو را به اين كار فرمان


1- فصل 7، آيه 20.

ص: 19

داده است؟ پاسخ داد: آرى. هاجر گفت: در اين صورت خداوند ما را مورد بى اعتنايى و بى مهرى خود قرار نمى دهد. آنگاه به جايى كه اسماعيل را در آن گذارده بود مراجعت كرد.

اما ابراهيم على رغم آن كه به چنين كارى از سوى خدا دست يازيد، قلبش پريشان بوده و از فراق زن و فرزندش سخت افسرده بود؛ ولى اراده خداوند بر اراده او چيره گشت و خويشتن را تسليم امر الهى احساس مى كرد و راه بازگشت را ادامه مى داد و به درگاه پروردگارش مى ناليد و او را با آن سخنى كه خداوند در قرآن كريم بازگو فرموده، مى خواند:

«ربّنا انّى أسكنت من ذرّيتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة فاجعل أفئدةً من النّاس تهوى اليهم وارزُقهم من الثّمرات لعلّهم يشكرون» (1)

«پروردگارا! تو مى دانى كه من به راستى زن و فرزندم را در درّه اى كه فاقد آب و گياه و غير قابل كشت و زرع است كنار خانه محترم تو سُكنى دادم، پروردگارا! اين كار از آن رو است كه نماز را به پاى دارند. پس قلبهايى از مردم را به سوى آنها معطوف ساز تا براى دلگرمى آنها و رهايى آنان از تنهايى به سوى آنها جلب شود، و از ثمرات و آذوقه هاىِ درخور به آنها ارزانى دار تا سپاس نعمتهاى تو دارند.»

ابراهيم با اين دعا و درخواست، به خداوند متعال عرضه مى دارد كه من خانه تو را بازسازى كرده و از نو آن را بنياد مى كنم، خانه اى كه از آن پس آن را ارج نهند. هدف من از واگذاردنِ آنها اين است كه پرستش تو را كه يگانه اى، در پيش گرفته و وظيفه خود را در امر توحيد و يكتاپرستى ايفا نمايند.

هاجر در برابر فرمان الهى رام گشته و با خاطرى آرام و مجهز به صبر و شكيبايى مى آسود؛ و مدتى از توشه اى كه به همراه خويش آورده بود و آبى كه ابراهيم در اختيار آنها قرار داده بود، زندگانى را به سر مى آوَرْد تا اين كه آب و غذاى آنها تمام شد و از اين پس چيزى در اختيار نداشتند كه از رهگذر آن تغذيه كنند و يا تشنگى خود را فرونشانند. فشار عطش كه او و طفل شيرخوارش را شكنجه مى داد، فرساينده و تحمل ناپذير گشت. نگاههاى تأثرآميز و اندوه زاى او به فرزندش كه از شدّت تشنگى به خود مى پيچيد نمى توان در جمله و سخنى تصوير كرد. هاجر نمى توانست اين منظره دردناك را تحمل كند. از جاى برخاست و دويدن را آغاز كرد و احياناً با هروله به اين سو و آنسو، اطراف خويش را به جستجو مى گرفت. برفراز جايى بس بلند كه به «صفا» نامبردار است بالا رفت و نگاهش را به اطراف مى گرداند تا شايد جرعه اى آب براى فرزندش كه جگرش از تشنگى تفتيده بود سراغ كند؛ اما آنچه به نظر


1- ابراهيم: 37

ص: 20

نمى رسيد آب بود. از فراز كوه صفا به زير آمد و به سان انسان سرگردانى كه نمى داند بايد چه كند با گامهايى سريع به سوى مكان مرتفعى كه «مروه» نام دارد آهنگ نمود و برفراز آن آمد؛ ليكن در آنجا نيز با نگاه گردانى در پيرامون خود، جايى را كه بتوان آب را در آن سراغ گرفت به نظرش نرسيد. آنگاه به «صفا» برفرازيد، و هفت بار اين شُد و آمد و رفت و بازگشت از صفا به مروه را تكرار كرد؛ و با تمام توان و رمقى كه داشت ميان صفا و مروه را درنورديد و ناگزير برفراز آنها در جستجوى آب، نگاه نوميدانه خود را به اطراف مى دوخت تا سرانجام بر بالاى كوه صفا صدايى به گوشش رسيد. نگاهش را برگرداند؛ فرشته اى را در كنار زمزم رؤيت كرد كه با بال خود زمين را مى كاويد و اين كاوش به جوشيدن آب از زمين سربرآورد.

هاجر اين چشم انداز هيجان آور را ديد و غرق در سرور و شادمانى شد و از اين آب، جرعه هايى به اسماعيل نوشاند و خود نيز از آن نوشيد و سيراب گشتند.

پرندگان پس از جوشيدن اين آب، به اين نقطه به پرواز و فرود درآمدند؛ خداى مهربان كه همه پديده هستى را با رحمت خويش همواره و بى وقفه مورد عنايت قرار مى دهد، با پديدآوردن آب در اين نقطه و جذب مرغان و پرندگان، اندكى از غربت و تنهايى آنها كاست. از آنها پس گروهى از قبيله «جُرْهُم» در فاصله اى نزديك به اين نقطه ره مى سپردند؛ پرندگان را ديدند در اطراف اين نقطه كه در حال پرواز و فرود آمدن هستند. از هم پرسيدند اين پرندگان بايد در جايى پرواز و فرود داشته باشند كه آبى در آن نقطه سراغ كرده باشند، آيا شما در اين نقطه از دره، آبى را تا كنون سراغ كرده ايد؟ پاسخ دادند: نه. يكى از افراد گروه را به محل فرود آمدن پرندگان براى كسب اطلاع گسيل داشتند؛ او پس از بازگشت شادى كنان مژده داد كه در اين نقطه آبى پديد آمده است. همگى در سوى اين مكان راهى شدند و هاجر را با كودك شيرخوارش ديدند. به او گفتند: اگر اجازه مى دهى ما نيز با تو در اين جايگاه اقامت گزينيم؛ آب از آنِ تو است و ما را سهمى در آن نيست. هاجر به آنها خوش آمد گفت. آنان نيز اين مكان را به عنوان ميهن جديد برگزيدند. اسماعيل در چنين مكان مقدسى پرورش يافت و نوجوانى برومند گشت و زبان عربى را از قبيله «جُرْهُم» فراگرفت.

فرمانبردارى از خداوند تا اوج قربانى فرزند

حضرت ابراهيم- عليه السلام- اسماعيل را در مكه رها كرد. اما پيوند مهر پدرى و فرزندى- تا زمانى كه مرور ايام، اسماعيل را تا سن نوجوانى پيش بُرد- هرگز از دل ابراهيم

ص: 21

نسبت به او گسسته نشد و اسماعيل را هيچگاه فراموش نمى كرد، و به هيچوجه كانون پرعاطفه قلبش، جايى خالى از اسماعيل نبود؛ هر از چندى او و همسرش را ديدار مى كرد.

در يكى از اين ديدارها ابراهيم در عالم رؤيا مأمور شد فرزندش اسماعيل را سر ببرد. از آنجا كه رؤيا و خواب ديدن انبيا، صادق و راستين و حق است- چراكه به مثابه وحى از جانب خدا بايد تلقى شود- تصميم گرفت اين مأموريت فراسنگين را اجرا كند. از اين كه اسماعيل تنها فرزند و يادگار او است مانع از آن نمى شد در مقام امتثال امر الهى هر چند كه سالخورده شده است فرزندش را قربانى كند.

قرآن كريم از اين جريان و حادثه شگرف و پايمردى ابراهيم در طاعت از فرمانِ الهى، چنين بازگو مى كند:

«وقال انّى ذاهب الى ربّى سيهدين. ربّ هب لى من الصّالحين. فبشّرناه بغلامٍ حليم. فلمّا بلغ معه السّعى قال يا بنىّ انّى أرى فى المنام أنّى أذبحك فانظر ماذا ترى قال يا أبتِ افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء اللَّه من الصّابرين. فلمّا أسلما و تلّه للجبين. و ناديناه أن يا ابراهيم قد صدّقت الرّؤيا انّا كذلك نجزى المحسنين. انّ هذا لهو البلاء المبين، وفديناه بذبح عظيم. وتركنا عليه فى الآخرين. سلام على ابراهيم كذلك نجزى المحسنين. انّه من عبادنا المؤمنين. و بشّرناه بإسحق نبيّاً من الصّالحين» (1)

«ابراهيم گفت: تحقيقاً در سوى خداوندگارم روانم، و آهنگ سوى او دارم. پروردگارا! مرا فرزندى شايسته موهبت فرما. پس در پاسخ به درخواستِ او، وى را به نوجوانى بردبار نويد داديم. و چون اسماعيل با پدر به جايى رسيدند كه بايد در آنجا دست به كار گردند ابراهيم به او گفت: فرزند عزيزم! حقاً در خواب ديدم تو را ذَبْح مى كنم، بنگر كه رأى تو چيست؟ گفت: پدرم آنچه بدان مأمور شدى به كار بند، اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهى يافت. چون هر دو در برابر امر الهى تسليم شدند و اسماعيل را بر پيشانى بر روى زمين خواباند و دست به كارِ ذَبْحِ او شد، بدو بانگ برآورديم اى ابراهيم، تو خوابت را عملًا باور داشته و آن را به حقيقت پيوستى، بدينسان ما درست كاران را پاداش نيك مى دهيم. اين كار، آزمايشى آشكار و عارى از ابهام است.

ابراهيم را با گوسفندى بزرگ بازخريد كرديم. و نام نيكوى او را در نسلهاى پسينيان جاويد ساختيم. درود بر ابراهيم، ما درست كاران را اين چنين پاداش مى دهيم؛ چراكه او از بندگان باايمانِ ما بود. او را به اسحاق، پيامبرى از زمره پيامبران صالح، شمرده و نويد داديم.»


1- صافات: 112- 99

ص: 22

آرى وقتى ابراهيم در مقام اجراى امر الهى برآمد و كارد به دست گرفته و بر گلوى نازك ابراهيم نهاد تا از قفا سر او را از پيكر جدا سازد؛ اما كارد از بريدن كُند و ناتوان گشت. در اثناى آن، خداوند به ابراهيم فرمود: از ادامه كار دست بازدارد. چراكه هدف از آزمايش او در پايمردى نسبت به اوامر ما كاملًا محقق گشته بود؛ و معلوم شد تو در اجراى اوامر من كمترين دريغ را روا نخواهى داشت و بايد به دست تو كه بتها را از معابد و از دل مردم واژگون ساختى بناى كعبه كه مظهر توحيد و سمبلِ بيزارى از شرك است انجام گيرد.

گويند: روزى حضرت ابراهيم- عليه السلام- به مكه درآمد و وارد خانه اسماعيل شد؛ ليكن او را در سراى خويش نديد. همسر اسماعيل را- كه پدر شوهر خود را نمى شناخت- در ميان خانه يافت. از او جوياى اسماعيل شد پاسخ داد كه براى شكار از خانه بيرون رفته است، ابراهيم از اوضاع و احوال آنها پرسيد همسر اسماعيل گفت در سختى و تنگدستى به سر مى بريم. و از اوضاع بد خود، زبان به شِكْوه و گله گشود. آنگاه ابراهيم پرسيد آيا ضيافتى در سراى شما انجام مى گيرد، آيا آب و غذايى در خانه داريد؟ گفت: نه ميهمانى داريم و نه آب و غذايى در خانه.

وقتى ابراهيم حالتِ نارضايى را در اين زن احساس كرد و ديد كه او به آنچه خدا براى آنها مقدر كرده دلخوش نيست و از كيفيت زندگانى خود با همسرش اسماعيل خشمگين است، و از ورود ابراهيم استقبال به عمل نياورده و مقدم اين تازه وارد سالخورده را گرامى نداشته، براى ابراهيم چنين همسرى در پرورش اسماعيل ناخوش آيند مى نمود. لذا ابراهيم به او گفت:

وقتى شوهر تو به خانه بازگشت سلام مرا به او ابلاغ كن و بگو آستانه در منزل خود را جابه جا كرده و آن را تغيير دهد.

ابراهيم از راهى كه آمده بود بازگشت و اسماعيل به خانه مراجعت كرد و احساس نمود جريانى در غياب او اتفاق افتاده است. از همسرش پرسيد: كسى نزد تو آمد؟ گفت: آرى، پيرمردى وارد شد و چنين و چنان گفت. و درباره تو از من سؤال كرد و من واقعِ امر را براى او گزارش كردم. اسماعيل گفت: آيا تو را به چيزى سفارش نكرد؟ گفت: چرا؛ به من گفت كه سلام او را به تو ابلاغ كرده، و از من خواست به تو بگويم آستانه در منزلت را تغيير دهى.

اسماعيل گفت: آن پير سالخورده، پدرم ابراهيم بود و مرا فرمان داد از تو جدا گردم، برو به خانواده خود بازگرد. اسماعيل او را طلاق داد و زنى ديگر را به همسرى گرفت.

ص: 23

مدتى از غيبت ابراهيم گذشت، آنگاه آهنگ مكه نموده و بر سراى اسماعيل درآمد.

اين بار نيز اسماعيل در خانه حضور نداشت. همسر جديدش در خانه بود، و از ابراهيم استقبال كرده و به او خوش آمد گفت، پرسيد: آيا مراسم ميهمانى در خانه شما برپا مى شود؟ گفت: آرى، اين زن، ابراهيم را به ميهمانى فراخواند و مقدمِ او را گرامى داشت. ابراهيم از وضع و حال آنها پرسيد؛ پاسخ داد: ما در شرايطى خوب و مطلوب و فراوانى روزى به سر مى بريم و خداى را نيز سپاس گزارده و از او اظهار رضا و خوشنودى مى كنيم. ابراهيم گفت: وقتى شوهر تو بازگشت سلام مرا به او برسان و بگو كه آستانه در خانه خود را تغيير ندهد؛ بلكه در جاى خود نگاه دارد، آنگاه ابراهيم از سراى اسماعيل بازگشت.

اسماعيل شبانه به خانه آمد و همسرش براى او آمدن آن مرد سالخورده را گزارش كرد و وصف و حالش را براى اسماعيل توضيح داد و گفت: توصيه اى داشت كه من بايد آن را به تو بگويم كه آستانه در را در جاى خود حفظ كرده و جابه جايش نسازى. اسماعيل به همسرش گفت: او پدرم ابراهيم بود كه توصيه كرد از تو نگاهدارى به عمل آورم و از تو جدا نشوم.

اسماعيل در طول حيات خويش با همين همسر، عمر خود را به سر آورد و همين همسر مادر فرزندانى است كه از ديرباز گروه زيادى افتخار مى كنند از تبار و نژاد اسماعيل بوده و هستند.

ابراهيم و اسماعيل و بناى كعبه

مدتى دور و دراز حضرت ابراهيم- عليه السلام- به دور از فرزندش اسماعيل به سر برد.

اما براى كارى بس بزرگ و سرنوشت ساز نزد فرزندش بازگشت. خدا به ابراهيم فرمان داد كه كعبه را بنا كرده و آن را بازسازى كند تا به عنوان نخستين خانه اى كه براى پرستش خداى يگانه بنياد مى شود مورد استفاده قرار گرفته و آن را از نو تجديد كند.

ابراهيم در جستجوى فرزند خود اسماعيل مى پوييد كه سرانجام او را در كنار زمزم سرگرم تراشيدنِ تير يافت. ابراهيم و اسماعيل همدگر را در آغوش گرفتند و از شدت خوشحالى و سرور يكديگر را لبريز از محبت و عواطف ساختند.

پس از آن كه ديدار ابراهيم از فرزندش و اقامت وى نزد او با وضع خوش آيندى ادامه يافت فرجامش آن بود كه خداوند متعال ابراهيم را مأمور ساخت خانه اى براى عبادت او در همان جا بنا كند و جاى آن را خداوند به ابراهيم خاطرنشان ساخت، جايى كه از اطراف

ص: 24

و پيرامونش بلندتر مى نموده و نزديك محل و نقطه ديدار آنها بود. اسماعيل به پدر عرض كرد: امر خداوندگار كارسازِ خود را اجرا كن و من نيز با تو در اين كار بزرگ به هميارى برمى خيزم. ابراهيم بناى خانه خدا را در عهده داشت و اسماعيل سنگ و گل مى آورد و در اختيار او مى نهاد. آنگاه به اسماعيل گفت: سنگ زيبايى را بياور تا آن را بر ركن قرار دهم و اين سنگ نشانه اى براى مردم به عنوان مبدأ طواف آنها باشد. جبرائيل، اسماعيل را به حجرالاسود رهنمون گشت، و او آن را برگرفته و در جاى خود نهادند، و همواره كه بناى كعبه را بالا مى بردند، اين دعا را مى خواندند: «ربّنا تقبّل منّا انّك أنت السميع العليم» (1)

وقتى بناى كعبه با بنّايى و معمارى ابراهيم و كارگرى اسماعيل بالا رفت، و ابراهيم سالمند از بالا بردن سنگ احساس ناتوانى مى كرد بر روى سنگى- كه آن را به عنوان «مقام ابراهيم» مى شناسيم- پاى مى نهاد و وقتى ناحيه اى از ديوار به پايان مى رسيد اين سنگ از آن ناحيه به ناحيه ديگر جابه جا مى شد؛ و ابراهيم بر روى آن مى ايستاد و ديوار آن ناحيه را سنگ چين مى كرد. و بدينسان سنگ جابه جا مى گشت تا بناى ديوارهاى اطراف به پايان رسد.

گويند اين سنگ از قديم الأيام پيوسته به ديوار كعبه بود تا زمان عمر بن الخطاب آن را اندكى از بيت جدا كردند و در جايى كه هم اكنون قرار دارد نهادند. قرآن كريم اشارتى به بناى كعبه دارد، آنجا كه مى فرمايد:

«واذ جعلنا البيت مثابةً للنّاس وأمناً واتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى وعهدنا الى ابراهيم واسماعيل أن طهّرا بيتى للطّائفين والعاكفين والرّكّع السّجود. واذ قال ابراهيم ربّ اجعل هذا بلداً آمناً وارزق أهله من الثّمرات مَن آمن منهم باللَّه واليوم الآخر قال ومن كفرفأُمتّعه قليلًا ثمّ أضطرُّهُ الى عذاب النّار وبئس المصير. واذيرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسمعيل ربّنا تقبّل منّا انّك سميع عليم» (2)

«به ياد آور زمانى را كه: خانه خود را مركز تجمع مردم و جايگاه امنى قرار داديم و مقام ابراهيم را به عنوان محل اقامه نماز انتخاب كنيد. ما ابراهيم و اسماعيل را گفتيم خانه مرا براى طواف كنندگان و معتكفان و مقيمان و راكعان و سجده گزاران، پاكيزه داريد. خاطرنشان مى سازيم آن وقتى را كه ابراهيم گفت: خداوندگارا! اين جايگاه را شهر و سرزمينى برخوردار از امنيت قرار ده و به آن دسته از مردم اين شهر كه به خدا و روز واپسين ايمان دارند از هر بَر و ميوه و ارزاق ارزانى دار. خدا فرمود هركه در اين پايگاه مقدس راه كفر در پيش گيرد، اندكى او را هرچند برخوردار مى سازم اما سرانجام به عذاب آتش دوزخ ناگزيرش كنم، عذابى كه بد فرجامى براى


1- ابن اثير، الكامل، ج 1، ص 46
2- بقره: 127- 125

ص: 25

انسانها است. آن زمانى را به ياد آور كه ابراهيم و نيز اسماعيل پايه هاى خانه خدا و كعبه را بالا مى بردند مى گفتند: خداوندگارا! از ما بپذير كه تو شنواى دانايى.»

خداوند متعال طى اين آيات يادآورِ نعمتى بس عظيم به قاطبه مسلمين جهان مى گردد و آن عبارت از مقرر كردن و تحقق بخشيدن بناى «بيت اللَّه الحرام» به عنوان مقصد و هدفى است كه بايد به ديدار آن همت گمارند و آن را به صورت مرجعى قرار داده كه بايد براى پرستش به سويش از دور و نزديك بكوچند؛ چنانكه آن را قرارگاه امنى براى هر خائف و بيمناك از آسيب ها و تهاجم ها مقرر فرمود. آن كه بر حرم الهى درمى آيد هيچكسى نمى تواند او را بيازارد. و اين حقيقت، مسأله اى است كه از ديرباز در مورد اين مكان بر سر آن به توافق رسيده بودند، و قداستى را براى آن مى شناختند كه از رهگذر آن هيچكسى را روا نبود بر حريم اين حرم تعدّى كند.

خداوند به دعاى ابراهيم پاسخ مثبت داده و همه گونه ارزاق در اين سرزمين كه فاقد آب بوده و بوته و گياهى قابل توجه در آن نمى روييد به سوى آن كشاند؛ چنانكه اين حقيقت از دوردست ترين اعصار تا زمان ما آشكارا جلب نظر مى كند.

بحث ما در مسأله طواف به سرگذشت گذراى بناى كعبه توسط ابراهيم و اسماعيل انجاميد و خواستيم خاطرنشان سازيم كه حاجيان برگرد چه خانه اى طواف مى كنند، خانه اى كه مطاف فرشتگان و شمار فراوانى از انبيا تا زمان حضرت ابراهيم بوده، و يكتايى معبود و وجودى را كه- فقط و به تنهايى- درخور پرستش است- در اذهان ما بيدار مى سازد. و چنين هدفى، ابراهيم شرك ستيز و بت شكن را درخواست مى كرد كه كانون توحيد را از نو بنا و بازسازى كند؛ ابراهيمى كه در جهت احياى انديشه توحيد و يكتاپرستى لحظه اى آرام نمى گرفت، و پيشينه مبارزات او با شرك، توأم با بانگ و فريادى آغاز شده بود كه «بابل» را- كه حدود سى و هفت قرن را در پرستش بتها پشت سر نهاده بود- لرزاند، فرياد و بانگى كه طنين صداى آن در هر عصر و هر محيطى همواره سامعه بشرى را مى نوازد؛ زيرا پرستش بتها- اين پرستش فرومايه كه عقل و خرد آدمى را به ابتذال و فروهشتگى سوق مى داده، و بايد اين چنين پرستشى را زاده و بازدهِ خرافات و اوهام و ياوه انديشى برشمرد- آثار آن حتى تا زمان معاصر كه عصر پيشرفت علم و تكنولوژى است هنوز دست از سر گروههايى از مردم برنمى دارد.

ص: 26

همواره هنوز هم پاره اى از اديان در جهان معاصر بتها را سمبل بسيارى از مقدسات تلقى مى كنند، از اجرام سماوى گرفته تا جانوران زمين و پرندگان آسمان تا بوزينه و افعى، و فيل و گاو و جز آنها را مى پرستند.

چه عاملى توانست بت پرستى را در گروههايى از جامعه انسانى معاصر بر سر پا نگاه دارد. اگر بكاويم انگيزه هايى را شناسايى مى كنيم كه پرستش بتها را براى اينان ديكته و املا مى كند و آن عبارت از تقليد عاميانه از آباء و نياكان و رسوم و شيوه هاى سنتى غلط مى باشد.

قرآن بيش از چهارده قرن پيش- وقتى راجع به ابراهيم گزارشى ارائه مى كند، و عصرى را از زمان اين پيامبر براى ما به تصوير مى كشد كه پرستش بتها جوامعِ روزگارِ وى را زير پوشش گرفته بود- استدلال بت پرستان عصر ابراهيم را براى ما بيان مى كند:

«واتلُ عليهم نبأ ابراهيم. اذ قال لأبيه وقومه ما تعبدون. قالوا نعبد أصناماً فنظلّ لها عاكفين. قال هل يسمعونكم اذ تدعون أو ينفعونكم أو يضرّون. قالوا بل وجدنا آباءنا كذلك يفعلون» (1)

«و گزارش كارها و تلاشهاى ابراهيم را در مبارزه با بت پرستى، بر مردم بخوان؛ وقتى كه او به پدرخوانده و گروه وابسته به خود گفت: چه چيزى را مى پرستيد؟ پاسخ دادند:

بتهايى را كه همواره چشم انتظار و اميد به آنها دوخته و در برابر آنها خاكساريم.

ابراهيم گفت: آيا وقتى آنها را مى خوانيد درخواستِ شما را مى شنوند يا سود و زيانى عايد شما مى سازند، دليل شما در پرستش آنها چيست؟ گفتند: آباء و نياكان خود را بر اين سنت و رسم و شيوه يافتيم، و چون آنان چنين مى كردند ما نيز چنين مى كنيم، و راه و رسم آنها را ترك نمى گوييم.»

پاسخ مردم در برابر سؤال اعتراض آميز ابراهيم اين بود كه به انگيزه تقليدِ از پدران و نياكان، بتها را پرستش مى كردند؛ و علت و موجب ديگرى در كار نبوده است. اين پاسخ اعترافى است ضمنى كه بتها نه سودى عايد مى سازند و نه زيان و آسيبى به آدمى وارد مى كنند.

قرآن كريم تحليل و تعليل ديگرى را در عبادت و پرستش بت پرستان ياد مى كند:

«وقال انّما اتّخذتم من دون اللَّه أوثاناً مودّة بينكم فى الحيوة الدّنيا» (2)

«و گفت: صرفاً شما در برابر خداى يگانه و در كنار او بتها را به خاطر حفظ دوستى و مجامله با يكديگر، براى پرستش انتخاب كرديد. اين انتخاب و اتخاذ شما از اعتقاد شما ريشه نمى گيرد؛ بلكه براى نگاهبانى از دوستى متقابل شما كه به زندگانى مادى شما مى پيوندد بتها را برگزيديد تا همرنگ با يكديگر باشيد.»


1- شعرا: 74- 69
2- عنكبوت: 25

ص: 27

انسانِ متمدن روزگار ما انواع و اقسام بت هاى سمبليك را براى جوامع بشرى به ارمغان آوردند كه در كنار خدا به عبادت و كرنش در برابر آنها روى مى آورند كه از آن جمله:

- كرنش پرستش گونه در برابر شخصيتهايى چون زمامداران و رياست مداران طاغوت مآبِ دنياى شرق و غرب مى باشد كه به خاطر قدرتهاى دنياوى و مادى و سلطه و اقتدار به صورت معبودانى در كنار خدا درآمدند، و در پيرامون انديشه جوامع بشرى اوهام و افسانه هايى را به هم بافتند- و مردم نيز چون كرم ابريشم اين انديشه ها را بر خويشتن تنيده اند- كه آنان را در مصافِ خداى يگانه مى انگارند، و سخن آنان را حقايقى نقض ناپذير و غير قابل تخلف تصور مى كنند.

ترس و هراس از قدرتهايى كه در كنار قدرت خداوند متعال جز قدرتهايى پوچ و پوشالى چيز ديگرى نيست اين زير قدرتهاى الهى (نه ابرقدرتها) را به سان بتهايى هراس آفرين درآورده است. و وقتى در برابر صولت ابراهيمى بت برانداز درهم مى شكنند باز هم دولتمردان كشورهاى اسلامى و غير اسلامى در برابر آنها به خود بيم راه مى دهند.

مگر تمام قدرتهاى داخلى و خارجى دست به دست هم نداده بودند كه ايران اسلامى را- با به كار گيرى همه توان و نيروهايشان- از پاى درآورند؛ ولى تاكنون به فضل الهى آنچنان در اين انديشه شيطانى ناكام و رسوا شدند كه موجب گشت ملّتها چهره واقعى اين بتهاى بزك يافته از سلاح و رزم افزار مدرن را درست شناسايى كرده و منظره كريه واشمئزازآور آنها را شهود كنند.

انقلاب اسلامى ايران ضمن آن كه آزمونى بزرگ بوده، هشدارى است به تمام جوامع اسلامى كه در معيت قرآن كريم و در سايه رهنمودهاى آن و پاى بندى و پايمردى نسبت به محتواى آن مى توان بر همه قدرتها چيره گشت. چنانكه حضرت امام راحل- قدس سره الشريف- اين حقيقت را، با فداكارى خويش و در سايه قرآن كريم، اثبات فرمود.

پى نوشتها:

ص: 28

ص: 29

فقه حج

ص: 30

استفتاءات جديد

به كوشش: محمد حسين فلاح زاده

مسائلى كه در پيش رو داريد از محضر مراجع عظام تقليد- ايّدهم اللَّه تعالى- استفتاء شده، و در اين شماره از فصلنامه «ميقات حج»، تنها نسبت به چاپ پاسخهايى كه تا كنون رسيده اقدام گرديده است. انشاءاللَّه موارد باقيمانده در شماره بعد به چاپ خواهد رسيد.

س 1- اگر فيش حج متوفى، به مبلغ زيادى در بازار خريدارى مى شود، و به كمتر از آن مبلغ، مى توان براى حج ميت نايب گرفت، آيا مى توان از آن فيش براى رفتن به حج استفاده كرد، در حالى كه مازاد قيمت آن متعلق به ورثه است و در صورتى كه ميّت وارث صغير داشته باشد، چطور؟

آيت اللَّه فاضل لنكرانى: چنانچه ميت وصيتى نسبت به حج بلدى نداشته باشد. مى توان از ميقات براى ميت در صورت استقرار حج براى او استنابه كرد. و فيش را در اختيار ديگرى قرار داده و مابه التفاوت بين همه ورثه طبق قانون شرع تقسيم گردد. و در اين فرض فرقى بين داشتن صغير يا نداشتن آن نيست.

ص: 31

و در صورت نبودن وصيت و عدم استقرار حج با وجود صغير، بايد سهم صغير از مجموع فيش به هر صورت رعايت شود. و تفصيل اين مسأله در استفتاآت آمده است.

آيت اللَّه شيخ جواد تبريزى: بسمه تعالى، اگر به مبلغ كمتر مى توان نايب گرفت، بدون اذن همه ورثه نمى توان از فيش براى حج استفاده كرد مگر اين كه ميت وصيت كرده باشد كه در اينصورت ما به التفاوت از ثلث حساب مى شود، واللَّه العالم.

آيت اللَّه صافى گلپايگانى: نائب گرفتن براى متوفّى به كمتر از مبلغ ارزش و فروش فيش حجّ متوفى مانعى ندارد و زائد بر مبلغ كه صرف استيجار حج شده متعلّق به ورثه است و از خود فيش هم جهت استيجار با توافق ورثه مى شود استفاده كرد.

بلى چنانچه متوفى ورثه صغير داشته باشد، بايد حق او ملاحظه شود. واللَّه العالم.

ص: 32

آيت اللَّه سيستانى: فيش به ورثه منتقل مى شود و اگر حج بر ميت مستقر باشد يا وصيت كرده باشد بايد براى او نايب بگيرند و اگر بخواهند با آن فيش بروند بايد با رضايت ورثه باشد و اگر صغير در ميانِ آنها هست بايد سهمِ او را بپردازند.

آيت اللَّه يوسف صانعى: آنچه از اصل مال بيرون مى رود حج است و ورثه مى توانند به حدّاقل اكتفا نمايند، بلكه اگر وارث صغير در بين آنها باشد نمى توان بيش از حدّاقل برداشت نمود، مگر آن كه بزرگها بخواهند از سهم خود زياده بپردازند و فيش حج جزء اموال ميّت است كه بعد از ميت به ورثه منتقل مى گردد، مگر آن كه وصيّت كرده كه با فيش خودش به مكه بروند و به آن فيش هم عنايت داشته هر چند معمولًا چنين نيست.

آيت اللَّه نورى همدانى: بسمه تعالى، اگر حج بر متوفّا واجب بوده است و ورثه كبار نباشند، لازم است براى حجّ متوفّا نايب بگيرند و از آن فيش هم به نحوى كه ذكر شده است استفاده اشكال ندارد و اگر در بين ورثه صغير وجود دارد نيز با اجازه وصى و يا حاكم شرع اشكال ندارد.

ص: 33

س 2- كسانى كه با فيش حج ميّت و به نيابت از وى به حج مى روند، اگر خود نيز تمام شرايط استطاعت را دارا باشند، بجز باز بودن راه، كه آنهم با فيش حج ميّت حاصل شده است، در صورتى كه بتوانند مثلًا در مدينه يا جده (قبل از ميقات) براى متوفى نايب بگيرند و خودشان حج واجب خود را انجام دهند، تكليف چيست؟

آيت اللَّه فاضل لنكرانى: در فرض سؤال وظيفه انجام حج نيابى است. گرچه اگر براى خود حج انجام دهند صحيح است. هر چند معصيت كرده اند. و نايب گرفتن براى متوفى در صورتى صحيح و مجزى است كه مجاز در استنابه باشند. و الّا مجزى نيست.

آيت اللَّه صافى گلپايگانى: در فرض مرقوم استيجار شخص مذكور صحيح نيست بلى اگر براى انجام حج، اعمّ از مباشرت و تسبيب اجير شده باشد و حج مورد اجاره ميقاتى باشد بايد خودش حجةالاسلام خود را بجا آورد و براى ميّت حج ميقاتى استيجار كند. واللَّه العالم.

آيت اللَّه شيخ جواد تبريزى: بسمه تعالى، اگر بتواند ورثه را راضى كند كه با آن فيش براى خود حج بجاآورد و براى ميت نايب بگيرد، واللَّه العالم.

ص: 34

آيت اللَّه سيستانى: اگر اجير باشد و نيابت مشروط به آن سال باشد. بايد حج نيابى را مقدّم بدارد و اگر مشروط نباشد يا اجير نباشد بايد حج خود را مقدّم بدارد و مى تواند براى ميّت نايب بگيرد مگر اين كه مطمئن باشد در آينده مى تواند حج خود را انجام دهد كه در اين صورت مى تواند حجّ نيابى را انجام دهد.

آيت اللَّه نورى همدانى: بسمه تعالى، اين قبيل افراد نمى توانند نايب باشند و حجّ نيابى انجام بدهند، اين شخص هم لازم است حجّ خود را انجام بدهد و گرفتن نايب بايد با نظر ورثه و يا وصى و يا حاكم شرع كه هر يك در مورد خود اختيار دارند باشد.

آيت اللَّه يوسف صانعى: با فرض باز نبودن راه براى او، جز از راه فيش ديگرى استطاعت برايش حاصل نشده، چون در استطاعت غير از مال و بدن و وقت، باز بودن راه هم شرط است مگر آن كه از ناحيه صاحب فيش و كسانى كه فيش را به او داده اند اجازه آوردن حج و اجير گرفتن از مدينه يا جده براى متوفى به او داده باشند كه در اين صورت نه تنها چنين كارى جايز است بلكه بايد نايب بگيرد، و اگر خودش براى او بياورد صحيح نمى باشد چون نيابت مستطيع باطل است.

ص: 35

س 3- در فرض سؤال قبل، اگر ميّت يكى از ورثه را (مثلًا پسر بزرگ خود را) براى انجام حج مشخص كرده باشد، يا تمام ورثه اتفاق كنند كه يكى از آنها از طرف ميّت به حج برود، تكليف او چيست؟

آيت اللَّه فاضل لنكرانى: حكم آن از جواب قبل معلوم شد.

آيت اللَّه شيخ جواد تبريزى: بسمه تعالى، بهمان نحو كه در مسأله سابقه گذشت عمل شود واللَّه العالم.

آيت اللَّه سيستانى: در صورتى كه وصيّت به يكى از آنها كرده باشد بايد بجاى او حج انجام دهد و خودش مستطيع نيست. ولى اگر توافق آنها بر يكى از آنها باشد مصداق مسأله فوق است.

آيت اللَّه صافى گلپايگانى: كسى كه از براى ميّت و يا ورثه جهت انجام حج ميّت معين شده چنانچه خود استطاعت مالى داشته باشد نمى تواند نيابت كند. واللَّه العالم.

آيت اللَّه يوسف صانعى: از جواب سؤال قبل معلوم مى گردد.

ص: 36

2 آيت اللَّه نورى همدانى: بسمه تعالى، اگر خود آن فرزند مستطيع باشد نمى تواند نيابت را قبول كند.

س 4- كسى كه در فاصله كمتر از يك ماه، كه عمره مفرده انجام داده و به مدينه برگشته و بار ديگر قصد رفتن به مكه دارد، آيا مى تواند بدون احرام از ميقات بگذرد و عمره مفرده اى نيز بجا نياورد؟

آيت اللَّه شيخ جواد تبريزى: بسمه تعالى، اگر در همان ماه هلالى كه محرم براى عمره مفرده شده برگردد، احرام جديد لازم نيست، واللَّه العالم.

آيت اللَّه فاضل لنكرانى: اگر در همان ماه قمرى كه عمره مفرده انجام داده قصد مكه كند جايز است كه بدون احرام وارد مكه شود. اما اگر در ماه بعد قصد مكه كند بايد محرم به احرام عمره شود و بدون احرام جايز نيست.

آيت اللَّه سيستانى: معيار فاصله يك ماه نيست بلكه اگر در همان ماه به مكّه برگردد احرام لازم نيست و اگر در ماهِ بَعد باشد هر چند فاصله يك روز باشد بايد با احرام وارد شود.

ص: 37

آيت اللَّه صافى گلپايگانى: اگر در همان ماهى كه محرم شده و اعمال عمره مفرده انجام داده از ميقات عبور مى كند احرام براى عمره مفرده ديگر لازم نيست. واللَّه العالم.

آيت اللَّه يوسف صانعى: آرى، اگر از زمان خروجش از مكه يكماه نگذشته باشد مى تواند بدون احرام وارد حرم گردد.

آيت اللَّه نورى همدانى: بسمه تعالى، بلى مى تواند.

س 5- آيا نجاست معفوّ در نماز، در طواف نيز معفوّ است؟ و حكم محمول متنجس در طواف چيست؟

آيت اللَّه سيستانى: باحتياط واجب معفو نيست ولى حمل متجنس اشكال ندارد.

آيت اللَّه فاضل لنكرانى: احتياط واجب آن است كه از نجاساتى كه در نماز عفو شده و از محمول متنجس اجتناب شود.

آيت اللَّه شيخ جواد تبريزى: بسمه تعالى، نجاست معفو در نماز بنابر احتياط در طواف معفو نيست و محمول متنجس مضر به طواف نيست، واللَّه العالم.

ص: 38

آيت اللَّه يوسف صانعى: طواف، حكم نماز را دارد هم نسبت به خون كمتر از درهم و هم نسبت به محمول متنجّس كه ساتر عورت نمى باشد، يعنى همانطرز كه در نماز عفو شده و مضر نمى باشد در طواف هم چنين است لكن احتياط مستحب در اجتناب از هر دو در طواف است.

آيت اللَّه صافى گلپايگانى: بنابر احتياط نجاست معفوّ در نماز، در طواف معفوّ نيست اما محمول متنجس اگر ساتر نباشد اشكال ندارد. واللَّه العالم.

آيت اللَّه نورى همدانى: بسمه تعالى، در طواف معفوّ نيست و محمول هم بايد متنجّس نباشد.

س 6- شخصى از ميقات براى انجام عمره تمتع محرم شده و اعمال عمره را نيز به پايان برده و عمداً يا اضطراراً بين الاحرامين از مكه خارج شده است، بدون آن كه به احرام حج محرم شود، و مثلًا به مدينه آمده و بار ديگر به قصد مكه از ميقات مى گذرد، وظيفه او نسبت به احرام در ميقات يا گذشتن از ميقات بدون احرام چيست؟

آيت اللَّه فاضل لنكرانى: اگردر همان ماهى كه عمره تمتع انجام داده است بخواهد برگردد ديگر لازم نيست محرم شود و حج تمتع او به همان صورت صحيح است. اما اگر در ماه بعد بخواهد وارد مكه شود محرم به احرام عمره تمتع شود و عمره اوليه فاسد مى شود و طواف نساء هم لازم نيست.

ص: 39

آيت اللَّه صافى گلپايگانى: در فرض سؤال، اگر در همان ماهى كه محرم به عمره تمتع شده و عمره را انجام داده از مكه بيرون رفته و در همان ماه برگشته احرام لازم نيست و اگر يكماه فاصله شده بايد مجدّداً جهت عمره تمتع محرم شود و عمره اوّلى مفرده مى شود، و اگر يكماه فاصله نشده ولى در غير ماهى كه محرم به عمره تمتع شده بوده دوباره به مكه وارد مى شود احتياطاً جهت عمره 2 تمتع دوباره محرم شود. واللَّه العالم.

آيت اللَّه شيخ جواد تبريزى: بسمه تعالى، اگر در همان ماه هلالى كه براى عمره تمتع احرام بسته برگردد نياز باحرام جديد نيست و اگر در ماه ديگر برگردد بايد بار ديگر محرم به عمره تمتع بشود، واللَّه العالم.

آيت اللَّه سيستانى: اگر در همان ماه برگردد احرام لازم نيست و اگر در ماهِ بعد باشد پس اگر دوباره نخواهد خارج شود تا زمان حج بايد به قصد عمره تمتع محرم شود و اگر دوباره قصد خروج و بازگشت در ماه بعد دارد بايد به قصد عمره مفرد محرم شود.

آيت اللَّه يوسف صانعى: محض عبور از ميقات سبب وجوب احرام نمى گردد و عدم جواز عبور از ميقات بدون احرام و لزوم احرام از آن براى كسى است كه مى خواهد حج يا عمره بياورد هر چند عمره مفرده بخاطر دخول در حرم و احرام براى دخول در حرم براى مفروض در سؤال در صورتى

ص: 40

است كه از خروجش و بيرون آمدنش از مكه يك ماه گذشته باشد و الّا احرام لازم نيست.

آيت اللَّه نورى همدانى: بسمه تعالى، احتياط واجب آن است كه از ميقات بدون احرام بگذرد و براى دخول مكّه احرام ببندد و براى حج خود نيز از مكّه محرم شود و هر دو از اين احرامها را به قصد قربت مطلقه انجام دهد.

س 7- كسى كه در انجام حج بلدى نيابت دارد، چه مقدار از مستحبات مدينه و مكه را بايد به نيابت از منوب عنه انجام دهد؟

آيت اللَّه فاضل لنكرانى: به مقدار متعارف انجام دهد.

آيت اللَّه سيستانى: بايد طبق عقد اجاره عمل كند مگر اين كه اطلاق نيابت طبق عرف عام يا خاص منصرف به انجام بعضى از اعمال باشد.

آيت اللَّه صافى گلپايگانى: اگر در ضمن عقد اجاره نسبت به مستحبّات، خصوصياتى ذكر نشده باشد احتياط اينست كه مستحباتى را كه بطور متعارف همه يا اكثر حجاج انجام مى دهند و زحمت

ص: 41

معتد به ندارد، اقلًا يكبار به نيت منوب عنه بجا آورد. واللَّه العالم.

آيت اللَّه شيخ جواد تبريزى: بسمه تعالى، مستحبات مدينه ومكه اگر در ضمن اجاره ذكر نشود، بر عهده اجير نيست بلى آن مستحباتى كه در خود حج وعمره متعارف است بايد اتيان شود، واللَّه العالم.

آيت اللَّه نورى همدانى: بسمه تعالى، پس از سلام، مقدارى كه حجّاج بطور معمول ومتعارف انجام مى دهند لازم است مگر اين كه بيش از آن شرط شده باشد.

آيت اللَّه يوسف صانعى: مسحباتى كه در حج انجامش متعارف است، بايد به نيابت از او بياورد، همانطرز كه در نماز استيجارى هم بايد مستحبات را به مقدار متعارف بياورد و اجاره و نيابت منصرف به متعارف است، امّا مستحبات مدينه را سزاوار است كه براى او هم بياورد و او را هم در فضيلتهاى مدينه شريك قرار دهد.

ص: 42

س 8- كسى كه در انجام حج بلدى نيابت دارد، آيا در برگشت از سفر حج نيز بايد به شهر منوب عنه برگردد يا لزومى ندارد؟

آيت اللَّه فاضل لنكرانى: بسمه تعالى، خير لازم نيست مگر اين كه در ضمن عقد اجاره شرط شده باشد.

آيت اللَّه شيخ جواد تبريزى: بسمه تعالى، لزومى ندارد، واللَّه العالم.

آيت اللَّه صافى گلپايگانى: بسم اللَّه الرحمن الرحيم- برگشت به شهر منوب عنه لازم نيست بلكه در استيجار و تحقّق نيابت شرط بازگشت از مكّه مطلقاً معتبر نيست ولى اگر اجير كننده اجير را براى رفتن به حج 8 و برگشتن به شهر منوب عنه اجاره كند اجير بايد طبق قرار اجاره عمل نمايد. واللَّه العالم.

آيت اللَّه سيستانى: بسمه تعالى، لازم نيست.

آيت اللَّه يوسف صانعى: لزومى ندارد، مگر آنكه در ضمن اجاره شرط كرده باشند.

آيت اللَّه نورى همدانى: بسمه تعالى، پس از سلام، برگشتن به شهر منوب عنه لازم نيست مگر اين كه شرط شده باشد.

ص: 43

تاريخ و رجال

ص: 44

عقيل و سريال امام على- ع-

محمد صادق نجمى

پس از انتشار سوّمين بخش از مقاله اى كه در مورد عقيل بن ابيطالب در فصلنامه «ميقات حج» ارائه گرديد، شاهد پخش دوازدهمين قسمت از سريال امام على- ع- بوديم كه صحنه ملاقات عقيل باامير مؤمنان- ع- و معاويه را در معرض تماشاى بينندگان قرار داده بود.

گفتنى است كه تاكنون در ايران اسلامى، سريالى با اين همه بيننده و علاقه مند پخش نشده و امروز خانه و اجتماعى نيست كه از اين سريال سخنى در آن نباشد، نه در ايران بلكه در كشورهاى همجوار نيز با ديدن قسمتى از آن، براى ديدن قسمت ديگر، دقيقه شمارى مى شود.

اين سريال با ارائه گوشه هايى از حقايق دوران حكومت امير مؤمنان- ع- خدمت بزرگى به تاريخ اسلام نموده و مسلمانانِ امروز را به دوران حكومت آن حضرت نزديك ساخته است و لذا بايد از سازندگان، هنرمندان و همكاران علمى اين فيلم تقدير كرد و براى آنان از خداوند پاداش بزرگ مسألت نمود. انصاف اين است كه نشان دادن حوادثى پس از گذشت بيش از 14 قرن، به صورت فيلم و به تصوير كشيدن دوران زندگى و خلافت پرماجراى امير مؤمنان- ع- كارى است بسيار مشكل و هنرى است بس دقيق و ظريف.

و آنچه اين كار تاريخى- هنرى را مشكلتر و پيچيده تر مى كند دو چيز است:

1- عدم امكان ارائه بسيارى از

ص: 45

مطالب و جزئيات حوادث به علل مختلف.

2- عدم امكان به دست آوردن زواياى اين حوادث مهم، به طور صحيح و دور از هر نوع تحريف و تغيير.

چرا كه اين سريال، برخلاف سريالهاى داستانى و خيالى، بيانگر حوادثى واقعى است، از مقطع حسّاسى از تاريخ و گوياى برخورد انديشه و عقيده دو گروه از مردمانى است كه يكى از آنان پس از زمانى كوتاه، بر اوضاع مسلّط گرديده و حاكميت را به دست گرفته و در مدت حكومت طولانى خويش در قلع و قمع و كوبيدن طرف مقابل، از تمام قدرت خويش بهره جسته است، آن هم نه تنها از راه فيزيكى و با قتل و زندانى كردن و تبعيد نمودن مخالفان و با آتش زدن و ويران كردن خانه هايشان بلكه از راه فرهنگى- تبليغى نيز آنچه مى توانسته افراد ذى نفوذ و شناخته شده و آنان كه در جامعه اسلامى از وجهه مذهبى برخوردار بودند را در انظار عموم حقير، موهون، پست، نالايق، دور از اسلام و داراى بله و حماقت، معرفى نموده است. از سوى ديگر افرادى را بزرگ نمايى كرده از آنان شخصيّتهاى كاذب مذهبى، به عنوان محدّث، صحابه و ... به وجود آورده است.

در تاريخ از اين نمونه ها فراوان است كه ابوذر، رشيد هجرى، ميثم تمّار، حجر بن عدى و ... و ابوطالب و فرزندان او نيز جزو متهمان اين گروه حاكم است.

چون در اين زمينه گفتنى فراوان و بحث طولانى است برمى گرديم به اصل موضوع و داستان عقيل در سريال امام على- ع- و قبل از ورود به بحث، به معرفى اجمالى از عقيل بن ابيطالب مى پردازيم:

عقيل كيست

عقيل فرزند ابو طالب و مادرش فاطمه بنت اسد مى باشد. او عمو زاده رسول خدا- ص- و برادر امير مؤمنان- ع- و كنيه اش ابويزيد است. عقيل دوّمين فرزند ابو طالب و بيست سال از امير مؤمنان بزرگتر بود.

همانگونه كه در مقاله هاى گذشته با استناد به دلايل تاريخى و حديثى از منابع اهل سنّت آورديم، عقيل يكى از شخصيّتهاى علمى و از محدّثان و نسب شناسان است و امتياز و تفوق او بر ديگر نسب شناسان، در اين است كه وى افزون بر آگاهى هاى وسيع در اين علم، به كيفيت زندگى قبائل مختلف حجاز؛ از لحاظ اخلاقى و نقاط قوّت و ضعف مردان و زنان آنان، به خصوص، داراى تسلّط و اطلاع كامل بر خصوصيات بنى اميّه و نياكان معاويه بود.

ص: 46

عقيل در فصاحت و بلاغت و در صراحت گفتار و حاضر جوابى سرآمد دوران و شخصيّت معروف و بى بديل تاريخ است.

از لحاظ ذكاوت و زيركى و اطلاعات عمومى، در حدى بود كه در مسجد پيامبر برايش فرش مى گستردند و او به ستونى از ستونهاى مسجد تكيه مى داد. علاقه مندان علوم و دانشهاى مختلف عربى گِردش جمع مى شدند و تشنگان شعر و تاريخ و اخبار حوادث، از سرچشمه فضل و دانشش سيراب مى گشتند و به تعبير امروزى، او آن روز در مدينه تنها استاد كرسى علوم و ادب عربى به شمار مى آمد.

عقيل در كلام رسول خدا- ص-

در فضيلت عقيل و محبّت رسول خدا نسبت به وى، احاديث متعدّدى در منابع اهل سنّت و شيعه نقل گرديده است؛ از جمله آنها است:

«واللَّه انّى لاحبّه حبّين حباً له وحباً لحب ابى طالب له.» (1)

«من از دو جهت به عقيل علاقه شديد دارم؛ يكى به جهت خودش و ديگر به جهت علاقه اى كه ابو طالب نسبت به او داشت.»

حب و دوستى پيامبر- ص- نسبت به عقيل، حاكى از ايمان عميق عقيل و انجام وظايف در حدّ وسيع و تبعيّت كامل وى از قوانين اسلام و وجود صدق وصفا در جسم و جان او است؛ زيرا روشن است كه حبّ و علاقه شديد مقام نبوى- ص- نمى تواند متأثّر از هواى نفسانى و يا به انگيزه هاى مادى و فاميلى باشد.

همچنين علاقه شديد ابوطالب نسبت به عقيل نيز نمى تواند فقط به لحاظ پدر و فرزندى باشد؛ زيرا عقيل نه يگانه فرزند ابو طالب بود و نه شجاعترين آنها.

زيرا در ميان فرزندان ابوطالب شخصيتهايى مانند امير مؤمنان- ع-، ابو المساكن جعفر طيار و بزرگترين آنان؛ طالب وجود داشت و جاى شك نيست «شيخ ابطح» كه با داشتن چنين فرزندانى، نسبت به عقيل اظهار علاقه بيشترى مى كند، به جهت فضايل اخلاقى و معنوى است كه به طور ارثى و اكتسابى در او نهفته مى بيند.

عقيل از ديدگاه مخالفانش:

مخالفان بنى هاشم، به خصوص مخالفان امير مؤمنان- ع- براى شكستن شخصيت و قداست آن حضرت، نه تنها شخص آن بزرگوار بلكه تمام منسوبين و افراد مؤثر از اقوام و عشيره آن حضرت را


1- اين حديث با مختصر تفاوت در متن، در طبقات، ج 4، ص 30، اسد الغابه، ج 3، ص 422؛ امالى صدوق، مجلس 27، تنقيح المقال، معجم رجال الحديث، تاريخ الاسلام ذهبى نقل شده است.

ص: 47

مورد نكوهش قرار داده و مطالب ناروا و تهمتها و دروغهايى را درباره ابوطالب و فرزندانش جعل و منتشر ساخته اند. از ميان اقوام على- ع-، برادرش عقيل چون عمر طولانى داشت و تا آخر عمر معاويه در قيد حيات بود و از طرف ديگر زبانش براى مخالفان امير مؤمنان، برنده تر از شمشير و آشنايى او به نقاط ضعف بنى اميّه توأم با صراحت لهجه و شجاعت در گفتار، براى آنان خطر جدى و ضربه شكننده به شمار مى رفت، از اين رو براى كوبيدن وى از هر تهمت و ناروايى استفاده كردند كه رفتن او به شام و ملاقاتش با معاويه كه پس از ملاقات وى با امير مؤمنان و بعد از شهادت آن بزرگواربه وقوع پيوست، بهانه مناسبى شد براى مخالفان، واين موضوع، كه صرفاً براى دفاع از حقانيت امير مؤمنان بود، به صورت وسيله تبليغى بر ضدّ او به كار گرفته شد.

قبل از ورود به اصل موضوع، سه نمونه از تهمتهايى كه بر ضدّ خاندان امير مؤمنان و شخص عقيل و از زبان آن حضرت و رسول خدا- ص- نقل نموده اند در اينجا مى آوريم:

1- در صحيح بخارى (1) و صحيح مسلم (2) با اسناد از عمرو بن عاص آمده است:

«سمعت رسول اللَّه- ص- جهاراً غير سر يقول انّ آل أبى طالب ليسوا لي بأولياء انّما وليى اللَّه و صالح المؤمنين»

«از رسول خدا- ص- شنيدم كه آشكارا و با صداى بلند مى گفت: در ميان من و فرزندان ابو طالب ولايت و دوستى نيست! دوست و ولىّ من خدا و مؤمنان صالحند.»

اين حديث باصطلاح صحيح! نه تنها امير مؤمنان و عقيل بلكه جعفر طيار و حسنين- عليهم السلام- را از صف مؤمنان خارج و رابطه آنان را با رسول خدا- ص- قطع نموده است؛ زيرا همه آنان فرزندان ابوطالبند و سازنده اين حديث براى تثبيت دروغش دروغ ديگرى را بر آن پيوند زده است، كه پيامبر خدا اين پيام را جهاراً و علناً ابلاغ نمود.

آرى اين حديث ساختگى در صحيحين به عنوان يك سند محكم و حديث صحيح و در مسند احمد (3) به عنوان يكى از مسانيد نقل گرديده است. بايد توجه داشت كه در نسخه هاى مطبوع، بجاى «ان آل ابى طالب»، «ان آل فلان» ضبط شده است، ولى ابن ابى الحديد كه در قرن ششم مى زيسته و هنوز از صنعت چاپ و تصحيح (تحريف) خبرى نبود، مى گويد (4): در صحيحين آمده است «ان آل ابى طالب


1- كتاب الادب، ح 5644
2- كتاب الايمان، ح 366
3- همان، ج 4، ص 203
4- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 64

ص: 48

ليسوا ....»

2- و در مورد تحقير و توهين شخص عقيل. اين داستان را جعل نموده اند كه پس از هجرت پيامبر- ص- عقيل همه خانه هاى متعلّق به آن حضرت و خانه هاى متعلّق به برادران و خواهران خويش را در مكه فروخت و لذا به رسول خدا- ص- بهنگام فتح مكه (1) و يا آنگاه كه براى زيارت خانه خدا (2) وارد مكه گرديد عرض كردند آيا به منزل خود كه در شعب داريد وارد خواهيد شد؟ آن حضرت پاسخ داد:

«وهل ترك لنا عقيل منزلًا!!»

؛ «مگر عقيل براى ما منزلى باقى گذاشته است؟»

3- از امير مؤمنان- ع- در تحقير و توهين برادرش عقيل چنين نقل كرده اند:

«مازلت مظلوماً قد كنت صغيراً ان عقيل ليرمد فيقول لا تذرونى حتى تذروا علياً فأضطجع فاذرى و مابى رمدٌ»

«من از دوران كودكى مظلوم واقع شده ام؛ زيرا چشم عقيل درد مى كرد و مى گفت نبايد به چشم من دارو بريزيد مگر اول به چشم على بريزيد و به اجبار مرا مى خواباندند و به چشمم دوا مى ريختند، در حالى كه درد چشمى نداشتم.»

صفدى (3) كه از دانشمندان اهل سنّت است، پس از نقل اين تهمت مى گويد: فضل و دانش عقيل، اظهار مطاعن و مفاسد نياكان بنى اميّه به وسيله او و صراحت و حاضر جوابى وى، موجب گرديد كه دشمنانش درباره اش سخنان سخيف و مطالب بيهوده بگويند، حتى با حمق و بلاهت و با نسبتهايى كه ساحت وى از آنها مبرّا و به دور است، متهم سازند، تا آنجا كه در زمان امير مؤمنان- ع- اين دروغ آشكار را جعل و در ميان عامه منتشر كردند.

صفدى مى افزايد: من از سازنده اين دروغ صريح در تعجبم كه آن را چگونه به امير مؤمنان- ع- نسبت داده در حالى كه به هنگام تولد امير مؤمنان- ع- عقيل بيست سال داشت. آيا آدم عاقل مى تواند باور كند كه شخصى با داشتن بيست و چند سال، از خوردن دارو امتناع ورزد، و شرط كند كه دارو مصرف نخواهم كرد جز آن كه برادر خردسالم از آن بخورد؟! چنين چيزى از افراد عادى بلكه ضعيف العقل به دور است چه رسد به عقيل كه در دامن ابوطالب تربيت يافته و از شير علم و معرفت ارتزاق نموده و آيات روشن و دلائل آشكار برادرش را از روز ولادتش بيش از همه مشاهده كرده است. (4) در اين زمينه مطالب گفتنى فراوان است و اين بحثى است طولانى. از اين رو برمى گرديم به اصل موضوع و داستان عقيل در سريال امام على- ع-:

دو موضوع مهم از اين داستان را


1- ازرقى، تاريخ مكه، ج 2، ص 161
2- سنن ابى داود، ج 2، ص 113
3- صلاح الدين خليل بن ايبك فاضل اديب، صاحب «الوافى با الوفيات» و «نكت الهميان» و «شرح لاميّة العجم» وتأليفات ديگر است. وفات او در 764 ه. ق. در دمشق بوده است.
4- نكت الهميان، ص 200

ص: 49

مورد بررسى قرار مى دهيم و در آخر بحث، به يك نكته اشاره مى كنيم:

الف: اين سريال در اين معنا صريح و گويا است كه سفر عقيل به سوى شام و ملاقات وى با معاويه، در حال حيات امير مؤمنان- ع- و بلافاصله پس از ملاقات با آن حضرت به وقوع پيوسته است.

ب: اين سفر صرفاً به هدف مادى و براى تأمين نيازهاى مالى صورت گرفته است.

اين دو موضوع، علاوه بر اين كه بخش مهمى از اين فيلم را تشكيل داده و هر بيننده و تماشاگر از خود فيلم همين معنا را به وضوح و صراحت درك مى كند، از جملاتى كه به عقيل نسبت داده مى شود و از زبان او نقل مى گردد نيز پيدا است.

و اينك بخشى از مطالبى كه در فيلم، از زبان عقيل و در گفتگوى او با فرزند عاص و معاويه مطرح گرديده است را مى آوريم:

عقيل در كوفه، آنگاه كه مى خواهد خانه امير مؤمنان- ع- را ترك كند، در پاسخ يكى از فرزندان آن حضرت كه سؤال مى كند: «كجا؟»، مى گويد: «به هرجا كه مثل اين خانه نباشد!» و بلافاصله در شام و در مجلس معاويه ظاهر مى شود و در آن مجلس كيفيت غذا خوردن و به دندان كشيدن كباب مرغ و نوشيدن شربت آنهم با آن حرص و ولع، بيانگر اين است كه او پس از حركت از كوفه، مستقيماً راهى شام گرديده است.

و او معاويه را اين چنين دعا مى كند:

«بار الها! زيادى طعام از صاحب اين خان دريغ مكن، شكر اى پروردگار!»

آنگاه مى گويد: «هاشميان تا به حال دست نياز جز به سوى خدا دراز نكرده بودند، عقيل اوّلين سنّت شكن خاندان بنى هاشم است!» و «من دست پهن بنى هاشمم آيا در انبان همّتتان تحفه اى داريد شايسته اين دست؟!»

و بالاخره متن گفتگويى كه در ميان عقيل با عمرو عاص و معاويه واقع شده:

عقيل: «عمرو! آمدنم حماقت بود!»

عمرو عاص: «معامله ات حماقت بود.»

عقيل: «اجحاف كرده ام»

عمرو: «بلى مزدى كه تو براى رسوايى على ستاندى، مزد رسوايى يك عرب ياغىِ بى نام و نشان است»

عقيل: «چه قدر بايد مطالبه مى كردم؟»

عمرو عاص: «همه دنيا را»

عقيل: «اينهمه پول دنياى مراكفايت مى كند»

ص: 50

عمرو عاص: «البته، البته، البته»

عقيل: «كاروانى مى خرم و زائر به كعبه مى برم و مى آورم. مى توانم، مى توانم»

عمرو عاص: «البته»

عقيل خطاب به معاويه: «در ازاى سكه هايت بايد چه كنم»

معاويه: «به منبر برو و از كوفه و شام بگو ...»

در اينجا است كه عقيل گوشه اى از فضايل امير مؤمنان- ع- را براى معاويه برمى شمارد:

«به خدا قسم على همان مى خورد كه مسكينان مى خورند. او معتقد است كه پيشواى مردم بايد مثل فقيرترين آنها باشد تا بندگان خدا در فقرشان احساس شرم نكنند ... از على مايه اى مى خواستم تا با آن تجارت كنم، وقتى اصرار زيادم را شنيد آهن گداخته به دستم نزديك كرد، شنيدم كه مى گريست و مى ناليد؛ عقيل! عقيل تو تاب اين آتش اندك ندارى چطور من آتش عظيم دوزخ را تحمل كنم؟!»

آنگاه مى گويد:

«همينكه به تو پناه آوردم ستمى است كه بر على كردم، كافى نيست؟!»

معاويه: «عاقل باش! عاقل باش!»

و بالاخره معاويه مى گويد: «نرو عقيل، بسكه اوصاف خصال على شنيدم ذلّه شدم، به خدا قسم بجز جنگ با او، رضايت نمى دهم.»

به طورى كه اشاره نموديم همه اين محاوره بيانگر اين است كه عقيل فردى عاجز و درمانده اى بيش نبوده و از سفر به شام هدف و منظورى بجز سير كردن شكم و فراهم آوردن درهم و دينار، و لو به عنوان پناه بردن به معاويه، كه لازمه آن ستم به على- ع- است، نداشته است. و اين سفر در زمانى است كه على- ع- در حال حيات بوده، و لذا عقيل مى گويد: «او همان مى خورد كه مسكينان مى خورند و او معتقد است كه ...» و معاويه مى گويد: «به خدا قسم بجز جنگ با او رضايت نمى دهم!»

و بالاخره عقيل در دربار معاويه آنچنان حقير و موهون است كه عمرو عاص عمل او را احمقانه قلمداد مى كند و او مى پرسد: «آمدنم حماقت بود؟» و معاويه او را مورد خطاب قرار مى دهد كه: «عاقل باش! عاقل باش!» و سرانجام كار به جايى رسيده است كه حتّى از ديد عمرو عاص نيز سفر عقيل به شام موجب رسوايى على گرديده. و مزدى كه او در مقابل اين رسوايى دريافت كرده، مزد رسوايى يك عرب ياغى بى نام و نشان بوده است نه مزد رسوايى امير مؤمنان!

ص: 51

تحريف در اين داستان:

همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم، اين محاوره بيانگر اين است كه عقيل از كوفه مستقيماً و منحصراً براى تأمين اهداف مادى، راهى شام و عازم ملاقات با معاويه گرديده است. و در اين مقاله ملاحظه خواهيد فرمود كه اين گفتار، بر خلاف حقيقت و برعكس واقعيّت و تحريف يك جريان تاريخى است كه از گذشته هاى دور و از زمان بنى اميّه آن را به وجود آورده اند.

البته بر فيلم سازان ما، در ارائه اصل اين داستان مسؤوليتى متوجه نيست؛ زيرا استنادِ آنان در نقل داستان؛ بر منابع رايج و متعارف و مدارك موجود و دست رس از كتب تاريخ است و طبعاً در ارائه و نقل داستان، شاخ و برگهايى هم بر آن افزوده اند كه در اين منابع از آنها خبرى نيست!

به هر حال بيشتر تاريخ نگاران مطالب و منقولات خود را از مخالفان خاندان عقيل و از ناقلان بنى اميه گرفته اند كه اين در هر دو مورد، حقايق را وارونه جلوه داده و براى رسيدن به اهداف سياسى خود، سفر عقيل را هم از نظر زمان و هم از لحاظ هدف و كيفيّت سفر تحريف نموده اند و از عقيل بن ابيطالب قيافه مشوّه و شخصيت موهونى ارائه داده اند.

در اينجا گفتار چند نفر از اين گروه مورّخان را مى آوريم و آنگاه به نقل تاريخ صحيح در اين زمينه مى پردازيم:

1- ابن اثير جوزى مى گويد: «وكان مما اعانهم عليه مفارقته اخاه عليّاً ومسيره الى معاوية بالشام» (1)؛

«از مطالبى كه مخالفان عقيل را در تهاجم بر وى يارى نموده است، مفارقت او از برادرش على و رفتنش به سوى معاويه مى باشد.»

2- ابن عبدالبر مى گويد: «مخاصمه و مخالفت عقيل با برادرش و رفتن او نزد معاويه، بهانه اى بود كه مخالفانش بر ضد او بشورند.» (2) 3- در عمدة الطالب مى گويد: «هرب عقيل الى معاوية فى دين لحقه» (3).

4- ذهبى مى گويد: «عقيل به على گفت من هم نزد كسى مى روم كه از تو مهربانتر و دلجوتر است لذا به نزد معاويه رفت!» (4) تاريخ صحيح سفر عقيل به شام و انگيزه واقعى آن:

اين بود چند نمونه از آنچه مورّخان و تراجم نويسان، بدون تحقيق درباره سفر عقيل به شام نوشته اند و زمان آن را به


1- اسد الغابه، ج 3، ص 423
2- استيعاب مطبوع به حاشيه اصابه، ج 3، ص 158
3- عمدة الطالب، ص 31
4- تاريخ الاسلام عهد معاويه.

ص: 52

دوران حيات امير مؤمنان نسبت داده اند؛ همانگونه كه علّت آن را هم تأمين مسائل مادى معرفى نموده اند و اين مطالب از كتابى به كتاب ديگر و باگذشت زمان به منابع شيعه نيز منتقل شده است. (1) ولى يك بررسى اجمالى و دلائل موجود در مدارك اصيل، نشانگر اين است كه اين سفر در حال حيات امير مؤمنان- ع- واقع نشده، همانگونه كه انگيزه آن هم تأمين مسائل مادى و به دست آوردن زخارف دنيا نبوده است.

واينك دلائل اين واقعيت تاريخى:

1- 2 در نهج البلاغه و غاراتِ ثقفى كه از لحاظ وثاقت و قدمت، بر همه منابع تاريخى موجود تفوّق دارد، متن مكاتبه اى در ميان عقيل و امير مؤمنان- ع- نقل گرديده است كه تاريخ اين مكاتبه، با توجه به جريان حمله ضحاك بن قيس به شهر حيره در عراق كه محور مضمون هر دو نامه است، ماههاى آخر عمر امير مؤمنان- ع- است.

ترجمه آن قسمت از اين مكاتبه را كه به بحث ما ارتباط دارد مى آوريم، عقيل در نامه اش به امير مؤمنان- ع- مى نويسد (2):

«من براى انجام عمره، به سوى مكه در حركت بودم كه با عبداللَّه بن ابى سرح و چهل نفر از فرزندان آزاد شدگان كه همراه او بودند مواجه شدم، چون تصميم بر مخالفت و انتخاب راه نادرست در آنان احساس كردم، گفتم: اى بازماندگان دشمنان رسول خدا چه تصميم گرفته ايد؟! اگر مى خواهيد به معاويه ملحق شويد اين كار از شما بدور نيست و از همان عداوتهاى گذشته و شناخته شده شما است. شما مى خواهيد با اين اقدام خود نور خدا را خاموش و فرمان او را پايمال كنيد ...؟!»

عقيل در آخر نامه اش مى نويسد:

«فكر مى كنم ياران و پيروانت دست از ياريت كشيده اند، اينك بنويس كه اگر خود را براى مرگ آماده كرده اى، من نيز به همراه فرزندان ابو طالب به سوى تو آيم، اگر زنده بمانى با هم بمانيم و اگر بميرى ماهم با شما بميريم.»

و در آخر نامه، امير مؤمنان- ع-، كه در پاسخ نامه عقيل مرقوم داشته، چنين آمده است:

«و اما در مورد پيشنهاد تو كه مى خواهى به همراه فرزندانت به سوى من حركت كنى، من نيازى به اين اقدام شما ندارم. به سلامت و خوشى در مدينه بمان.

به خدا سوگند دوست ندارم كه در صورت


1- مانند تنقيح المقال، لغتنامه دهخدا و ...
2- متن و ترجمه كامل اين مكاتبه را در شماره 14 فصلنامه ميقات حج ملاحظه فرماييد.

ص: 53

مرگم شما هم از بين برويد.» (1) از اين مكاتبه كه يك سند محكم و مهم تاريخى است و از متن نامه عقيل و پاسخ و تأييد آن از ناحيه امير مؤمنان- ع- و جمله اى كه به وسيله آن، عقيل مورد مهر و دعاى آن حضرت قرار گرفته است كه فرمود: «اقم راشداً محموداً»، مى توان به چند نكته مهم دست يافت:

الف: با توجه به تاريخ اين مكاتبه، ملاقات عقيل با معاويه نه تنها نمى تواند به عنوان اعراض و فرار از حضور امير مؤمنان- ع- باشد (همانگونه كه در گفتار بعضى از مورخان آمده است) بلكه نمى تواند در حال حيات آن حضرت اتفاق بيفتد؛ زيرا در زمانى كه خصومت معاويه با على- ع- به حدى رسيده كه به جنگ، هفده ماهه صفين منجر شده و پس از توقف جنگ هم هر روز عده اى از اشرار و فرزندان طلقا به فرماندهى يكى از ايادى او (مانند ضحاك بن قيس) منطقه اى از سرزمين حكومت على- ع- را مورد تاخت و تاز قرار داده و مردم آنجا را قتل عام و اموالشان را به يغما مى برند، در اين شرايط چگونه ممكن است عقيل كه در نامه اش مى گويد من به عبداللَّه بن ابى سرح گفتم اى بازماندگان دشمنان رسول خدا، مى خواهيد به معاويه ملحق شويد كه اين دشمنى ديرينه ايست در دل شما و مى خواهيد با اين اقدام نور خدا را خاموش كنيد!

اينك اين سؤال مطرح است كه «عقيل» با اين فكر و انديشه و با اين ايده و عقيده كه در نامه اش منعكس گرديده، آيا مى تواند به كارى كه آن را دشمنى با خدا و اطفاى نور اللَّه و تبديل امر او مى داند اقدام كند؟!

و اگر فرض كنيم سفر او به شام قبلًا به وقوع پيوسته، نه در شرايط حادّ، بازهم او نمى تواند به نگارش چنين نامه اى اقدام و از عمل كسانى كه نه اخوت و برادرى با امير مؤمنان- ع- دارند و نه در ميان مسلمانان از وجهه و آبرويى برخوردارند با اين لحن محكم و صريح نكوهش كند! و اگر فرض كنيم او چنين جرأتى پيدا نمود آيا در اين صورت امير مؤمنان چنين پاسخ زيبا را كه حاكى از خوشنودى و رضايت آن بزرگوار است بر او مى نويسد؟!

هر يك از دو نامه عقيل و امير مؤمنان، دليل مستقل و روشنى است بر اين كه سفر عقيل به شام در دوران حيات آن حضرت نبوده است.


1- قسمتى از نامه امير مؤمنان خطاب به عقيل در متن نهج البلاغه و مكاتبه در غارات ثقفى، ج 2، ص 429؛ الإمامة والسياسه، ج 1، ص 54 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 118 و در بحار الأنوار، ج 34، ص 21 آمده است.

ص: 54

نظر محققان

طبق نقل ابن ابى الحديد، گروهى از مورّخان معتقدند كه سفر عقيل به شام پس از شهادت امير مؤمنان- ع- انجام گرفته است. او مى گويد: «فامّا عقيل فالصحيح الذى اجتمع عليه ثقات الرّواة عليه انّه لم يجتمع مع معاوية الّا بعد وفاة امير المؤمنين- ع-.» (1) خود ابن ابى الحديد در جاى ديگر اين نظريه را تأييد مى كند و مى گويد: «وهذا القول هو الاظهر عندى» (2).

انگيزه سفر عقيل به شام:

در تبيين اين حقيقت تاريخى كه سفر عقيل به شام در حال حيات امير مؤمنان- ع- انجام نگرفته، سه دليل آورديم و براى رعايت اختصار به همين بسنده مى كنيم و نتيجه مى گيريم نظر آن عده از مورّخان كه اين سفر را به دوران حيات امير مؤمنان نسبت داده اند، يكى از هزاران تحريف است كه در تاريخ بوجود آمده است.

بديهى است سفر وى پس از شهادت امير مؤمنان- ع- نيز نه براى اهداف مادى و برطرف ساختن نيازهاى دنيوى بلكه براى دفاع از شخصيت امير مؤمنان- ع- و بيان فضائل آن حضرت و در جهت حمايت و پشتيبانى معنوى از اصحاب و ياران آن بزرگوار بوده است. البته يكى از شگردها و سياستهاى معاويه در اقناع و جلب توجه كسانى كه از آنان نوعى احساس خطر مى كرد، تظاهر به خوشرويى و ملاطفت و دلجويى از راه بذل و بخشش بود كه عقيل نيز نه تنها از اين روش كلى معاويه مستثنى نبود بلكه مسلّماً در سطحى بالاتر از همه شخصيتها قرار داشت و اقناع و اسكات او مى توانست آثار مثبت فراوانى به نفع معاويه داشته باشد ولى آيا از سوى عقيل نيز چنين اقتراح و پيشنهادى بوده است؟! دلائل محكم نشانگر اين است كه انگيزه و كيفيت سفر عقيل نيز مانند زمان سفر او تحريف گشته و براى موهون و تحقير نمودن برادر امير مؤمنان- ع- كه نوعى تحقير از شخص امير مؤمنان است، و براى انحراف افكار از حقايق، هدف او را از اين سفر كه دفاع از مظلوميت على- ع- و ياران او بوده، مسائل مادى و رفع نيازهاى مالى ارائه نموده و او را در اين سفر با رفتار و گفتارهايى كه از هيچ شخص عاقلى زيبنده و سزاوار نيست، متهم ساخته و در كنار آن، از سخاوت و حسن اخلاق و خوشرويى معاويه سخنها گفته و مديحه سراييها نموده اند.


1- شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 250
2- همان، ج 11، ص 251

ص: 55

تهاجم شديد بر ضد امير مؤمنان- ع-

بنا بر نقل ابن ابى الحديد، معاويه پس از شهادت امير مؤمنان- ع- به گروهى متشكل از «ابو هريره، عمرو عاص (1)، مغيرة بن شعبه و عروة بن زبير» مأموريت داد كه در طعن و نكوهش امير مؤمنان حديثهايى جعل كنند و در ميان مردم منتشر سازند و بر اين عمل آنچنان پاداش و اجر بزرگى قرار داد كه هر شخص غير متعهد را به راحتى به سوى آن جذب مى نمود و آنان هم آنچه دلخواه معاويه بود به نحو مطلوب انجام دادند و وسيله خوشنودى او را فراهم ساختند (2).

از طرف ديگر، طى چهار بخشنامه و دستور العمل عمومى كه به فاصله هاى مختلف در سراسر كشور اسلامى منتشر گرديد، نقل احاديث واقعى در فضايل امير مؤمنان- ع- را ممنوع و عاملين را به شديدترين وجه مجازات و نقل حديثهاى ساختگى در نكوهش آن حضرت و خاندانش را ترغيب و جايزه هاى بزرگى را براى آن تعيين نمود. (3) عقيل در شام

در اين شرايط حساس و بحرانى و در چنين جوّ رعب و اختناق است كه عقيل راهى شام مى شود تا وظيفه اى را كه احساس مى كند بايد انجام بدهد و با دروغ سازيها و فضيلت كشيها، از همان نقطه كه شروع شده و در آن حدى كه مى تواند به مبارزه برخيزد.

عقيل نسب شناس و صريح اللّهجه كه روزى- با اين كه از اين حق كشيها خبرى نبود- به ستون مسجد پيامبر تكيه نموده و نقاط ضعف و سوابق تاريك و آلوده بنى اميّه را با فصاحت و بلاغت خاص خود برمى شمرد، اينك در مقابل اين تهاجم تبليغى كه تمام فرزندان ابو طالب را مورد اتهام قرار داده، چگونه سكوت اختيار كند؟!

عقيل كه در دوران خلافت امير مؤمنان- ع- در مكه و مدينه دو شهر حساس به عنوان تنها شخصيت مورد اعتماد آن حضرت مسائل سياسى و تحركات مخالفان آن بزرگوار را به اطلاع او مى رسانيد و دو نامه موجود به صورت سند زنده كه در يكى اجتماع عايشه و يارانش را در مكه و حركتشان را به سوى بصره (4) و در ديگرى حركت عبداللَّه بن ابى سرح و يارانش را به سوى شام منعكس نمود (5) و شايد يكى از علل عدم اجازه حضور وى در كوفه از سوى امير مؤمنان- ع- به عهده داشتن همان مسؤوليت حساس و خطير


1- يكى از احاديث ساختگى عمرو عاص را كه در صحيحين هم نقل شده است، در صفحات پيش نقل نموديم.
2- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63
3- در متن اين بخشنامه ها به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 46- 44 و سيرى در صحيحين، ج 1، ص 44- 42 مراجعه شود.
4- متن اين نامه را ابن قتيبه در الامامة و السياسه، ج 1، ص 54 و 55 نقل نموده است.
5- منابع اين نامه را در صفحات قبل ملاحظه فرموديد.

ص: 56

بود. آرى او كه مسائل و تحركات مخالفان را قدم به قدم پيگيرى مى كرد و در اختيار برادرش مى گذاشت تا آنان در اهداف شوم خود موفقيتى به دست نياورند، اينك كه معاويه را از لحاظ تهاجم تبليغى كه بزرگترين موفقيت سياسى است كامياب مى بيند چگونه مى تواند بر وضع موجود راضى باشد و لب از لب نگشايد!

و اين مطلب نه يك استيناس و برداشت از گذشته تاريخ است، بلكه دلائل موجود در كيفيت سفر عقيل، گواه اين واقعيت و مؤيد اين حقيقت است كه مانند بسيارى از حقايق تاريخى مورد توجه قرار نگرفته و يا مصلحت تاريخ در به فراموشى سپردن آنها بوده است.

واينك دلائل اين مدعا:

سخن گفتن از موضع قدرت

كسانى كه نزد معاويه مى رفتند، به خصوص افرادى كه از امير مؤمنان جدا شده و به معاويه مى پيوستند، از روى ترس و اجبار و يا از روى تملّق و نيل به جوايز و عطاياى معاويه و يا طبق روال عادى كه معاويه خود را خليفه و جانشين پيامبر معرفى كرده، از موضع ضعف سخن مى گفتند و معاويه را به عنوان «امير مؤمنان» و «خليفه رسول اللَّه» مخاطب قرار مى دادند، در اين ميان تعداد انگشت شمارى از ياران و پيكهاى مخصوص امير مؤمنان- ع- بودند كه در اين ملاقاتها با وجود جوّ اختناق و ارعاب، جان بر كف نهاده و به جاى اظهار عجز و ضعف، از موضع قدرت سخن گفته و به جاى «يا امير المؤمنين»، از نام او مجرد از هر لقبى كه در آن مدح و ثنايى استشمام شود (معاويه) استفاده مى نمودند و عقيل بن ابيطالب يكى از اين افراد است كه آنچه در منابع تاريخى در گفتگوى وى با معاويه نقل شده، شاهد بر اين مدعا است و اگر غير از اين بود مسلّماً نقل مى شد؛ همانگونه كه درباره ديگران نقل گرديده است.

و با توجه به شرايط آن روز و سخت گريهاى درباريان معاويه و بهره بردارى تبليغى از نحوه مكالمه عقيل، اين يك حقيقت والا و قابل توجه است و با مطامع مادى و جلب توجه در جهت نيازهاى دنيوى كه مخالفان عقيل مطرح نموده اند، از نظر عقل سازگار نيست.

بيان فضائل امير مؤمنان- ع- و نكوهش از معاويه:

با حساسيت عجيبى كه نسبت به ملاقات عقيل با معاويه و ضبط و نقل گفتگوهاى آنان و حذف و اضافه ها

ص: 57

و تحريفهايى كه در اين مورد به عمل آمده و بخشهاى متعددى از محاوره و گفتگوى معاويه و يارانش در منابع تاريخى، كه اغلب منعكس كننده منقولات هواداران حكومتها است، نقل شده است در تمام اين گفتگوها تا آنجا كه به دست ما رسيده، آنچه كه از جانب عقيل مطرح شده، دفاع از شخصيت و بيان فضائل و توصيف زهد و تقواى امير مؤمنان و حمايت از ياران آن حضرت و نكوهش از معاويه و يارانش بوده است و على رغم درخواست معاويه و طرح پرسشهاى متعددى كه شايد بتواند بدينوسيله كلمه اى در مدح خود و ذمّ على- ع- از زبان عقيل بشنود، نه تنها به يك مورد و به يك جمله كه بيانگر بى توجهى به ساحت امير مؤمنان و اعتراض بر عملكرد و انتقاد از روش آن حضرت و يا مشعر بر تعريف و توصيف از معاويه باشد دست نيافتيم بلكه عقيل در اين سفر از بعضى فضائل برادرش سخن گفته است كه اگر نمى گفت مانند بسيارى از فضائل آن حضرت به دست فراموشى سپرده مى شد. (1) و اين در وضعيت و در كانونى است كه ممنوعيت نقل فضائل على و نشر حديثهاى دروغين- علاوه بر خلفا، درباره فضائل خود معاويه (2) و شهر دمشق (3) از آنجا به سراسر كشور اسلامى سرازير گشته و در اينجا است كه عظمت كار عقيل و جرأت و جسارت او در دفاع از مظلوميت على- ع- روشن مى شود.

سخن از منابع است و گفتيم كه منابع معتبر، بيانگر اين واقيعت ها است. ولى ممكن است داستان نويسان و رمان سازان چيزهاى ديگرى بگويند و با ذوق و سليقه خود مطالبى بنويسند و شاهنامه جديدى و حسين كرد ديگرى در مورد عقيل فراهم آورند!

نامه تشكر آميز صعصعه به عقيل در مقابل دفاع او از ياران امير مؤمنان

بنا به نقل مسعودى، معاويه روزى ضمن گفتگو با عقيل سخن از ياران صميمى امير مؤمنان به ميان آورد. او از آل صوحان- كه چند برادر بودند و در وفادارى و ارادت به امير مؤمنان، شهرت داشتند- سخن آغاز كرد. عقيل از ميان آنان درباره صعصعه مطالبى گفت و چنين توصيف نمود:

«عظيم الشّأن، عضب اللسان، قائد فرسان، قاتل اقران، قليل النظير ...»؛ «او داراى مقامى است بس بلند، در گفتار شيرين زبان، در جنگ فرماندهى شجاع،


1- مانند داستان استفاده يكى از فرزندان آن حضرت از سهم عسل بيت المال براى پذيرايى مهمان و خشم آن حضرت كه تنها عقيل ناقل آن است.
2- نمونه اى از احاديث در فضيلت معاويه: الف: با اسناد ... «نزل جبريل على النبى- ص- و معه قلم من ذهب ابريز فقال ان اللَّه سبحانه يقرأ عليك السلام ويقول لك هذا هدية منّى الى معاوية فقل له يكتب به آية الكرسى بخط حسن و تشكّلها و تعجمها و اعلمه اني قد كتبت له ثواب من قرأها الى يوم القيامة.» ب: «... عن على بن ابيطالب ... أراد النبى- ص- ان يستكتب معاوية فكره فاستشار جبرئيل فقال استكتبه فانه امينٌ.»
3- عن ابى هريرة: الامناء عند اللَّه ثلاثة أنا و جبرئيل و معاوية ودرمورد دمشق: «عن ابى هريرة مرفوعاً: اربع مدائن من مدن الجنة فى الدنيا مكة والمدينة وبيت المقدس ودمشق. در فضائل معاوية و دمشق به «تطهير الجنان» ابن حجر مكى، مطبوع در پاورقى «صواعق محرقة» و «ألّلآلى المصنوعة» سيوطى، ج 1 و «الموضوعات» ابن جوزى، ج 2، مراجعه شود.

ص: 58

قاتل هماوران، و بالاخره مردى است كم نظير.»

آنگاه گفت: و برادرانش زيد و عبداللَّه، به سيل بنيان كنى مى مانند كه صفوف دشمن در مقابلش تاب مقاومت ندارد و به كوه بلندى شبيهند كه ديگران در سختيها به آنها پناه مى برند. مردانى هستند سراپا تصميم و اراده، كه هيچ سستى به آن راه ندارد.

مسعودى سپس متن نامه اى را كه صعصعه به عنوان تقدير و سپاس از عقيل در حمايت وى از فرزندان صوحان در نزد معاويه نگاشته است، نقل مى كند. بخشى از نامه چنين است:

پس از بسم اللَّه، «ذكر اللَّه اكبر و به يستفتح المستفتحون و أنتم مفاتيح الدنيا و الآخرة فقد بلغ مولاك كلامك عدوّ اللَّه وعدو رسوله فحمدت اللَّه على ذلك وسئلته أن يفى بك الدّرجة العليا ...»

«... ياد خدا بزرگترين ذكرها است و هر كارى بايد با ياد و نام او آغاز شود و شما خاندان، كليدهاى خير دنيا و آخرت هستيد.

اين غلام تو خبر گفتار تو را، كه با دشمن خدا و دشمن رسولش انجام گرفته است، دريافت نمود. از خداوند مسألت دارم تو را بر اين اظهار حقيقت از مقامى والا برخوردار سازد.» (1) نتيجه بحث

اين بود شخصيت واقعى عقيل بن ابيطالب كه در حد يك مقاله مى توان از آن سخن گفت و اين بود تاريخ صحيح سفر او به شام و انگيزه و مقصود اصلى وى از اين سفر و سرانجام اين بود اشاره اى بر مجموعه اى از فرازهاى گسترده و متفرق از سخنان او در بيان فضائل امير مؤمنان و نكوهش از معاويه و يارانش و اجمالى از دفاع وى از صحابه و ارادتمندان و پيروان صميمى برادرش.

بنابراين، نه اين مطلب درست است كه عقيل در حال حيات امير مؤمنان به شام سفر كرد و نه اين گفته كه در خانه معاويه و به قول «صعصعه» دشمن خدا و رسول، با آن حرص و ولع كباب مرغ را به دندان و جام شربت را به سركشيده است!

نه اين مطلب صحيح است كه عقيل، معاويه، دشمن خدا و رسول را دعا كرده است كه: «بار الها! زيادى طعام از صاحب اين خان دريغ مكن!» و نه اين مطلب كه او درباره خودش گفته است:

«عقيل اولين سنّت شكن خاندان بنى هاشم است!» كه دست نياز به سوى معاويه دراز


1- مروج الذهب، ج 3، ص 45

ص: 59

كرده: «آيا در انبان همّتتان تحفه اى داريد شايسته اين دست؟!»

نه بر عقيل مى سزد كه تا آن حدّ از خود ضعف نشان دهد كه عمرو عاص او را متهم به حماقت كند! و معاويه با جمله:

«عاقل باش، عاقل باش» مخاطبش سازد و نه مى توان پذيرفت كه او خود عمل خويش را احمقانه معرفى كند!

و بالاخره عقيل نه به معاويه پناه برده و نه براى رسوايى على- ع- به سوى شام ره سپرده و مزدى براى اين رسوايى گرفته است، آن هم مزد رسوايى يك عرب ياغىِ بى نام و نشان!

يك پرسش و پاسخ آن!

ممكن است پس از مطالعه اين بحث، باز هم در ذهن كسى اين پرسش پديد آيد كه به هر حال اصول اين مطالب برگرفته از كتابها و منابع تاريخى است و در واقع اين منابع است كه عقيل را در گفتار و كردار اينگونه معرفى مى كند، آيا انكار اين مطالب، انكار منابع موجود نيست؟!

پاسخ ما اين است: به طورى كه ملاحظه فرموديد، معرفى عقيل با چنين قيافه اى، نشأت گرفته از تحريف و تبليغ مخالفان و ثمره تلخ عداوتهاى امويان است ولى آنچه در منابع اصيل و معتبر از نامه امير مؤمنان و عقيل و عملكرد وى در دست است، تكذيب و انكار اين بافته ها است.

بنابراين درباره عقيل، مخالفانش يك نوع قضاوت دارند و خود او و برادرش امير مؤمنان- ع- نوعى ديگر. آيا كدام يك از اين دو قضاوت مى تواند در كفّه حق بينى سنگين و در افق تحقيق از درخشش برخوردار باشد؟!

گذشته از اين، اگر بنا است هر آنچه كه در منابع نقل شده، بدون تحقيق و بررسى پذيرفته شود، بايد منابع حديثى كه در رأس آنها صحيح بخارى و صحيح مسلم است در اولويت قرار بگيرند؛ زيرا محتواى آنها احاديثى است كه با سلسله سند به خود رسول خدا- ص- منتهى مى گردد، نه مانند محتواى منابع تاريخى كه مأخذشان در نهايت «قيلَ» و «نُقل» است.

نكته قابل تذكر

در تكميل اين بحث، تذكر نكته اى لازم است و آن اين كه در فيلم ملاقات عقيل با امير مؤمنان- ع- از ترسيم يك موضوع و ارائه يك مطلب غفلت و يا عمداً و به عللى صرف نظر شده است و آن نكته اين است كه به هنگام ملاقات عقيل با امير مؤمنان در كوفه و درخواست كمك مالى از

ص: 60

آن حضرت، اطفال و فرزندان كوچك عقيل نيز، كه از گرسنگى موهايشان ژوليده و از تنگ دستى رنگشان پريده بود و يكى از آنها دست عقيل را گرفته و به حضور على- ع- مى برد، دور او را گرفته بودند.

ولى در سريال امام على- ع- به هنگام ملاقات، خبرى از اطفال و كودكان نيست.

و مطلبى كه اشاره كرديم مورد توجه و تذكر امير مؤمنان- ع- قرار گرفته است، آنجا كه مى فرمايد:

«واللَّه لقد رأيتُ عقيلًا وقد أملق حتّى اسْتماحنى مِن بُرِّكم صاعاً ورأيتُ صِبيانه شُعثَ الشُّعور غُبْرَ الألوان مِن فقرهم كأنّما سُوّدت وُجُوههم بالعِظْلِمِ ...» (1)

«سوگند به خدا، عقيل را ديدم كه بشدت فقير شده بود و از من مى خواست كه يك من از گندمهاى شما را به او ببخشم، كودكانش را ديدم كه از گرسنگى موهايشان ژوليده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته است ...»

عقيل خود نيز بر وجود كودكانش در اين ملاقات اشاره مى كند، آنگاه كه معاويه داستان حديده محماة را از وى مى پرسد در ضمن پاسخ مفصّلى چنين مى گويد:

«... فجمعت صبيانى وجئته بهم و البؤس و الضرّ ظاهران عليهم فقال ائتنى عَشيّةً لأدفع اليك شيئاً فجئته يقودنى احد ولدى ...»

«اطفالم را جمع كردم و به نزد او بردم در حالى كه فقر و فاقه از سر و صورتشان پيدا بود. على- ع- گفت: اول شب بيا تا چيزى به تو بدهم در حالى كه يكى از فرزندانم از دستم گرفته بود به نزد او رفتم ...» (2) به نظر ما ترسيم اين ملاقات، به نحوى كه واقع شده است، هم بيانگر واقعيت تاريخ بود و هم نمونه ديگر از اهتمام امير مؤمنان- ع- به بيت المال، و لو نسبت به نزديكترين اقوام و عشيره خود، با آن قيافه هاى زجر كشيده و رنجديده و رنگهاى پريده، و هم درسى بود به همه كسانى كه به هر نحوى مسؤوليت بيت المال را به عهده دارند.

گفتنى است كه اين بحث در جريان ابوذر نيز، كه بسيار فشرده و خلاصه بود، بايد مطرح شود.

در آخر از مسؤولان محترم صدا و سيما در تبريز و خوى، كه قسمت دوازدهم سريال امام على- ع- را براى بازبينى در اختيارم گذاشتند، تشكّر و قدردانى مى كنم.

والسلام خير ختام


1- خطبه 219 از نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 225
2- همان، ص 253

ص: 61

پى نوشتها:

ص: 62

ص: 63

بازسازى كعبه در سال 1039 ه. ق.

ايوب صبرى پاشا

به كوشش: سيدعلى قاضى عسكر

مقدمه

كعبه معظّمه، زيباترين و پرجاذبه ترين مكان در حرمين شريفين و داراى ويژگى ها و قداست خاصّى است. در فرهنگ دينى ما، كعبه به عنوان قبله مسلمانان جهان معرفى گرديده و براى نگاه كردن به آن، پاداش در نظر گرفته شده است. در طول تاريخ و از زمان پيدايش و ساخت كعبه تا كنون، حوادث گوناگونى براى اين بيت رفيع رخ داده كه گاهى منجر به فروريزى ديوار كعبه نيز گرديده است.

مورّخان اين رخ دادها را در كتب خود ثبت و جزئى ترين مسائل آن را بازگو كرده اند.

پس از پايان يافتن مراسم شكوهمند حج در سال گذشته، دولت عربستان بدون اطلاع قبلى، كعبه را در حصارى از تخته هاى مرتفع و بلند قرارداد و با استفاده از ابزار گوناگون، به جز حجرالاسود، ديوار كعبه و حجر اسماعيل را پوشانيد. اين اقدام پرسشهاى فراوانى را برانگيخت و عمره گزاران را دل چركين ساخت؛ چرا كه پس از يك عمر انتظار، هم اكنون كه توفيقِ تشرّف، آنان را رفيق گرديده، از ديدن كعبه محروم ماندند!

اطلاعات به دست آمده از طريق زائران و برخى كسان كه توفيق گذشتن از ديوار چوبى را پيدا كرده و به درون كعبه راه يافتند نشان مى دهد كه دولت حجاز سقف چوبى كعبه را برداشته و از داخل خاك بردارى نموده است و سپس چند ستون

ص: 64

بتونى در داخل كعبه احداث كرده و كف كعبه را نيز بتون ريزى نموده و تا نزديك درب بيت بالاآورده اند و براى آن كه درب آسيب نبيند آن را از جا كنده و در گوشه اى بدور از دسترس زائران گذاشته اند، سپس سقف جديدى بر روى ستون هاى جديد احداث نموده و شاذروان را نيز بازسازى كرده است.

سنگ ها و نماى بيرونى كعبه تا كنون تغييرى نكرده، ليكن سنگ هاى ديواره حجر اسماعيل و شاذروان را تعويض نموده اند.

درست در همين ايام كه تعمير كعبه و چگونگى آن ذهن مرا به خود مشغول ساخته بود، كتابى مخطوط به نام «مرآة الحرمين» تأليف ايوب صبرى پاشا به دستم رسيد و با مرورى به مطالب آن، دريافتم كه پيشينه تاريخى تعمير كعبه و شيوه كار در گذشته با سبك امروزى آن، تاحدودى نزديك به هم ذكر شده است؛ وى مى نويسد: «... در زمان شريف مسعود- والى مكه- سيل عظيمى آمد و قسمتى از ديوار كعبه فروريخت. رضوان آقا فرستاده دولت عثمانى، مأموريت يافت تا نسبت به تعمير كعبه اقدام كند او هم ديوارى از تخته در اطراف كعبه كشيد و كار را آغاز كرد.

سپس مى افزايد: وى به عبداللَّه بن زبير تأسى كرده؛ چرا كه او نيز به هنگام تعمير كعبه از همين شيوه استفاده كرده است.» از اين رو تصميم گرفتم اين اطلاعات را به خوانندگان عزيز فصلنامه «ميقات حج» منتقل سازم. ليكن پيش از آن اطلاعاتى كوتاه درباره مؤلّف و مترجم كتاب:

ايوب صبرى پاشا فرزند سيد شريف الاسلام بن حاج احمد، در شهرى به نام «ارميه» از توابع «روم ايلى» (1) و يا «تساليا» از توابع بنى شهر تركيه چشم به دنيا گشود.

وى فعاليت هاى اجتماعى و شغلى خود را با ورود به زرادخانه نيروى دريايى تركيه آغاز نمود و خيلى سريع رشد كرد تا به فرماندهى رسيد. آنگاه براساس مأموريت شغلى، به حجاز آمده، مدت قابل توجهى از عمر خود را در مكّه و مدينه گذراند و با تاريخ اين منطقه آشنا شد. البته تاريخ ورود او به حجاز به طور دقيق روشن نيست ليكن او خود در مرآة الحرمين گفته است: (2) «حقير جامع الحروف در اواسط شهر شعبان 1289 به مكه مشرفه واصل شدم ...» (3) وى در اين سفر يادداشت ها و مطالب فراوانى را گردآورى كرده و يا خود شخصاً به تحقيق پرداخته، و نتيجه كار چندين ساله خود را در كتابى به نام «مرآة الحرمين» در اختيار مردم گذاشت. اگر سال


1- دائرة المعارف تركى عثمانى.
2- عاتق بن غيث بلادى، نشر الرياحين، ج 1، ص 86
3- ترجمه مرآة الحرمين نسخه مخطوط ص 60

ص: 65

1289 ه. ق. را اولين سفر وى به حجاز بدانيم، از آنجا كه سال 1299 ه. ق. تأليف مرآة به پايان رسيده، نتيجه مى گيريم كه تأليف اين اثر گرانسنگ چيزى در حدود ده سال طول كشيده است. (1) كتاب در سه جلد به رشته تحرير در آمده است؛ جلد اوّل «مرآة مكه» جلد دوّم «مرآة مدينه» و جلد سوّم «مرآة جزيرة العرب» نامبردار است و به ترتيب در سال هاى 1301 ه. ق.، 1304 ه. ق. و 1306 ه. ق. در چاپخانه «سنده» قسطنطنيه- استانبول تركيه- به زبان تركى اسلامبولى به چاپ رسيده است.

ايوب صبرى درباره انگيزه خود از تأليف كتاب مرآة الحرمين نوشته است:

«چون در زبان تركى تا كنون كتاب مستقلى در اين باب نوشته نشده و رواياتى كه در السنه و افواه گفته مى شود با يكديگر مخالفت و ضديّت داشت و به اين جهت وصول به حقيقت امر، يك نوع صعوبت و اشكال به هم رسانيده و بسيارى از ابناى وطن نمى توانستند به طور مقصود، به فوايد وفضايل آن دو بلده مسعودة الماز اطلاع به هم برسانند ... لهذا اين عاجز غير مقتدر وجود، آن چنان اثر عظيم القدر را- كه موائد (2) فوايدش غير معدود و نظير و نديدش (3) تا كنون ناموجود بود- لازم ديد ...»

موضوع هاى اصلى مطرح شده در اين اثر شامل: مراكز اصلى جزيرة العرب، نحوه شكل گيرى مكه و مدينه، قبيله هاى ساكن در اين منطقه، مذاهب و فرق ساكنان آن، پيامبرانى كه در اين منطقه بوده و يا از اين ناحيه برخاسته اند، نحوه پيدايش اسلام و گسترش آن، تاريخ تعميرات و كارهايى كه بر روى كعبه و مسجد نبوى در مكه و مدينه انجام شده، همچنين اصول و آداب زيارت حرمين، زمينه هاى اجتماعى و اقتصادى حرمين، عرفيات و عادتها و تلاشها و فعاليتهاى سلاطين عثمانى در زمينه حرمين شريف است.

وى در زمينه تاريخ و جغرافياى جزيرةالعرب نيز تحقيق گسترده اى انجام داده است كه اين اثر با نام «جزيرةالعرب» به زبان عربى انتشار يافت (1306).

ايوب صبرى پاشا در نگارش مرآةالحرمين از آثار قدما نيز بهره جسته و از منابع و كتبى همچون:

تفسير كبير فخر رازى، تفسير روح البيان، تفسير ابى السعود، تفسير ابن كثير، تفسير خازن، تفسير نسفى، تفسير ابن عادل، شرح قسطلانى بر بخارى، صحيح مسلم، فتاواى قاضى خان، اخبار مكه ازرقى و فاكهى، خلاصةالوفا باخبار مدينةالمصطفى، وفاء الوفا، تاريخ الخميس،


1- بر اساس آنچه ابراهيم كردى مكى آورده: ايوب صبرى پاشا در پايان آخرين جزء كتاب مرآة الحرمين، در ص 1343 نوشته است: تأليف كتاب «مرآة الحرمين» را به يارى خداوند بخشاينده، در روز مبارك 24 ربيع الاول سال 1299 ه. ق. به پايان بردم. وى سپس مى افزايد: ظاهراً مؤلف پس از آن كه در سال 1299 تأليف كتاب را به پايان رسانده، در سال 1301 ه. ق. كار چاپ آن را آغاز نموده و يك سال بعد نيز كار چاپ آن را به پايان رسانده است. التاريخ القويم، ج 6، ص 331
2- موائد جمع مائده و به معناى طعام و يا سفره به طعام آراسته است.
3- نديد به معنى همتا و نظير است.

ص: 66

تاريخ ابن هشام، عقد الثمين فى فضائل البلد الامين، بدايع الزهور فى وقايع الدهور، تدقيقات رائف افندى، فتوح الحرمين، تواريخ تركيه، احكام سلطانيه، فذلكه كاتب چلبى، تاريخ رضوان پاشا، شفاء الغرام، استقصاء البيان فى مسألة الشاذروان، نور العين فى مشهد الحسين، قرة العين فى اخذ ثار الحسين و ... استفاده كرده است. (1) ايوب صبرى پاشا، با استفاده از كلامى ساده به زبان تركى، از شعرهاى تركى، فارسى و عربى حكايتها و روايتهاى مختلفى را ذيل عنوانهاى «حكمت، ارشاد، تنبيه، لاحقه فايده، اخطاء، ذيل، خاطره، مطالعه، صورت، لازم، علاوه، تكلمه، ملاحظه» بيان داشته و اطلاعات نسبتاً جامعى را ارائه داده است.

عاتق بن غيب بلادى درباره كتاب مرآةالحرمين نوشته است:

فراوانى اطلاعات مؤلف، نشان از آن دارد كه وى مدّتى طولانى در جزيرةالعرب سكونت داشته و با مردم اين مناطق زندگى كرده است و مطالب آن زاييده تخيّلات و ذهنيّت نويسنده نيست بلكه نوشته هاى او همرا با واقعيت و درستى و صداقت و دقّت در ثبت مسائل و حوادث تاريخى است. (2) محمد طاهر كردى مكى نيز در شرح حال ايوب صبرى پاشا، سرلشگر نيروى دريايى تركان عثمانى مى نويسد: او كتابى به نام «مكة المكرمه و المدينة المنوره» در تاريخ حرمين شريفين در دو جلد به زبان تركى تأليف كرده كه من معتقدم اطلاعات خوبى را خصوصاً در رابطه با ساختمانهايى كه پيش از پادشاهان ترك عثمانى بناگرديده، جمع آورى كرده است.

كما اين كه بر اين باورم كه ابراهيم رفعت پاشاى مصرى مؤلف كتاب «مرآةالحرمين» چون خود ترك زبان بوده و تركى را خوب مى دانسته، از اين كتاب فراوان نقل كرده و حتى انتخاب نام مرآةالحرمين را براى كتاب خويش، از كتاب ايوب صبرى پاشا اقتباس كرده است چرا كه تاريخ تأليف كتاب مرآة الحرمين ايوب صبرى پاشا قبل از زمان رفعت پاشا بوده است.

وى سپس مى افزايد: اگر تاريخ نويسان زمان ما خواندن و نوشتن به زبان تركى را مى دانستند قطعاً مباحث بسيارى را از اين كتاب برگزيده و نقل مى كردند.

«والحق يقال انه كتاب فريد فى بابه، وحيد من نوعه ... و انه للكتاب مشحون بالفوائد و المعلومات التاريخية الوثيقة وحبّذا لو ترجم هذا الكتاب الى اللغة العربية ثم يطبع و ينشر لانه كتاب خاص بتاريخ الحرمين فقط.»

به حق بايد گفت: كتاب «مرآة


1- مرآة مكه، چاپ تركيه، ج 1، ص 9
2- عاتق بن غيث بلادى، نشر الرياحين فى تاريخ البلد الامين، ج 1، ص 86

ص: 67

الحرمين» در باب خويش بى نظير، و در نوع خود يگانه است ... كتابى است سودمند و پرفايده، و داراى اطلاعات تاريخى ذيقيمت، و چه خوب بود اين كتاب به زبان عربى ترجمه و سپس چاپ و منتشر مى شد.»

زمانى كه ايوب صبرى پاشا تأليف كتاب مرآة الحرمين را به پايان رساند، بسيارى از دانشمندان و اديبان ترك (1) به تعريف آن پرداختند و بر آن كتاب به زبان تركى تقريظ نوشتند. در تقريظى كه جودت پاشا نوشته، مطالعه اين اثر خواندنى را- كه در زمينه تاريخ و جغرافياى عرب از اعتبار ويژه اى بر خور دار مى باشد- توصيه كرده است.

اديب بزرگ «نجيب نادر افندى» نيز تقريظ زيبايى به زبان عربى نگاشته كه متن آن اين است:

«طالما طالعت أطايب المطولات، و تفرست فى افخر المفصلات: قصد الوصول لاصدق التفاصيل، متوقياً الوقوع بسقطات الاقاويل: حتى حان الحين و حلّت الحان، ورق يراع مرآةالحرمين الرنان، و هتف هاتف التهليل، بسل سبيل السلسبيل وخل الدخيل، و واصل الاصيل، فافترست فرصة التفرس، و استرقت ساعة التجسس، فاذا بذوات الذوابل، و منهومات النهى و ناعمات الانامل، يحتجبن المحاسن حياء، و يتوارين من أنوار المرآة الوراء، فراعتنى يراعتها، و بهرتنى براعتها و قلت ان هذه:

تمثال أجيال مضت و سراة حلّت محل الحال بعد فوات ...

قم صاح و استطلع صباحاً رائقاً و اعجب من المرقات فى المرآة

مرآة نور اللَّه زينها التقى تحكى حمى الفردوس فى نغمات

اهدى بها الأيام «ايوب» فما تنفك تشكر منه فيض هبات ...

والعلم يشهد انه بحر له بربجل عوائد و صلات ...

أحيى لنا الاعيان فى آثاره ولتلك أكبر حكمة وثبات ...

فلقد أقر عيون كلّ ذوى الحجا ما بين ماض فى الزمان و آت

وغدا له الحر (النجيب) مؤرخاً «قد حصل الحرمين فى مرآت» (2)

صبرى پاشا پس از مراجعت از حجاز، ارتقاى مقام يافته به سِمت سرلشگرى نائل آمد و رياست محاسبات نيروى دريايى را به عهده گرفت و در دانشكده دريايى «شاهانيه» در استانبول به تدريس پرداخت. وى كه مورد توجّه سلطان عبد الحميد خان ثانى از سلاطين عثمانى بوده، مدتى نيز رياست دومين كميسيون اصلاحات بحريّه را بر عهده داشته است. او


1- مانند احمد مدحت افندى، معلم ناجى، احمد جواد پاشا.
2- التاريخ القويم، ج 6، ص 333

ص: 68

سرانجام در 15 ماه صفر 1308 ه. ق.

مطابق با 30 ايلول 1890 ميلادى در استانبول تركيه وفات يافت و در محل آرامگاه قاسم پاشا در پايين مقبره وى به خاك سپرده شد. (1) ايوب صبرى پاشا به جز كتاب مرآةالحرمين، تأليف هاى سودمند ديگرى دارد كه به برخى از آنها ذيلًا اشاره مى كنم:

1- محمود السير (استانبول 1287 ه. ق.) اين اثر با توجّه به نيازهاى مطالعه كنندگان و به زبان تركىِ سليس و شيوا، با بهره گيرى از روايات، درباره زندگانى دوازده امام- عليهم السلام- خلفاى سه گانه، و عشره مبشره به بحث پرداخته است.

2- عزيز الآثار (استانبول 1291) اين اثر ترجمه قصيده البُرد السنين است كه توسط يكى از صحابه بنام كعب بن زهير سروده شده است.

3- تكملة المناسك (استانبول 1292) اثرى است فقهى در زمينه آداب فريضه حج.

4- تاريخ وهابيان (استانبول 1296) كه در آن، تاريخ پيدايش وهّابيت، گسترش آن، و فعاليّتهاى پيروان وهّابيت مورد بررسى قرار گرفته است. در همان سال تأليف اين اثر در مجله «ترجمان حقيقت»، اختلاف روى داده و بار ديگر سليمان جليك پس از ساده نمودن متن كتاب، آن را مجدداً چاپ كرده است.

5- رياض الموقنين (استانبول 1298 ه. ق.)، كتابى است در اخلاق و نصيحت برگرفته از آثار غزالى.

6- ترجمه الشمايل (استانبول 1298 ه. ق.)، اين كتاب ترجمه شمايل النبى اثر ترمذى است كه به مناسبت پنجمين سال جلوس سلطان عبد الحميد به تخت پادشاهى چاپ شده است.

7- وقايع اصحاب فيل (استانبول 1301 ه. ق.) رساله اى است درباره واقعه فيل كه از سوره فيل قرآن كريم بر گرفته شده است.

8- اسباب العنايه فى ترجمة بداية النهايه (استانبول 1306 ه. ق.) اين كتاب ترجمه بداية النهايه غزالى است.

علاوه بر عنوانهاى ياد شده، ايوب صبرى پاشا داراى آثار انتشار نيافته اى است كه از جمله آثار موجود وى در كتابخانه سليمانيه مى توان به تاريخچه منظوم جنگهاى كاتونى اسد افندى (ش 2422)، و ترجمه شاهنامه خسرو پاشا (ش 370) اشاره نمود.

كتاب مرآة الحرمين نه تنها در مناطق ترك زبان بلكه در ايران نيز مورد استقبال واقع شده به شكلى كه وزير


1- دائرة المعارف تركى عثمانى.

ص: 69

انطباعات (1) ناصر الدين شاه، ترجمه آن را به عبدالرسول منشى، مترجم دربار پيشنهاد نموده و وى در سال 1307 ه. ق. در دار الترجمه [معروف به] همايونى آن را با نثرى زيبا و شيوا به فارسى ترجمه كرده، و آقاى محمد قزوينى مشهور به آشورىِ دهم نيز آن را با خطّى خوش در سال 1308 ه. ق.

- در يكصد و اندى سال قبل- تحرير نموده است.

گفتنى است كه گزارش بازسازى كعبه در سال 1039، توسط يك عالم شيعى به نام زين العابدين بن نورالدين على حسينى كاشانى (شهادت: 1040 ه. ق.) كه خود در اين بازسازى شركت داشته، تحت عنوان «مفرحة الانام فى تأسيس بيت اللَّه الحرام» به كوشش حجةالاسلام والمسلمين آقاى رسول جعفريان در شماره 5 فصلنامه «ميقات حج» به چاپ رسيده است.

نسخه مخطوط مرآة الحرمين، در كتابخانه ملى جمهورى اسلامى موجود است و آقاى سيد عبد اللَّه انوار اطلاعات مربوط به آن را چنين مرقوم داشته اند:


1- انطباع به معناى چاپ شدن است و وزير انطباعات سمتى همانند سمت وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى در زمان كنونى بوده است.

ص: 70

مرآة الحرمين (جلد اول و دوم)

از: صبرى پاشا؛ مترجم: عبد الرسول منشى؛ زمان ترجمه: 1307 ه. ق. اهداء به:

ناصرالدين شاه.

صبرى پاشا به زبان تركى دو جلد كتاب در تاريخ و جغرافياى مكه و مدينه مى نويسد كه حاوى مطالب جالب توجهى درباره اين دو ولايت است. در اين دو جلد از تأسيس اين دو شهر و ساختمان قسمتهاى مختلف آن و حوادثى كه بر آنها رفته، شرح مفصل مى آورد. عبدالرسول منشى آن را به زبان فارسى برمى گرداند و جلد اول آن از صفحه يك تا 434 و جلد دوم بلافاصله بعد از جلد اول از صفحه يك تا 294 مى باشد.

آغاز جلد اول: بسمله، حمد و سپاس افزون از وهم وقياس مر يگانه خداى بيچونى را سزاست.

پايان جلد دوم: يكصد جنازه پيدا نموده و دفن كرده بودند.

نستعليق، 1308 ه ق.، محمد

ص: 71

قزوينى آشورى، طهران، ناصر الدين شاه، سرلوحه در صفحات اول و دوم مذهب زروشنجرف ولاجورد و سبز، در پنج صفحه اول ميان سطور طلااندازى، سرفصلها با مركب قرمز، جدول دور سطور سياه و آبى و قرمز، جدول خارجى قرمز، سرلوحه جلد دوم در اول صفحه مذهب زروشنجرف و لاجورد و سبز- جلد: تيماج مشكى، گل و بوته زر، مقوايى، 210* 335- كاغذ: فلفل نمكى، فرنگى 136* 255، 364 برگ، 13 سطر كامل، 13161156/ س

سيدعبداللَّه انوار فهرست نسخ خطى كتابخانه ملى- ج 4 از شماره 1501- 2000

كتابشناسى.

بانى يازدهم بيت اللَّه

بانى يازدهم بيت اللَّه، سلطان مراد خان رابع بن سلطان احمد خان، از سلاطين عثمانيه است. چون شرعاً جايز نيست (1) كه مادامى كه يك طرف بقعه مقدسه، سقوط نكند او را تجديد نمود، لهذا از عهد حجاج ظالم، تا زمان سلطان مشارٌاليه، از هيچ طرفى به تجديد و تعمير بقعه مقدسه مباركه جسارت ومبادرت كرده نشد، حتى به واسطه اندراس، اركان اربعه آن مايل به ركوع شده، و به ملاحظه آن، مسأله تجديد وتعمير آن بعقه مسعوده، درجه لزوم و وجوب را گذشت. (2) چون به واسطه مسأله مشروعه، كه ذكر شد، سلاطين ماضيه نتوانسته بودند تعمير و تجديد كنند، به اين جهت در عصر سلطان احمد خان به حالتى رسيد كه چيزى نمانده بود ساقط شود، اگر چه سلطان احمد خان خواست كه ابنيه آن بيت لطيف را تجديد كند وليكن چون شرعاً اجازه و رخصت داده نمى شد، لهذا چنان كه در مقاله سابقه مذكور آمد (3) به كمربندها وگوشه بندهايى كه از آهن ساخته شده بود، تشييد شده و يكى از اركان اربعه نيز به قدر امكان تعمير وترميم گرديد. اگر چه اين تعمير هجده سال تمام، بيت معظم را از سقوط و انهدام محافظت و حراست نمود، وليكن روز چهارشنبه نوزدهم شعبان 1039 در جبال اطراف اربعه قطعه مقدسه حجاز، به طورى باران متوالى كه با رعد و برق و صواعق اتصال داشت نازل شد، كه آب باران مانند سيل عِرَم (4) كثرت و ازدحام پيدا نموده به يك هجوم فوق العاده به داخل حرم شريف مسجد الحرام در آمده و در هر ساعتى از ساعات شدت پيدا نموده، دو ذرع از حِذاى (5) كليد باب معلّا جناب كعبة اللَّه ارتفاع پيدا نمود. دكاكين و بيوت و مكاتب كه مصادف راه سيل بود، عموماً خراب شده


1- ايشان مشخص نكرده كه بر مبناى كدام مذهب جايز نيست.
2- يعنى گذر كردن و گذشتن، به اين معنا كه مرحله وجوب و ضرورت را پشت سر نهاد.
3- اشاره به مباحث قبلى در كتاب مرآة الحرمين دارد.
4- عَرِم به معناى سدّ و بند و باران شديد است و مراد از سيل عرم، سيل شديد و مهيبى است كه در قرن دوّم پيش از ميلاددر نزديكى شهر صبا جارى شد و سد معروف مآرب را شكست و باعث انقراض دولت سبا گرديد.
5- حِذاء به معناى برابر و روبرو است.

ص: 72

و سنگ هاى اين ابنيه وخاك هاى آن ها، به صولت و قوت جريان سيل مقاومت ننموده، تابع سيلاب شده و به دايره حرم شريف داخل گرديد. عدد نفوسى كه در مخروبه دكاكين و مكاتب و بيوت مانده بودند قابل تخمين و حساب نبودند.

چون ديوارهاى بيت معظم قابل سقوط و انهدام بودند، روز دوم دخول سيل به حرم شريف، كه روز يازدهم شعبان بود (1)، پس از نماز عصر، ديوارهاى ركن شامى و ركن عراقى يك دفعه فرو ريختند و به واسطه صدايى كه از اين خرابى و انهدام حاصل شد و از تأثير صداهاى مخوف رعود و صواعق، عموم اهالى مكه دچار خوف و هراس شده و برخى هم ترك حيات و زندگانى خويش كردند، اين گونه انهدام جدران بيت اللَّه اهالى مكّه را به قسمى به حيرت و دهشت انداخته بود كه در واقع آن روز براى سكنه بيت اللَّه از روز قيامت، نشانه و علامتى معدود مى كرديد، نسوان و رجال حائر (2) و حائم (3) پريشان گرديده و خود نمى دانستند كه به چه بلايى مبتلا شده اند.

نه مادر فرزند خود را تجسّس مى كرد و نه پسر پدر و مادر خويش را جستجو وتعاقب مى نمود، آب ها سه روز پس از انقطاع سيل، در داخل مسجد الحرام مانده و روز چهارم كه راه هاى ممر سيل باز شد آبهايى كه در داخل بيت عزت، متراكم شده بود خارج شده و رفت. و از سنگ ها و خاك هايى كه به واسطه سيلاب آمده بود، در داخل حرم محترم، به ارتفاع يك آدم تپه هاى كوچك، كوچك، به يادگار ماند.

شريف مسعود بن ادريس كه در آن تاريخ امير مكه مكرمه بود، در داخل حرم محترم، با جمهور اشراف و سكّان بلد اللَّه عقد انجمن مشاورت كرده و به طور مقرر قناديل طلا و نقره را كه در داخل حرم محترم معلّق بود گرفتند، پس از آن به واسطه محمد پاشا والى مصر صورت واقعه و سقوط بيت اللَّه را مفصّلًا به سلطان اطلاع دادند، اگر چه محمد پاشا صورت واقعه را به دربار عثمانى خبر داد ليكن به واسطه بعد مسافت كه وصول اين خبر به اسلامبول، بالطبع به تأخير مى افتاد و جايز نبود كه كعبه معظم به آن حالت متروك گردد، به «مصطفى آقا» نام، كه آن وقت امين جدّه بود، مكتوبى نوشته و او را امر نمود كه آلات و ادواتى را كه براى تعمير بيت اللَّه لازم بود به وسيله سريعه، حاضر سازد و به شريف بن مسعود نيز مرقوم داشت كه تا زمان ورود خبر از اسلامبول، حرم محترم را از سنگ و خاك تطهير نموده و به هر چيزى كه لزوم و


1- در متن تركى «روز جمعه 21 شعبان» است.
2- حائر؛ يعنى حيران و سرگردان.
3- حائم صفت فاعلى از «حوم» و «حوام» و «حيام» و «حومان» و به معناى گرد چيزى گردنده است. لغت نامه دهخدا 5/ 7392

ص: 73

احتياج ديده شود به واسطه مصطفى آقا حاضر و مهيّا سازد.

شريف مسعود به معاونت مصطفى آقا، و على بن شمس الدين افندى كه مهندس مكّه مشرفه بود از جدّه به قدر لزوم تخته و چوب حاضر ساخته، و از ديوارهاى بيت معظم هر كدام را كه منهدم و خراب نشده بود مستحكم نموده و از سه طرف آنها كمره هاى (1) استوار بنا نمود. و به اميد اين كه سقف شريف را محافظت كند، به چهار طرف آن ستون هاى چوبى بسيار محكم زده و اين چوب ها را به يكديگر ربط و بند نموده، و بيت عزّت را تا سقف شريف به واسطه تخته ها پوشانيد.

به اين عمليات، روز پنجشنبه بيست و نهم رمضان سال مزبور، شروع كرده شده بود، در ظرف چهارده روز؛ يعنى روز سيزدهم شهر شوّال، عمليّات تمام شده و كسوه اى كه در مدّت مرقومه، براى اكساء بيت اللَّه، از كرباس سبز رنگ حاضر ساخته بودند، در هفدهم شهر شوّال به بيت عزّت پوشانيدند. اگر چه بديهى است كه سقوط بيت عزت به كافه اهالى بلاد اسلاميه، تأثير و حزن مخصوص داشت، وليكن به واسطه قرب مسافت، مصريان زيادتر از همه متأثر و متألم بودند. حتى چون ورود خبر از اسلامبول قدرى دير كرده بود و موسم حج نيز نزديك بود، به اين جهت به طور فوق العاده تلاش و تزلزل حاصل كرده بودند، بناءاً عليه محمد پاشا والى مصر، فرستادن يك مأمور موقّتى را در نزد خود خيال و تصوّر نموده، «رضوان آقا» نام را كه از پروردگان حرم خاص سلطان بود، دعوت كرده و مخَلَّع (2) داشته، به او گفت كه تا زمان ورود فرمان سلطانى، تو را وكيل و امين ابنيه بيت اللَّه ساختم. چون موسم حج به غايت نزديك است، به سرعت فوق العاده، به مكه مكرمه عزيمت واشيايى كه در آنجا محتاج اليه است حاضر و تهيه ساز و صورت اشيايى را كه بايد از مصر فرستاه شود نوشته، و نزد من بفرست.

محمد پاشا خلعتى نيز به شريف مسعود فرستاد، وسفارش نامه هم نگاشت، و رضوان آقا را به جانب مكّه اعزام داشت.

چون رضوان آقا به محلّى از محالات نزديك مكه مواصلت كرد، شخصى را نزد شريف مسعود فرستاد و كيفيت مأموريت خود و آوردن خلعت را اعلام نمود. شريف پاشا نيز، اعيان مملكت و اشراف آن مرز و بوم مقدس را به استقبال رضوان آقا فرستاد.

رضوان آقا پس از آن كه با جماعت


1- محفظه هايى كه در كشتى، در جاهاى مختلف نصب كنند براى نگاهدارى ابزار تا در موقع لزوم به كار برده شود. ودراين جا نيز مراد وسايلى است كه بدان ديوار كعبه را بسته اند تا از فروپاشى آن جلوگيرى گردد. لغت نامه دهخدا، 11/ 16384
2- در لغت مرد سست و ناتوان را گويند، ولى در فارسى به معناى خلعت داده شده هم آمده است كه در اينجا معناى دوّم مراد است.

ص: 74

مستقبلين كه از مكه آمده بودند ملاقات كرد، بعد از چهار روز كه بيست و ششم شوال بود، به شهر مقدس كعبه محترمه واصل شده و به عمارتى كه از طرف شريف مسعود حاضر و آماده شده بود نازل گشت، و روز ديگر را هم، چون اعلان كرده بودند كه مراسم خلعت پوشان مجرى خواهد گرديد.

كليّه اهالى در بيست و هفتم ماه مزبور، در حرم شريف اجتماع نمودند. شريف مسعود و رضوان آقا و اعيان مملكت و مأمورين حكومت و متحيزين علما نيز به اصول تشريفات رعايت نموده و همگى در ميان باب كعبةاللَّه ومقام ابراهيم ايستادند. اوامر عاليه و مكتوبى كه حاوى وآمر ابقاى مناصب حجاز بود، از طرف مأمور قرائت احكام و فرامين، خوانده شد. پس از آن خلعت فاخرى كه از طرف والى مصر فرستاده شده بود، به شريف مسعود اكسا گرديد و از جانب شريف مسعود نيز به رضوان آقا و كسانى كه همراه او آمده بودند، به هر يك به فراخور حال و شأن خودشان خلعتى اعطا گرديد، پس از آن براى ازدياد شأن و شكوه اسلام، ادعيه لازمه خوانده شد و جمعيت متفرق گرديدند. به واسطه سنگ و خاك و خس و خاشاكى كه با سيلاب آمده بود، داخل حرم شريف و مدخل هاى آن محل مقدّس، مملو شده بود.

رضوان آقا سد روز بعد از ورود خود به مكه محترمه، شريف مسعود را با اعيان مملكت، در داخل حرم شريف جمع نموده و در خصوص امر تطهير و تنظيف آن جا مشورت نمود. هر يك از حضار در يك خيال و رأيى بودند، خلاصه خيالات اين ها آن بود كه، داخل حرم شريف، ممكن نيست در اندك مدّت تطهير و تميز كرده شود، وچون موسم حج بود، قوافل حجاج على التوالى (1) از اقطار و آفاق، ورود و نزول مى كردند. رضوان آقا آراى كليّه آن اشخاص را ردّ و جرح نموده، به قراء و قصباتى كه در ميان مدينه منوره و جده و ساير محال بود مأمورين فرستاده، كسانى را كه الاغ و اسب و شتر داشتند، زياده از آن چه بايد اجرت داده و آن ها را تطميع كرده، آن اشخاص را با حيوان هاى آن ها به مكه معظمه آورد و به يك همت فوق العاده شروع به كار كرده، در ظرف بيست و هفت روز (2)؛ يعنى روز نوزدهم ذيقعدة الحرام، امر تطهير مكه مكرمه را اتمام و انجام داد، گل هايى كه به سنگ مخلوط كرده بود و با سيلاب به حرم شريف داخل شده بود، پس از آن كه آب هاى سيل از مجارى خود از اندرون حرم شريف خارج شد، تحجّر پيدا نموده و در


1- پيوسته و يكى پس از ديگرى آمدن.
2- در متن تركى «بيست روز» آمده.

ص: 75

ارتفاع هفت، هشت ذرع هر يك كوهى شده بود و به واسطه تأثير حرارت، آن قدرهاسخت شده بودند كه با بيل و كلنگ هاى آهنين، حركت و كندن آن ها در نهايت صعوبت و اشكال بود. شب ها به آن كوه ها آب ريخته شده و صبح ها يك نوع نرمى و ملايمت در آن ها ظاهر مى شد، عمله ها آن كوههاى عارضى را، مانند مزارع مسطح ساختند. اين كوهها را كه مى كندند، رمل و ريگ آن ها را از خاك، تفريش (1) كرده هر يك را به محلى جداگانه مى ريختند. سهيلى افندى مرحوم، در ضبط نامه خود مى نگارد كه هر روز على الدوام سى چهل هزار بار خاك از آن نقطه مقدس تابناك، به خارج مى آوردند. چون مجراى عين زبيده نيز از كثرت طين و احجار مملو شده و خراب گرديده بود، اهل مكه از اين رو نيز، مبتلاى درد عطش و كم آبى بودند، رضوان آقا جاهايى را كه از مجراى مزبور خراب شده و ريخته بود تعمير و اصلاح نموده، روز ششم ذيحجه اين خدمت را نيز به انجام رسانيد.

كرامت و معجزه بيت اللَّه

زمانى كه بقعه مقدّسه كعبةاللَّه سقوط مى كرد، به زمزم شريف يك مرارت و تلخى فوق العاده كه نوشيدن آن محال بود حاصل آمده بود. اگر چه أعاظم علما و متيخّران (2) فقرا استدعا نموده گفتند كه چون اهل ايمان به ماء مبارك زمزم حسرت و احتياج دارند بئر شريف زمزم را بايد تطهير و تنظيف نمود و تا زمانى كه اين چاه تطهير نشده است نبايد به محل ديگر توجه فرمود وليكن چون امر تطهير بئر مزبور به سى هزار قروش محتاج بود، و صرف مبلغى كه زياده از پنج شش هزار قروش بشود، محتاج به اذن و رخصت مجدّدى بود، لهذا رضوان آقا در جواب آن ها گفت كه من نمى توانم به رأى خود اين مبلغ را صرف نمايم، ناچار از والى مصر استيذان مى كنم، محض اين كه تا زمان ورود جواب، بيكار نباشم بايد خود را به كارهاى ديگر مشغول سازم، رضوان آقا اين جواب را گفته، و از تطهير بئر شريف زمزم، صرف نظر نمود. مرارت و تلخى كه به زمزم شريف عارض شده بود حسب الحكمه، از روزى كه بناى كعبه محترمه شروع شد، على التدريج روى به تناقص گذاشت. وچون عمليات ابنيه مسعوده به ختام رسيد، بئر مزبور به كلّى شيرين و گوارا شده و محتاج به تطهير و تنظيف نگرديد، انتهى.

رضوان آقا در اوايل ذيقعده به والى


1- فرش گستردن و فرش كردن.
2- در متن تركى «متحيّزان» آمده.

ص: 76

مصر، صورت آلاتى را كه به ابنيه مسعوده لازم بود و ادوات و تخته هاى آن جا را كه مى بايست تدارك كرده شود نوشته و فرستاد، و استدعا نمود كه اشياء و لوازمى كه در اين دفتر قيد و ثبت شده است، به سرعت ارسال گردد. محمد پاشا والى مصر اشيايى را كه رضوان آقا استدعا نموده بود تهيه و تدارك كرده، به علاوه آن نجّار و اصناف سايره بسيار نيز احضار كرده و در رفاقت مأمورى مخصوص به راه انداخت.

مأمور مشار اليه در اواخر شهر ذيقعده رسيده، اشيايى را كه همراه خود آورده بود به موجب سياهه آن، به احمد قبانى افندى كه كاتب ماليات جده بود، تسليم نمود. احمد قبانى افندى به موجب امرى كه از طرف رضوان آقا نوشته شده بود، اشيايى را كه از مصر قاهر وارد مى شد، با لوازمات سايره آنها، در دو قافله به مكه محترمه فرستاد، اشيايى كه با قافله اول فرستاده شده بود در خانه هايى كه به مكازه هاى (1) عبد الرحمن بن عتيق معروف است، گذاشته شده و حفظ گرديد.

رضوان آقا قبل از ورود اين قافله راههاى آبى را كه از وادى «خليص» نام مى گذشت و به واسطه سيلاب خراب شده بود، تعمير و ترميم مى نمود، چون راههاى عين مزبور به طغيان سيل منهدم و خراب شده بود، لهذا آب آن جا بكلّى منقطع گرديده بود. رضوان آقا مجراى عين مذكور را، در يك صورت مكمّله تعمير كرده، و روزها را در وادى مذكور مانده، جاهايى را كه خراب شده، به على بن شمس الدين افندى كه مهندس مكه مكرمه بود نشان مى داد و آن جا را نيز تعمير و اصلاح نموده، آب چشمه مزبور را در نهم ربيع الثانى جارى ساخته و به مكه معظمه آورد، پس از آن به مكه معظمه معاودت كرده، براى هيزم و ذغال و گچ و لوازمات سايره كه براى ابنيه مسعوده بايستى صرف شود، مأمورين معين نموده و هر يك از آنها را اجرت كافى داده و راضى نمود بعد از آن سنگ هايى را كه از ابنيه مسعوده افتاده بود جمع كرده و براى آن كه به مواقع مناسبه ديوارهاى كعبةاللَّه گذاشته شود، امر به سخت (2) و اصلاح نموده و در اين باب به دولكرها و نجّارها دستور العملهاى لازمه را داد.

چون در بين اهالى شايع شد كه احجار مزبوره، پس از اصلاح به ابنيه مسعوده گذاشته خواهد شد، مردم خيلى قيل و قال كردند و چون در اين خصوص هر كس هر چه مى توانست گفت، لهذا از علما چند نفر كه به عدم جواز اين امر معتقد و


1- در متن تركى «مغازه» آمده.
2- ساخت و تعمير.

ص: 77

ذاهب بودند، بناى ايراد و اعتراض كردن به رضوان آقا گذاشتند؛ يكى از افراد علماى معترضين، محمد على بن علان مفتى شافعى بود، مى گفت كه اگر از طرف پادشاه يك نفر نايب و وكيل معين نشود، به كارهاى بيت شريف نمى توان مداخله نمود و لازم است كه در اين باب آن قدرها منتظر بود كه از دربار عثمانى امر و اشارتى وارد شود و در اين مآل مشار اليه يك ورقه فتوا نيز نوشته بود. بناءً عليه، رضوان آقا مفتى هاى مذاهب اربعه را به حرم شريف دعوت نموده و از آن ها استفسار كرد كه به تعمير بيت اللَّه اعتراض كرده مى شود، آيا جايز است كسى كه از طرف دولت عثمانى وكيل و مرخص شده، به امور بنا اقدام نمايد يا خير؟ از اعاظم اهل فتوا شيخ الاسلام شيخ خالد بن احمد مالكى و از مفتيان شافعى عبد العزيز زمزمى، واحمد بن محمد آقا شمس الدين مفتى حنفى، وعبد اللَّه بن ابى بكر القرشى مفتى خليلى، در اين استفتا اين گونه جواب دادند كه:

«اين كار فرض كفايه است، هركس عامل اين عمل باشد مأجور و مثاب خواهد گرديد»

و چون به جواز مسأله اى كه استفتا شده بود فتواى مزبور نوشته شد، بناءً عليه، رضوان آقا شروع نمود كه سنگ هاى مزبور را سخت و اصلاح نمايد. ليكن شيخ محمد على بن علان، كه از مشاهير معترضين بود، مكرّر اعتراض نموده، جمّ غفيرى (1) از اهالى نيز سنگ تراش ها و ساير عمله را از كار كردن منع نموده و رضوان آقا مجبور به آن گرديد، كه ثانياً مفتى هاى مذاهب اربعه را جمع نموده و مسأله مشروحه را بيان و استفتا نمايد.

هر يك از مفتيان كه حاضر بودند؛ «يجوز كلّ فعل ما دعت اليه ضرورة، او حاجة» گفته و به جواز مسأله مزبوره، فتاوى مفصّله بيان نمودند و خلق را قانع و راضى به آن نمودند كه قبل از ورود امر سلطانى، به عمليات شروع كرده شود.

سر رشته و مايه ايراد و اعتراض آن ها اين نبود كه مى خواستند احجارى را كه افتاده بود نحت و اصلاح نموده، به جاى خود اعاده دهند بلكه اسباب مجبره اى بود كه مهندسين در ورقه كشف و ملاحظه خود نوشته بودند، اينك اسبابى مجبره مذكور و جواب هايى كه معترضين داده اند ذيلًا نگاشته مى شود:

سبب اوّل:

سنگ هايى كه از ابنيه مسعوده بيت شريف افتاده است قابل استعمال نيست


1- گروه بسيارى از مردم.

ص: 78

چون بعضى از اين ها شكسته شده است، فقط با آنها نمى توان بناى بيت اللَّه را اكمال كرد؛ بناءاً عليه، لازم است كه از خارج به قدر كفايت احجار احضار شود.

سبب دوّم:

اگر چه ممكن است ديوارى را كه تازه ساخته مى شود، با ديوارى كه خراب نشده است به همديگر الصاق نموده و چسبانيد، وليكن بديهى است كه در اندك زمان خراب خواهد شد؛ مع مافيه، بعضى از ديوارهاى قديم خم شده است، هدم ديوارهايى كه خم شده است از موجبات قواعد فن معمارى است.

جواب ها:

جواب اوّل: سنگ آوردن از خارج و اصلاح احجار منكسره جايز نيست. بايد سنگ هاى موجود را به حالت خود استعمال نمود؛ يعنى ديوارهاى ابنيه مسعوده را با احجار قديم اكمال و تمام بايد نمود.

جواب دوّم:

خراب كردن ديوارهايى را كه خراب نشده است، سهل است بلكه بيرون آوردن يكى از سنگ ها جايز نيست؛ بناءً عليه، واجب است كه ديوار شريف كعبه معظمه را به هيئتى كه بقيه اوست تعمير و ترميم نمود.

گمان كرده نشود كه مدّعيان معترضين، فقط از اين دو جهت ناشى بوده است، بلكه آنها گفتند كه وقعه سقوط بيت اللَّه به دربار عثمانى عرض شده است، نبايد قبل از آن كه اراده سلطانى وارد شود، به امور بنا مداخله نمود، حتى به امر تنظيف حرم شريف و پرده كشيدن به اطراف نيز اعتراض نمودند و باز خراب كردن ديوارى را كه در ميان ركن يمانى و حجرالاسود مقتضى شده بود به هيچوجه قبول و تجويز نفرمودند و گفتند، كه نشستن در داخل كعبةاللَّه و تدريس كتاب بخارى در درون بقعه مقدسه به طور قطعى جايز و سزاوار است. حال آن كه كلّيه اين مدعيات، واهى و بى اصل بود؛ زيرا كه اگر از خارج سنگ آورده نشود ديوارهاى بيت اللَّه به ارتفاع قديمى خود نمى شود و سنگ هايى كه شكسته است اگر سخت واصلاح نشود، برحسب فن معمارى در جاهاى قديمى خود گذاشته نمى شود و چسبانيدن ديوارى كه خم شده است، با ديوارى كه مجدداً ساخته مى شود به واسطه عدم بقاى آن جايز و سزاوار نيست.

اين كه گفته اند حرم شريف تنظيف نشود، اگر چه داخل شدن شتران و مركوبان و ساير حيوانات به مسجد الحرام يك نوع

ص: 79

عدم رعايت لازمه احترام است وليكن چنان كه در فوق مفصّلًا مذكور گرديد، در جايى كه هر روزه سى- چهل هزار بار خاك و خاشاك اخراج شود بديهى است كه حمل و اخراج اين ها با انسان به مصارف فوق الغايه محتاج خواهد گرديد و از آن گذشته چون اين كارها با آن حال، پنج- شش سال طول و امتداد لازم داشت در اين مدّت حجّاج وارده در موسم حج، از ايفاى مراسم طواف و زيارت ممنوع و محروم مى شدند، عالِم سهل است، ممكن نيست كه هيچ جاهلى اين را تجويز نمايد! اگر چه پوشاندن اطراف كعبةاللَّه را به پرده هاى تخته و تميز كردن جاهاى لازم و ايفاى تعظيمات مقتضيه، به موجب فتاوايى كه در آخر مقاله مسطور شده است جايز است، وليكن چون تدريس بخارى در درون آن بقعه مفخمه جواز ندارد، لهذا رضوان آقا فتواهايى را كه از طرف مذاهب اربعه داده شده بود گرفته و شروع به ايفاى مأموريت خود نمود. والى مصر، محمد پاشا، چنان كه در فوق نيز مسطور گرديد، مكتوبى را كه از شريف مسعود وارد شده و وقعه مؤلمه سقوط بيت اللَّه را مخبر ومعلن بود، به باب عالى فرستاده بود، چون كيفيت در باب عالى موجب تلاش و هيجان فوق العاده شده بود، لهذا وقعه مزبوره به عرض سلطانى رسيد و پادشاه عثمانيان نيز سيّد محمد افندى انقره وى نقيب الأشراف را مأمور و امر نموده بود كه آن بقعه مقدسه را موافق وضع قديم خود، تجديد و تأسيس نمايند و به والى مصر محمد پاشا نيز امر جداگانه سلطانى صادر شده بود كه از جريه قبطيان مصر تنخواهى كه براى تجديد بقعه مقدسه كافى تواند شد، تدارك و ارسال نمايد و نيز والى مصر را امر شده بود كه، شخص متديّنى به نام امين ابنيه تعيين و ارسال شده و نظارت عمارت مقدسه نيز به سيد محمد افندى سالف الذّكر حواله فرموده شده و به جانب سَنِىُّ (1) الجوانب مكه مكرمه ارسال و اعزام گرديد و اين قرارداد به موجب فرمان سلطانى به شريف مسعود نيز اعلام و اطلاع داده شد. محمد پاشا والى مصر، به موجب فرمان سلطانى كه صادر و وارد شده بود، براى تعيين و انتخاب شخص امينى به امانت ابنيه مسعوده، مجلسى تشكيل كرده، مأمورين حكومت واعيان مملكت را، در آن جا جمع كرده و گفت كه سقوط بيت اللَّه را من به بابعالى اطلاع داده ام و عريضه اى را هم كه شريف مسعود به دربار سلطانى عرض كرده بود، در لف (2) فرستاده ام. اعلى حضرت سلطانى نظارت عمارت مزبوره را به سيد محمد افندى انقروى كه قاضى مدينه


1- به فتح سين و كسر نون و تشديد يا، به معناى رفيع و عالى است يعنى شهرى كه از همه سوى مقامى رفيع و والا دارد.
2- به معناى پيچيدن و جمع كردن.

ص: 80

منوّره بود حواله فرموده، و امر نموده است كه يكى از امراى متدين مصر را به امانت بنا انتخاب و تعيين كرده و بفرستم و براى مصارف اين كار از خزينه مصر تنخواه كافى تفريق نموده بدهم، و باز يك قطعه فرمان سلطانى با يك خلعت به شريف مسعود فرستاده شده است و براى شخصى كه به امانت منتخب و معين خواهد شد يك بيرق سلطانى نيز ارسال گرديده است. من پيش از اين براى انجام اين خدمت، رضوان آقا را معين كرده و فرستاده ام، اكنون از طرف رضوان آقا براى بردن اشيايى كه به آن بقعه مقدسه لازم است، شخصى به نام محمد چاوش آمده و صورت اشياء لازم را آورده است. اگر چنان چه رضوان آقا شايسته اين خدمت است، اسباب لازمه را تدارك كرده، و به توسط محمد چاوش به نزد او بفرستيم، والّا اگر مناسب تر از رضوان آقا شخص ديگر هست او را احضار كرده، و اين را بفرستيم. پس از آن كه اهل مجلس مدّت زيادى در اين باب تفكر و خيال نموده و با همديگر مشاوره كردند، همگى گفتند كه عفت و استقامت و ديانت و اهليّت رضوان آقا و وقوف و اطلاع او به كارهاى ابنيه مسعوده، در نزد همه ما مصدّق و معلوم است؛ چنان كه قبل از اين نيز براى همين كار انتخاب شده و ارسال گرديده است، از اين كه ما براى جستجوى مأمور ديگر، اوقات خود را ضايع نماييم بهتر و مناسب تر از آن است كه همان مأموريت رضوان آقا را تصديق كرده و عطيه اى را كه از طرف سلطانى داده شده است ارسال نموده و اشياء لازمه نيز فرستاده شود، كه مشاراليه اتمام خدمات مرجوعه ابنيه مقدسه نمايد و به اين جهت هم به خزينه دولت از جهت مصرف و به ابنيه مسعوده كعبةاللَّه نيز خدمتى نموده باشيم. بناءً عليه، والى مصر محمد پاشا، مأموريت رضوان آقا را تصديق كرده، و به شريف مسعود نيز يك مكتوب مفصلى نوشته، و فرمان و خلعت سلطانى را هم كه براى شريف مشاراليه آمده بود، به مأمور مخصوص داده و روانه داشت. چون در اين اثنا سيد محمد افندى نيز در مصر بود، با مأمور مشاراليه به جانب مكه اعزام كرده شد، و اشيايى را كه رضوان آقا صورت آن ها را فرستاده و خواسته بود تهيه و تدارك كرده، و على الاتصال به طرف سوييس فرستاده مى شد، چون لوازمات مزبوره بالتمام به سوييس نقل و ايصال مى شد، به كشتى كاپيتان سوييس كه محمد بيك بود حمل نمود، و به آدم رضوان آقا تسليم كرده، به طرف جدّه فرستاده شد.

ص: 81

محمد بيك روز نوزدهم ربيع الثانى به بندر ينبع مواصلت نموده، محمود چاوش نيز از كشتى در آمده، و به يك شتر راهروى سوار شده، از راه صحرا به جانب مكه مكرمه عزيمت، روز هنگام وصول خود، تجديد مأموريت رضوان آقا را بيان كرده و گفت اگر چه سيد محمد افندى، حال در مصر قاهره است. وليكن كافه امور ابنيه مباركه بيت معظم به طور استقلال به محمد پاشا والى مصر مفوض شده است، و در خصوص دقت و اعتناى كامله به اين امر از جانب سلطانى، اوامر و احكام لازمه شده است. حال آن كه محمد پاشا براى ايفاى آن خدمت مسعوده از طرف خود، رضوان آقا را وكيل و معين فرمودند. پس از مدّت كمى، سيد محمد افندى نيز به مكه مشرفه وارد شده، و با رضوان آقا در خصوص ابنيه مباركه كعبةاللَّه ملاقات مفصل نمودند، زمانى كه محمود چاوش از بندر ينبع برّاً (1) عازم مكه شده بود، محمد بيك نيز بحراً (2) به طرف بندر جدّه عزيمت نموده بود. روز بيست و يكم ربيع الثانى به جده واصل شده و اشيايى را كه از تخته آلات و ادوات و لوازمات سائره آورده بود، موافق ثبت و سياهه آنها، به احمد قبانى افندى كه كاتب ماليه بود تسليم كرد، او هم چون مى دانست كه ابنيه مسعوده به اشياء و لوازمات موروده، احتياج كلى دارد، لهذا از تخته هايى كه وارد شده بود يك قافله ترتيب داده، همان شب به مكه معظمه فرستاد و قافله مزبوره على الصباح به آن شهر مكرم واصل گرديد. هنگام ورود اين قافله، رضوان آقا به كمال سرعت به اطراف كعبه عليا، از تخته هاى بلند مرتفع يك پرده اى كشيد و يك روز بعد نيز اشيائى را كه در بندر جده بود احضار كرده و به انبار مخصوص گذارده و محفوظ نمود.

روز بيست و دوّم ربيع الثانى [چهارشنبه] به حول كعبةاللَّه را محض تعظيم و احترام آن، از انظار خلايق مخفى و مستور دارد، پس از آن كه اين پرده نيز تمام شد. سيد محمد افندى ناظر عمليات نيز مواصلت كرد و چون مشار اليه، فرمانى نيز از حضرت سلطانى آورده بود، محض اين كه فرمان مزبور قرائت شود به سيد عبد الكريم افندى برادر شريف مسعود و همه اشراف و اعيان و قاضى، و شيخ الاسلام مكه معظمه، رقعه هاى دعوت نوشته شده، همه مدعوّين روز دوشنبه بيست و هفتم شهر ربيع الثانى در ساعت معيّن، در داخل حطيم شريف حاضر شده و فرمان سلطانى كه خطاب به شريف مسعود بود در آن انجمن خوانده شد. چون شريف مسعود هنگام


1- از طريق خشكى و زمينى.
2- از طريق دريا.

ص: 82

قرائت فرمان سلطانى بسترى و ناخوش بود، لهذا نتوانسته بود در آن مجلس حضور بهم رساند، بناءً عليه، خلعت سلطانى كه به افتخار او آمده بود، به خانه مشاراليه فرستاده شد و خلعتى هم كه براى رضوان آقا آمده بود، در مواجهه حضار پوشانيده شد و به سيد على بن امزع (1) و ساير خدام چنان كه عادت بود خلعت ها پوشانيده شده و آن مجلس به دعاى ازدياد شكوه اسلام سمت احتشام پذيرفت. به جهت رضوان آقا در مقابل خدمت خود يك قطعه هم بيرق سلطانى داده شده بود، چون رضوان آقا نمى خواست كه پس از اين خدمت مقدّسه مفتخره، در مأموريت جداگانه، عمر خود را بگذراند. لهذا استدعاى آن داشت كه مأموريت شيخ الحرمى مدينه منوره به او داده شود، نياز و استدعاى مشاراليه، قبول شده به عهده مشاراليه، قصبه جده معموره، و منصب شيخ الحرمى دار الهجره، مفوّض گرديد. چون رضوان آقا مأموريت خود را به حد ختام و اتمام رسانيد، به اسلامبول آمده و به عهده مشار اليه بيكلر بيكى كرى نيز محول و موكول آمد، چون او را نيز قبول نكرد، در سالى به ششصد هزار «اقچه» ساليانه سرافراز گرديد. در مكتوبى كه والى مصر محمد پاشا، به شريف مسعود نوشته بود مندرج بود كه، در امر تجديد و تعمير بيت شريف صرف مساعى و همّت نمايند، و به امور مأموره مشاراليه معاونت نموده، و سمت انجام دهد. شريف مسعود از اين امر به نهايت مسرور و محفوظ گشته در حق والى مصر سپاس و ستايش به سزا نمود. به خود رضوان آقا و همراهان او، الباس خلعت نموده، در روز بعد كه روز بيست و هشتم ربيع الثانى بود شريف مسعود به دار الاماره فردوس، انتقال و ارتحال نمود.

ارتحال شريف مسعود در ميان اهالى، موجب قيل و قال شده، اگر چه اهالى كرام و مجاورين ذوى الاحترام مكه را دچار تلاش و اضطراب نمود، و ليكن رضوان آقا به اقتضاى صفات به حسّيات حسنه خود، به ضبط و ربط مملكت بذل همت و غيرت نموده، اعلان نمود كه هركس ساعى فساد شود و موجب اختلال گردد، خون او هدر و حلال خواهد بود. اين اعلان را مناديان در كوچه و بازار و محلات به مسامع (2) اهالى القا نمودند. پس از آن كه شريف مسعود را تجهيز و تكفين نموده و در حرم شريف نماز او را گزارده، در مقبره معلّا دفن نمودند.

رضوان آقا اعيان و اشراف مكه و قاضى و شيخ الحرم و متنفذان اهالى را در حرم شريف جلب و احضار نموده، سيد شريف


1- در متن تركى «هبزع» است.
2- به گوش مردم رساندند.

ص: 83

عبد اللَّه بن حسن را كه در آن تاريخ، مفخر دودمان آل عبد مناف و برگزيده سادات و اشراف بود خطاب كرده و گفت:

اى آقاى ما، به شهادت كسانى كه در اين جمعيت موجود هستند و يا آن كه در ساير محال مى باشند، منصب جليل امارت و رتبه عال العال شرافت، بر اشراف سائره، حق صريح شماست، استدعا داريم كه خلعت فاخره امارت را اكسا فرموده، و به ضبط و ربط امور مملكت شروع و ابتدا نمايند. به اين تهيه، اهل فساد نتوانستند كه ظاهر شده و نائره اختلال را اشتعال دهند.

اگر چه سيد عبد اللَّه افندى در قبول اين تكليف، كه از طرف رضوان آقا كرده شد، ترديد نمود وليكن اعيان و اشراف مكه و اعلام علماى شهر بكه، به شريف مشاراليه گفتند: كه اين گونه تكليف رضوان آقا، نافع در حق دين و دولت است قبول اين تكليف را ما نيز استدعا مى نماييم. بنابراين خلعت خضراى امارت و شرافت را پوشيده و به ضبط و ربط امور مملكت قيام و اقدام نمود.

اين قسم تدبير رضوان آقا، مملكت را از يك فتنه بسيار بزرگ متخلص داشته و اهالى را از انديشه و خيال رهانيد. به اين سبب خلق از اين تدبير او، ممنون و محظوظ شده و اين خدمت دلپذير را در حق كعبةاللَّه، يك خدمت جداگانه ديگر معدود داشته و از هرگونه اختلال و فساد خود را مرفه الحال ديدند.

سنگ هايى كه از ديوارهاى بيت شريف افتاده بود، در اندرون حرم مسجدالحرام مانده، و هر پارچه آن در گوشه اى پراكنده بود. اشراف و اعيان مملكت و خدمه بيت اللَّه و مأمورين حكومت، روز جمعه، غره جمادى الاوّل در حرم بهشت توامِ مسجد الحرام فراهم آمده، احجارى را كه به اطراف و اكناف پراكنده شده بود جمع نموده، قدرى از آن را در قرب ركن عراقى به صفّه مقام حنفى گذاشته، و بر روى آنها خيمه اى بر پانمودند. و برخى از سنگ ها را هم عمله جمع كرده در نزديكى مدرسه سليمانيه به محلى گذاردند. استادان سنگ تراش را نيز از خارج جلب و احضار كرده و به سخت و تراشيدن احجار ابتدا نمود.

مرحوم شريف مسعود قناديل طلا و نقره بيت اللَّه را در نزد محلّه باسطيه، به محلى گذارده بود. روز مزبور آنها را نيز بيرون آورده و يك يك شمردند و به دفتر مخصوص خود مطابق كرده و به رضوان آقا تسليم نمودند. هجده عدد از قناديل مزبوره طلا و سى و يك از آنها نقره بودند كه

ص: 84

مجموع آنها پنجاه و يك بودند.

روز شنبه دوّم جمادى الاولى، هيئت مذكوره باز جمع شده، سنگ هايى را كه در طرف ركن عراقى بود، به صفه مقام حنفى گذاشته و مرمرهاى مطاف شريف را نيز برداشته در نزد باب السدّه به جايى نهادند.

حجّاران از امروز به سخت و تسويه سنگ هايى كه از كعبةاللَّه افتاده بود مشغول شده و نجّاران نيز به بريدن تخته ها شروع نمودند.

روز سيّم جمادى الاولى، باب خزينة الشموع را كه عبارت از نصف سقايه عباس بن عبد المطلب بود، كنده و كمرى را كه از طرف سلطان احمد خان فرستاده شده بود، در آوردند.

در حضور قاضى مكه و شيخ الحرم و ساير اعيان شهر، زرگرها احضار كرده طلا و نقره كمر مزبور را از همديگر جدا و تفريق نمودند. از آهن هاى اين كمر ده هزار درهم طلا و يكصد و بيست و چهار هزار درهم نقره در آوردند و ليكن طلا و نقره كمرى كه در ديوار ميانى ركن يمانى و حجرالاسود بود، از حساب خارج است. اگر طلا و نقره كمر اين طرف نيز حساب شود، بايد ثلث مقدار مذكور را نيز منقسم و علاوه نمود.

والى مصر محمد پاشا به قدر لزوم سنگ مرمر و آلات و ادوات و تخته هاى بسيار تدارك كرده، براى فرستادن به جده، از سوييس به يك كشتى حمل نموده بود.

اين كشتى به يك طوفان مخوفى دوچار [دچار] شده آخر الامر غرق و تلف گرديد و كيفيت غرق شدن كشتى روز جمعه پانزدهم جمادى الاول به مكّه مكرمه رسيده و مايه تأسف و كدورت اهالى گرديد.

روز بيست و سوّم ماه مزبور، به هدم ديوارهاى بيت شريف شروع كرده و به اين لحاظ به اطراف مطاف شريف يك پرده اى از تخته كشيدند، مقصود از كشيدن اين پرده آن بود كه نجّارها و كسانى را كه در ابينه مقدسه بيت اللَّه كار مى كردند، از نظر اهالى پوشيده دارند و در اين عمل به عبداللَّه بن زبير پيروى و تبعيت كرده بودند؛ زيرا ابن زبير نيز هنگامى كه مى خواست بيت اللَّه را منهدم كند به اطراف بيت اللَّه پرده كشيده بود.

زمانى كه نجّارها مشغول ساختن پرده بودند، رضوان آقاو شيخ ورئيس عمله ها مذاكره مى كردندكه آياكدام روز مقتضى است كه به هدم بقعه مقدسه شروع و ابتدا نمود؟

پس از آن كه طرفين مذاكرات طولانى نمودند، مقرر شد كه روز يكشنبه به هدم و تخريب آن بيت محترم شروع كرده

ص: 85

شود. بناءً عليه، روز يكشنبه بيست و چهارم ماه مزبور، در حالتى كه اشراف كرام و علماى عظام و ساير اهالى حضور داشتند، به اجراى عمليات كعبه معظمه شروع كرده شده، به طرف بيرون ديوارهاى بيت شريف به ارتفاع شش ذرع پرده نيز از تخته كشيدند و براى تقبيل و استلام حجرالاسود اهل طوايف را نيز راهى قرار دادند، چنان كه ابن زبير نيز به همين منوال عمل كرده بود، مطوّفين كعبةاللَّه را از طرف بيرون پرده دوّم، دور و طواف مى نمودند. روزى كه پرده دوم كشيده، به اطراف اربعه آن، يك اسكله بسيار محكم و متينى نيز ساختند.

مقصود رضوان آقا از ساختن اين اسكله آن بود كه هر قدر ديوارهاى كعبةاللَّه بلند مى شود، رفتن و آمدن بنّاها و راه گل و سنگ آوردن عمله ها را تسهيل نمايد، پس از آن كه شش هفت روز با اين كارها گذرانده شد، روز غرّه جمادى الآخر، بقيه كمر آهنى را كه در بالاى ديوار شجرالاسود [حجرالاسود] (1) بود در آوردند و روز دوم جمادى الآخر، شريف على بن بركات و سادات بلده، على الصّباح به دايره حطيم شريف جمع شده، با رضوان آقا ديوارهاى بيت مكرم را كه سقوط نكرده بود و سقف آن را ملاحظه نمودند. در اين كشف و ملاحظه، معماران ابنيه مسعوده و مهندسين مملكت، عموماً حضور داشتند.

مهندسين و معماران، مواقع مذكوره را به طور دقت و انتظام كشف و معاينه نموده، ديدند كه سقف شريف و ديوارهايى كه هنوز خراب نشده است، به كلى پوسيده و از همديگر پاشيده شده است و به حضار خطاب كرده، گفتند كه، ابنيه مسعوده اين بقعه مفخمه، از مبناى خود حركت كرده است. ما اينك به شما مى گوييم بعد از اين ما را متهم و مقصر ننماييد و نگوييد چرا در وقت و موقع آن نگفتيد. در حضور مفتيان مذاهب اربعه و قاضى افندى، و همه اشراف و اعيان بلده، صدق آن را گفتيم، باز تكرار مى كنيم كه ابقاى بيت اللَّه، به تعمير تنها جواز ندارد و چون همه جاى بيت اللَّه سست شده است، لهذا تجديد كلّيه آن، لازم و متحتم (2) است. و مدّعيات خودشان را نيز به شهادت جمع كثيرى از مسلمانان اثبات نمودند.

حضار مسلمين كه اين ادّعاى مهندسين و معماران را بدون ترديد تصديق نمودند، براى آن بود كه محمد على بن علان را كه از علماى معترضين بود اسكات نمايند؛ زيرا كه «ابن علان» ادّعا مى نمود كه جايز نيست ديوارهايى را كه سقوط نكرده


1- در متن شجرالاسود آمده كه ظاهراً اشتباه از كاتب است.
2- ضرورى و حتمى است.

ص: 86

است، خراب ساخت. و بدين بهانه و دستاويز، جمّ غفيرى (1) از عوام اهالى را فريب داده، به خيال اين كه نگذارد ديوارهايى را كه از تأثير سيل پوسيده و سقوط نكرده است منهدم سازند، بناى آشوب و اختلال داشت. رضوان آقا نيز در تشخيص مسأله ترديد كرده، از مفتيان مذاهب اربعه كه در علم و فقاهت مشهور آفاق بودند، مسأله را استفتاء كرد. ايشان نيز در جواب گفتند كه بر حسب ضرورت و شهادت اهل خبره، عمل نمودن و سعى و اقدام كردن در تجديد بنا، جايز است و بايد اهتمام نمود كه در اين صورت مال حلال خرج شود.

نظر به ورقه ممهوره مهندسين و معماران و شهادت اكثرى از مسلمين، روز سه شنبه سيّم جمادى الآخر، در عوض ديوارهايى كه خراب شده بود، پرده اى را كه از تخته كشيده بودند برداشته، احجار باقى مانده را برداشتند و به كمال توقير و احترام به محلى كه در نزد مدرسه باسطيه معيّن شده بود گذاردند. روز چهارشنبه چهارم جمادى الآخر شروع به عمليات پايين آوردن سقف شريف نمودند و رضوان آقا آن روز را از نزد مهندسين و معماران دور نرفته، سرمى را كه در فوق سقف مبارك، و تخته اى را كه مخصوص به ربط كسوه شريف بود پايين آورده، به خزينةالشموع گذارده و خاكى را هم كه از سقف شريف در آورده بودند، به مطاف شريف جاى دادند.

روز جمعه ششم جمادى الآخر، شريف على بن بركات و اعيان علما و مفتيان مذاهب اربعه، در داخل حطيم كريم جمع شده، عمارت جديده بيت اللَّه را تماشا كردند، و حكم نمودند كه ابنيه جديده در نهايت متانت و استحكام خواهد بود.

شيخ محمد على بن علان كه از معترضين اهل مكه بود، در جمعيّت مزبور نيز حضور داشت. رضوان آقا برخاسته و خطاب به حضار نموده گفت كه «ابن علان» راضى به هدم ديوارهايى كه از سيل خراب نشده نيست، و در اين خصوص بعضى گفتگوهاى فتنه انگيز مى نمايد، كه بين العوام مؤدى، موجب فساد تواند گرديد. آيا شما چه مى گوييد؟ حضار و مفتيان على العموم گفتند: كه بنا به قول مهندسين و معماران، هدم ديوارهايى كه شما نشان داديد، و تجديد اساس بيت اللَّه به درجه وجوب رسيده است.

روز شنبه هفتم جمادى الآخر، بقيه سقف لطيف را پايين آورده، بعضى را در نزديكى مدرسه سليمانيه، و برخى را هم بر


1- گروه بسيارى.

ص: 87

بالاى احجارى كه در اطراف بيت اللَّه بود جاى دادند. اين كه تخته ها را به جاى متفرق مى گذاشتند براى اين بود كه زمانى كه ديوار شريف را خراب مى كردند از سقوط احجار، تخته ها را حفظ و حراست نمايند.

ظهر روز مزبور جدار شريف را؛ يعنى بقيه ديوارى را [كه] در طرف چاه زمزم بود و روز ديگر كه هشتم جمادى الآخر بود، جدار غربى؛ يعنى بقيه كعبةاللَّه را كه مقابل باب ابراهيم بود و تخته اى را هم كه در بالاى اين ديوار جاى داشت، پايين آورده جدار يمانى را نيز كه بقيه ديوارى است كه مقابل باب الصفا است خراب كردند.

چون عمليات هدميه جدار يمانى، روز نهم جمادى الآخر به ختام رسيد، روز دهم جمادى الآخر، بقاياى سائره ديوارهاى بيت اللَّه را شروع به هدم نموده، روز جمعه چهاردهم شهر مزبور، تا عتبه عليه باب معلى القاب كعبةاللَّه خراب نمودند. روز [...] بيرون باب عالى جناب بيت اللَّه را به موقع مخصوصى كه حجّاران احجار شريفه را سخت و تسويه مى نمودند، آوردند. پس از آن باب سعادت مآب را از جاى خود قلع كرده، سر بالا به خلوتى كه زير خانه مرحوم ميرزا بود گذاشتند.

سنگهاى شاذروان بيت محترم و ركن يمانى و احجار موجوده سائره را، كه محل استلام مطوّفين كرام بود خراب كرده، و هريك را به محلى گذاردند. در سنگ هاى شاذروان كعبه بعض حلقه هاى آهنى و پوشيده از طلا بود، كه مخصوص ربط كوه شريفه بودند.

روز چهارشنبه هيجدهم جمادى الآخر، غير از احجارى كه در زير و بالاى حجرالاسود بود، در هيچ طرف ديوارهاى كعبةاللَّه سنگى نمانده بود، به اين جهت كافه لوازماتى را كه متعلّق به حجّاران و نجاران بود حاضر ساخته و به خزينةالمال نهادند و روز پنجشنبه نوزدهم ماه، براى اين كه اساس و ديوار اربعه بيت اللَّه را حفر و تطهير نموده و بنا بگذارند، سنگ هاى بزرگ را به محلّى نزديك نقل نموده، چون سنگ هاى سبز كه آثار اساس و بنا بود نموده شد، به تجديد شروع كرده و از جانب شامى بدء نموده، يك صف سنگ نهادند.

روزى كه اساس شريف بيت اللَّه گذاشته مى شد، روز بيست و سيّم جمادى الآخر بود.

از احجار اساسيّه كعبةاللَّه الى سقف شريف، موافق ترتيبى كه عبداللَّه بن زبير نهاده بود بيست و پنج صف سنگ گذارده بودند ليكن سنگ هايى كه بر بالاى سنگ هاى سبز گذاشته شده بود و چون در زير احجار

ص: 88

شاذروان كعبه مانده بود، داخل حساب نبود.

بيست و چهارم جمادى الآخر حوض هاى كج را ترتيب داده و سنگ هايى را كه در خارج بود، به مطاف شريف نقل نمودند.

و روز بيست و پنجم جمادى الآخر احجار تازه اى را كه از كوه شبيكه قطع نموده بودند، در نزديكى مشهد عارف باللَّه، شيخ محمود بن ابراهيم ادهم تراشيده، پس از آن به واسطه حمّالان، به حرم شريف مسجد الحرام آوردند. اين سنگ ها در قرب مقام مالكى شستشو شده، پس از آن به نزد جدران كعبةاللَّه آورده مى شد.

بيست و ششم ماه بالاى صف اوّل سنگ هايى را كه مقدماً گذارده بودند، ساخته و از جهات اربعه تا زمين مطاف بالا آوردند و براى اين كه در خدمت اساس سعادت استيناس (1) كعبةاللَّه موجود باشند، شريف مكه و قاضيان حرمين محترمين، شيخ الحرم و كليه علما و فقهاى اهل مكه نيز در حرم محترم حضور داشتند و همه آنها حمل و نقل احجار مى كردند و به اعتقاد اين كه آن خدمت عالى منزلت موجب شأن و عزّت آنها خواهد شد، مدتى مشغول بودند و بعدها آمده در حطيم كريم نشستند. چون رضوان آقا نيز همراه بود پس از اندك مدّتى قيام كرده و دفترى از جيب خود درآورده اسامى شريف عبداللَّه و قاضى مكه مكرمه معظمه و شيخ الحرم و نايب الحرم و والى بلده مسعوده و مفتيان مذاهب اربعه و بيست نفر اشخاص كه در خدمت بنا، مستخدم بودند خوانده و به هر يك از آنها خلعتى پوشانيده و پس از آن به مجلس بنا ختام دادند.

روزى كه به قواعد اساس بيت اللَّه ابتدا مى شد، يكى از فضلاى مكه مكرمه بالبداهه تاريخ آتى را انشاد نمود (رَفَعَ اللَّهُ قَواعِدَ البَيْت) مدعوين مشار اليهم چنان كه مشروح شد پس از آن كه اساس عديم الإندراس بيت اللَّه را زيارت و در داخل حطيم كريم اكتساى خلعت نمودند. با زوّار سائره در حول بيت اللَّه نشسته و تلاوت قرآن نموده، معاودت كردند.

پس از آن رضوان آقا در داخل مقامات اربعه، هر روز حفاظ را جمع نموده و يك قرآن كريم تلاوت مى كردند و سه نفر حافظ فقيه نيز هر روز وقتى كه بناها شروع به كار مى نمودند در همان دقيقه هر يك، يك سوره فتح قرائت مى كردند. رضوان آقا براى پرده اى كه از تخته كشيده بودند يك در نيز علاوه نمود. كليد اين در را رضوان آقا به شخصى داده بود كه خود معين نموده هر صبح كه باب مزبور مفتوح مى شد حفّاظى در داخل مقامات اربعه بودند ختم قرآن


1- الفت و محبت پيدا كردن.

ص: 89

مى كردند و زمانى كه بنّاها شروع به ساختن ديوار كعبةاللَّه مى كردند حفّاظى كه در مقام حنفى بودند سوره مباركه فتح را قرائت مى نمودند. اين اصول تا زمان اتمام بقعه مفخمه بيت اللَّه دوام نموده، در ظرف اين مدّت هر روز در داخل مقامات اربعه يك قرآن و سه سوره فتح خوانده مى شد بناها روزهاى بيست و ششم و بيست و هفتم و بيست و هشتم جمادى الآخر براى ترتيب اسباب و لوازم سنگ هاى صف دوم مستثنى شده و روز بيست و نهم شهر مزبور به چيدن سنگ هاى صف دوم پرداختند و روز سى ام شهر مزبور حجر مبارك را به گوشه اى كه ركن يمانى گفته مى شود گذاردند.

از طرف اعلاى اين سنگ مبارك پارچه اى افتاده بود، براى اين كه به احجار سائره به طور سزاوارى مماس نمايد مقدار كافى سرب ذوب شده ريخته و محل مكسور آن را با جهات سايره مواثق كردند.

در اثنايى كه حجر مسعود به محل خود گذارده مى شد، مفتاح دار بيت شريف معطرات آورده به حجر مذكور و احجار سائره كه در اطراف آن بود پاليد. پس از آن كه بنايان حجر مبارك را به محل مبارك خود وضع نموده و اطراف او را محكم ساختند، سنگ هاى صف دوم ركن غربى و ديوار شامى را چيدند و روز بعد آن، كه غره شهر رجب بود، سنگ هاى صف دوّم ديوارهاى جوانب اربعه بيت اللَّه را تمام كرده گذاردند.

روز دوّم رجب به تخمير و تصفيه كل و تهيّه لوازم سنگ هاى صف سيم پرداخته روز سيم رجب عتبه شريفه باب كعبةاللَّه را بر روى سنگ ها جاى دادند.

زرگرانى هم كه حاضر شده بودند ظرفى از نحاس را كه براى حجر الاسود حاضر كرده شده بود به نقره گرفتند سنگ تراشان به معاونت حمالان سه عدد چوب بزرگ را كه مى بايست در داخل بيت اللَّه ركز شود گذارده و جناحين باب معلّى القاب كعبةاللَّه را نيز به عرصه مقدّسه بيت اللَّه نقل نمودند.

خلاصه عمليات كعبه محترمه تا آخر ماه صيام آن سال تمام شده و به كمال دقت و اعتنا انجام داده گرديد.

در صفحه اى كه بر بالاى باب معلى القاب كعبةاللَّه آويخته شده بود، بر بالاى رنگ لاجوردى باب طلا، محرر گرديد:

«إن اوّل بيت وضع للناس للذى ببكّة مباركاً وهدىً للعالمين فيه آياتٌ بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً و للَّه على الناس حِجُّ البيت من استطاع اليه سبيلًا»

ص: 90

و در زير آيت جليله مذكوره تاريخ آتى نيز نوشته شد:

تاريخ اللوح

اللّوح ذالما سترمّ مجدداً قد بدل السلطان احمد عسجدا

قيداً له من حديد ذو جدا اللَّه أنعم بالمجدد ايدا

الهمت فى تاريخه لما بدا للوح ذاالسلطان احمد 1020 جددا

پس از آن كه پرده شريفه مذكوره را تعليق كردند، كسوه عتيقه را پايان آورده و ستّاره اى تازه را آويختند؛ چنان كه بعد از اين در محلّ خود مذكور خواهد شد، در ميان سلاطين و ملوك عادت بر آن جارى شده بود كه هر گاه كسوه مباركه بيت اللَّه را تجديد مى كردند عتيق و كهنه او را در ميان خدام بيت اللَّه تقسيم مى نمودند وليكن شريف عبداللَّه و مفتاح دار و عموم خدّام بيت اللَّه در مقابل سعى و همتى كه از رضوان آقا در خصوص عمارت ابنيه مسعوده بيت اللَّه ديده بودند و كسانى كه هميشه از اين كسوه حق داشتند حق خود را رضوان آقا هديه و هبه نموده و كيفيت را به خود مشاراليه گفته و در قبول آن اصرار و ابرام نمودند. مشاراليه هم اين تكليف خدام را به امتنان پذيرفته و به خدام بيت اللَّه چهل هزار لير هديه و احسان نمود كه در ميان خودشان توزيع و تقسيم نمايند. رضوان آقا نيز همان ستاره شريفه را هنگامى كه به حضور سلطانى مى رسيد پيشكش كرده و مظهر التفات اعلى حضرت سلطانى گرديد.

روز پنجم شهر شوال بيت شريف را باز نمودند و رجال و زنان داخل شده و به وظايف عبوديت و بندگى خويش اقدام نمودند.

ص: 91

پى نوشتها:

ص: 92

ص: 93

اماكن و آثار

ص: 94

تحقيقى نو درباره احد

رسول جعفريان

هذا جَبَلُ احُد يُحِبُّنا و نُحِبُّه

رسول خدا- ص-

غزوه احد يكى از غزوات مهم در صدر اسلام است. اهميت اين غزوه در روند نزاعهاى متقابل ميان مسلمانان و مشركان، براى همه مسلمانان در گذر تاريخ شناخته شده بوده است. تاريخ وقوع آن در هفتم شوال، سال سوم هجرت، يكسال و بيست روز پس از جنگ بدر است كه در هفدهم رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد. دشمن روز چهارشنبه چهارم شوال در احد فرود آمد. مسلمانان پنج شنبه و شب جمعه را به گفتگو گذراندند، جمعه براى دفاع از شهر به سوى احد حركت كردند و صبحگاه شنبه در جاى خود استقرار يافتند. آن روز جنگ احد صورت گرفت و پايان يافت. (1)خداوند در سوره آل عمران آياتى را بدان اختصاص داده و از چند زوايه و بيشتر به دليل شكست مسلمانان، آن را مورد عنايت قرار داده است. جا دارد اين غزوه از چند جهت مورد بررسى قرار گيرد:

الف: مقدمات درگيرى

ب: اصل درگيرى

ج: آثار و تبعات درگيرى

در بخش مقدمات درگيرى نيز چند بحث قابل طرح است، از جمله:

1- اقدام مشركان براى تلافى حادثه بدر.

2- آمادگى مسلمانان و مشاوره براى چگونگى جنگ با مشركان.

3- مسير حركت مشركان تا استقرار در احد.

4- مسير حركت رسول خدا- ص- به سوى احد.


1- مدينه شناسى، ج 2، ص 216

ص: 95

5- محل استقرار مشركان و مسلمانان.

6- ميدان دور زدن تيراندازان دشمن

آنچه ما در صدد بيان آن هستيم، تصويرى است از محل استقرار دو گروه با تكيه بر يادداشتهاى تاريخى و تحقيقات ميدانى. طبعاً مباحث نوشتارى بدون ترسيم نقشه سودمند نخواهد بود و به همين دليل براى شرح چگونگى استقرار در مرحله اول و پس از آن، بايد توضيحات را همراه نقشه مطالعه كرد. تحرير نخست اين مقال در روزهاى پايانى ذى قعده سال 1416 در شهر مدينه منوره انجام شد. پس از بازگشت از سفر، تحقيق تازه منتشر شده استاد محمدباقر نجفى را در مجلد دوم «مدينه شناسى» ملاحظه كرده و با استفاده از آن اين متن را آماده كرده ام. متأسفانه على رغم توضيحات مفصل ايشان در باره مسير حركت مشركان و رسول خدا- ص- به سمت احد؛ اولا: به طور دقيق از محل استقرار دو نيرو، سخن نگفته است. گرچه اين نظر را پذيرفته كه محل درگيرى غرب رمات بوده نه شرق آن. ثانياً: مسير دور زدنِ تيراندازان مشركان را دور كوه احد دانسته، كه به نظر مؤلف اين سطور نظرى نادرست است.

به عنوان مقدمه گفتنى است كه كوه احد، از غرب تا شرق امتداد يافته و طول آن به حدود 6000 متر مى رسد. اين كوه به صورت مجموعه اى به هم پيوسته، از سلسله جبال كوچك و بزرگ و در عين حال مجزّا و مستقل از ديگر كوههاى اطراف مدينه مى باشد. رنگ عمومى كوه، قرمز متمايل به قهوه اى است اما بر فراز آن سنگهاى گرانيتى اين كوه از رگه هاى مختلف الالوانى چون سبز سياه، زرد و خاكسترى تشكيل شده اند. (1) احد در پنج كيلومترى شمال شهر مدينه قرار دارد و ميان آن و شهر، فضايى مسطح و باز است كه امروزه بسيارى از بخشهاى آن مسكونى شده در حالى كه در گذشته بخشهايى از آن زراعى بوده است.

به موازات كوه احد، از شرق به غرب قناتى وجود دارد كه اكنون از جنوب مقبره حمزه و پايين كوه رمات عبور مى كند. به همين دليل اين منطقه را وادى قنات مى نامند. انتهاى اين وادى به وادى عقيق در غرب مدينه منتهى مى شود.

جنگ احد در دامنه جنوبى كوه احد و در غرب كوه رمات به وقوع پيوسته است.

در كنار احد، از سمت غرب، راهى است كه مدينه را به شام متصل مى كند؛ به همين دليل بايد آن سوى را، جهت شامى مدينه يا به عبارتى جهت شمالى مدينه، درست عكس جهت مكه و قبله مسلمانان دانست.


1- مدينه شناسى، ج 2، ص 191

ص: 96

چرا مشركان از شمال وارد مدينه شدند؟

مدينه در شمال مكه واقع است. اگر مسافرى بخواهد از مكه به مدينه بيايد، به طور طبيعى بايد از جنوب مدينه وارد اين شهر شود. جنوب مدينه همان قباست؛ جايى كه رسول خدا- ص- در وقت هجرت از مكه به مدينه از آن ناحيه وارد مدينه شدند. بنابراين جاى اين پرسش هست كه چرا مشركان در جريان احد از شمال وارد اين شهر شدند نه از جنوب؟ اين نكته را هم بايد يادآورى كرد كه در كنار كوه «سَلْع»، واقع در حد فاصل غرب و شمال شهر مدينه، دو تپه يا كوهك بوده كه محل وداع مردم مدينه با مسافران بوده، چنانكه محل بدرقه نيز بوده است. اين ناحيه كه آن را «ثنيةالوداع» مى نامند جهت مسافران شامى بوده است.

آگاهيم كه تبوك و در امتداد آن شام، در جهت شمالى مدينه قرار دارند و طبيعى است كه اين مسير مدخل و مخرج مسافران شامى مدينه باشد. اما چرا سپاه مشركان كه از مكه، يعنى از سمت جنوب به سوى مدينه مى آمد، مدينه را دور زد و نه از قبا، بلكه از شمال شهر در دامنه احد استقرار يافت؟

پاسخ اين پرسش اين است كه شهر مدينه در حصارى نعل گونه يا «U» شكل از كوه و سنگلاخ (حرّه) و خانه قرار گرفته است. تنها استثنا در اين محاصره، در قسمت شمالى است كه قسمت بالاى نعل را تشكيل داده و آن همان حد فاصل ميان احد و سلع است. استثناى جزئى ديگر در بخشهاى جنوبى است. مهمترين آن در جنوب شرقى، در ناحيه اى است كه بنى قريظه وبنى نضير سكونت داشتند. در نواحى ديگر جنوب نيز، با وجود حرّه قبا كه اشاره به همان مناطق سنگلاخى است، تنها راههاى سختى براى عبور و مرور انفرادى مسافران مكه- و نه سپاه و لشكر- بوده است. اين همان راهى است ك رسول خدا- ص- و مهاجران مكه، به تدريج از آن به شهر مدينه و در آغاز به محله قبا وارد شدند. نكته مهم آن است كه اين مدخلهاى ورودى در قسمت قبا، توان تحمّل يك لشكر مجهّز سه هزار نفرى مشركان را نداشت. آنها در مدخل ورودى شهر كه مى دانستند اهالى براى جنگ آماده اند، نياز به منطقه اى باز و وسيع داشتند تا معركه در آن واقع شود. منطقه سنگلاخى حرّه قبا آمادگى چنين زمينه اى را نداشت. ناحيه منازل بنى قريظه هم، بدليل پيمان قريظيان با رسول خدا- ص-، نمى توانست براى مشركان مدخل مناسبى باشد. اين همان پيمانى بود كه بعدها در غزوه احزاب

ص: 97

نقض شد.

در بخشهاى ديگرى هم خانه هايى از انصار وجود داشت كه رفتن به آن سمت به معناى وارد شدن در شهر و درگير شدن در يك جنگ شهرى بود نه جنگى كه مى بايست در يك فضاى باز و سيع اتفاق افتد.

بنابراين راه نفوذ سپاه مشرك به مدينه، منحصر به عبور از كنار كوه احد بود كه آغاز يك منطقه باز و زراعى بود. درست به همين دليل است كه در جنگ خندق نيز مشركان مكه، نه از جنوب بلكه از همين قسمتهاى شمالى يا به عبارتى شرق كوه احد وارد مكه شدند. آنان چون خندق راهشان را بسته بود، در انديشه راه نفوذى از منازل بنى قريظه در جنوب افتادند كه داستان آن مشهور است.

آنچه از گفتار مورخان به دست مى آيد آن است كه مشركان، زمانى كه به ذوالحليفه يا محل مسجد شجره رسيدند، راه خود را به سمت وادى عقيق كج كرده با زدن نيم دورى از جنوب به غرب تا شمال، در نقطه اى در فاصله تقريبى يك و نيم كيلومترى جنوب غربى احد مستقر شدند و شتران خود را بر روى مزارع مسلمانان رها كردند. اين منطقه زراعى كه اكنون بناى آتش نشانى و در پشت آن نخلستانها قرار دارد و در يك سمت آن احد، سمت ديگر آن كوه سلع و مزارع اطراف مسجد قبلتين و سمت سوم آن راه سيدالشهدا واقع شده، منطقه اى است كه يك نامش «جُرف» و نام ديگرش «عرض» است.

يك نقشه از مسير آمدن سپاه شرك

ص: 98

مسير رسول خدا- ص- از مدينه تا احد

در حال حاضر دو مسير از مدينه به سمت احد امتداد دارد؛ يكى راه ابوذر است و ديگر راه سيد الشهدا. آنچه مسلم است رسول خدا- ص- مسيرى را در ميانه اين دو راه، به سمت احد، انتخاب كرده است. در اين مسير، سمت راست لشكر اسلام، مشرق مدينه و دقيقا حره شرقى قرار داشته و در سمت غرب آن كوه سلع بوده است.

درست پس از كوه سلع، همان زمين بزرگ زراعى فوق الذكر آغاز مى شود كه تا دامنه احد در شمال و در غرب تا حره غربى مدينه امتداد دارد.

آقاى محمدباقر نجفى نوشته اند كه حركت رسول خدا- ص- از ثنية الوداع آغاز شده است. اين ثنيه كه مسير راه شام بوده در شمال غربى مدينه، در آغازِ راهى قرار داشته كه اكنون به نام شارع سلطانه يا عثمان شناخته مى شود و سمت شرق آن با فاصله اندكى راه سيدالشهدا بوده است. اين مكان مدفن نفس زكيه نيز بوده كه تا چند دهه قبل، مقبره داشته و اكنون از آن آگاهى در دست نيست.

دليل ايشان براى آن كه رسول خدا- ص- از ثنية الوداع گذشته، آن است كه ابن نجار به نقل از ابوحميد ساعدى گفته است: «ان النبى صلّى اللَّه عليه و آله خرج يوم احد حتّى اذا جاز ثنية الوداع». (1)

به نظر مى رسد كه رسول خدا از ثنية الوداع عبور نكرده باشد، بلكه اين نقل اشاره به آن است كه حضرت از برابر آن مكان، كه مكان شناخته شده اى بوده، با فاصله، مسيرى را براى رفتن به احد انتخاب كرده اند. دليل آن اين است كه دشمن مشرك در شمال غرب بود و امتداد راه ثنية الوداع درست به مواضع آنها در انتهاى جرف برخورد مى كرد. ممكن است گفته شود كه رسول خدا- ص- از ثنية الوداع حركت كرده، بعد در رفتن به سمت شمال، راه خود را به سمت راست تغيير داده است. باغستانى در پشت كوه ذباب به سمت راه سيدالشهدا بوده كه «شوط» نام داشته و ابن اسحاق در عبارت «حتى كانوا بالشوط بين المدينة و احد» به آن اشاره كرده است. (2) پس از آن، يك بناى كوچك معروف به «شيخين» متعلق به يك پيرزن و پيرمردى بوده كه رسول خدا- ص- در آنجا هم توقف كوتاهى داشته و «مسجد الدرع» كه اكنون نيز موجود است، يادگار رسول خدا- ص- در آنجاست.

گفته شده كه حضرت نماز مغرب و عشا را در آنجا خوانده و تا صبح روز بعد


1- مدينه شناسى، ج 2، ص 220
2- مدينه شناسى، ج 2، ص 223

ص: 99

ماندند. اين مسجد بعدها به نامهايى چون «مسجد الدرع»، «مسجدالبدائع» و «مسجد الشيخين» ناميد. (1) عنوان «درع» بدان دليل است كه پيامبر- ص- در آنجا درع پوشيد.

هر چند اين مسأله در كتابهاى تاريخى نقل شده (2) اما برخى آن را نپذيرفته و گفته اند كه رسول خدا- ص- در مدينه درع پوشيده بودند! (3) در نقلهاى تاريخى آمده است كه زمان حضور پيامبر در شيخين، مشركان از دور سپاه اسلام را مى ديدند و هر دو سپاه نيروهاى خود را جهت حفاظت آماده كردند.

بنابراين شيخين در نزديكى احد با فاصله تقريبى دو كيلومتر قرار داشته و مشركان در شمال كوه سلع و غرب كوه احد در همان دشت زراعى، كه بخشى از آن «جُرف» ناميده مى شده، مستقر بوده اند.

مسجدالدرع اكنون در راه سيدالشهدا، سمت چپ كسى كه از مدينه عازم احد است، در داخل كوچه اى عَريض، كه با خيابان حدود بيست متر فاصله دارد، واقع است.

در امتداد اين مسير، طايفه بنو حارثه زندگى مى كرده اند. دو طايفه بنى عبداشهل و بنوحارثه زمينهايى در حد فاصل دو حره و دامنه جنوبى احد داشته اند. مسجد طايفه بنوحارثه را اكنون «مسجد المستراح» مى نامند و اين از بابت استراحت حضرت در آنجا دانسته شده است.

ميان مسجدالدرع با مسجدالمستراح فاصله چندانى وجود ندارد و هر دو در سمت چپ شخصى قرار دارد كه از راه سيدالشهدا عازم احد است. پس از مسجد، مدرسه عمروبن جموح قرار گرفته است.

آيا ممكن است آنچه گفته شده كه حضرت شب را در محل مسجد شيخين استراحت كردند، در باره محلى باشد كه محل مسجد المستراح است؟

واقدى در روايتى مسير را از مدينه به بدائع، از آنجا به «زقاق الحِسْى» و پس از آن تا «شيخين» تا ابتداى ثنيه (رأس الثنيه) دانسته كه نشان از تفاوت محل بدائع با شيخين است.

با اين حال حتى قبل از قرن دهم، مسجد بدائع با مسجد شيخين يكى دانسته شده است. (4) عبارت او چنين است: «... حتى سَلَك على البدائع، ثم زقاق الحِسْى، حتى أتى الشيخين، حتى انتهى الى رأس الثنيّة (5) ... فبات رسول الله بالشيخين.» (6)

زمانى كه نماز مغرب و عشا در محل مسجد الدرع خوانده شده، مشركان كه ناظر سپاه مسلمانان بودند، تا لب حره جلو آمدند؛


1- تاريخ المعالم المدينه قديماً و حديثاً، ص 133
2- المغازى، ج 1، ص 219
3- المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 374
4- عمدة الاخبار فى المدينة المختار، ص 204
5- المغازى، ج 1، ص 215
6- المغازى، ج 1، ص 216

ص: 100

«وتدنوا طلائعهم حتّى تلصق بالحرة، فلا تصعّد فيها حتى ترجع خيلهم و يهابون موضع الحرة و محمد بن مسلمة» (1)

اين حره بايد حره شرقى باشد؛ يعنى مشركان مسلط بر اين منطقه تا اين سوى سمت حره شرقى و البته تا ابتداى آن آمدند.

پيامبر- ص- كه در وقت شب، محمد بن مَسْلمه را با شمارى از سپاه براى محافظت گمارده بود، سحرگاه پيامبر- ص- برخاست و دستور داد تا راهنمايان، آنها را به محلى هدايت كنند كه مناسب باشد؛ «... يُخرجنا على القوم على كَثَبٍ» (2)

. «كثب» به معناى تجمع و قرب آمده؛ يعنى به گونه اى مجتمع و نزديك به دشمن. زمينى كه همه ما در آن متمركز و نزديك دشمن باشيم. در اين مسير منازل بنو حارثه بوده كه ممكن است در طى مسير در چند نقطه متمركز بوده اند ...

«فسلك به فى بنو حارثة ثم أخذ فى الأموال.» اموال در اينجا اشاره به باغها و بستانهاى متعلق به اشخاص است.

در اينجا از ميانِ بستانِ يكى از طايفه بنو حارثه به نام «مِرْبَع بن قيظى» گذشت. اين شخص منافق بود و اعتراض او منجر به درگيرى لفظى ميان بنى عبداشهل و بنوحارثه شد. اين طايفه زمينهايى در اين نواحى را داشتند. عبداشهل بيشتر در جنوب اين منطقه نزديك به مدينه و بنو حارثه قسمت شمالى تر زندگى مى كردند. وقتى رسول خدا در مسير شمال به سمت احد حركت كرد، دشمن سپاه خود را آماده كرد. (3) اكنون مى توان گفت كه مسلمانان در شرق و مشركان در غرب با فاصله نزديكى شايد 500 تا 700 متر بوده اند. رسول خدا راه را به سمت احد ادامه داد و بالاتر رفت.

واقدى مى گويد: «... حتى انتهى الى ارض ابن عامر اليوم.» از آنجا تا احد رفتند جايى كه (به قول واقدى) امروز پل دارد؛ «فلما انتهى رسول اللَّه الى احد- الى موضع قنطرة اليوم- جاء و قد حانت وقت الصلاة.» و اين نماز، نماز صبح بوده است. قنطره نيز يا روى قناتى بوده كه از شرق به غرب در دامنه جنوبى كوه احد در حركت بوده و يا بر روى وادى كه از درون شعب كوه احد- برابر مقبره حمزه- از شمال به جنوب بوده است.

اكنون نيز اين دو قنات به هم متصل مى شوند و روى نقطه اتصال، پل قرار دارد.

ممكن است آن زمان كمى بالاتر از نقطه فعلى به سمت شرق بوده باشد.

در باره آنچه گذشت آگاهيهاى واقدى منحصر به فرد است. ابن سعد هم خلاصه گزارش واقدى را با اختصار تمام آورده است.


1- المغازى، ج 1، ص 217.
2- المغازى، ج 1، ص 218. عبارت ابن اسحاق ار قول رسول خدا- ص- چنين است: من رجل يخرج بنا على القوم من كَتَب اى من قرب من طريق لايمر بنا عليهم. السيرة النبويه، ج 3، ص 69 تصحيح مصطفى السقاء و ....
3- همان، ص 219

ص: 101

نقشه كوچك براى مسير حركت ومحل استقرار كشيده شود.

محل استقرار سپاه اسلام و سپاه قريش

سپاه اسلام صبح روز شنبه، هفتم شوال، سال سوم هجرت وارد منطقه احد شدند. حركت آنها از كنار حرّه شرقى از جنوب به شمال بوده است. عبارت ابن اسحاق در بيان محل استقرار سپاه اسلام چنين است: «و مضى رسول اللَّه- ص- حتى نزل الشعب من أحد فى عدوة الوادى الى الجبل فجعل ظهره و عسكره الى أحُد.» (1)

شعب احد جايى است كاملًا روشن و شناخته شده. اكنون اين شعب در قسمت غرب كوه احد، برابر مقبرة الشهدا و كوه رمات قرار دارد. شعب مزبور تا عمق هفتصد يا نهصد مترى داخل كوه احد ادامه مى يابد و وادى موجود در ميان اين شعب، آبهاى حاصل از باران را در درون احد به بيرون و به سمت فضاى باز جنوب احد يعنى منطقه جرف هدايت مى كند. منتهاى آن در درون احد مسدود است.

طبق نقل ابن اسحاق، حضرت قرارگاه را در مدخل اين شعب قرار داده است. اين همان عدوة الوادى است كه در عبارت ابن اسحاق آمده است. طبعاً قرارگاه در مدخل شعب بوده و سپاه قدرى جلوتر مستقر شده است آن گونه كه پشت سپاه اسلام كوه احد بوده و سمت چپ آنها كوه رمات يا عينين و سپاه اسلام در جنوب كوه احد و غرب كوه رمات و شايد اندكى پايين تر مستقر شده است.


1- السيرة النبوية، ج 3، ص 69

ص: 102

عبارت واقدى درباره محل استقرار سپاه اسلام چنين است:

«فجعل [رسول اللَّه] احُداً خلف ظهره و استقبل المدينة و جعل عَيْنَين عن يساره.» (1)

«رسول خدا- ص- احد را در پشت سر قرار داد، مدينه روبرويش قرار گرفت و كوه عينين در سمت چپش.»

قول ديگر كه واقدى نقل كرده، آن است كه حضرت پايين تر آمد، به طورى كه كوه رمات در پشت سرش قرار گرفت. آنگاه پشت به خورشيد كرد در حالى كه دشمن در برابر او ورو به مدينه بوده است. در اين حال مشركان در دشت واقع در جنوب غرب احد قرار داشتند. پشت آنها به مدينه و رويشان به سوى احد بود.

واقدى مى نويسد: «و أقبل المشركون، فاستدبروا المدينة فى الوادى و استقبلوا احُداً.» (2)

بنابراين سپاه اسلام، در پشت سر احد را داشتند، سمت شرق آنها كوه رمات بود و دشمن در جنوب و جنوب غربى آنها در وادى قرار داشت. اين وادى ادامه وادى خارج شده از شعب احد بوده است. درگيرى در همين ناحيه ميان آنها واقع گرديد.

منطقه اى باز و وسيع.

رسالت سربازان مستقر بر كوه رمات

آگاهيم كه منابع متفق اند بر اين كه رسول خدا- ص- پنجاه نفر را بر روى كوه رمات گمارد تا مراقب حمله دشمن از پشت سر به مسلمانان باشند. آنچه بايد روشن شود اين است كه دقيقاً اين افراد بايد مراقب كدام «مسير» يا به اصطلاح تاريخى «مضيق» باشند.

يك اشتباه عمومى در ميان شمارى از راهنمايان زائران و احيانا برخى از نويسندگان وجود دارد و آن اين كه محل عبور سپاه خالد را كه از پشت بر مسلمانان تاخت، شعب موجود در دل كوه احد؛ يعنى برابر مقبرة الشهدا در دل كوه احد مى داند؛ به عنوان مثال ميرزا محمد مهندس در جزوه مختصرى كه با عنوان «الوجيرة فى تعريف المدينه» نوشته، چنين اظهار كرده است. او پس از اشاره به شعب مى گويد:

«اين همان دره اى است كه در روز جنگ احد حضرت رسول اللَّه- ص- به كمان داران سپرده بودند تا آن را محافظت نمايند، آنها به طمع غنيمت از اين محل رفتند و مخالفين اين دره را گرفته و شكست بر لشكر اسلام وارد كردند. (3) اين نظر يكسره بر باطل است، هم به دلايلى كه گذشت هم به دلايلى كه


1- المغازى، ج 1، ص 220، طبقات الكبرى، ج 1، ص 39
2- المغازى، ج 1، ص 220
3- بسوى ام القرى، ص 319

ص: 103

خواهيم گفت.

محلى كه مسلمانان انتخاب كرده بودند، در ناحيه شمال، تا آنجا كه به كوه احد مربوط مى شد امنيت داشت؛ زيرا در دل كوه احد و حتى آن شعب مورد بحث منفذى به خارج از آن نبود. سمت چپ آنها (قسمت شرق)، حد فاصل كوه رمات و احد مشكل امنيت داشت. پيامبر خدا- ص- براى آن كه كاملا از پشت سر امنيت داشته باشد، شمارى از سربازان را بر تپه رمات نهاد تا مراقب هجوم ناگهانى سپاه شرك از آن ناحيه باشند. اين تأمين دو دليل داشت؛ يكى جلوگيرى از حمله دشمن از پشت سر به سپاه اسلام، و ديگر دستبرد آنها به قرارگاه مسلمانان كه در مدخل شعب قرار داشت و تداركات مسلمانان در آن بود.

بنابراين پيامبر- ص- تصميم گرفت نيرويى پنجاه نفره از تيراندازان را بر بالاى رمات قرار دهد تا كنترل حد فاصل ميان احد و رمات را كه منتهى به قرارگاه مسلمانان مى شد در دست بگيرند.

اكنون پرسش اين است كه اين نيرو مى بايست كدام منطقه را حفاظت مى كرد و با تيراندازى خود مانع از نفوذ دشمن از كدام سو مى شد؟ چنين مى نمايد كسى كه بر روى جبل رمات ايستاده بايد مراقب جنوب خود باشد چون در شمال كه احد بوده و مسدود است. بنابراين دشمن ممكن است از جنوب غربى رمات، (محل استقرار سپاه مشرك) به شرق حركت كرده كوه رمات را دور بزند و از شرق به غرب از حد فاصل احد و رمات بگذرد و از پشت به قرارگاه و خود سپاه مسلمانان حمله كند.

اين محدوده ديد تيراندازان روى كوه رمات است. در اين صورت قابل تصور نيست كه تيراندازان روى جبل رمات مراقب حمله از ناحيه ديگرى باشند. اين را نيز بايد در نظر داشت كه تير يك تيرانداز تا چند متر مى رود و از چه فاصله اى كه رها شود بر بدن دشمن يا اسب دشمن كارگر است. اين فاصله در دورترين نقطه خود نمى تواند از دويست تا سيصد متر آن سوتر باشد.

اين را نيز بايد بررسى كرد كه سربازى كه روى رمات ايستاده، ميدان نبرد به طور دقيق در كدام زاويه او است. از آنجا كه محل درگيرى در سمت غرب رمات بوده، بديهى است او بايد توجه به مسير حركت گروهى از سربازان دشمن داشته باشد كه ممكن است از غرب به سوى شرق و سپس از شمال حركت كرده و از مضيق ميان رمات و احد بگذرند و بر قرارگاه و يا سپاه مسلمانان يورش برند. در اين صورت مسير

ص: 104

حمله خالد و همراهانش از جنوب رمات، دور زدن آن و حمله به قرارگاه و لشكر مسلمانان از مضيق- يعنى حد فاصل احد و رمات- بوده است. اگر اين نظر درست باشد آنچه برخى گمان كرده اند كه سواران دشمن احد را دور زده اند نادرست مى نمايد.

آقاى نجفى، كه برخلاف قسمتهاى ديگر، تشريح ميدان جنگ و حركت سواران دشمن را در منابع پى جويى نكرده، نوشته است: «... و يكباره خالد بن وليد با عده اى از سواران فرصت را مغتنم دانسته، به عقيده حقير، با دور زدن كوه احد از سمت شرقى دامنه احد به طرف رمات حمله ور شد و بر تپه بدون محافظ مسلط گرديد و از آنجا حمله نيزه داران قريش مسلمانان را در ميدان به خاك و خون كشانيد.» (1) اين تمامى مطلبى است كه ايشان در تشريح مسير حركت سواران قريش نوشته اند.

زمانى كه خالد با سپاهش بر سر مسلمانان تاخت، مسلمانان آمادگى دفاع نداشتند. نظمشان در هم ريخته، بسيارى سلاح را بر زمين گذاشته و به جمع آورى غنائم مشغول بودند. با حمله دشمن آنان سراسيمه بدين سوى و آن سوى رفته بر روى هم شمشير كشيدند. روشن بود كه مسلمانان شكست خورده اند. بسيارى به سوى احد گريختند و برخى نيز به هر سوى كه توانستند فرار كردند. رسول خدا- ص- همراه چند تن از ياران پس از درگيرى سخت، خود را به سمت شِعْب احد كه مدخل آن قرارگاه بود كشاندند. آنان اندكى به درون شعب رفته و آنگاه بر بالاى كوه احد (سمت راست شعب) روان گشتند و در سايه غارى كوچك نشستند.

براى نشان دادن درستى آنچه گذشت، شواهد چندى در منابع تاريخى وجود دارد كه در اينجا ارائه مى كنيم. اين شواهد در مقام بيان اين نكته است كه ميدان جنگ در سمت غربى كوه رمات بوده و پس از آغاز فاجعه، درگيرى به سمت شعب احد كشيده شده و حضرت با رفتن به داخل شعب و بالا رفتن از كوه، از شرّ مشركان امان يافته است.

شواهد تاريخى در دور زدن رمات توسط خالد

پيامبر- ص- تيراندازان را بر بالاى جبل رمات گمارد، چون از پشت سر و راه ميانه احد و رمات در هراس بود. اين هراس جز از طريقى كه در نهايت خالد حمله كرد، معنا نداشت. آن حضرت خطاب به تيراندازان فرمودند: از پشت سر ما را


1- مدينه شناسى، ج 2، ص 231

ص: 105

حمايت كنيد. ما ترس آن داريم كه دشمنان از پشت حمله كنند. (1) واقدى مى گويد: تيراندازان پشت لشكر اسلام را حفاظت مى كردند. آنها با تيراندازى خود، مشركان را وادار به فرار كردند؛ (و الرماة يحمون ظهورهم يَرشُقُون خيل المشركين بالنبل فتولّى هَوارب). بعدها يكى از تيراندازان (قاعدتا از همانها كه پايين آمده بوده) گفت: هر تيرى كه در آن روز انداختيم يا به اسبى خورد يا به انسانى. (2) اين دونقل حكايت از آن دارد كه تير اندازان مسير حمله سپاه خالد را زير ديد داشته اند و چند بار كه خالد همراه عكرمه تلاش كرده بود از آن مَضيق، يعنى حد فاصل احد و رمات عبور كند، با تيراندازى شديد سربازان مستقر در جبل رمات مواجه گشته و با دادن تلفاتى مجبور به باز گشت شده بود. اما درست زمانى كه كوه از تيراندازان خالى شد آنها به راحتى از اين مضيق عبور كردند. در اين صورت منطقه مورد استفاده سپاه خالد در تيررس و ديد مسلمانان بوده در حالى كه اگر قرار بود آنها احد را دور بزنند از اصل در تيررس و ديد سربازان مستقر در رمات قرار نمى گرفتند.

نسطاس غلام صفوان بن اميه، آن لحظه در جمع مشركانى بود كه در احد حاضر شدند اما او را به دليل آن كه غلام بود در قرارگاه نگاه داشتند و او از اموال صفوان ابن اميه مراقبت مى كرد. او مى گويد:

«لشكر ما شكست خورد و سپاه محمد- ص- وارد قرارگاه ما شد، من هم به اسارت در آمدم ... من در بند [مسلمانان] بودم كه نگاهم به كوه (رمات) افتاد. سپاه را ديدم كه بدان سوى روى آورده اند و داخل در قرارگاه (مسلمانان) شدند در حالى كه هيچ مانعى بر سر راهشان نبود؛ زيرا سنگرى كه از رمات مراقبش بودند از بين رفته بود و آنها براى غارت به سوى ما آمده بودند ... زمانى كه لشكر ما بر سر آنها ريخت، بر سر قومى ريخت كه با آرامش به غارت مشغول بودند، بنابر اين به راحتى شمشير را در ميان آنان نهاد و كشتار سختى كرد. در اين لحظه مسلمانان از هر سوى مى گريختند و آنچه از غنائم فراهم آورده بودند رها مى كردند و از قرارگاه ما بيرون مى رفتند. (3) اين نقل نشان مى دهد كه نسطاس شاهد همه ماجرا بوده است و تيراندازان را ديده كه از كوه رمات پايين آمده اند. مشركان را ديده كه از كوه رمات- كه ديگر تيراندازى بر آن نبوده و يا اگر بوده، به سرعت از بين رفته اند- گذشته وبرلشكرگاه مسلمانان فرود


1- المغازى، ج 1، ص 224
2- المغازى، ج 1، ص 225
3- المغازى، ج 1، ص 230- 231

ص: 106

آمده است. اين خبر نشان آن است كه نسطاس از ميانه دشتِ برابر احد، از سمت شمال خود و برابر رمات از سمت شرق، شاهد همه صحنه در حمله لشكر مشركان بوده است.

زمان اين تحول و دگرگونى، در سرنوشت جنگ، به قدرى كوتاه بوده كه مسلمانان مشغول جمع آورى غنائم بوده اند و هنوز اشيائى در دستشان بوده و تنها چند دقيقه بعد اوضاع عوض شده است. اساساً فرض اين كه سپاه قريش طول 6 كيلومترى احد را كه رفت و برگشت آن 12 كيلومتر مى شود دور زده باشد، با وجود اين قبيل اخبار، فرض نادرستى است.

ابوالنمر كنانى مى گويد: روز احد ما (مشركان) فرار كرديم و اصحاب محمد [ص] به غارت قرارگاه و لشكر ما پرداختند.

من به حدى رفتم كه پايم به كوه جماد (در قسمت غربى ميدان جنگ) رسيد در آن لحظه بود كه لشكر ما بر مسلمانان حمله كرد. (1) رافع بن خُدَيج مى گويد: وقتى تير اندازان پايين آمدند و تنها عده اى باقى ماندند، خالد بن وليد به كوه «رمات» نگاه كرد و ديد كسان اندكى بر آنند. پس به سرعت با لشكر حمله برد و عكرمة بن ابى جهل هم دنبالش رفت. آنها بر چند تنِ باقى مانده حمله كردند. افراد تيرانداز باقى مانده، تير اندازى كردند تا همه كشته شدند. (2) اين نقل نيز حكايت از آن دارد كه خالد كوه رمات را مشاهده مى كرده و مراقب بوده تا فرصتى پيش آيد. در لحظه اى كه 40 تن از رمات پايين رفتند او حمله كرده و همه اين كارها برق آسا انجام شده است. اين خبر همچنين نشان مى دهد كه خالد از كنار رمات رد شده و افراد باقى مانده را از ميان برده است.

ابن عباس هم مى گويد: «فلما أخل الرماة تلك الخلّة، التى كانو فيها، دخلت الخيل من ذلك الموضع على أصحاب النبى [ص].» (3) واقدى در خبر ديگر آورده است كه خالد هر بار مى كوشيد تا از قسمت چپ پيامبر- يعنى همان سمت جبل رمات- عبور كند يا از پايين [سَفْح] كوه (احد) حمله كند، ليكن تيراندازان مانع او مى شدند. اين كار چند بار تكرار شد كه مسلمانان جلوى نفوذ آنان را گرفتند. (4) اين عبارت به خوبى اشاره دارد كه خالد بنا داشته تا از قسمت چپ سپاه اسلام گذشته و رمات را دور بزند و از پيش قصد حمله از پايين كوه احد را داشته است


1- المغازى، ج 1، ص
2- المغازى، ج 1، ص 232، طبقات الكبرى، ج 1، ص 41
3- مسند احمد، ج 4، ص 209
4- المغازى، ج 1، ص 229

ص: 107

(و كلَّ ما أتى خالد من قبل مَيْسَرَةِالنبى- صلى اللَّه عليه

[وآله] وسلّم- ليحوزحتى يأتى من قبل السَّفح فيردّه الرمات حتى فعلوا ذلك مراراً).

به احتمال زياد خالد از ابتدا در جنوب رمات، به فاصله اى قابل توجه، در كمين بوده، آنگاه به سمت شرق رفته، كوه رمات را دور زده و از سفح جبل؛ يعنى درست از پايين كوه احد يا به عبارتى دامنه احد، به مسلمانان حمله كرده است. به هر روى جاى ترديد نيست كه خالد قصد دور زدن كوه رمات را از پايين به بالا داشته تا از دامنه احد، از پشت، بر مسلمانان يورش ببرد و چنين كرد.

مسير رسول خدا- ص- پس از پايان جنگ

زمانى كه نيروهاى دشمن بر سپاه اسلام حمله كردند، مسلمانان متفرق شدند.

رسول خدا- ص- از اهداف اصلى مشركان بود، اما به دليل پوشيده بودن صورت آن حضرت كسى ايشان را نشناخت. شمارى از مسلمانان كه مراقب رسول خدا بودند، از جمله على- ع- و ابودجانه، از رسول خدا- ص- فاصله نمى گرفتند و همراه آن حضرت به سوى احد و به سمت داخل شعب حركت كردند. مشركانِ سرمست از پيروزى، در آن لحظه به داخل شعب نيامدند و تنها در همان فضاى دشت گونه منطقه جرف به تعقيب مسلمانان فرارى، مُثله كردن شهدا و احياناً جمع آورى غنائم پرداختند. در اين كه رسول خدا- ص- داخل شعب شده اند كمترين ترديدى وجود ندارد.

اين همان شعبى است كه برخى مبلغان كاروانها، در سرمزار حمزه، از دور به عنوان شكاف كوه يا تنگه اى كه دشمن از آن عبور كرده، نشان مى دهند!

زمانى كه يكى از مشركان با به شهادت رساندن مصعب، گمان كرده بود پيامبر- ص- را كشته و خبر قتل آن حضرت در ميان مشركان شايع شد، ابو سفيان از خالد در اين باره پرسيد. خالد كه گويا متوجه ورود رسول خدا- ص- به شعب شده بود، به ابو سفيان گفت: «رأيته أقْبَلَ فى نفر من أصحابه مصعدين فى الجبل»؛ «او را ديدم كه همراه شمارى از اصحابش بالاى كوه مى رفت.» (1) كعب بن مالك مى گويد: وقتى مردم متفرق شدند، من نخستين كسى بودم كه رسول خدا- ص- را شناختم و به مؤمنان بشارت زنده بودن او را دادم. كعب گويد: من در آن لحظه در شعب بودم و رسول خدا- ص- اشاره كرد كه ساكت شو (2)


1- المغازى، ج 1، ص 237
2- المغازى، ج 1، ص 236

ص: 108

مرا به ديگران معرفى نكن). طبعاً در آن لحظه هنوز خطر رفع نشده بوده است.

نملة بن ابى نملة نيز مى گويد: آن لحظه كه مسلمانان شكست خوردند، من رسول خدا- ص- را با شمارى از مهاجران و انصار ديدم كه بر گردش حلقه زده بودند و همراه او به شعب رفتند. در آن لحظه مسلمانان نه پرچمى داشتند نه دسته اى منظم و اين در حالى بود كه مشركان در وادى به راحتى آمد و شد مى كردند و هيچكس مانع آنها نبود. (1) گويا عصر آن روز را رسول خدا- ص- در شعب و بر روى كوه احد بوده اند. به نقل ابن شبه رسول خدا نماز [ظهر و عصر] خود را در مسجد كوچكى كه در شعب جرار، در كنار كوه بوده، خواندند. (2) آثار فعلى احد

ايستادن بر روى كوه رمات و نگريستن به دامنه احد، انسان مسلمان را عميقاً ناراحت مى كند، ميدانى كه چنين تجربه تلخى را- گرچه آموزنده- به همراه دارد؛ تجربه اى كه منتهى به شهادت بسيارى از اصحاب شد. شايد اين منطقه عبرت آموزترين نقطه اى است كه انسان مى تواند در مدينه شاهدش باشد.

مهمترين مكان اين منطقه قبر حمزه سيدالشهدا است كه با عبدالله بن جحش در يك قبر مدفون شده اند. مكان قبر، پيش از اين در جاى ديگرى، احتمالا پايين تر بوده كه بعداً به دليل حفر قنات در زمان معاويه، مجبور شدند جنازه حمزه را به قسمت مرتفع تر حمل كرده ودر آنجا دفن كنند.

به نوشته آقاى نجفى بر اساس سنگ نوشته اى كه تا قبل از تخريب مسجد و بناى مرقد، به فتواى فقيهان وهابى، بر سر درب اصلى قرار داشته، تاريخ تأسيس مسجد را سال 275 هجرى قمرى معلوم مى دارد. (3) مهمترين بنا را بر سر مزار حمزه، مادر الناصر لدين الله خليفه عباسى، كه خود و مادرش شيعه امامى بوده اند، در سال 590 بر مزار حمزه ساخته است.

نكته مهمى كه آقاى نجفى اشاره كرده اند اين است كه شبكه هاى آهنى كه اكنون بر ديوار حمزه قرار گرفته در اصل متعلق به ضريح قبور ائمه- عليهم السلام- در بقيع بوده است.

وى مى نويسد: «حقير پس از مشاهده شبكه هاى آهنين- محل ايستادن زائران- احساس كردم كه نوع و طرح شبكه ها كاملا شبيه ضريح هاى ايرانى به


1- المغازى، ج 1، ص 238
2- تاريخ معالم المدينةالمنورة، ص 138
3- مدينه شناسى، ج 2، ص 258

ص: 109

نظر مى آيد كه در ايران حول مقابر مذهبى ملاحظه مى شود. در ذى الحجه سال 1395 به منزل مرحوم سيدمصطفى عطار در مدينه رفتم و مسأله را ضمن مذاكره اى با وى در ميان گذاردم. ايشان كه در فاصله سالهاى 1361 تا 1368 قمرى، به مدت بيش از هفت سال شهردار مدينه بوده و با رفت و آمدهاى ايرانيان در طول 85 سال از عمرش آشنايى داشته، بيش از هر كس ديگر مى توانست راهنماى من در پاسخ به اين سؤال باشد. ايشان به من گفت: پس از تخريب بناى عظيم مشهد حمزه و صحابه در احد، زمين اطراف مقابر حصارى نداشت و مكرر ديده شد سگهاى ولگرد آن وادى، از روى قبور رفت و آمد مى كردند. عده اى از عالمان مدينه موضوع را با امير وقت مدينه در ميان گذاردند و امير امر به احداث ديوار و حصاربندى آن نمود. و من پيشنهاد دادم كه از ضريح آهنى كه قبل از اين به حول مقابر اهل بيت در بقيع بود و توسط علاقمندان اهل بيت به محلى امن انتقال و از آن مراقبت مى نمودند براى حصار مشهد صحابه پيامبر در احد جاسازى شود و اين كار صورت گرفت.

پرسيدم اين ضريح را چه كسانى به حول مقابر اهل مدينه گذارده اند؟

گفت: اين ضريح طى تشريفاتى از طرف ايرانيان و حمايت شاه قاجار با همكارى و موافقت سلطان عثمانى به مدينه حمل گرديد و در محل معروف به قبه اهل بيت نصب گرديد. او در اين خصوص متن اصلى فرمان را به من نشان داد كه خانواده او مفتخر به انجام كارى شده بود، و از اين كه همكارى لازم را در انجام چنين اقدامى مبذول داشته مورد تقدير حكومت وقت ايران و عثمانى قرار گرفته بود. (1) جداى از مقبره شهداى احد، چندين موضع منسوب به رسول خدا- ص- در محدوده احد موجود است:

1- غارى است كه آن حضرت- احتمالًا در لحظه سخت شكست مسلمانان- به آنجا رفته اند و قريب 20 تا 30 متر از سطح زمين بالاتر است. در نقلى از مطلب بن عبداللَّه آمده است كه «ان النبى- صلّى اللَّه عليه [و آله]- دخل الغار الذى بالجبل.» (2)

2- مسجدى است با نام «مسجد فُسح» كه حدود 100 متر جنوب محل غار و البته در داخل شعب و چسبيده به ديواره راست كوه است. (3) گفته شده كه رسول خدا- ص- نماز ظهر و عصر را در آنجا خوانده است. اين شِعْبِ فرعى را كه مسجد


1- مدينه شناسى، ج 2، صص 261- 262
2- وفاءالوفا، ج 3، ص 929
3- التحفة اللطيفه، ج 1، ص 70

ص: 110

در آن قرار گرفته، «شعب جرار» گفته اند.

3- محل مهراس، جايى كه در دل كوه، باران از قبل جمع شده و امير المؤمنين على- ع- ظرفى آب را براى شستشوى دهان رسول خدا- ص-، كه به دليل شكسته شدن دندان حضرت خونى بوده، آورد. در وقاع مهراس نوعى سنگاب طبيعى بوده است. اين آب به دليل تغيير بو مورد استفاده رسول خدا- ص- كه بسيار هم تشنه بودند قرار نگرفت. (1) 4- قبه يا مسجد الثنايا است كه مى گويند محل شكسته شدن دندان رسول خدا- ص- است و تصويرى از مخروبه آن در كتاب «تاريخ المعالم المدينه» باقى آورده شده است.

حسام السلطنة مى گويد: مسجد الثنايا ... صحن كوچكى است و گنبدى دارد.

به درون آن رفته در محراب آن دو ركعت نماز خوانديم و اين مسجد بالاتر از بقعه حمزه در شمالى آن واقع است. (2) اين مسجد در محلى ساخته شده كه عتبة بن ابى وقاص دندان مبارك رسول خدا- ص- را شكست. اكنون مسجدى بالاتر از مقبره، در ابتداى محله احد، كه امتداد محله در داخل شعب است، وجود دارد. محتمل مى نمايد كه مسجد ثنايا همان باشد.

ميرزا احمد مهندس در سال 1294 نوشته است: به فاصله سه ربع ساعت از مدينه مرقد حضرت حمزه سيد الشهدا ... ودر شمالش به بُعد پانصد قدم تقريباً محل صدمه خوردن دندان مبارك حضرت رسول اللّه ... و در هشتصد و شانزده قدمى مقبره حضرت حمزه در انتهاى دره مسجدى است كه حضرت رسول اللّه در روز احد در حالت مجروحى و به تنهايى در اين مكانى كه مسجد است نماز خوانده اند و حضرت صادق به عقبة بن خالد فرمودند كه در اين مسجد نماز بخوان. (3) آقاى نجفى نوشته است: «پس از تسلط خاندان سعود بر جزيرة العرب بناى مذكور را، كه هر روز هزاران ديدار كننده داشت، تخريب نمودند؛ زيرا كه در عقيده مذهبى حاكم چنين بنايى اصلى نداشته است ... لذا در سال 1396 قمرى كه مكرر به ميدان احد مى رفتم، از بقاياى مخروبه قبةالثنايا ديدار كردم و آن را ميان ساختمانهاى فقراى مقيم احد به صورت تلى از سنگ و خاك كه تنها قسمت پى آن باقى مانده بود، ديدار كنندگان را نمى طلبيد و زئران عموماً بدون توجه به آن، از كنارش گذشته و عازم كوه مى شدند. (4) منابع پيشين، افزون بر آنچه مانده،


1- المغازى، ج 1، ص 249
2- سفر نامه مكه، حسام السلطنه، ص 154
3- بسوى ام القرى، «الوجيز فى تعريف المدينه» ص 319
4- مدينه شناسى، ج 2، ص 236

ص: 111

آثار ديگرى را در منطقه احد برشمرده اند.

قبرستانى در سر راه احد بوده كه موقعيت آن تقريباً در محل درگيرى مسلمانان با مشركان بوده است. مسافر احد، پيش از رسيدن به مقبرة الشهدا اين قبرستان را در سمت چپ خود مى ديده است. گفته شده كه شمارى از شهداى احد هم در آن مدفون بوده اند. (1) از آنجا كه رسول خدا- ص- فرمود: هر كسى را در هر كجا شهيد شد دفن كنيد، محتمل مى نمايد كه شمارى از شهداى احد در آنجا دفن شده باشند. اما شاهد مورد نظر گفته است كه سنگ قبرى در آنجا نبوده است.

مقبره حمزه نيز داراى صحن و بارگاه بوده: حسام السلطنه نوشته است: اول وارد بقعه حمزه سيد الشهدا شديم، دهليزى داشت، از آنجا داخل صحن شديم. بقعه مباركه در سمت يسار (چپ) درب صحن واقع است و شبيه به دو تالار تو در تو است كه يك شاه نشين در وسط داشته باشد.

ضريح مبارك در بقعه اول است و از دو طرفِ شاه نشين، راهى به طرف بقعه دوم است. (2) سخن امام صادق- ع- در باره اماكن احد و زيارت آنها چنين است:

«... فاذا قضيت هذا الجانب أتيت جانب أحد فبدأت بالمسجد الّذى دون الحرة فصليت فيه، ثم مررت بقبر حمزة بن عبدالمطلب فسلمت عليه، ثم مررت بقبور الشهداء فقمت عندهم فقلت: «السلام عليكم يا أهل الديار، أنتم لنا فرط و انا بكم لاحقون»، ثم تأتى المسجد الذى كان فى المكان الواسع الى جنب الجبل عن يمينك حين تدخل أُحداً فتصلى فيه فعنده خرج النبى- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- الى أحد حين لقى المشركين فلم يبرحوا حتى حضرت الصلوة فصلى فيه، ثمّ مُرْ أيضاً حتى ترجع فتصلى عند قبورالشهداء ماكتب الله لك.» (3)

مسجد نخست كه دون الحره از آن ياد شده، بايد يكى از دو مسجدى باشد كه در طريق احد است، مسجد الدرع يا مسجد المستراح. اما مسجد ديگرى كه در كنار كوه دست راست به عنوان محل نماز خواندن رسول خدا- ص- از آن ياد شده، جايى جز مسجدى كه احتمالا بعدها مسجد فسح ناميده شده و شايد در اصل مسجد السفح بوده نيست.

سفح دامنه و پايين كوه را گويند. اين مسجد محل مراجعه مردم بوده و هنوز نيز هست، گرچه از آن مخروبه اى بيش باقى نمانده است. حسام السلطنه فاصله آن را با مقبرة الشهدا هشتصد و شانزده قدم ذكر


1- سفرنامه مكه، حسام السلطنه، ص 154 سال 1297 ق
2- همان، ص 154
3- الكافى، ج 4، صص 651- 560

ص: 112

كرده است.

ايضاً از اين روايت به دست مى آيد كه جداى از مزار حمزه، جاى ديگرى هم قبور شهدا بوده است كه بعد از مزار حمزه، مورد زيارت قرار مى گرفته است.

روشن است كه مسجدى نيز با نام «مسجد حمزه» در شرق مقبرة الشهدا وجود دارد كه حداقل مى توان گفت مسجد ثنايا نيست چون بر طبق اشاره حسام السلطنه مسجد ثنايا در شمال مقبرة الشهدا به پانصد قدم بوده است. احتمالًا مسجد حمزه جايى ساخته شده كه زمانى گنبدى داشته و به عنوان مشهد حمزه از آن ياد شده است.

حسام السلطنه آن را ديده اما زيارت نكرده است. گفتنى است كه اگر مقصود از مشهد حمزه همان باشد كه اكنون مسجد حمزه است به يقين بايد گفت كه غلط است، چون مسجد در شرق مقبرة الشهدا است در حالى كه جنگ در محل مقبره به سمت غرب و در واقع در غرب جبل رمات رخ داده است.

احتمالًا به دليل همين شايعه بوده كه كسانى محل جنگ را شرق جبل رمات تصور كرده اند.

على حافظ مى گويد: استاد محمد احمد باشميل تصور كرده كه معركه احد در شرق كوه رمات انجام شده و اين را در كتابش «غزوة احد» آورده است، همينطور محمد شيث خطّاب در «الرسول القائد» و محمد حسين هيكل درگيرى را در شرق كوه رمات دانسته اند. اما استاد عبدالقدوس انصارى با وى بمناقشه برخاسته و هيكل در كتاب فى منزل الوحى ازآن عقيده خود برگشت ونوشت كه جنگ درغرب رمات بوده است. (1) به هر روى منشأ اشتباه اين افراد همين است كه مشهد حمزه در محلى بوده كه اكنون مسجد حمزه قرار دارد و با فاصله 100 تا 200 متر در شرق مقبره شهدا است.

در جستجويى كه در روز شنبه 25 ذى قعده 1416 (5 فروردين ماه 75) از منطقه احد داشتيم روشن شد كه مسجدى با نام مسجد الثنايا وجود ندارد يا به هر حال ما آن را نيافتيم. عكس محروبه آن را آقاى نجفى در كتاب مدينه شناسى آورده است.

در قسمت شمالى مقبرة الشهدا در حاره يا محله احد، چند مسجد هست؛ يكى كه تقريباً در شمال شرقى با زاويه بسيار كم قرار دارد و حدوداً پانصد قدمى مقبرة الشهدا مى شود مسجد السطحى است.

اميد داشتيم كه اين مسجد همان مسجد ثنايا باشد اما كسى از محلى ها نتوانست كمكى كند. مسجد الرداده با فاصله بيشتر و مسجدى نيز كه تابلوى آن شكسته


1- فصول من تاريخ المدينة المنوره، ص 196 و 197

ص: 113

بود و گويا نامش مسجدالموت بود در بخش شمال شرقى مقبره وجود داشت.

مسجدى كه در داخل شعب به نام مسجدمحل نماز رسول خدا- ص- در مغرب روز جنگ احد (هفتم شوال سال سوم هجرت) شناخته شده و امام صادق- ع- در روايت بالا به آن اشاره فرموده اند، خرابه هايش هنوز وجود داشت. ديوار جنوبى و اندكى از ديوار سنگى غربى آن سالم بوده و دور آن را نرده اى كشيده بودند كه همه اش در شرف از بين رفتن بود. اين مسجد در كنار كوه و در فاصله پنجاه مترى جنوبِ غارى است كه گفته اند درابتدا رسول خدا- ص- بر بالاى آن رفت.

در شرايط فعلى دولت سعودى از رفتن به داخل شعب جلوگيرى مى كند.

ماشين امر به معروف و نهى از منكر! زائرانى را كه قصد رفتن به داخل شعب، به سمت غار داشتند، باز مى گرداند. به هر روى مسجد فسح يا سفح نيز رو به تخريب كامل بوده و آنان به تعمّد بازسازى نمى كنند.

در پايان اين قسمت بيفزاييم كه مراغى در قرن هشتم درباره اماكن متبركه موجود در منطقه احد چند نكته را آورده كه قابل توجه است. او مى گويد از قبور شهدا تنها محل قبر حمزه و عبدالله بن جحش شناخته شده است. بر روى اين قبر قبه بزرگى با بناى مستحكم توسط مادر الناصر لدين الله در سال 570 ساخته شده است.

قبر سنقر تركى هم كه متولى عمارت مشهد حمزه بوده در پايين پاى قبر حمزه است. در صحن مشهد حمزه هم يكى از اشراف مدينه دفن شده كه نبايد از شهداى احد تلقى شود. در سمت قبله چسبيده به احد مسجدى است كه رسول خدا- ص- نماز ظهر و عصر را در آنجا خواند و اين همان مسجد فسح (1) است. در سمت قبله اين مسجد، جايى را در كوه به اندازه جاى يك انسان كنده اند كه گفته مى شود رسول خدا- ص- بر صخره زير آن نشسته است.

همينطور در شمال مسجد، غارى است در كوه كه برخى از عوام مردم گويند كه رسول خدا- ص- داخل آن شده اما نقل درستى بر صحت آن وجود ندارد. در كنار كوه رمات هم دو مسجد هست؛ يكى در ركن شرقى كه گفته اند حمزه در آنجا نيزه خورده است. در آنجا چشمه اى نيز هست كه امير ودىّ بن جماز صاحب مدينه آن را تجديد كرده و آب در نزديكى آن جريان يافته است. مسجد ديگرى در شمال اين مسجد در كنار وادى است كه گفته شده مصرع حمزه است، حمزه تا آنجا رفته و به شهادت رسيده است. (2)


1- در اصل فضيخ آمده است كه اشتباه است.
2- تحقيق النصرة بتلخيص معالم دارالهجرة، ص 136

ص: 114

اشاره كرديم كه برخى به خطا، به دليل آن كه مسجد موجود، كه بنام حمزه است، را محل شهادت دانسته اند، ميدان جنگ را در شرق رمات تلقى كرده اند كه خطاست و اينها معمولا سخنان عوام بوده كه نبايد بدون دليل مبناى استدلال قرار گيرد.

مسجد روى جبل رمات تا چند سال پيش بوده است. نويسنده كتاب احد هم، كه خود از اهالى همانجاست، به اين مسجد اشاره كرده است. در اين بخش از كوتاه هنوز هم بنايى ديده مى شود كه از طرف شرقى آن يك ديوار يك مترى مخروبه باقى مانده است. (1) البته بايد توجه داشت كه بر روى كوه رمات ساختمانهاى فراوانى طى سالها ساخته و تخريب شده است.

درباره سنگى هم كه گفته شده پيامبر- ص- به آن تكيه داده گفتنى است كه اين سنگ كه آن را حجر متكا مى گفته اند، كنار مسجد الثنايا بوده و روى آنها نوشته هايى نيز داشته است.

درباره چشمه اى كه از آن ياد شده، بايد گفت اين چشمه به نام عين الشهدا معروف بوده و محل آن بر اساس نقشه اى كه شخصى با نام سالم شمس الدين كشيده، در شرق كوه رمات بوده است.

از رسوم مردم حجاز اين بوده و گويا تا اين اواخر و شايد اكنون هم، كه در دوازدهم رجب هر سال به مدينه آمده و شب را به منطقه احد بر مزار حمزه سيدالشهدا مى رفته اند و تا صبح در فضاى بازى كه در اطراف كوه رمات بوده مى مانده اند. (2) از شاهدى عينى نقل شد كه در حوالى سال 1340 شمسى، در منطقه احد دو خانه بوده كه به عنوان خانه امام سجاد و امام صادق- عليهما السلام- شناخته مى شده است. شيخ عباس قمى هم در مفاتيح به اين دو محل اشاره كرده است.

نويسنده اى با نام سعود بن عبدالمحيى الصاعدى از استادان دانشگاه اسلامى مدينه كه از اهالى احد بوده، كتابى در باره اماكن موجود در منطقه نوشته است.

از غار موجود در شمال مسجد فسح ياد كرده واين كه دليلى تاريخى براين كه پيامبر- ص- بالاى آن رفته موجود نيست. از مهراس، يعنى محلى كه در بالاى كوه آب در آن جمع مى شده، ياد كرده و از يكى از بزرگترين آنها تصوير گرفته است. مى دانيم كه در نقلهاى احد آمده كه على بن ابى طالب از مهراس آب براى رسول خدا- ص- آورد كه به دليل بدبويى قابليت خوردن نداشت. در بالاى


1- آقاى نجفى نوشته است: در سالهايى كه توفيق ديدار ميدان نبرد احد را داشتم، بر تپه رمات، خانه هاى متعددى احداث شده بود، به طورى كه همه راهها تا فراز آن مسدود و مؤلف با لطف و مهمانوازى يكى از ساكنان اين محل به بالاترين نقطه تپه صعود نمود.
2- ذكريات العهود الثلاثه، محمد حسين زيدان، ص 219

ص: 115

كوه احد، از قبه هارون ياد كرده است. در نقلها آمده كه هارون در سفر حج به اينجا آمده و در اينجا مدفون شده است. دليلى بر اين مطلب وجود ندارد اما اين قبه با بنايى مخروبه و ديوارى حدود يك متر و نيم باقى مانده است. قبه مزبور در بالاترين نقطه كوه احد است.

الصاعدى نوشته كه در آنجا برخى خطوط كوفى هم ديده اند كه فقط لفظ «اللَّه» قابل خواندن بوده است. همچنين تاريخ 993 با نام محمدعلى جرسخانى بر صخره اى در آنجا بوده است. وى افزوده كه همين نام و تاريخ در مقبره شهداى بدر هم موجود بوده است. (1) «مسجد الدرع» از يادگارهاى غزوه احد دانسته شده و ما پيش از اين اشاره اى به آن كرديم. مسجد المستراح يا مسجد الاستراحه در همين مسير است و با تابلويى مشخص شناخته شده كه در ميانه اين راه سمت چپ كسى است كه عازم احد است.

مسجد المستراح متعلق به طايفه بنى حارثه بوده است. سيصد متر مانده به مسجد الاستراحه، خيابان فرعى است كه تقريبا در برابر آن يك پمپ بنزين با سرپوش كلاهكى هست. به فاصله بيست متر در اين كوچه دست راست مسجد الدرع قرار دارد با عرض و طول ده و سيزده متر. در اين مسجد نماز جماعت برپا مى شود اما ساختمان آن چندان نو نيست. در جاى خود توضيح داده شده كه مسجد المستراح نيز يادگار غزوه احد است اما محتمل است كه پيامبر- ص- بارها در اين مسير براى رفتن به خانه انصار در اين محدوده آمده و در اين محل نماز خوانده باشد.

يكى از زائران كه سالهاى متمادى به حج مشرف شده بود اظهار مى كرد كه در ابتداى راه احد، جايى بوده كه گفته مى شود حضرت سجاد در بازگشت از كربلا و اسارت شام در آنجا چادر زدند و گويا محل آن مسجد جوشن است. ايشان گفت كه خود در آنجا نماز خوانده و به تازگى هم تعمير شده است.


1- احد، صص 24 و 25

ص: 116

نقشه بزرگتر- 3

ص: 117

نقشه كوچكتر- 4

پى نوشتها:

ص: 118

ص: 119

جحفه

عبدالهادى الفضلى

ترجمه: مهدى پيشوايى

جحفه يكى از ميقاتهاى پنجگانه حج و عمره است. بررسى و مطالعه پيرامون اين ميقات از نظر جغرافيايى، تاريخى، فقهى، وضع كنونى وراههاى منتهى به آن، در خور اهميت است؛ به ويژه آن كه جحفه يكى از دو ميقاتى است كه حجاج ايرانى در موسم حج از آنها محرم مى شوند.

آنچه در زير مى خوانيد ترجمه مقاله اى است تحليلى، جامع وارزنده در اين زمينه، به قلم آقاى دكتر «عبد الهادى فضلى» كه در نشريه «الموسم» شماره 16، مورخ 1414 ه. ق. منتشر شده است.

نگاهى گذرا به اهميت جحفه

جحفه به عنوان يك منطقه جغرافيايى، به جهات ياد شده در زير اهميت و شهرت يافته است:

1- يكى از منازل هجرت پيامبر اسلام- ص- بوده است.

2- چهار راهى است كه دو راه به سمت حرمين شريفين، راهى به سوى بندر ينبع و راه چهارمى، از طريق ساحل، به سمت شام از آن منشعب مى شود.

3- عامل مذهبى؛ زيرا جحفه يكى از ميقاتهاى پنجگانه است كه پيامبر اسلام- ص- معين كرد تا حاجيان از آنجاها محرم شوند.

ص: 120

4- گاهى عامل چهارم نيز به اين جهات افزوده مى شود و آن عبارت از جنبه تاريخى آن است؛ زيرا جحفه پس از دورانى عمران و آبادى، دچار عقب ماندگى و خرابى گشته كه توجه پژوهشگران را به خود جلب مى كند تا پيرامون آن بررسى و مطالعه كنند.

براى تبيين اين جهات و جوانب، خوب است بحث را چنان تنظيم كنيم كه موضوعات ياد شده در زير نيز روشن شود:

1- نام قديمى جحفه.

2- موقعيت جغرافيايى جحفه.

3- پيشينه تاريخى جحفه.

4- وضع كنونى جحفه.

5- دليل فقهى ميقات بودن آن.

6- راههاى منتهى به جحفه.

نام جحفه

جحفه در زمان قديم به نام «مَهْيَعَه» شناخته مى شده است كه بنابر مشهور، به همين صورت؛ يعنى بافتح ميم، سكون هاء وفتح ياء و عين ضبط شده است. اما به گفته «سياغى»، «قاضى عياض» از بعضى از علما نقل كرده كه آن را با كسر هاء صحيح مى دانستند. البته به نظر قاضى عياض اين قول غير مشهور است. (1) «مهيعه» از ماده هاع هيعاً- با فتح هاء- و هيعاناً گرفته شده كه به معناى انبساط و باز شدن است و يا از ماده هاع هِياعاً- با كسر هاء- گرفته شده كه به معناى وسعت و گسترش مى باشد.

«خليل» در اين باره گفته است:

«طريقٌ مهيّع»؛ «راه باز» از ريشه مهيّع، وبلدٌ مهيّع: شهر وسيع. چنانكه ابو ذؤيب گفته است:

فاحتشهن من سواء وماؤه بئر وعائده طريق مهيّع (2)

شايد اين نامگذارى به مناسبت وسعت و گستردگى وادى جحفه بوده است؛ زيرا اين وادى از انتهاى وادى خرار، كه غدير آغاز مى شود، تا ساحل دريا گسترده است.

مهيعه بعدها «الجحفة» ناميده شد- بى هيچ اختلاف نظرى- با ضمّ جيم، سكون حاء مهمله وفتح فاء ضبط گرديد و آخرش تاء گرد (نقطه دار) است.

در كتاب «صحاح»، جحفه بدون الف و لام آمده اما در بسيارى از كتابها با الف و لام است.

شايد اين سرزمين به اين جهت جحفه ناميده شده كه مى گويند در داستان برادران «عاد»، كه لغت دانان آن را از كلبى، مورخ (م 204 ه.) نقل كرده اند، سيلى آمد و آن را طعمه خود قرار داد و همه چيز را ربود


1- شرف الدين الحسين بن احمد السياغى، الروض النضير شرح مجموع الفقه الكبير، ج 1، ص 142
2- العين، واژه «هيع».

ص: 121

و با خود برد. (1) به گفته كلبى، وقتى كه «عماليق» (فرزندان عمليق بن لاوذ بن ارم)، «بنى عبيل» (برادران عاد بن عوض بن ارم) را از يثرب بيرون كردند، آنان در جحفه فرود آمدند- كه آنجا هنوز مهيعه ناميده مى شد- و سيل ويرانگرى جارى شد و آنها را ربود و با خود برد و از آن زمان جحفه ناميده شد. (2) در برخى از روايات كه از پيامبر اسلام- ص- نقل شده، با هر دو نام از آن ياد شده است؛ چنانكه هشام بن عروه از پدرش از طريق عايشه از آن حضرت نقل كرده است كه چون هنگام هجرت و ورود آن بزرگوار به مدينه، اين شهر آلوده به وبا بود، حضرت براى رفع اين بيمارى چنين دعا كرد: «أللّهمّ انقل وباء المدينة الى مهيعة»؛ «خدايا! وباى مدينه را به مهيعه منتقل كن.»

در روايت ديگرى كه بخارى- باز- از طريق هشام از پدرش از عايشه، درباره هجرت پيامبر نقل كرده آمده است:

عايشه مى گويد: پس از آن كه پيامبر اسلام به مدينه هجرت كرد، ابو بكر و بلال بيمار شدند وتب كردند، من نزد آن دو رفتم و احوال پرسى كردم، آنگاه به حضور پيامبر رسيدم و بيمارى آنها را خبر دادم. پيامبر چنين فرمود:

«اللّهم حبّب الينا المدينة كحبّنا مكة أوأشدّ، وصححها، وانقل حمّاهاالى الجحفة».

«خدايا مدينه را همچون مكه يا بيش از آن نزد ما محبوب گردان و آن را سالم كن و تب آن را به جحفه منتقل فرما.» (3) همچنين هر دو نام در پاره اى از احاديث اهل بيت آمده است؛ چنانكه در حديث صحيحى كه ابو ايوب خزار از امام صادق- ع- نقل كرده- و در آينده به آن استناد خواهيم كرد- حضرت فرمود:

«ميقات اهل مغرب جحفه است كه نام آن نزد ما مهيعه است.» (4) اين هر دو نام همچنان در كتب اسلامى مورد استعمال بوده، اما بعدها نام مهيعه متروك گشت و امروز اين سرزمين، چه در ميان اهل آن منطقه و چه در ميان ديگران، تنها به «جحفه» معروف است.

موقعيت جغرافيايى جحفه

جغرافى دانان كهن براى مشخص ساختن موقعيت جغرافيايى هر محلى كه در مسير راه معروفى قرار دارد از دو شيوه استفاده مى كردند:

1- نام دو شهرى را كه راه از يكى شروع و به ديگرى ختم مى شود ذكر


1- ابن سيده گفته است: سيل جحاف- با ضم جيم-: سيلى است كه همه چيز را با خود مى برد. نك: لسان العرب، واژه «جحف».
2- نك: لسان العرب و تاج العروس، واژه «جحف».
3- در متن مقاله، اشعارى از ابو بكر و بلال در مورد بيماريشان نقل شده كه چون خارج از موضوع بحث بود، حذف شد- مترجم.
4- ابو عبيد البكرى، معجم ما استعجم، ج 1، ص 370- 367

ص: 122

مى كردند و سپس موقعيت محلى را كه در آن راه واقع بود، مى نوشتند؛ مثلًا نوشته اند:

فلان محل بين مكه و مدينه قرار دارد، يا فلان آبادى بين كوفه و بصره واقع شده است.

2- مسافت آن محل تا يكى از دو شهر را- كه در آغاز و انتهاى راه قرار دارند- با مقياس «منزل» (مرحله)، مشخّص كرده اند؛ بدين صورت كه: فلان محل تا مكه دو منزل فاصله دارد يا فلان نقطه تا كوفه سه منزل راه است.

فقها در مورد جحفه، از جغرافى دانان پيروى كرده اند و موقعيت جغرافيايى آن را با همين دو شيوه بيان كرده اند. اينك نمونه هايى از آن را مى آوريم:

جوهرى در صحاح و ابن منظور در لسان العرب در تعيين موقعيت جغرافيايى جحفه گفته اند: «جحفه محلى است بين مكه و مدينه.» (1) بديهى است چنين تعبيرى، موقعيت جغرافيايى آن را به صورت دقيق مشخص نمى كند؛ زيرا بين مكه و مدينه سرزمينها و مناطق متعددى وجود دارد. در اين ميان برخى خواسته اند موقعيت آن را دقيقتر معرفى كنند، از اين رو گفته اند: «جحفه منزل يا محلى است بين مكه و مدينه، نزديك رابغ، بين بدر و خليص»، اين گونه تعيين موقعيت را در مصباح المنير فيومى و مجمع البحرين طريحى مشاهده مى كنيم (2).

در مورد اين موقعيت، اگر توجه داشته باشيم كه آباديهايى كه در اين مسير بين بدر و خليص واقع شده، فقط «رابغ» و «مستوره» است و قرينه اى را كه اين دو نفر ذكر كرده اند؛ يعنى نزديكى جحفه به رابغ- نه به مستوره- در نظر بگيريم، موقعيت آن بهتر روشن مى گردد.

در تشخيص بدر و خليص و رابغ نيز مى توانيم از روش قديمى ديگر استفاده كنيم كه عبارت است از پرسش از مردم منطقه. در اين صورت موقعيت دقيق آن كاملًا روشن مى گردد. تا اينجا نمونه هايى از سخنان دانشمندان را با استفاده از شيوه نخست بيان كرديم.

گروه ديگر، بر اساس شيوه دوّم، مسافت آن را، به اختلاف، به چند صورت ياد شده در زير مشخص كرده اند:

- سه منزل راه تا مكه. (3)- چهار منزل راه تا مكه. (4)- پنج منزل راه تا مكه. (5)- شش منزل راه تا مدينه. (6) البته اختلاف در فاصله جحفه تا مكه- از سه منزل تا پنج منزل- ناشى از


1- نك: واژه «جحف».
2- نك: واژه «جحف».
3- شرف الدين الحسين احمد السياغى، الروض النّضير، شرح مجموع الفقه الكبير، ج 3، ص 142؛ منصور بن يونس البهوتى الروض المربع بشرح زاد المستقنع، ج 1، ص 135؛ محمد بن مكرم بن منظور، لسان العرب، واژه «جحفه» به نقل از ابو عبيد بكرى مؤلف كتاب معجم ما استعجم من اسماء البلاد والمواضع.
4- ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 2، ص 11
5- عاتق بن غيث البلادى، معجم معالم الحجاز، ج 2، ص 122
6- ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 2، ص 111

ص: 123

اختلاف در مفهوم «منزل» و «راه» در سخنان آنها است؛ زيرا كسانى كه فاصله آن را تا مكه سه منزل ذكر كرده اند مقصودشان از منزل، فاصله بين دو منزل، ومقصودشان از راه، راه هجرت است كه منازل آن از مكه تا جحفه به اين ترتيب است: مكه- عُسفان- خيمه امّ معبد- جحفه. بنابراين فاصله بين مكه و عُسفان يك منزل، فاصله بين عسفان و خيمه ام معبد منزل ديگر و فاصله بين خيمه و جحفه نيز منزل سوم محسوب مى شود.

كسى هم كه اين فاصله را پنج منزل دانسته مقصودش از منزل، مقدار مسافت يك منزل، ومقصودش از راه، جاده سلطانى است و منازل واقع در اين راه، پس از مكه بدين قرار است: 1- جموم 2- عُسفان 3- دف 4- طارف 5- جحفه.

همچنين كسانى كه اين فاصله را چهار منزل دانسته اند، مقصودشان از منزل، مسافت يك منزل، ومقصودشان از راه، جاده سلطانى است، منتها منزل طارف را حذف كرده اند زيرا اين منزل در برخى از نقشه ها ذكر نشده است.

برخى از فقهاى معاصر، در تعيين موقعيت جغرافيايى جحفه از مقياس كيلومتر استفاده كرده اند؛ از آن جمله [مرحوم آيةاللَّه العظمى] گلپايگانى است كه در رساله «مناسك حج» خود فاصله بين مكه و جحفه را دويست و بيست كيلومتر- تقريباً- معرفى كرده است.

همچنين «آن مرحوم» گفته است:

«ميقات اهل شام جحفه است كه محلى است در شمال غربى مكه كه بين آن دو، 187 كيلومتر فاصله است.

اما مسافت جحفه تا مكه بر اساس نقشه راههاى كشور عربستان كه از طرف وزارت ارتباطات اين كشور منتشر شده، به اين كيفيت است: فاصله بين مكه تا فرودگاه رابغ 180 كيلومتر، و از اين فرودگاه تا جحفه 9 كيلومتر كه جمعاً بالغ بر 189 كيلومتر مى شود.

منازل و مناطقى كه امروز در اين راه از مكه تا جحفه واقع شده، بدين قرار است:

- مكه- جموم- عسفان- خليص- دوراهى (1)- صعبر- رابغ (2)- جحفه.

چنانكه بعداً توضيح خواهيم داد، كسى كه از سمت مكه حركت مى كند بايد به سمت راست پيچيده، به جحفه برسد و كسى كه از مدينه عازم جحفه است بايد به سمت چپ بپيچد.

اما كسانى كه فاصله جحفه تا مدينه را شش منزل معرفى كرده اند، مقصودشان


1- دوراهى به سمت جده و مدينه.
2- فرودگاه رابغ كه از طريق مكه، پيش از شهر رابغ قرار دارد و طبعاً اگر از سمت مدينه حساب كنيم بعد از رابغ واقع شده است.

ص: 124

از «منزل» مسافت يك منزل، و مقصودشان از «راه» باز جاده سلطانى است.

منازلى كه در اين راه قرار گرفته بدين ترتيب است: 1- فريش 2- مسيجيد 3- سقيا 4- بئر مبيريك 5- ابواء 6- جحفه.

از مجموع آنچه گفتيم و بر اساس آنچه در نقشه ها ثبت شده، چنين نتيجه مى گيريم كه:

1- جحفه در سمت شرق رابغ- اندكى متمايل به سمت جنوب- واقع شده است.

2- از يكى ازدو راه ياد شده در زير، كه از جاده عمومى مدينه- مكه منشعب مى شود، مى توان به جحفه رسيد:

الف- از مركز شهر رابغ كه 22 كيلومتر راه است.

ب- از فرودگاه رابغ كه 9 كيلومتر راه است.

وضع جحفه در زمان قديم

داستان آمدن بنى عبيل به جحفه، پس از اخراج آنان از يثرب توسط عماليق كه به آن اشاره كرديم، حاكى از قدمت جحفه است و نشان مى دهد كه تاريخ آن به پيش از ظهور اسلام برمى گردد.

«زبيدى» مى گويد: «اين سرزمين مهيعه ناميده مى شد تا آن كه بنو عبيل در آنجا سكونت گزيدند. عبيل، با لام بر وزن امير است اما برخى آن را بنو عُبيد با دال، بر وزن زبير ضبط كرده اند كه درست نيست.

بنو عبيل برادران عاد بن عوص بن ارم بودند كه به دست عماليق فرزندان عمليق بن لاوذ بن ارم از يثرب بيرون شدند. پس از سكونت بنو عبيل در محل جحفه، سيل ويرانگرى جارى شد و از اين جهت آنجا «جحفه» ناميده شد. ابن دريد اين معنا را از ابن كلبى نقل كرده است» (1) به گفته قلقشندى: (2) «عماليق قبيله اى از عرب «عاربه» و عرب «بائده» (3) بودند. آنان از نسل عمليق (يا عملاق) بن لاوذ بن ارم بن سام بن نوح- ع- بودند و از نظر بلندى قامت و درشتى اندام، ضرب المثل بودند» طبرى مى نويسد: گروههايى از اين قوم در مناطق مختلف پراكنده شدند.

مردم شرق واهالى عمان و بحرين و حجاز از نژاد آنان بودند. پادشاهان عراق و جباران شام و فراعنه مصر نيز از اين قوم بودند.

«قلقشندى» به نقل از ابن كلبى، بنو عبيل را با دال ضبط كرده، مى گويد: «بنو عبيد قبيله اى از عرب «بائده» بودند. ابن كلبى گفته است: آنان از نسل عبيد بن ارم بن سام بن نوح- ع- بودند. اما بعضى نسب


1- تاج العروس، واژه «جحف».
2- نهايه الأرب، فى معرفة انساب العرب، ص 142
3- مقصود از عرب عاربه، عرب اصيل است. در برابر عرب متعربه ومقصود از عرب بائده اقوام منقرض شده از عرب است كه نسل آنها باقى نمانده است- مترجم.

ص: 125

عبيد را چنين نوشته اند: عبيد بن صداد (شداد) بن عاد بن عوص بن سام. [ابن خلدون] در [كتاب] «العبر» مى گويد: محل سكونت آنان در جحفه، بين مكه و مدينه بود كه ميقات احرام براى اهل مصر است، اما بعدها بر اثر سيل به هلاكت رسيدند.

گفته مى شود كه جحفه بين مكه و مدينه قرار دارد و به اين جهت جحفه ناميده شده كه سيل آن را ويران و خراب كرد (از ماده جحف).

مسعودى مى گويد: بنيانگذار شهر مدينه يكى از افراد اين قوم به نام يثرب بن باسة بن مهلهل بن ارم بن عبيل بود. اما به عقيده سهيلى، بنيانگذار يثرب، ارم پسر عبيل بوده است.

در هر حال به نظر مى رسد كه جحفه پس از آن سيل، آباد شده و تا قرن پنجم هجرى همچنان آباد بوده است؛ زيرا جغرافى دانى مانند بكرى (م 487 ه.) از آن ياد كرده، چنين مى نويسد: «جحفه آبادى گسترده و پهناورى است كه [مسجد آن] داراى يك منبر است» آنگاه مى افزايد: در ابتداى آن- از سمت مدينه- در محله اى بنام «عزور» مسجد النبى- ص-، و در آخرش- در سمت مكه- در كنار دو ستون، مسجد الائمه قرار دارد. (1) گويا اين آبادى در قرن ششم خراب شده است. اين معنا از سخنان «ياقوت» (م 626 ه.) استفاده مى شود. وى مى گويد:

«جحفه- با ضم جيم و سكون هاء- آبادى بزرگى بوده كه [مسجدش] داراى منبرى بوده ... اما اكنون ويران شده است»(2) به نظر مى رسد جحفه تا زمان ما همچنان ويران بوده است و شايد به علت آن، تحول و دگرگونى مربوط به آباديهاى كناره جاده هاى عمومى است؛ زيرا وقتى كه مسير جاده عوض مى شود، اين گونه آباديها كه از طريق مسافران و رهگذران درآمد دارند، متروك واقع شده، عوائد خود را از دست مى دهند و رو به ويرانى مى روند. چنانكه از گزارش جهانگردان مصرى و مغربى استفاده مى شود راه مدينه منوره به سوى مكه كه از مسير بدر و جحفه عبور مى كرده بعدها تغيير مسير داده از بدر، مستوره و رابغ عبور مى كرده است. (3)اين بود آنچه از تاريخ قديم اين ميقات؛ به ويژه در دوره اسلامى به دست آورديم. از مجموع آنچه گفتيم چنين نتيجه مى گيريم:

1- جحفه تا قرن پنجم هجرى آبادى بزرگى بوده كه [مسجدش] داراى منبرى بوده است.

2- نخستين محله آن- از سمت


1- معجم ما استعجم، ج 1، ص 367
2- معجم البلدان، ج 2، ص 111
3- على طريق الهجرة، عاتق بن غيث البلادى، ص 60

ص: 126

مدينه منوره- عزور ناميده مى شده و در آن مسجدى بنام مسجد النبى قرار داشته كه مسجد جامع بوده و منبرى جهت ايراد خطبه در نماز جمعه داشته است.

3- در انتهاى آن- در سمت مكه- مسجد ديگرى بنام مسجد الائمه وجود داشته است.

4- همچنين در انتهاى آن- باز در سمت مكه- دو ستون وجود داشته كه نشانه مرز ميقات يا انتهاى آن بوده است.

وضع كنونى جحفه

تا كنون سه بار براى مطالعه و بررسى و مشاهده جحفه از نزديك، در سه تاريخ ياد شده در زير به اين منطقه سفركرده ام:

1- سفر نخست، در اوائل سال 1402 ه.

2- سفر دوم، در تاريخ 7/ 5/ 1402 ه./ 2/ 3/ 1982 م.

3- سفرسوم، درتاريخ 18/ 6/ 1409 ه./ 25/ 1/ 1989 م.

در سفر نخست، همراه پسرم «اياد» از جده با يك اتومبيل شورلت رفتم. وقتى كه به فرودگاه رابغ رسيديم، در سمت راست جاده پياده شدم و ديدم زمين، شن زار و سنگلاخ و ناهموار است و هيچ علامت روشنى وجود ندارد كه مسافر بتواند به وسيله آن به جحفه برسد از ترس اين كه راه را گم كنيم توقف كرديم تا بلكه كسى از راه برسد و بتوانيم همراه او حركت كنيم. در اين هنگام يك دستگاه اتومبيل وانت داتسون از راه رسيد، آن را متوقف كردم و راه را از راننده آن پرسيدم. او گفت: همراه من بياييد، راه من از ميقات است.

وقتى كه مناره مسجد از دور نمايان شد، راننده راه خود را گرفت و به سرعت رفت و ما را به حال خود گذاشت تا به علامت مناره پيش برويم. وقتى كه به در مسجد رسيديم پياده شده، داخل آن گشتيم، ديديم كف مسجد را خاك و ماسه پوشانده است چند مخزن آب در كنار مسجد وجود داشت تا براى غسل در حمامهاى مجاور، از آنها استفاده شود.

در داخل مسجد ناگهان چشممان به يك بدوى افتاد كه در گوشه اى از مسجد دست خود را زير سرش نهاده به خواب عميق رفته بود. فكر كرديم خادم مسجد است، بيدارش كرديم و پرسشهايى درباره موقعيت مسجد از وى كرديم. گفت: اين مسجد به تازگى توسط دولت عربستان چسبيده به پايه هاى مسجد قديمى ساخته شده است، سپس بقاياى مسجد قديمى را

ص: 127

كه همان مسجد الائمه است، به اتفاق، و نيز در كنار آن يك حلقه چاه متروك را نشانمان داد. آنگاه به اتفاق، به پشت بام مسجد رفتيم و در فاصله ششصد مترى شرق مسجد، چاه آب جديدى ديديم كه چوپانان و باديه نشينان منطقه از آن آب مى كشيدند. در اين هنگام خادم به سمت آبادى جحفه اشاره كرد كه «قصر عليا» در آن ديده مى شد. چون در مسير ما به سمت آبادى، در اثر سيل، توده هاى ماسه انباشته شده بود و ممكن بود اتومبيل در آنها گير كند- و ما وسيله بوكسل كردن نداشتيم- نتوانستيم تا خود آبادى برويم. از اين رو از خادم تشكر كرديم و به جده برگشتيم.

در سفر دوم با يك جيپ تويوتاى عاريه اى، همراه فرزندم عماد و دايى او مرحوم سيد ياسين بطاط و فرزندش سيد فاضل رفتيم. اين بار تا قصر عليا نيز رفتيم.

به نظر مى رسد اين قصر از آثار دوره عباسى است. در كنار قصر آثار يك بازار قديمى و يك راه سنگفرش به چشم مى خورد كه حوادث روزگار آن را از بين برده است.

فاصله بين مسجد كنونى و آثار قصر، چهار كيلومتر يا اندكى بيشتر است.

در سفر سوم نيز با يك جيپ تويوتاى عاريه اى، همراه خطيب شيخ صالح العبدى، جوانى از جده بنام عابد العلّاسى، دو پسرم معاد و فؤاد و دو پسر عمه شان، سيد حسن و سيد حسين الخليفه رفتيم. اين بار ديديم جاده را از فرودگاه رابغ تا ميقات، هموار و آسفالت كرده اند. اين كار به درخواست كشور ايران صورت گرفته است.

همچنين ديديم مسجد جديد و بزرگى به جاى مسجد قبلى بنا گرديده و در كنار آن توالتها و دوشهاى متعدد مردانه و زنانه براى غسل ساخته شده است. اين تأسيسات را دولت عربستان پس از آسفالت كردن جاده جحفه، ايجاد كرده است. علاوه بر اين مسجد، در آبادى جحفه قديم، در كنار قصر عليا- كه باديه نشينان منطقه به همين نام از آن ياد مى كنند و من علت اين نامگذارى را نيافتم- مسجد ديگرى بدون سقف وجود دارد كه گفته مى شود آن را يكى از افراد قبيله حرب كه در وادى فرع سكونت دارند، ساخته است.

امروز در سرزمين حجفه قبائلى از زبيد زندگى مى كنند كه تيره هاى زنابقه، روايضه و عصلان از جمله آنها است. البته افرادى از قبيله عوف نيز با آنها مختلط شده اند. (1) از مجموع آنچه گذشت مى توانيم نتيجه بگيريم كه:

1- مسجد ميقات جحفه در زمينى


1- على طريق الهجره، ص 57

ص: 128

متصل به بقاياى مسجد قديمى، اندكى پيش از انتهاى آبادى قديمى- از سمت مكه- ساخته شده است.

2- در انتهاى آبادى قديمى، (در سمت مدينه)؛ يعنى در محله عزور، آثار و بقاياى قصر عليا قرار دارد.

3- در كنار قصر عليا مسجد بى سقف كوچكى قرار دارد كه به تازگى ساخته شده است.

4- فاصله بين اين دو مسجد، پوشيده از ماسه و سنگ است و جز با اتومبيل جيپ و امثال آن نمى توان در آن تردد كرد.

5- راه مسجد ميقات تا جاده عمومى مدينه- مكه، بطول نه كيلومتر، آسفالت شده است.

6- از مشاهده آثار و بقاياى آبادى قديم بر ما ثابت شد كه هم دو مسجد جديد ياد شده و هم فاصله بين آن دو، جزو ميقات است؛ زيرا ميقات، آبادى موجود در زمان صدور احاديث معرفى كننده آن به عنوان ميقات بوده كه اينها همه جزو آن است.

دلائل فقهى

دلائل فقهى بر ميقات بودن آبادى جحفه، به صورت خلاصه بدين قرار است:

1- سيره عملى قطعى مسلمانان، كه از عصر پيامبر تا كنون ادامه داشته، بر اين است كه از اين ميقات محرم مى شوند.

2- فقهاى اسلام در اين مورد اتفاق آرا و توافق دارند.

3- روايات معتبر كه تعدادش زياد است و ما نمونه هايى از آنها را نقل مى كنيم:

الف- روايت صحيح معاوية بن عمار از امام صادق- ع- كه حضرت فرمود: شرط صحت حج و عمره اين است كه از ميقاتهايى كه پيامبر اسلام- ص- تعيين فرموده محرم شوى و بدون احرام، از ميقات عبور نكن. پيامبر، براى اهل عراق- كه آن روز عراق امروزى وجود نداشت- بطن عقيق، براى اهل يمن يلملم، براى مردم طائف قرن المنازل، براى مغربيان جحفه كه همان مهيعه است، و براى مردم مدينه ذوالحليفه را ميقات قرار داد. و هر كس كه منزلش بين يكى از اين ميقاتها و بين مكه است، ميقات او منزلش مى باشد. (1)ب- روايت صحيح- يا حسن- حلبى. وى مى گويد: امام صادق- ع- فرمود:

احرام بايد از يكى از ميقاتهاى پنجگانه اى كه پيامبر- ص- تعيين كرده، صورت بگيرد و كسى كه حج يا عمره انجام مى دهد نبايد پيش از ميقات يا بعد از آن محرم شود.


1- وسائل الشيعه، باب 1 از ابواب ميقات.

ص: 129

پيامبر براى اهل مدينه ذوالحليفه را ميقات قرار داده است كه همان مسجد شجره است. حاج در اين مسجد نماز مى خواند و حج را آغاز مى كند. همچنين پيامبر براى اهل شام جحفه، براى مردم نجد عقيق، براى حجاج طائف قرن المنازل و براى يمنيان يلملم را ميقات قرار داده است. هيچ كس نبايد ميقات پيامبر را ناديده بگيرد. (1) ج- روايت صحيح ابى ايّوب خزار.

وى مى گويد: به امام صادق- ع- عرض كردم: بفرماييد كه آيا عقيق را پيامبر ميقات قرار داده يا اين كار، كار مردم است؟ حضرت فرمود: رسول خدا ذوالحليفه را براى مردم مدينه، جحفه را- كه نزد ما مهيعه نام دارد- براى مردم مغرب، يلملم را براى مردم يمن، قرن المنازل را براى مردم طائف و عقيق را براى مردم نجد و براى همه كسانى كه مى خواهند از آن سرزمين حج انجام دهند، ميقات قرار داده است. (2) د- روايت صحيح على بن رئاب.

وى مى گويد: در مورد ميقاتهايى كه پيامبر اسلام ص- معين نموده از امام صادق- ع- پرسيدم، فرمود: رسول خدا براى اهل مدينه ذوالحليفه را- كه همان شجره است- براى شاميان جحفه را، براى يمنيان قرن المنازل را و براى نجديان عقيق را ميقات قرار داد. (3) ه- ابن عباس روايت مى كند كه پيامبر اسلام- ص- ميقات قرار داد براى اهل مدينه، ذوالحليفه را، براى اهل شام جحفه را، براى اهل نجد قرن المنازل را و براى اهل يمن يلملم را. و فرمود: اين چند نقطه براى مردم اين چند منطقه و براى همه كسانى كه از آن جاها عازم حج يا عمره هستند، ميقات است و هر كس كه در آن سوى اين ميقاتها و در فاصله نزديك به مكه باشد، از هر جا كه خواست محرم مى شود، حتى اهل مكه از مكه محرم مى شوند. (4) فتاواى فقهاى اماميه

فقهاى ما اماميه بر اساس اين روايات فتوا داده جحفه را ميقات اهل شام معرفى كرده اند؛ چنانكه در «فقه الرضا» (5) و «المقنع» (6) آمده است: «ميقات اهل شام مهيعه است كه همان جحفه مى باشد».

در «هدايه» (7) و «المقنعه» (8) چنين آمده است: «ميقات اهل شام جحفه است».

همچنين در «النهايه» (9)، «الجمل والعقود» (10)، «السرائر» (11)، «المراسم» (12) و «الجامع» (13) آمده است: «ميقات اهل شام جحفه است».


1- همان مأخذ، باب 1 و 11 از ابواب ميقات.
2- همان مأخذ، باب 1 از ابواب ميقات.
3- همان مأخذ، باب 1 از ابواب ميقات.
4- ابن حزم، المحلّى، ج 7، ص 71، به نقل از صحيح مسلم ج 1، ص 328
5- الينابيع الفقهيّه، ص 4
6- همان، ص 20
7- همان، ص 48
8- همان، ص 69
9- همان، ص 174
10- همان، ص 227
11- همان، ص 467
12- همان، ص 239
13- همان، ص 697

ص: 130

در «الاصباح» (1) و «الغنيه» (2) نيز چنين ذكر شده است: «ميقات كسى كه از طريق شام حج مى گزارد جحفه است».

در «القواعد» چنين فتوا داده است:

«براى اهل مدينه، مسجد شجره ميقات اختيارى، و جحفه ميقات اضطرارى است.

جحفه همان مهيعه است كه ميقات اختيارى اهل شام است»

فتواى ياد شده در قواعد، كه در آن جحفه براى كسى كه در ذوالحليفه محرم نشده ميقات اضطرارى و براى كسى كه قبلًا از ميقاتى عبور نكرده ميقات اختيارى معرفى شده، در ميان عموم فقهاى اسلام فتواى مشهور است. در ميان مذاهب اهل سنت فقط فرقه مالكيه با اين فتوا مخالفت كرده اند. به فتواى فقهاى مالكيه، جحفه فقط براى اهل شام كه از طريق مدينه عازم حج هستند، ميقات اختيارى است بنابراين حاجّ شامى كه از طريق مدينه عازم مكه است مخير است كه از ذوالحليفه محرم شود يا جحفه.

«ابن حزم» در كتاب «المحلّى» مى نويسد: «... در مورد بعضى از آنچه گفتيم، اختلاف نظر هست ... از آن جمله فقهاى مالكيه گفته اند: فقط اهل شام كه از مدينه عبور مى كنند، مى توانند احرام را تا جحفه به تأخير بيندازند؛ زيرا ميقات آنها جحفه است، اما اين كار براى ديگران جايز نيست». (3) گويا فقهاى مالكيه در اين فتوا نظر به ظاهر امر در برخى از روايات تعيين ميقات دارند اما به اين قرينه توجه نكرده اند كه در عصر تشريع (كه اين روايات صادر شده است) راه اهل شام از جحفه بوده است [نه اين كه حكم مختص آنها باشد]

از جمله اين روايات، روايتى است كه «مالك» در «الموطّأ» از طريق عبد اللَّه بن عمر نقل كرده است كه پيامبر اسلام- ص- فرمود: «اهل مدينه از ذوالحليفه محرم مى شوند و اهل شام از جحفه» ...

همچنين از عبد اللَّه بن عمر نقل شده است كه پيامبر اسلام- ص- دستور داد اهل مدينه از ذوالحليفه محرم شوند و اهل شام از جحفه ... (4) آيا جحفه ميقات اهل مدينه است؟

بعضى از فقهاى ما اماميه نيز به همين معنا فتوا داده اند- با اين تفاوت كه حجفه را مختص اهل شام ندانسته اند- و در اين فتوا به ظاهر بعضى از رواياتى كه در اين باره نقل شده، استناد كرده اند.

مظفر در كتاب حج از شرح قواعد


1- همان، ص 256
2- همان، ص 417
3- ج 7، ص 72
4- ج 1، ص 306- 307

ص: 131

مى نويس(1): «همه اينها در مورد ميقات اختيارى اهل مدينه است اما ميقات اضطرارى آنها جحفه- يعنى همان مهيعه- است. در اين كه در صورت اضطرار، احرام از جحفه براى اهل مدينه جايز است هيچ بحثى نيست و حتى بعضى گفته اند كه به صورت اختيارى نيز جايز است؛ زيرا در روايت صحيح على بن جعفر آمده است:

«اهل مدينه از ذوالحليفه و جحفه محرم مى شوند». ظاهر اين روايت اين است كه هر دو ميقات مساوى است و حاجيان در انتخاب هر يك مخيّراند. و اين ادعا كه «اين روايت مجمل است؛ چون اين احتمال نيز هست كه مقصود جمع؛ يعنى لزوم احرام از هر دو ميقات باشد» باطل است؛ زيرا مسلّم است كه جمع بين دو ميقات لازم نيست. پس حتماً مقصود، تساوى آنها است.

در صحيح معاوية بن عمار آمده است كه: درباره شخصى از اهل مدينه سؤال شد كه از جحفه محرم شده بود، فرمود: «اشكالى ندارد»

در تفسير اين روايت گفته اند كه ممكن است آن شخص از طريق اهل شام عازم حج بوده و به همين جهت در جحفه محرم شده است. اما سؤال كننده خيال كرده كه چون آن شخص اهل مدينه بوده لازم بوده از شجره محرم شود. از اين رو امام فرموده است اشكالى ندارد.

اما در پاسخ اين تفسير گفته شده است كه بر فرض قبول چنين احتمالى، باز ضررى بر عمومى كه از روايت استفاده مى شود، نمى رساند، زيرا امام پرسيده است كه آيا از مدينه حركت كرده يا از طريق شام؟

پس شامل هر دو حال مى شود و عموميت دارد.

در صحيح حلبى نيز آمده است: «اگر از شجره گذشت در كجا محرم شود؟ فرمود:

از جحفه، و بدون احرام، از جحفه نگذرد» در اين روايت امام اجازه داده است كه از جحفه محرم شود و آن را مقيد به حالت اضطرار يا دشوارى بازگشت به شجره نكرده است.

بلكه ظاهر روايت نشان مى دهد كه جحفه ميقات اختيارى است زيرا در آخر آن فرموده است: «بدون احرام از جحفه نگذرد».

در روايت صحيح ابو بصير آمده است: به امام صادق- ع- عرض كردم: اهل مكه چند چيز را برشما خرده مى گيرند.

فرمود: چه مى گويند؟ عرض كردم: مى گويند از جحفه محرم شده در حالى كه پيامبر از شجره محرم شد. فرمود: جحفه يكى از دو ميقات است، من چون مريض بودم،


1- صص 117 و 118

ص: 132

نزديكترين آن دو را برگزيدم.

ظاهر اين روايت اين است كه اين دو ميقات در حال اختيار يكسان هستند و اگر انسان از هر كدام كه به مكه نزديكتر است محرم شود، كفايت مى كند، به خصوص اگر بيمار باشد.

در خبر- يا صحيح- معاويه آمده است: به امام صادق- ع- عرض كردم:

مادرم همراه من است و بيمار است. فرمود:

به او بگو: از آخرين ميقات محرم شود؛ زيرا رسول خدا براى اهل مدينه ذوالحليفه و براى اهل مغرب جحفه را ميقات قرار داد.

وى مى گويد: مادرم از جحفه محرم شد.

اين كه امام جواز احرام آن زن از آخرين ميقات را مستند به اقدام پيامبر در تعيين چند ميقات نمود، ظاهرش اين است كه از هر كدام محرم شود كفايت مى كند و بيمارى او تأثيرى در اين حكم ندارد.

با وجود اين چند روايت، گويا فقهاى ما- جز تعداد نادرى از آنها- به اين دليل جحفه را ميقات اضطرارى اهل مدينه دانسته اند كه ظاهر روايات مستفيضه اين است كه هر كدام از مردم مناطق مختلف الزاماً بايد از ميقات خويش كه پيامبر تعيين فرموده محرم شوند. بنابراين بايد گفت چند روايت اخير كه نقل شد، اختصاص به حال اضطرار دارد. چنانكه روايت حضرمى از امام صادق- ع- اين معنا را تأييد مى كند. وى مى گويد: امام صادق- ع- بيمار بود و از جحفه محرم شد و فرمود: «پيامبر اجازه داده است كه هر كس مريض يا ناتوان باشد از جحفه محرم شود.» اين روايت به روشنى نشان مى دهد كه احرام از جحفه- براى اهل مدينه- فقط در صورت اضطرار جايز است نه در هر حال!

فتاواى فقهاى اهل سنت

فقهاى برادران اهل سنت نيز به استناد دلايل گذشته و امثال آنها در مورد جحفه، و همان گونه فتوا داده اند كه از اماميه نقل كرديم.

در متن «خرقى» (1) آمده است: اهل شام و مصر و مغرب از جحفه محرم مى شوند. در «الروض المربع» (2) آمده است:

ميقات اهل شام و مصر و مغرب جحفه است. در كتاب «الفقه على المذاهب الاربعه» (3) مى گويد: پس اهل مصر و شام و مغرب و كسانى كه در آن سوى اين مناطق هستند؛ مانند اهل اندلس و روم و تكرور، همه اينها ميقاتشان جحفه است. سيد سابق در «فقه السنه» (4) چنين مى نويسد: «براى اهل شام، جحفه ميقات معين شده است ...


1- ابن قدامه، المغنى، ج 3، ص 110، ابو القاسم عمر بن حسين بن عبد اللَّه بن احمد الخرقى كتابى در فقه استدلالى بنام «المختصر» دارد كه ابن قدامه، كتاب «المغنى» را در شرح آن نوشته است- مترجم.
2- منصور بن يونس البهوتى، الروض المربع بشرح زاد المستقنع، ج 1، ص 135
3- عبد الرحمن الجزيرى، الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 639
4- ج 1، ص 652

ص: 133

و پس از آن كه نشانه هاى جحفه از بين رفته به جاى آن رابغ ميقات اهل مصر و شام و همه كسانى كه از آنجا عبور مى كنند، گشته است». در «التحقيق والايضاح» (1) آمده است: ميقات دوم، جحفه است .. جحفه ميقات اهل شام است و آن، قريه مخروبه اى نزديك رابغ است. امروز مردم از رابغ محرم مى شوند و هر كس از رابغ محرم شود از ميقات محرم شده است زيرا رابغ كمى جلوتر از جحفه است.

در مورد آنچه در فقه السنه آمده: كه «رابغ ميقات اهل مصر و شام است ...» بايد گفت: از بين رفتن نشانه هاى ميقات هيچ وقت ميقات بودن آن را از بين نمى برد و احرام پيش از آن، احرام قبل از ميقات محسوب مى شود كه تابع احكام قبل از ميقات است و بر حسب مورد يا حرام است- اگر نذر نكرده باشد- يا جايز است با كراهت و يا بدون كراهت. در اين مورد بهتر است به جاى ميقات «مَحْرَم» تعبير شود.

«ابن قدامه» در «المغنى» مى گويد:

«اگر ميقات، روستايى بود كه به جاى ديگر منتقل شده، جاى احرام همان محل اوّلى است اگر چه دومى نام آن را به خود گرفته باشد؛ زيرا حكم به محل اوّلى تعلق گرفته است و با خراب شدن آن، حكم از بين نمى رود. روزى سعيد بن جبير شخصى را ديد كه مى خواست از «ذات عرق» محرم شود، دست او را گرفت و از ميان خانه ها و آبادى بيرون برد و پس از عبور از وادى او را به قبرستان برد و گفت: ذات عرق اين جا است» (2) همچنين به فتواى مؤلف «التحقيق والايضاح» كه مى گويد: «هر كس از رابغ محرم شد از ميقات محرم شده است» اين اشكال وارد است كه احرام قبل از ميقات، باعث نمى شود محلى كه از آنجا احرام بسته شده ميقات گردد، چه به ميقات نزديك باشد و چه دور. دليل اين معنا اين است كه ميقات بودن پنج نقطه ياد شده، حكم توقيفى است كه با نص شرعى ثابت شده است و توسعه دادن حكم آنها به نقاط ديگر، اجتهاد در مقابل نص است كه از نظر عموم مسلمانان جايز نيست.

تغيير بعضى از راههاى ميقاتها

در مناسك جديد فقهاى معاصر، عباراتى نظير آنچه در زير مى آوريم ذكر شده است. كه در زمان ما خالى از ابهام و نارسايى نيست:

1- ميقات سوم، جحفه است. جحفه ميقات اهل شام و مصر است و همچنين


1- الشيخ عبد العزيز بن عبد اللَّه بن باز، التحقيق والايضاح لكثير من مسائل الحج والعمرة والزيارة على ضوء الكتاب والسنه، ص 18
2- ج 3، ص 111

ص: 134

ميقات همه كسانى است كه اهل جاى ديگر هستند اما از طريق آنها عازم مكه هستند.

البته اين حكم درباره گروه دوم در صورتى صادق است كه از ميقات ديگرى عبور نكرده باشند يا عبور كنند اما بازگشت به آن و احرام از آن جا مقدور نباشد. (1) 2- جحفه است كه ميقات اهل شام و مصر و مغرب و ميقات همه كسانى است كه اهل اين سه منطقه نيستند اما از طريق جحفه عازم مكه هستند. اين در صورتى است كه در ميقات قبلى محرم نشده باشند». (2) 3- سومى جحفه است. جحفه ميقات اهل شام و مصر است و همچنين ميقات همه كسانى است كه اهل سرزمينها و مناطق و محلهاى ديگر هستند اما از طريق آنها عازم مكه اند. در مورد گروه دوم، اين حكم وقتى جارى است كه از ميقات ديگر نگذشته باشند يا بدون احرام گذشته باشند و براى آنها مقدور نباشد كه به آنجا برگردند و محرم شوند، در اين صورت واجب است از جحفه محرم شوند. (3) ايرادى كه به اين عبارات و امثال اينها وارد است اين است كه: عين عبارات احاديث و روايات در آنها به كار رفته است آنجا كه گفته شده: «جحفه ميقات اهل شام و مصر و مغرب است» آنگاه جمله اى كه حكم را به مردم ساير مناطق توسعه مى دهد، به آن افزوده شده است: «و همچنين ميقات همه كسانى است كه اهل جاهاى ديگر هستند ...»

به كار بردن عين الفاظ و عبارات احاديث و روايات، در زمان قديم جزء شيوه تأليف كتب فقهى و به ويژه كتب فتاوا بود.

به نظر نگارنده اين روش در مورد راهها و امثال آن، در آن زمان توجيه پذير بود؛ زيرا راهها و گذرگاههاى ارتباطى در زمان تأليفات فقهى نخستين، به همان كيفيت عصر تشريع و زمان صدور احاديث بود بنابراين زبان احاديث كه در كتب فقهى و فتوايى به كار گرفته مى شد، گويا و روشن بود اما امروز كه راهها تغيير يافته و براى يك مقصد، راههاى مختلفى به وجود آمده است، بايد در تقرير فتوا اين نكته رعايت شود؛ زيرا مخاطب آن مردم عوام هستند.

امروز مردم شام و مصر و مغرب و امثال اينها گاهى با هواپيما سفر حج انجام مى دهند و در فرودگاه مدينه يا جده پياده شده و از آنجا عازم مكه مى شوند. و گاهى با كشتى وارد بندر جده مى شوند. گاهى نيز از راه زمينى عازم مدينه منوره، يا از طريق جاده ساحلى كنار درياى سرخ- پس از عبور


1- [آيت اللَّه] سيد محسن حكيم، مناهج السالكين، ط 6، ص 30
2- [آيت اللَّه] خوئى، مناسك الحج، ط 9، ص 66
3- [آيت اللَّه] گلپايگانى، مناسك الحج، ص 41

ص: 135

از ينبع- عازم مكه مى گردند. طبعاً در اثر اختلاف اين راهها، ميقات آنها نيز متفاوت خواهد بود. همچنين اختلاف آراى فقهى در مورد احرام از غير ميقاتهاى پنجگانه، در اين مورد مؤثر خواهد بود. بنابراين لازم است در مناسك جديد واژه ها و قالب لفظى احكام و فتاوا چنان انتخاب شود كه با واقعيتهاى خارجى امروزى منطبق باشد.

راههاى منتهى به جحفه

جحفه ميقات اختيارى گروهها و افراد ياد شده در زير است:

1- كسى كه از طريق هوا و فرودگاه جده، يا با كشتى و از طريق بندر جده عازم مكه است- بر اساس فتواى كسى كه احرام با نذر از جده را جايز نمى داند-.

2- كسى كه از طريق دريا و بندر ينبع عازم مكه است.

3- مردم شمال جزيرة العرب كه در شهرها و روستاها و باديه هاى ساحل درياى سرخ سكونت دارند و عازم مكه هستند.

همچنين كسانى از طريق اردن به راه ساحلى ياد شده وارد شده از آنجا عازم مكه مى شوند؛ مانند مردم عراق، سوريه، لبنان، فلسطين، تركيه، ايران و ...

4- كسانى كه در مناطق و باديه هاى حجاز، بين ذوالحليفه و جحفه سكونت دارند؛ مانند مردم مسيجيد، بدر، مستوره، ابواء، رابغ، وادى فرع و امثال اينها.

اينك راههاى زمينى كه به جحفه منتهى مى شود و يا از آن عبور مى كند:

الف- راه قديمى به جحفه (از مدينه به مكه)

خيف- نوح- خيام- اثيل

مدينه- ذوالحليفه- حفين- ملل- سياله بدر

رويثه- صفراء

جحفه

اثايه- عرج- سقياء- ابواء

ودّان- عقبة هرش- ذات الاصافر

جحفه- طارف- دف- عسفان- جموم (مرّ الظهران)- مكه

خيمه ام معبد

ص: 136

ب- راههاى جديد به سوى جحفه

1- راه زمينى از مدينه به مكه:

مدينه منوره مسيجيد بدر مستوره را بغ (جحفه)- قضيمه

خليص عسفان جموم مكه مكرمه

(دوراهى)

ثول- ذهبان- جده

2- راه زمينى از وادى فرع (ابوضباع):

ابوضباع- عقبه هرش- رابغ (جحفه)

3- راه زمينى از بدر:

بدر- مستوره- رابغ (جحفه)

4- راه زمينى از اردن به حرمين شريفين:

بئر هرماس- تبوك- قليبه- تيماء- خيبر- مدينه منوره

الف-

بدر- مسيجيد- مدينه منوره

بدع- ضُبا- وجه- أملج- ينبع- دوراهى

مستوره- رابغ (جحفه)-

خليص- عسفان- جموم- مكه

رابغ (جحفه)- قضيمه- دوراهى

ثول- ذهبان- جده

تبوك- قليبه- تيماء- خيبر- مدينه منوره

ب- معان- حالة عمار- بئر هرماس

شرف- بدع- ضُبا- وجه- أملج- ينبع- دوراهى-

بدر- مسيجيد- مدينه

دوراهى

خليص- عسفان- جموم- مكه

مستوره- رابغ (جحفه)- قضيمه (دوراهى)

ثول- ذهبان- جده

ص: 137

پى نوشتها:

ص: 138

ص: 139

حج در آيينه ادب فارسى

ص: 140

حج و شاعران قرن ششم- 2

خليل اللَّه يزدانى

17- جمال الدّين عبدالرزّاق اصفهانى (متوفّاى سال 588) شاعرى آزاده بود. او در مقابل قدرتهاى زمان مى ايستاد؛ از جمله در مقابل مجير الدين بيلقانى، كه- از طرف اتابكان آذربايجان- حاكم اصفهان بوده و از مردم اصفهان مذمّت نموده بود، به شدّت ايستاد و او را به عذرخواهى واداشت. اين شاعر آزاده در سال 588 ه. ق. درگذشته است.

وى چند قصيده زيبا در مورد حج سروده و كم و بيش به فلسفه حج اشاراتى كرده است؛ از جمله در قصيده اى كه در مدح معين الدّين حسين، هنگام اداى حج سروده، مى توان نظر شاعر را در اين رابطه ديد.

شاعر مى گويد: كسانى كه عزم حج مى كنند، بايد خطرات را بپذيرند، از آتش كشنده و مار گزنده ترس و وحشتى نداشته باشند. از بلاها و حتى مرگ نترسند. تمام مرادها و خواسته هاى مادّى خود را زير پا بگذارند. فكر خودخواهى و شهرت طلبى را از سر بدر كنند.

رنج سفر و دورى از زن و فرزند را برخود هموار كنند. از منصب و مقام و بزرگى دل بكنند و بنده محض خدا شوند. در مقابل هيچ مشكلى لب به شكوه نگشايند و ديگر درباره شهر و ديار و خانواده خود سخنى نگويند و خلاصه اين كه از همه چيز چشم بدوزند و به اميد رسيدن به كعبه تمام سختيها را تحمّل كنند؛ زيرا:

ص: 141

... مقبلان را چو وحى باشد راى همه انديشه استوار كنند

پس برهنه شوند چون شمشير تا كه با نفس كارزار كنند

جان روحانيان قدسى را وقت لبّيك شرمسار كنند

چيست رمى الجمارنزد خرد نفس امّاره سنگسار كنند

چون به موقف رسند از پس شوط سنگ آن راه اشكبار كنند ...

چون عروس حرم كند جلوه جان شيرين برو نثار كنند ...

وز پى بوس خال رخسارش سرفشانند و جان نثار كنند ...

حبشى صورتى كه سلطانان دست بوسش هزار بار كنند ...

روشنان فلك براى شرف كحل اغبر از آن غبار كنند

حور خلخال ناقه حجّاج بهر تشريف گوشوار كنند ...

تا همى كعبه رابه هر دو جهان مأمن هر گناهكار كنند.

حرم كعبه باد كعبه خلق تاكش از كعبه يادگار كنند (1)

*** شاعر در مدح محمّد قوام الدين قصيده اى در 51 بيت سروده به مطلع:

هزار منّت و شكر خداى عزّوجّل كه سوى صدر خراميد باز صدر اجل ...

و در ضمن آن گفته:

دو كعبه ديدند امسال حاجيان به عيان نه آن چنان كه دو بيننده ديده احوال

يكى است كعبه حجّاج و عرضه گاه دعا يكى است قبله محتاج و تكيه گاه امل

حريم هر دو ميادين حرمت است و قبول يمين هر دو محلّ ميامن است و قبل ...

چو گرد كعبه كشيدى تو دايره زطواف كشيده گشت خطى بر همه خطا و زلل

زخطّ و دايره اى كز طواف و سعى كشند صحيفه حسنات تو گشت پر جدول

مثال كعبه و سعى تو مركز و پرگار نشان حلقه و دست تو همچو گوى انگل ... (2)

ركن الدّين صاعد از سفر حج بازگشته و جمال الدّين عبد الرزّاق قصيده اى در پنجاه و چهار بيت در اين مورد سروده است، با مطلع:

اى زده لبيكّ شوق از غايت صدق و صفا بسته احرام وفا در عالم خوف ورجا ...

و در آن، با تعقيب مسير حركت رفت و برگشت ممدوح، اعمال او را ستوده و مقدم او را


1- ديوان كامل استاد جمال الدّين محمّد بن عبدالرّزاق اصفهانى، تصحيح، حسن وحيد دستگردى، چاپ دوم 1362 كتابخانه سنايى صص 143- 141
2- همان صص 230- 229

ص: 142

در هر نقطه، منبع خير و بركت شمرده است و به درگذشت فرزند او اشاره كرده است.

اى چو ابراهيم آزر كرده فرزندى فدا وى چو ابراهيم ادهم كرده ملكى را رها ...

عشق بيت اللَّه تو را از خويشتن اندر ربود همچو عشق شمع كز خود مى بردپروانه را ...

تو مجّرد گشته از جمله علايق مردوار اندرآن موقف كه هركس مى شدازجامه جدا

صوفيانه گفته ترك دوخته و اندوخته گشته از جامه برهنه همچو تيغ اندر وغا ...

كعبه خود داند كجز تو هيچ حاكم در عمل گرد او هرگز نگشت الّا در ايّام بلا ... (1)

با نقل ابياتى چند از قصيده سى و هشت بيتى و تحليل قصيده، كه در تهنيت حج سروده، بررسى حج در شعر جمال الدّين عبدالّرزّاق را به پايان مى بريم:

اى مُحرمِ خانه محّرم وى مَحرم كعبه معظّم ...

چون بهر اداى اين فريضه شد پاى تو در ركاب محكم

بربسته ميان براى سختى واسباب طرب شكسته بر هم

توفيق تو را رفيق و همراه جبريل تو را نديم و همدم

18- افضل الدّين بديل على نجّار شروانى (متوفّاى سال 595 ه. ق.) از شعراى بزرگ قرن ششم است. خاقانى شروانى بيش از همه شاعرانى كه در اين رساله مورد تحقيق و بررسى قرار گرفته اند درباره حج سخن گفته است، مثنوى «تحفة العراقين» خاقانى را مى توان جزو سفرنامه هاى حج منظور كرد. شاعر در تحفة العراقين علاوه بر مواردى كه به صورت پراكنده؛ همانند ديگران از كعبه و زمزم و صفا و مروه و ... به صورت تشبيه و استعاره و ... براى مدح ممدوحين خود سود جسته، از همان لحظه كه قدم به باديه حجاز گذاشته به توصيف آن مشغول شده و گفته است:

در عرصه باديه نهى روى نه باديه بل رياض خود روى ...

چون وادى ايمن از كرامت همشيره وادى قيامت

زانديشه مرد هيأت انديش اندازه عرض و طول او بيش

از نور هزار حلّه بروى وز حور هزار جلوه دروى ... (2)

بيابانهاى خشك و بى آب و علف و لم يزرع و انباشته از مار و سوسمار و پوشيده از خار مغيلان، در نظر يك عاشق دلباخته و شيفته ديدار با دلدار، چگونه جلوه گرى كرده است، بيابانى را كه قدم به قدم دزدان در كمينند و قوافل را غارت مى كنند وادى ايمنش ناميده،


1- همان ص 234
2- مثنوى تحفةالعراقين، حكيم اجل خاقانى شروانى، به اهتمام يحيى قريب، چاپ دوم 1357 شركت سهامى كتابهاى جيبى، صص 116- 115

ص: 143

شنهاى روان بيابانهاى خشك در نظر شاعر ما همچون حوران بهشتى جلوه گرى مى كنند!

خاقانى آنگاه كه قدم به بطحا مى گذارد و شتران حاج را مى بيند و صداى زنگ آنها را مى شنود، به توصيف مى پردازد و سخنش يادآور قصيده داغگاه فرخى سيستانى است. صداى زنگ شتران حاج در گوش خاقانى خوش آيند است كه آنها را به صداهاى آسمانى تشبيه كرده و از آن هم برتر شمرده است.

رخوان فلك صلا شنيدن از رضوان مرحباشنيدن

الحان زبور در مزامير يا حىّ مؤذنان به شبگير ...

آواز خروس در شب هَجر دستان تبيره زن گه فجر

اين جمله خوش است ليك درسر آواز دراى ناقه خوشتر (1)

رهروان بيت اللَّه وقتى به ميقات مى رسند براى عمره تمتّع احرام مى بندند

آيى به حواله گاه احرام ميقاتگه خواص اسلام

خاقانى قصد آن ندارد كه مناسك حج را به ديگران بياموزد و مى گويد:

اعمال مناسك ار ندانى از مجتهدانش بازخوانى

او به فلسفه احرام توجّه كرده و گفته است احرام دور ريختن تمام آن چيزهايى است كه مايه تمايز است؛ همه بايد لباس معمولى و رسمى خود را از تن درآورند و لباس يكرنگ و بدون هيچگونه مشخصّه خاص را بپوشند.

افكنده مهان حمايل از بَر بنهاده سران عمامه از سر ...

از شاخ به ماهِ دى تهى تر امّا زبهار نو بهى تر

عريانى هست زيب مردان عريان تيغ است روز ميدان (2)

شاعر عرفات را به مانند صحراى محشر ديده است كه حج گزاران همچون جنّ و انس در آنجا حاضر شده اند.

خلق دوسراى حاضر آنجا ميعاد و معاد ظاهر آنجا

بينى دو هزار جيش از اين جنس گرد عرفات جنّى و انس

جبل الرّحمه كوهى است ميان عرفات و منا، گفته اند آدم و حوّا يكديگر را در آنجا يافتند و به هم رسيدند. ارزش و اهميّت اين كوه از نظر سابقه تاريخى بيش از هر كوه ديگرى است، حجّاج در اين محل به دعا و نيايش مى پردازند؛ خاقانى به اهميّت آن نظر دارد و به


1- همان ص 117
2- همان ص 130

ص: 144

حوادثى كه در آن اتّفاق افتاده اشاره كرده و گفته است:

پس بر سر كوه رحمت آيى آن قبّه عهد آشنايى

آدم به سرش فراز رفته طاق آمده جفت باز رفته

جودى همه ساله در طوافش العبد نوشته كوه قافش (1)

مشعر الحرام محلّ اجابت دعا است. خاقانى از جمعيّت انبوهى كه در آنجا اجتماع مى كنند و به دعا و نيايش مشغول مى شوند چنين سخن گفته است:

آن جاى اجابت دعاهاست ملجاء انابت از خطاها است ...

انبه بينى چو روز محشر از معشر جنّ و انس مشعر

و از آنجا به سوى منا و محلّ رمى جمرات حركت مى كنند و شيطان را سنگباران مى كنند.

زانجا سوى جمره دركشى راه از شعله عشق بر كشى آه

مردم همه سنگ بار بينى ديوان همه سنگسار بينى

روح از پى قهر دشمنانش عرّاده نهاده در ميانش

سنگى كه زدستها بجسته پيشانى اهرمن شكسته

هر سنگ در آن مبارك اوطان چون نجم شهاب و رجم شيطان (2)

شاعر پس از شرح رمى جمرات و قربانى و تعريف و توصيف قربانگاه، به مكّه مى آيد و در تعريف مكّه و امنيّت مكّه سخن مى گويد و به در امان بودن خودِ مكّه از ويرانى، اشاره مى كند:

زآنجا ره مكّه پيش گيرى تشريف زمكّه بيش گيرى ...

پاكان كه طريق مكّه پويند بسم اللَّه و بسم مكّه گويند ...

دانم كه به فرّ كعبه پاك مكّه زحوادث است بى باك

تا كعبه درون اوست ساكن شد ساحت او زساعت ايمن (3)

حجر الاسود و زمزم از متعلّقات كعبه و مكّه است كه بيش از همه ارزش و بُعد تاريخى دارد. خاقانى در توصيف آنها گفته است:

بينى حجرش بلال كردار بيرون سيه و درون پرانوار

آن سنگ زر خلاصه دين بر چهره كعبه خال مشكين ...


1- همان ص 124
2- همان ص 125
3- همان ص 128

ص: 145

از سنگ سيه چو باز گردى زى زمزم راه در نوردى

زآنجا گذرت به زمزم افتد چشمت به سواد اعظم افتد ...

با صفوت زمزم مطهّر محتاج طهارت است كوثر (1)

تحفةالعراقين خاقانى سفرنامه منظوم است كه شاعر تواناى شروان مشاهدت خود را در سفر حج، كه با اجازه شروانشاه انجام داده، سروده است و اشاره كرديم كه حدود سى صفحه كتاب و قريب چهار صد بيت در مورد تعريف و توصيف مكّه و كعبه و اماكن و متعلّقات آنها است. خاقانى از اين كه پوشش كعبه از بافته هاى غير مسلمانان است اظهار تأسف مى كند و مى گويد:

افسوس كه جاى شرمسارى است مركوب نه در خور عمارى است

دارنده هاشمى شعارى پس جامه روميان چه دارى؟! ...

كرده است حق از صوا بديدت خاقانى را درم خريدت

خاقانى از اين كثيف منزل دارد به تو روى خيمه دل ...

در اهمّيت كعبه همين بس كه شاعر او را موجب آرامش و قرار عالم و اساس هستى مى شمرد و به اعتقاد ديرينه اى كه محّل كعبه را مادر كره زمين مى دانند، نظر دارد و مى گويد:

در جمله قرارِ عالم از تواست اجزاى زمين فراهم از تو است

گر نقل كنى زمنزل خاك از هم بشود مفاصل خاك

سنگ تو اساس هشت مأوى است چاه تو پناه هفت دريا است ... (2)

خاقانى در پايان تحفة العراقين سبب و نحوه سرودن اين اشعار را بيان كرده و گفته است كه:

دانى كه بدان هدايت آباد توفيق مديحم از چه افتاد ...

من اين همه گوهر از سر كلك راندم به چهل صباح در سلك (3)

خاقانى علاوه بر تحفة العراقين در ديوان اشعارش نيز قصايد غرّايى در وصف و مدح كعبه و مكّه و مدينه و ... سروده كه هر يك در جاى خود قابل توجّه و بيانگر نكته خاصّى از ديدگاه خاقانى است. در مورد حج و متعلّقات آن و ارادت قلبى خاقانى و تأثير عميقى كه اين زيارتها بر او گذاشته است، از آنها كاملًا هويدا است.

قصيده اى از او را تحت عنوان «با كورة الأثمار و مذكورة الأسحار» خواصّ مكّه به زر


1- همان ص 130
2- همان صص 148- 115
3- تحفة العراقين صص 249- 248

ص: 146

نوشتند.

در اين قصيده صدو نه بيتى با چهار بار تجديد مطلع در وصف كعبه و مكّه و ديگر متعلّقات آنها سخن گفته و به مناسك حج پرداخته است. خاقانى به شاعر صبح معروف است.

او قصيده را با اين مطلع سروده است:

صبح از حمايل فلك آهيخت خنجرش كيمخت كوه اديم شد از خنجر زرش ...

حاجيان در لباس سفيد احرام قرار مى گيرند و براى انجام اعمال به حركت در مى آيند.

خاقانى خورشيد را به خاطر نورانيّت و سفيديش به كسى كه لباس احرام پوشيده تشبيه كرده، به او جان داده و به حركت واداشته است:

مانا كه محرم عرفات است آفتاب كاحرام را برهنه سرآيد زخاورش

هر سال مُحرمانه رداگيرد آفتاب وز طيلسان مشترى آرند ميزرش

با اين باور كه عيسى مسيح در آسمان چهارم است و خورشيد نيز در آسمان چهارم، گفته است:

بل قرص آفتاب به صابون زند مسيح كاحرام را عذار سپيداست در خورش

بينى به موقف عرفات آمده مسيح از آفتاب جامه احرام در برش

پس گشته صد هزار زبان آفتاب وار تا نسخه مناسك حج گردد از برش

نشگفت اگر مسيح درآيد زآسمان آرد طواف كعبه و گردد مجاورش

كامروز حلقه در كعبه است آسمان حلقه زنان خانه معمور چاكرش

بل حارسى است بام و در كعبه را مسيح زانست فوق طارم پيروزه منظرش

سپس به وصف منا و قربانگاه پرداخته و گفته است؛ هر انسان مؤمنى در منا نفس خود را در حقيقت قربان مى كند:

خاك منا زگوهر ترموج زن چوآب از چشم هر كه خاكى و آبى است گوهرش

آورده هر خليل دلى نفس پاك را خون ريخته موافقت پور هاجرش

خاقانى آرايش كعبه را به حضرت ابراهيم- ع- نسبت داده است. از سخن او چنين برمى آيد كه پيشينه بناى كعبه را به پيش از ابراهيم مى رساند.

وان كعبه چون عروس كهن سال تازه روى بوده مشاطه بسزا پور آذرش

خاتونى از عرب همه شاهان غلام او سمعاً و طاعةً سجده كنان هفت كشورش

حجرالأسود پيشنه بهشتى دارد خاقانى در ارزش و قداست آن مى گويد كه نبايد آن را تنها از ديد يك قطعه سنگ سياه نگريست:

سنگ سيه مخوان حجر كعبه را از آنك خوانند روشنان همه خورشيد اسمرش

گويى براى بوس خلايق پديد شد بر دست راست بيضه مهر پيمبرش

خاقانى آن چنان شيفته و دلداده كعبه است كه وقتى به كعبه مى رسد مى خواهد جان خود را نثار كعبه كند امّا افسوس مى خورد كه جان او قابل و لايق چنين پيش كشى نيست.

و پس از اين به پند و اندرز گفتن پرداخته و وقتى انسان را در اوج احساسات قرار داده او را به ترك تعلّقات دنياوى ترغيب كرده و سپس با آوردن بيت تخلّص، قصيده خود رابه مدح ممدوح خود ملك الوزاء جمال الدّين اصفهانى كشانده و او را به عنوان معمار كعبه ستوده است. «1» خاقانى مدّتى گرفتار زندان شد و سرانجام در زمان سلطنت اخستان بن منوچهر در سال 569 با وساطت عصمت الدّين دخت فريدون بار ديگر اجازه سفر حج گرفت.

او در مدح شفيع خود قصيده اى سروده و در ضمن گفته است كه من در سرودن اين قصيده طمعى مادّى ندارم و فقط مى خواهم اجازه سفر حج مرا از شاه بگيرى. قصيده در 75 بيت است به مطلع:

حضرت ستر معلّا ديده ام ذات سيمرغ آشكارا ديده ام «2»

خاقانى در همان حال كه شيفته بيت اللَّه است با ديد انتقادى به وضع اجتماعى و طرز برگزارى حجّ حجّاج نگريسته و در قصيده اى به مطلع:

هر صبح سر زگلشن سودا برآورم وز سوز آه بر فلك آوا برآورم ...

از ايّام شكايت كرده و حسب حال خود را بيان كرده و غصّه هاى خود را از آلودگان دهر بازگو كرده و از اين كه فرياد رسى نمانده در مقام مصلّى فرياد برآورده و گفته است:

تا كى به زعم كعبه نشينان عروس وار چون كعبه سر زشقّه ديبا برآورم

اولى تر آن كه چون حجرالأسود از پلاس خود را لباس عنبر سارا برآورم

اعرابيم كه بر پى احراميان روم حج از پى ربودن كالا برآورم ...

درياى سينه موج زند زآب آتشين تاپيش كعبه لؤلوى لالا برآورم

برآستان كعبه مصفّا كنم ضمير زو نعت مصطفى مزكّا برآورم

ديباچه سراچه كل خواجه رسل كز خدمتش مراد مهنّا برآورم ...

و سرانجام عقده دل را مى گشايد كه:

كى باشد آن زمان كه رَسَم تا به حضرتش آواز «يا مغيث اغثنا» برآورم

زان غصّه ها كه دارم از آلودگان دهر غلغل درآن حظيره عليا برآورم

دارا و داور اوست جهان را من از جهان فرياد پيش داور دارا برآورم (1)

مسأله حجاب و انجام واجبات دينى از ازمنه قديم مطرح و يك ارزش شمرده مى شده لذا خاقانى درباره ممدوح خود گفته است:

چندان كه مجاور حجابى دراى صفت نهان كعبه ...

هر پنج نماز چون كنى روى سوى در كامران كعبه

بر فرق تو اختران رحمت بارندز آسمان كعبه ...

دولت شده در ضمان عمرت چون ملّت در ضمان كعبه (2)

شاعر طواف كعبه و مشاهده آن و بوسيدن حجرالأسود را مايه شرف و بزرگى دانسته است كه مردم پس از مراجعت حاجى به ديدن او مى روند و او را مى بوسند و مدّتى به سخنان او گوش فرا مى دهند و اين ديد و بازديدها خود مى تواند منشأ بركاتى باشد:

تو ميهمان كعبه شده هفته اى و باز همشهريان كعبه تو را ميهمان شده ...

تو هفت طوف كرده و مكّه عروس وار هر هفت كرده پيش تو و عشق دان شده

نظّاره در تو چشم ملايك كه چشم تو ديده جمال كعبه و زمزم نشان شده

تو بوسه داده چهره سنگ سياه را رضوان زخاك پاى تو بوسه ستان شده ...

گر زخم يافته دلت از رنج باديه ديدار كعبه مرحم راحت رسان شده ...

يكى از فلسفه هاى حج رمز قربانى است كه عبارت از كشتن نفس امّاره مى باشد.

خاقانى ممدوح خود عصمت الدّين را در اين قصيده به اين توفيق رسانده و گفته است:

خون بهيمه ريخته هر ميزبان به شرط تو خون نفس ريخته و ميزبان شده ...

تو شب به روضه نبوى زنده داشته عين الّهت به لطف نظر پاسبان شده (3)

شاعر در قصيده اى به مطلع:

پيش كه صبح بر درد شّقه چتر چنبرى خيز مگر به برق مى برقع صبح بردرى

به بهانه مدح جلال الدّين ابوالمظفّر شروانشاه، در رابطه با مراسم عيد قربان، عرفات،


1- همان صص 410- 411
2- همان صص 412- 411
3- همان صص 417- 414

ص: 147

ص: 148

ص: 149

خاقانى در قصيده اى غرّاء كه در بيش از صد بيت با سه بار تجديد مطلع در جوار كعبه معظّمه انشا كرده، به شرح منازل از بغداد تا مكّه و مسالك حج پرداخته، به طورى كه اعتقاد قلبى او را نسبت به معنويّت حج مى توان از خلال ابيات دريافت:

شبروان در صبح صادق كعبه جان ديده اند صبح را چون محرمان كعبه عريان ديده اند

ازلباس نفس عريان مانده چون ايمان و صبح هم به صبح از كعبه جان روى ايمان ديده اند ...

وادى فكرت بريده محرم عشق آمده موقف شوق ايستاده كعبه جان ديده اند ...

خوانده انداز لوح دل شرح مناسك بهر آنك در دل از خطّ يد اللَّه صد دبستان ديده اند ...

در طواف كعبه جان ساكنان عرش را چون حلىّ دلبران در رقص و افغان ديده اند

اين زائران وقتى به طواف مى آيند همچون حضرت آدم- ع- كه فرشتگان او را مى بينند و مى گويند ما دو هزار سال پيش از تو طواف كعبه كرده ايم، عرشيان را در طواف مى بينند كه عاشقانه بر گرد خانه محبوب در حركتند، آنان همچون ماهى هايى هستند كه به آب رسيده باشند.

در حريم كعبه جان محرمان الياس وار علم خضر و چشمه ماهىِّ بريان ديده اند

در طريق كعبه جان ساكنان سدره را همچو عقل عاشقان سرمست و حيران ديده اند

در سلوك كعبه جان باز جانور گشته اند ماهى خضراند گويى كآب حيوان ديده اند

كعبه جان زان سوى نه شهر جوى و هفت ده كاين دو جارانفس امير و طبع دهقان ديده اند

بر گذشته زين ده وزان شهر و در اقليم دل كعبه جان را به شهر عشق بنيان ديده اند

از اين رو حجّ خاصان چنين است كه:

خاصگان دانند راه كعبه جان كوفتن كاين ره دشوار مشتى خاكى آسان ديده اند

كعبه سنگين مثال كعبه جان كرده اند خاصگان اين را طفيل ديدن آن ديده اند

هر كبوتر كز حريم كعبه جان آمده زير پّرش نامه توفيق پنهان ديده اند (1)

خاقانى در قصيده ديگرى كه به منطق الطّير خاقانى معروف است، در باب كعبه و طواف و اهميّت آن سخن گفته است. (2) در قصيده ديگرى كه تماماً در مورد كعبه است، نظر خود را درباره اهميّت كعبه بيان كرده است. او كعبه را در آينه صبح ديده و گفته است در وراى خانه صاحب خانه را بايد ديد، آسمان را جامه و پوشش كعبه ديده و گفته است تمام حاجيان كه لباس احرام مى پوشند، در


1- ديوان خاقانى صص 101- 94
2- همان صص 43- 42

ص: 150

هنگام صبح كعبه را در لباسى سبز رنگ مشاهده مى كنند. خاقانى ستارگان را براى تسبيح پروردگار از آسمان به زمين فرود مى آورد؛ زيرا مى بينند كه آه زائران بر بالاى آسمان كعبه گنبدى تشكيل داده و مانع ديد ستاره هاى آسمانى شده و آنها را از فيض ديدار كعبه محروم كرده است. او كعبه را از ملك و عرش برتر مى داند و آنها را نيز دوستدار و طرفدار كعبه مى شمارد. خاقانى راه باديه را پر خطر ولى كعبه را محّل امن و امان مى بيند و آن دو را به ترتيب به شبهاى غم و روز طرب و شادى، چاه و يوسف، شب تيره و روز روشن، داروى تلخ و خوشى عافيت، ظلمت و تاريكى لفظ و درخشش معنا، پل آتش و سفره بهشتى، شوره و چشمه آب روشن، غوره و مى گوارا و ... تشبيه كرده و قدرت تخيّل خود را نموده است:

شبروان چون رخ صبح آينه سيما بينند كعبه را چهره در آن آينه پيدا بينند

گرچه زان آينه خاتون عرب را نگرند در پس آينه رومى زن رعنا بينند ...

صبح را در ردى ساده احرام كشند تا فلك را سلب كعبه مهيّا بينند

محرمان چون ردى صبح در آرند به كتف كعبه را سبز لباسى فلك آسا بينند

خود فلك شقّه ديباى تن كعبه شود هم زصبحش علم شقّه ديبا بينند ...

اختران از پى تسبيح همه زير آيند كاتش دلها قبّه زده بالا بينند ...

بگذريم از فلك و دهر و در كعبه زنيم كاين دو راهم به در كعبه تولّا بينند

شوره بينند به ره پس به سرچشمه رسند غوره يابند به رز پس مى حمرا بينند ...

و پس از بيان همه مشكلات كه زائر بيت اللَّه به جان و دل مى خرد، خاقانى معتقد است كه همه اين مشكلات در مقابل شكوه وعظمت كعبه سهل و ساده و خوش آيند است و قابل تحّمل. (1) خاقانى در قصيده «كنز الرّكاز» به مدح كعبه معظّمه و نعت حضرت رسول- ص- پرداخته و مقصد را كعبه دانسته است. آنگاه يادى از قرّاء سبعه كرده ا، از صداى طبل حاجيان و توصيف خود طبل غافل نشده، فلك را به تعظيم و تكريم كعبه واداشته و سرانجام گفته است:

سفر كعبه نمودارى است از سفر آخرت. در نظر او، حج معنويّتى دارد و صورت ظاهرى كه خواص به معنويّت حج توجّه دارند و عوام تنها به اعمال ظاهرى. از اين قصيده بر مى آيد كه خاقانى پيش از آن يك بار ديگر كه قصد زيارت داشته به موقع به حج نرسيده و از انجام آن باز مانده است:


1- همان صص 94- 91

ص: 151

مقصد اينجاست نداى طلب اينجا شنوند بختيان را زجرس صبحدم آوا شنوند

عارفان نظرى را فدى اينجا خواهند هاتفان سحرى راندى اينجا شنوند

خاكيان راز دل گرم رواز آتش شوق باد سرد از سر خوناب سويدا شنوند ...

خاك پر سبحه قرّا شود از اشك نياز وز دل خاك همان ناله قّرا شنوند

خاگ اگر گرديد و نالد چه عجب كاتش را بانگ گريه ز دل صخره صمّا شنوند ...

كشته شد ديو به پاى علم لشكر حاج شايد ارتهنيت از كوس مفاجا شنوند ...

خم كوس است كه ماه نو ذيحجّه نمود گر زمه لحن خوش زهره زهرا شنوند

خود فلك خواهد تا چنبر اين كوس شود تا صداش از جبل الرّحمه بطحا شنوند ...

از پى حرمت كعبه چه عجب گر پس از اين بانگ دقّ الكوس از گنبد خضرا شنوند ...

عرشيان بانگ وللَّه على النّاس زنند پاسخ از خلق سمعنا و اطعنا شنوند

از سر پاى درآيند سراپا به نياز تا تعال از ملك العرش تعالى شنوند

روضه روضه همه ره باغ منّور بينند بركه بركه همه جو آب مصّفا شنوند ...

خاقانى در قصيده ديگرى كه به نام «تحفة الحرمين و تفاحة الثّقلين» نامگذارى شده، در پيش كعبه شروع به سرودن كرده و در مدينه به اتمام رسانده و در جوار مرقد مطّهر حضرت رسول انشاد كرده است و در آن از دست غوغاى اهل مكّه ناليده و گفته است كه من خود شاهد و ناظر بودم كه كعبه را سنگ باران كردند.

صبح خيزان بين به صدر كعبه مهمان آمده جان عالم ديده و در عالم جان آمده ...

شبروان چون كرم شب تابند صحرايى همه خفتگان چون كرم قز زنده به زندان آمده

كعبه برخوانى نشانده فاقه زدگان را به ناز كزنياز آنجا سليمان مور آن خوان آمده ...

خاقانى در ادامه همين قصيده و در مطلع دوم با كعبه وداع كرده وگفته است:

الوداع اى كعبه كاينك وقت هجران آمده دل تنورى گشته وزدو ديده طوفان آمده ...

الوداع اى كعبه كاينك كالبد با حال بَد رفته از پيش تو و جان وقت هجران آمده

الوداع اى كعبه كاينك درد هجران جان گز است شمّه خاك مدينه حرز و درمان آمده ...

مكّه مى خواهى و كعبه ها مدينه پيش تو است مكّه تمكين و در وى كعبه جان آمده

مصطفى كعبه است و مهر كتف او سنگ سياه هر كس از بهر كف او زمزم افشان آمده (1)

توجّه خاقانى به كعبه در غزليّات او نيز فراوان است، به طورى كه در غزلى ضمن


1- همان صص 381- 377

ص: 152

شكايت از غزان و خرابيهايى كه به بار آورده اند گفته است:

دلهاى ما قرار گه درد كرده اند دارالقرار بر دل ما سرد كرده اند ...

اصحاب فيل بين كه به پيرامن حرم كردند تركتاز و نه خُرد كرده اند

هان اى سپاه طير ابابيل زينهار كاصحاب فيل هرچه توان كرد كرده اند (1)

در غزل ديگرى كه به تظاهر و متظاهران خُرده مى گيرد و در ضمن اشاره به حوادث تاريخى كه بر كعبه گذشته، مى گويد:

تو را كعبه دل درون تار و مار برون دير صورت كنى زرنگار

مبر قفل زرّين كعبه بدانك در دير را حلقه آيد به كار

زهى كعبه ويران كن و ديرساز تو زاصحاب فيلى نه زاصحاب غار

گر اينجا به سنگى نيابى فرود هم از تو به سنگى برآيد دمار

گر اوّل به پيلى كنى قصد سنگ هم آخر به مرغى شوى سنگسار (2)

جوار كعبه و مسجد الحرام جاى توبه وانابه است. عرفات محلّ دعا و نيايش و استغفار از گناهان است؛ بحث خود را در مورد شعر خاقانى با نقل اين داستان كه درباره توبه لوريى است به پايان مى بريم:

لورى گفت مرا در عرفات كه مى و بنگ نگيرم پس از اين ...

تو گوا باش كه چون حج كردم مى چون زنگ نگيرم پس از اين ...

چنگ چون در رسن كعبه زدم گيسوى چنگ نگيرم پس از اين (3)«3»

خاقانى ضمن اشعار خود؛ اعم از قصيده، غزل، مثنوى و ... از بسيارى از مناسك و اعمال حج و اماكن متعلّق به آن سخن گفته است؛ مثل: احرامگاه، عرفات، جبل الرحمه، مزدلفه، مشعرالحرام، جمره، منا، مكّه، زمزم، ناودان زرّين، مروه، صفا، عمره، كعبه، مدينه، مرقد رسول اللَّه- ص-، بطحا، بوقبيس بيت اللَّه، حجرالأسود، بناى كعبه، طواف، لبّيك، مقام، موقف، ميقات و ...

ارادت خاقانى به مكّه و كعبه و حج و اعمال و مناسك و ... بقدرى زياد است كه در بسيارى از اشعارش اشاراتى به حج و اعمال آن شده است و گاهى در يك قصيده بيش از چهل بار واژه كعبه و مكّه راتكرار كرده، از جمله در قصيده «صبح خيزان» چهل و يك بار، در قصيده «نشان كعبه با رديف كعبه» چهل و يكبار و ... در مجموع در قصايدى كه در اين تحقيق


1- همان ص 779
2- همان ص 787
3- همان ص 669

ص: 153

مورد دقّت قرار گرفته، بيش از 200 بار كلمه كعبه، بيش از 100 بار كلمه مكّه، بيش از پنجاه بار كلمه قربان و ديگر واژه هاى متعلّق به حج، به طور پراكنده فراوان آورده شده است.

19- ظهير الدين طاهر بن محّمد فاريابى (متوفّاى سال 598 ه. ق.) از جمله شاعران قصيده سراى معروف قرن ششم است. وى علاوه بر هنر شاعرى، زبان عربى، حكمت، نجوم و ... را مى دانسته است. شاعرى مدّاح بوده و در مدح گاهى بسيار غلو مى كرده، به طورى كه: نُه كرسى فلك را زير پاى انديشه مى گذاشته تا انديشه بتواند ركاب قزل ارسلان را ببوسد! در عين حال آرزوها و هدف او آن است كه كبوتر حرم كعبه باشد و در پناه اين خانه امن الهى قرار گيرد:

مرغ پيكم گم بود تا چند گيرم زان سراغ مى روم در كعبه تا گردم كبوتر، خانه را (1)

ظهير گويا عزم حج كرده، در غزلى به اين تصميم خود اشاره كرده و در ضمن بر اهل ريا و نفاق تاخته است:

از اين مقام كه آهنگ كوى او دارم نه ساز و برگ حجازم بود نه روى عراق

چنان به دير رسم من زطعن اهل ريا چو طوف كعبه كنم از هجوم اهل نفاق (2)

فاريابى كعبه را جاى حق پرستان مى داند و مى گويد اگر حق پرستان به مكّه و كعبه نروند، ديگران كعبه و قبله را نمى شناسند، كه بروند يانروند. او مى گويد:

در كعبه گر نيايد آن كس كه حق پرست است كى قبله مى شناسد ديوانه اى كه مست است (3)

و مى گويد كعبه حقيقى كعبه دل است نه كعبه گِل و ما آستانه اين كعبه دل هستيم هر چند عوام توجّهى به آن ندارند ولى زيارتگاه خواص همان دل است.

خاك ره عوام زيارتگه خواص دل كعبه حقيقت و ما آستانه ايم (4)

ظهير در مدح قزل ارسلان قصايد غرّا و غلوّ آميزى دارد؛ از جمله دربار او را به كعبه مانند كرده و خورشيد و ماه و آسمان را به آستان بوسى او واداشته است.

سپهر و مهر چو حجّاج كعبه اسلام به عزم قبّه اسلام بسته اند احرام

يكى ستانه همى بوسدش به رسم حجر يكى به چهره همى مالدش به شرط مقام

زيك طرف گلوى گاو مى برد ناهيد زيك جهت بره قربان همى كند بهرام (5)

همو در مدح اتابك اعظم ابوبكر بن محمّد گفته است، عقلا درگاه او را كعبه نجات شمرده و بى اختيار به سوى آن حركت مى كنند:


1- ديوان ظهير فاريابى، به سعى و اهتمام هاشم رضى- انتشارات كاوه ص 182
2- همان ص 251
3- همان ص 195
4- همان ص 266
5- همان ص 75

ص: 154

چون مشتبه شود جهت كعبه نجات جز سمت در گهش نكند عقل اختيار (1)

با وجودى كه ظهير فاريابى به كعبه و مكّه علاقمند است و كعبه در نظر او از ارزش بسيار برخوردار است و در اشعار مدحيّه خود خوبيها و اوصاف و حالات پسنديده ممدوح را به كعبه و متعلّقات آن تشبيه مى كند.

20- حكيم جمال الدّين ابو محمّد الياس بن يوسف بن زكى بنى مؤيّد «نظامى گنجوى» (متوفّاى سال 604 ه. ق.) از شاعران بزرگ داستانسراى قرن ششم است. نظامى دل را كعبه واقعى مى داند و در مخزن الأسرار مى گويد:

آنك اساس تو بر اين گل نهاد كعبه جان در حرم دل نهاد (2)

و در مثنوى خسرو و شيرين گفته است:

مبين در دل كه او سلطان جان است قدم در عشق نه كو جان جانست

هم از قبله سخن گويد هم از لات همش كعبه خزينه هم خرابات (3)

از شعر نظامى پيداست كه بسيار مشتاق زيارت كعبه بوده ولى گويا توفيق زيارت نيافته است.

چندگويى كعبه راكاينك به خدمت مى رسم چون نخوانندت هنوز از دور خدمت مى رسان (4)

در خسرو و شيرين ضمن آمرزش خواستن گفته است:

به عزم خدمتت برداشتم پاى گراز ره ياوه گشتم راه بنماى

نيت بر كعبه آورده است جانم اگر در باديه ميرم ندانم (5)

او حتّى در مدح طغرل و رفتن به نزد او و بازگشتنش اين اشتياق به زيارت كعبه را در اشعارش گنجانده كه كاملًا محسوس است:

چنان رفتم كه سوى كعبه حجّاج چنان باز آمدم كاحمد زمعراج (6)

نظامى كه سراينده داستانهاى عالى عاشقانه است، هميشه دم از عشق و مستى زده و گويى خود را لايق كعبه نمى دانسته:

مرا كعبه خرابات است و آنجا حريفم قاضى و ساقى امام است (7)

و به فتواى عشق عمل مى كند كه:

عشق فتوا مى دهد كز كعبه در بتخانه شو يار دعوا مى كند كز عاشقى ديوانه شو (8)«8»

نظامى خدا را در همه جا مى جويد. براى او كعبه و دير فرقى نمى كند:


1- همان ص 14
2- مخزن الاسرار، تصحيح و ... دكتر بهروز ثروتيان، چاپ اوّل 1363، انتشارات توس ص 154
3- سبعه حكيم نظامى جلد دوم خسرو و شيرين وحيد دستگردى، انتشارات على اكبر علمى- چاپ دوم 1362 ص 34
4- ديوان نظامى استاد سعيد نفيسى چاپ ششم 1368 كتابفروشى فروغى، ص 246
5- خسرو شيرين ص 126
6- ديوان ص 163
7- همان ص 270
8- همان ص 324

ص: 155

دلبر ترساى من كعبه روحانى است كعبه و دير از كجا؟ اين چه مسلمانى است ...

گفتمش اى جان و دل، كعبه چرا دير شد گفت نظامى خموش گنج به ويرانى است (1)

***

دوش رفتم به خرابات مرا راه نبود مى زدم نعره و فرياد، كس از من نشنود ...

سركوشان عرفات است و سراشان كعبه دوستان همچو خليل اند و رقيبان نمرود (2)

***

در كعبه و بتخانه تو را چند پرستم؟ چون ميل به سجّاده و زنّار منت نيست (3)

نظامى معتقد است خداوند از همه فارغ است و همه در كعبه و بتخانه او را مى جويند از اين رو مى بينيم كه نظامى وسيع المشرب است:

اى در سر هر خاكى از باد تو سودايى در آتش هر چشمى از آب تو دريايى

تو از همه كس فارغ واندر طلب وصلت در كعبه و بتخانه هر كس به تمّنايى (4)

نظامى به اهميّت وارزش زمزم واقف است و شعر خود و ديگران را به كوثر و زمزم ماننده كرده و گفته است:

سخنم هر آن كه جويد، نرود به نظم ديگر كه به كوثرآب خورده نكندحديث زمزم (5)

نظامى در قصايد مدحّيه خود نيز به مناسبت مدح از كعبه و مكّه و متعلّقات آن سود جسته و به مناسك و اعمال حج اشاره كرده است:

سلطان كعبه را بر تخت هفت كشور ديباى سبز بر تن چتر سياه بر سر

او بر سرير شاهى چون خسروان مربّع پرگار حلقه او چون آسمان مدوّر

تركى است تازى اندام وز بهر دل ستانى بر عارض سپيدش خال سيه زعنبر ...

لبيكّ بر كشيده احراميان راهش چون حربيان به غوغا چون خاكيان به محشر ...

تا در حريم كعبه يا ربّ كعبه گويد اين شكرها كه دارد از شاه عدل گستر ... (6)

***


1- همان ص 272
2- همان ص 285
3- همان ص 273
4- همان ص 342
5- همان ص 238
6- خمسه نظامى ج 1 صص 208- 203

ص: 156

پى نوشتها:

ص: 157

ص: 158

سفيد مى ماند!

ص: 159

جاريهاى حج

ص: 160

نامه رييس سازمان حج و زيارت به وزير حج عربستان

محمد حسين رضايى

بسمه تعالى

برادر مكرم جناب آقاى محمودبن محمدسفر

وزير محترم حج پادشاهى عربستان سعودى

سلامٌ عليكم و رحمةاللَّه و بركاته

الحمدللَّه ربّ العالمين و الصلوة والسلام على حبيبه و رسوله و خاتم رسله محمد صلّى اللَّه عليه وعلى آله و صحبه المنتجبين.

حمد و سپاس خداوندى را كه شرافت و افتخار خدمتگزارى به حجاج شريف بيت اللَّه الحرام را نصيب ما و شما فرمود؛ خداوندى كه توفيق را يارمان ساخت تا سالى ديگر را در خدمت به حجاج بيت اللَّه الحرام پشت سر نهاده، زمينه را براى انجام حجى مقبول و مبرور براى آنان فراهم سازيم. خوشنودى خداى متعال و لبخند رضايت زنان و مردان حج گزار، بهترين پاداش اين خدمت بزرگ است و ما را در تلاش و كوشش بيشتر در راه ارائه خدمات شايسته تر، ترغيب و تشويق مى نمايد. شكر اين نعمت والا و گرانقدر الهى زمانى ميسّر است كه ما بهترين روشهاى اجرايى را در راه ارائه خدمات مناسب به راهيان طريق عبوديت و بندگى

ص: 161

و بار يافتگان به آن ديار مقدس و پاك شناسايى كنيم و به كار گيريم.

تحقّق اين هدف و دستيابى به شيوه مطلوب در امر خدمات رسانى به مشتاقان زيارت حرمين شريفين نيز تنها با تشريك مساعى تمامى دست اندركاران حج در مملكت پادشاهى عربستان سعودى و ديگر ممالك اسلامى و در نهايت، رسيدن مسؤولان كشورها به نقاط مشترك و تفاهم كامل و ارتباط متقابل بين همه خدمتگزاران امكان پذير مى باشد.

ناگفته پيداست كه انتقال برخى مشكلات و نارسايى ها، به معناى ناديده انگاشتن خدمات جناب عالى و ديگر همكارانتان نبوده، بلكه نوعى مشاركت در بهبود كارها و افزايش توان نيروهاى تلاشگر و خدمتگزار زائران بيت اللَّه الحرام خواهد بود. ما نيز حتى المقدور تلاش كرده ايم همه ساله مشكلات اجرايى خود را به حداقل رسانيده، بيشترين خدمت را به ضيوف الرحمن داشته باشيم و در اين راستا پذيراى هرگونه انتقاد و پيشنهادى بوده و هستيم و اشكالات وارده به روشهاى اجرايى شما و نقايص هماهنگى ها را هم به همراه راه حل عملى براى رفع آن، ارائه مى نماييم و به ذكر كليات و يا بر شمردن مسائل لاينحل بسنده نكرده و خود را به نوعى در مشكلات شما و تنگناهاى موجود در زمينه حج گزارى همه كشورها سهيم و شريك مى دانيم.

به هرحال، تمايل جناب عالى و دوستانتان به شناخت و حل معضلات حجاج، انگيزه واقعى براى در ميان گذاردن نارسايى ها را تشكيل مى دهد كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى شود و اميدوارم دستورات مساعد و مقتضى براى رفع آنها صادر فرماييد.

الف- قبل از عزيمت

1- در بخش مسكن، عدم هماهنگى هايى به شرح زير به چشم مى خورد:

1/ 1- در سال گذشته هيأت اجاره منازل، به موقع به عربستان عزيمت كرد، ليكن تعدادى از مالكان منازل موفق به اخذ تصريح از شهردارى نشدند وبه خصوص در زمينه تنظيم و عقد قرارداد با مالكان ساختمانهاى جديد، مشكلات زيادى به وجود آمد، لذا مقتضى است دستور فرماييد طى بخشنامه اى به مسؤولان ذيربط از آنها خواسته شود برگ تصريح منازل را قبل از آغاز ماه رجب در اختيار مالكان بگذارند تا در

ص: 162

نتيجه هيأت اجاره منازل بتواند به موقع نسبت به انعقاد قرارداد رسمى با مؤسسه مطوفى اقدامات لازم را به عمل آورد و مالكان منازل نيز فرصت كافى براى انجام تعهداتشان داشته باشند.

2/ 1- در پاره اى موارد على الخصوص در ساختمانهاى استيجارى نوساز، مالك به تعهّد خود، مبنى بر تهيه و تجهيز منزل به اثاثيه ضرورى، كه تأمين آن برعهده مالكان بوده و در متن قرارداد گنجانده شده بود، به درستى عمل نكرده و در نتيجه زائران هنگام ورود، با مشكلات زيادى روبرو مى شوند. براين اساس لازم است قبل از عزيمت زائران با پى گيرى مؤسسه، تجهيزاتِ يادشده فوق، به صورت كامل فراهم و نصب و آماده به كار گردد.

3/ 1- قبل از عزيمت زائران و در زمان ارائه تصريح به مالكين، لزوماً از آنان خواسته شود كه براى هر 200 زائر، حداقل يك خطِ تلفن اختصاص دهند.

4/ 1- قبل از حضور زائران، با مسؤولين «نقل الجماعى» به نحوى هماهنگى شود كه در مسير كاروانهاى حجاج ايرانى، خطوط اتوبوسرانى را افزايش دهند تا زائران ايرانى با توجه به بُعد مسافت منازل تا حرم، از حداقل امكانات جابجايى بهره مند گردند.

2- ساليانى است كه دولت عربستان سعودى تسهيلاتى جهت عزيمت زائران افغانى و عراقى (كه فعلًا ميهمان جمهورى اسلامى ايران هستند)، از طريق ايران به عربستان فراهم مى نمايد. همانطور كه از نزديك در متن جريان بوده ايد، هر ساله به دليل ضيق وقت و تأخير فراوان در زمينه اعلام رسمى موافقت و انعكاس آن به سفارتِ آن كشور در تهران و تعيين سهميه و انجام ويزا، اين موضوع باعث بلاتكليفى متقاضيان و عدم آمادگى لازم براى ارائه خدمات به اين گونه كاروانها مى شود و در نتيجه تأثير سوء در ميان زائران افغانى و عراقى برجاى گذاشته و به يك قضيه جنجالى در واپسين روزهاى عمليات پروازى حجاج تبديل مى شود كه همه ارگانها را درگير خود مى سازد. همچنين وقتى اين قبيل زائران وارد عربستان مى شوند، در موارد متعدد پيش بينى لازم جهت خدمات رسانى به آنان در قالب كاروانهاى ايرانى به عمل نيامده است كه به عنوان نمونه در بخش منا و عرفات به گوشه اى از آن اشاره خواهدشد.

ب- فرودگاه جده

ضمن تقدير از تحوّلات و عملكردهاى مثبت در ارائه خدمات در

ص: 163

فرودگاه جده، در ذيل به ذكر چند نمونه از كاستى ها اشاره مى شود:

1- در موسم حج سال گذشته، قرآنهاى همراه تعداد زيادى از زائران در فرودگاه اخذ گرديد. در صورتى كه زائران براى بهره گيرى از اوقات فراغت خويش در ايام مذكور اين قرآنها را همراه خود برده بودند و اين اقدام هيچگونه توجيهى نمى توانست داشته باشد. ضمن اين كه همراه داشتن قرآن چاپ ايران و استفاده از آن در كنار قرآنهاى چاپ عربستان مى توانست در زمينه وحدت صفوف مسلمانان و رفع شبهات بى پايه اى كه درباره تحريف قرآن ايجاد مى شود مؤثر واقع گردد.

ضبط كتب ادعيه از زائران ايرانى نيز اقدامى نامناسب بود؛ زيرا كه زائران ايرانى هر كدام با كتب ادعيه خود آشنايى داشته و بهره گيرى از جزوات منتشره در عربستان سعودى برايشان خالى از اشكال نبوده است.

لازم به ذكر است كه نمونه كتب و جزوات ادعيه زائران ايرانى قبل از رسيدن موسم حج، جهت رؤيت مقامات آن وزارتخانه در اختيار سفارت شما در تهران قرارداده شده بود و هيچگونه منعى هم بر همراه داشتن آنها مطرح نگرديده بود.

2- برخورد مأموران مستقر در فرودگاه با روحانيان ايرانى، كه از جايگاه ويژه اى در نزد مردم برخوردار مى باشند، مناسب نبوده و بازرسى عمامه و كفش برخى از آنها عمل شايسته اى نبود. لهذا توجه دادن مأموران به رعايت شؤون زائران بيت اللَّه الحرام و روحانيون عالى مقام امرى بس ضرورى مى نمايد.

ضمناً جا دارد عملكرد مأموران فرودگاه جده در شيفت هاى مختلف يكنواخت و تابع ضوابط واحد باشد؛ زيرا عدم انسجام و تشتت رويه ها و بالأخره برخورد سليقه اى، در نهايت بى اعتمادى زائر و كشمكش هاى متعدد در مواقع مختلف را به دنبال خواهد داشت.

3- با توجه به نقل و انتقال متعدد زائران ايرانى از روستاها و شهرها به مراكز اعزام و خستگى ناشى از اين امر، بويژه براى افراد كهنسال، لازم است تمهيداتى در فرودگاه جده به عمل آورده شود تا امور كنسولى زائران مذكور با سرعت بيشترى انجام و زائران زودتر از سالن ترانزيت مرخص گردند. تنظيم برنامه و تسريع در امور فوق كه امرى خداپسندانه مى باشد، عنايت آن جناب را مى طلبد تا با افزايش كادر مأموران، مشكل عظيم فوق برطرف گردد.

ص: 164

4- آشنا نبودن تعدادى از كارمندان مكتب وكلاى موحد (بويژه مصرى ها) به وظايف محوله خود، موجب بروز مشكلات فراوانى در صدور بليط و در نتيجه بروز اختلالات فراوان در امر نقل و انتقال حجاج محترم بيت اللَّه الحرام گرديده و خستگى و ايذاى زائران را موجب مى گرديد. توجه دادن سازمان مذكور جهت تربيت كادر ورزيده مى تواند بسيارى از مشكلات دست و پاگير و خسته كننده را از پيش پابردارد و از بروز ناراحتى ها و بيماريهاى زائران كهنسال جلوگيرى نمايد.

5- على رغم توافق با جناب عالى در سال گذشته مبنى بر درنظر گرفتن جا براى توقف تعداد خودروهاى مورد نياز زائران ايرانى در فرودگاه جده و تخصيص بيش از 6 پاركينگ به ايران، متأسفانه اين كار توسط نقابه و ديگر مسؤولان مستقر در فرودگاه جده انجام نشد و موجب بروز مشكلاتى براى انتقال حجاج ايرانى گرديد.

6- با توجه به فشرده تر شدن زمان پروازهاى ايران، اختصاص يك سالن براى زائران ايرانى موجب افزايش ازدحام جمعيت در سالن و كُند شدن جريان تحويل بار و انتقال زائران مى گردد و در حال حاضر يك سالن كفايت از نياز را نمى نمايد.

همچنين كمبود خودروهاى حامل زائران در داخل باند، موجب طولانى تر شدن زمان جابجايى زائران و تأخير در پروازها مى گردد كه ان شاءاللَّه با نظر و دستور مساعد جناب عالى دو مشكل فوق نيز به نحو احسن حل و فصل گردد.

ج- اعزام حجاج و حمل ونقل بين شهرى

در زمينه حمل ونقل بين شهرىِ زائران، مسائلى به قرار ذيل مشاهده مى شد:

1- اتوبوسهاى شركتهاى مختلف تحت پوشش سازمان «نقابة السيارات» ملتزم به انجام تعهدات ابتدايى؛ مثل تعهد در مقابل خسارت و مفقود شدن بار زائر نمى گردند و لذا بعضاً اموال مسافران در بين راه مفقود مى شود و يا در مقصد- به هردليلى- به زائر تحويل نمى گردد. شايسته است كه سازمان نقابه، سيستمى منظم براى دريافت بسته هاى امانتى مسافران و بازگردانيدن سالم آنها به زائران در مقصد ايجاد نمايد و شركتهاى طرف قرارداد خود را نيز به رعايت سيستم و حصول رضايت زائران موظف بگرداند.

2- شايسته است براى جابجايى زائر از جده به مقاصد مختلف، از شركتهاى

ص: 165

درجه يك؛ مانند «نقل الجماعى» تعداد بيشترى وسيله در اختيار زائران ايران قرار دهند و شركت هاى حمل ونقل ديگر؛ از جمله شركت «نقل الداخلى» وسايل نقليه سالم كه بتواند براحتى زائران را به مقصد برساند كمتر در اختيار دارند.

3- بكارگيرى رانندگان ناآشنا به زبان عربى و همچنين ناآشنا نسبت به راهها، گاهى موجب گم كردن راه و نرسيدن به موقع به مقصد- به خصوص در مسير مدينه به مكه- مى گرديد كه انشاءاللَّه اين نقيصه نيز به نحو مقتضى برطرف گردد.

4- افزايش تعداد بيشترى تعميرگاهِ ثابت و سيار توسط شركتهاى حمل ونقل در مسيرهاى بين شهرى، به خصوص در مسير جده- جحفه- مكه و مسير جده به مدينه و مدينه به مكه و بالعكس و نيز چاپ كردن نشانى و تلفن تعميرگاههاى ثابت به صورت دفترچه و يا تهيه آنها به صورت برچسبى كه بتوان بر روى شيشه اتوبوسها نصب نمود، بر سرعت حمل ونقل راحت و سالم زائران خواهد افزود.

5- كمبود تابلوهاى راهنما در مسير ميقات جحفه كماكان از مشكلات زائران بوده و گاهى موجب نرسيدن به موقع آنها به اعمال عمره تمتع و بروز اشكالات شرعى عديده نيز گرديده است كه انشاءاللَّه افزايش تابلوها مشكلات مذكور را برطرف نمايد.

6- يكى از نارساييهاى سال گذشته، عدم تأمين شرايط اعزام مجدد بخشى از كاركنان بعثه به مدينه منوره بود كه موجب بروز مشكلات در تأمين به موقع و تحويل مسكن، اثاثيه و تغذيه و ساير ملزومات زائران گرديد. دقت و سرعت عمل در موارد فوق مى تواند از بروز مشكلات و ناهنجارى هاى تبعى آنها جلوگيرى نمايد.

7- حسب قرار، سفارت عربستان سعودى بايستى گذرنامه هاى ويزا شده زائران را حداكثر تا پايان روز 25 ذيقعده تحويل نمايد تا در فاصله زمانى 26 ذيقعده تا چهارم ذى حجه فرصت رسيدگى و اقدام بر روى گذرنامه هاى افراد انصرافى و جايگزين نمودن گذرنامه هاى جديد جهت صدور ويزا و انجام ساير امور تشريفاتى و تداركاتى فراهم آيد. تأخير در صدور ويزا تا فرصت هاى آخر، موجب بروز مشكلات مختلف از جمله، عدم امكان بررسى دقيق آمار ويزاهاى صادر شده، مى شود. همين امر موجب مى گردد تا ما نتوانيم اسامى و مشخصات افرادى كه قرار است از كارت مجامله استفاده كنند و يا براى بار دوم به

ص: 166

مدينه مشرف شوند به شما ارائه نماييم به دليل اين كه شما تأكيد داريد تصوير گذرنامه اين افراد را، كه رواديد عربستان و مهر عضو بعثه توسط سفارت در آن درج شده است، به شما تحويل دهيم و اين كار عملًا ميسر نيست.

8- در مورد حمل ونقل بين شهرى به خصوص از مكه به مدينه و جده، مشكل عمده مربوط به تأخير در تأمين وسايل نقليه است؛ به عنوان مثال سال گذشته مؤسسه نقل الجماعى با عدم پاسخگويى مسؤولانه و برخوردهاى غيرمنطقى موجب گرديد تا ساعتهاى متمادى، مسأله تأمين اتوبوسهاى درون شهرى به تعويق بيافتد و دست آخر هم اتوبوسهاى فاقد كيفيت در اختيار نماينده سازمان حج و زيارت ايران قرار گيرد.

البته بحث حمل ونقل مشاعر، مقوله جدايى است كه به لحاظ وسعت حوزه مسائل آن، در چارچوب مسائل ايام تشريق در ادامه نامه ذكر خواهد شد.

د- ايام تشريق

1- حمل ونقل مشاعر:

يكى از اركان مهم در تدبير و تمهيد مسائل اجرايى موسم حج، كه حائز اهميت شگرف و فراوانى است، همانا جابجايى و انتقال حجاج در مشاعر مقدس است، ليكن در اين خصوص مشكلات متعددى دامنگير حجاج ايرانى است كه بذل عنايت جناب عالى و دوستان دلسوز شما را مى طلبد:

1/ 1- على رغم اين كه از نظام «رد» استفاده مى كنيم و قيمتى دو برابر ساير كشورها براى حمل ونقل مى پردازيم، معهذا ماشينهاى اختصاص يافته، اغلب از مدلهاى 77 تا 82 مى باشد كه بسيار نا مناسب است.

توقع اين است كه مدل اتوبوسها از 86 پايين ترنباشد.

2/ 1- تعداد شركتهاى موظف به تأمين اتوبوس در حال حاضر از 10 شركت تجاوز مى كند كه هماهنگى با آنها رفت و آمد بسيارى مى طلبد و وقت زيادى از عوامل كاروانها مصروف آن مى گردد؛ به ويژه اين كه شركتها در يك محل مجتمع نيستند. در ضمن تنوع ظرفيت اتوبوسها نيز زياد است و نهايتاً به ريزش بيش از حد معقول و عدم استفاده بهينه از نظر تعداد زائر استفاده كننده از هر اتوبوس مى انجامد.

لذا پيشنهاد مى شود در جهت تسهيل امور كاروانداران، شركتها در هم ادغام و حداكثر به 5 مؤسسه سرويس دهنده كامل تقليل

ص: 167

يابد و محل تحويل اتوبوسهاى مشاعر و بين شهرى نيز (مانند مدينه منوره) فقط در يك منطقه از مكه مكرمه تعيين گردد. در اين مورد، شركتها مى توانند از محل 25% حق مرشدى كه براى ايرانيان پرداخت نمى كنند، منطقه مورد نياز را تأمين نمايند.

3/ 1- نمايندگان نقابه و شركتها در عرفات و منا با همكارى مسؤولان سازمان حج و زيارت نسبت به تأمين اتوبوس جهت كاروانهايى كه اتوبوسهاى آنها خراب شده و يا راننده آنها محل را ترك كرده و به حمل ونقل مسافران ديگر كشورها پرداخته اند، اقدام مى كنند؛ ليكن در طول مسيرهاى «مكه- عرفات» و «عرفات- مزدلفه- منا» و «منا- مكه» هيچگونه تمهيدى جهت جايگزينى اتوبوسهاى معيوب، انديشيده نشده است. و لذا باتوجه به قدمت اغلب اتوبوسها، از بابت خرابى آنها، كاروانها دچار خسارت مى شوند؛ زيرا ناچارمى گردند ماشين هاى ديگرى را كرايه كنند. اميد است در اين خصوص نيز تصميمات لازم اتخاذ و به مورد اجرا گذاشته شود.

4/ 1- باتوجه به محدوديت مكانى عرفات و مشعر و منا و همچنين محدوديت زمانى در نقل و انتقال زائران، پيش بينى طرح حمل ونقل مناسبتر؛ از جمله استفاده از خط آهن، امرى ضرورى و مفيد به نظر مى رسد و موجب خواهد شد تا زائران كمترى دچار بيمارى يا سانحه گردند.

5/ 1- درخواست مى شود درخصوص رفت و آمد مسؤولان بعثه كشورمان به مشاعر متبركه؛ همانند مسؤولين ديگر بعثه ها، برگه تصريح براى پنج دستگاه اتومبيل سوارى صادر گردد تا انجام امور ميسرتر گردد.

6/ 1- اجازه تردد به وسائط نقليه و اتومبيلهاى كوچك و بزرگ در روزهاى دهم و يازدهم ذيحجه، در مسيرهاى مختلفِ منتهى به جمرات در منا، همه ساله مشكلات فراوانى را پديد آورده و در پاره اى موارد منجر به تلفات نيز شده است. على رغم تذكرات سالهاى گذشته هنوز اقدام مؤثرى در اين خصوص به عمل نيامده و حاجيان ايرانى در سال جارى شكايات فراوانى در اين زمينه به سازمان حج و زيارت نموده اند. شايسته است وسائط نقليه را به دو مسير راست و چپ در كناره كوه هدايت نموده و طرق ديگر را براى رفت وآمد پياده ها اختصاص دهند.

2- خيام و زمين تخصيصى در مشاعر:

1/ 2- ميزان زمين اختصاص يافته به زائران ايرانى در منا وعرفات، براساس

ص: 168

تعداد 71200 نفر توافق شده بين اينجانب و جناب عالى مشخص شده بود و حال آن كه براى زائران افغانى و عراقى و همچنين دارندگان گذرنامه بين المللى كه از سفارتخانه هاى مملكت عربستان سعودى در كشورهاى مختلف ويزا اخذ نموده بودند پيش بينى لازم صورت نگرفته بود. به همين سبب و به خاطر ناهماهنگى ايجاد شده، بعضى مكاتب لاجرم چادرهايى با ابعاد كمتر از حد متعين را نصب نمودند كه در نتيجه زائران ايرانى را به صعوبت دچار نمود. نظر ما اين است كه بايد باتوجه به پذيرش جمعى از پناهندگان افغانى و عراقى، نسبت به سهميه آنان امكانات و تسهيلات لازم نيز در همه زمينه ها پيش بينى شود.

2/ 2- پيشنهاد مى شود به مسؤولان مؤسسه مطوّفى رسماً ابلاغ گردد چنانچه قصد دارند براى افراد متفرقه خارجى داراى مليت هايى اعم از ايرانى يا غير ايرانى، كه خارج از سيستم سازمان حج و زيارت قصد انجام مناسك و بيتوته در مشاعر مقدسه را دارند، خيمه هايى را اختصاص دهند، و از پخش و متفرق ساختن آنان لابلاى مكاتب، بدون مشورت با مسؤولين ما خوددارى نموده و موجبات ايجاد تنگنا و ناهماهنگى در كاروانهاى ذيحق را فراهم نياورند بلكه سهميه ويژه اى، جداگانه براى آنان پيش بينى نمايند. به هرحال تأمين خيمه براى افراد متفرقه، نبايد موجب تنگنا و مضيقه براى حجاج عادى ايرانى شود، زيرا از نظر ما اولويت را در اين باب بايد به زائران رسمى ايران داد.

3/ 2- انجام تغييراتى بشرح ذيل در چادرهاى منا وعرفات، در صورت امكان مورد انتظار است:

اولًا- چون در ضلع جنوبى قطعه شماره 77 (بين دو قطعه زمين شماره 77 و 87) در سرزمين متبرك منا اختلاف سطح و شيب زيادى وجود دارد و هر دو طرف در مضيقه قرار دارند، لذا پيشنهاد ما اين است كه با كشيدن ديوار طولى بتونى، اين مشكل مرتفع شود، زيرا با اين كار هم از خطرات سقوط حجاج و سنگ و غيره جلوگيرى مى شود و هم به مساحت اراضى بسيار محدود اين سرزمين متبرك افزوده خواهد شد.

ثانياً- قطعه زمين شماره 89 در عرفات (محل مكتب 8 در سال 1416 ق.) و قطعه زمين شماره 82 در منا (محل مكتب 6 در سال 1416 ق.) سمت قبله يعنى قسمت غربى آن از شمول قرعه كشى مطوّفين خارج شده و به منظور نصب دو

ص: 169

صيوان براى بعثه اختصاص يابد.

3- ساير مسائل مشاعر (بجز حمل ونقل و خيام):

1/ 3- اطلاع داريد كه چهار سال است طرح تصعيد بالون در سرزمين منا جهت راه يابى زائرانِ عمدتاً ناآشنا به محيط، به اجرا در مى آيد و زائران نيز در ايران قبل از عزيمت، نسبت به مزايا و امكان بهره گيرى هر چه بهتر از اين برنامه آموزش مى بينند. به خصوص زائران بى سواد، تنها توسط رنگ مى توانند منطقه را تشخيص دهند و تابلوى مكتوب برايشان بلااثر است.

بنابراين با استفاده از بالون در برگشت از جمرات به خوبى مى توانند خود را به محدوده ايرانيان برسانند. در داخل محوطه نيز بالاى هر منطقه فرعى استانى، يك بالون كوچكتر به رنگ استان مربوطه وجود دارد و در ضمن پارچه اى به رنگ منطقه نيز به لباس مردان و زنان دوخته شده است كه كار راهنمايان و امدادگران را بسيار تسهيل مى نمايد. خوب به ياد داريد كه اين طرح در اوايل، مشتاقانه مورد استقبال و تأييد مسؤولان شما قرار گرفت و از آن حمايت چشمگيرى شد. از سال گذشته در اين راستا اختلالاتى توسط مأموران ايجاد شده و امسال هم بواسطه ممانعت پليس و حتى بريدن يكى از بالون ها و رها شدن آن، طرح مذكور به ميزان زيادى به هم خورد و مشكلات گمشدگان به درجه اعلا رسيد.

تصديق مى فرماييد در صورت عدم استفاده از بالون قاعدتاً بايستى مطوفين در مسير جمرات و طريق مشاة و سوق العرب و مسلخ جهت راهنمايى حجاج و رساندن آنها به مكاتب، افراد زيادى به عنوان راهنما به كار بگمارند. به يقين شما نيز بعنوان خادم زوار اشكالى نمى بينيد كه زائرِ ناآشنا به محيطِ يكنواخت و همشكل چادرها، با استفاده از يك نشان آشكار در آسمان راه خود را دريابد. البته ما نيز مشتاق هستيم كه تخلّفى از موازين و دستورالعملهاى «دفاع المدنى» و «اطفائيه» در مورد نظارت بر ارتفاع مجاز صعود بالون صورت نگيرد.

به هرحال اميدواريم زمينه هاى ارائه خدمت مشترك به ضيوف الرحمن در مشاعر مقدسه بويژه در منا مسدود نگردد.

2/ 3- اساساً احداث طريق المشاة همانگونه كه از نام آن پيداست، بدين منظور بوده كه حاجيان در روزهاى دهم و يازدهم و دوازدهم ذيحجه از آن استفاده نموده و پس از رمى جمرات با گذر از اين طريق، براحتى به خيمه هاى خويش بازگردند، اما متأسفانه از آن زمان تاكنون هنوز اين هدف تحقق

ص: 170

نيافته، چرا كه در روزهاى فوق الذكر تعداد زيادى از حاجيان در هيأت خانوادگى در اين طريق به استراحت مى پردازند و اين مسير را از انتفاع خارج ساخته و موجب اختلاط، تلفات، ضايعات، فشردگى و دزدى و ناراحتى فوق العاده حجاج مى شوند. اجمالًا وضع زننده ناشى از منزل كردن عده اى در مسيرهاى مختص عابرين پياده، در واقع نقض غرض از آماده سازى اين راه مى باشد و در ثانى اطراف آن بقدرى كثيف مى شود كه قابل وصف نيست. به هر صورت مناسب است براى حل اين مشكل با قاطعيت چاره انديشى شود.

3/ 3- پيشتر پيشنهاد شده بود باتوجه به صحنه هاى مشمئز كننده اى كه بر اثر تراشيدن موى سر در روزهاى دهم و يازدهم ذيحجه در منا به وجود مى آيد و سلامت حجاج را به مخاطره مى اندازد، محل خاصى براى حَلْق اختصاص يابد و كيسه هاى نايلونى مناسب جهت جمع آورى و نگهدارى موهاى تراشيده شده در اختيار كليه كاروانيان گذارده شود تا در پايان كار، در زباله دانى ها تخليه گردد. به هرحال فراهم نشدن محل مناسب تاكنون و نزديكى آن با چادرهاى محل استقرار و استراحت حاجيان كماكان مشكل آفرين مى باشد كه اميد است با مختصر عنايت برطرف گردد.

4/ 3- باتوجه به اين كه در محدوده چادرهاى ايرانيان در منا، هيچگونه بيمارستان و درمانگاه سعودى وجود ندارد، لهذا انتظار مى رود:

اولًا- يك درمانگاه يا بيمارستان در اين محدوده داير شود.

ثانياً- برابر توافق قبلى دو كشور، كه قرار شده بود مطوّفين به ازاى هر 10000 زائر ايرانى، چهار خيمه با كولر براى درمانگاه اختصاص دهند، اينك موجب امتنان خواهد بود اگر دستور فرماييد به جاى هر چهار خيمه، يك كانكس درمانگاهى با كولر و شرايط بهداشتى لازم و به صورت غرفه بندى داخلى ايجاد شود.

5/ 3- كثرت تعداد زائران و وقوف چند روزه آنها در مشاعر، به كارگيرى مأموران نظافت بيشترى را طلب مى كند؛ زيرا كه عدم نظافت كافى اماكن متبركه در ايام مذكور، علاوه بر ايجاد عفونت و بيماريهاى عفونى، جلوه بسيار ناشايستى را به وجود مى آورد كه به هيچ وجه با فرامين اسلامى و فرموده پيامبر اكرم- ص- درخصوص رعايت نظافت تناسبى ندارد و نمايش چنين صحنه هايى زيبنده محيط زيستى مسلمانان نمى باشد.

ص: 171

4- ضرورى است در مشعر نسبت به تأمين مايحتاج ضرورى حجاج عنايات بيشترى به عمل آيد. البته در سنوات اخير امكاناتى از قبيل دستشويى و شيرآب و آب شرب فراهم شده كه قابل تقدير است ولى به هيچ وجه كافى نمى باشد و ضرورت گسترش آن كاملًا احساس مى شود.

ه- مسائل عمومى و رفاهى حجاج

1- در بحث حمل ونقل و فرودگاه جده متذكر شديم كه عدم حمل بار كاروانها از جده با اتوبوس و ارسال آنها با كاميون باتوجه به سهل انگارى شركتها در بستن بارها، منجر به از بين رفتن تعداد زيادى از وسايل گرديده و عدم جوابگويى نقابه نسبت به گمشدن ساك زائران در بين راههاى جده- مدينه- مكه نيز همچنان به عنوان يك مشكل قابل تأمل، مطرح مى باشد.

2- مسأله دزدى در مكانهاى شلوغ؛ مثل اطراف حجرالاسود و طواف و جمرات و امثال ذلك و ربودن افراد توسط شيّادان و كتك زدن آنها به منظور اخاذى همچنان مشاهده مى شد. گماردن پليس مخفى و كنترل دقيقترِ اوضاع، به منظور ايجاد امنيت براى حاجيان، امرى است كه بيشتر بايستى مورد عنايت قرار گيرد.

3- همه ساله حاجيان به هنگام موسم، گرفتار بيمارى هاى مختلفى مى شوند كه برخى از آنها ماهها زائران خانه خدا را رنج مى دهد؛ از جمله اين بيمارى ها مى توان ناراحتى هاى ريه كه موجب سرفه هاى شديد حجاج مى گردد را ذكر نمود (آثار اين بيمارى در موقع نماز جماعت به خصوص در مسجدالنبى- ص- كاملًا محسوس مى باشد).

شايسته است گروهى از پزشكان متخصص، مأمور تحقيق در اين مورد شده، پس از حصول نتيجه نسبت به پيشگيرى بيمارى و يا مداواى مبتلايان به اين بيمارى، در سالهاى بعد، قبلًا اقدامات لازم به عمل آيد. بديهى است هيأت پزشكى جمهورى اسلامى ايران آمادگى خود را جهت همكارى در اين زمينه اعلام مى نمايد.

4- مزيد استحضار جناب عالى، بايد گفت براى تكميل مدارك حصر وراثت، كليه متوفّيان؛ اعم از آن كه در عربستان دفن شوند يا به ايران انتقال يابند، دادگاههاى ايران نياز به گواهى فوت شرطه عربستان دارند، ليكن تهيه اين گواهى از شرطه عربستان با دشوارى بسيار انجام مى شود.

اميدواريم دستور تسهيل در اين امر را صادر

ص: 172

فرماييد.

5- قبلًا يكبار پيشنهاد شد كه «در كف مسجدالحرام، در طول حجرالاسود، براى مشخص شدن ابتداى اشواط طواف كه هم اكنون با رنگ قهوه اى سنگفرش شده است، به نحوى برجستگى يا فرورفتگى يا زبرى مختصر ايجاد شود تا وقتى زائران در حين طواف به مقابل حجرالاسود مى رسند، به خصوص در موقع ازدحام، نيازى به تلاش براى ديدن خط مزبور و فشار به سايرين نباشد و صرفاً با لمس زبرى يا احساس برجستگى، متوجه قرار گرفتن در برابر حجرالاسود گردند». تاكنون در جهت عملى ساختن پيشنهاد مذكور اقدامى صورت نپذيرفته است. اميد است كه يكبار ديگر پيشنهاد فوق مورد بررسى قرار گرفته و در جهت تسهيل امر طواف كنندگان به اجرا گذاشته شود.

6- خطباى جمعه و برخى از ائمه جماعات در مساجد مكه و مدينه بدون توجه به احساسات ديگر مسلمانان، به جاى پرداختن به مسائل مشترك مسلمانان و طرح مسائل وحدت و يگانگى مسلمين، شيعه و عقايد تشيع را به باد انتقاد گرفته، مطالبى را به خلاف، به شيعيان نسبت مى دهند. اين اقدام علاوه بر جريحه دار نمودن احساسات شيعيان، ممكن است آنان را به عكس العمل تند وادار نمايد. تاكنون مسؤولان جمهورى اسلامى ايران و روحانيون كاروانها با تلاش هاى زياد سعى كرده اند از هرگونه واكنش كه منجر به تنش مى گردد جلوگيرى نمايند، ليكن ادامه اينگونه اظهارات غير مسؤولانه، ممكن است مردم را به آنچنان عكس العملهاى تندى وادار كند كه كنترل آن توسط مسؤولان نظام ما و سازمان حج و زيارت امكان پذير نباشد. بنابراين شايسته است به مسؤولان ذيربط و خطباى محترم جمعه و جماعات تذكرات لازم داده شود.

7- حضور مأموران در قبرستان بقيع و امثال آن براى نظارت و كنترل، امرى لازم و ضرورى است، ليكن مخالفت با عقايد ديگر مسلمانان و توهين به آنان، با اصول اسلامى ناسازگار است. حاجيانى كه پس از سالها انتظار به حج مشرف شده و به مدينه وارد مى شوند، طبيعتاً علاقه دارند محل قبور اهل بيت پيامبر- ص-، ازواج الرسول، اولادالرسول و اصحاب الرسول را بدانند. افرادى كه اين موارد را براى زائران توضيح مى دهند با عكس العمل شديد مأموران عربستان روبرو مى شوند در حالى كه تا اين پايه از مخالفت، هيچ توجيه

ص: 173

فقهى و منطقى ندارد. از شما انتظار مى رود دستور فرماييد بعد از اين، از تكرار اينگونه اعمال خوددارى نمايند. و مأمورانى را كه مستقيماً با مردم در تماس هستند از رفتار خشونت آميز و برخورد نظامى و خشك برحذر دارند.

8- مشهودات عمومى در ارتباط با زيارات و مساجد شريف سبعه، در مدينةالنبى، در نگاه اول در ذهن هر بيننده عادى، اين شبهه را انعكاس مى دهد كه گويا تعمدى در زمينه رسيدگى وبهبود وضعيت دو مسجد خاص وجود دارد، در شرايطى كه براى ساير مساجد متبركه آن مجموعه هيچگونه طرح سامان بخشى لااقل درحال حاضر به چشم نمى خورد. لذا بايسته است ساير مساجد اصحاب رسول اللَّه- ص- نيز همچون دو مسجد موردنظر معمور گردند.

9- در مورد برقرارى امكانات ارتباطى، چنانكه مسبوق مى باشيد، طبق قرارداد امضا شده بين طرفين، توافقى مبنى بر وصل 50 خط تلفن براى ايام حج به عمل آمد؛ ليكن در موسم حج تعداد مذكور را عملًا به 30 خط محدود نمودند و سبب آن را دستور وزير برق و بريد عربستان در مورد عمل به موافقتنامه سال قبل اعلام داشتند كه با امضاى موافقتنامه جديد منافات داشت. علاوه بر آن مخابرات عربستان متقبّل شده بود تعداد 5 خط تلفن همراه (موبايل) به سازمان اختصاص دهد و مدير عامل مخابرات منطقه نيز با گرمى از اين موضوع استقبال كرده بود كه متأسفانه بعداً اطلاع دادند كه مورد موافقت رياض قرار نگرفته است.

10- در مورد شمه اى از برخورد مأموران در فرودگاه جده و همچنين سرقت و جيب برى در حين ربودن برخى زائران در همين نامه اشاراتى رفت اما بطور مشخص دو نمونه از برخوردهاى ناشايست را خدمت جناب عالى عرضه مى دارم:

اول- يكى از آقايان روحانى كاروان اصفهان به نام سيدمصطفى موسوى فراز كه استخوان سرشانه اش شكسته بود، در تاريخ 28/ 1/ 1375 مطابق با 28/ 11/ 1416 ق.

وارد جده شد و مأموران در فرودگاه على رغم رؤيت عكسها و داروها اعتنايى نكردند و پس از معطلى فراوان، او را به درمانگاه بردند و باندها را باز كردند تا در مورد اظهارات وى كسب اطمينان كنند، و سپس نبستن مناسب محل شكستگى مذكور موجب گرديد تا شكستگى به حالت اوليه بازگشته و بيمار را در ايام حج به تحمل درد و تعب بسيار مبتلا گرداند.

ص: 174

دوم- يكى از آقايان روحانى كاروان به نام احمد احسانى در مسير مسجدالنبى- ص- به دست مأموران عربستان توقيف و به مركز پليس برده شد و از آنجا به زندان انفرادىِ فاقد هرگونه امكانات انتقال يافت، سپس با دست وپاى بسته از او بازجويى نمودند. از همان ابتداى دستگيرى و در همه مراحل، علاوه براين كه مورد اذيت و آزار شديد جسمى و روحى قرارداشت، توهين وجسارت بسيار به ساحت مقدس اهل بيت پيامبر گرامى اسلام- ص- و همه اعتقادات شيعه توسط مأموران عربستان همچنان ادامه داشت تا اين كه پس از 7 روز وى را به زندان عمومى بدون كوچكترين امكانات بردند. علاوه بر آن، فحاشى و ايجاد جوّ ارعاب آميز در طول بازداشت ايشان فراوان جريان داشت؛ به طورى كه تحمل آن بسيار سخت تر و فراتر از تحمل درد و رنج شكنجه هاى جسمى نظير بستن دست ايشان به ميله اتاق و در اختيار نگذاشتن حداقل امكانات زيستى بود. بديهى است چنين برخوردهايى را هيچ يك از كشورها و صاحبان هيچيك از مكتب هاى فقهى نمى پذيرند و با اصول همزيستى برادرانه و وحدت مسلمين منافات دارد.

من به عنوان كسى كه بيش از يك دهه مسؤوليت امور اجرايى حج كشورم را برعهده داشته و نسبت به جزئيات اجرايى امر حج آشنايى دارد و افتخار خدمتگزارى به صدها هزار زائر حج و عمره را در طول ساليان اخير داشته است، وظيفه شرعى و انسانى خود دانستم كه مشكلات را براى آن جناب، كه خود در مكه و در متن مسائل حج پرورش يافته ايد، مطرح نمايم. يقيناً اگر نبود اهميت وافرى كه جناب عالى نسبت به رفع مشكلات حجاج قائل هستيد و اگر روحيه پذيرش منطقى مطالب را در شخص جناب عالى سراغ نداشتم، مطمئناً نسبت به انعكاس ايرادات و مشكلات ناشى از پاره اى ناهماهنگى هاى قابل حل تأكيد نمى نمودم.

از خداوند متعال مسألت دارم خدمات تمامى افراد با حسن نيت و دستگاههاى خدمتگزار نسبت به ضيوف الرحمن را به احسن وجه قبول فرمايد و در انجام خدمات شايسته تر موفق بدارد.

«وماتوفيقنا الا باللَّه»

محمدحسين رضايى

رئيس سازمان حج وزيارت

ص: 175

نقد و معرفى كتاب

ص: 176

نگاهى به چند كتاب

محمدعلى مهدوى راد

الحج فى القرآن، چاپ اوّل، تهران، نشر مشعر، 1414، 616 صفحه، وزيرى.

حج آيينى است ديرپاى و دراز آهنگ از آن روزگاران كه پيام آور توحيد، ابراهيم خليل- ع- پايه هاى كعبه را فراز آورد و آن را به امر الهى براى راكعان و ساجدان و قائمان بنياد نهاد و فراخوانى الهى براى «حج» را فراز آورد تا مردمان، پياده و يا سوار بر شتران، تكيده از راههاى دور بدانسوى آيند (حج 27- 22).

تابدين روز، مكّه، كعبه و آيين حج، ديگرگونيهاى بسيار بر خود ديده است. قرآن كريم در جايگاه آخرين منشور بيدارى و هدايت انسان، در بستر فرهنگىِ جامعه اى چهره نمود كه مردمان، حج مى گزاردند امّا حجى پيرايه بسته و آلوده به آيينها و منشهاى جاهلى. آيات الهى ترسيمى است روشن از چگونگى حج گزارى آن روزگار و نيز آنچه شايسته و بايسته اين آيين والاى الهى است.

ص: 177

به ديگر سخن، آيات مرتبط با حج در قرآن كريم، گزارش، تصحيح و تبيين دقيق حج ابراهيمى است و نفى هر آنچه چونان پيرايه هايى بر اين آيين الهى جاهليان در گذرگاه زمان بدان بسته بوده اند (بنگريد به: ميقات، شماره 4، ص 97، مقاله، حج ابراهيمى- حج جاهلى).

كتاب ياد شده گزارش آيات مرتبط با حج است با تفسير آنها، بر اساس روايات فريقين و ترتيب سوره ها.

كتاب را در بيست و شش فصل سامان داده اند، اين فصول بر اساس سوره هايى است كه در آنها آيات حج آمده است و نه چينش موضوعى آيات. به مثل، فصل اوّل ويژه سوره بقره است با «ابواب» مختلف: باب ما وَرَدَ فى قوله عزّوجلّ: «واذ قال ربّك للملائكة انّي جاعل فى الأرض خليفة ...»، علة الطواف بالبيت ... باب ما ورد فى قوله تعالى: «واذ جعلنا البيت مثابة للنّاس وأمناً»، «والمراد بمعنى الأمن والمثابة» و ...

در ضمن تفسير آيات، از چرايى طواف برگرد كعبه، نماز در پشت مقام ابراهيم، فضيلت نماز در آن جايگاه، آداب وارد شدن به حرم، فضيلت كعبه، حرمت مكّه، چگونگى شكل گيرى كعبه، تحوّل قبله به سوى كعبه، سعى صفا و مروه و تحوّلات تاريخى آن، وصيّت به حج، آيينها و چگونگى حج گزارى جاهليان، چگونگى عمره، فضيلت عمره در ماه رجب، چگونگى حج گزارى «محصور» عمره تمتّع، حج تمتّع، چگونگى حج مكّيان، معناى «رفث» و «فسوق» و «جدال» كه در حج نفى شده است. عرفات، مشعر، منا و چگونگى هاى آنها، چگونگى ذكر اللَّه در «ايام تشريق» و پيوند اين روزها و ذكرهاى آن با ولايت و استحباب دعا به هنگام طواف سخن رفته است.

آنچه آورديم مطالبى است كه ذيل تفسير آيات مرتبط با حج از سوره بقره آمده است.

در تفسير آيات سوره آل عمران، چگونگى گزينش آدم- ع-، هبوط آدم و حوّا، چگونگى شكل گيرى آغازين خانه بر مردمان، در تفسير جمله: «انّ أوّل بيت وضِعَ للناس» ...

وفضيلت كعبه، تفسير «آيات بينات» و مقام ابراهيم به عنوان مصداقى از آن، آداب وارد شدن به حرم، حرمت صيادى در حرم، چرايى وجوب حج، أدب حج، معناى استطاعت، فضيلت حج، كيفر آنان كه از حج گزارى تن مى زنند و ... بحث شده است.

در سوره مائده گزارشهايى است درباره ماههاى حرام و چگونگى قتال در آن، نزول آيه «اكمال» و مسائل مرتبط با آن، حرمت صيد براى محرم و احكام آن در دريا و خشكى و عدم جواز تعطيل حج و زيارت كعبه آمده است.

ص: 178

در فصول ديگر كتاب آيينهاى حج گزارى مشركان و جاهليان و نبرد در ماههاى حرام، جريان «نسئ» و چگونگى آن بحث شده است.

و در تفسير سوره حج كه يكسر به مناسك حج و چگونگى حج گزارى پرداخته است، مطالب مهمى در اصل حج، سعى صفا و مروه، تلبيه، طوافها و ... آمده است. در اين بخش و در ضمن تفسير آيه: «ثم ليقضوا تفثهم وليوفوا نذورهم» در رواياتى تأويل و تفسير «... وليوفوا نذورهم ...» ديدار با امام و اعلان بيعت و هم پيمان باپيشوا مطرح شده و پيوند حج و ولايت بگونه اى تنبه آفرين فراز آمده است. (ص 506).

جايگاه حجر اسماعيل و تحوّلات تاريخى آن، منافع در حج، كه در آيات الهى بدان اشارت رفته است. قربانى و مسائل مرتبط با آن، چگونگى حج گزارى جاهليان در آستانه بعثت و تلبيه آنان، ابراهيم، اسماعيل و ابتلاى آنان، ذبح اسماعيل و چگونگى آن، بيت المعمور و روايات درباره آن و چرايى نام گذارى آن و ... از جمله بحثهايى است كه در اين مجموعه ارجمند آمده است.

الحج فى القرآن تفسيرى است موضوعى و بر اساس نقلها و روايات. بدينگونه كه تمام آيات مرتبط با ابعاد مختلف تاريخى، فقهى، معرفتى و عرفانى حج يكجا گرد آمده و براساس احاديث و آثار تفسير شده است، نقلها يكسر مستند است به منابع كهن فريقين كه چگونگى آنها در پايان كتاب آمده است.

به هر حال، كتاب «الحج فى القرآن» اثرى است خواندنى و سودمند.

حج الانبياء والأئمه، معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى (چاپ اول، تهران، نشر مشعر، 1416)، 544 صفحه، وزيرى.

حج، آينه تمام نماى دين و نمايشگر تمامت ابعاد فرهنگ اسلامى است. حج تجلّى مكتب، تبلور اسلام و جلوه گاه عينى حقايق الهى است. كعبه اين خانه ديرپاى و درازآهنگ، هماره محبوب دلها و مقصود نسلها بوده است؛ كه بر آن گرد مى آمدند و باطواف برگرد آن نداى اللَّه را پاسخ مى گفتند.

ص: 179

پيامبران، مناديان آزادى و مفسّران توحيد و اسوه هاى زندگى و عبوديّت، چگونه حج مى گزاردند؟ حج و جايگاه آن در معرفت دينى و نقش آن در زندگى انسان را چگونه تبيين مى كردند؟ رازها و رمزهاى نهفته در حركات و اعمال را در اين مجموعه چگونه تفسير مى كردند؟ پيشوايان الهى چگونه؟ امامان معصوم- عليهم السلام- چه سان حج مى گزاردند؟ و حقايق نهفته در اين تعاليم را به چه صورتى مى نماياندند؟ و ...

كتاب ياد شده پاسخى به اين پرسشها، با استناد به كهن ترين منابع و نقل احاديث و آثار درباره آنچه ياد شد، كه به همّت تنى چند از فاضلان در معاونت آموزش و تحقيقات سازمان حج تدوين يافته است. پيشتر از تفسير آيات الهى درباره حج با عنوان «الحج فى القرآن» سخن گفتيم. در اين كتاب در ذيل عناوينى، هم اقوال پيامبران و امامان- عليهم السلام- درباره حج گزارش شده است و هم چگونگى حج گزارى آن بزرگواران.

بخش اوّل با عنوان «حجّ آدم وعدّة من الأنبياء»، گزارش حج آدم- ع- است و حج نوح، هود، صالح، ابراهيم و اسماعيل- عليهم السلام- و ...

در ضمنِ اين گزارشها، روايتها و نقلهاى آموزنده و خواندنى فراوان است (52- 9)؛ از جمله آمده است كه در سرزمين «منا» جبرئيل به ابراهيم گفت: آنچه در دل دارى از خداوند بخواه، خواستهايت را فراز آر، بدين سان آن سرزمين «منا» نام گرفت (ص 39).

منا طولانى ترين وقوف، آخرين وقوف و آخرين منزل! يعنى آرزو، آرمان، ايده آل و ...

منا، منيه، امانى، تمنّا، عشق! آخرين مرحله، پس از مرحله شناخت و شعور (دكتر على شريعتى، حج، ص 125).

«... وبا حال شعور و عرفان به مشعر الحرام و عرفان رويد ... پس به منا رويد وآرزوهاى حقّانى را در آنجا دريابيد كه آن «قربانى نمودن محبوبترين چيز خويش، در راه محبوب مطلق است» (امام خمينى، صحيفه نور، ج 9، ص 226).

آنگاه در ذيل عنوان «حج النّبى وعمراته» از حج گزارى رسول اللَّه- ص- و عمره هاى آن بزرگوار سخن رفته است (ص 84- 55) و پس از حجة الوداع و چگونگى برگزارى آن وبازگشت پيامبر از مكه و جريان غدير و خطبه غدير و مسائل مرتبط با آن (ص 230- 85).

در بخش دوّم كتاب (حج الأئمه) ابتدا گزارش حج گزارى على- ع- است (ص 248- 233) و در پايان بخش گزارش مأموريت عظيم على- ع- در ابلاغ سوره برائت و برچيدن بساط شرك و مشركان از محيط قدس مسجد الحرام و حرم امن الهى است

ص: 180

(ص 247- 242).

حج گزارى حسنين- عليهما السلام- و گفتار آن بزرگواران در يك بخش آمده است و در پايان، گزارش آخرين حج امام حسين- ع- و چگونگى خروج وى از مكه است به سوى ميعادگاه عشق و خون (ص 279- 249).

در برخى از منابع آمده است كه ابا عبداللَّه- ع- سالى به هنگام حكومت معاويه حج گزارد و در منا مردمان را جمع كرد و خطبه اى شكوهمند و حماسى عليه بنى اميّه و مظالم آنان ايراد كرد (بحار الأنوار، ج 3، ص 173؛ حياة الامام الحسين- ع-، ج 2، ص 228)؛ كه در اين مجموعه از آن ياد نشده است.

در بخش بعدى، حج به جا آوردن امام چهارم- ع- آمده است و در ضمن آن، قصيده بلند فرزدق در پيشديد هشام بن عبدالملك در وصف امام چهارم- ع- و ماجراى شكسته شدن ديوارهاى كعبه در فتنه عبداللَّه بن زبير و كنده شدن «حجر الأسود» ونصب آن به هنگام تعمير به دست امام چهارم- ع- (ص 338- 284).

سپس گزارش حج گزارى امامان- عليهم السلام- است و سيره عملى آن بزرگواران و گفتارشان درباره حج و در پايان، ياد يار و حج گزارى هر ساله معشوق دلها حضرت حجةبن الحسن- ع- و خروج آن بزرگوار به هنگام قيام براى گسترش عدل از مكه و ايراد خطبه در كنار كعبه و ....

كتاب مجموعه اى است سودمند، آموزنده و ارجمند.

طاووس يمانى مى گويد نزديك حجرالاسود شدم مردى را ديدم در حال ركوع و سجود، به دقت درنگريستم؛ على بن حسين بود، با خود گفتم پاكيزه خويى از خاندان رسول اللَّه- ص- است كه بايد دعايش را غنيمت شمرم، مراقب بودم، نماز را تمام كرد دستها را به دعا فراز آورد و همى گفت:

«سرورم! سرورم! دستهاى آكنده از گناه را به سويت فراز آورده ام، چشمهاى سرشار از اميدم به تو دوخته شده است ...».

از اين حالتى كه آن بزرگوار داشت، من چنان گريستم كه امام- ع- متوجه شد، به سويم بازگشت و گفت: هان! يمانى، چرا گريه مى كنى؟ در اين حال جمعى گرد آمدند و امام به سخن ايستاد و فرمود:

شما را به آخرت گرايى سفارش مى كنم، امّا به دنيا نه، چرا كه شما به دنيا آزمندانه روى

ص: 181

آورده ايد و بدان چنگ زده ايد و ....

راستى را، يكى از زيباترين آموزه هاى امامان- عليهم السلام- دعاهاى بر جاى مانده از آن بزرگواران است و آموزش چگونگى رازگويى با خداوند و هم سخنى با خالق و از سرسوز با معشوق همنوا شدن.

در اين كتاب آمده است كه حسن بن على- ع- در كنار ركن با خداوند نجوا مى كرد و مى گفت: خداوندا! نعمت را بر من ارزانى داشتى، امّا سپاسگزارم نيافتى، به گردونه هاى زندگى گرفتارم كردى، شكيبايم نديدى، اما هرگز با نا سپاسى نعمت را وانستاندى و ابتلا را با ترك شكيبايى نگستراندى. آيا از بزرگواران، كريمان و نيكويان جز بزرگوارى و كرم خواهد بود ...؟! (ص 256).

وآمده است كه راوى مى گويد: در آستانه كعبه، على بن الحسين- ع- را ديدم، از شدّت خستگى گاه بدين پاى و گاه بدان پاى تكيه مى كرد و در حالى كه اشك پهنه صورتش را فراگرفته بود مى گفت: خدايا! با اين كه قلبم سرشار از مهر توست، عذابم مى كنى؟! و ... خداى را بر دست يافتن بر معرفتى بدين سان مى خوانيم و آرزوى حضور در ديار دوست و سرزمين عشق را در سر مى پرورانيم.

الحج فى السنّه (چاپ اوّل، تهران، نشر مشعر، 1417) 412 صفحه، وزيرى.

حج، آهنگ است، آهنگ ديار معبود، سرزمين وحى و حرم امن الهى. پيشوايان الهى در جهت تبيين و توضيح چگونگى اين سفر، نشان دادن ابعاد عظيم معارف حج و برنمودن رازها و رمزهاى آن سخن بسيار گفته اند و راهيان اين سفر الهى را رهنمودهاى ارجمند و تنبه آفرينى عرضه كرده اند.

مجموعه آموزه هاى آن بزرگواران را معاونت آموزش و تحقيقات حج همّت ورزيده و بگونه اى شايسته در كتابى با عنوان ياد شده گردآورده است. كتاب در بيست و پنج فصل سامان يافته و در ضمن اين فصول، تمام ابعاد حج گزارش شده است.

ص: 182

در فصل اوّل از آداب سفر سخن رفته است، در ذيل عناوينى چون: دعا براى حج، اعلان سفر، دعا بهنگام خروج از خانه، نيك رفتارى در سفر، و ... در پايان آن أدب حج، كه در بخشى از آن به نقل از امام صادق- ع- آمده است: «چون آهنگ حج كردى دل را براى خداى از هر آنچه جز اوست بپيراى ... كارها به خداوند واگذار و بدو توكل كن ... رفتار نيكو پيشه كن و هنگام بجاى آوردن واجبات را بپاى، شكيبايى، سپاسگزارى، سخاوت و ايثار را فراموش نكن و جانت را با آبشار توبه از تيرگيها و گناهان بشوى و ... (ص 22).

فصل دوم با عنوان «الحاج اذا خرج من منزله» اهميت اين سفر را گزارش كرده و فضيلت آن را باز گفته و روايات نقل شده نشان داده است كه راهيان اين سفر در تمام لحظه ها و روزها چونان طواف كنندگانند. (ص 27 و ...).

پاداش حج گزارى پياده در فصل بعدى آمده است و آنگاه در فصل چهارم رواياتى گزارش شده است كه نشان مى دهد آنچه در اين سفر راهى كعبه خرج مى كند، در قيامت از آن پرسش نمى شود (ص 37). و امّا اندوها، اگر كسى اين راه را با زاد وتوشه حرام سپرى كند كه چون: «لبيك» گويد: پاسخ خواهد كه «لا لبيك و لاسعديك» (ص 41).

حج سفرى الهى است و خادمان اين سفر خادمان راهيانِ كوى دوست و بس ارجمند، تا بدانجا كه در روايت آمده: اگر كسى براى حج گزارى مركبى آماده سازد (مقدمات سفر او را فراهم كند) مانند كسى است كه براى مجاهدى مرزبان تأمين كرده است (ص 45).

عظمت و والايى حج، ابعاد گسترده اين آيين الهى، چرايى لزوم حج گزارى و ... در فصل ششم آمده است و فصل هفتم ويژه چگونگى حج است و در فصل هشتم به حج استحبابى و چگونگى آن پرداخته است در پايان اين فصل با عنوان «من حج عارفاً بحق أهل البيت- عليهم السلام-» روايتى گزارش شده است خواندنى و آموزنده: «آنكه به كعبه در آيد و حق و حرمت ما بشناسد و نيز حق و حرمت كعبه را، از مكه خارج نخواهد شد مگر آن كه گناهانش آمرزيده شود و خداوند امور دنيا و آخرتش را كفايت كند (ص 105).

پاداش آن كه به نيابت از ديگران حج مى گزارد و يا عمره بجاى مى آورد و نيز فضيلت عمره انجام دادن و چگونگى آن در فصلهاى 9 و 10 گزارش شده است.

غسلهاى استحبابى، و فضيلت و پاداش آن در فصل يازدهم آمده است.

آنگاه احرام است و چگونگى آن، رازها و رمزهاى آن، چرايى «تلبيه» و فضيلت آن و

ص: 183

استحباب فراز آوردن صدا بهنگام تلبيه.

حضرت رضا- ع- فرمودند: چون مردمان احرام بندند، ندايى از ملكوت فراز آيد كه:

بندگانم! بدانگونه كه شما احرام بستيد به خاطر من چيزها بر خود حرام كرديد، من آتش دوزخ را براى شما حرام كردم و ... (ص 134).

مكه، حرم، حدود حرم، فضيلت اقامت در مكه، روزه در مكّه، نامهاى مكه و ... در فصل سيزدهم آمده است و در فصلهاى چهارده و پانزده رواياتى در فضيلت روزهاى دهه اوّل ذيحجه، حج، طواف و فضيلت طواف، دعا در نزد ركنها و ... گزارش شده است. سعى صفا و مروه و بر نمودن چگونگى اين آيين شكوهمند و ياد آور سعى و شكيبايى و توكّل بانويى تاريخ ساز، هاجر- ع-، عرفات و چگونگى آن، چرايى وقوف به عرفات، اهميت رازگويى با خداوند در عرفات، دعا به برادران مؤمن، افاضه از عرفات، مشعر و ورود بدان، حدود مشعر، چرايى نامگذارى آن وادى به مزدلفه، سرزمين منا، علت نامگذارى آن، چرا بايد در منا سه روزماند، چرا آن روزها را «ايام تشريق» ناميده اند، فضيلت روز قربانى، عظمت و اهميت قربانى كردن و دعا در آن هنگام، رمى جمرات، چگونگى ريگ ها و ريگ زدن وهنگام آن، فضيلت ذبح و چگونگى آنچه بايد ذبح شود، فضيلت نماز در مسجد خيف و كوچ از منا از جمله مسائلى است كه در فصولى روايات آن گزارش شده است.

حضرت رسول- ص- فرمود: رمى جمرات ذخيره قيامت است (ص 257).

و صادق آل محمد- عليهم السلام- فرمود: حج گزار چون جمرات را رمى مى كند از گناهان پيراسته مى شود (همان). آنگاه سخن از ديگر اعمال است، طواف؛ و طواف وداع ...

شايسته حج گزار، چون آهنگ خروج از مكه كرد، آخرين كارش طواف كعبه باشد، و طواف وداع بجاى آورد، دست بين حجرالاسود و باب خانه گذارد، با نيايش و زارى وداع كند و آنگاه از حرم بيرون رود (ص 276).

پس از اينهمه، سخن از زمزم است و پيشينه آن و فضيلت آب زمزم و استشفاى به آن و ...

در فصل بيست و دوّم، روايات مرتبط با مدينه، فضيلت مدينه، مسجد النبى، پاسداشت حرمت مسجد النبى و بسيار در آن نماز خواندن، اهميت فضيلت آن، زيارت رسول اللَّه- ص- و ائمه- عليهم السلام- و چگونگى زيارت، فضيلت حرمين شريفين و ... گزارش شده است.

رسول اللَّه- ص- فرمود:

ص: 184

نماز در مسجد الحرام همسوى با صد هزار نماز در ديگر جاى هاست و نماز در مسجد من با هزار نماز در جاى ديگر.

در پايان كتاب، در ضمن فصلى، آداب و سنّتهاى پس از حج عرضه شده است. تمام آنچه در اين كتاب عرضه شده، بر اساس منابع كهن فريقين است و از اين جهت براى حديث پژوهان مجموعه اى است مهم و سودمند و در فرجام فهرستهاى فنى قرار گرفته است سودمند و كارمند.

ص: 185

خاطرات

ص: 186

درون كعبه در دو ديدار

(گزارشى از دوبار تشرف به داخل كعبه در شعبان المعظم 1416 و شعبان المعظم 1417)

هادى فرهنگ انصارى

«للَّه على الناس حج البيت»

با اين پيام كوتاه كه از تأكيد خالى نيست، زيارت خانه كعبه بر مسلمانان مستطيع واجب شده است. اين پيام بنابر روايات، از هزاران سال پيش؛ يعنى از زمان آدم ابوالبشر- ع- و پس از او سلسله جليله انبيا همگى به زيارت اين جايگاه آمده و در اين مكان به راز و نياز و پرستش معبود خود پرداخته اند. تا آن كه ابراهيم خليل- ع- پس از بنيان كعبه، به دستور پروردگار بر روى كوه ابوقبيس آمد و نداى «هلمّوا الى الحج» را سر داد، كه خداوند نداى او را به گوش جهانيان رسانيد. از آن زمان تا كنون، همه ساله گروهى از مسلمانان از دور و نزديك، در موسمى معين، خود را به حرم امن الهى مى رسانند.

در اواخر رجب سال 1416 ه. ق.

مطابق با دى ماه 1374 ش. جهت انجام عمره رجبيه و شعبانيه، توفيق نصيب گرديد و راهى آن ديار پر بركت شدم و پس از يك هفته توقف در مدينه پيامبر و زيارت تربت پاكش و زيارت قبور ائمه اطهار و صديقه كبرى، حضرت زهرا- عليهم السلام- و ديگر بزرگان مدفون در تربت بقيع و درك مواقع متبركه در اين شهر، به سوى مكه رهسپار گشتم.

روز شنبه، 5 شعبان المعظم، وارد مكه شده، پس از انجام مراسم عمره، از

ص: 187

احرام خارج گشتم و بعد از اداى فريضه نماز صبح در مسجد الحرام، به سوى هتل محل اقامت خود؛ يعنى فندق زينى الجديد حركت كردم.

همه ساله معمولًا قبل از اذان صبح، خود را به حرم رسانده و در جاى جاى حرم امن الهى، گاهى بر روى كوه صفا و گاه بر كوه مروه، گاهى در كنار ركن يمانى و گاه در مقابل حجرالاسود، گاه در مقابل حجر اسماعيل و زمانى در كنار مقام، لحظاتى را در حطيم و دقايقى را در مستجار، گاهى بر دهانه زمزم و گاه بر كنار ركن شامى و بالاخره در نقاط مختلف اين حرم با صفاى الهى، در مقابل بيت زانو زده و با رب البيت به مناجات مى پرداختم. نظاره بر بيت، خود صفايى خاص دارد، طواف دور معشوق از آن زيباتر و تلاوت قرآن؛ يعنى تكلم با خداوند از آن شيرين تر است. به هرحال لحظات خود را اينگونه سپرى مى كردم و چه زودگذر بود!

صبح روز دوشنبه، 7 شعبان، طبق معمول به حرم مشرف شده، و پس از اداى فريضه صبح و طواف برگرد خانه خدا، به تلاوت آياتى از قرآن پرداختم.

طلوع آفتاب و تجديد بيعتِ اين كره آتشى با خانه خدا، منظره بسيار زيبايى را در مسجد به وجود مى آورد. آن زمان كه آفتاب از پس تاريكى خارج گرديده و اشعه هاى آن، همچون دستانى كه از طرف عاشق به سوى معشوق دراز مى شود، خود را به بيت رسانده و در اين لحظه تمامى چراغهاى مسجد الحرام خاموش مى گردد و در پس آن، اين منظره، شكوه خاصى را به اين انجمن مى دهد.

ساعت حوالى 7 صبح بود كه طبق معمول عازم هتل بودم، ناگاه تعداد زيادى از پليس هاى حرم وارد مسجد شدند و به شيوه خاصى، در حالى كه دستها را به زنجير كرده بودند، پشت به خانه و رو به مردم، ابتدا خود را به كعبه چسبانيده و كم كم زنجير و حلقه خود را بازتر مى كردند، به طورى كه پس از چند دقيقه، تمامى طواف كنندگان را به پشت مطاف منتقل كردند. البته اين وضعيت از ركن حجر الاسود آغاز و تا ركن غربى حجر اسماعيل ادامه داشت.

چون پيشتر نيز اين گونه خالى كردن مطاف را ديده بودم، متوجه شدم كه بنا است درب كعبه بر روى بازديد كنندگانى باز شود.

و من كه همواره در اين ديار لباس خود را عوض نموده، و با پيراهن عربى بلند و عبايى بدوش و عرق چين و چفيه اى بر سر ظاهر مى شدم، به سوى مطاف به حركت در

ص: 188

آمدم. در اين حال با خداى خود به راز و نياز و تضرّع و التماس در آمدم؛ خداوندا! بار الها! توفيق تشرف را به اين بنده رو سياه و گناهكار خود نصيب گردان. در اطراف حلقه پليس در حركت بودم كه شايد راه نفوذى پيدا كنم. به چندين نفر از سران پليس مراجعه كردم ليكن مأيوس برگردانده شدم.

در اين حال بود كه گروهى، حدود 80 نفر، در حالى كه اطراف آنان را پليس محاصره كرده بود، وارد مسجد الحرام شده، و به مقابل حجر اسماعيل آمدند و تا آماده شدن مقدمات ورود به بيت، آنان را در آن نقطه بر زمين نشاندند. ميهمانان سران علما و مفتى هاى كشورهاى اسلامى- آسيايى و آفريقايى- بودند كه همه ساله كنگره اى در تاريخ 6 الى 8 شعبان در مكه تشكيل مى دهند و يك روز هم افتخار تشرف به داخل بيت به آنان داده مى شود.

در اين لحظه بود كه چهره شخصى كه سمت ميزبانى اين افراد را داشت و چهره ملايمى مى نمود، به نظرم آمد. با نذر و نياز در حالى كه به ائمه اطهار- عليهم السلام- متوسل شده بودم به سوى آن شخص به حركت در آمدم و خود را به عنوان پزشك معرفى نمودم.

آن مرد با رويى گشاده از من استقبال نمود ليكن اظهار كرد كه لازمه ورود به درون كعبه، دارا بودن كارت مخصوص است.

بدو گفتم كه اين را مى دانم ليكن به من الهام شده است كه به من كمك خواهى كرد!

اينجا بود كه وى مفتى لبنانى را كه در وسط آن جمع نشسته بود به من نشان داد و گفت: از او تقاضا كن، بدو گفتم مشكل بنده همين است كه اجازه ورود بدان جمع به من داده نمى شود. او دست مرا گرفت و به داخل جمع برد و به شخصى كوچك اندام، موقّر، سفيدرو و بسيار خوش رو، داراى محاسنى بلند كه در وسط حلقه نشسته بود معرفى كرد. او دكتر احمد قبانى مفتى لبنان بود. دكتر قبانى با من دست داد و در كنار خود جايم داد. پس از چند لحظه احوالپرسى، مشغول صحبت در مورد كنگره و مسائل مورد بحث در آن شدم، كه در اين لحظه با اشاره مأموران همگى به حركت در آمده و به سوى حجر اسماعيل راهنمايى شديم. چند لحظه اى در حجر متوقف شديم تا عده اى كه داخل بيت بودند، خارج شوند و ما راهنمايى شويم.

در اين لحظه ميهمانان يكى يكى به سوى دكتر قبانى و سايرين آمده و با هم

ص: 189

به گفتگو پرداخته و گاه همديگر را به هم معرفى مى كردند و من از ترس آن كه مبادا شناسايى شوم، با صداى بلند آيات زيبايى از قرآن را كه حالت استغاثه داشت با صداى بلند شروع به تلاوت نمودم و سايرين هم به دنبال من اين آيات را تكرار مى كردند.

«ربّنا انّنا سمعنا منادياً ينادي للايمان أن آمنوا بربّكم فآمنّا، ربَّنا لاتُزِغ قلوبَنا بَعدَ إذ هديتَنا، ربَّنا انَّك جامِعُ النّاس لِيَومٍ لارَيبَ فيه فاغفرلَنا وارحَمنا وتُب علينا إنّك أنت التَّوّاب الرّحيم» (آل عمران: 193)

لحظات شيرين و زيبايى گذشت، همه دستان خود را در حجر و در زير ناودان رحمت الهى، دراز كرده و عده اى هم اشك ريزان، آيات تلاوت شده را تكرار مى نمودند.

پس از اتمام، صداى احسنت يا شيخ، احسنت يا شيخ از اطراف حجر بلند شد و در اين لحظه بود كه همگى را به صف كرده و به نزديك پلكان درب خانه خدا، هدايت نمودند. تمامى افراد، هر كدام كارتى به سينه زده بودند كه عبارت زير به آن نوشته شده بود:

رابطة العالم الاسلامى- الامانة العامّة- مكة المكرمة؛ بطاقة دخول الكعبه المشرفة الدوره رقم (16)

در اين حال يكى از افراد، از بالاى پلكان صدا زد: 20 نفر وارد شوند. يكى پس از ديگرى به كنار نردبان رفته و پس از تحويل كارت خود، او را به روى پلكان راه مى دادند. نفر ششم يا هفتم كسى بود كه شايد مانند اينجانب بدون كارت وارد شده بود، او را از صف خارج كردند و به التماس هاى مكرر او وقعى ننهاده و با شدت او را از حلقه پليس اخراج نمودند.

با ديدن اين منظره، ضربان قلب من تندتر شد، خدايا! بار الها! من رو سياه و شرمنده و سرافكنده به كنار درب خانه ات آمده ام. تو خود گفتى كه در هنگام نياز به درب خانه خودم بياييد. حال آمده ام. افتخار تشرف به داخل را به من عطا فرما. متوسل به ائمه اطهار شده بودم. حاشا به كرمتان، من شيعه مرتضى على، اين سعادت را نداشته باشم كه در ميان جمع حاضر توفيق تشرف به داخل بيت بيابم! لحظات مى گذشت و من نفر شانزدهم در صف بودم، به نفر سيزدهم يا چهاردهم كه رسيد، مأمور كنار پلكان تعويض شد و شخصى كه مسؤول گرفتن كارت گرديد. همان شخصى بود كه مرا به داخل حلقه راه داده بود. چيزى جز معجزه نبود! وقتى نوبت به من رسيد با زدن چشمكى، مرا رد نمود و پا را بر روى پلكان درب خانه خدا قرار دادم. هفت پله

ص: 190

داشت. هر پله اى را كه پا مى گذاردم مانند آن بود كه يك طبقه از آسمان را بالا رفته باشم. آن لحظات، هيچگاه برايم قابل توصيف نيست. از شادى در پوست خود نمى گنجيدم. در آسمانها سير مى كردم. خود را بر فراز مسجد الحرام در طيران مى ديدم و متأثر در حالى كه به پهناى صورت خود اشك مى ريختم؛ اشك شرمسارى، اشك شادى، اشكى كه خداوند تضرعهاى اينجانب را قبول كرده و اين افتخار نصيبم شده است. پس از بالا رفتن از هفت پله، پا را در درگاه درب خانه قرار دادم.

لرزش خاصى را در دو پاى خود احساس مى نمودم. لرزش گناهكار در مقابل دادگاه. لرزش شرمسارى عبدى در مقابل معبود خود. درگاهِ درب خانه خدا و من، خداوندا! شكراً لك. شكراً لك.

در گاهى را پا نهادم كه بارها در سفرهاى قبل، در زير آن دستان خود را دراز كرده و به نقاطى كه دستانم مى رسيد، لمس مى كردم و به چهره خود مى ماليدم. حال در اين درگاه ايستاده ام چند لحظه اى بدينسان گذشت كه ناگاه با نهيب شخصى از افراد بنى شيبه كه مرا به جلو هدايت مى كرد و خوش آمد مى گفت، به خود آورد و در حال گريه به داخل بيت پا نهادم.

ابتدا داخل كعبه تاريك بود، بطورى كه چشمان ما فقط يك قدمى را مى ديد.

چون داخل بيت از هيچ وسيله تهويه و روشنايى استفاده نمى شود. با اين كه دماى هواى بيرون بسيار لطيف و خنك بود ليكن داخل بيت از گرمايى حدود 40 درجه گواهى مى داد.

جمعيتى بيش از 45 نفر در داخل مشغول راز و نياز و نماز بودند. ابتدا در كنار ركن حجر الاسود به نماز ايستادم و دو ركعت نماز خواندم و به همين ترتيب در چهار ركن و به طرف چهار ديوار داخلى كعبه نماز خواندم. در محلى كه پيامبر گرامى اسلام در فتح مكه در نزديكى ركن يمانى ايستاد، نماز به جاى آوردم. لحظات زود مى گذشت و خواسته ها فراوان. در داخل بيت حال عجيبى به همه دست داده بود.

همه با معبود خود در حال راز و نياز و اشك و زارى بودند. چند نفر از بنى شيبه، كليد دارهاى كعبه هم مرتب نداى «فقط 5 دقيقه» را مى دادند و خواهش مى كردند كه زودتر بيت را براى ديگر مهمانان خالى نماييم. پس از خواندن نماز در قسمتهاى مختلف داخل بيت، دقايقى را صرف ديدن مناظر و به خاطر سپردن گذراندم و آنچنان وانمود مى كردم كه مشغول دعا مى باشم.

ص: 191

به روايت مورّخان، از هنگام بناى كعبه در دوران حضرت ابراهيم- ع- براى كعبه دربى قرار داده نشد و كعبه در آن هنگام 9 ذراع ارتفاع (در حدود 43/ 4 متر) و 30 ذراع طول (در حدود 79/ 14 متر) و 22 ذراع عرض (در حدود 85/ 10 متر) بوده است. در آن زمان كعبه، سقفى نداشت. در ترميمى كه زمان قريش صورت گرفت، 9 ذراع ديگر به ارتفاع آن اضافه گرديد و سقفى هم بر آن زده شد و از طول آن حدود سه متر كاهش دادند و به حجر اسماعيل افزودند.

بنابراين، طول كعبه از بنايى كه حضرت ابراهيم- ع- ساخته بود كوتاهتر شد. آنگاه در داخل بيت 6 ستون زده و دو سقف، نخست سقف داخلى را با چوب و سقف بالايى را از سنگ ساختند و اطراف حجر اسماعيل را سنگ چين نمودند كه از اين پس طواف كنندگان از پشت آن طواف مى كردند. بناى كعبه تا زمان عبداللَّه بن زبير به همين گونه بود تا در اثر تخريبى كه در اين زمان به وسيله عامل يزيد به بيت وارد شد. ابن زبير 9 ذراع ديگر به ارتفاع كعبه افزود و ارتفاع آن را به 27 ذراع؛ يعنى 5/ 13 متر رسانيد. درِ خانه هم كه از زمان ترميم قريش بالا برده شده بود، پايين آورد و درب ديگرى در پشت كعبه به موازات آن گشود.

پس از كشته شدن عبداللَّه بن زبير، حَجاج بن يوسف ثقفى بخشى را كه ابن زبير تغيير داده بود، ويران و آن را به همان گونه كه قريش ساخته بودند، برگرداند.

يعنى از طول آن كم كرد و دربى را كه پشت كعبه گشوده بود، بست و دربِ اصلى بلندتر از زمين قرار داد كه هنوز به همين وضع باقى است.

دربهاى كعبه ابتدا چوبى بود، در دورانهاى بعدى، دربهاى بسيار زيبايى براى كعبه ساخته و پس از زراندود كردن و مزيّن ساختن به سنگ هاى زينتى، بر كعبه قرار مى دادند.

دربى كه هم اكنون نيز بر كعبه است، دربى است كه به دستور ملك خالد در سال 1397 هجرى ساخته شده است. اين درب داراى دو جدار بيرونى و داخلى است كه همه با طلاى بسيار زيبايى پوشيده شده است. وزن باب كعبه 280 كيلو گرم و از طلاى خالص ساخته شده است. روى درب كعبه به طرز بسيار زيبايى آيات قرآن به خط ثلث مزيّن گرديده و قفل مطلّاى بسيار زيبايى كه مزيّن به آيات قرآن است، درب را قفل مى نمايد.

كليد كعبه هم از طلا ساخته شده

ص: 192

است وكليددارى كعبه كه از زمان پيامبر ص- در دست عثمان بن طلحه قرار داشت.

حضرت پس از شكستن بتهاى درون كعبه و محو آثار جاهليت از داخل بيت، مجدّداً كليد را به اولاد شيبه عودت دادند كه تا كنون هنوز كليد درب كعبه در اين خانواده موروثى قرار دارد.

درگاه درب خانه كعبه كه از سنگ تيره اى ساخته شده است. وسعتى در حدود يك و نيم در يك متر داشته و به اندازه بيست سانتيمتر گودتر از كف داخل بيت قرار دارد.

در درون كعبه سه ستون چوبى منبّت كارى شده از چوب عود وجود داشت كه قطر هر يك حدود 25 سانتيمتر به نظر مى رسيد اين سه ستون به صورت شكل ترسيم شده در زير قرار داشت.

ديوارهاى دور داخل بيت تا حدود 2 متر از سنگ مرمر رخام سفيد متمايل به زرد كهربايى پوشيده شده بود كه كف بيت هم از همين سنگها، فرش گرديده است.

همانطور كه قبلا توضيح دادم. كعبه داراى دو سقف مى باشد كه سقف اصلى از داخل بيت ديده نمى شد و روى سقف داخلى كعبه تا لبه سنگها در اطراف با پرده حرير قرمز رنگ پريده اى كه سالها از قدمت آن گذشته بود، پوشانيده شده است. بر روى پرده، اسامى پروردگار و عباراتى چون «لا اله الا اللَّه»، «محمد رسول اللَّه»، «يا منان»، «يا حنان» و «ياكريم» نقش بسته شده است. ستونها تا مرز سنگهاى ديوار، از چوب و باقى بالاى آنها را پرده پوشانيده است.

پلكان بام خانه خدا در ناحيه ركن شامى پس از ورود به داخل بيت در دست راست قرار دارد كه با پرده اى كه از بالا بر روى آن افتاده بود. چيزى از درب و محل آن به نظر نمى رسيد.

در ناحيه ركن شامى داخل كعبه، برآمدگى يك متر در يك متر وجود داشت كه نشان دهنده درب بام كعبه بود. ليكن همانطور كه پيشتر اشاره شد، همان پرده مخصوص بر روى آن افتاده بود كه چيزى در ظاهر نمايان نبود. سكوت عجيبى بر داخل بيت حاكم بود، با تمام آن همهمه و سر و صدا در خارج كعبه، هيچگونه صدايى به داخل نفوذ نمى كرد. سكوت بود و تاريكى و صداهاى ناله و اشك و زارى كه افراد به صورت نجوا هر كدام در گوشه اى گاه در

ص: 193

ركوع و گاه در سجود و عدّه اى در حالى كه خود را به ديوارهاى داخل بيت چسبانيده و دستها را به حالت نياز بر ديوار نهاده بودند، چيزى شنيده نمى شد.

روحانيت عجيبى در اين مكان حاكم است. آدمى پس از ورود، از خود بيخود مى شود.

هر شخصى به صورتى با معبود خود در راز و نياز است.

اندازه اضلاع درونى كعبه از گوشه حجر الاسود تا گوشه شامى حدود (80/ 7 متر) و فاصله ميان ركن يمانى و ركن حجر الاسود 5/ 6 متر مى باشد. بنابراين مساحت تقريبى داخل بيت حدود پنجاه متر است.

در داخل بيت، جانب ركن يمانى، هيچگونه آثارى از شكاف ورودى حضرت فاطمه بنت اسد به هنگام زايمان حضرت امير، على بن ابيطالب- ع-، وجود نداشت.

ناصر خسرو در سفرنامه خود، به روزنه هايى در چهار ركن سقف كعبه اشاره مى كند كه اين روزنه ها به شكل مربع و داراى سنگ مرمر شفاف يمنى بوده است كه با تابش اشعه آفتاب، داخل بيت بدانها روشن مى گرديده است.

فعلًا از اين روشنايى خبرى نيست و شايد در سقف اصلى بيت قرار داشته است كه با سقف دوم و پرده اى كه توصيف آن گذشت، ديگر روشنايى و نور به داخل بيت نفوذ نمى كند.

زمين كعبه از سنگهاى مرمر سفيد متمايل به زرد پوشانيده شده است كه تعداد آنها تقريباً 38 يا 40 عدد بود.

مدت 18 دقيقه لحظات زيبا و فراموش نشدنى را داخل بيت گذراندم پس از اتمام اين لحظات، كليّه افراد را امر به خروج از كعبه نموده و فضا را براى ديگر مهمانان مهيا ساختند.

مجدّداً در سال 1417 ه. ق. بر اثر رطوبتى كه در طول سالها از بام كعبه به داخل نفوذ كرده بود، سقف دچار تركهايى گشته و برخى ديوارها هم شكم داده و يا شكافهايى برداشته بود. فرمانى صادر شد كه انجمنى از علما و مهندسين تشكيل گردد و موارد را بررسى نموده و در مورد اصلاح آن چاره انديشى و تبادل نظر نمايند. بدين لحاظ از تاريخ جمادى الاول 1417 در اطراف كعبه، پوششى چوبى قرار دادند به طورى كه از كعبه فقط حجر الاسود، امكان دسترسى داشت و به مدت سه ماه عمليات ساختمانى ترميم بيت را شروع نمودند كه اين عمليات در تاريخ 20 رجب 1417 به پايان رسيد.

ص: 194

در همين ايام؛ يعنى در تاريخ 26 رجب كه همزمان است با شب مبعث پيامبر گرامى اسلام، بار ديگر توفيقى نصيبم گرديد و عازم عمره شدم. پس از يك هفته اقامت و زيارت در مدينة الرسول، در تاريخ يكشنبه، 4 شعبان به مكه وارد شدم.

روز دوشنبه، 5 شعبان، حدود ساعت 10 صبح، درب كعبه را باز نمودند و مشغول تميز كردن و انتقال وسائلى از داخل بيت شدند. پس از پرس و جو معلوم گرديد كه روز سه شنبه 6 شعبان مراسم شستشوى رسمى بيت توسط شاهزاده عبداللَّه، وليعهد، صورت مى پذيرد.

از ساعت 6 صبح، سه شنبه 6 شعبان، مقررات ويژه اى در مسجد الحرام، حاكم بود. اطراف بيت با وسعت زيادى، خالى از طواف كنندگان گرديده بود. تا ساعت 714 صبح، كليه سفرا و نمايندگان پارلمانهاى كشورهاى اسلامى، از آن جمله سفير جمهورى اسلامى ايران حجة الاسلام نورى شاهرودى، هر كدام براى چند دقيقه به داخل بيت مشرّف شدند.

حوالى ساعت 20/ 7 صبح، وليعهد به همراه بيش از 40 تن از برادران و امراى شهرهاى مختلف حجاز و بزرگان كشورى وارد مسجد الحرام شدند و در حالى كه شخصى در جلو كاروان سينى و منقلى مخصوص به دست داشت و بخار عودى بسيار خوشبو در فضا متصاعد مى نمود، به طرف بيت در حركت بودند. عبداللَّه بدون آن كه طوافى كند مستقيماً وارد بيت گرديد و اين امر خود مسأله عجيبى بود. پس از 17 سال اين اولين بارى بود كه مقامى عالى رتبه جهت شستشوى كعبه به مسجد وارد مى شد. مراسم شستشو با آب زمزم و گلاب و عطر افشانى داخل كعبه حدود 40 دقيقه به طول انجاميد. در اين لحظات هرچه فعاليت نمودم، متأسفانه توفيق ورود به حلقه و نزديك شدن به خانه كعبه نصيبم نگرديد. در لحظاتى كه مأيوس از تشرف در حال خارج شدن از مسجد الحرام بودم ناگاه چشمم به گروهى از شخصيتها افتاد در حالى كه مأمورين دولتى اطراف آنان بودند، از بين صحبتها شنيدم كه به هم مى گفتند انشاء اللَّه فردا ما مشرف به داخل بيت خواهيم شد.

در روز چهارشنبه 7 شعبان ساعت 5/ 5 صبح به مسجد الحرام رفته و پس از اداى نماز صبح، به محل تجمع آنان كه در زير اتاقك شيشه اى، مقابل ركن حجر الاسود، در كنار ستونهاى رواق اطراف مسجد بود، نشسته و مشغول تلاوت قرآن

ص: 195

گرديدم. از ساعت 5/ 6 يكى يكى را ديدم آمدند و در آن محل ياد شده، دور هم جمع گرديدند. بطوريكه هيئت لباس بنده طورى بود كه بعضى از آنان با بنده سلام و احوالپرسى كرده و در اطرافم نشستند. اوائل ساعت 7 صبح جمعيتى در حدود 60 نفر در اين ناحيه جمع شده بودند كه تقريب بنده در مركزيت اين جمع قرار گرفته بودم.

ساعت 5/ 7 صبح بود كه ميزبانى آمده و همه را دعوت به طرف حجر اسماعيل كردند و من هم در جمع بلند شده، در حالى كه با چند نفر از آنان مشغول صحبت بودم، به حركت در آمدم. در كنار حجر اسماعيل از درب كنار ركن غربى، جمعيت را وارد حجر مى نمودند. فشار شديدى بود. پليس جمعيت را كنار مى زد تا مهمانان را وارد نمايد. به هر حال ما هم جزو مهمانان توفيق پيدا كرديم كه وارد حجر شده و سپس به كنار پلكان ورودى كعبه، همان پلكان سال قبل آمده بر روى زمين نشستم. مشغول دعا بودم و به اطراف نظاره مى كردم. حوالى ساعت 50/ 7 دقيقه بود كه دو نفر از افراد بنى شيبه؛ يعنى كليد دارهاى كعبه وارد حلقه شدند، در حالى كه كليد درب خانه را در كيسه اى سبز رنگ به سينه چسبانيده و دست دوم را روى آن گزارده بودند. از پلكان بالا رفته و درب خانه را باز كردند.

ايرانيان موجود در مسجد كه همگى اطراف مقام ايستاده و نظاره گر جريان بودند، پس از گشوده شدن درب خانه صلواتى فرستادند. همه مهمانان بپا ايستاده و فشار زيادى جهت ورود به پلكان بود، و من هفتمين نفر بودم كه بار ديگر توفيق تشرف بدين جانب داده شد.

امسال مدت تشرف داخل بيت حدود 40 دقيقه بود.

پس از آن كه در ركن هاى مختلف و نقاط ديگر بيت، نماز خواندم، داخل بيت پس از تعمير مجدد، تغييرات زيادى كرده بود كه مشهودات خود را به قلم تحرير در مى آورم:

سقف دومى را كه در داخل بيت، زير سقف اصلى قرار داشت، برداشته بودند.

ديوارها 23 از ارتفاع كف تا سقف، همه سنگ مرمر خاكسترى روشن بسيار زيبا شده است. و 13 باقى بالاى سنگها، به همراه سقف خانه، از پارچه حرير سبز رنگى كه مزيّن به اسماء مبارك خداوند بود پوشانيده شده؛ همانند پارچه اى كه بر روى قبر مبارك پيامبر افتاده است از قبيل لا اله الا اللَّه و محمد رسول اللَّه.

ص: 196

سه ستون بسيار زيبايى در وسط كعبه قرار داده شده كه پايه هاى اين ستونها، از روى زمين به ارتفاع 25 سانتيمتر، از همان سنگ مرمر خاكسترى موجود در كف و اطراف، ساخته شده و باقى ستون تا سقف از چوب قهوه اى زيبايى روكش گرديده است. اين چوبها به قطر 5 سانتيمتر بود كه به صورت نوارهايى از بالا تا پايين روكش گرديده است.

بنابراين از كف كعبه ارتفاعى حدود 9 متر را مى تواند ديد كه ديوارها 23 از سنگ و 13 باقى از بالا توسط پارچه پوشانيده شده است كه اين پارچه، سقف را هم دربرمى گيرد.

دو مفتول سيمى از دو طرف كعبه به طورى كه سه ستون در وسط كعبه را دربرگرفته است، كشيده شده كه بيش از 70 عدد وسائل نقره اى كه بعضى از آنها مطلا بود، بدان آويز گرديده است.

اين وسايل اشيايى از قبيل آفتابه، لگن، قهوه خورى و كاسه هاى مختلف و از اين قبيل اشيا در سرتاسر كعبه آويزان گرديده است. كه پس از تحقيق اظهار كردند كه اين وسائل از زمان رسول اكرم- ص- تا كنون جزو عتيقه هاى خانه كعبه، در كعبه نگهدارى مى شود.

در گوشه دست راست خانه، كعبه پس از ورود؛ يعنى در ركن شامى يك متر به داخل كعبه برآمدگى وجود دارد و درب يك لنگه اى مطلا كه به طرز بسيار زيبايى با آيات قرآن آراسته گرديده قرار داشته كه درب بام كعبه مى باشد. همچنين قفلى مستطيلى كه باز از طلا و به آيات قرآن مزين گرديده، بر آن زده شده بود. اين درب به طرف راست باز مى شود. در ديوار بين ركن حجر الاسود و ركن شامى؛ يعنى ديوارى كه پس از ورود به كعبه در سمت راست قرار مى گيرد لوح يادبودى سنگى بر ديوار قرار داشت. اولى يادبودى از تعميرات و ترميمى كه در زمان ملك خالد در سال 1397 هجرى صورت گرفته است و كليه تغييراتى كه در بيت صورت گرفته بر آن تابلو حك گرديده بود. اين لوح از سنگ مرمر زرد رنگى تشكيل شده است. لوح دوم باز از سنگ مرمر زرد رنگ بود كه شفاف تر

ص: 197

و زيباتر از آن مى نمود و تمامى تغييرات و ترميم هايى كه اخيراً توسط ملك فهد صورت پذيرفته بود در اين تابلو وارد شده است. اين تغييرات شامل تغيير سنگهاى شاذروان كه از سنگ مرمر زيبايى پوشانيده شده است و بر روى هر قطعه سنگ مرمر، يك حلقه فلزى طلايى چسبانيده اند كه محل اتصال پرده كعبه مى باشد.

تعداد قطعات سنگهاى مرمر شاذروان در فاصله ركن يمانى تا ركن غربى 17 عدد مى باشد و تعداد سنگهاى مرمر از ركن يمانى تا ركن حجر الاسود 15 قطعه بود و همانطور كه پيش از اين گفته شده بر روى هر كدام يك حلقه طلايى نصب گرديده و پرده كعبه را بدان اتصال مى دهند.

تغيير ميزاب و ترميم آن، ترميم پله بام كعبه و تذهيب درب آن، سنگفرش كردن كف كعبه و ديوارها و برداشتن سقف داخلى كعبه و ترميم سنگهاى بام كعبه و تعويض آنها، تعويض ستونهاى داخلى كعبه از تغييراتى است كه در اين ترميم آمده و در لوح حك گرديده است به تاريخ رجب 1417.

لوح سنگى سوم بسيار قديمى بود و هر قدر دقت كردم متأسفانه نتوانستم كلمات آن را بخوانم. در ديوار مقابل؛ يعنى بين ركن غربى و ركن يمانى شش لوح يادبود سنگى بر روى ديوار قرار داشت كه تابلو اول دست راست به مساحت حدود 80* 40 سانتيمتر بود اين لوح از سنگ مرمر زرد رنگى ساخته شده است. در متن تابلو عبارت «الملك المنصور المتنصر باللَّه» را توانستم بخوانم و «ترميم ركن يمانى» كه سنه تحرير سنگ 629 هجرى بود.

لازم به ذكر است كه در سال 559 هجرى، ركن يمانى بر اثر زلزله فرو ريخت و خراب شد كه در سال 629 هجرى المستنصر عباسى آن را تعمير كرد.

لوح دوم از سمت دست راست (بين ركن غربى و ركن يمانى)

سنگى زرد رنگ و بسيار قديمى كه در ابعاد 70* 35 سانتيمتر بود و اشعارى را دو طرف آن ظاهراً احساس نمودم ليكن بقدرى خطوط ساييده شده بود كه نتوانستم حروف را تشخيص دهم و نه سال تحرير آن را. لوح سوم لوح سنگى برجسته بسيار زيبايى بود كه ابعاد آن حدود 80* 80 سانتيمتر بود كه باز از سنگ مرمر زرد رنگ بسيار زيبايى بود. اطراف چهارگوشه آن دايره هايى برجسته بر روى سنگ وجود داشت. متأسفانه هيچ كلمه اى را نتوانستم بخوانم. لوح چهارم، تابلو مربع شكل از سنگ تيره به ابعاد 45* 45 سانتيمتر- تقريباً- بود كه با خط كوفى جملات «لا اله

ص: 198

الا اللَّه» و «محمد رسول اللَّه» در چهار طرف اين سنگ به طرز زيبايى ترسيم شده بود خطوط سفيد رنگ بود بر زمينه اى تيره.

لوح پنجم باز براى اينجانب غير قابل تشخيص و خواندن بود. لوح ششم كه در چند سانتيمترى ركن يمانى قرار داشت، باز از سنگ مرمر زرد رنگ پريده اى تشكيل شده بود. ابعاد آن حدود 70* 40 سانتيمتر و از حروف و كلمات زيادى نوشته شده بود كه اينجانب فقط كلمه «الملك المظفر ابونصر» را در وسط توانستم بخوانم و سنه تحرير آن 827 هجرى بود.

البته كليّه اين لوح ها در ارتفاعى حدود 180 سانتيمتر زمين بر روى ديوار نصب گرديده بود كه اين لوح ها طورى نصب گرديده كه لبه آنها هيچ فرورفتگى يا برآمدگى در سطح ديوار به وجود نياورده است.

از تغييرات ديگرى كه در داخل كعبه به وجود آمده است بين ستون اوّل سمت چپ و ستون وسط؛ يعنى تقريباً پس از ورود، مقابل درب كعبه صندوق بزرگى است به ابعاد يك متر در 70 سانتيمتر كه از همان سنگ مرمرى كه در ديوارها و كف كعبه استفاده شده، ساخته اند و در اين محل قرار داده اند.

پس از آن كه تمامى خصوصيات و زواياى كعبه را به ذهن سپردم به اين ناحيه آمدم و ديدم همان شخصى كه كليد درب كعبه در دست وى بود و مردى ميانسال به نظر مى رسيد بر روى آن نشسته است.

جلو رفته و پس از سلام سؤال كردم شما از بنى شيبه هستيد جواب داد آرى، چندين بار او را بوسيدم و او هم مرا در بغل گرفت. بدو گفتم حال كه خداوند اين توفيق را به من داده و به داخل بيت مشرف شدم، انتظار دارم يادگارى از داخل بيت به همراه داشته باشم و از او تقاضاى جاروبى كردم. او قسم ياد كرد كه ندارد، سؤال كردم داخل اين صندوق كه بر روى آن نشسته اى چيست؟

جواب داد كليدهاى درب خانه و درب بام كعبه. گفتم اين توفيق را نصيبم كن كه داخل صندوق را ببينم. از جايش بلند شد و درب صندوق را بلند كرد. همانطور كه گفته بود، صندوق خالى بود فقط دو كيسه سبز رنگ در دو طرف كف صندوق خود نمايى مى كرد.

و قفل درب خانه كعبه كه باز شده بود در كنارى قرار داشت. دستهايم را داخل صندوق برده و پس از كشيدن به اطراف صندوق و بروى كليد و قفل به عنوان تبرك، به چهره خود ماليدم مجدداً او را بوسيده و از مرحمتش تشكر كردم و او هم تشرف مرا به

ص: 199

داخل بيت تبريك گفت و مكرر كلمه «الحمد للَّه على التوفيق» را تكرار مى كرد.

فضاى داخل بيت روح و طراوت تازه اى به خود گرفته بود به نظر مى آمد كه از تاريكى آن كاسته شده و شايد اين تصورى بود كه بر اثر توقف طولانى در داخل آن محيطِ تاريك، به چشمهايم دست داده بود. از گرماى داخل كعبه كاسته شده بود و ظاهراً مى تواند به خاطر بلند شدن سقف داخلى كعبه باشد به اطراف هرچه نظر كردم تهويه اى نديدم و مى توانم اظهار نمايم كه نقطه اى نماند كه در اين 40 دقيقه آن را درك نكرده باشم. به تمامى درب و ديوار تا آنجا كه دستانم مى رسيد دست كشيدم.

ستونها را بغل كردم، درب بام كعبه را نقطه به نقطه چهره ماليده و بوسيدم تمامى زوايا را درك نمودم. نقطه ديگرى كه وجود داشت در ديوار مقابل درب خانه كعبه يعنى بين ركن يمانى و ركن غربى در زير تابلوى چهارم كه همان تابلو لا اله الا اللَّه و محمد رسول اللَّه است، كمى به طرف چپ و به طرف ركن يمانى كه فاصله اى در حدود يك متر و نيم از ركن يمانى سنگى قهوه اى به ابعادى كه عرض آن به اندازه دو پاى دو زانو زده، يعنى حدود 35 سانتيمتر و طول آن حدود 70 سانتيمتر بود كه بالاى سنگ به شكل محراب گِرد بود همانطور كه در شكل ترسيم شده است:

آنان كه توجه داشتند، سعى مى كردند روى آن سنگ دو ركعت نماز به جاى آورند كه محل نماز پيامبر اسلام در روز فتح مكه بوده است.

به هنگام خروج بار ديگر به ركن حجر الاسود آمده، دو ركعت نماز گزاردم و مقدارى از چوبهاى جاروى شستشوى روز قبل در گوشه ركن حجر الاسود و در پشت درب خانه كعبه افتاده بود. تمامى آنها را به عنوان تبرك جمع كردم و از بيت اشرف خارج شدم. لحظات زيبايى را سپرى كرده بودم، ساعت حدود 40/ 8 دقيقه بود كه از پلكان پايين رفته و ايرانيانى را در پشت حلقه پليس مشاهده كردم. از حلقه خارج شدم همه اشك شوق مى ريختيم. ايرانيان همه مرا مى بوسيدند و عبا و لباس مرا به چشمان و صورت خود مى ماليدند. پس از سجده شكرى كه خداوند اين توفيق را به من داده بود مسجد الحرام را به سوى محل اقامت ترك نمودم.

وآخر دعوينا أن الحمد للَّه رب العالمين

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109