ميقات حج-جلد 13

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص:3

ص: 4

سرمقاله

ص: 5

با اين شماره، «ميقات» در چهارمين سال نشر گام مى نهد. سه سال پيش كه «ميقات» با حضورى فروتنانه در خانواده بزرگ مطبوعات گام نهاد، عنايات الهى و استقبال و توجّه دانشوران را اميد مى برد اكنون پس از سه سال- سپاس خداى را- اقبال جامعه كتابخوان از آنچه نشر يافته، ستودنى و اميد بخش است.

در سرآغاز شماره آغازين گفته بوديم كه «ميقات» مى كوشد تا «ميعاد» ى باشد براى همه كسانى كه بهر قدمى و يا قلمى در بازشناسى و ژرفايى و گستردگى آنچه را «ميقات» چونان هدف خود گرفته است، يارى رسانند و اكنون همت والاى عالمان، پژوهشيان و ارجمندان قبيله اهل قلم را مى ستاييم كه فراتر از انتظار ما در اين باره كوشيدند و فراخوان اصحاب «ميقات» را پاسخ گفتند.

گفته بوديم پژوهشهايى كه ابعاد عرفانى و معنوى حج را باز گويد و معارف اسرار آن را باز شناساند و نكات دقيقى از مسائل فقهى حج را به بحث نهد و آنچه را بگونه اى با سيره پيامبر و بازشناسى زندگى و سوانح ياران آن حضرت در مكه و مدينه پيوند داشته باشد عرضه كند و چندى و چونى جايهاى تاريخى و حوادثى را كه در آنها اتفاق افتاده است تبيين كند

ص: 6

و پيشينه اماكن و آثارى را كه متأسفانه اكنون از برخى جز نامى باقى نيست بنماياند و به خاطره تاريخ بسپارد، در «ميقات» مجال نشر خواهد يافت.

اكنون بگوييم كه پژوهشهاى نو، در مباحث تاريخى و فقهى حج كه در برخى از شماره ها نشر يافت اقبال شايسته اى را برانگيخت و توجه بسيارى از دانشوران را جلب كرد.

اميدواريم اين روند در شماره هاى آينده گسترده تر شود، ضمن آن كه تأكيد مى كنيم بخش «فقه» نيازمند توجهى بيشتر، گسترده و عميقتر است. و از فاضلان و عالمان حوزه فروتنانه مى خواهيم كه ابعادى از اين مباحث را با دقت و تعمق به بحث گيرند و با نگرشى ژرف و نگارشى استوار به غناى اين پژوهشها بيافزايند.

تنوّع مباحث و گونه گونى پژوهشها، در عين توجه به هدفى واحد، و تخصصى بودن نشريه، از جمله نكاتى است كه مورد توجه عالمان قرار گرفته است، اكنون ديدگاههاى برخى عالمان را مى آوريم:

سطح علمى مجله والا و خوب است، تنوع مقالات و تعداد صفحات ويژه هر مقاله به تناسب موضوع در خور و به اندازه است. (1) ... تنوع مقالات نسبتاً خوب است، سطح علمى ميقات نيز نسبتاً خوب بود؛ و بنده از بحثهاى تحقيقى بيشتر بهره بردم، نثر مجله نيز روان و دلپذير است. (2) دانشورانى نيز با توجه به هدفگيرى مجله و ابعاد گوناگون آن و رسالتى كه بايد به دوش كشد ضمن اظهار نظر درباره وضع مجله نوشته اند:

1- سطح علمى مجله بحمداللَّه بسيار خوب و مقالات عميق و قابل بهره بردارى در امر حج است.

2- مباحث تاريخى و اطلاعات جديد پيرامون سرزمين وحى، جالب است.

3- در خصوص بايسته هاى تحقيق و پژوهش موارد ذيل به نظر مى رسد:

الف- بحث و بررسى وضعيت فعلى مردم حجاز از جنبه هاى اعتقادى و سياسى و اجتماعى.

ب- وضعيت فعلى شيعيان؛ شامل آمار نقاط زندگى و موارد ديگر.


1- از نامه دانشمند محترم دكتر مهدى ركنى.
2- از نامه دانشمند محترم حجةالاسلام و المسلمين الهى خراسانى.

ص: 7

ج- در مورد عقايد وهابيت بحثهاى تحليلى انجام پذيرد.

د- موارد اختلاف فتاواى علماى جهان اسلام در مناسك حج.

ه- وظائف روحانيون حج و نحوه برخورد آنان با زائران و مصاحبه با روحانيون موفق.

و- مصاحبه با دست اندركاران و اعلام نظريات آنان پيرامون برگزارى هر چه بهتر مناسك.

«حج» پرچم اسلام و «تمامت دين» است و مسائل مرتبط با آن و مباحثى كه بگونه اى با اين «كنگره عظيم» پيوند دارد و حقايق و اسرار نهفته در اعمال و ابعاد حج بسى گسترده و بلكه ناپيدا كرانه تا پيدا كرانه است، زراره مى گويد: به حضرت صادق- ع- عرض كردم: فدايت شوم، چهل سال است درباره حج سؤال مى كنم و پاسخ مى گوييد؟!

فرمود: هان زراره! خانه اى كه هزاران سال است همه ساله مردمان آهنگ آن مى كنند، مى پندارى مسائل آن در چهل سال پايان مى پذيرد؟! (1) حج را خداوند «قياماً للناس» معرفى كرده و اين همايش سترگ را داراى منافعى عظيم براى امت دانسته است. اينهمه، در اين مراسم شكوهمند چگونه دست يافتنى است توجه به ابعاد سياسى، فرهنگى و اجتماعى حج از جمله مسائلى است كه بايد بدانها توجهى دقيق و ژرف مبذول شود. هنوز كه هنوز است جامعه اسلامى در آتش تفرقه مى سوزد و دست هاى پيدا و ناپيدايى كين توزى و خشم را در ميان فرزندان اقاليم قبله مى گسترانند. حج فرصتى كارآمد و عظيم است براى اين كه مسلمانان و فرهيختگان جامعه اسلامى كه از دورترين نقاط جهان به ديار دوست مى آيند، بدون عصبيتهاى خاكى، منطقه اى، نژادى و زبانى گرد هم آيند و راههاى زدودن ابهامها، كينه ها، ناروائيها در سلوك و همزيستى را بشناسند و بشناسانند و گامهاى شايسته اى در جهت بازگرداندن «عزّت مصلوب» اين امت برگيرند. سخن بلند على- ع- پيشواى انسان و امام عدالت و اسوه والاى وحدت را بنيوشيم كه:

«انسان به آنچه نمى داند كين مى ورزد.»

و يا:

«انسان تا آنگاه كه در وادى جهل و تاريكى افتاده است، كين ورزى مى كند.»

حج شايسته ترين جايى است كه بايد امت مسلمان در جهت زدودن تاريكى هاى


1- فقيه، ج 2، ص 30؛ وسائل، ج 11، ص 12، ح 1418

ص: 8

فضاى جامعه اسلامى بكوشند و باورهاى همه جريانهاى درون اقاليم قبله را آنچنانكه هست، بشناسانند و آن را از پندار و پيش داوريهاى نااستوار برهانند و بدين سان در آشنايى با چهره هاى حقيقى يكديگر در پرتو آگاهيهاى ارجمند و فضاى روشن دانش يارى رسانند.

مقالاتى كه اين ابعاد حج را باز شناساند و در جهت راه حلهاى استوارى آن را بنماياند بسى سودمند و كارآمد خواهد بود.

بانيان «ميقات» براى گستراندن معارف حج و مباحث مرتبط با آن در اقاليم قبله، به نشر مجله اى به زبان عربى و با عنوان «ميقات الحج» همت گماشته اند كه بخش عظيمى از مباحث آن به خامه عالمان و محققان از جهان عرب تقرير مى شود، و برخى از مقالات «ميقات» فارسى نيز ترجمه و در آن نشر مى يابد.

و بدين سان اميد است اين مباحث نشر گسترده ترى يابد و به آگاهيهاى شايسته درباره حج، معارف و اسرار آن يارى رساند، و توفيق از خداوند است.

ميقات

پى نوشتها:

ص: 9

حج در كلام امام راحل- قدس سره-

حجّ

در كلام و پيام رهبر و بنيانگذار جمهورى

اسلامى حضرت آية اللَّه العظمى امام خمينى

- قدس سره الشريف-

«... اينك لازم است تذكراتى به زائران بيت اللَّه الحرام و آنان كه در قربانگاه حضرت خليل الرحمن- سلام اللَّه عليه- حاضر مى شوند، داده شود:

1- لازم است حجاج مسائل حج را از واجبات و محرمات نزد علماى اعلام به خوبى ياد گيرند تا خداى نخواسته تخلفاتى حاصل نشود كه موجب هدر رفتن زحمات آنان گردد يا موجب مُحِل نشدن آنان شود و براى خودشان اشكالاتى پيش آيد.

2- لازم است زائران محترم ايرانى توجه كنند كه از كشورى انقلابى و اسلامى ومتعهد به احكام اسلام، راهى حج شده اند و چشمان دوستان و دشمنان بر آنها دوخته شده است.

دوستان، براى آن كه ببينند زائران محترم، به تعهد اسلامى خود باقى هستند و در رفتار و گفتار و برخورد با مسلمانان جهان آبروى انقلاب اسلامى شكوهمند خود را حفظ مى نمايند و در زحمت ها و مشقت ها و كمبودها كه لازمه قهرى اين سفر مقدس است، بردبارى و شكيبايى دارند و خداوند متعال را در امور، حاضر و ناظر مى دانند و با سرافرازى به كشور خود باز مى گردند و كشور و انقلاب خود را در بين مسلمانان جهان سرافراز مى كنند و انقلاب اسلامى كشور عزيز خود را به مسلمانان جهان و كشورهاى اسلامى صادر مى نمايند،

ص: 10

يا خداى نخواسته بر خلاف اخلاق و كردار اسلامى از بعض آنان در مرئى و منظر برادران اسلامى، عمل و يا گفتارى ولو كوچك صادر مى شود كه موجب هتك اسلام و جمهورى اسلامى كه از گناهان بزرگ نابخشودنى است.

و دشمنان، براى آن كه در گفتار و كردار و اخلاق آنان خدشه كنند وخداى نخواسته اگر امرى گرچه بسيار ناچيز از آنان صادر شود، بهانه به دست آورند و با بوق هاى تبليغاتى خود مطالب كوچك را بزرگ و بزرگتر جلوه دهند و بيش از پيش، چهره اسلام و انقلاب را در نظر اجانب و جهانيان واژگون و مسلمانان ايران را در نظر مسلمانان جهان، مردمى بى بند و بار معرفى كنند و اسلام را، مكتبى به دور از ارزش هاى والاى انسانى و ملت شريف ايران را، ملتى منحط و دور از تمدن و تعالى، به خورد جهانيان دهند.

بايد بدانند مسؤوليت حجاج محترم در پيشگاه مقدس خداوند متعال و در مقابل ملت شريف و مجاهد در راه اسلام و تعاليم انسانى آن، بسيار خطير و بزرگ است و هرگز گمان نكنند امسال كه همه مى دانيم چنگال ابرقدرت ها و وابستگان به آنان، به كشورهاى اسلامى و مظلومان جهان بيش از پيش فرو رفته و خون جوانان مظلوم مسلمين بيشتر از هر وقت از چنگال آنان مى چكد، مشابه سال هاى ديگر است.

اكنون قدرت هاى بزرگ جهان از اسلام و برنامه هاى غرب و شرق زدايى آن به وحشت افتاده اند و شيطان بزرگ، جوجه شيطان ها را فراخوانده و به تمام توطئه ها براى خاموش كردن نور خدا دست يازيده است. (1)


1- بخشى از پيام حضرت امام- قدس سره- بمناسبت عيد قربان 29/ 6/ 1361 ه. ش.

ص: 11

حج در كلام رهبر معظم انقلاب- مد ظله العالى-

حجّ

در كلام رهبر معظم انقلاب اسلامى

حضرت آية اللَّه خامنه اى

- مد ظله العالى-

«بار ديگر روزهاى حج فرا مى رسد و صداى ابراهيمىِ «و أذِّن فى الناس بالحجّ»، فطرت مسلمانان پاك نهاد را به اجابت مى خواند و فراق خانه خدا دل مشتاقان را آكنده از درد و رنج مى سازد ...»

«جا دارد كه حجاج بيت اللَّه از هر كشور و ملت طنين نداى توحيد و وحدت را كه همه ساله از آن حنجره ابراهيمى برمى آمد و فضاى خانه خداى و سپس فضاى جهان اسلام را پر مى كرد و بت هاى قدرت و مكنت را به لرزه درمى آورد، به گوش جان بشنوند و به دعوت او كه حرفِ دلِ ميليونها مسلمان تحقير شده و ستم زده بوسيله حكام وابسته و مستكبر بود، پاسخ گويند.

آرى اگر چه يوسف عزيز امّت اسلام اكنون در ميان ما نيست و جاى او كه همه ساله در وجود يكايك حاجيان دلباخته و سر از پا نشناخته ايرانى تجلى مى كرد، خالى است، ولى هم اكنون نيز او را در هر دل ذاكر و عارف و در هر جان پرشور و در هر زبان حقگو و در وجود هر مسلمان غيور و دلسوخته و در هر جا كه در آن سخن از عزّت اسلام و وحدت مسلمين و برائت از مشركين و نفرت از اندادُ اللَّه و اصنام جاهليت هست، مى توان يافت، او زنده است تا

ص: 12

اسلام ناب محمّدى زنده است و او زنده است تا پرچم عظمت اسلام و وحدت مسلمين و نفرت از ظالمين برافراشته است.

هنوز نداى ملكوتى او كه مى گفت: «حاشا كه خلوص عشق موحّدين جز به ظهور كامل نفرت از مشركين و منافقين ميسّر شود» در فضاى مكه طنين افكن است و درس فراموش نشدنى او كه مى گفت: «كدام خانه اى سزاوارتر از كعبه و خانه امن و طهارت ناس كه در آن به هر چه تجاوز و ستم و استعمار و بردگى و يا دون صفتى و نامردمى است عملًا و قولًا پشت شود؟» در كتيبه ذهن انسانهاى بيدار منقّش است ...»

«آرى، امام خمينى زنده است تا اميد زنده است و تا حركت و نشاط هست و تا جهاد و مبارزه هست ... امام خمينى و امّت فداكارش از مكه و ميقات هم غايب نيستند. سيلاب انديشه جهاد و شهادت و مقاومت و برائت از مشركين و محبّت به مؤمنين كه از قله بلند انديشه او جارى است همه دلها و جانهاى مستعد را فرا مى گيرد و به او حضورى معنوى مى بخشد. آرى، چنانكه او خود مى گفت: «ما در مكه باشيم يا نباشيم دل و روحمان با ابراهيم و در مكه است. دروازه هاى مدينةالرسول را به روى ما ببندند يا بگشايند، رشته محبّتمان با پيامبر هرگز پاره و سست نمى شود، بسوى كعبه نماز مى گزاريم و بسوى كعبه مى ميريم و خداى را سپاس مى گزاريم كه در ميثاقمان با خداى كعبه پايدار مانده ايم و منتظر هم نمانده ايم حاكمان بى شخصيت بعضى كشورهاى اسلامى و غير اسلامى از حركت ما پشتيبانى كنند. ما مظلومين هميشه تاريخ، محرومان و پا برهنگانيم و غير از خدا كسى را نداريم و اگر هزار بار قطعه قطعه شويم دست از مبارزه با ظالم برنمى داريم ...» (1) پى نوشتها:


1- بخشهايى از پيام رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيت اللَّه خامنه اى- مدظله العالى- به مناسبت حج 1368 ه. ش.

ص: 13

اسرار و معارف حج

ص: 14

حج در كتاب خداوند

- 2

سيد محمود طالقانى

مفسّر بلندپايه قرآن، ابوذر زمان حضرت آيةاللَّه طالقانى به سال 1332 توفيق زيارت حرمين شريفين را مى يابند و نتايج تأمّلها، تدبّرها و نگاههاى هوشمندانه خود را به چگونگى سفر در مجموعه اى زيبا با عنوان «به سوى خدا مى رويم» تدوين و نشر مى كنند.

در آغاز اين مجموعه آيات مرتبط با حج را تفسير گويا، و آموزنده اى نگاشته اند، كه تفسيرى است سودمند و كارآمد. «ميقات» نشر دوباره اين بخش را كه اكنون مجموعه آن در اختيار نيست و سالها از نشر آن مى گذرد شايسته دانست. لازم به گفتن است كه بخش اول آن در شماره پيشين (12) آمد.

رضوان الهى را براى آن بزرگوار و توفيق بهره ورى از اين مجموعه را براى خوانندگان آرزومنديم.

«و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل

ربنا تقبّل منّا انك انت السميع العليم،

ربنا و اجعلنا مسلمَيْن لك و من ذريتنا أمّة مسلمة لك

و ارنا مناسكنا و تُب علينا انك أنت التواب الرحيم،

ربّنا و ابعث فيهم رسولًا منهم يتلوا عليهم آياتك،

و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكّيهم انك أنت العزيز الحكيم.» (1)


1- بقره: 124- 122

ص: 15

«آنگاه كه ابراهيم پايه هاى خانه را برمى داشت اسماعيل هم،

پروردگار ما! براستى از ما بپذير، چه تو، همانا تو، بس شنوا و دانايى.

پروردگار ما! مارا يكسره تسليم خودگردان و از ذريه ما گروه همفكر و مسلمى قرار ده.

و مناسك و دستورات را به ما بنما و توبه ما را بپذير، چه تو، همانا تو، بس توبه پذير ومهربانى.

پروردگار ما! برانگيز در ميان آنهاپيامبرى از آنان كه همى تلاوت كند برآنها آيات تو را.

و بياموزد به آنها كتاب و حكمت را و تزكيه نمايد آنان را، چه تو، همان تو، بس عزيز و حكيمى.»

با اشاره و هدايت آيات گذشته، اوّل قطعه درخشان زمين و مكان بناى خانه نخستين را يافتيم، آنگاه ابراهيم را براى يافتن مكان خانه، در بيابان هاى وسيع و شهرهاى كوچك و بزرگ در جستجو ديديم، حال در اين آيات مى نگريم كه ابراهيم پس از طواف و سعى در بيابانها، به مقصود خود رسيده و نقطه مركزى را يافته و خود در آن متمركز شده، اينك ابراهيم با چهره نورانى و موى سفيد دامن به كمر زده و دست از آستين بيرون آورده، پايه هاى خانه را بالا مى آورد و سنگهاى نخستين بناى توحيد را روى هم مى نهد. فرزندش اسماعيل كه در همين سرزمين پرورش يافته و بى پرده آيات حق را مشاهده نموده و در برابر فرمان خدا سر تسليم پيش آورده و در زير كارد تيز گردن نهاده، با پدر براى برپا ساختن خانه كمك مى نمايد.

اين دو، در دل وادى خاموش مكه و در ميان سلسله كوهها و در زير آفتاب سوزان سر وصدايى راه انداختند كه از خلال پرده هاى زمان و ديوار كوهها و فضاى بيابان ها به جهات مختلف جهان پخش مى شود و پيوسته صداى آنها به گوش مى رسد، ابراهيم بالاى ديوار ايستاده، اسماعيل سنگهاى سياه برّاق را كه خطوط ادوار گذشته زمين بر آن نقش بسته و اسرار تكوين زمين از آن خوانده مى شود، به پايه بنا نزديك مى نمايد. اين پسر مولود فكر و روح آن پدر است، مثل همان پدر چشم جهان بينى دارد. گذشته و آينده جهان را مى نگرد، اين پدر و فرزند در هنگام ساختن خانه يك نظر به جهان بزرگ و عالم بالا دارند، كه سراسر در برابر اراده و مشيت تواناى حق تسليمند و گرد مركز وجود و حكمت ازلى او طواف مى نمايند. نظرى به دنياى انسان دارند، مى نگرند كه ذلّت بندگى و عبوديت بر سر همه خيمه زده، بندگى شهوات، بندگى گذشتگان، بندگى اوهام، بندگى اصنام؛ مى نگرند كه انواع شهوات و اوهام عقل و فكر

ص: 16

انسان را استخدام نموده و بر پاى فكر و دست همت غل و زنجير زده، اوهام گذشتگان سرها را در مقابل خود خم نموده و جمله خلق كوركورانه يكديگر را به رشته عبوديت مى كشند. زارع و كارگر بنده استثمارگر است. استثمارگر بنده سپاهى است، سپاهى بنده قوانين و رسوم بشرى است. قوانين و رسوم، رشته هاى بندگى حكام و درباريان است و آنها بنده اصنام و اوهامند. با نظر ديگر مى نگرند كه جهان و جهانيان از خرد و بزرگ، از ذرّه تا كرات عظيم، از موجودات زنده كوچك تا بزرگ، همه تسليم يك اراده و مشيّتند كه در بعضى به صورت طبيعت و در بعضى به صورت غريزه و در بعضى به صورت فطرت ظهور نموده، فقط در اين ميان عالم انسان است كه از حكومت اين عوامل بيرون آمده و به پاى اختيار به راه افتاده و عقل را محكوم وهم وحس ساخته به اين جهت از عبوديت حق و تسليم به خواست وى سرپيچى كرده و سرگرم عبوديت خلق و وهم شده. ابراهيم و اسماعيل، به هر سو نظر مى نمودند، از بابل تا ايران و هند و آخرين نقاط شرق، و از شام و مصر تا دورترين نقاط غرب، مردم را در زنجير عبوديت وهم مى نگريستند، گردنهاست كه در زير بار سنگين اين عبوديت ها كج شده، دست ها و بازوهاست كه با زنجيرهاى گران بسته شده و زانوهاست كه در برابر بت ها خم شده، نظرى هم به آينده جهان داشتند.

دست و پاى اين پدر و پسر در كار بنا مشغول است ولى نظر و توجّهشان گاهى به خدا، گاهى به خلق، گاهى به آينده است، همانطور كه طفل شيرخوار با تمام جوارح و حواس و حركت دست و پا و گرداندن چشم و ناله عاجزانه دل مادر را از جا مى كند و كوران عواطف در اعصاب و قلب او ايجاد مى نمايد. در اثر اين اظهار عجز و استرحام حواس، مادر يكسره به او جلب مى شود و غده هاى پستان براى تهيه شير و ترشح به كار مى افتد. ابراهيم و اسماعيل براى نجات خلق و بقاى مؤسسه توحيد و كمال و تمام آن و برگرداندن محور زندگى مردم بر مركز توحيد، سراسر اميدشان به خداست و با كلمه «ربّنا» عنايات و توجه خدا را به خود جلب مى نمايند. اول درخواستشان اين است كه اين ساختمان را پروردگار بزرگ مشمول صفت ربوبيت خود گرداند و آن را بپذيرد؛ يعنى ساختمان سنگ و گِل كه در معرض حوادث جهان است و عوامل طبيعى و غير طبيعى در فناى آن مى كوشد مورد پذيرش نام ربوبيت پروردگار گردد و براى تربيت خلق صورت بقا گيرد و جزو دستگاه ربوبيت و ثابتان عالم شود، و دو صفت

ص: 17

«عزيز» و «حكيم» خداوند كه به آن، سراسر جهان مقهور اراده اوست و به وضع ثابت و محكمى برپا است. در اين بنا ظهور نمايد؛ (انك أنت العزيز الحكيم.)

خداوند هم اين خانه اخلاص را پذيرفت و از دست حوادث نگاهش داشت، نه عصبيت شديد قحطان بر عدنان بنيان آن را متزلزل نمود و نه سپاه ابرهه توانست در حريم آن رخنه نمايد، و نه جاهليت تاريك عرب اساس آن را دگرگون ساخت، و آن را سايه و شعبه بيت المعمور عالم بزرگ قرار داد و از آن شعبه هايى به نام «مسجد» در تمام نقاط جهان با دست هاى مخلصى تأسيس نمود كه پيوسته از آنها بانگ تكبير و دعاى ابراهيم منعكس است ولى كاخهايى كه براى استعباد خلق با مواد محكم و هزاران پاسبان تأسيس شده، يكى پس از ديگرى تسليم عوامل فنا گرديد و اين روش هميشه در جهان جريان داشته و دارد.

دعاى دوم ابراهيم كه مقصود او را از بناى اين ساختمان مى رساند در جمله دوم آيه بايد خواند: «ربنا و اجعلنا مسلمين لك و ...» اين نيت و درخواست نيز آميخته با گل و سنگ و ساختمان خانه است و مقصود و روح بانيان را به اين صورت مجسم گردانده؛ يعنى در تكميل اين ساختمان و آداب و مناسك آن، دو فرد كامل و شاخص اسلام قرار گيرند، دو فرد كاملى كه سراپا تسليم اراده خدا و اجرا كننده اوامر او باشند و پيوسته از ذريه او مردمى همفكر و هم آهنگ و مسلم تربيت شوند، ابراهيم مى نگريست كه عموم مردم جهان خدايى را كه فطرت بشرى جوياى اوست و شناسايى و قرب او را مى خواهد يا فراموش نموده يا او را به حسب آثار محيط و تصرف وهم به صورت هاى مشخصى درآورده و تسليم هواها و اراده خود نموده اند، خدايى را مى پرستند كه به صورت هايى مطابق ميل و هوس هاى آنان باشد و از اراده و منافع و آمال آنها تبعيت كند، فقط در موقع بروز حوادث و ناكاميها به او رجوع كنند تا سنت عمومى عالم را به ميل آنها برگرداند و باران را به نفع آنها بفرستد يا بازدارد. جنگ را به زيان دشمن بكشاند و براى آنها پايان دهد، ولى در امور عادى زندگى و روابط افراد و نظم اجتماع و تنظيم قوا و غرائز درونى و روش اعمال و حركات، نامى از خدا در ميان نيست، چنانكه امروز هم با همه پيشرفت فكرى و عقلى كه مدعيند بيشتر مردم جهان در اين حقيقت قدمى فراتر نگذاشته اند؛ مانند قرون اوليه، يا خدا را فراموش كرده و به او ملحد شده اند، يا خدايى را معتقدند كه با خيال و وهم خود ساخته اند تا در موارد اضطرار به او رجوع كنند و او مطابق

ص: 18

خواسته و منافع هر دسته اى رفتار نمايد و جهان را بر وفق اراده محدود آنها بگرداند، چنانكه در جنگها هر دسته اى در معابد جمع مى شوند و به وسيله دعا و عبادت، از خدا مى خواهند كه دشمن نابود شود و خود پيروز گردند، گويا خدا فقط براى آنهاست و ديگران خدايى ندارند ولى در نظم زندگى و تربيت عمومى هر دو دسته در كفر و الحاد اتفاق دارند. خلاصه مردم يا در عقيده و عمل به خدا كافرند يا عقيده دارند و در عمل كافرند و به عبارت عصرى به خداى «متافيزيكى» معتقدند و حقيقت و روح تربيت پيامبران و پيام آنها كه همان اراده خداست، يكسره فراموش گشته، و زبان كافر كيشان باز شده كه «دين» اثر خود را از دست داده و در برابر صنعت شكست خورده، اما كدام دين؟!

در اوانى كه عقل ابراهيم خليل مانند شكوفه مى شكفت، خود را از محيط شرك بيرون آورد تا دست آلودگان پژمرده اش نكند و گرد و غبار محيط عقل پاكش را نيالايد، در ميان غارى منزل گزيد و چشم فطرت را به روى آسمان باز و پر از مهر و ماه و اختران گشود.

در اين رصدخانه، حساب كوههاى آسمان و ستارگان درخشان را مى رسيد، آيا چنانكه اكثر مردم مى پندارند اينها موجوداتى مستقل به ذات و پديد آرنده و نگاه دارنده مخلوقاتند؟

اينها كه از مسير خود بيرون نمى روند و از خود اختيارى ندارند، در طلوع و غروب آنها تغييرى در جهان رخ نمى دهد و خود پيوسته در معرض تغييرند، اينها مسخر اراده توانا و تسليم دست تدبير او مى باشند. سراسر مطيع و مقهور و ما فوق و كمك كار مادونند. با شعور طبيعى خود چشم به فرمان مبدأ قدرت و با رابطه هاى نامرئى بدو پيوسته اند و با شعاع هاى مرئى و غير مرئى، موجودات زيرين را از خفتگى بيدار مى نمايند و از افتادگى برپا مى سازند و به وسيله قدرتى كه از تسليم و اطاعت به آنها مى رسد، جسمهاى بزرگ و كوچك و دور و نزديك را كه در دسترس شعاع آنهاست از سقوط نگاه مى دارند و با حرارت، زندگى خانواده هاى منظومه خود را از كرات بزرگ تا ذرات كوچك گرم مى سازند و جمله را براى كسب شعاع حيات، مستعد مى گردانند.

ابراهيم پس از اين مشاهدات، خود را جزئى از جهان ديد و با نواى عمومى هم آهنگ شد و گفت: «وجّهت وجهىَ ...»؛ «من هم روى خودم را به سوى او گرداندم و يكسره تسليم وى شدم.» از اين پس خود را جزئى از عالم ديد و بايد هر چه بيشتر تسليم اراده خدا شود و در مدار

ص: 19

حكم او بگردد و مانند تمام اجزاى بزرگ و كوچك جهان، از زير دست و كوچكترِ وامانده دستگيرى نمايد.

ابن طفيل در كتاب حى بن يقظان (1) مى گويد: حى بن يقظان چون در خود تفكر نمود خود را از سه جهت شبيه به سه موجود ديد؛ از جهتى شبيه به مبدأ واجب الوجود، از جهتى شبيه به افلاك و ستارگان يا علويات، از جهتى شبيه به حيوانات، كمال خود را در آن دانست تا بتواند شباهت خود را به افلاك و ستارگان درخشان بيشتر نمايد، آنگاه به واجب الوجود خود را شبيه سازد، از جهت شباهت به موجودات علوى مطالعه و دقت كرد، دانست آنها داراى سه جهت و صفت مى باشند:

اول آن كه در آنها يكنوع شعور، به حق و مبدأ كمال است كه پيوسته به او اتصال دارند و مقهور نور جلال و اراده حكيمانه او مى باشند.

دوم آن كه همه زيبا و درخشانند و گرد مدارات خود پيوسته مى چرخند.

سوم آن كه موجودات مادون را به حرارت و نور نگاهدارى مى نمايند و همه از فيض آنها بهره مندند.

از جهت شباهت اول گوش خود را مى گرفت و چشم خود را مى بست و خيال و وهم خود را ضبط مى نمود تا فكر و عقلش را يكسر در ذات و صفات خداوند متوجه سازد، از جهت شباهت دوم خود را هميشه پاك و پاكيزه نگاه مى داشت. لباس و بدن خود را مى شست. زير ناخن ها را پاك مى كرد و گياههاى خوشبو همراه مى داشت، چنانكه از جمال و پاكى مى درخشيد و از جهت شباهت به حركات اختران، گاه پاشنه يك پا را بر زمين محور مى نمود و بدور خود مى چرخيد و گاه اطراف خانه اى كه از سنگ و گل و چوب برپا ساخته بود، طواف مى نمود و گاه در اطراف جزيره با شتاب دور مى زد، از جهت شباهت سوم بر خود واجب نمود كه حيوانات افتاده را دستگيرى نمايد، اگر پر و بال مرغى به خارى بسته شده، باز گرداند و اگر در جايى حبس شده، آزادش كند و اگر حيوانى چنگال به او بند كرده نجاتش دهد، هر گياهى كه بوته ديگر، او را از نور آفتاب محروم داشته و يا گياه ديگر به او آويخته و از حركت و نموش باز داشته، به نورش نزديك نمايد و مانع را بردارد و اگر خشك و تشنه است به او آب رساند و آبى كه براى سيراب نمودن سبزه روان است، چنانكه مانعى او را از مجراى طبيعى باز دارد،


1- ابن طفيل از فلاسفه بزرگ اسلامى آندلس است كه در فلسفه الهى و علوم طب و رياضى معروف است و هم عصرفيلسوف معروف ابن رشد است. هر دو در قرن ششم هجرى بسر مى بردند، دانشمندان با انصاف و محقق اروپا اينها را پايه گذار تمدن جديد جهان مى شناسند و كتب و نظرياتشان در قرون اول نهضت در اروپا تدريس مى شده و آن اندازه كه فلاسفه اروپا آنها را مى شناسند در ميان مسلمانان شناخته نشدند. ابن طفيل در سال 581 ه.- 1186 م. وفات نمود. كتاب معروف و باقى او همين كتاب داستان حى بن يقظان است كه به لغات مختلف ترجمه شده و بسيار مورد توجه بعضى از دانشمندان اروپا است. رساله اى هم به اين نام شيخ بو على سينا تأليف نموده و رساله ديگرى هم به اين نام از فليسوف و عارف نامى شيخ شهاب الدين سهروردى معروف به مقتول است. اين سه رساله به تازگى با شرح و مقايسه اى به قلم فاضل معروف معاصر احمد امين به مناسبت هزاره بو على باهم در مصر طبع شده، ابن طفيل در اين رساله به عنوان داستان تمام نظريات خود را درباره فلسفه طبيعى و فلكى و الهى و نفس بيان نموده. ابن طفيل در اين داستان چگونگى نشو و نما و افكار و زندگى طفلى را بيان نموده كه در جزيره اى خرم دور از محيط آدمى بسر برده، نطفه اين طفل يا به وسيله فعل و انفعال و تأثير حرارت و نور و عناصر در محيط خط استوا تكوين يافته، يا مادرش در جزيره ديگر بسر مى برده و برادر آن زن پادشاه مغرورى بوده كه او را از ازدواج مانع مى شده و او پنهان از برادر به يقظان شوهر كرد، چون طفل خود را بر زمين نهاد. او را در ميان صندوقى پنهان كرده و در آب دريا افكند. صندوق در كنار اين جزيره در ميان شن قرار گرفت و ناله و فغان او آهويى را كه بچه هايش را سباع ربوده بود، بدو متوجه ساخت. او را از ميان صندوق بيرون آورد و به شير دادن و پذيرايى او دلگرم شد، كم كم مانند مادر چهار دست و پا مى دويد و مثل او همهمه و صدا مى نمود ولى تدريجاً متوجه شد كه با مادر خود و ديگر حيوانات فرق دارد. حيوانات داراى اسلحه شاخ و دندان و چنگال مى باشند و براى حفظ از سرما و گرما پشم و مو دارند و عورتشان را عضوى پوشانده، هر چه بخود مى نگريست و انتظار مى برد كه اين اعضا براى او روييده شود نشد، به خاطرش رسيد كه از شاخ و پوست حيوانات و برگ و چوب درختان براى خود سلاح و لباس تهيه نمايد. پس از مدتى مرگ مادرش آهو رسيده، روى زمين افتاد. طفل هر چند با آهنگ مخصوص مادرش را خواند، جوابى نيافت. خيره خيره به اعضاى او نگريست، همه را بجاى خود ديد، دانست كه آنچه از او پذيرايى و مهربانى مى نمود و او را مى خواند در باطن است، يك يك اعضاى درونى را تشريح نمود تا آن كه قلب را يافت و دانست مركز حيات آنجاست و قدرت از آنجا به ديگر اعضا مى رسد. درون آن را خالى يافت، تشخيص داد آن كه به او مهربان بود و نوازشش مى نمود در آنجا بوده، آنگاه آتش را كشف نمود و آن را اشرف جسمها يافت و از آن براى غذا استفاده نمود، قلب حيوان ديگر را تشريح نمود و هواى گرم مانند آتش در آن يافت، دريافت كه ساكن قلب مثل آن بوده يك يك اعضاى بدن خود و اجسام جامد و نباتات و حيوانات را دقت نمود خاصيت هر چيز و امتياز و اشتراك آنها را دريافت. علاوه بر جسميت، چيزى را يافت كه متصرف در جسم است و از آن تعبير به «نفس» يا «روح» مى شود. چون در كوچك و بزرگ موجودات دقت نمود، همه را در حال تكوين و حدوث و تغيير و فنا يافت و همه را خاضع براى قوانين و نظمى نگريست، از اين دقت و مطالعه، با فطرت زنده و عقل بيدارى كه داشت به همين جهت نامش حى بن يقظان بود دانست كه عقل مدبّر و دست حكيمى در موجودات بكار است و همه به او محتاجند. هنگام غروب و طلوع آفتاب و ماه و ستارگان در وضع و نظم آنها فكر مى نمود، هر چه بيشتر تأمل مى كرد، وجود مبدأ و گرداننده آنها را ظاهرتر مى ديد. در هر موجودى كه جمال و كمال و قدرت و حكمتى مى ديد، آن را از فيض و تجلى آن حكيم مختار مشاهده مى نمود. پس از هر چه و هر چيز كاملتر و عاليتر است. او محض كمال و تمام و قدرت و علم است و همه چيز فانى و ذات او باقى است. پس از آن متوجه شد كه آنچه به وسيله آن مبدأ كمال و هستى را درك نموده چيست؟ يك يك حواس ظاهر و باطن خود را بررسى نمود و مسلم شد كه آنها محدودند و جز اجسام و محسوسات را نمى توانند درك نمود و آنچه به آن حقيقت غير جسمانى ثابت را درك نموده، بايد آن خود غير جسمانى و غير محدود باشد و چون هر چيزى را به ادراك مخصوصى درك مى نمايد و ادراك مبدأ غير متناهى به وسيله ادراك مخصوص جسمانى نيست. پس ذات خود را شناخت كه همان است و مانند خداوند جسم و جسمانى نيست. پس دست فنا به آن راه ندارد و به وسيله تجربه در حواس، اين حقيقت را كشف نمود كه هر چه ادراك شده از جهت كمال و جمال برتر باشد، لذّت ادراك بيشتر و درد و الم محروميت شديدتر است، پس بالاترين لذات ادراك ذات و صفات حق است و سخت ترين رنجها محروميت از اين ادراك مى باشد و آنچه او را از اين ادراك و مشاهده باز مى دارد، حوائج طبيعى؛ از گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما و مانند اينهاست، هر چه او را از مشاهده حق بازمى داشت و از حال توجه كامل منصرف مى كرد موجب ناراحتى و عذاب او مى شد از اين جهت خود را از ديگر جانوران ممتاز ديد و شباهت خود را به اجسام نورانى آسمانى بيشتر تشخيص داد. چه، نگريست كه موجودات آسمان و ستارگان پيوسته در حركتند و با روش معين در سيرند، و از عمل و سير خود غافل نيستند. پس مستغرق مشاهده حقّند. چون خود را شبيه ترين موجودات به مخلوقات آسمانى ديد واجب دانست كه هر چه بيشتر شباهت خود را به آنها كامل نمايد، چنانكه به حسب سرّ ذات، شبيه است به واجب الوجود مطلق و بايد از صفاتى كه او از آن پاك است خود را پاك نمايد و آنچه صفات كمال كه او دارد، خود را به آن بيارايد، و اراده او را اجرا نمايد و به حكم او تن دهد و يكسره تسليم او شود. پس در خود شباهتى به حيوانات ديد و شباهتى به موجودات علوى و شباهتى به واجب الوجود. از جهت شباهت به حيوانات، بايد وضع وحد غذاى خود را بقدر ضرورت معين نمايد تا از كمالات خود باز نماند. از جهت شباهت به آسمانى ها، بايد مثل آنان غرق مشاهده حق باشد، و پاك و درخشان گردد و مثل آنان گرد خود يا چيزى بگردد و مانند آنان به مادون كمك نمايد. اما از جهت شباهت بذات مقدس بارى ... تا آخر داستان.

ص: 20

مانع را برطرف نمايد.

ابراهيم بيدار و هوشيار (حى بن يقظان) پس از آن كه ستارگان و سراسر جهان را مسخر اراده حق و درخشان و در مدارات خود چرخان ديد كه همه تسليم حق و كمك كار خلقند، مى كوشيد كه هر چه بيشتر مانند آنان تسليم او شود و در مدارى طواف نمايد، سر تا پا نظيف و پاك باشد، چنانكه نظافت عمومى بدن، سنت ابراهيم است و مانع هاى فكرى و عقلى را از سر راه كمال خلق بردارد، بت ها را از ميان ببرد، از غريب و درمانده دستگيرى كند و مهمان نوازى و مهربانى را سنت جارى قرار دهد.

ابراهيم خانه اى برپا مى سازد كه هنگام ساختن و پس از تكميل و طواف بر آن و انجام مناسك آن، مدارج كمال تسليم و اسلام به آخر رساند؛ زيرا نماياندن خداوند مناسك را و تعبد ابراهيم براى انجام آن، تكميل همان حقيقت اسلام است كه هر دو پس از كلمه «ربّنا» در يك دعا واقع شده و از اين آيه معلوم مى شود: جمله مناسك با خصوصيات آن، براى ابراهيم هم تعبدى بوده و خود حق تعيين و تشخيص آن را نداشته تا درباره او هم مثل ديگران تعبد و تسليم محض باشد و از خداوند اشاره باشد و از ابراهيم فرمانبرى و بسر دويدن. بالاترين علّت و آخرين نتيجه اعمال تعبدى همين است كه مكلف آن را براى فرمانبرى محض عمل نمايد تا يكسره مطيع و تسليم شود و روح فرمانبرى در او محكم شود و اسلام سراپاى او را فرا گيرد. به همين جهت عموم عبادات، براى عوام تعبد محض است؛ يعنى از اسرار و نتايج آن بى خبرند و خواص هم اندكى از بسيار مى دانند و در عين حال فلسفه و نتيجه اى كه تشخيص مى دهند، هنگام عمل نبايد مورد توجه باشد و بايد نيت و عمل و روح و جسم يكسره تسليم فرمان و مسخّر او باشد و اگر در عبادت گوشه اى از نظر و توجه به غير فرمانبرى باشد و از آن سود و نفعى جويد، تعبد نخواهد بود و عمل حقيقت خود را از دست مى دهد و باطل است، به اين جهت، همه اسرار عبادات بر همه مجهول است، جز اندكى براى دسته اى آن هم خارج از توجه و نظر، اين فقط براى آن است كه مكلف از راه تعبد به كمال اسلام برسد و اسلام بسيط فكرى و عقلى (متافيزيكى) در مجراى عمل وارد شود و عقل و خيال وهم و اعصاب و عضلات، در نتيجه، جمله اعمال را مسخر اراده فوق گرداند و مانند عموم نيروهايى در باطن موجودات است، در مجراى عمل و حركت وارد شود و به صورت «فيزيك» درآيد، چون اراده

ص: 21

و فرمان حق مانند سپاهيان مقدمه، بر همه قوا تسلط يافتند پس از آن رحمت و لطف حق مى آيد و بار تكليف و مشقت تعبد آسان مى شود و از تحت تأثير جاذبه هاى شهوات و كشش طبيعت بيرون مى رود و جاذبه حق يكسره او را مى گيرد، اين همان توبه از جانب خداست كه از جانب او متعدى به «على» مى باشد؛ يعنى فرا گرفتن و تسلط يافتن، و توبه از طرف بنده به «الى» متعدى مى شود و مقصود برگشتن و رو به سوى او نمودن و قرب او را طلبيدن است.

هر چه فرمانبرى و تعبد بيشتر شود، درجات قرب افزون مى گردد و به حسب درجات قرب، قدرت كشش و جاذبه از طرف حق «به حسب قانون جاذبه عمومى» افزايش مى يابد و چون تائب از محيط جاذبه مخالف، يكسره خارج شد، لطف و عنايت پروردگار سراپاى او را فرا مى گيرد و به سوى خودش مى ربايد و غرق انوار وجودش مى نمايد. «و تب علينا انك انت التواب الرحيم.»

به تماشاى رخش ذره صفات رقص كنان تا به سرچشمه خورشيد درخشان بروم

آخرين نظر ابراهيم هنگام بناى بيت، به آينده و دوره تكميلى مؤسسه است، از اين نظر چشمى به لطف و توجه خدا دارد، چشمى به نتيجه و آينده بنا، با زبان تضرع و دعا و دلى پر از اميد مى گويد:

«ربنا و ابعث فيهم ...»

پروردگارا! از ميان ذريه مسلم و محيط مستعد بذر اسلام، پيمبرى برانگيز كه معلم نهايى و تكميل كننده اين اساس باشد تا بذرِ افشانده ما را به ثمر رساند و پايه هاى محكم تربيت خلق را در اطراف پايه هاى معنوى همين بنا بنيان گذارد و آن را به هر سو بگستراند و از اينجا پايه تربيت عمومى را شروع نمايد:

«يتلوا عليهم آياتك ...»

آيات تو را كه همان آيات كون و شعاع هاى وجود تو است بر افكار و عقول تلاوت نمايد تا نخست مردمى كه مورد نظرند، از محدوديت و جمود و محكوميت آثار محيط و تقليد گذشتگان خارج گرداند و به محيط باز و غير محدود آيات خدا و جهان بينى وارد گرداند و مستعد دريافت كتاب و حكمتشان سازد.

«و يعلمهم الكتاب و الحكمة ...»

ص: 22

آنگاه به آنان «كتاب»؛ يعنى اسرار و رموز قوانين با احساس مسؤوليت و «حكمت»؛ عقايد و آراى محكم بياموزد. و «يزكيهم»؛ تزكيه به معناى تطهير و تنميه (هر دو) استعمال شده؛ يعنى نفوس را از رذائل كه موجب ركود و بى رشدى است پاك گرداند، تا رو به رشد و كمال روند، و در افراد و اجتماعات آنها صفات عزت و حكمت ظاهر شود، تا اين دو نام و صفت پروردگار، حكومت نمايد و حكومت اوهام و شهوات از ميان برود، (انك انت العزيز الحكيم.)

درخواستهاى مخلصانه ابراهيم خليل در حال ساختمان خانه كه هر قسمت آن با كلمه «ربّنا» شروع شده و از سوز دل و رحمت به خلق بود، مورد اجابت خداى رحمان واقع شد وآنها را از جهت خلوص ابراهيم و به مقتضاى حكمت و رحمت به خلق پذيرفت؛ نخست آن كه اين خانه را با احترام و شرافت مخصوص حفظ نمود و به آن صورت بقا بخشيد با آن كه عوامل انهدام و فنا كه براى عموم بناها و تأسيسات جهان است، براى اين خانه شديدتر و بيشتر فراهم بود، از داخل عصبيت اكثريت عرب و يهود با بقاى آن موافق نبود، افتخارداران و پاسداران اين خانه، فقط قبيله عدنان كه اولاد اسماعيل و واردين جزيره اند بودند، اين خانه وسيله تمركز و افتخار و سيادت معنوى و حكومت ظاهرى آنها بر ديگران گرديد و عصبيت شديد عرب هم درباره افتخارات و امتيازات امر پوشيده نيست. پس اگر نفوذ معنوى و قدرت روحى اين خانه نبود در همان اوائل تأسيس آن را نابود مى ساختند.

يهود كه صاحبان نفوذ مادى در جزيره بودند، چون از اولاد اسحاقند و خود را وارث پيامبران بنى اسرائيل و مركزيت خود را در بيت المقدس مى دانند نيز، با بقاى اين بناى ابراهيم و فرزندش اسماعيل موافق نبودند.

از خارج جزيره دولتهاى بزرگ روم و ايران با تمركز عرب كه فاصل ميان اين دو دولت بودند، موافق نبودند، و هر يك مى خواستند عرب را تحت سيطره و نفوذ خود درآورند. دول مسيحى مجاور كه تحت الحمايه روم بودند عرب را از جنبه سياسى و مذهبى به سوى خود مى كشاندند و مى خواستند آنها را تابع كنائس خود نمايند، چنانكه شام را مسخر نمودند واعراب آنجا را بدين مسيح درآوردند، پادشاه حبشه و يمن براى خراب نمودن كعبه، با فيلهاى جنگى لشكركشى نمود و با يك پيش آمد اعجازآميز سپاهش از ميان رفت و صداى شكست و نابودى

ص: 23

سپاهش به همه جا پيچيد و اين داستان روز و مبدأ تاريخى عرب شد و سوره فيل درباره همين واقعه نازل گرديد و عرب مشرك و مبارز با قرآن، آن را تكذيب ننمود.

دولت شاهنشاهى ايران هم براى از ميان بردن مركزيت عرب مى كوشيد و براى مقابله با روم مى خواست كه جزيره تحت نفوذ او باشد. از يكطرف دولتهاى كوچك عربى عراقى و سواحل خليج (فارس) را تقويت مى نمود تا عرب را در برابر آيين و رسوم ايران خاضع گرداند. از طرف ديگر، چون حكومت هاى مسيحى عرب طرفدار روم بودند، يهوديان يمن و جزيره را پشتيبانى مى نمود، در نتيجه هيچ يك از دولتهاى بزرگ با مركزيت و استقلال داخلى عرب كه بيشتر به وسيله خانه كعبه بود، موافق نبودند ولى در ميان اين عوامل و حوادث، ساختمان آن باقى ماند و پس از گذشتن قريب چهارهزار سال از تأسيس آن، مقام و موقعيتش رو به افزايش است و از قسمت هاى مختلف جهان چندين ميليون مردم گوناگون شبانه روز به سوى آن روى مى آورند و هيچگاه اطراف آن از زائر و طواف كننده خالى نمانده تا آنجا كه آداب و مناسك آن، كه جزء دعاى ابراهيم است؛ مانند طواف و احترام و امنيت بيت، در اين مدت باقى ماند و اعراب خونخوار و جنگجو هميشه در حريم آن و در ماههاى حرام خود را محدود مى نمودند و دست تعدى به دشمنان سخت يكديگر نمى گشودند، گر چه خانه را با بتهاى ميراثى ملل ديگر آلوده ساختند و در مناسك و آداب آن آثار عصبيت و قبيلگى را راه دادند ولى هميشه خانه را از هر چه محترمتر مى دانستند و بتها را وسيله تقرب به صاحب خانه مى پنداشتند و اصول مناسك را هميشه عمل مى نمودند و بر پيكر بعضى از بت ها لباس احرام پوشانده بودند. مى گويند: بت عظيم الجثه اى كه «وَدّ» نام داشته، لباس احرام در برش بوده.

چنانكه همين لباس احرام در پيكر مجسمه هاى خدايان مصر و چين و هند؛ مانند «كنفسيوس ولاوتز» ديده شده، بعضى از تاريخ شناسان حدث مى زنند كه از آداب احرام و مناسك ابراهيم خليل گرفته شده، چنانكه درباره طواف صائبين و يونانيان همين حدث را مى زنند. از طرف ديگر، تاريخ بيت المقدس را كه مى نگريم، با آن كه مركزيت سياسى و دينى يهود را داشت چندين بار به دست خودى و بيگانه ويران و هتك حرمت گرديد، چنانكه به دست بنى عثليا يكى از اسباط يهود ويران شد و «احاز» پادشاه يهودا آن را ملوث و هتك نمود و به دست بخت النصر بابلى و طيطوس رومى بنيان آن ويران گرديد و سالها به همين حال بود. از آنچه

ص: 24

گفته شد اجابت دومين دعاى ابراهيم هم معلوم گرديد كه گفت: «ما را دو مسلم و شاخص اسلام قرار ده و از ذريه ما پيوسته، مردم مسلمى باشند كه مانند اختران درخشان، در دنياى تاريك محور اراده حق بگردند و تسليم او باشند و مناسك ما را به ما نشان ده.»

آخرين دعاى ابراهيم درباره نتيجه نهايى تأسيس خانه، در بعثت پيامبر گرامى اسلام- ص- و نهضت مقدس او ظاهر و محقق گرديد، خود مى فرمود: «انا دعوة أبى ابراهيم و بشارة عيسى» معلم دوره نهايى و تابنده آيات، حق پايه گذار كتاب و حكمت و تزكيه كننده نفوس، از كنار خانه توحيد و در ميان ذريه ابراهيم برانگيخته شد، به هر جا دعوت او رسيد، از روى همان سازمان نخست، بنايى به نام مسجد برپا شد كه در فاصله هاى شبانه روز و هنگام طلوع و زوال و غروب آفتاب بايد مردمان مستعدى با نظم و حدود مخصوص، در آن به صف، رو به مؤسسه نخستين بايستند، به وسيله تلاوت آيات وحى، ارواح و نفوس از كدورتها و تقاليد محدود كننده و رذائل پاك مى شد و بحسب استعدادهاى مختلف حكمت عالى جهان و حقايق ثابت وجود در آن منعكس مى گرديد و عقايد محكم و ايمان راسخ در نفوس جاى مى گرفت، و درهاى فهم حقايق و قوانين و اجتهاد به روى عموم گشوده مى شد، چنانكه از مسجد ساده مدينه كه نمونه اول خانه ابراهيم بود، در مدت هشت سال رشيدترين مردم برخاستند. گفته ها و اعمال و رفتارشان شاهد است كه در فهم اسرار جهان و آنچه مربوط به سعادت انسان است و در تشخيص حدود و ريشه قوانين و مسؤوليت در برابر آن و رموز سياست و روح نظامى گرى از مكتبهاى هزار ساله فلسفى و تربيتى دنيا گذراندند. سخنانى از آنان مانده كه اهل فكر و تحقيق آنها را مورد شرح و تفسير قرار مى دهند، با روح نظامى گرى، سپاهيان ورزيده روم و ايران را درهم شكستند و با روح عدالت و سياست الهى و فكر قانون فهمى، بر سياست ها و اجتماعات دنيا فاتح شدند. جهانى را فتح كردند و با عالى ترين صورتى نگاه داشتند. روى خرابه هاى تمدن قديم ايران و روم تمدن نوين برپا ساختند. كاخهاى سودپرستى و استعباد و استثمار خلق را ويران نمودند و بجاى آن، مساجد بندگى خدا و آزادمنشى برپا ساختند، در هر مسجدى پس از نماز و تقويت بنيه تقوا حوزه ها و حلقه هاى درس و بحث تشكيل مى شد و پهلوى هر مسجد، مدرسه ساختند و هزاران طالب علم و محصل در فنون مختلف رفت و آمد مى نمودند. علوم دنيا را گرفتند و آن را در لابراتوار اذهان پاك خود تجزيه و تحليل نمودند و با

ص: 25

صورت كاملتر و محكمترى به دنيا رساندند. آن عقايد ايمانى و آراى سياسى و اخلاقى محكم، منشأ پديد آمدن اجتماعات محكم و پيوسته گرديد كه با رشته هاى ايمان و محبت، قلوب باهم پيوسته شد و از جهت رفت و آمد در مسجد و پهلوى هم در يك صف قرار گرفتن، فاصله ها و امتيازات ظاهرى از ميان رفت. اين حكمت و استحكام، در بناها و صنايع آنها نيز ظاهر شد كه مورد تعجب هوشمندان جهان امروز است، اين امواج علم و حكمت كه از خانه ابراهيم و ميان ذريه او و از غار حرا به كلمات «اقرأ»، «علم» و «قلم» شروع شد طولى نكشيد كه هزارها مجامع خواندن و مدارس تعليم و تأليف، از سر حدات چين و بلخ و بخارا و ايران و عربستان و اسپانيا تا سر حدات اروپاى مركزى بر پا شد ولى در اروپا جز چند مدرسه محدود و چند با سواد انگشت شمار وجود نداشت و از علم و تمدن و بهداشت خبرى نبود.

درباره چگونگى سير و تكامل علوم و تمدن اسلامى و نفوذ آن در اروپا و مبادى نهضت اروپا، مدارك و كتب زيادى از خودى و بيگانه نوشته شده. (1) خلاصه آنچه در جهان امروز، از عقايد محكم و آراى صحيح و علوم و صنايع و اخلاق نيك و فضائل انسانى وجود دارد، منشأ اساسى و مبدأ تحقيقى آن، بعثت پيامبر اكرم است كه افكار را از جمود به حركت آورد و سرچشمه هاى ابتكار و نظر را باز نمود و ريشه هاى علوم صحيح را از منابع ايمان آبيارى كرد، و راستىِ پيامبران را ثابت داشت و پايه دعوت آنها را استوار ساخت و آغاز و انجام جهان و سرّ وجود انسان را آشكار نمود؛ تا اينجا در پرتو آيات قرآن حكيم، تا حدّى با اساس و بنيان و نتايج و مقاصد خانه خدا آشنا شديم و رموز و تركيب سنگ و گل و ساختمان آن را در شعاع آيات وحى، تجزيه و تحليل نموديم، اينك در نظر روشن بينان، اين خانه، قبه نورانى است كه اشعه هدايت خلق و اراده حق از آن مى درخشد.

حديثى هم درباره اساس و اسرار اين خانه ذكر مى نماييم آنگاه با توفيق خداوند باهم آماده حركت مى شويم، خصوصيت حديث مورد نظر اين است كه خانه خدا را از دو نظرِ مختلف نشان مى دهد؛ نخست از نظر يك فرد ملحد مادى منحرف، آنگاه از نظر حق بين و چشم نافذ يك شخصيت بصير الهى و حكيم نفسانى.

در كافى و ديگر كتب معتبر به سلسله روايت خود از عيسى بن يونس نقل مى نمايد كه گويد:


1- چندى پيش جناب آقاى دكتر شيخ، استاد دانشگاه در انجمن اسلامى دانشجويان تحت عنوان «نهضت علمى اسلام و انتشار آن در جهان» سخنرانى جامعى نمودند كه در آن، سير و تكامل علوم و فنون و پيشرفت آن و وضع جهان اسلام و اروپا را با مدارك و نام اشخاص شرح دادند، اميد است مستقلًا چاب شود.

ص: 26

«كان ابن أبى العوجاء من تلامذة الحسن البصرى فانحرف عن التوحيد، فقيل له:

تركت مذهب صاحبك و دخلت فيما لا أصل له و لا حقيقة، فقال: انّ صاحبى كان مخلطاً كان يقول طوراً بالقدر و طوراً بالجبر و ما أعلمه اعتقد مذهباً دام عليه.»

«ابن ابى العوجاء از شاگردان حسن بصرى بود. پس، از توحيد منحرف شد. به وى گفته شد: مذهب رفيق خود را ترك كردى و وارد چيزى شدى كه پايه و حقيقتى ندارد؟ گفت: رفيق من فكرش مشوّش بود، گاهى از «قَدَر» طرفدارى مى نمود گاه از «جبر» (قضا)، من از او عقيده مستقيمى كه بر آن بايستد نديدم.»

نام ابن ابى العوجاء، عبدالكريم بوده. شايد پس از انحراف و كج فكرى، به وى ابن ابى العوجاء گفته شده، چنانكه از جوابش معلوم مى شود علت انحراف و الحادش تعليمات درهم و برهم و متناقض حسن بصرى بوده، چنانكه پيوسته بى دينى و الحاد معلول اينگونه علل است؛ زيرا به طبيعت و فطرت اولى كسى بى دين نيست، چنانكه صحت و سلامتى جسمى، طبيعت اول هر موجود زنده ايست و به طبيعت اوّلى، كسى بيمار نيست. بيمارى از عوارضى است كه به علل خارج پيش مى آيد، پس چون بيمارى و انحراف مزاجى بر طبيعت زنده اى عارض شد، جاى پرسش است كه چرا عارض شده و بايد در جواب اين پرسش از علل آن جستجو نمود. پرسش از علت و پيش آمدن كلمه چرا؟ در چيزهايى است كه بر خلاف طبيعت و ساختمان هر موجودى است؛ مثلًا هيچگاه پرسيده نمى شد كه چرا آب رو به نشيب مى رود.

درخت نمو مى نمايد. آفتاب مى درخشد. آتش مى سوزاند. حيوان نَفَس مى كشد. مزاجِ شخص، سالم است. اين كس دين دارد. راست مى گويد. توليد مى نمايد و به اولاد خود محبت دارد، ولى عكس اين مطالب جاى پرسش از علت و پيش آمدن كلمه «چرا» است، پس بى دينى و الحاد، مثل عموم انحراف هاى جسمى و اخلاقى، از عوارضى است كه در نفوس مستعدى به واسطه عللى پيش مى آيد؛ يكى از آن علل، تعاليم پيچيده و گيج كننده اى است كه فطرت را از تشخيص صحيح بازدارد. ديگر، اوهام و خرافاتى است كه رنگ دين گيرد. ديگر، فشارها و ظلمهايى است كه در زير سپر دين بر مردم وارد شود. اينگونه تحميلات فكرى و جسمى به نام دين، موجب عكس العمل انحرافى مى شود كه به صورت نفى و انكار درمى آيد و با روح عصبانيت و انقلاب همراه است. اين بيمار روحى مى كوشد كه منفيات و انكار را به صورت

ص: 27

برهان و منطق و آميخته با تمسخر و دشنام به ديگران تلقين نمايد. اين بيمارى كم و بيش به حسب شدت و ضعف عوامل، در ميان مردم بوده است و امروز در اثر وضع قرون وسطى و فشارها و محدوديت هاى فكرى و ظلمها و اوهامى كه به نام دين در طول تاريخ مسيحيت بوده است، متشكل شده و مكتبى انقلابى و بى هدف ايجاد نموده، در تمام نوشته ها و گفته هاى آنان از هر چه ظاهرتر عصبانيت و نارضايتى و بدبينى و بدانديشى و انكار محض است، كتابهايى كه براى اثبات انكار و نفى ماورا نوشته اند، اجمالًا دو بخش است؛ يك بخش مطالبى راجع به اصول مادى و تأثيرات و آثار ماده و نيرو و اطوار آن است كه از نتيجه اكتشافات و تجربيات دانشمندان گرفته اند و هيچگونه ربطى با مدّعاى انكارى آنان ندارد؛ زيرا سراسر اين مباحث، مطالب فيزيكى و اثباتى است؛ بخش ديگر مطالب و نوشته هاى آنان نفى و انكار ماورا يا به اصطلاح «متافيزيك» است. در اين قسمت مباحث خود، جز بى علمى وانكار نتيجه اى نمى گيرند، و به اصطلاح دليلى براى انكار خود ندارند و از روى غلطاندازى و اشتباه كارى نام اين مطالب برهان نما و فرمولهاى ناقص خود را منطق مى گذارند؛ زيرا كه منطق درباره مطالب علمى و اثباتى است نه انكارى و بى علمى، پس اگر به فرض برهان و منطق اثباتى براى متافيزيك نباشد، ماديين بايد متوقف شوند، نه اصرار بر انكار داشته باشند، چون نفى دليل، دليل بر نفى نيست.

ولى چون بيچاره دچار يك نوع انحراف و بيمارى است تصميم دارد كه بر انكار خود پايدار باشد و لجبازى مى كند. اصطلاح و فرمول مى بافد. لغت مى سازد و بر خلاف منطق فطرى و اصل ديالكتيك (طريق گفتگو) نادانسته را غير واقع مى پندارد.

ميكروب مادى گرى و الحاد در محيط مشوش دينى و اختلافات و جدال هاى علمى يونان از مغز ذيقراطيس و اپيكور بطور فرضيه ظاهر شد، ناراضيان و محرومان آن را جدى گرفته و مسلكى پنداشتند، ظهور فلسفه ريشه دار و فطرى؛ مانند سقراط و افلاطون و نهضت اصلاحى آنان، اين ميكروب را از فعاليت بازداشت و به حال كمون قرار گرفت. در هر جامعه و ملتى كه دين به صورت اوهام و سپر شهوات گرديد و حكومت ها از اين سلاح فطرى بشرى خواستند در راه ظلم و سلب آزادى حقّ مردم استفاده كنند، اين بيمارى شايع مى شود و اين ميكروب از حال كمون در نفوس مستعد ظاهر مى گردد و مانند قيچى رشته هاى ارتباط مادى

ص: 28

و معنوى جامعه را قطع مى نمايد. پيش از ظهور اسلام قيام مزدك و مانى در ايران در چنين شرايطى بوده است. سيد جمال الدين مى گويد: در ميان هر ملتى كه اين مسلك ظاهر شد، رشته روابط اجتماعى را گسيخت و فضائل را از ميان برد و وحدت آن ملت را متلاشى نمود و در پايان رو به فنا و انقراض رفتند.

پس از ظهور اسلام و پيشرفت تعاليم فطرى و روشن قرآن و روش فاضلانه و عادلانه مسلمانان و قدرت منطق علماى اسلام، مجالى براى ظهور ميكروبها و بذرهاى الحاد كه در ايران و بعضى ناحيه هاى ديگر وجود داشت باقى نماند، ولى آنگاه كه خلافت به صورت سلطنت درآمد و مردمى مانند بنى اميه زير سپر دين تمام مبانى دين را پايمان كردند و حقوق ملل مسلمان و آزادى بندگان خدا را از ميان بردند و رنگ خدايى اسلام و تساوى حقوق مسلمانان را فراموش نموده و رنگ هاى نژادى و عصبيت عربى را زنده كردند، از طرف ديگر بجاى تعاليم روشن و فطرى قرآن، فلسفه گيج كننده يونان و مباحث كلامى اختيار و تفويض و جبر و قدر و سخنان معتزلى و اشعرى به ميان آمد. در چنين محيطى ميكروبهاى نيم مرده مادى گرى در مزاج ناراضيانِ گيج و منحرفى مانند ابن ابى العوجاء و ابن مقفع و حماد بن عجر و بشار بن برد و مطيع بن اياس و يحيى بن زياد و صالح بن عبدالقدوس، جان گرفت. بيشتر اينها ايرانيان زجر ديده بودند كه نه از تعاليم عالى اسلام بهره مند و نه از محيط راضى بودند و تعصب ملى و نژادى نيز در عصبانيت آنها مى افزود، به اين جهت براى ايجاد تشويش و آلوده نمودن افكار و عقايد مسلمانان، گاه در مجامع سرّى، خود فرمول و دليل مى ساختند. گاه براى مسخره نمودن و انتقاد از مطالب دينى، عبارات بليغ مى بافتند، گاه براى ايجاد اضطراب حديث هاى دروغ و بى پايه جعل مى نمودند. وقتى كه والى كوفه محمد بن سليمان، ابن ابى العوجاء را به امر خليفه وقت منصور دستگير نمود و خواست او را به دار آويزد، گفت: شما من را مى كشيد، من هم كار خود را كرده چهار هزار حديث دروغ ساخته ام و آنها را در ميان روايات شما گنجانده ام.

وقدم مكة تمرداً و انكاراً على من حج و كان يكره العلماء مجالسته و مسائلته لخبث لسانه و فساد ضميره، فأتى أبا عبداللَّه- عليه السلام- فجلس اليه فى جماعة من نظرائه، فقال: يا أبا عبداللَّه ان المجالس أمانات و لابد لكلّ من به سعال ان يسعل،

ص: 29

افتأذن لى فى الكلام؟ فقال: تكلّم، فقال: الى كم تدوسون هذا البيدر، و تلوذون بهذا الحجر، و تعبدون هذا البيت المرفوع بالطوب و المدر و تهرولون حوله هرولة البعير اذا نفر، ان من فكر فى هذا و قدر علم ان هذا فعل أسّسهُ غير حكيم و لا ذى نظر، فقل فانك رأس هذا الامر و سنامه و ابوك اسّه و تمامه.»

«ابن ابى العوجاء به مكه رفت تا تمرد و الحاد خود را آشكار گرداند و بر كسانى كه به حج آمده اند انكار نمايد، چون مردى گستاخ و بد زبان و داراى نيت فاسد بود، علما نشست و برخاست و سؤال و جواب با او را دوست نمى داشتند، در ميان جماعتى از همفكران خود حضور ابو عبداللَّه حضرت صادق- سلام اللَّه عليه- آمده نشست، گفت: اى ابا عبداللَّه، مجالس امانت است و هر كس در سينه سرفه اى دارد ناچار بايد سرفه كند، آيا اجازه سخن به من مى دهى؟ حضرت فرمود: بگو، گفت: آخر تا چند اين خرمن را زير پاى خود مى كوبيد و به اين سنگ پناه مى بريد و اين خانه اى را كه با آجر و سنگ برپا شده مى پرستيد و مانند شتران رميده، گرد آن هروله مى كنيد، براستى كسى كه در اين فكر كند و بيانديشد، مى داند كه اين كار را كسى تأسيس نموده كه نه حكيم بوده و نه صاحب نظر، حال جواب گو. چه، تو سَر و كوهان بلند اين اساسى و پدر تو بنيادگذار و تمام و كمال آن بوده است.»

پاسبانى علماى اسلام نسبت به عقايد مسلمانان و مراقبت از سر حدّات فكرى آنان، مجالى براى ظهور و انتشار منويات؛ مانند ابن ابى العوجاء نمى داد. اينها موسم و محيط مكه را كه محل امنيت و اجتماع است براى نشر سموم خود مقتضى ديدند و بدانجا رفتند تا در لباس احرام، به گفته خود سرفه كنند و نفس بكشند. حضرت صادق- سلام اللَّه عليه- آن سال در مكه بودند. بزرگوارى و آزادمنشى و قدرت روحى آن حضرت به آنها اجازه مى داد كه در حضور آن حضرت سخن گويند. سخن گفتن با آن حضرت براى شهرت آنان و شيوع مطالبشان مؤثر بود و نيز مصونيتى كه در محضر آن حضرت داشتند، در جاى ديگر برايشان فراهم نبود و اگر هم در انديشه برخورد حقيقت و معالجه بيمارى خود بودند، طبيب حاذق و منطق حقى شايسته تر از آن حضرت نمى شناختند. از اين كه در آغاز سخن گفتند: «مجالس مرهون امانت و امنيت است و اجازه سرفه دهيد»، معلوم مى شود در هيچ جا امنيت نداشتند و شكوك و مطالب مبهم كه اثر تعاليم پيچيده و نقص قدرت تشخيص و فكر است و موجب كج بينى و بدانديشى است؛ مانند خلط در سينه ابن ابى العوجاء مانده و جرأت سرفه نداشت، به اين

ص: 30

جهت دچار فشار و ناراحتى بود. پس از اجاره، مانند ماده اى كه منفجر شود سخنان آلوده به دشنام و كج فهمى و بدبينى خود را نسبت به مسلمانان در اعمال حج اظهار نموده و مانند عموم ماده پرستان متحير كه با يادگرفتن چند لغت و فرمول سرمستند و به نظر حقارت و سفاهت به مردمان با ايمان مى نگرند، اين سنبل مادى گرى و روشنفكر زمان خود در آغاز سخن مسلمانان طواف كننده را به حيوانات چشم بسته اى كه دور خرمن مى گردند تشبيه نمود، و طواف را به خرمن كوفتن، و عبادت خدا را عبادت خانه و پناهندگى به سنگ مى پنداشت. در پايان، سخنش را نسبت به جمله اعمال حج يا جمله دين خلاصه كرده، گفت:

اين اساس خردمندانه و اثر فكر صاحب نظرى نمى توان باشد. چون سرفه خود را پايان داد، در حالى كه امام- عليه السلام- گوش مى داد و همراهان امام هم به احترام آن حضرت به وى آزادى داده بودند، اندكى راحت شد يا اخلاط فكرى و مواد چرك شكوك را كه آميخته با دشمنام و كج بينى و كينه توزى بود، بيرون ريخت، چون هيجان و عصبانيتش اندكى فرو نشست، كمى بخود آمد، شايد اين ظواهر حقيقتى دربرداشته باشد؟ شايد فهم و ادراك من از فهم اسرار آن كوتاه باشد، آيا ميان اين توده هاى فراوان كه همه مثل من آفريده شده اند، من بيش از ديگران مى فهمم! در اينجا متوجه شد كه در محضر شخصيت بزرگى است، به كوچكى و ضعف فكرى خود اندكى پى برد و گفت: سخن من تمام شد اينك تو بگو. چه، تو سَرِ اين اساس و كوهان آنى و پدر تو مؤسس و كمال آن است، چون كوهان شتر بالاترين قرارگاه و محل چشم انداز سوار است. بدين جهت بزرگ و مدير جمعيت را سنام مى گويند، مى شود از اين جهت باشد كه كوهان مانند دنبه گوسفند ماده غذايى ذخيره است؛ يعنى تو هم سر و مغز متفكر و هم كوهان و غذاى ذخيره و قوّه بقاى اساس اسلامى و وارث پدرانى مى باشى كه طرح اين اساس را ريخته اند. پس تو به نيت و مقصود آنها بيش از ديگران آگاهى.

اين بود اساس حج از دريچه چشم يك فرد منحرف ملحد، حال از نظر يك مرد الهى و حكيم نفسانى بنگر:

فقال أبو عبداللَّه- عليه السلام-: «انّ من أضلّه اللَّه و أعمى قلبه استوخم الحق فلم يستعذبه و صار الشيطان وليه و ربه يورده مناهل الهلكة ثم لا يصدره. و هذا بيت استعبد اللَّه به خلقه ليختبر طاعتهم فى اتيانه فحثهم على تعظيمه و زيارته و جعله محل انبيائه

ص: 31

و قبلة للمصلّين اليه فهو شعبة من رضوانه و طريق يؤدى الى غفرانه منصوب على استواء الكمال، و مجمع العظمة و الجلال، خلقه اللَّه قبل دحو الأرض بألفى عام، فأحق من اطيع فيما امر، و انتهى عما نهى عنه و زجر، اللَّه المنشئ للأرواح و الصور.»

در جواب او ابو عبداللَّه- ع- فرمود: «براستى كسى كه خداوند او را گمراه نمايد و چشم دلش را كور گرداند، حق در مزاج وى ثقيل افتد. (تخمه شود) و گوارا نيايد، شيطان ولى و ربّ او گردد، او را چون شتر تشنه به موارد و سراشيب هلاكت وارد نمايد و سپس بيرونش نياورد و همچنان به حال خودش گذارد.

اين خانه اى است كه خداوند به وسيله آن، بندگان خود را به بندگى خوانده تا فرمانبرى آنان را در آمدن به سوى آن، بيازمايد و بندگان را در تعظيم و زيارت آن ترغيب نموده و آنجا را محل پيامبران و قبله نمازگزاران به سوى خود قرار داده، پس اين خانه شعبه اى از رضوان و راه رساننده به غفران خدا است، بر عاليترين حدّ استقرار و استواى كمال نصب شده و مركز اجتماع عظمت و جلال است. خداوند آن را دو هزار سال پيش از دحوالارض آفريده، پس سزاوارترين كسى كه بايد اوامرش اطاعت و از نواهيش خوددارى گردد، خداوند پديد آوردنده ارواح و صور است.»

حكيم نفوس، امام صادق- ع- مانند طبيبى كه در حركت نبض و ضربان قلب و علائم ديگر بيمار دقت نمايد، به سخنان ابن ابى العوجاء دقت نمود در آهنگ و جمله بندى و تعبيرات و مفهوم مجموع كلمات او آثار انحراف روحى و اضطراب درون را مى خواند، نخست بطور كلى مراحل بيمارى و انحراف روحى و دوره نهايى آن را اعلام فرمود، تا شايد بيمار مغرور متوجه بيمارى و مراحل آن بشود و خود را در معرض علاج آرد.

فرمود: پيش از آن كه به اسرار اين خانه و اشارات آن آگاهت نمايم، اين را بدان كه مردمى را خداوند بواسطه سوء نيت و انحراف هاى اختيارى رو به گمراهى مى برد؛ مانند كسى كه به وسيله خوردن غذايى نامناسب دستگاه هضم و دفاع بدن را مختل و ضعيف نمايد و خود را در محيط بيمارى درآورد، اين مقدمات با اختيار شخصى است ولى تأثير بيمارى و مراحل آن از اختيار و اراده بيرون است و تابع عواملى است كه مظهر اراده خداوند است. اين شخص از آن دسته بيماران روحى بود كه خودخواهى و آرزوها و بدبينى به اجتماع و حكومت دينى و شنيدن سخنان مبهم و گيج كننده، منحرفش نموده و همه اين علل به اختيارش بوده، علاوه خود را به طبيب حاذق روحى و مظاهر كامل حق عرضه ننموده تا اختيار از وى سلب شد

ص: 32

و عوامل عمومى و خارجى عالم كه همان دستگاه و كاركنان خداوند است، بر گمراهيش افزود.

بعد فرمود: كار انحراف و گمراهى به آنجا مى رسد كه قلب كور مى شود؛ يعنى آن حس تشخيص فطرى كه خداوند در عموم آفريده، از ميان مى رود و غذاى گواراى حق در ذائقه ناگوار و بدمزه و در هاضمه روح سنگين و موجب تخمه مى شود، دوره نهايى اين انحراف و بيمارى روحى، سلطه كامل شيطان و حكومت مطلق او بر فكر و قلب و قواى معنوى است؛ مانند بيمارى جسم كه در دوره نهايى طبيعت مزاج يكسره تغيير مى نمايد و مرض يا ميكروب بر سراسر دستگاههاى حياتى مسلط مى شود، بيمارى روح نيز به آنجا مى رسد كه روح كمال و خير و روح خوش بينى و نيك انديشى و روح محبت و خدمت يكسره تغيير مى كند و عكس فطرت سالمِ نخستين سير مى نمايد و شيطان همان عامل ناپيداى اين آثار، ولى و ربّ او خواهد شد. در اين مرحله بيمار پيوسته دچار اضطراب دائم و عطش كاذب مى گردد. همه جهان را مشوش و بى نظم و شرّ مى نگرد، گمراهى را راه نجات و سراب را آب حيات اوهام را حق و حقايق را اوهام مى پندارد و رابطه معنويش با حقايق ثابت گسيخته مى شود و مزاج روحش بواسطه نرسيدن غذا يكسره ضعيف و ناتوان مى گردد. در پايان كار وسوسه ها و اضطراب هاى شيطانى به سراشيب هلاكتش مى اندازد و به آتش جانگداز هميشگى دچارش مى سازد.

امام- عليه السلام- در اين عبارات مختصر و جامع، به وى فهماند كه تو بيمارى وتوجّه به بيمارى خود و عواقب آن ندارى. آنگاه اسرار اين بنا و اعمال آن را در جملات بعد بيان نمود و در ضمن، كج بينى و كج انديشى او را به وى فهماند كه اين مردم بيهوده اطراف اين خانه نمى گردند و سنگ و گل را پرستش نمى كنند. اين حركات براى تمكين روح بندگى و اين خانه آزمايش بندگى است. اساس و بقا و كمال جهان در خضوع و فرمانبرى مادون است نسبت به مافوق، و كمال اجتماع بشرى و رابطه افراد و وابستگى و پيوستگى آنان در فرماندهى و فرمانبرى و روح اطاعت است، مظاهر احترام و خضوع و تمرينها و حركات نظامى براى تحكيم و اظهار اطاعت به مافوق و قوانين است. مشق نظام و حركات چپ و راست ودرجازدن با صَرف بودجه هاى سنگين و وقت هاى پرارزش براى تمكين روح فرمانبرى است تا اطاعت و اجرا، بدون هيچ مقاومت روحى انجام شود. اين تمرين ها و حركات، با آن كه در اساس

ص: 33

سعادت بشر زيان آور است، در زندگى عمومى هميشه لازم شمرده مى شود؛ زيرا اين حد اطاعت و فرمانبرى مردم از مردم، موجب غرور و خودسرى كسانى، و بى شخصيتى وبى ارادگى توده مى شود، و اساس استقلال فردى را از ميان مى برد. اينگونه اطاعت و فرمانبرى درباره بندگان، فقط نسبت به خداوند لازم است، تا اراده و فرمان او كه خير محض است، در شخص تحكيم شود و محور حيات را تغيير دهد. پس چيزى پرارزش تر از بندگى نيست و هرجا كه بندگى در آن ظاهرتر شود، ارزش آن زياد است. اين خانه و اعمال آن مظهر كامل بندگى؛ يعنى ظهور اراده حق است، به اين جهت محل پيامبران و قبله نمازگزاران و شعبه اى از رضوان و وسيله غفران است. از آنجا كه اراده حق و روح بندگى و فرمانبرى از آن ظاهر است، توجه پيامبران بدانسو مى باشد و روح و فكر آنان در آن محل، حلول مى نمايد و در آن محيط مستقر مى شود، و در هر جا و از هر كس عبادتى و نمازى انجام گيرد؛ مانند عقربه قطب، بايد بدانسو برگردد كه حوزه قدرت مغناطيسى حق است، همان زندگى خوش و بهشت رضايت كه تو (ملحد ناراضى) در طلب آن مى باشى و مورد آرزوى قلبى همه است و در تشكيل و راه آن، همه گيج و گُمند، نمونه و شعبه و راه آن همين خانه و اجتماع حج است؛ «شُعبةٌ من رضوانه و طريق الى غفرانه» كه فاصله ها و رقابت ها را از ميان مى برد و شهوات و آرزوها را محدود مى كند و حكومت هاى باطل را زايل مى نمايد، چون اين علل و موجبات ناراحتى، از ميان رفت يا محدود گرديد، آثار خشنودى و رضايت و رضوان ظاهر مى شود و جاى نارضايتى ها و تاريكى هاى اختلافاتِ لباسى، رنگى، نژادى، زورمندى، زورپذيرى و عيب جويى را وحدت ايمان و حكومت الهى و خشنودى و عيب پوشى مى گيرد. همه رنگ خدا دارند و در دلِ همه، نور ايمان مى درخشد و همه آيينه انعكاس جمال معنوى ايمان و فضيلتند، اين محيط عكس محيط شهوات و اقتصاديات و سياست ها و مليت ها است. پس در اين محيط، رسيدن به آخرين حد كمال مطلوب، براى عموم ميسّر است؛ چون آخرين حد، عبوديت و تعبد است و عبوديت نفوذ دادن اراده حق است و همان حد نهايى كمال است؛ «منصوب على استواء الكمال.» اين معنا بنابر آن است كه «استواء» به معناى استقرار باشد. استواء به معناى طريق مستقيم و حد وسط هم بسيار استعمال مى شود، بنابر اين معناى عبارت حد وسط ميان معنا و صورت و دنيا و آخرت است.

ص: 34

اجتماعات كوچك و بزرگ انسان، اجتماعات قبيلگى و شهرنشينى، اجتماعات جشن ها و سان سپاهها و عبادت بت ها، همه و همه مظهر ذلّت و بندگى در برابر شهوات و قوانين بشرى و اوهام و فرمانبرى جمعيت ها براى فرد است، فقط اجتماع حجّ و شعب آن است كه براى فرمانبرى از خدا و حكومت بر شهوات مى باشد و در آن اختلافات نكبت بار نيست:

«و مجمع العظمة و الجلال.» بعد براى رفع اشتباه ديگرش فرمود: پايه اين خانه، پيش از خلقت و آمادگىِ ديگر قسمت هاى زمين بوده و نخستين نقطه و قسمت درخشان زمين بوده كه دو هزار سال پيش از قطعه هاى ديگر خلق شده؛ قسمت دوم سخن آن حضرت اينجا پايان يافت.

اين قسمت درباره اساس و اسرار خانه و اعمال آن بود، كه سؤال و اعتراض ملحد جواب داده شد. با اين بيان روشن، اگر جوياى فهم و حق بود، اشتباه و ابهامى باقى نماند، محور سخن آن حضرت درباره اسرار و اساس خانه بر عبوديت و فرمانبرى بود. در قسمت سوم سخن، براى آن كه پايه عبوديت و فرمانبرى را محكم گرداند تا شكى و خلجانى درباره آن در خاطر نيايد و اعتراضى در ذهن نماند، جمله اى فرمود و سخن را تمام كرد: «ان احقّ ...»

زندگى، اطاعت و فرمانبرى است. بدون اطاعت و فرمانبرى، نه اجتماعى باقى مى ماند، نه كمالى حاصل مى شود و نه سنگى روى سنگ قرار مى گيرد. پس در اصلِ اطاعت و فرمانبرى جاى سخن نيست. سخن در اينجا است كه از كى بايد اطاعت نمود؟ سزاوارترين كس در اطاعت از امر و نهى او، همان مبدأ حكيمى است كه روح و صورت و ظاهر و باطن را پديد آورده؛ تركيب عالى ظاهر و صورى، در اثر اطاعت طبيعى مواد است از امر و اراده تكوينى او، و رسيدن به تركيب عالى معنوى و روحى، اثر اطاعت ارادى از اوامر تشريعى او است. اين دو جمله را آن حضرت همرديف قافيه سخنان ملحد آورد، تا معارضه را از هر جهت تمام كرده باشد.

ابن ابى العوجاء، مانند همه همسلكان خود، كه مطالب كم مغز را با عبارات نغز مى پردازند و در آوردن لغت و ساختن دليل و فرمول و درست كردن قافيه تكلّف مى ورزند، سخنان كم مايه خود را در قالب عبارات پرداخته، درآورد. امام- ع- حقايق پرمغز را با عبارات ساده و روان بيان نمود و در پايان، سخن را در قافيه سخنان سائل ختم فرمود، چون سخن به اينجا رسيد، امام- ع- ساكت شد. ابن ابى العوجاء مانند كسى كه از تاريكى ناگهان به محيط

ص: 35

نورانى منتقل شود، چشم عقلش خيره شد و دچار حيرت و بهت گرديد، ندانست چه بگويد و از كجا تجديد سخن كند، چيزى به نظرش نرسيد فقط جمله مختصر و سستى گفت و ديگر ساكت شد، گفت:

«ذكرت و احلت على غائب»؛ «سخن گفتى و حواله به ناپيدايى (غايبى) نمودى؟!

فقال- عليه السلام-: «ويلك و كيف يكون غائباً من هو مع خلقه شاهد و اليهم أقرب من حبل الوريد، يسمع كلامهم و يرى أشخاصهم و يعلم أسرارهم، و انما المخلوق الذى اذا انتقل عن مكان اشتغل به مكان و خلا منه مكان فلا يدرى فى المكان الذى صار اليه ما حدث فى المكان الذى كان فيه فأما اللَّه العظيم الشأن الملك الديّان فانه لا يخلو منه مكان و لا يشتغل به مكان و لا يكون الى مكان أقرب منه الى مكان و الذى بعثه بالآيات المحكمة و البراهين الواضحة و أيّده بنصره و اختاره لتبليغ رسالاته صدقنا قوله بأنّ ربه بعثه و كلّمه.»

حضرت فرمود: «واى بر تو! چگونه غايب است؟! كسى كه گواه و مراقب آفريده خود است و به مردم نزديكتر از رشته رگ گردن، سخن آنان را مى شنود و اشخاص آنها را مى نگرد و اسرارشان را مى داند. آن مخلوق است كه چون از مكانى منتقل شد، مكانى را اشغال مى نمايد و مكانى از وى خالى مى ماند، پس در آن مكان كه به سوى آن رفته نمى داند در مكانى كه در آن بوده، چه پيش آمده، اما خداوند عظيم الشأن آن فرمانفرماى بزرگ، جزا دهنده خُرد و سترگ، نه مكانى از وى خالى است و نه مكانى او را در بر گرفته و نه مكانى به او نزديكتر از مكان ديگر است و آن پيامبرى كه او را با آيات محكم و براهينى روشن برانگيخت و به يارى خود فيروزش داشت و براى رساندن رسالات خود برگزيدش. ما سخن آن شخص را تصديق مى نماييم كه گفت: پروردگارش او را برانگيخته و با وى سخن گفته.»

او گفت: به غايب حواله نمودى و ساكت شد. مقصودش اين بود كه آنچه گفتى خبر از موجودى است كه ما او را نمى بينيم و او از ما غايب است و آنچه مورد مشاهده است، خانه اى است و اعمال پيرامون آن.

امام- ع- در جواب سخن مجمل و غير مفهوم او، اشاراتى به احاطه علمى و وجودى خدا فرمود و معناى غايب را دقيقاً بيان نمود، آنگاه او را براستى پيامبر كه معرّف وجود و احاطه خداست هدايت كرد، گفت: آن كسى كه با دلايل روشن و آيات محكم برانگيخته شد و بدون

ص: 36

هيچگونه اسباب و وسايل عادى فقط به يارى خدا پيروز گرديد، سخن او را تصديق مى نماييم و آنچه از طرف خدا و درباره او گويد باور داريم، اگر گفته ها و سخنان او را كه راستى و درستى از هر جهت در آن نمايان است باور نداريم، پس چه سخنى را مى توان باور داشت؟!

ابن ابى العوجاء ديگر نتوانست سخنى بگويد. از جاى برخاست، در حالى كه آثار شكست و حيرت در او نمايان بود، خجلت زده زير لب مى گفت:

«من ألقانى فى بحر هذا؟ سألتكم أن تلتمسوا لى خمرة فألقيتمونى على جمرة.»

«كى مرا در ميان اين دريا افكند و دستخوش امواج آن نمود؟ از شما خواستم كه مرا در سايه راحتى برسانيد يا در ميان اجتماعى قرار دهيد، شما مرا روى پاره اخگرى افكنديد.»

اگر لفظ اول خمره- با خاء- باشد، معناى آن «سايه راحت» يا «اجتماع زياد» است و مقصودش اين است كه من طالب راحتى بودم تا آتش درون و ناراحتيم قدرى آرام شود؛ يا اجتماعى را طالب بودم كه در ميانشان سخنى گويم و نفوذى يابم. و اگر جمره- با جيم، مثل لفظ دوم- باشد مقصودش اين است كه من از شما پاره اخگرى خواستم شما مرا روى پاره آتش افكنديد. رفقاى حزبى اش به وى گفتند: در مجلس او كوچك و ناتوان بودى؟!

قال: انه ابن من حلق رؤوس من تروْن.»

«گفت: اين فرزند كسى است كه سرهاى اين مردم كه مى نگريد را تراشيده است.»

تراشيدن سر نزد عرب علامت ذلت و بندگى بوده، شايد تراشيدن سر بعد از اتمام عمل حج، براى اعلام بندگى خدا است؛ يعنى اگر از وى شكست ديدم براى من ذلت و كوچكى نيست او چنين مرد و فرزند چنين كسى است.

پى نوشتها:

ص: 37

ص: 38

ص: 39

نگرشى بر اسرار معنوى حج

محمد تقى رهبر

حج تنها مناسك نيست، بلكه سير و سلوك باطنى و طى منازل روحانى است. هر يك از منازل و مشاهد، رازهاى عرفانى، اخلاقى، تربيتى و ارشادى در بر دارد و همين هاست كه به حج معنا و روح مى بخشد و دگرگونى اخلاقى و معنوى در زائر پديد مى آورد. شايسته است اين اسرار و رموز، مورد توجه زائران قرار گيرد هر چند اين وادى بسيار گسترده است اما در اين مختصر، تنها به ترجمه روايتى كه مصباح الشريعه از امام صادق- ع- نقل كرده است با توضيحى كوتاه مى پردازيم و تفصيل بحث را به مجالى ديگر موكول مى كنيم:

قبل از عزيمت- آمادگى و انقطاع

امام صادق- ع- با اشاره به اين مرحله؛ يعنى آمادگى و انقطاع، مى فرمايد:

«اذ أردت الحج فجرد قلبك للَّه عزوجل من قبل عزمك من كلّ شاغل و حجب كل حاجب و فوّض امورك كلها الى خالقك و توكل عليه فى جميع ما يظهر من حركاتك و سكونك و سلم لقضائه و حكمه و قدره و دع الدنيا و الراحة و الخلق و اخرج من جميع ما يلزمك من جهة المخلوقين و لا تعتمد على زادك و راحلتك و اصحابك و قوتك و شبابك و مالك مخافة ان تصير ذلك أعداً و وبالًا ليعلم انه ليس له قوة و لا حيلة و لا لأحد الّا بعصمة اللَّه

ص: 40

و توفيقه فاستعدَّ استعداد من لا يرجو الرجوع.»

«هرگاه اراده حج كردى، قبل از عزيمت، قلب خويش را از مشاغل و موانع تهى ساز و براى خداى بزرگ خالص گردان. همه امورت را به آفريدگارت واگذار و در تمام حركات و سكنات به او توكل نما و تسليم حكم و قضا و قدر الهى باش. دنيا و راحت و خلق را رها ساز و در اداى حقوق واجب مردم بكوش. بر زاد و راحله ات و ياران و همسفران و قدرت و ثروت و جوانى ات تكيه مكن. چه، بيم آن است كه اينها دشمن و وبال تو گردند تا معلوم شود كه براى او و براى هيچ كس توان و چاره اى جز در پناه خداوند متعال و توفيق او نيست و بدانگونه آمادگى پيدا كن كه گويى اميد بازگشت ندارى.»

نكته اساسى سخن امام- ع- توجه به روح حج است. حج يعنى قصد. زائر قصد خدا مى كند نه چيز ديگر كه هر چه جز او قصد كند شرك است.

آن كه با ما سر سودا سپرد نيست لايق كه دگر جا نگرد

هست آيين دو بينى ز هوس قبله عشق يكى باشد و بس

قرب خدا مكانى و زمانى نيست، قرب معنوى، شأنى و عرفانى است و اين مستلزم فناى در حق و رهايى از قيد خودى است.

قرب نى بالا و پستى جستن است قرب حق از قيد هستى رستن است

هر چند ميان بنده و خدا حائلى وجود ندارد اما تقرب به او عقبه ها دارد و طى منازل را مى طلبد:

بعد مسافت اگر چه در ره او نيست تا سر كويش هزار مرحله باشد

نى ز ملك جو نشان و نى ز فلك پوى راه بسويش نفوس كامله باشد

شرط تقرّب به خدا، بيدارى، تفكر، تذكر، مراقبه، محاسبه و مجاهده است تا نفس كامل شود و با كمال مطلق سنخيت پيدا كند. حج سفر از «خلق الى الحق» است يعنى خلق را پشت سرافكندن. خانه، خانواده، تجارت و مال، عنوان و مقام و همه تعلقات را رها كردن و حتى از خود و جوانى و توان جسمانى و روحى قطع نظر كردن و عجب و كبر و شهوت و غضب را زير پا نهادن. چون قصد خدا كرده اى، بايد ابراهيم وار از زن و فرزند و مال و جان بگذرى تا ابراهيمى شوى و چون اسماعيل در كوير انقطاع، پاى بر زمين بسايى تا از زمزم

ص: 41

فيض و عرفان سيراب گردى و چون هاجر آسيمه سر و برهنه پاى در سنگلاخ حيرت و انقطاع از اينسو بدانسوى، اشگبار و بى قرار، دوان دوان راه پويى و به خدا التجا كنى تا فيض رحمانى چاره سازت شود و در دامن مهرش جاى گيرى.

بارى اين سفر شبيه سفر آخرت است و احرام برگرفتن رمز لباس آخرت پوشيدن. و بدينسان بايد از عهده حقوق خلق و خالق بدر آيى كه شايد مجالى ديگر نباشد.

حج وفود و ورود به محضر خداست- هر چند همه عالم محضر خداست- اما حج ميعاد است براى عاشقان كويش و شيفتگان وصلش.

امام على بن موسى الرضا- ع- مى فرمايد: «علة الحج الوفادة الى اللَّه عزوجل» (1)اى زائر گرامى! توجه داشته باش به كجا مى روى، و عظمت صاحبخانه را بياد آور و اين افتخارى را كه به تو داده است شاكر باش و ادب را در حضور رب العالمين نگهدار.

احرام

نخستين واجب از مناسك حج و عمره محرم شدن در ميقات است كه بطور معمول با غسل مستحبى انجام مى شود و بيرون شدن از لباس معمولى يعنى لباس تشخّص و تعيّن ملى و نشان دار، و پوشيدن دو قطعه پارچه ساده بى نام و نشان با نيت و تلبيه، مانند همه زائران. اين صورت احرام است، اما راز معنوى و باطن آن را از امام صادق- ع- بشنويم:

«ثم اغتسل بماء التوبة الخالصة من الذنوب و البس كسوة الصدق و الصفا و الخضوع و الخشوع و احرم عن كل شى ء يمنعك عن ذكر اللَّه عزوجل و يحجبك عن طاعته.»

«آنگاه با آب توبه خالصانه از گناهان غسل كن و جامه صدق و صفا بپوش و از آنچه مانع ذكر خداوند بزرگ است و تو را از طاعت او محجوب مى گرداند، احرام بند.»

امام در اين سخن اشاره مى فرمايد كه غسل تنها شستشوى تن و احرام فقط پوشيدن جامه مخصوص نيست كه اين آسان است، بلكه راز معنوى غسل، پيرايش درون و تصفيه قلب و روان از گناهانى است كه نفس را تيره مى سازد و حجاب چهره جان مى شود و اين به توبه خالص و انابه به خدا و پشيمانى از معاصى و تصميم بر ترك گناه در آينده محقق مى شود و رياضت و مجاهده مى خواهد.


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 5

ص: 42

ز منجلاب هوس گر برون نهى قدمى نزول در حرم كبريا توانى كرد

اگر به آب رياضت برآورى غسلى همه كدورت دل را صفا توانى كرد

اگر ز هستى خود بگذرى يقين مى دان كه عرش و فرش و فلك زير پا توانى كرد

و زائر در اين لحظه ها بايد صدق و صفا و خضوع و خشوع را در درون تمرين كند.

و چون احرام بمثابه تكبيرةالاحرام در نماز است، مانند نمازگزار بايد از همه چيز رخ برتابد و تنها متوجه خدا شود وآنچه بر او حرام است را مرتكب نشود و خانه دل را كه حريم خلوت اوست، از اغيار تهى گرداند.

تلبيه

احرام با تلبيه محقق مى شود: «لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، انّ الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك لبيك.»

امام صادق- ع- مى فرمايد:

«و لبّ بمعنى اجابة صافية خالصة زاكية للَّه عزوجل فى دعوتك له متمسّكاً بالعروة الوثقى.»

«لبيك بگو، بدين معنا كه خداوند بزرگ را در دعوتى كه فرموده است اجابت نموده و با صفا و اخلاص و بدون غل و غش پاسخ دهى و به رشته استوار او چنگ زنى.»

كسى كه خدا را نه تنها به زبان بل با تمام وجود و درون و برون پاسخ داده، در همه چيز و همه حال تسليم حق تعالى خواهد بود و حلال و حرام خدا را تسليم خواهد گشت و رشته استوار ايمان را از دست نخواهد داد و هرگاه محرم اين خانه و همراز با صاحبخانه شد سروش حق را به گوش جان خواهد شنيد و به گفته حافظ:

تا نگردى آشنا زين پرده رازى نشنوى گوش نامحرم نباشد جاى پيغام و سروش

زائر گرامى! مى دانى كه امامان و اولياى خدا در اين لحظه ها چه حالت معنوى و جذبه عرفانى داشتند؟ سعيد بن مسيب گويد: نديدم حال كسى را همانند حالت زين العابدين- ع- آنگاه كه مى خواست تلبيه بگويد؛ هنگام لبيك گفتن بدنش مى لرزيد و زبانش مى گرفت و اشك مى ريخت. پرسيدند: اين چه حالتى است؟ فرمود: مى ترسم خداوند بگويد: «لا لبيك»

ص: 43

يعنى: نه، واقعاً تو پاسخ نداده اى. از اين نكته ها درس بگيريم و حالت يك زائر واقعى را پيدا كنيم.

طواف

كعبه آن سنگ نشانى است كه ره گم نشود حاجى احرام دگر بند، ببين يار كجاست

هفت شوط طواف برگرد كعبه، دومين واجب از مناسك عمره و يكى از مناسك حج است اما حقيقت طواف همسويى است با جهان هستى از ملك تا ملكوت و بر محور توحيد همچون پرگار گرديدن و حيات و ممات و مناسك و عبادات را براى خدا خالص كردن و هماهنگ شدن با فرشتگان خدا كه لحظه اى از اطاعت حق غافل و فارغ نيستند.

امام صادق- ع- مى فرمايد:

«و طُف بقلبك مع الملائكة حول العرش كطوافك مع المسلمين بنفسك حول البيت.»

«همانگونه كه با ديگر زائران در طواف كعبه اى با قلب خود همپاى فرشتگان كه پيرامون عرش در طوافند، طواف كن.»

و زائر با الهام از اين راز معنوى از فرش به عرش و از ملك به سوى ملكوت روى مى نهد و همراه با فرشتگان دائره اى را كه نقطه آغاز و پايانش خداست مى پيمايد تا فرشته خوى شود و صفات حيوانى از وجودش رخت بربندد. اين طواف به قلب است كه قبله گاهش جز در دل نيست. چنانكه در حديث قدسى آمده است:

«لا يسعنى أرضى و لا سمائى و لكن يسعنى قلب عبدى المؤمن»؛ «آسمان و زمين گنجايش مرا ندارد اما دل بنده مؤمن من ظرفيت مرا دارد.»

و امام صادق- ع- در بخش ديگرى از حديث مصباح با اشاره به طواف و استلام حجر مى فرمايد:

«به نشانه تعظيم صاحبخانه و معرفت جلال و سلطنت او برهنه پاى خانه را زيارت كن و حجرالاسود را با رمز رضا و تسليم و خضوع استلام (لمس) نما.»

پس اى زائر گرامى! از اين تشريف و تكريمى كه خدا براى تو قائل شده، غافل مشو و خود را براى چنين لحظه هايى آماده ساز.

ص: 44

به آب توبه از زمزم وضو كن به چشم دل به صاحبخانه رو كن

مواظب باش اينجا كوى يار است ز شوقش جان و دلها بى قرار است

چو پروانه به گرد شمع جانان به گاه طوف بگذر از سر و جان

بخواه از قاضى الحاجات حاجات برون آور ز دل دست مناجات

در اينجا مناسب است از مناجات امام سجاد- ع- در طواف كعبه ياد كنيم.

طاوُس يمانى گويد شبى بر گرد خانه كعبه طواف مى كردم، حضرت زين العابدين- ع- را در حال طواف ديدم و آنگاه كه پرده خانه را گرفته بود و اين اشعار را مى خواند:

يا من يجيب دعا المضطر فى الظلم يا كاشف الضر و البلوى مع السقم

قد نام و فدك حول البيت قاطبة و أنت وحدك يا قيّوم لم تَنَمْ

ادعوك ربِّ دعاء قد امرت به فارحم بكائى بحق البيت و الحرم

ان كان عفوك لا يرجوه ذو سرف فمن يجود على العاصين بالنعم (1)

«اى كسى كه دعاى بيچارگان را در تاريكى شب اجابت مى كنى. اى آن كه پريشانى و مصيبت و درمندى را درمان مى كنى.»

«مهمان هايت پيرامون خانه ات خفته اند و تنها توئى، اى خداوند قيوم كه به خواب نمى روى.»

«اى پروردگار تو را مى خوانم چنانكه فرمان داده اى، پس بحق خانه و حرم بر گريه هايم ترحم كن.»

«اگر به عفو تو گنهكار اميد گذشت نداشته باشد، پس چه كسى است كه به گنهكاران، نعمت ارزانى مى دارد.»

صفا و مروه

زائر پس از طواف و نماز طواف، به كوه صفا مى رود و از آنجا تا مروه را سعى مى كند و باز به صفا برمى گردد تا هفت شوط و سعى را به مروه به پايان برد.

پيمودن صفا و مروه تأسّى به هاجر است آنگاه كه تنها و سرگردان و تشنه كام در طلب آب بود تا جرعه آبى بيابد و كودك تشنه اش را از مرگ برهاند و چون درمانده و بيچاره شد با


1- مستدرك الوسائل، ج 9، ص 353.

ص: 45

نوميدى برگشت و جوشيدن آب زمزم را مشاهده كرد.

توقف بر صفا و خواندن دعا مستحب است. امام صادق- ع- با توجه به واژه «صفا»، به تصفيه روح اشاره فرموده كه در كلام حضرتش مى خوانيم:

«و صَفِّ روحك و سِرَّكَ للقاء اللَّه تعالى يوم تلقاه بوقوفك على الصفا و كن ذا مروة من اللَّه بفناء أوصافك عند المروة (1) و استقم على شروط حجك و وفاء عهدك الذى عاهدت ربك و أوجبته له يوم القيامة.»

«با توقف بر صفا، روح و ضميرت را براى ديدار خدا در قيامت تصفيه كن و با رسيدن به مروه مروت و جوانمردى را براى خداوند پيش گير و صفات بد خويش را از ميان بردار و بر شرايط حج خود و عهدى كه با خداوند بسته اى و بدان گردن نهاده اى، تا قيامت ثابت و استوار باش.»

امام در اين جا به زدودن آئينه جان از گرد و غبار معاصى براى لقاءاللَّه در قيامت توصيه فرموده و به مروت و جوانمردى در پايبندى به عهد و ميثاق الهى در مروه هشدار داده اند و اين روح حاكم بر حج است كه در هر يك از اعمال به چشم مى خورد. همچنين به هروله اشاره فرموده و آن را رمزى از گريختن از معاصى دانسته اند و زير پا نهادن غرور و قدرت كه آدمى را از خدا غافل مى سازد؛ «و هرول هرولة هرباً من هواك و تبرأ من حولك و قوّتك.»

منا

زائر آنگاه كه عزم حج تمتع دارد، روز هشتم از مكه محرم مى شود و آهنگ عرفات مى كند كه از ظهر روز عرفه تا غروب، قصد وقوف كند و سپس عازم مشعر شده و بين الطلوعين را در مزدلفه وقوف نمايد و آنگاه براى اعمال روز دهم، يازدهم و دوازدهم سوى منا رهسپار گردد.

امام صادق- ع- در حديث مصباح اشاراتى به اين مواقف و فلسفه مناسك آن دارد.

نخست به خروج از مكه به منا اشاره فرموده كه مقصود شب نهم است و مستحب است در منا باشد و آنگاه عزم عرفات كند (2) كه بيشتر حاجيان بدليل ازدحام جمعيت و مشكل تردّد، از مكّه محرم شده، مستقيماً عازم عرفات مى شوند. در هر حال امام- ع- با اشاره به منا مى فرمايد:


1- در مستدرك الوسائل، ج 10، ص 173 اين قسمت بدينگونه است: «و كن بمرأى من اللَّه نقيا عند المروة»؛ «آنگونه باش كه چون به مروه رسى خدا تو را پاك و پاكيزه ببيند.»
2- بحارالانوار، ج 99، ص 247.

ص: 46

«و اخرج من غفلتك و زلاتك بخروجك الى منى و لا تَمنّ ما لا يحل لك ولا تستحقّه.»

«و چون رهسپار منا شدى، از غفلت ها و لغزش هايت بيرون شو و آنچه را كه براى تو حلال نيست يا استحقاق آن را ندارى آرزو مكن.»

«مُنا» به معناى آرزوست، آرزوى چه؟ در اين سرزمين خشك و ميان كوههاى داغ و سوخته، زائر به تمناى چه مى رود؟ اين چه ايده و آرزويى است كه براى وصل آن بايد از شهر و ديار و حتى؛ مكه معظّمه، آواره شوى؟ گويى خدا را رحمت ها و فيوضاتى است كه در كوير انقطاع و بيابان لم يزرع و در سختى و تشنگى و گرماى سوزان بايد جست. زائرِ اميدوار از خدا جز خدا نمى خواهد، آنگونه كه ابراهيم از همه چيز و حتى اسماعيلش گذشت و در آن ابتلاى عظيم به مقام خُلّت رسيد و «خليل اللَّه» شد. و فديه آسمانيش دادند و امامت خلق را بدو سپردند. پس اى عزيز اگر خواهى حقيقت بندگى را دريابى، در اين سرزمين به تمناى چيزى باش كه ابراهيم تمنا كرد و آن عبارت بود از: بريدن از همه تعلقات و رضا و تسليم در برابر خدا و امتثال فرمان او، بدون چون و چرا.

در درون ما نمى گنجد بغير از دوست كس هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس

عرفات

عرفات دشت پهناورى است كه روز نهم ذوالحجه تمامى حاجيان را در خود جاى مى دهد. اين سرزمين مقدس، در اعماق تاريخ خاطره ها دارد. آدم ابوالبشر در اين جا به خطا و ترك اولى اعتراف مى كند و خدايش مشمول آمرزش قرار مى دهد و غروب آن روز مشمول رحمت الهى واقع مى شود. (1) ابراهيم خليل، در عرفات به مناسك حج واقف و عارف مى گردد و دعايش مستجاب مى شود. (2) خداوند اين روز و اين سرزمين را شرف و عزّت بخشيد. به فرموده امام باقر- ع-:

«ما من برّ و لا فاجر يقف بجبال عرفات فيدعو اللَّه الا استجاب اللَّه له اما البر ففى حوائج الدنيا و الآخرة و اما الفاجر ففى امر الدنيا»؛ (3) «كسى بر كوه هاى عرفات وقوف نمى كند مگر آن كه دعايش مستجاب مى گردد؛ اگر نيكوكار است، حوائج دنيا و آخرتش برآورده شود و اگر بدكار است، تنها حوائج دنيايش برآورده شود.»


1- بحارالانوار، ج 99، ص 252
2- بحارالانوار، ج 12، ص 108؛ علل الشرائع، ص 436
3- بحارالانوار، ج 99، ص 251

ص: 47

امام سجاد- ع- گروهى را ديدند كه دست سؤال پيش مردم دراز مى كردند، به آنان فرمودند:

«واى بر شما در چنين روزى از مردم حاجت مى خواهيد؟! اين روز روزى است كه اميد مى رود رحمت الهى شامل كودكانى باشد كه در رحم مادرانند و آنها سعادتمند گردند.» (1) پيامبر خدا- ص- مى فرمايد:

«خداوند را در آسمان درى است كه از آن به رحمت، توبه، تفضّل، احسان، جود، كرم، عفو، طلب حاجات، و ... ياد مى شود و روز عرفه در عرفات اين در گشوده است.» (2) آرى، عرفه و عرفات بهترين موقعيت براى دعا، استغفار و طلب حاجات است. عرفه از اعياد بزرگ براى زائران و براى همه مؤمنان و روز آمرزش و اعتراف است.

امام صادق- ع- در حديث مصباح الشريعه اين مطلب را خاطر نشان ساخته اند:

«و اعترف بالخطأ بالعرفات و جدّد عهدك عند اللَّه لوحدانيته»؛ «در عرفات به خطا اعتراف كن و به تجديد عهد خود با خداى يگانه بپرداز.»

زائر گرامى! در اين روز دعاى عرفه امام حسين و امام سجاد- عليهماالسلام- و ساير ادعيه و اذكار را بخوان و به هر زبان و بيان كه مى توانى با خداوند راز و نياز نموده، در حق ديگران دعا كن تا فرشتگان در حق تو دعا كنند. عرفه يك روز است به فضيلت شب قدر، اين روز را گرامى دار و لحظه هايش را غنيمت شمار كه غروب آفتاب اين روز بزودى مى رسد و چادرها برچيده مى شود و خاطره اش براى تو مى ماند. زنهار كه دست خالى برگردى و آنجا بار گناه را زمين ننهاده و عرفانت را افزون نساخته باشى.

مشعر

بخشى از شب عيد قربان را زائر در مشعر است وقوف بين الطلوعين در مشعر، ركن حج است. اين صبحگاه عيد اضحى را مغتنم شمار و از لحظه هايش بهره گير كه ساعتى بيش نيست. از خدا عيدى بخواه و بهترين عيدى آمرزش گناهان و قضاى حوائج است.

امام صادق- ع- مى فرمايد:

«و تقرب اليه و اتقه بمزدلفة و اصعد بروحك الى الملأ الاعلى بصعودك الى الجبل»؛ «در


1- همان، ص 252
2- همان، ج 9، ص 300

ص: 48

مزدلفه (مشعر) بدو تقرب جوى و تقواى الهى پيش گير و با صعود بر كوه (رحمت) روح خود را به ملأ اعلى متصل گردان.»

عيد قربان

روز عيد قربان زائر سه عمل دارد؛ «رمى جمره عقبه»، «قربانى» و «حلق» كه هر يك احكامى دارد و اسرارى. امام صادق- ع- نخست به قربانى اشاره فرموده اند كه:

«و اذبح حنجرة الهوى و الطمع عنك عند الذبيحة»؛ «با قربانى كردن، حلقوم هوا و طمع را ذبح كن و از خود دور گردان.»

اى زائر بيت اللَّه، توجه كن كه ابراهيم فرزند عزيزش اسماعيل را در مسلخ عشق به خاك افكند تا به امر خدا ذبح كند اما اراده ايزدى حقيقتاً به اين امر تعلق نگرفته بود با اين حال خليل خدا در كار خود مصمّم بود و اندك ترديدى در انجام فرمان حق به خود راه نداد و نيز اسماعيل از پدر خواست كه فرمان خدا را در ذبح او اجرا كند و اين پدر و پسر كه خاطره شان در حج روح توحيد و فنا و رضا را متبلور مى سازد، به انسان ها آموختند كه در برابر اراده خداوندى چگونه بايد تسليم شد. و زائر به منا و قربانگاه كه مى رسد، ياد اين خاطره را تجديد مى كند و به نشانه تسليم و رضا و اطاعت بى قيد و شرط قربانى مى كند، اما حقيقت قربانى كشتن هواى نفس و آز و طمع و تعلقاتى است كه آدمى را از حريم دوست دور مى سازد.

رمى جمره

رمى؛ يعنى سنگ زدن به شيطان، يك عمل رمزى است كه به انسان مى آموزد كه همچون ابراهيم و اسماعيل بايد شيطان هاى مرئى و نامرئى را رمى كنى و نگذارى آنها سد راه تو به سوى خدا باشند، چه، ابليس سوگند ياد كرده كه بر سر راه بنى آدم دام بگسترد و آنان را فريب دهد و زائر اينجا مى آيد كه دام ابليس را از سر راه بردارد و ابليس صفتان را زير پاى خود لگدكوب كند.

و نيز هواهاى نفسانى را كه عامل اسارت انسان در برابر شياطين جن و انس است، طرد و رمى نمايد و شيطانِ درون را از خود مأيوس سازد.

ص: 49

امام صادق- ع- بدين نكته اشاره مى فرمايد:

«و ارم الشهوات و الخساسة و الدنانة و الذميمة عند رمى الجمار»؛ «هنگامى كه جمرات را رمى مى كنى، شهوات انسانى و بخل و دنائت و افعال نكوهيده را رمى كن.»

سر تراشيدن

از واجبات منا است كه زائر موى سر را بتراشد و تسليم امر الهى باشد و با ستردن موى سر عيوب ظاهر و باطن را از درون بزدايد. امام صادق- ع- مى فرمايد:

«با تراشيدن سر عيب هاى آشكار و پنهان را برطرف كن.»

ساير اعمال منا عبارتست از بيتوته به منا در شب يازدهم و دوازدهم و رمى جمرات سه گانه به علامت سركوبى نهائى شيطان ها. در اين روزها و بدين ترتيب اعمال حج در منا پايان پذيرفته و زائر براى اعمال باقيمانده به مكه مى آيد و طواف، نماز طواف، سعى، طواف نساء، نماز طواف نساء را انجام مى دهد و اعمال عمره و حج پايان مى پذيرد.

در پايان حديث مصباح از امام صادق- ع- به نكته ديگرى كه جارى در همه مناسك حج است، اشاره شده و آن توجه به آخرت است:

«بدان، خداى متعال حج را واجب نساخته و از ميان همه طاعات بخود اختصاص نداده (و للَّه على الناس حج البيت) و پيامبر- ص- هيچ سنتى را در مناسك مقرر نفرموده، مگر آن كه تذكار و اشارتى باشد به مرگ و قبر و برانگيخته شدن در قيامت و مشاهده مناسك حج، از آغاز تا پايان، ترسيمى است از حال اهل بهشت و اهل دوزخ كه براى خردمندان درس آموز است.»

حج نمودارى است از محشر و احرام رمز بى رنگى و بى نشانى و انقطاع از مال و تعيّن و خانه و شهر و ديار و سرگشتگى در بيابان ها، تنها توجه به خدا و بازگشت به خويش و خود را در آغوش مهر او ديدن و در او فانى شدن و بدو باقى گشتن؛ «فناء فى اللَّه و بقاء باللَّه.»

در خاتمه اين مقال به غزلى زيبا از جامى، تمثل جسته و سخن را به پايان مى بريم.

به كعبه رفتم و آنجا هواى كوى تو كردم جمال كعبه تماشا به ياد روى تو كردم

شعار كعبه چو ديدم سياه دست تمنا دراز جانب شعر سياه موى تو كردم

ص: 50

چو حلقه درِ كعبه بصد نياز گرفتم دعاى حلقه گيسوى مشگبوى تو كردم

نهاده خلق حرم سوى كعبه روى عبادت من از ميان همه، روى دل به سوى تو كردم

مرا به هيچ مقامى نبود غير تو نامى طواف و سعى كه كردم به جستجوى تو كردم

به موقف عرفات ايستاده خلق دعا خوان من از دعا لب خود بسته گفتگوى تو كردم

فتاده اهل منا در منا و مقاصد چون جامى از همه فارغ، من آرزوى تو كردم

پى نوشتها:

ص: 51

فقه حج

ص: 52

طواف و محدوده آن

محمد رحمانى

مشخص كردن محدوده مطاف (تحديد مطاف) از مباحث مهم حج است و از آنجا كه اين مسأله مورد ابتلاى همگان است و از طرفى برخى از جوانب آن نياز به تحقيق و بررسى بيشتر دارد، اين نوشتار به آن اختصاص پيدا كرد. اين مقال در پى آن است كه ثابت كند تحديد مطاف به حد فاصل خانه و مقام ابراهيم اساس صحيحى ندارد.

بررسى و تحقيق تاريخچه تحديد مطاف، نقش زيادى در روشن شدن مسأله دارد. از اين رو، نگاه اجمالى به آن ضرور مى نمايد. هدف از اين سير تاريخى، آن است كه بيابيم: آيا «تحديد مطاف» به حد فاصل خانه و مقام ابراهيم- ع- (1) (بيست و شش و نيم ذراع) در كلمات فقيهان پيشين كه به عصر ائمه- عليهم السلام- نزديكتر بوده اند، وجود دارد؟

گذشته از اين، فقيهانى كه مطاف را به حد مذكور، محدود دانسته اند، در ميان ادلّه خويش، به روايت ضعيف السندى تمسك جسته اند و شهرت را جابر ضعف سند به حساب آورده اند. بررسى ديدگاه فقهاى ما در طول تاريخ، صحّت و سقم اين ادعا (شهرت) را در بين قدماى اصحاب روشن خواهد كرد.


1- مقام ابراهيم سنگى است در فاصله 5/ 26 ذراعى در خانه كه حضرت ابراهيم- ع- بر روى آن ايستاده است يا جهت بالا بردن ديوار خانه و يا به جهت اعلان و يا جهت شستشوى سر. بحارالانوار، ج 93، ص 232، مؤسسة الوفاء؛ نيز بنگريد: جواهر الكلام، ج 19، ص 295

ص: 53

نگاهى به پيشينه مسأله

شيخ صدوق (متوفاى 381 ه. ق.) در كتاب «الهدايةُ بالخير» درباره واجبات طواف، تنها اين نكته را يادآور شده است كه: بايد هفت شوط باشد. (1) شيخ مفيد (336، 413 ه. ق.) در كتاب «المقنعه فى الأصول و الفروع» فرموده است: «ثم يستفتح الطواف بالحجر الاسود ...»؛ «طواف از حجرالاسود شروع مى گردد.» (2) سيد مرتضى (355- 436 ه. ق.) در كتاب «جمل العلم و العمل» نيز همانند شيخ مفيد آغاز طواف را از حجرالاسود و انجام آن را به حجرالاسود واجب شمرده است. (3) همو در كتاب «الانتصار» كه به مسايل اختصاصى شيعه در حج پرداخته و متعرض اين مطلب كه طواف بايد بين مقام و خانه باشد، نشده است. (4) وى، در كتاب «الاقتصاد» كه مسايل بيشترى را در ارتباط با طواف متعرض شده، اين مطلب را طرح نكرده است. (5) ابى صلاح حلبى (347- 447 ه. ق.) در كتاب «الكافى فى الفقه» نيز متعرض اين مسأله نشده وفقط فرموده: شروع طواف بايد از حجرالاسود باشد. (6)شيخ طوسى (385- 460 ه. ق.) در «النهايه فى مجرد الفقه و الفتاوى» كه نسبت به فقيهان پيش از خود، مسايل زيادترى را راجع به طواف آورده نيز، به اين مسأله نپرداخته است. (7) وى در كتاب «الجمل و العقود» در احكام طواف فرموده: واجبات طواف چهار چيز است: 1- شروع طواف از حجرالاسود؛ 2- تكميل هفت شوط؛ 3- طهارت؛ 4- دو ركعت نماز، نزد مقام. (8) ملاحظه مى كنيد كه از تحديد مطاف سخنى به ميان نياورده است.

همو در كتاب «الخلاف» فرمود:

«مسألة: اذا تباعد من البيت حتى يطوف بالسقايه و زمزم لم يجزه و قال الشافعى يجزئه دليلنا إن ما ذكرنا مقطوع على اجزائه و ما ذكروه ليس على اجزائه دليل، فالاحتياط ايضاً يقتضى ما قلناه.» (9) هرگاه طواف كننده از خانه به حدى دور گردد كه به محل سقايه و چاه زمزم برسد، طوافش مجزى نيست. و شافعى گفته است مجزى است. دليل ما اينست كه آنچه ما، درباره طواف دور خانه گفته ايم، قطعاً مجزى است، ليكن مكفى بودن آنچه آنان گفته اند (طواف بر سقايه و زمزم) بى دليل است. بل، احتياط نيز مقتضى قول ماست.


1- على اصغر مرواريد، سلسلة ينابيع الفقهيه، ج 7، ص 31، مؤسسه فقه الشيعه دارالاسلاميه.
2- همان، ص 50
3- همان، ص 106
4- همان، ص 126
5- همان، ج 30، ص 140
6- همان، ج 7، ص 155
7- همان، ص 189
8- همان، ص 229
9- همان، ج 30، ص 79

ص: 54

در كتاب «المبسوط فى فقه الاماميه» نيز- كه فروعات زيادى را طرح كرده است- در اين ارتباط، فرموده:

«و ينبغى أن يكون طوافه فيما بين المقام و البيت و لا يجوزه، فان حاز المقام و تباعد عنه لم يصح طوافه.» (1) سزاوار است طواف بين خانه و مقام باشد و از آن حد تجاوز نشود. و چنانچه از مقام تجاوز كرد، طواف صحيح نيست.

عبدالعزيز ديلمى مشهور به «سلّار» (متوفاى 463 ه. ق.) در كتاب «المراسم العلويه» تنها به اين نكته اشاره كرده است كه: شروع طواف بايد از «حجرالاسود» باشد. (2) «قاضى ابن براج» (400- 481 ه. ق.) در كتاب جواهر الفقه متعرض اين مسأله نشده است. (3) همو در كتاب «المهذب فى الفقه» فرموده: «و يجب أن يكون طوافه بين المقام و البيت»؛ (4) واجب است طواف بين خانه و مقام واقع شود.

«ابن زهره» (511- 585 ه. ق.) در «غنية النزوع الى علم الأصول و الفروع» بعد از بيان چندين واجب از واجبات طواف، آورده:

«و أن يكون بين البيت و المقام فمن ترك شيئاً من ذلك لم يجزئه الطواف بدليل الاجماع الماضى ذكره و طريقة الاحتياط و اليقين لبرائة الذمة لأنه لا خلاف فى برائة الذمة منه اذا فعل على الوجه الذى ذكرناه و ليس على برائتها منه اذا فعل على خلافه دليل.» (5) و از واجبات طواف اين است كه بايد (طواف) بين بيت و مقام باشد. و اگر يكى از واجبات طواف را بجا نياورد، طوافش مجزى نيست؛ به دليل اجماع پيشين و چون اين حكم، شيوه احتياط و يقين به برائت ذمه است؛ زيرا بدون هيچ خلافى، اگر طواف را بر شيوه مذكور بياورد، ذمه اش برى ء شده؛ ولى دليلى بر حصول برائت ذمه بر خلاف اين روش وجود ندارد.

«ابن حمزه» (متوفاى حدود 580 ه. ق.) در كتاب «الوسيله الى نيل الفضيله» آورده: طواف بين مقام و بيت را از واجبات طواف شمرده است: «و ان يطوف بين المقام و البيت.» (6) «ابن ادريس» (متوفاى 598 ه. ق.) در «السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى» فرموده:

«و ينبغى أن يكون الطواف بالبيت فيما بين مقام ابراهيم- ع- و البيت يخرج المقام فى طوافه.» (7)سزاوار است طواف ميان مقام و خانه


1- همان، ج 30، ص 229
2- همان، ج 7، ص 241
3- همان، ص 251
4- همان، ص 290
5- همان، ج 8، ص 402
6- همان، ص 436
7- همان، ص 533

ص: 55

واقع گردد؛ به گونه اى كه مقام از طواف خارج باشد.

«محقق حلى» (602- 676) در «شرايع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام» نگاشته: «فالواجب سبعةٌ ... و أن يكون بين البيت و المقام.» (1)واجبات طواف هفت است؛ از جمله: اين كه بين خانه و مقام واقع شود.

«ابن سعيد هزلى» (601- 689 يا 690) در «الجامع للشرايع» نوشته: «والطواف سبعةُ أشواط بين المقام و البيت.» (2) طواف هفت دور، بين خانه و مقام است.

«علامه حلّى» (647- 726) در «قواعد الاحكام فى مسائل الحلال و الحرام» آورده: «الطواف بين البيت و المقام و لو ادخل المقام فيه لم يصحّ.» (3) بايد طواف بين خانه و مقام باشد و چنانچه مقام را در طواف داخل كند، صحيح نيست.

«شهيد اول» (734- 786) در «الدروس الشرعيه» نگاشته: «الطواف بين البيت و المقام فلو أدخله لم يصح فى المشهور و جوّز ابن الجنيد الطواف خارج المقام عند الضرورة لرواية محمد الحلبى.» (4) واجب است طواف بين خانه و مقام باشد. بنابر اين، چنانچه مقام داخل در طواف گردد، از نظر مشهور صحيح نيست. ليكن ابن جنيد طواف بيرون از مقام را هنگام ضرورت بر اساس روايت «محمد حلبى» جايز دانسته است.

«طواف» در لغت

خليل در العين نگاشته: «طاف بالبيت يطوف طواف و أطاف بهذا الأمر، أى أحاط به فهو مطيفٌ.» (5) بر خانه طواف كرد؛ يعنى به گرد خانه گشت. بر فلان امر اطافه كرد؛ يعنى بر آن، اشراف يافت.

ابن اثير در نهايه آورده: «الطواف بالبيت: و هو الدوران حوله تقول طفت أطوف طوفاً و طوافاً و الجمع الأطواف.» (6) طواف خانه به معناى دورزدن در اطراف خانه است.

احمد بن فارس نوشته است: «طوف الطاء و الواو و الفاء أصل واحد، صحيحٌ يدلّ على دوران الشئ على الشئ.» (7) «طواف» ... بر دور زدن چيزى بر گرد چيز ديگرى دلالت دارد.

فيومى در مصباح المنير آورده است:

«طاف بالشئ يطوف طوفاً و طوافاً استدار به و المطاف موضع الطواف.» (8) بر چيزى طواف كرد؛ يعنى بر مدارش چرخيد. و «مطاف» جايگاه (مدار) طواف است.


1- همان، ص 640
2- همان، ص 708
3- همان، ص 749
4- همان، ج 30، ص 415
5- الخليل القراهيدى، عبدالرحمن، كتاب العين، ج 7، ص 458، منشورات دارالهجره.
6- ابن اثير، النهايه فى غريب الحديث والاثر، ج 3، ص 143، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان.
7- احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغه، ج 3، ص 432 مركز نشر مكتب الاعلام الاسلامى.
8- فيومى، المصباح المنير، ج 2، ص 520، دارالكتب العلميه.

ص: 56

بنابر اين، معناى لغوى «طواف» همان چرخيدن و دور زدن پيرامون چيزى است.

ديدگاه فقيهان

درباره حدّ مطاف ميان فقها نظرات مختلفى وجود دارد. كه ما در اينجا به ايراد شش ديدگاه متفاوت مى پردازيم:

* از ديدگاه برخى: فاصله ميان بيت و مقام ابراهيم- ع- بيست و شش و نيم ذراع و نزديك به دوازده متر «حد مطاف» است.

صاحبان اين نظريه در خصوصيات آن اختلاف كرده اند؛ به گونه اى كه عدّه اى در چهار سوى طواف، حتى از طرف حجر اسماعيل، (1) اين حد را معتبر مى دانند. بنابر اين نظريه، در جانب حجر اسماعيل، پس از كسر حد فاصل حجر اسماعيل از خانه، كه طواف از آن باطل است، «حد مطاف» تنها نزديك شش و نيم ذراع خواهد بود. صاحب مسالك و آيةاللَّه گلپايگانى- رحمهما اللَّه- (2) از اين رأى جانبدارى كرده اند.

* برخى ديگر، گرچه حجر اسماعيل را جزء خانه نمى شمرند، در جانب حجر اسماعيل، مبدأ حد مطاف را ديوار حجر دانسته اند. بنابر اين نظريه، حد مطاف در چهار طرف، به مقدار مساوى است، ليكن از نظر مكانى، در ناحيه حجر، فاصله بيشتر است. صاحب مدارك (3) و شهيد- رحمهما اللَّه- (4) از صاحبان اين ديدگاه هستند.

* برخى ديگر را عقيده بر اين است كه:

چنانچه حجر اسماعيل جزء خانه به شمار آيد، مبدأ حد مطاف، ديوار حجر است. محقّق ثانى (5) و شيخ حر عاملى (6) از معتقدين اين نظرند.

* از ديدگاه گروه چهارم، حد مطاف در حالت عادى، حد فاصل خانه و مقام ابراهيم است ولى در حال اضطرار، طواف در پشت مقام نيز جايز است. حضرت امام خمينى- رحمة اللَّه عليه- از صاحبان اين فتوا هستند. (7)* گروم پنجم معتقدند: در حالت عادى، حد فاصل خانه و مقام ابراهيم- ع- را حد مطاف دانسته اند، ليكن گفته اند: در حال تقيّه، طواف خارج اين حد نيز صحيح است.

صاحب جواهر، بر اين نظر است. (8)* آخرين نظر اين كه: حد مطاف، محدود به فاصله ميان خانه و مقام ابراهيم- ع- نيست. اين گروه نيز در خصوصيات اختلاف كرده اند و چون اهميت زيادى ندارد از ذكر آنها خوددارى مى گردد.


1- حجر اسماعيل- ع- نيم دايره اى است كه بين ركن شامى و ركن غربى واقع شده و مدفن اسماعيل و مادرش هاجر ودختران او و تعداد زيادى از انبياء- عليهم السلام- است. جهت اطلاع بيشتر رك: كتاب اخبار مكه، ص 234؛ و فروع كافى، ج 4، ص 210
2- مناسك حج و احكام عمره، «دارالقرآن الكريم» چاپ ششم. ونيز: آراء المراجع فى الحج، ص 230؛ و مسالك الافهام، ج 1، ص 121
3- وى در مدارك الاحكام مى فرمايد: «و تحتسب المسافة من جهة الحجر من خارجه و ان كان خارجاً من البيت.» ج 8، ص 131 مؤسسه آل البيت.
4- عبارت شهيد- ره- در «مسالك» همانند عبارت مدارك است كه در پاورقى 3 گذشت.
5- جامع المقاصد فى شرح القواعد، ج 3، ص 193، تحقيق مؤسسه آل البيت.
6- وسايل الشيعه، ج 13، ص 350، پاورقى، مؤسسه آل البيت.
7- مناسك حج، ص 158، مسأله 2، حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت.
8- جواهرالكلام، ج 19، ص 299، دار احياء التراث العربى.

ص: 57

نظر اوّل و دوم در ميان اقوال گذشته، از اهميت بيشترى برخوردار است و اقوال ديگر به نوعى فرع آنهاست.

از اين رو، با تفصيل بيشترى به آنها مى پردازيم:

ادلّه قول اوّل:

1- اجماع

ابن زهره در اين مسأله ادعاى اجماع كرده؛ سپس، آن را طريق احتياط و يقين به برائت ذمه دانسته است. وى بعد از بيان واجبات طواف آورده است: «و أن يكون بين البيت و المقام، فمن ترك شيئاً من ذلك لم يجزئه الطواف بدليل الإجماع الماضى ذكره و طريقة الاحتياط و اليقين لبرائة الذمّه لأنّه لا خلاف فى برائة الذمة منه اذا فعل على الوجه الذى ذكرناه و ليس على برائتها منه اذا فعل على خلافه دليلٌ.» (1) ... (گذشته از واجبات ديگر) طواف بايد بين خانه و مقام ابراهيم- ع- باشد. پس اگر طواف كننده چيزى از اين واجبات را ترك كند، طواف او مجزى نيست، به دليل اجماعى كه (قبلًا) گذشت و چون اين شيوه احتياط و يقين به برائت ذمه است، و به دليل اين كه بى شك با اين روش، بدون هيچ اختلافى قطع به برائت ذمه حاصل مى گردد.

ولى بر حصول برائت ذمه در طواف، با عمل بر خلاف اين روش، دليلى نيست.

نقد و بررسى

اولًا: اين اجماع مدركى است؛ زيرا خود «ابن زهره» به دنبال نقل اجماع، اين عمل را مبنى بر احتياط و قاعده اشتغال دانسته است. افزون بر آن، روايت محمد بن مسلم- كه به زودى خواهد آمد- بر بطلان طواف در خارج از مقام، دلالت دارد؛ و از اين روى، احتمال دارد، مدرك اجماع كنندگان، بر همين روايت باشد؛ پس اجماع از اعتبار ساقط است. از اين رو، شيخ طوسى- ره- در «خلاف» و ديگر كتابهايش، ادعاى اجماع نكرده و در كتاب «خلاف» تنها به قاعده احتياط و اشتغال استناد كرده است. (2) ثانياً: ادعاى اجماع با مخالفت شيخ صدوق در كتاب «من لا يحضره الفقيه» (3) سازگار نيست. زيرا شيخ صدوق در مقدمه كتاب مى فرمايد: «قصدت الى ايراد ما افتى به و احكم لصحته و اعتقد فيه انه حجة فيما بينى و بين ربى.» (4) يعنى: مقصودم از اين كتاب آوردن رواياتى است كه به آنها فتوا مى دهم و حكم به صحت آنها مى كنم و معتقدم كه آنها


1- الجوامع الفقهيه، ص 578، انتشارات جهان.
2- سلسلة ينابيع الفقهيه، ج 30، ص 436
3- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 249
4- همان، ج 1، ص 3

ص: 58

ميان من و خدايم حجت است. و در «حد مطاف» روايتى را متعرض شده كه بر جواز طواف، حتى پشت مقام، دلالت دارد.

ثالثاً: غير از ابن زهره، كسى ادعاى اجماع نكرده است.

2- قاعده احتياط و اشتغال

يكى ديگر از ادله صاحبان نظريه اوّل، قاعده احتياط و اشتغال است.

شيخ طوسى- ره- در كتاب «خلاف» فرموده: دليل بر اين كه طواف بايد پشت مقام باشد، قاعده اشتغال و احتياط است. (1) شبيه اين مطلب، در كلام ابن زهره- ره- (2) نيز آمده بود.

نقد و بررسى

مسأله مورد بحث از قبيل اقل و اكثر ارتباطى است، زيرا معلوم نيست افزون بر شرايط ديگر، طواف، مشروط و مقيد به حد و مكان خاصى هست يا نه؟ و همه صاحب نظران گفته اند در چنين مواردى (اقلّ و اكثر ارتباطى) برائت جارى مى گردد.

3- روايت

مهم ترين و قوى ترين دليل بر قول اوّل روايت محمد بن مسلم است. «محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى و غيره، عن محمد بن احمد، عن محمد بن عيسى، عن ياسين الضرير، عن حريز بن عبد اللَّه، عن محمد بن مسلم، قال: سألته عن حدّ الطّواف بالبيت الّذى من خرج عنه لم يكن طائفاً بالبيت؟ قال: كان الناس على عهد رسول اللَّه- ص- يطوفون بالبيت و المقام و أنتم اليوم تطوفون ما بين المقام و بين البيت فكان الحدّ موضع المقام اليوم فمن جازه فليس بطائف و الحدّ قبل اليوم و اليوم واحد قدر ما بين المقام و بين البيت من نواحى البيت كلها فمن طاف فتباعد من نواحيه أبعد من مقدار ذلك كان طائفاً لغير البيت بمنزلة من طاف بالمسجد لانه طاف فى غير حد و لا طواف له.» (3) محمد بن مسلم گفته است: از وى (امام- ع-) راجع به حدّ طواف بيت پرسيدم، به گونه اى كه اگر كسى از آن مقدار تجاوز كند، طواف خانه نكرده است؟ امام- ع- در پاسخ فرمود:

در زمان رسول اللَّه- ص- مردم بر گرد خانه و مقام طواف مى كردند؛ ليكن شما امروز بايد ميان خانه و مقام طواف كنيد. بنابر اين، نهايت مطاف مكانى است كه امروز «مقام» در آن واقع شده است، پس هر كس


1- سلسلة ينابيع الفقهيه، ج 3، ص 436
2- الجوامع الفقهيه، ص 578
3- وسايل الشيعه، ج 13، ص 35، باب 28 ابواب طواف، ح 1، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث؛ كافى، ج 4، ص 413

ص: 59

از آن مقدار تجاوز كند طواف كننده خانه به شمار نمى آيد. اندازه مطاف در زمان پيامبر- ص- و امروز بطور يكسان، به اندازه فاصله بين خانه و مقام از چهار سوى «بيت» است. پس اگر كسى در يكى از نواحى، از اين مقدار دورتر گردد، چيز ديگرى جز خانه را طواف كرده؛ مانند اين كه بر گِرد مسجد طواف كرده باشد، زيرا طواف او در غير حد مطاف واقع شده و اين طواف نيست.

در سند «تهذيب» به جاى «و غيره» آمده: «عن غير واحد عن أحمد بن محمد بن عيسى.»

به نظر مى رسد سند كافى به واقع نزديكتر باشد، زيرا «محمد بن يحيى» هميشه از «احمد بن محمد» بى واسطه نقل مى كند.

از نظر متن، نقل كافى با تهذيب يكى است، جز اين كه به جاى «خرج عنه» كلمه «خرج منه» (1) آورده است. دلالت روايت بر اين كه: طواف بايد ميان بيت و مقام صورت گيرد، تمام است؛ زيرا جمله «أنتم اليوم تطوفون ما بين المقام و بين البيت» ظهور در وجوب دارد. بويژه كه در روايت، طواف خارج از مقام را، طواف بر گرد خانه نمى داند.

نقد و بررسى

جهت روشن شدن مطلب، تحقيق در سند و دلالت روايت لازم است.

اما از نظر سند:

اوّلًا: مطابق نقل تهذيب، روايت مضمره است. (2) چون مرجع ضمير در «سألته» معلوم نيست، اگر چه مضمرات محمد بن مسلم حجت است؛ زيرا او و همانند او از غير امام- ع- پرسش نمى كنند.

ثانياً: در سند روايت «ياسين ضرير» واقع شده كه از نظر انديشمندان دانش رجال، توثيق ندارد.

نجاشى- ره- درباره وى مى نويسد:

«ياسين الضرير الزيّات البصرى، لقى أبا الحسن موسى- ع- لمّا كان بالبصرة و روى عنه و صنّفَ هذا الكتاب المنسوب اليه، أخبرنا محمد بن على، قال: حدّثنا أحمد بن محمد بن يحيى، قال: حدّثنا سعد، قال: حدّثنا محمّد بن عيسى بن عبيد، عن ياسين ...»

ملاحظه مى شود كه هيچ گونه توثيقى نسبت به وى وجود ندارد. (3) شيخ- ره- نيز وى را توثيق نكرده و با بيان اين كه: او را كتابى است و با نقل طريقش به آن كتاب، مطلب را خاتمه داده است. (4)


1- طوسى، تهذيب الاحكام، ج 5، ص 108، ح 351، انتشارات دارالكتب الاسلاميه تهران.
2- همان.
3- رجال نجاشى، ص 453، چاپ مؤسسه نشر اسلامى.
4- معجم رجال الحديث، ج 20، ص 11، مدينة العلم.

ص: 60

علامه مجلسى- ره- در «مرأةالعقول» كه شرح احاديث اصول كافى است، نسبت به سند اين روايت محمد بن مسلم، فرموده:

«مجهولٌ.» (1) همو در كتاب «ملاذ الاخيار فى فهم تهذيب الأخبار» بعد از نقل حديث افزوده:

«مجهول.» (2) بنابر اين، روايت محمد بن مسلم از نظر سند اعتبار ندارد و نمى توان بر اساس آن فتوا به «تحديد مطاف» ميان خانه و مقام داد؛ اگر چه دلالت آن بر اين مطلب تمام باشد.

جواب

برخى از فقها عمل اصحاب را جبران كننده ضعف روايت دانسته اند. آية اللَّه شاهرودى- ره- فرموده: «ان قلت انه ضعيف سنداً قلت انه و ان كان ضعيفاً سنداً لكن ذلك منجبر بعمل الاصحاب- رضوان اللَّه تعالى عليهم- بمضمونه.» (3) چنانچه بر روايت اشكال شود به ضعف سند، در پاسخ گفته مى شود اگر چه روايت از نظر سند ضعيف است، ليكن با عمل فقها به مضمون آن، ضعف سند جبران مى گردد.

آية اللَّه داماد- ره- فرموده: «ان السند لو كان فيه ضعف لكان منجبراً بالعمل.» (4) چنانچه در سند روايت «محمد بن مسلم» ضعفى وجود داشته باشد، با عمل «فقها» جبران مى پذيرد.

اشكال: اوّلًا: جبران گشتن ضعف سند با عمل فقها، مورد اختلاف است؛ زيرا برخى از فقها آن را قبول ندارند.

از جمله، در «المعتمد فى شرح المناسك» آمده است: «وقد ذكرنا غير مرة انّ الإنجبار ممّا لا اساس له عندنا.» (5) بارها بيان كرده ايم كه جبران شدن ضعف سند با عمل اصحاب، در نظر ما بى دليل است.

ثانياً: ضعف سند هنگامى جبران مى گردد كه قدماى از فقها كه نظر آنها برگرفته از ائمه- عليهم السلام- به شمار مى آيد به روايت عمل كرده باشند. ليكن در ارتباط با مدلول اين روايت، همانگونه كه در بخش تاريخ مسأله گذشت، تا زمان شيخ طوسى- ره- اصلًا اين مسأله در كتاب هاى فقهى عنوان نشده است. و شيخ طوسى نيز فقط در كتاب خلاف و مبسوط متعرض اين بحث گشته است. و در كتاب خلاف، بعد از


1- مرأة العقول فى شرح أخبار آل الرسول، ج 18، ص 31، دار الكتب الاسلاميه.
2- ملاذ الاخيار فى فهم تهذيب الاخبار، ج 7، ص 392، كتابخانه آية اللَّه مرعشى.
3- كتاب الحج، تقرير بحث آية اللَّه سيد محمود حسينى هاشمى، ج 4، ص 313، مطبعة القضا فى النجف.
4- كتاب الحج، تقرير بحث آية اللَّه حاج سيد محمد محقق، ج 3، ص 439
5- المعتمد، ج 4، ص 341، ناشر لطفى.

ص: 61

بيان اين كه بايد طواف در فاصله ميان خانه و مقام صورت پذيرد، از استدلال به اجماع و يا شهرت و يا روايت خوددارى كرده و به قاعده احتياط تمسك جسته است؛ (1) با اين كه روش شيخ در كتاب «خلاف» حتّى در موارد اختلافى تمسّك به اجماع و شهرت است.

بعد از شيخ، تا زمان قاضى «ابن براج» (متوفاى 481 ه. ق.) كسى متعرّض اين مسأله نشده و ابن براج نيز در كتاب «جواهر الفقه» مسأله را عنوان نكرده و فقط در «المهذّب فى الفقه» متعرض آن گشته است. (2) گذشته بر اينها، «شيخ صدوق» در «من لا يحضره الفقيه» روايت «حلبى» را كه دلالت دارد بر جواز طواف حتى پشت مقام ابراهيم، نقل كرده است. از نقل اين روايت به ضميمه مطلبى كه در مقدمه كتاب فرموده است: (3) «قصد دارم رواياتى را بياورم كه بر پايه آنها فتوا مى دهم و حكم به صحت آنها مى كنم و باور دارم كه آنها ميان من و خدايم حجت است.» استفاده مى گردد كه شيخ صدوق فتوا به صحت طواف پشت مقام داده است.

بنابر اين، چگونه مى توان در حكمى ادعاى شهرت كرد كه تا زمان شيخ طوسى- ره-، به جز وى كه به احتياط تمسّك جسته و به جز ابن برّاج- ره- متعرض آن نشده اند. پيش از آن زمان، «شيخ صدوق» فتوا بر خلاف آن داده است.

با اين اشكال ها بر صغرى و كبراى شهرت، واضح مى گردد كه ضعف خبر محمد بن مسلم به قوت خود باقى است و از اعتبار و حجيت ساقط است. در نتيجه، فتوا به اين كه: واجب است طواف در حد فاصل ميان خانه و مقام ابراهيم باشد، بى دليل است.

بررسى قول دوم

صاحبان نظريه دوم، به روايت «حلبى» استدلال كرده اند:

«محمد بن على بن الحسين، باسناده عن ابان، عن محمد بن على الحلبى، قال:

سألت ابا عبد اللَّه- عليه السلام- عن الطّواف خلف المقام؟ قال: ما أُحبّ ذلك و ما أرى به بأساً فلا تفعله الَّا أن لا تجد منه بدّاً.» (4) امام صادق- عليه السلام- در مقام پاسخ از سؤال حكم طواف پشت مقام ابراهيم فرمودند: آن را دوست ندارم، گر چه اشكالى در آن نمى بينم؛ پس چنين مكن مگر اين كه ناچار شوى.


1- سلسلة ينابيع الفقهيه، ج 30، ص 229
2- همان، ج 7، ص 241
3- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 249، دار الكتب الاسلاميه.
4- وسايل الشيعه، ج 13، باب 28، ابواب الطواف، ح 1، ص 350؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 249، دارالكتب الاسلاميه.

ص: 62

در حكم بر پايه اين حديث، بايد در دو جهتِ «سند» و «دلالت» روايت بحث كنيم:

اوّل: روايت از سند بى اشكال است؛ زيرا «ابان» به قرينه راوى و مروى عنه، ابان بن تغلب است و شكى در وثاقت وى نيست؛ چون توثيقات زيادى درباره اش رسيده است؛ از جمله:

«قال له أبو جعفر- ع- اجلس فى مسجد المدينة و افت الناس فانى أُحبّ أن يرى فى شيعتى مثلك.» (1) امام موسى بن جعفر- ع- درباره وى فرمود: اى ابان، در مسجد مدينه بنشين و براى مردم فتوا بده، من دوست دارم همانند تو در ميان پيروانم فراوان ديده شوند.

برخى از فقها؛ از جمله: شيخ حسن، فرزند شهيد ثانى در «منتقى الجمان» فرموده است: «مراد از ابان در سند اين روايت، ابان بن عثمان است.» (2) و نيز مقدس اردبيلى- ره- فرموده: «ظاهراً مراد، أبان بن عثمان است.» (3) چنانچه اين مطلب صحيح باشد، به اعتبار سند ضرر نمى رساند؛ اگر چه برخى ابان بن عثمان را «واقفى» و برخى «ناوسى»


1- شوشترى، محمد تقى، قاموس الرّجال، ج 1، ص 97، مؤسسه النشر الاسلامى.
2- شيخ جليل، حسن بن زين الدين، الشهيد الثانى، منتقى الجمان فى الاحاديث الصحاح و الحسان، ج 3، ص 264، مؤسسه نشر اسلامى.
3- مقدس اردبيلى، مجمع الفايدة و البرهان، ج 7، ص 87، مؤسسه نشر اسلامى.

ص: 63

و برخى «فطحى» شمرده اند. زيرا، اوّلًا: اين نسبت مورد اختلاف است و بعضى از انديشمندان بزرگ رجال، در آن اشكال كرده اند. (1) ثانياً: فساد مذهب با فرض ثقه و مورد اطمينان بودن راوى، در قبول روايت وى تأثيرى ندارد، از باب: «خذوا ما رووا و ذروا ما رأوا.»

ثالثاً: وى، از مشايخ «ابن أبى عمير» است؛ پس مشمول شهادت عام شيخ مى گردد كه: «لا يروى الا عن ثقة.» (2) و نيز از اصحاب اجماع است. (3) بنابر اين، سند بى اشكال است به ويژه كه شيخ صدوق به آن عمل كرده است.

اشكال ديگرى كه بر روايت شده عبارتست از اعراض مشهور. آية اللَّه شاهرودى- ره- فرموده: «ولكن اعراض الاصحاب عنه مانع عن العمل به.» (4) اعراض فقها مانع عمل كردن به اين حديث است.

اين اشكال نيز درست نيست؛ زيرا، اوّلًا: با عمل و فتواى شيخ صدوق- ره- به اين روايت، همانگونه كه پيش از اين بيان شد، چگونه اعراض ثابت مى گردد. بويژه كه تا زمان شيخ طوسى- ره- اين مسأله در كتاب هاى فقهى عنوان نشده و از زمان شيخ به بعد، بسيارى از فقها (متأخّران) به اين روايت عمل كرده اند. از جمله:

علّامه- ره- در «منتهى الطالب» فرموده: «روايت حلبى دلالت دارد بر جواز طواف در خارج از مقام به هنگام ضرورت.» (5) در «مدارك الاحكام» فرموده: «ظاهر عبارت شيخ صدوق، فتوا به مضمون روايت حلبى است و اين فتوا بعيد نيست.» (6) صاحب جواهر- ره- فرموده: «خبر حلبى دلالت دارد بر جواز طواف خارج از مقام در حال تقيه.» (7) همو نوشته: «ابو على، بر اساس صحيحه حلبى فتوا به جواز طواف خارج از مقام داده است.» (8) نراقى- ره- فرموده: «اگر مخالفت شهرت و اجماع روا باشد، بايد به مضمون موثقه حلبى فتوا داده شود.» (9) صاحب ذخيره- ره- فرموده: «فتوا به مضمون روايت حلبى ندادن مشكل است.» (10) صاحب رياض- ره- فرموده:

«اسكافى طواف خارج از مقام را جايز شمرده است.»

صاحب جواهر حكايت كرده: «علامه


1- قاموس الرجال، ج 1، ص 114
2- معجم رجال الحديث، ج 22، ص 102، منشورات مدينة العلم.
3- قاموس الرجال، ج 1، ص 116؛ معجم الثقات و ترتيب الطبقات، ص 2، مؤسسه نشر اسلامى.
4- كتاب الحج، ج 3، ص 212. و نك: تقرير بحث حضرت آية اللَّه فاضل لنكرانى- دام ظله-.
5- منتهى الطالب، ج 2، ص 690
6- مدارك الاحكام، ج 8، ص 131، مؤسسه آل البيت.
7- جواهر الكلام، ج 19، ص 298
8- همان، ص 297
9- مستند الشيعه، ج 1، ص 224، مكتبة المرتضوى.
10- ذخيرة المعاد فى شرح الارشاد، محقق سبزوارى، ص 628

ص: 64

در مختلف و تذكره تمايل به فتوا به مضمون خبر حلبى نشان داده است.» (1) مقدس اردبيلى- ره- فرموده: «روايت حلبى دلالت دارد بر جواز طواف به هنگام ضرورت همانگونه كه در منتهى فرموده است.» (2) آنچه گذشت، ديدگاه عده اى از فقها است كه به مضمون خبر حلبى عمل كرده اند.

و چنانچه تتبع شود بطور مسلم فقهاى ديگرى نيز به مضمون آن عمل كرده اند حال يا رد كرده اند و يا حمل بر تقيه و يا حمل بر ضرورت و يا قبول كرده اند، در هر صورت، ادّعاى اعراض بى اساس است.

ثانياً: اعراض مشهور هنگامى موهن روايت است كه كاشف از خلل در نقل و يا منقول باشد، و چنانچه احتمال داده شود كه اعراض از جهت وجه صناعى بوده، موهن نخواهد بود. در اينجا، احتمال دارد بل اطمينان هست كه عمل نكردن مشهور، به اين دليل بوده كه در بيان اين دو روايت تعارض ديده اند و روايت حلبى را چون موافق عامه بوده، طرح كرده اند. شاهد بر اين مطلب، نظر صاحب جواهر است كه فرموده:

«طواف خارج از مقام در صورت تقيه صحيح است.»

ثالثاً: وهن روايت با اعراض مشهور، مورد اختلاف است؛ زيرا برخى (3) از فقها اعراض را موهن نمى دانند پس اشكال بنايى است.

اما از نظر دلالت

بى شك جمله: «ما أُحبّ ذلك و ما أرى به بأساً» اگر نگوييم نص در جواز است، بى شك در صحّت طواف پشت مقام ابراهيم به هنگام اختيار، ظهور قوى دارد. و اين دو جمله، قرينه تنزيهى بودن نهى در جمله:

«فلا تفعله» است. بنابر اين، طواف پشت مقام ابراهيم در حال اختيار مكروه است و در حال اضطرار، اين كراهت مرتفع مى گردد.

و بر فرض قبول جبران ضعف سند به عمل مشهور، روايت، متعارض مى گردد و ترجيح با روايت حلبى است؛ زيرا موافق اطلاق كتاب است. و ترجيح به موافقت كتاب بر ترجيح به مخالفت عامه مقدم است. چون بر مبناى روايت راوندى، اوّل بايد دو خبر متعارض را به قرآن عرضه كرد و موافق كتاب را اخذ نمود. و اگر هيچ كدام موافق كتاب اللَّه نبود، بايد مخالف عامه را گرفت. و آنگاه بر فرض تساوى، نوبت به تخيير يا تساقط مى رسد.


1- جواهرالكلام، ج 19، ص 298
2- مجمع الفائدة و البرهان فى شرح ارشاد الاذهان، ج 7، ص 78
3- المعتمد فى شرح المناسك، ج 4، ص 341

ص: 65

كه در صورت تساقط، مرجع، اطلاق ادله طواف است كه شامل طواف پشت مقام نيز مى گردد.

نتيجه

تا كنون ثابت شد كه طواف پشت مقام ابراهيم در حال اختيار مكروه است و اين كراهت با اضطرار مانند ازدحام و ...

مرتفع است. پس اقوال ديگر صحيح نيست.

آرى احتياط هميشه خوب است.

بويژه در عبادتى همانند حج كه بر هر مكلّفى در تمام عمر يك بار بيشتر واجب نيست و اساس بسيارى از مناسك آن، بر تحمل زحمت و مشقت و امتحان بنا شده است.

در خاتمه جهت تكميل بحث به چند مطلب ديگر اشاره مى كنيم:

الف- مرحوم آية اللَّه العظمى خويى، در شرح مناسك، چون «ياسين ضرير» در سند روايت «محمد بن مسلم» واقع شده كه او مجهول است، روايت را ساقط كرده اند و بر اساس روايت حلبى كه از نظر سند و دلالت تمام است، فتوا به جواز طواف پشت مقام داده اند. (1) ليكن، اين فقيه محقّق مدقّق، تعويض در سند را قبول دارد؛ چون در تنقيح فرموده: «وبهذا الطريق الذى أبديناه اخيراً يمكنك تصحيح جملة من الروايات.» (2) با اين روش (تعويض سند) كه به تازگى بدان دست يافته ايم، تصحيح بسيارى از روايات ممكن است.

بنابر اين مبنا، خبر «محمد بن مسلم» با ضعف «ياسين ضرير» از اعتبار ساقط نمى شود. زيرا شيخ در فهرست فرمود:

«له كتب اخبرنا بجميع كتبه و رواياته الشيخ أبو عبداللَّه محمد ...» ضرير كتاب هاى زيادى دارد كه شيخ مفيد آنها و رواياتش را به ما خبر داده است. پس شيخ راه ديگرى به تمامى كتاب ها، و روايات ضرير دارد. در نتيجه، با اعتبار روايت محمد بن مسلم، ميان اين دو خبر، تعارض مى شود و بايد روايت محمد بن مسلم را براى حل تعارض بر كراهت حمل كنيم؛ زيرا جمله هاى: «لا أُحبّ» و «لا بأس» در روايت حلبى صريح در جواز است و اين قرينه مى شود كه ظهور جمله: «ليس بطائف» در روايت محمد بن مسلم بر كراهت حمل شود.

ب- چنانچه نظر مشهور در حد مطاف را (فاصله ميان خانه و مقام) بپذيريم، مبدأ اين فاصله (5/ 26 ذراع) ديوار خانه و يا ديوار حجر خواهد بود. و در اين مسأله نيز،


1- المعتمد، ج 4، ص 341
2- التنقيح فى شرح العروة الوثقى، ج 3، ص 684، مؤسسه آل البيت.

ص: 66

چند قول هست:

اوّل: مبدأ، ديوار خانه است. صاحب «مسالك» كه خود اين نظر را ابراز كرده، فرموده است: «ويجب مراعاة هذه النسبة من جميع الجهات؛ فلو خرج عنها ولو قليلًا بطل و من جهة الحجر يحتسب المسافة بأن ينزل منزلة البيت.» (1) واجب است رعايت اين فاصله (5/ 26 ذراع) در تمام اطراف؛ بنابر اين، اگر مختصرى از اين حد تجاوز كند، طواف باطل است. و در طرف حجر اسماعيل، ملاك ديوار حجر است كه حجر به منزله بيت مى شود.

دوّم: مبدأ، ديوار حجر است، اگر حجر از بيت باشد.

صاحب جواهر در تأييد اين نظر فرموده: «لا اشكال فى احتساب المسافة من جهة الحجر من خارجه، بناءً على أنه من البيت.» (2) در محاسبه حد مطاف (5/ 26 ذراع) از خارج ديوار حجر، اشكالى نيست، بنابر اين كه حجر جزء خانه باشد.

سوّم: مبدأ، ديوار حجر است، گرچه حجر را جزء خانه ندانيم. صاحب مدارك (3) اين رأى را پسنديده و فرموده: «و تحتسب المسافة من جهة الحجر من خارجه.» حد مطاف در طرف حجر اسماعيل از خارج حجر به حساب مى آيد.

نقد و بررسى

بى ترديد، مفاد روايت «محمد بن مسلم» قول اول است؛ زيرا اطلاق عبارات امام- ع- كه فرمود: بايد طواف در حد فاصله ميان خانه و مقام ابراهيم (5/ 26 ذراع) واقع شود، شامل تمام چهار طرف مى گردد؛ بويژه اين جمله: «و الحد قبل اليوم و اليوم واحد قدر ما بين المقام و بين البيت من نواحى البيت كلّها، فمن طاف بالبيت فتباعد من نواحيه ابعد من مقدار ذلك كان طائفاً بغير البيت.»

بنابر اين، استثناى ناحيه حجر اسماعيل از اين حد، نياز به دليل دارد.

برخى از فقها فرموده اند: (4) از عبارت:

«قدر ما بين البيت و المقام» ظاهر مى شود كه:

حد طواف (5/ 26 ذراع) از جايى كه طواف جايز است محاسبه مى گردد، نه اين كه از خانه به مقدار بيست و شش و نيم ذراع، حد مطاف است. و در طرف حجر، چون طواف از كنار حجر جايز است، تا بيست و شش و نيم ذراع، حد مطاف خواهد بود.

به عبارت روشن تر: امام- ع- اين فاصله (5/ 26 ذراع) را از هر جا كه طواف


1- مسالك الافهام فى شرح شرايع الاسلام، الشهيد السعيد، زين الدين بن على العاملى، ج 1، ص 121، بصيرتى.
2- جواهر الكلام، ج 19، ص 298
3- مدارك الاحكام فى شرح شرايع الاسلام، ج 8، ص 131، مؤسسه آل البيت.
4- اين نظر را از آية اللَّه سيد موسى شبيرى- دام ظله- در روز 18/ 6/ 74 شنيدم.

ص: 67

صحيح است، حد مطاف قرار داده، نه فاصله بيست و شش و نيم ذراع از خانه را، تا در نتيجه، در جانب حجر، فاصله حجر اسماعيل از اين مقدار كم گردد.

برخى فقها، بر اين مطلب ادعاى شهرت بل اجماع كرده و فرموده اند: «و المشهور لدى الاصحاب بل كاد أن يكون اجماعاً هو الثانى فعليه لا يتضيق الناس عند الطواف مع الزحام.» (1) مشهور فقها بل اجماع آنان بر قول دوم (احتساب مسافت مطاف از ديوار حجر) است. بنابر اين، با فراوانى جمعيت، مردم به هنگام طواف دچار سختى نمى شوند.

شاهد ديگر اينكه: اگر حد مطاف، محدود به شش متر بود- از باب «لو كان لبان»- به شكلى صريح بيان مى گشت؛ چه اين كه مسأله مورد ابتلاء مردم است و اهل سنت به حد خاصى قائل نيستند. و اين در حالى است كه هيچ روايتى در اين جهت غير از اطلاق روايت محمد بن مسلم به ما نرسيده است.

ج- آيا حد فاصل بين خانه و مقام حقيقى (سنگى كه ابراهيم- ع- بر آن ايستاده) حد مطاف است، يا حد فاصل بين خانه و مقام عرفى (سنگ همراه ديوار اطراف)؟

در اين مسأله نيز چند نظر وجود دارد:

برخى از فقها مانندصاحب جواهر- ره- ملاك را مقام حقيقى دانسته است. وى، فرموده: «ظاهر اين است كه مسافت ميان خانه ومقام حقيقى در طواف است.» (2) برخى نيز فرموده اند: «ملاك مقام عرفى است.»

صاحب حدائق- ره- فرموده: «برخى از فقها، مقام را در معناى عرفى آن؛ يعنى سنگ و بنا استعمال كرده اند.» (3) نقد و بررسى

در اين رابطه، دليل خاصى كه دلالت كند، ملاك مقام حقيقى است يا مقام عرفى، وارد نشده است.

بى شك، مقام در كلمات فقها بر مقام عرفى اطلاق گشته است. محدث بحرانى- ره- فرموده: «در نظر عرف، مقام عبارتست از سنگ بناى اطراف آن و فقها نيز اين معنا را در كلماتشان استعمال كرده اند.» (4) هميشه، عناوين شرعى بر معناى عرفى آن حمل مى گردد، مگر اين كه شارع، بيان و تعريف خاصى داشته باشد.

بله، اگر ادعا شود كه حمل مقام بر


1- كتاب الحج، تقرير ابحاث آية اللَّه سيد محمد محقق، ج 3، ص 438
2- جواهرالكلام، ج 19، ص 298
3- حدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهره، ج 16، ص 114
4- همان.

ص: 68

معناى عرفى آن، مجازى است؛ در اين صورت، اگر چه اصالة الحقيقه اين احتمال را دفع مى كند، ليكن، بدون شك، استعمال مقام در لسان شرع در مقام حقيقى آن اظهر است. پس ملاك، مقام حقيقى است؛ بويژه كه موافق احتياط است. بنابر اين، چنانچه رعايت حد فاصل ميان خانه و مقام لازم باشد، ملاك مقام حقيقى است.

مقاله در يك نگاه

خلاصه آنچه خوانديد از اين قرار است:

الف- تحديد مطاف تا زمان ابن زهره (585 ه.) در كلمات فقيهان شيعى به جز برخى كتاب هاى شيخ وابن براج- رحمهمااللَّه- ديده نشده است؛ پس شهرتى كه جابر ضعف سند روايت باشد وجود ندارد. بل شيخ نيز در مسأله به احتياط تمسك جسته است.

ب- طواف در لغت، به معناى دور زدن است و اهل لغت در اين جهت اختلاف ندارند.

ج- در مسأله شش قول است و با تتبع ممكن است چيزى افزون بر آن يافت شود.

د- اجماع و قاعده احتياط و روايت محمد بن مسلم، ادلّه قول به تحديد مطاف است. وهمه آنها مورد بررسى گرديد و رد شد.

ه- دليل قول به جواز طواف پشت مقام ابراهيم، روايت حلبى است كه از نظر سند و دلالت تمام است و اعراض فقها از آن ثابت نيست؛ بلكه بسيارى از فقها به آن عمل كرده اند.

و- بنابر قبول قول تحديد طواف، راجع به اين كه مبدأ مطاف در طرف حجر اسماعيل، ديوار خانه است يا حجر، سه قول بيان شد و ثابت گشت، مبدأ، ديوار حجر است.

ز- مقصود از مقام، مقام حقيقى است نه مقام عرفى.

و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين

ص: 69

پى نوشتها:

ص: 70

ص: 71

ص: 72

آداب سفر حج

سيد على قاضى عسكر

حج سفرى معنوى و الهى است، راهيان حرم كبريايى و دلدادگان به خداوند، پيش از چنين سفرى، بايد براى راه يابى به حريم عشق، خود را آماده نموده، رنگ خدايى به خود بگيرند و زنگارهاى گناه و نافرمانى را از جان و دل بزدايند تا زمينه را براى پذيرش خويش در پيشگاه حضرت حق فراهم كنند.

آنچه كه مى تواند زائر بيت اللَّه الحرام را در دستيابى به اين هدف يارى دهد عبارت است از:

1- هدفدارى در مسافرت

سير و سياحت با انگيزه صحيح و عقلايى، در قرآن كريم مورد تأييد و تشويق قرار گرفته و از مؤمنان خواسته شده، با مسافرت نمودن به گوشه و كنار جهان، در سرنوشت ملّتهاى گذشته بيانديشند و عبرت گيرند؛ «أولم يسيروا فى الأرض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم ...» (1) امام صادق- ع- فرمود: در حكمت آل داود آمده است: انسان عاقل را سزد كه جز با


1- غافر: 40

ص: 73

سه هدف به مسافرت نرود: 1- توشه اى براى فرداى قيامت برگيرد 2- مخارج زندگى را تأمين و ترميم نمايد 3- از راه حلال لذّت ببرد. (1)گاهى نيز هدف از مسافرت رفع خستگى و افسردگى است. انسان هاى خسته از رنج كار و تلاش، با سفر به مناطق مختلف و استفاده از مناظر زيباى طبيعت، خستگى را از تن بدر كرده، براى كار و كوشش بيشتر، آمادگى پيدا مى كنند. پيامبر- ص- فرمود: مسافرت كنيد تا سالم شويد. (2) گاهى هم سفر با انگيزه ستيز با دشمن و يا حضور يافتن در ديار دوست شكل مى گيرد كه سفر به قصد جهاد و حج پاداش بهشت برين دارد. امير مؤمنان على- ع- در اين زمينه فرموده است:

«براى مجاهدان راه خدا [كه به خاطر دفاع از حيثيت و شرف خويش پا به ميدان جهاد مى نهند]، و براى آن كس كه براى انجام حج از خانه بيرون مى رود و در بين راه مرگ گريبانش را مى گيرد و ... بهشت را ضمانت مى كنم.» (3) 2- توبه و استغفار

زائر اين ديار بايد قبل از ورود به سرزمين وحى، توبه نموده، گذشته سياه و آلوده خود را با آب توبه بشويد.

امام صادق- ع- فرمود:

«اذا أردت الحج ... ثم اغتسل بماء التوبة الخالصة من الذنوب والبس كسوة الصدق والصفا والخضوع والخشوع»؛ (4) «هنگامى كه قصد حج كردى با آب توبه خالص، گناهانت را بشوى و لباس راستى و پاكى و خضوع و خشوع را بر تن كن.»

در قرآن نيز خطاب به مؤمنان آمده است:

«يا ايّها الذين آمنوا توبوا الى اللَّه توبةً نصوحاً»؛ (5) «اى ايمان آوردگان، به درگاه خدا توبه كنيد، توبه اى از روى اخلاص كه بازگشت به گناه در آن نباشد.»

و در آيه ديگرى فرموده است:

«استغفروا ربّكم ثم توبوا اليه يمتّعكم متاعاً حسناً الى اجَلٍ مسمّى و يؤت كلَّ ذى فضل فضله ...»؛ (6) «از پروردگارتان آمرزش بخواهيد و به درگاهش توبه كنيد تا شما را


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 343؛ فقيه، ج 2، ص 173 و 763
2- قال رسول اللَّه- ص-: «سافروا تَصِحُّوا ...» وافى، ج 12، ص 351؛ فقيه، ج 2، ص 173
3- وسائل الشيعه، ج 11، ص 365
4- مصباح الشريعه.
5- تحريم: 8
6- هود: 3

ص: 74

از رزقى نيكو، تا آنگاه كه مقرّر است، برخوردار كند، و هر شايسته انعامى را نعمت دهد ...»

پشيمانى از گناه، آغازى براى جبران گناهان است. امام سجاد- ع- فرمود:

«الهى ان كان النّدم على الذنب توبة، فانى و عزّتك من النادمين، و ان كان الاستغفار من الخطيئة حطَّة فانى و عزّتك من المستغفرين، لك العتبى حتى ترضى.» (1) «خداوندا! اگر پشيمانى از گناه، توبه است قسم به عزّت تو كه من از پشيمانهايم، و اگر استغفار و طلب آمرزش موجب از بين رفتن گناه است، همانا من- سوگند به عزّت تو- از آمرزش طلبانم. تو را سزد كه (بر ما) عتاب كنى تا باز (بلطف آيى) و خشنود گردى.»

توبه صحيح نيز مراحلى دارد: ابتدا گناهكار بايد پشيمان شود، سپس گناه را ترك كند و بعد از آن تصميم بگيرد خود را به معاصى نيالايد. اگر مالى از ديگران برداشته يا به زور گرفته، آن را به صاحبان اصلى مسترد دارد و اگر صاحبان آن را نمى شناسد، به امام مسلمين و مرجع دينى زمان خود بسپارد. اگر با آبروى مردم بازى كرده، غيبت نموده، اتّهامى به ديگران وارد ساخته، آن را با صاحبان حقوق مطرح وحلاليّت بطلبد، و اگر دسترسى به آنها ندارد، تصميم بگيرد در اوّلين فرصت ممكن آنان را يافته، عذر خواهى نمايد. و اگر امكان دستيابى به آنان وجود ندارد از خداوند طلب مغفرت كرده، براى صاحبان حق دعا نمايد.

و اگر حقى الهى به گردن دارد، نماز را ترك نموده، روزه نگرفته، و ... آن را جبران نموده، تدارك كند. و در نتيجه پس از آن كه با آب توبه گناهان خود را شستشو داد، آماده راهيابى به درگاه ربوبى شود.

ز منجلاب هوس گر برون نهى قدمى نزول در حرم كبريا توانى كرد

اگر ز هستى خود بگذرى يقين مى دان كه عرش و فلك زير پا توانى كرد

3- وصيّت

مسافرت هميشه با خطر همراه بوده و هست. راه هاى طولانى و ناهموار، دزدان مسلّح، نبودن امكانات غذايى و بهداشتى و ناامن بودن راه ها و امثال آن، موجب مى شد تا


1- مناجات التائبين، مفاتيح الجنان، ص 218، چاپ دفتر نشر فرهنگ اسلامى 1369

ص: 75

تعدادى از مسافران جان به جان آفرين بسپارند و مظلومانه در گوشه اى به خاك سپرده شوند.

در عصر كنونى نيز كه امكانات فراوانى براى مسافران فراهم شده، باز خطراتى جان انسانها را تهديد مى كند. افراد بشر، در زمين و آسمان امنيّت لازم را ندارند. گاهى هواپيماى مسافربرى بعلّت نقص فنى سقوط مى كند و تعدادى كشته مى شوند. و گاهى دو اتومبيل باهم برخورد مى كند و جان سرنشينان بى گناهش را مى گيرد. بنابر اين هيچكس نمى تواند آينده اش را پيش بينى نموده و به بازگشت خويش مطمئن باشد. از اين رو نوشتن وصيت امرى ضرورى و لازم است تا وارثان دچار مشكل نشده، تكليفشان را بدانند.

امام صادق- ع- فرمود: «كسى كه بر مركبى سوار مى شود لازم است وصيت كند.»

4- اخلاص در نيّت

سالكان اين طريق، لازم است با نيتى خالص و جانى پاك در سرزمين وحى گام نهند، آنان كه دل به ديگرى سپرده اند به قرب حق راه پيدا نمى كنند. خداوند در قرآن كريم فرموده است:

«و ما امروا الّا ليعبدوا اللَّه مخلصين له الدين»؛ (1) «و آنان را جز اين فرمان ندادند كه خدا را بپرستند در حالى كه در دين او اخلاص مى ورزند.»

خداوند قبل از آن كه به عمل آدميان بنگرد، به نيّت هاى آنان نظر مى كند.

رسول گرامى اسلام- ص- فرمود: «انما الاعمال بالنيّات»؛ «كارها بر اساس نيّت هاست و ارزيابى هر عمل بستگى به نيت و انگيزه آن عمل دارد.»

ونيز فرمود: «خداوند آن مقدار از عمل را كه خالص و پاك براى او انجام شده مى پذيرد.» (2) اخلاص شرط اساسى تمامى عبادات است و هر كس عبادتى را براى خودنمايى و ريا كارى، و يا دستيابى به امور مادّى و دنيايى انجام دهد، كارى بى فايده انجام داده است و صاحبش از آن بهره نخواهد گرفت. اين اصل تا آنجا اهميت دارد كه اگر رزمنده اى در ميدان جنگ و جهاد شركت نموده، براى رسيدن به غنيمت و يا چيره شدن در جنگ به تلاش نظامى دست زند و كشته شود، شهيد بحساب نمى آيد، و جايگاهش دوزخ است.


1- بيّنه: 4
2- سنن نسائى، ج 6، ص 25؛ صحيح بخارى، ج 4، ص 20؛ صحيح مسلم، ج 6، ص 46

ص: 76

پيامبر- ص- در تقسيم بندى تنبّه آفرينى، حاجيان امت خود در آخر زمان را به سه دسته تقسيم فرموده اند:

1- ثروتمندانى كه براى تفريح به حج مى روند!

2- گروههاى متوسط جامعه كه براى سوداگرى و تجارت به زيارت خانه خدا مى روند!!

3- نيازمندان آنان كه براى خودنمايى و رياكارى حج مى گزارند!

سلمان پس از شنيدن اين سخن، با شگفتى سؤال كرد: اى رسول خدا آيا چنين زمانى فرا خواهد رسيد؟ و پيامبر- ص- فرمود: سوگند به آن خدايى كه جان من در دست اوست اينها در آينده واقع خواهد شد. (1) امام صادق- ع- نيز فرمودند:

دو گونه حج وجود دارد: 1- حجى براى خدا 2- حجى براى مردم.

آن كس كه براى خدا حج گزارد خداوند به وى پاداش بهشت دهد، و آن كه براى مردم حج بجاى آورد پاداش آن را در روز قيامت از مردم بگيرد!! (2) بنابر اين آنان كه فقط براى خدا حج انجام دهند مورد رحمت و مغفرت پروردگار قرار خواهند گرفت. (3) 5- زاد و توشه حلال

حاجى بايد زاد و توشه راه را از مال حلال تهيه كند.

پيامبر- ص- فرمود: خداوند پاكيزه است و جز پاكيزه را نمى پذيرد.

پيامبر- ص- فرمود: هنگامى كه مردى با مال حرام حج مى گزارد و مى گويد: لبيك اللّهمّ لبيك خداوند به او پاسخ مى دهد: لا لبيك ولا سعديك حتى تَرُدَّ ما فى يديك.

و در روايت ديگرى آمده است: لا لبيك ولا سعديك و حجّك مردود عليك. (4) خداوند در قرآن مؤمنان را به آنچه به رسولان خويش امر كرده، سفارش مى كند و مى فرمايد: «يا ايها الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحاً انى بما تعملون عليم.» (5) و فرمود: «يا ايها الذين آمنوا كُلوا من طيّبات ما رزقناكم.» (6) حاجيانِ ژوليده موى و گرد و غبار بر چهره نشسته در سفر الهى حج، همه جا يا رب يا


1- الميزان، ج 5، ص 433
2- وسائل، ج 8، ص 76
3- وافى، ج 2، ص 47
4- فيض القدير 1: 328.
5- مؤمنون: 51
6- بقره: 172

ص: 77

رب گفته، خدا را مى خوانند، كسى كه غذا و پوشاك خود را از راه حرام تهيه نموده و با حرام رشد يافته چگونه انتظار دارد خداوند دعايش را پاسخ بگويد؟!

در اشعارى كه به احمد بن حنبل منسوب است آمده است:

حَجَجْتَ بمال اصلُه سحتٌ فما حججتَ ولكن حَجَّتِ العِيرُ

لا يقبلُ اللَّهُ إلّاكلَّ طيّبةٍ ما كُلُّ من حجّ بيت اللَّه مبرور (1)

6- چشم به مال ديگران نداشتن

حاجى سزاوار است، چشم از مال ديگران برداشته، حج را عزتمندانه بجاى آورد.

ابن عباس گفته است: گروهى بدون تهيه زاد و توشه، حج مى گزاردند، خداوند اين آيه را نازل فرمود: «و تزوّدوا فانّ خير الزاد التقوى.»

عكرمه و مجاهد و جز آنان نيز گفته اند: گروهى از اعراب بدون همراه داشتن غذا و خوراكى لازم، به حج آمده مى گفتند: ما توكل كننده بر خدا هستيم و برخى از آنان مى گفتند:

چگونه ممكن است كه ما حج خانه خدا را انجام دهيم و او غذا به ما ندهد؟ و با اين فكر و روش، بارى بر دوش مردم شده، غذاى اينگونه افراد را ديگران تأمين مى كردند، خداوند آيه:

«و تزوّدوا ...» را نازل و آنها را از اين كار بازداشت. (2) در تاريخ آمده است: برخى از فقهاى رى نزد شبلى آمده از او خواستند با توكل بر خدا در حج همراهى اش كنند، او نيز با آنان شرط كرد: 1- خوراكى با خود برندارند! 2- از هيچكس درخواستى نكنند! 3- از هيچكس چيزى نپذيرند! و آنان در شرط سوّم ماندند!! سپس شبلى گفت: شما توكل كرده ايد ليكن بر خوراكى ها و غذاهاى ديگر حاجيان!! (3) احمد بن حنبل پيشواى حنبليان درباره آنان كه بدون زاد و توشه به سفر آمده اند گفت:

من آن را دوست نمى دارم، اينان بر خوراكى هاى مردم توكل كرده اند. (4) 7- تأمين مخارج زن و فرزند

حاجى قبل از سفر لازم است، مخارج زندگى زن و فرزندانش را تأمين نموده، سپس به حج مشرف شود.


1- هداية السالك، ج 1، ص 137
2- تفسير طبرى، ج 4، ص 166؛ در المنثور، ج 1، ص 221- 220
3- هداية السالك، ج 1، ص 295
4- ابن قدامه، المغنى، ج 3، ص 221

ص: 78

آن كس كه توان تأمين زندگى و هزينه خوراك و پوشاك خانواده خود را ندارد مستطيع نبوده، حج بر او واجب نيست.

امام صادق- ع- به نقل از پدر بزرگوارشان فرموده اند: «... من استطاع اليه سبيلًا» سبيل در آيه بمعناى گستردگى در مال است؛ به شكلى كه با قسمتى از آن حج انجام داده و با باقيمانده آن خوراك (و زندگى زن و فرزندش) را تأمين كند. (1) در جاى ديگر فرمود: «حج خانه خدا واجب است بر كسى كه راهى بسوى آن بيابد و آن، توشه و وسيله سفر همراه با سلامتى است و نيز بجاى گزاردن نفقه خانواده و آنچه پس از حج بدان نياز دارد.» (2) صاحب جواهر- رحمة اللَّه عليه- چهارمين شرط از شرايط استطاعت را، داشتن امكانات مالى به اندازه رفع نياز، و تأمين مايحتاج زن و فرزند دانسته مى فرمايد: آن كس كه چنين توانى ندارد حج بر او واجب نيست (بلا خلاف أجده، بل ربما يظهر من بعضهم الاجماع عليه ...) (3) 8- انتخاب زمان مناسب

شنبه از روزهاى هفته، بهترين روز براى آغاز سفر است.

ابو ايوب خزاز و عبداللَّه بن سنان از امام صادق- ع- معناى اين فرموده خداوند بلند مرتبه را جويا شدند كه: «فاذا قضيت الصلوة فانتشروا فى الأرض و ابتغوا من فضل اللَّه ...»؛ (4) (5) حضرت فرمود: نماز، روز جمعه، و پراكنده شدن روز شنبه. (6) سزاوار است كه انسان روز جمعه را براى فراگيرى مسائل دينى، و بهره گيرى معنوى قرار دهد.

امام باقر- ع- فرمود: «پيامبر- ص- روز پنج شنبه را براى مسافرت انتخاب مى فرمود. (7) آنحضرت همچنين در جاى ديگرى مى فرمايد: «روز پنجشنبه را خدا، فرشتگان و رسول خدا- ص- دوست دارند.» (8) كراهت سفر در روز جمعه، براى اين است كه مردم در نماز جمعه شركت نموده، حضور


1- وسائل، ج 11، ص 37
2- همان، ص 38
3- جواهر الكلام، ج 17، ص 273
4- جمعه: 62
5- وسائل الشيعه، ج 1، ص 347، ح 14982
6- فقيه، ج 2، ص 174/ 774
7- فقيه، ج 2، ص 173/ 768
8- وسائل الشيعه، ج 11، ص 358

ص: 79

خود در صحنه را به نمايش بگذارند. امام صادق- ع- فرمود: «كراهت (سفر در روز جمعه) بخاطر نماز است.» (1) 9- غسل

مستحب است مسافر در آستانه حركت غسل كند و هنگام غسل بگويد: «بسم اللَّه و باللَّه و لا حول و لا قوة الا باللَّه ...»

و نيت غسل را، توبه، حاجت، زيارت، طلب خير، نماز و دعا قرار دهد. و اگر روز جمعه است غسل جمعه را نيز به نيت اضافه نموده، براى همه آنها يك غسل انجام دهد. (2) 10- صدقه

مستحب است مسافر در آغاز حركت، صدقه دهد و آيةالكرسى بخواند. (3) امام صادق- ع- فرمود: «صدقه بده و هر روزى كه خواستى خارج شو.» (4) و نيز دو ركعت نماز بخواند و بگويد:

«اللهم انى استودعك نفسى و أهلى و مالى و ذريتى و دنياى و آخرتى و أمانتى و خاتمة عملى»؛ (5) «خداوندا! خود، خانواده، پول، فرزندانم، دنيا، آخرت، امانت و پايان كارم را به تو مى سپارم.»

آنگاه همسر و فرزندانش را در اتاق گرد آورده، بگويد:

«اللهم انى استودعك الغداة نفسى و مالى و أهلى و ولدى و الشاهد منّا و الغائب، اللهم اجعلنا فى جوارك اللهم لا تسلبنا نعمتك ولا تغيّر ما بنا من عافيتك و فضلك.» (6) «بار خدايا: همانا من [از] فردا، خود و مال و خانواده و فرزندانم،- چه آنان كه نزد من اند، و چه آنان كه نيستند- همه را به تو مى سپارم. پروردگارا! ما را در كنار خود قرارمان ده، و نعمتهايت را از ما مگير و آنچه از سلامتى و فضل تو در اختيار ماست، تغيير مده.»

و زمانى كه از در خانه بيرون مى رود، در آستانه در ايستاده، سوره هاى حمد و معوّذتين، قل هو اللَّه احد، آيةالكرسى را در پيش رو و سمت راست و چپ بخواند و بگويد:


1- الخصال، ص 393/ 95
2- وسائل، ج 11، ص 369، ح 15039 و 15040
3- محاسن، ص 348، ح 231
4- محاسن، ص 348، ح 23
5- همان، ص 379، ح 15064
6- همان، ص 380، ح 15065؛ كافى، ج 4، ص 283، ح 2

ص: 80

«اللهم احفظنى و احفظ ما معى، و سلّمنى و سلّم ما معى، و بلّغنى و بلّغ ما معى ببلاغك الحسن الجميل»؛ (1) «خداوندا! مرا و آنچه با من است نگهدار، و مرا و آنچه با من است سالم بدار، و مرا و آنچه با من است با صورتى نيكو و زيبا به مقصد برسان.»

امام سجاد- ع- فرمود: هرگاه بنده اى از بندگان خداوند از خانه خارج مى شود، شيطان سر راهش مى آيد، اگر گفت: «بسم اللَّه ...» دو فرشته [نگهبان براى انسان] به او گويند: «خود را كفايت كردى» و اگر گويد: «آمنت باللَّه» «به خداى ايمان دارم» گويند: هدايت شدى و راه يافتى، پس اگر گويد: «توكّلت على اللَّه» «بر خداى توكّل كردم» گويند: محفوظ ماندى، آنگاه شيطان از او دست كشيده، آنجا را ترك مى كند و مى گويد: چگونه از كسى كه هدايت شده، محفوظ مانده، و كفايت شده براى ما سودى حاصل خواهد شد؟ (2) ذيل اين روايت دارد: «يا ابا حمزه: ان تركت الناس لم يتركوك و ان رفضتهم لم يرفضوك قلت: فما أصنع؟ قال: اعطهم من عرضك ليوم فقرك و فاقتك.»


1- كافى، ج 2، ص 543، ح 9، چاپ بيروت
2- كافى، ج 2، ص 41 چاپ بيروت

ص: 81

در روايت ديگرى امام صادق- ع- فرمود: هنگامى كه به قصد حج و عمره از خانه خود بيرون آمدى- انشاء اللَّه-، پس دعاى فرج را بخوان و آن دعا اين است:

«لا اله الّا اللَّه الحليم الكريم، لا اله الّا اللَّه العلى العظيم، سبحان اللَّه رب السموات السبع، و رب الأرضين السبع، و رب العرش العظيم و الحمد للَّه ربّ العالمين.»

11- بى خبر به مسافرت نرويد

امام صادق- ع- به نقل از پيامبر- ص- فرموده اند: مسلمانى كه قصد مسافرت دارد بايد برادران دينى خود را از قصد خويش آگاه سازد، و متقابلًا اين حق را ايجاد مى كند كه موقع بازگشت برادران ايمانى به ديدار او بيايند. (1) 12- بدرقه مسافر

مستحب است مسافر را دوستان و بستگانش بدرقه كنند.

همچنين مستحب است براى مسافر دعا كنند. پيامبر- ص- هرگاه مؤمنان را بدرقه مى نمود، با آنان خداحافظى كرده، مى فرمود: «خداوند بر تقواى شما بيفزايد و به سوى هر خيرى شما را راهنمايى كند، و حاجات شما را برآورد، و دين و دنياى شما را سالم بدارد و شما را صحيح و سالم بازگرداند.» (2) امام صادق- ع- براى گروهى از اصحاب خود كه پياده عازم حج بودند، دعا كرده، فرمود: «خداوندا! آنان را بر قدم هايشان استوار بدار و شريان هاى ايشان را آرام دار (قوّت قلب به آنان عنايت كن).» (3) آنگاه كه اباذر را به تبعيدگاه مى بردند، على، حسن و حسين- عليهم السلام- و عقيل پسر ابيطالب، عبداللَّه بن جعفر، و عمار ياسر او را بدرقه كردند و على- ع- خطاب به آنان فرمود: با برادرتان اباذر خداحافظى كنيد؛ زيرا مسافر ناچار بايد به راه خود برود، و بدرقه كننده ناگزير است كه باز گردد. (4) 13- انتخاب همراه

لذت سفر آنگاه افزون خواهد شد كه انسان، رفيق و همنشين صميمى براى خود


1- وسائل، ج 11، ص 448، ح 15227؛ كافى، ج 2، ص 174، ح 16
2- فقيه، ج 2، ص 180، ح 805
3- وسائل الشيعه، ج 11، ص 408، ح 15121؛ محاسن، ص 255، ح 54
4- وسائل، ج 11، ص 405، ح 15115

ص: 82

برگزيند تا سختى هاى سفر بر او هموار گردد. پيامبر- ص- به مسافران توصيه مى فرمود: ابتدا رفيق راه را انتخاب كنيد آنگاه مسافرت بنماييد «الرفيق ثم السفر.» (1) و در سخنى ديگر به امير مؤمنان على- ع- فرمود: «به تنهايى سفر مكن، كه همانا شيطان با شخص تنهاست، و او از دو نفر دورتر است و فاصله دارد. اى على، همانا مردى كه تنها مسافرت كند در معرض گمراهى است، دو نفر نيز چنين اند، اما آنگاه كه به سه رسيدند، گروه و كاروان به حساب مى آيند.» (2) رسول خدا- ص- سه نفر را لعنت فرمود: 1- آن كس كه تنها غذا بخورد 2- كسى كه در خانه اى تنها بخوابد 3- سوارى كه در دشت و بيابان تنها حركت كند. (3) اسماعيل بن جابر گفت: در مكه خدمت امام صادق- ع- بودم. مردى از اهالى مدينه خدمت آن حضرت آمد، حضرت از او سؤال كردند: چه كسى همراهت بود؟ پاسخ گفت: با كسى همسفر نبودم. امام صادق- ع- فرمود: «اگر من بر تو فرمان مى راندم، نيكو ادبت مى كردم.

سپس فرمود: يكى شيطان است، دوتا نيز شيطانند، سه نفر ياران و چهار نفر رفيقانند.» (4) اين روايت، بخوبى نشان مى دهد كه پيشوايان دين، مردم را به داشتن همراه در سفر ترغيب و تشويق مى كرده اند. و در حديثى ديگر رسول خدا- ص- از كسى كه تنها مسافرت كند، با عنوان «بدترين مردم» ياد كرده است. (5) 14- هم شأنى در مسافرت

در انتخاب رفيق سفر لازم است دقت نموده، همراهانى هم شأن و هم طراز را برگزيند تا در سفر به او خوش بگذرد. اسحاق بن جرير گفت: امام صادق- ع- پيوسته مى فرمود: «با كسى همراه شويد كه از همراهى با او احساس زينت و سرافرازى كنيد و با آنان كه همين احساس را نسبت به شما دارند همراه نشويد.» (6) شهاب بن عبد ربّه گويد: به امام صادق- ع- گفتم: شما وضعيت من، و دوست گرفتنم و بخششى كه نسبت به برادرانم دارم را مى دانيد، با گروهى از اين دوستان در راه مكه همسفر مى شوم و نسبت به آنان بذل و بخشش مى كنم و امور معاششان را توسعه مى دهم. امام فرمود: «اى شهاب چنين مكن؛ زيرا كه اگر تو دست بازى نسبت به آنان نشان دهى و آنان نيز


1- وسائل، ج 11، ص 408، ص 15123
2- همان، ص 410، ح 15127؛ در مجمع البحرين آمده: ... النّفر بالتحريك، و هم عدّة رجال، قيل من ثلاثة الى عشرة، و قيل الى سبعة، ولا يقال: نَفَر فيما زاد على العشرة. و النّفير مثله. و فى الحديث: «اذا سافر الرّجل وحده فهو غاوٍ و الإثنان غاويان و الثلاثة نَفَرٌ؛ أى جماعه و روى سَفَرٌ أى رَكْبٌ.
3- همان، ص 410، ح 15129
4- همان، ص 411، ح 15130
5- همان، ص 409، ح 15126
6- وسائل، ج 11، ص 412، ح 15133

ص: 83

چنين كنند، نسبت به آنان ستم كرده اى، و اگر امساك نموده، چيزى به آنان ندهى، خوارشان گردانيده اى، پس افرادى چون خود را همراه گير، و با همسنگ خود همراه باش.» (1) امام باقر- ع- نيز فرمود: «با مثل خودت مسافرت كن، و با كسى كه مخارج تو را تأمين مى كند همراه مباش؛ زيرا اين عمل موجب ذلّت و خوارى مؤمن است.» (2) حسين بن ابى العلاء گفت: همراه با بيست و اندى مرد به سوى مكه حركت كردم، و در هر منزلى گوسفندى براى آنان سر مى بريدم، آنگاه كه مى خواستم خدمت امام صادق- ع- داخل شوم، حضرت خطاب به من فرمود: اى حسين، مؤمنان را ذليل مى كنى؟ گفتم: از چنين كارى به خدا پناه مى برم. امام فرمود: به من خبر داده اند كه در هر منزلى گوسفندى قربانى مى كنى؟ گفتم: از اين كار، هدفى جز خدا نداشته ام، فرمود: آيا ندانستى كه در ميان همراهان تو افرادى هستند كه دوست مى دارند همچون تو عمل كنند ليكن توان آن را ندارند و احساس خود كوچك بينى و شكستگى روحى، مى كنند؟! گفتم: از خدا طلب مغفرت دارم و ديگر چنين نكردم.» (3) در تعداد همسفر نيز بايد دقت كرد مستحب است از چهار تا هفت نفر بيشتر نباشند.

رسول خدا فرمود: محبوبترين ياران نزد خداوند- عزّوجلّ- چهار نفرند و هيچ گروهى از هفت نفر افزون نشوند مگر آن كه هياهو و جار و جنجالشان بسيار مى شود. (4) 15- يادآورى نعمت هاى خداوند

راهىِ حج، آنگاه كه سوار بر مركب مى شود، مستحب است نعمت هاى خداوند را به ياد آورده، سپاسگزارى نمايد و بگويد: «الحمد للَّه الذى هدانا للإسلام، و علمنا القرآن، و منّ علينا بمحمّد- ص- سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين و انا الى ربنا منقلبون، و الحمد للَّه ربّ العالمين ...» (5) على بن ابيطالب- ع- فرمود: هر كس بر مركب سوار شده، نعمت هايى را كه خداوند به او داده به ياد آورد و آيه: «سبحان الذى سخّر لنا هذا و ما كنّا له مقرنين ...» را بخواند و بگويد:

«استغفر اللَّه الذى لا اله الّا هو الحى القيوم و أتوب اليه، اللهم اغفر لى ذنوبى، انه لا يغفر الذنوب الّا أنت.» مولاى بخشنده و كريم گويد: «اى فرشتگان من، بنده من مى داند كه گناهان را جز من


1- وسائل، ج 11، ص 413
2- همان، ح 15139
3- وسائل، ج 11، ص 414، ح 15142
4- وسائل، ج 11، ص 416
5- قرب الاسناد، ص 32؛ وسائل، ج 11، ص 387، ح 15080

ص: 84

كسى نمى بخشد. شما شاهد باشيد كه من گناهان او را آمرزيدم.» (1) 16- دعا و ذكر در حال حركت

پيمودن راه هاى زمين و آسمان همراه با فراز و نشيب و اوج و فرود است، اتومبيل به مناطق كوهستانى كه مى رسد، جاده هاى پر پيچ و خم كوهستان را طى كرده بالا مى رود و پس از رسيدن به قلّه، سرازير مى شود، هواپيما نيز از فرودگاه برمى خيزد، اوج مى گيرد و با رسيدن به مقصد فاصله خود را با زمين كم نموده، در فرودگاه به زمين مى نشيند. زائر در تمامى اين مراحل سزاوار است ياد خدا را زير لب زمزمه كند.

رسول خدا- ص- آنگاه كه در مسيرى بالا مى رفت «اللَّه اكبر» و زمانى كه فرود مى آمد:

«سبحان اللَّه» مى گفت. (2) حذيفة بن منصور گويد: همراه با امام صادق- ع- به طرف مكه حركت كرديم. پس از نماز حضرت فرمود: «اللهم خل سبيلنا و أحسن تيسيرنا و أحسن عافيتنا» و هرگاه از بلندى بالا مى رفت مى فرمود: «اللهم لك الشرف على كل شرف.» (3) در بين راه، برخى مناطق، همچون گردنه هاى صعب العبور و راه هاى پر پيچ و خم خطرناك و ترس آفرين اند. امام صادق- ع- فرمود: «اگر به جايى رسيدى كه ترسانى، اين آيه را بخوان: «ربّ ادخلنى مُدخل صدقٍ و أخرجنى مُخرج صدق و اجعل لى من لدنك سلطاناً نصيراً.» (4) برخى از برادران رسول خدا- ص- نزد آن حضرت آمده، اظهار داشتند ما به قصد تجارت عازم شام هستيم به ما بياموزيد چه بگوييم. پيامبر فرمود: آنگاه كه مسافر در بين راه به منزلى فرود آمد نماز عشا را خوانده و به هنگام خوابيدن، تسبيحات حضرت فاطمه- سلام اللَّه عليها- را بگويد و سپس آيةالكرسى را بخواند. پس همانا تا به صبح از هر بلايى مصون خواهد ماند.» (5) امام سجاد- ع- فرمود: اگر كسى پياده حج كند و سوره انا انزلناه فى ليلة القدر را بخواند، سختى پياده روى را احساس نكند.» (6) امام صادق- ع- به آن كس كه تنها سفر كند، دستور داده اند به هنگام سفر اين دعا را بخواند: «ما شاء اللَّه لا حول و لا قوة الّا باللَّه، اللهم آمن وحشتى و أعنّى على وحدتى، و أدِّ غيبتى.» (7)


1- همان، ص 389؛ فقيه، ج 2، ص 178، ح 795
2- وسائل، ج 11، ص 391، ح 15088؛ فقيه، ج 2، ص 179، ح 796
3- وسائل، ج 11، ص 393، ح 15092؛ كافى، ج 4، ص 287، ح 1
4- الاسراء: 80
5- وسائل الشيعه، ج 11، ص 395، ح 15096؛ محاسن، ص 368، ح 120
6- وسائل الشيعه، ج 11، ص 396، ح 15099؛ مكارم الأخلاق، ص 242
7- همان، ص 397؛ ح 15101؛ كافى، ج 4، ص 288، ح 4

ص: 85

17- مسافرت در شب

انتخاب شب براى مسافرت، توصيه رسول خدا- ص- است. امام صادق- ع- به نقل از پيامبر- ص- فرمود: «بر شما باد مسافرت در شب؛ زيرا زمين در شب درنورديده مى شود.» (1) قسمت پايانى شب براى آغاز سفر بهتر است؛ زيرا خداوند ابتداى شب را براى آسايش و راحتى انسان قرار داده، تا بدن استراحت لازم را داشته، و روح نشاط خود را بازيابد.

على- ع- به معقل فرمود: چون شب را آسودى، هنگام سحر و يا دميدن فجر، در پناه بركت خداوند، سفر را آغاز كن. (2) 18- شراكت در هزينه ها

مستحب است مسافران همدل، پول و توشه خود و همراهان را يكجا جمع نموده، سپس از آن برداشت كرده، خرج كنند. اين عمل براى اخلاق و رفتار آنان نيكوتر، و براى روح و جانشان پاكيزه تر است. (3) اين ويژگى با سيستم كنونى، كه كليه هزينه ها از سوى سازمان حج و زيارت تأمين مى شود، بخوبى سازگار است و ديگر مسافرتهاى دسته جمعى از اين قبيل را نيز شامل مى شود.

19- حفظ پول و اثاثيه

مسافر بايد حافظ و نگاهبان پول و اثاثيه خود باشد تا در طول سفر دچار مشكل نشود، صفوان جمال به امام صادق- ع- گفت: مى خواهم به حج بروم، خانواده من نيز همراه من است، پول و هزينه سفرم را در هميانى كه دارم بگذارم؟ و آن را به كمر ببندم؟ امام فرمود: بله، پدرم پيوسته مى فرمود: از توانمندى مسافر اينست كه بتواند پول [و وسايل] خود را حفظ كند. (4) 20- همراه داشتن مواد خوراكى

در سفر حج و عمره، از پاكيزه ترين خوراكى ها و بهترين مواد همچون بادام، شكر و سويق و آرد نرم الك نكرده، توشه برداريد كه على بن الحسين- ع- چنين مى كرد. (5)


1- كافى، ج 8، ص 314، ح 489
2- نهج البلاغه، نامه 12
3- وسائل، ج 11، ص 413
4- همان، ص 419
5- وسائل، ج 11، ص 423، ح 15111

ص: 86

امام صادق- ع- نيز فرمود: جوانمردى در سفر عبارت است از فراوانى و خوبى توشه و بذل و بخشش آن به همراهان و پنهان نگهداشتن اسرار همسفران ... (1) امام سجاد- ع- به نقل از رسول خدا- ص- فرمود: از بزرگوارى مرد آن است كه توشه سفر خود را پاكيزه و شيرين و گوارا سازد.

21- نيازمنديهاى سفر

مستحب است مسافر نيازمنديهاى سفر را همچون: آينه، شانه، مسواك، دارو، درفش و نخ، سرپايى، ظرف آب، لباس، و ... (2) با خود بردارد.

در روايت آمده است: پيامبر- ص- هرگاه به سفر مى رفت چند چيز را همراه خود برمى داشت: 1- آينه 2- سرمه دان 3- شانه 4- مسواك. (3) امام صادق- ع- به مسافران توصيه فرمودند: مقدارى تربت سالار شهيدان را با خود برداشته، آن را بوسيده، بر چشمانشان بگذارند سپس اين دعا را بخوانند: «اللهم انى أسألك بحق هذه التربة، و بحق صاحبها، و بحق جدّه و بحق أبيه و بحق امّه و أخيه، و بحق وُلده الطاهرين، اجعلها شفاءً من كل داء، و أماناً من كل خوف، و حفظاً من كل سوء.» سپس تربت را در جيب خود بگذارد، چنين انسانى پيوسته در پناه خداوند است. (4) 22- كمك به ديگران

مستحب است مسافر به همراهان خود در طول سفر كمك كند. رسول خدا- ص- فرمود: كسى كه مسافر مؤمن را يارى دهد، خداوند هفتاد و سه گرفتارى او را حل مى كند. (5) امام سجاد- ع- بيشتر اوقات با كسانى به مسافرت مى رفتند كه آن حضرت را نمى شناختند و با آنها شرط مى كرد تا در طول سفر، به آنان كمك كند. در يكى از اين سفرها، مردى حضرت را شناخت و به همراهان خود، آن حضرت را معرفى كرد، آنان هراسان خدمت امام سجاد- ع- آمده دست و پاى ايشان را بوسيده، عذر خواهى كردند. (6) پيامبر- ص- فرمود: «سيد القوم خادمهم فى السفر»؛ بزرگ يك ملت آن كس است كه در مسافرت به ديگران كمك كند.


1- همان، ص 424، ح 15162
2- وسائل، ج 11، ص 425، ح 15165
3- وسائل، ج 11، ص 426، ح 15167
4- همان، ص 428، ح 15173
5- وسائل، ج 11، ص 429، ح 15179
6- همان، ص 430، ح 15177

ص: 87

23- جوانمردى در سفر

مستحب است مسافران در سفر جوانمردى از خود نشان دهند. رسول خدا- ص- تلاوت قرآن، و حضور دائم در مساجد، و همراهى با برادران در حل حوائج و نيازهاى آنان را نشانه فتوّت و جوانمردى در وطن، و فراوانى و خوبى توشه و بخشش آن به همسفران، و كتمان اسرار همراهان، و خوش خلقى، و شوخى بدون معصيت را علائم جوانمردى در سفر دانسته اند. (1) لقمان به فرزندش فرمود: اگر با گروهى مسافرت كردى، در كار خود و آنان فراوان مشورت كن، در چهره آنان فراوان لبخند بزن، از خوراكى ها و توشه هايى كه همراه دارى بر آنان ببخش و با آنان كريمانه عمل كن، دعوت آنان را پاسخ گوى و اگر از تو يارى خواستند، آنان را كمك كن. اگر در كار حقى از تو شهادت خواستند، شهادت ده، آنگاه كه همراهان تو پياده راه مى پيمايند با آنان همراهى كن، و آن زمان كه آنان به كارى مشغولند، با آنان كار كن، سخن سالمندانى كه سن آنان از تو بيشتر است را پذيرا باش، اگر تو را به چيزى امر نمودند، پيروى كن و اگر چيزى از تو خواستند پاسخ مثبت ده و جواب منفى به آنان مده (2).

24- اقامه نماز

لقمان حكيم به فرزندش وصيت كرده، فرمود: فرزندم! آنگاه كه وقت نماز فرا رسيد، آن را بخاطر چيزى تأخير مينداز، نماز را بجاى آر و خود را از اين دين رها ساز، نماز را به جماعت بخوان گرچه مكان براى نماز تنگ باشد، «گويى بر نوك نيزه ايستاده اى»، هرگاه به نزديكى منزلى رسيدى از مركب فرود آى و ابتدا مركبت را رسيدگى كن (در آن زمان اسب و شتر بود و به آنان علوفه مى دادند، و در اين زمان اتومبيل است و نياز به بنزين و روغن دارد) در سرزمينى فرود آى كه سبزه زار و خوش منظر و آرام بوده، خاكى نرم داشته باشد- سنگلاخ نباشد-. و آنگاه كه فرود آمدى، قبل از نشستن دو ركعت نماز بخوان ... اگر مى توانى غذا نخورى تا ازآن به ديگران صدقه دهى، اينچنين كن. تا زمانى كه سواره اى، قرآن بخوان، و هرگاه فراغتى يافتى دعا كن. در آغاز شب حركت نكن، و بجاى آن از پايان شب بهره بگير، و در طول راه صدايت را بلند نكن. (3)


1- وسائل، ج 11، ص 436، ح 15197؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 27، ح 137
2- فقيه، ج 2، ص 194، ح 884
3- فقيه، ج 2، ص 194، ح 884

ص: 88

25- مراعات حال ديگران

در تابستان و در هواى گرم، در صفوف نماز جماعت و يا جلساتى كه حاجيان شركت مى كنند، سزاوار است مراعات حال ديگران را بكنند. پيامبر- ص- فرمود: سزاوار است نشستگان در تابستان بگونه اى بنشينند كه ميان هر دو نفر به اندازه بلندى يك ذراع فاصله باشد تا گرفتار رنج و زحمت نشوند. (1) 26- وفادارى

امام صادق- ع- فرمود: امام سجاد- ع- هنگام رحلت، به فرزندشان امام باقر- ع- فرمودند: من با اين شتر بيست مرتبه به حج رفته ام، امّا به او تازيانه اى نزده ام، هنگامى كه او مرد، لاشه اش را به خاك بسپاريد تا درندگان گوشتش را نخورند ... پس آنگاه كه شتر مرد، امام باقر- ع- گورى بساخت و او را دفن كرد. (2) 27- مدارا با بيماران

پيامبر- ص- فرمود: اگر يكى از شما در مسافرت بيمار شد تا سه روز نزد او بمانيد (و او را تنها نگذاريد) (3) 28- كوتاهى سفر

مسافران پس از پايان يافتن كار و حاجى پس از خاتمه اعمال، زودتر نزد خانواده خويش بازگردد، امام سجاد- ع- فرمود: سفر پاره اى از عذاب و ناراحتى است، هر يك از شما كه سفرش پايان پذيرفت (و كارش تمام شد) در بازگشت به سوى خانواده اش بشتابد.

امام صادق- ع- نيز فرمود: از محلّى به محل ديگر رفتن، زاد و توشه را به پايان رسانده، اخلاق را بد و لباس را ژنده مى نمايد.

29- سوغات

هنگام بازگشت از سفر، براى زن و فرزندانتان هديه اى به همراه بياوريد. امام


1- وسائل، ج 12، ص 14؛ كافى، ج 2، ص 662، ح 8
2- ثواب الاعمال، ج 1، ص 74
3- وسائل، ج 11، ص 452

ص: 89

صادق- ع- فرمودند: به هر مقدار كه توان مالى داريد هر چند يك سنگ، براى زن و فرزندتان هديه بياوريد. (1) 30- استقبال حاجى در برگشت

مردم حاجيان را هنگام عزيمت به بيت اللَّه الحرام بدرقه مى كنند و پس از مراجعت نيز به استقبال و ديدار آنان مى روند. اين سنّت حسنه در روايات مورد تأكيد قرار گرفته از آن به عنوان امرى مستحب ياد شده است.

امام صادق- ع- به نقل از امام سجاد- ع- مى فرمود: به حاجى و عمره گزار قبل از آن كه آلوده به گناه شود، سلام كرده، با آنان مصافحه كنيد. (2) و در روايتى ديگر امام سجاد- ع- توصيه فرموده كه حجاج و عمره گزاران را گرامى بدارند. (3) امام باقر- ع- فرمود: گرامى داشتن حاجى و معتمر، بر شما واجب است. (4) امام صادق- ع- نيز فرمود: كسى كه با حاجى تازه از سفر آمده، معانقه كند مانند آن است كه حجرالاسود را لمس كرده باشد. (5) على- ع- نيز فرمود: هنگامى كه برادر شما از مكه بازگشت، ميان دو چشم او، و دهانش را كه با آن حجرالاسودى را كه پيامبر- ص- بوسيده، بوسيده است، بوسه زنيد. و نيز چشمى كه به خانه خدا نگاه كرده، و جايگاه سجده و صورت رسول خدا- ص- را بوسيده، ببوسيد و هنگام خوش آمد گويى، به او بگوييد: خداوند اعمال حج تو را قبول كند، سعيت را بر تو ببخشايد، و آنچه هزينه كردى به تو عوض دهد، و اين حج را نيز آخرين حج تو قرار ندهد. (6) حج نورانيتى براى حاجى به ارمغان مى آورد و تا زمانى كه آلودگى به گناه پيدا نكرده، آن نور در چهره او مى ماند. (7) پى نوشتها:


1- وسائل، ج 11، ص 459، ح 15259
2- كافى، ج 4، ص 256، ح 17؛ فقيه، ج 2، ص 147، ح 648
3- محاسن، ص 71، ح 142
4- فقيه، ج 2، ص 147، ح 649
5- فقيه، ج 2، ص 196، ح 891؛ محاسن، ص 377، ح 149
6- وسائل، ج 11، ص 447، ح 15224؛ خصال، ص 635
7- محاسن، ص 71، ح 143

ص: 90

ص: 91

ص: 92

ص: 93

تاريخ و رجال

ص: 94

تأليف: جواد على

ترجمه و تحقيق: اصغر قائدان

مكه مكرمه و پيشينه آن

- 2

مكه داراى جامعه اى شهرى و با ثبات بود. ساكنان آن بيشتر شهرنشين بودند، البته نه شهرنشين به معنا و مفهومى كه امروزه از آن برداشت مى كنيم؛ زيرا زندگى در آن بر اساس عصبيت قبيله اى شكل گرفته بود. شهر به چند شعب يا درّه تقسيم گشته و هر درّه خود اجتماعى مستقل محسوب مى شد و خاندانى در آن حكومت مى راند. اين خاندانها نيز، براى دستيابى به مقام و قدرت، همواره با ديگران به نبرد و درگيرى مشغول بودند. (1) به رغم آن كه اسلام با اين ارزشهاى جاهلى مبارزه كرد ولى تا امروز نيز در بين اعراب، نه فقط در مكه، بلكه در تمامى جهان عرب، همواره حاكم است. نزاع بين بنى هاشم و بنى اميه براى تسلط و رياست بر مكه و سپس بر خلافت اسلامى، مردم مسلمان را همانند مردم دوران جاهليت مورد اذيت و آزار قرار مى داد (2) و نزاع بين خاندانهاى ديگر براى رياست و زعامت نيز همينگونه بود.

در هر زمان، بعضى از رؤسا و بزرگان، به حكومت مكه رسيده و خود را پادشاه آن مى خواندند، آنان تمايل داشتند تا تاجى همانند تاج پادشاهان بر سر گذارند ولى موفق نمى شدند. حتى ذكر شده است كه


1- «شعب» در لغت به معناى شكاف بين دو كوه و يا راه و فاصله ميان دو كوه است كه جمع آن «شعاب» مى باشد ابن منظور، لسان العرب، ماده شعب ج 4، ص 2270 شهر مكه بخاطر اين كه در منطقه اى كوهستانى واقع شده است دره ها و شعاب فراوانى داشته كه محل سكونت بسيارى از قبايل بوده و بخاطر سيل هاى فراوان كه در مكه جارى مى شده اين دره ها امنيت بيشترى داشتند. بدين صورت هر دره اى به خاندان يا قبيله اى اختصاص مى يافت و در حقيقت بايد گفت هر درّه، در حكم يك ايالت و حكومتى مستقل براى خود بوده كه رئيسى از آن خاندان در رأس امور شعب قرار داشته و به حل و فصل مسائل داخلى قبيله خود، بصورتى خود مختار، مى پرداخته است. نام تمامى آن شعاب در منابع ثبت است كه مى توان به معروفترين آنها؛ يعنى «شعب ابيطالب»، «شعب بنى عامر»، «شعب بنى هاشم»، «شعب ابى دب» و «شعب ابى يوسف» اشاره داشت. محاصره رسول خدا و بنى هاشم در شعب ابيطالب آنطور كه در افواه جامعه مطرح است، محصور و يا وارد كردن آنان در مكانى دور افتاده به منظور محاصره نبوده است، بلكه چون شعب ابيطالب محل سكونت خاندان بنى هاشم بوده و تمامى اين دره به آنان اختصاص داشته است لذا ايشان را در مكان مسكونى خود محاصره كرده و از ارتباط ساير نقاط يا مردمان با آن شعب و يا بالعكس جلوگيرى كرده اند، يعنى آنان را محاصره اقتصادى و اجتماعى كردند. «مترجم»
2- «... جعفر گويد: از امر على و عثمان و آنچه بين آنان بود سؤال كردم، پس گفت: اين يك دشمن قديمى و نسبى بين عبدشمس و بنى هاشم بود. حرب بن اميه از عبد المطلب بن هاشم نفرت داشت و ابوسفيان نيز نسبت به محمد- ص- حسادت ورزيده و با او جنگيد ...» شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 220، 4010 و 3- 382.

ص: 95

بعضى از آن مدّعيان، به بيگانگان نيز پناه مى بردند، تا براى ايجاد نفوذ وسلطه سياسى، مادى و نظامى و در حقيقت تثبيت پادشاهى خود بر اين سرزمين، از آنان كمك بگيرند ولى موفق نمى شدند. همانگونه كه در مورد عثمان بن حويرث بن اسد بن عبد العزى معروف بن «البطريق» گزارش شده است؛ يعنى همان كسى كه در پادشاهى مكه طمع كرد و وقتى موفق نشد، نزد قيصر روم رفته و خواست تا براى دستيابى به سلطنت، خود را در حمايت او قرار دهد. وى به قيصر گفت من آنان را به دين تو وارد مى كنم كه سرانجام تحت سلطه تو خواهند آمد. قيصر گفت پس چنين كن و سپس براى او نامه اى نوشته و با طلا ممهور نمود. قريش از قيصر ترسيده و سعى كردند تا به گفته او گردن نهند. آنگاه اسود بن مطَّلب (ابو زمعه) برخاست و مردمِ در حال طواف را مورد خطاب قرار داد و گفت: قريش نه پادشاهى مى كند و نه تن به پادشاهى مى دهد. اسود بن اسد بن عبد العزى نيز فرياد زد: آگاه باشيد كه مكه زنده است و به پادشاهى كسى گردن نمى نهد. قريش نيز بر سخن او قدرت يافته و با آنچه كه عثمان بن حويرث براى آن آمده بود مخالفت ورزيدند؛ او نيز به مقصود خود نرسيد و سرانجام نزد ابن جفينه مانده و سپس از دنيا رفت؛ لذا بنو اسد بن جفينه به قتل او متهم شدند (1) ابن جفينه همان عمرو بن جفينه غسانى بود. (2) عثمان بن حويرث اولين پيشوا در زمان جاهلى نيست كه شيفته پادشاهى و لقب «پادشاه دوستدار مردم» بود. وى براى دستيابى به اين لقب به هر شيوه اى ولو از راه دوستى با زورمندان بيگانه و توسل به آنان، متمسّك مى شد، تا از ايشان در تثبيت پادشاهى بر قوم خويش كمك بگيرد.

در كسب اخبار و تاريخ، از اسامى تعدادى چون او ياد شده كه بدنبال پادشاهى بوده، طمع چشم آنان را كور ساخته و به علّت كمبود شخصيت و ضعف نفس، حتى به ساسانيان و روم نيز متوسل مى شده اند تا به كمك آنان بر قوم خويش پادشاهى و سيطره يابند و از سوى ايشان به لقب «دوست» مفتخر گشته و از دست آنان تاج بر سر گيرند. بديهى بود در مقابل، با اين عمل، خود و قوم خويش را در خدمت رهبران بيگانه و كسانى كه با قدرت و برترى بر آنان منت نهاده و كمك كرده اند قرار مى دادند.

عثمان بن حويرث در راه دستيابى به پادشاهى مكه، به استقبال مرگ شتافت و


1- زبير بن بكار، نسب قريش ص 209 به بعد؛ سهيلى، الروض الأُنُف، ج 1، ص 146
2- همان كتاب و نيز ابن حزم، ص 190

ص: 96

چنانكه ذكر شد، براى اين امر، به روم تقرّب جسته و به دين مسيح گرويد. ولذا مقام وى نزد روميان بالا رفت. كسى چه مى داند؟

شايد انگيزه حمايت روميها از او، بدين سبب بود كه وى را مأمور خود ساخته و براى تسلط و نفوذ بر اين شهر مقدس، به او كمك نمايند تا بتوانند بوسيله او بر حجاز، يمن، عربستان جنوبى و غربى و نهايتاً جزيرة العرب سيطره و تسلّط يابند.

عثمان قوم خويش را جمع كرده و به آنان هشدار داد كه: اى مردم، چنانكه مى دانيد، قيصر روم سرزمينهاى شما را امن كرده و تجارتى كه به آن اقدام مى كنيد در سايه حمايت اوست. وى مرا بر شما پادشاه كرده و من يكى از شماها و پسر عمويتان هستم. مى ترسم اگر از اين امر سرپيچى كنيد، روميان مانع تجارت شما در شام شوند.

پس با امر او مخالفت نكرده و دوستى او را قطع ننماييد (1) وى پس از آن، به تهديدى شديدتر پرداخت و بر تحقق پادشاهى خود، به هر وسيله اى مصمّم شد.

شايد لقب «بطريق» كه عثمان بن حويرث به آن شناخته مى شد، از جانب روميان براى كسب رضايت و خوشنودى، او- با حرف يا عمل- داده شده باشد و عاقلانه به نظر نمى رسد كه اين يك لقب دينى براى او باشد. روميان اين القاب را براى جذب (قلوب) و يا خريدن رؤسا و بزرگان قبايل به آنان اعطا مى كردند! اين القاب، براى فخر و مباهات بوده نه نشانه رتبه و مقامى كه از آن برخوردار بوده و بدان منظور از روميان دريافت كرده باشند.

در جزيرة العرب، الفت، محبت و وحدت اجتماعى بين مردم وجود نداشت.

خودپرستى و روح قبيله گرايى، كه نوعى خودخواهى توسعه يافته بود، به ظهور يك جامعه بزرگ و يكپارچه كمك نمى كرد. هر رئيس و پيشواى بزرگى، رياست را براى خود مى ديد و پذيرش رياست ديگرى را براى خود، خوارى و اهانت مى شمرد. همكارى و تعاون، به علت اوضاعِ بدِ مالى و وجود فقر كلى وجود نداشت. چنين جامعه اى را بناچار مى بايست تفرقه فرا گيرد و حسد و نزاع بين مردم، براى بدست آوردن روزى در يك زندگى سخت، پديد آيد. در قرآن كريم نيز به اين امر اشاره شده است.

اين آيات، مؤمنان را به وضعى كه در آن بودند يادآور شده و آنان را به وحدت و عدم بازگشتن به آن زندگى جاهلى، تشويق كرده است:


1- محمود العقاد، العبقريات الاسلاميه ص 130؛ سهيلى، روض الأنف، ج 1، ص 146

ص: 97

«واعتصموا بحبل اللَّه جميعاً ولا تفرّقوا واذكروا نعمة اللَّه عليكم اذ كنتم اعداء فألّف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمتِهِ اخوانا.» (1) «وهو الذى أيّدك بنصره وبالمؤمنين وألّف بين قلوبهم، لو أنفقت ما فى الأرض جميعا ما ألفت بين قلوبهم، ولكن اللَّه ألّف بينهم، انه عزيز حكيم.» (2) اسلام اين وحدت را كه جايگزين تفرقه و اختلاف شد، نعمتى از نعمتماى خداوند بر مؤمنين شمرده و از مسلمانان مى خواهد تا به اسلام چنگ زده و متفرق نگردند و اين نعمت خداوند را بر خود كه به فضل او برادر شدند بياد آورند.

در مكه حكومتى مركزى به معنا و مفهوم شناخته شده امروزين آن، وجود نداشت. در آن سرزمين پادشاهى كه داراى تخت و تاج باشد يا يك رئيس بعنوان رئيس جمهور يا رئيس شهر نبود. از مجلسى كه بر شهر حكومتى مشترك يا به تناوب داشته باشد و از حاكم شهر يا حاكم نظامى خبرى نبود و اخباريون نيز از وجود مدير ورئيسى كه در آن شهر امنيت را برقرار سازد و يا زندانى كه افراد متخلف و خاطى نسبت به نظم و قوانين جامعه را در آن محبوس نمايد و وظائف ديگرى از اين قبيل را كه در حكومتهاى امروزين مى بينيم انجام دهد، گزارشى نداده اند.

در مجموع، حقيقت امر اين بود كه مكه قريه اى تشكيل يافته از دره هايى بود كه هر يك به عشيره اى اختصاص داشت و رؤساى آن، خود به تنهاى به حلّ و عقد امور و نهى و تأديب عشيره خود مى پرداختند.

و در توان كسى نبود كه با حكم آنان مخالفت ورزد. اين رؤسا از عاقلان قبيله و حكّام ناصح بودند.

در قرآن كريم پيرامون رؤساى مكه چنين آمده است:

«وقالوا لو لا نزّل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم.» (3) مراد از «قريتين» مكه و طائف مى باشد. در آيه بعدى، به وجود مراتب و درجات بعضى از مردم نسبت به عده اى ديگر، اشاره مى شود. در اين آيات، اوضاع اجتماعى ساكنان مكه، طائف و نقاط ديگر در آن زمان تشريح مى گردد.

پس رؤساى مكه همان بزرگان و پيشوايان آنان بودند كه از بالاترين مقام و درجه در ميان مردم برخوردار بوده و «بزرگان مكه» يا «بزرگان طائف» همان طبقه «اريستوكرات» يا «اشراف» بودند كه در


1- آل عمران: 103، «و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و متفرق نشويد و نعمت خداوند بر خود را بياد آوريد كه دشمن يكديگر بوديد و خداوند بين قلبهاى شما ايجاد الفت و دوستى كرد و شما را با يكديگر برادر گردانيد.»
2- انفال: 63، «و او كسى است كه تو و مؤمنين را با يارى خويش مؤيد و منصور گردانيد و بين قلبهاى آنان الفت برقرار كرد، اگر تو همه آنچه كه در زمين است مى خواستى در بين آنان ايجاد دوستى نمايى هرگز موفق نمى شدى ولى خداوند بين قلبهاى آنان محبت برقرار ساخت كه او با عزت و تدبير است.»
3- زخرف: 31، «و گويند چرا قرآن بر آن دو بزرگ؛ قريه مكه و طائف نازل نشد» اين گفته اشراف و رؤساى قبايل و بزرگان مكه است كه مى گفتند چرا قرآن بر وليد و حبيب از طائف و عروة بن مسعود از مكه نازل نشد كه آنان بزرگان و اشراف آن دو شهر بودند. «مترجم»

ص: 98

ميان مردم زعامت و رهبرى داشته و به داشتن تكبّر، جلال و جبروت و خودپسندى موصوف و تنها خود را انسان مى پنداشتند كه بوسيله آن به زعامت موروثى يا مال ومكنت دست يافته بودند. (1) حكومت در مكه آن عصر، حكومتى غير متمركز و در حقيقت حكومت رؤسا و صاحبان مقام و نفوذ و شخصيت بود كه همواره احكام و اوامر آنان اجرا و اطاعت مى شد. اين امر نه بخاطر وجود حكومت قوى مركزى بود كه بر مردم مكه سيطره داشت، بلكه بخاطر اين كه آن احكام و اوامر، از سوى عناصر داراى وجهه و سن و رؤسا و اشراف صادر مى گشت. احكام آنان در عرف و عادت مردم مكه و ساير ساكنين جزيرةالعرب مطاع بود و هيچگاه با عادت و عرف مخالفتى نمى شد، حتى امروز نيز عرف به منزله قانون مردم شبه جزيره است.

سرپيچى از احكام رؤسا و بزرگان، به معناى سرپيچى از سيادت و سلطه قانون، تمرد بر سازمان و نظام اجتماعى، تحقير حاكمان و اهانت به آنان و پيروانشان بود لذا هيچ كس نمى توانست از اوامر رؤساى قوم و صاحبان حسب و شرف و سن و عقل سرپيچى كند.

كتب حديث و سيره، از مجلسى در مكه سخن گفته اند كه اشراف، رؤسا و بزرگان آن شهر، براى مشورت و برنامه ريزى در امور صلح يا جنگ در آن انجمن جمع مى شدند.

اين مجلس به «دار الندوه» معروف وشباهتى به شيوه مجالس بزرگان در يمن بنام «المزود» داشت. در دار الندوه بزرگان قوم و صاحبنظران و اصحاب حلّ و عقد، براى مشورت در امور و تصميم گيرى گردهم جمع شده و به اعتبار اين كه پيشوايان و رؤساى قوم هستند، به اعلان حكم و نظر خويش پرداختند و مردم نيز جز اطاعت و امتثال اوامر آنان وظيفه اى نداشتند. آنان در گزينش و انتخاب رؤسا يا شخصيتهاى اين مجلس، داراى حق رأى و نظر نبوده و اين رؤسا بنام مردم و از ايشان سخن مى گفتند. اعضاى مجلس ياد شده در اين وضع همانند رئيس قبيله اى بودند كه بنام افراد خود، به صدور فرمان مى پرداختند. در حقيقت نظر آنان همان چيزى بود كه عرف و عادت و رأى بزرگان و صاحبان حلّ و عقد قبيله ناميده مى شد.

بناى دار الندوه را به قُصَىّ نسبت مى دهند كه در حدود سال 440 ميلادى- بر اساس آنچه مستشرقان تخمين زده اند- آن


1- اصطلاح اريستوكرات يا اريستوكراسى، اصطلاحى جديد مربوط به عهد حاضر مى باشد كه معناى خاصى دارد اريستوكراسى نوع حكومتى است كه گردانندگان آن طبقه اشراف هستند. هرچند كه اشراف آن حكومت را اداره مى كنند ولى براى اداره كشور، داراى مجلس، قوانين و ... هستند. در صورتيكه در شبه جزيره آن دوران، طبقه اشراف با اريستوكراتها و يا حكومت اشرافى آنان با اريستوكراسى كنونى تفاوت داشت. بهتر است كه آنان را همان نجبا و برگزيدگان يا مهتران قوم و اشراف، مورد خطاب قرار دهيم. «مترجم»

ص: 99

را ساخته است؛ آنچه مسلّم است، اين مجلس در دوران وى براى قريش بوجود آمد. رؤسا و ريش سفيدان در آن مى نشستند و نيازمندان و ستمديدگان به آن پناه مى جستند، قريش نيز در جنگها و امور خود، تصميمى جز در آن نمى گرفت، هر كس را كه مى خواست ازدواج كند در آنجا عقد زوجيت مى بستند، جوانان را به نشانه بلوغ سن و ازدواج، زره پوشانيده و در آن براى فرماندهانى كه بزرگان مكه براى دفاع از شهر برگزيده بودند، پرچم بسته مى شد و او پرچم را بعنوان نشانه اى در جنگ، از آن مكان حمل مى كرد. (1) در اين مجلس، قريش براى برخورد با پيامبر- ص- به هنگام ترس از دعوت او، به مشورت نشسته و بر قتل او تصميم گرفتند (2) در همين انجمن و خانه بود كه در سال هفتم هجرى، رؤساى قريش، پيامبر- ص- را هنگام ورود به مكه براى حج، به نظاره نشستند (3) و بخاطر مقام و عزتى كه او در ميان قوم خود بدست آورده بود، به شدت نسبت به او كينه و حسادت مى ورزيدند. (4) قصى سرپرستى اين خانه را براى فرزندش عبدالدار وصيت كرد و او رئيس آن شد و سپس آن را براى فرزند خود به ارث گذاشت. دارالندوه (پس از اسلام) همچنان پاى برجا بود تا اين كه عكرمة بن عامر بن هاشم، آن خانه را از معاوية بن ابى سفيان خريد و آن را به دار الاماره و محل سكونت خويش تبديل كرد. (5) و (6) و اما در مورد قانون آن قوم و دستور رؤساى آن، خداوند در قرآن كريم چنين اشاره مى فرمايد: «إنّا وجدنا آباءنا على أمّةٍ وإنّا على آثارهم مقتدون» (7) ايشان از آنچه به دست مى آوردند، محافظت مى كردند و نسبت به آنچه به آنان مى رسيد، حريص بودند؛ براى آنان هيچ تغيير و دگرگونى، اگر چه در آن حق و منطق مى ديدند، پذيرفتنى نبود، در قرآن كريم، آيات ديگرى است كه تمسك و توسل نخبگان و اشراف مكه را به حقوق و وراثت عرفى و سيادت خويش متذكر مى شود. آنان با اين وسيله به حفظ و صيانت از حقوق موروثى و زعامت خود در ميان مردم مى پرداختند. اشراف و ملأ مكه كسانى بودند كه هيچ چيز جديد و تغييرى را نمى پذيرفتند. و سُنت آنان به گذشته تعلق داشته و انقلاب و خروج از عرف و عادت را به هر طريقى ناپسند مى داشتند.

كسانى كه عرف و عادت را سبك


1- دارالندوه را مى توان قديمى ترين مجلس مشورتى در شبه جزيره و حتى در جهان دانست. ازرقى آنجا را خانه و محل سكونت قصى بن كلاب نيز دانسته است. ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 384 از آنجا كه قصى بن كلاب بزرگ مكه و حاكم مقتدر اين شهر بوده است، بر اساس سنتهاى پذيرفته شده آن عصر، ريش سفيدان و بزرگان قوم براى بررسى وقايع اتفاق افتاده و يا اتخاذ تصميمات مناسب در جهت حلّ و فصل مسائل و اختلافات يا بررسى امور سياسى، نظامى و اقتصادى به خانه حاكم كل رفته و با او به مشورت مى نشستند. اگر گفته ازرقى كه منبع وى از قديمى ترين منابع تاريخى مكه است را مورد توجه قرار دهيم به اين نتيجه خواهيم رسيد كه دارالندوه بخاطر اين كه محل سكونت رئيس شهر بوده، به عنوان «مجلس مشاوره» مورد استفاده قرار مى گرفته است و نمى توان بطور قطع اظهار نمود كه در ابتدا براى تشكيل مجلس مشورتى ساخته شده است بلكه بايد گفت چون رؤساى قوم مشورت خويش با رئيس شهر را در خانه وى انجام مى داده اند، آنجا به مرور، به صورت يك انجمن مشورتى يا دارالندوه در آمده و در دوره هاى بعد به اهميت آن بعنوان يك مجلس افزوده شده است. در هر حال دارالندوه تا ظهور اسلام همچنان پاى برجا بود و در اين دوران حكيم بن حزام بن خويلد برادر زاده حضرت خديجه- سلام اللَّه عليها- اين خانه را به هزار درهم خريد سهيلى، روض الأنف، ج 1، ص 55 خانه ياد شده در دوران پس از رسول خدا- ص- موقعيت سياسى خويش را از دست داد و معاويه در دوران خلافت خويش آن را مكانى براى اقامت خويش در مراسم حج قرار داد. بخشى از دارالندوه در توسعه عبدالملك و فرزندش، ضميمه مسجدالحرام شد و باقيمانده آن نيز در توسعه منصور عباسى به آن پيوست. فاكهى از مالكيت اين خانه به وسيله الموفق عباسى نيز خبر مى دهد كه وى آن را به حارث بن عيسى داده بود. بعدها دارالندوه را از اساس تخريب و سپس به جاى آن مسجدى ساختند كه دوازده در، از آن به داخل مسجدالحرام باز مى شد و مسقف بود و سرانجام نيز ضميمه مسجدالحرام گشت ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 387 و 388. «مترجم»
2- ابن هشام، سيرة النبى، ج 2، ص 94 [خبر دارالندوه]، بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 52؛ ابن قيم جوزى، زادالمعادفى هدى خير العباد، ج 2، ص 52؛ افشهرى در تذكره خويش گويد: اكنون مقام حنفى است. شرح القاموس، ج 10، ص 362
3- ابن هشام، همان كتاب، ج 3، ص 424، [عمرة القضاء]
4- Encyclopediaof Islam ,v .1 ,p .918 ,-Caussin de perceval Essa :,v .1 ,p .235
5- بلاذرى، همان كتاب، ج 1، ص 54
6- در منابع تاريخى در ذكر پيمان حلف الفضول به نام خانه عبداللَّه بن جدعان نيز برمى خوريم كه پيمان معروف ياد شده در اين خانه با حضور قبايل ساكن در شبه جزيره بسته شد تا بر اساس آن اجازه ندهند كه هيچ ستمگرى در مكه اقامت كند. اين پيمان ابتدا بوسيله سه نفر از جرهم و قطور كه هر سه فضل ناميده مى شدند بسته شده و سبب آن نيز ظلمى بوده كه از عاص بن وائل سهمى به يكى از افراد قبيله بنى زبيد وارد گشته بود. و وى كالاى او را گرفته و مبلغ آن را نمى پرداخت و لذا مرد زبيدى بر فراز كوه ابوقبيس رفته و فرياد زد: اى قريش به داد ستمديده اى دور از طايفه و كسان خويش برسيد كه در داخل مكه كالاى او را به ستم مى برند، همانا احترام كسى راست كه خود در بزرگوارى تمام باشد و در جامه فريبكار احترامى نيست» با شنيدن اين دادخواهى، بنى هاشم، بنى عبدالمطلب، بنى زهرة بن كلاب، بنى تيم بن مرّه و بنى حارث بن مهر در خانه عبداللَّه بن جدعان تميمى اجتماع كرده و پيمانى بستند كه براى يارى هر ستمديده و گرفتن حق وى، همداستان باشند فاكهى، اخبار مكه، ج 5، ص 190 اين پيمان در بيست سال قبل از بعثت از سوى قبايل قريش تجديد شد. و رسول خدا- ص- نيز در آن حضور داشتند ابن هشام، سيرة النبى، ج 1، ص 134. براى تجديد اين پيمان زبير بن عبدالمطلب طوايفى را در دارالندوه جمع كرد و از آنجا به خانه عبداللَّه بن جدعان رفته و پيمان را تجديد كردند ابن هشام، همان كتاب، ج 1، ص 133؛ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 25 البته نمى توان موقعيت خانه عبداللَّه بن جدعان را از لحاظ سياسى و يا اجتماعى هم پاى دارالندوه دانست ولى اين خانه نيز در حقيقت چنانكه گفته شد، روزى به منزله يك انجمن مشورتى مورد استفاده قرار گرفته و پيمان مهم حلف الفضول نه در دارالندوه، كه در اين خانه بسته شده است. ولذا نمى توان گفت دارالندوه تنها انجمن مشورتى در دوران گذشته اين شهر بوده است. «مترجم»
7- زخرف: 22 به بعد، «و گفتند ما پدران را به عقايد و آيينى يافتيم و ما نيز در پى آنها بر هدايت هستيم.»

ص: 100

شمرده و با سنت آباء و اجدادى مخالفت مى ورزيدند، مورد تعقيب قرار مى گرفتند تا به هدايت بازگشته و به پيروى از سنتهاى گذشته به همان گونه كه بوده و به حفاظت از عرف و عادت ناچار گردند. و با اين امر، حقوق موروثى و مكانت اجتماعى و مصالح اقتصادى رؤسا و بزرگان را پاسدارى كنند.

پس عرف در جامعه را طبقه حاكمه مقرر كرده و به حفظ مصالح خود بر اساس عادتها مى پرداختند. آنان با اين قانون موروثى غير مسجل حاكم بوده و مردم نيز بايد به اطاعت و انقياد آنان مى پرداختند.

«واذا قيل لهم اتّبعوا ما انزل اللَّه قالوا بل نتبع ما ألفينا عليه آباءنا، أولو كان آباؤهم لا يعقلون شيئاً ولا يهتدون.» (1) بدين علت آنان هنگامى كه مى شنيدند محمد خود را رسول خدا مى خواند كه براى بشارت و هشدار به سوى آنان و سايرين آمده و به دين خدا، اسلام و اعتقاد به نبوت و رسالت خود دعوت مى كند، تعجب كرده و او را مورد استهزاء قرار مى دادند. اين عده چگونه مى توانستند ظهور مردى را كه براى امر بزرگى چون اين دعوت آمده و در حالى كه وى از طبقه اى ثروت فراوانى به ارث نبرده و در اين سرزمين سرورى و بزرگى نداشته، عاقلانه پندارند! اگر رسالتى كه از سوى پروردگار جهانيان براى آن رسولى فرستاده شده، حقيقت باشد، بنا به نظر و عقيده آنان، ضرورى است كه اين امر به بزرگان مكه يا حداقل طائف سپرده مى شد، نه به مردى مثل محمد كه از ميان آنان (رؤسا و اشراف) نبود!

پس (با اين اعتقاد) نسبت شرف، سن، موقعيت و مكانت از شرايط نبوت محسوب مى شد كه خداوند آن را جز به كسانى كه از آن امتيازات و نيز از عقل وكمال فراوان برخوردار باشند نخواهد سپرد و همه آن امتيازات و فضايل، تنها در بزرگان و سروران و صاحبان مال و جان به اندازه كافى وجود داشت. اين در حقيقت نمونه اى از زندگى و منطق آنان بود كه با عقل و قدرت و علم مرتبط مى شد.

آرى محمد از خاندانى بود كه تنها خدمت بيت اللَّه و حجاج در ميان آنان به ارث رسيده بود، نه مال و ثروت؛ زيرا او از بنى هاشم بود و هاشم نيز مالى نداشت، بلكه براى بازماندگان خود مكانت و منزلت به ارث گذاشت.

بنى هاشم، ثروتى چون ثروت بنى عبدشمس، كه رقيب آنان در سلطه بر اين


1- بقره: 170، «و هنگامى كه به آنان گفته مى شد از آنچه خداوند فرستاده پيروى كنيد مى گفتند ما از كيش پدران خود پيروى مى كنيم، آيا آنها بايد از پدرانشان كه بى عقل و نادان هستند و هرگز به حق و راستى هدايت نشده اند پيروى كنند؟»

ص: 101

شهر كوچك بودند، نداشتند و در حقيقت ثروت، همان قدرت و سلطه بود، از اين رو دشمنان ايشان از يك خاندان و بالطبع از يك ريشه و نيز قوى تر و نافذتر بوده و سلطه آنان در مكه و حجاز سابقه اى طولانى داشت.

بدين روى، قدرت و استحكام اين خاندان و يارانشان و كسانى كه پيرامون آنان بودند، بر قدرتى كه بنى هاشم با وجود اشراف بر بيت الحرام و رؤسا و روحانيون آن زمان داشتند، قوى تر بود.

سفيران قريش، براى مكه ثروت و تجارت فراهم مى كردند، آنان از روم طلاها و از ايران نقره ها به سوى اين شهر سرازير مى كردند. روميان نزد اعراب به دينارهاى طلاى مضروب و ايرانيان به درهمهاى نقره مضروب خود مشهور بودند. مردم سرزمين شام و مصر به «مردم طلا» و مردم عراق به «مردم سكه» يا «نقره» معروف بودند.

هدف يك تاجر در زندگى خويش، جمع دينارها، كسب طلا وانباشتن آنها بود وطلا، ثروت وسرمايه در اين اجتماع با مقام و مكانت برابر بود.

تجّار مكه در تعيين نرخ و ارزش دينارها و درهم ها استاد بودند چون در ميان سكّه ها، سكّه هاى تقلّبى و ساختگى يا ناقص و معيوب يافت مى شد. تاجران مكه همانند ساير تجّار آن عصر، هنگام عبور از اين شهر به آزمايش دينارها و درهم هاى خود و بررسى وزن آنها مى پرداختند.

به علّت كمى پولهاى نقد در جهان، قيمت آنها در معاملات، بسيار بالا بود و مالك دويست دينار در جزيرة العرب جزو بزرگان ثروتمند محسوب مى شد.

ارزش سرمايه قريش در كاروانى كه رياست آن را ابوسفيان در دست داشت و باعث انجام نبرد بدر شد، به پنجاه هزار دينار مى رسيد و از كاروانهاى بزرگ مكه محسوب مى گشت. اموال آن را بر 2500 شتر حمل كرده و تعدادى از راهنمايان و محافظين كه بين يكصد تا سيصد مرد گفته شده، آن را همراهى مى كردند كه بن اين تعداد نيز افراد ديگرى را كه هنگام نياز به مقاومت در مقابل راهزنان و بردگان به آنان مى پيوستند بايد افزود. (1) اگر ما گفته اخباريان مبنى بر اين كه اشراف مكه و ثروتمندان آن در اين كاروانهاى بزرگ فصلى سهيم بودند را بپذيريم، قدرت و توان مالى آنان را نسبت به ساير مردم مكه و حجاز بلكه تمامى


1- تلاش ابوسفيان براى نجات اين كاروان تجارتى ارزشمند و پرهيز او از درگيرى و نهايتاً تنها گذاشتن اشراف و رؤساى قوم در مقابل نيروهاى مسلمين، مى تواند بيانگر نقش و ارزش ثروت و تجارت در اين جامعه باشد، بگونه اى كه ديديم ابوسفيان به هم قطاران و رؤساى قوم خود پشت كرد و اعتبار خويش را در معرض خطر گذاشت و حاضر نشد به خاطر اين مسائل وقتى براى نبرد با آيينى جديد كه اساس اشرافيت آنان را در هم مى ريخت ثروت و مال خود و اشراف مكه را به خطر اندازد؛ زيرا او بهتر از هر كس ديگرى اهميت كاروان مذكور را درك مى كرد. هنگامى كه بعضى او را مورد اعتراض قرار دادند به او گفتند شرف تو كجا رفت وى نيز پاسخ مى داد شرف من بر پشت شتران من قرار دارد. اين حادثه مى تواند نقش مهم مسائل اقتصادى و پول و ثروت در آن جامعه را به روشنى به تصوير كشاند. «مترجم»

ص: 102

جزيرةالعرب خواهيم شناخت. اين ثروت بطور عادلانه توزيع نشده بود؛ مثلًا «ابواجيحه» بيشترين سهم را در كاروان مذكور داشت كه به حدود سى هزار دينار مى رسيد و مردان ديگر از بنى اميه نيز حدود ده هزار دينار سهم داشتند. اين بدين معناست كه چهار پنجم صاحبان سرمايه در اين كاروان از بنى اميه بودند. اما سهم اشراف و ثروتمندان مكه و در رأس آنان خاندان هاى بزرگ ديگر (غير از بنى اميه) در كاروان، يك پنجم باقيمانده بود. (1) از اينجا مى توان فهميد كه چگونه خاندان معين، جداى از ديگران به ثروت اندوزى پرداخته اند.

در مكه خاندان ثروتمند ديگرى با خاندان ابواجيحه در مقام و ثروت پهلو مى زد و آن بنو مخزوم بود كه از ثروتمندان مكه محسوب شده و (از ميان آنان) «عبداللَّه بن جدعان» از بزرگان ثروتمند در عصر خود بود.

بعضى از تجار مكه هزاران دينار در كاروانى كه به فرماندهى ابوسفيان در سال دوم هجرت (به شام) فرستاده بودند، سهم داشتند و بالطبع اين مقدار، تمامى ثروت آنان نبود. گويند «ابولهب» به عاص بن هشام بن مغيره چهار هزار درهم قرض داده بود، وقتى وى نتوانست بدهى خود را به او و سايرين بپردازد، ابولهب او را اجير كرد تا با قريش به نبرد بدر برود و از اين مأموريت به او پاداشى دهد ولى ابولهب پس از آن، از اجراى عهد خود امتناع ورزيد. (2)مسائل مذكور، اين انديشه و تصور را به ما مى دهد كه ثروت بعضى از تجار مكه بسيار زياد بوده و بعضى از مستشرقان در اين امر به حدى مبالغه كرده اند كه حتى بعضى از تجار قريش را در موقعيت اشراف و ملاء اين شهر قرار داده اند.

زنان مكه نيز در تجارت نقش داشتند. مادر ابوجهل، تاجر عطر و مواد خوشبو بود، هند همسر ابوسفيان نيز از طريق كسانى كه به سرزمينهاى شام مى رفتند، تجارت مى كرد، خديجه تاجرى معروف بود و افراد مورد اعتماد از تجار را به اين كار مى گماشت كه داستان فرستادن پيامبر- ص- توسط وى براى تجارت به سوى شام در سيره ها معروف است.

وقتى ابوسفيان، بدون اين كه اموال كاروان بدست مسلمانان بيفتد، از شام برگشت، زنان تاجر قريش همگى پيرامون وى حلقه زده و به محاسبه سود خود و آنچه به هر يك از آنان مى رسيد پرداختند. (3)


1- Encyclopedio of Islam v .3 ,p .440 .-
2- طبرى، تاريخ طبرى، ج 2، ص 272
3- Encyclopedia of Islam ,v .3 ,p .440 .-

ص: 103

ثروتمندان مكه و بزرگان آنان، در خانه هاى بسيار عالى كه با زينتها و زخارف تزيين و با لوازم و اثاثيه مناسب مفروش شده بود، زندگى مى كردند. آنان بر در خانه هاى خود پوشش ها و پرده هاى منقوش آويزان كرده و يا ديوار خانه ها را با اشكال و تصاوير و نقوش مى آراستند، (1) و از ظروف طلا و نقره و اشياء نفيس كه از خارج مى آمد استفاده مى كردند.

اما بيشتر مردم مكه خانه هايشان از گل يا تنه درختان يا مو و پوست شتران يا مشابه آن بود. (2) اين خانه ها بسيار كوچك و ساده بود كه نمى توانست آنان را از سرما و گرما حفظ كند. اين امر بخاطر آن بود كه ايشان مالى در اختيار نداشتند. اين اوضاع باعث ايجاد دشمنى و حسد در بين اين دو طبقه در اجتماع مى گشت.

اغنياى مكه از مظاهرِ زندگى خوب، در اين دوران بهر برده و تا حد امكان از رفاه برخوردار بودند، تابستانها به مناطقى چون طائف و اماكن كوهستانى ديگر مى رفتند تا خود را از گرماى مكه رهايى بخشند. آنان در اين مناطق به شب نشينى نشسته لباسهاى رنگين و گرانبها و پاك مى پوشيدند. (3) در تفريحات خود به بذل و بخشش پرداخته، شراب و نبيذ مى نوشيدند و اسراف فراوان مى كردند.

اما بيشتر مردم و ساكنين شهر كه «خضراء قريش» يا بندگان (رعيت) خوانده مى شدند (4) چيزى در تملك نداشتند بلكه حتى دسترسى به نان جو نيز براى آنان دشوار بود. ثروتمند مكه فردى قسى القلب و سنگدل بود كه جز به خود نمى انديشيد.

حق هيچ كس را نمى داد. بر ضعيف مهر نمى ورزيد و به او رحم نمى كرد. اموال يتيم و ناتوانان و ضعفا را غصب مى كرد، وجدانش او را نمى آزرد و سينه اش را به درد نمى آورد.

پس بديهى بود كه در اين هنگام فقراى مكه و موالى (بندگان) و آزادگانى كه داراى شعور و وجدان بودند، از اين افراد قسى القلب و سنگدل و متجاوز نفرت داشته باشند.

در مكه، طبقه ديگرى را مى يابيم كه ثروت افراد ياد شده را نداشتند ولى بالنسبه، از بيشتر شهروندان، توانمندى و ثروت بيشترى داشته اند. همه آنان يا بعضى مالك هزاران دينار يا درهم بودند، در حقيقت به اين افراد در عرف آن عصر، طبقه متوسطه كوچك [Petitte baurg coiso] گفته مى شد.

ربا خواران ثروتمند، از جمله آنان


1- ابن اثير، جامع الأصول من احاديث الرسول، ج 5، ص 448 به بعد «باب هفتم در تصاوير، نقوش، پوششها، و نكوهش صورت پردازان.»
2- اهل «مدر» و اهل «وبر» اصطلاحى است كه به اين دو دسته گفته مى شد. «مدر» به معناى گل و به كسانى كه ساكن خانه هاى گلين و در حقيقت شهر نشين بودند گفته مى شد و «وبر» نيز به معناى پوست شتر بود و در اصطلاح به باديه نشينان كه در چادرهاى پوستى زندگى مى كردند گفته مى شد. «مترجم»
3- ازرقى، اخبار مكه ص 486
4- ابن اثير، جامع الاصول، ج 9، ص 342

ص: 104

بودند كه به نيازمندان قرض داده و سود بسيارى در قبال آن به ربا مى گرفتند. تجار كوچك و خرده پا نيز با مال خود و يا ديگران، به صورت اشتراكى با خارج معامله مى كردند و صاحبان حِرَف كه در توليد و مديريت حرفه و تخصّص خويش، دستى داشتند، به تجارت با خارج مكه مى پرداختند. (1) همه فروشندگان يا مغازه داران، تعدادى بنده و خدمتكار داشتند كه به ملكيت و تصرف خود در آورده بودند. آنان اين افراد را از بازارهاى نخاسه مى خريدند تا بعنوان ابزارى در آن عصر به خدمت خود در آورند.

مكه بخاطر فقر زمين و آب و هوا، شهرى نبود كه آنچه تاجران از محصولات زراعى يا توليدات صنعتى براى تجارت نياز داشتند، در آن توليد شود، بنابراين تاجران آن، واسطه انتقال تجارت لوازم مورد نياز مردم از يمن و عربستان جنوبى به سرزمين شام و درياى سرخ و عراق بودند و از سرزمين شام و عراق نيز ما يحتاج اهل مكه، يمن، عربستان جنوبى و آفريقا را از طريق تجارت فراهم مى كردند.

بواسطه افزايش و ازدياد سودهاى اينگونه تجارتها، كه بر سرمايه نيز مى افزود، تجار را به جديت و تلاش هميشگى در اين كار حريص مى ساخت. سودهايى كه در خريد و فروش اجناس از نقطه اى به نقطه ديگر به دست مى آمد، بسيار فراوان بود وبعضى مواقع به صد در صد نيز مى رسيد. از جمله مردم مكه از كاروان تجارتى ابو سفيان در سال دوم هجرى از يك دينار و يك درهم به همان مقدار سود بردند. (2)در قرآن كريم دو مسافرت براى قريش در هر سال ذكر شده است، مسافرتى در تابستان و سفرى در زمستان:

«لإيلاف قريش، ايلافهم رحلة الشّتاء و الصّيف فليعبدوا رَبّ هذا البيت الذى أطعمهم من جوع و آمنهم من خوف.» (3) سفر زمستانى بهنگام ملايمت هوا و سردى آن، به يمن انجام مى شد و در تابستان و فصل گرما نيز به شام مسافرت مى كردند. در اين سفر تجارتى، كاروان بزرگى به حركت در مى آمد و هر يك از مردم مكه به اندازه توان مالى خود در آن سهيم مى شدند. كاروان به شدت حفاظت شده و رهبرى آن را فردى قوى وشخصيتى توانمند، كه مى توانست بر حراست، خدمت و مديريت آن در سختيها و ناملايمات به اندازه كافى قدرتمند باشد، به عهده مى گرفت. موفقيت يا عدم موفقيت كاروان،


1- Ency of islam ,v .3 ,p .411
2- En ,v .3 ,p .440
3- سوره قريش، «براى آن كه قريش باهم انس و الفت گيرند، الفتى كه در سفرهاى زمستان و تابستان ثابت و برقرار بماند پس به شكرانه اين امر بايد به پرستش خداى يگانه كعبه بپردازند كه به آنها هنگام گرسنگى روزى داده و از ترس و خطرات ايمن ساخته است.»

ص: 105

به سرپرست و رهبر آن بستگى داشت و بالطبع موفقيت يا شكست آن، براى مردم مكه تأثير فراوانى به دنبال داشت.

اينجاست كه مى بينيم چگونه ابوسفيان براى نجات كاروان قريش، كه از سرزمين شام مى آمد، مسير آن را منحرف ساخت و آن را از مسلمانانى كه در مسير آن كمين كرده و منتظر رسيدن آن بودند دور نمود. بديهى بود اگر آنان بر اين كاروان دست مى يافتند، خسارت و زيان فراوانى به قريش مى رسيد.

تجار قريش تنها به دو سفر تجارتى ياد شده اكتفا نمى كردند بلكه در كاروانهاى كوچك به امر تجارت تخصصى مى پرداختند. بعضى از آنان براى تجارت به سوى عراق، حيره و انبار و بعضى به حبشه و عده اى به يمن مى رفتند.

اخباريون اسامى تعدادى از اين تجار و خاندانها را، كه اين اماكن و سرزمينها را ديده و در آن به تجارت پرداخته اند، را به دست مى دهند. هر دو طرف در ميان يكديگر خويشى داشته و يا پيمانها و عهدنامه هايى با بزرگانى كه كاروان خويش را به آن سرزمينها مى آوردند، بسته مى شد، چنانكه ما اين امر را در جزء هشتم اين كتاب با عنوان «تاريخ العرب قبل الاسلام» بيان كرديم.

بيشتر اين تجار، از مسائل سرزمينى كه براى تجارت به آن مى رفتند آگاهى هايى داشتند. آنان لوازم نفيس تجارتى كه مورد نياز و پذيرش ثروتمندان و اغنياى مكه و جاهاى ديگر بود را به اين ناحيه وارد مى كردند. ما در كتب لغت، اسامى لوازم و ابزارهايى كه ريشه آنان به زبان فارسى، يونانى، سريانى، هندى و حبشى برمى گردد را ملاحظه مى كنيم و اين امر بالطبع دليل روشنى براى اين اتصال و ارتباط مى باشد كه حتى بعضى از اين اسامى تا امروز نيز مورد استعمال و استفاده هستند.

بعضى از ثروتمندان مكه تنها به تجارت اكتفا نمى كردند، بلكه توجه خويش را به زمين و زراعت نيز معطوف مى ساختند.

آنان با رؤساى طائف در كاشت درختانى مثل انگور و ميوه جات سهيم شده، به رهن يا اجاره مزارع پرداخته و بدين وسيله بر ثروت خود مى افزودند و حاصل اين زراعت را به شهر خود آورده و به كسانى كه نيازمند آن بودند، به بهاى سنگينى مى فروختند. اين ثروتمندان، زمستان را در طائف، در اوقات خوب به ييلاق گذرانيده و خود را از حرارت

ص: 106

مكه، كه از صخره هاى سوزان آن بلند مى شد، رهايى مى بخشيدند.

تجار مكه، اعراب و كشاورزانى كه با آنان ارتباط داشتند را به استثمار مى كشيدند، به آنان با ربا و بهره فراوان پول قرض داده يا محصولات آنان را هنگام ثمردهى مى خريدند و اندك اندك بهاى آن را مى پرداختند. لذا سود فراوان و مطلوبى به دست آورده و نفوذ خويش را روز بروز بر آنان مى افزودند. ايشان به رؤساى قبايل با بذل و بخششها و دادن وامها نزديك مى شدند تا حمايت و پشتيبانى آنان را براى كاروانهاى تجارتى خود، به هنگام عبور از زمينهاى ايشان، بدست آورند و بدين گونه بود كه كاروانهاى آنان با امنيت به سوى حيره، انبار، تكريت، و هيت در عراق و بسوى غزه، بُصرى و مناطق ديگر شام رفته و با ايران و عشاشه- همپيمانان روم- به عقد پيمانهاى تجارتى مى پرداختند.

همينطور، تاجر مكه فردى عالم وآگاه بود كه بازارهاى دوردست را براى خريد و فروش مورد توجه و هدف قرار مى داد و از طرفى نيز به اوضاع اقتصادى در خارج سرزمين خود آگاه بود و تخصّص كافى و آشنايى با نرخهاى جهان داشت.

وكسى چه مى داند؟ شايد در ميان آنان كسانى بودند كه زبانهاى بيگانه؛ مثل فارسى، يونانى و سريانى را بخاطر سفر به آن سرزمينها و صحبت فراوان با ساكنان و انجام معامله و پيمانهاى تجارتى با ايشان، به نحوى مى دانستند. و چه بسا با زبان همان مردم با آنان مكاتبه و مراسله مى كردند.

تاجر مكه حرمت شهر خود و وجود بيت الحرام در آن را بزرگ داشته، خود را در پناه اين حرم قرار داده، از خداى بيت براى زندگى و تجارت خود به فضل او امنيت مى طلبيد. هنگامى كه قصد سفر يا تجارت داشت، قطعه اى از پوست درخت حرم را به گردن خود يا افسار شتر خويش مى انداخت و با توسل و توجه به آن، احساس امنيت مى كرد. و وقتى برمى گشت و داخل حرم مى شد، اين قطعه پوست را از گردن خود يا شتر خويش باز مى كرد. (1)بدين گونه ثروتمندان مكه از قداست شهر خويش بيش از حدّ، بهره و فائده مى بردند.

بزرگان و صاحبان پول و مقام و حسب، عقلاى قوم و زبان آنان بودند؛ آنچه مى گفتند پسنديده و با حكمت تلقّى


1- ازرقى، همان كتاب ص 489

ص: 107

شده و بى چون و چرا مورد پذيرش بود. اما عوام الناس، چنانكه قرآن كريم بيان مى كند؛ يعنى تابعان، هيچ نظر و سخنى نداشتند؛ آنچه نسبت به آن مأموريت مى يافتند به انجام رسانده و از بزرگان و رؤساى خود پيروى مى كردند. اين امر به سبب كم عقلى و ناآگاهى طبيعى و مادرزادى آنان نبود بلكه به سبب جامعه آن عصر بود كه اين مسائل در آن ريشه داشت؛ يعنى نظام و اجتماعى كه در آيات ذيل رساترين توصيف از آن شده است:

«و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبراءنا، فاضلّونا السبيلا، ربنا آتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعناً كبيراً.» (1) «فيقول الضعفاء الذين استكبروا انّا كنّا لكم تبعاً فهل أنتم مغنون عنا نصيباً من النار.» (2) «وقال الذين استضعفوا للذين استكبروا، بل مكر الليل و النهار، اذ تأمروننا أن نكفر باللَّه و نجعل له انداداً.» (3) عظمت و بزرگى نزد آنان در حسب، نسب، مال و مقام بود. آباء و اجداد هر كس سرمايه او و ثروت باعث تفاخر و مباهات در جامعه بود كه به وسيله آن و ساير امتيازات و فضائل خويش بر مردم و ساير ساكنان سرزمين خود فخر مى فروختند. آنان هنگامى كه در مجلس مى نشستند نسبت به بزرگى و عظمت آباء و اجداد خويش مورد احترام بوده و باعث افتخار ايشان بود. در آن مجالس، در مكانى مى نشستند تا بدان وسيله بتوانند نزد مردم به حسب و نسب خود مباهات كنند. اگر كسى بدون داشتن شهرت و آوازه آباء و اجدادى، بر آنان مقدم مى شد، از او خشمگين شده و بر حسب معمول، وى را مورد اهانت قرار مى دادند. از اين روى، دشمنى هايى به سبب تفاخر در آباء و اجداد، حسب ها و نسب ها بين آنان پديد مى آمد. اين تفاخر، خصلتها و شاخصه هايى از خصائص جاهليت نفرين شده بود و اسلام آن را به شدت نهى كرده و كسانى را كه به آباء و اجداد خويش، طبق سنتها، مباهات مى كردند، را مورد نكوهش قرار مى داد. چنانكه در مواضع مختلفى از قرآن و كتب حديث آمده است. (4) اين بزرگان و كبار صاحب مقام و منزلت و رأى، راه رفتن خاصّى نيز داشتند.

حالتى كه در حركت به خود مى گرفتند بخاطر اين بود كه نشان ويژه اى داشته ومى خواستند آنان را از ساير بندگان خدا متمايز سازد تا در اين مسأله نيز برتر بوده و شباهتى به آنان


1- احزاب: 67، «و گويند خدايا! ما از بزرگان و رؤساى خود پيروى كرديم و آنان ما را به گمراهى كشانيدند، خدايا بر عذاب آنان بيفزا و مورد لعن و غضب شديد خود قرارشان ده.»
2- مؤمن: 47، «ضعفا و به استضعاف كشيده شدگان به مستكبران گويند ما از شما پيروى كرديم آيا شما ما را از عذاب آتش نجات مى دهيد.»
3- سبا: 33، «كسانى كه مستضعف و بى پناه بودند، به رؤساى متكبر در آخرت جواب مى دهند كه مكر و فريب روزگار، ما را بر آن داشت كه بخداى يكتا كافر شويم و بر او شريك قرار دهيم و چون عذاب قيامت را بچشم مشاهده كنند سخت اظهار پشيمانى نمايند و ما زنجيرهاى عقاب بگردن فرماندهان و فرمانبران اهل كفر نهاده و گوييم آيا اين رنج و شكنجه جز كيفر كردار زشت شماست.»
4- ابن اثير، جامع الاصول، ج 11، ص 247 به بعد.

ص: 108

نداشته باشند. هنگامى كه يكى از آنان راه مى رفت، تكبر ورزيده و با افاده و تفاخر و ناز و كبر گام برمى داشت.

در مورد اين متكبران و خودپسندها، در قرآن كريم چنين آمده است:

«و لا تصعّر خدك للناس و لا تمش فى الارض مرحاً، انّ اللَّه لا يحب كلّ مختال فخور.» (1) «ان اللَّه لا يحب من كان مختالًا فخوراً.» (2) و همينگونه در مواضع ديگرى در قرآن كريم (3) و نيز در كتب حديث، از اين صفات آنان نكوهش شده است. (4) يكى از شيوه هاى اين متكبران و خودپسندها و فخر فروشانِ به آباء و اجداد، اين بود كه يكديگر را در حسب و نسب مورد طعن و نكوهش قرار مى دادند. بزرگان و اشراف اين سرزمين به گذشته خاندان وآباء و اجداد خويش تفاخر و مباهات مى كردند و ارزش انسان در اين عصر به ميزان تفاخر او به حسب و نسب، نه عمل و فعل، خود بستگى داشت لذا ناچار مى شد تا از كسانى عيبجويى و با كسان ديگرى نيكويى كند.

بديهى بود اين وضع، به غيبت و نفاق و دشنام منجر شده و مشكلات فراوانى بوجود مى آورد؛ يعنى عده اى، كسان ديگرى را عيبجويى و با القاب زشت مورد استهزاء و تمسخر قرار داده و با او دشمنى مى كردند.

اين وضعيت جامعه كوچك جاهلى آن روز بود و شخص رسول خدا- ص- اين وضع را مشاهده كرده بود. (5) در قرآن كريم و حديث اين خصلت و اوضاع دوران جاهليت بشدّت مورد نهى و نكوهش قرار گرفته است.

بزرگان و اشراف مكه از موقعيت دنيوى خويش در سرزمين خود نه تنها به راه رفتن كه حتى در سخن گفتن نيز خود را از ديگران متمايز مى كردند. آنان هنگامى كه سخن مى گفتند با صداى بلندى كه نشانه بزرگى و مقام رفيع آنان بود و يا با صداى قوى كه بر بزرگى مقام و منزلت وى از موقعيت ديگر سخن گويان و شنوندگان دلالت مى كرد، سخن مى گفتند. اين صداى بلند، آنان را اقناع مى كرد و خداوند نيز به اين امر در قرآن كريم اشاره دارد:

«و اقصد فى مشيك و اغضض من صوتك ان أنكر الأصوات لصوت الحمير.» (6) بيشتر عوام الناس فقير بوده و چيزى نداشتند. آنان به حساب طبقه عالى و ثروتمند، در مقابل خدماتى كه براى ايشان


1- لقمان: 18، و هرگز به تكبر و ناز از مردم روى برنگردان و در زمين با ناز و غرور قدم برمدار كه خداوند هرگز مردم متكبر خودپسند را دوست نمى دارد.»
2- نساء: 35، «بدرستى كه خداوند هرگز مردم متكبر و خودپسند را دوست نمى دارد.»
3- رجوع كنيد به فهرست قرآن و آياتى كه به اين موضوع مرتبط است.
4- ابن اثير، جامع الاصول؛ ج 1، ص 244 [در باب كبر و عجب]
5- پيشين، ج 12، ص 341
6- لقمان: 19، «در رفتارت ميانه روى اختيار كن و سخن آرام گو، نه با فرياد بلند كه منكر بوده و زشت ترين صداها صداى الاغ است.»

ص: 109

انجام داده و خواسته هاى ايشان را برآورده مى ساختند، به زندگى خود ادامه مى دادند.

اين گروه نسبت به بزرگان قريش، طبقه بزرگ وسيعى را تشكيل مى دادند. در زمينهاى بزرگان و رؤسا، تعداد زيادى از خدمتكاران و بندگان در مقابل بدست آوردن روزى و بقاى خويش، در خدمت بودند و بعضى از اربابان در نهايت خشونت و سنگدلى و سختگيرى با آنان برخورد مى كردند.

هنگامى كه ضعف و سن زياد، اين بندگان را از خدمت ناتوان مى ساخت و نمى توانستند مثل گذشته در خدمت مخدوم خود باشند، اربابان رهايشان كرده و بخود وا مى گذاشتند. لذا اين امر در طبقه ياد شده، تأثير فراوان داشت و آنان را ناچار مى ساخت تا براى رهايى از اين وضع و بهبودى وضع خود و بدست آوردن حداقل روزى به الهه و خداى خويش متوسل گردند.

همچنين اين فقر انگيزه اى بود كه فقرا و طبقات متوسط را به سوى مسابقه و شرطبندى و قمار مى كشانيد چنانكه امثال آنان در عصر حاضر نيز چنين مى كنند. آنان به طمع كسب و سود و بهبودى وضعيت خويش به اين اقدام دست زده يا بخاطر ترس از تنگى معيشت و مسائل ديگرى كه از فقر و سختى زندگى آنان برخاسته بود به زنده بگور كردن دختران دست مى زدند. در قرآن كريم و نيز در احاديث به بعضى از اين عادات اشاره شده و اين امر بخاطر عواقب آن در اسلام تحريم گشته است.

سرزمينى مثل مكّه مقدّس، تجارتگاه و مركز فرهنگى و حيات دينى بود كه با خارج و سرزمينهاى مترقى- به نسبت آن زمان- ارتباط داشت و لذا بالضروره بين ساكنين آن، افرادى اهل فرهنگ و صاحبنظر در امور دين و باسوادان و نويسندگان و آگاهان به اخبار جهان و فعاليتهاى علمى در خارج نيز وجود داشتند. اما آنچه در كتب اخبار مى بينيم بيانگر كمى تعداد باسوادان و نويسندگان و وجود جهل در مكه و ساير نقاط جزيرة العرب است كه بررسى اين سخن در اينجا خارج از بحث بوده و ما را از پرداختن به مبحث اصلى باز مى دارد. متذكر مى شوم كه به تفصيل در بخش «فرهنگ ويژه جاهليت در تاريخ عرب قبل از اسلام» از آن سخن گفته ام.

گزارشات اخباريون به آنچه كه در قرآن كريم از اصطلاح آن قوم به اساطير الاولين و اخبار گذشتگان و اوضاع جهان در

ص: 110

آن زمان و تسلط بر خواندن و نوشتن و شناخت مى يابيم، سازگارى ندارد؛ زيرا اصطلاحات و الفاظ نمى تواند هيچگاه به زبان قوى- نه جمعى- از باسوادان وارد شود كه آگاهى و شناخت به خواندن و نوشتن نداشته باشند.

چگونه ورود الفاظ و اصطلاحات و مصاديق علمى و فرهنگى در زبان عرب بويژه در قرآن كريم كه بوسيله آن قومى را توسط رسولى براى ارشاد مورد خطاب قرار مى دهد، مى تواند عقلًا امكان پذير باشد كه آن قوم با اصطلاحات مذكور آشنايى نداشته باشند؛ كلماتى چون «قرطاس»، «قراطيس»، «كتاب»، «مداد»، «اقلام»، «صحف»، «يقرؤن الكتاب»، «اكتسب»، «تملى»، «قرأه»، «تتلى»، «تخطه»، «كتب»، «الحكمه»، «يعلم»، «العلم»، «تعلمون»، «علم»، «عالمون» و «العلماء.» چگونه آنان به معانى اين كلمات و مصاديق آنها و درك كامل آن معانى و مقصود آن اصطلاحات آگاه نبوده اند؟

گزارشات اخباريون حتى با پندارهاى آنان در اين مورد نيز متناقض است و ما اين امر را در جاى خود؛ يعنى در بخش تمدن عرب قبل از اسلام تشريح كرده ايم.

بين بردگان و بيگانگان ساكن در مدينه و مكه كسانى يافت مى شدند كه خواندن و نوشتن به زبان قوم خويش را بخوبى مى دانستند و كتابهاى (آسمانى) خود را مى خوانده اند. در مدينه، مدارسى (مدارس) وجود داشته كه يهوديان احكام دين خود را تدريس و كتاب آسمانى خويش را در آن تفسير و داستانهاى كتب احبار و علماى خويش در قصص و تفسير احكام ديانت يهود را در آن مى خوانده اند. حتى اين مدارس تا هنگام اخراج جمعىِ آنان از حجاز در دوران خلافت عمر باقى بوده است.

آنان داستانها و قصص خود را در بين ساكنان شهر پخش مى كردند و به قصد افزايش تعداد و تقويت مركزيت خود در اين شهر به تبليغ آيين يهود مى پرداختند؛ زيرا قبلًا توانسته بودند تعدادى از اعراب يمن را به دين يهود وارد كرده و در آنجا يك مركز قوى براى يهود بوجود آورند و يا در ميان اقشار مسيحيان نجران، حكومتى يهودى تشكيل دهند.

چنانكه كتب حديث و اخبار گفته اند، يهود به نزديكى ظهور فردى از خود، كه قدرت و پادشاهى را به آنان برگرداند و از دشمنان انتقام گيرد، خبر مى دادند و لذا

ص: 111

بدينوسيله اعراب را مى ترسانيدند و آنان اميدوار بودند كه آن روز نزديك است.

(شايان گفتن است) يهود در منطقه مدينه تا جنوب فلسطين از زمينداران و ثروتمندان محسوب مى شدند. براى ساكنين مكه ضرورى بود تا از حوادثى كه در خارج جزيرة العرب بويژه در عراق و شام رخ مى داد، آگاهى يابند و چگونه مى توان گفت از آن نواحى اطلاعى نداشتند، در حالى كه تجار كاروانهاى آنان را براى تجارت به اين نواحى مى بردند و كشتيهاى هند و ايران به سواحل شرقى (حجاز) مى آوردند؛ لذا از پيشرفتها و تازگيهايى كه در آن نقاط مى ديدند آگاهى يافته و از برادران عرب خود در عراق و شام، اخبار ايران و روم و پيشرفتهاى بوجود آمده در جهان را مى شنيدند و نيز از مسافران كشتيهايى كه به سرزمين آنان مى آمدند، از اخبار آفريقا و هند و سواحل مقابل سواحل شرقى جزيرة العرب اطلاعاتى حاصل مى كردند.

يادآورى قرآن كريم به قريش از پيروزى ايران بر روم (در سوره روم) دليلى بر رسيدن خبر غلبه ايرانيان بر روم به قريش بوده است، در غير اين صورت قرآن كريم قريش را با آن خبر مخاطب نمى ساخت و آنان را بشارت نمى داد كه پيروزى ايران زمانى طولانى دوام نخواهد داشت و هر زمان طول بكشد سرانجام روميان بر دشمنان خويش غلبه يافته و آنچه خسارت ديده اند را جبران مى كنند. بدين علت بزرگان قريش در انديشه فرورفته و از اين حادثه بزرگ جهانى عبرت مى گرفتند.

قرآن كريم اعراب يا ساكنان بيابان را به خشونت و سنگدلى و فرصت طلبى توصيف مى كند. در اين آيه آمده است:

«و من الأعراب من يتخذ ما ينفق مغرماً و يتربص بكم الدوائر، عليهم دائرة السوء و اللَّه سميع عليم.» (1) در آيات ديگرى از نفاق آنان ياد مى كند:

«الأعراب أشد كفراً و نفاقاً و أجدر ألّا يعلموا حدود ما أنزل اللَّه على رسوله و اللَّه عليم حكيم.» (2) و «وممّن حولكم من الأعراب منافقون.» (3) قرآن كريم همينطور آنان را به فرصت طلبى توصيف مى كند:

«سيقول لك المخلفون من الأعراب، شغلتنا أموالنا و أهلونا فاستغفر لنا، يقولون بالسنتهم ما ليس فى قلوبهم. قل، فمن يملك لكم من اللَّه شيئاً ان أراد بكم ضَرّاً أو أراد بكم


1- توبه: 98، «و از اعراب كسانى هستند كه منافقند و مخارجى را كه در راه جهاد مى كنند بر خود ضرر و زيانى مى پندارند و براى شما مسلمين مترصد حوادث و عواقب ناگوارند و حال آن كه عواقب حوادث بد براى آنها خواهد بود و خداوند شنوا و به نيات پليد آنان آگاه است.»
2- توبه: 97، «اعراب در كفر و نفاق از ديگران سخت تر و به جهل و نادانى احكام خدا سزاوارترند و خدا به احوال خلق دانا وبه مصالح هر حكمى كه مى كند آگاهست.»
3- توبه: 101، «و بعضى از اعراب اطراف مدينه منافق اند.»

ص: 112

نفعاً بل كان اللَّه بما تعملون خبيرا. بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول والمؤمنون الى أهليهم أبداً، و زيّن ذلك فى قلوبكم و ظننتم ظن السوء و كنتم قوماً بورا.» (1) اوضاع سخت و دشوار اعراب در بيابان و فقر آنان و نيز تقسيم شدن به قبايل و عشاير و سختى راه بدست آوردن روزى در صحرا، بالطبع باعث ايجاد اين عادات در آنان مى شد. اين عادتها و خوى ها در بين آنان، ذاتى و از هنگام خلقت نبوده بلكه نتيجه شرايطى بود كه اعراب در آن به دنيا آمده و رشد كرده اند. دست تنگى و كمى زمينها، همگى را در حال بيم و هراس نگه مى داشت و لذا مترصد فرصت براى غلبه بر ديگران بودند تا غنيمتى بدست آورند؛ يعنى همان روزى مورد نياز و يا هر چيز ديگرى كه در دست (مغلوبين) بود.

آنان از شهر نشينان مى ترسيدند و به آنان اعتماد نمى كردند و طبعاً بخاطر محروميت طبيعى از نعمتها و خيرات به ايشان حسد مى ورزيدند. ساكنان شهرها و قريه ها همواره عادت داشتند تا از اين نعمتها تنها براى خود بهره برده و از آن استفاده كنند. آنان (صحرا نشينان) نيز سلاحى جز سلاح هجوم و يورش در مقابل شهر نشينان نداشتند كه اگر شرايط مناسب بود دست به اين كار مى زدند و الا نسبت به آنچه كه به دست مى آوردند، راضى و قانع بودند و راهى جز اين نداشتند. خشونت و ستمگرى آنان امرى ذاتى و خلقى آنان نبود بلكه حاصل طبيعت صحرا و موجد اين تفاوت بين شهر نشين و بدوى بوده است. در غير اين صورت تفاوتى بين آنان نيز بوجود نمى آمد.

مكه با جنگ يا فتحى كه بوسيله بيگانگان در آن رخ دهد، جز نبرد و هجوم حبشى ها كه همپيمان روميها بودند، مواجه نشد. حبشى ها مى كوشيدند تا با اين هجوم بر غرب جزيرةالعرب يا بر تمامى آن مسلط گردند. اگر آنان به اين امر موفق مى شدند معناى آن تسليم اين سرزمين مهم بود كه بر بزرگترين منطقه آبى و حائز اهميت در تجارت دريايى براى كشتيهاى مسيحيان تسلط داشت. در نتيجه اين امر ضربات قوى و مؤثرى بر دشمنان عقيدتى و سياسى آنان؛ يعنى ايران ساسانى كه داراى پايگاهى نظامى در شرق اين دولت سياسى آن زمان بودند وارد مى آوردند.

سرنوشت اين نبرد، عدم موفقيت و شكست بود، نه بخاطر اينكه مردم مكه در


1- فتح: 11 به بعد، «اعراب باديه نشين كه از حضور در جنگها و در سفر فتح مكه تخلف مى ورزند، براى عذر و تعلل خواهند گفت كه ما را محافظت اهل بيت و اموالمان از آمدن در ركاب تو بازداشت. اينك از خدا بر گناه ما آمرزش طلب. اين مردم منافق چيزى كه هيچ به دل عقيده ندارند، بر زبان مى آورند، به آنها بگو اگر خدا اراده كند كه ضرر يا نفعى به شما رساند، آن كيست كه خلاف آن كار مى تواند كرد، بلكه خدا به هرچه مى كنيد آگاهست.»

ص: 113

مقابل آن ايستادند و يا به واسطه لشكر جرارى كه با سلاحهاى خود جسورانه به نبرد ايستاده و آنها را شكست دادند بلكه به سبب ديگرى كه اهل مكه در آن نقشى نداشتند؛ يعنى انتشار وباى وحشتناك و شومى بود كه بين حبشى ها افتاد و بيشتر آنان را نابود ساخت و كسانى راكه از آن نجات يافته بودند را ناچار به فرار كرد. اين امر در سالى كه در مكه به عام الفيل مشهور است اتفاق افتاد. (1) نبرد زيان آور ياد شده هشدارى براى مردم مكه بود تا همواره آماده و مهيا باشند، نه براى بيرون راندن حبشى ها از مكه و از هر مكان در جزيرة العرب بلكه براى طرد هر بيگانه اى از آن و سرانجام براى گسترش رسالت جهانى كه فردى از اين سرزمين؛ يعنى محمد- ص- مبشّر آن رسالت بود.

اسكندر كبير نيز تلاش كرد تا بر عربستان غربى و نيز حجاز تسلط يابد ولى ناوگان او براى تصرف سواحل جنوبى به موفقيت دست نيافت و لذا توجه خود را بسوى سواحل غربى معطوف ساخت و اگر امكان اين امر را مى يافت و لشكريان او بر سرزمين هاى دور از ساحل تسلط مى يافتند، جزيرة العرب تاريخ ديگرى مى يافت.

قيصر روم (اگوستس) نيز پس از وى كوشيد تا با جزيرة العرب ارتباط يافته و بر آن مسلط شود ولى چنانكه ديديم، موفق نگرديد، پرتغاليها نيز از حبشى ها تقليد كرده و دست به تلاش زدند ولى نتوانستند.

خلاصه آنچه كه ممكن است از مكه در ايام رسول- ص- گفته شود اين كه مكه در آن زمان مركزيت مهمى در حجاز و قداست خاص و جايگاه و مقام بزرگى در جهان تجارت اين عصر داشته و در آن مظاهر جاهليت؛ از جمله تفاخر به نسب، حسب، مال، مقام، زورگويى قوى به فقير و تسلط غنى بر فقير حاكم بود.

در اينجا به اين مختصر در سلسله اوضع مكه و ساكنين آن اكتفا مى كنيم تا به فصل جديدى پيرامون ميلاد پيامبر- ص- و مبعث كه در چهل سالگى زندگى ايشان رخ داد وارد شويم.

اين كه چرا ضرورى بود در بسيارى از امور در مورد جاهليت شبه جزيره به تفصيل بيشتر سخن گويم، ولى به خلاصه پرداختم، پاسخ اين است: همانطور كه در مقدمه ذكر كردم، اين كتاب و بخش هاى آن در حقيقت ادامه بخشهاى كتاب من «تاريخ العرب قبل الاسلام» مى باشد و لذا در مورد آنچه در


1- سال عام الفيل از آن جهت در تاريخ شبه جزيره معروف و مشهور است كه ابرهه به قصد تخريب كعبه به اين سرزمين لشكر كشيد. نگارنده از هجوم حبشى ها به مكه و شكست آنان در عام الفيل سخن مى گويد ولى علت آن شكست را شيوع وبا در ميان سپاه حبشه ذكر كرده است. آنچه كه مسلم است در اين هجوم سپاه حبشه و ابرهه بوسيله نيروهاى نظامى آسمانى و مأمورين الهى، از بين رفتند و اين واقعه در قرآن كريم سوره فيل ذكر شده است و به نظر نمى رسد كه در عام الفيل هجومى غير از آن هجوم به مكه صورت گرفته باشد تا سپاه حبشيان بوسيله انتشار وبا از بين رفته باشند. «مترجم»

ص: 114

اينجا خلاصه نوشتم، به ارجاع به آن كتاب بسنده كردم و كسانى كه نياز به گسترش و بسط اين مطالب دارند، مى توانند به آن كتاب مراجعه كنند.

پى نوشتها:

ص: 115

ص: 116

ص: 117

ص: 118

مكه در سال 1327

ترجمه: محمد على سلطانى

آنچه در ذيل مى آيد نوشته اى است از آقاى محمد حرب استاد دانشگاه مدينه منوّره در بازگويى حوادث مكّه در سال 1327 كه از لابلاى كتاب «عالم الاسلام» عبدالرشيد ابراهيم استخراج و در شماره دوّم سال دهم «شوال 1409» مجله «عالم الكتاب» نشر يافته است، جهت استفاده خوانندگان ترجمه آن تقديم مى گردد:

عبدالرشيد ابراهيم، مبلّغ، نويسنده، قاضى و جهان گردى است كه در سيبرى تولّد يافت و در ژاپن فوت كرد. وى بخش مهمّى از زندگى طولانى خود را به سياحت در كشورهاى آسيايى و تبليغ اسلام گذراند. در ژاپن عده زيادى توسط ايشان مسلمان شدند و به تلاش وى، حكومت ژاپن به اسلام، به عنوان يكى از اديان اعتراف كرد. او ماجراى مسافرتش را كه شامل سفر به چين، كره، سنگاپور، اندونزى، هند، ژاپن و شبه جزيره عربستان مى گردد، تدوين كرد.

اين سفرنامه به زبان تركى در سال 1328 در استانبول چاپ شد.

عبدالرشيد ابراهيم در سال 1327، بعد از گردش در كشورهاى زيادى كه شرح آن را در «عالم الاسلام» آورده است، به سرزمين حجاز رسيد و در 25 ذى قعده همان سال وارد جده شد.

لازم به يادآورى است كه اين تاريخ، زمان حاكميت محمد رشاد؛ يعنى سيطره

ص: 119

«جمعيت اتحاد و ترقى» بر شؤون دولت، سلطنت و ايالات دولت عثمانى، پس از پيروزى اش در خلع سلطان عبدالحميد است.

در توصيف مكه در سال 1327 كه موضوع اين نوشتار است، خواننده كوششى در راستاى پيرايش سفرنامه مؤلف از هرآنچه بدور از توصيف صرف است خواهد ديد؛ نظير بازتاب احساسات شيخ در توصيف، انجام مناسك حج و نقد وى از جريانات و اشخاص به نيكى و يا بدى و هر نوع حاشيه پردازى كه در توصيف مكه در سال 1327 نيازى بدان نيست.

*** در جدّه حاجيان توصيه به زيارت قبر حوّا مى شدند. پاره اى به اين توصيه عمل مى كردند و گروهى ديگر مستقيم رفتن به مكّه را ترجيح مى دادند. دو نوع قافله كه صبحگاهان از جده به مكّه حركت مى كردند فراروى آنان بود؛ قافله هاى شتر و قافله هاى الاغ.

قافله هاى شتر در دو روز و قافله هاى الاغ تنها در 12 ساعت، تا مكه را طى مى كردند.

آنان كه بار و بنه فراوان داشتند؛ قافله هاى شتر و آنان كه زاد و توشه كمترى داشتند قافله هاى الاغ را برمى گزيدند ليكن بسيارى براى آن كه فرمان الهى در «وَسارِعُوا» را عمل كرده باشند، قافله هاى الاغ را به علّت سرعتشان ترجيح مى دادند.

راه جدّه به مكّه، راهى شنى و تهى از هرگونه بنا است. در گرداگرد حاجيان، گستره زمين تا آنجا كه چشمشان كار مى كرد پوشيده از شن بود و در دو سوى راه جز قهوه خانه هايى كه از برگ درخت خرما ساخته شده و آشيانه ناميده مى شود، چيز ديگرى وجود ندارد. بعد از دو ساعت سفر در چنين بيابان شنى و ناهمواريهاى سنگى، كه در آن جز كوههاىِ سنگىِ سياه سوخته نيست، يك نوع گياه دارويى به نام سنا و خارخسك رخ مى نمايد. بين جدّه و مكه جايى است به نام «حده» كه ساكنانى بدوى دارد و نيز مسجدى در نزديكى مكه موجود است.

در مكّه خيابان بزرگى است به نام خيابان شيخ محمود، شيخ محمود مراد از علماى بزرگى است كه به خاطر كتابهايش شهرتى دارد. و در مكه مقيم است. وى كتاب «المكتوبات» امام ربّانى را به عربى ترجمه كرده و كتابى نيز به نام تلفيق الأخبار به زبان عربى، در موضوع تاريخ، دارد. شيخ محمود مراد به سه زبان دينى مشهورِ عربى، فارسى و تركى تأليفات دارد و به اين سه زبان خوب سخن مى گويد ومى نويسد. اين شيخ از نژاد تاتارى از منطقه قازان است

ص: 120

كه از نيم قرن قبل در مكه مكرمه ساكن شده است. وى در علم اصول، فقه، تفسير و حديث داراى آگاهيهاى فراوان است. وعلى رغم دانش پر ارجش، قدرش ناشناخته است و به شغلى كوچك گويا خدمتكارى در مهمانسراى حجّاج تاتار مشغول است.

در مكه مكرمه، مجموعه اى از مهمانسراهاى حجّاج بود كه به علت انتساب به قازان، پايتخت كشور تاتار در ساحل رودخانه ولگا، تكيه قازانيه ناميده مى شوند و حاجيانى كه از روسيه مى آمدند در آنجا رحل اقامت مى افكندند و تا مدّتى كه در حج بودند در اين تكيه ها سكونت مى كردند. در هر تكيه فردى به امور تكيه نظارت مى كرد و به تعبير درست تر، به خدمتكارى حجّاج همّت مى گماشت و حاجيان تاتار، در پايان مدّتِ بقايشان در مكه، در صورتيكه از خدمات وى راضى بودند، صدقه اى به وى مى دادند. تعداد حاجيان در سال 1327 به چهارصد هزار نفر مى رسيد و برخوردها به شيوه اسلامى بود و هيچ وقت برخوردى بدور از چهارچوب ادب ديده نمى شد. هيچكس كسى را آزار نمى داد و هيچ فردى از فرد ديگر آزار نمى ديد به خاطر هدف، نظم و مديريّت امرى طبيعى و اخلاقى شده و كاملًا تربيت اسلامى

ص: 121

حاكم گشته بود.

پس از حج گروهى از حاجيان براى برگشت به وطنشان آماده مى شدند و پاره اى حدود يك هفته در مكه ماندند و بعضى ديگر رو به سوى مدينه و زيارت روضه مطهره پيامبر نهادند. آنان كه در پى برگشت به وطنشان بودند، به خريد نيازمنديها، خلعت و برداشتن آب زمزم جهت بردن به شهرستان، مشغول شدند. از اين روى مكّه دو يا سه روز پس از اتمام مناسك همچنان پر جمعيّت بود.

در مكه خيابان فرعى و حتى خيابان اصلى كم است، از اين رو بسيار شلوغ مى باشد.

وسايل حمل و نقل گوناگون؛ از قبيل: شتر، هودج، تخت روان و غيره در آن وجود دارد. هودج وسيله اى است كه باديه نشينان براى بردن حاجيان، بگونه اى كه هر دو حاجى با يك شتر برده شود، اختراع كرده اند.

يافتن جايى براى استراحت مشكل است و انواع غذاها در خيابانهاى تنگ، بازارها و خيابانهايى كه كمى وسعت دارند پخته مى شود. نانوايى در مكه انگشت شمار است؛ تنها در سه محل كه همگى طبق شيوه قديم نان مى پزند. على رغم ازدحام جمعيّت و كمبود جا در مكه، امكان برگزارى جشنها، مراسم رسمى و مجالس شخصيتهاى مهم؛ نظير شرفا و حاكمان وجود دارد. در مكه پليس و شهردارى يافت نمى شود، با اين حال در همه جاى مكّه امنيت و آرامش خاطر حاكم است. كمترين شخص در حج بيست ليره همراه خود دارد با اين حال هيچ حادثه اى اتفاق نمى افتد.

در چهاردهم از شهر ذى حجه سال 1327 در مكه باران باريد و حرم به درياچه اى تبديل شد، بطورى كه جز در قسمت سدّ باب الزياده، مكانى خشك يافت نمى شد. در اين روز نماز مغرب و عشا در حرم اقامه نشد و نماز صبح روز بعد تنها در باب الزياده برگزار گرديد.

گروهى از حاجيان به جدّه رفتند. در عين حال بيش از صدهزار حاجى در مكّه ماند. جايى براى برگزارى نماز نبود و مردم با حال وحشت و اضطراب در ميان آب راه مى رفتند، امير حج، شريف و والى هم در ميان آب گام برمى داشتند. آب تمام مقامات مقدسه؛ از جمله مقام ابراهيم- ع- را در خود فرو برد، آلودگيها را از خيابانها آورد و مقامات مقدسه را آلوده كرد.

هيچكس قادر به طواف و نماز نبود تا آنجا كه گروهى از حاجيان بناچار طواف وداع را ترك

ص: 122

كردند. در روز دوّم، بخشى از اين آلودگيها به قناتها سرازير شد و مردم به مقدار توانائيشان به خارج كردن آب از حرم شريف مشغول شدند و بوى كريه آلودگيها همه فضا را فراگرفته بود و على رغم همه اينها «وبا» راه به مكه نيافت.

همه حاجيان در تميز كردن حرم شركت جستند. اين كار دو روز طول كشيد و با همه تلاش، جز مقدار كمى جا جهت برگزارى نماز نتوانستند تميز كنند. به علّت آلودگى اطراف كعبه و زمزم، دو روز نماز جماعت برپا نشد. حتى حطيم در آب فرو رفت در عين حال داخل چاه زمزم از آلودگى حفظ شد. بسيار از مردم در اين جريان كشته شدند. عدّه اى از طبيبان در مكه مكرمه، به مسؤوليتشان عمل نكردند و در انجام وظيفه كوتاهى ورزيدند و از امير، والى و مسؤولى نمى ترسيدند و علّت سهل انگاريشان اين بود كه آنان از سوى «جمعيّت اتحاد و ترقّى» در استانبول تعيين شده بودند. تعداد مدارس در مكه فراوان بود ليكن مفتى، مدرس و يا عالمى كه برجسته باشد و بتوان انگشت روى آن گذاشت وجود نداشت.

اوقاف فراوانى در مكه هست ولى بسيارى از آنها در دست نااهلان قرار دارد و به املاك شخصى تبديل شده است. مكه مكرمه محروم از علم و فضيلتهاى انسانى- اسلامى شده است. از اين روى رواست كه سيصد ميليون مسلمان- تعداد تمامى مسلمانان جهان در آن سال- بر مكه مكرمه گريه كنند.

در هشتم ذى حجّه و دقيقاً در ساعت 10 امير الحاجى كه سلطان محمد رشاد از استانبول فرستاده بود سوار بر اسبى سفيد رسيد، بر جبل الرحمه فرا آمد و خطبه اى خواند و از اين لحظه انبوهى از جمعيت انسانى لبيك گويان عرفات را به لرزه درآوردند.

قبل از رسيدن اميرالحاج به جبل الرحمه، شليك گلوله هاى آتشين، برپايى مجالس مهمانى، رژه هاى نظامى و رسمى برپا گشت و مردم به خواندن قرآن كريم و لبيك گفتن مشغول شدند.

در ساعت يازده- يك ساعت بعد از رسيدن اميرالحاج- به همراه دعا و فرياد، خيمه ها برچيده و بر شتران جهت حركت به سوى مزدلفه، بار شد.

در مكّه، چانه زدن بر سر قيمت قربانى، بويژه در وقت گرما بسيار كم پيش مى آيد.

گرچه باديه نشينان هم افزون از قيمت متعارف، درخواست نمى كنند.

ص: 123

حاجيان از اسرافى كه در نتيجه كشتن و رها كردن قربانيها در گودالها بوجود مى آيد، گفتگو مى كردند و مى گفتند: زمانى برسد كه از گوشت قربانى بهره بگيرند. بعضى مى گفتند: كى مى شود كه در مكه كارخانه اى براى حفظ گوشتها براى بهره گيرى مردم، سربازان و صدور آن به اروپا به وجود آيد؟ و بعضى ديگر مى گفتند: زمان بهره گيرى از گوشتهاى قربانى فرا خواهد رسيد.

از حوادث مهم مكّه در سال 1327 آمدن «عزيز مصر» خديو عباس حلمى پاشا به مكه است. استقبال رسمى پرشكوهى از وى انجام گرفت و به احترام وى گلوله هايى شليك گشت. وى به منزل شريف حسين امير مكه وارد شد مادر خديو، اركان دولت و همراهان با وى بود. حضور وى در مكه موجب شادى حاجيان شد؛ زيرا شخصيتهاى اسلامى كمتر به حج مى رفتند.

عزيز مصر در روز دوم ورودش به بازديد والى مكه مكرمه امين بگ رفت و آنگاه به بازديد مجموعه حكومتيان پرداخت؛ زيرا در روز استقبال عده زيادى از رجال دين و علم جهت عرض سلام آمده بودند. همچنين از حوادث مهم در اين سال اقدام جمعيّت «اتحاد و ترقى» تركيه به برگزارى اجتماعى در باشگاه «اتحاد و ترقى مكّه» جهت شركت نمايندگان اقوام مختلف مسلمان است. اين اجتماع به رياست شريف ناصر كه يكى از شرفاى مكّه است برپا گشت. در آغاز نماينده «اتحاد و ترقى مكه» آقاى فريد افندى به ايراد سخنرانى پرداخت و گفت: لازم است سلانيك به پايگاه مسلمانان در سرتاسر جهان تبديل شود و شعبان جمعيت «اتحاد وترقى» كه در هريك از كشورهاى اسلامى ايجاد مى گردد، تابع سلانيك باشد.

مناسب است يادآورى گردد كه سلانيك امروز جزء يونان است. شيخ عبداللَّه آباناى كه يكى از علماى قازان بود برخاست و به سخنرانى پرداخت و لزوم اتحاد مسلمانان را مطرح كرد و گفت: ضرورى است در مكه مكرمه مجمعى حقيقى از علماى اسلام باشد تا مرجع براى تمام علماى جهان اسلام گردد.

علما و شخصيتهاى گوناگون در اين گردهم آيى سخن گفتند تا آن كه يكى از طالبان علم الأزهر برخاست و به ايراد سخن پرداخته، گفت: لازم است مردم مسلمان بجاى زبان محلّى، با زبان عربى كه زبان قرآن كريم است سخن بگويند كه اين پيشنهاد اعضاى باشگاه

ص: 124

اتحاد و ترقى در مكه را خشمگين ساخت و يكى از آنان برخاست و سخنرانى روحانى الأزهرى را قطع و شروع به فحاشى و تهديد كرد.

از حادثه هاى شگفتى كه در سال 1327 در مكه مكرمه بوجود آمد؛ افزايش تعداد حاجيان يمن بود. در اين سال بيشتر از هر سال ديگر آمده بودند و با پولهاى انگليسى كه با خود آورده و بذل و بخشش مى كردند، توجه همه را جلب كرده بودند. تا قبل از اين تاريخ، پول انگليسى در مكه ديده نشده بود. اين موضوع نظر تاجران مكّه را هم به خود جلب كرد.

از شگفتيهاى ديگر، پخش نوشته هايى به نام «خلافت عربى» بود.

بين حاجيان شايع شد كه «عزيز مصر» خديو عباس حلمى پاشا در سفرش به مكه شخصى را به همراه آورده است كه كار چاپ انجام مى دهد و مسيحى است. و در مهمانى شريف حسين در كنار خديو شركت كرده است، با آن كه ورود غير مسلمان به مكه مكرمه حرام است.

همينطور شايع شد كه به همراه خديو، خبرنگار روزنامه تايمز لندن نيز آمده است و مشخص نشد كه اين خبرنگار همان چاپگر است و يا آن كه به همراه خديو، دو نفر مسيحى به مكه آمده اند.

همچنين از اتفاقات برجسته اين سال (1327) بوجود آمدن دوستى بين مصريها و يمنيها است، بگونه اى كه با دو حاجى يمنى يك حاجى مصرى است.

دستگيرى دو طلبه ازهرى نيز از وقايع حج امسال است كه يكى از آن دو، در پى شايعه پيدا شدن نامه اى دستنويس از جيب وى به ادريسى در يمن بود كه دستگير و جهت تحقيق به استانبول فرستاده شد. گويا اين شايعه از سوى وكيل والى از افراد حزب اتحاد و ترقى ساخته و پرداخته شده بود. و ممكن است اين همان طلبه اى باشد كه بر خلاف شيوه «اتحاد و ترقى» در توسعه زبان تركى، مسلمانان را به انتخاب زبان عربى به عنوان زبان رسمى فراخواند.

قابل توجّه است كه در مكه، دو نوع حاكميت وجود دارد؛ 1- بدست اشراف مكّه 2- بدست حكومت. در اين بخش قدرت در دست واليانى است از ميان ارتشيان عثمانى كه زبان عربى را نمى دانند.

ص: 125

اماكن و آثار

ص: 126

مكه از ديدگاه جهانگردان اروپايى

ترجمه: محمد رضا فرهنگ

پيشگفتار

آوازه مكه، بسيارى از اروپاييان ماجراجو و بعضاً حقيقت جو و يا جاسوس را به سوى خود جذب كرده است، ممنوعيت ورود به اين شهر براى غير مسلمانان خود سبب تحريك آنان به اين اقدام خطرناك بوده است. بسيارى از اروپاييان مسيحى- و بويژه جهانگردان- آرزوى ديدار از اين شهر ممنوعه را داشتند؛ شهرى كه قرنها در اروپا نام آن بر سر زبانها بود و از احترام و قداست و قبله بودن آن نزد مسلمانان اطلاع داشتند، از اين رو تلاشهاى فراوانى براى ديدار از اين شهر انجام گرفت و تعدادى از اروپاييان مسيحى، موفق به ديدار گرديدند.

البته مورّخين يونانى در عهد باستان نظير «هرودوت» و پيشتر از او، «ديودورس صقلى» از موقعيت مكه و عبادتگاه آن، كه مورد احترام اعراب بوده است، آگاهى داشته اند و از آن در نوشته هاى خود ياد كرده اند. ليكن پس از ظهور اسلام و تنشها و جنگهاى صليبى، غربيان شوق فزونترى براى آشنايى با مسلمانان و سرزمينهاى آنان پيدا كردند. اطلاعات ما درباره تعداد اروپاييانى كه موفق به ديدار از مكه شده اند، اندك است و تنها از سفر آن گروهى اطلاع داريم كه خود يا ديگران سفرنامه و خاطرات جهانگردى آنها را تدوين نموده اند.

ص: 127

تا پيش از قرون وسطا آگاهيهاى ما درباره اين جهانگردان اندك است، ليكن پس از قرون وسطا، تقريباً سالى دو نفر اروپايى به ديدار از مكه نايل شده اند. روش و شيوه غالب اين افراد براى نفوذ به داخل مكه و مخفى نمودن حقيقت خود، همانا سكونت در يكى از كشورهاى اسلامى و معاشرت با مسلمانان و آموختن برخى از عادات و رسوم و احكام شرعى آنان، آنگاه يادگيرى زبان عربى يا يكى از زبانهاى مسلمانان نظير فارسى و تركى و سپس تظاهر به اسلام و مسلمانى بوده است، و بدين وسيله مى توانسته اند بهمراه كاروان حجاج خود را به سرزمينهاى مقدس برسانند.

از ويژگيهاى سفر اين اروپاييان، خاطره نويسى آنان است. اين افراد كه غالباً حسّ كنجكاوى و جمع آورى اطلاعات، آنان را به مكه مى كشانده، همواره با ديدى جز ديد مسلمانان شهر مكه و مردمان آن و مراسم حج و ديگر رويدادها را نگاه كرده اند، از اين رو نوشته هاى اين افراد- گو اين كه در برخى از موارد خالى از تعصب و غرض ورزى نمى باشد. در مجموع بسيار سودمند و براى آگاهى از سير تاريخى وضعيت اجتماعى، سياسى، اقتصادى و عمرانى اين شهر، ارزشمند است. تقريباً تمامى اين جهانگردان اروپايى، بگونه اى برنامه سفر خود را ترتيب داده اند كه بتوانند در مراسم حج حضور داشته باشند، از اين رو به تفصيل درباره آن سخن گفته اند، همچنين تعداد بسيارى از اينان پيش از استيلاى وهابيان به مكه رفته اند و نوشته هاى آنان از جنبه اشاره به مزارات و مكانهاى مقدس و عقايد حقيقى مردم مكه، ارزشمند است. علاوه بر اين با مقايسه وضعيت كنونى مكه و آثار تاريخى موجود در آن با آنچه كه در سالهاى پايانى قرن هيجدهم بوده است مى توان به عمق جنايتى كه وهابيان در زدودن آثار اسلامى مرتكب شده اند پى برد.

از ديگر ويژگيهاى سفر اين اروپاييان آن كه تقريباً همگى- بجز در يك مورد- براى حفظ جان خود حقيقت اروپايى بودن خود را از همه مخفى كرده اند و بدين وسيله از خطر كشته شدن به دست مسلمانان در امان مانده اند. البته يك مورد استثنا، همانا سفر جون (يا عبداللَّه) فيلبى است. او نخستين اروپايى بود كه توانست علنى و در حالى كه سران و روحانيون وهابى او را همراهى مى كردند وارد مكه شود. مجموعه «مكه از ديدگاه جهانگردان اروپايى» خلاصه اى است از سفرنامه اين جهانگردان و خاورشناسان و ماجراجويان و جاسوسان اروپايى

ص: 128

كه به وسيله محقق عراقى دكتر جعفر الخياط از انگليسى به عربى ترجمه و در كتاب «موسوعة العتبات المقدّسه، ج 2، قسم مكه از ص 250 تا 336» آمده است. از اين رو و با توجه به اهميت و ارزش اين مجموعه و ضرورت آگاهى فارسى زبانان به فارسى ترجمه گرديده است.

اروپاييان در مكه

در بسيارى از منابع غربيان، مكه مورد توجه قرار گرفته است كه اين نشان مى دهد تعدادى از جهانگردان اروپايى و مستشرقين توانسته اند به داخل مكه راه يابند و در دورانهاى گوناگون در مراسم حج شركت جويند، و اين شركت همواره پس از اسلام آوردن واقعى يا صورى آنها رخ مى داده است. گروهى از اين افراد نيز توانستند خاطرات خود را از اين سفر مخاطره آميز به صورت سفرنامه به زبانهاى گوناگون اروپايى بنويسند.

از نخستين اروپاييان كه از مكه و ساحل غربى حجاز بر درياى سرخ ياد كرده اند، مورخ يونانى ديودورس صقلى (1) را مى توان نام برد. او مى گويد: اين ساحل بندرگاههاى بسيار اندكى دارد؛ زيرا وجود رشته كوههاى ساحلى مانع ايجاد بندرگاه است. اين رشته كوهها از ديدگاه كسانى كه به آنها از داخل كشتى نگاه مى كنند زيبا و رنگارنگ مى آيد و در ميان اين كوهها روستاها و شهرهايى است كه در آنها عربهاى نبطى زندگى مى كنند و سرزمين اين اعراب در امتداد ساحل دريا ادامه دارد و وسعت آن تا اعماق دور از ساحل نيز امتداد مى يابد. در اين سرزمينها شهرهاى پر جمعيتى قرار دارد كه مردمان آن به علت وجود گله هاى بزرگ گوسفند، در رفاه و آسايش به سر مى بردند، ليكن پس از آن كه حاكمان اسكندريه تجارت و كشتى رانى تجارى در درياى سرخ را آزاد كردند، اين مردم اقدام به دزدى دريايى نموده و بسيارى از كشتيها و اموال تجارتى آن را به يغما بردند و بدين گونه تجارت درياى سرخ مختل گرديد. در اين هنگام حاكمان اسكندريه با لشكركشيهاى دريايى خود گوشمالى سختى بدانها دادند.

سپس ديودورس از قومى به نام بيزومينين(Bizomenians)ياد مى كند و مى گويد زندگى اينان از راه شكار حيوانات وحشى مى گذشته است و در سرزمين آنها عبادتگاه مقدسى قرار دارد كه تمامى عربها آن را بزرگ مى دانسته اند.

مورّخ مشهور يونان باستان، هيرودوتس، كه تاريخ خود را در سال 430 قبل از ميلاد


1- The Historical Library of Diodorus The Sicilian, Book 111 Chap 31

ص: 129

نوشته است، مى گويد: (1).

عربها «اوروتال» و «أليلات» را مى پرستيدند و به گفته ديغورى (2) اين دو نام از آنِ دو بتى بوده است به نامهاى «اللَّه تعالى» [!] و «اللات» كه در طائف قرار داشته اند. هيرودوت اضافه مى كند كه عربها در نزد اين دو بت عهد و پيمان خود را مى بسته اند، و هرگاه اين عهد و پيمان به مكه برده مى شد از ارزش و اهميت مضاعفى برخوردار مى شد.

3- لودويكو فارتيما

نخستين اروپايى كه در قرون وسطى موفق به ديدار مكه گرديد و از سفر خود نوشته و سفرنامه اى به جاى گذاشته و به دست ما رسيده است ايتاليايى گمنامى است به نام «لودويكو فارتيما» كه به گفته ديغورى او از اهالى شهر بولونيا در ايتاليا بوده، و در برخى ديگر از منابع از او به عنوان «بزرگ زاده رم» ياد شده است.

لودويكو در سفرنامه خود آورده: پاسخ من به آنانى كه انگيزه مرا در اين سفر جويا هستند، اين است كه هدف من از اين مسافرت كوشش براى آگاهى از معارف جهان و ديدار از سرزمينهاى گوناگون و معجزاتى كه خداوند در آنها بكار برده است مى باشد. او در سال 1503 م. سفر خود را از ونيز با كشتى آغاز كرد و به اسكندريه رسيد و مدتى را در مصر گذرانيد و از قلعه بابليون نيز ديدار كرد و آنگاه براى ديدارى از شهرهاى طرابلس و انطاكيه و بيروت و دمشق راهى اين سرزمينها گرديد. او در دمشق با يكى از افسران مماليك، رابطه دوستى مستحكمى برقرار نمود و تصميم گرفت بهمراه آن افسر، با كاروان حجّى كه ساليانه طى مراسم باشكوهى از دمشق عازم مكه مى گردد سفر نمايد، و عاقبت در روز هشتم نيسان (/ آوريل) در حالى كه لباس سربازان مماليك را در برداشت، سفر به مكه را آغاز نمود، او تخمين زده است كه كاروان حج مركب از 40 هزار مرد و 45000 چهارپا بوده است. از وقايع جالبى كه در راه براى او رخ داده است، حمله اعراب بيابانگرد به قافله آنهاست ليكن او مى گويد 60 تن از سربازان مماليك كه مكلف به پاسدارى و حراست از قافله بودند براى عقب راندن پنجاه هزار! عرب بدوى كفايت مى كرد. او مى گويد اين حادثه بار ديگر تكرار شد و قافله با حمله گروه بسيارى از اعراب، كه تعداد آنها به 24000 نفر مى رسيد، روبرو شد و عاقبت


1- The Historry of Heroditus, Editor by Rowlinson, Book 111, Chap 8
2- The Historry of Heroditus, Editor by Rowlinson, Book 111, Chap 23

ص: 130

اعراب با دادن 1500 نفر تلفات، فرار را بر قرار ترجيح دادند. لودويكو علت شكست اعراب را از سويى شجاعت و فداكارى و لياقت سربازان مماليك و از سوى ديگر غير مسلح بودن اعراب- كه حتى گروهى از آنها لخت بودند- مى داند.

خانم ايزابيل بورتون (1) در شرح سفرنامه لودويكو آورده است: اعراب بدوى حجاز در آن سالها (سال 1873) بيش از پيش قدرت و جرأت تعرض به قوافل و كاروانها را يافتند؛ زيرا در حملات خود از باروت و تفنگ كمك مى گيرند، از اين رو تنها راه دفع شرّ آنها و كاستن از قدرت تعرضى ايشان، همانا جلوگيرى از واردات اسلحه آتشين و سرب براى آنها است.

لودويكو پس از انجام مراسم حج و زيارت مدينه توانست با خباثت و زيركى از كاروان بگريزد و خود را به جده رسانده و از آنجا از راه دريا خود را به ايران برساند. او در شرح فرار خود مى گويد: پيش از آغاز سفر كاروان شاميان، در منزل يكى از مسلمانان مكه مخفى گرديدم- و از قضا شانس هم به مددم رسيد و يكى از نزديكان صاحب خانه نيز به من علاقمند شد و مرا در مخفى شدن و فرار كمك نمود- و تا هنگام دور شدن كاروان در آنجا ماندم.

وى در بخشى از سفرنامه خود، به توصيف مكه پرداخته مى گويد: شهرى است زيبا و پر جمعيت، چون در آن 6000 خانوار زندگى مى كنند، خانه هاى بسيار زيبايى همانند خانه هاى ايتاليا دارد. برخى از آنها گرانقيمتند و ارزش آن برابر 3 تا 4 هزار دوك است. در اطراف مكه، دژ و حصارى وجود ندارد؛ زيرا كوههاى اطراف دژهاى طبيعى مستحكمى براى شهر بشمار مى آيند، شهر مكه داراى چهار دروازه ورودى است و وقتى كاروان حاجيان شام به مكه رسيد، كاروان مصريان پيش از آنها وارد مكه شده بودند. در آن كاروان 46 هزار شتر وجود داشت و يكصد غلام به حراست و نگاهدارى از كاروان مشغول بودند. خداوند نفرين خود را بر اين شهر فرود آورده است؛ زيرا هيچ گياهى در اين شهر نمى رويد. نه درختى دارد و نه سبزه اى، هيچ چيز، صحرايى است لم يزرع كه مردمان ساكن آن مجبورند احتياجات خود را؛ از خوراك و جز آن، از راه درياى سرخ و از قاهره وارد كنند.

لودويكو در سفرنامه خود از زيادى زائر و تنوّع مليتها و جنسيتهاى آنان، اظهار تعجب مى كند و مى گويد: پيش از اين هرگز در هيچ نقطه اى از زمين اجتماعى به اين عظمت و زيادى را مشاهده نكرده است.


1- ايزابيل بورتون سفرنامه لودويكو را بهمراه سفرنامه بورتون جهانگرد انگليسى تحقيق، شرح و چاپ نموده است.

ص: 131

لودويكو در فصلى از كتاب خود به مراسم حج پرداخته، مى گويد: در مركز شهر مكه عبادتگاه بسيار زيبايى قرار دارد كه ساختمانى است شبيه كولوسيوم در رم، با اين تفاوت كه از آجر پخته ساخته شده است نه سنگ، و اين معبد (مسجدالحرام) يكصد دروازه دارد.

او آنگاه به وجود ساختمانى در ميانه مسجدالحرام اشاره مى كند، بى آن كه نام آن را كه كعبه است بياورد، و مى گويد مردمان هنگام گردش بدور آن، از خداوند طلب آمرزش مى كنند و اين ساختمان- كه از آن به نام برج ياد مى كند- داراى درى است نقره اى كه در بلندايى به قامت يك انسان قرار دارد.

او سپس به توصيف چاه زمزم مى پردازد و مى گويد: بر روى آن قبه زيبايى قرار دارد و عمق چاه برابر با 70 قامت انسان است و همواره 6 يا 7 نفر در اطراف آن ايستاده و مردمان را از آب آن سيراب مى كنند، و اينان بر سر هر يك از حجاج- هى چند لباس او حرير و گرانقيمت باشد- سه سطل آب زمزم مى ريزند؛ بگونه اى كه از سر تا پاى حاجى را فرا مى گيرد.

4- غلامى پرتغالى

در تموز (/ جولاى) سال 1565 م. غلامى گمنام از پرتغال به مسافرت حج پرداخت و سفرنامه اى از خود بر جاى گذاشت. اين سفرنامه گو اين كه مختصر و فشرده است ليكن توصيف دقيقى را از مكه در اختيار ما قرار داده است و در سالهاى اخير بود كه سنيور ديلاويدا اين سفرنامه را كه در حاشيه يكى از كتابهاى خطى عربى موجود در كتابخانه واتيكان به شماره 217 كشف نمود. بنابر آنچه كه در سفرنامه آمده است، او در آخرين روز ماه حزيران (اوگست) از رابغ به سوى مكه رفته است. او در اشاره اى به احرام حجاج مى گويد: مسلمانان لخت و عارى از لباس به مكه وارد مى شوند.

5- هانس وايلد

در نيمه هاى قرن شانزدهم نيز جهانگردى آلمانى به نام هانس وايلد به سفر حج رفته است. اين آلمانى را تركان عثمانى در هنگارى (/ بلغارستان) به اسارت گرفته و سپس او را

ص: 132

بهمراه خود به مكه آوردند، اين آلمانى عاقبت در سال 1611 م. توانست به زادگاهش مراجعت كند.

6- ماركو دى لومباردو

در سالهاى آغازين قرن هفدهم ميلادى جوانى از اهالى «ونيز» بنام ماركو دى لومباردو همراه عمويش كه ناخداى كشتى بود، در هنگام سفر دريايى در ميانه درياى مديترانه به اسارت درآمد. پس از اسارت، او را به مصر برده و آنگاه بهمراه فرزند صاحبش به مكه فرستادند. ماركو خاطرات جالبى از سفر حج خود نوشته است كه سالها بعد از تدوين آن، توسط يكى از مبشرين مسيحى به نام يوجين روجر، به چاپ رسيد.

7- ژوزف بيتس

اين انگليسى جوان كه از اهالى آكسفورد بود در سالهاى پايانى قرن هفدهم به سفر حج رفت. عشق و علاقه به جهانگردى، اين جوان را واداشت كه در سال 1678 م. و در حالى كه 16 سال از عمرش نمى گذشت، به نيروى دريايى انگليس بپيوندد، ليكن بزودى اسير دزدان دريايى الجزائرى گرديد، و پس از آن كه 15 سال را در بندگى و اسارت گذراند، عاقبت مالك او وى را بهمراه خود از راه قاهره و سويس و اسكندريه به مكه و مدينه برد. بورتون جهانگرد انگليسى كه سفرنامه ژوزف را بهمراه سفرنامه خود به چاپ رسانده، معتقد است كه توصيف ژوزف از اماكنى كه آنها را ديده است، در مجموع دقيق و واقعى است، و مطالعه سفرنامه نشان مى دهد كه به رغم تعصّب شديد و نفرت او از مسلمانان، نوشته هايش از خرافات غير معقول بدور است.

ژوزف به زبان عربى و تركى آشنايى كامل داشت، از اين رو بهتر از ديگر جهانگردان، به توصيف احكام اسلام پرداخته است. ژوزف مى گويد: مالكِ من يكى از افسران سواره ارتش الجزائر بود؛ مردى هوسباز و مى گسار، از اين رو و به منظور كفاره گناهان خود قصد داشت يك كافر اسير را مسلمان نمايد، و در اين قصد خود به فشار و شكنجه روى آورد، و عاقبت شهادتين را از آن كافر شنيد، ليكن ژوزف در تمام مدتى كه در اسارت بسر برد همواره از نيت

ص: 133

و قصد خود كه بازگشت به جهان مسيحيت بود روى بر نتافت، و پس از آن كه بهمراه مالك خود به حج رفت آزادى خود را بازيافت ليكن تا مدتى به عنوان نوكر جيره بگير ارباب سابق خود، به وى خدمت كرد و بهمراه او به الجزائر بازگشت، و آنگاه انديشه فرار و بازگشت به زادگاهش در مخيله اش زنده شد و توانست خود را در كشتى كه به سوى استانبول مى رفت جا دهد و پيش از بازگشت نامه اى از كنسول انگليس در الجزائر براى همتاى خود در بندر ازمير بنام مستر رى، كه در آن سفارش كمك به ژوزف براى بازگشت به موطنش شده بود بدست آورد، ژوزف در ازمير و پيش از آن كه با كشتى به موطنش بازگردد، بار ديگر عشق به الجزائر و زندگى در ميان مسلمانان در او زنده شد و اين شعله نزديك بود او را از سفر بازدارد ليكن در نهايت امر بر خود غلبه نمود و مسيحيت و موطنش را ترجيح داده و به وسيله يك كشتى فرانسوى عازم لگهورن در ايتاليا گرديد. مخارج اين مسافرت را مستر ايليوت تاجر انگليسى مقيم ازمير پرداخته بود. ژوزف به محض ورود به سرزمين مسيحيت، سجده شكر بجاى آورد و از اين كه عاقبت و پس از سالها مرارت و رنج بندگى، او را به موطنش بازگردانده بسيار شادمان بود، وى سپس به انگلستان بازگشت.

ژوزف در سفرنامه خود به تفصيل درباره مكه، مسجدالحرام، كعبه، مناسك حج و جز اينها سخن گفته است، او مى گويد:

«هنگامى كه به مكه رسيديم راهنما در پيشاپيش، ما را از ميان خيابان بزرگى كه در وسط شهر قرار داشت به سوى معبد (/ مسجدالحرام) هدايت كرد و پس از آن كه اثاثيه خود را كنارى نهاديم، راهنما ما را به بركه آبى رساند تا وضو سازيم، و پس از آن به سوى حرم رفته و كفشهاى خود را از پاى درآورده و به كفشدار سپرديم و آنگاه از باب السلام وارد مسجد شديم و هنوز چند قدم طى نكرده بوديم كه راهنما ما را ايستاند و شروع به خواندن دعا كرد و حجاج بهمراه او مشغول خواندن دعا شدند و آنچه را كه او مى گفت تكرار مى كردند، آنگاه گروه به حركت درآمده و پس از طى چند قدم ناگاه چشمان حجاج به كعبه افتاد و همگى به زارى پرداخته و اشك بسيارى از چشمان آنان فرو ريخت، و سپس راهنما ما را به سوى كعبه برد در حالى كه بهمراه او مشغول دعا و نيايش بوديم، او سپس ما را هفت بار به گرد كعبه گردانيد و پس از آن دو ركعت نماز بجاى آورديم، و پس از پايان اين مراسم، او بار ديگر ما را به خيابان

ص: 134

برده و وادار نمود كه از يك سوى آن به سوى ديگرش شتابان راه رفته يا بدويم (/ صفا و مروه)، فاصله دو سوى اين خيابان به اندازه پرتاب يك تير است. و من اعتراف مى كنم كه چاره اى جز تعجب از رفتار اين بينوايان نداشتم كه اين گونه براى انجام اين خرافات [!] تلاش و كوشش مى كنند، ليكن در هر حال به عواطف و احساسات آنان احترام مى گذارم و در حقيقت خود نيز هنگامى كه شاهد گريه و عشق دينى و خلوص ايمان آنان شدم نتوانستم از گريه و همسويى با احساسات آنان خوددارى كنم، گو اين كه اين شرك و بت پرستى! را با اعتقادى كوركورانه انجام مى دادند.»

ژوزف در توصيف شهر مكه مى گويد:

«شهرى است در دشتى بى آب و علف و لم يزرع و جاى گرفته در ميان كوههاى كوتاه و بدور از هر گونه حفاظى؛ زيرا شهر نه برج و بارو دارد و نه دروازه. ساكنين آن بيشتر فقير و اندامى لاغر و فرسوده دارند و رنگ پوست آنان سبزه است. مكه را از چهار سو هزاران كوه كوتاه و تپه تو در تو و نزديك به هم، با صخره هايى متمايل به سياهى فرا گرفته است و بر بالاى يكى از اين كوهها غار مشهورى است بنام «غار حراء» كه پيامبر هنگامى كه از مردم كناره مى گرفت در آن به عبادت و نماز و تفكر مى پرداخت، به داخل غار رفتم و از زيبايى معنوى آن- گو اين كه مسلمانان براى زينت بخشيدن به آن اقدامى نكرده اند- لذت بردم.

مكه از آب فراوانى برخوردار است ليكن در آن از سبزه و زراعت خبرى نيست مگر در قسمتهايى از شهر، ولى در شهر ميوه هايى يافت مى شود كه مردمان مى توانند از آنها استفاده كنند؛ همانند انگور، خربزه، هندوانه، خيار، كدو و جز اينها كه معمولًا اين ميوه ها را از محلى به نام حباش (احتمالًا مقصود او طائف است) كه در فاصله 2 يا 3 روز از مكه است، مى آورند.»

ژوزف در توصيف شستشوى كعبه مى گويد: سلطان مكه (مقصود شريف مكه است) كه از نسل پيامبر اسلام است، معتقد است كه كسى جز او لياقت شستشوى كعبه را ندارد، از اين رو او و يارانش كعبه را با آب مقدس زمزم شستشو مى دهند و سپس آن را با عطر خوشبو مى گردانند و هنگامى كه آنان به اين كار مى پردازند، پله كان كعبه برداشته مى شود تا كسى وارد كعبه نشود، از اين رو مردم در زير در كعبه تجمع مى كنند تا آبى كه از شستشوى كعبه به بيرون ريخته مى شود، بر سر و روى آنان ريخته و متبرك گردند، و سپس جاروبهايى كه با آنها كعبه

ص: 135

شستشو داده شده است را قطعه قطعه نموده به سوى مردم پرتاب مى كنند و آنان براى بدست آوردن قطعه اى كوچك از آن تلاش مى كنند و هر كس كه قطعه اى را بدست آورد آن را به عنوان يادگار مقدس و ارزشمندى نزد خود حفظ مى كند.

و سپس ژوزف به توصيف پرده كعبه و خصوصيات آن همانگونه كه ديگر سفرنامه نويسان آورده اند مى پردازد.

8- كشيش ژوزف اوفينكتون

در سالهاى پايانى قرن هفدهم كمپانى هند شرقى، علاقه فراوانى بر بدست آوردن اطلاعات درباره بنادر درياى سرخ و موقعيت و اهميت آنها مى داد. از اين رو گروهى از كارمندان خود را بدين كار گماشت كه يكى از آن افراد كشيشى است بنام ژوزف اوفينكتون كه شرح سفر خود را در كتابى بنام «سفرى به صورات» آورده است. او در توصيف خود مى گويد:

جدّه كه بندرگاه مكه بشمار مى رود، مهمترين بندر درياى سرخ است و از آنِ سلطان مى باشد، ليكن سرزمينهاى اطراف دو شهر جدّه و مكه مطلقاً بى ارزش مى باشد و هرگز قابل اصلاح يا بهبودى نمى باشد و به نظر مى آيد كه اين زمينها گرفتار لعنت طبيعت شده و از نعمتهاى خداوند تهى گرديده است. در اين سرزمين هيچ چيز يافت نمى شود، و بايد مايحتاج از خارج وارد گردد، از اين رو سلطان هزينه هنگفتى براى وارد كردن مايحتاج و لوازم زندگى مردم از مصر متحمل مى شود و در سال 20 تا 25 كشتى بزرگ كه همگى مايحتاج زندگى مردمان را حمل مى كنند به بندرگاه مى آيد. جدّه بندرى است پر رونق كه در حال داد و ستد و بازرگانى با هند و ايران و حبشه و ديگر نواحى جزيرةالعرب مى باشد، و عربها قهوه خود را بدانجا مى آورند تا تركان آنها را خريده و به سويس حمل كنند. افزون بر اين، در هر سال حجاج از سرتاسر جهان اسلام بدانجا وارد مى شوند.

9- ويليام دانيال، و شارل جاك بوسيه

در دوره شريف سعيد (1700 م.) يك جهانگرد انگليسى بنام ويليام دانيال، ويك جهانگرد فرانسوى بنام شارل ژاك بوسيه به بندر جدّه وارد شدند و از حوادث مهمى براى ما

ص: 136

خاطراتى بر جاى گذاشتند. دانيال شاهدى است كه توانست از نزديك ناظر درگيرى ميان شريف سعيد و نماينده خليفه عثمانى در حجاز، كه پاشا نام داشت باشد، مى گويد:

شريف مكه به شخص پاشا به علت اين كه بدون اجازه وى بهمراه دو هزار سوار وارد جدّه گرديده بود، اهانت نمود و او را به خدمت خود فراخواند و از وى مطالبه يكصد هزار جفوين كرد، افزون بر اين، شريف به شخص سلطان نيز اهانت نمود و وى را زاده يك زن مسيحى بدكاره ناميد كه با كشورهاى مسيحى مصالحه و سازش نموده است. از اين رو او وى را پشتيبان اسلام و مسلمانان نمى داند. پيرو اين واقعه پاشا مجبور گرديد مبلغ مذكور را براى شريف ارسال دارد تا جان خود را از خطر نجات دهد.

اما جهانگرد فرانسوى مسيو شارل بوسيه در تاريخ پنجم جولاى به جده وارد شد، ورود او چند روز پس از آن حادثه بود و او شاهد چادرهاى شريف بود كه در اطراف جدّه برافراشته بود، وى سپس در توصيف شريف مى گويد:

او مردى است 60 ساله كه هيأت ظاهريش انسان را به احترام وامى دارد و در گوشه راست لب زيزين او بريدگى كوچكى وجود دارد ليكن رعاياى او نسبت به لطف و رأفت او اظهار ترديد مى كنند. او پاشا را كه در جده ساكن است پس از تهديد به قتل وادار نمود كه هزار و پانصد ريال طلاى انگليسى بدو بپردازد.

او آنگاه چگونگى ماليات گرفتن از تركان مقيم جدّه را توصيف و شرح مى دهد و در پايان مى گويد: اين شريف متكبر و پرخاشجو، از اعتراف به پادشاه عثمانى كه او را با صفت تحقيرآميز (كنيز زاده) مى نامد خوددارى نموده است.

10- على بك عباسى

در سال 1807 م. و در دوران حكومت شريف غالب، شخصى يهودى از اهالى اسپانيا بنام «دومينكو باديااى ليبليج» در حالى كه تظاهر به اسلام نموده و خود را على بك عباسى ناميده بود وارد مكه شد، اين يهودى از سوى دولت فرانسه به مأموريتهاى گوناگونى فرستاده شده بود. او سرزمينهاى بسيارى را ديد و درباره حجاز و مكه و ديگر سرزمينها، سفرنامه بلندى به زبان فرانسوى به يادگار گذاشت. (1).


1- Ali Bey Al- Abbassi Domingo Badiay Leiblich - Voyages en Arique eten Asie Pendant Les Annees 1803 a 1807

ص: 137

او درباره شريف غالب مى گويد:

او بى سوادى خودخواه بود كه انگليسيها وى را بهترين دوست خود مى پنداشتند، از اين رو بازرگانى با هند را كه به واسطه اين شريف انجام مى شد تشويق مى كردند. علاوه بر اين خود شريف كشتيهاى خود را براى تجارت به مخا، مسقط و صورات مى فرستاد. شريف ادعاى مالكيت مصوّع و جزيره سواكن را، برغم آن كه در ظاهر از آنِ سلطان بشمار مى رفت، داشت.

از حوادث بسيار جالبى كه على بك عباسى آن را نقل مى كند، ورود گروهى از وهابيان به مكه براى حج در سال 1807 م. است. او مى گويد:

ناگاه گروهى از مردان لخت وارد مدينه شدند، اين افراد پوششى جز لباسهاى پاره اى كه عورت آنها را مى پوشاند در برنداشتند، ليكن گروهى ديگر از اينان كه بسيار اندك بودند قطعه پارچه اى نيز بر روى شانه خود گذاشته بودند، و در ميان اينها گروههايى نيز لخت مادر زاد ديده مى شدند، ليكن همگى به خنجر و تفنگ مسلح بودند. همين كه اهالى مكه، اين گروه از مردان لخت مسلّح را ديدند همگى به خانه هاى خود پناه آورده و از انظار مخفى شدند، اين گروه از مردم- در حالى كه برخى از آنان سوار بر اسب بودند- هر يك به شيوه خود به خواندن دعا و سرودهاى مذهبى مشغول بودند ليكن خواندن آنها بدور از خشوع و نظم و ترتيب بود. پس از مخفى شدن مردان مكه اين كودكان بودند كه راهنمايى آنان را به سوى مسجدالحرام به عهده داشتند، كودكان آنان را، كه به گروهى از زنبورها شباهت داشتند، به گرد كعبه گردانده و آنان سنگ سياه را مى بوسيدند. و در تمام اين احوال شريف غالب شاهد و ناظر وقايع از بالاى كاخ خود بود كه بر روى يكى از تپه ها بنا شده است. وى به سربازان خود كه تركان و غلامان بودند، دستور داد مراكز خود را ترك نكنند و از دور مراقب اوضاع باشند.

و بدين ترتيب سيلى كه از باديه آغاز شده و داخل مكه را تسخير نموده بود، به آرامى و بدون آن كه حادثه مهمى به وقوع بپيوندد، با بازگشت آنان به باديه، پايان پذيرفت.

11- جيوفانى فيناتى

جيوفانى مردى است گمنام از اهالى فيرارا در ايتاليا. وى پس از گشت و گذار در بسيارى از سرزمينها، توفيق زيارت مكه را در سال 1814 م. يافت. وى كه خود را مسلمانى با

ص: 138

نام محمد شهرت داده بود وارد مكه شد.

زندگانى او از اين قرار است كه وى در سال 1805 در ايتاليا به سربازى فراخوانده شد، اما او از سربازى فرار نمود ولى دستگير و مجدداً به سربازى عودت داده شد، در اين هنگام او بهمراه تعدادى از سربازان به آلبانى گريخت و نزد يكى از پاشاهاى ترك به خدمت پرداخت، و سپس مسلمان گرديد و به استانبول عزيمت نمود، او پس از مدتى در سال 1809 به قاهره رفت و در گروهان پاسداران آلبانى به خدمت مشغول شد و پس از مدتى به عنوان سرجوخه در گارد ويژه خديوى محمد على پاشا به خدمت پرداخت و در اين وظيفه بود كه بهمراه ارتش خديوى به سركوبى شورش مماليك در مصر عليا پرداخت، و پس از پيروزى در اين حادثه گروهان او در مطريه اتراق نمود تا خود را براى حمله به وهابيان شورشى در عربستان آماده كند، حمله اى كه قرار بود به سركردگى طوسون پاشا فرزند محمد على پاشا انجام گيرد. از اين رو پس از آمادگى لشكر، سربازان در سال 1811 م. با كشتى از دريا گذشته و خود را به بندر ينبع رسانيد و پس از يك جنگ كه جيوفانى (/ محمد) در آن نيز شركت فعلى داشت، نيروهاى دشمن شكست خورده و ارتش، شهر ينبع را به تصرف خود درآورد، ليكن در اين هنگام فيناتى به مرض روماتيسم مبتلا گرديد، از اين رو به قاهره عودت داده شد، و او چند سال در آنجا مقيم بود تا اين كه اخبار پيروزيهاى محمد على پاشا بر عليه وهابى ها به گوش او رسيد و آنگاه وى به همراه نيروى آلبانيايى كه براى كمك به ارتش مصر تشكيل شده بود در سال 1814 م. مجدداً عازم عربستان گرديد. وى در اين سفر در محاصره شهر قنفذه و فتح آن شركت داشت ليكن در حمله اى كه وهابيان براى بازپس گيرى شهر نمودند، او مجروح شد و با تمارض از سربازى گريخته و خود را به مكه رسانيد و در آنجا اعمال حج را انجام داد و به تفصيل درباره آن، در سفرنامه خود سخن گفته است.

او مى گويد:

فرار موفقيت آميزم از جنگ و سربازى مرا در وضعيت روحى بخصوصى قرار داد كه سبب گرديد مسائل عاطفى و روحى را درك كنم از اين رو هنگامى كه وارد شهر مكه شدم احساس ويژه اى به من دست داد، اين شهر با اين كه بزرگ نبود و از زيبايى بهره اى نداشت ليكن در آن چيزى بود كه نفس و روح انسان را به تعجب و حيرت وامى داشت، بويژه در

ص: 139

هنگام ظهر كه شهر در آرامش و سكون فرو مى رفت و تنها صداى مؤذن بود كه از بلنداى گلدسته ها مردم را به نماز دعوت مى كرد.

مهمترين مكانى كه توجه انسان را در مكه به خود جلب مى كند همانا ساختمان مقدسى است كه در ميانه شهر قرار دارد، مكانى مسطح و وسيع كه كف آن را سنگفرش نموده و داراى دربهاى متعدد است و در اطراف اين فضاى باز، رواقهايى قرار دارد كه سنگينى سقفهاى آن را ستونهاى متعدد سنگى به دوش مى كشند. و در ميان اين فضاى باز، ساختمانى قرار دارد كه كعبه ناميده مى شود. سطح ديواره خارجى اين ساختمان را پوششى از مخمل گرانقيمت، كه بر روى آن نوشته هاى عربى با آب طلا است، پوشانيده است.

او درباره ازدحام جمعيت در مكه مى گويد:

علاوه بر جمعيت فراوانى كه در سالهاى اخير متناوباً وارد مكه شده اند، امسال دو قافله بسيار بزرگ از حجاج؛ يكى از آفريقا و ديگرى از آسيا وارد مكه شد و مجموع حجاج اين دو قافله چهل هزار نفر بودند كه از سيماى آنها مى توان شدت احترام و علاقه آنان را نسبت به مسجدالحرام مشاهده كرد.

بورتون جهانگرد، كه سفرنامه فيناتى را چاب نموده، در پاورقى خود بر آن، مى گويد:

على بك معتقد است شمار حجاجِ سال 1807 م. در عرفات هشتاد هزار مرد و دو هزار زن و هزار كودك بوده است. و اين در حالى است كه جهانگرد ديگرى به نام بورخارت حجاج را در سال 1814 م. هفتاد هزار نفر دانسته است، ليكن بورتون مى گويد تعداد حجاج در سال 1853 م. كه خود به حج رفته بود، از پنجاه هزار نفر تجاوز نمى كرده است.

فيناتى درباره مناسك حج مى گويد:

هنگامى كه حاجيان به عرفات مى روند، ضرورى است كه گوسفندى را قربانى كنند، و در اين كار همه حجاج اعم از ثروتمند و فقير شريكند و گاهى نيز متمكنين، فقرا را كمك مى كنند و با كشته شدن اين تعداد از گوسفند، گوشت فراوانى فراهم مى آيد كه فقرا از گوشه و كنار براى جمع آورى و تهيه سهم خود گرد مى آيند. در پايان مراسم حج، هر يك از حجاج نام خود را نزد كاتب معينى مى نوشته است، عادتى كه بنا به نقل بورتون، امروزه بدان اهميتى داده نمى شود، علاوه بر اين پيشتر شريف مكه به افرادى كه متمكن از پرداخت پول بودند

ص: 140

برگه اى مى داده است كه در آن شهادت به اداى مناسك حج شده بوده است، اين عادت نيز- به نقل بورتون- امروزه منسوخ شده است.

12- جان لويس بورخارت

بورخارت جهانگرد سويسى يكى از مشهورترين جهانگردان قرن نوزدهم شمرده مى شود، وى سرزمين نوبه و اطراف آن، از كشورهاى آفريقايى: مصر، سوريه، حجاز و سرزمينهاى مجاور آن را سياحت نمود و سفرنامه جالبى از اين سفرهاى خود به يادگار گذاشت، كه يكى از سفرنامه هاى او بنام «سفرهاى او به سرزمينهاى جزيرةالعرب» است كه در آن به توصيف مكه و مدينه و اطراف آنها پرداخته است. او در جلد اول سفرنامه خود به توصيف مشاهداتش از جده، طائف، مكه، و محلات مكه، بيت اللَّه الحرام، كعبه و ديگر مكانهاى مقدس، مردمان مكه، حكومت مكه و آب و هواى مكه پرداخته. و در جلد دوم از مناسك حج، مدينه، مكانهاى زيارتى در مدينه، حكومت مدينه، آب و هواى مدينه، شهر ينبع و سفر خود از ينبع به قاهره، سخن گفته است.

بورخارت مى گويد: هنگام ورود به قاهره در دوران حكومت خديوى محمد على پاشا اسلام آورده و خود را شيخ ابراهيم ناميده است.

ويليام اوسلى ناشر سفرنامه بورخارت در سال 1829 م. مى گويد: آگاهى بورخارت از زبان عربى و عادات و رفتار مسلمان، اين فرصت را به او داد كه بتواند به عنوان يك مسلمان در حج شركت كرده و در ميان مسلمانان زندگى كند، بدون اين كه كسى كوچكترين شك و ترديدى در راستگويى او كند، و خود بورخارت به ديگران مى گفت: او از مماليكى است كه از كشتار محمد على پاشا در مصر نجات يافته است، از اين رو از فرصت حمله خلافت عثمانى عليه وهابيان استفاده كرده و براى انجام مناسك حج به مكه آمده است. بورخارت در سال 1814 م. موفق به زيارت مكه شد و اين در حالى بود كه محمد على پاشا در بهار سال 1813 م.

به حجاز وارد شد و مدتى را در طائف به سامان دادن ارتش خود پرداخت و عاقبت توانست وهابيان را در قلاع خود مورد حمله قرار دهد.

بورخارت در روز 18 تموز سال 1814 م. وارد جدّه شد و سپس براى ديدار با محمد على

ص: 141

پاشا به طائف عزيمت نمود و از آنجا به قصد حج به مكه رفت. از نوشته هاى او برمى آيد كه محمد على پاشا نسبت به مسلمان بودن او ترديد داشته ولى در عين حال بدو اجازه رفتن به مكه و انجام حج را داده است. او در سفرنامه خود، نخست به توصيف حج و كارهايى كه حج گزار پيش از ورود به مكه بايد انجام دهد، مى پردازد. وى درباره لباس احرام مفصل سخن مى گويد و داستان سفر هارون الرشيد و همسرش زبيده به مكه و احرام پوشيدن آنان را نقل مى كند، آنگاه به توصيف مسجدالحرام و طواف و سعى ميان صفا و مروه و زيارت عمره مى پردازد.

بورخارت مى گويد: كعبه از دوران جاهليت نزد اعراب مقدس بوده و مردمان در آن دوران نيز- بمانند الآن- گرد خانه طواف مى كرده اند، ليكن با اين تفاوت كه در جاهليت كعبه با 360 بت تزيين شده بود و اعراب براى ابراز دورى خود از گناهان و پليديها مجبور بودند لخت مادر زاد بر گرد اين بتها طواف كنند.

وصف مكه در سفرنامه بورخارت:

مكه از زندگى مرفّهى برخوردار بود و وى هرگز راحتى را كه در مكه احساس نمود، در ديگر سفرهاى خود در شهرهاى مشرق زمين ياد ندارد (و اين نشان مى دهد كه مكه در آن دوران از رفاه و آسايش برخوردار بوده است) و وى هرگز خوشى و آسايش دوران اقامت خود در مكه را (با اين كه وى در آن دوران گرفتار ناخوشى بود) فراموش نخواهد كرد، گو اين كه ناخوشى به وى اجازه لذت بردن از تمام لذائذ مكه را نداد. او پس از شرح طولانى درباره جايگاه مكه نزد اعراب و نامهاى گوناگون مكه كه عبارتند از: ام القرى، المشرفه، البلد الأمين، به توصيف شهر پرداخته و مى گويد:

شهر فضاى وسيعى را كه طول آن برابر با 1500 قدم مى باشد در برگرفته؛ يعنى از محله الشبيكه تا منتهى اليه مُعلّى. ليكن نام مكه بر مساحت وسيعترى؛ يعنى منطقه جرول (مدخل مكه از راه جدّه) تا معابده كه در راه طائف قرار دارد را شامل مى شود، و اين منطقه مساحتى برابر با 3500 قدم را در برمى گيرد. اما كوههايى كه در اين دشت، اعراب بدان نام مكه يا بكه داده اند، ارتفاعى برابر با 200 تا 500 قدم دارد و همگى خشك و خالى از

ص: 142

روييدنيهاست. شيب دشت مكه به آرامى به سوى جنوب است كه در آن محله مسفله قرار دارد. از اين رو بارانهايى كه گاهى بر مكه مى بارد، به سوى جنوب و محله مسفله سرازير شده و در دشتى كه «وادى الطرفين» ناميده مى شود و بخش معظمى از شهر مكه در اين دشت قرار دارد، فرو مى رود.

بورخارت مى گويد: شهر مكه را مى توان شهرى زيبا بشمار آورد، زيرا خيابانهاى آن وسيعتر و عريضتر از خيابانهاى ديگر شهرهاى مشرق زمين مى باشد، و خانه هاى آن نيز با ارتفاع زياد و با سنگ ساخته شده و پنجره هاى آن به سوى خيابانها گشوده مى شود، از اين رو به شهر حالتى زنده و متحرك مى دهد. مزيتى كه خانه هاى مصر و سوريه فاقد آن بوده و غالباً پنجره به سوى خيابان ندارند. مكه همانند جده داراى تعدادى خانه هاى سه طبقه است، علاوه بر اين، مكه محصور به هيچ دژ و حصارى نمى باشد بلكه كوههاى اطراف شهر، دژهاى طبيعى هستند كه مى توانند در برابر دشمن، در صورتى كه به روشهاى اصولى از آن استفاده شود، مقاومت كنند. در گذشته هاى دور، مكه را سه حصار حفظ مى كرد؛ نخستين دژ در دشتى كه در خيابان معلى بود قرار داشت و دومين دژ در محله الشبيكه ساخته شده بود و سومين حصار در دشتى قرار داشت كه كه كوچه هاى محله مسفله بدان ختم مى گرديد، تقريباً تمامى خانه هاى مكه- بجز خانه هاى اشراف و اعيان- براى سكونت حجاج و پذيرايى از آنها ساخته شده است.

سپس بورخارت به آب مكه اشاره مى كند و مى گويد: مكه شهر كم آبى است، و اين تقريباً گرفتارى دائمى مكيان است؛ زيرا آب چاه زمزم گو اين كه مى تواند احتياجات مردم را برآورده كند، ليكن اين چاه برغم شهرت و قداست آن از آب سنگينى برخوردار است كه هضم غذا را دشوار مى سازد، گذشته از آن كه فقرا آزادانه قادر به استفاده هميشگى از آن نمى باشند.

و بهترين آبى كه به مكه آورده مى شود، از عرفات است كه در فاصله 7 ساعتى شهر قرار دارد، ليكن حكومت مكه در رسيدگى به آن قنات كه همه آن از سنگ ساخته شده است اهمال ورزيده و هم اكنون تقريباً 50 سال است كه از آخرين لايروبى و ترميم آن مى گذرد. و همين آب را مى توان در دو جاى مكه نيز بدست آورد ليكن همواره غلامان شريف مكه بر سر آنها ايستاده و از مردم مطالبه دستمزد مى كنند.

ص: 143

كانال زبيده:

بورخارت درباره اين آبراه مى گويد: مورّخان عرب درباره اين كانال بسيار سخن گفته اند و خلاصه گفتار آنان اين است كه زبيده همسر هارون الرشيد، خليفه عباسى، دستور داد كه آب را توسط آبراهى از چشمه «عين النعمان» كه در كوهستان كرا قرار دارد، به سوى مكه روانه كنند، و سپس براى افزايش آب اين كانال دستور داد آبهاى چشمه عرف كه در بالاى كوهستان كرا واقع بود و دشت حنين را سيراب مى كرد را نيز به آب «عين النعمان» اتصال دهند و در نهايت آبهاى چهار چشمه ديگر به نامهاى: البرود، الزعفران، ميمون و عين مشاش را نيز به آن آبراه اوليه متصل نمود. ليكن اين كانال بعدها مورد بى توجهى قرار گرفته و بتدريج بسته شد، ولى بعدها در سال 643 ه. مجدداً به دستور سلطان محمد خدابنده ترميم گرديد، و سپس براى بار سوم توسط شريف مكه بنام حسن بن عجلان در سال 811 ه. مرمت گرديد، و پس از او نيز سلطان مصر قايتباى اموال فراوانى را در سال 879 ه. صرف ترميم و پاكسازى آن كرد وبعد از او نيز سلطان قانصوه غورى- آخرين پادشاه مصر از سلسله چركها- در سال 916 ه. به اصلاح آن پرداخت. در سال 931 ه. نيز سلطان سليمان قانونى تلاشى براى تجديد بناى اين كانال نمود ليكن نتوانست با نقشه مناسبى اين كار را انجام دهد، ولى عاقبت فرزندش سلطان سليم دوم توانست با صرف مبالغ هنگفتى كانال جديدى را حفر نمايد، و اين كانال همان است كه بورخارت آن را ديده و توصيف آبش را نموده و مى گويد آب فراوانى را به مكه مى آورد. اين كانال از ميان صخره هايى كه در پشت كوه عرفات قرار دارند، كنده شده و بدين وسيله در سال 979 ه. آب فراوانى را به مكه هدايت كرد. طول اين كانال مسيرى معادل 7 يا 8 ساعت راه است، ولى در عين حال بورخارت گدايان و مريضان و حاجيانى را در مكه مشاهده كرده كه تقاضاى شربتى آب داشته اند و اين بدان علت بوده است كه بدست آوردن كوزه اى از آب اين كانال در موسم حج، مستلزم پرداخت مقدارى پول بوده است.

كوى و محلات مكه

توصيف از محلات مكه يكى از زيباترين بخشهاى سفرنامه بورخارت است. او توصيف دقيقى از وضعيت آنها را در اختيار ما قرار مى دهد و مى گويد: مسافرى كه از جده به

ص: 144

مكه مى رسد در دروازه شهر دو برج بلند دژبانى خواهد ديد كه آنها را شريف غالب به منظور دفاع از مكه ساخته است، و پس از گذشتن از اين دو، به فاصله كوتاهى با مأموران ماليات شريف روبرو مى گردد كه از كالاهاى مسافران ماليات مى گيرند، آنگاه وارد كوچه «حارةجرول» كه سكونتگاه اعراب بدوى است و آنان وظيفه نقل و انتقال مسافرين ميان جده و مكه را به عهده دارند مى شود. پس از اين، به كوچه «حارةالباب» خواهد رسيد كه عبارت است از خيابانى عريض كه در دو سوى آن خانه هاى بزرگ و زيبا قرار دارد. اين منطقه را «حارةالشبيكه» نيز گويند كه شامل سمت راست آن خيابان است. بورخارت مى گويد: اين محله همان جايى است كه ياران پيامبر- ص- در مبارزات خود با قريش تحت فشار و آزار قرار گرفتند. اين محله يكى از بهترين و پاكيزه ترين محله هاى مكه است و داراى خانه هايى است بسيار زيبا و تميز و هوايى معتدل و بيشتر اهالى جده در اين محله سكونت مى گزينند، افزون بر اين، خانه بزرگ شريف غالب در اين محله قرار دارد و خانواده او در آن سكونت كرده اند. در دو سوى خيابان اصلى اين محله، تعدادى قهوه خانه قرار دارد كه همه روزه، شب هنگام چاپارهاى الاغ سوار نامه هاى مردم را به سوى جده مى بردند، و مأموران از هر نامه اى مبلغى برابر با يك بارتين ماليات مى گيرند.

در سمت غرب محلةالشبيكه، كه تا دامنه كوه ادامه مى يابد، گورستانى است كه در آن چادرها و خانه هاى گلى اعراب بدوى برافراشته شده است، علاوه بر اين، در آن خانه هاى حقيرى است از آنِ زنان طبقات پست كه به «خندريس» مشهور است و آن گونه كه به نظر مى آيد، گورستان متروكه گرديده است. هنگامى كه طول خيابان الشبيكه را به سوى شمال طى مى كنيم، به يكى از سه حمام عالى مكه برخورد مى كنيم، اين حمام را محمدعلى پاشا وزير سلطان سليمان دوم در سال 980 ه. بنا كرده و يكى از زيباترين ساختمانهاى مكه شمرده مى شود. پس از اين ساختمان چندين خيابان فرعى به سوى حرم منتهى مى شود، و در اين فاصله، محله «باب العمره» قرار دارد كه بسيارى از حجاج؛ بويژه تركان و طواف دهنده ها در آن سكونت دارند. بورخارت مى گويد: بيشتر حاجيان ترجيح مى دهند در اين محله و در ديگر كوچه هاى نزديك به مسجدالحرام سكونت گزينند تا بتوانند براحتى نمازهاى خود را در مسجدالحرام بجاى آورند. علاوه بر اين، مى گويد: از حجاج شنيده است كه سكونت در

ص: 145

خانه هاى نزديك مسجدالحرام آنان را از ديدن خوابهاى آشفته بدور مى كند، و او بسيارى را ديده است كه در نيمه شب از رختخواب خود برخاسته و در حال دويدن به سوى مسجدالحرام روانند، اينان بلافاصله طواف گرد خانه كعبه را نموده و سپس حجرالاسود را مى بوسند و نماز كوتاهى بجاى آورده و كمى از آب زمزم هم مى نوشند و آنگاه به رختخواب خود رفته و تا صبح در آرامش مى خوابند.

و هرگاه شخصى محله الشبيكه را به سوى جنوب طى كند، و سپس كمى از مسير مستقيم منحرف شود به بازارى برخواهد خورد كه به «السوق الصغير» معروف است و منتهى به دروازه مسجدالحرام مى گردد كه بنام «باب ابراهيم» مشهور است. بورخارت مى گويد در اين بازار ديده است كه ملخ را به وزن مى فروشند. منتهى اليه اين بازار از طرف كوه، كوچه «حارةحجيله» مى باشد كه در خانه هاى نسبتاً خوب اين كوچه غلامان و خادمان حرم زندگى مى كنند، و اين كوچه در پستى قرار دارد و پست ترين كوچه مكه شمرده مى شود، از اين رو غالباً گرفتار سيلابهاى باران مى گردد. در مشرق و جنوب بازار «السوق الصغير» كوچه «حارةالمسفله» قرار دارد كه در خانه هاى آن بيشتر مردمان هند و فقيران زندگى مى كنند، گو اين كه در اين كوچه، خانه هاى نوسازى هم ديده مى شود. و در بخشهاى پست و خراب اين كوچه گروهى از غلامان زندگى مى كنند كه زنان آنان به ساختن شرابى مست كننده از ذرت بنام «بوزه» مى پردازند. بورخارت مى گويد: او در اين محله سكونت گزيده است. وى اشاره مى كند كه در بلنداى كوهى كه در سمت مغرب دشتى كه در مقابل محله مسفله مى باشد، ساختمانى كوچك قرار دارد كه بر روى آن گنبدى قرار گرفته و به «مقام سيدنا عمر» مشهور گشته و به يادبود اين خليفه ساخته شده است، و هنگامى كه وهابيان بر مكه مستولى شدند- و پيش از آن كه محمد على پاشا آنان را بيرون راند- اين ساختمان و گنبد آن را منهدم نمودند.

همچنين در سمت راست پادگانى كه در آن سربازان شريف مكه قرار دارند، محله «حارةاجياد» قرار دارد كه ساكنين آن، مردمان فقير و گروهى از خدمتكاران حرم مى باشند.

بورخارت مى گويد: نام اين كوچه برگرفته از نام جايى است كه سواران تبع پادشاه يمن (كه پيش از اسلام به مكه هجوم آورده بودند) در آنجا اردوگاه خود را برافراشته بودند، و از اين رو

ص: 146

مى گويد: احتمالًا اين كوچه قديمى ترين محله مكه است.

او سپس به «حارةالصفا» كه در نزديكى خيابان صفا و مروه قرار دارد، اشاره مى كند و مى گويد: در اين كوچه خانه هاى زيبايى است كه معمولًا در موسم حج حاجيان ثروتمند در آن سكونت مى گزينند. او در اشاره به صفا و مروه، آن را به بازار استانبول تشبيه مى كند، آنهم بخاطر مغازه هاى زيادى كه فروشندگان آن تركان عثمانى و اروپايى بوده اند و اين فروشندگان انواع لباسهاى تركى و شمشيرهاى زيبا و ساعتهاى انگليسى اعلا و قرآنهايى نفيس را به خريداران عرضه مى كردند، همچنين آشپزان و اغذيه فروشان ترك، انواع و اقسام اغذيه تركى را مى فروختند. اينان برخى خوردنيها و شرينيجات را قبل از ظهر، و كباب و ديگر اغذيه ساخته شده از گوشت بريان را براى بعد از ظهر و فرنى را نزديك به غروب به مشتريان خود مى دادند.

همچنين در آنجا تعداد زيادى قهوه خانه وجود دارد كه از ساعت 3 بامداد تا يازده شب، در آن جمعيت موج مى زند، بورخارت مى گويد: آنچه كه مايه تعجب است اين است كه چند مغازه به فروش مشروبات الكلى- البته آنهم فقط در شب- مى پردازند! و يك نوع از اين شراب از كشمش تخمير نشده به عمل مى آيد كه- برغم مخلوط نمودن مقدار زيادى آب با آن- اثر بسيار قوى دارد، و نوع ديگر آن بنام «بوزه» مى باشد كه مقدارى ادويه جات در آن مخلوط شده است.

بورخارت مى گويد: صفا و مروه (/ مَسعى) جايى است كه عامه مردم در آن تردد مى كنند؛ از اين رو در آن عقوبتهاى علنى نظير اعدام تنفيذ مى گردد و در مدتى كه بورخارت در مكه بود شاهد گردن زدن يكى از مردم بوده است. اين حكم پس از آن به اجرا درآمد كه قاضى او را به جرم سرقت معادل 200 پوند انگليسى از يك حاجى ترك محكوم نموده بود.

بورخارت مى گويد: در منتهى اليه مروه خانه اى وجود دارد كه مسكن عباس عموى پيامبر- ص- بوده است، همچنين تعدادى مغازه وجود دارد كه در آن آرايشگران به تراشيدن سر حجاج پس از انجام سعى مى پردازند. و در اين خيابان خريد و فروشهاى روزانه فراوانى انجام مى گيرد كه مردم به خريد مايحتاج خود مى پردازند. و در نزديكى اين خيابان بركه و سقاخانه اى است كه آن را سلطان سليمان قانونى براى مشروب نمودن حجاج بنا نموده و آب آن را از قنات معروف مكه تأمين كرده است. در سمت مشرق منتهى اليه مروه «السويقه» قرار

ص: 147

دارد كه به موازات مشرق حرم امتداد مى يابد. السويقه عبارت است از بازارچه كوچكى كه تميز مى باشد و غالباً ثروتمندان هندى مال التجاره خود نظير «موسلين» و «شال كشميرى» را در آن به خريداران عرضه مى دارند و در اين بازارچه بيش از 20 مغازه مى باشد كه در آنها انواع عطرها و روغنهاى طبى و جز اينها به فروش مى رسد. علاوه بر اين، مغازه هايى وجود دارد كه به فروش تسبيح و گردن بند و زيورآلات و ظروف چينى مشغولند.

در نيمه بازارچه السويقه دكه هاى سنگى قرار دارد كه بر روى آن فروشندگان برده، به فروش برده حبشى از دو جنس مى پردازند و قيمت يك كنيز زيباى حبشى 110 تا 120 ريال است.

قسمت شرقى السويقه كه از سمت راست تا پاى كوه و از سمت شمال به حدود حرم شريف مى رسد به «الشاميه» شهرت دارد، اين بخش داراى خانه هاى زيبايى است كه ثروتمندان و بازرگانان در آن سكونت مى كنند و در مغازه هاى اين بخش، توليدات شهرهاى شام و حلب كه عبارت است از بافته هاى حريرى و جز اينها به فروش مى رسد، علاوه بر اين اجناس عثمانى نيز در آنها عرضه مى گردد. در قسمت شمالى اين بازارچه، كوچه اى است كه به «قراره» شهرت دارد در آن خانه هاى بسيار زيبايى ساخته شده و معمولًا ثروتمندترين ثروتمندان مكه در آنها سكونت دارند؛ نظير تاجر گيلانى و تاجر السكات. در شرق قراره و از ميان كوچه اى كه بنام ركوب مشهور است خيابانى بزرگ بنام «شارع المودعه» ادامه دارد كه در واقع ادامه مسعى است و از نزديكى صفا خيابان عريضى به سوى شرق و به موازات المودعه ادامه دارد كه به «الكشاشيه» شهرت دارد و در اين خيابان حاكم يا مدير پليس مكه كه در رتبه اى بعد از شريف مكه قرار دارد سكونت مى كند، و در نزديكى اين خيابان «شِعب المولد» يا «صخرات المولد» قرار گرفته است.

بورخارت از خيابانها و كوچه هاى ديگرى نظير الغزى، و سوق الحدادين و المعلّى ياد مى كند و مى گويد: در قسمت شمالى المعلّى و در مكانى كه اين خيابان به بازار الحدادين مرتبط مى شود، قهوه خانه اى وجود دارد بنام «قهوةالحشاشين» كه در آن ماده اى تخدير كننده و سكرآور كه از حشيش و بنج بدست آمده و در تنباكو قرار داده مى شود و سپس آن را مى كشند، به فروش مى رسد. بورخارت مى گويد: شريف مكه ماليات بسيار سنگينى بر حشيش

ص: 148

قرار داده است تا مانع گسترش كشيدن آن شود.

بورخارت از دو كوچه به نامهاى «الزقاق الصينى» و «زقاق الحجر» ياد مى كند كه مى گويد: در اين كوچه حضرت زهرا- سلام اللَّه عليها- و ابوبكر بدنيا آمده اند، و علت اين كه نام اين كوچه را «زقاق الحجر» (يا سنگ) گفته اند بخاطر سنگى در آن بوده است كه همواره به پيامبر- ص- در هنگام عبور و مراجعت از كعبه سلام مى داده است. منتهى اليه شهر مكه از طرف المعلّى و محل اتصال آن به الغزى، دشتى شنى است كه در آن برخى قهوه خانه هاى خلوت قرار دارد و در كناره اين دشت شنى تعدادى بركه آب قرار دارد كه قوافل حجاج از آب آن استفاده مى كنند؛ يكى از اين بركه ها از آنِ قافله مصريها و ديگرى از آنِ شاميها مى باشد كه در سال 821 ه. ساخته شده است و در نزديكى اين بركه ها مسجدى مى باشد بنام «جامع السليمانيه» و مشهور در مكه اين است كه بر مسلمانانى كه از قندهار و افغانستان و كشمير و ديگر سرزمينهاى مسلمان نشين واقع در سند به مكه مى آيند «سليمانيه» مى گويند. و در برابر سليمانيه، در سمت شرقى كوه، كوى «شعب عامر» در همسايگى «الغزّى» و «شعب على» قرار دارد. در اين كوى دست فروشان دوره گرد از اعراب بدوى سقيف و قبائل قريش سكونت دارند.

علاوه بر اينها گروهى از خانواده هاى شرفاى تهى دست نيز زندگى مى كنند. در اين كوى برخى آسيابهاى بزرگ كه از آنِ حاكم تركى است، قرار دارد. علاوه بر اين، در اينجا پارچه هاى پنبه اى و كتانى رنگ آميزى مى شود.

در پايان خيابان المُعلّى و در فاصله نه چندان دور از كاخ شريف مكه كه در شمال منطقه البرك مى باشد، آرامگاه ابوطالب عموى پيامبر- ص- و پدر امام على- ع- قرار دارد كه وهابيان به تخريب ساختمان آن پرداخته و آن را به تلى از خاك تبديل نموده اند، و پس از تخريب ساختمان، محمد على پاشا تجديد بناى آن را مناسب نديد. بورخارت مى گويد:

مردمان مكه ابوطالب را تقديس كرده و بدو احترام فوق العاده و زايدالوصفى مى نمايند و همواره از سوگند ياد كردن به دروغ به نام او پرهيز مى كنند.

بورخارت در پايان سخنش درباره كويهاى مكه به جمعيت مكه اشاره مى كند. او نخست به سختىِ آمارگيرى جمعيت در عموم كشورهاى مشرق زمين اشاره كرده و آنگاه جمعيت مكه را در غير موسم حج 25 تا 30 هزار نفر تخمين مى زند، و به اين تعداد 3 تا 4

ص: 149

هزار غلام حبشى و غير حبشى نيز اضافه مى كند. بورخارت مى گويد: خانه هاى مكه قادرند سه برابر اين جمعيت را در موسم حج در خود جاى دهند. او مى گويد سرشماريى كه در دوران خلافت سلطان سليم اول (923 ه.) انجام گرفت، نشان داد كه شمارش مردان و زنان وكودكان 12 هزار نفر مى باشد. و وى از مورّخى بنام قطب الدين روايت مى كند كه در گذشته، تعداد اهالى مكه بيش از اين بوده است؛ زيرا هنگامى كه در سال 314 ه. قرامطه به مكه هجوم آوردند بيش از 30 هزار نفر به دست آنان كشته شدند!

پى نوشتها:

ص: 150

فرهنگ آثار تاريخى مكه

- 1

ترجمه: سيد حسن اسلامى

متنى كه در پى مى آيد، ترجمه و تلخيصى است از كتاب «معالم مكه التاريخية و الأثريه». (1) عاتق بن غيث بلادى، اين كتاب را در سال 1400 ق. نوشته و منتشر نموده است. آن گاه، خود به سال 1412 ق. آن را بازنگرى و خلاصه كرده و «مختصر معجم معالم مكة التاريخيه» ناميده است. گرچه اين مختصر، هنوز منتشر نشده، ليكن، مؤلف با در اختيار قرار دادن دستنويس خود، اجازه ترجمه آن را داده است.

اين اثر، همان گونه كه طبيعت كار ايجاب مى كند، از دقت نظر علمى برخوردار است.

ليكن در مواردى- مانند بحث از قدمت شعر عربى- از محدوده بحث خارج شده و گاهى ادعاهاى كهنه و بى اساس و غرض آلوده آن خطه را تكرار كرده است؛ مانند سخن از شرك ابوطالب كه در ترجمه، جز اين موارد، همه متن به فارسى برگردانده شده است.

اجياد

«اجياد» گويا جمع جواد (اسب) است كه در گويش عاميانه «جياد» تلفّظ مى شود. اين نام، به دو دره بزرگ از دره هاى مكه اطلاق مى شد؛ كه يكى از جنوب امتداد يافته، در «خم»


1- معالم مكه التاريخية الاثريه، عاتق بن غيث بلادى مكه: دار مكه، 1400 ق.، 328 ص.

ص: 151

آب را دو نيمه كرده به سمت شمال مى رود و ديگرى از كوه «اعرف» در شرق آمده، سپس روبروى «مسجدالحرام» از سمت جنوب به يكديگر مى پيوندد و به وادى ابراهيم متصل مى گردد.

اين دره ها امروزه با پديد آمدن و گسترش محلات متعدّد شهرى، مسكونى شده است؛ مانند: «حى جياد»، «المصافى» و «بئر بليله.»

«جياد كبير» به كوهراه- بخش بالاى جياد- كه به «خم» سرازير مى شود راه يافته است و از جنوب سر از «بطحا» ى قريش و «ثور» در مى آورد.

«ميمون بن قيس» (اعشى) گفته است:

فما انت من اهل الحجون و لا الصفا و لا لك حق الشرب من ماء زمزم

و ما جعل الرحمان بيتك فى العلا باجياد غربىّ الصفا و المحرم

«تو از اهالى «حجون» و صفا نيستى و حقّ نوشيدن آب، از «زمزم» را ندارى. خداوند رحمان خانه ات را در بلنداى «اجياد» در غرب صفا و مسجدالحرام قرار نداده است.»

«عمر بن ابى ربيعه» نيز سروده:

هيهات من امةالوهاب منزلنا لما نزلنا بسيف البحر من عدن

و حل اهلك اجياداً فليس لنا الّا التذكر او حظ من الحزن

«اينك كه در كناره درياى عدن فرود آمده ايم و خانواده ات در «اجياد» ساكن هستند، ما بسيار از «امةالوهاب» (دختر عمر بن ابى ربيعه) دور هستيم و جز يادآوردن يا اندوه بهره اى نداريم.»

نام اجياد، بسيار در كتاب ها و اشعار پيشينيان آمده است:

«بشر بن ابى حازم» سروده است:

حلفت برب الداميات نحورها و ما ضم اجياد المُصلَّى و مذهبُ

لئن شبّت الحرب العوان التى ارى و قد طال ابعاد بها و ترهبُ

لتحمكن بالليل منكم ظعينةٌ الى غير موثوق من العز تهربُ

«سوگند به پروردگار قربانى ها و گلوهاى خونين آنها و آنچه «اجياد» از نمازگاه و راه در خود دارد، اگر آن جنگ ديرپاى و خونبار كه جلاى وطن و هراس مستمر با خود دارد، درگيرد،

ص: 152

شبانه، زنانى هودج سوار از شما گريخته و از عزّت به ذلّت پناه مى برند.»

در سروده وزير «ابوبكر عبدى عدنى» آمده است:

يا مُحيّا نور الصباح البادى و نسيم الرياح غب الغوادى

حى احبابنا بمكة ما بين الصفا و بين جيادِ

«اى جلوه آشكار فروغ بامدادى و اى نسيم بادهاى پس از باران چاشتگاهى، منزلگه محبوبان ما در مكه، ميان كوه «صفا» و «جياد» جاى دارد.»

اجياد صغير از «شرمه» كه محله اى بن بست بوده آغاز مى شود. در سال هزار و چهارصد و چهار ق. تونلى از آن به «حى العزيزيه» زده اند كه از زير كوه اعرف رد مى شد و راهى براى حُجاجِ پياده گشود و بدين ترتيب، مسير ساكنان «حى العزيزيه» و اطراف دانشگاه «ام القرى» به يك سوم راه پيشين (مارخ الابطح) تقليل يافت.

اخشبان

«اخشبان» تثنيه «اخشب» به معناى كوه دشوارگذار و سختْ صعود است. «شريف رضى» سروده است:

احبك ما اقام منى و جمع و ما ارسى بمكة اخشباها

و ما دفع الحجيج الى المصلى يجرون المطى على وجاها

و ما نحروا بخيف منى و كبوا على الاذقان مشعرة ذراها

«تا زمانى كه «منا» و «جمع» برپاست و «اخشبان» در مكه استوارند و تا هنگامى كه حاجيان بر مركب هاى خود به سوى «مصلى» پيش مى روند، در «خيف منا» قربانيان خود را تقديم مى كنند و سر بر آستان حقّ مى سايند، تو را دوست مى دارم.» (1) در سروده «ساعدة بن جُؤيّه هذلى» مى خوانيم:

«آن هنگام كه در محلى تنگ و اخشب بازداشته مى شوند، جايگاهشان، مانع پيش رفتن آنان مى گردد.»

پيشينيان بسيار درباره «اخشبان» سخن رانده اند و تقريباً اتفاق نظر دارند كه «اخشبان» همان كوه «ابوقبيس» و كوه «قعيقعان» است.


1- ديوان شريف رضى، ص 563

ص: 153

«ابو قُبَيس»، از كوه هاى مشهور، بل مشهورترين كوه مكه است؛ از محل طلوع خورشيد، كاملًا و مستقيماً بر مسجدالحرام مشرف است. از اين رو، مكّيان مى گويند: «آن كه بر ابوقبيس به ايستد، طائف را مى بيند.»

درباره «قعيقعان» در جاى خود سخن خواهيم گفت.

ليكن اهالى باديه، به دو كوه مشرف بر «مزدلفه» از سمت مشرق «اخشبان» مى گويند و راه ميان آن دو كوه را «مأزمان» مى نامند.

گاه به دو كوه منى، «اخشبان» گفته مى شود كه با افزودن قيد «منى» و گفتن «اخشبان منى» از «اخشبان» تميز داده مى شود. آن كوه منى كه طرف شام است «قابل» نام گرفته، كه از طرف جنوب، مقابل كوه «بثير غيناء» است و نام كوهى كه به طرف يمن قرار دارد «صابح» است، كه دامنه شمال شرقى آن «خيف منى» نام دارد و در اشعار عرب شهره است.

«شريف رضى» سروده:

نظرتكِ نظرة بالغيف كانتْ جلاء العين او كانت قذاها

و لم يكُ غير موقفنا فطارت بكل قبيلة منّا نواها

«در «خيف منى» به تو نگاهى كردم كه روشنى ديده يا خار چشم بود و جز آن همديگر را نديديم و هر يك از ما به قبيله خود بازگشت.»

در هر صورت، همه اين كوهها «اخشب» به شمار مى رود، بدين سان كه ابوقبيس و قعيقعان، «اخشبان مكه»، قابل و صابح «اخشبان منى» و مأزمان «اخشبان مزدلفه» هستند.

اذاخر

«اذاخر» جمع «اذخر» است (به معناى گور گياه و گوز گينه كه بوى خوشى دارد.) در سروده «بلال بن رباح»- رضى اللَّه عنه- آمده:

الا ليت شعرى هل ابيتنّ ليلة بفخّ و حولى اذخر و جليل

و هل اردن يوماً مياه مجنّةٍ و هل يبدون لى شامة و طفيل

«اى كاش مى شد شبى را در «فخّ» بسر برم و اطرافم «اذاخر و «جليل» باشد و آيا روزى به آبهاى «مجنّه» دسترسى پيدا مى كنم و «شامه» و «طفيل» در برابرم آشكار مى شود.»

ص: 154

در اين شعر، واژه هاى «فخ»، «اذخر» و «جليل» آمده است:

الف- «فخَّ» (به فتح فاء و تشديد خاء) دوّمين مسيل مكه است كه قبلًا بدان اشاره كرديم. آب اين مسيل از ميان «حراء» و «مكه» مى گذرد و به «زاهر» مى رود و از آن جا به حديبيه و آنگاه به «مر الظهران»- بالاى حداء- مى ريزد. به زودى در اين مورد توضيحات بيشترى خواهيم داد.

ب- «اذخر» همان كوه «اذاخر» است كه در گويش شاعر، ضرورتاً و براى درست شدن وزن شعر، «اذخر» آمده است.

اين پندار اديب نمايانه، در تفسير اين شعر كه بلال، از بوييدن «اذخر» (گورگياه» ياد كرده، درست نيست، بل، همان گونه كه از ظاهر شعر نيز پيداست، وى، در آرزوى مكه و دره ها و كوه ها و حومه شهر بوده و بدانها دلبستگى نموده است.

امّا اين «اذاخر» كوهى است كه از سوى شمال بر «ابطح» اشراف دارد و از شرق به حجون متصل است و در آنجا گردنه اى بوده به نام «ثنية الاذاخر.»

«ازرقى» در كتاب «اخبار مكه» (ج 2، ص 289) گفته است: «ثنيه اذاخر» بر «حائط خرمان» مشرف است و از آنجا بود كه پيامبر اكرم- ص- در روز فتح مكه، وارد شهر شد. قبر عبداللَّه بن عمر نيز در آنجاست، از طرفى كه به مكه پيوسته است؛ يعنى جايى كه گورستان «آل عبداللَّه بن سيد» قرار دارد.»

«حائط خرمان» نيز امروزه «خرمانيه» نام دارد و بالاى مكه است. اينك داراى فضاى وسيعى است كه ايستگاه ماشينهاى كرايه اى است و «قرن غراب» از سمت طلوع خورشيد بر آن مشرف است و اخيراً بخش وسيعى از آن به عنوان ساختمان شهردارى ساخته شده است.

ج- «جَليل» دره اى است كه از «حراء» آغاز شده و در ميانه «فخ» است. امروزه «جليل» از محلات مسكونى مكه است و بيشتر ساكنان آن از «روقه ازعتيبه» هستند.

اقحوانه (گل بابونه)

«اقحوانه» به مابين «منحنى» و «مفجر اوسط» و يا با تعريفى دقيقتر بر «محصّب» اطلاق مى شد كه در صدر وادى ابراهيم است و آب سيل عقبه منى در آن مى ريزد.

ص: 155

مى گويند: مكّيان براى گردش و تفريح با لباسهاى رنگين و فاخرانه چون گل بابونه، به اين جا مى آمدند.

امروزه، «اقحوانه» شامل محلات «الروضه» و «الششه» و اطراف آنهاست.

«حارث بن خالد مخزومى» در اين مورد سروده است:

من كان يسأل عنّا اين منزلنا فالاقحوانة منّا منزل قمن

اذ نلبس العيش غصّاً لا يكدره قرق الوشاة و لا ينبو بنا الزمن

«هر كسى از منزلگاه ما بپرسد خواهيم گفت: «اقحوانه» منزل شايسته ماست، زيرا در اين جا سرخوشانه زندگى مى كنيم و روزگار با ما كج رفتارى نمى كند و دروغ و سعايت بدخواهان، عيش ما را تيره نمى سازد.»

بئر ميمون

شاعرى كه نامش بر من روشن نيست، چنين سروده است:

تأمل خليلى هل ترى قصر صالح و هل تعرف الاطلال من شعب واضح

الى بئر ميمون الى العيرة التى بها ازدحم الحُجّاج بين الاباطح

«دوست من! نيك بنگر آيا قصر صالح را مى بينى؟ و آيا از دره «واضح» آثار به جا مانده منزلگاه را مى بينى؟ از آنجا تا «بئر ميمون» و تا «عَيْره»، ميان «اباطح»، كه حاجيان در آن جاها انبوه مى شوند و ازدحام مى كنند.» (1) در اين شعر واژه هاى «بئر ميمون» و «عيره» و «اباطح» آمده است: «بئر ميمون» چاهى است كه «ميمون» (برادر علاء حضرمى والى بحرين) آن را حفر كرد و قبر منصور خليفه عباسى در آن جا است. و در بخشى از «اذاخر» و «حجون» قرار دارد كه امروزه به «حى الجعفريه» معروف است.

«عيره» نيز كوهى است در «معابده» كه منحنى بر آن قرار گرفته است؛ يعنى ميان «حى الملاوى» و «حى الروضه» است.

مقصود از «اباطح» نيز «ابطح مكه» است و به صيغه جمع آوردن آن از عادات شاعران عرب است.


1- صيغه جمع آوردن آن از عادات.

ص: 156

بطحاء (به فتح باء و سكون طاء)

نام آشناى عرب ها براى اطلاق بر هر سرزمينى كه در مسير سيل قرار دارد.

«حذافه عدوى» در مدح بنى هاشم سروده است:

هم ملأوا البطحاء مجداً و سؤدداً و هم تركوا رأى السفاهة و الهجر

«آنان بطحاء را سرشار از مجد و بزرگى كردند و آراء نابخردانه و ناراستى ها را وانهادند.»

منقول است كه: هشام بن عبدالملك به هنگام طواف خانه خدا مى خواست به «حجرالاسود» نزديك شود، ليكن كسى راه بر او نمى گشود؛ در همين حال، امام سجاد- ع- كه طواف مى كرد به «حجرالاسود» نزديك شد و مردم راه را بر او باز كردند و از گرد «حجرالاسود» پراكنده شدند. هشام از اين ماجرا خشمگين شد و در پاسخ يكى از همراهان خود كه پرسيد: «اين مرد كيست؟» گفت: «او را نمى شناسم.» «فرزدق» كه حاضر بود، از اين پاسخ، برافروخته گشت و قصيده اى سرود كه بخشى از آن چنين است:

هذا الذى تعرف البطحاء وطأته و البيت يعرفه و الحل و الحرم

هذا ابن خير عباد اللَّه كلهم هذا التقى، النقى، الطاهر العلم

وليس قولك: لا اعرف بضائره العرب تعرف من انكرت و العجم

«اين كسى است كه بطحاء، جاى گام هايش را نيك مى شناسد؛ خانه، حل و حرم او را مى شناسند.

اين مرد، فرزند بهترين بندگان خداست. اوست تقواپيشه، پاكيزه، پاك نهاد و برجسته.

گفته ات كه: «او را نمى شناسم» زيانى بدو نمى رساند؛ كه عرب و عجم آن را كه تو انكار كردى، مى شناسند.»

«فرزدق» از اطرافيان هشام بود، ليكن به سبب افتخار بيش از حد به بخشش هاى پدرش و ستودن بنى هاشم نزد امويان ارجى نداشت.

هشام از اين قصيده برآشفت و فرزدق را در «عُسفان» زندانى كرد.

بعدها به گفته هايى پيرامون اين قصيده فرزدق، دست يافتم كه آنها را در كتاب خود «امثال الشعر العربى» قافيه ميم، آورده و بحث كرده ام؛ در صورت نياز به آن كتاب رجوع كنيد.

ص: 157

در كودكى ما، «بطحاء» همچنان بود؛ ليكن، امروزه به خيابانى هموار با پياده رو بدل شده است.

مكّيان، ميان قسمت پايين «ريع الحجون» و «مسجدالحرام» را «بطحاء» مى دانستند.

از «ريع الحجون» كه بگذرى به سوى مشرق «ابطح» قرار دارد كه تا «منحنى» نزد «بئر الشيبى» ادامه دارد و به آن، «معلاة» گفته مى شود. اما قسمت جنوبى پس از مسجد به طرف غرب تا «قوز المكّاسه»، «مسفله» نام گرفته است. «قوز المكاسه» تپه اى شنى است پايين تراز «كُدى» كه «رُمضه» ناميده مى شد.

بَلْدَح (بر وزن عقرب)

در سروده «ابن قيس الرقيات» آمده است:

فمنى فالجمار من عبد شمس مقفرات فبلدع فحراء

«منا، جمار، بلدح و حراء، از عبدالشمس خالى و تهى است.»

مى گويند: هنگامى كه حسين، شهيد فخ، به شهادت رسيد، در كناره آب هاى غطفان، بانگ سروشى را شنيدند كه مى خواند:

الا يا لقوم للسواد المصبح و مقتل اولاد النبى ببلدح

لبيك حسيناً كل كهل و امرد من الجن ان لم تبك للانس نُوَّح

«هان اى مردم، سياهى چيره شد زيرا كه فرزندان پيامبر در بلدح كشتار شدند. جنيان چه بزرگ و چه كوچك بايد بر حسين، بگريند؛ گرچه آنان مويه گران بشر نيستند.»

«بلدح» دومين وادى مكه است كه «الشهداء» و «ام الدود» (ام العود) در آن واقع شده است.

«ازرقى» آن را «وادى مكّه» ناميده و افزوده: وادى مكّه همان است كه به خانه خدا مى رسد و از آن مى گذرد.

در زمان ازرقى هر بخش از «بلدح» نام خاصى داشت و در نزديكى حراء «مكة السّلو» و كناره «الشهداء»، «فخ» ناميده مى شد.

به نظر مى رسد كه: از قديم جز بر قسمتى كه از «زاهر» شروع و به حديبيه (شميسى)

ص: 158

ختم مى شود «بلدح» گفته نمى شده است.

در اين مورد، اقوال ديگرى نيز وجود دارد كه براى رعايت اختصار باز نگفته ام.

خوانندگان مى توانند براى تفصيل بيشتر به «معجم معالم الحجاز» رجوع كنند.

امّا اين حسين كه در فخ به شهادت رسيد و به «صاحب فخ» نامور گشت، «حسين بن على بن حسن بن على بن ابى طالب- عليهم السلام-» است كه در سال صد و شصت و نه ق.

بر ضد حكومت عباسيان قيام كرد و پس از نبردى خونين، در جايى كه امروزه به «الشهداء» معروف است، به دست والى مكه كشته شد. از آن پس، اين قسمت به «حى الشهداء» (محله شهيدان) شهره شد.

درباره اين فاجعه، اخبار بسيارى است كه به هنگام سخن پيرامون «فخ» از آنها ياد خواهيم كرد.

پاره اى از مورخان بر آنند كه: «عبداللَّه بن عمر» در اين جا مدفون است. ليكن اين پندار، نادرست است و نامبرده در گورستان «بنى عبداللَّه بن اسيد» در «اذاخر» به خاك سپرده شده است.

تنضباوى

«تنضباوى» بخش بزرگى از وادى «ذى طوى» است كه از سمت غربى كوه «اذاخر» و شمال كوه «قعيقعان» آغاز گشته است. و قسمت بالاى آن «اللصوص» نام دارد به دليل اين كه كوهراهى به نام «ريع اللصوص» در آن واقع است. اينك اين كوهراه بر اثر تأسيس سدّى در نزديكى «فخ» به «ريع السّد» تغيير نام داده است.

بخش ميان «حجون» و «كحل» (الثنية الخضراء) «عتيبه» نام دارد و كنار چاه ذى طوى «جرول» خوانده مى شود. ومحل عبور از سمت غربى «جبل الكعبه» «تنضباوى» ناميده مى شود.

در ادارات دولتى اين واژه را «طندباوى» مى نويسند كه واژه اى غريب است و هيچ وجه اشتقاقى براى آن نمى شناسم و قطعاً اشتباه است. بل همان «تنضباوى» صحيح است كه نسبتى است به درختان «تنضب.»

هنگامى كه كلبه هاى «تكارره» در آن جا بپا مى شد، من برخى از آن درختان را با چشم

ص: 159

خويش ديدم. از يكى از شيوخ قبيله «مجانين» نام اين وادى را پرسيدم؟ پاسخ داد: نام تمامى وادى، «ذى طوى» است.

پرسيدم: «در اين بخش از وادى چه مى رويد؟»

لبخندى زد و گفت: «جز درختان «تنضب» در آن چيزى نديده ايم.»

«ازرقى» اين قسمت را «ليط» ناميده است.

آب هاى «وادى طوى» و «وادى ابراهيم» پايين كوه «ثبير الزنج» و كوه «مسفله» از جنوب غربى به هم پيوسته و بيشترين آب وادى ابراهيم را تشكيل مى دهد.

تنعيم

تنعيم، مسيلى است كه از شمال، ميان كوه هاى «يشم» (در شرق) و كوه «الشهيد» (در جنوب) آغاز شده به وادى «ياج» فرو مى رود و ميقات عمره مكّيان است كه «عمره تنعيم» ناميده مى شود وبدين وسيله از «عمره جعرانه» تميز داده مى شود؛ نام نخست آن، «نعمان» بود.

«محمد بن عبداللَّه نميرى» سروده است:

فلم تر عينى مثل سرب رأيته خرجن من التنعيم معتمرات

مررن بفخ ثم رحن عشيّة يلبين للرحمن مؤتجرات

فاصبح ما بين الاراك و حذوه الى الجزع جزع النخل و العمرات

له ارَجُ بالعنبر الغض فاغم تطلّع رياه من الكفرات

تضوع مسكا بطن نعمان اذ مشت به زينب فى نسوة عطرات

«هرگز چشمانم مانند زنانى كه از تنعيم به قصد عمره حركت كردند نديده است. آنان، از فخ گذر كردند و آنگاه شامگاهان كوچيدند و پاداش خواهان به لبيك گويى پرداختند. بر اثر حركت آنان از «اراك» و پيرامون آن تا «جزع النخل» و «عمرات» عطرآميز و عنبرگون گشت.

شاخه هاى تازه و سرسبز سر كشيدند و فضا را معطر كردند. به سبب گذر زينب در ميان زنانى خوشبو و عبيرآميز وادى «نعمان» عنبربار و مُشك آگين شده است.»

گروهى پنداشته اند مقصود از «نعمان» در اين شعر، «نعمان الاراك» است؛ حال آن كه اين پندار نادرستى است؛ زيرا آن كه قصد عمره مى كند و عازم مسجدالحرام مى شود به

ص: 160

«نعمان الاراك» نزديك نيست.

امروزه تنعيم از محلات زيباى مكه است.

اينك ثابت شده كه پيامبر اكرم- ص- به عبدالرحمان بن ابى بكر فرمان داد تا عايشه- خواهرش- را از تنعيم به عمره برد. از آن پس، اين جا ميقات عمره مكّيان شده است.

تنعيم نزديكترين منطقه حلّ به مسجدالحرام است و از راه مدينه به مكه (از سمت شمال مسجدالحرام) در حدود شش مايلى واقع شده است.

پى نوشتها:

ص: 161

حج در آئينه ادب فارسى

ص: 162

حج نامه احمد مسكين

رسول جعفريان

اخيراً كتابى با عنوان «حج نامه» در مجلد بيست و چهارم فهرست كتابخانه آيةاللَّه مرعشى (به شماره 9567) معرفى شد. اين كتاب مثنوى بلندى است از مناسك حج و آداب زيارت شهر مدينه. در ميان اشعار اين مجموعه، بجز آنچه درباره مناسك حج بر پايه مذاهب فقهى اهل سنت آمده، اشعار نغزى درباره عرفان حج و نيز زيارت قبر رسول خدا- ص- به چشم مى خورد. پس از پايان كتاب نيز، شاعر چندى از قصيده هاى خود را در ستايش رسول خدا- ص- آورده است. وى در برگ چهل و پنج از «حج نامه»، از نام خود چنين ياد كرده است:

مى رساند احمد مسكين درود بيشمار بر روان پاك حضرت از سر صدق و صفا

همو در شعرى ديگر تاريخ ختم سروده خود (955 ه.) و نيز محل آن را چنين ياد كرده است:

خود تاريخ آن را يافت بى رنج ز هجرت نهصد و پنجاه با پنج

به قرب كعبه آمد اختتامش بكام دل رسيدم از ختامش

قاعدتاً وى از فارسى نويسان و فارسى سرايان حوزه عثمانى است و در همين اثر خود نيز از سلطان سليمان بن سليم خان تمجيد و ستايش كرده است. در اينجا گزيده اى از اشعار

ص: 163

وى را بر اساس همان نسخه مى آوريم:

زيارت خانه خدا

بحمداللَّه كه از فضل خداداد به طوف كعبه گشتم خرّم و شاد

دو چشمم گشت روشن از جمالش به كام دل رسيدم از وصالش

چه محنتها كه در راهش كشيدم چه ز هر غم كه از بهرش چشيدم

مرا چون آمد آن پيكر در آغوش ز شادى كردم از غمها فراموش

خداوندا چه سان شكرت گزارم كدامين نعمتت را بر شمارم

به صحراى عدم ناچيز بودم نبودى نامى از بود و وجودم

تو دادى دولت نام و نشانم نمودى از وجود، اعلاى شانم

بدادى چشم و گوش و فهم و گفتار توانا كردى از كردار و رفتار

برى كردى ز بند هر شكستم بدادى قوّت اندر پا و دستم

ز بهر زندگانى در جهانم بدادى قُوت و قوّت زآب و نانم

نكردى كم زمانى روزى من نمودى ره سوى فيروزى من

به حسن اعتقاد اندر ره دين ثباتى داديَم از روى تمكين

ز دست ظالمانم وارهاندى به امن آباد شهر خود رساندى

حريم كعبه كردى منزل من برآوردى مرادات دل من

بدادى در حرم عيش و حضورم فزودى دم به دم اندر سرورم

طمع دارم كه از روى عنايت ز بنده وانگيرى اين هدايت

بدارى دايمم ثابت بر اين حال فزون سازى از آنم عزّ و اقبال

نرانى از درِ لطف و كرامت بدارى در كرامت تا قيامت

كريمانى كه در ملك جهانند ز درگاه كرم كس را نرانند

كسى كو را به لطف خويش خوانند به قهر او را ز پيش خود برانند

تو از لطفم بدين درگاه خواندى ز راه مكرمت اينجا رساندى

ص: 164

چو كردى محرم درگاه خويشم ز محرومى مگردان سينه ريشم

در اين عالم چو كردى لطف و احسان در آن عالم به قهر خود مسوزان

بخوان احمد به مكه همگنان را بشارت ده به كعبه حاجيان را

بگو سوى حريم حق شتابيد كه تا از طوف او اجرى بيابيد

همه ذنب شما مغفور گردد همه سعى شما مشكور گردد

بيفزايد شما را قدر و حرمت بيابيد از خدا صد لطف و رحمت

به مقصودات خود موصول گرديد به نزديك خدا مقبول گرديد

حريم كعبه جاى دلگشائيست محل حاصل هر دو سرائيست

يكى شهر خوشى پر ناز و نعمت نمودارى ز امن آباد جنّت

درو ميوه به هر فصلى فراوان لطيف و نازك و شيرين و ارزان

ببازارش ز هر سو خوان نعمت نهاده بر سرش الوان نعمت

متاع دنيوى در وى فراوان همه با قدر وَنْدَر قيمت ارزان

محل طاعت و جاى عبادت مكان دولت و عزّ و سعادت

چرا آنجا نباشد مرد عاقل چرا آنجا نسازد جا و منزل

نه آخر مولد پاك رسول است نه قرآن را در آن منزل نزول است

نه آخر بلده پاك خدائيست نه او منزلگه اهل صفائيست

نه آخر حق بدو سوگند خورده نه از قدرش به قرآن نام برده

نه آخر اندرو كرده بنايى كه نبود مثل او در هيچ جايى

الا اى غافلان از حال كعبه بگفتم شمه اى از حال كعبه

ز محبوب چنين عاقل چراييد چرا سوى حريم او نياييد

الا اى آنكِ داراى مكنت راه كه آرى رو به سوى كعبةاللَّه

مكن در آمدن هرگز تهاون كه حسرت مى خورى يوم التغابن

بر اهل استطاعت فرض عين است به گردن در ادا مانند ديْن است

طواف كعبه آمد ركن اسلام به سوى او ز روى شوق بخرام

نخست آور به كف مال حلالى كز آن نبود تو را اثم و وبالى

ص: 165

اگر مالت نه از وجه حلال است ز رفتن حاصلت رنج و وبال است

بجو زآن پس رفيق بردبارى ديانت پيشه صاحب وقارى

انيس و مشفق و دمساز و غمخوار جليس همدم و يار مددكار

اگر دارى عيال و اهل و فرزند بخواريشان به جاى خويش مپسند

بِنِه قُوت كفاف از بهر ايشان مساز از رفتن ايشان را پريشان

وداع دوستان و همدمان كن پس آنگه رو به سوى كاروان كن

چو اندر ره درآيى اى نكوكار نظر هر سوى ز روى لطف بگمار

اگر در ره ز پا افتاده اى هست بگيرش از ره لطف و كرم دست

نشان بر مركبش از روى يارى مرو را راحتى ده از سوارى

گرسنه باشد او را سير گردان چو عطشان باشد او را ساز ريان

به هر دم مى توانى اى برادر كه دريابى ثواب حج اكبر

در اين ره تا توانى دل به دست آر كه آن از حج بود فاضل به صد بار (1)

چو آيى جانب ركن يمانى بدو دستى رسان تا مى توانى

بود مسحش گناهان را كفارت مده از كف به هنگام زيارت

و گر نتوانى از انبوه و كثرت به انگشت شهادت كن اشارت

به هنگام اشارت اى برادر همى ران بر زبان اللَّه اكبر

پس آن را بهر بوسه سوى لب آر همى بوس از سر تعظيم هر بار

چو حاصل شد ز طوف كعبه ات كام به سوى ملتزم يك لحظه بخرام

توقف كردنت آنجا ثواب است دعاها اندر آنجا مستجاب است

بگير از روى شوق استار كعبه بنه رخساره بر ديوار كعبه

به زارى و تضرع كوش آنجا تمامى عرض حال خويش بنما

بكن عرض نياز خود كماهى بخواه از حق در آنجا هر چه خواهى

پس آنگه جانب خلف مقام آ توقف اندر آنجا نيز بنما

دو ركعت سنتى آنجا ادا كن برآور دست خويش و پس دعا كن

توقف اندر آنجا هم ثوابست دعاها نيز آنجا مستجاب است


1- شاعر سپس به بيان احكام پرداخته و آنها را مطابق مذاهب مختلف بيان كرده است.

ص: 166

نماز آنجا چو كردى و دعا هم روان شو از پسِ آن سوى زمزم

سر خود را درآور اندر آن چاه برآور دست آنجا حاجتى خواه

بخور از آب آن چندان كه خواهى كه يابى بهره از فيض الهى

بخور از آب زمزم كان دوا است شفاى عاجل هر رنج و داء است

دگر ره قصد تقبيل حجر كن بدان خود را دگر ره بهره ور كن

چو تقبيلش نمودى از وفا كيش بگير از روى دل راه صفا پيش

توجه جانب كوه صفا كن ز روى مسكنت آنجا دعا كن

ثنا و حمد حق بسيار مى گوى پس آنگه ره به سوى مروه مى پوى

برو آهسته تا نزديك ميلين (1) همى دو در ميان اى قرةالعين

وز آنجا تا به مروه اى نكوكار برو آهسته و مى باش هشيار

بدينسان هفت نوبت اى نكوكار طواف اين دو موضع را بجا آر

پى نوشتها:


1- مقصود علامتى است كه از آنجا تا چند قدم بايد به صورت لكّه حركت كرد و اكنون اين فاصله را با چراغ سبز مشخص كرده اند.

ص: 167

خاطرات

ص: 168

از فرودگاه مهرآباد تا مدينه

سيد محمدباقر حجتى

1- از مهرآباد تا جدّه

در سال 1374 ه. ش. اين اميد و آرزو را در سر مى پروراندم- كه به سان سالِ پيش از آن- توفيقِ زيارتِ حرمينِ شريفين نصيبم گردد و بارقه هايى از چنان توفيقى را در خاطر خويش احساس مى نمودم؛ و از اين كه مبادا از زيارت بيت اللَّه الحرام و بارگاه رسول اللَّه- ص- و ائمه بقيع- عليهم السلام- محروم بمانم، سخت انديشناك و افسرده خاطر و نگران بودم، تا اين كه يكى از سروران بسيار عزيز و گرانقدر- كه خدايش همواره در سايه مراحم خويش معززشان داراد- با اين بنده تلفنى تماس برقرار كرده و يادآور شدند: عكسِ خود و شناسنامه و رونوشت آن را ارسال داريد. تا اين كه عنايات الهى شاملِ حالِ اين بنده اش گشت كه واقعاً خود را سزاى آن نمى ديد، هر چند اين آرزو هر ساله ذهنم را به خود مشغول مى سازد؛ ولى بدون مجامله معترفم، مرا چنان لياقتى نيست كه از نزديك و در كنار كعبه با دلى پالايش ناشده از آلايشهاى دنياوى، با خداى متعال به راز و نياز بنشينم؛ اما به حكمِ رحمانيتِ خداى غفار و بخشايش گر، چنان شد كه مرا در كنار ديگران- كه پاكانى سزاوار و شايستگانى براى چنان ديدار هستند- حظّ و بهره اى باشد. لذا از رهگذرِ اين عنايت، در اين بنده كه نگران و

ص: 169

فسرده خاطر بودم، بسى شادمان گشتم، آنچنانكه گويا جان دوباره اى گرفتم، و براى اين كه به كارهايى كه در تهران در موسم حج به عهده داشتم سامان دهم، دست اندر كارِ تنظيمِ آنها شده و با نشاط و تحركى درخور، در صددِ تداركِ بخشِ عمده اى از آنها برآمدم، و بالاخره طى يكى دو هفته در تهران- كه نويدِ اين سفرِ فرخنده سامعه روح و جانم را مى نواخت- به رتق و فتق بسيارى از امور ياد شده تا حدودى توفيق يافتم.

سرانجام ميقات و موعدِ سفر فرا رسيد، و روز چهارشنبه 30/ 2/ 1374 ه. ش. همراه اهل و عيال- كه در مقامِ اداى وظيفه بدرقه مسافرشان برآمده بودند- راهى فرودگاه مهرآباد شديم و بر محوطه وسيعى درآمديم كه جمعيتِ راهيانِ حج و مشايعانِ آنها در اين محوطه موج مى زد، و ما در عرصاتِ «عرفات»، راه گم كرده اى را مى مانديم كه از پى يافتن راه، آشنايى آگاه و آشنا مى كاويد؛ امّا كسى را در ميان اين جمعِ مواج ديدار نكرديم كه ما را به كاروانى كه بدان وابسته بوديم رهنمون گردد.

بانگِ اذانِ مغرب، ما را هشدارى بود كه راه آشنايى آگاهتر و آشناتر و مهربان تر از حضرت بارى (تعالى) نيست، بهتر است بى درنگ- بدون نيازى به جستجوى ماسوى اللَّه- اقامه نماز را در پيش گيريم. وضو و دست نماز به سهولت انجام گرفت و در سوى نمازخانه اى روى آورديم كه در جلوى محوطه فرودگاه، زير چادرى بس گسترده و فرازنده تمهيد شده بود، پس از اقامه نمازِ مغرب و عشاء، شمارى زياد از دوستانِ دير آشنايى را زيارت كرديم، و اين ديدار را از بركات اقامه نماز برمى شمرديم و احساس آرامشى به ما دست داد كه نه تنها از سراسيمگى رهيديم؛ بلكه خداى را سپاس گفتيم كه ما را از مجراى مسجد و نماز گزاردن در آن، راهِ موردِ نظر را به ما نمود و به همرهانى مأنوس و مألوف دست يافتيم.

توقف ما در اين محوطه- پس از اقامه نماز- چندان زياد به طول نيانجاميد كه راهىِ سالن فرودگاه شديم، در سالن فرودگاه، كه در كنارِ دوستان ديگر در انتظار پرواز هواپيما به سر مى برديم، اطلاع يافتيم رئيس محترم دانشگاه تهران نيز براى اولين بار عازم حج مى باشند؛ انتظار ما براى زيارت ايشان به سر آمد و در سالن حضور به هم رساندند، و در عين خوشحالى- چون نخستين بار عازم چنين سفر مقدسى بودند- احساس نگرانى مى نمودند، به ايشان عرض كردم در عمل، همراهِ حجاجِ ديگر راه و رسم اجراى اين مراسم را هر مسافرى

ص: 170

مى آموزد، و چندان دشوار نيست.

ساعت پرواز فرا رسيد، در معيتِ رئيس محترم دانشگاه تهران بر طبقه زَبَرينِ هواپيما زاويه اى را برگزيديم، و ايشان از اين كه اين سفر مقدس نصيبشان گشته بود در عين خوشحالى از احساس نگرانى نمى رهيدند، نگران از اين كه نتوانند- با توجه به عدم سابقه چنين سفرى- در اداى حقِ وظيفه و انجام مراسم حج آنگونه كه شايسته است توفيق يابند. از اين كه اخلاص و صداقت و پاكدلى و حسنِ نيت را در وجود ايشان احساس مى كردم غبطتى به من دست مى داد. در كنار ايشان با گفتگوهايى كه ميان ما راجع به حج و مسائلِ ديگر مبادله مى شد، علاوه بر اين كه محظوظ بودم، طولِ مسافت را چندان احساس نكرديم و سرانجام حدود ساعت سه و چهل و پنج دقيقه پس از نيمه شب در جده فرود آمديم.

امسال نيز همچون سالِ پارينه، حجاج ايرانى در قرنطينه عربستان در به در و صندلى به صندلى بودند و حدود چهار تا پنج ساعت اين جا به جايى و در به درىِ زوارِ ايرانى را رمق مى گرفت. پس از پشت سر نهادنِ خوانهايى چند از خوانهاى قرنطينه، تازه نوبت به بازديد بدنى مى رسيد، همه محتواى جيب و بغل را- بى استثنا- بيرون مى كشيدند و حتى كفشها را به خميدن و شكنجه دادن وا مى داشتند. نوبت ژرف نگرى مفتشان به اين بنده رسيد و همه آن دشواريهايى كه در تفتيش بر سر ديگران آمد مرا نيز نشانه رفت. بازرسى بدنى آغاز شد و ناگزير تمام وجودم را در اختيار اين مفتش سپردم تا آنجا كه همه محتواى جيبها و بغلها- كه عبارت از جا نماز و مهرى كوچك و سبحه و تقويم بغلى و خِرت و پِرتهاى ديگر بود- بر سر بساطى كه در كنار داشت ريخت، و حتى عمامه ام را از يمين و شمال چنان چلاند كه امام و خلفِ عمامه ام متورم شد.

مفتش ياد شده، چند لايه قرص مسكّنِ «رانى تيدين» را- كه براى ناراحتى معده ام همراه داشتم- از من گرفت، و هر چند كه مكرر متذكر مى شدم اين قرصها داروى مسكّنِ دردِ معده و معالجِ آن است به گوشش فرو نمى رفت، و حتى مرا به خاطر حمل چند لايه «رانى تيدين» تحت الحفظ! به فضاى ديگرى برد كه چمدانها را بازرسى مى كردند؛ در آنجا طبيبى را فرا خواند و قرصها (علائم جرم) را به او نشان داد و نيز مرا كه حامل آن بودم. طبيبِ ياد شده به اين مفتش پرخاش كرد و به او گفت: چرا مردم را آزار مى كنيد؟ قرصها را به او برگردان

ص: 171

و رهايش كن. در اين گير و دار كه بيش از يك ربعِ ساعت به طول انجاميد دوستانمان هاج و واج ماندند كه اين كار چه معنايى دارد؟!

سرانجام نوبت بازرسى ساك و چمدان فرارسيد، هر چند مختصر چيزى كه در آن وجود داشت مقدارى را بيرون ريخت و مقدارى ديگر را در درونِ آنها زير و رو كرد، وملبوساتى كه عبارت از جامه احرام و چند تا پيراهن كوتاه و بلند و بيژاما بود به درون ساك و چمدان باز گرداند؛ اما مقالاتى كه در درون حوله هاى احرام بود بر آن مرورى عاجلانه داشت و آنها را نيز همراه بقيه محتواى چمدان، راهىِ درونِ آن ساخت؛ و ترتيبِ اين پراكنده ها را به خودم واگذار كرد، و من نيز سامانى نه در خور به آنها دادم. كه نوبت به خوان پايانى رسيد. پيرمردى ستاده بر پا در كنار دروازه خروجى، ماژيكى در دست داشت كه نخست شبه تمبرى بر روى ساك و چمدان مى چسبانيد و بر روى تمبرها علامت «ضربدرى» (*) ناخوش آيند و درهم و برهم رسم مى كرد؛ اما نه به صورتى كه من ترسيم كردم!

ساك و چمدان در ميان ساكها و چمدانهاى انبوهى به ارابه سپرده شد و خود به سوى فضاى زير چادر راه مى سپردم و هواى شرجىِ 26 درجه سانتيگرادِ محيطِ بازِ زير چادرها را استنشاق نموده و سرانجام به محلِ استقرارِ كاروان رسيده و اندكى بياسودم.

از وقتى كه بر قرنطينه درآمديم تا لحظه اى كه در فضايى باز سر برون آورديم، قريب به پنج ساعت در سالنها و كيوسكهاى متعدّد شكنجه شديم.

مدتى كوتاه زير چادرهاى جدّه نشستم و با همسفران گفتگوهايى كوتاه را پشت سر نهاده از جاى برخاستم و به تنهايى به گشت و گذار روى آوردم. در مسيرهايى كه زير چادرها درمى نورديدم، علاوه بر ديدار حاجيان از مليتهاى مختلف، دكه هايى را سان مى ديدم كه به سان سالهاى پيش در جاى جاىِ زير چادر تمهيد كرده بودند و نوشته و كتابچه هايى را- رايگانه!- براى هدايت زوار ايرانى و غير ايرانى- كه راه را در برابر توسنىِ هوسِ استعمارگران به تدريج گرفتا و تنگنا مى سازند- به آنان هديه! مى كردند.

نگران رئيس محترم دانشگاه نيز بودم كه سرانجام ايشان را يافتم و بعد از آن، با يكديگر در معيت عزيزى ديگر، گشتى دگر را در پيش گرفتيم و به دكه هاى متعددى سركشيديم كه در اين دكه ها چنانكه اشارت خواهيم داشت، دفاتر و كتب و نوشته هايى به

ص: 172

زبانهاى عربى و فارسى و اردو و انگليسى و فرانسوى و شايد به زبان يا زبانهاى ديگر- با كاغذ و چاپى مرغوب و محتوايى كه مطالبى غير مطبوع و نامرغوب بدانها راه يافته بود- را در اختيار حجاج از مليتهاى مختلف قرار مى دادند و ما نيز پاره اى از آنها را از دكه داران ستانديم تا ببينيم دنياى تبليغ با چه كيفيت در تلاش است، تبليغى كه بار تقليد و تبعيت از اربابانى شناخته شده را به دوش مى كشد.

نوشته ها و دفترچه ها و كتيّب هايى كه دكّه بانان رايگان به ما سپردند بدين شرح بوده است:

كتابى با عنوان «در خدمت مهمانان خداى بزرگ» كه از سوى وزارت اطلاعات (قسمت اطلاعات بخش داخلى) به زبان فارسى، عربى، انگليسى و فرانسوى و اردو منتشر شده بود. كتاب فارسى «در خدمت مهمانان خداى بزرگ) به فارسى افغانى و مصور چاپ شده كه در بسيار از موارد آن، تعابير مضحك و يا حاوى مسائل تبليغاتى مربوط به خدمات و مطالبى بر خلاف واقع ديده مى شود.

كتابچه بغلى در 55+ 8 صفحه، تحت عنوان «دليل الحاج و المعتمر و زائر مسجد الرسول- ص- باللغة الفارسيه» را دريافت كرديم كه در صفحه دومِ آن، اين عنوان عربى را به فارسى چنين آورده است «راهنماى حج و عمره و زيارت مسجد نبوى [به جاى حاج و معتمر و زائر] به زبان فارسى، ترجمه عبدالرحيم عبدالحق».

در صفحه 10 اين دفترچه كه به خط نستعليق (فارسى) چاپ شده است مى بينيم:

«... هر كس معتقد باشد دستور و فرمان ديگران از دستور و فرمانهاى پيغمبر- ص- بهتر و كامل تر است و يا قضاوت ديگرى بهتر از قضاوت و حكمِ پيغمبر- ص- است؛ مانند كسانى كه نظام و دستورهاى طاغوتى را بر حكم و نظامِ آن سرورِ دو عالم- ص- ترجيح مى دهند، اينها هم مرتكب كفر مى شوند.»

البته به استثناى دستور كسانى كه از بيخ و بُن راه را براى هر گونه فتوايى كه همه بهتر مى دانيم باز مى كنند و مردمى را كه براى مبارزه با طواغيتِ جن و انس به حرمين پناه آورده اند از فرياد «مرگ بر آمريكا و اسرائيل» بازمى دارند، و فرمان سرورِ دو عالم- ص- را تابع فرمان سرور خود در عالم؛ يعنى آمريكاى جهانخوار قرار داده و از دستور اين استدمار مدار، نه تنها در

ص: 173

جهت تحت الشعاع قرار دادنِ فرمان خدا و رسول؛ بلكه در بى اعتنايى و محو آن، اطاعت مى كنند و مرتكب طاعتى مى گردند كه كفه ثوابِ اعمال ديگرشان؟! را سنگين تر مى سازد!

در صفحه 30 تا 33 آداب زيارت حضرت رسول- ص- و قبر ابى بكر و عمر و مدفونين در قبرستان بقيع و عثمان، و شهداى احد- كه رضوان خدا بر اين شهيدان- و حضرت حمزه سيدالشهدا- عليه السلام- و زيارتِ اماكنِ ديگر نسبتاً با تفصيل آمده است.

اما به هنگام زيارتِ حضراتِ معصومين- عليهم السلام- نيروى انتظامى، با خشونتى كه انسان از آن شرم و آزرم دارد با مردم رفتار مى كنند و بوسيدن ضريح و يا تربتِ پاك آنها را شرك مى دانند، آيا اينان همدگر را بهنگام ديدار و يا توديع نمى بوسند؟! آيا بر چهره كودكانِ خود بوسه نثار نمى كنند؟!

در صفحه 37 همين دفترچه، پس از عنوان «اشتباهاتى كه بعضى از حاجيان مرتكبِ آن مى شوند» در مورد «اشتباهاتى كه در سعى پيش مى آيد»، آمده است:

«دويدن در سعى در ميان صفا و مروه- در تمام شوط- مسنون اينست كه فقط در ميان دو نشانِ سبز بدَوَدْ، و در باقى شوط آهسته برود.»

هروله را دويدن معنا كرده و گفته است: «سعى جز در ميان دو نشان سبز بايد آهسته انجام گيرد» آيا مفهومِ لغوىِ «سعى» را علماى عرب زبان نمى فهمند كه عبارت از شتاب گرفتن در راه رفتن است و هروله هم به معناى دويدن نيست، سعى، راه رفتنى است كه حد وسط ميان «عَدْو/ دويدن) و «مشى/ راه رفتنِ عادى» است كه بايد آهسته انجام نگيرد.

و ساعى سلانه سلانه قدم برندارد. ديديد كه علماى عرب رخصت نمى دهند راه پيمودن ميان صفا و مروه با سعى و كوشش و سرعت مناسبِ مفهومِ سعى انجام گيرد. اين تذكرات از آنِ عبدالعزيز بن عبداللَّه بن باز، رئيس كل ادارات بحوث علميه و افتا و ارشاد اسلامى است كه سعى را بدانسان گزارش كرده اند!

كتاب ديگرى است به زبان عربى كه 83 صفحه دارد و تعدادى تصوير در آن ديده مى شود. عنوان اين كتاب «دليل الحاج فى خدمته ضيوف الرحمن» است. در صفحه 27 و 28 اين كتاب تحت عنوان «تنبيهات على أخطاء يرتكبها بعض الحجاج فى أعمال الحج» مطلبى آمده كه خلاصه ترجمه آن اين است:

ص: 174

«اين (أخطاء) اشتباهات گاهى به عقيده و احياناً به احكامِ عملىِ حج مربوط است؛ اما آنچه به عقيده مربوط است اين است كه پاره اى از حجاج، چه در مكه و يا مدينه، به سوى مقبره ها راه مى سپارند تا به اموات متوسل و به قبور آنها متبرك گردند و يا از رهگذر مقام آبرومند آنها درخواست خويش را با خدا در ميان گذارند، و امثال آنها از اعمال شرك آلود يا بدعت گونه كه مخالف با سنت رسول خدا- ص- در زيارتِ قبور است ... بايد زيارت قبور، نيازى به سفر نداشته باشد! و فقط مردها مى توانند قبور را زيارت كنند و بر زنان زيارت قبور جايز نيست، و پيامبر اكرم- ص- زنانى را كه به زيارت قبور مى روند، لعنت كرده است!

بعضى از حجاج خود را به رنج واداشته و وقت و فرصت و مال خود را در جهت زيارتگاههايى در مكه و مدينه تلف و ضايع مى سازند!

در مكه، به غار «حراء» يا غار «ثور» و يا جز آندو مى روند كه زيارت و ديدار آنها مشروع نيست.

در مدينه، به مساجد سبعه، مسجد القبلتين و اماكنِ ديگر براى نماز و دعاى در آنها و تبرك به آنها روى مى آورند.

در حاليكه زيارت و ديدارِ اينگونه اماكن در مكه و مدينه و تعبّد در آنها از بدعتهايى است كه در دين اسلام احداث شده! مسجدى جز مسجدهاى سه گانه (يعنى مسجدالحرام، و مسجدالرسول- ص- و مسجد اقصى) و نيز مسجد قبا در زمين وجود ندارد كه بتوان براى نماز گزاردن، آهنگِ آن نمود.»

ملاحظه مى كنيد كه عالمانِ پيرو مكتب «ابن تيميه» چقدر گرفتار هفواتى هستند كه نمى توان از آنها صرف نظر كرد:

زيارت قبور بزرگان را شرك و بدعت مى انگارند! آيا زائرانِ قبورِ اعاظمِ دين بر اين عقيده اند كه به خاك خفتگانِ در آنها، خدايان هستند؟! كدام زائرى را مى توانند سراغ كنند كه به پرستشِ اصحابِ قبور روى آورده و يا روى آورد. زائرانِ شيعه يا در مقام استغفار براى اصحاب قبور برمى آيند و براى آنها فاتحه مى خوانند، و يا با خواندنِ زيارت نامه هايى، خلق و خوى والا و مقامات ارجمند روحى و معنوى و فداكاريهاى اصحابِ اين قبور را ياد مى كنند و با ذكر اسوه حسنه آنان با اتّعاظ و پندآموزى توفيق مى يابند. هرگز هيچ زائر مسلمانى با توسل به اصحابِ قبورِ بزرگانِ دين، كمترين تأثيرى از سوى آنان براى برآورده شدن حاجاتشان براى

ص: 175

آنان قائل نيستند، فقط چون خويشتن را قابل عرضه درخواستِ خود با خداوند احساس نمى كنند، از ارواح مقدسه آنان استمداد مى جويند كه درخواست آنان را با خداوند متعال در ميان نهاده تا به خاطر قربى كه در پيشگاه الهى دارند حضرت بارى تعالى به خواسته هاى دنيوى و يا اخروى آنها پاسخ مثبت دهد. آيا چنين كارى شرك و بدعت است؟! مگر اين علما و توده مردم عربستان از زعماى مملكت خود براى انجام و تحققِ امور خويش درخواست نمى كنند و از آنها استمداد نمى نمايند، حتى مردم عادى درخواستهاى خود را با يكديگر در ميان مى گذارند. اينان معتقدند انسان اگر تكان بخورد شرك است، راه برود شرك است، كودك يا دوست خود را ببوسد شرك است، اگر بر سر خريدارىِ متاعى چانه بزند شرك است، كم كم تا جايى پيش مى روند كه اگر كسى نفس بكشد شرك و بدعت است؛ اما هر شركى را كه مرتكب مى شوند توحيد است؛ بوسه زدن به بازوى زعما و توسل به آنها و تبرك از آنها و درخواست از آنها- كه بى وقفه با اين كارها در ملاقاتها سر و كار دارند- عين توحيد است!

اينان در دفترچه راهنماى حج و عمره ... صفحه 31 از زبان جناب بِن باز، در «طريقه زيارت مسجد پيغمبر- ص- و مسلم- چنين نوشته اند:

«بعد از خواندِ تحيةالمسجد، به طرف قبر پيغمبر- ص- برويد و رو به روى قبر توقف كنيد [حتماً طبق نظر آنها رويا رويى با قبر شرك است!] و با ادب و احترام با صداى پَست! اين چنين سلام عرض كنيد:

«السلام عليك أيها النبى و رحمة اللَّه و بركاته.»

و بر آن درود فرستيد و اگر بگوييد:

«اللهم آية الوسيلة ... و ابعثه المقام المحمود الذى وعدته، اللهم أجزِه عن أمته أفضل الجزاء»

اشكالى ندارد.»

مگر با تَفَوُّه و خواندنِ اين زيارت نامه جز اين كه آن حضرت را وسيله قرار مى دهند، و مقام محمودِ شفاعت آن جناب را درخواست مى كنند، چيز ديگرى را مطرح مى سازند؟ چرا در اينجا توسل به قبر آن حضرت شرك نيست و اشكالى ندارد؛ اما در كتاب هاى ديگر سراسيمه گشته و توسل و تبرك از مقام و پايگاه ارجمندِ آن حضرت و حضراتِ بلندپايه و ستوده مقام را شرك و بدعت برمى شمارند.

ص: 176

در كتاب «دليل الحاج» صفحه 33 درباره اشتباهات حجاج مطلبى نوشته كه خلاصه فارسى آن اين است:

«از جمله خطاهاى حجاج اين است كه زيارت «مسجدالرسول» را زيارت حضرت رسول يا زيارتِ قبرِ حضرت رسول- ص- برمى شمارند، در حالى كه اين نامگذارىِ اشتباهى است كه احياناً با اشتباهى در اعتقاد توأم است؛ زيرا اصلِ زيارتى كه شخص به خاطرِ آن راهِ سفر را در پيش مى گيرد مسجدالرسول- ص- مى باشد كه هدفِ او نماز گزاردنِ در آن است، و زيارتِ قبرِ رسول اللَّه- ص- و زيارت قبور صحابه و قبور شهدا، تابعِ زيارتِ مسجد است نه اين كه زيارتِ اين قبور، هدفِ اصلىِ سفرِ حجاج را تشكيل دهد؛ زيرا نبى اكرم- ص- از سفرى كه هدف آن عبادت در مكانى (جز مساجد سه گانه) باشد نهى كرده است، پس نبايد به خاطر زيارتِ قبورِ انبيا و اوليا و يا به خاطر نماز گزاردنِ در هيچ مسجدى (جز مساجد سه گانه) هيچ سفرى را در پيش گيرد.»

آنگاه نويسنده مى گويد:

«احاديثى كه درباره تشويق حجاج بر زيارت قبر رسول- ص- وارد شده، هيچيك از آنها قابلِ احتجاج و استناد نمى باشند؛ زيرا بخشى از آنها موضوع و مجعول و بخشى ديگر به منتهاى ضعف دچارند!»

به راستى بايد به هنرنمايى اين فقيهان! با اين فتواهاى سنجيده و حساب شده! آفرين گفت؛ چرا كه زيارتِ حضرت رسول- ص- را تابع زيارت مسجد خاطر نشان مى سازند، مسجدى كه همزمان با حيات آن حضرت ساخته شده و از ميان رفته، ليكن جسدِ آن حضرت كه به زعم آنان به خاك دگرگون گشته و هنوز حداقل تربتش باقى است. آنچه بر جاى مانده زيارتِ آن، تابع ستونهاى چوبى و سقف ليفه خرمايى است كه از ميان رفته است.

مطالعه كننده محترم! در عبارتى كه ترجمه آن را آورديم و امانت را در برگرداندن آن به زبان فارسى رعايت نموديم، اندكى درنگ و دقت كنيد، آيا جز اين سخنى كه ما ياد كرديم به نتيجه ديگرى مى تواند بارور گردد؟ مردم به خاطر حضرت رسول- ص- به اين مسجد مى روند، و چون آن حضرت در اين مساجدِ مورد نظرشان نماز اقامه كردند، به اين مساجد روى مى آورند؛ پس زيارتِ اين مساجد، تابعِ خودِ حضرت است نه عكس آن. ولى چون اينان

ص: 177

واژگونه و معكوس فتوا مى دهند درباره آن حضرت و مسجدالنبى- ص- و مساجدِ ديگر واژگونه و معكوس اظهار نظر مى كنند. كتاب مذكور به زبان فارسى نيز چاپ شده است.

كتابها و كتابچه ها و بروشورهاى تبليغاتى متعددى را از اين دكه ها و يا احياناً از «تريلرها» دريافت كرديم كه عجالتاً به ياد كردنِ نام آنها، و كوتاه سخنى درباره محتوايشان بسنده مى كنيم و به مناسبت، پاره اى از مطالب آنها را در مقالى ديگر بازگو مى سازيم. اين نوشته ها عبارت بودند از:

كتاب التوحيد، باللغة الفارسيه؛ محمد بن عبد الوهاب، از نشريات «وزارة الشؤون الإسلامية و الأوقاف و الدعوة و الإرشاد» كه به زبانِ فارسىِ افغانى در 303 صفحه- بدون تاريخ- طبع و منتشر شده و مجموعاً تا جايى پيش مى رود كه اصل حيات و زندگانى و تنفس كردن را بايد شرك دانست!

امنيت و سلامت در حج؛ در لابلاى آن توصيه مى كند: حجاج، شيطان بزرگ را به وحشت نياندازند! اين كتابچه بغلى در 64 صفحه توسطِ وزارت كشور عربستان به طبع رسيده است.

حقوق دَعَتْ إليها الفطرة و قَرَّرَتْها الشريعه؛ از محمد الصالح العثيمين كه توسط «دانشگاه اسلامى مدينه منوره» در 23 صفحه با قطع وزيرى به سال 1414 ه. ق. طبع و منتشر شده كه در صفحه 6 و 7 آن مطالبى در توقيرِ حضرت رسول- ص- و صحابه بر خلاف هم مسلكان خود، در نگارش آن سرمايه گذارى كرده و اصالتى براى احترام به قبور قائل است (سياستى كه «يك بام و دو هوا» را تجويز مى كند!)

نحو تصحيح! العقيده- الإرشاد الى توحيد رب العباد؛ جمع و تأليف عبدالرحمن بن حماد آل عمر كه به صورتِ كتابِ جيبى توسط «المكتب التعاونى للدعوة و الإرشاد» در 127 صفحه- بدون تاريخ- چاپ و منتشر شده و در زيارتِ قبور، به سان ديگران به تصحيف و تحريف عقيده در لابلاى خود دست مى يازد.

ص: 178

رسائل للحجاج و المعتمرين؛ از شيخ دكتر يحيى بن ابراهيم اليحيى، كه توسطِ «دار مسلم للنشر والتوزيعِ» رياض به سال 1414 ه. ق. در 87 صفحه قطع جيبى چاپ شده است.

در صفحه 34 تا 45 دست از سر قبور بزرگان دين برنمى دارد، و توحيد را در فراموشىِ آنها و توجه به قلبهاى مرده زنده هايى مى داند كه شريعت اسلام را با املاى دشمنانِ اسلام دگرگون مى سازند.

فتاوى مهمه تتعلق بالعقيده؛ پاسخهاى بن باز است كه به سوى عقايد پاك شيعه نشان رفته و با مغالطه در تهمت و مسخِ حقايق- تقريباً در سراسر اين كتابچه- همت مى گمارد. اين كتابچه توسط «دار لينة للنشر والتوزيع» دَمَنْهُور در سال 1415 ه. ق. به چاپ دوم رسيده و در قطعِ جيبى طىِ 78 صفحه راه را براى مسدود ساختن حقايق باز گشوده است. ترجمه اين كتاب به زبان اردو نيز منتشر شده است.

التحقيق و الايضاح لكثير من مسائل الحج و العمرة و الزياره على ضوء الكتاب و السنه؛ از بن باز كه در صفحه 52 به بعد، سخن از امر به معروف و نهى از منكر به ميان آورده و نمى داند چه چيزى در برابر تهاجم فرهنگى غرب، منكر و چه كارى در كانون تجمع چند ميليونىِ امتهاى اسلامى، معروف است؛ نه، مى داند، اما اجازه ندارد. و مسائل پيش پا افتاده اى را در موردِ امر به معروف و نهى از منكر مطرح مى سازد كه تكرار مكرراتى است بى ثمر، و به خواب واداشتن جوامع اسلامى در برابر بيدارى غرب در فروپاشيدن اسلام. اين كتابچه به هزينه «فاعِلِ خيّرى!» تا چاپ بيست و دوم در قطع جيبى طى 76 صفحه فرا رفته است.

رسالة فى صفة صلاة النبى- ص-؛ از بن باز و ابن عثيمين كه فتاواى آنها را نيز به پيوست دارد، و ضمن آن حدود لحيه را مشخص كرده اند و مردم را از شكافهايى كه در حدود و مرزهاى اسلام توسطِ صهيونيست پديد آمده و هسته مركزى اسلام را آسيب پذير مى سازد، به غفلت و خواب خرگوشى سوق مى دهند و از اين قبيل فتواها كه در سرزمين وحى بدانها عمل

ص: 179

نمى شود. اين كتابچه توسطِ همان «المكتب التعاونى للدعوة والارشادِ» البديعه، در قطعِ جيبى طىِ 34 صفحه- بدون تاريخ- مراحل چاپيدن افكار پويا را پشت سر نهاده و منتشر شده است.

كشف الشبهات فى التوحيد؛ از محمد بن عبدالوهاب، به ضميمه تعليقاتِ محمد منيرالدين دمشقى ازهرى، كه در قطع وزيرى طىِ 31 صفحه به سال 1414 ه. ق. توسط دانشگاه اسلامى مدينه منتشر شده و حاوىِ كشفياتى است در جهت تفرقه افكنى ميان امت ها و جوامع اسلامى و سود فراوانى نصيب دشمنان اسلام مى سازد.

اصول الدين الإسلامى مع قواعده الأربع؛ از شيخ محمد بن سليمان تميمى، ترتيبِ محمد الطيب ابن اسحاقِ انصارىِ مدنىِ سلفى، كه به صورت سؤال و جواب سامان گرفته و توسط همان دانشگاه انتشار يافته و سعى بر آن دارد كه وانمود سازد كه آنچه بر خلاف رأى محمد بن عبدالوهاب است شرك و بدعتى بيش نيست! اين كتابچه در قطع وزيرى طى 47 صفحه به سال 1414 ه. ق. به طبع هفتم نائل آمده است!

معنى «لا إله إلّااللَّه» و مقتضاها و آثارها فى الفرد و المجتمع؛ از دكتر صالح بن فوزان بن عبداللَّه الفوزان، در قطع رقعى، در 47 صفحه توسطِ همان دانشگاه به سال 1414 ه. ق. چاپ دوم آن درخشيده است! و چشمها را با الهام گيرى از انديشه هاى ابن تيميه براى ديدار حق خيره كرده و از كار انداخته است، او به سراغ انديشه هاى پاك تشيع رفته و براى پراكندن و بيگانه سازى شيعه و سنى و سرانجام، مدد رساندن به تشديد وضع اسفناك جوامعِ اسلامى معاصر، از هيچ اهتمامى دريغ و فروگذار نكرده، و توحيد كلمه و كلمه توحيد را آسيب پذير فرموده است!

الدعاء من الكتاب و السنه؛ از سعيد بن على قحطانى، با پيوست «العلاج بالرقى من الكتاب و السنه» كه توسط «مؤسسة الجريسى للتوزيع و الإعلانِ» رياض، به سال 1414 ه. ق. طى 160 صفحه در قطع بسيار كوچك به چاپ هشتم رسيده و آن رشته هايى را

ص: 180

كه ديگران در جهت شرك آميز وانمود ساختنِ بسيارى از كارها تابيده اند، با ادعيه متعددى پنبه كرده است. و دهها كتاب ديگر كه رايگان تسليم مى كردند تا امت اسلامى به رايگان در زير سلطه دشمنان اسلام، همواره در پريش و بيگانگى و خصومت با يكديگر به سر برند.

و بروشورها و برگه هاى تا خورده خوش چاپ و متعددى كه به زبانها مختلف در مقام ايجادِ جاذبه نسبت به خود و تبليغات مورد نظر پخش مى كردند.

*** بارى زمان حركت به سوى مدينه فرا رسيد. وقتى به ما گزارش حركت را دادند كه سرگرم گشت و گذار كذايى بوديم؛ لذا با شتاب و سراسيمگى سراغ ساك و چمدان در محلِ استراحت فرودگاه رفته، و نفس زنان به جايى كه اتومبيل در انتظار ما بود راهى شديم؛ چرا كه گويا همگى حاضر بودند و من بى خبر- براى عبرت اندوزى از حال و هوايى كه حجاجِ مليّتهاى گوناگون داشتند- در عوالمى ديگر سير مى كردم و بى توجه به امور سفر از اين سو به آن سو مى شدم. خلاصه از اتومبيلى به اتومبيلى ديگر در اوائلِ راهِ جده به مدينه جا به جا شديم.

اتومبيلى، كه گويا با راننده، بيش از ده سرنشين را در خود نمى گنجاند.

بر اين اتومبيل سوار شده و راه مدينه منوره را در پيش گرفتيم آن هم را راننده اى كه گرفتار كسر خواب بوده و هر آن احتمال آن مى رفت كه به خواب رود و سانحه اى بيافريند. لذا هر چندى يكبار برنامه ويژه اى اجرا مى شد كه از خواب آلودگى راننده پيش گيرى كند. كم كم چنته ها از طراحى نقشه هاى بيدارگرى خالى شد؛ نمى دانستيم چگونه از چرت زدن راننده- كه گاهى روى مى داد- پيشگيرى كنيم.

حدود هشتاد كيلومترى مدينه بود كه يكى از برادران پيشنهاد خوبى ارائه كرد، مبنى بر اين كه به مدينة الرسول و بارگاه ائمه بقيع- عليهم السلام- نزديك مى شويم به جا است يكى از سرنشينان، خواندن زيارت جامعه را به عهده گيرد. خواندن زيارت را به همديگر حوالت مى دادند تا قرعه اين فال نيك به نام برادرى اصابت كرد. ايشان با حال و هوايى مطبوع، كه حاكى از شيفتگى شان به خاندان عصمت و طهارت- عليهم السلام-، خواندنِ زيارتِ جامعه را آغاز كرد، بارها در اثناى خواندنِ اين زيارت، قلب پاكش چنان سرشار از تأثر و عواطف مى گشت كه نمى توانست از گريستن خوددارى كند؛ و سرانجام زيارت جامعه به پايان رسيد؛

ص: 181

ليكن راهمان هنوز تا مدينه به پايان نرسيد. هر چند اين اتومبيل بايد از مركبهاى سنگين ديگر راهوارتر مى بود؛ اما كاميونها و اتوبوسها و مركبهاى ديگر همواره در كنارِ آن پيشتاز بودند!

به مدينه نزديك شديم، همزمان با ورود ما به مدينه بانگ اذانِ ظهر سامعه ما را نوازش مى داد. هوا چندان گرم نبود كه بر هتل درآمديم، در حالى كه بيداريهاى طويل المده، و خستگى راه به ما اجازه نمى داد با حالتى آميخته به فرسودگى به زيارت روى آوريم، لذا پس از اداى فريضه ظهرين و صرف ناهار با خوابى تا نزديك شام بياسوديم؛ و چون مى خواستيم با نشاطى در خورِ توفيق زيارتِ بارگاه نبوى و ائمه بقيع- عليهم السلام- به ديدار آن حضرات برويم و احساس مى كرديم كه هنوز فرسوده حال مى باشيم با دوست گرامى خود تصميم گرفتيم پيش از اذانِ بامدادان، طليعه زيارت خود را افتتاح كنيم. بنابر اين تا چنين لحظه اى كه هنوز توفيق زيارت نصيبمان نگرديده، خود را در جدّه جستجو مى كنيم تا مدينه را درست دريابيم.

ص: 182

2- از مدينه تا مكه

ساعتى قبل از طلوع فجر روز جمعه 1/ 2/ 1374 ه. ش. همراه دوست بزرگوارمان كه در يك اتاق بسر مى برديم عازم زيارت شديم و توأم با شوق و نشاطى سرشار به سوى بارگاهِ رسول اللَّه- ص- روى نهاديم، بانگ اذانِ نمازِ صبح را در كنار مسجدالنبى- ص- به گوش گرفته و پس از اداى فريضه و قبل از آن، توأم با شادابى- تا زمانى كه خورشيد پرتو خود را بر پهنه مدينه مى گستراند- سرگرم زيارت حضرت رسول و فاطمه زهرا و ائمه بقيع- صلوات اللَّه عليهم أجمعين- بوديم، و وقتى وارد بر هتل شديم كه بايد براى صرف ناشتايى در سالن غذاخورى حضور به هم رسانيم.

پس از صبحانه، دو تن از مردم پاكستان به ديدار ما آمدند كه يكى از آنها «قمر زيدى» نام داشت، سالخورده مردى با نشاط و پر توان به نظر مى رسيد و خطيبى زبردست و سخنورى ماهر بود كه غالباً در سير و سفر، زندگانى را پشت سر نهاده و همواره سيّال و جوّال و تقريباً دائم السفر بوده و كشورهاى فراوانى را طى اين سفرها ديدار كرده و كسى است كه براى مردم مسلمان ممالك مختلف در مقام ارشادِ آنها پيوسته از سخنرانى هاى خويش بهره مى جويد. و در واقع خود را وقف سفر و ارشاد و تبليغ اسلام كرده و جهان وطنى است؛ چرا كه در زاد بوم خويش هرگز درنگى طولانى ندارد؛ بلكه در هيچ پايگاه و جايگاهى از سفر و مآلًا تبليغ دست نمى نهد.

روز جمعه را- كه مى بايد فرصتهايى از آن را براى شركت در نماز جمعه مصروف داشت- با ديدار چنين فردى، شيداى اسلام و قرآن و انقلاب اسلامى ايران، افتتاح نموديم.

روز شنبه 2/ 2/ 1374 ه. ش. با حجاجى از ممالك مختلف اسلامى نشستهايى نسبتاً طولانى داشتيم:

از كراچى چه خبر؟

در همين روز حدود ساعت ده، دو تن از مردمِ مقيمِ «كراچىِ» پاكستان بر ما وارد شدند كه پيشينه آشنايى ما با آنها بس ديرينه بود و به مثابه ايرانى ها و هموطنانى مألوف و ديرآشنا به زبانِ فارسىِ گويا در ساباما به اصطلاح «حال و احوالى» كردند.

ص: 183

يكى از آنها به نام «محمد سليم»، در كراچى مدرّس بوده و اظهار مى داشت كه بيست و پنج تن از طلاب شيعه در مدرسه وى به تحصيل علوم دينى مى پردازند. در اين مدرسه، دروس دينى از مقدمات تا «الروضة البهيه فى شرح اللمعة الدمشقيه/ شرح لمعه» تدريس مى شود.

ديگرى كه «سيد شرف الدين» نام داشت خاطر نشان ساخت: هر ساله در كراچى تحت عنوانِ كلى و اصلىِ «يوم القرآن» سمينارى پيرامون مطالب مربوط به قرآن كريم داير مى كند، و هر سال همراه با عنوانِ فرعىِ ويژه اى اين سمينار برگزارمى شود و تا كنون هشت سمينار را حولِ محورِ قرآن كريم در كراچى منعقد ساخته است كه محصولِ نوشتارىِ اين سمينارها، سه مجلد «يادنامه هاى سمينار يوم القرآن» مى باشد كه از مقالات و سخنرانيها فراهم آمده و طبع و منتشر شده است.

وى به ما متذكر شد: چون به تنهايى متولى و عهده دارِ برگزارى اين سمينارها هستم و توانِ مالى و اقتصادى من بسيار محدود است نتوانستم، مقالات ديگر را به طبع رسانم.

در اين كه كراچى چه شمارى از شيعه را در خود پذيرا است، و آيا آمارى از نفوس شيعه وجود دارد، ميان حاضرانِ اين نشست اختلاف نظر وجود داشت. سرانجام بر اين سخن صحّه گذاشتند كه در جمع دوازده ميليون نفوسى كه در كراچى به سر مى برند حدود هشتصد هزار نفر شيعى هستند.

در نيجريه چه مى گذرد؟

در همين روز، ساعت از مرزِ ده و ربعِ بامداد فراتر رفته بود كه دو تن از حجاجِ «نيجريه» بر ما وارد شدند. از ما راجع به ساختارِ سياسىِ كشور جمهورى اسلامى ايران سؤال كردند. به آنها پاسخ داديم: دولت و حكومتِ جمهورى اسلامى ايران از فرهنگ و تعاليم اسلامى الهام مى گيرد، و قوانينِ حاكمِ بر اين كشور در تمام شؤون حياتى، مبتنى بر فقه اسلامى و قرآن كريم و احاديثِ معصومين- عليهم السلام- و احاديثِ موثق ديگران، و مُقتَبَسِ از اين مصادر است.

اين دو تن كه جز زبان بومى، صرفاً با زبان انگليسى آشنا بودند با يكى از رؤساى

ص: 184

دانشگاههاى ايران به گفتگو مى پرداختند، و ما توسط جناب ايشان به پرسشهايشان پاسخ مى داديم.

از آنها سؤال شد: اطلاعات شما درباره شيعه و جمهورى اسلامى ايران تا چه پايه است؟ اظهار داشتند: آگاهيهاى ما در اين زمينه بسيار اندك و ناچيز است.

ما مى دانستيم شمار بسيارى از نفوسِ قاره آفريقا و اكثرِ قريبِ به تمامِ مردمِ مغربِ اسلام پيرو مذهب مالكى (مالك بن انس) هستند. و خود اظهار داشتند: مردمِ «نيجريه» پيرو آراء مالك بن انس (مالكى) مى باشند.

طىِ فرصتِ كوتاهى كه تا ظهر در اختيار داشتيم- بدين منظور كه بتوانيم به درخواست آنها در جهت ارائه اطلاع گسترده تر راجع به حكومت الهى جمهورى اسلامى ايران و شيعه مدد رسانيم- شمار اندكى از كتب و رساله هاى انگليسى كه محتواى آنها با مسائلِ مربوطِ به حكومت اسلامى ايران و يا اطلاعاتى درباره شيعه پيوند مى خورد، در اختيار آنان قرار داديم كه از جمله آنها ترجمه كتابِ «المراجعات» به زبان انگليسى بود.

بعد از ظهرِ همين روز به ما اطلاع دادند دو تن از مردمِ مغرب مى خواهند با شما پس از نماز مغرب ديدارى داشته باشند لذا پس از اقامه نماز مغرب و عشا، آماده ملاقات شديم، انتظار ما تا ساعت هشتم و نيم به وقت محلى به طول انجاميد؛ ليكن از ميهمانان خبرى نبود هر چند مى بايد از آمدنِ آنها نوميد مى شديم؛ چرا كه به ما گفتند: اينان بلافاصله پس از نماز مغرب به ديدار شما مى آيند؛ اما با وجود درنگى بس طولانى بارى دگر، حدود ساعت نُه بعد از ظهر يكى ديگر از مردم «نيجريه» همراه با مترجمِ آشنا به زبان انگليسى و فارسى بر ما درآمد. او كه «محمد ثانى موسى» نام داشت جوانى كم سال و داراى چهره اى معصومانه و رفتارى عارى از تكلف بود؛ به گونه اى كه برخورد بى آلايش او همه ما سه تن از حاضرانِ در اين محل را به خود جذب كرد و اين كه مى ديديم سرشار از اخلاص است، با علاقه فراوانى از گفتگوىِ با او استقبال كرديم.

هر چند اين جوان همانند سايرِ هموطنان خود، مالكى مذهب بود؛ ليكن آنچنان شيفته انقلاب اسلامى به نظر مى رسيد كه گويا با يكى از جوانان ايرانى عاشقِ انقلاب- كه در زمان جنگ تحميلى براى صيانت از كيان انقلاب سر از پا نمى شناختند و جبهه و شهادت در

ص: 185

راهِ قرآن و اسلام را بر همه دنيا و آنچه در آن است برمى گزيدند- گفتگو مى كنيم.

او پرسشهايى داشت كه به انقلاب اسلامى مربوط مى شد؛ اما ما پيشدستى كرديم و از او پرسيديم: كارش در «نيجريه» چيست؟ پاسخ داد: دانشجوى حوزه علميه و يا به تعبير درست تر: دانشجوى يكى از مراكز علمى- دينى نيجريه.

درباره نام اين مركز از او پرسيدم كه پاسخ روشنى ارائه نكرد و گفت: اين مركز را نامى نيست و طلاب يا دانشجويان اين مركز پيرو آراء آقاى «زاك زاكى» هستند. او به ما مى گفت:

هر چند در نيجريه دانشگاه وجود دارد ولى دانشگاه يا دانشكده ويژه اى براى علوم اسلامى تا كنون تأسيس نشده است، اما جناب آقاى «زاك زاكى» مى كوشد مقدماتِ تأسيسِ چنين دانشگاه و يا دانشكده را فراهم آوَرَدْ. مدارس دينى و مذهبى تا سطح ديپلم و متوسطه در نيجريه دائر مى باشد.

محمد ثانى موسى اظهار علاقه مى كرد كه مصاحبتِ خود را هر چه بيشتر طولانى سازد تا اطلاعات گسترده تر و گوياترى درباره انقلاب اسلامى ايران و حكومتِ ام القراى اسلام كسب كند. لذا به او حقايقى را يادآور شديم كه فشرده آنها اين بود:

«انقلاب اسلامى ايران، حكومت قرآن را تا دوردست ترين زواياى زندگانى و شؤون حياتى اكثرِ مردمِ جمهورى اسلامى ايران نفوذ بخشيده، و قرآن به عنوان برنامه زندگانى در متن حيات فردى و اجتماعى و سياسى و اخلاقىِ مردم ايران داراى پايگاهى والا و مقامى بس ارجمند و مورد توجه و احترام آنها است. انقلاب اسلامى نشان داد و نيز ثابت كرد كه اسلام مى تواند با كفايتى لازم، اداره همه شؤون زندگانى را در هر عصر، بويژه در مترقى ترين دورانِ تاريخِ بشر به عهده گرفته و كارآيى و توان خود را نشان دهد. بنابر اين اسلام و قرآن قدرت دارد و جهان را زير پوشش گرفته و در همه حوائج زندگانىِ پيشرفته دنياوى و نيازهاى معنوى و روحى و همه جوانب و ابعاد حيات، پاسخگويى با كفايت باشد. و شما نسل جوان و مسلمان مايه اميد در تحقق بخشيدن آرمان مقدس اسلامى در سراسر گيتى هستيد و انقلاب اسلامى ايران زمينه و مقدماتِ جهان شمولى اسلام و قرآن را افتتاح كرده كه بايد جوامعِ اسلامىِ معاصر اين آرمان را پى بگيرند تا اين رسالت جهانى به واقعيت بپيوندد.»

ص: 186

هندىِ پاك باخته اهل بيت- عليهم السلام-

روز يكشنبه 3/ 2/ 1374 ه. ش. يكى از حاجيان هندى مقيم «بنارس» كه شيعىِ شيداى ولاى خاندان اميرالمؤمنين- ع- بود و با اهل و عيال و فرزندانش توفيق زيارتِ حرمين شريفين نصيبش گشته بود، با ما ديدارى تا حدّى طولانى داشت. او از پى كتابِ مناسكِ حجِ حضرت آيةاللَّه العظمى خامنه اى- دامت بركاته- و زيارتنامه حضرت رسول و صديقه كبرا و ائمه طاهرينِ بقيع- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- و نيز شمارى از صحابه مى كاويد؛ و جز اين درخواست، تقاضاى ديگرى با ما در ميان نگذاشت.

اساساً مراجعان از مليت هاى گوناگون- اعم از شيعى و سنى- يا از پى كسب اطلاعات گسترده درباره انقلاب اسلامى بودند و يا مى خواستند در جهت تأمين حوائج روحى و معنوىِ خود به منابعى دست يابند و يا احياناً مسائلى راجع به مراسم و مناسك حج و جز آن را با ما در ميان مى گذاشتند. موردى را مشاهده نكرديم كه كسى به ما مراجعه كند و از ما درخواستى مادّى داشته باشد، على رغم آن كه وضع و حالِ شمارِ زيادى از آنها آشكارا گوياى فقرى شكنجه آور و مضيقه اى متأثر كننده بود.

اين بنارسى هندى، مردى سليم النفس، پاكدل و شيداى خاندنِ مكرمِ رسول خدا- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- بود؛ هر چند نمى توانست درست به زبان فارسى صحبت كند؛ ليكن مى گفت: اشعار فراوانى به زبان اردو و فارسى را در حافظه خود نگاهبانى مى كند، اشعارى كه درباره لزوم «مودّتِ قربى» و محبت ورزيدن به اهل بيت- عليهم السلام- و فضائل اين خاندان مطهر توسط شعراى اردو زبان و يا هنديها و پاكستانيها و يا ايرانيها به دو زبان فارسى و اردو انشا شده بود.

نخستين شعرى كه پس از درخواستِ ما به سرودنِ آن آغاز كرد بيتى فارسى بود:

حيدريم، قلندرم، مستم بنده مرتضى على هستم

آنگاه اين اشعار را سرودن آغاز كرد:

شاه است حسين، پادشاه است حسين دين است حسين و دين پناه است حسين

سر داد، نداد دست در دست يزيد حقا كه بناى لا اله الا اللَّه است حسين

و شعرهاى ساده ديگرى را كه زلالى و صفاى درونش را در محبت به اهل بيت- عليهم السلام- براى ما بازگو مى ساخت، براى ما مى خواند.

وى هر چند اين اشعار را با لهجه هندى و با آهنگ ديارِ هند مى خواند، ليكن كاملًا براى ما فارسى زبانها مفهوم بود. به هر صورت، پس از دريافتِ مناسك حج و كتابچه دعا و زيارت، خواسته هاى خود را برآورده احساس كرد و با نثار دعاى فراوان براى حضرت امام راحل- قدس سره- و مقام معظم رهبرى، ما را وداع گفت و خاطره خوشى براى ما به جاى نهاد كه چنان افراد پاك نهاد و رهيده از هر گونه قيد و بند مادى و دنياوى و با قلبى سرشار از عشق و لدادگى بر اين سرزمين مقدس در مى آيند و با حالتى كه سزا است از آن رشك بَريم، مراسم حج را به جاى آورده و موسم آن را با آهنگ و اعمالى خالى از تكلّف در مسائل روزمره زندگانى، به پايان مى برند؛ مردمى كه از هر مرز و بومى به ما مراجعه مى كردند، صميمى تر و داغ تر از شمارى از ايرانى ها به انقلاب اسلامى ايران معصومانه و بى دريغ عشق مى ورزيدند، و آرمانهاى انقلاب را به جان و زبان و حال و مقال ارج مى نهادند.

ص: 187

ص: 188

حاجى نامه

عليرضا ذكاوتى

هنگام خداحافظى، با گريه دخترك خردسالم، بغض گلويم را گرفت؛ قدرى هم بى نظمى و تأخير در اتوبوس وجود داشت كه البته تا حدى طبيعى بود، ولى از اين تعجب كردم كه چرا هواپيمايى براى مسافران شماره مشخص نكرده است و مسافران كه غالباً روستايى بودند، با هجوم همسفران را ناراحت مى كردند، البته اين حالت موقع رفتن كمتر و در برگشت بيشتر بود. جا دارد كه از اين پس مسافران را با شماره، در صندليها بنشانند. شگفت تر آن كه مهماندار هواپيما مى گفت هيچ گاه نه پيش از انقلاب و نه پس از آن، بليط حاجيها شماره نداشته است.

سرانجام بعد از حدود سه ساعت، پرنده آهنين بال در جدّه بر زمين نشست و زائران زير چادرهاى عظيم فرودگاه جدّه نشسته، تا استراحتى كنند در همان لحظات آغازين، عربها، پاكستانيها و افغانيها براى خريد، اطراف ما را گرفتند و مسافران شروع كردند به عرضه كردن پسته، زعفران، گز و تسبيح و انگشتر.

معامله، به صورت بسيار كهن، و با زبان اشاره انجام مى شد و البته غالباً بيشتر سرِ طرفِ ايرانى كلاه مى رفت، چرا كه پسته حداقل كيلويى دو هزار تومان را مى داد به پانزده ريال سعودى و نمى دانست كه با آن

ص: 189

پول فقط مى تواند پنج مرتبه تاكسى سوار شود!

مسؤولان قبلًا به مسافران تذكر داده بودند كه از اينگونه كارها پرهيز كنند اما كو گوش شنوا! در اين ميان منظره دردآور و ناخوشايندى نظرم را بخود جلب كرد، خانم نسبتاً جوانى زعفران مى فروخت و خريداران دور او جمع شده بودند. خداوند خير دهد مسؤول كاروان را كه با پرخاش و تشر به زبان عربىِ بندرى، مشترى ها را پراكنده ساخت.

سالهاست كه مدير كاروانها پيرمردها و پيرزن هاى بى دست و پا را در اين راه مى برند و بازمى گردانند. و بايد از اين جهت قدرشان را شناخت. حال كه صحبت مدير كاروانهاست اين را هم بگويم كه در كار حج يك خودگرانى بزرگ محسوس است و هر بيننده هشيارى مى فهمد كه اين تنها لياقت مديران و مسؤولان نيست كه امر حج را بخوبى به فرجام مى رساند بلكه همكارى و همدلىِ حدود دو ميليون حاجى است كه در اين عظيم ترين مراسم مذهبى جهان، نقش اول را دارد و اگر جز اين بود، شايد هزاران نفر تلفات جانى و ميليارها تومان تلفات مالى درپى داشت.

در راه حرم

آفتاب از نيمه گذشته بود كه راهى ميقات «جُحفه» شديم. آشفتگى و گرما و سر و صدا تا حدودى طبيعى است و قابل تحمل.

اتوبوسى كه در اختيار كاروان است وابسته به شركت «مغربى» است. راننده اش يك مصرى نجيب است و با مسافران، مهربانانه و با محبت برخورد مى كند. شركت مغربى و چند شركت ديگر؛ از قبيل «ام القرى»، «الجزيره»، «دلّه» «سابتكو» و ...

اتوبوس هاى زيادى در اختيار دارند و به وسيله آن، زائران را جابجا مى كنند.

بريدن از دنيا

اوايل شب به «جحفه» رسيديم و مُحرم شديم. فريادهاى «لبيك» كه از اعماق جان برمى آمد، دلها را مى لرزاند. با تن خيس از غسل در حوله احرام، مى ترسيدم كه مبادا در اتوبوس روباز از باد بيابان سرما بخورم اما هنوز نيمه اول شب بود و باد گرم نه تنها آزارنده نبود كه راحت بخش هم بود.

در حريم حرم

بعد از نيمه شب به مكه رسيديم. با آن كه خسته و خواب آلوده بوديم، امّا

ص: 190

وجودمان از شوق لبريز بود. شهر مكه با خيابانهاى وسيع و چراغهاى پرنور جلوه خاصى دارد.

محلّ اقامت ما در مكه، يك ساختمان چهار طبقه بود؛ از شدت خستگى، در سالن طبقه اول بى حال افتاديم. از اين رو، كه همه سپيدپوش بوديم تو گويى گروهى مردگانيم كه در كنار هم آرميده ايم. ساعتى بعد چاى آوردند، و آنگاه شامى يخ كرده، چون دير رسيده بوديم. ساعت سه بعد از نيمه شب خوابيديم و چهار و نيم براى اداى فريضه صبح بيدار شديم.

بعد از صبحانه جانى گرفتيم و دسته جمعى عازم حرم شديم تا عمره تمتع به جاى آوريم. گرچه به دليل فيلم وعكس هايى كه از كعبه ديده ايم ديدار كعبه ناآشنا نيست، با اين همه ديدار «خانه خدا» به راستى روح افزا و دلگشا است، گرچه صد بار آن را ديده باشى. به گفته حافظ:

ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم اى بى خبر ز لذت شرب مدام ما

حرم قدرى خلوت بود، معلوم شد كه ساعتى پيش مراسم شستشوى كعبه انجام گرفته است. بهر حال طواف، نماز طواف، سعى بين صفا و مروه و تقصير تا نزديك ظهر طول كشيد و دسته جمعى به منزل بازگشته، از احرام بيرون آمديم. همگى خوشحاليم، چرا كه يك مرحله از اعمالمان را به سلامت و موفقيت انجام داده ايم.

در نزديك محل اقامت، مسجدى است پاكيزه، خنك و مرتّب كه مى توانيم در آن، نمازها را به جماعت بخوانيم. براى برادران اهل سنت، شركت شيعيان در نمازهاى جماعت، بسيار جالب توجه و از نمودها و جلوه هاى برادرى اسلامى است. در روايات شيعه نيز بر فضيلت آن تأكيد شده است.

آگهى يا اعلاميه اى كه بر ديوار مسجد زده اند، توجّهم را جلب كرد، اعلاميه اى است بر ضد استفاده از ماهواره و نيز مضرات فيلمهاى مبتذل ويدئويى و نشان از آن داشت كه حتى صداى روحانيان وهابى كه نان خور دولت سعودى هستند درآمده و تصور مى رود كه سرانجام اين تعارض ها به برخوردى بين سختى انديشان مذهبى و تجدّد طلبان دولتى بيانجامد. شهر مكه از آنتن هاى بزرگ ماهواره و نيز مغازه هاى نوار فروشى انباشته است. اين آنتن ها تنها تصاوير برهنه و شهوت انگيز را عبور نمى دهد بلكه فرهنگ

ص: 191

غرب را با تمام زير و بم آن، ميان خانواده ها مى برد. مردم عربستان از جهت راديو هم در معرض تهاجم راديوهاى مختلف بيگانه به زبان عربى هستند. افزون بر اين، مردم عربستان با درآمد فراوانى كه دارند، مى توانند زياد به مسافرت بروند و همه جا را ببينند. از اين رو، پيدايش تعارض و تضاد بين انديشه هاى كهن سياسى و فرقه اى با حقايق زندگى و ديدگاه هاى متفاوت حتمى مى نمايد؛ بايد منتظر بود و نتيجه را ديد. نمونه اى از اين تعارض، در موضوع توسعه توريسم توسّط دولت سعودى در سال گذشته رخ نمود. بدين سان كه در غير فصل حج و عمره براى بازديد «حرمين شريفين» بردند و اين عمل صداى روحانيان سنى مذهب و حتى وهابى ها را درآورد. اشتياق مسافر غربى را به آفتاب و به مناظر شرقى در نظر بگيريد و ببنيد كه دولت عربستان در فصل زمستان به شرط آن كه با مراسم حج و عمره برخورد نكند چه درآمد هنگفتى از توريسم غربى مى تواند كسب كند. شايد به همين دليل است كه در شهر مكه و مدينه بيش از صد ساختمان بالاى ده طبقه، هم اكنون به سرعت در حالِ بالا رفتن است. اينك سؤالى كه پيش مى آيد اين است كه: اگر برنامه «توسعه توريسم» عملى شود، آيا در گستردن فرهنگ غربى در بين مردم عربستان مؤثر نخواهد بود؟ و آيا اين عمل بدون واكنش خواهد ماند؟ بگذريم.

كعبه و حج هميشه اسلام را حفظ كرده است اگر تاريخ را نگاه كنيد كعبه هميشه در اختيار كسانى بوده كه به حداقل آنچه اسلام ناميده مى شود مى انديشيده اند. كمتر اتفاق افتاده كه كعبه و مكه و حج در اختيار شيعه و باطنيان باشد حتى در زمانى كه حاكمان كعبه سادات حسنى بودند، همان سادات حسنى (يا شُرفاء) زيدى مسلك و حتى بعضاً سنى مذهب بودند. اين است كه حفظ حداقل اسلام و ظاهر اسلام در مكه قدر مشترك تمام مسلمانان عالم از هر فرقه و مذهب بوده است؛ مانند قبله كه قدر مشترك همه مسلمانان است. اسلامى كه سياهپوست مبارز آمريكايى تا كشاورز عقب مانده تبّتى را به يكسان در بر مى گيرد.

مكه كه براى عرب جاهليت امن بوده براى مسلمين نيز «حرماً امناً» و «البلد الامين» بايد باشد و اين با فرقه گرايى از هر نوع سازگار نيست. لذا حرمت كعبه همچنانكه پيشوايان بزرگ (چونان حسين بن على- ع- در حركت تاريخى خود از مكه به سوى كوفه)

ص: 192

نشان داده اند به هر قيمت بايد محفوظ بماند. تا اين نشانه توحيد هست ما هميشه مى توانيم به حقيقت اسلام بازگرديم و اگر از آن دور شده ايم بازآييم، شايد معناى «مثابةً للناس» (1) همين باشد كه بازگشتگاه مردم است از افراط و تفريط به محور اسلام.

غروب روز سوم ذيحجه، با پله برقى به پشت بام مسجدالحرام رفتم. بسيار وسيع و با صفاست و غرق جمعيت. از بالا كه طواف كنندگان را مى بينى، در يك نگاه، درياى مواج انسانها را كه همچون باغچه اى از گل هاى رنگارنگ است. اما وقتى با آن همراه شوى؛ يعنى نگاه را در آن رها كنى طيف انسانى بى نهايتى را مى بينى برگرد آن مغناطيس بزرگ، يا گردابى تمام نشدنى كه گويى در كعبه فرو مى رود. كعبه، معشوقه سيه جامه ميلياردها مسلمان تا قيام قيامت است با آن حال چهره اش كه هزاران هزار انسان با آرزوى بوسيدن و يا دست ساييدن بر آن، زير دست و پا مى روند موفق نمى شوند.

مكه شهر «لا اله الا اللَّه» و كعبه سمبل «توحيد» است. در اينجاست كه از هر سمت بايستى قبله است؛ زن و مرد در كنار هم نماز مى خوانند، بل گاه زن پيشتر مى ايستد و نمازها همه درست است. در اينجا، تفاوت ها و رنگ ها همه از ميان برمى خيزد. هنگام طواف زن و مرد در كنار همند تا فرق جنسيت هم لحاظ نشود.

در اين احساس يگانگى و از خود بيگانگى در هر دور كه بغضى گلوگيرت نشود و هر ركوع و سجودى كه بى اشك بگذرد مغبونى؛ دريغ از ذكر گفتن آنجا كه خود عين ذكر مى شوى. نماز در حجر اسماعيل محشر است؛ سجده كنندگان زير دست و پا را مى بينى كه بى خبر از همه چيز شانه هاى شان مى لرزد؛ مثل بچه گم شده اى كه مادرش را يافته و تازه بغضش تركيده، بى اختيار با تمام تن مى گريد و از هيجان و احساسات مى خواهد خفه شود. دريغ كه «الحالُ لا يدوم.»

اگر درويش در حالى بماندى سرِ دست از دو عالم برفشاندى

توهّم يا تصوّر، هر چه مى خواهند اسمش را بگذارند. اگر اين حالت اتصال به كل و فراتر رفتن از خود، در اينجا ميليونها بار تجربه نشده بود، اين همه سفارش «حجر اسماعيل» را نمى كردند، در اينجاست كه:

ديدار مى نمايى و پرهيز مى كنى بازار خويش و آتشِ ما تيز مى كنى

اين حالت برق گرفتگى را حتى عوام هم همين جور تعبير مى كنند: «سيمش وصل شده بود.» ديدم: شفته اى در سعى صفا و مروه، به آواز، غزل مى خواند و مى رفت.

شايد عارفانى كه همه ساله به حج مى آمدند دنبال همين حال بودند. ممكن است بگوييد:

مگر خدا همه جا نيست؟ آرى؛ اما مجموع شرايط چنين نتيجه مى دهد كه در اينجا گِره بُغضت باز شود. آن انقطاع مصنوعى وبريدن از خانمان و وطن و مال و جامه و حتى رفيق راه- كه بهتر است هنگام عبادت زود رهايش كنى- به طرف انقطاع راستين مى كشد. در اين انقطاع كه تعليمش را داده اند حقيقت و مجاز، ظاهر و باطن، ماده و معنا، جزء و كل، روح و جسم، مجمل و مفصل، مبهم و مبين، عجيب به هم آميخته است:

چند گويى اين و آن و جسم و جان جسم و جان و اين و آن آميخته

چند گويى آن جهان و اين جهان اين جهان و آن جهان آميخته

آن كه كعبه را از نزديك نديده است نمى گويم از ديدن شگفت ترين شگفتى ها، ليكن از ديدن يك شگفتى بسيار بزرگ محروم شده است. در اينجاست كه متوجه مى شوى چرا ملاصدرا براى چندمين بار مى خواسته است به حج برود و آخر در طريق حج، وفات يافته است.

و اين كه بايزيد به آن مريد گفت:

«خرج حج را به من بده و هفت بار دور من بگرد و برو كه حجت مقبول است» بايد ديد كه آن مريد چه كسى بوده و براى چه مى خواسته برود؟ و اين كه آن صوفى ديگر هيزم مى برد گفتند كجا؟ گفت مى خواهم اين خانه را آتش بزنم كه مردم خدا را بپرستند.

باز هم معنايى فراتر از ظاهر گزافه آن دارد چه هم خلاف عُرف است هم خلاف شرع و هم خلاف عقل. مُراد او تأكيد بر پرستش خداست و حج جز اين چيزى نيست. او با اين عربده و ستيز مى خواسته است حقيقتى را گوشزد كند. اين كه كعبه «كهنه صنم خانه اى است» و اين كه يك وقت معبد زُحل بوده منافاتى به آنچه گفتيم ندارد. كعبه نخست خانه توحيد بوده و به شرك آلوده شده و بالاخره به دست آخرين فرستاده خدا از آلايشها پاك گرديده است.

پيغمبر غالب رسوم جاهلى را منسوخ كرد جز حج را كه تصفيه فرمود. چنان توحيد محمدى پاك كننده بود كه بعضى مسلمانان سعى بين «صفا و مروه» را هم مى خواستند به كنارى نهند، آيه آمد: «انّ الصفا و المروة من


1- بقره: 125

ص: 193

ص: 194

شعائر اللَّه فمن حجّ البيت أو اعتمر فلا جناح عليه أن يطّوّف بهما و من تطوّع خيراً فانّ اللَّه شاكر عليم» (1) يعنى كه طواف اين دو بلا اشكال است و بهتر است صدقه اى هم بدهند. باز بعضى مسلمانان مى خواستند از داد و ستد در حج، خوددارى كنند؛ آيه آمد:

«ليس عليكم جناح أن تبتغوا فضلًا من ربكم ...» (2).

از ويژگى هاى ديگر حج محمدى اين بود كه امتيازات قريش را حذف كرد؛ آنان خود را «احمسى» و تافته جدا بافته مى انگاشتند، آيه: «أفيضوا من حيث أفاض الناس» (3) و آيه: «وأتُوا البيوت من أبوابها» (4) در ردّ اين پندار، نازل گرديد.

ديگر از خصوصيات حج محمدى، اعلام برائت از مشركين است: «و أذان من اللَّه و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر انّ اللَّه برى ء من المشركين و رسوله.» (5) و اين تكاندنِ آخرين پندارهاى شرك آميز از مراسم حج و جدا كردن همه حساب هاست. (پاره اى از مستشرقان باقى ماندن مراسم حج را در ديانت توحيدى اسلام شگفت آور پنداشته اند) براى اعلامِ برائت از مشركان، مخصوصاً به اين نيت، سوره توبه را بار ديگر با تأمّل و توجه خواندم؛ (علاوه بر آن كه در ختم قرآن خوانده بودم) از باب حرف توى حرف اين را هم بگويم كه امسال برنامه برائت از مشركان هم به شكل تجمع آرام و سخنرانى در عرفات و هم به صورت تظاهرات و شعار دادن در اطراف مسجدالحرام، در عصر روز دوازدهم كه حجاج از منا به مكه برمى گردند، توسط شيعيان لبنان و ديگران صورت پذيرفت. تظاهرات عصر روز دوازدهم، چون قبلًا اعلام نشده بود با موفقيت بهترى تحقق يافت چه اين كه پليس خواست، خودش را جمع و جور كند، ظاهراً اذان مغرب شده بود و صف نماز بسته و مقصد انجام يافته بود، از اين رو نتوانستند كسى را دستگير كنند. بدين گونه در حج كه جامع عبادات اسلامى است، جهاد هم تجلى مى يابد. قرآن نيز كسانى را كه با دعوى «سقايت حجاج» و «عمارت مسجدالحرام» خيال برترى فروختن دارند، فروتر از كسانى قرار داده كه با ايمان به خدا و روز جزا «جهاد فى سبيل اللَّه» هم مى كنند. (6) چند روزى تا حركت به سوى عرفات فرصت بود. ساعت يك بعد از ظهر به كوه «حرا» رفتيم شايد كلًا از سربالايى عاجز هستم. من توان بالا رفتن را نداشتم بر دامنه كوه نشستم، دوستان رفتند در «غار حرا»


1- بقره: 158
2- بقره: 198
3- بقره: 199
4- بقره: 189
5- توبه: 3
6- توبه: 19

ص: 195

نماز خوانده و برگشتند بعضى بچه هاى كوچك و پيرزنها هم مى رفتند. بر خلاف ديگر مساجد، مسجد اين محل، آب ندارد و خيلى كوچك است. يك آگهى هم اول كوچه نصب كرده كه لمس سنگها و بوسيدن سنگهاى اين كوه و نماز خواندن در اين كوه، جزء سنت نيست و بدعت است. اين سال، به خيال خود با مظاهر ضد توحيد مبارزه مى كنند در حاليكه دوست داشتن پيغمبر- ص- و آنچه مربوط به اوست، عين توحيد است. و جدا كردن حبّ خدا از دوستى رسول، تصور غلطى است كه در زمان پيغمبر- ص- هم داشته اند. اشتباه اينجاست كه محبت رسول اللَّه و اهل بيت- عليهم السلام- را در عرض محبت خدا فرض مى كنند، حال آن كه اينها در طول همان محبت خدا است.

«قل ان كنتم تحبون اللَّه فاتّبعونى يحببكم اللَّه.» (1) براى ديدن غار ثور هم خواستم بروم نشد.

تقريباً هر روز طوافى داشتيم و نماز در حجر اسماعيل.

شهر مكه مثل گذشته تاريخى اش همه مصنوعات و اشياى خوب عالم را در خود گرد آورده است و عربهاى مكه در گذشته كاسب و تاجر بودند، ليكن اكنون تن پرور شده اند و فروشندگان پاكستانى و افغانى و هندى جايگزين آنان شده اند.

خيابان ها پر از مغازه هاى دلالى و بنگاه معاملاتى است. كوه ها را مى تراشند و جايش ساختمان هاى چند طبقه مى سازند.

مى گفتند: دولت، براى احداث ساختمان وام هاى دراز مدت مى دهد. هتل دارى و ...

براى آنان راه درآمد خوبى است. صاحب خانه ما عربى است عدنان نام. وى سه زن دارد و درآمدش از اجاره دادن خانه خويش به زائران حج و عمره است. ضمناً كارگاه جوشكارى صندلى فلزى هم دارد. در اوقاتى كه زائر نيست، هر طبقه، در اختيار يكى از زنان و بچه هايش است، وقتى مسافر آمد، هر سه خانوار در قسمت انتهايى و مجزاى ساختمان جمع مى شوند. يك نوكر افغانى متأهل و يك نوكر تايلندى هم داشت كه توى گاراژ مى خوابيدند.

دكانهاى انباشته از مواد خوراكى با نام «بقّاله» و بنگاههاى صرافى و مغازه هاى فروش لوازم صوتى و نوار ويدئو و تلويزيون و ساير كالاهاى مصرفى، خيابان هاى اصلى- بويژه در منطقه مركزى- را پوشانده است.

حاجى هاى آسيايى زرد پوست، امسال زياد بودند و خوب خريد مى كردند. اين يكى از


1- آل عمران: 31

ص: 196

مظاهر رفاه اقتصادى جديدشان است و گويى منعى چندين ساله برداشته شده كه اينطور با شور و شدت و كثرت به حج مى آيند. خيلى هم معتقد و منضبط به نظر مى آيند و مؤدب هم هستند.

از عصر روز هشتم آماده باش دادند.

نماز مغرب را خوانديم و شام خورديم ولى تا ماشين حاضر شد و راه افتاد به نصف شب كشيد. البته وقوف در عرفات قدرِ واجبش از ظهر روز نهم تا مغرب است، ولى حجاج ايرانى و شيعه و بعضى ديگر، براى آن كه فضيلت شب عرفه را درك كنند، زودتر مى روند. به هر حال، با احرام به عرفات رفتيم و جاگير شديم. روز نهم، تا پاى بلندى «جبل الرحمه» رفتم. مى گويند در اينجا آدم و حوا يكديگر را شناختند و توبه شان قبول شد. روز عرفه دعاى عرفه هم خوانده شد؛ خيلى با حال و پر معناست.

مراسم برائت به آرامى در اين روز انجام گرفت؛ در حالى كه روبروى «بعثه» ماشين هاى پر از كماندو توقف كرده بود.

بعد از مغرب، از عرفات به سوى مشعر حركت كرديم. حركت سنگين و گام به گام است، چون همه حجاج در اين طريق هستند. سنگ جمع كردن براى «رمى جمرات» در اينجا صورت مى گيرد. طبق فقه شيعه، سنگ ها بايد بكر باشد. زائران شيعى سنگ ها را از خاك در مى آورند يا سنگ بزرگى را مى شكنند و حدوداً به اندازه فندق در مى آورند.

«وقوف» در «مشعر»، بين طلوع سفيده صبح تا طلوع آفتاب از واجبات اين مرحله است. شايد به قول عرفا: اين وقوف اشاره اى به طى مراحل سلوك باشد. در اينجا، اتفاق خنده دارى افتاد، بعد از اذان اول، روحانى ما جلو ايستاد و كنار خيابان نماز صبح خوانديم، نماز ما كه تمام شد، اذان دوم را سر دادند. يك افسر راهنمايى كه قدم مى زد و ظاهراً از اين كه ما كنار خيابان را اشغال كرده بوديم، ناراحت بود، تَشَر زد كه «لِمَ لا تصلّون؟» در حالى كه ما نماز خوانده بوديم، ولى تا آخر وقت (طلوع آفتاب) كه ما بوديم، نديديم او نماز بخواند. اين هم از نهى منكر بعضى مأموران سعودى. نظيرش را در مدينه ديدم، حدود چهار بعد از ظهر از كنار «مركز صحّى» سيّار هلال احمر سعودى مى گذشتيم، گفتيم برويم تو ببينيم با مريض ها چطور برخورد مى كنند؟- البته ايرانى ها نيازى به «مركز صحّى» سعودى ندارند، درمانگاه هاى ايران، بيماران غير

ص: 197

ايرانى را هم مى پذيرد.- وقتى داخل شديم و توى صف ايستاديم، وقتِ نماز عصر بود، مأمور اسم نويسى، مى گفت: «لِمَ لا تصلّون؟» حال اين كه خودش و رفقايش نشسته بودند نوشابه مى خوردند و بگو بخند داشتند و نماز نمى خواندند. اين كه مى گويند:

وقت نماز خريد و فروش موقوف مى شود، اغلب همين طور است، ولى خلافش را هم ديديم. يا اكنون عادى شده يا از اول هم به آن قرصى كه مى گويند نبوده است. به هر حال، بايد پشت و روى سكّه را ديد.

بعد از آفتاب، به سوى منا حركت كرديم اين شهرك، نزديك مكه و به آن چسبيده است و صحراى آن كه محدوده معينى دارد، مانند عرفات، تمام ظرفيت پُر مى شود. و ظاهراً آمار حجاج همين دو ميليون است. مگر اين كه ترتيبات ديگر مثل احداث ساختمان چند طبقه به جاى چادر، انديشيده شود. در گرما، به منا رسيديم و در چادرها مستقر شديم و پس از صرف صبحانه مختصرى جداى از گروه، براى سرعت در كار، سه نفرى راه افتاديم. به سرعت به طرف جمرات رفتيم، سيل جمعيت با اتومبيل ها كه رفت و آمد مى كرد و گرما و بوى تعفّن شديد- كه مُحرم نبايد از آن اظهار كراهت كند- درآميخته بود و راه رفتن در حال تنه زدن و فشار و گرما با بى خوابى شب و كوفتگى عرفات چنان مشكل بود كه يكى از همراهان در چهار- پنج كيلومترى «جمرات» واماند. او را كنار سقاخانه اى نشانديم و رفيقِ ديگر كه يازدهمين سفرش بود، قرار شد نيابتاً به جاى او «جمره عقبه» را سنگ بزند؛ بقيه راه را تندتر رفتيم. رسيديم به جمره عقبه- شيعه مرجّحاً بايد از طبقه پايين براى سنگ زدن استفاده كند- با آن كه بار اوّلم بود، در ازدحام شديد كارم را به نيكى به جا آوردم و شيطان را هفت بار مورد اصابت قرار دادم. فقط اميدوارم كه با نيشخند معنى دارى به ريشم نخنديده باشد. در آنجا يك ايرانى را ديدم كه سنگ تمام كرده بود و كارش لنگ بود؛ مى خواست از زمين سنگ بردارد. گفتم: اينها پوكه هاى خالى و عمل كرده است، به درد نمى خورد و از آن سنگ هاى بكر «مشعر» به او تعارف كردم. گفت: اى آقا، فرقش چيه؟

گفتم: تو در خانه ات هم مى توانستى در دل خود شيطان را سنگ بزنى، حال كه اينجا آمده اى آنطور كه گفته اند عمل كن. قبول كرد و چند سنگ برداشت كه خرجِ شيطان بزرگ كند. برگشتيم و رفيق اول را از كنار سقاخانه

ص: 198

برداشته راه افتاديم، ظهر بود كه به چادر رسيديم، گرما زده و از پا درآمده.

خيلى دوست داشتم كه به قربانگاه بروم و «ذبح عظيم» را ببينم، ولى در خود توان نديدم و عجله هم داشتم كه زود از احرام بيرون بيايم، از اين رو به اتفاق چند تن، به مدير كاروان وكالت داديم تا برود و به جاى تك تكِ ما قربانى با شرايط فقه شيعه بخرد و به دست ذابح شيعى با شرايطِ درست ذبح كند. اين كار ساعتى بيش طول نكشيد و ما بعد از صرف نهار (نان و هندوانه) وچاى، بعد از آن كه يقين كرديم، قربانى ما ذبح شده است، سر تراشيديم (حلق) و كلّه شستيم، و از احرام خارج شديم. آنها كه به دست خود قربانى مى كردند، احساس اداى تكليف بيشترى داشتند. يكى از آنان گفت: چشم قربانى را سرمه كشيدم، آبش دادم، يك تكه نبات در دهانش گذاشتم، بوسش كردم و به زمينش زدم و سرش را بريدم.

قيمت قربانى صبح سيصد و پنجاه ريال و ظهر سيصد ريال سعودى بود. بعد از ظهر به دويست و پنجاه ريال و عصر به دويست و بيست ريال هم رسيده بود. بعضى سالها عكس اين جريان واقع مى شود، يعنى عصر، رو به گرانى مى رود.

پيشتر در مكه يك آگهى از سوى بانك اسلامى ديدم كه قيمتِ دام را تعيين نموده و پيشنهاد كرده بود پول قربانى را به حساب بانك بريزند و قربانى ها دسته جمعى ذبح و يخ زده شود و براى فقراى كشورهاى مسلمان حمل گردد. ظاهر پيشنهاد بسيار معقول بود و از اتلافِ تأسف انگيز گوشت تازه جلوگيرى مى شد. با روحانى و مدير كاروان مطرح كرديم، گفتند: اشكال در اينست كه اوّلًا: آنان در انتخاب قربانى رعايت شرايط فقه شيعى را نمى كنند، همچنين ذابح شرايط فقه شيعى را ندارد افزون بر اين قربانى هر شخص، بايد معين باشد و به دست خود او يا نايب او ذبح شود.

هزار قربانى نامعين براى هزار حاجى نامعين، مُجزى و مُكفى نيست- در هر حال ما طبق فقه شيعه عمل كرديم- بر عهده مجتهدان است كه با توجه به مآخذ و اصول، راه حل معقولى براى اين مشكل پيدا كنند. بويژه كه قرآن، تصريح فرموده است: «فكلوا منها و أطعموا البائس الفقير.» (1) گفتند: يكى از مجتهدان فتوا داده است كه اگر قربانى در منا يافت نشود شخص مى تواند تلفنى با ايران تماس بگيرد كه در ساعت معين به نيابتش قربانى كنند و پس از احراز صحت وقوع


1- حج: 38

ص: 199

قربانى، حاجى مى تواند «حلق» كند. اين خوب حرفى است و گوشت به مستحق مى رسد و تلف نمى شود؛ جز اين كه قيد اوّلش كمتر تحقق مى يابد. آنقدر قربانى مى آورند كه زياد هم مى آيد. چنانكه گفتند:

امسال چندين كاميون دامِ زنده برگرداندند.

حدود ساعت پنج بعد از ظهر، عيد قربان با لباس معمولى (بدون احرام) بيرون آمديم، تا در منا گشتى بزنيم. چادرهاى ايرانى ها در جاى متوسط و بهتر از متوسط بود. محدوده حاجى هاى آفريقايى- چه عرب زبان و چه غير عرب زبان- بسيار فقيرانه و آلوده بود. همه جا دستفروش ها بساط پهن كرده بودند. سياه هاى آفريقايى غير عرب زبان، ظاهراً- تحت تأثير استعمار- از جهت حجاب، نسبت به سياه هاى عرب زبان، كمتر مقيّدند. خريد و فروش با زبان اشاره و يا همان زبان بندرى و حمالى و بازارى- كه در ابتداى نوشته آمد- صورت مى گرفت.

شادمانى در همه چهره ها بود كه قسمت عمده كار را به جا آورده بودند. بخش مربوط به عرب ها (مصرى ها، سورى ها، لبنانى ها و ...) هم نسبتاً پاكيزه بود، ولى ورود و خروج به كمپها كنترل مى شد، بر خلاف كمپ ايرانى ها كه آزاد بود. مصرى ها و سورى ها و لبنانى ها خرج هم به عهده خودشان است، بخرند و ببرند و بپزند و بخورند و بشويند.

ليكن، ما از مهمان هم محترم تر بوديم. دلم مى خواست كمپ مسلمانان اروپايى و آمريكايى را ببينم؛ از يك شُرطه، پرسيدم؟

گفت: كارتت را ارائه بده. حاليش كردم كه تازه مُحلّ شده ام و فراموش كرده ام كارتم را در جيب بگذارم. منطقه دورى را نشان داد، ديدم وقت ندارم. به طرف چادرهاى خودمان برگشتم و شب را با وجود فشردگى و ازدحام و ناراحتى جا، نسبتاً راحت خوابيدم. نزديك صبح بيدار شدم و با يكى دو نفر براى نماز صبح به طرف مسجد «خيف» راه افتاديم.

هوا خنك و نسبتاً خلوت بود، ولى مسجد خيف مالامال از جمعيت. به هر شكل نمازى خوانديم و بيرون آمديم و به طرف جمرات رفتيم. طبق فقه شيعه بايد منتظر بود تا آفتاب بزند، بعد از طلوع خورشيد، جمره «صغرى» و «وسطى» و «كبرى» را به ترتيب هر كدام را هفت سنگ زديم و ديديم كه اصابت كرد. در پاى جمره بزرگ، شايد از اين بابت كه ديروز هم سنگش زده بودم، سنگى به ملايمت به پشت گردنم خورد؛ اما يك حاج آقاى بازارى، سنگ بزرگى به پيشانيش خورده و حسابى شكسته و خونين

ص: 200

شده بود. ماندن در منا از غروب تا نصف شب الزامى است. بعضى صبح ها به مكه مى رفتند- براى اعمال يا خريد يا استراحت- و به موقع برمى گشتند. ما در منا مانديم. بعد از ظهر روز يازدهم، به گردش در شهر پرداختيم. منا غالباً چادر است، اما قدرى ساختمان هم دارد. به طرف پاكيزه تر و آبادتر شهر رفتم. كمپ خودِ حجاج سعودى و اروپايى ها و آمريكايى هاى مسلمان، بسيار پاكيزه و اعيانى است. از لجن و قاذورات و دست فروشان مزاحم خبرى نيست. حجاج سعودى را ديدم كه با اتومبيل هاى مجلل آمده بودند، زن و مرد و پير و جوان مثل اين كه بخواهند به تفرج صحرا بروند. قدم زنان از راه بالا كه كم ازدحام و حتى مصفّاست به طرف جمرات مى رفتند. بعضى جوان ترها آدامس مى جويدند و سيگار مى كشيدند.

مسن ترها با وقارى كه لازمه عبادت است راه مى پيمودند. بعضى ها در راه نوشابه سبيل مى كردند.

در مراسم توحيدى حج، طبقاتى بودن محسوس است. يك مقايسه گذرا ميان كمپ پاكستانيها و خود سعوديها، حقيقت را نشان مى دهد. الآن هم در نظرم عبور مى كنند: سياهان خوش قلب و آرام، پاكستانى ها با صداى نازك و متضرع، افغانى هاى زبان باز و احياناً پرخاشجو، اين دسته عموماً فقيرند. ترك ها خشن و مغرور راه مى روند، امّا در حرم و مراسم عبادت خاشع هستند. عرب هاى سعودى بيشتر متفرعن اند تا كى باد ثروت خالى شود؟! حالا پول دارند و باد كرده اند و نمى دانند كه به قيمت فقر سياهان در نيجريه، سعودى دارد نفت را بى حساب حراج مى كند. حالا شايد نظم نو جهانى خوابى هم براى دوشيدن بقيه پس اندازهايشان و صاف كردن حساب ها ديده باشد. الآن كه پول سعودى با دلار همسو تثبيت شده است. بايد ديد مجموع شرايط داخلى و خارجى به كجا مى كشد؟

شب دوازدهم را هم مى گذرانديم.

صبح باز هم نماز را در مسجد خيف خواندم.

پيغمبر در اين مسجد نماز گزارده و متبرك است. بعد از نماز، خواستم استراحتى بكنم، عربى تكانم داد، در حالى كه پهلوى من عرب ديگرى خوابيده بود. بحث نكردم، برخاستم و آرام آرام به سوى جمرات راه افتادم كه براى آخرين بار، هر سه ستون شيطان را سنگ بزنم. پشت بام را هم رفتم تماشا كردم، خلوت و دلباز و گشاده است. عرب ها و خارجى ها خودشان از اينجا سنگ مى زنند.

ص: 201

سالن پايين هميشه پر از گرد و خاك و هواى گرفته است، با آن كه تهويه هاى بسيار قوى در آن كار مى كند. بعد از طلوع آفتاب، به پايين رفتم سنگ ها را زدم. پاى جمره وسطى وسط جمعيت گير كردم و كم مانده بود زير پا بروم، همتى كردم و با ياد خدا، خود را از منگنه بيرون كشيدم، تنم به تمام معنا خيس عرق، پاچه شلوارم تا نزديك زانو پاره شده بود اما پاى استخوانيم، دم پايى را محفوظ نگه داشته بود. آن راه هشت نه كيلومترى برگشت را كه نمى توانستم پابرهنه برگردم. تا گير نكرده باشى نمى دانى من چه مى گويم. در هر حال، به خير گذشت. «جمره كبرى» را با موفقيت از دور، زدم. باز هم، به چند ايرانى بقيه سنگ هايم را هديه دادم و فارغ البال براى صبحانه بازگشتم. خواب مختصرى بعد از صبحانه حالم را جا آورد.

ولى تمام هيكلم عرق آلوده است. البته هنوز نمى توان اظهار نفرت كرد؛ براى همين تو را آورده است كه شاخت را بشكند، منيّتت را خُرد كرد، زير پا بشوى، دست از پا خطا نكنى، قسم نخورى، فحش ندهى، به محيط زيست لطمه نزنى، به جانور و گياه صدمه نزنى، زينت نكنى، عطر نزنى، در آينه خود را نبينى، به لذّت جنسى نيانديشى، سر برهنه باشى، دوخته نپوشى، يك رنگ باشى. آخر عيد قربان البته ما مُحلّ شده بوديم؛ ولى حال و هواى احرام در سر ما بود و هنوز اعمالى باقى داشتيم كه بايست در مسجدالحرام صورت پذيرد. بعد از ظهر دوازدهم، با اتوبوس به طرف مكه حركت كرديم باز هم قدم به قدم. كاش پياده مى رفتيم. پياده ها يكى دو ساعته به منزل رسيدند و سواره ها سه چهار ساعته. منزل ايرانى ها اكثر در منطقه «عزيزيّه» بود كه نزديك منا است عده اى هم ظاهراً در «كعكيه» بودند كه در مسير «غار ثور» است.

ايرانى ها را معلوم است كه چرا دور از حرم مسكن داده اند. البته «عزيزيّه» تازه ساز و پاكيزه است و از محلّات خوب مكه محسوب مى شود. «جامعة ام القرى» يا دانشگاه دينى و چند كتاب فروشى در همين منطقه است و كوى دانشجويان در اطراف خيابان دانشگاه واقع است.

ما به منزل رسيديم و به استراحت پرداختيم. عمليات شب نهم تا عصر دوازدهم با كم خوراكى و كم خوابى و گرما و زندگى فشرده در چادر و محيط آلوده، بسيار سنگين است و بعضى را از پا مى افكند. به محض رسيدن به منزل «عدنان»، كاروان به

ص: 202

استراحت پرداخت. من حمام كردم و آلودگى ها را در حد توان زدودم و خوابيدم.

روز سيزدهم، اول صبح، براى «طواف» و «نماز طواف» و «سعى» و «تقصير» سپس «طواف نساء» و «نماز طواف نساء» رفتيم. تمام اين كارها را به سرعت و شوق به جاى آورديم و حاجى شديم، بحمداللَّه. ازدحام غريبى بود و هيچ نسبتى با مكه هفته پيش نداشت. ظرف آب هرگز از دستم جدا نمى شد. در يكى از طواف ها كه به ساعات گرم برخورد، در يك فشار و تلاطم عجيب، جوانى را ديدم كه مادر پيرش را ميان بازو گرفته طواف مى داد و پيرزن از گرما و ضعف داشت غش مى كرد، بى معطّلى و بى خبر آب را به سرش خالى كردم. مثل ماهى كه از روى خاك بردارى ودر آب بياندازى زنده شد و جوان كه هاج و واج شده بود، ممنون گرديد.

در بازگشت به خانه كه عمداً پياده آمدم، باز ظرف آب را پر كردم و راه افتادم، در راه پيرمردى را ديدم از گرما له له مى زد او را هم به همان ترتيب سر حال آوردم و كلّى با او شوخى كردم؛ دو سه روز بعد، در طواف مستحبّىِ «عمره مفرده» دست بر دوشم زد و آشنايى داد.

در كتاب فروشى ها گشتى زدم. كتاب خيلى گران است تقريباً هر ده، پانزده صفحه را يك ريال قيمت زده اند. به جز كتاب هاى عمومى- مثلًا تاريخ طبرى يا شرح صحيح بخارى يا سيره حلبيه- كه همه جا يافت مى شود. يك مشت نشريه بازارى بود از قبيل آيين آشپزى، چگونه سلامت روانى خود را حفظ كنيم؟ كتابهاى ساده اى در معرفى قهرمانان عرب و اسلام، آموزش كامپيوتر، و ... كتابهايى هم بود با سليقه و انديشه حاكم بر عربستان، بر ضد فرقه هاى مذهبى- و غالباً بر ضد شيعه- بر ضدّ عَلَمانيه (يعنى حكومت لائيك) و بر ضد هر نوع تجدد و ترقى طلبى. در واقع آنجا جمود و تحجّر تبليغ مى شود.

زرگرى ها غوغاست و حضورِ من از همه خنده دارتر، چون پولم براى خريد هداياى معمولى براى خانواده خودم هم به زور مى رسد.

يك لطيفه ادبى هم اينجا بياورم: به مغازه اى رفتم فروشنده اش پاكستانى بود. دو سه بار جنسى را كه مى خواستم زير و رو كردم و روى قيمت چانه زدم و آخر نخريدم و بيرون آمدم و گفتم: «عُذراً» فورى افزود:

«أو نُذْراً»! دانستم از خودش نيست، از يك

ص: 203

اديب شنيده ولى خوب و به جا خرجش كرد.

روز چهاردهم ذى حجه رفتيم به «تنعيم» و براى عمره مفرده مستحبى مُحرم شديم و در ماشين سرباز نشسته به مسجدالحرام آمديم.- تمام كارها به سرعت انجام شد- و ثواب آن را به شخص منظور هديه كردم. در بازگشت كه باز پياده آمدم- كه اين پياده روى اگر از آفتاب صدمه نبينى كاملًا مفيد است- از تونل مخصوص پياده روها گذشتم.- دو تا تونل است، يكى براى روندگان يكى براى آيندگان و عرب ها به تونل «نَفَق» مى گويند كه در اصل به معناى سوراخ موش است- در اين تونل هواكش هاى قوى كار گذاشته شده، و خيلى كمك به عبور و مرور مى كند. روى ديوارها كلمات فارسى هم گاه ديده مى شد كه با گچ و زغال نوشته بودند زير پا پاره هاى ورقِ بازى هم ديدم. ظاهراً عبارات فارسى كار افغانى ها بود. در مورد كلمه «نَفَق» به يك شوفر تاكسى گفتم: «لِمَ يسمون التونل بالنفق، النفق حُجْراً للفأرة، و الفأرة هى التى تأكلها الهرّة.» سجع اخير را تكرار كرد و خوشش آمد و «أيه» گفت. پارك ها و درخت هايى كه در مكه هست، با زحمت و خرج زياد تهيه شده حتى خاكش را از بيرون آورده اند.

روز ديگر هم از فرصت استفاده كرده به «تنعيم» رفتم و بار ديگر مُحرم شدم و عمره مفرده مستحبى، رجاءاً، به جاى آوردم و ثوابش را براى شخص ديگرى هديه كردم.

در بازگشت كه نيز پياده مى آمدم و حوله خيس را بر سر كشيده بودم، جوانى ايرانى را ديدم كه زير آفتاب مى رفت و در آفتاب ده صبح از گرما كاملًا متأذّى بود، به شيوه خودم سر حالش آوردم. خيلى ممنون شد و دستى داد. معلوم شد بچه شهركرد است و به عنوان خدمه آمده. همو به من خبر داد كه بعد از ظهر روز دوازدهم شيعيان لبنان هنگام عصر در اطراف مسجدالحرام تظاهرات كرده «مرگ بر آمريكا» و «مرگ بر اسرائيل» گفته اند. بعدها بازرس «بعثه» كه به كاروان ما هم مى آمد خبر را تأييد كرد.

كلمه «تنعيم» كه نام مسجدى است در حومه مكه و يك وقت خارج شهر بوده است، قبلًا در شعر «ناصر خسرو» و شعر «ابن عربى» برايم آشنا بود. ظاهراً اهل مكه از اينجا مُحرم مى شوند. گفتند قبلًا مسجدى مخروبه بود. اخيراً احياء و بازسازى كرده اند از جهت آب، هر دو روزى كه ما رفتيم وضع خوبى نداشت. ولى ظاهر شكوهمندى دارد.

ص: 204

در ايام مكه با آن كه وقت كم داشتم (بحمداللَّه) قرآنى ختم كردم و بيشترش را در بيت الحرام خواندم. طواف مستحب زياد به جاى آوردم. در طواف، صحنه هاى جالبى پيش مى آمد. هر وقت دو نفر نزاع مى كردند، با عبارت: «لا جدال فى الحج» آنان را از اين كار بر حذر مى داشتم. گاه هر دو نفر و هر سه نفر روبوسى مى كرديم. يك روز صبح، تُرك ميان سال تنومندى را ديدم كه عيال خود را ميان دو بازو گرفته طواف مى داد. شايد دست كسى به زنش خورده بود كه داد و فرياد مى كرد، گفتم: «لا جدال فى الحج» بانگ زد:

«آروادى باسدى، لا جدال فى الحج؟!» دو سه ايرانى و ترك كه دور و بر بودند خنده شان گرفت.

يك روز سياهپوست پر زورى ندانسته پاى يكى را لگد كرده بود و آن يكى داد مى زد و سياهپوست داشت عصبانى مى شد، به شانه لخت و خيس از عرقش زدم و گفتم: «لا جدال فى الحج» گفت: «لا جدال فى الحج» طرف را بوسيد و اشك از چشم هر دوشان سرازير شد و من هم گريه را رها كردم. سياه ها خيلى خوش قلب و بى شيله پيله اند. بى اختيار، ياد بلال، آن موحّد پيشگام مى افتى، و اين كه پيغمبر «اسهدِ» او را بر «اشهد» ديگران ترجيح مى داد، و اين كه بلال بعد از پيغمبر براى كسى اذان نگفت و ....

زردها هم زياد بودند. اسلام رنگين پوست ها را ربوده است. اين كه قرشى بر حبشى برترى ندارد و اين كه همه خاكزاده ايم و خاكى بر خاكى برترى ندارد، براى رنگين پوستِ تحقير شده مفهوم تر است. خيلى از عرب ها متأسفانه هنوز «حميّتِ جاهليت» خود را دارند. يك روز صبح در طواف، كسانى خود را به مقام ابراهيم مى چسباندند و آن را مى بوسيدند؛ عربى داد زد: «حرام، حرام.» آرام به او گفتم: من اين كار را نكردم و نمى كنم، اما تو چرا مى گويى حرام است؟ اينها براى خدا اين كار را مى كنند. گفت: براى خدا آنطور بايد عمل كرد كه در سنت آمده است. خواستم چيزى بگويم، لج كرد و رفت. بيشتر روى ايرانى ها حساسيّت دارند. اگر ترك يا سياهپوست و يا زردپوست كارهاى- به نظر آنها- بدعت آميز يا به تعبير كوته فكرانه شان شرك آميز بكند، زياد سر به سرش نمى گذارند؛ ولى روى شيعه ايرانى حساسيت دارند؛ چه در مكه چه در مدينه، اين محسوس بود. البته از اين طرف هم جبهه گيرى هست. بر عهده علماى

ص: 205

مذاهب اسلامى است كه عوام را با تعصباتشان برنيانگيزند، و انصافاً در سال هاى اخير، تعليماتى كه به حجاج شيعه ايرانى داده مى شود در جهت تقريب و اخوت اسلامى است. من حُسنِ اثر شركت در جماعات اهل سُنت و اقتداى به ايشان را كراراً به چشم ديدم. آن كوردلانى كه از جدايى قلبى مسلمانان سود مى برند، قشر گرايى هاى جاهلانه را از هر سو دامن مى زنند. عاقلان و خيرخواهان، ضمن آن كه نمى خواهند چندگانه باشيم، چندگونگى را مى توانند تحمل كنند.

بالاخره راهى مدينه مى شويم. از شهر «لا اله الا اللَّه» به شهر «محمد رسول اللَّه- ص-» مى رويم. ازدحام جاده و كنترل مكرر گذرنامه ها، باعث مى شود كه راه، حدود دوازده ساعت طول بكشد. نهارى و استراحتى و حرم رسول اللَّه- ص-. مردم مدينه، با شيعيان هم دل ترند؛ چون شيعه هم دارد اما مأموران آنجا خشك تر و گاه بى ادب ترند. در زيارتِ اول كفشم را از كفش كَن بردند، كفشى كه در طواف ها و رمى جمرات و آن همه رفت و آمد حرم، گم نشده بود و باهم رفيق شده بوديم، يك جفت دم پايى پلاستيك بود، كه روى تقاطع دو تسمه اش را هم به اندازه يك سكّه سوراخ كرده بودم. شايد گم شدن كفش، اشارتى بود كه: «فاخلع نعليك.»

دم غروب، رفتيم بقيع غريب. چقدر غمناك است. حقيقتاً قبرستان است.

باز فردا صبح، حرم رسول اللَّه- ص-، سپس بقيع. ايرانى ها گروه گروه، مجلس ذكر و زيارت داير كرده اند. جمعيت كه زياد شد، مأمور آنان را متفرق مى كند. شيعه اين گونه خوش دارد كه به گوشه ديوارى كز و ندبه كند و بغض خود را بتركاند. مأموران سعودى چه با «انيفورم» و چه با «چفيه عگال» با نگاهِ سرد و گاهى مسخره آميز ليكن دقيق، ايرانى ها را در نظر دارند. زائرى مى پرسد:

اينجا قبر «زوجات رسول اللَّه» است؟ مأمور شخصى پوش مى گويد: «ان شاء اللَّه» من براى امتحان از ديگرى پرسيدم: «اينجا قبر ام البنين است؟ گفت: «اللَّه أعلم، و من ام البنين؟»

كنار قبر چهار امام (امام حسن، امام سجاد، امام باقر، امام صادق- عليهم السلام-) هميشه صف فشرده اى از زوار هست و زيارتنامه مى خوانند. بقيع از اذان صبح تا ساعت هشت و از نماز عصر تا مغرب باز است. اما بقيع، مشترى بيست و چهار

ص: 206

ساعته دارد. مخصوصاً شبها مى روند پشت ديوار، دعا مى خوانند و ذكر مصيبت و گريه مى كنند؛ همچنين صبح ها. زيارتنامه خوان عرب هم هست، عين زيارتنامه خوان هاى قم و حضرت عبد العظيم- ع- و مشهد. وقتى شروع مى كند به خواندن، اگر دور و برش قيافه ترك و افغانى ببيند، بعد از سلام بر پيغمبر و صحابه و زوجات رسول، مى گويد:

«السلام عليك يا عثمان بن عفان.» و اگر قيافه ايرانى ببيند، مى گويد: «السلام عليك يا حسن بن على، السلام عليك يا على بن الحسين، السلام عليك يا محمد بن على الباقر، السلام عليك يا جعفر بن محمد و رحمة اللَّه.» و پولى مى گيرد و يك عده مشترى ديگر تور مى كند. روى سه موضوع حساسيت دارند: قبرها را لمس و بوس نكنيد، خاك برنداريد، صدا به روضه خانى و گريه و زارى بلند نكنيد. وگرنه با زيارتنامه خواندنِ آهسته كارى ندارند. شيعه اصرار دارد پشت ديوار بقيع نماز بخواند. چه بهتر كه صد قدم آنطرفتر در صحن مسجد و حرم پيغمبر بخواند و هزاران برابر بيشتر ثواب ببرد. اينها را مسؤولان هم گوشزد مى كنند اما خيلى ها نمى پذيرند. در كنار مجلس مصيبتى در بقيع ايستادم خواننده، با صداى خوش و غم بارى مى خواند، معلوم نبود چه كسى مى خواند؛ بعد صدا عوض شد؛ باز صدا عوض شد. مأمور آمد و جمعيت را پراكند. ولى نفهميد چه كسى مى خواند. مأمورها مختلف بودند، گاهى كسى حتى مفاتيح را توى حرم مى برد؛ گاهى حتى كتاب دعاى مُجاز چاپ شده به وسيله معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى و تأييد شده مقامات سعودى را هم مى گرفتند. يك روز هم ديدم چند ايرانى را از صف اول نماز به صف هاى پشت سر روانه كردند. متانت ايرانى ها قابل درك و محسوس بود، تحسين كردم.

مدينه، نسبت به مكه ييلاقى است.

اما مى گويند: آب مكه- آبى كه در مكه مى خورديم و از چاههاى راه طائف مى آورند- بهتر و سبك تر بوده است. احساس كردم، داريم مريض مى شويم. علت هوا به هوا شدن و آب به آب شدن مجدد است و اين كه مقاومت بدنها و اراده ها كمتر شده.

زيارتِ وداع در حرم و بقيع خوانديم كه شب بازگشت بايد به سوى جده حركت كنيم. رانندگى بى روال يك راننده مينى بوس كه مثل موشك عمودى زد وسط اتوبوس ما، و تقصير با وى بود، ما را يك ساعت معطل كرد. بارها به اتوبوس ديگرى منتقل شد.

ص: 207

راننده خوابزده و بداخلاق، ماشينش يكى دو ساعت بعد خراب شد و از حركت بازماند. سه ساعت طول كشيد تا اتوبوس ديگرى آمد و باز هم بارها را به آن منتقل كردند و اين يكى تيپ خپله خوشرويى بود، هر سه مصرى. به هر حال حدود ساعت يازده به فرودگاه جدّه رسيديم و به زور زير چادرها جايى پيدا كرديم و مستقر شديم. ساعت حركتمان دوازده شب است. ناهار را در تنگى جا خورديم. مسافران به تدريج سوار مى شوند و مى روند و جا باز مى شود. بعد از ظهر، جاى باصفايى گيرمان آمد. دم غروب، بعد از تحويل بارها، توانستيم گشتى در بازارچه فرودگاه جدّه بزنيم. ته مانده جيب حاجى را اينجا خالى مى كنند. كمپانى وينستون با هر بكس سيگار وينستون يك فندك چينى قشنگ و يك ساعت بچگانه جايزه مى دهد. به همراه يك شماره كه قرعه كشى كند و جايزه اضافى هم بدهد.

اين را براى آن نوشتم كه يك روز صبح، امام جماعت مسجدالحرام بعد از نماز صبح نشسته بود به مسأله گفتن و سؤال جواب دادن، عده اى دور و برش ايستاده بودند. در ميان سخنانش گفت: دخانيات حرام است (بدعت است، اتلاف مال است، ضرر جسمى دارد.) من پرسيدم: «لِمَ لا يمنعون بيعه و شرائه؟» پاسخ نداد. تكرار كردم، پاسخ نداد. بار ديگر پرسيدم: «لم لا تمنعون بيعه و شرائه؟» بازهم پاسخى نداد.

دانستم نمى خواهد پاسخ دهد. پاسخم را در جده گرفتم.

موقع سوار شدن به هواپيما، حجاج بيت اللَّه خيلى بى حوصلگى به خرج دادند و صحنه اسف انگيزى از زرنگى هاى بى معنا پديد آمد. معلوم نيست چرا يك شماره، روى بليط هر كس نمى زنند كه جاى نشستنش معلوم باشد. حاج عزت اللَّه، با آن هيبت و هيأت در سرتاسر راهروِ هواپيما، حاجيه گلنسابگم را جستجو نكند و دو حاجى سر صندلى باهم گلاويز نشوند. پيرزنى هم اصرار داشت نامحرم در صندلى پهلويش ننشيند و آخرش با وساطت خانم مهماندار، يك پيرمرد مريض را پذيرفت پهلويش بنشيند به شرطى كه پيرمرد رويش را حتماً عكس طرف او- يعنى طرف اينجانب- بگرداند.

هواپيما بدون تشريفات از جا كند.

من آنقدر خرد و خسته بودم كه چشم بستم و به خواب رفتم، وقتى بيدار شدم هواپيما داشت در مهرآباد فرود مى آمد. پياده شديم.

ص: 208

تحويل ساك و نماز صبحِ مسافرى من، همه اش شد، بيست دقيقه. چون نه استقبال چى داشتم نه پاى بند. مثل برق خودم را به ولايت رساندم. در حياط را كه كوبيدم، كسى احتمال نمى داد من هستم. اگر يكى از دعاهايم مستجاب شده باشد خيلى خوب است. چه رسد به اين كه انتظار استجابت همه اش را دارم.

پى نوشتها:

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109