ميقات حج-جلد 12

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

حج در كلام و پيام رهبر و بنيانگذار جمهورى اسلامى حضرت آية الله العظمى امام خمينى

ص: 7

- قدس سره الشريف-

شما همه، ملت اسلام و تابع پيامبر و پيرو دستورات قرآن مجيد هستيد و همه، دشمنان غدار مشترك داريد كه با ايجاد اختلاف به واسطه عمال بدبخت خود و رسانه هاى گروهى و تبليغات تفرقه افكن در طول تاريخ، بويژه در سده هاى اخير و بالأخص در عصر حاضر، همه دولت ها و ملتهاى اسلامى را در اسارت كشيده اند و ذخائر غنى بلاد شما و دسترنج مظلومان كشورهاى شما را به غارت برده و مى برند و در صدد هستند كه حكومت ها را گوش و چشم بسته و دربست به خدمت خود گمارند و ملت ها را به دست آنان، مصرفى بار بياورند و از رشد انسانى و ابتكار

ص: 8

صنعتى كشورهاى مظلوم با حيله ها و توطئه هاى شيطانى جلوگيرى كنند.

و وابستگى هرچه بيشتر و اتكاء به شرق و غرب را روزافزون كنند و مجال تفكر بر اساس استقلال و ابتكار را به هيچكس ندهند و نفسهايى كه براى بيدارى ملتها آماده اند در سينه ها خفه كنند. و وضع نكبت بارى كه در كشورهاى اسلامى و ساير كشورهاى مظلوم مشاهده مى كنيد، زاييده همين توطئه هاى دشمنان مشترك مسلمانان و مظلومان است. پس اكنون كه در مركز اسلام حيات بخش، به امر خدا و نداى رسولش گرد آمديد و از هر ملت و مذهب در اين مكان عظيم، اجتماع كرديد، براى اين درد مهلك و سرطان كشنده، چاره انديشى كنيد و بايد بدانيد كه چاره اساسى در سايه وحدت همه مسلمين و اجتماع همگانى در قطع يد ابر قدرتها از كشورهاى اسلامى است و عملى كردن شعائر مواقف كريمه و مشاهد مشرفه در كشورهاى خويش است. و قدم اول زدودن يأس از دلهاست، كه عمال خبيث آنان با پوشش غرب و شرق در جانهاى مسلمين جايگزين كرده اند و به آنها باورانده اند كه بدون وابستگى به يك ابر قدرت نمى شود به زندگانى خود ادامه داد. و ملت و دولت ايران در اين انقلاب عظيم ثابت نمودند كه اين اعتقادى پوچ و بى اساس است.

و با آن كه قدرتهاى بزرگ به هر حيله و توطئه اى دست زدند تا آتش شعله ور سوزنده اى كه در اين كشور براى خاكستر كردن آمال شرق و غرب فروزنده شده، به خاموشى كشند، موفق نشدند و امروز ايران

ص: 9

اسلامى به بركت ايمان قوى و تعهد به اسلام و تحول عظيمى كه در اقشار مختلف حاصل شده است، دست شرق و غرب و انگلهاى منحرف را از كشور خود كوتاه، و به هيچ قدرتى اجازه نمى دهد كه كوچكترين دخالتى در كشور اسلامى ايران نمايند. و اين خود حجت قاطعى است براى مسلمانان و مظلومان جهان كه با خواست ملتها كسى نمى تواند دست تجاوز دراز كند و با آن مخالفت نمايد و ملّتى كه بين «ذلت» و «شهادت» دومى را انتخاب نموده است شكست ناپذير نيست. و ملت هاى مظلوم جهان چاره اى جز اين ندارند. و دولت هاى ملتهاى اسلامى نيز اگر با توده هاى محروم، همگام و همراه شوند، از اين پيوستگى و وابستگى ذلت بار كه هزار بار، مرگ بهتر از آن است، نجات پيدا مى كنند و با عزت و ارزشهاى انسانى، هم آغوش مى شوند.

از خداوند تعالى مسألت مى نمايم كه همه ما را به تكاليف الهيه و وظايف انسانيه، آشنا فرمايد.(1)


1- صحيفه نور، ج 17، بخشى از پيام بنيانگذار جمهورى اسلامى حضرت امام خمينى- ره- به زائران بيت اللَّه الحرام مورّخ 25/ 5/ 1364 ه. ش.

ص: 10

پى نوشتها:

حجّ

در كلام رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آية اللَّه خامنه اى- مد ظله العالى-

... خداى متعال اين واجب را به نحوى مقرر كرده است كه

ص: 11

مسلمانها چشم در چشم يكديگر واقع بشوند. اگر حج نبود يك فرد مسلمان ممكن بود تا آخر عمر بسيارى از اين ملّيتها را نه تنها نبيند، حتى اسم آنها را هم نشنود.

حج چيز عجيبى است. ملتهاى مختلف با رسوم مختلف و با زبانهاى گوناگون و بدون آشنايى با يكديگر در يك نقطه اى جمع مى شوند و با عمل واحد، ذكر واحد و عشق واحد به دنبال هدف واحد مى روند.

خوب، توقع چيست؟ توقع اين است كه دستاورد واحدى هم اينها پيدا بكنند. آن دستاورد واحد چيست؟ آن چيزى كه به همه ملتها ارتباط پيدا مى كند نه به يك ملت واحد و آن «اسلام» است. بين ملتها با نژادهاى مختلف كه همه مسلمانند. آنچه مشترك است چيست؟ آيا غير از آرمانهاى اسلامى، آرزوهاى اسلامى، اهداف اسلامى، عشقهاى اسلامى، هدفهايى كه اسلام براى آنها معين كرده است چيز ديگرى وجود دارد؟ چرا اين نكته واضح را بعضى نمى فهمند كه بايد برايشان تشريح كرد. بعضى با وجود تشريح كردن هم نمى فهمند. بعضى شقاوت را به حد اعلا مى رسانند و با اين امر واضح و حق صريح، مبارزه هم مى كنند. شرقى و غربى و سياه و سفيد و صاحب لغات گوناگون كه اين جا جمع شدند، عمل واحد انجام مى دهند، در يك نقطه مى خوابند و مى نشينند. اين كار در چند روز مشخص، براى يك امر فرامليتى و فرا شخصيتى است و گرنه اين حالت را ممكن بود هر كسى در مسجد جامع شهر خودش هم انجام بدهد.

ص: 12

چرا مردم به يك نقطه خاص فرا خوانده مى شوند؟ اين براى آن است كه باهم باشند. باهم بودن را حس كنند و آن چيزى را كه فراتر از مجموعه هاى ملّى است؛ يعنى اسلام و وحدت اسلامى را به آنها بفهمانند.

همان چيزى كه انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى از روز اول روى آن تأكيد مى كند و مى گويد حج براى آشنايى مسمانان، براى اتحاد مسلمين، براى تأمين منافع مشترك و براى احتراز از دشمنان مشترك و برائت از آنان است. چون آن جا مركز اسلام است و اسلام لبّ و روح و حقيقتش، توحيد است و خانه خدا مركز اقامه توحيد و مظهر و نماد و رمز آن است، لذاست كه شعار، شعار توحيدى است وبرائت هم برائت از شرك است، اين امر واضحى است.

حالا مى گويند در كدام قسمت از توضيح المسائل نوشته شده برائت از مشركين جزو واجبات حج است؟ خوب در كدام رساله آمده كه حفظ نظام اسلامى از اوجب واجبات است؟ و اگر كسى آن را منكر باشد اسلام را نفهميده است؟ مواردى هست كه احتياج به نوشتن ندارد. هر جايى كه شما اثرى از دين نگاه كنيد، اين را واضح مى بينيد. البته بايد انسان بصيرت داشته باشد، بايد فهم داشته باشد، بايد معرفت داشته باشد و بايد قدرت درك داشته باشد. كيست كه حج را نگاه كند، توحيد را مشاهده كند، شعار معنويت را در حج ببيند، وحدت مسلمين را ملاحظه كند و نفهمد كه اين اجتماع عظيم براى آن است كه اسلام به رخ كفر كشيده شود و

ص: 13

موجوديت توحيد در مقابل شرك سينه سپر كند.

ص: 14

اسرار و معارف حج

ص: 15

حج در كتاب خداوند

سيد محمود طالقانى

«ان اول بيت وُضع للناس للذى ببكة مباركاً وهدى للعالمين.

فيه آيات بيناتٌ مقامُ ابراهيم ومن دخله كان آمناً.

وللَّه على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا.

و من كفر فان اللَّه غنى عن العالمين.» (1) «نخستين خانه اى كه براى عموم مردم پايه گذارى شده، همان خانه اى است كه در مكه قرار دارد، سر چشمه بركت و چراغ هدايت جهانيان است.

در آن نشانه هاى درخشان و مقام ابراهيم است و هركس در حريم آن وارد شود در امنيت است.

براى خداست بر مردم، حج آن خانه. اين وظيفه واجب است بر كسى كه استطاعت پيمودن راه و رساندن خود به آن داشته باشد.

و كسانى كه رو گردانند و كفر بورزند، بدانند كه خداوند از جهانيان بى نياز است.»

اين سياره زمين كه امروز ما فرزندان آدم در آغوش گرم و پر محبت آن قرار گرفته ايم و از سرچشمه هاى نعمت و ثروت بى پايان آن، كه در كوه و دشت و اعماق دريا و خلال هوا موجود است، بهره منديم، روزگارها بروى گذشت و حوادثى بر سرش آمد و مراحلى را پيمود و دورانهاى طوفانى را طى كرد تا بساط زندگى در آن گسترده شد و آماده پذيرايى انسان گرديد.


1- آل عمران: 91، 92 و 93.

ص: 16

پيش از آن كه انسان بر بساط زمين قدم نهد، سالهاى دراز، زمين فقط به سبزه و گل آراسته بود، آنگاه حيوانات با اندامها وشكلهاى مختلف، در آن پديد آمدند، پس از آن آدمى با قدى راست و فكرى جوّال و آرزوهاى نا محدود در زمين ظاهر شد، سالها بر آدمى گذشت كه هر فرد و دسته اى به تصرف زمين و توسعه قدرت خود و محدود نمودن ديگران سرگرم شدند و از آغاز و انجام خود و زمينى كه در آن مسكن گزيده و جهانى كه بر وى احاطه نموده غافل بودند، از افراد اجتماعات كوچك و از آن، اجتماعات بزرگ تشكيل شد. در ميان ملل، صاحبان فكر و نظر ظاهر شدند. در هر موضوعى، از مسائل زندگى، آرايى گرفتند و آرايى باطل نمودند.

آخرين رأى برگزيده درباره آسمان و زمين اين شد كه افلاك با ستارگان ثابت و سيار خود بدور زمين مى گردند و زمين مركز ساكن و هسته عالم است، چون چنين است هميشه بوده و خواهد بود، نه تحوّلاتى بر اصل او وارد شده و نه تغييرى در وضع كلّى آن روى خواهد داد. مخلوقى است ابداعى و موجودى است ازلى و ابدى.

آيات وحى كه در بيابان حجاز بر روح پاك پيمبر عربى تابيد و از زبان او به صورت آيات قرآن بر مردم تلاوت شد، از هر جهت انديشه مردمى را از محدوديت نجات داد و عقل هايى را به حركت آورد و چشم انداز انسان را باز نمود، از جمله بابيانات رسا و اشارات لطيف از آغاز و انجام زمين و آسمان و تحولات آن يادآورى نموده، در سوره نازعات پس از اشاره به دورانهاى گذشته زمين، مى گويد:

«والأرض بعد ذلك دحاها»؛ «بعد از اين مراحل، زمين را گسترد و آماده زيست نمود.»

در سوره شمس مى فرمايد: «والأرض و ما طحاها»؛ «سوگند بر زمين و آن قدرت و نيرويى كه آن را پرتاب كرد و دور گرداند و منبسط نمود.» (در المنجد آمده «طحا الشئ، بسط، مده، دفعه، بالكره رمى به».)

كلمه «دحو الأرض» از زبان ائمه، بسيار شنيده مى شد، چنين روزى را يكى از حوادث بزرگ زمين و الطاف الهى مى شمردند. بنام اين روز كه يكدوره طولانى زمين است، روزى را در سال، كه 25 ذى العقده است، معين نمودند كه در آن روز به ياد لطف پروردگار عالم و براى شكر گزارى اين نعمت، مسلمانان جشنى بپا سازند و به عبادت و نماز بپردازند (البته اين سخنان در زمانى بود كه پدران كانت، لاپلاس، كوپرنيك و گاليله يا سرگرم پرستش بتها بودند

ص: 17

يا كشيش ها سر آنها را به بخشش گناه گرم كرده بودند و محيط آنها از نور علم خاموش بود و جز برق شمشير و نيزه ديده نمى شد.)

در اينجا مقصود، دقت و بحث در اين مطالب علمى و توجه به آن از نظر قرآن و حديث نيست، فقط مى خواهيم شايد از اين راه به مطلبِ آيه برسيم.

تا حال قدرى با كلمه «دحو الأرض» آشنا شديم، باز توضيح بيشترى از زبان اخبار درباره دحو الأرض مى شنويم:

دحو الارض، از زير كعبه و از سرزمين مكه شروع شده، سرزمين مكه قطعه درخشان بود كه پيش از قطعه هاى ديگر، از آب ظاهر شده مى درخشيد. زمين مكه دو هزار سال پيش از قسمت هاى ديگر آفريده شد.

فهم اين قطعه ها نيز براى مسلمانان مشكل مى نمود و در سابق قبول آن جز از راه تعبد راه ديگرى نداشت، تا بنگريم قوانين طبيعت چه اندازه در فهم سخنان بزرگان به ما مساعدت مى نمايد، اگر در گذشته فهميدن تحوّلات زمين و دحو الأرض كه در قرآن به آن تصريح نموده، براى مانند ابن سينا و ديگر فلاسفه بزرگ اسلام مشكل بود و بايد براى ظاهر آيات تأويلات قائل شوند، امروز پس از پيدايش نظريه ها، ديگر فهم اين مطالب براى عموم درس خوانده ها آسان است.

زمين گسترده شد. آيا يكمرتبه تمام قطعات گسترده (دحو) گرديد يا به تدريج پيش آمد؟

چون عموم سير و تحول اصولى خلقت، تدريجى است و قطعات زمين با هم متفاوتند، بايد به تدريج پيش آمده باشد.

كدام قسمت از قسمت هاى مختلف را زودتر از قسمت هاى ديگر مى توان قابل زيست و آماده بسط دانست؟

تأثير آفتاب از جهت جاذبه و حرارت، جاذبه و دافعه زمين در حال حركت وضعى و انتقالى، تكوين و تحولات قشره زمين و فشردگى و ظهور آن به صورت كوه، علل استعدادى است كه زمين را به صورت فعلى در آورده. تأثير آفتاب در قطعات استوائى زمين، شديد مى باشد و در اثر حركت وضعى، بر آمدگى آن قسمت بيشتر است، فشردگى پوسته زمين و ظهور كوهها در آن نواحى زودتر بوده، پس سر زمين كوهستانى مكه كه در حدود خط استوا

ص: 18

است، از سرزمين هايى است كه شرايط انبساط و ظهور حيات در آن زودتر فراهم شده است.

كعبه نخستين خانه

براى نزديك شده به مقصود آيه اول، پرسش ديگرى باقيست؛ چرا نخستين خانه و ساختمان روى زمين كعبه باشد؟

مقصود آيه اين نيست كه خانه و ساختمانى پيش از بنيان كعبه نبوده، مقصود اين است كه نخستين ساختمان براى عموم و به سود عموم، همان است كه در مكه پايه گذارى شده، هر ساختمانى كه به دست آدمى پايه گذارى شده، به سود فرد يا جمع يا ملتى و به زيان ديگران است. هر سازنده اى مى خواهد خود در محيط معين آزاد و ديگران محدود باشند.

كشمكش ها و جنگ ها، از همين جا شروع شده، هر دسته اى مى خواهد خود غير محدود و ديگران محدود باشند. اساس كاخهاى ارباب قدرت، اين است كه كاح نشينان دستشان از هر جهت باز و دست ديگران بسته باشد. و مدار آن بر منافع و سود مردم معين مى گردد. كاخهاى ساخته عموم بشر مى گويد: ملّتها قربانى ملتى و ملتى قربانى جمعى و جمعى قربانى فردى شود كه در كاخ قرار دارد. خانه اى كه بنام خدا و براى همه پايه گذارى شده، مى گويد: همه بايد تسليم حق باشند و حق براى عموم است. خداوند جا و مكان ندارد و محتاج به خانه و قطعه زمينى نيست. فرق خانه اى كه بنام خداست با ديگر خانه ها اين است كه آنجاها اراده شخص حاكم و منافع فرد محور است، اينجا اراده حق حاكم و سود عموم محور است. در اينجا مركزيت اراده و حركات از خود پرستى به خدا پرستى بايد برگردد. خانه خدا آنجاست كه نام غير خدا روى آن نباشد و از نفوذ و اراده و تصرف مالكيت خلق بيرون رفته باشد تا آنجا را همگى خانه خود بدانند و از چشم خدا كه نسبت به همه يكسان است، يكديگر را بنگرند و با رشته رحمت حق، باهم بپيوندند و بنام بندگى خدا كه سرّ ذات و حقيقت انسان است، يكديگر را بشناسند.

خانه كعبه نخستين خانه است كه بنام خدا و به سود عموم تأسيس گرديده و از روى آن هزاران خانه بنام دير و كليسا و مسجد، در شعاع هاى دور و نزديك شناخته شده كه همه بنام خداست در نخستين قطعه آماده شده و آباد زمين، بر پا گشته تا مالكيت خداوند وبهره بردارى

ص: 19

و آزادى عموم خلق در تمام قطعاتى كه متدرجاً آباد و گسترده شده، فراموش نشود، به ابراهيم خليل و يا قبل از او دستور داده شد، نخستين قطعه گسترده زمين بنام خدا بنا شود تا بشرى كه در اطراف زمين سبز مى شود و خود را در بالاى اين سفره پر از نعمت مى نگرد، حرص او را بر ندارد و صاحبان خانه و حق مهمانان ديگر را فراموش نكند و اشتباهاً خود را مالك و صاحب گمان ننمايد. متوجه اولين ساختمان نمونه و جاى مهر خدا باشد و همه قطعات زمين را با همان چشم بنگرد و اگر زمانها گذشت و آدميان غافل خود پرست، زمين را ملك خود دانستند و هر دسته براى قطعات آن خون يكديگر را ريختند و دست يكديگر را از استفاده بازداشته و موقعيت خود و صاحب خانه را فراموش نمودند، باشد كه از روى اين ساختمان و نخستين نمونه، روزى به موقعيت خود و زمين آشنا شوند و زمين مانند مسجد براى همه و بنام خدا گردد.

پيامبر اكرم- ص- فرمود: «سراسر زمين براى من مسجد و طهور قرار داده شد» در روز فتح مكه، پس از آن كه خانه خدا را از نام و اثر غير خدا پاك نمود. و هر عنوان و افتخارى را زير پاى خود قرار داد و از ميان برد، فرمود: «براستى روزگار و زمانه دور زد و برگشت به هيأت نخستين روز كه خداوند، آسمانها و زمين را آفريد.» شايد بهترين تفسير براى اين سخن همين باشد كه روز آفرينش، جز نام خدا نامى در ميان نبود و خانه فقط بنام خدا برپا شد ولى دوره هاى جاهليت و اوهام و خود پرستى خلق، پرده اى بر روى مقصود اولى آفرينش، زمين و ساختمان اين خانه كشيد و خانه خدا خانه افتخار عرب و قريش و وسيله مال و جاه و مركز بت ها شد. رسول اكرم- ص- اين پرده ها را برچيد و افتخار عرب بر عجم و قريش بر عرب را از ميان برد و بتها را سرنگون گردانيد، آنگاه جمله فوق را فرمود.

از مقصود دور نشويم، تا اينجا به حسب اشاره آيه اول، در جستجوى نخستين ساختمان و مقصود از آن بوديم.

صفت ديگر اين خانه «مبارك» است؛ يعنى مركز خير و بركات، خانه اى است كه نام خدا وحق و عدالت از آن به سراسر جهان رسيده و برپا شده. اين مسلّم است كه هر نوع خير و بركت در سايه حق و عدالت است.

ص: 20

كعبه ثانى است كه ره گم نشود

صفت ديگر آن «هدًى للعالمين» است؛ يعنى مردم گمراه جهان و كاروان بشر را به هدف كمال خود كه شناختن حق و فدا كارى براى نجات خلق است و به محيط امنيت و عدالت و مدينه فاضله كه مطلوب فطرى و گم شده انسان است راهنمايى مى نمايد. پرچمى است بر نخستين بام كره زمين تا كاروان بشر راه را گم نكنند و خود را بر سايه عدالت و امنيت خدا برسانند؛ «غرض از كعبه، نشانى است كه ره گم نشود»، «فيه آيات بيّنات»، چشم خدا بين در آن سرزمين و خانه باز مى شود، آيات حق و صفات واراده خدا در آن آشكار و روشن ديده مى شود. در ساختمان و كوه و دشت آن، آثار پيامبران و سران اصلاح باقى است. در مناسك و آداب، در تاريخ پر حوادث آن، صفات و مقصود پروردگار هويداست.

مقام ابراهيم

فكر ابراهيم در ميان توده مغرور و گمراه و عقايد و تقاليد پيچيده و در هم و عقول خفته براى شناسايى پديد آورنده آنها و زمين و حيات جاويدان قيام نمود و براى درهم شكستن بتها و ايستادن در برابر سيل بنيان كن اوهام عمومى و نجات خلق در آغاز جوانى يكتنه قيام نمود. روح فدا كارى او تا به آتش رفتن و قربانى نمودن فرزند ايستاد. تمام اين قيامهاى ابراهيم در قيام براى ساختن خانه كعبه كه نقش و انعكاس روح اوست ظاهر شد، پس كعبه و آداب آن، يكسره مقام ابراهيم است، (محلى كه بنام مقام ابراهيم است گويا رمزى از آنست).

كعبه خانه «امن»

«و من دخله كان آمنا» محيط امنيت، آن محيطى است كه فاصله هاى قومى و نژادى و رنگ و لباس را از ميان مى برد. خيال متجاوز را محدود و دست متعدى را مى بندد.

جنبش هاى اختلاف انگيز را آرام مى سازد و همه را به يك حقيقت متوجه مى نمايد و به يك رنگ در مى آورد. از آغاز پايه گذارى و در قرون گذشته و دوره هاى جاهليت و زمانهاى پر حوادث و خونين گذشته، اين ساختمان و محيط امنيت بوده.

ص: 21

بر مستطيع است حج اين خانه

«و للَّه على الناس ...» چون در محيط اين خانه فقط نام خدا ظاهر و اراده او حاكم است، براى خدا و بيدار شدن روح حق پرستى و زنده شدن وجدان عدالتخواهى و حكومت اين روح بر ساير غرائز وهواهاى انسان بر هر مستطيعى حج اين خانه واجب است، تا براى يكبار هم شده در تمام عمر هركس خود را از محيط غوغاى شهوات و خود پرستى و نفع جويى و اختلافات كه صداى پيامبران و نداى وجدان و دعوت خدا را دور و كم اثر نموده بيرون آيد و تغيير محيط دهد و هر كس كفر ورزيد و اين دعوت را نپذيرفت، بداند كه خداوند بى نياز است و اين بشر است كه در تقويت و حفظ بنيه مادى و معنوى خود و در هر چيز سراسر احتياج است.

«واذ بوأنا لابراهيم مكان البيت ان لا تشرك بى شيئاً،

وطهر بيتى للطائفين والقائمين والركّع السجود،

و أذّن في الناس بالحج يأتوك رجالا و على كل ضامر،

يأتين من كل فجٍ عميق،

ليشهدوا منافع لهم ويذكروا اسم اللَّه فى ايام معلومات ...» (1) «آنگاه كه براى ابراهيم، پس از جستجو و تحير، مكان خانه را انتخاب نموديم (يابه وى نموديم) تا به من هيچگونه شرك روا ندارى،

و خانه من را براى طواف كننده و قائمين وركوع كنندگان سجده كننده، يكسر پاك سازى، و در ميان مردم به حج اعلام نما، پياده و سواره بر حيوان لاغر و از هر راه دور و عميقى به سوى تو مى آيند،

تا سودهاى خود را بنگرند و نام خداوند را در روزهاى معلوم به زبان آرند ...»

از مضمون آيه چنين بر مى آيد كه ابراهيم خليل براى انتخاب نمودن و يافتن مكان ساختن خانه خدا، چندى در تكاپو بوده، كلمه «بَوَّأ» تحير و تكاپو و جستجو و در نتيجه انتخاب را مى رساند. بايد محيط و سر زمينى كه چنين مؤسسه اى در آن قرار مى گيرد، از همه خيالات و اوهام و سياست ها و شهوات بشر دور و پاك باشد.

ابراهيم خليل در شهر بابل و سواحل خرم و آباد فرات و دجله پا به دنيا گذارد، اين شهر از مراكز ريشه دار تمدن دنيا بوده، در آن سدها معابد و هياكل و مدارس كهانت و ستاره شناسى برپا بود، در اين شهر كاهنان افسون گر و بتان جواهر پيكر و پادشاهان خود سر، هر


1- حج: 28، 29 و 30

ص: 22

يك به نحوى با خيالات مردم بازى مى كردند و براى هر يك از اين دستگاهها قوانين و دستورات و مقرارتى بوده.

نمرود يكى از پادشاهان بابل است كه در زمان ظهور ابراهيم بر مردم پادشاهى يا خدايى مى كرد و به وسيله همان مقررات و قوانين مردم را به زنجير عبوديت خود كشيده و كوچكترين رابطه خلق را با خدا بريده بود.

در اين محيط تاريك و همزا كه ستاره اى از هدايت و حق پرستى نمى درخشيد، ابراهيم چشم گشود و ماوراء پرده اوهام و شرك عمومى، پديد آرنده زمين و آسمان و گرداننده اختران را شناخت. روى فكر خود را از مردم و جهان به سوى وى گردانيد. خود و اراده خود را يكسره تسليم او كردو مانند جمله موجودات، مدار حركت خود را مشيّت ازلى گردانيد. بر خلاف اوهام متراكم عمومى قيام نمود و بتهاى منصوب درهياكل را با تبر خرد كرد و با بتهاى ريشه دارى كه در معبد افكار جاى گرفته بودند، با منطق روشن فطرى جهاد نمود و براى نجات خلق تا حد سوختن فدا كارى كرد وبراى اجراى امر حق تا حد قربانى نمودن فرزند به دست خود، آماده شد.

ابراهيم پس از گذراندن مراحل امتحانات فكرى و عملى به منصب امامت و پيشروى نائل شد.

بايد سرّ امامت و پيشرو ابراهيم و مراحل فكرى و نقشه عمل وى در زمين براى هميشه مستقر گردد. و حقيقت وجود او كه ميزان كمال آدميت است، باقى بماند. ابراهيم مأمور شد كه آنچه با فكر نورانى خود دريافته و در عمل بطور كامل ظاهر شده در قطعه اى از زمين مستقر گرداند. بايد محيط مناسبى بجويد، مراكز تمدن ريشه دار بابل و مصر و آشور و شام، محيط مناسبى نبود كه فكر ابراهيم براى هميشه در آن مستقر شود.

تمدنهايى كه محصول خيالات بشر است، مجموعه اى است از قوانين و رسوم كه به نفع فرد يا جمعيتى وضع و رايج شده و نتيجه اى است از معلومات ناقص كه حجاب آزادى فكر گشته و تجسّمى است از شهوات و گمراهيها. ريشه درخت كهنه تمدن در اعماق ظلمت اوهام محكم شده، شاخ و برگ آن، با صورت هاى مختلف زمان، بر توده ها سايه افكند و مردم را از مشاهده نور آسمان و اختران درخشان و ماوراء جهان بازداشته، شكوفه اين درخت كهن

ص: 23

پيوسته به ظلم و گناه و ميوه آن تيره بختى بشر است. كاخهاى حكمفرمايى در سايه اين تمدنها برپا گرديد براى عبوديت و شكستن قواى بشر. كلّ ساختمانهاى با شكوه آن، از خون تيره بختان خمير شده و هندسه زيبا و دقيقش بر جمجمه محرومان قرار گرفته، فضاى آن را دود گناه و شهوات و ظلم تيره نموده و سرزمين هاى سبز و خرم و دامنه كوه و دشت آن را آثار عيش و نوش وجنايات هوسبازان و فرمانروايان و اشراف زادگان آلوده ساخته. مردمى كه در سايه اين تمدنها به سر مى برند، تيره بختانى هستند كه به غلهاى عادات ميراثى و زنجير قوانين بشرى گرفتار و به آن دلخوش و سر مستند، چنان در تاريكى اوهام گرفتارند كه دوست و دشمن را نمى شناسند، دست كسانى كه زنجيرهاى اوهام و بندگى را به صورت قوانين و آداب به گردنشان افكنده اند، مى بوسند، و دست غل شكننده و زنجير پاره كنندگان را قطع مى كنند، بر سر نمرود و فرعون كه آتش به فكر و جان و هستى آنها زده، تاج خدايى مى گذارند، ابراهيم آزاد كننده را به آتش مى كشند، بيماران رنجورى اند كه در بستر هزاران آلودگى دست و پا مى زنند و به روى طبيب مهربان پنجه مى اندازند و گلوى معالج را مى فشارند، چون طبيب و مصلح خود را خفه كردند بالاى قبرش بنايى مى سازند، و مى گويند مصلح عظيم الشأن و طبيب حاذقى بوده و بتدريج او را بمرتبه خدايى مى رسانند و در برابر قبرش سجده مى كنند.

در غوغاى چنين اجتماعات، گوش ها كر و چشمها كور و دلها در قفس سينه ها مرده است، چشمى نيست تا حقى را بنگرد، گوشى نيست تا نداى مصلحين را بشنود، دلى نيست تا خير و مصلحت را بفهمد و بپذيرد، مردان اصلاح از رنج و فداكارى خود جز ميوه يأس، بهره اى ندارند و جز روحى خسته و دلى آزرده با خود به گور نمى برند.

ابراهيم بزرگ بايد براى تأسيس مدرسه حق پرستى و آزادى، به امر خداوند محلّى را بجويد كه از همه اين آلودگى ها پاك باشد، از دست رس تمدنها و افكار و اوهام و كشمكش ها وسياست ها و حكومت ها و تهييج شهوات دور باشد. دست تقدير خداوند او را از شهرها و مراكز تمدن ريشه دار عبور داد و از بابل و شام و مصر و از بيابانهاى وسيع و دشت هاى سبز و خرم گذراند و با چشم حق بينى، اين سرزمينها و شهرها را مطالعه كرد. هيچ يك را لايق تأسيس خانه خدا نديد.

ص: 24

در ميان بيابان شنزار حجاز و در وسط بيابان ريگ و سنگلاخ دور از هر تمدن و كاخ و در عمق دره اى كه سلسله حصار كوهها آن را احاطه نموده، مكان مناسب را يافت.

قطعه اى را يافت كه پيش از پيدايش قطعات ديگر و وجود انسان، مانند لؤلؤ مى درخشيد، پيش از آن كه مردم يكديگر را به عبوديت خود آرند و در راه ظلم و ستم غوغا روى زمين راه اندازند، اوّلين تابش نور حيات بر آنجا بود، سالهاى دراز، نور بر آن مى تافت و نسيم بر درياها مى وزيد فرشتگان بر اطراف زمين بال مى زدند و روح حق و اراده خدا بر زمين حكومت داشت. در حقيقت نخستين نقطه استقرار، عرش پروردگار بود.

در روايات وارد است كه آدم و حوّا، پس از آن كه موقعيت نخستين خود را از دست دادند و در زمين هبوط نمودند، وسيله رسيدن به بهشت و برگشت به طرف حق و پذيرش توبه را در آن سرزمين يافتند، و در آن سرزمين به طواف و سعى مشغول شدند و پايه آن را آن پدر و مادر بزرگوار نهادند، در طوفان نوح از ميان رفت و ابراهيم مأمور يافتن همان مكان شد.

خلاصه مكانى را يافت كه بشر را از آلودگى ها و هوس ها و تاريكيهاى اجتماعات بالا مى آورد و به اسرار نخستين خلقت و عرش خداوند نزديك مى گرداند.

چند جمله اى هم از امير المؤمنين على- ع- درباره انتخاب مكان خانه خدا و اسرار آن بشنويد؛ آن حضرت در قسمتى از خطبه مفصل «قاصعه» بدين مضمون مى گويد:

«آيا نمى نگريد: چگونه خداوند سبحان از آغاز جهان و زمان آدم- ع- آخرين مردم را در معرض آزمايش آورده، به وسيله سنگهاى روى هم چيده اى كه سود و زيانى از آن بر نمى آيد و گوش و چشمى كه بشنود و بنگرد ندارد، آن را بيت حرام خود و وسيله قيام خلق قرار داده، در سرزمين سخت سنگستانى و كمترين تپه هاى حاصلخيز خاكى، و تنگترين دره ها و دامنه هاى كوهستانى، در دل سلسله كوههاى ناهموار، و ريگستان نرم و بى قرار، در بيابانهايى كه جز چشمه ها و چاههاى خشگ و كم آب و دهكده هاى پراكنده كم حاصل كه بهره اى از آن به دست نمى آيد و حيوان نافعى پرورش نمى يابد برپا ساخته، آنگاه آدم و فرزندانش را وادار كرد كه روى خود را به سوى آن گردانند و در برابر آن خضوع نمايند. اين خانه مركز رفت و آمد رهروان خدا جو و سر منزل كوچهاى لبيك گو گرديد، دلهايى كه ثمرات ايمان و معرفت بار مى آورند و به هواى آن مى پرند، از بيابانهاى دور و دراز و صحراهاى

ص: 25

خشك و باز و از دل درّه ها و پيچاپيچ عمق جاده ها و سواحل منقطع درياها به سوى آن كوى مى روند، تا چون به آستانه آن نزديك شدند، كتف هاى خود را براى اظهار فروتنى در برابر آن، به حركت آرند، و بانك تهليل و تلبيه را بلند سازند، ژوليده و غبار آلود بر پاهاى بى قرار شتابان و حيران به اين سو و آن سو روند، در حالى كه جامه هاى گوناگون را پشت سر انداخته و موى سر و روى خود را رها كرده و چهره نيكوى خود را دگرگون ساخته. شگفتا! ابتلايى است بس بزرگ، امتحانى است بس دشوار، آزمايشى است آشكار، آخرين وسيله تصفيه نفس و انقلاب درون است، خداوند اين خانه و اعمال آن را سبب رسيدن به رحمت و راه يافتن به سوى جنّت خود گردانيد. خداوند سبحان مى توانست بيت الحرام و مشاعر عظامش را در سرزمين خرم و در ميان باغستانها و نهرهاى جارى قرار دهد. مى توانست آن را در قطعه اى از زمين برپا سازد كه درختهاى سبز و شاخه هاى رنگارنگش سر بهم كرده و ميوه هاى گوناگونش به زمين نزديك شده و كاخهاى با شكوهش در آغوش هم قرار گرفته، و ساختمانهاى آن بهم پيوسته باشد، در دشت هايى كه مزارع گندم و حبوباتش چشم ربايد و مرغزارهاى سر سبزش نشاط انگيزد، در دامنه هاى با طراوت و چشمه سارهاى جوشان و جاده هاى آباد، اگر خداوند خانه خود را در اينگونه سرزمين ها تأسيس مى نمود، ارزش عمل و نتيجه كوشش به حسب سبكى امتحان ناچيز و كم مى گرديد و مقصود نهايى به دست نمى آمد. اگر سنگ هاى بنا و ديوار و نماى آن از زمرد سبز و ياقوت سرخ و بلورهاى نور افشان ساخته و پرداخته شده بود، به آسانى شكوك در قلوب ره مى يافتند و به سرعت در درون دل رخنه مى نمودند و پايدارى در برابر وسوسه هاى شيطان ضعيف مى گرديد، و قدرت مجاهده و ارزش آن كاسته مى شد و مقاومت حق و زد و خورد آن با باطل از ميان مى رفت (حكومت قلوب به دست شكوك و شبهات مى گرديد).

خداوند حكيم است كه بندگان را به وسيله ابتلاى به شدايد در معرض آزمايش مى آورد و به انواع مجاهده، آنان را به بندگى واميدارد و با سختى هاى گوناگون امتحان مى نمايد، باشد كه طغيان و خود سرى از دلها برود، فروتنى و تسليم در برابر حق در نفوس جايگيرد. خداوند اين امتحانات و شدايد را درهاى گشوده به فضل خود و راههاى آسان به عفو و مغفرت خود مى گرداند.»

ص: 26

از آنچه درباره انتخاب مكان بيت بيان شد، مطالب جمله هاى بعد آيه و ربط آنها با جمله اول «بوّأنا» معلوم مى شود، گويا اين جمله ها شرح و تفسيرى است براى «بوّأنا» نه آن كه مطلب و دستور جدايى باشد. به اين جهت با «واو» عطف بيان نشده و با «ان» تفسيرى آغاز گرديد؛ يعنى انتخاب مكان از اين جهت است كه: «لا تشرك بى شياً». واضح است كه ابراهيم با آن همه فداكارى براى توحيد و مبارزه با شرك، حال كه مى خواهد خانه توحيد بسازد، ممكن نيست هيچگونه گونه شرك آورد، اين سفارش شرح همان انتخاب مكان است كه بايد از محيطها و شهرهايى كه مردم را آلوده مى سازد، بر كنار باشد و ابراهيم بانى در تأسيس اين بنا نتواند گوشه نظرى به غير خدا داشته باشد و براى خود و ذرّيه اش سود مادى بخواهد، و نيز بايد از محيط تجارت و عمران عمومى هم بر كنار باشد، «وطهرّ بيتى للطائفين والقائمين» اين قسمت از آيه كريمه نيز شرح انتخاب مكان و تكميل آن است؛ يعنى خانه در سرزمين و محيطى باشد كه در آن كشش و جاذبه هاى متضاد نباشد، يا ضعيف باشد تا شخص بتواند سبك و آسان در اطراف خانه يا محور اراده خدا طواف كند و محيطى باشد كه احتياجات و عادات عقل و همت را براى قيام به شعور عمومى و انجام وظيفه از پا در نياورد و شخص آزادانه براى حق قيام نمايد. در آن بارگاه قامت راست انسانى جز در برابر فرمان حق خم نشود (الركّع) و پيشانى باز آدمى جز در آستانه او سائيده نگردد (السجود).

«و اذن فى الناس ...» چنين مكانى و سرزمينى بايد مركز پخش صداى پيامبران باشد تا در پيچ و خم قرون و بيابانهاى نشيب و فراز تاريخ و گوشه و كنار معموره زمين اين صدا بپيچد و پيوسته در دل درّه ها و در سينه كوهها منعكس شود. در اين ميان گوشهاى شنوا بشنود و مغزهاى گيرنده و متناسب با آن امواج، آن را بگيرد و در پى صوت و دعوت صاحب آن مشتاقانه سواره و پياده، نفس زنان، لبيك گويان برود تا از نزديك صداى او را بشنود و به رموز دعوت پى برد، و شبح نورانى صاحبان ندا را بنگرد و با چشم باز سرمايه ها و سودهاى حقيقى را مشاهده كند و راه صرف را تشخيص دهد. در محيطهايى كه غوغاى آز و طمع و خود پرستى و نعره شهوات، فضاى آن را پر كرده و پيوسته جمجمه ها پر است از صداهاى گوناگون و اعصاب و مغز انديشه و ضبط را از دست داده، نه صداى حقى شنيده مى شود، نه سرمايه هاى معنوى و مادى درست مشخص مى گردد و نه سود و زيان زندگى به حساب

ص: 27

مى آيد؛ «وليشهدوا منافع لهم ....»

پى نوشتها:

ص: 28

حسن بصرى

فضائل مكّه معظمه

درآمد

ابوسعيد حسن بن يسار بصرى معروف به حسن بصرى (110- 21 ه. ق.)، از مشاهير تابعين و مرجع دينى اهل بصره بود كه در مدينه منوره متولد و در بصره دار فانى را وداع گفت. وى از زهّاد ثمانيه است و بعضى از فِرَق صوفيه به او متصل مى شوند. در مورد خلوص و ارادت وى به امير المؤمنين على- عليه السلام- روايات متعددى وارد شده است. البته گروهى هم او را از خائنين شمرده اند. اين مختصر را مجال ورود و تحقيق در اين مباحث نيست. (1) بصرى را رساله اى است پيرامون «فضائل مكه مكرمه»، او اين رساله را براى عبدالرحيم بن يونس (2) كه در سلك زهّاد و مقيم مكّه بوده و به جهت تنگى معيشت، قصد مهاجرت از آن بلد طيّب را داشته، نگاشته است و در آن، با ذكر فضائل و مثوبتهاى خانه كعبه و مسجدالحرام و مكه مشرّفه او را بر انصراف از قصد خود و ابقاى در مكه، ترغيب و تحريص نموده است. اين رساله عنوان خاصى ندارد و به نامهاى «رسالة الى ابن يونس»، «رسالة الى عبدالرحيم بن يونس»، «فضائل مكه معظمه» و «رسالة فى فضائل مكّة المعظمه» در فهرستها از آن نام برده شده و به تازى نيز نگاشته شده است.

رساله حاضر، برگردان فارسى آن رساله مى باشد كه مترجمش شناخته نشده است. آنچه از اين ترجمه در دسترس ما است، تنها نسخه اى است كه به شماره 342 در كتابخانه خطى مدرسه نمازى خوى موجود است.

اين نسخه در اندازه 5/ 19* 14 سانتى متر، طول سطرهاى آن 16* 8 سانتى متر در 20 صفحه و هر صفحه اش 17 سطر مى باشد.


1- براى آگاهى از زيستنامه وى و آراء و اقوال پيرامونش، به كتابهاى: «حسن بصرى»، احسان عباس؛ الاعلام، زركلى، ج 2، ص 242؛ تاريخ التراث، ج 1، باب 1، ص 72 و ج 1، باب 4، ص 9؛ تذكرة الاولياء، ج 1، ص 24؛ ريحانة الأدب، ج 1، ص 269، و ج 2، ص 395؛ سير الاولياء، ص 32؛ فهرست مشترك، ج 4، ص 2672؛ يادداشتهاى قزوينى، ص 935 و فرهنگ بزرگان اسلام و ايران، ص 163؛ معجم رجال حديث خوئى، ج 1، ص 272؛ و هدية العارفين، ج 1، ص 265 مراجعه شود.
2- در بعضى از كتابشناسيها «عبدالرحيم بن انس» نيز گفته شده است.

ص: 29

عناوين شنگرف، تمامى صفحات جدول شنگرف، و در حواشى تصحيح شده است.

در صفحه اوّل آن نوشته شده: «فضائل مكّه معظمه، ترجمه شيخ حسن بصرى- رحمه اللَّه-.»

نسخه، تاريخ كتابت را فاقد است ولى كاغذ و خط كتاب حاكى از استنساخ آن در قرن دهم هجرى مى باشد.

اين نسخه، از جهت ارائه نمونه اى از ترجمه هاى قرن دهم، حائز اهميت مى باشد ونيز داراى احاديث معتنابهى در فضيلت زيارت قبر حضرت پيامبر- ص- و ثواب آن مى باشد كه اين خط بطلانى است بر توهّم عدّه اى كه آن را روا نمى دانند. متأسفانه كاتب نسخه، از سواد كافى برخوردار نبوده و در جاى جاى نسخه، اغلاط فاحشى را مرتكب شده است و بعضى از رواياتى كه در متن عربى است ترجمه فارسى آن نيز حذف شده كه اين شيوه ديرينه بعضى از بزرگان همانند ابن اعثم كوفى و ترجمه تفسير طبرى و ... مى باشد. نبودن نسخه دوّم نيز مشكلى را به مشكل تصحيح افزوده است، لذا متن در اكثر موارد، از باب جمود بر نسخه، همان نحوى كه كاتب نوشته درج گرديد و قضاوت بعهده خواننده گذاشته شد و در مواردى كه اشتباه واضح مى نمود به تصحيح آن اقدام شد. در مجموع ارائه اين رساله كه در فضيلت كعبه، مسجدالحرام، مكّه معظمه و مدينه منوره نگاشته شده، كمك خوبى است تا مسلمانان با اهميت آن اماكن مقدس آشنا شده و حاجيان كه توفيق زيارت نصيبشان شده، از اين خوانهاى نعمت الهى كه گستره شده، استفاده وافى و كافى ببرند.

والى اللَّه قصد السبيل

الحمد للَّه ربّ العالمين و الصلوة و السلام على خير خلقه محمد و آله أجمعين.

بدان كه اين رساله مختصر، ترجمه رساله حسن بصرى است كه مضمون آيات قرآنى و مفهوم احاديث نبوى- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- است كه حسن بصرى به يكى از زاهدان (1) و دوستان خود كه در مكّه معظمه ساكن بود و مى خواست از تنگ حالى از مكّه معظمه برآيد، نوشته و فرستاده اند و به غايت، ترغيب و تحريص بر سكونت نموده اند و به


1- اين شخص همانگونه كه در مقدمه ذكرش رفت «عبدالرحيم بن يونس يا انس» مى باشد.

ص: 30

سخنان نرم و نصايح درست، دلالت بر اقامت كرده اند و فرموده اند كه:

«مُقام به مكّه سعادت است و بر آمدن از آن شقاوت، اگر تو را آنجا دو فلس حاصل شود بهتر است از ده هزار فلس در جاى ديگر.»

و فرموده: «عجب از عقل تو كه نيت برآمدن كرده اى بعد از آنى كه حق تعالى تو را به فضل خود از اهل حرم گردانيده و همسايه خود ساخته است. تمام عالم در اين آرزو هستند. از هزاران يكى را اين دولتِ عظيم ميسر مى گردد. پس هر آينه شكر اين نعمت بگزار مادام كه زنده هستى. زنهار از مكّه معظمه بيرون مشو كه شيطان خرابى تو را مى خواهد و لازم دان بر خود صبر و تقوا و آداب را.»

به تحقيق كه مكّه معظمه بهترين و دوست ترين زمين است نزد خدا و فضيلت و شرافت داده است او را بر جميع شهرها و ياد كرده است او را در قرآن مجيد در زياده از بيست آيت و در فضيلت او رسول [اللَّه]- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- چندين احاديث فرموده است كه از شمار بيرون است. پاره اى از آن اين است كه در اين رساله مختصر ذكر مى شود:

بدانكه در خبر است روزى كه رسول [اللَّه]- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- از مكّه به مدينه هجرت كرد. در باب حَزْوَرَه بايستاد و روى به كعبه كرد و گفت: «به درستى كه تو دوست ترين شهرهايى، و دوست ترين جا، در روى زمين نزد حق سبحانه و تعالى، تويى. اگر نه آن بود كه مشركان مرا بيرون نكردنى هرگز از تو بيرون نمى رفتمى.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند كه بهترين بلاد روى زمين و دوست ترين شهرها نزد خداى تعالى مكّه است و تمام روى زمين را از زير مكّه كشيده اند، (1) پس از آنكه نام او [را] امّ القرى نهاده؛ يعنى مادر شهرها.

[و] اول كوهى كه بر روى زمين پيدا شده جبل ابوقبيس است و اوّل طايفه كه طواف زمين مكه كرده اند، ملائكه بودند پيش از آن كه بيافريند حق تعالى آدم- عليه السلام- را به دو هزار سال پيشتر، و هيچ فرشته اى نيست كه حق تعالى مى فرستند او را از هفت آسمان به زمين، الّا آن كه غسل كند در زير عرش و فرود آيد به حرم، پس نزول كند به مكّه مشرفه و طواف هفت گانه كعبه بجا آورد و در خلف مقام ابراهيم- عليه السلام- دو ركعت نماز بگزارد، بعد از آن برود به كارى كه او را امر كرده اند.

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند كه هيچ پيغمبرى از


1- اشاره به «دحو الارض» كه تمامى زمين از مكّه گسترش يافته است؛ يعنى همه زمين زير آب بوده، ابتدا مكّه از زير آب خارج شده بعداً اطراف آن، بعداً به ترتيب ساير جاها، به همين جهت مى گويند زمين از زير مكّه گسترش يافته است.

ص: 31

قوم خود نگريخت مگر آن كه به مكّه آمد و عبادت خداى تعالى مى كرد تا وفات يافت.

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: به درستى كه در حوالى كعبه قبر سيصد تن از پيغمبران است كه ايشان گرسنگى و سپس الم كشيده اند (1) و صبر كرده اند تا آن كه وفات يافته اند و قبر اسماعيل- عليه السلام- و مادر او هاجر در حيره است؛ يعنى در حطيم كه جانب ناودان كعبه است و هر پيغمبرى از پيغمبران كه چون قوم ايشان به ايشان ايمان نياورده اند و ايشان را دروغگوى گفته اند و ايشان از ميان قوم خود بيرون آمده اند و در مكه عبادت مى كرده اند تا وفات مى يافته اند.

وهم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرموند كه: هر كس در حج يا در عمره بميرد، او را عرض و حساب نكنند و گويند در آى به بهشت بى حساب و بى عقاب.

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند كه اسماعيل بن ابراهيم- عليهما السلام- شكايت كرد به خداى تعالى از گرماى مكه، پس وحى آمد از حق سبحانه و تعالى به وى كه به درستى كه من بگشايم براى تو در حجره اى از درهاى بهشت كه نسيم بهشت پيوسته از آن دَر بيرون مى آمده باشد تا روز قيامت.

نقل است كه روزى عثمان بن عفان با اصحاب خود ملاقات كرد و گفت: از من نمى پرسيد كه از كجا مى آيم. اصحاب فرمودند كه بفرمايند از كجا مى آيند؟ گفت: بر در بهشت استاده بودم و حال آن كه در زير ناودان كعبه استاده بود [و] دعا مى كرد.

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: به درستى كه نزديك ركن يمانى درى از درهاى بهشت است و هيچ احدى دعا نمى كند نزديك حجرالاسود، مگر آن كه خداى تعالى دعاى او را مستجاب گرداند و ميان ركن يمانى و حجرالاسود روضه اى است از روضه هاى بهشت.

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: هر كس كه در مكّه معظمه بميرد، چنان باشد كه در آسمان دنيا مرده باشد و هر كس در حرم مكّه معظمه يا مدينه بميرد در حالتى كه احرام الحج يا عمره بسته باشد، برانگيزاند خداى تعالى او را روز قيامت بى حساب و بى عذاب و گويند در آى در بهشت از هر درى كه خواهى.

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: هر كس كه در ماه


1- «و انّما بين الركن اليمانى الى الحجر الاسود قبور سبعين نبيّاً كلهم قتلهم الجوع و القُمَّل ..».

ص: 32

رمضان، روزه در مكّه معظمه دارد، بدهد او را حضرت حق سبحانه و تعالى ثواب صد هزار ماه روزه اى كه از غير مكّه داشته باشد و يك ركعت نماز در مسجدالحرام برابرى مى كند به صد هزار ركعت كه از غير مكه گزارده باشد و اگر در مكّه به جماعت گزارده باشد يكى به هزار هزار و پانصد هزار نماز در ساير بلاد محسوب شود. (1) و هم آن حضرت- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: هر كه صبر كند از گرماى مكه يك ساعت از روز گرما، به درستى كه دور دارد حضرت حق سبحانه و تعالى او را هزار ساله راه از آتش دوزخ و بدانيد كه مكّه و مدينه پاك مى كند مردمان را چنانكه كوره آهنگر آهن را، و بدانيد كه در مكّه مكروهات (2) هست و درجات هست، پس هر كه صبر كند بر سختى مكروهات او، من كه رسول حقّم، شفاعت خواه او خواهم بود در روز قيامت و بدانيد كه اهل مكّه جيران بيت اللَّه اند و بهترين واديها وادى ابراهيم است و آن عبارت از مكّه است و هر كه عبادت كند و نماز بگزارد در حجر يا در برابر كعبه و استغفار بسيار كند، از گناهان پاك شود، مادامى كه در پى آن گناه باز نيايد و بهترين چاهها، چاه زمزم است و نظر كردن به سوى زمزم امان است و [هر كه] آب زمزم بخورد چندانكه هر دو پهلوى پر شود امان يابد از نفاق، و آب زمزم به هر نيت كه بخورد مراد يابد.

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: هر مؤمن كه نظر كند به سوى كعبه براى طلب ثواب، گناهان گذشته و آينده [اش] آمرزيده شود و برانگيخته شود روز قيامت در امان حضرت حق تعالى.

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «هر كه نماز بگزارد در مسجدالحرام، بنويسد حق تعالى از براى وى ثواب صد هزار نماز.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «آن مردمان و زنان كه حج مى گزارند و عمره مى آرند، حزب خدايند، هرچه خواهند بدهد و دعاى ايشان مستجاب كند و آنچه نفقه كنند در راه حج، عوض آن هر درهمى بدهد خداى تعالى هزار هزار درهم و سوگند بر آن خداى تعالى كه نفس ابوالقاسم به دست قدرت اوست، تسبيح و تهليل و تكبير مى كنند حتى خاكهاى مكّه.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «از عمره تا عمره


1- يعنى اگر در مكه يك نماز فرادى بخواند، ثواب صد هزار نماز در غير مكه را دارد و اگر در مكه يك نماز با جماعت بخواند ثواب يك ميليون و پانصد هزار نماز در غير مكه را دارد و عبارت عربى حديث چنين است: «من صلّى فى المسجد الحرام فى جماعةٍ صلوة واحدة كتب اللَّه له الفى الف صلوةٍ و خمسمائة صلوةٍ.»
2- سختيها و مشكلات.

ص: 33

كفايت مى كند از آنچه گناهان ميان دو عمره باشد و حج مبرور را جزا نيست مگر بهشت، و حج مبرور آن است كه درويشان را طعام دهند و آب بخورانند و سلام با يكديگر كنند.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «آنچه حاجيان در راه حج نفقه مى كنند، بدهد حق تعالى ايشان را پس از مرگ هزار هزار عوض او در آخرت، و به آن خداى كه نفس ابوالقاسم به دست قدرت اوست، هر يك درهمى از آن دراهم در وزن گران تر از كوه شما است (اشارت به كوه ابوقبيس مى كردند).»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «يك نظر به سوى كعبه كردن عبادت است بى آن كه طواف كند و نماز بگزارد و ركوع و سجود بجا آرد.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «هر كس بنشيند رو بروى كعبه يك ساعت از براى خداى و رسول و از براى تعظيم بيت اللَّه، بدهد او را حق تعالى ثواب مقابله كسى كه حج و عمره و جهاد بجا آورده باشد و [در جهاد] اسب براى خداى تعالى زيان داده باشد و صائم الدهر و قائم الليل باشد و اوّل نظر كه حق تعالى مى كند بر اهل حرم و آن كس كه در نماز و سجود يا روى به كعبه نشسته ببيند و بيامرزد، پس ملائكه گويند: يا ربّ باقى نماندند مگر جماعتى كه در خوابند. حق سبحانه و تعالى مى فرمايد: ايشان را نيز داخل آمرزيدگان در آريد.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «هر كه بيايد ماه رمضان در مكّه و تمام ماه روزه دارد و هم گاه گاهى تواند نماز شب بگزارد، بنويسد حق تعالى براى او ثواب دو سوار كه در راه خداى تعالى غزا [جنگ] كرده باشند و ثواب هر روزه، هزار ماه رمضان [است] كه در غير مكّه روزه داشته باشد.

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «مجاورت كعبه سعادت و مفارقت [آن] شقاوت [است؛] يعنى به اختيار خود در طلب دنيا بى ضرورت بيرون رفتن.»

ص: 34

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «هر كه طواف كند گرد كعبه هفت مرتبه در روز تابستان در گرماى سخت سر برهنه و هر نوبت به حجرالاسود رسد از آن بوسه دهد و ايذائش به كسى نرسد و سخن هم نگويد مگر ذكر اللَّه سبحانه و تعالى، بدهد مر او را- حق جلّ و علا- به هر قدمى كه بنهد و بردارد هفتاد هزار حسنه و بلند گرداند مر او را هفتاد هزار درجه و محو گرداند از نامه اعمال او هفتاد هزار گناه.

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «فضل حاجى پياده بر حاجى سوار، همچو فضل ماه چهاردهم بر ستارگان [است].»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «حاجىِ سوار، هر گامى كه بردارد و بنهد شتر او، هفتاد حسنه است و حاجى پياده هر گامى كه بردارد و بنهد، هفتصد هزار حسنه است از حسنات حرم. پرسيدند ياران: «يا رسول اللَّه حسنات حرم چه باشد؟ فرمودند كه هر حسنه به صد هزار حسنه تبديل شود.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «اگر فرشتگان مصافحه كنند كسى را، البته مصافحه كنند نماز كنندگان را يا با كسى كه با مادر و پدر نكويى كند.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «گرداگرد كعبه هفتاد هزار ملائكند كه آمرزش مى خواهند از براى كسى كه طواف و دعا مى كند.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «هر كه طواف كند گرد كعبه را هفت نوبت، بدهد او را حق تعالى اذن شفاعت هفتاد تن، هر كس را كه خواهد از اهل بيتش يا از مسلمانان [و] اگر خواهد از عامّه مؤمنان و اگر خواهد در دار دنيا اجر او بدهد و اگر خواهد در آخرت ذخيره كند.

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «هر عمره اى كه در ماه رمضان آورده شود برابرى مى كند به حجى كه با من بجا آورده باشد.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «هر كس كه در حرم مكّه بميرد همچنان است كه در آسمان سوّم مرده باشد و هر كس كه در بيت المقدس بميرد همچنان [است] كه در آسمان دنيا مرده باشد.»

ص: 35

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند كه: «برانگيزاند خداى تعالى از گورستان مكّه هفتاد هزار شهيد كه بى حساب در بهشت درآيند و روى هاى ايشان همچو [ن] شب ماه چهارده باشد و هر يكى هفتاد نفر را شفاعت كنند. پرسيدند ياران:

يا رسول اللَّه ايشان چه كسان باشند؟ فرمودند كه غريبان.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «هر كس كه در كعبه درآيد، در رحمت حق- عزوجل- درآيد و در امن او، و چون بيرون آيد آمرزيده برآيد.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند كه: «نيست عملى فاضلتر از حج و هر كس كه حج كند بى فسق و جنگ و جدال و جماع و ياد آن نيز نكند و فحش هم نگويد، همچنان [باشد] كه [از] مادر زاده باشد؛ يعنى از گناهان پاك باشد.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «به درستى كه حق سبحانه و تعالى صد و بيست رحمت نزول مى كند بر كعبه؛ از آن جمله شصت براى طواف كنندگان است و چهل از براى نماز كنندگان است و بيست از براى نظر كنندگان است بر بيت اللَّه و نظر كردن بر كعبه عبادتست و روز حشر، او از عذاب دوزخ در امان باشد.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند كه: «جهاد خُرد و بزرگ [كه] ضعيفان و زنان مى توانند كرد، حج و عمره است.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «هر كس كه صبر كند به گرماى مكّه ساعتى از روز گرما، دور دارد حق تعالى او را صد ساله راه از دوزخ.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «هر كس كه در مكّه يك روز بيمار شود، حق تعالى بنويسد در نامه اعمال او عمل صالح شصت ساله، كه در غير مكّه كرده باشند، از انواع عبادتها.

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند كه: «حجرالاسود يمين خداست در زمين كه مصافحه مى كند به او بندگان خود را همچنانكه [مصافحه مى كند مسلمان] برادر مسلمان را، و هر كس كه بيعت رسول اللَّه نيافته باشد و دست بر حجرالاسود رساند، به درستى كه متابعت رسول اللَّه و فرمان حق تعالى به جا آورده باشد.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند كه: «ركن

ص: 36

حجرالاسود و مقام ابراهيم بيايند در روز قيامت، هر يكى مانند كوه ابوقبيس و هر يكى از ايشان را چشمها و لبها خواهد بود و به زبان خود گواهى خواهند داد براى آن كس كه ايشان را دريافته باشد و عهد ابراهيم- عليه السلام- بجا آورده وفا نموده باشد آن وقت كه مردمان را به حج خوانده اند.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «هر كه حج كند از براى مادر و پدر خود و از مخصوص خود، و از برادران دينى، آن يك حج بهتر است از دنيا و آنچه در آن دنيا باشد.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند كه: «باقى نمانده در زمين چيزى از بهشت، غير اين حجرالاسود و اگر مشركان آن را در ايام جاهليت به دستهاى نجس خود لمس نمى كردند، بيمارى از او شفا طلب نمى كرد مگر كه از كرم الهى شفا مى يافت.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند كه: «طواف كعبه بسيار كنيد پيش از آن كه حايل شود ميان شما و كعبه، گويا كه مى بينم به سوى مردى كه از جثه اى باشد كه اين شكل دارد:

اصلع؛ يعنى سرش موى ندارد.

افدع؛ يعنى كف دست و كف پاى كج دارد.

اصفح؛ يعنى روگرد و بى نهايت بدنما.

افجح؛ يعنى سر انگشت هر دو پاى پيوسته مى ايستد و پاشنه هر دو پاى دور باشد تا كه پشت پاى راه مى رود.

و او كعبه را نابود مى كند و به سنگهاى ريز ريز تبديل مى كند. (1)»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «هر كه دو ركعت نماز در مسجدالحرام بگزارد همچنان است كه هزار ركعت نماز در مسجد من گزارده باشد؛ يعنى مسجد مدينه منوره و يك نماز در مسجد من افضل است از هزار نماز در غير او، مگر در مسجدالحرام كه يك نماز او مقابله صد هزار نماز بلاد ديگر است.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «هر كس كه زيارت


1- «استكثروا من هذا الطواف قبل أن يُحال بينكم و بينه، فكأنّى أنظر الى رجل أصلع أفدع جالس عليها يُهدمها حجراً حجراً.»

ص: 37

قبر مرا بعد از وفات من بكند؛ مانند آن است كه در حال حيات زيارت من كرده باشد و اگر زيارت كنندگان بدانند براى زائر من چه اجريست در آخرت، البته بيايند در زيارت من خيزان و افتاده؛ يعنى همچو طفلان كه راه نتوانند رفت.»

هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «هر كس كه براى مرده حج بكند بى آن كه وصيت كرده باشد، بنويسد بر آن مرده ثواب يك حج و براى حج كننده ثواب هفتاد حج.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: و شيخ حسن بصرى- رحمة اللَّه عليه- نقل كرده اند كه: «نمى دانم هيچ شهرى بروى زمين، هر عملى كه درو بكنند، يكى را به صد هزار نويسند غير از مكّه معظمه.»

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: وهم او نقل مى كند كه: «نمى دانم هيچ شهرى به روى زمين كه درو شراب الأبرار و مصلاى اخيار واقع شده باشد، مگر در مكّه و شراب ابرار آب زمزم است و مصلّاى اخيار زير ناودان كعبه است.»

و هم شيخ حسن مذكور مى گويد: نمى دانم هيچ شهرى بروى زمين كه حقّ سبحانه و تعالى رسول خود را امر كرده باشد كه فلان موضع جاى نماز خود بكن مگر در مكّه معظمه.

قوله تعالى: «و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى.» (1) و هم او نقل مى كند كه نمى دانم هيچ شهرى بروى [زمين] كه شخصى با دست ماليدن و بوسه دادن چيزى گناه از وى مانند برگ خشك درختان بريزند مگر در مكّه معظمه و آن چيز حجرالاسود و ركن يمانى است.

و هم او مى فرمايد كه نمى دانم كه هيچ شهرى بروى زمين كه بنده دعا كند و فرشتگان آمين گويند مگر در مكّه معظمه و آن گرداگرد بيت اللَّه است.

و هم او مى فرمايد: نمى دانم بروى زمين هيچ شهرى كه برخيزند از وى در روز قيامت انبيا و صديقان و ابرار و اخيار از مردان و زنان و اين همه از رستگان باشند الّا در مكّه معظمه.

و هم او مى فرمايد كه: نيست هيچ شهرى بروى زمين كه فرود آورد در وى باد بوى بهشت را، مگر در مكّه معظمه براى طواف كنندگان امت.

و هم او مى فرمايد: نمى دانم هيچ شهرى بروى زمين كه مستجاب شود برو دعاى بنده


1- بقره: 125

ص: 38

در پانزده مكان:

1- چون نظر بر كعبة اللَّه افتد.

2- در نزديك حجرالاسود.

3- در ملتزم.

4- زير ناودان كعبه.

5- اندرون بيت اللَّه.

6- پس [پشت] مقام ابراهيم.

7- در ركن يمانى.

8- سر چاه زمزم.

9- در صفا.

10- در مروه.

11- در مسعى.

12- در منا.

13- در نزديك جمرات سه گانه.

14- در مزدلفه.

15- در عرفات.

و نيز شيخ حسن بصرى مى گويد: كه غنيمت دانيد در عمر خود كه دريابيد اين مكانها [را] كه جاى اجابت دعا است و اميد مغفرت، جهد كنيد در دعا و تضرّع و زارى كه چون از مكّه معظمه بيرون رويد از بركات اين امكنه [ها] محروم مانيد.

و گفته شده: كه زير مقام ابراهيم- عليه السلام- مكتوب است: «منم آن خداى- عزوجل- كه غير از من هيچ پروردگار نيست، منم آفريدگار مكّه، حرم كرده ام او را از روزى كه آسمان و زمين پيدا كرده، مكّه را در ميان دو كوه نهاده و هفت فرشته گرداگرد او گذاشته ام؛ يعنى وقتى كه هر آفريده شده در زمين حرم اللَّه داخل شد او از كشتن و ظلم و ستم و آزار و تعدّى در امان در آمد.

و هم او مى فرمايد: نمى دانم هيچ شهرى بروى زمين كه هم انبياء و المرسلين و

ص: 39

ملائكة المقرّبين به سوى او آمده باشند مگر در مكّه معظمه و خواب كردن در مكّه افضلست از آن كه در جاى ديگر روزه دارند و نماز گزارند.

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «هر كه استطاعت دارد، در يكى از حرمين مكّه و مدينه باشد و بميرد بايد سعى كند، اوّل كسانى كه [مشمول] شفاعت من خواهند شد در روز قيامت، رستگاران باشند و بر اينها نه حساب باشد نه عذاب.

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «سفر نكنيد مگر در نيت سه مسجد؛ مسجدى هذا؛ يعنى مسجد حضرت [در] مدينه منوره و مسجدالحرام و مسجد الاقصى كه يك نماز در مسجد من مقابله هزار نمازِ جاى ديگر، غير از مسجدالحرام كه يك نماز در مسجدالحرام مقابله صد هزار نماز بلاد ديگر است و همچنين يك نماز در مسجد الأقصى مقابله پانصد نماز جاى ديگر است.

و هم شيخ حسن بصرى مى فرمايد كه: نمى دانم هيچ شهرى بروى زمين كه درهاى بهشت همه به سوى او گشاده باشند مگر در مكّه معظمه:

1- دربى نزديك در كعبه است.

2- دربى نزديك ناودان كعبه است.

3- دربى نزديك ركن يمانى.

4- دربى نزديك حجرالاسود.

5- دربى پس مقام ابراهيم.

6- دربى نزديك چاه زمزم.

7- دربى در صفا.

8- دربى در مروه.

و هيچ احدى در مكّه در نيايد مگر آن كه در رحمت حقّ تعالى در آيد چنانكه حق تعالى فرموده است: هر كس كه در كعبه در آيد در امان خداى تعالى در آيد، (1) از عذاب نار بيامرزد اگرچه بسيار گناه [داشته باشد].

و در خبر است هر كس كه يك نظر بر كعبه بكند گناهان او بيامرزد اگرچه گناه او بسيار و مثل كف دريا باشد.


1- «فيه آياتٌ بيناتٌ مقامُ ابراهيم ومن دخله كان آمناً» آل عمران: 97

ص: 40

و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «چون روز عرفه باشد و خلق در موقف عرفات حاضر شود، رحمت خداى تعالى بر خلق نزديك گردد و به آسمان دنيا آيد و بعد درهاى آسمان بگشايند، پس مباهات كند حق تعالى به حاجيان و به ملائكه خود گويد: «اى فرشتگان ببينيد بندگان مرا كه به عبادت آمده اند، ژوليده و روى و موى گرد آلوده، از راههاى دور به اميد مغفرت من، به درستى كه همه ايشان را آمرزيدم و بازگردند بندگان من جمله آمرزيده، گناهان عفو كرده، هر كه خواهيد شفاعت كنيد، اگرچه گناهان او به عدد ستارگان آسمان و عدد روزهاى دنيا و قطره هاى باران بوده باشد، همه را آمرزيدم به درستى كه من ارحم الرّاحمينم و رحمت من به همه چيز و همه كس مى رسد.» (1) و هم آن حضرت پيغمبر- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- فرمودند: «هر كس كه حج اسلام بگزارد دو طواف زيارت بجا آرد، آن روز جميع گناهان او آمرزيده شود و بيايند فرشتگان و دست در ميان دو شانه نهند و گويند: اى بنده خداى! كار آينده بساز، به درستى كه كار گذشته تو كفايت گشت، و گويند كه از آن بزرگتر گناه نيست كه بنده از عرفات بازگردد در حالتى كه حج گزارده باشد و گمان برد كه آمرزيده نشده است و گويند كه ده جزء رحمت خداى تعالى بر زمين آيد از آن جمله نُه و نيم جزء نصيب مكّه معظمه و نيم جزء (نصيب) تمام دنيا.»

و نيز شيخ بصرى مى گويد: زنهار، زنهار اى باشندگان مكّه معظمه! ما دامى كه قدرت و قوّت به موافق شرعى داشته باشيد، از مكّه بيرون نرويد اگر چه شما را دو فلس از مشقت، از وجه حلال در مكّه به دست آيد، آن بهتر از ده هزار است كه جاى ديگر حاصل مى توان كرد از غير مكّه مبارك.

انّ السعيد من أسعد من فضل اللَّه- عزوجل- و الأعمال بالخواتيم و عليك بتقوى اللَّه و لزوم العدالة واشتغل نفسك فى عبادة اللَّه- عزوجل- و متابعة النبى- صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم- و هو خير الدنيا و الآخرة و صلّى اللَّه على خير خلقه محمد و آله و اصحابه أجمعين، برحمتك يا أرحم الراحمين.» تمت.

پى نوشتها:


1- و قال- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- «اذا كان يوم عرفة فانّ اللَّه تعالى يدنو حتى يكون أدنى سماواته الى الارض ثم يفتح أبواب السماء فيُباهى بالطائفين ملائكته فيقول يا ملائكتى انظروا الى عبادى جاؤنى شُعثاً غبراً من كلّ فجٍ عميق يرجون مغفرتى قد غفرت لهم جميعاً افيضوا عبادى كلّكم مغفوراً لكم مشفعين فيمن شفعتم ولو كانت ذنوبكم مثل عدد ايّام الدنيا و لو كانت ذنوبكم مثل عدد النجوم و لو كانت ذنوبكم مثل عدد القطر لغفرت لكم فانّى أرحم الراحمين و رحمتى وسعت كلّ شى ء.»

ص: 41

ص: 42

ص: 43

فقه حج

ص: 44

محمد رحمانى

استلام حجرالاسود

كعبه اين خانه امن الهى، كهن ترين پايگاه عبادى، سياسى و اجتماعى خداوند در روى زمين است و در كنار آن، اماكن متبرك بسيارى است كه هر يك از ارزش و اهميت والايى برخوردارند.

از جمله آنهاست، يمين اللَّه و دست خدا؛ سنگ سياهى كه داراى تاريخى پر فراز و نشيب است.

روايات پيرامون عظمت، شرافت، اهميت و فضيلت آن بسيار و مباحث زيادى درباره اش قابل طرح است و اين نوشتار، نگاهى است اجمالى به احكام استلام آن:

استلام در لغت

عالمان لغت شناس در ماده «استلام» هر يك راهى را طى كرده و نظرى داده اند كه از ميان آنها چهار نظر، عمده و قابل توجه است:

1- استلام مهموز است از ماده اللأمه (اى الدرع بمعنى اتخاذه جنّةً و سلاحاً) اين نظر

ص: 45

را تغلب آورده است. (1) 2- استلام مهموز است از ماده ملائمه (به معناى اجتماع) اين قول از ابن اعرابى نقل شده است. (2) 3- استلام از ماده سِلام (سنگ) است. اين قول را جوهرى پذيرفته (3) و ابن سكيت و سعيد خوزى شرتونى نيز بر اين باور است. (4) 4- استلام از ماده سَلام (درود و تحيّت) است. ازهرى مى گويد: «انه افتعال من السَّلام و هو التحيّة» (5)؛ ابن منظور مى گويد: «استلم الحجر و استلأَمَهُ قَبَّله أو اعتنقه و ليس اصله الهمز و له نظائر قال سيبويه استَلَمَ من السَّلام.» (6) ابن اثير گويد: «فى حديث الطواف انه؛ اتى الحجر، فاستلمه هو افتعل من السَلام التحيّة.» (7) زبيدى گويد: «استلام؛ اللمس باليد أو الفم مأخوذ من السَلام أى التحيّة.» (8) در العين گويد: «و الاستلام؛ تناوله باليد و بالقُبلة و مسحه بالكف.» (9) به نظر مى رسد در ميان نظرها نظر چهارم به صواب نزديكتر است زيرا اولًا: اين نظر مورد تأييد روايات ائمه معصومين- عليهم السلام- واقع گرديده است. ثانياً: صاحبان اين نظر اضافه بر اين كه از اكثريت برخوردارند، قول آنان نيز در نظر اهل تحقيق از اتقان و تحقيق بيشترى برخوردار است.

معناى استلام در روايات

استلام در روايات، به معناى «تماس بدن و مسح آن با دست» آمده است.

شعيب گويد از امام صادق- ع- در مورد استلام ركن پرسيدم. حضرت فرمود:

«استلامه ان تلصق بطنك به و المسح ان تمسه بيدك.» (10)؛ «استلام چسباندن شكم است به حجر و مسح دست كشيدن به آن است.»

و در روايت سعيد اعرج امام- ع- مى فرمايد: «أليس انما تريد أن تستلم الرّكن؟ قلت:

نعم، قال: يجزيك حيثما نالت يدك.» (11)؛ «نمى خواهى ركن را استلام كنى؟ گفتم: مى خواهم چنين كنم. فرمود: همين كه دست تو بر آن برسد كافى است.»


1- سرائر، ج 1، ص 570، چاپ جامعه مدرسين؛ جواهر، ج 10، ص 346؛ جامع المقاصد، ج 3، ص 198؛ مدارك الاحكام، ج 8، ص 160؛ حدائق الناضره، ج 16، ص 119
2- مصباح المنير، ج 3، ص 390؛ مدارك الاحكام، ج 8، ص 160؛ حدائق الناضره، ج 16، ص 119؛ جواهر الكلام، ج 19، ص 346؛ جامع المقاصد، ج 3، ص 198
3- صحاح تاج اللغه و صحاح العربيه، ج 5، ص 1952، تأليف اسماعيل بن حماد جوهرى، چاپ دارالعلم للملايين
4- مصباح المنير، ج 1، ص 39؛ جواهرالكلام، ج 19، ص 346؛ تاج العروس، ج 8، ص 340؛ لسان العرب، ج 12، ص 298
5- تاج العروس، ج 8؛ جواهرالكلام، ج 19، ص 346؛ لسان العرب، ج 12، ص 298
6- لسان العرب، ج 12، ص 29، چاپ نشر ادب حوزه
7- النهايه فى غريب الحديث و الأثر، ج 2، ص 395، چاپ مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان
8- تاج العروس، ج 8، ص 340
9- العين، ج 7، ص 266- 265، منشورات دارالهجره.
10- وسايل الشيعه، ج 9، باب 15، ص 408، چاپ المكتبه الاسلاميه.
11- وسايل الشيعه، ج 9، باب 15 ابواب الطواف، ح 1، ص 408

ص: 46

بحث فقهى «استلام» و پيشينه آن

نظر فقهاى شيعه

شيخ صدوق (م 381 ه. ق.) در كتاب «الهداية بالخير» آورده است: «در تمام شوطها حجرالاسود را استلام كن.» (1) سيد مرتضى (م 355- 436 ه. ق.) در كتاب «الجمل العلم و العمل» گويد: «طواف را از مقابل حجرالاسود شروع كن و با صورت در مقابلش قرار گير و آن را استلام كن.» (2) شيخ طوسى (م 385- 460 ه. ق.) در كتاب «النهايه» مى نويسد: «طواف را از حجرالاسود شروع كن، و هرگاه بدان نزديك شدى، حمد و ثناى پروردگار كن و درود بر پيامبر و آل او فرست و استلام كن آن را.» (3) همو در كتاب «الجمل و العقود» مى فرمايد: «مستحبات طواف ده تاست؛ از جمله استلام حجر در تمام شوطها.» (4) قاضى عبدالعزيز بن برّاج طرابلسى (م 400- 481 ه. ق.) در كتاب «المهذب فى الفقه» چنين گويد: «از جمله مستحبات طواف، استلام حجرالاسود در تمام شوطها مى باشد.» (5) ابن زهره (م 511- 585 ه. ق.) در كتاب «غنية النزوع الى علم الأصول و الفروع» مى فرمايد: «استلام حجرالاسود قبل از شروع سعى مستحب است.» (6) ابن حمزه (كه در سال 580 ه. ق. مى زيسته) در «الوسيله» مى فرمايد: «از جمله مستحبات طواف، استلام حجر در تمام شوطها است.» (7) ابن ادريس (م 558- 598 ه. ق.) در «سرائر» فرمايد: «طواف را از حجرالاسود شروع كن و استلام آن مستحب است.» (8) محقق حلى (م 602- 676 ه. ق.) در «شرايع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام» آورده است: «مستحبات طواف پانزده امر است؛ از جمله آنها، استلام حجر است على الأصح.» (9) همو در «المختصر النافع» مى فرمايد: «از جمله مستحبات طواف، استلام حجرالاسود است.»


1- على اصغر مرواريد، سلسلة ينابيع الفقهيه، ج 7، ص 50، مؤسسه فقه الشيعه، الدار الاسلاميه.
2- همان، ص 106
3- همان، ص 188
4- همان، ص 229
5- همان، ص 289
6- همان، ص 405
7- همان، ج 8، ص 436
8- همان، ص 532
9- همان، ص 641

ص: 47

علامه حلّى (م 647- 726 ه. ق.) در كتاب «قواعد الاحكام فى مسائل الحلال و الحرام» فرمايد: «از جمله مستحبات طواف، استلام حجرالاسود مى باشد.» (1) از مراجعه به آراء فقهاى پيشين، اين مطلب روشن مى گردد كه اصل استلام حجر، از مسلّمات است و آنچه مورد بحث و گفتگو است، كيفيت استلام است.

نظر فقهاى اهل سنت

در موسوعة الفقهيه آمده است: «تمام فقهاى اهل سنت بر استحباب استلام حجرالاسود با دست، و بوسيدن آن، اتفاق كرده اند، (2) ليكن در كيفيت و چگونگى استلام، بين مذاهب فقهى اهل سنت اختلاف است.

در مذهب حنفيّه، «مستحب»؛ عبارت است از دست گذاشتن و بوسيدن دست، و گويند سجده بر حجر جايز نيست. و اين استحباب، در تمام شوطها است. حنفيّه معتقدند: در صورتيكه امكان مسحِ يد نباشد، مستحب است استقبال حجر و گفتن «اللَّه اكبر»، «الحمد للَّه» و «صلوات بر نبى- ص-» (3) عقيده مالكيان بر آن است كه: استحباب عبارت است از بوسيدن حجرالاسود در اوّلِ طواف و با عدم امكان، مستحب مسحِ با دست است و اگر آن نيز ممكن نشد، مستحب مسح با عود (عصا) (4) است.

شافعى ها گويند: در اينجا مستحب عبارت است از مسح حجر و بوسيدن آن و با ممكن نبودن آن، مستحب اشاره با دست به حجرالاسود است. (5) حنبلى ها مستحب را مسح حجرالاسود و بوسيدن آن مى دانند و مى گويند: اگر امكان آن نبود، مستحب است استقبال حجر با صورت، و تكبير و تهليل و استلام با عصا. (6) از مجموع اقوالى كه آورديم، اين مطلب به دست مى آيد كه اصل استحباب استلام حجرالاسود مورد اتفاق علماى اسلام است.

بررسى نظريه وجوب استلام

محقق حلّى گويد: «الندب خمسة عشر و استلام الحجر على الأصح» (7)؛ «مستحبات طواف پانزده تا است؛ از جمله استلام حجر است بنا بر قول صحيحتر.»


1- همان، ص 75
2- موسوعة الفقهيه، ج 17، ص 104
3- موسوعة جمال عبدالناصر، ج 7، ص 327؛ و شرح فتح الغدير، ج 2، ص 148، چاپ الكبرى الاميريّه ببولاق مصر.
4- حاشيه الدسوقى على شرح الكبير، ج 2، ص 40، طبع دار احياء الكتب العربيه.
5- ابو اسحاق شيرازى، المهذب، ج 1، ص 222، مطبعه عيسى البابى الحلبى.
6- ابن قدامه، المغنى، ج 3، ص 370، مطابع دار المنار.
7- جواهر الكلام، ج 19، ص 340، چاپ دار التراث العربى.

ص: 48

صاحب مدارك و جواهر مى فرمايند: محقق با كلمه «على الأصح» اشاره دارد به اختلاف فقها در حكم استلام حجر؛ از جمله نظر سلار كه قائل به وجوب استلام حجر شده است. (1) صاحب جواهر احتمال وجوب را به كتاب «فقيه» و «هدايه» نسبت داده است. (2) صاحب كتاب «ايضاح ترددات الشرايع» مى گويد: «ظاهر عبارت شيخ مفيد قول به وجوب استلام حجرالاسود است.» (3) مرحوم شاهرودى گويد: «صحيحه معاوية بن عمار و روايات آمر ديگر، دلالت بر وجوب دارد، ليكن تسالم فقها بر استحباب، مانع از فتوا به وجوب است.» (4) بررسى مفاد ادلّه

روايات در اين مورد چند گروه است:

گروه اوّل: رواياتى كه دلالت دارد بر وجوب استلام حجر؛ از جمله:

1- محمد بن الحسن باسناده عن الحسين بن سعيد عن النضر بن سويد عن ابن سنان عن أبى عبداللَّه- ع- قال: «انما الاستلام على الرجل و ليس على النساء بمفروض.» (5) امام صادق فرمود: «استلام بر مردان فرض و واجب است نه بر زنان.»

اين روايت به ظهور دلالت دارد بر وجوب استلام بر مردان، خصوصاً سياق جمله:

«ليس على النساء بمفروض»

2- و باسناده عن أبى سعيد المكارى عن ابى عبداللَّه- ع- قال: «انّ اللَّه وضع عن النساء أربعاً و عدّ منهنّ استلام الحجرالاسود.» (6) كلمه «وضع» دلالت بر رفع امتنانى دارد و فقها در حديث «وضع عن امتى ...» فرموده اند:

اگر چيزى واجب نباشد، برداشتن آن منّتى بر امت نيست، بلكه برداشتن امر مستحب، خلاف امتنان است.

3- و باسناده عن سعد بن عبداللَّه، عن موسى بن الحسن، عن العباس بن معروف، عن فضالة بن ايوب، عمن حدّثه، عن ابى عبداللَّه- ع- قال: «انّ اللَّه وضع عن النساء أربعاً و عدّ


1- همان، ج 8، ص 159، كتاب الحج، چاپ اهل البيت.
2- همان.
3- نجم الدين جعفر بن زهدى حلى، ايضاح ترددات شرايع، ص 197
4- كتاب الحج، تقريرات بحث توسط آيت اللَّه شيخ محمد ابراهيم جناتى، ج 4، ص 386
5- وسايل الشيعه، ج 9، ص 412، باب 18 ابواب الطواف چاپ مكتبة الاسلاميه.
6- همان.

ص: 49

منها الاستلام.»

امام صادق- ع- فرمود: «خداوند تعالى چهار وظيفه و تكليف را از زنان برداشت كه يكى از آنها استلام حجر است.»

دلالت اين روايت بر وجوب استلام بر مردان، به تقريبى كه در روايت سابق گفته شد پرواضح است.

روايات ديگرى نيز ظهور بدوى در وجوب استلام دارد كه از ذكر آنها، به جهت عدم اطاله، خوددارى مى گردد (براى آگاهى بيشتر نك: ح 2، باب 3، ابواب طواف، و ح 12، باب 16، ابواب طواف.)

گروه دوّم: رواياتى كه دلالت بر استحباب استلام حجرالاسود دارد:

1- سألت أبا عبداللَّه- ع- عن رجل حجّ و لم يستلم الحجر، فقال هو من السنة.» (1) امام صادق- ع- در جواب سؤال از مردى كه در حج حجر را استلام نكرده بود فرمود:

«استلام حجر مستحب است نه واجب.»

براى آگاهى بيشتر نك: روايات باب 13، 14 و 15 از ابواب طواف، ج 9 وسايل الشيعه، مراجعه شود.

بين اين دو دسته از روايات تعارض وجود دارد كه بايد رفع شود.

راههاى حلّ تعارض

1- حمل روايات دالّ بر وجوب، بر عنوان ثانوى وجوب احياء سنت رسول اللَّه- ص- و جلوگيرى از معرفى شدن استلام به عنوان بدعت، شاهد اين جمع رواياتى است كه از آنها استفاده مى شود: اهل سنت استلام را بدعت مى دانستند؛ از جمله روايت عبداللَّه بن سنان دلالت دارد كه مردى از آل عمر شخصى را كه استلام حجر كرده بود، با غضب و شدّت از حجر دور كرد و گفت: «بَطَلَ حجّك لانّ الذى استلمه حجرٌ لا يضرّ و لا ينفع.» (2) از اين روايت و روايت 12 همين باب و نيز روايت 1 و 12 باب 16، استفاده مى شود كه استلام در نظر اهل سنت، بدعت بوده است. لذا روايات دالّ بر وجوب، بعنوان ثانوى احياء سنت رسول اللَّه و جلوگيرى از ضايع شدن آن، صادر شده است. و حكم استلام به عنوان اولى مستحب است


1- وسايل الشيعه، ج 9، باب 16، ابواب الطواف، ح 2، ص 409، المكتبة الاسلاميه.
2- وسايل الشيعه، ج 9، ص 405، باب 13، ابواب طواف، ح 11، چاپ المكتبة الاسلاميه.

ص: 50

و بعنوان ثانوى واجب.

2- روايات دالّ بر وجوب، ظهور در وجوب دارد و روايات داله بر استحباب با نص، دلالت بر استحباب مى كند، چون در بعضى از آنها تصريح شده است كه: استلام حجر سنت است؛ مثل روايات معاوية بن عمار، (1) «... فقال هو من السنة» امام فرمود: «استلام حجر مستحب است.» بنابراين، طبق قاعده حمل ظاهر بر نص، از ظهور آن دسته از روايات رفع يد مى شود. نتيجه، استحباب استلام حجرالاسود است نه وجوب.

3- گرچه ظاهر بعضى از روايات وجوب استلام است، ليكن چون تسالم و اجماع فقها بر خلاف اين روايات است، لذا اين روايات قابل اعتماد نيستند، از باب اعراض مشهور، به همين جهت فقها طبق مفاد آنها فتوا نداده اند.

حكم استلام حجر در مورد زنان

مرحوم بحرانى در «حدائق» آورده است: گر چه روايات دالّ بر استحباب استلام حجر، فراوان است، ليكن اين استحباب در مورد زنان تخصيص خورده (2) و استلام در براى زنان مستحب نيست.

همچنين گروهى ديگر از فقها با توجه به روايات باب 18 وسائل الشيعه (3) قائل شده اند كه استلام حجر بر زنان مستحب نيست.

نگاهى بر روايات اين بخش

رواياتى دلالت دارد بر عدم استحباب استلام براى زنان؛ مثل:

عن أبى عبداللَّه- ع- قال: «انما الاستلام على الرجل و ليس على النساء بمفروض.» (4) امام صادق- عليه السلام- فرمود: «استلام بر مردان است نه بر زنان.»

روايات ديگرى است در مقابل اين دسته از روايات كه دلالت دارد بر استحباب استلام براى زنان. مانند روايت ابن عباس كه گفت:

«عن ابن عباس ان النبى- ص- قال لعائشه و هى تطوف معه بالكعبه حين استلما الركن ...» (5)


1- وسايل الشيعه، ج 9، ص 411، باب 16، ح 10
2- حدائق الناضره، فى احكام العترة الطاهره، ج 16، ص 119، چاپ جامعه مدرسين.
3- ج 9، ص 412
4- وسايل الشيعه، ج 9، باب 18، ابواب طواف، ح 2، ص 413، چاپ المكتبة الاسلاميه.
5- وسايل الشيعه، ج 9، باب 13، ابواب طواف، ح 15، ص 406، چاپ المكتبة الاسلاميه.

ص: 51

رسول خدا- ص- در حالى كه با عايشه طواف مى كردند و ركن را استلام كرده بودند فرمود: ...

اين روايت و روايات ديگر، دلالت دارد بر استحباب استلام براى زنان. بين اين دو دسته از روايات تعارض است و اين تعارض از راههايى قابل حلّ است:

1- روايات دالّ بر استحباب استلام مردان را حمل بر تأكيد كنيم و روايات نفى استحباب استلام زنان را حمل بر عدم تأكيد نماييم.

2- روايات نافى را بر نفى وجوب، و روايات غير نافى را بر وجوب استلام بعنوان ثانوى احياء سنت استلام و منع از معرفى استلام بعنوان بدعت حمل كنيم.

3- گر چه روايات نافى استحباب استلام، در مورد زنان فراوان است، ليكن تفصيل قائل نبودن فقها در استحباب استلام، بين مردان و زنان و اعراض آنها از روايات نافى، موجب مى شود به مفاد آنها فتوا داده نشود. از باب اين كه اين دسته داخل مى شود تحت عنوان «شهرت فتوايى» و روايات نافيه داخل مى شود در عنوان «مخالف شهرت فتوايى.»

4- روايات دالّ بر استحباب استلام در مورد مردان و زنان، آنقدر زياد است كه سنت قطعى را تحقق مى بخشد لذا روايات نافى استلام نمى تواند با آنها معارض باشد. پس روايات دال بر استحباب استلام، در حق مردان و زنان حجت مى باشد و فتوا به استحباب استلام حجرالاسود، براى مردان و زنان صحيح است.

استلام كدام ركن؟

فقهاى شيعه در مورد ركنى كه استلام آن مستحب است، اختلاف كرده اند؛ برخى مورد استحباب استلام را مخصوص حجرالاسود مى دانند. برخى ديگر، ركن يمانى را نيز اضافه كرده اند و گروه سوّم نظر به استحباب استلام تمام اركان داده اند. اقوال شاذ و نادرى نيز هست كه از ذكر آنها خوددارى مى گردد.

روايات اين باب دو دسته است:

الف: رواياتى كه دلالت دارد بر استحباب استلام همه اركان:

1- صحيحه يعقوب بن شعيب: سُئِلَ الصادق- ع- عن استلام الرّكن. فقال: «استلامه

ص: 52

ان تلصق بطنك به و المسح أن تمسحه بيدك.» (1) امام صادق- ع- در جواب سؤال از معناى استلام ركن فرمود: «چسباندن شكم به ركن و مسح آن با دست استلام است.»

سؤال و جواب از «استحباب ركن» است و ركن اطلاق دارد پس تمام اركان را شامل مى گردد.

2- قال جميل: «و رأيت ابا عبداللَّه- ع- يستلم الأركان كلّها.» (2) جميل مى گويد: «ديدم امام صادق- ع- همه اركان را استلام مى كند.»

ب: رواياتى كه تنها دلالت بر استحباب استلام حجرالاسود و ركن يمانى دارد:

1- عن بريد بن معاوية العجلى قال: قلت لابى عبداللَّه- ع-: «كيف صار الناس يستلمون الحجر و الركن اليمانى و لا يستلمون الركنين الآخرين؟ فقال- ع-: ... ان الحجرالاسود و الرّكن اليمانى عن يمين العرش و انما امر اللَّه أن يستلم ما عن يمين عرشه.» (3) امام صادق- ع- در جواب سؤال بريد كه چرا فقط ركن يمانى و حجر استلام مى شود؟

فرمود: چون اين دو ركن در سمت راست عرش خداوند واقعند و خداوند دستور داده است آنچه را كه در سمت راست عرش است، استلام شود.»

بين اين دو دسته از روايات، كه بدانها اشاره شد، تعارض وجود دارد و حلّ اين تعارض به چند راه ممكن است:

اولًا: رواياتى كه استحبابش اختصاص به ركن حجر و يمانى داشت، حمل بر تقيه شود، چون بنا بر مذهب عامه و اهل سنت، استحباب مخصوص اين دو ركن است.

براى نمونه، نظرات حنبلى ها و شافعى ها را مى آوريم: در كتاب مغنى، كه حاوى فتاواى مذهب حنبلى است آمده: «لا يستلم و لا يقبل فى الاركان الّا الاسود و اليمانى.» (4) «از اركان تنها ركن حجرالاسود و يمانى استلام و بوسيده مى شود.»

ابو اسحاق شيرازى در المهذّب، كه مشتمل بر فتاواى مذهب شافعى است، مى نويسد:

«ان النبى كان يستلم الركن اليمانى و الاسود و لا يستلم الآخرين.» (5) «رسول خدا- ص- فقط ركن يمانى و حجر را استلام مى نمود و ركنهاى ديگر را


1- وسايل الشيعه، ج 9، ص 408، باب 15، ح 2، چاپ المكتبة الاسلاميه.
2- وسايل الشيعه، ج 9، باب 22، ص 418، ح 1، چاپ المكتبة الاسلاميه.
3- وسايل الشيعه، ج 9، باب 22، ص 420، ح 12، چاپ المكتبة الاسلاميه.
4- ابن قدامه، مغنى، ج 7، ص 379، چاپ سوم.
5- المهذب، ج 1، ص 222، مطبعة عيسى البابى.

ص: 53

استلام نمى كرد.»

كمال بن همام در كتاب شرح فتح القدير مى نويسد: «رسول خدا- ص- فقط ركن يمانى و حجرالاسود را استلام مى كردند و استلام، غير از اين دو مستحب نيست.» (1) ثانياً: رواياتى كه استحبابش اختصاص به استلام ركن يمانى و حجرالاسود است، حمل بر تأكيد استحباب شود. شاهد اين جمع، اهميتى است كه در روايات، نسبت به اين دو ركن، داده شده.

ثالثاً: رواياتى كه استحباب را منحصر در ركنهاى يمانى و حجرالاسود مى دانست، حمل شود به اين كه استلام آن دو، از مستحبات طواف است و استحباب استلامِ باقىِ اركان، مستحب نفسى است.

استلام در ابتداى طواف يا در تمام شوطها؟

مدلول بعضى از روايات، استحباب استلام در ابتداى طواف است؛ از جمله آنهاست:

روايت معاوية بن عمار عن أبى عبداللَّه- ع- ... قال: «كنا نقول لابد من استلامه فى اوّل سبع واحدة.» (2) امام- ع- فرمود: «ما گفته ايم استلام حجر در اول هفت شوط لازم است.»

و از جمله روايت 13 باب 36 بحار ج 12 ص 309 و روايت 18 باب 9، بحار، ج 99، ص 92.

روايات فراوان ديگرى، استلام را، در تمام دورها مستحب مى داند؛ مثل:

موثقه عمّار عن ابى عبداللَّه- ع- قال: «اذا دنوت من الحجرالاسود، فارفع يديك و احمد اللَّه- الى أن قال:- ثمّ استلم الحجر.» (3) امام صادق فرمود: «هرگاه به حجرالاسود نزديك شدى، دو دست خود را بلند كرده، و ثناى خدا گوى و آنگاه حجرالاسود را استلام كن.»

اين حديث به اطلاق «ثم استلام الحجر»، دلالت دارد بر استحباب استلام در تمام دورها.

روايات 2 و 3 باب 13 از ابواب طواف و روايات 1، 3، 4، و 5 باب 12 از ابواب طواف نيز


1- شرح فتح القدير، ج 2، ص 153، المطبعة الكبرى الاميريّه ببولاق مصر.
2- وسايل الشيعه، ج 9، باب 16، ص 411، ح 12، چاپ المكتبة الاسلاميه.
3- وسايل الشيعه، ج 9، باب 13، ح 1، ص 402، چاپ المكتبة الاسلاميه.

ص: 54

بيانگر همين مضمون است.

و چون مدلول هر دو دسته از روايات اثبات استحباب است، باهم تعارض ندارد تا نيازمند به حل تعارض شويم.

مراحل استلام

در گذشته اشاره شد كه مفهوم استلام در روايات، چسباندن شكم به حجرالاسود و مسح آن با دست است. ولى در بسيارى از روايات، مفهوم «استلام» تعميم داده شده و شامل بوسيدن حجر، تماس مقدارى از بدن، اشاره از دور حتى اشاره با سر و عصا در صورت عدم امكان، چسباندن شكم و مسح يد نيز مى شود.

ص: 55

چند روايت براى نمونه

1- امام صادق- عليه السلام- فرمود: «يجزيك حيثما نالت يدك» (1)؛ «هر مقدار از دست كه به حجرالاسود برسد مجزى از استلام است و كفايت مى كند.»

2- «رسول اللَّه- ص- يستلم الاركان بمحجنه و يقبل المحجن» (2)؛ «رسول خدا اركان را با عصا استلام مى نمود و آن را مى بوسيد.»

روايت 2 باب 15 از بحارالانوار، ج 17، ص 258 و روايت 22 باب 37 ج 99 از همين كتاب، در اين زمينه قابل ملاحظه است.

3- «ان علياً سُئل كيف يستلم الاقطع الحجر؟ قال: يستلم الحجر من حيث القطع.» (3) «از اميرالمؤمنين- ع- سؤال شد: كسى كه دستش قطع شده، حجر را چگونه استلام كند؟ حضرت فرمود: از همان جاى قطع شده.»

4- صحيحه معاوية بن عمار: «فاستلمه بيدك و ان لم تستطع ان تستلمه بيدك فأشر اليه.» (4) امام- ع- مى فرمايد: «حجر را با دست استلام كن، اگر نتوانستى اشاره كن.»

حديث فوق مطلق است و هر اشاره اى را، حتى اشاره با سر را شامل مى شود.

مستحبات استلام

1- دعاى «امانتى اديتها ...»، تكبير، تهليل، صلوات، اقرار به گناه و دعاى «اللّهمّ انى أسألك ...»

عن يعقوب بن شعيب، قال: قلت لابى عبداللَّه ما أقول اذا استقبلت الحجر؟ فقال: «كبّر و صلّ على محمد و آله.» (5) يعقوب بن شعيب گويد: از امام صادق- ع- پرسيدم: آنگاه كه در برابر حجر قرار گرفتم، چه بگويم؟ فرمود: «اللَّه اكبر و صلوات بر محمد و آلش.»

2- قرار دادن صورت بر حجر

در حديث غياث بن ابراهيم آمده است: «و يضع خدّه عليهما» (6)؛ «رسول خدا صورتش را بر حجر و ركن يمانى مى نهاد.»


1- وسايل الشيعه، ج 9، باب 15، ابواب طواف، ح 1، ص 408
2- بحارالانوار، ج 21، باب 36، ص 402، ح 38، چاپ مؤسسه وفاء.
3- وسايل الشيعه، ج 9، باب 24، ص 422، ح 1
4- وسايل الشيعه، ج 9، باب 12، ح 1، ص 400
5- وسايل الشيعه، ج 9، باب 21، ح 2، ص 418
6- وسايل الشيعه، ج 9، باب 12، ح 2، ص 419

ص: 56

3- بوسيدن دست و يا عصا اگر با آن استلام شود

«رسول اللَّه يستلم الاركان بمحجنه و يقبل محجنه» (1)؛ «رسول خدا ركنها را با عصا استلام مى كرد و آن را مى بوسيد.»

4- بلند كردن دست

عن معاوية بن عمار عن أبى عبداللَّه- ع- قال: «اذا دنوت من الحجرالاسود فارفع يديك.» (2) معاوية بن عمار از حضرت صادق- ع- نقل مى كند كه حضرت فرمود: «هرگاه نزديك حجرالاسود شدى دستها را بلند كن.»

5- استلام با دست راست

عن أبى جعفر- ع- قال: «ثم أدن من الحجر و استلمه بيمينك» (3)؛ امام باقر- ع- فرمود: «هرگاه نزديك حجرالاسود شدى، با دست راست آن را استلام كن.»

ترك استلام با ازدحام

استلام حجر گرچه در روايات مورد تأكيد بوده است و ائمه- عليهم السلام- نيز بر آن مواظبت عملى مى كرده اند، ليكن در صورت ازدحام اين تأكيد و استحباب برداشته شده است.

عن حماد بن عثمان ان رجلًا أتى أبا عبداللَّه ... فقال: «ما أراك استلمته قال- ع-: اكره ان اوذى ضعيفاً او اتأذى.» (4) مردى از امام صادق سؤال كرد: «نديدم شما استلام حجر كنيد امام فرمود: دوست ندارم ضعيفى اذيت شود و يا خودم اذيت گردم.»

روايات مربوط به اين جهت فراوان است؛ از جمله روايات باب 16، ابواب طواف، ج 9، ص 409

آثار و بركات استلام

در روايات براى استلام فوايد و نتايج فراوانى بيان شده است كه اينجا به بعضى از آنها اشاره مى شود:


1- بحارالانوار، ج 21، باب 36، ح 38، ص 402، چاپ مؤسسه وفاء.
2- وسايل الشيعه، ج 9، باب 13، ح 1، ص 402
3- وسايل الشيعه، ج 9، باب 13، ح 3، ص 403
4- وسايل الشيعه، ج 9، باب 16، ابواب طواف، ح 8، ص 411

ص: 57

1- حجرالاسود در قيامت به نفع استلام كننده شهادت مى دهد:

«لَيَشهدُ لمن استلمه» (1)؛ «حجرالاسود شهادت مى دهد براى شخصى كه او را استلام كرده است.»

2- استلام حجر به منزله بيعت با رسول خدا- ص- است:

«والحجر كالميثاق و استلامه كالبيعة» (2)؛ «حجرالاسود در ميان مردم به منزله پيمان است و استلام آن به منزله بيعت.»

در روايات فراوانى، استلام را به منزله بيعت با رسول خدا- ص- به حساب آورده است؛ از جمله: «بيعة لمن لم يدرك بيعة رسول اللَّه- ص-» (3)؛ «استلام حجر بيعت كسى است كه به بيعت با رسول خدا- ص- نائل نشده باشد.»

3- اجابت دعا به بركت استلام حجر:

«... و قال انّه ليس من عبد يتوضأ ثم يستلم الحجر ثم يصلّى ركعتين ... ثم لا يسأل شيئاً الّا أعطاه ان شاء اللَّه.» (4) «كسى نيست كه وضو بگيرد و استلام حجر كند و دو ركعت نماز بخواند و ... و خداوند خواسته اش را برآورده نكند.»

4- استلام حجر، شعار طواف است:

در حديث نبوى است: «لكل شى ء شعار و شعار الطواف استلام الحجر» (5)؛ «هر چيزى علامتى دارد و علامت طواف استلام حجر است.»

نتايج مقاله

در اين مقال مطالبى ثابت شد از جمله:

1- استلام در نظر لغويّين معانى مختلف دارد و صحيحترين آنها تحيت است.

2- معناى استلام در روايات و اصطلاح فقها تماس بدن و مسح حجرالاسود است و اين معنا قريب به معناى لغوى قول چهارم است.

3- اصل استلام از نظر فقهاى مذاهب اسلام امر مسلم و قطعى است، اختلاف در خصوصيات آن است.


1- بحارالانوار، ج 99، باب 40، ح 3، ص 219 چاپ مؤسسه وفا.
2- بحارالانوار، ج 99، باب 4، ح 38، ص 48 چاپ مؤسسه وفا.
3- بحارالانوار، ج 99، ص 219، باب 40، ح 3
4- بحارالانوار، ج 99، باب 2، ح 42، ص 13 چاپ مؤسسه وفا.
5- اخبار مكه، ج 1، ص 110

ص: 58

4- گرچه بعضى از روايات وارده در باب استلام، دلالت بر وجوب آن دارد و ليكن با جمع بين روايات متعارض استفاده وجوب غير صحيح است.

5- استلام همچنانكه در مورد مردان مستحب است درباره زنان نيز مستحب است.

6- گرچه روايات زيادى در مورد استلام حجرالاسود و ركن يمانى وارد شده است ولى استحباب در مورد استلام اركان ديگر نيز ثابت است.

7- استلام در تمام دورها مستحب و استلام اول و آخر مورد تأكيد واقع شده است.

8- استلام مراحلى دارد از مسح و لمس گرفته تا اشاره با دست و عصا.

9- هنگام استلام امورى مستحب است از جمله دعاهاى مأثوره استقبال، بوسيدن آن، بلند كردن دستها، و استلام با دست راست.

10- اگرچه استحباب استلام مورد تأكيد روايات واقع شده است ولى در ازدحام جمعيت سيره عملى ائمه- عليهم السلام- ترك استلام بوده است.

11- بر استلام فوايد زيادى مترتب است؛ از جمله:

الف) شهادت حجر در قيامت.

ب) اجابت دعا.

پى نوشتها:

ص: 59

ص: 60

ص: 61

احكام فقهى اجرايى حج

محمد حسين فلاح زاده

پيشگفتار

«وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَيْهِ سَبيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَانَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ العالَمينَ.» (1) فراگيرى احكام و مناسك حج، براى تمام زائران بيت اللَّه الحرام امرى ضرورى و اجتناب ناپذير است؛ چرا كه انجام درستِ اعمال حج، بدون شناخت احكام و مناسك آن، غير ممكن است و كسى كه به جهت عدم آگاهى به مسائل شرعى، خللى در اعمال وى پيش آيد، علاوه بر آن كه هرگز به مراتب معنوى حج نمى رسد، به جهت باطل شدن عمره يا حج يا ارتكاب به محرمات احرام، مشكلات فراوانى برايش پديد خواهد آمد.

اين معنا براى حجاج، درحدّ فراگيرى مسائلى كه غالباً بدان نياز پيدا مى كنند تحقق مى پذيرد و حتى در بسيارى موارد با مراجعه به روحانى كاروان يا راهنمايى او مى توانند نياز خود را برطرف كنند، ولى دست اندركاران امور اجرايى كاروانها، مديران، معاونان و خدمه محترم كه كار آنها رابطه تنگاتنگ با اعمال و رفتار حاجيان دارد و زائران عزيز را راهنمايى مى كنند، يادگرفتن مسائل شرعى بويژه مناسك حج براى آنها ضرورى تر مى باشد، و چون گاهى بر اثر پيش آمدن


1- آل عمران: 97

ص: 62

مشكلاتى براى روحانى كاروان يا جدايى برخى از زائران از جمع آنها، مدير يا معاون يا خدمه بايد با آگاهى كامل به مناسك حج، مراقب انجام درست اعمال حجاج باشند، به عنوان مثال: هنگام حركت زائران از ميقات به مكه، يا از مكه به عرفات، يا از عرفات به مشعر، كه با چند دستگاه اتوبوس حركت مى كنند، روحانى كاروان تنها همراه يكى از آنهاست، در نتيجه بقيه اتوبوسها را بايد مسؤولان كاروان همراهى كنند و چنانچه براى آنها مسأله اى پيش آيد، انتظار اين است كه مسؤولان كاروان بتوانند در چنان شرايطى آنها را راهنمايى كنند.

بنابراين آگاهى مديران، معاونان و خدمه كاروانها نسبت به مناسك حج بايد در حد بالاترى از آنچه براى زائران لازم است باشد و گذشته از مسائل عمومى حج، برخى از احكام فقهى وجود دارد كه رابطه تنگاتنگ با مسائل اجرايى حج دارد، كه مى توان آنها را با عنوان «احكام فقهى اجرايى حج» از ساير مسائل جدا كرد.

آنچه پيش رو داريد اين دسته از مسائل است، كه براى اولين بار، سال گذشته در جلساتى كه به همت سازمان حج و زيارت قم ترتيب داده شده بود در جمع مديران و معاونان كاروانهاى شهرستان قم بيان شد، و اكنون خلاصه آن مباحث به صورت جزوه حاضر تقديم مى شود، اميد است كه مورد استفاده مطالعه كنندگان و قبول حضرت حق قرار گيرد. «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا انَّكَ انْتَ السَّميعُ الْعَليم.»

اخلاص در عمل

مديريت كاروان حج و خدمت به زائران بيت الله الحرام، از اعمالى است كه رنگ عبادت دارد، از اين رو بايد با قصد قربت و براى رضاى خداوند انجام پذيرد، كه اگر چنين باشد، اجر اخروى فراوانى نيز خواهد داشت.

تنظيم برنامه هاى آموزشى حج

بر مسؤولان كاروان لازم است برنامه هاى آموزشى حج را بگونه اى تنظيم كنند كه زائران آنها بتوانند به نحو شايسته اى در آن برنامه ها شركت كرده و خود را آماده اين سفر عظيم بنمايند؛ يعنى با در نظر گرفتن زمان حركت كاروان و موقعيت شغلى زائران، جلسات

ص: 63

آموزشى در وقت مناسب تشكيل گردد و از نظر مكانى نيز محل برگزارى آنها در جايى باشد كه تمام زائران يا درصد بالايى از آنها بتوانند شركت كنند.

تشويق زائران

مسؤولان كاروان، زائران خود را به شركت در كلاسهاى آموزشى مناسك، كه توسط روحانيون معظم كاروانها برگزار مى گردد و استفاده از برنامه هاى صدا و سيما كه ويژه حج تهيه و پخش مى شود تشويق كنند چون هر چه سطح آگاهى زائران نسبت به مسائل حج بالاتر باشد، اداره كاروان نيز راحت تر است.

استطاعت

كسانى كه حج واجب خود را بجا نياورده اند؛ يعنى سال اوّل تشرف آنهاست يا تاكنون استطاعت نداشته اند و الآن با هزينه سازمان حج و زيارت به حج مشرف مى شوند، چنانچه به غير از مخارج سفر ساير شرايط استطاعت حج را داشته باشند بايد حجةالاسلام بجا آورند.

و ساير شرايط عبارتست از:

1- آنچه در زندگى بدان نياز است؛ مانند مسكن، فرش، لوازم ديگر منزل و ... داشته باشد و از اين جهت برايش مشكلى نباشد و چنانچه با منزل اجاره اى و اشيا و وسايل زندگى عاريه اى نيازشان برطرف گردد و به سختى نيفتند، استطاعت حاصل است.

2- در مدت سفر، مخارج زن و فرزند و ساير افرادى كه تحت تكفل آنها هستند را داشته باشند.

3- پس از سفر نيز شغل يا حرفه مناسبى داشته باشند كه زندگى شان با آن اداره شود و سفر حج به آن لطمه اى نزند.

مسأله: خدمه كاروانها كه وارد جدّه مى شوند، اگر ساير شرايط استطاعت را دارند از قبيل داشتن وسايل زندگى، بالفعل يا بالقوه و رجوع با كفايت؛ مثلًا كار و صنعت و غير آن كه با آنها مى توانند پس از مراجعت، ادامه زندگى مناسب خود را بدهند مستطيع هستند و بايد حَجّةالاسلام بجا آورند. و كفايت از حج واجب آنان مى كند و چنانچه ساير شرايط را ندارند به

ص: 64

مجرد امكان حج براى آنان، استطاعت حاصل نشده است و حج آنان استحبابى است و چنانچه بعداً استطاعت پيدا كردند بايد حج واجب را بجا آورند. (1) نيابت

كسى كه در حج نيابت مى پذيرد، بايد داراى شرايطى باشد كه از جمله آنهاست:

1- واجب نبودن حج بر نايب

2- آشنايى به افعال و احكام حج (هر چند با ارشاد كسى در هنگام عمل)

3- معذور نبودن در ترك برخى از افعال حج (2) بنابراين، افرادى كه حج واجب خود را بجا نياورده اند و مستطيع هستند، نمى توانند نيابت بپذيرند و كسانى كه از انجام دادن كامل اعمال حج، معذور باشند، و از ابتدا مى دانند كه بايد وظيفه معذور را انجام دهند، نمى توانند نيابت بپذيرند، مانند آن عده از خدمه كاروان كه شب عيد قربان با انجام دادن وقوف اضطرارى مشعر، همراه با بانوان به منا مى روند.

و به فتواى حضرت امام خمينى- ره- و برخى از فقهاى بزرگوار، اگر از ابتدا هم معذور نباشد و در هنگام عمل عذرى برايش پيش آيد، نيابت او صحيح نيست، بنابراين بهتر است كه مديران، معاونان و خدمه كاروانها نيابت نپذيرند، چون هر لحظه ممكن است به هنگام انجام اعمال مشكلى براى كاروان پيش آيد كه بناچار بايد اعمال معذور را انجام دهند، پس در صورتى كه يكى از خدمه، نيابت پذيرفته باشد، بهتر است به اطلاع مدير كاروان برساند، تا در هنگام اعمال و پذيرفتن كارهاى اجرايى كاروان به مشكل برنخورد.

يارى روحانى

مديران و معاونان و خدمه كاروان بايد در انجام هرچه بهتر مناسك و اعمال حج، روحانى كاروان را يارى دهند ولى هرگز در كار وى دخالت نكنند و از پاسخگويى به مسائل شرعى حج بپرهيزند و سؤال كننده را به روحانى كاروان ارجاع دهند، چون احكام حج، بسيار پيچيده و دقيق است و موارد مشابه بسيار دارد كه تشخيص آن موارد و يافتن حكم شرعى آن كار دشوارى است و چنانچه به مسأله اى پاسخ اشتباه داده شود، گاهى پيامدهاى بسيارى به


1- مناسك، ص 18، م 13- يادآورى مى شود، تمام مسائل از مناسك محشى، نشر مشعر، چاپ اوّل، 1372 آورده شده است.
2- مناسك، نيابت در حج، مسأله 1

ص: 65

دنبال دارد، لذا تمام مسؤولان كاروان، اعم از مدير، معاون، خدمه و روحانى كاروان بايد با هماهنگى كامل و تفاهم و انجام وظايف خود، زائران را در انجام صحيح اعمال يارى دهند.

دخالت سابقه داران

گاهى مشاهده مى شود افرادى كه سابقه تشرف به حج را دارند، بر اثر غرور يا اطمينان به آگاهى خود، به صورت انفرادى عمل مى كنند و تعدادى از كسانى كه سابقه تشرف ندارند را براى انجام اعمال و مناسك به همراه خود مى برند و به جهت اشتباه در اعمال، سبب زحمت خويش و همراهان مى گردند. مسؤولان كاروان اين مسأله را به زائران گوشزد كنند كه هرگز بدون هماهنگى با مسؤولان كاروان اقدام به عملى ننمايند و كسى را با خود به اعمال نبرند كه ممكن است موجب بطلان اعمال خود يا ديگران گردند.

روزى در حال سعى، وقتى به مروه رسيدم، ديدم فردى براى همراهان نيت سعى را آموزش مى دهد و آنها نيز آماده شده اند كه پس از نيت سعى را از مروه شروع كنند، از او پرسيدم: آيا مى دانى اينجا مروه است و سعى بايد از صفا شروع شود؟ پرسيد، مگر فرق مى كند؟ به او گفتم: آرى سعى بايد از صفا آغاز شود و اينجا مروه است و صفا در مقابل قرار دارد، پس از پرس و جو متوجه شدم كه سال دوّم تشرف اوست!

نماز قضا نشود

در تمام مواقع، برنامه هاى حركت كاروان طورى تنظيم شود كه زائران بتوانند نمازهاى واجب خود را به موقع بجاى آورند، و هرگز نماز كسى قضا نشود، و نيز به زائران يادآورى شود كه: آخر شب به زيارت يا خريد نرويد كه نماز صبح تان قضا شود.

نماز تمام يا شكسته

چون مسؤولان كاروان از مدت اقامت زائران در مدينه و مكه مطلع هستند، لازم است در اولين فرصت، مدت اقامت كاروان در مدينه و مكّه (قبل از رفتن به عرفات و پس از برگشت از منا) را به اطلاع روحانى كاروان برسانند كه اين مسأله را براى زائران بگويد، تا تكليف خود

ص: 66

را نسبت به تمام يا شكسته بودن نماز بدانند.

س- در عرفات و منا و مَشْعَر و بعد از مراجعت از اماكن مزبور، در صورتى كه مسافت شرعى محقّق نشود، وظيفه حجاجى كه قبلًا در مكه معظمه قصد اقامت كرده اند؛ از حيث قصر و اتمام چيست؟

ج- در فرض مذكور تمام است. (1) س- بعضى از حجاج در مكه قصد اقامه كرده اند، چه بطن مكه يا محلات آن مثل «شيشه» و «ريع الذاخر» يا «مسفله» يا «حجون» اگر يقين داشته باشند كه تا عرفات چهار فرسخ است، نماز را قصر و اگر شك داشته باشند در مسافت شرعى نماز را تمام مى خوانند، بفرماييد در مراجعت از عرفات و منا، تكليف آنان از نظر قصر و اتمام چيست؟ با توجه به اين كه توقف آنان در مكه يك روز يا سه روز يا نه روز است و بايد به ايران يا مدينه حركت كنند؟

ج- در صورت عدم مسافت شرعيه يا شك در آن كه در نماز باقى بر تمام هستند، اگر از عرفات كه به مكه برمى گردند، از جهت اين كه محل اقامه است مى روند و بعد از مكه قصد مسافرت مى كنند، در بازگشت به مكه و در خود مكه هم نمازشان تمام است. (2) قبله

چون جهت قبله در شهر مكه در هر سوى آن تغيير پيدا مى كند و حتى گاهى در يك هتل نيز، قسمتهاى مختلف آن ممكن است به يك سمت نباشد و بدين سبب تشخيص جهت قبله براى زائران مشكل شود، مناسب است جهت قبله بر كاغذى نوشته شود و بر ديوار شُقّه ها يا اتاقها نصب گردد كه در نماز مراعات شود، علاوه بر اين، با كمال تأسف جهت برخى از دستشوييها در دو شهر مكه و مدينه به سمت قبله است و چون در آن حال، رو به قبله يا پشت به قبله بودن حرام است، لازم است مسؤولان كاروان نسبت به تغيير آنها يا مسدود كردن و يا آگاه كردن زائران اقدام نمايند.

تشويق زائران براى شركت در نماز

گرچه روحانيون معظم كاروانها، هر لحظه به زائران تذكر مى دهند كه در نماز جماعت شركت كنند، ليكن از آنجا كه يكى از مشكلات اساسى در حج، پرسه زدن زائران ايرانى در


1- مناسك، ص 391، س 46
2- مناسك، ص 392، س 47

ص: 67

خيابانها هنگام نماز جماعت يا بازگشت به محل اسكان مى باشد و اين مسأله زمينه توهين به شيعه را فراهم مى آورد، لازم است مسؤولان محترم كاروانها، اين مسأله را به زائران گوشزد كنند و آنها را به شركت در نماز جماعت، بويژه نماز جماعت مسجد الحرام و مسجد النبى تشويق كنند، و برنامه هاى زيارتى و پذيرايى را طورى تنظيم كنند كه زائران بتوانند به موقع كارهاى خود را انجام دهند و از شركت در نماز تخلف نكنند. مواردى مشاهده مى گردد كه شام كاروانها پس از نماز مغرب داده مى شود و زائرانى كه عصر به حرم يا بازار رفته اند، چون خوف دير رسيدن به شام را دارند و فاصله محل اسكان هم زياد است، به جاى رفتن به نماز، برخلاف مسير حركت حجاج كه جملگى براى شركت در نماز جماعت به سوى مسجد مى روند، آنها به سوى محل استراحت در حركتند و اين عمل بسيار ناپسند و خلاف شؤون شرعى است.

يادآورى وضو

هنگام بردن زائران به اماكن مقدس يا طواف و ساير اعمال، بسيار مناسب است قبل از حركت به زائران يادآور شويد كه وضو بگيرند و آماده حركت شوند، تا هنگام زيارت كسى براى وضو گرفتن از جمع جدا نشود كه سبب معطل ماندن سايرين و گاهى گم شدن آن فرد مى شود، و بسيار مشاهده شده است كه حاجى به سبب غفلت از وضو، طواف را بدون ضو انجام داده و اين امر مشكلاتى براى كاروان و خودش پديد آورده است.

احرام در ميقات

تلاش بى وقفه مسؤولان كاروان با شروع اعمال و احرام در ميقات آغاز مى شود، كه از آنجا به بعد، دقّت بسيار زياد و مديريت كامل، ضامن پيشبرد كارها خواهد شد.

كسانى كه مدينه بعد هستند و براى احرام به «جُحفَه» مى روند، نسبت به احرام مشكل خاصى ندارند، چون ميقات جُحفه اختصاص به مسجد ندارد و تمام منطقه جحفه، ميقات است و احرام در آنجا اشكال ندارد. (1) لذا بردن زائران به داخل مسجد بويژه در مواقع ازدحام و زيادى جمعيت، ضرورتى ندارد و براى خانمهايى كه از رفتن به مسجد معذورند مشكلى


1- مناسك، ص 83، س 17

ص: 68

وجود ندارد. ولى كسانى كه مدينه قبل هستند و براى احرام به مسجد شجره مى روند، چون تنها مسجد شجره ميقات است و بنابر احتياط واجب بايد احرام در مسجد واقع شود (1) توجه به نكات ذيل لازم است:

1- قبل از رفتن به مسجد زائران را نسبت به جغرافياى مسجد، محل وضو و غسل احرام توجيه نماييد كه به راحتى بتوانند اعمال را انجام دهند و زائرى گم نشود و احرامى در حياط اوّلى كه پس از دستشوييها و قبل از مسجد است انجام نشود، چون برخى از حجاج خيال مى كنند آنجا نيز جزو مسجد شجره است.

2- خانمها را راهنمايى كنيد كه پس از رفتن به مسجد، پشت نرده هاى چوبى جمع شوند تا روحانى كاروان، نيّت و لبيك را براى آنها بگويد، چون قسمت زنانه مسجد جداست و مردان حق ورود به آن قسمت را ندارند و بين قسمت مردانه و زنانه، نرده چوبى بلندى قرار دارد. در اين قسمت، وظيفه «خانم دستيار» نيز سنگين تر خواهد بود.

3- خانم دستيار بايد نسبت به شناسايى و انجام احرام خانمهايى كه از رفتن به مسجد معذورند روحانى كاروان را يارى دهد.

4- احرام در هر جاى مسجد اشكال ندارد، حتى در قسمتهايى كه اخيراً توسعه يافته و جزو مسجد به حساب مى آيد، لذا گرداندن زائران در قسمتهاى مختلف مسجد لازم نيست، بلكه گاهى سبب مزاحمت براى ديگران نيز مى باشد.

5- اگر وقت احرام مصادف با نماز جماعت مسجد شجره شد، لازم است زائران را به نماز جماعت راهنمايى نماييد، و از تكرار لبيك، به صورت دسته جمعى، آنهم صداى بلند بپرهيزند.

6- زائران را نسبت به نبردن ساكها به داخل حياط اوّلى مسجد توجيه كنيد، چون ممكن است گم شود و يا بر اثر مشابه بودن ساكها اشتباه شود و مشكلاتى پديد آورد.

7- شايسته است چند دمپايى مناسب، جزو اثاث كاروان باشد، كه اگر دمپايى كسى گم شد، بتواند با عاريه گرفتن آن، به راه خود ادامه دهد و اين مسأله را به زائران گوشزد كنيد كه هنگام رفتن به مسجد شجره يا مسجد الحرام، محل گذاشتن دمپايى خود را به خوبى بخاطر بسپارند، تا به اشتباه نيفتند يا آن را در پاكتى گذاشته و همراه خود ببرند.


1- مناسك، ص 77، م 1

ص: 69

نذر احرام قبل از ميقات (براى بانوان)

چون به فتواى حضرت امام خمينى- قدس سره- و برخى از فقهاى بزرگوار، نذر زن بدون اجازه شوهر خود صحيح نمى باشد و ممكن است براى بانوانى كه از رفتن به مسجد معذورند اين مسأله مورد نياز باشد تا قبل از ميقات؛ مثلًا در مدينه منوّره با نذر محرم شوند، و نيازى به وارد شدن به مسجد نباشد، مناسب است مدير كاروان اين مسأله را قبل از سفر به روحانى كاروان يادآورى كند تا او هم خانمهايى را كه به تنهايى مشرف مى شوند، راهنمايى كند كه از شوهرشان نسبت به نذر اجازه بگيرند.

س- در مناسك مرقوم است كه زنهاى حائض بايد عبوراً از مسجد شجره محرم شوند و اگر نمى توانند، در خارج مُحرم شوند و در مُحاذى جُحفه تجديد احرام كنند، چون اين كار مشكل است و مُحاذى جُحفه معلوم نيست، آيا حضرت امام اجازه مى فرمايند كه اينگونه اشخاص در مدينه با نذر محرم شوند؟

ج- چون احرام قبل از ميقات با نذر صحيح است، زنهاى حائض كه عذر شرعى از دخول مسجد دارند، مى توانند در مدينه با نذر براى عمره محرم شوند، و در اين صورت لازم نيست به مسجد شجره بروند، ولى نذر زن بايد با اذن شوهر باشد. (1) داشتن حوله اضافى

مديران كاروان، زائران را راهنمايى كنند تا يك يا دو تكه پارچه سفيد يا دو حوله اضافه همراه داشته باشند كه اگر لباس احرامشان گم شد، از آن استفاده كنند و اگر نجس شد و امكان تطهير آن نبود به راحتى بتوانند تعويض كنند.

زير سايه رفتن

يكى از محرمات احرام براى مردان، زير سايه رفتن است، لذا توجه شما را به مسائل ذيل جلب مى كنيم:

1- حرمت زير سايه رفتن اختصاص به حال حركت بين دو منزل دارد؛ مانند پيمودن مسافت جحفه به مكه، يا مدينه به مكه و مكه به عرفات. بنابراين در حال توقف براى غذا


1- مناسك، ص 81، س 13

ص: 70

خوردن، استراحت و همچنين در جايى كه منزل كرده اند زير سايه رفتن مانع ندارد. (1) 2- وقتى كه زائران به مكه، عرفات، منا وارد مى شوند، اين اماكن حكم منزل را دارد و زير سايه رفتن اشكال ندارد، بنابر اين مى توانند با ماشين سقف دار مسافت منزل تا مسجدالحرام را طى كنند. (2) 3- به فتواى حضرت امام- قدس سره- و بسيارى ديگر از مراجع تقليد، مردان محرم در شب مى توانند سوار ماشين سقف دار شوند. (3) 4- چنانچه تعداد زيادى از مردان كاروان مقلّد كسانى بودند كه استفاده از اتومبيل مسقف (حتى در شب) را جايز نمى دانند، بايد با هماهنگى روحانى كاروان، نسبت به اين مسأله اقدام لازم انجام گيرد.

5- زمان حركت زائران از جحفه يا مدينه به مكه، طورى تنظيم شود كه به طلوع آفتاب برنخورد. با كمال تأسف در سالهاى اخير نمونه هاى بسيارى اتفاق افتاده كه به سبب تأخير در حركت يا اهمال و سستى مسؤولان كاروان و گاه بر اثر پديد آمدن نقص فنى براى اتومبيل، به صبح برخوردند و با مشكل استظلال مواجه شدند.

قسم خوردن

يكى ديگر از محرمات احرام، قسم خوردن به نام خداوند است، بنابر اين مسؤولان اداره كاروان، در مواقع شدت كار و برخورد با ديگران، اعصاب خود را كنترل كرده و از جدال بپرهيزند.

نگاه در آينه

بسيار بعيد است كه زائران، عمداً به آينه نگاه كنند ولى از جمله مواضعى كه نگاه در آينه اتفاق مى افتد، يكى در اتومبيل و ديگرى در هتل است.

نسبت به اتومبيل، گاه يادآورى آن ضرر بيشترى دارد، چون معمولًا حركت زائران در شب است و توجهى به آينه ندارند و اگر بى توجه نگاهشان به آينه بيفتد اشكال ندارد و يادآورى آن گاهى سبب نگاه كردن مى شود، ولى نسبت به محل اسكان و هتل، چون غالباً


1- مناسك، ص 129، م 2
2- مناسك، ص 142، س 28
3- مناسك، ص 131، م 8 و ص 137، م 5

ص: 71

در سالن انتظار، راهروها، دستشويى ها آينه وجود دارد، بهتر است دست اندركاران اداره كاروان در مدتى كه زائران محرم هستند، آينه ها را با روزنامه يا كاغذى بپوشانند، تا حجاج به مشكلى دچار نشوند.

حرام بودن مرد بر زن و زن بر مرد

در مدتى كه زائران در حال احرام مى باشند، ترتيبى اتخاذ گردد كه تماس همسران با يكديگر كمتر باشد، چون برخى از زائران به جهت جهل به مسأله يا غفلت از آن متوجه حرمت نيستند، در حالى كه نگاه با شهوت و لمس بدن يكديگر نيز حرام است.

قطع تلبيه

كسى كه براى عمره تمتع محرم شده، وقتى خانه هاى مكه را ببيند، نبايد لبيك بگويد، (1) لذا اين مسأله را هنگام رفتن به مكه، بجز اتومبيلى كه روحانى كاروان در آن حضور دارد كه او تذكر خواهد داد، در ساير اتومبيلها كه مدير و معاون يا خدمه حضور دارند، بجاست كه اين مسأله براى زائران يادآورى شود.

غذاى خوشبو

آشپز محترم كاروان و همكاران وى، در مدتى كه زائران در احرام عمره يا حج هستند چون نمى توانند غذاى خوشبو بخورند، از طبخ غذاهاى خوشبو و زدن زعفران به آن و دادن سبزيهاى خوشبو به زائران خوددارى فرمايند.(2) طواف و نماز طواف

طهارت

چون طواف و نماز آن بايد با طهارت انجام شود، قبل از بردن زائران به مسجدالحرام براى طواف، يادآورى شود كه وضو بگيرند تا نزديك مسجد يا هنگام شروع طواف كسى به دنبال وضو نرود كه از جمع جدا مى ماند و مشكل ايجاد مى كند.


1- مناسك، ص 105، سطر 11
2- مناسك، ص 114، م 2 و 4

ص: 72

غسل مستحبى براى رفتن به مسجد الحرام و انجام طواف گرچه ثواب دارد ولى از وضو كفايت نمى كند و وضو هم لازم است.

زمان طواف

براى بردن زائران به طواف، وقت مناسبى در نظر گرفته شود كه زياد شلوغ نباشد و حتى المقدور به شستشوى مسجد و نماز جماعت برخورد نكند چون ممكن است سبب قطع طواف يا سعى بشود و به جهت آگاه نبودن زائران به مسائل طواف ممكن است مشكلاتى براى كاروان پيش آيد.

شك در طواف يا قطع آن

در طواف لازم است تعدادى از دست اندركاران كاروان، زائران را همراهى كنند، تا بتوانند طواف را به خوبى بجا آورند و شك و شبهه اى پيش نيايد ولى چنانچه فردى در تعداد شوطهاى طواف يا سعى شك كرد و يا به جهتى طواف را قطع كرد، حتماً مسأله را با روحانى كاروان در ميان بگذارد تا با راهنمايى وى بتواند، اعمال را به پايان برد.

نيابت در نماز طواف

دست اندركاران كاروان، نيابت در نماز طواف را از كسى نپذيرند، چون به فتواى حضرت امام- ره- و بسيارى از فقها نيابت كفايت نمى كند. (1)تقصير

تقصير در عمره تمتع، مكان معينى ندارد و لازم نيست پس از اتمام سعى، فوراً انجام شود و لازم نيست بر مروه باشد. شلوغى مروه بيشتر به سبب توقف زائران در هنگام تقصير است، مناسب است كه زائران توجيه شوند تا پس از سعى، محل را ترك كنند و در فضاى باز با خيال راحت تقصير را انجام دهند، حتى گاهى مشاهده مى شود كه خانمها در همان محل شلوغ براى تقصير موى خود را بيرون آورده اند تا قدرى از آن را بچينند در حالى كه مردان نامحرم مى بينند. با اين كه مى توانند ناخن بچينند و ضرورتى نسبت به چيدن موى سر وجود ندارد.


1- مناسك، ص 224، م 17

ص: 73

روحانى و مسؤولان كاروان، بويژه خانم دستيار لازم است كه بانوان محترم را نسبت به اين مسأله توجيه كنند، تا خلافى مرتكب نشوند.

بين الاحرامين

پس از اتمام عمره تمتع و قبل از احرام حج كارهاى ذيل جايز نيست:

* تراشيدن سر

* انجام عمره مفرده

* بيرون رفتن از شهر مكه

* و همچنين كندن درخت و گياه حرم و صيد در حرم

بنابراين در اين مدت، زائران بايد توجيه شوند كه اين اعمال را انجام ندهند، گرچه اين مسائل را روحانى كاروان يادآورى خواهد كرد، ولى نظارت بر رفتار زائران تا حدى برعهده مدير، معاون و خدمه خواهد بود و گاهى زائران كاروان از مدير يا ديگران نسبت به رفتن به غار حرا، غار ثور و ... سؤال مى كنند.

ولى نسبت به خدمه، چنانچه بخواهند براى آماده سازى محل اسكان در عرفات و منا از شهر مكه بيرون روند و يا براى تحويل اثاثيه يا جنس از انبارهايى كه بيرون شهر است، در صورت امكان بايد محرم شوند به احرام حج و در همين احرام بمانند تا وقتى كه براى وقوف و انجام اعمال حج به عرفات مى روند ولى چنانچه ناچار باشند و محرم شدن هم موجب حرج و مشقت است اشكال ندارد. (1) مسأله- خدمه كاروانهاى حج اگر عمره مفرده بجا آورده باشند هر دفعه كه از مكه خارج مى شوند و به جده مى روند و برمى گردند لازم نيست محرم شوند ولى اگر عمره تمتع بجا آورده اند بنابر احتياط نبايد از مكه خارج شوند مگر در صورت حاجت، در حالى كه محرمند با احرام حج.

س- خدمه كاروانها كه پس از انجام عمره تمتع بايد به عرفات و منا بروند براى ديدن چادرها و كارهاى ديگر و برگردند به مكه، وظيفه آنان چيست؟

ج- بنابر احتياط واجب نمى توانند از مكه خارج بشوند مگر در مورد ضرورت و در اين


1- مناسك، ص 257 و 258 و 259- س 16 تا 19 و 23 و 24

ص: 74

صورت بايد براى حج مُحرم شوند و بيرون بروند. بلى اگر احرام براى آنان حَرَجى باشد و رفتن به عرفات و منا بر آنان ضرورت دارد، مى توانند بدون احرام به آنجا بروند.

يادآورى:

اكنون بر اثر توسعه شهر مكه، «جبل النور» كه غار حرا در آن قرار دارد جزو شهر مكه به حساب مى آيد ولى «جبل الثور»، كه غار ثور در آن است، هنوز جزو شهر به حساب نمى آيد.

احرام حج

محل احرام حج، شهر مكه است. برخى از فقها مثل حضرت امام- قدس سره- تمام شهر مكه فعلى را براى احرام كافى مى دانند و برخى ديگر مى فرمايند احرام حج بايد در مكه قديم واقع شود، در اين مورد هم با هماهنگى روحانى كاروان نسبت به احرام آنها اقدام شود و بهتر آن است كه در مسجدالحرام محرم شوند. اگر در روز هشتم يا حتى قبل از آن هم محرم شوند اشكال ندارد، بنابر اين در صورت لزوم مى توان آنها را در وقت خلوت به مسجد الحرام برد تا محرم شوند.

زمان حركت به عرفات

وقوف به عرفات از ظهر روز نهم آغاز مى شود، بنابراين زمان حركت به سوى عرفات به گونه اى بايد تنظيم شود كه حجاج قبل از ظهر در عرفات حاضر باشند و رفتن شب عرفه و استفاده از خنكى هوا و همچنين نبود مشكل استظلال وقت مناسبى است.

چون در وقت وقوف (از ظهر تا مغرب) حاجيان بايد در صحراى عرفات باشند و از حدود آن خارج نشوند، بنابر اين بايد نسبت به حدود عرفات، كه امروزه با تابلوهاى بزرگ مشخص شده است، توجيه شوند وحتى المقدور از تردد در جاهاى مختلف عرفات نيز بپرهيزند كه احتمال گم شدن آنها زياد است و در صورت گم شدن از اعمال بازخواهند ماند.

از عرفات تا مشعر الحرام

يكى از لحظات حساس در مدت فعّاليّت مديران و معاونان و خدمه كاروانها، از عرفات تا مشعر و از آنجا تا منا است كه بايد با تلاش و تدبير، زائران را بطور كامل و سالم به مقصد

ص: 75

برسانند، گرچه در سالهاى اخير به سبب وجود راههاى متعدد، امكان نرسيدن به موقع تا مشعرالحرام بعيد به نظر مى رسد، ليكن بايد دانست كه فاصله عرفات تا مشعرالحرام در طرق متعدد از 4 تا 6 كيلومتر مى باشد. بنابر اين از دورترين راه هم اگر به سمت مشعر مى روند، فاصله بيش از 6 كيلومتر نيست. پس اگر در بين مسير دچار مشكلى شدند كه نتوانستند با اتومبيل حركت كنند، براى آن كه از وقوف بازنمانند مى توانند زائران را پياده ببرند، و چنانچه در اين مدت براى زائرى مشكل خاصى پيش آمد كه بايد به بيمارستان منتقل شود، حتماً اين مسأله را با روحانى كاروان در ميان بگذاريد، تا با راهنمايى وى و انجام وقوف اضطرارى بتواند اعمال را به پايان ببرد.

در مشعر الحرام

حاجيان شب عيد قربان را در مشعر الحرام (مزدلفه) به سر مى برند و پس از طلوع آفتاب براى انجام اعمال روز عيد قربان روانه منا مى شوند.

حدود مشعر الحرام اكنون با تابلوهاى بزرگى مشخص شده است و از سوى منا تا ابتداى وادى محسّر كه فاصله اش تا منا حدود 250 متر است، ادامه دارد، ولى برخى از افراد به غلط تصور مى كنند نهايت منا تا پلى است كه وسط منا زده شده اند، و اين امر سبب تراكم بسيار زياد جمعيت، قبل از پل مى شود، بنابر اين دست اندركاران كاروان مى توانند براى وقوف آن سمت پل را اختيار كنند كه گاهى خلوت تر و براى حركت صبح هم مناسب تر است.

وقوف اضطرارى براى بانوان

بانوان و افراد ناتوان مى توانند شب عيد قربان، پس از آن كه مقدارى بعد از نصف شب در مشعر الحرام ماندند، به منا بروند، و اين همان وقوف اضطرارى مشعر الحرام است و بهتر آن است كه مسؤولان كاروان ترتيبى اتخاذ كنند كه بانوان بويژه سالمندان بتوانند، اعمالشان را به راحتى انجام دهند.

پس از رفتن به منا، بانوان بطور مطلق مى توانند رمى روز عيد را در شب انجام دهند، البته غير از بانوان، كسانى كه نمى توانند روز رمى كنند، اشكال ندارد رمى را در شب انجام

ص: 76

دهند، و بايد توجه داشت كه رمى در شب براى بانوان (بطور مطلق) اختصاص به رمى روز عيد قربان دارد، ولى نسبت به روزهاى 11 و 12 ذى حجه تنها بانوانى كه نمى توانند در روز رمى كنند، رمى شبانه براى آنها جايز است ولى كسانى كه بتوانند در روز خودشان انجام دهند، نمى توانند شب رمى كنند.

س- آيا مى شود كه زنها را در شب دهم بعد از نصف شب از مَشْعَر به منا بياورند و همان شب آنان را به جمره عقبه ببرند و رمى كنند و بعد به خيمه برگردانند و نزديك غروب روز يازدهم مجدداً آنان را به جمرات ببرند، تا شب دوازدهم هم رمى روز يازدهم را انجام دهند و هم رمى روز دوازدهم را، با توجه به ازدحام و خطرهاى احتمالى؟

ج- براى زنها رمى جمره عقبه پس از وقوف به مشعر و آمدن به منا در همان شب عيد قربان مانع ندارد، ولى رمى روز يازدهم و دوازدهم در صورتى براى آنان در شب صحيح است كه از رمى روز معذور باشند.

قربانگاه

يكى از اعمال روز عيد و از جمله حساسترين اعمال حج «قربانى» است. در سالهاى اخير تمام افراد نمى توانند به قربانگاه بروند، چون بانوان را مطلقاً به قربانگاه راه نمى دهند، و بسيارى نيز توان اين كار را ندارند، بنابر اين لازم است مسؤولان كاروانها، ترتيبى اتخاذ كنند، كه قربانى تمام زائران به موقع انجام شود و اعمال روز عيد قربان به تأخير نيفتد و كسانى كه از طرف سايرين به قربانگاه مى روند به نكات ذيل توجه داشته باشند.

1- حتماً از كسانى كه بناست برايشان قربانى را انجام دهند، نيابت بگيرند و صِرف اين كه او هم بايد قربانى كند و خوشحال مى شود، كافى نيست.

2- در انتخاب گوسفندان دقت كنيد كه داراى شرايط لازم باشد و مهمترين شرايط لاغر نبودن و ناقص نبودن حيوان است.

3- در ذبح حيوان نيّت و قصد نيابت و جهت قبله و گفتن «بسم اللَّه ...» فراموش نشود.

4- چون به فتواى برخى از فقها؛ از جمله حضرت امام خمينى- ره- ذبح با چاقوى

ص: 77

استيل صحيح نيست، چاقويى كه مورد استفاده قرار مى گيرد آهن باشد.

5- به فتواى حضرت امام خمينى- ره- ذابح حيوان بايد مؤمن باشد، لذا اين مسأله هم مورد توجه قرار گيرد.

بيتوته در منا

در شبهاى 11 و 12 ذى حجه حاجيان بايد به نيت يكى از اعمال حج، در منا بمانند، وقت بيتوته از غروب آفتاب تا نيمه شب است و برخى از جمله مقام معظم رهبرى حضرت آيةالله خامنه اى بيتوته در نيمه دوم را نيز جايز مى دانند. بنابراين خدمه محترم اگر براى انجام كارى از منا خارج شدند توجه داشته باشند كه بايد هنگام بيتوته در منا باشند، و چنانچه دير برسند، اگر در حج نيابت داشته باشند نيابت آنها اشكال پيدا مى كند.

بيرون رفتن از منا

بيرون رفتن از منا در روزهاى دهم و يازدهم اشكال ندارد و همچنين روز دوازدهم اگر قبل از ظهر برگردد كه بعد از ظهر از منا كوچ كند اشكال ندارد. ولى در شبهاى 11 و 12 پس از غروب آفتاب، به فتواى كسانى كه بيتوته در نيمه شب اوّل را واجب مى دانند جايز نيست، ولى پس از نصف شب بيرون رفتن از منا اشكال ندارد، ولى بايد توجه داشت كه نيمه شب، ساعت 12 نيست و محاسبه آن براى بيتوته با محاسبه براى تعيين آخر وقت نماز عشا تفاوت دارد، چون در اينجا بايد شب را از اوّل غروب تا طلوع آفتاب حساب كرد. (1) اگر مسؤولان كاروان تصميم دارند در شبهاى 11 و 12 يا روزهاى 11 و 12 زائران خود را براى طواف به مكه ببرند، بايد به مسائلى كه بيان شد توجه داشته باشند، كه بيتوته را به وقت انجام دهند و رمى جمرات در روزهاى 11 و 12 را به وقت خود كه از طلوع تا غروب آفتاب است انجام دهند و قبل از ظهر روز دوازدهم از منا خارج نشوند.

گرچه ترك بيتوته براى كسانى كه تمام شب را در مكه به عبادت مشغول باشند، مانعى ندارد (2) و مى توانند طواف و سعى و ساير اعمال را انجام دهند ولى اگر اعمال تمام شد نمى توانند آن شب را به منا برگردند بلكه بايد بمانند و تا صبح عبادت كنند.


1- مناسك، ص 353، م 7
2- مناسك، ص 352، ص 13

ص: 78

برگشت از منا

همانگونه كه گذشت، حجاج در روز دوازدهم بعد از ظهر مى توانند از منا خارج شوند.

مسؤولان كاروان توجه داشته باشند زودتر از اين وقت نبايد از حدود منا بگذرند و كسانى كه براى رمى جمرات مى روند و لحظاتى همانجا توقف مى كنند تا پس از اذان از منا خارج شوند، بايد توجه داشته باشند كه جمره عقبه، آخرين حدّ منا است و قبل از ظهر از مقابل آن نگذرند.

اعمال مكه

اعمال بعد از منا تا آخر ذى الحجه وقت دارد، (1) بنابر اين كسانى كه از انجام اعمال معذورند و در شلوغى نمى توانند اعمال را بجا آورند، صبر مى كنند تا پس از گذشت چند روز خلوت شده و اعمال را بجا مى آورند.

ولى بايد توجه داشت: تا وقتى كه طواف حج و سعى را بجا نياورده اند، بوى خوش همچنان حرام است و تا وقتى كه طواف نساء و نماز آن را بجا نياورده باشد، زن و مرد به يكديگر حرام هستند. (2) عمره مفرده پس از اعمال

در حدّ امكان زائران به انجام عمره مفرده پس از اعمال حج تشويق نشوند، چون احتمال آن هست كه اعمال را بطور صحيح انجام ندهند و همچنان در احرام باقى بمانند، به علاوه كه مراعات فاصله با عمره قبلى نيز لازم است، كه به فتواى حضرت امام خمينى- ره- در فاصله كمتر از يك ماه به قصد رجاء مى توان بجا آورد. (3) بيماران و مجروحان

اگر براى حاجى بر اثر بيمارى يا تصادف يا حادثه ديگر، مشكلى پيش آمد ونتوانست اعمال را ادامه دهد، در اولين فرصت روحانى كاروان را مطلع كنيد تا با نشان دادن راه صحيح شرعى، بقيه اعمال را به پايان ببرد، چون در احكام شرعى وظيفه تمام افراد مشخص شده است.


1- مناسك، ص 337، م 1
2- مناسك، ص 339، م 8
3- مناسك، ص 376، سطر آخر

ص: 79

پرسش و پاسخ

س 1- كسى كه از كارمندان سازمان حج است و بناچار بايد بعد از عمره تمتع و قبل از حج از مكه خارج شود و به عرفات برود، با توجه به اين كه حج او نيابتى است، آيا لطمه به حج او نمى زند؟

ج- ضرر به حج و نيابت او نمى زند، ولى در صورت امكان بايد محرم شود به احرام حج و از مكه خارج شود على الاحوط. (1) س 2- آيا خدمه كاروانها مى توانند قبل از رفتن زائران به مكه، بدون احرام به مكه بروند و برگردند؟

ج- اگر مى خواهند به مكه بروند و برگردند، بنابر احتياط نبايد عمره تمتع انجام دهند، بلكه براى دخول مكه بايد به يكى از مواقيت معروفه بروند و از آنجا بر عمره مفرده محرم شوند. و ادْنىَ الحِلّ، ميقات اين اشخاص نيست، و پس از انجام اعمال عمرده مفرده مى توانند از مكه خارج شوند و در صورت خارج شدن از مكه، اگر فقط به جده بيايند براى ورود به مكه در مرتبه دوم و سوم و بعد از آن، احرام واجب نيست، ولى اگر به مدينه بروند و از آنجا بخواهند به مكه بروند بايد در مسجد شجره محرم شوند براى عمره مفرده ديگر و چون بين اين عمره مفرده و عمره مفرده اول يك ماه فاصله نشده عمره دوم را رجاءاً بجا آورند و در هر صورت اين اشخاص آخرين مرتبه اى كه به مكه مى روند بايد به يكى از مواقيت معروفه، مثل مسجد شجره يا جُحفه، بروند و از آنجا براى عمره تمتع مُحرم شوند. (2) س 3- توقف ماشين زير پمپ بنزين و عبور آن زير پل، آيا براى مردان محرم اشكال ندارد؟

ج- اشكال ندارد. (3) س 4- آيا كسانى كه شب دوازدهم به مكه آمده اند، لازم است روز دوازدهم قبل از ظهر براى كوچ بعدازظهر به منا بيايند؟

ج- به فتواى حضرت امام خمينى- ره- لازم نيست ولى اگر قبل از ظهر به منا بيايد نمى تواند قبل از ظهر كوچ كند. ولى به فتواى برخى ديگر از فقها برگشت به منا لازم است.

س 5- خدمه اى كه با زنها قبل از طلوع فجر به منا مى روند، ولى خود را قبل از طلوع


1- مناسك، ص 259، س 24
2- مناسك، ص 80، م 10
3- مناسك، ص 137، م 2

ص: 80

آفتاب به مَشْعَر مى رسانند و وقف ركنى مشعر را درك مى كنند، آيا نيابت آنان صحيح است يا نه؟

ج- اگر از ذوى الاعذار نبوده اند كه نيابت آنها صحيح است در فرض مرقوم حجشان نيابتاً صحيح است هر چند مرتكب حرام شده اند. (1) س 6- اگر سازمان حج و زيارت- دست اندركاران حج را موظف به انجام عمره مفرده بنمايد ولى پس از انجام عمره مفرده، در مكه اجازه انجام حج مى دهد، با توجه به اين كه در سالهاى قبل، حج خود را انجام داده باشند و نيابتى هم نداشته باشند، تكليف چيست؟

ج- اگر حج واجب بر عهده آنها نباشد مى توانند براى انجام حج مستحبى افراد محرم شوند و پس از حج، عمره مفرده ديگرى انجام دهند و نيز مى توانند به يكى از ميقاتها رفته و براى عمره تمتع محرم شوند و پس از آن حج تمتع بجا آورند. يادآورى مى شود در حج افراد قربانى نيز واجب نيست.

والحمدللّه اولًا و آخراً


1- مناسك، ص 292، س 3

ص: 81

پى نوشتها:

ص: 82

ص: 83

تاريخ و رجال

ص: 84

تاريخچه پوشش كعبه

يعقوب جعفرى

كعبه و متعلقات آن، از زمان حضرت ابراهيم- ع- تا كنون، آنچنان قداست داشته است كه مى بينيم تمام جزئيات ساختمان آن و هر چيزى كه بگونه اى به كعبه تعلّق دارد، مورد توجّه دقيق مردم بوده و مورّخان و سفرنامه نويسان جزئيات مربوط به اين خانه مقدس را ثبت كرده و به نسل هاى بعدى انتقال داده اند.

يكى از متعلقات كعبه، كه همواره مورد عنايت خاص مردم و حكومت ها بوده، پوشش يا همان «كسوه كعبه» است. پرده كعبه، در طول تاريخ شاهد تحولات بسيارى شده و گه گاه دستمايه اى براى بهره بردارى هاى سياسى و برخوردهاى حاكمان و واليان گرديده است.

نخستين پرسش درباره پوشش كعبه، اين است كه: چه كسى براى اولين بار به آن اقدام كرد و اوّلين پوشش، مربوط به چه زمانى است؟

بيشتر مورّخان، نخستين كسوه كعبه را به «تبّع حميرى» نسبت داده اند (كه شرحش خواهد آمد) ولى در روايات ما اين عمل به ابراهيم و اسماعيل- عليهماالسلام- نسبت داده شده و در حديثى امام صادق- ع- در مورد پرده كعبه فرمود:

«اسماعيل همسر عاقلى داشت. او پس از بناى كعبه، به اسماعيل پيشنهاد كرد كه پرده اى روى ديوارهاى كعبه كشيده شود، اسماعيل اين پيشنهاد را قبول كرد و بدنبال آن

ص: 85

پشم بسيارى فراهم آورد و ميان قوم خود تقسيم نمود تا آن را بريسند و آنها به سرعت چنين كردند. سرانجام پوششى فراهم شد كه آن را قطعه قطعه بر كعبه آويختند و سه طرف اين خانه مقدس پوشانيده شد و طرف چهارم را اسماعيل با برگ و الياف گياهى پوشانيد، چون موسم حج رسيد، و زائران از نزديك آن را ديدند، خوششان آمد و هدايايى در اختيار اسماعيل قرار دادند كه با كمك آنها، طرف چهارم كعبه نيز پوشانيده شد.» (1) در روايت ديگرى نيز از امام صادق- ع- نقل شده كه فرمود: «حضرت آدم كعبه را به وسيله مو پوشانيد و حضرت ابراهيم با الياف گياهى و حضرت سليمان با قباطى.» (2) البته روايت دوّم كه در آن پوشش كعبه به سه پيامبر نسبت داده شده كه با سه چيز متفاوت پرده را پوشاندند، منافاتى ندارد با روايت اوّل كه بگوييم: «نخستين كسى كه كعبه را با پارچه پوشانيد، اسماعيل و همسر او بودند.»

در بعضى تواريخ اهل سنت نيز، اسماعيل- ع- نخستين پوشاننده كعبه دانسته شده است؛ از جمله محمد بن احمد فاسى مى گويد:

از كسانى كه كعبه را پوشانيد ولى ازرقى از وى نام نبرده، اسماعيل پيامبر- ع- مى باشد.

گفته شده: او نخستين كسى است كه كعبه را پوشانيد.» (3) و به پيروى از «فاسى»، مؤلف كتاب «الكعبه و الكسوه» نيز همين احتمال را داده است، (4) ولى بطورى كه گفتيم، بيشتر مورّخان، نخستين كسوه كعبه را به «اسعد ابو كرب» از ملوك يمن، كه به تبّع حميرى معروف بود، نسبت داده اند و گفته اند: او اوّلين كسى بود كه كعبه را پوشانيد. (5) به گفته مستوفى، او معاصر بهرام گور ساسانى بود. (6) به گزارش طبرى، تبّع و سپاه او بر سر راه خود به سوى يمن عازم مكه شدند. در بين راه مردى از قبيله هذيل به او گفت: پادشاها! آيا تو را راهنمايى نكنم به ثروت انبوهى كه پادشاهان از آن غفلت كرده اند؟ گفت: آرى. آن مرد گفت: در مكه خانه اى است كه مردم آن را عبادت مى كنند و نزد آن نماز مى خوانند، اين ثروت در آنجاست. تبّع با چند نفر از اطرافيان مشورت كرد، آنها گفتند: اين مرد جز هلاك تو و سپاهت را نمى خواهد و اگر به آن خانه دست درازى كنى، خود و سپاهت هلاك خواهيد شد. پرسيد: پس چه بايد كرد؟ گفتند: وقتى وارد مكه شدى، مانند اهل آن، دور آن خانه طواف كن و در تعظيم و تكريم آن بكوش. تبّع اين نصيحت را پذيرفت و وارد مكه شد. او در خواب ديد كه روى كعبه پرده اى مى كشد و لذا دستور


1- وسائل الشيعه، ج 9، ص 327
2- وسائل الشيعه، ج 9، ص 324
3- فاسى، شفاءالغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 197
4- احمد عبد الغفور، الكعبه و الكسوه، ص 119
5- ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 25؛ ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 250؛ طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 427؛ ياقوت، معجم البلدان، ج 4، ص 465؛ ابن فقيه، البلدان، ص 23 و منابع ديگر.
6- حمداللَّه مستوفى، نزهةالقلوب، ص 6

ص: 86

داد كعبه را با پارچه اى كه خشن بود پوشانيدند، سپس دستور داد با پارچه هاى بهترى به نام هاى «معافر» و «وصائل» كه از يمن مى آمد، بپوشانند و بطورى كه گفته اند: تبّع اولين كسى بود كه كعبه را پوشانيد و به واليان خود از قبيله جرهم دستور داد كه اين كار را ادامه دهند و به تطهير كعبه بپردازند. (1) اين داستان به همين صورت در گزارش ابن هشام نيز آمده است. (2) و در بعضى از كتب، از پيامبر نقل شده كه اسعد تبّع را سبّ نكنيد؛ زيرا او اوّلين كسى است كه كعبه را پوشانيد. (3) و در شرحى كه سهيلى بر اين قسمت از ابن هشام دارد، اضافه شده كه تبّع پس از انجام پوشش كعبه، اين اشعار را خواند:

و كسونا البيت الذى حرم الل - ه ملاء معضدا و بروداً

فاقمنا به من الشهر عشرا و جعلنا لبابه اقليداً

و نحونا بالشعب ستة ألف فترى الناس نحوهن وروداً

ثم سرنا عنه نؤمّ سهيلا فرفعنا لواءنا معقوداً (4)

از دوران تبّع تا طلوع اسلام، اطلاعات اندكى درباره پوشش كعبه داريم و در كتب تاريخ از چند نفر نام برده شده كه در جاهليت، پوشش كعبه را تهيه كرده اند كه عبارتند از:

1- عدنان بن أدّ يا ادد؛ جد بيستم پيامبر اسلام؛ او از فرسوده شدن كعبه ترسيد و كسوه اى بر آن پوشاند و نيز درباره اش گفته شده كه اولين كسى بود كه كعبه را پوشانيد. (5) به نظر مى رسد كه بعد از تبّع كعبه پوشانيده نشد تا زمان عدنان و چون او پس از گذشت مدت زيادى پوششى براى كعبه آماده كرد، لذا او را نخستين كس دانستند.

2- خالد بن جعفر بن كلاب؛ او نيز در دوران جاهليت كعبه را با پرده اى از ديباج پوشانيد و نخستين كسى است كه كسوه كعبه را از ديباج كرد. (6) اين كه بعضى گفته اند اوّلين كسى كه كسوه كعبه را از ديباج كرد، يزيد بن معاويه (7) و يا حجاج بن يوسف بود، (8) شايد نظر اينها به دوران بعد از اسلام بوده است.

3- مادر عباس بن عبدالمطّلب؛ نقل شده است كه عباس كودك بود و گم شد. مادرش نذر كرد كه اگر او را پيدا كند كعبه را بپوشاند و چون عباس را پيدا كرد به نذر خود عمل نمود و او نخستين زنى بود كه به كعبه كسوه پوشاند. (9)


1- طبرى، ج 1، ص 427
2- ابن هشام، ج 1، ص 25
3- فاكهى، اخبار مكه، ج 5، ص 230
4- سهيلى، الروض الانف، ج 1، ص 40 اين اشعار را ازرقى نيز آورده، اخبار مكه، ج 1، ص 250 و نيز ياقوت، معجم البلدان، ج 4، ص 465 ضمناً مسعودى اين اشعار را به بعضى از حميرى ها نسبت مى دهد: مروج الذهب، ج 1، ص 82
5- فاسى، شفاءالغرام، ج 1، ص 197
6- ماوردى، الاحكام السلطانيه، ص 162؛ الروض الانف، ج 1، ص 224؛ فاكهى، اخبار مكه، ج 5، ص 231
7- ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 4، ص 465
8- ابن هشام، ج 1، ص 211
9- شفاءالغرام، ج 1، ص 197

ص: 87

4- ابو ربيعة بن مغيره؛ به گزارش ازرقى، در دوران جاهليت، قبائل مختلفى در تهيه كسوه كعبه مشاركت داشتند و هر قبيله اى وجهى را مى پرداخت و پرده تهيه مى شد تا اينكه شخصى به نام ابو ربيعة بن مغيره كه تاجر ثروتمندى بود و از يمن كالا وارد مى كرد، پيشنها نمود كه كسوه كعبه را يكسال در ميان، او به تنهايى تهيه كند، به اين صورت كه يكسال او و يكسال همه قريش كعبه را بپوشانند و تا وقتى كه او زنده بود به قرارداد عمل مى شد. (1) گزارش ديگر ازرقى حاكى است كه همزمان با ظهور اسلام و هنگامى كه هنوز مسلمانان قوت نگرفته بودند و كعبه در اختيار قريش بود، كعبه پوشش داشت و پوشش هاى متعددى بر آن مى شد. ازرقى از عمر بن حكم نقل مى كند كه او گفته است:

«كعبه را ديدم كه چندين پوشش از يمنى و خز و عراقى و پوست داشت و در اين هنگام هنوز پيامبر اسلام در مكه بود و به مدينه هجرت نكرده بود.» (2) بنابراين، علاوه بر چهار نفرى كه نام آنها مشخص شد، قريش نيز بخصوص در اواخر عصر جاهليت همواره بر كعبه پرده مى پوشانيدند كه رنگ آن يا سبز و يا زرد بود و جنس آن


1- ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 251
2- همان.

ص: 88

خز يا موى بافته شده و يا پوست و يا پارچه با نقشه راه راه از يمن و يا پارچه هاى عراقى بود. (1) و حتى گفته شده كه كسوه هايى از عهد جاهليت تا زمان معاويه بر كعبه باقى مانده بود كه مردم پيشنهاد كردند اين كسوه ها برداشته شود و به دستور معاويه همه آنها برداشته شد و در موقع كندن اين كسوه ها ابن عباس حاضر بود و اعتراضى نكرد. (2) همچنين در اين عصر، كسوه دو قسمت مى شد؛ قسمتى به عنوان «قميص» در روز ترويه و قسمتى به عنوان «ازار» در روز عاشورا پوشانيده مى شد.

در عصر اسلام، اولين كسى كه به كعبه كسوه كرد، خود پيامبر بزرگوار اسلام بود كه در جريان فتح مكه اين كار را انجام داد (3) و جنس كسوه از پارچه يمانى بود (4) و پيامبر آن را از بيت المال تهيه كرد. (5)در عهد ابوبكر، از جنس پرده كعبه اطلاعى نداريم و در هيچيك از منابع موجود كه در دسترس مان بود، سخنى از آن به ميان نيامده ولى در عهد عمر كسوه كعبه از جنس «قباطى» بود كه نوعى پارچه مصرى است. عمر به عامل خود در مصر نامه اى نوشت و از او خواست كه كسوه كعبه در آنجا بافته شود و از آن زمان به بعد كسوه را مصر تأمين مى كرد. (6) عثمان نيز همين كار را مى كرد و كسوه از «قباطى» تهيه مى شد (7) و گاهى هم از بردهاى يمانى بود كه عامل او در يمن (يعلى بن منبّه) تهيه و ارسال مى كرد. (8) درباره كسوه كعبه در عهد حضرت على- ع- مورّخان چيزى نگفته اند و حتى فاسى گفته است كه شايد على بن ابيطالب به خاطر اشتغال به جنگها و مقابله با خوارج فرصت تهيه كسوه كعبه را نكرد. (9) اين در حالى است كه در منابع شيعى پوشش كعبه به دست على- ع- آمده و در روايتى از امام صادق- ع- چنين نقل شده است:

«ان على بن ابى طالب كان يبعث بكسوة البيت كلّ سنة من العراق.» (10) «على بن ابيطالب كسوه بيت را همه ساله از عراق مى فرستاد.»

در زمان معاوية بن ابى سفيان، سالى دوبار كعبه را مى پوشاندند؛ در آخر ماه رمضان با كسوه «قباطى» و در روز عاشورا با كسوه «ديباج» (11) و پيش از اين از ازرقى نقل كرديم كه در زمان معاويه كسوه هايى از زمان جاهليت بر ديوارهاى كعبه مانده بود كه همه را كندند و ابن عباس كه حضور داشت، به اين عمل اعتراض نكرد. (12)


1- شفاءالغرام، ج 1، ص 195؛ و بلاذرى، فتوح البلدان، ص 47
2- اخبار مكه، ج 1، ص 26
3- احمد عبد الغفور عطار، الكعبه و الكسوه، ص 136
4- حسين عبداللَّه باسلامه، تاريخ الكعبة عمارتها و كسوتها و سدانتها، ص 249
5- بلاذرى، فتوح البلدان، ص 47
6- اخبار مكه، ج 1، ص 253
7- همان
8- همان، ص 260
9- شفاءالغرام، ج 1، ص 196
10- وسائل الشيعه، ج 9، ص 324
11- اخبار مكه، ج 1، ص 254
12- همان، ص 260. اين گزارش ازرقى با گزارش ديگر او منافات دارد كه گفته است: عمر هر سال كسوه قبلى كعبه را مى كند و آن را ميان حجاج تقسيم مى كرد. اخبار مكه، ج 1، ص 259

ص: 89

در زمان يزيد بن معاويه كعبه را با ديباج خسروانى پوشاندند و همچنين در عصر ابن زبير و عبد الملك بن مروان نيز كعبه با ديباج پوشانيده شد و هر كدام از اين سه نفر را به عنوان اولين كس كه كسوه ديباج بر كعبه كرد، نام برده اند (1)و بطورى كه قبلًا گفتيم در عصر جاهليت نيز گاهى كسوه كعبه از ديباج بود. به گفته بعضى از مورّخان در زمان يزيد و ابن زبير پرده كعبه گاهى از خراسان مى آمد و گاهى هم از خراسان و هم از مصر، كه هر كدام زيباتر بود آن را مى پوشاندند. (2) و در زمان عبدالملك كسوه را نخست در مسجد پيامبر مى گستردند، سپس جمع نموده و به مكه مى آوردند. (3) طبق گزارش تاريخ از عصر عباسيان، نخستين كسوه كعبه، به زمان مأمون مربوط مى شود در زمان او كعبه را هر سال سه بار مى پوشانيدند؛ يك بار در روز ترويه با ديباج سرخ، بار دوّم در اوّل رجب با قباطى و مرتبه سوم در بيست و هفتم رمضان با ديباج سفيد.(4) در عهد متوكل عباسى نيز به همان سنت رفتار مى شد. و گاهى هر دو ماه يكبار پوشانيده مى شد. (5) در عهد عباسيان گاهى كسوه كعبه در بغداد بافته مى شد و همين امر باعث رونق پارچه بافى در عراق شده بود و نقش مهمى در مرغوبيت و شهرت منسوجات عراقى داشت. (6) گاهى هم از قريه تنيس مصر تهيه مى شد كه از جمله آنها در سال 162 در عهد خلافت مهدى عباسى بود. (7) مطلب مهمى كه مورّخان درباره كسوه كعبه در زمان مأمون از آن خبر داده اند، داستان پوشاندن كعبه به وسيله علوى ها و طالبيين در سال 200 هجرى است. در اين سال مكه به دست علويانى كه بر ضد عباسيان قيام كرده بودند افتاد و كعبه با كسوه اى كه «ابو السرايا» تهيه نموده و به مكه فرستاده بود، پوشانيده شد، هرچند كه پيش از پوشانيدن كعبه، خود ابوالسرايا كشته شده بود، ولى حسين بن حسن الافطس از علويان كه در مكه بود، در اول ماه محرم پس از آن كه حاجيان از مكه رفتند، دستور داد كسوه ارسالى ابوالسرايا را آوردند و پس از كندن پوشش قبلى كعبه آن كسوه را بر قامت كعبه استوار كردند. در اين كسوه نوشته شده بود:

أمر به الأصفر بن الأصفر ابوالسرايا داعية آل محمد لكسوة بيت اللَّه الحرام و أن يطرح عنه كسوة الظلمة من ولد العباس لتطهر من كسوتهم. وكتب فى سنة تسع و تسعين و مأة.» (8)


1- شفاءالغرام، ج 1، ص 196
2- تاريخ الكعبه، ص 252
3- اخبار مكه، ج 1، ص 255
4- اخبار مكه، ج 1، ص 256
5- شفاءالغرام، ج 1، ص 196؛ اخبار مكه، ج 1، ص 256
6- مجله المورد، ج 9، شماره 4، ص 173
7- فوزيه حسين مطر، تاريخ عمارة الحرم المكى، ص 161
8- طبرى، ج 5، ص 127 ضمن حوادث سال 200

ص: 90

«اصفر بن اصفر ابوالسرايا مبلّغ آل محمد دستور داد تا بيت اللَّه الحرام با اين پرده پوشانيده شود و كسوه ستمگران از بنى عباس، از آن پايين بيايد تا كعبه از كسوه آنها پاك گردد. و در تاريخ صد و نود و نه نوشته شد.»

تا سال ششصد و شصت و يك كه كسوه كعبه به انحصار حاكمان مصر در آمد، كسوه همواره از طرف خلفاى عباسى تهيه مى شد و كسوه را گاهى از مصر و گاهى از يمن و گاهى از خراسان تهيه مى كردند.

ابن عبدربه (متوفاى سال 328 ه.) از كسوه كعبه در زمان خودش چنين گزارش مى دهد:

«همه بيت را مى پوشانند مگر ركن حجرالاسود را كه به اندازه يك و نيم برابر قامت انسان باز گذاشته مى شود و چون موسم حج رسيد كعبه را با «قباطى» كه ديباج سفيد خراسانى است، مى پوشانند و مادام كه حجاج در حال احرام هستند همان كسوه سفيد بر كعبه باقى مى ماند و چون از احرام بيرون آمدند؛ يعنى روز عيد قربان، كعبه نيز محلّ مى شود و به آن كسوه اى از ديباج سرخ خراسانى مى پوشانند و در آن خانه هايى است كه در آنها حمد و تسبيح و تكبير و تعظيم خدا نوشته شده است و كعبه تا سال بعد به همين صورت مى ماند كه دوباره بگونه اى كه گفته شد پوشانيده شود. و چون كسوه ها بر روى كعبه زياد شود بطورى كه سنگينى آنها بر كعبه خطر داشته باشد، قسمت هايى از آن برداشته مى شود و آنها را خادمان بيت كه همان بنو شيبه هستند، بر مى دارند.»(1) گزارش هاى متفرقه اى نيز از تهيه كسوه در عهد عباسيان، از طرف آنها يا افراد ديگر، وجود دارد:

قلقشندى از كسوه كردن فاطميان مصر در سال 381 خبر مى دهد كه با پارچه سفيد بوده ولى بعد كه كسوه مجدداً از طرف عباسى ها آمد، رنگ مشكى داشت كه شعار عباسيان بود و بعدها هم كه ملوك مصر بر حجاز تسلط يافتند. رنگ كسوه همان مشكى بود. (2) به گفته «فاسى» كعبه در زمان الحاكم و المستنصر عبيدى، با ديباج سفيد پوشانيده مى شد تا اين كه در سال 466 شخصى به نام ابونصر استرآبادى كوه سفيدى كه در هند بافته شده بود بر كعبه پوشانيد و در همين سال كسوه ديگرى كه زرد رنگ بود پوشانيده شد. اين كسوه را سلطان محمود بن سبكتكين حمل مى كرد و نظام الملك وزير ملك شاه بن الب ارسلان سلجوقى بر آن چيره شد و آن را به مكه فرستاد و همان را روى كسوه ابو نصر نصب


1- ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 7، ص 285
2- قلقشندى، صبح الاعشى، ج 4، ص 281

ص: 91

كردند. (1) در سال 532 به خاطر ضعف عباسى ها و اختلافاتى كه بوجود آمده بود، كسوه كعبه از طرف خليفه نرسيد و در اين سال مردى به نام «رامشت» كه يك تاجر ايرانى بود، كسوه اى از پارچه هاى نفيس به قيمت هيجده هزار دينار مصرى تهيه كرد و بر كعبه پوشانيد. (2) الناصر لدين اللَّه كه در سال 575 ه. ق. به خلافت رسيد كسوه سبز رنگى از ديباج به كعبه پوشانيد و از عهد مأمون تا اين زمان كسوه به رنگ سفيد بود و سپس همو (ناصر) در سال 621 پرده اى به رنگ سياه بر كعبه پوشانيد و از اين زمان به بعد رنگش هميشه سياه بود. (3)ابن جبير (متوفاى سال 614) كسوه سبز رنگ كعبه را خود ديده و در كتابش از آن ياد كرده است. او مى گويد:

ظاهر كعبه از چهار طرف با حرير سبز پوشانيده شد و در آن نوشته شده: «ان اوّل بيتٍ وُضع للناس للذى ببكة ...» همچنين نام الامام الناصر لدين اللَّه در جايى به اندازه سه ذرع نوشته شده است. (4) و همو در جاى ديگر، مشخصات بيشترى درباره پرده سبز رنگ به دست مى دهد:

«كسوه سبز رنگ كعبه مقدسه، سى و چهار تكه است؛ ميان ركن يمانى و شامى نُه تكه و ميان ديوار مقابل ركن حجرالاسود و عراقى نُه تكه و ميان عراقى و شامى هشت تكه و ميان ركن حجرالاسود و ركن يمانى هشت تكه است و چنان بهم پيوسته كه به نظر يك تكه مى آيد.» (5)در جاى ديگر مى گويد:

«روز بيست و هفتم ذيقعده، استار كعبه را به اندازه يك و نيم قامت انسان از هر چهار طرف بالا زدند و اين كار را به عنوان احرام بستن كعبه مى نامند و مى گويند: كعبه احرام بست و اين عادت همواره در اين ماه بوده است.» (6) و در بخش ديگرى آورده است:

«در روز نحر، كسوه كعبه، از محله امير عراقى مكه بر روى چهار شتر آورده شد و در جلو آنها قاضى با لباس مشكى مى آمد و بالاى سر او پرچم هايى گرفته بودند و پيشاپيش او طبل ها به صدا درآمده بود ... كسوه را پشت بام كعبه قرار دادند و در روز سيزدهم افرادى از بنى شيبه آن را باز كردند. رنگ آن سبز زيبا بود و چشم ها را نوازش مى كرد.» (7)


1- شفاءالغرام، ج 1، ص 199؛ و محمد طاهر الكردى، التاريخ القويم، ج 4، ص 198، در اين منبع آمده است كه از اين كسوه مدتها در نيشابور نگهدارى مى شد.
2- ابن اثير، كامل فى التاريخ، ج 8، ص 363
3- سيوطى، تاريخ خلفا، ص 457
4- ابن جبير، رحله، ص 73
5- همان، ص 78
6- همان، ص 125
7- همان، ص 134

ص: 92

در سال 644 در اثر طوفان شديدى كه در مكه به وجود آمد، كسوه كعبه پاره شد و نايب حاكم يمن از شيخ حرم به نام منصور بن منعه بغدادى خواست كه كسوه را او تهيه كند. او گفت: كسوه را فقط از مال خليفه مى توان تهيه كرد و مبلغ سيصد هزار دينار قرض كرد و پرده اى از پنبه تهيه نمود و به آن رنگ سياه زد و به كعبه پوشانيد. (1) همانگونه كه گفتيم از زمان الناصر لدين اللَّه از سال 621 به بعد، كسوه كعبه همواره مشكى بوده است. ابن ابوصيف مفتى مكه، در عصر خود از يكى از شيوخ نقل مى كند: علت اين كه پوشش كعبه رنگ سياه دارد اين است كه او زائرانى را كه در طول تاريخ طوافش مى كردند، از دست داده و عزادار آنهاست. مهلهل دمياطى گفته است:

يروق لى منظر البيت العتيق اذا بدا كأن حليتها السوداء قد نسجت

من حبة القلب أو من أسود المقل (2) قزوينى (متوفاى 682) مى گويد: بيت هم ظاهر و هم باطنش با ديباج پوشيده شده و هر وقت كسوه آن زياد شود، آنها را خدمه بيت، كه همان بنى شيبه هستند، برمى دارند.» (3) بعد از انقراض عباسيان، چندين سال پرده از يمن آمد و در سال 659 ملك مظفر از يمن فرستاد و اولين كس از ملوك مصر كه كسوه كعبه را تقديم كرد، ملك ظاهر بندقدارى بود كه در سال 661 فرستاد (4) و در سال 743 ملك صالح اسماعيل بن محمد قلاوون پادشاه وقت در مصر قريه اى را در نواحى قاهره، در منطقه «قليوبيه» براى كسوه كعبه و حجره نبوى وقف كرد. (5) ابن تغرى در شرح حال ملك صالح از اين وقف ياد مى كند و نام قريه را «سندبيس» در ناحيه قليوبيه ذكر مى كند ليكن مى گويد: «اين وقف مربوط به خدمه ضريح شريف نبوى بود» و نامى از كسوه كعبه نمى برد. (6) بعدها قريه هاى ديگرى نيز در مصر به اين قريه اضافه شده كه شرح آن خواهد آمد.

از كسانى كه درباره پرده كعبه در زمان خود اطلاعاتى به دست داده اند ابن بطوطه است كه خود در سال 725 عازم مكه شد و ماههاى حج را در آنجا بود. وى ضمن دادن اطلاعات با ارزشى از منازل ميان مدينه و مكه و مواقف گوناگون و وضع معيشت مردم مكه و حاجيان در آن زمان، درباره پرده مى گويد:


1- ابن كثير، البداية و النهايه، ج 13، ص 183
2- شفاءالغرام، ج 1، ص 200
3- قزوينى، آثار البلاد و اخبار العباد، ص 115
4- قزوينى، آثار البلاد و اخبار العباد، ص 115
5- همان، ص 201.
6- ابن تغرى، النجوم الزاهره فى ملوك مصر و القاهره، ج 10، ص 85

ص: 93

«در روز بيست و هفتم ذيقعده استار كعبه را به اندازه يك و نيم برابر قامت انسان از چهار طرف بالا مى برند تا دست ها به آن نرسد و اين عمل را احرام بستن كعبه مى نامند.» (1) و نيز مى گويد: «در روز عيد قربان كسوه كعبه از كاروان مصر به بيت آورده شد و در پشت بام آن قرار گرفت. روز سوم از عيد قربان، افرادى از بنى شيبه آن را بر روى كعبه باز كردند و آن كسوه رنگ سياه داشت و از حرير مخلوط با كتان بافته شده بود و در بالاى آن با خط سفيد نوشته شده بود: «جعل اللَّه الكعبة البيت الحرام قياماً ...» و در جهات ديگر نيز آياتى از قرآن با خط سفيد نوشته شده و از ميان رنگ مشكى مانند نور مى درخشيد. و چون كسوه بر كعبه پوشانيده شد دامن آن را بالا بردند تا دست مردم به آن نرسد و كسى كه متولّى كسوه مى شود، ملك ناصر است كه مخارج قاضى و خطيب و ائمه جماعات و مؤذنين و ... را مى فرستد.» (2)يك قرن بعد از ابن بطوطه، ابو عباس قلقشندى (متوفاى 821) از كسوه كعبه در زمان خود سخن مى گويد. او پس از ذكر تاريخچه اى از كسوه كعبه در زمان هاى قديم، مى گويد:

«آنچه در زمان ما رسم شده، اين است كه كعبه را با ديباج سياه مى پوشانند بطورى كه از بالا تا پايين مى رسد و در بالاى آن طرازى است با رنگ سفيد از اصل بافته كه در آن نوشته شده: «ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركاً ...» و در دولت ناصريه، طراز از رنگ سفيد به رنگ زرد تغيير داده شد ... و در سال 814 كسوه طرف در كعبه با پارچه هاى كبود رنگ مزين شده بود.» (3) و در جاى ديگر مى گويد:

«در زمان ما در طول سال، بيش از يك كسوه بر كعبه پوشانيده نمى شود و آن كسوه را به آن صورتى كه گفتيم در مصر مى سازند سپس با كاروان به مكه حمل مى شود و دامن كسوه قبلى به اندازه قامت انسان بريده مى شود و ديوار آن قسمت آشكار مى گردد تا اين كه در روز .... كسوه قبلى را برمى دارند و كسوه جديد را مى پوشانند و مقام هم به نسبت كسوه كعبه پوشانيده مى شود و بنو شيبه حاجبان كعبه، كسوه قبلى را برمى دارند و به حجاج و اهل آفاق هديه مى دهند.» (4) در زمان تقى الدين فاسى مؤلف كتاب «شفاءالغرام باخبار البلد الحرام» كه تقريباً با قلقشندى معاصر بوده و در سال 832 درگذشته است، وضع كسوه كعبه به همان صورت بوده كه قلقشندى گزارش كرده، منتهى فاسى جزئيات بيشترى را به دست مى دهد.


1- رحله ابن بطوطه، ص 168
2- همان، ص 171
3- قلقشندى، صبح الاعشى، ج 4، ص 282
4- همان، ص 283 جاى سه نقطه در اصل نسخه صبح الاعشى سفيد بوده است.

ص: 94

اويس از نقل كلام ابن جبير مبنى بر اين كه در روز بيست و هفتم ذيقعده دامن كسوه را بالا مى برند، مى گويد:

«كلام ابن جبير با آنچه كه در زمان ما انجام مى دهند از دو جهت اختلاف دارد: نخست اين كه در زمان ما در روز بيست و پنجم ذيقعده بالا مى برند. دوّم اين كه در روز بيست و هفتم ذيقعده كسوه كعبه را از بالاى در كعبه قطع مى كنند در حالى كه در كلام ابن جبير صحبت از قطع نيست بلكه صحبت از بالا بردن است.» (1) همچنين تقى الدين فاسى درباره مراسم پوشاندن كعبه در زمان خودش چنين گزارش مى دهد:

«در اين زمان از چهار سال به اين طرف، كسوه كعبه را در عيد قربان از منا نمى آورند بلكه امير حاج مصرى مى آيد و با او پرچم هايى است و طبل ها و بوق ها زده مى شود تا او داخل مسجدالحرام گردد آنگاه كسوه كعبه را از داخل بيت بيرون مى آورند و در صحن مسجد از قسمت يمانى پهن مى شود و كسوه هر قسمت مشخص مى گردد و ياران امير همراه با حاجبان كعبه، كسوه را بالا مى برند تا كامل گردد بگونه اى كه گفتيم بر كعبه پوشانيده شود. علت اين كه كسوه را پيش از مراسم حج در داخل كعبه قرار مى دهند، اين است كه از سرقت محفوظ ماند چون پيش از اين از اقامتگاه امير حاج مصرى در منا، قسمتى از كسوه به سرقت رفته بود و امير مقدارى پول داده بود تا آن را برگردانند و لذا امراى بعدى موقع رفتن به موقف، كسوه را به داخل كعبه مى گذارند. در سال 818 كعبه در چهارم ذيحجه پوشانيده شد و تا نيمه بالاى كعبه آمده بود و در سال 819 مانند عادت قبلى كه ما ديده ايم در روز عيد قربان پوشانيده شد و در سال 820 و 821 در سوم ذيحجه اين كار انجام گرفت سپس در سال 825 باز در روز عيد قربان پوشانيده شد.» (2) همانگونه كه گفتيم، عادت بر اين بود كه كسوه كعبه از طرف پادشاهان مصر تهيه مى شد و كسى حق نداشت پرده اى براى كعبه بفرستد تا اين كه در سال 848 شاهرخ ميرزا فرزند امير تيمور گوركان، پس از تلاش بسيار موفق شد كه پرده را از ايران بفرستد.

داستان از اين قرار بود كه چون شاهرخ ميرزا در سال 807 در خراسان به سلطنت رسيد، يكى از آرزوهاى او اين بود كه پرده كعبه را او تهيه كند ولى تهيه و ارسال كسوه در انحصار پادشاهان مصر بود. شاهرخ طى نامه اى به «الملك الاشرف» تقاضاهايى از او كرد كه مهمترين آنها اين بود كه اجازه دهد كسوه كعبه را او تهيه كند. سلطان مصر نپذيرفت و نامه هاى متعددى ميان آنها ردّ و بدل شد و سرانجام در سال 843 «الملك الاشرف»


1- شفاءالغرام، ج 1، ص 202 بطورى كه نقل كرديم، قلقشندى نيز از قطع كسوه در 27 ذيقعده خبر داده است.
2- همان، ص 204

ص: 95

درگذشت و پسر او بنام «الملك الظاهر» در جاى او نشست و او موافقت خود را با درخواست شاهرخ ميرزا اعلام كرد و شاهرخ با خوشحالى تمام كسوه اى را كه در شهر يزد ساخته و به هرات انتقال داده شده بود، همراه با صد نفر در سال 848 به مصر فرستاد و پادشاه مصر ضمن استقبال شايسته از ايرانيان، آنها را در همان سال همراه با حاجيان مصر به مكه اعزام كرد و در آن سال كسوه ايرانى بر قامت كعبه برافراشته شد. (1) از زمانى كه عثمانى ها بر حجاز و مصر مسلط شدند، تهيه كسوه كعبه در انحصار آنان بود آنها كسوه كعبه را از مصر از محل اوقافى كه براى اين منظور بود، آماده و ارسال مى كردند.

در عهد سليمان شاه بن سليمان خان اوقاف كعبه در مصر، مخارج كسوه را تأمين نكرد و لذا سليمان شاه ده قريه ديگر در مصر خريدارى كرد و بر اوقاف كعبه افزود. نام ده قريه اى كه در مصر وقف پرده كعبه شده بود، عبارت بودند از: بيسوس، ابوالغيث، حوض بقمص، سلكه، سروبجنجه، قريش الحجر، منايل و كرم رحان، بجام، منية النصارى و بطاليا. (2) براى اين ده قريه وقفنامه مفصّلى تهيه شد و طى آن منافع حاصل از اين ده قريه به تهيه پرده كعبه اختصاص يافت. (3) به همين جهت بود كه در مصر كارگاهى براى بافت كسوه تأسيس گرديد. اين كارگاه نزديك قصر سلطان بود و به «قصر الكسوه» شهرت يافت. رئيس دار الكسوه را «ناظر الكسوه» مى ناميدند. هم اكنون نيز در قاهره محله اى به نام قصر الكسوه وجود دارد. (4)رشدى صالح در تعليقاتى كه به كتاب اخبار مكه ازرقى دارد، مى نويسد:

«تا سال 1118 پرده از مصر مى آمد و در اين سال سلطان احمد بن محمد رابع عثمانى دستور داد كه كسوه داخلى را در استانبول بسازند. و همچنان كسوه از طرف عثمانى ها مى آمد تا اين كه سعود بن عبدالعزيز در حجاز قدرت يافت و ارسال كسوه از طرف عثمانى ها قطع شد و در سال 1221 سعود كسوه اى براى كعبه تهيه كرد و چون دوباره حجاز به تصرف عثمانى ها درآمد، مجدداً كسوه از مصر مى آمد و در سال 1333 با شروع جنگ جهانى، انگلستان از آمدن كاروان مصر، كه كسوه را مى آورد، جلوگيرى نمود (زيرا عثمانى ها با آلمانى ها بودند) و تنها اجازه داد كه كسوه را بياورند.

تا سال 1333 عادت بر اين بود كه تنها نام سلطان عثمانى بر كسوه نوشته مى شد ولى


1- تفصيل اين جريان را در مجله ميقات شماره 5 پاييز 72 صفحه 125 به بعد مقاله آقاى آصف فكرت تحت عنوان: «جامه خراسانى بر قامت كعبه» ملاحظه فرماييد و نيز بنگريد به: النجوم الزاهره، ج 15، ص 364؛ و سمرقندى، مطلع السعدين، ج 2، ص 836؛ و حبيب السير، ج 3، ص 632؛ و ذبيح اللَّه صفا، تاريخ ادبيات ايران، ج 4، ص 48
2- سباعى، تاريخ مكه، ج 2، ص 483 تا 485
3- رفعت پاشا، مرآةالحرمين، ج 1، ص 285 متن وقفنامه را آورده
4- مجله المورد، ج 9، شماره 4، ص 173

ص: 96

در اين سال نام سلطان كامل حسين نيز، كه بر مصر سلطنت داشت، در كنار نام عثمانى نوشته شد.

تا سال 1341 كسوه همچنان از مصر مى آمد كه در اين سال اختلافاتى ميان مصر و حجاز به وجود آمد و كسوه به مصر برگردانيده شد و در سال 1342 روابط دو كشور خوب شد و باز كسوه از مصر آمد و در سال 1343 عبدالعزيز آل سعود كسوه اى از منطقه «احسا» تهيه نمود. در سال 1344 مجدداً كسوه از مصر آمد. در سال 1345 باز روابط ميان مصر و حجاز تيره شد و كسوه از مصر نيامد و عبدالعزيز كسوه را تهيه كرد و در سال 1346 همو مؤسسه اى را جهت بافت كسوه در محله اجياد مكه تأسيس نمود و از هند بافندگانى آورد تا اين كه كسانى از خود مكه اين صنعت را ياد گرفتند.» (1) و بدينگونه اولين كسوه اى كه در خود مكه بافته شد، در سال 1346 بود. اين كسوه از حرير طبيعى بود و رنگ مشكى داشت. به گفته مؤلف الكعبة و الكسوه: در يك طرف اين كسوه، آيه شريفه: «و اذ جعلنا البيت مثابة ...» و در طرف ديگر: «قل صدق اللَّه فاتّبعوا ملّة ابراهيم ...» و در جهت غربى: «و اذ بوّأنا لابراهيم ...» و در جهت چهارم اين جملات نوشته شده بود:

«هذه الكسوة صنعت فى مكة المباركة المعظمه بأمر خادم الحرمين الشريفين جلالة الملك الامام عبدالعزيز بن عبدالرحمن الفيصل آل سعود ... سنة 1346.» (2) تا سال 1358 كسوه كعبه در همان كارگاهى كه عبدالعزيز ساخته بود تهيه مى شد تا اين كه دولت مصر از عبدالعزيز خواست كه اجازه دهد كسوه مجدداً از مصر حمل شود و عبدالعزيز اين اجازه را داد و كارگاه مزبور تعطيل شد و بار ديگر كسوه از مصر آمد و اين كار تا سال 1382 ادامه داشت ولى در اين سال ميان جمال عبدالناصر رئيس جمهور مصر و ملك سعود پادشاه عربستان بهم خورد و كسوه كعبه از مصر تا بندر جده حمل شد ولى در اثر اختلاف ميان مقامات سعودى و فرمانده كشتى مصرى، اين كشتى كه حامل كسوه و حجاج مصرى بود به مصر بازگشت. در آن سال سعودى ها در تلاش براى تهيه كسوه كعبه به هند و پاكستان و سوريه و ژاپن سفر كردند ولى موفق نشدند اما وقتى به كارگاه تعطيل شده عبدالعزيز مراجعه كردند قطعه هايى را يافتند و از تنظيم آنها كسوه كاملى آمده كردند و در دهم ذيحجه 1382


1- پاورقى اخبار مكه، ج 1، ص 258
2- احمد عبدالغفور، الكعبة و الكسوه، ص 174- 173

ص: 97

كعبه را با آن پوشانيدند. (1) از آن زمان به بعد و تا كنون كسوه كعبه در خود مكه تهيه مى شود و محلى كه اكنون براى بافت كسوه در نظر گرفته شده، در مدخل مكه در زمينى به مساحت صد هزار متر مربع قرار دارد و مشتمل بر آلات نساجى و بافندگى دستى و هم ماشين آلات جديد مى باشد.

كسوه كامله هم اكنون از 54 قطعه تشكيل مى شود كه طول هر قطعه 14 متر و عرض آن 95 سانتى متر و مساحت كامل كسوه 2650 متر مربع و محيط حزام كسوه 45 متر و عرض آن 95 سانتى متر و 16 قطعه است. ستاره باب كعبه از چهار قطعه متصل بهم تشكيل شده كه طول آن 5/ 7 متر و عرض آن 4 متر است و در حزام و ستاره آيات قرآنى با نخ نقره مطلا نوشته مى شود. حريرى كه كسوه از آن بافته مى شود 670 كيلو و از حرير طبيعى سفيد است و نخ هاى نقره اى كه در ستاره و حزام مصرف مى شود 120 كيلو مى باشد. (2) اكنون كه از ذكر تاريخ كسوه كعبه فارغ شديم توجه خوانندگان محترم را به چند نكته جلب مى كنيم:

1- پس از آن كه كسوه قبلى كعبه از روى آن برداشته شد، درباره خريد و فروش آن ميان فقهاى اهل سنت اختلاف نظر وجود دارد، بعضى ها به جواز و بعضى ها به حرمت آن فتوا داده اند و از عايشه و ابن عباس نقل جواز شده است. (3) اما در فقه شيعه خريد و فروش كسوه كعبه، جايز شناخته شده ولى كفن كردن ميت با آن حرام است روايات متعددى در اين مضمون وارد شده كه از جمله آنهاست:

عن مروان بن عبدالملك قال: «سألت أبا الحسن عن من اشترى من كسوة الكعبة شيئاً فقضى ببعضه حاجته و بقى بعضه فى يده، هل يصلح بيعه؟ قال: يبيع ما أراد و يهب ما لم يرد و يستنفع به ويطلب بركته. قلت: أيفكن به الميت؟ قال:

لا.» (4) مروان بن عبدالملك مى گويد: «از امام رضا- ع- پرسيدم درباره كسى كه مقدارى از كسوه كعبه را خريدارى كرده و با قسمتى از آن نياز خود را برطرف ساخته و قسمتى در دست او مانده آيا مى تواند آن را بفروشد؟ فرمود: آنچه را بخواهد مى فروشد و آنچه را كه نخواهد هبه مى كند و از آن بهره مى جويد و بركت آن را مى طلبد. گفتم: آيا مى توان با آن مرده اى را كفن كرد؟ فرمود: نه.»

اين كه با كسوه كعبه نمى توان ميت را كفن كرد، در چند حديث ديگر هم آمده است و


1- الكعبة و الكسوه، ص 189- 180
2- همان، ص 197
3- شفاءالغرام، ج 1، ص 204
4- وسائل الشيعه، ج 2، ص 752

ص: 98

به گفته صاحب جواهر شايد علت آن حرير بودن كسوه كعبه است و مى دانيم كه كفن كردن از حرير هم براى مرد و هم براى زن جايز نيست. (1) 2- بطورى كه ديديم كسوه كردن براى كعبه از اهتمام خاصى ميان مسلمانان برخوردار بوده است و براى همين جهت است كه در طول تاريخ در بحرانى ترين شرايط هم كسوه كردن كعبه انجام گرفته است. به دو قطعه تاريخى در اين زمينه توجه كنيد:

ناصر خسرو مى گويد: «در سنه 439 سجلّ سلطان بر مردم خواندند كه اميرالمؤمنين مى فرمايد كه حجّاج را امسال مصلحت نيست كه سفر حجاز كنند كه امسال در آنجا قحطى و تنگى است و خلق بسيار مرده است اين معنا به شفقت مسلمانى مى گويم. و حجّاج در توقف ماندند و سلطان جامه كعبه مى فرستاد به قرار معهود كه هر سال دو نوبت جامه كعبه بفرستادى و اين سال چون جامه به راه قلزم گسيل كردند من با ايشان برفتم.» (2) در كتب تاريخى آمده است كه در سال 558 فتنه اى در مكه رخ داد و جماعتى از بردگان مكه شورش كردند بطورى كه حجاج نتوانستند وارد مكه شوند و تنها وقوف به عرفات كردند و ميان شورشيان و امير مكه درگيرى سختى به وجود آمد اما در همان سال خادم مسجدالحرام وارد مسجد شد و كسوه كعبه را كه با او بود بر كعبه پوشانيد. (3) 3- مراسم پوشاندن كعبه، همانگونه كه پيشتر آورديم، تشريفات مخصوصى داشت و علاوه بر تشريفاتى كه در مكه و بهنگام تعويض كسوه انجام مى گرفت، در سال هايى كه كسوه از مصر مى آمد، در خود مصر نيز تشريفاتى صورت مى گرفت. در ماه ذيقعده هر سال در خيابان هاى قاهره مراسمى برپا مى شد و كسوه كعبه را از كارگاه آن در «خرنفش» به مسجد امام حسين منتقل مى كردند و از آنجا به ميدان محمدعلى مى آوردند و در آن روز ادارات و مراكز تجارى تعطيل مى شد و نظاميان از مقابل كسوه رژه مى رفتند و پانزده روز كسوه را در مسجد امام حسين نگه مى داشتند و مردم با ازدحام تمام نذورات و عطاياى خود را نثار مى كردند. (4) 4- علاوه بر پوشش خارجى كعبه كه همه ساله و گاهى چند بار در سال عوض مى شد، داخل كعبه نيز داراى پوشش خاصى بود كه هر چند سال يك بار تعويض مى كردند چون از آفتاب و باران و تماس مردم در امان بود و به زودى از بين نمى رفت.


1- جواهرالكلام، ج 4، ص 170
2- سفرنامه ناصر خسرو، ص 82
3- عمر بن فهد، اتحاف الورى باخبار ام القرى، ج 2، ص 525؛ و ابن جوزى، المنتظم، ج 18، ص 155
4- مرآةالحرمين، ج 1، ص 9؛ التاريخ القويم، ج 4، ص 213

ص: 99

ناصر خسرو كه در سال 439 وارد جوف كعبه شده، از كسوه داخل كعبه چنين ياد مى كند: «جامه اى كه خانه بدان پوشيده بود، سپيد بود و به دو موضع طراز داشت.» (1) بر خلاف اظهار ناصر خسرو كه كسوه درون كعبه را سفيد گزارش مى كند، فاسى مى گويد: كسوه داخل كعبه كه توسط ملك ناصر حسن تهيه شده و سالهاست كه بر آن مانده است، از پارچه حرير سياه است. (2) مشخصات منابع

الف- كتب حديث و فقه:

وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، افست بيروت دار احياء التراث العربى، 1391

جواهر الكلام، شيخ محمد حسن نجفى، افست بيروت، 1981 ميلادى

الاحكام السلطانيه، ابوالحسن الماوردى، افست قم، بدون تاريخ

ب- كتب مربوط به تاريخ مكه:

اخبار مكه و ما جاء فيها من الآثار، ابوالوليد محمد بن عبداللَّه الأزرقى، مكه دارالثقافه، 1403

اخبار مكه فى قديم الدهر و حديثه، محمد بن اسحاق الفاكهى، مكه، 1407

اتحاف الورى باخبار ام القرى، نجم عمر بن فهد، مكه جامعة ام القرى، 1404

شفاءالغرام بأخبار البلد الحرام، تقى الدين محمد بن احمد الفاسى، بيروت دارالكتاب العربى، 1405

مرآةالحرمين، ابراهيم رفعت پاشا، قاهره، 1344

تاريخ مكه، احمد السباعى، مكه نادى الثقافى، 1404

التاريخ القويم لمكة و بيت اللَّه الكريم، محمد طاهر الكردى المكى، مكه، مكتبة النهضه الحديثه، 1385

تاريخ الكعبة المعظمة عمارتها و كسوتها و سدانتها، حسين عبداللَّه باسلامه، جده، 1402

تاريخ عمارة الحرم المكى، فوزيه حسين مطر، جده، 1402

الكعبة و الكسوه، احمد عبدالغفور عطار، مكه، 1397


1- سفرنامه ناصر خسرو، ص 110
2- شفاءالغرام، ج 1، ص 201

ص: 100

ج- كتب تاريخ و ادبيات:

السيرة النبويه، عبدالملك بن هشام، قاهره مصطفى البابى الحلبى و اولاده، 1355

تاريخ الامم و الملوك، محمد بن جرير طبرى، بيروت دارالكتب العلميه، 1408

الروض الأُنُف، عبدالرحمن بن ابى الحسن السهيلى، بيروت دارالفكر، 1409

مروج الذهب، على بن حسين مسعودى، افست قم دارالهجره، 1404

البداية و النهايه، ابن كثير دمشقى، بيروت دارالكتب العلميه، 1409

تاريخ الخلفا، جلال الدين سيوطى، قاهره المكتبة التجاريه، 1371

الكامل فى التاريخ، ابن اثير جزرى، بيروت دارالكتاب العربى، 1387

النجوم الزاهره فى ملوك مصر و القاهره، جمال الدين ابن تغرى بردى، مصر وزارة الثقافه، 1383

العقد الفريد، احمد بن محمد بن عبدربه اندلسى، بيروت دارالكتب العلميه، 1407

صبح الاعشى فى صناعة الانشاء، ابوالعباس قلقشندى، قاهره عالم الكتب، بى تاريخ

فتوح البلدان، ابوالحسن البلاذرى، بيروت دارالكتب العلميه، 1398

حبيب السير، خواندمير، تهران كتابفروشى خيام، 1353

مطلع السعدين، عبدالرزاق سمرقندى، تهران كتابخانه طهورى، 1353

تاريخ ادبيات ايران، دكتر ذبيح اللَّه صفا، تهران انتشارات فردوس، 1366

د- كتب جغرافيايى و سفرنامه ها:

مختصر البلدان، احمد بن محمد همدانى (ابن الفقيه)، بيروت دار احياء التراث العربى، 1408

معجم البلدان، شهاب الدين ياقوت حموى، دار احياء التراث العربى، 1399

رحلة ابن جبير، ابوالحسين احمد بن جبير، بيروت الشركة العالمية للكتاب، بدون تاريخ

رحلة ابن بطوطه، بيروت الرساله، 1405

نزهة القلوب، حمداللَّه مستوفى، تهران دنياى كتاب، 1362

آثار البلاد و اخبار العباد، زكريا بن محمود قزوينى، بيروت دار صادر، بى تاريخ

سفرنامه ناصر خسرو قباديانى، تهران كتابفروشى محمودى، بى تاريخ

ه- مجلات:

ميقات حج، تهران، حوزه نمايندگى ولى فقيه در حج و زيارت

المورد، بغداد، وزارة الثقافه و الاعلام

ص: 101

پى نوشتها:

ص: 102

ص: 103

ص: 104

با ياران پيامبر- ص- در مدينه

محمد نقدى

جعفر بن ابيطالب- ع-

مكّه روزهاى سختى را سپرى مى كند. رشد اسلام و افزايش ياران پيامبر- ص- براى كفار عنود و لجوج قريش قابل تحمّل نيست. روز به روز آزار و اذيت آنان بيشتر شده ميدان بر تازه مسلمانان تنگ تر مى شود. در چنين شرايط سختى، پيامبر- ص- اذن هجرت داده (1) تعدادى از مسلمانان را به سرپرستى جعفر به سوى حبشه روانه مى كند. (2)قريش كه همچون مارى زخم خورده به خود مى پيچد و از گسترش اسلام و طرفدارانش رنج مى كشد و دستش از همه جا كوتاه شده، از اين شگرد تازه، سخت عصبانى شده در صدد انتقام برمى آيد. آنها تصميم مى گيرند حتى در خارج از مكّه هم، عرصه را بر مسلمانان تنگ كنند. به همين خاطر سران كفر با اعزام نمايندگانى به دربار (نجاشى) پادشاه حبشه در صدد كارشكنى برآمده و براى مسلمانان تازه هجرت كرده مزاحمت ايجاد مى كنند.

*** تالار قصر، رنگ و بوى ديگرى دارد. پادشاه و قسّيسين مسيحى با لباسهاى مخصوص در يك طرف و نمايندگان كفار قريش در طرف ديگر، همه در انتظار ورود ميهمانان مسلمانى هستند كه تازه به حبشه هجرت كرده اند.


1- نك: الروض الانُف، سهيلى، ج 2، صص 95- 69
2- اولين هجرت مسلمانان بن حبشه، با سرپرستى صحابى بزرگ «عثمان بن مظعون» بود، به تعدد 10 نفر از هر قبيله يك نفر. و دومين هجرت به سرپرستى «جعفر» بود كه تعدادشان رويهم در حبشه به 83 نفر مى رسيد. سيره ابن هشام، ج 1، ص 344، چاپ مصر مصطفى البابى.

ص: 105

نمايندگان قريش از قبل با تبليغات سوء، اذهان حاضران را نسبت به مسلمانان بدبين كرده و از پادشاه خواسته اند كه مسلمانان تازه وارد را از سرزمين خود بيرون كند.

وپادشاه دورانديش، پيك خود را جهت دعوت مسلمانان و تحقيق از كار آنان به دنبالشان فرستاد.

با ورود مسلمانان به جلسه، سكوت در هم شكسته و مجلس حال و هواى ديگرى پيدا مى كند.

مسلمانان، در حالى كه جعفر پيشاپيش آنها در حركت است، با سكينه و وقار وارد مجلس مى شوند. با ديدن نمايندگان قريش در دربار پادشاه، همراهان جعفر يكّه خورده، مضطرب مى شوند؛ زيرا آنها بطور ناگهانى دعوت شده و از قبل هيچ تداركى براى چنين مجلسى ندارند اما جعفر آنها را دلدارى داده و اميدوار مى كند كه با تعليماتى كه از پيامبر- ص- آموخته ام پاسخ لازم را خواهم داد.

پادشاه حبشه به آنها رو كرده، مى گويد:

چرا از آيين پدران و اجداد خود دست كشيده و كيشى را پذيرفته ايد كه نه با آيين ما مطابقت دارد و نه با آيين اجداد خودتان؟!

و جعفر در پاسخ مى گويد:

پادشاها! ما مردمى نادان بوديم كه از هيچ كار زشتى پروا نداشتيم!

بت مى پرستيديم. مردار را مى خورديم. اعمال قبيح انجام مى داديم، قطع رحم و خويشاوندى مى كرديم. حقوق يكديگر را محترم نشمرده، قوى حق ضعيف را پايمان مى كرد، تا اين كه خداوند در بين ما پيامبرى را برانگيخت كه هم نسب او را مى شناسيم و هم صداقت و راستى و امانت و عفاف او را تجربه كرده ايم.

او ما را دعوت نمود كه تنها خدا را پرستش كنيم و از آنچه غير اوست و پدران ما مى پرستيده اند؛ چون بت ها و سنگ ها، دست بشوييم.

او ما را به معروف راهنمايى و از منكر بازداشت و به ما امر نمود كه: راست بگوييم، اداى امانت كنيم، با خويشاوندان و نزديكان خود رفت و آمد داشته باشيم، به همسايگان ظلم نكنيم، خون يكديگر را به ناحق نريزيم، حق كسى را ضايع ننماييم و مرتكب اعمال زشت

ص: 106

نشويم، مال يتيم را نخوريم و به زنان عفيف نسبت ناروا ندهيم و از آنچه زشتى است ما را بازداشت. او از ما خواست كه تنها خداى واحد را بپرستيم و كسى را در عبادت شريك او قرار ندهيم. نماز بخوانيم، روزه بگيريم، زكات بپردازيم و آنچه از كارهاى پسنديده است انجام دهيم. ما هم از صميم جان حرف او را پذيرفتيم و به او ايمان آورديم و از او پيروى كرديم، زيرا فهميديم آنچه او مى گويد حق است. از آن پس قوم ما با ما دشمنى كردند و ما را آزار نمودند و اصرار داشتند كه ما چون گذشتگان بر آيين خود بمانيم، چون ما نپذيرفتيم زندگى را سخت بر ما تنگ گرفتند و به آزار ما پرداختند تا حدى كه مجبور به هجرت شديم. و سرزمين شما را انتخاب كرديم به اين اميد كه بتوانيم با آرامش زندگى كنيم.

سخنان جعفر كه به اينجا رسيد، پادشاه از او پرسيد: آيا چيزى از آنچه بر پيغمبر شما نازل شده به همراه داريد تا براى ما بخوانيد؟

جعفر پاسخ داد: آرى.

پادشاه گفت: براى ما بخوان.

جعفر شروع كرد به خواندن آياتى از سوره «مريم»، با شنيدن نام مريم و قداست او و تعريف خداوند از عصمت او، بى اختيار دانه هاى اشك بر گونه پادشاه و قسيسين جارى شد و در حالى كه همه منقلب شده بودند، پادشاه رو كرد به نمايندگان قريش و گفت:

به خدا سوگند هرگز اينان را تسليم شما نخواهم نمود. (1) و بدينسان اوّلين جلسه با پيروزى مسلمانان پايان يافت و نمايندگان كفار با سرافكندگى و مأيوس از همه تدابير انجام شده، دست از پا كوتاهتر مجلس را ترك كردند.

*** براستى كه جعفر، همانگونه كه پيامبر- ص- فرموده بود، هم خُلقاً و هم خلقاً شبيه به او بود. (2) او از اولين روزهايى كه نداى حق پرستى از حلقوم نازنين پيامبر- ص- در مكّه طنين انداخت، جزء اولين ياران پيامبر- ص- بود و پس از برادرش على- ع- اسلام را پذيرفت. (3) و تا آخرين لحظه هم دست از يارى پيامبر برنداشت.

در آغاز دعوت به اسلام روزى پدر بزرگوارش ابوطالب ديد پيامبر- ص- همراه


1- سيره ابن هشام، ج 1، صص 337- 335 چاپ مصر، مصطفى البابى.
2- اسدالغابه، ج 1، ص 341 چاپ دارالشعب.
3- همان.

ص: 107

على- ع- مشغول نمازند. على- ع- سمت راست پيامبر- ص- ايستاده، به جعفر گفت: بال چپ او را پر كن و تو هم نماز بگزار. (1) بقدرى جعفر عطوفت و مهربانى داشت و از فقرا و مساكين نگهدارى مى كرد كه به «ابوالمساكين» مشهور شد. (2) پيامبر- ص- به جعفر علاقه زيادى اشت تا جايى كه وقتى جعفر از حبشه به مدينه برگشت، مسلمانان تازه از جنگ خيبر فارغ شده بودند. پيامبر- ص- بقدرى از ديدن او خوشحال شد كه سخت او را در آغوش كشيد و ميان دو ديده او را بوسيد و اين جمله مشهور را گفت:

«نمى دانم به كدام خوشحال ترم. به آمدن جعفر يا به پيروزى خيبر.» (3) با ورود جعفر به مدينه، او را در جوار مسجد جاى داد و او همواره در كنار پيامبر بود تا اين كه در سال هشتم هجرى پس از چند ماه اقامت در شهر مدينه به دستور پيامبر به فرماندهى سپاه اسلام برگزيده شد و روانه (4) جنگ «موته» گشت.

جنگ «موته» در سال هشتم هجرى و به دنبال كشته شدن سفير پيامبر «حارث بن عمير» به دست «شرحبيل» كه فرمانده سرزمينهاى مرزى شام بود اتفاق افتاد.

پيامبر- ص- پس از برقرارى امنيت در سرزمين حجاز، سفير خود را براى دعوت مردم شام و فرمانرواى آن، به سوى آن منطقه گسيل داشت كه به صورت ناجوانمردانه بوسيله «شرحبيل» دست و پايش را بستند و او را كشتند.

خبر مرگ اين سفير به مدينه رسيد. پيامبر- ص- و اصحاب متأثر شدند و براى تأديب آنان، سپاه اسلام آماده شد و به آن سو اعزام گرديد.

سپاه اسلام در «موته» با لشكر دشمن مواجه گرديد و نبرد آغاز شد. جعفر كه فرمانده اول سپاه اسلام بود. در كمال شجاعت جنگيد، وقتى حلقه محاصره بر او تنگ شد، از اسب پايين آمد و با ضربه شمشير، اسب خود را پى كرد تا هم قطع اميد از اسباب عادى كرده باشد و هم ايجاد رعب و وحشت در دشمن و با حمله هاى پى در پى و ضربات شمشير به دفاع از خود برخاست.

دست راست او بوسيله دشمن قطع شد. پرچم را به دست چپ گرفت، دست چپش نيز


1- اسدالغابه، ج 1، ص 341
2- مقاتل الطالبيين، ص 6، چاپ قاهره «دار احياء الكتب العربيه.»
3- همان، ص 11
4- در كتابهاى تاريخى و در مصادر اهل سنت، فرماندهى اول سپاه به زيد بن حارثه، بعد به جعفر و در مرحله سوم به عبد اللَّه بن رواحه نقل شده اما مدارك صحيح از جمله اشعارى كه «حسان بن ثابت» و «كعب بن مالك» در اين قضيه سروده اند، شاهد اين مدعاست كه فرمانده اول جعفر بوده است. و آنها خود از پيامبر شنيده اند. ابن هشام در سيره خود اين اشعار را آورده است امّا هيچ اشاره اى به ترتيب اصلى فرماندهان نمى كند؛ از جمله اشعار صريح «كعب بن مالك» در اين زمينه اين است: اذ يهتدون بجعفر و لوائه قدّام اوّلهم فنعم الأوّل سيره ابن هشام، ج 4، ص 386، چاپ مصر، مصطفى البابى.

ص: 108

قطع شد، پرچم را با دو بازو نگه داشت و سرانجام با بيش از هفتاد زخم به لقاء و رضوان حق شتافت.

هنگامى كه خبر شهادت جعفر به مدينه رسيد پيامبر- ص- وارد خانه جعفر شد و از همسرش «اسماء بنت عميس» پرسيد: فرزندان من كجايند؟

اسما آنها را صدا زد؛ عبداللَّه، عون و محمد! پيامبر دستى بر سرشان كشيد و در آغوشش گرفت. اسما با تعجب پرسيد:

اى رسول خدا، طورى آنها را نوازش مى كنى، گويى يتيمند!

و پيامبر- ص- فرمود:

اسما! آيا نمى دانى كه جعفر شهيد شده!

با شنيدن اين سخن، صداى ناله اسما بلند شد.

پيامبر- ص- در حالى كه قطرات اشك صورتش را خيس كرده بود، او را دلدارى داد و فرمود:

گريه نكن، خداوند به من خبر داد كه براى جعفر در بهشت دو بال هست از ياقوت قرمز.

و دستور داد براى آنها طعامى حاضر كنند كه اين سنت شد. (1) امروز قبر جعفر در موته (2) مشهور و محل زيارت است.

جعفر در سن 41 سالگى به شهادت رسيد، پيامبر- ص- همواره از او به بزرگى ياد مى كرد.

احاديث بسيارى در شأن و فضيلت جعفر از زبان پيامبر وارد شده. (3) اهميت وجودى او بقدرى زياد بود كه حضرت على- ع- در نبود او و حمزه اشك مى ريخت و از آنها به بزرگى ياد مى كرد. (4) مرحوم كلينى در كتاب شريف كافى (5)، روايتى را از قول سدير نقل مى كند كه:

«روزى در خدمت امام باقر- ع- مشغول گفتگو بوديم پيرامون آنچه بعد از رحلت پيامبر بر مردم گذشت، يكى از اصحاب رو به امام باقر- ع- عرضه داشت: چگونه شد عزت بنى هاشم بعد از پيامبر- ص-؟


1- سفينةالبحار، ج 1، ص 593، چاپ انتشارات اسوه.
2- موته نام قريه اى است در سرزمين بلقاء از سر حدّات شام، معجم البلدان، ج 5، ص 220
3- نك: «مناقب الامام اميرالمؤمنين»، محمد بن سليمان، چاپ مجمع الثقافة الاسلاميه، ايران- قم. ج 1 و 2- و «شواهد التنزيل»، الحاكم الحسكانى، ج 1 و 2
4- اعيان الشيعه، ج 4، صص 128- 118
5- روضه كافى، ج 8، صص 190- 189، ح 216

ص: 109

امام در پاسخ فرمود:

آنهايى كه در بنى هاشم بودند، جعفر و حمزه بودند كه درگذشتند. تنها دو نفر از بنى هاشم در كنار على ماند كه آندو، هم ضعيف بودند و هم تازه مسلمان، به خدا سوگند اگر جعفر و حمزه باقى بودند گرچه خود را به هلاكت رسانده بودند، نمى گذاشتند اينچنين شود.

مرحوم سيد محسن امين در اعيان الشيعه مى نويسد: به همين خاطر من جعفر را در طبقه شيعيان ذكر كرده ام. (1)


1- اعيان الشيعه، ج 4، ص 120

ص: 110

پى نوشتها:

ص: 111

تاريخ كعبه و مسجدالحرام

تأليف: محمد معصوم بن محمد صالح دماوندى

به كوشش: رسول جعفريان

درآمد

تنها نسخه اين رساله، كه از آن با عنوان «تاريخ كعبه و مسجدالحرام» ياد مى كنيم، در اختيار استاد معظم علامه محقق آقاى حاج سيد محمد على روضاتى- دامت بركاته بوده كه ايشان از سر لطف، آن را در اختيار ما گذاشتند.

نام مزبور در جايى از رساله نيامده، اما محتواى كتاب در حول و حوش همين عنوان مى باشد. از مؤلف كه خود را محمد معصوم بن محمد صالح دماوندى ناميده، آگاهى نداريم. آنچه از رساله بدست مى آيد اين كه او در هند مى زيسته و رساله را نيز به اشاره يكى از شاهدختهاى آن ديار، با نام «ماه جهان، بنت عليمردان خان» نگاشته است. تاريخهايى كه در كتاب آمده يكى 980 و ديگرى 990 هجرى است و سومين و آخرين 1004 است كه اشاره به تجديد فرش مسجدالحرام توسط سلطان مراد عثمانى دارد. بنابراين او بايد پس از اين تاريخ در قيد حيات بوده باشد.

تنها نامى كه به احتمال مى تواند با مؤلف رساله ما تطبيق كند، شخصى با نام محمد معصوم هندى از علماى اماميه است كه مؤلف دبستان المذهب، او را در سال 1053 در لاهور ديده است. (1) اگر اين تطبيق درست باشد مؤلف ما از علماى قرن يازدهم است. شاهد آن اين است كه مُهر روى نسخه با اين عبارت


1- نك: ذريعه، ج 8، ص 49، ش 125؛ الروضة النضره، ص 576

ص: 112

آمده: «ز لطف حيدر صفدر، مهدى كند خروج» عبارت از سال 1062 مى شود.

على فرض عدم صحت اين تطبيق، نبايد مؤلف ما ديرتر از قرن يازدهم باشد.

نويسنده رساله- همانگونه كه گذشت- از علماى شيعه اثناعشرى است و چندى از احاديث ائمه طاهرين را در رساله خود آورده است. او در يك مورد نيز از كتاب مجمع الفوائد نقل كرده كه بر ما روشن نشد مقصود از آن، چه كتابى، از كدام مؤلفى است. از انتهاى رساله چنين برمى آيد كه رساله خاتمه يافته، اما از شرحى كه مؤلف در آغاز آورده معلوم مى شود كه او قصد نوشتن سفرنامه اى را داشته كه شامل «وقايع و سوانح راه مكه كه از بندر سورت تا مدينه و معاودت باز به بندر مذكور» بشود. اما آنچه در دسترس ما مى باشد، تنها در محدوده تاريخ كعبه و مسجدالحرام است و بس. شايد مؤلف كار خويش را تمام نكرده و به مقدار موجود بسنده كرده باشد و محتمل است كه كاتبِ رساله حاضر، تنها همين قسمت را مفيد ديده و استنساخ كرده است. اين احتمال با اين مسأله تقويت مى شود كه مؤلف گفته است رساله خود را در يك مقدمه، سه فصل و يك خاتمه تنظيم كرده اما در كتاب تنها مقدمه و فصل اول (شايد آن هم ناقص) آمده است.

خطاهايى در متن وجود دارد كه بايد از سوى كاتب باشد. آن مقدار را كه متوجه شده ايم در پاورقى بدان اشاره كرده ايم، برخى را نيز كه خطا بودن آن كاملًا روشن بوده، صحيح آن را در متن آورده ايم.

تاريخ كعبه و مسجدالحرام

الحمد للَّه رب العالمين و الصلوة والسلام على خير خلقه محمد و آله أجمعين

اما بعد: چنين گويد افقر عباد اللَّه الغنى و أحوجهم الى ربّه العلى محمد معصوم بن محمد صالح دماوندى- عفى اللَّه عن جرائمهما- كه اين رساله ايست در بيان آن كه چرا مكه را «ام القرى» و «كعبه» مى گويند و بيان مساحت طول و عرض آن و بيان منتخبى از ضروريات

ص: 113

آداب مناسك حج كه از رسايل و كتبى كه در اين فن نوشته اند انتخاب شده و بيان وقايع و سوانح راه مكه كه از بندر سورت تا مدينه و معاودت باز به بندر مذكور كه به اشاره عصمت مآب، عفت احتجاب بلقيس العهد و الأوان و مريم الدوران و خديجةالزمان، عليا جناب صالحه ساجده ماجده مؤمنه شريعتِ سيد المرسلين و خادمه ملّت خير النبيين، محبّه آل طه و يس و مخلصه به اخلاص ائمه طاهرين، مخدومه مكرمه، صاحبه مقدسه، ماه جهان خانم، بنت عليمردان خان، اهليه نواب اميرخان مرحوم، المسمى بصاحب جيو- دامت ظلّها- نوشته شده مشتمل بر «مقدمه» و سه «فصل» و «خاتمه»، اميد كه مقبول نظر عاطفت ايشان گردد، بمنّه و كرمه.

مقدمه

در بيان آن كه چرا مكه را «ام القرى» و «كعبه» مى گويند و كيفيت وضع بناى آن؛ بدان كه به صحّت پيوسته است كه حضرت خالق بى چون، در بدايت خلق زمين، اول قطعه كه آفريد، بقعه مبارك مكه بود و باقى زمين را از زير آن كشيد، لهذا مسمى به «ام القرى» شد كه اصل همه زمين اوست و از ائمه صادقين- عليهم السلام- منقول است كه چون خانه مبارك، وسط دنياست، مسمى به «كعبه» شد و ديگر آن كه مربع واقع شده؛ زيرا كه محاذى بيت المعمور است و آن مربع است و مربع بودن آن براى اين كه محاذى عرش واقع شده و عرش مربع است و مربع بودن آن جهت آن كه كلماتى كه در عرش به آن قائم است، چهار است و اين است: «سبحان اللَّه» و «الحمد للَّه» و «لا اله الّا اللَّه» و «اللَّه اكبر». (1) تبصره

در بيان كيفيت بناى خانه مبارك كه در احاديث متكثره و معتبره بطور مخالف و موافق وارد است كه حضرت آدم- عليه السلام- از بهشت فرود آمد، به كوه بوقبيس آمد؛ و بعضى گويند به زمين هند، پس از تنهايى و بى كسى، به درگاه بارى شكايت كرد. حضرت عزّت، دانه ياقوتى كه به آن مأنوس بود، از بهشت براى او فرستاد و آن را بجاى گذاشتند و روشنى او به هر جايى كه رسيد نشان كرد، و اللَّه تعالى آن مقدار را حرم گردانيد. (2)


1- علل الشرائع، ص 398؛ بحار الانوار، ج 96، ص 57
2- علل الشرائع، ص 146؛ بحار الانوار، ج 11، ص 213

ص: 114

و از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- مروى است كه كوه صفا را براى اين صفا مى گويند كه آدمِ صفى، آنجا فرود آمده و مروه را براى آن كه مرأه كه حوّا است، آنجا فرود آمده مسمّا به نام ايشان شد. (1) و در بعضى روايت آمده كه خيمه [اى] از خيمه هاى بهشت فرستادند و زدند آن را در جاى خانه، و ستونهاى آن از ياقوت سرخ بود و روشن گرديد كوههاى مكه از روشنى او و آن مقدارى كه روشنى او رسيد، گردانيد اللَّه تعالى آن را حرم؛ و بر اطراف خيمه طنابها و ميخها زدند و منتهاى ميخها مسجدالحرام شد، بعد از آن، جبرئيل- عليه السلام- آدم را از صفا و حوّا را از مروه به خيمه درآورد و هفتاد هزار فرشته براى نگاهبانى خانه فرود آمدند و خانه را از مرده شيطان محافظت مى كردند. هر روز و شب بر گرد ركن ها طواف مى كردند، چنانچه [چنانكه] در آسمان چهارم بر گرد بيت المعمور؛ و ركن هاى اين خانه، محاذى ركن هاى بيت المعمور است. بعد از مدتى وحى رسيد به جبرئيل- عليه السلام- كه آدم و حوّا را برآر از خيمه و بردار بنياد خانه را براى ملائكه و خلقى كه از اولاد آدم بهم خواهند رسيد.

پس جبرئيل- عليه السلام- برآورد هر دو را، و آدم را به صفا و حوّا را به مروه گذاشت. آدم- عليه السلام- گفت: اى جبرئيل! اين امر از جانب خداى تعالى بر ما غضب است يا تقدير شده؟ جبرئيل گفت: از روى غضب نيست؛ حضرت بارى هفتاد هزار فرشته را براى مأنوس شدن شما به زمين فرستاد و طواف مى كنند ايشان گرد ركن ها، و حضرت فرمود كه خانه من به جاى خيمه من است و خيمه محاذى بيت المعمور است؛ باز وحى آمد كه خيمه را بردار؛ پس گفت آدم- عليه السلام- كه راضى شديم ما بر تقدير اللَّه تعالى، پس گذاشتند بنياد خانه را به سنگى از صفا و سنگى از مروه و سنگى از طور سينا و سنگى از ظَهْر كوفه؛ پس حضرت جبرئيل هر چهار سنگ را به جايى كه مأمور شده، گذاشت. باز وحى رسيد كه از سنگهاى بوقبيس تمام كن، و بگذار براى خانه دو در؛ درى به طرف مشرق و درى به طرف مغرب، پس تمام كرد جبرئيل- عليه السلام- خانه مبارك را؛ بعد از فراغ طواف كردند ملائكه و دويدند آدم و حوا به طرف ملائكه و طواف كردند ايشان نيز بر دور خانه هفت شوط؛ بعد از فراغ بيرون آمدند و طلب چيزى خوردن كردند. (2) و در بعضى اخبار آمده كه چون آدم- عليه السلام- به زمين آمد از شرّ شيطان ايمن نبود، بناليد به درگاه پروردگار كه اى خداوند جهان! چون مرا از بهشت برون آوردى، ايمن


1- نك: بحار الانوار، ج 11، ص 211
2- علل الشرائع، ص 146؛ بحار الانوار، ج 11، صص 209- 208

ص: 115

نيستم از شرّ شيطان؛ الهى تويى چاره ساز كه از شرّ او ايمن شوم. اللَّه تعالى جمعى از فرشتگان را فرستاد تا گرد مكه را فرو گرفتند، آن مقدار كه فرشتگان ايستاده بودند حرم شد.

و از حضرت امام محمد باقر- عليه السلام- مروى است كه همراه پدرم- عليه السلام- در طواف بودم كه شخصى گفت: مى خواهم مسأله اى بپرسم جواب نداد تا تمام كرد طواف را و در حجر آمد و نشست و گفت: كجاست سائل؟ شخصى گفت: منم؛ گفت: سؤالت چيست؟

گفت: خبر ده مرا از ابتداى طواف كه، كه كرد و چگونه بود؛ پدرم گفت: تو از كجايى؟ گفت: از شام؛ گفت: از كدام شهر؟ گفت: از بيت المقدس؛ گفت: تورات و انجيل مى دانى؟ گفت: بلى؛ گفت: بدان كه ابتداى طواف آن بود كه چون خداى تعالى فرشتگان را گفت كه من در زمين خليفه خواهم آفريد، گفتند: خواهى آفريدكسى را كه در زمين فساد كند؟! گفت: مى دانم چيزى را كه شما نمى دانيد؛ ايشان بترسيدند و گفتند: مبادا ما با اين اعتراض كه كرده ايم، خداى تعالى بر ما خشم گيرد؛ بيامدند و خداى تعالى را حمد و ثنا گفتند و تضرع و زارى كردند و بر گرد عرش طواف كردند و خداى تعالى به ايشان نظر رحمت كرده فرمود كه در زير عرش، خانه بنا نهيد بر چهار ستون از زبرجد سبز و آن را غاشيه ساخت از ياقوت سرخ و آن را بيت الصراح نام نهاد و امر كرد فرشتگان را كه طواف عرش را ترك نماييد و طواف اين خانه بكنيد و اين بيت المعمور است كه در قرآن مذكور است كه هر روز هفتاد هزار فرشته آنجا طواف مى كنند تا روز قيامت؛ آنگاه خداى تعالى جماعتى از فرشتگان را فرستاد و فرمود: در برابر اين خانه، خانه بر زمين بنا كنيد به اين طول و عرض و ارتفاع تا چنانكه شما اين خانه را طواف مى كنيد، اهل زمين آن خانه را طواف كنند. آن مرد گفت: راست گفتى اى پسر رسول خدا؛ در هر دو كتاب چنين است.

و از اهل بيت عصمت- صلوات اللَّه عليهم- مروى است كه حد حرم چهار فرسخ است در چهار فرسخ؛ و ايضاً حد حرم در كتاب «مجمع الفوائد» چنين است كه از طرف شمال چهار ميل و از طرف جنوب هشت ميل و از طرف مشرق يازده ميل و از طرف مغرب يك ميل است. و گفته اند اين مقدار از براى آن است كه در حال نزول حجرالاسود از آسمان، همين قدر روشنى بر اطراف تافت؛ و مجاهد روايت كرده كه آدم از زمين هند پياده به حج مى آمد و جبرئيل- عليه السلام- راه مى نمود و هر گامى كه برداشتى سه روزه راهها طى كردى و هر

ص: 116

كجا پاى او رسيد، امروز آبادان است و چون به مكه آمد او را مناسك حج آموخت و آدم حج كرد و چون فارغ شد، فرشتگان او را تهنيت گفتند، و گفتند: حَجَّت پذيرفته باد، ما اين خانه را پيش از تو به دو هزار سال زيارت و طواف مى كرديم، آدم پرسيد كه در طواف چه مى گفتيد؟

گفتند: تسبيحات اربع: «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر»؛ آدم اين كلمات را كه لا حول و لا قوَّة الّا باللَّه باشد به آن افزود و چون نوبت به ابراهيم- عليه السلام- رسيد اين را نيز به آن افزود كه العَلىّ العظيم.

ابن عباس گفت: آدم چهل حجِّ پياده كرد از هند تا مكّه و اين خانه بود تا طوفان نوح- عليه السلام- آنگاه به امر خداى تعالى آن را به آسمان بردند. بعضى گويند: به آسمان چهارم، و بعضى گويند: به آسمان هفتم. چون طوفان كناره شد جاى خانه خالى مانده تا به روزگار حضرت ابراهيم- عليه السلام- و حضرت عزت، ابراهيم- عليه السلام- و اسماعيل- عليه السلام- را گفت كه در مكّه خانه را بنا كنيد؛ گفتند: كجا خانه بنا كنيم؟ جبرئيل- عليه السلام- آمد و رقم زد تا ابراهيم بر آن بنا نهاد، و بعضى گفته اند: ابرى فرستاد تا آن مقدار كه جاى خانه بود سايه افكند و به روايتى آمده كه ابراهيم- عليه السلام- به سريانى مى گفت و اسماعيل به وى جواب مى داد و زبان يكديگر را مى فهميدند ليكن جواب نمى توانستند داد و بعضى ديگر گفته اند: كه باد را فرستاد تا اساس را برُفت و بر آن بنا نهاد. و ابراهيم بنّايى مى كرد و اسماعيل سنگ مى داد تا بنياد را برآوردند و آن را از سنگ پنج كوه بنا كردند؛ «طور سينا» «طور زينا» و «لبنان» و «جودى» و «وى»؛ و اساس و قواعد از «وى» بود. چون به جاى سياه رسيد هر سنگ كه بر وى مى نهادند قرار نمى گرفت و مى افتاد و از كوه بوقبيس آواز آمد كه اى ابراهيم! تو را نزد من وديعتى هست بستان؛ ابراهيم- عليه السلام- بيامد و سنگ برگرفت موافق خانه، نه كم و نه زياد. و بعد از آن كه خانه تمام شد وحى آمد به ابراهيم- عليه السلام- كه بخوان و آگاه گردان مردمان را به حج ابراهيم؛ گفت: خداوندا! آواز من به كجا رسد؟ حق سبحانه و تعالى فرمود: از تو آواز كردن و از من رسانيدن؛ ابراهيم- عليه السلام- بر بلندى برآمد و بعضى گفتند: بر كوه بوقبيس رفت و آواز كرد به اين نحو كه اى مردمان! خداى تعالى براى شما كه حج گزاريد، خانه بنا نهاده است، بياييد و حج آن خانه كنيد و زيارت آن بجا آريد؛ حق تعالى آواز او را به همه عالم رسانيد از مشرق تا مغرب، تا به حدى كه آنانى كه در اصلاب آباء

ص: 117

و ارحام امّهات بودند، هر كس جواب داد و به اين سعادت عُظمى كه حج بيت اللَّه الحرام است رسيد و بقدر جواب مى رسند. و چون از عمارت خانه مبارك فارغ شدند، شروع كردند در افعال مناسك حج، به تلقين جبرئيل- عليه السلام- و چون از افعال حج فارغ شدند، ابراهيم اسماعيل را همانجا گذاشت و خود به طرف شام رفت.

تنبيه

در بيان كيفيت «مقام» و «حجرالاسود» و «ركن يمانى» و «شامى».

مروى است از عبداللَّه بن عباس و وهب بن منبه و قتاده كه گفتند: مقام آنجاست كه امروز طوافگاه است و آن سنگى است كه نشان پاى ابراهيم- عليه السلام- در آنجا مانده است. و آن چنان است كه چون ساره، هاجر را به ابراهيم داد و اسماعيل از او متولد شد، او را رشك آمد از براى آن كه نورمحمدى كه در پيشانى ابراهيم بود به اسماعيل نقل كرد و اللَّه تعالى به ابراهيم- عليه السلام- وحى فرستاد و گفت: اى ابراهيم! ساره با تو نيكويى كرده، تو نيز او را رنج و رشك منما و اينان را از پيش او دور بر؛ گفت: به كجايشان برم؟ گفت: جايى كه منت فرمايم. جبرئيل- عليه السلام- آمد و براقى آورد و ابراهيم در شام بود، او را بر آن سوار كرد و هاجر و اسماعيل را بر چهارپايى نشانيده، روانه شدند و به هر بقعه خوشى كه رسيدى، گفتى اينها را اينجا فرود آورم؟ جبرئيل مى گفت: نه؛ تا آن كه به پشته ريگ سرخ رسيدند. در آن نواحى درختى بود، جبرئيل- عليه السلام- اشاره كرد به جايى كه امروز حجرالأسود است؛ فرود آى و اينان را فرود آر؟ گفت: اى جبرئيل! اين چه جايگاهى است؟ گفت: خداى تعالى را اينجا خانه بود؛ بيت المعمور نام، طوافگاه آدم. حضرت عزّت بر دست تو آن را آباد خواهد كرد.

ابراهيم- عليه السلام- هاجر و اسماعيل را فرود آورد و از بهر ايشان سايه بانى ساخت تا در زير آن شدند و خيگ آبى داشت كه اندك آبى در آن مانده؛ جبرئيل گفت: اينها را بگذار و برو؛ و ابراهيم- عليه السلام- قصد بازگشت كرد. هاجر گفت: يا خليل اللَّه! ما را به كه مى گذارى و مى سپارى؟ ابراهيم- عليه السلام- گفت: به آن خدايى كه به فرمان او شما را آورده ام و آن خدايى كه مرا در غار، طعام و شراب داد و آن خدايى كه مرا در آتش نگاه داشت. هاجر گفت:

«رضيت بقضاء اللَّه و آمنت لأمر اللَّه حسبى اللَّه عليه توكلت» و بازگشت و ايشان را به خدا

ص: 118

حواله كرد. ساعتى كه برآمد، آب كه در خيگ بود خوردند، ديگر آب نماند، تشنه و گرسنه شد.

از گرسنگى و تشنگى شيرش برطرف شد. ضعف بر اسماعيل مستولى شد، بيفتاد و پاى بر زمين مى زد و مى ماليد. هاجر درماند، برخاست و بر كوه صفا شد به اميد آن كه كسى را ببيند يا آوازى شنود؛ كسى را نديد، بازگشت و به نزديك اسماعيل آمد. او را ضعيف و ناتوان ديد. گمان برد كه خواهد مرد؛ گفت: بروم تا جان كندن او را نبينم؛ بر مروه شد. آنجا نيز كسى را نديد.

چون نزديك اسماعيل آمد او را زنده ديد همچنان مى آمد و مى رفت به اميد آن كه چاره يا چاره گرى را ببيند، هيچ كس را نيافت، عاجز شد. چون مرتبه هفتم بر مروه آمد نگاه كرد به اسماعيل، سفيدى آب ديد.

محمد بن اسحاق مى گويد: چون به صفا آمد از جانب مروه آوازى شنيد؛ آنجا دويد، كسى را نديد و چون متوجه شد از جانب صفا همان آواز [را] به طرف صفا دويد. آنجا نيز كسى را نديد. تا هفت مرتبه، آمد و شد مى نمود. تا آن كه هاجر مدهوش شد و در آن مدهوشى گفت: اى صاحب آواز! كيستى كه تو را نمى بينم و آوازت مى شنوم، تو را به خداى قسم است كه اگر نزديك تو گشايشى براى ما باشد، به فرياد رس كه هلاك شديم. حضرت عزّت، دويدن او را ركنى كرد از اركان حج؛ آواز به همان نحو بود و هاجر بر إثْر آن مى رفت تا به نزديك درخت رسيد. [آواز و] صداى آب شنيد كه مى رود. تعجب كرد و چون به نزديك اسماعيل آمد، آب ديد.

وَهَب بن مُنَبِّه روايت كرده كه چون مرتبه هفتم مأيوس شد جبرئيل- عليه السلام- آمد و پاشنه پاى اسماعيل را بر زمين ماليد، چشمه آب پيدا شد. هر ساعت زياد مى شد تا آنكه بر روى زمين روان گرديد. هاجر از مروه آب را ديد كه از زير پاى اسماعيل برمى آيد. پاره [و مقدارى] ريگ در حوالى آن جمع كرد و كوى (1) كَنْد تا آب در آن ايستد؛ آنگه خيگ را پر آب كرد.

رسول- ص- فرمود: رحمت كناد خداى تعالى بر مادر من هاجر كه اگر منع آب نمى كرد، به همه باديه جارى مى شد. هاجر را دل نمى شد كه از آن آب بخورد. هاتفى آواز داد كه بخور و مترس كه خداى تعالى اين آب را براى تو پيدا كرده است و اين مَشْرب حُجّاج خانه او خواهد بود و بر دست اسماعيل، اساس اين خانه خواهد شد تا عمارت كند و خلايق را از


1- شايد: گودى.

ص: 119

اقصاى عالم امر كند تا اينجا آيند. هاجر خوشوقت شد و از آن آب خورد و آب هر روز زياد مى شد. بند از پيش او برداشت؛ آب بر روى زمين روان شد؛ گياه سبز شد و درختان تازه گشتند. اتفاقاً از قبيله جرهم با تجار شام به يمن مى رفتند. در حوالى آنجا به منزلى كه ايشان را بود، فرود آمدند، از دور نگاه كردند، مرغان را ديدند كه حلقه زده پرواز مى كنند. گفتند كه البته آنجا آب باشد و روى به آن جانب نهادند، به وادى مكه رسيدند. دو مرد را بر إثْر مرغان فرستادند. ايشان مى رفتند تا به مكه رسيدند. ديدند زنى و كودكى و آب روان و مرغزارى خوش؛ از ايشان پرسيدند: شما چه كسانيد، آدميد يا پرى؟ جواب دادند: كه آدمى. گفتند: اينجا آب از كجا پيدا شد كه هرگز نبود و سيصد- چهارصد گز (1)بايست كَنْد تا به آب شور رسيدى؛ هاجر قصّه خود تمام بيان كرد. گفتند: ما را نيز از اين آب مى دهى؟ گفت: بخوريد. خوردند، آبى در غايت شيرينى؛ گفتند: ملكيّت از كيست؟ هاجر گفت: مرا و فرزند مرا، كه اللَّه تعالى به جهت ما پيدا كرده؛ بر كوه رفتند، ديدند زمينى بسيار و درختان سبز؛ گفتند: ديگرى را با شما در اين آب شركتى هست؟ گفتند كه حاشا كه ديگرى با ما شريك باشد. آن هر دو بازگشتند، قوم خود را خبر كردند. آن گروه صاحبان شتر و گاو و گوسفند بودند. از شنيدن اين خبر بسيار شاد شدند.

برخاستند روى به آن جانب نهادند و در نواحى مكه فرود آمدند و كس فرستادند پيش هاجر، گفتند: تو اينجا انيسى و جليسى ندارى، ما را از اين آب و گياه بهره ده تا در جوار تو باشيم و خدمت تو و فرزند تو را به واجبى بجا آريم. هاجر قبول كرد؛ فرود آمدند و به ايشان مأنوس شدند و نعمت بار يافتند و به راحت افتادند تا آن كه اسماعيل بزرگتر شد. (2) او را شكار آموختند و مردمان ديگر از اطراف و جوانب، چون اطلاع يافتند، رو به مكه نهادند. چون مدتى بر اين بگذشت و هاجر فوت شد، اسماعيل از قبيله جرهميان زنى خواست و ابراهيم- عليه السلام- از شام، از ساره دستورى خواست تا اسماعيل را ببيند. گفت: برو به شرط آن كه از پشت مركب فرود نيايى و ندانست كه هاجر فوت شده. چون ابراهيم- عليه السلام- به آنجا رسيد جايى ديد آباد و قبيله اى بزرگ آنجا فرود آمده؛ احوال اسماعيل را پرسيد؛ گفتند: به شكار رفته و زن اسماعيل از خيمه بيرون آمد و گفت: كه را مى خواهى؟ گفت: اسماعيل را؛ گفت: حاضر نيست؛ گفت: هيچ طعامى و شرابى دارى؟ گفت: نه؛ گفت: وقتى كه اسماعيل بيايد بگوى پيرى به اين نشان اينجا آمد، تو را سلام رسانيد و گفت كه آستانه در را بگردان كه موافق نيست. و چون


1- درباره اندازه هاى متفاوتى كه براى گز گفته شده نك: فرهنگ معين؛ ج 3، صص 3301- 3300؛ مؤلف بعد از اين، مقصودخود را از گز بيان كرده است.
2- نك: بحار الانوار، ج 12، صص 97 و 98

ص: 120

اسماعيل آمد، بوى ابراهيم را شنيد. گفت: اى زن! هيچ مرد بيگانه به اينجا آمده بود؟ گفت:

بلى؛ مرد پيرى به اين نشان؛ گفت: سلام مرا به اسماعيل برسان و بگو كه آستانه در را بگردان كه موافق نيست. گفت: از تو طعامى و شرابى خواست؟ گفت: بلى، من ندادم. گفت: برخيز كه من تو را طلاق دادم. پس اسماعيل زن ديگر بخواست. ديگر باره ابراهيم از ساره اجازت طلبيد. گفت: برو به همان شرط. بيامد اتفاقاً باز اسماعيل حاضر نبود. چون به در خيمه رسيد آن زن از خيمه بيرون دويد و گفت: فرود آى كه اسماعيل به شكار رفته همين ساعت خواهد رسيد و اندك بياسا. گفت: فرود نمى آيم ليكن هيچ طعام و شرابى دارى؟ گفت: بلى، رفت گوشت و شير آورد. ابراهيم بر پشت مركب از آن بخورد و دعا كرد ايشان را بر بركت، در خبر آمده كه اگر زن نان و خرما آوردى به بركت دعاى ابراهيم- عليه السلام- در هيچ جاى روى زمين، بيش از مكه گندم و خرما نبودى؛ زن گفت: اى پير! از مركب فرود آى تا سرت بشويم كه گرد آلود شده است. گفت: فرود نيايم ليكن سنگى بيار تا پاى بر آنجا نهم و يك پاى در ركاب دارم، سنگى بزرگ آوردم و در زير پاى ابراهيم نهادم و حضرت يك پاى بر آن نهاد و يك جانبِ سرش را شست. اثر پاى در آن سنگ بماند و پاى ديگر را نيز بر آن نهاد و جانب ديگر سرش را نيز شست، اثر پايش در آن بماند. آنگاه به مركب درست نشست و گفت: چون شوهرت بيايد از من سلام برسان و بگو آن پير مى گويد: آستانه در بسيار خوب است و موافق است و آن را مگردان و رفت و چون اسماعيل آمد، پدر را نديد و بوى او را شنيد، گفت: اينجا كسِ بيگانه آمده بود؟ گفت: پيرى به اين صفت: نيكو روى و خوشخوى و بسيار ستوده.

اسماعيل گفت: با او چه كردى؟ گفت: مهماندارى كردم و سرش شستم و بسيار كردم كه فرود آيد، نيامد. اسماعيل گفت: پير چه گفت؟ زنش گفت: كه بر تو سلام رسانيد [و] گفت آستانه در نگه دار كه مستقيم و موافق است. گفت: مى دانى كه او كيست؟ گفت: نه؛ گفت: او پدر من است؛ ابراهيم خليل اللَّه. (1) و در روايتى آمده كه چون خليل الرحمن بناى خانه را بلند كرد دست به آره (كذا) نمى رسيد؛ سنگ و گِل برمى داشت و بر بالاى سنگ ايستاده مى شد و آن سنگ به قدرت حق تعالى تا جايى كه مى خواست بلند مى شد و سنگ و گل را بر بالاى ديوار مى نهاد تا بلندتر شود و چون اراده فرود آمدن مى كرد، آن سنگ پست مى شد، به همين دستور تا خانه تمام شد و


1- بحار الانوار؛ ج 12، صص 85- 84، 112- 111

ص: 121

اثرهاى قدمهاى مبارك در آنجا پيدا شد؛ مانند اثر پاى برهنه كه در گِلْ پيدا شود و بعضى گفته اند: وقتى كه بالاى سنگ ايستاد تا خلق را به حج بخواند، اثر قدمهاى مبارك بر آن نشست. زنش گفت: من اثر انگشتان و پاشنه در آنجا ديدم، از بس كه مردم دست ماليدند، اثرش برطرف شد. و از حضرت صادق- عليه السلام- پرسيدند كه چرا مقام در طرف دست چپ واقع شد؟ فرمود: براى آن كه جاى حضرت ابراهيم- عليه السلام- در روز قيامت بر طرف دست چپ عرش پروردگار است و جاى حضرت رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- بر طرف دست راست، و چون خانه محاذى عرش است، لهذا مقام در طرف دست چپ واقع شده.

و از وَهْب بن مُنَبِّه منقول است كه گفت: ركن و مقام دو ياقوت سرخ بودند از بهشت كه فرود آوردند، هر دو را بر كوه صفا گذاشتند، پس روشن گردانيدند هر دو زمين را از مشرق و مغرب، چنانكه روشن مى گرداند چراغ، شب تاريك را، و شهادت مى دهند هر دو روز قيامت براى كسى كه وفا كرده است به آن عهدى كه بود موفات را؛ پس برداشت اللَّه تعالى روشنى را از ايشان براى مصلحتى كه حكمت او تقاضا مى كرد و تغيير داد حسن هر دو را و گذاشت در جايى كه هستند.

و در آثار و اخبار حجرالاسود چنين وارد است كه حجرالاسود فرشته بود از بزرگان فرشته نزد خداى تعالى در وقتى كه عهد و ميثاق مى گرفت از خلايق و گفت: آيا نيستم من پروردگار شما و محمد فرستاده و رسول من، و على و اولادش اوصياى پيغمبر من؟ اوّل كسى كه از خلايق گفت بلى و اقرار كرد به همه آنها او بود. پس اللَّه تعالى گردانيد او را امين به همه خلق، و اين عهد و ميثاق را به وديعت نزد او گذاشت؛ و چون آدم را آفريد، او را در بهشت نزد آدم فرستاد براى يادآورى ميثاق مذكور، پس آدم هر سال تجديد عهد و ميثاق مى نمود به نزد او؛ و چون آدم از بهشت بيرون آمد عهد و ميثاق را فراموش كرد. حضرت عزّت، بنا بر مصلحتى كه مى دانست آن ملك را به صورت دُرّه بيضا كرد و نزد آدم فرستاد و آدم در زمين هند بود و به آن انس گرفته بود و نمى شناخت او را؛ پس حق تعالى گويا گردانيد او را و گفت:

اى آدم! مى شناسى مرا؟ آدم گفت: نه؛ گفت: بلى غلبه كرده است تو را فراموشى و فراموش كردى عهد و ميثاق كه كرده بودى با خداى تعالى؛ باز خالق بى چون آن را به صورت اوّل كه به همراه آدم در بهشت بود گردانيد. گفت: اى آدم! كجاست عهد و ميثاق تو؟ و به آن ياد دهانيد

ص: 122

آنها را؛ پس آدم گريه كرد و خضوع نمود و بوسيد آن را و تجديد كرد عهد و ميثاق را. باز اللَّه تعالى او را به صورت دُرّه بيضا كرد و بود آن كه روشنى مى داد؛ پس برداشت آدم آن را بر كتف خود، و هرگاه مانده مى شد برمى داشت جبرئيل- عليه السلام- تا رسيدند به مكه و آدم هميشه به آن انس مى گرفت و تجديد عهد و ميثاق مى كرد نزد آن هر روز و هر شب، وقتى كه جبرئيل- عليه السلام- بناى كعبه مى كرد در آورد آن را ركن و باب، و در آن مكان مابين خاك و آدم بود در هنگام گرفتن ميثاق؛ و در آن موضع بود دهن فرشته ميثاق، لهذا به آنجا مقرر شد و هرگاه كه مى آمد آدم از مكان خانه به طرف صفا، و حوا به طرف مروه، و بود حجر در ركن، پس تكبير و تهليل و تحميد مى گفتند خداى را، لهذا جارى شده است به گفتن تكبير در استقبال ركن از طرف صفا، (1) و بود حجر «اشدّ حُبّاً» در ميان فرشتگان، (2) بمحمد و آل محمد، و براى همين، اللَّه تعالى او را اختيار كرد، و به او سپرد ميثاق را؛ و لهذا چون به او مى رسند [مى خوانند:] أمانتي أدَّيْتُها و مِيثاقي تعاهدته لتشهد لي بالموافاة، (3) و روز قيامت مى آيد او در حالتى كه او راست زبان گويا و دو چشم بينا به صورت اوّل و شهادت مى دهد براى كسى كه دريافته او را در آن مكان و اداى امانت و عهدى كه كرده بود، و گواهى مى دهد براى جمعى كه آنجا عبور نكرده و سرباز زده و اداى امانت نكرده.

و از حضرت صادق- عليه السلام- مروى است كه وقتى كه آدم از وحشت تنهايى شكايت كرد به حضرت بارى؛ پس جبرئيل- عليه السلام- آورد ياقوتى سفيدتر از شير از بهشت، و وقتى كه آدم در بهشت بود، هرگاه به آن مى رسيد پاى مى زد آن را، و چون جبرئيل آورد شناخت آن را و پيشدستى كرد به رسانيدن دهن؛ لهذا جارى شد به رسانيدن دهان به آن.

و ابن عباس روايت كرده كه چون حضرت رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- با عايشه طواف مى كرد، [مى فرمود:] و اگر مى بود حجرالاسود به صورتى كه اوّل آمده بود، برنمى خورد آن را كسى مگر آنكه شفا مى يافت از هر دردى و المى، (4) ليكن تغيير داد حق تعالى صورت آن را به سبب ارْجاس جاهليت و معصيت گنهكاران كه دست رسانيدند آن را، و حال آن كه سزاوار نبود اهل جاهليت و معاصى را كه ببينند آن را به صورتى كه آمده بود از بهشت؛ زيرا كه كسى كه نظر كند به چيزى كه از بهشت است، واجب مى شود او را بهشت، و اين ركن خداست در زمين. (5) و امروز كه زمان غيبت رسول خداست، شهادت خواهد داد او


1- علل الشرائع، صص 148 و 149؛ الكافى، ج 1، ص 215، ج 4، صص 185 و 186؛ بحار الانوار، ج 11، صص 207- 205
2- نك: الكافى، ج 4، صص 185 و 186، علل الشرائع، صص 431- 429
3- الكافى، ج 4، ص 184
4- و در روايت ديگر آمده كه: دست نمى رسانيد به آن هر صاحب دردى، مگر اين كه شفا مى يافت.
5- علل الشرائع، ج 1، ص 427

ص: 123

براى جمعى كه يافته اند او را مثل كسى كه دريافته است بيعت رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- را.

و از حضرت صادق- عليه السلام- مروى است كه استلام ركن كنيد يمانى را، به درستى كه آن يمين خداست (1) و يمين راه خداست كه مى روند مؤمنان از آن راه به بهشت؛ لهذا حضرت فرمودند كه اين ركن بابى است كه داخل بهشت مى شوند. (2) و به روايت ديگر آمده كه اين ركن بابى است از بابهاى بهشت و بسته نمى شود هرگز، (3) و در زير آن جوبى است از بهشت كه ملاقى مى شود در آن اعمال بندگان.

و از حضرت صادق- عليه السلام- مروى است كه در ملتزم (4) براى اين ياد مى كنند گناهان خود را كه نزديك آن جوبى است از بهشت كه ملاقى مى شود به آن اعمال بندگان. (5) و از آن حضرت پرسيدند كه چرا استلام حجر و ركن يمانى مى كنند و آن دو ركن ديگر را استلام نمى كنند؟ فرمود: كه حضرت رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- استلام كردند اين هر دو را و استلام نكرده اند آن دوى ديگر را. (6) و ديگر حجر و ركن يمانى در طرف راست عرش اند و حضرت عزّت، امر كرده است به استلام آنچه در طرف راست عرش است؛ و گفته اند چون تبّع بيامد تا خانه مبارك را خراب كند، چون به غدير خم رسيد به آزار فالج مبتلا شد و بزرگان اطبّا را بخواند، گفتند: اى مَلِك! اين خانه بزرگوار ديرينه است و خانه خداست، و هر كس قصد كرد به بدى گرفت خانه او را؛ از اين قصد كه كرده اى باز آى، اگر خواهى در آنجا رو و كار ديگر كه دارى بكن و آن را تعرّض مرسان؛ او بيامد و فرمود كه خانه را جامه نيكو پوشانيدند و اوّل كسى كه خانه را جامه پوشانيد او بود و هزار شتر قربانى كرد و به اهل حرم صله ها داد و آن مكان كه ايشان فرود آمده بودند «مطابخ» (7) ناميدند.

فصل اول

در بيان كيفيت تعمير خانه مبارك كه بعد از حضرت ابراهيم- عليه السلام- شده و مقدار مساحت طول و عرض و ارتفاع به نحوى كه بالفعل موجود است. بدانكه خانه مبارك به نحوى كه حضرت رسول [ابراهيم] (8) خليل الرحمن ... نموده بود تا زمان حضرت رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- باقى بود و در آن تصرفى نشده و بعد از آن حضرت تا زمان


1- نك: الكافى، ج 4، ص 406
2- الوافى، ج 2، ص 128 كتاب الحج
3- الكافى، ج 4، ص 409؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 134
4- در اصل و در همه موارد در كتاب: تلزم !
5- الوافى، ج 2، ص 128
6- علل الشرائع، ص 428 و 429
7- در اصل: مطابيخ.
8- در اصل: رسول.

ص: 124

خليفه ثانى نيز به همان نحو بود. و از ابوهريره نقل است كه حد مسجدالحرام تا مسعى است كه مابين صفا و مروه باشد.

و از عبداللَّه بن عباس مروى است كه اساس مسجدالحرام كه خليل الرحمن بنا نهاده بود از مروه است تا صفا.

و از عطا مروى است كه زمين حرم تمام مسجدالحرام است و در اطراف حرم خانه ها بود و از ميان خانه ها راهها بود كه مردم از آن طرف، آمد و شد مى كردند تا زمان خليفه دوم، و خليفه، خانه هاى متصل به حرم [را] گرفته داخل حرم كرد و بر دور مسجد ديوارى برآورد كمتر از قد آدمى، و چراغهاى مسجد را بر سر ديوار مى نهادند. پس اول كسى كه بر دور مسجدالحرام ديوار بنا كرد او بود؛ و چون زمان خليفه سوم شد او نيز خانه ها [را] گرفته در حرم افزود و حرم را وسيع گردانيد و گرداگرد مسجد را ايوانها بنا كرد و سقف پوشانيد. پس اول كسى كه بر دور حرم ايوانها [بنا] كرد و سقف نمود او بود، بعد از او عبداللَّه بن زبير در تاريخ شصت و چهار از هجرت تا شصت و هفت كه مدت حكومت و امارت او بود (1) بسيار در حرم افزود، و خانه هاى بسيار از آن جمله خانه زقى بود كه داخل حرم كرد و بعد از او عبدالملك بن مروان كه از خلفاى بنى اميه بود، حرم را عمارت كرد و ليكن چيزى زياد نكرد اما ديوارهاى مسجد را بلندتر برآورد و ايوانها را بنا كرد و از چوب ساج مُسَقَّف و منقَّش و مزَيَّن گردانيد و قنادليها از سقف مسجد آويخت. پس اول كسى كه تزيين حرم نمود او بود. بعد از او وليد بن عبدالملك اندكى در يك جانب حرم و بعضى ستونها را رخام كرد.

مروى است از ابان بن تغلب كه گفت: هنگامى كه خراب كرد حَجّاج خانه مبارك را، و متفرق ساختند مردم خاك آنها را، و مرتبه ديگر كه متوجه شد كه بنا كند كعبه را و برآرد بناى آن را، مارى برآمد و مانع شد مردم را از بناى خانه و گريختند همه مردم و به پيش حجاج آمده خبر كردند او را؛ پس حجاج ترسيد از اين كه ممنوع شده باشد از بنايى كه مى خواست. پس بر منبر برآمد و خواند مرد و زن، و گفت: قسم مى دهم به حق خداى تعالى هر بنده را كه نزد او باشد از چيزى كه به آن گرفتار شده ام خبر دهد مرا به آن، پس ايستاده شد به طرف حَجاج پيرى و گفت: اگر باشد كسى را از اين خبر، پس خواهد بود آن، نزد شخصى كه من ديدم او را آمده به خانه و گرفت اندازه كعبه را و رفت. گفت حجاج كه كيست آن مرد؟ پير گفت كه آن


1- عبداللَّه بن زبير تا سال 73 در مكه حكومت كرد.

ص: 125

شخص على بن الحسين- عليه السلام-؛ پس گفت حجاج كه او كان علم است، پس فرستاد به طلب او و آمد آن حضرت و خبر داد حجاج را به چيزى كه سبب منع الهى بود او را از بناى كعبه؛ پس حضرت به حجاج گفت: اى حجاج! قصد كردى به خراب كردن بناى ابراهيم و اسماعيل- عليهما السلام- و انداختى او را و به غارت دادى آن را، چنانچه دانستى كه آن خاك مِلْك تست، پس سوار شو به منبر و خبر ده و قسم ده به مردم كه نماند هيچ يك از آنها كه گرفته است از آن خاك چيزى را مگر آنكه باز آرد. پس سوار شد حجاج به منبر و خواند مردم را و قسم داد ايشان را كه نماند هيچ يك از آنها كه گرفته اند خاك مذكور را نزد خود، مگر آن كه باز آرند همه آن را؛ پس آوردند همه خاك كعبه را، پس وقتى كه ديد همه خاك را على بن الحسين- عليه السلام- براى بنا نهادن بنياد، و امر كرد به مردم كه بكنَنَد زمين را، پس پنهان شد آن مار از آنها، و كندند زمين را تا آنكه به جاى هاى قواعد بيت، پس گفت على بن الحسين- عليه السلام- به مردم كه يك طرف شدن، پس نزديك شد آن حضرت به جاى هاى قواعد بيت، پوشيد آن را به پارچه خود و گريه كرد كه اين قواعد عظيمه به اين مرتبه كشف سررسيد به فعل ظالم عنيد، بازپوشيد آن مواضع را به خاك و به دست مبارك خود و طلبيد فعله و بنا را و فرمود بكنيد كار بناى كعبه را، پس كردند بنا را، وقتى كه بلند شد ديوار بيت اللَّه، حكم كرد كه آن خاك جمع كرده را انداختند در آن لعاطه (كذا) براى همين گشت بيت اللَّه بلند كه بالا مى روند به آن خانه مبارك به زينه (1) پايه، چنانكه الحال آن زينه پايه از چوب است و روز فتح الباب مى گذارند آن را. (2) چون خلافت و امارت به آل عباس رسيد، ابوجعفر منصور (3) در طرف شمال حرم قدرى افزود و عمارت فرمود و ستونهاى رخام ترتيب كرد. بعد از او مهدى بن منصور مذكور دوبار حرم را زياده كرد؛ يكى در تاريخ صد و شصت از هجرت و ديگرى در تاريخ صد و شصت و نُه؛ و گويند كه مهدى، مسجد بر مسعى بنا نهاد. و اين مهدى پدر هارون الرشيد است.

و چنين به صحت پيوسه كه كعبه مشرفه در يك جانب مسجد بود، چون مهدى مذكور عمارت بنياد كرد، از دور حرم خانه ها خريد و در حرم افزود و به نوعى ساخت كه كعبه در ميان مسجد واقع شد. و اهل مناسك تواريخ ذكر كرده اند كه زيادتى مهدى آن است كه امروز به باب دارالندوه كه در پس مقام حنفى مشهور است. و مهدى در سال صد و شصت از هجرت بعد از


1- زينه: پلكان.
2- الكافى، ج 4، ص 222؛ علل الشرائع، ص 448؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 281، از: بحار الانوار، ج 46، صص 116- 115، ج 96، صص 53- 52
3- در اصل: منصور بن جعفر.

ص: 126

وداع حج، فرمود كه تمام ستونهاى حرم را از سنگ مرمر كنند به حكم او و از ديار صعيد كه از جمله بلاد مصر است تراشيده اند از آنجا به كشتى ها، تا بندر جده آوردند و از بندر جده به عرابه ها به مكه آوردند و در زير ايوان هاى حرم بپا كردند و آن ستونها همچنان تا امروز باقى است مگر جانب غربى حرم كه سقف حرم سوخته و از حرارت آتش پاره پاره شده و به جاى آن از سنگ كوههاى مكه ستونها ساخته به جاى آن نصب كردند. بدان كه بلندى خانه مبارك كعبه كه ظاهر است، بيست و هفت گز و ربع گز است، و گز به اصطلاح اهل شرع مقدار بيست و چهار انگشت بهم چسبيده است غير انگشتان كلان، و هر انگشتى را شش جو ميانه كه در پهلوى هم به نحوى كه پشت يكى به شكم ديگرى پيوسته باشد، گفته اند؛ و هر جوى را شش موى اشتر اعتبار كرده اند. اما طول خانه از ركن حجرالاسود تا ركن عراقى كه جانب ركن شرقى است بيست و پنج گز و از ركن يمانى تا ركن شامى كه جانب غربى خانه است بيست و پنج گز است اما عرض خانه از ركن يمانى تا ركن حجرالاسود كه جانب جنوبى خانه است بيست و پنج گز و از ركن شامى تا ركن عراقى كه طرف شمال خانه است بيست گز است. اما عرض ديوار خانه مبارك دو گز است. اما طول درِ خانه شش گز و ثلث و نصف سدس گز است و عرض درِ خانه مبارك چهار گز است. و در خانه مبارك در ديوار شرقى واقع شده است و هر دو طبقه در خانه از چوب ساج است و ساج درختى است در جزاير هندوستان و ساحل درياى عمان و از براى عمارت و كشتى ها به اطراف مى برند و عربان خشب البحر نيز گويند؛ و تنك هاى نقره بر آن گرفته اند و به ميخهاى نقره استوار كرده اند و بلندى زير آستانه در مبارك از روى زمين چهار گز و ثمن گز است و مابين در خانه مبارك و حجرالاسود كه ملتزم است، چهار گز است و ملتزم براى آن مى گويند كه مردم آن را التزام كردن [كرده اند] براى دعا؛ اما بلندى موضع حجرالاسود از روى زمين دو گز و نصف سدس گز است، قدرى زياده؛ و عرض آن مقدار كه ديده مى شود يك وجب و چهار انگشت مضموم است و عرض مستجار چهار گز و پنج انگشت مضومه است و اين را مستجار براى همين مى گويند كه سينه خود را چسبانيده از گناهان آمرزش مى خواهند و اين در مقابل ملتزم واقع است. و اين مستجار مابين ركن يمانى و ركن شامى در است كه اكنون مسدود است و آن در را قريش در زمان جاهليت به سنگى برآورده بودند. بعد از ايشان عبداللَّه بن زبير در زمان امارت خود آن در را گشاد؛ بعد از

ص: 127

او، حجاج او را مسدود كرده و از آن تاريخ تا امروز مسدود مانده؛ اما عرض بابِ مسدود سه گز است و طول آن پنج گز است، قدرى اضافه؛ اما حِجر به كسر حاء مهمله و سكون جيم كه آن را حطيم نيز گويند (1) محوطه اى است به دور، مانندِ نصف دايره و در جانب شمال خانه مبارك واقع است و آن را فرش و منقَّش از سنگهاى مرمر سفيد و سياه و سرخ و زرد كرده اند و حد آن از ديوار خانه مبارك تا ديوار دايره حِجْر هفده گز است. و مقدار هفت گز يا شش گز و يك وجب از زمين خانه مبارك است و باقى از گوسفندان اسماعيل بوده كه جاى آنها بود كه داخل كرده اند و حد ديگر از ركن عراقى تا ركن شامى است و ناودان بام مبارك را ميزاب الرحمه گويند در ميان ركن عراقى و ركن شامى واقع شده است و سرش مشرف بر زمين؛ و اين حجر دو در دارد، يكى نزد ركن عراقى و ديگر نزد ركن شامى و مابين دو در بيست گز است. و بلندى ديوار حِجر دو گز است و از جانب برون سى و هشت گز است و در زمان طواف، حجر را داخل كعبه مى دارند و از بيرونِ حِجْر طواف مى كنند؛ پس هر يك طواف از طواف هفتگانه، صد و بيست و سه گز و نصف گز مى شود امّا حفره كه پيوسته است به ديوار شرقى خانه مبارك نزديك زير آستانه كعبه كه در اين ايام به مقام ابراهيم (2)- عليه السلام- مشهور است و بعضى گويند كه اين حفره جاهليت كه ابراهيم- عليه السلام- براى بناى كعبه تر (كذا) مى كرد و [از] اين جهت، اهل مكّه اينجاى را معجنه گويند و درازى آن هشت وجب و هفت انگشت مضمومه است و عرض آن پنج وجب و سه انگشت است و عمق آن يك وجب و چهار انگشت. و بلندى مقام از روى زمين يك گز است و سه قيراط كم، به گز قماش مصر؛ و گز قماش مصر، بيست و چهار انگشت است چنانچه [چنانكه] دانسته شد و بالاى سنگ مربع است از طرف سه حصّه گز. و موضع قدمين مبارك را تنك نقره گرفته اند؛ پستى قدمين از روى نقره هفت قيراط و نصف قيراط است به حساب گز مذكور. و مقام در اين ايام در درون صندوق است از آهن و بلندى آن يك قدم آدمى است و چهار جانب صندوق مذكور در زمين استوار است و درى دارد از پنجره آهنين كه مى بندند و مى گشايند. و پرده از اطلس سياه زربفت بر روى صندوق كشيده اند و هر سال آن را نو مى كنند.

بدانكه خانه مبارك، اندكى ميل دارد از جهات اربعه؛ چنانچه [چنانكه] ركن حجرالاسود مقابل بين المشرقين واقع شده است و ستاره جُدى در برابر ركن عراقى مَرئى


1- حطيم با حجر اسماعيل برابر نيست؛ در تعريف آن نظرات متفاوتى هست؛ از جمله حد فاصله سطح ميان حجرالاسود- مقام ابراهيم- حجر اسماعيل را حطيم گفته اند. نك: آثار اسلامى مكه و مدينه، صص 33 و 34 تهران 1371
2- در اصل: جبرييل.

ص: 128

مى شود و باقى انحراف بر اين قياس است و اين، در كتب هيئتْ مبيَّن است و بر چهار جانب صندوقِ مقام، چهار ستون نهاده اند و چهار شبكه؛ هفت جوش بر چهار جانب ستونها محكم كرده اند و كندى كوچك از چوب ساج بر بالاى ستونها ترتيب داده اند و در آن را به طلا منقَّش كرده اند و تنك هاى سرب در غايت زينت ترتيب داده اند و در عقب شبكه، ايوانى ساخته اند متصل به گنبد و دو ستون در دو جانب ايوان نهاده اند و سقف آن را نيز منقَّش كرده اند و اين ايوان را خَلْف مقام مى گويند و بعد از فراغ از طواف، دو ركعت نماز طواف در اينجا ادا مى كنند و طول مصلّى كه در زير ايوان است پنج گز و سُدس گز است و از صندوق كه درون شبكه كه مقام در اندرون اوست تا شاذروان كعبه بيست گز و ثُلْثان و ثُمْن گز است. و شاذروان (1)پُشْتى به آن ديوار را گويند. و از حجرالاسود تا مقام بيست و هفت گز است. اما چاه زمزم از بالاى تا پايين او شصت و هفت گز است و عرض سر چاه زمزم سى و سه گز است و مابين مقام و چاه زمزم بيست و يك گز است. و اما عرض زمينِ مطاف كه بر دور خانه مبارك سنگ فرش كرده اند از طرف شرقى از پهلوى شبكه مقام تا شاذروان كعبه كه مقابل اوست چهل و چهار قدم است و از جانب شمالى كنار مطاف تا ديوار حِجْر كه محاذى اوست چهل و هشت قدم است و از جانب غربى از كنار مطاف تا شاذروان خانه كه در برابر اوست شصت و پنج قدم است و اين ابْعد جوانب است و از طرف جنوبى او كنار مطاف تا شاذروان كعبه، آنجا كه زير حجرالاسود است، چهل و هفت قدم است. اما مقام ائمه اربعه كه مشهور به مصلى كه جاى نمازگزاران مقلدان ايشان است:

مقام شافعى در اين ايام در طرف شرقى خانه مبارك است، مقابل روى كعبه در عقب مقام ابراهيم- عليه السلام- است.

و مقام حنفى در شمالى خانه مبارك، مقابل ظهر كعبه است.

و مقام حنبلى در جانب جنوبى خانه مبارك، اندكى مايل به جانب شرقى مقابل حجرالاسود؛ و اين هر چهار مقام (2) مذكور بيرون مطاف است و مطاف جاى طواف كردن است. اما در عقب خانه مبارك كه چاه زمزم در اوست، گنبدى است كه قبةالفراشين و سقايةالحاج گويند و آن را ابتدا عباس- رضى اللَّه عنه- بنا كرده تا حاجيان از آنجا آب زمزم بياشامند. اما طول مسجدالحرام در اين ايام از باب السلام با هر دو باب عمره، چهارصد و چهار


1- در اصل نسخه در همه موارد آن: شادروان.
2- مؤلف از محل مقام مالكى سخنى نگفته است، و احتمالًا كاتب آن را انداخته است.

ص: 129

گز است و اين دو صد و هشتاد گام مى شود. اما عرض مسجدالحرام از باب الصفا تا ديوار اصل مسجد كه در پس مقام حنفى است سيصد و چهار گز است و اين دو صد و شش گز مى شود.

اما عدد درهاى مسجدالحرام: بدان كه درهاى در اطراف حرم نوزده در است و هر درى مشتمل بر چند مدخل، چنانكه مداخل بابها سى و هشت است چنانكه بيايد. اما [در] ديوار شرقى خانه مبارك چهار در است:

اول باب بنى شيبه كه در اين ايام به باب السلام مشهور است و نزد اهل مكه به باب بنى عبدشمس بن عبدمناف مشهور بوده در جاهليت (1) و اين باب را سه مدخل است.

دوم باب النبى- صلى اللَّه عليه و آله و سلم-؛ و وجه تسميه آن است كه به سبب اين باب النبى مى گويند كه حضرت رسول- صلى اللَّه عليه و آله- از اين در به خانه خديجه (2) مى رفتند كه اكنون به باب جنايز و باب النساء اشتهار دارد و باب الحرير (3) نيز مى گويند و اين باب را دو مدخل است.


1- نك: ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 87
2- مسجد خديجه؛ نك: ازرقى، اخبار مكّه، ج 2، ص 88 و نك: پاورقى 1
3- باب الحريرين؛ بدين مناسبت كه در بيرون اين در، حرير مى فروخته اند. نك: ازرقى، اخبار مكّه ج 2، ص 88

ص: 130

سيم باب عباس بن عبدالمطلب است و در پيش اين باب از جانب بيرون دو ميل سبز است كه علامت مسعى است و اين باب سه مدخل دارد.

چهارم را باب على (1)- عليه السلام- گويند و اين باب نيز سه مدخل دارد. (2) اما [در] جانب ديوار جنوبى خانه مبارك هفت در است:

اوّل باب عايذ كه اين زمان به باب السوق مشهور است و ابن باب را دو مدخل است.

دويم باب بنى سفيان بن اسد (3) كه اكنون به [باب] البغله مشهور است و بعضى اين را باب الحناطين (4) گفته اند و اين باب را دو مدخل است.

سيم باب بنى مخزوم كه در اين ايام به باب الصفا مشهور است و اين باب را پنج مدخل است.

چهارم باب الاجيادالصغير كه در اين اوقات باب الجياد مى گويند و اين باب را دو مدخل است و وجه تسميه اجياد را دو نوع گفته اند: اول آنكه در آن محله اسبان گرانبهاى اعلا تربيت مى كرده اند در اين صورت جمع جَيِّد به فتح جيم و تشديد ياء است. دوم آنكه گويند در يك روز صد كس را در آن محله سر از تن جدا كردند، بر اين تقدير جمع جِيْد به كسر جيم و سكون ياء است.

پنجم باب مجاهديه (5) كه امروز به باب الرحمه مشهور است و اين نيز از جمله ابواب بنى مخزوم است و باب (6) اجيادالكبير نيز گويند و اين باب را دو مدخل است.

ششم باب شريف مدرسه حسن است كه يكى از سلاطين مكه بوده و جدّ اعلاى شريف مكه است، و اين در را در قديم باب بنى تيم گفتندى و بعضى باب علافين (7) گفته اند؛ و اين باب را دو مدخل است.

هفت باب ام هانى (8) بنت ابى طالب است كه باب ملاعبه و باب الفَرَج (9) نيز گويند.

اما [در] جانب غربى خانه سه در است:

اول باب حزوره (10) و اين قريب به [باب] اجيادكبير است و صغير [كه] دو محله است از محله هاى مكه. و اين باب [را] براى همين حزوره مى گويند كه شخصى بود نام او وكيع بن سلام و او حاكم مكه بود و تعمير و تزيين حرم به او مفوَّض بود و از براى او تختى بزرگ از


1- باب بنى هاشم؛ نك: ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 88
2- باب بنى عائذ ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 89
3- ازرقى، اخبار مكه، 2: 89، عبدالاسد.
4- ازرقى و محقق كتاب او بدين نام اشاره اى نكرده اند. نك: ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 89
5- بنام مدرسة الملك المجاهد صاحب اليمن، ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 90
6- در اصل: به باب.
7- به مناسب سوق العلافه، ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 90
8- در اصل: ام يمانى.
9- نك: ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 91، پاورقى 2
10- نك: ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 91، پاورقى 6

ص: 131

چوب ساخته بودند نزديك به همين باب، كه گاه گاهى بهر حكومت، آنجا مى نشست. و او خادمى آنجا مقرر كرده بود از براى محافظت آن تخت كه نام او حزوره بود و اين باب به نام او مشهور شد. و در اين ايام باب قروه مى گويند. و باب [بنى] حكم بن حزام و بنى زبير بن عوام (1) نيز مى گويند اما بيشتر به باب حزاميه اشتهار داشت. (2) و اين باب را دو مدخل است.

دوم باب ابراهيم و گفته اند ابراهيمى كه اين باب به او منسوب است خياطى بود كه آنجا مى نشست. و بعضى گفته اند كه اين ابراهيم، اصفهانى است و بعضى ديگر منسوب به خليل الرحمن- عليه السلام- مى كنند و بعضى باب الخياطين گفته اند (3) و اللَّه يعلم. و اين باب سابقاً دو مدخل داشته يكى بزرگ و يكى كوچك؛ اما در اين ايام درى است كه از جميع ابواب بزرگتر [است].

سيم باب بنى سهم است كه [به] باب عمره مشهور گشته (4) و اين باب را دو مدخل است.

اما [در] جانب ديوار شمالى پنج در است: (5) اول باب السُّده است كه سابقاً مشهور به باب عمرو بن عاص بوده و اين باب يك مدخل دارد.

دوم باب العجله است و اين باب نيز يك مدخل دارد.

سيم باب دارالندوه است و اين باب نيز يك مدخل دارد.

چهارم باب زياده (6) است و بعضى باب دار شيبة بن عثمان گفته اند و اين باب قريب به سويقه است كه اعظم محله هاى شهر مكه است.

پنجم باب الدريبه و اين باب را يك مدخل صغير است كه كوچكترين درها است.

اما عدد ستونها كه در زير ايوانهاست بر چهار طرف، غير ستونهاى باب زياده و باب ابراهيم چهارصد و شصت و نه ستون است و در هر طرفى سه قطار است و ستونهاى زيادتى باب زياده دارالندوه شصت و شش است. و اما ستونهاى بر گرد مطاف كه از جهت آويختن قناديل برپا كرده اند سى و سه عدد است و سابقاً هم از سنگ مرمر سفيد بوده و در عهد امارت سلطان سليمان از هفت جوش ستونها ريخته و به جاى ستونهاى اوّلين نهاده اند، غير از دو ستون كه در دو جانب مقام ابراهيم- عليه السلام- است كه از سنگ اولين است و سى و يك


1- در اصل: بنى زبير من القوم، نك: ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 91
2- نك: ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 91
3- نك: ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 92
4- و ايضاً باب بنى جمح؛ نك: ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 93
5- درباره اين ابواب و اسامى ديگر آنها نك: ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 93
6- بعد از زياده «دارالندوه» آمده كه ظاهراً يا زايد است يا كلمه اى شبيه «نزديك باب» بين آنها بوده كه سقط شده است.

ص: 132

عدد ديگر از هفت جوش است و چهار مدرسه و يك منار ديگر؛ نام سلطان مذكور مابين باب الزياده و دارالندوه و باب الدريبه ساخته اند. و بعضى گويند كه مادر سلطان ساخته و بنام سلطان كرده.

اما مناره كه در دور مسجد است چهار مناره در چهار كنج حرم است و يكى در پهلوى باب الزياده و يكى در ميان مدرسه هاى سلطان سليمان و يكى بر بالاى دروازه مدرسه كه از پادشاهان مصر بوده و آن مدرسه در ديوار شرقى حرم متصل به باب السلام است. و اما چون عمارت و سلطنت به سلطان سليم بن سليمان رسيد امر كرد به تجديد و عمارت مسجدالحرام و بناى قديم را ايشان انداختند و مسجدالحرام را گنبدى پوشيدند و بر سر هر گنبد به شكل هلال از برنج صورتى راست كرده گذاردند و آنها را اهليه مى گويند و جميع ستونها كه در جانب ديوار غربى بود همه را در ديوار مسجد نهادند و به جاى آن ستونها از سه جانب مسجد از ستونهاى مرمر كم كرده بودند از سنگ سرخ و زرد و ابلق تراشيده و ستونها به طريق مناره بستند و غلظ هر يكى از آن ستونها به نوعى است كه دو كس مى بايد تا دست به دست گرفته يكى از آنها را در كنار گيرند. اكنون در چهار جانب مسجد ستونها بدين نوع قرار گرفته كه در ميان هر شش ستون مرمر يكى از آن ستونهاى مذكوره را نصب كرده اند.

اما اين عمارت در تاريخ نهصد و هشتاد هجرى و سال دوم سلطان سليم شده و در تاريخ نهصد و نود به امر سلطان مراد بر پايين باب على و عباس كه در ديوار شرقى حرم است از جانب درون ديوار مسجد، لفظ اللَّه، محمد، ابوبكر، عمر، عثمان و على به ترتيب نقش كردند. از جانب ميلين اخضرين را كتابها به آيات مناسب آن به آب طلا نوشته اند و بر سر هر ستون مرمر كه جانب صحن حرم است از چهار جانب لفظ اللَّه را به خط ثلث جلىّ كندند و به آب طلا و مطلّا گردانيدند و بر سر هر يكى از ستونهاى بزرگ كه سابقاً مذكور شد در آن دوره مذكوره اسم حضرت رسول- صلى اللَّه و عليه و آله و سلم- و خلفا برين ترتيب كه بر ستون بزرگ اول كه قريب باب على است محمد- صلى اللَّه عليه و آله- كنده و نقش كرده اند و در دوم ابوبكر صديق و در سيم عمر و در چهارم عثمان و در پنجم على- عليه السلام-؛ به همين ترتيب كنده و نقش كرده و در تاريخ هزار و چهار از هجرت، سلطان مراد امر به تجديد فرش مطاف كرد و مطاف [را] به امر سلطان مذكور مفروش به فرش مرمر ساختند و سنگهاى

ص: 133

فرش او را در حواشى مطاف و غير آن فرش كردند و در قصيده عربى كه به امر او و براى تاريخ گفته بودند، گفت كه در مسجدالحرام هر جاى مناسب باشد نويسانند، آنها را در الواح مرمر كندند و به آب طلا نقاشان مزيَّن و مطلّا گردانيده در ديوار زمزم مقابل باب كعبه و ملتزم مستحكم ساختند ....

پى نوشتها:

ص: 134

ص: 135

اماكن و آثار

ص: 136

محمد جعفر طبسى

مسجد غدير

«غدير» و «خم» در لغت

غدير در لغت بركه آب را گويند و نيز زمين پستى كه آب باران و سيلابها در آن جمع شود و تا تابستان باقى نماند.

جمع آن، «غُدُر» (دو حرف اوّل مضموم)، «غُدْر» (به ضم اول و سكون دوّم) «اغدرة» و «غدران» است.

جوهرى گويد: «خُم» غدير معروفى است كه بين مكه و مدينه، در جحفه (1) مى باشد. (2) ابن دريد (متوفاى 321 ه. ق.) گويد: «خُم» غدير معروفى است و آن همان مكانى است كه رسول خدا- ص- در آنجا به ايراد خطبه پرداخت و اميرمؤمنان على بن ابيطالب- ع- را برترى داد. (3) ابن اثير (متوفاى 606) آورده است: «غدير خم» جايى است ميان مكه و مدينه كه آب چشمه اى در آن مى ريزد و در آن مسجدى است براى پيامبر ص-. (4) ابن منظور نيز در لسان العرب آورده است كه: «غدير» محلّ معروفى است ميان مكّه و مدينه، در جحفه، و آن غدير خم است.


1- جحفه روستاى بزرگى است كه در راه مدينه- مكه، در چهار منزلى قرار دارد، معجم البلدان، ج 2، ص 111. مسافت بين مكه و جحفه حدود 220 كيلومتر است.
2- صحاح اللغه، ج 5، ص 1916
3- جمهرة اللغه، ج 1، ص 108
4- النهايه فى غريب الحديث و الأثر، ج 2، ص 81؛ به لسان العرب، ج 4، ص 223 مراجعه شود.

ص: 137

و سرانجام بكرى در معجم مى نويسد: غدير خم در سه مايلى جحفه، در سمت چپ، ابتداى دره جحفه جايى كه دره الضرار به پايان مى رسد واقع شده. البته مراد سمت چپ كسى است كه از مدينه به سوى مكه در حركت باشد. در آنجا مسجدى است با نام «مسجد غدير» و آن در مكانى بنا شده كه پيامبر- ص- اميرمؤمنان على- ع- را به عنوان جانشين خود به مردم معرفى كرد. (1) به گفته شهيد اوّل (شهادت 786 ه. ق.) ديوارهايش تا زمان ايشان پابرجا و نمايان بوده است.

و ما اينك مسجد غدير را از دو ديدگاه؛ روايات اهلبيت- عليهم السلام- وفقها مورد بررسى قرار مى دهيم:

مسجد غدير در روايات

شيخ كلينى- ره- (متوفاى 329 ه. ق.) در كتاب شريف كافى فصلى با عنوان «مسجد غدير خم» آورده و چنين گفته است:

1- ... عن عبدالرحمن بن الحجاج، قال: «سألت ابا ابراهيم- ع- عن الصلاة فى مسجد غدير خم بالنهار و انا مسافر، فقال: صلّ فيه فانّ فيه فضلًا و قد كان أبى يأمر بذلك.» (2) عبدالرحمن بن حجاج مى گويد: «روز بود و من مسافر بودم از حضرت موسى بن جعفر- ع- درباره خواندن نماز در مسجد غدير خم پرسيدم. در پاسخ فرمود: در آن مسجد نماز بگزار، زيرا نماز در آن فضيلت بسيار دارد و پدرم هميشه به آن سفارش مى كرد.»

علامه مجلسى (متوفاى 1110 ه. ق.) در كتاب ملاذ الاخيار، ج 9، ص 46 روايت پيشگفته را صحيح مى داند.

2- ... عن حسان الجمال قال: «حملت ابا عبداللَّه من المدينة الى مكة فلما انتهينا الى مسجد الغدير نظر الى ميسرة المسجد فقال: ذلك موضع قدم رسول اللَّه- ص- حيث قال: من كنت مولاه فعلى مولاه.» (3) حسان جمال مى گويد: «امام صادق- ع- را از مدينه به مكه همراهى مى كردم، وقتى به مسجد غدير رسيديم حضرت نگاهى به سمت چپ مسجد كرد و فرمود: آنجا جاى پاى رسول خدا- ص- است جايى كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه ...»


1- كيهان فرهنگى، ص 47، سال يازدهم مرداد ماه 1373
2- كافى، ج 4، ص 566، ح 1؛ الفقيه، ج 2، ص 335، ح 6؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 18، ح 41
3- كافى، ج 4، ص 566، ح 2؛ بحارالانوار، ج 37، ص 172، ح 5؛ و ج 100، ص 225، ح 21؛ و مرحوم استرآبادى در تاويل الايات الطاهرة، ص 688 قضيه را با اندك تفاوتى از حسين جمال نقل مى كند. به تفسير كنز الدقائق، ج 10، ص 578 مراجعه شود.

ص: 138

3- ... عن ابان، عن ابى عبداللَّه- عليه السلام- قال: «يستحب الصلاة فى مسجد الغدير لانّ النبى- ص- أقام فيه اميرالمؤمنين- عليه السلام- وهو موضع اظهر اللَّه- عزوجل- فيه الحق.» (1) ابان از امام صادق- ع- چنين روايت مى كند: «نماز خواندن در مسجد غدير مستحب است، زيرا كه پيامبر- ص- در آن مكان اميرالمؤمنان- ع- را به پا داشت (و او را به عنوان جانشينى خود به مردم معرفى كرد) و آن همان جايى است كه خداوند حق را ظاهر ساخت.»

مسجد غدير در كلام فقها

فقها- رضوان اللَّه عليهم- در دو كتاب فقهى نماز و حج، به اهميت مسجد غدير و فضيلت خواندن نماز و دعا در آن پرداخته اند كه به بيان برخى از آنان اشاره مى كنيم:

1- شيخ طوسى (متوفاى 460 ه. ق.) مى گويد: «هنگامى كه انسان از مكه به سوى مدينه حركت مى كند وقتى به مسجد غدير رسيد، داخل مسجد شود و دو ركعت نماز بخواند.» (2) 2- ابن حمزه (متوفاى قرن ششم ه. ق.): «هرگاه كسى تصميم به حج و زيارت خانه خدا دارد، ابتدا به مدينه رود و رسول خدا- ص- را زيارت كند، سپس در طريق مدينه به مكه وقتى به «مسجد غدير» رسيد، دو ركعت نماز در آن بخواند.» (3) 3- ابن ادريس (متوفاى 598 ه. ق.) مى نويسد: «هنگامى كه انسان جهت زيارت پيامبر- ص- از مكه به سوى مدينه حركت مى كند، همينكه به «مسجد غدير» رسيد، داخل آن شود و دو ركعت نماز بجا آورد.» (4) 4- يحيى بن سعيد (متوفاى 690 ه. ق.) گويد: «هنگامى كه حاجيان از مكه به سوى مدينه به جهت زيارت پيامبر- ص- حركت مى كنند، وقتى به مسجد غدير رسيدند، داخل آن شده و در آنجا نماز بگزارند.» (5) 5- علامه حلّى (متوفاى 726 ه. ق.): «مسجد غدير مكانى است شريف كه در آنجا پيامبر- ص- على- ع- را به عنوان امامِ مردم به جانشينى خود منصوب كرد، و شرافت او را براى همگان روشن ساخت و مقام و منزلت و قرب وى را در پيشگاه الهى بيان داشت، و در حجةالوداع از تمامى مسلمانان براى آن حضرت بيعت گرفت. پس نماز و دعاى فراوان در آن


1- كافى، ج 4، ص 567، ح 3
2- النهايه فى مجرد الفتوى، ص 286
3- الوسيلة الى نيل الفضيله، ص 196
4- السرائر، ج 1، ص 651
5- الجامع للشرائع، ص 231

ص: 139

مسجد مستحب است.» (1) 6- شهيد اول (شهادت: 786 ه. ق.): «از جمله مساجد شريف، مسجد غدير است كه در نزديكى جحفه مى باشد، و ديوارهاى آن تا به امروز باقى است، و آن مسجد مشهور و آشكار است، و غالباً راه حجاج از آن طرف مى گذشت.» (2) و همچنين در كتاب «دروس» مى نويسد: «وقتى زائر خانه خدا به سوى مدينه حركت مى كند و به مسجد غدير مى رسد، داخل مسجد شود و در آن نماز گزارد و بسيار دعا كند. اين مسجد، همان مكانى است كه رسول اللَّه- ص- على اميرالمؤمنين را به جانشينى خود منصوب كرد. و ديوارهاى مسجد تا امروز باقى است.» (3) 7- مرحوم حر عاملى (متوفاى 1104 ه. ق.) مى نويسد: «مستحب است خواندن نماز در مسجد غدير خم، از امام كاظم- ع- روايت شده است: در آن مسجد نماز بخوان، همانا نماز در آن فضيلت بسيار دارد و پدرم بدان امر مى كرد.» (4) 8- شيخ يوسف بحرانى (متوفاى 1186 ه. ق.) مى نويسد: «كسى كه قصد مدينه مشرفه را كرده مستحب است از مسجد غدير گذر كند، داخل مسجد شود و در آن نماز گزارد و زياد دعا كند چرا كه آن مسجد همان مكانى است كه پيامبر اكرم- ص- به امامت و خلافت اميرمؤمنان- ع- بعد از خود تصريح كرده است. گرچه پيش از آن روز (غدير) ادله و نصوص بر امامت آن حضرت از جانب پيامبر اكرم- ص- بسيار نقل شده است، جز اينكه تكليف الهى و ضرورت شرعى (در اعلان ولايت امير مؤمنان) در آن مكان حتمى شد. و آن همه نصوص و دلايل (كه پيامبر- ص- قبل از غدير خم در مجالس و محافل مى فرمود، همه آنها) مقدمه اى بود جهت آمادگىِ مردم براى چنين روزى و قبول خلافت آن حضرت.» (5) 9- مرحوم كاشف الغطا (متوفاى 1228 ه. ق.): «و از آن مساجد مسجد غدير است.

امام موسى بن جعفر- ع- فرمود: «صلّ فيه فانّ فيه فضلًا و كان أبى يأمر بذلك» و امام صادق- ع- فرمود: نماز در مسجد غدير مستحب است؛ زيرا پيامبر اكرم- ص- در آن مكان اميرمؤمنان را به جانشينى خود معرفى كرد و حق را ظاهر ساخت. و سمت چپ مسجد افضل است چون وقتى امام صادق- ع- نگاه به سمت چپ مسجد كرد فرمود: اين جاى پاى رسول خدا- ص- است.» (6)


1- تحرير الأحكام، ج 1، ص 131؛ تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 403؛ منتهى المطلب، ج 2، ص 889
2- ذكرى الشيعه، ص 155؛ بحارالانوار، ج 100، ص 225
3- الدروس الشرعيه، ج 2، ص 19
4- بداية الهدايه، ج 1، ص 391
5- الحدائق الناظره، ج 17، ص 406
6- كشف الغطاء، ص 211

ص: 140

10- مرحوم صاحب جواهر (متوفاى 1266 ه. ق.) مى نويسد: «كسى كه از مكه به مدينه بازمى گردد، مستحب است در مسجد غدير خم نماز بخواند و زياد دعا نمايد، و آنجا همان محلى است كه رسول خدا- ص- اميرمؤمنان- ع- را به جانشينى خود معرفى كرد.» (1) در ميان نويسندگان عامه نيز صاحب خلاصةالوفاء باخبار دارالمصطفى آورده است كه:

«... مسجد بعد الجحفة و أظنّه مسجد غدير خم. قال الاسدى و على ثلاثة أميال من الجحفة يسرة عن الطريق حذاء العين مسجد لرسول اللَّه- صلى اللَّه عليه و [آله] و سلم- و يليها الفيضة و هى غدير خم و هى على أربعة أميال من الجحفة.»

از جمله مساجدى كه پيامبر- ص- در آن نماز خواند، مسجدى است بعد از جحفه و به گمان من همان مسجد غدير خم است ...» (2)«2» 11- مرحوم سيد محسن امين مى گويد: «وهو قريب من الجحفة المسماة فى هذا الزمان رابغ بين مكة و المدينه فى منتصف الطريق تقريباً و هو عامر مشهور، و قد جدد عمارته بعض ملوك الهند من الشيعه فى عصر الشيخ مرتضى الانصارى.» (3) «و مسجد غدير خم در نزديكى جحفه كه در اين زمان آن را رابغ ميان مكه و مدينه تقريباً در وسط راه قرار داد. و اين مسجد عامر و مشهور است، و بناى آنرا بعضى از پادشاهان هند از شيعيان در زمان شيخ مرتضى انصارى انجام داده است.»


1- جواهر الكلام، ج 20، ص 75
2- خلاصة الوفاء باخبار دارالمصطفى، ص 425
3- مفتاح الجنات، ج 1، ص 328

ص: 141

پى نوشتها:

ص: 142

سرزمين عرفات

سيد على قاضى عسكر

در فاصله حدود 21 كيلومترى شهر مكّه، سرزمين مقدّسى است با پيشينه تاريخى ديرينه كه نامش عرفات است. حاجيان پس از پوشيدن لباس احرام، براى انجام حج تمتع، راهى آنجا شده و از ظهر روز نهم ذيحجه تا غروب آفتاب، در اين سرزمين وقوف مى كنند و به دعا و نيايش مى پردازند تا خداى رحمان، به آنها رحمت آورده بار ديگر اجازه ورود به حرم را به آنان عطا نمايد.

تشنگان معرفت، وعارفان عاشق، براى حضور در عرفات، شور و شوق فراوان از خود نشان داده، براى همنشينى با حضرت صاحب الأمر- ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- كه همه ساله در اين موقف حضور دارند، سر از پاى نمى شناسند.

نوشتارى كه در پيش روى داريد، عرفات را در ابعاد گوناگون مورد بررسى قرار داده است:

عرفات در لغت

عَرَفاتْ، از ريشه عَرَفَ گرفته شده و به گفته راغب: بيانگر شناخت آثار اشياء همراه با تفكّر و تدبّر است. (1) اين كلمه اسمى مفرد است كه در لفظ به صورت جمع آمده، ليكن جمع


1- تاج العروس، ج 24، ص 133

ص: 143

بسته نمى شود. و شايد دليل آن تفكيك ناپذيرى اماكن بوده، و با اين استعمال گوئى هر جزئى از اين سرزمين را عرفه دانسته اند. (1) فرّاء گفته است: عرفات اگر چه به صورت جمع آمده، ليكن معرفه است و دليل معرفه بودن اش نيز آن است كه الف و لام بر آن داخل نشود. (2) اخفش نيز گفته است: عرفات بدان جهت منصرف است كه تاء را به منزله ياء و واو در مُسْلِمين و مُسلِمُون، و تنوين را به منزله «نون» قرار داده اند و آنگاه كه به صورت اسم استعمال گردد، اعراب آن به همان حال باقى مى ماند. (3) جوهرى همچنين گفته است: اين گفته مردم «نَزَلْنا عَرَفَةَ» و عرفه بصورت مفرد آمده، اين استعمال همچون «مُوَلَّدٍ» است و عربى خالص و محض نمى باشد. (4) نامگذارى عرفات

در اين كه چرا عرفات را بدين اسم خوانده اند، اختلاف نظر وجود دارد:

1- برخى گفته اند: آدم و حوا پس از رانده شدن از بهشت و فرود آمدن بر زمين، در اين سرزمين يكديگر را ملاقات نموده، همديگر را شناختند؛ از اين رو آنجا را عرفات ناميده اند. (5) 2- گروهى ديگر عقيده دارند: از آن رو اين سرزمين را عرفات گويند كه مردم در آن به گناهان خود اعتراف مى كنند. (6) 3- امام صادق- عليه السلام- (در روايتى طولانى) پس از بيان ماجراى فرود آمدن آدم- ع- در عرفات و همراهى نمودن جبرئيل با ايشان، فرمودند:

«جبرئيل به آدم گفت: هنگامى كه خورشيد غروب كرد، هفت مرتبه به گناه خود اعتراف كن و هفت مرتبه نيز توبه و طلب آمرزش نما. و آدم چنين كرد، پس آنجا عرفات ناميده شد؛ زيرا آدم در آن، به گناه خود اعتراف نمود و براى فرزندان او نيز سنت شد كه [در اين سرزمين] به گناهان خود اعتراف كرده، از خداوند آمرزش بخواهند، همانگونه كه آدم چنان كرد ...» (7) در روايتى ديگر، معاوية بن عمار گفته است: از امام صادق- ع- پرسيدم: چرا عرفات را عرفات ناميده اند؟ فرمود: جبرائيل همراه با ابراهيم روز عرفه بيرون شد، پس به هنگام غروب


1- همان، ص 138
2- همان.
3- همان.
4- لسان العرب، ج 9، ص 157
5- معجم البلدان، ج 4، ص 117
6- همان.
7- مستدرك، ج 10، باب 14

ص: 144

آفتاب، به ابراهيم گفت: اى ابراهيم به گناهت اعتراف كن و مناسك خود را بشناس، پس عرفات ناميده شد بخاطر گفته جبرئيل كه گفت: «اعتراف كن» و او اعتراف كرد. (1) 4- ديگرى گفته است: از آن جهت كه حاجيان در اين سرزمين با يكديگر آشنا مى شوند، اين روز را روز «عرفه» و اين سرزمين را «عرفات» نام نهاده اند. (2) 5- و نيز گفته اند: چون عرفات سرزمينى مقدس و با عظمت است، آن سان كه گويى با بوى خوش آنجا را عطرآگين نموده اند، لذا عرفاتش ناميده اند. (3) 6- برخى را نيز عقيده بر آن است كه: چون يكى از معانى «عِرْف» صبر و بردبارى است و حاجيان براى رسيدن به عرفات و وقوف در آن رنج و زحمت فراوانى را متحمّل مى شوند، بدين جهت اين مكان را عرفات ناميده اند و در تأييد اين نظر، شعرى را نقل كرده اند كه:

قُل لابن قيس أخى الرقيات ما أحسن العِرْفَ فى المصيبات! (4)

7- و سرانجام گفته اند: چون جبرئيل مناسك حج را به ابراهيم خليل الرحمان آموخت و وى را نسبت به عرفه آگاه ساخت، آن گاه به او گفت: أَعَرفت؟ و ابراهيم پاسخ داد: آرى. از اين رو آنجا را عرفات ناميده اند. (5) از مجموع آنچه گفته شد شايد بتوان گفت اعتراف به گناه كه در وجه تسميه دوّم و سوّم آمده و امام صادق- ع- نيز مهر تأييد بر آن نهاده اند، بهترين دليل نامگذارى اين سرزمين مقدّس به «عرفات» است.

پيشينه تاريخى عرفات

بر اساس گزارش تاريخ، پيشينه اين نام و اين سرزمين، به زمان حضرت آدم- ع- مى رسد، آن گاه كه او و همسرش حوّا از بهشت رانده شده و پس از مدّتى يكديگر را در اين سرزمين يافتند و از همين رو، برخى اين ديدار را علّت نامگذارى اين نقطه از زمين، به «عرفات» دانسته اند. (6) از آن پس و بدنبال تشريع حج، وقوف در عرفات بعنوان امرى واجب مطرح شد. (7) ليكن شهرت اين سرزمين، از زمان حضرت ابراهيم- ع- به بعد است.

تا قبل از پيدايش زمزم، به دليل وجود چاه هاى آب در اطراف عرفات برخى قبايل،


1- مستدرك، ج 10، باب 14، ص 26، روايت 1372
2- احكام حج و اسرار آن، ص 237
3- لسان العرب، ج 24، ص 137
4- معجم البلدان، ج 4، ص 117
5- همان.
6- لسان العرب، ج 9، ص 157
7- شفاءالغرام، ج 2، صص 36 و 108

ص: 145

چون جرهميان، اين منطقه را بعنوان محلّ سكونت خود برگزيده بودند.

مرحوم مجلسى- قدس سره- نوشته است:

«... جرهميان تا قبل از پيدايش زمزم در عرفات و ذى المجاز سكونت داشتند، پس از آن كه، بواسطه پرواز مرغان، از وجود آب در مكه آگاه شدند، رفته رفته به مكه آمده، و كنار زمزم را براى سكونت خود برگزيدند. (1) ليكن با پر شدن چاه زمزم به وسيله جرهميان و كمبود آب در مكّه و وجود منابع آب در اطراف عرفات، و هموار بودن زمين در اين منطقه، بار ديگر گروهى از مردم، به اين سرزمين آمده، به ايجاد نخلستان و كشت و زرع پرداختند. برخى در آنجا ساكن شده، و برخى ديگر نيز به صورت فصلى و مقطعى به اين مكان مى آمدند. مدّتى بعد، آب چاه هاى موجود در عرفات را به مكّه منتقل و مردم از آن بهره مى گرفتند.

ازرقى به نقل از ابن عباس مى نويسد:

چون قريش در سرزمين مكه ساكن شدند و جمعيت آنان زياد شد، كمىِ آب براى آنان مشكل ايجاد كرد، در نتيجه، در مكه چاههايى حفر شد، مُرَّة بن كعب بن لؤى، چاهى به نام رُمْ حفر كرد كه محل آن در وادى عُرَنه و نزديك عرفات قرار داشت. (2) همچنين چاه «روا» در بيرون مكه و در صحراهاى كنار عرفات قرار داشته است، اعراب هم در آن روزگار اطراف مكه ساكن بوده اند. (3) بشارى در گزارش خود از عرفات مى نويسد:

«عرفات روستايى است كه در آن كشتزارها و سبزه زارها و مزارع خربزه وجود دارد و مردم مكه در آنجا خانه هاى زيبايى دارند كه روز عرفه در آن فرود مى آيند.» (4) (توضيح در صفحه بعد- نك: نقشه شماره 1)

البته ياقوت حموى مكان اين روستا را در فاصله دو مايلى، از موقف كنونى، مى داند. (5) آنچه مسلم است اين است كه در اين منطقه اشخاصى سكونت داشته و بدين جهت آنان را عَرَفى مى ناميده اند. زَنفَل بن شداد عَرَفى از جمله اين كسان است. عاص بن وائل نيز در اين منطقه خانه داشته و سعيد بن مسيب هنگام گذر از كنار آن شنيد كه خواننده اى اين اشعار را مى خواند:


1- بحارالانوار، ج 12، ص 98، باب 5، ح 6
2- ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 214
3- همان، ص 220
4- معجم البلدان، ج 4، ص 118
5- همان، ص 117

ص: 146

ص: 147

تضوّعَ مسكاً بطنُ نعمانَ اذ مَشَتْ بِه زينبٌ فى نسوةٍ عَطِرات

پس پاهايش را بر زمين كوبيد و گفت: به خدا سوگند اين از چيزهايى است كه شنيدنش لذّتبخش است:

و ليست كأخرى أَوسعَتْ جيبَ دِرعها و ابدَتْ بنانَ الكفّ لِلجَمَراتِ

و حَلَّت بنانُ المسك وحْفاً مرجَّلًا على مثل بدر لاح فى الظّلمات

و قامت تراءى يومَ جمع فأفْتَنتْ برؤيتها مَنْ راح من عرفات (1)

اينك از خانه ها و مزارع در عرفات، هيچگونه اثرى باقى نمانده است. ليكن در چند سال گذشته دولت عربستان، درختان زيادى در عرفات كاشته، كه با رشد آنها، همه ساله بر زيبايى اين سرزمين افزوده مى شود، در طول سال نيز اهالى مكه بعنوان تفريح به آنجا آمده، از سايه درختان و منظره زيباى آن بهره مى گيرند.


1- معجم البلدان، ج 4، ص 118

ص: 148

حدود عرفات

اگر منطقه عرفات را به صورت كمانى در نظر بگيريم، اطراف قوس اين كمان را رشته كوههايى فرا گرفته است كه وتر آن وادى عُرَنَه است.

عرفات از طرف شمال شرقى محدود است به كوه اسمر كه آن را «جبل سَعْد» نيز مى گويند، و از مشرق به كوه أشهب كه آن را «مِلْحه» نيز خوانند و ارتفاعش از قبلى كمتر است، و از جنوب به سلسله كوهى كه مرتفع ترين آن را «ام الرضوم» نامند، از قسمت شمال غربى و مغرب نيز محدود است به وادى عرنه. كه تمامى اين مناطق از آن قريش بوده است. (1) درون موقف نيز كوهى قرار دارد كه حجاج از آن بالا رفته، دعا مى خوانند، اين كوه در كتابهاى تاريخى به نام هاى «جبل الرحمه»، «قُرَين»، «الال»- به كسر و فتح الف- و «نابت» ناميده شده است. (2) و در ميان مشاعر، تنها عرفات بيرون حرم واقع شده است.

- محل كروكى نقشه عرفات 2-


1- معجم معالم الحجاز، ج 6، ص 57
2- معالم مكه التأريخيه و الاثريه، ص 182

ص: 149

الال يا جبل الرحمه

فرزند هشام براى انجام حج به حجاز آمده ابتدا به مدينه وارد شد، در آنجا نامه اى از پدرش هشام بن عبدالملك به دستش رسيد كه در آن نوشته بود: «قِفْ بالنّاس على الال» نامه را خواند ولى از اين عبارت چيزى نفهميد. كسى را نزد زهرى فرستاد و او را خواست و معناى جمله را از او پرسيد، وى نيز نتوانست پاسخ دهد، ولى گفت: جوانى از عراق براى تحصيل به اينجا آمده شايد او بداند.» بدنبال وى- كه ابوبكر هُذَلى بود- فرستاد ابوبكر هُذلى آمد و فرزند هشام با او قضيّه را در ميان نهاده نظرش را جويا شد، پاسخ داد: «الال» همان كوهى است كه در عرفات واقع شده و مردم بر روى آن وقوف مى كنند. زهرى پرسيد: آيا شاهدى بر گفتارت دارى؟ گفت: آرى، سپس اين شعر را، كه نابغه ذُبيانى سروده، خواند:

بمُصْطَبِحاتٍ من أضاف و ثَبْرة يُرِدْنَ ألالًا سَيْرُهن التَدافُعُ

«سوگند به بانوان نگهبانى شده، از كوهستان لصاف و دشت ثبره، كه كوه الال را زيارت مى كنند و حركت آنان چنان است كه يكديگر را كنار مى زنند (در حال كوچ كردن هستند).»

هشام را اين سخن خوش آمد و براى او دعا كرد و پول و لباس به وى بخشيد. (1) در نقلى آمده است كه: رسول خدا- ص- در عرفات بر «نابت»، روبروى كوهى كه الال ناميده مى شود، و كنار كوه مسلم و راه شنزار پياده روان، بين دو صخره اى كه نَبْعه و نُبَيْعه اش نامند، وقوف فرمود. (2) جبل الرحمه كه آن را الال نيز گويند- به كسر همزه و تخفيف- نام جايى است كه فرشتگان از آنجا به يارى سپاه اسلام آمدند و در طرف دست چپ به سوى الصفرا قرار دارد. (3) وقوف در عرفات

تا آنجا كه تاريخ گواهى مى دهد، در تمامى اعصار، پيروان اديان آسمانى كه فريضه حج براى آنان تشريع شده بود، به هنگام حج، در عرفات وقوف مى كردند در دوره جاهلى نيز، گروهى از جرهميان با تأسى به ابراهيم خليل و اسماعيل- عليهماالسلام- خانه كعبه را محترم داشته، گرد آن طواف مى كردند و حج و عمره را بجاى آورده، در عرفات و مشعر وقوف


1- فاكهى، اخبار مكه، ج 5، ص 13- ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 194
2- الال بر وزن حَمام همان جبل الرحمه است، برخى نيز آن را «الال»- به كسر الف- خوانده اند. جبل المشاة نيز راه شنى است كه بين موقف پيامبر- ص- بر صخره ها و جبل الرحمه قرار دارد- شرق جبل الرحمه- نَبْعه و نُبَيْعه نيز دو رشته كوهند در عرفات، كه به سمت غرب امتداد داشته و پشت جبل الرحمه- بعد از خط دايره اى كه از شرق جبل الرحمه مى گذرد- واقع شده است. جبل مسلم نيز شايد كوهى باشد كه در شمال جبل الرحمه است و بر آن مخازن آب قرار دارد. اخبار مكه، ج 5، ص 7
3- ابى الفداء، تقويم البلدان، ص 109؛ سفرنامه ابن بطوطه، ج 1، ص 132

ص: 150

مى كردند. (1) ليكن برخى قبائل قريش و ساكنان مكه، بر اساس پاره اى انديشه هاى غلط و با اين كه عرفات را از مشاعر شمرده و وقوف در آن را از اعمالى مى دانستند كه در حج بر اساس دين ابراهيم بايد انجام پذيرد، بدعتهايى را به وجود آوردند و از وقوف در عرفات خوددارى كردند. (2) ازرقى مى گويد:

محمد بن جبير بن مطعم از قول پدرش نقل مى كند كه مى گفته است: روز عرفه شترم را گم كردم، به جستجوى آن برآمدم، به صحراى عرفات رسيدم و ديدم رسول خدا- ص- آنجا وقوف كرده اند و همراه مردم هستند، گفتم اين مردى قرشى و حمسى است چرا از حرم بيرون آمده است.- قريش خود را احمسى،- حمسى؛ يعنى «كسى كه در آيين خود استوار است» نامگذارى كرده بودند- و معمولًا از حرم بيرون نمى رفتند و مى گفتند ما اهل خداييم و از حرم بيرون نمى رويم و حال آن كه ديگر مردم در عرفات وقوف مى كردند و اين همان قول خداوند است كه فرمان داد: آن را رها كنند و چنين فرمان داده است: «ثم افيضوا مِن حيث افاض الناس»؛ «پس بازگرديد از آنجا كه بازگشتند مردم.» (3) ازرقى افزوده است: حمسى ها به جاى عرفات بر كناره حرم و كنار كوه نمره كه در دره مأزمين قرار دارد وقوف كرده، شب عرفه را آنجا مى گذراندند و روز عرفه را در منطقه اراك كه از بخشهاى كوه نمره است زير سايه وقوف مى كردند و از آنجا به منطقه مزدلفه مى رفتند ... (4) سفيان مى گويد: شيطان پيش قريش آمد و به آنان گفت: شما اگر از منطقه حرم بيرون رويد اعراب نسبت به حرم بى رغبت مى شوند و بدينگونه آنان را از اين كار بازمى داشت، سفيان همچنين از حُمَيد بن قيس از مجاهد نقل مى كند كه پيامبر- ص- تمام سالهايى را كه در مكه بودند و هنوز هجرت نفرموده بودند، همراه مردم در عرفات وقوف مى كردند و با قريش وقوف نمى فرمودند. (5) سعيد بن عبداللَّه راوندى (م 573 ه. ق.) گفته است:

قريش در جاهليت به عرفات نمى آمدند و مى گفتند ما از حرم خارج نمى شويم، آنها روز عرفه و شب عيد را در مشعرالحرام وقوف مى كردند، اما ديگر مردم حج گزار، روز عرفه را در عرفات وقوف داشتند، همانگونه كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق- عليهم صلوات اللَّه- عمل


1- ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 117
2- همان.
3- بقره: 195
4- ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 145
5- ازرقى، اخبار مكه، ص 195

ص: 151

مى كردند، پس خداوند فرمان داد تا مسلمانان روز عرفه در عرفات وقوف كنند و هنگام غروب آفتاب به سوى مشعر كوچ كنند: ثم افيضوا مِن حيث أفاض الناس» كوچ از عرفات ممكن نيست مگر پس از وقوف يا بودن در آن. (1)«1» سرزمين آمرزش و پذيرش دعا

يكى از مهمترين بهره هايى كه حج گزاران مى توانند از سفر معنوى حج بگيرند، آمرزش گناهان است. در روز نهم ذيحجه، حاجيان از هر ديارى آمده و در عرفات اجتماع نموده اند، با دعا و گريه و راز و نياز به درگاه بى نياز الهى، پاكى از آلودگى هاى گذشته را طلب مى كنند.

اين سرزمين جايگاهى است كه پيامبران از آدم گرفته تا نبى خاتم محمد بن عبداللَّه- ص- و از اوصياى آن حضرت؛ على بن ابى طالب تا مهدى موعود- عليهماالسلام- در آنجا حضور داشته و دارند، و شيوه دعا كردن و بهره بردارى از چنين روز ارزشمندى را به ديگران و بخصوص پيروانشان آموخته اند. اين سرزمين ميعادگاه عاشقان و عارفان است و كدام عارفى است كه در عرفات، دعاى پر محتوا و زيباى عرفه امام حسين- ع- را بخواند و تحت تأثير آنهمه عشق و زيبايى و معرفت قرار نگيرد؟

در روايات درباره آمرزش گناهان در عرفات، به حدّى سخن گفته اند كه همراه با شنيدن نام عرفه و عرفات، مغفرت و رحمت الهى در ذهن ها متجلّى مى شود، به برخى از اين روايات توجه خوانندگان گرامى را معطوف مى دارم:

على- ع- فرمود: آن گاه كه در حجةالوداع، رسول خدا- ص- حج گزارد، در عرفات وقوف كرد، سپس رو به مردم كرده، سه مرتبه فرمود: خوش آمديد فرستادگان خداوند، كسانى كه اگر درخواست كنند به آنان عطا شود و فرداى قيامت در پاداش هر درهم يك هزار حسنه، دريافت دارند. سپس فرمود: اى مردم آيا بشارتتان ندهم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا. فرمود:

هنگامى كه غروب اين روز- عرفه- فرا رسد، خداوند در برابر ملائكه به وقوف كنندگان در عرفات مباهات كرده، مى فرمايد:

[فرشتگان من!] به بندگان و كنيزان من بنگريد كه از گوشه و كنار زمين، ژوليده موى


1- فقه القرآن، ينابيع الفقهية، ج 7، ص 347

ص: 152

و غبارآلوده، بسوى من آمده اند، آيا مى دانيد چه مى خواهند؟ فرشتگان گويند:

پروردگارا! از شما آمرزش گناهانشان را مى طلبند.

خداوند فرمايد: شما را به شهادت مى گيرم، همانا من اينها را آمرزيدم. پس از مكانى كه در آن وقوف كرده ايد، آمرزيده و پاك باز گرديد. (1) على- ع- فرمود: «از رسول خدا- ص- سؤال شد: كدامين يك، از عرفاتيان گناهكارترين اند؟ فرمود: كسانى كه از عرفات بازمى گردند و گمان مى كنند خدا آنان را نبخشيده است.» (2) پيامبر- ص- فرمود: «برخى گناهان است كه جز در عرفات بخشيده نشود.» (3) حسين بن على- ع- فرمود: «مردى يهودى خدمت پيامبر- ص- آمده گفت: اى محمّد ... از ده سخن كه خداوند هنگام مناجات در بقعه مبارك به موسى عنايت نمود از شما مى پرسم- تا آنكه گفت- اى محمد از هفتمين آن خبر ده كه چرا خداوند مردم را به وقوف در عرفات پس از عصر فرمان داد؟ پس پيامبر- ص- فرمود: بدان جهت كه بعد از عصر ساعتى است كه آدم پروردگار خويش را عصيان كرد پس خداوند بر پيروان من وقوف و گريه و دعا را در بهترين جايگاه- كه همين عرفات است- واجب گردانيد و پذيرش دعا را بعهده گرفت و آن ساعت كه از عرفات كوچ كنند، همان ساعتى است كه آدم كلماتى را از خداوند دريافت كرد و توبه نمود، كه همانا او توبه پذير و مهربان است. يهودى گفت: راست گفتى اى محمد، پس ثواب كسى كه در عرفات ايستاده، دعا كند و به درگاه خدا زارى نمايد چيست؟ پيامبر فرمود:

سوگند به آن كس كه مرا به حق- بشارت دهنده و بيم دهنده- به رسالت برانگيخت، همانا براى خداوند در آسمان هفت در است: باب توبه، باب رحمت، باب تفضل، باب احسان، باب جود، باب كرم، و باب عفو، هيچكس در عرفات حاضر نمى شود مگر آن كه براحتى از اين درب ها وارد شده، اين خصلت ها را از خداوند مى گيرد ... و براى خدا يكصد رحمت است كه تمامى آنها را بر اهل عرفات نازل مى گرداند. و آنگاه كه از عرفات برمى گردند، خداوند آن فرشتگان را به رهايى عرفاتيان از زير بار گناه و واجب شدن بهشت براى آنان، گواه مى گيرد، و هنگام بازگشت از عرفات ندا دهنده اى صدا مى زند كه: خداوند شما را آمرزيد، شما مرا راضى كرديد و من نيز از شما راضى شدم. آن يهودى گفت: راست گفتى اى محمد! ...» (4)


1- مستدرك الوسائل، ج 8، ص 36
2- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 30
3- همان.
4- مستدرك الوسائل، ج 10، باب 18، ص 32، ح 11386

ص: 153

در نقل ديگرى آمده است:

«آنانكه در عرفات وقوف مى كنند، در حقيقت پيش روى خدا- بين يدى اللَّه- وقوف كرده اند.» (1) ابونصر بزنطى از حضرت رضا- ع- و آن حضرت به نقل از امام باقر- ع- آورده است:

هيچ انسانى نيست- خوب يا بد- كه بر كوههاى عرفات وقوف كرده و خدا را بخواند، مگر آن كه خداوند دعاى او را مستجاب نمايد. آدم خوب در نيازهاى دنيا و آخرت و آدم بد در كار دنيا.» (2) امام صادق- ع- فرمود: «هيچ مرد مؤمنى، از اهل هر روستا و شهرى كه باشد، در عرفات وقوف نكند جز آن كه خداوند اهالى مؤمن آن محل را ببخشايد و هيچ مرد مؤمنى از خانواده اى با ايمان، در عرفات وقوف نكند مگر آن كه خداوند مؤمنان از آن خاندان را بيامرزد.» (3) از جابر بن عبداللَّه انصارى نقل شده كه پيامبر فرمود: «آمرزش بر اهل عرفات در همان لحظه حركت و لحظات آغازين روز عرفه نازل مى شود، آنگاه شيطان بر سر خويش خاك ريخته، شيون و زارى مى كند پس ديگر شياطين گرداگرد او جمع شده مى گويند: تو را چه شده است؟! مى گويد: مردمى كه در مدت شصت و هفتاد سال نابودشان كردم در يك چشم به هم زدن آمرزيده شدند (4)- مرادِ شيطان حاجيانى هستند كه در عرفات حاضر شده اند-.»

پيامبر- ص- فرمود: «كسى كه گوش و چشم و زبانش را در روز عرفه نگهدارد، خداوند او را از عرفه تا عرفه ديگر حفظ مى كند.» (5) ابن عباس مقدّمه اى در رابطه با حديث فوق آورده كه: فضل بن عباس- در عرفات- كنار رسول خدا- ص- ايستاده بود و به زنان نگاه مى كرد، پيامبر- ص- چشم او را برگردانيد و فرمود: امروز روزى است كه اگر كسى گوش و چشم و زبانش را جز از حق، نگهدارد، گناهش آمرزيده مى شود.» (6) ابن عباس گفته است: «همانا خداوند به اهل عرفه- حاجيان- در برابر اهل آسمان فخر مى كند.» (7) ازرقى نيز مى نويسد: پيامبر- ص- فرمود: «امّا وقوف تو در شامگاه عرفه، همانا


1- بحارالانوار، ج 3، ص 320، ح 17
2- مستدرك الوسائل، ج 10، باب 14، ص 26، ح 11371
3- وافى، ج 2، ص 42
4- فاكهى، اخبار مكّه، ج 5، ص 15
5- فاكهى، اخبار مكّه، ج 5، ص 18
6- همان، ص 21
7- فاكهى، اخبار مكه، ج 5، ص 21

ص: 154

خداوند متعال به آسمان دنيا فرود مى آيد و سپس به شما، بر فرشتگان مباهات مى كند و مى فرمايد: اينان بندگان منند كه پريشان موى و خاك آلوده از راههاى دور و دره هاى ژرف، به اميد رحمت من، به درگاه من آمده اند. اگر خطاهاى ايشان به شمار ريگها و قطره هاى باران و موج و خاشاك درياها باشد، هر آينه بخشيدم ...» (1) ابن عباس گفت: «پيامبر- ص- را در غروب روز عرفه در عرفات ديدم كه دستهايش را تا سينه بالا آورده دعا مى كرد همانگونه كه مسكين از ديگران غذا طلب مى كند.» (2) در روايتى آمده كه: بيشترين دعاى رسول خدا- ص- روز عرفه اين بود: «لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد، و هو على كل شى ء قدير.» (3) عبيد اللَّه بن كُريز نيز گفت: «رسول خدا- ص- فرمود: برترين دعا، دعاى روز عرفه است.» (4) همچنين رسول خدا- ص- فرمود: «هيچ روزى شيطان كوچكتر، حقيرتر، و خشمگين تر از روز عرفه ديده نشده است، و اين بخاطر آن است كه خداوند رحمتش را نازل كرده، و از گناهان بزرگ- مگر آنچه كه در روز بدر ديده شد- مى گذرد.» (5) رسول خدا- ص- روز جمعه در عرفات مشغول خواندن نماز عصر بودند كه شخصى به نام كلب خواست از مقابل آن حضرت عبور كند، ناگهان افتاد و مرد. چون نماز آن حضرت پايان يافت، فرمود: كدامين يك از شما كلب را نفرين نمود؟ مردى پاسخ گفت: من او را نفرين كردم. پيامبر- ص- فرمود: در ساعتى دعا كردى كه هيچ مؤمنى در آن ساعت دعا نمى كند، مگر آن كه خداوند مستجاب مى نمايد.

دعا اين بود: «لا اله الا اللَّه الحليم الكريم، لا اله الا اللَّه العلى العظيم، سبحان اللَّه رب السماوات السبع و الارض، رب العرش العظيم، و الحمد للَّه ربّ العالمين.» (6) اهميت عرفات بحدى است كه در روايت آمده: «الحج عرفه»؛ «حج، عرفه است»، البته اين بدان معنا نيست كه ديگر اعمال حج، كم اهميت است! بلكه اين روايت، حجاج بيت اللَّه الحرام را به مهمترين ركن حج كه عرفه است هدايت مى كند و شايد دليل اين اهميت، همان نقشى باشد كه عرفات در آمرزش گناهان دارد كه انسانهاى گنه كار وارد آنجا شده و بخشوده شده خارج مى گردند.


1- ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 306
2- فاكهى، اخبار مكه، ج 5، ص 24
3- همان، ص 24
4- همان، ص 25
5- همان، ص 26
6- فاكهى، اخبار مكه، ج 5، ص 12، اين دعا به عباراتى ديگر نيز آمده، ليكن فاكهى آن را با همين عبارت نقل كرده است.

ص: 155

روزه گرفتن در عرفات

در برخى روايات فريقين، از روزه گرفتن روز عرفه نهى گرديده كه شايد علّت آن، سر حال بودن و با نشاط بودن هنگام دعا و نيايش است؛ زيرا انسان روزه دار، در آن سرزمين- و خصوصاً در هواى گرم- حال دعا پيدا نمى كند. رسول خدا- ص- نيز روز عرفه را روزه نمى گرفت و خلفا و برخى اصحاب با تأسى به آن حضرت، از روزه گرفتن در اين روز خوددارى مى كردند. (1)شيخ كفعمى در مصباح فرموده: مستحب است روزه گرفتن در روز عرفه، براى كسى كه در دعا خواندن ضعف پيدا نكند. (2) و اين خود مؤيد آن است كه كراهت روزه بدان جهت است كه انسانها براى دعا خواندن، حال و نشاط داشته باشند.

دعاهاى حسين بن على- عليهماالسلام- و امام سجاد در روز عرفه از ادعيه بسيار مهم و حاوى نكات ارزشمند و تكان دهنده ايست.

بشر و بشير فرزندان غالب اسدى گفته اند: در پسين روزِ عرفه، در عرفات، خدمت حسين بن على- عليهماالسلام- بوديم، آن حضرت از خيمه خود بيرون آمده، با گروهى از اهل بيت و فرزندان و يارانشان با نهايت خضوع و خشوع، در طرف چپ كوه (جبل الرحمه) ايستاده، روى بطرف كعبه نمود، آنگاه دستها را تا مقابل صورت بالا گرفت و مانند مسكينى كه طلب غذا مى كند، شروع به خواندن دعا نمود:

«الحمد للَّه الذى ليس لقضائه دافع، ولا لعطائه مانع ...» (3) در دعاى چهل و هفتم صحيفه سجاديه نيز، راز و نياز امام سجاد- عليه السلام- در روز عرفه آمده است.

حضور رسول خدا در عرفات

جابر بن عبداللَّه- رض- گفته است: رسول خدا- ص- نماز ظهر، عصر، مغرب، عشا و صبح را در منا خوانده، سپس تا طلوع خورشيد صبر نموده، آنگاه حركت كرده به عرفات آمدند و در خيمه اى كه براى آنحضرت در نَمِره زده بودند، فرود آمدند. (4) ابوالوليد نيز از پدر بزرگش، از مسلم بن خالد، از ابن جُريج نقل مى كند كه از عطاء


1- فاكهى، اخبار مكه، ج 5، ص 33- 29
2- مفاتيح الجنان، ص 470
3- مفاتيح الجنان، ص 474
4- فاكهى، اخبار مكه، ج 5، ص 9

ص: 156

پرسيدم پيامبر- ص- روز عرفه كجا منزل اختيار فرمودند؟ گفت: در نمره، (1) جايى كه خلفا فرود مى آيند، كنار سنگ بزرگى كه در دامنه كوه است و هنگامى كه به عرفات مى روى سمت راست تو قرار مى گيرد و بر همان سنگ بزرگ، پارچه اى مى بستند و پيامبر- ص- زير سايه آن بودند. (2)مرحوم صدوق در مقنع گفته است:

آنگاه كه به عرفات آمدى، در نَمِرَه نزديك مسجد، خيمه زن، كه رسول خدا- ص- نيز همين جا خيمه زد، سپس غسل كن و نماز ظهر و عصر را باهم بخوان تا براى دعا فرصت كافى داشته باشى؛ زيرا كه روز عرفه، روز دعا و درخواست از خداوند است. (3) پيامبر- ص- تا نزديكى اذان ظهر نزد مسجد ابراهيم در نمره ماند، سپس حركت كرده به نزديكى جبل الرحمه آمد و آنجا وقوف كرد.

ازرقى مى نويسد:

محلّ وقوف پيامبر- ص- در شامگاه روز عرفه، ميان كوههاى نبعه و نبيعه و نابت و كنار زمين گسترده اى، كه پشت جايگاه وقوف امام و سالار حج مى باشد، بوده است، و كنار بريدگى كوه نابت، از سلسله جبالى كه امروز معروف به الالْ است، وقوف فرموده اند. اين قسمت در سمت چپ راه طائف و سمت راست دمام قرار دارد.

با ظهور اسلام در حجاز، پيروان اين آيين حنيف، وقوف در عرفات را ركنى از اركان حج دانسته و روز نهم ذيحجّه در اين سرزمين وقوف كرده، و وقوف در خارج اين محدوده را جايز نمى دانند.

سيل در عرفات

در عرفات، در گذر تاريخ، حوادث فراوانى رخ داده كه پرداختن به آن فرصتى ديگر مى خواهد. ازرقى نمونه اى از آن حوادث را اينچنين نقل كرده است:

در سال يكهزار و پنجاه و سه، روز نهم ذى حجه، در حالى كه حاجيان در عرفات بودند، سيل عظيمى آمد كه از ظهر تا غروب ادامه داشت و چون حاجيان خواستند به مشعر بروند، جريان سيل مانع از عبور ايشان شد و آنها ناچار شدند تا آخر شب در عرفات بمانند تا سيل


1- نَمِره، نام كوهى كوچك و كم ارتفاع در قسمت پايانى، حدود شرقى حرم است كه در غرب مسجد عرفه واقع شده است وبدينجهت اطراف اين كوه را نمره نام نهاده اند. عاتق بن غيث بلادى، اودية مكة المكرمه، ص 115- معجم البلدان، ج 7، ص 362
2- ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 194
3- ينابيع الفقهيه، ج 7، ص 36

ص: 157

كندتر شود و با سختى گذشتند. (1) وى همچنين گفته است:

نخستين كس كه ميان صفا و مروه، و دو كوه عرفات، در شب هاى موسم حج، چراغ هاى نفتى برافروخت ابواسحاق معتصم بود. (2)سخنرانى در عرفات

سيره رسول خدا- ص- و ائمه معصومين- عليهم السلام- بر اين بوده كه در عرفات براى حاجيان سخنرانى نموده، معارف دينى و اخلاقى را بيان مى كردند. و حتى خلفا و حكّام نيز با تأسى به آنان، در اين سرزمين مقدس خطابه هايى ايراد مى نمودند. رفته رفته منبرى براى خطيب روز عرفه ساخته شد، كه خطيبان بر فراز آن سخن مى گفتند.

عمرو بن دينار گفته است: در زمان ابن زبير منبر عرفه را ديدم كه آن را از سنگهاى تراشيده شده ساخته بودند و آن را در جايى نصب كرده بودند كه امام و سالار حج، در عرفات نماز ظهر و عصر را مى خواند. سرانجام سيل آن را ويران كرد و ابن زبير به جاى آن، منبرى از «عيدان» ساخت.(3)پيامبر- ص- در حجةالوداع، آخرين حج خود، دو مرتبه؛ يكبار قبل از نماز ظهر و عصر و ديگربار پس از آن، به ايراد خطبه پرداخت و قوانين كلّى و احكام ابدى دين مقدس اسلام را به مردم ابلاغ فرمود. (4) محمد بن هشام نيز در عرفات خطبه خوانده گفت: «تمامى عرفه تا منبر من، موقف است.» (5) هم اكنون رسم ايرانيان بر اين است كه: در روز عرفه، روحانى كاروان براى حاجيان سخنرانى نموده، سپس دعاى شريف عرفه را مى خوانند در بعثه مقام معظم رهبرى نيز ابتدا يكى از شخصيتهاى معروف و روحانى سخنرانى نموده، سپس مدّاحى از مدّاحان اهل بيت اشعارى همراه با ذكر مصيبت مى خواند و در پايان نيز دعاى عرفه خوانده مى شود.

ازرقى گفته است: «فاصله ميان مسجدالحرام و جايى كه سالار حج در عرفات وقوف مى كند، درست و بدون كم و بيش يك چاپار است.» (6)


1- ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 322
2- ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 220
3- فاكهى، اخبار مكه، ج 5، ص 34؛ ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 195 عَيْدان، نخل هاى طويل را گويند و يك دانه آن را عَيْدانه گويند. لغت نامه دهخدا، ج 10، ص 14524
4- احكام حج و اسرار آن، ص 238
5- همان، ص 34
6- ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 190

ص: 158

مسجد عرفات

در عرفات مسجدى وجود دارد كه در تاريخ به نام مسجد عرفه، و مسجد جامع ابراهيم، و يا مسجد ابراهيم نيز از آن ياد شده است. اين مسجد در گذشته بسيار كوچك بوده، و حاجيان در آن نماز مى گزاردند.

ازرقى در ترسيم مسجد عرفات مى نويسد:

اندازه مسجد عرفات از جلو تا آخر- يعنى طول- يكصد و شصت و سه ذراع و از سمت راست تا سمت چپ آن- يعنى عرض- بيست ذراع است، بر ديوارهاى مسجد دويست و سه و نيم كنگره است، شصت و چهار كنگره بر ديوار قبله و بر گوشه راست و چپ آن، هر يك هشت كنگره، و پنجاه و هفت كنگره هم بر بقيه ديوار راست و چپ و در ديوار آخر مسجد ده كنگره بر سمت راست و چهار كنگره بر سمت چپ قرار دارد. مسجد عرفات داراى ده در است، يك در بر ديوار قبله كه داراى طاقى بطول نه ذراع و عرض دو ذراع و هيجده انگشت است، بر ديوارهاى سمت راست چهار در و بر ديوار سمت چپ هم چهار در قرار دارد و پهناى هر يك از اين درها شش ذراع است، مساحت درى كه بسوى موقف گشوده مى شود يكصد و سى و يك ذراع است از كنار سمت راست مسجد تا كنار سمت چپ آن ديوارى دايره شكل- قوسى- به طول سيصد و چهل ذراع كشيده شده است، پهناى مسجد از وسط آن شصت و هشت ذراع است، درهايى كه در ديوار سمت راست است در بخش «حَبْر» گشوده مى شود، بلندى ديوارها شش ذراع است در آخر مسجد سمت راست و طرف حَبْر دكان مربعى است كه بلندى آن پنج ذراع و مساحت بالاى آن هفت ذراع و هيجده انگشت در شش ذراع و هيجده انگشت است و روز عرفه بر آن اذان مى گويند، در مسجد محرابى هم بر سكوى مرتفعى قرار دارد كه امام و برخى از همراهان او آنجا نماز مى گزارند و ديگران پايين آن نماز بجا مى آورند و بلندى اين سكو دو ذراع است ... از مسجد عرفه تا جايى كه شامگاه عرفه، امام مى ايستد يك ميل است و نشانه آن در پشت جايى كه امام مى ايستد و كنار جبل المشاة نصب شده است. (1) ملك اشرف قايتباى (873 ه.- 901 ه.) در زمان سلطنت خود، مسجد نمره را در عرفات تعمير و قنات عرفه را كه مسدود شده بود لايروبى كرد. (2) مساحت مسجد نمره در بازسازى و توسعه اخير به 000، 124 متر مربع رسيده است.


1- ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 452، و ج 2، صص 188، 658
2- شانه چى، مسجدالحرام و كعبه، صص 373 و 374

ص: 159

قسمتى از ساختمان مسجد دو طبقه، با مساحتى حدود 000، 27 متر مربع است. مسجد كاملًا مجهز و از سيستم سرد كننده، دستشويى مناسب و غيره برخوردار است و گنجايش حدود 000، 300 نمازگزار را دارد. ساختمان مسجد چيزى حدود سيصد و سى و هفت ميليون ريال سعودى، هزينه برداشته است. (1) در روز عرفه تعدادى از حجاج در مسجد نمره آمده به خطبه روز عرفه كه خطيب مسجد آن را ايراد مى كند گوش داده، سپس نماز ظهر و عصر را با يك اذان و دو اقامه برگزار و آنگاه تا غروب آفتاب به دعا و نيايش و زارى به درگاه خداوند مشغول مى شوند. (2) عرفات و ستمگران

عرفات با دارا بودن ويژگيهاى فراوان معنوى، در طول تاريخ از گزند ستمكاران در امان نمانده، براى دور ساختن حاجيان از معنويت عرفات، به تحريف حقايق پرداخته اند.

ابويقظان گفت: مردى از فرزندان عثمان روز عرفه نزد هشام بن عبدالملك آمد پس گفت: امروز روزى است كه خلفا لعن ابوتراب را در آن مستحب دانند! (3) سعيد بن جبير نيز گفته است:

معاويه از تكبير گفتن در روز عرفه خوددارى كرد؛ زيرا كه على بن ابيطالب- ع- در آن روز تكبير مى گفت! (4) آب در عرفات

با ظهور اسلام در جزيرةالعرب، و گرايش روز افزون مردم به اسلام، رفته رفته بر طرفداران و پيروان رسول خدا- ص- افزوده شد و همه ساله در موسم حج، تعداد زيادى از حاجيان، براى انجام مناسك حج به سرزمين عرفات آمده، در آنجا وقوف مى كردند. از آنجا كه يكى از نيازهاى اساسى مردم در عرفات، آب بود، حوضچه ها و استخرهايى در نزديكى جبل الرحمه احداث نمودند تا حاجيان به هنگام وقوف در عرفات از آن ها استفاده كنند.

مورخان نوشته اند:

مردم مكه در گذشته، از آب چاههاى داخل شهر مكه و خارج آن مى آشاميدند ولى


1- طول اين مسجد تا قبل از نوسازى اخير حدود 90 متر و عرض آن 80 متر بوده است و علاوه بر نمره به نامهاى مسجد عرفه يا مسجد جامع ابراهيم نيز معروف بوده است. احكام حج و اسرار آن، ص 238
2- لازم به تذكر است كه در توسعه اخير، قسمتى از مسجد داخل در موقف عرفات و قسمت ديگرى خارج آن قرار گرفته است. فى خدمة ضيوف الرحمان، صص 108 و 111
3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، باب 238، ص 221
4- فاكهى، اخبار مكه، ج 5، ص 33

ص: 160

وقتى خلافت به معاوية بن ابى سفيان رسيد حدود ده رشته قنات آب به سوى مكه جارى ساخت. بدين منوال بود تا اين كه در اواخر دوران بنى اميه، وقتى عبداللَّه بن عامر، حج خانه كعبه گزارد، دستور داد آب تمام چشمه هاى مكه را در يك مجراى واحد جارى سازند و آن را در ميدان «صحراى» عرفات به نام چشمه عرفه ظاهر ساختند. بعدها در دوران خلفاى عباسى و حكام مقتدر ديگر، آب چشمه عرفه را از طريق مجارى متعددى به مكه روان ساختند.

چشمه عرفه به هنگام خلافت متوكل عباسى خراب شد و اين خليفه صد هزار دينار به مكه فرستاد و آن را تعمير و آبش را به مكه جارى ساخت، سپس در سال 241 هجرى بر اثر زلزله اى چشمه عرفه ويران شد و معلوم نيست در چه تاريخى آن را مجدداً تعمير كرده اند. باز در حدود 500 هجرى چشمه مزبور به علت خرابى، اصلاح و تعمير گرديد. در لوحه اى كه در طرف راست كوه جبل الرحمه يافت شده، نام اصلاح كنندگان چشمه عرفه و ديگر مجارى آبهاى مكه ذكر گرديده است. در اين لوحه آمده: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم ... درود بر پيغمبر ما محمد- ص- ... و درود بر امام الناصر لدين اللَّه اميرالمؤمنين كه خداوند او را گرامى دارد ...

و به دستور امام الاصفهتيلار الكبير نصيرالدين بن زين الدين امير اربل ... در اينجا لوحه مزبور خوانا نبوده ... و سپس سال 500 هجرى ذكر شده و بعد نام ابو جعفر منصور المستنصر باللَّه ...

آمده است.»

و باز لوحه ديگرى در همان كوه (رحمت) پيدا شده كه تعمير چشمه ها و مجارى آب مكه را به ابوالعباس احمد الناصر لدين اللَّه در سال 584 هجرى نسبت داده است در لوحه مزبور آمده: «خليفه بر تمام اهل اسلام ابوالعباس احمد الناصر لدين اللَّه كه خداوند او را حفظ كناد و اقتدار و قدرتش را دو برابر كناد، امر به تعمير و آبادى چشمه عرفه و آبگيرهايى براى حاجيان خانه خدا كرده است ... در سال 584 هجرى» و همچنين لوحه مجزاى ديگرى هم در آنجا يافته شد كه تعمير چشمه عرفه را به اميرالامراء الاصفهتيلار الكبير نصيرالدين بن زين الدين امير اربل در سال 594 هجرى نسبت داده است.

و لوحه چهارمى هم در آنجا ديده شد كه مستنصر عباسى چشمه عرفات را به سالهاى 625 ه. 627 ه. و 633 ه. تعمير نموده است. (1) فاكهى براى عبداللَّه بن عامر بن كريز، در عرفات تعداد هفت حوض ذكر كرده، وابراهيم


1- حرمين شريفين، ص 26

ص: 161

رفعت پاشا آن را هشت حوض دانسته است. (1) برخى علاوه بر آشاميدن از آن حوضچه ها، غسل نيز مى كردند. يزيد بن ابى زياد گفته، روز عرفه مجاهد را ديدم، در حالى كه مُحرِم بود، با استفاده از برخى حوضچه هاى عرفات غسل مى كرد. (2) در ناحيه جنوب شرقى مسجد نمره نيز ديوارهايى بوده كه آثار آن تا اين اواخر باقى بود و در حقيقت حدّ جنوبى موقف عرفه به حساب مى آمده است. همچنين بازارى در جنوب جبل الرحمه بوده كه تا سالهايى، نه چندان دور، وجود داشته و ابراهيم رفعت پاشا در مرآةالحرمين تصاويرى از آن را آورده است. (3) پى نوشتها:


1- فاكهى، اخبار مكه، ص 43؛ مرآةالحرمين، ج 1، ص 45
2- فاكهى، اخبار مكه، ج 5، ص 43
3- مرآةالحرمين، ج 1، ص 337

ص: 162

ص: 163

ص: 164

نگرشى بر عرفات

محمد امين پورامينى

موقعيت جغرافيايى و حدود عرفات

عرفات سرزمين پهناور و هموارى است كه هشت كيلومتر مربع (2 km 8) مساحت دارد، (1) و امروزه در فاصله تقريبى بيست و يك كيلومترى (km 21) شرق (جنوب شرقى) مكه قرار گرفته است. (2) برخى فاصله را حدود دوازده ميل نوشته اند. (3) ازرقى و بعضى ديگر طول و عرض آن را دو ميل در دو ميل ذكر كرده اند، (4) اين مكان دورترين موقف از مواقف و مشاعر حج است، كه در عين حال وسيع ترين آنها نيز محسوب مى گردد، (5) و تنها موقفى است كه خارج از محدوده حرم قرار گرفته است، (6) سه طرف آن سلسله كوهى قرار گرفته كه از آن بعنوان «جبل عرفات» ياد مى شود، (7) اين سلسله، قوسى را بوجود آورده اند كه وتر آن را «وادى عرنه» تشكيل داده است. (8) كيفيت قرارگيرى اين سلسله كوه: در شمال شرقى عرفات، كوهى بلند و قهوه اى رنگ قرار گرفته كه به «جبل سعد» معروف است و بر محل وقوف اشراف دارد. (9)در سمت طلوع خورشيد كوه بلند ديگرى است كه از آن به «جبل ملحه» ياد مى شود كه اين از جهت بلندى و ارتفاع، كوتاه تر از كوه سعد است و رنگش متمايل به سرخ و سفيد با رگه هاى سياه است. كوه


1- اشهر المساجد فى الاسلام، ج 1، ص 131
2- معجم معالم الحجار، ج 6، ص 75
3- المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره، ص 471؛ لغت نامه دهخدا، ج 10، ص 13950 به نقل از مقدمه لغت مير سيّد شريف جرجانى.
4- اخبار مكه، ج 2، ص 194؛ مرآة الحرمين، ج 1، ص 44، و ج 1، ص 335
5- اشهر المساجد فى الاسلام، ج 1، ص 131؛ معجم معالم الحجاز، ج 6، ص 75
6- وسايل الشيعه، ج 11، ص 12، ح 9؛ بحارالانوار، ج 101، ص 33؛ شفاءالغرام، ج 1، ص 482؛ معالم مكه التاريخيه و الاثريه، ص 183
7- مرآة الحرمين، ج 1، ص 335
8- همان؛ معالم مكه التاريخيه و الاثريه، ص 182؛ اشهر المساجد فى الاسلام، ج 1، ص 131
9- معجم معالم الحجاز، ج 6، ص 75؛ معالم مكه التاريخيه و الاثريه، ص 182

ص: 165

ملحه از ناحيه شرق تا جنوب عرفات، كه راه طائف در آن قرار گرفته، امتداد دارد. (1) در قسمت جنوب، سلسله كوه هاى سياهى است كه بارزترين آنها «ام الرضوم» است. (2) و در ناحيه مغرب و شمال غربى آن «وادى عرنه» قرار دارد كه خارج از محدوده وقوف است. (3)عرفات كه خود بين مكه و طائف قرار گرفته، (4) از جنوب به «وادى نعمان» متصل است كه تا وادى عرنه در جنوب غربى، امتداد دارد. (5) در وادى نعمان مزرعه هاى خوبى بوده و شاعران به مديحه سرايى آن پرداخته اند. (6) از سعيد بن جبير به نقل از ابن عباس نقل شده است كه در اين مكان عهد و ميثاق از فرزندان آدم گرفته شد. (7) در رابطه با حدود و مرز عرفات از ابوبصير و معاوية بن عمار از حضرت امام جعفر صادق- ع- چنين نقل شده است:

«و حدّ عرفات من المأزمين الى أقصى الموقف» (8)؛ «حد عرفات از مأزمان تا آخرين جاى وقوف است.»

در روايتى ديگر از معاوية بن عمار به نقل از آن حضرت آمده است:

«و حدّ عرفه من بطن عرنة و ثوية و نمرة الى ذى المجاز، و خلف الجبل موقف» (9)؛ «حد عرفه از بطن عرنه و ثويه و نمره تا ذوالمجاز مى باشد، و پشت كوه (جبل الرحمه) موقف است.»

سماعة بن مهران نيز از رئيس مذهب شيعه حضرت امام جعفر صادق- ع- روايت كرده است:

«... و اتفق الأراك و نمرة و هى بطن عرنة و ثوية و ذاالمجاز، فانّه ليس من عرفة» (10)؛ «از وقوف در اراك و نمره، كه بطن عرنه است، و ثويه و ذوالمجاز بپرهيز كه آنها از عرفات شمرده نمى شوند.»

از بيان اقوال و توضيحات ديگر در بيان محدوده مكان، به خاطر دورى از اطناب مى گذريم و عزيزان را به مدارك بحث ارجاع مى دهيم. (11) گذرى در عرفات و چشم اندازى ديگر

و اينك برآنيم تا نام برخى از مكانهايى را كه به هنگام حركت از سمت مزدلفه (مشعرالحرام) به جانب عرفات به چشم مى خورد، به ترتيب آنچه را كه مى بينيم و يا جايگاه


1- همان.
2- همان.
3- جامع احاديث الشيعه، ج 11، ص 476، ح 3210؛ معجم معالم الحجاز، ج 6، ص 75؛ معالم مكه التاريخيه و الاثريه، ص 183
4- اشهر المساجد فى الاسلام، ج 1، ص 131
5- همان.
6- شفاء الغرام، ج 1، ص 570
7- همان.
8- جامع احاديث الشيعه، ج 11، ص 474، ح 3201 و 3202؛ بحارالانوار، ج 99، ص 270، ح 20
9- وسايل الشيعه، ج 10، ص 11، ح 1
10- همان، ج 11، ص 5، ح 6؛ جامع احاديث الشيعه، ج 11، ص 476، ح 3210
11- ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 194؛ فاكهى، اخبار مكه، ج 5، ص 7، ح 2719؛ معجم البلدان، ج 4، ص 104؛ كتاب المناسك لاماكن طرق الحج، ص 510؛ معجم معالم الحجاز، ج 6، ص 73

ص: 166

- جا براى دو عدد عكس-

ص: 167

آن را در كتابهاى تاريخى مى يابيم به نحو اختصار روشن سازيم:

اخشبان:

در مرز شرقى مزدلفه دو كوه وجود دارد با نام «اخشبان»، كوه شمالى را «اخشب كبير» و كوه جنوبى را «اخشب صغير» گويند، از ميان آن دو، راهى به سمت مزدلفه مى گذرد كه آن را «طريق المزمين» و «طريق الأخشبين» نامند.

اين راه امروزه توسعه پيدا كرده است. چندين مسير براى سواره ها احداث گرديده و يك راه نيز براى كسانى كه مى خواهند اين مسير را پياده طى كنند. (1) اين مسير را «مأزمان» نيز نامند. (2) مأزمان:

«مأزمان» تثنيه «مأزم» است كه اهل لغت به راه تنگ ميان دو كوه و امثال آن مى گويند، (3) و در اينجا مقصود آن راه تنگى است كه در ميان دو كوه وجود دارد كه اهل مكه از آن به عنوان «مضيق»؛ يعنى تنگه ياد مى كنند، (4) تقى الدين فاسى از ابن شعبان نقل مى كند كه مأزمان دو كوه است در مكه كه از مزدلفه بحساب نمى آيد و همو به نقل از نووى در تهذيب مى نويسد كه آن دو كوه، بين عرفات و مزدلفه واقع است كه از ميان آن دو راهى مى گذرد. (5) صاحب مرآة الحرمين فاصله بين باب بنى شيبه تا اول مأزمان را 13161 متر و فاصله ميان آخر وادى محسّر تا اول مأزمان را 2812 متر و حدّ فاصل بين اول مأزمان تا محل علامت حرم را- كه از آن بعنوان طول مأزمان ياد مى كنند- 4372 متر نگاشته است. (6) فاكهى و ازرقى حد فاصل ميان دو مأزم را، كه از آن بعنوان «مأزما عرفه» ياد مى كنند، 112 ذراع و 12 انگشت نوشته اند، (7) ظاهراً مقصود آنها عرض تنگه است. در واقع اين فاصله را دره اى تشكيل مى دهد كه نهايت آن به بطن عرنه مى رسد. (8)در گذشته حاجيان به هنگام عبور از اين مسير به سوى مشعرالحرام، گاهى در اين تنگه مورد هجوم عده اى از دزدان و غارتگران قرار مى گرفتند و اموالشان به غارت مى رفت (9) و گاهى خونها ريخته مى شد. امروز اين راه توسعه پيدا كرده است.


1- اودية مكة المكرمه، ص 93
2- معالم مكة التاريخيه و الاثريه، ص 241
3- شفاء الغرام، ج 1، ص 498؛ مرآة الحرمين، ج 1، ص 340
4- غايةالمرام باخبار سلطنة البلد الحرام، ج 2، ص 249؛ شفاءالغرام، ج 1، ص 497
5- شفاءالغرام، ج 1، ص 498- 497
6- مرآةالحرمين، ج 1، ص 342- 341
7- تاريخ مكه، ج 2، ص 187؛ اخبار مكه، ج 4، ص 429
8- غايةالمرام باخبار سلطنة البلدالحرام، ج 2، ص 249
9- غايةالمرام باخبار سلطنة البلدالحرام، ج 2، ص 249

ص: 168

بطن عرنه

حد فاصل بين دو علامت حد حرم و بين دو علامت حد عرفه از سمت مكه را بطن عرنه مى گويند. (1) بهنگام استعمال، كلمه «عرفه» گاهى شامل بطن عرنه نيز مى گردد، و گاهى تنها اراده موقف از آن مى گردد. (2) طول وادى عرنه را 1553 متر نوشته اند. (3) گاهى از «بطن عرنه» اراده مسجد عرفه و همه مسيل مى گردد. (4) علمين حرم

گويند اول كسى كه علامتهاى حد حرم (انصاب حرم) را نصب كرد، حضرت ابراهيم خليل با راهنمايى جبرئيل بوده است، و پس از او اسماعيل، قصى بن كلاب، قريش، پيامبر- ص- قبل از هجرت و همچنين در عام الفتح، عمر، عثمان، معاويه، عبدالملك بن مروان و مهدى عباسى آن را تجديد بنا كرده اند و بعدها صاحب اربل در سال 626 ه. ق.

و صاحب يمن در سال 683 ه. ق. دو علامتى كه در سمت عرفه بود تجديد ساخت كردند. (5) تقى الدين فاسى اقوال مختلفى را در بيان مقدار مسافت حد حرم از سمت عرفه به اين شرح ذكر كرده است:

7 ميل، اين فاصله را ماوردى در الاحكام السلطانيه، شيخ ابو اسحاق شيرازى در مهذب و نووى در ايضاح و تهذيب الاسماء و اللغات آورده اند.

حدود 8 ميل، اين مقدار را قاضى ابوالوليد الباجى ذكر كرده است.

9 ميل، اين حد را قيروانى در كتاب نوادر و سليمان بن خليل نگاشته اند.

11 ميل، اين مسافت را ازرقى، (6) فاكهى و ابوالقاسم عبيداللَّه بن عبداللَّه بن خرداذبه خراسانى در كتاب «المسالك و الممالك»، نوشته اند.

و در آخر، فاسى در صحت اين اقوال خدشه مى كند. (7) در علل اين اختلافات عواملى چند دخالت دارد، از جمله:

1- وجود اختلاف در مقدار ميل، گفته شده است كه قدما هر ميل را برابر با 4000 ذراع مى دانستند، (8) و برخى آن را 2000، 3500، 6000 ذراع ذكر كرده اند. (9) 2- پستى و بلنديهاى منطقه، وبطور كلى موانع طبيعى در كيفيت اندازه گيرى مؤثر بوده


1- مرآةالحرمين، ج 1، ص 335
2- همان.
3- همان، ج 1، ص 341
4- اتحاف الورى باخبار ام القرى پاورقى، ج 1، ص 435، بنقل از معجم البلدان.
5- شفاءالغرام، ج 1، ص 86
6- تاريخ مكه، ج 2، ص 131
7- شفاءالغرام، ج 1، ص 88
8- اودية مكة المكرمه، ص 26، عاتق بن غيث بلادى در پاورقى مى نويسد: بنابر حساب قدما هر فرسخ برابر با 3 ميل، هر ميل برابر با 4000 ذراع، هر ذراع برابر با 24 انگشت بوده است.
9- شفاءالغرام، ج 1، ص 94

ص: 169

است.

3- اختلاف در مبدأ مسافت نيز دخيل است، برخى ابتدا را از باب بنى شيبه، بعضى مكانى بين باب بنى شيبه و باب المعلاة، و برخى ديگر از عتبه باب المعلاة گرفته اند. (1) بنابر آن كه مقدار هر ميل برابر با 3500 ذراع بوده باشد تقى الدين فاسى مقدار فاصله از ديوار باب بنى شيبه تا علمين حد حرم از سمت عرفه را 3711017 ذراع يد، كه حدود 1035 ميل، و از عتبه باب المعلاة تا علمين 3508337 ذراع، حدود 10 ميل، (2) و در جاى ديگر كتاب فاصله بين باب بنى شيبه تا علمين را 4038167 ذراع، حدود 1112 ميل، وبين باب المعلاة تا علمين را 3825467 ذراع، حدود 1045 ميل نوشته است. (3) علمين عرفات

ابراهيم رفعت پاشا فاصله علمين حد عرفات از سمت مكه را تا باب المعلاة 21476 متر (4)- كه حدود km 5/ 21 مى باشد (5)- نوشته است.

كوه هاى منطقه

1- اخشبان: دو كوه اخشب كبير و اخشب صغير است، (6) كه شرح آن گذشت.

2- نمره: فاكهى مى نويسد: بهنگام خروج از مأزمان عرفه به طرف موقف (يعنى حركت بسمت عرفات) كوهى در سمت راست مشاهده مى شود كه انصاب و علائم حرم روى آن قرار دارد، اين كوه نمره است كه تا مسجد عرفه 2645 ذراع فاصله دارد. در زير اين كوه غارى است حدود 5* 4 ذراع كه گفته مى شود محل نزول پيامبر اسلام- ص- در روز عرفه قبل از رفتن به موقف بوده است. اين مكان تا امروز منزل ائمه است. (7) آنگاه روايتى را از حضرت امام صادق- ع- و آن حضرت از پدر بزرگوارشان حضرت امام محمد باقر- ع- به نقل از جابر، مبنى بر آمدن رسول خدا- ص- در آن مكان نقل مى كند. (8) ازرقى پس ازذكر اين غار، فاصله آن را تا مسجد عرفه 2011 ذراع نوشته است. (9) عاتق بن غيث بلادى مى نويسد: نمره كوهى كوچك در غرب مسجد عرفه (نمره) است (10) كه از ارتفاع زيادى برخوردار نيست، و از حدود شرقى حرم شمرده مى شود. وادى عرنه


1- همان.
2- همان.
3- همان، ج 1، ص 484
4- مرآةالحرمين، ج 1، ص 335
5- فى رحاب البيت الحرام، ص 290
6- المنتظم، ج 1، ص 148؛ اودية المكة المكرمه، ص 93
7- اخبار مكه، ج 4، ص 328؛ ازرقى، تاريخ مكه، ج 2، ص 188
8- همان.
9- تاريخ مكه، ج 2، ص 189
10- معالم مكه التاريخيه و الاثريه، ص 310

ص: 170

از بين نمره و عرفه مى گذرد و بخاطر وجود اين كوه، به منطقه و اطراف آن و حتى مسجد عرفه، «نمره» گفته اند. (1) 3 و 4- نبيعه و نبعه: دو كوه هستند كه پشت جبل الرحمه واقع شده اند. (2) 5- نابت: از ابن عباس نقل شده است كه موقف پيامبر- ص- در اين مكان بوده است، (3) محمد بن عبداللَّه بن عبيد بن عمير به نقل از پدرش موقعيت اين كوه را برابر كوه الال و در كنار كوه مسلم بين نبعه و نبيعه معرفى كرده است. (4) 6- الال: اين كوه همان جبل الرحمه است، (5) كه در برخى از روايات ما نيز به اين مطلب تصريح شده است، گرچه احتمالات ديگرى چون «بيت الحرام» و «جبل المشاة» نيز داده شده است. (6) 7- مِلْحه: اين كوه در شرق عرفات واقع است. (7) 8- سعد: اين كوه در شمال شرقى عرفات واقع شده است. (8) 9- ام الرضوم: در جنوب عرفات واقع است. (9) 10- جبل الرحمه: معروفترين كوه در عرفات است كه از آن به «جبل عرفه» و «جبل عرفات» ياد مى شود، نامهاى ديگر قُرين، الال و نابت هم بر آن اطلاق شده است، قُرين كه تصغير كلمه قرن بمعناى شاخ كوچك است، به كوهى كه به تنهايى در ميان صحرا قرار گرفته باشد بخاطر شباهتى كه با برآمدگى شاخ كوچك دارد به آن قرين گويند، الال گفته شده است چون به هنگام گرما، سراب بر روى آن نمايان است، نابت اطلاق شده است، چون مانند يك گياهى كه از زمين روييده شده، تك و تنها است. (10) صاحب مرآة الحرمين پس از اشاره به استعمال غلط جبل عرفات بر روى جبل الرحمه مى نويسد: اين كوه كم ارتفاع ترين كوه در منطقه است كه ارتفاع آن به 30 متر و طول آن حدود 300 متر مى رسد، و در وسط قله آن ساختمانى 10* 15 متر وجود دارد كه به آن مسجد ابراهيم مى گويند، و در روى اين كوه نشانه اى مانند علامتهاى حرم بنا شده است كه بخاطر راهنمايى مردم در شب به كوه، روى آن چراغ آويزان مى كنند، (11) اطراف اين كوه هشت حوض وجود دارد كه آب آن از چشمه زبيده است كه از راه هاى زير زمينى به آن وصل مى شود، (12) امروزه خبرى از اين حوضها نيست.


1- اودية مكة المكرمه، ص 115
2- معجم معالم الحجاز، ج 6، ص 76
3- اخبار مكه، ج 5، ص 7، خبر 2719
4- همان، ص 8، خبر 2720
5- معجم معالم الحجاز، ج 6، ص 76
6- اخبار مكه، ج 5، ص 8، خبر 2720
7- معجم معالم الحجاز، ج 6، ص 75؛ معالم مكة التاريخيه، ص 182
8- همان.
9- همان.
10- معجم معالم الحجاز، ج 6، ص 76- 77؛ معالم مكه التاريخيه و الاثريه، ص 182
11- مرآةالحرمين، ج 1، ص 335
12- همان، ج 1، ص 44

ص: 171

11- كرا: آب چشمه زبيده از زير اين كوه خارج مى شود. (1) 12- كبكبا: ابن جوزى از وجود اين كوه در عرفات نام مى برد. (2) اراك

نام موضعى در نمره است. (3) پى نوشتها:


1- اودية مكة المكرمه، ص 35
2- المنتظم، ج 1، ص 140
3- معجم معالم الحجاز، ج 1، ص 81

ص: 172

ص: 173

ص: 174

ص: 175

حج در آينه ادب فارسى

ص: 176

مهمان حرم

جواد محدثى

شكر خدا زيارت پيغمبر آمديم توفيق يار شد كه سوى اين در آمديم

ما لايق حضور تو هرگز نبوده ايم لطف تو بود اينكه به اين محضر آمديم

آلوده ايم و از گنه خويش شرمسار با دستهاى خالى و چشمِ تر آمديم

اى مهربانِ بنده نواز و بزرگوار ما خائف از محاسبه محشر آمديم

ما دلشكسته ايم، و ليكن اميدوار ما را ز خود مران كه بر اين باور آمديم

با آرزوى ديدن مهدى- عج- در اين ديار از مروه تا صفاى تو چون هاجر آمديم

بوى گلى است در عرفات از حضور تو سوى گل وجود تو ما با سر آمديم

ما داغدار كوچِ هزاران ستاره ايم گريان ولى ز داغِ گل ديگر آمديم

داغ بزرگ، مدفن پنهان فاطمه است ما در پى زيارتِ اين مادر آمديم

زبان حال زائران قبر رسول خدا- ص-

حداد عادل

يا رسول اللَّه مهمان توايم ميهمان تو ز ايران توايم

سيّد عالَم تو صاحب خانه اى ما گرسنه بر سر خوان توايم

در هوايت بال و پر افشانده ايم ما كبوترهاى ايوان توايم

از تف گرماى هجران سوختيم تشنه آبى ز بران توايم

دورِ نزديكيم نى نزديكِ دور ما به كوى عشق جيران توايم

ص: 177

خسته از خار مغيلان طريق خرّم از عطر گلستان توايم

آمده منزل به منزل كو به كو پاى در كوه و بيابان توايم

ما شقايق هاى صحراى غميم سوگواران شهيدان توايم

جان و تن قربان جانان كرده ايم كشتگانِ عيد قربانِ توايم

خنده مان با اشك و آه آميخته شمع سوزان شبستان توايم

قبله ما سوى غرب و شرق نيست ما نه آنِ اين و آن، آنِ توايم

گفته اى سلمان ز اهل بيت ماست ما ز اهل بيتِ سلمان توايم

با تو پيمان ارادت بسته ايم همچنان بر عهد و پيمان توايم

هيچ طاعتى مثل حج نيست

رضا اصفهانى متخلّص به سعيد

حُجاج سوى كعبه ز هر جا كه رو كنند بايد رضاى حق همه جا جستجو كنند

اول تنى كه غرق گنه بوده سالها با آب توبه، از دل و جان شستشو كنند

بيرون ز تن كنند لباس ريا و كبر احرام از تواضع و خُلق نكو كنند

لبيك گو شوند خدا را براستى نى بر دروغ، هروله و هاى و هو كنند

بينند در طواف خدا را، نه خانه را تا روى دل به صورت و معنا به او كنند

سعىِ صفا و مروه كنند از صفاى دل چون جهد در دويدن خود سو به سو كنند

بهر نماز بر درِ سلطان بى نياز از آب چشم خود به تضرّع وضو كنند

در رمى جمره، سنگ به شيطان دون زنند تا خود رها ز وسوسه آن عدو كنند

ره يافتند چونكه به مهمانسراى دوست از خاك درگهش طلب آبرو كنند

شايسته نيست اهل ريا را در اين مقام از آب پاك زمزمشان در گلو كنند

حق خوانده است، دشمن خود اين گروه را آنان كه منكرند بگو روبرو كنند

بگذار شرح مكه نارفته را سعيد آنان كه رفته اند بگو گفتگو كنند

در تعريف مكه

برگزيده از سفرنامه منظوم حج

مكه كه شد قبله اهل نجات حرّسها اللَّه عن الحادثات

بِهْ كه به احرام نشينى در او تا كرم عام ببينى در او

طعنه بر اكسير زند خاك او گل خجل است از خس و خاشاك او

ريگ زمينش چو نجوم سماست گم شدگان را به يقين رهنماست

جنَّت معنى است كه بى ذرع و كشت جمع درو گشته نعيم بهشت

گل نه و باد سحرش مشكبوى مِىْ نه و ميخانه پر از هاى و هوى

ذرع نه و خرمن او دانه بخش عرش نه و طوبى او سايه بخش

باغ نه و ميوه او ظاهر است راغ نه و سبزه او ظاهر است

لاله بر افروخته در وى چراغ بر دلش از حسرت او مانده داغ

هر كه درين گونه ز سر پا كند بى خرد است ار به فلك جا كند

نام گل و لاله و نسرين مبر وادى مكه دگرست آن دگر

كان وفا بين جبل بوقبيس داغ غمش بر دل فرهاد و قيس

تيغ كشيدست به فرق سپهر سنگ زده بر قدح ماه و مهر

سايه فگندست به چرخ رفيع گشته برو تنگ جهان وسيع

قله اش از رفعت ممتاز او آمده با عرش برين راز گو

در كمرش موضع شق شد قمر گشته چو خورشيد به عالم ثمر

كوه صفا وهمه اعيان او آمده يك سنگ ز ايوان او

نيست به پيامنش از مرغزار لاله نَرَسته اگرَش بر كنار

كعبه چو گل سرزده از دامنش هشت بهشت آمده پيرامنش

هر كه چنين يار كشد در كنار چون نكشد سر به فلك زافتخار

ص: 178

ص: 179

هست يكى خانه در آن شعبه هم گشت در آفاق به خزران علم

خاك درش سرمه اهل نظر گشته در آن خانه مسلمان عمر

رغم عدو از ره دين با بلال بر سر آن كوه قريب با بلال

بهر اذان كرد زبان آورى بر سر آن سنگ چو كبك درى

نكهت جنَّت دمد از سوق ليل خاركش كوچه آن گل به ذيل

سرزده خورشيد جهانتاب ازو روضه رضوان شده در تاب ازو

طالع از آن برج شده اخترى كز اثر اوست ثرا تا ثرى

ديده و دل هر دو در آن منجلى كوچه مولود نبى و على

بوالعجب ست آنكه شده يك مقام مجمع قرص خور و ماه تمام

بهر همين مهر و مه آسمان پهلوى هم نيز بود جاى شان

اين چه مقام ست كه آن آفتاب بوده شب و روز در آن بى نقاب

اين چه زمين ست كه درّ نجف پرورش او شده در اين صدف

خانه زهراست در آن شِعْب هم پهلوى صديق به يك دو قدم

مشترى و زهره و شمس و قمر بوده قرانشان همه با يكديگر

سر به سر اين كوى نشيب و فراز بوده خرامش گه آن سرو ناز

بر سر آن كوى چسان پا نهم بى ادبست آنكه نهد ديده هم

بادم و درش يك به يك از هم جدا بارد ازو رحمت خاص خدا

مدينه منوره

ص 134

باد صبا دامن گل برفشاند نكهت يثرب به مشامم رساند

فارغ از انديشه صوت و ادا گفت حديثى ز زبان وفا

كاى شده پاك از همه آلودگى دُردى دل رفت به پالودگى

ص: 180

داده جلا آينه خويش را ساخته مرهم جگر ريش را

شهد وجود تو مصفّا شده بلكه ز هر صاف تر اصْفى شده

آينه ترسم كه برآرد غبار فرصت امروز غنيمت شمار

پاى تجرد به سر خويش نه يك قدم از خويش فرا پيش نه

سكه زن آن نقد كه آورده اى ورنه زر آورده و مس برده اى

از زر بى سكّه چه خواهى خريد جامه ازين غصه بخواهى دريد

حجّ تو هرچند كه دين را در است حجّ دگر هست كه آن اكبر است

رونق فرمان تو بى مُهْر شاه كم بود از مرتبه برگ كاه

مُهر كن اين نامه كه در روزگار حجت كار تو شود روز كار

نامه كه گردن شكن سرورانست مُهر وى از خاتم پيغمبرانست

پر نشد از آتش شوق تو دود دير شد آهنگ تو برخيز زود

گرمى اين كوره از آن آتش ست پاك كند نقد كه در وى غش ست

اين ره عشق ست نه راه حجاز زاد وى آن به كه كنى از نياز

مى رود اين ره به سوى كوى دوست فرست جان باد كه معراج اوست

نقش كف پاى شتر ره به ره داده نشانها ز مه چارده

طرفه تر اين است كه در راه بدر روى زمين گشته پر از ماه بدر

بدر كه كامل به همه باب شد منزل خورشيد جهانتاب شد

طَيْبه كه شد مغرب خورشيد جود زرديش از وادى صفرا نمود

زردى روز آينه مغرب ست مغرب خورشيد جهان يثربست

اى قدم از سر به رهش ساخته پا ز سر دغدغه بشناخته

بى سر و بى پا شده بشتافتى ره به حريم حرمش يافتى

كوكب اقبال تو مسعود بود عاقبت كار تو محمود بود

بخت تو زد تخت بر اوج سپهر سود به نعلين تو رخ ماه و مهر

شاهد مقصود ترا ره نمود بر تو چه درها كه ز دولت گشود

اى شده مُحرم به حريم وصال وقت طلب آمد و گاهِ سؤال

ص: 181

لب بگشا بهر دعاى ثواب هست درين وقت دعا مستجاب

هرچه به غيب و به شهادت درست از صدقات سر آن سرورست

باش ز گرد سر او صدقه جوى جز به حريم حرمش ره مپوى

وجه نبى را چو مواجه شوى بى خبر و واله و بى خود شوى

قبرستان معلى

ص 119

خاك معلى ست كه تاج سراست نور دِهِ ديده ماه و خور است

هر طرفش مغرب صد آفتاب پرده گل گشته به روشان نقاب

بوى مسيحا دهد از خاك شان نور فروزد ز دل پاك شان

رحمت حق باد بران خاكدان كين همه گنجست در آنجا نهان

مسجد رايت بود آنجا عيان گشته منور چو رياض جنان

سر به سرش منبع نور و صفاست موضع رايات رسول خداست

طول منارش به فلك همعنان با شجر سدره شده همزبان

بركه آبى كه در آن منزلست هر طرفش راه به جوى دلست

آب رخ چشمه خورشيد ازوست تشنه او هر كه برِ طَرْف جوست

در تك آن آب، عيان ريگ آن همچو نجوم از پس هفت آسمان

از تن سيمين بَدَنان پاك تر از دل حجاج، صفاناكتر

مصرى اگر آب خورد زان سبيل تلخ نمايد به لبش آب نيل

آب خَضِر باشد از آن آب دور منبع او ظلمت و اين كوه نور

شامى اگر بر لبش آرد گذر كرده در آئينه حُسْنش نظر

يابد ازو ديده معنيش نور نور و صفا در دلش آرد ظهور

ور گذراند به زبان نام او صبح سعادت دمد از شام او

ص: 182

هست زمينش به صفا باغ دل تخم محبت بفشانش به گِل

هرچه بر آرد سر ازين آب و خاك گرچه گياه است شود نور پاك

پرتو علمش به جهان تافته عالم ازو نور و ضياء يافته

گوشه نشين گشته درين خاكدان شيخْ عمر مرشد اعرابيان

شد شجرش را كه در آن عرصه گشت سايه نشين طوبى باغ بهشت

هست ز عين شرف آن خاك در نور دِهِ ديده اهل نظر

تربت او كآمده نورانى است شيخ علىُّ الحق كرمانى است

زآب و گل او شجرى سر زده وز شرفش سر به فلك بر زده

آمده زآثار كرامت برش ساخته از شيره جان پرورش

گرچه ز نخلش رطبى نوش كرد نور و صفا در دل او جوش كرد

سبزه آن تربت عنبر سرشت سنبل مشكين رياض بهشت

گر چه بود رنگ سياهى برو ريخته انوار الهى درو

هست در آن عرصه چو همسايگان شيخ سماعيل كه از شيروان

آمده چون شير ژيان در خروش با دل پر جوش و زبان خموش

سوى حريم حرم كردگار يافته در ساحت آن عرصه بار

آمده و كرده در آنجا نزول خاك درش قبله اهل قبول

مقبره خواجه فضيل عياض روضه اى آمد زبهشت آن رياض

قرص قمر شمه ايوان او سر به فلك بر زده بنيان او

هر كه بدانجا ره و رو يافته فيض دل از درگه او يافته

يك طرفش از ره صدق و صفا گشته حريم حرم مصطفا

مقبره پاك خديجه دروست نور و صفا داده نتيجه دروست

فصحت آن ساحت با زيب وفر وسعت آن عرصه دولت اثر

هست زيارتگه اعيان بسى ليك نهان از نظر هر كسى

جمله در آن امكنه آسوده اند روى به خاك كرمش سوده اند

هر كه نباشد قدمش در بهشت سر نَنَهادست در آنجا به خشت

ص: 183

هست در اخبار كه روز پسين كآمده از حق لقبش يوم دين

ارض معلى و زمين بقيع كآمده اند از ره معنى رفيع

هر دو ملاقى و ملاحق شوند با تبع خيل و علايق شوند

گريه بر فراق

ص 133

روز جدايى كه نبيند كسى تيره تر است از شب هجران بسى

عاشق دل سوخته در هجر يار آورد انجم همه شب در شمار

كس نكند محنت هجر اختيار مرگ جدائيست ميان دو يار

روز وداع است و فراقش زپس ناله بروى آى و به فرياد رس

خون گرى اى ديده به صد هاى هاى وقت جدائيست از آن خاك پاى

بخت كجا رفت هم آغوشيت هست كنون وقت سيه پوشيت

دل به مصيبت كسى افتاده طاق گه ز فراق و گهى از اشتياق

وقت وداع ست و اجل در كمين خاصه وداع صنمى اين چنين

كس نكند محنت هجر اختيار مرگ جدائيست ميان دو يار

اى گل باغ ملكوت الوداع مى روم اكنون به طواف وداع

با خفقانِ دل و رنجِ صداع بوى تو جان قوت شده الوداع

جان جهانى و به از جان بسى قطع ز جان چون كند آسان كسى

اى گل مشكين به نواى عجيب قطع وصال تو كند عندليب

وصل تواش سوخت به داغ جگر تا دگرى هجر چه آرد به سر

كرده به راه طلبت جان فدا مى شود اكنون به ضرورت جدا

دورى من از تو ضرورى بود ورنه كرا طاقت دورى بود

روز جداى كه خرابم ز تو كافرم ار روى بتابم ز تو

گر ز توام دُور كند بخت بد مهر توام باز كشد سوى خود

ديدار قبا

ص 138

اى خَضِر راه خدا مرحبا خيز كه شد شنبه روز قبا

تا به قبا هست قريب دو ميل طى نتوان كرد رهش بى دليل

نخل به نخل است همه پى ز پى سر به سر آورده چو در بيشه نى

هر يك از آن نخل چو سرو روان از ثمر افگنده به بَر گيسوان

در تَهِ هر نخل همه زرع و كشت چون نشود رشك زمين بهشت

هست در اين عرصه مكان دگر خوابگه ناقه خيرالبشر

بئر اريس است مسمى چو گل هست در او خاتم ختم رسل

چشمه زرقاست كه چرخ كبود آمده پيشِ ره او در سجود

در صفت قصر رفيع قبا كرده دلم پيرهن و جان قبا

بئر رسول ست كز آب حيات لب به لب استاده چو جوى فرات

كعبه به صد جاى ز شوق قُبا ساخته پيراهن عزّت قَبا

هشت كَرَتْ بهر نوافل قيام چون رسى از ره سوى مسجد خرام

هر كه به شنبه كند آنجا نزول عمره برآورد به قول رسول

ص: 184

ص: 185

نقد و معرفى كتاب

ص: 186

نگاهى به چند كتاب

محمد على مهدوى راد

در آمد

حج بزرگترين، شكوهمندترين و گسترده ترين گردهمايى مؤمنان و مسلمانان است كه در زمانى محدود با ديدگاه ها، انديشه ها، روشها و منشهاى گوناگون، در سرزمين مقدس و بر محور خانه اى ديرپاى شكل مى گيرد. اگاهى از چگونگى حج گزاريها، اطلاع از چه سانىِ جاريهاى اين كنگره سترگ، سودمند است و ارجمند. ثبت و ضبط رويدادها، حادثه ها و رويارويى هاى گونه گون فرهنگى، اجتماعى و سياسى براى آيندگان، چونان دستمايه هاى زرّينى خواهد بود كه آنان را به چگونگى برگزارى اين مراسم بياگاهاند و از چندى و چونى انديشه، آرمان و اهداف امروزيان مطلع سازد. ثبت و ضبط حوادث اين سفر عظيم و سفرنامه نگارى براى گزارش چگونگى شكل گيرى اين مراسم بزرگ و مسائل مرتبط با آن، از ديرباز مورد توجه هوشمندان و متفكران بوده است.

بخش قابل توجهى از آثار مكتوب فرهنگ ما را در سده هاى اخير سفرنامه هاى حج تشكيل مى دهد كه برخى از آنها بسيار خواندنى و سودمند است (رك: به سوى ام القرى، رسول جعفريان، در مقدمه اين كتاب شمارى از

ص: 187

سفرنامه هاى حج ياد شده است) اين را نيز بيفزاييم كه نگاشته هايى از اين دست و گزارش تفصيلى و تحليلى آنچه در حج گذشته است امروز نيز مى تواند براى كسانى كه توفيق راه يافتن به ديار دوست را نيافته اند در آگاهى از چگونگى آن محيط و چند و چون افكار و انديشه مسلمانان و جاريهاى جهان اسلام و تحوّلات جامعه اسلامى و ... سودمند افتد. اكنون سالهاست كه بعثه مقام معظم رهبرى به ثبت و ضبط و گزارش چگونگى حج گزارى مسلمانان همت مى ورزد. آثارى كه در اين باره سامان يافته است، سودمند و خواندنى است، و در اين شماره سفرنامه هاى تدوين شده در سالها اخير را معرفى مى كنيم:

سيماى حج در سال 70

مرتضى سرهنگى، عبداللَّه گيويان، هدايت اللَّه بهبودى (چاپ اول، تهران، حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت، 1371) 396 صفحه+ تصوير.

اين مجموعه با ديباچه اى آغاز مى شود. درباره ويژگيهاى حج سال هفتاد و آنگاه گزارش حج است بگونه روزانه. از ابتداى پرواز حاجيان به سوى ديار دوست، كه از 6 خرداد 1370 آغاز مى شود، تا بازگشت به وطن، كه روز 14 تير 1370 است. رويدادها و جريانهاى گوناگون فرهنگى، اجتماعى و چگونگى حج گزارى حاجيان، در گزارش روزانه به تفصيل آمده است. برخى از آنچه در اين مجموعه آمده، خواندنى است و بر رويهم كتاب تصويرى گويا از حج آن سال به دست داده است.

* كشتى گوشت خريدارى شده از نيوزلند در اسكله جدّه آتش مى گيرد و براى مدت كوتاهى زائران با كمبود گوشت روياروى مى شوند. (ص 47)

* روحانى برجسته پاكستانى با مراجعه به بعثه از دشوارى آفرينيهاى سعوديان در فرودگاه پرده برداشت و ضمن گزارش مهمى از اوضاع سياسى جهان اسلام، چگونگى ورود حاجيان پاكستان به سعودى را گزارش كرد. (ص 49)

* جوانى از اردن گفت: امروز انقلاب اسلامى و تفكر روشن امام خمينى- ره- به

ص: 188

عنوان الگوى نهضتهاى آزادى بخش جهان تلقى مى شود و ما نمونه هاى عينى آن را در مبارزات خستگى ناپذير ملتها، عليه ظلم جهانى مشاهده مى كنيم و .... (ص 81)

* دو دانشجوى ايرانى در شهر پيامبر پيمان زندگى بستند و مراسم ازدواج آنان را همراهان و زائران جشن گرفتند. (ص 87)

* دو تن از عالمان أباضى با عالمان مستقر در بعثه ملاقات كردند. آنان به وجود مستمر اجتهاد در فقه اباضى تأكيد كردند و از جنگ نفت به عنوان عذاب الهى براى كويتيان ياد كردند كه در جنگ عليه امام خمينى- ره- عراقيان را يارى كرده بودند. (ص 90)

* اطلاعيه دست نويس در ديوار يكى از مساجد از فسادها، شادخواريها و روابط ناسالم در ميان خانواده ها در دولت سعودى، پرده برداشته است. (ص 120)

* مأمور مخفى سعودى پس از برخوردهاى بسيار ناهنجار و مقاومت زائران ايرانى، به روى آنان اسلحه كشيد، زائران با سرعت تمام او را خلع سلاح كردند و آنگاه همراه اسلحه اش تحويل مركز پليس دادند! (ص 143)

* گفتگوها، ملاقاتها و نامه ها در جهت چگونگى برگزارى مراسم برائت از مشركان و تعيين محل آن (ص 190- 187) چهارمين سمينار بين المللى حج و چگونگى آن (ص 208- 190) سخنان متفكران مختلف از كشورهاى اقاليم قبله در اين مجمع، مهم و خواندنى است.

* گزارش تفصيلى برگزارى مراسم برائت از مشركان، دشوارى آفرينى و آزار رسانيهاى مأموران سعودى در ضمن برگزارى مراسم و گزارش بازتاب انجام اين مراسم.

(ص 221- 212)

در صفحات ديگر كتاب حوادث و وقايع و گزارشهاى جالبى از جاريهاى حج آمده است، در پايان اين نگاه گذرا، بخشى از يك سخنرانى را مى آورم:

كار پيامبران گشودن دريچه اى از عالم معنا به عالم مادى انسان بود تا از اين طريق انسان بتواند نَفَسى بكشد و نورى از ملكوت بر جان و دلش بتابد. خداوند مكرمت فرمود و دروازه اى از جهان معنا را بر خاكدان زمين گشود؛ اين دروازه كعبه است، كعبه مقدس ترين جاى هستى است و .... (ص 284)

ص: 189

با كاروان ابراهيم

رسول جعفريان، محمد على خسروى (چاپ اول، حوزه نمايندگى ولى فقيه در سازمان حج و زيارت، 1371) 356 صفحه، وزيرى.

اين كتاب گزارش حج سال 71 است كه در هشت فصل سامان يافته است:

در فصل اوّل و با عنوان «آهنگ راه»، از فعاليتهاى بعثه قبل از موسم حج سخن رفته است. و از مجموعه هاى آموزشى كه معاونت آموزش براى آمادگى زائران و آگاهى راهيان ديار دوست نشر داده است.

در فصل دوّم و با عنوان «راويان حضور» گزارش استقرار بعثه مقام معظم رهبرى است و چگونگى فعاليتهاى بعثه در حرمين شريفين. ديدارهاى مختلف نماينده محترم ولى فقيه و سرپرست زائران ايرانى با اشخاص و گروههاى مختلف نيز در اين بخش گزارش شده است. ديدار حاجيان و چهره هاى برجسته اقاليم قبله و اظهار نظرهاى آنان درباره انقلاب اسلامى و بنيادگذار جمهورى اسلامى ايران حضرت امام خمينى- ره- خواندنى و شنيدنى است؛ از جمله ديدار و گفتار دكتر لنسل مسؤول مركز اسلامى اتريش با نماينده ولى فقيه (ص 65)؛ در اين بخش به انتشار بيانيه هاى مختلف، براى هدايت زائران نيز گزارش شده است.

در فصل سوّم از نقش روحانى و هدايتگرى فكرى و معنوى زائران سخن رفته است.

تلاشهاى گروه ارشاد، تهيه فيلم از مراحل اعمال حج و حج گزاريها و چگونگى حضور عالمان اهل سنت در بعثه و سابقه تشكيل واحد اهل سنت در آن و تلاشهاى آنان در هدايت زائران سنى مذهب ايرانى، و نشريه زائر و چگونگى آن در اين بخش گزارش شده است.

(ص 98- 87)

فصل چهارم با عنوان «ياد ياران»، گسترده ترين فصلهاى كتاب است. اين فصل ويژه گزارش مراسم و اجتماعات است. يادواره حضرت امام خمينى- ره- در مدينه، گزارش

ص: 190

تفصيلى، دقيق و خواندنى مراسم برائت از مشركان، متن كامل پيام مقام معظم رهبرى به مسلمانان و زائران، چگونگى برگزارى دعاى كميل، قرائت قرآن در مسجدالحرام، مراسم شستشوى كعبه، يادواره امام در مكه، انجمن واره مجمع التقريب، سمينار بين المللى حج، گردهم آيى مجمع جهانى اهل بيت، انجمن واره مدينه نخستين پايگاه حكومت اسلامى، مراسم بزرگداشت كبوتران خونين بال مكه (شهداى مظلوم حرم الهى در سال 1406) و مراسمى با عنوان شب عراق، افغانستان، كشمير و بالاخره مراسم روز غدير خم.

در اين گزارشها افزون بر چگونگىِ برگزارى اين مراسم، گزيده اى از مقالات نيز آمده است؛ از جمله در گزارش سمينار بين المللى حج گزيده مقالات معناى «لا جدال فى الحج»، لزوم حفظ آثار و اماكن و بناهاى تاريخى، حج وسيله اى براى نمايش قدرت و حاكميت اسلامى و از سمينار مجمع تقريب مقالات: عوامل تقريب صميميت، پايه ها و راههاى تقريب، ضرورت وحدت امت اسلامى و .... (ص 216- 99)

در فصل پنجم با عنوان رنگ بى رنگى حج گزارى مسلمانان گزارش شده است و حال و هواى زائران ديار قدس از ديگر اقاليم قبله و چگونگى انديشه، باورها و نگرشهاى آنان درباره انقلاب اسلامى ايران و آنگاه گزارشى گويا از وضع شيعيان در مدينه و تلاشهاى اجتماعى، فرهنگى و چگونگى معيشت آنان. (ص 251- 218)

در فصل ششم چگونگى اجراى اين سفر عظيم الهى و تلاش گسترده و ارجمند سازمان حج و زيارت در سامان دادن به آن گزارش شده است، با نمودارهايى از تعداد حاجيان چگونگى آنان بلحاظ سواد، سن و ... و تلاشهاى اجتماعى، تداركاتى، بهداشتى و ... سازمان حج. (ص 257- 254)

فصل هفتم و با عنوان «در حاشيه حج» كوتاه است اما خواندنى، چگونگى بازار كالا، سرقت پديده جديد، و جالب آن كه گاه با اسلحه و ماشين داراى شماره سعودى و يا خودروهاى پليس!

بهنگام استلام حجر 1500 دلار رفت! (ص 303)، در مسجدالحرام 1050 ريال سعودى و نيز 2500 ريال، 1000 ريال سعودى و مقدارى پوشاك در منطقه عزيزيه و ....

(ص 309- 295)

ص: 191

فصل هشتم، فصل پايانى كتاب است با عنوان «ميقات در آينه». اين بخش گفتگوهايى است با متفكران و عالمانى كه توفيق زيارت يافته اند و در اين ديدارها از دريافتها، و ديدگاههاى خود درباره حج و مسائل جهانى سخن گفته اند.

كتاب (با كاروان ابراهيم) را اديب و شاعر ارجمند جناب موسوى گرمارودى ويرايش كرده اند.

با كاروان عشق

محمد على مهدوى راد، رسول جعفريان (چاپ اول، تهران، نشر مشعر، 1372) 434 صفحه، وزيرى+ تصوير.

اين كتاب گزارش تفصيلى حج و بديگر سخن، سفرنامه جمعى حج است. در اين مجموعه از چگونگى برگزارى مراسم حج هفتاد و دو و جاريهاى آن سخن رفته است، و تصويرى گويا از چگونگى حج گزارى در آن سال عرضه شده است. كتاب با نوشته اى آغاز مى شود با عنوان «در حريم دوست» كه حال و هواى زائران در آن ديار را ترسيم كرده و فضاى عطرآگين آن لحظات نورانى را گزارش كرده و چگونگى آن تجمع شگرف را در مراحل مختلف به تصوير كشيده است، اين نوشته با نثرى فاخر، دلپذير است و خواندنى، در بخشى از نوشته ياد شده چگونگى عاشقانى كه بر مظلوميت بقيع مى گريند بدينگونه ترسيم شده است:

جمعيتى انبوه سرازير آن مى شود هر كس به آهنگى و هوايى. امّا اين مزار بى پيرايه كه تبلورى از مظلوميت است اكنون در گرداگردش شاهد تجمّعى شگرف است. تركان با لباسهاى متحدالشكل در ميان جمع، نمودى زيبا دارند و پاكستانيان با احساسى رقيق و قلبى مالامال از عشق و مظلوميت؛ التهابى شگفت. آنان گويا در اين آينه مجموعه مظلوميت خود را نيز مى نگرند و مظلوميت خود با امامشان را يكجا فرياد مى كنند.

بحرينيان با آرامشى ستودنى، جمعى و گاه فردى به گونه اى دلپذير با رهبرشان راز مى گويند. و ايرانيان حضورشان جلوه اى عظيم و نمودى خيره كننده دارد، اشكها كه بر گونه ها مى ريزد، شانه ها كه مى لرزد، سينه ها كه برمى آيد و فرو مى نشيند، رگها كه متورم مى شود، چهره ها كه ملتهبانه به سرخى مى گرايد؛ چشمها نه اشك كه خون مى ريزند همه

ص: 192

و همه نمايش عظيمى را رقم مى زند.

جانبازان بر روى چرخها آرام مظلوميت را فرياد مى كنند و كهنسالان با كمرهاى خميده عشق به پيشوا را زمزمه. اينجا سرزمين عشق است و مظلوميت. عاشقان با معشوق راز مى گويند، و زمرمه هايى را بر لب دارند كه فقط عاشقان دانند و معشوقان.

و چگونگى «جبل الرحمه» در روز پرشكوه عرفات بدين سان:

جبل الرحمه در دل عرفات نيز ديدنى است، زائران كه يكسر سفيد پوشند چون بر آن فراز مى آيند و از ستيغ تا دامنه آن را مى پوشانند از دور كوه بزرگى را ماننده است كه گويى تمام آن با برف پوشيده است: سفيدِ سفيد.

كتاب در نه فصل سامان يافته است. فصل اوّل با عنوان «آغاز راه» گزارشى از تمهيدات بعثه مقام معظم رهبرى و سازمان حج و زيارت در آستانه حج.

فصل دوّم به مسائل فرهنگى پرداخته است. و در آغاز از تلاشهاى معاونت آموزش و تحقيقات بعثه سخن گفته است. با گزارشى از آثار چاپ شده درباره حج و مناسك آن، آنگاه نقش روحانيان در حج و تأثير آن در چگونگى حج گزارى حاجيان بحث شده و در ضمن گفتگويى با معاونت امور روحانيان چگونگى گزينش آنان و نيز مسؤوليتهايشان گزارش شده است. در بخشى از اين فصل و با عنوان «حج و مسائل فقهى»، گفتگويى است و گزارشهايى از شوراى استفتا، و مشكلات فقهى حج گزارى و جستجوى راه حلهايى براى گشودن گره هاى آن مانند مسأله قربانى و ....

ارشاد زائران براى بهتر و آبرومندانه برگزار كردن حج و دشواريهايى كه در اين زمينه وجود دارد در بخش ديگرى از اين فصل گزارش شده است. (ص 112- 65)

«حج و مسائل سياسى» عنوان چهارمين فصل كتاب است كه گسترده ترين فصول آن نيز هست. اين فصل در دو بخش تدوين يافته است. بخش اوّل گزارشهايى است از انديشه ها، داوريها، باورها، و نگاههاى زئران به مسائل جهان، جهان اسلام، انقلاب اسلامى ايران، شخصيت امام خمينى- ره-، جريان احياى تفكر اسلامى و چگونگى بازگشت به مجد و شكوه وحدت و همدلى و همرازى مؤمنان و مسلمانان. اين گزارشها خواندنى و تنبه آفرين است. بنگريد:

بدانيد ما در اين عصر هر چه داريم از بركت پيروزمندانه نهضت بزرگ اوست [امام خمينى] ما شيفته آن مرد بزرگ تاريخى هستيم. (ص 119)

ص: 193

«آقا! مسأله فلسطين فقط با اعلان جهاد همگانى قابل حل است، با نرمش و سازش و حركتهاى ديپلماسى نمى شود به حل نهايى فلسطين نزديك شد.» اين ديدگاه پيرمردى است زجر كشيده از آن ديار. در اين بخش مسائل فلسطين، الجزاير، تركيه، مسجد بابرى، سلمان رشدى از نگاه مسلمانان و حج گزاران گزارش شده است. (ص 142- 115)

سعوديها برگزارى مراسم برائت از مشركان را هرگز خوش نمى داشتند؛ جنايت بى نظير آنان به سال 1366 و كشتار درنده خويانه آنان نشانگر خشم و كين حاكمان سعودى از اجراى اين مراسم است. سال هفتاد و دو، با تمام توان از برگزارى آن جلو گرفته اند.

در بخش دوّم اين فصل گزارشى است تحليلى و گام به گام از چگونگى برخورد سعوديان با مراسم برائت و جلوگيرى از انجام آن و در نهايت چگونگى انجام مراسم در سرزمين منا و بازتاب آن در رسانه هاى دنيا، و عكس العمل حاكمان و مفتيان سعودى با آن.

(ص 218- 143)

فصل چهارم ويژه گزارش ديدارهاى نماينده محترم ولى فقيه و سرپرست زائران ايرانى است. كه با گزارش مراسم استقبال به روز 20/ 2/ 72 آغاز مى شود. با گزارش ديدار جمعى از روحانيان و زائران تهرانى به روز 29/ 2/ 72 پايان مى يابد. (ص 241- 221)

از جمله اقدامات ارجمند بعثه مقام معظم رهبرى در موسم حج، برگزارى سمينارهاى علمى، فرهنگى درباره مسائل فرهنگى، اجتماعى و سياسى جهان اسلام است. در اين فصل چگونگى برگزارى اين سمينارها و مسائل مطرح شده در آن گزارش شده است، با گزارشى گزينه از مقاله ها و بحثها از جمله، سمينار حج و تقريب، سمينار مجمع جهانى اهل بيت- ع-، سمينار محمد- ص- الگوى زمامداران و ... (ص 287- 247)

در فصل ششم و با عنوان «جلوه حق»، از نقش حج در تفاهم و شناخت درست جريانهاى فرهنگ اسلامى باز گفته شده و از نقش حج در شناساندن چهره راستين تشيع گفتگو شده است؛ گزارشهاى اين بخش خواندنى و تنبه آفرين است، چگونگى برگزارى مراسم دعاى كميل در مدينه و شبى با قرآن از جمله گزارشهاى ديگر اين بخش است.

(ص 303- 289)

در فصل هفتم مسائل اجرايى و تداركاتى و چگونگى يارى رسانى سازمان حج و زيارت

ص: 194

به زائران، گزارش شده است و نيز فعاليتهاى هيأت پزشكى (ص 331- 307)

در فصل هشتم و با عنوان «در سرزمين وحى» گفتگوهايى گزارش شده است از زائران و نيز از كسانى كه سالهاى سال توفيق ديدار را داشته اند و سينه هايشان انباشته است از خاطرات چگونگى حج گزارى در ديروز و امروز، اين گفتگو كه نمايشگر چگونگى نگاهها، باورها و احساسها و برداشتهاى زائران را مى نماياند، بسى خواندنى است، چگونگى حج گزاريهاى برخى از كشورهاى اسلامى، و نيز ديگرسانيها و تحوّلاتى كه در اماكن مقدسه روا شده است نيز در اين بخش گزارش شده است. (ص 398- 345)

فصل نهم مصاحبه هايى است خواندنى و سودمند با شخصيتها و متفكران اسلامى درباره جهان اسلام مسائل مرتبط با حج و شناخت جريانهاى فكرى و سياسى اقاليم قبله و با عنوان «ديدگاهها»، بدين سان «با كاروان عشق» سفرنامه جمعى عاشقانى است به عشق ديار يار و حريم دوست، روزهايى را سرشار از اميد، تلاش و اقدام در آن وادى قدس گذرانده اند.

به سوى ام القرى

رسول جعفريان (چاپ اول، تهران، نشر مشعر، 1373) 343 صفحه، وزيرى.

اين كتاب مجموعه ايست از چهار سفرنامه كه نويسنده در يكى، ديدارها و دريافتهاى خود را گزارش كرده و سه سفرنامه ديگر را با تصحيح و تعليق در اين مجموعه نشر داده است.

كتاب با گزارشى خواندنى و سودمند آغاز مى شود. از سفرنامه هاى حج و رساله هاى فارسى در جغرافياى حرمين شريفين، در اين فهرست بر روى هم 67 سفرنامه و رساله معرفى شده است. (ص 18- 13)

بخش اوّل اين مجموعه، گزارشها، ديدارها و چگونگى حج گزارى حاجيان در سال 73 است كه نويسنده گزارش كرده است، او گزارش را از فرودگاه آغاز مى كند و با گزارش چند خاطره از حاجيان همسفر پايان مى برد. نگاه نويسنده تيز بينانه و گزارشها بلحاظ تاريخى

ص: 195

داراى اهميت است. جزوه هاى تبليغى وهابى ها و چگونگى محتواى آنها (ص 29) خطابه خطيب جمعه (ص 30) برنامه هاى تلويزيون عربستان در ايام حج (ص 37) و گزارشى از كاروانهاى عرب شيعى و مناسب خوانيها و روضه خوانيهاى آنها. (ص 40)

نويسنده به مناسبتى (گو اين كه تا حدودى لا يتچسبك!) به تاريخ نقب زده و چگونگى تعمير ديوار كعبه توسط عالمى كاشانى را به سال 1039 گزارش كرده است (ص 43) بن باز، مفتى آن ديار به جواز صلح با اسرائيل فتوا داده است- چشم فقهاى اهل سنت روشن!- و نويسنده چگونگى اين فتوا را گزارش كرده است. (ص 49)

گفتگوهاى نويسنده نيز خواندنى است، از جمله گفتگوى وى با جوانى انقلابى از الجزاير (ص 75) و با جوانى از مدرسان دانشگاه مدينه (ص 76)

نويسنده به مناسبت يادكرد برخى از جايهاى تاريخى مدينه، دگربار نقبى به تاريخ زده و چگونگى مدينه را به سال 1255 گزارش كرده است. چگونگى تدارك برگزارى مراسم برائت از مشركان، و جلوگيرى سعوديان از برگزارى آن (ص 95)

برگزارى كنفرانس مجمع تقريب، و مجمع اهل بيت (ص 97) از ديگر گزارشهاى نويسنده است. نويسنده گفتگويى خواندنى را گزارش كرده است و نشان داده است كه چه سان در آن ديار سخن از سياست دلهره آفرين است، و اين كاش عنوان آن را مى گذاشت «بحث سياسى موقوف!» كه در پايان گزارش آمده است (ص 120) گزارشهاى عرفات، مشعرالحرام و منا نيز خواندنى است. اين بخش با خاطراتى از زائران و اشعارى دلپذير از شاعران پايان يافته است.

بخش دوّم سفرنامه حج ميرزا على اصفهانى است به همراهى تنى چند از مؤمنان؛ از جمله عالم جليل جناب حجت الاسلام سيد محمد طباطبايى فرزند ارشد مرحوم آيت اللَّه سيد محمد كاظم طباطبايى. گزارشگر دقيق النظر، اين مجموعه سفرنامه را بر اساس شهرها و ديه ها تنظيم كرده و از شهر و دهى ياد كرده و آن را وصف كرده است به مثل: قطيفه، آبادى دلنشين، كثيرالنعمه خوش هوايى است ... چشمه آب بسيار عذب و زلالى دارد و ... (ص 180) در وصف شهرها، و آباديها و مردمان آنها و نيز خلق و خوى و منش آنها، گاه نكات جالبى مى آورد.

ص: 196

در وصف شام آورده است: فَسَقه و فَجَره، ملل معروفه با اسباب مهيّا، مشغول عيش و طرب خود هستند. يهوديهاى آن شهر از ساير ملل وقيح ترند، زنها و دختران ايشان با سر و سينه و ساق و دست مكشوف حركت مى نمايند، بالنسبه مسلمين مستورترند (ص 183) او به تاريخ 17 ذى قعده 1331 به مدينه وارد شده است و تصويرى از وضع شيعيان آن روزگار غمبار است (ص 190) گزارش وى از مدينه كوتاه است؛ كه توقف آنها كوتاه بوده است. در راه مدينه به مكه دزدان به كاروان آنها حمله مى آورند و دوبار غارت مى شوند. و اين حادثه را بسيار گويا و غم آفرين تصوير كرده است (ص 193) از مدينه تا مكه گزارشهاى وى جالب و در شناخت آن وادى سودمند است. ورود به مكه را نيز عاشقانه و زيبا گزارش كرده و با اين شعر به اوج رسانده است كه:

بس كه دل بر سر دل ريخته جان بر سر جان سر كويش رَهِ آمد شدِ ما مسدود است

در ضمن گزارشهاى مختلف از چگونگى برگزارى مناسك و اعمال، نكات اخلاقى و معرفتى نيز مى آورد و سفرنامه را خواندنى تر مى كند. وصف وى از مشاهد مشرفه نيز گويا و جالب است.

سفرنامه سوم را محمد ولى ميرزا نگاشته است. وى از فرزندان فتحعلى شاه قاجار است كه به سال 1260 قمرى ابتدا به عراق و آنگاه به حجاز سفر كرده است، و در اين سفرنامه از چگونگى شهرها، آباديها و سوانح راه و حوادث روزگار و چگونگى برگزارى مراسم حج، گزارشهايى ارائه داده است. برخى از اطلاعات وى از نجف، كربلا، و چگونگى حج گزارى حاكمان آن روزگار و اداره حرمين شريفين خواندنى و سودمند است. او منازلى را كه كاروانيان بايد براى رسيدن به مكه، از شام تا مكه مى پيمودند، ياد كرده است. وصف مسجدالحرام و مسجدالنبى نيز گويا و جالب است. او مى نويسد:

زيارت اهل قبورِ بقيع مشرف شديم، آنچه در گنبد مدفون بودند و در ميان يك صندوق بودند. عباس عموى پيامبر- ص- و حضرت امام حسن- ع- و امام زين العابدين- ع- وامام محمد باقر- ع- و امام جعفر صادق- ع- همگى در يك ضريح مى باشند. (ص 261)

او گرفتارى كاروانشان را در دست دزدان نيز به تفصيل گزارش كرده است (ص 266) و در پايان سفرنامه با عنوان «فايده» به نكاتى اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى اشاره كرده و برخى از شيوه هاى حج گزارى و قراردادهاى اجراى حج را آورده است.

ص: 197

چهارمين بخش اين مجموعه، گزارش دقيق و گويايى است از مدينه منوّره، به خامه محمد ميرزا مهندس، از عالمان و جغرافيا دانان دوره ناصرى كه به سال 1294 با مشاهده و وارسى دقيق مدينه و جايهاى تاريخى آن، نگاشته است. او از «ينبع»، راه ينبع تا مدينه طيبه و منازل آن سخن گفته و آنگاه مدينه و وادى بطحان را شناسانده است.

مسجدالنبى را به اجمال امّا دقيق وصف كرده و آنگاه به تفصيل چگونگى آن وادى نور را گزارش نموده است. آنگاه سخن را به اطراف مدينه كشانده و از مساجد و جايهاى تاريخى آن سخن گفته است. عمده مطالب كتاب مشاهدات شخصى اوست كه بسيار مغتنم است.

آقاى جعفريان بر رساله ها مقدمه نگاشته و از چگونگى آنها به اختصار سخن گفته است و در پايان، فهرست اشخاص، جايها و ابدان را افزوده است كه سودمند است و كارآمد.

اين مجموعه بر رويهم اثرى است خواندنى و در شناخت آن وادى قدس و چگونگى هايش در سده هاى اخير، سودمند.

سفرنامه مكه

حسام السلطنه، بكوشش رسول جعفريان (چاپ اول، تهران، نشر مشعر، 1374) 360 صفحه، وزيرى.

ادبيّات سفرنامه نويسى در دوره قاجاريه بگونه اى چشمگير گسترش يافته است و اين كتاب يكى از نمونه هاى برجسته ادبيات سفرنامه نويسى است. نگارنده آن حسام السلطنه فرزند عباس ميرزا از چهره هاى برجسته قاجارى در نيمه دوّم قرن سيزدهم هجرى است. كه در آن روزگار مناصب متعدّدى داشته و در ايالات گوناگونى حكم رانده است. او سفر خويش به بيت اللَّه الحرام را، شعبان 1297 آغاز كرده و جمادى الثانى 1298 پايان برده است.

او در اين سفرنامه چگونگى شهرهاى استانبول، مكه، مدينه، دمشق، بيت المقدس و مصر را گزارش كرده است. تصويرهاى وى از جايها و بناهاى تاريخى دقيق و خواندنى است.

گزارشهاى وى از استانبول جالب و خواندنى است، چگونگى عمارت سلطنتى دولت

ص: 198

عثمانى (ص 71) مساجد مختلف آن ديار از جمله مسجد ايازصوفى (ص 76) لنگرگاه بندر ساس (ص 87) كانال سوئز (ص 91) و ... در اين بخش گزارش شده است.

در گزارش مكه معظمه، چگونگى شهر مكه را در آن روزگار گزارش كرده و از مسجدالحرام، و بخشهاى مختلف آن مانند اركان كعبه، حجرالاسود، مقام ابراهيم، چاه زمزم، حطيم، و ... سخن گفته است (ص 136- 109) در گزارش مدينه منوّره نيز ابتدا از مسجدالنبى سخن گفته است و چگونگى آنرا به تفصيل شرح داده است. (ص 151- 144) آنگاه چگونگى قبرستان بقيع را گزارش كرده است كه در آن روزگار داراى بنا و ضريح بوده است. اين گزارش بلحاظ تاريخى قابل توجه است، بخشى از آن را مى آورم:

بدان كه قبرستان بقيع نسبت به حرم شريف در مشرق مايل به جنوب است و بقاعى كه در قبرستان مزبور است، اوّل بقعه ائمه اربع است كه امام حسن مجتبى و على بن الحسين و امام محمّد باقر و امام جعفر صادق- عليهم السلام- است. در وسط بقعه مباركه، ضريح صندوق بزرگى است كه دو صندوق در ميان است، يكى صندوقى است كه قبور ائمّه اربعه در ميان آن باشد و ديگرى صندوقى است كه قبر عباس عموى پيغمبر- ص- در ميان آن است. ميان صندوق و ضريح، قريب نيم ذراع فاصله است و طرف پايين ضريح كه سمت پاى ائمه اربعه محسوب مى شود شبكه است و اين بقعه را محمد على پاشاى مصرى در سنه 1234 به امر سلطان محمود خان تجديد عمارت كرده است و در طرف جنوب اين بقعه نيز ضريح صديقه طاهره- عليهاالسلام- است كه متّصل به ديوار است. در اطراف ضريح نيز از فلزّ برنج، شباكى قرار داده اند كه ده دهنه دارد؛ سه دهنه آن از طرف يمين باز است و باقى مشبّك است و در بالاى آن دو قبّه نقره گذاشته اند كه از هندوستان آورده اند و چهلچراغ هم از سقف بر بالاى ضريح آويخته اند كه از بلور است.»

چگونگى كوه احد، مسجد قبا، چاههاى مدينه، مساجد مدينه، كوههاى مدينه نيز به تفصيل گزارش شده است. افزون بر اينها گزارشهاى وى از جايها و اماكن تاريخى مسير راه نيز سودمند است، «مداين صالح»، «تبوك»، «وادى المسوخات» و ....

پس از گزارش مدينةالنبى- ص-، گزارش چگونگى دمشق است. با گزارشهايى دقيق از دمشق، حدود شام، مسجد جامع اموى، صحن و مسجد زينبيه، بقعه مباركه حضرت رقيه، محيى الدين عربى و صحن و مسجد بقعه وى و ... او در ضمن اين شرحها و گزارشها از

ص: 199

شهرهاى مختلفى نيز سخن گفته است؛ دقيق و گويا و با توجه به ابعاد مختلف آنها از جمله:

يافه، رمله، قطرون، أبى غوش و .... (ص 189- 208)

پس از آن از «بيت المقدس» سخن گفته است، با گزارشهايى از بيت المقدس و پيشينه آن و تحوّلات و ديگرسانيهايى كه در آن وقوع يافته است، صحن قبّه، مسجدالاقصى و پيشينه آن، احاديث نگاشته شده بر اطراف صخره، تاريخهاى نگاشته شده بر قبّه در تعميرهاى مختلف ابواب صحن، رواقهاى صحن، مقبره حضرت مريم، بقعه ابراهيم خليل، بيت اللحم و .... (ص 234- 212) در تمام آنچه ياد شد حسام السّلطنه گزارشهاى خود را با مسائل تاريخى و جاريهاى تاريخى پيرامون آنها آميخته است.

پس از آن گزارش مصر است، با توصيف جالبى از «عمارت رأس التين» كه بقول گزارشگر ابتدا انجيرستان بود و در روزگار اين گزارش «دارالحكومه» بوده است.

و آنگاه از اسكندريه، ميدان منشيّه [تفرّجگاه مصريان]، باغ نزهت، مناره فردوس اسكندريه، بقعه حضرت زينب (س) كه وصفى جالب و خواندنى دارد. مصر، بقعه رأس الحسين، رود نيل مقابر مشهور ديگر، اهرام، و .... (ص 265- 242)

در بازگشت به ايران نيز، بندر پوتى، رودخانه ريوَنْ، تفليس، مرند، تبريز و ... توصيف شده است.

آقاى جعفريان آنرا بر اساس يك نسخه تصحيح و بازنويسى كرده و گاه پاورقى هايى بدان افزوده است و در مقدمه اى از حسام السّلطنه و زندگانى اجتماعى و سياسى او سخن گفته و فهرستى از سفرنامه هاى فارسى را بدست داده است. سفرنامه حسام السلطنه در مجموع اثرى است سودمند و داراى آگاهيهاى كارآمد از شهرها و آباديها، مردم و فرهنگ آنروزگاران.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109