ميقات حج-جلد 17

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

سرمقاله

ص: 5

سفرنامه هاى حج در ادب عربى

كتابهاى نگاشته شده درباره حج، شامل رشته ها و موضوعات مختلف است؛ بخش عمده اى از آن، در حوزه فقه حج نگاشته شده كه در دو محور است، يكى «مناسك حج» و دوم «آداب زيارت اماكن مقدس». رشته ديگر، مربوط به نگاشته هاى تاريخى است كه در حول و حوش تاريخ حرمين شريفين و اماكن موجود در اين ديار است و كهن ترين كتابها؛ در اين قسمت «اخبار مكه فاكهى» و «اخبار مكه ازرقى» و در مورد مدينه؛ «تاريخ المدينة المنورة» از ابن شبّه است. صدها كتاب و رساله ديگر در تاريخ اين دو شهر نوشته شده كه به احتمال، چنين ميراثى را در باره هيچ شهرى از شهرهاى برجاى مانده آن عصر نمى توان يافت.

بخش سوّم سفرنامه نويسى است. مى توان ادعا كرد كه يكى از مهمترين سوژه ها براى نگارش سفرنامه در گستره ادبيات جهانى، سفر به خانه خدا در شهر مكه معظمه بوده و هست. در طول تاريخ، ميلياردها انسان براى انجام فريضه حج راهى اين سرزمين مقدس شده و در كنار خانه خدا و در مشاعر مقدس به عبادت مى پردازند. تقريباً بدون استثنا، تمامى اين زائران در طى اين سفر، به مدينه منوره نيز مشرف مى شوند و به زيارت حرم رسول خدا- ص- و قبور امامان و بزرگان از صحابه در قبرستان بقيع مى روند. اين سفر روحانى، براى هر مسافرى كه قدم در اين سرزمين مى گذارد، خاطره اى است فراموش ناشدنى

ص: 6

ومسافرين ديار تا پايان عمر به ياد خاطرات اين سفر زندگى مى كند و آن را نقطه اوج در زندگى معنوى خود مى داند.

از دير باز اين خاطرات به نگارش نيز در مى آمده است. بسيارى از جغرافى دانان قرون نخست هجرى در طى همين سفر بود كه يادداشتهاى مهمى را از جهان اسلامى آن روزگار فراهم آورده و در اختيار جامعه علمى قرار مى داده اند.

كهن ترين سفرنامه، كتاب پرارج ناصر خسرو قباديانى عالم اسماعيلى مذهب است كه مملو از آگاهيهاى گرانبها، از درخشان ترين دوره تمدن اسلامى است. در دوره هاى بعد، نوشته هاى ابن بطوطه و ابن جبير به عنوان سفرنامه هاى شاخص مطرح شد، در حالى كه در كنار آنها سفرنامه هاى ديگرى نيز وجود داشت و دارد كه در آن حد از جامعيت نيست.

در حوزه ادبيات فارسى، كه زبان دوم مسلمانان در طى چهارده قرن بوده، آثارى در زمينه ادبيات حج نوشته شده است. جداى از سفرنامه ناصرخسرو و چند رساله كوتاه، عمده آنچه در ادبيات سفرنامه نويسى حج در ادب فارسى در دست است، مربوط به دوره صفويه و عمدتا مربوط به دوره قاجار است. كاروانها حج ايرانى كه معمولا از راه عتبات و از راه جبل به حج مشرف مى شدند، سختيهاى فراوانى را در اين راه تحمل مى كردند. در اين دوره تاريخى، با رشد فرهنگ عمومى مردم، شمار بسيارى از حاجيان، از طبقات فرهنگى جامعه؛ اعم از روحانى و غيره روحانى بوده اند. كه بعضى به كار نگارش سفرنامه مى پرداختند.

بخش مهمى از اين سفرنامه ها، تجربه هاى سفر و آگاهيهاى جغرافى و تاريخى است كه به قصد راهنمايى مسافران بعدى به نگارش درمى آمد. در اين سفرنامه ها، مسأله عمده، توصيف منازل ميان راه از يك سو و توصيف اماكن مقدس از سوى ديگر است. اجتماع عظيم حج از نژادهاى مختلف با زبانهاى متفاوت و نيز مذاهب گوناگون، تازه هاى فراوانى را براى يك سفرنامه نويس فراهم مى كرد. هر يك از اين گوناگونى ها و تفاوتها سوژه اى بود براى نگارش سفرنامه. برخى از دولتمردان قاجارى كه به تبع سفرنامه نويسى اروپاييها، به كار نوشتن سفرنامه پرداختند، معمولا بجز سفر به مكه و مدينه، راهى دمشق، فلسطين، مصر، عثمانى و روسيه و حتى هند و ژاپن مى شدند و سر جمع كتابى با اطلاعات گسترده ارائه مى كردند. در اين بخش از سفرنامه ها، توصيف زندگى اجتماعى و تمدنى اين جوامع، براى اين افراد بسيار اهميت داشت؛ بويژه با توجه به تحولات جديد تمدنى، و در مقايسه وضع ايران با

ص: 7

عثمانى و مصر و ساير مناطق، آثار مزبور مى تواند مأخذى براى بررسى تاريخ نوگرايى در ميان دولتمردان و فرهيختگان ايرانى در عصر قاجار باشد.

در اين ميان سفرنامه هاى منظوم نيز خود جايگاه ويژه اى دارد. از مهمترين اين آثار، كتاب فتوح الحرمين محيى لارى در قرن دهم و سفرنامه منظوم يك بانوى اصفهانى در قرن دوازدهم هجرى است. نمونه هاى ديگرى نيز وجود دارد كه در ادامه از آنها ياد شده است.

علاقه ايرانيان شيعه مذهب به اين مكانهاى مقدس، نشان از خلوص مذهبى و دينى آنها دارد. از مقايسه ميان سفرنامه هاى فارسى و عربى كه در اينجا فراهم آورده ايم، روشن مى شود كه على رغم محدوديت شمار حاجيان ايرانى، سفرنامه حجّ بسيارى به زبان فارسى داريم كه در مقايسه با آنچه استاد حمد الجاسر از سفرنامه هاى عربى معرفى كرده بسيار گسترده تر است. البته ممكن است كه سفرنامه هاى عربى هم زيادتر از آن باشد كه وى معرفى كرده، اما بايد مطمئن بود كه سفرنامه هاى فارسى نيز بيش از اينهاست.

جاى بسى تأسف است كه تاكنون بررسى مستقلى در زبان فارسى در باره ادبيات سفرنامه نويسى نشده وبايد گفت كه نويسندگان عرب در اين زمينه قدمى جلوترند ولا اقل كتابى را با عنوان «مكة المكرمه و الكعبة المشرفه فى كتب الرحالة المسلمين من سنة 922 الى سنة 1318» از دكتر الشنوفى به زبان عربى و انگليسى از آنان مى شناسيم. ناشر اين كتاب: مؤسسةالوطنيه، بيت الحكمه، چاپخانه القلم تونس است كه در 66 صفحه عربى 68 صفحه انگليسى. آن را به قطع رحلى نشر داده است. مى شناسيم.

بديهى است كه بايد در اين باره كار گسترده اى در زبان فارسى نيز انجام پذيرد ومرورى بر اين سفرنامه و گزارش ديدگاهها و نكات تازه آنها صورت گيرد.

در اينجا فهرستى از اين سفرنامه را در مقدمه اين شماره (شماره 17) از فصلنامه «ميقات حج» كه شمارى سفرنامه قديم و جديد در آن چاپ شده، عرضه مى كنيم. طبيعى است كه بايد اين فهرست به مرور كاملتر شود.

سفرنامه هاى حج در ادب فارسى

1- انيس الحجاج، صفى فرزند ولى، در سال 1087 (منزوى 3992، فهرستواره، ج 1، ص 64)

ص: 8

2- اى قوم به حج رفته يا سفرنامه حج، جواد مجابى. وى به سال 1351 به عنوان روزنامه نگار از طرف روزنامه اطلاعات به سفر حج مشرف شده و از اين ديد سفرنامه خود را نوشته است. (1352، انتشارات موج)

3- باغ قاب قوسين، معروف به «سفرنامه حرمين شريفين و بيت المقدس و ديگر مقامات متبركه». از قاضى محمد عرفان الدين صديقى فرزند قاضى محمد معصوم افندى كه در 21 رمضان 1332 از ديره (شمال پاكستان) عازم حج شده. (فهرستواره، ج 1، ص 65، 105 از: نوشاهى، چاپى، ج 2، ص 1307).

4- با كاروان ابراهيم، رسول جعفريان، محمدعلى خسروى، گزارش سفر حج سال 1371 است كه توسط نشر مشعر چاپ شده است.

5- با كاروان عشق، محمدعلى مهدوى راد، رسول جعفريان، گزارش سفر حج سال 1372 است كه توسط نشر مشعر چاپ شده است.

6- بزم غريب، محمدعلى بن محمد رضى بروجردى، در سال 1262، (يادداشتهاى استاد عبدالعزيز طباطبايى از كتابخانه علامه طباطبايى شيراز)، نيز نك: فهرستواره منزوى، ج 1، ص 66). در دست تصحيح توسط آقاى محمد مهدى معراجى است.

7- بسوى ام القرى، رسول جعفريان، گزارش سفر حج سال 1373. در اين كتاب سه سفرنامه ديگر از دوره قاجار چاپ شده، كه در اين فهرست معرفى شده است.

8- به سوى خانه خدا، ع. دهقان، گزارش مشروح سفر مؤلف به حج است. تهران، 1354 ش.

9- به سوى كعبه، احمد احمدى بيرجندى، مجله دانشكده الهيات مشهد، بخش اول در شماره 20 و بخشهاى بعد در شماره هاى بعد.

10- تاريخ كعبه و مسجد الحرام، محمدمعصوم بن محمد صالح دماوندى. وى از بندر سورت هند به سفر حج مشرف شده و گزارش اين سفر را كه عمدتا تاريخ مكه است، به رشته تحرير در آورده. (اين نوشته به كوشش مؤلف همين سطور، در دفتر اول ميراث اسلامى ايران چاپ شده است.)

11- تاريخ مشعشعيان، از سيدعلى خان والى عربستان، در شرح سفر خود مكه و عتبات.

ص: 9

12- تحفةالحرمين، نايب الصدر در سال 1305 (چاپ شده است)

13- تحفةالعراقين، سفرنامه مانند خاقانى شروانى، انشاء بعد از 551، (چاپ شده)

14- تذكرة الطريق فى مصائب حج بيت العتيق، محمد عبدالحسين كربلايى هندى فرزند عبدالهادى طيارى. گزارش سفر كربلا، مكه ومدينه 1230- 1232. (فهرستواره منزوى، ج 1، ص 72 از: ذريعه ج 4، ص 39، استورى 1147، برلين 359).

15- تذكرةالطريق فى مصائب حجاج بيت العتيق، برلين 454

16- ترجمه «فى منزل الوحى، اصل كتاب از محمد حسين هيكل، ترجمه همراه با اختصار از سيدحسن اسلامى، فصلنامه «ميقات حج»، ش 9، صص 224- 212.

17- ترجمه ذكريات على تلال مكه، اصل كتاب از بنت الهدى صدر، ترجمه جواد محدثى، فصلنامه «ميقات حج»، ش 9، صص 237- 225، ش 10، صص 192- 176

18- ترجمه سفرنامه سيد محسن امين، جواد محدثى، فصلنامه «ميقات حج»، ش 7، صص 219- 210، وش 8، صص 181- 174

19- ترجمه گزارش گونه سفرنامه حج ميرحامد حسين، محمدعلى مقدادى، فصلنامه «ميقات حج»، ش 14

20- تير اجل در صدمات راه جبل، در باره سفر مكه و عتبات و آسيبهاى راه است (منزوى ج 6، ص 3997- يك نسخه معرفى شده، نشريه نسخه هاى خطى، ج 2، ص 69 نسخه اصغر مهدوى، فهرستواره منزوى، ج 1، ص 72).

21- حالات الحرمين/ مسيرالحرمين، رفيع الدين (م 1218) فرند فريدالدين خان مرادآبادى، سفرنامه اوست از اكبرآباد به مدينه و مكه و احوال آن دو شهر. (منزوى، ج 6، ص 3939- دو نسخه- فهرستواره منزوى، ج 1، ص 75- چندين نسخه.)

22- حج آن طور كه من رفتم، على اصغر فقيهى، قم، انتشارات حكمت، 1346.

23- حجازيه، ابوالاشرف محمد يزدى متوفاى سال 762، در مقدمه همين كتابشناسى توضيحاتى در باره آن گذشت.

24- حج نامه، صوفى الله ياربن الله قلى الله يار. (فهرستواره منزوى، ج 1، ص 75 از:

ازبكستان، تاشكند، ج 1، ص 227).

25- حاجى نامه، عليرضاذكاوتى قراگزلو، درفصلنامه «ميقات حج» ش 13 چاپ شده است.

ص: 10

26- حج نامه، على نقى منزوى، گزارش سفر حج اوست در سال 1972 ميلادى! كه چاپ شده است (فهرستواره منزوى ج 1، ص 75).

27- حج نامه، منصور عليشاه قزوينى متخلص به كيوان، (مشار ج 2، ص 1719. در سال 1248 قمرى در تهران چاپ شده).

28- خاطرات حج، محمد عظيمى، تهران، دهخدا، 1363

29- خاطرات زيارت خانه خداو عتبات عاليات در خدمت راهنما، محمدرضا خانى. وى به سال 1346 همراه سلطان حسين گنابادى به زيارت خانه خدا مشرف شده و خاطرات اين سفر را نگاشته است. چاپ نخست اين كتاب به سال 1367 به كوشش حبيب الله پاك گوهر و سيدمحمود موسوى منتشر شده است.

30- خاطرات سفر حج، حاج سلطان حسين تابنده گنابادى (رضا عليشاه). شرح سفرى است كه در سال 1324 شمسى انجام شده، چاپ نخست آن در سال 1337 و چاپ دوم آن در سال 1357 (توسط چاپ ديبا) به چاپ رسيده است.

31- خاطرات مكه، احمد هدايتى- محمدعلى هدايتى، تهران، چاپخانه حيدرى، 1343.

اين كتاب حاوى دو سفرنامه است، يكى از احمد هدايتى كه در سال 1338 قمرى (1299 شمسى) همراه مرحوم سيداحمد طالقانى به حج مشرف شده و ديگرى از فرزند او محمدعلى هدايتى كه در سال 1343 مشرف شده است. كتاب حاوى اطلاعات جالب و خواندنى از سفر حج بوده و مقايسه دو سفر را با انواع امكانات تصوير مى كند.

32- خانه مردم با يادداشتى از سفر حج، مهدى بازرگان، شركت انتشار، 1345

33- خسى در ميقات، جلال آل احمد، (چاپ شده است)

34- دليل الانام فى سبيل زيارة بيت الله الحرام، سلطان مراد ميرزا حسام السلطنه، در سال 1297، مجلس، ش 693.

35- دليل الزائرين، عبدالعلى اديب الممالك، در سال 1272

36- راهنماى اعمال حج از خاطرات راه حج، از م. ل. مشار (2/ 2458).

37- راهيان سفر روحانى، اين اثر نيز از محمدرضا خانى است كه در سومين سال تشرف خود به سال 1350 همراه سلطان حسين گنابادى، آن را نوشته است. اين كتاب در سال 1369 در تهران چاپ شده است.

ص: 11

38- ره آورد خانه خدا، از فروزنده مستوفى (درى) (مشار 2/ 2711).

39- سعى هاجر، شكوه ميرزادگى، وى به عنوان روزنامه نگار در سال 1356 به حج مشرف شده است. كتاب وى به سال 1356 توسط انتشارات فاروس ايران چاپ شده است.

40- سفر الحرمين، ن. سفر مكه و مدينه روزگار عبدالحميد (فهرستواره منزوى ج 1، ص 89 از: راجستان، ج 1، ص 269).

41- سفر ايام سعيده با نكات مفيده، شاه بيگ خان، از كابل به حجاز، 1903- 1904، (فهرستواره منزوى ج 1، ص 88، 104، از استورى ج 1، ص 1160).

42- سفرنامه مكه، ضياءالدين قارى در سال 1129 (منزوى 4031)

43- سفرنامه مكه، محمد رضا ظهير الملك. وى در سال 1307 قمرى به حج مشرف شده و خاطرات خود را از كاظمين تا حرمين و بازگشت از آنجا نگاشته است. نسخه اى از اين سفرنامه در كتابخانه آيةالله مرعشى- ره- موجود و تحت طبع است.

44- سفرنامه حج، آيةالله صافى گلپايگانى، (چاپ شده است)

45- سفرنامه حج، آيةالله طالقانى، (چاپ شده است)

46- سفرنامه حجاز، محمد حسين شهرستانى، ذريعه، ج 12، ص 196

47- سفرنامه حجاز، ميرزا محمد حسين بن ميرزا محمد على مرعشى شهرستانى (م 1315)

48- سفرنامه حجاز، هدايت على بن شيخ فضل على، سفرى كه همراه حضرت مولانا اسحاق به حجاز و مكه و مدينه از راه كشتى كرده است، از غره ربيع الاول 1230، (فهرست مشترك پاكستان، ج 10، ص 62)

49- سفرنامه حج البيت، مولى ابراهيم بن درويش محمد الكازرونى، ذريعه، ج 12، ص 186. اين سفرنامه در ميراث اسلامى ايران دفتر پنجم چاپ خواهد شد.

50- سفرنامه حج بيت الله الحرام، على اكبر ميرزايى متخلص به تجار يا نجار! (مشار 3/ 3020

51- سفرنامه حج، پادشاه خواجه بن رحمت الله خواجه متخلص به نديم، در سال 1298 از جرم افغانستان، (فهرست مشترك پاكستان، ج 10، ص 66)

52- در حريم حرم، جواد محدثى

ص: 12

53- سفرنامه حج، حاجى محمدحسين خان بن بايرم على خان، شهزاده مرو در سال 1202 (فهرستواره ج 1، ص 105 از: استورى 1148).

54- سفرنامه حج، شرح سفر رفيع الدين شاه ابوتراب در سال 989 به حج از فيضى دكنى، ابوالفيض (م 1004) (فهرستواره منزوى، ج 1، ص 104 از استورى 1141 ش 1590، بانكيپور، ذيل، ج 1، ص 7/ 1995).

55- سفرنامه حج، شيفته دهلوى، نواب عظيم الدوله محمد مصطفى حسرتى (م 1286) سفر سال 1254 تا 1256 به مكه و مدينه. (نسخه هاى مشترك پاكستان، 11/ 770، فهرستواره منزوى ج 1، ص 105)

56- سفرنامه حج، عبدالله دهش، (700 بيت شعر) تهران، 1353 به خط غلامرضا زرين خط.

57- سفرنامه حج، محمد حسن جان سرهندى مجددى، سفرى در سال 1321 به عراق، سوريه و حجاز كرده و اين غير از كتاب فقه اوست. (نسخه هاى مشترك پاكستان، 2/ 1402، فهرستواره منزوى، ج 1، ص 104)

58- سفرنامه حج و راهنماى حجاج، حسين ذوالقدر شجاعى، (چاپ شده است)

59- سفرنامه حرمين الشريفين، حسين محيى الدين حاجى منشى، (فهرستواره منزوى ج 1، ص 105 از: آسياتيك سوسايتى چاپى 18).

60- سفرنامه عتبات و مكه، از سيف الدوله سلطان محمد فرزند فتحعلى شاه در سال 1279، (كتابخانه ملى ج 2، ص 284 چاپ شده)

61- سفرنامه مكه، از:؟، اهداء به ناصرالدين شاه، به سال 1297، ملى ش 865 ف

62- سفرنامه مكه، از:؟ اهداء به ناصرالدين شاه، به سال 1288 (منزوى 6/ 4032، كتابخانه ملى 2/ 301

63- سفرنامه مكه، از:؟ در سال 1319 آشنايى با چند نسخه خطى، ص 105

64- سفرنامه مكه، از:؟ در سال 1316، بنا به يادداشت فهرست نويس، نويسنده يكى از درباريان بوده است. كتابخانه آيةالله مرعشى، ش 6388

65- سفرنامه مكه، امين الدوله على بن مجدالملك (م 1322) در تهران چاپ شده است.

ص: 13

66- سفرنامه مكه، حاج ميرزا ابراهيم مشترى طوسى حسام الشعراء، در سال 1300، اين سفرنامه منظوم به چاپ رسيده است، ذريعه ج 12، ص 189، ملك 4834، مجلس 3: 415، دانشگاه 5/ 3806، آستان قدس رضوى 7: 511 (به نقل از فهرست ملك)

67- سفرنامه مكه، دكتر محمد خزائلى، وى در بحث كتاب احكام قرآن خود از اين كتابش ياد كرده است.

68- سفرنامه مكه، سيد محمد تاجر تهرانى، در سال 1317 كتابخانه آيةالله مرعشى ش 9008

69- سفرنامه مكه، شاهزاده خانم معتمدالدوله فرهاد ميرزا همسر نصيرالدوله در سال 1297، كتابخانه شماره 2 مجلس، ش 1225 (فهرست، ج 2، ص 172). به زودى به چاپ خواهد رسيد.

70- سفرنامه مكه، شيخ ميرزا على صدرالذاكرين تفرشى تهرانى، در دو جلد، ذريعه 12/ 189

71- سفرنامه مكه، عبدالحسين خان افشار در سال 1299

72- سفرنامه مكه، على خان حاجب الدوله در سال 1263 يا 1285

73- سفرنامه مكه، لطفعلى اعلايى از سال 1348، آستان قدس ش 4243

74- سفرنامه مكه، محمد بن اسماعيل الشهير به قيرى، در سال 1247 از شيراز به مكه رفته، كتابخانه مسجد اعظم، ش 2947

75- سفرنامه مكه، محمد حسين بن حاجى ميرزا عبدالصمد قاضى رضوى همدانى در سال 1307 (منزوى 4030)

76- سفرنامه مكه، محمدحسين فراهانى، در سال 1303، ملى 573 ف (فهرست 1/ 69)

77- سفرنامه مكه، محمدرضا بن عبدالجليل حسنى حسينى طباطبايى تبريزى، در سال 1296 (ملك، ش 2357)

78- سفرنامه مكه، محمد على فراهانى در سال 1263، كتابخانه مجلس، ش 2310

79- سفرنامه مكه، محمد ولى ميرزا، 1261 يا 1260. اين سفرنامه به كوشش رسول جعفريان توسط نشر مشعر در مجموعه سفرنامه بسوى ام القرى چاپ شده است.

ص: 14

80- سفرنامه مكه، مخبرالسلطنه مهدى قلى هدايت، اين اثر به چاپ رسيده است.

81- سفرنامه مكه، مديرالدوله، در سال 1321- 1322، ملك ش 3899

82- سفرنامه مكه، ميرزا جلاير، در زمان محمدشاه، (منزوى 4033)

83- سفرنامه مكه، ميرزا داود وزير وظائف، در سال 1324، آستان قدس رضوى ش 6562

84- سفرنامه مكه، ميرزا على اصفهانى، در سال 1331، در «به سوى ام القرى» چاپ شده است.

85- سفرنامه مكه، ميرزا على خان اعتمادالسلطنه در سال 1285، آستان قدس رضوى 4125، ذريعه 12/ 186

86- سفرنامه مكه و مدينه، چندين سفرنامه در باره اين دو شهر توسط اروپاييها نوشته شده كه در موسوعة العتبات المقدسه مجلد مربوط به مكه و مدينه چاپ شده و به تازگى بخشهايى از آن توسط آقاى محمدرضا انصارى ترجمه و در فصلنامه «ميقات حج» شماره هاى 13 و 14 و از جمله همين شماره كه اين مقاله در آن چاپ مى شود چاپ شده است.

87- سفرنامه مكه و مدينه و كربلا، از:؟ از 25 رمضان 1309 تا روز يكشنبه 9 صفر، كتابخانه امام جمعه كرمان، ش 393 (نك: فهرستواره منزوى 1/ 127).

88- سفرنامه منظوم زوجه ميرزا خليل در قرن دوازدهم، فهرست كتابخانه مركزى دانشگاه، ج 9، ص 1419 ش 2591؛ برگ 779- 764. اين اثر همراه گزيده فتوح الحرمين لارى و گزيده حج نامه احمد مسكين به كوشش رسول جعفريان توسط نشر مشعر چاپ شده است.

89- سفرنامه منظوم، مهدى الهى قمشه اى، فصلنامه «ميقات حج»، ش 2، صص 141- 151

90- سفرنامه ناصر خسرو، اين سفرنامه مكرر چاپ شده و بخش سفر حج آن بسيار جالب و خواندنى است.

91- سوانح سفر حجاز،؟ (فهرستواره منزوى 1/ 134 استورى 1161، ش 20/ 1631)

92- شبهاى مكه، سرگذشت سفر من، سيد حسن ابطحى، تهران،

93- شرف نامه مكه،؟ سفرنامه منظوم حج است.

94- فتوح الحرمين، محيى لارى، قرن دهم، اين اثر كه سفرنامه اى منظوم است به

ص: 15

كوشش آقاى رسول جعفريان به چاپ رسيده است. (قم 1373)

95- منازل الحج، بند على بن خيراتعلى در سال 1214 (فهرستواره منزوى 1/ 153)

96- منازل بين اصفهان و مكه، فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه فرهنگستان باكو.

97- منهاج السعادات، سفرنامه حج، حكيم غلام محمد دهلوى، (فهرست مشترك پاكستان، ج 10، ص 62)

98- نور المشرقين، عبدالله ثانى بهشتى هروى شاگرد فصيحى. وى گويد كه تحفةالعراقين خاقانى را خوانده و چون آن را نادرست يافته خود به وصف هفت اقليم پرداخته و از وصف كعبه، مدينه، بقيع، مناقب امامان و پس از آن وصف هرات و هندوستان و ... سخن گفته است. (فهرستواره منزوى 1/ 155).

99- واقعات سفر حجاز، شيخ عبدوس از مردم هند. ذريعه 25/ 21، منزوى 6/ 54)

100- الوجيزه فى تعريف المدينه، محمد ميرزا مهندس، در «به سوى ام القرى» چاپ شده است.

101- هداية السبيل و كفاية الدليل، معتمدالدوله فرهاد ميرزا (م 1305). به كوشش مجد طباطبايى چاپ شده است

سفرنامه نويسى در ادب عربى

سفرنامه نويسى براى حج در ادب عربى سابقه اى ديرينه دارد. شمارى از اين سفرنامه ها را استاد حمد الجاسر در مقدمه كتاب «ملخص رحلتى ابن عبدالسلام المغربى» آورده كه ما گزارش آن را در اينجا مى آوريم. تتبع استاد حمد الجاسر ما را مطمئن مى سازد كه ايشان آنچه در توان داشته، براى گردآورى نام سفرنامه ها بكار برده است. شمار اين سفرنامه در شمارش ايشان 40 است.

102- رحلة ادريس العلوى، ادريس بن عبدالهادى العلوى الحسنى الفاسى، متوفاى 1331، سفرنامه مختصرى است كه نسخه آن در كتابخانه رباط موجود است.

103- رحلة محمد بن الطيب الفاسى، اين سفرنامه همراه با مناسك حج است. سفر مزبور در سال 1293 انجام شده و كتاب مورد نظر هم در فاس چاپ شده است.

104- رحلة ابن عبدالسلام، محمد بن عبدالسلام بن عبدالله الناصرى، (م 1239). وى

ص: 16

يكبار در سال 1196 و بار ديگر در سال 1211 به حج مشرف شده، سفر اول را مفصل نوشته و سفر دوم را مختصر. نسخه آن در رباط موجود است. حمد الجاسر تلخيص آن را در ملخص رحلتى ابن عبدالسلام در سال 1402 چاپ كرده است.

105- رحلة التامراوى، محمد بن محمد المزوارى التامراوى مغربى. وى در سال 1242 به حج مشرف شده است. سفرنامه وى بطور كامل در كتاب المعسول (ج 7، ص 197) آمده و گرچه مختصر است اما خالى از فايده نيست.

106- رحلة المنالى الزبادى، عبدالمجيد بن على الحسنى الادريسى (م 1163) نام كتاب وى «بلوغ المراسم بالرحلة الى بيت الله الحرام» است. سفر وى در سال 1148 بوده و نسخه آن در كتابخانه عمومى در شهر رباط موجود است. وى از سفرنامه عياشى فراوان استفاده كرده است.

107- رحلة السويدى، ابوالبركات عبدالله بن حسين السويدى البغدادى (1104- 1174).

نام كتاب وى «النفحة المسكية فى الرحلة المكية» بوده و نسخه آن در كتابخانه عارف حكمت در مدينه (كه اكنون كتابهايش به كتابخانه ملك عبدالعزيز منتقل شده) موجود است.

108- الرحلة الناصريه، احمد بن محمد بن ناصر الدرعى (1057- 1129). وى چهار سفر به حج آمده كه يكى از آنها در سال 1021 بوده. وى از عياشى استفاده فراوان كرده است.

سفرنامه مزبور به صورت سنگى با حروف مغربى در شهر فاس به سال 1320 در دو جزء شامل 442 صفحه چاپ شده است.

109- رحلة النابلسى، عبدالغنى بن اسماعيل النابلسى الدمشقى (1050- 1143). نام سفرنامه وى «الحقيقة و المجاز فى رحلة الشام و مصر و الحجاز» شامل سه جلد است كه جلد سوم مربوط به سفر حجاز مى باشد. خروج وى از مصر در اين سفر در سال 1104 است. حمد جاسر نوشته كه در اين كتاب آرائى ابراز شده كه با مسائل عصر ما موافقت ندارد! نسخه اى از اين كتاب به شماره 2376 در كتابخانه اسعد افندى و نسخه اى به شماره 41 در مكتبة الحرم المكى نگهدارى مى شود.

110- رحلة القيسى، محمد بن احمد القيسى، از قرن يازدهم، نام اين سفرنامه «أنس السارى السارب من أقطار المغارب الى منتهى الآمال و المآرب سيد الاعاجم و الاعارب» است. اين كتاب به كوشش شيخ محمد الفاسى در سال 1388 در رباط چاپ شده است.

ص: 17

111- رحلة الهشتوكى، احمد بن محمد بن داود الجزولى الهشتوكى (م 1096). در اصل سفرنامه اى به صورت خطى بوده كه محمد بن ابراهيم كتانى آن را از هشتوكى دانسته اما حمد الجاسر تاريخ 1099 را در آن ديده. با اين حال اظهار داشته كه خالى از فايده نيست.

112- الرحلة العياشيه، ابوسالم عبدالله بن محمد العياشى، نام كتاب ماء الموائد بوده و از مفصل ترين سفرنامه هاست. مؤلف در سالهاى 1059، 1064 و 1072 به سفر حج آمده است.

كتاب مزبور در سال 1316 در دو جلد (464+ 488 صفحه) با خط مغربى چاپ سنگى شده است. همان چاپ در سال 1397 افست شده است.

كتابى با عنوان «المدينة المنورة فى رحلة العياشى» به سال 1408 در كويت منتشر شده است.

113- رحلة البكرى، محمد البكرى، عياشى از نسخه اين كتاب خبر داده و حدس زده كه از محمد بن شيخ زين العابدين باشد. بخشهايى از اين سفرنامه را عياشى، ابن ناصر، ابن عبدالسلام آورده اند. اين قسمتها را حمد الجاسر در مجله «العرب» منتشر كرده است.

114- رحلة البكرى، نام اين سفرنامه «الحقيقة و المجاز» است. دكتر احمد سامح الخالدى آن را تلخيص و در مجله «الرساله» در قاهره چاپ كرده است. نسخه اصل آن در دارالكتب المصريه موجود است.

115- رحلة القلصادى، ابوالحسن على القلصادى الاندلسى (م 891) وى از راه دريا در شعبان سال 851 به جده رسيده است. كتاب با اين مشخصات چاپ شده: تحقيق محمد ابوالاجفان، تونس، 1399، 256 صفحه.

116- الدرر الفرائد المنظمة، شيخ محمد بن عبدالقادر جزيرى مصرى حنبلى (م بعد از سال 975). اين كتاب مخلوطى از تاريخ و سفرنامه است. حمد الجاسر دو جلد آن را چاپ كرده و جلد سوم نيز در دست انتشار است. ناشر آن منشورات دار اليمامة بالرياض است.

117- رحلة ابن بطوطه، (703- 779).

118- رحلة البلوى، خالد بن عيسى بن احمد البلوى الاندلسى. وى در سال 738 مشرف شده و نام سفرنامه وى «تاج المفرق فى تحلية اهل المشرق» است كه قرار است به زودى منتشر شود.

119- رحلة الصفدى، خليل ايبك الصفدى (م 764). وى نويسنده كتاب معروف «الوافى

ص: 18

بالوفيات» است. نام سفرنامه وى «الحقيقة و المجاز الى الحجاز» است. نسخه آن در كتابخانه عارف حكمت بوده و گويا نسخه اى هم در دارالكتب المصريه از آن موجود است.

120- رحلة ابن جبير الأندلسى (528- 607). سفرنامه وى معروف بوده و بارها چاپ شده است.

121- رحلة ابن رشيد، محمد بن عمر بن رشيد الاندلسى (657- 721). حمد الجاسر در سال 1402 شنيده كه شيخ محمد بن حبيب الخوجه مفتى بلاد تونس مشغول تصحيح اين كتاب است.

122- رحلة العبدرى، محمد بن محمد على العبدرى. وى در سال 689 به سفر حج آمده.

اين كتاب به كوشش شيخ محمد الفاسى در سال 1388 در رباط چاپ شده است. عبدرى در كتابش گفته: اكثر سكان بدر ضعفاء و هم رفضة و كذلك اكثر اهل المدينة على ساكنها السلام. (1) 123- مستفاد الرحلة و الاغتراب، قاسم بن يوسف بن على السبتى التجيبى (670- 730).

نسخه كاملى از اين سفرنامه شناخته نشده است. بخشى از آن را استاد عبدالحفيظ منصور در 557 صفحه چاپ كرده است. ناشر آن دارالعربية للكتابِ تونس است.

124- مشاهداتى فى بلاد الحجاز، عبدالوهاب خضير، اين رساله چهل و نه صفحه در سال 1349 نوشته شده و گزارش اولين جشن تخت نشستن ملك عبدالعزيز را آورده است.

125- فى المملكة الروحية للعالم الاسلامى، سفرنامه حج است كه در سال 1349 در 230 صفحه مصور نوشته شده و گويا در مدينه چاپ شده است.

126- مرشد الحاج، عبدالوهاب مظهر، 1347، 103 صفحه.

127- الارتسامات اللطاف فى خواطر الحاج الى أقدس مطاف، امير شكيب ارسلان (1286- 1366). اين سفرنامه سفر حج او در سال 1348 است كه در 304 صفحه چاپ شده و از بهترين سفرنامه هاست.

128- رحلة الحجاز، ابراهيم عبدالقادر المازنى (1308- 1368). سفر او در سال 1349 انجام شده و گزارش تخت نشينى ملك عبدالعزيز را آورده. اين اثر در سال 1930 در 166 صفحه چاپ شده است.

129- سياحتى فى الحجاز، منسوب به غريب بن عجيب الهاشمى است. اين كتاب در 457 صفحه به سال 1915 در قاهره چاپ شده است.


1- ملخص رحلتى، ابن عبدالسلام المغربى، ص 98

ص: 19

130- تذكار الحجاز، عبدالعزيز صبرى، اين كتاب در 228 صفحه در سال 1342 در مطبعة السلفيه چاپ شده است.

131- فى قلب نجد و الحجاز، محمد شفيق مصطفى، مؤلف روزنامه نگار مصرى است كه در سال 1346 به حج مشرف شده، سفرنامه او ابتدا در مجله السياسه و پس از آن توسط دار المنار در 68 صفحه مستقل چاپ شده است.

132- مرشد الحجاج الى الاماكن المقدسه، محمد حسن غالى، قاهره، 1923، 200 صفحه.

133- مرآة الحرمين، ابراهيم رفعت پاشا (1273- 1353). وى در سالهاى 1320، 1321 و 1325 اميرالحاج بوده و كتاب او از بهترين آثار در اين زمينه است.

134- الرحلة الحجازيه، محمد لبيب التبنونى. وى در اين سفرنامه گزارش حج عباس حلمى خديو مصر را كه در سال 1327 انجام شده آورده و از سفرنامه هاى خوب است. اين سفرنامه در سال 1329 در 334 صفحه چاپ شده و پس از آن هم مكرر افست شده است.

135- دليل الحج للوارد الى مكة و المدينة من كل فجّ

136- مشعل المحمل

137- كوكب الحج، محمد صادق. اينها سه سفرنامه است كه در يك مجموعه با نام «نخست» در سال 1313 در 152 صفحه همراه تصاوير چاپ شده است.

138- التحفة اليمنية فى الاخبار الحجازيه، محمد اليمنى بن على بن عرعار محار العنابى الجزائرى، اين سفرنامه در سال 1311 در قاهره، در 39 صفحه چاپ شده است.

139- الرحلة الوهبية الى الاقطار الحجازيه، احمد على الشاذلى صاحب مجله الاسلام. او در سال 1321 به حج مشرف شده و سفرنامه او در 86 صفحه مشتمل بر بيان آشفتگيهاى زمان سفر او در حجاز است.

140- الرحلة الحامديه، اسماعيل الحامدى المالكى. نويسنده مصرى. اين كتاب در سال 1297 به حج مشرف شده و نسخه اى از كتاب او در كتابخانه عمومى رباط موجود است. اين كتاب همراه با مناسك است.

141- رحلة التونسى، محمد بن عثمان السنوسى التونسى (1266- 1318). مؤلف در سال 1299 به حج مشرف شده و در ضمن كتاب شرح حال افراد زيادى را همراه با گزارش

ص: 20

سفر خود تا بازگشت به شام آورده است. (1) جداى از آنچه حمد الجاسر آورده از چند سفرنامه عربى ديگر هم ياد مى كنيم

142- الرحلة الى المدينة المنوره، الشيخ محمد ياسين، دمشق، دارالفكر المعاصر، 1407

143- الرحلة الحجازيه، سيدرضا بن محمد هندى نجفى (م 1362 ق.)

144- الرحلة الحجازيه، محمديحيى بن محمد المختار الولاتى، بيروت، دارالغرب الاسلامى.

145- الرحلة الحجازيه، سه سفرنامه از علامه سيد محسن امين از سفرهاى حج ايشان برجاى مانده است.

146- رحلة الحج الى بيت الله الحرام، محمد الامين الشنقيطى، جده، دارالشروق 1403.

147- الرحلة الحسينيه، شيخ محمد حسين بن حمد الحلى، اين سفرنامه با مقدمه محمدحسن مظفر شاگرد مؤلف در سال 1329 ق چاپ شده است.

148- الرحلة المقدسة الى بيت الله الحرام، عبدالله بن عبدالمطلب بوقس، بيروت، 1404

149- الرحلة المكية، ارجوزه، شيخ محمد حسن كبّه (م 1336 ق). نك: ذريعه، ج 1، ص 474

150- على تلال مكه، بنت الهدى الصدر، بيروت، دارالتعارف، 1400

151- التحفة اليقاضية فى الرحلة الحجازيه، سليمان قيضى، بصره، 1331

پى نوشتها:


1- گزارش حمد الجاسر از سفرنامه هاى عربى را آقاى سيدحسن اسلامى در فصلنامه «ميقات حج» ش 4، صص 228- 212 ترجمه كرده بودند كه بنده بى خبر از آن، ترجمه همراه با اختصار آن را در اينجا انجام دادم و پس از آن ترجمه ايشان را ديدم.

ص: 21

به سوى شهر پيامبر- ص-

احمد احمدى بيرجندى

گوشه اى از خاطرات فراموش ناشدنى سفر مكه و مدينه در سال گذشته. (ذيحجّه 1395 ه. ق.)

ماه فرو مانَد از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد

قدرِ فلك را كمال و منزلتى نيست در نظر قدرِ با كمال محمد

وعده ديدارِ هر كسى به قيامت ليله اسرى شبِ وصال محمد

عرصه گيتى مجال همت او نيست روز قيامت نگر مجال محمد

سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى عشق محمد بس است و آل محمد

سعدى

بعد از ظهر روز سه شنبه، چهارم آذرماه 1354، از جده بار سفر بربستيم و با دلى مالامال از شوق و شادى، به سوى شهر پيامبر بزرگوار اسلام (مدينةالنبى) به راه افتاديم.

مى بايست فاصله 425 كيلومتر، برابر با 71 فرسنگ بين جده و مدينه، را طى كنيم.

مدينه منوره نزديك بود؛ و نيز به نيمه شب چيزى باقى نمانده. همسفران بين خواب و بيدارى در دو اتوبوس آرميده بودند.

لحظه به لحظه، نور چراغهاى اتومبيلهاى مختلف كه از جهت مقابل با سرعت در

ص: 22

جاده وسيع آسفالته راه مى پيمودند، در سقف و بدنه اتوبوس ما مى تابيد؛ اتوبوسهاى برگ سفيدى كه مخصوص «حاج» آماده شده بود. ماشينها با سرعت سرسام آورى از كنار ما مى گذشتند.

من و دو سه نفر از همسفران بين راه- به جاى ميوه، هندوانه و پرتقال و موز و ...

- چون از چاى غليظ عربى، استفاده كرده بوديم، خواب را از چشمانمان ربوده بود!

شوق ديدار مدينه، شهر مقدس پيامبر گرامى- ص-، ديار مقدسى كه پاك ترين بندگان خدا را در آغوش خود فشرده است، آن چنان دل و جان را از وجد و سرور لبريز كرده بود كه نه خستگى و نه فرسودگى ده دوازده ساعت اتوبوس نشستن و از جا نجنبيدن محسوس بود و نه بى خوابى در مدينةالحاج كه غرش هواپيماها و جتهاى غول پيكر، آن به آن، بر زمين مى نشستند يا از زمين برمى خاستند و هر يك از شكم خود بيش از دويست يا سيصد نفر زن و مرد از ملّيتهاى مختلف را با لباسهاى رنگارنگ و چهره هاى سياه يا سفيد، در صفهاى منظم بر زمين فرودگاه مى نهاد و چون عقابى تيزپرواز از زمين برمى خاست! نه تنها اين صداهاى مهيب خواب را از حاجى مى گرفت بلكه در داخل جمجمه اش طنينى دوارانگيز توليد مى كرد! با اين همه بى خوابى و انتظار در مسجد امام صادق- ع- در تهران و فرودگاه پايتختِ وطن و اعصاب شلاق خورده؛ حالى خوش و شوقى زايدالوصف در خودمان احساس مى كرديم!

به كجا مى رفتيم؟ به يثرب، به مدينةالنبى، همان جايى كه پيغمبر بزرگوار اسلام نخستين بار قانون اخوّت و برادرى را در آنجا اجرا كرده بود و روح تازه اى در آن شهر دميده و فضايى محبت آميز فراهم كرده بود. شهرى كه هنوز بوى دل نواز محمدى را در فضاى آن مى توان استشمام كرد و گامهاى موقّر منجى بزرگ را جاى جاى در كوچه هاى خاك آلود آن احساس نمود. در اين شهر تاريخى كه هسته مركزى گسترش اسلام در آن پايه ريزى شد و از آنجا بود كه اسلام سايه هدايت و رحمت بر سر كشورهاى ديگر، كشورهاى پرتوان و قدرتِ آن زمان- ايران و روم- گسترد و تخت و تاجهاى صاحب قدرتان را سرنگون ساخت و رعب و وحشت در دلهايى كه لانه شيطان و آشيانه اهريمن بود درافكند.

در كوچه و پس كوچه هاى مدينه هنوز با چشم بصيرت مى توان اثرى از قدمهاى مباركِ پيغمبر خاتم- ص- و على- ع- شهسوار اسلام، ابر مرد يگانه روزگار، و گامهاى متين فاطمه زهرا- سلام اللَّه عليها- دخت گرامىِ پيغمبر اسلام و دو جوان بهشتى حسن و

ص: 23

حسين- عليهماالسلام- و اثر مكتب بزرگِ امام جعفر صادق- ع- و حلقه درسِ شاگردانِ آن حضرت كه پروانه وار بدور آن مشعل معارف جعفرى مى چرخيدند و ناله هاى شبانه حضرت سجاد- ع- و افاضات معنوى حضرت باقر- ع-، درياى زخّار علوم قرآنى را در زلال فضا و جوّ سيال مدينه، با چشم دل و گوش جان ديد و شنيد و دهها خاطره شادى آور و يا غم انگيزِ ديگر ...

همين شهر است كه با آغوش باز محمد- ص- را- بعد از آن همه آزارهاى جان گدازِ خويشانِ بيگانه صفت در مكه- به سوى خود فرا خواند و مقدم مباركش را به جان پذيرا شد و مهاجران به تبعيت از پيشواى عاليقدر خود، دسته دسته از شهر و ديار خويش دست شستند و به آغوش گرم اين شهر پناه آوردند و با انصار و برادران مسلمان خود عقد اخوّت و برادرى بستند. آرى در فضاى اين شهر مقدس بوى عطر گلابِ محمدى به مشام جان مى رسد.

اتوبوس طومار راه را در دلِ شبِ تاريك درمى نورديد و به «مدينه» نزديك تر مى شد.

تاريكى بيابانِ بى فرياد كه از هر سو دامن به فضايى وهم آلود مى كشيد و دراز ناى شبِ تاريك و شعشعه نورانيت حرمِ پاكِ پيامبر- ص- كه امواج تاريخ را پس مى زد و به ملكوت اعلى پر مى كشيد و همچون برج نورى از زمين به آسمان كشيده مى شد، تصور ظلمت بت پرستى و طلوع نور محمدى- ص- را در آن سرزمين اسرارآميز پيش نظر نمودار مى كرد.

گنبد مطهر حرم رسول خدا- ص- كه از سنگ يشم سبزرنگى ساخته شده است و به همين جهت به آن «قبّةالخضراء» مى گويند، با گلدسته هاى سپيد- غرق در نور- در فرود جاده با جبهه اى روشن كم كم پيدا شد.

«محدثى» زمزمه آغاز كرد:

بلغ العلى بكماله كشف الدجى بجماله

حسنت جميع خصاله صلُّوا عليه وآله

ديگران نيز با زمزمه هاى شوق آميز و صادقانه او دلها را آماده كردند.

اتوبوس همچنان با سرعت به پيش مى رفت.

در كناره جاده گاهى گله هاى شتر، پراكنده، با چند عرب بدوى، ديده مى شدند. آثار شهر و باغستانها نمودار بود.

نور قوى و روحانيّت بى نظيرِ مسجدالنبى كه همچون نگينى در ميان شهر قرار گرفته،

ص: 24

چشمها را خيره مى كرد.

همه از خواب پريدند- غوغا و ولوله اى برپا شد!- صداى رساى: اللّهمّ صلِّ على محمّد وآل محمّد پى درپى به گوش مى رسيد.

هيجان شديد راهِ نَفس را گرفته و اشكهاى شوق پى درپى بر گونه ها و رخسارهاى گَرد گرفته فرو مى غلتيد. اشكى، همراه با شادى و علاقه مندى و نيز همراه با شوق زيارتِ مرقد پاك بهترين خلق جهان.

اينجا كجاست؟ و ما در كجاييم؟ در مدينه، شهر هجرت، شهر نشو و نماى اسلام، شهر پيغمبر خدا- ص-؛ شهرى كه پيغمبر خدا- ص- دوست داشت آن را «مدينه» بنامد. زيرا كلمه «يثرب» نام قديم مدينه يادآورِ خاطره خوبى نبود. گفته اند: «يثرب» مشتق از «ثرب» به معناى «فساد» است و نيز از ماده «تثريب» كه آن نيز به معناى «سرزنش» است. در نظر پيغمبر گرامى- ص- يثرب ناخوشايند بود. بدين جهت پس از هجرت نام اين شهر به «مدينه» تغيير كرد و اين نامى بود كه رسول خدا- ص- براى اين شهر برگزيد و مسلمانان آن را به «مدينةالنبى» تبديل كردند و پيغمبر نيز چنين خواست.

گرچه براى اين شهر مقدس، هيجده نام ديگر مانند: ارض الهجره، قبّةالاسلام، الحبيبه ذكر كرده اند ولى «مدينةالنبى» و به اختصار، «مدينه» گويى لطف ديگر دارد.

از بخت بد و ناشايستگى خود، باور نمى داشتم كه به اين فيض بزرگ نائل شده ام. باز دل را تسلّى مى دادم و با خود مى گفتم:

چه شود كه گاهى بدهند راهى به حضورِ شاهى چو منِ گدا را

آرى منم كه از شهر فرزند پيامبر (مشهدالرضا) كوچ كرده و به عَتَبه بوسى حرمِ مطهر رسول خدا (جد آن بزرگ امام بر حق) نائل آمده ام.

حالتى روحانى بر همه دلها حاكم بود. بعضى جز گريه شوق و اشكِ ريزان، ترجمانى براى بيان احساسات خود نمى يافتند. من هم يكى از آن جمع بودم.

در اين لحظات پرارزش، تاريخ اسلام و سيره پيامبر- ص-، همچون تابلويى در برابر چشم دلم در حركت بود، مى آمد و مى گذشت؛ تولّد پيامبر- ص-، رفتن به صحرا در دامانِ حليمه سعديه، بازگشت به شهر، نوجوانى، جوانى، محمد امين نوه پاكِ عبدالمطلب كه ضرب المثلِ امانت و راستى بود، رفتن به سفرِ شام با عمويش ابوطالب، برخورد با بُحيراى

ص: 25

راهب و پيشگوييهاى آن مرد ديرنشين، بازگشت پيروزمندانه از سفرهاى تجارتى، كناره گيرى از خلق، رفتن به غارِ حرا، بويژه در ماه رمضان، حالت توجه خاص و انجذاب در برابر عظمت خالق، آشنايى با خديجه كبرى آن بانوى فداكار و مجلّل، دلباختگى و علاقه خديجه نسبت به محمد امين، ازدواج و بعثت رسول خدا- ص-، پيش بينى و دلگرمى ورقة بن نوفل و خبر دادن از حقيقت دعوت محمد و پيش بينى آزار قريش برحسب آنچه در عهد عتيق و عهد جديد آمده است. اسلام آوردن خديجه- س- و على- ع- در سنين نوجوانى، طعنه هاى ابولهب و ابوسفيان و عتبه و برخى ديگر از ثروتمندان قريش و رفتن از زادگاه خود. جريان شعب ابوطالب، هجرت به حبشه، رفتن به طائف و آن آزارها و سنگ زدنها، علنى كردن دعوت با همه سخت گيريها، زياد شدن تعداد مسلمانان، آمادگى براى هجرت به «ارض الهجره» همين شهر عزيز، فداكارى على- ع- در شبِ هجرت، رسيدن به مدينه و انتظار پيغمبر- ص- در محل مسجد قبا و پيوستن حضرت على- ع- به آنها، وارد شدن به شهر مدينه، استقبال كم نظير مردم اين شهر از پيغمبر گرامى- ص-، راه افتادن آن حضرت سوار بر شتر در كوچه هاى مدينه و فرود آمدن در خانه ابوايوب انصارى، آن صحابى عالى قدر، و دهها نكته ديگر كه تاريخ آنها را براى ما با كمال امانت و صداقت ثبت دفتر روزگار كرده است.

همه اين مطالب فهرست وار از نظرم گذشت. تسلسل مسائل تاريخى اسلام و تكامل تدريجى دعوت اسلامى در مدت 23 سال و پيشرفت اسلام كه دين حق و حقيقت است، توأم با منطق استوار مبتنى بر وحى و مرتبط با تأييدات الهى و مجهز به جهاز ايمان و مسلّح به سلاح عقل، قرآن، عدل، شمشير و ...

با آن كه ساعت نزديك به يك بعد از نيمه شب بود، صداى صلوات توأم با هيجان، همهمه و صداى اتومبيل ها و آمبولانسهاى بهدارى، اورژانس، بيش از همه آمبولانس كشور ليبى با آمد و شد پى درپى خود و صداى مخصوص، باز بودنِ مغازه ها به انتظار حاجى هايى كه به بهانه خريد از مغازه اى به مغازه ديگر وارد مى شدند و براى گرفتن ضبط صوت و نوار و بلندگو براى زيارت بقيع شتابزده مى نمودند و بازگشت مردان و زنان مؤمن از حرم مقدس رسول خدا- ص-، با آن كه ساعت ده شب درها بسته و مقفل مى شود، همه و همه حكايت از هيجان عمومى و شوق زيارت آن مرقد پاك و مطاف فرشتگان آسمانى و بوسه گاه هفتصد ميليون مسلمان جهان مى كرد كه شبهاى اول ورود بود ساعت به دو نزديك مى شد كه به

ص: 26

مسافرخانه، محل كاروان حاتمى، روبروى باب عبدالمجيد، داخل در كوچه اى كه دوسه بار مى پيچيد، رسيديم و هر دو- سه نفر، برحسب قرار قبلى، در يكى از اتاقها، جا گرفتيم. هر يك تختخوابى را صاحب شدند. هوا بالنسبه گرم بود اما نه به گرمىِ مكه.

همان شب، با همه خستگى، بعضى و من از آن جمله، اصرار داشتند كه به حرم مطهر پيامبر- ص- مشرّف شوند، بى خبر از اين كه درهاى مسجدالنبى را شبها، ساعت ده، مى بندند.

سرانجام، قرار بر اين شد كه بامداد، پس از غسل و آمادگى دسته جمعى به حرم مطهر مشرف شويم.

در محيطى به نسبت آرام آرميديم. شبى فراموش ناشدنى بود، با آن كه يك ساعت خواب پس از خستگى، بسيار لذت بخش و ترميم كننده قواست، با شگفتى بسيار خواب به چشمانم نمى آمد، شايد در مجموع يكى دو ساعت خوابيدم و همين كافى بود.

ساعت پنج صبح نماز جماعت گزارده شد و قرار بر اين بود كه تمام نمازها، در مدت اقامت، به جماعت گزارده شود. براى برخى از دوستان، نماز جماعت تازگى داشت، گرچه به تدريج خو گرفتند و قبل از اقامه نماز، سجاده ها را پهن مى كردند و كم كم به اين نكته مهم كه گفته اند: «يداللَّه مع الجماعه» و نيز به اين نكته توجه شد كه چرا صاحبِ شريعتِ مطهّر اين همه براى نماز جماعت اهميت و فضيلت قائل شده و چقدر اجتماع ما در نمازگاه و گزاردن نماز به جماعت براى افراد كاروان از زن و مرد موجب انس و آشنايى و همدردى عملى در امور جارى زندگى و باعث مشاوره در كارها و اطلاع از حال و احوال يكديگر و دوستى و محبت شده بود و ... به طورى كه اگر يكى از اعضاى كاروان مريض مى شد بى درنگ همه باخبر مى شديم و دسته جمعى از حالش جويا مى شديم و اين احوال پرسى تا چه حد در روحيه همسفر ما اثر نيكو بر جاى مى گذارد. پس از هر جماعت، وعظ و موعظه و دعا و پرسش و پاسخ و رفع اشكالاتِ مذهبى درباره مطالب دينى و مناسك- كه سخت مورد نياز بود- مطرح مى شد.

نكته مهمى كه همگى در عمل تجربه كرديم، مسأله مهم مساوات و مواسات بود كه در صف جماعت و نشستن و برخاستن، هيچكس هيچ نوع امتيازى براى خود نمى خواست و نمى توانست قائل باشد؛ با آن كه از لحاظ دانش و آگاهى و نيز از جهت مشاغل ظاهرى دنيوى، بين افراد كاروان تفاوتهايى وجود داشت. هر كس هر كجا مى رسيد مى نشست- صدر و ذيل و تقدّم و تأخّرى به هيچ وجه در زندگىِ چهل روزه ما باهم وجود نداشت و نمى توانست

ص: 27

هم وجود داشته باشد. در نتيجه منازعات و گله گزاريهاى معمول بين مردم، هيچگاه در اين مدت پيش نيامد. اين سفر مقدس براى همه ما كلاس بود؛ كلاسى كه درسِ فضيلت و اخلاق و انسانيت مى آموخت. افسوس كه خوش درخشيد ولى دولت مستعجل بود.

بامدادان پس از صرف صبحانه و اندكى معطلى، براى اين كه همسفران همه آماده شوند، پشت سر پرچمدار كه به نوبت عوض مى شود، به راه افتاديم.

دو كوچه خاكى و باريك بيشتر تا مسجدالنبى فاصله نبود.

به زودى متوجه شديم كه خانه ما بسيار نزديك به حرم است و اين خود توفيقى بزرگ بود و رييس كاروان آن را امتيازى بزرگ به حساب مى آورد و حق هم داشت.

هواى مدينه، اگرچه آذرماه بود، ولى در حد اعتدال و مايل به سردى بود.

مدينه در مشرق جده و شمال مكه قرار دارد. مدينه از شهرهاى قديمىِ حجاز است و گويا پس از خراب شدن بيت المقدس به دست بخت النصر، پادشاه بابل، در قرن ششم قبل از ميلاد و رفتن بسيارى از يهوديها بدانجا، رونق گرفته و به صورت شهر درآمده است.

در مدينه، بر خلاف مكه، باغها و نخلستانها و چمنزارها و مراتع زيادى ديده مى شود.

به همين جهت هواى آن از مكه سردتر است و در چمنزارهاى اطراف گله هاى گوسفند ديده مى شود كه به چرا مشغولند و در مدينه است كه قصابى گوشت گوسفندى مى توان ديد. و در آنجاست كه مى توان با جرأت از گوشت گوسفند استفاده كرد و يقين داشت كه گوسفندهاى مدينه برخلاف مكه كه گوسفندها بيشتر كاغذ و مقوا مى خورند، علف چريده اند!

ورود افراد غير مسلمان به اين دو شهر مقدس ممنوع است، گرچه كالاهاى آنها به فراوانى در اين دو شهر پيدا مى شود. عيسوى و يهودى درين شهر اگر در حكم كيميا نباشد به يقين ناياب است! شايد به همين منظور است كه پايتخت سياسى كشور حجاز را «رياض» قرار داده اند كه اگر براى بعضى منظورها غربيها وارد حجاز شوند در جده و رياض بمانند. شهر مقدس مدينه مانند مكه حرم است و در حريم آن نمى توان شكار كرد. حدّ حرم اين شهر مقدس دو كوه است كه در مشرق و مغرب قرار دارند. فرودگاهش را در چهارده كيلومترى شهر قرار داده اند كه اگر خلبان يا كاركنان هواپيما غير مسلمان باشند از حد حريم حرم قدم فراتر نگذارند.

***

ص: 28

با حالت خضوع و احترام هرچه تمامتر در برابر باب جبرئيل كه در طرف مشرق حرم مطهر قرار دارد ايستاديم اذن دخول و دعا خوانده شد پاها را برهنه كرديم با گامهاى كوتاه در ميان انبوه جمعيت وارد مسجدالنبى شديم، چه عظمت و وسعتى دارد اين مسجد عظيم و كم نظير! مساحت آن اكنون 16326 متر مربع است.

اگرچه مدينه نزديك به چهل مسجد دارد ولى از همه مجلل تر و باشكوه تر همين مسجدالنبى است كه در آغوشِ شهر قرار گرفته.

يكبار شبى كه، در ساعت يك بعد از نيمه شب، در حال احرام به مكه و سپس به مسجدالنبى داخل شديم و بار ديگر آن روز صبح- كه سخن از آن مى رود- به داخل مسجدالنبى راه يافتيم- حالتى به من دست داد كه يُدرك ولا يُوصَف بود. همچون قطره اى ضعيف در برابر عظمتى بى نظير آن چنان از خود بيخود شدم كه چيزى نمانده بود زير دست و پاها بيفتم و جان به جان آفرين تسليم كنم- دست غيبى و تأييد الهى يارى كرد كه هستى خود را- وگرچه به كوچكترين حد احساس مى كردم- همچنان «هست» بماند.

اين مسجد عظيم در سال اول هجرى قمرى به دست مبارك پيامبر- ص- و نظارت شخص شخيص ايشان و كمك مهاجران و انصار و يارى ابرمرد روزگار حضرت على- ع- با سنگ و گل بنا نهاده شد و كم كم در دوره هاى بعد وسعت پيدا كرد و طبق دلخواه خلفاى تجمل پرست اموى و عباسى زينتها يافت و در آن طلا و نقره به كار رفت. اين مسجد در ابتداى بنا از شمال به جنوب 35 متر و از مغرب به مشرق 30 متر عرض داشت و داراى ده ستون ساده از تنه درخت خرما بود و سقف آن از شاخ و برگ درختان پوشيده شده بود. در سال هفتم هجرت اين مسجد به دستور پيامبر عاليقدر- ص- به صورت مربع درآمد و آن قسمت اصلى مسجد هنوز هم مشخص است.

در قديم حجره مقدس رسول خدا- ص- و فاطمه زهرا- س- دخت گرامىِ آن حضرت، در كنار مسجد و خارج از آن بوده و به مسجد راه داشته است ولى در زمان وليد بن عبدالملك اموى آن دو حجره را كه امام حسن و امام حسين- عليهماالسلام- دو فرزند عزيزِ پيامبر- ص-، در آن ساكن بوده اند برحسب دستور خليفه به مسجد وصل كردند و آن را از صورتِ خانه خارج كردند.

مرقد مطهر حضرت رسول خدا- ص- در خانه مسكونىِ آن حضرت، در جنوب شرقى

ص: 29

مسجد وصل به مسجد قديم بوده و اكنون به «حجره مطهّر» معروف است. طول حجره مطهر 16 متر و عرض آن 15 متر مى باشد. گنبد خضرا بالاى مرقد مطهر بر چهار ستون در چهار طرف حجره مقدسه قرار دارد.

برخى از ستونهاى مسجدالنبى و حجره مطهر نامهاى به خصوصى دارند كه هر اسمى بازگو كننده خاطره و حادثه تاريخى است و در حال حاضر ما را مجال بحث آن نيست؛ مانند ستون حنّانه (كه از دورى پيغمبر ناله ها كرده است) و ستون ابى لبابه كه خود ماجراى ديگرى دارد.

در قسمت شمال حجره مطهر، محوطه كوچكى است كه حدود يك پله از سطح مسجدالنبى بالاتر است و به نام جايگاه «اصحاب صفّه» مشهور است. اين سكو مانند، محل زندگى عده اى از فداكاران و جان بازانِ راه حق بوه است؛ آنهايى كه مصداق «زاهد الليل و اسدالنهار» بوده اند كه شبها را به عبادت پروردگار به روز رسانده و روزها را با شمشير زدن در صف اول لشكر اسلام، از حريم حق و حقيقت دفاع مى كرده اند و نهال نوپاى اسلام را با خونهاى پاك خود آبيارى كرده اند، اينها همان فداكارانى بوده اند كه وظيفه شان در شبانه روز ده سير نان و خرما بود و ديگر هيچ. اما سرمايه شان عفت و تقوا، ايمان و فضيلت، شجاعت و رأفت و اعتقاد خلل ناپذير بود. همينها بودند كه در صف اول لشكر اسلام همچون كوه پابرجا مى ايستادند و دستها را به يكديگر استوار پيوند مى دادند و صداى احد احد آنها در دلهاى تيره كفار رعب و وحشت مى ريخت. شمشير مى زدند، مى كشتند و كشته مى شدند. اينها سربازان فداكارى به معناى درست كلمه بودند. اينها كارگران و بناكنندگان نخستينِ كاخ رفيع و باشكوه اسلام بودند. شبها در همين محل بيتوته مى كردند و چشم بر حكم و گوش بر فرمان پيامبر گرامى- ص- مى داشتند.

وقتى در برابر حجره مطهر و خانه فاطمه زهرا- عليها سلام- مى ايستيم و جايگاه اصحاب صفه را مى نگريم آرزو مى كنيم كاش آن خانه هاى به ظاهر مختصر را با همان سنگ و گل ساده و پاك به همان صورت اوليه نگاه مى داشتند تا بهتر مى توانستيم تاريخ اسلام را از ابتداى ظهور در اين مهبط وحى و خانه اى كه هر ذره گلش بر تاج قيصران طعنه مى زد، به چشم ظاهر مشاهده كنيم. اما آنها كه طرفدار تجمل بودند و خود نيز دين را فداى تجملات كردند گويا خوش نداشتند كه آن سادگى و صفاى ظاهرى بر جاى بماند اگرچه در معنا و در

ص: 30

برابر چشم دل مى توان آن كيفيت را مجسم كرد، همچون حقيقتِ دين مبين اسلام كه تا ابديت روشنى و پاكى و راستى خود را حفظ مى كند و گرچه آن را با شاخ و برگهاى عنادآميز يا جاهلانه مدتى يا مقدارى از انظار دور نگه بدارند. سادگىِ اسلام در ابتدا با سادگى ظاهر هماهنگ بود. خانه هايى گِلين، ظرفهايى سفالين و رختخوابى از برگ و ريشه هاى گياهى با شن هايى بر كف به جاى فرش- اما در معنا رفيع تر از هر كاخى كه تصور شود. مهبط وحى و جايگاه نزول آيات قرآنى و منزل عفت و پاكى، تقوا و ايمان با همه صداقتها و بى پيرايگيهايش.

مرقد مطهر پيامبر- ص-

ضريح مطهر از فولاد ساخته شده و داراى چهار در است، شرطه هاى زرد پوش با شلاق ها و چهره هايى رعب انگيز در اطراف ضريح بى رحمانه بر سر مردمى كه به قيمتِ يك بوسه حاضرند جان خود را از دست بدهند، مى كوبند و ظالمانه مى كوبند ولى مگر با شلاق خوردن، از بوسيدنِ ضريحِ مطهرِ بزرگمرد جهان مى توان دست برداشت! اگرچه من با ضعف مزاج و عدم توانايى جسمى چنين كارى نتوانستم كرد ولى حسرت اين بوسيدن ها همچنان در دلم ماند كه از دور مى نگريستم و آن هلهله و شوق و شعف اشك از چشمانم سرازير مى كرد.

بالاى سر مرقد مطهر رسول خدا- ص- عمامه اى است از زمرد يكپارچه كه گويند:

ميلياردها تومان ارزش دارد.

در حجره مطهر از جنوب به شمال ابتدا قبر منور رسول گرامى و سپس قبرى متعلق به ابابكر بن ابى قحافه و قبر ديگرى از عمر بن خطاب و در قسمت شمالى به محاذات مرقد منور رسول گرامى خدا- ص- قبر منور فاطمه زهرا- سلام اللَّه عليها- قرار دارد. قبر ابوبكر و عمر هر كدام از قبر منور رسول خدا عقب تر و آن ديگرى از آن ديگر باز هم عقب تر است و صورت پلكانى دارد.

درهاى مسجدالنبى

مسجدالنبى ده در دارد به نامهاى: باب جبرئيل، باب النسا، باب عبدالعزيز، باب عثمان، باب عبدالمجيد، باب عمر بن خطاب، باب سعود، باب الرحمه، باب ابوبكر و باب السلام.

ص: 31

محل اقامت ما در موقعيتى بود كه وقتى از كوچه خارج مى شديم روبروى «باب عبدالمجيد» قرار مى گرفتيم. معمولًا به طرف چپ، به سوى شارع ابوذر مى پيچيديم و سپس از باب جبرئيل داخل مى شديم و پس از انجام مراسم زيارت و دعا و نماز، از باب عبدالمجيد خارج مى شديم و هرگاه تا حدّى خلوت مى شد، از همان باب ورودى به سوى شارع ابوذر و در طرف راست به سوى قبرستان بقيع پيش مى رفتيم.

قبرستان بقيع

در آن سال از رفتن به قبرستان بقيع جلوگيرى به عمل نمى آمد. جز زنها كه پشت ديوار مى ماندند تا مردها از زيارت فارغ شوند و به آنها بپيوندند.

«بقيع» در لغت به معناى زمين وسيعى است كه در آن درختهاى فراوان يا ريشه هاى درخت باشد.

اين قبرستان در طرف مشرق مدينه واقع است و از مقدس ترين قبرستانهايى است كه جهان شاهد عظمتِ آن بوده و هست؛ زيرا اين سرزمينِ مقدس كه جز ويرانه اى انباشته به خاك نيست و بدون سايبان و بدون چراغ است، اجساد طاهره اهل بيت پيامبر خدا- ص- را در آغوش خاكهاى خود گرفته است. كدام سنگين دل است كه به اين قبرستان ويران پاى بگذارد و باران اشك بر رخسارش سرازير نشود؟

در يك محوطه بى در و پيكر، به مساحت 32 متر مربع نزديك به هم چهار نفر از پيشوايان بزرگوار ما آرميده اند؛ حضرت امام حسن، حضرت امام زين العابدين، حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق- عليهم السلام- رئيس مكتب و مذهب جعفرى، آثار ظلم فرقه وهابى كه گنبد و بارگاه ائمه- عليهم السلام- را درهم كوبيده و آن را به تلّ خاكى بدل كرده اند در اين قبرستان مشهود است.

در اين قبرستان، جز صداى ضجه و شيون و گريه هاى جان گداز شيعيان و مسلمانان به گوش نمى رسد. در هر كشور و در هر مذهب و آيين كه در جهان تصور شود، براى بزرگان خود در حيات و مماتشان عظمتى قائلند و بناى يادبود مى سازند و ياد آنها را گرامى مى دارند، جز اين فرقه كه عواطف بشرى و انسانى را زير پاى نهاده و جگرگوشه هاى پيغمبرشان را و دخت گرامى و بزرگوارش را كه به روايتى در همين قبرستان مدفون است غريب وار و بدون اثر

ص: 32

و آثار در اين قبرستان نگه داشته اند و حاضر نيستند به منطق انسانى لااقل گوش فرا دارند.

غير از قبور ائمه- عليهم السلام- قبر عباس عموى پيغمبر و قبر ابراهيم فرزند 16 ماهه رسول خدا، قبر فاطمه بنت اسد مادر على- ع-، قبرهاى همسران پيغمبر- ص- غير از قبر خديجه، كه در قبرستان ابوطالب و بنى هاشم مدفون مى باشد، همه در همين سرزمين پاك مدفونند.

قبور حضرت زينب و رقيه و ام كلثوم، دختران پيغمبر- ص- و نيز قبر منوّر امّ البنين مادرِ حضرت ابوالفضل- ع- و نيز قبر صفيه عمه رسول خدا و قبر حليمه سعديه دايه حضرت رسول- ص- و بسيارى از اصحاب و ياران و خويشان پيغمبر بزرگوار اسلام در همين قبرستان به ظاهر مخروبه مدفون مى باشند. بيشتر زائران اين قبرستان مقدس با همه خاك و خار و شنى كه در كف راهها ريخته شده است با پاى برهنه و با خضوع كامل وارد مى شوند و زيارت مى كنند.

چند روز اول اقامت در مدينه منوره برنامه بدين قرار بود كه صبحها به حرمِ مطهر رسول خدا- ص- مى رفتيم و پس از زيارت و نماز به قبرستان بقيع مشرف مى شديم و با اشك و آهى، دلِ غمديده را تسكين مى داديم و پس از مختصر گشت و گذارى در بازار مدينه به خانه برمى گشتيم، شبها نيز عموماً به شنيدن مواعظ و ذكر مصائب اهل بيت- عليهم السلام- و در شبهاى آخر اقامت، بيشتر به شنيدن مناسك حج كه برنامه بعدى ما بود مى گذشت و حضرات وعاظ با آوردن ميزى كه سياهپوش مى شد، در عمل مناسك را تشريح و توصيف مى كردند تا اشتباهى در اعمال پيش نيايد.

چند روز آخر اقامت در مدينه- كه در مجموع از دوازده روز تجاوز نكرد- به ديدن و زيارت قبرستان احد و مساجد معروفِ مدينه رفتيم.

قبرستان احد در شمال شرقى مدينه به فاصله پنج كيلومتر واقع است. اين قبرستان مدفن شهيدان جنگ احد است. در اين جنگ كه در سال سوم هجرت پيامبر اتفاق افتاد، حمزه سيدالشهدا و عده اى از مسلمانان پاك عقيدت به درجه رفيع شهادت رسيدند و در همين محل به خاك سپرده شدند.

اين قبرستان هم مانند قبرستان بقيع، تلّ خاكى است كه آن را وهابى ها بدين صورت درآورده اند. آنجا كه قبر مطهر حمزة بن عبدالمطلب قرار دارد و زائران زيارت نامه مى خوانند، با اندكى برجستگى و علامت مختصرى كه با چند سنگ پهلوى هم مشخص مى شود، پشت

ص: 33

پنجره آهنى است كه گويا پيشتر درِ قبرستان بقيع بوده و بعد به اينجا منتقل شده است.

روز بعد، به قصد ديدن مساجد معروفِ مدينه؛ مانند مسجد قبا و ذوقبلتين از خانه خارج شديم.

مسجد قبا، در چهار كيلومترى جنوب غربى مدينه واقع است. اين همان مسجد بزرگى است كه سنگ بناى اول آن به دست مبارك پيغمبر بزرگوار- ص- نهاده شد و در همين جا بود كه مسلمانان مدينه به استقبال آن حضرت آمدند و آن حضرت تا آمدن حضرت على- ع- و دخت گراميش و فاطمه بنت اسد، چند روز در آنجا توقف فرمود و در آن مسجد نماز گزارد.

بعدها نيز به علت علاقه زياد؛ پيغمبر اكرم براى نماز خواندن به اين مسجد كه (اساس آن بر تقوا) (1) نهاده شده است از مدينه به اين محل نزول اجلال مى فرمود و نماز مى گزارد.

مسجد ذوقبلتين؛ در اين مسجد دو قبله (دو محراب) برابر هم، شمالى و جنوبى وجود دارد. چون پيغمبر در اين مسجد يك نماز را به دوقبله؛ يكى بيت المقدس و ديگرى كعبه معظمه- خوانده است بدين جهت آن را مسجد دوقبله مى گويند. برگشتن قبله از طرف بيت المقدس كه قبله يهوديان بود به طرف كعبه معظمه در ظهر روز دوشنبه نيمه ماه رجب سال دوم هجرت انجام شد و با آن كه دو ركعت نماز ظهر را وجود مقدسِ پيغمبر خاتم- ص- گزارده بودند بدين صورت وحى نازل شد كه:

«فولِّ وجهك شَطْرَ المسجد الحرام و حيثُ ما كنتم فولّوا وجوهكم شطره ...» (2) «... پس روى خود را به جانب مسجدالحرام بگردان و شما مسلمانان هم هر جا باشيد، رويهاى خود را سوى آن كنيد ...»

بدين سبب پيشواى عاليقدر اسلام دو ركعت بعدى نماز ظهر را به طرف كعبه به اتمام رسانيد. آنهايى كه به دنبال آن بزرگوار نماز مى گزاردند نيز پيروى از آن حضرت كردند و در نتيجه مردان بجاى زنان رفتند و زنان بجاى مردان ايستادند و نماز همچنان ادامه يافت.

به اين ترتيب به امر خداوند يگانه، مسلمانان داراى قبله مستقلى شدند و از سرزنش و شماتت يهوديان آزاد گشتند.

در احد هم، كه پيشتر از آن سخن گفتيم، چند مسجد كوچك است كه بعضى در دامنه كوه و تپه ساخته شده و بسيار ساده و قديمى به نظر مى رسد؛ به نامهاى مسجد سلمان، مسجد زهرا- س-، مسجد على- ع-، مسجد فتح و مسجد احد.

روز دوشنبه دهم آذرماه از مسجد امام على- ع- و مسجد «غمام» يا «غمامه» ديدن


1- اشاره است به آيه شريفه «لا تَقُم فيه ابداً لمسجدٌ اسّس على التّقوى من اوّل يوم أحقّ أن تقوم فيه» توبه: 108
2- بقره: 144

ص: 34

كرديم. اين نكته را هم بايد اضافه كنم كه در هر يك از اين مسجدها دو ركعت نماز تحيت خوانديم. فضيلت و ثواب آن بسيار است و همه اين عمل را انجام مى دهند. «غمام» به معناى «ابر» است و چنان كه شنيديم پيغمبر خدا- ص- روزى كه بسيار گرم بوده، در اين محل نماز مى گزارده اند، ابرى بالاى سر آن حضرت سايه افكن شده و بعدها آن مسجد را بيادبود آن روز گرم ساخته اند و بدين مناسبت آن را «مسجد غمام» نام نهاده اند واللَّه العالم.

چيزى كه قابل تأسف است و همه جا، بخصوص در مساجد مدينه و حتى مسجدالنبى، احساس مى شود و موجب ناراحتى هر بيننده را فراهم مى كند، رعايت نكردن نظافت است. به ويژه كه در برابر ميدان، روبروى باب المجيديه، تابلوى بزرگى نصب شده و بر آن اين عبارت با خط درشت و برجسته نگاشته شده است: «النّظافة وَحُسن الخُلق من مراتب الإيمان». با اين حال كوچه هاى مدينه به علت خاك آلود بودن و آشغال و قاذورات و كاغذ و مقواهاى باطله كه هر جا ريخته شده بود، عبور و مرور را بر عابران مشكل مى كرد. البته ازدحام جمعيت هم در آن مواقع مزيد بر علت بود.

از ديگر جاهايى كه زائر را سخت متأثر مى كند، قبر حضرت عبداللَّه پدر گرامى رسول خدا است كه پرسان پرسان آن را پيدا كرديم. اين قبر در كوچه و پس كوچه هاى تنگ و باريك مدينه منوره است. مدتى ايستاديم و حالت تأثر همه را فرا گرفته بود، دسته دسته مسلمانان مى آمدند و از اين محل كه به سرايى مخروبه متصل بود ديدن مى كردند و اشكى مى افشاندند.

به سوى كعبه معظّمه

«وأذّن في الناس بالحج يأتوك رجالًا وعلى كلّ ضامر يأتين من كلّ فجّ عميق ليشهدوا منافع لهم» (1) «اى ابراهيم، مردم را به اداى حجّ خانه خدا اعلام كن تا اينكه پياده يا سواره، بر هر شتر لاغر و مركب سبكرو، و از هر راه دور و دراز به سوى تو آيند و بهره و سودهاى دنيوى و اخروى كه براى آنان در حجّ قرار داده شده است، دريابند.»

اين نداى ملكوتى است كه حضرت ابراهيم خليل الرحمن- عليه السلام- را به اعلام انجام دادن حج امر مى كند؛ از آن زمان كه حضرت ابراهيم خليل- ع- پايه هاى خانه خدا را برافراشت و مردم را به عبادت خدا و پذيرش دعوت حق براى گزاردن حج فراخواند، چهل قرن


1- سوره حج: 27.

ص: 35

مى گذرد. اين دعوت عام را ديگر بار، نزديك بيست قرن بعد، فرزند بزرگوار حضرت ابراهيم- ع- يعنى حضرت محمد بن عبداللَّه- ص-، اعلام فرمود و مقررات و مناسك اين وظيفه مهم اسلامى و آداب اين كنگره بزرگ جهانى را به مسلمانان پاك عقيدت آن زمان و به مسلمانانى كه در گستره زمانهاى نامعلوم در واپسين روزگاران كه دامن به قيام قيامت مى كشاند، آموخت تا قدر اين اجتماع بزرگ را بدانند و براى حل مشكلات خود در گرد اين «بيت عتيق» فراهم آيند، پيمانها را استوار كنند، از حال و كار يكديگر آگاه شوند با وحدت نظر، وحدت عقيده، وحدت قبله، وحدت كتاب و كلمه، در زير لواى كلمه توحيد، در طريق اجراى عدالت با يكديگر رايزنى كنند و از سودهاى مادى و معنوى اين سفر روحانى و جسمانى و اين مانور نظامى و مذهبى كه سلامت روح و جسم را به دنبال دارد به نيكوترين صورت بهره مند شوند.

پيامبر گرامى- ص- اين فريضه بزرگ را به- امر خداوند- براى تمام كسانى كه استطاعت مادى و معنوى دارند فرض قرار داد تا در عمر، دست كم يكبار اين دعوت آسمانى را به گوش جان بشنوند و از هر ديار و سرزمينى كه در آن زندگى مى كنند، چه شرق و چه غرب، از هر كجا و هر جا، به سوى خانه خدا بشتابند؛ «وللَّه على النّاس حجّ البيت مَن استطاع إليه سبيلًا» (1).

در روزهاى آخرين اقامت مدينه، كه حجّاج بار سفر بر مى بستند و كاروانى از پى كاروان ديگر عازم مكه معظمه بودند، اين آيه و آيات ديگر مربوط به اداى حج در كوچه هاى مدينه با نواهاى نافذ و تكان دهنده به گوش مى رسيد، گويى در و ديوار ما را به انجام دادن اين فريضه بزرگ و بازگشت به مكه دعوت مى كرد.

بارى، مدت اقامت ما در مدينه منوره به پايان رسيده بود.

ماه حج نزديك شده و موقع آن رسيده است كه خود را براى رفتن به «مكه» آماده سازيم و بار سفر بربنديم.

*** شب و روز جمعه 14 آذرماه 1354 ه. ش. را در مدينه مانديم تا بيشترين بهره را از اقامت در اين شهر عزيز و فضاى قدسى برده باشيم.

شب شنبه 15 آذر، واپسين روزهاى ذيقعده 1394 ه. هيجان عجيبى در كاروان ما ديده مى شد؛ حالتى بين خوف و رجا بر همه دلها حاكم بود. سرپرست كاروان كه خود چند روز


1- آل عمران: 97.

ص: 36

قبل براى تهيه محل اقامت ما به مكه رفته بود، ديگر بار برگشته، شب هنگام اعلام كرد كه فردا صبح زود همه آماده حركت باشند.

جامه دانها را همان شب از ما گرفتند تا در كاميونهاى مخصوص به مكه حمل شود.

سرپرستى كاروان حج اگر سودى مادى و معنوى در بردارد ولى بحق بايد اعتراف كرد كه مسؤوليتى سنگين و كارى بس شاق و طاقت فرساست.

سليقه هاى مختلف و ذائقه هاى گوناگون را از همه جهت ارضا كردن، حذاقت و مهارتى خاص مى بايد كه هر كس مرد ميدان عمل نيست.

الحق سرپرست كاروان ما با چند نوبت مسافرت به حجاز و دانستن زبان عربى و آشنايى به ريزه كاريهاى آن و تجربه چند ساله، فردى ممتاز و شايسته و اهل خبرت و بصيرت شده بود. امتحان كردن و معلومات خواستن از سرپرست كاروان بجاى عمل، نه كافى است و نه قابل اعتماد.

به قول سعدى:

به عمل كار برآيد، به سخندانى نيست.

*** بامداد پگاه، پس از زيارت حرم مطهر رسول خدا- ص- و اداى دوگانه به درگاه يگانه و زيارت و دعاى وداع و اشك و آهى دلپذير و صفابخش و زيارت قبور بقيع و توديع با قبور مقدس ائمه بقيع- عليهم السلام- با قلبى شكسته و اشكى ريزان، به محل حركت كاروان بازگشتيم.

عجب آن كه در تاريكى بامداد، در پرتو چراغهاى برق مغازه ها، چنان ازدحامى است از زن و مرد نمازگزار كه جاى قدم نهادن در كوچه ها نيست. عجب علاقه اى دارند حضرات حجاج، به ويژه اهل تسنن از زن و مرد، كه نمازها را حتماً به جماعت و در مسجد بگزارند، در تمام كوچه ها و حتى پس كوچه ها و حتى پس كوچه هاى مسجدالنبى. و عجب فعاليتى مى كنند كسبه اطراف حرم در فروش كالاهايشان كه پيداست در آن ايام با چشمهاى بادكرده وقرمز شده، از شدت بى خوابى و نداشتن استراحت كافى، گويى مى خواهند از خرمن كار و كوشش خود بيشترين محصول را بردارند و در باقى سال به جبران مافات، استراحت كافى كنند. بر اثر خستگى و حرصى كه در فروش كالاها و مصرف آنها دارند، اعصابشان متشنج و آماده جدال با

ص: 37

مشترى است، به ويژه اگر مشترى جعفرى باشد كه به زعم آنها موجودى است عجيب!

به دست آوردن اتوبوس روباز براى سرپرست كاروان، كار ساده اى نبود. شيعه ها يا به تعبير حجازيها جعفرى ها در اقليت اند. بناچار دوندگى و آشنايابى در آنجا هم لازمه اين كار بود؛ زيرا هجوم جمعيت و آمادگى همه افراد كاروان، براى حركت به سوى كعبه معظمه، كار دست يابى به اتوبوسهاى آنچنانى را بسيار سخت كرده بود. سرانجام با راهنمايى صاحب خانه ما در مدينه، كه مردى صاحب دفتر و على الظاهر متنفّذ بود، دو اتوبوس فراهم گرديد. اما اين انتظار بمانند بسيارى ديگر از انتظارها، كه در اين سفر كم نيست، دامنه اش از بامداد به نزديك ظهر رسيد. تشنگى و خستگى بر همه غلبه كرده بود اما براى آنهايى كه توجه به اين سفر معنوى و روحانى دارند اين انتظارها نيز، كه خواه ناخواه پيش مى آيد، خالى از لذّتى نيست بلكه حداقل مجال تأملى به مسافر درون گرا مى دهد كه در اين سفر باسالكان راه حق، چند منزلى، هم سفر شود. از گرفتاريهاى مادى روزانه اندكى برهد و به آيات خداوند در آفاق بنگرد و بداند كه براى «انسان» شدنِ «آدميزاد» چه برنامه هايى از جانب حق به وسيله پيغمبر گراميش آورده شده كه يكى از آنها سفر حج و تأمل در آفاق هستى و نگريستن به شيوه زندگى مردمان در پهنه اين جهان پر هيجان پهناور است، با همه اختلاف طبايع و اختلاف رنگها، شكلها، زندگى ها و پراكندگى در گوشه و كنار دنيا، «هدف» يكى است و آن تعالى و ترقى وسير الى اللَّه و هجرت به سوى حق و رسيدن به كمال است كه غايت زندگى مى باشد و اين كمال طلبى با معرفت خدا و پرستش ذات پاكش و طاعتش و عبادتش، كه تمرين و رياضت است در اين راه، و پسنديدن و انجام دادن آنچه جانان پسنديده و امر كرده و فرمانبردارى كامل. پس در اين راه درد و درمان و وصل و هجران و انتظارها و چشم براه دوختن ها همه و همه شيرين و گواراست. درين راه به عشق اين وصل كه تنها واصلان و شايستگان را حاصل مى شود. اما من افسوس كه با همه اميدى كه داشتم و دارم در خود چنين قابليت هايى حس نمى كردم و زبان حالم پيوسته گفته سعدى بود در اين حكايت كه:

«درويشى را ديدم سر بر آستان كعبه همى ماليد و مى گفت: يا غفور يا رحيم تو دانى كه از ظلوم جهول چه آيد؛

عذر تقصير خدمت آوردم كه ندارم به طاعت استظهار

عاصيان از گناه توبه كنند عارفان از عبادت استغفار

عابدان جزاى طاعت خواهند و بازرگانان بهاى بضاعت.

من بنده اميد آورده ام نه طاعت و به دريوزه آمدم نه به تجارت، إصنع بي ما أنت أهله

بر در كعبه سائلى ديدم كه همى گفت ومى گرستى خوش

من نگويم كه طاعتم بپذير قلم عفو بر گناهم كش» (1)

اگر چه در اين ايام با وسائلى كه براى حاجيان آماده شده است، جاى شكايت نيست بل جاى شكر است و سپاس، با وجود اين اگر كمترين نا ملائمى روى مى نمود، با روى باز پذيرا مى شديم و نه با پا، كه با سر به استقبال آن مى رفتيم. و من آنجا كه پاى امتحانى در ميان بود با نداشتن طاقت جسمى چنان شوق مى دوانيدم كه ياران هم سفر دچار تعجب و من خود دچار حيرت مى شدم. از آن جمله زيارت «غارِ حرا» بود كه خاك آن عزيز مكان را توتياى ديدگان خود خواستم كرد و اشكى از سر شوق فرو ريختم و زبان حالم در كشش دشوار راه اين بود؛

هواى كعبه جان مى داندم به نشاط كه خارهاى مغيلان حرير مى آيد

به هر حال، در ساعت 11 صبح صداى «الرحيل» بلند شد و هر دو نفر در يك صندلى پهلوى هم نشستيم و زنها در اتوبوسى ديگر به سرپرستى سرپرست كاروان نشستند كه دوران مُحرِم شدن نزديك بود و جداشدن از مخدرات لازم!

اين نكته را نيز بيفزايم كه سرپرست كاروان ما، افزون بر محاسن ديگرى كه داشت، نقش روحانى كاروان رادر موارد بسيارى ايفا مى كرد كه هم اهل مصيبت خوانى بود و هم مرد ميدان خوش بزمى ولطيفه گويى؛ در اين جا نيز حساب خود را جدا كرد و پهلوى راننده عرب زبان قرارگرفت كه هم ترجمان خواهشهاى مسافران باشد و هم در مسجد شجره آداب مُحرم شدن را به زنها بياموزد. بقيه افراد كاروان را به روحانيهاى ديگر كاروان سپرد كه از اين لحاظ هم در نعمت بوديم و بدين سان سوى مكه براه افتاديم ...

*** در دو فرسنگى مدينه محلى است كه ميقات رسول خدا- ص- در حجّه الوداع بوده است. بدين جهت حجاج بيت اللَّه، بويژه آنها كه بدين نكته واقف و آگاهند آرزو دارند كه وقتى از مدينه به طرف مكه حركت مى كنند در «مسجد شجره» كه ميقات رسول خدا- ص- بوده است، محرم شوند.


1- گلستان، باب دوم، حكايت دوم.

ص: 38

ص: 39

ما نيز حوالى ظهر به مسجد شجره رسيديم و اين توفيق رفيق شد كه پس از اداى نماز واجب لباسهاى عادى را- كه نماينده تعينات ظاهرى است و به هر حال در اين حرم مقدس و حريم پاك بايد بدور افكنده شود- از تن بيرون آورديم و به لباس احرام كه دو قطعه پارچه سفيد (لنگ وردا) است، محرم شديم. اين مكان مقدس و با فضيلت موقع خاصى دارد.

كاروانها يكى پس از ديگرى مى رسند، همه مى خواهند غسل كنند و يا وضو بگيرند، لباس عوض كنند، جايى براى نماز گزاردن پيدا كنند، در نتيجه ازدحام جمعيت و نوعى شتابزدگى و وحشت ديده مى شود و اين حالت بويژه براى مسافرانى كه نخستين بار بدين جا قدم نهاده اند، اجتناب ناپذير است. از شما چه پنهان من هم دچار اين هول و هراس و شتابزدگى شده بودم.

چند روز بعد، وقتى به مكه رسيديم و از اعمال عمره و حج فراغت حاصل شد، به سرپرست كاروان گفتم: چه شود كه باهم به مسجد شجره برويم و ديگر بار از آن مكان مقدس ديدن كنيم؟!

سرپرست كاروان تصور كرد نباى شوخى و آزارى است! تعجب كرد و گفت: براى چه منظور؟

گفتم: در ازدحام جمعيت و حالت رعب و وحشتى كه در خود احساس مى كردم «كفشها» يم را در مسجد شجره فراموش كرده ام و اكنون پاى افزار ندارم!

گفت: از اين بابت غمى نيست! زيرا سال آينده كه به خواست خدا، از آنجا بگذرم، كفشها را خواهم آورد! مگر آن كه خداى ناكرده يكى از ابليس سيرتانِ آدمى صورت، آن را بردارد! البته در اين امر هيچ تعجبى نيست؛ زيرا در سرزمين حجاز دست طمع كسى به مال مردم دراز نيست [!] چه، حدود اسلامى را اجرا مى كنند و در اجراى حدود تعارفى در كار نيست! انگشتان دست سارق را، پس از اثبات سرقت قطع مى كنند، بگذريم. اين ماجرا مرا به ياد جلال آل احمد انداخت كه در كتاب «خسى در ميقات» مى نويسد:

«... از كوه پايين مى آمدم گله به گله از ميان بساط حجاج مى گذشتم كه هر كدام در حفاظ خرسنگى تمام روز را از آفتاب محفوظ مانده بودند و حالا آفتابى مى شدند. در نور ماه و در گرد نورى كه از دره برمى آمد، سر راهم يكجا بر سرسنگى، يك ساعت مچى ديدم. برجا مانده، بى اختيار دولا شدم و برش داشتم، و دو قدمى رفتم. بعد يادم افتاد كه كجا هستم و كه هستم! برگشتم و ساعت را سر جايش گذاشتم» (1). در روايت آمده است كه (2)حضرت


1- جلال آل احمد، خسى در ميقات، ص 142
2- بحار الانوار، ج 47، ص 16.

ص: 40

صادق- ع- به هنگام مُحرم شدن، دچار حالت وحشت و اضطراب مى گرديد و رنگ مباركش تغيير مى كرد و عقده راه گلويش را مى گرفت، به طورى كه ياران و همراهان متوجه مى شدند و مى پرسيدند: شمابا اين جلالت قدر و عظمت مقام چرا چنين حالتى پيدا مى كنيد؟ در جوابشان مى فرمود: مى ترسم وقتى پس از تغيير لباس و محرم شدن لبيك بگويم، در پاسخم ندا آيد:

«لا لبيك» و من شرمنده شوم!

تصور اين معانى و مطالب و از سوى ديگر آلودگى و دست تهى بودن از طاعت و دامنى تر از نا فرمانى و عصيان، هر بنده منصفى را وا مى دارد كه دچار دگرگونى حال شود و خود و زندگى اش را به فراموشى بسپارد و اگر جز اين باشد، نشانه دلبستگى بسيار آن فرداست به دنيا و متعلّقات آن. ما نيز چگونه بر خود نلرزيم و دچار هول و هراس نشويم؟

جايى كه عقاب پر بريزد از پشه لاغرى چه خيزد؟!

به مسجد شجره، كه ميقات است، مسجد «ذو الحليفه» نيز مى گويند در باب وجه تسميه آن گفته اند: چون در آن مكان تنها يك درخت بوده، به «شجره» معروف شده است. در حوالى جنوب خراسان هم مواضع زيادى داريم كه به نام «يكّه درخت» شهرت يافته و بعدها به همان نام مشهور شده است و «شجره» نيز چنين جايى بوده است.

درباره نام دوم آن (ذو الحليفه) نيز نوشته اند كه در آنجا آب بوده و گياهى در داخل آب مى روييده و «حلفاء» نام داشته است.

به هر حال اكنون مسجد بزرگى در آنجاست كه ظاهراً چندان كهنگى ندارد و شبستان و صحنى دارد كه بى يقين در مكان مسجد شجره اصلى است كه پيامبر عاليقدر اسلام اصل آن را بنا كرده و در آنجا نماز گزارده و محرم شده است و اكنون آن را تو سعه داده اند. علاقه خاص ما و همه به اين امر كه در مسجد شجره محرم شوند، جز اين نيست كه اقدام مبارك پيامبر گرامى- ص- را دنبال كنيم و در آن فضاى قدسى و سرزمين پاك، در عالم تصور، پيامبر عظيم الشأن اسلام را در ذهن مجسم كنيم كه در همين موضع از شتر فرود آمد و به لباس احرام ملبّس گرديد و لبيك گويان به راه افتاد. ما نيز مى خواستيم از اين محيط پاك و فضاى با صفا كه گامهاى حضرت محمد- ص- بر آنجا قرار گرفته، طلب خير و بركت و قبولى طاعات از پيشگاه كبريايى حق كنيم و به افتخارى بزرگ مفتخر شويم.

بعد از اداى نماز، كفن سپيد احرام پوشيديم. با رنگى كه از بى رنگى، حكايت مى كند.

ص: 41

رنگ سپيد، رنگ صلح، رنگ فطرت نخستين و رنگ توحيد و خدا پرستى است. حاجيها همه لباس سپيد مى پوشند. رنگهاى ديگر و امتيازات و تعيّنات ظاهرى را بيك سو مى اندازند.

پزشك و مهندس، زارع و كاسب، گله دار و سرمايه دار و كارخانه دار همه و همه در يك صف و با يك رنگ، رو به سوى كعبه مقصود مى آورند. اين هم نمودارى است از صحراى محشر و عالم حشر ونشر.

*** همچنانكه تكبيرةالاحرام سرآغاز نماز است و نماز بدان منعقد مى شود، محرم نيز پس از آن كه لباس احرام را پوشيد و نيت محرم شدن را نمود، بى درنگ بايد با الفاظ صحيح و بويژه با توجه كامل قلب، اين سرود آسمانى و آهنگ روح نواز را تكرار كند، بايد با تمام وجود حاضر براى گفتن اين كلمات مقدس گردد:

«لبيك الّلهم لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبيك ...»

آرى با زبان دل مى گويد:

«اى خداوند بزرگ به سوى اجراى امر تو روى آوردم و دعوتت را براى اداى فريضه حج اجابت كردم، اينك آماده ام. اى خداوند بزرگ براى تو شريكى نيست. ستايش و نعمت و پادشاهى حقيقى از آن تو است وبس. هان آماده ام، آماده.»

مگر لطف وعنايت خداوند بزرگ كارى بكند و ما را به سوى حقيقت راهبر شود، «او» ست كه بايد با كرم عميم ولطف شامل خود به ما پاسخ مثبت دهد و قلم عفو بر گناهان ما در كشد. در اين حالت بى اختيار اشكها فرو مى ريزد و حالت هيجان بر انسان دست مى دهد.

*** همچنان لبيك گويان به مركبها بر مى آييم و راه مكه را پيش مى گيريم. در بلنديها و پستى ها، در حالت سوار شدن ها و پياده شدن ها پس از بيداريها و پس از هر نماز واجب و در موقع برخورد به هم سفران كه هر كدام فلسفه خاصى دارد و يادآور حالت احرام است، اين كلمات روح نواز به طور جمعى تكرار مى شود و تا پيدا شدن خانه هاى شهر مكه (تلبيه) ادامه پيدا مى كند.

*** نزديك غروب آفتاب به «بدر» رسيديم. اين مكان خاطره انگيز را خاطره هاى تاريخى

ص: 42

پر ارزشى است؛ يادآور «روز بدر» در سال دوم از هجرت است كه در آن جا يا در كنار آن، چاهى كه «بدر بن قريش» كنده بود، جنگ واقع شد. در اين جا هم اكنون قصبه بدر وجود دارد و نيز مسجد عريش كه محل ديدبانى پيغمبر مكرم- ص- هنگام فرماندهى در غزوه بدر بود و به يادبود آن روز تاريخى ساخته شده و بر بلندى است. بدر اكنون دهكده بالنسبه بزرگى است كه در آن چند صدخانه سنگى بنا شده است. بدر موقعيت خاصى داشته؛ زيرا راههاى سوريه (شام) و مكه و مدينه در اين محل به يكديگر متصل مى شده است. سرزمين بدر، محصور در ميان كوهها، دشتى است بيضى شكل، كه در قسمت شمال غربى اردوگاه مسلمانان قرار داشته و در قسمت جنوب شرقى در كنار راه مكه ابوسفيان و دشمنان اسلام موضع گرفته بوده اند و چون برابر دستور اسلام، پس از جنگ مى بايست كشته شدگان در همان محل مدفون شوند قبرستان شهداى بدر؛ هم اكنون در محلى است كه از دور ديده مى شود و محل لشكر اسلام بوده است. زيارت شهداى بدر خوانده شد و ياد كرديم از آن سربازان رشيدى كه تعداد آنها را سيصد نفر ثبت كرده اند ولى تعداد كشته هاى دشمنان، بالغ بر هزار نفر بوده ويكصد اسب سوار نيز داشته اند.

تاريخ مى نويسد: در روز بدر مسلمانان فاقد همه وسائل بودند و حتى وسيله نقليه كافى در اختيار نداشتند؛ زيرا هر دو نفر يا سه نفر داراى يك شتر بودند. ولى قدرت اخلاقى و روحيه قوى مذهبى آنها فوق تصور بوده است. در همين نقطه بود كه صف آرايى و طرح نقشه جنگى مسلمانان، شب قبل از وقوع جنگ انجام شده بود و پيامبر- ص- با چوبى كه در دست داشت صف مسلمانان را منظم فرمود و وظيفه هر يك از فرماندهان را تعيين كرد و رموز جنگى را به سربازان اسلام آموخت، در همين مكان جنگ هول انگيز بدر اتفاق افتاد صداى «أحد أحد» سربازان اسلام و نداى «ياخيل اللَّه» در ميان همين كوههاى تيره رنگ طنين انداز بود. در همين محل بود كه قبل از جنگ، پيغمبر- ص- باخداى خويش راز ونياز مى كرد. در همين جا و در همان شب بود كه دست به دعا برداشت و گفت:

«اى خداى توانا! اين جمعيت را حفظ كن! زيرا اگر اينها نابود شوند ديگر كسى وجود نخواهد داشت كه تو را پرستش كند.»

شور و وجد مسلمانان مشتاق در آن شب و روز حد ومرزى نداشت. براستى لشكريان جانباز اسلام از مرگ نمى هراسيدند. اينان مطمئن بودند كه مكّيها براى حمايت كاروانشان از

ص: 43

همه وسائل استفاده خواهند كرد و صفوفى از كلّيه قواى داوطلب و متحدينشان كه دشمنان سرسخت اسلام مى باشند فراهم خواهند ساخت. بنابراين، طبيعتاً دور شدن از مدينه و به طرف مكه رفتن در نظر بسيارى از آنها مانند اين بود كه: «به كام مرگ رانده مى شوند» اما بنا به گواهى تاريخ؛ عشق و شور مسلمانها به حدّى بوده است كه تصور آن دشوار است. از جمله نوشته اند:

«وقتى كه رسول خدا- ص- عمير را كه داوطلب خردسالى بود و آماده جنگ بدر شده بود نپذيرفت، اين كودك به طورى نعره كشيد كه پيغمبر- ص- مجبور شد به او اجازه شركت در جنگ را بدهد و خوشوقتى و شعف اين كودك حدى نداشت و برادر بزرگش سعد بن ابى وقاص به او كمك كرد تا بتواند ساز وبرگ پدر را بردارد (1). در اين سرزمين ها و فضاهاى پاك است كه تاريخ اسلام و سرّ پيشرفت آن ديگر بار در ذهن مجسم مى شود و آدمى را غرق در شور و هيجان مى سازد. درود فراوان نثار روح پاك پيامبر بزرگوار اسلام- ص- و سرباز دلاورش حضرت على- ع- وشهداى عاليقدر اسلام باد كه براى نجات بشريت از كفر، جانبازيها كردند و ناهمواريها به جان خريدند تا اسلام نيرو گرفت. بارى سرزمين بدر ياد آور چنين خاطراتى است براى مسافران آن سرزمينهاى پاك كه هنوز هم از خون شهيدان گلگونه است؛ شهيدان چهارده قرن قبل. در بدر استراحت كوتاه و زيارتى كرديم اما با افسوس بسيار وقت آن نداشتيم تا كه در اين مكان مقدس تاريخى مدتى بمانيم و تأملى كنيم و رخسار بر جاى پاى آن آزاد مردانى بگذاريم كه در جنگ بدر با رشادت شركت كردند و پيروز شدند و اعمال و رفتار آنها براى تاريخ و مردم جهان سرمشق آزادگى و مروت شد.

نتوانستيم از نزديك قبور پاك شهداى بدر را بوسه زنيم كه پيشاهنگان دين پاك و مقدس اسلام و راهگشاى ديگران بودند.

هنوز تا غروب اندكى مانده بود كه از بدر رهسپار مكه شديم.

بعد از صرف صبحانه در مدينه، تا اين لحظه كه نزديك غروب بود مجالى براى خوردن غذاى حاضرى به دست نيامد. غذاى آن روز و شب كه از بامدادى تا بامداد ديگر به سفر وعمل مى گذشت، در كيسه پلاستيكى زرد رنگى جاداشت كه به دست هر يك از حاجيها، در مدينه، داده بودند. و بايد با آن ساخت كه راهى ديگر جز آن نبود و چه جاى شكوه و شكايت كه مطلب اصلى وظايف ديگرى بود؟!


1- دكتر محمد حميداللَّه، «رسول اكرم- ص- در ميدان جنگ»، ترجمه سيد غلامرضا سعيدى، ص 48

ص: 44

هوا تاريك گشته و آسمان عربستان ستاره باران شده بود. در جاده مدينه به مكه نيز وسائل نقليه با سرعت سرسام آورى در حركت بودند.

در سفره كيسه مانندمان يك سيب زمينى پخته، يك سيب، يك پرتقال و مقدارى نان و پنير بود. كم كم دستها به كيسه يا بهتر بگويم به سفره رفت تا سد جوعى شود. نماز مغرب و عشا را در منزلى ديگر، كه شايد «رابوع» يا «اديمه» و يا «دف» و يا جاى ديگرى بود و چون شب بود درست ندانستم، خوانديم و به راه افتاديم. هوا سردتر مى شد. براى بعضى لباس احرام كافى نبود؛ از جمله من، بنده ضعيف، كه پتو را گشودم و بر دوشم انداختم و ديدم بعدها ديگران هم همين كار را كرده بودند ... نزديك نصف شب، چراغهاى مكه از دور پيدا شد. عظمت مسجدالحرام واقعاً خيره كننده است. آسمان پر ستاره به زمين نزديك شده بود. ديده اى خدا بين و خداجو مى بايد كه آثار قدرت «او» را بشناسد و به عظمت اين پايگاه توحيد كه به امر خدا و به دست حضرت ابراهيم- ع- پايه ريزى شده است، بفهمد؛

هر زمانى صد بصر مى بايدت هر بصر را صد نظر مى بايدت

تا به هر چشمى نگاهى مى كنى صد تماشاى الهى مى كنى

*** چشمها از پرتو افشانى دور نماى شهر مكه، زادگاه پيامبر گرامى- ص- و پايگاه توحيد و خداپرستى، نخستين آموزشگاه پرستش حق، به ويژه نورانيت خاص مسجد الحرام، با آن همه مناره هاى سپيد غرق در نور و مأذنه ها و هيمنه و شكوه بى مانند آن؛ خيره شده. بر دلها تپشى بى سابقه، لطيف، شوق آميز، ناشكيبا، خوف آور و پراميد حاكم گرديده است. معبودا! اين چه حالتى است؟ براستى قلم از توصيف چنين حالتى ناتوان است.

گويى تمام وجودت چشم مى شود، چشم دل، دلى پر راز و نياز، نيازى از ژرفاى وجود، نيازى از عمق ضمير. نيازى از خاستگاه فطرت بشرى؛ فطرتى كه هميشه نقطه اتكايى مى جويد؛ منبع نور و قدرتى لايزال مى خواهد كه پيش پاى فطرتش نهاده شود و پاهاى لرزانش را به سوى آن منبع قدرت توان بخشد؛ و او را به سوى «خدا» به سوى بى نهايت بزرگى، به سوى عظمت بى پايان كه همه چيز از آن اوست و در اختيار اوست رهبرى كند. در اين حالت گويى جاذبه عظيمى او را؛ يعنى انسان را همچون كاهى سبك وزن، بل بى وزن، در فضاى قدسى كعبه، به سوى «خود» مى كشد. در اين هنگامه عظيم، بيش از همه «انسان» به

ص: 45

ناتوانى خويش مى انديشد، به طغيانها و عصيانهايى كه از سر نادانى، به كمك جهالت ها، كورباطنى ها، كژرويها و اوهام، مرتكب شده است و در اين هجرت به سوى «كعبه»، به سوى «قبله»، به سوى «بازگشت» و از «خود» و «خويش» كنده شدن، اميد دارد كه از آن آلودگيها «خود» را وارهاند. اميدوار است براى تهذيب وجود و پالايش تن و روان از آن ناپاكيها و آلودگيها كه خود مى داند و «اللَّه»، پاك شود و به پاكى و طهارت جسم و روح روى آورد. آدمى هنگامى كه خود را در آن مطاف عظيم و پرشكوه احساس مى كند چه اندازه خود را زبون و ناچيز مى بيند و اگر سهمى اندك از «خودآگاهى» داشته باشد؛ نيك در مى يابد كه چه بيراهه رفته است و اكنون به راهى پاى نهاده است كه هر قدم او را به هدف، هدف غايى يعنى معرفت حق و وصول به سرمنزل واقعى كمال؛ نزديكتر مى سازد و راه را به روشنى از بيراهه باز مى شناسد و با گوش جان، گويى اين زمزمه را مى شنود كه:

«بازآ! بازآ هر آنچه هستى بازآى ...»

هر گامى كه به كعبه نزديكتر مى شود شيفته تر و هراسان تر و اميدوارتر مى گردد.

«خوف و رجاء» حاكم بر وجود است. البته به قدر معرفتش. چه، سهم هر كس را به قدر معرفتش مى دهند.

آن كسى كه سهمى بيشتر از معرفت حق دارد در همه ذرات وجود «آفتاب معرفت» حق را به چشم دل مى بيند و «نبض حيات» را براى او و به خاطر او در تپشى عجيب احساس مى كند. يك لحظه از زمان و يك نقطه از مكان را از حضور «او» تهى احساس نمى كند، كه:

«في كل شي ء له آيةٌ ...».

يك ساعت از نيمه شب گذشته بود. به كنار دروازه مكه رسيده بوديم. همه هم سفران مُحرم بودند. دوستان وهمسفران عزيز را عقيده بر اين بود كه همان لحظه ورود، پس از آمادگى لازم، به سوى مسجد الحرام، براى آغاز اعمال حج و انجام دادن وظايف و فرائض خود برويم. عمره تمتع، طواف، نماز، سعى بين صفا و مروه و تقصير (كم كردن موى يا ناخن) و خارج شدن از لباس احرام و آمادگى براى حج تمتّع.

با همه خستگى راه و بى خوابى اين «پيشنهاد» را به جان و دل پذيرا شديم.

در برابر كعبه ... ايستاديم. چه مى بينيم؟

دريايى مواج از جمعيت، در آن ساعت از شب، همه سپيد پوش گرداگرد خانه توحيد

ص: 46

پروانه وار در طواف اند. دسته هاى گوناگون با پرچمها و علامتهاى خاص خود، براى اين كه از هم جدا نيفتند و كسى در آن درياى جميعت گم نشود، در رفت و آمدند. شب و روز در مسجد الحرام تفاوتى ندارد. همه وقت، همه جا، در دل شب يا در گرماى نيمروز، جمعيت موج مى زند.

همه جا غرق در نور است. نورى ظاهر كه با چشم مى بينى، و نورى در باطن كه در دالان تاريك تاريخ كه با مشعل توحيد در دست حضرت ابراهيم- عليه السلام- جلا و نورانيتى خاص دارد و از آن اعصار دور تا كنون نور را در برابر ظلمت مى بينى؛ ابراهيم- ع- و نمرود را، محمد- ص- را و ابوجهل و ابو سفيان و ... را. ذرات نور و ذرات فضا و كعبه همه بازگو كننده نور يكتاپرستى و توحيد است.

به كعبه مى انديشى، كعبه چيست؟ خانه اى از سنگ وگل، مكعب ساده و خالى. در اطراف صحنى وسيع پر از مردم، مردم مسلمان، از مليت هاى مختلف، با رنگها و شكلها و قد و قامتهاى گوناگون، اما همه مسلمان. همه توحيد گوى، شيفته عبادت و پرستش حق، روى نياز بر آستان نهاده و چشم نياز به سوى كعبه گشوده. با دلهايى پر تپش از غير گسسته و به دوست پيوسته، همه به كعبه چشم دوخته اند. در طواف هم متمايل به كعبه اند. به سوى همين خانه مكعب خالى، با سنگهاى سياه و خشن، با روپوشى سياه رنگ به رنگ برخى از بندگان خدا، از آفريقا يا جاهاى ديگر، كه مبادا از رنگ پوست خود احساس حقارتى كنند، كعبه همرنگ آنهاست. در اسلام رنگ مطرح نيست. سياه و سپيد برابر است. دلى سپيد همچون برف بايد و روحى متعالى و آگاه و ديگر هيچ.

كعبه عظمتى شگفت انگيز دارد، شكوهى بى مانند. شكوهى از نوع شكوه مردان حق، مردان پولادين حقيقت پرست. شكوهى آميخته به قدس و پاكى، با حالتى ملكوتى، با هاله اى از پرستش خداى يگانه، با تاريخى روشن از زمان آدم- ع- يا بهتر بگوييم از زمان حضرت ابراهيم- ع- تا كنون.

فضاى عجيبى دارد كعبه، با هيچ جاى عالم قابل قياس نيست.

پرستشگاههاى جهان همه چنين اند؛ اما كعبه را حال و هوايى ديگر است.

ناله ها، ضجّه ها، تهليل ها، تكبيرها، دعاها، گريه ها، وردها، رازها، رمزها، همه و همه در هم آميخته است.

ناله ها و دعاهايى كه در تمام مدت شبانه روز قطع نمى شود، با نور درهم مى آميزد،

ص: 47

كلمات پاكيزه و نور و آه و ناله ها به سوى «او» صعود مى كنند. كه جاى آنها در جهان فرودين نيست. پاكى و پاكيزگى به سوى او در حركت است. بايد پاك شد و از چاه طبيعت بدر آمد تا با آن قافله همراه گرديد. صعود كرد و بالا رفت و به پايگاه «قرب» نزديك شد.

در اين فضاى ملكوتى همه نام «او» و ياد «او» بر زبانها و دلها جارى است.

«او» ست فرمانرواى دلها.

اين اجتماع عظيم فقط براى اطاعت امر «خدا» شكل گرفته، نه براى هيچ انگيزه ديگر، همه مطيع امرند و سر طاعت و بندگى بر آستان ملكوتيش نهاده اند كه رشحه اى از آن بحر كرم بدانان رسد.

عده اى نشسته اند، قرآن يا دعا مى خوانند. دسته اى نماز مى گزارند. گروهى نشسته اند، تنها به كعبه مى نگرند چون شنيده اند كه:

«النظر الى الكعبة، البيت الحرام، عبادة».

«نگريستن به كعبه عبادت است.»

گويى مى خواهند با اين نگريستن دل را صفا و جلا دهند.

دل عبرت بين با ديده دل و از روزن دل مى نگرد، مى انديشد، انديشه كردن نيز خود عبادت است، چه عبادتى بزرگ، كه به دل آگاهى دهد، عمق دهد و آن را از آلودگيها وارهاند و به معبود حقيقى پيوندش زند. به كمال گرايد، به نقطه اوج كه غايت كوششها و كششهاست، پرگشايد، نزديك شود و وارهد از پليدى ها و سبكسريها. باشد كه رهتوشه اى از اين سفر روحانى با خود باز پس آورد و به «انسان» شدن روى آورد؛ «انسانى والا» «خدابين» و «خداترس» و «كمال انديش» و سرانجام «عاشق حق» «عاشقى سر و جان در راه» در راه دوست باخته.

اما وصف اين خانه ساده سنگى را از على- عليه السلام-، والاترين شاگرد مكتب پيامبر اكرم- ص- بشنويم كه مى فرمايد:

«ألا ترون أن اللَّه، سبحانه، اختبر الاوّلين من لدن آدم صلوات اللَّه عليه الى الاخرين من هذا العالم بأحجارٍ لاتضرُّ ولا تسمع، فجعلها بيته الحرام «الذي جعله اللَّه للناس قياماً ...»»

آيا نمى بينيد كه خداوند سبحان پيشينيان را از زمان آدم- كه درود و رحمت خدا بر او باد- تا بازپسين نفر از اين جهان آزمايش فرموده به سنگهايى كه (كعبه مقدسه از

ص: 48

آنها بناشده) نه زيان دارد و نه سود بخشد و نه مى بيند و نه مى شنود؛ پس آن سنگها را بيت الحرام خود قرار داد؛ خانه اى كه آن را براى مردم بر پا گردانيد. پس آن را در دشوارترين جاهاى زمين- از جهت سنگستان بودن- قرار داد، و كمترين جاهاى بلند دنيا از جهت كلوخ و خاك داشتن و تنگ ترين دره ها كه در جانبى از زمين واقع گشته است؛ (خانه را قرار داد) بين كوههاى ناهموار و ريگهاى نرم و چشمه هاى كم آب و دههاى از هم دور كه نه شترآنجا فربه مى شود و نه اسب و نه گاو و نه گوسفند (چون آب و هوا و گياه مناسب ندارد) پس آدم- عليه السلام- و فرزندانش را امر فرمود كه به جانب آن متوجه شوند و بيت الحرام محلى براى سود دادن سفرها و مقصدى براى انداختن بارهاشان گرديد (بعلاوه سود اخروى كه بر اثر بجا آوردن فريضه حج مى برند سود دنيوى هم در بردارد) ميوه هاى دلها به آن خانه فرود مى آيد (اهل دل آنجا گرد آمده و از يكديگر سود معنوى به دست مى آورند) از بيابانهاى بى آب و گياه دور از آبادى و از بلنديهاى دره هاى تيز و سراشيب، و از جزيره هاى درياها كه (بر اثر احاطه دريا به آنها از قطعات ديگر زمين) جدا شده است (از راههاى دور و دراز كوچ كرده باسختى بسيار به آنجا مى رسند) تا اين كه دوشهاى خود را باخضوع و فروتنى هرچه تمامتر (در سعى و طواف) مى جنبانند؛ در اطراف (خانه) تهليل (لا اله الا اللَّه) مى گويند و بر پاهاشان هروله مى كنند در حالى كه براى رضاى خدا ژوليده مو و غبار آلوده روى هستند؛ جامه هاشان را پشت سر انداخته اند ...

خداوند آنان را بدين عمل امتحان و آزمايش مى كند؛ آزمايشى بزرگ و سخت و آشكار و كامل كه آن را سبب دريافت رحمت و رسيدن به بهشت گردانيده است ...»

سپس مى فرمايد:

«ولو أراد، سبحانه، أن يضع بيته الحرام ومشاعره العظام بين جنّات وأنهار وسهل وقرار جمّ الاشجار، دانى الثمار، ملتف البنى، متصل القرى، بين برّة سمراء وروضة خضراء وأرياف محدقة وعراص مفدقة و رياض ناضرة وطرق عامرة لكان قد صغر قدر الجزاء على حسب ضعف البلاء ...»

«اگر خداوند سبحان مى خواست خانه محترم و عبادتگاههاى بزرگ خويش را بين باغها و جويها و زمينهاى نرم و هموار با درختهاى بسيار و با ميوه هاى در دسترس و ساختمانهاى بهم پيوسته و روستاهاى نزديك بهم و بين گندمهاى سرخ گونه و مرغزارهاى سبز و خرم و زمينهاى پرگياه بستان دار و كشتزارهاى تازه و شاداب و راههاى آباد قرار دهد، مقدار پاداش را به تناسب كمى وسادگى آزمايش اندك مى گردانيد» (1)


1- نهج البلاغه، ترجمه وشرح فيض الاسلام، خطبه قاصعه، صفحه 766

ص: 49

پس بناى كار بر آزمايش بوده است، آزمايشى دشوار و مصالحى كه بندگان را شايسته است در فلسفه وضع اين «بيت عتيق» و مناسك و مراسم پر رمز و راز آن نيك بينديشند تا ثمرات نيكو از اين سفر روحانى برگيرند كه ثمره ها بسيار است و درسهايى بس آموزنده در اين مكتب. حج زيباترين و استوارترين جلوه همبستگى بشرى و اسلامى را در پيش چشم مجسم مى دارد. سفرى كه تنها براى خداوند و به امر خداوند انسان انجام مى دهد و چه لذت بخش است وقتى خود را تسليم امر پروردگار مى سازد و مى فهمد تنها عاملى كه او را بدينجا كشانده است عشق بوده؛ آنهم عشق متعالى، خدايى، وارسته از تمام تعلقات و تعيّنات مادى و دلبستگى هاى ظاهرى.

نكته اى كه در اين جا از كلمات درر بار حضرت على- ع-، مظهر عدالت انسانى، به ذهن مى رسد؛ اين است كه پيشوايان بزرگوار ما با دلى روشن و قلبى آگاه آنچه در آينده واقع خواهد شد يا به اذهان خواهد رسيد، چه نيك و بجا پيش بينى مى كرده اند و به اصطلاح پاسخ سؤال مقدر را پيشاپيش، در سخنان حكمت آموز خود؛ مى آورده اند.

دوستى آگاه نقل مى كرد كه در سفر عمره، جوانى از ديار فرنگ به مكه آمده بود و از جمله نكاتى كه به عنوان ايراد و اشكال بر زبان مى آورد اين بود كه مى گفت: چرا كعبه در چنين سنگستانى بى آب و علف پايه گذارى شده است؟!

و چراهاى ديگر كه برخى ناشى از ندانستن فلسفه اعمال و «سمبلها» ى خاص مناسك بود كه هر يك باز گو كننده حوادثى بس عظيم و آموزنده است؛ وبعضى ديگر نكته و نكته هايى بود كه به استناد همين خطبه شريفه «قاصعه» جوابش گفتم و قانع شد.

من خود در حين اقامت در مكه يا مدينه، وقتى به رفتار برخى از همسفران عزيز توجه مى كردم و در حال خود نيز تأملى مى نمودم با خود مى گفتم:

از آن زمانها كه حجاج بر شتران لاغر شكيبا و پويندگان كند سير، از اقصى نقاط جهان به سوى «كعبه» مى آمدند، گرماها و سرماها، طوفانها و كولاكها، تابشهاى بى امان خورشيد كه تن و جان آنها را به التهاب و تب و تاب مى انداخت و ريگهاى روان بيابانهاى قفر پر رمل كه بيم نابودى، هر آن قافله را تهديد مى كرد و مرحله به مرحله- كه از چهار يا پنج فرسنگ راه تجاوز نمى كرد- بار مى افكندند و ديگربار رواحل را با بارهاى سنگين كه به اضطرار مى كشيدند گرانبار مى نمودند و هرگاه از دور چشمان خسته شان به درختى و يا نخيلى يا چشمه آبى و

ص: 50

واحه اى مى افتاد، نور شادى و اميد در ديدگانشان مى درخشيد و گاه سفرشان يك سال- كمى بيشتر يا كمتر- به درازا مى كشيد؛ زمانى دچار حراميان و راه زنان مى شدند، گاهى به امراض جان اوبار دچار مى گرديدند، واين همه را به شوق ديدار كعبه، به جان تحمل مى كردند و خارهاى مغيلان را در زير پاى تصميم و ايمان خود چون پرنيان مى پنداشتند؛ كجا رفتند؟ آنها چه حالى داشتند؟ چه توجهى، چه شوقى و چه كششى آنها را بدان زادگاه توحيد و خداپرستى مى كشاند؟ جز ايمان و اعتقاد راستين؟ انصاف دهيد.

اما امروز، من مسافر بيت اللَّه و ديگر حاجيان در اين روزگار با راحت ترين وسائل ممكن، در سه ساعت از تهران- وحتى از شهر خود- به جده پرواز مى كنم و از جده به مدينه در يكى دو ساعت، آسوده مى روم و در آسايشگاههاى راحتى كه از پيش برايم آماده شده است مى آرامم. سفره غذا را ديگران مى گسترند، غذاى مطبوع را آشپز فراهم كرده است. وقتى با همسفران در كنار سفره مى نشينيم و چلومرغ و شيرين پلو و اگر حاجى هوس كرد، چلوكباب و جوجه كباب هم براى ما آماده مى كنند و ما تنها زحمت خوردن را به خود مى دهيم! بعد از غذاى چرب و نرم موز و پرتقال و سيب و آب ميوه و انواع نوشيدنيهاى خنك ديگر به دستمان مى دهند، سپس در رختخوابى تميز و راحت مى آساييم از حمام گرم وسرد- به دلخواه- استفاده مى كنيم و كمترين غبارى را كه بر تن و سرمان احياناً نشسته است، هر ساعت مى شوييم و خستگى را از تن دور مى سازيم، همه جا تحت مراقبت كاروان دارانيم همه جا تحت نظر بهترين پزشكان متخصص و داروهاى شفابخشيم؛ و هيچگونه بيمارى در خود احساس نمى كنيم. راحت مى رويم و آسوده برمى گرديم. باخود مى گويم: انصاف را، اجر من و ارزش عمل من با آن كسان كه باديه پيموده و جان در خطرها نهاده و رنج راه تحمل كرده اند؛ برابر است؟ با اين همه آيا سزاوار است باز هم زبان به شكوه و شكايت بگشايم؟!

و شكر اين همه نعمت نگويم و از معنا و مفهوم اين سفر مقدس بى خبر بمانم؟!

با اين امكانات و موجبات راحت، آيا سخن مولى الموالى حضرت على بن ابيطالب- عليه السلام- كه مى فرمود: «... لكان صغر قدر الجزاء على حسب ضعف البلاء ...» درباره من صادق نيست؟ چه بگويم؟! در اين جا جز عنايت حق ولطف بى پايان خداوند جليل، چيز ديگر نمى تواند دستگيرمان باشد. جز شكر و سپاس الطاف بى پايانش گفتن و سر بر آستان ملكوتيش نهادن، راهى ديگر هست؟ لا واللَّه، كاش اين همه امكانات و وسايل آسايش

ص: 51

ما را ديگر بار به طغيان و عصيان نكشاند و از شكر منعم ذو الجلال باز ندارد و به چاره غرورمان نيفكند.

واما مسجد الحرام و صحن عظيمى كه از چهار جانب با شبستانهاى عظيم و رواقهاى رفيع و گلدسته هاى با شكوه كه چشم هر بيننده را به خود مى كشد و او را به حيرتى بى مانند فرو مى برد. چگونه است؟ اجازه دهيد در اين مقام با زبان ارقام و اعداد سخن بگويم. چاره چيست؟ گاهى زبان ارقام روشن و گوياتر است:

مسجد الحرام اكنون بيش از 160 هزار متر مربع مساحت دارد و سيصد هزار جمعيت را مى تواند، در آن واحد، در هنگام گزاردن نمازهاى پنجگانه، در خود جاى دهد. هنگامى كه صداى «اللَّه اكبر» از مأذنه ها به گوش مى رسد، بيش از پانصد هزار نفر در داخل و خارج مسجدالحرام، به نماز مى ايستند. همه رو به يك نقطه؛ كعبه معظمه. اينجاست كه شكوه نماز را با تمام وجود مى توان احساس كرد. اينجاست كه عظمت دين اسلام و عظمت دعوت آن كودك يتيم را مى توان درك نمود كه با صدايى رسا فرياد برآورد:

«قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا.»

واسلام را، در آغاز، در همين شهر، بطور پنهانى بر اهل و عشيره و بعدها بر نزديكان و دلباختگان عرضه كرد و تعداد مسلمانان، در آن هنگام، از انگشتان دست تجاوز نمى كرد.

اكنون پنج نوبت صداى اذان، صداى «اللَّه أكبر» نداى روشن «أشهد أن محمداً رسول اللَّه» فضا را مى شكافد و بر بال امواج برق مى نشيند و به گوش هفتصد ميليون مردم مسلمان جهان مى رسد. و دلها را متوجه مبدأ هستى و خالق كائنات مى نمايد. همه عقد نماز مى بندند وروى به سوى همين خانه ساده از سنگ و گل ساخته شده، مى آورند.

اين خانه ساده كه اين همه جذابيت و اين همه روحانيت دارد همراه اين نداها تا دامنه قيامت بر پاى خواهد بود. چه اين خانه را خداوند بزرگ پاسدار است. همين خانه است كه از مراحل وحشتناك گذشته و بعد از چهار هزار سال همچنان رونق و صفاى خود را حفظ كرده است. همين خانه است كه حمله پيل سواران ابرهه و تعصب قحطانيان و دوران جاهليت و بت پرستى اعراب و منجنيق هاى كينه توزانه يزيد و آتش گيرانه هاى ابن زبير و حجّاج و دشمنى يهوديان و نفاق عيسويان متعصب و دشمنان سرسخت را همه و همه پشت سر نهاده است و همچنان سرافراشته و سربلند مانده است و هزاران مسجد و معبد ديگر از اين خانه

ص: 52

همچون جويبارهاى زلال جدا شده و در گوشه و كنار جهان به صورت عبادتگاه مسلمانان باقى مانده است، در قلب شهرهاى اروپا و آمريكا و شرق و غرب عالم همچنان اين معابد خدا پرستى معمور و آبادان مانده و خواهد ماند و از مأذنه هاى آنها نداى «اللَّه اكبر» و «أشهد أن محمداً رسول اللَّه» شنيده خواهد شد.

عجباً كه از كاخهاى نمرود و بهشت شدّاد و فرعون و حدائق سبعه معلّقه و كاخ سبز معاويه و قصرها و دار العماره يزيد پليد اثرى بر جاى نيست. چه، خانه حقيقت و خانه توحيد خراب شدنى نيست. و خانه ظالم هميشه ويران است.

مسجد الحرام، اين مسجد عظيم 24 در دارد؛ پنج در از طرف مشرق، هشت در از سوى شمال، چهار در در مغرب و هفت در به سوى جنوب.

هفت گلدسته بزرگ كه ارتفاع آنها از سطح مسجد الحرام نود متر است، در چهار گوشه و اطراف ساخته شده است.

نوشته اند: اين مسجد عظيم در زمان پيامبر گرامى- ص- ديوار نداشته و خانه هاى مردم تا نزديك محل مطاف پيش آمده بوده است. مأذنه اى در زمان پيغمبر- ص- وجود نداشته. صداى روحنواز بلال حبشى مؤذن محبوب رسول خدا- ص- بعد از فتح مكه، از پشت بام كعبه به گوش مشتاقان مى رسيده است.

در هر نقطه اى از نقاط مسجد الحرام جايگاه گامهاى مبارك رسول گرامى را با چشم دل مى توان ديد كه چه سان وارد كعبه شد و با شتر طواف فرمود و سپس آن محيط مقدس و يادگار توحيد را از لوث وجود بتها پاك كرد و آن را با آب زمزم شستشو داد كه ديگر در آن فضاى قدسى نامى از بت و بت پرستى بر جاى نماند.

اكنون چند سالى است كه افتخار شستشوى خانه كعبه نصيب كشور شيعه نشين ما ايران مى گردد كه آن را هر سال در ذيحجه با گلاب و عطر كاشان شستشو مى دهند. اين كه گفتم: نشانه هاى قدرت لايزال خداوند در هر گوشه و كنار خانه كعبه نمودار است؛ نكته اى است كه قرآن كريم بدان ناطق است بدين صورت:

«فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم» (1) در اين خانه مقدس و مطاف عالم اسلام، نشانه هاى روشن است؛ از آن جمله جايگاه عبادت حضرت ابراهيم- ع- است. و اين همان جايگاه مقدسى است كه در سمت راست و يا چپ و يا عقب آن نماز طواف، پس از انجام عمل طواف، گزارده مى شود. و باز قرآن به منطوق اين امر ناطق است،

(1)-


1- آل عمران: 97

ص: 53

در جاى ديگر، بدين سان: «واتخذوا من مقام ابراهيم مصلّى»؛ (1) (مقام ابراهيم را جايگاه نماز گزاردن گيريد.)

حجرالاسود كه آغاز طواف از محاذى آن آغاز مى شود، مكان مقدسى است كه صفوف طواف كنندگان در آنجا سخت فشرده تر مى شود و صداى «اللَّه اكبر» و بلند كردن دست به علامت استلام، براى آنها كه نمى توانند به فيض بزرگ تقبيل حجر نائل آيند، دلها را به تب و تاب مى اندازد.

حجرالاسود سنگ كبود رنگ بيضى شكلى است كه بر بدنه كعبه به بلندى يك متر و نيم از سطح مسجد نصب شده. اين سنگ مقدس را حضرت ابراهيم خليل الرحمن- ع- براى اين كه مبدأ طواف روشن باشد و اختلاف در هيچ چيز- در اعمال و مناسك حج- پيش نيايد در اينجا نهاده است. مى گفتند كه: اين سنگ از آب سبكتر است شايد به علت خلل و فرجى كه در آن است. اين سنگ سياه را داستانهايى است بس دلكش و مفصل. بعضى آن را آسمانى، برخى بهشتى و گروهى نيز آن را آورده شده از كوه مى دانند.

در فضيلت اين سنگ، تنها اين حديث را نقل مى كنم و خواننده عزيز را به كتب مشروح تر حوالت مى دهم كه جوينده يابنده است:

از حضرت رسول مكرم- ص- نقل شده است كه فرمود:

«الحجر الاسود يمين اللَّه في أرضه يصافح بها عباده المؤمنين»؛ (حجر الاسود دست راست خدا برزمين است كه به واسطه آن خداوند با بندگان مؤمن مصافحه مى كند.)

گروهى راستين حق بااستلام و تقبيل اين سنگ مقدس كه يادگار چهار هزار سال قبل- در سر آغاز نشردين حنيف و يكتاپرستى- بوسيله حضرت ابراهيم خليل- ع- است؛ پيمان ايمان و عهد و ميثاق خداپرستى و ستايش پروردگار عالم را به اين عمل تجديد و تحكيم مى كند. و اين سنگ بر اين پيمان واسطه و گواه است و بى سبب نيست كه طواف كننده و استلام كننده حجر باانكسار و خضوع هر چه تمامتر به درگاه حق مى نالد و از سر صدق مى گويد:

«ألّلهمّ أمانتي أدّيتها و ميثاقى تعادته لتشهد لي بالمؤافاة»

وبدين طريق سنگ مقدس را بر اداى امانت و پيمان خود گواه مى گيرد.

در چهار گوشه كعبه چهار ركن است: ركن اسود يا ركن عراقى از جهت مجاورت با


1- بقره: 125

ص: 54

حجرالاسود و رو به سوى كشور عراق بودن.

ركن شامى، سمت حجر اسماعيل، به جهت روبرويى با كشور شام در جهت شمال.

ركن غربى، در سمت ديگر حجر اسماعيل، برابر با كشور مصر در مغرب.

ركن يمانى، در زوايه جنوبى، مقابل كشور يمن.

طواف كنندگان، از ركن ميانى كه به سوى ركن اسود يا حجرالاسود نزديك مى شوند هيجان شگفت آورى دارند كه هر بيننده را بى تاب مى كند؛ از اينجا به بعد است كه ازدحام فوق العاده براى نزديك شدن به حجرالاسود پيش مى آيد و بايد دست از جان شست يا نيروى بسيار زيادى داشت كه در بين آن چنان صفى و ازدحامى، در زير باران درنه هاى شرطه ها كه پى در پى فرو مى بارد! خود را به حجر رسانيد اين است كه بسيارى بيشتر به ذكر «اللَّه اكبر» و بلند كردن دست و متوجه شدن به آن و اظهار پيمان و تعاهد ميثاق؛ به استلام بسنده مى كنند و مى گذرند كه جاى توقف نيست، مگر در واقع خاص، غير از زمان حج و عمره تمتّع.

فاصله بين در خانه كعبه و حجر الاسود را ملتزم يا حطيم مى گويند. ديوار پشت در خانه كعبه، بين ركن يمانى و غربى را، مستجار مى نامند؛ كه در آنجا مى توان لحظه اى لذيذ و شيرين را سر بر ديوار كعبه ايستاد و اشك باريد و از اشك ريختن لذتى برد و حالتى پيدا كرد كه دل سخت شده قسى؛ سخت بدين اشكها وناله هاى از دل برخاسته، نيازمند است. چه لذتى دارد آن احوال و آن حال و هوايى كه در آن، خودت مى دانى چه مى گويى و خدايت كه سميع و بصير است به حال تو. بنده گنهكار را مى داند كه چه مى گويد و نيك در مى يابد و مى شنود؛ به هر زبانى، به هر لهجه اى كه سخن گويى و راز و نياز كنى. بگذرم كه اين حديث را سررشته دراز است. در پى اين ديوار؛ يعنى مستجار- كه گويى پناهگاه گنهكاران است- حالتها ديدم از سپيد و سياه مردم؛ از سودانى و افغانى كه عجيب است.

در سمت شمال كعبه ديوارى از سنگ مرمر به شكل نيم دايره ساخته شده است كه دو سر قوس اين ديوار تا ديوار كعبه دو متر فاصله دارد، همين جا را «حجر اسماعيل» يعنى پناه يا دامن اسماعيل- ع- مى گويند؛ و حجاج مى توانند از اين دو راهرو به حجر اسماعيل وارد شوند. در اين محل مقدس ازدحام زيادى است؛ همه مى خواهند پس از طواف به حجر وارد شوند و زير ناودان طلا نمازگزارند، دعا و راز ونياز كنند. نماز در اين محل فضيلت ها دارد.

حضرت اسماعيل- ع- و مادر مكرمه اش هاجر و به قولى هفتاد پيغمبر از پيامبران الهى در

ص: 55

همين مكان مقدس مدفونند.

بعضى را عقيده بر اين است كه حضرت هاجر در داخل خانه كعبه دفن شده است. واللَّه العالم. مگر درهمين مكان مقدس نبود كه حضرت حمزه سيدالشهدا عموى گرامى پيغمبر- ص- حضرت رسول مكرم- ص- را- پس از اطلاع از آزار و اذيت قريش به وجود مقدسش- در همين نقطه در حال عبادت و راز و نياز با خالق خويش يافت و سخت شادمان شد. مگر در همين حجر اسماعيل نبود كه حضرت حمزه پس از مختصر گفتگويى به برادر زاده گراميش ايمان آورد و آن حضرت را با بازوان نيرومند خود در آغوش مهر و حمايت فشرد و به اسلام توان تازه اى بخشيد.

بارى اين جايگاه مقدس از خاطره انگيزترين نقاط مكه معظمه و بخصوص مسجدالحرام است و كدام سنگ و گلى است كه در خود خاطره هايى از اين دست حفظ نكرده باشد. اين سنگهاى تيره همه با خاطره هايى روشن از تاريخ اسلام در آميخته است و با ما سخن مى گويند.

خواننده عزيز! هر چه مى كوشم سخن كوتاه كنم- و اين رشته سخنها را بگسلم- كه اگر سودى ندهد، ملالى نيفزايد. گويى ممكن نيست. و اما چاره چيست؟ مى انديشم كه شايد خواننده عزيز و مشتاق را، اين نوشته ها، به زيارت «كعبه» بر انگيزد و خواننده از حج بازگشته و اين عوالم را گذرانده، لا اقل، اين سخنان در هم و آشفته، تجديد خاطره اى باشد مغتنم- سخن از سخن مى زايد و سيل يادها و خاطره ها بى اختيار برصحنه روشن و نيم روشن ذهن مى آيد و از نوك خامه بر صفحه كاغذ نقش مى بندد.

اگر اين يادها سودى ندهد و يا خداى ناخواسته ملالى پديد آورد، آن را گناه و قصور من خواهيد دانست نه موضوع كه سخت ارزشمند و متعالى است. بهرحال پوزشم را كريمانه خواهيد پذيرفت.

خدايا! دلهاى ما را به نور معرفتت روشن كن؛ چنان كه «بيت» خود را از پس چهل قرن، بل بيشتر، از دست حوادث روزگار و تصاريف ايام نگهداشته اى، دينت را نيز برپاى دار و نيرومندبدار، قلبهاى مسلمانان را نيز در پرتو نور قرآنت گرم و پذيرنده محبت و نزديك به يگديكر قرارده! تا اين سنت ديرين و اين كنگره بزرگ اسلامى، هر سال پر رونق تر، شاداب تر و سرشارتر شود و پرتوى از آن بر دلهاى به ظاهر دور از آن، و در معنا نزديك بدان بتابد و

ص: 56

منافع مادى و معنوى آن همگان را شامل شود. چه، رسول بزرگوارت- ص- وعده فرموده است كه: «لايزال الدين قائماً ما قامت الكعبة.»

وچنين بوده و چنين خواهد بود. ان شاء اللَّه. (1) پى نوشتها:


1- در نوشتن اين خاطرات آنجا كه سخن از ابعاد و ارقام رفته از كتاب «احكام حج و اسرار آن» تأليف جناب سرهنگ حسن بيگلرى بهره برده ام.

ص: 57

سفرنامه مكه دختر فرهاد ميرزا

(سال 1297- 1298)

به كوشش رسول جعفريان

درآمد

اين اثر يكى از سفرنامه هاى مكه است كه در دوره قاجارى نوشته شده. نويسنده آن دختر فرهاد ميرزاست كه خود صاحب سفرنامه اى است از حج و آن مكرر به چاپ رسيده است. عموى مؤلفِ اين سفرنامه؛ حسام السلطنه هم سفرنامه اى نوشته كه با نام «سفرنامه مكه» كه به صورت كتابى مستقل آن را به چاپ رسانده ايم. گفتنى است، حسام السلطنه هم در همان سالى كه مؤلف اين اثر به حج رفته و سفرنامه نوشته، عازم شده و سفرنامه او هم مربوط به همين سالهاست. هر دو در سفرنامه خود از يكديگر ياد كرده اند. حسام السلطنه در جايى از سفرنامه خود مى نويسد:

«چون شنيدم صبيّه نوّاب مستطاب معتمدالدوله، كه عيال وزير لشكر است، و دختران مرحوم فخرالدوله از راه جبل آمده بودند، رقعه اى به آنها نوشته، فرستادم و احوالپرسى كردم.»

و در جاى ديگر مى گويد:

«عصرى به ديدن صبيه نواب مستطاب معتمد الدوله رفته مراجعت به منزل نمودم.»

دختر فرهاد ميرزا هم در باره حسام السلطنه مى نويسد:

«سركار نواب مستطاب، اشرف والا، حسام السلطنه به ملاحظه اين كه زياد مخالفت حضرات نكرده باشد، شب را در منى توقف كرده، يك سر به عرفات رفتند.»

ص: 58

و در مورد ديگر مى نويسد:

«روز بيست و ششم ذى حجه را توقف كرديم. سركار حضرت اشرف ارفع والا حسام السلطنه و بعضى از حجاج، همه در اين صحرا معطل مانده، هوا هم به شدت قلب است.»

و نيز مى نويسد:

«سركار حضرت والا، حسام السلطنه- دام اقباله العالى- هم اظهار كسالت و درد پا دارند. خداوند وجود مبارك ايشان [را] حفظ بفرمايد.»

زمانى كه كاروان از مكه به مدينه مى رود، حسام السلطنه سفر را همراه كاروان شامى ها به سوى دمشق ادامه مى دهد اما دختر فرهاد ميرزا عازم جده و سپس ايران مى شود. او از اين كه حسام السلطنه حاجيان ايرانى را در آن حال رها كرده و رفته است، دلگير شده و مى نويسد:

«سركار والا حسام السلطنه اول صبح سوار شده حجاج را گذاشت، پشت سر حمل شامى را گرفته تشريف بردند! پيغام دادم كه مال نداريم. جواب فرمود همه به روز شما گرفتار هستند، شما را به خدا مى سپارم و تشريف بردند.»

درباره دختر فرهاد ميرزا تنها اين را مى دانيم كه همسر وزير لشكر بوده و در اواخر سفر كه وزير لشكر سخت بيمار شده، نگرانى شديدى بر همسر او، كه در راه بوده، عارض شده است.

اين سفرنامه هم مانند ديگر سفرنامه هاى دوره قاجار، به بيان منازل راه و مشكلات و گرفتاريهاى سفر پرداخته است. در آن دوره كمتر سفرى صورت مى گرفت كه همراه با مصيبت و گرفتارى، بويژه حمله اعراب به كاروان حجاج، نباشد. مؤلف به تفصيل اين دشواريها را گزارش كرده است.

درباره دوره قاجار بايد به اين نكته توجه داشت كه نوعاً درباريان در آن دوره مى كوشيدند تا به نحوى خود را با ادب، فرهنگ و تاريخ آشنا كنند. اين امر به طور محدود در ميان زنان طبقه بالاى اين خانواده هم مطرح بود.

نوشته حاضر شاهدى است بر فرهيختگى برخى از زنان درباريان. به علاوه فرق اين سفرنامه با سفرنامه هاى ديگرِ اين دوره، يكى هم همين است كه مسائل سفر از ديد يك زن، گرچه از طبقه اشراف، منعكس شده است. پس از سفرنامه منظوم حج كه در دوره صفوى توسط يك بانوى فرهيخته به دست ما رسيده و آن را چاپ كرده ايم، اين دومين سفرنامه حج

ص: 59

است كه از يك زن در دوره قاجار به دست ما رسيده است.

به دليل كثرت مشغله و كمى فرصت، تحقيقى درباره شرح حال اين زن و حتى نام او كه در اين متن نيامده، انجام نشد. مسلم اين نقصى است كه بايد در جاى ديگر و فرصت بهتر جبران شود.

اين متن بر پايه يك نسخه كه ما از آن مى شناختيم آماده شده است. نسخه مزبور به شماره 1225 (فهرست، ج 2، ص 172) در كتابخانه شماره 2 مجلس شوراى اسلامى نگهدارى مى شود.

رسول جعفريان

آغاز سفر

روزنامه سفر بيت اللَّه الحرام است كه به يارى حضرت قادر متعال، به شرط سلامتِ مزاج مى نويسم.

روز سه شنبه، بيست و چهارم شهر رمضان المبارك 1297، چهار ساعت به غروب مانده، به طالع نيكو مطالع قوس از دارالخلافه حركت كرده به «امامزاده حسن» وارد شديم. مشايعت كنندگان، پس از ورود ما به شهر، مراجعت نموده كالسكه و مالها را به شهر برگردانيده، بعضى از همراهان در امامزاده حسن توقف كردند كه بعد از حركت نمودن ما به شهر، معاودت كنند.

چون على الرسم در منزل اول قاطرچى لنگ مى كند، شب چهارشنبه در امامزاده حسن مانديم. روز چهار شنبه، بيست و پنجم، سركار نواب عليّه عاليه، حاجيه عمه خانم- دامت شوكتها- متعلقه مرحوم حاجى محمد باقرخان تشريف آورده، قريب دو ساعت نشسته مراجعت فرمودند. همشيره مكرمه حاجيه شاهزاده و بعضى از همراهان ايشان تا غروب مانده مراجعت به شهر نمودند. عجب حالتى دست مى دهد در وداع ياران! در حقيقت از در و ديوار ناله برمى خيزد. چو خوش گفته شاعر: «كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران».

فرزندان ميرزا محمدتقى و ميرزا مصطفى و بعضى ديگر مانده اند كه بعد از حركت كردن ما معاودت به شهر نمايند. پنج ساعت از شب بيست و ششم گذشته، به

ص: 60

حرم مشرف گشته بيرون آمديم، بر تخت نشسته، جناب حاجى آخوند دعا خوانده، در پشت سر اذان گفته، روانه شديم. از همراهان؛ دختر خاله، صبيّه مرحوم محمد رحيم خان قاجار، متعلقه مرحوم فتحعلى خان، و يك نفر كنيز سفيد و يك نفر كنيز سياه است.

روز پنجشنبه بيست و ششم، وارد «رباط كريم» شديم. در ميان باغ، در كنار نهر آب، كه درخت انگور و انگور بسيار خوب داشته، منزل نموديم. از ضعيفه باغبان جويا شده كه اين باغ از كيست و سپرده كيست؟

گفت: تيول سركار انيس الدوله و سپرده به محمد حسن خان، برادر مشاراليه است. ليله جمعه از رباط كريم حركت كرده، يوم جمعه، بيست و هفتم، وارد «خان آباد» شديم. در بين راه، ده خرابه بيطر (1) درآمده، جويا شده، گفتند خالصه است. عجب است كه حكام توجه درستى در ملك خالصه ندارند! به اىّ تقدير خان آباد، محال زرند است و آبش هم شور است.

در كنار فاليزِ (2) خربزه، چادر را زده بوديم. ضعيفه فاليزچى، خربزه آورده بود. با وجودى كه خوب نرسيده بود، به مجرد اشاره كردن چاقو، از بس لطيف بود، از هم متلاشى شد. در خان آباد، هم چاپارخانه دارد هم تلگراف خانه. از اينجا كاغذ نوشته به شهر فرستادم. تلگراف هم كرده شد.

شنبه، بيست و هشتم، از منزل خان آباد حركت نموده به «كوشك» كه از دهات زرند است و مال محمد مرادخان زرندى است آمديم. در اينجا هم در كنار نهر چادر زديم. آب كوشك شيرين است. شب يك شنبه، بيست و نهم، از كوشك سوار شده، به منزل «چنبلان» (3) آمديم. راه قدرى سخت بود، به جهت آن كه پستى و بلند زياد داشت. اين ده مال احمدخان ولد رضاقلى خان است. بسيار ده بزرگ معتبرى است.

قلعه اش ديوار بلند محكمى دارد كه در هيچ جا ديده نشد.

شب دوشنبه، سى شهر رمضان المبارك، سه ساعت از شب گذشته حركت نموده، اول طلوع آفتاب وارد «نوبران» شديم. اينجا هم ده بزرگ معتبرى است.

جواب تلگراف از شهر رسيد. خداوند تعالى طول عمر به حضرت اقدس شهريارى مرحمت فرمايد. عجب آسودگى به جهت مخلوق حاصل شد كه همه جا شخص از همديگر با خبر است. هواى نوبران در اين فصل كه پانزدهم سنبله است، بسيار خوب است. گويا از هواى شميران بهتر است. از قرارى كه مذكور شده است، قدرى از نوبران


1- در اصل بدون نقطه
2- فاليز/ پاليز/ جاليز، كشتزار خربزه و هندوانه را گويند
3- در حاشيه: چمران

ص: 61

ملكى سيف السلطنه جان محمدخان است و بعضى مال رعيت است.

شب سه شنبه، غره شوال المكرم 1297، دو ساعت از شب گذشته، از نوبران سوار شديم. راه زياده از حد قلبى بود. قدرى كه آمديم پل خرابى بود. از تخت پياده شده قاطر جلو تخت پيچيد، ولى قاطر عقب تخت از نهر جستن كرد، جاى تحسين بود.

خواست خداوندى بود و الّا در آن نيمه شب، تخت مى شكست و قاطر خورد [خرد] مى شد. هيچ چاره نبود مگر در صحرا ماندن. بعد از سوار شدن بر تخت، قدرى راه آمديم. باد سردى برخاست، به شدتى سرد شد، مثل چله زمستان كه همه همراهان هرچه بالاپوش داشتند پوشيدند، باز سرد بود. هرگاه در زمستان، در اين راه، اين باد حركت كند، البته آدم را مى كشد.

از نوبران الى «زرند»، هشت فرسنگ است. سه ساعت از شب گذشته سوار شده، چهار ساعت از دسته گذشته وارد زرند شديم و زرند چندان جمعيتى ندارد، مال رعيّت است. تلگراف خانه در زرند هست. منزلى كه افتاده بوديم بيدستان و چمن بود، خالى از صفا نبود. با وجودى كه روز آفتاب بود، هيچ گرم نبود.

شب چهارشنبه، دوم شهر شوال، چهار ساعت از شب گذشته سوار شديم.

چهار ساعت از روز گذشته وارد «بيوران» (1) شديم. در باغى منزل نموديم. چون باغ چپ (!) افتاده بود، بنه آنجا نيفتاد. بيوران ده بزرگ و پرجمعيتى است.

سه از شب گذشته، به قاعده شهر، شيپور كشيدند. از باغ تا آنجايى كه بنه ما افتاده بود، بسيار مسافت داشت. از دو طرف قلعه و عمارت بود. قدرى از بيوران مال متعلقه جناب استاد غلامرضاى معروف به شيشه گر است. باقى مال اعتمادالسلطنه و طايفه ايشان است. تلگرافى كه از دارالخلافه شده بود، آدم ميرزا محمد لشكرنويس از همدان آورد. از اين بابت خوشوقت شدم.

همدان

شب پنج شنبه، سوم شهر شوال، چهار ساعت از شب گذشته سوار شده روانه «همدان» شديم. چهار از روز گذشته وارد شديم. تخت چون آهسته حركت مى كند، بدين جهت شش فرسخ راه را در دوازده ساعت آمديم. روز پنج شنبه وارد «همدان» و به اصرار ميرزا محمد داخل شهر شديم.

خانه قاضى را خالى كرده بودند. حياط بزرگ و خانه خوبِ آراسته ايست، لكن مخروبه


1- از بخشهاى وابسته به ساوه

ص: 62

است. از آشنايان كوچ ميرحسين خان كه اكنون عيال حاجى ميرزاهادى است ما را ديدن نمود. خانم حاجيه همشيره حسام الملك با دخترش و بعضى ديگر آمدند. احوال عمه شاهزاده را پرسيدم، گفتند: در «شورين» است، چون مجال توقف نبود، فرصت نشد خدمت سركار شاهزاده عمه شورينى والده حسام الملك رسيده و عمه نديده را ديده باشم.

شب جمعه، چهارم شهر شوال المكرم 1297، شش ساعت از شب گذشته، از همدان حركت كرده، وقت نماز صبح غلامهايى كه همراه بودند مرخص نموده، سه ساعت به غروب مانده وارد «اسدآباد» شديم. پس از ورود، خان باباجان ولد صاحب اختيار كه حاكم آنجا است، خبر شد. تعارفات به جا آورده در باغى منزل نموديم.

شب شنبه، پنجم شهر شوال، شش ساعت از شب گذشته، سوار شده، روانه «كنگاور» شديم. روز پنج شنبه، پنج ساعت از روز گذشته وارد كنگاور شديم. صارى اصلان گويا از شهر به پسرش كه حاكم آنجا است، نوشته بود، كمال انسانيت و ادب بجا آورد.

شب به جهت گردنه «صحنه» مانع از حركت كردن شدند. صبح يكشنبه وقت طلوع آفتاب حركت كرده، چهار ساعت به غروب مانده وارد صحنه شديم. آدمهاى حشمت السلطنه آمده بودند كه تعارفات بجا بياوردند. چون خيال زيارت داشتم، تعارفات رسميه را قبول نكرده، منزل در باغ نمودم.

قافله زيادى در اينجا بودو همه جنس بار داشته، كه به دارالخلافه حمل مى شد.

بيستون

شب دوشنبه، هفتم شهر مزبور، شش ساعت از شب گذشته از صحنه سوار شده، دو ساعت از دسته گذشته، وارد «بيستون» شديم. عجب اشتهارى اين كوه بيستون دارد كه گفته اند بيستون را عشق كند و شهرتش فرهاد برد. فرهاد چه كرده است، معلوم مى شود در قديم حجارى نبوده و او اين تخته سنگ را صيقل زده، لهذا اين همه شهرت كرده. يا اين كه به نظر الوار جلوه كرده است. بى سبب شهرت داده؛ لذا اگر حجاريهاى تخت جمشيد را ببينند كه سنگ را به قسمى صيقل زده اند كه مثل آينه براق است، چو مى گفتند؟

آبادى از قبيل باغ و درخت هيچ ندارد. تازه يك قطعه كوچكى را درخت تبريزى نشانيده اند. خداوند عمر كرامت

ص: 63

فرمايد، پنج سال ديگر چيزى خواهد شد.

عجب است كه حاكم اين بلد هيچ به خيال آبادى باغ و باغچه كه هم منفعت دارد و هم سايه اى است به جهت مسلمانان نيفتاده است. با وجود كثرت آب، از انداختن باغ مضايقه دارد. روزش چون سايه بان نبود، بسيار گرم بود. برخلاف منزل قبل كه از كثرت برودت بالاپوش زياد كرده بوديم.

عجب رعيّتهاى فقير كثيفى دارد.

ديگها ديده مى شود كه اگر ذكر بشود، كسى روغن آن طرف را نخواهد خورد. زن و بچه هر چه در بيستون ديده شد، همه مثل ترشح و مركّب سياه بودند. معلوم مى شود زياد فقير هستند. هرگاه پادشاه عادل يك دو سال به اينها تخفيف مرحمت فرمايد و از حاكم، مملكت دارى بخواهد، بجاست. بايد ساعتى هزار بار شكر خداوندى را بجا آورد كه ما را از قبيل اين مخلوق قرار نداده است! سه شنبه، هشتم شهر شوال المكرم، شش ساعت از شب گذشته، از بيستون سوار شده در سر «پل قراسو»، حشمت السلطنه جمعيت و آدم فرستاد، به اصرار وارد باغ مرحوم شاهزاده كه در خارج شهر است شديم. در اندرون نهايت مهمانى و مهماندارى بجا آوردند. روز سه شنبه، به قاعده مستمر، چاپار طهران مى رفت.

نوشته جات نوشته، به پستخانه فرستادم.

كرمانشاهان

شب چهارشنبه در «كرمانشاهان» توقف كرديم. روز چهارشنبه، نهم، خبر معزولى سپهسالار در شهر شهرت كرده بود.

خدمت حشمت الدوله فرستاده، تحقيق نموده، تلگراف دستخط كه به جهت معزولى مشاراليه زده بودند فرستاد. عجب بى ثبات است دنيا و كار دنيا و غرور دامنگير است؛ فاعتبروا يا اولى الابصار! بازهم عبرت نخواهند گرفت.

صبح پنج شنبه، دهم شهر شوال، از كرمانشاهان حركت نموده روانه «ماهى دشت» شديم. يك فرسخ كه از شهر مسافت پيدا گشته، قلاب تخت شكست.

خوب بود كه تخت كش تخت را گرفت تا غلامها ريخته نگاهداشتند. قدرى صدمه به بازوى چپ من وارد آمد، به قدرى كه كبود شده ورم كرد، بحمداللَّه بخير گذشت. لابداً سوار اسب شده، سه فرسنگ متجاوز در هواى گرم سواره آمديم تا آن كه به ماهى دشت رسيديم. بسيار بد منزلى است و مخلوق آنجا هم بسيار كثيف مى باشند.

محمدرضاخان لازمه ادب بجا آورد.

شب جمعه، يازدهم شوال، بعد از

ص: 64

صبح از منزل سوار شده، بعد از ظهر وارد «هارون آباد» شديم. در آنجا هم لازمه خدمتگذارى را بجا آوردند. عمارت خوبى از دور پيدا بود. گفتند مال محمد حسين خان است. رضا قليخان برادر زاده او مشاراليه را نزد اولياى دولت قاهره مقصر قلمداد نموده، خانه اش خراب كرده است. جاى تعجب است، بدون اجازه اولياى دولت قاهره خانه آباد را خراب كنند. هارون آباد هم خوب جايى نبوده است. به جهت صدمه ديروز كسالت هم عارض گشته.

پنج ساعت از شب شنبه گذشته از هارون آباد حركت نموده روانه «كِرِند» شديم.

قدرى راه آمده، غلام سركار حشمت السلطنه تلگراف طهران را آورده شكر خداوندى به جهت خبر سلامتى بجا آورده، صبح وارد كرند شديم. عجب جاى خوبى است، باغات خوب دارد. كمال انسانيت [را] سرهنگ پسر ملك نيازخان بجا آورد. عصرى دختر حسن خان دايى ديدن كرد.

شب يكشنبه، سيزدهم شهر شوال المكرم، شش ساعت از شب گذشته از كرند سوار گشته، غلامهاى كرمانشاهى و محمدخان يوزباشى مرخص كرده، قدرى راه كه آمديم دره اى پيش آمده كه به قدرت الهى درختهاى بلوط از لاى سنگها بيرون آمده. راه هم بسيار سرازيرى داشت.

بحمداللَّه به سلامت وارد «پاطاق» شديم.

على مرادخان خودش در پل ذهاب است.

برادرش كريمخان لازمه ادب بجا آورد. يك ساعت از شب گذشته چاپار طهران رسيد.

نوشته جات را رسانيد. از ديدن نوشته جات تحميدات بجا آوردم.

سر پل ذهاب

شب دوشنبه، چهاردهم شوال، بعد از نماز صبح روانه پل شديم. همه راه تا زمانى كه از كنار نهر مى گذشتيم، همه جا درخت پيدا بود. بسيار باصفا، برخلاف منازل سابق.

پنج از روز گذشته، وارد «پل ذهاب» شديم.

سه عراده توپ در سرپل گذارده بودند و توپچى به قاعده ايستاده بود.

على مرادخان كِرِندى، خيلى به قاعده استقبال كرد. در باغى منزل كرديم. از درختهاى تبريزى بسيار داشت. معلوم مى شد باغ تازه احداث است. هوا زياد گرم بود. نانها هم بسيار خراب است كه ابداً نمى شود خورد. تا اين منزل همه جا يخ همراه است. از آب گرم تاكنون نخورده ايم.

تلگراف جناب وزير لشكر با تلگراف حضرت والا كه به گماشته خود فرموده بودند، هر دو رسيد. از اين بابت خوشوقت شديم.

ص: 65

شب سه شنبه پانزدهم شوال، به جهت ناامنى راه و سوار چلبى، بعد از نماز صبح سوار شديم. على مرادخان سرتيپ با غلام سواره و سرباز پياده همراه بودند تا به «قصر شيرين» رسيديم. از قصر علامتى باقى است. عجب سنگها كار كرده اند. مثل اين كه قالب يك دسته است، همه به يك اندازه است.

بعد از ظهر، وارد باغ فرمايشِ حضرت ظل اللَّه [!] شديم. در آن سال كه حضرت اقدس شهريارى به عتبات مشرف مى شدند، فرمايش باغ پل ذهاب و باغ قصر را فرموده اند. باغ ذهاب درختهايش بهتر شده است. گويا باغبان بهتر توجه نموده. باغ قصر هم بد نبود. درخت ليمو و نارنج و خرما و ميوه هاى ديگر همه جور داشت. تبريزيها خوب سبز شده بود و حال آن كه درخت تبريزى در صفحات شميران خوب مى شود.

اين باغ از همه قبيل ميوه داشت، بجز نارنج و ليمو و خرما كه وقت ثمر اينها نشده است. خداوند عمر كرامت كند، چند سال ديگر براى مترددين خوش خواهد گذشت، خداوند ان شاءاللَّه تعالى وجود مبارك حضرت ظل اللَّه را به سلامت بدارد و اين امنيت را از ما اهل ايران نگيرد، بحق محمد و آله- صلى اللَّه عليه و آله-.

خروج از ايران

شب چهارشنبه، شانزدهم شهر شوال المكرم، قبل از اذان تمام قافله و زوار را خيلى بطور نظم، على مراد خان، سرتيپ كرندى، سوار كرده، خودش هم با جمعيت سوار و پياده، سوار شده، همه جا همراه بود تا اول خاك دولت عليّه ايران، از آنجا مرخص شد. آدم نايب دولت عليّه ايران جلو آمده همراه بود تا وارد «خانقين» شديم. اول رفتم در كاروانسرا، چون مناسب نبود برگشتم، در جلو باغى افتاده. نهر بزرگى جارى بود، ولى به شدت گرم بود. شب را در همانجا مانديم. به جهت اغتشاش قافله حركت نكرد. شب پنج شنبه، هفدهم، قبل از اذان حركت كرده، تذكره را در همان منزل داديم كه وقت حركت جلو را نگيرند. قبل از ظهر وارد «قزل رباط» شديم. در صحرا چادر زديم. به حدى گرم بود كه نفس قطع مى شد. چون چهار طرف چادر به جهت حفاظ بسته بود ابداً نسيم نداشت، ليكن هندوانه خوبى داشت. با وجود گرمى هوا، خوب سرد بود كه گوارا بود. اول شب آدم سرتيپ و مأمور آنجا آمد كه قافله حركت نكند. شب سر راه را سوار چلبى گرفته است.

خداوند حفظ نمايد، نمى دانم چه خواهد شد.

شب جمعه، هيجدهم شوال، وقت

ص: 66

اذان صبح از منزل قزل رباط حركت كرده روانه «شهروان» شديم. چهار ساعت از دسته گذشته وارد «شهروان» شديم. ... اين دهات آباد است. دكان، بازار همه چيز دارد.

در ميان باغى، در زير درخت نارنج كهنى منزل نموديم كه ابداً نارنج نداشت. عربِ خوش خدمتى مستأجر باغ بود. فارسى و تركى را خوب مى دانست. سه ساعت از شب شنبه، نوزدهم شهر شوال گذشته، سوار شده روانه «يعقوبيه» شديم. در بين راه به جهت پلهاى خراب زياد معطلى كشيديم. يك ضعيفه پا شكسته از پالكى افتاده تمام قافله بى مروّت همه رفتند. لابداً تخت را در صحراى مخوف گفتم نگاه داشتند، ضعيفه بيچاره را سوار نموده، دو ساعت از دسته گذشته وارد يعقوبيه شديم. از جسر گذشته، به آن طرف در باغى منزل كرديم. از شدت گرما بسيار سخت گذشت. چون در اين منزل كرايه كش زحمت كشيده بود گفتم انعامى به او دادند.

كاظمين

پنج ساعت از شب گذشته، حركت نموده، روانه كاظمين- عليهماالسلام- شديم. قبل از ظهر وارد «بغداد» شديم.

آدمهاى كارپرداز جلو آمده به سلامت از جسر گذشتيم، وارد كاظمين شديم. هنگامه خدام بود كه فرياد ايشان به جهت منزل كردن در خانه آنها به عرش مى رسيد! آخرالأمر در خانه ملاعباس روضه خوان وارد گشته، غروب به جهت غسل زيارت به حمام رفته، شب را به جهت زيارت، به حرم مبارك مشرف شديم. زيارت خوانده مراجعت كرديم. روز دوشنبه، طرف عصرى كارپرداز ديدن كرده، نوشته حمله دار را ديده، مهر كرده، قدرى توقف نموده، مراجعت نمود.

تلگراف هم از طهران رسيده، بدين سبب بسيار خوشوقت گشته. ليل چهارشنبه، بيست و سوم به جهت بعضى كارها در اينجا توقف نموديم. صبح چهارشنبه، بيست و سوم شهر شوال، به حرم مشرف گشته، از چنگ گداها خلاص گشته سوار شديم. در بين راه [هوا] بسيار گرم بود. وارد شديم، چادر را نزديك شط زده بودند. خالى از صفا نبود. متصل بود به كمى قفّه اى (1) كه از روى آب مى گذشت. شب پنج شنبه، بيست و چهارم، يك ساعت از شب گذشته، قافله اى پيدا شدند. معلوم گشته كه تجار يزدى مى باشند و مال التجاره هم قند است. در شب مزبور چون منزل فردا دور بود، دو ساعت از شب گذشته، سوار شديم. دو ساعت از روز بالا آمده، گنبد مبارك طفلان


1- نوعى قايق و زروق.

ص: 67

حضرت مسلم- ع- پيدا گشته، چون راه چب [؟] است و قدرى انديش ناك است، از تخت پياده شده سوار اسب شده رفتم به زيارت آن دو بزرگوار. بعد از ساعتى، چند عربى پيدا شده، مدعى بر اين بود كه ما در اينجا متولّى مى باشيم. زيارت نموده مراجعت كردم، وارد «مصيّب» شديم. قبل از ظهر از جسْر گذشتيم. چون سواره بودم، وسط جسر يك عرب خدا خير نداده بى جهت سرى از جسر بيرون آورد كه اسب رم كرد. حضرت متعال تفضل فرمود كه پياده همراه بود، اسب را گرفت و الا در آب افتاده بود. قضاى بزرگى بحمداللَّه رفع گشت. نايبى كه از دولت در مصيّب است، باغى را به جهت ما خالى كرده بود كه مال درويش است و قبر خود درويش هم در ميان باغ است. دو باب اطاق، امسال اقبال الدوله آنجا ساخته است. در آن اطاقها منزل كرده، نايب مصيب لازمه انسانيت را بجا آورده، بعد از ساعتى عيالش را فرستاد، آمد، قدرى نشسته مراجعت كرد. نصف از شب گذشته حركت كرده، سه ساعت از روز گذشته وارد كربلاى معلى شديم. خانه مرحوم ضياءالسلطنه را خالى كرده بودند، منزل كرديم. بعد از ورود نايب، شيرينى فرستاده بود. خاله قزى عيال شيخ الرئيس كه شاهزاده ابوالحسن ميرزا باشد، تشريف آورد. غسل جمعه و زيارت را بجا آورده، به حرم مبارك مشرف شده، آستان مبارك حضرت خامس آل عبا سيدالشهداء عليه و على آبائه آلاف التحية و الثناء را بوسيده تحميدات حضرت بارى را بجا آورده كه سعادت مرحمت فرمود، درك فيض عظيمى از برايم حاصل گشته. پس از اذن مرخصى روانه بقعه مباركه حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس- ع- شديم. هوا به شدتى گرم كرد كه حدى ندارد. در روضه آن بزرگوار هم مشرّف گشته به منزل مراجعت كرديم.

خاله شاهزاده مهد عليا خانم ديدن آمده بودند. شب سه شنبه، بيست و ششم، در كربلامانده صبح به حرم مشرف گشته. بعد از ظهر از كربلا سوار گشته روانه سراى شور شديم.

نجف اشرف

چهار ساعت از شب گذشته وارد كاروانسرا شديم. در برج كاروانسرا [كه] خيلى ارتفاع داشته، منزل نموديم. از جهت ارتفاع منزل، شب بد نگذشت. نماز صبح را خوانده اول طلوع آفتاب سوار شده روانه سمت «نجف اشرف» گشته از چهار فرسخى گنبد مبارك نمايان بود. شكر حضرت سبحان را بجا آورده. بعد از ظهر

ص: 68

وارد نجف اشرف گشته از كثرت جمعيت خدمه و مرافعه زيارت نامه خوان كه اين مى گفت من زيارت مى خوانم، ديگرى مى گفت من زيارت مى خوانم، از اين جهت امروز نشد به حرم مشرف شويم. شب غسل زيارت كرده به اتفاق خاله حاجيه شاهزاده رفتيم تا در صحن مبارك رسيديم كه زيارتنامه خوانها بهم ريخته، لابدى مراجعت كرده، در پشت بام روبروى گنبد مبارك زيارت خوانديم. صبح بعد از اذان برخاسته روانه حرم شديم. نماز جماعت مى خواندند. مردم مشغول نماز بودند، فرصت يافته به آن آستان ملايك پاسبان مشرف گشته، تحميدات الهى را بجاى آوردم، مترنم به اين ابيات گشتم: «اين منم يا به خواب مى بينم»

خداوند متعال به عصمت صديقه طاهره نصيب همه دوستان اين بزرگوار بفرمايد كه اين صحن و سراى مبارك را زيارت كرده به اين آستان مشرف شوند.

الحق خوب گفته:

ايوان نجف عجب صفايى دارد حيدر، بنگر چه بارگاهى دارد

اى كعبه به خود مناز از روى شرف جايت بنشين كه هر كه جايى دارد

پس از زيارت اذن مرخصى حاصل نموده به خانه مراجعت كرده، عيال كليددار كه نواده شاهزاده محمدولى ميرزا (1) است ديدن نموده، ناهار خورده، چهار ساعت به غروب مانده سوار شده به مسجد كوفه رفتيم. شاهزاده عمه مرصع خانم هم همراه بود. متولى مسجد كوفه چه بسيار خوب زيارت مى خواند. در دوازده مقام نماز كرده، دعا خوانده و دعا گفته، حضرت مسلم (ع) را زيارت كرديم. بعد در اطاقهايى رفته فاتحه خوانده مراجعت كرديم. چون وقت تنگ بود به «مسجد سهله» ممكن نشد برويم، چون مذكور نموده بودند كه دروازه را خواهند بست. به هر جهت شب به حرم مشرف گشته، حاجى ابراهيم خان را ديدم در ايوانى نشسته كه تاريك بود. پس زيارت در زير ناودان طلا رفته زيارت خوانديم و نماز زيارت خوانده مراجعت به منزل نموديم.

به سوى كربلاى معلى

صبح سه شنبه بيست و نهم شهر شوال 1297 به حرم مشرف گشته، مراجعت نموده، ناهار خورده، مجدداً به زيارت رفته به حرم مشرف شده، مراجعت نموده سوار شديم و روانه كربلاى معلى شديم. از جمعيت خدمه و گدايان چه بگويم كه از حد تحرير بيرون است. تا وادى السلام از دست


1- محمد ولى ميرزا پس فتحعلى شاه قاجار است كه سالها حاكم يزد بوده و از وى سفرنامه حجى بر جاى مانده كه دركتاب «به سوى ام القرى» آن را چاپ كرده ايم.

ص: 69

جمعيت خلاصى نداشتم. از شدت ازدحام خلق روى تخت را نينداخته بودند. بيرون كه آمدند ملتفت شدند و در صحراى وادى السلام مدتى معطل گشته، طلب مقبره حاجيه باجى كرده، پيدا نشد. فاتحه خوانده سوار گشته، وقت غروب كنار نهرى كه مرحوم محمد اسماعيل خان وكيل الملك از آب فرات جدا نموده و به نجف اشرف برده، نماز ظهر و عصر را گزارده سوار شديم.

دو ساعت از شب گذشته، در يك فرسخى كاروانسرا هوا طوفانى گشته در اين صحراى مخوف- نعوذاً باللَّه- طورى گشته كه چشم چشم را نمى ديد. اگر لطف الهى و توجه مولاى مؤمنان نبود، جان به سلامت در نبرده بوديم. با هزار مشقت به كاروانسرا رسيديم، در حالتى كه به تحرير خارج است.

قهوه چى و يك نفر كجاوه كش از ما مفقود گشته، شمع هم در نزد قهوه چى بود. با هزار زحمت از باد و طوفان پناه به ديوارى برده و خود را به خداى مهربان سپرديم. قهوه چى پيدا نشد. لابداً دو نفر عسكر كه همراه سوار بودند انعام مخصوص دادند، در آن بيابان فرستاده فرياد مى كردند و قهوه چى را به اسم صدا مى كردند. نزديك صبح بود كه آنها را پيدا نموده آوردند. احدى گمان حيات آنها را نداشت. خداوند نخواست كه مقتول عربهاى دزد بشوند. شب را هر طور بود به روز آورده، طلوع آفتاب سوار گشته به راه افتاديم. چهار ساعت به غروب مانده، روز چهارشنبه، سلخ شهر شوال المكرم، وارد كربلا شديم. در دم خيمه گاه پياده شده وضو ساخته، در آنجايى كه شبيه حجله حضرت قاسم- عليه السلام- ساخته اند، نماز ظهر و عصر گزارده در نزد خيمه هاى حضرت چاهى كه حضرت عليه السلام-، نيزه مبارك را فرو كرده آب بيرون آمده و صحابه غسل كرده به جهاد رفته اند. عربى بار كرده كه برود از چاه آب بياورد. همين كه رفت از چاه پايين برود، دختر خاله گفت: مبادا در چاه بيفتى، از وسط چاه، شخص عرب در مقام حضرت گفت: عجب! يعنى من در چاه مى افتم؛ تا از زبانش اين مطلب جارى گشته، بى اختيار در چاه افتاد، به طورى كه خالى از خنده نبود. پس از اين كه از چاه بيرون آمده، به زبان فارسى و عربى گفت، تا تو گفتى در چاه نيفتى، افتادم و الّا نمى افتادم. بعد داخل خيمه گاه گشته، زيارت نموده، مراجعت به خانه كرديم.

روز پنج شنبه، غره ذى قعده، صبحى به حرم مشرف گشته، در سر مقبره مرحوم شاهزاده يك سوره الرحمن خوانده و فاتحه خوانده برخاسته، به مقبره جان

ص: 70

بى بى، والده نواب عليّه سركار شاهزاده خانم رفته، قرآن را تا باز كردم، همان سوره الرحمن آمد، خوانده يك سوره عمَّ هم به جهت مرحوم عمادالدوله و سوره يُسبِّح للَّه به جهت مرحوم صارم الدوله خوانده برخاستم. در بى اعتبارى دنيا از آن حالت به اين حالت افتادن، قدرى افسوس خورده و گريه كرده از خداوند طلب مغفرت نموده، به حرم مطهر حضرت عباس- ع- مشرف گشته. چون حرم مبارك دور است، هوا هم گرم بود، داخل حرم شده، همين قدر كه بوسيدم ديگر حالت زيارت خواندن باقى نبود. در مسجد زنانه توقف نموده، دختر خاله عيال «شيخ الرئيس» كه سه سال بود به جهت تحصيل در سامره بود و حال به عزم زيارت كعبه معظمه آمده است به كربلا، در حرم پيدا شد. قدرى صحبت نموده از گرما آسوده گشته به حرم مشرف شديم، زيارت نموده به منزل مراجعت كرديم. ديدم عمه شاهزاده آقاسيد سعيد و تاج الملوك و خانم و عروس عمه آقا سيد سعيد ديدن ما آمده، در منزل نشسته بودند. ساعتى با هم صحبت داشته، برخاستند. قدرى كارهاى آدمهايى كه روانه طهران بودند، درست نموده، حساب آنها را پرداخته، نزديك به غروب حمام رفته، به خدا پناه از اين حمام كه حمام معتبر كربلا است، خداوند اجر اخروى مرحمت فرمايد.

دو ساعت از شب جمعه دوم گذشته، به حرم مطهر منور حضرت خامس آل عبا مشرف گشته، با وجودى كه خلوت شده بود، به قدرى جمعيت بود كه راه نبود و دست به ضريح مبارك نمى رسيد. زيارت و نماز زيارت خوانده، دعاى كميل را چون شب جمعه بود در همانجا خوانده معاودت به منزل كرده، صبح جمعه دويم بعضى ناتمامى كارها را صورت داده، همه اهل حاج بيرون رفته بودند. قريب ظهر وضو ساخته به حرم مشرف گشته آستان مبارك را بوسيده، نماز بجا آورده، بعد به حرم مبارك حضرت عباس مشرف شده، زيارت خوانده، آستانه را بوسيده، مرخصى حاصل نموده، با هزار مشقف از دست گدا و خادمها كه به تحرير در نمى آيد بيرون آمده و از ازدحام خلق به سلامت در رفته سوار شده روانه بيرون شديم. در صحرا، جايى كه چادرهاى اهل حاج را زده بودند، چادر زده بودند.

داخل چادر شده با حالت خستگى، چاپار در شرف حركت بود. مشغول تحرير شدم.

آغاز سفر حج

شب شنبه، سوم شهر ذى قعدة الحرام،

ص: 71

الى ساعت هفت نشسته تحرير مى كردم و مشغول خداحافظى در باطن بودم؛

يا رب امان ده تا باز بينم روى عزيزان چشم محبان

پس ازنوشتن كاغدها پاكت را به قاصد داده، قدرى خوابيده كه صداى دمام بلند شد.

در حقيقت امروز روح از بدن خارج مى شود. برخاسته، وضو ساخته، فريضه صبح بجا آورده، گفتند: بسم اللَّه، سوار شويد.

از كربلا يك دو نفر به مشايعت آمده بودند.

حركت امروز اثرش بيشتر از حركت روز طهران بود. بسم اللَّه گفته، همه را به خداى واحد سپرده از سنگر! امير آخور سوار شديم.

دو ساعت به غروب مانده پياده شده، هواى گرم و حركت غير قاعده. خداوند خودش تفضل بفرمايد كه اين سفر دور را به خوشى و سلامتى قطع نماييم.

روز شنبه، سوم شهر ذى قعدةالحرام منزل در «خان شور» بود. شب را مانده، وقت سحر دمّام زده، بعد از نماز روز يكشنبه چهارم سوار گشته راه افتاديم. در بين راه قلعه بود و چشمه آبى معروف به «عين سعيد». همانجا اميرحاج كه عبدالرحمان باشد، بيرق كوبيده به جهت آب گيرى، از قرار مذكور الى روز ديگر آب يافت نخواهد شد. در چادرها منزل كرده، همه راه از صدمه حركت راه و گرماى روز به خدا پناه مى برم كه ناخوش نشوم تا تقدير چه باشد.

شب دوشنبه، پنجم ذى قعدة الحرام، نيمه شب سوار شده، دو ساعت به غروب مانده پياده شديم. در صحرايى كه بجز خاك چيزى ديده نمى شد. تا وقت سحر در اين صحرا مانده، دو ساعت به صبح مانده حركت نموده، روز سه شنبه ششم شهر ذى قعده نزديك به غروب به منزل رسيده، شب را اندكى توقف كرده، دو ساعت به اذان مانده حركت نموده، از كمى آب و گرمى هوا چه شرح دهم! خداوند هيچ مسلمانى را در اين صحراى بى آب و علف اجلش را نرساند.

روز چهارشنبه به جايى رسيدند كه چند چاهى داشت، لكن آبش شور بود. در اينجا نيز مذكور گشته كه تا سه منزل ديگر آب يافت نخواهد شد، ظرفها را آب گيرى كرده، روز پنج شنبه و جمعه و شب شنبه آب نبود.

و به جهت اين كه جمّالها نرسيده بودند، همان اول شب دمام زده حركت نمودند.

بعضى پياده ها ملاحظه مى شد كه نزديك به قبض روح بودند. در همان منزل هم يك نفر از اهل شميران ناخوش بود، وفات نموده با هزار معركه يك مشك آب پيدا كرده، مبلغ يك تومان و دو هزار به بيع در آورده، غسلش داده بدبخت را در همان

ص: 72

صحرا به يك طورى به منزله دفن رسانيده، بعد سوار شده يك دو ساعتى راه رفته بودند كه جمال هر حمله دارى آب رسانيده. در اين شب يك هنگامه براى آب بود كه تحرير راست نخواهد آمد. بحمداللَّه تعالى آب رسيد و مردم جانى گرفته؛ تعجب است از اين شترها كه نه آب و نه علف دارند، روز هم اين همه راه مى روند. سه ساعت به غروب مانده، سر چاه آبى رسيدند كه به حساب خودشان آب شيرين بود. اصل صحرا در زير خاك هم سنگ است كه ميخ آهنى هم خواسته اند به جهت چادر در زير زمين بكوبند ميخ شكست. لابدى بندهاى چادر را به سنگ بسته بودند. هرچه خاك پس مى كردى سنگ بود. در اين صحرا به قول خودشان يك صد و هشتاد چاه است و از كارهاى ديو است. از قرار قاعده هم بايد همين قسم باشد، به جهت آن كه از قوه بشر نيست كه بتواند سنگ را حفر كند. از قرارى مذكور شد همه جا سنگ است. خلاصه آبگيرى كرده اند، آب اينجا شيرين بوده، ليكن رنگ آب به مثل زعفران شده بود از كثرت داخل شدن كثافت شتران. دو ساعت از شب گذشته چاوش آواز كرده كه دو منزل ديگر آب يافت نخواهد شد. وقت سحرى سوار گشته تخميناً روز چهارده ساعت يا پانزده ساعت راه مى روند.

بسوى جَبَل

روز دوم ذى قعدةالحرام، از كربلا بيرون آمده، روز جمعه شانزدهم هم وارد جبل شديم. در اين چند روز به جز خاك زمين و آسمان چيز ديگر ديده نشد. يك روز قبل از ورود جبل قلعه بود. قدرى زرات (1) كِشته بودند. به جهت نان نمودن. يك دو ساعت در آنجا توقف كرده، يك فنجان چاى خورده، مجدداً آبگير كردند، سوار شديم. يك ساعت به غروب مانده پياده شديم. چون اين منازل اسم معينى نداشت، تحرير نشد. جمعه شانزدهم، پنج ساعت به غروب مانده وارد جبل شديم. شب شنبه هفدهم توقف نموده روز شنبه هفدهم، «امير محمدخان» كه پادشاه جبل است، در ميان حاج آمد، ديدن كرد. بسيار با اوضاع است. اسبش را يراق طلاى ... زده بود. قباى زرى گجرات هم پوشيده بود. تمام غلامهاى او از همه قسم آراسته با تفنگهاى بست نقره آمدند در چادر بيرون نشستند.

تعارفات به عمل آمده، خودش ميان چادر نشسته بود. تمام عمله جات او بيرون نشسته بودند. مثل رسم اهل عجم كه بايد خادم در نزد مخدوم ننشيند، از اين قبيل رسومات در


1- شايد: ذرت

ص: 73

ميان نيست. پنج عراده توپ دارد. شبى چند شتر در كارخانه اش به جهت عمله جات او طبخ مى كنند. شب يكشنبه، هيجدهم و شب دوشنبه نوزدهم، دو ساعت از آفتاب گذشته، سوار شديم، الى يك ساعت به غروب مانده راه آمديم. از كربلا الى جبل ابداً كوهى به نظر نيامد، بجز زمين و خاكهاى نرم چيزى ديده نشد. سه منزل از اين منازل همه شن زار است و همه شن قرمز است كه معروف به خاك زرگرى است كه طلا و نقره را پاك مى كنند. جبل همه كوه بود. دور صحرا را همچو تصور مى شد كه ديوار مدور كشيده اند. در بعضى جاها به قدر صد ذرع فاصله كوه به همديگر نزديك بود. مجدداً كه از آنجا مى گذشتم همچو به نظر مى آمد كه دور صحرا را ديوار از كوه كشيده اند. شب سه شنبه بيستم، چهار ساعت به غروب مانده، به دهى رسيديم كه او را «عربان مسته جده» مى نامند. در پشت ديوار باغ منزل كرديم. باز چاوش آواز كريهش را در آورد كه آب زياد برداريد كه چند روز ديگر آب يافت نخواهد شد. شب چهارشنبه، بيست و يكم از مسته جده شش ساعت از شب گذشته سوار شديم. چهار ساعت به غروب مانده در صحرايى افتاديم كه او را غراليه! مى گفتند. در دو فرسخى، آبادى به نظر مى آمد. اينجا خاك اميرمحمد است. دو روز ديگر از خاك امير محمد بيرون مى روند و به خاك حربى (1) مى افتند.

شب پنج شنبه، بيست و دوم ذى قعدةالحرام، بعد از طلوع ماه، سوار شده، راه افتاديم. خداوند مهربان به فضل خودش شامل احوال ما شود كه به سلامتى اين راه را قطع نماييم و ان شاءاللَّه به مقصد برسيم.

از شب پنج شنبه، بيست و دوم الى شب يكشنبه بيست و پنجم، در منازل آب نبود.

روز يكشنبه در بين راه چاه آبى بود. آبگيرى كردند از آبى كه هم تلخ بود و هم شور؛ بعد هم در منازل تا روز سه شنبه، بيست و هفتم. د راين روز بين راه، چاه آبى ديده شد.

و در اين صحرا درخت خار مغيلان زياد بود.

همچو تصور مى شد كه اين درختها را دستى كِشته اند. همه به ترتيب و به رديف روييده شده بود. بعضى سبزهاى ديگر هم بود كه مى گفتند خرزهره است. هرگاه يك باران بخورد، جميع سبز خواهد شد. يك نفر حاجى گرگانى كه زن او همكجاوه آدم ما بود، روز يكشنبه از قافله مانده، شب كه منزل آمدند معلوم شد كه در صحرا مانده است. آدمى به جستجوى او فرستاده، صبح سه شنبه او را آوردند. بعد از آمدن معلوم شد كه دو نفر عرب سواره و يك نفر پياده به او


1- مقصود آل حرب است.

ص: 74

گفتند: حاجى چرا عقب مانده اى؟ اين بدبخت اجل برگشته حالى كرده بود كه شتر راه نمى رود. در جواب گفتند: هرگاه پول بدهى ما بار تو را حمل خواهيم كرد. هر طور بوده مشاراليه را پياده كرده بار او را بر شتر خودشان بار كرده، به قدرى آهسته حركت نموده كه از نظر حاج ناپديد گشته، او را پياده نموده، به قدر شصت تومان وجه نقد همراه داشته، از او گرفته، در حضور او به سه قسمت نموده، آخر الامر در خيال قتل او افتادند. حاج مزبور در مقام عجز برآمده از قتل او گذشته، قدرى از واحد يموت (1) او را كوبيده، زير جامه او را بيرون آورده، گفتند از اين راه به هر جا كه مى خواهى برو. حاجى بيچاره آن شب در آن صحرا گريان و نالان بسر برده، روزش هم تا طرف ظهر به همين درد گرفتار بوده كه آدمهايى كه به جستجوى او رفته بودند، به او رسيده، آن بيچاره را سوار كرده با حالت فلاكت او را به حاج رسانيدند.

روز سه شنبه، بيست و هفتم، در سر چاه رسيده، مجدداً آبگيرى كرده، سوار شديم. از قرارى كه مذكور مى شود، ان شاءاللَّه به يارى ائمه اطهار- عليهم السلام-، دو روز ديگر به احرامگاه خواهيم رسيد.

روز چهارشنبه، بيست وهشتم شهر ذى قعدةالحرام، بعد از فريضه صبح حركت نموده، يك ساعت به غروب مانده به منزل رسيديم. آب اينجا گرچه شيرين است، ولى خوب آبى نيست.

روز پنج شنبه بيست و نهم، پس از نماز صبح حركت نموده، در صحرايى كه خار مغيلان زياد داشت و به قدرت كامله الهى مثل اين كه باغبان به ترتيب نشانيده باشد، به نظر مى آمد. بعضى از صحرا مثل باغچه به نظر مى آمد. راه مى رفتم. شب جمعه غرة ذى حجه مذكور ساخته اند كه فردا به «وادى عقيق» خواهيم رسيد.

شب شنبه دويم شهر ذى حجةالحرام 1297 نصف شب محرم شديم. هواى شب هم خوب بود. عمله جاتى كه همراه بودند، همه را داماد جناب حاجى آخوند، آداب احرام را به ايشان آموخته در وادى عقيق محرم شدند. سه روز محرم بوديم.

روز يكشنبه، سوم شهر ذى حجه به «وادى ليمو» رسيديم. همان باغات آنجا نمايان است. خانه مسكونى اهل آنجا پيدا نبود. به جهت اين كه راه امروز همه دره بود، قدرى ليمو و نارنج گرفته، ليموى ترش آنجا همان ليمويى است كه در شيراز آب مى گيرند. عرب باديه نشين چه مى داند


1- چوبدستى كه سر آن با آهن يا قير درگرفته باشد. معناى لغوى آن هم روشن است يعنى يكى بزنند مى ميرد!

ص: 75

ليموى آبى چه چيز است.

مكه معظمه

دوشنبه، چهارم، را يك فرسنگ از وادى پايين تر افتاديم. روز دوشنبه مزبور، چهار ساعت به غروب مانده، بحمداللَّه وارد مكه معظمه شديم. در دو فرسخى چاهى بود مشهور به «چاه حضرت امام حسن- عليه السلام-». از قرار مذكور در نيم فرسخى هم كوه نور است.

شب پنجم ذى حجه، فرستاد از چاه زمزم يك مشك آب آورده، غسل طواف نموده به حرم مشرف شدم. بعد از طواف، سعى صفا و مروه را بجا آورده، وقتى كه به منزل مراجعت كردم، مناجات مى كردند. از شدت خستگى و گرما شام نخوردم. يك شبانه روز مثل آدم مدهوش افتاده بودم. به هر جان كندن كه بود، شب را به حرم مشرف شدم. عيال حاجى ايشيك آقاسى باشى حضرت والا كه از شيراز آمده بود پيدا شد. مذكور نمود كه امروز آمده ام.

عصرى هم عيال عبدالحسين خان سرتيپ همشيره نواب حضرات شيرازيها آمدند.

خانه اى كه به جهت ما كرايه كرده بودند جاى نشيمن نوكر نداشت، ديدن كرده، تغيير جا داده، آمديم خانه ديگر كه مال شريف قديم بود كه اسمش «شريف مهدى» بود.

پناه مى برم به خدا از اين بالاخانه كه پنجاه و شش پله مى خورد و نفس آدم قطع مى شود. «ميرزا يوسف مستوفى تبريز» كه آشتيانى است، او هم در همين خانه نشسته بود. به هر زحمت بود، روز دو مرتبه صبح و شام به حرم مشرف مى شديم. هر سه (1) دفعه، سه طواف، دو طواف بجا مى آورديم. (2) به سوى عرفات

شب جمعه هشتم در ميان حضرات اهل تسنن شهرت يافته كه امشب عرفه است. همه بحمداللَّه كوچيده رفتند به منا.

شب جمعه حرم محترم خلوت، امشب فرصتى غنيمت كرده الى نزديك صبح بحمداللَّه تعالى مشغول طواف بوديم و به كام دل حجر را مى بوسيديم. پنج مرتبه طواف كردم كه هر طوافى هفت شوط است كه هفت مرتبه باشد. بحمداللَّه خداوند اين نعمت را نصيب كرده، صبح جمعه هشتم مجدداً غسل كرده، به حرم مشرف گشته، در زير ميزاب رحمت محرم شده رفتيم به عرفات. سركار نواب مستطاب اشرف والا «حسام السلطنه» به ملاحظه اين كه زياد مخالفت حضرات نكرده باشد، شب را در منا


1- كذا
2- در اصل: هر سه دفعه، سه طواف دو طواف بجا مى آورديم!

ص: 76

توقف كرده، يك سر به عرفات رفتند. يك عمل مستحب كه توقف در منا است به جهت خاطر حضرات از حجاج فوت شد.

ظهر وقوف عرفات بجا آورده تا غروب مشغول دعا بوديم. شب را سوار شده به مشعر آمديم. سنگ جمع نموده، اهل تسنن به منا رفته بودند. صبح بعد از طلوع آفتاب به صحراى منا آمده رفتيم رمى جمره را بجا آورده، بعد قربانى كردند. ممكن نشد كه به جهت طواف به مكه مشرف بشويم.

منا

شب يازدهم و دوازدهم حضرات شب را حاج شامى و حاج مصرى هر يك از طرفى آتش بازى خوبى كردند. در كوه باروط (1) ريخته بودند، بسيار خوب و قشنگ در مى رفت. به قدر سه ساعت بل متجاوز مشغول آتش بازى بودند. فرداى يازدهم حضرات به شهر آمدند. من هم به شهر آمده طواف حج و طواف نساء را بجا آورده، مراجعت كردم. شب دوازدهم را هم مانديم، بعد از ظهر دوازدهم در «مسجد خيف» رفته نماز نموده آمديم رمى جمره را بجا آورده مراجعت به شهر كرديم. شب را با وجود هزار جور خستگى به بيت اللَّه رفته و طواف كرده از خداوند مسألت نموده كه حاجت مشروعه دنيا و آخرت همه را ان شاءاللَّه بر آورده نمايد. هواى منا بد بود. اكثرى از اهل حاج ناخوش شد. شب سيزدهم به تب و استخوان درد مبتلا شدم. هشت روز تب داشتم. با حالت خراب كه ابداً حركت نكردم.

بحمداللَّه تعالى خداوند رحم فرمود. صحت حاصل گشته هر طور بود به حرم شب مشرف شدم.

شنبه بيست و دوم اندكى بهتر شده، به زيارت حضرت ابوطالب و حضرت خديجه كبرى و عبدالمطلب و عبدمناف و حضرت آمنه مادر حضرت رسول- صلى اللَّه عليه و آله- مشرف شده، شب را هم به هر قسم بود، به حرم مشرف گشته دو بار بيشتر نتوانستم طواف كنم. روز بيست و پنجم ذى حجه، عصرى به حرم مشرف شده، سوار شديم، آمديم به جايى كه عمره مى برند و معروف به «شيخ محمود» است، به خيال اين كه صبح سوار مى شويم. بعد معلوم گشته كه اين عرب حربى شتر ندارد.

به سوى مدينه

روز بيست و ششم ذى حجه را توقف كرديم. سركار حضرت اشرف ارفع والا حسام السلطنه و بعضى از حجاج همه در اين صحرا معطل مانده، هوا هم به شدت قلب


1- كذا

ص: 77

است. خداوند خودش ترحم فرمايد كه به سلامتى به مدينه منوره مشرف شويم. يك ساعت به غروب مانده از روز چهارشنبه، بيست وهفتم ذى حجه، از شيخ محمود حركت كرده سوار شتر حربى شده، روانه شديم. نعوذاً باللَّه از اين شترها كه هر سه ساعت به قدر فرسخى راه مى روند. نزديك طلوع صبح به «وادى فاطمه» رسيديم. آب جارى داشت. از قرار مذكور آب چشمه چنان گرم بود مثل اين كه گرم كرده باشند. سه ساعت به غروب مانده از روز پنج شنبه بيست وهشتم شهر مذكور سوار شده در اين شب دراز قوس تا طلوع صبح راه رفتيم. نه شام ممكن شد خورده شود نه آرام داشتيم.

نماز فجر را خوانده سوار شديم. تا سه از دسته گذشته به منزل رسيديم. هيجده ساعت اين شترهاى مردنى راه مى رفتند. در ساعت نُه از اين ساعات رسيديم به منزل «بئر طفله»، يك چند خانه بود. هندوانه هم يافت مى شد. ليكن چندان خوب نبود. روز جمعه بيست و نهم ذى حجه، سوار شده، راه افتاده، وقت مغرب براى نماز پياده شده نماز خوانديم. پناه به خدا از جمّالها. يك دسته غلام سياه زبان نفهم مصيبتى به سر حجاج مى آوردند، نمى گذارند شتر قدم از قدم بردارد، همه را داد مى زنند: شوى شوى.

چهار ساعت از دسته گذشته پياده شديم.

وقت نماز صبح باران هم گرفت. با وجودى كه چند روز از قوس مى گذرد از گرمى نمى شود ازخالق پوشيد. در كجاوه هم عرق مى كنيم. نعوذاً باللَّه از تابستان به مردم چه مى گذرد! روز شنبه غره شهر محرم الحرام 1298 در «بئر هندى» منزل كرديم. چند چاه آب بود و چند خانه از نى. شنبه غره محرم الحرام وقت غروب سوار شده، يك ساعت از شب گذشته، حجاج را نگاه داشته كه راه گل است نمى شود رفت. شتران را قطار كردند، به هزار زحمت امشب تا نماز صبح راه آمديم. بعد نماز خوانده سوار شديم.

تا چهار ساعت به غروب به منزل «رابغ» كه كنار دريا است رسيديم. بيست ساعت تمام در كجاوه بوديم، گرسنه، بى قوت و غذا.

منزل رابغ نخلستان كثيرى دارد، قلعه دارد، عسكر منزل دارند و بيرقى زده بودند و چند عراده توپ هم در اين قلعه بود. ليمو و نارنج هم دارد و ديگر از صدمه راه براى حجاج حالى باقى نمانده است. سركار حضرت والا «حسام السلطنه»- دام اقباله العالى- هم اظهار كسالت و درد پا دارند. خداوند وجود مبارك ايشان حفظ بفرمايد. شب يكشنبه دوم محرم سه ساعت به دسته مانده، از

ص: 78

منزل رابغ سوار شده، فريضه صبح را در بين راه خوانده، سوار شديم. عصرى براى نماز ظهر و عصر پياده شده، دوباره سوار شديم الى ساعت هفت از شب گذشته، متصل در راه بوديم تا آن كه به منزل «بئر عثمان» رسيديم. چند چاه آبى در اين منزل بود.

هيچ كس خاطر ندارد كسى بيست و يك ساعت سوار باشد. از بى شترى و حركت آهسته شتر، به حدى بر حجاج بد مى گذرد كه از قوه تحرير و تقرير خارج است. همه خسته و مانده و بى شام جميع مدهوش افتاده، خاصه پياده ها. صبح از طلوع آفتاب باز بناى حركت بود. خدمت سركار اشرف والا حسام السلطنه فرستادم كه مردم از دست در رفتند. جواب فرمودند چاره نيست، آن قدر زحمت كشيده ام كه خود را به حاج شامى رسانده ام و هيچ خاصيت بودن حاج شامى معلوم نشد. باىّ تقدير رسيدن اين قافله و بار كردن شامى يكى بود. به هر زحمتى كه بود باز سوار شده و اين سوارى روز سه شنبه چهارم شهر محرم الحرام است. امروز همه راه دره بود و از دو طرف درختهاى خار مغيلان در دامنه بود. وقت نماز عصر، پياده شده، بعد از اداى واجب سوار شديم. سه ساعت از شب گذشته، شب چهارشنبه، پنجم، وارد شديم. حاجىِ شامى افتاده بود. شترها همه در بين راه وامانده به يك فلاكتى كه نمى شود تقرير كرد. آن نيمه شب شامى طبخ كرده وقت اذان صبح حركت نموده، تمام حاج به زمين مانده. اين منزل را كه معروف به ابوزجاح (1) است و به قولى «بئر قچى» و «شيخ على» نيز گويند و مى گويند اهل اين ده همه «شيعه» هستند، نخلستان زيادى دارد و دو سه قنات آب جارى هم دارد. سركار والا حسام السلطنه اول صبح سوار شده حجاج را گذاشت، پشت سر حمل شامى را گرفته تشريف بردند! پيغام دادم كه مال نداريم. جواب فرمود همه به روز شما گرفتار هستند، شما را به خدا مى سپارم و تشريف بردند. الى چهار ساعت از دسته گذشته، به همين قسم گرفتار اين جمّالهاى پدر سوخته بودند اين حجاج بيچاره، لابدى كم كم شترهاى وامانده آوردند، سوار شده. از منزل امروز كه بئر قچى است حركت كرده، همه جا در ميان دره مى رفتيم. دو سه جا آبادى بود، نخلستان زيادى در دامنه كوه بود و آب جارى خوبى داشت. بسيار خوب و با صفا بود.

پنج شنبه، ششم، چهار ساعت از شب گذشته، وارد منزل بئر قچى شده، يعنى آب از زمين بئر قچى بيرون مى آيد. ساعت


1- كذا

ص: 79

هشت غذايى خورده خوابيديم. وقت طلوع صبح حاج شامى حركت كرده، سركار والا حسام السلطنه- دام اقباله العالى- با حاج شامى حركت كرده، امير زاده ابوالنصر ميرزا (1)با بار بنه در اينجا مانده. دو ساعت از روز گذشته يك نفر از اهل حاج رفته بود در باغ به جهت خبر آوردن كه او را لخت كرده اند. چند نفر تفنگچى به جهت اين كه مشاراليه را از چنگ درد نجات بدهند، از عقب او رفته معلوم شده، هرگاه اينها نرفته بودند، مشاراليه را مقتول مى ساختند. تصور نماييد كه تا چه مقام دشمنى با «شيعه» دارند كه به پاى قتل بيچاره ها هم ايستاده اند! چهار ساعت از روز پنج شنبه گذشته، از منزل بئر قچى سوار شده روانه راه شديم. با امروز سه منزل ديگر به مدينه منوره داريم. اين منزل «بين الحرمين» است. خداوند رحمن به سلامتى و خوبى قسمت نمايد كه به آستان مبارك مشرف گشته و آن آستان را زيارت نمايم. چهار ساعت از شب جمعه هفتم محرم گذشته، به منزل خيام رسيديم. اسم اين منزل از قرار تقرير عكّام است كه چندين مرتبه آمده اند.

هرگاه غلط و نامربوط نوشته شده باشد تقصير راوى است.

صبح جمعه هفتم محرم 1298 بعد از طلوع آفتاب حركت كرده، يك ساعت و نيم به غروب مانده، براى نماز ظهر و عصر پياده شده، صحرا اگر چه همه جا خار است، ليكن آن قدر صحراى با روح با شكوهى است كه حد وصف ندارد. بعضى درختهاى بزرگ بى خار هم بود. جويا شده كه اينها چه درختى است. گفتند: درختى است كه از او صمغ بيرون مى آيد و آن را روغن بلسان درست مى كنند. اصل درخت بعضى بسيار بزرگ بود و برگهاى ريز سبزى داشت، مثل برگ اوشن. نيم ساعت ديگر كه قدرى مسافت پيدا گشته، چاهى بود و دور درخت نخل هم در صحرا بود. از قرار مذكور چهار ساعت از شب گذشته به منزل مى رسيم. به هر جهت اين قدر اين شترهاى لاغر ضعيف و اين سگهاى سياه جمّال آهسته آمدند كه بعد از اذان صبح به حاج شامى رسيديم كه در شرف حركت بودند. بيست ساعت درست در كجاوه و شكدفها مردم بيچاره مقيم بودند. خداوند بر پياده هاى بيچاره رحم كند كه قريب به هلاكت شده اند. تا چادر سر پا كنند، نماز صبح قضا شد. خدا انصافى به قونسول بدهد كه حجاج را گرفتار اين سياه هاى زبان نفهم و اين شترهاى مردنى مى كنند.


1- پسر حسام السلطنه

ص: 80

منزل امروز كه شنبه هشتم شهر محرم است، مى گويند «بئر ماشى» است و از قرار مذكور شش فرسنگ به مدينه رسول- ص- مانده است. خداوند متعال ان شاءاللَّه تعالى توفيق مرحمت بفرمايد كه فردا شب كه شب قتل است در مدينه باشيم. چهار ساعت از شب يكشنبه نهم محرم الحرام 1298 گذشته، از بئر ماشى گذشته سوار شده راه افتاده، امشب كه شب تاسوعا است، وقت فريضه صبح مسجد شجره رسيديم. در مسجد شجره فريضه صبح را گزارده سوار شديم. قدرى كه راه رفتيم مستقبلين آمده اسب سوارى آورده عسكر همه صف نظام بسته، موزيكان مى زدند. عربها به قول خودشان، هويسه مى كردند، كيل مى كشيدند. با وجودى كه امشب شب عاشورا است، هيچ شايسته اين ساز نبود، جاى آن داشت كه سركار نواب مستطاب اشرف والا حسام السلطنه- مد ظله العالى- بفرمايند كه اين حركات [را] كه شايسته اين شب نبود، ترك كنند.

مدينه منوره

قدرى كه گذشتيم، گنبد حرم مبارك كه گنبد سبز است، با گلدسته هاى حرم نمايان شد. بعد از حمد الهى كه خداوند اين نعمت عظمى را نصيب اين بنده روسياه كرده، سجده شكر بجا آوردم. چهار ساعت از روز يكشنبه، نهم محرم گذشته، وارد شهر «مدينه منوره» شديم. نزديك حرم مبارك خانه مكبِّر كه خطيب است منزل نموده، در بالاخانه كه رو به باغ بود و كوه احد هم مقابل بود، سكنى گرفته، عجب صفا و هواى خوبى دارد مدينه! در حقيقت مثل بهشت است. اين كوهها به حدى باشكوه است كه هوش از سر آدم بيرون مى برد.

الآن كه آخر قوس است، همه چيز بهم مى رسد. از قبيل باقلاى تازه و بادنجان و سبزيهاى خوب كه مثل زمرد سبز است.

پس از ورود در منزل ناهار خورده، غسل كرده، به حرم مبارك مشرف شديم. آستان مبارك را بوسيده، زيارت خوانده، به حرم بقيع مشرف شده زيارت نموده مراجعت كرديم. اول شب از باب الرحمه به حرم مبارك مشرف شديم. بعد از خواندن زيارت تا چهار ساعت از شب گذشته در حرم مبارك بوديم. تمام گلدسته ها را چراغان كرده بودند. از كوچه بسيار با شكوه به نظر مى آمد. آن گلدسته هايى كه چراغان كرده بودند، سه طبقه است، هشت مناره دارد كه هر طبقه البته به قدر دويست چراغ مى سوزد.

در حرم مبارك هم چراغ زياد بود. از خانه ها

ص: 81

هم آواز كيل كشيدن كه عربها دارند و آواز ساز بلند بود. در حرم مبارك بعداز نماز عشا روبروى مسجد زنانه مقابل منزل خواجه هاى حرم، جمعى نشسته ذكر مى گفتند. يك دسته هم روبروى حرم مبارك مشغول ذكر بودند و به لحن خوش لااله الااللَّه مى گفتند. در حقيقت خالى از تماشا نيست. به قدرى اين اسم مبارك را ادا مى كنند كه از نفس مى افتند و غش كرده به زمين مى افتند و از عرقهاى آنها، حضرات هم جنسها به جهت تبرك بر سر و صورت خود مى مالند. محمل حضرت رسول- ص- و محمل ديگر در حرم مبارك مقابل ضريح مبارك بود.

صبح دوشنبه كه روز قتل است، بعد از مشرف شدن به حرم مبارك و خواندن زيارت و زيارت عاشورا، سوار گارى شده به [مرقد] حمزه مشرف شديم. آن جايى كه جاى دندان مبارك است، زيارت كرديم، از آنجا رفتم بالا ساير شهدا را زيارت كرده تا نزديك كوه كه مسجد كوچكى است و محرابى هم دارد. داخل شده، دو ركعت نماز خوانديم. در اين كوه درختى از لاى سنگها در آمده است. گفتند اينجا بر حضرت ختمى مرتبت نازل گشته است. قدرى بالا رفتيم تا آن كه به شكاف كوه رسيديم. آنجا هم زيارت نموده مراجعت كرديم.

شب سه شنبه، يازدهم شهر محرم الحرام 1298 از در باب الرحمه به حرم مبارك مشرف شده زيارت حضرت نبوى- ص- و صديقه طاهره- سلام اللَّه عليها- را خوانده نزد ستون توبه آمده نماز خوانده دعاى ستون را هم خوانده مراجعت كردم. صبح سه شنبه، يازدهم از باب جبرائيل به حرم مشرف شديم. بعد از زيارت به «بيت الاحزان» آمده، روضه خوانديم.

پس از استماع ذكر مصيبت در «مقبره مرحوم شيخ احمد احسائى» كه پشت بقعه مبارك چهار امام است، فاتحه خوانده، بعضى جاى ديگر هم فاتحه خوانده، زيارت حضرت فاطمه بنت اسد را در دو جا بجاآوردم، اول در بقعه اى كه پشت بقيع است و شيخ ابوسعيد هم در آنجا مدفون است، زيارت نموده، ثانيا در حرم مبارك حضرت امام حسن- ع- زيارت حضرت فاطمه بنت اسد- عليهاالسلام- را بجا آورده مراجعت به خانه كرده، پس از صرف ناهار به زيارت حضرت عبداللَّه- ع- پدر حضرت رسول- ص- مشرف شدم. زيارت نموده مراجعت كردم. شب چهارشنبه، دوازدهم شهر محرم، بعد از نماز عشا، حضرات به حرم مبارك مشرف شده، بعد از زيارت

ص: 82

حضرت خاتم انبيا- ص- و صديقه طاهره- عليهاالسلام- به خانه مراجعت كرديم.

صبح چهارشنبه از باب جبرائيل به حرم مبارك مشرف شده، از آنجا به بقيع رفته زيارت ائمه بقيع را نموده مراجعت به منزل كردم. شب پنج شنبه را بعد از نماز به حرم مشرف شده، زيارت كرده، مراجعت به منزل كردم. صبح پنج شنبه، سيزدهم محرم از باب جبرائيل به حرم مبارك مشرف گشته، پس از زيارت، به بقيع رفته ائمه بقيع- ع- را زيارت كرده، وقت مراجعت در ميان كوچه، حجاج را ديدم كه تازه وارد مى شدند، به خانه آمده شب جمعه چهاردهم، بعد از نماز از در باب السلام به حرم مشرف گشته زيارت حضرت ختمى مآب- صلى اللَّه عليه وآله- وحضرت صديقه طاهره- عليهاالسلام- را بجا آورده نماز نزديك ستون ابولبابه كرده، دعا خوانده مراجعت كرديم.

صبح جمعه حاجى شاهزاده خاله كه همراه حجاج جَبَل آمده بود، ديدن آمده، عصرى به زيارت ائمه بقيع- عليهم السلام- رفته سركار حضرت والا حسام السلطنه- مد ظله العالى- در بقيع بودند. از آنجا به زيارت حضرت رسول- صلى اللَّه عليه وآله- مشرف گشته يك ساعت از شب شنبه گذشته، همراه حجاج شامى از راه شام تشريف فرماى گشته، بنا به خواهش آقا حسن وكيل الدوله كه آمده بود در منزل عمله جات و به جهت من پيغام فرستاده بود كه شما خدمت حضرت والا عرض كنيد كه مرا مرخص بفرمايد كه در خدمت شما باشم، عريضه خدمت ايشان عرض كرده، جواب فرمودند كه وكيل الدوله مرا تنها نخواهد گذاشت. همه اين حجاج از مكه معظمه پس از توكل به خدا و به اميدوارى حضرت والا آمده بودند. همه را گذاشته و تشريف بردند و همه را مأيوس از خود كردند. هيچ شايسته نبود كه در غياب ايشان مردم بدحرفى بكنند.

صبح شنبه پانزدهم، به قاعده مستمر، به زيارت حضرت رسول- صلى اللَّه عليه وآله- و صديقه طاهره- عليهاالسلام- مشرف شده، پس از زيارت مراجعت به منزل كرده، شب يك شنبه و شب دوشنبه و شب سه شنبه هيجدهم را هم هر روز و هر شب بحمداللَّه تعالى به حرم مبارك مشرف گشته محمل حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه وآله- و محمل عايشه را كه بردند، شب را بر حسب قاعده سابق نمى گذارند حجاج عجم تا ساعت چهار در حرم نزديك ضريح مبارك بروند. خيلى عجب است كه اين اشخاص از هيچ نجاست احتياط ندارند،

ص: 83

بزهاى ايشان در كوچه ها ويلو مى باشند و شب را هم به خانه صاحب مى رود بدون اين كه كسى سرقت كرده باشد.

حركت به سمت جده

روز سه شنبه قرار شد كه شريف، حجاج دريايى را حركت بدهد. بارها را بار كرده بعد موقوف شد. صبح چهارشنبه، هفدهم محرم الحرام پنج ساعت از دسته گذشته از مدينه منوره حركت كرده با هزار زحمت از كوچه و بازار گذشتيم. گذر به گذر جلو گرفته كه خاوه (1) بدهيد. به هر جهت از شهر بيرون آمده در خارج شهر به جهت جمع شدن حجاج توقف كرديم. شب چهارشنبه هيجدهم كه اول چله بزرگ زمستان است در بيرون شهر مدينه توقف شده است. در حقيقت هوا مثل هواى بهار است و بسيار با روح است. صحرا و كوه مدينه مثل بهشت است. خداوند ان شاءاللَّه بحق همين بزرگواران كه در اين زمين مدفون شده اند، روزى و قسمت بفرمايد كه يكبار ديگر به عتبه بوسى اين بزرگواران مشرف شويم. همه سختيهاى راه و جمالهاى سياه به واسطه يك مرتبه عتبه بوسى بر طرف شده.

صبح چهارشنبه از بيرون دروازه سوار گشته، هوا قدرى بهم خورد. قدرى گذشت، بناى بارندگى شد. حضرات شريف كه اهل حاج، شتر از آنها كرايه كرده اند بخاطر ايشان رسيد كه از سركار حسام السلطنه چيزى بند نشديم و نصف كرايه را نداده اند و فسخ كرده از راه شام تشريف برده، حال جلو اين شاهزاده را مى گيريم، در باران نگاه مى داريم، يك صد تومانى بيرون مى آوريم. آمدند جلو را گرفته گفتند: چرا جلو را مى گيريد؟ در جواب گفتند خاوه مى خواهند. آدمهاى ما گفتند كه ما تمام كرايه را پرداخته، خلعت هم داده ايم.

كرايه كشها جواب گفتند كه پول به محمد كائنى (2) داده ايد به ما كه نداده ايد. ديدم اوضاع بدى است، به آدمهاى خود گفتم برگرديد به مدينه پيش والى مدينه و در حكومت حرف را تمام كنيد، گور پدر اين هم كرده، همراه حجاج جبل مى روم. اين وجه را به والى مدينه مى دهم كه از شريف بگيرد.

همين كه ديدند اين زمين زمينى نيست كه بشود از اين قبيل نقشها به آب ريخت به التماس پيش آمده، حضرات حجاج شيرازيها و «نصيرالملك» و سايرين تمام رفتند، همين شترهاى شريف كه كرايه به ما داده بودند، ماند. بعد از راه افتادن باران شدت كرده، همين كه آمديم برويم،


1- نوعى ماليات
2- شايد: كاتبى؟

ص: 84

رودخانه اى در پيش بود كه شتر نمى توانست بگذرد. راه را چپ كرده. يك نفر هم همراه است كه «كامل افندى» است، خودش مى گويد كه نوكر ايران نيستم، قونسول از من خواهش نموده كه همراه حجاج باشم.

مرد زرنگ زبان فهمى است. قدرى از راه را چپ كرده، باز به رودخانه كه از سيل جارى شده، گير افتاد. لابدى به رودخانه زده، شتر را آب مى پيچاند. به هزار زحمت از آب گذشته، تا يكساعت و نيم به غروب مانده، رعد و برق بود و هوا هم مه گرفته بود، بعد آفتاب شد. نماز ظهر و عصر كرده سوار شديم. بحمداللَّه تعالى در اين صحرا و كوه با جمعيت قليل كه همان خودمان و عمله جات خودمان بود، به سلامتى منزل رسيديم.

وقتى كه به منزل «قبة الرود» رسيديم، هشت ساعت از شب گذشته بود. پس از ورود و زدن چادر، عيال عبدالحسين خان سرتيپ به معذرت آمد كه ما نمى دانستيم.

جواب گفتم كه بحمداللَّه تعالى به خير گذشته، ليكن هر گاه من مى دانستم مثل شخص نصيرالملك به اين شدت بى كفايتى خواهد كرد، عسكر را بگذارد برود و يك قافله را بى آن كه چهار تفنگچى همراه داشته باشند، حركت بدهد مرورى داده مى شد، خبر آمده ان شاءاللَّه تعالى مآل را بخير بگرداند.

پنج ساعت از روز پنج شنبه بيستم محرم الحرام گذشته از منزل قبةالرود حركت كرده، اگر چه هوا ابر است، ليكن بارندگى ندارد و بعضى جاها زمين مثل زمرد سبز است. نه ساعت از شب جمعه، بيست و يكم گذشته، به منزل «بيرايه» رسيديم. جزئى آبادى داشته و چاه آبى و گوسفند و بزى هم مشاهده مى شد. شانزده ساعت، شش فرسنگ راه آمديم، از بس كه اين شترهاى حربى بد است و راه نمى رود. روز جمعه، بيست و يكم، شش ساعت از دسته گذشته سوار شديم. منزل امروز تمام دره و كوه است. بعضى جاها قسمى است كه كجاوه ها و شكدف به كوه مى خورد. شتر هم راه نمى رود. تصور نماييد قطار مورچه است كه راه مى رود. زكام سخت شديدى عارض شده و سينه هم درد دارد. به يك حالت خرابى در كجاوه افتاده ام كه از وصف بيرون است. بار زيادى از ينبع به مدينه مى رفت و بعضى حجاج دريايى هم كه از عدم مال، در مكه معظمه مانده بودند، امروز از راه ينبع مى آمدند كه به مدينه مشرف بشوند. از مكه به جده رفتند و از راه ينبع مى آمدند.

شب شنبه، بيست و دوم شش ساعت از شب گذشته به منزل «بئر خلع» وارد

ص: 85

گشته؛ روز شنبه، پنج ساعت به غروب مانده، از منزل بئر خلع حركت كرده، شب هنوز به منزل نرسيده كه از چهار طرف صداى دزدا دزد درگرفت. بعد معلوم گشته كه در بين راه، خورجين پسر حاج عبدالهادى استرابادى كه در بغداد تجارت دارد، از زير پايش بريده با بقچه رختش را بردند. سنگها براى كاسه مشعل مى پراندند كه مشعل جلو خاموش بشود، بيايند ميان حجاج. اين حركات بسيار شبيه است به مثال حسين كُرد كه در كتابها نقل مى كنند. امشب بحمداللَّه تعالى زود به منزل رسيديم. اسم اين منزل «رب الحسان» است. آبادى آنجا منحصر است به چند چاه آب و چند باب خانه و يك دو باب دكان، تا اين كه حجاج بيچاره رفتند جزئى استراحت نمايند كه آواز حرامى حرامى بلند شد. حسن خان نامى از اهل شيراز لنگه بارش را بردند، شيرازى گرى به خرج داده در نيمه شب سر دزد دويد كه واحد يموت را به مغزش كوبيده با سر شكسته برگشت. از قرارى كه معلوم گشته، جوالى كه قدرى در او برنج و آرد بوده با بقچه رختش را بردند. چيزى كه برايش باقى مانده بود سر شكسته. چون شب زود به منزل رسيده بوديم، يك ساعت از طلوع آفتاب گذشته، از منزل «بئر الشيخ» حركت كرده به راه افتاديم. صحراى امروز همه جلگه است و صحرايى بى آب و علف است.

اين دو منزل كه بئرالحسان و بئرالشيخ باشد، آب خوبى ندارد، هم بد مزه است، هم شور مزه، مثل اين است كه زرنيخ داشته باشد. راهى كه به مكه مشرف مى شوند، تمام منازل آب داشت و آب خوبى هم بود.

هيچ معنا نداشت كه شخص عاقلى راه آبدار خوب را از دست داده و عسكر را بگذارد و عقلش را به دست جمال بدهد. عرض اين است كه بر گذشته افسوس خوردن ثمرى ندارد. اميدوار به درگاه حضرت متعال چنان است كه اين چند روز هم به سلامت بگذرد.

چهار ساعت از شب دوشنبه، بيست و چهارم محرم گذشته، به منزل «مستوره» رسيديم. يك دسته قافله هندى، در دو سه ساعت قبل از حجاج عجم جدا گشته تا اين كه وارد شديم. فرياد از طرف هنديها بلند شد. معلوم شد معلوم گشته كه جعبه اى كه در او نوشته و سند و هفتصد ريال فرانسه بوده برده اند. امشب هوا سرد است به قدرى كه آدم ميل به پوشش و آتش مى كند. بعضى اشخاص از قبيل شريف و برادرش و كامل افندى و يك دو نفر ديگر از وقتى كه سر كار حسام السلطنه تشريف برده اند، در چادر نوكرها هستند. شب را تا صبح مشغول

ص: 86

خوردن چاى و كشيدن قليان مى باشند.

آدمها هم كشيك مى باشند. صبح قرار گذاشتند كه دو ساعت به غروب مانده حركت كنند كه نماز صبح را منزل برسند به ملاحظه اين كه اگر شب از روى بار چيزى عيب كند، جمال از عهده برخواهد آمد و حال آن كه از روى بار جوال پسر حاجى عبدالهادى را بردند، كسى چيزى نداد. آب منزل مستوره علاوه بر شورى تلخ است كه شام شب تلخ شده است، لابدى گفتم ناهار را بخورند. نماز ظهر و عصر را كرده، سوار شوند.

چهار ساعت به غروب مانده، روز دوشنبه، بيست و چهارم محرم الحرام، از منزل مستوره سوار گشته روانه منزل رابغ شديم. امروز هم صحرا جلگه است و همه حركت از مدينه الى حال، رو به قبله است.

روزها با وجودى كه هوا ابر است، چند روزى است كه از جدى مى گذرد. روى كجاوه پايين است. با يك دانه پيراهن، عرق متصل جارى است. وقت نماز مغرب حجاج پايين آمده نماز خوانده، سوار گشته هشت ساعت از شب سه شنبه، بيست و پنجم، به نخلستان رابغ رسيديم. به جهت آبى كه در جلو بود، حجاج معطل شدند. جمالهاى سياه زبان نفهم، شترهاى ما را باز كرده، به قدر دو ساعت و نيم در صحرا گرداندند. هر طرف رفتند، راه را پيدا نكردند. با هزار زحمت از آب گذشته، تا راه را پيدا كردند تا چادر زدند، نماز صبح شد. نماز كرده، چاى خورده، روز سه شنبه، بيست و پنجم شهر محرم، در منزل رابغ مانديم. شب چهارشنبه، بيست و ششم را هم مانده، وقت طلوع آفتاب، روز چهارشنبه، بيست و ششم، از منزل مزبور سوار شديم. دو ساعت به غروب مانده به جهت اداى فريضه پياده گشته، بعد از اداى نماز پياده شديم. دو ساعت از شب گذشته، جمالها جلو گرفته كه مى خواهيم بار بيندازيم. خواستند مانع شوند. بازى درآوردند كه راه گم شده است.

خلاصه هيچ كس كه به قدر ذره اى عقل و شعور داشته باشد، خودش [را] به دست اين جمالهاى سياه ديوانه نخواهد داد. در راه جبل به هيچ وجه اين حركات بى معنا نيست كه مردم كتابچه در مذمت راه جبل مى نويسند و مخلوق را مى ترسانند. در بين راه خورجين به زير پاى خودش كه در شكدف نشسته بود بريدند. بيچاره ديده بود شكدف كج مى شود، خيال كرده بود اين كه جمال مى خواهد درست كند. وقتى خبر گشته كه لنگه جوال را برده بودند. خيلى عجب است كه دولت تمكين دارد كه اين

ص: 87

همه خوارى بر سر حجاج بياورند. هرگاه بخواهند اظهار مطلب هم بكنند، داورى در ميان نيست. در حقيقت گروهى از حجاج در دست اين غلامهاى سياه اسير و گرفتار مى باشند. هرگاه در راه جبل حجاج صدمه داشته باشند، اقلا آدمى هم هست كه بشود سؤال و جوابى كرد.

بأىّ تقدير بعد از گذشتن ده ساعت از ليل پنج شنبه، بيست و هفتم، وارد منزل «قطيمه» گشته، روز را توقف كرده، سه ساعت به غروب مانده، از روز پنج شنبه، بيست و هفتم، از منزل حركت كرده ساعت شش از شب، جمالهاى از خدا بى خبر حجاج را در بين راه نگاه داشته كه راه را گم كرده ايم. قدرى بازى درآورده راه افتاده، باز قدرى كه رفتند اجماعى كرده، هاى و هوى درگرفت. يكى گفت: درياست، ديگرى صدا برآورد باتلاق است پس از مدتى معطلى حاصل گشته، معلوم شد قدرى آب باران است. يك مشعل كش، مشعل را نرسانده بود. خورجين از زير پاى فروش (1) خودمان پاره شد، اسباب خورجين را برده بودند. يك فرسخ به منزل خيط مانده بود كه حجاج را نگاه داشته كه راه گم شده، بايد در همين جا توقف كرد. همه اهل حاج جمع گشته، خواستند اين چهار نفر غلام سياه را از اين خيال منصرف كنند، ممكن نشد. لابدى فرود آمدند. آب هم به قدرى كه وضوى نماز صبح بسازند، يافت نمى شد. به هزار زحمت صورت نمازى به جاى آورده، بعد رفتند در يك فرسخى، يك آب گل آلود بسيار كثيفى كه همه جور جانورى در ميان او بود آوردند.

عجب مصيبتى به سر حجاج مى آورند. در حقيقت از حيّز تحرير خارج است.

روز جمعه، بيست و هشتم، در صحراى بدون اسم بسر برده، چهار ساعت به غروب مانده از روز مزبور حركت كرده راه افتاديم، تا امشب چه شود. حجاج فلك زده را به جده برسانند يا آن كه در صحرا بازى ديگر جور كنند. يك ساعت از غروب گذشته، به جهت نماز مغرب پياده گشتيم.

بعد از اداى فريضه سوار گشته، ساعت شش صداى فريادى برآمد كه شتر را با صندوق برده اند. تعاقب كرده، فرصت بردن نكرده شتر را در بيابان گذاشته گريخته اند و صندوق، مال حاجى ميرزا محمد داماد حاج محمد صادق اصفهانى كه تاجر معروفى است بود. شب الى صبح مثل حركت كردن مورچه اين شترها حركت كردند. به جهت نماز صبح پياده شديم، در صحرايى كه بسيار با صفا بود، از همه قسم گل و گياه داشت و از قبيل خطمى فرنگى و گل زرد


1- ظاهراً

ص: 88

زياد داشت. همه صحرا پس از طلوع كردن آفتاب مثل زمرد سبز بود. با وجودى كه زمين همه شن است، به قدرت كامله الهى از آمدن دو باران اين همه نباتات روييده شده است. از قرار مذكور چهار سال است كه در اين مملكت باران نيامده بحمداللَّه امسال قدم حجاج خوب بوده كه بارانهاى نافع مرحمت شده. چهار فرسنگ به شهر مانده، قونسول استقبال كرد. اصرار زيادى نموده كه به قونسولخانه بروم. چون عيال نداشت از اين جهت نرفتم. كمال ادب بجا آورد.

در جدّه

شش ساعت از روز شنبه، بيست و نهم محرم الحرام سال 1298 گذشته، وارد شهر جده شديم. در بالاخانه اى منزل كرديم كه تمام دريا نمايان است. امشب واپور روى دريا ايستاده است كه هيچ حركت نمى كند.

شب يكشنبه، غره شهر صفرالمظفر 1298 هلال را در پشت بام ديده تحميدات الهى بجا آمده كه بحمداللَّه تاكنون به سلامت مى باشيم. اميد به درگاه حضرت سبحان است كه از اين درياى عظيم، جانى به سلامت بيرون ببريم. خداوند عالِم است كه غره ربيع الاول كجا خواهيم بود. «اللّهمّ اجْعَلْ عَواقِبَ أُمورنا خيراً بحقِّ محمدٍ وآله.

صبح يكشنبه، غره شهر صفر، حاجى عبداللَّه ديرباج كشتى را آورده سؤال كرده اند، گفت اين واپورها خوب نيست، به جهت اين خوب نيست كه حجاج بايد چند روزى در اينجا توقف كنند تا آن كه كشتى خوب برسد. عصرها با دوربينى تماشاى دريا مى كنم. تقديرات الهى است، من كجا جده كجا، تماشاى دريا كجا! در حقيقت انسان از عاقبت امورش بى خبر است كه چو مى شود.

امروز كه روز سه شنبه است، هنوز اثرى از كشتى نشده است. همان هفت واپور است كه سابق در دريا ايستاده بوده. خانه هاى جده هم مثل خانه هاى مكه معظمه است.

اين منزلى كه حاليه سكنى داريم، از زمين الى بالاى بام هشتاد پله مى خورد و اين اتاق كه نشسته ايم شصت و چهار پله مى خورد.

دو روز است متصل باد مى آيد. مادامى كه باد است، هوا سرد است كه آدم ميل به پوشيدن كليجه (1) مى كند. همين كه هوا از باد مى ايستد، گرم مى شود. از روزى كه وارد خاك عربستان شده ايم، كه اوايل ميزان بود، تاكنون كه قريب به نصف شدن چله بزرگ زمستان است، همين حالت در همه وقت و همه جا ديده شده است. تا هوا نسيم دارد، قدرى خوب است، گرم نيست؛ هر وقت از نسيم افتاد، مثل جهنم است. حال با


1- نوعى جامه كه كوتاهتر از قباست و از پنبه بافته شده و بيشتر اختصاص به زنها دارد. در باره آن نك: دهخدا، ذيل مورد

ص: 89

وجودى كه متصل دو روز است نسيم مى آيد، آبها در كوزه به شدت گرم است.

خداوند ان شاءاللَّه سبب سازد كه واپور به زودى برسد. هرگاه آدم مآل كار را بداند، به قدرى كه در جده معطل شده ايم، در مدينه منوره توقف مى كرديم كه در حقيقت بهشت است و روح آدم تازه مى شود. سر و جانم به فدايت يا رسول اللَّه- ص-! خداوند را به حق همان بزرگوار قسم مى دهم كه يك بار ديگر قسمت نمايد به آن آستان مبارك مشرف شوم.

وقت حركت از مكه معظمه به مدينه طيبه، از راه «فرع» رفتيم. و اسم منازل از قرارى است كه مذكور مى شود. وادى فاطمه، عسفان، قطيمه، رابغ، بئر رضوان، ابوعاع، ريان، قصير، بئر ماشى، مدينه طيبه. مراجعت از «راه سلطانى» بود، بدلخواه جمالهاى پدر سوخته و شريف غير انسان. برترى كه راه سلطانى داشت اين بود كه پست و بلندى است و الا از حيث آب و صفا راه «فرع» هيچ نسبتى به اين راه نداشت.

منازل مراجعت از مدينه الى جده از راه سلطانى: قبةالرود، عار، بئر حسانى، بئرالشيخ، مستوره، رابغ، قطيمه، خيط، جده.

شهر «جده» شهر بزرگى است؛ از مدينه طيّبه بزرگتر است. هفت عراده توپ رو به دريا كنار دريا گذارده اند. در مدينه طيبه همه چيز از مأكولات بود، ليكن در اينجا بعضى چيزها از قبيل سبزى آلات و نارنج نيست. پرتقال و ليمو جزئى در بازار هست.

خيار سبز هم دانه دانه بهم مى رسد. اگرچه از افسوس خوردن ثمرى حاصل نيست، ليكن توقف اينجا، هرگاه در مدينه حاصل مى شد، خوب نعمتى بود. چقدر بد مى گذرد كه در يك منزلى مكه معظمه توقف داشته باشيم و ممكن نباشد مشرَّف شويم.

امشب شب جمعه ششم شهر صفر است، عيد مولود حضرت ظل اللّهى است.

پارسال در چنين شبى كجا بوديم امسال در كجا هستيم! بحمداللَّه سلامتى هست و به زيارت بيت اللَّه مشرف گشته ام و خدمت حضرت ختمى مرتبت- ص- و ائمه هدى- عليهم السلام- مشرف گشته ايم.

جهت دلتنگى اين است كه در يك منزلى مكه معظمه توقف داريم و سعادت يارى نداد كه دو دفعه مشرف شويم. همراهان همتى ندارند و الا ممكن است كه مشرف شويم. در هر صورت، حاليه در بالاخانه جده گرفتارم. فردا كه ششم شهر صفر است همه آشنايان و احباء در دارالخلافه در يك جا

ص: 90

جمع هستند.

خبر ما برسانيد به مرغان چمن كه همآواز شما در قفس افتاده

روز جمعه ششم كه روز مولود است، قونسول (1) به جهت مبارك باد عيد آمده و مبارك باد گفته، به قاعده اى كه جناب سپهسالار در طهران شب هفتم را مهمانى مى كرد، او هم امشب كه شب هفتم است، مهمانى دارد. از من هم وعده خواسته است كه خانه روبروى خانه من است، تشريف بياوريد. شب در آنجا تماشاى آتش بازى نماييد. عذر خواستم، لكن از قرار مذكور مثل دارالخلافه، آتش بازى و مهمانى فراهم آورده؛ از نصيرالملك و عبدالحسين خان سرتيپ و بعضى ديگر كه حاضر بوده اند، وعده خواسته، از قرار تقرير، نصيرالملك، چون به جهت كرايه مال با قونسول ميانه نداشت، در مهمانى حاضر نشده، لكن سايرين همه حضور به هم رسانده، با كمال وجد و سرور، شب را به سرآورده، اميد كه خداوند وجود مبارك اعلى حضرت اقدس شهريارى را در ظل حمايت خود محفوظ بدارد و طول عمر به ايشان كرامت فرمايد كه ابدالدهر در كل ممالك محروسه اين جشن را داشته باشند.

همه روزه منتظر واپور هستيم. واپور حاجى موسى را به جهت آن كه حجاج وازده بودند شكست خورده، اوّل نفرى سى ريال و چهل ريال گفتگو مى كردند، حال به پانزده ريال و دوازده ريال رسيده. چون توقف حجاج در جده به طول انجاميده، ملاحظه سيزده صفر نكرده در روز پنج شنبه دوازده شهر صفر هشتصد و سى نفر از اهل حاج همراه واپور حاجى موسى حركت كرده اند.

خداوند- ان شاءاللَّه- حافظ همه باشد. ما كه حال در جده مقيم مى باشيم، تا چه تقدير شده باشد و از خدمت ام البشر كه مرخصى حاصل شود. از پريشانى خيال تاكنون كه دوازده شهر صفر است، خدمت جده مشرف نشده بودم. حال تحقيق نموده، مذكور شد كه به منزل نزديك است، لابدى پياده راهى شديم. در ميان كوچه كه مى گذشتيم، جلوخوان و دالان بسيار عالى به نظر آمد كه صندليها و نيمكت بسيار در آن گذارده بود و يك نفر خواجه درب در ايستاده بود. پيش رفته تماشا نموده خواستيم بگذريم. خواجه به زبان عربى حالى كرد كه كسى در اينجاست. هرگاه بخواهيد، بالاخانه را تماشا كنيد، ممكن است. عيال عبدالحسين خانِ سرتيپ، كه همشيره سهام الدوله است، همراه بوده رفتيم بالاخانه. اصل بالاخانه تو در تو بود. نيمكتها گذاشته بودند. خانم خانه


1- در اصل: قنصول

ص: 91

كه صاحب خانه باشد، مهمانى رفته بود. دو نفر دختر كوچك و چند نفر كنيز حبشى بسيار خوش سيما در آنجا بودند. خواجه به زبان عربى گفت: همه جا را خوب تماشا كنيد. بسيار خوب عمارتى بود. حمام قشنگ از مرمر داشت. به قاعده خودمان قبه هم ساخته بودند. شيشه نصب كرده بود. يك شير آب سرد از بيرون و يك شير آب گرم هم از بيرون. تون حمام هم بسيار به قاعده بود. جويا شدم از خواجه: أيْنَ مَوْلاك؟ جواب داد: في السّوق. يعنى در بازار است.

از آنجا بيرون آمدم تا جده مسافت زيادى بود. هوا هم گرم. هر چه بود رسيديم.

قبر امّ البشر؛ حضرت حوا- عليهاالسلام- به تركيب يك ناودان از دو طرف را بالا آورده اند. پايين پا يك پنجره آهن است، بوسيده و فاتحه خوانده، استدعاى مرخصى كردم. ميان در و ميان بقعه هشت است.

تفصيل آن از قرارى است كه حضرت والا معتمدالدوله- روحى فداه- در كتاب «روزنامه سفر مكه معظمه» (1) مرقوم فرموده اند. و اين بقعه محل ناف مبارك است. دو بقعه هم در ميان همان شبيه قبر حضرت حوا است كه ديوار كشيده و ساخته اند. از قرارى كه حضرت والا در كتاب روزنامه متعرض شده اند، يكى قبر عثمان پاشا، و ديگرى از خويشان عثمان پاشا است. عجب حركت قبيح غير قاعده كرده اند كه در روبروى جسد حضرت، مرده دفن كرده اند. پس از زيارت مرخصى حاصل كرده، مراجعت كرديم.

به محض ورود به منزل خبر دادند كه واپور آمده است و ان شاءاللَّه به بوشهر خواهد رفت. امروز دو واپور رفته و دو واپور آمده است. حال كه يوم جمعه است و سيزدهم صفر است، چهارده روز است كه در جده توقف داريم. بجز غم و غصه كارى نداريم. چند شبانه روز است به شدتى هوا گرم است كه با وجود يك پيراهن در بالاخانه بلند كه شصت هفتاد پله مى خورد، عرق متصل جارى است. جاى شكر بحمداللَّه باقى است كه قبل از ورود به جده، باران خوب نافع آمده است و الا از بى آبى كه به قول خودشان چهار سال باران نيامده بود، چه مى شد و به چه قسم ممكن بود كه اين قدر توقف كرد! امروز حاجيان عقب مانده كه روز حركت ما از مدينه، روز ورود آنها بود، بعضى از راه «ينبع» و بعضى از «رابغ» فراراً آمده اند. هزار ريال به جهت خاوه (2) به حمله دار داده اند. حمله دار پولها را برداشته فرار نموده. در رابغ جلو حاج را گرفته، مطالبه خاوه كرده اند. اين حجاج


1- مقصود كتاب هداية السبيل فرهاد ميرزاست.
2- نوعى ماليات

ص: 92

بيچاره كه پول به حمله دار داده بودند، جميع را نگاه داشته اند، بعضى فرار كرده اند. از قرار تقرير، حجاجى كه از راه ينبع آمده اند شريف را در ينبع ديده اند.

كانه بازيهايى كه روز حركت از مدينه به سر ما مى خواستند در بياورند به سر حجاج بيچاره در آورده اند. ان شاءاللَّه بلا به سر شريف اينها بخورد، يقين است كه رسول- صلى اللَّه عليه وآله- از اين اولادها بيزار است. خيلى عجيب است از اين طايفه كه لااله الااللَّه مى گويند و از نجاست به هيچ وجه احتياط ندارند، در همان جايى كه بول مى كنند، فوراً وضو بجا مى آورند و با پاى برهنه در همان مكان راه مى روند. چيزهاى غريب از آنها مشاهده مى شود. مُبال (1)را به قسمى ساخته اند كه حكماً ترشح به آدم بخورد. با وجودى كه به اين شدتها بى احتياطى دارند، با اين پاهاى كثيف در حرم رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه و آله- داخل مى شوند و عجمِ بيچاره را از حرم مى رانند.

امروز كه يكشنبه پانزده شهر صفر است، هنوز معلوم نشده است كه كى از جده حركت خواهيم كرد. با هزار زحمت، نصيرالملك يك جهازى ديده است، به تحرير قونسول مردم را منع مى كنند و جار مى زنند كه دو روز ديگر، جهازى بهتر خواهد آمد و نفرى دوازده ريال هم خواهد گرفت.

مردم احمق ديگر تصور اين را ندارند كه به قدر سه ريال به جهت توقف خرج دارند.

همان ملاحظه ارزانى را دارند. حاجى نبى نامى كه از اهل شيراز است، و از قرار مذكور حاكم مشهد مرغاب است، بعد از اين حجاج به مدينه طيّبه مشرف شده، روز پنج شنبه دوازده وارد جده شده است به قدر سيصد نفر حاجى كه عقب مانده و پول خاوه را شريف خواسته بود طورى نموده از رابغ آمده است. همه حجاج از اين سيصد نفر به جهت ضمانت مشاراليه مطيع او شده اند. به تحريك قونسول او هم نمى گذارد كه اين حجاج حركت كنند. به ملاحظه اين كه بعد كشتى ارزانتر خواهد آمد. و هر روزه جارچى جار مى زند كه حجاج حركت نكنند يوم آتى كشتى ارزان خواهد گير آمد و نفرى دوازده ريال بدهيد. نصيرالملك هم صاحب اين جهاز كه الآن جهاز انگليس است، ديده است كه به بوشهر برود. معلوم است كسر شأن اوست كه حاجى نبى خان حرفش بهتر از او باشد، به همين قسم مانده است.

لابدى آدمى نزد حاجى نبى خان فرستادم كه اين چه شيطنت است كه پيش گرفته اى؟

جواب گفته كه شرط مى كنم كه اين جاهز كه بعد برود، زودتر از اين جهاز به منزل برسد،


1- آبريزگاه.

ص: 93

اگر سركار مى فرماييد من هم با اين جهاز مى آيم اما قريب هفتصد تومان ضرر من است كه در بين راه به حجاج داده ام و بارهاى من هم در مكه مانده است. در اين صورت چو تكليف است كه من بكنم؟

حال كه به اين قسم سرگردان مانده ايم، خداوند خودش فرجى برساند.

تاكنون به هيچ وجه اسباب حركت كردن واپور فراهم نيامده. از جانب نصيرالملك هم حركتى نمى شود. بديهى است در ملك خود هر كسى مى تواند كارى به قدر قوه صورت بدهد. ليكن هرگاه در خارج كارى پيش برود خوب است. مجدداً لابدى آدمى فرستاده ام حاجى نبى خان را حاضر كرده، گفتم: تو وعده دادى كه روز دوشنبه كه امروز است، جهاز خواهد آمد. حال همينجا در منزل عمله جات توقف داشته باشيد هر وقت جهاز آمده به خانه ات برگرد. همين كه ساعتى حاجى نبى خان را نگاه داشتند، در ميان مردم شهرتى پيدا شده كه حاجى نبى خان را گرفتند. بعد از ساعتى واپور آمد. حاجى مزبور و عمله جات به اتفاق رفتند واپور تازه را ديدند. بسيار بدجهازى بود. كُتريهاى (1) زبرى داشت. حاجى نبى خان خجل گشته فوراً پول بداد به آدمها كه اگر من بروم چتى [!] بگيرم كسى به من نمى دهد، شما بفرستيد بگيرند. فرستادند گرفتند. باز طرف عصرى، جارچى به فرياد آمده كه بياييد در جهاز عدن. وكيل جهاز ديد كه مردم آنجا نمى روند، لابدى واپور روانه كرد. با وجود اين كه واپور رفت، باز كار لنگ است. امروز و فردا مى كنند. آدمى نزد نصيرالملك فرستادم، اين چه اوضاعى است؟ گفتى حاجى نبى خان شيطنت مى كند، فرستادم او را آوردند. اين جهاز هم كه رفت، يك نفر هم پيش قونسول فرستادم كه صريح بگو من نوكر دولت ايران نيستم تا آن كه من تكليف خودم را دانسته باشم. بيست روز است كه در جده معطل هستم. عوض اين كه خودت واپور خوب معين نمايى، كارشكنى مى كنى. هرگاه به جهت كرايه با نصيرالملك گفت و شنيد داريد، به سايرين چه دخلى دارد. فوراً خودش آمد به عذر خواهى. عصر هم نصيرالملك و عبدالحسين خان سرتيپ و فضل عليخان و جمعى از تجار و حجاج آمدند در چادر بيرون.

دو سه ساعت نشسته قرار دادند فردا كه چهارشنبه است، اسباب بكشند. پس فردا به سلامتى ان شاءاللَّه در واپور برويم. اگر اين پيغامهاى سخت نبود، الى آخر ماه صفر در جده مانده بوديم.


1- گويا به معناى اتاقها يا سالنهاى داخل كشتى كه مسافران در آن مى نشينند. مؤلف بعد از اين كطريها ضبط كرده است.

ص: 94

حركت از جده به بوشهر

روز چهارشنبه، هيجدهم صفر المظفر 1298 بحمداللَّه اسباب به كشتى بردند.

صبح پنج شنبه قونسول بكاره مخصوص حاضر كرده، بسم اللَّه الرحمن الرحيم گفته، در بكاره نشسته، عيال سرتيپ هم همراه در بكّاره نشسته بود. در جده اين جهاز هم تا حال حاج نبرده بود. يكماه است كه كار مى كند. اما كاپيتان بيست سال است كه در دريا خدمت كرده. از قرارى كه مذكور داشته اند، خودش آدم خوشرويى است. اسم كاپيتان «كپيتان لپ لت» است و اسم جهاز، جهاز ظفر است. مال شخص انگريزى است.

صبح پنج شنبه نوزدهم صفر كه وارد جهاز شديم. كطريهاى موافق قاعده؛ اصل ميزخانه كه ناهارخورى كاپيتان است، با كطريهاى دور كه خانه نصيرالملك با سه صبيه اش و زن عبدالحسين خان سرتيپ و همشيره نواب عروس شاهزاده حاجى دلشاد خانم كه عيال محمد حسن خان پسر امين نيكى! باشد با دختر حاجى محمد صادق تاجر اصفهانى در اين كطريها نشسته اند.

چهارده نفر مرد در روى عرشه نشسته اند.

احدى دم در كطرى نمى آيد. مُبال (1) هم به قاعده در دالان كطرى است. نوكر در دمِ در خبر مى كند، ناهار و شام و چاى را مى دهند اندرون. همه چيز در كمال قاعده است. شب جمعه واپور حركت نكرده، صبح جمعه را هم ماند كه عصرى حركت كند. عصر هم قونسول آمد رفت عرشه، سلام رساند.

طبيب آمد حجاج را ديد، شب شد. كاپيتان گفت شب است ديگر حركت موقوف است.

دريا در انقلاب است و كوه هم در مقابل است. شب جمعه بيستم كه شب اربعين است، روضه خوان آمد، ذكر مصيبتى كرده، شب شنبه بيست و يكم هم در دريا نشسته حركت نكرديم.

صبح شنبه به يارى ائمه اطهار- عليهم السلام- حركت كرده، تا بناى حركت را گذاشت، احوالها منقلب گشته به يك قسمى افتاده بودم، مثل آدم مدهوش بودم. تا غروب دو بار تهوع كرده، چشم باز كرده، شب يكشنبه را هم بى قوت و غذا افتاده بودم. تمام زنهاى كطرى از خانم و كنيز تمام افتاده به حالت خراب. روز يكشنبه بدتر از روز اول شديم. عيال حاجى اسداللَّه بيك! ايشيك آقاسى باشى حضرت اشرف ارفع والا معتمدالدوله- روحى فداه- با وجودى كه حالت خودش خراب بود، به هر قسم بود از منزل خودش آمده مشغول پرستارى شد. آدمهاى خودم همه افتاده اند.


1- آبريزگاه

ص: 95

تا غروب بى قوت افتاده كه يك فنجان چاى هم ممكن نشد بخورم. آمدند كه مرا حركت بدهند از روى نيمكت روى تخت ضعف كردم. هواى كطرى حبس و جمعيت زنها كه به همه حالت تهوع دست داده، مشرف به موت بوديم. خداوند پدر و مادر عيال ايشيك آقاسى را رحمت كند. رفت در منزل خود، حاجى عبداللَّه را خواست كه فكر منزل ديگر كه در عرشه است بكند. كاپيتان را حالى كردند. چون آدم درستى بود همين قدر فهميد كه كى مى خواهد بيايد، فوراً اتاقش را خالى كرده. كوچ ايشيك آقاسى باشى مرا به كول گرفته تا به منزل رسانيد. ابداً شعور اين را نداشتم كه بفهمم، همين كه در كطرى در ميان نيمكت افتاده ام قدرى باد خوردم، حال آمده فهميدم كه تغيير منزل كرده اند. شب را بى حال افتاده بودم.

شب دوشنبه و روز دوشنبه باد سخت مى آمد كه آب دريا كوه كوه بلند مى شد. شب سه شنبه تا صبح خواب نكردم به همان حالت كه افتاده بوديم، افتاديم.

كاپيتان هم در بالاى آن عرشه باز جاى ديگرى داشت. هر ربع ساعت شروع به آواز مى كرد، تا صبح بيدار بود. كشتى به شدت تلاطم داشت و صداى غريب از او ظاهر مى شد. در همين شب سه جهاز ديگر هم گذشت. هنوز به باب اسكندر نرسيديم.

روز سه شنبه بيست و چهار شهر صفر هوا ابر است و باد هم به شدت مى آيد.

ليكن آن تلاطم و انقلاب روز پيش را ندارد.

خداوند خودش رحم كند كه به سلامت به منزل برسيم، حاليةً كه باد معركه مى كند. از قرارى كه مى گويند، عصرى از باب اسكندر خواهيم گذشت. اهل اين كطرىِ پايين تمام مدهوش افتاده اند و حالتى ندارند. پنج ساعت و نيم به غروب مانده از باب اسكندر گذشتيم. در ميان دريا كوهى است و قلعه بزرگى ساخته اند. با دوربين خوب قلعه و جاى عسكر نمايان بود. موافق قاعده از بالاى قلعه تا كنار آب جاده بود. بيرق بزرگى زده بودند كه شب در بالاى آن چراغ روشن كنند كه وقتى كشتى در شب عبور مى كند بفهمند كه به كوه نخورد. از روى آب درست به نظر نمى آيد كه وسعتش چه قدر است.

بحمداللَّه از باب اسكندر به سلامت گذشتيم، ليكن باد به شدت مى آيد.

شب چهارشنبه بيست و پنجم شهر صفرالمظفر كه شب چهارشنبه آخر صفر است، به شدت باد مى آيد و آب دريا متلاطم است. سه ساعت از شب گذشته گفتند جهازى از دور مى آيد. چراغش كم كم نزديك

ص: 96

شد. بهر قسمى بود بلند شده از پشت آينه تماشا مى كردم. آمد آمد، چنان نزديك شد به قدر بيست ذرع، مثل يك شهر بزرگ چراغانى؛ البته هزار چراغ روشن بود. گويا نمى دانست كه اين واپور هم در دريا است كه به اين شدت نزديك آمده بود. اهل اين كشتى دستپاچه شده؛ كاپيتان شاقوت زد، بالا مى دويد، پايين مى آمد كه به يك مرتبه يا اللَّه يا اللَّه اهل كشتى بلند گشته مرگ را معاينه به چشم خود ديدند. همين كه صدا بلند شد، چرخ اين كشتى را عقب چرخ دادند. آن كشتى هم به همان قسم كه پيش آمده بود، همان قسم عقب رفت. ربع ساعت نكشيده از نظر ناپديد شد. روح از بدن همه، از نفهميدگى اهل اين كشتى و اضطراب مردم بى معنى بيرون رفت. عجب مردمان بى شعورى دارد ايران، بقدر ذره اى ادراك ندارند، بخصوص مردمان فارس كه مستعد يك آواز هستند كه هنگامه بر سر پا كنند.

بعد از گذشتن كشتى شب را الى صبح از كثرت باد و حركت كشتى خواب نكرديم.

بشدت هرچه تمام تر باد مى آمد.

صبح چهارشنبه بيست و پنج صفر به اصطلاح چهارشنبه سورى است. باد قدرى آرام است. جناب سلالة السلطان آقا ميرزا عبدالوهاب كه پيشنماز اصفهان است در كشتى است. سيد خوبى است. دعاى چهارشنبه سورى و غرق نشدن در دريا را فرستاده خوانديم. خداوند ان شاء اللَّه تعالى به حرمت همه اولياى حق كه به سلامت همگى را به منزل برساند، توكلت على اللَّه.

جهان را صاحبى باشد خدا نام كزو شوريده دلها كرد آرام

هرچه مقدّرست مى شود، از قرارى كه مذكور است چهارشنبه آتيه ان شاء اللَّه به توفيق الهى به منزل خواهيم رسيد.

شب پنج شنبه بيست و ششم و شب جمعه بيست و هفتم، به شدت هرچه تمام تر باد مى آيد. از اول شب تا صبح كاپيتان بيدار است. خواب به چشم اينها وجود ندارد. در مملكت ايران، يك شب كسى بيخوابى بكشد، هزار جور آه و ناله مى كند، مثل مرده هر جا باشد مى افتد، ليكن اينها نه به جايى مى افتند، نه طورى كه رفع كسالت بشود، متصل در حركت و راه رفتن مى باشد. در اين كطرى كه منزل داريم، چرخ سكان كشتى پشت او است.

شب و روز چشم اينها به قطب است و چرخ را حركت مى دهد از روى قطب و دقيقه نمى تواند مژه بهم بزند. بزرگ است خداوندى كه اين همه هوش داده است بنده را كه چنين اسبابى در درياى عظيم فراهم

ص: 97

مى آورد.

روز جمعه بيست و هفتم شهر صفر وعده داده كه از مسقط بگذرد. به نظر نمى آيد. به جهت اين كه واپور كثيرى در اين چند روز گذشته، و ما مانده ايم. جهت را از ديلماج كشتى سؤال مى كنم، مى گويد: اينها جهاز به تابوت حاجى بار نمى كنند، به جهت اين كه حاجى ها كثيف هستند و كشتى را ضايع مى كنند. بعد از بيرون رفتن حجاج مشغول شست و شوى كشتى هستند.

خداوندِ مسبب الاسباب، خودش بخوبى همگى را به ساحل نجات برساند. شب هم آخر ماه و تاريك شب است. شعر خواجه عليه الرحمه مناسب حال اهل كشتى است.

شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين حايل كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها

بجز اين كه خداوند، عالِم است كه الآن در كدام نقطه دريا هستيم، احدى نمى داند كه كجا هستيم و چه شب و روزى در گذر است.

سر در كنار جانان خفته خبر ندارد كين شب دراز باشد بر چشم پاسبانان

به اىّ تقدير، ساعتى هزار مرتبه مرگ را به چشم ملاحظه مى كنيم از خدا بى خبرها، بيست روز بدون سبب در جده، ما را معطل كرده، حال چهار چهار چله است و شبهاى تاريك و انقلاب دريا است كشتى نشسته اند كه حاجى ابوالقاسم و يا فلان آقاى ديگر مى خواهد مداخل كند. عصر جمعه شده، مسقط پيدا نشده. شب شنبه، بيست و هشتم، كه شب قتل است، باد باز شدت كرد. از سر شب تا صبح از واهمه، خواب به چشم نمى آيد.

دو چشم بازنهاده نشسته ام همه شب چه فرقدين نگه مى كنم ثريا را

و از حضرت بارى مسألت مى كنم كه به زودى همه را به سلامت به وطن مألوف برساند و ما را غذاى ماهيان دريا نسازد. در اين چند روز سه نفر خوراك ماهيان شده اند.

يك نفر نايب توپخانه مباركه، يك نفر هم يزدى و ديگرى اصفهانى بود. صبح شنبه، بيست و هشتم، دو ساعت از دسته گذشته، اعلام كردند مى خواهيم لنگر بيندازيم. چرخ را پاك كرده، روغن بزنيم. كوه و جزيره بن خلقان نمايان است. از قرارى كه مذكور شده است، اهل انگليس از خاك اين كوه مس مى گيرند. كوه ديگر هم كه قدرى مسافت با اين كوه داشت، ميان دريا نمايان بود. جزيره كورمور مى گفتند. اگر نامربوط نوشته شده باشد، گوينده غلط ذكر كرده است.

امروز دوشنبه است. مى گويند كه فردا طرف عصرى به مسقط مى رسيم. آن

ص: 98

هم خداوند بهتر مى داند. حال كه سر در كف دست گرفته نشسته ايم شب را تا به نصف شب، همه اش مشغول روضه خوانى و سينه زنى هستند. چهار ساعت به غروب مانده، شخص ... ناخوش بود، به رحمت ايزدى پيوست. از كطرى پيدا بود كه پس از غسل و كفن و نماز او را به دريا انداختند. از جهت آب هم به مردم سخت است. از كثرت طمع، جمعيت را زياد كرده آب كفايت نمى دهد. از دو ساعت به غروب مانده هوا قدرى آرام گرفته. آب دريا موج نمى زند، كشتى به آرامى در حركت است. اول مغرب بناى آمدن باد شده است. «شب آبستن است تا چه زايد سحر». تا صبح چه شود و خواست خداوند چه باشد.

روز يكشنبه بيست و نهم شهر صفر المظفر، پنج ساعت و نيم به غروب مانده، كوه بزرگى نمايان گشته، گفتند كوه موسيره است، يك فرسنگ از جهاز دور است. آن طرف خشكى است، عجب وجدى براى مردم دست داده از ديدن كوه، حظى دارند كه كوه پيداست. خوب است هر روز اسباب هراج مى كنند و خودشان را مشغول دارند.

جماعت شيرازى هرگز وجود خودشان را كسل نگاه نمى دارند. شب دوشنبه سلخ شهر صفر، يك نفر شيرازى مرحوم گشته، همان شبانه، هاى و هوى درگرفت و او را به دريا انداختند. باد هم مى آيد. صداهاى عجيب و غريب هم از چرخ ها بلند مى شود.

شب هم بلند است. هشت ساعت از شب گذشته، گفتند به كوه رأس الحد مى رسيم.

پنج ساعت از دسته گذشته، روز دوشنبه سلخ، به كوه شور رسيديم. چهار و نيم به غروب مانده كوه مسقط نمايان گشته، دو كشتى بادى كوچك هم از بغل مى گذشت.

كوه نزديك بود، ليكن عمق دريا زياد است كه اگر از نزديك و كناره كوه هم بگذرد، ضررى نمى رساند. از قرارى كه مذكور شده است، عمق دريا سيصد نعل است. با وجود اين كه كاپيتان، از قبله به جهت زيادى آب و تلاطم دريا نگذشت، بسيار آدم معقولى است، چون مى داند در اين كطرى نشسته ام، شب با سكان چى به طور نجوى حرف مى زند كه مبادا بيدار بشوم. هرچه حركات خلاف و بى ادبان است از اهل مملكت خودمان است.

شب سه شنبه كه غره ربيع الاول است، بحمداللَّه تعالى از بركت ائمه اطهار- عليهم السلام- دريا آرام است.

بندر عباس

دو ساعت از روز سه شنبه غره

ص: 99

ربيع الاول 1298 گذشته. بندرعباس كه يكى از بندرات فارس است، نمايان شد و به قدر دويست نفر حاجى كه بعضى از اهل كرمان و بعضى از اهل محالات فارس مى باشند، اسبابهاى خودشان را جمع كرده بردند. يك هنگامه و قال و قيلى در جهاز افتاد، مثل اين كه تكيه دولت به هم مى خورد، بلكه هزار مرتبه بالاتر. سه شنبه چهار ساعت به غروب مانده بندرعباس نمايان شد. لنگر انداختند و حاجى ها رفتند.

بعضى از حجاج هم به جهت خريد رفتند.

ميل نصيرالملك اين بود كه شب را بماند.

كاپيتان راضى نشده، عبدالرسول خان آدم نصيرالملك كه در بندرعباس است آمده بود پيش مشاراليه. حاجى ابوالقاسم بوشهرى در بكاره نشست رفت به بندر عباس. پس از رفتن مشاراليه، معلوم شد كه مشاراليه به خيال اين كه به واسطه زيادتى كه به حجاج كرده، مبادا در بوشهر به صدا بيايند، پيغام داده كه من چندى در اينجا توقف مى كنم.

در باطن خيالش اين بود كه چندى كه گذشت، حجاج متفرق خواهند شد و كسى متعرض من نخواهد گشت. تصور حجاج بيچاره كنند كه در چند جا اين بيچاره ها را مى چاپند.

نزديك به غروب كاپيتان، شاقوتِ راه افتادن جهاز را زد. اشخاصى كه بايد دوباره از بندر مراجعت كنند، به جهت خريد رفته بودند نيامده بودند، با وجودى كه كاپيتان جار زده بود من غروب مى روم، كسى به جهت خريد نرود. چون حرف به گوش اهل فارس فرو نمى رود و گوش به اين مطلب ندادند. وقت مغرب، جهاز حركت كرد. از قرارى كه مذكور شده، چند نفرى ماندند. بعضى به دستپاچگى خود را بالا انداختند. دو نفر هم با هم دعوا كردند. يكى خودش را به كشتى آويخته بود به دريا بيندازد؛ آدمهاى ما ديدند، هاى و هوى كرده بالا كشيدند. بحمداللَّه تعالى الآن را هوا آرام است. نصيرالملك هم كارهايش قدرى ناتمامى داشت. پيغام كرد جهاز را نگاه دارند.

كاپيتان صريح جواب داد از تو معتبرتر هم در اين جهاز هست، چرا هرگز به من امر و نهى نمى كند. روزى هزار روپيه خرج من است بالاخره. اين جهاز كه لنگر انداخته بود با دوربين در كطرى پيدا بود. بسيار قشنگ بود. گفتند جهاز يكنلى (1) است، يكى از بوشهر آمده و به بمبئى مى رود؛ ديگرى هم از بمبئى آمده به بوشهر مى رود. رفت در بندر لنگه كارش صورت بدهد. از آنجا به بوشهر برود. جهازى كه به بوشهر مى رفت، خيلى نزديك بود و بسيار هم قشنگ بود.


1- كذا

ص: 100

گفتند اين جهاز از آن بزرگتر است، خداوند تبارك و تعالى چنان هوش به اينها مرحمت فرموده كه دريا را مثل راه خشك تصور مى كنند. همه قسم تصرفات به عمل مى آورند. چنان چه اين همه اسباب در دريا فراهم كرده اند. سكانچى مثل دهنه اسب سر جهاز را اين طرف و آن طرف مى گرداند، مثل جلوى اسب را كسى بگرداند. بلكه اين در نزد ايشان اسهل تر (1) است، به جهت اين كه هر گاه اسب سركشى را كسى بخواهد جلوى او را برگرداند، مشكل است و ليكن سكانچى با كمال سهولت سر جهاز را بر مى گرداند.

دو ساعت از شب چهارشنبه دويم ربيع الاول گذشته، بناى آمدن باد است.

خداوند- ان شاءاللَّه- اين دو روز هم بر ما ترحم خواهد فرمود. عجب طايفه اى هستند اين اعراب كه از يهودى بدتر هستند. اهل كشتى همه فرنگى و خارج مذهب مى باشند.

از اول شب تا نصف شب همه مشغول سينه زنى و روضه خوانى مى باشند، هيچ نمى گويند چه مى كنيد، اما مدينه طيّبه در شب قتل در همه خانه ها آواز دف و دايره و هلهله بلند بود. (2) كسى از ترس جرئت نكرد كه اسم امام حسين- ع- در ميان بياورد.

لعنت خداى بر اين طايفه كه از كافر حربى بدترند. داخل كشتى شده، چند روز ديدم مؤذن اسم مبارك حضرت اميرالمؤمنين- ع- را ذكر نمى كند. پيغام كردم كه حالا چرا اسم مبارك حضرت مولاى متقيان را ذكر نمى كند. معلوم شده بود كه فراموش كرده! حال همه روزه در اذان ذكر اسم مبارك مى شود. سر و جانم به فداى اسم مباركت يا اميرالمؤمنين. وقت سحرى بحمداللَّه تعالى باد آرام گرفت و آب دريا در نهايت آرامى است.

روز چهارشنبه دوم ربيع الاول، آب دريا بسيار روشن است. مثل آينه صاف است. بر عكس درياى پيش كه سياه بود.

شب پنج شنبه، سيم ربيع المولود، حجاجى كه به بوشهر پياده مى شوند، عالَمى دارند.

آنهايى كه خيال رفتن عتبات دارند، وجد ديگرى دارند. خداوند مسبب الاسباب احدى را از درگاه خود مأيوس نگرداند. روز پنج شنبه، شش ساعت از دسته گذشته، به سلامت در لنگرگاه بوشهر لنگر انداخته كه حجاجى كه پياده مى شوند، پياده شوند. اگر چه هوا ابر است، ليكن از بركت ائمه اطهار باد و باران نيست. حاجى محمد باقرخان، حاكم بوشهر تا از دور علامت دولت عليّه ايران را ديد، سواره بكاره دودى گشته، آمد.

لنگرگاه بوشهر، مثل لنگرگاه جده نيست،


1- «سهل تر» صحيح است.
2- مقصود شب عاشورا است كه رسم بسيارى از سنيان برپايى جشن است، همان رسم ناپسندى كه امويان برقرار كردندو اكنون- و با تأسف- اهل سنت آن را منسوب به احاديثى كرده به صورت يك سنت نگاه داشته اند.

ص: 101

آنجا هم نزديك است هم آب كمتر دارد. دو ساعت به غروب مانده به توفيق الهى، از واپور پياده شده، به بكاره دودى سوار شديم.

در حقيقت، اين بكاره بسيار آراسته و قشنگ است. كطرى بسيار خوب دارد كه شش در به بزرگى درهاى كالسكه بزرگ از شيشه دارد و از هر طرفى باز بوده، اتاق فرش كرده، دور تا دور نيمكت گذارده، دستك انداخته بسيار قشنگ. اينجا كه نشستم ملاحظه جهاز بزرگ را مى كردم. عجب جهازى بود. اهل بوشهر مى گفتند تا حال جهاز به اين بزرگى به اين لنگرگاه نيامده، بيست پله مى خورد كه از جهاز بالا بروى و پايين بيايى و تمام مس بود و آهن. از زير كه نگاه مى كردى، چيز غريبى در دريا ايستاده بود. بكاره دودى خيلى امتياز داشت. يك ساعت و نيم به غروب مانده از بكاره بيرون آمده، داخل چهار برج كه عمارت حكومتى است شديم.

حاجى محمدباقرخان، كمال انسانيت را بجا آورد. بحمداللَّه تعالى از خبر سلامتى حضرت اشرف والا- روحى فداه- و سركار نواب عليّه عاليه- دامت شوكتها چشم و دلم روشن شده و تلگراف سلامتى رسيد.

شب جمعه را به انتظار تلگراف طهران روز كردم. روز جمعه هم تا غروب جواب نيامد.

حالت خرابى داشتم كه به شرح نمى توان درآورد. بحمداللَّه تعالى وقت مغرب جواب تلگراف طهران رسيد. شكر الهى را بجا آوردم. غروب حمام رفته شب در عمارت بالاخانه رو به دريا منزل كردم.

روز شنبه، پنجم ربيع الاول هم بحمداللَّه تلگراف از شيراز رسيد. توقف در جده بيست روز كشيد. نمى دانم توقف در بوشهر تا كى تقدير شده باشد. بحمداللَّه تعالى همه روز از شيراز و طهران تلگراف مى رسد. چون اميرآخور حضرت والا از شيراز بايد بيايد، تا امروز كه سه شنبه است نيامده. خيال كردم كه تخت و مال از همينجا گرفته، سوار شويم. چون به جهت طهران تلگراف كرده بودم، جواب نرسيد، از اين جهت موقوف كردم. امشب به قاعده معمول شب عيد است و نهم ربيع المولود.

تنها در بالا خانه رو به دريا نشسته ام.

صبح چهارشنبه، تلگراف ميرآخور از يك منزلى رسيد كه عصر وارد مى شويم.

عصرى وارد شد. روز پنج شنبه و جمعه به جهت خستگى مالها كه از گردنه و كتلها آمده بودند، مانديم.

به سوى شيراز

صبح شنبه، دوازدهم ربيع الاول، هوا ابر بود، هر چه گفتند امروز بمانيم، قبول

ص: 102

نكرده، بارها را بار كردند. همين كه كجاوه ها و تخت را بار كردند، باران شديدى باريدن گرفت كه از ناودانها آب جارى گشته چون ممكن نبود كه سوار شويم، لابدى موقوف كرديم. قرار شد، عصرى حركت كرده، در يك فرسخى منزل نماييم. سه ساعت به غروب مانده، با آن كه باران مى آيد، سوار شديم. پس از سوار شدن، شدت كرده همه جا باران آمد تا اين كه به منزل رسيديم.

شب را مهتاب شد و بسيار هواى خوبى بود.

چند عمارت ديگر هم در نزديكى بود كه مال تجار فرنگى بود. شب را در عمارت ملك مانده، صبح يكشنبه، سيزدهم حركت كرده، يك فرسخ كه مسافت شد، راه سخت و باطلاق شده، يك مرتبه قاطر تخت كش در باطلاق فرو رفت، آدمها و شاطران ريخته تخت را باز كردند. با هزار زحمت، قاطران را از گل بيرون كشيدند تا گوش قاطر گِلى بود. مى گفتند اگر تخت بسته نبود قاطر فرو رفته بود. دو ساعت به غروب مانده با هزار زحمتِ باطلاق، به كاروانسراى احمدى پياده شديم. در بالاخانه كاروانسرا منزل كرديم. شب هم شب چهاردهم! مهتاب شبى است.

صبح دوشنبه چهاردهم از كاروانسراى احمدى سوار شده در صحرايى كه بسيار با صفا است و از همه قسم گل و لاله روييده و زمين مثل زمرد سبز است، عبور مى نماييم. راه گل است اما نه به شدت ديروز. بهار اينجاها همين فصل است. در حقيقت بسيار خوب صحرايى است، ليكن از براى اشخاصى خوب است كه سواره باشد و تفرج كند نه كسى كه در تخت نشسته است.

وقت ناهار پياده شده، ناهار خورديم. تمام صحرا پر بود از همه رنگ گل و گياه. سه ساعت به غروب مانده وارد كاروانسراى «برازجان» شديم. در برازجان تلگرافخانه نيست. محمدخان حاكم برازجان، نبود، رفته بود به دهات ديگر. كاروانسرا را مشيرالملك ساخته است. بد كاروانسرايى نيست. بهتر از كاروانسراى احمدى است. گويا مستحفظ درستى نداشته باشد. اتاقها به واسطه بارندگى همين دو سه روز زياد چكه كرده است. الحق باران خوبى متصلا در اين چند روز آمده است كه زمين را به اين قسم سبز و خرم كرده است. بار زيادى به بوشهر مى رفت. اكثرى تنباكو و پنبه بوده است.

صبح سه شنبه از كاروانسراى برازجان حركت نموده صحرا مثل زمرد سبز است. از طرف دست راست هم كوه و دره نزديك بود. تمام كوه سبز بود. در اين صحرا گل شقايق هم باز شده بود. راه هم باطلاق

ص: 103

نبود. درخت كنار هم در راه بود. به جهت ناهار پياده شده، چادر آفتاب كرده جاى بسيار خوبى زده بودند كه تمام گل بود. از قرارى كه مى گويند دو ماه ديگر در همينجا به شدتى گرم خواهد شد كه هر گاه خاك زمين به پاى آدم برخورد، مى سوزاند.

بحمداللَّه امسال بارندگى به قاعده شده است. ان شاءاللَّه سلامتى و وسعت به همه كرامت بفرمايد.

پس از صرف ناهار سوار شده، به قدر يك فرسنگ كه آمديم، به «دالكى» رسيديدم، از محل دشستان است. كاروانسرا داشت، گويا جاى خوبى نبود، در صحرا چادر زدند. بحمداللَّه تعالى بعد از شش ماه در صحرايى چادر زديم كه آب جارى دارد. در بين راه هم تفنگچى گذاشته اند، به جهت حفظ قافله. اين راه هميشه مخوف بود.

ليكن بحمداللَّه تعالى، اكنون در كمال امنيت است كه قافله در صحرا مى افتد و خوفى هم ندارد. ان شاءاللَّه تعالى خداوند اين امنيّت را از مردم نگيرد. شب در چادر بوديم.

صبح چهارشنبه شانزدهم ربيع الاول، از دالكى سوار شده، روانه شديم. قريب يك فرسنگ كه گذشتيم به اوّل كتل مى بود رسيديم. از تخت پايين آمده سوار اسب شدم. قدرى كه راه آمديم تخت هم از كتل در نمى شد. لابدى تخت را باز كرده به دوش كشيدند، بسيار گردنه سختى بود.

خداوند حافظ است كه از اين كوهها آدم به سلامت مى گذرد. در كوه در كنار رودخانه به جهت صرف ناهار پياده شديم. عجب جاى باشكوهى است. كوه مثل زمرد سبز است و از همه قسم گل و لاله روييده است. هرگز كوه شميرانات با وجودى كه ييلاق است در بهار سبز نيست و اينجا با وجودى كه سنگستان است، از يك رو باران اين قسم سبز و خرّم مى شود. بعد از ناهار سوار شده دو دفعه به گردنه افتاديم. حاجى محمد صادق اصفهانى، به قول خودش راه را ساخته است. اما قسمى ساخته است كه چاروادار و بار از آنجا عبور نمى كند. با سنگهاى قلبه ساخته است كه سر بالا و سرازير شدن سخت است. از قرارى كه مى گفتند عوض دعاى خير ناسزا در حق او مى گفتند. و از راه ديگر عبور مى كنند. از اوّل اين راه پياده شده به هزار معركه تا بالاى گردنه پياده آمديم، كجاوه هم گير كرده بود.

لابد، بار كردند، بسيار زحمت داشت، سه ساعت به غروب مانده به منزل كنار ...

رسيديم. چون هوا ابر بود به ملاحظه باران آدم ها در چادر منزل كردند. ما در ميان مسجد شب منزل كرديم، كاروانسرا دارد

ص: 104

لكن خراب است. نصف شب باران باريدن گرفت، نوكرهاى بيچاره را خوب درست كرد.

صبح پنج شنبه 17 [ربيع] باز هوا ابر است، به ملاحظه كتل كجى كه مى گويند از راه ديروز سخت تر است، مبادا باران بگيرد، مانديم، شايد هوا باز شد و حركت كنيم، هرچه انتظار باز شدن هوا را كشيديم، به هيچ وجه اثر باز شدن ندارد. لابد سوار شديم. محض سوار شدن باران گرفت تا آن كه پاى كتل كجى رسيديم، از تخت بيرون آمده سوار شديم. قدرى آمديم به پاى گردنه رسيديم، عجب گردنه سختى است. سر بالايى بسيار شد و همه سنگ، ديشب باران آمده حال هم مشغول باريدن است. زمين هم گل است. «توكلت على اللَّه» گفته، جلودار هم نمى تواند جلودارى كند.

پياده ها پاها را برهنه كرده اند يك طورى كه نوشتنى نيست، تا آن كه كسى خودش معاينه نبيند، نمى داند چه هست.

بحمد اللَّه تعالى هر طور بود گذشتيم، هرگاه گل نبود پياده مى شديم، چون گل بود پا ليز مى خورد، نمى شد چادر را جمع كرد. لابدى سواره از گردنه بالا آمديم. اندكى رفت كه راه بهتر بشود كه باران شدت كرد. چتر بالاى سر گرفتيم، مثل ناودان از چتر سرازير بود.

به همين حالت به سلامت بحمداللَّه تعالى به «كمارج» رسيديم. آتش درست كرده، چادر و چاقشور (1) را خشك كرده، تخت هم در پايين گردنه مانده بود. از اينجا پياده رفته است به دوش گرفته وقت مغرب رسيدند.

باز هم هوا ابر است. باران هم آهسته مى آيد. با وجود شدت باران و مه هوا و كوه، صحرا صفايى داشت مثل بهشت. روح آدم تازه مى شد؛ زمستان اين صفحات همين بارندگى است. از گردنه ها خلاص شديم.

حال سقف اتاق چكه مى كند خداوند خودش حافظ است. ان شاءاللَّه حفظ خواهد فرمود و به سلامت به منزل خواهد رسانيد.

در پاى گردنه جايى به جهت قراول كه كشيك قافله را مى كشيد ساخته اند.

بحمداللَّه تعالى از اقبال بلند پادشاه و عدالت حضرت والا «معتمدالدوله» راه به طورى امن است كه قافله بار خودش را در صحرا مى اندازد و خودش مى رود ميان كاروانسرا.

در حقيقت همان رعيتها دزد بوده اند كه حال قوّه حركت ندارند.

صبح آفتاب بوده از كمارج سوار شده پاى كتل سنگى پياده شديم. از گردنه گذشتيم، براى ناهار پياده شده، صحراى اينجا تمام بابونه است و بابونه كازرونى كه معروف است مال همين صحرا است. در بين راه شاطرى از شيراز آمده پاكت سركار


1- چاقچور، نوعى جوراب كه از نك انگشتان تا كمر را مى پوشاند.

ص: 105

عليّه عاليه- دامت شوكتها را آورده، در ميان پاكت ايشان پاكت طهران هم بوده، تحميدات خداوندى را به جا آورده كه چنين روزى مجدداً نعمت فرموده. يك ساعت به غروب مانده وارد «كازرون» شديم.

شب شنبه، نوزده شهر ربيع الاول در كازرون مانديم. صبح شنبه از كازرون حركت كرده؛ اين صحراها مثل صحراها و كوههاى روز پيش سبز و باصفاست، ولى به آن خوبى نيست. قدرى كه آمديم به اول كتل دختر رسيديم. از اول «كتل دختر» تا به آخر كتل تخميناً نيم فرسخ بود. همه را پياده آمديم تا پايان كتل كه آفتاب گردان (1) ناهار خورى را زده بودند، ناهار خورديم، سوار شديم. تمام صحراها درخت بلوط است، زمينها هم سبز است، مثل باغات فصل پاييز شميران و از دو طرف كوه است و بالاى كوه همين درخت بلوط بوده ليكن سبز نبوده. از ميان زمين سبز كه عبور مى كرديم، مثل اين كه خيابان بسته باشند.

قريب دو فرسنگ آمديم رسيديم به «كتل پيرزن». از تخت پياده شده سوار شدم، تخت را پياده ها بر دوش گرفته مى آوردند. هوا هم ابر است، لكن بحمداللَّه باران نمى آيد. بر پدر كتل دختر و پيرزن هر دو لعنت. عجب راه قلبى است. بيچاره آن قافله كه متصل از اين راه به بوشهر مى رود و مراجعت مى كند. نيم ساعت از شب يكشنبه، بيستم شهر ربيع الاول سال 1298 گذشته، به سراى ميان كتل رسيديم. اينجا سرد است و كوهها هم پر از برف است. روز يكشنبه از كاروانسرا حركت كرده، اين كاروانسرا را مرحوم حاج قوام الملك ساخته، ميان كتل پيرزن است. تخت را پياده ها به دوش گرفته و ما همه راه را سواره بوديم. از سربالايى خلاص شده به سرازيرى افتاديم.

آب هم جارى است. لابدى پياده شديم و از سرازيرى گذشتيم. بعد سوار شده مجدداً به گردنه افتاديم. پناه مى بريم به خدا از اين گردنه. پس از تمام شدن گردنه دوباره سوار تخت شدم.

در «دشت ارچن» براى نماز پياده شديم. جايى بود كه مى گفتند كه «قدمگاه حضرت سليمان» است. بحمداللَّه تعالى بعد از شش ماه امروز چشم ما به برف افتاده است و بحمداللَّه تعالى تا اينجا از بركت ائمه اطهار- عليهم السلام- به سلامت مى باشيم.

هزار مرتبه شكر مى كنم خداوند را. دشت ارچن هميشه محل شير بوده است. حالا بحمداللَّه تعالى از كثرت امنيت شير هم فرار كرده است، به قول به رعايا. بارى ناهار خورده سوار شديم. از تخت بيرون نيامديم


1- سايبان

ص: 106

اما همه كتل به زحمت آمديم. از كاروانسراى ميان كتل هم سوار شده به زحمت آمديم.

شب دوشنبه بيست و يكم شهر ربيع الاول 1298 وارد «خان زنيان» شديم.

از شهر دو سه نفر آمده بودند. نواب عليّه عاليه- دامت شوكتها- اظهار مرحمتى فرموده، بار خانه مركبات و شيرينى التفات فرمود. شب خان زنيان بسيار سرد بود كه صبح آب يخ كرده بود. روز دوشنبه از اينجا حركت كرديم براى ناهار بالاى «چناررادار» پياده شديم. بعد از ناهار سوار شده، دم كاروانسراى چناررادار شاهزاده هاى شيراز و آدم و جمعيت با كالسكه آمده بود. با سركار بدرالدوله و شمع ايران خانم و شاه سلطان خانم در يك كالسكه بوديم. با جمعيت استقبالچيها وارد «باغ عفيف آباد» شديم.

نزديك غروب نواب عليّه عاليه، سركار شاهزاده خانم- دامت شوكتها- تشريف آوردند. شب هم بارانى بود. صبح سه شنبه، بيست و دوم، به سلامت وارد شيراز شديم.

باران هم به شدت جارى بود، به مردم از جهت بارندگى بد گذشت و در «ارك كريمخانى» وارد شديم.

سركار عليّه، جمعيت اهل فارس و شاهزادگان را مهمان كرده بودند. همه را ديديم. بعد حضرت اشرف والا تشريف آوردند. بحمداللَّه تعالى خداوند متعال در اين سال از مرحمت كامله خود، به دو زيارت بزرگ، اين بنده شرمنده را مستفيض فرمود.

پس از زيارت بيت اللَّه الحرام و حضرت ختمى مآب- صلى اللَّه عليه وآله- به زيارت حضرت اشرف والا- روحى فداه- و زيارت حضرت عليه عاليه- دامت شوكتها مشرف شدم. الحمد ثم الحمد.

پس از ورود، طرف عصرى حمام رفته خلعت مرحمتى را پوشيدم. روز سه شنبه بيست و دوم و چهارشنبه مهمانى بوده و آمد و رفت هم زياد بود. چاپار هم به طهران مى رفت. روز جمعه، بيست و پنجم رفتم به «حافظيه». پناه مى برم به خدا از رفتن به حافظيه. چه حالت از برايم دست داد! حياط خارجى به جهت خانم شاهزاده جوان ناكام ساخته اند. يك دست عمارت است. حوض آب و باغچه با صفاى خوبى داشت. آبى را هم وقف كرده اند به جهت مخارج آنجا. شب مراجعت كرديم. زمان توقف در شيراز از روز ورود تا زمان حركت دو ماه و يازده روز طول كشيد. در اين مدت بسيار سخت گذشت، خاصه چند روز بعد از عيد نوروز كه خبر ناخوش جناب وزير لشكر رسيد. در ماه جمادى الاولى هر چه بگويم بد گذشت.

ص: 107

بحمداللَّه خداوند تفضل فرموده در روز شنبه غره جمادى الثانيه، جواب تلگراف ميرزا سيد رضى حكيم باشى رسيد كه بحمداللَّه تعالى تب قطع شده است. قدرى آسودگى حاصل شده است. در اين مدت يكماه و چندى، نه شب خواب و نه روز آرام داشتم. مملكت فارس شهر زندانى بوده از براى من كه به وصف بيرون است. چگونه شكر اين نعمت عظيم را مى توان بجا آورد كه بحمداللَّه با دل خوش حركت كرديم.

روز سه شنبه چهارم شهر جمادى الثانيه 1298 در كمال سلامت و عافيت از شيراز حركت كرديم. در بين راه بر پرخارپشت آن كوه كه معروف است به كوه بمود از قرارى كه مى گويند شكارگاه خوبى است، به جهت ناهار پياده شده بعد از ناهار سوار شده قريب غروب وارد «زرقون» شديم. بعضى بارهاى عقب مانده بود. يك روز توقف كرده، روز پنج شنبه، ششم، از زرقون سوار شده راه قدرى خوب نبود كه كالسكه به سختى مى گذشت. دو فرسخ از زرقون گذشته به پل خان رسيديم. از پل گذشته، جهت ناهار پياده شديم. پس از صرف ناهار سوار شديم. چهار ساعت به غروب مانده وارد «تخت جمشيد» در پايين تخت كنار نهر آب افتاده بودند. از تخت جمشيد تا شيراز ده فرسخ است.

صبح جمعه، هفتم، سوار شده رفتم بالاى تخت به تماشاى آثارهاى قديم كه باقى مانده است. از ستونهايى كه در زير تخت بوده است، على الحساب باقى است.

قادر است خداوندى كه به انسان اين همه هوش داده است. در حقيقت از جمله چيزهايى كه ديدنى است يكى اين آثار تخت جمشيد است كه تاكنون باقى مانده است و اين صورتهايى كه به سنگها نقش كرده اند باقى است، از جمله جايى است كه او را آئينه خانه مى گويند. سنگها را چنان صيقل داده اند مثل آينه، بعد از دو هزار سال برق مى زند. در ميان درگاه، خدا عالم است كه در بوده يا نبوده، حالا مثل در است. از دو طرف صورتى نقش كرده اند، به قاعده بايد صورت جمشيد باشد. دو نفر پشت سرش ايستاده، يكى چتر دستش است كه بالاى سرش گرفته است و يكى ديگر هم چيز ديگرى در دست گرفته، معلوم نشد چه چيز است. نقشهاى غريب به سنگها است.

بالاى كوه كه آتشكده است، در هفده سال قبل كه آمديم، همان بالاى كوه، صورتها نمايان بود. امسال خاكِ كوه را، حضرت اشرف والا- روحى فداه- داده است برداشته اند و خيمه در زير پيدا شده است و

ص: 108

صورتها كه در اطراف است نمايان شده است. بيشتر از صورتهايى كه به سنگها نقش است، همه را تراشيده اند. كسى نمى داند كار كيست اما صورت اين آتشكده كه در زير خاك بوده و در دو سال قبل خاكش را برداشته اند، خوب پيداست.

علامتهاى غريب دارد. از نقش و نگار در و ديوارهاى شكسته آثارى پديد است. سناديد عجم را حيف از اين بناى قريب كه در مملكت ايران بوده است و خراب شده است.

پس از تماشا از همانجا سوار شده، راه افتاديم. در بين راه براى ناهار پياده شده، بعد از ناهار سوار شده، چهار ساعت به غروب مانده، روز جمعه، هفتم جمادى الثانيه، وارد «سيوند» شديم. هواى اين منزل بهتر از آن دو منزل است. زمينها سبز است، پر از شقايق. بسيار با صفا است. از تخت جمشيد تا سيوند پنج فرسخ است.

صبح شنبه، هشتم جمادى الثانيه، از سيوند سوار شده روانه منزل «كمين» شديم. جميع راه از كوه و صحرا پر از درخت چاتلان قوش بود كه بعضى ها بنه مى گويند.

بسيار چيده، شب پلو پختند و ترشى انداختيم. چهار ساعت به غروب مانده، به منزل رسيديم، با وجودى كه در ناهارگاه به قدر دو ساعت نشسته بوديم. از سيوند تا كمين پنج فرسنگ است. هواى سيوند از كمين سردتر است. همه جا منزل دارد و كنار جوى آب است. صبح يكشنبه، نهم جمادى الثانيه، از منزل كمين سوار شده، راه امروز با صفاتر از روزهاى پيش بوده. اغلب جاهاى صحرا پر از گل شقايق و گلهاى ديگر بود.

جايى كه به جهت ناهار پياد شديم، مجموع صحرا، گل الوان و زيبقهاى قشنگ بود.

صحرا پر از مشك تراشه و مرزه كوهى بود.

بعد از صرف ناهار سوار شده راه افتاديم. به جهت رودخانه اى كه جلوى راه بود، راه را چپ كرده، به قاعده بايد در «مشهد مرغاب» بيفتند. به جهت همين مطلب، در قادرآباد منزل كردند كه پهلوى مشهد مرغاب است.

در سر راه مشهد مرغاب، جايى است كه «مشهد مادر سليمان» مى نامند. بعضى مى گويند كه مرقد «كيخسرو» است و بعضى مى گويند مرقد مادر جمشيد است. چون بعضى جمشيد را سليمان مى دانند، دور نيست كه مشهد مادر سليمان همان مشهد مادر جمشيد باشد و از جمشيد است كه بناهاى عظيم باقى است.

از اول منزل تا آخر منزل امروز، چهار فرسنگ بود. از كمين تا اين منزل نزديك تر از سيوند تا كمين است. بحمداللَّه تعالى هوا خوب است، گرما چندان صدمه

ص: 109

نمى زند. خداوند ان شاءاللَّه تعالى همه منازل را به خوشى بگذراند كه به سلامتى همه اهل وطن را ملاقات كرده باشم.

صبح دوشنبه، دهم، از منزل «قادرآباد» حركت كرده روانه شديم. منزل امروز سه فرسخ و نيم بود. صحرا مجموع از گل و گياه معطر بود. ناهار را در منزلى كه «عباس آباد» مى گويند صرف نموده، روز چندان گرم نبود، لكن شب سرد بود. صبح سه شنبه، يازدهم، هم از منزل عباس آباد سوار شده، روانه شديم. منزل امروز هفت فرسنگ بود. در بين راه در باغى به جهت صرف ناهار پياده شديم. هوا هم خوب بود.

اين منازل سرحد است. يك ساعت به غروب مانده وارد منزل «مشكين» شديم.

صحرا بسيار سبز و خرم است. شب هوا سرد بود.

صبح چهارشنبه، دوازده جمادى الثانيه، از منزل مشكين سوار شده، راه افتاديم. راه امروز همه دره و كنار كوه بود.

اغلب كوهها پر از برف است، ليكن بسيار با صفا و خوش هوا بود. از همه طرف آبها جارى بود. يك طرف برف بود. طرف ديگرپر از گل و لاله هاى الوان بود. از لاله قرمزش گفتم قدرى چيدند. ميان دره نزديك برف، به جهت ناهار پياده شديم.

بسيار ييلاق خوبى است. سه ساعت به غروب مانده، به منزل رسيديم. اين منزل را سرچشمه و ميان كل كتل (گل) مى گويند.

كوهها پر از برف است. روبروى چادر، چشمه آب صافى بود. شب به شاطرها گفتند، رفتند در كوهها كون كوه (1) را آتش زدند، خالى از صفا نبود.

اقليد

صبح پنج شنبه سيزده جمادى الثانيه، از منزل سوار شده، راه امروز هم از كنار كوه بود، اما برف نزديك نبود و آن صفاى روز پيش را نداشت. از بالاى كوه، صحراى اقليد مثل زمرد سبز نمايان بود. قبل از ظهر وارد اقليد شديم. در ميان باغ چادر زده، منزل كرديم. بلبل زياد داشت و بسيار خوب مى خواندند. هواى اقليد هم بسيار خوش هوا است. چون چند منزل آمده بوديم، روز جمعه، چهاردهم اطراق كردند به جهت نعل بندى مالها. اقليد بسيار ده آبادى است.

دوازده محله دارد. هشت حمام دارد، همه چيز به قاعده دارد. قصبه خوبى است.

روز شنبه، پانزدهم، حركت كرده، روانه آباده شديم. قبل از ظهر وارد آباده شديم. از اقليد تا آباده پنج فرسنگ است.

هواى آباده به خوبى اقليد نيست. آبادى


1- در اصل چنين است.

ص: 110

اقليد بيشتر از آباده است. امروز در بين راه متصل باد سخت مى آمد.

صبح يكشنبه، شانزدهم جمادى الثانيه روانه «شولكستان» شديم. منزل شولكستان بسيار بد منزلى است. در هيجده سال قبل كه از اين راه به شيراز مى رفتيم، به همين حالت بود. در اين مدت، هيچ آبادتر نشده است. آبش هم خوب نيست.

صبح دوشنبه، هفدهم شهر مزبور، از منزل شولكستان حركت كرده، چون منزل نه فرسخ است و دور است، پياده و سواره از همه جهت صدمه مى خوردند. در بين راه در كنار نهر آب منزل كردند. آبادى قدرى دور بود. معروف به چشمه ريزه و كوه بلوان است. آذوقه از قبيل كاه و جوى مال، از منزل پيش برداشته اند. ماشاءاللَّه جمعيت اردو بسيار زياد است. تقريباً سيصد زن متجاوز در اردو است. اشخاصى كه از راه اصفهان مى خواستند بروند، از شولكستان مرخص شده رفتند.

صبح سه شنبه، هيجدهم، از منزل حركت كرده روانه شديم. هواى امروز گرم است. قبل از ظهر به منزل «رُمشن» رسيديم. اين ده از محال اصفهان است و از دهات مرحوم امين الدوله قديم است كه وقف حضرت اميرالمؤمنين- ع- كرده. ده آباد معتبرى است.

صبح چهارشنبه، از منزل رمشن حركت نموده روانه شديم. راه امروز همه كوير بوده برخلاف روزهاى قبل كه تمام پر از گلهاى الوان بود. در بين راه، دو آب انبار ساخته اند كه در حقيقت هر كس اين بناى خير را گذاشته، ثواب عظيمى كرده است كه در صحراى كوير آب انبار ساخته است، به جهت مترددين سخت نباشد در هواى گرم.

كنار آب انبار به جهت ناهار پياده شده، بعد از ناهار سوار شديم. امروز به جهت برخاستن نسيم، هوا قدرى خوب است. در بين راه، دو جا آبادى بوده، مى گفتند آب اين دهات از زمين مى جوشد و جارى است. بجز اهل همان دهات، هر كس بخورد ناخوش مى شود. چهار ساعت به غروب مانده وارد «حسن آباد» شديم. آب اين ده شور است. جوى اينجا وقت درو كردنش شده است. در منزل رمشن، آلوچه ها خوب درشت شده بود، ليكن اينجا آلوچه ندارد. زمين هم خاكى است كه جانورهاى زياد دارد. به هر طورى كه بود شب را روز كرديم.

ورزنه اصفهان

صبح پنج شنبه، بيستم جمادى الثانيه،

ص: 111

كه روز تولد سيدةالنساء- عليهاالسلام- است، از منزل حسن آباد سوار شديم. راه امروز هم، همه كوير(1) است. در بين راه، يكجا آبادى بود. درخت پسته زيادى داشت.

شش ساعت از دسته گذشته، از پل «زاينده رود» اصفهان گذشتيم. سيفى كارى اينجاها دو ماه ديگر به دست خواهد آمد. اغلب جايها خراب بود، جاى ديگر را ساخته بودند.

گفتند آنجا را آب مى گرفته است. از اينجا تا شهر اصفهان، مى گويند پانزده فرسنگ است. جايى كه چادر زده اند، صحراى خشك بى آبى است. رودخانه دور افتاده است. اين ده را «ورزنه» مى نامند و در اينجا به جهت شورى زمين، كبوتر خانه هاى متعددى ساخته اند به جهت جمع كردن كوت از براى حاصل. روز اينجا بسيار گرم بوده، ليكن شب به جهت آمدن باد، هواى جوهرى پيدا كرده. مى خواستند يك شب ديگر در اين راه توقف كنند، چون آب دور بود و زمين هم سبزى نداشت، موقوف كرده، صبح جمعه، بيست و يكم، حركت نموده، روانه شديم.

زمين و صحراى ورزنه به انتها رسيده، نزديك است كه از كويرى خارج شود. بعضى جاها گياه قليلى نمايان است. در بين راه آب انبارى ساخته اند. پهلوى آب انبار به جهت ناهار پياده شديم. آب انبار خوب آب سردى داشت.

چهار ساعت به غروب مانده وارد منزل «امامزاده قاسم» شديم. در ميان باغ چادر زده بودند. خالى از صفا نبود. جوى آب خوبى از كنار چادر مى گذشت. در اين چند روز هيچ آب صاف ديده نشده، به جهت اين كه اردو كنار نهر مى افتاد كه [جز] امروز كه نهر آب از دست اردو محفوظ است. (2) در بين راه امروز چند جا آبادى بود.

كوهپايه

صبح شنبه، بيست و دوم جمادى الثانيه، از منزل امامزاده قاسم سوار شده، روانه شديم. منزل امروز در بين راه دهات متعدد بود. دو سه ده كنار راه بود. بعضى در دامنه بود. صحراى بسيار خوب و هواى خوب داشت. هوا ابر بود. به جهت ناهار پهلوى باغى در سر قنات پياده شديم. آب شيرين گوارايى داشت. آب ديروز صاف بود ليكن قدرى شورمزه بود. وقت خوردن ناهار رعد برخاست و تگرگ شديدى آمد. بعد هوا بارانى شده، عجب هوايى شده، مثل بهشت. اغلب دهات متصل به يكديگر بود.

باغاتش بيشتر از خانه رعيتى بود. اكثر جاها خراب بود. اين دهات كوهپايه اصفهان است. چهار ساعت به غروب مانده وارد


1- در اصل: كبير
2- چنين در اصل

ص: 112

منزل «نى» شديم. چون مالها بعضى وامانده شدند.

روز يكشنبه، بيست و سيم، توقف كرديم در منزل «نى». عباى كوهپايه اصفهان كه معروف است از اينجاست. كوه برف دارد و هوا هم سرد است. اينجا ييلاق است.

اردستان

صبح دوشنبه، بيست و چهارم، از منزل نى حركت كرده روانه شديم. امروز هم دهات و باغات زيادى در طرف يمين و يسار راه در بين راه بود. هوا هم گرم بود. پنج ساعت به غروب مانده وارد «اردستان» شديم. اين فقره كه مى گويند «اردستان باج به شغال مى دهند» حقيقت دارد. از قرارى كه تحقيق كرده، معلوم شده، اگر كسى يك تير تفنگ براى شغال بيندازد همه آن باغ را شغال ويران مى كند. اردستان از دهات قديمه است. آبادى فراوان دارد، قصبه خوبى است. الآن سپرده به ميرزاى فرهنگ است.

از دهات معتبر اصفهان است. قناتى دارد.

مى گويند قريب دوازده سنگ آب دارد و معروف است به قنات «اروند شاه». امروز با وجودى كه به قدر دو سنگ آب از كنار چادرها مى گذشت، از بس هوا گرم بود، از شدت گرما دارد سبز نشد. (1) ساعتى استراحت كرده، حال كه اول جوزا است، به اين شدت گرم است، يكماه ديگر چه خواهد شد؟ خوب است كه جزئى نسيمى دارد.

صبح سه شنبه، بيست و پنجم شهر جمادى الثانيه سال 1298، از اردستان حركت كرده، راه امروز آبادى و دهات نزديك جاده (2) نبود. از دور، از طرف يمين راه، در دامنه پيدا بود. با وجود بودن دهات، صحرا خشك و كوير است و به شدت هم گرم است. كنار جوى آبى به جهت ناهار پياده شده، آب اين جوى شور بود. بعد از صرف ناهار سوار شده، روانه شديم، پنج ساعت به غروب مانده وارد منزل «مغا» شديم. هوا ابرى بود و به شدت هم گرم بود.

شب اندكى هوا خوب شد كه با يك كتان خوابيديم.

نطنز

صبح چهارشنبه، بيست و ششم جمادى الثانيه، از منزل مغا سوار شديم. به قدر دو فرسنگ كه رفتيم، از خاك اصفهان بيرون رفته، وارد خاك «نطنز» شديم. راه امروز هم كوير است. در بين راه آبادى به نظر نيامده كه يك دو جا، از دور به نظر مى آمد. داخل خاك نطنز كه شديم، اول يك


1- چنين در اصل.
2- در اصل: جَعْده، كه همان جاده با تلفظ محلى است

ص: 113

دهى بود كه معروف به «بادآباد» است.

مخروبه اش زيادتر از آبادى بود. دهات نظنز، به تيول حضرت اشرف ارفع والا «حسام السلطنه»- مدظله العالى- است. هوا به شدت گرم بود. اول غروب باد برخاست.

خاك غريبى شد. زياد بد گذشت. رفته رفته هوا چندان بد نشد. يك چند قطره باران هم آمد.

صبح پنج شنبه، بيست و هفتم، جمادى الثانيه، از منزل «مهدى آباد» سوار شده، روانه شديم. امروز هم كوير است. يك دو جايى آبادى بود. در بين راه آب انبارى هم به جهت مترددين ساخته بودند. قبل از ظهر وارد منزل «ديزآباد» شديم. هوا هم گرم است. ساعتى گذشت، گرد و خاك شد تا غروب متصل باد مى آمد. وقت غروب اندكى آرام گرفت.

فين كاشان

صبح جمعه، بيست و هشتم از منزل سوار شده روانه فين كاشان شديم. هوا به شدت گرم بود. چند جايى از دور، دهات به نظر مى آمد. يك جا زياد سبز وخرم بود؛ در صحراى خشك و كويرى خيلى غريب است. آن صفحات عربستان با آن گرمى هوا، يك باران كه مى باريد، زمينها پر از گل و گياه مى شد و اين صحرا چنان خشك است كه دود بلند مى شود، اگرچه صحراى شميران هم باشد كه هوا خوش است. شش ساعت از دسته گذشته، وارد «فين كاشان» شديم. چهار از دسته گذشته وارد شهر كاشان شده بوديم. شش ساعت از دسته گذشته به فين رسيديم. دو ساعت درست به جهت بدى كوچه ها معطل شديم. اما فين اصل حوضخانه بزرگ كه مرتبه هاى بالا را تخته بندى كرده اند، از بناهاى «شاه صفى» است. بسيار خوب هم هست. كوره آب از كف حوضخانه مى جوشد. هزاره ها سنگ مرمر است. سقف چهار طرف به باغ نگاه مى كند. بالاى حوضخانه را تخته بندى سه مرتبه كرده اند. آن بالا جاى با صفاى بسيار خوبى است. در طرف ديگر باغ هم باز حوضخانه ديگرى است كه مرحوم خاقان خلد آشيان ساخته است و تصويرهاى شاهزادگان و خود خاقان جنت مكان را در آنجا نقش كرده اند. جلو تالار ديگر حوضى ساخته اند كه معروف به «چل چشمه» است.

كف حوض كاشى است. چشمه چشمه آب مى جوشد. در جبين باغ هم خلوتها است.

همه صفاى فين به آن آب است. آنچه معروف است مى گويند اين آب، آب حيات دارد. اين آب به اين زيادى كه تخميناً از دو

ص: 114

سنگ آب بيشتر است، از زير كوه بيرون مى آيد، نه قنات است و نه رودخانه، زحمتى هم ندارد. مى گويند، هيچ زياد و كم نمى شود. به جهت بعضى امراض، مردم داخل اين آب مى شوند و مى گويند مفيد است.

روز شنبه، بيست و نهم، در فين توقف كرديم. يكشنبه، سلخ هم حركت نكرديم. روز دوشنبه، غره رجب المرجب 1298 از فين حركت كرده روانه شديم. راه فين قدرى سنگلاخ است كه به سختى كالسكه مى گذرد. دهات از دور و نزديك در اطراف هست. «نصرآباد» كاشان كه خربزه معروف كاشان مال نصرآباد است، در سر راه است. از كنار جاده كه عبور مى شود، كاروانسرا همانجا است. ده بزرگى است. سه فرسخ از شهر كاشان دور است. در بين راه در جاى ديگرى به جهت ناهار پايين آمديم كه تنباكوكارى كرده بودند. بعد از صرف ناهار سوار شديم. حضرت اشرف ارفع والا به جهت فاتحه «فيض» به كاشان تشريف برده بودند. قدرى طول كشيد. وقتى به منزل «سن سن» رسيديم، سه ساعت به غروب مانده بود. هوا گرم بود ولى شب چندان عيب نداشت.

صبح سه شنبه، دويم رجب المرجب سال 1298 از منزل سن سن سوار شده روانه شديم. راه امروز همه كوير بود. يك دو جا آبادى مختصرى بود. به قدر دو فرسخ بيشتر، تمام راه دره ماهور بود كه هيچ جلگه نبود. به جهت ناهار جايى است كه حوض آبى شبيه استخر ساخته اند و چند درخت دورش بود، پياده شديم. زوار قم هم از قم مراجعت كرده بود، همان كنار افتاده بودند.

ناهار خورده سوار شديم. از سن سن تا «لنگرود» مى گويند هشت فرسنگ است.

اما هشت فرسنگ به نظر نمى آيد. در كنار چادر جوى آبى بود. باغات زياد به نظر مى آمد. از لنگرود تا قم دو فرسنگ است.

قدرى از «پاسنگان» بالاتر است. از كاشان تا قم شانزده فرسنگ است.

قم

صبح چهارشنبه، سيم شهر رجب المرجب 1298 از لنگرود حركت كرده روانه قم شديم. به جهت ناهار وارد قم شديم. در ميان باغ چادر زده بودند. هوا بد نبود. امسال در قم از قضاياى اتفاقيه، يخ نگرفته بودند، برف از كوه مى آوردند. عصر چهارشنبه به حرم مشرف گشته، بعد از زيارت، سر مقبره مرحوم قوام الدوله رفته، آنجا نشسته مشغول تلاوت قرآن و گريه بودم كه

ص: 115

همسفرى هاى مكه معظمه از حسن اتفاق همچو اتفاق افتاد كه از راه جبل حال به حضرت معصومه- س- رسيده اند. خانم متعلقه نواب امير اسماعيل ميرزا با يك دو نفر ديگر تشريف آوردند آنجا قدرى نشسته؛ درحقيقت نعمت غير مترقبه بود. بعد از ساعتى برخاسته، سر مقبره مرحومه عموقرنى! متعلقه سركار اشرف والا احتشام السلطنه، صبيه حضرت اشرف ارفع والا حسام السلطنه رفتم. آنجا هم قدرى نشسته افسوس بى وفايى دنيا را خورده طلب مغفرت كرده، برخاسته سر مقبره مرحوم مستوفى الممالك پدر جناب جلالتمآب آقاى مستوفى الممالك- مدظله العالى- رفته، فاتحه خوانده و طلب مغفرت كرده، مراجعت كرده، شب برخلاف منزل سابق هوا سرد بود.

صبح پنج شنبه، چهارم شهر رجب المرجب، مجدداً به حرم مشرف شده، سر مقبره مرحوم قوام الدوله رفته، مراجعت كردم. عصر هم به حرم مشرف گشته، تلگراف احوال پرسى به طهران كرده بودم، جواب رسيده معلوم شد كه دوباره به جناب وزير لشكر كسالت پيدا شده است. پناه به خدا، بجز ملتجى شدن به ائمه اطهار- ع- راه نجاتى ندارم. نمى دانم چو گذشت. طرف عصرى بحمداللَّه تلگراف رسيد كه قدرى بهترم. خداوند- ان شاءاللَّه- خودش از اين گرداب غم به زودى نجات بدهد. مأيوس و نااميد- ان شاءاللَّه- از در خانه اش مرا بر نگرداند. خيال داشتند روز يكشنبه از قم حركت بفرمايند. چون خبر ناخوش جناب وزير لشكر دوباره رسيد، صبح شنبه ششم رجب المرجب، به حرم مشرف گشته، مرخصى حاصل كرده از قم بيرون آمديم.

قبل از ناهار به «پل دلاك» رسيده منزل «آب شور» ميان چادر معلوم است چو خواهد شد با حال پريشان. خداوند خودش اين پريشانى را بخوبى به اصلاح بياورد.

صبح يكشنبه، هفتم، از پل حركت كرده روانه «حوض سلطان» شديم. خداوند- ان شاءاللَّه- تعالى مآل را به خير گرداند و فرج بعد از شدتى برساند، بحق محمد و آله.

پنج ساعت از دسته گذشته وارد حوض سلطان شديم. تا عصر هوا نسيمى داشت.

پنج ساعت از شب گذشته، به شدت باد خاست كه چادرها همه كنده شد. به هر قسم بود شب را صبح كرده، صبح دوشنبه از حوض سلطان حركت كرده در بين راه نواب اميرزاده سلطان حسين ميرزا به استقبال آمده بود. احوال پرسى كرده ايستادند تا حضرت اشرف ارفع افخم والا از عقب

ص: 116

رسيدند. قبل از ظهر وارد منزل «كنار كوه» شديم. چه حالى بعد از ده ماه سفر در خود ملاحظه مى كنم. خداوند- ان شاءاللَّه- به خير بگرداند و اين حالت پريشان را بحقّ محمد و آله- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به خير و خوبى مبدل بگرداند.

از قضاياى اتفاقيه در اين راه اسبابهاى ما هيچ عيب نكرده بود. مكرر در اين منزل كه بار ما همه بقچه و اسباب بود، در رودخانه كنار كوه در آب افتاد و همه اسباب ضايع شد. با اين حالتِ خراب كه دارم اطلاع داده كه چنين حادثه واقع شد. گفتم تقدير همچو شده بود حكايتى ندارد.

خلاصه شب سه شنبه نهم رجب در كنار كوه بوديم و باد شديدى هم مى آمد.

صبح سه شنبه از كنار كوه حركت كرده در «كهريزك» نور چشمان به استقبال آمدند، پناه مى برم به خدا، به چه حالتى وارد شهر مى شدم، نمى فهميدم كه در زمين يا در هوا! ديگر وارد شهر شدن را زبانم ياراى تقرير ندارد و قلم از تحرير عاجز است كه بگويم، به چه قسم وارد حياط شدم. خداوند را به چه زبان تشكر كنم كه به اين قسم وارد شدم. كاش در صحراى بى آب و علف و درياهاى پر خطر بودم و به اين حالت داخل خانه نمى شدم. چه حالتى، من به مردن راضيم، پيشم نمى آيد «اجل بخت ببين كز اجل هم ناز مى بايد كشيد» مردن حق است، آدم يكبار مى ميرد، من ساعتى هزار بار مى ميرم.

تمت النسخه الشريفه فى شهر ربيع الثانى 1299 حسب الفرمان لازم الاذعان حضرت عليّه عاليه- دامت شوكتها- شاهزاده خانم صبيه رشيده حضرت اشرف ارفع امجد افخم والا معتمدالدوله- روحنا فداه- متعلقه جناب جلالتمآب اجلّ اكرم نصيرالدوله- مد ظله العالى- سمت تحرير پذيرفت.

چون اين نسخه شريفه از تقريرات حضرت عليّه عاليه- دامت شوكتها- است و از دستخط نقل گشته، انصاف اين است كه مخلع به خلعت مرحمتى گشته بين الاقران مفتخر گردد. يا على مددى.

ص: 117

پى نوشتها:

ص: 118

مكه از ديدگاه جهانگردان اروپايى- 3

جعفر الخياط/ محمدرضا فرهنگ

13- سير ريچارد بورتون

بورتون چهل سال پس از سفر بورخارت موفق به زيارت مكه شده و توانسته است با موفقيت و بدون آن كه شناخته شود تمامى مناسك حج را بجا آورد (كارى كه در برخى موارد بورخارت موفق به انجام آن نشده بود) و علت اين توفيق را مى توان در قدرت بر مخفى كارى او دانست؛ زيرا او پيش از مسافرت، زبانهاى عربى، فارسى و تركى را آموخت و از چگونگى مناسك و احكام دينى اسلام آگاهى يافت و ماهها پيش از اقدام به سفر مكه آمادگيهاى لازم را براى توفيق در اين سفر تهيه ديد؛ براى نمونه، خود را در حالى كه سى و سه سال داشت ختنه نمود و رنگهاى گوناگون را براى رنگ آميزى پوست و موى خود تجربه كرد و نيز چگونگى پوشيدن كفش نعال و يا حمل نيزه را به خوبى آموخت.

بورتون يكى از كارمندان شركت هند شرقى معروف بود. وى پس از سالها خدمت در بخشهاى گوناگون اين شركت، مرخصى طولانى گرفت و آنگاه به دريافت كمك مالى از انجمن جغرافياى پادشاهى انگليس براى مسافرت به جزيرةالعرب و حجاز نايل گرديد و پس از تهيه مقدمات سفر، عاقبت در سوم ماه جولاى سال 1853 م. با نام مستعار «ميرزا عبداللَّه» از اهالى بوشهر، از انگليس عازم اسكندريه شد.

ص: 119

ستيون ديردون نويسنده كتاب «سواركار عرب» مى نويسد: بورتون پيش از آغاز سفرش اطلاع يافت كه شخص انگليسى به نام «والين»] Wallin [در سال 1845 م. به مكه رفته و مراسم حج را با حجاج انجام داده است، ليكن از ترس جانش، بويژه آن كه مسلمانان پس از آن كه دو تن يهودى را شناخته و اعدام نموده بودند، از نوشتن ديده ها و شنيده هايش خوددارى نموده بود، از اين رو بورتون به او نامه اى نوشت تا از تجربياتش در اين سفر استفاده نمايد، ليكن نامه اش هنگامى به مقصد رسيد كه مدتى از مرگ والين مى گذشت، به ناچار سفرنامه بورخارت را مورد مطالعه و بررسى دقيق قرار داد و خود را طبق اطلاعات آن سفرنامه، آماده سفر به مكه نمود.

بورتون پس از آن كه چندين بار هويت و مليت خود را در مصر تغيير داد، عاقبت از راه ينبع خود را به مدينه منوره رسانيد و به عنوان يكى از حجاج افغانى در آنجا مستقر گرديد. او پس از آن كه مدتى به گشت و گذار و بررسى اماكن مقدسه و بقاع در مدينه پرداخت، به همراه كاروان شامى، در روز 31 جون 1853 م. عازم مكه گرديد و پس از 8 روز مسافرت سخت كاروان با 7000 حاجى، به امّ القرى وارد شد.

بورتون از نخستين مشاهدات خود در مكه مى گويد: او هرگز آن زيبايى و تناسبى كه در ابنيه و عمارتها و آثار يونان و ايتاليا است و يا آن عظمت بربر گونه اى كه در بناهاى هند متجلى است در ساختمان مكه نديده است، ليكن منظره مكه برايش جالب توجه و غريب آمده، از اين رو مى گويد:

«من به اين حقيقت اعتراف مى كنم كه از ميان تمام آن مردمى كه به پرده هاى كعبه آويزان شده و مى گريند و يا سينه خود را بر روى حجرالاسود قرار داده و مى فشارند، شخصى به اندازه من- كه يكى از حجاج شمال اروپا بودم- داراى احساسات شديد و عواطف لبريز نبود و تصور مى كردم تمام آنچه كه شعراى عرب در اساطير خود آورده اند، از حقيقت و راستى برخوردار است، و اين نسيمى كه مى وزد و پرده هاى كعبه را به حركت درمى آورد، نسيم بال ملائك است، نه نسيم روح بخش صبحگاهى. ليكن بايد اين حقيقت را بازگو كنم كه عواطف و احساسات شوريده حجاج از عمق ايمان آنان نشأت مى گرفت، در حالى كه احساسات من ناشى از غرور و شوق پيروزى بود.»

سرريچارد بورتون به تفصيل به توصيف سفر خود به مكه و مدينه پرداخت و سفرنامه

ص: 120

خود را در دو جلد تدوين نمود و سفرنامه او تقريباً عين سفرنامه بورخارت است، با اين تفاوت كه توضيحات و تعليقات او گونه اى ديگر است، از اين رو به تكرار آن نخواهيم پرداخت و تنها مشاهدات بورتون در داخل كعبه را مى آوريم؛ زيرا توضيحات بورخارت در اين زمينه كوتاه و فشرده است.

در داخل كعبه

بورتون مى گويد: «... جمعيت فراوانى گرداگرد كعبه ايستاده بودند و من هرگز ميلى به ايستادن در آفتاب سوزان ماه ايلول با سرى برهنه و پايى بى موزه نداشتم، ليكن در اين ميان صدايى برخاست كه راه را براى حاجى كه قصد ورود به داخل كعبه را دارد باز كنيد و در اين هنگام حجاج به كنارى رفته و دو مرد قوى هيكل كه در پايين درب كعبه ايستاده بودند به سوى من آمده و مرا با بازوهاى قدرتمند خود به سوى درب كعبه بلند كردند و مرد سوّمى از داخل درگاه كعبه مرا به سوى خود كشيد و بدين گونه خود را در دروازه كعبه يافتم. در اين هنگام تعدادى از خادمان كعبه كه همگى از خانواده هاى مكى با چهره هايى به رنگ سبزه تند بودند، به من خوش آمد گفتند، در بين اين خادمان، جوانى سبزه با هيئتى ساده، از قبيله بنى شيبه بود، افراد اين خانواده توليت و كليددارى كعبه را به عهده دارند و در سالى كه من در مكه بودم رئيس اين قبيله شيخ احمد نام داشت. آن جوان سبزه كليد نقره اى در كعبه را در دست داشت. لحظاتى بعد، بر روى صندلى كوتاهى نشسته و از هويت و مليت من سؤالاتى نمود. پس از دريافت سؤالات مناسب، به محمد پسركى كه به همراه من بود دستور داد مرا به داخل ساختمان راهنمايى كند و دعاهاى مخصوص را برايم بخواند. و اين حقيقت را انكار نمى كنم كه هنگامى خود را در داخل اين چهارديوارى بى پنجره يافتم و به ياد مردمان متعصب و شوريده اى كه در پاى دروازه كعبه ايستاده اند، خود را همانند موشى كه در داخل قفسى گرفتار شده تصور نمودم، ولى اين هراس مانع آن نگرديد كه در مدت زمانى كه همراهم مشغول خواندن دعا بود به دقت به بررسى و بازرسى اطرافم نكنم، و توانستم با مدادى كه همراهم بود نقشه تقريبى كعبه را بر روى پيراهن سفيد احرامم ترسيم نمايم.

اما داخل كعبه؛ در حقيقت هيچ جايى را به سادگى اين عبادتگاه مشهور نديده ام. كف داخلى كعبه با قطعه هاى رنگارنگ مرمر كه رنگ سفيد بر آنها غلبه مى كرد، پوشيده شده بود،

ص: 121

اما پوشش ديوارها تا آنجا كه قابل رؤيت بود، با همان مرمرهاى رنگارنگ بود. ليكن سنگها در قطعه هاى متفاوت و بى نظم چيده شده بودند و بر روى برخى از آنها نوشته هاى بلندى نقش بسته بود. قسمتهاى بالاى ديوار و بخشى از سقف- كه نگاه كردن به آن حمل بر بى احترامى است- با پوششى گرانقيمت به رنگ سرخ و مطلّا پوشيده بود، و معمولًا اين پوشش را بر دور ماندن از دسترس حجاج تا 6 پا بالا مى كشيدند. سقف كعبه (بر روى) سه ستون قرار گرفته بود كه قطر هر كدام 20 اينچ بود، علاوه بر اين، سقف توسط تعدادى ستونهاى مايل كه بر روى دو ديوار شرقى و غربى تكيه داده شده حفاظت مى شد. سه ستون اصلى كعبه با پوششى از چوبِ ندّ كندكارى و تزيين شده بود. در ركن عراقى درب كوچكى قرار داشت به نام «باب التوبة» كه منتهى به راهرو تنگى مى شد و معمولًا خادمان كعبه از آن، براى رفتن بر روى بام كعبه استفاده مى كردند. اما ركن حجرالاسود يا حجرالاسعد را صندوقى با قبه اى مسطح و مضلّع اشغال كرده است و معمولًا كليدهاى كعبه در داخل آن قرار داده مى شود. درب كعبه و اين صندوق از چوب ندّ ساخته شده اند. در داخل كعبه برجستگيهايى معدنى به ارتفاع 9 پا از سطح زمين قرار دارد كه نوع معدن آن را نتوانستم تشخيص دهم و به آنها تعدادى چراغ آويزان مى گردد كه گفته مى شود چراغها از طلا هستند. با اين كه حجاج فراوان و يا خادمان زيادى در داخل كعبه نبودند، ليكن اين مكانى كه ديوارهاى آن فاقد پنجره مى باشد و دربهاى آن باريك و تنگ ساخته شده، فضاى شبيه به زندان ونيز را در خاطره زنده مى كند، هنگامى كه انسان در داخل كعبه است از بدن او قطرات درشت عرق سرازير مى گردد، و هنگامى كه تصور پر شدن اين مكان از حجاج متعصب را نمودم موى بر اندامم راست شد.

مراسم عبادت در داخل كعبه عبارت بود از دو ركعت نماز و خواندن دعاهاى طولانى در هر يك از ركن شامى (در غرب) و ركن عراقى (شمال) و ركن يمانى و بالاخره در مقابل ثلث جنوبى ديوار شرقى.»

در اينجا بورتون اشاره مى كند كه گفتار بورخارت كه «در برابر هر ركنى از اركان چهارگانه 2 ركعت نماز خوانده مى شود» درست نيست، و حقيقت آن است كه او بدان اشاره نموده است.

بورتون مى گويد: پس از انجام اين مراسم به سوى دروازه كعبه رفتم در حالى كه هنوز مردم به يكديگر فشار وارد مى آوردند.

ص: 122

پوشش كعبه

هنگامى كه به مكه رسيديم، پوشش تازه اى از ديوار كعبه آويزان شده بود، ليكن پرده از بالا با تناب تا قسمتى از ديوار كعبه، كه از دسترس حاجيان دور بماند، بالا برده شده بود.

پرده از پارچه سياه برّاقى بافته شده بود و نوشته هاى طلايى آن در قسمت بالا قرار گرفته بود و دور كعبه را فرا مى گرفت. تلألؤ نوشته هاى مطلّا چشمها را خيره مى كرد. بنا به روايت مشهور، نخستين كسى كه به كعبه پرده آويخت تُبّع حميرى بوده است و اين سنت تا به امروز باقى است، و پيشتر سنت عربها بر اين بود كه پرده تازه را بر روى پرده قديم نصب مى كردند، ليكن بعدها بر اثر سنگينى پرده ها و احتمال فروريختن كعبه اين سنت منسوخ گرديد. هزينه بافت اين پرده در زمان قصى از مردم جمع آورى مى شد تا آن كه ابوربيعه المغيرة بن عبداللَّه به ثروت هنگفتى دست يافت و چندين سال تمام هزينه پرده را پرداخت و از اين رو به لقب «العادل» شهرت يافت. اما پيامبر- ص- ترجيح مى داد پرده كعبه از پارچه نازك يمنى بافته شود و هزينه آن را از بيت المال مسلمين مى پرداخت و در زمان خلافت عمر، او ترجيح داد كه پرده از كتان مصرى ساخته شود و همه ساله پرده اى نو را دستور مى داد و پرده قديمى را در قطعات كوچكى ميان حاجيان تقسيم مى نمود. در دوران خلافت عثمان پرده كعبه هر سال در دو نوبت تعويض مى شد؛ يك بار در زمستان با پارچه اى حاشيه دار و يك نوبت در تابستان با پارچه كتانى. اما در عهد معاويه، او نخست پرده اى از كتان و حرير مى آويخت، ليكن بعدها پرده هاى اهدايى وى بافته شده از پارچه هاى يمانى راه راه گرديد و به شيبة بن عثمان دستور داد همه ساله پيش از آويختن پرده نو پرده قديمى را پايين آورده و ديوار كعبه را با عطر خلوق خوشبو نمايد، و شيبه اقدام به توزيع قطعات پرده قديمى ميان حجاج مى نمود، و عبداللَّه بن عباس نيز بر كار او اعتراضى ننمود.

در قرن نهم ميلادى مأمون خليفه عباسى سالى سه بار پرده كعبه را تعويض مى نمود، نخستين بار كعبه را در روز دهم محرم الحرام با پارچه حرير كه زمينه آن قرمز رنگ بود و در بار دوم در روز اول شوال كعبه را با پارچه حرير سفيد رنگ مى پوشاند. و هنگامى كه به خليفه عباسى، المتوكل، گزارش داده شد كه پرده كعبه بر اثر دست ماليدن حاجيان فرسوده مى گردد، نخست دستور داد كه كعبه را در يك زمان با دو پرده بلند، كه تا زمين مى رسيد، بپوشانند و بعدها دستور داد هر دو ماه يكبار پرده تعويض گردد. اين اهميت عباسيان به كعبه دليلى است

ص: 123

بر تسلّط آنان بر حجاز و توجه به مسائل آن، موضوعى كه مدتها ميان بغداد و مصر و يمن دست به دست مى گشت.

در دوران ادريسى (قرن دوازهم ميلادى) پرده كعبه را عباسيان از حرير سياه بافته و از بغداد ارسال مى داشتند، ليكن در دوران ابن جبير پرده به رنگ سبز با نخهاى طلا بوده است.

در قرن سيزدهم ميلادى پادشاه مصر سلطان قلاوون عهده دار ارسال پرده كعبه گرديد. وى براى تأمين هزينه پرده دو دهكده به نامهاى بيسوس و سندبوس را كه عايدات فراوانى داشته وقف نمود. عايدات اين دو دهكده كه در مصر قرار داشتند براى تأمين مخارج دو پرده؛ نخست پرده اى سياه براى پوشش خارجى كعبه و ديگرى قرمز براى پوشش داخل كعبه به مصرف مى رسيد. افزون بر اين، پرده هاى نيز براى پوشش قبر پيامبر- ص- در مدينه منوره بافته و ارسال مى شد. هنگامى كه عثمانيان بر حجاز و سرزمينهاى مقدس مستولى شدند، سلطان سليم رنگ سياه را براى پرده كعبه انتخاب نمود و پس از وى فرزندش سلطان سليمان (در قرن شانزدهم) موقوفات فراوانى را براى اين كار معين نمود، و از اين پس پرده كعبه، هرگاه كه خليفه جديدى به حكومت مى رسيد، تعويض مى شد. اما وهّابيان آنگاه كه بر مكه مستولى شدند، نخستين بار كعبه را با پارچه اى قرمز رنگ، كه از جنس عباهاى عربى بافته شده در احساء بود، پوشاندند.

بورتون در پايان سخنش در اين باره مى گويد: پرده كعبه در زمان او (يعنى سال 1853 م.) در كارگاه بافت پارچه هاى پنبه اى در مصر كه به نام «خرنقش» مشهور بود در محله باب الشعريه قاهره بافته مى شد، اين پرده معمولًا از 8 قطعه تشكيل شده است كه دو قطعه آن براى هر يك از ديوارهاى كعبه است و محل اتصال هر دو قطعه با كمربندى مطلّا پوشيده مى شد و آنگاه زير پرده را با آسترى سفيد مى پوشاندند و اين پرده به وسيله تنابهاى پارچه اى بر كعبه آويزان مى گرديد. و گفته مى شود كه هنگام بافت اين پرده، تمامى آيات قرآن بر روى آن نوشته مى شده است، ليكن در دوره اى كه بورتون شاهد آن بوده تنها آيه شريفه «إنّ اول بيتٍ وُضع للناس للذى ببكة مباركاً و هدىً للعالمين» و 7 سوره از سوره هاى قرآن، يعنى سوره كهف، مريم، آل عمران، توبه، تبارك، طه، با خط «طومار» كه از درشت ترين خطوط شرقى است، نوشته مى شده؛ بگونه اى كه از دور قابل خواندن بوده است. اما كمربند طلايى كه گرداگرد پرده را فرا گرفته به عرض دوپا و در ارتفاع ثلث بالاى پرده قرار دارد: اين كربند از

ص: 124

چهار قطعه به هم دوخته تشكيل شده است. بر روى قطعه اول و دوم، آيات و اسماء جلاله خداوندى و بر روى قطعه سوم و چهارم لقب و نام پادشاه حاكم نقش بسته است، تمام اين نوشته ها و نوشته هاى پرده كعبه با نخهايى از طلا كه از حرير قرمز است بافته شده. هنگامى كه بافت اين پرده در كارگاه خرنقش قاهره به پايان مى رسد، طى مراسمى به مسجد سيدنا الحسين- ع- در قاهره منتقل شده و در آنجا آستر زيرين آن هم دوخته مى شود و سپس آماده براى حمل به سوى مكه مى گردد.

شهر مكه

در سفرنامه بورتون گزارشهاى جالب توجه و ارزشمندى درباره زندگى شهرى مكه آمده كه در آن به توصيف شهر مكه و ساكنين آن پرداخته است. بورتون مى گويد: مكه برغم قدمت كعبه و مسجدالحرام، كه تاريخچه ساختمان آن به اعماق تاريخ پيوند دارد، از ساختمان جديدى برخوردار است، اين شهر در حوالى سالهاى 450 ميلادى توسط قصى و افراد قبيله قريش ساخته شد، در حدود 30 تا 45 هزار نفر سكنه دارد ولى گنجايش اسكان سه برابر اين جمعيت را داراست. خانه هاى آن از آجر و سنگ گرانيت و سنگهاى لاشه كوههاى شهر ساخته شده است. دورنماى مكه شبيه به دشتى پرپيچ و خم و موج دار در ميان تپه و كوهپايه ها است، طول شهر از معبده در شمال تا كوه اجياد در جنوب 5/ 2 مايل است، و عرض شهر از كوه ابوقبيس در مشرق (كه در كوهپايه غربى آن عمده خانه هاى شهر ساخته شده است) تا كوه هندى در مغرب است و در ميانه و مركز اين خط كعبه قرار گرفته است.

بورتون هنگام توصيف وضعيت مردمان مكه مى گويد: بسيارى از مسلمانانى كه او سخن آنان را شنيده است، معتقدند كه آينده اسلام و مسلمانان مواجه با مشكلات و مصيبتهاى بسيارى است (و با توجه به اين تفكر است كه بورتون به مسيحيان توصيه مى كند كه از اين وضعيت براى نشر مذهب مسيحيت ميان مسلمانان بهترين استفاده را مى توانند بنمايند و از راه تبليغ مى توانند در جوانان مسلمان و نسلهاى آينده نفوذ نمايند) و آنگاه بورتون به اين نتيجه گيرى مى رسد كه هر آگاه به وضعيت جهان، اين موضوع را درك خواهد نمود كه انگلستان در آينده مجبور به سيطره و تسلط بر مركز اسلام و منبع او خواهد گرديد، و اين تسلط از راه نيروى نظامى و در اختيار گرفتن اين قبله مقدس انجام مى پذيرد. بورتون آنگاه به

ص: 125

سفرنامه بورخارت و گفته هاى او درباره انتشار فروش مشروبات الكلى در مكه اشاره دارد و مى گويد: بطور مطلق او چنين موضوعى را نديده است، علاوه بر اين برخى از افسران ارناؤوط به او گفته اند كه آنان در قاچاق نمودن بعضى از بطريهاى مشروب از جده به مكه با مشكلات فراوانى روبرو گرديده اند. و آنگاه مى گويد: احتمالًا آنچه را كه بورخارت گفته به علت وضعيت غير طبيعى شهر مكه بوده كه در آن هنگام تحت سلطه و سيطره محمدعلى پاشا بوده است.

از حوادث جالب توجهى كه بورتون نقل مى كند قضيه شخصى است كه طواف دادن او را به عهده داشته است. بورتون مى گويد: اين شخص به او اصرار ورزيد كه او به نيابت از طرف پدر و مادرش به انجام حج بپردازد و آنقدر بر اين موضوع اصرار ورزيد كه بورتون مجبور به پذيرفتن شد و آنگاه آن مطوف به نيابت از پدر بورتون كه نام او را يوسف بن احمد و مادرش كه نام او را فاطمه دختر يوسف قرار داده بود، حج انجام داد و اجرت مقرره براى اين كار را هم دريافت نمود!

بورتون از قبرستان مكه كه او آن را قبرستان مقدس (جنةالمعلى) ناميده ديدار كرده و درباره مشاهدات خود چنين مى گويد: در اين قبرستان جايگاهى كه بر آن جنازه عبداللَّه بن زبير به دستور حجاج بن يوسف ثقفى به دار آويخته شد را ديدم. او همچنين قبر عبدالرحمن بن ابى بكر را ديده است كه مى گويد نزد شيعيان و سنيان مورد احترام بوده است. و نيز قبر خديجه كبرى را ديده كه روى آن از پارچه اى سبز رنگ پوشيده شده بوده. افزون بر اينها، او قبر مادر پيامبر- ص- آمنه را ديده است كه به تازگى بازسازى آن پس از تخريب وهابيان تمام شده بوده است. بورتون آنگاه به تشريح ديدارش از ديگر اماكن مكه كه پيشتر بورخارت به توصيف آنها پرداخته بود مى پردازد و مى گويد: طبق منابعى كه او آنها را ديده، در مكه دوازده محل معروف كه زيارتگاه است وجود دارد ولى او تنها نامى از اين اماكن را شنيده است و از محل دقيق آنها اطلاعى در دست نمى باشد نظير المختبا (/ مخفى گاه)، خانه الخيزران كه پيامبر- ص- در آغاز پيامبرى در آنجا نماز مى گزارد، زادگاه عمر، خانه ابوبكر، زادگاه جعفر طيار در نزديكى گورستان الشبيكه، المدّعى، دارالهجره، مسجدالرايه كه پيامبر- ص- پرچم خود را پس از تسليم مكه به ارتش اسلام در آنجا قرار داد، مسجدالشجره، كه بورتون ادعا مى كند علت اين نام گذارى اين است كه در اين مسجد پيامبر- ص- درختى را به حركت وادار نمود، مسجد جعرانه، كه در اين مسجد پيامبر لباس احرام به تن كرد و تا كنون مورد احترام و

ص: 126

تقديس ايرانيان است، مسجد ابراهيم، مسجد ابوقبيس، مسجد ذى طوى.

بورتون در پايان سفرنامه خود به ميهمانى شامى كه يكى از اهالى مكه به نام على بن ياسين الزمزمى از او كرده، ياد مى كند و مى گويد: در اين ميهمانى خوراكيهاى گوناگونى نظير برنج (البلاد)، باميه، ماكارونى، بريانى، قارچ، دلمه، كباب، سالاد، نان مخصوص، و دسرهاى همچون شيربرنج، راحةالحلقوم، كنافه (نوعى شيرينى) را در سفره ديده است، و برخى از اين خوراكيها را با قاشق چوبى ميل كرده است. او به اين نكته اشاره دارد كه عربها از روش فرانسويان در خوردن خوراكيها ناآگاهند و زمان طولانى را در سر سفره نمى گذرانند.

بورتون ضمن اشاره به خوراكيها مى گويد: مكه مقدار زيادى مواد غذايى و سبزيجات مورد نياز ساكنين خود را از شهر طائف و دشت وادى فاطمه تأمين مى كند و اين مواد در موسم حج به 100 بار شتر مى رسد، علاوه بر اين سبزيجات، ميوه هاى ديگرى نظير هندوانه، خرما، ليمو، انگور، خيار و جز اينها نيز به مكه آورده مى شود.

بورتون پس از اين مدت، از مكه به جده رفته و حقيقت و هويت خود را براى كنسول انگليس (مستر كول) فاش مى نمايد، وى ضمن قدردانى از اين كنسول و رفتار او مى گويد:

برغم اين كه اين كنسول خدمات فراوانى به كشورش نموده است ليكن به مسؤولين انگليس توصيه مى كند كه مناسب است علاوه بر كنسولى در جدّه، نماينده اى نيز در مكه قرار دهد و ناظر به جريانات آنجا شود تا اين كه اين مادر شهرهاى اسلامى تحت سيطره نيروهاى انگليس درآيد.

درباره اهميت جدّه، بورتون مى گويد: براى درك اهميت اين بندرگاه كافى است گفته شود در سال تنها 25 تا 30 كشتى تجارتى از هند به اين بندر وارد مى شود كه مال التجاره اى برابر با 25 ميليون روپيه به همراه دارند.

14- مستشرق هلندى هورغرونيه

مستشرق هلندى «سنوك هورغرونيه» استاد دانشگاه ليدن، اين توفيق را به دست آورد كه به مدت يك سال از 1884 لغايت 1885 را در حجاز بگذراند، در اين مدت، 6 ماه را در مكه و 6 ماه ديگر را در شهر جده گذرانيد. او در مدتى كه در مكه بود، اوقات خود را به عنوان «يكى از دانشجويان علوم اسلامى» به تحصيل فقه مى گذرانيد. اين استاد دانشگاه پيش از

ص: 127

مسافرت خود، كتاب مفصلى را به زبان هلندى به چاپ رسانيده بود كه در آن به تحقيق درباره مناسك حج و آغاز و مراحل پيشرفت و تغييرات آن در جاهليت و اسلام، مورد بررسى قرار گرفته بود. او آنگاه در سال 1888 و 1889 يك مجلد كتاب قطور را كه از دو جزء تشكيل شده بود، به چاپ رسانيد. اين كتاب به زبان آلمانى بود و در آن هورغرونيه آراى يكسويه خود را درباره مكه آورده بود. جلد اول اين كتاب محتوى شرح كوتاهى درباره وضعيت جغرافيايى مكه و تاريخ كامل و مفصلى درباره اين شهر از زمان پيامبر تا سال 1885 م. بود و تا آنجايى كه نگارنده اطلاع دارد. اين كتاب به زبان انگليسى ترجمه نشده است. اما جلد دوم اين كتاب را مستر جى ايج موناهان (يكى از كنسولهاى پيشين انگلستان در جدّه) به انگليسى ترجمه و آن را در سال 1830 م. با عنوان «مكه در اواخر قرن نوزدهم» منتشر نمود. هورغرونيه در اين جلد به زندگانى مردم مكه و عادت و فكلور و وضعيت اجتماعى و علمى آنان و ديگر ساكنين مكه و بويژه مردمان اهالى اندونزى، كه او از آنان با نام «جاوا» ياد مى كند، پرداخته است.

هورغرونيه درباره ساكنين مكه مى گويد: هر تازه واردى هنگام راه رفتن در خيابانهاى مكه، تنوّع قوميت مردمان آنجا، توجهش را جلب مى كند، در ميان مردمان از تركان با چهره ها و پوستهاى سفيد و شفاف تا سياهان اهل نوبه با پوستى و چهره اى به دست تيره و سياه را مشاهده خواهد كرد. از سوى ديگر ميان بسيارى از اين قوميتها خصومت وجود دارد و مردمان هر مليتى گونه هايى از نفرت خود را نسبت به قوميت ديگر ابراز مى دارند. و بيشتر اين مردمان به منظور مجاورت در كنار مسجدالحرام و جستن تبرك و ثواب در مكه اقامت گزيده اند، ليكن گروههايى نيز به غرض تجارت و سودجويى و منافع دنيوى در آنجا ساكنند، ولى در عين حال، حتى مسائل دينى و عبادتى كه بسيارى را تشويق به ماندن در مكه مى كند، مانع از ارزيابى اين كار با ديدگاههاى مادى و دنيايى نمى شود، از اين رو بسيارى از مسلمانان اين جمله را تكرار مى كنند: «حج مبرور، ذنب مغفور و تجارة لا تبور» (1)، هورغرونيه وجود فعاليتهاى تجارتى را دليل بر وجود منافع دنيوى در سفر حج دانسته است و مى گويد در اين بازار فعاليت و سودآورى هنديها با فروش مال التجاره خود يا وام دادن، سود فراوانى را نصيب خود مى كنند


1- مقصود از اين تجارت نه معناى متداول و اصطلاحى آن، كه عبارت از تجارت كالا است، بلكه مقصود تجارت با خداونداست كه او وعده سود اخروى به حج گزاران داده است و كسى كه با خداوند تجارت حج انجام مى دهد، هرگز از سود بى نصيب نخواهد بود.

ص: 128

و به رغم حرمت شرعىِ ربا در اسلام، اين بازرگانان معمولًا با استفاده از حيله هاى شرعى و با وام دادن پول و گرفتن سودى با عنوان «مرابحه» سعى در شرعيت بخشيدن به معاملات ربوى خود دارند؛ برخى از اين راهها و حيله هاى شرعى عبارتند از نوشتن مبلغى در سند بيش از آنى كه بدهكار دريافت داشته و بايد بپردازد و ديگر آن كه اين جنسى را كه ارزش و بهاى كمى دارد به قيمت فاحشى به مديون فروخته و قيمت آن را كه در واقع برابر با سود وام خود است جزء وام او در موعد سررسيد دريافت مى دارد و بيشتر وام گيرندگان از مردمان طبقه متوسط مى باشند.

هورغرونيه مى گويد: رقيب سرسخت هنديها در تجارت و سودآورى، اهالى حضرموت هستند كه اين افراد معمولًا با دست خالى به مكه آمده و به علت قابليت فوق العاده در تحمل سختيها و گرسنگى و عقل اقتصادى، در مدت كوتاهى با انجام هر كارى كه برايشان پول آور باشد، به دارايى و ثروت دست مى يابند، اين افراد حتى به كارهايى كه با شرافتشان ناسازگار باشد نيز دست مى زنند بسيارشان در روز نخست با حرفه باركشى و حمّالى آغاز مى نمايند و پس از مدّتى در رديف بازرگانان جدّه قرار مى گيرند. علاوه بر اين دو گروه، مردمانى هم از يمن براى كسب و كار به مكه مى آيند ليكن اهالى يمن هرگز قادر به برابرى با حضارمه نمى باشند.

هورغرونيه پس از توصيف برخى مكيهاى فقير ساكن در مكه، كه در آنجا به كار اشتغال دارند؛ نظير اعراب بدوى، مغربيها، افغانيها و جز اينها به سياهان آزاد، كه به «تكروريين» مشهورند، و بندگان آزاد شده اشاره دارد. او همچنين به كارهاى ناشايستى كه برخى زنان فاسد انجام مى دهند اشاره دارد (و به نظرم از يك استاد دانشگاه بعيد است كه در پى يافتن اعمال ناشايست مردمان پست باشد) و مى گويد: برخى از زنان فاسد و پست- و بويژه زنان مصرى- به مكه آمده و براى سرپوش گذاشتن بر فحشا، خود را از راه (الزواج بالمقاولة/ ازدواج قراردادى) به همسرى مردى درآورده و آنگاه به شغل كثيف خود ادامه مى دهند.

هورغرونيه از مردمان اهل اندونزىِ ساكن در مكه تعريف و تمجيد فراوانى نموده و مى گويد: اين «جاوه ايها» برخلاف ديگران براى تجارت و سود مادّى به مكه نمى آيند، بلكه غالباً براى انجام فرائض دينى و مجاورت، ساكن مكه مى گردند. (البته به نظر من گو اين كه مسلمانان اندونزى مردمانى پاك و خوش قلبند ليكن به نظر مى رسد توجه اين مستشرق به

ص: 129

اين مردمان به علت هلندى بودن او مى باشد كه مدت زمان زيادى اندونزى را در تحت سيطره استعمارى خود داشته است).

هورغرونيه مى گويد: برغم تعدد قوميتها و مليتها در مكه، چهره عمومى شهر از جهت زبان و عادات و رفتارها، چهره يك شهر مغرب عربى را دارد، در اين شهر افراد طبقه بالاى جامعه را شريفان و سادات و ديگر خانواده هاى ريشه دار و قديمى حاكم در مكه تشكيل داده و افراد طبقه پايين را ديگر اعراب مناطق حجاز كه به مكه مى آيند تشكيل مى دهند. ليكن به اين نكته اشاره دارد كه همواره مردم طبقه پايين به سهولت و سادگى سر طاعت و تسليم در برابر شرفاى حاكم فرود نمى آورند. از اين رو هر گروهى بنا به عادت و رفتار قبيله اى و ملّىِ خود عمل مى كند. و به رغم اين كه وضعيت عمومى، چهره يك شهر مغرب عربى است، همگى از شريف مكه گرفته تا گداى سرگذر در اين امر اشتراك عقيده دارند كه هر كدام به راهى حاجيان را دوشيده و آنها را وسيله امرار معاش خود قرار دهند؛ زيرا همگى- به صورت مستقيم يا غير مستقيم- از راه سفر حجاج ارتزاق مى كنند.

هورغرونيه درباره تجارت برده و بردگى مى گويد: انواع بردگان آفريقايى را مى توان به وفور در دكه هاى برده فروشان يافت، و او در بازار برده فروشان، كه عبارت بود از سالنى بزرگ در نزديكى دروازه مسجدالحرام (باب الدريبه)، همه نوع برده؛ اعم از مرد و زن را كه در معرض فروش بوده اند ديده است. برخى از اين بردگان به تازگى براى فروش به بازار آورده شده بودند و برخى ديگر براى چندمين بار به فروش مى رفتند. او به توصيف مفصلى از بازار و متاع آن؛ يعنى برده مى پردازد و مى گويد: احساس او از وضعيت فروش اين بود كه بردگان همانند گاوان به فروش مى رفتند؛ بويژه كنيزكان جوان، ليكن مى گويد با دقت بيشتر دريافته است كه اين دختران جوان هرگز از وضعيت خود ملول و پشيمان نبوده اند. اين مستشرق آنگاه به چگونگى جمع آورى و انتقال اين بردگان و تأثير بردگى آنان در انتشار اسلام در آفريقا و بيرون آن پرداخته و مى گويد: اعراب و مسلمانان به هر جاى آفريقا رفته اند اسلام را تبليغ و نشر داده اند و اين حقيقت كه هر جا روستا و دهى كه بردگان آن مسلمان شده و به آن بازگشته اند، بزودى آثار پاكيزگى و اشتغال سكان آن به كار ثمربخش از قبيل كشاورزى و صنعت و آموزش روى آورده اند. براى اروپاييان و مبشّرين مسيحى مشهود است و ساده ترين راه براى تمييز ميان دهات و روستاهاى بت پرست و مسلمان اين پديده است. آنگاه هورغرونيه با ناراحتى به اين

ص: 130

نكته اشاره مى كند كه مسيحيان مؤمن همواره از اين حقيقت خجلت زده اند كه بردگانى كه نيمى از آنان لخت بوده و تحت سيطره مسيحيان مى باشند، از تمدن اروپايى تنها گذاشتن كلاههاى پهن و گشاد و مشروبخوارى را آموخته اند، در حالى كه مسلمانان سياه به كار و توليد مشروع روى آورده اند.

وى مى گويد: هنگامى كه هزاران سياه و حبشه اى براى بردگى به كشورهاى اسلامى آورده مى شوند، آنگاه كه به ياد سرزمين و زادگاه خود مى افتند اين حقيقت براى آنان آشكار مى شود كه تنها پس از بردگى است كه انسانيت به آنها هبه شده است از اين رو مردمانى آرام و قانع و سر به زير مى شوند و هرگز آرزوى بازگشت به موطن خود را نمى كنند، بدينجهت به كشورهاى اروپايى توصيه مى كند كه تجارت برده را با راههايى غير از نيروى نظامى و ناوهاى جنگى از ميان بردارند و اين راه عبارت است از آموختن زندگى و ارزش آن به آفريقاييان تا بدين وسيله اين تجارت منفور از ميان برداشته شود.

هورغرونيه در بخش ديگرى از سفرنامه خود به چگونگى استفاده مادىِ اهالى مكه از حجاج دارد. او نخست به آل شيبه كه كليدداران كعبه هستند اشاره كرده و مى نويسد: در اين روزگار افراد اين خانواده، از راه فروش قطعه هاى پرده كعبه، كه از سالهاى گذشته باقى مانده است و همه ساله تجديد مى شود، ارتزاق مى نمايند، علاوه بر اين، درآمدهايى نيز از راه اجازه وارد شدن حجاج به داخل كعبه دارند و همان گونه كه معروف است درب كعبه در روزهاى 10 محرم الحرام و 27 رجب و 15 شعبان هر سال به روى حجاج گشوده مى شود. علاوه بر اين موارد، در برخى از روزهاى ماه رمضان و ماههاى حج نيز حجاج مى توانند داخل كعبه شوند و همچنين با پرداخت مبالغ هنگفتى از سوى برخى از ثروتمندان عرب، آل شيبه درب كعبه را مى گشايند. از مراسم گشايش درب كعبه برخى از خواجگان حرم نيز سود مى برند.

هورغرونيه از گروهى كه به سقايت حجاج مى پردازند، با نام «الزمزميين» ياد كرده و چنين مى گويد: سقايت و آبيارى حجاج از ديرباز در دست بنى العباس بوده و اين سمت را از يكديگر به ارث مى برده اند، از اين رو آنچه در رابطه با چاه و آب زمزم بوده در دست اين خاندان است. ليكن پس از آن كه بنى العباس از اين سمت شانه خالى نمودند، آب چاه زمزم مقدس براى همه حاجيان مباح گرديد و همه كس در استفاده از آن آزاد گرديد. ليكن حقيقت امر جز اين است و گروهى از سقايان تقسيم آب اين چاه را به خود اختصاص داده اند، بدين

ص: 131

گروه نام «الزمزمية» گفته مى شود و اين گروه در نزديكى حرم وسايل كار خود از قبيل كوزه و مخازن آبى كه آب زمزم را خنك نگه مى داشت حفظ مى نمودند و آنگاه اين آب را به حجاج اجاره داده تا هر موقع نياز داشته باشند بنوشند، علاوه بر اين كار، افراد گروه زمزميه به انجام برخى خدمات براى حجاج، در مقابل دريافت مقدارى پول، مشغولند.

هورغرونيه سپس به متوليان اماكن مقدس مكه اشاره دارد، ليكن بيشتر درباره گروه «مطوّفين/ طواف دهندگان» سخن مى راند و مى گويد: اين گروه از ديرباز به انجام كارهاى حجاج مى پرداخته اند و مشهور اين است كه هر گروه از مطوفان و خانواده شان، به خدمت گروهى از حجاج، كه از مليت معينى مى باشند، مى پردازند؛ مثلًا برخى از مطوفين مخصوص حجاج عراق مى باشند و برخى ديگر از آنِ حجاج ترك يا شام و جز اينها، اين گروه معمولًا مشتريان خود را از جدّه استقبال نموده و بهمراه آنها به مكه مى آيند و پس از پذيرايى از آنان در منازل خود، آنان را به مسجدالحرام و عرفات و مشعر و منا برده و تمام مناسك حج را به همراه آنان به جاى مى آورند. اين گروه همواره در جامعه مكه از قدرت و نفوذ و اهميت فوق العاده اى برخوردار بوده و سطح فرهنگى و شعور اجتماعى آنان با ديگر ساكنين مكه متفاوت است.

هورغرونيه آنگاه به گروه ديگرى كه عبارتند از دستفروشان و صرافين و صاحبان اتاق و خانه كه به حجاج اجاره داده مى شود و همگى از سفر و اقامت حجاج در مكه استفاده مادّى مى نمايند اشاره دارد.

اين مستشرق در بخش ديگرى از كتاب خود اشاره به آرامشى دارد كه در مكه در ماه محرم الحرام و پس از بازگشت گروه بسيارى از حاجيان به كشورهاى خود به وجود مى آيد. او مى گويد گروهى از حجاج سعى مى كنند تا روز عاشورا را، كه روز فتح مكه در صدر اسلام بوده، در مكه باشند و به ايرانيان اشاره دارد و مى نويسد: حاجيان ايرانى معمولًا در روز عاشورا به صورت محرمانه به عزادارى امام حسين- ع- مى پردازند، ولى در جدّه و پس از جنگ عثمانى و روسيه، ايرانيان اين مراسم را علنى برگزار مى كنند و او از سبب و ارتباط ميان «آزادى مراسم عزادارى» و جنگ حكومت عثمانى و روسيه اطلاعى ندارد. در ادامه مى نويسد: ايرانيان در دهه محرم در منزل بزرگى اجتماع نموده و به عزادارى مى پردازند، درب اين منزل بر روى همه باز است و هر كسى مى تواند در مراسم شركت جويد و خود هورغرونيه نيز در محرم سال

ص: 132

1834 ميلادى در اين مراسم شركت جسته است و مى گويد: او حاكم ترك را كه به دعوت كنسول ايران در آن مجلس حضور داشته ديده است و اين حاكم نه تنها از شربتى كه در مجلس به حاضرين مى دادند نوشيد بلكه گريه تأثرآورى نيز نمود!

او آنگاه به مناسبتهايى كه مردم مكه آنها را پاس داشته و مراسمى برپا مى دارند و بر سر مزار اوليا مى روند، اشاره مى كند و مى گويد: روزهاى معينى در سال وجود دارد؛ نظير «يوم ستناميمونه» و «يوم الشهداء» و «يوم الشيخ محمود» و «يوم المهدلى». يوم الشهدا، بزرگداشت روزى است كه حسين بن على و ياران او در پاى كوه فخ به شهادت رسيدند، او در سال 786 م. از شهر ينبع بر عليه عباسيان قيام كرد و شهيد گرديد. ليكن برخى از مكيان معتقدند كه در پاى اين كوه آرامگاه برخى صحابه نظير عبداللَّه بن عمر مى باشد.

زندگى اجتماعى و خانوادگى مردم مكه

هورغرونيه بخشى از كتاب خود را به زندگانى خانوادگى مردم مكه در سالهاى 1885 م.

اختصاص داده و به تفصيل، گاهى هم با غرض ورزى فراوان، به آن پرداخته است. او مى گويد:

هنگامى كه مكيان اصطلاح حريم را بكار مى برند مقصود آنان همسر و كلفتها و تمام زنانى هستند كه در خانه او زندگى مى كنند، آنگاه ادعا مى كند كه روابط زناشويى مسلمانان ساكن مكه سست و ناپايدار است وگرنه چرا براى آمد و شد زنان محدوديتهايى قرار داده شده و بر چهره آنان نقاب و حجاب گذاشته شده است؟ و مى گويد على العموم زن بى شوهر اعم از باكره و غير باكره به عنوان بار سنگينى بر دوش خانواده خود شمرده مى شود، مگر آن كه آن خانواده ثروتمند باشد، از اين رو اين گونه زنان همواره در پى يافتن مردى هستند كه او را شريك موقت زندگانى خود قرار دهند و از اين راه مخارج زندگانى خود را تأمين نمايند و اضافه بر اين مهرى نيز به تناسب وضعيت تمكن مرد به او داده شود و احتمالًا خادم يا كنيزى نيز در اختيار او قرار داده شود. حتى برخى از زنان ثروتمند آرزوى يافتن چنين مردانى هستند كه با آنان رابطه زوجيت موقت برقرار نموده و بدين وسيله از شرّ فاميلهاى سودجوى خود رهايى يابند. و اين در حالى است كه يك مرد اروپايى به رغم داشتن روابط دوستى با زنان هرگز از روابط زناشويى خود با همسرش روى گردان نمى باشد! و اصولًا عشق واقعى هرگز به مخيله مرد مسلمان خطور نمى كند!

ص: 133

او با اقرار به اين كه اصل كلى در زندگى خانوادگى و زناشويى مكه داشتن يك همسر است و بودن همسران متعدد و تعدد زوجات بسيار اندك و غالباً در ميان مردان ثروتمند است، ليكن به استنتاجات غلطى پرداخته و معتقد است كه خيانت همسران به شوهران خود يك قاعده و اصل كلى در مكه است!

وضعيت علمى شهر مكه

هورغرونيه بيش از 50 صفحه از سفرنامه خود را به وضعيت علمى شهر مكه اختصاص داده و در آن به فقه اسلامى و سرآغاز علوم دينى و ديگر علوم پرداخته و آنگاه اشاره اى به مذاهب چهارگانه و انتشار آن در مكه دارد و سپس به مناصب و مقامات علما و روحانيان مى پردازد. درباره مراكز علمى شهر مكه مى گويد: غالب مجالس درس علوم دينى در مسجدالحرام برگزار مى شود، بدين گونه كه پس از پايان گرفتن نماز جماعت حلقه هايى در گرداگر مسجد تشكيل شده و استادان فقه مذاهب چهارگانه به تدريس مشغول مى شوند، تعداد اندكى از اين استادان فقه را بر مذهب حنبلى، كه تشابه زيادى با مذهب وهابيان دارد، مى آموزند، پس از حنابله مالكيان هستند كه حلقات درس فقه آنها اندكى بيش از حلقه هاى درس حنبليان مى باشد؛ زيرا اصولًا پيروان مذهب مالكى در كشورهاى مسلمان آفريقايى- بجز مصر سُفلى- هستند؛ يعنى اهالى سودان و بردگان مشهور به التكروريين و مسلمانان حبشه و ديگر اسلام آورندگان از سرزمينهاى برده پرور، كه پيرو طريقه سنوسى مى باشند، همگى بر مذهب مالكى مى باشند. اما فقه حنفى به علت آن كه فقه مذهب رسمى تركان عثمانى است. از حلقه هاى تدريس بيشترى برخوردار است. تركان پيشتر بنا به رعايت وضعيت جهانى مكه كه مورد توجه تمامى مسلمانان با مذاهب گوناگون مى باشد براى هر مذهبى يك قاضى در مكه نصب مى نمودند، ليكن بزودى بر اين حقيقت واقف شدند كه نفوذ كلمه و سلطه آنها در مكه هنگامى است كه قانون آنان حاكم باشد. بنابر اين بعدها تنها به نصب يك قاضى حنفى در مكه بسنده كردند، و اين در حالى بود كه در مكه اكثريت با شافعيان بود. اين قاضى منصوب تنها به اختلافات و دعاوى متعلق به احوال شخصيه مى پرداخت، اما ديگر دعاوى تنها بر طبق قانون عثمانى مشهور به «قانون منيف» [/ قانون مدنى جديد دولت عثمانى] حل و فصل مى گرديد. هورغرونيه گويد با توجه به مذهب رسمى تركان طبيعى

ص: 134

بود كه مدرسان و امامان حنفى مسجدالحرام بيشترين حقوق را از دولت عثمانى دريافت دارند، و بنا بر ليست سال 1886- 1885 ميلادى پنجاه تا شصت امام از عايدان حرم مكه حقوق دريافت مى كرده اند كه يك سوّم اين امامان از حنفيان بودند. امامان حنفى از نقاط مختلف كشورهاى اسلامى نظير هند و آسياى مركزى در روسيه و مكه و جز اين بوده اند. با تمام اين احوال، همواره مذهب شافعى از اهميت فوق العاده اى در مكه برخوردار بوده و امامان و مدرسين اين مذهب حلقه هاى تدريس متعددى را در مسجدالحرام برقرار مى داشتند. و علت اين انتشار و اهميت را به عباسيان نسبت مى دهند، اينان در مدت خلافت خود و براى مبارزه و مقابله با شيعيان زيدى كه اكثريت مطلقى در جنوب و غرب جزيرةالعرب داشتند، از مذهب شافعى حمايت نمودند و بدين ترتيب از موقعيت والايى در مكه برخوردار شدند.

او در ادامه اين بخش مى گويد: شرفاى مكه مردمانى فرصت طلب و سودجو هستند؛ زيرا آنان مذهب واقعى و اصيل خود را كه همانا شيعه زيدى بوده رها نموده و به مذهب شافعى كه مذهب اكثريت رعاياى آنان در مكه است گرويده اند. اما شيعيان زيدى همچنان با قدرت تمام بر بخشهايى از مناطق مجاور مكه تسلط دارند، تسلطى كه روزگارى تمامى غرب جزيرةالعرب را دربرمى گرفت. و با توجه به اين اكثريت شافعى در مكه است كه برخى از امامان شافعى منصب «شيخ العلماء» را در مكه به دست آورده اند، همچنان كه از ميان 50 يا 60 امام حرم 20 تا 30 امام از مذهب شافعى مى باشد، و حلقات درس فقه شافعى يكى از پررونقترين درسهاى علمى مكه است. بيشترين اين علما و امامان شافعى در مكه زاده شده و همانجا تربيت يافته اند؛ نظير احمد دحلان كه شيخ العلما است، و سيد عبداللَّه الزواوى كه پدر او محمدصالح يكى از زاهدان و صوفيان مشهور بود، و ابى بكر الشطا. و از ديگر امامان شافعى مى توان از محمد البسيونى و عمر الشامى و مصطفى عفيفى و محمد المنشاوى ياد كرد. اينان علمايى هستند كه تحصيلات خود را در الازهر به پايان رسانده اند. در ميان شافعيان مى توان علمايى از حضرموت نظير محمدسعيد بابصل كه عهده دار منصب «امين الفتوى» نزد شيخ العلما مى باشد و يا از داغستان نظير عبدالحميد الداغستانى كه برخى معتقد بودند از داناتر از زينى دحلان است. آنگاه هورغرونيه توصيف طولانى و مفصلى درباره حلقات تدريس و نحوه برگزارى آن و ساعتهاى آن و تعداد اين حلقات و چگونگى آغاز استاد به تدريس و ديگر اطلاعات درباره اين مراكز علمى مى پردازد.

ص: 135

مكه در سالهاى پايانى قرن نوزدهم

در دهه هاى پايانى قرن نوزدهم بتدريج روابط ميان شرفاى مكه و حكامى كه از سوى استانبول براى حكمرانى بر مكه تعيين مى شدند رو به تيرگى رفت، و تلاش حكام و واليان بر قبضه هرچه بيشتر قدرت بود تا بدين وسيله از نفوذ و قدرت شرفا كاسته و آنان را حاكمانى تشريفاتى كه داراى مناصبى مذهبى مى باشند بنمايند. پس از آن كه شريف عبدالمطلب كه از خاندان زيديه بود، براى بار سوم و پس از كشته شدن شريف حسين به شرافت مكه رسيد روابط ميان او و حاكم تيره تر و متشنج تر گرديد به گونه اى كه نفوذ و قدرت خود را بر تمامى منطقه مكه مستحكم نموده و قدرت واقعى را خود را در دست گرفت، اين وضعيت مسؤولين باب عالى را به تفكر درباره محدود نمودن او واداشت، از اين رو در ماه اكتبر سال 1881 ميلادى فرمانده لشگر جديدى به نام عثمان نورى پاشا براى مكه تعيين شد و حاكم پيشين مكه عزّت پاشا نيز تحت فرمان او قرار گرفت، اين دو با نقشه ماهرانه اى توانستند كاخ شريف عبدالمطلب را محاصره نموده و فرمان عزل او را به وى ابلاغ نمايند و آنگاه او را دستگير و به طائف برده و پس از مدتى او را در قصرش در منا حبس نمودند و وى تا هنگام مرگش در ژانويه 1886 در آن قصر زندانى بود. پس از بركنارى شريف عبدالمطلب، باب عالى شريف عون را كه عمرش 50 سال بود به شرافت مكه منصوب نمود، اين شريف برغم افكار تجدد طلبانه خود، ميل به انزوا و گوشه گيرى و دورى از مسائل و بحثهاى سياسى داشت، ليكن حاكم عثمانى مكه آن قدر بر نفوذ و سلطه خود توسعه داد كه سبب گرديد حتى شريف مكه عاجز از انجام وظايف رسمى محوله به او گردد، و اين امر موجبات دلسردى و نفرت خانواده شرفاى مكه و اطرافيان شريف شد و در نهايت و در اثر استيصال شريف عون دست به اقدامى زد كه پيش از او هيچ شريفى اين كار را نكرده بود، بدين گونه بود كه شريف تصميم گرفت خود و تمامى خانواده اش و گروهى از شرفاى مكه و اطراف آن و قاضى شافعى مكه و گروهى از علما مكه را به سوى مدينه ترك كنند. اين مهاجرت عجيب و بدون آگاهى مقامات عثمانى در مكه، در شبى تاريك انجام گرفت و همگى مكه را به سوى مدينه رها نموده و از آنجا پيكهايى به دربار عثمانى فرستادند و انزجار و نفرت خود را از حاكم عثمانى به گوش باب عالى رساندند و اعلام نمودند تمامى مهاجرين تا هنگامى كه حاكم عثمانى در مكه حكومت مى كند به آنجا بازنخواهند گشت و از آنجايى كه خليفه عثمانى احترام ويژه اى براى دوست ديرين

ص: 136

خود شريف عون قائل بود به خواسته او تن داده و بلافاصله حكم عزل حاكم مكه را صادر و عثمان پاشا را به شهر حلب منتقل نمود. پس از اين عزل، شريف و تمام همراهانش به مكه مراجعت نمودند. از اين پس شريف با قدرتى كه به دست آورده بود تمامى دوستان و ياران حاكم پيشين را از مناصب خود عزل نمود و بدين وسيله قدرت از دست رفته خود را بازيافت و حاكم جديدى كه از سوى باب عالى براى مكه تعيين شده بود همواره با شريف با احترام رفتار مى نمود و سعى در انجام خواسته هاى او را داشت.

پس از مرگ شريف عون در سال 1905 ميلادى احمد رابت پاشا حاكم مكه به منظور تسلّط بر مكه و توسعه نفوذ خود، پسر خواهر شريف عون؛ يعنى شريف على بن عبداللَّه بن محمد بن عون را، كه شريف خردسالى بود، براى تصدى منصب شرافت مكه به باب عالى پيشنهاد نمود و پيشنهاد او مورد قبول قرار گرفت، ليكن در سال 1908 ميلادى و همزمان با مشروطيت در دولت عثمانى دولت جديدى بر سركار آمد و دولت احمد رابت پاشا را از حكومت خلع كرد و سپس شريف على را نيز از شرافت مكه عزل و به جاى او شريف عبد الاله پاشا را منصوب نمود، اين شريف كه دوران پيرى و كهنسالى را مى گذراند، بيشتر دوران زندگانى خود را در استانبول گذرانده بود و تقدير اين بود كه هرگز بر حكومت مكه نايل نگردد؛ زيرا پيش از رسيدن به مكه درگذشت. پس از مرگ اين شريف دو تن از شرفاى برجسته؛ يكى شريف على حيدر از نوادگان زيد و ديگرى شريف حسين بن على از نوادگان عون براى تصدى منصب شرافت مكه كانديد شدند و چون شريف على حيدر با يك زن انگليسى در استانبول ازدواج كرده بود از اين رو باب عالى او را مناسب منصب شرافت نديد و در نهايت شريف حسين انتخاب و فرمان و خلعت شرافت مكه را دريافت داشت.

شريف حسين بن على

ديغورى در كتاب خود (حكام مكه) مى گويد: شريف حسين بن على در سال 1893 و در حالى كه 37 سال داشت، به خاطر داشتن روحيه انقلابى، به همراه خانواده اش به استانبول كوچانيده شد. شريف حسين در آن تاريخ سه فرزند به نامهاى على، عبداللَّه و فيصل داشت.

شريف حسين تا سال 1908 در استانبول بود. وى در اين 15 سال به صورت زندانى محترمى زندگى را مى گذراند. فرزندان خود را در مدارس استانبول به تحصيل واداشت و عاقبت در سال

ص: 137

1908 استانبول را به سوى مكه براى تصدى پُست شرافت ترك گفت. در دوران شرافت اين شريف راه آهن شام- مكه برقرار و بدين وسيله سفر حجاج راحت تر انجام گرفت.

ديغورى در كتاب خود مى نويسد: همزمان با كشيده شدن راه آهن به سوى حجاز، افكار انقلابى جديدى كه مردم عرب را به وحدت كلمه و جدايى از امپراتورى عثمانى فرا مى خواند در ميان اعراب رواج يافت، اين افكار بويژه پس از بروز مشروطيت و تدوين قانون اساسى در كشور عثمانى شيوع بيشترى يافت، در اين وضعيت و شرايط بود كه شريف حسين بن على استانبول را به مقصد مكه ترك گفت. از اين شريف در آغاز به عنوان يكى از دوستداران و حاميان باب عالى و حكومت عثمانى ياد مى شد، ليكن پس از آن كه او سربازان خود را براى سركوب عشاير قصيم و عسير و توسعه نفوذ شرفا بر اين مناطق گسيل داشت، نسبت به اخلاص و وفادارى او شبهه هايى به وجود آمد. در اين شرايط افسرى انگليسى به نام ويفل توانست مخفيانه به حج رفته و مدتى را در مكه بگذراند، زمان ورود او به مكه مصادف با سالهاى نخستين حكومت شريف حسين بن على بود. او در كتاب خود كه به نام «يك حج گزار متجدد در مكه» است، مجلس ساليانه تأييد نصب شريف حسين بن على به شرافت مكه را اين گونه توصيف نموده است:

«... امروز روز عيد است، تمامى مردم لباسهاى نو بلكه بهترين لباسهاى خود را دربر كرده اند و چادر منظره بسيار زيبايى دارد. صبحگاهان براى مشاهده اين مجلس كه در آن مردم به شريف هديه تقديم مى كنند رفتيم. مراسم جشن در چادرى بزرگ برگزار مى شد كه بر روى بلندى نصب شده، اين چادر عبارت بود از چهار سراپرده بزرگ و چندين چادر كوچك، و سربازان در دو سوى چادر كوچه اى درست كرده و همگى آماده باش به ميهمانان احترام مى كردند و مانع ورود مردمان عادى مى گرديدند. آنگاه به تدريج ميهمانان فرا مى رسيدند و شريف مكه هر كدام را به همراه حاشيه و همراهانشان استقبال نموده و آنان را در جايگاهشان كه در گوشه سراپرده قرار داشت مى نشاند، اين افراد همگى نمايندگان ولايات اسلامى و حاكم مكه و گروهى از شخصيتهاى برجسته مسلمان هندى و ديگر شخصيتهاى معروف مسلمان بودند. و پس از رسيدن تمام اين ميهمانها و قرار گرفتن در جايگاهشان، در اين هنگام سفير عثمانى به همراه هديه پادشاه كه در سينى طلايى قرار داشت به مجلس وارد گرديد. ويفل مى گويد من نمى دانم هديه پادشاه چه بود، چون روى آن را با پارچه اى پوشانيده بودند، ليكن

ص: 138

آگاه شدم كه پيشتر هديه پادشاه عبارت از چندين هزار ليره طلا بود، همزمان با ورود سفير عثمانى، شريف به پيشواز او تا دروازه سراپرده آمده و او را تا ميان چادر همراهى نمود. پس از تقديم هديه پادشاه به شريف و بازگشت سفير به اقامتگاهش، تمامى ميهمانان بپاخاستند و به ترتيب در مقابل شريف قرار گرفته و ضمن سلام، هدايا و تبريكات خود را بدو تقديم كردند.

شريف حسين بن على مردى است كه در ميان مردم از محبوبيت زيادى برخوردار است و من هنگامى كه او را ديدم او را لايق اين مقام يافتم؛ زيرا او برغم تلاشش در حفظ هيبت و وقار و عظمت خود، سعى در احياى سنت پيامبر- ص- و خلفاى نيكوكار او را دارد كه تمامى مردمان به سهولت بدانان دسترسى داشتند و با تمام مردم با مهربانى و برادرى رفتار مى كند آن گونه كه در قرآن و اسلام بدان توصيه شده است.

15- سنت جون فيلبى (1)

عبداللَّه فيلبى (نام فيلبى پس از تشرف به اسلام) در كتاب خود؛ «چهل سال در سختيها» از خاطرات و ديده هاى خود از اولين سفرش به مكه چنين مى نويسد: پس از تشرف به اسلام مكرر از دوستم، ملك عبدالعزيز، خواستار فراهم نمودن مقدمات سفر به مكه را مى نمودم، ليكن او مرا به صبر و بردبارى توصيه مى كرد و از من خواست مدتى را در جدّه به عنوان آموزش و تجربه يابى گذرانده و در اين مدت آموزشهاى دينى لازم را بياموزم آنگاه به زيارت مكه روم ليكن توقف طولانى در جده چندان برايم خوشايند نبود، از اين رو از ملك عبدالعزيز خواهش نمودم به همراه او به ييلاق طائف بروم كه خواهش من پذيرفته شد. در روز 7 جولاى سال 1930، پادشاه تلفنى اطلاع داد كه خود را آماده سفر به مكه نمايم؛ سفرى كه همان روز بعد از ظهر انجام پذيرفت.

فيلبى مى گويد: دو ساعت پس از پشت سر گذاشتن شهر طائف به «واحه الحده» در دشت «وادى فاطمه» در فاصله چند ميلى مكه رسيدم، در اين جا گروهى از شخصيتهاى سعودى كه قرار بود مرا تا مكه همراهى نمايند به پيشواز من آمده بودند، در ميان آنان شيخ عبداللَّه سليمان وزير ماليه عربستان و شيخ فؤاد حمزه معاون وزير خارجه حضور داشتند. من با اين گروه در چادرى ملاقات نمودم و آنگاه پس از گرفتن وضو و پوشيدن احرام به وسيله ماشينى به سوى مكه حركت نمودم و پس از عبور از الشميس و العلمين (كه حدود حلّ و حرم


1- از مأمورين بلند مرتبه انگليس در هند و عربستان بود. او نقش حساس و كليدى در به قدرت رساندن خاندان آل سعود بازى كرد و تا آخر عمر در عربستان زندگى نمود و روابط بسيار دوستانه و صميمى با تمامى سران آل سعود برقرار نمود. در سال 1930 بر طبق اصول مذهب وهابيان اسلام آورد و سالها در مكه و جدّه زندگى كرد.

ص: 139

بودند) و قهوةالعبد يا قهوة سالم (/ قهوه خانه سالم) و چاه آب اين قهوه خانه، و المقتله، و امّ الدود، و بستان البير، و جرول به خانه ميزبانم شيخ عبداللَّه الجميل در حومه غربى مكه رسيدم. شب ورودم به مكه مصادف با سال 1360 ه. و شب تولّد پيامبر- ص- بود. پس از صرف شام و پيش از نيمه شب به همراه يكى از روحانيون وهابى به نام صالح العنقرى به سوى مسجدالحرام حركت كردم، مى گويد در اين لحظات من با قلبى آكنده از شوق پذيرفتن اسلام اين دين سهل و بسيطى كه بيشترين تأثير را در روحيه انسان مى گذارد، و اين دينى كه پيامبرش فرموده (كل مولود يولد على الفطرة، و انما ابواه يهودانه أو ينصرانه) متوجه مسجدالحرام شدم. كفشهاى خود را در برابر درگاه بلند مسجد كه براى جلوگيرى از ورود آب بارانهاى سيل آسا ساخته شده از پاى درآوردم، خود را در اختيار آن روحانى راهنمايم قرار دادم، وى مچ دست راست مرا گرفته و با خود از دروازه (باب السلام) به داخل هدايت كرد، در برابرم صحن بزرگ مسجد كه در زير مهتاب زيبا با شكوه و عظمت مى نمود قرار داشت، در ميانه اين فضاى آكنده از روحانيت كعبه با پوششى سياه رنگ قرار گرفته بود، در بلنداى 13 از سطح زمين كمربندى از نوشته هاى نقره اى بر روى پرده كعبه ديده مى شد. چند صد نفر در گوشه و كنار مسجد به عبادت و نماز و تأمل مشغول بودند، و اين در حالى بود كه دهها نفر به طواف گرد كعبه مشغول بودند. طواف اين گروه جريانى لاينقطع بود كه تنها به هنگام اقامه نماز جماعت از هم گسيخته مى شد. من بهمراه راهنمايم و در حالى كه دعاهاى مخصوص را تكرار مى كردم از ميان گذرگاه سنگلاخى گذشته و به ميانه مسجد و در برابر كعبه قرار گرفتم، در جايى در برابر كعبه و حجرالاسود ايستاده بودم كه مقام يا نمازخانه حضرت ابراهيم و چاه زمزم به ترتيب در سمت راست و چپ من قرار داشتند. حجرالاسود در ركن شرقى كعبه و در ارتفاعى برابر با كتف انسان قرار داشت. هنگامى كه ديگر حاجيان راه را براى ما باز كردند، راهنمايى من با حالت خشوع بدو نزديك شده و آن را بوسيد و من نيز اين كار را انجام دادم، آنگاه راهنما مرا به طواف هفت گانه به گرد خانه كعبه هدايت كرد او به هنگام طواف دعا مى خواند و من نيز از او پيروى مى كردم و هربار پس از يكبار طواف در برابر حجرالاسود مى ايستاديم و پس از بوسيدن آن، طواف ديگرى را آغاز مى كرديم و اين بوسيدن را يكبار ديگر نيز در هر بار در برابر ركن يمانى كه عبارت بود از قطعه سنگى گرانيتى در داخل ديوار كعبه انجام مى داديم. پس از پايان طواف هفت گانه، به سوى مقام ابراهيم رفته و دو ركعت نماز

ص: 140

طواف را انجام دادم، آنگاه اين مراسم را با نوشيدن مقدارى از آب چاه مقدس؛ يعنى زمزم به پايان برديم، آب اين چاه را گوارا و بدور از عوارض بد (نه آن گونه كه بورتون و ديگران گفته و از طعم و مواد شيميايى داخلش بدگويى كرده بودند) يافتم. در حقيقت بايد بگويم كه شعائر طواف بسيار جالب و در روحيه انسان تأثير فراوان دارد، تأثيرى كه كلمات قادر به توصيف آن نبود، ليكن فيلبى مى گويد: از عجايب آن كه من هرگز با اين شعائر احساس غربت ننمودم، بلكه براى من بگونه اى بود همانند اين كه قبلًا اين كارها را انجام داده ام. و احتمالًا سبب اين آشنايى مطالعات فراوانى است كه من پيش از اين سفر درباره حج و شعائر آن داشته ام و درباره لطفى كه ملك عبدالعزيز به من نمود مى توانم ادعا كنم كه من نخستين كسى هستم كه بطور فعلى و در ميان گروهى از اشخاص كه در نزديكى مسجدالحرام به عنوان نماينده و رمز اسلام هستند اسلام آورده ام!

پس از پايان اين مراسم صحن بزرگ مسجدالحرام را پشت سر نهاده و از دروازه «باب الصفا» به همراه راهنمايم براى انجام مراسم سعى به مسعى رفتيم، اين مراسم عبارت است از پيمودن مسافتى از راه كه در مياه دو كوه (يا تپه) صفا و مروه قرار دارد، اين راهپيمايى 7 بار و برابر مسافتى نزديك به 380 يارد مى باشد، 35 يارد از اين راه به صورت دويدن طى مى شود. 5/ 1 ميل از اين راه سنگلاخ و بسيار آزار دهنده و خسته كننده بود. در پايان هر يكبار طى طريق به سوى كعبه ايستاده و دو ركعت نماز گزارديم، از اين رو پس از پايان تمامى مناسك به علت خستگى، از اين كه بالاخره به خانه ميزبانم شيخ عبداللَّه سليمان بازگشته ام خوشحال شده و بقيه شب را به استراحت پرداختم. پيش از استراحت مدت كوتاهى با يك مهندس لهستانى به نام فؤاد احمد سافيشكى كه اسلام آورده و بر اداره كارگاههاى دولتى نظارت دارد گفتگو نمودم. در بامداد روز بعد كه مصادف با روز جمعه بود يكى از علماى وهابى به نام شيخ عبداللَّه بن حسن به ديدارم آمد، اين روحانى وهابى كه از خانواده سازنده دين وهابى است براى تبريك اسلام آوردنم و آماده نمودن برنامه ديدارم با ديگر سران وهابى در محل نماز جمعه به حضورم آمده بود. و چون تا هنگام نماز جمعه وقت زيادى باقى مانده بود از اين رو شيخ فؤاد حمزه مرا براى ديدن شهر مكه با ماشين خود همراهى نمود، در هنگام ظهر به نماز جمعه رفته و آنگاه به خانه براى خوردن ناهار به خانه شيخ عبداللَّه سليمان بازگشتم. شيخ عبداللَّه بن حسن بسيار با من مهربانانه رفتار مى نمود. براى او صحنه هايى از

ص: 141

نخستين ديدارمان را در قهوه خانه بير ابن حسّانى كه من هنوز مسلمان نبودم و او هنگام ديدن من به بودن كافرى مثل من اعتراض نموده بود بازگو كردم، و او با خنده پاسخ داد در آن روز ميان تو و جهنم جز مرگ فاصله اى نبود، ليكن امروزه اگر خداوند اسلام تو را بپذيرد پس از مرگ به بهشت خواهى رفت.

حاج عبداللَّه فيلبى در كتاب خود آورده است: پس از اين زيارت مسجدالحرام، او مكه را به سوى طائف ترك نمود و در آنجا بود كه به ديدار ملك عبدالعزيز رفته و او ضمن اظهار خوشحالى نام عبداللَّه را براى او انتخاب نمود.

فيلبى بعدها به مكه بازگشت و سالها در آنجا سكونت گزيد و يكى از شهروندان مشهور و مهم اين شهر گرديد. بازگشت او در پايان سال 1930 بود. و مى گويد: پس از بازگشت به مكه چند روزى را در منزل عبداللَّه الفضل (رئيس هيئت مشورتى پادشاه) گذراندم تا توانستند برايم منزل مناسبى تهيه كنند. اين منزل به شماره 27 در محله جرول قرار داشت كه از محلات مشهور مكه بشمار مى رفت. اين خانه در نزديكى باغ شهردارى و كاخ وزير ماليه قرار داشت. و بدين گونه از آخرين روز ماه نوامبر سال 1930 يكى از شهروندان اهل مكه شدم، و تا ربع قرن در اين شهر اقامت داشتم.

پى نوشتها:

ص: 142

مدينه از ديدگاه جهانگردان اروپايى- 1

جعفر الخياط/ محمدرضا فرهنگ

در قرنها و دورانهاى پيشين تعدادى از جهانگردان اروپايى توانستند به داخل شهر مدينه منوره راه يافته و به ديدار آن نايل گردند. برخى از اينان مسلمانان واقعى و حقيقى بودند و تعدادى ديگر غير مسلمان بوده ولى با تظاهر به اسلام راه خود را به سوى مدينه مى گشودند. در ميان اين جهانگردان، نويسندگان و پژوهشگرانى برجسته يافت مى شود كه به تاريخ مدينه پرداخته و مشاهدات خود را از اين شهر در كتابها و نوشته هاى خود، ثبت كرده اند كه اين تحقيقات براى آگاهى از وضعيت شهر مدينه و ساكنان آن، در دورانها گذشته از ارزش والايى برخوردار است. غالب اين جهانگردان، افزون بر مدينه، از مكه نيز ديدار داشته و در مراسم حج شركت جسته اند و درباره وضعيت مكه و مناسك حج نيز نوشته ها و خاطراتى از خود بر جاى نهاده اند كه پيشتر بدان اشاره نموديم.

1- لودويكو فارتيما Vartouamus Ludvicuo

نخستين جهانگردى كه در قرنهاى اخير، به زيارت و ديدار از مدينه دست يافته، جهانگرد ايتاليايى گمنامى است به نام لودويكو فارتيما وى از اهالى شهر بولونى ايتاليا بود كه در سال 1503 ميلادى از شهر ونيز با كشتى عازم اسكندريه شد و سپس

ص: 143

خود را به شام و شهر دمشق رسانيد و در آنجا پس از برقرارى دوستى با يكى از افسران مماليك عزم سفر به سرزمينهاى مقدس در مكه و مدينه را نمود و آنگاه در حالى كه لباس سربازان مماليك را بر تن داشت، در روز هشتم فوريه به همراه دوست خود با كاروان حجاجِ شام، رهسپار شد.

بررسى سفرنامه فارتيما نشان مى دهد كه او مردى كينه توز و دشمن اسلام و مسلمانان بوده و در نوشته خود، علاوه بر بى ادبى به پيامبر و مسلمانان، مطالبى برخلاف واقعيت، كه نشانگر بى فرهنگى و انحطاط اخلاقى اوست، آورده. او در سفرنامه خود ادعا مى كند كه در اين سفر، با بسيارى از زنان مسلمان روابط نامشروع داشته است. و مى گويد در اين سفر كاروان آنان به كوهى در نزديكى مدينه رسيد كه در اطراف آن قومى از يهود كه تعداد آنها پنج هزار نفر بود، سكونت داشتند. آنان داراى پوستى سبزه متمايل به سياهى و قدى كوتاه كه از 5 يا 6 وجب تجاوز نمى كرد و صدايى نازك و زير همچون صداى زنان بودند، اين طايفه از گوشت بز زندگى خود را مى گذراندند و هرگاه به مسلمانى دست مى يافتند، او را زنده پوست كنده و مى خوردند!

او هنگامى كه به شهر مدينه، كه آن را «مدينة النّبى» مى نامد، رسيد سه روز در آن اقامت نمود و ادعا مى كند كه در اين مدت توانست به داخل حرم، كه آن را «معبد» مى نامد، وارد شود و در توصيف كوتاهى كه از «مسجد» آورده، مى گويد:

سقفش گنبدى شكل است كه از دو دروازه بزرگ وارد آن مى شوند. سقف مسجد را حدود 400 ستون از آجر سفيد! برپا نموده و حدود سه هزار آويز! روشنايى آن را تأمين مى كند. در گوشه اى از مسجد، مقدارى كتاب دينى، كه در آنها احكام اسلام و زندگانى پيامبر و صحابه نوشته شده، قرار دارد.

او درباره مدفن مقدس پيامبر- ص- مى گويد: در نزديكى قبر پيامبر قبرهاى ابوبكر و عثمان (!) و فاطمه قرار دارد، و در توصيف اينان مى گويد: امام على داماد و شوهر دختر پيامبر است، اما ابوبكر و عمر دو تن از فرماندهان ارتش اويند!

2- ژوزف پيتس[Yoseph Pitts]

در سال 1678 ميلادى جوانى انگليسى از اهالى آكسفورد به نام ژوزف پيتس كه شوق جهانگردى را در سر مى پروراند و براى ارضاى خواسته خود در سن 16 سالگى، به نيروى دريايى پيوست و

ص: 144

در نخستين سفر دريايى خود در درياى مديترانه به دست دزدان دريايى كه جزايرى بودند، اسير گرديد و مدت 15 سال را در بردگى نزد يكى از افسران سواره ارتش الجزاير گذرانيد، اين افسر براى كفاره گناهان خود فشار زيادى را به برده خود وارد آورد كه او را به مسلمان شدن وادار نمايد تا اين كه بر اثر فشارهاى او، اين برده شهادتين را بر زبان جارى نمود ولى در تمام سالهاى پس از اين شهادت، كه در كشورهاى اسلامى گذرانيد، همواره علاقه و وفادارى خود را به مسيحيت از دست نداده و عشق به آن را در دل خود زنده نگه داشت. پس از اسلام آوردن، افسر جزايرى او را به همراه خود به سفر حج برد و پس از زيارت مدينه او را در مكه در راه خدا آزاد نمود. ليكن پس از آزادى ژوزف به عنوان خدمتكار نزد سرور پيشين خود به خدمت ادامه داد و به همراه او از سفر حج به الجزاير بازگشت و بعدها نيز توانست با هميارى كنسول انگليس وسايل فرار خود را فراهم نمايد، آنچه كه نشانگر تعصب او به نصرانيت است اين است كه او پس از رسيدن به بندر ليغهورن در ايتاليا و به محض آن كه پاى خود را بر سرزمين مسيحيت قرار داد، چندين بار زمين را بوسه زد و از اين كه عاقبت از اسلام رهايى يافته و به مسيحيت بازگشته است سجده شكر نمود. ژوزف بعدها خاطرات سفر خود به مكه و مدينه را به تفصيل نوشت و توضيحات فراوانى درباره مكه و مدينه در خاطرات خود آورده است.

او مى گويد: مدينه شهرى است كوچك و حقير ولى در عين حال از برج و باروى محكمى برخوردار است و در آن مسجد جامع بزرگى قرار دارد ليكن به عظمت (معبد) مكه نمى رسد. او معتقد است كه باروى شهر ميان سالهاى 1503 و 1680 ميلادى ساخته شده است. در يكى از گوشه هاى مسجد جامع، ساختمانى به مساحت 15 قدم مربع را اشغال نموده كه در آن پنجره هاى بزرگى قرار دارد كه از مس زرد ساخته شده، و در داخل اين بنا تعدادى آويز روشنايى و مقدارى وسايل و هداياى ارزشمند مى باشد. و در اين مسجد، اثرى از سه هزار آويز كه برخى نوشته اند نيست. در ميانه اين ساختمان قبر «محمد» [ص] قرار دارد (كه نويسنده با اسائه ادب به آن حضرت ايشان را دروغگو مى نامد). او آنگاه به پرده هاى آويخته مى پردازد و مى گويد: در ميان مردم اين گفتار خرافى شهرت دارد كه بدن پيامبر در تابوتى ميانه زمين و آسمان قرار دارد و آنگاه به جايگاهى كه براى

ص: 145

حضرت مسيح بن مريم آماده شده اشاره مى كند. او سپس به وضعيت اقتصادى شهر اشاره دارد و مى گويد: شهر مدينه نيازمنديهاى خود را از كشور حبشه كه در آن سوى درياى سرخ قرار دارد، تأمين مى كند.

*** پس از اين جهانگرد تعداد ديگرى از اروپاييان به زيارت مدينه نائل گرديدند، و بويژه در قرن نوزدهم و در اين باره مى توان از حمله محمدعلى پاشا به حجاز كه براى نجات اين ايالت از حاكميت وهابيان و سركوب آنان انجام پذيرفت ياد كرد، اين تهاجم سبب گرديد تعدادى از جهانگردان اروپايى به همراه ارتش مصر به سرزمينهاى مقدس وارد گردند و از مكه و مدينه ديدار كنند. از ميان اين جهانگردان مى توان از «بورخارت» و سربازى اسكاتلندى به نام «توماس كيث» نام برد. توماس يكى از خواجگان مماليك مصر بود كه به همراه ارتش محمدعلى پاشا و با نام مستعار ابراهيم آغا وارد حجاز گرديد و اين شانس نصيب او شد از افرادى باشد كه در حمله طوسون پاشا فرزند محمدعلى پاشا بر عليه مدينه در سال 1812 ميلادى شركت نمايد، و از اولين سربازانى باشد كه به شهر مدينه پاى گذارد و آنگاه خود را در عجيب ترين مقامى بيايد كه هرگز تصور آن را نمى كرد و آن عهده دار شدن منصب حاكم نظامى شهر مدينه است كه اين مقام را در مدتى كوتاه در اختيار داشت!

مستر هوغارث در كتاب خود Peuetration Of Arabic () The (ص 186) نام اروپاييانى كه توفيق ديدار سرزمينهاى مقدسه را يافته اند، اين گونه آورده است:

اروپاييانى كه موفق به اين ديدار گرديده اند، فراوانند؛ از ميان آنها مى توان افراد زير را ياد كرد: از ايتاليا فارتيما، و فيناتى. از آلمان فايلد، وستيزن، فون مالتزان. از انگلستان پيتس، بورتون و كيتس. از سويس بورخارت. از اسپانيا باديا.

از سوئد والين. از هلند هوروغرونيه. از فرانسه كوتر نلمونت.

علاوه بر اين افراد، گروهى ديگر از سربازان و ماجراجويان نيز به آنجا رفته اند؛ براى نمونه جهانگردى به نام نيبور شنيد كه يك جراح فرانسوى و دو تن انگليسى توانسته اند به اين سرزمين وارد شوند، همچنين جهانگردى به نام دوطى شنيده است كه تعدادى فرانسوى به سرزمين مقدس وارد شده اند، و همين جهانگرد به يك ايتاليايى كه خود را فرارى مى نمايد و به همراه كاروان حجاج ايرانيان سفر مى كرد،

ص: 146

در راه مكه ديده است. و ژوزف پيتس يك ايرلندى را در مدينه ديده است. همچنين مالتزان جهانگرد مى گويد كه كنسول فرانسه در تونس به نام آن ليون به سفر حج رفت و از مكه و مدينه ديدن نمود و همين سفر را يكى از ناخدايان انگليسى نيز انجام داد. و علاوه بر اين افراد گروهى از اهالى شرق اروپا همچون يونان نيز به سرزمينهاى مقدس رفته اند. گذشته از اين با توجه به سست دينى و سهل انگارى خديوى محمدعلى پاشا و فرزندش تعدادى از اروپاييان- از آن جمله بورخارت- با اجازه او به سرزمينهاى مقدس آمد و شد نمودند، و از ميان آنانى كه موفق به زيارت شهر مدينه گرديدند مى توان از فارتيما، فايلد، پيتس، ستيزن، بورخارت، والين، بورتون و كين ياد كرد كه توانستند به درون شهر راه يافته و از آن ديدن كنند، همچنين جهانگردى به نام سادلير شهر را از بيرون برج و باروى آن مشاهده نمود و از ميان تمام اين جهانگردان مى توان از جان لويس بورخارت سويسى ياد كرد. او جهانگردى دانشمند با آگاهيهاى علمى فراوان بود كه در سال 1814 ميلادى از دو شهر مكه مكرمه و مدينه منوره ديدن نمود، و در همين سفر نظاره گر لشكركشى محمدعلى پاشا براى سركوبى وهابيان در حجاز بود و تمام مشاهدات خود را به تفصيل در سفرنامه خود آورده است. پس از او نيز جهانگرد ديگرى به نام سر ريچارد بورتون در سال 1853 ميلادى از مدينه ديدار نموده و سپس به سفر حج رفته و خاطرات خود را به تفصيل در سفرنامه خود تدوين نموده است.

اين دو جهانگرد به علّت آگاهيهاى خود تقريباً آنچه كه در ذهن انسان درباره اين دو شهر مى گذرد، آورده اند و به شرح و بسط تمامى آنچه مربوط به اين دو شهر و ديگر شهرهاى حجاز است پرداخته اند.

3- جان لويس بورخارت

آن گونه كه بورخارت ادعا مى كند، او هنگامى كه در دوران محمدعلى پاشا به مصر آمد، اسلام آورد و خود را شيخ ابراهيم ناميد و پس از آشنايى با محمدعلى پاشا روابط نزديكى با او برقرار نمود و سپس به همراه او در لشكركشى بر عليه وهابيان به حجاز سفر كرد و در اين سفر بود كه محمدعلى پاشا- به رغم اين كه در مسلمان بودن بورخارت مشكوك بود- مقدمات سفر او را به مكه و مدينه فراهم آورد، از اين رو بورخارت با زيركى توانست حقيقت خود را پنهان داشته و به اين مسافرت بپردازد و

ص: 147

تمامى مشاهدات و حوادث و تجربيات اين سفر را در سفرنامه خود (1)on Account of Territories in Hedjaz Which Mohammadans Regard assocred.شرح دهد ..

بورخارت پس از انجام مناسك در مكه به سوى مدينه رهسپار گرديد و در بامداد روز 28 ژانويه سال 1915 ميلادى وارد شهر مدينه شد. او فاصله دو شهر را در 13 روز طى نمود و از شانس بد او آن كه در مدينه به مرض مالاريا گرفتار آمد و آن قدر نيروى او را فرسوده نمود كه از زندگانى مأيوس گرديد و تصور نمود در مدينه مرده و همانجا دفن خواهد گرديد، ليكن برغم ناتوانى و مرض، او توانست مشاهدات بسيارى از وضعيت شهر مدينه داشته باشد و تمام آن را به تفصيل در چندين فصل از سفرنامه خود (از ص 138 تا 292) آورده است.

بورخارت مى گويد كاروان بار و بنه خود را در ميدان بزرگى كه در حومه شهر مدينه بود، بر زمين نهاد و او توسط خادمان حرم توانست منزلگاه مناسبى براى خود تهيه كند و آنگاه بر طبق معمول او را براى انجام مراسم زيارت به سوى حرم راهنمايى كردند و او در اين جا بود كه دريافت اين مراسم بسيار كوتاهتر و راحت تر از مراسم حج مى باشد، و در مدتى كه او در مدينه بود طوسون پاشا پس از سركوبى وهابيان و تار و مار آنها شهر را در اشغال خود داشت، و به سبب جنگ بدويان و شتردارانى كه مسؤوليت حمل خوراك و آذوقه شهر را به عهده داشتند گريخته و از اين رو كمبود خوراكى در شهر محسوس بود. بورخارت علاوه بر اين از بدى هوا و طعم مشمئز كننده آبِ نوشيدنىِ شهر سخن مى گويد.

بورخارت در بخش ديگرى به توصيف موقعيت طبيعى شهر مى پردازد (توصيفى مشابه آنچه كه در دائرةالمعارف اسلامى آمده و به نظر مى رسد آنان در نوشته خود به گفته هاى بورخارت در سفرنامه اش اعتماد داشته اند) و مى گويد:

شهر داراى برج و باروى مستحكمى بود؛ بگونه اى كه آن را در برابر هجوم مصون مى دارد، از اين رو شهر يكى از پايگاههاى مستحكم حجاز به شمار مى رود، اين بارو نخستين بار در سال 360 ه. بنا گرديد و پس از اين تاريخ چندين بار ترميم و بازسازى شد بويژه در سال 900 ه. ليكن برج وباروى شهر در وضعيت كنونى آن (آغاز قرن نوزدهم) توسط سلطان سليمان قانونى در سالهاى پايانى قرن شانزدهم به وجود آمد، اما خندق گرداگرد بارو در سال 751 ميلادى كنده شده است. شهر سه دروازه زيبا دارد:

دروازه مصرى در سمت جنوب، (اين دروازه


1- Burchardt, Gohn lewis- Travels in Arabia, Comprehending

ص: 148

و دروازه باب الفتوح در قاهره زيباترين دروازه هايى است كه بورخارت در مشرق زمين ديده است). دروازه شامى در سمت شمال و دروازه جمعه در سمت مشرق.

علاوه بر اينها درى نيز در سمت جنوب به نام «الباب الصغير» مى باشد كه وهابيان هنگام اشغال مدينه در سالهاى پيشتر، آن را بسته اند. و در نزديكى دروازه شامى و در بخشى كه قلعه قرار دارد محرابى است كه گفته مى شود پيشتر بخشى از نمازخانه اى بوده كه مسجدالسباق نام داشته و همواره صحابيان جنگجو مسابقات دو خود را از آنجا آغاز مى كرده اند.

بورخارت درباره وضعيت ساختمانها در مدينه مى گويد كه تمامى ساختمان از سنگ ساخته شده و معمولًا خانه ها از دو طبقه با بامهايى باز و بدون پوشش است و چون معمولًا سنگهاى ساختمانى تيره رنگ بوده و مردم از رنگ استفاده نمى كنند. از اين رو منظره عمومى شهر دلگير و تيره است، ليكن در عين حال مى توان مدينه را يكى از بهترين شهرهاى شرقى بشمار آورد و شهر حلب از اين ديدگاه پس از او قرار دارد. علاوه بر اين خيابان اصلى شهر را كه از دروازه مصرى به سوى مسجد بزرگ شهر كشيده شده مى توان عريضترين خيابانها شمرد، در اين خيابان بيشترين تعداد مغازه ها و فروشگاهها را مى توان يافت.

خيابان ديگر شهر به نام «شارع البلاط» مى باشد كه از مسجد تا دروازه شامى كشيده شده و بورخارت برخى از خانه هاى اين خيابان را مخروبه ديده است. و به اعتقاد او بطور كلّى مكه شهرى است با معمارى عربى ولى مدينه بيشتر به شهرهاى سوريه شباهت دارد. بورخارت سپس به شمردن كوچه هايى كه ميان اين دو خيابان قرار گرفته اند، پرداخته و نام آنها را اين گونه آورده: الساحه، كومة الحشفه، البلاط، الزقاق الطويل (در اين كوى، خانه قاضى و تعدادى از باغهاى زيبا قرار دارد) زقاق الذره، سقيفة الشاخى، زقاق البكر، و در بخش شمالى خيابان البلاط به طرف شمال؛ يعنى در ميان مسجد تا باب الجمعه، محله ها و كوچه هاى الحماثه، زقاق الحبس، زقاق انكينى، زقاق الصماهدى، حارة الميده، حارة الشرشوره، زقاق البدور، حارة الأغوات (كه اين كوى خواجگان حرم مطهر است) قرار دارند و در بخشهايى كه از باب الجمعه و به سمت جنوب شهر تا دروازه مصرى و بازار بزرگ محله ها و كويهاى: دوران، الصالحيه، زقاق يا هو، حارة احمد حيدر، حارة بنى حسين (كه در اين كوچه خانواده اى

ص: 149

با اين نام سكونت دارند)، حارة البسوغ، حارة السقيفه، حارة الرصاص، زقاق الزرندى، زقاق الكبريت، زقاق الحجامين، حارة سيدى مالك (كه منزل مالك بن أنس فقيه مشهور سنى در آن بوده است) و حارة الخماشين قرار دارند.

بورخارت مى گويد: عربها- بطور عموم- توجهى به شكوه و زيبايى ساختمان ندارند و حتى بزرگان و سران آنان نيز در ساختمانهاى خود به حداقل و ضرورى بسنده مى كنند. از اين رو در شهرى همانند مدينه ساختمانهاى باشكوهى- جز چند ساختمان- نمى توان يافت، و از معدود بناهاى چشم گير در مدينه، يكى حرم پيامبر است كه در آن آرامگاه پيامبر بزرگ اسلام است و ديگرى مدرسه اى عمومى است به نام «المدرسة الحميديه» در خيابان البلاط، و سومى ساختمانى است در نزديكى حرم مطهر كه امام حرم در آن سكونت گزيده، و چهارمى انبار بزرگ حبوبات شهر است كه در ميان آن حياط بزرگى قرار دارد و اين ساختمان در بخش جنوبى شهر مى باشد، و بالأخره حمامى است در نزديكى انبار غلّه و اين تنها حمام عمومى شهر است كه در سال 973 ه. به وسيله محمد پاشا وزير سلطان سليمان ساخته شده است.

اما قرارگاه نظامى شهر عبارت است از قلعه اى با برج و باروى استوار و محكم و نفوذ ناپذير، و در آن تعدادى اتاق باسقفهاى گنبدى شكل است كه ديوارهاى آن قدرت مقاومت در برابر گلوله و بمب را دارد.

اين قرارگاه مى تواند 600 تا 800 نظامى را در خود جاى دهد و هرگاه آذوقه و ذخيره و اسلحه به مقدار كافى در آن انبار شود، هيچ نيروى از اعراب قادر به شكست دادن آن نخواهد بود؛ زيرا اين قلعه از سنگهاى سختى بنا شده كه هرگز گلوله و توپ بدان آسيب نمى رساند. علاوه بر آن كه مى تواند در برابر توپهاى اروپاييان نيز مقاومت كند. اين قلعه داراى چاه عميقى است كه آب آن نوشيدنى است.

حومه شهر مدينه

آن گونه كه بورخارت مى گويد، حومه شهر منطقه وسيعى از دو بخش غربى و جنوبى شهر را فرا گرفته و وسعتى برابر مساحت خود شهر را دارد و حدّ فاصل ميان شهر و حومه آن را فضاى بازى فرا گرفته كه در بخش جنوبى، كمى تنگ تر و در بخش غربى تا دروازه باب المصرى وسيعتر است و به «المناخه» شهرت دارد. حومه شهر فاقد بارو است، ليكن تنها در دو بخش جنوب و

ص: 150

غرب آن بارويى است كه در قياس با باروى اصلى شهر، استوارى و استحكام كمترى دارد. مدينه افزون بر دروازهاى اصلى، چهار دروازه چوبى كوچكتر دارد كه مى توان از آنها به بيرون شهر راه يافت، حومه غربى شهر كه در برابر دروازه القاهره و ميدان المناخه قرار دارد از خيابانهاى منظم و زيبايى تشكيل شده كه در آن خانه هايى همانند خانه هاى داخل شهر مى باشد و از ميان اين بخش از حومه شهر، خيابان وسيعى به نام «الضبريّه» مى گذرد كه در دو سوى آن ساختمانها و خانه هاى زيبايى قرار دارد، و در نزديكى همين خيابان، طوسون پاشا در منزلگاه خاصى سكونت دارد و در نزديكى او نيز بازرگان ثروتمند شهر؛ يعنى عبد الشكور ساكن است.

مهمترين كويهاى حومه شهر عبارتند از: حارةالعنبريه، حارة الواجهه، حارة الساح، حارة أبى عينى، حارة مصر، حارة الطيار، حارة نفيسه، حارة الحمديه، حارة الشهريه، حارة الخيبريه، حارة الجفر و بسيارى از مردمان ساكن در مدينه مالك ويلاهاى تابستانى در كويهاى حومه شهر مى باشند كه همه ساله يك ماهى را در آن به استراحت و جمع آورى محصول خرما مى گذرانند.

در المناخه دو مسجد وجود دارد؛ يكى «مسجد محمد على» كه گفته مى شود پيشينه آن به سالهاى آغاز اسلام باز مى گردد، گو اين كه ساختمان كنونى آن در سال 876 ه. تجديد شده است و گفته مى شود كه پيامبر چندين بار در آن نماز گزارده است و ديگرى «مسجد عمر» است كه در نزديكى آن مدرسه عمومى ساخته شده، و پيشتر، از آن براى انبار وسايل جنگى و استراحتگاه سربازان استفاده مى شده است.

حرم پيامبر- ص-

بورخارت بخشى از سفرنامه خود را به توصيف حرم پيامبر- ص- اختصاص داده و مى گويد: گوهر گرانبهايى كه سبب اهميت مدينه بوده و آن را در رديف مكه از جهت فضيلت (بله نزد برخى همچون پيروان مالك بن أنس مدينه افضل از مكه است) قرار مى دهد همانا مسجد جامع بزرگ شهر است كه در داخل آن قبر پيامبر- ص- مى باشد. اين مسجد همانند مسجد مكه حرم ناميده مى شود و در بخش شرقى شهر و نه ميانه آن قرار گرفته است. مساحت و ابعاد حرم مدينه، كوچكتر از حرم مكه است چنانكه طول آن 165 پا و عرض آن

ص: 151

130 پا است ليكن از جهت معمارى شبيه حرم مكه ساخته شده است، بدين گونه كه فضاى بازى در ميان (صحن) است و اطراف آن را شبستانهايى كه ستونهاى متعددى سقف آن را حمايل هستند، فراگرفته، و در ميانه صحن مسجد بناى كوچكى نيز قرار دارد، ليكن ستونهاى مسجد مدينه نسبت به قرار گرفتن ستونهاى حرم مكه، كه گرداگرد كعبه و با عمق بيشترى مى باشد، نظم كمترى دارد، علاوه بر اين كه ستونهاى حرم مدينه داراى ضخامت و قطر يكسانى نيست؛ مثلًا در بخش جنوب حرم كه قبر مطهر پيامبر قرار دارد و مقدسترين مكان مسجد شمرده مى شود، ابعاد ستونها بزرگتر از ستونهاى ديگر بخشهاى مسجد است و قطر هر ستون يك و نيم پا مى باشد. اما سقف مسجد كه بر روى ستونها قرار گرفته از تعدادى گنبد كوچك تشكيل گرديده، كه پوشش داخلى آن با رنگ سفيد- همانند سقف مسجد مكه- مزين شده است. اما ديوارهاى داخلى مسجد نيز با رنگ سفيد رنگ آميزى شده است، ليكن دو قسمت جنوبى و بخشى از زاويه جنوب شرقى با قطعه هاى بزرگ سنگ مرمر تا سقف پوشانيده شده است، و اما سرتاسر ديوار جنوبى مسجد از چندين رديف كتيبه تشكيل شده كه بر روى آن آيات قرآن با حروفى بزرگ و مطلّا نوشته شده است.

سپس بورخارت به تفصيل درباره بخشهاى حرم و ضريح مطهر و قبورى كه در اطراف ضريح مطهر است پرداخته و مى گويد:

پيشتر اشياى گران قيمتى در اطراف اين قبرها وجود داشته كه بخشى از آن از سقف داخلى مرقد مطهر آويزان بود و بخشى ديگر از اين نفايس، در صندوقهاى مخصوصى قرار داشت كه بر روى زمين چيده شده بودند؛ او از جمله اين نفايس، از نسخه اى از قرآن كريم ياد مى كند كه به خط كوفى نوشته شده و از آنِ عثمان بوده است و مى گويد: گفته مى شود اين قرآن همچنان در مدينه مى باشد.

بورخارت سپس به محاصره شهر مدينه توسط وهابيان پرداخته و مى گويد:

بخش بزرگى از اين نفايس در روزهاى محاصره، توسط بزرگان شهر و به منظور تقسيم ميان مردم (و در واقع اين بزرگان همه اين اموال را ميان خود تقسيم كردند) به يغما رفت و آنچه از اين نفايس ارزشمند باقى ماند نصيب امير سعود وهابى شد. او پس از فتح شهر مدينه به داخل حجره مطهر رفت و هرآنچه از نفايس در آنجا باقى مانده بود، غارت نمود. او بخشى از نفايس

ص: 152

غارت شده را به شريف مكه فروخت و باقى مانده آن را به همراه خود به درعيه برد. از جمله اشياى گران قيمتى كه در اين حمله به غارت رفت (و در واقع قيمتى ترين تحفه مسجد بود) عبارت بود از ستاره براقى كه از قطعات الماس و لؤلؤ ساخته شده كه تلألؤ اين جواهرات چشم را خيره مى كرد و بر روى قبر مطهر پيامبر- ص- آويزان بود و در ميان مردم به «الكوكب الدرّى» شهرت داشت. علاوه بر اين نفايس، در داخل حجره مطهر تعداد زيادى از ظروف و كاسه هاى طلايى، گردنبندها، دستبندها و سينه بندها بود كه همگى به همراه نفايس ديگر از سوى ثروتمندان و اميران مسلمان، به ويژه امپراتوران عثمانى به آرامگاه مقدس حضرت هديه شده بود و بى ترديد اين مجموعه كم نظيرى بود كه نمى شد براى آن قيمتى تخمين زد و گفته مى شود ارزش نفايسى كه شريف مكه (شريف غالب) از امير سعود وهابى خريدارى نمود برابر با يكصد هزار دلار بوده است. همچنين گفته مى شود كه بزرگان مدينه برابر با پنجاه هزار دلار كاسه و ظروف طلايى برداشتند!

اما درباره آنچه كه اميرسعود با خود به يغما برد؛ گفته مى شود ارزش جواهرات و لؤلؤ و مرجانهايى كه او برداشته، برابر با قيمت نفايسى است كه به شريف مكه فروخته است. و شايد بتوان گفت ارزش مجموع نفايس و جواهراتى كه در اين حوادث به يغما رفت برابر با سيصد هزار دلار بوده است! ليكن قراين و شواهد فراوانى است كه نشان مى دهد مجموع آنچه كه مسلمانان در طى قرنها و نسلها به اين مكان مقدس هديه نموده اند، مبلغى به مراتب فراتر از آنى است كه ما تخمين زده ايم و به احتمال قوى، بخش عظيمى از اين هدايا از سوى حكام مدينه كه تا اندازه زيادى از استقلال عمل برخوردار بوده و توليت ضريح مقدس را نيز به عهده داشته اند دزديده شده است، كارى كه علماى مكه در سيصد سال قبل انجام داده و بنا به روايت مؤرخ؛ قطب الدين، آنان تعداد زيادى از چراغهاى مطلّا و شمعدانهاى طلايى كعبه و حرم را در ميان لباسهاى خود قرار داده و به بيرون از حرم بردند. ليكن بخشى از ظروف طلايى ارزشمند حرم و مدينه، بعدها و پس از استيلاى طوسون پاشا بر شهر مدينه و جستجوى او در خانه هاى شهر، جمع آورى و به قيمت ده هزار دلار از دارندگان آنها خريدارى كرد و بار ديگر به ضريح مقدس بازگردانده شد.

بورخارت در ادامه توصيف حرم

ص: 153

مى گويد: بر روى حجره مطهر گنبد زيبايى قرار دارد كه از تمام گنبدهاى متعدد مسجد كه سقف مسجد را تشكيل داده اند، بزرگتر بوده و سر بر آسمانها مى سايد و از فاصله بسيار دور قابل ديدن است، و هنگامى كه ديدگان مسافرين براى نخستين بار بر اين گنبد مى افتد، به خواندن اوراد و اذكار و ادعيه مذهبى مشغول مى شوند. قسمت خارجى گنبد با سُرب پوشيده شده و در بالاترين نقطه آن گويى طلايى و هلال طلايى بزرگى قرار دارد كه تلألؤ طلاى هردو، خيره كننده است و به دستور سلطان سليمان قانونى و در استانبول ساخته شده است. اما ساختمان گنبد و حرم از آن سلطان قايتباى پادشاه مصر است كه ميان سالهاى 881 و 892 ه. ساخته شده است. و هنگامى كه وهابيان بر مدينه مستولى شدند، تلألؤ طلاى گنبد و دستور سرانشان به تخريب گنبدها و قبرها آنان را وسوسه نمود، از اين رو براى سرقت طلا و انهدام گنبد تلاش نمودند، ليكن استحكام ساختمان گنبد و حرم و وجود پوشش سُربى بر روى گنبد مانع از انجام خواسته آنان شد، علاوه بر اين دو تن از وهابيان كه براى سرقت طلا خود را به نوك گنبد رسانده بودند بر اثر از دست دادن تعادل، به پايين سرنگون شدند كه اين سرنگونى را اعراب وهابى نشانه معجزه پيامبر دانسته و از تلاش براى انهدام گنبد دست برداشتند.

در درون حجره پيامبر و در نزديكى پرده قبر «ستّنا فاطمه» قرار دارد كه با پوششى از حرير سياه طلا دوزى شده، پوشيده است، ولى در عين حال درباره محل دقيق دفن حضرت فاطمه اختلاف نظر وجود دارد كه گروهى اينجا را مدفن دانسته و گروهى ديگر بقيع را، از اين رو زائران، آن حضرت را در هر دو جا زيارت مى كنند. در ديوار شرقى مسجد و در برابر قبر حضرت فاطمه پنجره كوچكى قرار دارد كه به «مهبط جبرائيل» شهرت دارد و گفته مى شود همواره جبرائيل در اين مكان بر پيامبر وارد مى شده است.

بورخارت مى گويد: تزيينات و آنچه كه گرداگرد قبر پيامبر و روضه ديده، هرگز متناسب با مقام و منزلت پيامبر- ص- و آن جايگاه مقدس نبوده است، از اين رو معتقد است كه در صورت مقايسه تزئينات هر كليسايى از آن كاتوليكها در اروپا زيباتر و با عظمت تر به نظر مى آيد، واين نمايانگر اين حقيقت است كه مسلمانان به اندازه كاتوليكها- و حتى پروتستانها- رغبت به فداكارى و بخشش اموال درباره جايگاه

ص: 154

مقدس خود نمى باشند.

آنگاه بورخارت به مراسم و تشريفات زيارت از حرم شريف مى پردازد و سپس مى گويد: در شمال مسجد فضاى بازى قرار دارد كه «صحن» ناميده مى شود و در ميان آن، ساختمان كوچك گنبد دارى قرار دارد، اين ساختمان جايگاه نگهدارى شمعها و چراغهاى حرم است.

و در نزديكى اين اتاق، نرده هاى چوبى قرار دارد كه دو درخت نخل مقدس را حفاظت مى كنند و گفته مى شود اين درختها را حضرت فاطمه- ع- كاشته است. و در نزديكى درختان، چاهى است كه به «بئرالنبى» شهرت دارد ليكن آب آن سنگين بوده و گوارا نمى باشد؛ از اين رو چاه فاقد تقدس است. بورخارت مى گويد:

هنگامى كه او در مدينه حضور داشت همسر محمد على پاشا، خديو مصر، به زيارت آمده بود و به دستور او مقدار فراوانى شمع را با زحمت فراوان از ينبع به مدينه آوردند و آنها را به حرم شريف اهدا نمودند.

حرم شريف چهار دروازه بزرگ دارد كه عبارتند از: 1- «باب السلام» و بنا به روايت سمهودى پيشتر به «باب مروان» شهرت داشته است. اين دروازه در زاويه جنوب غربى مسجد قرار گرفته و دروازه اصلى مسجد شمرده شده و همواره زائران حرم را براى نخستين بار از اين در به داخل راهنمايى مى كنند. اين دروازه گو اين كه كوچكتر از برخى از دروازه هاى حرم است ليكن زيباترين دروازه حرم بلكه زيباترين در در مشرق زمين به شمار مى رود. اين در از چهارچوبى قوسى شكل، كه اطراف آن را با مرمرها و كاشيهايى با رنگهاى متنوع تزيين داده اند، تشكيل شده است. به ويژه آيات قرآن كه با حروفى درشت و طلايى بر روى چوب چهارچوب در كنده شده، تلألؤ و زيبايى ويژه اى به اين در مى دهد.

2- «باب الرحمه» كه پيشتر بدان «باب العتيق» گفته مى شد. اين درب در باروى غربى مسجد است و همواره جنازه مردگان را از اين دروازه براى خواندن نماز بر آنان، به داخل مسجد مى آورند.

3- «باب الجبر» كه به «باب الجبرائيل» نيز شهرت دارد.

4- «باب النساء»، دو درب آخر، در باروى شرقى مسجد قرار دارند، و باب النساء نزديكترين در به قبر «ستّنا فاطمه» است. و تمامى دروازه ها را سه ساعت پس از غروب آفتاب، مى بندند و يك ساعت به فجر و اذان صبح باز مى شود، اما مؤمنانى كه قصد شب زنده دارى در مسجد را دارند مى توانند

ص: 155

رخصت براى اين كار را از خواجه، مسؤول و كشيك حرم كه همواره در نزديكى حجره پيامبر استراحت مى كند، به دست آورند. اما در شبهاى ماه مبارك رمضان دربهاى حرم هرگز بسته نمى شود. اما نظافت مسجد و شستشوى حجره پيامبر و ديگر اجزاى مسجد و روشنايى حرم و جز اينها، همگى به عهده پنجاه نفر از خواجگان حرم است كه سازمانى شبيه به سازمان خواجگان مسجد الحرام در مكه دارند، اين خواجگان از اهميت فوق العاده اى در مدينه برخوردارند. زيباترين لباسها را در بر مى كنند؛ لباسهايى كه از شال كشمير و پارچه هاى گرانقيمت هند تهيه شده و هنگامى كه از بازار شهر مى گذرند مردم دستهاى آنان را مى بوسند، از اين روست كه خواجگان از نفوذ قابل توجهى درباره مسائل داخلى مدينه برخوردارند، اين خواجگان از حقوق ساليانه ويژه اى برخوردارند كه همه ساله به وسيله كاروان حجاج شام از استانبول براى آنان فرستاده مى شود، علاوه بر اين، بخشى از هداياى زوّار به حرم، به آنان تعلق مى گيرد، همچنين اين خواجگان از زائران ثروتمند وافرادى كه به داخل حجره پيامبر راه مى يابند پولهايى به عنوان هديه دريافت مى دارند. رئيس اين خواجگان به عنوان «شيخ الحرم» شهرت دارد و او رئيس حرم نيز مى باشد و شخصيت اول شهر مدينه به شمار مى رود؛ از اين روست كه اهيمت او بيش از موقعيت رئيس خواجگان حرم مكه است. شيخ الحرم خواجه اى از خواجگان است كه او را از استانبول و باب العالى «/ دربار عثمانى» مى فرستند و معمولًا اين خواجگان همچون پاشاهاى حجاز كه به جدّه تبعيد مى شوند از تبعيد شدگان مى باشند.

بورخارت مى گويد: شيخ الحرمى كه او ديده است همان «قزلر آغاسى» در دوران سلطان سليم بوده، و او را چندين بار ديده است كه جلوتر از طوسون پاشا كه پاشايى است با رتبه پاشاى جده؛ با سه نشان حركت مى كرده است. همچنين بورخارت طوسون پاشا را در حال بوسيدن شيخ الحرم در داخل مسجد ديده است. اين شيخ الحرم دفترى دارد كه از دفتر و تشكيلات پاشاى مدينه مفصل تر است، و با توجه به اين موقعيت بود كه حتى وهابيان پس از استيلا بر مدينه رعايت احترام او را نموده و امير سعود به شيخ الحرم اجازه داد كه به همراه گروهى از خواجگان و ما يملكشان به سوى ينبع عقب نشينى كنند، اين خواجگان معمولًا در ميان مردم به «الأغوات» شهرت دارند، و رئيس

ص: 156

آنها با عنوان «حضرت عالى» همانند پاشا و شريف مكه مورد خطاب قرار مى گيرد.

علاوه بر اين خواجگان، گروهى از مردم مدينه كه به «فراشان» شهرت دارند به خدمت در مسجد مشغولند، اين فراشان همزمان به كارهايى از قبيل راهنمايى زواران و زيارت دادن آنان و يا خواندن نماز غايب بر مردگان مى پردازند، تعداد اين فراشان بسيار است.

بورخارت آنگاه به اهميت كشاورزى در زندگانى مردم مدينه پرداخته و مى گويد گرداگرد مدينه را نخلستانها فراگرفته كه در ميان آنها خانه ها مى باشند و مهمترين محصولات كشاورزى در مدينه گندم و جو و انواع سبزيجات و ميوه ها مى باشد. البته مهمترين محصول مدينه خرما است، اما جو غذاى اصلى مردم شهر را تأمين مى كند از اين رو زمينهاى زيادى به كشت آن اختصاص يافته است، و محصول بسيار خوبى نيز از آن به دست مى آيد و معمولًا درو آن در ماه مارس انجام مى گيرد. اما ميوه ها بيشتر در باغهايى توليد مى شود كه در حومه قُبا مى باشد، در اين باغها انار، انگورهاى عالى، گلابى، موز، هندوانه، و سبزيجاتى نظير شلغم، تره، گشنيز، پياز، هويج، لوبيا به عمل مى آيد. علاوه بر اينها در مدينه درخت زالزالك فروان ديده مى شود. بورخارت به خرما و درخت آن مى پردازد و شرح مفصلى درباره چگونگى كاشت و برداشت محصول آن مى دهد و مى گويد در مدينه مشهور است كه يكصد گونه خرما به عمل مى آيد، فراوانترين و ارزانترين گونه آن به نام «جبلى» مى باشد، و علاوه بر اين نوع، از «الحلوه» و «الحليه» كه داراى خرماى كوچكى است، و «الصيحانى» و «البرني» ياد مى كند و مى گويد: در مدينه خرمايى بود كه نام آن را فراموش نمودم و از خصوصيات اين نوع اين بود كه حتى پس از خشك شدن همچنان سبز رنگ باقى مى ماند و نوع ديگرى نيز بود كه به رنگ زعفران بود و معمولًا اين دو گونه را به نخ كشيده و آن را مى فروشند، به اين گردنبند خرمايى «قلائد الشام» گفته مى شود.

بورخارت در پايان بخش جغرافياى مدينه درباره منطقه حرام شهر سخن مى گويد و مى گويد اين حريم در گرداگرد شهر، به مسافت 12 ميل مى باشد و در اين مساحت، كوه «عير» در بخش جنوبى و كوه «ثور» در بخش شمالى شهر قرار دارند، (كوه ثور كوه كوچكى است كه در پس كوه احُد قرار دارد). حريم محدوده مقدسى است كه

ص: 157

بايد همه مردم احترام آن را پاس داشته و از خونريزى و كشتار (بجز در موارد دفاع و تهاجم كافران) و صيد پرندگان و بريدن درختان خوددارى نمايند. ولى بورخارت مى گويد در اين روزگار كه نيروهاى مصرى شهر را اشغال كرده اند، هرگز حرمت حريم نگه داشته نمى شود و فراوان ديده مى شود كه درختان بريده و پرندگان صيد شده و در گوشه و كنار شهر درگيريهاى خونينى رخ مى دهد، و با اين كه غير مسلمانان حق وارد شدن به حريم را ندارند ليكن بورخارت برخى از مسيحيان يونانى را ديده است كه براى انجام برخى كارها در اردوگاه ارتش طوسون پاشا به خدمت گرفته شده اند.

ديگر زيارتگاه مدينه

به گفته بورخارت: در همان روزى كه زائر مدينه از زيارت حرم و ضريح مقدس پيامبر فارغ مى شود، به زيارت قبرستان شهر، كه در آن تعدادى از امامان و صحابه و شهدا و بزرگان مدفونند، مى رود. اين قبرستان در بيرون باروى شهر و در نزديكى باب الجمعه است و به نام «مقبرة البقيع» مشهور است. اين قبرستان فضايى است مربع شكل به مساحت چند صد قدم و گرداگرد آن ديوارى است كه از سوى جنوب به ديوار خانه هاى حومه شهر و از ديگر اطراف به ديوار باغها و نخلستانها چسبيده است. اين قبرستان با توجه به والايى و بزرگى و قداست مقام مدفونين در آن، بسيار حقير به نظر مى آيد و شايد كثيف ترين قبرستان يك شهر به حجم شهر مدينه در مشرق زمين به نظر آيد، هيچ يك از قبرها ساختمان مناسبى ندارد بلكه قبرها كه عبارتند از تپه اى خاكى با قطعه سنگى بر روى آن به طور نامنظم در گوشه و كنار پراكنده اند. وضعيت كنونى قبرستان و تخريب ساختمانهاى آن را مردم به وهابيان نسبت مى دهند و در اين رابطه به باقيمانده گنبدها و ساختمانهاى مخروبه كه بر روى قبر عباس و ديگر امامان و حضرت فاطمه و عموهاى پيامبر- ص- قرار داشته و به وسيله آنها تخريب شده اشاره مى كنند.

بورخارت وضعيت كنونى بقيع را عبارت از تپه هايى پراكنده از خاك و حفره ها و انباشته هاى زباله و .... مى داند آنگاه نام بزرگانى را كه در بقيع دفن شده اند مى آورد، ليكن هنگام بر شمردن نام امامان مدفون در بقيع، به اشتباه قبر امام حسن- ع- را به امام حسين- ع- سيدالشهدا نسبت داده و مى گويد: در اين قبر تنها جسم او قرار دارد ولى سر او بعدها به قاهره برده شد و در

ص: 158

مسجد ويژه اى كه براى حفظ آن ساخته شد قرار گرفت. بورخارت آنگاه به ديدار خود از كوه احُد و مسجدى كه بر روى قبر حمزه و ديگر شهيدان احُد، مثل مصعب بن عمير و جعفر بن شماس و عبداللَّه بن جحش ساخته شده مى پردازد و مى گويد گنبد اين مسجد را وهابيان خراب كرده اند ولى به قبرها آسيبى نرسانده اند. بورخارت مى گويد:

در نزديكى اين مكان قبه اى بر روى جايگاهى كه پيامبر در جن احُد آسيب ديد ساخته شده است و در نزديكى اين گنبد قبرستانى است كه بورخارت آرامگاه 12 تن از ياران پيامبر را كه در جنگ احُد شهيد شده و در آنجا مدفون شده اند، ديده است و مى گويد وهابيان گنبد و ساختمان بر روى اين قبور را خراب نموده و اثاثيه آنها را به غارت برده اند. و نسبت به آنها هتك حرمت نموده اند. بورخارت مى گويد: از عادات مردم مدينه آن است كه هر سال در ماه جولاى، همگى به كوه احُد رفته و به مدت سه روز به تفريح و شادى مى پردازند. وى سپس به توصيف ديدار خود از منطقه پرداخته و مى گويد: آنچه كه درباره اين منطقه مى توان گفت: آن است كه سرتاسر اين بخش را باغهاى سرسبز كه در آن انواع ميوه- بجز سيب و گلابى- به عمل مى آيد پوشانده است و شهر مدينه انواع ميوه مصرفى خود؛ نظير ليمو، پرتقال، انار، موز، انگور، زردآلو و انجير را از اين باغها تأمين مى كند. اين درختان در ميان درختان خرما و سدر رشد مى كنند و در ميانه اين باغها مسجد باستانى قبا قرار گرفته است كه در گرداگرد آن چهل خانه مى باشد. بورخارت مسجد را كوچك و در وضعيتى مخروبه يافته است و مى گويد:

جايگاه مبرك الناقة (نشيمنگاه شتر) و جايگاهى كه پيامبر در آن نماز گزارد و سپس رو به سوى مكه نمود و آزار قريشيان را يادآور شد را ديده، همچنين او جايى كه در آن آيه قرآن مربوط به قُبا نازل شده را ديده است. و در فاصله كوتاهى از مسجد قبا، او مسجد على و در نزديكى آن نيز چاه عميقى به نام «العين الزرقاء» را ديده است.

مردم مدينه

بورخارت درباره مردمى كه در مدينه سكونت دارند، مى گويد: بيشتر آنان، همچون مردم مكه، از مردمان غريبى هستند كه قداست شهر آنها را جذب نموده و از سرتاسر جهان اسلام بدانجا هجرت كرده اند؛ از اين رو در مدينه گروههايى از هر كشور اسلامى مى توان يافت، اما از نسل انصارى كه به همراه پيامبر در سال 622

ص: 159

ميلادى در مدينه سكونت داشتند، جز اقليت كوچكى باقى نمانده است و تنها در مدينه نزديك به دَه خانواده وجود دارند كه مى توانند اثبات كنند تبارشان به أوس و خزرج مى رسد، و اين خانواده ها غالباً فقيرند و از راه كشاورزى در باغها و كشتزارهاى حومه مدينه امرار معاش مى كنند، ليكن از سويى ديگر تعداد خانواده هاى منسوب به شرفاى حسينى در مدينه كم نبوده ليكن بيشتر آنان اصالت مدنى نداشته بلكه پدران آنها بر اثر جنگهايى كه شرفا بر عليه مدينه مى كرده اند، در اين شهر متوطن شده اند، و بيشتر اين شرفاى حسينى از طبقه علما و دانشمندان مى باشند، اما شرفاى جنگجويى كه هماورد شرفاى مكه باشند بسيار نادر و كم مى باشند. علاوه بر اينها در مدينه قبيله كوچكى از شرفاى حسينى مى باشند كه از نسل امام حسين- ع- (برادرامام حسن- ع-) مى باشند، و گفته مى شود اين قبيله پيشتر از اهميت و قدرت فراوانى برخوردار بوده و بخش اعظم عايدات مالى حرم مدينه را تصاحب مى كرده اند؛ زيرا آنان در قرن سيزدهم متولّيان مورد احترام قبر مطهر پيامبر بوده اند، ليكن كم كم از تعداد افراد و نفوذ آنها كاسته شده؛ بگونه اى كه امروزه تنها تعداد اندكى خانواده از آنها باقى مانده، ليكن همين چند خانوار از بزرگان و ثروتمندان شهر مدينه بشمار مى آيند و در كوى مخصوصى سكونت داشته و عايدات هنگفتى دارند كه بيشتر از سوى ايرانيانى كه به مدينه مى آيند به دست آنان مى رسد، از گفته بورخارت در سفرنامه خود چنين بر مى آيد كه اين شرفا از شيعيان مدينه شمرده مى شوند. و برغم اين كه آنان عبادات خود را در ظاهر بر طبق روش عبادت سنيان انجام مى دهند ليكن مردم آنان را به عنوان شيعه يا «رافضه» مى شناسند. و مشهور در مدينه اين است كه تعدادى خانوار از باقيماندگان انصار پيشين و تعداد زيادى خانوار از عربهاى ساكن مدينه كه به كار كشاورزى اشتغال دارند از شيعيان يا رافضه باشند كه به «النواخله» (1) شهرت دارند؛ زيرا در ميان درختان نخل زندگى مى كنند. اينان خانوارهاى بزرگى بوده و به شجاعت شهرت دارند و بويژه هنگام اشغال مدينه توسط وهابيان، اينان مقاومت سرسختانه اى نمودند و بنابه روايت تاريخ و آگاهان، نواخله از نسل كشاورزانى مى باشند كه در باغها و كشتزارهاى امام حسن- ع- به كار مشغول بوده اند، بورخارت مى گويد: نواخله روابط خانوادگى نزديكى با هم داشته و كمتر از خانواده هاى غريب و ناآشنا همسر اختيار


1- امروزه اينان به شيعيان نخاوله مشهورند.

ص: 160

مى كنند و غالب اين مردمان تا هنگامى كه در نخلستانهاى خود هستند، تظاهر به تشيع مى كنند ليكن هنگامى كه به شهر مى آيند ادعاء مى كنند سنّى هستند، گروهى از نواخله در حومه مدينه سكونت گزيدند و كار قصابى را پيشه خود قرار دادند، و در صحراى مشرق مدينه و در فاصله سه روز راه از شهر، قبيله اى به نام «بنى على» سكونت دارند كه همگى معتقد به مذهب ايرانيان (شيعه) مى باشند. بورخارت از اين كه در شهر مقدس اسلام مكه از سوى زيديه و مدينه توسط شيعيان احاطه شده است اظهار تعجب مى كند، و مى گويد به نظر مى رسد هيچ گونه تلاشى براى راندن آنان انجام نمى گيرد!

از ديگر خانواده هاى قديمى در مدينه، مى توان از آنانى كه از نسل عباسيان مى باشند نام برد، ليكن اين مردمان كه به «الخليفه»؛ يعنى بازماندگان از نسل خلفا شهرت دارند امروزه مردمانى فقير و كم اهميتند.

بورخارت آنگاه به عمده مردمان مدينه اشاره دارد و مى گويد: نسل دوم و سوم مردمان غير عربى كه به مدينه هجرت كرده اند به تدريج عرب شده و آثار عربيت را حتى در شكل ظاهرى چهره آنان مى توان مشاهده كرد. وى در پايان اين فصل درباره پوشش و لباس مردم مدينه و اسلحه آنان و وضعيت اقتصادى و تجارت و خوراك و عادات و رسوم و طبايع آنها به تفصيل سخن مى گويد.

4- سر ريچارد بورتون

پس از گذشت چهل سال از سفر بورخارت، جهانگرد ديگرى به نام سر ريچارد بورتون در سال 1853 ميلادى به ديدار از مكه و مدينه نائل آمد، اين انگليسى توانست با مهارت تمام حقيقت شخصيت خود را از همگان مخفى كند و بدين گونه مدت درازى را در مدينه و مكه به گردش و ديدار از آثار آن بپردازد و مناسك حج را نيز بجاى آورد. او خود را افغانى و به نام «عبداللَّه» معرفى نمود و بدين گونه حقيقتش بر كسى فاش نشد. بورتون سفرنامه جالبى در دو جلد از خود بر جاى گذاشت كه مطالعه آن نشان مى دهد او به راحتى توانسته است همه مطالب را درباره اين دو شهر جمع آورى نموده و در كتاب خود بياورد. Editedby hiswifeisab 99 elBurtton )L ondon 03691 .Memorialedition .-Burton ,RichardF(1)Personal Narrative o faPiligrimaulet oALMadinahdM e ccah . و برغم اين كه در سفرنامه خود مطالبى غير واقعى و خلاف حقيقت از اسلام و مسلمانان آورده، ليكن نوشته او از


1- -

ص: 161

جنبه هاى بحث و تحقيق و بويژه جنبه هاى تاريخى و جغرافيا ارزش فراوانى دارد.

بورتون در 25 جولاى 1853 از راه بندر ينبع كه از بنادر درياى سرخ است به مدينه رسيد و پيش از رسيدن به شهر، دورنماى آن را اين گونه توصيف مى كند: در برابر ديدگانم دشتى وسيع قرار داشت كه منتهى اليه آن سرزمينهاى نجديان پرخاشگر است، و در سمت راست شهر تپه هاى سنگى تيره و عبوسى ديده مى شود كه كوه احُد است، و در دشت ميان اين دو مرغزار سرسبزى است كه در ميان آن يك يا دو گنبد سفيد نمايان بود، اين دشت سرسبز در سمت راست تا نخلستانها و باغهاى سرسبز قبا كه همچون نگين سبز زمردى در ميان دشت تيره تلألؤ داشت ادامه مى يافت، و فضاى اين دشت را آفتاب پگاه پوششى از مِه پراكنده همراه با شبنم داده بود، در فاصله دو ميلى از اين ديدگاه شهر مدينه منوره وسيع و فراخ به نظر مى رسيد، ليكن هنگامى كه به نزديكى شهر رسيدم به اشتباه خود پى بردم. دشت مدينه در منتهى اليه جاده پر پيچ و خمى كه از حرّه مى گذشت قرار داشت، ورودى شهر بر بلنداى مستطيل شكلى قرار داشت كه از ميان باروى گلى شهر مى گذشت، اين دروازه نام «العنبرى» داشت، و در سمت راست آن گنبد و گلدسته هاى زيباى تركى ديده مى شد كه از آن تكيه اى است كه محمد على پاشا آن را براى مسافران درويش ساخته است.

پس از اين تكيه در امتداد يك خط دراز مجموعه اى از ساختمانهاى كوتاه سفيد رنگ با پنجره هاى نازيبا قرار دارد و در ميان نخلستانهاى شمال مدينه، ساختمان مخروبه، سقاخانه اى به وضوح ديده مى شد و در فاصله ميان اين مخروبه و قلعه نظامى شهر ساختمان كاخى به سبك كاخهاى تركيه را ديدم كه همان قصر حاكم بود، در گوشه شمال غربى باروى شهر قلعه سفيد رنگ مستطيل شكلى را ديدم كه بخشهايى از آن بر پايه هاى سنگى بنا شده بود كه يادآور مظهر باروها و ساختمانهاى اروپايى را داشت، از اين جهت تقارن عجيبى ميان اين مظهر و پيشينه شرقى آن و در ذهن تداعى مى شد، در حومه شهر مدينه كه «المناخة» نام دارد و در ميان قطعات تيره سنگ كوهها و تپه ها و ساختمانهاى سنگى ميان آن، گنبد و گلدسته هاى نوساز 5 مسجد ديده مى شود كه تلألؤ خاصى دارند و در پس آن در منتهى اليه شرق مدينه جوهره اصلى شهر كه همانا برجهاى چهارگانه (شايد مقصود او گلدسته هاى حرم

ص: 162

باشد) و گنبد سبز رنگ زيبا، كه در زير آن پيامبر آرميده است، چشم را خيره مى كند، و كمى دورتر از آن، تعدادى گنبد سفيد كه بر روى سطحى سبز رنگ بنا شده ديده مى شود (قبرستان بقيع) از اين نقطه، و به سمت جنوب باغها و نخلستانهاى عظيمى به چشم مى خورد كه در تاريخ اسلام به «درختان مدينه» شهرت دارد و در پس آنها دشتهايى قرار دارد كه پوشيده از سنگهاى سياه آتشفشانى است كه در ميان آنها راههاى پر پيچ و خمى براى عبور كاروان شتران باز شده است.

بورتون آنگاه به مراسم استقبال از رسيدن او به شهر پرداخته، مى گويد: عربها معمولًا در اين گونه وضيعيتها از ديگر اقوام شرقى، از عواطف و احساسات بيشترى برخوردارند؛ زيرا در خميره آنها محبت و عاطفه بيشترى نهفته است و مى توانند عواطف و علاقه خود را به تازه وارد به بهترين شكلى ابراز نمايند، مى گويد پس از آن كه كاروان از دروازه العنبرى گذشت، گروه گروه در معبر خاكى به حركت درآمده و از محله العنبريه- كه مهمترين محله حومه شهر است- عبور نمودند، آنگاه از روى پلى سنگى با يك دهانه كه بر روى مسيلى به نام «السيح» ساخته شده بود گذشتند و پس از طى مسافت كوتاهى، به دشت «المناخه» رسيدند؛ جايى كه مستقيماً مسافرين را به دروازه مصرى مى رساند.

تفاوت ميان مكه و مدينه

بورتون در يكى از بخشهاى سفرنامه خود به برتريهاى مكه و مدينه نسبت به همديگر پرداخته و مى گويد:

مسجد النبى يكى از دو حرم است و دومين مسجد از ميان مساجد سه گانه اسلامى است كه محل عبادت به شمار مى رود و دو مسجد ديگر؛ يكى مسجد الحرام در مكه است كه پيشينه قداست آن به ابراهيم خليل مى رسد و ديگرى مسجد الأقصى در بيت المقدس است و گروهى به اين سه مسجد چهارمى را اضافه كرده اند كه همانا «مسجد التقوى» در قبا است، و در روايتى از پيامبر- ص- آمده است كه:

«الصلاة في مسجدي هذا خيرٌ من ألف صلاة في أماكن أخرى، الّا المسجد الحرام.»

از اين روست مسافرى كه براى زيارت به مدينه مى رود بر او لازم است نمازهاى پنج گانه خود را در مسجد و روز خود را به خواندن قرآن و شبها را به تفكر و تأمل در آن بگذراند. نامى كه براى بازديد از

ص: 163

مسجد النبى و ديدار از مقدسات آن معمول و متداول است «الزياره» مى باشد و ميان اين زيارت و آنچه كه مسلمانان در مكه انجام مى دهند تفاوت وجود دارد؛ زيرا قرآن حج را بر همه مسلمانان واجب كرده و بايد در طول عمر خود يكبار آن را به جاى آورند، ليكن زيارت كارى است مستحب و نيكو.

علاوه بر اين، طوافى كه گِردخانه خدا در مكه انجام مى گرفت در مدينه و گرد قبر پيامبر انجام نمى شود، همچنين زيارت كننده لباس احرام نمى پوشد و نبايد قبر مطهر را دست ماليده و يا سينه خود را بر روى آن قرار دهد و يا صورت خود را با خاك و غبار اطراف آن آميزش دهد؛ كارهايى كه هر مسلمان در مكه انجام مى دهد. و به نظرم همين چند مورد تفاوت كافى است كه ارزش و قداست ماه را برتر كند، ليكن نظرات مردم بويژه در شرق متفاوت است، از اين رو مالكيها براى مدينه ارزشى بيش از مكه قائلند، آنان معتقدند وجود قبر پيامبر- ص- و قدسيت شهر و منافع دينى در آن بيش از مكه است، و برخى ديگر معتقدند كه پيامبر محل و شهر مهاجرت خود را بر ديگر شهرها برترى داده است؛ همان گونه كه ابراهيم- ع- ماه را برترى داد.

همچنين روايت ديگرى مى گويد: «جسم هر فردى از همان زمينى است كه در آن مدفون مى شود از اين رو شهر مدينه اين شرف را داشته است كه مواد جسم پيامبر را بدو دهد. اما افرادى نظير عمر بن خطاب نمى دانسته اند كدام يك را بر ديگرى ترجيح دهند، و اما وهابيان از آنجايى كه معتقد به شفاعت پيامبر در روز قيامت نبودند و قبر پيامبر را همچون ديگر قبور مردگان بشمار مى آوردند و معتقد بودند كه جايگاهى است كه سبب مى شود برخى مسلمانان احمق! به عبادتهاى مشركانه بپردازند، از اين رو نسبت به آن بى حرمتى روا داشته و محتويات آن جايگاه مقدس را به گونه وحشيانه اى غارت كرده و علاوه بر اسائه ادب به آن، از وارد شدن زوّار سرزمينهاى دور به مدينه جلوگيرى به عمل آوردند، ليكن عموم مسلمانان بر اين اعتقادند كه بيت اللَّه الحرام بر همه موجودات عالم فضيلت و برترى دارد، اما در عين حال معتقدند كه شهر مدينه ارزشمندتر و والاتر از تمامى شهر مكه و تمامى سرزمينهاى جهان بجز بيت اللَّه الحرام مى باشد، البته اعتراف و اعتقاد به اين فضيلت بدين معنا نيست كه ساكنين مكه افضل از ساكنين مدينه مى باشند، ليكن اهالى مكه در عين حال معتقدند كه آنان بر مردم مدينه برترى

ص: 164

دارند، و همين اعتقاد را مردم مدينه نيز دارند.

حرم پيامبر

بورتون هنگامى كه قصد وارد شدن به داخل حرم مقدس را داشت، از اين كه اين مكان مقدس فاقد هرگونه نماو سر در خارجى بود تعجب نمود، وضيعتى كه هرگز در مقام و شأن چنين جايگاه مقدسى نمى باشد، از اين رو مى گويد: اين مسجد به عنوان يك مكان مقدس فاقد هرگونه جلال و زيبايى است! علاوه بر اين، او پس از آن كه از دروازه «باب الرحمه» وارد مسجد گرديد، از منظره عادى و تزيينات بى ارزش و بدور از ارزش هنرى و مادى كه جايگاهى را كه تمامى مسلمانان در شرق و غرب جهان آن را تقديس مى نمايند قرار گرفته است، شگفت زده شد. وى مى گويد مسجد پيامبر با مسجد الحرام تفاوت دارد و در عين سادگى بيننده را تحت تأثير فلسفه وجودى خود، كه همانا تعبير از يگانگى است، قرار مى دهد، اما مى گويد: هر مقدار كه به مسجد پيامبر بيشتر دقت نمودم آن را جايگاهى برابر با حوزه هنرهاى درجه دو و يا مغازه عتيقه فروشى كه مملوّ از جنسهاى كم بها با پوششى تصنعى از آبرو دارى فقرا يافتم!

مسجد پيامبر ساختمانى است به شكل متوازى الأضلاع كه بلندى آن بيش از 420 قدم و پهناى آن 340 قدم مى باشد، و بلنداى آن از سوى شمال به جنوب مى باشد، و همانند سبك ساختمانى تمامى ساختمانهاى مذهبى اسلام داراى حياطى سرباز در ميانه ساختمان مى باشد كه بدان صحن يا حوش يا حصوه و يا رمله مى گويند.

گرداگرد فضا را شبستانهايى با ستونهاى متعدد؛ همانند ديرهاى ايتاليا فرا گرفته و سقف اين رواقها را سطحى يكسان به همراه گنبدهاى كوچك نيم نارنجى مشابه گنبدهاى اسپانيا پوشانده است، رواقها به چهار بخش تقسيم مى شوند كه به وسيله راهروهاى باريكى با يكديگر در ارتباط بوده و از سطح مسجد 4 يا 5 پله پايين تر است، اين رواقها سرتاسر ضلع شمالى را فرا گرفته و به نام پادشاه عثمانى به «الرواق المجيدى» شهرت دارد، همچنين در ضلع شرقى رواق ادامه دارد كه به علت وجود آرامگاه حضرت فاطمه- س- به نام رواق باب النساء شهرت يافته است و همواره زنها از اين دروازه براى زيارت قبر مقدس به داخل مسجد وارد مى شوند. اما بيشترين فضاى رواقها را بخش جنوبى مسجد، به همراه تعداد زيادى از ستون ها كه گرداگرد

ص: 165

روضه را فرا گرفته اند، در بردارد و در حقيقت اين بخش حرم آنچه را كه مقدس است در خود جاى داده، و در امتداد ديواره غربى مسجد كه به رواق باب الرحمه شهرت دارد، رواقى برابر با رواق سمت شرقى مى باشد.

اين چهار رواق مقدس را كه نماى برابرى دارند از داخل ستونهايى برپا داشته اند كه از لحاظ شكل و مواد ساختمانى نا برابرند، اما كف رواق جنوبى كه در بخشى از آن ضريح مقدس قرار دارد با سنگهاى مرمر سفيد زيبا كه در ميان آنها به طرز جالبى نماسازى شده پوشانيده شده و بر روى اين سنگفرش حصيرهاى خشن كه بر روى آن فرشهاى كثيف و پاره كه بر اثر استفاده فراوان مؤمنان از آن ساييده شده، پوشيده مى باشد.

گلدسته ها

تعداد مناره هاى حرم شريف پنج است، ليكن يكى از اين پنج تا كه مناره «شكيليه» نام دارد و در زاويه شمال شرقى حرم مى باشد منهدم گرديده و هم اكنون مشغول ساختن گلدسته جديدى در جاى آن مى باشند. اما مناره «باب السلام» در نزديكى دروازه اى به همين نام قرار دارد و همانند برجى دراز و زيبا است كه در بلنداى آن گوى بزرگى از مس به شكل مخروط تلألؤ دارد. اما مناره «باب الرحمه» در ميانه ديواره غربى مسجد قرار دارد و از لحاظ شكل ظاهرى ساده ترين گلدسته ها بشمار مى رود و در راستاى آن، دو محوطه حوضى شكل وجود دارد كه در بالاى محوطه دوم به شيوه متداول در گلدسته هاى تركيه و مصر سطح شيب دار مخروطى شكلى ساخته شده است. اما مناره «سليمانيه» در زاويه شمال شرقى مسجد برافراشته شده و نام آن برگرفته از نام سازنده آن؛ يعنى سلطان سليمان قانونى مى باشد، برجى است سنگى و استوار و مستحكم كه در راستاى گلدسته سه محوطه قرار دارد، و محوطه اول و دوم فضايى چند ضلعى است.

اما محوطه سوم استوانه اى شكل مى باشد، و گرداگرد هر سه محوطه قرار دارد، و محوطه اول و دوم فضايى چند ضلعى است.

اما محوطه سوم استوانه اى شكل مى باشد، و گرداگرد هر سه محوطه نرده هايى جهت حفاظت افراد گذارده شده است. و بالاخره مهمترين مناره حرم در زاويه جنوب شرقى مسجد قرار دارد، و اين گونه تصور مى شود كه مناره در جايى ساخته شده كه بلال- مؤذن پيامبر- از آنجا مؤمنان را به نماز دعوت مى كرده است، بورتون مى گويد: علت

ص: 166

اهميت اين مأذنه بدين خاطر است كه معمولًا مؤذنين بلند مرتبه از آنجا به اذان گفتن مى پردازند. اين مأذنه همانند گلدسته سليمانيه، از سه محوطه تشكيل شده كه در اطراف آن نرده هاى حفاظتى قرار داده شده است. و منتهى اليه هر دو مناره به ساخته اى بيضى شكل كه از اطراف آن چوبهايى مثلثى شكل بيرون آمده ختم مى شود و بر روى اين چوبها در شبهاى عيد و مناسبتها- همانند شب رسيدن كاروان شامى- فانوسهاى نفتى آويزان مى گردد، و در حقيقت با اين آويزها قصد اثبات مقوله خرافه اى كه در ميان اهالى مدينه شايع است كه همواره بر بالاى قبر پيامبر- ص- نورى تا اعماق آسمان برافراشته مى باشد را دارند!

ميان حجم و شكل ظاهرى اين چهار مناره، هيچ هماهنگى و تشابهى وجود ندارد، از اين رو براى كسى كه براى اولين بار بدانها نگاه مى كند بسيار منظره تعجب آورى ايجاد مى كند، گو اين كه مناره ها در مجموع از جلال و زيبايى برخوردارند.

بورتون مى گويد: چشمان او پس از چند روز اقامت در مدينه به اين وضعيت خو گرفت و توانست اختلاف حجم و شكل اين چهار مناره را هضم نمايد.

رواقها و ستونهاى حرم

ناهماهنگى و ناهمگونى گلدسته هاى حرم به رواقها و شبستانهايى كه در اطراف فضاى باز حرم است نيز سرايت كرده است. در امتداد بخش شمالى، ساختمان و رواقى است كه با يك رديف ستونهاى گرانيتى زيبا و همگون بر پا ايستاده است و زمين اين بخش را مرمرهاى زيبا پوشانده است. اما شبستان شرقى از سه رديف ستون تشكيل شده، ليكن عميق ترين رواقها را دو رواق غربى و بويژه جنوبى فرا گرفته كه ضريح مطهر نيز در آن قرار دارد، و در اين دو شبستان رديفهاى فراوانى از ستونهاى سنگى مى باشد، ليكن ستونهاى تمامى رواقها فاقد هماهنگى لازم و ضرورى است. برخى از ستون ها از سنگهاى مرمر قيمتى و زيبا است و برخى ديگر از سنگهاى صيقل نايافته اى است كه با كاشيهاى كم بها و با رنگهاى قرمز و سياه- همانند چهره دلقكهايى كه در تئاترهاى لندن ظاهر مى شوند!- پوشانيده شده است، علاوه بر اين، اين ستونها از لحاظ حجم نيز با يكديگر متفاوتند، براى نمونه ستونهاى رواق جنوبى در مقايسه با ساير ستونهاى ديگر شبستانها از ضخامت و حجم بيشترى

ص: 167

برخوردار است، همچنين كمتر مى توان به دو تاج مشابه (كه در بالاى ستونها است) برخورد كرد، گذشته از اين كه برخى از آنها با ناآگاهى از اصول و فن معمارى ساختمانها و برخى ديگر بدون هر گونه ضابطه اى بنا شده اند؛ از اين رو است كه بورتون مى گويد:

او نمى تواند تحسين و اعجاب خود نسبت به گلدسته ها را شامل حال ستون رواقها بنمايد. و در ميان اين ستونهايى كه سزاوار تعريف نيستند. سه ستون هست كه در تاريخ اسلام از شهرت به سزايى برخوردارند؛ از اين رو نام آنها به رنگ نوشته شده، همچنين 5 ستون ديگر از شرافت نام داشتن نيز برخوردارند، نخستين ستون به نام «المخلّق» است كه نام خود را از خلوقى (نام نوعى عطر) كه بدو در مناسبتهاى ويژه آلايند گرفته است، اين ستون در سمت راست محرابى كه جايگاه نماز گزاردن امام مسجد است قرار دارد و نشان دهنده جايگاهى است كه پيامبر- ص- پيش از ابداع منبر در آنجا مى ايستاده و با تكيه بر «اسطوانة الحنانة» خطبه نمازهاى جمعه را مى خوانده است. و ستون ديگر كه سومين ستون از دو سوى منبر و حجره پيامبر قرار دارد، به «اسطوانة القرعة» شهرت دارد؛ زيرا پيامبر به همسر خود فرموده بود: «هرگاه مردم ارزش اين جايگاه را بدانند براى نماز گزاردن در آن به قرعه متوسل خواهند شد.»

در منابع تاريخى براى اين ستون دو نام ديگر كه يكى «عمود المهاجرين» و ديگرى «عمود المخلّق» نيز آمده است. در فاصله ميان 20 ذراعى «عمود المهاجرين» و دو ستون به حجره پيامبر و چهار ستون به منبر پيامبر، ستون «عمود التوبه» يا «عمود ابى لبابه» قرار دارد، نام اين ستون برگرفته از حادثه اى است كه براى يكى از انصار به نام ابولبابه رخ داد، اين مرد يهودى الأصل كه از قبيله أوس بود، هنگامى كه براى گفتگو درباره قبيله بنى قريظه، كه از قبائل يهود مدينه بودند، نزد پيامبر حضور يافت مرتكب جسارتى شد و پس از پشيمانى به منظور اظهار توبه و قبول آن از سوى خداوند و پيامبر خود را به درخت خرمايى كه در اين جايگاه بود بست و بدين گونه پيشمانى خود را اظهار نمود.

اما ستونهايى كه از شهرت كمترى برخوردارند؛ عبارتند از: «اسطوانة السرير» و آن جايگاهى است كه همواره پيامبر- ص- در آنجا بر روى نشيمنگاهى كه از برگ درخت خرما ساخته شده بود، مى نشست و به تأمل مى پرداخت و ديگر «اسطوانه على» است كه جايگاه نماز گزاردن على بن ابى

ص: 168

طالب- ع- پسر عموى پيامبر است كه در نزديكى پسر عموى خود به نماز مى ايستاده است. سومين ستون به نام «اسطوانة الوفود» است كه پيامبر- ص- در آنجا سفرا و نمايندگان و فرستادگان مناطق و سرزمينها را به حضور مى پذيرفته است.

چهارمين ستون «اسطوانة التهجد» است و آن نمايانگر جايگاهى است كه پيامبر همواره شبها در آنجا به عبادت مى پرداخته است. و بالاخره پنجمين ستون به «مقام جبرائيل» شهرت دارد، اين ستون نام ديگرى نيز دارد كه «مربعة البعير» است و بورتون در تفسير اين نام در حيرت مانده است.

رواقهاى چهارگانه مسجد مدينه به فضاى بازى (صحن) كه در ميان اينها قرار دارد و به شكل متوازى الأضلاع مى باشد، باز مى شوند و آنچه كه در اين صحن جلب توجه مى كند همانا نرده هاى چوبى مربع شكلى است كه گرداگرد باغچه اى را كه در ميان مردم به «حديقه ستّنا فاطمه» باغچه حضرت فاطمه» شهرت دارد، محصور نموده كه در آن 12 درخت خرما قرار دارد كه به خوبى از آنها نگهدارى شده و خواجگان حرم همه ساله خرماى آنها را به سلطان عثمانى و بزرگان مسلمانان هديه مى كنند.

در ميان اين درختهاى خرما، باقيمانده درخت سدر كهنسالى است كه برگهاى آن به قيمتهاى گزاف فروخته مى شود. در نزديكى اين باغچه پيشتر ساختمان كوچكى بوده است كه بورخارت هنگام ديدار خود در 40 سال قبل از آن ياد كرده است، ليكن اين ساختمان كه به «قبة الزيت» يا «قبة الشمع» شهرت داشته 3- 4 سال پيش ويران گرديد.

آرامگاه پيامبر

بورتون فصل پايانى بخشهاى توصيف حرم را به آرامگاه و مدفن پيامبر- ص- اختصاص داده است، و او در اين باره با تشكيك در درستى و حقيقت قبر پيامبر سخن خود را آغاز مى كند و مى گويد:

با اين كه تمامى مسلمانان اعم از زن و مرد و با سواد و بى سواد بر اين اعتقادند كه پيكر پيامبر در حجره خود آرميده است، ليكن من نمى توانم شك و شبهه قلبى خود را صحت اين آرامگاه ابراز ندارم و معتقدم كه همان گونه كه وجود قبر مسيح در بيت المقدس مشكوك است، قبر پيامبر نيز آن چنان است! زيرا بايد توجه داشت كه پس از درگذشت پيامبر آشوبى برپا گرديد و گروهى از مردمان معتقد به جاودانگى پيامبر شدند و

ص: 169

خبر مرگ او را باور نداشتند و حتى برخى همانند عمر آنانى را كه به درگذشت پيامبر اعتقاد داشتند تهديد به مرگ نمود! و در اين ميانه و هنگامى كه جنازه پيامبر در بستر خود بود نزاع شديدى ميان مهاجرين و انصار بر سر تصاحب خلافت رخ داد و گروهى نيز تهديد به آتش زدن خانه على و فاطمه كردند، خانه اى كه در چند قدمى جايگاهى است كه امروزه آرامگاه پيامبر در آن قرار دارد. و در پايان همان روز عاقبت ابوبكر به خلافت رسيد. آنگاه بورتون به عللى كه سبب اين اعتقاد عجيب و نامأنوس گرديده، مى پردازد و مى گويد: از روزهاى نخستين هرگز كسى از چگونگى و شكل ظاهرى قبر پيامبر آگاهى نداشته، از اين رو شكل ظاهرى گورها در برخى از كشورهاى اسلامى مسطح و افقى بوده و در برخى ديگر محدّب مى باشد و اگر قبر پيامبر براى مسلمانان معلوم بود شكل آن سنتى براى مسلمانان مى شد و ناآگاهى از آن مسلمانان را اين گونه سر در گم كرده است. علاوه بر اين، رواياتى كه سمهودى- از مورخين مورد اعتماد- نقل نموده متناقض است؛ زيرا او نخست به توصيف آرامگاه مطهر پيامبر پرداخته، ولى در ادامه سخن خود به صراحت مى گويد: هنگامى كه قايتباى به ترميم و بازسازى حجره و آرامگاه پيامبر پرداخت، او به داخل رفته و چيزى جز سه گور در عمق زمين كه خالى بوده نيافته است. با توجه به اين گفتار بايد گفت كه شيعيان در دورانهاى طولانى- كه چندين قرن بدرازا كشيد- حاكميت خود بر مدينه جنازه پيامبر را به جاى ديگرى منتقل نموده اند! و به اعتقاد من داستان پرتو نورى كه هم مسلمانان بدان اعتقاد داشته و مى گويند اين نور از گرداگرد قبر پيامبر بر مى تابد و چشمان را خيره مى كند، خرافه اى است از سوى نگهبانان قبر مقدس براى پرده پوشى بر اين راز وحشتناك!

سازمان و تشكيلات اداره حرم

بورتون در بخشى از كتاب خود به وضعيت سازماندهى مسائل ادارى و آموزشى حرم پيامبر پرداخته و مى گويد: اين تشكيلات و سازمان از سال 1814 ميلادى كه بورخات در سفر خود به مدينه به توصيف آن پرداخته، تغييرات فراوانى كرده است و سبب عمده آن نسلى از تركان متولد در مدينه هستند كه از نفوذ و قدرت فراوانى برخوردار شده اند، از اين روست كه منصب شيخ الحرم كه در دوران بورخارت به عهده يكى از خواجگان حرم بود، اينك به عهده

ص: 170

يكى از پاشاهاى ترك به نام عثمان مى باشد، اين پاشا را دربار استانبول با حقوقى برابر با سى هزار قروش در ماه منصوب نموده و دستيار و معاون او خواجه اى سياه با عنوان «رئيس الأغوات» با حقوق ماهيانه پنج هزار قروش مى باشد.

نام اين خواجه «طيفور آغا» است كه يكى از خواجگان شاهزاده عصمت خانم، خواهر سلطان محمود خليفه متوفاى عثمانى مى باشد. نام رسمى رئيس خزانه حرم كه عهده دار نظارت بر خزانه است، «مدير حرم» مى باشد و حقوق ماهانه او هزار و پانصد قروش است. او داراى دستيارى است به نام «نقيب» كه ماهانه هزار قروش حقوق دارد.

اما خواجگان حرم كه تعداد آنها بالغ بر يكصد و بيست نفر است، داراى سه سرور مى باشند كه هر كدام در ماه 700 تا هزار قروش حقوق مى گيرند. خواجگان حرم بر سه گروهند: 1- دربانان كه عهده دار باز و بستن دربهاى حرمند 2- خبزيه كه عهده دار نظافت و جاروب نمودن قسمتهاى مقدس و پاك حرم مى باشند. 3- البطالين كه عهده دار نظافت و جاروب نمودن ديگر بخشهاى حرم هستند، علاوه بر اين، تنبيه و بيدار نمودن آنانى كه در مسجد خوابيده اند را نيز به عهده دارند، و تقريباً وظيفه اى برابر كار «شماس» در كليساها را دارند، و هر يك از اين خواجگان به رغم اين كه بطور افتخارى خدمت مى كنند، حقوق ماهانه اى ميان 250 تا 500 قروش دريافت مى كنند بيشتر آنان ازدواج كرده اند برخى داراى 3 يا 4 همسر مى باشند.

علاوه بر اين خواجگان، حرم داراى گروهى خادم است كه به «فرّاش» شهرت دارند و تقريباً غالب خانواده هاى متوسط و پايين مدينه از اين گروهند. اين فراشها به گروههايى 30 تايى تقسيم مى شوند كه بطور متناوب، هفته اى يكبار به كار پرداخته و در ازاى آن يك غازى كه معادل 22 قروش است دستمزد مى گيرند. كار اين افراد منحصر به پاك نمودن زمينها و جمع آورى خاك و خاشاك و جمع و پهن نمودن زيراندازها و فرشها و يا رسيدگى به وضع چراغهاى نفتى و جز اينها مى باشد.

پست ترين گروه از خدمتكاران حرم، گروهى هستند كه در خدمت «شيخ السقاقى» مى باشند، اينان كه 40 يا 50 نفرند، عهده دار رساندن آب به زوّار و پاشيدن آب بر روى زمينها و باغچه ها مى باشند.

اما سازمان مذهبى داراى تشكيلاتى وسيع تر از سازمان ادارى مدينه

ص: 171

است، اين سازمان متشكل است از: يك نفر قاضى كه همه ساله او را از استانبول منصوب و به مدينه گسيل مى كنند، اين قاضى همواره 12 ماه در مدينه به قضاوت مى پردازد و آنگاه به مكه منتقل شده و پس از گذراندن يك سال در آنجا عاقبت به استانبول باز مى گردد او داراى سه دستيار مى باشد كه نام «مفتى» را دارند: 1- مفتى شافعى 2- مفتى حنفى 3- مفتى مالكى. و هر يك از اين سه نفر، در ماه 200 تا 250 قروش حقوق دارند. اما اذان گويان حرم، كه در اينجا به «الرؤساء» شهرت دارند، فراوانند: يك گروه از اينها كه از طبقات پايين و فقيرند، عبارتند از 48 يا 49 مؤذن، كه رياست آنان را 6 تن از مؤذنان بزرگ به عهده دارند، و در رأس اين 6 تن شيخ الرؤساء است كه مهمترين مؤذن به شمار مى رود و تنها اوست كه اجازه دارد از مأذنه اصلى مسجد اذان بگويد. اين شيخ در ماه 150 قروش حقوق دارد، و هر يك از 6 شيخ در ماه يكصد قروش حقوق دارند، اما هر يك از اذان گويان عادى در هر ماه مبلغ 60 قرش مى گيرند.

در حرم گروه ديگرى وجود دارند كه عهده دار وظيفه وعظ و ارشاد و خطابه و امامت جمعه را دارند و تعداد اين افراد به 45 نفر مى رسد و هر كدام ماهانه 120 قرش حقوق دارند. اين گروه تحت فرمان رئيس الخطباء هستند. علاوه بر اينها حرم داراى 75 امام جماعت مى باشد كه در رأس آنها شيخ الأمه قرار دارد و هر كدام در ماه مبلغ 120 قرش حقوق دريافت مى كنند.

بورتون مى گويد: او نتوانسته است از مبلغ واقعى بودجه اى كه ساليانه از استانبول و قاهره به مدينه حواله مى شود، آگاهى يابد، ليكن مى گويد مشهور ميان مردم اين است كه اين افراد خدمتگذار به حرم، معمولًا بيش از نيمى از حقوق خود را دريافت نمى دارند و نيم ديگر آن به چنگ ديگران مى افتد. و سنت جاريه بر اين است كه معمولًا گروهى كه عبارتند از: مفتيها و رئيس الخطباء و منشى قاضى، صدقات و موقوفات ارسالى به مدينه را دريافت داشته و آن اموال را ميان خانواده هاى نيازمند با توجه به تعداد افراد آن، تقسيم مى كنند. خانواده هاى نيازمند طبق تقسيم بندى معينى عطيه و بخششها و موقوفات را دريافت مى كنند كه عبارتند از:

1- امامان جماعت و خطيبان و سخنوران 2- سادات از نسل پيامبر- ص- 3- فقها و ملايان 4- عامه مردم مدينه و حتى مجاورين.

بورتون مى گويد: او اين اطلاعات را

ص: 172

از شخصى به نام عمر افندى كه خود از گروه دوم شمرده مى شود، به دست آورده است و اين شخص به او گفته است كه مستمرى ساليانه او از اين راه مبلغى معادل 3 تا 15 ريال است.

شهروندان مدينه

پيشتر در اين سفرنامه بخشهايى از خاطرات و گفته هاى بورخارت درباره ساكنين شهر مدينه در سال 1814 م.

گذشت و اينك گفته هاى بورتون را پس از 40 سال از آن تاريخ درباره همان موضوع با انتخاب آن قسمتهايى كه بورخارت در سفرنامه خود از آنها ياد نكرده است ارائه مى كنيم.

بورتون مى گويد: گروه اندكى از نسل ياران پيامبر در مدينه به سر مى برند و او تنها نام 4 خانواده را به ياد مى آورد كه عبارتند از:

1- خانواده انصارى؛ كه از نسل أبو ايوب انصارى مى باشند، اين خانواده اصيل كه در طى 1500 سال بر اثر زاد و ولد گسترش يافته است، عهده دار مناصب كليددارى مسجد قبا و امامت حرم مقدس مى باشند ليكن در عين حال از خانواده هاى با نفوذ و ثروتمند شمرده نمى شوند.

2- خانواده أبى جود؛ از اين خانواده همواره گروهى به عنوان امامت حرم و مؤذن مشغولند، ليكن مشهور آن است كه از سالهاى ميانه قرن پانزدهم ميلادى، اين خانواده رو به نابودى رفته و تنها باقيمانده آنان يك دختر و پسر بوده اند، از سوى ديگر جهانگر مغربى، ابن جبير مى گويد: او در مدينه مؤذنى را ديده است كه خود را از نسل بلال مؤذن پيامبر مى دانست و به حرفه مؤذنى- كه حرفه ويژه خانوادگى آنان است- اشتغال داشت.

3- خانواده الشعب؛ و اين خانواده اى است بسيار گسترده كه گروهى از آنان به حرفه تجارت و مسافرت و گروهى ديگر به خادمى حرم شريف مشغولند.

4- بيت الكرانى؛ كه غالب افراد اين خانواده به كارهاى تجارتى مى پردازند.

آنگاه بورتون به وضعيت شيعيان مدينه، در محله نخاوله پرداخته ولى متأسفانه نسبتهاى ناروا و نامعقولى به آنان مى زند كه از عقل و منطق و حقيقت بدور بوده و احتمالًا او تنها ناقل روايت و گفتار متعصبينى است كه اين سخنان مجعول را بدو گفته اند، و پيشتر گفته شد اينان گروهى از كشاورزان بودند كه در صدر اسلام در املاك امام حسن- ع- به كار مشغول

ص: 173

بوده اند.

بورتون سپس از خانواده بنى حسين، والخليفيّه، و الصديقية از نسل ابوبكر و بنى النجار ياد كرده و آنگاه در 28 صفحه به تحليل اوضاع اجتماعى مردم مدينه مى پردازد.

بقيع

بورتون در سفر خود به ديدن قبرستان بقيع شتافته است، از اين رو به همراه همسفران خود از مسير درب الجنازه كه به موازات باروى جنوبى شهر است، از مدينه بيرون رفته و خود را به بقيع رسانده است.

او هنگامى كه خود را در برابر قبرستان بقيع مى يابد به نقل روايات تاريخى پرداخته و مى گويد:

بنابه يك روايت هفتاد هزار قديس و به روايتى ديگر يكصد هزار قديس در روز قيامت سر از خاك گورستان بقيع بر خواهند آورد. در اين گورستان يكصد هزار صحابى و گروه بى شمارى از سادات، در طى قرنها مدفون شده اند. ليكن به علّت آن كه پيشتر علامتى بر گورها قرار داده نمى شده، از اين رو آثار و شواهد اين آرامگاه ها و نام مردگان آن از ميان رفته است. در روز قيامت نخستين انسانى كه سر از خاك برخواهد آورد پيامبر- ص- و خلفاى اويند و سپس مردگان بقيع و سپس مدفونين «جنةالمُعلّا» ى مكه مكرمه وارد قيامت خواهند شد. نخستين مسلمانى كه در بقيع دفن شد يكى از صحابه به نام عثمان بن مظعون است. او نخستين مهاجرى بود كه در مدينه درگذشت و در روز سوم شعبان سال سوم هجرت پس از آن كه پيامبر بوسه اى بر پيشانى جنازه او نهاد، دستور فرمود او را در ديدرس از خانه اش دفن نمايند. در آن روزگار بقيع دشتى بود كه سطح آن را در درختچه هايى به نام «غرقد» مى پوشانيد؛ از اين رو درختچه ها را قطع نموده و عثمان بن مظعون را در ميانه دشت به خاك سپردند و آنگاه پيامبر- ص- با دو دست مبارك خود دو قطعه سنگ بر بالاى سر و پاهاى او به عنوان علامت قرا داد.

بورتون مى گويد: بعدها مروان بن حكم براى از ميان بردن موقعيت اين قبر، اين دو سنگ را برداشت ليكن اين كارِ نماينده معاويه با تنفر عمومى روبرو گشت و احتمالًا عثمان بن مظعون از دشمنان بنى اميّه بشمار مى رفت و با گذشت زمان قبه اى بر قبر عثمان ساخته شد. پس از عثمان دومين قبر از آن ابراهيم فرزند دوم پيامبر- ص-

ص: 174

بود كه در نزديكى عثمان دفن شد و از آن پس بقيع گورستان مشهورى گرديد. اين گورستان كه آرامگاه اوليا و بزرگان اسلام است فاقد نظم هندسى است و گرداگرد آن را ديوارى فرا گرفته كه بخشهايى از آن با ديوارهاى محلات جنوب غربى شهر متصل است و تنها درب الجنازه آن را از باروى مدينه جدا مى كند و حدود ديوار شمالى را بقيع جاده اى است به نام «البادية الشرقى» كه از آغاز آن از «باب الجمعه» باروى شهر است. و با توجه به موقعيت و جمعيت مدينه و مردگان شهر؛ اعم از افراد ساكن در مدينه و يا مسافرين و غريبانى كه آرزوى دفن در بقيع را دارند- بجز رافضيها و كافران- اين گورستان بسيار كوچك به نظر مى آيد، از اين رو حتماً گورستان انباشته از جنازه مردگان مى باشد. البته روش مسلمانان در دفن مردگان، گشايشى در بر طرف نمودن اين كمبود و فشردگى است و سبب مى گردد كه جنازه مردگان در مدت كوتاهى متلاشى گردد. در اين گورستان خبرى از سبزه و درخت و گُل و گياه و آنچه كه معمولًا ملالت و غم و اندوه گورستانهاى مسيحيان را از ميان مى برد، نمى باشد، حتى ساختمانهاى آن نيز بقدرى ساده و محقّر است كه ارزش سخن درباره آنها را ندارد و همين بناهاى ساده را نيز امير سعود و پيروان وهابى او به اين اعتقاد كه ساختن ضريح و بنا بر روى قبور حرام است و نيكوترين قبرها گورهاى مندرس است؛ منهدم نمودند. منظره و ديدگاه عمومى اين گورستان كه بورخارت آن را پيش از سال 1814 ميلادى ديده است اين گونه بوده: «تپه هاى پراكنده اى از خاك، گودالهايى متعدد و وسيع، انواع زباله، هيچ شاهد و نشانه اى از بودن گورى ....» ليكن بعدها دو تن از خلفاى عثمانى، يعنى سلطان عبدالحميد و سلطان محمود ساختمانهايى در اين گورستان بنا نمودند. و پس از توصيف بورخارت، بورتون نيز ورود خود را به بقيع اين گونه توصيف مى كند:

«وارد اين قبرستان مقدس شدم در حالى كه نخست پاى راست خود را پيش برده بگونه اى كه قصد وارد شدن به مسجد را داشته باشم، و پيش از وارد شدن براى پرهيز از سنخيت با رافضيان كفشهاى خود را از پايم درآوردم زيرا اهالى مدينه گو اين كه خود با كفش وارد بقيع مى شوند ليكن از ديدن ايرانيان كه همانند آنان با كفش وارد مى شوند بسيار خشمگين مى گردند، آنگاه به خواندن دعاى متعارف براى مردگان پرداختم و سپس دو سوره اخلاص و شهادت را خوانده و با پايان يافتن اين دعا

ص: 175

دستهاى خود را بلند نمودم و سوره حمد را به آهستگى تكرار كردم و سپس دو دست را بر صورت خود كشيده و به راه خود ادامه دادم. پس از عبور از باريكه راهى كه ضلع غربى بقيع را به مشرق آن وصل مى كند، به قبر عثمان رسيديم كه بر گور او ساختمان بسيار ساده اى قرار داشت [اين خليفه پس از آن كه به قتل رسيد دوستان او تلاش فراوان نمودند تا او را در حجره مقدس دفن كنند ليكن انقلابيون مصرى سوگند ياد كردند كه مانع اين كار مى شوند و تنها پس از تهديد حبيبه همسر پيامبر- ص- و دختر ابوسفيان، اجازه انتقال شبانه جنازه او را به بقيع دادند، ليكن در بقيع نيز با مقاومت مردم روبرو شده و امكان دفن او فراهم نيامد، از اين رو شبانه جنازه او را در باغى كه در بيرون بقيع و در سمت مشرق قرار داشت و به نام «حصن كوكب» معروف بود دفن كردند، و بعدها مروان آن باغ را ضميمه بقيع نمود] ما نيز بر روى گور عثمان ايستاده و دعايى خوانديم و خادم آنجا را با دادن صدقه اى كه ده قروش بود راضى نموديم.

سپس چند قدم به سوى شمال بقيع برداشته و كمى نيز به سمت مشرق رفتيم آنگاه به قبر ابو سعيد خدرى رسيديم. او از ياران پيامبر بود و گورش در بيرون قبرستان بقيع قرار داشت. سومين جايگاهى را كه زيارت كرديم قبه اى بود كه در زير آن قبر حليمه بدويه (سعديه) دايه پيامبر قرار داشت و سپس راهمان را به سوى شمال ادامه داديم و به ساختمان كوچكى رسيديم كه بر روى زمين آن قطعات سنگ گِرد پراكنده شده بود، اين سنگها نشان از گور شهداى بقيع است كه به وسيله مسلم فرمانده جنايتكار خليفه فاسق يزيد بن معاويه به قتل رسيده اند، بورتون مى گويد: به سبب جناياتى كه يزيد بن معاويه درباره اهل بيت مرتكب شده است، مسلمانان از او نفرت دارند و او نزد مسلمانان يهوداى اسخريوطى مسلمانان است از اين رو امام شافعى به پيروان خود، اجازه لعن و نفرين او را داده است. علاوه بر اينان، بورتون مى گويد:

مسلمانان حنفى مذهب را ديده است كه آرام يزيد را لعن و نفرين مى كنند. پنجمين قبّه در بقيع كه بورتون به ديدن آن رفته، از آنِ ابراهيم فرزند خردسال پيامبر بود كه در 6 ماهگى درگذشت (و بنا به روايتى در دو سالگى) ابراهيم فرزند كنيزى به نام ماريه قبطيه بود كه از سوى مقوقس، بزرگ قبطيهاى مصر و اسكندريه به پيامبر هديه گرديد. پس از مرگ اين كودك، خود پيامبر- ص- با دستهاى مباركش او را در

ص: 176

گور قرار داده و بر روى او خاك ريخت، و مقدارى آب بر قبرش افشاند و سپس چند قطعه سنگ كوچك بر روى او نهاد و آخرين دعاى خود را نثار او نمود. گروه بسيارى از مسلمانان مقدس در اين بخش از بقيع مدفونند، زيرا هر مسلمانى آرزو مى كند در زمينى به خاك سپرده شود كه دستهاى مبارك پيامبر بدان شرافت بخشيده است.

پس از آن به ديدار گور نافع بن عمر، كه قارى مشهور است رفتيم. او قرآن را به تجويد و با صداى زيبا مى خوانده، در نزديكى او گور مالك بن انس قرار داشت، او زاده مدينه و از برجستگان اين شهر بود.

هشتمين قبّه از آنِ عقيل بن ابى طالب برادر امام على- ع- بود. بورتون مى گويد: گفته مى شود كه عقيل در عهد معاويه در شام بدرود زندگى گفت، ليكن گروهى معتقدند او در بقيع مدفون است زيرا جنازه او را پس از مرگ به مدينه آوردند و در خانه اش كه به دار عقيل شهرت داشت، دفن نمودند. آنگاه به ديدار قبه اى رفتيم كه تمامى همسران پيامبر (بجز خديجه كه در مكه مدفون است) در آن آرميده اند، پيامبر 15 بار ازدواج نمود و 9 تن از آنان پس از رحلت پيامبر باقى ماندند. سپس به گور دختران پيامبر كه گفته مى شود ده تن بودند رسيديم و فاتحه اى خوانديم.

بورتون در ادامه از گدايان و فقيرانى كه به مردم چسبيده و تقاضاى كمك مى كنند نوشته و انواع آنان را بر مى شمرد، و در ادامه مى نويسد: عاقبت و پيش از بيرون رفتن از بقيع براى يازدهمين بار در برابر يازدهمين قبه ايستاديم، اين قبه به «القبة العباسية» يا «قبة العباس عم النبى» شهرت دارد. بورتون مى گويد درباره چگونگى و آغاز و اختتام مراسم زيارت مردگان بقيع، ميان مردم اختلاف است؛ گروهى آغاز زيارت را از اين قبه مى دانند و گروهى آن را پايان مراسم مى دانند، ليكن ما در اين مورد پيرو شيخ حميد زيارت دهنده بوديم و او هم به خود جرأت تخطى و سرپيچى از سنّت معهوده را نمى داد.

بورتون در توصيف قبة العباس مى گويد: اين قبه را كه بزرگترين و زيباترين قبه هاى بقيع به شمار مى رود در سال 519 ه توسط خلفاى بنى العباس ساخته شد، اين قبه در سمت راست كسى است كه وارد بقيع مى شود، و فزونى اهميت اين قبه را از تعداد فراوان گدايان اطراف آن مى توان پى برد، اين گدايان هنگامى كه گروههاى ايرانى را كه در اطراف اين قبه تجمع نموده و به دعا و گريه و نماز مى پردازند مى بينند، جايگاه

ص: 177

مناسبى براى كاسبى خود به شمار آورده و در اطراف آنان تجمع مى كنند. هنگامى كه به سختى از ميان جمعيت راه خود را باز نموده و از دروازه قبه به داخل آن وارد شدم، در برابر خود تعدادى گور يافتم كه ميانه ساختمان را در بر مى گرفت و تنها فاصله كمى با ديوار داشت؛ بگونه اى كه تنها راهرو كوچك و باريكى ميان ديوار و قبور باقى مى ماند كه مردم مى توانستند عبور كنند.

اطراف اين قبرها نرده بود و روى قبرها از پارچه هاى سبز رنگ كه بر روى آنها نوشته هاى سفيد رنگى منقوش بود پوشيده مى شد و اين گونه به نظر مى آمد كه تعداد فراوانى از اين پارچه ها بر روى هم انباشه شده است و شايد هم اين تصور من ناشى از شلوغى و ازدحام جمعيت در اطراف قبرها بود كه قدرت تشخيص مرا كاهش مى داد.

در سمت مشرق درون قبه قبرهاى امام حسن بن على نواده پيامبر و امام زين العابدين بن الحسين و فرزند او امام محمد باقر (امام پنجم) و سپس فرزندش امام جعفر صادق قرار داشت، اين افراد همگى از نسل پيامبرند كه در گور عموى پيامبر دفن شده اند. پس از بيرون آمدن از قبه و رهايى از شرّ گدايان به سوى قبر منسوب به حضرت فاطمه كه در نزديكى ديوار جنوبى است رفتيم و به خواندن دعاى معروف پرداختيم. بورتون درباره اين قبر در جلد 2، صفحه 41 مى نويسد: به نظر مى آيد كه مورخان مسلمان از ترديد و ابهام در قبر واقعى حضرت فاطمه- س- شادمانند؛ زيرا برخى از آنها مى گويند آن حضرت در حرم مقدس دفن شده است و دليل آنها اين روايت تاريخى است كه مى گويد هنگامى كه فاطمه- س- مرگ خود را نزديك ديد بسيار شادمان گرديد و آنگاه برخاست و غسل بزرگ را انجام داد و لباسهاى پاكيزه اى در بر نمود و آنگاه حصيرى را بر روى زمين اتاق خود كه در نزديكى آرامگاه پيامبر بود انداخت و بر روى آن به سوى قبله آرميد و به اطرافيان خود گفت: من پاكيزه اى و جامه هاى پاك در بر دارم، پس به كسى اجازه ندهيد كه بر بدن من نظاره كند و پس از مرگ مرا در همين جايگاه دفن نماييد و هنگامى كه على- ع- شوهر او بازگشت همسر خود را مُرده يافت، از اين رو آخرين خواسته او را برآورده نمود، و عمر بن عبدالعزيز- خليفه اموى- كه به اين روايت تاريخى معتقد بود اتاق و حجره فاطمه- س- را به مدفن پيامبر ملحق نمود.

اعتقاد عمومى نزد مسلمانان بر اين است كه قبر فاطمه- س- در فاصله اندكى از قبر

ص: 178

پيامبر قرا دارد.

اما مورخانى كه معتقدند قبر فاطمه- س- در بقيع است به اين گفتار امام حسن استدلال مى كنند كه فرمود: «اگر اجازه نمى دهند در قبر جدم دفن شوم مرا نزد قبر مادرم در بقيع دفن كنيد» دنباله اين روايت مى گويد: پس از درگذشت فاطمه- س- على- ع- و امّ سلمه او را شستشو دادند، ليكن گروهى ديگر مى گويند اسماء بنت عميس، همسر ابوبكر، هنگام مرگ در نزديكى فاطمه- س- بود و به او وعده داد كه براى حمل جنازه او تابوتى از چوب خرما شبيه به جايگاه عروسان بسازد، آنگونه كه او در حبشه ديده بود، و پس از شنيدن اين وعده، فاطمه- س- براى نخستين بار پس از مرگ پدر خود تبسم نمود، و از او عهد گرفت تا هنگامى كه پيكر پاك او در اتاق است، اجازه ورود به كسى را ندهد، از اين رو اسما هنگامى كه عايشه قصد ورود را داشت از او ممانعت نمود و عايشه گريان نزد پدر خود رفت و از رفتار اسما شكايت نمود و بدو گفت همسرش جايگاهى همانند جايگاه عروسان براى فاطمه ساخته است تا جنازه او را در آن حمل كند؛ ابوبكر به در خانه فاطمه رفت ليكن پس از شنيدن وصيت حضرت فاطمه از زبان همسر خود اعتراضى ننمود و به خانه اش بازگشت.

پس از درگذشت فاطمه- س- مرگ او از كوچك و بزرگ پوشيده نگاه داشته شد و در نيمه شب با حضور گروه اندكى به همراه شويش حضرت على- ع- تشييع و به خاك سپرده شد.

اما جايگاه سومى كه گفته مى شود در آنجا به خاك سپرده شده است، مسجد كوچكى است كه در گوشه بقيع و در جنوب قبه عباس بن عبدالمطلب قرار دارد و به آن «بيت الحزن» گفته مى شد زيرا فاطمه- س- روزهاى پايانى عمر خود را به گريه و زارى بر پدر خود در آنجا بسر آورد.

امروزه زيارت كنندگان در دو جا به زيارت قبر فاطمه- س- مى پردازند؛ يكى در قبرستان بقيع، در قبة العباس و ديگرى در حرم پيامبر.

هنگامى كه قصد بيرون آمدن از بقيع را داشتيم، به سوى شمال آن و در حالى كه دروازه مدينه را در سمت چپ خود داشتيم حركت كرديم، در اين قسمت در سر راه قبه كوچكى را ديديم كه در آن عمه هاى پيامبر (وبويژه صفيه دختر عبدالمطلب و خواهر حمزه و يكى از زنان نامدار و شجاع صدر اسلام) آرميده بودند.

ص: 179

مساجد مدينه

بنابه گفته بورتون در صفحه 44، جلد دوم، 50 تا 55 مسجد و جايگاه مقدس در مدينه مى باشد كه بيشتر اهالى مدينه از آنان بى اطلاعند و من با توجه به آنچه كه در زبان مردم است و آن را شنيده ام بازگو مى كنم.

در فاصله سه ميلى شمال غرب مدينه و در نزديكى دشت وادى العقيق، مسجد قبلتين قرار دارد كه برخى اين نام را بر مسجدى كه به نام مسجد التقوى در قبا است نيز مى گويند، ليكن برخى ديگر معتقدند هنگامى كه پيامبر- ص- در خانه پير زنى به نام امّ مبشّر غذايى ميل نمود، براى نماز به مسجد بنى سلمه عزيمت كرد و هنگامى كه در نخستين ركعت، نماز خود را به سوى بيت المقدس برگزار نمود جبرئيل به او وحى نمود كه روى خود را به سوى جنوب (مكه) نمايد و آنگاه او نماز خود را به سوى قبله تازه به پايان رساند و آگاه شدم كه اين مسجد، هم اكنون داراى ساختمانى محقّر و بدون ديوار يا مناره مى باشد، علاوه بر اين مسجد ديگرى به نام مسجد بنى ظفر يا مسجد البغله مى باشد و علت نام أخير او اين است كه در سمت جنوب آن سنگى قرار دارد كه بر روى آن آثار سم قاطر پيامبر مى باشد و اين قاطر همان چهارايى است كه مقوقس آن را به همراه ماريه قبطيه و مركبى (الاغى) به نام يعفور به پيامبر هديه كرد.

در اين مسجد قطعه سنگ مرمرى است كه پيامبر بر روى آن نشسته و به تلاوت قرآن گوش فرا داده است. و بنا به نقل مورّخان زنان بسيارى بر روى آن نشسته اند و به بركت آن از موهبت فرزند برخوردار شده اند. اين مسجد در شرق بقيع قرار دارد.

در دشت نزديك قبا مسجدى است به نام «مسجد جمعه» و اين همان مسجدى است كه پيامبر پس از هجرت به مدينه، نخستين نماز جمعه را در آن برگزار كرد و مردم را موعظه فرمود.

مسجد ديگرى است به نام «مسجد الفضيح» كه اين نام به خاطر رخ دادى است كه در آنجا رخ داده است و گفته مى شود كه روزى ابو ايوب انصارى با گروهى از دوستان خود در آنجا به شرابخوارى پرداختند و در همين هنگام خداوند نوشيدن شراب را حرام نمود و آنان شرابهاى خود را بر زمين ريخته و از نوشيدن آن خوددارى كردند و پيامبر در اين مسجد به مدّت 6 روز به نماز پرداخت و آن هنگامى بود كه براى سركوبى يهوديان

ص: 180

بنى نظير مشغول بود، به اين مسجد همچنين مسجدالشمس گفته مى شود؛ زيرا مسجدى است كه نخستين أشعه آفتاب به آن مى تابد.

در مشرق مسجد الفضيح مسجد ديگرى قرار دارد كه به «مسجد قريظه» شهرت يافته و اين نام به خاطر جايگاهى است كه پيامبر در آن به جنگ يهوديان بنى قريظه برخاست و اين هنگامى بود كه پيامبر خسته از جنگ خندق باز مى گشت و در اين جايگاه براى استراحت كوتاهى اقامت نمود ليكن ناگاه جبرئيل بر او ظاهر گشت و از وى خواست كه بدستور خداوند به جنگ باقيمانده كفار؛ يعنى يهود بنى قريظه بپردازد و او نيز خود را آماده نبرد نمود و بيرق را به دست على سپرد و بدين گونه او را فرمانده لشكر خود نمود و او نيز به جنگ آنان برخاست و همه را قلع و قمع كرد. اين عقوبت را كسى جز سعد بن معاذ كه بزرگ قبيله اوس بود و نزد او به حكيت رفته بودند براى آنان تعيين نمود.

در آن نزديكى مسجدى است به نام «مشربه امّ ابراهيم» و اين بر جايگاهى ساخته شده كه ماريه قبطيه در آنجا باغى داشت.

اين مسجد ساختمان كوچكى است كه در منطقه عوالى در شمال مسجد بنى قريظه و در نزديكى بيابان حرّه شرقيه قرار دارد.

در شمال بقيع ساختمان كوچك ديگرى است به نام «مسجد الاجابه» و علت اين نام گذارى اين است كه روزى پيامبر در اين مسجد كه از آن يكى از فروع قبيله اوس به نام بنى معاويه بود به نماز ايستاد و در نماز خود دعاى طولانى نمود آنگاه رو به صحابه كرده گفت: از خداوند براى امتمّ سه چيز را تقاضا نمودم كه خداوند دو تا را پذيرفت و سوّمى را اجابت ننمود. آن دو كه مورد استجابت واقع شد؛ يكى نجات امتم از مرگ به غرق و ديگرى مرگ به قحط سالى بود ليكن خواسته سومى آن بود كه سبب نابودى امتم را جنگ داخلى قرار مده كه مورد استجابت واقع نشد.

در دشتى كه سمت قبا و در نيم ميلى شرق مسجد قبلتين واقع است، 4 مسجد قرار دارد كه به «مسجدالفتح» مشهور است. بزرگترين اين مساجد، به مسجد الفتح يا احزاب هم خوانده مى شود كه اشاره اى است به نام احزاب كه در قرآن از آن ياد شده است و پيامبر در اين مساجد، هنگام جنگ احزاب نماز خوانده است. اين

ص: 181

جنگ آخرين پيكارى است كه قريش به سر كردگى ابوسفيان با پيامبر پرداختند بر اثر ورزيدن باد سخت و سرد به همراه باران، قريشيان تلفات سنگينى را متحمل شده و شكست خوردند و بدين گونه خداوند دعاى پيامبر را اجابت فرمود، از اين رو مسلمانان متدين معتقدند هر دعايى در اين مساجد مستجاب است. و بنا بر اين اعتقاد بود كه امام شافعى پس از آن كه مورد غضب هارون قرار گرفت، در اين مساجد دعا نمود و از خشم او در امان ماند و در موقعيت جايگاهى كه پيامبر بر آن ايستاد اختلاف است، ليكن مورّخان معتقدند كه جايگاه پيامبر مسجد احزاب است كه در غرب اين مساجد واقع شده و از همه بزرگتر است. در نقطه پستى از آن، «مسجد سلمان فارسى» است كه نقشه خندق را او پيشنهاد نمود و در موقعيتى پايين تر از آن، «مسجد على- ع-» قرار دارد و پس از آن مسجد كوچكترى است به نام «مسجد ابو بكر» و گفته مى شود اين مساجد را وليد بن عبد الملك اموى ساخته و تا كنون چندين بار ترميم شده است. علاوه بر اينها، وليد بن عبدالملك مسجدى ساخته كه به نام «مسجدالرايه» يا «مسجدالضباب» (الذباب) مشهور است. گفته مى شود اين مسجد در جايى ساخته شد كه پيامبر بيرق خود را در جنگ خندق بر آن قرار داده بود و فاصله ميان مسجد الفتح و مسجد الضباب را بلندى فرا گرفته كه به نام كوه سلع يا كوه ثواب خوانده مى شود، و اين كوه در جايگاه مهمى قرار دارد؛ زيرا از آن بخوبى حرم را مى توان ديد.

در فاصله 5/ 1 مايلى جنوب شرقى بقيع، گنبدى است به نام «قوةالاسلام» كه در آن پيامبر چوب خشكى را در زمين قرار داد و اين چوب سبز گرديد و به درخت بزرگ و پر ميوه اى تبديل شد. و در هيمن جا بود كه در يكى از سالهايى كه مسلمانان قادر به حج نبودند، پيامبر به آنان مكه و مسجد الحرام وعرفات را نماياند.

بورتون مى گويد: البته خوانندگان سفرنامه، مرا به خاطر نقل اين خرافات! ملامت ننمايند.

در جنوب قبه حمزه «مسجد عُنين» قرار دارد كه بر روى تپه اى به نام «جبل الرمّه» قرار دارد، و اين تپه اى است كه تير اندازان در جنگ احد بر روى آن قرار داشتند. برخى مى گويند: حمزه سيد الشهدا در اين جايگاه كشته شد، ليكن برخى ديگر كشته شدن او را در «مسجدالعسكر» يا «مسجدالوادى» مى دانند. بورتون مى گويد:

ص: 182

اينك در محل شهادت حمزه «قبةالمصرع» ساخته شده است. وى علاوه بر اين مساجد، از 40 مسجد ديگر فقط نام مى برد كه مهمترين آنها عبارتند از: مسجد بنى عبد الأشهل، مسجد بنى حارثه، مسجد بنى حارم، مسجد الفش، مسجد السوتيه، مسجد بنى بياضه، مسجد بنى حطمه.

5- مدينه از ديدگان جون كين

در مراسم حج سال 78- 1877 مردى متهور و جهانگردى از انگلستان به نام جون كين توانست وارد حجاز شده و مراسم حج را در مكه مكرمه به جاى آورد و سپس ديدارى از مدينه داشته باشد. جون كين در نخستين سفر خود به جده با يكى از امراى مسلمان هند آشنا گرديد و آنگاه پس از تظاهر به اسلام با نام «محمد امين» و بعدها «حاج محمد امين» به ركاب اين امير پيوست و جزء همراهان او قرار گرفته و به حج پرداخت و پس از بازگشت به كشورش خاطرات و ديده هاى اين سفر را در سفرنامه اى به نام «شش ماه در حجاز» ثبت نمود.

جون كين مى گويد: تعداد حجاج، در اين سال به حدود 42718 نفر تخمين زده مى شود و او اين گزارش را بنقل از كنسول انگليس در جده مى آورد.

اين گزارش بعدها در شماره روز 26/ 7/ 1877 روزنامه تايمز لندن اين گونه به چاپ رسيد:

«كنسول بريتانيا در جده مى گويد:

امسال 78- 1877 تعداد 42718 حاجى در بندرگاه جده پياده شده اند و اين تعداد به مقدار 4000 نفر بيش از تعداد حجاج سال پيش است. تخمين زده شده است كه در روز عرفات، كه امسال مصادف با عيد اكبر بوده است، حدود 000/ 180 نفر تجمع نموده اند».

كين پيش از آن كه به همراه امير هندى به حج عزيمت كند، در جدّه به ديدار كنسول بريتانيا رفته و او را از نام خود و آدرس خانواده و دوستانش در انگلستان و هدف سفر خود آگاه نمود. با اين كه كنسول او را از عواقب وخيم و خطرات احتمالى اين سفر آگاه نمود، ليكن او از عزم خود بازنگشت و لباسهاى اروپايى خود را به لباسهاى مسلمانان تبديل نمود و عازم حج گرديد. از نكات جالب توجهى كه او نقل مى كند اين است كه مى گويد: شنيدم كه در مكه زنى انگليسى به نام «زهره بگم» از چندين سال پيشتر زندگى مى كند، اين زن به همراه شوهر هندى خود كه او را در هند به اسارت گرفته از هند به مكه آمد ولى چند

ص: 183

سال بعد شوى او زندگى را بدرود گفت و اين زن يكه و تنها در مكه ماند و مجبور گرديد به تنهايى زندگى خود را ادامه دهد، جون كين با تلاش فراوان او را يافته و در صفحات 35 و 137 و 300 سفرنامه خود، زندگى جالب و تأثرآور او را مجسم نموده است. حادثه جالب ديگرى را كه كين نقل مى كند قضيه سيل مكه است. مى گويد هشت روز پس از پايان مراسم حج، ابرهاى متراكمى آسمان مكه را پوشانيد و پس از رعد و برقهاى فراوان باران عظيمى باريدن گرفت. شدت باران به گونه اى بود كه بيننده تصور مى كرد آسمان شكافته شده و هر آنچه آب دارد فرو مى ريزد، اين بارانها سيل عظيمى را ايجاد نمود كه تمام شهر را فرا گرفت و به سوى مسجد الحرام سرازير شد و گرداگرد كعبه تا ارتفاع 7 قدم را فرا گرفت.

جون كين دو فصل از كتاب خود را (فصل 13 و 14) به شهر مدينه اختصاص داده است، در نخستين فصل مى گويد:

هنگامى كه براى نخستين بار مدينه از دور ديده مى شود، تصور شهر استانبول از درياى مرمره يا هر شهر زيباى ديگرى در جهان در ذهن انسان تداعى مى شود و هنگامى كه حجاج خسته و درمانده در بيابانها در بامداد يك روز آفتابى چشمان خود را بر باروى سفيد شهر و در پشت آنها گلدسته ها و گنبدهاى طلايى كه اشعه زرين آفتاب، زيبايى آنان را دو چندان نمود مى اندازند و باغها و سبزه زارها و كشتزارهاى اطراف شهر را كه مدينه را همچون نگينى لاجوردين در بر گرفته است مى نگرند، خود راخوشبت ترين مردمان روى زمين احساس مى كنند، از اين رو جون كين مى گويد: بسيار بهتر بود نام اين شهر را «المحفوفه» مى گذاشتند تا مدينه؛ زيرا اين شهر هر آنچه كه ذهن يك شرقى تخيل آن را مى كند، در خود جاى داده است. خانه هاى منظم، كشتزارهاى سرسبز و شاداب، آب جارى و روان و جز اينها.

جون مى گويد هنگامى كه به شهر نزديكتر شديم، فرياد هلهله و شادى از قافله برخاست و همگى شكر خدا را بجاى آوردند، حتى شتران و چهارپايان بى زبان نيز با بالا بردن گردنهاى خود شادى نموده و سعى مى كردند به سرعت خود را به شهر رسانده و استراحت ممتدى بنمايند. عاقبت پس از طى مسافت 5/ 2 ميل وارد شهر شديم. جون كين مى گويد: هنگامى كه از باروى شهر گذشتيم در برابر خود شهرى آرام و زيبا با خيابانهاى منظم و تميز نسبت به ديگر شهرهاى شرق يافتم. منظره

ص: 184

عمومى شهر حكايت از رفاه اقتصادى و مالى مردمان آن را داشت و اين رفاه را مى شد همه جنبه هاى شهر مشاهده كرد؛ براى نمونه حتى سگان مدينه با سگهاى ديگر شهرهاى شرق در درنده خويى و حرص و طمع تفاوت داشتند و نسبتاً آرامتر مى نمودند.

جون كين مى گويد: به همراه آن امير هندى به ديدار تعدادى از بازرگانان مدينه كه به تجارت خرما اشتغال داشتند رفتيم، آنان نمونه هايى از خرماى خود را به همراه داشتند، كين مى گويد: يكى از بازرگانان به من گفت: مدينه 50 گونه خرما دارد و مرغوب ترين گونه آن به نام «چلبى» است كه خرمايى است نسبتاً بلند و لذيذ. از اين رو امير هندى نيم تن از آن را خريدارى نمود، گونه ديگر خرماى مدينه خرمايى است كه نسبتاً كوچك بوده و هسته بسيار ريزى دارد.

جون كين درباره مدينه مى گويد:

شايد در تمامى شرق، شهر كوچكى همچون مدينه را نتوان يافت كه اين گونه رفاه و آبادانى را با هم، در خود جمع كرده باشد.

جمعيت شهر در حدود 000/ 20 نفر است كه 34 آنان عرب هستند و 14 باقيمانده ترك و از ديگر اقوام مسلمان. مواد ساختمانى خانه هاى شهر از جنس مواد ساختمانى خانه هاى شهر مكه است، با اين تفاوت كه بيننده در مدينه خانه مخروبه يا متروكه را مشاهده نمى كند، آب و هوا و حرارت شهر بگونه اى است كه در كشتزارهاى سرسبز آن انواع ميوه ها و سبزيجات به عمل مى آيد و روزانه در بازار تره بار شهر موادى از قبيل:

پياز، سير، هويج، چغندر، ترب، لوبيا، خيار و انگور عالى مى توان يافت. در حقيقت مى توان گفت در باغها و كشتزارهاى مدينه هر آنچه كه در ذهن انسان است مى توان كاشت و به عمل آورد. علاوه بر اين، مدينه از نعمت كاشت حبوبات؛ همانند گندم و جو و ذرت بهره مند است.

جون كين فصل دوم صفحه 227 را به شرح مشاهدات خود از حرم مطهر اختصاص داده است، اين فصل با توجه به ديگر فصول سفرنامه مختصر بوده و كين به توصيف جايگاههاى گوناگون حرم پرداخته و تقريباً تمام آنى را كه سفرنامه نويسان قبل از او آورده اند، ذكر كرده است. و ما در اينجا تنها به آن قسمتهايى اشاره مى كنيم كه با گفته هاى پيشينيان تفاوت دارد. وى مى گويد: ارتفاع رواقهاى ستون دار 30 قدم و عرض آنها 40 قدم است و سقفهاى گنبدى شكل آن را سه رديف ستون دايره اى شكل

ص: 185

حمل مى كنند و سنگفرش اين رواقها از قطعات بزرگ مرمر صيقلى داده شده است.

و رواق غربى حرم اختصاص به زنان دارد از اين رو با ديواره اى چوبى شبكه دار از بخش مردان جدا شده است. جون كين مى گويد:

در حرم كمى دورتر از منبر امام مسجد نشستم و منتظر برپايى نماز شدم و در اين فاصله به اطراف خود نظر كردم و مردمان را به دقت وارسى نمودم. نيمى از مردمان را هندى يافتم و نيم ديگر را اهالى مدينه با گروههاى بسيار كمى از تركان و ايرانيان.

بجز هنديها و خدمتكاران و بندگان، تقريباً تمامى مردم، محترم و با لباسهاى آراسته و تميز به نظر مى آمدند و از اين جهت بر وضعيت مردمان در مكه برترى داشتند، ليكن اين توصيف كين از چهره مردمان مدينه تعجب آور است، او مى گويد رنگ چهره مردمان عرب مدينه بيشتر متمايل به سبز است تا مردم مكه و اين در حالى است كه سر ريچارد بورتون در 35 سال پيش از او دقيقاً عكس اين توصيف را نموده است! كين مى گويد: بر عكس مردم مكه، اهالى مدينه نسبت به خارجيان و مردمان غريب محافظه كارتر و با وقارتر به نظر مى آيند، كين آنگاه به توصيف آرامگاه پيامبر- ص- مى پردازد ليكن به اشتباه حضرت زهرا- س- را همسر برادر پيامبر معرفى مى كند.

كين در پايان اين فصل مى گويد شهر مدينه 13 حجم و وسعت شهر مكه را دارا است ليكن حومه آن در بيرون باروى شهر تا مسافتى متجاوز از يك تا دو ميل از هر طرف ادامه دارد (مگر از سمت كوه)، آنگاه به توصيف بارو و دروازه شهر و مواد ساختمانى آن و جايگاه و برترى شهر مدينه بر ديگر شهرها و اين كه بنابر روايات اسلامى اداى هر ركعت نماز در آن برابر با هزار ركعت در ديگر شهرهاست مى پردازد.

پى نوشتها:

ص: 186

برائت در عرفات

سيد محمدباقر حجتى

از مكّه تا فرودگاه مهرآباد

بايد با مدينه وداع مى گفتيم؛ لذا پس از غسل به منظورِ زيارتِ رسول خدا و ائمه گرامى بقيع و صديقه كبرى- صلوات اللَّه و سلامه عليهم أجمعين- در حالى كه انديشه فراق از مدينه ما را دردمند مى ساخت مدّتى نسبتاً طولانى در كنار تربتِ پاكِ اين بزرگان، به زيارت سرگرم شده و زيارتِ وداعِ با آن حضرات را با افسوس و افسردگى خاطر و آكنده از غم و اندوه از جان و دل بر زبان رانديم و پس از فراغ از اين وظيفه ديرى نپاييد كه بر اتوبوس درآمده، شبانه پس از اداى فريضه مغرب و عشا راه دور و دراز مدينه تا مكه را در پيش گرفتيم و در مسجد شجره محرم شديم و سرانجام ساعاتى قبل از طلوع فجر تشرف به سرزمين مكه، نصيبمان گشت.

ديدار با دو استاد دانشگاه از كشور مغرب

آرى سخت فرسوده شديم، با اعمال عمره تمتع به اضافه بى خوابيهايى را كه به دوش مى كشيديم رمقى براى ملاقات ميهمانان نداشتيم، لكن در ساعت حدود دو بعد از ظهر روز

ص: 187

يكشنبه 17/ 2/ 74 دو تن از اساتيد دانشكده حقوق دانشگاه محمد ثانى شهر «رباط» از كشور مغرب با اصرار زيادى مى خواستند با من ديدارى داشته باشند. على رغم آن كه شب قبل گرفتار كمبود خواب بودم و خود را سخت بى حال احساس مى كردم و ضعف و ناتوانى شديدى عارضم شده بود، و مى خواستم دمى بياسايم ناگزير پذيراى اين ديدار گشته و از اين دو استاد بزرگوار و بسيار صميمى مغرب استقبال به عمل آورديم و به بحث و گفتگو نشستيم، اين دو تن در مقام ستايش از محيط اسلامى ايران برآمدند و از اين كه شنيده بودند حكومتِ دينى تا اعماق نفوس مردم ايران نفوذ كرده و همه جوانب زندگانىِ آنها را زير پوشش قرار داه، احساس وجد و شادمانى مى كردند كه بساطِ بى دينى و فساد و مراكز انحراف آفرينِ جوانان از صحنه ام القراى اسلام برچيده شده، و هيچ آثارى از اوضاعى كه خاندان منحوس پهلوى براى ايجاد بيگانگى مردم از دين فراهم آورده بودند در ايران مشهود نيست، آنان شگفت زده به نظر مى رسيدند و براى ديدار از ايران در تب اشتياق مى سوختند، به آنها نويد داديم در فرصت مناسبى از آنها براى آمدن به ايران دعوت به عمل خواهد آمد، و باهم ارتباط فرهنگى و تبادل علمى برقرار خواهيم ساخت. اين دو فردِ اهل مغرب كه از زوار حرمين شريفين بودند اظهار اميدوارى مى كردند: ممالك و سرزمينهاى اسلامى از انقلاب اسلامى ايران الگو برگرفته و نورانيت اسلام و قرآن را بر صحنه گيتى پرتو افكن سازند.

به آنها خاطرنشان ساختم بر اثر پايمردى و فداكارى حضرت امام راحل- قدس سره- و ادامه دهنده راه آن بزرگوار؛ يعنى رهبر گرانقدر جمهورى اسلامى ايران و فقيه اهل بيت- عليهم السلام- حضرت آية اللَّه العظمى خامنه اى- متع اللَّه المسلمين بطول بقائه الشريف- براى حكومت قرآن و اسلام در جمهورى اسلامى ايران نمى توان سابقه و نظيرى در دوران تاريخ اسلام جز در زمان حضرت رسول- ص- و دوران خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين على- ع- جستجو كرد.

به يقين آن نوع آزادى مشروع و امنيت و حاكميت دينى كه در سرزمين جمهورى اسلامى ايران وجود دارد در بسيط جهانِ معاصر بى نظير مى باشد؛ هر چند دشمنان پر كينه اسلام و قرآن از خودى و بيگانه براى از پاى درآوردن چنين حكومتى به توافق رسيدند و هزينه هاى سنگينى را متحمّل مى شوند، و يا اين هزينه را بر دوش پاره اى از ممالك به اصطلاح اسلامى، تحميل مى كنند و عداوت ديرينه خود نسبت به يكديگر را كنار گذاشته و بر

ص: 188

فروپاشى حكومتِ اسلامى ايران اجماع كرده و از هر وسيله اى، اعم از جنگ كلاسيك و يا جنگ روانى و تهاجم فرهنگى و تبليغات سراپا دروغ و مضحك و اخيراً محاصره و تحريم بهره جسته، به همه گونه مكايد شيطانى چنگ آوردند تا روحيه ملت فداكار ايران را تضعيف كرده و محصول فداكارى و خون شهدا را به تباهى كشانند و اين چراغ هدايت ملتهاى جوامع اسلامى را خاموش سازند؛ اما «واللَّه مُتمُّ نوره ولو كره المشركون»، «ولو كره الكافرون.»

چهره شاد اين دو استاد- از اين كه جمهورى اسلامى ايران بدينسان در پياده كردنِ حكومتِ قرآن كامياب گشته، آنچنان مرا تحت تأثير قرار داد كه در خود- به علت تقصير و قصورى كه نسبت به اين گوهر گرانبها سراغ داشتم- سخت احساس غبن و شرمندگى مى كردم كه مردمى شيفته اسلام و قرآن از ديارى ديگر اين چنين در تب و تاب اشتياق به آرمان مقدس جمهورى اسلامى ايران به سر مى برند؛ ولى ما در برابر ضايعه ها و آسيب هايى كه ازسوى دشمنان انقلاب متوجه آن است، در نقطه مقابل آنچنان دردمند نمى گرديم. واقعاً نمى دانيم امام چه كرد! غوغايى در جهان اسلام و حتى بسيط گيتى برپا نمود. بايد با نشست هايى مداوم و بس طولانى تر به دلهاى مردمى كه از جوامع مختلف اسلامى عاشق و دلباخته انقلاب اسلامى ايران مى باشند راه يافت.

لذا بايد حضور امام راحل و نيات بلندشان را در ميان جوامع اسلامى و بلكه جهان بشريت عملًا ارج نهيم.

حجاج ايرانى راست كه حضور امام راحل و انديشه هاى بلند مقام معظم رهبرى را ميان امتهاى اسلام ارج نهند

حضور امام راحل- قدس سره- و انديشه هاى عزت آفرين مقام معظم رهبرى در پهنه جهان و قلوب شيفتگان اسلام و قرآن را مى توان آشكارا و بى پرده، آنگاه بازيافت كه از خاور و باختر جهان، دلباختگان آن حضرات و ارج گزاردنِ پايمردىِ اين انسانهاى نمونه در تجديد و احياى اسلام، از هر زاويه اى از سرزمينهاى خودى و بيگانه به سوى بعثه مقام معظم رهبرى- كه على رغم تنگناآفرينىِ دريغ مداران سعودى- لحظه به لحظه سرازير مى شدند و پيوندِ استوار خود با قرآن و اسلام ناب محمدى- ص- را كه در پرتو انقلاب اسلامى به هم رسيده است به ما خاطرنشان سازند.

ص: 189

بسى شگفت آور است كه مردمى از دوردست ترين و گمنام ترين مناطق گيتى، جمهورى اسلامى ايران را ملجأ و مرجع و پايگاهى در خور براى جستجو و يافتن گمشده خود احساس مى كنند، مردمى را در پويش و سرانجام در نيل و دسترسى به مقاصدشان در سفر حج ديدار كرديم كه فى المثل از كشور «بوركينافاسو» از محل كاروان خود در سوى ماره در مى نورديدند تا دريابند كشورى كه دنيا را تكان داده، و مسلمين را بيدار كرده و به آنها تفهيم نموده كه اسلام و قرآن را چنان توانى است كه همه شؤون زندگانى را با كارآيى وكفايت زير پوشش خود گرفته، و چنان آنان را از قدرت و توانى بهره مند ساخته كه در برابر همه قدرت استكبارىِ جهان، راست قامت بايستند و كمترين انعطافى از خود نشان ندهند، چگونه كشورى است و با چه ايده اى تلاش مى كند.

آرى امثال اينگونه مردم جويا و پرسشگر، پيوسته به ما مراجعه مى كردند كه رمز ورموز موفقيت و كاميابى در استقلال و آزادى از يوغ استعمار را شناسايى كنند. در ميان جمعى كه از كشورهاى ياد شده با ما ملاقاتى داشتند هر چند همگان مردمى محقق و كارشناس دينى نبودند؛ بلكه سطح اطلاعات علمى و آگاهى پاره اى از آنها از انقلاب اسلامى بسيار كم مى نمود؛ ليكن اجمالًا اين باور در آنها وجود داشت: كانونى كه بايد همه نهضت ها و خيزش هاى رهايى بخش از آن الهام گيرد جمهورى اسلامى ايران است؛ لذا با اين كه دو تن از آنها حتى از نعمت خواندن و نوشتن محروم به نظر مى رسيدند مى خواستند اطلاعاتى از زندگانى حضرت امام راحل- قدس سره- و انقلاب اسلامى و مقام معظم رهبرى كسب كنند، و مراتب اخلاص و محبت هايى پالوده از هر گونه آلايش، و احتراماتِ زلال و پاكيزه از هر هدفى، توأم با نفع طلبى را به پيشگاه مقام معظم رهبرى و آرمانهاى انقلاب اسلامى تقديم كنند.

جز اينان، چنانكه اشارت رفت، مردمانى از كشورهاى نيجريه، گينه، مغرب، الجزائر، موريتانى، هند، پاكستان، افغانستان، سوريه، لبنان، سودان، مصر و ده ها كشور آسيايى و آفريقايى، و حتى اروپايى چونان به مسؤولان دينى و علمى و فرهنگى جمهورى اسلامى ايران پناه مى آوردند، پس از گفتگوهايى كوتاه يا احياناً طولانى كه ميان ما و آنها مبادله مى شد با چهره اى شاد و آميخته با اين احساس كه گمشده خود را بازيافتند ما را ترك مى گفتند.

شعاعِ مهرِ تابان انقلاب اسلامى، ناشناخته ترين امتها و منزوى ترين ملتها را زير

ص: 190

پوشش گرفته، و نور اميدى در قلوب آنها پديد آورده كه اگر دست در دست هم گيرند و تا حدودى حدّت و صولت اختلافات خود را فرو نشانند، مى توانند ابرقدرتهاى جهان را نه تنها به زانو درآورده؛ بلكه براى هميشه آنها را از كار بيندازند. همچنانكه رمى جمرات براى اين ملتها رمز و اشارتى است كه با سنگريزه ها مى توان غولِ ابرقدرتِ شيطانىِ جمرات دنيا را زير خروارهايى از آنها خفه كرد؛ چنانكه امام راحل- قدس اللَّه روحه- به همين نكته اشاره مى فرمود: «اگر هر يك از مسلمين سطلى آب با خود بردارد و بر سرزمين غصبى اسرائيل فرو ريزد، سراسر اين منطقه را با اهلش زير آب مى برد.» و دست نشانده جمره عقبه (آمريكا) را براى هميشه بى جان مى سازند.

ممانعت از اجراى مراسم برائت

دستور و درخواستِ اكيد و قاطع نماينده محترم مقام معظّم رهبرى مبنى بر اجراى مراسم برائتِ از مشركين موجب گشت در مطبوعاتِ سرزمينى كه سمبل بيزارى از مشركين است به زبان عربى و فارسى، اعلاميه هايى منعكس گردد و فاجعه سال 1366 ه. ش. را به رخ شرك ستيزان كشيده و با تهديدهايى كه چنگ و دندان و نيش و پنكال استعمار را از آستين دولتمردان مهبط وحى و مبارزه با شرك نشان مى داد، عرصه را بر حجاج و زائرانى كه هر ساله با الهام از فرمان مقام معظم رهبرى در انتظار چنين روزى لحظه شمارى مى كردند، تنگ سازند. حتى بدين وجه بسنده نكردند؛ بلكه:

حراميان، حريمِ امنِ از شرك را، با بسيج كردن نظاميان و تمهيد رزم افزارهايى بيش از حد نياز، در برابر بعثه مقام معظم رهبرى، به صف كشاندند. واقعاً بسيار مضحك مى نمود كه اينهمه سلاح و نظاميان در برابر مردمى كه نگاهبان امنيت و صيانت مردم از هر گزندى بودند و هيچگونه سلاحى در اختيار نداشتند چه ضرورتى داشت؟! عرصه بسيار وسيع و دور و درازى از اطراف بعثه را براى مصونيت شيطان جن و انس در ينگه دنيا، به محاصره گرفتند تا ثابت كنند با مسلسلها و نفربرها و تانكها و سلاحهاى ديگر همواره با موحدان در ستيزند، و به جاى برائت از مشركان، از يكتا پرستان بيزارند؛ چون برائتِ از مشركان موجب مى گشت شرك مداران جهان، آزرده خاطر گشته و از آن رو كه از انقلاب اسلامى زخم خورده بودند، مبادا برائت از مشركين بر اندام و پيكر مجروح شيطان بزرگ و كوچك نمك پاشيده و فغان و

ص: 191

ناله هاى آنها را تشديد كنند، و با تبليغات ديگرى سراپا دروغ گريستن آغاز نمايند!

پليسهايى بى شمار، با دوربينها و بى سيم ها بر روى زمين و بامهاى ساختمان هاى بلند، آمد و شد مردم را در بعثه مقام معظم رهبرى از دور و نزديك مى پاييدند تا مبادا تجمعى توسط موحدان و خداپرستان پديد آيد و بانگ و فرياد شيطان افكنِ اينان در فضاى ميدانِ «معابده» راهى به سوى كاخ سفيد گشوده و تندباد صاعقه توحيد در سوى «تل آويو» به جريان افتد و ساحت قدسِ! غاصبان قدس را خدشه دار سازند، و اضطرابى در «وِتوگرِ» هر تصميم انسانى به ارمغان آوَرَد!

مگر ديار وحى را با آمريكا و غاصبانِ سرزمين فلسطين و الهام دهندگان صربها در كشت و كشتار و قتل عام مردم مسلمان بوسنى و هرزگوين، پيوند و خويشاوندى است كه با ممانعت از اجراى مراسم برائت، به تكليف و وظيفه صله رحمِ با آنان، بدينسان سالها است وفادارند؟!

زعما و دولتمردان سرزمينى كه از قرنها پيش از صدر اسلام تا كنون، برائت از بتها و طواغيت را در بطن خود به يادگار دارد، و كعبه آن را به هيچ روى سازشى با شرك نيست؛ چرا نمى خواهند سيماى شرك ستيزى در فضاى آن چهره گشايد، و همواره با مظاهر توحيد، سوداى نبرد و پيكار را در سر مى پرورانند.

نماينده محترم مقام معظم رهبرى على رغم اين تنگنايى كه ايجاد كردند، اعلاميه اى قاطع مبنى بر اجراى مراسم برائت را در فرصت مناسبش صادر كردند تا از اين رهگذر با تز «نظم نوين» شيطان- كه يكى از مواد آن، كفّ نفس از برائت و آزردن شيطان است!- در سرزمين وحى ستيز شود.

در سوى عرفات

هر چند كه قبل از حركت در سوى عرصاتِ «عرفات» شنيديم روز يكشنبه 17/ 2/ 74/ 7 ذى حجه 1415 آتش سوزى مهيبى در چادرهاى «منا» روى داد كه مى گفتند: حدود پنجهزار چادر دچار حريق گشت؛ ليكن چون هنوز حاجيان براى وقوف در آنجا اقامت نكرده بودند فقط تلفاتِ اين حريق به چند تن از كارگرانى كه چادرها را در «منا» برپا مى كردند محدود بود. مى گفتند اين چادرها براى سودانيها در حال برپا شدن بوده و يا برفرازيده بود.

ص: 192

بارى، شب نهم ذى حجه 1415 ه. ق./ 19/ 2/ 1374 ه. ش. براى اين كه به «عرفات» روى آوريم، اندك وسائلى كه در ايام وقوفِ به عرفات و مشعر و منا مورد نياز مى نمود فراهم آورده، براى اداى مراسم حج تمتع بر آن شديم كه در مسجدالحرام محرم گرديم. پس از احرام، شب را در منزل بياسوديم و بنا شد ساعت پنج بامدادان توسط چند اتوبوس روباز- كه به همت كاركنانِ شريفِ سازمان حج در خيابانِ جنبِ بعثه مقام معظم رهبرى رده شده بودند- راه عرفات را در پيش گيريم تا با ايجاد روزنه هايى جديد- با وقوف و درنگ انديشمندانه- در قلوبمان (فراسوى عرفان و شناختى كارساز از رهگذر مطالعه آفاق و انفس) خويشتن را بازسازى كنيم.

آرى به سرزمينى درآمديم كه به «عرفات» نامبردار است با بيابانى چون عرصاتِ محشر، كه حاجيانى پياده يا سواره بودند، و پياده ها گروهى بدون محموله و عده اى كوله بارى سنگين بر سر نهاده و احياناً كودكانِ شيرخوارى بر پشت خود- كه سرهاى اين كودكان به گردنشان در ميان چادر و پارچه اى سبد مانند از تنه آنها آويخته بود- يا در حال خواب به سر مى بردند و يا با نگاههاى معصومانه، اطراف و جوانب را مى پاييدند و آنچه مى ديدند چيزى عايدشان نمى گشت جز آن كه قهراً بركاتى از اين رهگذر نصيبشان مى شد، بى آن كه درك كنند در چه راه مقدسى بر روى دوشِ مادر ره مى سپارند.

اين جمعيت انبوه به سان سيل خروشان در سوى عرفات؛ يعنى سرزمينى آهنگ مى نمودند كه شمارى از واقفان اين سرزمين سايه بانى جز چادر نيلگونِ آسمان- كه غبارآلوده و افسرده به نظر مى رسيد- پناهگاهى براى مصونيت از تابش آفتاب سوزان در اختيار نداشتند. آرى آسمان عرفات فسرده خاطر بود از آن رو كه نياى بزرگوار و خورشيد سرگردانِ قطب دائره امكان حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- يعنى حضرت سيدالشهدا ابا عبداللَّه الحسين- عليه السلام- با ياران وفادارش در اين پايگاه مقدس درنگى بس شگرفت داشته و از آنجا سرانجام، راه عرفات به كربلا منتهى گشت، و واقعه اى از پس اين درنگ، در كربلا روى داد كه به قرآن واسلام جان تازه اى بخشيد. حضرت سيدالشهدا- ع- با دعايى كه در ميان جمع خاندان و يارانش در عرفات زمزمه مى كرد چهره عرصه وجود و هستى را ترسيم مى فرمود، و سيماى جان و جهان و گردونها و گرداننده آنها را چنان زيبا و دل انگيز و راه گشا به تصوير كشيدند كه بايسته است همه واقفانِ سرزمينِ عرفات چنان

ص: 193

دعايى را از جان و دل بر زبان آورده، عظمت و قدرت حضرت بارى (تعالى) را با جمال و جلال و شكوه و همه اوصافش باز يابند تا شوقِ ديدارِ حق درآنان پديد آيد؛ و با توجه به مضامين اين دعا، خداى متعال را با معاينه دل ازرهگذر اين دعا مى توان به خوبى رؤيت كرد، آنهم در بيابان عرفات، در فضايى باز و رهيده از هر گونه عوامل سرگرم كننده دنياوى كه در چنين جوّ و محيطى آفريدگار جهان هستى را به وسيله خود او مى توان شناخت. در بخشى از دعاى عرفه، حضرت سيدالشهدا- عليه السلام- با بيانى بسيار جالب و دل انگيز «برهان صديقين» را به طرزى بسيار گويا و رسا به ما ارائه مى فرمايد.

نگارنده به مناسبت سالگرد شهادت شاهدى از شهود حق، مرحوم آية اللَّه شهيد بهشتى- رضوان اللَّه تعالى عليه- مقالتى نگاشتم كه بندهايى كوتاه از دعاى عرفه- با شرح مرحوم سيد خلف حويزى- را در اين مقاله مورد استناد و اقتباس قرار دادم؛ اما چون اين مقاله نسبتاً مفصل و گسترده است و در يادنامه مرحوم شهيد مظلوم آية اللَّه بهشتى- طاب ثراه- به طبع رسيده، و اكثر شيفتگانِ اين شهيدِ مظلوم را به يادنامه مذكور دسترسى نيست، خلاصه بخشى از اين مقاله را- كه با دعاى عرفه پيوند دارد- در اينجا مى آورم:

در بخشى از دعاى شريفِ عرفه آمده است:

«الهى تردّدى فى الآثار يوجب بعد المزار، فاجمعنى عليك بخدمة توصلنى اليك. كيف يستدلّ عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك. أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك. متى غبتَ حتى تحتاج الى دليل يدلّ عليك. ومتى بَعُدْتَ حتى تكون الآثار هى التى توصل اليك، عميت عين لا تراك عليها رقيباً و خسرت صفقةُ عبدٍ لم تجعل له من حبك نصيباً.»

در توضيح اين بخش از دعاى آن حضرت، مى توان چنين قلم را بر صحيفه رقم زد كه به خداوند متعال عرض مى كند:

بار خدايا! اگر توجه خود را در بررسى آثار قدرت و دست آوردهاى صنع تو معطوف سازم، و يك به يك آنها را تحت مطالعه و مداقه قرار دهم تا تو را شناسايى كنم، همين امر موجب مى شود كه راه براى وصول به تو و ديدارِ تو دور و دراز گردد.

سيدالشهدا- عليه السلام- عرض مى كند: خدايا! اى محبوب و مطلوب من! اگر خويشتن را براى شناخت تو در آثار و دست آوردهاى متكثر و آيات متنوع تو سرگرم سازم و در لابلاى شاخه هاى به هر سو پر كشيده آثار صنع تو به اين سو و آن سو

ص: 194

كشانده شوم موجب مى گردد از مؤثر؛ يعنى تويى كه اينهمه آثار را پديد آوردى به گونه اى ناخوش آيند، دور و بيگانه گردم. و اين كار چنان است كه واقعيتِ مشهود را رها سازم و براى جستجو و يافتن آن به سراغ نشان و اثرش به تكاپو برآيم و يا چنان است كه از يقين روى گردانم و از پى خبر و گزارشِ از يقين، تلاش خود را به كار گيرم؛ و در نتيجه در پايگاهى از خيال محض به سر برم كه به هيچوجه مرا به دليلى قاطع رهنمون نيست، و در ميان فضايى از گمانها و احتمالات سرگردان شده كه راه را فراسوى من در رسيدن به محبوبم مسدود سازد؛ زيرا وقتى دست آوردهاى جالب و شگفت انگيزِ آفريدگار در دسترس احساس و تفكر كسى قرار گيرد سزا نيست نردبان احساس و انديشه را هدف قرار دهد، و بر آن، بالا و پايين رود تا فقط درباره نظم و ترتيب و كيفيت تركيب اين آفريده ها نيروى تفكر خود را محدود كرده و انديشه خود را در ماهيت آنها راكد وايستا سازد؛ بلكه بايد بپويد و از اين نردبان فكر و استدلال فراتر رود تا آورنده و سازنده آن را شناسايى كند، و دل به محبت كسى ببندد كه آنها را آفريده و لباس زيباى هستى را بر اندامشان پوشانده و به گونه اى اين حقيقت را دريابد كه چهره حق را با گستره فراگيرش در تمام آفاق- على رغم كثرات و اختلافِ صور و نگاره هاى آثارش- كشف و شهود نمايد.

حضرت سيدالشهدا- عليه السلام- آن گاه عرض مى كند: «فاجمعنى عليك بخدمة توصلنى اليك»؛ «مرا در حضور خويش به خدمتى فرمان ده كه راه وصول به تو را بر من هموار سازد.»

سپس عرض مى كند: «كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك»؛ «چگونه مى توان به چيزى- به آثارى كه در وجود خود به تو نيازمند است- بر وجود تو استدلال كرد؟» (وجود تو خود دليل بر هستى تو است: يا من دلّ على ذاته بذاته؛ آفتاب آمد دليل آفتاب)

از اين سخن به اين نتيجه مى رسيم كه وجود حضرت بارى (تعالى) پديدارترين وجود در عالم هستى است؛ چرا كه آن حضرت به خدا عرض مى كند: «أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك»؛ «آيا غير تو (يعنى آثارت) داراى آنچنان ظهورى است كه در تو چنان ظهور نباشد تا بخواهد ظهور تو را وانمود سازد؟»

(هر چند مى بايد از قانون استدلالِ به آثار در گشودن راه به سوى مؤثر بهره جست؛ امّا اگر صرفاً خود را به اين نحو استدلال محدود سازيم، راهى بسيط و سطحى و ساده و فاقد عمق را در پيش گرفته ايم، و از برهان صديقين بهره اى عائد ما نخواهد شد، بهره اى كه ژرف بينان را از آن نصيبى هست) لذا سيدالشهدا- كه جان عالم را به

ص: 195

رؤيت و شهود كشيده- به خدا عرض مى كند: «متى غبتَ حتى تحتاج الى دليل يدلّ عليك»؛ «كى و در چه زمانى از تير رس رؤيت دل پنهان بودى تا به دليلى نياز باشد كه بر تو رهنمون گردد (هدف حضرت سيدالشهدا- عليه السلام- در اين سخن آن است كه ظهور وجودِ حق به گونه است كه به هيچگونه دليلى- كه او را اثبات كند- نيازى ندارد؛ زيرا دليل عبارت از ترتيب مقدمات معلوم و عناصر شناخته شده ذهنى براى رسيدن و بازيافتن مجهول تصورى و يا تصديقى است؛ و نتيجه آن معلوم شدن يك امر ناشناخته و مجهول مى باشد. اما اگر چيزى از لحاظ كمالِ ظهور و آشكار بودن در منتهاى درجه باشد- كه هيچ چيزى پديدارتر و روشن تر از آن قابل تصور نباشد- و حتى روشن تر از اين قضيه باشد كه فى المثل بگوييم: «آسمان بالاى سَرِ ما، و زمين زير پاى ما است» قطعاً در چنين جايگاهى در اثبات سخن خود به دليلى نياز نداريم، و استدلال ما هذيانى بيش نخواهد بود. على هذا براى وصول به معرفت حق- كه هيچ چيزى آشكارتر و روشن تر از آن نيست- نيازى نداريم كه از رهگذر استدلالِ به آثارِ آن، او را شناسايى كنيم.

آرى اگر انسان به مرحله اى از عرفان نائل گردد، و چشم بصيرتِ او در سوى واحدِ «ديّان» نشان رود، در چنين پايگاهى تكلّفات دليل و برهان دچار سقوط گشته و ارزش و اعتبار خود را از دست مى نهد؛ بويژه اگر ديدگان بصيرتش با چنين گوهرهاى درخشانى از اين دست سخن كه از كان و معدنِ عصمت و طهارت- معدنى كه سرشار از حكمت و فصل الخطاب است- روشن گردد.)

لذا حضرت سيدالشهدا- عليه السلام- همانگونه كه خداوند متعال فرموده است: «و نحن أقرب اليه من حبل الوريد» به خدا عرض مى كند: «تو كى و در چه برهه اى از زمان از ما دور بودى كه آثار تو را مانند نابينايى، عصاى خود قرار داده تا به مدد عصاكشِ آثار صنع تو به تو دست يابيم «و متى بَعُدْتَ حتى تكونَ الآثار هى التى توصل اليك» بنابر اين سزا است كه حضرت سيدالشهدا عرض كند: «عميت عين لا تراك عليها رقيباً»؛ «آن ديدگانى كه تو را مراقب خود نمى بيند كور باد» «و خسرت صفقة عبدٍ لم تجعل له من حبك نصيباً»؛ «خسران و زيانِ معامله و سوداگرى، بنده اى را است كه تو از حب خويش نصيبى براى او مقرر نفرمودى.»

آرى اين دل است كه بينايى را از دست مى نهد، هر چند كه چشمِ سرِ انسان به سان چهارپايان و دامها از كار نيفتاده است: «و لهم أعين لا يبصرون بها أُولئك كالأنعام»؛ «اينان را ديدگانى است كه با رؤيت و ديدن، در درون و جانشان به سان «شرّ الدواب» انعكاس و انعطافى در رؤيت حق پديد نمى آيد: «إنّ شرّ الدواب الصم البكم الذين لا يعقلون»؛ ديدگان آنها كور نيست؛ بلكه كوردلانى بيش نيستند؛

ص: 196

زيرا: «فانّها لا تعمى الأبصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور.» آيا انسانى كه حق را على رغم اين كه هيچ چيز از آن آشكارتر نيست شهود نمى كند، احياناً از دامها فروتر و گمراه تر نيست. و اين دلها است بر اثر تركتازى در هوس نمى تواند انجام وظيفه كند و از كار مى افتد و انسان كه با خدا در عالم «ذرّ» بيعت و صفقتى و معامله و مبادله اى را منعقد ساخته بايد در مقام وفادارى و محبت و اداى وظيفه، پايمردى كند؛ ولى آن كه از محبت خدا محروم است بايد او را در زمره كسانى برشمرد كه در تجارت و بيعت و داد و ستد خويش از سرمايه وجودش دچار ورشكستگى و زيانى غير قابل جبران است.

اين بود گزارش بسيار كوتاهى از بندى از دعاى عرفه كه بايسته است حاجيان در عرفات سراسر آن را زمزمه كنند تا ظهور حق را مزمزه نمايند، و كام جانشان شيرين گردد.

مراسم برائت در عرفات، در محضر قطب كائنات- عج-

سيل جمعيت به سان رودخانه هايى- كه آبشخور و منبع آن مكه مكرمه بود- در شاخه هايى فائض و ريزان و روان بود، و اين شعبه ها و رودابه هاى زلال در صحراى عرفات به هم رسيده، و در چنين دشت و هامونى در كنار يكديگر پايگاهى بس ارجمند را بازيافتند.

تلاوت آياتى مبنى بر برائت از مشركين در فضاى عرفات طنين افكند، و سامعه بيدار دلان را نوازش مى داد. اين آواى الهى به ما نويد مى داد كه مراسم برائت را- با تدابير هشيارانه و سنجيده نماينده مقام معظم رهبرى- در پيش داريم. بغضى كه بر قلب اين گنجور قرآن كريم سنگينى مى كرد با طليعه اين مقال: «اللهمّ إنّا نشكو اليك فقد نبيّنا و غيبة وليّنا ...» باز شد و با آميزه اى از گريه اى كه به دشوارى بر آن فائق مى آمدند ناله و فغان از نهاد عاشقان محضر حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- برآوردند و عقده ها گشودن آغاز كرد، و قطرات اشكى كه بر گونه ها به سان مرواريد مى لغزيد اين حقيقت را براى ما بازگو مى ساخت. هر چند مراسم برائت در كنار كعبه و در خود مكه- مراسمى كه حج بدون آن ناتمام و نازا و سترون است- به اجرا در نيامده بود؛ اما حضورِ مداوم امامِ غايب و پنهان از ديدگانِ سر، و پديدار براى چشمان تيزبين دل در اين جايگاه مقدس چنان حاضران صحنه را دلگرم و اميدوار ساخته بود كه سخنان پرمغز و دلنشين و عاطفه برانگيز حضرت آقاى محمدى رى شهرى- حفظه اللَّه تعالى- عرصه را براى بانگ و فرياد برائت از شرك و مشركان بى هيچ

ص: 197

فتور و سستى و كاستى و دريغ آماده ساخت، فرياد مرگ بر آمريكا و مرگ بر اسرائيل و برائت از مشركين، محيط صحراى عرفات را به اهتزاز و جنبش واداشت، به گونه اى كه براى مدافعان شيطانِ بزرگ سراسيمگى به بار آورد، و هول و هراسى در نيروى انتظامى پديد آمد كه هم از دخالت بيمناك بودند و هم وظيفه شرعىِ آنها ايجاب مى كرد مانع از سردادن آواى توحيد و برائت از شرك گردند؟! ساواكى هاى افغانى فغان برمى آوردند كه مسأله برائت ادامه دارد بايد از استمرار آن پيش گيرى كرد؛ اما آن افسران ارتشى مى گفتند: «الآن خلاص!» بگو مگوى اينها با يكديگر تا جايى پيش رفت كه اجراى مراسم برائت به گونه اى مطلوب پايان گرفته بود و مأموران دست از پا درازتر از تراكم حصارى كه براى مُحرمان مَحْرَمِ بيتِ خدا ايجاد كرده بودند با پراكندن از يكديگر، كاستند؛ هر چند از مراقبتهايى كه با ترس و وحشت آنها توأم بود دست ننهادند، و تا آخرين لحظاتِ وقوفِ حاجيانِ جمهورى اسلامى ايران در عرفات آنان را كما بيش مى پاييدند، و از ته دل آرزو مى كردند بانگ «اللَّه اكبر»، «الموت لأمريكا» و «الموت لاسرائيل» بار ديگر تكرار نشود؛ چرا كه عرش واشنگتن و اريكه گمارندگان چنان حراميان بر اثر اين فريادهاى توحيدى به لرزه درآمده و پايه هاى حكومت شيطانى آنان در هم فرو مى ريزد. آيا واقعاً هيچ هدف ديگرى براى چنين صد و حصرى كه مانع اظهار بيزارى از شرك و شياطين جن و انس مى باشد و مقصد و مقصود ديگرى را مى توان جستجو كرد؟

رهبر بزرگوار و پيشواى فرزانه و بخرد ما فقيه اهل البيت حضرت آية اللَّه العظمى خامنه اى- متع اللَّه المسلمين بطول بقائه الشريف- كه همواره رهيده از هر بيم و هراسى- جز خوف از خدا- مى انديشد، هر ساله چون امام راحل- قدس سره القدوسى- حج بى برائت را كارساز نمى دانند؛ چرا كه قرنها و سالها است اين عبادت در اين ديار كه مهبط وحى توحيدى و آيات شرك ستيز است عملًا به اجرا درمى آيد و با اين كه مسلمين در حرمين شريفين به هم مى رسند و بايد تجمع آنها هر ساله گرههايى از مشكلات آنان را بگشايد و آنها را در مقابل هر قدرتى جز خدا آسيب ناپذير سازد، همواره دشوارى آفرينى آنان فزاينده تر مى گردد و مسلمان كشى آنها در تمام سرزمينهاى اسلامى با وضع بسيار دردناك و بى سابقه اى گسترش يافته و حتى لحظه به لحظه اين جنگ صهيونى- صليبى، با مسلمين جهان بالا مى گيرد و به بهانه هاى عجيبى مانع فروكش شدن آن مى گردند. به راستى نبايد از اسرائيل راجع به جناياتش در فلسطين و لبنان و حتى در آلوده سازى و مسموم كردن جوّ زندگانىِ انسانىِ مردمِ

ص: 198

دنيا تبرّى جست و از آمريكاى جنگ برافروز در هر نقطه اى از كره خاكى- كه هيچگاه از شيطنت در نسل كسى و تهاجم فرهنگى و تهاجمهاى كلاسيك باز نمى ايستد و چون كژدم، همواره نيشش همه اندام گيتى را تبدار و مسموم مى سازد- در چنين فرصتى مناسب، برائت مسلمين از آنها علناً اعلام گردد و انگيزه اى در مسلمين در رمى اين جمره عقبه كره خاكى با چنين مراسمى پديد آيد، و غولِ پيكر او را زير سنگريزه هاى تنفر و انزجار خفه سازند.

جمهورى اسلامى ايران هر ساله بر سر آن است كه توان و تلاش خود را به كار گيرد تا بيداردلانى از مسلمين كه به ديار خود باز مى گردند به بيدارگرى ديگران قيام كنند، و چهره كريه و سيماى اشمئزازآور آمريكا و اسرائيل و اقمار سرگردانِ پيرامون چنين گرداب هائل و بلعنده اصول انسانى را به تصوير كشند، و سرانجام مى دانيم نفرت از اين جانور درنده خوى جهانخوار چون دايناسورِ عصر عتيق در زباله دانىِ تاريخ مدفون خواهد شد، و تبار و نژاد اين غول بى شاخ و دم به تباهى و نابودى خواهد انجاميد.

همه مظاهر و شعائر حج رمز و راز و كليدهايى است كه راه را فراسوى سعادت و عزت و سرفرازىِ حاجيان مى گشايد؛ متأسفانه غالباً به ظواهر اين مظاهر و مراسم از سوى اكثر مسلمينِ بى خبرِ جهان بسنده مى شود؛ و دل خوش مى دارند كه بر مطاف كعبه به گردش درآمدند، اما مطافِ دولتمردانِ حاكم بر آنها، استكبار جهانى است. به شعائر رويه اى و سطحى سعى روى مى آورند و قانع اند كه اين سعى را توانستند هفت بار در مسافتى حدود چند صد متر به كار گيرند؛ ولى مسافتها- على رغم سعى و تلاشهاى جانكاه در اوطانشان- به علت سيطره استكبار- به هدف نمى رسند، و محصول مساعى آنان در مادّه و معنا توسط آمريكاى جهانخوار به يغما مى رود.

در سايه لطف الهى و توجهات ويژه حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- امسال از پى پايمردى حضرت حجةالاسلام و المسلمين جناب آقاى محمدى رى شهرى- أيده اللَّه تعالى لمزيد السداد والصواب- پس از اجراى مراسم برائت در عرفات، حدود پنجهزار تن از مردم مقاوم و نستوه لبنان در روز دوازدهم ذى حجه در محلِ رمى جمره عقبه به نشانه تنفر از شيطان بزرگ دسته جمعى بانگهاى بيدارگرى سر دادند كه جمعى از كويتى ها نيز در تبعيت از آنها مراسم برائت را در زير گوشِ سمبل استكبار شيطانى؛ يعنى جمره عقبه اجرا كردند، و مراسم حج حُجّاج شيعه در ارتباط با وقوف، با حِجاج و احتجاج

ص: 199

و برائت در عرفات آغاز شد، و در آخرين لحظه وقوف در منا با برائت پايان گرفت، و صلابت و شهامت نماينده محترم مقام معظم رهبرى و قاطعيت ايشان، به اجراى مراسمى از برائت بارور گرديد كه امسال مردم لبنان نيز در اين مهم سهمى را به عهده گرفتند، و مأموران را در جلوگيرى از تظاهرات محروم و ناكام ساختند.

در طريق خيام منا تا رسيدن به محل رمى جمرات

مسأله اى كه سالها است فكرم را به خود مشغول ساخته مشكلاتى است كه يا از ندانم كارى و يا دانسته و خواسته رهسپاران از خيام منا را تا محل رمىِ جمرات سخت گرفتار كندىِ كار و مشكلاتى غير قابل اغماض مى سازد؛ زيرا «طريق المشاة» ها كه با تونل ها و سقف هاى سايه افكن، و با كولرها كه نسيمهاى خنك نثار اندام تفتيده حاجيان مى كند توسط گروه كثيرى از حجاج كه بساط خود را در مسير راه مردم گسترده اند اشغال شده كه آهنگيان رمى، راهِ بى سقف و زير تابش سوزان آفتاب را بر چنين راهِ انباشته از جمعيتِ خوش نشين ترجيح مى دهند. آرى راههاى ديگر نيز پر تراكم و خفقان آور است، و اتوبوسها و مينى بوسها و اتومبيل هاى سوارى آن هم در حاليكه ستاده بر جا با موتورهاى روشن، دود گازوئيل و سرب را به مجارى تنفس و حلقوم راهيانِ جمرات نثار مى كنند، و جمعيت آفتاب زده و خسته و فرسوده را ناگزيرِ از سيرى كُند و لاك پشت وار و شكنجه آور مى سازند، و وقتى به جمرات مى رسند نيمه جان سراغ ستونها را مى گيرند، و با عضلاتى از كار افتاده با سنگريزه ها به سوى اين ستونها نشان مى روند، و بايد همين راه پر زحمت و بس دشوار را در سوى چادرهاى منا بارى ديگر در پيش گيرند و مآلًا به سان «از جنگ برگشته ها» تاب و توانى براى وقوف و درنگى انديشمندانه و راز و نياز در خود نمى يابند.

اين غائله سوء و فرجام ناخوش آيند كه وقوف در منا با آن مواجه است، و احياناً تراكم اتومبيلهاى متوقفِ در مسيرِ حركت به سوى جمرات و هجومِ جمعيتِ درهم فشرده به سوى آن موجب مرگ و ميرهاى پيش بينى ناشده گشته، و حجاج را به فرسايشى غير قابل تحمل مبتلا مى سازد، براى چيست؟ مگر ضرورتى دارد كه اين اتومبيلهاى غول پيكر با سر و صداى گوش خراش و دود و دمى خفقان آور و نيز اتومبيلهاى خرد و كلان ديگر كه در مسير رمى، غالباً متوقف اند و راه بندانى نابخردانه و سفيهانه ايجاد مى كنند وجود آنها در اين مسير

ص: 200

ضرورتى دارد؟ چرا از اين كار نادرست و ديمى جلوگيرى نمى كنند؟ و ده ها هزار مردم تفتيده از حرارت آفتاب سوزان را رنج مى دهند؟ جهنمى با فضاى مسموم براى آنان فراهم مى آورند؟

نكند تعمدى در كار باشد و از اين رهگذر به سود دشمنان اسلام و مسلمين اين صحنه را طراحى كرده و با تهيه تصويرى از راهيانِ سراسيمه و هجمه آنان به يكديگر چهره مراسم حج را ناخوش آيند و اشمئزاز آور وانمود سازند؟ خدا بهتر مى داند انگيزه هر چه باشد اين كار بسى نابخردانه و يا آلوده به غرض، صحنه بسيار زننده اى را در مورد حجاج براى بيگانگانِ كينه توزِ نسبت به اسلام ترسيم مى كند. سالها است اين وضع سفيهانه و يا مغرضانه- على رغم آن كه آسيبها و ضايعاتِ آن آشكار است- ادامه دارد، و آمد و شد از خيام به جمرات يكى از مصائب و مصاعب فرساينده حجاج محترم است كه آهنگ آنان در سوى جمرات با كراهتى شديد و با بى رغبتى- كه مشكلاتى در مسير رفت و بازگشتِ حجاج به وجود آورده اند- انجام مى گيرد.

خادمان حرم اگر به حرمت واقفانِ در حريمِ الهى وقعى مى گذارند بايد به اين غائله سوء خاتمه دهند، و گرنه بايد گفت: دست دشمنان اسلام از آستين خودى بيرون آمده تا چنين صحنه هايى را براى از ميان بردنِ حيثيت و آبروى مسلمين بيافرينند.

آفريقاى جنوبى

يكى از افراد مقيم آفريقاى جنوبى به نام «شهاب الدين حسين» كه از علماى آن ديار به شمار مى رفت روز سه شنبه 26/ 2/ 1374 ه. ش./ 16 ذى حجه 1415 ه. ق. نزد ما آمد.

و از تسلط فرهنگِ غرب بر نوجوانان پسر و دختر آن ديار شكوه داشت؛ و مى گفت: وقتى فرزندان به سن بلوغ مى رسند- اعم از پسر و دختر- آزادانه و بدون رضا و اذن پدر و مادر با جنس مخالف خود روابط جنسى برقرار مى كنند كه قهراً پدران و مادران مسلمان از اين وضع سخت آزرده خاطرند و در نگرانى به سر مى برند.

مى خواهيم بدانيم جمهورى اسلامى ايران با چه تدابيرى توانست از اين جريانِ ناخوش آيند- كه با زندگانى اسلامى سازش ندارد- پيش گيرى به عمل آورد (هر چند اين روابط نادرست قبل از انقلاب آنچنان فراگير نبوده است؛ ليكن در سطح محدود زندگانى غرب زده ها جلب نظر مى كرد و فى نفسه چشمگير و براى متديّنين ايرانى تحمل ناپذير

ص: 201

مى نمود.) به اين صورت مى خواست از شيوه و راه و رسمى كه جمهورى اسلامى ايران در محو اين روابط علنى و يا تقليل آن در حد وسيعى بهره گرفته، اطلاعاتى كسب كند كه چگونه آثارى از اين شيوه نادرست در ام القراى اسلام مشهود نيست.

نامبرده مى گفت حدود سى درصد از مردم آفريقاى جنوبى مسلمان هستند، و يكى از نشرياتى را كه براى اشاعه و ترويج اسلام در آنجا به چاپ مى رساندند به ما ارائه داد. و از خود او نيز مقاله اى در همين زمينه مورد بحث در اين مجله ديده مى شد. و مى گفت هر چند مردم در آنجا آزاد هستند؛ اما پيروان مذاهب در مراجع قانونگذارى فاقد نفوذ نمى باشند؛ ليكن آزادى را كه عرفِ اين كشور و آداب و رسومِ غربى بر آنجا حاكم ساخته است ما از اين وضع بسيار متأسف مى باشيم.

به ايشان يادآور شدم تا زمانى كه بركات انقلاب اسلامى در ايران سايه فرخنده خود را بر سر مردم نيفكنده بود، كما بيش اين وضع، خانواده هايى را رنجه مى داشت؛ اما وقتى كه حكومت اسلامى در ايران جا افتاد، به شدت از چنين روابطى ناخوش آيند جلوگيرى به عمل آوَرد. چنين وضعى كه علنى صورت گيرد، به طور كلى از ميان رفت، و سايه چنين صحنه هاى غير مشروع و ضايعه آفرين از فضاى ايران هر چند احياناً در خفا به يكسو نهاده نشده؛ ليكن تحقيقاً در صحنه زندگانى مشهودِ مردم ايران به طور فراگير هاله هاى تيره اين روابطِ شوم و زيان بخش از محيط ايران سترده گشت.

البته اين جريان، بازدهِ حكومت اسلامى است كه در زواياى زندگانى اكثريت قريب به تمام مردم ايران نفوذ دارد؛ اما حكومت كشور شما حكومت اسلامى نيست؛ لذا بايد براى از ميان بردن و تقليل چنين اوضاع و احوالِ خانمان برانداز و ويرانگر، تلاشى را آغاز كرد كه بايد از خانواده ها شروع نمود، و آنگاه عرصه فعاليت را تا سطح جامعه از طريق وسائط ارتباط جمعى گسترش داد، حتى دست كم از طريق مطبوعات تبليغ كرد و بايد بدين نحو كوششها به كار گرفته شود كه:

بايد خانواده ها، بويژه والدين از محبت و بذل عواطف نسبت به فرزندان اعم از ذكور و اناث به هيچوجه دريغ نورزند. و فرزندان خود را با پيوند عواطفى سرشارِ از مهر مشمولِ وابستگى عنايات خود قرار دهند تا ارتباط وثيقى در افراد خانواده به هم رسد، خلأى كه فرهنگ غربى از نظر عواطف بدان دچار است و فرزندان خود را از محيط خانواده رَم مى دهند،

ص: 202

قهراً اين نوجوانان يا جوانان از پى پر كردن اين خلأ از رهگذر روابط نادرست (دوست دختر، يا دوست پسر) برمى آيند. وقتى جوان يا نوجوان از خانواده رانده شود و حرارت غريزى نيز مزيد بر علت گردد، پناهگاهى مى جويد- كه اگر چه از تار عنكبوت سست تر مى باشد- و قهراً چون شكارى به دام شهوت افتاده، و گرفتار وضعى مى گردد كه نه تنها دوام و قوامى ندارد؛ بلكه مفاسد و خسرانهاى غير قابل جبرانى را براى زندگانى آنها به ارمغان مى آورد.

بنابر اين براى اين كه پيوندى استوار ميان والدين و فرزندان پديد آيد بايد محيط خانوادگى از محبت متقابل و متبادل برخوردار باشد؛ در آن صورت فرزندان از خانواده نمى برند، و رفتار آنها در مرأى و منظرِ آنها بوده و مى توانند به تدريج مسأله لزوم طاعت از والدين را- كه ناظر روابط افراد با فرزندانشان هستند- در روحيه آنها نفوذ بخشيده، و آنان را بر آن داشت تا از روابطى در خورِ تعاليم و فرهنگ اسلامى با ديگران برقرار سازند و محيطى گرم و صميمى براى افراد خانواده به وجود آورند تا به دور از انظار خودى و بيگانه و يا به دور از تيررسِ ديد والدين به چنين روابطى دست نيازند.

همچنين بايد چهره كريه و فرجام سوءِ پيروى از فرهنگ غرب را از رهگذر مطبوعات و راديو و تله ويزيون و ساير وسائط ارتباط جمعى به گونه اى سازنده و مؤثر براى نوجوانان و جوانان تصوير كرد، به صورتى كه تنفر و اشمئزازِ آنان را از اين فرهنگ منحط و ضايعه ساز و سعادت سوز برانگيزد و اين دست از افراد خانواده هاى مسلمان را در برابر تهاجمِ فرهنگِ بى بند و بارِ غرب- با خاطرنشان ساختن مزاياى تعاليم و فرهنگ اسلامى توأم با به نمايش گذاردنِ غائله هاى سوء فرهنگ غربى- مجهز و آسيب ناپذير ساخت. البته اين كار فرصتهايى را درخواست مى كند تا طى آن تدريجاً بتوان آنان را از چنان روابط و عاداتِ عرفىِ ناستوده برهانيد، و محيطى آكنده از جاذبه براى تعاليم اسلامى براى آنها به وجود آوريد تا به اينگونه روابط طبق تعاليم دينى سامان دهيد.

و سرانجام محورهاى كلىِ طرقى كه بتوان از آن براى هدايت جوانان و نوجوانان مقيمِ در آفريقاى جنوبى بهره گرفت به ايشان يادآور شديم، و مترجم محترم، تذكرات بنده را براى ايشان نسبتاً مفصل يادداشت مى كرد تا در اختيار او قرار داده تا از آن در جهت منوياتى كه در نظر داشت در محيط خود استفاده كند.

سفر به پايان رسيد و بر فرودگاهِ مهرآباد فرونشستيم و راهى خانه شديم، ولى هنوز

ص: 203

سخنها است كه پايان ناپذير است، سخنهايى كه- إن شاء اللَّه- نمى ازيم آنها در كتابى (نه در مقاله ها) رو به اتمام است و گزارشى است از سفرِ حج سال 1373 ه. ش. كه تا مراسم سعىِ ميان صفا و مروه مطالبى در آن آمده و به خواست خدا با سعيى بى دريغ، نگارش آن به فرجامش مى انجامد.

والحمد للَّه أولًا وآخراً، وصلى اللَّه على محمد وآله الطيّبين الطاهرين. كتبه بيمناه الداثرة، العبد المفتاق الى رحمة ربّه الغافر الغنى محمد الباقر الحسينى الطبرستانى المازندرانى المدعو ب «حجتى» فى يوم الثلثا، 16 ذى الحجه سنه 1415 ه. ق./ 26/ 2/ 1374 ه. ش. بمكة المكرّمه، شرّفها اللَّه تعالى ما بقى الدهر والى يوم شفاعة الأنوار الشامخة المطهرة (عليهم أسنى السلام وأبهى التحية)

ص: 204

سفرى به ديار معبود

ثريا قدك پور

در اين نوشتار برآنم كه تنها گوشه اى از خاطراتم را به رشته تحرير درمى آورم.

قلمم ياراى بيان شكوه و جلال خانه او را ندارد. از اين رو تنها به بيان بخشهايى از آنچه در اين سفر گذشت، مى پردازم و تلاشم بر آن است كه خاطراتم را به سادگى زندگانى پيامبر- ص- و به صداقت قلبهاى ساده بنگارم. از آنجا كه قادر نيستم تمامى نكات و مطالب جالب را بياورم، تنها به بيان لحظاتى از روزهاى شيرين ذيحجه بسنده مى كنم:

ساعت 5/ 9 صبح روز سه شنبه پنجم خرداد ماه يكهزار و سيصد و هفتاد و يك، برابر با 23 ذيقعده، وارد سالن شماره سه فرودگاه مهرآباد شديم. لحظاتِ انتظار براى سوار شدن را به تماشاى تصاوير جالبى از مراسم حج، كه همراه با آهنگ غم انگيزى از ويدئو پخش مى شد، گذرانديم و اين امر باعث سرازير شدن بدون اراده اشكهايم شد.

ساعت 3 بعد از ظهر به وقت عربستان وارد جده شديم، پس از مراحل بازرسى و تشريفات جلوى درمانگاه ايرانيان مستقر در جده تجمع كرديم، گويا قرار بود ساعت 6 بعد از ظهر راهى مكه شويم، ليكن اطلاع دادند كه بايد تا هنگام حلّ مشكل تردّد پزشكان و پرستاران درمانگاه، كه 48 ساعت به طول مى انجامد، در جده بمانم.

اين مدت را به اتفاق يكى از خواهران

ص: 205

پزشك سپرى كرديم.

وقتى از سالن فرودگاه جده بگذريم به محوطه اى باز و بسيار بزرگ مى رسيم كه با چادر پوشيده شده است، پوششى كه تمام سقف سالن فرودگاه جده را پوشانده و داراى منفذهايى براى تهويه هوا است و اطراف آن كاملًا باز است. رنگ اين چادر سفيد است و حالت زيبايى به محوطه فرودگاه داده. در آن محيط هنگامى كه به سالن مملوّ از جمعيت مى نگريستم، عشق به خدا و عظمت او را در مسافران راهش مى ديدم و اين امر شايد ساعتها مرا از خود بى خود نمود و به تفكّرى بس عميق واداشت؛ همگان در لباس متحدالشكل، زير يك سقف گرد آمده بودند، برخى نماز مى خواندند، گروهى به سخنان روحى كاروان گوش فرا مى دادند. براستى آدمى از ديدن موج جمعيّتى كه صبح وارد جده شده و عصر از جده به طرف مدينه يا مكه خارج مى شوند، شگفت زده مى شود!

آمار بيماران مراجعه كننده به درمانگاه جده، بسيار زياد بود، كه خوشبختانه بيشتر آنها مشكل عمده اى نداشتند و بطور سرپايى معالجه و مرخص مى شدند، در مدت 48 ساعت توقف ما، تنها مورد جدّى، خانمى بود كه با درد سينه مراجعه نمود. پس از گرفتن نوار قلب متوجه شديم كه بيمار «انفاركتوس قلبى» كرده است. او را به بيمارستان جده اعزام كرديم و چهارشنبه 24 ذيقعده برابر 6 خرداد نيز يك مورد بيمار صرعى داشتيم.

مطلب قابل توجه اين كه تعداد زيادى از مراجعين ما خارجى و بيشتر از كشورهاى آفريقايى؛ مثل غنا، نيجريه و غيره بودند. از شهروندان عربستان سعودى نيز مراجعه كننده داشتيم. ساعت هفت بعد از ظهر روز هفتم خردادماه برابر 25 ذيقعده به طرف مسجد جحفه حركت كرديم تا در آنجا محرم شويم. گفتنى است حاجيانى كه قصد ورود به مكه معظمه و بيت اللَّه الحرام را دارند، بايد محرم شوند و بدون احرام مجاز به ورود نيستند. مكانهايى را كه حجاج در آن محرم مى شوند «ميقات» گويند.

ميقات ها به تناسب مسير ورود حجاج به بيت اللَّه الحرام، متفاوت هستند. در مجموع شش ميقات در شش نقطه از مسيرهاى ورودى مكه قرار دارد.

ساعت ده و سى دقيقه شب به جحفه رسيديم. مسجدى است تنها در بيابانهاى تاريك و خوفناك مكه، به ياد اوّلين روز آفرينش افتادم و به تنهايى «آدم» پس از هبوط. با ديدن مسجد احساس

ص: 206

عجيبى به من دست داد؛ احساسى توصيف ناپذير. وارد مسجد شديم. سالن وسيعى پيش رويمان بود با حمامها و سكوهاى متعدد كه سرتاسر آن را با كاشى سفيد يكدست پوشانده بودند. تن به غسل سپرديم و لباس احرام را زيور خود ساختيم.

در حين انجام اين فرايض به ياد فلسفه كفن و دفن افتادم، با اين تفاوت كه در حال حاضر، خود عامل عمل خويش بوديم و در مرگ، مفعول فعل ديگران قرار مى گرفتيم.

اما در هر دو صورت، اين اعمال بيانگر لزوم طهارت و پاكى براى حضور در محضر باريتعالى بود. مگر نه اين است كه: «واللَّه يحبّ المطهرين.» (1) پس از پوشيدن لباس احرام، نداى زيبا و ملكوتى لبيك را بر زبان داشتيم كه وارد مسجد شديم. نماز گزارديم و نيت عمره تمتع كرديم. و من در تمام اين مدت، مشغول راز و نياز با خالق يگانه بودم و تلاشى مستمر در ايجاد رابطه اى قلبى و روحى با او داشتم، اويى كه چون با اخلاص بخوانى اش، شنواى استغاثه تو خواهد بود و استجابگر دعايت.

همه زائران را سوار اتوبوسهاى مخصوص نقل و انتقال زوّار كردند تا به سوى كعبه مقصود رهسپار كنند. در طول راه آواى «لبيك» حتى لحظه اى خاموش نشد.

صداى ترنم زيباى «لبّيك اللّهمّ لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك، انّ الحمدَ والنعمة لك والملك، لا شريك لك لبّيك.»

ساعت از نيمه شب گذشته بود و ما همچنان لبيك گويان و دعا و ثناخوان به سوى مكه در حركت بوديم. صداى لبيك و ندبه و زارى زائران، تن را به لرزه مى انداخت.

خواهرى كه راهنمايى ما را به عهده داشت، با صداى گرم و سوزناك و گيراى خود، دعا مى خواند و با اين عمل، روح وجان ما را هر چه بيشتر به خداى يكتا نزديك مى ساخت. در آن حال به هيچ چيز جز خدا نمى انديشيدم؛ به قدرت و جلال و عظمتش و تنها كارى كه از دستم برمى آمد، گريستن بود و بس. از تصور نزديك شدن به مقدس ترين خانه، سراسر وجودم را هيجانى توصيف ناپذير فرا گرفته بود.

*** دو ساعت از نيمه شب گذشته بود كه به مكّه رسيديم. چيزى نمانده بود كه قلبم از حركت بازايستد، به مجرّد پياده شدن از اتوبوس و قبل از ورود به مسجدالحرام، در مقابل مسجد بر زمين زانو زدم و اشك ريزان به راز و نياز پرداختم.


1- توبه: 108

ص: 207

گلدسته هاى مسجدالحرام در دل شب چون الماس مى درخشيدند. وارد مسجد كه شديم، خواهر راهنما اعمال و حركات لازم را توضيح داد و راهنمايى هاى بايسته را ارائه فرمود. ابتدا نماز گزارديم و سپس دعاى اذن دخول خوانديم و طواف به جا آورديم. در هر شوط (دور) دعايى خوانده مى شد و ما با تكرار آن به عبادت و پرستش خالق يكتا مى پرداختيم.

مسجدالحرام داراى چندين درب ورودى است كه زائران بيشتر از «باب السلام» وارد مى شوند. و ما نيز از باب السلام رفتيم كه راهروى طويلى در پيش رويمان بود. اينجا محلّ انجام فريضه «سعى بين صفا و مروه» است. از آنجا كه بگذرى صحن وسيعى است و حاجيان در آنجا نماز مى خوانند.

سپس به حياط بزرگ و باشكوهى مى رسى كه كعبه در وسط آن قرار دارد. تمام سنگفرش است از مرمر سفيد و يكدست و كعبه پوشيده از پرده اى است سياه. عظمت و شكوه بى نظير و خيره كننده اى دارد. درب خانه طلايى رنگ و نزديك حجرالأسود است.

طواف

طواف بدينگونه انجام مى گيرد كه طواف كننده در مقابل «حجرالأسود» نيت مى كند و در محدوده بين خانه و مقام ابراهيم هفت بار به دور خانه مى گردد. و بايد در حين انجام طواف مواظب باشد كه شانه چپش موازى كعبه باشد و از مسير اصلى خارج نشود و به قول زائران برنگردد و ما هفت شوط را به دقت انجام داديم و آنگاه پشت مقام ابراهيم دو ركعت نماز طواف بجا آورديم. آماده سعى بين صفا و مروه بوديم كه اذان صبح فرا رسيد. تمام سالنها و محوطه اطراف خانه مقدس، پوشيده از جمعيت نمازگزاران شد. حدود پانصد هزار مسلمان به دور كعبه گرد آمدند تا به يگانگى خالق خود اعتراف كنند و تنها او را بستايند.

بعد از اداى نماز صبح، هفت مرتبه سعى بين صفا و مروه را طى كرديم. همان كارى كه هاجر براى يافتن آب كرد، آنگاه كه او و اسماعيل را برهنه پاى و تشنه لب در بيابان رها كرده بودند. و اين نبود جز آزمايش خداوندى.

قسمتى از مسير بين صفا و مروه را بايد با دويدن طى كرد. در اخبار آمده است كه اين، همان مسيرى است كه هاجر بر اثر ديدن سراب، براى دسترسى به آب مى دويده است.

حركت را از كوه صفا با نيت عمره

ص: 208

تمتع آغاز و به كوه مروه ختم كرديم و در پايان هر دور تكبير سر مى داديم و ذكر مى گفتيم.

نكته و مسائل بسيارى برايم مجهول و ذهن كنجكاوم خواهان يافتن و فهميدن آنها بود. از جمله چگونگى و زمان ساخت خانه، كه يكى از همراهان در پاسخ گفت:

در روايت آمده كه محل هبوط آدم و حوا اينجا بوده است و خداوند به آنها دستور داد خانه اى براى خود بسازند و آن دو چنين كردند تا اين كه به دست حضرت ابراهيم و با هميارى يگانه فرزندش اسماعيل بازسازى شد. گفته شده كه حضرت ابراهيم از سارا صاحب فرزند نشد پس خداوند به او فرمان داد كه با كنيز خود هاجر ازدواج كند تا شجره خود را دوام بخشد. هاجر پس از شنيدن اين فرمان با تعجب گفت: ما هر دو پيريم، چگونه مى شود؟! اما آنان به خواست و اراده خداوند صاحب پسرى شدند به نام اسماعيل كه ابراهيم به امر خداوند بارى تعالى، هاجر و خردينه فرزندش را در بيابان تنها و بى توشه رها مى كند. فرزند، تشنه گام مى گردد و مادر مهربان در جستجوى يافتن آبى براى فرزند به تكاپو مى پردازد. هفت بار مسير بين صفا و مروه را طى مى كند اما به آب نمى رسد. وقتى به جانب فرزند بازمى گردد، او را در كنار آب مى يابد؛ آبى كه بر اثر سائيدن پاى كودك، از دل زمين سر بيرون آورده بود. همان كه بعدها «چشمه زمزم» نام گرفت.

*** پس از انجام مناسك، ساعت هفت صبح به بيمارستان بازگشتم. احتياج شديد به استراحت داشتم. شب قبل مشغول انجام مراسم حج بودم و شب پيش از آن شبكار و آلان با يك دنيا خستگى. پس از استراحت داخل بخش رفته بيماران را تحويل گرفتم.

بسترى شدگان بيشتر از كسانى بودند كه قبل از اعزام نيز كسالت داشتند. يكى دو نفر هم در حين انجام مناسك حج دچار سكته مغزى شده بودند و با وضع وخيمى كه داشتند، باز با ناله و زارى تقاضا مى كردند كه تا پايان مراسم حج، آنان را به ايران بازنگردانيم!

در بيمارستان گاهى اتفاق و ماجراى جالبى رخ مى داد كه بعضى از آنها جالب و شنيدنى است؛ طبق آمار حدود هشت مورد زايمان در مكه داشتيم كه بيشتر نوزادان پسر بودند و نام اسماعيل بر آنان نهاده مى شد. موارد بسيارى ختنه در بيمارستان صورت مى گرفت، كه بيشتر آفريقايى يا

ص: 209

عرب بودند. مورد بسيار جالب توجه، ختنه مرد اطريشىِ 36 ساله اى بود كه به عربستان سفر كرده و با ديدن موج انسانهاى شيفته و عاشق كه با اخلاص و ارادت قلبى به عبادت و ستايش پروردگار يگانه مى پرداختند، تحولى در او صورت مى گيرد و ناگهان عزم مسلمان شدن مى كند. به بيمارستان ايرانيان مى آيد، ختنه مى شود و با گفتن شهادتين (1)، اسلام را برمى گزيند و مسلمان مى شود.

روزها با شتاب سپرى مى شدند و من ضمن انجام وظيفه در بيمارستان، در ساعات فراغت به زيارت حرم مى رفتم، اما گويى عشق به زيارت سيرى ناپذير است.

بيشتر مواقع، شب به زيارت مى رفتم؛ زيرا روزهاى مكه بسيار گرم و طاقت فرساست و از سويى شبهاى مسجدالحرام، با چراغهاى نورانى اش درخششى خاص و زيبايى خيره كننده اى دارد.

با جمع كه بودم، خود را در ايجاد رابطه با خدا ناتوان مى ديدم، اما در تنهايى، احساس مى كردم به پروردگار خويش نزديكتر مى شوم؛ آنچنان كه: «أقربُ اليه مِنْ حَبْلِ الوريد.»

پنجم ذيحجه سال 1412 ه. ق.

مصادف با 17 خرداد 1371 ه. ش. ساعت چهار صبح به ديدن كوه «نور» رفتيم؛ كوهى كه غار حِرا، خاستگاه اسلام را در دل خود جاى داده است. اطراف كوه را خانه هاى كوچك گِلى احاطه كرده بود كه حكايت از قدمت، قداست و سادگى محله داشت.

اتوبوس در كوچه اى كه با شيب تندى به كوه ختم مى شد توقف كرد. پياده، پا در راه گذاشتيم. به دامنه كوه رسيده بوديم كه نگاهى به بالاى سر خود انداختم، عظمت و جلال كوه ميخكوبم كرد. با خود گفتم: بالا رفتن كار دشوارى است، آيا ممكن است از عهده برآيم؟ از خداوند يارى خواستم و به پيامبرش توسّل جستم و با عجز گفتم: اى رسول خدا، من عاشق ديدار جايگاه مقدس تو هستم ياريم كن تا به ديدارت نائل شوم.

درطول مسير، دوران رسول خدا- ص- را در ذهنم مجسّم كردم؛ آنگاه كه حجاز در جاهليت و بربريت به سر مى برد و تعصّب خشك و غير منطقى بر توده ها حاكم بود و مردى بزرگ ظهور كرد و درخشيد؛ مردى كه اركان جهان را برهم ريخت و با تمام بزرگى و عظمت روحش در فراز اين كوه و درون همين غار، پايه هاى حكومت الهى خود را استوار ساخت. تصوّر عظمت روح او و ارتباطش با خدا، قلبم را به لرزه مى انداخت و همان احساسى را كه به هنگام ديدن خانه


1- أشهد أن لا اله الّا اللَّه و أشهد أنّ محمداً رسول اللَّه.

ص: 210

كعبه گريبانگيرم شده بود، در من ايجاد مى كرد. به ياد حضرت خديجه، اولين زن مسلمان و عزيزترين همسر رسول خدا افتادم. همو كه براى رساندن آذوقه به رسول خدا، در مدت چلّه نشينى اش در غار حرا، روزى دوبار اين مسير صعب و پر سنگلاخ را طى مى كرد و اين مقدور نبود مگر براى انسانهاى خداجوى و عاشق.

در مسير به گردنه هاى باريكى برمى خورديم كه عبور از آنها مشكل بود، اما به هر نحوى كه بود به قلّه كوه رسيديم، براى داخل شدن به غار، لازم بود كمى از قله به طرف پايين سرازير شويم. آنجا غارى است با دهانه اى بسيار كوچك كه مانند شكاف در ميان دو سنگ بزرگ است. براى ورود به داخل غار بايد تا كمر خم مى شديم.

پيش از اين تصوّر مى كردم حِرا داراى دهانه اى بزرگ با راهروهايى وسيع و تاريك است، اما اينك برخلاف تصوّرم مى ديدم كه بسيار كوچك و در بين دو قطعه سنگ است.

هوا كم كم روشن مى شد و ما تصميم به بازگشت گرفتيم. در كنار دهانه غار به اتفاق يكى از دوستان، عكسى به رسم يادبود گرفتيم. از كوه پايين آمديم. هنوز عده اى در حال بالا آمدن از كوه بودند.

ساعت هفت و نيم صبح به بيمارستان رسيديم. صبحانه خورديم و به فعاليت هاى روزانه پرداختيم.

عرفه

صبح سه شنبه، هفتم ذيحجه برابر با نوزدهم خرداد، خبر دادند كه سر ساعت دو بعد از ظهر عازم «عرفه» خواهيم شد.

بعد از خوردن ناهار محرم شديم. مراسم دعا و نيت، توسط روحانيان گروه بجا آورده شد.

همگى در حاليكه لباس سفيد به تن داشتيم، در سالنى جمع شديم. عده اى از همكاران كه براى دومين يا سومين بار به زيارت خانه خدا مشرف شده بودند، براى مراقبت از بيماران بسترى و رسيدگى به امور بيماران احتمالى كه از عرفه اعزام مى شدند، در بيمارستان ماندند. در ضمن خداحافظى آنان، متوجه غم و اندوهشان شدم. سوار اتوبوسهاى بى سقف شديم و لبيك گويان به طرف عرفه حركت كرديم.

طبق معمول وظيفه خواندن ذكر و دعا به عهده همان خواهرى نهاده شد كه صدايش مناسب بود و ما گفته هاى او را تكرار مى كرديم.

ساعت سه بعد از ظهر بود كه به سرزمين موعود رسيديم. چادرهاى زيادى را

ص: 211

در آن سرزمين برپا كرده بودند. ما به چادر اكيپ پزشكى بيمارستان كه از پيش داير كرده بودند رفتيم. سرزمين عرفات، پوشيده از شنهاى نرم و سوزان است. اينجا همان سرزمينى است كه توبه آدم و حوّا از جانب خدا پذيرفته شد.

در عرفات كوهى است با نام «جبل الرحمه» كه طبق روايات، حضرت آدم و حوا، پس از ندبه و زاريهاى بسيار و طلب استغفار در آن، مورد لطف و شفقت خداوند بارى تعالى قرار گرفتند و بخشش خداوندى بر آنها نازل شد. همچنين نقل كرده اند كه امام حسين- ع- در همين مكان دعاى عرفه را قرائت فرمود.

چادرهاى اكيپ پزشكى

در محوطه وسيعى، تعدادى چادر برپا كرده بودند كه هر چادر، حكم بخش مستقل و جداگانه اى را داشت؛ مثلًا يك چادر مختص بخش داخلى و قلب و چادرى مخصوص بخش جراحى بود؛ به همين ترتيب بود داروخانه، آزمايشگاه، درمانگاه و ... دو چادر بزرگ نيز به عنوان خوابگاه خواهران و برادران در نظر گرفته شده بود.

پرسنل بيمارستان در مقابل هر سه ساعت كار، شش ساعت استراحت داشتند.

هوا بسيار گرم بود، اما جالب اين كه به محض غروب خورشيد، به طور محسوسى از شدت گرما كاسته مى شد. با تاريك شدن هوا، ستارگانِ بى شمارى، آسمان زيباى عرفه را پوشاندند. گويى آسمان به زمين نزديك شده است. صداى دعا و گريه در تمام سرزمين عرفه انعكاس يافته بود. آن شب، شبِ دلنشينى بود. تا صبح به دعا و ذكر نشستيم و در زير آسمان عرفه با خدا به راز و نياز پرداختيم. در نتيجه كنار هم قرار گرفتن چادرها، محوطه كوچكى ايجاد شده بود كه آن شب هر يك از دوستان سجاده نماز خود را در گوشه اى از آن پهن كرده بودند و با در دست داشتن مفاتيح الجنان و كتابهاى دعاى ديگر به دعا مشغول بودند. پس از خواندن نماز صبح، هريك بر روى جانماز خود دراز كشيده به خواب رفتيم.

روز نهم ذيحجه نيت وقوف كرديم و از صبح تا بعد از ظهر در عرفه مانديم.

بيمارانى كه آن روز به ما مراجعه مى كردند، عبارت بودند از بيماران قلبى و يا افرادى كه دچار تنگى نفس شده بودند. تعدادى گرمازده نيز در ميان آنها به چشم مى خورد.

ساعت 9 شب راهى مشعر شديم. ازدحام جمعيت باوركردنى نبود. ترافيك سنگين

ص: 212

حركت را بسيار كند و ناممكن مى كرد، بطورى كه حركت اتوبوسها از گامهاى انسان هم كندتر بود. در ميان جمعيت بيكران مشعر، مى توانى هر نژاد و طبقه و رنگى را ببينى. آنجا ديگر، فقير و غنى، سفيد و سياه، عرب و عجم، آفريقايى و آسيايى باهم تفاوتى نداشتند، همه در يك صف و با يك هيئت به زيارت قبله خود آمده بودند.

قبل از اذان صبح بايد به مشعر رسيده، وقوف مى كرديم و با توجه به ترافيك ايجاد شده، اين امر غير ممكن به نظر مى رسيد. پس تصميم گرفتيم راه را پياده طى كنيم. همگى از اتوبوس پياده شديم و با گامهاى مشتاق و با عشق به لقاى معبود، پياده طىّ طريق كرديم.

مسافتى طولانى را در دل سياه شب و در حالى كه زمزمه دعا و مناجات در بيابانهاى عربستان طنين انداز شده بود، در حالى كه قمقمه اى آب در دست و ساكى بر دوش داشتيم به سوى مشعر رفتيم. خداوند يار شد و قبل از اذان صبح به مقصد رسيديم. نماز خوانديم و تعدادى سنگ را براى «رمى جمره» جمع كرديم و تا طلوع آفتاب وقوف كرديم. بعد از طلوع خورشيد، حركت را آغاز نموديم. سرتاسر صحراى مشعر موجى از انسانهاى سفيدپوش از كشورهاى مالزى، اندونزى، تركيه و ... بود. گروهى از آفريقايى ها و عربها كودكان خود را بر دوش نهاده بودند تا از آسيب هاى احتمالى در امان نگهدارند. پيرمردها و پيرزنها نفس زنان راه مى رفتند تا خود را به سرزمين منا برسانند.

منا

ساعت 10 صبح به منا رسيديم. بعد از استراحتى مختصر، با لباس احرام راهى بيمارستان صحرايى شدم. تا پنج و نيم يك نفس كار كردم. بالأخره دوستان همكارى كه براى رمى جمره رفته بودند، بازگشتند. در همان ابتداى كار، موج گرمازده ها، تنگى نفس ها و بيماران ديگر به بيمارستان سرازير شد. در همين روز بود كه دو تن از افراد گرمازده جان به جان آفرين تسليم كردند.

ساعت شش بعد از ظهر، براى انجام رمى جمره حركت كردم. پس از خستگى يك شب راهپيمايى و كار مداوم در بيمارستان، حالا بايد مسافتى طولانى را براى رمى جمره طى كنم. احساس مى كردم اين فقط خواست خداوند است كه پاهايم همچنان توانايى حركت دارند. مسافت طولانى يك خيابان را طى كردم تا به محوّطه سرپوشيده اى رسيدم كه شكل يك

ص: 213

تالار را داشت. در وسط آن سنگ بزرگى قرار داشت كه «شيطان اول» مى گفتند.

كمى آنسوتر تكّه سنگ ديگرى و حدود 500 متر آنطرفتر، سنگ سوم بود كه آنها را نيز به ترتيب «شيطان دوم» و «شيطان سوم» مى گفتند. البته بايد در نوبت اول فقط شيطان سوم را سنگسار كرد و در روزهاى دوم و سوم، هر سه شيطان را همزمان باهم.

هفت سنگ اول را به جمره عقبه زدم و بازگشتم. قربانى را ذبح و به پيشگاه خداوندى تقديم كردم. وقتى به چادر مراجعه نمودم ديگر ناى ايستادن نداشتم بخت با من يار بود كه آن شب نوبت استراحتم بود.

به خاطر خستگى بسيار، خواب به چشمانم راه نمى يافت. با خود گفتم، افتخار تشرف به آستان پروردگار، فقط يكبار نصيبت شده، آيا حيف نيست از اين فرصت استفاده لازم را نبرى و وقت خود را به خواب و استراحت بگذرانى؟ به قول حافظ:

وقت را غنيمت دان آن قدر كه بتوانى حاصل از حيات اى جان اين و مست نادانى روز يازدهم ذيحجه نيز بايد مراسم رمى جمره را انجام دهيم و اينبار هر سه جايگاه شيطانى را رمى كنيم، با اين آرزو كه قدرت نابود كردن شياطين نفسانى خود را نيز دارا شويم.

مطلبى كه بسيار موجب ناراحتى است، تجمع زياد زباله و آشغال و زوايد و فضولات حيوانات قربانى است كه تمام سطح زمين را پوشانيده. با خود مى انديشيدم كه مسؤولان حكومت سعودى يا نمى خواهند و يا نمى توانند اين مشكل را حل كنند. با توجه به ميزان درآمدى كه همه ساله در موسم حج عايدشان مى شود، آنان به راحتى مى توانند امكانات بهداشتى و رفاهى بيشترى را در اختيار زائران خانه خدا قرار دهند. تنها با قرار دادن سطل هاى مخصوص زباله، آنهم با فاصله كم و نظافت دائمىِ محل، مى شد مشكل تراكم آشغال و كثافات را حل كرد. فكر مى كردم كه اگر يك خبرنگار مغرض خارجى اين صحنه را ببيند، چه جنجالى در مطبوعات برعليه مسلمانان، كه شعار اوليه شان همان «النّظافة من الايمان» است برپا خواهد كرد!

موضوع ديگر، مسأله ترافيك و ازدحام جمعيت در آن منطقه و مشكل نقل و انتقال بيماران است. با ايجاد چند پل هوايى يا تونل زيرزمينى مخصوص و تردّد آمبولانس هاى اورژانس، اين معضل نيز به سادگى قابل حل و فصل است.

سه روز اقامت در منا تمام شد و

ص: 214

پياده به مكه بازگشتيم. ظهر به مكه رسيديم و شب براى انجام طواف واجب به مسجدالحرام رفتيم. خيلى شلوغ بود. طواف حج تمتع را انجام داديم. از چهار ستون بدنم عرق مى چكيد. بعد از حج تمتع، دو ركعت نماز طواف پشت مقام ابراهيم به جاى آوردم، پس از آن هفت بار سعى بين صفا و مروه و در نهايت طواف نساء، كه بر همه كسانى كه به زيارت خانه خدا مى آيند، واجب است. چراكه اگر اين طواف صورت نگيرد زن و همسر باهم محرم نخواهند شد. پس از طواف نساء، باز دو ركعت نماز پشت مقام ابراهيم خوانديم و تا صبح در مسجدالحرام به دعا و نيايش پرداختيم. هنگامه وداع نزديك بود وداع با مكه و كعبه و هر آنچه در آنها بود. اما وداع با خدا؟ هرگز. خدا همه جا با ماست آن شب تا صبح با خدا حرف زدم، گويى خدا در كنارم و در درونم بود. با او مى گفتم: خدايا! هيچ ميزبانى به ميهمان خود نمى گويد ديگر به ديدار من نيا. تو نيز مرا از درگاه خودت مران. به من توفيق ديدار دوباره خودت را عنايت كن. ايمان مرا استوار گردان و راه درست زيستن را به من بياموز.

مدينةالنبى

دوازدهم ذيحجه برابر با بيست و چهارم خرداد، روز بازگشت بود. قرار بود ساعت 8 شب به سوى مدينه حركت كنيم اما به دليل مشكل تردد و مسائل مربوط به پاسپورت حركت ما به تعويق افتاد و سرانجام ساعت دو بعد از ظهر روز سيزدهم ذيحجه، به جانب مدينه حركت كرديم.

هنگام خروج از مكه اشك از ديدگانم جارى شده بود. ساعت 6 بعد از ظهر به 180 كيلومترى مكه رسيديم، توقف كوتاهى براى استراحت و خواندن نماز و بعد حركتى دوباره تا مدينه. ساعت ده و نيم شب به مدينه رسيديم. اولين چيزى كه به چشمم خورد، گنبد مرقد پيامبر بود. گويند اگر براى اولين بار مرقد پيامبر- ص- را زيارت كنى هر حاجتى بخواهى برآورده مى شود. خدايا! حاجتهاى من زياد است. كدام يك را از تو طلب كنم؟! خدايا! من برآورده شدن تمام آرزوهايم را از تو مى خواهم.

يكراست به بيمارستان رفتم. در طبقه اوّل بيمارستان، درمانگاه و اورژانس خواهران و برادران و داروخانه قرار داشت.

بخش سى سى يو و اتاق عمل در طبقه دوم جاى داشتند و بخشهاى داخلى و زنان در طبقه سوم و بالأخره خوابگاه خواهران در طبقه چهارم.

آن شب نيت كرده، در مدينه مانديم.

ص: 215

صبح ساعت 6 به اتفاق مسؤولين و ساير همكاران به قبرستان «بقيع» رفتيم.

قبرستانى كه مدفن بزرگان دين و اصحاب رسول خدا بود. برخلاف تصورم، آنجا را قبرستانى مخروبه يافتم. زيارتنامه خوانديم و اشگها ريختيم. از معروفترين كسانى كه در بقيع به خاك سپرده شده اند؛ عبارتند از امام حسن مجتبى، امام باقر، امام صادق و امام سجاد- عليهم السلام- و نيز، فاطمه بنت اسد، ام البنين، ام كلثوم، دختران پيامبر، چند تن از همسران آن حضرت و ... به زنان اجازه ورود به بقيع را نمى دادند و ما از پشت نرده ها به زيارت و قرائت فاتحه مى پرداختيم. از آنجا به زيارت مرقد رسول خدا رفتيم.

مدينه شهر پيامبر است. شهر امامان شيعه و زادگاه عترت رسول اللَّه. در واقع حرم رسول، خانه و مسجد آن بزرگوار بوده است. اگر با چشم دل مى نگريستى، مى توانستى جاى پاى رسول خدا و اصحابش را در كوچه ها و گذرگاههاى آن ببينى. سلام فرستادن بر پيامبر، توفيق بزرگى بود كه نصيب من و همراهانم شده بود. خيلى ها در آرزوى چنين لحظه اى بودند. آرزوى درود فرستادن بر آخرين فرستاده خداوند تبارك و تعالى.

شكر خدا زيارت پيغمبر آمديم توفيق يار شد كه سوى اين در آمديم

ما دل شكسته ايم و ليكن اميدوار با دستهاى خالى و چشم تر آمديم (1)

از جانب شرقى حرم وارد شديم، به «درب جبرئيل» رسيديم. اذن دخول خوانديم و وارد شديم. حرم، خانه پيامبر بوده است و درب تمام خانه هايى كه در اطراف مسجد قرار داشتند، به مسجد باز مى شده. به دستور خداوند، درب تمام خانه ها مسدود مى گردد. مگر در خانه رسول و خانه حضرت على و فاطمه زهرا- سلام اللَّه عليهم-. محدوده خانه پيامبر در ميان دو رديف ستون قرار دارد. ستونهايى كه با رنگى متفاوت، از ساير ستونها ممتاز شده اند. بر طبق روايات، خانه پيامبر- ص- در قسمت جنوب شرقى مسجد ساخته شده و در مجاورت آن، خانه ها و حجره هاى كوچك كه هر يك مسكن و مأواى يكى از نزديكان و صحابه پيامبر بوده و خانه فاطمه اطهر- س- در مجاورت بيت پيامبر- ص- قرار داشته است.

جايگاه ابدى و مرقد حضرت فاطمه- س- بر هيچكس روشن نيست. در روايات آمده است كه آن حضرت قبل از مرگ وصيت فرمود كه شب هنگام به


1- نشريه «زائر»، 1371

ص: 216

خاكش بسپارند. پس بر طبق وصيت ايشان، امام على- ع- به همراه فرزندانش حسين و تنى چند از صحابه نزديك خود، شبانه ايشان را دفن مى كنند و از اينرو هيچكس از آرامگاه واقعى او باخبر نيست.

وقتى از باب جبرئيل وارد حرم شديم، بطور محسوسى ضربانهاى شديد قلبم را حس مى كردم. تمام ملتمسين دعا در نظرم مجسم شدند. در مقابل ستون توبه و حرم مطهر، نماز خواندم. در همين حين به ياد صحبت هاى كودك يتيمى افتادم كه در پرورشگاه بسر مى برد و هنگام عزيمتم به مكّه سفارش كرده بود: وقتى به آنجا رسيدى، برايم دعا كن تا از پرورشگاه بيرون روم. در مقابل حرم پيامبر دست به دعا برداشتم و با تمام وجودم از خدا و رسولش خواستم كه: اى پيامبر خدا، تو يار و ياور محرومان و يتيمان بودى، از تو مى خواهم كه دعاى اين كودك يتيم را مورد قبول قرار دهى. از تو مى خواهم زندگى ساير كودكان پرورشگاه را مورد توجه قرار دهى.

خدايا، اين كودكان فراموش شده و محروم را درياب. خدايا در دل سرپرستان و مربّيان آنها، محبت و عشق قرار بده تا با آنان مانند فرزندان خود رفتار كنند. خدايا! به من قدرتى عنايت كن تا در راه رضاى تو، قدم بردارم و بتوانم به اين كودكان بى پناه كمك كنم.

به علت ازدحام و شلوغى بيش از حد جمعيت، زيارت كردن براى زنان در ساعات پر رفت و آمد، ممنوع بود و بنا به همين علت، معمولًا يا ساعت يك و نيم بعد از ظهر به زيارت برده مى شديم و يا صبح زود، قبل از طلوع آفتاب.

روزهاى آخر سفر را مى گذرانديم. در بيمارستان همه چيز طبق روال عادى مى گذشت. تقريباً 9 مورد زايمان در شهر مدينه داشتيم و حدود 12- 10 مورد ختنه انجام گرفت يك مورد بسيار جالب توجه، بستن لوله هاى يك آقا بود كه البته باعث تعجب هم شده بود.

هرچه به زمان بازگشت نزديكتر مى شديم، دلم به خاطر دور شدن از اماكن مقدس، مى گرفت. با اين كه از فرزندانم دور بودم و تا قبل از اين سفر، هرگز بدون آنها به مسافرت نرفته بودم، اما عشق به لقاى خداوند و زيارت حرم رسول، دورى از آنها را برايم آسان كرده بود و چندان بى تابى در خود احساس نمى كردم. مگر عشقى والاتر و عميق تر از عشق به خدا و رسول وجود دارد؟ و مگر محبّت و علاقه به فرزند نشأت گرفته از عشق پروردگار عالميان نيست؟

ص: 217

هنگام اقامت در مدينه، به نقاط ديدنى اين شهر نيز رفتيم. 28 خرداد برابر با 16 ذيحجه، قبل از اذان صبح، به اتفاق تعدادى از همكاران و با راهنمايى راهنمايمان ابتدا به مسجد قُبا رفتيم؛ نخستين مسجد بعد از اسلام. نماز صبح را آنجا خوانديم سپس با سخنان راهنما كه توضيحات لازم را در مورد تارخچه مسجد مى داد، گوش داديم. مسجد بسيار زيبا و ديدنى اى بود. گويند پيامبر در آستانه ورود به مدينه، هنگام هجرت، در قُبا فرود آمد و چند روزى در آنجا بيتوته كرد. در همان چند روز اقامت. اقدام به بناى مسجدى به نام «مسجد قبا» نمود كه امروزه نيز ار همان قداست برخوردار است. سپس از مسجد ذوقبلتين ديدار نموده و بدنبال آن به طرف ديگر مساجد سبعه رفتيم. اين مساجد در واقع محراب نماز و عبادتگاه 6 تن از ياران و صحابه رسول اكرم- ص- بوده كه در جنگ خندق- كه به جنگ احزاب نيز معروف است شركت داشته اند. در اين جنگ، طبق پيشنهاد «سلمان فارسى» دفاع از شهر مدينه و مسلمانان در خارج از شهر صورت مى گيرد؟ و مسلمانان براى جلوگيرى از حملات مشركين- كه براى از بين بردن مسلمانان با يكديگر دست اتحاد داده بودند خندقى در اطراف شهر حفر مى كنند. چند تن از مسلمانان در اطراف خندق كمينگاه و محراب نمازى براى خود مى سازند كه در دوره هاى بعدى، اين محرابها و كمينگاهها تبديل به مسجد مى شوند. در حال حاضر 6 مسجد در اين منطقه موجود است.

امروز، ششم تيرماه 1371 ه. ش.

برابر با 25 ذيحجه 1412 ه. ق. است. با اين كه بسيارى از زائران به كشورهايشان بازگشته اند، اما ازدحام جمعيت همچنان باقى است. طبق معمول به زيارت مى رويم.

به مسجدالنبى و قبرستان بقيع. يكبار ديگر نيز به ديدار مسجد شجره رفتيم. همان مسجدى كه در ابتداى گزارش خود، از آن به تفصيل ياد كردم. بعد از خواندن نماز در مسجد، به زيارت چاههايى رفتيم كه طبق گفته راويان، به دست حضرت على- ع- حفر شده است. چهار چاه كه در مجاورت يكديگر قرار داشتند. مقدارى آب به عنوان تبرك برداشتم و به اتفاق ساير دوستان، به مدينه بازگشتم. اينبار در مدينه به ديدن مسجد «ردالشمس» رفتيم. مسجدى كوچك در كنار نخلستانى بزرگ.

روز عزيمت فرا رسيد. قبل از حركت، براى آخرين بار به زيارت مرقد

ص: 218

حضرت رسول- ص- رفتيم. نمى خواستم باور كنم كه اين آخرين ديدار با آستان مبارك پيامبر- ص- است. ساعت 8 صبح به طرف جده راه افتاديم. در تمام طول مسير فكر مى كردم در رؤيا هستم؛ رؤيايى شيرين و زودگذر. دوست نداشتم خود را در دنياى واقعيت ها ببينم. به مكه، به مدينه، به حرم رسول، به قبرستان بقيع و به تمام اماكن مقدس آن وابسته شده بودم، و كندن و جدا شدن از آنها برايم طاقت فرستا و دشوار بود. در جده، در زير همان چادرهايى كه هنگام آمدن پذيراى ما بودند، استراحت كرديم. زمان به سرعت مى گذشت. در فرودگاه تعداد بيشمارى از زائران بودند كه خود را آماده عزيمت به كشورشان مى كردند.

بلندگوهاى فرودگاه نيز دم به دم، حاجيان را جهت سوار شدن به هواپيما، راهنمايى مى كردند.

جدايى از همسفران و بازگشت به وطن بسيار دشوار بود. من مسافرتهاى زيادى به خارج از كشور داشتم. اما اين بار برخلاف دفعات قبل، قلبم از شوق ديدار وطن و فرزندانم نمى تپيد. اين دفعه تپش قلبم به واسطه دورى از كعبه مقصود و حرم مطهر آخرين فرستاده خدا بود. سوار هواپيما كه شديم، قطرات اشك ازچشمانم جارى شد.

به ميهن و اقامتگاهم شيراز بازگشتم. در فرودگاه همسر و فرزندانم به اتفاق ساير بستگان و نزديكان، به استقبالم آمده بودند. در جمع بستگانم با شور و هيجان زايدالوصف به خانه رسيدم، پارچه سبز بزرگى را بر سردرِ خانه مان ديدم كه به مناسبت استقبال قطعه شعر زيبايى بر آن نوشته شده بود. همسرم گفت: در نبود تو، پسرمان حسين، ذوق شعرى پيدا كرده و در فراق تو اين شعر را سروده است:

خوش آمدى ز سفر نور چشمم اى مادر ستاره سحرم، نوربخشم اى مادر

زيارت حرمين، مادرم قبولت باد چه در مقام خليل و چه در صفا مادر

ترا ستايم و رويت ببوسم از سر شوق زاشك چشم بشويم غبارت اى مادر

سپاس و حمد خداوند گويم از اخلاص كه آمدى به سلامت به سوى ما مادر

پى نوشتها:

ص: 219

نگاهى از درون

سيد مسيح هاشمى

هجرت

خام را جز آتش هجر و فراق كه پزد؟ كه وارهاند از نفاق

چون توئى، تو هنوز از تو نرفت سوختن بايد تو را در نار تفت

هنوز آفتاب غروب نكرده است، سوار بر ماشينها شده به طرف مكه مى رويم. سر راه، در ترمينال، پليس پاسپورت ها را كنترل و اسامى را وارد كامپيوتر مى كند تا مبادا كسى دوباره به مدينه بازگردد. اينجا هم غلغله است و حاجيان از ملّيت هاى مختلف، ساك به دست و بقچه بر سر، براى سوار شدن به ماشينها لحظه شمارى مى كنند. يك ساعتى توقف داريم كه غروب مى شود.

سرانجام راهى ميقات مى شويم، صفوف جماعت كوچك و بزرگ را مى بينيم كه در دو سوى جاده، به نماز مغرب و عشا ايستاده اند.

هنوز چند كيلومترى نرفته ايم كه از اتوبان خارج مى شويم؛ اينجا مسجد شجره است، مسجد شجره يا ذوالحليفه در منطقه آبارعلى است؛ جايى كه على- ع- چاههاى بسيارى حفر كرد و همه را وقف مستمندان نمود. زائران اينجا با خدا قرار ملاقات دارند!

در اينجا لباسها، كه عيوب و ناخالصى ها را پوشانده و براى همه، شخصيتى ايجاد كرده

ص: 220

است، فرومى ريزد. حتى كفش نيز نبايد دوخته شده باشد و نبايد پا را بپوشاند.

انسانهاى سفيدپوش، دسته دسته به مسجد وارد و يا از آن خارج مى شوند. داخل مسجد دسته هاى سپيدپوش پيرامون يك نفر حلقه زده اند و مرتب اعلام آمادگى براى ملاقات با خدا مى كنند. مى گويند:

«لبّيك اللهمّ لبّيك ..»

و جواب مى شنوند: «لبّيك».

آنان كه كر بوده اند يا كر شده اند و يا خود را به كرى زده اند، اين جواب را نمى شنوند، همانطور كه قبلًا هم بعضى حرفها را نشنيده بودند!

اينجا محفل ساده اى است، ديوارهايش از زينت و تجمل و اشرافيت بكلّى تهى است.

فضا ملكوتى است و بدون آن كه مصيبتى خوانده شود اشك ها روان و حضور احساس مى گردد.

احرام

در علم روانشناسى هرگاه بخواهند شخصى، از افكار خارجى بريده شود و به خويشتن توجه كند، همينطور در زندان ها وقتى بخواهند مجرم به جرم خود فكر كند تا ابراز ندامت و يا اعتراف نمايد، بجاى بحث هاى طولانى فلسفى و كلامى و وادار كردن شخص به مطالعه كتب فلسفه يا دعوا و جرّ و بحث، سعى مى شود كه همه ارتباطات خارجى شخص قطع گردد. در حال احرام نيز وضع اينگونه است، دهها كار را نبايد انجام داد. كارهاى روزمره كه همگى ارتباط شخصيتى با دنياى خارج برقرار مى كنند؛ مثل عطر زدن، شانه كردن، نگاه در آينه، كندن گياه و يا حتى كندن يك مو از بدن، و ... و بدين ترتيب است كه راهى براى گذر به درون باز مى شود.

بهر حال حركت در سياهى شب به سوى مكه آغاز مى شود. آن هم لبيك گويان- انفرادى و دسته جمعى- هنوز هوا روشن نشده كه به مكه مى رسيم. شهرى با ساختمانهاى بلند و پر از تجارتخانه و مؤسسه تجارى. روحانى كاروان همه را صف مى كند كه برويم طواف.

به سوى مسجدالحرام روانه مى شويم. بناى عظيمى كه از سنگ و بتون در اطراف كعبه بنا شده است و در اطراف آن بازارهاى مختلف و مغازه هاى اغذيه فروشى و بوقِ گوش

ص: 221

خراش ماشينها و تونل. از فراز مردمى كه سعى بين صفا و مروه مى كنند، رد مى شويم و در يك لحظه به كعبه مى نگريم. اين همان است كه ميليون ها مسلمان در سراسر جهان روزانه از هزاران كيلومتر فاصله، رو به سوى آن مى ايستند و نيايش مى كنند؟ اين كه چيزى جز تكه هاى سنگ سياه نيست!

در اطراف كعبه انبوهى از خلق سفيد پوش را مى بينى كه همچون پروانه ها در چرخش اند. در گوشه اى حجرالاسود و در اين سوتر غرفه اى كوچك؛ مقام ابراهيم. اما انگار كعبه از يك سو درازتر است. آنجا حِجر اسماعيل است. مكان زندگى اسماعيل و مادرش و اينك مدفن آنها. درنگ جايز نيست، بايد دست از زير پارچه بيرون آوريد و با خدا بيعت كنيد و به سيل جمعيت بپيونديد.

بيعت

جاهلان تعظيم مسجد مى كنند در جفاى اهل دين جد مى كنند

آن مجاز است اين حقيقت اى خران نيست مسجد جز درون سروران

كعبه مردان نه از آب و گل است طالب دل شوكه بيت اللَّه دل است

اكنون در آستانه طوافى. اول با خدا دست بده؛ يعنى بيعت كن. حجرالاسود سمبل دست خدا در زمين است. وقتى دست دادى از بيعت هاى پيشين؛ بيعت با زراندوزان و زورمندان و تفكرات شيطانى شرقى و غربى و ... آزاد مى شوى. در ميقات بدن خود را آزاد كردى، اكنون رشته هاى تفكر خود را آزاد كن.

با حجرالاسود تماس برقرار كن و اگر به دليل ازدحام تماس ممكن نشد، اشاره هم كافى است.

امروزه عدّه اى براى استلام حجر، مرتكب معصيت مى شوند و احياناً خود را در معرض هلاكت نيز مى اندازند. آنان نمى دانند كه امام صادق- ع- همه را از اين امر بازداشته است.

طواف

بعد از بيعت نوبت طواف است. طواف حركتى است فراگير، كه همه كائنات را فرا گرفته است. هستى و خلق و نشأت در گرو طواف است. از كوچكترين ذرات جهان تا بزرگترين كرات

ص: 222

عالم، همه حركتى طواف گونه دارند.

از كدام طرف بچرخيم؟ قلب خود را به قلب عالم هستى نزديك كن. مقام و جايگاه خود را بازياب، اينك دست خدا را احساس مى كنى كه بر پشت تو است و مى گويد مخلوقم، اهل بيتم، اينجا خانه من، خانه تو است.

در طواف و سعى، دو جنبه بارز است؛ يكى اتصال به آفرينش و كائنات و حركت در جهت و مسيرى كه تمامى ذرات عالم صيرورت مى يابند؛ يعنى يافتن هويت در اين كهكشان عظيم و اين خلقت بى منتها و اتصال به خالق هستى و خروج از هيچى و پوچى. و نيز يافتن هويت فرهنگى و تاريخى.

اينجا نخستين نقطه از دريا است كه به خشكى تبديل شد. نخستين انسانى كه برگِرد آن طواف كرد آدم بود و نخستين سنگى كه آدم كنارش پا نهاد و بر آن بوسه زد؛ حجرالاسود بود. خانه اى كه معمارش ابراهيم- ع- بود و هنگام ساختن آن، روى سنگى كه اكنون در غرفه است، پا مى نهد. همه انبيا؛ از هود و صالح و شعيب و موسى و عيسى و ... آن را طواف كرده اند و عدّه كثيرى از آنان در كنارش دفن شده اند.

پيامبر خدا- ص- مشركين را از اطراف كعبه مى راند و حج ابراهيم را احيا مى كند و در روز عيد قربان برائت از مشركين را اجرا مى نمايد و ... بالاخره در آخرالزمان ظهور قائم- عليه السلام- از كنار آن خواهد بود.

به اين ترتيب تو همان اعمالى را انجام مى دهى كه از ابتداى خلقت، همه صالحان و پاكان و موحّدان انجام داده اند. با يافتن اين هويت فرهنگى- تاريخى، از بند هويت هاى كاذبى كه مستكبران و زرمندان- بنا بر مقتضيات قومى و قبيله اى و اقتصادى و فرهنگى- ساخته اند آزاد مى شوى و در مسير هستى و آفرينش و در مسير تاريخى و هويت فرهنگى صالحان و موحّدان قرار مى گيرى و خويشتن فراموش شده را باز مى يابى.

طواف عبادتى است كه با جسم و با حركت انجام مى گردد، نه همچون رياضت كشان و عابدان صومعه در محراب هاى خنك و خلوت. نسيم و عطر الهى را در دل گرماى سخت و حركت بدن در ميان انبوهى از مردم- اعم از زن و مرد- در حالى كه عرق سياهان به تنت مى مالد و لگد كوبت مى كنند و گهگاه تنه مى زنند، احساس مى كنى. گويى كه خدا اين بار عبادت تو را در اين سرزمين و ميان اين مردم و اين شرايط عجيب طلب كرده است.

ص: 223

سعى

يك دسته گل كو؟ اگر آن باغ بديديت يك گوهر جان كو، اگر از بحر خداييد

مقام ابراهيم در شمال كعبه به فاصله حدود 13 متر از آن قرار دارد و عبارت از سنگى است كه حضرت ابراهيم به هنگام نماز يا ساختن كعبه، روى آن مى ايستاده است. و تو با قرار دادن مقام ابراهيم در ميان خود و كعبه، بواقع عهد مى بندى كه ابراهيم وار از نمازگزاران باشى و بدين ترتيب بر هويت تاريخى خود تأكيد مى كنى. پس از آن سعى مى كنى. مى گويند محل سعى فيمابين دو كوه صفا و مروه است.

بر روى اين مسير و صخره ها سالنى دو طبقه ساخته اند كه تماماً از سنگ و بتون است و از يكطرف درهاى متعددى به سمت بازار ابوسفيان از آن باز مى شود، طرف ديگر آن هم متصل به مسجدالحرام است. وقتى در مسير، از صفا به مروه يا بالعكس حركت مى كنى، در قسمتى از مسير كه با مهتابى هاى سبز مشخص است و كعبه هم در اين قسمت ديده مى شود، بايد به شكل هروله؛ يعنى شبيه دويدن شتر حركت كنى. در صفا از وراى ستون ها مى شود كعبه را مشاهده كرد. صفا اصولا بلندتر است و شايد ارتفاع آن به 15 تا 20 متر برسد. بعضى ها مى روند ساعتى در بالاترين نقطه آن مى نشينند و دعا يا قرآن مى خوانند.

سعى يادآور تلاش هاجر براى كسب آب است. اكنون تو كه هويت خويش را در عالم خلقت يافته اى و مسير تاريخى خويش را، كه مسير ابراهيميان است، پيدا كرده اى، به دنيا برگرد و سعى كن، امّا نه سعى دنياپرستان، بلكه سعى موحّدان، سعى هاجرگونه.

هاجر كه با آگاهى و توكّل و متعبّدانه زندگى در اين صحراى خشك را پذيرفته بود، در جستجوى آب به آسمان ننگريست. برخاست و «سعى» كرد.

در سعى، با هروله غرور شكسته مى شود و گناهان مى ريزد و بنابر قول امام صادق- ع- ستمگران و سركشان ذليل و خوار مى شوند.

تقصير

اكنون كه تو آزاد شده بيت عتيق گشتى، نحوه حركت و برخورد خود را در زندگى مادى تمرين كردى، آب رحمت الهى را در جوى سعى يافتى و كوير تشنه روحت را سيراب نمودى و از تنهايى بدر آمدى و در درياى رحمت زمزم شناور گشتى، از سنگستان مروه بيرون آى، اثرى از حضور خود در اين نمايش بشرى بجاى گذار (تقصير كن) و به زندگى بازگرد.

ص: 224

عرفات

روز هشتم ذى حجه است كه هنگامه رحيل مى رسد. باز هم بايد داخل احرام شد و حركت كرد، گويى كه حركت نيز از اركان حج است. نيازى نيست كه به ميقات ها بروى، زيرا كه در حَرَمى. هر كجا كه هستى باز لباسها را بريز و آن دو پارچه را بر خود ببند و آماده حركت شو.

اكنون زمان حج تمتع است.

ساعت دو بعد از ظهر است و خورشيد مى تابد. پزشكان و پرستاران و پرسنل درمانى بايد زودتر از همه كاروان ها به عرفات بروند؛ زيرا شب هنگام كه حجاج از راه مى رسند بايد همه چيز آماده باشد. اتوبوس ها سقف ندارد. به سرعت سوار مى شويم و در زير آفتاب سوزان، لبيك گويان، بسوى دور دست ها، دورترين نقطه حرم كه در بيست كيلومترى ما قرار دارد، به راه مى افتيم. از كناره تپه اى رفيع كه كاخ ملك فهد در بالاى آن است مى گذريم. سرزمين عرفات، مشعر و منا چيزى جز بيابان نيستند و هيچ مرز طبيعى و جغرافيايى آنها را از يكديگر جدا نمى كند. اين كوههاى كوچك كه از دوران اول زمين شناسى بر جاى مانده اند، گويى تكه سنگ هاى سياه و زشتى هستند كه بر روى هم ريخته شده اند، و رملهايى در بيابانهاى دره مانند وجود دارد كه حتى به خار هم اجازه رستن نمى دهد، تنها گهگاه چيزهاى شبيه به درخت، اما خشك و بدون برگ بر فراز اين كوهها ديده مى شود. عجيب مى نمايد كه خداوند، خداوندى كه آفريننده ياقوت و مرواريد و جنگل هاى سرسبز و رودهاى خروشان و آبشارهاى زيباست، اين سرزمين خشك و زشت را براى شكوهمندترين و زيباترين عبادت بشرى انتخاب كرده است. در اين بيابانها كه هيچ ندارد و تو نيز هيچ ندارى بجز تكه اى پارچه بر بدن و مختصرى خرده ريز. چيزى نيست كه توجّه تو را به خود جلب كند، و تو نيز انگيزه اى بجز عبادت و حضور براى اطاعت امر خدا در اين گرماى سخت و بيابان خشك ندارى، و بعد تفكر و برگشت به خويش و بريدن از دنيا، دنيايى كه اصلًا در اطراف تو وجود ندارد، گرچه موقتى است.

عرفات امروزه با سالهاى قبل تفاوت زيادى نموده است. خيابان كشى، وجود نورافكن هاى زرد، درختكارى، ساخت توالت ها و لوله كشى از اقداماتى است كه چهره عرفات را عوض كرده است. گرچه انجام چنين كارهايى موجب رفاه نسبى حجاج مى گردد و ضرورى به نظر مى رسد ولى مى شد اين اقدامات را بشكلى انجام داد كه چهره بيابان و طبيعت

ص: 225

- حتى الامكان- حفظ گردد.

كوه جبل الرحمه كه در مقابل ماست، سابقه تاريخى دارد و گويند كه محل هبوط آدم و حواست.

حسين- ع- كه حج را رها كرد و به سوى شهادت شتافت، در سر راه خود برفراز اين كوه دعاى زيباى عرفه را خواند.

پيامبر نيز در آخرين حج خود- حج وداع- بر آن ايستاد و مسائل فرهنگى، سياسى و عبادى را براى مردم تشريح كرد.

ظهر روز نهم ذيحجه است. با اذان ظهر نيت وقوف مى كنيم. وقوف، سكون و ماندن نيست بلكه توقف كوتاه و موقتى است. از حال تا غروب بايد در عرفات باشى. واجب، ماندن است ولو آنكه بيشتر آن را هم در خواب باشى!

اما هيچكس نمى خوابد و در حالى كه خورشيد به شدت مى تابد و عرق از بدن مى ريزد، همه در حال عبادتند. اهل تسنن دعاى مخصوص روز عرفه را و شيعيان دعاى امام حسين- ع- و يا امام سجاد- ع- را مى خوانند. جانبازان كه در همسايگى ما هستند بلندگو گذاشته و با تضرع و زارى دعا مى خوانند. دعا در پايان به ياد حسين منتهى مى شود و شدت گرما و فضاى عاطفى، كربلا را تداعى مى كند.

غروب نزديك مى شود و ندا مى دهند كه آماده حركت باشيد. مشعر در پيش است. آنها كه عارف شدند و شناختند، بايستى به وادى شعور قدم نهند.

تغيير آب و هوا و ... موجب شده است كه تعداد بيماران رو به ازدياد نهد. اين ها اكثراً دچار امراض تنفسى و لارنژيت هستند. بعضى هم كه پير و ناتوانند و طاقت گرما را ندارند. به هر حال بستريشان مى كنيم.

هنوز هوا تاريك و روشن است كه فرياد اذان بلند مى شود. ناگهان عرفات در سكوت مى رود و بيش از يك ميليون انسان به نماز مى ايستند، غالباً در جماعت هاى كوچك.

روحانى كاروان پزشكى اعلام مى كند: به علت سابقه راه بندان هاى طولانى، پياده خواهد رفت، ما نيز متابعت مى كنيم و به صورت كاروان بزرگى، همچون ذره اى از اين اقيانوس انسانها به راه مى افتيم. يك جفت دمپايى، دو تكه پارچه بر تن و كوله پشتى مختصرى، تمام دار و ندار ما را در اين هجرت تشكيل مى دهد، به زحمت از ميان اتوبوسها و ماشينهايى كه در

ص: 226

كنار هم توقف كرده و مشغول سوار كردن هستند رد مى شويم و همراه با هزاران انسان ديگر به سمت مشعرالحرام مى رويم.

مشعر

... راه رفتن ادامه دارد. نيازى به پرسش براى يافتن مسير نيست. كافى است همچون جويبارى كه در جستجوى درياست، تن را به «قضا» بسپارى ...

در كناره راهى كه عرفات را به مشعر متصل مى كند، حركت مى كنيم. در كناره جاده كهنسالان يا كسانى كه بار زيادى دارند منتظر توقف ماشينى هستند كه بر آن سوار شوند. اينها اكثراً كسانى هستند كه از آفريقا، يمن، اتيوپى، هند و پاكستان با اتوبوس و كشتى و در مشقت فراوان خود را به مكه رسانده اند و چون پولى در بساط ندارند، اثاث زندگى خود را به دوش مى كشند. بهر جا كه مى رسند، بساط خود را پهن مى كنند و چون به حركت در مى آيند، اثاث را نيز با خود مى برند. تنها سايه و يا تاريكى شب براى اقامت آنان كفايت مى كند.با اشاره مأمورين، از اتوبان به سوى بيابان سرازير مى شويم. در دوردست نه چندان دور، سيل عظيمى از انسانها طى مسير مى كنند. اين «طريق المشاة» است. اتوبانى بسيار عريض شايد صد متر، كه مخصوص پياده ها ساخته شده. چراغهاى خيابانى طرفين، و نور ماه و چشمان ما كه اينك به تاريكى عادت كرده جزئيات را بخوبى به تصوير مى كشند. اينك صدها هزار انسان، آرام همچون رودى عظيم به سوى مشعر گام بر مى دارند. برخى زنان آفريقايى كودكان خردسال را به پشت بسته اند، عده اى تمام اثاث خود را در يك لگن بر سر نهاده اند، و پيرمردهاى هندى با هيكلى تكيده و استخوانى، در خود فرو رفته و آرام ذكر مى گويند. جوانكى كه يك پايش كوتاه بود چوبى در دست داشت و لنگان و پر مشقت راه مى رفت. با خويش مى گويم: چگونه اين راه دراز را مى پيمايد! و جوانى آفريقايى، مادر پير و تكيده خود را بر پشت گرفته و عرق ريزان و خندان همراه ما مى آمد، اين جماعت عظيم اكثراً مالى نداشته اند تا ماشينى كرايه كنند و سعى مى كنند كه در حداقل قيمت، حج كنند. سعى شان مشكور و حج شان مبرور.

اسلام كه دين عزت و سلامت است، چرا بايد پيروانش در ضعف بمانند؟! و چرا سياستهاى تحميلى اجازه ندهد انسانهايى كه براى حج مى آيند، به تبادل افكار و چاره جويى

ص: 227

براى رفع معضلات كشورهاى اسلامى و برداشت صحيح از تعاليم اسلامى نمايند. حداكثر كوشش انجام مى شود تا مناسك بصورت اعمالى تكرارى، بدون شناخت، بدون شعور و در نتيجه خالى از عشق انجام شود و حاجيان را با دستهاى خالى از معرفت و پر از كالا روانه خانه ها سازند!

جمعيت تسبيح گوى، آرام آرام راه را طى مى كنند. چراغهاى مشعر پيداست و چيزى تا مقصد نمانده است. براى شناختن، چشمان بينا و فضايى روشن و جستجوگر- وقوف در روز- نياز است، اما براى شعور كه بايد بر اساس معرفت و شناخت باشد، نيازى به روز نيست. در شب نيز وقوف ممكن است. و اينك زمان تسليح است براى تصليح ....

منا

... هنوز صبح نشده و اذان نگفته اند. همسفران صدايم مى زنند، بسيارى از مردم هنوز خوابند بعضى ديگر مشغول دعا يا نماز، كم كم آماده مى شويم ...

اى روح بيقرار كه براى ديدنِ هيچ و به دعوت خدايت به سرزمينى بى هيچ آمده اى آيا در اين وقوف كاسه شعورت را در زير بارش وحى گرفتى؟

آيا با گم كردن خويش در مردم و حركت با عامه، خود را در زير پاى خداوند افكندى؟

آيا در اين مشعر- كه اسم مفرد است- همانگونه كه او خواسته بود به حكمت واحد دست يافتى؟

به سوى سرزمين منا حركت مى كنيم. در تنگه فشرده، كه عرض آن كمتر از 500 متر است و بر روى آن سوله زده اند كه گذرگاه را به كمتر از 100 متر رسانده است، مى ايستيم تا آفتاب طلوع كند و همراه با خورشيد به سرزمين عشق پا نهيم. فشار جمعيت شديد است، همه عرق كرده اند. و سرانجام خورشيد طلوع مى كند و حركت به منا و وقوف در آن آغاز مى گردد. از دور در آسمان منا بالن عظيمى بشكل پرچم ايران ديده مى شود. و اين كار خوب موجب مى گردد كه گمشدگان براحتى خود را به منطقه ايرانى ها برسانند. منا هم مانند عرفات خيابان كشى و داراى آب و برق شده است. تعدادى ساختمان كوچك در آن ساخته اند و مؤسسات دولتى نيز ساختمان هاى بزرگ به پا كرده اند. ارتش هم يك بيمارستان موقتى در مدخل منا ساخته است.

ص: 228

بعثه مقام معظم رهبرى در حاشيه خيابان اصلى قرار دارد. چادرها را مرتب و منظم برپا كرده اند. در طول مسير در چندين نقطه تابلوهايى نصب شده كه محل دقيق كاروان هاى ايرانى را مشخص كرده ولى عملًا درك آن براى اكثر حاجيان، كه از عامه مردم اند و گاه سواد كافى هم ندارند، مشكل است ولى به هر حال كار مفيدى است.

بيمارستان را در محوطه اى باز با تعدادى چادر راه اندازى كرده اند. بخش هاى اورژانس، داخلى، داروخانه و درمانگاه را هر يك در داخل چادر بزرگى ايجاد كرده اند. چادرهاى درمانى همه كولر آبى دارند، اما چادر استراحت بزرگى كه براى همه پرسنل برپا كرده اند فقط چند پنكه دارد و در ساعت تابش خورشيد، بيشتر به كوره شبيه مى شود.

خسته و كوفته صبحانه را مى خوريم تا براى مرحله بعدى كه رمى جمرات و قربانى است آماده شويم، امروز دهم ذيحجه است. فردا و پس فردا را بايد در منا «وقوف» كنيم. آماده مى شويم تا به آخرين جمره سنگ بزنيم و فردا و پس فردا هر سه جمره را سنگباران كنيم.

رمى جمرات

همه سنگ در دست روانند. از محلى كه هستيم به طرف جمره مى رويم جمره در انتهاى خيابانها و نزديك مكه است. تپه اى كه كاخ هم برفراز آن است در پيش روى ماست.

صداى كر كننده بوق ماشين ها و قيل و قال مردمى با زبانهاى مختلف كه با شتاب در پى رسيدن به چادرهاى خود و يا رفتن براى جمرات و يا برگشتن از آن هستند، منظره غريبى را ايجاد كرده است. از بالاى پل به اطراف مى نگرم، انبوه چادرهايى كه همچون اهرام كوچكى، سفيد، تا دوردستها نصب شده است و راهروهاى كوچكى در بين اين ها تعبيه كرده اند، ذهن را نوازش مى دهد. از پل به طرف سمت راست مى پيچم. خيابان باريك تر مى شود. مضافاً آن كه دو سه رديف ماشين هم اين وسط گير كرده اند و بيش از يكى دو متر راه براى انبوه آدميان نگذاشته اند. هرچه جلوتر مى رويم فشار و ازدحام مردم بيشتر مى شود. گرمى هوا و نبودن اكسيژن وضعيت نامناسبى را ايجاد كرده است. زن ها در وضعيت بدترى هستند. به هر جان كندنى بود خود را به جمرات رساندم؛ ستونهايى كه سمبل شيطان است. اين ها چيزى جز يك ستون سنگى نيستند. ستون اول را جمره اولى و بعدى را وسطى و سومى را عقبى مى گويند، براى استفاده بيشتر يك پل هوايى درست كرده اند كه مى شود از طبقه دوم؛ يعنى از روى پل

ص: 229

هم جمرات را سنگ زد.

تاريخ باز هم تكرار مى شود. ابراهيم در معرض عظيم ترين امتحان الهى قرار گرفته بود و از او خواسته شد كه اكنون فرزند خويش را قربانى كند، هنگامى كه فرزند را به قربانگاه مى برد سه مرتبه در معرض وسوسه شيطان قرار گرفت و هر بار براى رهايى از آن هفت سنگ نثارش كرد.

آرى از شناخت به شعور رسيديم و در تاريكى، افزار نبرد با شياطين فراهم كرديم، در سرزمين عشق با شياطين به نبرد برخاستيم. مقدمات اين سفر بسيار عظيم است و بى مقدمه سنگ زدن، شايد خود حركتى شيطانى باشد و چه مى گويم، چه بسا كه خود از اصحاب او باشيم و هنگام رمى ندا برسد كه تو ديگر چرا؟!

محل جمرات بسيار شلوغ است، بويژه آن كه مأمورين نيز سازماندهى كافى براى مسيرهاى ورودى و خروجى نكرده اند و رفت و آمدها كنترل شده نيست. زباله هاى مختلف بسيارى هم زير دست و پا ريخته است.

رمى جمرات از عبادات است و بايد با حضور قلب و توأم با دعا و نيايش باشد. در هر حال در ميان ازدحام جمعيت با مشقت زياد رمى را انجام مى دهيم. البته امروز كه روز دهم و عيد قربان است فقط به سومين جمره سنگ زديم و فردا و پس فردا هر سه جمره را سنگ باران خواهيم كرد.

در بازگشت شاهد مناظر عجيبى هستيم. اهل تسنن كه تراشيدن سر را پيش از قربانى جايز مى دانند، اكنون در كناره پل و در اطراف محل جمرات مشغول سر تراشى هستند. باد موهاى سر را پراكنده مى كند و منظره غريبى را مى سازد. خلاصه وضع بهداشت بسيار بداست.

به هر جان كندنى بود خود را از شرّ شيطان رهانيديم و پشت به جمرات و تپه الماس نشان، به سمت بيمارستان بازگشتيم. از همراهان كسى نمانده بود، همه در غرقاب خلق از يكديگر وا افتاده بودند باز هم گرفتار گرداب انسانى و فشارهاى شديد شديم. چند زائر پاكستانى كه گويى فرشته نجات بودند، يك تكه حلبى بزرگ را كندند و دست من و بقيه را گرفته، بالا كشيدند و به جاده ديگرى انداختند كه اگر اينان نمى رسيدند، معلوم نبود چه حالى پيدا مى كردم! و پس از 25 كيلومتر راه پيمايى و بيخوابى شبانه، اكنون اين من بودم كه پاهايم را بدنبال خود مى كشيدم و راهى براى رهاندن خود مى جستم.

ص: 230

قربانى

ابراهيم- ع- كه از امتحان عظيم الهى (آتش نمرود و سالها سختى و رنج در راه آرمان يكتاپرستى) سربلند بيرون آمده است، اكنون به امتحان بزرگترى فرا خوانده شده است.

ابراهيم! در راه خدا و بسط يكتاپرستى و زدودن جهل و شرك، از خويشتن گذشتى و خدايت آتش را گلستان كرد. اما اين بار با تو كارى نيست، زيرا از خويشتن مى گذرى، اما آيا از فرزند خويش نيز مى گذرى؟ چه مى شنوم؟ آيا بخاطر خدايت حاضرى از فرزند خويش بگذرى؟ اى كسى كه مردانه چكمه ها را پوشيدى و به نبرد دشمن شتافتى، آيا مى توانى دست فرزند خويش را بگيرى و در سنگر خطوط اول نبرد بنشانى؟ ابراهيم كه در عمر دراز خويش با چنين امتحانى برخورد نكرده، درنگ مى كند، شياطين وسوسه مى كنند و نفس اماره سرزنش. توجيه و تأويل هاى مادى و غير مادى هجوم مى آورند. عجبا! قتل فرزند، آنهم به دست پدر! و بالاخره پيامبر خدا در اين كشاكش عظيم بر شيطان غلبه مى كند و فرزند را براى ذبح فرا مى خواند. فرزند استقبال مى كند و ... امّا كارد نمى برد. ابراهيم كه به عشق معبود، وجودش را از ماديت تهى كرده است با خشم كارد را بر سنگ مى كوبد و شگفت است كه سنگ شكسته دو قسمت مى شود. ابراهيم فرياد مى زند: كه اى كارد آيا گلوى فرزندِ من از اين سنگ سخت تر است؟

و فَديناهُ بذبح عظيم.

عظمت ذبح نه به بزرگى شاخ ها و سنگينى بدن و بزرگى آن است كه عظمت در ايمان خالصانه پدر و تسليم عاشقانه فرزند مى باشد. با خود گفتم: اى حاجى كه جايگاه خويش را در خلقت يافتى و به هويت تاريخى خويش بازگشتى، از شناخت به شعور رسيدى و در سرزمين عشق، به نبرد با شياطين برخاستى و اينك در هاله اى از تقدس به مرز آن رسيده اى كه توان ذبح فرزند خويش را يافته اى، اسماعيل و فرزند تو كيست؟ عزيزترين يافته تو، كه بيشترين دلبستگى را بدان دارى، كه مى تواند ايمان تو را درهم ريزد و قلب تو را از تپش اندازد و تو اكنون مى خواهى آن را ذبح كنى چيست؟ پول، فرزند، كار، طبابت، مقام ...؟ سرانجام نيت كردم و وجه قربانى را پرداختم.

سرها را كه تراشيديم از احرام خارج شديم. شايد تحولى شده باشد و شايد هم فقط رنج سفر را برده باشيم!

ص: 231

مراسم برائت در منا

بعد از كشتار سال 66 در اطراف پل حجون و خيابانهاى اطراف، كه عده زيادى از زائران خانه خدا به شهادت رسيدند، مشكلات فراوانى براى انجام مراسم برائت به وجود آمده است.

امسال نيز معلوم بود كه فشارها بيشتر مى شود. از مدتى قبل فشارهاى سياسى زيادتر شده بود و از حدود 3 ماه قبل از موسم حج، آمريكا و متحدين از صدور برخى انواع كامپيوترها و ادوات الكترونيك شديداً جلوگيرى كرده بودند و 2 هفته قبل از مراسم حج، رئيس جمهور آمريكا گفته بود كه بايد فشار بر ايران را افزايش دهيم. چهار روز قبل از مراسم برائت (كه همه ساله روز ششم ذيحجه برگزار مى شود) نيز قرار بود سمينار پزشكى برگزار شود كه چون برگزار كننده آن ايران بود، حاكم مكه اعلام كرد كه ملك فهد دستور عدم برگزارى برائت را صادر كرده است. ظهر روز پنجم بود كه دكتر لسان پزشكى را، سرخ و گرمازده ديدم، از حالش پرسيدم، گفت: با آمبولانس عازم بعثه بوده كه بدليل محاصره با نفر و نفربر، دو سه ساعتى سرگردان و بعد برگشته است.

روز ششم هم بسيارى از ايرانى ها براى شركت در مراسم برائت از مشركين و دشمنان اسلام به طرف بعثه رفته بودند ولى بدليل ممانعت و محاصره شديد ساختمان و اطراف بعثه، برگشته بودند.

دولت سعودى از سويى بنا به ماهيت عقيدتى خود با مذهب جعفرى، ميانه خوبى ندارد و افراطيون مذهبى سعودى دروغهايى مثل تحريف قرآن، كافر شمردن اهل سنت و متّهم كردن جبرئيل به خيانت! و ... را به شيعه نسبت مى دهند و از سوى ديگر گرفتار فشارهاى سياسى آمريكا شده و بناچار فشار را بر گرده ايرانى ها گذارده اند. به نظر مى رسد دو عامل ذكر شده، آنان را به سويى كه نمى خواهند كشانده است. بطورى كه از بروز هر گونه حركت مذهبى يا سياسى جلوگيرى مى كنند. در مسجدالحرام و مسجدالنبى تنها مراسمى كه برگزار مى شود نماز جماعت و تلاوت قرآن و مسائل فقهى است.

در چند جاى مسجدالنبى و مسجدالحرام صندليهاى بزرگى قرار دارده اند و روى آنها نوشته اند «شؤون التدريس» كه بعد از نماز مغرب گاهى يكنفر بالاى آن رفته و مسائل فقهى مثل وضو، نماز و حج را بيان مى كند. اينان تجمع و حتى صلوات به صداى بلند را ناپسند

ص: 232

مى دانند و در مورد مراسم برائت از مشركين نيز شديداً معترض و آن را حرام! مى شمرند، اما چرا و به چه دليل؟ روشن نيست. در حالى كه خودشان را پيرو سنت! مى دانند. طبق روايات بسيار، كه در كتابهاى اهل سنت هم مفصل نقل شده، پيامبر- ص- در حجةالوداع؛ يعنى آخرين حج خود، بيانيه اى را به صورت خطبه، در پنج نوبت با جمع كردن مردم بيان كرده است. اين خطبه را روز هشتم در مسجدالحرام، روز نهم در عرفات، دو بار؛ صبح و عصر، و در روزهاى يازدهم و دوازدهم در منا تكرار كرده است. گفته اند بر اثر كثرت جمعيت، على بن ابيطالب- ع- در وسط جمعيت ايستاده و سخنان پيامبر را تكرار مى كرده است.

مضمون اين خطبه كه بسيار جالب هم هست، درباره مسائل اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى، الغاى امتيازات نژادى، سفارش نيكى كردن به بردگان، مسائل حقوقى و زناشويى و غيره بوده است. حال چگونه تجمع و برائت از مشركان حرام شده است، چيزى است كه همه مى دانند!

و سرانجام

موسم حج به اتمام مى رسد. دوره پايان مى يابد، اما كدامين محصل، كدامين رتبه را آورده است؟ هر كسى خود مى داند و خدايش و آيا آنها كه در اين كلاس ناموفق بوده اند شركت دوباره براى شان ممكن است؟!

ص: 233

همراه با سپيدجامگان

سيد على قاضى عسكر

بار ديگر نداى روح نواز و دلنشين «وأذّن في الناس بالحجّ يأتوك رجالًا و على كلّ ضامر يأتين من كل فجّ عميق» (1) در فضاى ملكوتى جمهورى اسلامى طنين افكن شد، دل ها به تپش افتاد واشك از ديدگان مشتاقان سرازير شد.

از اين ميان، من نيز كه خاضعانه و ملتمسانه، در شب هاى ماه مبارك رمضان با عشق و شورى خاص از خداوند حج طلب كرده، دعاى «اللهم ارزقني حج بيتك الحرام فى عامي هذا و فى كل عام» را خوانده بودم، سرانجام آن را اجابت شده يافتم.

اطلاع دادند كه قرار است ساعت 4 و 15 دقيقه بعد از ظهر روز يكشنبه 19/ 1/ 75 از فرودگاه مهرآباد تهران راهى ديار وحى شوم زمان موعود فرا رسيد و به اتفاق خانواده به فرودگاه آمدم.

زنان و مردان عازم حج اميدوار به فضل خداوند، مشتاقانه به طرف در ورودى فرودگاه در حركت بودند.

جمعيت انبوهى نيز براى بدرقه حاجيان آمده بودند. چند قدم آنطرف تر جمعى را ديدم كه مسافرانشان پيشاپيش آنان در حركت بودند و پير مردى نورانى چهره وخوش سيما، به رسم گذشته، پيشاپيش آنان چاوشى مى كرد. و خانم فيلمبردارى، از اين صحنه خاطره انگيز و به يادماندنى فيلم مى گرفت. به ياد روايت امام صادق- ع- افتادم كه به نقل از رسول خدا- ص- فرموده است: «مسلمانى كه قصد مسافرت


1- حج: 27

ص: 234

دارد، لازم است برادران دينى خود را از قصد خويش آگاه سازد.» (1) همچنين مستحب است مسافر توسط دوستان و بستگان خويش بدرقه شود. پيامبر- ص- هر گاه به بدرقه مسافر مؤمنى مى آمد با آنان خدا حافظى كرده مى فرمود:

«خداوند بر تقواى شما بيفزايد. به سوى هر خيرى راهنمايتان باشد. حاجاتتان را برآورد. دين و دنيايتان را محفوظ بدارد و شما را صحيح و سالم به وطن خويش باز گرداند.» (2) از ثمرات شيرين اين خبر دهى به دوستان و آشنايان آن است كه گرفتاران و حاجتمندان و مشتاقان اين سفر معنوى و الهى، دل شكسته و گريان و با دنيايى اميد، خود را در فضاى ملكوتى حرمين شريفين احساس مى كنند و التماس دعا مى گويند و با عزّت و احترام زائر ديار نور را بدرقه مى كنند.

براى عمل به اين دستور اخلاقى اسلام، من نيز به وسيله تلفن و گاهى حضورى با دوستان و بستگان تماس گرفته با آنان خداحافظى كردم. همه التماس دعا مى گفتند. صداى لرزان برخى از آنان در پشت تلفن نشان از ديدگان اشكبارشان داشت. يكى مى گفت: از خدا بخواهيد ما را هم بطلبد، ديگرى مى گفت: مريض دارم دعا كنيد خدا شفايش دهد و ... در آخرين لحظات، جوانى نزدم آمد و پرسيد: شما عازم حج هستيد؟ گفتم: آرى: گفت: مريضى دارم دعا كنيد خداوند شفايش دهد. اين را كه گفت اشك در چشمانش حلقه زد. از رنگ و رويش فهميدم خودش را مى گويد. خدا حافظى كرد و رفت.

همسر، فرزندان و مادرم تا فرودگاه به بدرقه ام آمده بودند، چون وقت پرواز هواپيما نزديك بود، با آنها خداحافظى كرده داخل سالن رفتم. مأموران انتظامى از ورود افراد بدون بليط جلوگيرى مى كردند، ليكن افراد زرنگى هم بودند كه با استفاده از شيوه هاى مختلف، به سالن انتظار آمده بودند. بليط را نشان دادم و وارد سالن شدم.

جمع قابل توجهى از همسفران را ديدم كه پيش از من آمده اند، تعدادى مراحل بازرسى را پشت سر گذاشته، داخل سالن انتظار رفته بودند، گروهى نيز منتظر مراحل بازرسى هستند. برگه اى به دستم دادند كه در آن، درباره ميزان خروج ارز از كشور، مقررات خروج و ورود كالاهاى همراه مسافر، تذكراتى چند به حاجيان داده شده بود؛ از جمله تذكرات اين بود كه هر مسافر مى تواند 700 دلار ارز همراه خود از كشور خارج كند!


1- كافى، ج 2، ص 174، ح 16
2- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 180، ح 805

ص: 235

در حالى كه يك روز پيش از آن راديو با قرائت اطلاعيه بانك مركزى جمهورى اسلامى ايران اعلام كرده بود كه هر زائر فقط 1500 ريال سعودى و دو هزار تومان ايرانى مى تواند همراه ببرد و از خروج بيش از آن جلوگيرى مى شود. حرف ديشب با عمل امروز مأموران در فرودگاه سازگارى نداشت. به فكر فرو رفتم كه متأسفانه هنوز هم باگذشت سالهااز پيروزى انقلاب اسلامى، برخى سياستهاى اجرايى در كشور، نا پايدار و ناهماهنگ است. برخورد اين چنينى با مسائل اجرايى، سوء استفاده كنندگان را به قانون شكنى ترغيب نموده، اثر نامطلوبى در روحيه مردم از خود بجا مى گذارد. زمانى به موفقيت كامل دست خواهيم يافت كه مجموعه كشور، چونان بدن انسان سالم، هماهنگ و منسجم عمل كنند.

بهرحال از گيت بازرسى گذشتم، برخورد مأموران با همگان خوب و صميمى بود و نسبت به سال گذشته مطلوب تر به نظر مى رسيد.

يكى از برادران حفاظت، ضمن آن كه التماس دعا مى گفت، از من خواست تا در اين سفر معنوى درباره امام زمان- عليه السلام- براى مردم صحبت كنم تا آنان با شناخت بيشتر نسبت به آن حضرت، در زمره منتظران واقعى آن امام همام درآيند.

خواسته خوب، به جا و ارزشمندى بود.

سالن انتظار فرودگاه، با عكس ها و تابلوهاى زيباى مربوط به حج تزيين شده بود و يك دستگاه تلويزيون با استفاده از فيلم هاى ويدئويى، برنامه هاى جالب و جذابى پخش مى كرد. تا چند سال گذشته از اين گونه برنامه ها خبرى نبود، ليكن خوشبختانه با فعّال شدن بعثه مقام معظّم رهبرى و سازمان حج و زيارت و با استفاده از كارشناسان و همكارى صدا وسيماى جمهورى اسلامى ايران، برنامه هاى خوب و جالبى تهيّه و همه ساله به نمايش گذاشته مى شود تا حاجيان با ديدن آنها، راههاى بهره ورى بيشتر از اين سفر معنوى و الهى را آموزش ببنيد.

اصولًا حاجى نيازمند آموزش و توجيه لازم قبل از سفر حج است؛ چرا كه اين سفر با ديگر سفرها تفاوت اساسى دارد.

در روايات به ما آموخته اند حاجى از آن زمان كه تصميم به انجام حج مى گيرد بايد با آداب و شيوه رفتارى خاصى حركت كند. ابتدا نيت خويش را خالص كرده، فقط براى خدا و با انگيزه الهى در اين راه قدم بردارد.

پيامبر- ص- در يك تقسيم بندى تنبه آفرينى، در حجةالوداع، حاجيان خانه

ص: 236

خدا، در آخر زمان را به چند گروه تقسيم كرده، فرموده: زمانى فرا خواهد رسيد كه ثروتمندان از امّت من براى تفريح و خوشگذرانى و گروههاى متوسّط جامعه، براى سوداگرى و تجارت، و فقيران و نيازمندان آنان نيز براى خود نمايى و رياكارى حج مى گزارند.

سلمان پس از شنيدن اين مطالب، با شگفتى پرسيد:، اى رسول خدا، آيا چنين زمانى خواهد آمد؟ پيامبر- ص- فرمود:، سوگند به آن خدايى كه جان من در دست اوست [آنچه گفتم] در آينده واقع خواهد شد. (1) بنابراين گاهى آنان كه پول و امكانات مالى دارند، به خاطر رفع خستگى و تفريح به حج مى آيند و طبيعى است داشتن چنين انگيزه اى حاجى را در سفر حج، بيشتر به استقرار در هتل بهتر، خوراك لذيذتر و پرسه زدن در كوچه و بازار و سركشى به مغازه ها مشغول مى كند. بيش از آن كه عاشق خانه خدا باشد، عاشق جدّه و بازار ابوسفيان مى شود. در جستجوى جنس است. نه در يافتن خدا و جاى پاى ابراهيم خليل و ...

آن ديگرى هم به خيال خام خود به حج آمده تا كالاى ارزانى را خريده، و پس از بازگشت به ميهن آن را بفروشد و از اين رهگذر سودى ببرد، اين هم سوداگر است نه حاجى، سوداگران نيز در طول سفر به فكر سوداگرى اند نه عبادت: و سوّمى هم چند روزى را به خورد و خوراك و خواب در سرزمين وحى عمر مى گذراند و خوشحال است كه پس از مراجعت، آشنايان و دوستان و بستگان به استقبال او آمده، رفت و آمد دارند سور و ساتى به پا مى كنند و همه او را حاج آقا و يا حاج خانم صدا مى زنند! اين هر سه گروه زيان كارند و سودى از اين سفر معنوى نمى برند.

البته اگر حاجى بداند به كجا مى رود و هدف از سفر به خانه خدا چيست؟ بطور طبيعى به اهداف فوق نيز دست پيدا مى كند؛ چرا كه وقتى حاجى خود را در كنار قبر مطهر و نورانى رسول خدا- ص- مى بيند و يا شب هاى مسجدالحرام را درك مى كند و دهها و صدها هزار انسان عاشق از گوشه و كنار جهان آمده را با رنگ ها، لباس ها ونژادهاى گوناگون مشاهده مى كند كه همه در يك صف ايستاده و به يك سو نماز مى گزارند، براستى خستگى از جان و تنش به در رفته، نشاط روحى و معنوى خاصى به او دست مى دهد كه با هيچ چيز ديگر قابل مقايسه نيست. تمامى عبادات اينگونه اند،


1- تهذيب ج 5، ص 463، ح 1613

ص: 237

و اگر كسى به عمق اسرار و معارف آنها پى ببرد لذتى در خود احساس مى كند كه هرگز، با هيچ لذت مادى آن را مبادله نخواهد كرد.

اگر در فكر تجارت هم باشد باز حرمين شريفين بهترين مكان براى تجارت معنوى است.

قرآن كريم به ما آموخته است كه اگر با خدا معامله مى كنيم، سود آن با تجارت هاى مادى قابل مقايسه نيست:

«ان اللَّه اشترى من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأن لهم الجنة ...»؛ (1) خداوند با مؤمنان معامله مى كند، جان و مال مى خرد و به جاى آن بهشت مى دهد.»

«من ذاالّذى يقرض اللَّه قرضاً حسناً فيضاعفه له أضعافاً كثيرة ...»؛ (2) هركس به خدا قرض دهد، خداوند چندين برابر پاداش به او مى هد و ...»

در حج نيز چنين است؛ خداوند حج صحيح و مبرور را از حاجى مى پذيرد و به جاى آن آمرزش گناهان و بهشت موعود عنايت مى كند.

به مسجد النبى- ص- مى رود يك ركعت نماز مى خواند، ده هزار ركعت از خدا پاداش مى گيرد. در مسجد الحرام مقابل كعبه مى ايستد يك ركعت نماز مى خواند، يكصد هزار ركعت پاداش مى گيرد.

نشسته و به كعبه مى نگرد، براى هر لحظه نگاهش از خدا مزد مى گيرد. قرآن مى خواند، طواف مى كند، نماز مى گزارد و ...

بر عطاياى الهى پيوسته افزوده مى شود. آيا تجارتى از اين سودآورتر كسى سراغ دارد در كجاى جهان يك تومان، صد هزار تومان سود به همراه مى آورد؟

بنابراين حاجيان را بايد قبل از سفر حج توجيه كرد زيرا كه حج عبادت خداست و معمول مردم بيش از يك سفر در طول زندگى، توفيق رفيقشان نمى شود و اگر حاجى بداند چگونه از حج بهره بردارى كند به سود سرشارى دست خواهد يافت و تا پايان عمر از شر و پليدى و شيطان، گريزان و از بدى ها در امان مى ماند.

البته وظيفه علماء و دانشمندان و فرهيختگان است كه با استفاده از ابزارهاى مختلف، پرده غفلت و بى خبرى را از جلو چشمان مردم برداشته، آنان را با افق هاى اميد بخش و روشن آشنا سازند ...

اطلاعات فرودگاه اعلام داشت، از مسافرانى كه با پرواز شماره 1130 هواپيمائى جمهورى اسلامى ايران عازم عربستانند خواهشمنديم براى سوار شدن به هواپيما به درب خروجى مراجعه فرمايند.

حاجيان با شنيدن اين پيام، از جا حركت


1- توبه: 111
2- بقره: 245

ص: 238

كرده، به تكاپو و پرس و جو افتادند. در چنين مواقعى برخى از مسافران بى جهت عجله مى كنند. با شتاب به طرف در خروجى مى آيند و در نتيجه هم خود و هم ديگران را اذيّت مى كنند. اين رفتار از ديدگاه تربيتى، پسنديده نيست. هر مسافرى كه به سالن انتظار راه يافته، بايد اين مطلب را بداند كه تا هواپيما تمامى مسافران را سوار نكند، پرواز نخواهد كرد. بنابراين عجله و شتاب براى چيست؟

اصول تربيتى اسلام نيز اقتضاى آن را دارد كه در چنين مواقعى پيران و كهن سالان را بر خود مقدم داشته، آنان را كمك و يارى دهيم. طبق فرمايش روايات، خدمت به حاجيان بيت اللَّه الحرام از بهترين كارهاست پس خوب است كه آن را از همين جا آغاز كنيم.

مأموران گذرنامه، بليط، مهر خروج و ويزاها را كنترل كردند. به طرف هواپيما رفتيم. همه چيز به خوبى پيش مى رفت. از بى صبرى و عصبانيت خبرى نبود.

مهمانداران هواپيما با مهربانى به حاجيان خوش آمد گفته، آنان را براى نشستن روى صندلى ها هدايت مى كردند. البته جاى مخصوصى براى مسافران در نظر گرفته نشده و بليطها شماره صندلى ندارند وهمين امر موجب شده تا در پاره موارد بى نظمى هايى رخ دهد.

روز گذشته كه با آقاى محمد حسين رضايى رياست محترم سازمان حج و زيارت عازم ديدار رياست جمهورى بودم خبر، يافتم كه جناب حجةالاسلام والمسلمين آقاى محمدى رى شهرى دستور داده اند، در سال جارى حتماً شماره صندلى مسافران مشخص شود، ايشان نيز به عوامل اجرايى دستورات لازم را داده بر آن تأكيد مى كردند ليكن متأسفانه هنوز خبرى از اجراى اين فرمان نبود. اميد است هواپيمايى جمهورى اسلامى ايران در پروازهاى بعدى مشكل را حلّ كند.

با راهنمايى مهمانداران، روى يكى از صندلى ها نشستم و قبل از آنكه مهماندار مرا فرا بخواند كمربند را بستم.

چقدر خوب و زيباست كه انسان قبل از هرگونه تذكر و درخواستى، خود وظيفه شناس بوده و بدان عمل كند. چرا برخى هميشه در انتظار شنيدن تذكّر و راهنمايى اين و آن هستند؟ با كمى انديشيدن و تدبّر هر كسى مى تواند مأمور و مذكّر خويش باشد و راه و رسم زندگى صحيح، همراه با نظم و انظباط را فراگيرد.

مهماندار اعلام كرد كه مقصد جدّه

ص: 239

و مدّت پرواز سه ساعت است، لطفاً كمربندها را بسته نگهداريد و به علامت نكشيدن سيگار توجه كنيد. مسافران هر يك بگونه اى وقت گذرانى مى كردند؛ برخى روزنامه مى خواندند، بعضى با بغل دستى خود صبحت مى كردند، تعدادى به خواب فرورفتند و من نيز از فرصت استفاده كرده، به نوشتن سفرنامه پرداختم. نيم ساعتى كه گذشت، ميهمانداران پذيرايى از ميهمانان خدا را آغاز كردند.

در پروازهاى خارجى رسم بر اين است كه با غذاى گرم از مسافران پذيرايى مى كنند أما در اين پرواز از همان غذاهاى سرد و معمولى پروازهاى داخلى استفاده شد. شايد هواپيمايى از هم اكنون مى خواهد به حاجيان بياموزد كه به فكر شكم و استفاده از غذاهاى چرب و نرم نباشند! ليكن نه هواپيمايى چنين انديشه اى دارد و نه حاجيان خسته و به خواب رفته چنين درسى را فرا مى گيرند. كاش مسؤولان محترم هواپيمايى، با پروازهاى سفرهاى مذهبى همان گونه عمل مى كردند كه با پروازهاى اروپايى عمل مى كنند. اين تفكر كه چون اينها حاجى اند و قصد زيارت دارند و اعتراضى هم نمى كنند، پس هر چه خواستيم بكنيم! تفكر نادرستى است.

لحظه ها به سرعت سپرى مى شدند، و پرنده آهنين بال آسمان را مى شكافت و برفراز ابرها به سوى هدف مى شتافت، هر چه بيشتر اوج مى گرفت، شهرها و كوهها كوچكتر ديده مى شد. اگر هوا ابرى نباشد، شهرها رابه صورت نقطه اى كوچك مى توان ديد!

از ديدن اين منظره ها به اين فكر افتادم كه به آن جا خواهم رسيد.

راستى اگر انسان در مسير معنويت تلاش كند و اوج بگيرد، كه دنيا و متعلّقات آن در نظرش كوچك مى شود. و هرچه به خدا نزديگتر گردد، جلوه هاى دنيايى را كوچكتر و حقيرتر مى بيند.

نكته ديگر آن كه وقتى كسى در محيطى بسته قرار گرفته، تنها چيزهايى را مى بيند كه در اطرافش موجود است، به كوچه و خيابان كه در آيد افق ديدش بيشتر مى شود، اگر بر فراز كوهى برآيد، مناطق وسيعترى از اطراف در معرض ديدش قرار مى گيرد. و اگر پرواز كرده به آسمان بيايد، با يك نگاه همه جا را مى بيند؛ از اين روست كه انسانهاى حقيقت جو و خدا خواه بايد با ديدى شگرف تر و وسيع تر به جهان بنگرند، و زندگى را از يك زاويه محدود نبينند. تنها به دنيا و جاذبه هاى مادى آن نيانديشند،

ص: 240

تلخى و شيرينى، زيبايى و زشتى، و خوبى و بدى ها را باهم ببينند تا به كمال مطلوب دست يازند.

حال كه حاجيان در فضا به پرواز در آمده و افق ديد وسيعترى پيدا كرده اند، شايسته است پس از فرود آمدن در فرودگاه جدّه، مراقب باشند تا بار ديگر جاذبه هاى زمينى آنان را از توجه به صعود به سوى حق و معنويت باز ندارد. در اين سفر الهى، به فكر پرواز بوده، همپاى فرشتگان و ملائك در ديار ملكوتيان سير كنند ...

در اين لحظه خلبان با سلام و خير مقدم به مسافران اظهار داشت: ما هم اكنون در فاصله سى و نه هزار پايى (حدود 12 هزار مترى زمين) در حركت هستيم.

هواپيما نزديك به 800 كيلومتر در ساعت سرعت دارد. مسير ما از تهران به اين ترتيب بوده كه از فضاى شهرهاى اصفهان و شيراز گذشته و پس از عبور از خليج فارس وارد فضاى عربستان شديم و هم اكنون در فاصله 100 كيلومترى شهر رياض هستيم و تا 55 دقيقه ديگر به فرودگاه جدّه خواهيم رسيد، هواى جده خوب گزارش شده، براى شما مسافران عزيز و گرامى سفرى خوب و خوش آرزومندم. گفتنى است كه خلبان هاى ايرانى از تخصّص بالايى برخوردارند و در برخاستن و نشستن و هدايت هواپيما، تحسين همگان را برانگيخته اند. از خداوند براى تمامى اين عزيزان آرزوى موفقيت دارم.

از برادر عزيز و بزرگوارم آقاى حاج شيخ حسين انصاريان كه در صندلى جلو نشسته بود، دعوت كردم تا لحظاتى كنارم آمده، يكى از خاطرات خوب و شيرين سفر حجّش را برايم بگويد. ايشان نيز درخواست مرا پذيرفته، چنين اظهار داشتند:

مدير يكى از كاروانها به نام حاج احمد كاشانى، كه در پامنار تهران مغازه داشت، روزى براى من تعريف كرد كه حدود چهل سال قبل كاروانى را با حدود سى و پنج نفر راه اندازى كردم تا با اتوبوس از طريق عراق و سوريه به مكه مكرمه مشرف شويم، در آن زمان حاجى زياد نبود و لذا تعداد زائران هر كاروان كم بود و آنها خود غذا تهيّه كرده و هزينه مى كردند و مديران كاروان ها بيشتر جنبه راهنما داشتند. روزى كه قرار بود حركت كنيم، پير مرد خوش سيمايى، يك زن و مرد اصفهانى را به من معرفى كرد و گفت: خيلى مواظب اين دو مسافر باش. و مراعاتشان كن.

سفارش هايش را كرد و رفت. در بين راه ديدم اين دو، خيلى اهل تهجد و عبادتند و

ص: 241

هر يك حال عجيب و خوشى داشتند.

سرانجام پس از طى مسير به مدينه رسيديم. در آن زمان، مثل الآن، ساختمان و منزل در كار نبود، چند باغ وجود داشت كه كاروانها آنها را اجاره كرده و در آنجا سكونت مى گزيدند. تابستان بود و گرما بيداد مى كرد.

حدود بيست روز در مدينه مانديم تا آن كه قرار شد براى محرم شدن به مسجد شجره برويم. در آن روزگار مسجد شجره مسجد كوچكى بود. وارد مسجد شديم، حاجى ها يكى پس از ديگرى محرم شدند ولى اين مرد اصفهانى همچنان ايستاده و در فكر بود. پرسيدم: احرام بسته اى؟ گفت: نه. گفتم دوست دارى مستحبّات احرام را به جاى آورى؟ گفت: آرى؛ پولى داده، مقدارى آب خريد و با آن غسل كرد. حالت بكاء عجيبى داشت و زياد گريه مى كرد! همراهان تلبيه را گفته آماده حركت بودند، اما ديدم او تلبيه نمى گويد. گفتم: چرا لبيك نمى گويى؟

پرسيد تلبيه يعنى چه؟ در حدّ اطلاعاتم پاسخش را گفتم كه تلبيه يعنى «خدايا! تو خواندى و من آمدم.» گفت: همين؟! گفتم:

آرى.

با همان حال گريه و بكايى كه داشت، مرتب مى گفت: خدايا! آمدم، يارب آمدم، آنقدر گفت و گريه كرد تا به زمين افتاد، وقتى بالاى سرش آمدم ديدم از دار دنيا رفته است! به همراه زائران غسلش داديم و كفنش كرديم و در پشت مسجد شجره قبرى كنده، به خاكش سپرديم ...

آقاى انصاريان سپس افزودند كه: من مسجد شجره قديم را ديده بودم، گمانم اين است كه هم اكنون قبر آن آقا در توسعه جديد، داخل مسجد قرار گرفته است.

خاطره خوب و تكان دهنده اى بود.

از آقاى انصاريان به خاطر بيان اين خاطره شيرين و جالب تشكر كردم. آنگاه درباره موضوع ديگرى به صحبت ادامه داديم تا آن كه مهماندار هواپيما اطلاع داد تا چند دقيقه ديگر در فرودگاه جده به زمين خواهيم نشست. لحظاتى بعد هواپيما فرود آمد و پس از توقف كامل، زائران به آرامى پياده شدند.

در ابتداى ورود به سالن انتظار، يكى از مأموران سعودى، چند جزوه تبليغى وهابى ها را، كه به زبان فارسى افغانى به رشته تحرير در آمده بود، به زائران هديه مى داد. چند نفر مأمور بهداشت نيز كارت واكسن زائران را كنترل مى كردند. هر كس كارت واكسن نداشت همانجا تزريق مى كردند و به بعضى هم به جاى آمپول، كپسول مى دادند.

ص: 242

در سالن بعدى با كامپيوتر گذرنامه ها را كنترل و مهر دخول مى زدند.

از اين مرحله كه گذشتيم، براى تفتيش اثاثيه به سالن ديگرى آمديم. من اوّلين نفر بودم كه اثاثيه ام را بازرسى مى كردند. مأمور تفتيش لباس ها و هر آنچه كه داخل ساك بود را بيرون ريخت و آن را تكانى داد تا مطمئن شود كه چيزى داخلش نمانده است. در اين حال يك مهر كربلا از لابلاى لباس ها به دست آورد، قدرى بررسى كرد و به گوشه اى انداخت و گفت:

ممنوع! به او گفتم: ليش ممنوع؟ هذا تراب! پاسخى نداد. بعد از اصرار و پافشارى من فرد ديگرى را صدا كرد و باهم كمى صحبت كردند و سرانجام مهر را به من بازگرداند. به او گفتم: اين روزها، زائران زيادى به جده وارد مى شوند، سعى كنيد بى جهت حاجيان را اذيت نكنيد و تا مى توانيد به ميهمانان خدا خدمت كنيد و اين انسان هاى از راه دور آمده را آزار نرسانيد، باشد با خاطره اى خوش از سفر حج برگردند. به علامت قبول سرى تكان داد و من هم خداحافظى كرده، از سالن بيرون آمدم.

از سالن كه بيرون مى آيى، فضاى وسيعى را با خيمه هاى سفيد رنگ و مرتفع، براى استراحت زائران فراهم آورده اند، ستونهاى استوانه اى شكل كه در درون آن سيستم تهويه مطبوع تعبيه شده هوا را تا حدودى تعديل مى كند. خدمه هر كاروان كه به صورت پيش پرواز به عربستان رفته اند، مكانى را براى حاجيان تدارك ديده اند و از آنان پذيرايى مى كنند و در همين فاصله، يكى از اعضاى كاروان گذرنامه ها را براى گرفتن اتوبوس جمع آورى كرد.

سازمان حج و زيارت در سال هاى اخير با برنامه ريزيهاى خوب و منظّم با غذاى گرم از حاجيان پذيرايى مى كند. هيأت پزشكى نيز يك تيم پزشكى در جدّه مستقر كرده ستاد جدّه هم پاسخگوى حاجيان و زائران ايرانى خانه خدا هستند كه از ايران و ديگر كشورها به حج آمده اند. معمولًا كاروانها بين چهار تا 12 ساعت در جدّه مى مانند. در اين فاصله، عناصر فرصت طلب و مشتاقان پسته و زعفران و انگشتر، گرداگرد كاروان هاى ايرانى به گردش در مى آيند تا با بهاى اندكى، كالاى مرغوبى را خريدار كنند. بعضى از زائران بى توجّه نيز با چراغ سبز نشان دادن، بازار خريد و فروش را رونق مى بخشند كه منظره ناخوشايندى را به نمايش مى گذارند.

به روحانيان و مديران كاروان ها توصيه شده، قبل از سفر، زائران را توجيه

ص: 243

كنند تا تحت تأثير اينگونه جاذبه ها قرار نگيرند.

تا فراهم شدن وسيله نقليه، به استراحت پرداختيم، سپس ساك ها را برداشته باتفاق برادران عازم مدينه منوّره شديم. جادّه جدّه مدينه اتوبان است، و بطور متوسّط اتوبوس ها اين مسير را بين 5 تا 6 ساعت طى مى كنند.

مدينه منوره

شهر مدينه در شمال غربى جزيرةالعرب و شمال مكه مكرمه واقع است و فاصله آن تا جده 395 و تا مكّه 425 كيلومتر مربع است. ارتفاع آن از سطح دريا حدود 597 تا 639 متر است.

برخى مورّخان براى مدينه تا 94 اسم ذكر كرده، و پيشينه اين شهر را، پس از طوفان نوح مى دانند (1) مدينه منوّره يا يثرب اوّلين پايگاهى است كه رسول خدا- ص- پس از ورود و هجرت به آن، حكومت اسلامى را تشكيل و بنيانگذارى كرد؛ از اين رو بسيارى از حوادث تلخ و شيرين صدر اسلام، در اين شهر اتفاق افتاده و گرچه دولت سعودى بسيارى از آثار اسلامى را از بين برده ليكن هنوز تعدادى از مكانها و مقبره ها از تعرّض جدّى مصون مانده است.

مرقد نورانى رسول خدا- ص- و نيز قبور مطهر چهار امام شيعه؛ امام مجتبى، امام سجّاد، امام باقر وامام صادق- عليهم السلام- در مدينه قرار دارد و از اين رو يثرب را به عنوان دومين شهر، پس از مكه مكرمه ميعادگاه عاشقان و پيروان رسول خدا- ص- ساخته است.

اتوبوسها پس از گذر از تفتيش مأموران سعودى، در فاصله حدود 15 كيلومترى مدينه، به ترمينال اتوبوسها هدايت مى شوند. در آنجا گذرنامه ها را مهر زده نگه مى دارند و تنها رسيد آن را در اختيار مدير گروه مى گذارند تا بتواند هنگام خروج از مدينه مراجعه و گذرنامه ها را براى رفتن به مكّه تحويل بگيرد. با گذر از اين مرحله، اتوبوس ها به سوى محل استقرار هر كاروان در مدينه حركت مى كنند.

همينكه در و ديوار شهر پديدار مى گردد روحانى كاروان يا هركس كه صداى خوشى دارد به پيامبر- ص- و ائمه بقيع سلام داده ذكر مصيبتى مى خواند و مردم با ديدن گنبد سبز پيامبر و مناره هاى مسجد النبى صدا به صلوات برداشته عاشقانه مى گريند و از اين كه توفيق زيارت مدينه منوره را پيدا كرده اند، صميمانه خدا را سپاس مى گويند.

زائران ايرانى خانه خدا در دو گروه


1- مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 155؛ وفاء الوفا، ج 1، ص 156

ص: 244

مدينه قبل و مدينه بعد به عربستان اعزام مى شوند، آنان كه مدينه قبل هستند، پس از ورود به اين شهر، چند وظيفه مهم بر عهده دارند:

1- شناخت احكام و مناسك حج

آشنايى با احكام و مناسك حج از مهمترين وظايف زائران خانه خدا است.

روحانيان و معين هاى كاروان ها، روزها و شب ها در محلّ كاروان براى زائران جلسه مى گذارند و گاهى نيز براى تصحيح حمد و سوره و كنترل بيشتر، به داخل اتاقها رفته به صورت فردى، با هر يك از زائران تماس گرفته، آنها را راهنمايى مى كنند.

زائرانى كه در اين گونه جلسات شركت نمى كنند فردا روز و به هنگام انجام اعمال و مناسك حج، دچار اشتباهاتى خواهند شد كه در پاره اى موارد قابل جبران نيست مگر آنكه حج را تكرار كرده سال ديگرى به حج بيايند و آن را اعاده كنند.

چندى پيش، فردى تلفنى از اراك تماس گرفت و گفت: دوستى دارم كه چندين سال پيش از اين، به خانه خدا مشرف شده و حج گزارده است تا اين كه دو شب قبل در جلسه اى پيرامون اعمال و مناسك حج سخن به ميان آمد؛ از آن جمله اين كه عمره مفرده با طواف نساء و نماز طواف در پشت مقام پايان مى يابد.

ناگهان آن آقا به خود آمده، متوجّه شد كه چون فكر مى كرده عمره مفرده نياز به طواف نساء ندارد؛ از اين رو آن را انجام نداده و حال با گذشت چند سال تازه فهميده است كه بايد چه كند! شركت در جلسات آموزشى از تكرار اينگونه صحنه ها جلوگيرى خواهد كرد.

2- آشنايى با تاريخ اسلام

با اوج گيرى شكنجه و آزار دشمنان اسلام در مكه مكرمّه، مدينه و مردم با صفاى آن در آن روزگاران، آغوش خود را براى پذيرش پيامبر- ص- و همراهان آن حضرت به گرمى گشودند. رسول خدا- ص- با آگاهى از توطئه مشركان و با استفاده از تاريكى شب از مكه خارج و پس از چند روز در ميان استقبال با شكوه مردم وارد مدينه شدند. از اين تاريخ به بعد، حدود ده سال آن حضرت در مدينه زندگى كرده، حكومت اسلامى تشكيل دادند، دشمنان قسم خورده اسلام نيز هر از چندى به مدينه حمله كرده، رو درروى مسلمانان قرار مى گرفتند از اين رو مدينه خاطرات تلخ و شيرين صدر اسلام را در برابر ديدگان حاجيان به نمايش

ص: 245

مى گذارد و در جاى جاى آن سرزمين مى توان گوشه اى از تاريخ اسلام را با يادگارى آن دوران يافت.

مسجد قُبا؛ همان مسجدى كه بر اساس تقوا بناشده و اولين پايگاه عبادت ساخته شده توسط رسول خدا- ص- است.

با ساختمان زيبا و جذّابش در ابتداى ورود به مدينه، جلوه گرى مى كند. عارفانى كه با پيمودن مراحل كمال، توان آن را يافته اند تا حقايقى را تماشاگر باشند؛ بانشستن در كنار نخلهاى زيباى قبا، مى توانند ورود رسول خدا- ص- را، كه سيل مشتاقان در اطراف مسير ورودى شهر به انتظار طلوع خورشيد وجود آن حضرت نشسته اند ولحظه شمارى مى كنند، به خوبى ببينند و آنگاه به دنبال آن حضرت راه مى افتند به مسجد جمعه مى رسند؛ همانجاكه رسول خدا- ص- اولين نماز جمعه را اقامه فرمود، كمى بالاتر مسجد النبى- ص- را مشاهده مى كنند كه چونان نگينى بر تارك مدينه مى درخشد. به هنگام ورود چونان جبرئيل از خدا و رسولش اجازه گرفته، اذن دخول مى خوانند و وارد مى شوند. روبروى خود، «صفّه» را مى بينند و با چشم دل مهاجران ايثارگرى را آنجا نشسته مى نگرند كه براى دين نگهدارى و حمايت از اسلام، از خانه و كاشانه و خويشاوندان خود دست كشيده، وبه همراه پيامبر- ص- به مدينه آمده اند. كنارآن، خانه كوچك زهرا- س- وعلى- ع- ديده مى شود، على- ع- را دركنار آن خانه درنيمه هاى شب، نمازشب خوان مى توان ديد، واگر مقابل آن خانه بنشينى وباچشم دل بنگرى، زهرا س- يگانه يادگارپيامبر ص- را خواهى ديدكه دستهاى زيباوكوچك حسن و حسين را گرفته، از خانه خارج مى شود. كمى آن طرف تر ستون هاباتوسخن مى گويند.

اسطوانة الوفود شهادت مى دهد كه رسول خدا- ص- اينجا مى نشسته، به اين ستون تكيه مى داده و ميهمانان را به حضور مى پذيرفته اند.

اسطوانة الحرس نيز به زبان آمده مى گويد: مولاى متقيان على بن ابيطالب ع- در كنار من مى ايستاد و از رسول خدا- ص- پاسدارى مى كرد.

سون توبه نيز خواهد گفت: حاجيان! ابى لبابه را بنگريد كه چگونه از ترس خداوند و به خاطر جبران خطرهاى گذشته ريسمانى به گردن بسته، و آن سوى ريسمان را نيز به ستون گره زده و با اشك چشمانش به خدا التماس مى كند تا او را ببخشايد وكمى بعد پيامبر- ص- باگامهايى استوار و خندان كنار آن ستون آمده،

ص: 246

ريسمان را باز مى كند و دست رحمت خود را بر سر ابى لبابه نهاده، به او بشارت مى دهد كه توبه ات را خدا پذيرفت. و به ناگاه گوش دلت نداى روحبخش اذان را مى شنود كه بانگ برمى آورد: «اللَّه أكبر، اللَّه أكبر، أشهد أن لا اله الا اللَّه ...» و مردم را به نماز جماعت فرا مى خواند.

درب هاى مسجد را نظاره گر باش، سلمان آمد، اباذر داخل شد، عمار و مقداد آمدند و همه به سوى محراب در حركت.

كمى بعد نماز جماعت به امامت رسول خدا- ص- تشكيل مى شود و تمامى اين چهره هاى نامى اسلام به آن حضرت اقتدا مى كنند. در كنار مسجد- همانجا كه هم اكنون مرقد نورانى رسول خدا- ص- است، خانه كوچكى وجود داشت كه وجود نورانى پيامبر- ص- را سالها در خود پذيرايى كرده است. خانه پيامبر- ص- را مى گويم؛ همان خانه به ظاهر محقر و كوچك اما در واقع بزرگ و شكوهمند. آيا درخشنده ترين چهره نبوت ورسالت محمد بن عبداللَّه- ص- كه با توكّل بر خداوند توانست دنيا را تحت تأثير قرار دهد. ايران و روم را به شكست واداشته و پرچم پر افتخار اسلام را بر بلنداى بام جهان به اهتزاز درآورد، در همين خانه چند مترى مى زيسته و با همين سادگى زندگى مى كرده است؟! آرى رمز موفقيت پيامبر- ص- ساده زيستى بوده است؛ چرا كه دستيابى به معنويت در ساده زيستى است و رفاه و رفاه طلبى آفت زندگى صحيح و اسلامى است.

بر اساس فرموده رسول خدا- ص- بين قبر و منبر پيامبر- ص- باغى از باغستانهاى بهشت است؛ «مابين قبرى و منبرى روضه من رياض الجنّه»، آنگاه كه زائر حرم نبوى در اين مكان مى نشيند، خود را در بهشت خداوند مى بيند.

يك ركعت نماز درمسجدالنبى ص- با يك هزار، و بر اساس برخى روايات با ده هزار ركعت نماز در جاى ديگر، برابرى دارد.

از شايسته ترين اعمال در مسجد النبى- ص- قرآن خواندن و با جبرئيل امين هم نوا شدن است. بسيارى از آيات قرآن را فرشته وحى، در همين مسجد بر قلب نورانى رسول خدا- ص- نازل كرد و حاجى با خواندن قرآن در اين مكان مقدّس، نورانيت خاصى در وجود خويش احساس مى كند. وقتى شبها و صبح ها به هنگام برگزارى نمازجماعت در مسجد النبى- ص- حذيفى، قارى معروف قرآن، بالحن جذّاب و شيرينش حمد را مى خواند و آيات قرآن را تلاوت مى كند، به راستى در و ديوار

ص: 247

و ستون هاى مسجد او را همراهى مى كنند و هركس قرآن را بفهمد و معانى آن را درك كند آنچنان لذّتى مى برد كه هرگز تا پايان عمر آن را فراموش نخواهد كرد.

اشكم به رخ، خونم به دل، آهم به سينه است اى زائرين، اى زائرين اينجا مدينه است شهرى كه خاكش آبرو بخشد به جنّت شهر محمد، شهر قرآن، شهر عترت اينجا مدينه، شهر پيغمبر و زهرا است هم فاطمه، هم تربت پيغمبر اينجا است اينجا قدم بر عرش اعلى مى گذاريد چون پا به جاى پاى زهرا مى گذاريد آواى وحى آيد زديوار رفيعش هم باب جبرائيل و هم باب بقيعش اين قبر احمد، اين بقيع و قبرهايش گل هاى پرپر گشته اما با صفايش ما بين آن محراب و منبر جا بگيريد حاجت ز ربّ حضرت زهرا بگيريد آن فاطمه بنت اسد، آن مام عباس اين قبر ابراهيم، احمد را گل ياس اين مجتبى اين قبر بى شمع و چراغش اين سيد سجاد با آن درد و داغش (1) در و ديوار با تو سخن مى گويد و گوشه اى از تاريخ اسلام را برايت باز مى گويد.

از مسجد كه خارج مى شوى سنگفرش ها با تو حرف مى زنند.

آهاى حاجى! اينجا كه قدم مى گذارى روزى و روزگارى كوچه بنى هاشم لقب داشت، خانه امام سجّاد و امام صادق- عليهماالسلام- و برخى از صحابه رسول خدا- ص- اينجا بود. آن سوى مسجد، قبر عبداللَّه پدر بزرگوار رسول خدا- ص- است و ... و تمامى اين آثار گرانقدر در طرح توسعه حرم از ميان رفته و هيچ ياد و نشانى از آن نيست!

جلوتر بيايى، بقيع را مى بينى؛ همان گورستانى كه رسول خدا- ص- حتى در حال بيمارى براى مدفونين در آن از خداوند طلب مغفرت مى كرد. از پشت پنجره هاى بقيع قبور خاكىِ ارزشمندترين چهره هاى اسلام را مى بينى؛ امام مجتبى، امام سجاد، امام باقر، و امام صادق- عليهم السلام- در يك رديف و كنار هم. فاطمه بنت اسد مادر گرامى امير مؤمنان، همسران پيامبر- ص- دختران و عمّه هاى آن حضرت، عباس عموى گرامى اش و ابراهيم تنها پسرش ام البنين مادر قمر بنى هاشم ابوالفضل، عثمان بن مظعون صحابى با وفاى پيامبر ص- و بالاخره بيش از ده هزار نفر از پيشوايان شيعه، صحابه و ياران رسول خدا- ص- و نيز بسيارى از علما و دانشمندان و صلحا


1- اين اشعار را يكى از مداحان اهل بيت، شب جمعه به هنگام برگزارى دعاى كميل و در كنا بقيع براى زائران بالحن جانسوز مى خواند و مردم مى گريستند.

ص: 248

در اين گورستان در خاك آرميده اند.

آه كه انديشه غلط و انحرافى وهابيان چه بر سر بقيع آورده است و چگونه اين قبرستان پر اهمّيت را با اين شكل دلخراش، در برابر چشمان ميليون ها انسان مشتاق ديدار از اماكن مقدس و پر جاذبه اسلامى به نمايش گذاشته است!

بقيع هميشه آرام و ساكت است امّا با سكوت خود مظلوميّت شيعه را فرياد مى زند. سال 59 كه براى اولين بار به حج مشرف شده بودم اطراف حرم بازار بود و كمى بالاتر از باب جبرئيل كوچه باريكى وجود داشت كه به كوچه بنى هاشم معروف بود. خانه هايى نيز در آن كوچه وجود داشت كه از آنها به خانه امام صادق و امام سجّاد- عليهماالسلام- ياد مى شد و مردم با حضور در كنار اين منازل به ياد امامان و مظلوميت آنان اشك مى ريختند. پس از گذر از آن كوچه، به شارع اباذر مى رسيديم كه در يك سوى خيابان مغازه و بازار بود و در روبروى كوچه قبرستان بقيع قرار داشت. ديوارهاى آن كوتاهتر از ديوارهاى امروزى بود وزائران در پشت پنجره هاى فولادى آن ايستاده، زيارت مى خواندند. در پشت پنجره از قسمت داخل نيز خاكبردارى كرده، مردم براى كبوتران گندم و جو مى ريختند و كبوتران بسيارى مشغول دانه خوردن بودند.

با توجه به توسعه حرم در چند سال اخير، طرح جديدى براى بقيع آماده كرده اند.

ابتدا در كنار ديوارهاى قبلى، ديوارهاى فعلى را بلندتر از گذشته ساخته و پس از پايان كار ديوار قبلى را تخريب كردند و قبرستان را نيز از سوى شارع ستين و نيز از سوى شارع على بن ابيطالب- ع- توسعه دادند به شكلى كه هر دو سوى اتوبان شارع ستين داخل قبرستان بقيع قرار گرفت. پله ها و بالكن مقابل درب ورودى بقيع نيز مرتفع تر و وسيع تر از گذشته ساخته شد و در نتيجه قبور ائمه معصومين- عليهم السلام- بهتر ديده مى شود.

روبروى درب ورودى بقيع كمى به سمت راست ديوارى سنگچنين شده وجود دارد كه چند قبر را در خود جاى داده است؛ چهار قبرِ آن، كنار هم قرار گرفته كه به ترتيب عبارتند از:

قبر مطهّر امام مجتبى، امام سجاد، امام باقر، وامام صادق- عليهم السلام-.

در قسمت بالاى سر قبور ائمه، قبر عباس عموى پيامبر- ص- و در كنار ديوار، قبر فاطمه بنت اسد مادر امير مؤمنان على- ع- واقع است.

آنجاكه قبورائمه معصوم عليهم

ص: 249

السلام- قرار دارد، كمى نسبت به قسمت هاى ديگر قبرستان بقيع بلندتر است. حجة الاسلام و المسلمين آقاى عمراوى عالم و روحانى شيعيان مدينه در ديدارى خصوصى مى گفت: در گذشته و قبل از سلطه وهابيان بر حجاز، قبور ائمه در بقيع گنبد و بارگاه داشت و براى ورود به آن نيز چند پله پايين مى رفتيم تا كنار قبور رسيده، آنجا مى ايستاديم و زيارت مى خوانديم. پس از آن كه وهابيان روى كار آمدند و به تخريب اين آثار دست يازيدند، آوارهاى آن را همان جا باقى گذاشتند و در نتيجه اين قسمت كمى از ديگر قسمت ها بلندتر است.

در داخل قبرستان بقيع راهروهايى به عرض دو متر وجود دارد كه تا سال 74 همه خاكى بودند ليكن از سال 75 به بعد آن ها با بلوك هاى سيمانى فرش كرده اند و در نتيجه كمتر گرد و خاك بلند مى شود.

مسير عبور مردم آن جا كه قبور ائمه قرار دارد كمى وسيع تر است. زائران تا چند سال پيش دقيقاً كنار قبور ايستاده زيارت مى خواندند ليكن هم اكنون مأموران سعودى حاجيان را با فاصله حدود چهار تا شش مترى قبور نگهداشته، اجازه نزديك شدن به آنان را نمى دهند.

به راستى همه جاى بقيع عليه وهابيان فريادهاى مانده در گلو دارد. لازم نيست كسى آن جا مصيبت بخواند. هر زائر تازه واردى آن منظره را ببيند، سر به ديوار و پنجره هاى بقيع گذاشته، زار زار مى گريد و غربت و مظلوميت اهل بيت- عليهم السلام- را فرياد مى كند.

صبح ها از ساعت 6 تا 8 و بعد از ظهرها تقريباً از ساعت 4 تا 6 درب قبرستان بقيع را گشوده، اجازه مى دهند زائران داخل شوند، امّا در ديگر ساعات شبانه روز، علاقمندان به امامان پشت پنجره هاى بقيع ايستاده، زيارت مى خوانند و مرثيه سرايى مى كنند.

اگر زيارت و گريه زائران معنا و مفهوم واقعى خود را پيدا كند، تحوّل روحى و اخلاقى و بيدارى آنان را به همراه خواهد داشت.

زنان را به قبرستان بقيع راه نمى دهند از اين رو كاروان ها زائران خود را در كنار ديوار و يا فضاى باز پايين قبرستان بصورت گروهى مى نشانند و دسته جمعى زيارت مى خوانند.

زائران شيعه منطقه خليج فارس نيز با نظم و انظباط خاصّى، بين بقيع و حرم نبوى- ص- مى نشينند و زيارت مى خوانند.

خانم ها همه عبا بر سر و پوشيه بر صورت

ص: 250

دارند گروهى از زائران تركيه را هم ديدم كه بصورت دسته جمعى نشسته و يك نفر نيز با بلندگو براى آنان قرآن مى خواند و آنها گوش مى كردند.

زائران آن گاه كه در كنار بقيع قرار مى گيرند، خود را بين الحرمين مى بينند، در يك سو مرقد پاك و نورانى و گنبد سبز رسول خدا- ص- جلوه گرى دارد و در سوى ديگر قبور مطهر بقيع.

علاوه بر آنچه بيان شد، در مدينه اماكن فراوانى وجود دارد كه هريك گوشه اى از تاريخ پرافتخار اسلام را بازگو مى كند؛ مساجد هفتگانه و مسجد قبلتين، مسجد مباهله، مسجد فضيخ، مسجد اباذر، مشربه ام ابراهيم، مسجد عُريض، احد و بسيارى از آثار به جا مانده از صدر اسلام، همه نشان از رسول خدا- ص- و ياران آن حضرت و وضع پر مخاطره آن دوران دارد و زائران با ديدن اين اماكن و مرور تاريخچه آن، و يادآورى خاطرات شكوهمند آن دوران درس هاى فراوانى را فرامى گيرند.

3- زيارت

زيارت از ديدگاه تشيّع معنا و مفهوم خاصّى دارد و آنان كه از روى شناخت و معرفت به زيارت معصومان- عليهم السلام- مى روند، پيوند خود با پيشوايانشان را بيش از پيش مستحكم مى سازند.

بديهى است هر زائرى اگر از امامان معصوم- عليهم السلام- و ويژگيهاى آنان آگاهى پيدا كند، مسير زيارت را عاشقانه تر و با دل طى خواهد كرد و به قول هاتف:

چشم دل بازكن كه جان بينى آن چه ناديدنى است، آن بينى

گر به اقليم عشق رو آرى همه آفاق، گلستان بينى

آن چه بينى، دلت همان خواهد آن چه خواهد دلت، همان بينى

زائر اگر از آغاز راه به اين آيه شريفه توجه كند كه:

«ولو أنهم إذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا للَّه و استغفر لهم الرسول لوجدوا اللَّه توّاباً رحيماً» (1) آنان كه به خود ستم كرده اند، اگر نزد تو بيايند و از خداوند طلب عفو و بخشش كنند و رسول خدا- ص- نيز براى آنان از خداوند طلب آمرزش نمايد، به يقين خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت.»

دلش كانون عشق و اميد خواهد شد و به هنگام بازگشت نيز خود را چونان انسان رهيده از دوزخ مى بيند كه تولّدى ديگر يافته، و زمينه را براى رشد روحى و اخلاقى


1- نساء: 64

ص: 251

خويش و پيمودن راه تكامل هموار مى بيند.

و آنچنان تأثيرى در وجود زائر مى گذارد كه به فرموده گرامى دختر رسول خدا- ص- فاطمه اطهر- س-:

«ماذا على من شم تربة أحمد أن لايشم مدى الزمان غوالياً» (1)

«آن كس كه تربت احمد [- ص-] را بوييده باكى ندارد كه هرگز در گذر زمان از هيچ بوى خوشى بهره نگيرد [و هيچ مشك و عطرى جاذبه تربت عطر آگين نبى را نخواهد داشت]»

ساعت 5/ 9 صبح بود كه براى زيارت رسول گرامى اسلام عازم مسجد النبى- ص- شدم.

اطراف حرم نبوى در چند سال گذشته، به نحو بسيار جالب و زيبايى، همسان با معمارى مسجدالنبى- ص- توسعه يافته است. مساحت زيادى از اطراف مسجد سنگفرش گرديده و مسجدالنبى چونان نگينى در آن ميان مى درخشد.

مسجدالنبى تقريباً از يك ساعت و نيم قبل از اذان صبح باز و حدود ساعت 10 شب بسته مى شود. خانم ها از ساعت 7 الى 10 صبح و 1 الى 4 بعداز ظهر اجازه ورود به حرم را دارند و در ديگر ساعات شبانه روز معمولا روبروى باب جبرائيل به صورت دسته جمعى نشسته زيارت مى خوانند. به خاطر حضور خانم ها در حرم، نتوانستم از باب جبرائيل وارد شوم، لذا كنار درب ديگر مسجد آمده اجازه ورود گرفته، سپس داخل شدم. اذن گرفتن از محضر رسول خدا- ص- يك دستور قرآنى است؛ خداوند از مؤمنان خواسته است تا به هنگام ورود به منزل حبيب خدا، اجازه گرفته، بدون هماهنگى وارد نشوند. گرچه اين دستور العمل مربوط به زمان حيات آن حضرت بوده، ليكن هم اكنون نيز به قوّت خود باقى است چرا كه پيامبر- ص- زنده و مرده ندارد، و اينجا نيز خانه رسول خدا- ص- است و آن حضرت حق دارد هر كس را خواست بپذيرد و هر كه را دوست نداشت به خانه راه ندهد. طبيعى است كه اين نگرانى در من به وجود آمد كه آيا رسول خدا- ص- اجازه ورود به من عاصى را خواهد داد؟ با مرورى بر ويژگيهاى پيامبر- ص- كه پروردگار متعال آن را در قرآن بازگو كرده و آياتى از قبيل «إنك لعلى خلقٍ عظيم»، «فبما رحمة من اللَّه لنت لهم» و «حريصٌ عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم» اميد وارى در من تقويت شد و احساس كردم رسول خدا- ص- با آن خلق نيكو و لطافت روح، و آغوش گشوده اش در برابر مسلمانان، هرگز مرا از خود نمى راند افزون


1- الغدير، ج 5، ص 147

ص: 252

بر اين، اگر آن حضرت خود دعوت نامه براى ما نمى فرستاد و اجازه ورود به اين سرزمين مقدس را نمى داد، كى توان آمدن به اين ديار را مى يافتم؟! اين توفيق كه هم اكنون ما را رفيق گرديده، خود حكايتگر آن است كه حضرت رسول ما را خواسته است.

وارد مسجد شدم، فضاى معنوى و روحانى خاصى دارد، مسلمانان از همه نژادها، رنگ ها و مليت ها بالباس هاى مختلف، مشغول زيارت و عبادتند. دو ركعت نماز تحيّت مسجد خواندم، سپس با كمال ادب، خواندن زيارت را آغاز كردم؛ توجه به مفاهيم و مضامين زيارت نامه ها، راههاى جديدى را براى سير و سلوك الى اللَّه به روى انسان مى گشايد.

زائر مدينه، با پيامبر- ص- حرف هاى زيادى براى گفتن دارد. ابتدا خدا را شكر مى گزارد كه توفيق اين زيارت را نصيبش كرده است، سپس از پيامبر- ص- سپاسگزارى مى كند كه وسيله رهايى او را از ضلالت و شرك و گمراهى فراهم آورده است؛ «الحمد للَّه الذي استنقذنا بك من الشرك و الضلالة». سپس به واقعيتى بس بزرگ اشاره كرده مى گويد: «بار خدايا! مى دانم كه فرستاده و رسول تو و جانشينان آن حضرت زنده اند و نزد تو روزى مى خورند. جايگاه مرا مى بينند و كلامم را مى شنوند و به سلام من پاسخ مى گويند، گرچه من در ظاهر آن را نمى شنوم.» زائر با ارائه اين پيام، اولين محصول زيارت را دريافت مى كند و مى فهمد كه با مرده سخن نمى گويد بلكه احساس مى كند كه هم اكنون در محضر رسول خدا ايستاده و در حالى كه آن حضرت شاهد بر گفتار و اعمال اوست، سخن آغاز مى كند و مى گويد:

اى گرامى پيامبر، شهادت مى دهم كه فرستاده خداوندى، و گواهى مى دهم كه رسالت خود را نيكو انجام دادى. پيام هاى الهى را به مردم ابلاغ نمودى و پيروان خويش را به خير و خوبى سفارش كردى.

در راه خدا جهاد كردى و خدا را پرستيدى و به يقين دست يافتى. شهادت مى دهم كه نسبت به مؤمنان رؤوف و مهربانى و نسبت به كافران سخت و نفوذ نا پذيرى.

سپس در حالى كه دست بر ديوار حجره شريف نهاده مى گويد:

اى رسول خدا، اگر توفيق حضور در محضرت در دوران حيات پر بارت را نيافتم، هم اكنون پس از رحلت به ديدارت آمده ام، با اين اعتقاد كه احترام و حرمت شما را پس از مرگ، همانند احترام و حرمتتان در دوران

ص: 253

حياتتان مى دانم و شما را در اعتراف به اين باور، در پيشگاه خداوند گواه مى گيرم. آن گاه دستى به صورت كشيده مى گويد:

بار خدايا!، اين زيارت را، بيعت مرضيّه و پيمان تأكيد شده و محكم من نزد خود قرار ده و تا زنده ام مرا بر اين بيعت پايدار بدار تا با توجه به تمامى شرايط و حدود و حقوق و أحكام به آن عمل كنم و بر پايبندى اين بيعت بميرم ...»

در فرازى ديگر با پيشوايان، پيمانى صريح امضا مى كند و مى گويد:

من آن چه را كه شما حق بدانيد حق مى دانم و آنچه را شما باطل بدانيد باطل مى دانم، در سازشم با آن كه شما صلح نموده ايد و در جنگم با آن كس كه شما با او در جنگيد. در پايان از خداوند طلب مغفرت نموده، رحمت و توفيق الهى را آرزو مى كند.

طبيعى است وقتى زائر با چنين اعتقادى، با پيامبر- ص- و پيشوايان دينى خود پيمان مى بندد و از محضر آنان بيرون مى آيد، تحوّلى عظيم در روح و جانش پديد آمده، زمينه را براى دورى از گناه و نافرمانى خداوند فراهم مى سازد. و حقيقت و روح جان زيارت نيز همين است.

متأسفانه آنان كه از زيارت و امامان معصوم- عليهم السلام- درك صحيح و عميقى ندارند، از دستيابى به اين فيض عظيم محروم مى مانند و تنها ايستادن كنار قبور ائمه، دخيل بستن به پنجره ها و گهگاهى نيز اشكى بر گونه ريختن را زيارت تصوّر مى كنند و ديگر هيچ!

از اين رو به زائران عزيز توصيه مى شود كه از فرصت ها استفاده كرده، پيامبر ص- ائمه مظلوم بقيع- عليهم السلام- را با شناخت و عرفان زيارت كنند تا نتيجه زيارت را در روح و جان خود احساس نمايند.

ص: 254

پى نوشتها:

ص: 255

تو برون در چه كردى كه درون خانه آيى؟!

محمد نقدى

اشاره

خانه كعبه و تنها قبله مسلمانان جهان، مدت چند ماه است كه به دست دولت عربستان براى پاره اى تعميرات در حصارى از چوب قرار گرفته و به دور از چشم مسلمانان در دست بازسازى است. آنچه تا كنون درباره تعمير بيت گفته اند، شكاف برداشتن سقف ونشست و ترك برداشتن كف بيت است. گزارشى كه اينك مى خوانيد مشاهدات يكى از روحانيان سفر عمره مفرده است كه در پايان شهريور ماه امسال (1375 ه. ش.) توفيق تشرف به داخل خانه كعبه را يافته است.

آنان كه به مكه مشرف شده اند، مى دانند آنگاه كه آدمى به مسجدالحرام گام مى نهد وچشمش به كعبه مى افتد، چه حالى پيدا مى كند! با ديدن كعبه و قبله مسلمانان جهان، حال انسان دگرگون شده، اشكش بى اختيار جارى مى گردد و ناله ها همراه با سوز و گدازِ درون، در راز و نياز با ربّ الأرباب سر داده مى شود.

شكوه و جلال كعبه، رواقهاى اطراف مسجدالحرام، مقام ابراهيم، حِجر اسماعيل، ناودان طلا، چاه زمزم و ... هر كدام، گذشته از تداعىِ خاطره هاى مهم و تاريخى، بقدرى جالب

ص: 256

و چشم نوازند كه نگاه هر بيننده اى را خيره كرده، مدتى به خود مشغول مى دارند.

و از همه ديدنى تر، حالتها و راز و نيازهاى مردمِ مختلفى است كه از نقاط دور ونزديك عالم در اين سرزمين مقدس گرد آمده و كعبه را چون نگينى در بر گرفته اند و در اطراف آن پروانه وار، هر كدام به نوعى مشغول عبادتند.

زيباترين سرود و آهنگ، صداى لبيك هايى است كه از حلقوم ميليون ها انسان مشتاق، در اجابت دعوت ابراهيم خليل، طنين انداز است و با شكوه ترين و ديدنى ترين تابلو، حركت آرام و موج گونه مسلمانانى است كه با همه اختلاف در رنگ، زبان و مليت، برگرد خانه يار در حال طوافند. مسجد الحرام تنها مسجدى است كه خاطره طواف ونماز حدود هزار پيامبر را در دل خود جاى داده (1) و تنها مكانى است كه در آن ملاكهاى ظاهرى به هم خورده، شاه و گدا، سياه و سفيد، خرد و كلان و ... همه و همه در كنار هم و در يك صف با زبان آه و اشك و ناله، پيام عبوديت و بندگى را، در اوج خضوع و عجز، ترسيم مى كنند، راستى كه ديدنى است!

اى كاش هنرمندان متعهد و مسلمان ما نيز همانند هنرمندان ديگر ملّتها كه از مهمترين فرازهاى كتاب مقدسشان و يا از خاطرات بجاى مانده از پيامبران و يارانشان اثرى ماندگار و به ياد ماندنى ساخته اند- همت مى كردند. و از اين حركت زيبا و شور آفرين توحيدى، كه حكايت از قدمتى چند هزارساله دارد و با همه اديان توحيدى، داراى پيوندى ناگسستنى است، آثارى ارزشمند پديد مى آوردند.

شبهاى مسجدالحرام بقدرى زيبا و ديدنى و خاطره انگيز است كه قابل وصف نيست، به خصوص اگر از طبقه دوم يا سوم شاهد حركت با شكوه مسلمانان برگِرد خانه باشى.

در روايتى از معصوم- ع- نقل شده است كه از كنار خانه كعبه صد و بيست درِ رحمت گشوده شده، شصت در براى طواف كنندگان، چهل در براى نمازگزاران و بيست در براى كسانى كه به كعبه نگاه مى كنند. (2) آرى، اينجا خانه اى است كه حتى نگاه به آن عبادت است.

خاطره اى كه اينك مى نگارم، مربوط به آخرين سفرى است كه به عزم عمره، در پايان شهريور ماه امسال (1375 خورشيدى) به مكه مشرف شدم. كعبه گر چه از نظر جغرافيايى در شبه جزيره عربستان واقع است اما گويى در قلب همه مسلمانان جهان جاى دارد و همه شيفته و واله آن هستند، تا جايى كه همگى مشتاقند روزى از نزديك آن را زيارت كرده بر


1- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 145
2- كتاب وسائل، باب حج، جلد دوم، ص 303

ص: 257

گِردش طواف كنند.

به يارى خداوند متعال وبه بركت سربازى امام زمان- عليه السلام- اين افتخار نصيبم شده است كه تاكنون چندين بار به زيارت خانه خدا مشرّف شوم و چون قطره اى در ميان درياى عظيم انسانهاى مشتاق به ساحت قدس ربوبى عرض ادب كنم، اما در آخرين سفرم، به خلاف هميشه، متأسفانه از ديدن ديوار كعبه هم محروم بودم؛ زيرا براى تعمير، دور تا دور خانه را با تخته هاى بزرگى كه هر كدام به اندازه يك ورق نئوپان داراى دو متر طول و يك متر عرض بود پوشانده بودند به طورى كه هيج منفذى وجود نداشت و ارتفاع اين ديوار، كه چهار طرف بيت را گرفته، بقدرى بود كه حتى از طبقه دوم هم نمى شد كعبه را مشاهده كرد. اين ديوار بلند چوبى، كه به طور كامل با رنگ سفيد پوشيده شده، چون ابرى خانه كعبه را احاطه كرده، حسرت ديدنِ كعبه را بر دل همه گذاشته است. فاصله اين ديوار چوبى تا خانه خدادر طرف مقام ابراهيم نصف مطاف را به طور كامل گرفته است. از طرف حِجر اسماعيل، همه حجر به اضافه قريب 3 متر از بيرون آن گرفته شده. در طرف مقابل درب خانه كعبه و ديوار طرف ركن يمانى، گرفتگى بيشتر است، زيرا جر ثقيل بزرگى كار گذاشته اند كه تنها قسمت هاى فوقانى آن ديده مى شود و بعد از جر ثقيل كه ارتفاع ديوار اطراف آن بيشتر از 15 متر است.

حياط ديگرى درست كرده اند براى آمد و شد و كنترل و گذاشتن وسائل بنايى با ارتفاع كمتر.

تنها در طرف بعد از ركن يمانى، فاصله ديوار چوبى ساخته شده تا خانه كعبه حدود دو متر بود.

و در ركن حجرالأسود با ارتفاع چهار متر يك زاويه از بيت را كه حجرالاسود برروى آن نصب است، به خاطر علامت بودن وتقبيل ولمس حجر الاسود بيرون گذاشته اند.

با ورود به مسجدالحرام و ديدن ديوار سفيد در اطراف كعبه، كه چون مه غليظ خانه را احاطه كرده است، نه تنها من، كه همه زائران، حتى آنان كه پيشتر مشرف شده بودند همگى جا خورديم.

تا آخرين روز سفرم مثل كسى كه گمشده اى دارد، غمى سنگين برو جودم سايه افكنده بود. دلم مى خواست به هر طريق كه شده مثل هميشه روى گنه كارم را بر ديوار بيت نهم و از صميم جان زار بزنم، شايد بگويى اين سنگ وگِل سمبل است ونشان، درست است، منهم مى پذيرم اما اين سمبل، نشان از همه پيامبران و اولياء دارد. بوسيدنش، بوييدنش، نگاهش و ... همه و همه قرب است و عبادت و لطف.

ص: 258

در مدت يك هفته اقامت در مكه مكرمه، همراه با زائران، پس از انجام اعمال ومناسك عمره مفرده، همواره در اطراف بيت مشغول طواف، نماز و قرائت قرآن بودم اما حسرت ديدن خانه يار همچنان در دلم مانده بود. سر انجام در آخرين روز اقامت، (روز سه شنبه 3/ 7/ 75) پس از ختم قرآن واقامه فريضه ظهر، تصميم گرفتم در گرد خانه يار در انتظار بنشينم، به اين اميد كه راهم دهند و از نزديك خانه را زيارت كنم.

آفتاب به شدت مى تابيد وهُرم گرما توان از ايستادن را مى گرفت، با اين حال گروهى مشتاق چون من در انتظار بودند تا شايد راهى باز شود، مأموران و شرطه ها مثل هميشه با اخلاق تند و روشهاى ناپسند به همه دستور مى دادند كه از كنار بيت دور شويد و از مسجد بيرون رويد و به برخى هم مى گفتند: بعد از فريضه عصر بياييد. با اين كه حرفهاى آنها و طرز برخودشان كاملًا دلسرد كننده بود اما نمى دانم چرا من دلم نمى آمد آنجا را ترك كنم! به بهانه هاى مختلف جا عوض كردم و چندين بار دور خانه بدون قصدِ طواف گرديدم و در كمين فرصت مناسب بودم.

ناگهان متوجه شدم شخص عربى كه لباسى عادى بر تن داشت، گروهى را، يك به يك وارد محوطه ممنوعه مى كند و توصيه مى كند كه ازدحام نكنند، امّا فشار جمعيت و ازدحام شدت يافت و من با هر وضعى كه بود تلاش كردم و خودم را داخل جمع جا دادم، ليكن هجوم بقدرى گسترده شد كه اختيار از دست پليس بيرون شد. از آنجا كه دو حياط مستقل وجود داشت با دو در جُدا. در اصلى ورودى دوم را بستند و با تندى و خشونت، جمعيت را بيرون كردند و هيچ كس توفيق ورود به خانه را نيافت!

با خود گفتم: معلوم است پرونده خوبى ندارم و راهى برايم نيست، تو برون در چه كردى، كه درون خانه آيى؟

با يأس و نااميدى بيرون آمدم و مشغول راز و نياز شدم و دور خانه مى گشتم.

پس از مدتى به چند نفر از كارگران پاكستانى برخوردم كه با لباس و كارت مخصوص وارد مى شدند، به يكى از آنها گفتم: ممكن است مرا هم با خود به داخل ببريد؟ و او در پاسخ گفت: بايد از شرطه بخواهى، اين كار در اختيار ما نيست. باز نااميد برگشتم، در حالى كه دلم نمى خواست مسجد را ترك كنم. دوباره دور خانه گشتم تا رسيدم به جاى اول، ديدم عربى عقال بسته، همراه دو- سه نفر آمدند. او قصد داشت آنان را با خود وارد كعبه كند. با فشار و

ص: 259

عصبانيت، خود و همراهان را از لابلاى جمعيت رها ساخت و وارد محوطه مخصوص شد و من بى آن كه متوجه شوم، همراه آنان و حتى پيش از آنان داخل محوطه شدم و ساكت همراه آنان راه افتادم تا اين كه به پشت درب مخصوص رسيديم ولى ناگهان در را محكم بستند و پنجره اى كوچك و چوبى به اندازه 20* 10 سانت به حالت كشويى برروى در ساخته بودند كه آن را هم كشيدند. مرد عقال بسته وقتى ديد در بسته شد، محكم آن را كوبيد و شخصى را به اسم صدا زد، او در را باز كرد و تا چشمش به مرد عقال بسته افتاد با احترام او و همراهانش را پذيرفت همچنين مرا كه در جمع آنان بودم. از محوطه اول كه نزديك 5 تا شش متر به درب اصلى فاصله داشت راه پيموديم اما با دلهره و اضطراب، شايد باور نكنيد كه هر لحظه منتظر بودم كه از پشت سرم كسى پيراهنم را بگيرد و به سوى خود بكشد و بپرسد كجا؟! تا اين كه به درب دوم رسيديم و داخل شديم، از آنجا به بعد، ديگر صداى ناله بود كه سخن مى گفت.

هيچكس توجه به ديگرى نداشت، هر كسى شورى در سر و نوايى بر لب داشت.

در نگاه اوّل با داربست هاى فلزى مواجه شديم كه به قامت بيت، اطراف بيت را از چهار طرف پوشانده بود. پايين پاى ما، راهرويى از تخته هاى سه لايى بود كه از داخل حجر اسماعيل مى گذشت، وقتى به ركنى رسيد كه طرف مقام ابراهيم بود به صورت پله هايى چوبى درآمد كه ما را تا داخل بيت رهنمون شد. از روى چوبها گذشتيم و از درب بيت، كه دو لنگه آن را درآورده بودند و فقط يك چهارچوب محكم استيل در جاى آن بود، وارد خانه شديم.

شايد 10 تا 15 نفر كه بيشترشان كارگران تعمير بيت بودند، در اطراف بيت مشغول نماز بودند. چند نفرى سر به سجده داشتند و بقيه در حال قيام وقعود. من هم بى درنگ پس از ورود، به نماز ايستادم و با اختيار و توجه به چهارگوشه بيت نماز بجاى آوردم. هيچكس حال عادى نداشت. صداى هق هق گريه آميخته با شوق و خوفِ نمازگزاران از هر سو شنيده مى شد. ديوار داخل بيت را كه پيشتر نديده بودم اما آثار قدمت در آن پيدا بود و معلوم بود و مورد دستكارى قرار نگرفته است. سنگهاى ديوار داخلىِ بيت، برخلاف سنگهاى بيرونى، كوچك و بزرگ و به شكلهاى مختلف و نتراشيده بود كه گويى با سيمان خالى روى همه آنها دست كشيده اند.

مشخص بود كه كف بيت پيشتر مورد بازسازى قرار گرفته و تا نزديك لبِ درِ بيت، با فاصله چند سانتيمتر كه جا براى سنگ كارى مانده بود، سيمان شده است اما حالت سيمان

ص: 260

عادى و معمولى را نداشت، به طورى كه گويى موادى ديگر داخل آن زده اند. كف بيت بسيار فنى ودقيق تراز بود. از كنار سيمان ها در اطراف، لايه اى ايزوگام شكل به اندازه ده سانتيمتر بيرون مانده بود كه معلوم بود عايق است و بى شك پس از سنگ كردن كف بيت، از آن هم اثرى بجاى نخواهد ماند.

پيدا بود كه سقف بيت را هم برداشته اند و از نو ساخته اند. و مشخّص بود كه سقف داراى دو جدار است واين كاملًا قابل تشخيص بود؛ زيرا يك گوشه آن از طرف دربِ كعبه، كه به حجر اسماعيل منتهى مى شد، به اندازه 5/ 1* 5/ 1 متر مربع خالى بود براى عمليات ساختمانى و ورود و خروج جرثقيل.

جدار بالاى سقف را چوبهاى ضخيم قهوه اى رنگ پوشانده بود و جدار پايين كه با فاصله حدود 30 سانتيمتر بود، از چوبهاى نازك و قهوه اى رنگ و راه راه كه جنبه تزيينى داشت تشكيل شده بود.

دو ستون محكم و زيبا وبه شكل گِرد، درست در وسط بيت، با فاصله حدود 4 متر از هم قرار داشت كه يكى به سمت حجر اسماعيل بود ديگرى مقابل آن با فاصله نزديك به دو متر نزديك ديوار طرف ركن يمانى به ركن حجر الاسود. گويا اين دو ستون براى نگهدارى سقف بود اما آلياژ آن مشخص نبود از چيست. روى آن رنگ قهوه اى بود. و قسمت پايين آن با فاصله 5/ 1 متر از كف بيت كلفت تر.

همانگونه كه پيشتر اشاره شد درِ خانه را برداشته بودند و يك چهارچوب محكم و زيباى استيل باقيمانده بود و يا كار گذاشته بودند و بندهاى سنگهاى كنار آن را خالى كرده بودند كه بعد از كار گذاشتن در، آنها را بندكشى و محكم كنند. بالاى در، چوبى بزرگ و محكم، بزرگتر از اندازه عرض اصل درِ خانه و با قطر حدود سى سانتيمتر به رنگ قهوه اى وجود داشت كه سوراخهاى متعدد داشت و آثار قدمت در آن پيدا بود. داخل كعبه، روى همه ديوارها به ارتفاع تقريباً 5/ 2 تا 3 متر از كف بيت، فلز كشى كرده بودند كه با ديوار به اندازه شايد 10 سانتيمتر فاصله داشت و به ديوارها پيچ و مهره شده بود، براى گذاشتن روكار كه معلوم نبود سنگ مخصوص و يا چيز ديگرى مى خواهند نصب كنند. بالاى آن چيزى نصب نشده بود و ديوارها حالت عادى داشت. روبروى در، از طرف ركن يمانى، حالت در قبلى خانه كعبه وجود داشت كه سنگ پوش بود.

ص: 261

در وسط بيت صندوقى به طول چهار متر و ارتفاع يك متر و عرض حدود 60 تا 70 سانتيمتر وجود داشت كه از چوب بود و باكنده كارى چوبى خاتم كارى شده بود، روى اين صندوق سنگ مرمرى به رنگ سبز يشمى بارگه هاى سياه كه مثل فيروزه بود بسيار زيبا و چشم نواز ديده مى شد.

در آخرين فرصتى كه برايم مانده بود پس از اقامه نماز به چهار گوشه بيت، دو ركعت آخر را به سمت مقام ابراهيم بجاى آوردم. در قنوت نمازهم بهترين دعايى را كه به نظرم آمد بخوانم دعا براى سلامتى امام زمان- عليه السلام- بود پس از آن، چون نمى گذاشتند زياد نماز را طول بدهى با تمام شدن نماز و دعا و لمس ديوارهاى بيت كم كم بيرون آمدم و متوجه تغييرات بيرون خانه شدم.

در اطراف بيت كاملًا سنگهاى شاذروان را برداشته بودند و اطراف آن را هم خالى كرده بودند و زير سنگها را از سيمانى به شكل داخل ساخته بودند و روى آن گونى كشيده بودند كه كارگران با دست به آنها آب مى پاشيدند. طرف حِجر اسماعيل و زير ناودان طلا، اصلا شاذروان و پله و پايه اى نبود و مقدارى گود شده بود كه زير پاى ما تخته سه لايى بود.

سنگ هاى كف حِجر اسماعيل دست نخورده و سنگهاى ديوار آن همه كنده شده بود وسيمانش كاملًا پيدا بود.

از فرصت استفاده كردم و زير ناودان طلا دو ركعت نماز بجاى آوردم كه شرطه اى متوجه شد و چون ديد در حال نمازم، رهايم كرد و به طرف داخل بيت رفت. پس از اقامه نماز در داخل حِجر اسماعيل به همراه يكى از مسلمانان پاكستان كه از كارگران شاغل در كعبه بود و فردى عاشق و علاقمند، قدرى ديوار بيت را بوسيدم و بوييدم. او در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده بود و دستهاى خود را به سر وصورت و سينه من ماليد مرتب به من مى گفت: من كارگر اين خانه ام، با صداى شرطه آخرين نگاهم را از بيت برگرفتم و راهى مسجدالحرام شدم.

ألّلهمّ ارزقنا في كلّ عام زيارة بيتك الحرام، بحق محمّد وآله- عليهم السلام-

پى نوشتها:

ص: 262

در حريم عشق

محمدتقى نعمت زاده

پنجشنبه 30/ 2/ 72 برابر با 29 ذى القعده 1413

«وللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ البيت من استطاع اليه سبيلًا»

عرشيان بانگ وللَّه على الناس زنند پاسخ از خلق سمعنا واطعنا شنوند

از سرپاى درآيند سراپا به نياز تا تعال از ملك العرش تعالى شنوند

هنگام اذان صبح بود كه از خواب برخاستم. بعد از اقامه نماز و صرف چايى، كه تا ساعت 6 بطول انجاميد، عازم حركت به مسجد محمدى شدم. مراسم بدرقه انجام شد. هنگام جدايى از خانواده و بستگان، لحظاتى بغض گلويم را فشرد و ...

در طى مسير، احساس ديگرى داشتم، راه خسته كننده دزفول- اهواز كه سالهاست از آن مسير در تردّد و رفت و آمدم بسيار سريع گذشت. در ميان راه افرادى صلوات هاى پى در پى مى طلبيدند و از اين ثواب بى بهره نمى ماندند. در مصلّاى اهواز برخى از آشنايان بودند كه ما را شرمنده الطاف خود كردند. خداوند بار ديگر به خود و ديگران توفيق تشرف عنايت نمايد و اين آرزو به دل كسى نماند.

بيش از نيم ساعتى در مصلّا نبوديم كه حركت به فرودگاه آغاز شد. به علت كوچكى فرودگاه اهواز، بدرقه نهايى در مصلّا انجام مى شد. البته با مختصر تفتيش و كنترل.

ص: 263

اولين سالى است كه حاجيان خوزستانى از اهواز عازم جده مى شوند. تا سالهاى پيش، بيش از 4800 نفر بايد از شيراز مى رفتند و اين جدا از هزينه و فوت وقت و خطرات احتمالى، مايه دردسر و رنجش براى زائران و هيأت استقبال كننده بود كه در بدر مى شدند و با هزار سختى خود را به شيراز مى رساندند، و اينك گرچه فرودگاه كوچك است، كمبود جا احساس مى شود و مشكلاتى را در پى دارد ليكن بسيار بهتر از سالهاى پيش است. به همين خاطر تابلوهايى نصب كرده اند و در آنها به حاجيان خوش آمد گفته اند و اين اقدام را به فال نيك گرفته اند.

هواپيماى بوئينگ 707 با حدود 300 نفر مسافرِ ديار دوست، تا ساعتى ديگر پرواز به طرف جده را آغاز مى كند و الآن هنگام ظهر است كه بايد 300 نفر نماز ظهر را در اتاقك 9 مترى فرودگاه بخوانند و اين، سرعت در عمل را مى طلبد.

در فرودگاه جدّه

ساعت دو و پنجاه دقيقه بود كه هواپيما از باند فرودگاه اهواز به پرواز درآمد و مسير اهواز- جده را در دو ساعت و پنجاه دقيقه پيمود. البته ده دقيقه زمان هم براى فرود در فرودگاه جده سپرى شد. ساحل درياى احمر و شهر جده با ساختمانهاى بلندش نمايان بود.

ساعت پنج و چهل دقيقه بود كه در فرودگاه نشستيم، ساعت را به وقت محلى اعلام كردند كه چهار و چهل دقيقه بود.

فرودگاه جدّه بسيار بزرگ و ديدنى است بخصوص قسمت مخصوص حجاج (مدينة الحاج الجويه) از قسمت شماره 4 كه مخصوص فرود پروازهاى ايرانى است پياده شديم. درب هواپيما به يك راهرو باز مى شد. بعد از عبور از اين قسمتِ سرپوشيده، از پله ها پايين آمديم، ايستگاه موقتى بود براى تفتيش و نشست اوليه؛ سالنى مجهز و تميز به ابعاد 20 متر در 30 متر با دستگاه فيلمبردارى و كنترل مخفى كه بر روى ديوار نصب است و بطور خودكار عمل مى كند. در دو طرف سالن صندليهاى آبى رنگى بود با پلاستيك فشرده، محكم و زيبا كه بر روى هر يك چهار نفر مى نشستند. قسمتى براى آقايان و طرف ديگر خانمها. بالاى در خروجى سمت چپ جمله «خوش آمديد» را به چند زبان نوشته بودند. لوله هاى آتش نشانى را بطور مرتب در سقف كشيده بودند. چندين ستون مانند لامپ هاى بدون حباب كه به هنگام

ص: 264

خطر آب را با فشار قوى پخش مى كنند و براى شستن سالن وسيله مناسبى هستند نصب شده بود.

كمتر از نيم ساعت در آنجا بوديم كه چند نفر، چند نفر به سالن جنبى منتقل شديم تا گذرنامه ها چك شده و برنامه رفتن ما از جدّه ترتيب داده شود، سالن دوم به همان كيفيت سالن اوّل بود، با اين تفاوت كه سه الى چهار برابر نمودار مى شد. جوانان سعودى كه اغلب لباس شخصى بر تن داشتند بطور كامل، خود و اسباب و اثاثيه مختصرمان را بازديد كردند يكى از آنها به چند دفتر سفيدم نگاه چپ انداخت و معترض بود. مفاتيح را مى بردند و مهر نماز را نيز همچنين. بعضى ها اهل معامله بودند و مى خواستند زعفران و پسته و خرماى زائران را ببرند. بيشتر از كشورهاى ديگر بودند؛ از دانشجويان و يا كارگران مصر و يمن و ...

سيگار بر لب امر و نهى مى كردند. رديفى به جلو مى رفتيم و بر گذرنامه ما مهر ورودى مى زدند و اگر چند كلامى با آنها انگليسى و يا عربى صحبت مى كرديم لبخندى هم مى زدند. در سر درِ بيرونى سالنى كه ما بوديم نوشته شده بود «4» و بعد مشخص شد كه 15 تايى همچون اين سالن و آن فرود از هواپيما را دارد.

محوطه بيرون كه سالن انتظار فرودگاه است بسيار زيبا و ديدنى است و عظمت فرودگاه جده را بايد در آن جستجو كرد. اكنون كه به آن نگاه مى كنم هوا اندكى تاريك شده است.

فرودگاه مجهّز است به وسايل بهداشتى، اطلاعاتى، حمل و نقل، رستوران، نمازخانه، بازارچه، كيوسك تلفن شهرى- دولتى و خيلى چيزهاى ديگر كه فرصت دقت در آنها را نداريم. شايان ذكر است اين وسايل طورى جمع شده اند كه هيچگونه ازدحامى احساس نمى شود و افراد در مقابل ترمينال ورودى خويش مى نشينند تا مسؤولان كاروان بعد از تهيه غذا به حمل و نقل آنها بپردازند. مسؤول اطلاعات و حل و فصل تمام امور در اينجا شركت «مكتب وكلاء موحد» است كه با ساختمانهاى مجهز و مدرن و ماشينهاى پارك شده در اطراف، آماده انتقال حجاج به ميقات هاى جحفه و يا مدينه و ... است.

فضاى اين منطقه وسيع به وسيله پوشش هاى چادرى مانند مسقّف شده كه بسيار محكم و جالب به نظر مى رسد و بوسيله حفاظهايى قوى و سيمهايى محكم به ستونهاى كنارى بسته شده اند.

ص: 265

در اين سالن انتظار براى هر كشورى جايى براى سلف سرويس دارد. ساعتى قبل براى حمل غذاى شب كه رفته بوديم، جاى بسيار تميزى است مجهز و كاملًا بهداشتى؛ غذاهاى درست شده را در وسايل يكبار مصرف مى گذارند و با كشيدن زرورق آلومينيومى بر روى هر كدام، به تعداد افراد كاروان تحويل مى دهند.

سيستم فاضلاب و برق، همه زير زمينى است و ماشينهاى نظافتچى لحظه اى آرام و قرار ندارند. غرّش هواپيماها لحظه اى بند نمى شود. الآن كه ساعت از 10 شب به وقت محلى گذشته، بايد بار و بنه را بر بالاى ماشينها گذاشته براى مُحرم شدن راهى جحفه شويم؛ چرا كه مدينه دوّمى هستيم. گفتنى است كه هواى جده اندكى شرجى است.

جحفه

جمعه 31/ 2/ 72 مسير تا جحفه را با ماشين روباز آمديم. جحفه در 156 كيلومترى شمال غربى مكه و در كناره درياى سرخ واقع است. حركت ما به ساعت محلى 12 شب بود.

باد مى وزيد و ما به زور چرتكى مى زديم دو ساعت واندى طول كشيد كه در جُحفه بوديم.

جُحفه ميقات (1) ماست. از ماشين كه پياده شديم غسل كرديم، وضو گرفتيم، عريان شديم و احرام پوشيديم. لباس احرام دو تكه پارچه ندوخته سفيدِ ساده است كه يكى را به كمر پيچيديم و ديگرى را بر دوش انداختيم. نمودى داشت از تهى شدن همه منيّت ها، تكاثرها، تفاخرها و دنياطلبى ها و نمادى داشت از بهداشت، صفا و صميميت، روشنى و نور و لباس روزگار تولد و مرگ. و نمايشى بود از قطع همه چيز براى پيوستن به ابديت؛ انگار به دارالقرار مى روى و مى گريزى ازين دارالفرار.

در اينجاست كه بايد خود را پاك كنى و بيايى، به قول «عين القضاة»: دَعْ نفسك وَتَعال.

و در اينجاست هرچه تو را به ياد «تو» مى اندازد و نشانت مى دهد كه كيستى و چيستى! بر تو حرام مى شود به آينه نگاه مكن، بگذار بودن خويش را فراموش كنى؛ عطر مزن اينجا فضا سرشار از عطر ديگرى است، رايحه خدا را استشمام كن، دستور مده، به هوس منگر و سوگند مخور و ...

نماز در ميقات با احرام، عرضه خويش است در جامه تازه بر خدا و هر قيام و قعودش پيامى است از سر صدق و صفا و پيمانى است با درگاه رحمان و حركت به سوى كعبه در جامه


1- «ميقات» از «مِوْقات» و اسم مكان و زمان است. در معنا وقت بيرون آمدن از ماديت و سير به سوى معنويت است.

ص: 266

احرام با فرياد پر جلال و طنطنه تلبيه.

لبّيك اللّهمّ لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك، انّ الحمدَ والنّعمة لك والملك، لا شريك لك لبّيك.

گفتم خدايا! منِ مسافر، كنون غرق در خلسه هاى امل از «فجّ عميق» (1) تو را مى خوانم و به نداى تعال مَلَكُ العرش لبّيك مى گويم، اكنون در ميقاتم با زبان الكن و ديدگان اعمى و گوش اصم خود به سويت مى شتابم اى بى نهايت بخشندگى وعطوفت ومهر و شفقت، منِ سراپا كژى و نادانى و عصيان و شكمبارگى را درياب و درهاى فضل و كرمت را به رويم باز نگهدار.

مسجد جحفه دو سالن براى غسل كردن داشت، هر سالن دو رديف دستشويى ده تايى، چهل تا بودند و سالن ديگر چهل تاى ديگر. تميز بودند و جمع و جور و ازدحامى نبود.

سالن مسجد خنك و به وسيله يك موكتِ پرزدارِ خاكسترىِ روشن فرش شده بود و ديوارهاى سفيد حالت احرام را بيشتر به ذهن متبادر مى كرد گويى ديوارها هم مُحرمند. بيش از نيم ساعتى در ميقات جحفه نبوديم كه حركت به سوى مكه آغاز شد. قسمتى از مسير رفتن را برگشتيم و خود را به جاده اصلى جدّه- مكه رسانديم يادم رفت بگويم جحفه همانجايى است كه پيامبر در حجةالوداع حضرت على- ع- را به جانشينى خود معرفى كرد. آبگير مانند بوده به نام «خم» و گويا الآن هم پايين بودنش محسوس است البته هيچگونه اثرى از غدير بودنش با آن تصورى كه ما داريم وجود ندارد.

شوق ديدار كعبه هر لحظه افزون مى شود

مسير را كه به طرف مكه مى آمديم، لبيك گويان كمتر نمى شدند بعضى در زير لب مى گفتند و بعضى هم چرتك پاره مى كردند. در خود مى نگريستم و در زير سقف اين آسمان، كه گويى نزديكتر شده بود، مى انديشيدم گاهى نيم چرتكى مى زدم و در اين عوالم بودم كه سپيده دميد. درست ديروز صبح بود همين موقع كه از دزفول راه افتاديم و اكنون نزديك مكه ايم خدا را شكر. نماز صبح را در بيابانهاى اطراف مكه خوانديم. شوق ديدار كعبه هر لحظه افزون مى شد. هفت صبح مكه بوديم كه متأسفانه بجاى رفتن به مسجدالحرام به هتل رفتيم.

من در اتاق اولى؛ كه يك اتاق 4* 3 بود همراه 5 نفر ديگر اسكان يافتيم. جز چند نفر كه در طبقه دوم هستند، همگى در طبقه پنجم ساكن شده ايم. به هر كداممان يك پتو، ملحفه و بالش داده اند پتوهايمان را سه لا نموده، زيرانداز كرده ايم؛ چراكه موكت خشكى در كف اتاق


1- فج عميق، در معنا راه دور، قسمتى از آيه 25 سوره حج. به تفسير مرحوم علامه طباطبايى به جلد 28 صفحه 240 الميزان مراجعه شود.

ص: 267

پهن شده است. ساكهايمان را در دو طرف اتاق چيده ايم و مشغول شرح ماوقع از ميقات جحفه شده ام بايد بگويم جا تنگ است. هواى اتاق نه تنها تميز و فرحبخش نيست بلكه آلوده هم هست و دستشويى بغلمان اين آلودگى را بيشتر مى كند. كولر در آن يكى اتاق است و پنكه در اتاق ماست با آن كه آرام مى چرخد ولى از بادش ناراحتم. قرار است بعد از نهار عازم مسجدالحرام شويم.

همان روز، ساعت دو بعد از ظهر بود كه مسجدالحرام بوديم. خلوت به نظر مى رسيد.

گويا بعد از اداى نماز جمعه مردم در خانه ها مانده اند. شهر هم خلوت بود و تردّدى ديده نمى شد. فقط ماشينهاى آخرين سيستم را مى ديدم كه پشت سرهم پارك شده بودند و صاحبانشان با خيال راحت غنوده اند. تقريباً در ضلع غربى؛ يعنى قسمت باب الملك پياده شديم. از بيرون، مسجدالحرام را دور زديم تا به قسمت ورودى صفا- مروه رسيديم. از در باب السلام (صفا- مروه) وارد مسجدالحرام شديم، همينكه چشمم به خانه كعبه افتاد يكّه خوردم. صحن مسجدالحرام كمى خلوت بود از پلّه ها به سرعت پايين آمديم، كمى جلوتر بى اختيار به سجده افتاديم، حالت بهت زده اى داشتيم بعد از اندكى برخاستم و به محل شروع طواف كه سنگ مرمر سياه ضلع حجرالأسود است رفتم، ابتداى طواف از نزديك حجرالأسود است. طواف كننده، بعد از استسلام (اداى احتلام و سلام) از سنگ مرمر سياه، كعبه را در سمت چپ خود قرار مى دهد و به طواف مى پردازد، آن هم در بين كعبه و مقام ابراهيم و به سوى ركن عراقى كه در جهت شمال است حركت مى كند بعد حجر اسماعيل- هاجر را دور مى زند و از ركن شامى كه در غرب است مى گذرد و به ركن يمانى كه در قسمت جنوبى است مى رود كه خلوت ترين قسمت طواف هم هست، سپس دوباره به مبدأ طواف؛ يعنى حجرالأسود كه در مشرق قرار دارد باز مى گردد و دور دوم را كه شدّت ازدحام در اوائلش و هجوم جمعيت زيادتر است آغاز مى كند و همينطور اين مسير چرخشى را هفت بار تكرار مى كند. گويى هفت طواف، نمودى از مقامات هفت گانه سلوك است. توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توكّل و رضا. (1) طواف بر نقطه عشق

طواف خيلى راحت بود، مى گفتند به اين خلوتى سابقه نداشته. سيل سپيدى يكدست


1- منازل و مراحلى را كه عارف براى رسيدن به مقصود در طريقت طى مى كند مقام گويند و به نقل از ابونصر سراج در اللّمع از هفت مقام نام مى برد.

ص: 268

و يكرنگ، همه طائف و ذاكر و همه در حال گردش و حركت. فقط براى اقامه نماز عصر لحظه اى طواف را قطع نموديم.

كعبه نقطه عشق است و تو نقطه پرگار؛ در اين دايره به دور او مى چرخى خود را در او ذوب شده مى بينى. در او محو شده اى، مى چرخى، مى گردى و خود را بكلّى از ياد برده اى، نه تنها حواست به كسى و چيزى نيست كه خود را فراموش كرده اى. غوطه مى خورى، بى خودى وار در اين امواج متلاطم، در چند جاى طواف بغضم تركيد و مختصر اشكى و ناله اى از سر درد و درخواست هايى كه خداوند بحق فضل و كرمش از ما بپذيرد و ما را مورد حمايت و لطف خويش قرار دهد.

بعد از طواف نوبت نماز طواف است آنهم درست پشت مقام ابراهيم.

مقام ابراهيم قطعه سنگى بوده با اثر دو رد پا بر آن؛ حالا در يك محفظه شيشه اى نهاده اند. گويند ابراهيم بر روى اين سنگ ايستاده و بناى كعبه را با خلوص نيت بالا برده است واقعاً بقول مولانا:

كعبه را گر هر دمى عزّى فزود آن ز اخلاصات ابراهيم بود

دو ركعت نماز به ياد ابراهيم:

آن كه شالوده اين خانه بريخت آن كه بت هاى كهن را بشكست

بخوان: «واتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى.»

و بكوش تا ابراهيم وار زندگى كنى گويى فرياد ابراهيم، اين معمار كعبه و احياگر سنت حج، هنوز هم بلند است و مى شنوم كه مى گويد:

«وما أنا من المشركين.»

«وانّى لا احبّ الآفلين.»

بعد از نماز طواف بود كه احساس لذّت كردم وقتى كه فهميدم سعادتمند بوده ام كه راهى مكه شده ام و اين كم سعادتى نيست تا زمانى كه در اين اقيانوس غوطه ور نشده اى شكرگزار اين خوان الهى نمى شوى گفتم خدا را هزاران هزار مرتبه شكر، الحمد للَّه.

سعى

از اعمال بعدى عمره تمتع، سعى بين صفا و مروه است. الآن اتوبان مسعى دو طبقه است به درازى 420 متر. آثار صفا و مروه از بين رفته اند و در ابتدا و انتهاى دو كوه صفا- مروه

ص: 269

قسمتى از تپه هاى صفا و مروه را گذاشته اند كه در قسمت صفا، اين آثار بجا مانده بيشتر است.

هاجر مادر اسماعيل آنگاه كه شويش ابراهيم او را در اين وادى «غير ذى زرع» در جوار «بيت مُحرّم» (1) تنها مى گذارد او بى درنگ به سعى مى پردازد و با دو پاى خويش، اين مسير را خستگى ناپذير در جستجوى آبِ حيات مى پيمايد و او بعد از آنهمه تلاش از جايى كه فكرش را نمى كند فوران آب را مى بيند.

حال به ياد هاجر و تلاشها و مجاهداتش هفت بار بايد اين مسير را از صفا به مروه پيمود. بر بالاى آثار بجاى مانده از صفا و مروه نيز مى رفتم و از سنگهاى تيز و خاراى آن با جستن هاى هاجروار خويش بيقرارى خود را نشان مى دادم چند دور با گروه رفتم. خيل جمعيت هر لحظه زيادتر مى شد. بيقرارى درون مرا به تكروى و غوطه خوردن در اين امواج انسانى كشاند بيخودى وار حالتهاى هروله را مى رفتم. دعا مى كردم. مى خواندم. زير لب زمزمه مى كردم. به عربى و به فارسى، به ناله و به فرياد. هر چه در چنته داشتم رو كردم.

به «يا محسن قد أتاك المسى ء» كه رسيدم بغضم شكست، ناله ام حزين تر شد و اشكم سرازير گشت. بيقرارتر گام برمى داشتم اشكها بود كه سرازير مى شد. همه دعا مى خواندند؛ زرد مالزيايى، سياه سودانى، سفيد اروپايى و ... سعى مى كردند. نهايت اين بيخودى را در حالت هروله (2) و در ابتدا و انتهاى مسعى داشتم كه اندكى سربالايى است و بايد دور بزنى و برگردى، حجاج ديگر كشورها را مى ديدم كه در موقع برگشت و شروع دوباره از صفا به طرف خانه كعبه لحظه اى مى ايستادند و با تكبير و تواضع خاصى سعى را ادامه مى دادند و اين شور وَجْدم را افزونتر مى كرد.

پس از سعى در بالاى مروه منتظر ماندم تا بقيه همراهان بيايند. بعد از تقصير، كه كوتاه كردن قسمتى از موى سر و ناخنهاست، به بيرون صفا و مروه رفتيم محوطه اى باز با چند هزار مترى مساحت كه بوسيله سنگ مرمر سفيد پوشيده شده. تا چند سال پيش اين محوطه كه اكنون استراحتگاه مناسبى بعد از سعى در بيرون مسجد است جزء بازار بوده و قسمت كنار كوه ابوقبيس هم پاركينگ وسايل نقليه؛ اما اكنون بوسيله در و پنجره هاى فلزى جزء مسجد است و وسايل نقليه براى رفت و برگشت از تونلهاى ساخته شده استفاده مى كنند.

قدرى مانديم تا نفسى تازه كنيم كه بى اختيار بياد زمزم افتادم و پرسان پرسان به طرف چاه زمزم رفتم؛ در صحن مسجد است. آبى به سر و صورت زدم و به سرعت بازگشتم. از سعيم


1- قسمتى از آيه قرآنى و اشاره است به آن. سوره ابراهيم: 37
2- وَهَرْوِل هرولةً مِن هواكَ وتبرّياً من جميع حَوْلكَ وقوّتك.

ص: 270

خوشم آمد، از طوافم نيز رضايت دارم تا آنجا كه توان معرفتى، جسمانى و روحى بود، حق مطلب را ادا كردم. خداوند خود تفضّل خير كند و خوبيهايش را زيادتر نمايد كه او به هر كارى تواناست؛ «وأنَّهُ على كلّ شى ء قدير.»

هنگام برگشت، احساس سبكى مى كردم آن حالت پكرى صبح رفته بود. سر شوق بودم و طراوتى درخور احساس مى كردم كه از فيوضات الهى و توان معرفتى حج بود خداوند همه رفتگان ما را غريق رحمت كناد!

بعد از شام؛ حاج آقا؛ يعنى روحانى كاروان با بلندگو اعلام كرد: «برادران و خواهران براى سخنرانى در پشت بام هتل حضور يابند.» چند بارى تكرار كرد و تقريباً همه راهى شدند.

قرار بر اين است كه هر شب برنامه سخنرانى داير باشد و بينش معرفتى- عبادى به زائران داده شود. كاروانِ ما دو روحانى دارد؛ يكى همشهرى ماست كه معين كاروان است. خوش سخن و باسواد است. تازه لباس پوشيده و در دادنِ بينش معرفتى يد طولايى دارد. روحانى اصلى از حوزه علميه قم و مشهدى الأصل است. به گفته خودش هشتمين بار است كه به حج مشرّف مى شود. جوان متواضع و خون گرم است. معمولى سخن مى گويد و نسبت به كم و كيف مناسك آشناست.

روحانى اصلى سخن از طواف مستحبى، نماز طواف و فضيلت نگاه كردن به مسجدالحرام و اين كه در طواف همه را شريك كنيد؛ بخصوص مادر امام رضا- ع- و مادر امام زمان- عج- را، كه يكدفعه منقلب شدم، چون گفت: آنها مشكلات گره خورده و ناراحتيها و گرفتاريهايى كه با دست برطرف نمى شود را مرتفع مى كنند و حديثى از امام صادق- ع- نقل كرد كه فرمودند: هر كس با اينها (اهل سنت) نماز بخواند گويى در صف اول نماز با رسول اللَّه بوده است. (1) او گفت در مساجد جايى براى زنان نيست چون در اعتقاد اهل سنت مسجد زن، خانه اوست؛ «مسجد المرأة البيت.»

ساعتى از نيمه شب گذشته بود كه به طبقه فوقانى مسجدالحرام رفتم، چقدر وسيع و زيبا و ديدنى است. الآن از طبقه سوم به صحن مسجدالحرام نگاه مى كنم بارگاه الهى چون روز منوّر و درخشان است. نيم ساعتى است كه بالا هستم. جمعيت موج مى زند و عجيب صحنه با عظمتى است. در قسمت مشرف به حجرالأسود هستم. اطراف حجرالأسود با ورق نقره اى، جدار بيرونش سپيدى خاصى دارد و منظره بديع و دلكشى را ايجاد كرده كه كاملًا


1- «من صلّى معهم فى الصّف الأول كان كمن صلّى خلف رسول اللَّه فى الصّف الأوّل.»

ص: 271

مشهود است. و سپيدى نقره بر سياهى سنگ كاملًا مى چربد. بوسيدن حجر لذّت خاصى دارد ولى مگر مى شود! امّا هر چند هم شلوغ باشد كسى نمى تواند دست از آن بردارد. نگاهش تأثر مى آورد و عظمت و عشق و جمال و جبروت را مى بينم. آدم در اين مسجد احساس عجيبى دارد. همين كه نشستى، گويى هيچ اضطراب و دلهره اى ندارى. تصوّر مى كنى خانه خدا خانه خود است و جايگاه دل تو، در جوار حق، گذشت زمان مطرح نيست، گويى در لازمانى! آدمى به واسطه آن نفخه الهى است كه جز بارگاه الهى، مأمن و ملجائى براى تسكين آلام و دردهاى خويش نمى يابد. گويى اين «نى» هاى بريده شده از اصل خويش اكنون به نيستان (جوار حق) مى شتابند و حكايت وصل را مى سرايند و «ينيفرم» ها و صوت هاى آهنگين و محزون آنهاست كه همه را در خود فرو برده و بى خيال از وجود غير به وجد آورده است ما «نى» هايى هستيم كه اكنون در خانه دوست به نيستان رسيده ايم و حال سينه اى شرحه شرحه از فراق، از هجر و بيتاب وصل را مى خواهد كه اين لذت بزرگ و سعادت شگفت را بفهمد و دريابد. افسوس بر اين فكر و احساس محدود و قلم قاصر و شكسته كه توان گام زدن در وادى عشق و شور و مستى را ندارد؛ ما كجا و ثناى او كجا؟!

وقت اذان است، اذان اول از بلندگو پخش شد، درست يكساعت قبل از اذان صبح؛ به خاطر برخاستن از خواب و اداى نافله شب. بعد از «حى على الفلاح» مى گفت: «الصلاةُ خيرٌ من النوم» نماز بهتر از خواب است! همه مشغول نماز شده اند و اين تا يكربع مانده به 4 ادامه داشت.

اذان صبح از بلندگوهاى مسجدالحرام پخش شد، جماعت متحرك طواف كننده از محيط به سمت مركز، شروع كردند به آرام شدن و به صورت صفهايى دايره وار حلقه زدند و به محض اين كه تكبير گفته شد، تمام مسجد صف شد و سرتاسر رواقها و بام و صحن مسجد، بزرگترين جماعت بشرى زير اين آسمان و دور اين خانه، اللَّه اكبر، چه نماز پرشكوهى! چه صلابت و عظمتى!

امام جماعت قرائت دلنشينى داشت، حمد را زيبا تلفظ مى كرد و ضالّين آن را كشيد كه آمين كشيده نمازگزاران به دنبال داشت و امّا من «الحمد للَّه ربّ العالمين» را كه مجوزش را داريم، گفتم. نماز كه تمام شد از همان گوشه مقابل حجرالأسود صفها در هم شكست. امام جماعت كه عگال سرخ بر سر داشت، عگال سرخ بر سران، او را بردند. بار ديگر طواف آغاز

ص: 272

شد. صفوف مجاور هم به سرعت برخاستند و به طواف پرداختند. حال كه دارم آن ابّهت و جلال را به تصوير مى كشم، به بيان زيبا و ظريف مولوى در داستان رقوقى افتادم كه با تعابير بديع نماز جماعت را صحنه قيامت مى داند و حالات بندگان را در قيام و قعود و تشهد و سلام زيبا و سمبليك سروده است. در اين نماز جماعت با گفتن «اللَّه اكبر» حالتى از خجلت و شرم و تسليم محض را داريم و ضعف و لابه ما در ركوع، تسبيح و شرمسارى ما در سجده كه به رو مى افتيم و تضرّع را به نهايت مى رسانيم، كاملًا مشهود است و در پايان كه با گفتن السلام عليكم ورحمة اللَّه ... به جانب چپ و راست مى نگريم گويى از انبيا و اوليا و صالحان و شاهدان انتظار كمك و يارى داريم. (1) خدايا! در آن روز وانفسا كه «لا ينفع مال ولا بنون الّا من أتى اللَّه بقلبٍ سليم» (2) است، اطمينان، اميد، اعتماد، توكل و علاقه خاطرم به لطف و رحمت تو است. (3) يكشنبه 2/ 3/ 72 امروز بعد از استراحت صبح در هتل ماندم هم به خاطر جمع و جور كردن نوشته هاى روز قبل و هم براى نوشتن ديده هاى خود در مسجدالحرام. تصميم گرفتم چيزهايى را كه در اين دو روز ديده بودم بنويسم.

كعبه

ساختمان چهارگوشه مسقفى است كه نماى ظاهرى آن از سنگ مرمر قديمى سبز، مايل به خاكسترى ساخته شده و به وسيله پرده اى سياه كه حاشيه فوقانى و ميانى آن قلّابدوزى است پوشيده شده. بناى آن بر روى پايه اى از سنگ مرمر به ارتفاع 30 سانتى متر گذاشته شده كه در طرف حجر با سطح زمين زاويه شيب دارى دارد. بلندى خانه كعبه پانزده متر است. درِ خانه كعبه در ضلع شرقى، مقابل مقام ابراهيم قرار دارد، مطلّا است و دو مترى از سطح زمين بالاتر است. در قسمت پايين آن حك شده: «هدية خادم الحرمين الشريفين ملك خالد بن عبدالعزيز آل سعود.»

صحن مسجدالحرام از سنگ مرمر سفيد پوشيده شده است بطورى كه همه سنگها رو به قبله قرار گرفته است.

حجرالأسود يك و نيم مترى از سطح زمين بالاتر و تقريباً بيضى شكل است. اصل سنگ سياه و نقطه هاى قرمز دارد و با روكشى از سنگ مرمر برّاق محافظت مى شود. اين


1- برگرفته از داستان رقوقى از دفتر سوم مثنوى مولوى، ابيات 2140 به بعد، چاپ دكتر استعلايى.
2- برگرفته از مناجات حضرت على- ع- در مسجد كوفه.
3- برگرفته از دعاهاى ابوحمزه ثمالى.

ص: 273

سنگ آسمانى تاريخچه اى شگفت انگيز دارد. در احاديث آمده: «الحجر الأسود يمين اللَّه فى أرضه.»

«حجر اسماعيل» ديواره كوتاهى است هلالى شكل رو به كعبه به بلندى يك و نيم متر و به ضخامت يك متر كه ميزاب يا ناودان طلا رو به حِجْر قرار گرفته و آبش داخل آن مى ريزد. اينجا مدفن هاجر، اسماعيل و بعضى از انبياست.

آب زمزم، نماى قديمش حوضچه اى سه طبقه بوده با سنگ مرمر سبز به عمق سى متر. دهنه چاه پيش از اين وسط صحن بوده اما اينك آن را به كنارى كشيده اند پلكانى دارد عريض با دو قسمت مجزا براى مردان و زنان. ده پله كه به پايين مى روى سالن وسيعى است با پنج ستون مرمرى هلالى شكل و بر روى هر كدام بيست شير آب. ته شبستان چاه اصلى زمزم است كه امروزه در محفظه شيشه اى حفظ مى شود و آب با دستگاه و سيستم دقيق كامپيوترى، با لوله هاى پنج اينچ به هر دو طرف مى ريزد.

ديدم كه بعضى به طرف چاه نماز مى خوانند! در اين سرزمين خشك و سوزان با اين تپه هاى سنگى و خارا، اين چاه نعمتى است گرانقدر و شايسته تقديس و احترام گفته شده كه اين آب غمها را برطرف مى كند و بر سر و صورت ريختن آن مستحب است. منبعى است كه هرچه مصرف مى شود، تمامى ندارد!

پرسشى كه در ذهن آدمى ايجاد مى شود اين كه آبهاى مصرف شده به كجا مى ريزد؟ با توجه به اين كه مسجدالحرام نسبت به اطراف پايين تر است؟ بايد بگويم كه مأموران نظافتچى مسجدالحرام بسيار زيادند و شركت دلّه مسؤوليت نظافت و رساندن خدمات رفاهى به حجاج را به عهده دارد و افرادش بى وقفه با آمادگى تمام در تلاشند.

از خدمات اوّليه كه صورت گرفته، مرتب كردن مسير مسعى است. آن را با ظرافت خاصى پوشانده اند. الآن دو طبقه است. ارتفاع طبقه اول 12 متر و طبقه دوم 9 مترى مى باشد. عرض مسعى به 20 متر مى رسد؛ با راه رفت و برگشت. در وسط آن راهى جداگانه براى عبور وسايل معلولين قرار داده اند كه آن نيز دوطرفه است. حركت از جانب صفا آغاز و در مروه پايان مى يابد. محلّ هروله با مهتابيهاى سبز رنگ مشخص است.

بيرون صفا و مروه محوطه وسيعى است. بخشى از كوه ابوقبيس را برداشته و بر آن محوطه افزوده اند. اينجا نيز با سنگ مرمر سفيد پوشيده شده است.

ص: 274

از ديگر مطالب گفتنى درباره مسجدالحرام، امكانات رفاهى و سيستم پيچيده كامپيوترى براى فيلم بردارى است كه در همه جاى مسجد نصب شده است. البته اين وسايل نبايد طورى چشمها را خيره كند كه آدمى را از هدف اصلى بازدارد.

خداوند كعبه را در آن سرزمين خشك بنا كرد تا مردم را از زرق و برق مادّيات و تجمّلات دنيوى دور سازد. ساده بودن بيت و دور بودنش از زينت هاى آنچنانى ما را با گذشته افتخارآميز تاريخمان بيشتر پيوند مى دهد.

از چيزهاى جالبى كه درباره مسجدالحرام گفته اند ودرسفرنامه ابن بطوطه نيز آمده، اين است كه بر خلاف اماكن مقدس، كبوترى در فضاى حرم پرواز نمى كند. مى گويند هيچ مرغى روى كعبه نمى نشيند مگر آن كه مرضى داشته باشد و همينكه آنجا نشست يا شفا مى يابد و يا در همان حال مى ميرد. من كبوترى نه تنها در صحن كه در رواقها و ايوانهاى اطراف مسجد هم نديدم.

ظهر براى اقامه نماز به مسجد محل رفتم. مسجدى است مختصر و كوچك با شماره 403. اهل سنت براى نماز جماعت اهميت بسيار قائل مى شوند و شايد اين در مكّه بيشتر نمايان باشد. مى گويند اگر مردم نيايند جريمه دارد. پيش از اين خوانده بودم كه مردم را وادار مى كنند به نماز و حتى گاهى كتك مى زنند ليكن الآن وضع قدرى فرق كرده است. اهل بازار به هنگام نماز مغازه هاى خود را به سرعت تعطيل مى كنند و به نماز مى روند بعضى ها هم خود را مخفى مى كنند! در هر حال هنگام نمازهاى پنج گانه، كار و كسب تعطيل است. امامان جماعت از دولت حقوق مى گيرند. خيلى معمولى مى آيند و بعد از اقامه نماز بدون هيچ گونه مصافحه و برخورد با مردم مى روند. مردم هم هيچ گونه قداست و ارزش معنوى برايشان قائل نيستند. سن امام جماعت از بيست تجاوز نمى كرد. او كه از حوزه درس امام شافعى بود نمازش را با يك چهره بسيار جدى و عبوس، دستها بر سينه و پاى باز به فراخى سينه (1) و بسيار آرام خواند. فقط اللَّه اكبر را بلند مى گفت. بعد از نماز آهسته ذكرهايى گفتند و به سرعت پراكنده گشتند.

روحانى كاروان در وصف حطيم- بين حجرالاسود و در كعبه- و نماز در حجر اسماعيل گفت و ما پس از شنيدن سخنانش روانه مسجدالحرام شديم، بخصوص كه از صبح هم نرفته بوديم؛ شبهاى حرم صفاى ديگرى دارد. اين بار از قسمت باب الندوه كه حجر اسماعيل


1- در حديث رسول خدا خوانده بودم كه پيامبر مسلمانان را در حين نماز از «صفد»؛ فاصله انداختن و از هم بازنهادن دواستخوان قوزك پا نهى فرمودند از اين رو با روشى كه اينان مى خوانند هيچ گونه مطابقتى ندارد. عوارف المعارف سهروردى ص 133

ص: 275

مقابلمان بود وارد شديم. ورود به محوطه طواف از اينجا تا حدّى راحت تر است. بيش از نيم دايره اى به محلّ شروع طواف فاصله داشتيم كه سرانجام خود را به ميان جمعيت رسانديم.

طواف، اين نماز متحرك كه توقّف و ايستادنى در آن نيست را آغاز كرديم از همان مبدأ حركت- سنگ مرمر سياه كف صحن كه حجرالاسود را به گوشه صحن مسجدالحرام متصل مى كند- اللَّه اكبر گفتيم. انسان در آن هنگام حالتى دارد كه به وصف نمى آيد. وجود آدمى شور است و احساسات و عشق ...

طواف كه به پايان رسيد، بيرون آمدم نماز طواف را- كه مستحب بود- خواستم در حجر اسماعيل بخوانم (1) به هر زحمتى بود خود را به داخل حجر رساندم و مشغول نماز شدم، چند دو ركعتى براى خود و دوستانى كه التماس دعا گفته بودند و رفتگان و شهدا و بخصوص عزيزانم كه اكنون در اين عالم نيستند و در جوار قرب حق مسكن گزيده اند، خواندم. اشكها بود كه سرازير مى شد يك دو ركعتى هم بياد و به علاقه و به نيابت از طرف ... تا الطاف خفيه حق شامل حالش شود و ما را بيش ازين منتظر نگذارد و ...

حال كه دارم آن لحظات سراسر از معنويت و اخلاص را مى نويسم، پرده اى از اشك بر چشمانم حلقه زده. بعد از حجر اسماعيل به طرف حجرالاسود رفتم جمعيت امان نمى داد. به زحمت دستم به قسمتى از حجر رسيد. در همان لحظه با گريه و انابه از خداوند خواستم كه دستم را در آتش جهنم نسوزاند و مورد مهر و شفقت خويش قرار دهد. اما به اين حدّ قانع نشدم و به قسمت حطيم آمدم استغاثه و دعا را مناسب ديدم، همانند بچه اى كه از پدر و مادرش چيزى طلب مى كند، خواهشم را با صاحب خانه در ميان گذاشتم اصرار پشت سر اصرار، درخواست پشت سر درخواست، با زبان مادرى با يلايلا با ... هيچوقت خود را اينگونه نديده بودم، از همانجا در ميان هجوم مشتاقان حجر، دست راستم را به حجرالاسود رساندم.

در ميان حَجَر و هجوم جمعيت قرار گرفتم. بيم آن داشتم كه خطرى متوجّهم شود، از اين رو بالاى قسمت شيب دار 30 سانتى (شاذروان) رفتم كم مانده بود كه نفسم بند آيد. مى خواستم بيفتم كه آخرين تلاشم را كردم و دستم را به حجرالاسود رساندم. بيعتى بود با حق و راه او و اين كه همواره بر اين راهِ مطمئن و استوار بمانم؛ ديگر رمقى در بدنم نبود. موج جمعيت حركتم داد و 10 متر آن سوى مقام ابراهيم برد!

ظهر از مسجدالحرام راهى خانه شديم و همه چون سيل به دامنه- مسجدالحرام-


1- فقط طواف واجب نمازش پشت مقام ابراهيم است.

ص: 276

سرازير گشتيم. جاى تأسف است كه در اقامه نماز موفق نبوديم و در اجراى به هنگام اين سنت محمدى تلاش نكرديم؛ اين ضعف ما شيعيان است كه چرا اينگونه ايم؟! علت كجاست؟

حيف است كه آدمى در خانه كعبه باشد و اينگونه كاهل نماز! در حالى كه برادران اهل سنت، هنگام نماز با رغبت و شوق در جماعت حضور مى يابند.

در صف نماز، نفر جنب چپى ام مسلمانى بود از اندونزى از نژاد زرد و نفر دست راستيم سياهپوستى بود از آفريقا و من هم مخلوطى از سفيد و زرد و سياه چند رگه گندمگون، هيچ حرفى نزديم و نمى دانستيم كه بزنيم ولى احساس نزديكى و اخوت حس كرديم كه ناشى از اعتقاد مشترك، عمل مشترك و ... بود تقبّل اللَّه گفتم و آنها خوشحال جواب دادند، جزوه دعاهاى مناسك حج را مى خواندند؛ دعاى سعى، دعاى طواف و ... بعد از نماز هوا گرمتر شده بود و از جمعيت طواف كننده كاسته مى شد. فرصتى است براى ما خوزستانيها كه چند ركعتى نماز در حجر اسماعيل بخوانيم، ستونى حركت كرديم و خود را به حجر اسماعيل رسانديم، گرچه داخل شلوغ بود اما جايى براى خويش دست و پا كرديم و مشغول شديم، قدرى به گريه و ناله گذشت و استغاثه و قدرى هم به نماز خواندن براى اين و آن.

برگشت ما از حرم پياده و با تشنگى و گرسنگى همراه بود ولى بخاطر همان چند لحظه حجر اسماعيل ارزيد. خداوند خود راههاى امن و استوار خويش را برويمان گشاده نگهدارد و آثار معنوى و روحانى حج را تا آخرين لحظات عمر همراهمان بگرداند و لحظه اى ما را به حال خويش وامگذارد و اين قبيل توسلات ما را به شايستگى بپذيرد و مورد اجابت خويش قرار دهد؛ انك ولىّ النعم وانك على كلّ شى ء قدير.

در راه چندين زن عرب را ديدم كه دختران سفيد هفت هشت ساله اى را با خود همراه داشتند و كالسكه خريد اجناس پر از احتياجات غير مفيد روزانه، مقنعه شان را مانند گلى در پشت سر گره مى زنند و روبندى بر روى آن مى گذارند. مانتوى بلندشان سياه رنگ بود و نسبت به حجاب خشك و شديد و عبوس زنان نگهبان در حرم ظرافت و انعطافى بيشتر داشت. زنان آفريقايى ولنگار و لاقيد به نظر مى رسند اما نمى دانم چرا از حجاب مالزياييها خوشم آمد، شايد به علّت ظرافت و هنرى است كه در حجاب آنهاست.

حجاب ايرانيها هم در لباس احرام مناسب است، هم برجستگى و ظرافت نژاد زرد را داراست و هم با فرهنگ و خُلق و خوى ايرانى سازگار است و در مجموع معتدل، ملايم و

ص: 277

منطبق با شرع است.

چند بچه عرب را ديدم كه آب مى فروختند و سر و وضعى نامناسب داشتند، فقير و با فرهنگى پايين، گويا از مناطق فقير نشين جنوب شهرى ها؛ اين چند روز گدايانى را ديده بودم كه در كنار مسجدالحرام مانده غذاها را مى بردند و از ماشينهاى سعودى نان و ماست مى گرفتند مسلم است در مقابل اين رفاهى كه در شهرها شاهد آنيم تهيدستانى هستند كه در همين گوشه و كنار شهر زندگى مى كنند و براى تأمين مايحتاجشان در اطراف مسجدالحرام گرد آمده اند! نفت را فقط صرف ظواهر مى كنند. در اين كشور بسيارند افرادى كه با وسايل بدوى و عشيره اى در باديه هاى عربستان روزگار پرمشقّتى را سپرى مى كنند و از امكانات مدرن شهرى كاملًا بدور و بيگانه اند.

حكومت عربستان آمارى از تعداد زاد و ولد و گزارشى از موقعيت فرهنگى جامعه خويش و ميزان باسوادها و بيسوادها در دست ندارد و اصلًا هنوز تعداد جمعيت شهرى و روستايى- عشيره اى خود را نمى داند ...!

از سياست فاصله بگيريم و كمى هم به مناسك و احكام بپردازيم، چند روز است كه دو روحانى كاروان اصرار دارند كه حمد و سوره را حداقل به خاطر طواف نساء هم كه شده براى زائران كاروان بخوانند. معضل عجيبى است طواف نساء! اگر اشتباه بخوانى مثلًا «س» را «ص» تلفظ كنى يا «ط» را «ت» بگويى مى دانى چه مى شود؟ واويلا است! اگر مجرد باشى نمى توانى زن بگيرى و در صورت تأهل كه پناه بر خدا ...!

بحث پيرامون اين قضيه به اتاق ما هم سرايت كرده و پچ پچ راه افتاده است. استاد صفرعلى كه مرتبه دوّم تشرّف او به حج است، از كم و كيف آن آگاهى بيشترى دارد و مى گويد:

«اگَ ايطور خُونى مارْ غُلُوم ادَسْتِ رُووَ!»

هر دفعه اى چند نفر نزد آقا مى روند و او با صداى بلند و واضح و تأكيد بر جاهاى حساس، قرائت را تصحيح مى كند؛ «... رَبِّىَ الْاعْ اعْ اعْلى وبِحَمْدِه»، «سُبْحانَلْ نَلْ نَلْلهِ وَالْحَمْدُ لِللْ لِلْلهِ ولا ...» و همينطور كلمات مسأله دار ديگر.

بيشتر، از اين گوش وارد و از گوش ديگر خارج مى كنند و يادگيرى نمى بينيم. سنين عمر از بيست و چند سالگى كه گذشت تار آواهاى گلو آنقدر ستبر مى شوند كه ديگر محال است بتوان حرفها را مانند عربها تلفظ كرد، البته براى ما چندان مشكل نيست، چون در

ص: 278

مخارج حروف دست كمى از عربها نداريم، دردسر ما بيسوادى و دقّت نكردن است و مشكل براى آن ترك آذرى است كه «انَّ الْهَمْتَ وَنِّهْمَةَ!» نگويد و «سُبْهانَ اللَّه!» و «رهمن الرّهيم!» نخواند.

امروز با خستگى و مريض حالى گذشت، مزاج يُبْسَم هم كه قوز بالا قوز شده، اينهمه پرتقال و خاكشير! بيشتر شكمم را بند كرده، دارد كلافه ام مى كند، هرچه مُسْهِل مى خورم بهبودى حاصل نمى شود. شب گذشته به درمانگاه جديدالتأسيس شماره 5 ايران رفتم، طبقه دوم ساختمانى را اجاره كرده اند و دو پزشك خوش برخورد و خوش تيپ مريضها را مى بينند.

مراجعه كنندگان هر يك دردى داشتند؛ سرماخوردگى، گرمازدگى، حسّاسيت و ... از ميان داروها قرصهاى ادولت كُلْد، آنتى هستامين، آموكسى سيلين و شربت اسپكتورانت نصيب من شد. از تلاش منظم و آرام و بى سر و صداى بهدارى خوشم آمد، سرى به بهداشت و درمان سعوديها هم زديم كه اينهمه تعريف مى كنند و از شأنش مى گويند! من كه چيزى نديدم! گاهى با بى انصافى تمام، زحمات و ارزشهاى خودمان را ناديده مى گيريم و باورمان مى آيد كه مرغ همسايه غاز است. با همه كمبود دارو و پزشك، درمانگاههاى ايرانى خوب مى رسند، كم متخصص نداريم. به بيماران بسيارى از كشورهاى ديگر برخوردم كه سراغ بهدارى ما را مى گرفتند. از آنها بخوبى استقبال مى شود. بدون حق الزحمه معاينه مى شوند و حتى دارو نيز، بى آن كه وجهى دريافت كنند، در اختيارشان قرار مى گيرد.

مشكل اصلى در آنجا مُسرى بودن دردهاست، بسيار سريع به ديگران سرايت مى كند.

كار خدمه كاروان امروز سنگين بود چادرها را در منا و عرفات تحويل گرفته اند و قدرى هندوانه «هفوفى» خريده اند براى روز چادرها. اما هنوز غذايمان همان غذاى وارداتى است؛ پرتقال مصر، موز كلمبيا، آب پرتقال و بيبسى جدّه با كارخانه آمريكا، برنج هندى، مرغ فرانسوى، گوشت نيوزيلندى، چاى سيلانى، قند بلژيكى، پياز هندى و ...!

از امروز بعد از ظهر حركت به سوى عرفات شروع شده و هوا بدجورى دم كرده است.

روز بادبزن هاست. ساعتى قبل يك دوش گرفتم و احرام را پوشيدم و در پشت بام هتل مكه رو به قبله نشسته ام. آسمان مكه ابرهايش سفيدى خاصّى دارد سرخى عجيبى در گوشه آسمان مى بينم كه از نورافكن هاى «منا» است ماه در آسمان آنقدر بزرگ شده كه در مقابل ستارگان كم رونق اظهار خودنمايى و تفاخر مى كند در اين هوا كه گاه گاهى نسيمى مى وزد در

ص: 279

خويش مى نگرم چه كرده ام؟ چه بايد مى كردم كه نكرده ام؟ چه بايد بكنم و همت و توفيق از صاحب بيت بخواهم كه همواره يار و ياورم باشد و مرا بى انس و الفتش هرگز نگذارد و تفضّل نمايد كه عرفات را درك كرده، توبه ما را بپذيرد و حوائج مان را برآورد.

خدايا! بر رنج ها و دردهاى كهنه و زخمهاى ريش ما مرهم احسان و لطف و انعام بنه.

خدايا! پرتوى از شعاع معرفت ديار محشرگونه عرفات را در دلهايمان بتابان و آرامش و سكينه اى نازل كن تا فقط رضايت تو را بجوييم و تو را ببينيم و لحظه اى بى تو نباشيم.

خدايا! تو آگاه به ذات الصدورى، تو عليمى، تو خبيرى، تو سميعى، تو سزاوار ثنايى، تو غفارالذنوبى، تو ستّارالعيوبى، تو كاشف الكروبى، تو نعم الطبيبى، تو نعم الحبيبى، تو نعم المجيبى، غير از تو كسى نيست. وجود تويى، هستى تويى، مايه اميد تويى، روضه رضوان تويى و ...

اى خداى پاك و بى انباز و يار دستگير و جرم ما را درگذار

بازْ خَرْ ما را از اين نفس پليد كاردش تا استخوان ما رسيد

حرمت آن كه دعا آموختى در چنين ظلمت چراغ افروختى

دستگير و ره نما توفيق ده جرم بخش و عفو كن بگشا گره

عرفات

ساعتى از نيمه شب گذشته بود كه سوار ماشينهاى روباز شديم و حركت آغاز گرديد.

نزديكى مسجد جن نيت احرام داده شد؛ «احرام مى پوشم براى حج تمتع از حَجّةالاسلام واجب قربةً الى اللَّه» و بعد لبيك و اينبار روحانى كاروان وسواس بيشترى به خرج مى دهد.

فرياد لبيك اللّهمّ لبيك ... تا عرفات همچنان بلند بود. سه ساعت از نيمه شب گذشته بود كه به عرفات رسيديم و منطقه داخل آن را دور زديم، ماشاءاللَّه به اين عظمت! مى گفتند صحرايى است به درازاى 12 كيلومتر و پهناى 6 كيلومتر و در فاصله 22 كيلومترى شمال مكه بر سر راه طائف واقع شده. اكنون وصل است به شهر و كاملًا پوشش جنگلى پيدا كرده و دور نيست كه اين صحراى سوزان و لم يزرع، به جنگلى سرسبز و گردشگاهى فرحبخش تبديل شود! با اين كه شب بود اما نورافكن هاى عرفات روز را تداعى مى كردند. بيش از يكهزار پايه سيمانى به بلنداى 30 متر و بر بالاى هر كدام 15 رديف سه تايى نورافكن و 200 الى 300 هزار چادر و

ص: 280

تقريباً همين مقدار اصله درخت «تيم». محل رويش اين نوع درختها صحراهاى آمريكا بوده كه با يك طرح و نظم خاصى، در محورهاى معينى كاشته اند، تا چند سال ديگر عرفات به يك پيك نيك روز تعطيلى تبديل خواهد شد من مخالف سرسبزى نيستم ولى پيشرفت و توسعه اين افكار دير يا زود ما را از هدف اصلى و سمبليك اين مناسك دور مى كند. آن صفا و سادگى صحراى عرفه بوده كه معرفت و شناخت را به وجود آورد. مسلّماً وقتى گردشگاه و محلّ تفريح شد ما را به عالم بالا و سير الى اللَّه پرتاب نمى كند؛ امكانات بسيار زيادى را در عرفات مى بينم كه كارهايى خارق العاده و شگفت آورند اما براى حج و حجاج سمّ قاتل و كشنده اى كه بنيانهاى استوار اين سنت ابراهيمى را سست مى كنند و يك نماى ظاهرى و فريبنده اى كه از محتوا خالى است نشانمان مى دهند. واقعاً چه احتياجى است به باران مصنوعى پودرگونه؟! چه ضرورتى است اينهمه كانتينرهاى مبرّد كه علاوه بر «مياه نقيّه» انواع ميوه، ماست، خرما و ...

را به اين سو و آن سو مى پراكنند؟! اين همه اسراف و تبذير براى چه؟! اينگونه كارها را بايد در مقايسه با هدف اصلى سنجيد و ديد كه چند درصد ما را به آن نزديك مى كنند. در طرح هدفها و برنامه هاى حج به اشتباه نرفته ايم؟! اين كجا و حج ابراهيمى كجا ...؟!

شب بود كه رسيديم، كاروانها يكى پس از ديگرى مى آمدند و در چادرها مستقر مى شدند. گروهى به خواب و استراحت مى پرداختند و بيشترشان به صحبت و عبادت. فضايى ملكوتى در چادرها احساس مى شد و نسيمى از عطر دل انگيز راز و نيازهاى شبانه به مشام مى رسيد. هر كس با خود نجواهايى داشت و اين تا اذان صبح ادامه داشت ...

ص: 281

پى نوشتها:

ص: 282

همگام با راهيان كوى دوست

ناهيد فلاحتى

كعبه خود سنگ نشانى است كه ره گم نشود حاجى احرام دگر بند ببين ياركجاست؟ گوهر شناس آفرينش درّ گرانى را به امانت نزدم سپرده و وظيفه محافظت و بهره جويى از آن را به من محول كرده بود، در حالى كه در يك ميدان وسيع بازى و سرگرمى واقع شده بودم «وما الحيوة الدنيا الّا لعبٌ ولهو»، هيچ شناخت و اطلاعى از ارزش آن نداشتم يا شايد هم شناخت داشتم ولى سرگرمى هاى فراوان اين ميدان و بازيگوشى خودم غافلم كرده بود. به هر صورت به عوض حفاظت و قدرشناسى و بهره ورى از آن، مثل موجود لا شعورى كه فرقى مابين خرده شيشه با جواهر قائل نيست، آن گوهر را در خار و خاشاك و آلودگيهاى فراوان رها كردم، حتى گاه گم كردم و با راهنمايى همان گوهرشناس آن را يافتم، به تدريج كه قدرى به ارزش آن درّ واقف شدم. و بصيرت گوهرشناسى يافتم، گوهرم را خاك آلوده و بى جلا يافتم و ناراحت و پشيمان از حماقتها و قدر ناشناسيهاى خودم به دنبال چاره گشتم. چه كنم كه بار ديگر گوهرم زيبا شود، آخر ممكن است وقت امانت دارى ام (با فرارسيدن مرگ) به پايان رسد و صاحب گوهر دنبالش بيايد، اينطورى كه نمى شود به صاحبش برگرداند، بايد مثل اوّلش تميز شود.

خلاصه دنبال چاره بودم، ديدم

ص: 283

راهى ندارم مگر اين كه به سراغ گوهر شناس بروم و از خودش بخواهم كه آن را برايم جلا دهد يا اين كه به خودم بياموزد كه چگونه جلايش دهم و اين بار به او قول دهم كه ديگر مراقب باشم ونگذارم خراب شود!.

آرى، قصّه حج من اين است، مى خواهم بروم براى جلا دادن، پاك كردن گرد و خاكها و كدورتها، زنگها و رنگها و ...

احساس مى كنم عمرى به بطالت گذرانده ام و كارى نكرده ام جز جمع آورى يك مشت تخلفات و اعمالى كه اگر صورت مثالى آن را نشانم دهند وحشت مى كنم و بدون پاكسازى و بيرون ريختن آنها از لاى پرونده وصفحه دلم، تصوّر ايجاد بناى انسانى وساختن چهره انسان، كه لقب «خليفة اللَّه» گرفته واثرى از روح خدا دارد، برايم متصوّر نيست. احساس مى كنم كه خودم را گول مى زنم نمى توانم، كريهى و حيوانيت صورت قبلى را ناديده بگيرم وحالا صورت انسانى بسازم. دلم مى خواهد حركتى، نيازى، نظرى و خلاصه يك چيزى آن را ريشه كن و باطل كند و دوباره به من امكان دهد كه از نو بسازم و اين را در حج ديدم.

حج يك امكان است، يك ميقات است، يك ميعادگاه بارعام حق تعالى است.

وقت ملاقات داده و اصلًا خودش دعوت كرده، مى خواهد به حرفمان گوش دهد، ارتباط مستقيم و نزديك پيدا كند.

حج يك سفر است، سفر از خيلى چيزها و حذر از آنها و جاگذاشتن خيلى از اسباب و اثاثيه هاى بى مورد، جاگير و حتى مضرّ و نيز برداشتن يك توشه بدرد بخور ولازم براى رسيدن به مقصدى بزرگ وآشنا و گاه فراموش شده.

حج سفرى است از ارزشهاى پست و دون، به مراتب و ارزشهايى بالاتر.

حج سفرِ دل است، معراج روح است، ملاقات قطره است با دريا، اتصال پرتو نورانى است به منبع نور.

و خلاصه حج زندگى ساز است و زندگى شكل دهنده انسان، و انسان «گوهر» است.

امّا تمام حج قبل از حج است. مگر ممكن است بدون اين كه بفهمى آن گوهرت آلوده شده و پاك وزيبايش را بخواهى و بدون اين كه دنبال چاره بگردى و راه تطهيرش را بخواهى و بدون اين كه تمنّاى جلا دادنش را داشته باشى، آن گوهرشناس برايت جلا بدهد؟ بعلاوه اگر هم جلا داد نتيجه و فايده اى ندارد، چون نفهميده اى كه چه چيزهايى آن را خراب

ص: 284

وكِدِر كرده بود كه از آنها حذر كنى (تقوا و ورع) و نفهميدى كه چطور بايد حفظش كنى و آمادگى مراقبت و نگهدارى اش را پيدا نكردى (خودسازى). پس اگر جلا داده اش را هم به دستت بدهند فرقى نمى كند. دوباره فورى مثل اولش مى شود، بله بايد تلاش كنيم، آن طوركه تشنه آب براى نوشيدن لَه لَه مى زند و كعبه را بيابيم و طواف كنيم (خداى كعبه را) آنطورى كه كبوتران واله و عشق باز، ريسمان محبت يار بگردن افكنده و آن ريسمان او را به طواف يار مى چرخاند (اشاره به خطبه اى از نهج البلاغه) و ذات اقدسش را چنان پر قدرت متصل شويم كه لحظه اى رهايى و گم گشتگى و حيرانى نصيبمان نشود.

همواره در زندگى انسان لحظات و ايّامى وجود دارد كه هم به سبب موقعيت زمانى و هم از جهت وضعيت روحى خودِ فرد، تكرار نشدنى و برگشت ناپذير است و چه بسا كه گرانبهاترين قسمت عمر او را تشكيل مى دهد. پس خوشا به حال آنكس كه قدر مى شناسد و از اين اوقات كمال استفاده را مى برد و واى بر او كه چشم بر هم مى گذارد و نديده ونفهميده مى گذرد.

... و حج از آن هنگامه ها و ايّام است كه بايد فرصت را غنيمت شمرد و هر چه بيشتر از آن خوشه چينى كرد، بايد براى تمام عمر از آن نيرو و برنامه گرفت، بايد با آن زندگى را ساخت وخدا مى داند كه هربنده اش چگونه بر روضه حج وارد مى شود و چگونه از آن عبور مى كند آنچه مسلم است اين كه چشمه جوشان است ولى بهره هر كس بقدر پيمانه اوست.

روز شنبه 13 مرداد ماه سال 63 (مصادف با 6 ذيقعده 1404) ساعت 3 و 20 دقيقه بعد از ظهر، بعد از ساعتها انتظار، كه شايد به اندازه روزها برايم طولانى شده بود، از فرودگاه تهران به طرف جده حركت كرديم، در طى 3 ساعت پرواز، هر كس در خودش غوغايى داشت. در آن لحظات خدا مى داند در دلها چه چيز بود! خسته از انتظار، مُشتاقِ رسيدن و زيارت، و با حالت ناباورى و هيجانى كه مانع از آرام داشتن و خوابيدن مى شد بالأخره ساعت 6 و ربع بعد از ظهر به وقت تهران و 5 و 45 دقيقه به وقت جده بود كه در فرودگاه جده پياده شديم.

در جده حدود پنج ساعت بوديم كه به نماز و شام واستراحت صرف شد، ساعت حدود يك نيمه شب بود كه با ماشين به قصد مدينه حركت كرديم، نماز صبح را در منطقه بدر خوانديم و حدود ساعت 10 صبح بود كه با خستگى فراوان كه به علت بدى

ص: 285

راه عارض شده بود، به منزلى كه پيشتر در مدينه آماده شده بود رسيديم و ساعت 6 بعد از ظهر راهى حرم مطهر حضرت رسول شديم. در آن لحظه كه به طرف مسجد النبى قدم برمى داشتم همواره اين كلمات در گوشم طنين افكن بود كه:

«حواست هست پا جاى پاى چه كسانى مى گذارى، چه راحت راه مى روى! هيچ مى دانى كه اين كوچه و خيابان گواه حركت ها و رفت و آمدهايى بوده و گفتگوهايى را به ياد دارد؟!» گوشه هايى از تاريخ پيامبر و ائمه- عليهم صلوات اللَّه- برايم تازه مى شد وسعى مى كردم بتوانم آنها را حس كنم.

نزديك حرم كه رسيديم، با كنجكاوى به هر طرف نگاه مى كردم.

گلدسته هاى بلند و زيباى حرم نمايان است، وقتى چشمها به گنبد رسول اللَّه مى افتد مثل اين كه بند دل آدم پاره مى شود! شوق و ذوقى كه داشتم با ناباورى عجيبى آميخته شده بود. «خدايا! سپاس تو را كه به من لياقت و سعادت اين را دادى كه به حضور رسولت برسم. اينجا خانه محمّد بوده، خانه فاطمه بوده، على و حسنين اينجا زندگى كرده اند، مدينه شهر ائمه است، شهر وفادار به پيامبر است. وقتى به شهر مى نگرى به ياد مى آورى استقبال انصار از رسول خدا- ص- را. به قول يكى از دوستان، آدمى در مدينه احساس امنيّت مى كند، از غضب و بد اخلاقى و آزار عربها كه پيشتر شنيده بودم، در مدينه نديدم. گوئى اينها با عربهاى مكه فرق مى كنند، هرچه باشد مدينه پناه دهنده و پذيراى رسول اللَّه بوده، در حاليكه در مكه جز رنج و شكنجه به آن حضرت نرسيد» در همين فكرها بودم كه وارد حرم شديم. مسجد النبى عجب عظمت و شكوهى دارد! به دنبال ضريح مطهر مى گشتيم، وقتى فهميدم كه عصرها اجازه نمى دهند به آن قسمت برويم، خيلى ناراحت شدم، به هر حال گوشه اى از مسجد نشستيم و زيارت خوانديم و بعد هم نماز مغرب را به جماعت بجا آورديم. ديدن و حضور در نماز جماعت مسجدالنبى برايم بسيار جالب بود. شكوه و عظمت خاصى دارد. امام جماعت مسجدالنبى لهجه فصيح وبليغ ولحن زيبايى دارد. از طرفى بزرگى مسجد، فراوانى جمعيت كه سطح خيابانهاى اطراف مسجد را هم مى پوشاند و انواع و اقسام آدمها كه در جمعيت ديده مى شوند هر بيننده و ناظرى را جلب مى كند، هر روز هم كه مى گذرد بر تعداد افزوده مى شود؛ به نحوى كه اين روزهاى آخر ديگر مغازه

ص: 286

دارهاى نزديك حرم موقع نماز توى مغازه شان متصل به جمعيت بودند!

چقدر خوب مى شد اگر همه مسلمانها به خصوص شيعه ها تقيّدشان به نماز اينگونه بود، البته جاى تأسف دارد كه اين ظاهر جالب، فاقد معنا است و دشمنان از همين وسائل هم براى پيشبرد مقاصدشان استفاده كرده اند، غير از نمازشان چيز ديگرى كه برايم جالب بود، حفظ اصالتشان است از نظر لباس.

خلاصه همه اينها بر تصوّر زمان صدر اسلام و مدينه پيغمبر كمك مى كند، حيف كه قيافه شهر، سادگى اش را حفظ نكرده و ظاهر نسبتاً پيشرفته اى داشت، ساختمانهاى چند طبقه، شركتهاى بزرگ و خلاصه فرمهاى ساختمانى غربى و از اين قبيل.

بگذريم، سخن به اينجا رسيد كه نماز جماعت را خوانديم و بعدش دسته جمعى به سوى قبرستان بقيع راه افتاديم، مسيرمان از كوچه بنى هاشم بود كوچه پيچ در پيچ و باريك و قديمى است كه از جلو حرم، روبروى در جبرئيل شروع مى شود و روبروى بقيع ختم مى شود. عده اى از بنى هاشم در آن كوچه زندگى مى كرده اند آثارى از خانه امام حسن و امام زين العابدين هم در آنجا بوده ولى ما نديديم، اين كوچه بر خلاف بيشتر جاهاى مدينه، آن ظاهر قديمى و تنگ و خاكى اش را حفظ كرده و خانه هاى كاهگلى قديمى ساز دارد. آدمى آنگاه كه از كوچه مى گذرد، در نظرش مى آيد كه فاطمه زهراء- س- دست حسنين را در دست دارد و به بيت الاحزان مى روند. آخر بيت الاحزان هم پشت بقيع است و خانه زهراء- س- هم در كنار مسجد پيغمبر (الآن داخل مسجد واقع شده) و اينطور كه مى گويند مسير دختر پيامبر از اين كوچه بوده است. چگونه مى شود بقيع ظاهرى بس ساده دارد، چرا؟! چگونه مى شود ظاهر بى نور و ساكت خرابه بقيع را ديد و اشك نريخت؟! بقيع تنها زمينى است كه يكجا پيكر مطهر چهار امام (امام حسن، امام سجاد، امام باقر، امام صادق- عليهم السلام-) را در خود دارد، آنهم كنار هم، با ظاهرى اين چنين، دريغ از يك سنگ قبر! برروى قبر چيزى نمى بينى جز 4 يا 5 سنگ كوچك كه طرف سر قبر بر خاك كاشته اند. خدايا! اين چه زمينى است كه توانسته است اين همه عظمت را در خود جاى دهد! به امام حسن- ع- فكر مى كنى، دلت مملوّ از نفرت و كينه نسبت به دشمنان اهل بيت مى شود و يادت مى آيد كه چطور بعد از سالها تعدّى

ص: 287

به حقوق خاندان عصمت و خانه نشين كردن على بن ابيطالب وبعد از ايستادگى در مقابل عدل على- ع- لبه تيز حمله شان رو در روى فرزندش امام حسن قرار گرفت، با تحميل صلح مظلوميتى براى آن حضرت ايجاد كردند كه به شهادت تاريخ حتّى بين شيعه هم امام حسن ناشناخته و مظلوم است اينك فضاى قبرستان بر اين ظلم گواهى مى دهد. حسّ مى كنم آسمان مدينه رنگ ديگرى دارد. زمين مدينه زمين ديگر و هوايش هواى ديگر است. مدينه شهر محبّان و دوستداران خدا و شهر رسول اللَّه است. شهرى كه ائمه- عليهم السلام- آنجا زيسته اند. شايسته ترين انسانها را در خود پرورده است. مدينه مقامى بس والا دارد و هيچ سرزمينى- جز مكه- به قدر مدينه عزّت پيدا نكرده است. مدينه خاطرات تلخ و شيرين بسيار دارد. اى آسمان مدينه، چه كسى شاهد صادق تر از تو؟ از شبهاى مدينه و از روزهايش بگو؛ از نزول ملائك و فرشته وحى. توكه ناله ها و درد دلها و آه و سوزهاى على شنيده اى و مناجاتهاى او را به ياد دارى. تو خانه نشينى على را ديدى و شاهد بودى كه مدينه در سوگ زهرا نشسته، عزا دار رحلت ائمه گشته و مرگ رسول اللَّه را ديده است. مدينه! تو چقدر طاقت دارى! اين همه غم و اندوه را ديده اى و هنوز پابرجايى؟! در پشت ديوار بقيع، پشت در بسته و ديوار قبرستان بقيع، بر روى زمين نشستن و دعاى كميل خواندن چه زيبا و لذتبخش است، به خصوص كه ما فردايش عازم مكّه بوديم. جمعيت عظيمى جمع شده بودند، خيابانهاى اطراف بقيع از جمعيت موج مى زد. شُرطه ها (پليس) با بى سيمهايشان از دور مراقب بودند. تعدادى از آنان نيز داخل قبرستان ايستاده بودند و از روى ديوار نگاه مى كردند.

فرياد شعارهاى شركت كنندگان در دعاى كميل به آسمان برخاست. آدمى باشنيدن شعار «الموت لامريكا، والموت لاسرائيل» هيجان زده مى شد، مغازه دارهاى اطراف وغير ايرانيهاى عرب و غير عرب با تعجب نگاه مى كردند. شعارهاى اللَّه اكبر، لا اله الّا اللَّه، محمّد حبيب اللَّه، محمد رسول اللَّه، محمد امين اللَّه كه داده مى شد بى اختيار مو به بدن آدم راست مى گشت.

روز يكشنبه 21/ 5 بعد از ظهر دسته جمعى براى ديدن اماكن ومساجد اطراف مدينه حركت كرديم، ابتدا به دامنه كوه احُد آمديم، قبرستان شهداى احُد، قبرستان ساده اى است كه قسمت جلوى آن پنجره قهوه اى رنگى دارد شبيه پنجره طلا و پنجره نقره

ص: 288

امام رضا- ع- كه تعدادى دخيل بر آن بسته شده! اينجا هم كسى را نمى گذارند داخل شود، بايد از پشت پنجره زيارت خواند. قبر حمزه سيد الشهداء، عموى پيامبر در اينجا مدفون است كه با سنگهاى سياه رنگ كوتاهى، اطرافش را حدود 20 سانتى متر بالا آورده اند. اين قبرستان در شمال شرقى مدينه، پايين كوه احد است. منطقه احد اينك به صورت شهركى در آمده و آباد شده است. در نزديكى قبرستان احد، مسجد مباهله قرار دارد. اين مسجد گنبد كوچك و بلند و سبز رنگى دارد و مسجد آبادى به نظر مى آيد اما متأسفانه درش بسته بود و كسى نمى توانست وارد شود. بعد از قبرستان احد به قصد مساجد سبعه حركت كرديم. ابتدا به مسجد قبلتين رفتيم گنبد سفيد كوچكى دارد و در قسمت بلندترى نسبت به سطح زمين قرار گرفته است. (15- 10 پله بالا مى رود) آنجا هم دو ركعت نماز گزارديم. اين مسجد همان است كه پيغمبر در آن مشغول خواندن نماز ظهر بودند، در ركعت دوم نماز جبرئيل نازل شد و پيغمبر را از بيت المقدس به طرف كعبه تغيير داد و بقيه نماز را به سوى كعبه بجا آورد.

بعد از مسجد قبلتين به سوى محلّى كه شش مسجد در آن واقع است رفتيم؛ مسجدزهرا- س-، اميرالمؤمنين على- ع-، سلمان، فتح (احزاب)، عمر وابوبكر. آنجا مثل قبرستان احد در دامنه و پاى كوه است در شمال غربى مدينه كه آن را كوه سلغ نامند. ساختمان سفيد اتاق مانند كه خيلى ساده است و در كوچكى دارد مسجد فاطمه- س- است. پشت و بالاتر از آن، در دامنه كوه، مسجد حضرت على- ع- است كه پله مى خورد و بالا مى رود. سردرش طاقى دارد و بزرگتر از مسجد فاطمه است.

محرابى هم در آن هست، در طرف چپ اين دو مسجد، هم سطح زمين، ابتدا مسجد عمر و عقب تر از آن مسجد ابوبكر است كه اين دو مسجد آخر داراى كولر و چراغ و امكانات است اما نمازگزار هر دو كم است.

بعد از اين دو، مسجد فتح و سلمان است كه در كنار هم واقع شده اند. ابتدا مسجد سلمان روى سطح زمين وپهلويش، در دامنه كوه، مسجد فتح يا احزاب است كه از نظر بلندى و ظاهر، شبيه مسجد حضرت على- ع- است وروبروى آن هم قرار گرفته. اين منطقه مربوط به جنگ احزاب يا خندق است كه به پيشنهاد سلمان فارسى، بين قشون دشمن و شهر را خندق كندند. مساجد حضرت على، سلمان، ابوبكر، عمر و حضرت زهرا محل نماز آنها بوده. مسجد

ص: 289

حضرت على يادگار محل نماز آن حضرت، هنگام نگهبانى و مراقبت از شهر مدينه است. مسجد فتح جايى است كه به دعاى پيغمبر و به دست حضرت على- ع- فتح و پيروزى در جنگ احزاب نصيب مسلمانان شد، اينجا چون پاى كوه است و اين مساجد هم اتاقهاى ساده است، تقريباً توانسته حالت طبيعى اش را حفظ كند (البته اين اتاقها را بعد ساخته اند)، از اين نظر خيلى جالب بود كه مى توانست صحنه هاى جنگ خندق را در ذهنم به تصوير بكشد كه براى اختصار از شرح آن خوددارى مى كنم.

نزديك غروب بود كه از آنجا راه افتاديم و به سوى مسجد قبا آمديم، اين مسجد در جنوب مدينه واقع شده وعظمت خاصى دارد، مسجد بزرگ و با شكوهى است بر سردرش آيه «أفمن أسّس بنيانه على تقوى من اللَّه ورضوان خيرٌ ام من اسّس بنيانه على شفا جُرفٍ ...»

را نوشته اند. شأن نزول اين آيه مربوط به ساختن مسجد ضرار است كه منافقين براى از بين بردن عظمت قبا و پيشبرد اهداف شوم خود، در مقابل مسجد قبا ساختند. نزول اين آيه كه بنيان مسجد قبا را بر تقوا و بنيان مسجد ضرار را به سستى در كنار سيل مى داند، منجر به اين شد كه وقتى آنها آمدند پيش پيغمبر و خواستند كه آن حضرت در آنجا نماز بخواند تا تأييد مسجد شود، پيغمبر دستور خراب كردن مسجد را دادند؛ به طورى كه امروز ديگر اثرى از آن نيست. مسجد قبا اولين مسجدى است كه بدست پيغمبر بنيانگذارى شد هنگامى كه پيغمبر به دعوت اهل يثرب وبراى نجات مسلمين از رنج و شكنجه قريش در مكه بسوى مدينه هجرت مى كردند در محله قبا كه نزديك مدينه بود (الان جزو شهر مدينه است) توقف كردند و به درخواست اهل قبا كلنگ مسجد قبا را زدند و ياران پيغمبر بخصوص حمزه سيد الشهدا زحمت زيادى در ساختن آن كشيدند، اين مسجد قبل از مسجد النبى پايگاه بزرگى براى اسلام بحساب مى آمد و حضرت محمّد- ص- در آنجا مكرّر نماز گزارده اند. حتى بعد از ساختن مسجدالنبى، گاهى با پاى پياده به قبا مى رفتند و در آنجا نماز مى خواندند. وقت وداع وخدا حافظى از مدينه نزديك و نزديكتر مى شود. شبى كه فردايش عازم مكه هستيم پشت ديوار بقيع عقده دلى باز كرديم و به طرف حرم پيغمبر راه افتاديم، درهاى حرم بسته است و گروههاى كوچكى از مردم پشت ديوار مسجد نشسته، دعا مى خوانند و با خدا

ص: 290

مناجات مى كنند، ماهم سلامى داديم و برگشتيم. فردا صبح زود در حالى كه دلمان مملو از حسرت و اندوه وداع بود و در عين حال دلهره وشوق از انجام عمره و ديدن خانه خدا را داشت، عازم حرم شديم و- اگر خدا قبول كند- با حال خوشى زيارت كرده، در دل گفتيم:

خدايا! از رسولت گرامى تر در زمين سراغ نداريم اگر چه خطاكار و عاصى هستيم اما باز جزو امّت محمّديم، أللهم ارزقنا شفاعته.

خدايا! اينجا مسكن ومأواى دختر رسولت، عزيزترين زن عالم، زهراى مرضيه است، به حرمتش چنان توفيقى بما عنايت كن كه روز جزا رو سياه و خجلت زده اش نباشيم، پروردگارا! اينجا شهر طاهرين است، نمى خواهم بدون طهارت نفس از اينجا بروم. يا اكرم الاكرمين ويا ارحم الراحمين، اغفر لي وارحمني وتُب عليّ انّك أنت التواب الرّحيم. خدايا! حاجتمندان زيادند.

گرفتاريها فراوان است. به هنگام آمدنم به اين ديار مقدس مادران شهدا و آنهايى كه دلسوخته بودند و عزيزى در جبهه داشتند و پيروزى در جنگ را مى خواستند، سفارش كردند كه دعا كنيم؛ خدايا! به مقرّبان درگاهت، كه در اين ديار خفته اند، خواسته و آرزوى اين دلسوختگان را برآورده ساز، «يا مجيب دعوة المضطرين» ساعتها به سرعت مى گذشت و هركس به نوعى خودش را براى رفتن به مكه آماده مى كرد، دلهره و نگرانى را از چشم بيشتر زائرها مى توانستى بخوانى. پيوسته از همديگر مى پرسيدند بايد چكار كنيم اعمال ومناسك عمره را مرور مى كردند. اكنون پيش از آن كه لباس احرام بپوشيم بايد خودمان را تطهير كنيم و وجودمان را همانند لباس احرام تميز و زيبا و بى رنگ سازيم. بعد از غسل، همه لباس احرام به تن دارند، منظره بسيار جالبى است. چهره ها نورانى و زيبا است. حالتِ آمادگى براى حج و مقصد و آهنگ به سوى حرم امنِ خدا در چهره ها ديده مى شود.

مسجد شجره

براى كسانى كه از مدينه عازم مكه هستند «ميقات» مسجد شجره است و همه بايد محرم شوند اما چون در مسجد جا و امكانات براى خانمها نيست كه لباس احرام بپوشند، بيشتر در مدينه احرامشان را مى پوشند و در مسجد شجره نيّتِ احرام مى كنند. اما مردها در خود مسجد مُحرم مى شوند. خلاصه وقت حركت شد و ما در حالى كه از هر لحظه اى براى مرور مسائل و

ص: 291

مناسك عمره استفاده مى كرديم سوار ماشينها شديم و به جانب مسجد شجره راه افتاديم. آنجا ميقات بيشتر امامان ما بوده و از اين جهت قدر و منزلت دارد.

پس از گزاردن نماز مغرب و عشاء و دو ركعت نماز براى قرب به خدا و آمادگى احرام، چادرهامان را با چادرِ احرام عوض كرديم، در اين هنگام به ياد آوردم فرمايش امام سجاد- ع- را كه فرمود: هنگام در آوردن لباسهاى رنگى و دوخته بايد نيّت كنى كه هر چه ريا و نفاق وآلودگى است بيرون بريزى و يكرنگ شوى. سفيد كه ياد آور كفن است نيّت احرام كنى. بايد لباس معصيت و گناه و آلودگى را كنار بگذارى و جامه طاعت بپوشى و با خدا پيمان بندگى ببندى و ديگر هيچگاه قراردادِ خلاف رضاى خدا را امضا نكنى.

حاجى آنگاه كه محرم مى شود بايد مراقبت شديد از نفس كند؛ از حركاتش، كلماتش، نگاهش، دستش، وخلاصه تمام اعضا و جوارحش. شايد يكى از فلسفه هاى احرام همين تقويت حالت مراقبت در انسان باشد. دورى از 24 چيز به هنگام احرام و در حين انجام اعمال تمرين و آمادگى است براى دورى كردن از محرّمات؛ يعنى وقتى انسان در مدّت احرام از حلال خدا چشم بپوشد، بعد از آن خيلى آسانتر و راحت تر از محرمات پرهيز مى كند.

آنگاه كه لباس احرام پوشيدى و نيت كردى، زمان گفتن لبيك است؛

«لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك ...» در اين حال نيز به ياد امام سجّاد- ع- مى افتى كه هنگام گفتن لبيك، رنگ از رخسارشان پريد و حالش تغيير يافت و در پاسخ از علت اين حالت فرمود: از آن مى ترسم كه جوابم «لا لبّيك ولا سعديك» دهند.

تنت مى لرزد؛ خدايا! با بار گناهان گذشته و آلودگيهايمان نمى توانيم انتظار پذيرفتن لبّيكمان را داشته باشيم اما آمديم اينجا كه پاك شويم، غسل كرديم به نيّت ريختن معاصى و گناهانمان، احرام بستيم از محرمات تو و مى خواهيم داخل در حريم امن تو شويم چقدر خوب مى شد اين حالت براى انسان دوام مى يافت.

سر انجام حدود ساعت 9 شب بود كه از مسجد شجره به سوى مكه راه افتاديم و ما چون با سوارى بوديم، بعد از 6 ساعت راهپيمايى خيلى زودتر از اتوبوسها به مكه رسيديم؛ به طوريكه ساعت 3 نيمه شب وارد مسجد الحرام شديم، همه جا برايمان جالب بود و ديدن داشت. اما آنچه كه بيشتر

ص: 292

مشغولمان كرده شوق ديدن كعبه و انجام اعمال است.

من كجا و كعبه كجا؟!

در حاليكه مشغول خواندن دعاهاى مستحبّى بوديم به سوى كعبه جلو مى رفتيم، فكر ميكردم بايد زياد راه بروم تا كعبه را ببينم اما سرم را كه بالا كردم ناگهان خانه خدا را ديدم. باورم نمى شد. چه عظمتى داشت! حالت عجيبى در انسان پيدا مى شود.

گريه شوق امانش نمى دهد و از شوق و هيجان روى پايش بند نيست. خدايا! من كجا و خانه ات كعبه كجا؟ اينجا محلِّ قدوم مبارك انبيا و اوصيا و اولياى تو است. اينجا مَطاف ابراهيم خليل است، همينجا محمّد خاتم رسولان طواف كرده است و ...

طواف، ابراز عشق به معشوق

همچنان متأثر از عظمت كعبه بوديم و دو- سه دور بدونِ نيّت گرد خانه گشتيم.

و چشم را به تماشاى زيباييها و شكوه بيت اللَّه ومسجد الحرام مشغول داشتيم تا اينكه وقتى آمادگى لازم را يافتيم نيت نموده، طواف را آغاز كرديم. وقتى بدن آدمى به دور كعبه سنگى مى گردد، بايد قلبش حول عرش پروردگار در طواف باشد و بر گرد كعبه عشق بگردد. در واقع رازِ طواف بر گرد يك چيز عشق است و تبلور آن را در گردشِ پروانه بر گرد شمع و سوختن و فدا شدنش مى توان ديد. طواف، ابراز عشق و تمايل به معشوق و محبوب است.

به شدت مُنقلب بودم، سعى مى كردم طوافِ دل را پيرامون عرش خدا احساس كنم. تلاش مى كردم حضور قلب داشته باشم و از دور چهارم بود كه حال ديگرى بر من دست داد، ديگر خودم نبودم و از شدت گريه به خود مى لرزيدم و ... طواف كه تمام شد دلها آرامش و رضا پيدا كرد.

از مطاف خارج شديم و پشت مقام ابراهيم آمديم تا نماز طواف را بجا آوريم اما چون نزديك اذان صبح بود و زائران دور تا دور خانه خدا صف بسته بودند و منتظر نماز بودند، امكان گزاردن نماز طواف بين مردها نبود بنابراين همراه بقيه همراهان به طرف قسمتى از شبستان مسجدالحرام كه مخصوص نماز خانمها بود رفتيم و در صف جماعت قرار گرفتيم. تا حال هر چه نماز جماعت ديديم، صفهاى صاف و پشت سرهم بود اما اينجا صفها به صورت دايره است. به هر حال بعد از اذان، نماز صبح را به جماعت خوانديم وبه طرف مقام ابراهيم رفتيم.

ص: 293

مقام ابراهيم محلّى است در جهت شرقى و به فاصله 12 مترى خانه خدا، اتاقكى طلايى است كه شيشه دارد و داخلش پيداست. در آنجا محل دو پاى حضرت ابراهيم به صورت گود در روى سنگى فرو رفته كه حضرت ابراهيم روى آن مى ايستاده و كعبه را بنا مى كرده است.

پس از نماز جماعت، نماز طواف را خوانديم و براى سعى صفا و مروه، راهى كوه صفا كه در كنار مسجدالحرام است شديم.

ميان كوه صفا و مروه را سنگ كرده اند و دامنه كوهها به حالت شيب دار سنگ كارى شده و مقدارى از قسمتهاى اصلى كوه هم به حالت طبيعى مانده است.

در كوه صفا (كه بلندتر از كوه مروه است) نيّت سعى بين صفا و مروه مى كنيم. به فرموده امام سجاد- ع- بين خوف و رجاء در رفت و آمديم، خوف از خشيت خدا و از عقاب پروردگار به جهت اعمال و افعالمان واميد به رحمت وغفران پروردگار كه او كريم است و با فضلش معامله مى كند و جالب است كه محتواى دعاهاى وارد شده در هنگام سعى هم همين نكته را دارد. جايى كه حضرت آدم از خوف خدا و در فراق رحمت پروردگار مى نالد و جبرئيل بر او نازل مى شود و آدم به همراه همسرش حوا در اين مكان مشمول رحمت حق مى شود؛ جايى كه جبرئيل براى آدم روضه امام حسين مى خواند، برايش مى گويد كه حسين- ع- چگونه مكه را به قصد كربلا ترك مى كند و سعى بين صفا و مروه را به سعى ميان خيمه و قتلگاه بَدَل مى سازد.

حاجى در اينجا بايد در تلاش براى كسب معرفت حق و به دست آوردن رضاى او باشد و شيطان را از خود براند و مَظاهر او را از زندگى اش محو كند. اينجا مكانى است كه متكبّران سعى مى كنند تا متواضع شوند.

بالأخره با هفت بار رفتن و بازگشتن «سعى» هم به انجام رسيد و اينك زمان تقصير، آخرين اعمال از اعمال عمره است و بايد مقدارى از ناخن يا موى سر (البته بهتر است هر دو را) كوتاه كنيم. و با تقصير از احرام خارج مى شويم.

هنگام تقصير نيّتمان اين است كه زشتيها وپليديها و بديها را از خود دور مى كنيم و از گناهان بيرون مى آييم و با تمام شدن اعمالمان، مانند روز تولّد پاك و بى پيرايه مى شويم، حالتى كه در هنگام تقصير به انسان دست مى دهد، حالت خوشحالى و احساس رضايت، اميدوارى و آرامش قلبى است؛ «الّلهم تقبّل منّا ...».

ص: 294

كعبه خانه شگفتى است و حالتى كه انسان در طواف دارد شگفت تر!

شكل و نماى كعبه به گونه اى است كه تصوّر اين كه طواف، طوافِ قلب انسان حول عرش پروردگار است و او هماهنگ با ملائك طواف كننده است ممكن و آسان مى شود. به خصوص در اعمال عمره ما كه به هنگام خلوت انجام شد.

حاجى آنگاه كه دور خانه طواف مى كند، بايد حضور قلبش را حفظ كند و متذكر اين مطلب باشد كه در حالِ طواف بر گِردِ عرشِ پروردگار است و قلبش پيرامون ذات مقدس الهى مى چرخد. آنجا بايد پيوسته سعى كنى يادت نرود كه طوافِ تو گرداگرد صاحب خانه است نه خود خانه و اينجاست كه مى فهمى، براى درك معنويتها، ظواهر مادّى در روح تأثير دارند و شرايط بايد فراهم باشد، دركِ معنا هم بيشتر از هماهنگى ظاهر با باطن حاصل مى شود و اين خصلتى است در روح بشر؛ آرى بعضى مناظر است كه با محتواى روح انسان هماهنگ مى شود و آن وقت است كه روح را اوج مى دهد. در ظاهرِ خانه خداهم همان چيز را ديدم. روپوش سياه و زيباى خانه خدا عظمت و شكوهى به آن بخشيده و روح را به طرف معنويت سوق مى دهد و اين معناى جالبى است!

بگذريم، از وضعيت كعبه مى گفتم كه آن به شكل مكعبى است با ابعاد حدود 15 متر، اما كاملًا منظم نيست. ارتفاعش تا 16 متر مى رسد. در شمال خانه خدا حجر اسماعيل است كه ديوارى هلالى شكل از ركن شمال شرقى تا شمال غربى كه به ركن شامى يا عراقى معروف است كشيده شده و ارتفاعى حدود 5/ 1 متر دارد اين ديوار با سنگ مرمر ساخته شده و هنگام طواف، حِجر داخل در مَطاف قرار مى گيرد. حجر به معناى دامان است. قبر حضرت اسماعيل، هاجر و تعدادى از انبيا در داخل است و حجر يكى از مكانهايى است كه در آن حاجتها روا و دعاها مستجاب است و از همين رو است كه هميشه پر از جمعيت و ازدحام است.

در طرف حجر، بر سقف خانه ناودانى است طلايى و حدود نيم متر جلو آمده كه اسمش را زياد شنيده اى. ركن جنوب غربى خانه، معروف به ركن يمانى است شبيه حجرالاسود سنگى است كه پيغمبر آن را هم استلام مى كردند. و از اين رو است كه مردم آن را مى بوسند و استلام مى كنند. حجرالاسود كه سنگى بهشتى است در رُكن جنوب شرقى كعبه نزديك درِ خانه واقع است. دورش را با نقره

ص: 295

پوشانده اند. اين سنگ يك بار به دست حضرت ابراهيم و بار دوّم به دست رسول خدا- ص- و سوّمين مرتبه به وسيله امام سجاد- ع- در تجديد بناى كعبه نصب گرديده است. شلوغترين جاى در مطاف، مُحاذات حجرالاسود است چرا كه طواف بايد از مقابل آن آغاز شود و به آن ختم گردد. و نيز به جهت ازدحامى است كه براى استلام به وجود مى آيد. در خانه خدا چند جا است كه دعا در آن مستجاب مى شود:

يكى مستجار است كه شكافت و فاطمه بنت اسد وارد كعبه گرديد و على- ع- از او متولد شد.

مكان ديگر كه دعا در آن مستجاب مى شود، «مُلْتَزَم» است و آن بين حجرالاسود و در كعبه است.

«حطيم» مكان سوّم است كه از محلهاى استجابت دعا است.

چاه زمزم در كنار خانه كعبه، جنوب مقام ابراهيم است و اين همان آبى است كه هنگام «سعى» هاجر براى يافتن آب، كه از صفا به مروه و از مروه به صفا به دنبال آب مى دويد، از زير پاى اسماعيل جوشيد.

حاجيان آب زمزم را به عنوان تبرّك به سر و صورتشان مى زنند و مقدارى از آن را به قصد شفا مى خورند.

مسجد الحرام از طبقه دوم منظره اى زيبا دارد. طواف كنندگان در اطراف كعبه پروانه وار مى چرخند. ايام تشريق نزديك است و جمعيت فوق العاده! اين همه جمعيت براى چيست؟ آيا اينان گِرد خانه سنگى مى چرخند؟! چه كسى اين را مى پذيرد؟ كدام بُتكده اى اين همه جمعيت را به خود ديده است؟! مسأله بالاتر از آن است كه تصوّر شود!

اعمال حج تمتّع

ساعتها و روزها به سرعت مى گذشت و هر چه به ايام حج نزديكتر مى شديم هيجانمان شدت مى يافت كه خدايا! مى توانيم حجّ خوبى بجا آوريم؟

خودت ياريمان كن.

روز هشتم ذيحجه كه روز «ترْويه» ناميده مى شود، بيشتر حاجيان احرام مى بندند و از مكّه به طرف منا كوچ مى كنند و شب نهم يعنى شب عرفه را در منا مى گذرانند و روز عرفه به سوى عرفات حركت مى كنند. ايرانيها معمولًا مستقيم از مكه به عرفات مى روند.

احرام حجّ تمتع بايد در مكه باشد و مستحب است در كنار خانه خدا، داخل حجر اسماعيل و يا كنار مقام ابراهيم باشد. با چند

ص: 296

تن از خانمهاى همسفر نيمه شبِ هشتم غسلِ احرام كرده، به طرف مسجدالحرام حركت كرديم و آن شب را تا صبح به نماز و دعا گذرانديم و سپس احرام بستيم.

داخل حجر اسماعيل بودم، لباس احرام را از پيش پوشيده بودم و مى خواستم نيّت كنم. لحظه آماده شدن و حركت به ميهمانى خدا است، پس بايد لباسهاى مناسب آن ميهمانى را به تن كرد، آرى بايد جامه هاى سفيد و بى پيرايه را پوشيد و داخل در ضيافت خدا شد، ضيافتى كه خودش دعوتمان كرده است.

وارد حجر مى شوى، در گوشه اى از آن دو ركعت نماز مى گزارى. اين نماز، نمازِ احرام است و اينجا محل برآورده شدن حاجت. و حال خوشى پيدا مى كنى گريه امانت نمى دهد. خودت را بقدر ذرّه خاشاك مى بينى. بار يك عمر عصيان بر دوشت سنگينى مى كند. پشيمان و شرمنده اى مى خواهى به درگاهش توبه كنى. ناله مى زنى و اشك مى ريزى تا نگاهت كند.

خدايا! مولا تويى و بنده عاجز و گريز پا من، اينك به آستانه ات آمده، عذر مى طلبم. حال رو به كعبه دارى و دل شكسته ات نزد او است. حج مقبول طلب مى كنى و پيمان مى بندى، بايد لبيك بگويى ولى باز هم مى ترسى كه قبولت نكرده باشد!

ساعت حدود 7 صبح است. مكه منظره جالبى پيدا كرده، زائران خانه دسته دسته با ماشينهاى روباز به جانب منا در حركتند.

عرفات

اسم اين بيابان «عرفات» است؛ محل شناخت. اينجا بايد معرفت يابيم و عرفان كسب كنيم. اينجا عرفات است، خودت را بشناس تا خدا را بشناسى و حج خود را از اين وادى شروع كن. حج گزارى بدون معرفت هيچ است. عرفات محل مناجات و راز و نيازهاى اولياى خدا است.

شنهاى عرفات، اشك و آه بزرگانى را به يادگار دارد. اينجا زمينى است كه هر عزيز و هر بزرگى، پيشانى ذلّت و بندگى بر آن گذاشته و نداى «العفو» سر داده است.

در اينجا هيچ چيز بين بنده و مولايش فاصله نيست. بنده دور از همه ظواهر فريبنده و سرگرم كننده دنيا است و از مال دنيا تنها يك دست لباس احرام، كه همان كفن او است، به تن دارد و از اسم و رسم و منصب و مسند جدا شده، فقط خودش است و عملش، در پيشگاه مولايش!

صداى «لبيك اللّهم لبيك ...»

ص: 297

فضاى شهر را پر كرده گويى كه تمام شهر در حال كوچ كردن است! و عصر آن روز مقدارى وسائل لازم و قرآن و كتاب دعا در كيف دستى گذاشته، همراه خود برداشتيم و سوار ماشين شديم ...

صحراى عرفات در 24 كيلومترى شمال مكه است. وقوف در آن، از ظهر تا غروب آفتاب روز عرفه (نهم ذيحجه) واجب است امّا ما هشتم ذيحجّه راهى عرفات شديم تا شب عرفه را كه شب مناجات و راز و نياز است در زمين عرفات باشيم. نمى دانم چگونه توصيف كنم آن صحنه سراسر معنويت را؟ تصوّر كن هنگام غروب آفتاب را لحظه اى كه آسمان به تدريج روبه سياهى مى رود و سرخى خورشيد در افق گسترده است و دريايى از انسانهاى سفيد پوش ناله و ضجّه سرداده اند و با خداى خويش راز مى گويند، چه حالى پيدا مى كنى! تمام وجودت ذات احديّت را تقديس مى كند و از عظمت خدا به شگفت مى آيى؛ خدايا! اين چه نيرو و جاذبه اى است كه اين همه انسان را به اين ديار كشانده است! سفيد و سياه، زشت و زيبا ثروتمند وفقير، همه و همه يك شكل و يك دست احرام به تن دارند و زير يك آسمان وسط يك بيابان خشك و لم يزرع فرود آمده اند و همه شان يك چيز مى گويند و يك چيز مى خواهند؛ اينجاست كه عينيّت توحيد را مى بينى.

بيابان عرفات خاطره ها دارد و عاشقهاى بسيار ديده است. عرفات، حسين- ع- را ديده است كه روز عرفه در دامنه جبل الرّحمه مى نشيند و با محبوبش حرف مى زند. دعاى مفصل عرفه مناجات اوست با پروردگارش. امام حسين وقتى از مكه به طرف كربلا حركت مى كند و به استقبال شهادت مى رود، از عرفات مى گذرد.

اگر در عرفات گناهانت پاك نشود و اى به حالت!

طبق فرمايش حديث: «عظيم ترين مردم از حيث گناه، كسى است كه از عرفات برگردد در حالى كه گمانش اين باشد كه بخشيده نشده ومأيوس ازرحمت خدا باشد.»

مشعر

اذان مغرب و عشا را خوانده ايم و بايد به جانب مشعر حركت كنيم و لحظه كوچ بزرگ است. مَشعَر يا مزدلفه وادى طويلى است بين سرزمين منا و بيابان عرفات. اينجا بايد وقوف داشته باشيم و سنگ جمع كنيم براى رمى جمرات. براى اين كه بتوانيم شيطان را رمى كنيم. به فرموده امام سجاد- ع- «در مشعر بايد

ص: 298

قلبت به خوف خدا مشعر شود» در اينجا بايد سنگ جمع كنى و سنگها بايد تقريباً به اندازه فندق و گرد و نيز بكر و دست نخورده باشند. اين سنگها سلاحى است كه بايد با آنها شيطان را رمى كنى. پس يادت نرود كه درون خودت را نيز بكاوى.

امام سجاد- ع- فرمود:

«هنگام جمع آورى سنگ بايد نيّتت اين باشد كه هر گناه و نادانى را از خود دورسازى و هر علم و عملى را بر خود ثابت كنى.»

حدود 70 تا 100 سنگ جمع كرديم و شبانه به طرف منا حركت كرديم. مردها بايد شب را در مشعر بمانند اما زنها وقوف اضطرارى مى كنند و شبانه از مشعر بيرون مى آيند و از خلوتى شب براى رمى جمره عقبه استفاده مى كنند. از مشعر به طرف جمرات آمديم و چه حالت شوق و شعفى به آدم دست مى دهد! با اين كه ما همه مان خسته وخواب آلود بوديم سرحال شديم و آمادگى پيدا كرديم براى رزم با دشمن، زدن هفت سنگ به ديوار يا ستونى به نام جمره، نشانه و علامت است. اينجا است كه بايد به خويشتن رجوع كنيم و شيطان درونمان را بشناسيم و وابستگى هايمان را كه مانع راه خدا مى شود، رمى كنيم و از خود برانيم.

منا

نيمه شب با بدنى خسته به خيمه ها رسيديم. فردا روز قربانى كردن است. چند نفر از مردها پذيرفته اند كه به نيابت از ما نيز قربانى كنند. بعد از ظهر به قربانگاه رفته اند وهنوز بازنگشته اند. فرمايش امام سجاد- ع- است كه: به هنگام قربانى تصميم بگير كه گلوى طمع را ببرى.

به انتظار نشسته ايم تا خبر قربانى كردن را بياورند و بگويند كه مى توانيد تقصير كنيد. هر كس به چيزى مشغول است و من نيز در فكرم اسماعيلم چيست كه بايد قربانى شود؟ چه دارم كه از جانم برايم عزيزتر است تا در راه خدا قربانى اش كنم مسأله قربانى اوج «توحيد» ابراهيم و «تسليم» اسماعيل است، و اينك تو بايد توحيدت را همانند ابراهيم- ع- ثابت كنى و اخلاص و تسليمت را همچون اسماعيل نشان دهى.

سرانجام بعد از ساعتى خبر آوردند كه به نيت من ذبح انجام گرفته، حال مى توانم تقصير كنم و از احرام خارج شوم حاجيان وقتى خبر ذبح را مى شنيدند، حلق و تقصير نموده، ديده بوسى مى كردند. آرى روز عيد است و همه خوشحالند. شور و شعف خاصى در چهره ها به چشم مى خورد.

ص: 299

دلها از شادى موج مى زند. شايد نشان از آن دارد كه خداوند اعمالمان را قبول كرده است.

شب آن روز كه شب يازدهم ذيحجّه بود، قرار شد. براى انجام طواف و سعى به مكه رويم. آنان كه مدينه اوّل هستند، چون بعد از دوازدهم ديگر فرصت زيادى ندارند و بايد به ايران برگردند و از جهتى از سيزدهم ازدحام جمعيت به اوج مى رسد و نمى شود اعمال را درست و راحت انجام داد، بيشتر شب يازدهم، بعد از نيمه شب به مكه مى روند و فردايش تا قبل از غروب آفتاب دوباره برمى گردند و خودشان را به سرزمين منا مى رسانند تا وقوف شب يازدهم و دوازدهم را درك كنند. ساعت حدود يك نيمه شب بود كه به مكه آمديم، مستقيم رفتيم حرم و اعمال را انجام داديم؛ طواف حج تمتع و طواف نساء، به اضافه نمازهايش و سعى بين صفا و مروه كه بين دو طواف بايد انجام مى شد. بعد از چند ساعت استراحت در هتل، عصر بار ديگر آماده حركت به طرف منا شديم. بعد از ساعتى راه پيمودن، سرزمين منا و بعد هم جمرات نمايان شد، حالا بايد در سه نوبت؛ جمره اولى، وسطى و عقبى را مى زديم. جمعيت هم خيلى زياد بود بهر حال با توكل به خدا جلو رفتيم و اولى و دومى را نسبتاً راحت زديم اما به شيطان بزرگ كه رسيديم، وضعيت فرق مى كرد آنجا مشكل تر بود چون اين جمره را فقط از يك سو مى شود زد. ازدحام بقدرى بود كه اگر داخل جمعيت مى رفتى سالم بر نمى گشتى بهمين خاطر مردها فرياد مى زدند. جلو نرويد، آسيب مى بينيد، برگرديد نايب بگيريد و ... اما راضى نمى شديم. فكر مى كرديم چه كنيم كه يك نفر پيشنهاد داد برويد از بالا بزنيد خوشحال شديم و بعد از كلّى راه رفتن آنهم با پاى بدون كفش- چون كفشم داخل جمعيت مانده بود- موفق شديم از قسمت بالاى جمره، اين بخش از عبادات را نيز انجام دهيم.

اين سه مكان، همان محلّى است كه شيطان در مقابل ابراهيم- ع- ظاهر شد و سعى در وسوسه كردن او داشت و ابراهيم با پرتاب سنگ او را از خود راند و امروز حاجيان با تأسّى و اقتدا به آن حضرت به طرد شيطان مى پردازند.

در هر حال، رمى جمرات روز يازدهم تمام شد روحانى بزرگوار از ما خواست كه صبر كنيم و بعد از اذان مغرب، يعنى شب دوازدهم جمرات روز دوازدهم را هم بزنيم تا فردا به مشكل برنخوريم. لذا مجدّداً هر سه جمره را به ترتيب از اولى به

ص: 300

عقبى به هريك هفت سنگ زديم و به خيمه باز گشتيم.

به جهت پياده روى زياد، از خستگى روى پا بند نبوديم، اما بسيار خوشحال بوديم كه اعمالمان را انجام داده ايم صبح روز دوازدهم را هم تا ظهر مى بايست در منا وقوف كنيم. لذا تا ظهر هم وقتمان را به خواندن دعاى ندبه و دعاهاى ديگرى كه مناسبت داشت گذرانديم.

اين سرزمين منا محل رسيدن به اميدها و آرزوهاست. هر كس اينجا آرزويى دارد وخواسته هايى طلب مى كند بايد هم جوابش را بگيرد و با دست پر برگردد، پس اى كريم از تو مى خواهيم آنچه را كه خير و صلاح ما در آن است- چه آنها كه مى دانيم و چه آنها كه نمى دانيم. و دفع آنچه را كه شرّ و بد عاقبتى ما را سبب مى شود- مقرّر بدار!

طواف وداع

از سويى لحظات طواف وداع فرامى رسد و از سوى ديگر مريضى مختصرى كه داشتم شدّت مى يابد و از تب مى سوزم، شايد رحمت است از جانب پروردگار، ناراحت نيستم، به هر نحو كه بود.

براى وداع رفتم به حرم، انسان در اين لحظه چه حالى پيدا مى كند! هر چه ميزان علاقه انسان به چيزى بيشتر باشد، فراغت و ترك آن سخت تر است. دلم از غصّه پر شده، به جهت كسالت و مريضى سخت، فقط توانستم به مسجدالحرام رفته بنشينم و با حسرت به كعبه نگاه كنم!

سرانجام غروب روز شنبه 17/ 6/ 63 13 ذيحجه به طرف جدّه حركت كرديم و فرداى آن به طرف تهران پرواز كرديم. و باز تويى و اين دنيا، اين گوى و اين ميدان، درگيرى با شيطان بار ديگر آغاز مى شود مراقب باش مبادا نورانيت حجّت را از دست بدهى، به ياد داشته باش كه امام صادق- ع- فرمود:

«نور حج همواره برگزارنده حج در تابش است، تا زمانى كه گناه نگرده باشد.»

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109