ميقات حج-جلد 15

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

حج در كلام امام راحل- قدس سره-

ص: 5

حج در كلام و پيام رهبر و بنيانگذار جمهورى اسلامى

حضرت آيةاللَّه العظمى امام خمينى- قدس سره الشريف-

در اين اجتماع بزرگ حج كه بايد به نفع اسلام و مسلمين بهره بردارى شود، با كمال تأسف ديده مى شود كه بعضى قلم هاى مسموم عمال استعمار براى تفرقه صفوف مسلمين، سال ها است كه بر خلاف مقاصد صاحب وحى در مركز وحى اوراقى را به اسم «الخطوط العريضه» و امثال آن نشر مى دهند و به مستعمرين كمك مى نمايند و مى خواهند با دروغ و افترا يك جمعيت قريب صد و پنجاه ميليون نفرى را از صفوف مسلمين جدا كنند. جاى تعجب است كه حكومت حجاز چگونه اجازه مى دهد اين اوراق گمراه كننده در مركز وحى پخش شود!

بر ملت هاى اسلامى لازم است كه از اين گونه كتابها و نشريات تفرقه انگيز و استعمارى اجتناب كنند و اين اشخاص مخالف وحدت مسلمين را طرد نمايند و در اين اجتماع مقدس حج، اولًا در مسائل اساسى اسلام و ثانياً در مسائل خصوصى كشورهاى اسلامى تبادل نظر كرده، ببينند كه در داخل كشورها با دست استعمار و عمال آن بر برادران مسلمان آنان چه مى گذرد.

اهالى هر كشورى بايد در اين اجتاع مقدس گرفتارى هاى ملت خود را به مسلمين جهان گزارش دهند ...

بر دانشمندانى كه در اين اجتماع شركت مى كنند، از هر كشورى كه هستند لازم است براى

ص: 6

بيدارى ملت ها بيانيه هاى مستدلى با تبادل نظر صادر كرده و در «محيط وحى» بين جامعه مسلمين توزيع نمايند و نيز در كشورهاى خود پس از مراجعت، نشر دهند و در آن بيانيه ها از سران كشورهاى اسلامى بخواهند كه اهداف اسلام را نصب العين خود قرار داده، اختلافات را كنار گذاشته براى خلاصى از چنگال استعمار، چاره بيانديشند.

اگر سران كشورهاى اسلامى از اختلافات داخلى دست بردارند و با اهداف عاليه اسلام آشنا شوند و به سوى اسلام گرايش پيدا كنند، اين گونه اسير و ذليل استعمار نمى شوند. اين اختلافات سران كشورهاى اسلامى است كه مشكله «فلسطين» را بوجود آورده و نمى گذارد حل شود. اگر هفتصد ميليون مسلمان با اين كشورهاى عريض و طويل رشد سياسى داشتند و با هم متحد و متشكل شده در صف واحد قرار مى گرفتند، براى دولت هاى بزرگ استعمار ممكن نبود كه در ممالك آنها رخنه كنند، تا چه رسد به مشتى يهود كه از عمال استعمارند. (1) پى نوشتها:


1- بخشهايى از پيام امام خمينى- قدّس سرّه الشريف- به زائران بيت اللَّه الحرام. موّرخ ذيحجّه 1390 ه. ق.- بهمن 1349 ه. ش.

ص: 7

حج در كلام رهبر معظم انقلاب- مدظله العالى-

حضرت آيةاللَّه خامنه اى- مد ظله العالى-

حج، سرچشمه جوشان تقوا و معنويت و خير و بركت، همه ساله تا ابد، فيضان خود را بر جهان اسلام و بر يكايك مسلمانان موفق جارى مى سازد تا هر كس و هر مجموعه، به اندازه ظرفيت و قابليت خود از آن بهره بگيرد.

حجاج بيت اللَّه الحرام، تنها بهره مندان از اين سرچشمه فياض نيستند. اگر اين فريضه عظيم به درستى شناخته و عمل شود ملت ها و آحاد مسلمان در همه جاى جهان، مشمول بركات آن خواهند شد.

افراد و مجموعه هاى بشرى همواره از دو سو آسيب مى بينند؛ اوّل از درون خود كه منشأ آن ضعف هاى بشرى وهوس هاى مهارگسيخته وترديدها وبى ايمانى ها و خصلت هاى منهدم كننده است، و دوّم ازدشمنان بيرونى كه بر اثر طغيان و افزون طلبى و تجاوز و ددمنشى، محيط زندگى را بر انسانها وملت هاتنگ و فشارآلود مى سازند و با جنگ و ظلم و تحميل و زورگويى، بلاى جان آنان مى شوند.

محيط اسلامى، چه افراد و چه ملت ها، همواره در معرض اين دو گونه تهديد قرار داشته و امروز بيش از هميشه قرار دارد. ترويج متعمدانه فساد در كشورهاى اسلامى و تحميل فرهنگ غربى كه از سوى برخى رژيم هاى وابسته نيز به آن كمك مى شود و از رفتار فردى تا شكل شهرسازى و محيط عمومى زندگى و مطبوعات و غيره را دربر مى گيرد، از يكسو و فشارهاى نظامى و سياسى و

ص: 8

اقتصادى بر بعض ملت هاى مسلمان و كشتارهاى لبنان و فلسطين و بوسنى و كشمير و چچنستان و افغانستان و غيره از سوى ديگر، شاهد بارز وجود اين دوگونه تهديد در محيطهاى اسلامى است.

حج، آن شط هميشه جارى و آن عطيه بى زوال الهى است كه مسلمانان تا ابد مى توانند غبار رنج و مرارت و آلودگى و بيمارى خود را در آن بسترند و به كمك اين ذخيره ابدى، هر دو نوع آسيب پذير را در همه زمانها از خود دور سازند.

در حج، عنصر تقوا و ذكر و حضور و خشوع و توجه به حق متعال، متكفل مقابله با تهديد اول است و عنصر تجمع و وحدت و احساس عظمت و قدرت در امت بزرگ اسلامى، كه حج مظهر آن است، عهده دار مقابله با تهديد دوم.

هر چه اين دو جنبه در حج تقويت شود، مصونيت و مقاومت افراد و جامعه هاى اسلامى در مقابل آن دو گونه تهديد، بيشتر خواهد شد و هرگاه يكى از اين دو جنبه يا هر دو، ضعيف يا منتفى گردد، به همان نسبت امت اسلامى، چه افرادش و چه ملت ها و كشورهايش، آسيب پذيرتر مى گردند.

در متون شرع مقدس اسلام و در نص قرآن كريم، به هر دو جنبه حج تصريح شده و براى چشم هاى بينا و دلهاى باانصاف، جاى ترديد گذاشته نشده است.

در كنار فرمان: «فاذكروا اللَّه كذكركم آباءكم أو أشدّ ذكراً.» دستور: «وأذان من اللَّه و رسوله الى الناس يوم الحجّ الأكبر أنّ اللَّه برى ء من المشركين و رسوله.» آمده، و هماهنگ با كريمه حكمت آميز: «لن ينال اللَّه لحومها ولادماؤها ولكن يناله التّقوى منكم كذلك سخّرها لكم لتكبروا اللَّه على ما هديكم و بَشّرالمحسنين» آهنگ اميد بخش: «ليشهدوا منافع لهم» نازل گرديده است.

هر توصيه و تبليغ و كوشش براى كمرنگ كردن يا كنار گذاشتن هر يك از اين دو جنبه، مقابله با آيات و فرامين قرآن كريم است. هيچ خسارتى براى امت اسلامى، سنگين تر از آن نيست كه تعاليم و رهنمودهاى اسلام كه ذخيره هاى حياتى ابدى براى مسلمانان و همه بشريّت است، دستخوش غفلت وجهالت رهبران دينى وسياسى آنان گرددو مجال بهره مندى مردم از آن، سلب شود.

حج يكى از اين ذخيره هاى ابدى است و بر همه مسلمين واجب است كه آن را بهتر شناخته و بيشتر مورد بهره بردارى امت اسلامى قرار دهند. (1)پى نوشتها:


1- بخشى از پيام حضرت آيةاللَّه خامنه اى، رهبر معظم انقلاب اسلامى به حجاج بيت اللَّه الحرام. در تاريخ 8 ذيحجّه 1416- 4/ 2/ 1375 ه. ش.

ص: 9

اسرار و معارف حج

ص: 10

اسرار و معارف حج

سيدعلى قاضى عسگر

مقصود تويى كعبه و بتخانه بهانه

هر يك از عبادات، راز و رمزى دارد كه دستيابى به ثمرات شيرين و ارزشمند آنها، جز با فهم و درك صحيح آن رموز ميسّر نيست. حج خانه خدا نيز از زمره همين عبادات است.

حاجيان از فرسنگها راه با دشواريها و سختى هاى فراوان و هزينه هاى سنگين، به سرزمين وحى آمده، با حضور در ميقات، لباس و پوشش معمولى خود را از تن بدر مى كنند و با پوشيدن دو جامه احرام و گفتن لبيك، محرم شده، به مكه مى آيند و گرداگرد خانه كعبه به طواف مى پردازند. نماز طواف مى خوانند. از صفا به مروه مى روند و بازمى گردند و در اين مسير گاهى عادى و گاهى تند مى روند. پس از آن، قدرى از مو و يا ناخن را كوتاه كرده، سپس در مراسم حج تمتّع، به عرفات مى آيند. نيم روزى را آنجا مى مانند، آنگاه حركت كرده به مشعرالحرام مى رسند، چند ساعتى را در آنجا بيتوته مى كنند و با طلوع خورشيد راهى منا مى شوند. روز اوّل هفت سنگريزه به جمره عقبه و در روزهاى بعد به هر يك از جمرات سه گانه، هفت سنگ مى زنند. قربانى مى كنند. تقصير نموده، يا سر مى تراشند و باز هم گرد كعبه آمده، طواف

ص: 11

مى كنند و سعى صفا و مروه و طواف نساء، و آنگاه حج پايان مى يابد و حاجى به شهر و ديار خويش بازمى گردد.

آيا حج كه عبادت عمر است و گاهى در طول زندگى انسان، تنها يكبار توفيق تشرف حاصل مى گردد و قبل از آن نيز بارها با خواندن اين دعا: «اللهم ارزقني حج بيتك الحرام في عامي هذا و فى كلّ عام» به خدا التماس مى كند تا حج نصيب او شود براى همين اعمال ظاهرى است؟! آيا خداوند چنين اراده كرده است تا مسلمانان گرداگرد سنگهايى بگردند و بدون هيچگونه تغييرى به موطن خود بازگردند؟! نه، هرگز چنين نيست، تمامى اين رفتارها و اعمال، جنبه سمبليك داشته، راز و رمزهاى فراوانى را در خود نهفته دارد. پيشوايان معصوم براى پيشگيرى از اينگونه تصوّرها و انديشه هاى ناصحيح، مطالب مهم و ارزشمندى بيان داشته، معارف و اسرار درياوار هر يك را بر شمرده اند.

هر كس بدون توجه به اسرار و معارف اين عبادت بزرگ، به اعمال و رفتار حاجيان بنگرد شايد ابتدا چنين تصوّرى در ذهنش جلوه كند كه: اين همه زحمت و رنج و تلاش و صرف هزينه براى چه؟ و اين كارها و رفتارها چه معنا و مفهومى دارد؟

ابن ابى العوجاء كه از مشركان سرسخت و گستاخ دوران زندگى امام صادق- ع- است با قيافه اى روشنفكرانه به آن حضرت مى گويد: (1) «إلى كم تدوسون هذا البيدر؟ وتلوذونَ بهذا الحجر وتعبدون هذا البيت المرفوع بالطّوب والمدر؟ وتهرولون حوله هرولة البعير اذا نفر؟ من فكّر فى هذا وقدّر، عَلِمَ انّه فعل غير حكيم ولا ذى نظر، فقل فإنّك رأس هذا الأمر وسنامه وأبوك أُسّه ونظامه.» (2) «تا به كى اين خرمن را مى كوبيد و به اين سنگ پناه مى آوريد، واين خانه از سنگ و گِل برافراشته شده را مى پرستيد، و چونان شتران رم كرده، گرداگرد آن هروله (3) مى كنيد، هر كس در اين [رفتارها] انديشه كرده، تأمّل كند مى داند كه اينها، كار انسان حكيم و صاحب نظر نيست!»

سپس خطاب به امام صادق- ع- مى گويد:

«شما كه در صدر و نوك پيكان اين امر قرار داريد و پدرت نيز پايه گذار و شكل دهنده آن بوده است، پاسخ اين سخن را بازگوى.»

امام- ع- لب به سخن گشوده، به گوشه اى از اسرار اشارتى مى كند و مى فرمايد:

«هذا بيت استعبد اللَّه به خلقَهُ ليختبر طاعتهم فى اتيانه، فحثّهم على تعظيمه


1- وافى، ج 2، كتاب الحج، باب ابتلاء الخلق واختبارهم بالكعبه، ص 34
2- بحار، ج 10، ص 209
3- به تندى راه رفتن.

ص: 12

وزيارته، وجعله قبلةً للمصلّين له، فهو شعبة من رضوانه، ويؤدّى الى غفرانه ...»

«اين خانه اى است كه خدا بوسيله آن، بندگانش را به پرستش واداشت تا با آمدن به اين مكان، ميزان پيروى و اطاعت آنان را بيازمايد. از اين رو بندگان خود را به بزرگداشت و زيارتِ اين خانه برانگيخت و آن را قبله نمازگزاران ساخت، پس كعبه مركزى براى كسب خشنودى خداوند و راهى به سوى آمرزش اوست. خداوند آن را دو هزار سال پيش از گستراندن زمين آفريد. پس سزاوارترين كسى كه بايد اوامرش را گردن نهاد، و از نواهى او دورى گزيد، خدايى است كه چهره ها و جان ها را آفريد.» (1) نگرشى عميق و همه جانبه به آيات و روايات، بخوبى اين معنا را ثابت مى كند كه حج را ظاهرى است و باطنى، آنچه را مردم در ظاهر مى بينند با حقيقت حج فاصله بسيار دارد و حال آن كه خداوند طالب آن حقيقت است: حجى را مى خواهد كه مبرور باشد و حاجى با بازگشت به موطن خويش تحوّلى اساسى در روحش پديد آيد. حجى را مى خواهد كه مناسك آن، مناسك زندگى صحيح اسلامى باشد. حجى را مى طلبد كه حاجى پس از برگشت، به غير خدا لبيك نگويد و گرد غير خدا نگردد. حجى را مى خواهد كه حاجى در آن با شيطان بستيزد و هر آنچه از دنيا نزدش عزيز است در راه خدا قربانى كند و جز خدا چيزى را نبيند و چيزى نخواهد و ...

حج عبادتى خشك و بى روح نيست بلكه هر عملى در حج نكته ها و معارف فراوان و والايى دارد كه هدف اصلى حج را تشكيل مى دهند.

فضل بن شاذان از هشتمين امام، على بن موسى الرضا- ع- از علل تشريع حج مى پرسد و حضرت پاسخ مى دهد:

«لعلّة الوفادة الى اللَّه»؛ «حج به سوى خدا رفتن و در پيشگاه بارى تعالى حاضر شدن است.» (كسى كه معناى حضور در پيشگاه حىّ داور را بداند و بفهمد، به غير او توجه نكرده، خود را به گناه نمى آلايد.)

«وطلب الزيادة»؛ «حج زيادت طلبى و كمال خواهى و از خدا پاداش و ثواب فراوان خواستن است.»

«والخروج من كلّ ما اقترف العبد، وتائباً مما مضى، مستأنفاً لما يستقبل»؛ «حج، از گذشته تاريك و پرگناه خارج شدن و از آنچه در گذشته انجام شده توبه كردن و براى آينده كار خوب و نيك را از نو آغاز كردن است.»


1- ارشاد مفيد، طرف من فضائل ابو عبداللَّه الصادق- ع-.

ص: 13

«مع ما فيه من اخراج الأموال»؛ « (حج وسيله اى براى) خارج نمودن و جداسازى دارايى ها از يكديگر است؛ خمس و زكات و ديون واجب را پرداختن و حق فقرا و محرومان و ديگر حقوق دينى را ادا كردن است.»

«وتعب الأبدان والاشتغال عن الأهل والولد وحظر الأنفس عن اللّذات»؛ «حج بدن را به سختى انداختن، از زن و فرزند دور شدن، و جان را از هواهاى نفسانى و شهوات و لذّتهاى نامشروع منع كردن و تمرين خودسازى و گناه نكردن است.»

«... مع ما فى ذلك لجميع الخلق من المنافع فى شرق الأرض وغربها ومن فى البرّ والبحر ممّن يحجّ وممّن لا يحجّ، من بين تاجرٍ وجالب وبائعٍ ومشترى وكاسب ومسكينٍ ومكارٍ وفقيرٍ وقضاء حوائج أهل الأطراف فى المواضع الممكن لهم الاجتماع فيها.»

«در حج براى تمامى مردم در شرق و غرب زمين و آنانكه در دريا و خشكى بسر مى برند؛ چه آنها كه حج مى گزارند و چه غير آنان، از تاجر، وارد كننده، فروشنده و خريدار، كاسب و كرايه دهنده مركب و فقير و مسكين، سودمند بوده و نيازهاى مردم در اطراف و اكناف زمين را برمى آورد.»

«مع ما فيه من التّفقّه ونقل أخبار الأئمة- عليهم السلام- الى كلّ صُقعٍ وناحية، كما قال اللَّه تعالى: فلولا نفر من كلّ فرقةٍ منهم طائفة ينفقّهوا فى الدين ... وليشهدوا منافع لهم.»

«علاوه بر آن، حج جايگاه فراگيرى فقه و احكام دين، و انتقال و گسترش اخبار پيشوايان- عليهم السلام- به تمامى گوشه و كنار [جهان] است. همانگونه كه خداوند فرمود: پس چرا كوچ نمى كنند از هر فرقه و ...» (1) آن حضرت سپس به برخى از اعمال حج اشاره نموده، نكاتى را در فلسفه هر يك بيان مى كند و به حاجيان مى نماياند كه: حج واقعى فراتر از يك سلسله رفتارها و كارهاى خشك و بى روح است. آنگاه مى افزايد:

«اگر كسى بگويد: چرا مردم به احرام مأمور شده اند؟ پاسخش آن است كه: تا (حاجيان) قبل از ورود به حرم خداوند بلند مرتبه، خاشع و خدا ترس شوند و از اشتغال به چيزى از دنيا و زينت ها و لذّتهاى دنيايى و از هر سرگرمى و هوسرانى خود را دور داشته، با تمام وجود روى بسوى او كنند ...» (2)


1- عيون اخبار الرضا، باب 34، مروى از ابن شاذان؛ با همين مضمون در باب 33 نيز نقل شده است.
2- همان.

ص: 14

اسرار حج در نهج البلاغه

على بن ابيطالب- ع- در نهج البلاغه درباره اسرار و معارف اين واجب الهى فرمود:

«خداوند حج را بر شما واجب كرده، آنجا را قبله مردمان ساخت، و آن را براى دينداران نشانه فروتنى در برابر عظمت او و اعتراف به عزّت و بزرگوارى خداوند قرار داد. و از ميان بندگان خود، گوش بفرمانانى را برگزيد، كه دعوت او را پذيرفته، گفتارش را گوش فرا دادند و بر جايگاه پيامبران ايستادند، و چونان فرشتگانى شدند كه بر گرداگرد عرش خدا طواف كردند و در بازار عبادت حق تعالى، سودها برگرفتند ...

خداوند كعبه را براى اسلام نشان و براى پناه آورندگان به آن، حرم قرار داد.

حج گزارى را واجب كرد، حق او را به مردم شناساند و زيارتش را بر شما نوشت و فرمود: بر هر كسى كه مى تواند و استطاعت دارد كه بر اين خانه راه يابد حج واجب است و آن كه كفر ورزيده سرباز زند، پس همانا خداوند از جهانيان بى نياز است.» (1) و در خطبه قاصعه فرمود:

«خداوند خانه اش را، كه وسيله قيام و قوام مردم است، در منطقه اى كوهستانى و پر از سنگلاخ و در ميان كوههايى سخت و شن هايى نرم و چشمه هايى كم آب و روستاهايى پراكنده قرار داد و از آدم و فرزندان او خواست تا روى به آن خانه نهند و دل هاى خود را به سوى آن متوجه سازند ... تا از روى خوارى شانه هاشان را جنبانده، گرداگرد آن لا اله الّا اللَّه گويند و خاك آلوده و مو پريشان گام بردارند، لباس ها را پشت سر انداخته و از تن بيرون افكنند. با زدن موها، زيبايى خود را از دست دهند و بدينسان در امتحانى بزرگ و آزمايشى سخت و دشوار فرمانبرداران را از نافرمانان جدا سازد.

اگر خدا مى خواست مى توانست خانه خود را در بهترين و زيباترين نقطه روى زمين قرار دهد و سنگهاى آن را از زمرّد سبز و ياقوت سرخ فام بپا سازد؛ ليكن خداوند بندگان خود را با انواع سختى ها آزمايش مى كند و با مجاهدتهاى گوناگون به بندگى وامى دارد، با دشواريها و ناخوشاينديها آنان را مى آزمايد تا كبر و خودپسندى را از قلوبشان بزدايند و فروتنى را جايگزين آن سازند.» (2) نگرشى اينچنين به حج واعمال آن، در فرموده هاى بسيارى از امامان- عليهم السلام- پديدار است. امام باقر- ع- به هنگام تشرف به حج و پس از ورود به مسجدالحرام، مردمى را ديدند كه گرداگرد كعبه طواف مى كنند، نگاهى به آنان افكنده فرمود: «هكذا يطوفون فى الجاهلية»؛ «در زمان جاهليت نيز اينچنين طواف مى كردند.» (بسان اين مردم، هفت بار كعبه را دور


1- نهج البلاغه، خ 1
2- نهج البلاغه، خ 192

ص: 15

مى زدند.) سپس فرمود: «به اينان چنين فرمان نداده اند، بلكه آنها مأموريت يافته اند تا گرداگرد كعبه طواف نموده، سپس بسوى ما بيايند و دوستى و محبت و يارى خويش را به ما عرضه كنند ...» (1) از همين رو فرموده اند: «من تمام الحجّ لقاء الامام»؛ «حج با ديدار امام و رهبرى پايان مى پذيرد.» و حج بدون رهبرى و ولايت در واقع حج نيست.

اسرار حج از زبان امام سجاد- ع-

يكى از گوياترين گفتگوها كه به روشنى نشان از مدّعاى اين نوشتار دارد سخنان امام سجاد- ع- با شبلى است كه از سفر حج بازگشته است. امام از او پرسيدند:

(آقاى شبلى!) آيا حج گزاردى؟ گفت: آرى فرزند رسول خدا، فرمود: آيا به ميقات فرود آمدى و لباس هاى دوخته خويش را از تن بدر كردى و غسل نمودى؟ شبلى پاسخ گفت: آرى.


1- كافى، ج 1، ص 392

ص: 16

امام- ع-: آنگاه كه به ميقات درآمدى نيت كردى كه لباس معصيت و نافرمانى را از تن درآورده، و جامه طاعت و فرمانبرى خداوند را بجاى آن پوشيده اى؟

شبلى: نه.

امام- ع-: هنگامى كه لباس هاى دوخته را درآوردى، آيا نيت كردى كه خود را از ريا و دورويى و ورود در شبهه ها برهنه و دور سازى؟ شبلى: نه.

امام- ع-: به هنگام غسل كردن، نيّت كردى كه خود را از اشتباهات و گناهان شستشو دهى؟

شبلى: نه.

امام- ع-: [پس تو در حقيقت] نه به ميقات درآمده اى، و نه لباس هاى دوخته را از تن كنده اى و نه غسل كرده اى ..! سپس از او مى پرسند: آيا خود را تميز كردى و احرام پوشيدى و پيمان حج بستى؟

شبلى: آرى.

امام- ع-: آيا اين نيت را داشتى كه خود را با نور توبه خالص پاكيزه مى سازى؟

شبلى: نه.

امام- ع-: به هنگام محرم شدن، نيت آن كردى كه هر چه را خداوند بر تو روا نداشته، بر خود حرام بدارى؟

شبلى: نه.

امام- ع-: به هنگام بستن پيمان حج، آيا قصد آن كردى كه هر پيمان غير الهى را گشوده اى (رها كرده اى)؟

شبلى: نه.

امام- ع-: نه احرام بسته اى، نه پاكيزه شده اى و نه نيت حج كرده اى! آنگاه چنين پرسيد: آيا به ميقات داخل شدى و دو ركعت نماز احرام بجاى آوردى و لبيك گفتى؟

شبلى: آرى.

امام- ع-: به هنگام خواندن دو ركعت نماز (طواف)، نيت آن داشتى كه به بهترين كارها و بزرگترين نيكى هاى بندگان (كه همان نماز است)، خود را به خدا نزديك مى كنى؟ شبلى: نه.

امام- ع-: آنگاه كه لبيك گفتى، نيّت آن كردى كه به هر چه فرمانبردارى محض خداوند است سخن مى گويى و از هر نافرمانى و معصيتى سكوت مى كنى؟

شبلى: نه.

امام- ع-: نه در ميقات داخل شده اى، نه نماز گزارده اى و نه لبيك گفته اى! وباز

ص: 17

پرسيد: آيا به حرم داخل شدى و كعبه را ديدى و نماز خواندى؟

شبلى: آرى.

امام- ع-: به هنگام ورود به حرم نيت آن كردى كه هر غيبت و بد گويى مسلمانى از جامعه اسلامى را بر خود حرام مى كنى؟

شبلى: نه.

امام- ع-: به هنگام رسيدن به مكه، نيت كردى كه فقط خدا را مى خواهى [و مى جويى]؟

شبلى: نه.

امام- ع-: پس نه به حرم وارد شده اى و نه كعبه را ديده اى و نه نماز گزارده اى! و ادامه داد: گرداگرد خانه خدا طواف كردى؟ و اركان خانه را لمس نمودى؟ وسعى انجام دادى؟

شبلى: آرى.

امام- ع-: به هنگام سعى، نيّت آن داشتى كه (از شرّ شيطان و نفس) به خدا پناه مى برى و او كه آگاه به پنهان هاست، نسبت به اين مسأله داناست؟

شبلى: نه.

امام- ع-: پس نه طواف خانه كرده اى، نه اركان را لمس نموده اى و نه سعى بجا آورده اى!

سپس فرمود: آيا با حجر الاسود دست دادى، كنار مقام ابراهيم ايستادى، و دو ركعت نماز خواندى؟

شبلى: نه.

در اين هنگام امام فريادى برآورد چونانكه گويى نزديك است از دنيا برود، سپس فرمود: آه، آه ... آنگاه فرمود: كسى كه با حجرالاسود دست داده، مصافحه كند، در حقيقت با خداوند متعال دست داده است، پس اى نادار ناتوان بنگر و بيانديش، و پاداش آنچه را حرمت قائل شده و بزرگ داشته اى، ضايع مگردان و همچون معصيت كاران، دستى كه به خدا دادى (و پيمانى را كه با خدا بستى) نگسل و نشكن. (1) برخى عقيده دارند كه حج از دو حرف «حاء» و «جيم» تركيب شده. «حا» ى حج اشاره به «حلم حق» و «جيم» آن اشاره به «جرم خلق» است. در صورتى كه حج گزار حج مبرور و سعى مشكور داشته باشد، خداوند با حلم خود، كه بر خشم او برترى دارد (يا من سبقت رحمته غضبه)، جرم بندگان را پوشانده و از آن درخواهد گذشت. حج مبرور نيز آن حجّى است كه حج


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166

ص: 18

گزار با نيتى پاك و خالص به خانه حق پاگذاشته و خود را از معاصى برهاند و با خدا پيمان بندد كه در بازگشت، بكلّى از شيطان گسسته، رضاى خدا را بجويد و غير از راه محبوب راهى را نپويد. (1) اسرار حج از زبان امام خمينى- قدّس سرّه-

حضرت امام خمينى- قدّس سرّه- نگرشى همچون امامان معصوم- عليهم السلام- به حج داشت و در پيامهايى كه به مناسبت مراسم حج صادر كرده، به گوشه اى از اين راز و رمزها اشارت ها داشته، مى فرمايند:

«لبيك هاى مكرر از كسانى حقيقت دارد كه نداى حق را به گوش جان شنيده و به دعوت اللَّه تعالى به اسم جامع، جواب مى دهند. مسأله، مسأله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب. گويى گوينده از خود در اين محضر بيخود شده و جواب دعوت را تكرار مى كند و دنباله آن سلب شريك به معناى مطلق آن مى نمايد كه اهل اللَّه مى دانند نه شريك در الوهيت فقط. گر چه سلب شريك در آن نيز شامل همه مراتب تا فناى عالم در نظر اهل معرفت است و حاوى جميع فقرات احتياطى و استحبابى است؛ مثل «... الحمد لك والنعمة لك ...» و حمد را اختصاص مى دهد به ذات مقدس، همچنين نعمت را. و نفى شريك مى كند و اين نزد اهل معرفت غايت توحيد است و به اين معناست كه هر حمدى و هر نعمتى كه در جهان هستى تحقق يابد، حمد خدا و نعمت خداست، بدون شريك. و در هر موقف و مشعرى و وقوف و حركتى و سكون و عملى اين مطلب و مقصد اعلى جارى است و خلاف آن شرك به معناى اعم است كه همه ما كوردلان به آن مبتلا هستيم.» (2) در جاى ديگر مى فرمايند:

«در لبيك، لبيك، «نه» بر همه بت ها گوييد و فرياد «لا» بر همه طاغوت ها و طاغوتچه ها كشيد و در طواف حرم خدا كه نشانه عشق به حق است دل را از ديگران تهى كنيد و جان را از خوف غير حق پاك سازيد و به موازات عشق به حق، از بت هاى بزرگ و كوچك وطاغوت ها و وابستگانشان برائت جوييد، كه خداى تعالى و دوستان او از آنان برائت جستند و همه آزادگان جهان از آنان برى ء هستند.

و در لمس «حجرالاسود» بيعت با خدا بنديد كه با دشمنان او و رسولانش و صالحان و آزادگان دشمن باشيد و به اطاعت وبندگى آنان هر كه باشد و هر جا باشد- سر


1- محمد القارى الهروى المكى، انوار الحجج فى اسرار اللجج، ص 45
2- پيام حج مورخ 7/ 6/ 63، صحيفه نور، ج 19، ص 42

ص: 19

ننهيد و خوف و زبونى را از دل بزداييد ...

و در سعى بين صفا و مروه، با صدق و صفا، سعى در يافتن محبوب كنيد كه با يافتن او همه بافت هاى دنياوى گسسته شود و همه شك ها و ترديدها فرو ريزد ...

و با حالت شعور و عرفان به مشعرالحرام و عرفات رويد و در هر موقف به اطمينان قلب بر وعده هاى حق و حكومت مستضعفان بيافزاييد ...

پس به منا رويد و آرزوهاى حقانى را در آن جا دريابيد كه آن قربانى نمودنِ محبوبترين چيز خويش در راه محبوب مطلق است و بدانيد تا از اين محبوب ها كه بالاترينش حب نفس است و حب دنيا تابع آن است نگذريد، به محبوب مطلق نرسيد و در اين حال است كه شيطان را رجم كنيد و شيطان از شما بگريزد. و رجم شيطان را در موارد مختلف با دستورهاى الهى تكرار كنيد كه شيطان و شيطان زادگان همه گريزان شوند. (1) با توجّه به آنچه آمد و نيز رازها و رمزهاى فراوان نهفته در آيات و روايات، مى توان اينگونه جمع بندى نمود كه:

1- حج، مظهرى از مظاهر توحيد است و هدف از تشريع آن، پرستش خداى يگانه، و انجام عمل خالص براى اوست، از اين رو در قرآن آمده است:

«و اذ بوّأنا لابراهيم مكان البيت أن لا تُشرك بى شيئاً و طهّر بيتى للطائفين والقائمين والرّكّع السّجود»؛ (2) «و هنگامى كه ابراهيم را در مكان اين خانه فرود آورده، جاى داديم [او را فرمان داديم] كه با من چيزى را شريك مدار و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع و سجود كنندگان پاك نماى.»

ابراهيم- ع- نيز در قرآن رمز توحيد و شكننده بت ها و سمبل مبارزه با شرك معرفى شده است.

2- حج پذيرش دعوت خداوند، و پيمودن صراط مستقيم او است و حاجى با اظهار لبيك، پذيرش دعوت خدا را اعلان نموده، خود را به اجراى فرموده هاى الهى مكلّف مى سازد.

3- حج پايگاه اعلان مخالفت مسلمانان با جهل و آثار بجاى مانده از دوران جاهليت است. همان كارى كه رسول خدا- ص- انجام داد و آن را در خطبه حجةالوداع بيان فرمود.

4- حج پيوند جامعه اسلامى در عصر حاضر با صدر اسلام و يادآور خاطرات شكوهمند آن دوران شيرين و سرنوشت ساز است، بخصوص دو شهر مكه و مدينه كه وجب به وجب آن


1- پيام حج مورخ 12/ 6/ 63 صحيفه نور، ج 18، ص 87
2- حج: 25

ص: 20

مملوّ از خاطرات تلخ و شيرين آن روزگار سراسر شرف و فضيلت است.

5- حج تجلّى بخش برادرى، برابرى و وحدت اسلامى است و جلوه عينى اين حديث شريف است كه: «الناس من آدم و آدم من تراب، لا فضل لعربى على أعجمى ولا لأبيض على أسود الّا بالتقوى.»

6- حج مُطَهّر روح آدميان است. انسانهاى آلوده به عصيان و گناه با حضور در سرزمين وحى، بخصوص عرفات، از گذشته سياه خود اظهار پشيمانى نموده، خود را از گناه شستشو مى دهند و تربيت شده به موطن خويش بازمى گردند.

7- حج جايگاه تربيت انسانها است. حاجيان با ترك زندگى و خانه و كاشانه و زن و فرزند و پذيرش زحمت و رنج، خويشتن را از رفاه زدگى و دنيا خواهى، جدا مى سازند و خود را براى پذيرش سختى ها در مسير تحقق آرمانهاى الهى آماده مى كنند.

8- حج يادآور صحنه هاى حضور انسانها در قيامت و صحراى محشر است. لباسى چون كفن مردگان بر تن كرده، در صحرايى به دور از امكانات شهرى وقوف مى نمايد و كسى جز خدا فريادرس انسان نيست. در نتيجه مى تواند گوشه اى از هيجان و ترس و اضطراب آنچه را كه انسان در آينده با آن روبروست به نمايش بگذارد.

9- حج تمرين بريدن از شهوات و گناهان و هواهاى نفسانى است. احرام به حاجى مى آموزد تا از پاره اى گناهان دورى كند و فرمانبرى و دورى از معصيت را تمرين نمايد.

خداى در قرآن فرمود:

«الحجّ أشهرٌ معلومات فمن فرض فيهنّ الحج، فلا رفث ولا فسوق ولا جدال فى الحج»؛ (1) «حج ماههايى معين است، پس هر كس در اين ماه ها حج بجاى آورد [اين را بداند] كه آميزش، زشتكارى و مجادله در حج نيست.»

10- حج تمرين نظم است. خداوند به حاجى مى آموزد كه حتماً طواف را از حجرالاسود آغاز نمايد. با شكل خاصى طواف كند. نماز را پشت مقام ابراهيم بخواند. سعى را حتماً از صفا شروع به مروه ختم نمايد و ...

11- حج گردهمايى همه نيكان و پاكان و كنگره جهانى براى حلّ مشكلات مسلمانان است كه قرآن فرمود:

«وأذّن فى الناس بالحجّ يأتوك رجالًا وعلى كلّ ضامرٍ يأتين من كلّ فجٍّ عميق


1- بقره: 197

ص: 21

ليشهدوا منافع لهم»؛ (1) «و در ميان مردم بانگ حج بردار تا پياده يا سواره از هر راه دورى بسوى تو آيند [و] در آنجا منابع بسيار براى خود فراهم بينند.»

و بالاخره حج از اين راز و رمزها و درسها فراوان دارد. اميد آن كه تمامى حاجيان با اين نگرش به حج بروند و در درياى موّاج رحمت حق، خود را از گناهان دورسازند و تربيت شده براى ساختن جامعه اى اسلامى و نمونه به شهرها و كشورهاى خويش بازگردند.

پى نوشتها:


1- حج: 27

ص: 22

سفيد

ص: 23

فقه حج

ص: 24

رساله حجيّه

محقق اردبيلى/ سيدابوالحسن مطلبى

مرورى كوتاه بر زندگينامه مؤلف:

در شرح حال زندگى تنديس تقوا و قداست، عالم گرانقدر مرحوم مقدّس اردبيلى سخن بسيار است كه مجال تفصيل آن در اين مقال- كه بناى آن بر اختصار است- نيست (1). اين چهره پرفروغ در كنگره بزرگداشت مقدّس- كه ان شاء اللَّه در تابستان 1375 برگزار خواهد شد- معرفى مى شود و در اينجا به عنوان مقدمه رساله تنها مختصرى از شرح حال اين عالم بزرگ را از كتاب «ريحانة الأدب» نقل مى كنيم. صاحب ريحانه در شرح احوال او مى نويسد:

«احمد بن محمد آذربايجانى اردبيلى الأصل والولاده، نجفى المسكن و المدفن از مفاخر علماى اماميه عهد صفويه مى باشد كه بسيار جليل القدر و عظيم الشأن، فقيه عابد، متكلّم زاهد، محقّق مدقّق، قدسىّ السّمات، ملكوتىّ الصفّات، در كلمات اجلّه، به عالم ربانى موصوف، به «مقدس» و «مقدس اردبيلى» و «محقق اردبيلى» معروف، در زهد و ورع و تقوا و عبادت و وثاقت بى بدل و مانند سخاوت حاتم ضرب المثل، اورع و اتقى و اعبد و ازهد اهل زمان خود بود.


1- براى اطلاع بيشتر به اين منابع مراجعه فرماييد: «الاعلام» ج 1، ص 223؛ «اعيان الشيعه» ج 3، ص 80؛ «بيدارگران اقاليم قبله» ص 211؛ «جامع الرواة» ج 1، ص 61؛ «روضات الجنات» ج 1، ص 79؛ «رياض العلماء» ج 1، ص 56؛ «ريحانة الأدب» ج 5، ص 366؛ «فوائد الرضويه» ص 24؛ «الكنى والالقاب» ج 3، ص 166؛ «مستدرك الوسائل» ج 3، ص 392 چاپ سه جلدى؛ «معارف الرجال» ج 1، ص 53؛ «نگاهى به حيات و آثار محقق اردبيلى» «پيام حوزه» شماره هفتم و ...

ص: 25

كراماتى در كلمات اكابر بدو منسوب و به فرموده مجلسى در بحار و صاحب حدائق در لؤلؤةالبحرين، مقدّس اردبيلى در فضل و زهد و ورع و تقوا به غايت رسيده و نظير او در متقدّمين و متأخّرين مسموع نگرديده و كتابهاى او در نهايت دقّت و تحقيق و از كسانى مى باشد كه به فيض ملاقات حضرت ولىّ عصر- عجّل اللَّه فرجه- نايل و ملوك وقت در همه گونه تجليلات وى اهتمام تمام داشته اند. وقتى نامه اى به جهت اعانت سيّدى به شاه تهماسب نوشته و به برادرش مخاطب كرده بود، آن شاه ديانت اكتناه، وصيّت نمود كه آن نامه را در كفنش بگذارند كه در موقع سؤال نكير و منكر به همان عنوان برادرى مقدّس، احتجاج نمايد. شاه عباس نيز اصرارى وافى داشت كه مقدّس تشريف فرماى ايران باشد ليكن شرافت اقامت در ارض اقدس نجف را به همه چيز ترجيح داد و قبول ننمود و به حسب خواهش يك نفر از مقصرين كه از ترس شاه عباس اوّل به حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين- ع- ملتجى و پناهنده بوده، نامه اى بدين روش بنگاشت:

بانى ملك عاريت عبّاس بداند اگر چه اين مرد اوّل ظالم بود اكنون مظلوم مى نمايد.

چنانچه از تقصير او بگذرى، شايد كه حقّ سبحانه و تعالى از پاره اى از تقصيرات تو بگذرد. كتبه بنده شاه ولايت

احمد اردبيلى

جواب شاه:

به عرض مى رساند عباس، خدماتى كه فرموده بوديد به جان منّت داشته به تقديم رسانيد، اميد كه اين محبّ را از دعاى خير فراموش نكنند.

كتبه كلب آستانه على

عباس

مقدّس از كثرت ورع و تقوا در سفر زيارت كربلا كه از نجف مشرف مى شده، به نماز قصر اكتفا نكرده و احتياطاً جمع مابين قصر و تمام مى كرد و در وجه آن مى فرمود كه:

طلب علم واجب است و زيارت حضرت امام حسين- ع- مستحبّ؛ از اين رو مى ترسم كه به جهت عمل استحبابى ترك واجب كرده و سفرم سفر معصيت باشد، با وجود اين كه در سفر نيز از مطالعه و تفكّر در حلّ اشكالات علميّه فارغ نبودى.

از كرامات مقدس، موافق آنچه از سيد جزائرى نقل شده، آن كه در گران سالى تمامى طعام هاى خود را با فقرا قسمت مى كرد و براى خودش نيز مثل سهم يك فقير بر مى داشت تا

ص: 26

وقتى زوجه اش برآشفت كه در مثل چنين سال اولاد خود را بى آذوقه مى گذارى كه در نتيجه، محتاج به سؤال مردم باشند، مقدّس چيزى نفرمود و به قرار عادت معمولى به مسجد كوفه براى اعتكاف رفت. روز دوم آن، مردى آرد و گندم خوبى به خانه اش آورده و گفت صاحب خانه اين را فرستاده و خودش هم در مسجد كوفه معتكف است، پس از آن كه مقدّس كه اصلًا بى اطّلاع بوده به خانه آمده و از قضيه مستحضر گرديد، دانست كه از جانب خدا است و به لوازم حمد و شكر الهى قيام نمود. نيز از مقامات سيد جزائرى نقل است كه هرگاه مسأله اى به مقدّس مشتبه مى شد شبها خود را به ضريح مقدّس رسانيده و جواب مى شنيد و گاهى بوده كه حضرت اميرالمؤمنين- عليه السلام- نيز هنگامى كه حضرت صاحب الامر- عليه السلام- در مسجد كوفه تشريف مى داشته، بدانجا حواله مى كرده كه اشكالات خود را از آن بقيةاللَّه حل نمايد و غير اينها از كرامات ديگر كه در كتب مربوطه نگارش داده اند.

بالجمله، جلالت و عظمت و داراى مراتب اخلاقيّه و علميّه و عمليّه بودن مقدّس و اهتمام او در قضاى حوائج مردمان، مشهور جهان و محتاج به اقامه شاهد و برهان نمى باشد.

با اين همه زهد و ورع و اعمال خالصه كه داشته، يكى از مجتهدين بعد از وفات در خوابش ديد كه با هيئت نيكو و جامه پاكيزه از حرم مطهّر علوى بيرون آمد، از وى پرسيد كه بواسطه كدام عمل بدين مقام رسيدى؟ گفت سودى نبخشيد ما را مگر محبت و ولايت صاحب اين قبر.

مقدّس با شيخ بهايى و ميرزا محمد استرآبادى صاحب رجال و نظائر ايشان معاصر بوده و از بعض تلامذه شهيد ثانى و اكابر فضلاى عراقين تحصيل معقول و منقول كرده و ملا عبداللَّه شوشترى و صاحب مدارك و صاحب معالم و بسيارى از اجلّاى وقت از تلامذه وى بوده اند و از تأليفات طريفه او است:

1- آيات الاحكام، كه نامش زبدةالبيان و ذيلًا مذكور است 2- اثبات الواجب، به فارسى كه همان اصول الدين مذكور ذيل است 3- استيناس المعنويه، به عربى در علم كلام 4- اصول الدين و يك نسخه از آن در كتابخانه رضويه موجود است 5- حاشيه شرح تجريد قوشچى 6- حاشيه شرح مختصر الأصول عضدى 7- حديقة الشيعه 8- الخراجيه، كه دو رساله در مسأله خراج و ماليات نوشته و هر دو در سال هزار و سيصد و هيجدهم قمرى در حاشيه كفايةالأصول آخوند خراسانى چاپ سنگى شده اند 9- زبدة البيان فى شرح آيات احكام القرآن،

ص: 27

كه به فوائد و تحقيقات بسيارى مشتمل و به آيات الاحكام اردبيلى معروف و در سال نهصد و هشتاد و نهم هجرت از تأليف آن فارغ و در اين اواخر در ايران چاپ و چند نسخه خطى آن نيز به شماره 2048- 2052 در كتابخانه مدرسه سپهسالار [مدرسه عالى شهيد مطهرى كنونى] موجود است 10- مجمع الفائده و البرهان فى شرح ارشاد الأذهان، كه شرح ارشاد علّامه بوده و در ايران چاپ سنگى شده و داراى تحقيقات عميقه مى باشد و غير از اينها تأليفات ديگرى نيز داشته است.

وفات مقدّس در ماه صفر نهصد و نود و سيّم هجرت در نجف اشرف واقع شد و قبر شريفش در ايوان طلاى حضرت اميرالمؤمنين- عليه السلام- معروف است و در رديف اشخاص موسوم به احمد از نخبةالمقال گويد:

والأردبيلى من الأعاظم منه استجاز صاحب المعالم

مقدس ذو ورع و عفّة وفاته فى الألف الّاالسبعة (1)

تصحيح رساله:

از اين رساله چهارده نسخه در كتابخانه ها موجود است كه تعدادى از آنها نزد راقم بوده است:

1- كتابخانه جامع گوهرشاد، رساله سوم مجموعه ش 998، تحرير سنه 988 ق.

(فهرست ج 3/ 1365).

اين نسخه حواشى ملا عبداللَّه شوشترى شاگرد مقدس اردبيلى را به همراه دارد و در آخر نسخه آمده: «... والختم بالصلاة ... بمشهد المقدّسة الرّضوية في يوم الجمعة 12 شهر جمادي الأُولى سنة 988.»

حواشى ملا عبداللَّه شوشترى بر اين رساله، موجب ارزش مضاعف اين كتاب شده است.

2- كتابخانه آستان قدس رضوى، ش 2373، تحرير سنه 1017 در حيدرآباد دكن (فهرست الفبايى، ص 219، فهرست رضوى، ج 2/ 49).

در برگ اوّل اين نسخه چنين آمده: «رساله حجّيه، ملا احمد اردبيلى به فارسى كه ملا


1- ريحانةالأدب، ج 5، ص 370- 366 با اندكى تلخيص.

ص: 28

عبداللَّه شوشترى [شاگرد ملا احمد] بر آن تعليقات نوشته و ايرادات بر او نيز گرفته».

و در پايان نسخه آمده: «قد وقع الفراغ من استنساخه عاجلًا ضحوة يوم السبت ست عشر شهر شعبان المعظم، سنة 1017 في بلدة حيدرآباد دكن، لأجل أُستاذ العلماء و فحول (كذا) الفضلاء، جامع المعقول و المنقول، أفضل المتقدّمين و أعلم المتأخرين، المستغني عن خلق اللَّه الغني، مولانا موسى الجيلاني أيده اللَّه ...»

و نيز آمده: «هذه رسالة وجيزة في واجبات الحجّ من مصنّفات الشيخ الإمام العلّامة المجتهد جمال الدين أحمد بن فهد الحلّي- نوّر اللَّه مرقده-»

رساله حجّيه ابن فهدبه زبان عربى در هفت صفحه ضميمه رساله مقدّس اردبيلى است.

3- كتابخانه مقدرسه فيضيه، رساله چهارم مجموعه ش 393، تحرير سنه 1066 (فهرست ج 2/ 10 مجموعه ها).

4- كتابخانه حسينيه شوشتريها، رساله دوّم مجموعه ش 38، تحرير سنه 1095، 7 برگ، با يك واسطه از نسخه اصل، نشريه دانشگاه، ج 11 و 12/ 825.

5- كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، رساله ششم، مجموعه ش 878 (فهرست، ج 5/ 1870).

6- كتابخانه مدرسه عالى شهيد مطهرى، رساله هفتم، مجموعه ش 5986 (فهرست، ج 4/ 286) تحرير سده دوازدهم و آخر رساله ناقص است.

7- كتابخانه مدرسه عالى شهيد مطهرى، رساله سوم مجموعه ش 2911، تحرير سنه 1092 (فهرست، ج 4/ 61) تحرير سده يازدهم است.

8- كتابخانه مدرسه حجّتيه قم رساله دوّم مجموعه ش 597 (فهرست ص 115).

9- كتابخانه حضرت آيةاللَّه نجفى مرعشى، رساله چهارم، مجموعه ش 3008، تحرير سنه 1045 (فهرست، ج 8/ 185).

10- كتابخانه حضرت آيةاللَّه نجفى مرعشى، رساله پنجم، مجموعه ش 3008 تحرير سنه 1045 (فهرست، ج 8/ 185).

11- كتابخانه آستان شاهچراغ، ضمن مجموعه ش 32 (رديف 192)، (فهرست، ج 2/ 189).

ص: 29

12- كتابخانه اى در دهخوارقان (رياض العلما، ج 1/ 57، تعليقه أمل الآمل، ص 97).

13- كتابخانه آيةاللَّه لاجوردى در قم، ضمن مجموعه اى از رسائل مقدّس اردبيلى.

14- كتابخانه ملّى ملك، رساله چهاردهم، مجموعه ش 5712 (فهرست، ج 8/ 475).

در اينجا لازم است از استاد ارجمند حضرت آيةاللَّه استادى كه تصحيح اين رساله را بر

ص: 30

عهده بنده گذاشتند و نسخه هاى خطى آن را در اختيار حقير نهادند و مرا در اين امر خير و احياى اين اثر، سهيم نمودند تشكر كنم؛ در ضمن گفتنى است كه حواشى ملا عبداللَّه شوشترى بر رساله را، حضرت ايشان بر اين مقال افزودند؛ همچنين از فاضل گرامى جناب آقاى على اكبر زمانى نژاد كه اطلاعات نسخه شناسى مربوط را به اينجانب سپردند، سپاسگزارم.

حجّيه

(مناسك حج مقدس اردبيلى- ره-)

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمدللَّه ربّ العالمين و الصلاة على محمّد و آله الطاهرين

بدان كه چون كسى متوجّه مكّه معظّمه شود به قصد گزاردن حجّ واجب، بايد كه در حين بيرون آمدن از منزل خود نيّت (1) چنين كند كه:

«مى روم به جانب مكّه معظّمه جهت اداى حجّ واجب اسلام از براى رضاى خداى تعالى.»

و چون به جايى رسد كه در شرع قرار يافته كه از آنجا احرام گيرند؛ مثل مسجد شجره، اگر از راه مدينه رود، اول غسل احرام كند (2) و نيّت چنين كند كه:

«غسل احرام عمره حجّ تمتّع اسلام مى كنم از براى خداى تعالى.»

پس اگر مرد باشد برهنه شود [و] دو جامه بپوشد كه مرد را در او نماز صحيح باشد و مخيط نباشد (3) يكى را لنگ كند (4) و ديگرى را ردا سازد و رخت دوخته نپوشد، و اگر زن باشد رخت هاى دوخته تواند پوشيد؛ امّا بهتر آن است كه رخت هاى ابريشمى نباشد.

پس مرد، و زن- اگر حيض و نفاس نداشته باشد- بهتر آن است كه در درون مسجد شجره رفته احرام گيرند، و اگر زن حائض و نفساء باشد، از بيرون مسجد احرام گيرد و احرام عبارت است از قصد بر ترك مُحَرّماتى كه در اين وقت لازم مى شود تا فارغ شدن از اعمال و افعال و نيّت چنين كند كه:

«احرام عمره واجب (5) حجّ تمتّع اسلام مى گيرم و چهار تلبيه جهت بستن اين احرام


1- ظاهراً اين نيّت واجب نيست. ع «ع» علامت حواشى ملاعبداللَّه شوشترى است.
2- ترك اين غسل نكند و اكتفا در نيّت به قربت كند. ع
3- آنچه از اخبار ظاهر مى شود آن است كه اجتناب از مخيطى بايد كرد كه به كيفيت قبا و پيراهن و امثال آن باشد امّااجتناب از مطلق مخيط، اگر چه در ازار باشد، دليل واضحى ندارد. ع
4- احوط آن است كه او را گره نكند و از گره كردن هميان از بر بالاى آن ممنوع نيست. ع در نسخه اصل، جاى اين حاشيه تعيين نشده بود و عبارت هم همينطور بود.
5- قصد وجوب لازم نيست. ع

ص: 31

مى گويم واجب (1) از براى رضاى خداى تعالى.»

پس پيوسته به نيّت «لبّيك ألّلهمّ لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك انّ الحمد و النعمة والملك لك (2) لا شريك لك» را بگويد و مقارنت به تلبيه مذكور مشهور است و شرطيت معلوم نيست (3) و بهتر آن است كه چون به «بيداء» (4) رسد كه آن محلى است بعد از يك ميل (5) از مسجد شجره، يك بار ديگر قصد احرام كرده پيوسته به تلبيه مذكور دارد جهت احتياط (6) و بعد از عقد احرام و گفتن تلبيه چيزى ديگر لازم نيست تا رسيدن به مكّه الّا استدامت بر حكم نيّت احرام (7).

و چون به مكّه رسد بعد از غسل سنتى (8)- اگر ميسّر باشد- و پاك ساختن لباس و بدن اگر نجس باشد و غسل واجبى اگر واجب باشد و وضو ساختن اگر طواف واجبى (9) باشد، برابر حجر ايستاده تكبير و ثناى حضرت حق سبحانه و تعالى بگويد و صلوات بر حضرت رسالت- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- فرستد و حجر را در بغل گيرد و ببوسد اگر تواند (10) و الّا از


1- كلمه «واجب» در برخى نسخه ها نيست.
2- والنعمة لك والملك لا شريك لك. نسخه تلفظ به اين تلبيه بدون اضافه «انّ الحمد ...» مختار محقّق و «مختلف» وظاهر «تهذيب» و ميل «منتهى» است و اين است كه در صحيحه معاويه مذكور است و عمل به اين بهتر است بلكه معيّن است و آنچه از روايت مذكور معلوم مى شود آن است كه «انّ الحمد ...» واجب نيست و تلفظ به آن بهتر است. ع
3- بلكه مطلق وجوب مقارنت معلوم نيست و در «دروس» نيز تنبيه به اين شده. نه وجوب مقارنت تلبيه معلوم است و نه شرطيت او، بلكه آنچه از صحيحه معاوية بن عمّار معلوم مى شود، رجحان تأخير است تا برخاستن و به راه افتادن، و لفظ روايت اين است: «إذا فرغت من صلاتك و عقدت ما تريد فقم و امش هنيئة فإذا استوت بك الأرض، ماشياً كنت أو راكباً فلبّ» وسائل الشيعه، ج 9، ص 44 پس احوط آن است كه يك مرتبه مقارن نيّت تلبيه بگويد و يك مرتبه ديگر، بعد از وقوع نيّت چون به راه افتد تلبيه بگويد و تلبيه را مقارن نيّت ندارد. ع
4- به وسائل الشيعه: ج 9، ص 44 رجوع شود.
5- سه ميل يك فرسخ است.
6- نعم هذا هو الأحوط و إن ترك أعاد النيّة فلا ترك كذا التلبية. ع
7- در نسخه ديگر، به جاى اين جمله چنين آمده: «الّا اجتناب از محرّمات احرام»
8- لزوم اين غسل همچو غسل احرام نيست. ع
9- در طواف مستحب، وضو احوط است و از ابى الصلاح منقول است كه طواف مستحب بى وضو صحيح نيست و عموم بعضى از اخبار به اين دلالت دارد. ع
10- تا ممكن باشد ترك بغل گرفتن حجر نكند. ع

ص: 32

دور به دست خود به او اشاره نمايد (1)، پس [جانب چپ به حجر و خانه كرده (2)] نيّت چنين كند كه:

«هفت بار گرد خانه كعبه مى گردم در طواف عمره حجّ تمتّع اسلامِ واجب، از براى رضاى خداى تعالى»

و خانه را در دست چپ گرفته هفت بار بر گرد آن گردد و بايد كه طواف ميان خانه و مقام باشد و در جانبى كه مقام نباشد، از خانه به مقدار دورى مقام دورتر نشود، و بايد كه طواف در عقب حجر باشد چنانچه حجر نيز داخل خانه باشد.

آنچه متأخرين اصحاب بيان كرده اند در ايستادن وقت نيّت آن است كه روى به طرف مقام كرده جانب چپ به حَجَر كند؛ به وجهى كه اگر خطّى از جزء اوّل حَجَر كه در طرف ركن يمانى است بكشد متّصل شود- علماً أو ظنّاً- به جزء اول طائف كه مقدّم باشد بر باقى اجزاء او، مثل سرانگشت پا در اكثر مردم، و بعد از آن نيّت كند و مقارن نيّت به همان وضع كه ايستاده است، شروع در طواف كند و در شوط هفتم به همان طريق كه اوّل ستاده بود بايستد و طواف [را] ترك كند. و وجه اين بر فقير ظاهر نيست و گمان آن است كه نزد حجر به هر وجهى كه بايستد و نيّت كند مجزى است (3) بلكه تكبير نيز بگويد.

و چون فارغ شود (4) به مقام حضرت ابراهيم- عليه السلام- آمده و در آن مقام دو ركعت نماز طواف بگزارد (5) و نيّت چنين كند كه:

«دو ركعت نماز طواف عمره حجّ تمتّع اسلام واجب ادا مى گزارم واجب از براى رضاى خداى تعالى.»

و مقرون به نيّت، اللَّه اكبر بگويد، و شروع در قرائت كند و در ركعت اوّل بعد از «الحمد»، «قل هو اللَّه أحد» بخواند و در ركعت دوّم، بعد از «الحمد»، «قل يا أيّها الكافرون» و چون خلاص شود (6) بيرون مسجد رفته و از اوّل صفا نيّت چنين كند كه:

«هفت بار ميانه صفا و مروه تردّد مى كنم در عمره واجب (7) حجّ تمتّع اسلام واجب از براى خداى تعالى.»

و سواره نيز تردّد توان نمود. پس مقرون به نيّت از صفا جدا شده متوجّه مروه شود و بايد كه چون به مروه رسد، اين را يك بار حساب نمايد و چون باز گردد و به صفا رسد دوبار، و همچنين تا هفتم، باز به مروه ختم نمايد.


1- در نسخه ديگر آمده: «والّا از دور اشاره به آن نمايد، و تكبير بگويد و صلوات بر پيغمبر فرستد. ع»
2- اين جمله در برخى نسخه ها نيست.
3- بنده را نيز اين به خاطر مى رسد و دور نباشد كه رو به حجر كردن و بعد از نيت شروع در طواف كردن بهتر باشد و احوط جمع كردن ميان اين و آن وضع است كه از بعضى متأخرين منقول شده به اين كه دو طواف كند و در ابتد هر كدام به يكى از اين دو وضع شروع كند. و بايد كه چون به حذاء حِجر اسماعيل رسد، بسيار از حجر دور نشود تا بُعد از اين جهت بيشتر از بُعد ميان مقام و خانه نشود. ع
4- و بايد كه بعد از فارغ شدن، به چيزى ديگر متوجه نشود، تا نماز بجاى آورد. ع
5- چنان كند كه مقام را در پيش انداخته، سر خود را متصل به عمارات او كند. ع
6- اگر ضرورتى داشته باشد، مثل گرمى هوا، تأخير سعى تا هوا سرد شود، جايز است همچنانكه از بعضى اخبار معلوم مى شود وليكن او را به روز ديگر نيندازد. ع
7- لزوم نيّت وجوب همچنانكه مذكور شد، لازم نيست. ع

ص: 33

پس تقصير نمايد؛ يعنى از موى سر خود يا از ناخنهاى خود (1) چيزى ببُرّد و نيّت چنين كند كه:

«تقصير مى كنم در عمره واجب حجّ تمتّع اسلام واجب از براى رضاى خداى تعالى.»

و پيوسته به نيّت يكى از آنها را ببُرد [و اين آخر افعال عمره است] (2) پس حلال شود بر او جميع چيزها الّا سر تراشيدن، و بهتر آن است كه به همان وضع باشد تا وقت احرام به حجّ گرفتن و بعد از تقصير، بهتر آن است كه به مسجد رفته نزد حَجَر رود به طريق سابق، و طواف نساء بجاى آورد و نيّت چنين كند كه:

«هفت بار گرد خانه مى گردم جهت طواف نساء عمره حجّ تمتّع اسلام واجب از براى رضاى خداى تعالى.»

بعد از آن به مقام رفته دو ركعت نماز طواف نساء گزارد و نيّت چنين كند كه:

«دو ركعت نماز طواف نساء عمره تمتّع حجّ اسلام واجب مى كنم از براى رضاى خداى تعالى.»

و أولى آن است كه روز هشتم ذى الحجّه از مكّه معظّمه احرام گيرد، و بهتر آن است كه غسل نموده مرد و زن، خالى از حيض و نفاس به درون مسجد رفته از مقام حضرت ابراهيم- عليه السلام- احرام گيرد، و حكم زنى كه به مكّه رسد و حايض باشد، در آخر اين رساله مذكور خواهد شد- إن شاء اللَّه تعالى- و نيّت چنين كند كه:

«احرام مى گيرم به حجّ واجب تمتّع اسلام و چهار تلبيه واجب مى گويم از براى رضاى خداى تعالى.»

و مقرون به نيّت، تلبيه احرام مذكور را بگويد و مقارنت نيّت به تلبيه مذكور، مشهور است و شرطيت معلوم نيست (3) بعد از اين باز از محرّمات احرام اجتناب نمايد و متوجّه عرفات شود.

و روز نهم ذى الحجّه در عرفات، بعد از علم به وقت ظهر، نيّت (4) چنين كند كه:

«مى باشم در عرفات تا فرو رفتن آفتاب، در حجّ واجب تمتّع اسلام واجب، از براى خداى تعالى.»

و چون آفتاب فرو رود (5) بازگشته متوجّه مشعرالحرام شود.

و چون به اوّل مشعر رسيد، نيّت (6) چنين كند كه:

«امشب را به روز مى آورم در مشعرالحرام در حجّ واجب تمتّع اسلام واجب از براى


1- از موى ريش، اگر داشته باشد، بهتر است به هر حال اگر اقتصار به يكى كند اقتصار به گرفتن مو بهتر است و به گرفتن ناخن اكتفا نكند و به دندان بريدن ظاهراً كه مجزى است. ع
2- اين جمله در برخى نسخه ها نيست.
3- نعم بل في رواية عمر بن يزيد: «ثمّ صلّ ركعتين خلف المقام ثمّ أهلّ بالحجّ فإن كنت ماشياً فلبّ عندالمقام و إن كنت راكباً فإذا نهض بك بعيرك.» ع- تهذيب الأحكام، ج 5، ص 169
4- لزوم نيّت بعد از ظهر بلا فاصله و وقوف به موقف بعد از آن ظاهر نيست و لفظ روايت معاوية بن عمّار موصوفه به صحّت اين است: «إنّما تعجّل الصلاة و تجمع بينهما لتفرغ نفسك للدعاء فانّه يوم دعاء و مسألة ثمّ تأتي الموقف و عليك السّكينة والوقار.»- تهذيب الأحكام، ج 5، ص 182. و اين روايت همچنانكه مى بينى دلالت مى كند بر اين كه بعد از آن كه نماز در غير موقف شود و اين مستلزم آن است كه ايستادن بعد از ظهر بلافاصله واجب نباشد. ع
5- به اين كه حمره از جانب مشرق زايل شود و اكتفا به غيبوبت قرص نكند. ع
6- وجوب اين نيّت موقوف است بر وجوب مبيت و اثبات آن خالى از اشكالى نيست، و احتياط ظاهر است، و اختيار «تذكره» عدم وجوب است. ع

ص: 34

رضاى خداى تعالى.»

و بهتر آن است كه آن شب را به طاعت و عبادت گذراند و بايد كه در اين مقام به ذكر الهى اشتغال نمايد و چون صبح متحقّق شود چنين نيّت (1) كند كه:

«مى باشم در مشعرالحرام تا برآمدن آفتاب در حجّ واجب تمتّع اسلام واجب از براى خداى تعالى.»

و در اين وقت نيز ذكر الهى را ترك نكند. پس هفتاد سنگ ريزه بلكه بيشتر جهت احتياط كه اگر بعضى از اينها ردّ شود آن ديگرى را بزند، از آنجا برچيده، جهت انداختن جمرات متوجّه مِنا شود، بعد از برآمدن آفتاب.

و چون به منا رسد، اوّل (2) جمره عقبه را كه ميل اوّل است از جانب مكّه معظّمه به هفت سنگ بزند. بهتر آن است به اين طريق باشد كه رو به جانب جمره، پشت به قبله بايستد و يك سنگ را بر انگشت بزرگ دست راست نهد (3) و نيّت چنين كند كه:

«به هفت سنگ مى زنم اين ميل را در حجّ واجب تمتّع اسلام واجب از براى خداى تعالى.»

پس پيوسته به نيّت، به انگشت شهادت همان دست، آن سنگ را به ميل اندازد، پس مابقى را يكايك به اين طريق بر ميل زند و اگر يكى رد شود بر ميل نخورد، ديگرى به عوض آن بر ميل زند.

پس متوجّه قربان كردن شود و بايد كه قربانى فربه باشد به ظنّ آن كه بر گرده پيه دارد و كور و لنگ كه لنگى ظاهر و مغز شاخش شكسته و گوش بريده نباشد و خصىّ نيز نباشد و اگر گوسفند باشد بايد كه ماه هفتم را تمام كرده باشد (4) و اگر بز باشد سال اوّل را. و چون مرد و زن خود قربان نتوانند كرد، دست خود بر بالاى دست كُشنده آن نهند و نيّت چنين كند كه:

«مى كُشم اين قربان را در حجّ واجب تمتّع اسلام واجب از براى رضاى خداى تعالى.»

و آن كُشنده نيز نيّت كند، و بايد كه در وقت ذبح مستحضر نيّت بوده (5) تسميه بگويد و بى فاصله ذبح كند پس سه يك [3 1] آن را (6) به مؤمنى هديه نمايد. (7) [بهتر آن است كه فقير باشد] و نيّت چنين كند كه:

«به هديه مى دهم سه يك اين قربانى را در حجّ واجب تمتّع اسلام واجب از براى رضاى خداى تعالى.»


1- ظاهراً كه اگر نيت در شب كرده باشد جهت بودن تا بعد از صبح اكتفا به آن توان كرد و بالجمله وجوب دو وقوف در اين مقام يكى از شب تا صباح و ديگرى از صباح تا طلوع آفتاب معلوم نيست و لفظ حسنه معاويه اين است كه: «أصبح على ظهر فتقف إن شئت قريباً من الجبل و إن شئت حيث شئت- إلى أن قال:- ثمّ افض حيث يشرف لك نبير و ترى الإبل مواضع اخفافها. ع- وسائل الشيعة، ج 10، ص 45
2- و اگر مؤخّر دارد از ذبح و حلق باطل نمى شود، لكن تا تواند مراعات ترتيب كند و شيخ در «خلاف» تصريح به استحباب ترتيب كرده است ع
3- لفظ روايت ابن ابى نصر اين است كه: «تخذ فهنّ خذفاً و تَضَعَها على الإبهام و تدفعها بظفر السبابة. ع»- وسائل الشيعه، ج 10، ص 73
4- اين احوط است و احتمال دارد كه اكتفا به اين كه شش ماه تمام داشته باشد توان كرد، چنانكه از بعضى از كلمات «منتهى» و «تحرير» معلوم مى شود. ع
5- دقت بسيار در اين استحضار لازم نيست. ع
6- تقسيم حقيقى، كه ثلث يقيناً يا ظناً باشد، ظاهر نيست و همچنين در بواقى. ع
7- و بايد كه مهدى اليه نوع احتياجى داشته باشد و به غنى اكتفا نكند. ع

ص: 35

و سه يك ديگر را به مؤمنى فقير تصدّق نمايد و نيّت چنين كند كه:

«به صدقه مى دهم سه يك اين قربانى را در حجّ واجب تمتّع اسلام واجب از براى رضاى خداى تعالى.»

و سه يك ديگر از آن اوست هر چه خواهد كند امّا واجب است كه قدرى از آن بخورد و در وقت خوردن نيّت چنين كند كه:

«مى خورم از گوشت اين قربانى در حجّ واجب تمتّع اسلام واجب از براى خداى تعالى.»

پس تقصير نمايد؛ يعنى از موى خود (1) يا ناخن چيزى ببُرد يا سر بتراشد؛ اگر مرد باشد (2) و سر تراشيدن بهتر است و نيّت چنين كند كه:

«تقصير مى كنم در حجّ واجب تمتّع اسلام واجب از براى خداى تعالى.»

پس پيوسته به نيّت، يكى از اينها را ببُرد و پس حلال شود بر او محرّمات احرام الّا صيد و نساء و طيب.

پس در همين روز يا فردايش (3) به مكه آيد و در برابر حَجَر و به همان طريق بايستد و ثنا و ستايش پروردگار و صلوات بر پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- بجاى آورد، پس نزد حجر نيّت چنين كند كه:

«هفت بار گِرد خانه مى گردم در حجّ واجب تمتّع اسلام واجب از براى خداى تعالى.»

و به طريق سابق هفت بار ديگر گِرد خانه بگردد.

و بعد از فراغ به همان طريق به مقام آيد و به همان طريق كه بيان شد دو ركعت نماز بگزارد و نيّت چنين كند كه:

«دو ركعت نماز واجب طواف حجّ تمتّع اسلام واجب ادا مى گزارم از براى خداى تعالى.»

و بعد از اتمام آن، طيب بر وى حلال شود (4).

پس بعد از ريختن آب زمزم بر خود و خوردن آن، به جانب صفا رود و بر آن ايستاده نيّت چنين كند كه:

«هفت بار ميانه صفا و مروه تردّد مى كنم در حجّ واجب تمتّع اسلام واجب از براى خداى تعالى.»

و به دستور [و شيوه] سابق هفت بار تردد نمايد.


1- دور نباشد كه از مو گرفتن اولى باشد و ظاهراً كه جمع ميان مو گرفتن و ناخن احوط است. ع
2- خصوصاً نسبت به كسى كه هنوز از وى حجّى واقع نشده باشد و اگر ... او كرده باشد ظاهراً كه حلق واجب شود، چنانكه از بعضى فقها منقول است. ع
3- و در همين روز كردن بهتر است و متمتع تأخير از فردا نكند و موسّع است مر قارن و مفرد را تأخير تا روز سيم كه آخرايّام تشريق است. ع
4- نعم يحلّ بعد الطواف والسعي. ع

ص: 36

و چون از سعى فارغ شود باز به درون مسجد رفته به همان طريق برابر حجر بايستد و حمد و ثنا جهت طواف نساء گويد و نيّت چنين كند كه:

«هفت بار گِرد خانه كعبه مى گردم جهت طواف نساء حجّ واجب تمتّع اسلام واجب از براى خداى تعالى.»

و به همان طريق هفت بار گِرد خانه گردد.

و چون فارغ شود باز به مقام آيد و دو ركعت نماز بگزارد و به دستور سابق نيّت چنين كند كه:

«دو ركعت نماز واجب طواف نساء حجّ واجب تمتّع اسلام واجب مى گزارم، ادا از براى خداى تعالى.»

و بعد از اتمام آن، زن نيز حلال شود و صيد بر آن حرام باشد مادام كه در حرم باشد.

و چون فارغ شود، متوجّه منا شود و شب در مكّه نماند (1) و بايد كه شب يازدهم و دوازدهم و سيزدهم در منا باشد و در اوّل هر شب نيّت چنين كند كه:

«امشب را به روز مى آورم در منا در حجّ واجب تمتّع اسلام واجب از براى خداى تعالى.»

و بايد كه در هر يك از اين سه روز، هر يك از سه ميلى كه در منا واقع است به هفت سنگ بزند و ابتدا از اوّل ميلى كند كه به جانب عرفات است پس نزد آن ميل بايستد و يك سنگ را برانگشت بزرگ دست راست نهد و نيّت چنين كند كه:

«به هفت سنگ مى زنم اين ميل را در حجّ واجب تمتّع اسلام واجب از براى خداى تعالى.»

پس آن سنگ به ميل زند به طريق سابق، و همچنين مابقى را يكايك بزند پس به ميل ميانه آيد و همچنين بايستد و سنگ را به ميل زند پس به ميل آخر آيد و برابر او بايستد و به همان طريق نيّت كند و سنگ اندازد و اين آخر افعال حجّ است و اين سه روز و سه شب از براى كسى است كه در احرام خود از صيد و نساء پرهيز نكرده باشد والّا دو شب و دو روز، و در روز دوازدهم بعد از انداختن جمرات و بعد از ظهر به هر جا كه خواهد برود و اگر روز دوازدهم نرود تا شب در آيد، بايد كه نرود تا روز سيزدهم بعد از انداختن جمرات، بنابر مشهور، و اولى آن است كه همه كس هر سه روز و هر سه شب باشد و عمل كند و بايد دانست كه اگر زن وقتى كه احرام عمره تمتّع گرفته و به مكّه رسد، حيض يا نفاس داشته باشد، اگر تا وقتى كه


1- آنچه از اخبار معتبره معلوم مى شود كه اگر در مكه بماند تا صباح و مشغول به مناسك خود و به عبادت نباشد و پيش ازنصف شب از منا بيرون رفته باشد بر وى كشتن گوسفند لازم آيد و اگر اين كه تمام شب در مكه نباشد و پيش از صبح به منا رسد بر وى چيزى نباشد و همچنين اگر در مكه به مناسك خود و عبادت مشغول باشد يا آن كه بعد از آن كه نصف شب در منا كرده باشد، متوجه مكه شده باشد. و در روايت صحيحه وارد است- وسائل الشيعه، ج 10، ص 209، حديث 17 چون از بيوت مكه بيرون آيد و خواب كند تا صباح شود و به منا برسد پيش از طلوع صبح بر او چيزى نيست. و بالجمله تا ميسّر باشد عمل به آنچه در اصل اين رساله مذكور است كند، اگر چه اثبات لزوم آن مطلقاً خالى از اشكال نيست. ع

ص: 37

عرفات از او فوت نشود پاك شو د، صبر نمايد پس چون پاك شود غسل نموده طواف عمره نمايد و ما بعد آن را از افعال كه مذكور شد بجاى آورد و احرام به حج گرفته متوجّه عرفات گردد، به طريقى كه مذكور شد و اگر تا دريافتن عرفات پاك نشود (1) همچنان متوجّه عرفات مى شود و در خاطر خود مى گذراند كه اين احرام عمره تمتّع خود را گردانيدم احرام حجّ افراد قربةّ الى اللَّه.

و حجّ افراد آن است كه افعال عمره اش بعد از افعال حجّش بوده باشد، به خلاف حجّ تمتّع.

و چون [صحّت افعال و] (2) بودن در عرفات و مشعر و منا، موقوف بر طهارت نيست آنها را به همين حال مى گزارد و بعد از بازگشتن، هرگاه پاك مى شود غسل نموده طواف نمايد و ما بعد آن را از نماز و سعى و طواف نساء و نماز طواف نساء بجا مى آورد بر وجهى كه معلوم شد.

پس بيرون حرم رفته [به ادناى حِلّ] (3) احرام گيرد و نيّت چنين كند كه:

«احرام عمره واجب حجّ افراد واجب اسلام مى گيرم از براى رضاى خداى تعالى.»

پس باز از محرّمات اجتناب نموده متوجّه به مكّه معظّمه شود و به همان طريق برابر حَجَر بايستد و حمد و ثنا و صلوات گويد، پس نزد حجر آيد و نيّت چنين كند كه:

«هفت بار گرد خانه كعبه مى گردم جهت طواف عمره واجب حجّ افراد واجب اسلام از براى خداى تعالى.»

و چون از طواف فارغ شود به مقام رفته، به دستور سابق دو ركعت نماز بگزارد و نيّت چنين كند كه:

«دو ركعت نماز واجب طواف عمره واجب حجّ افراد واجب اسلام مى گزارم ادا از براى رضاى خداى تعالى.»

و بعد از فراغ از نماز، بيرون مسجد رفته بر صفا بايستد و نيّت چنين كند كه:

«هفت بار ميانه صفا و مروه تردّد مى كنم در عمره واجب حجّ افراد اسلام واجب از براى خداى تعالى.»

و به دستور سابق هفت بار سعى نمايد.

پس تقصير نمايد، يعنى پاره اى از موى خود يا از ناخن ببُرد و نيّت چنين كند كه:

«تقصير واجب مى كنم در عمره واجب حجّ افراد واجب اسلام از براى رضاى خداى تعالى.»


1- در اين مدّعا، در معتبر نقل اتّفاق كرده و بعضى از متأخرين نسبت اين به شهرت داده و بعد از آن از جمعى از اصحاب نقل كرده كه حائض به آنچه مذكور شد عمل نمى كند، بلكه سعى را بجاى مى آورد و چون فارغ از حج شود با طواف حج، طواف عمره را بجاى مى آورد؛ يعنى همان حجّ تمتّع مى كند غايتش آنكه طواف عمره را قضا مى كند و بعضى از اخبار به اين معنا دلالت دارد. امّا ظاهراً كه عمل به آنچه در اين رساله مذكور است، اولى است و ظاهراً كه زن چون حج افراد بر وجهى كه مذكور است كند برئ الذمّه از حجّ تمتع مى شود و اگر چه استطاعت در سال دوّم داشته باشد و ظاهراً كه همچنين است حال كسى كه از ضرورت، نقل تمتع به افراد كند؛ چنانكه از غير اين رساله مفهوم مى شود، اگر چه به آن نصّى از اهل البيت- عليهم السّلام- نمى داند. ع
2- اين جمله در برخى نسخه ها نيست.
3- اين جمله در برخى نسخه ها نيست.

ص: 38

و باز نزد حَجَر آيد و به جهت طواف نساء بايستد و نيّت چنين كند كه:

«هفت بار گِرد خانه كعبه مى گردم جهت طواف نساء واجب عمره حجّ افراد واجب اسلام از براى خداى تعالى.»

پس هفت بار گِرد خانه گشته به مقام آيد و آنجا دو ركعت نماز به دستور سابق بگزارد و نيّت چنين كند كه:

«دو ركعت نماز واجب طواف نساء عمره حجّ افراد واجب اسلام مى گزارم واجب از براى خداى تعالى.»

و سنّت است كه در حين بيرون آمدن از مكّه معظّمه، طواف وداع نموده بيرون آيد و طريقش آن است كه به دستور سابق نزد حجر بايستد و حمد و ثنا گويد و نيّت چنين كند كه:

«هفت بار گِرد خانه مى گردم جهت طواف وداع خانه كعبه از براى رضاى خداى.»

پس هفت بار گِرد خانه بگردد و دو ركعت نماز در مسجد گزارد و نيّت چنين كند كه:

«دو ركعت نماز طواف وداع خانه مى گزارم از براى رضاى خداى تعالى.»

پس بيرون آيد و متوجّه شود.

بدانكه در هر نيّتى بايد كه معناى اجزاء آن نيّت را [فى الجمله] دانند، چنانكه فقها- رحمهم اللَّه- تصريح به آن كرده اند. پس كسى كه مى گويد:

«احرام عمره حجّ تمتّع اسلام واجب مى گيرم قربة الى اللَّه»

مى بايد كه معناى احرام و عمره و حجّ و تمتّع و اسلام و واجب و قربت را بداند و فى الجمله در آن وقت به خاطر بگذراند و ما يكايك را بيان كنيم:

امّا معناى «احرام مى گيرم»؛ يعنى «جازم مى شوم كه از اين زمان تا آخرِ افعال عمره- كه تقصير است-، ترك محرمات احرام نمايم كه آن بيست و سه چيز است به طريقى كه فقها- رضوان اللَّه عليهم- در كتب، مذكور ساخته اند، هفده آن مشترك ميان مرد و زن است.»

اوّل: صيد كردن (1).

دوّم: بهره گرفتن مرد و زن از يكديگر.

سوّم: استعمال بوى خوش مطلقاً (2).

چهارم: سرمه سياه در چشم كشيدن (3).

پنجم: روغن بر خود ماليدن (4).


1- آنچه دليل بر آن دلالت كرده و علّامه نقل اجماع بر آن كرده حرمت صيد برّى است نه مطلق صيد. و چنانكه اجتناب از صيد كردن لازم است، اجتناب از خوردن و كشتن و دلالت به گرفتن آن كردن لازم است و همچنين اجتناب از تخم آن نيز بكند. و از اين معنا استثنا شده كشتن ضبع و نمر و صغر و شبه آن و كشتن موش و مار و عقرب و چيزى انداختن از بالاى سر بر غراب. ع
2- اين احوط است، اگر چه در اثبات حرمت ماعداى مشك و عنبر و ورس و زعفران اشكالى هست. ع
3- آنچه ظاهر مى شود، عدم منع است اگر حاجتى از ضعف باصره و شبه آن به كشيدن سرمه باشد بلكه اثبات حرمت اگر به قصد زينت نباشد و اگر چه حاجتى به آن نداشته [باشد خالى از اشكال نيست]. ع جمله اخير را براى تكميل مطلب افزوديم.
4- اگر ضرورتى به آن باشد؛ مثل آن كه دستش تركيده باشد منع مشكل است. ع

ص: 39

ششم: بيرون آوردن خون از اندام خود (1).

هفتم: چيدن ناخن.

هشتم: دور كردن موى از اندام خود.

نهم: بريدن و كندن درخت تر (2) و گياه از زمين حرم؛ مگر درخت ميوه (3) از ملك خود و اذخر (4) و چوب بكره (5).

دهم: دروغ گفتن مطلقاً.

يازدهم: سوگند خوردن مطلقاً؛ مثل «لا واللَّه» و «بلى واللَّه» (6).

دوازدهم: پوشيدن انگشترى جهت زينت.

سيزدهم: حنا نهادن جهت زينت (7).

چهاردهم: در آيينه نظر كردن جهت زينت (8).

پانزدهم: سلاح پوشيدن از روى اختيار.

شانزدهم: كشتن جانوران (9)بدن را مثل شپش، يا دور افكندن.

هفدهم: دندان كندن.

و چهار چيز مخصوص به مردان است:

اوّل: پوشيدن رخت دوخته.

دوّم: پوشيدن سر، به هر چه باشد (10).

سوّم: سايه كردن بر سر خود در وقت راه رفتن.

چهارم: پوشيدن پشت پا على المشهور (11).

و دو چيز مخصوص به زنان است:

اوّل: پوشيدن روى، و جايز است كه چيزى بر سر اندازند كه بر روى ايشان فرود آيد، به شرط آن كه چيزى را مانع سازند از رسيدن آن بر روى.

دوّم: پوشيدن زينتى كه عادت ايشان نبوده باشد و آنچه عادت ايشان باشد به قصد زينت اگر بپوشند جايز است امّا بايد كه به شوهر خود (12) ننمايد.

و عمره عبارت است از نيّت احرام و احرام كه اين قصد بود و دو جامه احرام پوشيدن مردان را و تلبيه گفتن كه «لبّيك الّلهم لبّيك» تا آخر، و طواف خانه كعبه كردن هفت بار و دو


1- بى ضرورتى، و اگر چه اثبات حرمت خون بيرون آوردن كه از خاريدن بدن بهم رسد، خالى از اشكالى نيست. ع
2- وجه تخصيص به تر، ظاهر نيست و حرمت خصوصيت به مُحرم ندارد. ع
3- در نسخه ديگر: ميوه دار.
4- اذخر يك نوع گياه. و چوب بكره دو چوبى كه در طرف چاه نصب مى كنند براى آب كشيدن از چاه.
5- مستندى كه جهت استثناى آن به اين كمينه رسيده ضعفى دارد. ع
6- آنچه ظاهر مى شود آن است كه حرمت مخصوص همين عبارت است اگر چه احوط اجتناب از مطلق عبارتى است كه به آن سوگند خورند. ع
7- اين احوط است و اگر چه اثبات حرمت مشكل است. ع
8- منع مطلق احوط است. ع
9- اين احوط است و امّا اثبات حرمت مشكل است. ع
10- آنچه از اطلاق بعضى روايات معلوم مى شود آن است كه از سايه كردن بر خود ممنوع است نه آن كه اين معنا مخصوص به سر است، چنانكه اين كلام مفهم آن است. ع
11- عمل به اين احوط است و اگر چه اثبات حرمت لبس ماعداى خف و جورب و آنچه مثل اينها باشد، خالى از اشكال نيست و دغدغه در پوشيدن نعلين نيست. ع
12- وجه تخصيص به شوهر ظاهر نيست و ظاهراً كه حرمت اظهار آن به اجانب به طريق اولى لازم آيد امّا حرمت اظهار آن به محارم اگر چه از اين وجه لازم نمى آيد بلى ولى ظ عموم بعضى از اخبار مقتضى آن است و عمل به آن احوط است. ع

ص: 40

ركعت نماز در مقام ابراهيم- عليه السلام- گزاردن و هفت بار سعى ميان صفا و مروه كردن و تقصير نمودن.

و حجّ تمتّع عبارت است از حجّى كه عمره اش بر افعال حجّ مقدّم باشد چنانكه ذكر كرديم در اين رساله، و تمتّعش جهت آن مى گويند كه بعد از تقصير عمره، چيزها بر او حلال مى شود و از چيزها تمتّع و نفع مى تواند گرفت.

و معناى اضافه به اسلام آن است كه اين عمره يا حجّ به اصل شرع اسلام واجب شده به تكليف شارع؛ نه به تكليف مكلَّف بر خود؛ به مثل نذر يا اجاره و غير آنها.

و معناى «واجب» آن است كه كننده اش مثاب است و تاركش عاصى و مستحقّ عقاب.

و معنى «قربة إلى اللَّه» يا هر چه قائم مقام آن باشد، آن است كه اين فعل را خالصاً مخلصاً از براى فرمان بردارى و محض خواهش پروردگار مستحق طاعت مى كنم.

و بر اين قياس، معناى اجزاء نيّت را تمامى دانسته در وقت نيّت قصد آنها كند چنانكه فقها- رحمهم اللَّه- بيان كرده اند.

واللَّه اعلم بالصواب

پى نوشتها:

ص: 41

ص: 42

ص: 43

ص: 44

سفيد

ص: 45

تاريخ و رجال

ص: 46

عقيل بن ابى طالب در ميزان تاريخ صحيح

محمدصادق نجمى

بطورى كه در مقاله گذشته اشاره نموديم مخالفان خاندان عصمت، بخصوص امويها، بر اساس كينه خاصى كه نسبت به عقيل در دل داشتند، براى تحقير و شكست شخصيت وى تلاش فراوان نمودند و مى توان محور اين تلاش را در سه موضوع از حوادث زندگى وى، بدين ترتيب خلاصه نمود:

1) اسلام و هجرت عقيل

2) ملاقات وى با معاويه

3) عدم حضور او در جنگها

آرى اين سه موضوع از دوران زندگى عقيل، مورد توجه مخالفان بوده و مورد بهره بردارى تبليغى آنان بر ضدّ برادر اميرمؤمنان على- ع- قرار گرفته است و تا آنجا كه ممكن بوده، بزرگ نمايى كرده اند و بعنوان مطالبى حساس مطرح نموده اند و اين مطالب به تدريج با تعبيرات مختلف از سرزبانها به كتابهاى دست ساخته سياست، بنام «منابع تاريخى» راه يافته و مورّخان و رجال شناسان خودى و دوستان اهل بيت نيز تأثير پذيرفته و بدون توجه

ص: 47

به حقيقت امر، همان راه را پيموده اند. گاهى با اشاره و تلويح و گاهى به صراحت، همان نظريات خلاف را مورد تأييد قرار داده اند و از اين روست كه راه شناخت صحيح براى خواننده نيز مشكل گرديده است؛ زيرا محور بحثها و مطالعات، نوعاً همان منابع بوده و قيافه عقيل بنى هاشم هم از همين دريچه و با همين عينك مورد مطالعه قرار گرفته است. بايد گفت كه در مقابل همه اين جريانات انحرافى، باز هم مى توان از گوشه و كنار منابع، مطالبى و لو به اندازه كم و نارسا، به دست آورد كه بتواند هر شخص منصف را تا حدّى با حقيقت آشنا كند و غبار اوهام را، كه در قرنهاى گذشته برتاريخ زندگى عقيل نشسته است، برطرف سازد.

عقيل از ديدگاه رجال شناسان اهل سنت:

قبل از بررسى مطالب سه گانه كه پيشتر اشاره شد، لازم است در اينجا به عنوان استدراك و تكميل بحثِ «حديث پيامبر از زبان عقيل»، كه در مقاله گذشته آورديم، نگاهى داشته باشيم به نظريه رجال شناسان اهل سنت.

در اين بحثِ «شخصيت عقيل از ديدگاه رجال شناسان اهل سنت» اين مطلب مطرح است كه تخصّص آنها علمِ رجال و كارشان معرفى ناقلان حديث از لحاظ موقعيت معنوى و مورد اعتماد بودن آنها و يا عكس آن است. اينان عقيل را نه از نظر كثرت و قلّتِ حديث ونه از زاويه تاريخ و صحابى بودن، بلكه از اين جهت از وى ياد كرده اند كه او از رجال حديث و ناقلان اثر و سنت رسول خدا- ص- است. از جمله رجال شناسان و منابعى كه در اختيار داريم عبارتند از:

1- سرسلسله رجال شناسان اهل سنت، ابوحاتم رازى (متوفاى 327 ه. ق.) است كه عقيل را جزء ناقلين حديث معرفى كرده و كسانى را كه از وى اخذ حديث نموده اند، چهار نفر مى شمارد و چنين مى گويد:

«عقيل جزء صحابه رسول خدا است و ناقلان حديث پيامبر از وى؛ عبارتند از:

موسى بن طلحه، عطاء بن ابى رياح، حسن (بصرى) و مالك بن ابى عامر» (1) 2- و از كسانى كه عقيل را با اين سمت معرفى نموده است، ابن حجر عسقلانى است در «تهذيب التهذيب»، ولى او تعداد ناقلان حديث از عقيل را هفت نفر ذكر نموده، مى نويسد:

«نقل كنندگان حديث از وى؛ عبارتند از فرزندش محمد، نواده اش عبداللَّه بن محمد و


1- الجرح و التعديل، ج 6، ص 218

ص: 48

علاوه بر اينها عطاء، ابوصالح سمّان، موسى بن طلحه، حسن بصرى و مالك بن ابى عامر اصبحى». (1) ابن حجر در كتاب ديگرش «تقريب التهذيب» نيز از عقيل به عنوان يكى از رجال حديث ياد نموده است. (2) 3- حافظ شمس الدين ذهبى، ناقلان حديث از عقيل را همانند ابن حجر، به استثناى مالك بن ابى عامر، مى شمارد و مى نويسد: «روى عنه ابنه محمد و ...» (3) اسلام عقيل و مهاجرت او

همانگونه كه اشاره شد، اوّلين جوسازى بر ضد عقيل را مى توان موضوع «اسلام آوردن» و همچنين «مهاجرت او به مدينه» دانست؛ زيرا از آنجا كه سردمداران و رؤساى خاندان اموى، تا مرحله قطعى شكست ستون فقرات كفر و تا پيروزى قطعى اسلام، در جزيرة العرب در شرك و بت پرستى خود باقى ماندند و همچنان پرچم كفر را به دوش كشيدند و با فتح مكه به دست مسلمانان مجبور به قبول ظاهرى اسلام گرديدند و اين موضوع در پيشانى اين خاندان، كه بعدها خود را بعنوان جانشينان پيامبر مطرح نمودند، به صورت لكه ننگى باقى بود و لذا اين خاندان و حاميانشان براى كم رنگ نشان دادن اين لكه سياه، به هر وسيله ممكن دست يازيدند. يكى از ترفتندهايشان اين بود كه در اين عمل براى خود شريك بتراشند و عضوسازى نمايند آنهم از بنى هاشم!

براى رسيدن به اين هدف در كنار تأمين هدفهاى ديگر، عقيل پسر عموى رسول خدا- ص- و برادر امير مؤمنان على- ع- را برگزيدند و بر ضدّ وى جوسازيها كردند و دروغ ها پراكندند.

در اين ميان مورخان اهل سنت نيز بر اساس همان جوسازيها و دروغ پردازيها، در اين مورد حرفهاى مختلف و متناقضى را عنوان نمودند، تا جايى كه وانمود كردند اسلام و مهاجرت عقيل بعد از فتح مكه بوده است! درست به موازات كسانى كه پس از فتح مكه با اجبار واكراه تظاهر به اسلام نمودند!

در مقاله پيش نمونه هايى از اين نظرات را نقل كرديم و در اينجا فقط مطلبى از بلاذرى مى آوريم؛ او مى گويد:


1- ج 7، ص 254
2- الجرح و التعديل، ج 2، ص 29
3- تاريخ اسلام عهد معاويه، ص 84

ص: 49

«و امّا عقيل بن ابيطالب ... اسِرَ يوم بدر مع قريش ففداه العباس بأربعة آلاف درهم و كان اسلامه بعد الفتح» (1)«عقيل فرزند ابوطالب در جنگ بدر همراه قريش بود كه به اسارت مسلمانان درآمد و عباس چهار هزار درهم داد و او را آزاد كرد و پس از فتح مكه اسلام را پذيرفت.»

مسلمان شدن عقيل در تاريخ صحيح

بدلائلى كه در مقاله گذشته از منابع اهل سنت نقل نموديم، چند نفر از بنى هاشم قبل از جنگ بدر در مكه به اسلام گرويده بودند و بنا به مصالحى و از روى تقيه، از اظهار آن امتناع مى ورزيدند و شركت نمودن آنان به همراه مشركين در جنگ بدر نيز از روى اجبار و اكراه بوده است. (2) و لذا رسول خدا- ص- به اصحاب خود دستور داد كه «در اين جنگ (بدر) تعدادى از بنى هاشم شركت نموده اند كه نيازى در جنگ نداشتند، اگر به آنان دست يافتيد از ريختن خونشان خوددارى كنيد.»، كه از جمله آنان عباس، عقيل و ابوالبخترى بودند. (3) عقيل و عباس پس از آنكه در جنگ بدر به اسارت مسلمانان در آمدند، اسلام خود را علنى نمودند. ابن قتيبه دينورى در اين مورد مى گويد:

«فاسلم العباس و أمر عقيلًا فأسلم، و لم يسلم من الأسارى غير هما» (4) «از اسيران مكه كه در اختيار مسلمانان قرار گرفته بودند، بجز عباس و عقيل كسى اسلام را نپذيرفت.»

مسلمان شدن عقيل اگر قبل از جنگ بدر هم نبود، بطور مسلم و يقين در جنگ بدر و از سال دوم هجرت، به اسلام گرويده و جزء مسلمانان بوده است.

هجرت عقيل در تاريخ صحيح

در مورد مهاجرت عقيل به مدينه، آنچه از منابع شيعه به دست مى آيد و شواهد و قرائن عقلى نيز آن را تأييد مى كند، اين است كه او پس از آن كه در جنگ بدر اسلام خود را علنى ساخت و به مكه مراجعت نمود، فشار مشركين بر وى به عنوان يك مسلمان و يكى از نزديك ترين اقوام پيامبر، شديدتر شد و سكونت در محيط مكه برايش غير قابل تحمل گرديد و سرانجام به فاصله كوتاه از جنگ بدر و در ماههاى آخر سال دوم، به سوى مدينه هجرت


1- انساب الأشراف، ج 2، ص 69
2- ابن سعد در طبقات، ج 4، ق 1، ص 30 مى گويد: «و كان عقيل ممّن أخرج من بنى هاشم كرهاً الى بدر فاسر يومئذ.»
3- تاريخ طبرى حوادث سال دوم هجرت؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 89؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 197
4- معارف، چاپ دوم، ص 68

ص: 50

نمود و به ساير مهاجران و خاندان بنى هاشم در اين شهر پيوست.

چند شاهد تاريخى بر اين مطلب:

1) حضور عقيل در مراسم ازدواج امير مؤمنان- ع- با حضرت زهرا- سلام اللَّه عليها-.

بايد توجه داشت كه جنگ بدر در آخر جمادى الثانى سال دوم هجرت رخ داده و ازدواج امير مؤمنان با فاطمه زهرا- س- پنج ماه پس از اين جنگ در اول يا ششم ذى حجه همان سال و مراسم زفاف آنان در شب پنجشنبه بيست و يكم محرم سال سوم هجرت واقع شده است. (1) طبق گفته منابع شيعه، عقيل در دو مرحله از مراسم اين ازدواج، حضور و مشاركت داشته است:

مرحله اول: طبق گزارش «اربلى» محدث و مورخ معروف در كشف الغمه، ضمن روايت مشروحى از امير مؤمنان- ع-، در مورد ازدواج آن حضرت با فاطمه- س- چنين آمده است:

«پس از گذشت يك ماه از مراسم عقد، برادرم عقيل نزد من آمد و ضمن اظهار مسرّت از ازدواجم با دختر پيامبر چنين گفت: برادر! چرا از رسول خدا درخواست نمى كنى تا اجازه دهد همسرت را به خانه ات بياورى و با تشكيل زندگى جديد چشممان روشن تر و قلبمان شادمان تر شود؟ گفتم برادر! شرم و حيا از رسول خدا- ص- مانع از اين درخواست گرديده است. آنگاه به من قسم داد كه به همراه او به محضر رسول خدا- ص- برويم و ...» (2) مرحله دوم: بزرگ محدث شيعه، شيخ صدوق- ره- ضمن روايتى، جريان بدرقه و مشايعت حضرت زهرا به خانه امير مؤمنان- ع- را نقل نموده و در آن روايت چنين آمده است كه:

«رسول خدا- ص- فاطمه را بر شتر شهبا سوار نمود. سلمان افسار شتر را به دست گرفت و رسول خدا و حمزه و عقيل و جعفر و اهل بيت از پشت سرش با شمشير كشيده، مى رفتند و همسران پيامبر نيز در پيشاپيش، در حالى كه سرود مى خواندند، در حركت بودند. (والنّبى و حمزة و عقيل و جعفر و أهل البيت يمشون خلفها مشهرين سيوفهم ...) (3)


1- مرحوم سيد بن طاوس در اقبال با اسناد از شيخ مفيد در كتاب حدائق الرياضش در اعمال ماه محرم نقل مى كند: «وليلة احدى و عشرين منه و كانت ليلة خميس سنة ثلث من الهجرة كانت زفاف فاطمة بنت رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه و آله و سلم- الى منزل امير المؤمنين- عليه السلام- يستحب صومه شكراً للَّه بما وقف من جمع حجته و صفيته».
2- كشف الغمه، ج 1، ص 360
3- به نقل مناقب، ج 3، ص 354، از مولد فاطمه- سلام اللَّه عليها-.

ص: 51

2) دفن شدن فاطمه بنت اسد در خانه عقيل

دومين شاهد تاريخى بر اين كه: مهاجرت عقيل به مدينه، در سالهاى اول هجرت رسول خدا، پس از جنگ بدر (بى آن كه فاصله اى باشد) بوده است، اين است كه پيكر پاك فاطمه بنت اسد، كه در سال ششم از دنيا رفته، در داخل خانه اى كه متعلّق به عقيل بود و در كنار بقيع قرار داشت، دفن گرديده است و طبيعى است داشتن خانه مسكونى در شهرى، ايجاب مى كند كه شخص از مدتى قبل در آنجا سكونت و اقامت داشته باشد. و عقيل طبق رسم آن روز، كه به جهت احترام شخصيتها پيكر آنان را در داخل منازل به خاك مى سپردند، پيكر مادرش را در داخل خانه خود با مباشرت رسول خدا- ص- دفن نموده است و در سالهاى بعد جنازه عباس و همچنين اجساد مطهّر ائمه چهارگانه- عليهم السلام- در همين محل به خاك سپرده شده است. (1) ملاقات عقيل با معاويه

يكى ديگر از مسائل دوران زندگى عقيل بن ابيطالب، مسافرت او به شام و ملاقات وى با معاويه است. مخالفان سرسخت عقيل و كسانى كه از او كينه به دل داشتند، براى تحقير و اهانتش، از اين سفر حداكثر استفاده تبليغى را كردند و اين موضوع را تحريف، بزرگ نمايى و به صورت مطلبى حساس و گاهى با لحن و تعبير مخالفت و ضديت با امير مؤمنان- ع- و جدا شدن از آن حضرت و پيوستن به معاويه عنوان نمودند و بر ضد او بكار بردند و دوستانش نيز مانند ساير محورها و مسائل مورد بهره بردارى مخالفان، همين مطالب را عنوان و تكرار كردند.

در اينجا به چند نمونه از تعبيراتى كه بعضى از مورّخان در اين زمينه آورده اند، اشاره مى كنيم و آنگاه به بررسى اصل موضوع مى پردازيم:

1- ابن اثير جزرى مى گويد:

«و كان ممّا أعانهم عليه مفارقته أخاه علياً و مسيره الى معاوية بالشّام» (2) «در تهاجم مخالفان عقيل بر او، چيزى كه به نفع آنان تمام شد و ياريشان نمود مفارقت و جدا شدن او! از برادرش على و رفتنش به جانب معاويه در شام بود.»

2- همين جمله را ابن عبدالبرّ قرطبى بكار برده ولى به جاى «مفارقته أخاه»،


1- گفتنى است كه در شماره هاى پيشين اين فصلنامه، در اين زمينه بطور مشروح و مستدل بحث نموده ايم از اين رو، در اينجا به همين اشاره، بسنده مى كنيم.
2- اسدالغابه، ج 3، ص 423

ص: 52

«مغاضبته أخاه» آورده است؛ يعنى مخاصمه و دشمنى وى با على! و سفرش به شام، بر مخالفانش كمك كرد. (1) 3- ابن حجر عسقلانى چنين تعبير مى كند:

«أو كان قد فارق علياً و وفد الى معاوية» (2) «از على جدا گرديد و به معاويه پيوست.»

4- زركلى مى گويد:

«و فارق اخاه علياً فى خلافته فوفد الى معاوية فى دين لحقه» (3) 5- و ظاهراً ترجمه همين جمله است كه در لغتنامه دهخدا آمده است:

«هنگامى كه برادرش على به خلافت رسيد، از وى جدا شد و به معاويه پيوست.» (4) 6- و شايد نارواترين نسبتى كه در مورد سفر عقيل بنى هاشم به وى داده شده، مرتبط كردن اين سفر با ردّ درخواست كمك مالى وى از سوى امير مؤمنان- ع- مى باشد كه چون آن حضرت براى رفع نياز و درخواست كمك عقيل پاسخ مثبت نداد، او هم بلافاصله راه شام را در پيش گرفت و با معاويه ملاقات نمود و خواسته خود را از دست دشمن اسلام كه در حال جنگ و ستيز با برادرش امير مؤمنان- ع- بود تأمين نمود!

از جمله اين مورخان، ابن اثير جزرى است كه مى گويد:

عقيل پس از يأس از اميرمؤمنان گفت:

«انى آتٍ معاوية فأذن له فأتى معاوية»؛

«منهم به سوى معاويه مى روم على بدو اجازه داد او هم به نزد معاويه رفت.» (5) 7- در عمدة الطالب آمده است:

«هرب عقيل الى معاوية»؛ «عقيل از امير مؤمنان جدا شد و به سوى معاويه فرار نمود.» (6) 8- ذهبى هم مى نويسد:

«چون على- ع- به خواسته او جواب مثبت نداد، عقيل گفت:

«أذهب إلى من أوصل منك، فذهب إلى معاوية»؛

«منهم نزد كسى خواهم رفت كه از تو مهربانتر و دلجوتر است! لذا به نزد معاويه رفت.» (7) 9- و بالأخره مامقانى- ره- با اين كه بعضى از فضائل عقيل را نقل نموده، ولى ظاهراً


1- استيعاب مطبوع در حاشيه اصابه، ج 3، ص 158
2- اصابة، ج 2، ص 494
3- اعلام، ج 4، ص 442
4- واژه عقيل.
5- اسدالغابه، ج 3، ص 423
6- عمدة الطالب، ص 31
7- تاريخ اسلام عهد معاويه، ص 86

ص: 53

تحت تأثير گفتار نويسندگانى مانند جزرى و ذهبى قرار گرفته، مى گويد:

«و ممّا ورد فى ذمّه مانطق بمضيّه إلى معاوية لأجل حطام الدنيا و تركه أخاه عليّاً ... و نحن اكراماً لأجل أخيه على و ابن عمّه رسول اللَّه و ابنه مسلم لنسكت عنه! ليكنا لانثق بخبره.» «1» اين بود چند نمونه از آنچه كه مورّخان درباره سفر عقيل به شام و ملاقات وى با معاويه نوشته اند و طبيعى است هر خواننده اى به اين منابع و كتابها مراجعه كند و گفتار اين نويسندگان از شيعه و اهل سنت را مورد مطالعه قرار دهد، قضاوتى همانند نظريه همين منابع و نويسندگان خواهد داشت كه نه از راه تحقيق بلكه به صورت تقليد، نويسنده اى به نقل متن يا ترجمه گفتار نويسنده ديگر بسنده نموده است. ولى به طورى كه ملاحظه خواهيد كرد و از دلايل زياد از جمله نامه عقيل به امير مؤمنان- ع- و پاسخ آن حضرت، كه يك سند زنده و محكم است، به دست مى آيد اين است كه مسافرت عقيل به شام نه بعنوان مفارقت و يا به صورت فرار از حكومت امير مؤمنان- ع- و نه اصلًا در حال حيات آن حضرت صورت گرفته، بلكه:

اولًا: اين سفر پس از شهادت آن بزرگوار و در زمانى است كه صلح ظاهرى حاكم بود.

ثانياً: منظور از اين سفر نه پيوستن به معاويه و يا به جهت نيل بحطام و زخارف دنيايى بود بلكه با هدف تبيين فضائل و مظلوميت و اعلان موضع حقانيت امير مؤمنان- ع- و انتقاد و اعتراض بر انحراف معاويه انجام گرفت.

تاريخ ملاقات عقيل با معاويه

به طورى كه اشاره شد، دلائل متعدد تاريخى، مؤيد اين واقعيت است كه ملاقات عقيل با معاويه، پس از شهادت امير مؤمنان و بعد از انعقاد صلح و آتش بس بين امام مجتبى- ع- و معاويه و پس از برقرارى نوعى ارتباط در ميان مدينه و شام و پيدايش جوّ عدم تخاصم علنى در ميان دربار اموى و خاندان عصمت صورت گرفت، كه اينك براى تأييد اين موضوع، از سه مطلب استفاده مى كنيم:

(1)- تنقيح المقال، واژه عقيل.

ص: 54

1- مفهوم مكاتبه عقيل با امير مؤمنان

يكى از اين دلائل، متن مكاتبه اى است كه ميان عقيل و اميرمؤمنان- ع- به عمل آمده است (1) و اين مكاتبه شاهد گويا است بر اين كه اين سفر پس از شهادت امير مؤمنان به وقوع پيوسته است؛ زيرا اين نامه كه تاريخ نگارش آن اواخر دوران حيات امير مؤمنان است، بيانگر كمال اخلاص و ارادت عقيل نسبت به مقام ولايت و اظهار از خودگذشتگى او و فرزندانش نسبت به امير مؤمنان- ع- است و پاسخ آن حضرت كه تأييد ادعاى عقيل و صحّه گذاشتن بر اين حقيقت مى باشد، بيانگر اين است كه ملاقاتى بين عقيل و معاويه قبل از اين تاريخ صورت نگرفته است چرا كه: از نظر زمان، در بقيه ايام حيات امير مؤمنان براى چنين ملاقاتى فرصتى باقى نبود.

و از لحاظ فكرى- عقيدتى نيز با توجه به متن نامه در دوران حيات امير مؤمنان- ع- چنين امرى قابل قبول نيست؛ زيرا عقيل در اين نامه پيوستن گروه عبداللَّه بن أبى سرح به معاويه را به عنوان عداوت و دشمنى با خدا و رسول و دليل بر اطفا و خاموش كردن نور الهى معرفى مى كند و مى گويد:

«فقلت لهم الى أين يا أبناء الثانئين أبمعاويه تلحقون عداوة واللَّه منكم قديماً غير مستنكرة تريدون بها اطفاء نوراللَّه و تبديل أمره»

چگونه ممكن است كه او با اين فكر و عقيده و بينش، خودش بدون تغيير جو حاكم و تحول وضع موجود و در شرايطى كه فشارها و دشمنيها از سوى معاويه نسبت به امير مؤمنان- ع- و شيعيانش هر روز تشديد مى شود جبهه حق را ترك كند و به سوى معاويه و جبهه باطل روى آورد و اين گناه بزرگ را، كه خود آن را عداوت با خدا و اطفاى نور الهى» تعبير مى كند، مرتكب شود.

2- نظر مورخان

دليل ديگر بر اين حقيقت، نظر مورّخان مورد اعتماد و محقق است كه طبق نقل ابن ابى الحديد اين گروه از مورّخان معتقدند كه سفر عقيل به شام، پس از شهادت امير مؤمنان- ع- انجام گرفته است. او مى گويد:

«فامّا عقيل فالصحيح الذى اجتمع عليه ثقات الرّوات عليه انه لم يجتمع مع معاوية


1- متن اين نامه را در شماره 14 فصلنامه ملاحظه فرماييد.

ص: 55

الّا بعد وفاة امير المؤمنين- ع-». (1) خود او نيز در جاى ديگر همين نظريه را تأييد مى كند و مى گويد:

«وهذا القول هو الأظهر عندى» (2) ويكى از دلائل آن همين نامه عقيل را ذكر مى كند كه ما قبلًا در اين مورد بحث كرديم.

3- مضمون مكالمه معاويه با عقيل

سومين مسأله اى كه در مورد ملاقات عقيل با معاويه مطرح است و دليل بر وقوع آن پس از شهادت امير مؤمنان- ع- است پرسش و پاسخى است كه بين معاويه و عقيل روى داده و معاويه درباره موقعيت اجتماعى امام حسن مجتبى و ابن زبير و ابن عمر و ابن عباس و مروان پرس و جو كرده و در اين مورد از عقيل نظرخواهى نموده است. و اينها افرادى بودند كه پس از شهادت امير مؤمنان- ع- هر يك به عنوانى و بلحاظ خاصى در صحنه اجتماعى و مذهبى ظاهر گرديده و براى معاويه رقيب و مخالف محسوب مى شوند كه با وجود امير مؤمنان- ع- و در حال حيات آن حضرت چنين موقعيت براى آنان وجود نداشت.

بلاذرى در اين مورد نقل مى كند:

«روزى در حالى كه ياران معاويه در اطراف او جمع بودند، عقيل وارد مجلس گرديد.

معاويه در ضمن گفتگو خطاب به وى چنين گفت:

«يا ابايزيد أخبرنى عن الحسن بن على»؛ «از حسن بن على برايم بگو.»

عقيل: از امروز موجّه ترين و شريفترين شخصيت در خاندان قريش است.

معاويه: اما ابن زبير؛ او داراى چه موقعيتى است؟

عقيل: او، هم زبان، هم نيزه و سنان قريش است، اگر خودش را تباه نكند.

معاويه: ابن عمر چگونه است؟

عقيل: او دنيا را در حالى كه روى آورده بود ترك نمود و آن را به شما واگذاشت و به سوى آخرت روى آورد ولى به هرحال فرزند فاروق است.

معاويه: مروان چگونه است؟

عقيل: اوه! او مردى است كه به شدّت علاقمند به اقوامش مى باشد؛ بطورى كه اگر كودكان شيرخوار قريش هم از او حمايت كنند دنيايشان آباد خواهد شد.

معاويه: از ابن عباس بگو.

عقيل: آنچه مى توانست از دانش فراگرفت، «او با سياست كارى ندارد ...»


1- شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 250
2- شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 251

ص: 56

پرسش هاى معاويه درباره اين افراد، كه پس از شهادت امير مؤمنان وارد صحنه شده اند و چند تن از آنان نيز، پس از مدتى نه چندان دور، هر يك در بخشى از كشور بزرگ اسلامى به خلافت ظاهرى دست يافته اند و پاسخ عقيل درباره شخصيت حسن بن على- ع- و موقعيت ابن عمر و ابن عباس، همه نشانگر اين است كه اين ملاقات و گفتگو، به هنگامى صورت گرفته است كه از ديدگاه معاويه رقيب اصلى؛ يعنى امير مؤمنان- ع- با شهادت خود از صحنه خارج گشته و معاويه از اين جهت نگرانى نداشته و به جاى وى افراد ديگرى پيدا شده اند كه هر يك از آنان بلحاظ خاصى مورد توجه گروهى قرار گرفته اند و ممكن است براى معاويه مشكل آفرين باشند. آرى با وجود اميرمؤمنان، عقيل نبايستى امام مجتبى- ع- را بعنوان اولين شخصيت از لحاظ وجهه معرفى كند و ....

نتيجه اين كه هم متن مكاتبه عقيل و هم نظريه مورّخان موثق و مورد اعتماد و هم محاوره و گفتگوهايى كه ميان معاويه و عقيل واقع شده، همه مؤيد اين معنا است كه ملاقات عقيل با معاويه در حال حيات امير مؤمنان- ع- صورت نگرفته است.

كيفيت ملاقات

در كيفيت ملاقات عقيل با معاويه، دو نكته جالب و مهم وجود دارد كه متأسفانه از ديد مورّخان مخفى مانده و يا احياناً در مخفى كردن آن تعمّدى در كار بوده است.

1- سخن گفتن از موضع قدرت

معمولًا كسانى كه نزد معاويه مى رفتند و با وى ملاقات مى كردند، حتى بيشتر افرادى كه به هر انگيزه اى از امير مؤمنان جدا شده و به معاويه مى پيوستند، در گفتگوهاى خود با وى، از روى ترس و اجبار و يا از روى تملّق و چاپلوسى، از موضع ضعف سخن مى گفتند و معاويه را به عنوان «امير المؤمنين!» يا «خليفه رسول اللَّه!» مخاطب قرار مى دادند. در اين ميان تعداد انگشت شمارى از ياران امير مؤمنان- ع- بودند كه در ملاقاتشان با معاويه، با وجود جوّ اختناق و ارعاب و تهديدى كه حاكم بوده، جان بركف نهاده و به جاى اظهار عجز و ضعف با درشتى و از موضع قدرت با وى سخن گفته و به جاى «يا اميرالمؤمنين» از كلمه «يا معاويه»

ص: 57

استفاده نمودند و عقيل بن ابيطالب يكى از اين افراد است كه آنچه در منابع تاريخى در گفتگوى وى با معاويه نقل شده، شاهد بر اين مدعاست و اگر غير از اين بود مسلّماً نقل مى گرديد، همانگونه كه درباره ديگران نقل گرديده است.

و باتوجه به شرايط آن روز و سخت گيريهاى درباريان معاويه، اين يك حقيقتى است والا و قابل تحسين و شاهد ديگرى است بر اين كه در ملاقات عقيل با معاويه كوچكترين تمايل نسبت به وى و يا پيوستن بدو و فاصله گرفتن از خط و مشى و اهداف امير مؤمنان و جدا شدن از مقام ولايت در ميان نبوده است.

2- بيان فضائل امير مؤمنان- ع-

على رغم حساسيت عجيبى كه نسبت به اين ملاقات و ضبط و نقل گفتگوهاى عقيل و معاويه و حذف و اضافه هائى كه در اين مورد وجود داشته و بخشهاى متعددى از اين محاورات در منابع تاريخى هواداران حكومتها نقل گرديده است، در تمام اين گفتگوها تا آنجا كه به دست ما رسيده، آنچه از سوى عقيل مطرح شده دفاع از شخصيت امير مؤمنان و بيان فضائل و توصيف زهد و تقواى اميرمؤمنان- ع- و تعريف و حمايت از ياران آن حضرت و نكوهش از معاويه بوده است و على رغم خواست معاويه و سؤال پيچ نمودن وى كه بلكه بتواند كلمه اى در مدح خود و ذم و قدح اميرمؤمنان از زبان عقيل بشنود، حتى به يك مورد و به يك جمله اى كه در آن كوچكترين بى توجهى به شخصيت امير مؤمنان و تعريض بر عملكرد و انتقاد از روش آن حضرت و يا مُشعر بر تعريف و توصيف از معاويه باشد، دست نيافتيم، گرچه يك مطلب جعلى دست مايه مخالفان عقيل باشد كه اگر در اين جهت كوچكترين مطلبى وجود داشت، نه تنها به نقل آن مبادرت مى ورزيدند بلكه همين موضوع را بزرگ نمايى نموده، همانند اصل سفر عقيل به صورت بهترين وسيله تبليغى بر ضد وى بكار مى گرفتند.

آرى عقيل در ملاقات با معاويه، گذشته از دفاع از شخصيت امير مؤمنان و بيان شخصيت ياران آن حضرت، از بعضى فضائل اميرمؤمنان- ع- سخن گفته است كه اگر او نمى گفت و از زبان او نقل نمى گرديد، مانند خيلى از فضائل آن بزرگوار، كسى بر آن آگاهى نمى يافت و بطور كلى به دست فراموشى سپرده مى شد.

ص: 58

عقيل در شرايطى اين فضائل را نقل نموده است كه نه تنها نقل فضائل امير مؤمنان در سراسر جهان اسلام ممنوع بود و نقل فضيلت او بزرگترين جرم محسوب مى شد، بلكه به جاى فضائل حديثهاى ساختگى در نكوهش آن بزرگوار رواج داشت و آن حضرت در خطبه هاى جمعه مورد لعن قرار مى گرفت. (1) عقيل در شرايطى و در مجلس و محفلى به نقل اين فضائل لب گشوده و از مظلوميت امير مؤمنان- ع- دفاع نموده است كه خود آن حضرت چنين دفاع را، حتّى از سوى كسانى كه بعنوان اعتراض او را ترك نموده و به معاويه پيوسته اند، ستوده و كشته شدن آنها را در اين راه، شهادت در راه خدا معرفى كرده است. (2)اينك چند نمونه از گفتگوهاى عقيل و معاويه را، كه درباره امير مؤمنان بوده، مى آوريم تا روشن شود آنچه عقيل درباره آن حضرت گفته است، دفاع و بيان فضيلت و تجليل صريح از شخصيت آن بزرگوار و نكوهش از معاوية بن ابو سفيان بوده است:

1- ثقفى در الغارات نقل مى كند:

پس از ورود عقيل به شام، معاويه يكصد هزار درهم پول در اختيار وى قرار داد و اين جمله را هم گفت: «يا ابايزيد انا خيرلك أم على؟»؛ «عقيل! آيا من براى تو بهترم يا برادرت على؟!»

عقيل در پاسخ وى گفت: «وجدتُ علياً أنظر لنفسه منه لي و وجدتك أنظر لى منك لنفسك.»

«معاويه! على را چنين يافتم كه دقت و نظارتش براى نجات خويش بيش از اين بود كه مرا ملاحظه كند و تو را چنين يافتم كه ملاحظه ات نسبت به من بيش از نجات خويشتنت مى باشد.» (3) 2- و نيز بنا به نقل بلاذرى، معاويه در مجلسى به عقيل گفت:

«يا أبا يزيد أنا خير لك من أخيك على!»؛ «من براى تو از برادرت على بهترم!» عقيل در پاسخ وى گفت:

«ان أخى آثر دينه على دنياه و أنت آثرت دنياك على دينك، فاخى خير لنفسه منك على نفسك و أنت خير لى منه» (4) «برادرم دينش را بر دنيا مقدم ساخت و تو دنيا را بر دينت، پس برادرم براى دين خود بهتر است از تو نسبت به دينت و لذا براى دنياى من تو بهتر از او هستى.»


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 44 تا 46 و سيرى در صحيحين از نويسنده مقاله، ج 1، ص 44
2- آنگاه كه امير مؤمنان- ع- به نجاشى شاعر مخصوصش حدّ شرابخوارى جارى نمود، اعضاى فاميل او؛ از جمله طارق بنى نهدى به همراه نجاشى از كوفه فرار و به معاويه پيوستند. در يك جلسه، معاويه از امير مؤمنان- ع- بدگويى كرد، طارق با اين كه از آن حضرت بريده بود ولى نتوانست تحمل كند و به مقام پاسخگويى برآمد. اين جريان كه در حضور امير مؤمنان- ع- نقل شده حضرت فرمود: «لو قتل أخوبنى نهد يومئذ لقتل شهيداً». نك: الغارات ثقفى، ج 2، ص 545- 540
3- الغارات، ج 2، ص 551
4- اناب الأشراف، ج 2، ص 73

ص: 59

3- در مجلس ديگرى معاويه چنين گفت:

«اگر عقيل نمى دانست كه من براى او بهتر از برادرش هستم، هيچگاه در نزد ما توقف نمى كرد، عقيل در پاسخ وى گفت: «أخى خيرٌ لي فى ديني و أنت خير لي فى دنياى و قد آثرت دنياي و اسئل اللَّه تعالى خاتمة الخير.» (1)؛ «برادرم از لحاظ دينى برايم بهتر بود و تو از لحاظ دنيا، و من اينك دنيا را در پيش گرفته ام و از خدا مى خواهم عاقبت كارم را نيكو گرداند.»

4- روزى معاويه از عقيل پرسيد:

«كيف تركت علياً و أصحابه؟»؛ «على و يارانش را چگونه ديدى؟» عقيل گفت:

«كأنّهم أصحاب محمّد الّا أَنَّهم لم أر رسول اللَّه فيهم. و كأنّك و أصحابك أبوسفيان و أصحابه الّا اني لم أر أباسفيان فيكم» (2)؛ «گويى آنان ياران و اصحاب پيامبرند، فقط رسول خدا را در ميانشان نديدم اما تو و يارانت را همانند ابوسفيان و ياران ابوسفيان ديدم، جز اين كه خودِ ابوسفيان را در ميان شما نديدم.»

5- فضيلتى كه تنها از زبان عقيل مى شنويم:

درباره اهتمام امير مؤمنان به بيت المال و اين كه همه افراد در بهره بردارى از آن، حتى از نظر زمان نيز مساوى و برابرند و براى كسى حق تقدم نيست، مطلبى از عقيل نقل شده كه او حادثه و فضيلتى را در مجلس معاويه مطرح نموده است و ظاهراً از هيچ كس نقل نشده و در هيچيك از منابع تاريخى و حديثى نيامده است و اگر اين فضيلت را از زبان عقيل نشنيده بوديم؛ مانند فضائل بسيار ديگر از امير مؤمنان و ساير ائمه- عليهم السلام- به دست فراموشى سپرده مى شد.

ابن ابى الحديد اين حادثه جالب تاريخى را چنين آورده است:

معاويه روزى داستان آهن داغ شده را، كه در ميان او و امير مؤمنان- ع- واقع شده، پرسيد. (3) عقيل گريه كرد و گفت:

«معاويه! برادرم على در مورد بيت المال داستانى جالبتر از اين دارد، اول آن را بگويم سپس داستان آهن داغ شده را. آنگاه چنين گفت: براى حسين فرزند برادرم ميهمانى وارد شد و او براى پذيرايى ميهمان يك درهم قرض كرد و با آن نان تهيه نمود و چون براى خورشت چيزى نداشت از قنبر خادم على- ع- خواست تا يكى از چند مشك عسلى را كه از يمن آمده بود، باز كند و مقدارى عسل براى پذيرايى ميهمان در اختيار وى قرار دهد. پس از چند روز كه چشم على به مشك افتاد، فرمود: قنبر!


1- اسدالغابه، ج 3، ص 423 استيعاب مطبوع در حاشيه؛ اصابه، ج 3، ص 158
2- اسدالغابه، ج 3، ص 423
3- جريان آهن داغ شده در نهج البلاغه، در ضمن خطبه 219 آمده است.

ص: 60

گويا اين مشك باز شده است. قنبر جريان را براى حضرت عرض كرد و على از اين پيشامد خشمگين گرديد و فرمود: حسين را حاضر كنيد، آنگاه تازيانه را به سوى وى بلند كرد كه صداى حسين بلند شد: «بحقّ عمّى جعفر!»؛ «پدرجان تو را به جان عمويم جعفر آرام باش!» هرگاه او را به حق جعفر قسم مى دادند، ساكت مى شد.

وقتى ناراحتى اش فرو نشست، فرمود: فرزندم! چرا قبل از تقسيم بيت المال از عسل برداشته اى؟! عرض كرد: پدر! ما هم در آن سهمى داريم و به هنگام تقسيم محاسبه مى كنيم. على- ع- فرمود: «پدرت به قربانت، گرچه تو در آن حق دارى، ليكن نبايد پيش از ساير مسلمانان از حق خود استفاده كنى؛ «اما لو لا أنّى رأيت رسول اللَّه- ص- يقبِّل ثنيّتك لأوجعتك ضرباً»؛ «اگر خود شاهد نبودم كه رسول خدا لب و دندانت را مى بوسيد، با تازيانه مى آزردمت. عقيل مى گويد: آنگاه على يك درهم از لاى پيراهنش درآورد و به قنبر داد و دستور داد كه با آن بهترين عسل را تهيه كند، معاويه! بخدا سوگند من به دستهاى على تماشا مى كردم كه چگونه دهانه مشك را باز كرده و قنبر آن عسل را به مشك مى ريخت و خود على دهانه مشك را محكم مى بست و اين در حالى بود كه اشك از چشمان وى جارى بود و در حق حسين- ع- دعا مى كرد. (واللَّه لكأنّى أنظر إلى يَدَي على و هى عَلى فم الزق و قنبر يقلب العسل فيه، ثم شده و جعل يبكى و يقول اللّهم اغفر للحسين فانه لم يعلم) (1) معاويه وقتى اين جريان را از زبان عقيل شنيد، گفت:

از كسى ياد كردى كه فضيلتش قابل انكار نيست. خدا رحمت كند ابوالحسن را. او بر گذشتگان سبقت جست. و آيندگان را بر خاك عجز نشانيد.» عقيل! اينك داستان حديده محماة را بگو.

عقيل گفت: ماجرا از اين قرار است كه قحطى و تنگ دستى سختى بر من روى آورد و از على- ع- استمداد نمودم، اما او اعتنايى نكرد. دست اطفالم را گرفتم در حالى كه فقر و ندارى از سر و صورت آنان ظاهر بود. نزد او رفتم و براى رفع فقر و گرسنگى يارى جستم. على گفت: اول مغرب به نزد من آى. وقت موعود در حالى كه يكى از فرزندانم دست مرا گرفته بود در نزد وى حاضر شدم. به فرزندم گفت: تا دور شود، آنگاه به من گفت: عقيل! بگير، من هم، از آنجا كه فقر و تنگ دستى عذابم مى داد، به خيال اين كه كيسه درهم و دينارى تحويلم مى دهد با حرص و اشتياق گرفتم. ناگاه دستم را به قطعه آهنى داغ گذاشتم. آنچنان داغ بود كه گويى آتش از آن متصاعد است! آن را دور انداختم و مانند گاوى كه در زير كارد سلّاخ قرار گيرد، نعره


1- اين جريان گوياى مراعات احتياط شديد و سخت گيرى امير مؤمنان- ع- در مقام امامت مسلمانان و حمايت آن حضرت از اموال عمومى، به عنوان «رهبر جامعه» است كه كوچكترين اغماض را و لو در باره فرزندش روا نمى داند و اما در مورد حسين بن على- ع- بعنوان فردى از افراد جامعه، با شرايط خاص و ضرورتِ موجود، استفاده نمودن از سهم اختصاصى خود، با نظارت خازن بيت المال كار خلافى نبود؛ زيرا به فرض وقوع عمل خلاف، هيچ رادع و مانعى نمى توانست امير مؤمنان- ع- را از اجراى تعزير جلوگيرى كند.

ص: 61

كشيدم. على گفت: «مادر به عزا! اين نعره تو، از آهنى است كه با آتش دنيا داغ شده است، فردا من و تو چگونه خواهيم بود اگر با زنجيرهاى جهنّم ما را ببندند! و اين آيه را خواند: «اذا لأغلال في أعناقهم والسلاسل يسحبون» (1) سپس فرمود: عقيل! تو در نزد من بيش از سهمى كه خدا قرار داده، حقى ندارى، مگر آنچه را كه مى بينى. اينك به خانه ات باز گرد.»

معاويه با شنيدن اين حادثه از سر اعجاب، اين جمله را بر زبان مى راند: «هيهات هيهات كه مادرها از آوردن فرزندى مانند على عقيمند. (عقمت النّساء أَنْ يَلِدْنَ مِثْلَهُ) (2) 6- دفاع عقيل از ياران امير مؤمنان- ع-

در اين چند نمونه از گفتگوهاى عقيل با معاويه، ملاحظه نموديد كه او گاهى با يك جمله كوتاه و گاهى با بيان يك حادثه، توانسته است حق مطلب را درباره امير مؤمنان- ع- بيان كند و برخلاف خواسته معاويه از روش آن حضرت با مدح و نيكى ياد كند و در عين حال از راه و روش معاويه انتقاد نمايد.

گفتنى است، مراجعه به منابع، اين حقيقت را ثابت مى كند كه دفاع عقيل منحصر به شخص امير مؤمنان- ع- نبوده بلكه گاهى كه بحث و گفتگو به اصحاب و ياران آن بزرگوار منتهى مى شد، عقيل با صراحتِ كامل از آنها نيز دفاع مى نمود و على رغم كراهت معاويه از شنيدن فضائل و صفات نيك آنان، به ذكر آنها پرداخته است.

يكى از اين موارد را مسعودى، طى گفتار مشروحى كه بين عقيل و معاويه واقع شده، نقل نموده است و ما خلاصه آن را مى آوريم:

وى مى نويسد:

روزى عقيل وارد مجلس معاويه شد و معاويه از اين كه برادر على بن ابيطالب به نزدش آمده، شادمان گرديد و در ضمن اكرام و احترام از وى پرسيد: عقيل! على را چگونه ديدى؟

عقيل پاسخ داد: «عَلى ما يحبّ اللَّه و رسوله و ألقيتك على ما يكره اللَّه و رسوله»؛ «او را آچنان ديدم كه خدا ورسولش از وى راضى بود و تو را آنچنان ديدم كه خدا و پيامبرش از تو ناراضى است»

معاويه: عقيل! اگر ميهمان ما نبودى، پاسخ تو آنچنان بود كه تورا مى آزرد. سپس براى اين كه گفتار عقيل را قطع كند تا سخن تلخ ديگرى از وى نشنود، مجلس را


1- غافر: 71
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 253

ص: 62

ترك نمود. روز بعد بار ديگر عقيل را احضار و همان پرسش قبل را تكرار كرد: «كيف تركت علياً أخاك؟» عقيل پاسخ داد: «تركته خيراً لنفسه منك و أنت خيرٌ لي منه.»؛ «او را بگونه اى ديدم كه براى خودش بهتر بود و تو براى من بهترى»

معاويه: عقيل! پيرى و گذشت زمان، تو را تغيير نداده و هنوز هم با وجود افرادى از بنى هاشم، به خود مى بالى.

عقيل: «ولكن أنت يا معاوية اذا افتخرت بنواميّة فيمن تفتخر؟»؛ «معاويه! اگر بنى اميه بخواهد با وجود افرادى از اين قبيله افتخار كند، تو با كدام يك از سرشناسان آنها به خود افتخار مى كنى»

معاويه: اى ابايزيد، به خدايت سوگند، ساكت باش؛ زيرا من منظورى نداشتم اما مى خواهم از وضع ياران على كه به آنها آگاهى كامل دارى بپرسم، معاويه آنگاه از آل «صوحان» كه چند برادر و در ارادت و صميميت نسبت به امير مؤمنان شهرت داشتند، شروع كرد. عقيل از ميان آنان اول درباره صعصعه سخن گفت: «عظيم الشأن، عضب اللسان، قائد فرسان، قاتل أقران، قليل النظير»؛ «او مردى است داراى مقامى بس بلند، در گفتار شيرين زبان، در جنگ فرماندهى شجاع، قاتل هماوران و بالأخره مردى است كم نظير.»

آنگاه چنين گفت: و اما برادرانش زيد و عبداللَّه به سيلى مى مانند كه صفوف دشمن در مقابلش تاب مقاومت ندارد و به كوه بلندى شبيهند كه ديگران در سختيها به آنها پناه مى برند. مردانى هستند سراپااراده وتصميم، بطورى كه هيچ سستى بدان راه ندارد.

نامه تشكرآميز صعصعة بن صوحان

مسعودى مى گويد:

چون گفتگوى عقيل با معاويه و حمايت و دفاع او از فرزندان صوحان، به صعصعه رسيد، طى نامه اى از عقيل تشكّر و سپاسگزارى نمود. جملاتى از نامه اش را مى آوريم:

«بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، ذكراللَّه اكبر و به يستفتح المستفتحون و أنتم مفاتيح الدنيا و الآخرة، فقد بلغ مولاك كلامك عدواً له و عدو رسوله فحمدت اللَّه على ذلك و سألته أن يفى بك الى الدرجة العليا ...»

«... ياد خدا بزرگترين ذكرها است و هر امرى بايد با ياد و نام او شروع شود و شما خاندان، مفاتيح و كليدهاى خير دنيا و آخرت هستيد. اين خادم و غلام تو گفتار تو را

ص: 63

كه با دشمن خدا و دشمن رسولش انجام گرفته دريافت نمود، از خداوند مسألت دارم تو را بر اين اظهار حقيقت از مقامى والا برخوردار سازد.» (1) نتيجه:

نتيجه اى كه از اين بخش از بحث مى گيريم اين است كه طبق دلائل و شواهدى كه ذكر كرديم، سفر عقيل به شام در حال حيات امير مؤمنان- ع- صورت نگرفته بلكه اين سفر در شرايط هدنه و آتش بس و در زمانى كه به صورت ظاهر معاويه حاكم و فرمانرواى مطلق كشور اسلامى بود، به وقوع پيوسته و طبعاً عناوينى مانند مفارقت وى از امير مؤمنان و پيوستن او به معاويه يا جواب رد دادن امير مؤمنان به خواسته او و فرارش به سوى معاويه بى اساس و ساختگى خواهد بود. گرچه چنين عناوين و انگيزه ها در اثر تكرار و انتقال از يك كتاب به كتاب ديگر در خواننده موجب شك و ترديد شود، بخصوص اگر اين كتابها داراى اسم و رسمى باشند يا به وسيله پيروان اهل بيت تأليف و تصنيف گردند.

گذشته از اين، آنچه در مورد اين سفر و از ملاقات عقيل با معاويه نقل شده، بيان فضائل امير مؤمنان و ياران آن حضرت و نكوهش از معاويه و ياران او بوده است و اين واقعيت بيانگر يك هدفِ مقدس و انگيزه معنوى است جز آنچه مورّخان عنوان نموده و بر ضد عقيل كار برده اند.

پى نوشتها:


1- مشروح اين بخش از گفتار عقيل و نامه صعصعه در مروج الذهب، ج 3، ص 45 آمده است.

ص: 64

ص: 65

حكم فتح راه حجاز

به انشاى عطاملك جوينى در سال 667

به كوشش: رسول جعفريان

متن حاضر همانطور كه در عنوان آمده به انشاى علاءالدين عطاملك بن بهاءالدين محمد بن محمد جوينى نگاشته شده است. وى صاحب تاريخ جهانگشاى و رئيس تمامى عراق عرب در زمان اباقا بن هولاگو بوده است. شرح حال وى را محمد قزوينى در مقدمه «تاريخ جهانگشاى» به تفصيل آورده است. وى در دوره هولاگو حكومت بغداد را داشت.

زمانى كه هولاگو در 19 ربيع الثانى سال 663 درگذشت و فرزند او اباقا بر سر كار آمد، سونجاق، يكى از امراى مغول، به حكومت عراق رسيد و عطاملك به نيابت وى عراق را اداره مى كرد. وى تا پايان سلطنت اباقا (سال 680) و يك سال در عهد احمد تكودار حكومت عراق را داشت و جمعا 24 سال بر اين ديار حكومت كرد. زمانى كه ارغون به بغداد درآمد، بناى بدرفتارى با عطاملك را گذاشته و وى اندكى بعد درگذشت.

تاريخ درگذشت عطاملك روز چهارم ذى حجه سال 681 بوده است. او در مغان درگذشت و پس از مرگش جسدش را به تبريز آوردند در مقبره چرنداب دفن كردند.

عطاملك نثرى دلنشين و اديبانه داشته و تاريخ جهانگشاى گواه بر نثر عالى اوست. در

ص: 66

متن اين اعلان به برادرش شمس الدين محمد جوينى هم اشارتى شده است. شمس الدين وزارت اباقا را داشت.

اعلان حاضر در سال 667 نوشته شده و هدف آن اعلان امنيت راه حج براى زائران خانه خداست. مى دانيم كه بغداد در سال 656 به دست مغولان گشوده شد. قاعدتاً به دليل درگيرى آنان با قدرتهاى محلى و منازعه اى كه با قدرتهاى موجود در ساير ديار داشتند، راه حج مسدود بوده است. محتمل آن است كه مسدود بودن به دليل عدم وجود امنيت در اين مسير بوده است. به هر روى اعلان حاضر مربوط به ده سال پس از فتح بغداد بوده و ضمن آن اعلام شده است كه راه حج باز شده و براى كسى عذرى براى نرفتن باقى نمانده است.

اين حكم كه به اصطلاح مغولان «يرليغ» خوانده شده، در مجموعه اى به شماره 2449 (و ميكروفيلم ش 2389) در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران موجود است كه با راهنمايى دوست دانشور جناب آقاى دكتر سيد حسين مدرسى طباطبائى به آن راه يافتم و ساعتى در خدمت دوست عزيز جناب آقاى اشك شيرين آن را مقابله كردم. به هر روى اين متن سندى است در ارتباط با حج گزارى ايرانيان و ساكنان عراق در سال 667.

متن را از لحاظ املايى تغييرى نداده ام و دليل اين امر البته روشن و واضح است.

اينك متن يرليغ:

جاى دست نوشته

ص: 67

جاى دست نوشته

من انشاء الصاحب علاءالدين رحمه الله

در فتح راه حجاز و سفر كعبه به حكم يرليغ

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، «قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور (1)»

بحكم آنك توفيق و سعادت مكنون و مدّخرست و بر مثال جنين در ضمير روزگار مخزون و مضمر، نه هر دَورى وقت ظهور آنست و نه هر ذاتى را استعداد قبول حاصل و خوذ هر كارى را به زمانى مخصوص كرده اند «و الأمور مرهونة بأوقاتها» و آن كار را به ذاتى مفوّض


1- مائده: 16- 15

ص: 68

و معلّق «و كلّ مُيسَّر لِما خُلِق له» تا هنگام آن كار در نيايذ جدّ و جهد منجح نيست و كوشش و كشش نافع نه، و چون ذات بى همال باذشاه زاده عالم، مالك رقاب امم، شاه شاهان عرب و عجم منشأ سعادات و منبع خيراتست، هر سعادت كى ايام در جيب غيب نهاذه بوذ و هر خير كى زمان در حجاب كتمان آماذه كرده، اينك در عهد همايون و دور ميمون اباقا از عدم بوجود آيذ و از قوت بفعل تا اعتزاى آن بدولت از ماده او باشد و انتساب آن بروزگار خجسته او كشذ:

ور نيست باورت اينك بدار گوش

بعد از آنك اميذهاى خلايق بريذه كَشته بوذ و از مدتهاى مديد و سالهاى بسيار باز طوايف اسلام از زيارت بيت الله الحرام بازمانده و دل برداشته و ركن حج اسلام كى «ولِلّه عَلَى النّاس حِجُّ البيت من اسْتطاعَ اليهِ سَبيلا (1)» و آن يك ركن است از اركان خمسه كى خراب مانده است و اسلام بحقيقت بر مثال ذاتيست و اركان خمسه را مثابت حواس خسمه كى ضعف يكى از آن ضعف ذاتست و در اين وقت كى مواكب كتبى راى مدينة السلم بغداد را بِسمِّ مراكب متوج گردانيذ از جمله عنايتهاى باذشاهانه و عواطف شاهنشاهانه كه صادر شذ و بذان يرليغ نفاذ يافت فتح راه مكه و اجازت طوايف اسلام بزيارت كعبه معظمه و تعيين لشكر برسم بدرقه و سبل و صدقه بود. اشاعت اين خير عام و افشاى اين حسنه بِانام بر حسب يرليغ جهان پيماى و فرمان بندگشاى و منشور غم زداى و مثال رهنماى بندگان دولت روزافزون عطاملك و محمد پسران محمد جوينى به آوازى بلند نداى «و أذِّن فى النّاسِ بِالحجِّ يَأتوكَ رجالًا و على كلِّ ضامرٍ يأتين من كُلّ فَجٍّ عميق لِيَشْهدوا منافِعَ لهم و يَذكُرُوا اسْم اللّه في أيّامٍ معلومات (2)» در مى دمند و بر عقب اين مى گويند:

ايها العشاق باز آن دلستان آمد پديد جان بر افشانيد كان آرام جان آمد پديد

وقتست كى اربا وجد و صفا و عاشقان مروه و صفا كه سالها است ناله شوق تقبيل عتبه كعبه چشم انتظار بر دريچه غيب نهاذه اند لبيك زنان احرام بندند و عاشق وار پاى در راه نهند و روى بكار آرند و ماسوى الله را پشت پاى زنند؛ «عسى ربّكم أن يكفّر عنكم سيِّئآتكم و يدخلكم جنات تجري من تحتها الأنهار» و جمعى كى پنبه غفلت در گوش نهاذه بوذند به حجت آنك راه حجاز مسدودست و عذر دفع «من استطاع اليه سبيلا» موجود، يقين دانند كى آن عذر به فضل بارى تعالى و يمن دولت قاهره زايل شد و آن بهانه كرانه گرفت، بعد از اين چه گويند و به چه


1- آل عمران: 97
2- حج: 27

ص: 69

حجت تمسك جويند اگر هيچ گونه انوار ايمان و سعادات از صحيفه دلشان محو نگشته است و بزنگار غفلت مبدل نشده وقت فوت نكند و قدرت فرصت از دست نگذارند «و الفُرص تمر مرَّ السحاب» و كار امروز با فردا نيفكنند، فى الجمله چون فيض حق تعالى شامل شد و مرحمت و سيورغاميشى (1) باذشاه حاصل آمذ اين بشارت بخاص و عام و دور و نزديك و ترك و تازيك رسانيذه شذ تا تمامت مؤمنان از مرد و زن، خاص و عام، شريف و وضيع، شيخ و رضيع به تضرع و ابتهال دست نياز به حضرت ذوالجلال بردارند و دوام عمر و ثبات ملك اين باذشاه زاذه جوان بخت سليمان تخت خواهند و شكر اين نعمت را ورد ورد زبان خود سازند ان شاءالله تعالى وحده كتب فى غرة رجب شهرالله الاصم رجب سنة سبع و ستين و ستمائه

پى نوشتها:


1- در زبان مغولى يعنى: نوازش و تلطف و خيرخواهى.

ص: 70

ص: 71

اماكن و آثار

ص: 72

قرن المنازل

هادى الفضلى/ مهدى پيشوايى

قرن المنازل يكى از ميقاتهاى حج است. شناخت موقعيت جغرافيايى اين ميقات، هم از نظر تشابه اسمى، كه با برخى از مناطق حج دارد، و هم از نظر وضع كنونى و نامهاى محلّىِ جديدى كه بر خود گرفته، از اهميت شايانى برخوردار است. بحثى كه در زير مى خوانيد، ترجمه مقاله اى است تحليلى از آقاى دكتر عبدالهادى الفضلى در اين زمينه:

«قَرْن»، با فتح قاف و سكون راء تلفظ مى شود. اما جوهرى آن را در «صحاح» با فتح قاف و راء (قَرَن) ضبط كرده و «فيروزآبادى» در «قاموس»، او را در مورد «فتح راء» متهم به اشتباه كرده است.

ابن حجر در «فتح البارى» مى گويد:

صاحب صحاح آن را با فتح راء ضبط كرده اما در اين مورد وى را تخطئه كرده اند و «نَوَوى» در اين مورد مبالغه كرده و نقل نموده است كه اشتباه صاحب صحاح، مورد اتفاق است.

در اين ميان [قاضى] «عياض» از «قابسى» قول سومى را نقل كرده و گفته است:

«هر كس آن را با سكون راء ضبط كرده مقصودش كوهى است كه در آن منطقه واقع

ص: 73

شده و هر كس با فتح راء دانسته مقصودش راه اين سرزمين است.»

مؤيد اين نظريه اين است كه يكى از معانى واژه «قرن» كوه كوچك منفرد و تنها است.

از اين جهت گاهى كوه كوچك تنها را، كه در محل ميقات معروف به «قرن المنازل» واقع شده به اين نام مى خوانده اند. به همين مناسبت قريه، و نيز وادى اى كه اين كوه در آنها واقع است، هر دو به اين نام بوده اند و در واقع «كلّ» به نام «جزء» ناميده شده است.

به همين مناسبت است كه فيروزآبادى در قاموس مى گويد:

«قرن، نام قريه اى در طائف، يا نام همه آن وادى است.»

شايد جهت اضافه شدن «قرن» به «منازل» اين باشد كه آن، تنها كوهى است كه در منازل مسير طائف- مكه، كه از نخله يمانيه عبور مى كند، واقع شده است.

در بسيارى از عبارات علما، از «قرن»، به اختصار و با حذف «منازل» ياد مى شود.

نمونه آن در كتابهاى جغرافيا [ى قديم] مانند مناسك «حربى» و كتاب «صفةالجزيرة العربيه» همدانى و امثال اينها به چشم مى خورد. شايد اين اختصار و حذف مضاف اليه، به خاطر شهرت آن بوده و يا به اين علت بوده است كه قرن- به آن معنا كه گفتيم- در مسير و منازل ياد شده، منحصر به فرد است.

موقعيت قرن المنازل

قرن المنازل يكى از منازل و مناطق سر راه حاجيان از طائف به سمت نخله يمانيه است. «حربى» در مناسك خود، درباره «راه طائف» مى گويد:

«اين راه از عرفه شروع شده به كوهى به نام «كَرا» مى رسد كه مشرف به سنگلاخى به نام «هَدَه» است كه داراى علفزار فراوان است، و از هده به طائف منتهى مى شود.

طائف راه ديگرى نيز دارد كه از منطقه «زَيْمَه» عبور مى كند و از «مُشاش» جدا شده به «قرن المنازل» مى رسد و آن محلى است كه پيامبر- ص- آن را ميقات اهل نجد معرفى كرد و فرمود: «اهل نجد از قرن محرم مى شوند.» اين راه از قرن المنازل به طائف منتهى مى شود ... اين راه در سه روز، و راه اول در دو روز طى مى شود.»

ص: 74

راههاى قديمى قرن المنازل

راههاى قديمى كه از قرن المنازل به مكه منتهى مى شده، سه راهِ ياد شده در زير بوده است:

1- راه طائف: اين راه با گذر از مليح (1) به ترتيب از قرن المنازل (2)، بوباة (بهيتاء)، وادى نخله يمانيه، قريه زَيْمَه، وادى سبوحه، وادى يَدَعان (جَدَعان)، شرائع (حنين) و جعرانه عبور مى كرد و به مكه مكرمه مى رسيد.

در زمان ما اين راه كوتاه تر شده و از مناطق: طائف، حويه، سيل صغير، سيل كبير (قرن المنازل)، زيمه، شرائع و جعرانه عبور مى كند تا به مكه مى رسد.

2- راه يمن: راه يمن به قرن المنازل، دو راه ياد شده در زير است:

الف- راه صنعا- صعده كه از طريق «ببيشه» و «وادى تربه» به قرن المنازل منتهى مى شده است.

ب- راه حضر موت- نجران. اين راه با راه اول در قرن تثليث به هم رسيده با عبور از وادى تربه منتهى به قرن المنازل (سيل كبير) مى شده است.

3- راه يمامه (نجد): اين راه از دو مسير ياد شده در زير بوده است:

الف- راه جنوب يمامه، كه با گذر از وادى دواسر و افلاج، به راه يمامه متصل شده، به قرن المنازل (سيل كبير) مى رسيده است.

ب- راه ميانه يمامه كه با گذر از مويه و عُشيره به راه طائف متصل شده، از طريق حويه، سيل صغير به سيل كبير (قرن المنازل) مى رسيده است.

در زمان ما دو راه اصلى كه از طائف و رياض (نجد) به قرن المنازل منتهى مى شود به اين كيفيت است:

طائف

حويه، سيل صغير، سيل كبير (قرن المنازل)

رياض


1- كه امروزه «سيل صغير» ناميده مى شود.
2- در اين زمان سيل كبيرش مى نامند.

ص: 75

وضع كنونى قرن المنازل

امروز قرن المنازل قريه كوچكى است كه «سيل» «سيل كبير» ناميده مى شود تا از قريه سيل صغير كه در مسير طائف يا رياض به مكه، قبل از سيل كبير قرار گرفته، مشخص شود.

در اين قريه دو مسجد قديمى و يك مسجد نوساز وجود دارد كه براى احرام ساخته اند. اين قريه از راه رياض- مكه، حدود هشتاد كيلومتر تا مكه فاصله دارد به اين كيفيت كه راه رياض- مكه، در حويه، به سمت راست منحرف شده با عبور از طائف به سيل صغير و سپس به سيل كبير مى رسد.

وادى سيل يا قرن، تا حدود وادى غديرين، نزديكىِ ارتفاعات هَدا كشيده مى شود كه در آنجا «وادى مَحْرَم» قرار دارد كه- به عقيده برخى، حدّ نهايى قرن المنازل است، ولى بنابر مشهور، محاذى آن مى باشد.

توضيح يك اشتباه در موقعيت قرن

در اين جا مناسب است به يك اشتباه كه در مورد قرن المنازل (ميقات اصلى) و محاذى آن؛ يعنى وادى مَحْرَم رخ داده و اين ميقات- به خاطر اشتراك لفظى-، با برخى نقاط ديگر مشتبه شده، اشاره كنيم: اين اشتباه لغوى ابتدا از ناحيه «مطرزى» بوده و بعد، گروهى از فقها [بدون توجه] از او پيروى كرده اند.

خلاصه مطلب بدين قرار است:

واژه «قرن» در زبان عربى، از مصاديق لفظى است؛ يعنى در بيش از يك معنا به كار مى رود. به حسب آنچه در كتابهاى لغت و فرهنگنامه هاى عربى آمده، اين واژه در سى معنا يا بيشتر به كار رفته است.

يكى از معانى اين واژه، كه از آنها ياد شده، نام چند محل و موضع است كه برخى از آنها در منطقه حج و برخى ديگر در خارج از آن قرار دارد. خلط و اشتباهى كه به آن اشاره كرديم، در مورد تعيين و تشخيص محلهاى واقع در منطقه حج صورت گرفته است. خوب است نخست محلهايى را كه طبق نقل لغت نامه هاى عربى در منطقه حج قرار دارند، بشناسيم و سپس با بررسى عبارتهاى لغت دانان، موارد خلط و اشتباه را روشن سازيم. محلهايى كه به

ص: 76

اين نام، در منطقه حج قرار دارند، سه موضع ياد شده در زير هستند:

1- كوه مشرف بر عرفات

2- قريه اى در نزديكى طائف يا كل آن وادى

3- قرن الثعالب

اگر بخواهيم موقعيت جغرافيايى موضع اول را مشخص و معين كنيم، بايد توجه داشته باشيم كه از اين موضع در زبان عربى به اين صورت ياد شده است: «الجبل المطل أوالمشرف على عرفات» و مى دانيم كه اين دو ماده وقتى كه با «عَلى» متعدّى مى شوند؛ مانند: اشرف على المكان يا أطلّ على المكان، مفهوم مترادف مى يابند و معناى اشراف و نگاه به يك محل از نقطه اى بلند را مى دهند. بنابراين معناى جمله مزبور اين خواهد بود:

«قرن كوهى است كه مشرف بر عرفات است و نگاه به آن دارد. پس اين كوه يا در كنار عرفات يا در نقطه اى نزديك آن قرار دارد و مى توان از فراز آن، عرفات را مشاهد كرد.

در اين باره حديثى است كه محل وقوف پيامبر اسلام- ص- را در عرفات، در روز عرفه مشخص مى كند. از اين حديث استفاده مى شود كه كوه مشرف بر عرفات، همان «جبل الرحمه» است كه در عرفات واقع است؛ زيرا اين كوه مصداق «قرن» است؛ يعنى كوهى است كوچك، منفرد و سياهرنگ. و در حديث نيز با اين ويژگيها از آن ياد شده است.

«زبيدى» در «تاج العروس» مى گويد:

چنانكه اصمعى گفته، قرن كوهى است مشرف بر عرفات.

«ابن اثير» مى گويد:

قرن كوه كوچكى است و حديثى كه مى گويد: پيامبر اسلام در روز عرفه در كنار قرن سياه وقوف كرد، به اين كوه تفسير شده است.

«بلادى» در كتاب «معجم معالم الحجاز» مى گويد:

اين كه اصمعى گفته است: «كوه مشرف بر عرفات»، همان جا است كه امروز به نام قرين، جبل الرحمه، و جبل عرفات مشهور است و در قديم، «الال» ناميده مى شد، و آن غير از قرن المنازل است كه ميقات اهل يمن محسوب مى شود.

اما قريه يا وادى اى كه در نزديكى طائف قرار دارد، در ستون معانى متعددى است كه در كتاب «قاموس المحيط» براى واژه «قرن» برشمرده است. مؤلف اين كتاب- در شمارش

ص: 77

معانى اين واژه- چنين مى گويد:

«كوهى مشرف بر عرفات، داراى سنگ نرم و پاكيزه، ميقات مردم نجد كه قريه اى نزديك طائف يا نام همه آن وادى است.»

زبيدى- در مقام شرح و توضيح سخن مؤلف قاموس- معناى اخير را با قرن المنازل تطبيق مى دهد و مى گويد: قرن المنازل ميقات مردم نجد است كه در نزديكى طائف قرار دارد.

اما قرن الثعالب نام دو محل است:

1- قرن المنازل؛ يعنى نام دوم قرن المنازل معروف است.

ابن اثير در «نهايه» مى گويد:

«در حديث مربوط به معرّفى ميقاتها آمده است كه پيامبر اسلام قرن را ميقات اهل نجد قرار داد.»

در روايتى ديگر آمده است كه قرن المنازل نام محلى است كه مردم نجد در آن جا محرم مى شوند. بسيارى كه آگاهى ندارند، آن را با فتح «را» مى خوانند در حالى كه با سكون «را» صحيح است و قرن الثعالب نيز ناميده مى شود.

«طريحى» در «مجمع البحرين» آورده:

قرن، نام محلى است، و آن ميقات اهل نجد است كه قرن المنازل و قرن الثعالب نيز ناميده مى شود.

2- كوه مشرف بر دامنه منا كه بين آن و بين مسجد منا (مسجد خَيْف) هزار و پانصد ذراع فاصله است.

از كسانى كه از اين محل ياد كرده اند، فاضل هندى در كتاب «كشف اللثام» است، چنانكه نجفى [شيخ محمدحسن] در جواهر [الكلام] و [آيت اللَّه] حكيم در كتاب مستمسك [العروة الوثقى] اين معنا را از وى نقل كرده اند.

بلادى در «معجم معالم الحجاز» مى گويد: قرن الثعالب، تپه كوچكى در منا بوده كه از بين رفته است.

اينك كه با توضيحات گذشته، با حدود و موقعيت محلهاى ياد شده آشنا شديم، تعبيرها و تعريفهاى لغت دانان را كه آميخته با اشتباه، و خلط در مورد اين محلها است، از نظر مى گذرانيم:

ص: 78

«جوهرى» (ت 606 ه.) در «صحاح» مى گويد: قرن، نام محلى است و آن ميقات اهل نجد است. «ابن اثير» (ت 606 ه.) در «نهايه» مى گويد: در حديث مربوط به معرفى ميقاتها آمده است كه پيامبر اسلام- ص- قرن را ميقات اهل نجد قرار داد. و در روايت ديگر آمده است: قرن المنازل نام محلى است كه اهل نجد در آن جا محرم مى شوند.

چنانكه ملاحظه مى شود، در اين دو تعريف جايى كه قرن در آن واقع شده، مشخص نشده است.

اما «مطرزى» (ت 616 ه)- كه معاصر ابن اثير بوده- در كتاب «المغرَّب» مى نويسد:

قرن، ميقات اهل نجد است كه كوه مشرف بر عرفات است. سپس مى افزايد: در صحاح با فتح «راء» ضبط شده كه درست به نظر نمى رسد.

اين عبارت، به روشنى محل قرن المنازل را مشخص مى كند و آن را كوه مشرف بر عرفات مى داند.

پس از مطرزى، «فيومى» نيز دچار اين اشتباه شده است. وى در «مصباح المنير» چنين گفته: قرن- با سكون راء- ميقات اهل نجد است كه كوهى مشرف بر عرفات است. قرن المنازل وقرن الثعالب نيزناميده مى شود. اين عبارت نيزدرتعيين محل قرن المنازل روشن است.

پس از مطرزى و فيومى، «فيروز آبادى» (ت 816 ه.) نيز از لغزش مصون نمانده است. وى در «قاموس»- در مقام شمارش موارد استعمال واژه قرن- سه معناى ياد شده در زير را بدين گونه معرفى مى كند:

«كوه مشرف بر عرفات»، «سنگ نرم پاكيزه» و «ميقات اهل نجد» كه قريه اى است در طائف يا نام همه آن وادى است كه قريه در آن قرار دارد.

اين عبارت هم به روشنى مى رساند كه «كوه مشرف بر عرفات» غير از «ميقات اهل نجد» است؛ زيرا ميقات به آن عطف شده و نيز معناى دوم (سنگ نرمِ پاكيزه) بين آن دو فاصله ايجاد كرده است. همچنين اين عبارت نشان مى دهد كه ميقات اهل نجد، قريه يا وادى است نه كوه.

در اين جا يادآورى مى كنيم كه در عبارت مطرزى، اشتباه از حذف واو عطف ناشى شده است؛ زيرا خوب بود جمله «قرن، ميقات اهل نجد است كه كوه مشرف بر عرفات است» (1) را با


1- والقرن ميقات اهل نجد جبل مشرف على عرفات.

ص: 79

ذكر واو عطف مى آورد و چنين مى گفت:

«قرن، نام ميقات اهل نجد و نيز كوه مشرف بر عرفات است.» (1) البته ممكن است اين اشتباه از ناحيه ناسخ و هنگام استنساخ يا در چاپ رخ داده باشد و ممكن است از ناحيه خود مطرزى باشد؛ زيرا وى از لغت دانان محقق نبوده است.

به نظر مى رسد كه فيومى خواسته است در مصباح، عبارت مطرزى را در «المغرب» كه بالاى صفحات آن نقل شده، تصحيح كند؛ زيرا به نظر وى، مقصود مطرزى يك معنا بوده نه دو معنا. از اين نظر گفته است:

«القرن: ميقات اهل نجد و هو جبل مشرف على عرفات.»

«قرن ميقات اهل نجد است و آن عبارت از كوه مشرف بر عرفات است.»

بدين ترتيب او با افزودن ضمير منفصلِ «هو» بر عبارت مطرزى، چنين وانمود كرده است كه كوه مشرف بر عرفات، در واقع صفت ميقات اهل نجد است. فيومى با اين كار، گروهى از مؤلفان و شارحان مناسك را كه بعدها به اين دو كتاب مراجعه كرده اند، دچار اشتباه كرده است. از آن جمله حسين بن محمد سعيد بن عبدالغنى مكى حنفى در حاشيه خود بنام «ارشاد السارى الى مناسك الملاعلى القارى»، صفحه 55، قرن را چنين معرفى كرده است: «قريه اى است در نزديكى طائف.» در كتاب المغرب آمده است: «قرن، ميقات اهل نجد است كه كوهى مشرف بر عرفات است ...» در المصباح نيز به همين گونه آمده است. در كتاب شرح المصابيح آمده است: «قرن، كوهى با سنگهاى پوك و نرم است. اين كوه همچون تخم مرغ، گرد و مدوّر، و مشرف بر عرفات است.» در كتاب البحر الرائق نيز از اين تعريف پيروى شده و چنين آمده است: «كوهى است مشرف بر عرفات». عين اين عبارت در شرح شيخ عبداللَّه عفيف و شيخ عبدالرحمان مرشدى و شرح فرزندش، همچنين در شرح شيخ حنيف الدين مرشدى بر مناسك نيز، تكرار شده است».

چنين اشتباهى را در كتاب «رياض» تأليف سيد طباطبايى نيز مشاهده مى كنيم. وى نوشته است: اين ميقات، قرن الثعالب و قرن (بدون اضافه) نيز ناميده مى شود و آن عبارت از كوهى است مشرف بر عرفات كه تا مكه دو منزل راه است. اين لغزش در كتاب «كشف اللثام»، تأليف فاضل هندى نيز به چشم مى خورد، شيخ محمد حسن نجفى در كتاب «جواهر» مى نويسد: در كشف اللثام آمده است:


1- والقرن ميقات اهل نجد و جبل مشرف على عرفات.

ص: 80

«قرن، كوهى مشرف بر عرفات، در فاصله دو منزلى مكه است». «مامقانى» نيز در كتاب «المناهج» مى گويد: «قرن المنازل كوهى مشرف بر عرفات، در دو منزلى مكه است، و آن ميقات اهل طائف است». استاد شهيد ما «صدر» نيز در كتاب «الموجز» در شمارش ميقاتها مى نويسد: «... سوم: قرن المنازل است كه در كوه مشرف بر عرفات قرار دارد.»

گويا معرفى اين ميقات به عنوان كوهى مشرف بر عرفات، گروهى را دچار حيرت و سرگردانى كرده است؛ زيرا در عرفات كوهى كه عنوان مشرف بر عرفات بر آن صدق كند، وجود ندارد؛ از اين رو آن را به «كوه كَرا» تفسير كرده اند چنانكه قاضى عيد در شرح المناسك مى گويد: «اين كوه در ميان مردم مكه و اهل اين منطقه «كَرا»- با فتح كاف و راء- ناميده مى شود. و آنچه در قاموس ذكر شده موافق سخن شارح- ره- مى باشد؛ زيرا در قاموس، در مقام شمارش معانى «قرن» آورده است: كوهى است مشرف بر عرفات و سنگ نرم و پك پاكيزه، ميقات اهل نجد و آن قريه اى است در نزديكى طائف و نام همه آن وادى است ...

عبارت شيخ قطبى در كتاب «منسك» نيز چنين است: «قرن كوهى است كه در آن قريه هايى در نزديكى طائف هست و داراى كشتزارها و باغهايى است و ميوه هاى آن به مكه حمل مى شود ...» قاضى عيد سپس مى افزايد: نام قريه ياد شده «هدا» است ...

سخنان قاضى عيد از چند جهت قابل تأمل است:

1- او با ملاحظه عبارت مطرزى و فيومى كه گفته اند: «كوهى است مشرف بر عرفات» گمان كرده است اين عبارت صفت ميقات است، از اين رو خواسته است بين عبارت اين دو، و عبارت فيروزآبادى (درقاموس) سازگارى ايجاد كند تا نتيجه بگيرد كه ميقات عبارت از كوه مشرف بر عرفات است و به همين جهت واو عطف را از عبارت مزبور حذف كرده است زيرا اگر واو ذكر مى شد، استدلال ناقص مى گشت و نيز وجود واو عطف ثابت مى كرد كه ميقات، يكى ديگر از معانى قرن (غير از كوه مشرف بر عرفات) مى باشد. او از اين نكته غفلت كرده است كه در عبارت قاموس، قبلًا دو معنا براى قرن ذكر شده است كه عبارتند از: كوه مشرف بر عرفات و سنگ نرم پاكيزه.

بنابراين اگر كلمه «ميقات» كه بعد از اين دو معنا ذكر شده، به ماقبلش ارتباط پيدا كند، معنا اين خواهد بود كه: «ميقات، عبارت است از سنگ نرم، نه كوه مشرف بر عرفات» و با اين

ص: 81

ترتيب استدلال وى ناقص خواهد بود. جاداشت كه قاضى عيد متوجه اشتباه در عبارت مطرزى و فيومى مى شد و با توجه به آنچه در قاموس و تاج و كتابهاى لغت ديگر آمده، آنها را تصحيح مى كرد.

2- هيچ كس احرام از قريه «هدا» واقع در كوه «كرا» را- از هر نقطه آن كه باشد- جايز نمى داند، بلكه همه فقها، احرام از محل معروف به «وادى مَحْرَم» را در آن قسمت كه در كنار طائف واقع شده است، واجب مى دانند. علت وجوب احرام از اين محل اين است كه وادى مَحْرَم در انتهاى قرن المنازل يا محاذى آن مى باشد در حالى كه احرام در هر نقطه از قريه سيل را كافى مى دانند.

3- ميان كوه «كَرا» و وادى عرفات، وادى بزرگ كرا و نيز وادى نعمان قرار دارد، بنابراين نمى توان گفت كه كوه «كرا» در عرفات واقع شده و بر آن مشرف است، بلكه چنانكه عيناً مشاهده مى شود، اين كوه، مشرف بر وادى بزرگ كرا است كه پس از مسافت طولانى، در حدود دهها كيلومتر، به وادى نعمان منتهى مى شود و وادى نعمان به عرفات متصل است.

4- آنچه از عبارت كتابهاى لغت- كه مى نويسند: «قرن، كوهى است مشرف بر عرفات»- به روشنى استفاده مى شود، اين است كه كوهى كه بر عرفات مشرف است اسمش فقط «قرن» است و مضاف اليه «المنازل» يا «الثعالب» و امثال اينها ندارد. بنابراين تفسير آن به «قرن المنازل» نياز به دليل دارد. از اين گذشته قبلًا گفتيم كه مقصود از اين كوه، «جبل الرحمه» است.

در پايان مناسب است دو نكته را يادآورى كنيم:

1- چنانكه در بسيارى از كتابهاى لغت تصريح شده، قرن المنازل، گاهى قرن الثعالب نيز ناميده مى شود.

2- محلى در دامنه «منا»، نزديكى مسجد خَيْف، قرن الثعالب ناميده مى شود.

پى نوشتها:

ص: 82

پرده دارى و كليددارى كعبه

ترجمه/ رسول جعفريان

در مجله الاسبوعية الحديثه (26 ذى قعده سال 1416) مصاحبه اى بايكى از بنى شيبه (1) به نام عبدالعزيز بن عبدالله الشيبى صورت گرفته كه اينك عنوان «كبير سدنة الكعبة المشرفه» ياكليد دار و پرده دار خانه خدا را دارد. گزيده اى ازآن را مى آوريم ودرضمن از جناب حجةالاسلام والمسلمين حاج شيخ حسن ابراهيمى كه متن عربى آن را به بنده دادند سپاسگزارم

پرسش: ابتدا ماجراى سپردن كليد كعبه، توسط رسول خدا- ص- به عثمان بن طلحه شيبى را شرح دهيد.

پاسخ: وقتى مكه فتح شد و رسول خدا- ص- وارد اين شهر گرديد، عثمان بن طلحه كه تا آن زمان مشرك بود، در كعبه را بست و بر بام آن رفت. حضرت از وى خواست تا كليد را به او دهد اما او نداد. على بن ابى طالب- ع- به دستور پيامبر خدا- ص- كليد را از وى گرفت و خانه خدا را باز كردند و رسول خدا به درون كعبه رفت و دو ركعت نماز خواند. وقتى خارج شد عباس از آن حضرت خواست كليد را به او دهند تا «سقايت» و «سدانت» كعبه هر دو دست عباس باشد، اما پيامبر كليد را به على بن ابى طالب داد تا به عثمان بن طلحه بسپارد و او نيز مسلمان شد. از آن زمان تاكنون كليد در دست خاندان شيبه قرار دارد.


1- بنى شيبه يكى از طوايف قريش است.

ص: 83

پرسش: آيا درست است كه در درون كعبه گنج ها و ثروتهايى از قديم الايام بوده و تاكنون باقى است.

پاسخ: در زمانهاى گذشته كعبه از اين قبيل چيزها؛ مانند طلا و نقره و سنگهاى قيمتى خالى نبود و سلاطين و اميران، آنها را به رسم هديه در آنجا مى گذاشتند. زمانى كه كعبه نياز به تعمير پيدا مى كرد از اين اموال استفاده مى شد. اما اين مربوط به زمانهاى بسيار دور است.

اكنون ما در دوران رخوت (عصر الرخاء) زندگى مى كنيم و ديگر چنين چيزهايى به كعبه تقديم نمى شود و دولت سعودى خود، كار اصلاحات و ترميمات را انجام مى دهد. البته اكنون در داخل كعبه، برخى لوحه هاى سنگى منقوش هست كه آياتى بر آنها كنده شده و هر كسى داخل كعبه شود آنها را مى بيند.

پرسش: كعبه و خانه خدا را وصف كنيد و بفرماييد كه آيا بناى آن با زمان پيامبر- ص- تفاوت كرده است يا نه؟

پاسخ: كعبه تقريباً به همان شكلى است كه زمان رسول خدا- ص- بود. بناى آن از سنگ سخت (الحجارة الصلبة الزقاء) است. ارتفاع آن در حدود پانزده متر و طول جهتى كه حجر (اسماعيل) در آن است و وجه برابرش ده متر و ده سانتيمتر است و طول دو ضلع ديگر 12 متر است. زوايه هاى كعبه نيز تقريباً به سمت جهات اربعه؛ شمال، جنوب، شرق و غرب است. حجرالاسود در ارتفاع يك متر و نيمى از زمين قرار گرفته و درِ كعبه نيز دو مترى از زمين مطاف ارتفاع دارد و با نردبان بايد بالا رفت. كعبه از دريا حدود 300 متر بالاتر است و موقعيت آن در 21 درجه و 38 دقيقه عرض شمالى (و درجه چهل و دقيقه نُه طولى و شرقى) است. محل كعبه تقريباً در وسط مسجدالحرام است و بيشتر به ضلع شرقى- جنوبى مسجدالحرام نزديك است تا به دو ضلع ديگر.

اطراف كعبه، ميدان مطاف است و اين يك دايره مستطيلى است كه قطر شمالى- جنوبى آن 51 متر و قطر شرقى- غربى آن 41 متر است. دايره مطاف كه خارج از مستطيل كعبه است در غرب و جنوب با فاصله 51 متر و شرق و شمال 41 متر است. زمانى كه ما در جهت شرقى از طرف باب السلام يا باب النبى وارد مسجدالحرام شويم و به كعبه نگاه كنيم، مى بينيم اين خانه، از پارچه اى سياه كه آياتى از قرآن را بر آن بافته اند، پوشيده شده و با

ص: 84

احتشام و جبروت جلوه كرده. اين آيات قرآنى با رشته نقره اى طلافام بر آن بافته شده و اطراف آن را گرفته است. كعبه نيز پوشيده از نقره اى است كه با طلاى خالص روى آن را گرفته و آياتى كه با طلاى تمام بر روى آن برجسته شده است.

پرسش: حطيم كجاست؟

پاسخ: حطيم از دو طرف به كعبه منتهى مى شود و پيش از اين حِجْر ناميده مى شده است و آن موضعى است ميان ركن شامى و عراقى و آن همان ديوارنيم دايره اى است كه با سنگ پوشيده شده است. از آن جهت آن را حجر مى نامند كه از كعبه جدا شده است (حِجر در لغت منع است) و اين همان جايى است كه آب ناودان كعبه در آن مى ريزد. آن محل را «حطيمه» و «خطيره» نيز مى نامند.

ابن عباس گفت: «من طاف فليطف من وراء الحجر و لاتقولوا الحطيم» و او از نام حطيم كراهت داشت.

ياقوت هم گفت: «الحطم جدار الكعبه» و اين را فيروز آبادى نيز در قاموس گفته است.

ازرقى حطيم را در ميان ركن حجرالاسود، مقام و زمزم مى داند. (1) ناميدن حجر به حطيم به نقل برخى، براى ازدحام مردم در آن دانسته شده است. زمانى كه قريش خانه كعبه را ساختند، چند ذرع از كعبه را داخل حجر انداختند چون پولى براى ساختن آن نداشتند! اين مقدار حدود 6 ذراع و يك شبر (حدود سه متر) است. بعد ابن زبير اين مقدار را به كعبه افزود و بار ديگر حَجّاج جدا كرد.

پرسش: آيا اين صحيح است كه درِ كعبه جز به دست افراد خاندان شيبه باز نمى شود؟

پاسخ: اين درست نيست. اين در را انسان مى سازد و هر انسانى مى تواند آن را باز كند، جز آن كه خداوند اختيار آن را به دست آل شيبه داده است. كليد هم در دست من است و هر زمان من به مسافرت بروم آن رابه دست يكى از افراد خانواده- به حسب سن و سال- مى دهم.

پرسش: هر سال كه پرده كعبه تعويض و نو مى شود، پرده قديم چه مى شود و آيا بنى شيبه سهمى در اين پرده دارند؟

پاسخ: به فضل الهى و توجه بارى تعالى به بيت عتيق، كعبه مشرفه از زمان بنايش به دست ابراهيم- ع- هر سال پرده داشته است. در حال حاضر بنى شيبه پرده قديم را گرفته


1- در اصل حطيم ميان سه نقطه واقع شده، حجرالأسود، مقام ابراهيم و حجر. مثلثى ميان اين سه نقطه را حطيم مى نامند.

ص: 85

ميان خود تقسيم مى كنند. اين كار تحت نظارت دولت انجام مى شود. برخى از بنى شيبه سهم خود را به برخى از دوستان خود در داخل و خارج كشور هديه مى دهند تا اين قطعه جدا شده از پرده كعبه، چونان رمز و نشانى باشد. به دليل موقعيت اين قطعات نزد مسلمانان، هر كسى مى خواهد تا قسمتى از آن را داشته باشد. براى آن كه اين كار به بازى گرفته نشود يا در خدمت اهداف ديگرى درنيايد، برخى علماپيشنهاد حفظ پرده وعدم تقطيع و تقسيم سالانه آن را دادند.

دولت نيز مبلغى را در عوض آن پرده عوض شده در نظر مى گيرد كه در ميان آل شيبه تقسيم مى شود.

پرسش: كيفيت شستشوى سالانه كعبه چگونه است؟

پاسخ: زمان شستشوى كعبه از داخل، تنها با آب زمزم آميخته با گلاب و مسك انجام مى شود و امير مكه از طرف پادشاه به همراه رئيس امور مسجدالحرام، و مقام سدانت كعبه و سفراى دول خارجى آن را انجام مى دهند. اين مناسبت در هر سال دو بار؛ يكى در ماه شعبان و ديگرى در ذى حجه انجام مى گيرد. عوض كردن پرده هم در نهم ذى حجه روز اكبر و در حالى كه حجاج در عرفات هستند انجام مى شود. تعويض پرده در سال يكبار صورت مى گيرد و در خود عربستان بافته مى شود.

پرسش: مى گويند كسى كه داخل كعبه شود نمى تواند آنچه را در آنجا ديده حكايت كند. اين سخن تا چه اندازه درست است؟

پاسخ: هر كس داخل كعبه شود، مى تواند هر آنچه را كه ديده، نقل كند، وگرنه چگونه انسانها مى توانستند آنچه را ديده اند، براى نسلهاى پسين نقل كنند. اين سخن درستى نيست.

پرسش: شما تاكنون چند بار داخل كعبه شده ايد؟

پاسخ: صدها بار. من از كودكى بدليل وابستگى به خاندان آل شيبه، داخل كعبه مى شدم و خانواده ما مسؤوليت كليد كعبه را داشته اند. قبل از دهها سال، در كعبه مكرر گشوده مى شد ومردم فرصت داشتندتابه درون آن رفته نمازبخوانند اما اكنون به دليل ازدحام مردم، كه انگيزه آن رغبت مردم براى وارد شدن به كعبه است، سبب شده تا تنها در مناسبات ويژه اى مثل شستشوى كعبه و حضور ميهمانان و شخصيتهاى دولتى، آنهم به اجازه پادشاه باز شود.

پرسش: هرگاه با كليد در كعبه را مى گشايى و به درون آن مى روى، احساست چگونه است؟

پاسخ: خداوند آگاه است كه هر بار ترس مرا مى گيرد و از عظمت خانه، رعشه بر اندامم

ص: 86

مى افتد. من كليد را به كمك برخى از صاحبان سدانت بر در كعبه مى گذارم، در حالى كه بدن همه ما از عظمت كعبه مى لرزد. مى گويند اگر كسى كارى را تكرار كند، برايش عادى مى شود، اما، كار جز كارهاى ديگر است. هر كسى كه داخل مى شود ترس و وحشت بر چهره او مى نشيند و اشك از چشمانش سرازير مى شود. اين احساس من و احساس هر انسانى است كه در برابر كعبه مى ايستد چه رسد بدان كه داخل كعبه شود. الله اكبر.

پرسش: بزرگ خاندان چگونه براى سدانت انتخاب مى شود.

پاسخ: در اينجا انتخاب و اختيارى وجود ندارد، كار به امتياز سن و سال است. بزرگترين فرد خانواده، همو كبير السدنه است و البته همه آل شيبه صاحب سدانت بيت هستند، برادران و عموزادگان. سدانت كعبه تنها بر عهده مردان بنى شيبه است نه زنان آن.

***

ص: 87

پرده كعبه

يكى از مسائل تاريخ كعبه، بحث از پرده آن است. اين بخش در نوع كتابهاى مربوط به تاريخ كعبه، آمده است. آنچه در اينجا مى خوانيم گزارشى است كه در روزنامه المدينه (دوم ذى حجه سال 1416) درباره «وضعيت پرده كعبه در دوران جديد» آمده و مكمل بحث سدانت كعبه است كه در قسمت بالا به آن پرداختيم.

قبل از آوردن آن بحث، اين نكته را اشاره كنيم كه بافتنِ پرده كعبه از نظر سياسى، بسيار با اهميت و براى بافنده آن مايه افتخار بوده است. در ميان دولتهاى اسلامى، در زمانى كه در هر گوشه اى از دنياى اسلام دولتى حاكم بود، آنهايى موفق به داشتن اين افتخار مى شدند كه از قدرت سياسى بالاترى برخودار بودند. زمانى كه دولت سعودى قوام يافت، كوشيد تا خود اين اقدام را انجام داده و به اين وسيله نفوذ ساير دولتها را در زمينه امور دينى حج قطع كند. به هر روى گزارش زير درباره وضعيت پرده در دوران سعودى است.

زمانى كه عبدالعزيز در سال 1343 ه. برابر 1924 م. زمام امور حجاز را به دست گرفت، در سال 1346 ه. برابر 1927 م. فرمان داد تا كارگاه بافت ويژه اى براى تهيه و بافت جامه كعبه مشرفه احداث گردد و بى درنگ كار احداث آن در ماه محرم سال 1346 ه. آغاز و در ماه رجب سال مذكور پايان يافت. در اين كارگاه جامه كعبه تهيه گرديد. اين جامه از ابريشم طبيعى و خالص به وسيله سعوديها و هنديها بافته شد.

كارگاه مزبور به همين منوال همه ساله يك پوشش را براى كعبه مشرفه تهيه مى نمود تا اين كه سال 1352 ه. ق./ 1932 م. فرا رسيد. در اين سال نخستين جامه كعبه تنها به وسيله خود عربستان سعودى تهيه شد.

در سال 1958 م. بار ديگر مصر به تهيه جامه كعبه رغبت نشان داد و پس از اصرار مصر، ملك عبدالعزيز موافقت نمود تا مصر به تهيه جامه كعبه بپردازد. اما بار ديگر مصر در سال 1381 ه. ق./ 1961 م. روى علل سياسى از آماده نمودن پرده امتناع ورزيد و آنگاه ملك عبدالعزيز تصميم گرفت تا كارگاه بافندگى جامه كعبه را بار ديگر آغاز نمايد. كارگاه مزبور از سال 1384 ه. كار خود را شروع كرد و تا امروز ادامه دارد.

ص: 88

كارگاه جامه كعبه

عربستان سعودى در سال 1357 ه. ق./ 1938 م. كارگاه توليد و آماده سازى پرده كعبه مشرفه را در مساحت 1500 متر احداث نمود. در ابتدا كليه سامان و ابزار آن دستى و معمولى بود، اما در سال 1392 ه. ق./ 1972 م. دستور داده شد تا كارگاه جديد در مساحت صد هزار متر مربع احداث گردد، ملك فهد كه در آن وقت پست معاون دوم رئيس شوراى وزيران و وزير كشور را عهده دار بود، سنگ بناى آن را گذاشت و در سال 1395 ه. ق./ 1975 م. هنگامى كه وليعهد كشور بود آن كارگاه را افتتاح نمود.

كارگاه جديد شامل دو بخش است:

در بخش نخست آن پوشش داخلى كعبه و پرده و كمربند آن بافته شده و روى آن به رشته هاى نقره اى طلافام، تزيين مى گردد، اما در بخش دوم آن كه به ابزارهاى مدرن مجهز مى باشد، جامه خارجى كعبه مشرفه بافته مى شود.

بخشهاى ديگر اين كارگاه عبارتند از:

1- بخش بافندگى خودكار كه در آن قالى ها و فرشهاى مساجد توليد مى گردد.

2- بخش رنگ آميزى كه در آن ابريشم مورد استفاده جامه كعبه رنگ آميزى مى گردد.

3- بخش اصلاح و مرمت كارى كه عهده دار اصلاح ماشينهاى بافت و ابزار مدرن در اين كارگاه مى باشد.

ويژگيهاى جامه كعبه

جامه كعبه از 54 قطعه تركيب يافته كه طول هر قطعه آن 14 متر و پهناى آن 95 سانتى متر است، مساحت كلى آن به 2650 متر مربع بالغ مى گردد. كمربند آن از 16 قطعه تركيب يافته و محيط آن 45 متر و پهناى آن 95 سانتى متر است.

براى تهيه جامه كعبه به 670 كيلو گرم ابريشم سفيد خالص نياز است تا با 720 كيلو گرم مواد رنگ آميزى صورت گيرد، اما كمربند و پرده دروازه كعبه رشته هاى نقره اى و طلا فام نياز دارد كه وزن مجموع آن به 120 كيلوگرم مى رسد.

كسوه كعبه داراى دو بخش است؛ يكى پوشش ظاهرى كه هميشه رنگ سياه دارد و

ص: 89

ديگر پرده داخلى كه داراى رنگ غير سياه است.

پرده دروازه كعبه، كه به «برقع» مسمى است، از عين پارچه ابريشمى سياه ساخته شده و در روى آن آيات قرآن كريم نگارش يافته است و با عين رسم الخط در بالاى آن نوشته شده است. اين كسوه در مكه مكرمه ساخته شده و به كعبه مشرفه اهدا گرديده است. در پايين آن اين جمله نقش گرديده است: «خادم الحرمين الشريفين الملك فهد بن عبدالعزيز آل سعود تقبل اللّه منه».

هزينه تهيه جامه كعبه مشرفه به 17 ميليون ريال سعودى بالغ مى گردد.

آيات قرآن در روى جامه كعبه

در روى جامه، كلمه «لاإله الّا اللّه»، «محمد رسول اللّه» در ميان مربع ها بارشته هاى ابريشمى بافته شده، و در دو كنار راست و چپ آن، در ميان مربع بزرگ لفظ «جلّ جلاله» بشكل شماره 8 نقش گرديده است، و در خاليگاه آن لفظ «يا اللّه» نقش مى باشد.

ص: 90

روى كمربند كعبه و در قسمت شرقى آن با رشته هاى نقره اى طلا فام، آيه مباركه «و إذ جعلناالبيت مثابة للناس ...» تاو «تب علينا انّكَ أنت التواب الرحيم» با خط زيبا نقش گرديده است.

در قسمت جنوبى كمربند؛ يعنى در ميان ركن حجر الاسود و ركن يمانى، اين آيه مباركه نقش است: «بسم الله الرحمن الرحيم، قل صدق اللَّه ...» تا «واللَّه شهيد على ما تعملون»

در قسمت غربى كمربند؛ يعنى ميان ركن يمانى و حجر اسماعيل، آيه مباركه: «وَ اذَ بَوَّأنا لإبراهيم ...» تا «وليطَّوَّفوا بالبيت العتيق» نقش گرديده است.

اما در قسمت شمالى كمربند، اين عبارت درج است: «هذه الكسوة صنعت فى مكة المكرمة بأمر خادم الحرمين الشريفين».

در روى پرده دروازه كعبه، آياتى از قرآن كريم مثل: «ربّ أدخلني مُدْخل صدقٍ و أخرجنى مُخرَجَ صدق واجعل لى من لدنك سلطاناً نصيراً» به اشكال گِرد و مربع نقش گرديده است، و در پايين ترِ آن، آيه مباركه: «ولا تهنوا و لا تحزنوا و أنتم الأعلَون إن كنتم مؤمنين» و پس از آن آية الكرسى نقش يافته است.

همه اين نوشته ها بارشته هاى نقره اى طلا فام باخط زيبا وقشنگ نقش گرديده است.

پى نوشتها:

ص: 91

فرهنگ آثار تاريخى مكّه (2)

عاتق بن غيث بلادى/ سيدحسن اسلامى

ثَبِير

عبداللَّه بن عمرو بن عثمان بن عفان ملقب به عرجى (منسوب به عرج الطائف) مى گويد:

و ما أنس مِ الأشياء لا أَنْسَ موقفاً لنا ولها بالسَّفح دون ثبير

ولا قولها وهَناً وقد سَمَحَتْ لنا سوابقُ دمعٍ لا تجفُّ غَزِير:

أأنت الَّذي خبّرتُ أنّك باكِر غداةَ غَدٍ أورائحٍ بِهَجِيرِ

«هرگز نه ديدارمان را در دامنه كوه ثبير فراموش خواهم كرد»

«و نه اين گفتار فرو افتاده اش كه بارش اشگها بر آن پيشى گرفته بود:»

«آيا درست شنيده ام كه تو بامداد يا شامگاه فردا با شترى از اينجا خواهى رفت؟»

حارث بن خالد مخزومى نيز مى گويد:

الى طرف الجمار و ما يليها إلى ذات القَتادة من ثَبِير

«به سوى جمار و دنباله آن و به سوى ذات القتاده ثبير»

عمده كوههاى بزرگ مكه، اثبِره (جمع ثبير) ناميده مى شد؛ از جمله «ثبير غينا» است كه بلندترين اين ثبيرهاست و عموم مكيان امروزه آن را «جبل الرخم» نامند؛ زيرا همواره بر

ص: 92

قله آن پرندگان سپيد است. اين كوه را «ثبير الأثبره» (بزرگ اثبره) نيز گفته اند و در دوران جاهليت «سمير» و بعدها «صَفَر» نام داشت و به قلّه آن «ذات القتاده» مى گفتند.

بخش جنوبى اين كوه برابر كوه نور (حِرا) است و بخش شمالى آن بر منا مُشرف است و صفحه شمال شرقى آن «ثَقَبَه» نام دارد.

عربهاى دوران جاهليت، تا گاهِ پرتو افكنىِ خورشيد بر قله اين كوه، از مزدلفه روان نمى شدند. از اين رو مى گفتند: «ثبير پرتو افكند تا روان شويم.»

اثْبِره

جمع ثبير است و به تعدادى از كوههاى مكه؛ مانند «ثبير غينا»، كه توضيح آن گذشت و گسترده تر از ديگر كوههاى مكه اطلاق مى شود.

اين كوه از شرق بر ابطح سايه مى افكند و از شمال بر منا مُشرف است و از سمت جنوب روبروى كوه «حرا» است. عموم مكيان امروزه آن را «جبل الرخم» مى نامند.

ثبير الزِّنج

كوه «مسفله» از سمت غرب بر آن مُشرف است و همچنين كوه عُمَر، شراسف، ناقه و جز آنها.

ثبير الخضراء

كوهى است كه از شرق به «خنادم» پيوسته و از سمت جنوب غربى مقابل ثبير غينا است و همچنان در جنوب امتداد يافته است به كوه «سُدَير» و از سمت غرب به كوه «سبع بنات» متصل است و درست از قسمت جنوبى آن كوه «ثور» ديده مى شود.

ثبير النصع

همان كوه مزدلفه و جز آن است.

فضل بن عباس لَهَبى- منسوب به ابولهب عموى پيامبر اكرم- ص- (1)مى گويد:


1- معجم البلدان؛ اثبره و نيز نك: معجم معالم مكه التاريخيه و الأثريه.

ص: 93

هيهات منك قعيقعان و بَلْدح فجنوب اثبرةٍ فبطن عِساب

فالهاوتان فكبكب فجتاوب فالبعوص فالأقراع من اشقاب

«چه بسيار قعيقعان، بلدح، جنوب اثبره، بطن عساب، هاوتان، كبكب، جتاوب، بعوص، اقراعِ اشقاب از تو دور هستند!»

البته «بطن كساب» درست است نه بطن عساب؛ زيرا كساب كوهى است در كناره وادى ملكان كه هنوز بدين نام شناخته مى شود و همان كوهى است كه عمر بن ابى ربيعه درباره اش گفته است:

حى المنازل قد عمرنا خرابا بين الجرير و بين ركنه كساباً

«منزلگاههاى ميان جرير و ركن كساب ويران شده است»

ليكن كسى را نديده ام كه جايى به نام «عساب» بشناسد.

ثبير احدب

اين كوه در سمت شمال ثبير نصع و ميان كوههاى ثَقَبَه و طارقى، در شمال مزدلفه، واقع شده است. ولى حدودش به آن پيوسته نيست. وادى افاعيه، كه از ميان ثبير غينا و حِرا مى گذرد و دهانه وادى ابراهيم را تشكيل مى دهد، از آن چشمه گرفته است سيل آن به مسجدالحرام زيان مى زد؛ زيرا از كوههاى سر به فلك كشيده سرچشمه مى گرفت. لذا وقتى «العدل» ساخته شد، آب افاعيه را به «صفراء اليوم» كه در مكة السدر واقع شده برگرداندند و اين آب از آنجا به «فخ» و از آنجا به «بلدح» مى رود.

ثبير النصع كوهى بزرگ است كه از سمت شمال و شرق بر مزدلفه مُشرف است و كوه مزدلفه نيز ناميده مى شود و ميان آن و «مأزمين» مرغزارى به نام «رقع المرار» فاصله مى اندازد.

ثبير الزِّنج

ازرقى درباره علت اين نامگذارى مى گويد كه زنگيان مكه از آن هيزم برمى گرفتند و در كنارش به بازى مى پرداختند. امروزه اين كوه به «مسفله» معروف است. البته نامهاى ديگرى دارد، چون كوه عُمَر- كه به بخش مشرف بر شُبَيكه گفته مى شود و ريع الحفاير آن را

ص: 94

مى پوشاند- و كوه ناقه- كه از طرف جنوب شرقى مجاور كوه عمر است- ناقه به سنگ ريزه اى گفته مى شود كه شبيه شتر است. كوه شراسف مجاور آن است و در جنوب غربى كوهى است به نام «نوبه» و چه بسا ارتباطى با نام زنگيان داشته باشد. و كوهى كه در غرب آن واقع است «حفائر» ناميده مى شود. حفائر در زمان ازرقى «ممادر» نام داشت؛ يعنى محل استخراج گل «مدر» كه براى ساختمان سازى به كار مى رفت. امروزه اين جا از مناطق مسكونى مكه است.

همانطور كه گذشت ثبير الخضراء، نيز كوهى است داراى قلّه كه از سمت جنوب بر اقحوانه مشرف است و از جانب غرب امتداد يافته و به خنادم مى پيوندد. و از طرف جنوب گسترده شده تا آن كه به كوه سُدَير متّصل مى شود.

ثبير اعرج، همان كوه «حِرا» است كه توضيح آن خواهد آمد.

ثبير ثور؛ توضيح اين يك نيز به دنبال آن خواهد آمد.

گفتنى است كه امروزه نام «ثبير» ناشناخته است و حتى بسيارى از كوههاى مكه نيز نام ندارند.

ثور

به معناى گاو نر است و در ماده «اطحل» از آن سخن گفته ايم (1). اين كوه در جنوب مكه واقع شده و از مزدلفه و مسفله ديده مى شود. پيشتر نيز گفتيم كه يكى از ثبيرهاى مكه به شمار مى رود. ابوطالب عموى پيامبر اكرم- ص- در اين باره گفته است:

أعوذ بربّ الناس من كلّ طاعنٍ علينا بشرٍّ، أو مُخلِّق باطل

و من كاشِحٍ يسعى لنا بِمَعيبَةٍ ومن مفترٍ فى الدِّينِ مالَمْ يحاولِ

وثَورٍ ومن أرسى ثَبِيراً مكانه وعَيْرٍ وراقٍ في حِراءٍ ونازلِ

«به پروردگار مردم و آفريننده ثور، عير و بالا رونده به سوى حرا و مقيم در آن و آن كه ثبير را در جايش استوار كرد، از هر نكوهشگر عيبجو و دروغ پرداز و افترازننده اى، پيش از آن كه اقدام كند، پناه مى برم.»

اين شعر نشان مى دهد كه «ثور» در مكه معروف بوده است و از زمانى كه پيامبر اكرم- ص- در آستانه هجرت به آن پناه برد، براى مسلمانان به كوهى مقدس بدل شد و آنان به ياد حضرتش به زيارت آن مى رفتند و گاه براى تبرك داخل آن مى شدند. موقعيت


1- رك: معالم مكه التاريخيه و الاثريه، ص 26

ص: 95

جغرافيايى آن پيشتر بيان شد.

اطحل

بر وزن افعل از طُحْله به معناى خاكسترى رنگ است.

پيشينيان آن را نام كوهى كه امروزه به «ثور» معروف است، دانسته اند. ثور نام پسر عبد منات بن ادّ بن طابخه بوده و اين ثور، به كوه اطحل نسبت داده شده و گفته شده است؛ ثور اطحل. فقيه و محدث سفيان بن سعد ثورى نيز بدان منسوب است نه به ثور قُضاعه.

بعيث شاعر مى گويد:

وجئنا بأسلاب الملوك وأحرزتْ أسنَّتُنا مَجْد الأسنَّة والأكُلِ

وجئنا بعمرو بعدما حل سربها محل الذليل خلف أطحل أوعُكْلِ

«ما با اموال غارت شده پادشاهان آمديم و نيزه هايمان در ضربت زدن گوى سبقت را از ديگر نيزه ها ربود و عمرو را پس از آن كه در پس اطحل يا عكل خوار شده بود، با خود آورديم.»

امروزه در فرهنگ و تاريخ اسلامى، اين كوه به «ثور» معروف است و در آن غارى است كه پيامبر اكرم و همراهش در آستانه هجرت به مدينه داخل آن پناه گرفتند.

تاكنون مردم موقعيت نادرستى از اين كوه تصوّر كرده و آن را سينه به سينه منتقل كرده اند؛ مثلًا مى بينيم كه در كتابهاى درسى چنين آمده: «اين كوه در پايين مكه قرار دارد.» ليكن اين تصور نادرست است؛ زيرا اين كوه درست در جنوب مكه واقع شده است؛ يعنى در جنوب مسجدالحرام. اما از آنجا كه راه رسيدن به ثور از مسفله و سپس از «ريع كُدَىّ»، كه در پايين مكه قرار دارند بوده است، زائران آن را پايين مكه مى پنداشتند.

امروزه با گشودن راهى كوهستانى به نام «ريع بَخش» مى توان مستقيماً از اجياد بدانجا رفت.

مردم به زيارت اين غار مقدس مى روند و در اين مورد خرافه اى نيز ساخته اند بدين شرح كه هر كسى نتواند از غار خارج شود حرامزاده است.

نمى دانم سازنده اين ياوه كيست. ليكن تاكنون ديده نشده است كه فرد تنومندى وارد و خارج شود. همچنانكه ديده نشده كه لاغر اندامى نتواند از آن خارج شود. در هر صورت

ص: 96

اسلام اجازه چنين خرافه سازى را نمى دهد.

آوازه غار ثور در مكه از بيان موقعيت جغرافيايى بى نيازش مى كند. و هر كس از هر سمتى وارد مكه شود، مى تواند آن را چون گاو نرى در مقابل جنوب آشكارا ببيند. چه بسا اين جلوه، با نامگذارى آن ارتباطى داشته باشد.

جَزْل

عمر بن أبى ربيعه مى گويد:

ولقد قلت ليلة «الجَزْل» لِما اخضلت ريطتى عَلىَّ السماء

ليت شِعرى وهل يردّنّ «ليت» هل لهذا عند «الرَّباب» جزاء (1)؟

«آن شب در «جزل» هنگامى كه باران پيراهنم را به تنم خيس كرده بود، گفتم اى كاش مى دانستم!- آيا اين ايكاش گفتن كارى را به سامان مى رساند- اين انتظار نزد رباب پاداشى دارد؟»

سباعى در تاريخ مكه مى گويد: «جِزّل (با كسر جيم مكسور و زاى مشدد) منسوب به گروهى از سپاهيان است كه در آنجا بازى مى كردند. ليكن شعر عمر گوياى آن است كه اين مكان پيش از آن كه اين سپاهيان مكه را بشناسند، معروف بوده است. اوصاف اين كوه بر كوه معروف به «خليفه» كه از سمت جنوب در برابر مسجدالحرام و در سمت راست اجياد كبير قرار دارد، منطبق است. بالاى اين كوه قلعه اى است كه شريف سرور، يكى از واليان مكه در دوران عثمانى، آن را بنا كرده است.

در سال 1406 ق. با ايجاد تونلى زير اين كوه، ميان مسفله مكه و حى الجياد كبير ارتباط برقرار شده است.

جِعْرانه

واژه شناسان آن را با كسر جيم ضبط كرده اند، ليكن امروزه مكيان آن را با ضم جيم «جُعْرانه» تلفّظ مى كنند.

شاعرى گفته است:

فياليت بالجعرانة، اليومِ، دارها وداري مابين الشآم فكبكب


1- ديوان عمر بن ابى ربيعه، ص 17

ص: 97

فكنت أراها فى الملبين ساعةً ببطنِ مِنىً ترمي جمار المُحَصَّب (1)

«ايكاش امروز، خانه اش و خانه ام در جعرانه ميان شآم و كبكب قرار داشت. تا آن كه هر روز او را در ميان لبيك گويان مى ديدم كه در منا با سنگريزه هاى «محصب» به رمى جمره مشغول است.»

مقصود و آرزوى شاعر آن است كه كاش خانه اش در شمال كبكب بود؛ زيرا جعرانه آنجاست. شايد درست تر آن بود كه بجاى «مابين الشآم فكبكب» مى گفت: «مابين الستار فكبكب»؛ چرا كه كوه ستار در نزديكى جعرانه، در جنوب واقع شده است و همان كوهى است كه بر دو كوه راه نجد از طريق شمال مشرف است.

امروزه جعرانه، روستاى كوچكى است در كناره وادى سرف و در آن مسجدى است كه مكيان از آنجا عمره مى بندند و مركز بخش است. راههاى شوسه آنجا را به مكه وصل مى كند و داراى اندك زراعتى است.

پيامبر اكرم- ص- پس از غزوه طائف، از آنجا عمره بست و شبانه خارج شد و همان شب باز گشت.

جمع

ضد تفرقه است. ابن هرمه در شعرى مى گويد:

سلا القلب الّا من تَذَكَّر ليلة بجَمْعٍ وأُخرى أسعفت بِالْمحَصَّب

و مجلس أبكارٍ كأنَّ عيونها عيونُ المها أنضين قُدَّام ربرب (2)

«قلبم همه چيز را فراموش كرد و آرام گرفت، جز خاطره شبى در «جمع» را. و آن ديگرى كه در «محصب» زخم خورد و مجلس دوشيزگانى كه چشمانشان چونان چشمان آهوان لاغر شده از حمله گاوان وحشى بود.»

شاعر ديگرى سروده است:

تمنَّى أن يرى ليلى بِجَمْعٍ ليسكن قلبه ممّا يعانى

فلمّا ان رآها خولته بعاداً فَتَّ فى عَضُد الأماني

إذا سمع الزمانُ بها وضَنَّت عَلىَّ فَأىّ ذنبٍ للزّمان

«آرزو داشت ليلا را در «جمع» ببيند و بدين گونه قلبش از رنجهايى كه مى كشيد آسوده شود. ليكن هنگامى كه اوراديدليلا ازخود دورش كرد و آرزوهايش را به باد داد.


1- معجم البلدان. جعرانه.
2- معجم البلدان، جمع.

ص: 98

حال كه زمان فرصتى بدو داد ومحبوبه خسّت به خرج داد، روزگار راچه گناهى است؟»

ابوطالب عموى پيامبر ص- نيز مى گويد:

وليلة جَمْعٍ والمنازل من مِنىً وهل فوقها من حرمةٍ و منازلِ

وجَمْعُ إذا ما المقربات أجزنه سراعاً كما يخرجن من وقع وابل

«آيا برتر از شب «جمع» و منازل منا و جمعيتى كه به مجرد صدور اجازه، چون بارانى پرشتاب، خارج مى شوند، حريم و منزلى وجود دارد؟»

جمع همان مزدلفه است كه به دليل تجمّع حجاج در آن، هنگام خروج از عرفه، جمع ناميده شده و مشعرالحرام در آن است و آن كه مدعى است جمع همان «قزح» است دچار پندار نادرستى شده است.

حجاج نمازهاى مغرب وعشارادرآنجا باهم جمع مى كنند ومى خوانند. سپس- طبق فتواى بيشترمذاهب- شب را همانجا بيتوته مى كنند و پس از خواندن نماز صبح راهى منا مى شوند.

عربها تنها با اجازه اجازه دهنده اى، از «جمع» خارج مى شوند. نخست صدور اجازه در انحصار خزاعه بود و آنگاه در اختيار عدوان قرار گرفت؛ ابو سياره يكى از فرزندان سعد بن وابش بن زيد بن عدوان بود.

شاعرى گفته است:

نحن دفعنا عن أبى سيارة وعن مواليه بنى فزارة

حتى أجاز سالما حماره مستقبل القبلةَ يدعو جاره (1)

«با اجازه ابوسياره و دوستانش، از بنى فزاره حركت كرديم و او كه بر الاغى سالم سوار بود و به سوى قبله مى رفت همسايگانش را فرا مى خواند.»

ابو سياره در حالى كه بر ماچه الاغى سوار بود، فرمان حركت را صادر مى كرد.

فزاره از غَطفان هستند و نمى دانم چگونه از موالى ابوسياره به شمار آمده اند! و كسى را كه اين نكته را روشن كرده باشد نديده ام.

ابو سياره بامداد در حالى كه بر الاغى سوار بود پيشاپيش حجاج از جمع راه مى افتاد و خطبه زير را براى آنان مى خواند:

«پروردگارا! ميان همسرانمان صلح و صفا و ميان شبانان ما مودّت و مهربانى ايجاد كن و ثروت را ميان بخشندگان ما قرار ده.


1- شفاء الغرام، ج 2، ص 32

ص: 99

به پيمانهاى خود وفادار باشيد. همسايگان خود را گرامى بداريد و از ميهمانان خود پذيرايى كنيد.»

آنگاه مى گفت: «ثبير پرتو افكند تا ما روان شويم.»

در هر صورت امروزه مردم «جمع» را نمى شناسند، بلكه با «مزدلفه» آشنا هستند و آن را «مزدلفه» و گاه «مستلفه» مى گويند.

حَثَمَه (بيشه كوچك)

همان حَثَمَه عمر بن خطاب است كه از ربع رهطه بنى عدى بن كعب بود. عمر در اين باره مى گفت:

«آن كسى كه مرا از «حَثَمَه» خارج كرد، بر بازگرداندن من بدانجا تواناست.» و مقصودش شهادت بود.

از نظر جغرافيايى، حَثَمَه بيشه اى كوهستانى و قابل تجزيه است. اين حَثَمَه در دامنه كوه عُمر چسبيده به شبيكه بود كه آبادانى و شهرسازى آن را پوشاند. امروزه از طرف مغرب خورشيد به پل شبيكه چسبيده است.

خالد بن مهاجر بن خالد بن وليد بن مغيره- يا حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره- مى گويد:

لَساءٌ بين الحُجُون الى الحَث - مة فى ليال مقمرات و شرق

ساكنات البطاح أشهى إلى القلب من الساكناتِ دور دمَشقِ

يتضمّخن بالعنبر والمسك ضماخاً كأنَّه ريحُ مَرْقِ

«زنانى كه ميان حُجُون و حَثَمَه در شبهاى مهتابى و روشن مى زيند، آن ساكنان بطاح از ساكنان خانه هاى دمشق، دلپسندتر و خواستنى ترند. زنان دمشقى هنگامى كه به خود مشك و عنبر مى زنند، بويى چون بوى پشم نم خورده مى دهند.»

ابوالفرج اصفهانى (1) درباره داستان اين شعر چنين مى نويسد:

شنيده ام كه حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره- البته خالد بن مهاجر بن خالد بن وليد بن مغيره نيز گفته اند- هنگامى كه نزد عبدالملك بن مروان به دمشق رفته بود با حُميده دختر نعمان بن بشير ازدواج كرد.


1- الاغانى، دارالشعب، ص 3347

ص: 100

حُمَيْده درباره شويش چنين گفت:

نَكحت الْمَدِينيَّ إذ جائَني فيالك من نكحةٍ غاوية

كهول دمشَق وشبانها أحب إلينا من الجالية

صنان لهم كصنان التيو سِ أعيا على المسك والغالية

«با مردى از اهل مدينه، هنگامى كه به سراغم آمد، ازدواج كردم، اما افسوس چه ازدواج گمراهانه اى! جوانان و كامل مردان دمشق از مهاجران و بيگانگان، نزد ما محبوبترند. اين مهاجران، بويى چون بوى تن بز دارند كه مُشك وعطر از پوشاندن آن عاجز است.»

حارث در پاسخش گفت:

قاطنات الحجون أشهى إلى قل - بى من ساكنات دور دمشق

يتضوَّعْنَ لو تضمَّغْنَ بالمس - كِ صناناً كأنه ريحُ مَرقِ

«ساكنان حجون نزد من از ساكنان خانه هاى دمشق دلنشين ترند. زنان دمشقى هنگامى كه به خود مشك و عنبر مى زنند بويى چون بوى پشم نم خورده مى دهند!»

جايى ديدم كه كسى با تكلف اين شعر را به گونه ديگرى تفسير كرده، و «مرق» را نوعى عطر دانسته است. حال آن كه عربها مرق و بوى بد آن را در پيراهن، نيك مى شناخته اند؛ بويژه آن كه مقام، مقامِ بدگويى و هجو است.

گفتنى است كه اين دو، اهل حجاز بوده اند كه يكى پيش از ديگرى به دمشق آمده و مقيم آن شده و دومى را بيگانه و غريب به شمار آورده است.

حُجُون

باضم حاء و جيم است كه امروزه آن را حُجُول- با تبديل نون به لام، كه هر دو قريب المخرج هستند- تلفظ مى كنند.

قبيله جرهم، متولّيان خانه خدا بودند كه از حق تجاوز كردند و به فسق روى آوردند. از اين رو ميان آنان با خزاعه جنگى درگرفت، كه به رانده شدن آنان به يمن از سوى خزاعه انجاميد. در اين ميان شترى متعلق به مُضاض بن عمرو جُرْهمى- پيشواى جرهميان- گم شد و او در پى آن رفت تا آن كه به وادى مكه رسيد و ديد كه شترش را كشته اند و در حال پختن

ص: 101

آنند. مضاض با ديدن اين صحنه، قصيده بلندى سرود كه قسمتى از آن چنين است:

كأن لم يكن بين الحُجُون إلى الصَّفا أنيس، ولم يسمر بمكة سامر

ولم يتربَّع واسطاً فَجُنُو به الى المنحنى من ذي الأراكة حاضر

بلى! نحن كنا أهلها فأزالنا صروف الليالى والجدود العواثر

وبدَّلنا رَبِّى بها دار غُرْبَةٍ بها الذيب يعوى والعدو المحاصر

فإن تمل الدنيا علينا بِكَلِّها وتصبح حال بعدنا و تشاجر

فكُنّا ولاةَ البيتِ من بعد نابتٍ نطوف بهذا البيت والخيرُ ظاهرُ

«گويى ميان حُجون تا صفا و در مكه هرگز كسى نزيسته است و در واسط به سوى جنوب تا «منحنى» از «ذو الاراكه» كسى نبوده است!

نه. چنين نيست. ما ساكنان آنجا بوديم، ليكن حوادث روزگار ما را از آنجا راند و خدايمان درجايى غريب مسكن دادكه گرگان زوزه مى كشند و دشمن در كمين است.

آرى. اگر اينك دنيا يكسره پشت به ما كرده و ما را بارى گران پنداشته است، بداند كه روزگارى ما متوليان خانه خدا بوديم و به گرد آن طواف مى كرديم. ونيكى آشكاراست.»

مضاض اشعار ديگرى دارد كه نشانگر اشتياق او به مكه است. خزاعه به مدت پانصد سال متولى كعبه بودند تا آن كه دچار فساد شدند و قصى بن كلاب آنان را راند و قريش سرپرستى كعبه را به عهده گرفتند و آن را آباد كردند و هنگامى كه گذاشتن بتها در خانه خدا و تغيير ديانت بجاى مانده حضرت ابراهيم آغاز شد، خداوند متعال حضرت محمد- ص- را با دين حق برانگيخت و مكه را دگرگون كرد و با گرامى داشتن آن محل، آنجا را قبله جهانيان قرار داد.

قصيده مضاض متعلق به حدود 700 سال قبل از بعثت پيامبر است و از نظر استحكام و زيبايى در اوج كمال است و گوياى آن است كه شعر عربى، پيش از بعثت پرمايه بوده و عمر طولانى دارد. اما ادعاى مستشرقان مبنى بر آن كه شعر عربى با فاصله كمى پيش از بعثت آغاز شده است؛ يكى ديگر از گزافه گوييهاى فراوان آنان است.

آنان در عمر هر شعر كهنسالى؛ مانند شعر مضاض، شك مى كنند و اگر مبنا را بر شك و ترديد بگذاريم، ناگزير بايد عمده ميراث خود را دور بريزيم.

ص: 102

اين استطرادى بود كه به مناسبت قصيده مضاض بن عمر، بدان پرداختيم.

ابو طالب، عمومى پيامبر اكرم- ص- مى گويد:

جزى اللَّه رهطاً بالحُجون تتابعوا على ملأ يَهْدي الحزمّ و يرشد

قعوداً لدى خَطْم الحُجُون كَأَنَّهم مقاولة بل هم أعزّ وأمجد

«خداوند به آن گروه هدايت يافته و دور انديش كه پياپى، به حجون مى آيند. پاداش دهاد!

آنان كه بر دماغه حجون چون پادشاهان حمير نشسته اند؛ چه بسا از آنان گرامى تر و بزرگوارتر شد.»

كَثير بن كَثير سهمى مى گويد:

كم بذاك الحُجُون من حىّ صدقٍ من كهولٍ أعفّةٍ و شباب

فارقوا و قد علمت يقيناً مالمن ذاق ميتةً مِنْ إيّابٍ (1)

«چه بسيار جوانان و كامل مردان عفيف كه در حجون بودند و درگذشتند!

ما به يقين مى دانيم آن كسى كه جام مرگ نوشيد، ديگر باز نمى گردد.»

ابو ذؤيب هذلى مى گويد:

أَلِكنى إليها و خير الرُّسُ - لِ أعلمهم بنواحى الْخَبَر

بآيةِ ما وقفت والركا بِ بين الحجون و بين السرر (2)

«مرا به نزد آنان بفرست، بهترين پيك كسى است كه از همه جنبه هاى قضيه با خبر باشد. با نشانه اى آن هنگام كه سواران ميان حجون و «سرر» درنگ مى كنند.»

نصيب مى گويد:

لا أنساك ما أرسى ثبير مكانَه ومادام جاراً للحُجُونِ المُحَصَّب (3)

«تا وقتى كه كوه ثبير بر جاى خود استوار و محصب همسايه حجون است، فراموشت نمى كنم.»

اشعار فوق، سروده شاعرانى است كه از حجون گذشته اند. اما حجون كجاست؟ امروزه راه كوهستانى حجون معروف است و عامه مردم- همانطور كه اشاره شد- آن را «حجول» تلفّظ مى كنند. ليكن اين كوهراه در زمان شاعران مذكور در فوق، حجون ناميده نمى شد. بلكه «كداء» نام داشت، كه حسان بن ثابت خطاب به مشركان قريش درباره آن مى گويد:

عدمتم خَيْلنا إن لم تروها تثير النقع موعدها كداء

«زهى خسران بر شما باد! اگر اسبهاى ما را كه در كداء آبها را مى پراكندند، نديده باشيد.»

جغرافى دانان پيشين- احتمالًا به سبب دورى از مكه- در تعيين محدوده حجون تعمق نكرده اند و هر يك از آنان كه حجون را ديده، چون زائرى بيگانه آن را نگريسته است.

حال مشاهدات چنين كسى اگر راهنما و بلدى از همان محل با او نباشد چه ارزشى دارد؟

هنگامى كه استاد رشدى ملحّس به تصحيح انتقادى كتاب اخبار مكه ارزقى همت كرد، پنداشت دو حجون وجود دارد؛ يكى جاهلى و ديگرى متعلق به دوران اسلامى. ليكن اين تصور نادرست است و ما نصوصى داريم- كه نص ازرقى مهمترين آنهاست- دال بر آن كه حجون نام كوهى است كه از ريع الحجون امروزى، از مشرق به شمال كشيده شده و سمت شرقى آن كوه اذاخر است كه به «ثنية اذاخر» و به خُرمانيه (حائط خرمان) منتهى مى شود و از همان «ثنيه» بود كه پيامبر اكرم- ص- در روز فتح مكه وارد آن شهر شد.

بنابراين كوه حجون همان كوهى است كه گورستان قديمى اهالى مكه بر دامنه جنوب غربى آن واقع شده است و آرامگاه حضرت خديجه نيز در آن قرار دارد.


1- اخبار مكه، ج 2، ص 273
2- معجم ما استعجِم. الحُجون.
3- معجم ما استعجِم. الحُجون.

ص: 103

ص: 104

حِرا

يكى از معروف ترين كوهها يا در حقيقت معروفترين كوه مكه است.

اين كوه در شرق مكه به سوى شمال واقع شده است و غارى كه پيامبر اكرم- ص- در آن به عبادت مى پرداخت و نخستين بار در آن بر او وحى نازل شد و آيات الهى مبنى بر فرمان حق تعالى كه: «اقرأ باسم ربّك الَّذي خلق، خلق الإنسان من علق، اقرأ و ربّك الأكرم، الَّذى عَلَّم بالقلم» (1) به دو ريد در اين كوه قرار دارد.

نبوّتى كه نورش بشريت را فرا گرفت و عدل و بركت آن همگان را در پوشاند و- جز شقاوت پيشگان- همه از آن بهره مند شدند، از همين كوه آغاز شد.

اين كوه، تاريخى طولانى دارد و از نظر لغوى و تاريخى، پيشينيان درباره اش بسيار گفته اند (بنگريد به معجم معالم الحجاز). بيشتر متأخران، از آن در اشعار خود ياد كرده اند تا آن كه سمبل هدايت و الهام به شمار مى رود. از جمله شاعران كهن كه درباره اش شعر گفته اند، عوف بن احوص است كه مى گويد:

فإنّى والَّذي حجت قريش محارمه و ما جمعت حِراء

«سوگند به آن كه قريش به زيارت حرم او پرداخت و سوگند به آنچه حِرا در خود جاى داده است. من ...»

در كتاب معجم معالم الحجاز در اين باب چنين نوشته ايم:

حرا، كوه سربرافراشته، نوك تيز و لغزنده اى است در مقابل ثبير الأثبره، از شمال. ميان آن دو «وادى افاعيه» قرار دارد كه از مكه آغاز مى شود و به سوى شرق مى رود و از «يمانيه» مى گذرد.

غارى كه پيامبر اكرم- ص- در آن به عبادت مى پرداخت و نخستين آيات قرآن (آيات آغازين سوره علق) بر او نازل شد، در همين كوه است.

اين كوه نخست «ثبير اعرج» ناميده مى شد و اينك «كوه نور» ناميده مى شود. وادى جليل از آن به سمت غرب آغاز مى شود. امروزه ساختمانهاى مكه تا دامنه هاى غربى آن رسيده است.

حرا 200 متر از سطح دريا ارتفاع دارد و در دامنه جنوبى آن آثار قنات «زعفران»- كه


1- سوره علق، آيات 4- 1. امروزه اين كوه به «جبل النّور» معروف است.

ص: 105

زبيده همسر هارون الرشيد آن را ايجاد كرد و آب آن به مكه مى رسيد و بعدها قطع شد- ديده مى شود.

ياقوت حموى در اين باره مى نويسد: «حِرا (با كسر حاء- تحفيف و مد همزه) كوهى است از كوههاى مكه در سه ميلى آن. برخى اين واژه را مؤنث مى دانند و آن را غير منصرف به شمار آورده اند؛ جرير در اين مورد مى گويد:

ألَسْنا أكرم الثقلين رحلًا (1) وأعظمهم ببطن حِراءَ ناراً

«آيا ما برترين مردم در جهان نيستيم؟ و آيا آتش ما در حِرا فروزنده تر از هر آتشى نيست؟»

جرير در اين بيت، «حرا» را جر نداده و با فتحه آورده است؛ زيرا از آن، شهرى را كه حرا در آن واقع شده، خواسته است.

برخى از واژه شناسان مى گويند: مردم اين واژه را به سه صورت تلفّظ مى كنند: گروهى «حاء» را با فتحه تلفظ مى كنند حال آن كه با كسره درست است، گروهى الف آن را با قصر و كوتاه تلفظ مى كنند حال آن كه الف آن ممدوده است و گروهى آن را با اماله تلفّظ مى كنند كه غلط است؛ زيرا «راء» قبل از الف مفتوح و ممدود قرار گرفته و در مقام تلفظ مستعلى است و اماله آن صحيح نيست.

پيامبر اكرم- ص- قبل از آغاز وحى به حِرا مى آمد و در غارى از آن كوه به عبادت مى پرداخت تا آن كه جبرئيل- عليه السلام- بر او نازل شد.

عَرَّام بن اصبغ مى گويد:

«از جمله كوههاى مكه، ثبير است كه كوه بلندى است در مقابل حرا. حرا از ثبير بلندتر است و بالاى آن نوك تيز و لغزان است. منقول است كه پيامبر اكرم- ص- همراه با برخى اصحاب خود، برقله آن صعود كردند. ناگاه كوه به حركت در آمد. پيامبر خطاب به آن فرمود: «اى حِرا، آرام باش كه بر تو جز پيامبر يا صديق يا شهيدى نيست.»

بر اين دو كوه- چون ديگر كوههاى مكه- گياهى نمى رويد، جز اندكى «ضهياء» در اين كوهها آب نيز وجود ندارد. كوههاى عرفات كه در كنار آن واقع است و كوههاى طائف كه به آن متصل مى باشد، آب فراوان دارد.


1- در معجم البلدان به جاى رَحْلًا، طرّاً آمده است.

ص: 106

بكرى مى گويد:

«حراء (با كسر حاء و مدّ الف بر وزن فعال) كوهى است در مكه.»

اصمعى گويد: برخى آن را مذكر و منصرف و برخى مؤنث و غير منصرف مى دانند.

عوف بن احوض آن را مؤنث دانسته، مى گويد:

فإنّى والَّذي حجت قريش محارمه و ما جمعت حِراءُ

«سوگند به آن كه قريش به زيارت حرم او مى روند و سوگند به آنچه حرا در خود جاى داده است، من ...»

فرّاء به اين شعر جرير استناده كرده و مى گويد:

ألَسْنا اكرم الثقلين رَحْلًا وأعظمهم ببطن حِراءَ ناراً

«آيا ما برترين مردم در جهان نيستيم؟ و آيا آتش ما در حِرا فروزنده تر از هر آتشى نيست؟»

ابن انبارى درباره مجرور نشدن حرا مى گويد: آن را نام اطراف كوه قرار داده اند، گويى كه نام شهرى است.

ابو حاتم مى گويد: «بودن حرا، از صورت ديگر آن معروف تر است.» و گفته پيشين را با اندكى تفاوت به عنوان شاهد مثال ذكر مى كند.

رؤبه مى گويد: برخى قسمتهاى حرا منحنى است. اما اصمعى معتقد است كه هيچ قسمتى از آن انحنا ندارد.

سخن عرّام كه حرا از ثبير بلندتر است، نادرست است و با مشاهده، اين نكته روشن مى شود. همچنين قله حرا اندكى انحنا دارد.

حَزْوَرَه

ازرقى (1) مى گويد: حزوره بازارى در مكه، بر درگاه خانه امّ هانى (دختر ابوطالب) كنار قسمت گندم فروشان بود كه بعدها داخل در مسجدالحرام شد. حزوره در اصل مناره اى بود به سوى حَثَمَه، حزاور، جباجب و اسواق.

برخى مكيان مى گويند حزوره در محل آب انبارى كه به دستور خيزران در حياط خانه ارقم ايجاد شد، قرار داشت. برخى ديگر مى گويند در محاذات «ردم» در وادى قرار داشت. ليكن


1- اخبار مكه، ج 6، ص 294

ص: 107

درست تر آن آن است كه در كنار حناطين (گندم فروشان) بوده است. سفيان از ابن شهاب نقل مى كند كه گفت: پيامبر خدا- ص- در حالى كه در حزوره بود فرمود: «به خدا سوگند كه تو محبوبترين شهرها نزد خدا هستى و اگر نه آن بود كه اهالى تو مرا بيرون راندند، از نزدت بيرون نمى رفتم.»

سفيان مى گويد: داخل حزوره در مسجدالحرام شدم.

جرهمى در مورد حزوره مى گويد:

بدأها قوم أشحّاء أشدَّةٌ على ما بهم يشرونها بالحزاور

«قومى بخيل و سختگير كه در حزاور به خريد و فروش مشغول بودند، آن را آغاز كردند.»

ابوعبيد بكرى مى گويد:

حزوره جايى است چسبيده به خانه خدا كه عبدالرحمان بن عثمان بن عبيداللَّه- برادر زاده طلحة بن عبيداللَّه- كه همراه ابن زبير كشته شده بود، در آن مدفون است و هنگامى كه مسجدالحرام را گسترش دادند، قبرش نيز داخل مسجد قرار گرفت.

زبير بن ابوبكر نيز اين مطلب را ذكر كرده است.

غنوى مى گويد:

يوم ابن جُدعان بجنب الحزورة كأنَّه قيصر أو ذو الدسكرة

«آن روز ابن جدعان در كنار حزوره چون قيصرى يا دارنده كاخى جلوه مى كرد.»

زهرى مى گويد: ابو سلمة بن عبدالرحمان از عبداللَّه بن عدى بن حمراء زهرى برايم نقل كرد كه پيامبر خدا- ص- در حالى كه در حزوره در بازار مكه بود، فرمود: «به خدا قسم تو بهترين سرزمين خدا و محبوبترين آنها نزد من هستى و اگر مرا از تو بيرون نمى كردند، از نزدت بيرون نمى رفتم.»

لذا مى بينيم كه شافعى به استناد گفته پيامبر اكرم- ص- مى گويد: «مكه مطلقاً برترين شهرهاست.

بدين ترتيب روشن مى شود كه حزوره داخل ركن شمال غربى مسجدالحرام قبل از گسترش دوره عثمان است؛ يعنى اينك در طرف صحن چسبيده به آن ركن است.

ص: 108

خَطُم

خَطُم كه امروزه عربها آن را خشم مى نامند؛ به معناى راهى ميان بر از كوه به زمين است. در مكه دو «خطم» وجود دارد؛ يكى خطم الحجون است و ديگرى خطمى است كه در شمال عرفه واقع شده است.

خطم الحجون در برگيرنده گورستان مكيان و در برابر اذاخر و در سمت راست ابطح است. حارث بن خالد در اين باره مى گويد:

أقوى من آل فطيمة الحزم فالعَيْرتان فأوحش الخَطُم (1)

«حزم، عيرتان و خطُم دشوار، از آل فطيمه نيرومندترند.»

«حى الجعفريه» در دامنه آن واقع شده است و از كنار گورستان قديمى مكيان تا شعب اذاخر يمانى امتداد دارد.

دومين خطم، در شمال عرفه واقع شده است و مسيل عُرَنَه ميان آن دو قرار دارد و قسمتى از آن به حدود حرم پيوسته است و از سوى شرق و شمال به كوههاى «شُعُر» (جمع شعراء) و كوه طارقى متصل است و دشتهاى «مغمس» از آن به سوى شرق و شمال شرقى امتداد يافته است.

ابوخراش هذلى به اين خطم اشاره دارد آنجا كه گفته است:

غداة دعا بني جشع و ولىّ يؤم الخَطُمَ لايدعو مُجِيباً (2)

«فرداى روزى كه بنى جشع، فرا خواندند و متوجه خطم گشتند ليكن پاسخى نشنيدند.»

به نظرم بنى جشم درست است نه بنى جشع. بنى جشم قبيله معروفى بوده است.

خُمّ

خم، چاهى در مكه بود كه گفته مى شود به كلاب بن مرّه- پدر قصى- تعلّق داشت. همچنين گويند اين چاه و چاه «رُمّ» را عبدالشمس بن عبد مناف حفر كرد و گفت:

حفرت خُمّاً و حفرت رُمّاً حتى ترى المَجْدلنا قد تَمّا (3)

«چاههاى خم و رم را كندم تا ببينيد كه مجد ما كامل شده است.»


1- معجم معالم الحجاز، الخطم.
2- معجم البلدان، الخطم.
3- معجم البلدان، الخمّ.

ص: 109

گفته اند كه خم چاهى است نزديك «ميثب» كه مردم در دوران جاهليت و اسلام براى تفريح بدانجا مى رفته اند. (1) امروزه خم دو شاخه دارد و در حدود پنج كيلى مسجدالحرام واقع شده است. شاخه اى خُم و ديگرى خُميم ناميده مى شوند كه از كوه سدير سرچشمه مى گيرند و پس از يكى شدن، سرچشمه «بطحاء قريش» را تشكيل مى دهند كه به عُرنَه مى رود.

در خم آب باران جمع مى شود و مكيان پس از بارش باران، براى گردش به آنجا مى روند. تا مدتى پيش، جايى كه دو شاخه آب خم جمع مى شوند، چاهى بود كه احتمالًا همان بئر خُم منسوب به متقدمان قريش است. بر سر اين چاه مى توان «ميثب» را در مغرب خورشيد ديد.

يكى از سالخوردگان ساكن آن ناحيه با تأكيد به من گفت كه اين چاه و شاخه اى كه به آن مى ريزد، «خم» نام دارد و اين عادت عرب است كه چيزى را به نام مجاور آن بنامند ليكن من ترجيح مى دهم كه اين را چاه قريش قديم بدانم؛ زيرا همانند آن نامهاى قديمى خود را همچنان حفظ كرده اند.

پى نوشتها:


1- اخبار مكه، ص 214

ص: 110

ص: 111

حج در آيينه ادب فارسى

ص: 112

كعبه در آيينه شعر

محمد شجاعى

منطقى رازى

اولين شاعر پارسى گويى كه نام «كعبه» در اشعار وى آمده، «ابو محمد منصور على منطقى رازى» شاعر بزرگ ذولسانين قرن چهارم هجرى است. عوفى در «لباب الألباب» و نظامى عروضى در «چهار مقاله»، او را از شاعران مشهور آل بويه مى دانند. او مدّاح صاحب بن عباد وزير فخر الدوله ديلمى بوده و به تازى و پارسى شعر سروده است. وى ظاهراً در بين سالهاى 367 تا 380؛ همان سالى كه بديع الزمان همدانى خدمت صاحب عباد رفت، فوت كرده است. منطقى از قديمترين شاعران پارسى گوى عراق به حساب مى آيد و استادى و مهارت از فحواى اشعارش نمايان است.

از احوالش بيش از اين نمى دانيم. هشتاد و چهار بيت شامل سه قصيده و شش قطعه و يازده بيت مفرد از وى باقى است.

هميشه خانه ام از نيكوان زيبا روى چو كعبه بود به هنگام كفر پر اصنام

ص: 113

كعبه در آيينه تشبيه

به راستى نمى توان از ميان ديوانهاى شاعران پارسى گوى گذشته و معاصر، ديوانى را يافت كه شاعرش بگونه اى از كعبه سخنى نگفته و مقصود و مطلوب خود را به كعبه تشبيه نكرده باشد. شاعران بدون استثنا هر مفهوم زيبا و هر واژه پاك و با قداست و هر خوب و خوبى را به كعبه همانند كرده اند.

آنجا كه سخن از عشق و شور و سوز و گداز است.

آنجا كه سخن از شوق و وصل و درد و نياز است.

آنجا كه سخن از بزرگى و شرف و حرمت و عزّت و عظمت است.

آنجا كه سخن از جلال و جاه و مقام و ملك و دولت است.

آنجا كه سخن از مطلوب و طلب و قبول و اقبال است.

آنجا كه سخن از حاجت و رجا ومراد و آمال است.

آنجا كه سخن از نجات و اخلاص و احسان و انصاف است.

آنجا كه سخن از تجريد و رضا و فقر و اعتكاف است.

آنجا كه سخن از جمال و كمال و سخا و وجود و مجد است.

آنجا كه سخن از عروس و ماه و شمع و شاهد و شهد است.

شاعران همگى اين واژگان و مفاهيم را، به كعبه تشبيه كرده اند.

طواف شاعران بينم به گرد قصر تو دايم همانا قصر تو كعبه است و گرد قصر تو بطحا (1)

فرخى سيستانى

كعبه است سرايش ز بزرگى ملكان را كلكش حجر الأسود و كف چشمه زمزم

(2) عنصرى

چو كار كعبه ملك جهان بدان آمد قيامت آيد چو ماه گم كند رفتار

(3) ابوحنيفه اسكافى

زهى به جاه تو مأمور كعبه دولت زهى به صدر تو منسوب قبله احسان

(4) مسعود سعد سلمان


1- فرخى سيستانى، ص 2
2- عنصرى، ديوان، ص 181
3- ابو حنيفه اسكافى، نيمه دوم قرن پنجم
4- مسعود سعد سلمان، ديوان، ص 379

ص: 114

عالمى در باديه قهر تو سرگردان شدند تا كه يابد بر در كعبه قبولت روز بار (1)

سنايى

شد گفته سنايى چون كعبه نزد خلق زين بيشتر فضول كه يابد ز ابتدا (2)

سنايى

در كعبه انصاف تو محراب دگر شد نقش سم شبديز تو بر ماده و نربر (3)

سنايى

از در كوفه وصالت تا در كعبه رجا نيست اندرباديه هجران به از خوفت خفير (4)

سنايى

اسب در ميدان وصلش تاختم كعبه وصلش ز هجران توختم (5)

سنايى

چون كعبه آمال پديد آمد از دور گفتند رسيديم سر راه بر آن بود (6)

سنايى

عرش مقاما ز ركن كعبه جاهت دست وزارت در آن بلند مقام است (7)

سنايى

قبله عقل صنع بى خللش كعبه شوق ذات بى بدلش (8)

سنايى

خواهى كه پى برى به سر كعبه نجات در خود مكن قياس حق و پيش در ميا

آهنگ عشق زن تو در اين راه خوفناك احرام درد گير تو در اين كعبه رجا (9)

سيد حسن غزنوى

كعبه است دل من كه بدان كعبه نيايد بى دوستى آل نبى قافله حاج (10)

سوزنى

اى كعبه شرف كه طواف زمانه را گرد در تو مكه و بطحا شود همى (11)

اديب صابر

استطاعت برِ من نيست و گرنه نيمى ساعتى از در آن كعبه حاجت غايب (12)

اديب صابر


1- سنايى، ديوان، ص 22
2- همان، ص 50
3- همان، ص 252
4- همان، ص 282، خفير- گهبان
5- همان، ص 359
6- همان، ص 869
7- همان، ص 1052
8- سنايى، حديقة الحقيقه، ص 87
9- سيد حسن غزنوى، ص 350
10- سوزنى، ديوان، ص 145
11- اديب صابر، ديوان، ص 73
12- اديب صابر، ديوان، ص 398

ص: 115

چو كعبه شرف يافت هرى بر همه دنيا از فرّ قدوم تو و فخر قدم تو (1)

عبدالواسع جبلى

بارگاهت كعبه، مردم حاج و درگاهت حرم مجلست فردوس و كوثر جام و ساقى حور باد (2)

انورى

تو كعبه جلالى و ارباب شرع را خوارزم و آب او عرفات است زمزم است (3)

رشيدالدين وطواط

ور نيست درت كعبه اقبال چرايند سوى درت انباى شرف راكع و ساجد؟ (4)

رشيدالدين وطواط

مكه او زينت زمين و زمان صدر او كعبه صغار و كبار (5)

رشيدالدين وطواط

جناب فرخ او زايران را شده چون خطه كعبه گرامى (6)

رشيدالدين وطواط

كعبه اى بود در سخا و كفش ناسخ صد هزار زمزم بود(7)

رشيدالدين وطواط

دست تو رسيده است سوى تربت احمد پاى تو سپرده است ره كعبه اعظم (8)

قوامى رازى

اى كعبه دولت در تو قبله دين باد مانند جمت ملك جهان زير نگين باد (9)

قوامى رازى

كعبه مكرمات ركن الدين آن جنابش ز ركن و كعبه فزون (10)

اثير اخسيكتى

چه گفت، گفت چو رويت به كعبه كرم است نياز عرض كن و حاجتى كه هست بخواه (11)

ظهير فارابى

چو مشتبه شود جهت كعبه نجات جز سمت درگهش نكند عقل اختيار (12)

ظهير فارابى


1- عبدالواسع جبلى، ديوان، ص 628.
2- انورى، ديوان، ص 102
3- رشيد الدين وطواط، ديوان، ص 99
4- همان، ص 99
5- همان، ص 218
6- همان، ص 472
7- همان، ص 527
8- قوامى رازى ديوان، ص 170
9- همان، ص 170
10- اثير اخسيكتى، ديوان، ص 270
11- ظهير فارابى، ديوان، ص 64
12- همان، ص 14

ص: 116

وآن كعبه چون عروس كه هر سال تازه روى بوده مشاطه اى بسزا پور آزرش (1)

خاقانى

كعبه ديرينه عروس است عجب نى كه بر او زلف پيرانه و خال رخ برنا بينند (2)

خاقانى

اى بانوى شرق و كعبه جود من بلبل مدح خوان كعبه (3)

خاقانى

راهى است ورا به كعبه مجد بى زحمت ناقه و بيابان (4)

خاقانى

كعبه قطب است و بنى آدم بنات النعش وار گرد قطب آسيمه سر شيدا و حيران آمده

كعبه قطب است و گردون راست چون دستاس زال صورت دستاس را بر قطب دوران آمده

كعبه روغن خانه اى دان روز و شب گاو خراس گاو پيسه گرد ورغن خانه گردان آمده

كعبه شمع و روشنان پروانه و گيتى لگن برلگن پروانه را بين مست جولان آمده

كعبه گنج است و سياهان عرب ماران گنج گرد گنج آنك صف ماران فراوان آمده

كعبه شان شهد و كان زر رسته است اى عجب خيل زنبورران و مارانش نگهبان آمده (5)

خاقانى

مانى به عروس حجله بسته در حجله چارسو نشسته

حورى به مثال عبقرى پوش شاهى به مثل دواج بر دوش

هم معتكفى چو بختياران هم موضع اعتكاف داران (6)

خاقانى


1- خاقانى، ديوان، ص 219
2- همان، ص 98
3- همان، 404
4- همان
5- همان، ص 371
6- خاقانى، تحفة العراقين، ص 133

ص: 117

زمزم صف مدار دو چشم از براى چرخ چون در جوار كعبه دولت مجاورى (1)

شمس الدين طبسى

لبيك عشق زن تو در اين راه خوفناك واحرام درد گير در اين كعبه رجا (2)

عطار نيشابورى

خليل وار چنان بقعه اى بنا كردى كه هست قبله اقبال و كعبه آمال (3)

نجيب الدين جربادقانى

نشان صورت تقدير و معنى تعظيم بيان قبله اقال و كعبه آمال (4)

امامى هروى

چون سليمان كرد آغاز بنا پاك چون كعبه همايون چون منا (5)

مولوى

گرد جو و گرد آب و بانگ آب همچو حاجى طائف كعبه صواب (6)

مولوى

اگر چه كعبه اقبال جان من باشد هزار كعبه جان را به گرد است طواف (7)

مولوى

حبيب كعبه جان است اگر نمى دانيد به هر طرف كه بگرديد رو بگردانيد (8)

مولوى

درون كعبه شب يك نماز صد باشد ز بهر خواب ندارد كسى چنين معبد (9)

مولوى

سعدى، ره كعبه رضا گير اى مرد خدا، ره خدا گير (10)

سعدى

اى قونيه، اى كه پُر سپاهى در خطه روم تختگاهى

چون حضرت شاه ما گزيده است تو مكه و كعبه الهى (11)

سلطان ولد

اى قبله دل روى تو، محرابِ جان ابروى تو من آمدم در وى تو، آن كعبه اسرار كو (12)

علاءالدوله سمنانى


1- شمس الدين طبسى، ديوان، ص 270
2- عطار نيشابورى، ديوان، ص 35
3- نجيب الدين جربادقانى، ديوان، ص 297
4- امامى هروى، ديوان، ص 252
5- مولوى، مثنوى، به شرح جعفرى، ج 9، ص 555؛ نيكلسون، ج 2، ص 323؛ رمضانى، ج 4، ص 228
6- مولوى، مثنوى، به شرح جعفرى، ج 9، ص 555؛ نيكلسون، ج 2، ص 323؛ رمضانى، ج 4، ص 228
7- مولوى، كليات شمس، ص 532
8- همان، ص 374
9- همان، ص 383
10- سعدى
11- سلطان ولد، ديوان، 506
12- علاء الدوله سمنانى، ديوان، ص 218

ص: 118

يك چند اسير نفس ابليس سرشت بودم به كليسيا و رفتم به كنشت

در كعبه اخلاص كنون معتكفم فارغ ز عذاب دوزخ و ذوق بهشت (1)

حسن متكلم

طواف كعبه عشق از كسى درست آيد كه ديده زمزم او گشت و دل مقام خليل (2)

خواجوى كرمانى

ما صيد حريم حرم كعبه قدسيم ما راهبر باديه عالم جانيم (3)

خواجوى كرمانى

اى كعبه روى چو مهت قبله عالم خالت حجرالأسود و لب چشمه زمزم (4)

خواجوى كرمانى

مجلسش از ره تعظيم چو كعبه است و در او هر كجا فرض كنى منزل و نازل نبود

كعبه را خاصيتى هست كه در حضرت او قدر مفضول كم از رتبت فاضل نبود (5)

ابن يمين

اى باد صبا صبحدم گذرى كن ز راه لطف بر حضرتى چو كعبه اسلاميان عزيز (6)

ابن يمين

وداع كعبه جان چون توان كرد فراقش بر دل آسان چون توان كرد (7)

عبيد زاكانى

كسى كه كعبه جان ديد بى گمان داند كه سجده گاه جز آن آستان نتوان كرد (8)

عبيد زاكانى

كسى وصال تو اى كعبه مراد نيافت كه باطنش به خرابات و ظاهرش باتوست (9)

عماد فقيه كرمانى

چون كعبه مقصود به جز راه درت نيست عشاق تو را بيهده آهنگ حجاز است (10)

ناصر بخارى

آشيان سدره يعنى باغ طاووسان قدس از كبوتر خانه هاى كعبه قدر شماست

مه مقام خاكبوس كعبه قدرت نيافت با وجود آن كه در قطع منازل تن بكاست

تا رعروس روى پوش عنبرين خال حرم در حجاب اين نه آبا ساكن امّ القراست


1- حسن متكلم، قرن هشتم
2- خواجوى كرمانى، ديوان، ص 453
3- همان، 464
4- ابن يمين، ديوان، ص 162
5- ابن يمين، ديوان، ص 162
6- همان، ص 184
7- عبيد زاكانى، ديوان، ص 83
8- عبيد زاكانى، ديوان، ص 83
9- عماد فقيه كرمانى، ديوان، ص 30
10- ناصر بخارى، تاريخ ادبيات، ص 1003

ص: 119

نو عروس دولت جاويد را بادا حرم بارگان حضرتت كان كعبه عزّو علاست (1)

سلمان ساوجى

دلا ز خويش سفر كن كه راه كعبه وصل به آرزوى تصور به سر نمى آيد (2)

جنيد شيرازى

تويى كه از شرف و عزّت آستان درت شده قبله احرار چون حريم حرم (3)

عطار شيرازى

پيش ما كعبه به جز خاك سروى تو نيست قبله اهل نظر جز خم ابروى تو نيست (4)

ابن نصوح شيرازى

كسى به كعبه مقصود پى برد كه چو من قفاى قافله سالار انس و جان گيرد (5)

كاتبى

عمرى است رو به كعبه فقر است و نيستى راهش نما، كه گم شده در هستىِ خود است (6)

جامى

دارم به كعبه طلبت روى اهتمام هم عابرم به وادى و هم عاكف بلد (7)

جامى

ما قافله كعبه عشقيم كه رفته است سر تا سر آفاق صداى جرس ما (8)

جامى

به راه كعبه وصلت دو چشمم يكى چون دجله و آن ديگر فرات است (9)

جامى

خوش آن ساعت كه عشق خانه سوز وادى حيرت به عزم كعبه مقصود بندد محمل ما را (10)

بابافغانى

تا قدم در حرم كعبه تجريد زديم سخن دوست شنيديم ز هر ديوارى (11)

خيالى بخارايى


1- سلمان ساوجى، ديوان، ص 450
2- جنيد شرازى، ديوان، ص 12
3- عطار شرازى، روح عطار
4- ابن نصوح شيرازى، قرن هشتم
5- كاتبى، ديوان، قرن نهم
6- جامى، ديوان، ص 16 و 24
7- جامى، ديوان، ص 16 و 24
8- جامى، ديوان، ص 173 و 117
9- همان
10- بابا فغانى، ديوان، ص 7
11- خيالى بخارايى، ديوا، ص 251

ص: 120

از آن به كعبه وصل تو ره ندارد جان كه غير در حرم خاص دوست محرم نيست (1)

خيالى بخارايى

اى همه كس را به درت التجا كعبه ل را ز تو نور و صفا

اى كرمت واسطه بود ماخانه تو كعبه مقصود ما (2)

محيى لارى

كعبه در آينه كنايه و تركيبات

بازتاب گسترده كعبه در قلمرو ضرب المثلها، كنايات و تركيبات، بيانگر ارزشمندى كعبه و اهميت آن در گستره زبان و ادبيات فارسى است كه به گوشه اى از آن اشاره مى شود:

كعبه رهرو (تركيب اضافى) كنايه از آفتاب جهانگرد است.

كعبه جهان گرد (تركيب اضافى) كنايه از آفتاب و خورشيد است.

كعبه محرم نشان (تركيب اضافى) كنايه از خورشيد جهان گرد است.

كعبه جو (صفت فاعلى مركب مرخم) جوينده كعبه، طالب كعبه، زائر كعبه.

مرد بود كعبه جو، طفل بود كعبه باز چون تو شدى مرد دين روى ز كعبه متاب (3)

خاقانى

كعبه رو (صفت فاعلى مركب مرخم) آنكه كعبه رود، آنكه قصد كعبه كند، زائر كعبه.

كعبه روى، عزم ره آغاز كرد قاعده كعبه روان ساز كرد

نظامى

نالان به سر كوى تو آييم كه ذوقى است در قافله كعبه روان بانگ جرس را

كمال خجندى

كعبه ستايى: (حاصل مصدر مركب) عمل كعبه ستاى، كعبه پرستى، كعبه ستاى (صفت فاعلى مركب مرخم): ستاينده كعبه، آن كه كعبه را ستايد، كعبه پرست.

گر محرم عيدند همه كعبه ستايان تو مَحرمِ مَىْ باش و مكن كعبه ستايى

خاقانى


1- همان ص 68
2- محيى لارى، فتوح الحرمين، ص 16
3- خاقانى.

ص: 121

كعبه شناسى (حاصل مصدر مركب): عمل كعبه شناس، معرفت به كعبه، كعبه شناس:

(صفت فاعلى مركب مرخم) شناسنده كعبه، آن كه كعبه شناسد.

خاطر خاقنى از آن كعبه شناس شد كه او در حرم خدا يگان كرده به جان مجاورى

خاقانى

كعبه نشين (صفت فاعلى مركب مرخم) نشيننده كعبه، آن كه در كعبه نشيند، مجاور كعبه.

هم خدمت اين حلقه به گوشان ختن به از طاعت آن كعبه نشينان ريايى

خاقانى

كعبه وار: (قيد يا صفت مركب)؛ مانند كعبه، شبيه كعبه.

كعبه وارم مقتداى سبز پوشان فلك كز وطاى عيسى آيد شقه ديباى من

خاقانى

كعبه ويران كن: (صفت فاعلى مركب مرخم)؛ ويران كننده كعبه، آن كه كعبه را ويران كند، خطايى ناسزا گونه كسى را كه شقاوت او را بيان كردن خواهند.

زهى كعبه ويران كن دير ساز تو ز اصحاب فيلى نه ز اصحاب غار

خاقانى

كعبه بان: (صفت مركب)؛ حافظ كعبه.

بر در كعبه شايد ار شعرم خادم كعبه بآن درآويزد

خاقانى

كعبه پرست: (صفت فاعلى مركب مرخم)؛ پرستنده كعبه، كعبه ستا، آنكه كعبه را پرستد.

به منى و عرفاتم ز خدا در خواهيد كه هم از كعبه پرستان خداييد همه

خاقانى

كعبه پرستى: (حاصل مصدر)؛ پرستش كعبه، كعبه ستايى، عمل كعبه پرست.

چون از نيازت بوى نه كعبه پرستى روى نه چون آيت اندر جوى نه پل كردن آسان آيدت

خاقانى

ص: 122

مسلمانى اگر كعبه پرستى است پرستاران بت را طعنه از چيست

شيخ محمود شبسترى

كعبه زردشت: (تركيب اضافى)؛ نام يكى از آثار باستانى است واقع در نقش رستم نزيك تخت جمشيد. (1) پى نوشتها:


1- با استفاده از لغت نامه دهخدا ماده كعبه.

ص: 123

ص: 124

ص: 125

جاريهاى حج

ص: 126

گزارش ثبت نام حج عمره در سال 1374

اشاره:

براساس قرارداد منعقده بين شركت پست جمهورى اسلامى ايران و سازمان حج و زيارت، مقرر شده بود از تاريخ 15/ 7/ 74 تا 5/ 8/ 74، ثبت نام متقاضيان حج عمره توسط واحدهاى پستى صورت پذيرد كه انجام اين مهم در مدت زمان فوق الذكر، در سراسر كشور از طريق شبكه توانمند پستى محقق گرديد. از آنجا كه شناخت مشخصات فردى و اجتماعى متقاضيان، اهرم مناسبى براى برنامه ريزيهاى آتى (اعم از ثبت نام و ارائه سرويسهاى مناسب به متقاضيان، از طرف سازمان حج و زيارت) مى باشد، لذا شبكه پستى براى دستيابى به چنين امرى، در خلال ثبت نام افراد، با تدوين، توزيع و تكميل پرسشنامه هايى، اطلاعات لازم را در خصوص «جنس»، «سن»، «تحصيلات» و «شغل» متقاضيان جمع آورى نمود كه نتايج آن، طى گزارشى ارائه مى گردد:

ص: 127

يافته هاى آمارى:

1) تعداد ثبت نام شدگان بر حسب جنس

از مجموع 157502 نفر افراد ثبت نام شده، 66906 نفر (47 درصد) مرد و 90596 نفر (53 درصد) زن بوده اند، بطورى كه ملاحظه مى شود، تعداد زنان ثبت نام شده بيشتر از مردان و تنها در 3 استان آذربايجان غربى، اردبيل و سيستان و بلوچستان، تعداد مردان بيشتر از زنان ثبت نام شده بوده اند.

بر حسب مجموع افراد ثبت نام شده؛ به ترتيب: استان تهران با 62719 نفر و استان اصفهان با 26518 نفر بيشترين تعداد و استان كهكيلويه و بوير احمد با 59 نفر و استان ايلام با 85 نفر كمترين تعداد ثبت نام را داشته اند.

بر حسب مجموع مردان ثبت نام شده؛ به ترتيب: استان تهران با 25714 نفر و استان اصفهان با 11307 نفر بيشترين تعداد و استان كهكيلويه و بوير احمد با 26 نفر و استان ايلام با 37 نفر كمترين تعداد ثبت نام را داشته اند.

بر حسب مجموع زنان ثبت نام شده؛ به ترتيب: استان تهران با 37005 نفر و استان اصفهان با 15148 نفر بيشترين تعداد و استان كهكيلويه و بوير احمد با 33 نفر و استان ايلام با 48 نفر كمترين تعداد ثبت نام را داشته اند.

2) تعداد ثبت نام شدگان بر حسب سن:

از مجموع 157502 نفر افراد ثبت نام شده،

25/ 1 درصد (1955 نفر) در مقطع سنى تا 10 سال،

5/ 2 درصد (3932 نفر) در مقطع سنى 11 تا 20 سال،

5/ 6 درصد (10299 نفر) در مقطع سنى 21 تا 30 سال،

3/ 20 درصد (31906 نفر) در مقطع سنى 31 تا 40 سال،

6/ 23 درصد (37244 نفر) در مقطع سنى 41 تا 50 سال،

6/ 20 درصد (32430 نفر) در مقطع سنى 51 تا 60 سال،

1/ 18 درصد (28443 نفر) در مقطع سنى 61 تا 70 سال،

ص: 128

و 5 درصد (7934 نفر) در مقطع سنى بالاتر از 70 سال بوده اند.

در ضمن، مقاطع سنىِ 3379 نفر (15/ 2 درصد) نيز، اظهار نشده است.

چنانكه متقاضيان را به 5 گروه كودكان (تا 10 سال)، نوجوانان (20- 11 سال)، جوانان (30- 21 سال، ميانسالان (50- 31 سال) و پيران (بالاتر از 51 سال) طبقه بندى كنيم، از مجموع 157502 نفر افراد ثبت نام شده، 25/ 1 درصد (1955 نفر) كودكان، 5/ 2 درصد (3932 نفر) نوجوانان، 5/ 6 درصد (10299 نفر) جوانان، 9/ 43 درصد (69130 نفر) ميانسالان، 7/ 43 درصد (68807 نفر) پيران و گفتنى است كه 15/ 2 درصد (3379 نفر) نيز اظهار نشده اند.

3) تعداد ثبت نام شدگان بر حسب تحصيلات:

از مجموع 157502 نفر افراد ثبت نام شده؛

2/ 21 درصد (33453 نفر) بى سواد،

8/ 28 درصد (45434 نفر) داراى تحصيلات دوره ابتدايى،

5/ 13 درصد (21141 نفر) داراى تحصيلات دوره راهنمايى،

3 درصد (4725 نفر) داراى تحصيلات دوره دبيرستان،

8/ 21 درصد (34410 نفر) داراى مدرك تحصيلى ديپلم،

5/ 2 درصد (3901 نفر) داراى مدرك تحصيلى فوق ديپلم،

5/ 5 درصد (8595 نفر) داراى مدرك تحصيلى ليسانس،

8/ 0 درصد (1158 نفر) داراى مدارك تحصيلى حوزوى بوده اند.

در ضمن ميزان تحصيلات 3388 نفر (2/ 2 درصد) نيز اظهار نشده است.

از مجموع 157502 نفر افراد ثبت نام شده، 2/ 21 درصد (33453 نفر) بى سواد، 6/ 76 درصد (120661 نفر) باسواد 3/ 45 درصد (71300 نفر) زير ديپلم، 8/ 21 درصد (34410 نفر) ديپلم، 50/ 9 درصد (14951 نفر) داراى تحصيلات دانشگاهى و 2/ 2 درصد (3388 نفر) اظهار نشده اند.

ص: 129

4) تعداد ثبت نام شدگان بر حسب مشاغل:

از تعداد كل 157502 نفر افراد ثبت نام شده؛

82/ 9 درصد (15476 نفر) كاركنان بخش دولتى،

33/ 0 درصد (509 نفر) كاركنان بخش خصوصى،

17/ 4 درصد (6572 نفر) كشاورز،

61/ 0 درصد (966 نفر) كارگر،

4/ 0 درصد (6014 نفر) روحانى و مدرس حوزه،

23 درصد (36269 نفر) كاركنان مستقل يا كارفرمايان بخش خصوصى،

6/ 49 درصد (78082 نفر) خانه دار،

75/ 0 درصد (1191 نفر) كاركنان بخش خدمات پزشكى اعم از خصوصى و دولتى،

94/ 2 درصد (4634 نفر) بازنشسته،

84/ 2 درصد (4482 نفر) محصل،

و 94/ 4 درصد (7782 نفر) از ساير مشاغل بوده اند.

در ضمن، مشاغل 935 نفر (6/ 0 درصد) نيز اظهار نشده است.

از بين مشاغل، به ترتيب خانه داران با تعداد 78072 نفر (6/ 49 درصد كلّ متقاضيان) و كاركنان مستقل يا كارفرمايان بخش خصوصى با تعداد 36269 نفر (23 درصد كل متقاضيان) بيشترين و كارمندان بخش خصوصى با 509 نفر (33/ 0 درصد كل متقاضيان) و روحانيون و مدرسان حوزه با 614 نفر (40/ 0 درصد كل متقاضيان) كمترين سهم را از مجموع افراد ثبت نام شده، دارا بوده اند.

تعداد 18 صفحه جداول و نمودارها

ص: 130

ص: 131

ص: 132

ص: 133

ص: 134

ص: 135

ص: 136

ص: 137

ص: 138

ص: 139

ص: 140

ص: 141

ص: 142

ص: 143

ص: 144

ص: 145

ص: 146

ص: 147

ص: 148

ص: 149

گفتگو

ص: 150

حج 75 از ديدگاه نماينده ولىّ فقيه و اميرالحاج

با به پايان رسيدن موفقيت آميز حج سال 75 و بازگشت زايران و حاجيان ايرانى بيت الله الحرام به ميهن اسلامى، فرصتى دست داد تا گفتگويى با جناب حجةالاسلام والمسلمين آقاى محمدى رى شهرى نماينده محترم ولى فقيه و اميرالحاج داشته باشيم و در رابطه با چند و چون برخى مسايل حج با ايشان گفتگو كنيم.

نظر خوانندگان محترم ميقات را به اين مصاحبه جلب مى نماييم:

ميقات: ويژگيهاى حج 75 چيست؟ و چه تحول و رويداد قابل توجهى نسبت به سال گذشته در حج امسال مشاهده فرموديد؟

ج: به فضل و عنايت خداوند، حج سال 75 داراى ويژگيهايى بود كه آن را نسبت به حج سال هاى گذشته متمايز مى ساخت؛ نخستين ويژگى آن نشاط و تحرّك خوب تبليغاتى و فرهنگى بود. حجى پُرتحرك و با نشاط و فوق العاده كارسازى داشتيم، بويژه در تبليغات خارجى ويژگى دوّمِ حج سال جارى، اوج صلابت و عزّت توأم با آرامش بود.

خوشبختانه حج زائران خانه خدا نيز پس از پيروزى انقلاب، هميشه توأم با عزّت و صلابت بوده ليكن اين عزت و صلابت علاوه بر اين كه در سال جارى محسوس تر بود،

ص: 151

زائران خانه خدا از آرامش بيشترى برخوردار بودند. آنها كه با زائران خارجى و غير ايرانى خانه خدا و همچنين با برخوردهاى مأموران عربستان سعودى آشنايى داشته و آن را از نزديك ديده اند بخوبى مى فهمند كه معنا و مفهوم اين عزّت و صلابت و آرامش چيست؟ ويژگى سوّم، آن كه ما مشكل مهمى در سالجارى، نه در بخش اجرايى و نه در بخش فرهنگى و تبليغاتى، نداشتيم. نمى خواهم بگويم هيچ مشكل نداشتيم، بلكه در مقايسه با سالهاى گذشته، امسال كم مسأله ترين سال ها بود.

ويژگى چهارم، محوريت بعثه مقام معظم رهبرى، هم در بعد سياسى و هم در بعد فقهى و دينى بود كه نسبت به سالهاى گذشته محسوس تر بود، مراجعه زائران ايرانى خانه خدا و نيز شيعيان و مسلمانان ديگر كشورها به بعثه، از سال هاى قبل بسيار بيشتر بود، در يك كلمه مى توان گفت كه: سال 75 در حقيقت سال تثبيت سياستهاى جمهورى اسلامى در امر حج بود؛ سياستهايى كه حضرت امام خمينى- قدس سرّه- خطوط اصلى آن را ترسيم كرده و مقام معظم رهبرى نيز بر آن تأكيد داشته و دارند.

از خداوند بزرگ مى خواهيم به ماتوفيق دهد تا در سال هاى آينده خدمات بيشترى نسبت به حج، اهداف آن وآرمانهاى حضرت امام- قدّس سرّه- و مقام معظم رهبرى داشته باشيم.

ميقات: پافشارى و استقامت حضرت عالى در رابطه، با برگزارى مراسم برائت از مشركان موجب شد تا اين مراسم بخوبى در عرفات برگزار گردد، تحليل جناب عالى در اين زمينه چيست؟

ج: انجام باشكوه مراسم برائت را عنايت و فضل خداوند بزرگ مى دانم و پافشارى اينجانب نيز به منظور تحقّق فرامين حضرت امام خمينى- قدّس سرّه- و مقام معظم رهبرى حضرت آيةاللَّه خامنه اى- مدّ ظله العالى- و به منظور انجام يك واجب شرعى و تكليف الهى است. سال گذشته وزير حج عربستان در ملاقات خود با رياست محترم سازمان حج وهيأت همراه، اعلام كرده بود كه پرونده برائت بطور كلّى بسته شده و ديگر آن را نخواهيم گشود و اگر بر انجام آن پافشارى كنيد ممكن است حوادثى نظير جمعه خونين در سال 65 بار ديگر تكرار شود! من هم براساس رهنمود مقام معظم رهبرى كه فرموده بودند: به تكليف شرعى خود تا آنجا كه مقدور است عمل كنيم و با استمداد از حضرت بارى تعالى و توسّل به ساحت مقدّس

ص: 152

حضرت صاحب الامر- ع- نسبت به برگزارى آن در عرفات اقدام نمودم.

با انجام باشكوه اين مراسم در سال گذشته، دولت عربستان اين نكته را فهميد كه ما تصميم جدّى داريم تا در هر شرايطى به تكليف خود عمل كنيم و به مقدارى كه تكليف شرعى را از دوش ما بردارد، آن را انجام دهيم. و اينگونه نيست كه آنها با استقرار ابزار و آلات جنگى و نيروهاى نظامى بتوانند ما را از انجام وظيفه شرعى منصرف نمايند. به همين دليل تهديدات دولت عربستان در سال جارى نسبت به سال گذشته كمتر بود. البته وزير حج عربستان قبل از انجام مراسم، با ارسال نامه اى ممنوعيت برگزارى آن و احتمال برخورد را متذكر شد ليكن به فضل خداوند و دعاى صالحان، بدون هيچ برخوردى مراسم برائت باشكوهتر از سال قبل در عرفات برگزار شد.

تصور مى كنم مسؤولان عربستان دريافته اند كه ضرر و زيان هرگونه برخوردِ خشونت آميز با مراسم برائت، براى آنان غير قابل جبران است، بخصوص در شرايطى كه حاجيان در عرفات گردهم آمده، به دعا و راز و نياز مشغولند.

ص: 153

ميقات: اصرار و پافشارى جناب عالى بر انجام مراسم برائت براى چيست؟

ج: اصرار و پافشارى جمهورى اسلامى بر انجام مراسم برائت، ريشه در فرهنگ دينى ما و مبانى اساسى اسلام در زمينه برگزارى حج ابراهيمى دارد. در اين نگرش، حج تنها انجام يك سلسله اعمال و عبادات خشك و بى روح نيست؛ چرا كه اينگونه رفتارها در دوره جاهلى هم وجود داشته و مردم آن دوران گرداگرد كعبه طواف مى كردند و به مشعر و منا مى آمدند.

امام باقر- ع- نيز فرمودند: «هكذا كانوا يطوفون فى الجاهلية ...» كعبه خانه توحيد است و كلمه توحيد مركب از «لا اله» و «الّااللَّه» است آن كس كه موحّد است بايد در راستاى نفى الهه هاى دروغين تلاش كرده، سپس در تثبيت «اللَّه» بكوشد. طرح مسأله توحيد به شكل يك بعدى، سياست بنى اميه و امويان است. به فرموده امام صادق- ع-: «بنى اميّه تبيين و تعليم ايمان را آزاد مى گزاردند ليكن تعليم شرك و اقسام آن را منع مى كردند تا وقتى آنها را به شرك وادار مى كنند متوجه نشوند.» برائت از مشركين، هدف اصولى تعليم شرك و مبازره با شرك را تعقيب مى كند.

حج بهترين پايگاه براى روشنگرى و آگاه ساختن ملل مسلمان در اين زمينه هاست.

مسلمانان بايد در اينجا با مشكلات و نيازمنديهاى جهان اسلام، رهبرى الهى جهان اسلام، و اتحاد و يكپارچگى جامعه اسلامى و راههاى تحقق آن و ايستادگى در برابر جهان شرك و قدرتهاى استكبارى آشنا شوند، در چنين شرايط حساسى، سوق دادن مردم به سوى يك سلسله اعمال و رفتار خشك و بى روح، در واقع تحريف حج و تحريف اسلام حقيقى است.

بنابراين، پافشارى حضرت امام- قدّس سرّه الشريف- و مقام معظم رهبرى- مد ظله العالى- و اينجانب كه اجرا كننده فرامين آن عزيزان هستم مبارزه با تحريف حج و جهت دادن آن در راستاى حل مشكلات جهان اسلام است واين كه مشكل امروزِ جوامع اسلامى، قدرتهاى استكبارى و سلطه گرند و اگر سلطه آنان برداشته شود و مسلمانان استقلال و عزّت خود را باز يابند، بسيارى از مشكلات جوامع اسلامى مرتفع خواهد شد و به فرموده حضرت امام- قدس سره- در ذيل آيه «ليشهدوا منافع لهم» چه منفعتى از اين بزرگتر و مهمتر كه دست قدرتهاى استكبارى از منابع مادى و منابع زير زمينى و ثروتهاى عمومى كشورهاى اسلامى كوتاه شود.

ص: 154

ميقات: مسلمانان ديگر كشورها، از جمله لبنانى ها با الگوگيرى از موسم برائت ايرانيان، در حج سال 75 در مطاف و در جمرات شعارهاى كوبنده «الموت لأمريكا» و «الموت لاسرائيل» سردادند، ارزيابى جنابعالى از اين رويداد چيست؟

ج: اقدام مسلمانان شجاع و متعهّد لبنان و ديگر كشورها در سال گذشته و نيز سالجارى، نشانگر هشيارى تدريجى مسلمانان جهان و تأثير مقاومت و پايمرديهاى جمهورى اسلامى در رابطه با برگزارى مراسم برائت است. و به رغم جوسازيهاى وعّاظالسلاطين، اين بيدارى و هشيارى رو به گسترش است. از خداوند بزرگ مى خواهم روزى فرا رسد كه اين بيدارى فراگير شود و بدون آن كه تشنّج و ناامنى در مكه مكرمه در پى داشته باشد، مسلمانان بيدار و آزاده دنيا به وظايف دينى و الهى خود كه همان مقابله با سلطه استكبار و استعمارگران است، بخوبى عمل كنند.

ميقات: برخى از خطباى جمعه عربستان، با سوء استفاده از خطبه هاى نمازجمعه در مراسم حج، مطالبى را عليه تشيع و مراسم برائت از مشركان بيان مى كنند، براى پاسخگويى و مقابله با اين حركت تفرقه افكنانه چه اقدامى صورت گرفته است؟

اين اقدام روحانيان وهّابى در موسم حج، در واقع به منظور جداسازى دين از سياست و ايجاد اختلاف در ميان امت اسلامى صورت مى پذيرد و بدون ترديد خوش خدمتى به دشمنان اسلام و قرآن كريم است. كليه قوانين و مقرّرات اسلامى، با سياست آميخته است و به فرموده امام راحل- قدّس سرّه-: «حتى اخلاق اسلام هم سياست است» اظهارات وعاظ السّلاطين در حقيقت بى محتوا ساختن اسلام و تهى سازى آن از درون بشمار مى آيد كه متأسفانه اين اقدام خطرناك هم اكنون به دست عناصر وابسته به وهابيت دنبال مى شود. ما در پاسخگويى به اين اظهارات نادرست، هم سال گذشته و هم سال جارى به آنان اعتراض كرديم و اظهاراتشان را پاسخ داديم. تصوّر من اين است كه ادامه اين اظهارات ممكن است موجب شود تا خداى ناكرده، مردم ما و مسلمانان غير وهّابى كنترل خود را از دست داده، شديداً موضعگيرى كنند و همانجا به مقابله برخيزند و اين به سود حكومت عربستان نخواهد بود.

اساساً اين مطلب قابل قبول نيست كه در عربستان عقيده وهابيت بر مسلمانان جهان تحميل شود! آنها اگر عقيده اى هم دارند، مربوط به خود و پيروانشان است، چه دليلى دارد كه

ص: 155

ديگران را مجبور به پذيرش آن كنند؟! بهرحال اگر ما نتوانيم جلو مردم را بگيريم ممكن است خود مردم پاسخ اين افراد را بدهند.

ميقات: در حجّ سال جارى، مأموران سعودى، قرآن و ديگر كتب ادعيه و مناسك را در فرودگاه جدّه از حاجيان ايرانى گرفتند و موجبات ناراحتى آنان را فراهم آوردند، تحليل حضرت عالى از اين اقدام سعوديها چيست و آيا براى استرداد آن كتابها اقدامى صورت گرفته است؟

ج: شايد اين اقدام دليل سياسى نداشته باشد و منشأ آن تحجّر مذهبى و تحميل عقايد وهابيت به ديگران است. نظر ما از همراه بردن قرآن اين بود كه اولًا: زائران در اوقات مختلف به تلاوت قرآن پرداخته، از بركات معنوى قرائت قرآن بهره بگيرند و ثانياً: على رغم شايعه ها و افتراهايى كه به شيعه بسته اند مبنى بر آن كه قرآن شيعه با قرآن ساير مسلمانان تفاوت دارد، همگان قرآن شيعه را ديده، آن شبهه برطرف شود و ضمناً تعدادى از اين قرآنها را نيزبه مسلمانان سايركشورهاهديه كنند. طبيعى است كه اين اقدام تهمت هاى وهابيان را خنثى مى كند وشايد به همين دليل مانع ورود آن به كشورعربستان شدند. بهرحال اين اقدام بيش از آن كه به ما لطمه بزند به وهابيت و سياستهاى غيرقابل دفاع و جاهلانه آنها لطمه وارد ساخت.

من فكر مى كنم فصلنامه «ميقات حج» و نيز ساير مطبوعات و رسانه ها بايد در افشاى اين حركت جاهلانه، گامهاى مؤثرى بردارند. در رابطه بااسترداد قرآن ها و كتب نيز تماسهايى با مسؤولان عربستان صورت گرفته و قول بازگرداندن آن را داده اند، ليكن تاتاريخ اين مصاحبه، هنوز ازسوى آنان اقدامى صورت نگرفته است.

ميقات: همه ساله كتابهاى زيادى در عربستان عليه تشيع منتشر مى شود، ارزيابى حضرتعالى از انتشار اين كتب چيست؟ و حوزه نمايندگى ولى فقيه براى مقابله با آن چه اقداماتى را صورت داده است؟

ج: انتشار اينگونه كتابها، به يقين يك سياست استعمارى است كه براى جلوگيرى از وحدت كلمه و اتحاد مسلمانان و شعله ور ساختن جنگهاى فرقه اى ومذهبى صورت مى گيرد.

بسيارى از مطالب مندرج در اين كتابها، دروغ ها و افتراهايى است كه به شيعه بسته اند كه نه تنها شيعه آنها را قبول ندارد بلكه با آن سخت مبارزه نيز مى كند.

ص: 156

به نظر من پاسخگويى به اين شبهات و افتراها، تنها وظيفه بعثه مقام معظم رهبرى نيست، گرچه ما به سهم خود اقدامات مفيدى انجام داده ايم و باز هم سرمايه گذارى خواهيم كرد، ليكن پيشنهاد مى كنم در سال جارى معاونت آموزش و تحقيقات از كليه نهادها و ارگانهاى ذيربط و نيز شخصيتهاى مذهبى و علمى كه در اين راستا مى توانند كارهاى مفيد و مؤثرى داشته باشند، دعوت به عمل آورده، كتابها و شبهه ها و افتراهاى مطرح شده را در اختيار محققان قرار دهد و پاسخگويى و اقدام در هر مورد بين آنان تقسيم شود، آقايان هم وقت بگذارند، سرمايه گذارى كنند، كتابهاى كوچك و بزرگ در سطوح مختلف، تأليف و منتشر نمايند تا در نتيجه، جلو اين حركتهاى تفرقه افكنانه وهّابيان گرفته شود. اگر ما به صورت اصولى و كلان به اين مسأله نگاه كنيم، لازم است چنين اقدامى انجام شود.

نكته مهمّ ديگر اين كه: بايد با نويسندگان اينگونه كتابها ارتباط خصوصى برقرار شود. بايد با آنها مكاتبه كرد، بديهى است اگر نويسنده اى مزدور نبود حاضر به بحث مى شود. چه بسااين ارتباطات وپاسخگويى ها تأثير مطلوب بگذارد وآنان را از ادامه اين روش ناپسند بازدارد. به هرحال من فكر مى كنم ارتباط خصوصى با اين نويسندگان مفيد باشد.

از سوى ديگر ما از طريق همين فصلنامه به همگان اعلام مى كنيم كه اگر كسى در رابطه با مبانى عقيدتى و فقهى ما حرفى دارد، آماده ايم تا بصورت بحث هاى زنده راديو- تلويزيونى و يا از طريق حضورى و نيز مكاتبه اى به گفتگو بنشينيم و با يكديگر بحث كنيم.

استفاده از اين شيوه نيز به نظر مى رسد نتيجه مطلوبى در آينده داشته باشد.

لازم به تذكر است كه معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى در اين زمينه تاكنون اقدامات مفيدى انجام داده و حدود سى كتاب و جزوه منتشر كرده است كه اميدواريم مورد عنايت حضرت حق تعالى قرار گيرد.

ميقات: همايش هاى متعدّدى توسّط بعثه مقام معظم رهبرى در حجّ سال 75 در مكه و مدينه برگزار گرديد، حضرت عالى تشكيل اينگونه همايش ها را تا چه اندازه مهم مى دانيد و تأثير آنها را چگونه ارزيابى مى كنيد؟

ج: همايش هايى كه به همّت بعثه مقام معظم رهبرى همه ساله در مكّه مكرمه و مدينه منوّره برگزار مى شود، امسال از رونق بيشتر و بهترى برخوردار بود. كمترين تأثيرى كه

ص: 157

اين همايش ها دارد اين است كه اهتمام جمهورى اسلامى نسبت به مسائل بين المللى اسلام و تلاش در جهت ايجاد تقريب بين مذاهب اسلامى را نشان مى دهد. گردهمايى هايى همچون: اهلبيت، بوسنى، افغانستان، عراق، هند و ... همگى نشان از آن دارد كه در چنين مكانهاى مقدّسى و همزمان با انجام اعمال و مناسك حج، بايد مشكلات جهان اسلام را بررسى و با همت همه ملتهاى اسلامى آن را حل كرد. به مسلمانان مى فهماند كه در كنار ارتباط با خدا و تقويت بنيه معنوى، در برابر دشمنان دين بايستند و براى تحقّق و پياده شدن دستورات اسلام، اختلافات را كنار گذاشته، به حبل خدا؛ قرآن و اهلبيت تمسّك بجويند و براى ايجاد حكومت جهانى اسلام تلاش نمايند.

ديدار با علما و انديشمندان و مسلمانان ساير كشورها، ثمره مهمّ و شيرين ديگرى است كه اينگونه همايش ها تاكنون در پى داشته است.

اگر اين ديدارها مى خواست بصورت هيأت هاى اعزامى به كشورهاى مختلف صورت بگيرد هزينه هاى زياد و مشقت هاى فراوانى داشت ليكن به بركت خانه خدا و حجّ، در فضايى سراسر از لطف و صميميّت و در محيطى بدور از هرگونه تشريفات، با كمترين هزينه برگزار مى گردد.

البته شايسته است اين اقدام در سطح وسيعترى صورت بگيرد و تمامى نزديك به دو ميليون حج گزار در جريان مسائل قرارگيرند ليكن از آنجا كه دولت عربستان از چنين كارى جلوگيرى كرده و امكان برگزارى همايش هايى از اين قبيل را براى ما فراهم نمى سازد، لذا ما برآن شديم تا در سطحى محدودتر اينگونه كنگره ها را در بعثه مقام معظم رهبرى تشكيل دهيم.

ميقات: فعاليتهاى آموزشى- تحقيقاتى حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت، در سالهاى اخير رشد و سرعت چشمگيرى داشته است، ارزيابى حضرت عالى از گذشته چيست؟ و براى آينده چه پژوهشهايى را پيشنهاد مى فرماييد؟

ج: خوشبختانه در رابطه با انتشار كتب و جزوات مورد نياز و مرتبط با حج، كارهاى قابل تقديرى تاكنون صورت گرفته است، تدوين اين تعداد كتاب كه در رابطه با حج و نياز حاجيان تأليف و تدوين و منتشر شده، بحق بايد گفت نه در تاريخ انقلاب بلكه در تاريخ ايران

ص: 158

بى سابقه است كه ما در زمان محدودى اين همه نوشتار در رابطه با مسائل حج داشته باشيم واقعاً كارهاى انجام شده كه به لطف خداوند و تلاش معاونت آموزش و تحقيقات صورت پذيرفته و منتشر شده شايسته تقدير است. ليكن من فكر مى كنم هنوز هم به كارهاى جديدى نيازمنديم؛ از جمله: كتابى تدوين شود كه ابعاد سياسى حج و فلسفه برائت از مشركان، در آن بخوبى تبيين گردد و براى اين هدف، پيشنهاد مى كنم: موضوعاتى تهيه و از محققان و انديشمندان داخل و خارج كشور خواسته شود در اين باره مطلب بنويسند.

موضوع مهمّ ديگر: تبيين ابعاد فقهى حج و حلّ مشكلات فقهى زائران است، بخصوص با توجه به اختلافات موجود در فتاواى مراجع محترم تقليد، مسائل مهمّى مانند قربانى، استظلال، محدوده مطاف و امثال آن نيز نياز به بررسى محققانه و فراگير دارد. وقتى هزاران گوسفند در روز عيد قربان در منا ذبح مى شود و بدون استفاده مى ماند و آنها را مى سوزانند و از بين مى رود و از سوى ديگر ميليونها مسلمان در دنيا گرسنه بوده، نيازمند به غذا و امكانات غذايى مى باشند، چه راه حلى را مى توان يافت كه حاجيان هم به وظيفه شرعى خود عمل كنند و هم اينهمه امكانات از بين نرود؟ اينگونه مسائل مى طلبد كه ما بودجه هاى تحقيقاتى خاصى براى حلّ آن در نظر بگيريم. پروژه هاى تحقيقاتى را به محققان پيشنهاد كنيم تا با بررسى همه جانبه موضوع، به راه حلّى اصولى و منطقى دست پيدا كنيم. پيشنهاد ديگر من اين است كه بروشورهاى تبليغى به شكل فنى و حساب شده با مطالب متنوّع و مفيد در زمينه حج تهيه و در اختيار مردم در داخل و خارج كشور قرار داده شود تا آنها كه رابطه چندانى با كتاب ندارند از اين طريق با فرهنگ حج آشنا شوند.

همچنين كتابهايى در زمينه حج براى سطوح مختلف: افراد كم سواد، تحصيلكرده ها، حتى جوانان و نوجوانان و كودكان تدوين و نشر يابد. اميدواريم معاونت آموزش و تحقيقات بتواند در اين زمينه ها نيز گامهايى سودمند و مؤثرى در آينده بردارد.

ميقات: همه روزه صدها نفر از زائران بيت اللَّه الحرام تحت عنوان ديدارهاى مردمى، به بعثه آمده با حضرت عالى ديدار مى كنند تأثير اين ديدارها را چگونه ارزيابى مى كنيد؟

ج: ديدارهاى مردمىِ بعثه، ابتكار جالب و ارزنده اى بود كه با مشورت مقام معظم رهبرى از سال نخستين تشرّف اينجانب به عنوان نماينده ولى فقيه صورت پذيرفت و

ص: 159

بحمداللَّه تاكنون آثار و بركات خوبى داشته است: اولًا: از اين طريق ميان مردم و بعثه ارتباط برقرار مى كنيم و ثانياً بهترين سخنورانى كه مى توانند از نظر روحى و اخلاقى در مردم تأثير بگذارند، براى آنها سخنرانى مى كنند و تذكرات لازم را ارائه مى دهند و در نتيجه از نظر معنوى در روحيه مردم تأثير بسزائى دارد. بنابراين ارزيابى اينجانب از برگزارى اينگونه جلسات كاملًا مثبت است.

ميقات: در سال جارى، تخلفات رفتارى تعدادى از حاجيان، كاهش چشمگيرى داشت، ارزيابى جناب عالى در رابطه با علل و عوامل اين كاهش چيست؟

ج: متأسفانه تعدادى از حاجيان كشور ما بدليل شرايط خاصّ فرهنگى و محيطى كه دارند، اقدام به برخى از كارها نظير فروش پسته و انگشتر و تسبيح و امثال آن مى نمايند كه با شأن حاجى ايرانى سازگارى ندارد. سال گذشته با تمهيداتى كه صورت گرفت، مقرر شد گمرك جمهورى اسلامى از خروج اينگونه كالاها جلوگيرى نمايد و مديران كاروانها نيز مراقبتهاى لازم را داشته باشند، روحانيان محترم كاروانها نيز با تذكّرات و راهنمايى هاى ارشادى خود حاجيان را آماده نمايند و آنان را از اينگونه كارها برحذر دارند.

اقدام مهمّ ديگرى كه صورت پذيرفت، تشكيل هسته هاى امر به معروف و نهى از منكر در كاروانها بود كه با تلاش معاونت آموزش و تحقيقات بعثه صورت گرفت، بر اساس اين طرح، تعداد قابل توجهى از زائران بصورت افتخارى انجام امر به معروف و نهى از منكر را در كاروان خود و نيز هر جا كه رفت و آمد دارند به عهده گرفته، تذكرات لازم را به حاجيان ارائه مى نمايند. اين اقدام نيز به سهم خود در كاهش تخلفات بسيار مؤثر بوده، گرچه نمى توان گفت بكلّى پايان پذيرفته است ليكن اميدواريم با برنامه ريزيهاى بهتر و استفاده بهينه از اين هسته ها بتوانيم تخلفات رفتارى را به حدّاقل ممكن كاهش دهيم.

ميقات: در زمينه آموزش زبان عربى و الزامى نمودن آن آيا اقدامى صورت گرفته است؟

ج: يكى از كارهايى كه- انشاءاللَّه- بايد هرچه سريعتر انجام پذيرد، فراگيرى زبان عربى توسط كارگزاران حج است، آنان كه تسلّط به زبان عربى ندارند كارآيى آنها در عمل قطعاً كمتر از ديگران است بر اين اساس در آينده دانستن زبان عربى را بعنوان يك امتياز جدى در نظر

ص: 160

خواهيم گرفت و لذا توصيه مى كنم از هم اكنون روحانيون و معين ها و مديران محترم كاروان ها براى فراگيرى زبان عربى اقدام نمايند. كتابى هم بنام «العربية المعاصره» توسّط معاونت آموزش و تحقيقات بعثه براى فراگيرى زبان عربى منتشر شده است كه مى توان از آن نيز كمك گرفت.

ميقات: در چند سال گذشته در رابطه با يكسان سازى لباس زائران ايرانى پيشنهادهاى زيادى رسيده، آيا تصميمى در اين زمينه گرفته شده است؟

ج: علت اين كه اين پيشنهاد تا كنون عملى نشده، مشكلاتى بوده كه تعدادى از زائران ما داشته اند، ليكن به فضل خداوند و با تلاش سازمان حج و زيارت تصميم گرفته ايم نسبت به يكسان سازى لباس زائران ايرانى در حج سال آينده اقدام نماييم، آقايان و خانم ها هر كدام فرم و لباس خاصى داشته باشند و همه بطور متّحد الشكل در حرمين ظاهر شوند. متأسفانه هم اكنون برخى از آقايان و يا خانم ها با لباس هايى در مجامع عمومى ظاهر مى شوند كه نه تنها زيبنده زائر ايرانى نيست بلكه در شأن جمهورى اسلامى ايران هم نمى باشد. اميدواريم بتوانيم با برنامه ريزى صحيح و با دقت و ظرافت هرچه تمامتر، اين مهمّ را به انجام برسانيم.

ميقات: اگر جناب عالى توصيه و يا رهنمودى براى كارگزاران حج؛ اعم از مسؤولان و كاركنان بعثه و سازمان و نيز روحانيون و مديران كاروانها داريد ارائه بفرماييد.

ج: نخستين توصيه اينجانب به كارگزاران حج، داشتن اخلاص در كارهاست. بركت و رشد كار، و نيز بازدهى هرچه بيشتر آن، در گرو اخلاص و براى خدا كاركردن است، بخصوص در رابطه با امر مهمى چون حج كه يكى از مهمترين دستورهاى عبادى- سياسى اسلام است.

سفارش دوّم اين كه تمامى آقايان بايد كارها را جدّى بگيرند. حضرت امام خمينى- قدّس سره- و مقام معظم رهبرى- مد ظله العالى- نسبت به حج اهتمام خاصّى داشته و دارند كه در مجموعه سخنان و پيام هاى اين عزيزان دقيقاً مشخص است و اهتمام به حج در نظر آنان در رديف مهمترين كارهاى نظام مقدس جمهورى اسلامى قرار دارد؛ از اين رو بر همه ما لازم است كه در تمامى ابعاد اجرايى، فرهنگى و ... با جديّت و تلاش فراوان برنامه ها و سياست ها را دنبال كنيم.

ص: 161

تذكّر سوّم: توجه ويژه به برنامه ريزى است، هم در زمينه هاى اجرايى و هم در زمينه هاى آموزشى.

شرايطى كه هم اكنون اكثر زائران ما دارند، مى طلبد كه برنامه هاى آموزشى زودتر آغاز شود و اين بستگى به معرفى هرچه سريعتر روحانيون و معين هاى كاروانها دارد تا كاروانها زودتر شكل بگيرند و برنامه هاى آموزشى زائران بلافاصله آغاز شود. البته مطلبى در ذهن من هست و آن اين كه ما به كسانى كه مسائل حج را بهتر دانسته و توانايى انجام صحيح حج را دارند اولويت بدهيم. معناى اين سخن آن است كه آنها كه احياناً نقصى و يا ضعفى در اين زمينه دارند با شركت در جلسات آموزشى و كار بيشتر تا زمان مشخصى مسائل را فراگرفته، ضعف خود را برطرف كنند در غير اين صورت اولويّت اعزام آنان لغو و بديگران واگذار شود.

ميقات: حضرت عالى به زائرانى كه سال آينده به حج مشرف خواهند شد چه توصيه هايى داريد؟

ج: مهمترين توصيه من به زائران خانه خدا، توجه داشتن به آموزش مسائل و مناسك حج است آنان كه سواد دارند كتابهايى كه با زحمت زياد توسط معاونت آموزش و تحقيقات بعثه فراهم آمده است را از هم اكنون تهيه و مطالعه كنند و از نكات مهمّ آنها يادداشت بردارند.

هر مقدار اطلاع آنها بيشتر باشد، از اين فرصت الهى بهتر مى توانند استفاده كنند. توصيه ديگر اين كه آنان كه بى سواد هستند از افراد با سواد داخل خانه و يا فاميل و بستگانشان كمك گرفته، نسبت به فراگيرى مناسك، احكام، اسرار و معارف حج، شناخت اماكن و ... اقدام نمايند و همه كسانى كه در سال جارى و سال هاى آينده به حج مشرف خواهند شد، از هم اكنون در هر هفته ساعاتى را براى فراگيرى مسائل حج اختصاص دهند تا از اين سفر معنوى و الهى كه معمولًا براى هر انسانى در عمر خود يكبار بيشتر اتفاق نمى افتد حداكثر استفاده را ببرند.

ميقات: براى حسن ختام اين مصاحبه اگر ممكن است يكى از خاطرات جالب حج سال 75 را براى خوانندگان فصلنامه «ميقات حج» بيان فرماييد.

ج: يكى از خاطرات شيرين و بيادماندنى امسال، صحنه اى بود كه پس از مراسم برائت در عرفات شاهد آن بودم، دوستان فردى را نزد من آوردند كه سه دكترا داشت و پس از بيست سال مطالعه و تحقيق مذهب اهل بيت- عليهم السلام- را برگزيده بود، آمدنش نزد من نيز

ص: 162

براى اين بود كه از طريق من بعنوان نماينده ولى فقيه، با رهبر معظم انقلاب بيعت كند. وقتى دستش را در دست من گذاشت حال عجيبى پيدا كرد و گريه امانش نداد و به زبان عربى گفت:

من با حضرت آيه اللَّه خامنه اى از طرف خود و زن و فرزندانم بيعت مى كنم و تا سر حدّ جان بر اين بيعت پايدار خواهم ماند.

واقعاً جاى تأسف است كه چرا بعضى، از اين زمينه هاى فرهنگى غافل اند و به آن توجه ندارند. و اين يك نمونه از صدها نمونه است و من فكر مى كنم اين صحنه، و صحنه هاى ديگرى از اين قبيل براى همه مسؤولان فرهنگى نظام جمهورى اسلامى ايران جالب و تكان دهنده و آموزنده باشد.

ص: 163

با «عاتق بن غيث بلادى» در مكه مكرمه

سيدمحمدباقر حجتى

روز پنجشنبه 6 ذى الحجه 1416 ه. ق./ 6/ 2/ 74 ه. ش. بدون قرار قبلى، عازم ديدارِ يكى از دانشمندان مقيمِ مكه شديم كه بيشترين آثارِ قلمىِ او پيرامون تاريخ، و به ويژه تاريخِ مكه و جغرافياى آن و نيز قبايل و طوايف آن و جز آنها مى باشد؛ و حدود شصت و چهار سال قمرى از عمر خود را پشت سر نهاده است؛ چرا كه وى در 3/ 10/ 1352 ه. ق./ 18/ 1/ 1934 م. در بيابانى در شمالِ مكه، جايى كه به «مِشر» نامبردار است، در دامنه كوهى كه آن را «ابيّض» مى نامند زاده شده است.

ساعتِ پنج و ده دقيقه بعد از ظهر به منزل، و نيز دفتر او به نام «دار مكة للنشر والتوزيع» واقع در ميدانِ «اسلام» رسيديم و با منشىِ او- كه داراى اتاقكى بسيار كوچك مجهز به ميز و تلفن و تشكيلاتِ اندكى ديگر بود- صحبت كرديم كه مى خواهيم با آقاى عاتق مصاحبه و ديدارى داشته باشيم. پس از دقايقى چند، رخصت يافتيم به اتاق كارِ آقاى عاتق كه تا حدّى بزرگ و مجهز و در هر چهار جهت داراى ويترينها و قفسه هاى آكنده از كتبِ مرجع بود درآييم. هم منشىِ آقاى عاتق و هم خودِ او با گرمى و نيز صميمانه با ما برخورد كردند.

ص: 164

پس از معارفه اى كوتاه سر صحبت را باز كرديم. در اين اثناء فرزند ده يازده ساله او به نام «محمد» چاى مطبوعى كه رايحه نعنايى آن، طعم آن را دوچندان دلچسب تر مى ساخت براى ما آورد، و بسيار مؤدب و سنجيده از ما با چنين چايى پذيرايى كرد. از او پرسيدم چه مى كنى؟

گفت: قرائتِ قرآن كريم را فرا مى گيرم.

آقاى عاتق مردى خون گرم و عجول در گفتگو و در عين حال سرشار از معلوماتى مطمئن نسبت به مساجد و جايگاههاى ويژه و پايگاههاى كهنِ مكه و نواحىِ آن به نظر مى رسيد كه اگر شتابزده و با لغتِ دارجه و محلى با ما گفتگو نمى كرد، حظّ و بهره بيشترى نصيبمان مى ساخت.

لذا از او درخواست كرديم راجع به آثارش و نيز ترجمه احوالش با ما به گفتگو بنشيند.

بلافاصله قائمه و نمودارى چاپ شده از آثارش را در اختيار ما قرار داد؛ و نيز آن بخش از كتابى را كه خود تحتِ عنوان «نشرالرياحين فى تاريخ البلد الأمين» تأليف كرده و ترجمه احوالش در آن آمده تكثير نمود و به ما تسليم كرد.

وى در اين كتاب، متواضعانه در ترجمه احوالِ خود مى نويسد:

من از اين كه شرحِ احوالِ خود را در كتابى- كه خودم به تأليف آن دست يازيدم- وارد سازم در ترديد به سر مى بردم؛ ليكن بر اين كار به خاطر امورى كه اهمّ آنها را ياد مى كنم مصمم گشتم:

1- كسانى كه از نظر علم و انديشه و خرد، بهتر و برتر از من بوده اند ترجمه احوالِ خود را نگاشتند؛ به عنوان نمونه و نه جامع، چند تن از علما را نام مى بريم كه گزارش زندگانى خود را قلمى كرده اند:

- استادِ مورخانِ مكه؛ يعنى محمد تقى فاسى در كتابِ خود به نام «العقد الثمين».

- استاد خيرالدين زركلى در پايانِ كتابِ خود: «الأعلام ...»، كه ترجمه احوالشان در همين كتاب «نشر الرياحين» نيز عيناً همانگونه كه خود نگاشتند منعكس شده است.

- و دانشمندان ديگر از قبيل: عماد اصفهانى، ابن سينا، ابن الخطيب، ابن خلدون، و دانشمندانِ بى شمارى كه از پايگاه علمى پايين ترى برخوردار بوده اند.

2- تاكنون ترجمه هاى فراوانى از احوالم- كه پاره اى از آنها را خود نگاشتم و توأم با

ص: 165

شتابزدگى و نيز فشرده بوده و اختلاف و كمبودهايى در آنها ديده مى شود- منتشر شده است؛ ولى در اينجا بر آنم ترجمه احوالى از خود بنگارم كه براى ماقبل و مابعدِ خود، مرجع مطمئنى باشد، و خداوند به قصد و نيت هر كسى آگاه است، و پشت پرده اراده هر كسى را بهتر مى خواند، و «إنما الأعمال بالنيات». لذا اينگونه خود را مى شناسانم:

عاتق بن غيث بن زُوير بن زائر بن حمود بن عطية بن صالح البلادى. «البلاديه» شاخه اى از قبيله «حرب العريضه» اى است كه مى توان گفت امروزه- بدون هيچ فاصله- از «صحراء الطف» در شمال تا «وادى حلى» در جنوب در گذرگاهِ مدينه و اطراف مكه و جده و شهرهاى ديگر امتداد دارد. [عاتق بلادى درباره «البلادية» و «حرب العريضه» كتابى تحت عنوان «نسب حرب» تدوين كرده است كه گزارش كوتاهى از آن را ضمن آثارش خاطر نشان خواهيم شد].

مادرم، مرزوقه دختر حظيظ بن عائد بن حُجيلان بلادى؛ و مادرِ مادرم، خضريه دختر ثابت مكيحيلى بلادى، و جده پدريم رَزنة دختر عتيق اللَّه بن مُعتَقِ رَفيقى كه او نيز از «البلاديه» است.

من در بيابان شمال مكه، جايى كه «مِشر» نام دارد، در دامنه كوهِ كوچكى كه به «ابيّص» نامبردار است زاده شدم و در بيابان و صحرا پرورش يافتم.

ممكن است كسى بگويد: تو كه در باديه و صحرا زاده شدى و در آنجا پرورش يافتى، از كجا و چه منبعى مى گويى كه در سومِ شوالِ 1352 ه. ق. به دنيا آمدى؟!

راستى جا دارد چنين پرسشى مطرح گردد. و حق به تمام معنا براى اين پرسشگر براى چنين سؤالى وجود دارد؛ ولى اين داستان هم شنيدنى است: خانواده ام مى گفتند: فلانى همراه مجاهدين در جنگى شركت داشت؛ و هنگامِ ولادتِ تو با گوسفندى بازگشت؛ و پدرِ تو اين گوسفند را از او خريدارى كرده آن را به عنوان عقيقه براى تو قربانى نمود. قضيه تا اينجا هيچ مطلبى را درباره تاريخ ولادتم بازگو نمى سازد.

در سال 1392 ه. ق. همين شخص كه سالخورده گشته بود بر پدرم درآمد و على رغم آن كه امّى و بى سواد بود من اين اميد را در دل مى پروراندم كه گزارشى درباره تاريخ ولادتم از ناحيه اوبيابم. به او گفتم: يا اباصالح! آيا تولدم را به ياددارى؟! گفت: چرا به ياد نداشته باشم در

ص: 166

حالى كه پدر تو با گوسفندى كه از من خريدارى كرد سنتِ عقيقه كردن را درباره تو اجرا كرد.

گفتم: آن سال را به ياد دارى؟! به فكر فرو رفت، و با انگشتان خود به محاسبه سرگرم شد و گفت: در مثل چنين ماهى چهل سال پيش بود كه اين قضيه اتفاق افتاد. گفتم: در سال 1352 ه. ق.؟ گفت: آرى. روحانيانِ محلى وقتى براى مردم نامه نگارى مى كردند مى نوشتند:

مثلًا 52. و اين مرد نيز اوّل شوال را عيد مى گرفت چون شوال به عنوان اولِ ماه سال به شمار مى رفت. از اين رهگذر بر من ثابت شد كه در ماه دهم (شوال) 1352 ه. ق. متولد شدم، و من عنايت و اهتمامى جز به اين قضيه نداشتم، ليكن دو سال قبل خواهر بزرگم در ماه رمضان كه با ما در روزه گرفتن همراهى مى كرد نزد ما آمد، و با هم گفتگو مى كرديم. گفتم: ابوصالح (رحمه للَّه) چنين و چنان مى گفت: خواهرم گفت: راست گفته است: ما، در ميدانِ «ابيّص» در «مسر» جشن عيد برگزار مى كرديم. و عادت صحرانشينان چنان بود كه براى عيد گردهم مى آمدند، آنگاه در روز سوم از هم مى پراكندند. در اين عيد پدرم- كه شيخِ قوم و قبيله بود- پس از بامدادان خاطرنشان شد كه امروز نمى توانم از عيدگاه بگوچم. خواهرم گفت مادرم به درد زايمان تو در آن روز گرفتار بود، و تو را در ساعاتى ميانِ نمازِ عصر و مغرب در چنين روزى به دنيا آورد. اين است داستان (3/ 10/ 1352 ه. ق.).

[يك مورّخ كه در بيابان زاده شده و تاريخ ولادت را عادتاً در چنين محيطهايى ثبت و ضبط نمى كردند به مدد ذوق و قريحه و شمّ تاريخى از درون فضايى تاريك و ناشناخته، تاريخِ ولادتِ خود را نسبتاً و بلكه كاملًا دقيق استنباط مى كند؛ واللَّه أعلم].

عاتق مى گويد در چنين بيابانى پرورش يافتم. پدرم ميان وادى «الفُزَع» در شمال تا وادى «عُرنه» در جنوبِ مكه چوپانى مى كرد. اما مراتع و چراگاههاى ما غالباً از آن پس، شمالِ «الهضاب» تا جنوب «عسفان» و تا شمال «أم المؤمنين- ميان مكه و وادى فاطمه- بود. و اما ييلاقِ ما پيرامون نخلستانِ ما در آن زمانى بود كه رطب در قريه و آبادى اى- كه «محجوبه» نام داشت و در شمال مكه بود و با مكه 120 كيلومتر فاصله داشت- مى رسيد و شيرين مى شد. يادآورى مى شود كه فاصله اين قريه تا مكه از بلنديهاى وادىِ «خليص» در مد نظر است.

در خانه پدر و مادرى پرورش يافتم كه اهل ايمان بودند. پدرم براى تمام نمازهاى

ص: 167

فريضه، اذان مى گفت و نماز را برگزار مى كرد، و مادرم خواندن نماز را به من تعليم مى داد؛ شايد بعيد به نظر رسد كه من بگويم فرق زيادى ميان آنچه مادرم به من تعليم داد، و آنچه را از استاد در مسائل مربوط به نماز فراگرفتم وجود نداشت.

در اين باديه انواع چهار پايان و دامها را به چرا مى بردم، گوسفند و شتر و جز آنها را در چراگاهها مى پاييدم و دراز گوشها را مى راندم، و از مراتع دور مى ساختم؛ چنانكه استاد ما غزالى مى گفت؛ و بلكه با عصا و چوبدستى و آتش، گرگها را از پيرامون چراگاهها طرد مى كردم.

پدرم داستانسرا و نسب شناس و شاعرى نافذ بود؛ البته در سطحِ مردمى كه امّى و بى سواد بودند، نه آن گونه كه ما، هم اكنون شعرا و راويه ها و نسّابه ها را ارزيابى مى كنيم و من اشعار مردمِ قبيله خود را به گونه اى جامع به خاطر سپرده بودم. هيچ قصيده اى به گوشم نمى رسيد مگر آن كه آن را در گنجور حافظه خود ذخيره و نگاهبانى مى كردم.

در سال 1364 ه. ق. پدرم از دنيا رفت در آن زمانى كه جنگِ جهانىِ دوم، ممالك را در تب و تاب خود مى آزرد. من مقيم مكّه مكرمه شدم، و به تحصيل و فراگيرى دروس نظامى و ارتشى روى آوردم؛ امّا عمده اهتمام خود را به درس در مسجدالحرام متمركز ساخته و از اساتيد فاضل، علوم را فرا گرفتم.

به سال 1372 ه. ق. به طائف سفر كردم، و سرانجام به مقامات و مناصبى در ارتش دست يافتم و در ميان تيپ يازدهِ ارتش سعودى كه به منظور تقويت سپاه اردن همزمان با تجاوز قواى سه گانه انگليس و آمريكا و فرانسه به كانال سوئز گسيل شدند، به عنوان يكى از افسران پياده نظام مى كوشيدم.

و در خلال دو سال توقف در اردن به دريافت ديپلم تخصصى در مطبوعات در «معهد دار عمان العالى» دست يافتم، و نيز در زبان انگليسى به دريافت ديپلم طى يك سال نائل آمدم.

وقتى گواهينامه در كار مطبوعاتى را دريافت كردم، گاهى به كارهاى فكرى مى پرداختم و بالاخره پس از ارتقا به مناصبِ مختلف، به عنوانِ رئيس ستادِ سلاحِ حدودِ مكه منصوب گشتم. در 1/ 11/ 1397 ه. ق. حكم بازنشستگى من- طبق ميل و علاقه خودم- به منظور پرداختن به كارهاى فكرى و تحقيقاتى صادر شد.

ص: 168

در 7/ 3/ 1399 ه. ق. «دار مكة للنشر و التوزيع» را- كه تاكنون به نشر آثارِ من و ديگران همواره فعّال است- تأمين كردم.

اين دانشمند كوشا و نستوه سه بار ازدواج كرد كه محصول آنها تاكنون پانزده فرزند پسر و دختر است.

فعاليتهاى علمى:

وقتى به ديپلم امورِ مطبوعاتى دست يافتم، به كارهايى از نظر نگارش توفيق يافتم.

اگر چه اين كارها چندان در سطح بالايى قرار نداشت.

براى روزنامه هاى «الندوه»، «عكاظ»، «القصيم»، «الأضواء» و جز آنها، با نام مستعار مقالاتى مى نوشتم، ليكن از سال 1388 ه. ق. بحثهايى تخصّصى را در مجله «المنهل» و «العرب» به صورت مقالات منتشر ساختم، و اين مقالات مجموعاً به صدها مقاله در روزنامه ها و مجلات بالغ مى شود.

ص: 169

سفرها و كوچشهايى را در داخل عربستان و خارج آن در پيش گرفتم:

الف- سفرهاى داخل عربستان را نمى توانم بر شمرم؛ امّا محصول آن مؤلفات و آثار متعددى است (كه ضمن بر شمردن آثارم گزارش خواهد شد).

ب- اما سفرهايم به خارج عربستان عبارتند از سفر به:

اردن، سوريه، فلسطين، ساحل غربىِ رودِ اردن- قبل از اشغال صهيونيستها-، عراق، كويت و مصر.

از جمله سفرهايم سفرى بود كه ضمن آن هفت هزار و اندى كيلومتر را در صوب مكه، عمان، دمشق، بيروت، لاذقيه، حلب، حماة، حمص، بغداد، بصره، كويت، دمّام، رياض و بار ديگر ايضاً، سرزمينهاى مكه و عمان و دمشق را با اتومبيل پشت سر نهادم.

در شمارى از كنفرانسها- با وجود آن كه معتقدم چندان مفيد نبوده است- شركت كردم، و عضو چند انجمن ادبى نيز هستم.

مصاحبه هاى مطبوعاتى و راديويى و تلويزيونى بى شمارى تاكنون برگزار كردم. و راجع به من ده ها زندگى نامه و تحقيقات از چين در شرق تا شيكاگو در غرب نگارش يافته، و پاره اى از كتبِ من به زبانهاى ديگر برگردان شده است.

تاكنون بيش از سى كتاب تأليف كرده ام كه اكثر آنها به چاپ رسيده است؛ بدين شرح:

1- آيات الباهرات؛ در بررسى آياتى كه حاوى عبرت و موعظه و دعوتِ به تفكر در مخلوقات است، در يك مجلد.

2- اخبار الأمم المبادة؛ داستانهايى است در امتهايى كه نابود و منقرص شده و انبيايى كه به سوى آنها مبعوث گشتند؛ از قبيل امم: عاد، ثمود، قوم شعيب، و قوم لوط، در يك مجلد.

3- اخلاق البدو؛ (درباره اشعار و اخبار و تاريخ صحرانشينان و بيابان گردان) اين كتاب، اطلاعاتى درباره خلق و خوى و نحوه زندگانى و حالت اجتماعى و روانى آنان را در اختيار مطالعه كنندگان قرار مى دهد.

4- الأدب الشعبى فى الحجاز؛ نخستين بررسىِ جامع و پرمحتوى درباره آداب و عادات و راه و رسم زندگانى در حجاز به شمار مى آيد. اين كتاب چند بار به طبع رسيده است.

5- ألحان و أشجان؛ عاتق مى گويد: اين كتاب را «ديوان شعر» بر مى شمارم كه بارها

ص: 170

تصميم گرفتم آن را از ميان ببرم؛ ليكن از اين كار بيمناك بودم (ولعل له عذر و أنت تلوم).

6- امثال الشعر العربى؛ كتابى كه طى آن ابياتى از شعرهايى كه از زمان پيدايش آن تا پايان سده نهم هجرى به صورت ضرب المثل درآمده، گزارش شده است. در يك مجلد كه در 1409 ه. ق. به طبع رسيده است.

7- أودية مكه؛ اين كتاب داراى سه پيوست است: جغرافياى منطقه مكه، مقدارى از تاريخ مكه و مطالبى راجع به ساكنان مكه در يك مجلد.

8- بين مكه و برك الغماد؛ سفرنامه و مشاهدات نويسنده است.

9- بين مكه و حضر موت؛ سفرها و مشاهدات نويسنده در سرزمينهاى نجران، الربع الخالى، قبايل يمن و حضر موت و انساب و تاريخ و تيره هاى كنونى آنها است كه چاپ اول آن در 1402 ه. ق. صورت پذيرفت.

10- حصاد الأيام؛ ياد كرد يادگارهاى ايام طفوليت و كودكى و سالخوردگى است.

11- بين مكه و يمن؛ سفرهاى تحقيقى راجع به تهامه حجاز و يمن، قبايل، جغرافيا، تاريخ، عادات و رفتارهاى اجتماعى و اوضاع ادارى آنها است. در يك مجلد.

12- رحلات فى بلاد العرب؛ وصف و تعريفِ آثارِ شمال حجاز و اردن و شناسنامه قبايل اين منطقه، شاخه ها، انساب، سرزمينها، تاريخ آنها و نيز وصف عمانِ عرب: كوهها، خيابانها، بازارها، و امكنه تجمع آنها است. اين كتاب چند بار به طبع رسيده است.

13- الرحلة النجديه؛ سفرنامه اى است مربوط به اعماق گسترده نجد كه در آن، شهرها و آباديها و روستاهاى نجد و مسافتهاى ميان آنها و قبايل و بطون و جنبشهاى فكرى و ادبى در رياض، وصف و گزارش شده و چند بار به طبع رسيده است.

14- سقيط الندى؛ بندهايى حاوى لطائف ادبى كه بخشى از آن در مجله «المنهل» به طبع رسيده، و بخشى ديگر هنوز به دست چاپ سپرده نشده است.

15- طرائف و امثال شعبيه.

16- على طريق الهجره؛ محصول سفرهايى است در قلب حجاز كه جغرافياى ميان حرمين در آن شناسانده شده، و نقشه هايى در آن آمده است كه جايگاههاى غزواتِ حضرتِ رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- را در آن شرح مى دهد. در يك مجلد، كه چند بار به چاپ

ص: 171

رسيده است.

17- على ربى نجد؛ سفرها و مشاهدات نويسنده در مناطق ميان مكه و قصيم و بلنديهاى نجد مى باشد. در يك مجلد.

18- فضائل مكه و حرمة بيت اللَّه الحرام؛ در بيان فضائل ام القرى و حرمتِ آن، و پاداش اعمال حسنه در آن و گزارش كيفر كسانى كه حرمتِ اين سرزمين را نگاه نمى دارند و در آن به الحاد دچار مى آيند. در يك مجلد كه چند بار به طبع رسيده است.

19- فضائل القرآن؛ درباره فضائلِ تلاوت و تعليم قرآن و فضائل پاره اى از سوره ها و فضيلت مداومت بر تلاوت و حفظِ آنها. در يك مجلد.

20- فى قلب جزيرة العرب؛ سفرها و مشاهدات نويسنده در جزيرة العرب مى باشد. در يك مجلد.

21- قلب الحجاز؛ درباره مشهورترين واديها و درّه ها و قُراء و سكّان حجاز و جغرافياى ميان حرمين و مقدارى از تاريخ آن مى باشد. در يك مجلد.

22- معجم قبائل الحجاز؛ كتابى است در 610 صفحه كه طى آن همه قبائل و بطونى كه از آغاز تاريخ تا روزگارِ ما در حجاز به سر مى بردند و انساب و فروع و تاريخ و سرزمينهاى آن گزارش شده است. در يك مجلد، كه چند بار به طبع رسيده است.

23- معجم الكلمات العجميه و الغريبه فى التاريخ الإسلامى؛ كتابى است كه طى آن، واژه هاى تركى و فارسى و قبطى و جز آنها- كه در كتب تاريخ اسلامى وارد شده- مورد استقصاء و بررسى قرار گرفته است.

24- معجم المعالم الجغرافيه فى السيرة النبويه؛ در اين كتاب، همه مواضع و جايگاههايى كه در كتب سيره نبوى آمده استقصاء و بررسى شده، و وضع كنونى آنها نيز مشخص گرديده است. در يك مجلد.

25- معجم معالم الحجاز؛ كتاب جغرافيايى ادبى تاريخى پرحجمى است كه در ده مجلد تدوين شده است.

26- معالم مكة التاريخية و الأثريه؛ معجم و فرهنگى كه به ويژه، مواضعى كه در محدوده مكه مكرمه- كه در قرآن و حديث و شعر و تاريخ آمده- در آن مشخص گرديده و

ص: 172

وضع كنونى آنها نيز گزارش شده است.

27- الميضاح؛ در اين كتاب تصحيحاتى كه در مورد منشوراتِ عربستان و احياناً جز آن، از سوى عاتق بلادى انجام گرفته، فراهم آمده است.

28- نسب حرب؛ كتابى است كه درباره قبيله «حرب» درباره انساب و سرزمينها و شاخه هاى اين قبيله و افراد برجسته آن- كه مجموعاً بخش مهمى از تاريخ جزيرة العرب را تشكيل مى دهند- گفتگو كرده است.

29- نسيم الغوادى من مثنيات البلادى؛ اشعارى است از عاتق بلادى.

30- نشر الرياحين فى تاريخ البلد الأمين؛ ترجمه احوال مورخين و جغرافى دانانِ مكه در گذرِ اعصار است. در دو مجلد.

31- هديل الحمام فى تاريخ البلد الحرام؛ ترجمه احوال شعراى مكه از عهد «جرهم» تا زمان حاضر، و درج همه و يا نمونه اى از اشعار آنها است كه در 4 مجلد به طبع رسيده است.

32- رسائل و مسائل؛ عاتق بن غيثِ بلادى در مقدمه اين مجموعه مى گويد:

دفتر و محل كارم از سال 1392 ه. ق./ 1972 م. شمار فراوانى از نامه ها را توسط مطالعه كنندگان كتابهايم و نيز دوستانم دريافت مى كند.

- پاره اى از آنها مراتب تقدير و ستايش خود را پيشكش مى كردند.

- شمارى از آنها حاوى نقد و تصحيح مربوط به آثارم بوده است.

- دسته اى از آنها در مقامِ اثبات اطلاعاتى، مبتنى بر آراء و ذوق و سليقه هاى شخصى بوده است.

- و سرانجام تعدادى از آنها جفاكارانه و غير منصفانه قلمى شده بود.

خدا مى داند كه در تمام مساعى و كوششهاىِ علمى و جز آن، مى خواستم با معيار و ميزان عدل كارهايم را برگزار كنم و به اصطلاح، عادل باشم (عدل در گفتار همانندِ عدلِ در عمل و كردار از اجر و ثواب برخوردار است).

ليكن جلب رضاى مردم، هدفى است كه دست يافتن به آن امكان ناپذير است. و كسى كه به چيزى دلبستگى مى يابد با چيز ديگرى نمى توان رضاى خاطرش را به دست آورد.

هر چند بحمداللَّه، انتشار و رواج علم، و گسترشِ آشنايى مردم به خواندن و نوشتن- منهاى توان كافى فكرى و آشنايى به شؤون اجتماعى- به مدد مردم آمد؛ ليكن اين ناتوانيها

ص: 173

موجب پديد آمدن لغزشهايى غير قابل اغماض گشت:

لذا بعضى به مجرد اين كه نام كسى در كتب تراجم آمده و همنام با كسى است كه به قبيله اى منسوب است انتساب او را به آن قبيله داعى شده اند. به همين جهت شخصى از بنى عمرو مدعى شده كه ما از «انصار» هستيم. و فردى ديگر از بنى موسى مى گفت: ما از «بنى موسى بن جعفر» مى باشيم. شمارى از مردم انصاف و واقع بينى را نُصب العينِ خود ساخته، و اصول و ريشه هاى اين قبائل را شناساندند.

بارى، وقتى با يكى از برادران درباره اين نامه ها به مذاكره نشستيم، او نشرِ اين رسائل و نامه ها را به همان صورتى كه هست پيشنهاد كرد؛ و گفت اگر اين نامه ها به صورتِ كتابهاى معمولى حروف چينى شده و به چاپ برسد بهانه اى براى انكار و مغالطه در اختيار ديگران قرار مى گيرد. اين موضوع را با دوستان در ميان گذاشتم ديدم آنها چنين كارى را پسند كرده و طبع اين نامه ها را به همان صورتِ دست نوشت و يا اصلِ تايپ شده تأييد و بدان تشويق نمودند.

هدف از نشر اين رسائل و نامه ها به صورتِ دست نوشت و يا تايپ شده- و به همان صورت اصلى- به شرحى است كه ذيلًا ياد مى كنيم:

1- بدين منظور كه مطالعه كنندگانِ معاصر و كسانى كه پس از ما مى آيند نمونه هايى از خطوط و تعبيرات و سطوح فرهنگ و معلومات و طرز تفكر و گرايشها و موضع گيريهاى آنها و ما را باز يابند.

2- باورداشتِ كسانى كه اين نامه ها را مى خوانند مبنى بر اين كه دست آورد و نوشتارِ خود آنها است؛ چرا كه خطوط و املا و تعبير اين نامه ها متفاوت مى باشد و شايد مطالعه كننده اين نامه ها در ميان نويسندگان آنها افرادى را شناسايى كنند كه وارد كارهاى تحقيقاتى شده و در عين حال، فاعل را از مفعول تشخيص و تمييز نمى دهند! و على رغم آن به اظهار نظر دست مى يازند، و بسا افرادى در جمع آنها ديده مى شوند كه نمى دانند حكومت عباسيان مقدم بوده و يا حكومت عثمانيها؟!

شخصى براى من نامه اى نوشت كه من، فلان بن فلان ... تا عباس بن مرداس سلمى [نَسَبِ من] مى باشد. بدينسان مردى كه ديروز از باديه خود آمده نسب خود را در صحيفه اى با استمداد از كامپيوتر ترسيم كرده است.

ص: 174

شخص ديگرى به من چنين نگاشت: از فردى شنيده كه من [عاتق بن غيث بلادى]، انساب را از برده «المقطه» فرامى گيرم؛ بدانيد عاتق- كه جزيرةالعرب را زير پا گذاشته و با اتومبيل سرزمينهاى مختلف اين جزيره را درنورديده، كسى جز برده «المقطه» را نيافته كه علمِ انساب را از او فراگيرد! من به «المقطه» به خاطر داشتن برده اى اين چنين تبريك مى گويم كه چنين بنده اى و عبدى از او به جاى مانده است؛ و پيشنهاد مى كنم كه براى اين برده، مؤسسه اى بنياد كنند كه او اين علم را- كه پيچيده تر و غامض تر از دم سوسمار و بز مجه است به مردم تعليم دهد.

3- هدف عمده و اساسى نشر اين رسائل، نشر نامه هايى است. جز نامه هايى كه در آن سود و فائده اى يافتم، نامه هاى ديگرى را نياورم. و بالاخره بايد بگويم هدف نهايى، شناخت و آگاهى مطالعه كنندگان به عناوين و آدرسها و مشخصات پاره اى از آنها و مراسله و مبادله نامه نگارى به منظور دستيابى به فوائد علمى از رهگذر بحث و گفتگوهاى طرفينى است. و من سرانجام بر اين باورم كه اين رسائل و نامه ها خالى از فايده نيست. (وإنما الأعمال بالنيات واللَّه من وراء القصد، و آخر دعوانا أن الحمد للَّه رب العالمين- مكة المكرمه عاتق بن غيث بلادى 22 شوال 1415 ه. ق)

در ميان اين نامه ها يادداشتهايى از شخصيتهاى برجسته علمى از قبيل پروفسور حميداللَّه و جز او جلب نظر مى كند؛ و عاتق بن غيث بلادى را پاسخهايى به اين نامه هاست.

ما پس از مذاكره با آقاى بلادى و استفاده از بيانات ايشان درباره تاريخ و جغرافياى مكه و شبه جزيرةالعرب، او را ترك گفته و توفيق بيشترى را براى او در خدمت به اسلام واقعى آرزو كرديم.

مكه مكرمه- المعابده- قصر حسن عابد

16/ 2/ 1374 ه. ش./ 16/ ذى الحجه 1416 ه. ق.

سيدمحمدباقر حجتى

ص: 175

نقد و معرفى كتاب

ص: 176

المغانم المطابه فى معالم طابه

صباح زنگنه

مقدمه

درباره آثار و اماكن، ديدگاههايى چند وجود دارد:

ديدگاه اول بر اين اساس استوار است كه نبايد به حفظ و نگهدارى و معرفى آثار و اماكن تاريخى پرداخت. اين ديدگاه، حفظ و معرفى آثار را نوعى شرك يا تعلق به آثار گذشته كه ممكن است نوعى بت تلقى شود مى داند.

ديدگاه دوم: اعتقاد گروه اول را ندارد، اما در عمل كارى به كار آثار نيز ندارد.

ديدگاه سوم: اهتمام فوق العاده اى به حفظ و نگهدارى و معرفى آثار گذشتگان از خود نشان مى دهد و آن را از نظر تاريخى نشانه اى مهم و عامل جلب سياحان و جهان گردان و وسيله كسب درآمد مى داند.

قرآن كريم آثار و اماكن را نشانه هاى پند و عبرت دانسته و بر ضرورت تفكر و تأمل در آن، تأكيد نموده است.

از طرف ديگر، در روايات پيامبر- ص- و ائمه اطهار- عليهم السلام- بر محبت برخى اماكن و تقديس آنها تأكيد فراوان شده است.

اين كه پيامبر خدا- ص- شهر مدينه را محبوب مؤمنين دانسته و فرموده است:

ص: 177

«ايمان پايگاههايى دارد و شهر مدينه يكى از اين پايگاهها است»

و اين كه فرمود:

«كوه احد ما را دوست دارد و ما او را»

و يا اين كه فرموده اند:

«بين حجره و منبرِ پيامبر، روضه اى است از باغها و روضه هاى بهشت.»

و صدها حديث ديگر، همه و همه حاكى از تعلق اماكن به حوادث و وقايع تاريخ اسلامى است و مايه توجه مسلمانان (به ويژه محققان و تاريخ نويسان) در زمينه ثبت و ضبط و معرفى آنها گشته است.

كتابى كه در صدد معرفى آن هستيم، نشأت گرفته از اهتمام به شهر مدينه منوره و تاريخ و اماكن و مساجد مقدس آن است.

*** «المغانم المطابه»

كتابى درباره مدينه منوره

مدينه منوره، پس از هجرت رسول خدا- ص- به آن، مورد اهتمام مورّخان و محققان قرار گرفت و درباره آن صدها كتاب نگاشته شد.

اين شهر كه مركز اولين حكومت اسلامى در جهان شد و تعداد بسيارى از سوره ها و آيات قرآن كريم در آن نازل گرديد و شاهد تحوّلات عظيمِ شكل گيرى جامعه اسلامى و تنظيم امور حكومت و پايه گذارى آن شد و در حومه آن، جنگها و حمله هاى متعددى رخ داد و پيام توحيد و عدالت از آنجا به اطراف و اكناف جهان گسترش يافت. اين شهر مورد احترام و تقديس همه مسلمانان جهان است و از رسول خاتم، محمد بن عبداللَّه- ص- درباره آن احاديث زيادى وارد شده كه محبت آن را در دل پيروان خود روياندند.

دهها كتاب درباره فضيلت و مقام و آداب زيارت شهر مدينه و دهها كتاب درباره تاريخ و تحولات و دهها كتاب در خصوص بيان اسامى اين شهر نوشته شده است. به اضافه تعداد زيادى كتاب پيرامون محله ها و اماكن شهر و اطراف آن و همچنين دهها كتاب در مورد علما و اوليا و صلحا و حافظان قرآن و راويان احاديث تأليف يا تصنيف و تعدادى كتاب هم در

ص: 178

خصوص حوادث واتفاقات وبلاياى طبيعى كه برشهر واطراف آن واردآمده، تأليف گرديده است.

شايد قديمى ترين اثرى كه درباره اين شهر نوشته شده، كتاب عبدالعزيز بن عمران الزهرى المدنى، معروف به «ابن ابى ثابت الأعرج» باشد. ذكر نام اين كتاب در «فهرست» ابن نديم و «المناسك» حربى و همچنين در كتاب «تاريخ مدينه» ابن شبّه، آمده است.

ابن عمران زهرى مدنى، در سال 197 ه. وفات يافته است.

پس از ايشان، محمد بن الحسن بن زباله مخزومى مدنى است كه كتابى درباره تاريخ مدينه نگاشته است. تأليف اين كتاب در سال 199 ه. بوده است. از اين كتاب اثرى در دست نيست مگر برخى مواردى كه سمهودى مورخ در كتاب خود «وفاء الوفا» نقل كرده است.

دو مورخ، يكى زبير بن بكار (172 تا 256 ه. ق.) و ديگرى يحيى بن الحسن الحسينى المدنى (124- 277 ه. ق.) از ابن زباله مخزومى مطالب زيادى نقل كرده اند. زبير بن بكار در زمينه هاى ادبيات و شعر كتابهاى زيادى داشته و در مورد تاريخ مدينه، كتابى نوشته است تحت عنوان «كتاب اخبار المدينه» كه ابن حجر در كتاب «الاصابه» خود از آن چند جا نقل قول كرده است.

فيروزآبادى در كتاب «المغانم المطابه» فصلى طولانى درباره محل سكونت قبايل در مدينه، از آن نقل قول نموده است.

ابن بكار، كتاب ديگرى نيز داشته تحت عنوان «العقيق و اخباره» كه در آن پيرامون وادى عقيق كه از دشتهاى واقع در حومه مدينه محسوب مى شود، مطالبى به رشته تحرير درآورده است و «سمهودى» مطالب مزبور را در كتاب «وفاء الوفا» بطور خلاصه آورده است.

كتاب ديگرِ منسوب به ابن بكار «نوادر المدنيّين» است كه درباره شخصيتها و مشاهير و ادباى مدينه است. يحيى بن حسن حسينى مدنى نيز كتابهايى نگاشته و در كتاب «مناسك» حربى، نقل قولهاى متعددى از آن شده و سه نسخه از آن به دست سمهودى رسيده كه آنها را خلاصه كرده است. ظاهراً اين كتابها نيز در آتش سوزى مسجدالنبى- ص- از بين رفته است.

عمربن شبه النميرى (171- 262 ه. ق.) از مشهورترين مورّخان مدينه منوره است. اغلب اطلاعات ابن شبه نميرى، ازعالِم مدينه، ابوغسان محمد بن احمد بن يحياى كنانى اخذ شده است.

ذهبى در كتاب «سير اعلام النبلاء» گفته است:

ص: 179

«ابن شبّه كتابى در اخبار مدينه تأليف كرده است كه نصف آن كتاب كافى است تا امامت او را اثبات كند.»

سخاوى در كتاب «الاعلان» درباره ابن شبّه مى گويد:

«اين كتاب نزد دوست ما ابن فهد است كه آن را از نسخه خطى شيخ ما نقل كرده و اين نسخه اكنون نزد سيد عفيف الدين است.»

اين كتاب به كوشش فهيم محمود شلتوت چاپ شده و در قم انتشارات دارالفكر افست گرديده است.

سمهودى درباره ابن شبّه مى گويد: «انّه يوضح الأمور ايضاحاً تامّاً و هو امام ثقة».

سمهودى مطالب بسيارى از كتاب ابن شبّه را در كتاب خود (وفاء الوفا) آورده است.

دو دانشمند گرانقدر ديگرى نيز كتابهايى تدوين كرده اند؛ يكى على بن محمد مدائنى (135- 225 ه. ق.) كه از شاگردان عبدالعزيز بن عمران الزهرى و جزء نخستين مصنّفان، در رشته تاريخ و ادبيات و از مشايخ بزرگ مورّخان است. ابن نديم، دو كتاب از ايشان را نام برده است كه يكى از آنها پيرامون حدود، كوهها و دشتهاى مدينه است. در كتاب سمهودى، از مدائنى مطالبى در مورد واقعه حرّه نقل شده است.

دومين شخص محمد بن عمر واقدى است (130- 270 ه. ق.) كه از علماى مدينه و داراى كتابها و تأليفات بسيارى؛ از جمله كتابى پيرامون واقعه حره است.

عبداللَّه بن ابى سعيد ورّاق (197- 274 ه. ق.) كه از شاگردان زبير بن بكار و عمر بن شبّه، يكى ديگر از مورّخان مدينه منورّه است و از تأليفات ايشان، كتاب «المدينه و اخبارها» مى باشد. در كتاب «مناسك» نقل قولهايى از ابى سعيد وراق شده كه از دامنه گسترده اطلاعات او حكايت مى كند. كتاب «الاغانى» نيز مطالب زيادى پيرامون برخى از شعراى مدينه از آن نقل كرده است.

هارون بن زكريا الهجرى (قرن سوم و چهارم ه. ق.) در وادى عقيق سكونت داشته و مسؤوليت آموزش امير طاهر بن يحيى حسنى بر عهده وى بوده است. (اين فرزند همان يحيى حسنى مورخ مدينه است كه ذكر وى رفت).

هَجَرى، در تحديد اماكن مربوط به مدينه؛ مانند عقيق، حدود نقيع و كوههاى اشعر و اجرد اهتمام داشت.

ص: 180

كتاب ديگرى تحت عنوان «كتاب المدينه» منسوب به شيخ صدوق، ابى جعفر محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى (متوفا به سال 381) شده است.

از ديگر كسانى كه در مورد «تاريخ مدينه» تأليفاتى داشته اند، محمد بن عبدالرحمن بن زكريا المخلصى الذهبى (305- 391 ه. ق.) است. گفته اند كه نامبرده كتابى در زمينه اخبار مدينه داشته است.

رزين بن مطاويه عبدرى سرقسطى اندلسى (535 ه. ق.) امام الحرمين و مدتى طولانى مجاور مكه مكرمه بوده و كتاب «اخبار دار الهجره» را تأليف كرده كه در كتاب «تحقيق النصره» به قلم ابوبكر بن حسين مراغى ذكر آن آمده است.

محمد بن محمود معروف به ابن نجار بغدادى كه حافظ و مورّخ بوده (578- 641 ه. ق.)، كتاب «الدرّة الثمينه فى اخبار المدينه» را تأليف كرده كه چاپ شده است. از ديگر كتابهاى ابن نجار بغدادى «نزهة الورى فى اخبار امّ القرى» است.

ابوالعباس عراقى حاشيه اى بر كتاب ابن نجار، در مورد تاريخ مدينه، نوشته كه سمهودى يادى از آن در كتاب «وفاء الوفا» كرده است.

ابواليمن عبدالصمد بن عبدالوهاب بن عساكر دمشقى و سپس مكى (614- 676 ه. ق.)، كتابِ «اتحاف الزائر» را در مورد تاريخ مدينه تأليف كرده است. سمهودى از اين كتاب مطالب زيادى نقل كرده و ابن رشيد اندلسى، در كتاب خود از آن ياد كرده است.

جمال الدين محمد بن احمد مطرى (676- 741 ه. ق.)، كتابِ «التعريف بما انست الهجره من معالم الهجره» را در حاشيه كتاب «الدرة الثمينه» ابن نجار نوشته است.

بدرالدين بن عبداللَّه بن محمد بن فرحون (691- 769 ه. ق.) كتاب «نصيحة المشاور و تعزية المجاور» را تأليف كرده است.

عفيف الدين عبداللَّه بن محمد بن احمد مطرى (698- 765 ه. ق.) كتاب «الاعلام بمن دخل المدينة من الاعلام» نوشته است.

جمال الدين محمد بن عبدالملك المرجانى (724- 781 ه. ق.) كتابى دارد درباره تاريخ مدينه.

احمد بن عبداللَّه بن حسن با عنتر السيوونى الحضرمى (1000- 1091) حاشيه اى بر

ص: 181

كتاب «تاريخ مدينه» المرجانى دارد.

زين الدين ابوبكر بن حسين بن عمر المراغى (727- 816 ه. ق.)، كتابهاى ابن نجار و المطرى ( «الدرة» و «التعريف») را خلاصه كرده و حاشيه اى بر آنها زده است (همان كتاب «تحقيق النصره بتلخيص معالم دارالهجره» است.

در پايان كتابِ «البحر العميق» در مناسك تأليف محمد بن ضياء الحنفى (670- 854) بحث مفصلى درباره آثار مدينه شده و نسخه اى از اين كتاب در كتابخانه مكى وجود دارد.

سپس نوبت فيروزآبادى شد و كتابِ «المغانم المطابه فى معالم طابه» را تأليف كرد.

(همين كتاب مورد نظر جهت معرفى).

پس از فيروز آبادى، محمد بن عبدالرحمان سخاوى (831- 902 ه. ق.) كتاب «التحفة اللطيفه فى تاريخ المدينة الشريفه» را تأليف كرده است. از اين كتاب خطى، تاكنون سه مجلد به صورت چاپى درآمده كه تا آخر حرف عين را دربرگرفته است.

نورالدين على بن عبداللَّه سمهودى (844- 911 ه. ق.)، معاصرِ سخاوى بوده و مورّخ مشهور مدينه به حساب مى آيد. توسط سمهودى چندين كتاب درباره مدينه تأليف شده كه مهمترين آن عبارتند از:

الف: كتاب «اقتضاء الوفا باخبار دارالمصطفى» كه در آن حاصل اطلاعات به دست آمده درباره تاريخ اين شهر را با تفصيل ذكر كرده است. اين كتاب به همراه ساير كتب در آتش سوزى مسجدالنبى از بين رفت.

ب: كتاب «وفاء الوفا باخبار دارالمصطفى» كه خلاصه كتاب اول است و در آن مجمل اطلاعات به دست آمده از كتابهاى تاريخ مدينه، از جمله كتابهاى ابن زباله، يحيى الحسينى، ابن شبّه، ابن النجار، مطرى، مراغى و فيروزآبادى را گردآورى كرده است، اين كتاب كه داراى چهار جلدبوده ودوبارهم چاپ شده درسال 888 تأليف شده امامورد تحقيق قرار نگرفته است.

ج: كتاب «خلاصة الوفاء باخبار دارالمصطفى» كه در سال 891 تأليف شده، خلاصه كتاب دوم است. اين كتاب نيز چاپ شده و به فارسى و تركى هم ترجمه شده است.

سمهودى كتابچه ها و رسائلى نيز دارد كه تاريخ برخى آثار نبوى را در آنها آورده است؛ مانند «الوفاء بما يجب لحضرة المصطفى» و رساله اى در خصوص غبارروبى و تنظيف حجره

ص: 182

مباركه نبى اكرم- ص- و رساله «كشف الجلباب و الحجاب عن القدوة فى الشباك و الرحاب».

سيد محمد كبريت المدنى (1012- 1070 ه. ق.) كتاب «الجواهر الثمينه فى محاسن المدينه» را تأليف كرده است كه يك كتاب ادبى محسوب مى شود و نه تاريخى.

كتاب «عمدة الأخبار فى مدينة المختار» از تأليفات شيخ احمد بن عبدالحميد العباسى، كه خلاصه كتاب «خلاصة الوفا» به شمار مى رود.

از معاصرين، عبدالقدوس انصارى كتاب «آثار المدينة المنوّره» را تأليف كرده است.

على حافظ نيز از معاصرين است و مؤلف كتاب «فصول من تاريخ المدينة المنوّره» مى باشد.

شريف ابراهيم العياشى از عالمان شهر مدينه هم كتاب باارزشى با عنوان «المدينه بين الماضى و الحاضر» تأليف كرده است.

رساله اى هم درباره سور مدينه منوره و تاريخ احداث آن وجود دارد كه از تأليفات شيخ محمد بن خضر رومى بوده و نام آن «التحفة اللطيفه» است.

در ديگر زبانها نيز كتابهايى راجع به مدينه منوره تأليف شده است، اما اغلب كتابها به زبان عربى مى باشد كه نام آنها را ذكر نموديم.

نويسنده و محقّق معاصر، سيد محمدباقر نجفى، كتاب «مدينه شناسى» را به زبان فارسى تأليف كرده و به چاپ رسانده است البته تنها مجلد اوّل به چاپ رسيده و مجلدات بعدى تاكنون چاپ نشده است.

معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى نيز چندين كتاب درباره تاريخ مكه و مدينه به چاپ رسانده است كه از جمله آنها است: «عرشيان» اثر استاد سيد جعفر شهيدى، «آثار اسلامى مكه و مدينه» از رسول جعفريان، «تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه» از اصغر قائدان، «سيرى در سرزمين وحى» از على اكبر حسنى.

كتاب «المغانم المطابه فى معالم طابه»

اين كتاب از تأليفات محمد بن يعقوب بن محمد فيروزآبادى شيرازى است. مؤلف كتاب در سال 729 ه. ق.) در شهر كازرون كه در فاصله حدود يك صد و پنجاه كيلومترى جنوب شيراز قرار دارد، متولد شد. فيروزآبادى به فقيه ابى اسحاق شيرازى (ابراهيم بن على

ص: 183

بن يوسف) و از اين جهت به ابى بكر، خليفه اوّل منسوب است.

فيروزآبادى مراحل تعليمى خود را در شيراز طى كرده و سپس به بغداد، دمشق، بيت المقدس، مصر، حجاز و يمن مسافرت كرد و از علماى اين ديار مطالب زيادى آموخت و در زبان و علم لغت عرب تبحّر يافت و كتاب «قاموس» را تأليف نمود.

فاسى، مورخ مكه و سخاوى بيش از پنجاه كتاب از تأليفات فيروزآبادى را برشمرده اند.

اين تأليفات در رشته هاى لغت عرب، تفسير و حديث و تاريخ است.

فيروزآبادى چهار بار به مكه مكرمه سفر كرد و در آن شهر اقامت گزيد. از مكه به طائف رفت و با كاروان حاجيان عراقى رهسپار حج گرديد. در مكه مدرسه اى بنا كرد و سه مدرّس بر آن گماشت. سپس به مدينه منوره رفت و در آنجا نيز مدرسه اى احداث كرد و مشابه مدرسه مكه براى آن مدرّس و برنامه مقرر ساخت.

پس از آن به مكه بازگشت و از آنجا رهسپار يمن گرديد و مجدداً به مكه بازگشت و آخر سال 805 به طائف رفت و سپس حج به جا آورد و بعد به مدينه و خلف و خليف و زبيد رفت (مدتى در زبيد اقامت گزيد) سپس به تعز رفت و به تدريس در مدارس مويديه و مجاهديه مشغول شد.

فيروزآبادى با پادشاهان و امراى عصر خود ارتباط داشت و لذا از طرف ملك اشرف و فرزندش الناصر احمد به رياست قضات يمن منصوب شد به مدت بيست سال عهده دار اين مقام بود. ايشان همچنين با عثمان، سلطان تركها و تيمور لنگ نيز ارتباط داشت و از طريق ارتباط با پادشاهان به اموال و ثروتهاى هنگفتى نايل مى آمد.

فاسى، شعر فيروزآبادى را زياد و برخى از ابيات آن را ناميزان مى دانست.

از كتاب فيروزآبادى برمى آيد كه ايشان به جمع آورى و تأليف مى پرداخت و كمتر ابتكار به خرج مى داد. به لحاظ مذهب، فيروزآبادى از علماى شافعيه و داراى گرايشهاى متصوّفانه است. برخى از محقّقين اين گرايش را عجيب دانسته اند؛ زيرا فيروزآبادى داراى امكانات مالى و ثروت زيادى بوده و در خرج كردن گاهى راه اسراف را در پيش مى گرفته است.

گفته مى شود كه فيروزآبادى رساله اى هم در ردّ معترضان ابن عربى دارد و از اين رساله نسخه اى در كتابخانه ظاهريه دمشق و نسخه اى در كتابخانه داماد در استانبول موجود

ص: 184

است. ايشان در اين رساله، بنا به گفته شيخ حمدالجاسر در تحقيق خود، مخالف آراى علماى حديث همچون ابن تيميه است. از تأليفات فيروزآبادى مى توان كتابهاى زير را نام برد:

1- «مهيج الغرام الى البيت الحرام»؛ نسخه اى از اين كتاب در كتابخانه بغداد وجود دارد.

2- «اثارة الحجون الى زيارة الحجون»؛ درباره شخصيتها و علماى اسلام، كه در منطقه حجون مكه مكرمه دفن شده اند، مى باشد.

3- «احاسن اللطائف فى محاسن الطائف»؛ كه اطلاعى از آن در دست نيست.

4- فصل الدره من الخرزه فى فضل قرية السلامه على الخبزه» (درباره دو دهكده در حومه طائف است).

5- «تعيين الغرفات للمعين على عين عرفات».

6- «الوصل و المنى فى فضائل منى».

7- «المتفق وضعاً المختلف صقعاً» نام اماكن است.

8- «المغانم المطابه فى معالم طابه».

فيروزآبادى در 20 شوال (981 ه. ق.) در شهر زبيد در يمن وفات يافت و در قبرستان شيخ جبرتى مدفون شد.

مشخصات كتاب «المغانم المطابه فى معالم طابه»

اين كتاب از كتابهاى مورّخانِ پيش از مؤلف، بهره ها برده و در واقع مؤلف از كتابهاى تاريخى، لغوى و حديثى مطالبى را جمع آورى كرده و به صورت كتاب درآورده است. مورّخينى كه فيروزآبادى از آنها استفاده كرده عبارتند از:

1- زبير بن بكار 2- ابن زباله 3- رزين العبدرى الاندلسى

4- ابن نجار (مؤلف «الدرّة الثمينه») 5- المطرى (مؤلف «التعريف بما انست الهجره») 6- كتابهاى ابن فرحون

سمهودى معتقد است كه فيروزآبادى اين كتاب را در زمان غيبت خود از مدينه تأليف كرده و لذا جاى انتقاد آن باقى مى ماند.

فيروزآبادى علاوه بر نقل از كتب مؤلّفان پيش از خود، اشتباهات آنان را نيز اصلاح

ص: 185

مى كرد. اين رفتار فيروزآبادى، حكايت از دقت و علم ايشان است. كتابهاى زمخشرى و ياقوت حموى در برخى مواضع، مورد تصحيح و انتقاد فيروزآبادى قرار گرفته است.

علامه حمد الجاسر (معاصر و ساكن رياض است) كه كتاب المغانم المطابه را تحقيق و تصحيح كرده، مواردى در معرفى كتاب فيروزآبادى آورده است.

1- فيروزآبادى در مقدمه خود، علت تأليف كتاب را چنين ذكر مى كند كه در سال 782 ه. ق. كه به زيارت مدينه منوره نايل آمده است، در آثار و معالم آن بازنگرى كرده و هيچ كتاب جامعى در مورد تاريخ آن نيافته، دست به تأليف كتاب «المغانم المطابه فى معالم طابه» زده و از اطناب مُملّ پرهيز كرده است.

در اين كتاب شش باب منظور شده است:

1- در فضل زيارت و آداب آن.

2- در تاريخ اين شهر مقدس و ذكر ساكنان آن.

3- در بيان نامهاى مدينه.

4- در بيان فضايل مأثوره و ساختن مسجد و نام بردن خانه هاى اطراف آن و ظهور آتش حجاز (آتش فشانى) و قبرستان بقيع و مشاهد شهر و مساجدى كه پيامبر- ص- در آنها اقامه نماز نموده اند.

5- در بيان اماكن مدينه (كه طولانى ترين بخشهاى كتاب و شامل برگهاى شماره 120 تا 228 است) و همين بخش است كه چاپ شده است.

6- در بيان تراجم رجال مدينه كه با آنان معاصر بوده يا مشايخ آن كه وى يادى از آنان كرده و همچنين افرادى كه در مدينه آثار نيكى دارند، گرچه در آن سكونت نداشته اند.

شيخ حمد الجاسر، بخش پنجم را مهمترين بخش كتاب دانسته و آن را تحقيق و تصحيح كرده و به چاپ رسانده است.

اين بخش، بيشتر از كتاب «معجم البلدان» ياقوت حموى بهره برده و در آن تلاش نموده، هر چه نام مكانى كه در مدينه يا اطراف آن بوده، بياورد. با اين وجود برخى از اسامى را از قلم انداخته و يا در معجم ياقوت حموى نيامده يا نتوانسته است آنها را از هم تميز دهد كه

ص: 186

آيا مربوط به شهر مدينه اند يا خير.

سمهودى، اغلب مطالب كتاب را تلخيص كرده، به استثناى تراجم، تعدادى اسامى اماكن را نيز بدان افزوده است (اسامى اماكن را سمهودى از كتابهاى «العقيق» تأليف زبير بكار و الهجرى گرفته است) اما اسامى را ضبط نكرده است.

به هر صورت، الجاسر، اضافات سمهودى را نيز در پايان كتاب محقق خود آورده است.

اما علت عدم چاپ كامل كتاب چيست؟

حمدالجاسر كه از علماى به نام كشور عربستان است و در روستايى واقع در حومه رياض متولد شده، درس فقه و حديث و ادبيات را به سبك حوزه هاى دينىِ قديمى خوانده و مدتى به قضاوت اشتغال داشته است. طبعاً در برابر چاپ بخشهايى كه مربوط به فضائل شهر مدينه و اماكن آن و احياناً تقديس و تجليل جدى از آن اماكن و اعتقاد به توسّل و شفاعت از ديدگاهى كه مورد نظر يك دانشمند شافعى (فيروزآبادى) است، مشكلاتى دارد.

احتمال مى رود كه حمد الجاسر، كه خود پرورش يافته مدارس طلبگى قديمى مركز نجد مى باشد، تحت تأثير افكار و عقايد ابن تيميه قرار گرفته باشد.

اما هرگاه اين احتمال به قوت خود باقى بود، مى توانست مانع از اقدام به اصل كار وى در معرفى كتاب فيروزى آبادى گردد. ليكن الجاسر اين كار را نكرده و صرفاً فصل پنجم را انتخاب و مورد تحقيق قرار داده و به چاپ آن مبادرت ورزيده است.

حمدالجاسر در تفسير رفتار خود چنين اظهار نظر مى كند:

«سزاوار اين بود كه كتاب به طور كامل چاپ مى شد، از آنجا كه باب اول آن حاوى مطالبى است كه مخالف آراى علماى محقّقى چون تقى الدين ابن تيميه و ديگران است و بسيارند خوانندگانى كه سعه صدر لازم جهت مطالعه چنين مطلبى را ندارند، مگر اين كه براى احاديث آمده در آن توضيح و نقد كافى ارائه شود و برخى از آرا و خطاها و اشتباه نويسنده آشكار گردد، به همين علت اين كار را كنار گذاشتم تا يكى از علما بدان بپردازد و بعد به چاپ برسد».

ملاحظه مى شود كه نوعى هراس و نگرانى بر انديشه محقّق محترم سايه افكنده و تعبير: «بسيارند خوانندگانى كه سعه صدر لازم جهت مطالعه چنين مطالبى را ندارند» مفسر هراس او است. اين تعبير نشان دهنده فضاى ديگرى است كه به نظر مى رسد خود ايشان

ص: 187

چندان از آن خشنود نمى باشد، هر چند همان نحوه تفكر را داشته باشد.

همانطور كه اشاره شد، الجاسر مراحل و مراتب علمى و طلبگى سنتى را در حوزه هاى مركزى عربستان (نجد كه مركز و پايگاه تفكرات ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب به شمار مى رود) گذرانده و حتى منصب قضاوت بر عهده او بوده است، با اين وجود از تمامى اين اوضاع و كارها دست كشيده و به كار تحقيقات در زمينه هاى ادبى، تاريخى و جغرافيايى پرداخته است. همين خروج از بافت اشتغالات قبلى نشانگر روحيه ديگرى است كه حاكم بر كار ايشان است.

تخصّص در مسائل تاريخى و جغرافيايى از ديگر عللى است كه مى تواند مطرح باشد و در اين زمينه بايد اذعان كرد كه نوعى بى طرفى بر تحقيقات علمى وى سايه افكنده است. هر چند در چندين مورد ديدگاهى خلاف ديدگاه فيروزآبادى يا ديگر مؤلفان ارائه داده است.

براى مثال محقق محترم در صفحه 452 به هنگام ذكر نام برخى از آثار مدينه كه در كتاب فيروزآبادى نيامده، به كتاب مورخان معاصر همچون عبدالقدوس انصارى (آثار المدينة المنوره) و على حافظ (فصول من تاريخ المدينه) رجوع كرده و از آنها استفاده مى نمايد، اما ضمناً تذكر مى دهد كه در كتابهاى اين دو محقق معاصر مواردى وجود دارد كه از نظر بعضى از افراد آشنا به تاريخ مدينه جاى تأمل دارد.

اين انتقاد نرم و ملايم، بيشتر درباره نوع اماكن و فضائل و اعتقادات مربوط به آن مى باشد، اما شيخ حمدالجاسر با لحن احترام آميز خود، به راحتى از كنار آن مى گذرد.

در پاورقى صفحه 188 به هنگام طرح رحلت پيامبر گرامى- ص- و آمدن ابوبكر در كنار جسد رسول اكرم- ص- كه در آن فيروزآبادى به تفصيل گفته هاى ابوبكر را نقل مى كند و از جمله اين گفته را:

«خدايا! اين رنج و محنت ما را به او (پيامبر- ص-) ابلاغ فرما ...! اى محمد، نزد پروردگارت از ما ياد كن و ما را در خاطرت بياور ...»

در اينجا حمد الجاسر مى نويسد:

«اين عبارات از اضافات مؤلف است و در معجم نيامده است. خطاب به رسول- ص- و درخواست از آن حضرت، آن هم به هنگام مرگ، جايز نيست و پناه به خدا كه ابوبكر مرتكب چنين خطايى گردد و مرتكب حرام شود.»

ص: 188

آنگاه مى افزايد: «مؤلف- رحمه اللَّه- اخبار نادرستى نقل مى كند.»

در اين مورد باز مى بينيم كه علّامه حمدالجاسر سعى مى كند راه را بر همفكران و هم مكتبهاى خود ببندد. حال آن كه توسل به رسول گرامى- ص- مورد اعتقاد تمامى فِرَق و مذاهب اسلامى است، به استثناى اندكى از گروههاى متعصب.

در پاورقى صفحه 113، در نقد گزارش مفصل فيروزآبادى در خصوص واقعه حره (كه از مناطق شرق مدينه محسوب مى شود) و حمله لشكر اعزامى يزيد بن معاويه به مدينه منوره كه در يك حمله، سه هزار و پانصد نفر از مواليان و يك هزار و چهارصد نفر از انصار و يك هزار و سيصد نفر از قريش را كشت و اموال مردم را غارت كرده و به يغما برد و به زنان تجاوز نمود و فرزندان مردم را آواره و بى سرپرست ساخت، آنگاه اعيان مدينه را براى بيعت نمودن با يزيد احضار كرد و هر كس را كه به نحوى تعلل نمود، گردن زد، در برابر تفصيلات اين واقعه، محقق در پاورقى مى نويسد:

«در نسخه ما در باب دوم مطلبى درباره حرّه واقم وجود ندارد و آنچه مؤلف در اين زمينه ذكر نموده است، مبالغه و اغراق آميز به نظر مى رسد و مورد تأييد نقل صحيح نيست و هيچ عقلى آن را باور نمى دارد!»

اين در حالى است كه «واقعه حرّه» در كتب معتبر تاريخى به تواتر ذكر شده است و جنايات يزيد بن معاويه و عمال او، لكه ننگى بر تاريخ آنان و بنى اميه ايجاد كرده كه با هيچ جوهر و مدادى نمى توان آن را زدود و يا منكر وقوع آن شد.

فيروزآبادى در ادامه شرح واقعه حرّه آورده است كه:

«واقعه حرّه و قتل حسين- رضى اللَّه عنه- و پرتاب سنگ توسط منجنيق، از شنيع ترين چيزهايى است كه در ايام يزيد اتفاق افتاد» (ص 113 كتاب المغانم المطابه).

در هر صورت، شرايط حاكم بر فضاى تحقيقاتى، علمى و مطبوعاتى كشور عربستان كه متأثر از حضور سنگين نحوه تفكر خشك و تك بعدى و نارساى ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب است، بر آثار و نوشته هاى محققان و مؤلفان اين ديار در اين دوره سايه افكنده و الجاسر به نوبه خود نمى تواند از اين تأثيرپذيرى مستثنى باشد. اميدواريم ديگر دانشمندان، دست به تحقيق و انتشار ديگر بخشهاى اين نسخه خطى ارزشمند بزنند.

ص: 189

شيوه تحقيق

شيخ حمدالجاسر، تلاش كرده متن صحيح و كامل مؤلف را عرضه كند، اما با ملاحظه اين نكته كه بسيارى از نامها نيازمند تصحيح بوده، به اين كار پرداخته و با مراجعه به منبع مؤلف؛ كتاب «معجم البلدان» اشتباهات نسخه خطى را تصحيح كرده و عبارات تكميلى را داخل علامت كروشه [...] قرار داده است. آنگاه به كتاب «وفاء الوفاى» سمهودى رجوع نموده و اضافات و استدراك ايشان را در حاشيه، با حروف ريزتر ذكر نموده است و همچنين به يك نسخه خطى مربوط به قرن دهم از كتاب «وفاء الوفا» رجوع كرده و تلاش نموده تا در حد توان، خود نسخه را كامل كند و به چاپ برساند.

در انتهاى كتاب، فهرست هاى نسبتاً متنوّع و كاملى آورده كه بسيار راه گشا است، گرچه در ترتيب اسامى بر اساس حروف گاهى اشتباهى بدان راه يافته و براى مثال «ابواسيد» پس از «اسود» آمده و «ابوامامه» پس از «اكيدر» و ...

از جمله فهرستها، فهرست اماكن و مواضع، فهرست ملتها، قبايل، فهرست اعلام (مردان وزنان) فهرست شعر، فهرست كتب، فهرست موضوعات و در پايان استدراكاتى آورده است.

در اين استدراكات، 9 مورد آورده كه الحق نشان دهنده جديت و تداوم تلاشهاى محقق گرامى است.

وصف نسخه خطى

اين نسخه خطى از مخطوطات خزانه شيخ الاسلام فيض اللَّه افندى است كه در استانبول به سال 1112 ه. ق. تأسيس شد و داراى شماره ثبت 1529 مى باشد.

از مالكان اين نسخه مى توان به افراد زير اشاره كرد:

1- محمد بن احمد بن اينال الدوادار الحنفى

2- احمد بن النجار الحنبلى (از علماى مصر بوده است)

3- عبدالرحمن البهوتى الحنبلى (ايشان نيز از علماى مصر بوده اند)

آنگونه كه از عباراتِ آمده در آخرِ آن برمى آيد، اصل نسخه از حجاز است:

«كان الفراغ من هذه النسخة المباركة فى ظهر يوم الإثنين السّابع من شوال أحد شهور سنة ست و ستين و ثمانى مائة بمنزلنا بمكة المشرّفة، تجاه الكعبة المعظمة،

ص: 190

على يد أفقر عباد اللَّه تعالى و أحوجهم الى عفوه و غفرانه، ابوبكر أحمد بن محمد بن محمد أبى الخير محمد بن فهد الهاشمى المكى الشافعى ختم اللَّه له بالحسنى.»

كاتب اين نسخه از مشايخ سخاوى است و سفرهايى به هند، مصر، قدس، الخليل، غزّه، رمله، حُمص، حماة و حلب داشته است و بر شيخ الاسلام ابن حجر تلمذ كرده و پيش از او، از پدر و برادر خود كه از علماى مكه بوده اند، مطالبى آموخته بود.

احتمال دارد اين نسخه به دست سخاوى رسيده و اندك حواشى بر چند صفحه آن زده باشد. اين نسخه در 275 صفحه تدوين شده كه هر صفحه آن داراى 25 سطر با خط نسبتاً خوب و ترتيبات مربوط به ذكر عناوين و بيان نامها در اوايل سطرها است. ترتيب اسامى و نامها الفبايى است.

در مجموع، در اين يك جلد كتاب، مؤلف (ونيز محقق) بيش از دو هزار و سيصد و هفتاد و پنج نام از اماكن، كوهها، محله ها، باغها، چاهها، دره ها، دشتها و مساجد را نام برده و توضيح داده است.

323 نام از ملتها و عشاير و قبايل را ذكر كرده است.

868 مورد نام افراد (مردان و زنان) را ذكر نموده است.

1149 بيت شعر آورده است.

120 مورد نام كتاب را ذكر كرده و از آنها استفاده نموده است.

*** چاپ اول اين كتاب ارزشمند، به همراه تصحيح و تحقيقات عالمانه شيخ حمدالجاسر كه به علامه جزيرة العرب مشهور است، در سال 1969 م 1389 ه. ق. توسط انتشارات «داراليمامه» در رياض صورت گرفته است.

به ضميمه تصوير چند صفحه از صفحات نسخه خطى مزبور آورده مى شود:

جده- غره شوال 1416 ه.

3/ 12/ 1374 برابر 22/ 2/ 1996

ص: 191

از نگاهى ديگر

ص: 192

حج گزارى در تاجيكستان

رهبر نهضت اسلامى تاجيكستان از مراسم حج در دوران حاكميت كمونيست ها مى گويد:

آسمان از حاكميت كمونيسم بر 70 ميليون مسلمان لرزيد و غريد و اشك ريخت و مسلمانان در هفتاد سال عمر ملحدانه كمونيستها، اشك بر گونه رها نكردند و چشمها خون ساختند. آسمان لرزيد اما مناره ها و گنبدهاى مساجد سمرقند، بخارا، دوشنبه، تاشكند، عشق آباد، باكو و ... خم به ابرو نياوردند تا آنگاه كه چهره كمونيسم شكافت، ديوارهاى آهنين حصار ذوب شد و برگستره زمين، تاريخ، گذشته را بر دل خاك حك كرد تا مناديان اسلام ناب محمدى، در اين سوبه نجواى حزن انگيز و هم غرور آفرين مسلمانان از بند رسته گوش دل بسپارند. در اين راستا رهبر نهضت اسلامى تاجيكستان در يك گفت و گوى صميمانه به نقش خاطرات خود براى ما پرداخت.

استاد سيد عبداللَّه نورى درباره نحوه و ميزان مشاركت تاجيكها در مراسم حج در سالهاى حاكميت رژيم كمونيستى شوروى مى گويد. او ابتدا زمينه اى از همان آغاز مذهب ستيزى

ص: 193

كمونيستها فراهم مى كند:

كمونيستها از همان روزهاى اول به قدرت رسيدن، مبارزه بى امانى را عليه علما و دانشمندان اسلامى آغاز كردند. در شروع تجاوز ارتش سرخ به تاجيكستان، علما و روحانيون بسيارى به قتل رسيدند و يا به سيبرى تبعيد شدند. هر نشانى و اثرى از مسلمانى تاجيكها، مشمول مجازات بود. مسلمانان ديگر نمى توانستند ديندارى خود را ابراز كنند. كمونيستها براى پيدا كردن مسلمانان از ترفندهاى كثيفى استفاده مى كردند؟ مثلًا جشنها و ميهمانيهايى به راه مى انداختند كه در آنها اشخاص مشكوك به ديندارى دعوت شده بودند لذا آنها را به نوشيدن شراب دعوت مى كردند كه اگر تمكين نمى كردند در ترفندشان موفق شده بودند و فرد مسلمان بيدرنگ بازداشت و به نقاط نامعلومى تبعيد مى شد. در چنين اوضاعى بجا آوردن مناسك حج بسيار مشكل بود بطوريكه از هفتاد ميليون نفر مسلمان شوروى تنها تعداد انگشت شمار هفده تا بيست نفر به زيارت خانه خدا اعزام مى شدند. همين تعداد اندك هم همان كسانى بودند كه به عنوان ناظر در مساجد به استخدام «كا. گ. ب» درآمده بودند در واقع مى شود گفت كه در ايام حج و در دوران حكومت شوروى كسى به عنوان حاجى واقعى نبود چرا كه رژيم، فرد مورد نظر خود را نمى يافت.

سيد عبداللَّه نورى به اينجا كه مى رسد، نشان مى دهد گنجينه اى از خاطراتى از آن دوران دارد واين براى كسانى كه مى خواهند هزارتوى رژيم بسته كمونيستى رابشناسند شنيدنى است:

يادم هست پدر مرحومم در آن ايام، در خواب ديده بود كه به زيارت خانه خدا مشرف شده است، همين خواب به او شوق فوق العاده اى بخشيد و به اين خاطر سالها كوشيد و حتى پول زيادى صرف كرد، اما نتوانست اجازه سفر بگيرد. پس از چندى بر اثر اصرار و اشتياق فراوان «كا. گ. ب» روزى پدرم را فراخواند و تهديدش كرد تا از اين قصدش دست بردارد.

بالاخره با همين آرزوى محقق نشده دار فانى را وداع گفت.

نورى با آه سردى ادامه مى دهد: تشرف به خانه خدا، آرزوى هر فرد مسلمان است ولى فشار كا. گ. ب بر مسلمانان، به حدى بود كه كسى نمى توانست اميدوار باشد كه به زيارت خانه خدا برود. از او مى پرسم: مى شود براى ميل و اشتياق تاجيكها به سفر حج با توجه حاكميت خوفناك كمونيستها حدّى تصور كرد؟ و او مى گويد: مردم مسلمان تاجيكستان در سالهاى

ص: 194

سياه سلطه كمونيستها و با وجود مشكلات و مرارتها با چنگ و دندان عقيده خود را حفظ مى كردند. همانطور كه گفتم مردم در آن سالها آرزوى زيارت خانه خدا و اداى فريضه الهى حج را داشتند.

استاد نورى به اينجا كه مى رسد مكثى مى كند، دست بر محاسن نگاهى به پايين، من هم خود را جمع و جور مى كنم و فكر مى كنم چيزى شنيدنى را بايد بشنوم: بخاطر ميل و شوق زياد تاجيكها به زيارت خانه خدا، گاهى پيش مى آمد كه برخى از روحانيان براى رسيدن به هدف مقدس سفر حج خود را دولتى كنند و در مساجدى كه از طرف دولت تعيين شده بود كار كنند در واقع ننگ انگشت نما شدن در ميان مردم را بخاطر اين فريضه مملو از عشق و رحمت پروردگار به جان و دل مى خريدند. ياد دارم يكى از استادهاى من خود را به (اداره دولتى) نظارت دينى معرفى كرد تا (شايد) بتواند (از اين طريق) به زيارت خانه خدا نائل گردد.

اما كا. گ. ب مانع شد و درخواست او را نپذيرفت. به اين ترتيب از يك طرف او ميان مردم به عنوان كسى كه به دولت رو آورده معرفى مى شد و همه او را به ديده مشكوك مى نگريستند و عامل كا. گ. ب مى خواندند واز خود مى راندند و از طرف ديگر از سفر حج مانده و اجازه سفر نگرفته بود. اگر بخواهم در مورد ميزان اشتياق مردم تاجيكستان سخن بگويم همين بس كه اگر كسى از سفر حج باز مى گشت، مورد احترام فراوان مردم بود؛ به طورى كه به مسافت صد كيلومتر به پيشواز او مى شتافتند و حتى لباس احرام او را تكه تكه كرده و به عنوان تبرك نزد خود نگاه مى داشتند.

در اين قسمت سخن استاد، بيدرنگ ذهن، گذرى ثانيه اى اما به مسافت 70 سال حاكميت كمونيسم مى كند كه چه چيزى اين دلهاى عاشق را در برابر مشت آهنين، پايدار و مؤمن به اسلام نگهداشت.

سيد عبداللَّه نورى حال گريزى مى زند به دوره كنونى تاجيكستان و اينكه شمار زيادى از تاجيكها هر ساله به زيارت خانه خدا نائل مى شوند كه گذشته از علل سياسى آن، همين افزايش تعداد زايرين خانه خدا در تاجيكستان و آزادى در سفر حج به بركت جهاد و مبارزه مجاهدين كه براى برپايى و احياء اصول و ارزشهاى اسلامى از جمله حج تلاش مى كنند، بوده است.

ص: 195

س- حج چه نقشى در اتحاد اسلامى ملتهاى مسلمان دارد؟

ج- مراسم حج در اتحاد مسلمين و وحدت و يكپارچگى آنان نقش مهمى را ايفا مى كند. مسلمانان از تبارها، نژادها، مليتها و زبانهاى گوناگون و اعم از فقير و غنى در كنار هم و در پيشگاه خداوند تجمع مى كنند. و اين صحنه اى مشابه روز قيامت است. حج همچون يك انجمن بزرگ است كه هر سال حدود دو ميليون نفر به نمايندگى از يك ميليارد نفر مسلمان گردهم مى آيند و عهد و پيمان اخوت اسلامى خود را تجديد مى كنند. تجمع آنها يك امر بزرگ سياسى نيز به شمار مى آيد كه كفر جهانى را به لرزه مى اندازد. امروزه در بيشتر كشورهاى اسلامى منافع سياسى بر منافع اسلامى مقدم شمرده شده و عبادات مسلمانان نيز به نفع منافع سياسى دولتها، معنا و مفهوم واقعى خود را از دست داده است. سياستمداران اكنون بخاطر حفظ قدرت و اهداف سياسى خود، مردم را از مسير اسلامى منحرف مى كنند.

س- با توجه به مشكلات گريبانگير مردم مسلمان تاجيك، مراسم حج چگونه مى تواند در حل اين مشكلات كمك كند؟

ج- در تاجيكستان همچون ديگر كشورهاى اسلامى مشاركت در مراسم حج نقش مؤثرى در اتحاد مسلمين و بر طرف كردن مشكلات آنان دارد. در كشور ما هيچ اختلافى ميان اقشار مختلف مردم وجود ندارد، مگر جايى كه دست كمونيستها براى تفرقه اندازى بين مردم، دخالت كند. در مراسم حج سالهاى گذشته فرصتهايى وجود داشت تا مسلمانان داخل تاجيكستان با مهاجرين اين كشور ارتباط برقرار كنند كه اين امر در نزديكى آنها و رفع مشكلات تاجيكها مؤثر است.

س- نقش حج در تعميق بخشيدن به باورهاى اسلامى تاجيكها با وجود اقدامات چندين دهه نظام كمونيستى در جهت كم رنگ ساختن فرهنگ اسلامى چه بوده است؟

ج- نظام كمونيستى در دوره حاكميتش، مبارزه سياسى خود را عليه اسلام و فرهنگ اسلامى متمركز كرده بود. تبليغات آنها بر اين مبنا استوار بود كه اسلام پديده اى تاريخى مربوط به دوره هاى گذشته است و نمى تواند در عصر كنونى حاكميت داشته باشد و ديگر چرخ تاريخ به عقب باز نمى گردد. در همين راستا بود كه اتباع تاجيك همچون ديگر جمهوريهاى شوروى، اجازه خروج از اتحاد جماهير شوروى را نداشتند و حتى مجاز به گوش دادن به

ص: 196

برنامه هاى راديوهاى خارجى نبودند. در اين ميان كمونيستها مرتب چنين تبليغ مى كردند كه مسلمانان بسيار كم و ضعيف هستند. على رغم تمامى اين تبليغات اساساً شركت در مراسم حج به مسلمانان اطمينان قلبى مى بخشد تا ديگر احساس تنهايى و غربت در دنيا نكنند. در واقع با حضور انبوه ميليونى زايرين خانه خدا در مناسك حج، مسلمانان روحيه مضاعفى مى گيرند، ضمن آن كه راه مبارزه و آزادى را هم مى آموزند. همچنين با فرهنگ اصيل اسلامى بيشتر آشنا مى شوند و از ترفندهاى استعمارگران عليه فرهنگشان آگاه مى گردند.

س- براى آشنايى بيشترِ مردم تاجيكستان با مراسم حج و فلسفه اين فريضه بزرگ الهى، علما و انديشمندان تاجيك تاكنون چه اقداماتى انجام داده اند و براى آينده چه تدابيرى انديشيده اند؟

ج- بعد از فروپاشى شوروى، تعداد زايرين خانه خدا افزايش يافت. از طرفى براى زايرينى كه از خانه خدا باز مى گشتند آيين هاى باشكوه استقبال و سخنرانى برگزار مى شد كه در آنها، از سفر حج برگشته ها، براى مسلمانان سخنرانى مى كردند و مشاهدات و شنيده هاى خود را بازگو مى كردند. همين امر موجب اشتياق مستمعين مى شد و در واقع همين مراسم از جمله راههاى آشنايى تاجيكها با حج و مراسم حج به شمار مى آيد.

در پايان گفت و گو خواستم براى تمامى مسلمانان جهان از جمله ملت مسلمان تاجيكستان آرزويى از خداوند طلب كنم. ناگهان به ياد اين سخن امام راحل- ره- افتادم كه حج واقعى را وجه افتراق اسلام ناب محمدى و آمريكايى مى دانست و براى تاجيكها كه از شناخت فرهنگ اسلامى طى دوره اى طولانى محروم مانده بودند آرزوى آشنايى واقعى با حج محمدى (ص) كردم. من اين آرزو را اين گونه بيان داشتم كه خداوند به همه ما توفيق آشنايى با حج ابراهيمى و عمل به آن را ارزانى دارد.

ص: 197

صلح با ابليس

در راستاى عادى سازى روابط ميان كشورهاى عربى و رژيم اشغالگر قدس، رژيم عربستان سال گذشته اولين گام را در راه لغو محاصره اقتصادى اسرائيل برداشت و مفتى دربار عربستان، فتواى صلح با اسرائيل را صادر كرد.

حكومت آل سعود براى قانونى جلوه دادن صلح با رژيم صهيونيستى، نياز به يك فتواى شرعى داشت كه شيخ عبدالعزيز بن باز مفتى عربستان اين نياز را مرتفع ساخت و جواز صلح با اسرائيل را در قالب يك فتوا صادر كرد. ابتدا دكتر عبداللَّه الرفاعى سردبير هفته نامه سعودى «المسلمون» سال گذشته نامه اى براى دفتر مفتى عربستان فرستاد و در آن پرسشهايى در رابطه با صلح با رژيم صهيونيستى مطرح كرد. اين پرسشها در واقع نشانگر اين بود كه رژيم عربستان، زمان اعلام چنين نظرى را مناسب مى داند.

از سؤال هاى هفته نامه «المسلمون» و جواب هاى مفتى عربستان چنين استنباط گرديد كه دولت عربستان سعودى در شرايط فعلى، صلح با صهيونيست ها را ضرورى مى داند. از اين رو مفتى عربستان صريحاً خواستار صلح با اسرائيل و ديدار از مسجدالأقصى، كه هنوز

ص: 198

در اشغال صهيونيست هاست، گرديد.

متن فتواى «بن باز»

عبدالعزيز بن باز در پاسخ به اولين سؤال هفته نامه المسلمون درباره «جواز صلح با اسرائيل» نوشت:

«در صورتى كه ولىّ امر مسلمين! ضرورت و مصلحت بداند مى تواند با دشمن بطور دائم يا موقت صلح نمايد. خداوند متعال مى فرمايد:

«وان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكّل على اللَّه انه هوالسميع العليم»

اگر دشمنان به صلح روى آوردند، آن را بپذير و بر خدا توكل كن. او مى شنود و مى داند.

پيامبر خدا- ص- اين عمل را انجام داد و با اهل مكه مصالحه كرد و به مدت 10 سال جنگ را ترك كرد. تا از اين طريق جان مردم را حفظ و از خونريزى جلوگيرى كند. «بن باز» مى افزايد: پيامبر با بسيارى از قبايل عرب صلح كرد ولى زمانى كه خداوند به دست او مكه را فتح كرد عهد خود را با اهل مكه شكست.

«بن باز» اضافه مى كند:

«ممكن است نياز و مصلحت اسلام ايجاب كند كه صلح دائم برقرار شود ولى در صورت مرتفع شدن اين نياز، صلح فسخ مى گردد، همانگونه كه پيامبر عمل كرد.»

وى در پاسخ به اين سؤال هفته نامه المسلمون كه «آيا زيارت مسجدالاقصى جايز است؟» مى نويسد:

«زيارت مسجدالأقصى و نماز گزاردن در آن سنت است و انجام اين سنت به فراهم شدن شرايط بستگى دارد. پيامبر مى فرمايند: زيارت سه مسجد واجب است:

مسجدالحرام، مسجد من (مسجد مدينه) و مسجدالاقصى.

«بن باز» در پاسخ به پرسش المسلمون درباره مخالفان فلسطينى سازش عرفات و رژيم صهيونيستى مى نويسد: به همه فلسطينى ها نصيحت مى كنيم كه بر سر صلح با اسرائيل با هم همكارى كنند و براى جلوگيرى از خونريزى و تضعيف دشمنان كه به تفرقه و اختلاف دعوت مى كنند، با هم تعاون و همكارى داشته باشند.

ص: 199

فتواى مفتى مصر درباره جواز زيارت بيت المقدس

بدنبال صدور فتواى «بن باز» در مورد صلح با اسرائيل، محمد سيد طنطاوى مفتى مصر نيز طى فتوايى اعلام كرد كه در صورت دعوت از او، وى آماده زيارت از بيت المقدس اشغالى است. وى در توجيه اين فتوا گفت: در صورتى كه از بيت المقدس ديدار كند هيچ گناهى مرتكب نخواهد شد. وى افزود: اگر به دين و يا ميهن خود لطمه وارد كنم محاكمه مى شوم زيرا گفتن حرف حق بهترين راه براى رسيدن به حقوق است. دورى كردن از مردم و منزوى بودن دور از شأن آدم هاى عاقل است.

مفتى مصر در پاسخ به اين سؤال كه آيا مانعى در راه عادى كردن روابط ميان مصر و رژيم صهيونيستى مى بينيد؟ گفت: هيچ مانعى در راه عادى كردن روابط وجود ندارد؛ زيرا عادى كردن روابط نشانه عجز نيست، بلكه نشانه قدرت است؛ چرا كه شخص نيرومند مى تواند حق خود را بستاند و در برابر متجاوز ايستادگى كند.

مفتى مصر در اين رابطه فاش كرد كه در ديدار اخيرش از آمريكا با پنج تَن از روحانيون يهودى و مسيحى ملاقات نموده و درباره چگونگى همكارى ميان اديان گفتگو كرده است.

حمايت شيمون پرز از فتواى «بن باز»

شيمون پرز نخست وزير رژيم صهيونيستى از فتواى شيخ عبدالعزيز بن باز مفتى عربستان در مورد جواز صلح با اسرائيل استقبال كرد. وى طى اظهاراتى گفت:

«من از اين اظهارات بسيار مسؤولانه كه ثابت مى كند قرآن خواهان خود گذشتگى و صلح است استقبال مى كنم!»

پرز اظهار اميدوارى كرد كه مقامات سعودى طبق مضمون فتوا عمل كنند و تأكيد نمود كه بسيارى از مسؤولين دينى يهود، مسيحى و مسلمان از صلح حمايت مى نمايند. وى گفت خوب است كه حزب اللَّه لبنان از مفتى سعودى تبعيت و پيروى كند!

پاسخ مستدل علماى سنى و شيعه در رد فتواى «بن باز»

علماى سنى و شيعه فتواى «بن باز» در مورد جواز صلح با رژيم صهيونيستى را بطور مستدل رد كردند. آنها فتواى نامبرده را يك اشتباه بزرگ توصيف كرده و صلح با رژيم

ص: 200

صهيونيستى را تعطيل نمودنِ جهاد و فروش بيت المقدس و فلسطين به دشمنان عنوان كردند. يكى از علماى اسلام در مورد فتواى «بن باز» گفت: «بن باز» در برابر باطل نه تنها سكوت نكرد بلكه با صدور فتوا آن را شرعى قلمداد كرد. يكى ديگر از علما فتواى «بن باز» را انحراف از اسلام دانست و نوشت: مفتى سعودى خرفت شده و بوى مرگ از جسد او استشمام مى شود. يكى ديگر از علماى بزرگ اهل تسنن نوشت: صلحى كه براى آن دعوت مى شود در آمريكا ساخته مى شود. چگونه يك كشور اسلامى كه مدعى اجراى احكام اسلامى است از همسايگان خود سبقت گرفته و فتوا صادر مى كند.

روحانى ديگرى مى نويسد: اسلام از اين كه مسلمانان در برابر غاصب سرزمين هايشان تسليم شوند بيزار است.

علامه سيد محمد حسين فضل اللَّه: «صلح با اسرائيل، بمنزله جنگ با اسلام است»

علامه سيد محمد حسين فضل اللَّه مرجع و روحانى برجسته جامعه شيعيان لبنان، در خطبه هاى نماز جمعه روز 17 ارديبهشت سال 72 گفت: صلح با اسرائيل، يك اقدام نامشروع و ضد اسلامى است كه مفهوم ديگر آن اعلان جنگ به اسلام است. وى گفت: على رغم فشارهاى جارى بر مسلمانان، ما هرگز اسرائيل را به رسميت نخواهيم شناخت و نتايج مذاكرات جارى از نظر همه مسلمين محكوم خواهد بود. وى افزود: مذاكرات سازش در حالى جريان دارد كه اسرائيل به كشتار هر روزه مردم لبنان و فلسطين مشغول است.

علامه فضل اللَّه همچنين گفت: امت اسلامى دير يا زود در مورد افرادى كه رژيم غاصب صهيونيستى را برسميت شناخته اند، تصميم گيرى خواهد كرد و مذاكرات صلح با اين رژيم نمى تواند به اين حكومت نامشروع رسميت بخشد.

پاسخ شيخ يوسف القرضاوى يكى از علماى بزرگ اهل تسنن مصر به «بن باز»

شيخ يوسف القرضاوى يكى از علماى بزرگ اهل تسنن مصر در پاسخ به فتواى «بن باز» نوشت:

... فتواى «بن باز» درباره صلح با اسرائيل مخالف نظر بسيارى از علماى مسلمين

ص: 201

است. «بن باز» در فتواى خود به اين آيه قرآن: «وان جنحو اللسلم فاجنح لها» تكيه مى كند. اين آيه بدين معنا است كه اگر دشمن خواستار صلح بود ما هم به او پاسخ مثبت بدهيم و به خدا توكل كنيم ولى واقعيت امر چيز ديگرى است؛ چرا كه اين امر بر يهود زمان ما منطبق نمى شود زيرا يهوديان غاصب هيچگاه به صلح روى نياورده اند. چگونه يهوديان را صلح طلب بدانيم در حالى كه آنها سرزمين مسلمين را غصب و خون آنان را بر زمين ريخته و مردم فلسطين را آواره ساخته و از خانه و كاشانه خود بيرون كرده اند. رفتار يهوديان با فلسطينى ها همچون رفتار كسانى است كه خانه ات را غصب مى كنند و با زور اسلحه تو و افراد خانواده ات را از آن اخراج مى كنند و تو را در بيابان رها مى كنند، تو راهى براى گرفتن خانه ات جز مبارزه با او ندارى. ولى با گذشت زمان او به تو پيشنهاد صلح مى دهد و حاضر مى شود اتاقى را از خانه ات به تو واگذار كند و در مقابل، تو با او صلح كنى. آيا پيشنهاد صلح اين غاصب به اين معنا است كه او واقعاً مى خواهد با تو صلح كند؟ ... «بن باز» مى گويد ترك مخاصمه با دشمن بطور دائم يا موقت جايز است. ما مى گوييم كه ترك مخاصمه متوقف كردن جنگ است. آيا رفتار يهوديان با فلسطينى ها نياز به ترك مخاصمه دارد؟ يهوديان علناً به غصب فلسطين اعتراف مى كنند.

آنها معتقدند كه حيفا، يافا، عكا، اللد، الرمله و بيرالسبع سرزمين اسرائيل است. آنها قدس را نيز اسرائيلى مى دانند و سرزمين مسلمين را جزو دولت اسرائيل مى دانند و هيچ حقى براى مسلمانان قائل نيستند. يهوديان معتقدند زمين هايى كه به زور اسلحه غصب شده است از آن خود آنها است. لذا آنچه رخ داده ترك مخاصمه نيست كه بن باز به آن معتقد است. ترك مخاصمه از ديد نامبرده بدين معنا است كه ما حق اسرائيل بر سرزمينهاى اسلامى و عربى را برسميت بشناسيم و حاكميت آنها را بپذيريم و اذعان كنيم كه اين سرزمين ها تا ابد از دست ما خارج شده است و اين را بنويسيم و امضا كنيم. تأييد شهود را نيز بر پاى قرار داد ثبت كنيم. ما در اينجا با بن باز مخالفت مى كنيم زيرا تطبيق حكم شرعى با واقعيّت هاى كنونى صحيح نيست.

به نظر من بايستى شيخ بن باز قبل از اين كه فتواى خود را در مورد صلح با اسرائيل صادر مى كرد با كارشناسان در امور سياست، صلح و جنگ مشورت مى كرد؛ زيرا اين موضوع خطرناك به دشمنى تعلق دارد كه حدود پنجاه سال است با او جنگيده ايم. مى بايستى شيخ

ص: 202

بن باز با كارشناسان بى طرف كه هيچ رابطه اى با حكام و تسليم شدگان ندارند مشورت مى كرد و از آنها مى پرسيد: آيا يهوديان به صلح روى آورده اند، آيا آنچه كه اتفاق افتاده ترك مخاصمه است يا اعتراف كامل به دشمن؟ پر واضح است كه غاصب سرزمينهاى اعراب صلح نمى خواهد. اگر دشمن صلح مى خواست، سرزمينهاى مسلمانان را به صاحبان اصلى باز مى گرداند، علما شناسايى دشمن غاصب را جايز نمى دانند. من نمى خواهم درباره صلح با اسرائيل صحبت كنم زيرا صلحى كه اعراب با اسرائيل برقرار كردند صلح نبود اسرائيل از اعراب امتياز گرفت و هيچ امتيازى به اعراب نداد. اسرائيل از اولين روز حكومت خود اعلام كرد كه بيت المقدس يكپارچه پايتخت دائمى ملت اسرائيل است! مشكلات بيت المقدس، آوارگان، شهركهاى يهودى نشين و مرزها همچنان لاينحل باقى مانده است. اين چه صلحى است كه از آن نام مى برند! صلح با اسرائيل از نظر شرع مردود است. من تأكيد مى كنم كه فلسطين سرزمين اسلامى است. فلسطين تنها به فلسطينى ها تعلق ندارد تا هر چه خواستند با آن كنند. فلسطين از آن امت اسلامى است. اگر فلسطينى ها از آزادى كشورشان سرباز زنند، بايستى امت اسلامى از فلسطين دفاع كند. اگر مسلمانان نتوانند با زور اسلحه با دشمن مبارزه كنند، بايد با بيان و تبليغات به مقابله با او بپردازند. فلسطينى ها اين به اصطلاح صلح را رد مى كنند. مسلمانان از كار اعراب شگفت زده شده اند. چگونه اعراب موضع خود را تغيير داده اند؟ دشمن را دوست خود دانستند، دست خود را در دست دشمن گذاشتند! قرآن مجيد حكم خود را در اين زمينه ها صادر كرده است، خداوند مى فرمايد:

«وما لنا الّا أن نقاتل فى سبيل اللَّه و قد أخرجنا من ديارنا و أبنائنا»

«چگونه در راه خدا بجنگيم در حالى كه از خانه و كاشانه خود بيرون رانده شده ايم؟!»

پاسخ دكتر شيخ محمد سعيد البوطى به «بن باز»

دكتر شيخ محمد سعيد البوطى يكى از علماى بزرگ اهل تسنن سوريه، طى سخنانى فتواى عبدالعزيز بن باز مفتى عربستان در مورد جواز صلح با اسرائيل را رد كرد. پاسخ دكتر شيخ محمد سعيد البوطى بدين شرح است:

در خبرها آمده است كه مفتى عربستان فتواى صلح با اسرائيل را صادر كرده است. اين بدترين خبرى بود كه مسلمانان شنيده اند. اى كاش مسلمانان اين خبر را مى شنيدند و به آن

ص: 203

توجه نمى كردند ولى وظيفه اسلامى، ما را ملزم مى كند چنين فتوايى را رد كنيم. من اميدوارم كه چنين فتوايى از سوى «بن باز» صادر نشده باشد. «بن باز» در فتواى خود صلح با اسرائيل را بدون هيچگونه قيد و شرطى جايز دانسته است. آيا اين حكم شرع است؟ آيا بن باز شرايط صلح ميان مسلمانان و غير مسلمانان را نمى داند؟ آيا او نمى داند حكم كسى كه سرزمين مسلمانان را غصب كرده است چيست؟ عبدالعزيز بن باز مى داند و جاهل نيست صلح با دشمن دو حالت دارد:

اوّل: در صورتى كه دشمن از مسلمانان دور باشد و در كشور خود زندگى كند و وارد جنگى با مسلمانان شده باشد، در اين حالت ولى امر مسلمين مى تواند با اين دشمن قرارداد صلح امضا كند همانگونه كه پيامبر- ص- در صلح حديبيه اين كار را انجام داد. صلح موقت جايز است، فقها مدت اين صلح را حداكثر ده سال تعيين كرده اند.

دوم: دشمن به زور وارد سرزمين مسلمانان شده و قسمتى از سرزمين مسلمانان را اشغال كرده باشد. اين حالت بر اسرائيل منطبق است اكنون اين سؤال مطرح است آيا ما مى توانيم با اين دشمن صلح كنيم؟ صلح با چنين دشمنى در دو حالت جايز است:

1- غصب سرزمين منتفى، و حق به صاحبان آن بازگردد، و غاصبان از سرزمين مسلمانان خارج شوند و بجاى خود بازگردند، بدين معنا كه حق به صاحبش بازگردانده شود.

2- صلح بطور كامل تحقق پذيرد، بدين معنا كه همه حكام مسلمين در باره صلح اتفاق نظر داشته باشند.

بنابراين اگر دو شرط فوق الذكر عملى شد صلح تحقق مى يابد. اسلام دين صلح است پس چگونه بن باز فتواى صلح بين مسلمين و اسرائيل را صادر مى كند بى آن كه شرطى براى تحقق اين صلح قائل گردد؟ او صلح را مشروط به نظر ولى امر مسلمين مى داند، در حالى كه غصب سرزمين و اعاده حقوق به صاحبان آن تحقق نيافته است.

ما مى دانيم صلحى كه ما را به آن دعوت مى كنند در آمريكا ساخته مى شود. اين صلح را دو گروه مى خواهند كه دل خوشى از مسلمانان ندارند. دشمن اكنون گام به گام به جلو مى رود با يك كشور قرار داد صلح امضا مى كند سپس با كشورى ديگر ... چرا اين صلح همه جانبه نيست؟

ص: 204

چرا اتحاديه عرب نقشى در اين صلح ايفا نمى كند؟ چرا سخنگوى مسلمانان و حكام عرب نمى شود؟ اسرائيل مى خواهد با يك گروه وارد مذاكره شود و بعد از آن با گروه ديگر! اسرائيل سرزمين ما و قدس ما را اشغال كرد. مقدسات ما را لگدكوب كرد و هنوز ما را تهديد مى كند، شهرك نشين مى سازد، مهاجرين يهودى را مى آورد، آيا صلح ميان مسلمين و اسرائيل بدون قيد و شرط جايز است؟! حق ما غصب شده، سرزمين ما اشغال شده، چگونه مى توانيم با اسرائيل غاصب صلح كنيم چگونه يك كشور اسلامى براى توجيه كار خود تحت پوشش يك فتوا خواهان صلح با اسرائيل مى شود؟ مصيبت بزرگ اين است كه اسلام را وسيله اى براى پوشش كارهاى خود مى كنند. شما كار خود را بكنيد ولى به اسلام كارى نداشته باشيد! فتواى مفتى سعودى چه آثارى بر مسلمانان خواهد داشت؟ مسلمانان چه خواهند گفت؟ آنها خواهند گفت كه اسلام دعوت به تسليم در برابر دشمن مى كند. آيا اين اسلام است؟ مسلمانان ياد گرفته اند كه در برابر دشمن تسليم نشوند. آنها موظفند حقوق خود را بستانند. آنها مى دانند كه نبايد با دشمن بدون قيد و شرط صلح كرد ولى زمانى كه مى بينند مفتى يك كشور اسلامى صلح با اسرائيل را جايز مى داند چه خواهند گفت؟ مسلماً اسرائيل از اين فتوا خرسند خواهد شد و از آن بطور كامل بهره بردارى خواهد كرد.

بنابراين اسرائيل خواهد گفت كه مخالفين صلح افراط گرا و تروريست هستند؛ يعنى كسانى كه با تسليم مخالفند افراطگرا و تروريست هستند! ما مى توانيم از اين مسأله دو نتيجه بگيريم:

1- هر گروه و فرقه اى اسلام را طبق هواى نفس و اهداف خود تفسير مى كند.

2- اين فتوا يك گروه از مسلمانان را فريب خواهد داد. آنها تصور خواهند كرد كه صلح با اسرائيل جايز است. احكام اسلام ثابت و لايتغير است.

پيامبر اكرم از پانزده قرن پيش، احكام اسلام را تشريح كرده است. شما مى خواهيد با اسرائيل صلح كنيد؟ به اسلام چه كار داريد كه مى خواهيد صلح خود را با يك فتوا توجيه كنيد؟

آمريكا شما را مجبور مى كند با اسرائيل صلح كنيد، چرا از اسلام مايه مى گذاريد؟ چرا مى خواهيد با چنين فتواهايى تحت پوشش اسلام به هدف هاى خود برسيد؟ چگونه يك كشور اسلامى كه مى گويد احكام اسلام را اجرا مى كند براى صلح با اسرائيل از همسايگان خود

ص: 205

سبقت مى گيرد؟ برادران! اكنون مسأله صلح نيست. همه ما خواهان صلح هستيم، ولى مسأله صلح نيست. مسأله انحراف مسلمانان است. مى خواهند شخصيت اخلاقى، اعتقادى و اجتماعى مسلمانان را طبق خواسته دشمن خرد كنند. اين فتوا مخالف دين است، اسلام از اين فتوا بيزار است، اسلام از اين كه مسلمانان در برابر دشمن غاصب سرتسليم فرود آورند، بيزار است.

علماى عربستان: «صلح با اسرائيل به معناى توقف جهاد و فروش قدس و فلسطين است»

بيست و پنج تن از علماى عربستان سعودى طى بيانيه اى فتواى عبدالعزيز بن باز مفتى عربستان را بشدت محكوم كردند. علماى سعودى در بيانيه خود تأكيد كردند كه صلح با اسرائيل؛ يعنى ترك مخاصمه دائم و اين امر جايز نيست چرا كه جهاد عليه يهوديان صهيونيست را متوقف مى كند و ترك مخاصمه با هر طايفه از طوايف كفار و يهود مجاز نيست.

در اين بيانيه آمده است: تاريخ يهود حكايت از خيانت دارد. يهوديان به حضرت محمد خيانت كردند و مناخيم بگين نخست وزير اسبق رژيم صهيونيستى در كتاب خود مى نويسد:

هيچ صلحى در سرزمين اسرائيل با اعراب برقرار نخواهد شد. جنگ ميان ما و اعراب ادامه خواهد يافت، حتى اگر اعراب معاهده صلح با ما امضا كنند! نشستن پشت ميز مذاكره با يهوديان و برقرارى صلح دائم با آنها از نظر علما مردود است و به معناى برسميت شناختن دولت يهود در سرزمين فلسطين است.

آيا اين به اصطلاح صلح مى تواند دردهاى مسلمانان در فلسطين را التيام بخشد؟

علماى عربستان اين سؤال را مطرح كردند كه آيا در تاريخ مسلمانان چنين بوده است كه كفار، يك كشور اسلامى را اشغال كنند و مسلمانان در برابر آنان تسليم شوند و قرارداد صلح با آنان امضا نمايند؟

هيأت نصيحت و اصلاح عربستان: «فتواى «بن باز» باطل است»

هيأت نصيحت و اصلاح عربستان به رياست شيخ «اسامة بن لادن» طى نامه اى فتواى شيخ عبدالعزيز بن باز را بشدت محكوم و آن را باطل اعلام كرد. اين هيأت در نامه خود

ص: 206

به بن باز نسبت به سكوت وى در برابر زندانى كردن علما و شيوع معصيت ها ابراز تعجب كرد.

در اين نامه به شيوع فساد و منكرات و قانونى بودن ربا در عربستان اشاره شده است هيأت نصيحت و اصلاح عربستان خطاب به مفتيان خود فروخته دربارى در نامه خود نوشت:

شما در برابر همه اين گناهان سكوت كرديد و از رژيم حمايت و اظهار پشتيبانى نموديد.

اين هيأت، سكوت بن باز در برابر آويختن صليب بر سينه شاه فهد، ورود نيروهاى آمريكايى به عربستان جهت آزادى كويت، كمك عربستان به سران يمن، سركوب شيخ سلمان العوده و شيخ سفرالحوالى (دو تن از علماى سعودى) را محكوم كرد.

هيأت نصيحت و اصلاح عربستان فتواى بن باز درباره صلح با اسرائيل را فاجعه براى مسلمانان توصيف كرد و نوشت: شيخ بن باز مجوز صلح رژيم عربستان با يهوديان را صادر كرد و اين فتوا موجب خرسندى نخست وزير و وزير خارجه رژيم صهيونيستى شده است.

هيأت نصيحت و اصلاح عربستان فتواى بن باز را خطرناك توصيف كرد و نوشت:

دشمن صهيونيست در كشور خود نيست كه بتوان با آن صلح كرد. او سرزمين ديگران را غصب كرده و ناموس مسلمانان را مورد تجاوز قرار داده است. لذا وظيفه شرعى حكم مى كند كه جهاد در راه خدا تا آزادى فلسطين ادامه يابد و سرزمين اسلامى به مسلمانان باز گردد. صلح با دشمن صهيونيستى يك خيانت است؛ چرا كه چنين صلحى به معناى تسليم بيت المقدس و فلسطين به دشمن است. حكام عرب هيچ مشروعيتى ندارند؛ چرا كه بر خلاف قرآن و سنت پيامبر عمل مى كنند. بنابراين نمى توانند بر مسلمانان حكومت نمايند.

در پايان نامه هيأت نصيحت و اصلاح عربستان آمده است: كسى كه قادر به گفتن حرف حق نيست، بهتر است كه از گفتن حرف ناحق پرهيز كند.

يك روحانى عراقى: «بن باز به منافع يهود و آمريكايى ها خدمت مى كند»

شيخ عبدالرزاق عبدالرحمن السعدى روحانى عراقى فتواى شيخ عبدالعزيز بن باز مفتى عربستان در مورد جايز بودن صلح با اسرائيل را محكوم كرد و گفت: بن باز با دعوت از مسلمانان براى صلح با اسرائيل در واقع به منافع يهود و آمريكايى ها خدمت كرده است.

شيخ عبدالرزاق عبدالرحمن السعدى طى نامه اى به عبدالعزيز بن باز نوشت: «شما با

ص: 207

صدور اين فتوا يهوديان و كفار را خوشحال كرديد» وى اضافه كرد: «اين فتوا هدفهاى يهود، آمريكايى ها و خائنين به اسلام و مسلمين و مزدوران را تحقق بخشيد.

شيخ عبدالرزاق از مفتى عربستان خواست به درگاه خداوند توبه و استغفار كند و از كرده خود و صدور فتوا اعلام بيزارى و پشيمانى نمايد و از آن عدول كند.

جماعت اسلامى فتواى بن باز را محكوم كرد

فتحى پكن رئيس فراكسيون نمايندگان «جماعت اسلامى» لبنان در پارلمان اين كشور فتواى مفتى عربستان سعودى را بشدت محكوم كرد.

دكتر على الشيخ عمار رئيس دفتر سياسى «جماعت اسلامى» لبنان در مورد فتواى بن باز گفت: همه ما مى دانيم كه تجاوز صهيونيستها چه هدفهايى را دنبال مى كند و معتقديم كه بن باز خطرهاى صهيونيست ها را بخوبى درك مى كند.

وى افزود: اگر صلح با اشغالگران صهيونيست جايز بود، مسلمانان در گذشته با تاتارها صليبيون، فرانسوى ها، انگليسى ها و روسها كه سرزمين هاى مسلمانان را اشغال كرده بودند صلح مى كردند.

على الشيخ عمار اضافه كرد: اوضاع فعلى مسلمانان در فلسطين و منطقه، با اوضاع مسلمانان در دوران زندگى پيامبر قابل مقايسه نيست، تفاوت ميان قريش در مكه بعد از هجرت پيامبر و وضع يهوديان در فلسطين فعلى زياد است. ما معتقديم كه ديدار از مسجدالاقصى براى غير فلسطينى ها در سايه اشغالگرى صهيونيست ها جايز نيست؛ زيرا اين ديدار به معناى برسميت شناختن سلطه يهود بر بيت المقدس و فلسطين است.

تجمع علماى مسلمان لبنان: «صلح با اسرائيل به معناى برسميت شناختن اشغالگرى است»

شيخ زهير كنج مرجع برجسته تجمع علماى مسلمين لبنان طى بيانيه اى نوشت:

«مفتى ملك فهد صلح با دشمن صهيونيستى را جايز دانسته است و اين به معناى جايز بودن غصب سرزمين ها و تحريم غير مستقيم هرگونه عمليات جهادگرانه يا مقاومت عليه صهيونيست ها است.

ص: 208

وى اضافه كرد: فقها، نمايندگان پيامبرند، مگر اين كه به دنيا گرايش پيدا كنند. اگر علما فاسد شوند بدترين انسانها خواهند بود و چه فسادى بزرگ تر از حلال كردن حرام است؟

جامعه مسيحيان عرب: «اسلام صلح با اسرائيل را رد مى كند»

سليمان هلال الملاوى به نمايندگى از جامعه مسيحيان عرب طى نامه اى به شيخ عبدالعزيز بن باز مفتى عربستان سعودى فتواى او را در مورد جايز بودن صلح با اسرائيل رد كرد. وى در اين نامه موضع مسيحيان عرب نسبت به عادى كردن روابط با اسرائيل را تشريع كرد. متن نامه جامعه مسيحيان عرب به بن باز بدين شرح است:

از فتواى جناب عالى كه در آن صلح دائم و يا موقت با اسرائيل را جايز دانستيد آگاه شديم. به اطلاع مى رسانيم كه قبل از صدور فتواى حضرت عالى بسيارى از سران عرب تلاش كردند كه با اسرائيل صلح كنند و رضايت آن را جلب نمايند. فتواى شما بسيارى از افرادى را كه هنوز نسبت به صلح با اسرائيل ترديد دارند تشويق مى كند كه به سوى اسرائيل حركت كنند و با آن صلح نمايند. چه كسى از صلح متنفر است، صلحى كه بر اساس عدالت و احقاق حقوق استوار باشد. اما صلحى كه غصب سرزمين ها و ميهن ها، خانه ها و مزارع را جايز بداند و بر آوارگى مردم صحه بگذارد صلحى نيست كه اديان آسمانى با آن موافق باشند؛ زيرا اين صلح به زور تكيه مى كند و نبايد تسليم زور شد. شما معتقديد كه مصلحت اسلام ايجاب مى كند كه با دشمن بطور موقت يا دائم صلح شود و در صورت رفع نياز اين صلح لغو گردد. ولى شما بايد بدانيد كه اسرائيل همه نوع اسلحه از جمله سلاح هاى كشتار جمعى و بمب اتمى در اختيار دارد و مى خواهد كه اعراب هيچگونه اسلحه و تكنولوژى در اختيار نداشته باشند.

ص: 209

2) دفن شدن فاطمه بنت اسد در خانه عقيل

گرفته بود:»

مى آزردمت.»

كه مُشك وعطر

كعبه در آيينه تشبيه كعبه در آيينه تشبيه كعبه در آيينه تشبيه كعبه در آيينه تشبيه

كعبه در آيينه تشبيه كعبه در آيينه تشبيه كعبه در آيينه تشبيه كعبه در آيينه تشبيه

كعبه در آيينه تشبيه كعبه در آيينه تشبيه كعبه در آيينه تشبيه كعبه در آيينه تشبيه

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109