ميقات حج-جلد 16

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

حج در كلام امام راحل- قدس سره-

ص: 5

حجاج محترم ايران و زائران حرمين شريفين بدانند كه آنها از كشورى كه براى اهداف اسلامى و بيرون راندن ستمگران از كشور عزيز خويش قيام كرده است، به سوى خانه خدا و حرم شريف رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و قبور معظم فرزندان پيامبر- صلوات اللَّه عليهم- مى روند و تحت مراقبت برادران اسلامى سراسر جهان هستند و خبرگزارى ها و دروغ پردازان بوق هاى تبليغاتى و دشمنان اسلام در كمين نشسته و مراقب اعمال و اقوال آنان هستند و درصدند كه از كاهى، كوهى بسازند و سرتاسر جهان را از شايعه هاى خود پر نمايند. در اين صورت، جزئى انحراف و خطا و لغزش آنان علاوه بر آن كه در پيشگاه خداوند بزرگ و رسول عظيم الشأنش مى باشد، در حضور ساير زائران حرمين شريفين است كه به واسطه پيامد آن، گناهى بزرگ و خطايى عظيم است. زيرا علاوه بر آن كه بعض اعمال و گفتار، خلاف حرمت حرمين شريفين است، موجب وهن جمهورى اسلامى است كه خداى نخواسته اين جمهورى اسلامى كه براى حكومت اللَّه و برقرارى احكام مقدس آسمانى قرآن و سنت تشكيل شده، به واسطه بعض اعمال و رفتار آنان به گونه اى ديگر معرفى شود و عيب جويانى كه مراقب خرده گيرى و بهانه هستند بر ضد اسلام و جمهورى اسلامى به شايعه پراكنى و مشوّه نمودن چهره نورانى اسلام و جمهورى اسلامى بپردازند و گناه آن در نامه اعمال آنان كه براى عبادت و فريضه حج رفته اند، نوشته شود.

ص: 6

لازم است مراقب باشند كه اعمال بى رويه و گفتار باطل تحقق پيدا نكند و هركس مراقب دوستان و نزديكان خود باشد و در برنامه هاى انسانى- اسلامى صحيح كه از طرف نماينده اينجانب ... ترتيب داده مى شود تبيعت كنند و از آنها تخطى نكنند كه موجب هرج و مرج و ناراحتى زائرين فراهم شود.

و پليس كشور سعودى و متصديان امور حج و زيارت و دولت سعودى بايد توجه كنند كه زائران ايرانى كه از يك كشور انقلابى تحت ستم غرب و شرق و غارت زده كه با تأييد خداوند متعال و قيام و نهضت همگانى، خود را از چنگال ابرقدرت ها نجات داد و با همت والاى مرد و زن و كوچك و بزرگ، استقلال و آزادى را به دست آورد و رژيم ستمشاهى آمركايى را به رژيم اسلامى مردمى تبديل كرد و مستشاران و جاسوسان آمريكايى و شوروى را يا از كشور راند و يا به بند كشيد، به زيارت بيت اللَّه الحرام و مرقد مطهر رسول خدا- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- و ائمه مسلمين- عليهم السلام- مشرف مى شوند، ميهمانان خدا و رسولند و اهانت و جسارت به آنها، اهانت و جسارت به ميزبانان بزرگ آنان است. خصوصاً كه اين ميهمانان آمده اند تا همراه با مناسك حج به نداى ابراهيم خليل اللَّه و محمد رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه وآله وسلم-، لبيك گويند كه لبيك به آنان نيز لبيك به خداى تعالى است.

با اينانى كه از «... كل فج عميق» (1) هجرت به سوى خدا و رسول بزرگ او كرده اند، با مهر و صفا و محبت و وفا و اخوّت اسلامى رفتار كنيد و ميهمانان خدا و رسول را آزار ندهيد.

اينان براى مناسك حج و برائت از مشركان و كافران كه خدا و رسول او از آنان برائت جسته است آمده اند.

اين ميهمانان متعهد را گرامى داريد و از قدرت يك رژيم مقتدر اسلامى براى سركوب دشمن اسلام و مسلمين، اسرائيل غاصب و قطع يد ارباب او آمريكا، رأس دشمنان اسلام و كشورهاى اسلامى، بهره بردارى كنيد و مكه مكرمه را با هماهنگى زائران سراسر جهان به كانون فرياد عليه ستمگران تبديل كنيد كه اين يكى از اسرار حج است و خداوند، غنى از لبيك ها و عبادت بشر است.

پى نوشتها:


1- حج: 27

ص: 7

حج در كلام رهبر معظم انقلاب- مد ظله العالى-

حجّ در كلام رهبر معظم انقلاب اسلامى

حضرت آية اللَّه خامنه اى

- مد ظله العالى-

سخن آن است كه حج اگر درست و كما فرض اللَّه اقامه شود، قادر است همچون دارويى شفابخش، همه اين بيماريهاى اصلى و علت هاى ناكامى را درمان كند. اين كار يكباره اتفاق نمى افتد، ولى در طول سالهاى دراز، اجتماع ميليونى برادران و خواهران از چهارگوشه جهان اسلام در يك نقطه، آنهم در عرصه اعمالى هماهنگ و پرمعنا و در زير لواى با عظمت توحيد و همراه با تجديد خاطره هاى صدر اسلام و يادآورى بدر و احد، و زيارت مسجدى كه نغمه روح بخش آيات قرآن از حنجره مبارك رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه وآله- هنوز از در و ديوار آن به گوش مى رسد و نواى پرقدرت اللَّه اكبر مجاهدان صدر اسلام در آن موج مى زند و در فضايى لبريز از ذكر و حضور و مناجات خداى عزّ وجلّ، كه انسانها را از نفس ضعيف و خودخواه و كج انديش جدا كرده، به معدن مجد و عظمت و قدرت ربوبى متصل مى سازد.

سرچشمه شفابخشى است كه دلها را قوى و همت ها را بلند، و اراده ها را استوار و جانها را سرشار از اعتماد و ديده ها را وسيع، و آرمانها را نزديك، و برادران را متحد، و شيطان را خوار، و كيد او را ضعيف مى سازد.

آرى، حج درست و كامل، حج توحيدى، حجى كه منبع عشق به خدا و مؤمنين و برائت از شيطانها و بت ها و مشركين باشد، رشد همه مشكلات امت اسلامى را ابتدا متوقف و سپس آن را مرتفع مى سازد. و منشأ عزت اسلام و شكوفايى زندگى مسلمين و استقلال و آزادى

ص: 8

كشورهاى اسلامى از شرّ اجانب مى شود.

بر پايه همين درك درست از اهميت حج بود كه پس از پيروزى انقلاب كبير اسلامى در ايران، مسأله حج در صدر اقدامات بين المللى حكومت جمهورى اسلامى قرار گرفت و دولت كريمه، جنبه سياست الهى اين فريضه را كه مظهر عزت و قدرت حضرت حق است با جنبه عبادت الهى آن كه جلوه گاه غفران و رحمت ربوبى است، به هم آميخته، حجّ امروز را به حجّ صدر اسلام نزديك ساخت. و به عنوان نمادى از اين همه مراسم برائت از مشركين را در حج، بار ديگر زنده كرد و تاكنون با وجود همه سختگيرى هاى سياسى و شدت عمل هاى ناشى از انگيزه هاى غير اسلامى، اين وظيفه اسلامى را دنبال كرده است.

جمهورى اسلامى به عنوان نظامى كه على رغم تبليغات و تلاش هاى ضد اسلامى صد سال اخير، حيات و پويايى و قدرت اسلام را در اداره جوامع عظيم بشرى، ثابت كرده است، به حج نه همچون وسيله اى براى خود، بلكه همچون عرصه اى براى بيدارى مسلمين و دميدن روح تقوا و ايمان به اجراى شريعت اسلام و عزت و استقلال مسلمانان جهان، نظر افكنده است.

آنان كه تحرك و جامعيت حج را نفى و رد مى كنند، در واقع عزت و استقلال مسلمانان و نجات آنان را از پنجه خونين استكبار و صهيونيسم را رد مى كنند. هرگونه فتوا و نظريه دينى در اين باره، حكم به غير ما انزل اللَّه است كه به گمان زياد، از روى جهل به حقايق جهان و محيط و نداشتن چشم باز و بصيرت لازم، در امور مسلمين صادر مى شود.

ص: 9

اسرار و معارف حج

ص: 10

در جستجوى اهداف و حكمتهاى مراسم حج

سيد محمدباقر حجتى

كعبه، يا نخستين خانه براى مردم گيتى (ناس)

آنگاه كه خويشتن را در برابر كعبه مى يابيم بايد بدانيم بر خانه اى درآمده ايم كه خداوند متعال در قرآن كريم آن را خانه ويژه خود معرفى كرده است. هيچ كانونى بر رُبع مسكونِ گيتى وجود ندارد كه خداوند متعال آن را صرفاً از آن خويش شناسانده باشد جز كعبه و مسجدالحرام؛ كعبه اى كه نخستين خانه مردمِ خداجو و مايه هدايتِ مردمِ جهان و كهن ترين كانونى است كه از ديرباز آزاد بوده و همواره نوين و پررونق و برخوردار از طراوت، و نيز فرسايش ناپذير است.

خانه من (بيتى)

اين خانه در دو جا از قرآن كريم، «بيتِ مخصوصِ خدا» معرفى شده و صاحبِ بلامنازع آن؛ يعنى خداوند متعال مى فرمايد: «بَيْتى» (خانه من). در قرآن كريم هيچ كانونى را سراغ نداريم كه حضرت بارى تعالى با تعبير «بيتى» از آن ياد كرده باشد، جز كعبه كه علاوه بر عناوينِ ويژه ديگر، خانه منسوبِ به خودِ او است. شايد تعبير «بيتى» اشاره بر همان نكته اى باشد كه در «إنّ اوّل بيتٍ وُضعِ للنّاس» بدان تصريح شده مبنى بر اين كه: چون خانه من است و من به همه مردم تعلق دارم، اين خانه نيز از آنِ همه مردم مى باشد؛ هرچند اضافه «بيت» به

ص: 11

ياى متكلم- كه خداست- اضافه اى است تشريفى و خداوند در هيچ خانه اى نمى گنجد؛ ليكن اين وضع درباره هيچ بيت و خانه اى در قرآن وجود ندارد.

فقط در دو مورد از آيات قرآن كريم درباره كعبه، تعبير «بيتى» بدين شرح به كار رفته است:

* «... وعهدنا الى ابراهيم واسماعيل أن طهّرا بيتى للطّائفين والعاكفين والرّكّع السجود» (1) «ما به ابراهيم و اسماعيل فرمان داديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و ساكنان و راكعانى- كه پيشانىِ خود را فروتنانه و در مقام تعظيم من بر خاك مى سايند- پاكيزه سازيد.»

** «وإذ بوّأنا لابراهيم مكان البيت أن لا تشرك بى شيئاً وطهّر بيتى للطّائفين والقائمين والرّكّع السجود» (2) «و به يادآور زمانى را كه براى ابراهيم، اقامت و استقرار در خانه (خود) را مهيا وفراهم كرديم، و با او قرار گذارديم كه: خانه مرا براى طواف كنندگان و به پاى خيزان پرستشگر و يا ساكنان و راكعانى كه در برابر عظمتِ من پيشانى خود را بر خاك مى سايند، پاكيزه گردان.»

ابراهيم موظف شد خانه اى را كه صرفاً از آنِ خدا؛ يعنى در واقع از آن همه مردم شناسانده شده است، از هرگونه آلايشهاى ظاهرى و روحى پالايش كرده و پاكيزه اش گرداند.

طى احاديث متعددى به آهنگ كنندگان اين خانه و زُوّار و ديدار كنندگان بيت اللَّه الحرام، ذيل يادكرد اين دو آيه، توصيه شده است كه با تن و بدنى پاكيزه و پوشاك و جامه لطيف و جان و دلى پالوده از هرگونه آلودگى و پليدى و پلشتى، بر اين خانه درآيند. (3) امام صادق- عليه السلام- ذيل آيه «أن طهّرا بيتى ...» فرمود: مشركان را از اين خانه بران و دور ساز. و همچنين فرمود: وقتى ابراهيم خانه خدا را بنا كرد، كعبه از دَم و نَفَسها مشركان كه با آن تماس برقرار مى كرد، به سوى خدا شِكوه آورد. خداوند به كعبه خاطرنشان ساخت: آرام باش كه در آخرالزمان گروهى را كه خويشتن را نظيف و پاكيزه و با كام و دهانى كه دندانهايش خلال و مسواك خورده است، به سوى تو گسيل مى دارم، مسواكى كه از شاخه هاى درخت برمى گيرند. (4) آرى بايد دل را از هرگونه آلودگى به هنگام ديدار و درآمدنِ بر بيت اللَّه الحرام پاكيزه ساخت و بايد با بيرون و درونى نظيف بر آن وارد شد. در كشف الاسرار آمده است:


1- بقره: 125
2- حج: 26
3- بحارالانوار، ج 99، ص 193، ح 7 و ص 369، ح 3؛ البرهان بحرانى، ج 1، ص 152، ح 2؛ تفصيل وسائل الشيعه، ج 9، ص 377، ح 17751
4- بحارالانوار، ج 12، ص 92، ح 1 و ج 76، ص 130، ح 6؛ نورالثقلين، ج 1، ص 123، ح 355

ص: 12

«وطهّر بيتى؛ يعنى: (الكعبة على لسان العلم، وعلى بيان الاشارة، معناه: فرِّغْ قلبك عن الأشياء سوى ذكر اللَّه): [وطهّر بيتى، به زبان علم؛ يعنى كعبه، اما با بيان اشاره، مقصود اين است كه دل و جانِ خود را از هر چيزى- جز خدا- خالى و پاكيزه ساز]

مى گويد: دل خويش را يكبارگى با ذكرِ من پرداز، هيچ بيگانه و غيرى را بدو راه مده كه دل پيرايه شراب مهر و محبت ما است؛ «القلوب أوانى اللَّه فى الأرض، فأحبّ الأوانى إلى اللَّه أصفاها وأرقّها وأصلبها»

«دلها ظرفها و گنجورهاى خدا در زمين هستند، محبوب ترين ظرفها در پيشگاه خدا زلال ترين و رقيق ترين و ظريفترين و محكم ترين و استوارترينِ آنها است»

هر دلى كه از مكوّنات صافى تر و بر مؤمنان رحيم تر، آن دل به حضرتِ عزّت عزيزتر و محبوب تر است. دل سلطان نهاد تو است تا او را عزيز دارى و روى وى از كدورت هوا و شهوت نگاه دارى، و به ظلمت و شهوت دنيا آلوده نگردانى.

به داود- عليه السلام- وحى آمد كه: «يا داود طهِّرْ لى بيتاً أسكنه»؛ «اى داود! خانه پاك گردان تا خداوند خانه به خانه فرو آيد». گفت: بار خدايا! چگونه پاك گردانم؟

گفت: آتشِ عشق در او زَن تا هرچه نسب ما ندارد سوخته گردد و آنگَه به جاروب حسرت بروب تا اگر بقيّتى مانده بود پاك بروبد. اى داود! از آن پس اگر سرگشته اى بينى در راه طلبِ ما، آنجاش نشان ده كه خرگاه قدس ما آنجا است؛ «أنا عند القلوب المحمومة.» (1) خانه خدا به گواهى احاديث، محاذى عرش الهى است؛ و قلب و دل مؤمن نيز عرش خدا است، با طوافِ كعبه طواف دل را نيايد از دست نهاد، و هر دو را سزاست پاكيزه نگاهداشت. آنجا كه خداى را اقامتى است. و مقامى كه مى تواند از گنجايشى درخورِ اقامتش برخوردار باشد، قلبى است كه سرشار از ايمان و پاكيزه از هرگونه شوائب و مبرّى از هر نوع آلايش است؛ خداوند متعال مى فرمايد:

لا يسعنى أرضى ولا سمائى ولكن يسعنى قلب عبدى المؤمن.» (2) «زمين و آسمانم گستره اش مرا پذيرا نيست و نمى تواند در خود جاى دهد؛ اما قلبِ بنده با ايمانم ظرفيت پذيرش مرا دارا است.»

آلوده تنان و قلوبى كه از پلشتيهاى دنياوى و شرك مدارى شسته و رُفته نيست، نشايد كه عرش خدا بوده و در مقامى كه محاذى عرش او است درنگى كارساز و اقامتى سعادت آفرين و شقاوت سوز را در پيش گيرد.


1- كشف الأسرار، ج 6، ص 370، 371
2- حديث قدسى.

ص: 13

قلب سرشار از ايمان، خانه خدا است و كعبه نيز خانه ويژه او است، بايد هر دو را پاكيزه ساخت؛ چون هر دو خانه مخصوص خدا است.

ابوايوب خزار از محمد بن مسلم روايت كرده كه از امام صادق- عليه السلام- در مورد روايتى سؤال كردم كه طى آن آمده است: «خداوند، آدم را به صورت و چهره و سيماى خود آفريده است» فرمود اين صورت، صورتى حادث و مخلوق است؛ صورتى كه خداوند متعال آن را ميان صور و چهره هاى مختلف برگزيده و آن را انتخاب كرده است، لذا آن را به خود نسبت داده؛ چنانكه بيت را به خويش منسوب داشته و روح را بدينسان به خود پيوند داده و فرموده است «بيتى» و نيز فرمود: «ونفختُ فيه من روحى.»

پس از گذر بر مسير اين گفتار، به خود مى گفتم: حجاج بيت اللَّه الحرام راست كه چه به هنگام اداى مراسم حج و چه به گاههايى دگر، كه بر مسجدالحرام درمى آيد، هشيار باشند و حتى از آن لحظه اى كه عزم ديار محبوب خويش در دل مى پرورانند و به سوى مكه و كعبه آهنگ دارند، برون و درون خود را آماده و مستعد اين ديدار سازند، و اهداف سوداگرى و تجارى و مبادلات مادى را از قصد و آهنگشان به يكسو نهاده و با قلبى كه جز خداى را جايى در آن نيست به منظور عزم ديدار چنان ديارى، صافى و زلال سازند و در مقام تخليه درون خود، از هر مقاصدى جز تقرّب به خدا برآيند، و خلجانها و نگرانى هاى كالاهاى پر زرق و برق پشت ويترينها و يا آويزه بر بيرون و درون مغازه هاى حرمين به نيات خالص و ناب آنها آسيب نرساند. هرچند كه اكثر قريب به تمام زوار را «عرض حيات دنيا» از همان آغاز سفر به خود مشغول مى سازد كه گويا عازم كوچشى تجارى و نه الهى هستند. بايد چنين حالتى را آسيبى غير قابل اغماض براى آهنگ مداران كعبه و بارگاه رسول اللَّه و مضاجع ائمه بقيع- صلوات عليهم اجمعين- و اماكن مقدس ديگر دانست، آسيبى كه بايد آن را خسران و زيانى جبران ناشدنى برشمرد.

وقتى در حرمين مى بينيم زوار، به جاى هجوم در سوى مساجد و امكنه مقدس، بيشترين فرصتشان در يورش به فروشگاهها و دكه هاى ثابت و سيار مصروف مى گردد، و اين انديشه، عمده اهتمام آنها را در اختيار خود مى گيرد و توسنانه و ناخودآگاه، آنان را در سوى اهدافى نه درخور، سوق مى دهد، و به جاى اشواقى الهى كه بايد آنان را در چنان فرصت كوتاه و از دست رفتنى به نيايش و راز و نياز وادارد، به سوى اسواقى كه حتى احياناً از ابتذال

ص: 14

و فرومايگى شخصيت آنها بر سر چانه زدن ها سر برمى آورد مى كشاند. نظاره كنندگان چنين زوارى مى پندارند اين حاجيان جز خريد و فروش و سوداگرى، سوداى ديگرى در سر ندارند.

بايد با حرم مَحْرم گشت و بر صحن و درون درآمد؟

آيا آن كه عازم ديدار خانه خدا است و با طواف و گردش پيرامون آن و «سعى» و كوشش در جهت دستيابى به مقصد و مقصود و عذر «تقصير» در پيشگاه او مى باشد، بدون قيد و شرط مى تواند خود را به حريم حرم نزديك ساخته و بدون رخصتى كه منطبق با شؤون اين سرزمين مقدس است، بر آن وارد شود؟

عرصه و حياط اين خانه چهار فرسخ در چهار فرسخ است و بايد براى درآمدنِ بر آن، از مرزهاى ويژه اى كه مجاز است عبور كند، آنهم با شرايط و آيينهايى خاص كه براى سراسر وجود زائر از برون و درون مقرر گشته است. بايد خود را به يكى از «ميقات» ها برساند تا جواز عبور دريافت كند و براى دريافت چنان جوازى براى گذر ناگزير است برون و درون را بپيرايد و مُحْرِم شود تا مَحْرم گردد.

هرچند ميان فقها درباره تبيين مفهوم «احرام»، اختلاف نظر وجود دارد، عده اى بر آنند كه احرام امرى است مركّب كه از عناصرِ متعدد تشكل مى يابد؛ يعنى نيت، تلبيه، و پوشيدن بدن به دو پوشاك برش نايافته و نادوخته و بى رنگ و بو.

نيّت:

سهم نيّت در فراهم آوردن جواز ورود بر حرم، به قدرى است كه از فقيه بى عديل دوران اخير يعنى شيخ مرتضى انصارى- اعلى اللَّه مقامه- نقل شده، ايشان لبّ لبابِ احرام و مدخل مهم تلبيه را عبارت از آن دانسته و مى گويد:

«عزم و تصميم بر ترك محرمات و آماده و بسيج كردن و مجهز ساختن خود در جهت چنان تروكِ حقيقت احرام را مى پردازد. و اگر مُحرم آهنگ دست يازى به يكى از اين محرمات را در نيتِ خود دخالت دهد، احرام او باطل و فاقد هرگونه ارزش و اعتبار است؛ چنانكه اگر در روزه دارى قصد كند به برخى از كارهايى كه روزه را باطل مى سازد روى آورد، روزه اش باطل و بى اعتبار مى باشد. هرچند كه درباره اين سخن مناقشاتى در فقه وجود دارد؛ ليكن در مجموع

ص: 15

بازگو كننده اهميت و ارزش والاى نيّت است. اگرچه با چنان تفصيلى، نيت درباره هر زائرى- كه احياناً آشنايى تفصيلى به محرمات و تروك ندارد- متمشى نيست؛ اما اصل نيت كه بايد توأم با تقرب به خدا و امتثال امر او صورت پذيرد از اهميت و ارزش بسيار بالايى برخوردار است.

قصد و نيت در هر عملى، روح و ملاك ارزش و اعتبار آن را تشكيل مى دهد؛ و از رهگذر كيفيّت نيت است كه اعمال آدمى سنجش و ارزيابى مى شود، و معيار پاداش و كيفر انسانها در روز قيامت (چنانكه در دنيا) صرفاً هرگونه عمل و كردارى نيست كه قصد و نيتى با آن همراه نباشد؛ بلكه پاداش نيك و «جزاى حُسْنى» در تمام كردارها و نيز در اداى مراسم حج از آن كسانى است كه اعمال آنها با نيتى خالص و آهنگى ناب و راستين رنگ يافته و در تمام زواياى گوناگونِ كردارشان نفوذ كرده و جوهره آن را به هم رسانَد.

اسلام به نفس عمل- منهاى نيت- هيچ ارزشى اعطا نمى كند؛ زيرا «از كوزه همان برون تراود كه در اوست». نيت است كه پرده از روى اسرار درونى انسان بر مى دارد و آدمى خود را از عينك نيت خويش مى تواند شناسايى كند؛ و حتى شخصيتِ روحى خود را به ارزيابى گيرد. او نمى تواند فقط با محكِ اعمال خود- كه ممكن است احياناً با تكلّف و تصنع و صحنه سازى انجام گيرد- خود را بيابد و به سنجش خويش، دل خوش كند؛ به عبارت ديگر:

عملى مزورانه انجام گيرد و كردارى به ظاهر خوب و مشمول رضاى خدا و رسول به نظر رسد؛ امّا نيتِ انجام آن برخلاف ظاهرش موجب خشم خدا و رسول باشد. اين ناهمسانى ميان قصد و عمل و نيت و كردار، ارزش و اعتبار آن عمل را خنثى مى سازد، و اين صورت ظاهر زيبا و نيكو سمومى از افكار و نيات پليدى را با خود دارد كه سرانجام از بدبختى و هلاكِ فرد سربرمى آورد؛ چنانكه فى المثل رياكارانه به عملى كه ظاهراً محبوب و مورد پسند است دست يازد، نه تنها به پاداش نيك بارور نخواهد شد؛ بلكه اين عمل، كيفرآفرين نيز مى باشد.

از رسول خدا- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- روايت شده كه فرمود:

«انّما الأعمالُ بالنّيات، ولكلّ امرئٍ ما نوى ...» (1) «ارزش اعمال آدمى صرفاً به نيات و اهدافى كه در مدّ نظر دارد منوط است، و عوايد اعمال وى به نيت او مربوط مى باشد.»

اگر اعمال آدمى با نيات فرومايه بياميزد، منجر به فرومايگى ارزش آن مى گردد؛ هرچند عمل او سترگ تلقى گردد. حتى نيت از چنان ارزش و اعتبارى برخوردار است كه بهتر


1- كنزالعمال، ج 3، ص 423، 424؛ منيةالمريد، ط سنگى، ص 27؛ جامع السعادات، ج 3، ص 113

ص: 16

و پرارزشتر و يا بدتر و شرآفرين تر از عمل معرفى شده است، آنجا كه رسول خدا- صلى اللَّه عليه وآله- فرموده است:

«نيّة المؤمن خيرٌ من عمله، ونيّة الكافر شرٌّ من عمله، وكلُّ عامل يعمل على نيّته» (1) «نيت فرد با ايمان از عمل او نيكوتر و كارسازتر و نيت كافر از عمل او بدتر و آسيب آفرين تر است و هر فردى كه دست اندركار عملى مى گردد بر اساس نيت خود آن را پى ريزى مى كند.»

روايات فروانى در كتبِ حديث فريقين درباره سازندگى و يا ويرانگرى نيّتِ خوب يا بد و نقش آن در تعالى و يا انحطاط و صعود و يا سقوط اعمال به چشم مى خورد، مبنى بر اين كه تعاليم و فرهنگ اسلامى به عمل آدمى (چنانكه به گفتار) نمى نگرد؛ بلكه نيت او را ملاك ارزش آن معرفى كرده كه چنان عملى را با چه هدفى برگزار مى كند.

مُحرمى كه مى خواهد با حرم مَحرم گردد و در حريم آن درآيد، در ميقاتِ مشخصى، پلشتى و پليدى و حتى جامه هاى عادى را بايد از خود بسترد و خود را از وابستگى به لباس دلخواه خويش برهاند و هرچه بيشتر بكوشد كه نيت خود را از هرگونه شوائب، جز تقرب به حضرت بارى تعالى بپالايد و ناچيزترين خاطره اى كه به ريا و تظاهر آميخته است به دل خود راه ندهد، و اين نيتِ ناب و خالص را تا پايان مناسك حج، و حتى پس از آن در زندگانىِ عادى استمرار بخشد.

در حوزه احساس، احرام داراى دو مظهر و شعار است:

- شعارى كه چشم نواز است و حسّ بينايى را برمى انگيزد.

- شعار ديگرى كه سامعه را نوازش كرده و نيروى شنوايى را هشدار مى دهد.

شعارهاى چشم نواز و سامعه برانگيز دست به دست هم داده و اين دو نيرو را كه كارسازترين و فراگيرترين قواى حسى است و عوائدى سرشارتر و گسترده تر نصيب آدمى مى سازد به خود جلب مى كند؛ و صحنه اى را مى پردازد كه هم ديدگان و هم سامعه را به خود مشغول ساخته و انعكاسهاى نورانى و درخشان در دلها پديد مى آورد.

شعارى كه نيروى بينايى را به تحركى نو وامى دارد، عبارت از خلع و لُبسى است كه سزا است نه تنها در برون وجود زائر انجام گيرد؛ بلكه شايان آن است كه اين تحول در درون و دل و جان آدمى صورت پذيرد، پس از خلع و بركندن جامه اى كه بر تن داشت دو تكه پوشاكى كه برش و دوخت را بدان آشنايى نيست دربر كند؛ و پيش از آن كه دو جامه ساده


1- اصول كافى، ج 1، ص 83

ص: 17

و عارى از هر زيور دربر كند، پليديهاى ظاهر و خَبَثِ باطنى را با غسل و شستشو از خود دور سازد؛ و با چنان جامه اى كه با هيچ آميزه و آويزه اى زينت آفرين، درنياميخته است و خلوص و پاكيزگى را خاطرنشان مى سازد خويشتن را يكپارچه در اختيار خداوند متعال قرار داده و جامه تمايلات مادى و خواهشهاى نفسانى را از پيكر دل خود خلع كرده و آنها را از اندام دل بركَنَد و از جهان ماديت بگسلد و به پروردگار خويش بپيوندد.

چرا بايد خواهندگان مَحرم شدن با حرم الهى چنان باشند و چنان كنند و اگرنه بيگانه اند كه درخور آن نيستند به حريم حرم نزديك گردند؟

پيدا است رها ساختن اندام و بدن از ملبوسات عادى- كه احياناً مايه مباهات و فخرفروشى به ديگران است و نيز تخليه و تصفيه دل و جان از نيات فرومايه دنياوى- زمينه را براى پاسخ دادن به ندا و آواى الهى فراهم مى سازد، و زائر كعبه بايد نخست حس خويشتن دارى و كفّ نفس از اجراى تمايلات نفسانى را در خود زنده و شاداب سازد و با بَركندن جامه دلخواه و رها ساختن جان و دل از غير خدا، به اين حقيقت دست يابد كه او برتر و والاتر از آن آفريده شده است كه در برابر انگيزه هاى مادى و گذرا و شهوات و تمايلات پست تسليم گردد؛ و چون حيوانى دست آموز در برابر زخارف دنيوى رام شود، آنچنان كه شياطين جن و انس براى خود مركبى راهوار و مطيع را در وجود او سراغ كنند، و او را چون مركوبى توسن و بى زمام و افسار، بر پرتگاه سقوط سوق داده و نابودى ابدى را براى او به ارمغان آورند.

آرى مُحرمى كه آرزوى مَحرميّت حرم را در سر مى پروراند به خلع و لبسى دگرگونه و دگرگون ساز در اندام و تن و روح و درون نياز دارد كه بدون آن نامَحرمى است كه سزا نيست در عرصه اى كه سرشار از اسرار و رازها است قدم نهد و بدون پرده جمال زيباى سمبل توحيد را ديدار نمايد و حتى گوشه اى از رخسار كعبه را شهود كند. اگر بدين مهم توفيق يافت و گوش دل را براى شنودنِ دعوت به توحيد آنهم با نداى الهى آماده ساخت نوبت به شعارى ديگر مى رسد:

شعارى كه از دل برمى خيزد و زبان را به كار مى اندازد كه به اين ندا پاسخ مثبت دهد و پس از تنزيه خود، به تنزيه حضرت بارى تعالى زبان گشايد. حاجيان پس از پالايش تن و دامن و جان و درون با زبان به نداى توحيدى- كه فقط گوش جان آن را مى شنود- مى گويند:

«آرى به فرمانيم. بار خدا! از تو فرمان مى بريم و تو را مطيعيم، تو را انبازى نيست، ستايش

ص: 18

و نعمت و مُلك و حكومت از آنِ تو است، آرى تأكيد مى كنيم كه تو شريك و ياورى در گردش چرخ و پرِ جهانِ وجود و كارسازى و تدبير آن ندارى، مى گويند:

«لبّيك اللّهمّ لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك، إنّ الحمد والنعمة لك والملك، لا شريك لك.»

چنانكه در مقالتى اشاره كرديم، بايد اين پاسخ را دومين پاسخ انسانها به فراخوانِ توحيد و اظهار عبوديت برشمرد؛ زيرا آدمى از پيش و در عالم ذرّ، به ربوبيتِ حضرت بارى تعالى و عبوديت خويش زبان به اعتراف گشود و در برابر سؤال خداوندگارِ مدبّر و كارساز و مدير خود كه فرمود: «آيا ربوبيت شما را من به عهده ندارم؟» آدمى پاسخ داد:

«وإذ أخذ ربّك من بنى آدم من ظهورهم ذرّيّتهم وأشهدهم على أنفسهم ألست بربّكم قالوا بلى شهدنا أن تقولوا يوم القيمة إنّا كنّا عن هذا غافلين» (1) «اى پيامبر! بنى اسرائيل را به يادآور، آنگاه كه از پشت آنها فرزندانشان را برگرفت و آنان را بر خويشتن شان گواه قرار داد كه آيا من رب [و مالك و مولى و خداوندگار و سرور و مدبّر و مربّى و قيّم و منعم] شما نيستم؟ پاسخ دادند: آرى، ما گواهى مى كنيم. تا مبادا در روز قيامت اعتذار جوييد كه ما از اين ميثاق و پيمان در غفلت و بى خبرى به سر مى برديم.»

فطرتِ آدمى نخست بدين پرسش از ديرباز پاسخ مثبت داده و به وجود چنان خداوندگارى مدبر و كارساز و يكتا و طاعت و عبوديت خود و توحيد بارى تعالى اقرار مى كند.

هم اكنون بارى دگر (در موسم حج) به هنگام احرام به خداى متعال عرض مى كند: آرى بار خدايا ربوبيت مطلق از آن توست و ستايش به معناى واقعى كلمه، و نعمت و حكومت آسمانها و زمين تو را است.

در تأييد پاسخ نخست- كه پاسخ تكوينى و مقامى و حالى بوده- هم اكنون با آوازى كه سامعه ها را مى نوازد زبان به توحيد و تقديس و تنزيه پروردگارش مى گشايد.

در اين پايگاه احساس مى كنيم با تمام وجود به استقبال خدا مى رويم و مى خواهيم به خانه اى روى آوريم كه همه اهل ايمان و اسلام در مقام اعتراف به توحيد، در سوى آن در قطعاتى از اوقات شبانه روز پنج بار، عبوديت خود را با تشريفات ويژه اى اعلام مى دارند، با كعبه با مقاديم بدن، و با دل و جان روياروى گشته و از همه ماسوى اللَّه- با روى آوردن به كانونى كه مظهر توحيد است- روى برمى تابند. زائرى كه خويشتن را در كنار كعبه مى بيند پايگاهى بس


1- اعراف: 172

ص: 19

ارجمند را احراز مى كند كه اگر هرچند از آن دور گردد بايد چنين استقبالى را به گاهِ نماز و نيايش رعايت كند؛ در نمازى كه چشم و دل و تمام اندام آدمى و همه قواى ظاهرى و باطنى در سوى آن بسيج مى گردند، و سراسر وجود نمازگزار در يك هدف متمركز مى شود كه مظهر يكتايى و يگانگى خداوندگار مدبّر جهانيان است:

«قُل إنّ صلوتى ونسكى و محياى و مماتى للَّه ربّ العالمين. لا شريك له ولذلك أُمرت وأنا أوّل المسلمين» (1) «بگو نماز و پرستش و عبادت و مراسم بندگى و زندگانى و مرگ من از آن خدايى است كه خداوندگار مدير و مدبر جهان هستى است، براى او شريك و همتايى نيست و بدان مأمور گشتم و من نخستين كسى مى باشم كه در برابر اوامر تكوينى و تشريعى خداوند سر تسليم و طاعت فرو مى آورند.»

وقتى حجاج و آهنگيان كعبه و حرم امن الهى مُحرم مى شوند شمارى از كارهاى مباح بر آنان حرام مى گردد. آنها با احرام و لبيك گفتن، خود را موظف مى سازند خويشتن را از حريم چنان محرماتى دور نگاه دارند تا بتوانند به دنبال پاسخ مثبت خود به حضرت بارى تعالى، تأييد اين پاسخ را دريافت كنند و در مقام انديشه درباره نداى قيامت برآيند كه اين ندا قريباً به گوش آنها خواهد رسيد كه آواى نيكبختى و به روزى يا نگونبختى و سيه روزى است، مبادا پاسخ آنها به ندايى ديگر كه منفى است- بر اثر غفلت- بارور گردد.

«و آنگه كه لبيك گويد به جواب نداى حق تا از نداى قيامت برانديشد كه فردا به گوش وى خواهد رسيد و نداند كه آن نداى سعادت خواهد بود يا نداى شقاوت. على بن الحسين- عليهماالسلام- در وقت احرام، او را ديدند زرد روى و مضطرب و هيچ سخن نمى گفت. گفتند: چه رسد مهتر دين را كه به وقت احرام لبيك نمى گويد؟

گفت: ترسم اگر گويم لبيك، جواب دهند «لا لبّيك ولا سعديك» و آن كه گفت:

شنيده ام كه هركه حج از مالِ شبهت كند او را گويند: «لا لبّيك ولا سعديك حتّى تردّ ما فى يديك»؛ «نه آرى، مگر آنگاه كه آنچه را در اختيار خود گرفته اى، برگردانى» (2) چرا اينهمه كارهاى مباح از قبيل: شكار، عمل زناشويى با همسر و تلذّذ و تمتع شهوانى، اجراى صيغه عقد نكاح، استعمال عطر، پوشيدنِ پوشاك دوخته، آرايش با سرمه و تزيين، نگاه در آينه، جدال و جز آنها كه اگر محرم نمى بود بسيارى از آنها براى او روا و مباح بوده است حرام مى گردد؟


1- انعام: 163
2- كشف الأسرار. حديثى بدين مضمون را در «بحارالأنوار، ج 47، ص 16» ببينيد.

ص: 20

اسرار و حكمتهاى فراوانى براى اينگونه تحريمها وجود دارد كه ما به عنوان نمونه حكمتِ برخى از آنها را در اينجا گزارش مى كنيم:

براى ايجاد روح همزيستى مسالمت آميز با كلّ پديده هاى هستى، ستيز و جدال (با قيودى كه در فقه مقرر است) درخور حال و مقام فردى كه مُحرم مى باشد نيست. اساساً بايد محرم از ستيز و كينه و حسد و برترى جويى و انحصارطلبى و ساير رذائل اخلاقى دست نهد، و حتى سخنى بيهوده بر زبان نراند، و دل را از هرگونه عداوت و دشمنى و فكر و انديشه را از هر نوع تجاوز به حريم ديگران پاكيزه سازد و روحيه اى توأم با سِلْم و مدارات و رفق و نرمش درخور به هم رسانَد و محبت و دوستى را به هم نوعان و نيز به تمام پديده هستى تعميم بخشد، جانورى را نيازارد و به حريم گياهان و رستنيها تجاوز نكند تا آنجا كه به پديده هاى فاقد حيات حيوانى و نباتى آزار نرساند و حرمت آنها را نگاه دارد و سنگ و خاك حرم را به بيرون حرم جا به جا نسازد و بايد در خويشتن، جهانى از صلح و صفا و محبت به همه پديده هاى هستى به هم رساند.

و مادامى كه محرم است صيد و شكار بر او حرام است:

«يا أيّها الّذين آمنوا لا تقتلوا الصّيد وأنتم حُرُم ...» (1) «اى مؤمنان! حيوانات شكارى را، در حالى كه محرم هستيد نكشيد.»

و يا آن كه فرمود:

«... و حُرِّم عليكم صيد البرّ ما دمتُم حُرُماً ...» (2) «و شكار دشت و بيابان تا گاهى كه محرم هستيد بر شما تحريم شده است.»

حرمت و قداست قطعاتى از زمان و مكان:

محرم احساس مى كند فرصتهاى خاصى از زمان و قطعه هاى ويژه اى از مكان داراى نوعى قداست و حرمت و احترام است كه بايد آن را به تمام فرصتهاى زمان و همه مكانها تعميم دهد؛ و بايد همه مردم در همه جا عواطف و محبت انسانى را در تمام اوقات به كار گيرند تا جهانى آكنده از صلح و صفا و مسالمت را تحقق بخشند.

چند ماه در قرآن كريم داراى حرمت ويژه اى است؛ از آنجهت كه جنگ و كشتار در آن ماهها حرام مى باشد:


1- مائده: 95
2- مائده: 96

ص: 21

«يسألونك عن الشّهر الحرام قتالٍ فيه ...» (1) « [اى پيامبر]، مردم راجع به ماه حرام از تو مى پرسند، ماهى كه جنگ و كشتار در آن حرام است.»

اين چند ماه يعنى رجب، ذوالقعده، ذوالحجه، و محرم الحرام كه فرصت قابل توجهى از زمان سال را در اختيار خود دارد، از اين نظر داراى حرمت و قداست است. اين فرصتهاى حرام و يا محترم كه قرآن كريم به شماره آنها اشاره كرده، داراى سابقه اى ديرينه و دور و درازى است، و به روزى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريده مى پيوندد:

«إنّ عدّة الشّهور عند اللَّه اثنى عشر شهراً فى كتاب اللَّه يوم خلق السّموات والأرض منها أربعة حرم ...» (2) «شمار ماهها نزد خداوند- از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده- در كتاب خدا دوازده ماه است. از اين شمار، چهار ماه، حرام مى باشد ...»

اين چهار ماه كه بدانها اشاره كرديم مقدس و آبرومند هستند و عربها در محدوده چنين فرصتى طولانى، از جنگ و خونريزى و كشتار و ساير ستمها و خيانتها دست مى نهادند.

شمار ماهها هرچند به دوازده رقم مى رسد؛ اما چون خدا مى دانست مردم در اهتمام به قرب و التزام به آن پايدار نيستند، پاره اى از ماهها را بر ماههايى ديگر برترى بخشيد تا روزشمار، در اين ماهها به طاعات بيشترى روى آورند؛ اما بندگان ويژه خداوند، همه ماهها براى آنها شعبان و رمضان، و همه ايام براى آنها جمعه، و همه جايها و سرزمينها براى آنان مساجد است.

و در اشاره به اين نكته است كه شاعرى مى گفت:

يٍا ربّ إنّ جهادى غيرُ منقطعٍ فكُلُّ أرضِكَ لى تُغْرٌ وطرسوسُ

«گفته اند حكمت در آن كه ربّ العزّه، روزگار را بر دوازده ماه نهاد، آن است تا بر عددِ حروفِ توحيد بُوَد؛ وهى: «لا اله إلّااللَّه». تحقيق آن، خبر را كه مصطفى- صلى اللَّه عليه وآله وسلّم- گفت: «بالتّوحيد قامت السّموات والأرض». دور فلك در آسمان، و گردش روزگار، و سال و ماه در زمين در توحيد موحدان بسته تا اين دوازده حرف از زبانِ موحدان روان است. اين دوازده ماه بر نَسَقِ خويش و بر هيئت خويش گردان است. هر حرفى پاسبان ماهى ساخته، و ثبات اين در ميان آن بسته. آن روز كه قضيه الهى و حكم ازلى در رسد و خواهد كه بند آسمان و زمين برگشايد و زمين


1- بقره: 217
2- توبه: 36

ص: 22

خاكى برافشاند و روزگار نام رد كرده به سرآيد نخست توحيد از ميان خلق برود تا نه توحيد مانَد و نه موحّد، نه قرآن ميان خلق و نه مؤمن. اين است كه مصطفى- صلّى اللَّه عليه وآله وسلّم- گفت: «لا تقوم السّاعة حتّى لا يقال: اللَّه، اللَّه». (1) شاعرى اين ماههاى دوازده گانه را در دو بيت زير ياد كرده است:

چون محرم بگذرد آيد به نزد تو صفر پس ربيعين و جمادين و رجب آيد به بر

باز شعبان است ماهِ صوم و عيد و ذى القَعَد بعد از آن ذى الحجه، نامِ ماهها آيد به سر

ماه محرّم را «محرّم» نامند، چون جنگ و كشتار را در اين ماه حرام مى دانستند، حتى اگر فردى بر قاتل پدر خويش دست مى يافت با او هم سخن نمى شد و متعرض او نمى گشت.

و ماه رجب از آن رو به «رجب» نامبردار شد، كه عربها اين ماه را بزرگ مى داشتند و طى آن از جنگ و خونريزى دست مى نهادند و «رجبته ترجيباً» به معناى تعظيم وبزرگداشت مى باشد. و ماه رجب را به «مُضَر» اضافه مى كردند و مى گفتند: «رجب مُضَر»؛ چراكه قبيله مضر بيش از ساير عربها به اين ماه حرمت مى گذاشتند.

و ذوالقعده به خاطر فراوانى روزيهايى كه در اين ماه فراهم مى آمد، مردم از كار و كوشش دست مى كشيدند و چون بازنشستگان به قصور و دست نهادن از فعاليت روى مى آورد و يا آن كه نشست و قصور را بر قتال و نبرد ترجيح مى دادند بدان «ذوالقعده» مى گفتند.

در كتاب «شرح التقويم» آمده است: «إنّما سُمّى هذا الشّهر: [ذوالقعده] بهذا الاسم؛ لأنّه زمان يحصل فيه قعود مكّة»

اما ذوالحجه، از خود عنوانِ آن پيدا است؛ چراكه به خاطر حج گزاردن مردم در اين ماه، بدين نام اختصاص يافت. ظاهراً اين ماههاى دوازده گانه برحسبِ فصول سال ترتيب مى يافت، دليل آن مطلبى است كه در كتاب «عقد الدّرر واللآلى فى فضائل الأيام والشهور والليالى» آمده است بدين شرح:

تكلّم بعض أهل العلم على معانى أسماء الشّهور، فقال:

كانت العرب اذا رأوا السّادات تركوا العادات وحرّموا الغارات، قالوا: «المحرّم».

واذا مرضت أبدانهم وضعفت أركانهم واصفرّت ألوانهم، قالوا: «صفر».

واذا نبتت الرّياحين واخضرّت البساتين، قالوا: «ربيعين».

واذا قلّت الثّمار وبرد الهواء وانجمد الماء، قالوا: «جماديّيْن».

واذا ماجت البحار وجرت الأنهار ورجبت الأشجار، قالوا: «رجب».


1- كشف الأسرار، ج 4، ص 133، 134

ص: 23

واذا تشعّبت القبائل وانقطعت الوسائل، قالوا: «شعبان».

واذا حرّ الفضاء ورمضت الرّمضاء، قالوا: «رمضان».

واذا ارتفع التّراب وكثر الذّباب وشالت الإبل الأذباب، قالوا: «شوّال».

واذا رأوا التّجار قعدوا من الأسفار والمماليك والأحرار، قالوا: «ذوالقعدة».

واذا قصدوا الحجّ من كلّ فجّ ووجّ وكثر العجّ والثّجّ، قالوا: «ذوالحجّة».

«پاره اى از علما درباره معانى و مفاهيم نامهاى ماهها سخن به ميان آورده، گفته اند:

وقتى عربها بزرگان را ديدار مى كردند، و آنان را مى ديدند، از عاداتِ خود دست مى نهادند و غارت ها را تحريم مى كردند، چنين ماهى را «محرم» مى گفتند.

و آنگاه كه بيمارى ميان آنها رو به گسترش مى نهاد، و اركان وجودشان سست مى شد، و رنگ آنان زرد مى گشت؛ نام «صفر» را براى اين ماه گزين كردند.

وقتى گلها و رياحين، روييدن آغاز مى كرد، و بوستانها سبز و خرم مى گشت بدانها «ربيعين» (دو ربيع) يعنى دو بهار مى گفتند [كه همان «ربيع الأوّل» و «ربيع الثانى» است].

وزمانى كه بر وميوه ها كاستى مى گرفت، و هوا رو به سردى مى گذارد، و آبها منجمد مى شد «جماديين» [يعنى جمادى الأولى» و «جمادى الآخره» اش] مى ناميدند.

و به گاهى كه درياها موّاج مى شد، و رودها به جريان مى افتاد، و درختان رشد ونمو مى كردند و بزرگ و گُشْن مى گشتند، آن را «رجب» نام نهادند. [از رسول خدا- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- روايت شده: رجب جويى است در بهشت، شيرين و از برف سفيدتر، هر كه در اين ماه روزه دارد از آن جويش آب دهند، از اين سبب ماه مذكور را «رجب» نام كردند]

و ايامى كه قبائل از هم مى پراكندند و وسائل و وسائط ارتباط از هم مى گسست، آن ايام را به ماه «شعبان» موسوم مى داشتند.

و ايّامى كه هوا گرم مى شد، و ريگزارها و سنگستانها داغ مى گشت، و كف پاها را مى سوزاند، نام و عنوان «رمضان» را بر آن نهادند [معناى «رمض» سوختن است.

و چون ماه صيام، گناهان را مى سوزاند؛ از اين رو به اين اسم، مسمى گشت ... و شايد كه به وقت وضعِ اين اسم، ماه صيام در شدّت گرما بوده است. رمضان را معناى سنگِ گرم نيز مى باشد، و از سنگ گرم، پاى روندگان مى سوزد].

و زمانى كه گرد و غبار در فضا خيزش گرفته و هوا غبارآلود مى گشت، و مگسان رو به ازدياد و فزونى مى گذاشتند، و شتران دُمهاى خود را بالا گرفته و برمى افراشتند، بدان «شوال» مى گفتند. [در غياث اللغات آمده: وجه تسميه، آن كه در اين ماه عرب سير و شكار مى كردند و از خانه هاى خود بيرون مى رفتند. مشتق از شول كه مصدر

ص: 24

است به معناى برداشته شدى!]

و وقتى بازار تجارت را پررونق مى ديدند، و از سفرها و برده ها و افراد آزاد باز مى نشستند، لذا «ذوالقعده» اش ناميدند. (1) و وقتى از هر شكاف و درّه و وادى آهنگ حج كنند و صداى تلبيه و خون قربانى رو به فزونى نهد، آن را «ذوالحجه» ناميدند.

درباره «ذوالقعده» و «ذوالحجه»، فتح قاف و حاء و نيز كسر آندو را تجويز كرده اند؛ ليكن آنگونه كه مشهور و رايج مى باشد، «ذوالقعده» را به فتح قاف، و «ذوالحجه» را به كسر حاء مى خوانند. (2) [هرچند در اين سخن جاى تأمل وجود دارد].

از اين شمارِ ماهها، چهار ماه در قرآن كريم با تعبير «حُرُم»؛ يعنى برخوردار از حرمت ياد شده است: «منها أربعة حُرُم» كه يكى از آنها فرد و تنها است كه آن را «رجب» يا «رجب الفرد الأصب» مى نامند؛ در مجموعِ اين ماهها، قتال و كشتار حرام مى باشد.

اگرچه اجزاء و ابعاض زمان، همانند يكديگرند؛ ليكن خداوند متعال پاره اى از امورِ همانند را از رهگذر اعطاى حرمت و قداستِ فزونترى به آنها، از اختصاص و ويژگى برخوردار ساخته كه امور ديگر داراى چنان ويژگى نيستند؛ چنانكه به روز جمعه و عرفه از نظر حرمت، امتيازى اعطا فرموده است كه چنان امتيازى را نمى توان در ساير ايام جستجو كرد. و بدينسان ماه مبارك رمضان به خاطر اين كه داراى حرمت فراوانى است آن را از ساير ماهها ممتاز و داراى برجستگى خاصى معرفى نموده كه ماههاى ديگر را چنان حرمتى نيست؛ چنانكه پارهاى از ساعاتِ شبانه روز را برخوردار از امتيازاتى شناسانده كه بايد در چنين ساعاتى نماز را اقامه كرد و اقامه نماز در اين بخشها از ساعاتِ شبانه روز، واجب و الزامى و يا مستحب است.

به همين ترتيب امكنه و جايهايى را بر ساير مكانها و سرزمينها برترى داده و فضائلى را براى آنها مقرر فرموده است، مانند «حرم مكه» و «مسجدالحرام» كه بر ساير جايها و بلدان و سرزمينها فضيلت داشته و از مزاياى خاصى برخوردار است.

بنابر اين امتياز دادن به پاره اى از ماهها به لحاظ برخوردارى آنها از حرمتى فزونتر، از آن رو است كه خداوند متعال هتك حرمت را در چنين ماههايى سخت تر و ناخوش آيندتر از هتك حرمت در ساير ماهها مقرر فرموده كه سيّئات و گناهان در اين ماهها كيفرهاى سخت ترى را در پى داشته، و حسنات در آنها پاداشهايى مضاعف و دوچندان را براى انسان به ارمغان مى آورد.


1- بنگريد به: روح البيان، مطبعه «دَرِ سعادت»، ج 3، ص 422؛ غياث اللغات، ص 402 و 412 و 524؛ فرهنگ عميد، ص 1057
2- روح البيان، ج 3، ص 422

ص: 25

فضيلت و برترى برخى از ماهها و روزها و اوقات و ساعات به سانِ برترى شمارى از رسولان خدا و گروهى از امتها بر سايرين مى باشد. نفوس مردم و دلهاى آنها به درك و حرمت نهادن چنان اوقاتى شائق بوده و سعى بر آن دارند كه از طريق عبادت و دعا، اين برهه ها از زمان را احيا كرده و مالًا رغبت و تمايلى را براى تمتع و برخوردارى از فضائل چنان لحظات گرانبها را در خود احساس مى نمايند.

اما چند برابر شدن حسنات در پاره اى از اوقات را بايد از مواهب لدنّى و مزايا و اختصاصات ربانى دانست. در كتاب «الأسرار المحمدية» آمده است:

«وقتى خداوند متعال مى خواهد با بنده خود از درِ دوستى و محبت درآيد، او را در اوقات و فرصتهاى پرفضيلت و گرانبها با برترين و والاترين اعمال شايسته سرگرم مى سازد؛ ولى آنگاه كه مى خواهد او را مشمولِ خشم خود قرار دهد، اهتمام او را پريشان ساخته و او را در سوى اعمال بد سوق مى دهد؛ و از رهگذر محروم گشتن او از بركاتِ فرصت زندگانى و حرمت ننهادن به چنان لحظات مغتنم، بر مراتب كيفر او در دنيا مى افزايد. و مراتب خشمِ او نسبت به وى فزونى مى يابد.»

بنابر اين آن كه آهنگِ دريافت مهر الهى را در سر مى پروراند بايد تمام وُسع و توانِ خويش را به كار گيرد تا از اوقات با فضيلت در غفلت و بى خبرى به سر نبرد؛ چراكه چنان اوقات شريفى موسم خيرات و مظانّ تجارت ها و سوداگريهايى است كه ربح و سود فراوانى را براى او در دنيا و آخرت به ارمغان مى آورد. تاجر و سوداگرى كه از موسم و وقتِ مناسب تجارت غافل بماند، سودى درخورِ توجه نصيب او نمى گردد. و نيز آن كه اوقات و فرصتهاى پرفضيلت را به دست غفلت و فراموشى مى سپارد از پيروزى و كاميابى و فلاح و نجاح محروم مى ماند و بايد تن آسايى و سستى را در چنين ساعات پربركتى به چستى و چالاكى سپرد كه در ضرب المثل آمده است:

«زادِ رهروان چستى است و چالاكى»

علماى اسلام در لابلاى سخنان خود از فضايل اوقات و فرصتهاى زندگى گزارشهايى ياد كرده اند و در مورد ماههايى كه بايد لحظات و ساعاتِ آنها را مغتنم برشمرد، نكته هايى را خاطرنشان شده اند؛ از آنجمله گفته اند:

- ماه رمضان ماهى است مبارك و فرخنده كه بر همه ماهها برترى دارد؛ زيرا خداوند متعال قرآن كريم را در اين ماه فروفرستاد؛ چنانكه خود فرمود: «شهر رمضان الذى انزل فيه

ص: 26

القرآن»؛ چنانكه در دعاى ماهِ مبارك رمضان مى خوانيم كه شب قدر را خداوند در همين ماه مقرر فرمود و آن را از رهگذر مزايايى كه در آن وجود دارد از تعظيم و تكريم خويش برخوردار ساخته است:

«... وهذا شهرٌ عظَّمتَهُ وكرّمْتَهُ وشرّفْتَهُ وفضّلْتَهُ على الشُّهور ... وجعلت فيه ليلة القدر، وجعلتها خيراً من ألف شهر ...»:

«و اين ماهى است كه مقامش را بزرگ داشتى و آبرومندش ساختى، و آن را شرف نهاده و بر همه ماهها برترش داشتى ... و شبِ قدر را در آن مقرر فرمودى، و آن را بهتر از هزار ماه [از نظر شرف و فضيلت] خاطرنشان شدى.»

- آنگاه ماه ربيع الاول داراى فضيلتى درخورِ توجه مى باشد؛ چراكه در اين ماه آخرين پيام آور رسالت آسمانى متولد شد. و زادروزِ چنين وجود مقدسى را بايد در اين ماهِ فرخنده جستجو كرد. و حتى چنين ربيع و بهاران را با «المولود» مى پيوندد: «بيع المولود» و بوستان بشريت با نورستن چنان گلى- كه مشامِ روحِ آدميان با بعثتش معطر گشت- شاداب و با طراوت شد، و به هنگام طلوع فجر روز هفدهم همين ماه خورشيد وجود مبارك رسول گرامى اسلام- صلّى اللَّه عليه وآله وسلّم- طلوع و نورافشانى خود را آغاز كرد. و نيز در چنين روزى صادقِ آل محمد- عليه السلام- و پرچمدارِ تشيع و حامل لواى تعاليم آسمانى و ششمين اختر ولايت و ناشر پيامهاى نبوى بر عرصه هستى گام نهاد.

- از آن پس نبايد فضيلت و ارزش والاى ماه رجب را فراموش كرد كه در ميان ماههاى دوازده گانه، تنها و بدون ائتلاف با ماههاى ديگر از حرمت و قداست برخوردار مى باشد و به «رجب الفرد الاصب» نامبردار است. در اين ماه قتالِ با كافران حرام است و ماه خدا است، چنانكه رسول اكرم- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود:

«ماه رجب، ماه بزرگ خدا است، و هيچ ماهى در حرمت و فضيلت به پايه آن نمى رسد ... و قتال با كافران در اين ماه حرام است، و رجب ماه خدا است، و شعبان ماه من، و ماه رمضان ماه امت من است، و اگر كسى در ماه رجب حتى يكروز روزه بدارد، خدا را از خود خشنود ساخته و خشم الهى از او دور مى گردد.»

امام صادق- عليه السلام- از حضرت رسول- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- آورده است كه فرمود:

«ماه رجب، ماه استغفار امت من است، در اين ماه از خداوند، فراوان طلب آمرزش

ص: 27

كنيد ... و رجب را «اصبّ» مى گويند؛ زيرا رحمت خداوند در اين ماه بر امت من بسيار و فراوان فرومى ريزد؛ بنابر اين فراوان و مكرر بگوييد: «أستغفر اللَّه وأسأله التوبه».

روز سيزدهم رجب نخستين روز «ايام البيض» است كه تا روز پانزدهم ادامه دارد و چون ماه از آغاز تا پايان اين ايام به درستى مى درخشد به آن «ايام البيض» مى گويند. (1) ولادت با سعادت امير مؤمنان على- عليه السلام- در همين روز روى داده است آنهم در درون كعبه! خوشا به حال كسانى كه در چنين ايام پربركتى در كنار كعبه يعنى زادگاهِ مولاى متقيان- عليه السلام- به انجام مراسم عمره توفيق مى يابند و در زادروز مولود كعبه بر گرد آن به نشانه ارج نهادن بر پايمردى على- عليه السلام- به توحيد، پروانه وار بر گرد شمع سمبل توحيد طواف مى كنند.

- آنگاه بايد از فضيلت و ارزش گرانقدر ماه «ذوالحجه» ياد كرد؛ از آن رو كه موسم حج است و از دهه اولِ آن در قرآن كريم به «أيّامٍ معلومات» تعبير شده، و هر شبى از اين ده شب از نظر فضيلت، معادل با شب قدر است.

در چنين فرصتى حساس مراسم حج به كمال خود مى رسد، در زمانى بس عزيز و مكانى سرشار از شكوه و عظمت الهى، حاجيان مراسم حج را آغاز كرده و بدان ادامه مى دهند و پس از آن كه براى مَحْرم شدن با حريم الهى مُحْرم شدند، به سوى مكه و مسجدالحرام روى مى نهند تا بر گرد خانه خدا طواف كنند.

پى نوشتها:


1- سفينةالبحار، ج 1، ص 116

ص: 28

ص: 29

فقه حج

ص: 30

موضوع شناسى فقهى حج

ميقات

محمد رحمانى

پيشگفتار

در مقاله پيشين وعده داده شد كه سلسله مقالاتى درباره «موضوع شناسى فقهى حج» به رشته تحرير درآيد و به خوانندگان علاقه مند مجله، تقديم گردد و اينك پس از بررسى بحث «استطاعت» مبحث «ميقات» مورد نقد و بررسى قرار مى گيرد. ميقات گام نخست زائر خانه خدا است و احكام فراوانى دارد. مطالب زيادى درباره ميقات شايسته بحث و تحقيق است؛ از قبيل مباحث عرفانى، تاريخى، جغرافى و فقهى.

اين نوشته در پى آن بخش از مباحث فقهى است كه در تبيين هرچه بيشتر اين موضوع فقهى مؤثر است.

پيشينه بحث

بررسى تاريخ مطالب علمى و كيفيت طرح و عنوان آنها، به ويژه مباحث فقهى، نقش بسزايى در روشن شدن آنها دارد؛ زيرا نظرات فقهاى صدر اول، از فرمايشات ائمه- عليهم السلام- گرفته شده و از اين رو اشاره اى اجمالى به سرگذشت اين بحث نيز ضرورى است.

1- شيخ صدوق (381 ه.) در المقنع مى نويسد:

«ميقاتهايى را كه رسول خدا- ص- معين كرده، عبارتند از: 1- قرن المنازل براى

ص: 31

اهالى طائف 2- يلملم براى اهالى يمن 3- مَهْيعه (جحفه) براى اهالى شام 4- ذى الحليفه (مسجد شجره) براى اهالى مدينه 5- وادى عقيق براى اهالى عراق.» (1) همو در كتاب الهدايه نيز همين عبارت را تكرار كرده است كه جهت جلوگيرى از تكرار بى فايده، از آوردن عبارت آن، خوددارى مى شود. (2) 2- شيخ مفيد (336- 413) در كتاب المقنعه مى نويسد:

«همانا رسول خدا- ص- براى هر گروهى ميقاتى تعيين كرد كه از آن احرام ببندند.

پوشش احرام پيش از ميقات و يا پس از آن جايز نيست ... (3) آنان كه در داخل ميقات و در فاصله اى كمتر از ميقات تا مكه ساكنند، هرگاه قصد انجام حج و عمره را داشته باشند، محل سكونت آنان ميقاتشان است، بنابر اين از منزل خود محرم مى شوند و آنان كه ساكنان غير بومى و در مجاورت مكه هستند، آنگاه كه اراده حج يا عمره كردند، به يكى از ميقاتهاى خويش رفته و از آنجا محرم مى شوند و اگر رفتن به ميقات اهل خويش، خارج از توان باشد، از بيرون حرم محرم مى گردند.»

3- سيد مرتضى (355- 436) در كتاب جمل العلم والعمل مى نويسد:

«ميقات اهالى مدينه منوّره، مسجد شجره است كه همان ذوالحليفه باشد ... مجاور در مكه (مهاجر) هرگاه بخواهد حج و عمره انجام دهد، به يكى از ميقاتهاى اهل خويش رفته و از آنجا احرام مى پوشد و اگر اين كار خارج از توانش بود، از بيرون حرم محرم مى شود.» (4) 4- حلبى (347- 447) در كتاب كافى پس از بيان فقهاى پيشين، مى فرمايد:

«شخصى كه منزل او در فاصله كمتر از ميقات تا مكه قرار گرفته، جايز است از همانجا احرام بپوشد گرچه احرام بستن از ميقات فضيلت بيشتر دارد. و مجاور مكه (مهاجر) ميقاتش همان ميقات شهر خودش مى باشد و او مى تواند از جعرانه محرم گردد و چنانچه زمان تنگ باشد از بيرون حرم احرام جايز است. و ميقات شخصى كه عمره انجام مى دهد ميقات اهالى شهر خودش مى باشد. بنابر اين اگر از مكه قصد عمره دارد از خارج حرم احرام بندد، گرچه ميقات اهالى شهر خودش بهتر است.

ساكنان مكه مخيّرند ميان ديگر ميقاتها.» (5) 5- شيخ طوسى (385- 460) در كتاب النهايه پس از بيان مواقيت پنجگانه، كه فقهاى پيش از او گفته اند، مى نويسد:


1- «... المواقيت التى وقتها رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وآله فانه وقت لأهل الطائف قرن المنازل ولأهل اليمن يلملم ولأهل الشام المهيعه وهى الجحفه ولأهل المدينه ذاالحليفه وهى مسجدالشجره ولأهل العراق العقيق.» شيخ صدوق، سلسلة ينابيع الفقهيه، كتاب الحج، ج 7، ص 20، على اصغر مرواريد، دار التراث.
2- همان، ص 48
3- «... واعلم انّ رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وآله وقّت لكلّ قوم ميقاتاً يحرمون منه، لا يجوز لهم التقدم فى الإحرام من قبل بلوغه ولا التأخّر عنه ... ومن كان منزله دون المواقيت فميقاته منزله فيحرم منه والمجاور بمكة اذا أراد الحج والعمرة خرج منها الى ميقات أهله فأحرم منه فان لم يتمكّن من ذلك أحرم من خارج الحرم.» همان، ص 69
4- «ميقات أهل المدينة مسجد الشجرة وهو ذوالحليفة ... ومن جاور بمكة اذا اراد الحج والعمرة خرج من ميقات أهله وأحرم منه فان لم يتمكّن أحرم من خارج الحرم.» سيد مرتضى، جمل العلم والعمل، ص 104
5- «ويجوز لمن منزله دون الميقات أن يحرم منه وخروجه الى الميقات أفضل وميقات المجاور ميقات بلده ويجوز له أن يحرم من الجعرانة وإن ضاق عليه الوقت، فمن خارج الحرم وميقات المعتمر ميقات أهله فان اعتمر من مكة فمن خارج الحرم و ميقات أهله أفضل وأهل مكة مخيّرون بين سائر المواقيت.» ابى الصلاح حلبى، الكافى فى الفقه، ص 150

ص: 32

«كسى كه مجاور مكه است بايد از ميقات اهل خودش احرام ببندد، اگر نمى تواند از بيرون حرم، و اگر اينهم ممكن نشد از داخل مسجد محرم مى شود.» (1) 6- سلّار (463) در مراسم پس از بيان مواقيت پنجگانه، مى گويد:

«ساكنان در حرم و كسانى كه در حكم آنان مى باشند (مجاور)، از خانه شان احرام مى بندند و غير اهل حرم بر دو قسم هستند:

1- كسى كه فقط براى حج احرام مى بندد.

2- كسى كه براى حجى كه پس از عمره تمتع است احرام مى بندد.

گروه اول بايد فقط از ميقات الحرام ببندند و گروه دوم از زير ناودان.

و اما شخصى كه قصد انجام عمره دارد نمى تواند احرام ببندد مگر از ميقات، چه از اهل مكه باشد و چه غير اهل مكه. (2) 7- قاضى (400- 481) در كتاب جواهر اين بحث را متعرض نشده و تنها به بيان اين كه احرام پيش از ميقات باطل است، پرداخته. (3) همو در كتاب كافى مواقيت پنجگانه را آورده و حدود هر يك را نيز مشخص مى كند.

8- ابن زهره (511- 585) در غنية النزوع، پس از بيان مواقيت پنجگانه مى نويسد:

«ميقات مجاور مكه، ميقات اهل اوست و اگر نتواند از خارج حرم و اگر باز هم نتوانست از داخل مسجد احرام ببندد.» (4) 9- ابن حمزه در وسيله، تنها به بيان مواقيت پنجگانه بسنده كرده و چيزى بر آن نيفزوده است. (5) 10- ابن ادريس در سرائر پس از بيان مواقيت پنجگانه مى فرمايد:

«احرام اهالى مصر و كسانى كه بالاتر از دريا هستند، جدّه است. اين مطلب را فقط ابن ادريس بيان كرده و افزون بر اين مطلب مى فرمايد: مجاور در مكه، اگر كمتر از سه سال در آن ساكن باشد براى احرام بايد به ميقات اهل خودش برود.» (6) 11- علامه (602- 676) در مختصرالنافع فرموده:

«ميقاتها شش تا است ... يكى از آنها شهر مكه است، براى كسى كه حجةالاسلام انجام مى دهد. و سپس مى گويد: شخصى كه منزلش از ميقات به مكه نزديكتر است و هر كس از راهى بگذرد ميقاتش همان ميقات اهلش است و اطفال در فخ برهنه مى شوند (احرام مى بندند).» (7) فقها گرچه در اصل ميقاتهاى پنجگانه اتفاق نظر دارند، ليكن در خصوصيات محدوده و ابتدا و انتهاى آنها اختلاف نظر دارند. افزون بر آن در برخى از موارد اين كه جده نيز از


1- «والمجاور ... ان لم يتمكن من ذلك ايضاً أحرم من مسجدالحرام.» شيخ طوسى، النهايه فى مجرد الفقه والفتاوى، همان مدرك، ص 174
2- «... فالمحرم من أهل الحرم و من فى حكمه بالمجاورة احرامه من بيته ومن ليس من أهل الحرم على ضربين. محرم بالحج خاصة ومحرم بحج افضى اليه من عمرة تمتع بها فالأول لا يحرم الا من الميقات والثانى يحرم من تحت الميزاب فأمّا العمرة فلا ينعقد الإحرام بها الّا من الميقات على كلّ حال.» ابى يعلى؟؟؟ سلار، المراسم العلويه، همان مدرك، ص 239 ابى يعلى على سلار المراسم العلويه، همان مدرك، ص 239
3- قاضى ابن براج، جواهرالفقه، همان مدرك، ص 260
4- «وميقات المجاور ميقات أهل بلده فان لم يتمكّن فمن خارج الحرم فان لم يقدر فمن المسجدالحرام.» ابن زهره، غنيةالنزوع الى علم الأصول والفروع، همان مدرك، ج 8، ص 39
5- ابن حمزه، الوسيله الى نيل الفضيله، همان مدرك، ص 426
6- «وميقات اهل مصر و من صعد من البحر جدّة.» ابن ادريس، السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى، همان مدرك، ص 501
7- «المواقيت ستةٌ ... وميقات المتمتّع لحجه مكة و كل من كان منزله اقرب من الميقات فميقاته منزله وكلّ من حج على طريق فميقاته ميقات اهله ويجرد الصبيان من فخ.» علامه حلى، مختصر النافع، همان مدرك، ص 667

ص: 33

مواقيت به شمار مى آيد، در كلام ابن ادريس آمده بود ولى ديگران متعرض آن نشده بودند و يا اين كه فخ ميقات اطفال است در كلام علامه حلّى آمده بود و ديگران از بيان آن سكوت اختيار كرده بودند و يا اين كه با نذر مى شود از غير ميقاتهاى پنجگانه احرام پوشيد در كلام شيخ آمده بود و فقهاى پيش از او اين مطلب را بيان نكرده بودند. اينها و برخى ديگر، از موارد اختلافى فقها در مبحث ميقات است.

ديدگاه فقهاى اهل سنت در ميقات

از جمله مواردى كه فقيهان اهل سنت با فقهاى اماميه اختلاف دارند «ميقات» است.

اكنون شايسته مى نمايد كه ديدگاههاى فقيهان اهل سنت را نيز به اختصار گزارش كنيم:

در كتاب «الفقه على المذاهب الأربعه» پس از تقسيم ميقات به «زمانى» و «مكانى»، به ميقاتهايى كه احرام پوشيدن از آنها صحيح است، مى پردازد و مى نويسد:

«اما ميقات مكانى به اختلاف جهات مختلف مى گردد؛ از اين رو ميقات اهالى مصر و شام و مغرب و كسانى كه بعد از آنها هستند؛ يعنى اهالى اندلس، روم و تكرور جحفه است و اينها از اين مكان و يا از محاذى آن احرام مى بندند؛ زيرا در احرام پوشيدن لازم نيست بطور حتم در خشكى از آن بگذريم بلكه ملاك در پوشيدن احرام يكى از دو امر است؛ يا گذشتن از ميقات و يا گذشتن از محاذى آن، گرچه در دريا باشد. و ميقات اهل عراق و ديگر اهالى مشرق ذاتِ عرْق است و ميقات مدينه منوره ذوالحليفه است و ميقات اهالى يمن و هند يلملم است و ميقات اهل نجد قرن است و اين حكم با اين تفصيلات و اجمال آنها عبارت است از اين كه مواقيت براى اهالى آن و يا براى كسانى كه از آنها عبور كنند و واجب است حاجى از ميقات محرم گردد و مرور از آن بى احرام جايز نيست و چنانچه بى احرام عبور كند واجب است برگردد و اگر نتواند حج او صحيح است ولى بايد يك گوسفند كفاره بدهد، در هر صورت اين احكام مورد اتفاق مذهب شافعى و حنبلى مى باشد. و شخصى كه در مكه ساكن است چه دايم و چه موقت، ميقاتش خود مكه است و لازم نيست شخصى كه اهل مكه نيست جهت احرام به بيرون مكه برود گرچه زمان واسع باشد.

كسانى كه محل سكونت آنها بعد از ميقات و پيش از مكه باشد، ميقات آنها همان محل سكونت است زيرا بجز مذهب مالكى بطور اتفاق گفته اند: ميقات چنين فردى مسكن او است.» (1)


1- «واما الميقات المكانى فيختلف باختلاف الجهات فأهل مصر والشام والمغرب ومن ورائهم من أهل الاندلس والروم والتكرور ميقاتهم الجحفة ... وهؤلاء يحرمون من هذا المكان عند محاذاته بحراً لانه لا يلزم فى الاحرام من الميقات المرور به فى البرّ بل المدار على أحد الأمرين اما المرور عليه او محاذاته ولو بالبحر وأهل العراق وسائر أهل المشرق ميقاتهم ذات عرق ... واهل المدينة المنورة بنور النبى صلى عليه وسلم ميقاتهم ذوالحليفه ... والميقات لأهل اليمن والهند يلملم ... ولاهل نجد قرن ... وهذا الحكم بهذا التفصيل متفق عليه بين الشافعية والحنابلة ... ومن كان بمكة سواء كان من أهلها أو لا فميقاته نفس مكة ولا يطلب من غير المكى اذا كان بها ان يخرج لميقاته ولو كان الوقت متسعاً ومن كان مسكنه بعد المواقيت وقبل مكة فاحرامه يكون من مسكنه لأنه ميقات باتفاق ثلاثه.» عبدالرحمن الجزيرى، كتاب الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 639 دار احياء التراث العربى.

ص: 34

حنفى گفته است:

«عبور بدون احرام از ميقات حرام است و لازم است قربانى كند. چنانچه پيش روى او ميقاتى نباشد در چنين صورتى بهتر بستن احرام پيش از ميقات است چنانچه اطمينان دارد از مرتكب نشدن به اعمال منافى احرام، در غير اين صورت بهتر به تأخير انداختن احرام است تا ميقاتهاى بعدى.» (1)مالكيه مى گويند:

«هر كسى در حال گذر و عبور از ميقاتها است بايد در آن احرام ببندد و چنانچه بى احرام بگذرد، مرتكب حرام شده و قربانى لازم است، مگر اين كه پيش روى آن ميقات، كه از آن عبور نموده، ميقاتى هست و بنا دارد در آنجا احرام بپوشد، در اين صورت احرام بستن از ميقات پيش مستحب است و اگر محرم نشد گناهى مرتكب نشده و قربانى لازم نيست و تنها مخالفت با مستحب نموده است.» (2) روشن است كه فقهاى اهل سنت، ضمن داشتن اختلاف با شيعه در شمار ميقاتها در احكام نيز اختلاف دارند و ميان مكتبهاى فقهى خود اهل سنت نيز اتفاق رأى وجود ندارد.

وجوب آشنايى با ميقات

از مطالبى كه در اين نوشته لازم است بدان پرداخته شود، اين است كه «شناختِ ميقات» واجب است. بسيارى از فقها در بحث از ميقات، از جمله مطالبى را كه بيان كرده اند، «وجوب شناخت ميقات» است. شيخ طوسى مى فرمايد:

«معرفة المواقيت واجبة لأنّ الإحرام لا يجوز الّا منها.» (3) «شناختن ميقاتها واجب است؛ زيرا احرام پوشيدن جايز نيست مگر از ميقاتها.»

ابن ادريس مى فرمايد:

«معرفة المواقيت واجبة لأن الإحرام لا يجوز الّا منها.»(4) «شناختن ميقاتها واجب است؛ زيرا احرام پوشيدن جايز نيست مگر از ميقات.»

علامه در منتهى المطالب مى نويسد:

«معرفة المواقيت واجبةٌ لانّ الإحرام ركن لا يصح الّا منها المتوقف على معرفتها وما لا يتم الواجب الّا به فهو واجب.» (5) «آشنايى با ميقاتها واجب است؛ زيرا احرام كه ركن حج مى باشد صحيح نيست مگر اين كه از ميقات انجام پذيرد واحرام از ميقات بستگى دارد به شناخت ميقات. پس آنچه كه واجب بستگى بدان دارد واجب است.»


1- «قالوا ان جاوز الميقات بدون احرام حرم عليه ذلك ويلزمه الدّم ان لم يكن امامه ميقات آخر يمرّ عليه بعد والّا فالأفضل احرامه من الأول فقط ان أمن على نفسه من ارتكاب ما ينافى الاحرام فان لم يأمن فالأفضل أن يؤخّر الإحرام الى آخر المواقيت التى يمر بها.» همان مدرك، ص 640
2- «قالوا متى مرّ بميقات من هذه المواقيت وجب عليه الإحرام منه فان جاوزه بدون احرام حرم ولزمه دم الّا اذا كان ميقات جهته امامه يمرّ عليه فيما بعد فان كان كذلك ندب له الإحرام من الأول فقط فان لم يحرم منه فلا اثم عليه ولا دم وخالف المندوب.» همان مدرك، ص 640
3- شيخ طوسى، النهايه فى مجرد الفقه والفتاوى، سلسلة ينابيع الفقهيه، ج 7، ص 173
4- ابن ادريس، السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى، سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 8، ص 500
5- علامه حلى، منتهى المطالب، ج 2، ص 665

ص: 35

ميقات مكانى و ميقات زمانى

همانگونه كه در مبحث ميقات در نگاه ارباب لُغت پيش از اين گذشت؛ ميقات دو قسم است: ميقات زمانى و ميقات مكانى درباره ميقات مكانى پس از اين بحث خواهد شد و اما ميقات زمانى در اين كه احرام پوشيدن براى عمره تمتع و حج تمتع و حج قران و حج افراد زمان خاصى در نظر گرفته شده ميان فقها اختلافى وجود ندارد، اختلاف در اين است كه برخى زمان را محدود به ماه شوال، ذى قعده و دهه اول ذى حجه- به مقدارى كه بتواند پس از احرام اعمال حج را انجام دهد- مى دانند. اين نظر مشهور فقها است. برخى از فقها زمان احرام را ماه شوال، ذى قعده و ده روز از ذى حجه دانسته اند، و برخى ديگر سه ماه شوال، ذى قعده و تمام ذى حجه را برشمرده اند.

اختلاف اقوال فقها، از تفسير آيه: «الحج أشهر معلومات فمن فرض فيهنّ الحجّ فلا رفث ولا فسوق ولا جدال فى الحجّ ...» (1) ناشى شده است.

«حج در ماههايى معلوم و مشخص واجب شده است، پس هر كس در آن ماهها فريضه حج مى گزارد، آميزش با همسران و نافرمانى خدا و ستيزه در حج نيست.»

برخى «اشهر» را به ماه شوال و ذى قعده و سه روز از ذى حجه و گروهى شوال و ذى قعده و ده روز از ذى حجه و گروه سوّمى به شوّال و ذى قعده و تمام ذى حجه تفسير كرده اند.

ابن ادريس مى نويسد:

«برخى از فقهاى شيعه گفته اند اشهر حج، سه ماه شوال و ذى قعده و ذى حجه است و برخى گفته اند شوال و ذى قعده و نه روز از ذى حجه و برخى آن دو و ده روز از ذى حجه است.» (2) سپس قول اول را به شيخ مفيد و شيخ طوسى در كتاب نهايه (3)نسبت مى دهد و قول دوم را به شيخ در كتاب الجمل و العقود (4) و قول سوم را به شيخ در كتاب خلاف (5) و مبسوط (6) منسوب مى داند.

بنابراين، اصل «ميقات زمانى» درنظر فقها مسلم است واختلاف در حدّ واندازه آن است.

شمار ميقاتهاى مكانى از نگاه احايث

از جمله مباحثى كه ميان فقها مورد اختلاف بوده و شايسته نقد و بررسى است، تعداد


1- بقره: 197
2- «أشهر الحج قال بعض أصحابنا ثلاثة أشهر وهى شوال و ذوالقعدة و ذوالحجة وقال بعض أصحابنا شهران وتسعة أيام وقال بعض منهم شهران وعشرة أيام.» ابن ادريس، كتاب السرائر، ج 1، ص 538
3- شيخ طوسى، النهايه، كتاب الحج، باب انواع الحج، ص 212 چاپخانه دانشگاه با ترجمه.
4- شيخ طوسى، الجمل والعقود، كتاب الحج، فصل فى كيفية الاحرام وشرائطه، ص 131 دانشگاه مشهد با ترجمه.
5- شيخ طوسى، الخلاف، كتاب الحج، مسأله 33، ص 258، ج 2، مؤسسة النشر.
6- شيخ طوسى، المبسوط، ج 1، ص 307، المكتبة المرتضويه.

ص: 36

ميقاتها است؛ زيرا احاديث در اين باره گوناگون است كه بطور اجمال به آنها اشاره مى گردد:

1- برخى از روايات، تعداد مواقيت را پنج تا شمرده است؛ از جمله آن روايات، صحيحه حلبى است كه نقل مى كند:

امام صادق- ع- فرمود: «احرام از ميقات هاى پنجگانه است كه رسول خدا- ص- آنها را تعيين كرده و سزاوار نيست حاجى و معتمر (شخصى كه قصد انجام عمره دارد) پيش از ميقات يا بعد از آن، احرام ببندد.» (1) 2- برخى از روايات شمار مواقيت را شش مورد بيان كرده اند؛ از جمله صحيحه معاوية بن عمار است كه گويد:

امام صادق- ع- مى فرمايد: «تماميت (و صحّت) حج و عمره به اين است كه از ميقاتهايى كه رسول خدا- ص- تعيين كرده، احرام ببندى و نبايد از آنها بگذرى مگر اين كه در حال احرام باشى. سپس امام- ع- پنج ميقاتى را كه رسول خدا- ص- براى گروههاى مختلف تعيين كرده، برمى شمرد و در آخر مى فرمايد: و ميقات شخصى كه محل سكونت او بعد از اين مواقيت به طرف مكه باشد، همان محل سكونت اوست.» (2) بنابر اين مواقيت، مطابق اين حديث، شش مورد است.

3- برخى از روايات، افزون بر آن مواقيت، جِعْرانه را نيز از مواقيت به شمار آورده است، مثل صحيحه معاوية بن عمار كه از امام صادق- ع- نقل مى كند كه فرمود:

«پيامبر اسلام سه عمره در زمانهاى مختلف انجام داد؛ از جمله بعد از برگشت از طائف در جنگ حنين از جعرانه محرم شد.» (3) از اين روايت استفاده مى شود كه يكى از ميقاتها جعرانه است. روايات ديگرى نيز به اين مضمون هست (4) كه از آوردن همه خوددارى مى شود.

4- برخى از روايات مسجد تنعيم را ميقات شمرده اند؛ از جمله صحيحه جميل بن درّاج كه گفته است:

«از امام صادق- ع- از حكم زن حائضى كه در روز هشتم (يوم الترويه) به مكه آمده پرسيدم امام- ع- فرمود: با همين حالت به عرفات برود و اين اعمال را بعنوان حج به شمار بياورد سپس مدت زمانى كه پاك مى گردد در مكه بماند. بعد از پاك شدن به مسجد تنعيم برود و احرام ببندد و اين اعمال را عمره به شمار آورد.» (5) 5- برخى از روايات افزون بر جعرانه، حديبيه را نيز از مواقيت شمرده است در صحيحه عمر بن يزيد آمده كه امام صادق- ع- فرمود:


1- قال قال ابوعبد اللَّه عليه السلام: «الاحرام من مواقيت خمسة وقّتها رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وآله لا ينبغى لحاج ولا لمعتمر أن يحرم قبلها ولا بعدها.» شيخ حر عاملى، وسايل الشيعه، ج 8، كتاب الحج، ابواب المواقيت، باب 1، ح 3، ص 222
2- عن أبى عبداللَّه- عليه السلام- قال: «من تمام الحج والعمرة أن تحرم من المواقيت التى وقّتها رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه وآله وسلم- لا تجاوزها الّا وأنت محرم فانّه وقت لأهل العراق ... ومن كان منزله خلف هذه المواقيت ممّا يلى مكة فوقته منزله.» همان مدرك، ح 2
3- «اعتمر رسول اللَّه عمر متفرقات ... و عمرة من الجعرانه بعدما رجع من الطائف من غزوة حنين.» همان مدرك، ج 10، ابواب العمرة، باب 2، ح 1، ص 238
4- همان مدرك، ج 8، باب 9، از اقسام حج، ح 6، ح 3 و 6 باب 2 از ابواب العمره، ج 10
5- «سألت ابا عبداللَّه- عليه السلام- عن المرأة الحائض اذا قدمت مكة يوم التروية قال تمضى كما هى الى عرفات فتجعلها حجة ثم تقيم حتى تطهر فتخرج الى التنعيم فتحرم فتجعلها عمرة.» همان مدرك، ج 8، باب 21 از ابواب اقسام الحج، ح 2، ص 214

ص: 37

«شخصى كه بخواهد از مكه بيرون رود تا عمره انجام دهد، از جعرانه و يا حديبيه و يا همانند اين دو، احرام ببندد.» (1) بنابر اين، يكى از مواقيت كه در روايات از آن اسم برده شده حديبيّه است.

6- برخى از روايات ميقات صبيان را فخ بيان كرده؛ از جمله روايت معتبر ايوب اديم است كه امام در مقام پاسخ اين پرسش كه كودكان از كجا برهنه مى شوند (لباسهاى دوخته بيرون آورده مى شود)؟ فرمود: پدرم كودكان را از فخ برهنه (محرم) مى كرد. (2) 7- گروهى از روايات مانند صحيحه عمرو بن حريث صيرفى مكه را ميقات براى حج بيان كرده است. صيرفى از امام- ع- سؤال مى كند:

«براى حج از كجا احرام ببندم؟ امام صادق- ع- در پاسخ مى فرمايد: اگر بخواهى از محل سكونت يا از كعبه و يا در مسير (خيابان) مى توانى محرم گردى.» (3) 8- محاذات نيز طبق برخى از روايات؛ يكى از ميقاتها به شمار آمده است؛ صحيحه عبداللَّه بن سنان از آن جمله است كه از امام صادق- ع- نقل مى كند فرمود:

«هر كس در مدينه زندگى مى كند و بخواهد به مدت يك ماه و مانند آن حج انجام دهد و تصميم بگيرد از راه مدينه خارج نگردد پس هرگاه در محاذى شجره و بيدا، در فاصله شش ميل برسد بايد از همانجا احرام ببندد.» (4) اين روايت گرچه در مورد محاذى مسجد شجره است، ليكن اختصاصى بدان ندارد و فقها حكم را به محاذى ديگر مواقيت نيز سرايت داده اند.

9- در بخشى از روايات، ادنى الحل را ميقات براى اشخاصى كه بخواهند عمره مفرده پس از حج قران و افراد انجام دهند به شمار آورده است. يكى از روايات كه دلالت بر اين مدعى دارد، صحيحه عمر بن يزيد است (5) كه پيش از اين گذشت. و مورد استدلال، ذيل صحيحه است كه دارد: هر كس بخواهد از مكه خارج گردد و عمره انجام دهد، به جعرانه و يا حديبيه و همانند آن دو، برود. اين جمله و ما اشبهها، اطلاق دارد و تمامى اطراف حرم را دربر مى گيرد.

10- طبق بيان برخى از روايات، انسان مى تواند با نذر هر محلى را ميقات خويش قرار دهد، از جمله آن روايات است صحيحه حلبى كه گويد:

«از امام صادق- عليه السلام- درباره مردى كه به جهت شكر براى خدا نذر مى كند از كوفه احرام بپوشد پرسيدم. امام صادق- ع- فرمود: بايد از كوفه احرام بپوشد و بايد براى خدا به آنچه گفته است وفا كند.» (6)


1- «عن ابى عبداللَّه- عليه السلام- قال: من اراد ان يخرج من مكة ليعتمر احرم من الجعرانة او الحديبية او ما اشبهها.» همان مدرك، ج 8، از ابواب المواقيت، باب 22، ح 1، ص 247
2- همان مدرك، باب 18 از ابواب المواقيت، ح 1، ص 243
3- «قال قلت لابى عبداللَّه- عليه السلام- من أين أهلّ بالحج فقال ان شئت من رحلك وان شئت من الكعبة وان شئت من الطريق.» همان مدرك، باب 21 از ابواب المواقيت، ح 2، ص 246
4- «عبداللَّه بن سنان عن أبى عبداللَّه- عليه السلام- قال من أقام بالمدينة وهو يريد الحجّ شهراً أو نحوه ثم بدا له أن يخرج فى غير طريق المدينة فاذا كان حذاء الشجرة والبيدا مسيرة ستة أميال فليحرم منها.» همان مدرك، باب 7 از ابواب المواقيت، ح 3، ص 230
5- همان مدرك، ج 8، ابواب المواقيت، باب 32، ح 1، ص 247
6- «قال سألت أبا عبداللَّه- عليه السلام- عن رجل جعل للَّه عليه شكراً ان يحرم من الكوفة قال فليحرم من الكوفة وليف للَّه بما قال.» وسايل الشيعه، باب 13 از ابواب المواقيت، ح 1، ص 236

ص: 38

روايت ديگرى نيز به اين مضمون رسيده است كه از نظر سند و دلالت تمام است. (1) برخى از فقها در مقابل اين نظر فرموده اند: احرام در غير ميقات باطل است گرچه نذر شده باشد. ابن ادريس از اين گروه است. وى گويد:

«سخن روشن تر كه مقتضاى ادله و اصول مذهب شيعه است، اين است كه احرام بجز از ميقات منعقد نمى گردد؛ چه مورد نذر واقع گردد و يا مورد نذر نباشد، زيرا نذر احرام از غير ميقات خلاف آن چيزى است كه از جانب شارع تشريع شده است.» (2) سپس اين قول را به سيد مرتضى، ابن عقيل و شيخ طوسى نسبت مى دهد.

جمع بندى

مستفاد از روايات اين است كه شمار ميقاتها بطور اجمال عبارتند از:

1- مسجد شجره 2- جحفه 3- يلملم 4- قرن المنازل 5- عقيق 6- محاذات مواقيت 7- ادنى الحل 8- محل سكونت 9- مكه 10- فخ 11- مسجد تنعيم 12- جعرانه 13- حديبيه 14- مكانى كه با نذر بايد از آنجا احرام بسته شود.

اين موارد، از آنچه كه برخى از فقها فرموده اند بيشتر است و مباحث زيادى درباره اين مواقيت قابل طرح و بررسى است از جمله:

1- چرا جعرانه، مسجد تنعيم و حديبيه جداگانه از مواقيت به شمار آمده اند، با اين كه بيان «ادنى الحل» ما را از آنها بى نياز مى كرد؟ در پاسخ اين پرسش بايد گفت: ادنى الحل دربر گيرنده اين سه هست ليكن برخى از فقها احتمال خصوصيت و موضوعيت براى اين مكانها داده اند و مطلق ادنى الحل را كافى ندانسته اند گرچه بسيارى از فقها احرام از ادنى الحل را كافى شمرده اند و احرام از اين سه مكان را حمل بر افضل و استحباب كرده اند.

2- از جمله مباحثى كه درباره موضوع شناسى فقه درخور تحقيق و بررسى است، تعيين محدوده و مساحت اين مواقيت است؛ بطور مثال آيا مكه كه ميقات حاجى است، شامل تمامى آن قسمتهايى است كه امروز صدق مكه مى كند يا فقط مكه قديم مراد است؟ و آيا شجره كه ميقات اهالى مدينه است فقط مسجد را شامل است يا اين كه شجره نام منطقه است؛ همانند «مسجد سليمان» در ايران.

و آيا محاذات كه ميقات است، حد و مقدار آن چقدر است؟ در هر فاصله اى محاذات صدق مى كند يا نه و آيا محاذات در فضا نيز صادق است يا خير؟


1- همامن مدرك، ح 2 و 3، ص 237
2- «والأظهر الذى يقتضيه الأدلّة وأصول مذهبنا أنّ الاحرام لا ينعقد الّا من الميقات سواء كان منذوراً أو غيره ولا يصحّ النذر بذلك ايضاً لأنّه خلاف المشروع.»

ص: 39

و بالأخره آيا مسجد تنعيم كه ميقات است، مكان اصلى مسجد تنعيم مكان فعلى بوده و فقط گسترش پيدا كرده و يا مسجد تنعيم جاى ديگرى بوده است؟ اين پرسشها و پرسشهاى ديگرى همانند اينها رابطه مستقيم دارد با موضوع شناسى فقه كه نقد و بررسى آنها مقاله اى مستقل مى طلبد.

3- گرچه در آغاز به حسب ظاهر، در مدلول برخى از اين روايات با برخى ديگر، تعارض و تناقض ديده مى شود ليكن با دقّت بيشتر روشن و معلوم مى شود كه تعارضى وجود ندارد به اين جهت كه: اختلاف «تعداد» در روايات، ناشى از اختلاف «جهات» است. در اينجا به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف- پيامبر- ص- به لحاظ راههايى كه در آن زمان محل عبور و مرور اقوام و گروهها بوده، پنج مورد را به عنوان ميقات تعيين كرده است و آن احاديث در مقام بيان انحصار و تحديد از جهات ديگر نبوده و به عبارت ديگر در زمان پيامبر- ص- بطور غالب عبور و مرور از اين پنج نقطه بوده است. از اين رو اين جاها به عنوان ميقات بيان مى گردد پس ميان احاديثى كه مواقيت را پنج مورد بيان كرده با احاديث ديگر اختلافى نيست.

ب- رواياتى كه مواقيت را براى كسانى كه بيرون از مواقيت ساكنند، پنج مورد بيان كرده اند از آن جهت است كه در مقام بيان مواقيت براى افرادى بوده اند كه از خارج مكه به آنجا مى روند.

ج- گاهى ميقاتهاى عمره و حج واجب بيان مى گردد و گاهى ميقاتهاى اعم از حج و عمره واجب، بطور مثال: «فخ» ميقات هست ليكن نه براى حج و عمره واجب بلكه فقط براى كودكان كه حج و عمره بر آنها واجب نيست.

د- و سرانجام ممكن است جمع برخى از روايات به اين باشد كه بعضى از ميقاتها بعنوان فرد افضل بيان شود مانند رواياتى كه تنعيم، جعرانه و حديبيه را از مواقيت شمرده اند؛ زيرا از غير آنها نيز احرام جايز است.

با دقت در روايات ممكن است راههاى ديگرى نيز جهت جمع ميان روايات گوناگون باشد.

شمار مواقيت از نگاه فقها

كلمات فقها همانند روايات، در بيان «تعداد مواقيت» يكسان نيست، زيرا اقوال فقها

ص: 40

نيز بى شك ريشه در سرچشمه زلال احاديث و روايات دارد. براى روشن تر شدن اين بحث، شايسته است اقوال فقها نيز مورد نقد و بررسى قرار گيرد:

الف- برخى از بزرگان از منتهى و تحريرالأحكام علامه نقل كرده اند كه مواقيت پنج تا است.

صاحب تفصيل الشريعه مى نويسند: «كلمات فقهاى شيعه در شمار ميقات گوناگون است منتهى و تحرير ميقاتها را پنج مورد مى دانند.» (1) ليكن در منتهى پس از بيان اين كه آشنايى با ميقاتها واجب است، مى نويسد: بحث در آن، در دو مقام انجام مى گيرد: 1- در تعيين مواقيت 2- ميقاتهاى پنج گانه را كه رسول خدا- ص- تعيين كرده برمى شمرد؛ از جمله ميقات اهل مدينه و عراق را سپس ميقات كسى را كه منزلش بعد از اين مواقيت است. و بعد ميقات صبيان را بيان مى كند. (2) و در تحرير نيز، همانند منتهى، اول مواقيت منصوص سپس ميقات كسى را كه منزلش بعد از مواقيت است و نيز ميقات صبيان را بيان مى كند. (3) بنابر اين علامه مواقيت را در پنج مورد منحصر نمى كند و اين نسبت نادرست است، به ويژه اين كه رواياتى كه ميقاتها را پنج مورد دانسته در ذيل برخى از آنها ميقات شخصى كه محل سكونتش بعد از مواقيت است را برشمرده است.

ب- برخى از فقها فرموده اند مواقيت شش مورد است و اين قول رأى مشهور فقها دانسته شده.

مرحوم بحرانى در حدائق مى نويسد:

«مقام اول بحث در اقسام ميقاتها است و مشهور در كلام فقهاى شيعه اين است كه ميقات شش مورد است؛ همانگونه كه در اخبار آمده است.» (4) از جمله فقيهانى كه مواقيت را شش مورد دانسته اند، محقق در شرايع (5) و شهيد در لمعه (6) و بسيارى از فقهاى ديگر است.

ج- از بعضى فقيهان نيز نقل شده كه ميقاتها هفت مورد است، در تفصيل الشريعه آمده است: «وعن بعض انّها سبعةٌ»؛ (7) «برخى از فقها بر اين باورند كه ميقاتها هفت مورد است.»

د- فقيهان ديگرى شمار ميقاتها را ده مورد دانسته اند؛ از جمله آنها است سيد در عروةالوثقى كه افزون بر پنج ميقات مشهور مكه، ده مورد را به عنوان ميقات برمى شمارد و دويرةالأهل و فخ و محاذات مواقيت و ادنى الحل را نيز اضافه مى كند. (8)


1- «قد اختلف كلمات الأصحاب فى تعدادها فعن المنتهى والتحرير انّها خمسةٌ.» آيةاللَّه فاضل لنكرانى، تفصيل الشريعه فى شرح تحرير الوسيله، كتاب الحج، ص 18، مركز نشر.
2- علامه حلى، منتهى المطلب، ج 2، ص 665، ناشر چاپ نشر.
3- علامه حلى، تحرير الاحكام، ج 1، ص 94، مؤسسه طوس.
4- «المقام الاول فى اقسامها والمشهور فى كلام الاصحاب انها ستةٌ كما سيأتى ذكرها فى الاخبار.» محدث بحرانى، الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهره، ج 14، ص 434، مؤسسة النشر الإسلامى.
5- محقق حلّى، جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام، ج 18، ص 102، دار احياء التراث العربى.
6- شهيد اول، لمعة الدمشقيه، سلسلة ينابيع الفقهيه، ج 8، ص 782، دارالتراث.
7- آيةاللَّه فاضل لنكرانى، تفصيل الشريعه، كتاب الحج، ج 3، ص 18
8- سيد محمدكاظم يزدى، عروةالوثقى، ج 3، چاپ اسلاميه.

ص: 41

از فقيهان ديگرى كه ميقاتها را ده مورد دانسته، شهيد در كتاب دروس است كه مى نويسد: «والمواقيت عشرةٌ ...»؛ (1)«ميقاتها ده مورد است ...»

ه- تعدادى از فقها فرموده اند: ممكن است ميقاتها يازده مورد باشد. جواهرالكلام مى نويسد: «بل يمكن جعلها أحد عشر بنوع من الاعتبار ايضاً»؛ (2) «ممكن است ميقاتها يازده مورد باشد به نحوى از اعتبار.»

با تتبع و جستجو در كتابهاى فقهى ممكن است اقوال فقها از اينهم بيشتر باشد.

بى شك اختلاف آراى فقها ريشه در اختلاف روايات دارد گرچه در برخى از كلمات فقها از مكانهايى به عنوان ميقات نام برده شده كه در روايات نيست؛ مثل ابن ادريس در سرائر مى نويسد: «وميقات أهل مصر و من صعد من البحر جدة»؛ (3) «ميقات اهالى مصر و كسانى كه از دريا به بالاتر بروند جده است.» ليكن اين عبارت ابن ادريس بى شك بايد توجيه شود. شايد مرادش اين باشد كه جده در محاذات ميقات است پس به منزله ميقات به شمار مى آيد. و گرنه در هيچ روايتى، جدّه به طور مستقل، ميقات شمرده نشده است.

در هر صورت همان راههايى كه براى حل تعارض ابتدايى در روايات بيان شد در اينجا نيز جارى است.

پى نوشتها:


1- شهيد اول، الدروس الشرعية فى فقه الاماميه، ص 94، انتشارات صادقى- قم.
2- شيخ محمدحسين نجفى، جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام، ج 18، ص 103، دار احياء التراث العربى.
3- ابن ادريس، كتاب السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى، ج 1، ص 529، مؤسسة النشر الاسلامى.

ص: 42

ص: 43

ص: 44

ص: 45

حقيقت احرام در مذاهب اسلامى

سيد على حسينى

بى گمان «احرام» از مهمترين واجبات حج است و بخش قابل توجهى از مبحث حج را تشكيل مى دهد. فقيهان شيعه هماره از آن سخن گفته اند. اما از موضوعاتى كه كمتر بدان پرداخته اند و حدود و قلمرو آن را- آن گونه كه درخور و شايسته است- تبيين نكرده اند، حقيقت و ماهيّت احرام است.

بسيار مناسب بود كه پيش از بحث از احكام احرام، تعريفى از آن ارائه مى شد و حقيقت آن براى خواننده روشن مى گشت. جز گروه اندكى از فقها بدين گونه عمل نكرده اند و اگر از تعريف آن سخنى گفته اند، تنها به دليل پيش آمدن مناسبتى و يا تطفّلًا بوده است.

مرحوم نراقى در اين باره مى نويسد:

«فههُنا أربعة أبحاث نذكر بعد مقدمةٍ لابدّ من تقديمها نبيّن فيها معنى الإحراما وحقيقته وما به يتحقق فإن كلام القوم فى هذا المرام غير منقح جدّاً.» (1) آنگاه نظر خود را درباره حقيقت احرام به تفصيل ارائه مى دهد.

جاى تأسف است كه جناب صاحب جواهر فشرده اى از نظر مبارك وى را پيش از ورود به بحث احرام مى آورد اما با سردى كامل با آن برخورد كرده و آن بحث را چندان سودمند نمى داند. (2)


1- مستند الشيعه فى احكام الشريعه، ج 2، ص 193
2- جواهرالكلام، ج 18، ص 199

ص: 46

به نظر مى رسد همان گونه كه صاحب مستند بدان اشارت كرد، پژوهشى درخور، در حقيقت احرام انجام نشده، از اين رو تحقيقى در اين باره بسيار سودمند و ضرور مى نمايد:

بخش اوّل

ديدگاههاى فقيهان شيعه درباره حقيقت احرام

فقيهان شيعه در اين باره ديدگاههاى متعددى دارند كه ابتدا آنها را برمى شماريم آنگاه دلايل مهمترين اقوال را به تماشا مى نشينيم.

1- احرام ماهيتى است مركب

احرام از حقايق مركب است و از نيّت، تلبيه و پوشش در لباس تشكيل مى شود؛ مانند ساير عباداتِ مركّب. اين نظر مرحوم علامه در مختلف و صاحب جواهر است.

علامه در مختلف مى نويسد:

«فإنّ الإحرام ماهية مركّبة من النية والتلبية ولُبس الثوبين ولا شكّ فى عدم المركب بعدم أحد أجزائه.» (1) صاحب جواهر نيز پس از نقل سخن نراقى در مستندالشيعه مى نويسد:

«... ضرورة كون الإحرام عبارة عن النسك المخصوص.» (2) ظاهر عبارت ايشان آن است كه احرام معناى مركبى دارد و از مطالبى كه پس از اين سخن درباره احرام آورده است، بدين نتيجه مى رسيم كه مقصود ايشان از «نسك» همان نيت، تلبيه و لبس الثوبين است. (3) بررسى:

به نظر مى رسد اين نظريه دليلِ خاصى نداشته باشد؛ نه علامه در مختلف و نه صاحب جواهر و نه فقهاى متأخرى كه نظر علامه را نقل كرده اند، دليلى براى اين نظريه نياورده اند و روايات هم چندان مساعدتى با اين قول ندارد، اگر نگوييم هيچ دلالتى بر آن ندارد بلكه مخالف آن است. در مباحث بعدى به تفصيل از دلالت روايات بحث خواهيم كرد.


1- مختلف الشيعه، قم، مركز تحقيقات اسلامى، چاپ اول، 1415 ه. ق.، ج 4، ص 70- 69
2- جواهرالكلام، ج 18، ص 199
3- همان، 230- 199

ص: 47

2- احرام همان نيّت و تلبيه است

بر پايه اين نظريه، احرام همان تلبيه و نيت است و حقيقت آن را اين دو امر مى سازد.

لُبس ثوبين و تجرّد از لباس مخيط و دوخته، در واقعيت و حقيقت آن هيچ نقشى ندارد گرچه آنها نيز واجب است.

برحسب تتبع اين حقير، اين نظريه طرفداران زيادى دارد:

ابن برّاج (م 481) مى نويسد:

«مسألة: هل ينعقد الإحرام بمجرّد النية؟

الجواب: لا ينعقد الإحرام بمجرّد النية ولابدّ من انعقاده من أن ينضاف إلى مجرد النية، التلبية أو التقليد أو الإشعار أو سياق الهدى لأن ما ذكرناه مجمع على صحّته وليس على ما خالفه دليل وعليه ايضاً اجماع الطائفة.» (1)در سخن اين عالم فرزانه در واقع دو بار ادعاى اجماع بر اين نظريه شده است، افزون بر اين كه دليلى بر قول مخالف وجود ندارد، اگر اجماع بر حكمى قائم باشد و دليلى هم برخلاف آن نباشد، طبعاً اين حكم ثابت مى شود.

همو در كتاب ارزنده جواهرالفقه نيز همين نظر را آورده:

«وعقد نية لذلك (حج تمتع) فى حال الإحرام وعقد احرامه بالتلبية.» (2) گو اين كه آن بزرگوار اين سخن را از خلاف شيخ طوسى اخذ كرده است. جناب شيخ (م 460) مى نويسد:

«لا ينعقد الإحرام بمجرّد النية، بل لابدّ أن يضاف إليها التلبية والسوق أو الإشعار أو التقليد.

وقال أبو حنيفة: لا ينعقد الّا بالتلبية أو سوق الهدي.

وقال الشافعى: يكفى مجرّد النية.

دليلنا: «اجماع الفرقة»، وأيضاً «لا خلاف أنّ ما ذكرناه ينعقد به الإحرام» وما ذكروه ليس عليه دليل.» (3) بررسى:

در واقع منشأ اين قولِ ابن برّاج سخن شيخ است و اجماعهاى شيخ در خلاف اجماعهاى اصطلاحى نيست؛ يعنى شيخ اجماعِ تعبّدىِ كاشف از قول معصوم را نقل نمى كند


1- سلسلة الينابيع الفقهيه، جواهر الفقه، ج 7، ص 257. مرحوم نراقى در مستند اين مطلب را ناديده گرفته و به درستى روشن نيست كه در كجاى «جواهر الفقه» نظرى ديگر را يافته و آن را به ابن براج نسبت داده است! مستند، ج 2، ص 193
2- سلسلة الينابيع الفقهيه، جواهرالفقه، ص 269
3- كتاب الخلاف، قم، دفتر انتشارات اسلامى، ج 2، ص 289 و 290

ص: 48

بلكه در كتاب خلاف، شيخ خود را در مقابل اهل سنّت مى داند و در پى آن است كه نظرگاه فقه شيعه را استوار سازد و جايگاه بلند آن را بنماياند و چندان در پى استدلالهاى فنى- آن گونه كه در كتابهاى ديگرش مطرح كرده است- نيست.

ابن ادريس در سرائر:

مشهور است كه اين نظريه را ابن ادريس ابداع كرده است. آن بزرگوار مى نويسد:

«فأمّا نيّات الأفعال وما يريد أن يحرم به فإنّه يجب ذلك ونيات القلوب فإنّه لا ينعقد الإحرام إلّابالنية والتلبية للمتمتع والمفرد وأما القارن فينعقد إحرامه بالنية وانضمام التلبية أو الإشعار أو التقليد ... والأوّل (همين نظر) اختيار شيخنا ابو جعفر الطوسى.» (1) نظر شهيد اوّل و ثانى درباره سخن ابن ادريس

اگر ما باشيم و همين سخن ابن ادريس، مطلب همان است كه گفته اند؛ (2) يعنى ابن ادريس طرفدار همين قول است. لذا شهيد در كتاب غايةالمراد (در شرح ارشاد علامه) اين نظر را از ابن ادريس نقل مى كند:

«ظاهر كلام الفاضل فى السرائر أن الإحرام عبارة عن النية والتلبية ولا مدخلَ للتجرّد ولُبس الثوبين فيه.» (3) آنگاه آن شهيد فرزانه ضمن نقل بقيه تعريفهاى احرام و بيان نظر خود، مى نويسد:

«وبالجملة فكلام ابن ادريس رحمه اللَّه أمثل هذه الأقوال لقيام الدليل وهو قول الصادق- عليه السلام- الصحيح السند:

«فاذا فعل شيئاً من الثلاثة؛ يعنى التلبية والإشعار والتقليد؛ فقد أحرم فعلى هذا يتحقق نسيان الإحرام بنسيان النية والتلبية.» (4) بررسى:

شهيد ثانى نيز هيچ حاشيه اى بر اين مطلب نمى زند و با سكوت خود نظر شهيد اول را تأييد مى كند. لازم است يادآورى شود كه شهيد اوّل و ثانى در همين كتاب نظر ابن ادريس را نمى پذيرند و خود نظريه اى جداگانه دارند امّا در ميان ديگر نظريه ها- از نظريه خودشان كه بگذريم- آن را بهترين و خيرالموجودين مى شمارند؛ زيرا با روايت صحيحه اى موافق است.


1- سلسلة الينابيع الفقهيه، سرائر؛ ج 8، ص 504
2- اين نظر را بسيارى از متأخرين به ابن ادريس نسبت داده اند. مسالك، ج 1، ص 105؛ فقه الصادق، ج 10، ص 207؛ مستمسك العروةالوثقى، ج 11، ص 258 و ...
3- غاية المراد فى شرح نكت الإرشاد، ص 390
4- همان. اين كتاب ارزنده عبارت است از شرح شهيد اوّل بر ارشاد، ضمناً شهيد ثانى حاشيه اى بر آن دارد كه در سال 1373 جلد نخستش به چاپ رسيد.

ص: 49

شگفت اين كه معلوم نيست نظر ابن ادريس از كجاى اين صحيحه استفاده مى شود! بلكه اين صحيحه مطابق با آن نظر است كه حقيقت احرام همان تلبيه است.

در هر حال نكته اى كه تذكر آن ضرور است آن است كه اين نظريه را پيش از ابن ادريس، ابن براج در جواهر و مهذب و پيش از آنان جناب شيخ طوسى آورده است و خود ابن ادريس در پايان كلامش به صراحت اين نكته را آورد. اما شايد چون شيخ انظار مختلفى در تهذيب، مبسوط، و الجُمَل والعقود دارد، از انتساب اين نظر به ايشان پرهيز كرده اند.

در پاسخ چنين حدسى- كه البته قوى است- بايد گفت كتاب «خلاف» پس از نهايه و مبسوط و تهذيب و استبصار نوشته شده است، گرچه تبيان آخرين كتاب شيخ است (1) و شگفت است كه مرحوم آقا بزرگ تهرانى در رساله اى تأليف نهايه را پس از تبيان دانسته است. (2) و شايد با توجه به اين نكته بوده است كه جناب ابن ادريس اين نظر را به شيخ نسبت داده و به اقوال ديگر وى اشارتى نكرده است. علاوه بر اين كه سخن شيخ در خلاف، در تعريف «احرام» بسى روشن است. برخلاف نظر ايشان در ساير كتابهايش كه تا اين حدّ روشن نيست.

3- احرام همان نيّت است

اين نظريه نيز طرفدارانى دارد، شيخ در مبسوط، (3) آيةاللَّه مرحوم محقق داماد در كتاب الحج، (4) شهيد اوّل در خلاصةالاعتبار و به يك معنا شهيد اوّل در غايةالمراد (5) و شهيد ثانى در حاشيه بر آن (6) و نيز در مسالك (7) طرفدار همين قولند. و جناب شيخ انصارى ضمن طرفدارى از آن، اين نظر را به مشهور فقها نسبت مى دهد. (8) و اين نظر چون بحث و بررسى فراوانى مى طلبد و از مهمترين اقوال است، پس از نقل ساير اقوال بدان مى پردازيم.

اجمالًا اين نظريه شواهد و دلايلى از روايات دارد و متقابلًا مخالفانى كه ادله اى بر بطلان آن دارند، كه ضرور است بررسى دقيق تر آن.

4- توطين نفس بر ترك محرمات (آماده سازى)

اين نظر شهيد اوّل و ثانى و برخى از معاصران است.

بسيار بجا و شايسته است در آغاز بر روح فقيه بلندآوازه شيعى جناب شهيد اوّل درود و رحمت فرستيم. چه، آن شهيد فرزانه- طبق تتبّع اين حقير- نخستين فقيهى است كه


1- مرحوم ابن ادريس در لابلاى كلمات خود به تاريخ تقدّم و تأخّر آثار شيخ اشاره مى كند؛ از جمله در ج 2، ص 563
2- حياة الشيخ الطوسى در مقدمه النهاية ونكتها ج 1، ص 71 چاپ شده است. از سخنان آيةاللَّه بروجردى نيز استفاده مى شود كه تبيان در زمره آخرين نوشته هاى شيخ بوده است. «زبدةالمقال فى خمس الرسول والآل»، ص 61
3- مبسوط، ج 1، ص 308- 307
4- كتاب الحج، تقريرات درس مرحوم داماد، مقرر آقاى جواد آملى، ج 1، ص 130
5- غايةالمراد، ج 1، ص 388
6- همان.
7- مسالك الافهام، ج 1، ص 105
8- به نقل المعتمد فى شرح العروه، آيةاللَّه خويى، ج 2، ص 478

ص: 50

تحقيق قابل توجهى درباره حقيقت احرام كرده است. شهيد ثانى، شارح تواناىِ برخى از آثار ايشان، در مسالك مى نويسد: «وللشهيد تحقيق رائع ...» (1) آن فقيه بصير (شهيد اوّل) پس از نقل اقوال فقها، در اين باره مى نويسد:

«إن الإحرام هو توطين النفس على ترك المنهيّات المعهودة إلى أن يأتى بالمناسك، والتلبية هى الرابطة لذلك التوطين نسبتها اليه كنسبة التحريمة إلى الصلوة.» (2) آنگاه از اين تعريف، تحليلى ارائه مى دهد كه بشرح زير است:

احرام همان آماده سازى نفس بر ترك محرّمات است و به تعبير ديگر: نوعى التزام بدان است و در واقع ميان نفس انسان و ترك منهيات گرهى و رابطه اى برقرار مى شود. طناب و وسيله اين گره و ارتباط «تلبيه» است، از اين روى نقش بسيار مهمى در احرام دارد و به همين دليل است كه مى شود نام آن را تلبيه گذاشت و در تعريف آن گفت: احرام همان تلبيه است. چون تحقّق آن متوقف بر تلبيه است از باب: تسمية الشى ء باسم أشهرِ شروطه أو أجزائه. يا احرام را بر مركب از اين التزام نفسانى و تلبيه اطلاق كرد.

و حق آن است كه نيّت همين توطين نفسانى است و ما در واقع معناىِ [عميقى] از نيّت ارائه كرديم.

پس تلبيه در واقع شرطِ تحققِ احرام است كه ميانِ نفس و ترك محرمات گرهى و عقدى ايجاد مى كند و به تعبير خود شهيد، ميان اين دو «رابط» است و از سويى افعال حج وعمره نقش معكوسى دارند و اين رابطه را از بين مى برند، هريك از افعال عمره و حج قدمى به سوى زوال اين ارتباط است تا زمانى كه آخرين عمل در عمره «تقصير» و در حج «طواف نساء» انجام شود، اين رابطه كاملًا از بين مى رود (3) و محرمات حلال مى شوند.

شهيد ثانى در حاشيه اين نگاشته با سكوت خود بر اين تعريف مهر تأييد مى زند و در مسالك ضمن تحسين آن، آن را نقل و تصويب مى كند. صاحب مدارك نيز بر همين نظر است؛ (4) يكى از فقهاى معاصر ضمن بحث نسبتاً مشروحى مى نويسد:

«فالمتحصّل مما ذكرناه ان الإحرام عبارة عن الالتزام والنباء النفسانى على ترك المحرمات وقد جعل الشارع الأقدس لذلك قيوداً وحدوداً وحكم بعدم الخروج عنه بعد تحققه الّا بالمُحلّ وهذا هو الّذى بنى عليه الشهيد وصاحب المدارك- قدس سرهما- وأظنّ أنّ القائلين بأنه عبارة عن النية يكون مرادهم ذلك.» (5)


1- غايةالمراد، ج 1، ص 389؛ نيز خلاصةالاعتبار، چاپ شده در ضمن معادن الجواهر، ج 1، ص 296 و 297؛ در مجمع البحرين نيز «احرام» را بدين گونه معنا كرده است. مجمع البحرين، فخرالدين الطريحى، ج 6، ص 28، تهران، كتابخانه مرتضوى، چاپ دوم 1395 ه.
2- همان.
3- همان، ص 390
4- بنقل از فقه الصادق، ج 10، ص 212 و 213
5- همان.

ص: 51

بررسى نظريه شهيد:

بى گمان شهيد تحليل خوبى از حقيقت احرام كرده است. اما چند نكته در نظريه ايشان مهم مى نمايد:

1- آيا نظر مشهور و يا گروهى از فقها كه احرام را همان نيّت مى دانند، همان نظر شهيد است؟ مذاهب اهل سنّت چطور؟ پاسخ اين سؤال را به تفصيل در آينده بررسى خواهيم كرد.

2- آيا آن دسته از فقيهان كه احرام را همان تلبيه مى دانند، از اين جهت است كه تلبيه مهمترين شرط يا جزء آن است يا اين كه واقعاً حقيقت احرام را همان تلبيه مى دانند. به نظر مى رسد آنان حقيقت احرام را جزء تلبيه نمى دانند.

3- متأسفانه شهيد عزيز ما دليلى بر مدعاى خود نياورده است.

5- گفتن و انشاى تلبيه مقارن با نيّت حج يا عمره

اين نظر را مرحوم نراقى در مستند آورده است، آن عالم فرزانه مى نويسد:

«... هو ايقاع التلبية المقارنة لنيّة العمرة أو الحج ولو حكمية، أو غيره من النية الفعلية لأحدهما الواقعة فى الموضع المعين.» (1) مرحوم نراقى در آغاز مقدمه اى بيان كرده كه فشرده آن را در اين جا باز مى گوييم:

«احرام در حج نيز مانند احرام در نماز است. و احرام در نماز؛ يعنى مصلِّى خود را با احرام به فضايى وارد مى كند كه خنده، خوردن و آشاميدن و ... بر وى حرام مى شود؛ يا براى خود به وسيله احرام حالتى به وجود ميآورد، به گونه اى كه «مصلِّى» بر او صدق مى كند.

احرام در حج نيز به همين معنا است؛ يعنى دخول در حج و يا عمره به گونه اى كه شخص «حاج» و «معتمر» شود يا دخول شخص در حالتى كه بسيارى از افعال در آن حالت بر وى حرام است و اين حالت همان «ايقاع التلبية المقارنة لنية الحج أو العمرة» است.

آنگاه مى نويسد:

«والأوّل (همين معنا) هو الذى صرّح به الشيخ فى التهذيبين بل ظاهر كلام الأكثر المصرّحين بعدم انعقاد الإحرام إلّابالتلبية، بل عليه الإجماع عن الإنتصار والخلاف والجواهر والتذكرة والمنتهى وغيرها.» (2)


1- مستند الشيعه، ج 2، ص 193؛ ونيز جواهر، ج 18، ص 197 و 198
2- مستند الشيعه، ج 2، ص 193

ص: 52

بررسى:

در سخنان ايشان مطالبى قابل توجه است كه مهمترين آنها عبارتند از:

1- متأسفانه ايشان اين معنا را به شيخ در خلاف، تهذيب و استبصار نسبت داده است.

سخن شيخ را در خلاف نقل كرديم و سخن ديگر ايشان را در تهذيب خواهيم آورد. و شگفتا كه اين نظر را به «اكثر» نسبت مى دهد! و شگفت تر منسوب دانستنش به تذكره و منتهى است.

نخستين كسى كه اين موضوع را بسيار مفصّل مورد بحث قرار داده، مرحوم نراقى در مستند است. اما ايشان اقوال فقها را صحيح نقل نكرده است؛ مثلًا مى توانست به غايةالمراد شهيد رجوع كند كه چهار نظر در آن مطرح شده است. (1) به نظر مى رسد كه اين عالم بزرگوار توجه چندان به مقصود قائلان نكرده و بيشتر به اجتهاد خود در نقل اقوال تكيه كرده است.

متأسفانه غالب فقهاى بعدى نيز اقوال فقهاى گذشته را از قول مرحوم نراقى نقل كرده و به منابع اصلى رجوع ننموده اند. (2) و مهمتر اين كه بخشى از عبارت نراقى را، صاحب جواهر


1- غايةالمراد، ج 1، ص 390- 388
2- فقه الصادق، ج 10، ص 213 و ...

ص: 53

نقل كرده، (1) ليكن نام نراقى را نياورده است.

2- اشكالات مختلفى بر تعريف ايشان وارد است كه برخى از آنها عبارت است از:

الف: رواياتى كه دلالت دارد: تلبيه با احرام مغاير است و احرام قبل از تلبيه مى باشد، (2) با اين نظر مغايرت دارد. اين روايات را در پايان همين بخش مى آوريم.

ب: رواياتى كه به صراحت دلالت دارد احرام بايد در ميقات باشد و در عين حال تأخير تلبيه را از ميقات جايز مى شمارد.

ج: فقها تصريح كرده اند اگر عقد احرام را ببندد ولى تلبيه را- كه شرط آن است- هنوز نگفته است، اگر مرتكب يكى از منهيّات شود كفاره بر او واجب نيست پس فقها در واقع در «عقد احرام» تلبيه را دخيل نمى دانند بلكه آن را مؤثر در تحقق آن مى دانند.

د: بسيارى از فقها تصريح مى كنند تلبيه از واجبات احرام است، پس معلوم مى شود حقيقت احرام غير از تلبيه است.

ه: بسيارى از فقها حكم كرده اند كه بايد خود احرام را نيّت كند، اگر تلبيه همان احرام باشد معناى اين سخن آن است كه خود تلبيه را نيت كند و اين مثل آن است كه بگوييم در نماز لازم است تكبيرةالاحرام را نيت كنيم و نيّت صلوة متعلقش تكبيرةالاحرام است و اين واضح الفساد است.

اين اشكالات را خود ايشان نيز مطرح كرده و در مقام جواب برآمده است و البته جواب كارسازى از پاره اى از مهمترين اين اشكالها نداده است. مهمترين اشكال، منافات اين نظريه با روايات است كه جواب درخورى از آن نداده است. در پايان اين بخش به تفصيل روايات را بررسى مى كنيم.

6- گفتن تلبيه و لبس ثوبين به شرط مقارنت با نيّتِ عمره يا حج

اين تعريف نيز از آنِ صاحب مستند است. براى اين نظريه نيز دلايل و مؤيداتى آورده است. البته ايشان تعبير ديگرى دارد كه خلاصه اش همين معنا است. (3) 7- نتيجه و حاصل التزامِ به ترك محرمات يا ...

اين نظر مرحوم حكيم در «مستمسك» است. آن عالم فرزانه پس از نقل و نقد اقوال فقها در معناى احرام؛ مى نويسد: محال است نيّت حقيقت احرام باشد و احرام امرى است


1- جواهر، ج 18، ص 200- 197
2- وسايل، باب 34 از ابواب احرام.
3- مستند الشيعه، ج 2، ص 193

ص: 54

اعتبارى كه عبارت است از التزام به تروك احرام يا نتيجه و حاصل اين التزام و خلاصه پس از بررسيهاى پياپى به اين نتيجه مى رسد كه نه نيّتِ تروك احرام است و نه التزامِ به تروكِ احرام.

بلكه احرام چيزى است كه مسبّب از التزام به ترك محرمات است و يا منشأ آن نيّت ترك محرمات است.

پس احرام صفتى اعتبارى است كه از التزام نفسانى به ترك محرمات و يا از نيّتِ ترك محرمات حاصل مى شود و به دست مى آيد. (1) آن بزرگوار مى نويسد:

«فهو صفة اعتبارية تحصل بأحد السببين أما الإلتزام بترك المحرمات أو نية ترك المحرمات. لا أنّه نفس ترك المحرمات ولا أنّه نفس نيّةِ تركِ المحرمات فإنّ الأوّل خلاف الإجماع والثانى غير معقول.» (2) بررسى:

اولًا: محال بودن «نيّت» به عنوان حقيقت احرام، سخنى است باطل و در آينده بررسى خواهد شد.

ثانياً: بر فرض كه چنين باشد، ايشان هيچ شاهدى از روايات و يا غير آن براى تعريف خود نياورده است؛ به هر حال احدى شك ندارد كه احرام يك عنوان شرعى است و تعريف آن زمانى صحيح است كه برگرفته از روايات باشد. و ايشان هيچ شاهد روايى براى آن نياورده اند بلكه رواياتى برخلاف آن داريم.

8- احرام همان تروك (ترك محرمات) است

اين ديدگاه را فاضل هندى- قدس سرّه- در كشف اللثام آورده است.

توضيح سخن آن بزرگوار اين است كه واقعيّت احرام ترك همان محرماتى است كه براى محرم جايز نيست و تلبيه و لبس ثوبين از وسايل تحقّق احرامند و نه خود آنها؛ در واقع احرام مثل صوم است و حقيقت صوم جز «ترك مفطرات» نيست. در احرام نيز همين شيوه جريان دارد و احرام همان ترك محرماتى است كه محرم بايد از آن پرهيز كند، از اين رو چون در تروك نيازى به نيت نيست، در احرام به نيت نيازى نداريم. (3) صاحب عروةالوثقى به اين نظر توجهى ويژه داشته است و در ردّ آن مى نويسد: «ولا


1- مستمسك العروة الوثقى، ج 11، ص 360- 358
2- همان، ص 360
3- كشف اللثام، ج 1، ص 312

ص: 55

وجه لما قيل من الإحرام تروك وهى لا تفتقر الى النية.» (1) 9- احرام همان تلبيه است

يكى از اقوال مهم در باب حقيقت احرام آن است كه احرام همان تلبيه است. نخستين كسى كه به صراحت بر اين ديدگاه تأكيد ورزيد، سيد مرتضى بود.

آن بزرگوار در اين باره مى نويسد:

«ومما انفردت به الإماميّة القول بوجوب التلبية فعندهم أنّ الإحرام لا ينعقد إلّابها إلّا أنّ أبا حنيفة وان وافق فى وجوب التلبية فعنده أنّ الإحرام ينعقد بغيرها من تقليد الهدى وسوقه مع نية الإحرام.»

وقال مالك والشافعى: «التلبية ليست بواجبة ويصحّ الدخول فى الإحرام بمجرّد النية.» (2) آنگاه آن علم هدايت دو دليل بر اين مدعا اقامه مى كند:

1- اجماع مكرّر داريم كه با تلبيه، احرام محقق است و بدون آن احرام محقق نمى شود.

2- قرآن حج را به صورت كلّى واجب كرده است و بيان جزئيات آن را خداوند به عهده پيامبر گذاشت، آن گاه چند روايت بدين مضمون نقل مى كند. يكى از آن روايتها را از فريقين نقل مى كند: «أنّ النبىّ لبّى لمّا أحرم» و روايات ديگر را از اهل سنّت.

بررسى:

به نظر مى رسد مرحوم سيد در صدد بيان اين نكته نيست كه حقيقتِ احرام تلبيه است، بلكه در پى آن است كه اصل نقش تلبيه را در آن بنماياند و اين امرى است روشن و اجماعى و همه فقهاى شيعه بدان فتوا داده اند؛ يعنى آن را از واجبات احرام شمرده اند اما با اين حال برخى از چهره هاى برجسته فقاهت شيعه سخن ايشان را اين گونه فهميده اند كه حقيقت احرام همان تلبيه است.

ابن ادريس در سرائر در زمره اين گروه است، آن فقيه فرزانه مى نويسد:

«وذهب بعض أصحابنا أنه لا ينعقد الإحرام فى جميع أنواع الحجّ إلّابالتلبية فحسب وهو اختيار السيد المرتضى وبه أقول لأنّه مجمع عليه ...» (3)


1- عروة الوثقى، فصل فى كيفية الاحرام، مسأله 2
2- سلسلة الينابيع الفقهيه، الإنتصار، ج 7، ص 124
3- سلسلة الينابيع الفقهيه، السرائر، ج 8، ص 504

ص: 56

افزون بر ابن ادريس، گروهى از فقيهان ديگر همين معنا را از سخن سيد مرتضى فهميده اند. بر فرض منظور سيد اين باشد اوّلًا: چنين اجماعى وجود ندارد چون شيخ طوسى مخالف اين نظر است، البته در غير از تهذيب و ثانياً اجماع مدركى است و مدرك نيز براى ما معلوم است و در اختيار ما است. و قاعده در چنين مواردى آن است كه بايد سراغ مدرك رفت و در ابعاد مختلف آن كاوش كرد.

دليل دوّم ايشان رواياتى است كه نخستين و مهمترين آنها نه تنها بر مدعاى ايشان دلالت ندارد بلكه بعكس ظهور در معناى مخالف دارد «انّ النبىّ لَبّى لَمّا أحرم» ظاهر اين روايت آن است كه پيامبر همراه با احرام تلبيه گفت، پس معلوم مى شود تلبيه غير از احرام است و بايد مقارن با آن باشد. اگر از اين ظهور صرف نظر كنيم و بگوييم «لمّا أحرم» بر تغاير ميان احرام و تلبيه دلالت ندارد و نهايت دلالتش آن است كه تلبيه شرط و يا جزء احرام است.

بعيد نيست نظر محقق در شرايع (1) و نظر يحيى بن سعيد حلى در الجامع للشرايع (2) و علامه در قواعد (3) و ...؛ يعنى همه فقهايى كه تعبير «لا يتحقق الإحرام الّا بالتلبية» را دارند همين نظر باشد.

و نيز به احتمال بعيد، نظر صدوق در مقنع (4) و شيخ در «الجُمَل والعقود» (5) نيز همين باشد.

از ديگر طرفداران اين نظريه، جناب شيخ طوسى در تهذيب است. آن بزرگوار پس از نقل روايات فراوان، به رواياتى برمى خورد كه برطبق آنها مادامى كه تلبيه نگويد حتى با نيت احرام يا به تعبيرى عقد احرام، اگر يكى از منهيات را بجا آورد كفاره واجب نيست؛ زيرا احرام محقق نشده است و حقيقت احرام همان تلبيه است.

در جلد 5 تهذيب ذيل روايت 276 مى نويسد:

«والمعنى فى هذه الأحاديث أنّ مَن اغتسل للإحرام وصلّى وقال ما أراد من القول بعد الصلوة؛ لم يكن فى الحقيقة محرماً وانّما يكون عاقداً للحجّ والعمرة وإنّما يدخل فى أن يكون محرماً اذا لبّى.» (6) شگفت از مرحوم نراقى است كه از كجاى سخن ايشان اين استفاده را كرده است كه احرام: «ايقاع التلبية المقارنة لنية العمرة أو الحجّ» بلكه اين سخن صراحت در عدم مقارنت دارد و به روشنى احرام را همان تلبيه مى داند. در استبصار نيز سخن مشابه دارد. (7)


1- همان، ج 8، ص 627
2- همان، ص 700
3- همان، ص 745
4- همان، ج 7، ص 21
5- همان، ص 227
6- تهذيب، ج 5، ص 83، فى صفة الإحرام، ح 276
7- استبصار، ج 2، ص 190، ذيل حديث 683

ص: 57

10- نظريه آيةاللَّه خويى

ما در خارج بيش از سه چيز نداريم:

1- عزم بر ترك محرمات احرام.

2- تلبيه.

3- حكم شارع به حرمت امور معلومه.

و حقيقت احرام جز اين سه امر نمى تواند باشد، اما عزم و نيت- گرچه نظر مشهور فقها در معناىِ احرام همين است- نمى تواند حقيقت احرام را سامان دهد؛ زيرا دليلى بر آن نداريم.

و اما محرمات معلوم نمى تواند احرام باشد؛ زيرا روشن است كه آنها احكام شرعى مترتب بر احرامند؛ در واقع احرام موضوع براى اين ها است و با تحقق آن، اين احكام بر آن مترتب مى شود.

آنگاه خود به توضيح معناى احرام مى پردازد و مى نويسد: (1) «ظاهر روايات آن است كه تلبيه سبب احرام است و به تكبيرةالاحرام نماز مى ماند، بدين سان تلبيه اوّلين جزء از اجزاء حج است، همانطور كه تكبير نخستين جزء نماز است و اين تلبيه و اشعار (2) است كه انسان را وارد حج مى كند و اين امور بر وى حرام مى شود و تا زمانى كه تلبيه را نگفته است اين امور بر وى حلال است. (3) [گرچه نيت احرام را كرده باشد]

آنگاه بر اين مدعا به صحيحه عبدالرحمن بن حجاج و صحيحه حفص بخترى تمسك مى كند در صحيحه اوّل چنين آمده است:

«فى الرّجل يقع على أهله بعد ما يعقد الإحرام ولم يلبّ، قال: ليس عليه شى ء.» (4) مى نويسد: اين روايت شريف به روشنى نشان مى دهد كه تا انسان تلبيه نگويد محرم نيست. گرچه نيّت احرام كرده باشد؛ زيرا مقصود حضرت- عليه السلام- از «عقد احرام» همان «نيت» است.

و در صحيحه حفص بخترى چنين آمده است:

«فيمن عقد الإحرام فى مسجد الشجرة ثمّ وقع على أهله قبل أن يلبّى؟ قال: ليس عليه شى ء.» (5) ايشان در تفسير «عقد احرام» مى نويسد: اىْ بنى عليه وعقد قلبه على ذلك.


1- معتمد العروة، ج 2، ص 477 و 478
2- اشعار در حج قران به جاى تلبيه است.
3- المعتمد، ج 2، ص 478
4- وسايل الشيعه، ج 13، انتشارات آل البيت، باب 11 من تروك الإحرام، ح 1
5- وسايل، ج 13، باب 14 من ابواب الإحرام، ح 13

ص: 58

بررسى:

اين دو روايت دلالت مى كند كه بدون تلبيه احرام محقق نمى شود يا به عبارت دقيق تر، بدونِ تلبيه احرام كامل نيست و مؤثّر نمى باشد و اين مطلب را همه فقيهان شيعه قبول دارند؛ زيرا تلبيه را از واجبات احرام مى شمارند. منافاتى ندارد تلبيه را در احرام مؤثر بدانيم ولى آن را خارج از حقيقت احرام قرار دهيم، همانطور كه طهارت در صحت و تحقق صلوة مؤثر است و خارج از حقيقت آن. بلكه به نظر ما اين دو صحيحه دلالت روشن دارد كه ماهيت احرام غير از تلبيه است چون در هر دو روايت فرض آن است كه احرام بسته شده و تحقق يافته است اما هنوز تلبيه نگفته است. البته انكار نمى كنيم كه اين دو روايت، تلبيه را مؤثر در تحقق احرام مى داند و مى توان بدانها استدلال كرد كه تلبيه از واجبات احرام است.

ايشان چندين روايت ديگر آورده است كه مضمون غالب آنها بر تأثير تلبيه در تحقق حقيقتِ احرام دلالت دارد؛ علاوه بر اين كه ايشان تأكيد مى كنند كه ما منظورمان آن نيست كه احرام خود تلبيه است بلكه مقصود آن است كه انسان با تلبيه داخل احرام مى شود. در اين باره مى نويسد:

«انّ المستفاد من الرّوايات المعتبرة الكثيرة أن التلبية سبب للإحرام وبها يدخل في الإحرام وقبلها لا يكون محرماً ولكن ليس مرادنا من ذلك أنّ الإحرام يصدق على التلبية أو التلبية صادق على الإحرام فانّ المكلف بسبب التكبيرة يدخل فى الصلوة وكذلك بالتلبية بقصد الحج يدخل فى الإحرام وفى اوّل جزء من الحج بل مرادنا أن الإحرام ادخال نفسه فى حرمة اللَّه غاية الأمر إنّما يدخل فى حرمة اللَّه بسبب التلبية ... وبعبارة اخرى ما استفدناه من الروايات أنّ الإحرام شى ء مترتّب على التلبيه لا انّه نفس التلبيه ... ولا يدخل فى هذه الحرمة الالهية الّا بالتلبية.» (1) ايشان در اين سخن دو مدعا دارند:

1- اين كه تلبيه سبب تحقق احرام است. تمام ادله اى كه ايشان آورده اند- اگر صحيح باشد و تمام- به اين مدعا برمى گردد و براى اثبات آن بكار رفته است.

2- معناى احرام و حقيقت آن «ادخال نفسه في حرمة اللَّه» است در واقع مثل طهارت و وضو كه اين مسحات و غسلات سبب است براى طهارتِ مأمور به، تلبيه سبب است براى تحقق حقيقت احرام كه «ادخال نفسه في حرمة اللَّه» است.

متأسفانه ايشان براى اين ادعا هيچ دليلى نياورده است.


1- معتمد الشيعه، ج 2، ص 482

ص: 59

بررسى كلّى اقوال و رأى صواب

بى شك احرام مفهومى است شرعى و ما نمى توانيم در تعيين معناى آن، جز از روايات كمك بگيريم.

احرام در لغت

در اقرب الموارد چنين آمده است:

احرم: «الرجل دخل فى الحرم. وفى حرمةٍ لا تُهتَك (1) وفى الشهر الحرام.»

و در «العين» مى نويسد:

«أحرم الرّجل فهو محرم وحرام ... وأحرمت أى دخلت فى الشهر الحرام. والحرمة ما لا يحلّ لك انتهاكه.» (2) مؤلفان المعجم الوسيط در معناى آن نوشته اند:

احرم الرجل: «دخل فى الحرم، أو البلد أو فى الشهر الحرام ... وبالصلوة دخل فيها.» (3) و در قاموس مى نويسد:

احرم: «دخل فيه، أو فى حرمة لا تهتك أو فى الشهر الحرام.» (4) معناى اصطلاحى و فقهى احرام

آنچه مهم است معناى اصطلاحى احرام است. از ميان معانى ده گانه گذشته، دو دسته از آنها قابل توجه و درخور بررسى و دقّت است:

1- آن گروه از تعريفات كه احرام را خود تلبيه، ايقاع التلبيه مى دانست چون رواياتى در اين باره آمده است اين سرى از اقوال شايان توجه است.

2- آن دسته از تعريفات كه احرام را به معناى «نيّت» مى دانست كه در سخنان فقها، گاه از آن تعبير به «التزام» و گاه به «توطين نفس» و بيشتر به «نيّت» شده است.

دلايل گروه اوّل: «تلبيه»

براى اين نظريه به روايات فراوانى تمسك شده است و مى توان تمسك كرد به:


1- اقرب الموارد، ج 1، ص 23
2- ترتيب كتاب العين، خليل بن احمد با تنظيم محمدحسن بكايى، ص 174، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اول، 1414 ه.
3- المعجم الوسيط، ج 1، ص 129
4- ترتيب القاموس المحيط، ج 1، ص 627

ص: 60

1- صحيحه عبدالرحمن بن حجاج.

2- حفص بخترى (بررسى آنها در توضيح نظريه آيةاللَّه خويى گذشت.)

3- صحيحه حماد بن عيسى عن حريز «فإنّه إذا أشعرها وقلّدها وجب عليه الإحرام ...».

«وجب» به معناى «ثبت» است. (1) 4- صحيحه معاوية بن عمار: «يوجب الإحرام ثلاثة أشياء التلبية والإشعار والتقليد فإذا فعل شيئاً من هذه الأمور فقد أحرم.» (2) 5- صحيحه معاوية بن وهب: عن الصادق- عليه السلام-: «عن التهيّؤ للإحرام ...

فتحرمون كما أنتم فى محاملكم، تقول: لبّيك اللّهمّ لك لبّيك ...» (3) 6- صحيحه معاوية بن عمار: «اذا فرغت من صلوتك وعقدت ما تريد [أى عزمت على الإحرام] فقم وامش هنيئةً فاذا استويت بك الأرض ماشياً كنت أو راكباً فلَبِّ.» (4) 7- صحيحه حلبى ... «وقّت لأهل المدينة ذاالحليفة وهو مسجد الشجرة كان يصلى فيه ويفرض الحج فاذا خرج من المسجد وسار واستويت به البيداء حين يحاذى الميل الأوّل أحرم.» (5) استدلال به اين روايت بدين گونه است كه عزم بر حج و نيّت در مسجد شجره انجام مى شود ولى آنچه در بيدا انجام مى شود تلبيه است و در حديث بر آن احرام اطلاق شده است.

و روايات صحيحه ديگرى مثل صحيحه بزنطى (6) و صحيحه احمد (7) و صحيحه عمر بن يزيد. (8) و روايات غير صحيحه اى كه نيازى به آنها نداريم.

بررسى روايات:

برخى از اين روايات به روشنى دلالت دارد كه تلبيه مؤثر است در تحقق احرام شرطِ تحقق و وجود آن است نه جزء ماهيت و يا تمام ماهيت آن؛ مانند صحيحه عبدالرحمن بن حجاج، حفص بخترى و صحيحه معاوية بن عمّار.

اما ظاهر برخى از اين روايات آن است كه احرام همان تلبيه است؛ مثل صحيحه عمر بن يزيد «من أشعر بدنته فقد أحرم وان لم يتكلم بقليل ولا كثير.» ومثل صحيحه حلبى و بزنطى و مهمتر از همه صحيحه معاوية بن عمار (حديث شماره 4)

حق اين است كه تأمل اندكى در اين روايات وقتى در كنار رواياتى قرار گيرد كه تنها تلبيه را دخيل در احرام مى داند و رواياتى كه به صراحت آن را غير از احرام مى داند نشان


1- باب 12 من اقسام الحج، ح 19
2- باب 12 من اقسام الحج، ح 20
3- وسايل، باب 12 من اقسام الحج، ح 21
4- وسايل، باب 34 من ابواب الإحرام، ح 3
5- وسايل، باب 1 من ابواب المواقيت، ح 4
6- وسايل، باب 22 من ابواب الإحرام، ح 4 و 1
7- وسايل، باب 22 من ابواب الإحرام، ح 4
8- وسايل، باب 12 من اقسام الحج، ح 21

ص: 61

مى دهد كه اين احاديث نيز نشانگر مدخليّت تلبيه است در احرام و نه دخالت آن در ماهيت آن.

اكنون براى روشن شدن مطلب به ذكر رواياتى مى پردازيم كه صريحاً يا ظاهراً تلبيه را غير از احرام مى داند:

1- صحيحه معاوية بن عمار: عن أبى عبداللَّه- عليه السلام-: «صلّ المكتوبة ثمّ أحرم بالحج أو بالمتعة وأخرج بغير تلبية حتى تصعد الى البيداء ... فاذا استويت بك الأرضُ راكباً كنت أو ماشياً فلبِّ.» (1) اين روايت بروشنى دلالت مى كند كه تلبيه غير از احرام است چون احرام در ميقات است و تلبيه در بيدا. و البته منافى نيست با رواياتى كه آن را دخيل در احرام مى دانست. دو صحيحه ديگر نيز به همين مضمون از معاوية بن عمار نقل شده است.

2- خبر شيخ مفيد: «اذا أحرمت من مسجد الشجرة فلا تلبِّ حتى تنتهى إلى البيداء.» (2) 3- صحيحه هشام بن الحكم عن أبى عبداللَّه- عليه السلام- قال: إن أحرمتَ من غمرةٍ ومن يريد البعث صلّيتَ وقلتَ كما يقول المحرم فى دبر صلوتك وإن شئت لبّيتَ من موضعك.

والفضل أن تمشى قليلًا ثمّ تلبّى. (3) و روايات فراوان ديگرى كه بر اين مضمون دلالت دارد.

دسته اى ديگر از اخبار كه مفادش لزوم احرام بستن از مواقيت است- كه البته مستفيض بوده و فقيهان برطبق آنها فتوا داده اند- وقتى ضميمه شود به اخبارى كه تأخير تلبيه را جايز مى شمارد (4)- كه اين روايات نيز مستفيض است نتيجه مى شود كه احرام غير از تلبيه است. تلبيه بعد از ميقات جايز است- طبق اين روايات- گفته شود. پس معلوم مى شود با احرام كه بايد در ميقات باشد تفاوت دارد.

دسته سوّم اخبارى است كه دلالت دارد: اگر كسى احرام بست و هنوز تلبيه نگفته است، اگر در اين مدت يكى از تروك احرام را انجام دهد كفاره بر وى واجب نيست. برطبق اين اخبار، بسيارى از فقيهان شيعه- اگر نگوييم اجماع است- فتوا داده اند اين روايات بخوبى نشان مى دهد حقيقت احرام امرى ديگر است و مغاير با تلبيه. چون در آنها احرام بر «فعلى مثلًا نيّت» اطلاق شده است و عقد احرام مفروض است با اين كه تلبيه اى گفته نشده است. به عنوان نمونه:

صحيحة عبدالرحمن بن حجاج عن أبى عبداللَّه- عليه السلام- فى الرجل يقع على أهله بعدما يعقد الإحرام ولم يلبّ؟ قال- عليه السلام-: «ليس عليه شى ء» (5)


1- وسايل، باب 34 من ابواب الإحرام، ح 6
2- وسايل، باب 34 من ابواب الإحرام، ح 9
3- وسايل، باب 35 من ابواب الإحرام، ح 1
4- وسايل، باب 14 من ابواب الإحرام، ح 1
5- وسايل، باب 14 من ابواب الإحرام، ح 1

ص: 62

رواياتى از اين دست به روشنى نشان مى دهد كه حقيقت احرام مغاير است با تلبيه، گرچه تلبيه در تحقق آن نقش اصلى را دارد.

صحيحه ديگر وى، (1) صحيحه جميل بن دراج، (2) صحيحه يا خبر حفص البخترى (3) و ... در زمره اين اخبارند.

برخى اين روايات را بر اين معنا حمل كرده اند كه تأخير تلبيه از ميقات و عقدالاحرام جايز نيست و آنچه جايز است و تأخير آن ومدلولِ روايات، جواز بلند گفتن تلبيه است والّا تلبيه را بايد در ميقات گفت چون احرام همان است. (4) اما اين جمع، جمعى تبرعى بيش نيست و چاره اى نداريم جز اين كه بگوييم اين روايات دلالت مى كند: احرام مغاير است با تلبيه.

دلايل قولِ به «نيّت»

در ميان رواياتى كه گذشت، به نظر مى رسد صحيحه عبدالرحمن بن حجّاج (بعدَما يعقد الإحرام ولم يلبّ) و صحيحه يا خبر حفص بخترى (فيمن عقد للاحرام من مسجد الشجرة ...) و صحيحه ديگر معاوية بن عمار (اذا فرغتَ من صلوتك وعقدت ماتريد)؛ يعنى عزم بر احرام كردى، دلالت دارد بر اين كه احرام همان نيت يا به عبارتى عزمِ بر ترك محرمات مخصوص و انجام حج يا عمره است كه در روايت با عنوان «عقد» از آن تعبير شده است.

در صحيحه ديگرى از معاوية بن عمار چنين آمده است:

«لا يكون الإحرام إلّافى دبر صلوةٍ مكتوبة أو ناقله ... فاذا انتفلت من صلوتك فاحمد اللَّه واثن عليه و صلِّ على النبىّ- صلّى اللَّه عليه وآله- وتقول: اللّهم انّى أسألك أن تجعلنى ممن استجاب لك إلى أن قال فيه: أحرّم لك شعرى وبشرى ولحمى ودمى وعظامى ومخّى وعصبى من النساء والثياب والطيب.» (5) روايات ديگرى نيز در اين باره آمده است كه روايت عبداللَّه بن سنان (6) و ابى الصلاح مولى بسام الصيرفى (7) در زمره آنها است.

علاوه بر اين كه ما در اينجا جز نيّت، تروك احرام، تلبيه و لُبس ثوبين امر ديگرى نداريم و وقتى تروك احرام (كه بسيار واضح است نمى تواند احرام باشد) لُبس ثوبين (نه كسى ادعا كرده است كه لبس احرام است و نه دليلى دارد) و تلبيه نتواند حقيقت احرام را تشكيل دهد لا محاله بايد بگوييم احرام همان نيّت است.


1- وسايل، باب 14 من ابواب الإحرام، ح 3
2- وسايل، باب 14 من ابواب الإحرام، ح 6
3- وسايل، باب 14 من ابواب الإحرام، ح 13
4- فقه الصادق، ج 10، ص 210
5- وسايل، باب 16 از ابواب احرام، ح 1
6- وسايل، باب 16 من ابواب الاحرام، ح 1
7- وسايل، باب 16 من ابواب الاحرام، ح 2

ص: 63

به همين دليل است كه روايات متعددى درباره نيّت آمده است. و صاحب وسايل علاوه بر رواياتى كه در اين باره در لابلاى ابواب آورده است سه باب را به اين احاديث اختصاص داده و براى هريك عنوانى انتخاب كرده است. مشهور فقهاى شيعه و چهره هاى برجسته اى چونان شيخ انصارى نيز اين نظر را برگزيده اند و برطبق اين روايات فتوا داده اند.

آيةاللَّه خويى مى نويسد: «فقد التزم الشيخ الانصارى بل المشهور بأنه حقيقة الاحرام.» (1) و در كلام فقها گاه از آن به توطين نفس و گاه التزام به ترك منهيات و تروك احرام و گاه به نيّت و عزم تعبير كرده اند. گرچه اين مفاهيم اندكى باهم تفاوت دارد اما استخوان بندى و بنياد آنها يكى است.

متعلق اين نيّت، التزام يا توطين نفس، مى تواند ترك محرمات احرام و مى تواند انجام افعال حج يا عمره باشد و كسى نگفته است كه نيّت كنيم خودِ احرام را تا توقف الشى ء على نفسه لازم آيد.

نتيجه گيرى و فشرده پژوهش

در حقيقت احرام، فقيهان شيعى انظار و ديدگاههاى متفاوت و متعددى دارند. تأمل در روايات انسان را بدين نكته رهنمون مى سازد كه حقيقت احرام تصميم بر ترك منهيات مخصوص و يا انجام حج و آماده شدن براى اين مهم است.

بخش دوّم

حقيقتِ «احرام» در ديگر مذاهب اسلامى

1- حنفيان

فقيهان حنفى حقيقت احرام را تلبيه مى دانند؛ تلبيه اى كه مشروط به نيّت است؛ از ديدگاه آنان احرام همان تحريم مباحات بر نفس است كه تلبيه حقيقت آن را تشكيل مى دهد و نيّت شرط تحقق آن است.

در فتح القدير مى نويسد:

«حقيقته الدخول فى الحرمة.» (2)


1- معتمد، ج 2، ص 478
2- فتح القدير، چاپ اوّل، 1315 ه. ق.، ج 2، ص 134 و نيز الفقه الاسلامى وادلته، وهبه الزحيلى، ج 3، ص 123 و 124؛ و نيز موسوعة الفقه الإسلامى المقارن، ج 3، ص 245

ص: 64

بر طبق نظر مفسران فقه حنفى مقصود وى آن است كه در احرام التزام به ترك محرمات شرط است و تلبيه آن را تحقق مى بخشد. پيش از اين از خلاف شيخ نقل كرديم كه حنفيان حقيقت احرام را همان تلبيه مى دانند. مؤلفان كتاب «الموسوعة الفقهية الكويتيه» در اين باره چنين مى نويسند:

«الاحرام عند الحنفية هو الدخول فى حرمات مخصوصة غير انّه لا يتحقّق شرعاً إلّا بالنية مع الذكر أو الخصوصية.»

والمراد بالدخول فى حرمات: التزام الحرمات.

والمراد بالذكر: التلبية ونحوها مما فيه تعظيم اللَّه تعالى.

والمراد بالخصوصية: ما يقوم مقامها من سوق الهدى أو تقليد البدن. (1) گو اين كه يك نكته را- شايد به دليل روشن بودنش- توضيح نداده اند و آن اين كه نيت شرط است و تلبيه ركن و حقيقتِ احرام.

2- مالكيان

حقيقت احرام نيّت است؛ نيتى كه به عمره و يا حج و يا به هر دو تعلّق مى گيرد و آنچه ملاك است قصد قلبى و درونى است و لفظ هيچ اهميتى ندارد و بهتر آن است كه فقط قصد كند و از آوردن الفاظ خوددارى نمايد حتى اگر الفاظ وى با نيتش مخالف باشد، نيت به قوت خود باقى است و معتبر است و همان ملاك است. (2) البته اين بدان معنا نيست كه زبان از تلبيه باز دارد، بلكه مقصود آن است كه نيّت را آشكار نكند والّا تلبيه و تجرّد از مخيط لازم است گرچه جزء حقيقت احرام نيست لذا اگر نيّت را بدون تلبيه يا تجرّد از مخيط انجام دهد احرام او صحيح و كامل است ولى بايد كفاره بدهد (حيوانى را قربانى كند) (3) 3- شافعيان

از ديدگاه فقيهان شافعى مذهب، احرام، نيّت است و اين نيت به دخولِ در مناسك تعلق مى گيرد. پس احرام بدون نيّت تحقق نمى يابد و اگر تنها نيّت كند و تلبيه نگويد مجزى است اما اگر تلبيه بگويد ولى نيّت نكند احرام او منعقد نشده است و اگر بخواهد هم نيّت نمايد و هم تلبيه را بر زبان جارى سازد، ضرورتى ندارد نيت با تلبيه مقارن باشد. (4)


1- الموسوعة الفقهية الكويتية، باب احرام، ص 129، متأسفانه كتابخانه دانشگاه اين كتاب را ندارد.
2- الفقه الاسلامى وادلته، ج 3، ص 122؛ و نيز موسوعة الفقه المقارن، ج 3، ص 345
3- الفقه الاسلامى وادلته، ج 3، ص 122
4- همان؛ و الموسوعة الفقهية الكويتية، ماده احرام، ص 128

ص: 65

برخى در حقيقت احرام از نگاه شافعيان چنين نوشته اند:

«هو الدخول فى حج أو عمرة أو فيهما أو فيما يصلح لهما أو لأحدهما.»

4- حنبليان

حنبليان نيز همان نظر شافعيان را دارند، آنان احرام را همان نيت نسك (مناسك) مى دانند؛ يعنى دخول در مناسك و دخول در مناسك را از آن روى احرام ناميده اند كه انسان با وارد شدن به فضاى انجام مناسك بسيارى از حلالها را برخود حرام مى سازد. (1) فقيه نام آشنا و بلندآوازه حنبلى، ابن قدامه در المغنى مى نويسد:

«الواجب النية وعليها الإعتماد (2) ... والإحرام ينعقد بالنية (3) ... والتلبية فى الاحرام مسنونة. (4) خلاصه انظار مذاهب چهارگانه

بطور بسيار فشرده حنفيان نيّت را شرط احرام مى دانند و آن را دخول در حرمتِ افعالِ مخصوصى كه با تلبيه محقق مى شود مى دانند، به عبارت ديگر احرام تلبيه است ولى سه مذهب ديگر احرام را همان نيت مى دانند.

5- ظاهريان

از ظاهر سخن ابن حزم در المحلى چنين استفاده مى شود كه ايشان حقيقت احرام را «الدخول فى الحج أو العمرة» مى داند كه با لبس لباس مخصوص و تلبيه يا نيت آن محقق مى شود. (5) 6- زيديان

زيديان نيز حقيقت احرام را همان نيّت مى دانند و متعلق نيت بايد حج يا عمره يا هر دو باهم باشد و اين نيّت بايد در ميقات تحقق يابد و بايد همراه با تلبيه باشد گرچه تلبيه از قلمرو حقيقت آن خارج است. (6)


1- همان.
2- المغنى، عبداللَّه قدامة، بيروت، دارالفكر، ج 3، ص 126
3- همان، ص 127
4- همان، ص 129
5- المحلى، ابن حزم، بيروت، دارالجيل، ج 7، ص 78، مسأله 823؛ ونيز موسوعة الفقه المقارن، ج 3، ص 245
6- موسوعة الفقه المقارن، ج 3، ص 246

ص: 66

7- اباضيان (اباضيه)

به نظر فقيهان اباضى حقيقت احرام عبارت است از نيّت احرام براى حج يعنى نيتى كه به احرامِ براىِ حج تعلق گيرد و تلبيه گفتن است. پس اين دو باهم حقيقت احرام را سامان مى دهد و تا تلبيه نگويد داخل حج يا عمره نمى شود. (1) پى نوشتها:


1- موسوعة الفقه المقارن، ج 3، ص 246

ص: 67

ص: 68

ص: 69

تاريخ و رجال

ص: 70

انگيزه سفر عقيل به شام و پذيرفتن هديه از معاويه

محمدصادق نجمى

در مقاله گذشته اشاره كرديم كه يكى از محورهاى مخالفان عقيل بن ابيطالب در تحقير و توهين وى، بزرگ نمايى سفر او به شام و ملاقاتش با معاويه است كه اين سفر را از نظر «زمان»، به دوران حيات امير مؤمنان- ع- نسبت داده اند و در كيفيت آن نيز عناوين و عباراتى مانند: «دشمنى با على»، «فرار از على»، «مفارقت و جدايى از على» و ... به كار برده اند تا هم شخصيت عقيل را درهم بشكنند و او را فردى معرفى نمايند كه حاضر نبود از امير مؤمنان اطاعت و تبعيت كند و هم امير مؤمنان- ع- را شخصى معرفى كنند كه از نظر سياسى و جاذبه اخلاقى قادر نبود حتى با برادرش عقيل كه بيست سال از وى بزرگتر بود مدارا و مماشات نمايد! و تلويحاً از معاويه قيافه اى بسازند كه داراى جاذبه اخلاقى و عاطفه انسانى بود كه در بحرانى ترين شرايط و با وجود دشمنى شديد و درگيرى سخت بين او و امير مؤمنان، برادر على- ع- به درباره معاويه پناه آورد و او هم با روى گشاده وى را پذيرفت.

و در همان مقاله در اين زمينه از دو جهت بحث نموديم كه؛ اولًا طبق دلائل مسلّم، سفر عقيل به شام پس از شهادت امير مؤمنان انجام گرفته است.

وثانياً: گفتگوهاى عقيل و معاويه نشانگر اين است كه هدف وى از اين سفر

ص: 71

تحقير و نكوهش معاويه و بيان حقانيت و شخصيت امير مؤمنان در حدّ توان و شرايط موجود آن زمان بوده است؛ بويژه در دورانى كه معاويه خود را فردى بى رقيب و بلامنازع ديده و نفسها را در سينه ها قطع نمود و حديث سازى و تبليغ وسيعى را بنفع بنى اميّه و نكوهش از امير مؤمنان- ع- به راه انداخت و مظلوميت آن بزرگوار بيشتر متجلى گرديد.

البته مورخان و نويسندگانى كه اين مسائل را از ديدگاه جوّ حاكم و متأثر از سياستهاى بيادگار مانده از دوران امويها نقد نموده اند، حتى افرادى كه خود منصف بودند اما در اثر روح تقليد از گذشتگان نتوانسته اند يا نخواسته اند انگيزه اصلى سفر عقيل را درك كنند و از ريشه يابى صحيح آن چشم فروبسته اند. طبعاً به بيان عوامل و انگيزه هاى غير واقعى و فرعى متوسل گرديده اند كه در اينجا به دو نمونه از اين نوع انگيزه ها اشاره نموده و به پاسخ آن مى پردازيم:

1- عزالدين جزرى مى گويد: «وانّما سار الى معاويه لأنّه كان زوج خالته فاطمة بنت عتبة بن ربيعه»؛ «عقيل بدين جهت نزد معاويه رفت كه (با او نسبت داشت) و همسر خاله معاويه بود!»

عقيل با يكى از دختران عتبه به نام فاطمه و ابوسفيان با يكى ديگر از دختران وى به نام هند ازدواج كرده بود.

جزرى آنگاه وجه ديگرى مى آورد و مى گويد: «عقيل مقروض گرديد و براى اداى دينش نزد على رفت، چون از او مأيوس شد به سوى معاويه شتافت.» (1) 2- ابن حجر نيز مطلب اخير را انگيزه سفر عقيل عنوان نموده، مى گويد:

«وكان قد فارق علياً و وفد الى معاوية فى دين لحقه» (2) و ظاهراً مرحوم مامقانى تحت تأثير همين مطالب قرار گرفته و مى نويسد: «وممّا ورد فى ذمّه ما نطق بمضيّه الى معاويه لأجل حطام الدّنيا و تركه أخاه علياً ...» (3) توجيه غير وجيه

به عقيده ما بيان اين دو وجه در سفر عقيل، همانند «زمان سفر» او ساختگى و نادرست و چنين توجيهى غير وجيه است؛ چون عملكرد عقيل و برخورد وى با معاويه كه در متون تاريخى نقل شده، بيانگر اين است كه نه خويشاوندى دور او با معاويه مى تواند انگيزه چنين سفرى باشد و نه احياناً وجود قرض و بدهكارى.

زيرا سخنان صريح او در پاسخ


1- اسدالغابه، چاپ بيروت، ج 4، ص 64 و 65
2- اصابه، ج 2، ص 494
3- تنقيح المقال، ج 2، ص 255

ص: 72

معاويه و تجليل و تكريم وى از امير مؤمنان- ع- و اصحاب آن حضرت، كه برخلاف ميل معاويه انجام مى گرفت، نه تنها با مسائل مادى و عاطفى سازش ندارد بلكه دقيقاً مخالف و مباين با چنين اغراض و اهدافى است. در مقاله گذشته، بحثى از اين نوع سخنان و پاسخها را ملاحظه فرموديد، اينك دو نمونه ديگر كه در تبيين اين معنا صراحت دارد كه مى آوريم:

1- ذهبى در «تاريخ الاسلام» نقل مى كند: عقيل نزد معاويه رفت، او يكصد هزار درهم به عقيل داد و از وى خواست كه به منبر رود و در ميان مردم بى اعتنايى على و محبت معاويه را نسبت به او اعلان نمايد.

ذهبى مى نويسد: عقيل هم اين پيشنهاد را پذيرفت و به منبر رفت، پس از حمد و ثناى خداوند، چنين گفت: «مردم! من خواستم بر على بن ابيطالب از راه دينش نفوذ كنم اما او دينش را بر من ترجيح داد و خواستم بر معاويه از راه دينش نفوذ كنم او مرا بر دينش ترجيح داد (انّى أردت عليّاً على دينه فاختار دينه علىّ واردت معاويه على دينه فاختارنى على دينه) (1) 2- در غارات ثقفى و ساير منابع (2) آمده است كه عقيل پس از شهادت امير مؤمنان و صلح امام حسن و معاويه نزد معاويه رفت. روزى در حالى كه سران و افراد سرشناس از ياران معاويه حاضر بودند وارد مجلس وى گرديد معاويه پرسيد: يا ابايزيد ارزيابى تو از سپاهيان من و سپاهيان على چگونه است؟

عقيل پاسخ داد: اما سپاهيان على- ع- شبهايشان همانند شبهاى سپاهيان رسول خدا و روزهايشان مانند روزهاى سپاهيان رسول خدا- ص- بود فقط خود پيامبر- ص- در ميانشان نبود؛ زيرا آنان مسلمانانى بودند كه تمام اوقاتشان، با قرائت قرآن و خواندن نماز سپرى مى گرديد و اما سپاهيان تو را عده اى از همان افراد منافق تشكيل داده بودند كه مى خواستند با رَم دادن شتر پيامبر در ليله عقبه، آن حضرت را از بين ببرند! عقيل ادامه داد: معاويه! آن كه در طرف راست تو نشسته كيست؟

معاويه: اين عمرو عاص است.

اين همان است كه به هنگام تولد شش نفر مخاصمه داشتند تا سرانجام سلّاخ قريش بر ديگران غلبه كرد!

عقيل: آن ديگرى كيست؟! معاويه:

ضحاك بن قيس است.

عقيل: آرى به جدّم سوگند پدرش بهترين خايه كوب گاو و گوسفند مكه بود.

عقيل: آن يكى كيست؟


1- تاريخ الاسلام، جلد معاويه، ص 85
2- غارات، ج 1، ص 64 و 65؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 124 و 125؛ بحار، ج 42، ص 113

ص: 73

معاويه: ابوموسى اشعرى است.

عقيل: فرزند همان زن دزدپيشه!

معاويه وقتى ديد عقيل ياران او را سخت رنجيده خاطر ساخت، براى دلجويى از آنان و تغيير در جوّ مجلس گفت:

عقيل! درباره من چه مى گويى؟!

عقيل: از اين مرحله درگذر!

معاويه: بايد چيزى بگويى!

عقيل: حمامه را مى شناسى؟

معاويه: حمامه كيست؟

عقيل: آنچه بايد بگويم گفتم آنگاه مجلس را ترك گفت. معاويه نسب شناسى احضار كرد و از وى درباره حمامه پرسيد او پس از گرفتن امان از معاويه گفت:

حمامه هفتين مادربزرگ ابوسفيان است كه در جاهليت از زنان بدكاره معروف و داراى پرچم بود، كه اين گروه از زنان طبق رسم آن روز، بر بالاى خانه خويش نصب مى كردند.»

بطورى كه ملاحظه مى فرماييد، اين مطالب و مشابه آنها با مسائل مادّى تناقض صريح دارد، زيرا انتقاد و نكوهش علنى از معاويه در مقرّ حكومت و در ميان پيروان بى اطلاع او و تعريف و تمجيد از امير مؤمنان- ع- در چنين محيطى، و علنى ساختن زشت ترين و حساس ترين اوصاف نياكان معاويه و يارانش در مجلس رسمى او، نه تنها با انتظار و توقع مادّى سازگار نيست بلكه امكان مواجه شدن با هر نوع عكس العمل منفى و مجازات شديد از سوى معاويه و ياران او را به همراه دارد.

عقيل و قبول هديه از معاويه

در تكميل بحث از اصل سفر عقيل به شام، مناسب است اين بحث و يا سؤال نيز مطرح شود كه به هر حال از مجموع مطالبى كه در منابع تاريخى درباره سفر عقيل به شام و ملاقات وى با معاويه نقل شده به اين مطلب نيز اشاره شده است كه در اين سفر معاويه مبلغ يكصد هزار درهم در اختيار عقيل قرار داده و واو هم آن مبلغ را پذيرفته و به مدينه بازگشته است. آيا اين عمل؛ اعم از اين كه از اول مقصود عقيل بوده يا نه، از نظر اخلاقى صحيح است و آيا براى عقيل برادر امير مؤمنان و يكى از افراد سالخورده بنى هاشم برازنده و سزاوار است كه از فردى مانند معاويه وجهى به عنوان «صله» و «جايزه» بپذيرد؟!

در پاسخ اين پرسش مى گوييم كه نه تنها عقيل بلكه ساير اعضاى خاندان پيامبر- ص- و بنى هاشم وحتى ائمه هدى- عليهم السلام- در طول تاريخ آنچه را كه سلاطين

ص: 74

جور و خلفاى وقت در اختيار آنان قرار مى دادند مى پذيرفتند و در گرفتن وجه از آنان ابا و امتناع نمى ورزيدند و اين وجوه را نه به عنوان صله و جايزه و يا به عنوان صدقه بلكه به عنوان حقى كه خودشان را مالك و صاحب آن مى دانستند دريافت مى كردند؛ زيرا آنان علاوه بر اين كه در بيت المال سهيم و شريك بودند، خمس غنايم را نيز طبق دستور قرآن و به عنوان «ذوى القربى» سهم اختصاصى خود مى دانستند كه مانند سهم عمومى از اين سهم اختصاصى نيز محروم شده بودند و با ظلم از دست آنان گرفته شده بود و آنچه گاه گاهى به دست آنان مى رسيد، نه صله و جايزه محسوب مى شد و نه صدقه؛ زيرا آنان مى گفتند:

«الصّدقة علينا حرام» بلكه جزئى از حق مشروع و سهم قانونى خودشان بود كه با قبول و دريافت آن به همين اندازه از صرف شدن آن در غير محل مشروع، ممانعت به عمل آورده و در مصارف مشروع و نيازهاى صحيح مسلمانان به كار مى گرفتند.

آرى اگر عقيل هم از معاويه وجهى پذيرفته است، نه صله و جايزه بلكه داراى چنين شرايط و استنقاط بوده و بخشى از حق مغصوب و سهم فراموش شده او بوده است.

البته ائمه هدى- عليهم السلام- از گرفتن بيت المال از دست افرادى كه از راه زور و ستم بر آن مسلط شده بودند، در صورت امكان اعمال ولايت و قدرت نيز مى نمودند تا از اين فرصت ولو در دايره محدود هم كه باشد، در تقويت ضعفا و تضعيف طاغوتيان بهره مند شوند.

براى اين حركت در تاريخ، مثالهاى زيادى وجود دارد؛ از جمله اين كه حسين بن على- ع- به هنگام حركت از مكه به سوى عراق، در «تنعيم» با قافله اى مواجه گرديد كه به همراه آن عده اى شتردار از سوى استاندار يمن «بحرين يسار حمدى» بارهايى از حلّه هاى يمنى و اجناس قيمتى به سوى شام و يزيد بن معاويه حمل مى كردند، آن حضرت اين اجناس را از شترداران تحويل گرفت و به تصرف خود درآورد و به آنان فرمود:

هريك از شما مايل باشد همراه ما به عراق بيايد، كرايه تا عراق را بدو مى پردازيم و با او مصاحبت نيك خواهيم داشت و هر كس بخواهد از همين جا به وطن خود برگردد، كرايه تا اينجا را به او مى دهيم و او مختار است. (1)


1- انساب الأشراف، ج 3، ص 164؛ طبرى، ج 7، ص 277؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 276؛ ارشاد مفيد، ص 219

ص: 75

3- عدم حضور عقيل در جنگها

سومين محور كه از زندگى عقيل بن ابيطالب براى مخالفانش مورد بهره بردارى قرار گرفته و موجب گرديده است شخصيت معنوى و موقعيت والاى او حتى براى بعضى از مؤلفان و نويسندگان خودى نيز مورد سؤال واقع شود، عدم حضور او در جنگهاى دوران خلافت امير مؤمنان- ع- است؛ زيرا در هيچيك از سه جنگ جمل، نهروان و صفين از حضور عقيل سخن صريح به ميان نيامده است.

تحريف تاريخ

عدم حضور عقيل در جنگهاى دوران خلافت امير مؤمنان- ع- و شركت نداشتن او در جنگ؛ فرصت ديگرى را به حديث سازان و دروغ بافان داده و از غيبت او بهره بردارى نموده و او را از كسانى معرفى كرده اند كه در جنگ صفين همراه معاويه بوده و در كنار او به سر مى برده است و اين دروغ به تدريج در ارادتمندان خاندان ابوطالب هم موجب شك و ترديد و يا بصورت يك حقيقت متجلى گرديده است و طبعاً بدگمانى و اشكال و ايراد به ساحت عقيل بنى هاشم را تقويت نموده است.

ما قبل از بيان اصل موضوع و علت عدم حضور عقيل در جنگهاى دوران امير مؤمنان- ع- به چگونگى تحريف اين گوشه از تاريخ اشاره مى كنيم آنگاه اصل موضوع را بررسى مى نماييم:

1- ابوالفرج اصفهانى مى گويد:

«هرب عقيل الى معاويه و شهد صفين معه غير انّه لم يقاتل ولم يترك نصح أخيه والتعصب له» (1) «عقيل از على جدا شد و به سوى معاويه فرار و به همراه وى در صفين شركت نمود ولى وارد جنگ نشد و طرفدارى و حمايت از برادرش را حفظ كرد.»

2- عقدالفريد مى نويسد: «وقال له معاوية ليلةالهرير بصفين يا أبا يزيد أنت معنا؟» (2) «معاويه در ليلةالهرير در صفين به عقيل گفت تو به همراه ما هستى؟»

3- و در نقل ديگر چنين آمده است: «انّ معاويه قال يوم صفين لانبالى وابو يزيد معنا» (3) گذشته از اين كه، در بحث قبلى ثابت نموديم كه رفتن عقيل به نزد معاويه پس از شهادت امير مؤمنان بوده است (4) و لذا به كار بردن كلمه «فرار» از آن حضرت و يا حضور در جنگ صفين ساختگى و مغاير با حقايق تاريخى است. جاحظ نيز با نقل


1- عمدة الطالب، ص 3
2- عقدالفريد، ج 4، ص 5؛ انساب الأشراف، ج 1، ص 72 و 73
3- عمدة الطالب، ص 3
4- ابن عبدالبر در شرح حال عبداللَّه بن عباس تصريح مى كند: عقيل جزء كسانى است كه در صفين به همراه امير مؤمنان بودند ليكن به دلايلى كه خواهيم گفت، اين موضوع را نادرست مى دانيم.

ص: 76

تاريخ صحيح بر تحريف در كلمات «ليلةالهرير» و «يوم صفين» مهر تأييد زده است. آنجا كه مى گويد:

«قال له معاويه مرّة أنت معنا يا أبا يزيد، قال ويوم بدر كنت معكم»

«معاويه روزى به عقيل گفت: اينك شما در كنار ما هستيد. پاسخ داد آرى در جنگ بدر نيز در كنار شما بودم.»

بطورى كه ملاحظه مى كنيد نقل كنندگان اين گفتگو كلمه «ليلةالهرير» و «يوم صفين» را جايگزين كلمه «مرّه» نموده و با اين تغيير و تحريف عقيل را در جنگ صفين در كنار معاويه قرار داده اند.

انگيزه اصلى

اين بود بيان تحريف در تاريخ از جهت حضور عقيل در صفين و به همراه معاويه و امّا انگيزه اصلى عدم حضور وى در صحنه هاى جنگ دوران امير مؤمنان و مانع او از ايفاى چنين وظيفه اى وجود عارضه جسمانى و از دست دادن بينايى بود كه بر اساس دلايل تاريخى اين عارضه در حال حيات رسول خدا- ص- پس از جنگ موته يا جنگ حنين در او بوجود آمده بود و چون از فعاليتهاى اجتماعى و حضور در جبهه محروم و خانه نشين گرديد، رسول خدا- ص- براى تأمين زندگى وى و عائله اش از غلّه و محصول خيبر سالانه يكصد و چهل وسق كه بيش از دو هزار كيلو مى باشد مستمرى تعيين نمود.

در اين مورد، كهن ترين مورّخان، ابن سعد مى نويسد: «ثمّ عرض له مرض بعد شهوده غزوة موته (1) لم نسمع له بذكر فى الفتح ولا ما بعدها وقد أطعمه رسول اللَّه بخيبر كل سنة مأة وأربعين وسقاً» (2) همين جمله را ذهبى در تاريخ الإسلام آورده است.

گرچه اين دو مورخ اسمى از اين عارضه نبرده اند ولى گفتار مورّخان ديگر و مطالبى كه از زبان خود عقيل نقل گرديده اين عارضه را كه از دست دادن بينايى او است مشخص مى سازد.

1- ابن قتيبه، يكى از مكفوفين و نابينايان معروف در صدر اسلام، در كنار ابوقحافه و ابوسفيان، عقيل بن ابى طالب را مى شمارد.(3) و همين عارضه در دوران خلافت امير مؤمنان و تا آخر عمر عقيل ادامه داشت و اين حالت در گفتار عقيل كه كيفيت ملاقاتش با امير مؤمنان- ع- و جريان «حديدة محماة» را به معاويه نقل نموده، منعكس گرديده است آنجا كه مى گويد:


1- ما در گذشته گفته ايم كه عقيل در فتح مكه در جنگ حنين حضور داشته و اين عارضه پس از حنين بوده است.
2- طبقات، ج 4، ص 43؛ تاريخ الاسلام ذهبى، تاريخ معاويه، ص 84
3- معارف، ص 254

ص: 77

«فجئته يقودنى أحد وُلدى ثم قال: ألا فدونك فاهديت حريصاً قد غلبنى الشجع أظنّها سرّة فوضعت يدى على حديدة تلتهب ناراً فلما قبضتها نبذتها» «يكى از فرزندانم مرا نزد على مى برد و من رفتم، وقتى به محضرش رسيدم، فرمود:

بيا نزديكتر من هم در اثر حرص و ولع و نياز شديد، به گمان اين كه كيسه پول است خم شدم، به ناگاه دستم را بر قطعه آهن داغ شده اى گذاشتم، چون آن را گرفتم، دور انداختم.»

اين جملات صراحت دارد در اين كه وى در اين ملاقات چون از بينايى محروم بود نيازمند كسى نبود كه دستش را بگيرد و هدايت كند و محروميت وى از بينايى موجب گرديد دستش را به روى قطعه آهن داغ كه قبل از تماس فكر مى كرد كيسه طلا و نقره است، بگذارد.

و اين عارضه به هنگام ملاقات با معاويه نيز در وى بوده است. در عقدالفريد آمده:

«دخل عقيل على معاويه و قد كف بصره فقال أنتم معشر بنى هاشم تصابون فى أبصاركم فقال وأنتم معشر بنى اميه تصابون فى بصائركم» (1) عقيل در خدمت امير مؤمنان- ع-

اين بود انگيزه اصلى و عذر عقلى عقيل در عدم شركت وى در جنگهاى دوران امير مؤمنان- ع- ولى نبايد اين نكته را فراموش كنيم كه عقيل گرچه به انگيزه يك مانع عقلى و شرعى از حضور در صحنه جنگ محروم بود ولى تاريخ بيانگر اين حقيقت است كه او در عين حال در آن برهه حساس و دوران خلافت امير مؤمنان وظيفه بزرگى را به عهده گرفته بود و خدمت ارزنده اى را نسبت به امير مؤمنان- ع- انجام مى داد كه اهميت آن نه تنها كمتر از حضور در جبهه جنگ نبود بلكه محوّل نمودن چنين وظيفه حساسى به افراد عادى و غير مورد اعتماد با موازين عقلى سازش نداشت و آن وظيفه زير نظر داشتن فعاليتهاى مخالفان امير مؤمنان در حجاز و حوادث و شايعات موجود در مكه و مدينه و انتقال سريع آنها به آن حضرت بود وبراى اين كار حساس و مهم چه كسى مناسب تر از عقيل برادر و شخص مورد اعتماد امير مؤمنان- ع-.

دو نامه مهم: گرچه تحريفات فراوان در زندگى اجتماعى عقيل بوجود آمده و حقايق زيادى از تاريخ حيات او از دسترس ما خارج شده است ولى خوشبختانه دو سند


1- العقد الفريد، ج 4، ص 7

ص: 78

مهم از وى بجا مانده و دو نامه اى كه او خطاب به امير مؤمنان- ع- نگاشته از دست حوادث نجات پيدا كرده كه متن هر دو نامه مؤيد نظريه ما و بيانگر اين است كه عقيل در دوران خلافت برادرش امير مؤمنان- ع- يك وظيفه مهم را در مكه و مدينه ايفا مى نمود و با اين كه او مقيم مدينه بود ولى براى ايفاى نقش خويش در مواقع حساس به مكه سفر مى كرد و ضمن انجام عمره و زيارت خانه خدا، آنچه را كه در اين شهر واقع مى شد سريعاً به امير مؤمنان- ع- منتقل مى نمود.

و اين مضمون و مفهوم دو فقره نامه اى است كه عقيل يكى از آنها را در اوائل دوران خلافت امير مؤمنان- ع- و ديگرى را در اواخر خلافت و چند ماه به شهادت آن حضرت مانده، نگاشته است:

نامه اول: متن نامه اول را كه ابن قتيبه نقل نموده است اين است:

«فلما كان فى بعض الطريق أتاه كتاب أخيه عقيل بن ابيطالب وفيه:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، امّا بعد يا أخى كلأك اللَّه واللَّه جائرك من كل سوء وعاصمك من كل مكروه على كلّ حال وانّى خرجت معتمراً فلقيت عايشة معها طلحة والزّبير وذووهما وهم متوجهون الى البصرة قد أظهروا الخلاف ونكثوا البيعة وركبوا عليك قتل عثمان وتبعهم على ذلك كثير من الناس من طغاتهم وأوباشهم» (1) «على- ع- در راه و در حال حركت بود كه نامه برادرش عقيل به دستش رسيد و در آن نامه چنين نوشته بود: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، اما بعد، برادر! خداوند تو را حفظ كند وخداوند تو را هميشه و از هر ناگوار و بدى پناه و حامى باشد. من براى زيارت خانه خدا از مدينه حركت كردم عايشه را و طلحه و زبير و هواخواهانشان را ديدم كه متوجّه بصره بودند، آنان مخالفت با تو را علنى ساخته و بيعتشان را شكسته اند و تو را با قتل عثمان متهم ساخته اند و عده زيادى از افراد سركش و اوباش نيز در وارد كردن اين اتهام از آنان پيروى نموده اند.»

نامه دوم: نامه دوم عقيل نامه اى است كه او پس از جنگ صفين و در سال آخر حيات امير مؤمنان- ع- به آن حضرت نگاشته و امير مؤمنان- ع- به آن پاسخ داده، متن اين نامه در منابع مورد اعتماد و پاسخ آن در نهج البلاغه به صورت يكى از نامه هاى آن حضرت نقل شده است و چون ما متن كامل اين مكاتبه را در بخش اول اين سلسله بحث آورده ايم، در اينجا به نقل بخشى از آن بسنده مى كنيم. او چنين نوشته است:


1- تاريخ الخلفا، ابن قتيبه الامامة والسياسة، ص 54 و 55

ص: 79

«انّى خرجت الى مكة معتمراً فلقيت عبداللَّه بن ابى سرح ...»

«من براى زيارت خانه خدا به سوى مكه در حركت بودم كه عبداللَّه بن ابى سرح را با چهل نفر از جوانان كه همه از فرزندان آزاد شدگان بودند، ملاقات و در قيافه آنان تصميم بر مخالفت و انتخاب راه نادرست را مشاهده نمودم ...

چون وارد مكه شدم، از طريق مردم اين شهر، از جريان حمله ضحاك بن قيس به حيره آگاه گشتم كه چگونه اهالى حيره را غارت و مال و منال آنان را به يغما برده است ... اينك عقيده و تصميم خود را بر من بنويس كه اگر خود را براى مرگ آماده كرده اى، من نيز فرزندان برادرت و فرزندان پدرت را به سوى تو حركت دهم كه اگر تو زنده بمانى ما هم زنده بمانيم و اگر بميرى ما هم بهمراه تو بميريم.»

كيفيت دريافت و سرعت انتقال اخبار

گرچه متن دو نامه، دليل بر وجود مأموريت نسبت به عقيل و داشتن وظيفه زير نظر داشتن فعاليت مخالفان امير مؤمنان- ع- مى باشد، ولى كيفيت دريافت و سرعت انتقال اين دو خبر مهم، دو قرينه و شاهد ديگرى است كه موضوع مورد بحث را بيشتر تأييد مى كند.

1- سرعت انتقال: نامه اوّل كه در آن خبر اجتماع عايشه و هوادارانش و حركتشان به سوى بصره منعكس گرديده، زمانى به دست امير مؤمنان- ع- رسيده است كه آن حضرت در بين راه و در حال حركت بوده است.

2- كيفيت دريافت: عقيل خبر هر دو حادثه را در سفرى كه به مكه داشته، به دست آورده و به امير مؤمنان- ع- منتقل نموده است و اين دو موضوع را نمى توان تصادفى و كارى بدون مقدمه و پيش بينى شده تلقّى كرد، بلكه اين سرعت انتقال و اين دريافت و به دست آورن اخبار حوادث، مسأله اى بوده حساب شده و با تمهيد مقدمه و به صورت اجراى وظيفه اى كه به عهده عقيل محوّل شده بود.

و به عقيده ما به همين دليل بود كه وقتى عقيل از امير مؤمنان- ع- درخواست مى كند كه به وى اجازه بدهد تا به سوى كوفه حركت كند آن حضرت اجازه خروج از مدينه را به او نمى دهد و چنين مى نويسد:

«وامّا ما عرضت به عَلَىَّ مِنْ مسيرك الىّ ببنيك وبنى أخيك فلا حاجة لي في ذلك فأقم راشداً ...»

«و اما در مورد پيشنهاد تو كه مى خواهى به همراه فرزندانت

ص: 80

و فرزندان برادرت به سوى من حركت كنى من نيازى به اين اقدام شما ندارم، به سلامت در مدينه بمان! ...»

عقيل بن ابى طالب ابوالشهدا

يكى از افتخارات و امتيازاتى كه عقيل بن ابيطالب از آن برخوردار است اين است كه تعداد دوازده نفر از شهداى قيام عاشورا از اولاد و احفاد اين «ابوالشهدا» مى باشد و اين افتخار بزرگ بجز او و برادرش امير مؤمنان- ع- نصيب هيچيك از مسلمانان نگرديده است. و اينك معرفى اين شهدا:

شهدا از فرزندان عقيل

بلاذرى مى گويد: فرزندان عقيل كه با حسين بن على به شهادت رسيده اند، شش تن بودند، آنگاه شعرى را كه در رثاى آنها سروده شده شاهد مى آورد:

يا عين جودى بعبرة و عويل واندبى ان ندبت آل الرسول

تسعة منهم لصلب علىّ قد ابيدوا وستةٌ لعقيل (1)

آنگاه مى گويد: محتمل است فرزندان عقيل كه در واقعه عاشورا كشته شده اند، پنج نفر باشند بطورى كه بعضيها در بيت اخير به جاى كلمه «ستة» «خمسة» خوانده اند و اين پنج شهيد را چنين معرفى مى كند:

1- مسلم 2- جعفر اكبر 3- عبداللَّه اكبر 4- عبدالرّحمان 5- محمد كه همه فرزندان عقيل بن ابيطالب بودند. (2) ابوالفرج اصفهانى هم پنج نفر از شهيد از فرزندان عقيل را اينچنين معرفى مى كند:

1- مسلم بن عقيل.

2- عبداللَّه اصغر بن عقيل كه مادر وى بطورى كه مدائنى گفته كنيز بوده.

3- عبداللَّه اكبر بن عقيل باز طبق نقل مدائنى مادر وى كنيز بوده.

4- على بن عقيل.

5- جعفر بن عقيل. (3) آنچه در شمارش اسمها و معرفى اين شهدا جلب توجه مى كند وجود اختلاف در ميان اين نامها از نظر نقل كنندگان است كه ابوالفرج عبداللَّه اصغر و عبداللَّه اكبر را به عنوان دو شخص و از مادرى كنيز معرفى نموده ولى در معرفى بلاذرى اين دو برادر بعنوان شخص واحد عنوان گرديده است و همچنين در معرفى بلاذرى محمد و عبدالرحمان و در معرفى ابوالفرج به جاى


1- «اى چشم ياريم كن با اشك و ناله و گريه كن اگر گريه كردى بر خاندان پيامبر.» «كه نه تن از آنان از صلب على كشته شدند و شش تن ديگر از اولاد عقيل.»
2- انساب الأشراف، ج 2، ص 70
3- مقاتل الطالبيين، ص 66 و 67

ص: 81

آن على بن عقيل عنوان شده است و ظاهراً همين اختلاف در اسمها و به دست آوردن دقيق آنها موجب گرديده است كه به قول بلاذرى احتمال بدهند اين شهدا تنها پنج نفر بودند نه شش نفر، و حتى احتمال داده اند كلمه «ستة» در مصرع آخر شعرى كه در همين زمينه سروده شده است «خمسة» باشد؛ در صورتى كه مجموع اين اسماء و نسخه هاى موجود از شعر، حاكى از صحت اين واقعيت است كه شهدا از فرزندان عقيل در حادثه كربلا شش تن بوده اند، قد ابيدوا ستة لعقيل.

شهداى از احفاد و فرزندزادگان عقيل

شهدا از احفاد و فرزندان عقيل كه آنان نيز در حادثه عاشورا به شهادت رسيده اند، چنين معرفى شده اند: ابوالفرج اصفهانى مى گويد: (1)از جمله شهدا، در حادثه كربلا، از اولاد عقيل عبارتند از:

1- محمد بن مسلم بن عقيل، كه مادرش كنيز و قاتلش فردى است به نام لقيط بن اناس جهنى.

2- عبداللَّه بن مسلم بن عقيل، مادر وى رقيه دختر امير مؤمنان و قاتل وى طبق نقل مدائنى شخصى است به نام عمرو بن صبيح.

3- محمد بن ابى سعيد بن عقيل، (يكى از فرزندان عقيل ابوسعيد ملقب به احول بود كه فرزند او به نام محمد جزء شهدا در كربلا مى باشد.)

3- جعفر بن محمد بن عقيل، ابوالفرج از ابن حمزه نقل مى كند: يكى از نواده هاى عقيل، كه در كربلا به شهادت رسيده است، جعفر بن محمد بن عقيل است كه به همراه محمد بن ابى سعيد كشته شد. (2) 4 و 5- محمد و ابراهيم فرزندان مسلم بن عقيل، گذشته از چهار تن از احفاد عقيل بن ابيطالب كه ابوالفرج اصفهانى از آنها ياد كرده و به نام معرفى نموده است.

بنا به نقل مرحوم شيخ صدوق- ره- در امالى در ضمن يك روايت مفصل، در جريان عاشورا، دو تن از فرزندان مسلم بن عقيل به نام محمد و ابراهيم به اسارت گرفته شده و پس از يكسال كه در كوفه زندانى بودند، با طرز فجيع به شهادت رسيده و به پدر و دو برادر شهيد خود ملحق گرديدند.(3)طبق اين آمارى كه ملاحظه فرموديد، مجموع اولاد عقيل كه در حادثه عاشورا به فيض شهادت نايل گشتند، بالغ بر دوازده نفر است كه شش تن از فرزندان


1- مقاتل الطالبيين، ص 67- 65
2- ولى او احتمال مى دهد كه شهادت وى در جنگ «حره» و پس از جريان عاشورا واقع شده است.
3- امالى صدوق، مجلس 19

ص: 82

و شش تن ديگر از احفاد و فرزندزادگان اين «ابوالشهدا» مى باشد.

سخن آخر اين كه: اين سه مقاله مسلسل، نگاهى گذرا بود به شخصيت معنوى عقيل بن ابيطالب و نوعى دفاع از مظلوميت وى و در آن پيرامون اين مطالب به بحث پرداختيم: «نگاهى به او در زمان رسول خدا- ص-»، «نگاهى به او بعنوان يك محدث»، «نظرى به تاريخ صحيح اسلام و هجرت او»، «نگاهى به تاريخ صحيح سفر او به شام و انگيزه اين سفر»، و اين كه: او «چرا از معاويه وجهى پذيرفت؟»، «نگاهى گذرا به نامه هاى او به امير مؤمنان و به سخنان او به هنگام تبعيد ابوذر»، «نظرى به مانع اصلى او از حضور در جنگها و به عهده گرفتن مهمترين خدمت نسبت به امير مؤمنان- ع-» صحنه جنگ و بالأخره «نگاهى به دوازده تن شهيد از اولاد عقيل در حادثه عاشورا و قبر شريف و گنبد و بارگاه او در بقيع» و مطالب ديگر.

و در پرتو اين نگاه، نگاه ديگرى داشتيم بر تحريفها و مطالب جعلى و بى اساس كه بر ابعاد مختلف زندگى عقيل سايه افكنده و حقايق را در هاله اى از اوهام قرار داده است و اين اوهام و تحريفات به كتب تاريخ و تراجم راه يافته و به نويسندگان امروز سرايت كرده است.

ما معتقديم اين بحث دست رسى به منابع گسترده تر و فرصت بيشترى را مى طلبد ولى «كُلّ ما لا يدرك كلّه لا يُترك جُلُّه.»

ص: 83

پى نوشتها:

ص: 84

با ياران پيامبر در مدينه

ابوايوب انصارى

محمد نقدى

شهر مدينه يكپارچه شور و شوق و التهاب بود.

مسلمانان براى ديدن رهبرى كه قريب سه سال در انتظارش بودند و شبانه روز پنج بار نام و يادش را گرامى مى داشتند، لحظه شمارى مى كردند.

جوانان در اين بين از شور و شعف بيشترى برخوردار بودند. شهر خود را آماده مى كردند كه پذيراى پيامبر و يارانش باشد.

خبر ورود پيامبر به حوالى مدينه، دهن به دهن در شهر پيچيد، مردم خود را آماده استقبال كرده، به بيرون شهر هجوم بردند.

سيل جمعيتِ مشتاق بى صبرانه براى ديدن پيامبر به بيرون شهر شتافتند. با ديدن پيامبر پروانه وار دور وجودش حلقه زدند. هر كسى شورى در سر و نوايى بر لب داشت، اشك شوق از ديدگان جمع جارى بود، گويى همه گمشده خود را يافته اند، ناقه حامل پيامبر چون نگينى در ميان موجِ جمعيت مى درخشيد. هر كسى سعى مى كرد به نحوى خود را به آن نزديك كند. در مسير راه تا شهر مدينه هر كدام از بزرگان و سران قبايل، زمام ناقه پيامبر را گرفته به طرف قبيله خود مى كشيد و پيامبر و همراهانش را به ميهمانى دعوت مى كرد، (1) اما وجود نازنين پيامبر با لبخندى رضايتبخش خطاب به آنها مى فرمود: او را رها كنيد، زيرا مأمور


1- الروض الانُف، ج 2، ص 237 و 238

ص: 85

است، هر جا فرود آيد من همانجا منزل خواهم گزيد.

و بدينسان انبوه جمعيت، همراه با پيامبر و يارانش به مركز شهر نزديك مى شدند.

همه در انتظار بودند تا ببينند ناقه پيامبر كجا زانو خم خواهد كرد. و اين افتخار نصيب چه كسى خواهد شد كه ميزبان عزيزترين مخلوق خدا باشد.

ناقه به زمينى هموار رسيد كه از آنِ دو طفل يتيم بود و مردم در آنجا خرماهاى خود را خشك مى كردند. (1) نفس در سينه ها حبس شده بود.

همه منتظر بودند ببينند ناقه كجا را انتخاب مى كند.

بزرگان و اشراف مدينه حضور داشتند، آنها خود را آماده كرده بودند تا افتخار ميزبانى پيامبر نصيبشان شود. شتر قدرى سر خود را چرخاند، به اطراف نگاهى كرد و آهسته به خانه محقرى كه در نزديكى اين زمين هموار بود نزديك شد. و سرانجام در كمال ناباورى جلوى درب خانه فقيرترين (2) مرد مدينه يعنى «ابوايوب انصارى» زانو بر زمين زد. (3) «ابوايوب» با همسرش تنها زندگى مى كرد. ابوايوب بى صبرانه بار پيامبر را به داخل خانه بُرد. (4)«4» پيامبر در حالى كه با گرمى از مردم مدينه تشكر مى كرد، وارد خانه محقر ابوايوب شد.

و بدينسان يكباره پيش فرضها و محاسبات همه، درهم فرو ريخت.

ثروتمندان فهميدند كه پيامبر ما به مال دنيا اعتنايى ندارد. و فقرا هم دريافتند كه عزيزترين خلق خدا در كنار آنهاست و چه ثروتى بالاتر از اين.

مدت يك ماه پيامبر در خانه ابوايوب سكونت داشت (5) و از همانجا با خريدن آن زمين هموار، از دو طفل يتيم، نخستين مسجد و بزرگترين كانون توحيد را با يارى مسلمانان بنا نمود. (6) خانه ابوايوب شامل يك اتاق تحتانى بود و غرفه اى بر بالاى آن، پيامبر اتاق پايين را براى سكونت برگزيد.

ابوايوب مى گويد: به پيامبر عرض كردم: اى رسول خدا، پدر و مادرم به فداى شما، زشت است كه ما بالاى سر شما باشيم، شما به غرفه بالا تشريف ببريد.

پيامبر در پاسخ فرمود: پايين براى من راحت تر است چون مردم مراجعه مى كنند.

ابوايوب مى گويد: روزى ظرف آب ما ريخت و من و همسرم از ترس اين كه مبادا


1- انساب الاشراف، ج 1، ص 226
2- سفينةالبحار، ج 1، ص 193 چاپ انتشارات اسوه، وابسته به سازمان اوقاف و امور خيريه؛ اعيان الشيعه، ج 6، ص 284 مرحوم سيد محسن امين در كتاب «اعيان الشيعه» پس از نقل اين خبر مى گويد: در اين كارِ پيامبر، اسرار و حكمتهايى نهفته بود از جمله: 1. قطع طمع ثروتمندان در اين كه ممكن است پيامبر به آنها تمايل پيدا كند و نه به فقرا. 2. اين عمل پيامبر روشن كرد كه مال و ثروت در نزد خدا قيمتى ندارد. 3. دلدارى فقرا در اين كار نهفته بود. 4. اين روش يك نوع تشويق به زهد و پرهيز از مال اندوزى در دنيا بود. 5. اين عمل پيامبر به مردم مى آموخت كه بيشتر تواضع كنند و فقير را به خاطر فقرش تحقير نكنند و ثروتمند را به خاطر ثروتش احترام ننمايند. 6. و از همه مهمتر شكستن نفس و برخلاف اميال نفسانى حركت كردن در اين كار نهفته بود.
3- اعيان الشيعه، ج 6، ص 284
4- الروض الانُف، ج 2، ص 238
5- تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، ج 8، ص 17 چاپ مؤسسةالرساله- بيروت. در اين كه پيامبر چه مدت در منزل ابوايوب اقامت داشت، اختلاف است و برخى از مصادر تا قريب 7 ماه را ذكر كرده اند. نگاه كنيد به: انساب الاشراف، ج 1، ص 267 چاپ دارالمعارف.
6- الروض الانف، ج 2، ص 238

ص: 86

آب روى سر پيامبر بريزد، تنها پارچه قطيفه مانندى را كه داشتيم برداشته بدنبال آب شتافتيم و آن را جمع كرديم. (1) ابوايوب كه افتخار ميزبانى پيامبر را پيدا كرده بود امين و وفادار در كنار پيامبر به يارى اسلام همت گماشت. او در سخت ترين شرايط در كنار پيامبر بود و در گسترش اسلام اهتمام بسيار داشت.

پس از اين كه پيامبر در قلب مدينه نخستين پايگاه وحدت را، كه كانون معنويت بود، بنا نمود؛ احبار يهود دست به حيله اى زدند، تعدادى از آنها منافقانه اسلام آورده در مسجد پيامبر گرد هم مى آمدند تا از اخبار و اسرار مسلمين آگاه شوند. (2) آنها گذشته از جاسوسى در مسجد پيامبر به استهزا و تمسخر مسلمانان مى پرداختند. (3) روزى پيامبر هنگام ورود به مسجد ديد عده اى از آنها دور هم حلقه زده، سرها را لاى هم فرو برده و آهسته و در گوشى با يكديگر سخن مى گويند. پيامبر با ديدن اين صحنه دستور داد به سرعت مسجد را ترك كنند. (4) ابوايوب با شنيدن اين سخنان از جا برخاست و پاى يكى از آنها را گرفت و كشان كشان او را از مسجد بيرون انداخت.


1- همان، ص 239 از نقل اين داستان مى توان شدت فقر و ندارى ابوايوب را فهميد.
2- سيره ابن هشام، ج 2، ص 527 و 528 چاپ المكتبه العلميه. بيروت- لبنان.
3- همان.
4- همان.

ص: 87

و به گفته هاى آن مرد يهودى به ظاهر مسلمان، كه التماس مى كرد، اعتنايى نكرد.

سپس برگشت پيراهن يكى ديگر از آنها را گرفت و سيلى محكمى به صورتش زد و او را هم با طرز خفّت بارى از مسجد بيرون انداخت و خطاب به او گفت: از جايى كه آمده اى بازگرد. (1) ابوايوب، صحابى بزرگ و از سابقين به اسلام است، او يكى از چهره هاى درخشانى است كه در اوج شرك و كفر مردم شبه جزيره، از مدينه همراه با تعدادى از دوستان خود در موسم حج به مكه رفته ودر سرزمين منا در بيعت عقبه شركت جست وبا پيامبر پيمان وفادارى بست. (2) و راستى كه چه زيبا به اين پيمان وفادار ماند و مردانه عمل نمود. او در سخت ترين شرايط، در كنار پيامبر ماند و در كليه جنگهاى او حضور فعال داشت. در جنگ هاى بدر، احُد، خندق و كليه درگيريها شركت نمود. (3) عبداللَّه بن ابَى، سردسته منافقين مدينه، در مسجدالنبى مكانى را بخود اختصاص داده بود كه هر جمعه در آنجا مى ايستاد و براى مردم سخن مى گفت.

وقتى پيامبر از جنگ احد برگشت و در اولين جمعه بر منبر نشست ناگاه عبداللَّه بن ابَى از جا برخاست و در تأييد پيامبر آغاز سخن كرد، اما از آنجا كه در جنگ احُد مرتكب خيانت شده بود و گذشته از اين كه خودش در جنگ شركت نكرد بلكه سيصد نفر از رزمندگان اسلام را با وسوسه از بين راه برگرداند، يكباره همه بر او اعتراض كردند و گفتند: اى دشمن خدا، بنشين! امّا ابوايوب از جا برخاست ريش او را محكم در دست گرفت و خطاب به او گفت تو اهليت اين مقام را ندارى و او را با خوارى از مسجد خارج ساخت. (4) پيامبر پس از ورود به مدينه، بين ابوايوب و مصعب بن عمير عقد اخوت برقرار نمود. (5) مسلمانان وقتى از جنگ خيبر فارغ شدند، از غنايم هركدام سهمى داشتند صفيّه كه هم پدر و هم شوهرش به قتل رسيده بودند، در سهم غنايم پيامبر قرار گرفت. او كسى را نداشت و پيامبر بعداً او را به همسرى برگزيد. شبى كه او در چادر پيامبر به سر مى برد ابوايوب با شمشير آماده در اطراف چادر پيامبر تا صبح پاسدارى داد.

پيامبر صبحگاهان كه از چادر بيرون آمد و ابوايوب را با آن حال ديد. با تعجب از او پرسيد چرا پاسدارى مى دهى؟!

ابوايوب در پاسخ گفت: اى پيامبر


1- همان.
2- تهذيب الكمال، ج 8، ص 66
3- الطبقات الكبرى، ج 3، ص 484
4- مغازى واقدى، ج 1، ص 318
5- سير اعلام النبلا، ج 2، ص 405

ص: 88

خدا، چون اين زن تازه مسلمان شده و پدر و شوهر و اقوامش در جنگ كشته شده اند، ترسيدم به شما آسيبى برساند.

پيامبر با شنيدن اين سخنان براى او دعا كرد. (1) او نه تنها در زمان پيامبر بلكه پس از رحلت او از زمره بهترين افرادى بود كه در پاسدارى از وصاياى او جانب حق را برگزيد و دچار لغزش نشد. (2) در نامه امام رضا- ع- به مأمون، وقتى سخن از ثابت قدمان پس از پيامبر به ميان مى آيد نامش در كنار سلمان، اباذر و مقداد مى درخشد. (3) او از دوستان مخلص حضرت على- ع- است. (4) به شهادت همه مورّخين در كليه جنگهاى حضرت على- ع- حضور فعال داشته و مردانه از حريم ولايت دفاع نموده. خود را قاتل ناكثين و قاسطين و مارقين مى داند. (5) خطيب بغدادى در كتاب تاريخ خود از قول علقمه و اسود نقل مى كند كه آنها مى گويند:

هنگامى كه ابوايوب از جنگ صفين بازگشت به ديدار او شتافتيم و به او گفتيم:

ابوايوب! خدا تو را گرامى داشت به اين كه پيامبرش را هنگام ورود به مدينه در منزل تو جاى داد. و نه در هيچ كجاى ديگر، حال كارت به جايى رسيده كه با اهل لا اله الّا اللَّه مى جنگى؟

ابوايوب وقتى اين سخنان را شنيد در پاسخ گفت: همانا پيشوا به اهلش دروغ نمى گويد، بدرستى كه پيامبر ما را امر كرد كه همراه على- ع- با سه گروه بجنگيم. با ناكثين، قاسطين و مارقين.

اما ناكثين من با آنها جنگيدم و آنها كسانى بودند كه در جنگ جمل حضور پيدا كرده بودند.

و اما قاسطين كسانى هستند كه اكنون از جنگ با آنها در صفين فارغ شده ايم مثل معاويه و عمرو عاص.

واما مارقين، به خدا سوگند نمى دانم كجا هستند و ليكن بدون شك بايد با آنها بجنگيم انشاء اللَّه. (6) سپس گفت: من خود از پيامبر شنيدم كه به عمار مى گفت: تو را گروه ستمگر مى كشند و تو در آن موقع در هر گروهى باشى بر حقى و حق با تو است.

اى عمار، اگر ديدى على- ع- در يك مسير گام برمى دارد و همه مردم در مسيرى ديگر، با على همگام باش؛ (7) زيرا على هميشه بر حق است و از هدايت دور نخواهد شد.


1- سيره ابن هشام، ج 3، ص 354 و 355
2- قاموس الرجال، ج 4، ص 117- 115
3- عيون اخبار الرضا- ع-، ج 2، ص 126 باب 35 حديث 1
4- اسدالغابه، ج 6، ص 25 چاپ دارالشعب.
5- همان.
6- تاريخ بغداد، ج 13، ص 187
7- همان.

ص: 89

مدتى نگذشت كه جنگ نهروان فرا رسيد و ابوايوب پيشاپيش لشكر با مارقين هم جنگيد. (1) همانگونه كه پيامبر او را امر فرموده بود.

پس از قتل عثمان مؤذّن مسجد پيامبر خدمت حضرت على- ع- رسيد و از او كسب تكليف كرد كه چه كسى امروز در نماز امامت كند؟

حضرت فرمود:

ابوايوب را دعوت كنيد كه با مردم نماز بخواند. (2) هنگام خروج به عراق براى جنگ صفّين حضرت على- ع- ابوايوب را جانشين خود و والى مدينه قرار داد، سپس ابوايوب به او ملحق گرديد. (3) و بدينسان ابوايوب عمر پر بركت خود را در راه گسترش اسلام صرف نمود و همواره از حق جانبدارى كرد و سرانجام در سال 51 يا 52 هجرى در يكى از جنگهايى كه در ناحيه قسطنطنيه روم بين مسلمانان و روميان رخداد، جان به جان آفرين تسليم كرد و در همانجا مدفون گشت و همواره مردم به قبر او تبرك جسته و احترامش مى كردند. (4) پى نوشتها:


1- اسدالغابه، ج 6، ص 25 چاپ دارالشعب.
2- اعيان الشيعه، ج 6، ص 285
3- الاصابة فى تمييز الصحابه، ج 1، ص 405
4- انساب الاشراف، ج 1، ص 242؛ كتاب الثقات، ج 3، ص 102. ابن عماد حنبلى در كتاب «شذرات الذهب» به تبرك و استسقاء مردم از قبر ابوايوب اشاره مى كند. نگاه كنيد به: شذرات الذهب، ج 1، ص 246 و 247 چاپ دار ابن كثير.

ص: 90

ص: 91

اماكن و آثار

ص: 92

عبدالملك بن عبداللَّه بن دهيش

تحقيقى در «علائم حرم الهى»

محمدعلى سلطانى

درباره حدود «حرم» كتاب مستقلّى نگاشته نشده است. تحقيق آقاى عبدالملك بن عبداللَّه بن دهيش- مدير كل سابق آموزش دختران عربستان سعودى- درباره حدود حرم و نشانه هاى اطراف آن، نخستين تحقيق جامع و ميدانى در اين زمينه بشمار مى آيد.

نويسنده از بيست سال قبل در هيئتى كه به رياست پدرش مسؤول تعيين و تشخيص حدود حرم است عضويّت دارد. و خود گذاشتن «علامت» در يكى از حدود در جاده اصلى منتهى به مكّه مكرّمه را بر عهده داشته است.

وى در راستاى فعاليتهايش به تصحيح و نشر كتاب «اخبار مكّه در گذشته و حال» از محمد بن اسحاق فاكهى مكّى پرداخت. اشارات فاكهى به وجود علامات در حدود حرم، نويسنده را به فكر تحقيق ميدانى انداخت و نتيجه تلاش وى كتابى در 395 صفحه با قطع بزرگ گشت كه در آن، از 444 عكس و 45 نقشه مفصّل براى تبيين حدود و علائم حرم كمك گرفته شده است. روزنامه المسلمون گزارشى خواندنى از اين كتاب ارائه داده است كه در ذيل ترجمه آن را مى خوانيد:

تاريخ حرم

مكه در منطقه اى واقع است كه گرداگر آن را تپه هاى خشك، سنگلاخى و صخره اى

ص: 93

و يا كوههاى درهم تنيده فراگرفته، در عرض 25/ 21 شمالى و در 49/ 39 طول شرقى در 366 مترى از سطح دريا. گروهى از متخصّصان؛ مانند دكتر حسين كمال الدين، براساس تحقيق علمى در «فرايند گسترش زمين» مكّه را مركز زمين تلقّى مى كنند. بايد گفت كه چنين نتيجه علمى ناممكن نمى نمايد؛ زيرا خداوند متعال از سرتاسر كره زمين اين منطقه را براى خانه خود برگزيده است و محققان مسائل شرعى بر اين نكته واقفند كه خداوند متعال از روز خلق آسمان و زمين، مكّه را حرم امن قرار داده است از جمله دلايل اين مدّعا، مرفوعه نجارى وغير وى از ابن عباس است كه پيامبر- ص- در روز فتح مكه فرمود:

«ديگر هجرتى نيست. بقا و جهاد است. اگر حركت كردند حركت كنيد؛ زيرا اين جا شهرى است كه خداوند در روز خلق زمين و آسمان آن را حرم قرار داد و به حرمت خداوند، در روز قيامت هم حرم خواهد بود.»

نام مسجدالحرام در چند جاى قرآن ذكر شده است، گروهى با آياتى كه «مسجدالحرام» را «حرم» شمرده، براين استدلال مى كنند كه مكّه، با محدوده اى كه در صدد معرّفى آن هستيم، حرم است و نه خصوص مسجدالحرام؛ كعبه داراى سه محيط است؛ «محيط مسجد»، «محيط حرم» و «محيط مواقيت».

گفتنى است كه حرم مكه از ويژگيهايى برخوردار است؛ از آن جمله اين كه اجر عمل نيك و كيفر گناه در آن دو برابر مى گردد.

نماز عيد نه در صحرا كه در مسجدالحرام برگزار مى گردد.

در هيچ سالى نبايد از حاجى خالى باشد.

اجراى حدود در آن مكروه است.

چاه زمزم در آن واقع است.

و نيز حمل اسلحه، كندن گياه، فرارى دادن صيد و ورود غير مسلمان به آن حرام است.

علامتهاى حرم

احكام فراوانى بر شناخت حدود حرم مترتب است و از اين رو، به شناخت آن اهميت داده مى شود. از روايات برمى آيد اولين فردى كه علائم حرم را برپا كرد ابراهيم- ع- به راهنمايى حضرت جبرئيل بود؛ از جمله اين روايات خبر ازرقى به سند خودش از حسن بن قاسم است كه مى گويد:

ص: 94

«وقتى ابراهيم- ع- گفت: «ربّ ارِنا مناسِكَنا ...» جبرئيل نازل شد و وى را به همراه خود برد، مناسك را نشان داد و بر حدود حرم آگاهش ساخت. ابراهيم سنگچين مى كرد و خاك مى ريخت و جبرئيل حدود را نشان مى داد.

حرم علائمى دارد كه در چهار طرف مكه بنا شده و تا به امروز همچنان باقى است.

اين علامتها در طول تاريخ، در پى هر تخريبى بازسازى شده است. پاره اى از آنها جديد است و با سيمان و سنگ رخام ساخته شده و بعضى ديگر قديمى است و با سنگ و آهك بنا گرديده است و بعضى ديگر سنگچين مى باشد. علما بر اين علائم «انصاب حرم» مى گفتند.

بعد از حضرت ابراهيم- ع- پسرش اسماعيل و سپس عدنان بن ادر و قصى بن كلاب، به هنگام بعثت قريش تجديد بنا كردند. و آنگاه پيامبر خدا- ص- در روز فتح مكّه، سال هشتم هجرت، تميم بن اسد و اسود بن خلف را مأمور بازسازى آنها كرد. از ديگر تجديد بنا كنندگان علائم حرم، مى توان عمربن خطاب، عثمان بن عفان، معاوية بن ابوسفيان، عبدالملك بن مروان و مهدى عباسى را نام برد. بنابراين، علائم حرم؛ بويژه آنها كه بر قله كوهها واقع شده اند ده بار تجديد بنا گرديده اند.

علائمى كه در وروديهاى مكّه از راه مدينه، يمن، عراق، طائف، جعرانه و جدّه قرار دارند، در سال 325 ه. ق. توسط راضى عباسى و در سال 616 ه. ق. از طرف پادشاه اربل ملك مظفّر و در سال 683 ه. ق. به وسيله ملك مظفّر پادشاه يمن و در سال 874 ه. ق. از سوى قايتباى و در سال 1023 ه. ق. به دست سلطان احمدخان اوّل و در سال 1073 ه. ق.

به همّت شريف زيد بن محسن و به سال 1262 ه. ق. به اراده سلطان عبدالمجيدخان بازسازى شده اند؛ يعنى در مجموع هفت بار تا عصر سعوديها تجديد بنا شده است. در دوره سعوديها نيز هفت بار بازسازى شده اند؛ يكبار بعد از سال 1343 ه. ق. توسط ملك عبدالعزيز دوبار در سالهاى 1376 ه. ق. و 1377 ه. ق. بوسيله ملك سعود و دوبار در سالهاى 1404 ه. ق. و 1407 ه. ق. به دست ملك فهد تجديد بنا شده است. در بازسازى اخير، عبارت است از گذاشتن دو علامت جديد در منطقه تنعيم و بازسازى ستون غربى از دو ستون تنعيم.

مجموع بازسازيها از زمان حضرت اسماعيل- ع- تاكنون 25 بار مى شود.

تلاش مورّخان در ثبت محلّ حدود حرم

قديمى ترين تحقيق تاريخى مربوط به حرم، كه به دست ما رسيده دو كتاب است؛

ص: 95

نخست «اخبار مكّه» از ازرقى و دوّمى «اخبار مكّه در گذشته و حال» از فاكهى كه هر دو در قرون اوليّه زندگى مى كرده اند. تحقيقات و اشارات موجود و مرتبط با بحث ما، در هر دو كتاب شبيه بهم است. هيچكدام مباحث مربوط به حدود حرم را در شكل بحث مستقل نياورده اند.

شايد بدان جهت كه «علائم» در زمان آن دو، مشهور بوده اند. هر دو سيزده مورد مشخص را در حدود حرم ذكر كرده اند. فاكهى بحث مهمّى زير عنوان: «درّه هايى كه از آنها سيلاب حلّ به حرم وارد مى شود» گشوده كه ازرقى آن را كنار گذاشته است. وى يادآور شده است كه بجز در منطقه تنعيم همواره سيلاب درّه هاى حرم به حلّ جارى مى شود و فقها نيز بر اين باور بوده و آن را يكى از امتيازات حرم مى شمردند ولى فاكهى به تحقيق پرداخته و واقعيّت را غير از آن يافته است. بحثى مستقل نگاشته و جريان سيلاب در هفت درّه از حلّ به حرم را ثابت كرده است واقعيّت هم نظر فاكهى را تأييد مى كند.

ازرقى و فاكهى، هردو از شش ورودى به مكّه، كه در همه آنها علائمى وجود دارد، ياد كرده اند و آنها عبارتند از: مدينه، يمن، جدّه، طائف، عراق و جعرانه.

غير از فاكهى و ازرقى، علماى ديگر نيز در زمينه ضبط مواضع «حدود حرم» تلاشهايى انجام داده اند؛ از قبيل محب الدين طبرى (متوفاى 694 ه. ق.) تقى الدين فاسى (متوفاى 832 ه. ق.). و در روزگار ما ابراهيم رفعت فاصله حدّ حرم را از راه طائف 18333 متر، از سوى عراق 13353 متر، از طريق تنعيم (راه مدينه) 6148 متر و از سمت يمن 12009 متر تعيين كرده است.

بسيارى از فقها بر اين باورند كه حدود حرم توقيفى بوده و از قبل از عصر پيامبر- ص- معيّن بوده است. بنابراين نمى شود گفت كه بايد مستقيم، منحى، شكسته، دايره اى و امثال آن ساخت، بلكه لازم است حد حرم را هر جا كه هست- نزديك يا دور از حرم- و در هر جايى كه نشانه ها را گذاشته اند دانست. و حق انتخاب در اين امر، از آن خداست و جاى اجتهاد نيست.

دكتر بن دهيش به شناسايى نشانه ها پرداخته و 934 نشانه را شناسايى كرده است و معلوم شده كه محيط حرم 127 كيلومتر است كه از «قرن الأعفر» شروع و پس از دور زدن به همانجا ختم كرده است. و مساحت حرم بر اساس نقشه هوايى 550300 متر مربع مى باشد.

نشانه هاى مرز شرقى

مرز شرقى حرم، از ناحيه جنوب، از كوه «قرن الأعفر» شروع و به «ربع النقوا» ختم

ص: 96

مى شود.

كوه «قرن الأعفر» چندان بلند نيست و در 311 مترى سطح دريا واقع شده است و در اوّل سمت جنوبى كوه «عارض الحصن»، از ناحيه شرق قراردارد. كوه «عارض الحصن» از نشانه هاى سمت شرق است، بلند، عريض و حدود 5 كيلومتر طول دارد، برخلاف كوه «قرن الأعفر» كه متمايل به سفيدى است، به سياهى مى زند.

از مواضع مرز شرقى بزرگراه طائف و كوه «قرن العابديّه» با 250 متر بلندى است كه در سمت راست كسى كه از بزرگراه طائف وارد مكه مى شود، قرار دارد. و كوه مشهور «نمره»، كه نزديكترين كوه به مسجد نمره است. و داراى غارى است كه پيامبر- ص- قبل از خطبه و نماز ظهر و عصر روز عرفه در آن فرود آمد مى باشد.

همچنين از مواضع مرز شرقى، راه قديمى طائف «راه عرفه» و كوه «خطم» كه كوه معروفى است و از آن روى به اين اسم نامگذارى شده كه آخر كوه به تدريج كوتاه مى شود و به زمين مى رسد و شبيه دماغ حيوانات است. كوه «صغيراءِ» با 348 متر ارتفاع. كوه «ستار» كه با 410 متر ارتفاع كوه بلندى همچون ديوار برآمده است. كوه «ستير» كوه «اسلع و شرفه اسلع» با 506 متر ارتفاع، بلندترين كوه منطقه به نام «طارقى» با 977 متر ارتفاع، گردنه «فل». كوه «مقطع» كه راه طائف از آن مى گذرد و براى تعريض جاده كنده شده و چند مسير اتومبيل درست شده است. كوه «سقارالحيان» با طول 2100 متر و گردنه «مستوفره يا نقواى عليا» و كوه «نقوا» است. و مجموع نشانه هاى مرز شرقى 110 عدد و اكثراً از آهك ساخته شده است.

نشانه هاى مرز شمالى

مرز شمالى، از ناحيه غرب گردنه «نقوا» شروع و به آخر كوه «ناصريه» ختم مى شود.

از مواضع مرز شمالى؛ گردنه «نقوا» است و- با اين كه كامل نشده- همچنان براى وسايل نقليه بزرگ و كوچك بكار گرفته مى شود و گردنه بلندى است كه در بين كوههاى بلند، كاملًا مشخص است و ارتفاع آن به 477 متر مى رسد. كوه «ام السلم». كوه بلندى و طولانى «بغبغه». كوه «ياج» و با نام قبلى آن «يأحج» كه نشانه هاى حرم در پشت، آن را به دو قسمت كرده؛ بخشى در حرم و بخشى ديگر در حلّ قرار گرفته است. بلندى «ياج»، كوه مشهور

ص: 97

«مجلى» كه بخاطر وفور كبك در آن اينگونه نامگذارى شده است. كوه «ابوحيه» كوه مشهور «صايف» كه در غرب كوه «العمره» واقع است و سيلاب شعب «صايف» از آن جارى مى شود و اكنون قبيله حرب و ديگران در آن ساكن هستند. كوه «نعمان» يا به نام كنونى آن «عمره» كه در سمت راست خروجى مكه از مسير تنعيم قرار دارد. درّه «تنعيم» كه از مشهورترين مناطقى است كه همه آن را به عنوان حد حرم مى شناسند؛ زيرا به خاطر حديث مشهور عايشه، نزديكى آن به مسجدالحرام و وجود امكانات رفاهى فراوان همواره حاجيان زيادى در آن احرام مى بندند و در آن دو علامت است كه ملك فهد در سال 1404 ه. ق. به تعمير آن دست يازيده است. كوه «واند» كه ساختمان مشهور بيمارستان «حراءِ» در آن قرار دارد. بلندى «لفيفا»، كوه «رحا»، گردنه «ذات الحنظل»، كوه «رضيع»، كوه «ام القزار»، كوه «ام البشرام» كه ارتفاع آن به 401 متر مى رسد. كوه «مرمر»، كوه «ابوبقر» يا طبق نامگدارى اهالى منطقه، كوه «وادى الجوف» و كوه «ناصريه» مى باشد.

اين مرز نسبت به سه مرز ديگر، از نظر زيادى علائم و ساخته شدن آنها از سنگهاى تراشيده و آهك، از توجّه بيشتر بازسازان برخوردار بوده است. مجموع علائم اين مرز 574 عدد است كه بجز چندتا، بقيّه از آهك ساخته شده اند.

نشانه هاى مرز غربى

مرز غربى، از سمت شمال غربى با علائم «الأعشاش» آغاز و به كوه «دومةالسوداء» پايان مى پذيرد.

مواضع اين مرز عبارت است از: «الأعشاش» كه زمينى مسطح است و راه قديم جدّه از آن مى گذرد و به نام گياهى نامگذارى شده است. كوه «أظلم» بزرگترين و بلندترين كوه منطقه كه سمت شمالى آن مشرف بر جاده ملك سعود و سمت جنوبى آن نزديك بزرگراه جدّه است.

كوههاى «نفيرات و حشفان» كه كوهى آتشفشانى است و آثار بجاى مانده از طغيان آن بر پاره اى از صخره ها كاملًا پيداست. سرزمين «رصيفه» كه از نشانه هاى آن، چشمه آبى است كه قبلًا جارى و متعلق به يكى از اشراف مكّه به نام «عوينه» بود و كوه «دومةالسوداء» كه در جنوب آن، راه جديد يمن به نام جاده ليث و در شمال آن بزرگراه جدّه قرار دارد. مجموع نشانه هاى مرز غربى 8 عدد است كه بعضى با آهك ساخته شده و بعضى ديگر سنگچين شده است.

ص: 98

نشانه هاى مرز جنوبى

مرز جنوبى، از كوه «نعيله» غربى، از سمت جنوب غربى شروع و به آخر كوه «صيفه» پايان مى يابد.

مواضع اين مرز عبارت است از كوه «نعيله»، كوه «دومته الحمراء» كه بزرگترين كوه منطقه و سمت راست ورودى كه از جاده «ليث» قراردارد و در وقت توقّف اتوبوسهاى حاجيان در ايستگاه كنترل، در موازى آنان واقع مى شود، كوه «بشيم» (بشيمات)، كوه «ريع السيد»، كوه «خشن الأوسط» كوه «ابوالصواعق»، كوه «لبن»، كوه «لبين» و «البيبان»، كوه «نعيلة الشرقى»، كوه «غراب»، كوه «الخاصره»، كوه «ريع مهجره» يا گردنه ابن كرز، كوه «المظالف»، كوه «صويفه» (كوه ابوعشاش) و كوه «صيفه» كوه بزرگى كه در بين اهالى منطقه شناخته شده است. مجموعه نشانه هاى مرز جنوبى 152 عدد است و با طى مسير اين نشانه ها يك دور كامل به محيط حدود حرم تحقق پيدا مى كند.

نويسنده در مورد هر يك از نشانه ها، در مكانهاى مزبور، بحث مفصلى ارائه داده است و با دقّت و ارائه نقشه و شرح مفصل شكل گردنه ها بحث كاملى انجام داده است كه علاقه مندان مى توانند به اصل كتاب مراجعه كنند.

پايان بخش بحث

عبدالملك بن دهيش در اواخر بحث به نتايجى دست يافته كه به پاره اى از آنها اشاره شد و در ادامه به بعضى ديگر اشاره مى گردد:

1- مورّخان مكّه وقتى لفظ «حدود حرم» را بكار مى گيرند، منظورشان تنها حدود حرم و وروديهاى مكه است، نه حدودى كه بسان دست بند برگرد مكه احاطه دارد. اين وروديها در زمان ازرقى و فاكهى شش تا بود و در دوره فاسى دوتا از آنها متروك شد و تنها چهارتاى آن معروف بود و از اين رو علائم حدود حرم منحصر به وروديهاى مكه گشته بود.

2- حدود حرم امرى توقيفى است و جاى اجتهاد نيست. وجود نشانه ها بربالاى كوهها، از زمان حضرت ابراهيم- ع- به راهنمائى جبرئيل است. كار بعدى ها چيزى جز تجديد بناى نشانه ها در همان مكان قبلى، بدون پيش و پس كردن يا ايجاد انحراف در مسير نيست.

منقول از سيره پيامبر نيز بازسازى نشانه ها در همان مكان خودشان است و از آن حضرت

ص: 99

دستور تقديم يا تأخير نقل نشده است. به عكس ابويعلى به سندى قابل قبول روايت كرده:

«لعنت خدا بر كسى كه چيزى از حدود مكّه را حلّ بشمارد»

گزارشهاى موجود از بازسازان، از زمان عمر بن خطاب تا زمان مهدى عباسى نيز حاكى از تجديد است.

3- تعداد نشانه هاى اطراف حرم، كه در اين تحقيق مورد شناسايى قرار گرفته و مورد توصيف و عكس بردارى واقع شده 934 عدد است و همه آنها در طول تاريخ خراب شده اند جز آنچه كه به دست بازسازان تجديد بنا شده و در وروديهاى مكه قرار دارند و مجموع آنها يازده عدد است كه دوتاى آنها بخواست خدا همچنان بر قله كوهها باقى است و از 919 تا باقى مانده در 630 عدد آن آثار آهك وجود دارد يعنى بيش از يك سوم نشانه ها با آهك بربالاى كوههايى كه ارتفاع بعضى تا 500 متر از سطح دريا مى رسد قرار دارد- خداوند گذشتگان را رحمت كند و اهل بهشت قرار دهد- بقيه نشانه ها كه 289 عدد مى شود سنگچينهاى منهدم شده است.

4- شماره كوههاى كوچك و بزرگى كه حدود حرم از آنها مى گذرد 45 عدد است و تقريباً بر مكه احاطه دارند و فاصله بين آنها بسيار كم است.

5- در غالب موارد، مسير نشانه ها واضح است و موجب اشتباه جويندگان نمى شود.

چون نشانه ها منهدم شده اند اين بحث مطرح است وگرنه از آغاز تا فرجام مشكلى پيش نمى آيد، جوينده «نشانه ها» به ندرت نشانه اى را گم و يا از آن غفلت مى كند. اگر چنين وضعى پيش آيد، معمولًا ناشى از غفلت و نا آگاهى به قواعدى است كه نشانه ها بر اساس آن گذاشته شده است.

مهندسان براى درستى مسير نشانه ها و زوال تشويش خاطر، امورى را انجام داده اند كه در ذيل به آن ها اشاره مى گردد:

الف: بربالاى كوه، در صورتى كه داراى پيچ و خم باشد و در مسير حدود پيچ واقع شود، نشانه هاى بيشترى گذاشته اند و روش معمولى آن بود، كه بين دو نشان چيزى بين 50 تا صد متر و گاهى تا دويست متر فاصله باشد ولى براساس نياز مسير، كم و زياد مى كردند. اگر راه مستقيم و روشن باشد فاصله ها بيشتر وگرنه فاصله كمتر و شماره نشانه ها بيشتر است.

ب: راه حل فوق، بربالاى يك كوه قابل اجرا است ليكن وقتى بين دو كوه زمين

ص: 100

مسطحى قرار گرفته باشد در پايان كوه اوّل سنگچين به شكل مستطيل روبروى كوه بعدى مى گذارند تا اشاره به نشانه بعدى باشد؛ به همين خاطر نشانه هاى مستطيلى اين گونه، فراوان ديده مى شود كه دهها علامت از اين دست را شناسايى و قبلًا توصيف كرده ايم. طول اين نشانه هاى مستطيلى برپايه نياز بين 10 تا 50 متر است و در صورتى كه كوه مقابل چند شاخه باشد بر روى شاخه هايى كه مسير حدود از آن عبور نمى كند يك علامت هلالى از سنگ گذاشته اند تا شخص متوجّه شود كه مسير حدود از آن نمى گذرد.

ج: در مواردى براساس مقتضاى محيط، نشان مستطيل و هلالى نگذاشته اند و در عوض حجم نشانه را بزرگ گرفته اند و مثلًا به جاى يك متر نشانى با دو يا سه متر حجم قرار داده و در كوه مقابل نيز شبيه به آن درست كرده اند.

د: در مواردى نيز از هيچكدام از دو شيوه فوق بهره نگرفته اند بلكه به گذاشتن يك نشان بزرگ بر قلّه كوه، بسنده كرده اند. قطر اين نشانه ها بين پنج تا ده متر است و در طرف مقابل نيز چنينن نشانه اى گذاشته اند. ساخت اين نوع علائم از ديگر علائم فرق مى كند؛ اطراف قلّه كوه را مى كندند تا پى اين قبيل نشانه را بگذارند و نوك كوه در وسط اين نشانه ها مى ماند و با سنگهاى بزرگ سنگچين مى كردند؛ بگونه اى كه قلّه كوه در سنگچين دايره اى قرار مى گرفت و سنگچين جزئى از قله كوه مى گشت. گذشتگان ما- كه خداى رحتمشان كند- چنين شيوه علمى موفق براى توضيح مسير «علائم» بكارگرفته اند- خداوند به حرمت حرمش خيرشان دهد!-

به همين علّت مى توان گفت كه جوينده حدود حرم، گاه نيازى به راهنما ندارد؛ زيرا رهنمايش بقاياى همين نشانه هاى فراوان است كه از هر راهنمايى راستر و قابل اعتمادتر است.

چه بايد كرد؟

در تداوم خدمت به حرم شريف چه بايد كرد؟ اينك بعضى از پيشنهادات محقق را يادآور مى شويم:

1- اقدام سريع در نصف نشانه بزرگراه جدّه بر بالاى كوه «ريع الحمار»؛ يعنى جاى نشانه از محل علامت سفيد كوچكى كه به راهنمايى بعضى از راهنمايان گذاشته شده به عقب برده شود؛ زيرا مرسوم گذاشتن نشانه بر بالاى گردنه است و نه مسيل آن.

ص: 101

2- اقدام عاجل شود در گذاشتن نشانه هاى بزرگراه طائف، «طريق الهداة» بين كوه «عارض الحصن» و كوه «قرن العابديّه».

3- در گذاشتن نشانه هاى «ليث» بين كوه «دومة السوداء» و كوه «نُعيله» اقدام سريع شود.

4- با مراجعه به اسناد و مدارك قديمى، از مكان درست نشانه هاى «مجاهدين» در بزرگراه طائف «طريق السيل» تحقيق شود. تا مشخص گردد كه آيا اين علامتها در همان مكان قديمى اش گذاشته شده يا اين كه به راهنمايى بعضى افراد انجام گرفته است؛ زيرا نصوص قديمى نظير كتاب ازرقى و فاكهى و غير آن دو، نوشته اند كه حدّ حرم در اين ناحيه، گردنه «خل الصفاح» موجود در كنار كوه «مقطع» است و گردنه ياد شده امروزه مشهور است و علامتهاى قديمى هنوز هست. علائم جديد در 500 مترى غرب اين علائم قراردارد و معلوم نيست چرا اين نشانه ها از نوك گردنه عقب برده شده است؟! اين امر جاى تحقيق و تحفص دارد و لازم است به كهنسالانى كه ساختن اين نشانه ها را ديده اند مراجعه شود. و نيز اسناد ملاحظه گردد اگر مشخص شد كه در همان محل قديمى علائم، ساخته شده اند، چه بهتر و اگر به اجتهاد بعضى از راهنمايان بوده بايد منهدم و به نوك گردنه «حل الصفاح» منتقل شود.

5- بازسازى محكم تمام نشانه هاى منهدم شده بربالاى كوهها، گردنه ها و بلنديها و نوشتن عباراتى كه بيانگر حدّ حرم، سازنده بنا و تاريخ باشد. ولازم است كه اين اطلاعات بر سنگ خام يا مرمر كنده و بر نشانه ها نصب گردد و تا آنجا كه ممكن است هر نشانه كنار نشانه قبل ساخته شود تا نشانه هاى قبل محفوظ بماند مگر آن كه ضرورت اقتضاء كند علامت سابق برداشته و نشان جديد در جاى آن بنا شود. و همچون ستونهاى برق شماره گذارى مى گردد.

6- ايجاد سازمانى خاص براى حدود حرم شريف، كه در آن افرادى از اهل علم عضو باشند كه توان آگاهى و شناخت درست بر حدود حرم داشته باشند و نام كوهها و گردنه ها را بدانند و به تعبيرى از هر آنچه متعلق به حدود حرم است آگاه باشند و اين سازمان پى گيرى و مراقبت نشانه هاى حرم به عهده گيرد تا از خرابى آنها جلوگيرى گردد و سرپرستى محدوده اى كه حرم است از آن سازمان باشد و هيچ سند مالكيّتى بدون نظر آن صادر نشود.

7- گشودن يك فصل جديد در كتب جغرافياى سالهاى راهنمايى و يا دبيرستان كه مختص به «حدود حرم شريف» باشد.

ص: 102

ساختار شهرى مدينه و محلات قبايل در دوره نبوى

رسول جعفريان

1- آبادى مدينه و محلات انصار در مدينه پيش از اسلام

مدينه منوره از دير باز محلى بوده است مسكونى. پس از هجرت رسول خدا- ص- به عنوان نخستين «شهر اسلامى» درآمد، آن گونه كه شيوه شكل دهى اسلامى به شهرها در آن هويدا گرديد. بعدها ساختار شهرى آن، الگويى براى چگونگى ساختار شهرهاى اسلامى همانند بصره و كوفه مورد استفاده قرار گرفت. گفتنى است كه شهرهاى بصره و كوفه- بر خلاف تصوّر رايج- قبل از اسلامى شدن هم مسكونى بوده است. (1) ساكنان شهر مدينه، پيش از اسلامى شدن آن، تركيبى از يهود و عرب بوده است.

بيشترين عرب آن از دو قبيله اوس و خزرج يعنى انصار بودند. (2) آنچه كه در ساختار مدينه و قُراى آن نسبت به انصار قابل توجه است اين كه، پس از هجرت، تغييرات ريشه اى در آنها داده نشد مگر در آنچه كه به سكونت مهاجران در داخل مدينه و در كنار قراى انصار مربوط مى شد. چيزى كه به عنوان يك تغيير طبيعى و معتدل صورت گرفت، شكل دهى شهر در جهت تنظيم فعاليت عمومى در مركزيت آن بود كه با پيدايش مسجد انجام شد. به همين دليل ما در بحث ساختار شهر مدينه پس از هجرت، به بيان چگونگى آن پيش از هجرت، به عنوان ساختار اصلى و تكامل يافته براى بحث از جايگاه


1- گويند كه محلى كه بعدها بصره و كوفه ساخته شد در شمار ولايات ساسانى بوده و به جهت داشتن ديرها، مزرعه ها و دساكر آباد بوده است نك: تاريخ طبرى، ج 3، ص 591- 590 و ج 4، ص 41. لويى ماسينيون در باره بصره پيش از اسلام مى نويسد: دساكر هفتگانه آن مسكونى و داراى خانه هاى ثابت بوده است نك: خطط الكوفة و شرح خريططها، ص 10، ترجمه عربى از مصعبى، چاپ نخست، صيدا، 1958. دساكر جمع دسكره، به مزرعه اى گفته مى شود كه كشاورزان در آن سكونت دارند. بدين ترتيب بصره پيش از اسلام داراى هفت مزرعه مسكونى نزديك به يكديگر بوده است نك: خطط الكوفه، ماسينيون، پاورقى ش 1. همين وضعيت در باره كوفه نيز وجود داشته است. زمينهاى كوفه در آغاز فتوحات اسلامى، داراى سه منطقه ماليات پرداز طسوج بوده است نك: خطط الكوفه، ص 7. طسوج نوعى تقسيم ادارى ساسانى است. كشور ساسانى از نظر ادارى به چند استان، و هر استان به چند طسوج و هر طسوج به چند رستاق تقسيم مى شد. هر رستاق عبارت از چند قريه و مزرعه بوده است خطط الكوفه، پاورقى 4.
2- احوال مكه و المدينه احوال مكة المشرفه و المسجدالحرام و المدينة المشرفة و القبر الشريف، نسخه خط دانشگاه رياض، ش 226 ج 2، برگ 112- 113

ص: 103

قبايل بعد از هجرت، مى پردازيم:

همانگونه كه گذشت، اوس و خزرج پس از آمدن به يثرب، در منطقه يهوديان مستقر شدند؛ زيرا در آن روزگار، ثروت در اختيار آنان بود.(1) زمانى كه قدرتى يافتند و يثرب به صورت يك مركز سياسى در منطقه درآمد، زمين و ثروت به دست آورده و در قسمت بالاى مدينه و پايين آن پراكنده شدند. برخى از آنها به مناطقى آمدند كه كسى در آنها ساكن نبود، برخى ديگر به قراى آباد رفته و در آنجا اموال و خانه هايى اختيار كردند. (2) مناطقى كه اوس و خزرج و يهود در آنها سكونت گزيدند؛ بويژه قسمتهاى جنوبى، در دو سوى غرب و شرق كه به «عوالى»، «قبا» و «عصبه» معروف است، از پر جمعيت ترين مناطق، با آب فراوان و مزارع گسترده مى باشد، (3) چرا كه شبكه اى از بهترين واديها همچون وادى «مهزور» از شرق، وادى «مذينيب» از جنوب شرقى و وادى «رانوناء» از جنوب و بخشى از وادى «بطحان»، كه در مسيرش به شمال غرب به اين واديها مى پيوندد، در مناطق مزبور جريان دارد. (4)ترديدى وجود ندارد كه واديها و چاههاى سمت عوالى، قبا و عصبه، از مهمترين عوامل در تمركز جمعيت در آن نواحى و گسترش كشاورزى در شكل گسترده مى باشد.(5) گفته شده كه نواحى مدينه، در زمانى كه رسول خدا- ص- به آن شهر هجرت فرمود، تا نُه منطقه بوده است. هر بخش آن از نظر منطقه اى، نخلستان، زراعت و جمعيت مستقل بوده و هر قبيله اى از قبايل در ناحيه ويژه خود سكونت داشته است. در اصل اين نواحى همچون قراى به هم چسبيده بوده است. (6) مى توان گفت كه در يثرب مجتمعى از خانه ها بوده كه در وسعت و عمارت، بيش از حدّ روستا و كمتر از حد شهر بوده است. (7) و ما بر اساس اين اصل كه يثرب گروه بندى و منطقه بندى انصار را نشان مى دهد، كار را آغاز مى كنيم. ابتدا از شرق، پس از آن از جنوب و در نهايت از بخش غربى آن سخن خواهيم گفت. بدين ترتيب خانه هاى انصار را بايد بدين صورت طبقه بندى كرد:

1- دار بنى عبد اشهل؛ شامل منازل بنى عبد اشهل بن جشم بن حارث و منازل بنو حارثة بن حارث و منازل بنوظفر مى شود كه همه از آن اوس است.

2- دار بنى معاوية بن مالك بن عوف بن عمرو بن عوف از اوسيان.

3- دار بنى واقف و اسلم فرزندان امرء القيس بن مالك و بنى وائل بن زيد بن قيس،


1- وفاء الوفا، سمهودى، ج 1، ص 177
2- احوال مكه و المدينه، ج 2، ص 113؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 190
3- تاريخ هجرة المختار المرجانى، نسخه خطى كتابخانه عارف حكمت در مدينه برگ 160؛ تاريخ الخميس، دياربكرى، ج 1، ص 336؛ وفاء الوفا، ج 1، ص 177- 178
4- مطرى در وصفى كه از برخى واديهاى مدينه كرده، مى نويسد: وادى رانوناء از شمال كوه عير به سمت غرب مسجد قبا، در محلى كه «عصبه» نام دارد مى رود؛ آنجا منازل بنى جحجبا از اوسيان است. از آنجا به مسجدالجمعه مى رسد، در آنجا منازل بنى سالم بن عوف از خزرجيان است، آنگاه به وادى بطحان مى ريزد. وادى جفاف در بالاترين نقطه عوالى در شرق مسجد قباست. وادى مذينيب در شرق جفاف بالاى مسجد شمس است كه سابقا آن را فضيخ مى ناميدند. هر دوى اينها به وادى بطحان مى ريزد و در بطحان با رانوناء برخورد مى كند. آنگاه در مدينه، در غرب مصلى جريان مى يابد و همه به سمت مساجد فتح رفته با وادى عقيق در بئر رومه به هم مى رسند. وادى مهزور كه آن نيز در شرق عوالى و شمال مذينيب است از حره شرقى به سمت عريض مى رود. (نك: التعريف بما أنست الهجرة من معالم دارالهجرة، تحقيق محمد بن عبدالمحسن الخيال، مدينه، منشورات اسعد درابزونى، 1372 قمرى ص 63
5- ملاحظه مى كنيد كه وضعيت تجارى و صنعتى، شرق مدينه را از ساير جهات متمايز مى كند؛ زيرا بازارهاى بزرگ و محله هاى تجارى در آنجا قرار دارد (نك: التعريف، ص 19- 20؛ و نيز نك: مكه و المدينه، (احمد ابراهيم الشريف، قاهره، 1965) ص 288
6- البداية و النهايه، ج 3، ص 203
7- الجواهر الثمينه، محمد كبريت بن عبدالله الموسوى م 1070 نسخه خطى كتابخانه اوقاف بغداد، ش 177 برگ 7

ص: 104

و بنى امية بن زيد بن قيس و بنى عطية بن زيد بن قيس و بنى خطمة بن جشم بن مالك كه تمامى از طايفه اوس هستند.

4- دار بنى عمرو بن عوف از اوس.

5- دار بنى جحجبا بن كلفة بن عوف بن عمرو بن عوف از اوس.

6- دار بنى حارث بن خزرج و بنى سالم و غنم فرزندان عوف بن عمرو و همپيمانان آنها از بنى غصينه كه طايفه اى از قبيله بلىّ هستند، و بنى الحبلى بن سالم بن غنم ابن عوف كه تمامى از خزرج هستند.

7- دار بنى بياضة و زريق فرزندان عامر بن زريق بن عبد حارثة بن مالك بن غصب، و بنى اللين كه [بنى] عامر بن مالك بن غصب هستند و بنى أجدع كه بنى معاوية بن مالك بن غضب هستند؛ همه اينان از خزرجند.

8- دار بنى ساعدة بن كعب بن خزرج، و بنى مالك بن النجار و بنى مازن بن نجار و بنى دينار بن نجار كه تمامى از خزرج هستند.

9- دار بنى سلمه شامل منازل بنى سلمة بن سعد و بنى سواد بن غنم و بنى عبيد بن عدى بن غنم و بنى حرام بن كعب بن غنم و بنى مرّ بن كعب بن سلمه و همپيمانان آنها؛ اينان نيز همه خزرجى مى باشند. (1) گفتنى است كه منطقه بندى انصار، در اصل ناشى از سه اصل جغرافيايى بوده كه در توزيع سكونت نقش داشته است. نخستين عامل خاك حاصلخيز و وفور مواد آتشفشانى بطور گسترده در نواحى مسكونى انصار در بخش غربى حره شرقى؛ دومين عامل فراوانى واديها در سه منطقه عوالى، قبا و عصبه و افزون بر آن منطقه مجمع الاسيال از رومه در دامنه حره غربى يعنى شمال غرب مدينه بوده است؛ سومين عامل فراوانى آب، چاههاى بسيار در اطراف مسجد نبوى بوده است.

اينك تفصيل بحث را از مناطق مسكونى انصار و شرح نقشه مدينه آغاز مى كنيم. ابتدا از محلات موجود در شرق، آنگاه جنوب، پس آن ناحيه ميانى تا برسد به محلات شمال غربى از كوه سلع و مدينه.

منازل بنى حارثه، بنى عبداشهل و بنى ظفر، بخش اعظم عرب حره شرقى مدينه (2)- حره واقم (3)- را به خود اختصاص داده بود. به نظر مى رسد كه بنى ظفر بالاترين درصد


1- وفاءالوفا، ج 1، ص 215- 190
2- تاريخ مكه و المدينه و الطائف، حسين بن على بن مكى حنفى نسخه عكسى كتابخانه دانشگاه رياض، ش 43 برگ 49
3- حره واقم: نام آن برگرفته از نام يكى از عمالقه بوده است. گفته شده: واقم نام يكى از اطم هاى حصون مدينه بوده كه حره به آن افزوده شده و اين كلمه برگرفته از اين سخن است كه: وقمت الرجل عن حاجته، اذا رددته، فأنا واقم نك: معجم البلدان، ج 2، ص 249، ذيل مدخل حره.

ص: 105

ساكنان اين ناحيه را داشته اند و به همين دليل منطقه وسيعترى را هم در دست داشته اند؛ به طورى كه به صورت يك طوقه، بنى عبداشهل را از شمال، غرب و جنوب احاطه كرده بودند (1). اين بعد از توسعه، به صورت تدريجى و حاصل گستردگى جمعيت آنها بوده است. اين مطلب را از نقلهايى كه مطرى و سمهودى آورده اند، استنباط كرده ايم.

مطرى مى گويد: كه داربنى عبداشهل در سمت قبله و دار بنى ظفر جانب حره شرقى بوده (2).

سمهودى مى نويسد: منازل بنى عبداشهل در سمت منازل بنى ظفر در سمت شامى- شمالى- آن مى باشد. (3) افزون بر اينها بايد اين نقل را نيز توجه كرد كه مسجد بنوظفر كه به «مسجد البغله» شهرت دارد، در شرق بقيع به سمت حره شرقى بوده، (4) يعنى منازل بنى ظفر همچنان تا غرب منازل بنى عبداشهل امتداد داشته است. اين وضع ما را به اين نكته رهنمون مى كند كه منازل اين دو طايفه در يك منطقه و از نظر اموال و خانه ها داخل در يكديگر بوده است. شايد به همين دليل است كه در نقلى آمده است: «رسول خدا- ص- از خانه اى از خانه هاى انصار، از بنى عبداشهل و بنى ظفر گذشت. (5)»

اما منازل بنى حارثه، تا قسمت شمالى منازل بنى عبداشهل و منازل بنى ظفر تا وادى قنات در شمال مدينه امتداد داشته است. (6) گويند كه آنها از منطقه شان به غرب مشهد حمزه- جايى كه معروف به يثرب بوده- منتقل شده اند و اين به دليل جنگى بوده كه ميان آنها از يك سو و بنى عبداشهل و بنى ظفر از سوى ديگر رخ داده است. (7) منازل بنى معاويه كه به آن «قريه بنى معاويه» هم گفته مى شود، (8) در غرب منازل بنى عبداشهل و بنى ظفر بوده، (9) چنانكه مسجد بنى معاويه كه همان مسجد الاجابه است در شمال بقيع، در سمت چپ كسى است كه به سوى عُريْض مى رود. (10)جنوب منطقه مورد بحث- منازل برخى از اوسيان- منطقه عوالى قرار دارد كه جنوب مدينه مى باشد. در آنجا، در فصل باران در شمارى از شِعبها و واديها- كه به نام برخى اشاره كرديم- و مشهورترين آنها دو وادى مذينيب و مهزور بوده و منازل بنى قريظه و بنى نضير در كنار آنهاست، آب به جريان مى افتد. (11) بنى نضير در وادى مذينيب و بنى قريظه در كنار وادى مهزور سكونت داشتند. (12) در ميان يهوديان، در اين ناحيه، برخى از طوايف اوس و خزرج مثل


1- التعريف، ص 78؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 190
2- التعريف، ص 78
3- وفاءالوفا، ج 1، ص 190
4- التعريف، ص 52؛ تاريخ مكه و المدينه و الطائف، برگ 47
5- السيرةالنبويه، ابن اسحاق، تهذيب ابن هشام، تحقيق محمدمحيى الدين عبدالحميد، قاهره، 1383، ج 3، ص 613
6- التعريف، ص 19 و 20؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 190 و 191
7- التعريف، ص 19 و 20؛ تاريخ هجرة المختار، برگ 159؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 192- 190. مشهد حمزه برابر كوه احد و در جنوب آن است نك: آثار المدينة المنوره، عبدالقدوس انصارى، ص 237
8- تاريخ مكه و المدينه و الطائف، برگ 47
9- التعريف، ص 53
10- التعريف، ص53 «مسجدالاجابه»: اين مسجد در شمال شرق بقيع است. كوشش كردم تا مسافت ميان آن را با بقيع به دست آورم. چيزى حدود پانصد متر است. وقتى از خيابان عبدالعزيز (شارع ستين) مى گذرى، اندكى به چپ در ابتداى مسير فرعى عمارت سبيعى، باگذشت حدود دويست و پنجاه متر در راهى كج، در سمت چپ مسجد الاجابه را مشاهده مى كنى كه بناى جديد آن با استفاده از سيمان و سقف آهنى ساخته شده و در ميان خانه ها و اراضى فراوانى است كه هنوز آباد نشده است. «عريض»: وادى اى در مدينه است كه در شمال شرقى اين شهر قرار گرفته و در آنجا آثار فراوان و نخلهاى زيادى است (نك: عمدةالاخبار، (احمد بن عبدالحميد العباسى، تصحيح حمد الجاسر، مدينه، منشورات أسعد درابزونى الحسينى، چاپ پنجم ص 370)؛ المدينه بين الماضى و الحاضر، (ابراهيم بن على العياشى، مدينه، منشورات المكتبة العلميه بالمدينه، دمشق، 139 ص 367)
11- وفاءالوفا، ج 1، ص 164- 161
12- الاعلاق النفيسه، ج 7، ص 61

ص: 106

بنى امية بن زيد بن قيس زندگى مى كردند كه محله آنها در حره شرقى نزديك [چاه] عهن بوده است. (1) همانطور كه بنى وائل بن زيد در ميان آنان زندگى مى كردند و محله آنها در شرق مسجد فضيح بوده است. (2) همينطور بنى عطية بن زيد، بنى واقف و بنى السلم كه محله آنها در سمت قبله مسجد فضيخ قرار داشته است. (3) همينطور در همين سمت بنى خطمة بن جشم بن مالك بن اوس سكونت داشته اند. (4) محدوده منازل اينان به طور دقيق روشن نيست.

مطرى گويد: جاى محلات آنها شناخته شده نيست جز آن كه ظاهراً آنان در عوالى، در شرق مسجدالشمس بوده اند، زيرا اين نواحى به طور كامل در اختيار اوس بوده و پايين تر از آن تا مدينه متعلق به خزرج بوده است. (5) اين در حالى است كه به عقيده سمهودى، بنى خطمه خانه هايى داشته اند كه محل آن مال الماجشون در كنار صدقه ابان بن ابى حدير بوده است. (6) به باور ما سخن مطرى صحيح تر مى نمايد، به اين تعبير كه محله اصلى آنها در آنجا بوده، پس از آن از آنجا به نقاط ديگر رفته و خارج از آن سكونت گزيده اند. سمهودى به اين مسأله اشاره كرده مى گويد: بنى خطمه متفرق در آطامشان (خانه هاى قصر يا قلعه مانند) بوده اند و در بخش اصلى محله شان (قصبه دارهم) كسى نمى زيسته است. پس از آن كه اسلام آمد آنجا را مسجد كردند و يكى از آنها در كنار مسجد سكونت گزيد به طورى كه هر صبحگاه سراغش را مى گرفتند مبادا درندگان به او آسيبى رسانده باشند. پس از آن جمعيتشان در محله اصلى رو به فزونى نهاد به طورى كه به آنجا غزه گفته مى شود و اين از بابت شباهت آنجا به لحاظ فراوانى جمعيت به غزه شام است. (7) از سخن سمهودى كه مى گويد: مردم هر صبحگاه احوال آن شخص ساكن در قصبه اصلى را سؤال مى كرده اند- همو كه خانه اش را نزديك مسجد بن خطمه در اصل قصبه بنا كرده بود- چنين مى توان استدلال كرد كه اين منازل در بخش شرقى عوالى بوده است و اين به گونه اى است كه حمله درندگان به آن بخش بعيد نبوده زيرا از آبادى به دور بوده است.

بنى عمرو بن عوف بن مالك بن اوس، در قبا سكونت داشته اند، جايى كه آب و كشت فراوان بوده است. همانگونه كه گفتيم، واديهاى چندى در آن ناحيه است؛ وادى مذينيب در شرق، بطحان در شمال و رانوناء در غرب (8). نكته قابل تذكر آن كه قبا از نظر جغرافيايى در بخش عاليه واقع شده و چندان از آن دور نيست. (9) همينطور به منطقه عُصبه، (10) كه آن نيز


1- التعريف، ص 81- 78؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 198- 195؛ تاريخ مكه و المدينه و الطائف، برگ 50. «العهن»: چاهى است در منطقه عوالى كه اطراف آن تا ايام مطرى نويسنده التعريف زراعت مى شده و آب فراوانى داشته و هيچگاه خشك نمى شده است، نك: التعريف، ص 62
2- التعريف، ص 81- 78؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 198- 195؛ تاريخ مكه و المدينه و الطائف، برگ 50
3- مصادر بالا بعلاوه المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 246 و بعد از آن.
4- التعريف، ص 60
5- همان
6- وفاءالوفا، ج 1، ص 197 «مال الماجشون»: به آن الماجشونيه هم گفته شده و اكنون نامش المدشونيه است. اين محل منسوب به ماجشون است و آن جايى است از وادى بطحان در نزديكى منطقه صعيب و آن جايى است در راه وادى بطحان در سمت ماجشونيه شرقى و آن نزديك منطقه بنى الحارث بن خزرج است نك: عمدة الاخبار، ص 353، 354 و 408
7- وفاءالوفا، ج 1، ص 198
8- وفاءالوفا، ج 1، ص 193 و 194؛ التعريف، ص 63 و 64
9- تاريخ الخميس، ج 1، ص 336. واقدى مى نويسد: از منطقه عوالى، بنوعمرو بن عوف اهل قبا هستند نك: المغازى، ص 85 بدون ذكر شماره جلد.
10- «عصبه» محلى است در غرب مسجد قبا نك: التعريف، ص 63؛ عمدةالاخبار، ص 372

ص: 107

ص: 108

امتداد طبيعى منطقه قبا در غرب است. به همين دليل زمانى كه بنى جحجبا بن كلفة بن عوف بن عمرو با عمو زادگان خود عمرو بن عوف درگير شدند و آنها همه با هم در قبا سكونت داشتند، از قبا خارج شده در عصبه ساكن گرديدند. (1) عصبه نيز از نظر چاه و زراعت ثروتمند بود. (2) خلاصه آنچه گذشت اين كه منازل اوسيان از بهترين و سرسبزترين مناطق مدينه بوده و اين نتيجه عبور واديهاى مدينه از اين مناطق بوده است. افزون بر اين، كار پرداختن عرب و يهود به آبادى اين منطقه، براى رشد كشاورزى در شكل گسترده، كه خود گستردگى وجود آب و نخلستان را در پى داشته (3) بر ثروتمندى اين مناطق افزوده است.

پس از بيان منازل اوسيان در بخش شرقى و جنوبى مدينه، اكنون به بحث از منازل خزرجيان، كه در بخش مركزى مدينه و شمال غربى آن بوده، مى پردازيم. با شرحى كه ابن اسحاق از مسير حركت رسول خدا- ص- از قبا تا مدينه داده، مى توان محلات آنها را شناخت. او مى نويسد: «رسول خدا- ص- نماز جمعه را در ميان بنى سالم بن عوف، در مسجدى كه در ميانه وادى رانوناء بود خواند.» (4) منازل بنى سالم و بنى غنم- دو فرزند عمرو بن عوف بن خزرج- در غرب وادى رانوناء بر راه حره غربى بوده است. (5) اين بدان معناست كه منازل آنها همان حرّه اى است كه در همسايگى بخش جنوبى و غربى قلعه قبا بوده، همان كه در راه مدينه به قبا در اين روزگار قرار گرفته است. (6) دياربكرى مى گويد: رسول خدا- ص- سمت راست راه را طى كرد تا به بنى الحبلى- طايفه عبداللَّه بن ابى بن ابى سلول- رسيد. (7) مقتضاى اين سخن آن است كه محله بنى الحبلى از محله بنى سالم دور نبوده است؛ اين همان است كه مطرى گفته است كه، محله بنى الحبلى ميان قبا و محله بنى حارث بن خزرج و محله بنى حارث در شرق وادى بطحان قرار داشته است. (8) بدان معنا كه بخش اعظم منازل بنى الحبلى در غرب وادى بطحان بوده است.

نكته قابل ملاحظه آن كه ابن اسحاق از ذكر گذشتن رسول خدا- ص- از محله بنى الحبلى غفلت كرده است. اين امر مى تواند ما را بدين نكته رهنمون سازد كه منازل آنها متداخل در منازل بنى سالم بن عوف بوده است و همان طور كه گذشت، منازل بنى حارث در


1- تاريخ هجرة المختار، برگ 160؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 193 و 194
2- التعريف، ص 80؛ تاريخ هجرة المختار، برگ 160
3- سمهودى مى نويسد: عمروبن نعمان بياضى خزرجى اندكى پيش از «روز بعاث» گفت: اى مردم، بياضة بن عمرو جاى بدى شما را سكنا داد، به خدا سوگند آب غسل بر سرم نخواهم ريخت مگر آن كه شما را در منزلگاه بنى نضير و بنى قريظه سكونت دهم.
4- السيرة النبويه، ج 2، ص 343 «مسجدالجمعه»: اين مسجد را مسجد وادى رانوناء هم مى نامند. جاى آن دست راست كسى است كه به سمت قبا مى رود نك: عمدةالاخبار، ص 170؛ تاريخ مكه و المدينه و الطائف، برگ 47. در شمال مسجد الجمعه يك اطم مخروبه است كه نامش مزدلف است و از عتبان بن مالك مى باشد. اين حصن در شرق وادى رانوناء است نك: التعريف، ص 51؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 199؛ احوال مكه و المدينه، ج 2، برگ 155
5- التعريف، ص 51؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 199؛ عمدةالاخبار، ص 170
6- المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 100 «قلعه قبا»: از بناهاى تركها و در نزديك مسجد الجمعه است. هم مسجد الجمعه و هم قلعه در نزديكى مسجد قبا هستند و مسافت ميان آنها با راه ماشين رو حوالى يك كيلومتر در شمال مسجد قباست. خط مستقيم ميان آنها حدود سى متر است شايد: سيصد! متر مترجم. قلعه قبا در سمت غربى جاده آسفالته قرار دارد و چندان از مسجد الجمعه دور نيست.
7- تاريخ الخميس، ج 1، ص 340
8- التعريف، ص 79، و نك: احوال مكه والمدينه، برگ 50

ص: 109

عوالى، شرق وادى بطحان قرار داشته است. (1) آنجا يك ميل با مسجدالرسول- ص- فاصله دارد. (2) محله آنان را «سُنح» مى نامند. (3) ابن اسحاق مى نويسد: ناقه رسول خدا- ص- حركت كرد تا برابر محله بنى بياضه رسيد. در آنجا زياد بن لبيد و فروة بن عمرو در ميان جمعى از مردان بنى بياضه از ايشان استقبال كردند. (4) محله بنى بياضه مشتمل بر خانه هاى برادران و عموزادگان آنها شامل بنى زريق بن عامر بن عبد حارثه بن مالك بن غضب بن جشم بن خزرج هم بود (5) و بنى حبيب بن عبدحارثه بن مالك بن غضب، و بنى عذاره كه همان بنى كعب بن مالك بن غضب هستند، و بنى اللين كه همان بنى عامر بن مالك بن غضب هستند، و بنى أجدع كه همان بنى معاوية بن مالك بن غضب هستند. (6) عِدّه و عُدّه از آن بنى بياضه و بنى زريق بوده است؛ به همين دليل ساير طوايف در خوف و ترديد زندگى مى كرده اند.

زمانى يكى از بنى عذاره، شخصى از افراد وابسته به طوايف بنى مالك را كشت، بنى بياضه بر آن شدند تا ثار آنان را به زور از بنى عذاره بستانند. آنان بر بنى بياضه خشم گرفته در قبا وارد بر بنى عمرو بن عوف شدند و با آنها پيمان بسته مصاهرت كردند. (7) سمهودى اين نظر را ترجيح داده است كه محله بنى بياضه در سمت شامى، محله بنى سالم ابن عوف بوده است. (8)اين بدان معناست كه محله بنى بياضه همان است كه در شمال قلعه قبا تا ناحيه شرق آن در جنوب محله بنى مازن بوده است. (9)از مناطق متعلق به بنى بياضه، نقيع الخطمات، و هزم النبيت از حره آنها بود. (10) ابن اسحاق مى نويسد: نخستين جمعه اى كه در مدينه اقامت شد، در «هزم بنى بياضه» در «نقيع» بود كه به آن نقيع الخضمات گفته مى شد.(11) از ديگر مناطق متعلق به بنى بياضه، قريه بنى زريق است كه قبل از ديوار مدينه و قبل از مصلى قرار داشته است. (12) اشاره به اين نكته لازم است كه ابن اسحاق، در شرح راه رسول خدا- ص- از قبا به مدينه، محله بنى بياضه را بر محله بنى حارث مقدم داشته است، (13) در حالى كه جز او نوشته اند كه رسول خدا- ص- ابتدا از منازل بنى حارث گذشته پس از آن از محله بنى بياضه (14). به باور من، مسأله تقديم و تأخير در ياد از محلاتى كه رسول خدا- ص- به هنگام خروج از قبا بر آن گذشته، ضرورتاً به آن اندازه كه به درستى قابل ملاحظه باشد، به معناى تعيين حدود منازل نيست. دليلش نيز اين است كه منازل قبايل، تابع حدود تعيين شده بدان معنا كه ما از حدود


1- التعريف، ص 79
2- وفاء الوفا، ج 1، ص 198؛ احوال مكه و المدينه، برگ 50
3- «سنح» جايى در مدينه است نك: عمدةالاخبار، ص 340- 339
4- السيرة النبوية، ج 2، ص 343، و نك: التعريف، ص 80
5- 5- وفاءالوفا، ج 1، ص 204
6- همان.
7- همان، ج 1، ص 207
8- همان، ج 1، ص 205
9- التعريف، ص 80؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 205؛ تاريخ هجرةالمختار، برگ 161؛ المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 100، 224- 220
10- التعريف، ص 81
11- السيرة النبويه، ج 2، ص 296؛ المغانم المطابه، ص 415 و 416؛ «نقيع الخضمات» يا به نوشته مطرى «نقيع الخطمات» جايى است در نزديكى مدينه (نك: المغانم المطابه، ص 415 و 416؛ عمدةالاخبار، ص 430. الخضمه به معناى محل مرغزار و چمن است، زمينى كه در آن گياه مى رويد.
12- تاريخ هجرة المختار، برگ 157. «المصلى»: منظور مصلاى عيد است كه در شرق وادى بطحان قرار داشته. رسول خدا- ص- پس از آن كه از مصلى بر مى گشت در كنار راه، در سمت مغرب در كنار راه بنى زريق، به دست خود قربانيش را ذبح كرد. اكنون مسجد الغمامه در جنوب غربى مناخه و سمت مغرب مسجد النبى در مصلى قرار دارد (نك: التعريف، ص 55؛ آثار المدينة المنوره، ص 222؛ المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 90
13- السيرةالنبويه، ج 2، ص 343
14- تاريخ الخميس، ج 1، ص 340

ص: 110

مى فهميم نيست، آن گونه كه يقين كنيم كه فلان منطقه، محله بنى بياضه و فلان محل، منازل بنى حارث بوده است. اين امر تابع زاد و ولد و قلت و كثرت افراد قبيله است. هر اندازه كه بر شمار افراد افزوده شود، به هر وسيله اى باشد، زمين فراخ ترى را مى طلبد؛ همين نكته است كه امكان تداخل منازل قبايل را مطرح كرده و يا حداقل محيط شدن منازل برخى بر برخى ديگر از يك سو يا بيشتر، همانطور كه ما درباره منازل عبداشهل توضيح داديم.

آنچه ما در باره منازل بنى بياضه و گسترش آن در شرق؛ يعنى در حدود منازل بنى حارث گفتيم تنها فرضياتى است كه از مجموع نقلهايى كه درباره منازل بنى بياضه و بنى حارث گفته شده استنباط كرده ايم. مطرى در اين باره مى گويد: محله بنى الحارث در شرق وادى بطحان است (1). پس از آن درباره منازل بنى بياضه مى نويسد: ديار آنها بين محله بنى سالم بن عوف بن خزرج در وادى رانوناء، نزديك مسجدالجمعه تا وادى بطحان در سمت قبله محله بنى مازن بن نجار است. (2) اين گفته مطرى كه محله آنها در سمت قبله محله بنى مازن بوده به اين معناست كه محله بنى بياضه تا سمت شرقى وادى بطحان بوده است زيرا محله بنى مازن در سمت قبله چاه بُصه قرار داشته(3)و معروف آن است كه چاه بصه نزديك بقيع، (4) سمت چپ كسى كه به قبا رود، قرار داشته است. (5) بنى زريق منطقه اى را كه در سمت غربى منازل بنى مازن و سمت شمالى بنى بياضه بوده در اختيار داشته اند (6)مرجانى درباره محل قريه بنى زريق مى گويد: اين محله در سمت قبله ديوار شهر مدينه و مصلى قرار دارد؛ بخشى از آن امروزه در اين سوى ديوار شهر واقع شده، جايى كه معروف به ذى اروان (يا ذيحال) است؛ و ذى اروان اسم محله بنى زريق است و آنجا چاهى است كه چاه ذى أروان خوانده مى شود. (7) در مركز يا باطن مدينه، (8) شمار ديگرى از طوايف خزرجى زندگى مى كرده اند؛ اينها پس از مدتى به صورت يك طوقه در اطراف مسجدالنبى- ص- در آمدند.

در شمال غرب اين دايره خاندانهاى مختلف بنى ساعدة بن كعب بن خزرج در چهار محل سكونت داشتند. (9) بنى عمرو و بنى ثعلبه فرزندان خزرج بن ساعده در محله بنى ساعده سكونت گزيدند كه در ميان بازار مدينه و بنى ضمره قرار دارد؛ بنابراين محله آنها در شرق بازار مدينه به سمت شمال بوده است. (10) مطرى درباره حدود محله بنى ساعده مى نويسد: قريه بنى ساعده نزديك چاه بضاعه در ميانه خانه هاى آنهاست. در شمال چاه به سمت مغرب، اين


1- التعريف، ص 79
2- همان، ص 80
3- همان، ص 88 «البُصّه»: گرفته شده از: بص الماء بصاً، به معناى ترشح آب است (نك: عمدةالاخبار، ص 262). همچنين گفته شده: البضّه كه همان هم به معناى ترشح آب است (نك: المغانم المطابه، ص 30)
4- «بقيع» همان بقيع الغرقد است و غرقد نوعى درخت است به اسم عوسج- درخت خار. آنجا گورستان مردم مدينه است. فاصله چندانى با مسجد النبى- ص- نداشته و در شرق مدينه واقع شده است. بقيع در لغت به جايى گفته مى شود كه درختانى از همه نوع در آن هست نك: عمدةالاخبار، ص 275- 276؛ آثار المدينه المنوره، ص 175
5- عمدة الاخبار، ص 362
6- وفاءالوفا، ج 1، ص 205- 208، 213 و بعد از آن.
7- تاريخ هجرة المختار، برگ 157
8- گفتنى است كه تعبير «وسط المدينه او باطنها» تعبيرى است كه مورخان مسلمان بكار برده اند نك: تاريخ الخميس، ج 1، ص 341؛ احوال مكه و المدينه، ج 2، ص برگ 134
9- وفاء الوفا، ج 1، ص 208
10- وفاءالوفا، ج 1، ص 208

ص: 111

روزگار باقيمانده خانه اى (أطم) از خانه هاى مدينه است كه گفته مى شود در خانه ابودجانه كوچك بوده كه نزديك چاه بضاعه قرار داشته است. (1) عياشى، كه از معاصران اهل مدينه و از تلاشگران در شناخت آثار اين شهر است، با اقوال ياد شده درباره محله بنى ساعده همراه است. او مى گويد كه بنى ساعده محله اى در شمال مدينه در ميان ثنية الوداع- همان ثنية الركاب يا ثنية السبق (2) كه راه بين پايين كوه سلع شرقى است- و ميان مكانى كه معروف به قرين الفوقانى است- بوده است. (3) اين حد آن از سمت شمال بوده است. از غرب، بخش شرقى كوه سلع، از شرق خيابانى كه امروز السحيمى ناميده مى شود (4) و از جنوب مسجد اصحاب العباءه (5) و مدفن مالك بن سنان خُدرى. (6) از خاندانهاى بنى ساعده، يكى بنى قشبه است كه نام قَشبه، عامر بن خزرج بن ساعده است (7). آنها نزديك بنى حُديله مسكن داشته اند؛ (8) يعنى منازل بنى قشبه در سمت شمالى محله بنى ساعده و بعد از آن در شمال مسجد نبوى بوده است؛ زيرا اين جهات، منازل بنى حديله يا بنى جديله بوده و چاه روحاء كه در آنجا معروف است، در ميانه منازل آنان قرار داشته است. (9) خانواده سعد بن عباده، كه بنى ابى خزيمة بن ثعلبة بن طريف بن خزرج بن ساعده هستند، محله اى است كه به آن «جرار سعد» گفته مى شود. (10) ابن زباله- بر اساس نقل سمهودى- مى گويد: كه عرض بازار مدينه از مصلى تا جرار سعد بن عباده بوده است. (11) عياشى مى گويد: كه جرار سعد همان است كه دولت عثمانى محل آن را تعيين كرده و در آنجا، محلى از گچ بر يك تپه بسيار كوچك ساخته است و از كوه بنى الديل كه به آن «المستندر الادنى» گفته مى شود جدا شده است. (12) چه بسا بتوان گفت كه موقعيت جرار سعد در روزگار ما، در شمال بيمارستان ملك عبدالعزيز است كه راه كنار آن راهى است كه از پشت بيمارستان ياد شده از شمال به راه سيدالشهدا مى رسد. (13) از ديگر خاندانهاى بنى ساعده، بنى وقش و بنى عنان فرزندان ثعلبة بن طريف بن خزرج بن ساعدة هستند. آنها در محله اى سكونت داشتندكه به آن «بنى ساعده» و يا «بنى طريف» (14) گفته مى شد و آن در ميان حماضه و جرار بن سعد بوده است. (15) ظاهراً


1- التعريف، ص 75؛ تاريخ الهجرة المختار، برگ 157 «بئر بضاعه»، چاهى است با آب صاف در مدينه در ميان خانه هاى بنى ساعده (نك: عمدة الاخبار، ص 264). امروزه اعتقاد بر اين است كه چاه مزبور در مدرسه ابى بن كعب، كه مدرسه اى براى حفظ قرآن است، قرار دارد، اين مدرسه در ميدان شمالى سقيفه بنى ساعده و خيابان سحيمى (با فاصله اندكى از آن در حدود صد متر) قرار دارد. «اطم ابودجانه»: اطم به معناى حصن يا قلعه است و ابودجانه صحابى معروف از بنى ساعده. يكى از مورخان محقق را اعتقاد بر اين است كه بقاياى حصن ابودجانه به صورت ديوارهايى از آن باقى مانده است. بناى موجود در بخش شمالى چهارديوارى، در نزديكى كوچه اى است كه به هتل آل مدنى در مدينه قرار دارد، همان كه اكنون مدرسه دختران شده و در شمال غربى چاه بضاعه است (نك: آثار المدينة المنوره، ص 78- 75). بقاياى مزبور در سال 1398 قمرى قابل رؤيت بوده است. در سمت شمال و شرق اين بنا دو راه عبور تنگى بوده كه بين آن و خانه هاى اطراف فاصله مى انداخته است. اما در جهت غربى، به خانه هاى اطراف چسبيده بوده و در سمت جنوب آن، خيابان كوچكى با نام «صياده» قرار داشته است.
2- المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 95. «ثنيةالوداع»: ثنيه در لغت به معناى گذرگاه در كوه يا تنگه است. ثنية الوداع جاى شناخته شده اى در شمال مدينه است (نك: آثار المدينة المنوره، ص 161- 159
3- المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 95
4- ناحيه سحيمى اكنون به خيابان سحيمى شهرت دارد و جهت آن در شرق از باب الشامى تا باب البصرى است (نك: آثارالمدينة المنوره، ص 157؛ المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 95، 205- 204
5- «اصحاب العباءه» كسانى هستند كه در آنجا عبا مى فروخته اند و اين بخشى از بازار قديم مدينه بوده است (نك: وفاءالوفا، ج 3، ص 923)
6- مدفن مالك بن سنان در غرب مدينه چسبيده به ديوار شهر بوده و اكنون در محله مناخه (نام بزرگترين خيابان در غرب مدينه) قرار دارد. مدفن مزبور در سمت شرقى مناخه است (نك: فصول من تاريخ المدينه، ص 158؛ المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 95، 205- 204
7- وفاء الوفا، ج 1، ص 209
8- همان. بنوحُديله لقب معاوية بن عمرو بن مالك بن نجار است (نك: التعريف، ص 78؛ وفاء الوفا، ج 1، ص 209) به آنان بنوجديله هم مى گويند (نك: تاريخ هجرة المختار، برگ 159) همچنين گفته شده كه خذيله هم به آنان اطلاق شده (نك: تاريخ مكه و المدينه و الطائف، برگ 49) روشن است كه اين تفاوتها مربوط به اشكالى بوده كه در كتابت اين نام وجود داشته و به دليل عدم نقطه گذارى در صدر اول اين مشكلات پديد آمده است.
9- وفاء الوفا، ج 1، ص 212- 211. «بئر حاء»: نخلستان و چاهى بوده متعلق به ابوطلحه انصارى و برابر مسجد النبى- ص- بوده است (نك: التعريف، ص 58)
10- اين همان جايى است كه سعد بن عباده پس از درگذشت پدرش مردم را در آنجا آب مى داده است. محل آن نزديك بازار مدينه در سمت شمال بوده و «مصلى» حد جنوبى آن بوده است (نك: وفاءالوفا، ج 1، ص 209)
11- همان.
12- المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 89 و بعد از آن. «مستندر» كوه كوچكى است در شرق مدفن نفس زكيه نزديك منزلگاه حجاج شامى. (نك: وفاءالوفا، ج 2، ص 720). اكنون از مدفن نفس زكيه خبرى نيست.
13- المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 89 و بعد از آن. «مستشفى الملك»: اين بيمارستان در اوائل تشكيل دولت سعودى نزديك باب الشامى تأسيس شده. (نك: فصول من تاريخ المدينه المنوره، ص 246)
14- وفاءالوفا، ج 1، ص 210
15- همان. «حماضه»: اكنون به حماطه شناخته مى شود، جايى است مابين مدفن مالك بن سنان تا آخر سلطانيه، باغستان مزال امروزى. (نك: المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 98). مدفن مالك بن سنان در غرب مدينه چسبيده به ديوار شهر (نك: وفاءالوفا، ج 3، ص 923)

ص: 112

همانطور كه سمهودى عقيده دارد، منازل بين وقش همان جايى است كه در اين عبارت آمده كه بنى ساعده محله اى در سمت شامى مسجدالرايه داشته اند. (1) از جمله خاندانهاى خزرج كه در باطن يا مركز مدينه سكونت داشتند، بنى نجار است.

اينها در آخرين منازل از مسير رسول خدا- ص- از قبا به سوى مركز مدينه قرار داشتند، همانجا كه ناقه آن حضرت زانو زد، آن حضرت به محله بنى مالك بن نجار در آمد و مسجد را بنا كرد، اين درست جاى زانو زدن شتر بود. (2) پس از بناى مسجد، محله بنى غنم بن مالك بن نجار موقعيت شرقى يافت (3) و از جمله كوچه هاى آنها در اين سو، كه در برابر باب جبرئيل بود، همان كوچه بنى غنم است. (4) در غرب مسجد، محله بنى عدى بن نجار است. (5) و محله بنى خدره در نزديكى چاه بصه است. (6) چاه بصه نيز همانطور كه گذشت در جنوب بقيع در نزديكى آن و سمت چپ كسى است كه به سوى قبا مى رود. (7) يعنى محله آنها در جنوب شرقى مسجد نبوى و جنوب بقيع واقع در شرق مسجد است. در كنار بنى خدره، منازل بنى مازن بن نجار بوده و به طورى كه گفته شده منازل آنها جنوب چاه بصه و محله بنى خدره بوده است. (8) منازل بنى خداره كه برادران بنى خدره بودند در جنوب محله بنى ساعده در نزديكى اطمى است كه در جرار سعد بوده است (9)؛ يعنى منازل آنها به سمت شمال مسجد نبوى- ص- بوده؛ در همسايگى آنها در سمت شرق، منازل بنى حديله است كه پيش از اين گفتيم كه محله آنها نزديكى چاه حاء بوده، (10) در پشت مسجد؛ يعنى در شمال آن. (11) مطرى مى نويسد كه خانه بنى دينار بن نجار در ميان محله بنى حديله و محله بنى معاويه- اهالى مسجد الاجابه- بوده است؛ (12) يعنى در امتداد سمت شرقى مسجد نبوى.

سمهودى نيز از ابن زباله نقل كرده است كه محله بنى دينار بن نجار در پشت بطحانى بوده كه به نام آنها معروف است. (13) مقصود ابن زباله از «پشت بطحان» سمت غربى بطحان است، (14) زيرا آن خارج از مركز مدينه است. سمهودى سخن ابن زباله را درست تر از سخن مطرى دانسته كه وى آن را در شرق مسجد نبوى دانسته است. (15) برخى براى جمع ميان آنچه درباره محله بنى دينار گفته شده، چنين نگاشته اند كه محله آنها در گستره اى از شرق تا غرب و از جنوب تا شمال بوده و به همين دليل بخشى از آن در حره غربى، در جايى كه شهرت به سُقيا و كوه انعم دارد قرار داشته است، به علاوه دو موضع


1- همان، ج 1، ص 210. «مسجدالرايه»: اين همان مسجد ذباب است و رسول خدا- ص- بر كوه ذباب نماز خوانده و قبه خود را در جنگ احزاب بر بالاى آن زده است. نك: وفاءالوفا، ج 3، ص 845. و مسجد الرايه همانجاست و مراد مطرى همان است. گرچه وقتى موضع آن را گفته نامش را نياورده است. او مى گويد: آن مسجد در بالاى ثنيةالوداع، سمت چپ كسى است كه از راه شام وارد مدينه مى شود نك: التعريف، ص 55. سمهودى مراد مطرى را از اين وصف، همان مسجدالرايه مى داند. اين مسجد با سنگ بنا شده مطابق ساير مساجد عمرى؛ يعنى مساجدى كه در عهد عمر بن خطاب ساخته شده. اين مسجد منهدم شده و بار ديگر در سال 845 يا 846 ساخته شده نك: وفاءالوفا، ج 3، 847- 845
2- السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 343
3- التعريف، ص 77؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 210
4- نك: المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 167
5- التعريف، ص 77 و 78
6- همان.
7- عمدة الاخبار، ص 262- 263؛ المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 134
8- التعريف، ص 77
9- همان، ص 79؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 209. آنچه قابل يادآورى است آن كه عجيمى گفته است كه مسجد بنى خدره، درسمت شامى بازار مدينه، نزديك سقيفه بنى ساعده است و سقيفه كه امروز معروف است در يك مثلثى در باغى است كه در سر خيابان سحيمى از سمت غرب قرار دارد. نظر درست آن است كه مقصود بنى خداره است نه بنى خدره، زيرا وصفى كه او آورده با مطلبى كه در باره محله آنها گفتيم تطبيق مى كند. نك: تاريخ مكه و المدينه و الطائف، برگ 49
10- التعريف، ص 78؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 211؛ المدينة بين الماضى و الحاضر، ص 172- 167
11- وفاءالوفا، ج 3، ص 961
12- التعريف، ص 78. مطرى آنها را از طايفه خزرج دانسته كه اشتباه است، آنها بنومعاوية بن مالك بن عوف بن عمروبن عوف از اوس هستند نك: وفاءالوفا، ج 1، ص 195
13- وفاءالوفا، ج 1، ص 213
14- همان.
15- همان.

ص: 113

«نقب بنى دينار» و «مسجدالمنارتين». (1) همچنين گفته شده كه مالك بن نضر، پدر انس بن مالك، از بنى حديله، خانه اى در راه مكه، در غرب مسجد نبوى و شرق عقيق نزديك مسجد سقيا داشته است. (2) چه بسا با توجه به اين اقوال در باره خانه هاى بنى دينار و بنى حديله در جهات مختلف مدينه، بتوان نتيجه گرفت كه قبايل ساكن در مركز مدينه، برخى متملكات و خانه هايى در اطراف مدينه داشته اند، به طورى كه گاه اين خانه در منازل قبايل ديگر بوده است، بويژه كه قبايل، خانه ها و قصرهاى خود را در ميان معامله مى كرده و با آنها به عنوان اموال منقول برخورد مى كرده اند. گاه ديه كشته قبيله ديگر را قلعه اى در منازل خودشان قرار مى دادند. (3) از همين رو بعيد نمى نمايد كه بنى دينار اموالى در غرب وادى بطحان داشته باشند. چه آنجا محله اصلى شان در همسايگى بنى حديله بوده، به طورى كه دو سمت شمالى و شرقى و حتى جنوبى مسجد نبوى- ص- را در بر مى گيرد.

گفته شده كه محله بنى مبذول كه نامش عامر بن مالك بن نجار بوده، در غرب محله بنى دينار قرار داشته، يعنى در شرق خانه هايى كه در سمت قبله مسجد نبوى (4)؛ يعنى جنوب مسجد بوده است.

از محلات متعلق به انصار در سمت شمال غربى كوه سلع تا دامنه حره غربى، محله بنى سلمة بن سعد بن على بن اسد بن شاردة بن تزيد بن جشم بن خزرج (5)، و محله بنى سواد بن غنم بن كعب بن سلمه (6)، و محله بنى عبيد بن عدى بن غنم بن كعب بن سلمه (7) و محله بنى حرام (8) بوده است. در سمتى كه آنان سكونت دارند، در مقايسه با جهات ديگر مدينه، بيشترين منابع آب وجود دارد، زيرا وادى عقيق و بطحان و قنات در ميانه آن مى گذرد. (9) بخش اعظم اين منازل در جهاتى قرار دارد كه سابقاً به عنوان يثرب معروف بوده و مهمترين قريه مدينه به شمار مى رفته است. (10) محله بنى سلمة بن سعد، در ميان مسجد قبلتين (11) به سمت مذاذ يعنى خانه هاى قصر گونه بنى حرام نيز در درون حره غربى قرار داشته است. (12) محله بنى سلمه در اين قسمت خُربى ناميده مى شود (13) كه به آن خرابا هم گفته شده است (14). برخى هم نام آن را خزبى بر وزن جبلى دانسته اند. (15) بنى سواد بن غنم بن كعب بن سلمه در نزديكى مسجد قبلتين سكونت داشته اند. (16)


1- نك: المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 185 «سُقيا»: برگرفته از «سقاه الغيث و أسقاه»، نام چاهى است در مدينه كه به زمين آن فُلجان گفته شده و در ميان بنى حديله، در خانه مالك بن نضر پدر انس بن مالك در راه مكه، در غرب مسجد النبى، شرق عقيق، نزدك مسجدالسقيا در بيوت السقيا بوده است نك: عمدة الاخبار، ص 336. بيوت السقيا همان «بقع» است و بقع «نقب بنى دينار» است كه شرحش خواهد آمد نك: المغازى، واقدى، ص 12، چاپ اول «جبل انعَم» يا «انعُم»: نام ديگرش «كوه احمر» پشت مسجد المنارتين قرار داشته است نك: عمدةالاخبار، ص 238. «مسجدالمنارتين»: در راه عقيق كبير، در ميان سقيا و بركه وبيك؛ در شرق بركه كوه احمر قرار دارد، اين مسجد مربع گونه، هفت ذراع طول و عرض دارد و فاصله ميان آن و راه، هفت ذراع است. در سال 972 جز محل دو منارش و چيزى از سنگها، اثرى ديگر از آن باقى نمانده است. از تمام مسجد به اندازه يك ذراع، از همه اطراف باقى مانده، چنانكه دور محراب آن مشخص است. نك: عمدةالاخبار، ص 197. «نقب بنى دينار»: نقب به معناى شكافى است كه در پوست يا ديوار يا چيزى شبيه آنها به وجود مى آيد نك: المعجم الوسيط، ج 2، ص 952. نقب بنى دينار در منطقه سقيا است كه شرحش گذشت. به آن نقب مدينه نيز گفته مى شود. محل آن در راه عقيق، در حره غربى است كه سقيا هم همانجا قرار دارد نك: عمدةالاخبار، ص 432. رسول خدا- ص- ده ماه بعد از هجرت، در غزوه ذات العشيره، براى حمله به كاروانهاى قريش كه از شام بر مى گشتند از نقب بنى دينار گذشت نك: المغازى، واقدى، ج 1، ص 12 و 13 نويسنده فرصت يافت تا در سال 1398، منطقه سقيا را بررسى كند. گفته مى شود كه منازل بنى دينار درآنجا بوده است، جز آن كه آنچه باقى مانده خرابه هايى از سنگ شبيه به سنگهاى حره اى است، آن گونه كه از سنگهاى حره اطراف قابل تشخيص نيست. اين خرابه ها امروزه در جنوب غربى مدينه و جنوب ايستگاه راه آهن قديم در راه آسفالت شده عروه واقع است. اين خط حد شمالى آن است. اما كوه احمر امروزه در جنوب غرب ايستگاه راه آهن است با فاصله تقريبى يك كيلومتر، سمت چپ كسى كه از راه عروه از مدينه خارج مى شود. اين كوه كوچك و هرمى شكل است كه بر بالاى آن مخازن آب كه وابسته به عين زرقاء است قرار دارد. اگر كسى در محلى كه گفته شده در سقيا منازل بنى دينار است، ايستاده باشد مى تواند درست در برابر خود، اين كوه را ببيند.
2- عمدة الاخبار، ص 336
3- گفته شده كه قلعه الخصى بر وزن فعيل از خصا را بنى سلم كه اوسى اند، در شرق مسجد قبا بنا كرده اند، بعدها به بنى منذر تعلق گرفته و اين به دليل ديه جده آنها بوده است نك: المغانم المطابه، ص 13
4- وفاءالوفا، ج 1، ص 212- 213
5- همان، ج 1، ص 201
6- همان.
7- همان، ج 1، ص 202
8- خلاصةالوفاء، ص 391
9- التعريف، ص 53 و 54؛ وفاءالوفا، ج 4، ص 1332
10- التعريف، ص 19
11- وفاءالوفا، ج 1، ص 201. «مسجد قبلتين»: مسجد قبلتين با مسجد فتح كه بر سينه كوه سلع در ناحيه غربى آن قرار گرفته از سمت غرب فاصله دارد و بلندى مشرف بر لبه وادى عقيق قرار گرفته است. آن موضع را «قاع» مى نامند و اطراف آن چاهها و مزارعى است كه به «عرض» شناخته مى شود و در سمت قبله مزارع جرف قرار دارد التعريف، ص 54. اما جُرْف، در سمت شمال سه ميل با مدينه فاصله دارد. آن را به اين دليل جرف ناميده اند كه گفته شده تبّع از آنجا كه عبور مى كرده گفته: هذا جرف الارض. اين مشى علماى قديم در بيان وجه تسميه مناطق است؛ پيش از آن نام جرف، عرض بوده است نك: عمدةالاخبار، ص 288
12- وفاءالوفا، ج 1، ص 201 «المذاذ»: هر آنچه در غربى مجراى وادى بطحان در كناره مسجد فتح است مذاذ گفته مى شود نك: المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 47 «مسجدالفتح»: بر قطعه اى از كوه سلع در سمت غربى آن قرار گرفته است نك: التعريف، ص 53؛ آثار المدينةالمنوره، ص 127- 125
13- گفته شده كه رسول خدا- ص- آن را طلحه يا صُلحه ناميدند نك: وفاءالوفا، ج 1، ص 201
14- التعريف، ص 54
15- عمدة الاخبار، ص 316
16- وفاءالوفا، ج 1، ص 201

ص: 114

چنين مى نمايد كه منازل آنها در شرق و جنوب مسجد قبلتين امتداد داشته است. دليل اين مطلب سخن سمهودى است كه مى گويد: آنها در شرق مسجد قبلتين، مشرف به حره و در انتهاى زمينهاى مسطح (سهل) از زمين بنى سلمه خانه هايى دارند (1)، همانطور كه خانه هايى در جنوب مسجد در پشت حره دارند. (2)مقتضاى اين نقلها آن است كه سكونتگاه بنى سواد در انتهاى بخش شرقى حره غربيه از سمت شمال آن قرار داشته است. (3) بنى عبيد بن عدى بن غنم بن كعب بن سلمه در نزديك مسجدالخربه تا كوه دويخل سكونت داشته اند. (4) در شرق منازل بنى عبيد، منازل بنى حرام، در مسجد قبلتين و مسجد الخربه تا زمان عمر بن خطاب قرار داشته است. (5) به همين دليل، سيل در ميان بنى حرام و نماز جمعه در مسجد نبوى جدايى مى انداخته است، از اين رو آنان از رسول خدا ص- مى خواستند تا منازل آنها را به محلى نزديك تر منتقل كند. بعد از آن بود كه در شعبى در پايين كوه سلع در سمت غربى آن داخل شدند، (6) شعبى كه بعدها به نام آنها معروف گشت به آن شعب بنى حرام مى گفتند.(7) سمهودى مى گويد كه در آنجا آثارى از منازل آنان و آثارى از مسجد آنها در غرب كوه سلع، سمت راست كسى كه از راه جنوب به مساجد فتح مى رود و سمت چپ كسى كه به مدينه مى رود، وجود دارد. حصن خل در نزديكى روبروى آن از سمت مغرب قرار دارد. (8) پى نوشتها:


1- همان.
2- همان.
3- المدينه بين الماضى و الحاضر، ص 641
4- وفاءالوفا، ج 1، ص 202 «مسجدالخربه»: اين مسجد از آن بنى عبيد بوده و منازل آنها اطرافش قرار داشته است (نك: عمدةالاخبار، ص 207). اما كوه دويخل: نام ديگرش كوه بنى عبيد است و در نزديكى آن كوه كوچك ديگرى متعلق به همانهاست با نام كوه بحينه، در غرب بنى حرام، در سمت غرب مايل به شمال. كسى كه از سمت مساجد فتح به مسجد قبلتين مى رود از منازل آنها عبور مى كند (عمدةالاخبار، ص 207). امروزه كوه بحينه به «ضلع عقاب» شناخته مى شود (نك: المدينة بين الماضى و الحاضر، ص 58 و 59)
5- خلاصةالوفاء، ص 391؛ عمدة الاخبار، ص 207
6- وفاء الوفا، ج 1، ص 203؛ و نك: خلاصةالوفاء، ص 391
7- وفاءالوفا، ج 1، ص 203
8- همان، ج 1، ص 204 «حصن خل»: اين مكان كه به قصر خل هم مشهور است در غرب بطحان قرار دارد و گفته شده در ايام معاويه ساخته شده تا حصنى براى مردم مدينه باشد. نامش هم از آن روى «خل» شد كه در سر راه قرار داشت و هر راهى كه در حره يا رمل باشد آن را «خل» مى نامند نك: وفاءالوفا، ج 4، ص 1289

ص: 115

ص: 116

ص: 117

ص: 118

ص: 119

ص: 120

ص: 121

ص: 122

ص: 123

حج در آيينه ادب فارسى

ص: 124

حج در ادب فارسى

خليل اللَّه يزدانى

حج در آينه شعر فارسى

در شعر و ادب فارسى، حج و كعبه و ديگر اماكن مقدّسه، جايگاهى ويژه و بس والا دارد و سخنوران و اديبان، هر يك از زاويه خاص به آنها توجّه كرده اند. برخى از ديد عرفانى بدانها نگريسته اند و در اين بعد آثار ارزنده اى از خود به جاى نهاده اند. بعضى از ديد اجتماعى با آن سخن گفته و يادگارهاى ذى قيمتى براى نسلهاى بعد از خود باقى گذاشته اند.

شهرت حج و كعبه و ديگر اماكن مقدّس و ارزش معنوى آنها در نظر شعرا و ادباى ايران، آن چنان بوده و هست كه از آنها به عنوان معيار برترى و ارزشمندى در مدايح خود استفاده كرده و به صور گوناگون در مخيّله پوياى خود از آنها تصويرهايى بديع آفريده اند و آن همه را با تشبيه و استعاره و كنايه و ديگر صور خيال بيان كرده اند.

ما خواهيم كوشيد دريافت و تعبيرات بعضى از شعرا را در هر قرن، در اين رساله به اجمال بررسى كنيم. بديهى است تحقيق درباره همه شعرا و نويسندگان مقدور فرصت كم و بضاعت مزجات اين بنده نخواهد بود، به ناچار از هر چمن گلى انتخاب خواهد شد. و سعى خواهيم كرد ترتيب تقدّم و تأخّر زمانى را رعايت كنيم.

1- رودكى، از قديمى ترين شعراى پارسى گوى ايران است، اين شاعر تيره چشمِ

ص: 125

روشن بين- كه او را پدر شعر فارسى درى خوانده اند- در سال 329؛ يعنى نيمه اوّل قرن چهارم چشم از جهان فروبسته و متأسّفانه از آن همه اشعار نغز و پر مغز او جز معدودى، آن هم اغلب به صورت پراكنده در تذكره ها و كتب لغت، باقى نمانده است.

در بين معدود اشعار باقى مانده اين شاعر شهير، گاهى كعبه به عنوان آنچه كه مايه افتخار و مباهات است مطرح مى شود. و همانگونه كه گفتيم در مدايح و يا غزليّات خود از آن سود جسته است.

رودكى در غزلى، چشمان سياه محبوبش را مايه افتخار خود مى داند، همانگونه كه مكّيان به كعبه و ... افتخار مى كنند او به چشمان معشوق مى بالد.

عيد قربان يكى از مراسم پرشور اساسى و معنوى حج است، هم از آن جهت كه با قربانى، اعمال حج به انتها مى رسد و هم از نظر اهميّت كه پايان آزمايش الهى از ابراهيم- ع- است.

رودكى به مناسبت عيد قربان قصيده اى سروده و اين عيد را به ممدوح خود تبريك گفته است.

2- دقيقى طوسى، ديگر استاد قرن چهارم كه در سرودن شاهنامه از پيش كسوتان فردوسى است و هزار بيت از شاهنامه را سروده است، وقتى در مورد لهراسب سخن گفته به ارزش و احترام كعبه در نزد عرب كه حتّى پيش از اسلام هم از اهميّت و ارزش خاص برخوردار بوده، اشاره كرده است. (1)شعراى قرن چهارم و پنجم اغلب به همين صورت در خلال اشعار توصيفى و مدحى خود به وصف مكّه و كعبه و متعلّقات آنها توجه كرده و در تشبيهات خود از آنها استفاده كرده اند.

3- ابومحمّد منصور بن على منطقى رازى، شاعر قرن چهارم، زيبارويان خانه خود را به بتهاى درون كعبه در دوران جاهليّت عرب تشبيه كرده است. (2) 4- عنصرى، كه ديگدان از نقره دارد و آلات خوان از زر، و در قرن چهارم و پنجم مى زيسته در مدح سلطان محمود ولى نعمت خود قصيده مدحيّه اى ساخته و هنر شاعرى خود را نمايان ساخته از كعبه و متعلّقات آن در تشبيه سود جسته و در يك بيت قصر او را در بزرگى مقام به كعبه- كه پادشاهان به زيارت آن مى آيند- و قلمش را به حجرالاسود و كف


1- مزديسنا و ادب پارسى، جلد دوم، تأليف دكتر محمد معين، به كوشش مهدخت معين 1363، انتشارات دانشگاه تهران، ج 2، ص 25. و ديوان دقيقى طوسى، به اهتمام دكتر محمد جواد شريعت، چاپ اول 1368، انتشارات اساطير، ص 49
2- رك: شرح احوال و اشعار شاعران بى ديوان در قرنهاى 3 و 4 و 5، تصحيح محمد مدبّرى، چاپ اول، بهار 1370 نشر پانو، ص 590

ص: 126

بخشنده اش را به زمزم مانند كرده است. (1) 5- حكيم ناصر خسرو قباديانى، در سفرنامه اش تنها به توصيف اماكن و راهها و ... و ظواهر حج پرداخته است. علاوه بر اين كه همچون ديگران كعبه و متعلّقات آن را نمونه اعلاى ارزش مى داند. در توصيف و حمد و ستايش خود ممدوح را نسبت به آنها سنجيده است. در قصيده معروف خود به مطلع:

حاجيان آمدند با تعظيم شاكر از رحمت خداى كريم

فلسفه حج و اعمال و مناسك آن را بيان كرده است، ناصر خسرو نيز همانند ديگر شاعران در مدايح خود از كعبه و متعلّقات آن به عنوان الگو و معيار ارزشيابى سود جسته است.

ركن كعبه كه اغلب ركن حجرالاسود منظور است و زمزم از ارزش و احترام فوق العاده و ديرينه اى برخوردار است. ناصر خسرو در قصيده اى در ستايش حضرت محمد- ص- مى گويد ارزش ركن و زمزم به خاطر وجود حضرت محمد- ص- است.

اگر فضل رسول از ركن و زمزم جمله برخى زد يكى سنگى بود ركن و يكى شوراب چه زمزم (2)

در قصيده اى بر ياد خراسان سروده به مطلع:

سلام كن زمن اى باد مر خراسان را مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را

و در مدح و ستايش زابلستان گفته است:

پرير قبله احرار زاولستان بود چنانكه كعبه است امروز اهل ايمان را (3)

ناصر خسرو مردم واقعى را دانشمندان و آنان كه از علم و ايمان برخوردارند، مى داند و ديگران را انسان نمى شمارد و در قصيده اى كه در مدح و معرّفى اين گونه مردم سروده آن ها را به حجّ اكبر و كعبه و ركن و صفا مانند كرده است:

مردم نبود صورت مردم حكمااند ديگر خس و خارند و قماشات و دغااند ...

حجّ كبرااند و حكيمان جهانند زيرا ز ره حكمت قبله حكمااند

كعبه شرف و علم حسينات كتابيست ويشان به مثل كعبه و ركنند و صفااند (4)

و بالاخره در قصيده اى كه بهترينهاى عالم هستى را برشمرده در برترى كعبه گفته است:

چون فرقان از كتب و چو كعبه ز بناها چون دل ز تن مردم و خورشيد زاختر (5)


1- رك: ديوان عنصرى بلخى، تصحيح دكتر سيد محمّد دبير سياقى چاپ دوم بهار 1363، انتشارات كتابخانه سنايى، صص 205- 194
2- ديوان ناصر خسرو به تصحيح، مجتبى مينوى- مهدى محقّق چاپ سوم 1368، انتشارات دانشگاه تهران، ص 81
3- ديوان اشعار حكيم ابومعين حميدالدين ناصر بن خسرو قباديانى، با تصحيح حاجى سيد نصراللَّه تقوى، چاپ چهارم 1355 به كوشش مهدى سهيلى، انتشارات امير كبير، ص 9
4- همان، ص 96
5- همان، ص 173

ص: 127

ناصر خسرو در قصيده اى به مناسبت استقبال از دوستش كه از حج برگشته، فلسفه حج و مناسك و اعمال آن را بيان كرده و گفتنيها را گفته است.

او فلسفه احرام بستن را حرام كردن همه چيز جز خدا، بر خود مى داند. مى گويد با چنان قلب پاكى بايد لبيك زد كه گويى دعوت خدا را با گوش جان خود مى شنويم و به دعوت او پاسخ مى دهيم. او پيشينه عرفات را مدّ نظر دارد كه به قولى خداوند مناسك و اعمال حج را به توسط جبرئيل در عرفات به ابراهيم- ع- آموخت و ابراهيم نسبت به آن معرفت پيدا كرده لذا معتقد است كه بايد در عرفات حق را بشناسد و بويى از معرفت پروردگار به مشام او برسد.

انسان هميشه مغلوب و اسير نفس امّاره خويش است. آواره همگان مى گويد: وقتى حاجى پا در حريم حرم مى گذارد بايد از نفس و هواهاى نفسانى خويش مصون باشد، وقتى رمى جمره مى كند، همزمان با انداختن سنگ ريزه بايد افعال و عادات مذموم را از خود دور كند.

قربانى در نظر شاعر تنها سر بريدن گاو و گوسفند و ... نيست، بايد در آن مرحله حاجى خود را به خدا نزديك ببيند و نفس شيطانى خود را قربانى كند وى فلسفه ايستادن در مقام ابراهيم را تسليم محض و صادقانه در برابر خداوند مى داند. طواف حاجى حول خانه كعبه يادآور طواف فرشتگان و ملائكه حول عرش عظيم الهى و بيت المعمور است. فلسفه سعى بين صفا و مروه را به صفاى درون رسيدن و دو جهان را در پرتو صفاى درون ديدن و دل را از آتش دوزخ در امان داشتن مى داند و بالاخره ناصر خسرو مى گويد كه حاجى در بازگشت بايد انسانى ديگر باشد، تمام منيّتهاى خود را دفن كرده باشد و انسانى الهى شده باشد و بازگردد.

اين چنين حجّى حجّ مقبول است، اين فلسفه ها و اهداف را در قصيده معروف خود آورده است كه با مطلع زير، آغاز مى شود:

حاجيان آمدند با تعظيم شاكر از رحمت خداى رحيم ...

ناصر خسرو در قصيده ديگرى به مطلع:

اى شسته سر و روى باب زمزم حج كرده چو مردان و گشته بى غم

ضمن اندرز گويى، گفته است تو عمر چهل ساله خود را به بهاى اندك از دست داده اى و با مردم با حيله و نيرنگ معامله كرده اى و ... امّا با اين عمل حج، پاك شده اى. از اين پس متوجه اعمال و رفتار خودت باش. من بعد دست از كم فروشى و نيرنگ بازى بردار، ثروت اندوزى، بخصوص از وجه حرام، پايدار نيست و خدا از آن آگاه است.

ص: 128

او مى گويد تاكنون شيطان تو را مى فريفت و خوب و بدها را در نظر تو معكوس جلوه مى داد ولى اكنون كه تو او را رمى كرده و از خود رانده اى ممكن است با لطايف الحيل برگردد و بيش از پيش به تو صدمه بزند، پس مراقب باش ديگر اجازه بازگشت به او مده و از اين پس در حرفه خودت با صداقت رفتار كن.

از سيم طرارى مشو به مكّه ماميز چنين زهر و شهد بر هم (1)

6- عطاى رازى، شاعر قرن پنجم متوفى به سال 491 كه مثنويهاى برزونامه و بيژن نامه منسوب به اوست، سلطان ابراهيم را مدح كرده و قصر او را به كعبه ابراهيم خليل- ع- تشبيه كرده است.

همو در شريطه تأبيديه قصيده اى كعبه را از بناهاى جاويدان مى داند و مى گويد:

تا بود كعبه و منا و صفا تا بود مشعر و مقام و حطيم

دشمنت باد همچو بنده اسير مانده در دست روزگار لئيم (2)

هرچند رازى مدّاح است و از اين كلمات مقدّس مكّه و كعبه و ... براى ستايش ممدوح استفاده كرده ولى براى آنها ارزش بيش از حد قائل شده است.

7- مسعود سعد سلمان لاهورى، متوفى 515 از قصيده سرايان بزرگ قرن پنجم، معاصر غزنويان و سلجوقيان است، مدّتها در زندان بسر برده و در حبسيّه سرايى مشهور است. مسعود سعد در ضمن اشعار و مديحه هاى خودش از عظمت و ارزشهاى معنوىِ كعبه، صفا، مروه، زمزم و ... در تشبيهات خود سود جسته و باور دينى و اعتقادى خودش را از اين طريق نشان داده است ولى جاى بسى تأسّف است كه لفظ درّ درى را در پاى خوكان ريخته است.

8- فيلسوف حكيم رياضى دان حجّةالحق خيّام نيشابورى، در قصيده اى كه در آخر نسخه اى از رباب نامه سلطان ولد پسر مولوى آمده و در موزه قونيه محفوظ است و به نظر مجتبى مينوى قصيده از آن خيّام است و قبل از 704 كتابت شده، گفته است:

نخست حاجى، بايد صاحب خانه را طلب كند. سپس خانه را، ابتدا به معرفت نفس برسد، سپس به عرفات رود. در اين ابيات از صنعت اشتقاق و شبه اشتقاق نيز سود جسته است.

رهى نمود مرا راست سوى آب حيات شبى به شهر رى اندر مفلسفى ز قضات ...

و گر ز حكمت كار صلات بى خبرى تو گر صلات پرستى بود صلات تو لات


1- همان، ص 287
2- شرح احوال و اشعار شعراى بى ديوان در قرنهاى 3 و 4 و 5، ص 602

ص: 129

به راه حج بشتابى و مال صرف كنى ز راه دور همى تا برآورى حاجات

نخست قاضى حاجات را طلب پس حج نخست معرفت نفس جوى پس عرفات (1)

9- ابونصر علىّ بن احمد اسدى طوسى، متوفّى 456 شاعر حماسه سراى قرن پنجم است او در گرشاسپ نامه به مناسبت، به كعبه، اهميّت و ارزش معنوى و اجتماعى آن و حتّى به ساختن كعبه اشاراتى دارد. او مى خواهد امنيّت كعبه را كه ابراهيم از خداوند درخواسته است و خداوند نيز در سوره آل عمران آيه 97 درخواست او را پذيرفته و فرموده است: «ومن دخله كان آمنا ...» گوشزد كند.

شاعر حماسه سرا ماجراى هبوط آدم و فرود آمدن كعبه و اين كه به خاطر شكوه و عظمت پيامبر بزرگ اسلام بر شكوه و عظمت كعبه افزوده خواهد شد، ملاقاتى بين گرشاسب و برهمن كه بر بالاى كوهى سبز و پر از گل است ترتيب داده و گفته است.

از آن آن كُه ايدون خوش و خرّم است كه با فرّ فرّخ پس آدمست ...

ز مينو چو آدم برين كه فتاد همى بود با درد و با سرد باد

ز دل دود و غم رفته بر آفتاب دو ديده چو دريا دو رخ جوى آب

به صد سال گريان بد از روزگار همى خواست آمرزش از كردگار

چنين تا به مژده بيامد سروش كه كام دلت يافتى كم خروش ...

غمى ماند جفتش تهى زو كنار بر جدّه نزديك درياكنار ...

وزاندوه آدم از ايدر بدرد شب و روز گرينده و روى زرد ...

فرستاد پس كردگار از بهشت به دست سروش خجسته سرشت

ز ياقوت يكپاره لعل فام درفشان يكى خانه آباد نام

مران را ميان جهان جاى كرد پرستشگهى زو دل آراى كرد

بفرمود تا آدم آنجا شتافت چو شد نزد او جفت را بازيافت ...

همان جايگه ساخت خواهد خداى يكى خانه كزوى بود دين به پاى ...

به فرّ پسين تر ز پيغمبران بسى خوبى افزود خواهد بر آن

چو رخ زو بتابى شود دين تباه چو سنگش ببوسى بريزد گناه (2)

10- حكيم ابومنصور قطران عضدى تبريزى، متوفّاى 465 شاعر قرن پنجم معاصر سلجوقيان و نخستين شاعر آذربايجان كه شعر فارسى سروده است.


1- تاريخ ادبيات در ايران، ج 2، ص 530 نقل از مجله دانشكده ادبيات تهران سال چهارم شماره 2
2- گرشاسب نامه حكيم احمد اسدى طوسى، به اهتمام حبيب يغمايى چاپ دوم 1354، كتابخانه طهورى، ص 18

ص: 130

قطران در قصيده اى كوتاه بيست و پنج بيتى، ابوالحسن لشكرى را ستوده و در ضمن به جنگ او و پيروزيش بر كفّار اشاره كرده و چون در اين عيد به جاى گاو و گوسفند كفّار را كشته خداوند را از او راضى و خشنود شمرده است.

... گوسفند و گاو كشتن فرض هست اين عيد را كاندرين آمد رضاى ايزد بيچون و چند

ايزد از هر عيد هست اين عيد راضى تر ز تو زانكه كافر كشته اى بر جاى گاو و گوسفند ... (1)

قطران در چند قصيده كه به همين مناسبت عيد اضحى سروده، امرايى چون اميرجستان، ابوالحسن على لشكرى، ابونصر مملان و ... را مدح كرده و گفته است: همانگونه كه در روز عيد اضحى، مكّه (منا) غرق در خون است، دشمنان شما غرق در خون باشند. و يا همانگونه كه ديگران گاو و گوسفند مى كشند تو به جاى آن كفّار را كشته اى و به ممدوح خود مى گويد:

خجسته باد تو را عيد گوسپندكشان كه تو هميشه درخت خجسته مى كارى

كنون كهان و مهان گاو و گوسفند كشند رضاى ايزد جويند از آن نه خونخوارى

تو گاو بى گنه و گوسفند بى بزه را مكش، بكش عدوى خصم يا گنه كارى (2)

11- ابواسماعيل عبداللَّه بن محمّد الانصارى الهروى كه از صوفيان و عرفاى مشهور قرن پنجم است و معاصر خواجه نظام الملك طوسى و الب ارسلان سلجوقى بود و نسبش به ابوايوب انصارى مى رسيد و در علوم دينى بنام و در حفظ اشعار عرب و فقه و حديث توانا و حتّى در تغيير سبك نثر فارسى مؤثّر بوده است.

چند بار به زيارت بيت اللَّه نائل و در يكى از همين سفرها با ابوالحسن خرقانى آشنا شده است و تحت تأثير سخن خرقانى قرار گرفته و گفته است: اگر خرقانى را نمى ديدم حقيقت را نمى شناختم.

انصارى در شرافت و بزرگى و اهميّت كعبه، سخنها گفته بسى دل انگيز و شور برانگيز، در كنزالسالكين وقتى هرات را توصيف كرده گفته است:

جامعى دارد كه چشم اهل معنى در صفاش كعبه صورت توان بستن از او هر منظرى (3)

خواجه عبداللَّه انصارى روز و شب را به مفاخره بر يكديگر وا مى دارد، روز مى گويد: اى


1- ديوان قطران تبريزى، تصحيح حسين آهى، مهرماه 1362 مطبوعاتى خزر، ص 64
2- همان، ص 398
3- رسائل جامع خواجه عبداللَّه انصارى كنزالسالكين ص 44 تصحيح استاد وحيد دستگردى- مقدّمه از سلطان حسين تابنده گنابادى، چاپ چهارم 1365 انتشارات فروغى.

ص: 131

شب جهاد و حج در من است و تكبيرات عيدين بر من است، اى شب من معدن كرامتم، دمدمه قيامتم و شب در پاسخ مى گويد اى روز اگر من سياهم باكى نيست، جامه كعبه سياه است و بيت اللَّه است، حجرالاسود سياه است و يمين اللَّه است.

مى دانيم انصارى عارف است، عرفا بيشترين توجه را به «دل» دارند زيرا دل را مهبط خدا مى دانند، دل به دست آوردن و كمك به همنوع را حتّى از حج و نماز برتر مى شمارند.

خواجه مى گويد: نماز نافله گزاردن كار پير زنان است، روزه تطوّع صرفه نان است، حج گزاردن گشت جهان است. دلى به دست آر كه كار آن است. (1) خواجه در ادامه بحث مذكور مى گويد: كار نه روزه و نماز دارد بلكه شكستگى و نياز دارد، عنايت دوست عزيز است، نشان او دو چيز است، عصمت در اوّل توبه در آخر، ابوجهل از كعبه مى آيد ابراهيم از بتخانه كار عنايت دوست دارد و باقى همه بهانه، حج گزاردن تماشاى جهان است نان دادن كار مردان است. (2) در رساله محبّت نامه مى گويد هدف زائر بايد خداى خانه باشد نه تنها خانه:

مست توام از جرعه و جام آزادم مرغ توام از دانه و دام آزادم

مقصود من از كعبه و بتخانه تواى ورنه من از اين هر دو مقام آزادم (3)

***

در راه خدا دو كعبه آمد حاصل يك كعبه صورت است و يك كعبه دل

تا بتوانى زيارت دلها كن كافزون ز هزار كعبه آمد يك دل (4)

*** 12- حكيم ابوالمجد مجدود بن آدم سنايى متوفّى 545 از شاعران بزرگ قرن ششم است كه پس از تغيير حالتى كه در او به وجود آمد به جرگه عرفا پيوست و از پيشوايان بزرگ عرفان و تصوّف ايران شد، بطورى كه مولوى او را دو چشم «عرفان» و «تصوّف» ناميده است. (5) سنايى خود به سفر حج رفته و پس از سفر مكّه به غزنين برگشته و تا پايان عمر در آن شهر مانده است.او همانند ديگر عرفا بيشتر به ابعاد معنوى حج متوجّه است. در اشعار وى هم مدح هست هم حكايت، هم به صورت تشبيه و استعاره از كعبه و حج و متعلّقات آن سخن گفته و عشق را برتر از زيارت كعبه و زهد و طامات و ... شمرده است.


1- همان رساله واردات، ص 234
2- همان، ص 38
3- همان محبّت نامه، ص 129
4- همان مقولات، ص 159
5- و 20- ديوان حكيم ابوالمجد مجدود بن آدم سنايى غزنوى- با مقدّمه و حواشى، مدرّس رضوى چاپ سوم- 1362 انتشارات كتابخانه سنايى صص سى و شش تا پنجاه و هشت مقدّمه.

ص: 132

خانه طامات عمارت مكن كعبه آفاق زيارت مكن

نامه تلبيس نهفته مخوان جامه ناموس قصارت مكن (1)

سنايى آنگاه كه در سياست مدن سخن مى گويد خطاب به يكى از اخلاف سلطان محمود غزنوى اينگونه نصيحتش مى كند و كعبه واقعى را دل مى داند.

دل مؤمن چو كعبه دان به درست زمزم و ركن او مبارك و چست ...

كعبه را از بتان مطهّر كن شمع توحيد را منوّر كن (2)

او در حديقه گفته است:

از در چشم تا به كعبه دل عاشقان را هزار و يك منزل (3)

سنايى انسان را به ترك تعلّقات مادّى و تجريد دعوت مى كند و مى گويد: تا وقتى با خود هستى و خود را در نظر دارى، در كعبه نيستى كه در خراباتى:

نيست كن هر چه راه وراى بود تات دل خانه خدا بود

تا تو را بود با تو در ذات است كعبه با طاعتت خرابات است

ورز ذات تو بود تو دور است بتكده از تو بيت معمور است (4)

شاعر در حمد و ثناى پروردگار از جمله مى گويد كه خداوند انسان را به كعبه دل (جان و روح) دعوت كرده ولى انسانها بيشتر به جنبه هاى ظاهرى آن؛ يعنى كعبه گِل توجّه دارند.

كعبه دل زحق شده منظور همّت سگ بر استخوان مقصور (5)

گفتيم سنايى توفيق زيارت كعبه را يافته است. اين توفيق در سنين جوانى نصيب او شده است و قصيده اى با مطلع:

گاه آن آمد كه با مردان سوى ميدان شويم يك ره از ايوان برون آييم و بر كيوان شويم

سروده و در آن اشتياق شديد خود را به كعبه و حجّ بيت اللَّه نشان داده است. قصيده طولانى است و نقل تمام آن به درازا خواهد كشيد. چند بيت آن را نقل مى كنيم و علاقه مندان را به ديوان سنايى ارجاع مى دهيم. در اين قصيده شور و شوق سنايى و در عين حال مسير حركت و تحمّل مشقّات و مشكلات راه او را مى توان ديد.

شاعر در ادامه قصيده گفته است:

راه بگذاريم و قصد حضرت عالى كنيم خانه پردازيم و سوى خانه يزدان شويم

طبل جانبازى فرو كوبيم در ميدان دل بى زن و فرزند و بى خان و سر وسامان شويم ...


1- همان، ص 506
2- حديقةالحقيقة وشريعة الطريقة- اثر ابوالمجد مجدود بن آدم سنايى غزنوى تصحيح مدرّس رضوى- سيّد محمدتقى- چاپ سوم، انتشارات دانشگاه تهران 1368 ص 588
3- همان، ص 340
4- همان، ص 112
5- همان، ص 146

ص: 133

همرهان حج كرده بازآيند با طبل و علم ما به زير خاك در، با خاك ره يكسان شويم

همرهان با سرخ رويى چون به پيش ماه سيب ما به زير خاك چون در پيش مَه كتّان شويم

دوستان گويند حج كرديم و مى آييم باز ما به هر ساعت همى طعمه دگر كرمان شويم ..

گر نباشد حجّ و عمره، رمى و قربان گو مباش اين شرف مارنه بس كز تيغ او قربان شويم

اين سفر بستان عيّاران راه ايزد است ما ز روى استقامت سرو آن بستان شويم

حاجيان خاص مستان شراب دولتند ما به بوى جرعه اى مولاى اين مستان شويم

نام و ننگ و لاف و اصل و فضل در باقى كنيم تا سزاوار قبول حضرت قرآن شويم

باديه بوته است ما چون زرّ مغشوشيم راست چون بپالوديم از او خالص چو زرّ كان شويم

باديه ميدان مردان است و ما نيز از نياز خوى اين مردان گِريم و گوى اين ميدان شويم

گرچه در ريگ روان عاجز شويم از بيدلى چون پديد آيد جمال كعبه جان افشان شويم

يا به دست آريم سرّى يا برافشانيم سر يا به كام حاسدان گرديم يا سلطان شويم

يا پديد آييم در ميدان مردان همچو كوه يا به زير پشته ريگ اجل پنهان شويم (1)

از اين قصيده سنايى استنباط مى شود كه سفر حج در عصر او دشواريها و سختيهاى فراوانى داشته و احتمال عدم توفيق زيارت و به هلاكت افتادن مى رفته است. و حتّى چه بسا افرادى به قصد حج عزيمت مى كرده و راه دور و درازى را طى مى كرده اند ولى توفيق نمى يافته و مأيوسانه برمى گشته اند. قصيده ديگرى از شاعر، مبيّن اين اتّفاقات است. سنايى در اين قصيده ضمن مدح احمد عارف از اين كه با وجود حركت و طىّ طريق موفّق به زيارت بيت اللَّه و اداى فريضه حج نشده، او را تسلّى مى دهد و مى گويد:

اى ز عشق دين سوى بيت الحرام آورده راى كرده در دل رنجهاى تن گداز جانگزاى

تن سپر كرده به پيش تيغهاى جان سپر سر فدا كرده به نزد نيزه هاى سرگراى ...

از بدن يزدان پرستى وز روان يزدان طلب از خِرَد يزدان شناسى وز زبان يزدان ستاى ...

چون به حج رفتى مخور غم گر نبودت حج از آنك كار رفتن از تو بود و كار توفيق از خداى

مصلحت آن بود كايزد كرد خرّم باش از آنك آن نداند رهرو از حكمت كه داند رهنماى

سخت خامى باشد و تر دامنى در راه عشق گر مريدى با مراد خود شود زورآزماى

سوى خانه دوست نايد چون قوى باشد محب وز ستانه در نجنبد چون وَقح باشد گداى

احمد مرسل بيامد سال اوّل حج نيافت گر نيابد احمد عارف شگفتى كم نماى


1- ديوان سنايى، صص 419- 414

ص: 134

دل به بلخ و تن به كعبه راست نايد بهر آنك سخت بى رونق بود آنجا كلاه اينجا قباى

در غم حج بودن اكنون از اداى حج به است من بگفتم اين سخن گو خواه شايى خواه مشاى

از دل و جان رفت بايد سوى خانه ايزدى چون به صورت رفت خواهى خواه به سرشو خواه به پاى

نام و بانگ حاجيان از لاف بى معنا بود ور ندارى استوارم بنگر اندر طبل و ناى

حج به فرياد و به رفتن نيست كاندر راه حج رفتن از اشتر همى بينيم و فرياد از دراى

صد هزار آوازه يابى در هواى حجّ وليك عالم السرّ نيك داند هاى هوى از هاى هاى ...

جان فرستادى به حج، حج كرد و آمد نزد تو دل مجاور گشت آنجا گر نيايد گو مياى

اين شرف بس با شدت كاواز خيزد روز حشر كاحمد عارف به جان حج كرد و ديگر كس به پاى

تا بگردد چرخ بر گيتى تو بر گيتى بگرد تا بپايد كعبه در عالم تو در عالم بپاى (1)

سنايى در اين قصيده حجّ واقعى را حجّ قلبى مى داند و مى گويد حج بايد با جان و دل و روح باشد نه با پاى و تن. او معتقد است كه اگر كسى در واقع خداشناس باشد حتّى اگر به ظاهر به جوار كعبه نيايد، هيچ اشكالى ندارد.

شاعر گاهى به حوادث تاريخى كعبه توجّه كرده است و اشاراتى به آن مسائل دارد. با توجّه به اين كه در دوره جاهليت عرب، بهترين اشعار و خطابه هاى هر قبيله را به ديوار كعبه مى آويختند و به آن افتخار مى كردند و به عنوان نمونه اى روشن از آنها مى توان معلّقات سبع را نام برد. سنايى در تعريف از شعر خود گفته است:

چون ز قرآن گذشتى و اخبار نيست كس را بر اين نمط گفتار ...

با روان خرد بياميزش بر در كعبه دل آويزش (2)

همو در مثنوى طريق التحقيق از ترك دنيا و متعلّقات آن سخن گفته و كعبه را كعبه دل دانسته است.

اى سنايى ز جسم و جان بگسل هر چه آن غير اوست زان بگسل ...

چند گردى به گرد كعبه گِل؟ يك نفس كن طواف كعبه دل (3)

سنايى داستانهاى جالب و شنيدنى را در ارتباط با سفر حج و كعبه سروده است، از جمله داستان برخورد حامد لفّاف با حاتم اصم را شرح داده و در خلال آن خير و صلاح انسان را وقتى دانسته است كه به سلامت و خوبى و خوشى از اين جهان برود، از صراط عبور كند و به بهشت جاويد برسد.


1- همان، صص 611- 608
2- حديقة، ص 715
3- مثنويهاى حكيم سنايى- تصحيح سيّد محمّدتقى مدرّس رضوى، چاپ دوم، انتشارات بابك سال 1360، ص 140

ص: 135

آن شنيدى كه حامد لفّاف در حريم حرم چو كرد طواف ...

تا اين كه حاتم اصم به او مى گويد:

يك زمان شرع را متابع شو پس مرفّه به دشت در، بغنو (1)

نام سنايى با عنوان حكيم همراه است و به عنوان حكيمى عارف نفس و عقل را شريف مى داند و در ضمن مى گويد حجّى كه با شرف نفس ناطقه و عقل همراه باشد، ارزشمند است و الّا سعيى بيهوده است و زحمت باديه به سيم خريدن. نفس انسانى و عقل موجب رسيدن انسان به خدا مى شود.

پدر و مادر جهان لطيف نفس گويا شناس و عقل شريف ...

حقّ آن دو شريف را بگذار حقّ اين هر دو هم فرو مگذار

زان كه در راه كعبه از سر داد اشتر اين داد اگرت زاد آن داد (2)

سنايى وقتى در نعت حضرت رسول- ص- سخن مى گويد جود و بخشش و سعه صدر پيامبر را مى ستايد و مى گويد:

او چو موسى، على ورا هارون هر دو يك رنگ از درون و برون ...

از پى جود نز براى سجود صدر او آب كعبه برده ز جود (3)

در اخبار و روايات آمده است كه وقتى پيامبر مكّه را فتح كرد، به داخل كعبه رفت و به شكستن بتها مشغول شد، به دست خود و على- ع- تمام بتها را درهم شكست و كعبه را از لوث وجود بتها پاك كرد، سنايى به اين جريان اشاره مى كند و ضمن ترجيح پيامبر اسلام بر ديگر پيامبران الهى مى گويد:

شرك پادار شد هلاكش كن كعبه بتخانه گشت پاكش كن

مر على را تو اين عمل فرماى تا نهد بر عزيز كتف تو پاى

كعبه از بت به جمله پاك كند مشركين را همه هلاك كند (4)

سنايى بن على عشق مى ورزد او را مُحرِم كعبه جان و مَحرم اسرار نهان مى داند قلم و نامه او را به زمزم و كعبه تشبيه كرده گفته است:

مُحرم او بود كعبه جان را مَحرم اوبوده سرّ يزدان را

زمزم لطف آب خامه اوست كعبه اهل فضل نامه اوست (5)

ارزش حجّ مقبول و واقعى، غير قابل احصا است. سنايى مى گويد نبايد ارزش واقعى


1- حديقةالحقيقه، صص 469- 468
2- همان، ص 306
3- همان، ص 198
4- همان، ص 213
5- همان، ص 251

ص: 136

حج را به خاطر بعضى چيزهاى بى ارزش از بين برد، با توجّه به آنچه در گذشته براى نابود كردن حشره هاى موذى لباسها را در تنور پر آتش مى تكاندند تا حشرات بسوزند، سنايى حج را به لباس تشبيه كرده و گفته است نبايد به خاطر مسائل زايد و بى ارزش آن را تباه كرد. او مى گويد: حج بر پايه معتقدات قلبى استوار است نه فقط با زبان و بيان بعضى الفاظ. وى اين تمثيل را براى شخصى مى آورد كه به خاطر عائله زياد آنها را ترك مى كند و به شهرى ديگر مى رود. پروردگار به او درسى مى دهد و مى گويد:

حج مپندار گفت لبّيكى جامه مفكن بر آتش از كيكى (1)

خداوند جسميّت ندارد كه نياز به جا و مكان و خانه داشته باشد و اين كه كعبه را بيت اللَّه مى گويند براى تعريف خانه است كه از ديگر خانه ها ممتاز باشد و گرنه خداوند به خانه اى نياز ندارد. سنايى خطاب به مردم، قشرى كه توجّه به صورت دارند و از معنويّت بى خبرند، گفته است:

اى كه در بند صورت و نقشى بسته استوى على العرشى

رقم عرش بهر تشريف است نسبت كعبه بهر تعريف است (2)

از اخبار و روايات چنين مستفاد مى گردد كه اوّل نقطه زمين محلّ كعبه بوده است و بقيّه قسمتهاى كره ارض از گسترش همان مكان پديدار شده است.

و چون كعبه پيش از آفرينش زمين بر روى آب بوده بيت عتيق نامگذارى شده، سنايى با توجّه به همين باور است كه در مدح پيامبر اكرم كه فرمود: «كنتُ نبيّاً وآدم بين الماء والطّين»، خلقت او را پيش از ديگر انسانها مى داند مى گويد:

كعبه باديه عدم او بود عالم علم را علم او بود (3)

سنايى به هيچ كس اجازه تحرّى با كعبه را نمى دهد و مى گويد:

خرد اينجا تهى كند جعبه كه تحرّى بد است با كعبه

پيش كعبه مگر كه بوالهوسى بشنود علم سمت قبله بسى

هر كه در كعبه با تحرّى مرد زيره تر به سوى كرمان برد (4)

بر كعبه حوادث فراوانى گذشته ولى هر روز بيش از پيش بر استحكام كعبه افزوده شده است. سنايى به بسيارى از آنها اشاره كرده و به صورت تلميح به آن حوادث و داستانها پرداخته است؛ از جمله به جريان حمله ابرهه و به مناسبت از غرور كيكاووس نيز ياد كرده است:


1- همان، ص 465
2- همان، ص 66
3- همان، ص 216
4- همان، ص 136

ص: 137

يكى اعدات پيل آورد زى كعبه فراوان را يكى از كركسان آورد بر گردونت پيمايى

***

در مكّه دين ابرهه نفس علم زد توطير ابابيل ورا زخم حجر باش ...

گر خلق جهان ابرهه دين تو باشند تو بر فلك سيرت ايشان چو قمر باش (1)

با اشاره به فتح مكّه و درهم شكستن بتها توسّط پيامبر، در مدح ابويعقوب يوسف بن احمد الحدّادى گفته است:

بود بتخانه گروهى ساحت بيت الحرام بود بدعت جاى قومى بقعه سالنكيان

اين دو موضع چون زديدار دو احمد نور يافت قبله سُنّت شد اين و كعبه خدمت شد آن (2)

در هر حال كعبه در نظر سنايى از ارزش زيادى برخوردار است و او بهترين ها را با كعبه سنجيده و كعبه را مقياس ارزشهاى والا قرار داده است. در مدح سلطان مسعود گفته است:

در او كعبه دگر شد و بس كه تقرّب كند بدو هر كس (3)

ديدِ سنايى نسبت به حج و كعبه ديد عرفانى است. او كعبه را همچون قطبى مى داند كه درون سينه عالم قرار گرفته و قلب را همچون كوه احد استوار و پابرجا و خاطره انگيز مى داند، آن جا كه سرداران رشيدى همچون حمزه سيدالشهدا در آن و در راه اعتلاى اسلام فدا شده اند.

و بدين طريق مى خواهد بگويد كه در راه معبود ازلى و محبوب ابدى بايد همه خواستها و آنچه سوى اللَّه است را فدا كرد و نماز عشق خواند.

قبله جان ستانه صمد است احد سينه كعبه احد است

در احد، حمزه وار جان درباز تا بيابى مزه ز بانگ نماز (4)

سنايى پيامبر اسلام را مى ستايد و مكّه و مدينه و حرم و حرى و همه و همه را در برابر او به تعظيم وامى دارد.

آن زمان آمدند بهر ثنات جمعه و بيض و قدر و عيد و برات

وز مكان آمدند قدها خم مكّه و يثرب و حرى و حرم

سنايى در تمام اشعار خود اعم از قصيده، غزل، مثنوى و ... به حج و كعبه و مسائل مربوط به آن توجّه خاص كرده است؛ از جمله در غزلى به مناسبت، بحث استطاعت را مدّ نظر مى گيرد و مى گويد: همانگونه كه وقتى كسى استطاعت نداشته باشد به كعبه نمى رسد، نرسيدن عشّاق به وصال معشوق را هم به خاطر همان عدم استطاعت و افلاس مى داند.


1- همان، ص 313
2- ديوان سنايى، ص 426
3- مثنويهاى سنايى- كارنامه بلخ، ص 176
4- حديقةالحقيقه، ص 138

ص: 138

چون كعبه آمال پديد آمد از دور گفتند رسيديم سر راه بر آن بود

بر درگه تو خوار ز ديدار تو نوميد بر خاك نشستند كه افلاس بيان بود (1)

سنايى امام هشتم شيعيان حضرت امام رضا- ع- را مدح كرده و در تعريف از حرم مقدّس، آن را به كعبه و عرش تشبيه كرده و گفته است:

چون كعبه بر آدمى زهر جاى چون عرش پر از فرشته هزمان (2)

وساوس شيطانى هميشه انسان را در معرض خطر قرار مى دهد، انسان نبايد لحظه اى از اين وسوسه ها غافل باشد. سنايى پند مى دهد و مى گويد:

دل گرفت احرام در بيت الحرام آب و نان هم دل اندر محرم خلوت سراى شهريار ... (3)

گرچه اندر كعبه اى بيدار باش و تيزروورچه در بتخانه اى هشيار باش و پى فشار

حج سفرى است كه انسان مشتاقانه تمام سختيها و مشكلات آن را تحمّل مى كند مگر آنان كه در بند تجمّلاتند و راحت طلب.

همرهان با كوه كوهانان به حج رفتند و كرد رسته از ميقات و حرم و جسته از سعى و جمار

تو هنوز ار راه رعنايى زبهر لاشه اى گاه در نقش هويدى گاه در رنگ مهار (4)

حج عملى است صد در صد درونى و قلبى و فقط و فقط براى خدا كه: «وللَّه على النّاس حِجّ البيت ...» سنايى مى گويد بعضى به كعبه مى آيند ولى فقط با جسم، روح آنها جاى ديگر است و به چيزى ديگر مشغول و اين چنين حجّى، زحمت باديه خريدن به سيم است.

حسن در بصره پُر بينند ليكن در بصر افزون بدن در كعبه پر آيند ليكن در نظر نقصان

صهيب از روم مى پويد به عشق مصطفايش ساق هشام از مكّه مى جويد صليب و آلت رهبان

دلا آن جا كه انصاف است خود از روم دل خيزد تنا آن جا كه اعلام است از كعبه بود خذلان

نه در كعبه مجاور بود چندين سالها بلعم؟! نه در كوى ضلالت بود چندين سالها عثمان (5)

سنايى مى گويد كعبه جاى مردان خدا است نه مردان ريا:

در كعبه مردان بوده اند، كز دل وفا افزوده اند در كوى صدق آسوده اند محرم تويى اندر حرم (6)

او اظهار تأسّف مى كند از اين كه مردم خلوص نيّت ندارند و مى گويد: حاجى واقعى بسيار كم است.

همه دزدان گنج و دين تواند اين سلف خوارگان لحيه دراز

همه را رو به سوى كعبه وليك دل سوى دلبران چين و طراز (7)

***


1- ديوان سنايى، ص 869
2- همان، ص 451
3- همان، ص 226
4- همان، ص 186
5- ديوان سنايى، ص 434- ص 433
6- ديوان سنايى، ص 391
7- ديوان سنايى، ص 300

ص: 139

به شرع اندرز بهر طوف كعبه ز چينى وز زنگى محرمى كو؟

به عالم در فراوان سنگ و چاه است ولى چون صخره و چون زمزمى كو؟ (1)

سنايى در باب حج و كعبه بسيار سخن گفته به همين جهت است كه شاعرى به نام عارف زرگر در مدح سنايى گفته است، كعبه مقصدِ تو نيست، بلكه مقصد و مقصود تو خداى كعبه است.

تا حريم كعبه باشد قبله اهل سخن تا نعيم سدره باشد طعمه اهل بقا

سدره بادت دستگاه بخشش دارالبقا كعبه بادت پايگاه كوشش دارالفنا

كعبه و سدره مبادت مقصد همّت كه نيست جز «ويبقى وَجْه ربّك» مر تو را كام و هوا (2)

13- عثمان مختارى متوفّاى 549 شاعر قرن پنجم و ششم كه متعلّق به دوره دوم غزنويان است، همانند ديگر معاصران خود، شاعرى مدّاح بوده و با توجّه به شهرت و آوازه كعبه، عيد قربان، صفا، مروه و ... در مدايح خود از آن كلمات سود جسته و هر يك را به مناسبت به پادشاهان امراى منظور نظر خويش نسبت داده است.

14- سيد حسن غزنوى متوفّاى 557 ملقّب به اشرف، به پاكى و عزّت نفس و علوّ همّت و تقوا و عفاف و زهد و ديندارى شهرت دارد ولى در عين حال زمان شاعرى او مصلحت ايجاب مى كرده كه در ظاهر مدّاح سلاطين و امرا باشد.

سيّد حدّاقل دو سفر حج داشته و به زيارت خانه خدا نائل شده است.

سيّد وقتى در سفر حجّ خود به زيارت روضه حضرت رسول توفيق يافته قصيده اى در چهل و پنج بيت سروده و در آن جمال الدين محمّد وزير را، كه مرقد پاك حضرت ختمى مرتبت را عمارت كرده، ستوده است. (3) امير فخرالدّين كه از امراى نيكوكار روزگاران بوده و به حُجّاج خدمت مى كرده و به نيازمندان بخشش فراوان داشته. شاعر از خيرانديشيها و خدمات او در راه مكّه ستايش بسيار كرده و اعمال خير او را در حدّ اعجاز شمرده است. قصيده اى را كه در اين مورد سروده، مى توان به عنوان سفرنامه منظوم شمرد.

من به راه مكّه آن ديدم ز فخر روزگار كز پيمبر ديد در راه مدينه يار غار ...

اين كرامت حق تعالى داند و خلقان كه بود از حوالينا الهى لا علينا يادگار (4)

عيد اضحى كه يكى از آخرين مراسم حج است و قربانى در آن روز انجام مى گيرد،


1- ديوان سنايى، ص 581
2- همان، ص 40
3- ديوان سيد حسن غزنوى ملقّب به اشرف، تصحيح محمّدتقى مدرّس رضوى، چاپ دوم 1362 انتشارات اساطير، ص 7
4- همان، ص 90

ص: 140

يادآور از فرزندگذشتگى ابراهيم خليل- ع- است و در واقع يكى از بزرگترين تراژديهاى تاريخ بشريّت. الهام بخش شعرا شده است و چون يكى از دو عيد مهمّ جهان اسلام است مراسمى در تمام كشورهاى اسلامى برپا مى شده و مى شود، شاعران نيز اين فرصت را مغتنم شمرده به سرودن قصايدى به اين مناسبت مى پرداخته اند. سيّد حسن غزنوى نيز به همين مناسبت قصيده اى سروده و در آن سلطان سعيد خوارزمشاه را ستوده است و به بيان استعارى، او را به حضرت سليمان نبى مانند كرده است.

قصيده در بيست بيت به مطلع زير سروده شده است:

اندرين عيد مبارك پى فرخنده اثر بار داده است سليمان نبى باز مگر (1)

شاعر آنگاه كه توفيق يافته و تربت حضرت رسول- ص- را در آغوش گرفته، با شور و هيجان، ترجيع بندى در هفت بند و پنجاه و شش بيت سروده و گفته است:

يا رب اين ماييم و اين صدر رفيع مصطفى است يا رب اين ماييم و اين فرق عزيز مجتبى است ...

خوابگاه مصطفى و كعبه مان از پيش و پس بارگاه و منبر حنّانه مان از چپ و راست ...

سلّموا يا قوم بل صلّوا على الصّدر الأمين مصطفى ما جاءَ الّا رحمةً للعالمين

منّت ايزد را بدين گردون اعلا آمديم منّت ايزد را بدين درگاه والا آمديم ...

سلّموا يا قوم بل صلّوا على الصّدر الأمين مصطفى ما جاءَ الّا رحمةً للعالمين

15- رشيد وطواط سعدالملك محمد بن عبدالجليل عمرى كاتب، متوفّاى 573 از شعرا و دانشمندان معروف قرن ششم است او در مدرسه نظاميّه بلخ تحصيل كرده و به خدمت دربار خوارزمشاهيان رفته و عدّه زيادى از امرا و بزرگان را مدح كرده است.

رشيد در مدايح خود ممدوحين خويش را ستوده و از كعبه و صفا و مروه و ... در ستايش آنان استفاده كرده است.

رشيد وطواط كه خود در علوم بلاغى كتاب حدائق السّحر فى دقائق الشّعر را نوشته با به كار گرفتن صنعت اعنات قصيده اى در بيست و هفت بيت بدون حرف «الف» سروده و ضمن


1- همان، ص 93

ص: 141

مدح اتسز خوارزمشاه گفته است:

خدمتش عهده وضيع و شريف حضرتش كعبه صغير و كبير (1)

در ابيات فراوانى از اشعار رشيد، كعبه بيش از همه مكانهاى مقدّس مورد توجّه بوده است. (2) 16- اوحدالدّين محمّد بن محمّد انورى متوفّاى 583 ملقّب به حجّةالحق كه در يكى از قراى ابيورد متولّد شده، در زمينه هاى مختلف مانند ادبيّات، حكمت، فلسفه، رياضى، نجوم و ...

مهارت داشته است.

انورى از شعراى معروف قرن ششم است كه مدّتها در طوس به تحصيل پرداخته. او در اشعار خود به حجّ و كعبه و مكّه به ديده احترام فراوان مى نگريسته است و در ضمن مدايح خود به آنها اشاره كرده و گاهى به حوادث تاريخى حجّ و مكّه و كعبه توجّه كرده و حتّى داستانهايى در ارتباط با حج سروده است.

معمول بر اين بوده و هست كه در سوگندها به مقدّس ترين چيزها و كسان سوگند ياد مى كنند، انورى خطاب به سعدالدّين اسعد او را مدح مى كند و مى گويد:

به صلات و زكات و حجّ و جهاد كاصل اسلام از اين چهار درست

حرمت كعبه و صفا و منا حق آن ركن كش لقب حجر است ... (3)

آب زمزم با توجّه به سابقه تاريخى و آنچه درباره كيفيّت پيدايش آن گفته شده در نظر انورى بسيار عزيز و ارزشمند است كه ضمن مدح صدر اجل خواجه مهذّب الدّين ابوالمحاسن نصر در ارزش آن گفته است:

ور نسيم لطف تو بر آتش دوزخ وزد دلو چرخ از دوزخ آب زمزم و كوثر كشد

پى نوشتها:


1- ديوان رشيد وطواط، تصحيح سعيد نفيسى 1339، كتابخانه بارانى، تهران، ص 277
2- رك: همان صفحات: 102، 104، 148، 174، 201، 218، 232، 257، 262، 266، 280، 289، 342، 408، 446، 469، 568، 576، 593، 601 و ...
3- ديوان انورى، جلد اوّل قصايد، به اهتمام محمّدتقى مدرّس رضوى چاپ چهارم 1372، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، ص 65

ص: 142

ص: 143

ص: 144

ص: 145

نقد و معرفى كتاب

ص: 146

گزارشى پيرامون كتاب «جنّات ثمانيه»

محمدرضا انصارى قمى

در گنجينه دستنوشته هاى كتابخانه آستان قدس رضوى نسخه اى به شماره 4100 (فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آستان قدس رضوى: ج 3، ص 82، و الذريعه: 5/ 150 شماره 644) وجود دارد به نام «جنّات ثمانيه/ بهشتهاى هشت گانه» كه در آن، نويسنده آن به توصيف هشت بقعه از بقاع متبرّكه اسلامى؛ يعنى مكه، مدينه، بيت المقدس، نجف، كربلا، كاظمين، سامراء و مشهد پرداخته است. او نخست درباره پيشينه تاريخى هر يك از اين مزارات، كه از يك يك آنها با نام حرم اول، حرم دوم ... ياد مى كند، به تفصيل سخن مى راند و آنگاه رواياتى را در فضيلت وارزش دينى آن مقام يا مسجد و مقدار پاداش و ثوابى كه خداوند براى زيارت كنندگان آن جايگاه قرار داده است مى آورد.

نويسنده اين كتاب سيد محمد باقر حسينى، ملقب به فخرالواعظين خلخالى است. او ساكن شهرستان خلخال بوده و ظاهراً به امور دينى مردم آن سامان رسيدگى مى كرده است. او از سالها پيش فكر تدوين اين مجموعه را در سر مى پرورانده، ليكن موانع و كمبود منابع در مسقط رأس او؛ يعنى شهر خلخال مانع تحقق آرزوى او مى گردد، تا اين كه عاقبت در سال 1327 ه. توفيق مجاورت مشهد مقدس به او دست مى دهد و با استفاده از

ص: 147

كتابهاى كتابخانه آستان قدس رضوى، مجموعه خود را تكميل و نسخه دستوشته اش را به گنجينه خطى آن كتابخانه اهدا مى كند. خود مؤلف در اين باره، در صفحه 246، در بخش «حرم چهارم از كتاب جنات ثمانيه» اين چنين مى گويد:

«و بعد چنين گويد بنده كمترين، تراب اقدام واعظين، الراجى الى فضل ربّه العفوّالغافر، محمد باقر بن سيد مرتضى الحسينى الخلخالى- عفى اللَّه عن جرائمهما- كه قريب به پنج- شش سال بود كه در خواطر خلجان مى كرد و مدام طالب و راغب اين مرام بودم كه تأليفى در شرح قبور و تذكره مزارات ترتيب داده شود و در عرض اين مدت مختصرى به عنوان فهرست ترتيب داده آنچه به مرور ايّام از وقايع و احوال به دست مى آمد به طور اشاره و اجمال ثبت مى شد و پيوسته منتظر فرصت و مترصد قدرت بودم كه تتفصيل را توصيف دهم ولى در محال خلخال؛ وطن اين شكسته بال كه مالامال محنت و ملال بود، كثرت مشاغل و موانع و قلت بضاعت و كتبى كه در اين صناعت از هر قبيل ضرور و لازم است مانع بود تا در اين ايام خير انجام كه تاريخ هجرت در سال هزار و سيصد و بيست و هفت سفر ارض اقدس و مشهد مقدس نموده و مدتى در آستانه مباركه حضرت ثامن الائمه على بن موسى الرضا- عليه الآف التحية و الثناء- رحل اقامت انداخته ...»

مؤلف نوشتن اين كتاب را در سال 1327 ه. آغاز و در سال 1331 ه. در 403 ورق به پايان برده است. آگاهيهاى ما درباره سال تولد، وفات، وضعيت تحصيلى، سفرهايش به كشورها، موقعيت علمى و اجتماعى و ديگر مسائل مربوط به زندگانى خصوصى او بسيار اندك و از حد نوشته هاى مؤلف در كتابش فراتر نمى رود. وى واعظى كم آوازه و در شهرستان كوچك خود به وعظ و ارشاد مشغول بوده است، اما انگيزه نگارش كتاب در او بيشتر به منظور ثبت برخى از مشاهدات خود از اين بقاع بوده است. گو اين كه او هرگز در كتابش يادى از سفرهاى خود نمى كند ليكن بررسى نوشته هايش در حرم اول (مكه) و حرم دوم (مدينه) نمايانگر سفر او به اين دو شهر است و اطلاعات خود را غالباً از روى مشاهدات مستقيم و نه مسموعات (البته در برخى موارد به كتابهاى تاريخى و گفته هاى ديگران استناد مى كند) در اختيار خواننده قرار مى دهد. تنها اشاره اى كه به اعتقادات نويسنده مى توان كرد آن است كه او هنگام

ص: 148

برشمردن مدفونين در قبرستان بقيع، از شيخ احمد احسايى (متوفاى 1243 ه.) ياد مى كند آنگاه برخلاف شيوه خود در معرفى اجمالى مدفونين، به تفصيل درباره احسائى پرداخته و با تمجيد و تعريف فراوان از او، فقيهانى اصولى كه او را به افراط و غلوّ متهم كرده اند نكوهش نموده و آنان را ظاهربينانى توصيف مى كند كه نتوانسته اند به كنه حقايق گفتارهاى او پى ببرند؛ از اين رو باتوجه به اين گفتار بعيد به نظر نمى رسد كه وى شيخى مسلك يا حداقل متمايل يا هوادار برخى از عقايد آنان بوده؛ بويژه آن كه در آن دوران در بخشهايى از منطقه آذربايجان شيخيه از موقعيتى برخوردار بوده و پيروانى داشته است.

در اين مقاله تنها دو بخش از كتاب «جنات ثمانيه»؛ يعنى حرم اول (/ مكه) و حرم دوم (/ مدينه) مورد بررسى قرار گرفته است.

روش نويسنده در بخشهاى كتاب، بدين گونه است كه او نخست به وقايع و مسائل پيشينه تاريخى و سپس موقعيت جغرافيايى شهرهاى مقدس پرداخته و آنگاه روايات اسلامى را در فضيلت آن شهر يا بقعه برشمرده و سپس به مشاهدات خود از حرم يا مسجد (بجز بيت المقدس) مى پردازد. قسمتهاى بزرگى از هر بخش كتاب را مستحبات و ادعيه و زيارتنامه هاى مربوط فراگرفته است و به ويژه درباره مكه به تفصيل به مناسك حج و واجبات و مستحبات آن برطبق فتواى فقهاى اماميه پرداخته است و نسبت به بقاع متبرّكه امامان معصوم- عليهم السلام- نيز به تفصيل ادعيه و نمازهاى مستحبى و روزهاى زيارتى و فضائل و مناقب هر يك از امامان را برشمرده است.

سعى و تلاش ما در اين بررسى بر آن است كه مشاهدات مؤلف درباره وضعيت دو شهر مكه و مدينه و جايگاههاى دينى و تاريخى، نظير مساجد، مقابر، اماكن متبركه، وضعيت مسجدالحرام و ملحقات و توابع آن، و مسجدالنبى- ص- در مدينه را از لابلاى نوشته هاى او بدر آورده و به خوانندگان ارائه نماييم.

حرم اوّل:

مكّه

1) حجرالأسود، به ركن عراقى منصوب است. كسى كه ميانه بالاست به سهولت او [آن] را مى بوسد، براى اين كه از زمين به اندازه 6 وجب بلند است و در اين اوقات، اطراف حجرالأسود را به طلا محكم

ص: 149

كرده اند (1) و نظر كردن [به] آن موجب سرور و بهجت است. (صص 5- 4)

2) بابهاى مسجد سى و نه است. در سمت باب الزيارة كه غربى خانه كعبه است، هفت در دارد و در سمت باب ابراهيم كه جنوب خانه كعبه است چهار در دارد، و در سمت باب الصفا كه شرقى خانه كعبه است هفده در است، و در سمت باب السلام كه شمالى خانه كعبه است يازده در است.

(ص 6)

3) ستونهاى مسجد؛ مجموع ميلهاى سنگى كه طاقها را بربالاى آن بنا كرده اند پانصد عدد است و از جمله آن پانصد ميل، يكصد و بيست و پنج آن سنگ كوچك، مثل آجرِ تراش كرده بربالاى آن كار كرده اند، و سيصد و هفتاد و پنج آن ستون يكپارچه است كه از سنگ سفيد است و بلندى هر يك تقريباً سه ذرع و نيم است. (ص 6)

4) چاه زمزم برطرف غربى كعبه است و چهل گز عمق دارد و دور سرش يازده گز است و بر سرش قبّه ساخته اند، ودو درخت مربع از چوب ساج گذرانيده و بر هر يك جهت آب مى توان كشيد و آب آن شور است و اكنون در مكه آب روان است. مردم آنجا اكثر سياه چهره اند و به تجارت مشغول و بر مذاهب مختلفه عمل مى كنند. (ص 6)

5) طوافگاه؛ صحن مسجدالحرام طوافگاه حجاج بود، چون خانه كعبه در ميان الصحن است و آن كه در جامع هاى بلاد در ميان صحن عمارتى سازند جهت مناسبت با مسجدالحرام و كعبه باشد. اكنون طول طوافگاه سيصد و هفتاد گز است در سيصد و پانزده گز. در بيرون مسجد يكهزار و پانصد و هشتاد گز. در حوالى آن خانقاه و مدارس و ابواب البّربسيار است؛ از جمله زاهد خمارتاش عمادى قزوينى جهت قزاونه (2) خانقاهى ساخت و سى هزار دينار به حكام مكه داده تا اجازت دادند كه پنجره به مسجدالحرام گشود. و خانه به دار محمد بن يوسف منسوب بوده و مولد رسول اللَّه آنجا اتفاق افتاده، به طرف مسجدالحرام است و خيزران والده هارون الرشيد آن را با مسجد ساخت؛ يعنى ولادت خانه حضرت محمد- ص- در كوچه [اى] كه مشهور به شعب أبوطالب بود؛ همان خانه برحسب ميراث به حضرت رسول منتقل شد (!) حضرت آن خانه را داخل سراى خود كردند و بيضا مى ناميدند، بعدها هارون الرشيد آن خانه را خريده داخل مسجد نمود.

(صص 8- 7)

6) جبل ابوقبيس؛ كوهى است


1- امروزه اطراف حجرالأسود را نقره شفاف و سفيدى پوشانده اند، از اين رو بر جلوه و زيبايى آن افزوده شده است.
2- جمع قزوين و مقصود اهالى قزوين است.

ص: 150

نزديك مكه، تسميه شده به اسم مردى از قبيله مذحج كه اسمش أبوقبيس بود، به جهت اين كه اول كسى كه در آن كوه بنا گذاشته همين مرد است. به سند معتبر منقول است كه چون آدم و حوّا- عليهماالسلام- وفات يافتند هردو در غار ابو قبيس مدفون شدند و به اين معنا اخبار متعدّده معتبره وارد شده كه مدفن حوّا نزد آدم است، ولى آنچه در السنه معروف است كه مدفن حوا در قصبه جدّه مى باشد، ابداً در اين خصوص خبر به نظر نرسيده، اين از باب: «رُبّ مشهورٍ لا أصلَ له» است و نوح- عليه السلام- در طوفان، استخوان آدم را از كوه ابوقبيس بيرون آورده در نجف الأشرف دفن نمود (1) و اين غار را كه آدم و حوّا در آن مدفونند «غار الكنز» مى گويند. (ص 52)

7) از جمله تكاليف حاجّ در مكه معظمه، مشرّف شدن به زيارت حضرت ابوطالب و عبدالمطلب و عبدمناف وحضرت خديجه- رضوان اللَّه عليهم- است. بدانكه قبور اين بزرگواران در سمت راه منا در نزديكى ابطح است و مابين قبر خديجه و آنها فى الجمله مسافتى است و در مقابل جناب خديجه به فاصله كمى بقعه ديگرى است با ضريح و بناى رفيع و اهل مكه آن را نسبت مى دهند به جناب آمنه، والده حضرت ختمى مآب- صلّى اللَّه عليه و آله-. بودنِ آمنه والده حضرت در آنجا بعيد است و مستندى از براى آن ديده نشده و علّامه مجلسى- ره- فرموده كه قبر شريف آمنه و عبداللَّه- رضى اللَّه عنهما- در اين زمان معلوم نيست. (ص 53)

مؤلف گويد:

از كتب اخبار و مورّخان، چنان مستفاد مى شود كه در محل قبر آمنه خاتون اختلاف است؛ بعضى گويند در مكه معظمه است و جمعى نوشته اند كه در ابواء است (مكانى است مابين مكه و مدينه. از ابواء تا جحفه، از طرف مدينه منوره، بيست و سه ميل است). برخى نوشته اند كه سيّدالمرسلين- ص- در آن سال كه به غزوه بنى لحيان توجه فرمود به منزل عسفان رسيد، قبر مادر خود آمنه را بشناخت وزيارت او كرد و بگريست، چنانچه [چنانكه] اصحاب و ملازمان را به گريه درآورد.

و اما مدفن عبداللَّه- ع- والد ماجد رسول خدا را .... اكثر محدثين و مورخين مرقوم داشته اند: آن حضرت در يثرب به جوار الهى شتافت و در دارالبالغه مدفون گرديد.

8) و ديگر، مخفى نماند در مقابر عبدالمطلب و ابوطالب، جماعتى از بزرگان


1- امروزه در ميان شيعيان اين اعتقاد وجود دارد كه قبر حضرت آدم و نوح- عليها السلام- در مجاورت قبر حضرت على- ع- مى باشد و در بخشى از زيارتنامه حضرت اميرالمؤمنين- ع- آمده است: «السَّلام على ضجيعيك آدم و نوح».

ص: 151

علماى شيعه و اكابر دين مدفونند. از فيض زيارت ايشان و فاتحه بر سر قبر آنها نبايد محروم گشت؛ مانند سيد اجلّ، محدّث، فقيه امير زين العابدين كاشانى كه مجاورت مكه معظمه را اختيار فرمود و اين سيد را در آخر امر شهيد كردند و مدفون شد در همان قبرى كه خود در حال حيات مهيّا فرموده بود به نزدِ قبرِ استاد خود؛ المولى محمد امين استرآبادى و مانند قبر شيخ محمد سبط شهيد ثانى و غير هم. (صص 54- 53)

9) قبر ابولهب بر سر راه عمره واقع است، هر كس از آنجا بگذرد و سنگى چند بر سر قبرش انداخته لعن مى كنند، حال به منزله كوهى از سنگ جمع شده است.

(ص 61)

10) الشيخ محمد بن شيخ حسن بن الشيخ زين الدين شهيد ثانى، فقيه، محدّث، عابد، زاهد و صاحب كرامات عاليه بود.

مدتى در كربلا اقامت نموده، به تدريس اشتغال داشت، پس به سوى مكّه مسافرت كرد و در آنجا اقامت نمود و به تأليفات خود مشغول بود تا وفات يافت. ولادتش عصر روز دوشنبه دهم شهر شعبان سال نهصد و هشتاد و وفاتش سنه يكهزار و سى است.

عمر شريفش پنجاه سال و سه ماه بود- رحمةاللَّه عليه-.

الشيخ زين الدين بن الشيخ محمد، السبط الشهيد الثانى، عالم و فاضل و متبحر و محقق و مدقّق بوده در علم معقول و منقول، در عهد خود منحصر بود. ولادتش سنه هزار و نه، وفاتش بيست و نهم ذى الحجه سنه هزار و شصت و چهار در قبرستان مُعلّى و در جوار خديجه كبرى با پدرش محمد مدفون است.

ميرزا محمد بن على بن ابراهيم استرآبادى، فاضل و عالم و محقق و مدقق و عابد و عارف و محدّث و مفسّر بود.

تأليفاتش بسيار است. تاريخ وفاتش سيزدهم ذى قعده سنه يكهزارو بيست و هشت بود.

الشيخ اسماعيل بن محمد مكّى و الشيخ على الصغير نواده شهيد ثانى در جوار حضرت خديجه كبرى مدفون است و آقا ميرزا زين العابدين كاشانى در مقابر عبدالمطلب نزديك قبر آقا ميرزا محمد استرآبادى مدفون هستند. (ص 61)

11) و ساداتى كه شرفا و نقبا و متولّى حرمين شريفين بودند، بعضى در قبرستان حُجُون و جمعى در قبرستان جسيم مدفونند:

السيد احمد بن على بن محمد بن جعفر بن عبداللَّه بن الحسن بن الحسن بن

ص: 152

على بن ابى طالب- عليه السلام-.

السيد جعفر المكّنى به ابو محمد، از اولاد حسن مثنى است. و پسران او السيد عيسى و اميرحسن ابوالفتوح و امير عبداللَّه تاج المعالى، امير حمزة بن ادهاش از اولاد موسى الجون بود.

امير محمد الملقب بتاج المعالى، ابو فليت قاسم بن تاج المعالى، امير قطب الدين عيسى، مكنز بن عيسى، منصور برادر آن، امير قتادة بن السيد ادريس، حسن بن قتاده، ابو راجح بن قتاده، ابو سعيد حسن بن على، مير نجم الدين محمّد، مدتى حكمرانى كرد و بسيار معمّر شد، به قرار سى پسر داشت.

أبوالغيث بن ابونمى، سيد خميصه، سيد ابوعراره، سيد عزالدين بسيار سيد متقى و عادل و حكمران و سايس بود. سيد بدرالدين عجلان عموماً در مقابر مزبور مدفونند. (ص 66)

حمر الأول من كتاب جغرافي المشاهد بيدالفقير سيد باقر بن سيد مرتضى الخلخالى سنة 1327 ه.

حرم دوّم: مدينه

جغرافياى مدينه منوره و شرح

مشاهد آن

امير عضدالدوله كه از سلاطين ديالمه بود، دورشهر را بارو كشيد. شهرى است كوچك، الحال سه هزار و هفتصد خانه در اوست، نفوس آنجا بنا به تحرير اساتيد جغرافيا، پنجاه هزار نفر است، اگر چه آن شهر قصبه مانند است و لكن شأن آن بلند است، براى اين كه در آن بلده مباركه، روضة مطهره پيغمبر ما محمد المصطفى- ص- مى باشد. هوايش بغايت گرم است.

نخلستانش بسيار، آبش سازگار و حصارش از آجر بغايت استوار و خرماى بَرْدِى و عَجْوه در آنجا بهتر از بلاد ديگر بُوَد. و مردمش لاغر و اسمرو از متاع ملاحت بهره ور و اكثر ايشان سوداگر و پيله ورند. عموماً شافعى مذهب و ديگر حنفى و شيعه اماميه در مدينه و در نواحى آن بسيارند و جمعى از ايشان سادات آل نسب و شرفاى صاحب حسب اند. و از خواص آنجاست كه غريب بدان شهر رود بوى خوش شنود. و نخلستان آنجا مشروب آب چاه و باران است. (صص 100- 99)

2) در اطراف آن مسجد، مدارس و خانقاه بسيار است و بناى خير بى شمار؛ از جمله امير چوپان در غربى آن، مدرسه و حمّامى ساخت. پيش از آن حمامى در مدينه نبود. (ص 101)

3) حدّ مسجد رسول اللَّه، الى

ص: 153

استوانتين (1) تا به آن دو ستونى كه از طرف راست منبر الى راهى كه متصل به سوق اليل است. (ص 102)

4) مقام جبرائيل، همان تحت ميزاب (2) است؛ وقتى كه مى خواهى از در بيرون بروى، همان درى كه باب فاطمه مى گويند. در حالى است كه ميزاب بالاى سر باشد و باب فاطمه در عقب. (ص 103)

5) دوم از تكاليف زوّار زيارت حضرت فاطمه- عليها السلام- است، و در محل دفن آن مخدّره اختلاف است. در تحيّةالزائر گويد:

چون حضرت فاطمه وصيت نمود كه او را در شب دفن كنند و كسانى كه بر او ظلم كردند به نماز و جنازه اش حاضر نشوند، پس او را شب دفن كردند و به اين سبب محل قبر شريف آن حضرت مختلفٌ فيه ميان علماى خاصه و عامه گشت و ظاهر اكثر احاديث معتبره آن است كه آن حضرت در خانه خود مدفون گرديده است كه متصل به حجره طاهره حضرت رسول است و اكنون ضريحى نيز از براى آن حضرت ساخته اند. (3) و تحقيق آن:

بدانكه مؤلف گويد:

در بقعه ائمة اربعة، كه اصل آن از بناهاى ناصر بن المستنصى است، دو نفر ديگر نيز مدفون اند؛ يكى عباس عموى پيامبر- ص- كه قبرش متصل به قبر ائمه است و در طرف غربى است. و ديگرى قبرى است كه در طرف قبلى بقعه متصل به ديوار است و ضريح كوچكى دارد و آن را نسبت به حضرت فاطمه زهرا مى دهند و جماعت بسيارى از عامه معتقدند كه آن قبر فاطمه زهرا- سلام اللَّه عليها- است و قبر فاطمه بنت اسد همان است كه در زاويه قبرستان بقيع در طرف شمالى قبه عثمان معروف است. (ص 115)

7) و ايضاً قبر جناب ابراهيم بن رسول اللَّه- ص- واقع است در بقعه قريب به بقعه ائمه اربعه- عليهم السلام- و جناب عثمان بن مظعون- رضى اللَّه عنه- قبرش در همان بقعه شريفه است. و أسعد بن زراره و ابن مسعود نيز در بقعه عثمان بن معظعون مدفونند. و صاحبان تاريخ مدينه ذكر نموده اند كه عليا جناب رقيه و امّ كلثوم دو دختر رسول خدا نيز در همين بقعه مدفونند.

علماى سير و مورّخين مدينه گفته اند كه بيشتر اصحاب رسول خدا در بقيع مدفون گشته اند. و قاضى در مدارك ده هزار گفته و لكن غالب آنها مخفى است. قبرستان، هم عيناً و هم جهتاً، چه از زمان قديم علامتى بر سر قبورشان نگذاشته اند.


1- دو ستون.
2- ناودان.
3- در سال 1366 خورشيدى كه به حج خانه خدا تشرف يافتم، در مدينه با استاد حبيب محمود احمد ديدارى داشتم. او پيرمردى هشتاد و چند ساله بود كه دوران بازنشستگى خود را در كاخى بسيار مجلل در يكى از خيابانهاى منتصب از جنوب مسجد غمامه مى گذراند. استاد حبيب مدت 30 سال مدير اداره اوقاف مدينه بوده است، مقامى كه نظارت بر تمام موقوفات و مساجد و زيارتگاهها؛ از جمله مسجدالنبى- ص- در حيطه اداره او بود البته بعدها اداره ويژه اى به نام اداره شؤون الحرمين الشريفين تأسيس گرديد كه نظارت بر مسجدالحرام و مسجدالنبى- ص- برعهده او گذاشته شد از اين رو آگاهيهاى جالبى درباره وضعيت مسجدالنبى- ص- و تغيير و تحولات آن در اختيار داشت. در آن ديدار از او دو سؤال درباره وضعيت داخلى حجرة النبى- ص- يعنى جايگاهى كه امروزه قبر پيامبر- ص- در آن قراردارد، و درباره وضعيت بيت فاطمه- س- سؤال نمودم. او در پاسخ سؤال اوّل گفت: ما درباره چگونگى قرارگرفتن قبر پيامبر اطلاعاتى نداريم و نمى دانم آيا صورت قبر پيامبر بدين گونه است كه قبر پيامبر در قبله قبر دو خليفه قرار دارد و يا اين كه همگى در يك رديف دفن شده اند و علت اين ناآگاهى را اين گونه بيان كرد كه: از قرنها پيشتر از زيرگنبد / قبة الخضراء تا اطراف سه قبر را ديوارى قطور فراگرفته كه راهى براى ورود به داخل محوطه ندارد. اين ديوار از قسمت بالا نيز با سقفى، كه در زير محيط گنبد قراردارد، پوشيده شده و دريچه هاى كوچك اطراف گنبد را نيز از داخل و خارج با سرب پوشانيده اند تا كسى نتواند داخل حجره را نظاره كند؛ از اين رو پرده سبزرنگى كه معمولًا حاجيان آن را از ميان پنجره فولادى ضريح پيامبر مشاهده مى كنند چيزى نيست جز پرده زربافت و ابريشمى كه در كارخانه اى در مكه بافته مى شود و همه ساله بر روى ديوار حائل ميان قبر و پنجره فولادين از زيرگنبد تا كف زمين نصب مى شود. او گفت در دوران رياست من بر اداره اوقاف دوبار قسمتهايى از ديوار كه كمى فرسوده و ريزش داشت ترميم گرديد، البته ترميمها بسيار جزئى و سطحى بود؛ زيرا ديوار بسيار ضخيم و قطور و از سنگهاى لاشه كه احتمالًا در ميان آن سرب گداخته و يا چيزى شبيه به آن قرار داده بودند، ساخته شده است. استاد حبيب محمود درباره سؤال دوّمم پاسخ داد: در سال 1372 ه ق. دولت وقت عربستان اقدام به توسعه و ترميم بخشهايى از مسجد نمود، اما توسعه مسجد در دو سمت شمال و غرب مسجد انجام گرفت و بدين خاطر صدها خانه و ساختمان خريدارى گرديد و از طرف شمال مسجد پيامبر توسعه يافت و در سمت غرب نيز فضا و مصلّاى بزرگى احداث گرديد كه بعدها با سقفهاى پيش ساخته پوشيده و تا پيش از توسعه اخير كه توسط ملك فهد انجام پذيرفت، همواره ادامه صفهاى نماز جماعت مسجد تا بدانجا مى رسيد. اما ترميم مسجد شامل تقويت پى هاى گلدسته ها و گنبد و ديوارهاى حجره پيامبر بود. استاد حبيب گفت: ما براى تقويت پى گنبد و ديوارها و سقف حجره پيامبر و فاطمه سنگفرش كف حجره فاطمه را جمع آورى نموده و كناره ديوارها را براى تقويت پى آنها به مقدار 50 سانتيمتر حفر نموديم، در هنگام حفر و جمع آورى سنگفرش به علت اهميت جا، خود ناظر كار كارگران بودم تا مبادا آسيبى به ديوارها برسد، البته كار به كندى پيش مى رفت و فقط تعداد اندكى كارگر در داخل حجره به كار مشغول بودند و آنان با وسواس و دقت سنگفرشها را جمع كرده و تنها خاك را به بيرون حجره منتقل مى كردند، هنگامى كه كارگران در بخش جنوب غربى بيت فاطمه و در فاصله يك مترى از راهرويى كه خانه حضرت فاطمه- س- را به داخل حجره پيامبر وصل مى كند مشغول كندن و بيرون آوردن خاك از پى هاى ستون و ديوار غربى خانه حضرت بودند در نيم مترى عمق زمين به تعدادى از سنگهايى كه به گونه منظمى چيده نشده بود برخورد نمودند. كارگران مرا صدا كردند و من پس از مشاهده وضعيت دستور خالى نمودن خاكهاى اطراف آن رديف، سنگها را دادم و در حضورم دو تن از كارگران با احتياط كامل به اين كار پرداختند و پس از مدتى خود را در برابر صورت قبرى يافتم كه ادامه سنگهاى اطراف آن تا عمق زمين ادامه داشت و تنها ما توانسته بوديم با خاك بردارى لايه فوقانى آن قبر را نمايان كنيم، سنگهاى اين قسمت از سنگهاى سياه و زمختى بود كه غالب قبور مدينه در بقيع با آنها پوشيده شده است و از آن جمله قبور امامان معصوم- ع-. جهت قبر شرقى- غربى بود كه در منتهى اليه سمت مغرب قطعه سنگ كوچكى در ابعاد 30* 30 سانتيمتر قرار داشت و بر روى آن با خطى قديمى اين عبارت نوشته شده بود: «هذا قبر فاطمه بنت محمد- عليه السلام-» بنا به گفته حبيب محمود احمد موقعيت دقيق قبر را مى توان اين گونه به تصوير كشيد كه اگر ما تمام ديوار جنوبى و قسمتى از ديوار شرقى خانه پيامبر- ص- را حدّ جنوبى و شرقى روضه قرار دهيم، حدّ شمالى روضه عبارت از خطى فرضى و وهمى مى باشد كه از ميان ديوار شرقى آغاز و پس از گذشتن از قبر حضرت زهرا- س- ديوار غربى خانه پيامبر را از ميان ستونى كه در شمال اسطوانةالوفود و باب التوبه قرار دارد، قطع نموده و داخل مسجد گرديده و تا پايان حدّ روضه ادامه مى يابد و در حقيقت قبر حضرت فاطمه در زاويه التقاء ديوار غربى و ديوار فرضى شمالى روضه قراردارد. او گفت بعدها بنا به مصالحى به دستور مقامات، روى قبر پوشيده گرديد و او تاكنون اين مطلب را با كسى در ميان نگذاشته است ليكن اكنون كه روزهاى پيانى عمر خود را مى گذراند بسيار مايل بود اين راز را براى كسى براى ثبت در تاريخ افشا كند.» اينجانب تمام اين مطالب را از ميان دو لب او شنيده و بدون هيچ گونه كاستى براى ثبت در تاريخ به اطلاع خوانندگان مى رسانم و روز بعد از اين ملاقات خلاصه اى از آنچه از حبيب محمود شنيده بودم را براى حضرت استاد علامه حاج سيد مهدى روحانى- سلمه اللَّه تعالى- نقل كردم و بهمراه ايشان پس از نماز ظهر مدتى را در اطراف روضه و حجرة النبى- ص- براى تطبيق آنچه شنيده بودم به جستجو و تفحص پرداختيم، ايشان فرمودند: من نيز پيرو مطالعات و تحقيقات فراوان احتمال وجود قبر حضرت را در اين منطقه ارجح از ديگر مناطق يافتم.

ص: 154

و ديگر قبر جناب عقيل برادر اميرالمؤمنين- ع- در آنجاست كه معروف است به قبّه عقيل، با پسر برادرش عبداللَّه بن جعفر و بعضى گفته اند عقيل در خانه خود مدفون است. و در نزديكى قبر عقيل بقعه اى است منسوب به ذوجات پيغمبر. و غير از خديجه كه در مكه است و غير از ميمونه كه در سرف است (كه موضعى است ما بين مكه و مدينه) عموماً در آنجاست. و قبر صفيه (عمّه رسول خدا و دختر عبدالمطلب باشد) در طرف چپ آن كسى است كه از بقيع بيرون رود. و قبر جناب اسماعيل فرزند حضرت امام جعفر صادق در مشهد بزرگى است در طرف غربى قبّه عباس، خارج از بقيع است و آن بقعه ركن سور مدينه است از جهت قبله و مشرق و درش از داخل مدينه مفتوح مى شود، و بناى آن بقعه، پيش از سور مدينه شده. و قبر مقداد صحابى، در بقيع است نه در شهر و آن كه فعلًا بين مردم غلط مشهور است آن كه در شهر، و آن [است] قبر شيخ مقداد حلى است كه وصيت فرموده كه او را در راه زوّار عتبات دفن كرده اند.

بأىّ حال ما در اينجا دو نفر را به موجب تواريخ و اخبار مختلف مى بينيم يكى عقيل است، نوشته اند: «انّه توفى بالشام فىِ خلافة معاويه»؛ يعنى عقيل در ايام خلافت معاويه در شام وفات نمود، اكنون او را در بقيع قبرى است آشكار، و ديگر اختلاف است در قبر زينب كبرى بنت اميرالمؤمنين- ع- بعضى نوشته اند كه با شوهرش عبداللَّه بعد از اسيرى به شام رفت و دوباره اسير شد و در آنجا وفات نمود، اكنون مشهد زينب در شام مشهور است، لكن مرحوم واعظ طهرانى در كتاب روح و ريحان مى گويد:

آن كه در دمشق شام است، مشهد زينب يحى المتوّج بن الحسن الانور بن زيدالأثلج بن الحسن سبط على بن ابى طالب- ع- مى باشد. در تواريخ و أنساب و غيره نوشته [شده] است كه اين خاتون وفات و مدفنش در قريه ضيعه [كه] در حوالى دمشق است، واقع شد، همين زينب مشتبه به زينب خاتون بنت على- عليه السلام- شده است. [كه] غلط وخلاف مشهور است، از براى آن كه زينب كبرى بعد از چهار ماه مراجعت از شام در مدينه وفات و در بقيع مدفون گشت. (ص 116)

8) علماى تاريخ مدينه گفته اند كه عبداللَّه جحش كه خواهرزاده حمزه است نيز در بقعه او مدفون است و قادر خليفه ناصر لدين اللَّه در سال پانصد و هفتاد قبه عاليه بر

ص: 155

قبر آنها بنا كرد و گفته اند در سمت قبله چسبيده به كوه احد مسجدى است كه بنيانش منهدم شده پيغمبر- ص- در آنجا نماز خوانده. (ص 117)

9) مشربه امّ ابراهيم؛ يعنى غرفه مادرحضرت ابراهيم فرزند رسول خدا- ص- كه رفتن به آنجا و عبادت و نماز در آن از مندوبات است. اما جناب آقا سيد محمدباقر حجةالاسلام- قدس سرّه- در مناسك حج خود فرموده:

امّا مشربه امّ ابراهيم معروف نيست.

حقير با جمعى از حاجّ كه همراه بودند بسيار سعى كرديم تا به ميان نخلستان به دو مسجد خرابه رسيديم گفتند كه اينجا مشربه امّ ابراهيم است و در هر دو نماز كرديم و مسجد فضيخ قريب به مسجد قبا است و او را مسجد ردّالشمس نيز مى گويند. (ص 117)

10) برو به عُريض كه در يك فرسخى مدينه است به جهت زيارت على بن امام جعفر صادق- ع-.

مسجد حضرت فاطمه؛ مراد از مسجد فاطمه بيت الأحزان آن خاتون است كه در بقيع است.

و خانه امام جعفر صادق- ع- كه در مسجد است دو ركعت نماز در آنجا بكن.

و مسجد اميرالمؤمنين كه محاذى قبر حمزه است. (ص 117)

11) عقيل در ايام خلافت معاويه، بعد از آن كه از شام مراجعت فرمود، در زمان امامت حضرت امام حسن در مدينه وفات يافت و قبرش نيز در بقيع است. (ص 120)

12) مسجد مائده قريب البقيع، و مسجدالاجابة الثانى و هو قريبه.

المحاريب ثلاثه؛ محراب النبى، محراب عثمان و محراب سليمان سلطان الروم.

الابواب خمسه؛ باب السلام 7 باب الرحمان، باب النساء باب جبرائيل و باب مجيدى.

المنارة خمسة؛ منارة رئيسيّه، منارة سليمانيه، منارة إشكليّه، منارة باب الرحمان و منارة باب السلام. (ص 121)

13) چاه اريس، كه انگشتر رسول اللَّه- ص- از دست عثمان بن عفان بر آن چاه افتاد و هرچند جُستند نيافتند، در نخلستان قبا بر دو ميلى مدينه، مايل قبله واقع است و در آنجا مجموع بيوت انصاريان بوده و آن قصبه مانند بود و در حوالى آن قراء معتبر بوده، اكنون اكثر آن دهات خرابند. (ص 122)

14) مساجد و معابد در اطراف مدينه:

ص: 156

مسجد قبا، ... و مسجد احزاب و آن مسجد فتح است كه دعا كرد در آن رسول خدا در روز خندق و آن واقع است بر قطعه [اى] از كوه سلع كه به دو پله بر آن بالا مى روند و در جانب قبله او دو مسجد است؛ يكى منسوب به على- عليه السلام- [و به] مسجد اميرالمؤمنين مشهور است. و ديگرى مسجد سلمان فارسى است كه مقابل حمزه است.

و ديگر مسجد قبلتين و قبة الكشف و مسجد مباهله و مسجد فضيخ؛ آن مسجدى است كه در سمت شرقى مسجد قبا واقع است و در حديث آمده كه در آن مسجد آفتاب از براى جناب امير- عليه السلام- برگشت. (صص 123- 122)

15) و ديگر معبد خانه على- ع- و خانه ابوبكر و بيت بنى النجّار و معبد خانه زين العابدين ومعبدخانه حضرت صادق- ع-.

و بعضى از قراء مدينه حصن بليغ بر اميرالمؤمنين على- ع- وقف بوده و بعد از او، اولادش در تصرف داشتند و از آن جمله دهى بود مشهور به فدك. (ص 123)

16) قريه سيره، بر سه فرسنگى مدينه با قلعه قند از ولايت طىّ است [كه] رسول اللَّه به عايشه داده بود، اميرالمؤمنين- عليه السلام- از تصرف عايشه مانع شده تسليم نفرمود. مواضع ديگر از؛ هادى، حصره، سايره، سنان، سانه، رهاط، غراب، اكحل، و حَمِيّه قراء مدينه اند و قريه جنار مَرضه اهل مدينه است بر سه مرحله شهر و مرحله جُحفه كه ميقات است، به ده فرسنگى از او بر سوى مكه است. و قريه ابواء كه آمنه خاتون مادر پيغمبر- به روايتى در آنجا مدفون است- از مدينه چهل و چهار فرسنگ به سوى مكه. فضيا، سُقيا، زوراء، فى، بريد و وادى قنات، عموماً اسامى امكنه است در مدينه.

17) آنجا [كه] عثمان مدفون گشت به گورستان بنى اميّه معروف شد. (ص 118)

18) مجدالملك رادستانى قمى بعد از آل بويه از درجه وزارت به استقلالِ سلطنت رسيد. او در بقيع به روضه مطهره اين چهار امام و الا مقام قبه و گنبد برافراشت. (ص 114)

19) محل دفن جناب عبداللَّه بن عبدالمطلب. (ص 147)

محل دفن آن جناب؛ بعضى از معتبرين علما مى فرمايد كه قبر عبداللَّه بن عبدالمطلب در ميان خلق معروف نبود و من در سنه هزارو يكصد و هشتاد و شش كه به مدينه و به زيارت خاتم پيغمبران مشرف بودم به لطايف حيل قبر عبداللَّه را پيدا كردم

ص: 157

و زيارت نمودم و بسيارى از حجاج را بر قبر شريف آن دلالت نمودم و قبر آن جناب در كوچه درازى است و معروف به (زقاق الطول) در يسار داخل دروازه مصرى در خانه معروف به بيت ابى النبّى و قبل از اين مشهور به خانه نابغه بوده و قبر آن جناب واقع است در فوق دكّه، در ضلعى ميان دو ديوار خانه در صندوق كوچك پشت ماهى و در جوف آن ضريح از چوب كوچك نيز هست. (ص 147)

20) مشهد و مزار فاطمه بنت اسد، مادر اميرمؤمنان- عليهاالسلام- آن خاتون در بقيع صاحب گنبد است ... و قبرش نزد قبور مطهر اولاد محترم خود، ائمه بقيع- عليهم السلام- واقع است.

(صص 151- 150)

21) مزار فيض آثار عباس بن عبدالمطلب، قبرش در تحت قبه ائمه اربعه مى باشد. (ص 152)

22) و ديگر قبر صفيّه عمّه رسول اللَّه صاحب گنبد است. (ص 153)

23) رقيّه بنت رسول اللَّه قبرش در نزديكى قبر جناب عثمان بن مظعون است. (ص 160)

24) سكينه خاتون بنت الحسين- ع- در مدينه وفات يافت و در بقيع مدفون گرديد و صاحب گنبد و قبّه مى باشد.

(ص 161)

25) اسماعيل بن جعفر- عليهما السلام- ... در عُريض وفات يافت، سريرش را در دوش به مدينه آورده در بقيع دفن كردند، صاحب قبّه است. (ص 162)

26) محمد بن عبداللَّه بن حسن بن حسن بن اميرالمؤمنين، ملقب به مهدى، مشهور به صاحب نفس زكيّه ... قبرش نزديكى كوه احد واقع است. (ص 163)

27) مالك اشتر را در راه مصر مسموم كردند بعد جسدش را به مدينه نقل نمودند در ميان قبرستان بقيع در مقبره يهود دفن كردند، اكنون داخل بقيع است [!!] (ص 168)

28) ديگر از قبورى كه در بقيع صاحب گنبد است:

مالك بن انس، نافع بن ابى نعيم.

و ديگر ناقه رسول اللَّه به أمر حضرت پيغمبر در بقيع مدفون گشت، اكنون مدفن ناقه مشهور و زيارتگاه نزديك و دور است.

[و از قبور علما و مجتهدين و مشايخ]:

الشيخ جمال الدين ابا محمد المكّى و هو والد شيخنا الشهيد الأوّل و كان من

ص: 158

تلامذة الشيخ الفاضل العلامة نجم الدين بن طومان تونى- قدّس سرّه- بالمدينه حين سفر الى الحجاز الشريف فى سنة ثامن و عشرين و سبعمائة. و ايضاً من جملة دفين البقيع الشيخ الأمجد الأوحد الشيخ احمد بن الشيخ زين الدين بن الشيخ ابراهيم البحرانى لم يعهد فى هذه الأواخر مثله فى المعرفة و الفهم و المكرمة و الحزم و الجودة واككمة والفصاحة و خلوص المحبّة و الوداد لاهل بيت رسول الامجاد بحيث يُرى عند بعض اهل الظاهر من علمائنا بالإفراط و الغلوّ. انّه- قدّس سرّه- ورد بلاد العجم فى أواسط عمره و كان اكثر مقامه فيها بدار العبادة يزد ثم انتقل الى اصفهان و توقف فيها برهة من الزمان و لما أراد ان يرجع الى أصله الذى كان فى وصل الحسين- ع- و ورد ببلدة قرميسين و اقام بهامدة فارتحل منها الى أرض الحائر ليصرف فيها بقية عمره الطريف على التأليف و التصنيف و القيام بحق التكليف و كان له [ص 173] كتب جليلة و فى كلّ العلوم رسائل جميلة انّه لما بلغ النفاق والشقاق بينه وبين من خالفه من فضلاء العراق و لم يلتفتوا الى قوله و استكبروا استكباراً و ازدادوا عتوّاً و عناداً بل كتبوا على رؤساء البلدان انّ الشيخ أحمد اعتقادة كذا و كذا فشوشوا قلوب الناس و جعلوهم فى الإلتباس و لا يبقى للشيخ الّا افتروا لأجله كذباً و خلافاً فلمّا كان الفرار الى اللَّه تعالى هو الأمان من كلّ مخوفٍ فَرّ منه الى بيت اللَّه الحرام مع اهله و عياله و أبنائه و باع كلّ ما عندهم من الُحلىّ و الغياع و سافر مع ضعف بنيتة ونقاد قوّته و كبر سنه فلمّا بلغ الى منزل هدية و هى عن المدينة بثلاث مراحل حتى توفى فيها- قدّس سرّه- في سنة ثلاث و أربعين و مائتين بعد الألف و عمره قرب من التسعين و ابيّضت فيه من الهرم الرأس و الحيّة و قد دفن فى مدينه المشرّفة في جوار ائمه البقيع أو فى تحت ميزاب مسجد رسول اللَّه- ص- و قام بمراسم عزائه أكثر أهل الإسلام من الخاص و العام. قال بعض الأعراب فى تاريخه: مادة تاريخ:

فزت بالفردوس فوزاً «يا بن زين الدين احمد»

(ص 172- 171)

20) الحاج ملا صادق دارابجردى؛ عالمى بود عامل و فاضلى بود كامل، از هداهل زمان در ورع و تقوا، ثانى سلمان در سنه يكهزار و دويست و نود و هشت به رحمت ايزدى پيوست و در قبرستان بقيع مدفون گشت- رحمة اللَّه تعالى عليه-.

خواجه محمد پارسا؛ ولد محمد بن المحمود الحافظ البخارى. نسب شريف وى

ص: 159

به عبداللَّه بن جعفر طيّار مى رسد و از اعاظم اصحاب خواجه بهاءالدين نقشبندى است.

در ماه محرم سال هشتصد و بيست و دو عازم زيارت بيت اللَّه گرديد. بعداز اتمام مناسك به مرض صعب مبتلا شد و با آن حال متوجه مدينه گرديد. روز چهارشنبه بيست سيم ذى الحجة به مدينه رسيد و پنجشنبه وفات يافت و در بقيع مدفون شد.

(ص 173)

پى نوشتها:

ص: 160

ص: 161

خاطرات

ص: 162

الرحلة الحجازيه

سيد فضل الله حجازى/ سيدعلى رضاحجازى

23 شوال 1362 ه. ق. (1322 ه. ش.): از شهرضا به وسيله ماشين ميرزا حبيب اللَّه دانش حركت كرديم.(1) تعداد حاجيان امسال زياد است؛ مثلًا از شهرضا و توابعش متجاوز از صد نفر عازم هستند. رفقاى ما كه باهم شريك در مخارج هستيم؛ آقا ميرزا نصراللَّه، آسيد مهدى گلزار و مشهدى اسداللَّه خجسته اند. اما جمعيت در ماشين هم زياد است و جا تنگ.

بعضى غُرغُر و بعضى براى خوشامد شوفر اظهار خشنودى مى كنند. بعضى مى خوانند و بعضى امر به صلوات مى كنند. كرايه هر نفرى يكصد و چهل تومان است از شهرضا تا آبادان ولى عاقبت از دويست هم تجاوز كرد. در اطراف مسافرت به سمت حجاز، حرفهاى مختلف شنيده مى شود؛ «برمى گردانند هرچند از كويت باشد»، «نمى گذارند كسى برود به حجاز»، «حبس مى كنند» و ...

28 شوال: از بروجرد حركت كرده، از راه خرم آباد و صالح آباد وارد اهواز شديم. شب را اهواز مانده على الصباح حركت نموديم به سمت آبادان.

قريب به ظهر وارد آبادان شده در گاراج بعضى گفتند: آقايان مسافر! چون شما عازم مكه هستيد صلاح در آن است كه پياده نشويد و با همين ماشين برويد «مينومى» پياده شويد كه برخورد به محذور نكنيد. در بينِ رفقا اختلاف شد، عاقبت همه رأى دادند به رفتن. سوار


1- نقل از كتاب خطّى: المآثر الحجازيه والمناثر الحجازيه كه در اختيار فرزند مؤلف حضرت آيةاللَّه آقاى حاج سيد مهدى حجازى مى باشد.

ص: 163

شده عصر به مينومى رسيديم.

«مينومى» از دهكده هاى اطراف آبادان است. دهدار آن را شيخ ناصر مى نامند. ساعت سه از شب آمد كه آقايان اگر خواسته باشيد حركت كنيد مركب حاضر است. جهاز بخار كرايه هر نفرى تا كويت شصت تومان و جهاز بادى بيست تومان، هركدام بخواهيد. رفقا گفتند: با جهاز بخارى مى رويم.

سلخ شوال: از مينومى به سوى كويت حركت كرديم، الآن كه عصر است، هوا بسيار لطيف، جريان باد موافق، سير جهاز سريع، نخلستانهاى طرفين شط با صفا، رفت و آمد كشتى هاى كمپانى و ديگر جهازها و بلمها و موج آب بسيار جالب توجه است. عجالةً بدمان نيست.

بالجمله دوازده روز در كويت توقف نموديم تا وسايل حركت فراهم شد.

14 ذيقعده؛ وارد گمرك جريه شديم. اينجا اول خاك سعودى است. مسافران و ماشين و بارهاى آنها را تفتيش كردند. كم كم ظهر شد در گوشه گمرك برجى مشاهده مى شود و قبضه هاى تفنگ آنجا گزارده. اول ظهر شرطى مشغول اذان شد، درب گمرك را به سرعت بستند و اجزاء گمرك و شرطى ها هرچه بودند به مسجدى كه در سمت غربى گمرك بود درآمدند و نماز جماعت برپا شد. ماشين ها و مسافران معطل ايستادند تا اجزاى گمرك از نماز جماعت فارغ شدند آنگاه درب گمرك باز شد و اجازه خروج دادند.

17 ذيقعده؛ از جريه حركت كرده شب را در «ارتواضيه» منزل نموديم. در اينجا تانك و لوله ها و نقشه هاى ساختمان ديده مى شود گويند معدن نفت ظهران در نزديكى «ارتواضيه» واقع است اين نقشه ها براى تأسيس اداره نفت است. واللَّه اعلم.

19 ذيقعده؛ از ارتواضيه حركت نموده به رمل برخورديم. بحمداللَّه به سلامتى از رمل گذشته به «مراح» يا «رواح» برخورديم. اينجا بعضى از ادارات دولتى ديده مى شود. چند چاه بسيار عميق كه عمق هر كدام پنجاه ذرع يا زيادتر است و دلوهاى بزرگ و طنابهاى محكم و عمال مخصوص از طرف حكومت سعودى معين شده كه هنگام عبور حاج آنها را سقايت كنند. از آنجا گذشته شب را در «رياض» گذرانديم.

20 ذيقعده؛ نزديك غروب بود كه از طرف شرطى خانه امر شد حجاج حركت كنند.

فردايش در محلّى به نام مراد منزل نموديم. اهالى مراد مثل ساير بلاد جزيرةالعرب همه فقير

ص: 164

و بيچاره هستند. فراموشم نمى شود كه مرغى ذبح كرديم و به اصلاح آن مشغول بوديم كه چند پسر و دختر فقير دورمان جمع شده بودند. هرچه از فضولات و اجزاى غير مأكول آن انداختيم، آنها به سرعت برداشته مى خوردند.

23 ذيقعده؛ از «مراد» حركت كرده شب در «خفّ» مانده على الصباح حركت كرديم. در بين راه، وسط بيابان چند طفل كوچك بلكه زنهاى بزرگ و مردها نيز هريك كاسه اى در دست دارند، جلوى ماشين آب مى خواهند. از مشاهده آنها كه التماس مى كنند و مى گويند:

حجّى ماء، حجّى ماء؛ رقّتى بر من دست داد، ولى هرچه به شوفر التماس كرديم كه ماشين را نگاه دار به اينها آب بدهيم، نگاه نداشت. مى گفت: اينها بدوى هستند حرام است به اينها چيز دادن (ظاهراً مرادش اين بود كه اينها وحشى هستند و پاى بند به دين نيستند) اما طولى نكشيد هوا منقلب شد و باران آمد. نگارنده خوشحال شده گفتم: الحمدللَّه اين بيچاره ها به آب رسيدند! بالجمله شب را در «عفيف» مانديم.

26 ذيقعده؛ از «عفيف» حركت كرده و ظهر را در «دفينه» و شب را در «موا» يا «امه» مانديم. اينجا سنگستان و جنگل است. چند چاه دارد؛ بعضى آب تالب آن و بعضى پايين تر، آبش شيرين و گوارا است، مگر آن كه رنگ چاى را غليظ مى كند چنانكه هرچند چاى كم در قورى بريزند معذلك پررنگ مى شود.

27 ذيقعده؛ از «مُوا» يا «امه» حركت كرده و شب را در «عُشيره» مانديم. كوهستان است. اشجار زياد دارد. اينجا شيعيان مُحرم مى شوند.

28 ذيقعده؛ در عُشيره با اين كه بادهاى خنك مى آمد، محرم شده لبيك گفتيم و سوار ماشين شديم. همه كفن پوشيده و لبيك گويان راهى شديم. حال غريبى به همه دست داد. از گريه نمى توانستيم خوددارى كنيم. ظهر را در سيل كه ميقاتِ عامّه (اهل سنت) است و محل بازرسى مسافران و آبله كوبى است، توقف نموده، بعد از ظهر حركت كرديم. از ميان دو سلسله كوه كه رنگ سنگهايش سياه بود و درختهاى جنگلى زياد داشت، حركت كرديم به مزرعه سبز و خرّمى برخورديم. تا نزديكى مكه؛ اينجا را «شرايع» مى گويند. دروازه مكه است. محل بازرسى نيز هست. آب زبيده هم كه براى مكه مى رود از همين جا عبور مى كند. آب صاف گرمى است. در آن آب، غسل كرده سوار شديم. از موقع احرام تاكنون لبيك قطع نشده و نبايد قطع شود تا نمايان شود خانه هاى مكه. و بالجمله غروب بيست و هشتم ذيقعدةالحرام وارد

ص: 165

مكّه شديم.

مخفى نماناد كه از كويت تا مكه را مى توان با ماشين هاى لارى در عرض شش روز به خوبى طى كرد بلكه اگر راه شوسه بود سه روزه هم ممكن بود، چون تقريباً در حدود چهارصد فرسخ زيادتر نيست.

مكه

مكه شهرى است واقع در شعاب و دره هاى كوه و زمين مستوى در آن كمتر است.

عمارتهاى آن سه طبقه، چهار طبقه تا هفت طبقه است. عمارتى كه داراى فضا و عرصه باشد در مكه كم است. هواى مكه گرم و كثيف است. آب مكه غير از آب زمزم كه براى تبرك بايد خورد همانا قناتى است كه زبيده خاتون زوجه هارون الرشيد از طائف به مكه آورده و حقيقتاً خدمت بزرگى به اهل مكه و عابرين و زائرين بيت اللَّه نموده است؛ آب شيرين، زلال و گوارايى است و در تمام شوارع و محلات و مساجد و حمام و مدارس بلكه بعضى از خانه ها به وسيله لوله جارى است. بناهاى مكه از سنگ و چوب و آهن و گچ ساخته شده. آجر كم است و خشت خام ابداً در كار نيست. لوازم زندگانى اهل مكه از مأكول و ملبوس و مركوب و غيرها تمام بايد از خارج بيايد و در عين حال از لطف الهى هرچه انسان بخواهد در مكه موجود است. مكه پايتخت و عاصمه حجاز و نجد و ملحقات آن است و محلّ سكه زدن پول و مجلس شورا نيز در مكه است. اهل مكه شافعى مذهبند. مذاهب ديگر در آنجا كم است؛ مخصوصاً تشيع، بلكه شيعه در نهايت تقيه اند. مردم مكه از تقلب و دروغ بدشان مى آيد. مسكرات در مكه استعمال نمى شود. زنا و فحشا در مكه نيست و اگر باشد خيلى در خفا است و هرگاه كشف شد شنيديم كه جرم سخت دارد بلكه حبس بر او قائلند اما ساز و غنا هست و از قمار چيزى نفهميديم.

در سابق مى شنيديم كه استعمال دخانيات مطلقاً ممنوع است اما حاليه منع در كار نيست بلكه سيگار از طرف حكومت تمبر خورده در بازار به فروش مى رسد و فراوان هم هست.

حدود اسلامى تا اندازه اى در مكه و مدينه بلكه مملكت سعودى جارى است. جمعه و جماعات و ساير سنن و آداب اسلامى را كاملًا مواظبت مى كنند. موقع نماز، همانطور كه در مسجد جماعت برپا مى شود، در ادارات، حتى قهوه خانه بلكه شرطى خانه نيز جماعت برپاست.

ص: 166

موقع نماز در مسجدالحرام طواف ممنوع است. اگر كسى خواب باشد او را بيدار مى كنند، اگر نشسته باشد يا راه مى رود او را به نماز وادار مى كنند. در سابق زمان رسم بوده موقع نماز چهار امام از چهار مذهب حنفى و شافعى و مالكى و حنبلى در چهار طرف كعبه اقامه جماعت مى نمودند و براى هر كدام مقامى است چنانكه شرح آن بيايد انشاءاللَّه، اما حاليه چون ابن سعود سالك مذهب حنبلى است منحصر است به امام حنبلى و ساير ائمه ممنوعند از اقامه جماعت و از اين جهت و جهات ديگر اهل مكه چندان از حكومت سعوديه خشنود نيستند.

چون زيارت اهل قبور و تعمير قبور نزد سعودى ها ممنوع بلكه بدعت است! لذا هركجا قبرى كه مورد توجه مردم بوده و بنايى بر آن بوده منهدم نموده اند. قبرستان ابى طالب كه اول شهر مكه است هنگامى كه از طرف عراق وارد شوند در شارع سليمانيه طرف دست راست در دامنه كوهى است كه خراب و ويران كرده اند و زيارت آن از طرف حكومت اكيداً ممنوع است و آن تكيه مانندى است كه سه طرف آن كوه و طرف جنوبى آن ديوار دارد و در اين تكيه آثار چند اتاق ديده مى شود كه ظاهراً مقبره بوده. گويند قبر جناب عبدالمطلب و حضرت ابوطالب و خديجه و جماعتى از بنى هاشم و غيرهم در اينجاست و نيز در مدينه، قبرستان بقيع را خراب كرده اند و تفصيل آن بيايد انشاءاللَّه.

از قرار معلوم سعودى ها عنادشان با فرقه شيعه بيش از ساير فرق است؛ زيرا هر محلى كه مورد توجه شيعه بوده يا خراب كرده اند يا شرطى گذارده اند كه زيارت بلكه ورود در آن محل ممنوع باشد.

رسم است دم دروازه مكه سؤال مى كنند مطوف شما كيست و اگر مسافر مطوف خود را تعيين نكند ورود او زحمت است؛ مثلًا مطوف شيعه اين اوقات، حسين حمزه است كه مخصوصاً در بين راه كويت تا مكه به ما مى گفتند هركجا از شما پرسيدند مطوف شما كيست بگوييد: حسين حمزه. حسين حمزه و اتباعش اظهار تشيع مى كنند اما باطن را خدا مى داند!

مطوفين در مكه زيادند و بزرگ آنها را شيخ المطوفين گويند و عنوان مطوفى در مكه عنوان مهمى است.

المسجدالحرام

اين مسجد واقع است- تقريباً- در وسط شهر مكّه و كعبه در وسط اين مسجد واقع

ص: 167

است كه قبله و مطاف مسلمانهاست.

حضرمى (1) گويد در كتاب تاريخ عمارة المسجدالحرام ابواب مسجد در عصر حاضر 26 است بعضى از آنها يك منفذ دارد و بعضى دو يا زياده، تا پنج منفذ هم دارد به اين ترتيب:

1- باب السلام سه منفذ

2- باب قايتباى يك منفذ

3- باب النبى- ص- دو منفذ

4- باب العباس سه منفذ

5- باب على- ع- سه منفذ

6- باب بازان دو منفذ

7- باب البغله دو منفذ

8- باب الصفا پنج منفذ و بابى كه داراى پنج منفذ باشد منحصر است به همين.

9- باب اجيادالصغير دو منفذ

10- باب المجاهديه دو منفذ

11- باب مدرسةالشريف عجلان دو منفذ

12- باب ام هانى داراى دو منفذ

13- باب الحزوره دو منفذ، و اين اوقات معروف است به باب الوداع

14- باب ابراهيم يك منفذ

15- باب الخوزى يك منفذ

16- باب مدرسة الشريف غالب دو منفذ كوچك

17- باب مدرسةالداوديه يك منفذ

18- باب العمرة يك منفذ

19- باب الشدة يك منفذ

20- باب مدرسةالزماميه يك منفذ

21- باب الباسطيه يك منفذ

22- باب القطبى يك منفذ

23- باب الزيادة سه منفذ


1- حضرمى: حسين بن عبداللَّه باسلامه مكى مؤلف كتاب تاريخ عمارة المسجدالحرام وتاريخ الكعبة المعظمه واين هر دوكتاب عربى است و نگارنده بعد از تلخيص و ترجمه از او نقل مى كند.

ص: 168

24- باب المحكمة يك منفذ

25- باب السليمانيه يك منفذ

26- باب الدربيه يك منفذ

پس مجموع ابواب مسجدالحرام 26 و مجموع منافذ آن 47 است.

مساحت تمام مسجدالحرام در عصر حاضر 28003 متر مربع است. در جانب شمال مسجدالحرام مسجدى به نظر مى آيد كه معروف است به باب الزياده، از قرارى كه معلوم مى شود اين همان دارالندوه است كه قصىّ بن كلاب بنا كرده و در دوره اسلامى كه مسجدالحرام را توسعه دادند، دارالندوه جزو مسجد شده. در جانب غربى نيز فضوه اى به نظر مى آيد كه معروف است به رحبه باب ابراهيم و در زمان مقتدر عباسى متصل به مسجد شده است.

حضرمى گويد: از آغاز اسلام تا كنون، هشت مرتبه مسجدالحرام توسعه پيدا نموده:

1- زمان عمر بن الخطاب 17 ه. ق.

2- در خلافت عثمان 26 ه. ق.

3- در عهد عبداللَّه بن زبير 65 ه. ق.

4- زمان وليد بن عبدالملك 91 ه. ق.

5- عهد منصور عباسى 137 ه. ق.

6- در عهد محمد المهدى عباسى 160 ه. ق.

7- زيادة دارالندوه 281 ه. ق.

8- زيادة باب ابراهيم 306 ه. ق.

مقام ابراهيم

در جانب شرقى كعبه بين منبر و زمزم، صندوق مربع و مشبّكى ديده مى شود كه بر سر آن قبه كوچكى است و درب اين صندوق به جانب شرقى مسجد است و مقفّل است و شرطى ايستاده مواظب است كه كسى اين صندوق يا قفل را نبوسد و اگر بوسيد با خيزران او را منع مى كنند.

«واتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى» گويند سنگى كه حضرت ابراهيم- ع- موقع ساختن

ص: 169

كعبه بر آن ايستاده يا بر آن ايستاده و غسل كرده و اثر قدم آن حضرت روى آن مانده، در اين صندوق است. به هر صورت پشت اين مقام؛ يعنى جانب شرقى مسجد، ايوان كوچكى است كه دو صف مى توانند بايستند، هر صفى پنج نماز طواف را خلف مقام يا قريب به آن بخوانند.

منبر

در جانب شمالى مقام ابراهيم- ع- منبرى ديده مى شود از سنگ مرمر در نهايتِ زيبايى و سيزده پله دارد و بر عرشه منبر قبه اى است كه بر چهار ستون كوچك از مرمر نهاده و روپوش آن قبه صفحات نقره است كه با طلا مطلى نموده اند و خطيب، زير قبه مى ايستد و خطبه مى خواند و از تابش آفتاب محفوظ است و بر سر در منبر كه رو به شرقى مسجد است نوشته شده: «انّه من سليمان وانّه بسم اللَّه الرحمن الرحيم، صدق اللَّه جلّ اسمه، سنه 966» از اين عبارت معلوم مى شود كه بانى اين منبر سلطان سليمان خان بن سلطان سليم خان عثمانى است.

باب بنى شيبه

در خلف مقام ابراهيم جانب شرقى درگاهى است معروف به باب بنى شيبه و آن عبارت است از دو ستون مربع مرتفع از رخام و نيم دايره اى بر سر اين دو ستون واقع است ملوّن و منقّش در جانب شرقى با آب طلا نوشته: «ادخلوها بسلامٍ آمنين» و نيز نوشته شده: اللَّه جلّ جلاله «سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين» محمد عليه السلام.

در صدر اسلام؛ يعنى قبل از توسعه مسجدالحرام اينجا درب مسجد بوده.

چاه زمزم

در سمت جنوبى مقام ابراهيم- ع- به فاصله چند ذرع بنايى است مربع و دربِ آن طرف شرقى مسجدالحرام باز مى شود. در داخل اين بنا چاه زمزم است كه شرح پيدايش آن به واسطه مَلَك يا پاى اسماعيل- ع- و خفاى آن در عصر جاهليت و حفر نمودن حضرت عبدالمطّلب آن را و خواص آن، اظهر من الشمس است و محتاج به تفصيل نيست.

بلى حضرمى گويد: در قعر چاه سه چشمه است: يكى محاذى حجرالاسود و ديگرى

ص: 170

محاذى كوه ابوقبيس و سوم محاذى كوه مروه و چون دهانه چاه وسيع است اتفاق مى افتاده بعضى عمداً يا خطأً يا اضطراراً خود را در چاه مى انداخته و هلاك مى شده اند! لذا از طرف حكومت امر شده تخته آهنى مدوّر بر دهنه چاه انداخته و چند سوراخ اطراف آن قرار داده، هر سوراخى به اندازه اى كه دلو فرو رود و برآيد. آب زمزم خوش طعم نيست ولى اخبار در خواص آن بسيار است. صاحب كتاب مزبور نقل مى كند از حضرت رسول- ص- كه فرمود: «ماء زمزم لما شرب له» لذا متصل از اين چاه آب مى كشند و در مشكها و كوزه ها كرده به اهل مسجد و حجاج داده پول مى گيرند و حجاج از اين آب گرفته به اطراف براى استشفا مى برند. بالاى بام زمزم حجره ماننده است كه رئيس مؤذنين در آنجا ايستاده اوقات اذان به مؤذنين كه در مناره هاى اطراف مسجدند، اعلان مى كند و هنگام جماعت نيز تكبيرات نماز را مى گويد و مأمومين را از حركات امام مطلع مى سازد.

در خارج مطاف سه بنا ديده مى شود، در سمت شمال و غرب و جنوب كعبه؛ اول: مقام حنفى است كه واقع است مقابل حجر اسماعيل. دوم: مقام مالكى است كه در سمت غربى كعبه واقع است. سوم: مقام حنبلى است كه نزديك زمزم و مقابل حجرالاسود واقع است، اما از مقام شافعى اثرى نيست.

حضرمى گويد: مقام شافعى در سابق زمان، خلف مقام ابراهيم بوده و شكل اول آن زائل شده و معلوم نيست در چه تاريخى زائل شده است؟

حضرمى هفت مناره بزرگ براى مسجدالحرام نقل مى كند:

1- مناره باب العمره

2- مناره باب السلام

3- مناره باب على- ع-

4- مناره باب الوداع

5- مناره باب الزياده

6- مناره اى كه در جانب شرقى مسجد بين باب النبى- ص- و باب السلام واقع است

7- مناره اى كه در طرف شمالى مسجدالحرام واقع است. پيش از اين، رسم بر اين بوده كه به وسيله روغن زيت و قناديل مسجدالحرام را روشن مى كرده اند و اكنون به وسيله برق روشن مى كنند بلكه چنانچه حضرمى گويد مسجدالحرام دو كارخانه برق دارد.

ص: 171

در سابق زمان، تدبير امور مسجدالحرام از حقوق مؤذنان و فراشان و كناسان و بوابان و ساير مستخدمان و همچنين ساير امور؛ از قبيل تعمير و مرمت و غيره به دست اميرانى بوده كه از جانب خلفا و سلاطين منصوب مى شده اند و در دوره عثمانى ها نيز چنين بود. جز اين كه نايب مخصوصى جهت رسيدگى به امور مسجدالحرام مى فرستاده اند و در دوره سعودى اداره خاصى جهت رسيدگى به امور مسجدالحرام تأسيس نموده اند مسمى به «مجلس ادارةالحرم».

حضرمى گويد: مجموع ستونهاى اطراف مسجدالحرام 484 است و 67 ستون در دارالندوه است و تمام اين ستونها در رواقهاى اطراف مسجدالحرام قرار دارد، سواى عمودها و ستونها كه در فضاى مسجد موجود است كه آنها بالغ بر 311 مى باشد.

در جانب شمالى مسجدالحرام، نزديك باب السّلام، كتابخانه اى است كه بر بالاى درب آن نوشته است: «مكتبةالحرم». چون داخل مى شوى، طرف دست راست بالا رفته اتاق بزرگى است، اطراف آن دولابچه هاى زياد است كه مخزن كتب است، از هر قبيل كتاب موجود است. اغلب كتبِ فقه و حديث و تجويد و كلام است.

شيخ محمد حنفى بخارايى گويد: تأسيس اين كتابخانه به زمان سلطان عبدالمجيد عثمانى مربوط است و مدير آن در حال حاضر شيخ محمد داغستانى است و عدد مجلدات اين كتابخانه سى هزار مى باشد. در رديف اين كتابخانه چهار قبّه است كه منتهى به دارالندوه مى شود. حضرمى گويد: اينها چهار مدرسه است كه در زمان سلطان سليمان عثمانى تأسيس شده و شرح مفصّلى مى دهد و راجع به ساختن آنها و عدد طلاب و مدرسين و فراش و حقوق و شهريه هر يك.

صفا و مروه

حضرمى گويد: صفا سنگى است ازرق رنگ و بزرگ بر پايه كوه ابوقبيس، كه اكنون چند پلكان بر آن ساخته شده و مروه سنگ بزرگى است كه متصل است به كوه قعيقعان كه بر آن نيز چند پلكان ساخته شده و بين اين دو كوه بازار است كه شارع مسعى گويند، چون كه يكى از مناسك عمره و حج، سعى در اين شارع است. از صفا به مروه چهار مرتبه و از مروه به صفا سه مرتبه. (قال اللَّه تعالى: «انّ الصّفا والمروة من شعائر اللَّه») در سابق زمان مسقف نبوده، در عهد شريف حسين كه قبل از ابن سعود بود، شارع مسعى مسقف شد و در دوره سعودى به

ص: 172

سنگ مفروش شد. وى اضافه مى كند: شارع مسعى چنانكه خودم مساحت كردم، طولًا از صدر صفا تا صدر مروه 394 متر و 35 سانتى متر و عرضاً 12 متر است.

الكعبه

كعبه بنايى است مربّعةالبنيان، در وسط مسجدالحرام. حضرمى گويد: ارتفاع كعبه از زمين مطاف 27 ذراع است و عرض ديوار جنوبى آن بيست ذراع و عرض ديوار شمالى بيست و يك ذراع مى باشد و اختلافات ديگر نقل كرده كه در ذكر آن فايده اى متصور نيست. و چنانكه از كريمه «انّ اوّل بيت وضع للنّاس للّذى ببكّة مباركاً» استفاده مى شود، اين اول بنايى است كه در روى زمين نهاده شده، نهايت اين كه سخن در اين است: آيا اول بنا است به طور مطلق يا اول بنا است جهت عبادت.

رسم است در موسم، يعنى مادامى كه حاج در مكه مى باشند، بعضى روزها دو ساعت قبل از ظهر در كعبه را باز مى كنند و نردبان سه پله اى پاى درب كعبه مى گذارند براى عموم و گاهى كه امرا و اكابر مى آيند، نردبانى است به شكل منبر كه پايه هاى آن قرقره دارد و جنب بناى زمزم نهاده مى آورند و متصل به آستانه باب كعبه مى كنند كه به آسانى داخل كعبه شوند بالجمله، سادن (1) كعبه، كه در اين هنگام شيخ محمدالامين الشيبى است، يا نايب او، در باب كعبه مى نشيند و از هر نفرى كه بالا مى رود پولى گرفته اجازه دخول مى دهد. وپيش از بالا رفتن هم شرطى ها كه موكّل بر نردبان هستند، پولى مى گيرند. پس از داخل شدن به كعبه شيخ زاده ها نيز سر و كيسه اى مى كنند. داخل كعبه سه ستون چوبى از زمين تا طاق نصب است. مستحب است پاى هر ستونى نماز بخوانند و دعا كنند.

حضرمى گويد: در جوف و داخل كعبه هفت لوح سنگى است كه به ديوار كعبه نصب است:

1- به ديوار شرقى طرف راست در سال 884 ه. ق. به امر ابوالنصر قايتباى.

2- به ديوار شمالى در سال 1109 ه. ق. به امر مادر مصطفى خان.

3- به ديوار غربى در سال 680 ه. ق. به امر ملك يمن.

4- به ديوار غربى در سال 629 ه. ق. به امر مستنصر عباسى.

5- به ديوار غربى در سال 1040 ه. ق. به امر سلطان مراد خان عثمانى.


1- مراد از سادن، كليددار است.

ص: 173

6- به ديوار غربى در سال 1070 ه. ق. به امر محمد خان.

7- به ديوار غربى در سال 826 ه. ق. به امر برسباى.

اين هفت نفر كسانى هستند كه هر يك به نوبت، خانه كعبه را تعمير نموده اند و حضرمى عينِ عبارات الواح منصوبه را در تاريخ كعبه نقل مى كند. طالبين به آنجا رجوع فرمايند.

ديوارهاى داخل كعبه از بالاى اين الواح تا سقف و همچنين سقف كعبه پوشيده است به پارچه حرير گلگون رنگ كه خطوط دالبُرى سفيد در او نقش است و در بين خطوط يا جداول دالبرى نوشته: «لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه» و نيز دوائرى در آن ديده مى شود كه مطرز شده: «يا حنّان يا منّان يا سلطان يا سبحان» به خطوط سفيد و اين پوشش از زمان سلطان عبدالعزيز عثمانى تقريباً از هفتاد سال قبل است و اما ستونهاى سه گانه از عهد عبداللَّه زبير نصب شده و نيز چون داخل كعبه شوى، طرف دست راست درى جهت پلكان بام كعبه معروف است به «مقام على- ع-». زمين داخل كعبه مفروش است به سنگ رخام.

شاذروان كعبه

مراد از «شاذروان» اساس بناى كعبه است كه سه طرف؛ شرقى، جنوبى و غربى از ديوار كعبه بيرون آمدگى دارد و از سنگ مرمر و رخام است و ارتفاع آن از زمين مطاف مختلف است؛ از يك شبر (وجب) تا يك ذراع.

فقها گويند: در حال طواف جايز نيست بر شاذروان برآيند يا دست خود را بر آن گذارند.

از كلمات بعضى معلوم مى شود كه اگر چنين كنند، طواف باطل شود. براى كعبه چهار ركن است؛ حجرالاسود يا ركن شرقى مقابل آن، در طرف شمال ركن عراقى است و مقابل آن در طرف غرب ركن شامى است و مقابل آن در طرف جنوب ركن يمانى است.

حجرالأسود

يكى از موضوعات مهم حج حجرالاسود است و براى او داستانها و گزارشاتى است. اگر همه آنها را كسى جمع كند خود كتاب مفصّلى خواهد شد. اجمالًا اين سنگ سياه در ركن شرقى در جلبابى از نقره مختفى است و براى اين جلباب يا طوق نقره اى نقبه اى است به

ص: 174

اندازه اى كه سر آدم داخل شود. چند نفر شرطى از طرف حكومت مواظب حجر هستند براى محافظت آن و ديگر جهتِ آن كه ازدحام مردم براى تقبيل حجر مورثِ زحمت، و بسا هست كه موجب هلاك مى شود.

حِجر اسماعيل

آن قطعه اى است در طرف شمالى كعبه به شكل نيم دايره و ديوار كوتاهى در حدود يك متر آن را احاطه كرده و آن ديوار از سنگ رخام است و براى حِجر دو باب است: شرقى و غربى و گويند قبر حضرت اسماعيل و مادرش در حِجْر است بلكه جماعتى از پيغمبران را گويند ولى آنها محل خلاف است و در حال طواف البته بايد داخل حِجْر نشوند و الّا طواف باطل خواهد بود و ناودان طلاى كعبه طرف حِجر است و موقع باران آب آن در حجر مى ريزد و مردم در زير ناودان جمع مى شوند كه آب ناودان بر سر آنها بريزد.

معجن

حُفره اى شبه حُفره محراب، جنب ديوار شرقى كعبه بين باب كعبه و باب شرقى حجر اسماعيل واقع است كه آن را معجن مى نامند. گويند جبرئيل نماز پنجگانه را با رسول خدا- ص- در اين مقام بجا آورد.

حضرمى گويد: محمد (1) بن سبكتكين كعبه را به ديباج اصفر پوشانيد و ناصر باللَّه عباسى به ديباج اخضر و سپس به ديباج اسود و اين رويه باقى ماند كه اكنون هم پوشش كعبه از ديباج سياه رنگ است.

در كتاب مرآةالحرمين است- چنانكه حضرمى نقل كند- كه اسماعيل بنى الناصر سه قريه در نواحى مصر خريد و وقف نمود براى كعبه از داخل و خارج و پوشش حجره نبى- ص- در مدينه. رنگ پوششِ خارج كعبه سياه است و رنگ داخلش احمر است و رنگ پوشش حجره نبى- ص- سبز است و سليمان عثمانى هفت قريه ديگر از نواحى مصر را با پول بيت المال خريد و وقف نمود جهتِ پوشش كعبه و حجره نبى- ص- و اضافه نمود بر آن سه ده را كه اسماعيل بن ناصر آنها را وقف نموده بود. از قرار معلوم پوشش خارج كعبه هر سال عوض مى شود اما پوشش داخل و پوشش حجره نبى- ص- هر چند سال يك مرتبه. اين موقوفه؛


1- ظاهراً مراد محمود باشد سهواً محمد نوشته. واللَّه اعلم. حجازى

ص: 175

يعنى دهكده هاى دهگانه، همچنان بود تا اوايل قرن 13 ه. ق. كه محمد على پاشا، خديو مصر منحل نمود. شريف مكه كه در آن وقت حسين بن على بن عون بود پس از آن كه استقلال مملكت حجاز را اعلان نمود، وسائل بافتن پوششِ كعبه را فراهم كرد تا آن كه حكومت سعودى غالب شد و حكومت اشراف منقرض گرديد. عبدالعزيز كه فعلًا سلطان حجاز و نجد است دارالكسوه اى در مكه بنا كرد و عمّال مخصوصى از هندوستان آورد و آلات و ادوات خاصى تهيه نمود و در سلخ ذيقعده 1346 ه. ق. پوششِ كعبه را همانند پوششى كه از مصر مى آمد از دارالكسوه مكه درآمد. جنس پرده ابريشم سياه است و جداول برجسته به شكل دالبر در آن بافته شده و در طى جداول بافته شده: «لا اله الّا اللَّه محمد رسول اللَّه» و براى پوشش، كمربندى است به عرض يك متر كه در ثلث اعلاى پوشش دوخته شده. و با سيم طلا به خط جلى در جانب شرقى نوشته بعد از بسم اللَّه، «واذ جعلنا البيت مثابة للناس» تا «التواب الرحيم» و در جانب جنوب بعد از بسم اللَّه، «قل صدق اللَّه» تا «على ما تعملون» و در جانب غربى بعد از بسم اللَّه، «واذ بوّأنا لإبراهيم» تا «بالبيت العتيق» و نيز در جانب شرقى زير كمربند اين عبارات را با سيم طلا نوشته اند: «هذه الكسوة صنعت فى مكة المباركة المعظمة بأمر خادم الحرمين الشريفين جلالة الملك الإمام عبدالعزيز بن عبدالرحمن الفيصل آل سعود، ملك المملكة العربية السعودية أيّده اللَّه تعالى بنصره، سنة 1346 هجرية على صاحبها أفضل التحية وأتمّ التّسليم» و بر پرده كعبه با سيم طلا نيز آيات چندى نوشته در تاريخ الكعبه ثبت است به آنجا رجوع شود.

سدانه كعبه

يكى از عناوين مربوط به مكه «سدانت» است؛ يعنى خدمت. بعد از آن كه حضرت ابراهيم- ع- كعبه را بنا نمود، سدانت آن را به حضرت اسماعيل واگذارد سپس با اولاد اسماعيل بود تا آن كه بنى جُرهم از اولاد اسماعيل غصب نمودند و بنى خزاعه از بنى جرهم گرفتند و چون قصىّ بن كلاب قوتى به دست آورد از بنى خزاعه گرفت و به پسر بزرگ خود عبدالدار سپرد، آنگاه به شيبه رسيد و در اولاد شيبه تا كنون باقى است كه به ارث مى برند.

مستحب است داخل كعبه شدن و نماز خواندن و اقل آن دو ركعت است و احاديث زياد در فضيلت آن نقل كنند، بدين مضمون:

ص: 176

«من دخل البيت فصلّى فيه دخل فى حسنة وخرج من سيّئة مغفوراً له»

پيشتر رسم بر اين بود كه هر سال پوشش كعبه و پرده و كمربند آن را عوض مى كرده اند، پرده و كمربند بين اميران تقسيم مى شد و پوشش كعبه و پرده باب التوبه كه داخلِ كعبه بر باب پلكان بام كعبه آويخته و پرده مقام ابراهيم- ع-؛ اين سه قطعه از بنى شيبه بود.

كه بين خود تقسيم نموده و به حجاج و غيرهم مى فروختند. اما در دوره سعودى چنانكه حضرمى گويد: پوشش كعبه و پرده باب كعبه، و پرده باب التوبه و پرده مقام ابراهيم بين بنى شيبه تقسيم مى شود- بالسويه رجالًا و نساءً، صغيراً وكبيراً- مگر رييس آنها كه كليددار باشد كه او دو سهم مى بَرَد.

نماز جمعه

پنجم ذى حجه يا به قول عامه ششم، روز جمعه بود، يك ساعت به ظهر مانده وارد مسجدالحرام شدم كه محلى براى نماز پيدا كنم در تمام مطاف و مقامات اربع و رواقهاى اطراف، مردم به صف نشسته بودند، مى خواستم نزديك منبر باشم براى استماع خطبه و به قدرى آنجا ازدحام بود كه من به روى پا ايستاده بودم و جاى نشستن نبود، به حال قيام دو ورق قرآن خواندم.

هفتم ذيحجه، كه هشتم در نزد عامه بود، عازم منا شديم، رهسپار عرفات شديم.

هنگامه عرفات و جمعيت و اختلاف صور اشخاص و وضع چادرها، بخصوص چادرهاى مطوفين و ساير اوضاع عرفات و آن منظره شگفت آور، به گفتن معلوم نمى شود، مگر آن كه انسان برود و به رأى العين ببيند.

بعد از مغرب حركت كرده، در مشعر بيتوته كرديم على الصباح از مشعر كوچ كرده آمديم منا. امروز را عامه رسماً عيد مى دانند. توپ عيد را زدند، مناسك عيد بجا مى آورند ولى ما يقين داريم كه امروز نهم است. مى خواهيم برويم ولى خوف داريم كه منع كنند. تا بعد از ظهر مانديم آنگاه حركت كرديم به سوى عرفات در بين راه به ماشينى برخورده سوار شديم، طولى نكشيد كه وارد عرفات شديم. از دور چادرهايى به نظر مى آيد. جمعيت زيادى مشاهده مى شود. حوزه حوزه مشغول دعا و تلاوت و زيارت و توبه و انابت هستند اصلًا حال خوشى امروز در عرفات مشاهده مى شود معلوم مى شود امروز عرفه است عجب حال توجه و انقلاب

ص: 177

و زارى و تضرّعى به مردم دست داده! آخر ديروز هم در اين صحرا بوديم امّا انقلاب حالى در خود نديديم.

حوالى غروب عده اى شرطى وارد عرفات شده مردم را به عنف گرفته، در سياره ها انداختند و مى برند به جانب منا و محكمه براى تحقيق. هياهوى غريبى رخ داد. مردم همه مضطرب و پريشان از اين سو به آن سو فرار مى كنند. به رفقا سفارش كردم: ملتفت باشيد پيش از غروب از حدود عرفات خارج نشويد، اما از يمين به يسار فرار كنيد. در اين بين هوا منقلب شده ابر شد و باران به شدت باريدن گرفت. شرطى ها عده اى را گرفته سوار سياره ها شدند و رفتند. عرفات امن شد و آثار مغرب ظاهر گرديد. اذان مغرب را گفته از حدود عرفات خارج شديم. هوا كمى سرد است، باران هم مى آيد و ما هم سر و پاى برهنه فقط دو جامه احرام در بر داريم و بس، ولى با شوق آمديم و وارد منا شديم. شب را در چادر به سر برده سحر برخاستيم رو به مشعر آورده در راه دچار شرطى شديم، رشوه داديم و رد شديم. در مشعر وقوف اختيارى را درك كرده، صبح به منا بازگشتيم. مناسك و مراسم عيد را بجا آورديم و در اين احتياط بعضى از عامه هم با ما همراهى كردند.

پس از مراجعت از منا، اوضاع دگرگون شده عربها به ديده عداوت و دشمنى به عجمها نگاه مى كنند بلكه بد مى گويند، شتم مى كنند، حتى شنيده شد بعضى از كسبه مكه با عجمها معامله نمى كنند! نگارنده به چشم خود ديدم كه در مسجدالحرام چند نفر مصرى و غير مصرى از اعراب و شرطى يك نفر ايرانى را گرفته مى زدند و بعضى ديگر، آنان را بر اين كار تشجيع و ترغيب مى كردند و مى گفتند: «جزاك اللَّه خيراً، جزاك اللَّه خيراً!» از يكى پرسيدم علت اين كار و سبب اين سب و شتم در گفتار چيست؟ گفت: عجمها حرمت مسجد را نگاه نداشتند، ديگر از اين بالاتر كه يك نفر عجمى ديروز مسجدالحرام را نجس كرده است! گفتم: معاذ اللَّه! مسلمان چنين عملى را مرتكب نمى شود. كدام عقل باور مى كند كه يك نفر مسلمان ايرانى از راه دور با آن صدمات شديد و مخارج گزاف (ده هزار تومان يا اقلًا پنج هزار تومان) به مكه بيايد و مسجدالحرام را نجس كند؟! «سبحانك هذا بهتان عظيم!»

سيزده ذى حجه يا 14 آن، به قول عامه، بعد از ظهر در مسجدالحرام بوديم، انقلابى در مردم مشاهده كردم؛ عربها شادى مى كنند، به يكديگر بشارت مى دهند كه: قُتِل العجمى، قتل العجمى! وقتى به ايرانى ها برمى خورند، دست بر گلو مى گذارند و مى گويند: كلّ عجمى يُذْبَح! و

ص: 178

آنان را تهديد به قتل مى كنند. به همراه بعضى از رفقا از باب ابراهيم خارج شده، رو به طرف صفا مقابل شرطى خانه رفتيم. هنگامه غريبى است! مى گويند: طالب پسر حسين يزدى ايرانى را كه مسجد را نجس كرده، گردن زدند و اينك شرطى ها دارند خاك بر خونِ او مى ريزند! و ما چيزى كه به چشم ديديم همين خاك ريختن شرطى ها بود و بس.

پس از نماز مغرب و عشا در بازار صفا چند نفر را ديدم كه جنازه اى را به دوش كشيده مى برند؛ يكى از رفقا جزء مشيّعين است. از وى پرسيدم: جنازه كيست؟ آهسته گفت: جنازه جوانى است كه امروز بى تقصير گردنش را زدند. خرده خرده خوف و وحشت در ايرانى ها پيدا شد و به آنها گفته مى شد: به تنهايى جايى نرويد. در وقت نماز عامه، در مسجد نباشيد. هنگام نماز و طواف، احتياط را از دست ندهيد. چون بعضى از عوام ايرانى بسا بود مُهر مى گذاردند و البته اين كار مورث فتنه بود و بالجمله دو روزى اين همهمه و اضطراب بود، آنگاه از طرف حكومت سعودى جلوگيرى شد و ريشه اين فتنه، مصرى ها بودند. ولى آنچه در جريده «ام القرى» كه نشريه رسمى مكه است و هفته اى يك مرتبه منتشر مى شود، چنين نوشته بود:

«ام القرى، 990 الجمعه 20 ذى الحجة 1362، ص 3، بلاغ رسمى، رقم 82، جريمة منكرة- القت الشرطة القبض فى بيت اللَّه الحرام فى يوم 12 ذى الحجة 1362 على المدعوّ عبده طالب بن حسين الايرانى من المنتسبين الى الشيعة فى ايران وهو متلبس بأقذر الجرائم وأقبحها وهى حمل القاذورات (العذرة) وهو يلقيها فى المطاف حول الكعبة المشرفة بقصد ايذاء الطائفين واهانة هذا المكان المقدس وبعد اجراء التحقيق بشأنه وثبوت هذا الجرم القبيح منه فقد صدر الحكم الشرعى بقتله وقد نفذ حكم القتل فيه فى يوم السبت، 14 ذى الحجه 1362 ولذا حرر)»

ليكن آنچه را پس از تحقيق بدست آورديم و از اشخاص موثق شنيديم اين بود كه اين شخص؛ يعنى طالب بن حسين از اهالى توابع يزد بوده و براى حج مشرف شده و ابداً در مقام تلويث مسجد و اذيّت طائفين نبوده بلكه فى الجمله امتلاء معده داشته و در روز 12 كه از منا مراجعت كرده بعد از ظهر وارد مسجدالحرام شد، براى طواف حج، در بين طواف نظر به گرمى هوا و امتلاى مزاج، حالتِ استفراغى به او دست داده، به ملاحظه اين كه مبادا قى عارض شود و روى زمين مسجد بريزد گوشه جامه احرام خود را مقابل دهن گرفته و در آن قى كرده و اطراف آن را گرفته كه ببرد خارج مسجد بريزد، قدرى از آن از گوشه جامه روى سنگهاى مطاف ريخته، شرطى به گمان آن كه اينها قاذورات است او را گرفته و چند نفر مصرى به

ص: 179

اتفاق شرطى ها او را به شرطى خانه جلب نموده از آنجا نزد قاضى مى فرستند. مصرى ها به ناحق شهادت مى دهند و قاضى حكم قتل آن بى گناه را صادر نموده و بالأخره روز 14 يا به قول ما 13 برابر باب صفا محاذى شرطى خانه حرم، او را گردن مى زنند! اين است آنچه ما ديديم و شنيديم.

پس از آن واقعه، فريادها از اطراف بلند شد و تلگرافات زياد از بلاد مسلمين به حكومت سعوديه شد و در اغلب بلاد ايران مجلس ترحيم جهت طالب برپا نمودند و در عراق عرب مخصوصاً زيارتى اربعين، دسته هاى زياد به نام «انصارالحسين» از بصره و عشار و بغداد و كاظمين و عشاير اطراف فرات و سامرا مى آيند كربلا براى عزادارى و زيارت. شنيده شد كه در اشعار خود كه مى خوانده و سينه مى زده اند فراوان لعن بر وهابى ها و سعودى ها مى كرده اند و از آنها تبرّى مى جسته اند. اما گروهى مى گفتند: اين هيجان و هياهو دسيسه اجانب است كه القاى نفاق بين مسلمانان كنند. و نيز مى گفتند: براى منع حكومت سعودى است از دادن نفت ظهران به آمريكايى ها. واللَّه العالم بحقايق الأمور.

بعد از مراجعت از منا در صدد بودم بدانم جمعيت حجاج امسال چقدر بوده تا آن كه جريده «ام القرى» را ديدم متعرض شده و عين عبارت او اين است:

«ام القرى 991 الجمعة 27 ذى الحجة 1362 ه. ق. بلغ عدد الحجيج فى هذا العام 62590؛ من طريق البحر 35154، من البرّ بالسّيارات 5920، من طريق الجوى 30، من اليمنيين 2386 والباقى من انحاء المملكة العربية السعودية»

شب 7 محرم 1363 ه. ق. مطابق 13 ديماه باستانى از مكه مكرمه حركت نموديم به سوى مدينه منوره، مدت توقّف ما در مكه 38 روز بود و علت اين توفيق جبرى، با اين كه بسيارى از حجاج بعد از ما وارد مكه شدند و جلوتر از ما خارج گشتند، اين بود كه ما در حدود 3000 نفر بوديم كه از عبدالرزاق شامى ساكن كويت ماشين كرايه كرده بوديم و اغلب ماشين هاى او خراب بود و حجاج را در بين راه به زحمت انداخت، حتى بعضى نرسيدند گروهى چون ديدند وقت مى گذرد و ماشينها هم خراب است، به وسيله ماشين هاى سعودى آمدند. حكومت سعودى كرايه اينها را بعلاوه گوسان (1) 3000 حاج را از عبدالرزاق مى خواست.

عبدالرزاق هم چنين پول نقدى مهيا نداشت، لذا حكومت كليه ماشين هاى شامى را توقيف كرده اجازه مرخصى نمى داد حتى ماشين هاى بى عيب، مثل ماشين ما نيز توقيف بود تا آن كه حجاج فشار آوردند به حسن پسر حمزه كه اكنون مطوف شيعه است، از آن هم نتيجه اى


1- گوسان، پولى است كه حكومت از هر نفر حاجى مى گيرد و صاحب ماشين اين پول را ضميمه كرايه كرده از حاجى دربدو مسير گرفته، در مكه تسليم مى كند.

ص: 180

حاصل نشد. شكايت كردند به دربار ابن سعود، او رجوع داد به مهدى كه در واقع حاكم مكه بود، آن هم سودى نبخشيد، مجدداً ارجاع داد. پس از شكايت به عبداللَّه كه وزير ماليه است، او عبدالرزاق را طلبيد، كارهاى او را اصلاح كرد و رخصت حركت داد. پنج ساعت از شب هفتم گذشته بود كه از مكه خارج شده، على الصباح وارد جده شديم. از كويت تا مكه و از مكه تا مدينه و ايضاً از مدينه تا كويت فقط راه شوسه حسابى از مكه تا جده است كه قيرريزى شده است والّا مابقى راهها همه خراب بلكه خراب اندر خراب است.

جدّه شهر بزرگى است بر ساحل دريا، هواى آن كثيف است، مخصوصاً شبها شبنم دريا اذيت مى كند. آب آن از دريا بوسيله كارخانه، تصفيه و شيرين مى شود. اهالى آن مركب از عناصر مختلف و اغلب اهل سنت مى باشد و اما شيعه خيلى كم است. موقعيت آن براى تجارت خوب است. بازار وسيع و معمورى دارد. معروف است قبر حوا در جدّه است. تفحص كرديم باغ كهنه اى را نشان دادند كه درب آن مقفّل بود گويا از طرف حكومت سعودى ورود در آن ممنوع بود. براى اين كه داخل آن را تماشا كنيم اطرافش را گردش كرديم، از طرفى كه ديوار آن كوتاه بود ملاحظه كرديم باغ كهنه اى بود و چند تلّ خاك و هوار در آن ديده مى شد كه گويا بنايى بر آن بوده و خراب شده يا مخصوصاً خراب كرده اند. اما بقعه اى كه سابقاً مى شنيديم وسط قبر روى ناف حوا ساخته اند ابداً اثرى از آن نديديم بلكه اثرى از قبر هم پيدا نبود، مگر همان هوارها كه ديده مى شد.

دو شب در جده مانديم و از جده تا مدينه هم دو شب بين راه مانديم. با آن كه از مكه تا مدينه حدود هفتاد فرسخ بيشتر نيست. بلى راه غالباً رمل و سنگلاخ است معذلك بهتر از راه كويت تا مكه است. علاوه بر اين كه آبادى ها بسيار است، مثل رابغ و وادى ابن الشيخ و آباديهاى ديگر.

عصر شنبه يازدهم محرم وارد مدينه طيّبه شديم، بيرون دروازه آستانسيا؛ يعنى ايستگاه قطار آهن كه چندين سال قبل بين مدينه و شام را وصل مى نمود، تماشا كرديم.

ساختمانهاى سنگى زيبايى است ولى مدتها است مخروبه است. بالجمله وارد مدينه شده و در باغ صافى در محله نخاوله منزل كرديم. باغ صافى بزرگ و با صفا است. درخت نخل و غيره فراوان دارد. زير نخلها سبزى كارى مى كنند. مكينه آبى هم دارد. طرف قبله اين باغ، بناى عالى سه طبقه هست در مقابل اين بنا حوض بزرگى است. حجاج بسيارى در اين باغ منزل

ص: 181

گرفته اند. ما نيز در ايوان مقابل حوض منزل كرديم. حاجى اسعد كه اين باغ و بنا را از متولّى آن اجاره كرده و به حجاج اجاره مى دهد اظهار داشت كه اين باغ از جمله موقوفات سيد صافى و راجع به يك دسته از سادات مدينه است. در مدينه و همچنين در مكه، دو نژاد ابيض و اسود ديده مى شود. در مدينه از مهاجرين بلخ و بخارا فراوان هستند و غالباً حنفى مذهبند اما اهلِ مدينه شافعى مذهبند و على الظاهر بد مردمانى نيستند. شنيديم كه در مدينه و اطراف آن، چهار هزار نفر شيعى مذهب يعنى اثنى عشرى مى باشند و در حدود دويست و پنجاه حسينى و صادقى و موسوى دارند و اغلب بى سواد و بيكاره و فقير هستند. گويا در سابق موقوفات زيادى بوده كه بين آنها قسمت گشته و امورشان اداره مى شده است و اكنون از بين رفته يا غصب گرديده، لذا سادات مدينه اغلب بيچاره و تهى دستند. حجاج كه مدينه مى روند؛ يعنى حجاج شيعه از آنها دستگيرى مى كنند.

مدينه هم مثل مكه در كوهستان واقع است، الّا اين كه هواى مدينه لطيف تر و سردتر و زمين آن هموارتر و براى فلاحت قابلتر است. آبش شيرين است ولى از آب زبيده بهتر نيست. باغات و نخلستانش فراوان و زراعت غلّه و سبزيجاتش بسيار است. اغلب به واسطه شتر و الاغ آب مى كشند براى زراعت.

چند مكينه آب هم هست اما با كمى قنات نعمت فراوان است و بالجمله كسى كه از مكه مى رود به مدينه، خيلى مدينه به نظرش جلوه مى كند و واقعاً هم بى صفا نيست.

قلعه بندى مدينه خيلى محكم ولى كوچك است. محلّات زيادى در خارج قلعه است؛ از جمله آنهاست محله نخاوله. قبرستان بقيع واقع در سمت شرقى مدينه است و قبور ائمه اربعه:

حضرت امام حسن مجتبى، حضرت سجاد، حضرت باقر و حضرت صادق- عليهم السلام- و عباس بن عبدالمطلب و حضرت زهرا- عليهاالسلام- بنا بر قولى در يك صفه مانند مدفونند در سابق حرمى و گنبدى در كار بوده ولى اكنون بنايى نيست. فقط صورت قبور هست و بس.

قبرستان بقيع داراى حصاربندى است و دو باب دارد؛ يكى از آنها مسدود بود و براى بقيع دربان و خادم و يك دسته شرطى دارد كه اگر كسى خواست قبرى را ببوسد جلوگيرى كنند و همچنين اگر از روى كتاب، مثل مفاتيح يا مفتاح خواست زيارت نامه بخواند مانع شوند.

كتاب را با صاحبش جلب كرده جريمه مى كنند. وقتى پول نشان آنها دهى دست برمى دارند و اين كار منحصر به بقيع نيست بلكه در همه جاى مدينه و مساجد و مجامع آن، اين رويه

ص: 182

هست.

اما اگر از حفظ يا از روى كتابهاى كوچك بخوانى مانع نمى شوند مگر آن كه كلماتى مثل آن كه در زيارت حضرت زهرا- س- «المظلومة» يا «المغصوبة حقّها» و امثال آن را محو مى كنند يا با مداد به طورى سياه مى كنند كه ديگر خوانده نشود.

در مدينه چند مسجد است كه نماز خواندن در آنها مستحب است: 1- مسجد شجره كه ميقات اهل مدينه است 2- مسجد قبا كه محلى است بسيار با صفا.

مسجد قبا خيلى جليل القدر است. حتى بنابر قولى، شأن نزول آيه شريفه «لمسجدٌ اسّس على التقوى من اوّل يوم ...» همين مسجد است، گرچه تحقيق آن است كه شأن نزول اين آيه همانا مسجد مدينه (مسجدالنبى) است كه قبر مطهر حضرت رسول در آن واقع است.

3- مسجد فتح 4- مسجد ذوقبلتين 5- مسجدى است در احُد كه قبر حمزه سيدالشهدا نزديك آن واقع است و ساير شهداى احد قبورشان آنجا است و مستحب است زيارتشان 6- مسجدالنبى- ص- كه واقع است در سمت شمالى، در داخل شهر مدينه و براى آن پنج باب است و اطراف آن رواقهاست و در سمت قبله آن، دستِ چپ قبر مطهر حضرت است كه واقع است در حجره مباركه و حجره عبارت است از سه ستون در چهار ستون كه اطراف آن را از زمين تا سقف طارمى آهن كشيده اند و پشت اين طارمى در داخل پوششى است آويخته از حرير كه از مصر هر چند سال يكمرتبه مى آمده، چنانكه در پوشش كعبه اشاره شد و ابداً قبر مطهر بلكه داخل حجره نيز ديده نمى شود و درب هميشه مقفّل است و در اطراف حجره شرطه ايستاده كه مبادا كسى نزديك شود و يا آن را ببوسد و اگر بوسيد اذيت مى كنند، مگر از راه رشوه و مخفيانه ببوسد و رد شود. گنبد حضرت مينارنگ است گويا روكش آن مينا باشد و مسجداوّلى؛ يعنى قبل از توسعه، حدودش معلوم است به ستونهانوشته: حدّ مسجدالنبى- ص-؛ اسطوانه ابولبابه كه اسطوانه توبه اش گويند و اسطوانه حنّانه و اسطوانه هاى ديگر هركدام حكايتى دارد. نام آنها نوشته و معلوم است. على الظاهر خانه حضرت زهرا- س- ضميمه حجره مطهره است. بنابر اين اگر قبر آن مخدّره در خانه اش بوده الآن داخل حجره است و اگر بين منبر و محراب يا بين منبر و بيت باشد، از حجره خارج است. هيئت خانه و مسجد و منبر و محراب رسول اللَّه- ص- هنوز محفوظ است مگر آن كه بنا و اجزاى آن تغيير كرده باشد.

مثلًا محرابى كه الآن هست به جاى همان محراب زمان حضرت رسول است اما بنا، آن بنا

ص: 183

نيست يا منبرى كه الآن هست و خطيب بالاى آن مى رود و خطبه مى خواند همان منبر نيست. زيرا آن از چوب بوده و اين از سنگ مرمر است ولى به جاى همان منبر قرار داده اند و همچنين محلى كه بلاى بر آن بالا مى رفته اذان مى گفته همان محل است اما اجزاى آن تغيير كرده و بالجمله رواقهاى اطراف مسجد مفروش است به سنگ مرمر و قاليچه هاى قيمتى و قالى هاى بزرگ بر روى آنها پهن است و به طور كلى ساختمان مسجد، ساختمان بزرگ و مهمى است به علاوه اين كه نقاشى هاى ظريف و رنگهاى جالب توجه به كار برده اند و بعضى از سور قرآنى و احاديث نبوى را با خطهاى زيبا به كتيبه هاى رواق ها نوشته اند و به كتيبه هاى اطراف صحن مطهّر، اسامى خلفا و عشره مبشره و ائمه اربعه و ائمه اثنى عشر را با خط جلى نوشته، حتى حضرت حجت را نوشته محمدالمهدى و هرچه گردش كردم الحمدللَّه، معاويه را ننوشته اند و جنب باب جبرئيل، صفّه است. براى تلاوت قرآن رحلهاى زياد و قرآن هاى فراوان خطى و چاپى مهيّاست. قرآنى ديدم چاپ هند خيلى بزرگ و سنگين، ظاهراً سه مجلد بود، آيات را به خطر درشت نوشته بود. در زير هر سطرى دو جدول بود، در يكى ترجمه آيات به زبان فارسى بود و در ديگرى ترجمه بزبان اردويى هندى و در حاشيه آن تفسيرى بود از يك نفر از علماى هند.

امام اين مسجد هم حنبلى مذهب است و از طرف حكومت سعودى منصوب و موظف است. بارى، براى مسجدالنبى- ص- هم مثل مسجدالحرام خواجه هست كه آنها را اغوات گويند و هرگاه يكى از آنها بميرد از مكه يكنفر جاى او مى فرستند و شرح تشكيلات و وظايف آنها و همچنين اغوات مسجدالحرام مشروحاً در «تاريخ المسجدالحرام» مرقوم است، رجوع شود.

چون از باب جبرئيل خارج شويم و به طرف دست راست بياييم به طاقى برسيم و چون از طاق گذشتيم طرف دست راست عمارتى است بر سر درب آن نوشته ديار عشره مبشره، گويند: خزانه حضرتى بوده، مقابل آن، طرف چپ درى است بالاى آن نوشته: مشهد سيدنا عثمان؛ چون چند قدمى گذشتيم طرف چپ دربى است بالاى آن نوشته: هذا بيت ابى ايوب الأنصارى، براى اين خانه هنگام ورود حضرت رسول- ص- به مدينه، شرحى است.

به ناسخ التواريخ رجوع شود.

چند قدم ديگر كه مى رويم به خانه اى مى رسيم طرف دست راست درب عالى دارد،

ص: 184

بالاى آن نوشته: مكتبة شيخ الاسلام. چون وارد مى شويم عمارت كوچكى است ولى پاكيزه و خوش ساخت دو طبقه. در سمت راست حجره اى ديده مى شود قلندرى نظيف ظريف با فرش قالى. اطراف اين حجره همه قفسه بندى شده دولابچه هاى شيشه اى دارد. در دولابچه هاى اطراف، انواعِ كتب خطى و چاپى، عربى و فارسى، علمى، ادبى، تاريخى، لغوى، نظمى و نثرى موجود است. هر كتابى اسم و نمره آن پشتش به خط جلى نوشته و فهرست اين كتب در پنج يا شش جلد ثبت است؛ به ترتيب حروف تهجى و نمره و مخصوصاً كتابهاى خطى عالى در اين كتابخانه موجود است. كتاب ديوان شاه نعمت اللَّه خطى با كاغذ و خطى بسيار عالى در اين كتابخانه است. ظاهراً كتابدار اين كتابخانه، اسمش موسى الكاظم بود. از او پرسيدم چند مجلد كتاب در اين مكتبه است؟ گفت: شش هزار مجلد. شيخ ديگرى بود ظاهراً كليددار بود. خادم كتابخانه پيرمردى بود مصطفى نام امّا همه ارباب توقّع! مسموع افتاد كه اين خانه اصلًا خانه امام حسن مجتبى- ع- است و يكى از سادات حسنى كه در عصر خود شيخ الاسلام مدينه بوده و مالك اين عمارت بوده آن را وقف نموده به عنوان كتابخانه و بعداً كتابهايى بر آن افزوده شده و موقوفاتى براى آن مقرر گرديده است. و چنانكه موسى الكاظم اظهار مى كرد، از طرف اسلامبول هر سال مبلغى براى مصارف اين كتابخانه مى آمده و ليكن دوازده سال است كه قطع شده، نگارنده گفت: مگر از طرف حكومت سعودى به شما كمكى نمى شود؟ گفت: به هيچوجه، اصولًا حكومت سعودى به اين گونه مؤسسات عنايتى ندارد.

كتابى را مشاهده كردم موسوم به «وفاء الوفا باخبار دارالمصطفى» تأليف شيخ الاسلام نورالدين على بن جمال الدين عبداللَّه الحسينى الشافعى السمهودى، راجع به تاريخ و متعلّقات مسجدالنبى- ص- و تاريخ مدينه طيّبه كه محققانه نوشته بود.

هواى مدينه با آن كه از مكه سردتر و به اعتدال نزديكتر است معذلك گرم است. روز دوم بهمن مطابق با 26 محرم 1363 ه. ق. دو ساعت از ظهر گذشته بود كه باران به شدت مى باريد، ما در باغ صافى در ايوان مقابل حوضِ آب مشغول چاى خوردن بوديم بدون آن كه ميل به آتش داشته باشيم و هوا مثل پنجاهم نوروز اصفهان است.

2 صفر 63 ه. ق. از راه عنيزه و رباض حركت كرديم، چون يك منزل از مدينه دور شديم قريه اى است كه آن را «هناكيّه» يا «اهناكيّه» نامند. در آنجا درخت بسيار شبيه درخت نخل ديده مى شودو و ميوه هايى به اندازه نارنج و كوچكتر و رنگ قهوه اى، پوست سختى دارد

ص: 185

و داخل پوست چيزى ديده مى شود به اندازه گردو بسيار سخت است. نجارها براى سرمته به كار مى برند و عجمها آن را خرماى ابى جهل گويند و عربها (دوم) گويند.

از مدينه تا عنيزه راه بسيار بد است بخصوص كه باران هم آمده بود. هركجا رمل بود گِل و باتلاق شده بود؛ به نوعى كه ماشين در گل مى تپيد و هركجا كه سنگلاخ بود خطر چپ شدن ماشين و باز شدن طاير ماشين داشت بخصوص اطراف عنيزه كه رمل زياد و سنگلاخ فراوان دارد بلكه بايد گفت عنيزه و اطرافش بلادى است كوهستانى كه بين جبال و تلال واقع شده و عنيزه قصبه معمور و پرنعمتى است. آب آنها از چاه است حتى زراعت آنها به وسيله آب چاه كه با شتر يا الاغ كشيده مى شود انجام مى گيرد و آبهاى چاه هايشان مختلف است، بعضى شور و بعضى شيرين است. مردم عنيزه حنبلى مذهب و بسيار متعصب هستند. از عنيزه آمديم به مراد، اين همان مراد است كه هنگام رفتن به مكه بدان برخورديم چنانكه ذكر شد.

15 صفر، وارد شهر كويت شديم. كمال ميل را داريم برويم عتبات عاليات، متأسفانه براى كسانى كه جواز مرور در دست ندارند رفتن به عراق اكيداً ممنوع است. سال گذشته شيخ كويت، حجّاج بى جواز را ورقه اى به عنوان اقامت در كويت مى داده به مبلغ معيّنى و قنسولگرى انگليس هم ويزا مى نموده و بدين وسيله مشرف مى شده اند ولى امسال شيخ كويت از دادن ورقه خوددارى مى كند، لذا كسانى كه جواز ندارند از رفتن به عراق محرومند، مگر به طور قاچاق، آن هم كارى است دشوار. عجالتاً ما هشت نفر هستيم از اهل شهرضا، فقط بنده جواز دارم و بس و البته اگر رفقا وسائل رفتنشان فراهم نشود بنده به طريق اولى نمى توانم بروم. ولى گوشه و كنار مى شنوم شخصى هست كه زوار را به طور قاچاق مى برد نجف اشرف و او مورد اطمينان آقاى آسيد جواد كه در سابق اشاره به ايشان شد مى باشد. بنابر اين بايد آسيد جواد را ملاقات كرده از ايشان تحقيق كامل نمود. ايشان پيشواى شيعه هستند در حسينيّه خَزعل و اين اوقات صبحها در حسينيه روضه است ايشان هم تشريف دارند.

17 صفر، صبح وارد حسينيه شديم، مجلس مفصلى است. آسيد جواد هم تشريف دارند جمعيت مستمع هم زياد است. از قرار معلوم شيعيان كويت امروز را وفاتِ حضرت رضا- ع- مى دانند، لذا تعطيل كرده اند. نگارنده گويد: اين بنا بر قول كفعمى است چنانكه مرحوم مجلس مى فرمايد: (به قول كفعمى وفات آن حضرت هفدهم صفر بوده اما مشهور آخر ماه صفر را گفته اند). بعد از ختم روضه خدمت آسيد جواد عرض كردم: مى شنويم شخصى است

ص: 186

مورد وثوق جناب عالى كه زوّار را مى برد عتبات و براى شما رسيد آنها را مى آورد اين قضيه صدق است يا كذب؟ گفتند: صدق است. گفتم: مى خواهم او را ملاقات كنم. گفتند: شخص قاچاق بر، خودش در سرحد عراق است اما دلّال اين كار اينجاست الآن كسى را همراه شما مى فرستم و سفارش هم مى كنم. آنگاه شخصى را صدا زده، گفتند: آسيد رضا! به اتفاق آقا مى رويد دكان آمحمد جعفر و از قول من سفارش بنماييد. به اتفاق آسيد رضا آمديم ميدان مقابل تلگرافخانه، درب مغازه خرمافروشى، جوان خوش سيما و ظاهرالصلاحى فوراً از جا برخاسته، سلام و تعارف كرد آنگاه سيد رضا رسالت خود را رسانيده، برگشت. آمحمد جعفر اظهار مى دارد كه چند روز قبل جمعى را فرستاده ايم عتبات و هنوز خبر ورود آنها به ما نرسيده و از اين جهت حواسم مغشوش است و هرگاه خبر ورود آنها رسيد با شما وارد گفتگو خواهم شد، در اين بين عربى آمده پاكتى به دست آمحمد جعفر داد. آمحمد جعفر سر پاكت را گشوده خواند و آثار بشاشت و خرّمى در چهره اش هويدا شد و گفت: الحمدللَّه اين رسيد آن جمعيت است كه عرض كردم، اينها سى و دو نفر بودند كه چند روز قبل فرستادم. بحمداللَّه به سلامتى وارد نجف شده اند و اين از قدم شماست. آنگاه برخاسته پيشانى مرا بوسيد و گفت: اكنون با شما گفتگو خواهم كرد. بالجمله پس از چند جلسه قرار بر اين شد كه بنده چون جواز دارم كرايه معمولى جهاز را بدهم و باقى رفقا هر نفرى سيصد و پنجاه تومان بدهند. اين قرارداد را در دو نسخه نوشته يكى را امضا كرده به او داديم و ديگرى را او امضا كرده به ما داد. اكنون بايد جوازمان را در سفارت انگليس به ويزا برسانيم و بايد اولًا سى دينار كه حدود چهارصد تومان ايران است در بانك وديعه گذارده چك آن را بگيريم، ثانياً ورقه تصديق دكتر صحيّه را به صحت مزاج با شناسنامه ضميمه جواز كنيم تا جواز ويزا شود. فوراً سى دينار از حاج ميرزا نصراللَّه گرفته در بانك وديعه گذارديم، حواله آن را گرفته آمديم در مريضخانه كه موسوم است به «المستشفى الاميرى». جمعيت زيادى در آنجا است، كار ما هم بايد زود انجام بگيرد، ناچار يكى از گماشتگان مريضخانه را صدا زده، نيم روپيه كه پنج قران بود به او دادم با شناسنامه و گفتم: خواهشمندم به فوريت ورقه ما را بياوريد. گفت: همين جا بنشينيد تا بياورم، لب ايوانى نشسته منتظرم، در اين اثنا يكى از حجاج كه از اهل بروجرد بود وارد شده گفت: مى خواهم ورقه تصديق بگيرم، راهش چيست؟ گفتم: من نيم روپيه دادم به يكى از گماشتگان و الآن منتظرم كه ورقه برايم بياورد، چون آمد تو هم به او بگو برايت بياورد. در اين اثنا رسيد و ورقه

ص: 187

مرا داد. گفتم: اين آقا هم ورقه مى خواهد گفت: بسيار خوب، يك روپيه و نيم بدهد تا ورقه براى او بياورم. بروجردى گفت: يعنى چه؟ اين آقا نيم روپيه داده، من يك روپيه و نيم؟! گفت:

بلى، همين است، اين آقا چون سيّد است نيم روپيه بايد بدهد و تو يك روپيه و نيم!

حال بايد برويم سفارت خانه، راه هم خيلى دور است. به شتاب آمدم ضمناً چون دنبال درياست بى تماشا هم نيست، نيم ساعت مانده رسيديم سفارت خانه، عمارت خوبى است باصفا، منظره اش دريا؛ يعنى در كويت جايى بهتر از اينجا نيست. به طور كلى انگليس هر كجاى دنيا كه نفوذ پيدا كرد بهترين نقطه را انتخاب كرده عمارت مى كند و وسائل آسايش و خوشى را فراهم مى آورد به نيكوترين وجه. بارى وارد دفتر قنسولگرى شدم، دفتردار را نمى دانم سنى بود يا شيعه؟ عرب بود يا عجم هرچه بود رعايت حال ما را كرد؛ زيرا رسماً امروز كه جواز را مى دهند فردا بايد بيايند بگيرند اما نگارنده را همان روز بلكه همان ساعت خلاص كرده چهارده روپيه گرفت و جوازمان را به ويزا رساند، آمديم منزل، رفقا مى گويند: چه كردى؟

گفتم: كار تمام شد. آقا محمدجعفر را ملاقات كردم، از وى پرسيدم جهاز كى حركت مى كند؟

مى گويد: فردا اربعين است، پس فردا انشاءاللَّه حركت مى كند. شب اربعين بود در كويت از مقابل اتاق بعضى از رفقاى همسفرى مان عبور مى كردم ديدم مشغول قمارند. ابتدا تعجب كردم يعنى چه؟! حاجى نشسته قمار مى كند آن هم شب اربعين! بعد با خود گفتم اين آقايان همان كسانى هستند كه در مكه ريش و پشمى به هم زده بودند، مسجد مى رفتند، جماعت مى كردند، چون مدينه رفتيم ريش ها را باد برد! اكنون به ايران كه نزديك شده ايم، عادت مكنونه دارد بروز مى كند، از اينجا معلوم مى شود شيخ سعدى درست فهميده آنجا كه مى گويد:

خر عيسى گرش به مكه برند ... الخ.

ليله 22 صفر از كويت با جهازهاى بادى كه كنترات شركت آب است حركت نموديم، ناخدا اسمش جابر است. على الظاهر شيعى مذهب است، عمله جات اين جهاز به استثناى يك نفر همه شيعه هستند. از اول شب تا فردا قبل از ظهر سير كشتى بطى ء [و كُند] بود، چون باد موافق نبود آنگاه سريع شد، مخصوصاً در «خور عبداللَّه» كه جاى خطرناكى هم هست ولى هيچ خطرى متوجه نشد و هيچ وحشتى دست نداد تا اواخر شب رانديم. آنگاه خواب رفتيم.

طولى نكشيد لنگر انداخت على الصباح كه هوا روشن شد خود را در دهنه «فوه» يا «فاو» ديديم. ناخدا جابر خطاب به بنده مى گويد: نظر به اين كه شما جواز داريد، بايد از گمرك وارد

ص: 188

شويد و آقايان كه بى جوازند بايد از راه ديگر، اما نگارنده چون نمى خواستم از رفقا جدا شوم كه حتى الامكان باهم باشيم. جابر گفت: شما موضوع را متوجه نيستيد، آقايان اگر وارد گمرك شوند گرفتار مى شوند كما اين كه شما نيز اگر وارد گمرك نشويد و ورودى خود را ثبت نكنيد حكم قاچاق را خواهيد داشت. ديدم چاره نيست با رفقا خداحافظى كردم ولى اثاثيه همراه نبردم؛ زيرا چنان تصور مى كرديم كه سه روز ديگر در نجف يكديگر را ملاقات خواهيم كرد.

القصه بلم كوچكى در آب انداختند نگارنده را گفتند بفرماييد. در بلم نشستيم اما دريا خيلى انقلاب است آبها بر روى هم متراكم شده تلّ و ماهور تشكيل مى دهند. نگارنده با آن كه دريا ديده و مركب هاى بحرى سوار شده ام، معذلك تا چند دقيقه از ترس به دريا نگاه نمى كردم تا كم كم دل پيدا كرده به تماشا مشغول شدم. دو ساعتى روى آب بوديم، واقعاً بى كيف نيست، زيرا طرفين شط همه آبادى، درختهاى نخل فراوان، عمارات عاليه و كشتى ها زياد است كه نوعاً از آنِ انگليسى ها است. بالجمله در گمرك از آب خارج شدم و ورودى خود را ثبت نمودم، پول بى جهتى هم جابر و رفقايش كه راهنما و ملّاح بودند از ما گرفتند. وارد آبادى «فوه» يا «فاو» شديم جاى باصفا و پرنعمتى است. ادارات دولتى برقرار، بازار و خيابان هم دارد. القصه در قهوه خانه حاج ظاهر نامى نهار خورده ماشين مخصوصى كه در راه بصره كار مى كند رسيد، يك دينار كه پانزده تومان ايرانى است داده سوار شديم. ماشينمان كهنه است اما سيرش بد نيست. راه هم مختلف است. اطراف هم نخلستان زياد است. دود كمپانى آبادان از پشت نخلستان پيداست. نزديك غروب وارد بصره شديم. بصره از شهرهاى مهم عراق و حكومت نشين و بندر تجارتى است. نخلستان فراوان دارد. مردمش اغلب سنى اند و كمى شيعه دارد، به عكس عشار. بالجمله سر چهارراهى پياده شدم اما نماز نخوانده ام. آفتاب هم در شرف غروب است. از هركجا سراغ مسجد مى گيرم مى گويد: بعيد، بعيد. عاقبت دكاندارى ترحم كرده فرستاد از قهوه خانه آب آوردند، وضو گرفته حصيرى آورد، بر روى آن نماز خواندم، پس از نماز شخصى را مى بينم دستش از بند تا بالاى مرفق پر از تاولهاى سياه رنگ است ندانستم چه مرضى است. مى گويد: دعا بخوان و بِدَم بر دست من كه خدا شفا مرحمت نمايد. پس از دعا سوار ماشينهاىِ شهرى شده ربع ساعتى بيشتر نشد كه در عشار نزديك مسافرخانه سيدعلى پياده شديم. به محض اين كه از ماشين پياده شدم، شخصى پيش آمد و گفت: آقا! گفتم: بله، گفت: كجا مى خواهيد برويد؟ پاسخ دادم: كربلا، پرسيد: پاسپورت داريد؟ گفتم: شما

ص: 189

چكاره ايد؟ گفت: بنده مفتّش هستم. بعد از مدتى بگومگو معلوم شد كه آدم متقلب و شياد است. او ابتدا عربى سخن مى گفت ولى بعد فارس از آب درآمد!

عشار

شهر پاكيزه و بندر مهمّى است براى تجارت. شيعه آنجا فراوان است. مسجدى دارد در بازار، جنب نهر، معروف به مقام على- ع- امام آن مسجد الحمدللَّه سيّد است، مسمى به سيد عبدالغنى. عالم ديگرى هم دارند حاج عبدالمهدى نام دارد. جليل القدر است و از طرف آيةاللَّه آسيد ابوالحسن اصفهانى منصوب است. شب را در مسافرخانه نزهةالمؤمنين ماندم، فردا عصر حركت كرده آمدم محطّه قطار آهن، كم كم جمعيت زياد شد و براى بليط گرفتن كار مشكل.

بنده چون تنها بودم اگر مى خواستم دنبالِ بليط بروم مختصر اثاثيه اى كه همراه داشتم مفقود مى شد و اگر مى خواستم حفظ اثاثيه را بكنم بدون بليط مى ماندم. در اين بين جوانى رسيده گفت: آقا جان بليط گرفته ايد؟ گفتم: خير. چمدانى دستش بود گفت: اين چمدان را مى گذارم نزد شما و مى روم بليط براى خودم و شما مى گيرم به پول خودم، آنگاه شما پول معمول را كه داده ام به من بدهيد. گفتم: بسيار خوب. آنگاه در چمدان را باز كرد، ديدم يك شلوار در آن بود و بس. گفت: خواستم ببينى كه چيز قاچاقى در آن نيست و بعد از اين هم ملتفت باشى در محطه از مسافر ناشناخته امانت قبول نكنى؛ زيرا بسا قاچاق فروشها، اجناس قاچاقى را به اين وسيله در قطار مى آورند و به مسافر بى اطلاع به طور امانت مى سپارند آنگاه اگر سالم گذشت پس مى گيرند و مى روند و اگر گير افتاد خودشان را نشان نمى دهند. گفتم: ممنون. بالجمله ايشان رفت. طول كشيد به اندازه اى كه نزديك بود قطار حركت كند با خود گفتم: عشار همه چيزش مايه گول است گويا اصلًا حقيقت در آن نيست. آن محمدش كه در سفر سابق 1357 ه. ق. كه مشرف شدم به كربلا، دليل و قاچاق برِ من بود، چه صدمه ها كه از دست او خوردم. اين على اش كه ديشب خود را مفتّش جا زد و چقدر اذيت كرد و نزديك بود مرا به ديار عدم بفرستد. اين هم محمدباقرش! بعد گفتم آخر چمدانِ او اينجاست لابد به هواى چمدان مى آيد به علاوه پول بليط هم كه از من نگرفته، نهايت اگر نيامد يا آن كه آمد و بليط نياورد، يك روز حركت ما به تعويق خواهد افتاد علاوه هنوز هم دارند بليط مى فروشند، ببين پشت دريچه چه هنگامه است! در اين فكرها بودم كه محمدباقر پيدا شد دستش خون آلوده و چند

ص: 190

بليط هم در دست ديگرش هست يكى را به من داد و پول آن را گرفت، ديگرى را به ديگرى و همان پول معمول را گرفت. گفتم: چرا دستت خون آلود است؟ گفت: آدم بايد خيرخواه باشد و تا مى تواند به نوع خود خدمت كند، چون بليطهاى خودمان را گرفتم بعضى را ديدم دست و پايى ندارند خواستم براى آنها نيز بليط بگيرم دوتاى آنها را گرفتم كه بعضى به گمان اين كه مى خواهم بليط بگيرم و وافروشى كنم و استفاده ببرم از اطراف فشار آوردند دستم به ديوار گرفت و زخم شد اما طورى نيست. تا اينجا فى الجمله خوشم آمد از جوانمردى او ولى از بس كه از مردم تقلب ديده بودم مى گفتم شايد اين هم حقّه باشد تا وقتى كه سوار قطار شديم ديدم حقيقتاً در مقام خدمت است. براى مسافران جاى مى گيرد. در ايستگاهها فوراً پياده مى شود تا آب بياورد، حتى يكى از مسافران بچه نَحسى همراه داشت، بچه دارى او را هم مى كرد و از قبيل اين كارها. فهميدم كه راستى غرضش خدمت است.

25 صفر 1363 ه. ق. چهار ساعت از روز برآمده وارد كربلا شدم، منزل آسيد سليمان سيد مدنى شهرضايى نهار خورده مختصرى خوابيدم پس از صرف چاى به حمام رفته و پس از آن به زيارت حضرت اباعبداللَّه الحسين سيدالشهدا- ع- مشرف شدم و پس از چند روزى به نجف اشرف رفته، حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين على- ع- را زيارت نموديم. (1) پى نوشتها:


1- ادامه سفر، گزارشى است از زيارت عتبات عاليات در عراق و بازگشت به ايران.

ص: 191

بهداشت در حج

ص: 192

بهداشت كاروانهاى حج

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

«وَ أذِّنْ فِى النِّاس بِالحَجِّ يَأتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأتينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ. لِيَشهَدُوا مَنافِعَ لَهُم وَ يَذكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِى ايّامٍ مَعلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُم مِن بَهيمَةِ الأَنعامِ فَكُلُوا مِنها وَاطعِمُوا البَائِسَ الفَقيرَ» (1) پيشگفتار

در طول قرن هاى متمادى، از زمان برخاستن نداى ابراهيم خليل اللَّه- ع- تا دعوت پيامبر خاتم حضرت محمد- ص- و از آن زمان تاكنون، انبوه خداجويان، گروه گروه لبيك گويان، دل از خانه و كاشانه خويش بريده و سرا پا شوق و شور، به سوى معبود و معشوق مى شتابند و گردخانه او به طواف و راز و نياز مى پردازند و در اين اقيانوس عظيم، بندگان دلباخته، روح خويش را با زلال استغفار و استغاثه و ابراز اطاعت و بندگى تطهير مى كنند و با رهتوشه تقوا، به ديار خويش باز مى گردند و از شميم صفاى اين سعى عاشقانه، فضاى محيط زندگى را عطر آگين و اشتياق عاشقان لقاى معشوق را افزونتر مى سازند.

اينك كه پس از قرن ها، فرزندان اسلام يكبار ديگر با تأسى به اسوه حسنه،


1- سوره حج آيه 27 و 28- در ميان مردم نداده كه به نزد تو پياده و سواره و از هر راه دور، براى انجام حج جمع شوند تا منافع بسيار براى خود ببينند و خدا را در روزهاى معيّن بر آنچه كه از چهار پايان آنها را روزى داده ياد كنند، پس از آن بخوريد و به درماندگان نيز بخورانيد.

ص: 193

رسول خدا- ص-، پيروزمندانه به قطع دست هاى شياطين پرداخته و برشكستن و زدودن بت هاى پيدا و ناپيدا از دامان ميهن اسلامى توفيق يافته اند. همچنين مفتخر به جانفشانى در راه آرمان هاى اسلامى آن فخر عالم امكان و تربيت يافته مكتب شهادت و ايثار، رهبر كبير و هميشه جاويد انقلاب اسلامى، امام خمينى- رضوان اللَّه تعالى عليه- و شاگرد برگزيده و فرزندش، حضرت آيت اللَّه خامنه اى- مدظله العالى- عزم خويش را در برافراشتن پرچم «لااله الّا اللَّه» بر فراز گيتى به منصّه ظهور رسانده اند، حضور زائران سرزمين شهيدان گلگون كفن در كنار زائران ديگر ملل اسلامى، شكوهى دوباره به حج ابراهيمى داده و بت هاى مرئى و نامرئى را در سراسر جهان به لرزه افكنده و نويد فرا رسيدن صبح اميد را پس از شام تيره حاكميت شياطين و ستم پيشگان، نويد مى دهد.

به هر صورت، مديريّت دشوار و سنگين كاروان هاى زائر خانه خدا و مسؤوليت سرپرستى اين عاشقان خداجو، در ابعاد مختلف از لحظه حركت به سوى سرزمين قبله تا لحظه رسيدن دوباره به وطن، بر عهده كسانى است كه على رغم همه سختى ها عزم خود را بر خدمت ميهمانان خدا جزم كرده و به اين خدمت بزرگ كمر همّت بسته اند.

از آنجا كه اين مسؤوليت، همه جانبه است و پاسدارى از تندرستى اين جمعيّت انبوه، كه در ميان آنان سالخوردگان، جوانان، افراد نيازمند به مراقبت هاى ويژه، همه با هم در سرزمينى دور از خانه و خانواده، در ديارى با مسائل خاص اقليمى، اجتماعى و فرهنگى، در كنار ميليون ها ميهمان از شرق و غرب و شمال و جنوب اين جهان پهناور حضور دارند، ضرورت توجه به مسائل خاص بهداشتى را به شدت طلب مى كند. در اين مجموعه، تلاش مى كنيم آنچه را كه يك مدير كاروان به عنوان بخشى از مسؤوليت همه جانبه خود بايد بداند و بر اجراى آن نظارت كند و همه اعضاى كاروان و همكاران خود را در اين مسؤوليت مشترك يارى و ترغيب نمايد به بيانى ساده و بى پيرايه عرضه كنيم. تا به يارى پروردگار و همّت و تلاش خستگى ناپذير آنان و همكارى و همراهى همكاران آنها در كاروان و نيز زائران بيت اللَّه الحرام، در يك كوشش دسته جمعى با پيشگيرى از بيمارى ها و حوادث و تأمين آسايش جسمى، روانى و اجتماعى راهيان خانه خدا، اين سفر پربركت و اين مهاجرت الى اللَّه، با سرفرازى ميهن اسلامى، تندرستى و رفاه زائران و خدمتگزاران آنها، و بالاتر از همه رضاى پروردگار بيچون توأم گردد.

ص: 194

فصل اوّل- مقدّمه

مسؤوليت كاروان در تأمين بهداشت زائران

درست است كه هيأت پزشكى حج با بسيج امكانات خود در طول اين سفر، از آغاز تا پايان، در خدمت زائران و كاروانهاى حج مى باشد ليكن مسؤوليت ويژه تأمين تندرستى زائران و حفظ آن، بر عهده مدير كاروان و همكاران او است كه در طول اين سفر، عهده دار امور حمل و نقل، اسكان، تغذيه، انجام اعمال و مناسك، جابجايى هاى ايّام ترويه، عرفه، عيد قربان و ايام تشريق مى باشند.

همانگونه كه مراقبت هاى بهداشتى و رعايت دستورالعمل هاى مربوط، مى تواند از وقوع هر حادثه ناگوار و خطرات جانى به آسانى پيشگيرى نمايد. سهل انگارى در مسائل مربوط به تأمين تندرستى زائران نيز مى تواند خطرات جدّى بدنبال داشته باشد لذا شايسته است با توجه به اهميّت مسأله، مديران محترم كاروان ها به مسؤوليت سنگين و دشوارى كه پذيرفته اند، توجّه خاصى نمايند و نسبت به مراعات اصول بهداشتى در كاروان توسط همه كاركنان كاروان و نيز زائران نظارت جدّى و مداوم داشته باشند. بديهى است در هر مورد كه لازم باشد هيأت پزشكى حج آماده همكارى و انجام خدمات لازم خواهد بود.

آماده سازى زائران براى سفر

نكات ساده اى وجود دارد كه آموزش آنها به زائران، قبل از عزيمت به سرزمين حجاز، هم ضرورى است و هم بسيار سودمند.

بخشى از اين آموزش ها درباره آشنايى با انجام واجبات حج، اداى ديون شرعى، دلجويى و حلالى خواستن از بستگان و معاشرين و مانند اينها است و بخش ديگرى نيز در مورد تهيه لوازم ضرورى؛ مانند لباس كافى و مناسب، ساك، پارچه احرام، خمير دندان و مسواك، حوله، وسائل اصلاح، و غيره است.

همچنين اگر زائرانى به دلائلى، نيازمند مراقبت هاى درمانى ويژه و مداوم هستند، به منظور پيشگيرى از مشكلات، لازم است نسبت به همراه داشتن توصيه هاى پزشكى خاص خود و احياناً داروها و غيره اقدام نمايند.

ص: 195

گرماى فوق العاده هوا در جدّه، مكه و مدينه، همراه داشتن يك قمقمه كوچك آب و يك بادبزن دستى را براى هر زائرى ضرورى مى سازد. و نيز لازم است ليوان نشكنى را با خود داشته باشد تا او را از استفاده از ليوان هاى آلوده بى نياز سازد. پس با توجه به آنچه كه ذكر شد، فرصت مناسبى در اختيار مديران محترم كاروان قبل از سفر وجود دارد تا به زائران، آموزش اوّليه و ساده را جهت آمادگى آنان براى اين سفر بدهند.

قطعاً همين سفارش هاى قبل از سفر مى تواند موجب پيشگيرى از مشكلات بعدى باشد.

برخى از نكاتى كه اينك ذكر مى شود مربوط به آموزش زائران و مجموعه آنها بطور كلى در آموزش، اجرا و نظارت بر آنها در مسؤوليت كاروان و مديريت آن است.

لباس مناسب

لباس هاى نخى و فاقد الياف مصنوعى برنگ هاى سفيد و يا روشن، از ديگر انواع لباس ها مناسب تر و با شرايط آب و هواى سرزمين حجاز بكارگيرى آنها آسان تر است. از آنجا كه گاهى مشاهده مى شود تعداد اندكى از زائران ايرانى با تكيه بر گرماى هوا در انتخاب لباس رعايت شؤونات ملّى را نمى كنند لذا شايسته است مديران كاروان ها اين گونه افراد را متوجه اهميّت مسأله و ضرورت پوشيدن لباس هايى كه موجب تحقير و بى احترامى آنان و هموطنانشان نشود بنمايند.

حمل غذا توسط زائران

همه ساله مشاهده مى شود كه تعدادى از زائران، هنگام حركت از منزل تا فرودگاه، به همراه خود مقدارى غذا حمل مى كنند و پس از پرواز از ايران به فرودگاه جدّه و نيز حتّى در فاصله فرودگاه جده تا مدينه يا مكّه، از غذاى همراه خود استفاده مى كنند و اين كار سبب مسموميت غذايى آنان و مشكلات بعدى آن مى گردد.

لذا به نظر مى رسد صرفنظر از ضرورت تذكّر به زائران در مورد خوددارى از به همراه آوردن غذايى فاسد شدنى، نظارت بر اين نكته و ممانعت از مصرف خوردنى هايى كه احتمالًا زائر به همراه خود آورده نيز لازم باشد.

ص: 196

در فرودگاه جده

با هر هواپيمايى كه از ايران وارد جدّه مى شود، تقريباً 2 تا 3 كاروان پياده مى شود.

معمولًا تشريفات گمركى و آماده ساختن وسيله نقليه براى حركت زائران به مدينه يا مكّه چندين ساعت وقت مى گيرد. در اين ساعات، كارشناسان آموزش بهداشت هيأت پزشكى حج، خود را به محل تجمّع زائران مى رسانند و نكات ساده و ضرورى بهداشتى را به آنان تذكّر مى دهند. همكارى روحانيون، مديران و خدمه كاروان ها مى تواند به ثمر بخشى اين آموزش ها كمك مؤثر كند.

زائران معمولًا يك وعده غذا را در فرودگاه جده صرف مى كنند ليكن گاهى ديده مى شود كه برخى از زائران بدليل عدم تمايل به صرف غذا در آن ساعت، غذاى خود را تحويل مى گيرند و آن را همراه خود به داخل اتوبوس مى برند تا در فاصله ميان جدّه تا مقصد، صرف كنند. اين كار كاملًا خطرناك است و با كمال تأسف همه ساله چند مورد مسموميت غذايى به همين دليل ديده مى شود.

بنابراين، بجز آب، ميوه، نان و نوشابه حمل هيچگونه خوردنى ديگرى براى زائران مجاز نيست و چنانچه بهر دليل صرف غذا در فرودگاه جدّه ميسر نباشد، نگهدارى، حمل و توزيع مواد غذايى مصرف نشده، غير از ميوه، نان و نوشابه مى تواند خطرناك باشد.

از آنجا كه بهر صورت، زائران با ورود به محيط جديد و خطرات آلودگى هاى مختلف مى بايد بسيار بيش از گذشته مراقب سلامت و نظافت خود باشند، تذكّر نكاتى، مانند شستشوى مكرّر با آب و صابون پس از استفاده از توالت يا قبل از خوردن غذا، همچنين آشاميدن آب و مايعات كافى براى جبران تعريق سودمند است و نيز با توجه به احتمال گم شدن آنها و سرگردانى آنان توصيه به فاصله نگرفتن از محلّ استقرار زائران كاروان ضرورى است.

فصل دوم- بهداشت مسكن و محل استقرار كاروان

بهداشت كلّى ساختمان

ساختمانهاى محل اسكان زائران، گرچه با تلاش فراوان و همكارى گروه هاى مختلف مهندسى و بهداشتى انتخاب شده اند ليكن بطور كلّى با شرايط استقرار تعداد زيادى زائر،

ص: 197

بصورت كاروانى، در چند اتاق آنها و تهيه غذاى آنها، آنهم يكجا، معمولًا مناسب نيستند لذا همين مسأله مشكلاتى را به دنبال دارد؛ از جمله محل آشپزخانه كاروانها غالباً در حياط خلوت يا بام ساختمان و يا در فضاى سرپوشيده ديگرى كه به عنوان آشپزخانه ساخته نشده انتخاب مى شود. همچنين محلّ انبار، تعداد توالت ها، دستشويى ها، حمام ها، وضعيت فاضلات، محل رختشويى و مانند اينها پاسخگوى نياز بصورت مطلوب نيست. با وجود اين، رعايت چند نكته مى تواند به رفع مشكلات كمك و از پيدايش برخى خطرات پيشگيرى نمايد:

1- بهداشت آب انبارها

با توجه به اين كه در طول سال، بسيارى از ساختمان هاى اجاره شده، بلا استفاده بوده اند، همچنين متأسفانه شرايط ساختمانى آب انبارها و دريچه هاى آنها به گونه اى است كه احتمال آلودگى آب انبار و رخنه برخى حشرات و تجمع كثافات در آنها وجود دارد، لذا خدمه كاروان كه قبل از ورود زائران به ساختمان، در محل حضور يافته و ساختمان را براى استقرار زائران آماده مى سازند، لازم است ابتدا آب انبار را كاملًا تخليه كرده و بخوبى شستشو نمايند و سپس براى آخرين بار ديوار و كف آب انبار را با محلولى شامل يك قاشق مرباخورى (5 گرم) پركلرين در يك سطل آب (10 ليتر) بشويند و با جمع آورى و تخليه آب مورد اشاره، آب انبار را آماده بهره بردارى نمايند.

تذكّر اوّل:

آب لوله كشى شهرهاى مكّه و مدينه نياز به كلرينه كردن مجدّد ندارد. بلكه اگر آب لوله كشى كافى نبود و كسانى خواستند از آب حمل شده در تانكرها استفاده كنند، بايد در برابر هر 1000 ليتر (يك متر مكعب) آبِ كلرينه نشده، يك قاشق مرباخورى (5 گرم) پركلرين را در مقدارى آب حل كرده به داخل آب انبار بريزند؛ به عبارت ديگر، مثلًا اگر از يك تانكر 14000 ليترى، آب بداخل آب انبار تخليه مى شود، همزمان با تخليه، ريختن 14 قاشق مرباخورى پركلرين به داخل آب انبار ضرورى مى باشد. مأمورين بهداشتى در هر بار مراجعه به كاروان، مقدار كلر باقيمانده آب مصرفى را با دستگاه كلر سنج اندازه گيرى خواهند نمود و خدمه كاروان ها را راهنمايى خواهند كرد.

مجدداً يادآور مى شود كه كلرينه كردن آب بايد هميشه همزمان با تخليه آب از تانكرها

ص: 198

انجام شود.

تذكّر دوم:

قبل از ورود و استقرار زائران در ساختمان، لازم است خدمه پيش پرواز در صورت عدم مراجعه مأمورين بهداشتى، با مراجعه به نزديكترين واحد بهداشتى درمانى هيأت پزشكى حج، يا به گروه بهداشت مستقر در بيمارستان مركزى نسبت به تهيه پركلرين و مواد ضد عفونى كننده لازم براى دستشويى ها و تهيه پوسترهاى بهداشتى و نصب آنها در جاهاى مناسب اقدام نمايند.

2- دستشويى ها، توالت ها و حمام ها

نظافت مداوم و هميشگى توالت ها، دستشويى ها و حمام ها يك كار كاملًا ضرورى و بسيار مهم است كه هرگونه بى توجهى به آن مى تواند براى سلامت زائران خطرات جدّى داشته باشد. ممكن است برخى از زائران به دلايلى، در رعايت نظافت محل هاى ذكر شده دقّت كافى نداشته باشند امّا از آنجا كه استفاده تعداد زيادى از زائران با شرايط جسمى، عادات، آلودگى هاى احتمالى و نيز رفتار بهداشتى مختلف از آنها، ممكن است سبب بروز گرفتارى ها و شيوع بيمارى ها شود لذا بهداشت اين قسمت ها از ساختمان را بايد به عنوان محلّ هاى بسيار مهمّ بطور جدّى و مداوم تحت نظر داشت و همه روزه محوطه مربوطه را با آب و پودرهاى پاك كننده شستشو داد و از بكار بردن جاروب بكار گرفته شده در توالت براى شستشوى راهروها جداً خوددارى نمود.

ريختن مواد ضد عفونى كننده در داخل كاسه توالت و اطراف آن مفيد است. مأمورين بهداشتى هنگام تحويل اين مواد راهنمايى لازم را خواهند نمود. مع الوصف اگر از كرئولين براى اين مقصود استفاده مى شود، محلول 5 درصد آن را بايد تهيه و بكار گرفت، به اين ترتيب كه در يك ظرف، 1 پيمانه از اين ماده را در تقريباً 20 پيمانه آب ريخت و با وسيله اى مثل آفتابه آن را در داخل كاسه توالت و محوطه اطراف آن پاشيد.

براى ضد عفونى كردن حمام، وان حمام، و راهروهاى اطراف دستشويى ها مى توان از محلول كلردار به روش زير استفاده كرد، ابتدا در يك سطل آب (10 ليتر) يك قاشق مرباخورى (5 گرم) گرد پركلرين ريخته و سپس با اين محلول كف محوطه حمام

ص: 199

و دستشويى ها را بشوييد.

در هر توالت و حمام قرار دادن يك ظرف زباله در دار كه لااقل روزى يكبار تخليه شود، ضرورى است. كنار دستشويى ها لازم است به اندازه كافى حوله كاغذى يا دستمال كاغذى وجود داشته باشد و بهر حال قرار دادن حوله معمولى در دستشويى ها و حمام ممنوع است.

نكته مهم: هميشه بايد به مقدار كافى صابون در تمام دستشويى ها وجود داشته باشد.

3- بهداشت اتاق ها

اتاق ها محل استراحت و خواب زائران است در هر اتاق به تناسب گنجايش آن، تعدادى از زائران اسكان داده خواهند شد. احتمال دارد بعضى از زائران به اندازه كافى مراعات اصول بهداشتى را نكنند و همين مسأله ممكن است سلامت سايرين را به خطر بيندازد، بنابراين لازم است بطريق صحيح و با زبان خوش موارد اشكال تذكر داده شود. نظافت اتاق ها دست كم روزى يكبار بايد به دقت انجام شود. در هر اتاق قرار دادن يك سطل زباله دردار براى جمع آورى تدريجى مواد دور ريختنى و سپس جمع آورى همه آنها لااقل هر روز يكبار ضرورى است.

يكى از چيزهايى كه سبب اشكال در نظافت اتاق ها مى شود، قرار دادن وسايل اضافى در اتاق ها است، لذا شايسته است تا حد امكان، در كاروان محل هايى براى نگهدارى چمدان ها و وسائل اضافى زائران پيش بينى شود.

نكته بسيار مهم ديگر، پاكيزگى و نظافت رختخواب ها است، البته هر زائر فقط از رختخواب مخصوص خود استفاده خواهد كرد ليكن شستشوى ملافه ها و روبالشى ها بايد بطور مرتب و تقريباً هفته اى دو بار صورت گيرد، گاهى ممكن است بدليل تعريق بيش از اندازه، تعويض ملافه ها بفاصله كمتر نيز ضرورت پيدا كند.

زائران پس از استراحت و برخاستن از خواب لازم است رختخواب هاى خود را جمع كنند.

محل صرف غذا بايد جدا از اتاق هاى زائران باشد و بطور كلّى صرف غذا در اتاق ها درست نيست.

ص: 200

نكته بسيار مهم:

متأسفانه در ميان زائران، كسانى وجود دارند كه هنوز نتوانسته اند عادت زشت و زيان بخش سيگار كشيدن را ترك نمايند.

سيگار كشيدن، حتى اگر بر اساس فتاواى موجود، صريحاً تحريم نشده باشد، با انجام چند گناه آشكار و آزار دهنده توأم است.

ضرر رساندن به خود، مزاحمت و آزار همسفران و اسراف و اتلاف مال نمونه هاى واضحى از گناهانى است كه معمولًا معتادان به سيگار مرتكب مى شوند.

بهر صورت، صرفنظر از زشتى اين عمل، لازم است به زائرانى كه مبتلا به اين بلا هستند تذكر داده شود كه به هيچ وجه در داخل اتاق ها مجاز به سيگار كشيدن نيستند.

4- بهداشت انبارها، يخچال و فريزر

اصولًا محل انبار كه در آن مواد غذايى نگهدارى مى شود، بايد از انبارى كه محلّ نگهدارى وسايل و مواد ديگر است، كاملًا جدا باشد.

ص: 201

انبار بايد خشك و خنك باشد. مواد غذايى در كيسه هاى سربسته يا ظروف مخصوص روى سكّو يا داخل جعبه هاى مناسب قرار بگيرد؛ بطورى كه لااقل 20 سانتيمتر از سطح زمين بالاتر گذاشته شود. جايى كه حلب هاى پنير و ميوجات نگهدارى مى شود، بايد كاملًا خنك باشد. يخچال و فريزر در سرزمين حجاز از وسائل بسيار ضرورى، مهم و اساسى هستند لذا نسبت به طرز كار آنها بايد كاملًا مراقب بود، براى آن كه يخچال و فريزر درست كار كنند، بايد اولًا بر سطح كاملًا صاف و افقى در جاى مناسب قرار داده شوند (مورّب قرار داده نشوند) و ثانياً پشت يخچال و فريزر كه محلّ لوله هاى گاز آن ها است با ديوار فاصله داشته باشد تا تبادل حرارت به آسانى صورت گيرد.

گاهى حتى ممكن است مجبور شويم نزديك يخچال يا فريزر، پنكه اى را بكار اندازيم تا تبادل حرارت لوله هاى گاز آنها آسان شود و درست كار كنند.

داخل يخچال و فريزر هم بايد كاملًا تميز باشد. از قرار دادن مواد غذايى بصورتى كه ديگر مواد غذايى موجود در آنها را آلوده كند، بايد خوددارى نمود. ضمناً انباشتن مقدار زيادى مواد غذايى روى يكديگر، مانع رسيدن سرماى كافى به بخشى از آن و سبب فساد آن خواهد گرديد.

گوشت هاى آماده مصرف را بايد در بسته بندى مناسب در داخل فريزر قرار داد.

توجه: هنگامى كه مقدار قابل توجهى برفك در فريزر يا يخچال توليد مى شود، انتقال سرما با اشكال توأم خواهد بود لذا بايد نسبت به برطرف كردن بر فك اقدام نمود.

نكته مهم: نگهدارى مواد غذايى پخته شده مازاد بر مصرف، در داخل يخچال و فريزر براى استفاده بعدى، ممنوع است.

5- بهداشت آسانسور، دستگيره ها، نرده ها

با توجه به رفت و آمد مكرّر زائران به كمك آسانسور و استفاده آنها از دستگيره ها و نيز دست زدن به نرده ها، لازم است نسبت به ضد عفونى كردن دستگيره ها و نرده هاى مورد اشاره اقدام شود.

يك روش آسان براى اين منظور، استفاده از محلول 5% دتول است؛ به اين ترتيب كه تقريباً نصف 1 پيمانه دتول را در 5/ 9 پيمانه آب حل كرده به كمك دستكش، ابر يا دستمالى را

ص: 202

درآن قرارداده خيس مى كنيم، سپس ابر يا دستمال را روى تمام دستگيره ها و نرده ها مى ماليم.

6- درها و پنجره هاى تورى

اصولًا ارتباط ميان داخل اتاق ها، انبار، آشپزخانه، توالت ها و محيط خارج ساختمان نبايد بصورتى باشد كه مگس و حشرات بتوانند داخل آنها شوند؛ به عبارت ديگر، يا بايد درها و پنجره ها كاملًا بسته باشند و يا دريچه ها و درهاى داراى تورى سالم، در اين محل ها قرار داشته باشند.

كاروان ها لازم است نسبت به ترميم تورى هاى پاره شده يا نصب دريچه هاى تورى دار، با كمك مالكين ساختمان ها اقدام فورى نمايند و به هر صورت از ورود مگس و حشرات به داخل ساختمان، به عنوان يك خطر جدّى، با اهميت بسيارى جلوگيرى كنند.

7- محل رختشويى

در شرايط فعلى، در هر كاروان مى توان محلّ مناسبى را براى رختشويى اختصاص داد.

در اين صورت زائران نبايد از دستشويى ها جهت رختشويى استفاده نمايند.

همچنين شايسته است با توجه به امكانات، محل مناسبى براى آويختن رخت هاى شسته و خشك كردن آنها پيش بينى شود تا زائران تنها از همان محل براى اين منظور استفاده نمايند.

8- بهداشت آشپزخانه و وسايل آن

آشپزخانه در تأمين سلامت زائران تأثير فوق العاده اى دارد؛ به نحوى كه هرگونه بى دقّتى در اين خصوص مى تواند خطرات جدّى براى زائران و كاركنان كاروان به دنبال داشته باشد.

مهمترين نكاتى كه قطعاً بايد در شرايط فعلى ساختمان ها مراعات شود عبارتند از:

الف- پاكيزگى همه قسمت هاى آشپزخانه:

پاكيزه نگاه داشتن آشپزخانه، جز با نظافت و شستشوى مكرّر با آب و مواد پاك كننده، جمع آورى سريع زباله و مواد زايد، خوددارى از قرار دادن وسايل اضافى در آشپزخانه و كنترل

ص: 203

رفت و آمد، جلوگيرى از ورود افراد ديگر (بجز كاركنان آشپزخانه) ميسّر نيست.

ب- جلوگيرى از ورود مگس و حشرات:

شايد بسيارى از آشپزخانه هاى كاروان، به دلايلى كه قبلًا ذكر شد، به اين منظور از پيش آماده نشده باشند، امّا بهر حال به محض اين كه محلّى نام آشپزخانه گرفت، بايد در حد افراط و وسواس نسبت به پاكيزگى عمومى آن كوشيد و به هر طريق كه لازم باشد، از ورود مگس به داخل آن، بطور كاملًا جدّى جلوگيرى بعمل آورد. ورود مگس به آشپزخانه به معناى ورود آلودگى و خطر بيمارى و مرگ است. لذا به هيچ عنوان نبايد پنجره ها يا درهاى تورى را بازگذاشت. همچنين با سرپوشيده نگاه داشتن زباله و قرار ندادن مواد غذايى در جايى كه استفاده مگس از آن ميسّر شود، بايد خطر آلودگى بوسيله مگس را برطرف كرد و در صورت ضرورت با دقت كافى، بدون آن كه ظرفى يا ماده غذايى و وسيله اى كه با غذا سرو كار دارد آلوده شود، از حشره كش مناسب استفاده نمود.

ج- مناسب بودن مجارى فاضلاب:

مجارى فاضلاب آشپزخانه بايد سرپوشيده باشد و به نحوى فاضلاب به مجراى اصلى هدايت شود كه به هيچ وجه محيط اطراف را آلوده ننمايد. بسيار ديده مى شود كه فاضلاب آشپزخانه هاى كاروان ها به داخل كوچه و خيابان وارد شده فضايى را آلوده نموده است.

د- بهداشت محل ظرفشويى:

بايد محل مناسبى براى ظرفشويى پيش بينى شود؛ به نحوى كه اين محل از قسمت تهيه و طبخ مواد غذايى كاملًا جدا باشد. فاضلاب محل ظرفشويى بايد به نحو صحيح دفع شود و از آلوده كردن اطراف آن جلوگيرى گردد.

ه- بهداشت ظروف زائران و وسايل آشپزخانه:

پس از شستشوى اوليه ظروف زائران؛ يعنى پس از آن كه آنها را با آب گرم و مواد پاك كننده شستشو دادند و آبكشى اوّليه انجام شد، بايد ظروف را در داخل تشت يا ظرف مناسبى قرار داد و در آن محلولى از پركلرين شامل 5 گرم (1 قاشق مرباخورى) پركلرين به ازاء هر 10 ليتر آب (يك سطل يا نصف يك حلب بزرگ) ريخت و پس از 20 دقيقه تا نيم ساعت ظروف را از آن خارج كرده و مجدداً با آب پاكيزه آبكشى نمايند و در محل مناسبى قرار دهند تا آب آن بچكد و ظروف خشك شوند. روى ظرف خشك شده را بايد با پارچه تميز پوشاند و از

ص: 204

دسترس مگس و گرد و غبار محفوظ داشت، بطور كلى استفاده از ظروف تَرَك دار و آسيب ديده، ممنوع است.

ديگ ها و ظروف بزرگ آشپزخانه را نيز بايد پس از استفاده، به خوبى با آب گرم و مواد پاك كننده پاكيزه كرد و پس از آبكشى، در جاى مناسبى بصورت وارونه قرار داد همچنين ساير وسايل كار؛ مثل كفگير و ملاقه و غيره را نيز بايد كاملًا پاكيزه ساخت.

لازم به تذكر است كه استفاده از ظروف مسى قرمز (سفيد نشده) و ظروف تَرَك دار، كاردهاى درزدار، كفگير و كفگيره برّه دو تكه (داراى ميخ پرچ) مجاز نيست.

تخته گوشت خُرد كنى بايد سالم و بدون ترك باشد و پس از هر بار استفاده و پاكيزه كردن و شستن، روى آن را با نمك نرم فراوان بپوشانند براى خُرد كردن خيار و پياز و غيره نبايد از تخته گوشت خُرد كنى استفاده شود بلكه براى اين منظور، لازم است تخته ديگرى تهيه شود.

و- دفع بهداشتى زباله آشپزخانه

زباله آشپزخانه را بايد بطور مرتب و بى وقفه از محيط آشپزخانه خارج كرد و در داخل كيسه هاى زباله، كه سر آن بسته شده باشد يا در داخل ظروف زباله در دار، ريخت.

بسيار ديده مى شود كه كارتن هاى مقوايى مربوط به مرغ و گوشت و ميوجات، به همان صورت داخل ظروف زباله ريخته مى شود و به همين دليل سطل هاى زباله اغلب زود پر مى شوند و در آنها باز مى ماند لذا مقوا و جعبه و نظاير آنها را بايد ابتدا كمى فشرد و بهر حال طورى در ظروف زباله قرار داد كه سبب بازماندن در سطل زباله نشوند.

ز- شستشو و ضدّ عفونى كردن آشپزخانه

اگر چه بايد تأكيد كرد كه در آشپزخانه به هيچ وجه، بجز آب پاكيزه و بهداشتى، آب ديگرى نبايد به هيچ منظور، حتى شستشوى كف و ديوار آشپزخانه بكار رود، مع الوصف اضافه مى كنيم خوب است هر روز يكبار پس از شستشو و پاكيزه سازى كامل آشپزخانه، محوطه آشپزخانه را با محلول پركلرين بوسيله جاروى پاكيزه يا «ت» ضدّ عفونى نمايند.

محلول پركلرين را، همانطور كه قبلًا براى ضدّ عفونى كردن حمام گفتيم، به اين ترتيب مى توان تهيه نمود: در يك سطل آب (10 ليتر آب)، يك قاشق مرباخورى (5 گرم) گرد پركلرين مى ريزيم و از اين محلول براى ضد عفونى كردن كف آشپزخانه استفاده مى نماييم.

ص: 205

در خاتمه اين بحث، تذكر اين نكته سودمند است كه آشپزخانه بايد تميزترين قسمت ساختمان باشد.

9- بهداشت آبدارخانه

تقريباً اصول كلّى ذكر شده در مورد آشپزخانه؛ مانند ضرورت پاكيزگى، عدم دسترسى مگس، بهداشت مجارى فاضلاب، داشتن سطل زباله در دار، بهداشت محل شستشوى استكان و نعلبكى. ضد عفونىِ گاه بگاه استكان ها با محلول پركلرين (كه ضمناً سبب رفع كدورت و باعث شفافيت استكان ها هم مى شود) بايد به همان صورت مراعات شود.

نكته خاص آبدار خانه، قرار دادن قند و شكر در قنددان و ظروف در دار و قطع دسترسى مگس به آن و جلوگيرى از ورود افراد مختلف به آبدارخانه است.

ضمناً از آنجا كه چاى پر رنگ براى سلامت انسان زيان بخش است و سبب يبوست مزاج و مشكلات ديگر مى شود، توصيه مى گردد چاى را به صورت كمرنگ و به مقدار فراوان در اختيار زائران قرار دهند.

10- بهداشت كلمن هاى آب

با توجه به شرايط خاص سرزمين حجاز، اجباراً از كلمن هاى آب بسيار استفاده مى شود- پس از شستشوى يخ در داخل آبكش و ريختن آن در داخل كلمن، مقدارى آب پاكيزه اضافه مى شود تا زائران از آن استفاده كنند.

چند نكته قابل ذكر در اين جا وجود دارد كه در عين سادگى، داراى اهميت است:

الف- بهداشت يخ

يخ را از هنگام دريافت از كارخانه يخ، بايد در جعبه ها يا ظروف مناسب، حمل نمود و سپس در جاى مناسب و بهداشتى يا استفاده از نايلون و مشمع پاكيزه نگهدارى كرد. گاهى ديده مى شود كه قالب هاى يخ را روى زمين يا در داخل وانت روى كف محل حمل بار قرار مى دهند. اين كار سبب مى شود كه مقدارى از يخ كه بتدريج آب مى شود آلودگى ها را در خودش حل كند و به آسانى به داخل قسمت هاى ديگر يخ نفوذ كند شستشوى ظاهرى يخ قادر به رفع اين گونه آلودگى ها بطور كلى نيست، پس از شكستن قالب هاى يخ همانگونه كه

ص: 206

اشاره شد بايد يخ را با آب پاكيزه در داخل آبكش شست و سپس به داخل ظروف آب ريخت.

ب- عدم دستكارى داخل كلمن

متأسفانه گاهى ديده شده است كه برخى افراد براى خنك كردن قوطى نوشابه، آن را داخل كلمن آب قرار داده اند! اين كار سبب آلودگى آب و لطمه زدن به سلامت ديگران مى شود.

ج- كنترل درجه سرماى آب

از آنجا كه به دلايل خاص، كاروان ها ناچارند مقدار زيادى يخ را در داخل كلمن قرار دهند و اين كار موجب خواهد شد كه آب آشاميدنى بشدت سرد باشد و بسيارى از اوقات زائران تشنه و عرق كرده از آن استفاده نمايند لذا توصيه مى شود كنار كلمن هاى آب، ظرف شيردار ديگرى كه در آن آب معمولى است نيز قرار داده شود تا زائران ميزان سرماى آب مصرفى خود را كنترل نمايند.

د- شستشوى كلمن ها

بهر صورت هنگام تعويض آب و يخ، كلمن ها بايد آنها را از آب باقيمانده تخليه كرد و هر چند يكبار با آب پاكيزه شستشو داد.

11- بهداشت سفره و محل صرف غذا

محلى كه براى صرف غذا در نظر گرفته مى شود، بايد كاملًا پاكيزه، داراى جاى كافى و مانند ساير قسمت ها از دسترس مگس در امان باشد.

خوب است سفره ها را كمى با پهناى كمتر بگسترانند و به هيچ كس اجازه پاگذاشتن در سفره، به هر عنوان؛ مثل چيدن ظروف يا توزيع غذا و مانند اينها ندهند. همچنين هنگام جمع كردن سفره دو سر سفره را ابتدا روى هم قرار دهند سپس به دفعات لازم تا كنند، فايده اين كار اين است كه هيچگاه قسمت زير سفره كه با فرش اتاق تماس دارد با داخل سفره كه محل قرار دادن ظروف غذا است تماس پيدا نمى كند.

12- كپسول هاى آتش نشانى

در داخل ساختمان بايد به تعداد كافى كپسول آتش نشانى براى مقابله با حوادث

ص: 207

احتمالى وجود داشته باشد. معمولًا به دليل كنترلى كه از جانب مسؤولين دولت حجاز وجود دارد، كم و بيش اين كپسول ها را در داخل ساختمان ها مى توان ديد اما متأسفانه بسيارى از كاركنان كاروان ها طرز كار با آنها را به دقت نمى دانند و همين مسأله مى تواند موجب خطراتى شود.

لازم است مديران محترم كاروان ها به طريق مقتضى و با آموزش هاى لازم به كمك افرادى كه با طرز كار آنها آشنايى دارند، از آمادگى خدمه كاروان براى استفاده صحيح از آنها در مواقع خطر مطمئن شوند.

پى نوشتها:

ص: 208

ص: 209

از نگاهى ديگر

ص: 210

نامه روحانيان زائر اهل سنت

بسم اللَّه والحمد للَّه والصلوة والسلام على رسول اللَّه وعلى آله واصحابه

حضرت محمد بن زاحم، خطيب معظم مسجدالنّبى- ص- حفظه اللَّه تعالى

با احترام، از آنجا كه اصل تحكيم وحدت فِرَق مختلف اسلامى مى بايست مورد اهتمام همه مسلمانان بويژه علماى بلاد اسلامى باشد، ما علماى اهل سنت ايرانى بحمداللَّه در كشور خود همواره به توصيه مسؤولان نظام جمهورى اسلامى ايران همگام با ساير برادران مسلمان، در مورد امور مبتلا به مسلمين همكارى مى كنيم. انتظار داشتيم در مهبط وحى نداى توحيد و برادرى بشنويم و بر اساس آيه شريفه «محمد رسول اللَّه والّذين معه أشدّاء على الكفار رحماء بينهم» شاهد محبّت شما با ساير مسلمين و اعلام نفرت از مشركين باشيم، اما متأسفانه اظهارات شما در خطبه اول جمعه 24 ذى القعده 1416، اسباب تأسف و تأثر فراوان گرديد.

جناب عالى براى محكوم نمودن تظاهرات برائت از مشركين در موسم حج، چند محور را مطرح فرموديد:

1- عدم مشروعيت اظهار برائت از مشركين در موسم حج.

2- شعار برائت از مشركين مصداق «جدال» منهىّ عنه در آيه شريفه «فلا رفث

ص: 211

ولا فسوق ولا جدال فى الحج» است.

3- حج عبادتى صرفاً معنوى، بدنى، مالى و فاقد بعد «سياسى» است، لذا نبايد كار سياسى در موسم حج انجام گيرد.

4- تظاهرات و راهپيمايى و تجمعات، منافى حج است و نبايد در موسم حج انجام گيرد.

5- هر كارى كه ذهن حجاج را از عبادت و توجه به خدا منصرف كند (مثل فعاليتهاى سياسى و برائت از مشركين) از توطئه هاى يهود است.

اكنون توجه شما را به مطالب ذيل جلب مى كنيم:

1- مگر در سال نهم هجرى برائت از مشركين با قرائت 40 آيه از سوره برائت به فرمان حضرت رسول- ص- توسط على بن ابى طالب- رض- در محضر ابوبكر صديق- رض- انجام نشد؟ و مشروعيت آن در آيات 1 تا 3 از سوره مباركه برائت، بيان نگرديد؟

آيا امكان دارد عملى را كه رسول مكرّم- ص- فرمان داده و على بن ابى طالب- رض- انجام داده باشد كسى ادعاى عدم مشروعيت آن را اعلام نمايد؟

مگر احكام قرآن تعطيل بردار است يا الى الابد به قوت خود باقى است؟ خاصه آن كه اكنون مسلمانان فلسطين، بوسنى، جامو و كشمير، تاجيك، چچن و ... در صدها نقطه ديگر عالم اسلام تحت فشار صهيونيستها و مشركين مى باشند.

خطيب بزرگ! مگر بيروت جزء پيكره عالم اسلام نيست، كه همين ديروز زير ضربات كوبنده بمباران هوائى صهيونيستها تكه پاره شدند؟

قدس شريف دارد از پيكره عالم اسلام جدا مى شود، چه كسى عامل اين همه جنايات وحشتناك است؟ مگر اسرائيل و آمريكا ائمه كفر نيستند كه تا بناگوش نزديك ما شده واراضى مسلمانان را غصب مى كنند و منازل مسلمين را تخريب مى نمايند؟

2- حضرت خطيب توانا! جدال منهىّ عنه آيه «لا رفث ولا فسوق ولا جدال فى الحج» در تفسير طبرى و در نظريه محمد بن كعب قرظى، محمد رشيد رضا در تفسير المنار و محمد عبده در نظرات خود و امام فخر رازى در تفسير كبير، جدالى است به معناى خصومت و دشنام با مسلمانان.

ص: 212

برابر تفاسير و نظريه هاى مذكور؛ به ويژه نظريه امام فخر رازى «جدال در امر دين و امر به معروف و نهى از منكر، حتى در حج، از واجبات شرعى است و اگر اعلام برائت از مشركين همان جدال منهىّ عنه در قرآن مجيد مى باشد، چگونه- نعوذ باللَّه- رسول اكرم با اين آيه كريمه مخالفت كردند؟!

بنا به مراتب فوق، جدال براى دفاع از دين در تمام ازمنه همچنين برائت از مشركين، از وظايف مسلمين است و چه جايى مناسب تر براى آن، از حرمين مسلمين؟! خاصه در ايام حجّ كه سيل جماهير مسلمين در اقصى نقاط جهان به حرمين شريفين، دنيا را متحير ساخته، پشت استكبار را به لرزه درآورده، خواب را بر چشم صهيونيستها و اذناب آنان حرام كرده است.

خطيب محترم! بهتر آن نبود در آن مكان مقدس كه به عنوان امام جمعه مسجد النبى- ص- قرار داريد در ايامى كه اسراييل غاصب مناطق مسكونى مسلمانان مظلوم لبنان را زير بمباران شديد خود قرار داده است به جاى حمله و هجوم به گروه خاصى از حجاج، كه پيشگامان برائت و جهاد با مشركان شده اند، به صهيونيزم و استكبار جهانى حمله مى كرديد؟!

3- خطيب مفخّم! چگونه مراسم حج را صرفاً عبادتى روحى، بدنى و مالى و غير سياسى مى دانيد و حال آن كه خداوند در قرآن كريم بُعد سياسى بودن حج را با فرياد برائت:

«وأذان من اللَّه ورسوله يوم الحجّ الأكبر انّ اللَّه برى ء من المشركين ورسولُه» اعلام فرموده است؟

4- اگر انجام وظائف سياسى اسلامى در حج موجب انحراف اذهان حجاج از توجه به خدا و «توطئه يهود» است، پس چرا در چند سال پيش كه خطباى محترم حرمين در مراسم حج، در خطبه هاى جمعه ضمن اعلام مظلوميت بوسنى ها و دعاى خير براى آنها و ستمگرى صربها و نفرين بر آنها مى كردند و توجه حجاج را به آن جلب مى كردند، يك مسأله سياسى نبود؟ آيا فلسفه تشريع رمى جمرات در پيكره اصلى مناسك حج توسط خالق متعال، جز توجه حجاج به لزوم جنگ و پيكار با مشركان و مظاهر شرك در جهان معاصر است؟!

و پرهيز دادن حجاج از توجه به لزوم جهاد عليه مشركين، به معناى تهى كردن مناسك حج از محتواى آن نيست؟!

5- خطيب معظم! چگونه «تظاهرات» و «راهپيمايى» و «تجمعات» را خلاف مراسم حج محسوب مى كنيد، در حالى كه مراسم آن بزرگترين «تجمع» مسلمين در طول سال است؟

چنانكه سعى بين صفا و مروه و افاضه از عرفات به مشعر و منا و طواف گرد كعبه مكرمه،

ص: 213

بزرگترين «راهپيمايى» در جهان و سراسر عالم است و «تظاهرات» و «شعار دادن» را در طنين «لبيك حاجيان» به آيه شريفه «انّ الصفا والمروة من شعائر اللَّه» مى توان به وضوح يافت.

خطيب عزيز! آيا سلطه مشركين اعم از اسرائيل و آمريكا، سايه شوم خويش را بر سرتاسر شرق و غرب و كشورهاى اسلامى نيفكنده است؟

و آيا سلطه مشركين در عصر حاضر كمتر از سلطه مشركين در عصر تشريع برائت است؟

با اين شرايط كه سلطه مشركين روز به روز در حال گسترش بر جهان اسلام است اعلام ممنوعيت برائت از مشركين به نفع چه كسانى مى باشد؟ خود كه قاضى هستيد منصفانه قضاوت كنيد!

اينك ضمن پوزش انتظار داريم بيش از اين، گسترش سلطه مشركين و سكوت و غفلت مسلمين را مپسنديد و حجاج كشورهاى اسلامى را به برائت از مشركين و جهاد با ائمه كفر جهانى و اسرائيل و آمريكا و امداد مسلمانان مظلوم فلسطين و لبنان و بوسنى و كشمير و تاجيك و افغانستان و الجزاير فرا خوانيد تا مشمول فضل الهى گرديد كه خداوند در آيه كريمه:

«فضّل اللَّه المجاهدين على القاعدين اجراً عظيماً» به مجاهدين راه اسلام وعده فرموده است.

روحانيون زائر اهل سنت ايران

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109