ميقات حج-جلد 11

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

حجّ در كلام رهبر و بنيانگذار جمهورى اسلامى حضرت آية اللَّه العظمى امام خمينى- قدس سره الشريف-

ص: 7

... به زائرين محترم تذكر مى دهم كه در اين مواقف معظمه و در طول سفر به «مكه مكرمه» و «مدينه منوره» از انس با قرآن كريم، اين صحيفه الهى و كتاب هدايت، غفلت نورزند كه مسلمانان هرچه دارند و خواهند داشت در طول تاريخ گذشته و آينده، از بركات سرشار اين كتاب مقدس است.

و از همين فرصت از تمامى علماى اعلام و فرزندان قرآن و دانشمندان ارجمند تقاضا دارم كه از كتاب مقدسى كه «تبيان كل شى ء» (1)

است و صادر از مقام جمع الهى به قلب نور اول و ظهور جمع الجمع تابيده


1- نحل: 89

ص: 8

است، غفلت نفرمايند.

اين كتاب آسمانى الهى كه صورت عينى و كتبى جميع اسماء و صفات و آيات و بينات است و از مقامات غيبى آن، دست ما كوتاه است. و جز وجود اقدس جامع «... من خوطب به» (1)

از اسرار آن، كسى آگاه نيست.

و به بركت آن ذات مقدس و به تعليم او خلّص اولياى عظام دريافت آن نموده اند و به بركت مجاهدات و رياضت هاى قلبيّه، خلّص اهل معرفت به پرتوى از آن بقدر استعداد و مراتب سير، بهره مند شده اند و اكنون صورت كتبى آن كه به لسان وحى، بعد از نزول از مراحل و مراتب، بى كم و كاست و بدون يك حرف كم و زياد به دست ما افتاده است. خداى نخواسته مبادا كه مهجور شود. و گرچه ابعاد مختلفه آن و در هر بُعد، مراحل و مراتب آن از دسترس بشر عادى دور است، ليكن به اندازه علم و معرفت و استعدادهاى اهل معرفت و تحقيق در رشته هاى مختلف به بيانها و زبانهاى متفاوت نزديك به فهم، از اين خزينه لا يتناهى عرفان الهى و بحر موّاج كشف محمدى- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- بهره ها بردارند و به ديگران بدهند.

و اهل فلسفه و برهان! با بررسى رموزى كه خاص اين كتاب الهى است و با اشارات از آن مسائل عميق، گذشته براهين فلسفه الهى را كشف و حل كرده و در دسترس اهلش قرار دهند.

و وارستگان صاحب آداب قلب و عقبات باطنى، رشحه و جرعه اى


1- مقصود پيغمبر اكرم- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و جانشينان معصوم نبى اكرم- صلوات اللَّه وسلامه عليهم اجمعين- است.

ص: 9

از آنچه قلب عوالم از «أَدّبنى ربى» (1)

دريافت فرموده، براى تشنگان اين كوثر، به هديه آوريد و آنان را مؤدب به آداب اللَّه تا حدّ ميسور نمايند.

و متقيان تشنه هدايت بارقه اى از آنچه به نور تقوا از اين سرچشمه جوشان «هدى للمتقين» هدايت يافته اند، براى عاشقان سوخته، هدايت اللَّه به ارمغان مى آورند.

و بالاخره هر طايفه اى از علماى اعلام و دانشمندان معظم به بُعدى از ابعاد الهى اين كتاب مقدس دامن به كمر زده و قلم به دست گرفته و آرزوى عاشقان قرآن را برآورند و در ابعاد سياسى، اجتماعى، اقتصادى، نظامى، فرهنگى و جنگ و صلح قرآن، وقت صرف فرمايند تا معلوم شود اين كتاب، سرچشمه همه چيز است؛ از عرفان و فلسفه تا ادب و سياست، تا بى خبران نگويند عرفان و فلسفه، بافته ها و تخيلاتى بيش نيست و رياضت و سير و سلوك كار درويشان قلندر است يا اسلام به سياست و حكومت و اداره كشور چه كار دارد كه اين كار سلاطين و رؤساى جمهور و اهل دنيا است، يا اسلام، دين صلح و سازش است و حتى از جنگ و جدال با سياستمداران برى ء است، و بر قرآن، آن آوردند كه كليساى جاهل و سياستمداران بازيگر، به سر دين مسيح عظيم الشأن آوردند. (2) پى نوشتها:


1- الجامع الصغير سيوطى، ج 1، ص 51، ح 310 چاپ دارالفكر.
2- بخشى از پيام امام خمينى- ره- به زائران بيت اللَّه الحرام مورخ 16/ 5/ 65.

ص: 10

حجّ در كلام رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آية اللَّه خامنه اى- مد ظله العالى-

دو نكته در باب حج، مهم، هميشگى و فراموش نشدنى است. يك نكته مسأله معنويت در حج است. از اول تا آخر اين واجب (حج)، يك روحى وجود دارد كه آن روح عبارت است از توجه و اخلاص به ذات مقدس احديت و اظهار عبوديت در مقابل پروردگار. اين را در واجبات ديگر

ص: 11

به اين حجم و با اين كيفيت نمى شود مشاهده كرد، اگرچه قوام هر واجب و عبادتى به توجه و ذكر حضرت پروردگار- جلّ و علا- است. گويا فريضه واجب حج به گونه اى بنا شده است كه هنگامى كه انسانها از محدوده زندگى مادى به مركز اقامه اين فريضه الهى جذب مى شوند. ديگر فضا، فضاى مادى نباشد بلكه يك فضاى كاملًا معنوى فراهم شود تا انسان بطور حقيقى يك شستشويى در اين فضاى معنويت بكند و برگردد.

فرض بر اين است كه اگر انسانى يك بار در مدت عمر خود چنين شستشويى بكند، براى او كافى باشد، چون يك بار بر او واجب شده است.

واجبات بر اساس نيازها و حاجت بشر است و اگر ما براى سير كمال الى اللَّه تكامل و عروج الى اللَّه احتياج به بيش از هفده ركعت در روز داشتيم، خداى متعال بيش از هفده ركعت نماز را در روز واجب مى كرد. حداقلّ واجب، آن چيزى است كه براى ما به صورت حكم واجب درآمده است.

نبايد خيال كرد «من استطاع» واجب را محدود مى كند. خير، بلكه واجب را توسعه مى دهد. هر كه بتواند بايد اين كار را بكند (بدون استثناء) كسى كه نتوانست، بر او تكليفى نيست چون قدرت انجام آن را ندارد. هر كس مى تواند يكبار بايد اين كار را انجام بدهد. پس يكبار رفتن در آن مخزن معنويت و چشمه جوشان معنويت براى شستشو و براى پاكيزه شدن كافى است، البته اگر بيشتر بشود بهتر است و بيشتر خود را شستشو داده است.

ص: 12

حداقلّ لازم، عبارت است از همان يك بار. ببينيد چقدر جنبه معنويت حج بايد قوى باشد، اينها نكاتى است كه ما بايد واجب را از اين دريچه ها درست بشناسيم و بفهميم. اگر ما ديديم كه حج جنبه مادى و ظاهر سازى و دورى از معنويت پيدا كرد، اگر ديديم در سفر حج رفتارهايى كه براى خودمان انتخاب مى كنيم يا بر ما تحميل مى كنند ضد معنويت است بايد بدانيم از فلسفه حج دور افتاده ايم. اين كسانى كه ايام حج را به ميزان زيادى صرف كارهايى مى كنند كه در جهت مقابل معنويت است، خود را در ماديت غرق كرده اند و از خدا دور شده اند. اينها در حقيقت بدون اينكه خودشان بدانند، از آن سرمايه اى كه خداى متعال در حج به آنها هديه كرده است، كم مى كنند. خيال مى كنند چيزى به دست مى آورند در حاليكه چيزى از دست مى دهند و با غرق شدن در ماديات، هديه معنوى را ناقص مى كنند.

حج از اول با «لبيك» شروع مى شود با پاسخ گويى به خداى متعال.

با اجابت دعوت الهى، حالت احرام، لباس احرام، محرمات احرام، كارهايى كه بايد در مدت ايام حج يا عمره انجام داد؛ از طواف، از سعى، از نماز، از وقوفين و بقيه مناسكى كه در حج هست هر كدامى به نحوى گوشه اى از وجود ما را به معنويت و به خداى متعال منجذب مى كند، جذب مى كند.

اين مجموعه مركب، در واقع يك چشمه زلالى است كه بايد در آن برويم

ص: 13

و خود را شستشو بدهيم. اين شستشو براى ما لازم است. مراقب باشيد كه حج اين جهت را از دست ندهد. البته در دوران گذشته و در زمانى كه سردمدار امور حج كسانى بودند كه معنويات را لمس نكرده بودند، از آنها توقعى نبود. البته در آن زمان، كسانى بودند كه اهل معنا محسوب مى شدند و اهل توجه و تذكر بودند و خودشان را به نحوى تأمين مى كردند. اما دستگاهى كه آنها را به سمت معنويت حركت بدهد وجود نداشت. امروز وضع فرق مى كند. امروز كسانى كه متصدى حج هستند اهل معنويتند، اهل ذكر و تذكرند، اهل انس با خدا هستند، طعم معنويت را مى فهمند و شيرينى انس با خدا را درك مى كنند. فرق مى كند وقتى كه مسؤولان حج اين گونه افرادى باشند يا افرادى باشند كه اصلًا نمى فهمند حج چيست و فرق بين يك مسافرت معمولى و گردشى را با حج عظيم الهى ندانند و خيال كنند اين هم يك مسافرتى است كه آدم برود و گردشى را بكند و دنيا را ببيند و برگردد. خيلى بين اينها فرق است. امروز شما مسؤولان حج هستيد و اهل معنويت و متصدى اموريد. من خواهش مى كنم از همه آقايان محترم، از همه مسؤولان و از همه برادران و خواهران و هر كسى كه به نحوى با حاجى ارتباط دارد، يكى از كارها و كوششهاى آنها اين باشد كه اين حاجى را به روح و معنويت حج و به تأثيرى كه حج براى تكامل فردى انسان- منهاى مسائل اجتماعى- دارد

ص: 14

و او را پالايش و تزكيه مى كند و به زينت معنويت مزين مى كند و برمى گرداند و سرمايه اى به او مى دهد و مشت او را پر مى كند، آشنا و نزديك كنند. همه اش هم با بيان نيست، بلكه با عمل، با حضور، با توجه و با رفتار بايستى مردم را به معنويت سوق داد. اگر اين كار انجام بشود. آن نكته دوم حج هم كه يك نكته فراموش نشدنى و يكى از اهم نكات در باب حج است، آسانتر انجام خواهد شد. آن نكته دوم همان نكته اجتماعى است. (1)


1- بخشى از سخنرانى معظم له در جمع كارگزاران حج مورخ 17/ 1/ 74 ه. ش

ص: 15

پى نوشتها:

اسرار و معارف حج

ص: 16

آداب حج

محمد بهارى همدانى

پيش درآمد

علّامه متقى و زاهد بزرگ حضرت آية اللَّه شيخ محمد بهارى همدانى- ره- (متوفاى رمضان 1325 ه. ق.) از چهره هاى شناخته شده عرفان و اخلاق و تهذيب نفس بوده است. وى نزد مرحوم آية اللَّه حسينقلى درجزينى همدانى تلمّذ نموده، مراحل اخلاق نظرى و حكمت عملى را آموخت وخود نيز بدان عامل شد بگونه اى كه سيره عملى واخلاقى وى، زبانزد خاص و عام گرديد. مرقد اين عارف عظيم الشأن در شهر بهار در كنار گلزار شهدا، و زيارتگاه مردم است. علّامه مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى گفته است: كتاب «تذكرة المتّقين» (1)مجموعه اى از پيام ها و كلمات علماى بزرگ و عرفاى بنام؛ همچون جمال السالكين، مرحوم حسينقلى درجزينى همدانى نجفى (متوفاى 1311 ه. ق.) و دانشمند متّقى سيد احمد بن ابراهيم موسوى تهرانى (متوفاى 1332 ه. ق.) و سالك الى اللَّه شيخ محمد بن ميرزا محمد بهارى همدانى نجفى است كه اين دو از شاگردان ملّا حسينقلى همدانى بوده اند. (2) مرحوم شيخ محمد بهارى، دفتر اوّل از چهار دفتر كتاب تذكرة المتقين را به خود اختصاص داده و مطالب ژرفى را آورده كه شامل: آداب توبه و بازگشت و تقرب الى اللَّه و مراقبت نفس و ... مى باشد. او در پايان، آداب حجّ را مورد بحث و بررسى


1- تذكرة المتقين؛ با سعى و كوشش ميرزا اسماعيل بن حسين تبريزى مشهور به «مسأله گو» در سال 1329 ه. ق. جمع آورى گرديده است. و اينك با همت و تلاش انتشارات نور فاطمه سلام اللَّه عليها، تهران تجديد چاپ گرديده و بنام تأليف: سالك و عالم عامل، عارف بزرگ آية اللَّه شيخ محمد بهارى همدانى- قدس سره- ثبت گرديده است.
2- الذريعه الى تصانيف الشيعه؛ ج 4، ص 46

ص: 17

قرار داده و مفاهيم دقيق و لطيفى را مطرح نموده است؛ كه زائر خانه خدا را متوجّه اسرار مناسك الهى حجّ مى كند و عرفان و شناخت خاصّى به او مى دهد. اينك توجه دلباختگان خانه كعبه و عاشقان بيتِ معشوق را بدان جلب مى كنيم:

الْحَمْدُ للَّه رَبِّ الْعالَمينَ وَ الصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلى اشْرَفِ اْلانْبِياءِ وَ الْمُرسَلينَ،

مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِبينَ الطَّاهِرينَ.

و بعد، فَاعْلَمْ ايُّهَا الطَّالِبُ لِلْوُصُولِ الى بَيْتِ اللَّه الْحَرامِ اين كه حضرت احديت- جَلَّ شَأْنُهُ الْعَظيم را بيوتاتِ مختلف مى باشد؛ يكى را «كعبه ظاهرى» گويند كه تو قاصد او هستى.

ديگرى را «بيت المقدس» و ديگرى را «بيت المعمور» و ديگرى را «عرش» و هكذا تا برسد به جايى كه خانه حقيقى اصلى است كه آن را «قلب» نامند كه اعظم از همه اين خانه هاست، وَ لا شَكَّ وَ لا رَيْبَ فى انَّهُ لِكُلِّ بَيْتٍ مِنَ الْبُيُوتِ لِطالِبِه رُسُوم وَ آداب، اما معناى «خانه او» چه باشد، ازبابت تشريف است اين اضافه ياطور ديگر است، مقصود بيان آن نيست، غرض دراين رساله، بيان آداب كعبه ظاهرى است، غير از آن آدابى كه در مناسك مسطور است. ضمناً شايد اشاره به آداب كعبه حقيقى هم فى الجمله بشود.

اولًا بدان، غرض از تشريع اين عمل شريف، لَعَلَّ اين باشد كه مقصود اصلى از خلقت انسان، مَعْرِفَةُ اللَّهِ وَ الْوُصوُلُ الى دَرَجَةِ حُبّهِ وَ الُانسِ بِهِ است وَ لايُمْكِنُ حُصُولُ هذَيْنِ الْامْرَيْن الّا بِتَصْفِيَة الْقَلْبِ. وآنهم ممكن نباشد جز به كَفُّ النّفْسِ عَنِ الشَّهوتِ وَ الانْقِطاعُ مِنَ الدُّنْيا الدَّنْيَّةِ وَ ايقاعُها عَلَى الْمشاقِ مِنَ الْعِباداتِ، ظاهرِيَّةً وَ باطِنيِّةً.

از اينجا بوده كه شارع مقدس عبادات را يك نسخ نگردانيده بلكه مختلف جعل كرده، زيرا كه به هر يك از آنها رذيله اى از رذائل، از مكلّف زايل مى گردد تا با اشتغال به آنها، تصفيه تمام عيار گردد، چنانكه با صدقات حقوق ماليه و اداى آنها قطع ميل كند از حطام (1) دنيوى وكما اينكه صوم قطع مى كند انسان را از مشتهيات نفسانى و صلات نهى مى كند از هر فحشا و


1- حطام دنيويه؛ كالاها و دارايى بى ارزش دنيا.

ص: 18

منكرى و هكذا ساير عبادات و چون عمل حج مجمع العناوين بود با زيادى. چه، اين كه مشتمل است بر جمله اى از مشاقّ (1) اعمال كه هر يك بنفسه صلاحيت تصفيه نفس را دارد؛ مثل انفاق المال الكثير والقطع عن الاهل و الاولاد والوطن و الحشر مع النفوس الشريرة و طى المنازل البعيدة مع الابتلاء بالعطش فى الحرّ الشديد فى بعض الأوان والوقوع على اعمال غير مأنوسه لا يقبلها الطباع من الرمى والطواف و السعى و الاحرام و غير ذلك.

با اين كه داراى فضائل بسيارى است. ايضا از قبيل تذكر به احوال آخرت به رؤيت اصناف خلق و اجتماع كثير فى صقع واحد على نهج واحد لا سيما فى الاحرام والوقوفين.

ورسيدن به محل وحى و نزول ملائكه بر انبياء از آدم تا خاتم- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- و تشرف به محل اقدام آن بزرگواران، مضافا بر تشرف بر حرم خدا و خانه او، علاوه به حصول رقت كه مورث اصغاء قلب است، به ديدن اين امكنه شريفه با امكنه شريفه اخرى كه رساله گنجايش تفصيل آنها را ندارد، الحاصل چون حج داراى جمله اى از مشاق و فضائل كثيره اى از اعمال بود ورسول خدا- ص- فرمود: «مبدل كردم رهبانيت را به جهاد و حج ...» و انسان نمى رسد به اين كرامت عظمى الا به ملاحظه آداب و رسوم حقيقى آن و هى امور:

الاول اين كه: هر عباردتى از عبادات بايد به نيت صادقه باشد، و به قصد امتثال امر شارع بجا آورده شود تا عبادت شود. كسى كه اراده حج دارد، اولا بايد قدرى تأمل در نيت خود بنمايد. هواى نفس راكنار گذارد، ببيند غرضش از اين سفر، امتثال امر الهى و رسيدن به ثواب و فرار از عقاب اوست يانه، نستجير بالله غرضش تحصيل اعتبار يا خوف از مذمت مردم يا تفسيق آنها يا از ترس فقير شدن، بنابراين كه معروف است هر كه ترك حج كند، مبتلا به فقر خواهد شد. يا امور ديگر از قبيل تجارت وتكيّف و سير در بلاد و غير ذلك. اگر درست تأمل كند خودش مى فهمد كه قصدش چطور است و لو به آثار اگر معلوم گرديد كه غرض خدانيست، بايد سعى در اصلاح قصد خود نمايد، لااقل ملتفت باشد به قباحت اين عمل كه قصد حريم ملك الملوك را كرده، براى اينگونه مطالب بى فايده لااقل به نحو خجالت وارد شود نه به طرز غرور و عُجب.

الثانى اين كه: تهيه حضور ببيند از براى مجلس روحانيين يا بجا آوردن يك توبه درستى با جميع مقدمات كه از جمله آنهاست رد حقوق، چه از قبيل ماليه باشد، مثل خمس و


1- مشاقّ؛ مشقتها، رنجها

ص: 19

رد مظالم و كفارات و غيرها، يا ازغير ماليه باشد، مثل غيبت و اذيت و هتك عرض و ساير جنايات بر غير، كه بايد استحلال از صاحبانش بنمايد به آن تفاصيلى كه در محل خود مذكور است و خوب است بعد از اين مقدمات، آن عمل توبه روز يكشنبه را كه در منهاج العارفين مسطور است بجا بياورد و اگر پدر يا مادرى دارد- مهماامكن- آنها را هم، از خود راضى كند تا پاك و پاكيزه از منزل درآيد، بلكه تمام علايق خود را جمع آورى نموده، شغل قلبى خود را از پشت سرش قطع نمايد تا به تمام قلب رو به خداى خود كند، همچنين فرض كند كه ديگر بر نمى گردد.

پس بناءاً على هذا بايد و صيت تام و تمامى بكند به اطلاع اشخاص خيّر و دانا تا بيان كنند كه كيفيت وصيت بايد چگونه باشد كار را بر وصى تنگ نگيرد، بلكه به نحو توسعه در امر ثلث خود وصيت كند كه مسلمانى بعد از فوت او در حرج نيفتد ومعذلك اهل و عيالش را به كفيل حقيقى واگذارد، فانه خير معين و نعم الوكيل.

الحاصل، كارى كند كه اگر بر نگردد هيج جزئى از جزئيات كار او معوق نماند، بلكه دائماً بايد چنين باشد شخصى كه اطلاع تام به وقت مردن خود ندارد.

الثالث اين كه: اسباب مشغله قلبى در سفر، براى خود فراهم نياورد تا او را در حركات و سكناتش، كه بايد به ياد محبوب خود باشد، باز دارد، چه از قبيل عيال و اولاد باشد يا رفيق ناملايم الطبع يا مال التجاره يا غير آن. مقصود اين است كه خودش به دست خود اسبابى فراهم نياورد كه تمام همتش درسفر مصروف آن باشد بلكه اگر بتواند بااشخاصى همسفر شود كه تذكر ايشان بر او غالب باشد يا هميشه اگر غفلت ورزيد آنها او را به ياد خدا بيندازند.

قصه سيد بن طاووس- قدس سره- با همسفران معروف است.

الرابع اين كه: مهما امكن سعى در حليت خرجى خود بنمايد وزياد بردارد واز انفاق مضايقه ننمايد، زيرا كه انفاق در حج انفاق در راه خدا است. چرا بايد انسان دلگير باشد از زيادى خرج! بهترين توشه ها را بردارد و زياد بذل نمايد كه درهمى از او در احاديث اهلبيت- سلام اللَّه عليهم اجمعين- به هفتاد درهم است.

ازهد زهاد، اعنى سيد سجاد- سلام اللَّه عليه- وقتى كه حج مى فرمودند؛ ازقبيل بادام، شكر، حلويات و سويق (1) بر مى داشتند.


1- سويق؛ قاروت.

ص: 20

بارى از جمله سعادت شخص است اگر در اين سفر چيزى از او بشكند يا تلف شود يا دزد ببرد يا مصارف او زياد شود، بايد كمال ممنونيت را داشته بلكه شاد باشد، زيرا كه همه اينها بر ميزبان است. در ديوان اعلى ثبت است كه به اضعاف مضاعف، تلافى خواهند كرد.

نمى بينى اگر كسى تو را به ميهمانى به خانه خود بطلبد و در اثناى راه صدمه بر تو وارد آمده باشد اگر ميزبان بتواند- مهما امكن- جبران آن را متحمل مى شود؟! چونكه خود طلبيده با اين كه لئيم است و عاجز فكيف ظنك با قدر القادرين و اكرم الاكرمين. حاشا و كلا او كرم از كه كمتر از عرب باديه نشين باشد، نعوذ بالله من سوء الظن بالخالق.

و صدق اين مقاله بر كسى واضح است كه ميان اعراب باديه نشين گرديده و ديده باشد.

الخامس اين كه: بايد خوش خلق باشد وتوضع بورزد از رفيق و مكارى و غيره كوچكى بنمايد و از لغو و فحش و درشت گوئى و ناملايم در حذر باشد، نه حسن خلق، تنها آن است كه اذيتش به كسى نرسد بلكه از جمله اخلاق حسنه آن است كه از غير، تحمل اذيت بنمايد. بل نه تنها متحمل شود بلكه در ازاى او خفض جناح (1) كند الى ذلك يشير قوله فى الحديث القدسيه: حاصل آن اين كه «رضايت خود را در جفاى مخلوق پنهان كرده ام هر كه درصدد رضا جويى از ما است بايد ايذاء غير را متحمل شود.»

السادس اين كه: نه تنها قصد حج كند و بس بلكه در اين ضمن، بايد چندين عبادت راقاصد باشد كه يكى از آنها حج است، از قبيل زيارت قبور مطهره شهدا و اوليا و سعى در [قضاى] حوائج مؤمنين و تعليم و تعلّم احكام دينيّه و ترويج مذهب اثنا عشريه و تعظيم شعائر اللَّه وامر به معروف ونهى از منكر و غير ذلك.

السابع اين كه: اسباب تجمع و تكبّر براى خود فراهم نياورد بل شكسته دل و غبار آلوده، رو به حريم الهى رود، همچنان كه درمناسك هم اشاره به آن شده در باب احرام.

الثامن اين كه: ازخانه خود حركت نكند مگر اين كه نفس خودش را در هر چه با خودش برداشته باجميع رفقاى خود و اهل خانه و هر چه تعلق به او دارد، امانتا به خالق خود- جل شأنه- بسپارد با كمال اطمينان دل، از خانه بيرون رود، فانه جلت عظمته نعم الحفيظ و نعم الوكيل و نعم المولى و نعم النصير.


1- حفض جناج؛ خواباندن بال كه كنايه از تواضع و فروتنى است.

ص: 21

آدابى ديگر هم دارد، آن را در مناسك نوشته اند.

بلى اهتمام تام به صدقه دادن داشته باشد، به اين معنا كه صحت خود را بخرد از خالق خود، به اين وجه صدقه.

التاسع اين كه: اعتمادش به كيسه خود وقوه و جوانى خود نباشد، بلكه در همه حال، بالنسبه به همه چيز بايد اعتماد او به صاحب بيت باشد. مقدمات بيش از اينهاست ليكن غرض تطويل در رساله نويسى نيست (در خانه اگر كس است، يك حرف بس است.)

بايد تأمل كند و بداند كه اين سفر جسمانى الى اللَّه است و يك سفر ديگرى هم روحانى، الى الله بايد بكند.

به دنيا نيامده براى خوردن و آشاميدن، بلكه خلق شده از براى معرفت و تكميل نفس، آنهم سفر ديگرى است، كما اين كه در اين سفر حج، زاد و راحله و همسفر و امير حاج و دليل و خدام و غيره لازم دارد كه اگر هر كدام نباشد كار لنگ است و به منزل نخواهد رسيد بل به هلاكت خواهد افتاد، در آن سفر هم بعينه به اينها محتاج است والا قدم از قدم نخواهد برداشت واگر بدون اينها خيال كرده راه برود، قطعا رو به تركستان است. كعبه حقيقى نيست.

اما راحله او در اين سفر بدن اوست بايد به نحو اعتدال از خدمت آن مضايقه نكند و نه چنان سيرش بكند كه جلو او را نتواند بگيرد و ياغى و طاغى شود، نه چنان گرسنگى به آن بدهد كه ضعف بر او مستولى شود و از كار عبادت بازماند خير الامور اوسطها، افراط و تفريط آن مذموم است.

اما زاد او اعمال خارجيه اوست كه تعبير از آن به تقوا مى شود از فعل واجبات و ترك محرمات و مكروهات و اتيان به مستحبات واصل معناى تقوا پرهيز است كه اول درجه آن پرهيز از محرمات است وآخر درجه آن پرهيز از ماسوى اللَّه- جلّ جلاله- و بينهما متوسطات.

فحاصل الكلام اين كه هر يك از ترك محرمات و اتيان به واجبات به منزله زادى است كه هر يك را درمنازل اخرويه احتياج افتد بدرجات الحاجه كه اگر همراه خود نياورده باشى مبتلا خواهى بود، نستجير باللَّه من هذه البلوى العظيمه.

واما همسفر مؤمنين هستند كه به همت همديگر و اتحاد قلوب اين منازل بعيده را طيران خواهند نمود و اليه يشير قوله- عزّ- من قائل «تعاونوا على البرّ والتقوى.»

ص: 22

ولعل بدون اجتماع، كار انجام نگيرد وشايد از اين جهت رهبانيت دراين امت منع شده باشد.

استاد ما- رضوان الله عليه- مى فرمود: «خيلى كار از اتحاد قلوب ساخته گردد كه از متفرد بر نمى آيد» اهتمام تامى در اين مطلب داشت، همنيطورهاست، همه مفاسد، زير سر اختلاف قلوب است كه شرح آن به طول انجامد شايد اگر موفق شدم اشاره كنم كه همسفر و رفيق چه درحضر و چه درسفر بايد به چه نحو باشد و تو با او به چه نحو بايد سلوك كنى.

و اما امير حاج دراين سفر، ائمه طاهرين- سلام اللَّه عليهم اجمعين- هستند كه بايد سايه بلند پايه آن بزرگواران بر سر تو باشد و متمسك به حبل المتين ولاى آنها باشى، به كمال التجاء به آن خانواده عصمت وطهارت، تا بتوانى چند قدمى راه بروى والا شياطين جن و انس در قدم اول تو را خواهند ربود، مثل چاپيدن و غارت كردن عرب بدوى حجاج را بى امير حاج كما هو واضح خصوصا هر چه به حرم نزديك شود. بلى اگر خود را به حرم رسانيد ديگر ايمن است از هر خوف «ومن دخله كان آمنا.» اما هيهات كه بتواند سرخودى به آن جا رسد.

اين نخواهد شد، و الله العالم.

و اما دليل اين راه: اگر چه ائمه طاهرين- سلام الله عليهم- ادلاء على الله هستند ودليلند، لكنه معذلك ماها از آن پستى تربيت و منزلت كه داريم از آن بزرگواران هم اخذ فيوضات بلا واسطه نمى توانيم بكنيم، محتاجيم در دلالات جزئيه و مفصله به علماى آخرت و اهل تقوا تا به يمن قدوم ايشان و به تعليم آنها درك فيوضات بنمائيم كه بى وساطت آنها درك فيض در كمال عسرت و تعذر است و لذا محتاج به علما هستيم، پيش خود كار درست نمى شود.

بارى، چون به ميقات رسد، لباس خود را در آورد در ظاهر و ثوب احرام بپوشد و در باطن قصدش اين باشد كه از خودش خلع كرده لباس معصيت وكفر و ريا ونفاق را و پوشيده ثوب طاعت و بندگى را و همچنين ملتفت باشد همچنانكه در دنيا خداى خود را بغير ثوب زىّ خود و عادت خود غبار آلوده، سر برهنه و پا برهنه ملاقات مى كند، همچنين بعد از مردن خواهد ملاقات كرد عمال خداى خود را به كمال ذل وانكسار وعريان پس درحال تنظيف، بايد قصدش تنظيف روح باشد از شرك معاصى و به قصد احرام هم عقد توبه صحيح ببندد؛ يعنى

ص: 23

حرام كند بر خود به عزم و اراده صادقه كل چيزهايى را كه خداوند عالم حرام نمود بر او كه ديگر بعد از مراجعت ازمكه معظمه پيرامون معاصى نگردد و در حين لبيك گفتن بايد ملتفت باشد كه اين اجابت ندايى است كه به اين متوجه شده.

اولا: قاصد باشد كه قبول كردم كلّ طاعتى كه از براى خداوند متعال است.

و ثانيا: مردد باشد كه اين عمل از او قبول خواهد شد يا نه. قضيه سيد الساجدين- سلام اللَّه عليه- را به نظر بياورد كه در احرام نمى توانستند لبيك بگويند، غش مى كردند و از راحله خود مى افتادند. سؤال مى شد، جواب مى فرمودند: مى ترسم خداوند بفرمايد: «لالبيك» و هم به نظر بياورد ازاين كيفيت، يوم محشر را كه تمام مردم به اين شكل از قبر خود بيرون مى آيند لخت و عورند وسربرهنه و ازدحام آورنده. بعضى در زمره مقتولين و برخى در نمره مردودين. بعضى متنعم بعضى معذب و بعضى متحير در امر بعد ازآن كه جميعا در ورطه اولى متردد بودند. چون داخل حرم شود بايد حالش حال رجاء و امن باشد از سخط و غضب الهى، مثل حال مقصرى كه به بستخانه (1) رسيده باشد. به مفاد آيه شريفه «ومن دخله كان آمنا» جاى زيادى رجاء و اميدوارى، همين جاست چه اين كه شرف بيت عظيم است و صاحب آن به راجى خود كريم. جا دارد توسعه رحمت، زيرا كه تو در آنجا ميهمان خاص اكرم الاكرمين هستى. او پى بهانه مى گشت كه تو را يكمرتبه در عمرت به خانه خود دعوت كرده باشد (اگرچه هميشه ميهمان او بوده اى) حالا ميسر شده حاشا و كلا از كرم او كه هر چه خواهش داشته باشى و از او هم برآيد، مضايقه داشته باشد، ما هكذا الظن به جلت عظمته اين چنين گمانى را به بعضى از اسخياى عرب نبايد برد، فضلا عن الجواد المطلق. ديگر حالا تو نتوانى بياورى يا بياورى و نتوانى نگهدارى يا از اصل ندانى چه بايد بخواهى يا كارى كنى به دست خودكه مقتضى بذل به تو نباشد. تقصير كسى نيست، گدايى با كاهلى نمى سازد، بلى عيب در اينجاست كه غالب مردم كه مشرف به مكه شدند، اعظم همشان اين است كه زود صورت اين اعمال را از سر وا كنند، على سبيل الاستعجال آن وقت آسوده در فكر خريد خود باشند، اما حواس به قدر ذرّه اى، پيش معناى اين اعمال باشد. نه، با اين كه همه حواس ميهمان بايد پيش ميزبان باشد و چشمش به دست او و حركات و سكناتش به ميل او. حتّى روزه مندوب بى اذن او مذموم است. چه، جاى اين كه در خانه او هتك عرض او را بكنى و هتك عرض


1- بَستخانه؛ محلى كه در آنجا بست نشينند.

ص: 24

سلطان السلاطين اشتغال به مناهى اوست. كدام حاجى از حجاج متعارفه كه وارد حرم الهى شود در آيد و اقلا صد معصيت از او سرنزند، از دروغ و غيبت و اذيّت به غير و سخن چينى و تعطيل حق غير و فحش به عكّام (1) وحمله دار و غيره كه ورقه گنجايش تفصيل آنها را ندارد، و اللَّه اعلم.

چون شروع به طواف نمايد، بايد هيبت عظمت و خوف و خشيت و رجاء عفو و رحمت شراشر (2) وجود او را بگيرد. اگر جوارح خارجيه نلرزد، اقلا دلش بلرزد، مثل آن ملائكه كه حول عرش دائماً به اين نحو طواف مى كنند. اگر بخواهد متشبه به آنها باشد، چنان كه در اخبار است و بايد ملتفت باشد كه طواف منحصر به طواف جسمانى نيست بلكه يك طواف ديگرى هم هست كه طواف حقيقى آن است و آن را «طواف قلبى» گويند به ذكر رب البيت و اصيل بودن آن براى اين است كه اعمال جسمانيه را امثله آنها قرار داده اند كه انسان از اينها پى به آنها ببرد، چنانكه مضمون روايت است. و ايضاً بايد بداند همچنانكه بى قطع علاقه از اشغال دنيويه و زن و فرزند و غيره، نمى شود به اين خانه آمد، آن كعبه حقيقى هم چنانست كه عمده حجب علقه است و در بوسيدن حجر و ملصق به مستجار و استلام حطيم و دامن كعبه را گرفتن بايد حال او حال مقصرى باشد كه از اذيت و داغ و كشتن فرار كرده به خود آن بزرگ ملتجى شده كه او از تقصيراتش بگذرد. اين است كه گاهى دست و پايش را مى بوسد، گاهى دامن او را مى گيرد، گاهى خود را به او مى چسباند. گاهى مثل سگ تبصبص مى كند. گاهى گريه مى كند. گاهى او را به اعز اشخاص پيش او قسم مى دهد. گاهى تضرع مى نمايد كه بلكه او را از اين مهلكه نجات دهد، خصوصاً اگر كسى باشد كه بداند غير از او ملجأ و پناهى نيست، ببين تا فرمان استخلاص نگرفته اى از خدمت او بر مى گردى؟ لا ورب الكعبه. در امورات دنيويه، انسان چنين است و اما بالنسبه به عذاب اخروى، چون نسيه است، هيچ در فكر اين مطالب نيست. حجاج دروغى قدرى مى دوند دور كعبه بعد مى روند به تماشاى سنگ ها و بازارها و ديوارها.

بارى، چون به سعى آيد، بايد سعيش اين باشد كه اين سعى را به منزله تردد در در خانه سلطان قرار دهد، به رجاء عطا و بخشش و اما در عرفات از اين ازدحام خلق و بلند كردن صداهاى خودشان به انواع تضرع و زارى و التماس به اختلاف زبان ها و افتادن هر گروهى پى


1- عكام؛ چاروادار.
2- شراشر؛ سرتاسر.

ص: 25

ائمه خودشان و نظر به شفاعت او داشتن حكايت محشر را ياد آورد. اينجا كمال تضرع و الحاح (1) را بكند تا آنجا مبتلا نشود و بسيار ظنّ قوى داشته باشد بر حصول مراداتش، زيرا كه روز شريف موقف (2) عظيم و نفوس مجتمع و قلوب به سوى الهى منقطع و دستهاى اوليا و غيرهم به سوى او- جلّ شأنه- بلند شده و گردنها به سوى او كشيده شده چشمها از خوف او گريان و بندها از ترس او لرزان و روز، روز احسان، و ابدال و اوتاد در محضر حاضر، بناى سلطان بر بخشش و انعام و همچنين روز خلعت پوشى صدر اعظم دولت عليّه (3)- عجل اللَّه فرجه و سهل مخرجه- در چنين روزى استبعاد ندارد، حصول فيض به اعلا مدارجه، بالنسبه به كافه ناس و خلايق، آيا گمان به خالق خود دارى كه سعى تو را ضايع گرداند، با اين كه منقطع شده اى از اهل و اولاد و وطن، آيا رحم نمى كند غربت تو را ما هكذا الظن به ولا المعروف من فضله. واز اينجاست در حديث وارد شده: «من اعظم الذنوب ان يحضر العرفات و يظن انه لا يغفر له (اللهم ارزقنا).» چون از عرفات كوچ كند، روبه حرم آيد، از اين اذن ثانوى به دخول حرم تفأل زند به قبولى حجش وقربش به خداى خود و مأمون بودن او از عذاب الهى.

چون به منا رسد رمى جمار كند، ملتفت باشد كه روح اين عمل در باطن دور كردن شيطان است، فان كان كالخليل فكالخليل و الا فلا.

بارى چون حرم را وداع كند، بايد دركمال تضرع و مشوش الحال باشد كه هر كس او را ببيند ملتفت شود كه اين شخص عزيزى را گذاشته و مى رود مثل گذاشتن ابراهيم اسماعيل- عليهماالسلام- و هاجر را. بناى او بر اين باشد كه اول زمان تمكن، باز عود به اين مكان شريف بنمايد و بايد ملتفت ميزبان باشد در همه حال، مبادا به بى ادبى او را وداع نمايد كه ديگر او خوش نداشته باشد. اين ميهمان ابد الآباد به خانه او قدم گذارد، اگر چه اين ميزبان- جلّ جلاله- سريع الرضاست ليكن مراعات ادب مهما امكن- بايد از اين طرف بشود، اگر بتواند حتى المقدور آن بقعه هايى كه رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله و سلم- عبادت كرده در آنها؛ مثل كوههاى مكه معظمه به قصد تشرف از محل اقدام مباركه نه به قصد تماشا و تفرج حاضر گردد، و بلكه به قصد قربت مطلقه، دو ركعت در آنجاها نماز بخواند، بلكه اگر ممكن باشد قدرى در آنجاها زياده از متعارف توقف كند، و اگر حج اولى اوست، البته داخل خانه كعبه شدن را ترك نكند با آن آداب مأثوره در شرع مطهر كه در كتب مسطور است.


1- الحاح: اصرار و پافشارى در حاجت خواستن.
2- موقف: روز قيامت.
3- دولت عليه: دولت برتر و والا مقام.

ص: 26

پى نوشتها:

ص: 27

ميقات يا نقطه آغازين سير الى اللَّه

مرتضى جوادى آملى

«واتمّوا الحجّ والعمرة للَّه.» (1)

گرچه همه ازمنه و تمامى امكنه، زمان و مكان هجرت به سوى پروردگار است، (اينما تولّوا فثمّ وجه اللَّه) (2)

ليكن نسيم فيوضات رحمانى و عطر عنايات ربّانى، بر اساس حكمت الهى، در مقاطع مكانى و فواصل زمانى خاصى وزيدن مى گيرد، (فى ايّام دهركم نفحات) و آنچه كه در چنين فرصتى ارزشمند است، همانا داشتن شامه الهى است (ألا فتعرّضوا لها) تا از آن نسيم رحمت جان به عطر طهارت معطر گشته و در سايه آن، تعالى روح و شكوفايى جان به ارمغان آيد.

بارقه حج، از غمام رحمت حق در زمان خاص و از مكان ويژه اى جهيدن مى گيرد و تمام حج بر اساس رعايت چنين خصوصيتى است.

عن ابى عبداللَّه- ع-: «من تمام الحج أن يحرم من المواقيت» (3)

امام صادق- ع- فرمود: احرام از مكانهاى مخصوص كه (در اصطلاح حج) مواقيت ناميده مى شود از عواملى است كه حج بدان تمام مى شود و بدون آن، ناقص است.


1- بقره: 196
2- بقره: 115
3- جامع احاديث شيعه؛ ج 10، ص 492

ص: 28

اهميّت ميقات و احكام آن

ميقات از جمله مكانهايى است كه شعاع فيض ربّ، مستقيماً آن را تحت پوشش گرفته، همانگونه كه ماه حج در عداد زمانهايى است كه گذرگاه خاص نسيم رحمانى است.

امّا اراده الهى نسبت به ميقات، كه در احكام آن تجلى يافته؛ عبارت از آن است كه بنده ابتدا به بريدن همه تعلّقات و جدا شدن از همه آنچه كه او را به مظاهر دنيايى توجه مى دهد، و حرام كردن هرچه غير خداست، خود را به ربّ و مدبّر خويش نزديك مى نمايد، و سپس با نيّت و آهنگ حج، لباس احرام بر اندام مى پوشاند و با آن، بديها را از حريم وجود خود، دور مى دارد.

آنگاه با سر دادن نداى «لبيك ...» دعوت الهى و اذان ابراهيمى را پاسخ مى دهد.

اين سه حكم الهى كه در ميقات تحقق مى يابد و به نوبه خود از عاليترين فرائض حج است، جايگاه رفيع و مكانت منيع ميقات را مى نماياند.

واژه ميقات

واژه «ميقات» كه جلوه اى از كلام الهى در تجلّى بالغ حق؛ قرآن پروردگاريست، نشانگر زمانى مخصوص و بيانگر مكانى ويژه است. ميقات كه از ريشه لغوى «وقت» گرفته شده، در معانى و حقايق متعددى استعمال مى شود. اين كلمه وقتى در كتب لغت مورد بررسى قرار مى گيرد، اينگونه بازگو مى گردد كه ميقات در اصل «مِوْقات» بوده و واو به جهت مكسور بودنِ ميم، به ياء مبدل شده و ميقات گشته، و معناى لغوى آن مصدر وقت است؛ يعنى وقت داشتن.

اما مراد از «وقت داشتن» آن است كه بطور مسلّم «زمان» در يك عمل، نقش حتمى دارد و لزوماً بايد در يك مقطع زمانى خاص، فعل يا عملى صورت پذيرد؛ به عنوان مثال وقتى پروردگار عالم در قرآن مى فرمايد: «ان الصلاة كانت على المؤمنين كتابا موقوتا» (1)

به جهت آن است كه نماز ضرورتاً در زمان خاصى تحقق خواهد يافت.

كاربرد واژه ميقات در مكان، به خاطر قرابت مفهومى آن با زمان (2) و يا به جهت كاربرد استعاره اى آن در مكان، به معناى لزوم امرى در مكان مشخص است. بنابراين اگر كلمه ميقات در مورد مسائل حج به كار مى رود؛ يعنى واجب است در مكان خاص عملى مثل احرام انجام پذيرد. همانطوريكه در خصوص نماز مى گوييم: واجب است در وقت مخصوص، نماز


1- نساء: 103
2- لسان العرب، ج 2، ص 107

ص: 29

خوانده شود، و بدين بيان چ معناى حديثى كه وارد شده؛ «انه وقت لاهل المدينة ذاالحليفة» (1)

روشن است؛ يعنى براى اهل مدينه در ميقات ذوالحليفه، احرام واجب است.

بر اين اساس، در جريان حضرت موسى- ع- تحقق وعده نيز در يك زمان خاص صورت پذيرفته، از اين رو در آغاز فرمود: «و اذ واعدنا موسى» (2)

و در پايان فرمود: «تم ميقات ربه» (3)

كه تحقق وعده الهى با كليم اللَّه، در زمان مخصوص تحقق يافت.

و همچنين اگر در قرآن آمده: «ان يوم الفصل كان ميقاتا» (4)

به معناى آن است كه محققاً زمان فصل و جدايى حق از باطل در موعد و وقت خاص خود تحقق خواهد يافت. و همچنين اگر در كلام الهى (قرآن مجيد) آمده كه فرمود: «يسئلونك عن الأهلة قل هى مواقيت للناس و الحج» (5)

؛ يعنى نقش هلالها در تشخيص اوقات است، بخصوص زمانهايى كه به جهت ضرورت، فعلى مثل حج در آن صورت مى پذيرد. (6) تمام حج در رعايت ميقات

در مجموع، آنچه مى توان بعنوان محصول اين بحث بيان كرد، آن است كه ميقات در فرهنگ حج، به مكانى گفته مى شود كه انجام فعل، مثل احرام، در آن مكان مشخص، ضرورت دارد. يا تحقق وعده الهى، براى گام نهادن در بارگاه ربوبى، ضرورتاً از آن مكان آغاز مى گردد. و همانطوريكه قبل و بعد زمانى در ماه حج مُخِلّ به حقيقت و عبادت حج است، همچنين قبل و بعد مكانى نيز اخلال به مناسك حج وارد مى سازد، و بدون توجه به آن، هرگز حج به تمام نخواهد رسيد.

قال ابوعبداللَّه- ع-: «اعلم ان من تمام الحج و العمرة ان تحرم من المواقيت التى وقتها رسول اللَّه- ص- لا تتجاوزها الا و أنت محرم.» (7)

امام صادق- ع- فرمود: آگاه باش، از امورى كه حج به وسيله آن تمام مى شود، آن است كه، از مواقيتى كه رسول اللَّه- ص- تعيين فرمودند، محرم شويد، و هرگز از مواقيت نگذريد، مگر اين كه در حال احرام باشيد.»

همچنين در بيانى از امام رضا- ع- وارد است، كه حضرتش فرمود: «ولا يجوز الاحرام دون الميقات، كما قال اللَّه- عزّوجلّ- و اتموا الحج و العمرة للَّه.» (8)


1- جامع احاديث شيعه؛ ج 10، ص 492
2- بقره: 51
3- اعراف: 142
4- نبأ: 17
5- بقره: 189
6- نكته اى كه علامه شعرانى- ره- در كتاب شريف نثر طوبى در مقام تفسير آيه مى فرمايند: اين است كه شناخت كارهاى دينى و دنيوى از طريق ماههاى قمرى، به جهت وجود «اهله»، بمراتب آسانتر از شناخت اوقات از طريق ماههاى شمسى است. نثر طوبى؛ ج 2، ص 518
7- بحار، ج 99، ص 128، ح 13
8- جامع احاديث شيعه، ج 10 ص 515

ص: 30

«احرام بستن قبل از ميقات، جايز نيست، همانطوريكه خداوند- عزّوجلّ- فرمود: حج و عمره را به تمام برسانيد.»

مراد حضرت از شاهد آوردن آيه شريفه، آن است كه: احرام بستن از گذرگاه ميقات از عوامل تماميّت حج و عمره محسوب مى شود.

از امام صادق- ع- نيز نقل شده است كه فرمود: «من احرم بالحج فى غير شهر الحج فلا حج له و من احرم دون الميقات فلا احرام له» (1)

؛ «كسى كه در غير ماه حج محرم شود، در حقيقت حجى براى او نيست، و همچنين كسى كه قبل از ميقات محرم شود اصلًا احرام نبسته است.» زيرا همانطوريكه احرام از ميقات، از عوامل تماميّت حج محسوب مى شود، از اركان احرام نيز خواهد بود و بدون آن اصلًا احرام تحقق نمى يابد.

بنابر اين اگر حكم الهى و سنت نبوى در امر حج بر آنست كه ميقات مكانى است كه احرام از آن مكان صورت پذيرد. اگر از آن تخطى گردد و احرام در مكانى قبل از ميقات يا بعد از آن بسته شود، همانند آن است كه مسافر در سفر، نماز را چهار ركعتى بجا آورد، كه اين مطلب از سخن امام صادق- ع- استفاده مى شود.

ابن فضّال كه از روات مى باشد از امام صادق- ع- اينگونه روايت مى كند:

«دخلت الى ابى عبداللَّه- ع- و انا متغير اللون، فقال: من أين احرمت؟ قلت: من موضع كذا و كذا ليس من المواقيت المعروفة قال: رب طالب خير تذل قدمه ثم قال: أيسرّك انك صلّيت الظهر فى السفر اربعاً؟ قلت: لا، قال: فهو ذلك.» (2)

ابن فضّال مى گويد: «وارد محضر امام صادق- ع- شدم در حالى كه رنگ چهره ام تغيير كرده بود، حضرت از من سؤال فرمودند: از كجا محرم شديد؟ گفتم: از فلان جا (محلى كه از مواقيت معروف نبود) حضرت فرمود: طالبان خير فراوانى هستند كه لغزشگاههايى براى آن ها وجود دارد. سپس فرمود: آيا ممكن و صحيح است كه تو در مسافرت نماز ظهر را چهار ركعتى بجا آورى؟ گفتم: نه، هرگز. فرمود: احرام بستن در غير مواقيت، مثل نماز چهار ركعتى در سفر است كه هر دو موجب بطلان يا نقص مى گردد.»


1- جامع احاديث شيعه، ج 10، ص 513
2- بحار الانوار، ج 99، ص 130، ح 18

ص: 31

تا كنون دو مسأله بطور اجمال مطرح شد:

1- موقعيّت ميقات و عظمت آن

2- احكام ثلاثه (نيت، احرام و تلبيه) كه براى معتمر يا انسان حج گزار، در مكان ميقات واجب است.

اين كه احكام نورانى؛ همچون نيت، احرام و تلبيه، در امكنه اى كه از آن به مواقيت ياد مى شود واجب شده، بيانگر راز عميق و سر انيق حقيقت ميقات است.

نقش تلبيه

بعنوان نمونه توجه به اين نكته كه تلبية الاحرام حج، نقش همگون با تكبيرة الاحرام نماز دارد، و همانطورى كه مصلّى، زمانى مى تواند با پروردگارش مناجات كند (المصلى يناجى ربّه) كه از آستانه تكبيرة الاحرام بگذرد، در حج نيز زمانى انسان به لقاى حق بار مى يابد كه از درگاه تلبيةُ الاحرام بگذرد. و اين معنا جز در ميقات (غير از موارد استثنائى) امكان پذير نيست.

اين مسأله خود نشانگر بخشى از عظمت و موقعيت والاى ميقات است.

ص: 32

سرّ ميقات از لسان امام- ع-

تحقيقاً اهل ذكر و راز دانان جهان هستى، سرّ اين حقيقت را بخوبى آگاهند، بلكه خود سرّ اين حقائقند. آنچنانكه امام سجاد- ع- فرمود: «انا ابن زمزم و صفا، انا ابن مكة و منى.» (1)

از اينرو با بهره گيرى از بيان معصوم- ع- اشارتى براى راهيابى به سرّ مسأله ميقات مناسب مى نماياند. و آن اينكه بطور كلى حقيقت قرآن يك مرتبه عالى و عظيم دارد، (انّه فى ام الكتاب لدينا لعلىٌ حكيمٌ) (2) قرآن در جايگاه اصلى، در نزد ما داراى رفعت مكانت و حكيم است. و همين حقيقت عالى و حكيم، با تمامى جامعيّتش تنزّل كرده، كه از آن جمله حج با تمام شؤونش مى باشد، و ميقات نيز يكى از جلوه هاى بارز حج است كه بدون شك داراى سرّ، بلكه اسرارى است؛ زيرا اقتضاى تنزّل و تجلّى، همانا وجود يك حقيقت برتر بعنوان باطن و سر، و يك امر نازل شده كه ظاهر و آشكار است، مى باشد.

ميقات و معراج رسول اكرم- ص-

در اينجا به نكته اى كه از امام صادق- ع- راجع به باطن ميقات ايراد گرديده، اشاره خواهيم نمود. راوى از حضرت سؤال مى كند:

«قلت لأبى عبداللَّه- ع-: لأىّ علّة احرم رسول اللَّه- ص- من الشجرة ولم يحرم من موضع دونه؟ قال: لأنّه لما أُسرى به الى السّماء و صار بحذاء الشجرة و كانت الملائكة تأتى الى البيت المعمور بحذاء المواضع التى هى مواقيت سوى الشجرة، فلما كانت الموضع الذى بحذاء الشجرة نودى يا محمد! قال- ص-:

لبّيك، قال: ألم اجدك يتيماً فآويت ووجدتك ضالًّا فهديت؟ قال النبى- ص-: انّ الحمد و النعمة لك و الملك، لا شريك لك لبيك، فلذلك احرم من الشجرة، دون المواضع كلها.» (3)

حضرت در مقام پاسخ به اين سؤال كه چرا رسول اكرم- ص- از شجره احرام بست، و مكان ديگرى براى اين امر انتخاب نفرمود، اينگونه توضيح داد: علّت اين امر و راز چنين حقيقتى عبارت از اين است كه رسول اكرم- ص- در حركت سماوى و سير الهى معراج خود، به جايى رسيدند كه محاذى آن شجره است، و از طرف ديگر هم فرشته هاى آسمان تا بيت المعمور (به استقبال رسول اكرم- ص-) آمده بودند، و به محاذات با مواقيت متعددى غير از


1- خطبه حضرت سجاد- ع- در شام.
2- زخرف: 4
3- بحار الانوار، ج 99، ص 128، ح 12

ص: 33

شجره، قرار گرفته بودند. وقتى رسول اكرم- ص- در محاذات شجره قرار گرفتند، هاتف غيبى ندايى آسمانى سر داد و حضرتش را مخاطب ساخت:

«آيا اينگونه نبوده است كه قبلًا يتيم بودى و پروردگارت به تو پناه داد؟ و آيا اينگونه نبود كه گمراه (گمشده) بودى و با هدايت الهى مستقيم گشتى؟ اينجا بود كه در همان مكانِ شجره، رسول اكرم- ص- تلبيه معروف را در پيشگاه ربوبى ايراد نمود و اينگونه عرضه داشت: «انّ الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك لبيك.»

اين امر مبناى حركت از بيت المعمور بوده است، كه اسوه حركت از شجره ميقات گشته و بر اين اساس است كه رسول اكرم- ص- احرام را فقط از آن مقطع آغاز كرد.

بررسى و تأمّل در مجموعه روايات اين بابت؛ خصوصاً روايت فوق، مشعر اين معناست كه همه اوامر شرعى و نواهى الهى، داراى سرّى تكوينى و رازى وجودى هستند و البته هر يك در عرصه وجود، به مقدار هستى خود در جهان تشريع، مؤثرند.

همانطورى كه آب در نظام هستى، درخت در عالم وجود و جماد در نشأه خارج، داراى بخشى از واقعيّت هستند و هر يك در عين حال كه ضرورى اند، امّا عهده دار امرى منحاز و مستقل هستند كه به اندازه اثر وجودى و نقش شايسته آنها تأثير دارند. در نظام تشريع نيز مسأله به همين گونه است، با اين تفاوت كه يكى در آسايش تن و ديگرى در فزايش جان، مؤثّر است. يكى راه را براى رسيدن به حيات فانى و ديگرى طريق را براى نيل به زندگى باقى آبادان مى سازند.

بر اين مبنا تمامى شؤوناتى كه در شريعت مقرّر شده، هر يك به منظور تكميل سعادت و تتميم هدايت تنظيم شده، و لذا، امرش، نهيش، حركتش، وقوفش، آغازش، انجامش، همه و همه بر مبناى همان هدايت كامله الهى صورت مى پذيرد.

و لذا اگر در جريان ميقات، اينگونه آمده كه حاجى لزوماً بايد از مكانهاى خاص، بنام «مواقيت» سفر الى اللَّه خود را آغاز كند. گوياى سرّى لاهوتى و رازى الهى است.

و تا انسان سالك كوى دوست نباشد و سير عاشقانه خود را به سوى معراج الهى آغاز نكند، هرگز نه استقبال ملائك را و نه محل توقّف آنها كه محاذات با مواقيت حج است مشاهده نخواهد كرد.

و همانطورى كه در معراج نبوى هر قدمى كه حضرت مى زد مرحله اى از كمال در

ص: 34

جلوى ديدگان رسول خاتم- ص- روشن مى شد، در سفر حج نيز تنها زمانى كه از ميقات به قصد حج احرام بسته شود، ابواب كمال مفتوح و فيض حق مكشوف مى گردد. از اينجا به آن قانون حاكم در نظام هستى كه هر ظاهرى را باطنى و شريعت را حقيقت است مى رسيم، كه البته نردبان وصول و سكوى عروج همانا عمل به شريعت است تا نيل به حقيقت دست دهد.

نكته اى كه قابل دقّت است اين كه، گرچه روايت فوق، سرّ احرام از مسجد شجره را بيان كرده، ليكن مسجد شجره به عنوان يكى از مواقيت مورد نظر است نه تنها به عنوان يك مكان مقدس. و لذا بلحاظ سرّ و باطن داشتن همه مواقيت ديگر نيز در حكم مسجد شجره مى باشند. و فرشتگان به استقبال بندگانى كه قاصد بيت الهى هستند، تا محل مواقيت پيش آمدند؛ يعنى از آن نقطه اى كه حركت و سير الهى آغاز مى شود، و با اوّلين قدمى كه حاجى در كوى دوست مى نهد و لحظه اى كه لباس احرام بر تن مى كند، حضور ملائك و همراهى فرشتگان آسمان با خود را احساس مى كند.

با اين بينش، نه تنها مواقيت، امكنه اى مقدس و مورد نظر الهى هستند بلكه مصاحبت و همراهى ملائك براى انسانى كه رهسپار كوى ولا و پوياى سوى صفا است، از آن مكان خواهد بود.

البته روشن است استقبال ملائك جهت صورى و تشريفاتى نخواهد داشت، بلكه ضمن تجليل از قاصد بيت عتيق و سالك طريق حبيب، همراهى، راهنمايى و مساعدت در اين سير الهى ضرورى مى نمايد. و تنها انسانى مى تواند وظايف و مناسك حج را آنگونه كه شايسته حق است انجام دهد، كه اعوان و يارانى آسمانى، او را همراهى كنند.

صاحب وسائل در جلد پنجم كتاب شريف خود در باب اوّل مواقيت، سيزده روايت ذكر كرده كه بيانگر امكنه اى است كه لزوماً نوع حجاج سراسر گيتى از آن مى گذرند و از آن نقطه محرم مى گردند و البته حكم ظاهرى و باطنى همه آنها واحد است. فقط به اقتضاى عالم طبيعت تعدّد و كثرت پذيرفته است؛ به عنوان نمونه، به يكى از آن روايات پرداخته و تذكر بدان را در اين مقاله سودمند مى دانيم.

قال ابوعبداللَّه- ع-: «ان رسول اللَّه- ص- وقّتَ لأهل المدينة ذاالحليفة و وقت لاهل المغرب الجحفة و هى عندنا مكتوبة مهيعة و وقت لأهل اليمن يلملم و وقت لاهل الطائف قرن المنازل و وقت لأهل النجد العقيق.» (1)


1- وسائل الشيعه، ج 5، ابواب مواقيت، باب 1، ح 1

ص: 35

امام صادق- ع- از رسول اكرم- ص- نقل مى كند كه: «حضرت براى اهل مدينه مكانى بنام ذاالحليفه را به عنوان ميقات، و براى اهل مغرب جحفه را- كه اكنون در نزد ما به عنوان مهيعه شناخته شده- و براى اهل يمن يلملم را و براى اهل طائف قرن المنازل را و براى اهل نجد، عقيق را معرّفى فرموده است.»

اميد است توفيق ولىّ توفيق، رفيق و صحبت مصاحبان كريم و فرشتگان رحيم براى همه حجاج فراهم گردد و ضمن عمل به ظواهر و انجام مناسك بهره وافى را از باطن و اسرار حج برده و راه را براى تعالى هموار سازيم.

پى نوشتها:

ص: 36

منازل سلوك عرفانى در آيينه حج

حسين مظاهرى

مقدمه

1- تمامى اعمال عبادىِ شريعتِ مقدّس، جدا از صُوَر ظاهرى، داراى اسرار و رازهاى شگفت انگيزى است كه مؤمنان به ميزان سِعه وجوديشان از آن بهرمند مى گردند.

از امام صادق- ع- سؤال شد: منظور از «قوّت» كه در آيه شريفه: «خذوا ما آتيناكم بقوة» (1) آمده، چيست؟ آيا مراد «قوّت جسمى» است يا «قوّت قلبى»؟

حضرت در پاسخ فرمودند: قوّت در هر دو قلمرو منظور است. (2) آنچه در قلمرو جسم وبدنِ مكلّف است، همان احكام و آداب يك فريضه است كه بيان آن به عهده «فقه» است و آنچه در قلمرو قلب اوست، همان اسرار و بطون يك فريضه است كه تبيين آن به عهده «فقهِ فقه» است.

از اينرو اين قلب آدمى است كه به شهودِ عينى يك فريضه و اسرار نهانى يك عبادت مى رسد و به درك آنچه كه چشمان ظاهرى از نظاره آن


1- آنچه را به شما از دستورات و فرامين الهى داده ايم با اطمينان و قوّت بگيريد.» بقره: 63
2- عن اسحاق بن عمّار و يونس قالا: سألنا أبا عبداللَّه- ع- من قول اللَّه تعالى: «خذوا ...»، أقوةٌ فى الابدان أو قوةٌ فى القلب؟ قال- ع-: فيهما جميعاً. المحاسن، كتاب مصابيح الظُلم، ص 261، ح 319

ص: 37

عاجزند، نائل مى شود.

«حجّ» نيز- كه از اعظم و اهمّ عبادات الهى است- از اين اصل اصيل مستثنا نيست. زيارت بيت اللَّه الحرام، صورت و قشر و ظاهرى دارد كه همان «مناسك حجّ» است و «علم شريف فقه» آن را تبيين نموده است، و سيرت و مغز و باطنى دارد كه- فى الجمله- همان «سير الى اللَّه و سلوك الى جناب اللَّه- عزّوجلّ-» است كه «فقه اللَّه الأكبر» آن را تشريح كرده است.

2- اين سير به جانب دوست و سفرِ عرفانى الهى، داراى منازلى است كه هر منزل، خود مشتمل بر مقامات و مراتبى است، كه پاره اى از آنها جُز براى اهل معارف الهى و اولياى كُمَّل و محبّين و مجذوبين درگاه دوست، ميسَّر و حاصل نمى شود.

فطوبى لهم ثمّ طوبى لَهم هنيئاً لأرباب النعيم نعيمُهم (1)

از اين روست كه عارف كاملِ باللَّه و مُحبّ واصل الى اللَّه، حضرت امام خمينى- قدّس اللَّه روحه الشريف- در باب اسرار نماز فرموده اند:

«... و هر كس از اهل سير و سلوك الى اللَّه را نمازى است مختص به خود او و حظّ و نصيبى است از آن، حسب مقام خود؛ چنانكه ساير مناسك از قبيل روزه و حجّ نيز همين طور است ...

... و ديگران كه به آن مقام نرسيده اند، از براى آنها حظّى از نماز آنان نيست، بلكه صاحب هر نشأه و مقامى، اگر از مَركب عصبيّت و انانيّت فرود نيايد، انكار ساير مراتب كند و غير از آن كه خود به آن متحقق است مقامات ديگر را باطل و حشو شمارد، چنانكه مراتب و مقامات انسانيّه را نيز كسى كه به آن نرسيده و از حجاب انانيّت خارج نشده انكار كند و معارج و مدارج اهل معرفت و اوليا را ناچيز شمارد ...» (2) پس حبّذا، آن قلوبى كه در سير به سوى إله از مركب عصبيت و انانيّت فرود آمده، با خضوع در برابر مقامات بالاتر، عزم و همّت خود را بر پيمودن ساير مراتب، تا غايةالقصواى عروج كمالى و معراج روحى و معنوى، جزم كرده است.

خوشا آن دل كه عرصه شهود اسرار فرائض الهى است و آفرين خداى بر آن عبد آزمون شده اى كه «له قلب أو ألقى السمع و هو شهيد.» (3) 3- آنچه در پس اين مقدمه خواهد آمد، بيان مختصرى است از آن


1- پس خوشا به حال آنان، آنگاه باز هم خوشا به حالشان، گوارا باد براى صاحبان نعمت، نعمتهايشان.
2- سرّ الصلوة، ص 5
3- «او را دلى هوشيار است يا با توجّه كامل گوش به كلام حق مى سپارد»، ق: 37

ص: 38

اسرار و رازهاى شگفتِ نهفته در فريضه انسان ساز «حجّ» كه در ضمن تبيين «منازل حجّ» به آن خواهيم پرداخت.

باشد تا خداوند قادر متعال جذوه اى از آتش اين اسرار در دلهامان بيفكند تا از آن رهگذر، جذبه اى حاصل آيد و حجابهاى ضخيم قلبهامان به كمال انقطاع الى اللَّه، يكسره خرق گردد.

انه ولىّ الهداية والتوفيق

منازل حجّ

سفر حج سفرى است عرفانى و داراى سه منزل:

منزل اول: بريدن از ما سوى اللَّه براى پيوند با خدا (سير من الخلق الى الحق).

منزل دوم: ادامه و استمرار پيوند با خدا و سعى در تحكيم آن پيوند، تا نيل به مقام لقا و عبوديت (سير من الحق فى الحق).

منزل سوم: بازگشت به ميان خلق و اجتماع به منظور هدايت، پس از كامل شدن و رسيدن به مقام عبوديت (سير من الحق الى الخلق).

منزل اول: سير من الخلق الى الحق

اين منزل خود داراى مراتب و مقاماتى است:

* توبه؛ مهم تر از همه مراتب، توبه است، و معناى توبه كه منزلِ اول سلوك است، رجوع از شيطانها و طاغوتها به سوى اللَّه، رجوع از خوى انسانى به نفس روحانى، رجوع از طبيعت به سوى روحانيت نفس، رجوع از هوا و هوس و نفس اماره به معنويت و فضائل و تدارك گذشته ها است كه هيچ حقى از خدا و از خلق بر ذمّه او باقى نماند، و از ميان مردم بيرون رود و احدى از او ناراضى نباشد جز شيطان. به اين ترتيب، حقيقت بنيادين مقام توبه، چيزى جُز «رو گرداندن» و «رو كردن» نيست، سالك راه خدا، از موانع وصول به محبوب عبور كرده و رو گردان مى شود و روى توجّه به جانب حضرت حق مى آورد و تمام فكر و نظر خويش را به سوى او- جلّ و علا- معطوف مى دارد.

نقطه آغاز در اين رجوع، تفكّر در تبعات و آثار وحشت انگيز گناهان و به اين وسيله،

ص: 39

روشن كردن آتش ندامت در سينه و قلب است.

و همين آتش پشيمانى و در پى آن احساس نقص و كاستى و فرو ريختن است كه برانگيزاننده سالك براى سلوك و نقطه عطف حركت سالكانه او به سوى كمال و مايه تحوّل و دردمندى اوست. اين است كه توبه را بدون ترديد، بايد آغاز زندگانى جديد، به شمار آورد.

* يقظه؛ معناى يقظه توجه، آگاهى و بيدارى است و در اين سفر عرفانى، يقظه به معناى توجه به قدر و منزلت خانه خدا و حريم پاك اوست. توجه به توفيقى كه پروردگار عالم به بنده خويش عنايت كرده است. توجه به اين كه در اين مسافرت نبايد كسى يا چيزى او را مشغول كند. آگاهى از اين كه اگر حج مقبولى انجام دهد به هدف و مقصود از خلقت انسان (مقام لقا و عبوديت) خواهد رسيد. توجه به انجام «بايدها» و «ازرش ها»؛ يعنى واجبات، و اجتناب از «نبايدها» و «ضد ارزش ها»؛ يعنى گناهان، و اين كه خداوند عمل گنهكاران را نمى پذيرد و قبولى تمامى اعمال وابسته به تقوا است؛ «انما يتقبل اللَّه من المتقين.» (1)

و نيز توجه و اهتمام به مستحبات؛ بويژه خدمت به همنوعان. و خلاصه آگاهى و توجه به اين كه در اين مسافرت روحانى، همانند هر حال ديگرى، در محضر خداوند، پيغمبر اكرم و ائمه طاهرين- عليهم السلام- است؛ «قل اعملوا فسيرى اللَّه عملكم و رسوله و المؤمنون» (2)

.

از اينرو، بنياد يقظه، بر محور توجه و آگاهى است و اين بيدارى حيات آفرين است كه سالك و مسافر كوى دوست را براى مراتب و مقامات پسين آماده مى گرداند.

* تخليه؛ پس از مقام توبه و يقظه بايد در منزل اول به مرتبه «تخليه» صعود كند. مقام تخليه آن است كه دل را يكسره از صفات زشت و ناپسند و رذائل اخلاقى، خالى كند و ريشه هاى هرز صفات رذيله؛ نظير «حسد، بخل، كبر، ريا، تملّق، شقاوت، جاه طلبى و ...» را كه مايه تيره بختى و سيه روزى آدمى است به آتش اراده و عزم بر تركِ اين رذائل، بسوزاند و زقّوم رذيلتهاى زشت را از سرزمين قلب خود به دستِ همّت بَركَند و آن را عرصه كشتِ گلهاى با طراوت فضيلتهاى انسانى گرداند و بدين ترتيب از اين مرتبه، به مقام «تحليه» پا بگذارد.

* تحليه؛ بنيادِ مرتبتِ «تحليه»، آراستن دل به خصائص زيبا و فضائل عاليه؛ نظير «خيرخواهى، سخاوت، گشاده دستى، تواضع، اخلاص، صداقت، رأفت، زهد و آزادگى از همه تعلّقات و ...» است. سالك راه دوست بايد بكوشد تا خويشتن را به فضائل اخلاقى بيارايد و


1- مائده: 27 «همانا، فقط و فقط، خداوند از پروا پيشگان، مى پذيرد.»
2- «بگو عمل كنيد، خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را مى بينند.» توبه: 105

ص: 40

مهمّ تر از هر فضيلتى، ملكه خلوص و اخلاص در عمل است و در اين صورت است كه حجّ وى، حجّ ابراهيمى خواهد بود؛ «إنّى وجّهتُ وجهى للذى فطر السموات و الأرض حنيفاً و ما انا من المشركين» (1)

اگر حاجيان و سالكان در اين سفر عرفانى، نيّت خويش را خالص گردانند و هيچ يك از اغراض پست مادّى و دنيوى و حتى اغراض اخروى را در اين عمل شريف دخالت ندهند، بلكه توجه خود را يكسره به جانب ميزبان و «صاحب البيت» معطوف دارند و جز رضايت او را در نظر نياورند؛ «الا ابتغاء وجه ربه الاعلى» (2)

آنگاه محصول تلاش خود را در خشنودى دوست، نظاره خواهند كرد؛ «ولسوف يرضى» (3)

و چرا به اين خشنودى دست نيابند؟

كه رنگ خدا بهترين رنگهاست؛ «صبغة اللَّه و من أحسن من اللَّه صبغة.» (4)

و البته اين متاع گرانبها بعد از گذر از ريشه كن نمودن رذيلتِ ريا و تظاهر، در مقام تخليه بوسيله توجه به عواقت سوء و نتايج شوم اين رذيله است كه به چنگ حاجيان مى افتد، توجه به اين نكته پر اهميت كه رنگ ريا و تظاهر، آدمى را تا سر حدّ شرك ساقط مى كند؛ «و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطراً و رئاء الناس و يصدون عن سبيل اللَّه و اللَّه بما يعملون محيط.» (5)

سالك، پس از مقام تخليه و تحليه و مداومت و استمرار بر دو عنصر «عدالت» و «اخلاص»، مى بايد به وسيله رياضات دينيّه بويژه تداوم در تلاوت قرآن همراه با تفكّر در آن، دعا و تضرّع به درگاه خداوند متعال و توسل و توجه به پيشگاه اهل بيت- عليهم السلام- بالأخص مصداق حاضر ولايت محمديه، محوريت عالم امكان، ولى اللَّه الاعظم- ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء- به مقام «تجليه» صعود كند.

* تجليه؛ و حقيقت اين مقام بالاتر از آن است كه در تصوّر هر كس آيد و اين مرتبتى است كه نصيب اوحدىّ از اولياى الهى مى شود. در اين مقام، قلب سالك به نور خدا منوّر مى شود؛ «و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس» (6)

تا در اين سفر مبارك در سايه بان الطاف حق بتواند به مقام عبوديّت نائل گردد و بدين ترتيب ارزشها را از ضد ارزشها و ارزشمندان را از دون قيمتان و پاكان را از ناپاكان و خواستهاى تعالى بخش خدا را از خواهشهاى ذلت آفرين نفس و هوا و هوس، تميز دهد؛ «ان تتقوا اللَّه يجعل لكم فرقاناً.» (7)

تجلى انوار الهى با قلب سالك، نه آن مى كند كه در گفت و شنود آوريم، تنها بايد به آن


1- «من روى خويشتن به سوى آن كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريد. من در ايمان خود خالصم و ازمشركان نيستم.» انعام: 79
2- «مگر جستن خشنودى پروردگار والاى خويش.» ليل: 20
3- «و زودا كه خشنود شوى.» ليل: 21
4- «رنگ خدا و چه رنگى از رنگ خدا بهتر است؟» بقره: 138
5- «همانند آن كسان مباشيد كه سرمست غرور و براى خودنمايى از ديار خويش بيرون آمدند، ديگران را از راه خدا بازداشتند و خدا به هر كارى كه مى كنند، احاطه دارد.» انفال: 47
6- «و نورى بر او قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود.» انعام: 122
7- «اگر از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد براى شما وسيله اى براى جدايى حق از باطل قرار مى دهد.» انفال: 29

ص: 41

مرتبت رسيد تا طعم شيرين و روح افزاى آن را چشيد.

مجموع اين مقامات پنج گانه منزل اول در كلام بلند و ارجمند امام صادق- ع- كه در مصباح الشريعه از آن حضرت نقل كرده، جلوه گر و نمايان است:

«اذا أردت الحج فجرّد قلبك للَّه- عزّوجلّ- من قبل غرمك من كل شاغل و حجب كل حاجب و فوض امورك كلها الى خالقك و توكل عليه فى جميع ما يظهر من حركاتك و سكناتك، و سلم لقضائه و حكمه و قدره و دع الدنيا و الراحه و الخلق و أخرج من حقوق تلزمك من جهة المخلوقين و لا تعتمد على زادك و راحلتك و اصحابك و قوتك و شبابك و مالك، فانّ من ادعى رضا اللَّه و اعتمد على شى ء صيّره عليه عدوّاً و وبالًا ليعلم انه ليس له قوه و لا حيلة و لا لأحد الّا بعصمة اللَّه تعالى و توفيقه، و استعد استعداد من لا يرجو الرجوع و أحسن الصحبة و راع اوقات فرائض اللَّه و سنن نبيّه- ص- و ما يجب عليك من الأدب و الاحتمال و الصبر و الشكر و الشفقة و السّخاء و ايثار الزّاد على دوام الأوقات.» (1) هرگاه خواستى حجّ به جاى آورى، پس قلب خود را پيش از آغاز عمل از هر گونه مشغول كننده و مانع و حاجب، براى خداى متعال بركنار كن و جريان امور خويش را به خداوند واگذار و در تمام حركات و سكنات خود، خالق خويش را وكيل قرار ده و در برابر فرمان و حكم و تقدير او مطيع و تسليم باش و دنيا و آسودگى و مردمان را رها كن و خود را از حقوق مردم خارج كن (تا مردم از تو طلبكار و ناراضى نباشند) و (در اين راه) به زاد و توشه و ياران و توانايى جوانى و ثروت خود اعتماد مكن، زيرا آن كس كه دعوى مقام رضا و تسليم الهى كند و با اين حال به چيز ديگرى اعتماد كند، خداوند همان چيز را دشمن و موجب ضرر و وبال او مى گرداند تا او بفهمد و بداند كه نه او و نه هيچ كس را قدرت و تدبيرى نيست مگر به عصمت و توفيق اعطا شده از جانب خداوند، و (در اين سفر) به اندازه اى خود را آماده و مستعدّ كن كه گويا اميد مراجعت براى تو نيست و در مصاحبت و رفاقت و همراهى با ديگران، خوش رفتار و نيكو كردار باش و پيوسته اوقات واجبات الهى و سنن رسول محمدى- ص- را و آنچه بر تو واجب است از آداب عرفى و تحمّل و بردبارى در برابر ناراحتيها و ابتلائات و شكر نعمتهاى خداوندى و گشاده دستى و بخشش، مراعات نما.

از امام صادق- ع- در ادامه اين روايت، بيانات گهربارى نقل شده است كه در منازل بعدى از آن سود خواهيم جُست.


1- مصباح الشريعه، باب 22

ص: 42

منزل دوم: سير من الحق فى الحق

مشتمل بر اعمالى است:

1- احرام؛ مقدمه احرام، غسل احرام است، حقيقت اين غسل توبه و رجوع است؛ «اغسل بماء التوبة الخالصة ذنوبك و البس كسوة الصدق و الصفاء و الخضوع و الخشوع» (1) در مقام احرام بايد معاصى و گناهان سابق را به ياد آورد و آن را با آب توبه شستشو دهد و آنگاه لباس صداقت و صفا و خضوع و ترس را به تن كند.

احرام در حج؛ نظير تكبيرة الاحرام در نماز است، همانگونه كه نمازگزار به واسطه گفتن تكبيرة الاحرام بايد تمام توجهش به جانب معشوق باشد، و از ابتداى نماز تا انتهاى آن، چيزى و كسى او را مشغول نكند، همچنين است احرام حج. احرام؛ يعنى پشت كردن به دنيا و آنچه در دنياست و رو نمودن به خدا و رضايت خدا و اجابت امر خدا، چنانكه از امام صادق- ع- نقل شده است: «أحرم من كل شى ء يمنعك عن ذكر اللَّه و يحجبك عن طاعته.» (2) و نيز درگاه احرام، مى بايد متذكر مرگ و كفن و قبر شود كه روزى با اين هيئت خداى را ملاقات خواهد كرد و در موقع گفتن لبيك كه تكمله مقام احرام است. توجه به اين كه خداوند او را دعوت كرده است و او با اين الفاظ، حضرتش را اجابت مى كند.

«ولب بمعنى اجابة صافية زاكية للَّه- عزّوجلّ- فى دعوتك له متمسّكاً بعروته الوثقى.» (3) و از تلبيات خود، قصد كنند پاسخ دادن خداوند را با نهايت صفاى خاطر و خلوص نيت، در حالى كه به عروة الوثقاى حق و به حقيقت ايمان، تمسك مى جويد.

2- طواف؛ طواف تشبّهى است به فرشتگانى كه پيرامون عرش خداوند دائم در طوافند؛ «و ترى الملائكة حافين من حول العرش يسبحون بحمد ربهم» (4)

همانگونه كه طواف آن ملائكه، نشانه عشق آنها به خداوندست، طواف بنده نيز نشانه عشق بنده به خداست «طف بقلبك مع الملائكة حول العرش كطوافك مع المسلمين بنفسك حول البيت» (5)؛ «آنچنانكه جسمت پيرامون بيت خدا دور مى زند، با قلب خود گرداگرد عرش خداوند طواف كن.»

تكرار طواف به منظور پيدا شدن مقام تسليم و عبوديت است، و با حصول اين مرتبه،


1- مصباح الشريعه، باب 22
2- «محرم شو از هر چيزى كه تو را از ياد خدا منع مى كند و از بندگى او باز مى دارد.» مصباح الشريعه، باب 22
3- مصباح الشريعه، باب 22
4- «فرشتگان را مى بينى كه بر گرد عرش خدا حلقه زده اند و پروردگار خود را حمد مى كنند.» زمر: 75
5- مصباح الشريعه، باب 22

ص: 43

دريده شدن حجابها و پس از آن آراسته شدن به زينت ذلت و مسكنت در مقابل حق، تواضع و حلم در مقابل خلق، و زهد و سخاوت و قناعت در برابر دنيا (مقام تخليه و تحليه) مى باشد و در آن حال است كه نور خدا در دل او جلوه گر مى شود (مقام تجليه) و راههاى سلامتى يكى پس از ديگرى براى او كشف مى گردد و از ظلمتها (ظلمت صفات رذيله، ظلمت نفس اماره، ظلمت متابعت از طاغوتهاى انسى و جنى، ظلمت هوا و هوس، ظلمت غم و اضطراب) به نور مطلق كشانده مى شود و مورد عنايت خاص خداوند واقع مى گردد كه خواه ناخواه به مقام لقاء و فناء كه همان انتهاى صراط مستقيم است مى رسد؛ «قد جاءكم من اللَّه نور و كتاب مبين، يهدى به اللَّه من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم.» (1)

3- نماز طواف؛ طواف كننده چون بواسطه طواف به مقام عبوديت مى رسد بايد نماز شكر به جاى آورد. و چون بواسطه رسيدن به مقام بندگى و تذلل، معراج براى او واجب مى شود، بايد به نماز بايستد، زيرا معراج مؤمن همان نماز است، چون نماز مكالمه بين بنده و خداست. و چون توسل به اهل بيت در هر حال يك امر ضرورى است، تشهد و سلامهاى اين نماز، به منزله مكالمه بين عبد و اهلبيت- عليهم السلام- است و اين توسّل با بيعتى كه پس از اين نماز به وسيله استلام حجر صورت مى پذيرد، ادامه و استمرار مى يابد. استلام حجرالاسود و بوسيدن آن به منزله تجديد ميثاق و عهد با رسول گرامى اسلام است.

امام صادق- ع- نيز فرموده اند كه در هنگام استلام حجر اين چنين گفته شود: «أمانتى أديتها و ميثاقى تعاهدته لتشهد لى بالموافاة»؛ (2) «امانتى را كه به گردن من بود (حجّ) ادا نمودم و پيمان خود را بر عهده گرفتم، تا تو در روز جزا بر وفادارى من گواه باشى.»

پس استلام حجر نيز يك ميثاق قلبى است كه جايگاه آن دلهاى حاجيان است و نيز تجسم خضوع در برابر عزت خداوند و نشانه رضايت به تقدير اوست «و استلم الحجر رضى بقسمته و خضوعاً لعزته.» (3) 4- سعى بين صفا و مروه؛ اين عمل خاطره شيرينى است از پيامبر بزرگ خداوند كه پروردگار عالم در قرآن او را به خُلَّت پذيرفته است؛ «و اتخذ اللَّه ابراهيم خليلًا» (4)

پيامبرى كه مقام عبوديت و تسليم او را پروردگار عالم امضا كرده است «اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت


1- مائده: 15 و 16
2- وسائل الشيعه، ج 9، ص 407، ح 17
3- مصباح الشريعه، باب 22
4- «خدا ابراهيم را به دوستى خود انتخاب كرد.» نساء: 125

ص: 44

لرب العالمين.» (1)

سعى بين اين دو كوه، تجسم اميدوارى زنى است كه با اميد به رحمت خداوند در بيابان بى آب و علف براى به دست آوردن آبى براى كودكش در تكاپوست، و با تلاطم درونى، از صفا به مروه و از مروه به صفا مى رود و به عبارت ديگر از صداقت به مروت و مردانگى و از مردانگى به صداقت و صفا مى رود و سرانجام با خلوصش از نظر برون به آب زمزم و از جنبه درون به آب حيات مى رسد، و در اثر صبر و تحمل و كوشش و استقامت، خانه خدا را آباد و نسل خود را به وجاهت مى رساند، اين خاطرات اگرچه تلخ است، اما شرين است تلخى اضطراب و تلاطم ممزوج به شيرينى جوشش و نزول رحمت.

شعف كه مرتبه اى از عشق است در حالى كه با سوزندگى همراه است لذت آور است و در حالى كه لذت آور است دل عاشق را و سراپاى او را چون شمع مى سوزاند. پس حاجيان بايد در ميان صفا و مروه درس عشق و ايثار و گذشتن از همه چيز براى خدا را از حضرت ابراهيم و يارانش بياموزند؛ «قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه» (2)

و از اين رو آن كس كه سعى بين صفا و مروه كند و هنوز روح خوديت و منيّت، در او زنده باشد، به حقيقت سعى نرسيده است. اگر برابر برخى از روايات در اين مكان شيطان بر ابراهيم- ع- مجسّم گشته و حضرتش با سعى خود او را تعقيب كرده تا از ساحت مقدس بيت اللَّه دور سازد، (3) پس حاجى سالك نيز با اين عمل، حركت ابراهيم خليل را تكرار مى كند و شيطان را از قلب خود كه نه تنها خانه خدا كه «عرش قدس الهى» است مى راند و با هروله كردن، از هوا و هوس خود فرار مى كند و از قدرت و شخصيت خود، تبرّى مى جويد؛ «و هرول هرولة هرباً من هواك و تبرياً من جميع حولك و قوتك» (4) و به اين وسيله روح و درون خود را براى لقاء و ديدار يار، پاك و پاكيزه و آماده مى گرداند «و صفّ روحك و سرّك للقاء اللَّه يوم تلقاه بوقوفك على الصفاء» (5) و با نفى صفات و شخصيات كاذب و مجازى و ساختگى خويش، مردانه در مقابل صفات جلال و جمال پروردگارش، مقام بندگى و فقر و فنا را برقرار مى سازد «و كن ذا مُروّة من اللَّه تقياً أوصافك عند المروة.» (6) 5- تقصير؛ تقصير توجه از عالم ملكوت، به عالم ناسوت است. توجه از لذات روحى به سوى لذات جسمى و توجه از وحدت به كثرت است. تقصير، تحليل بعد از تحريم است؛ به اين


1- « بخاطر بياور هنگامى را كه پروردگار به او گفت اسلام بياور و تسليم در برابر حق باش او فرمان پروردگار را از جان و دل پذيرفت گفت در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم.» بقره: 131
2- «براى شما تأسى نيكى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت.» ممتحنه: 4
3- وسائل الشيعه، ج 9، ص 513، ح 12
4- مصباح الشريعه، باب 22
5- مصباح الشريعه، باب 22
6- مصباح الشريعه، باب 22

ص: 45

معنا كه آنچه قبل از احرام براى محرم حلال نبود، اينك به واسطه احرام، و طواف، نماز، سعى بين صفا و مروه و تقصير، حلال شده است. تجلى نور خدا، نظر به عالم ملكوت، لياقت نيل به مراتب يقين و ديده بصيرت، كه تماماً براى او حرام بود اينك حلال شده است؛ چرا كه حاجىِ سالك، صفات شيطانى خود را تقصير كرده است و مگر نه اين كه «لو لا ان الشياطين يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السموات و الارض»؛

اگر نبود آن كه شياطين بر دلهاى فرزندان آدم هجوم مى برند، هر آينه ديده آنان به ملكوت آسمانها و زمين، روشن مى گشت.»

6- حركت به سوى عرفات؛ پس از توجه به نفس و تمايلات؛ اين بار توجه به خداوند، توجه به سرزمينى كه جاذبه ملكوتى سراسر آن را فرا گرفته است، شتافتن به سوى جذب، جذب كهربائى يار، از دلهاى بيقرار، جذب «وجودِ واقعى» «وجودْ نما» را، جذب عاشق معشوق را، و به عبارت رساتر جذب خدا بنده را، و حبذا بر اين جذبه شيرين «هنيئاً لأرباب النعيم نعيمهم.»

عرفه؛ يعنى اعتراف بندگان در پيشگاه حق «و اعترف بالخطايا بعرفات.» (1) عرفه؛ يعنى كسب معرفت، معرفت مبدأ و معاد و تجديد عهد با توحيد «و جدد عهدك عند اللَّه بوحدانيته» (2) معرفت نبوت و ولايت، معرفت آفاق و انفس، معرفت ربط آنها با خدا، (ربط حادث با قديم) معرفت قيوميّت حق و فقر محض خلق، و به عبارت رساتر، معرفت به اين كه «ليس فى الدّار غيره ديّار.» (3) عرفه؛ يعنى ديارى كه انسان سالك مى تواند با توجه و تضرع و دعا و توسل مخصوصاً به حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- كه در آن سرزمين حضور دارد و حاجيان همگى در محضر اويند به مرتبه بالاى يقين برسد.

عرفه؛ جايگاه صعود از «علم اليقين» به «عين اليقين» و از «عين اليقين» به «حق اليقين» است و آن كس كه در عرفات نتواند به معرفت آنچه گفته آمد، نائل شود، در حقيقت عرفات نرفته است؛ كسى كه از جاذبه خدا و نبوت و ولايت- كه سراسر آن سرزمين پاك را فرا گرفته است- بهره اى نبرد، در حقيقت عرفات او رفع تكليفى بيش نبوده است و او از محدوده فقه به سوى قلمرو بيكران «فقهِ فقه» خارج نگشته است.


1- «و در عرفات به گناهان خويش اعتراف كن.» مصباح الشريعه، باب 22
2- «و در عرفات، عهد خود به وحدانيت خداوند را نزد او تجديد كن.» مصباح الشريعه، باب 22
3- «در خانه، غير از خداى، خانه نشينى نيست.»

ص: 46

7- حركت به جانب مشعر؛ مشعر نزد خداوند متعال، از درجه خاصّى برخوردار است، از اين جهت در قرآن با صفت حرام و احترام از آن ياد مى شود: «فاذا أفضتم من عرفات فاذكروا اللَّه عند المشعر الحرام» (1)

چنانكه گاه منزل كردن در آن ديار، (بين الطلوعين) نزد يار، برترين ساعات شبانه روز است و آنچه خداوند در قرآن در اين مكان قدسى و در اين زمان مقدس خواسته است، ذكر خداست، با ياد خدا كسب شعور و كياست و فطانت و دقّت و ظرافت نمودن، سرايت دادن ايمان از دل به تمام اعضا و مشاعر، مشعر بما مى آموزد آنچه از عرفه برداشت كرده اى در اينجا به واسطه ياد خدا در دل رسوخ ده، و از دل به چشم و گوش و زبان و تمامى اعضا جارى كن تا كليه مشاعر، حيات دوباره اى پيدا كنند و به اين وسيله از نردبان روح به سوى ملأ اعلى صعود كن: «و اصعد بروحك الى الملأ الأعلى بصعودك الى الجبل.» (2) از اين رو، در اين سرزمين هم خداى را با اطمينان براى نيل به مقام قرب مى خواند: «و تقرب الى اللَّه ذا ثقة بمزدلفة.» (3) 8- حركت به سوى منا؛ منا؛ يعنى رجاء، نيكا كه اين نامِ گويا، در هاله اى از نور نهفته است.

منا؛ يعنى سرزمين اميد، رحمت، مغفرت، فضل، كرامت، استجابت دعا، سعادت و خير دنيا و آخرت. و چرا چنين نباشد؟! عاشق از معشوق پس از وصل چه مى خواهد؟! توجه، تلطّف، عنايت، ادامه.

سالك، پس از گذشتن از عرفات و مشعر و رسيدن به مقام وصل، از مولى چه مى خواهد؟ آنچه را كه او به حق مستحق آن است؛ «و لا تتمنّ ما لا يحل لك و لا تستحقه.» (4) از اين رو مى توان گفت بهترين لذّتها در حجّ، لذت اميد بنده به خدا در منا است و شايد اين كه منا در ميان همه اعمال مدّتش بيشتر است، براى همين باشد كه اميد و رجاء بنده، نزد خدا، بهترين عبادات و بالاترين مقامات است.

9- رمى جمرات؛ بنده اى كه به مقام قرب رسيده است؛ از آنچه بيمناك است او بايد كه بيمناك باشد، و آنچه بايد هميشه با آن در ستيز باشد، طاغوتهاست، طاغوت درون؛ يعنى نفس اماره و طاغوت برون، شياطين جنّى و شياطين انسى. سالك از قرآن آموخته است كه:


1- «و هنگامى كه از عرفات كوچ كرديد، خدا را نزد مشعر الحرام ياد كنيد.» بقره: 198
2- «و با صعود بر كوه مشعر، از نردبان روحت به سوى ملأ اعلى صعود كن.» مصباح الشريعه، باب 22
3- «و به گاه وقوف در مشعر، به خداوند تقرب جو، در حالى كه به او اطمينان مى ورزى.» مصباح الشريعه، باب 22
4- «و در هنگام وقوف در منا، آرزو مكن آنچه را كه بر تو حلال نيست و تو استحقاق آن را ندارى.» مصباح الشريعه، باب 22

ص: 47

طاغوت درون (نفس اماره) خطرناكترين طاغوتهاست «ان النفس لأمارة بالسوء الا ما رحم ربى» (1)

پس چون وارد منا مى شود اوّلين عملى كه بايد انجام دهد، رمى جمره عقبه است كه شايد اشاره به طاغوت بزرگ؛ يعنى نفس اماره باشد، رمى جمره عقبه؛ يعنى طرد نفس اماره، يعنى پايمال كردن هوا وهوس؛ «وارم الشهوات والخساسة والدنائة والذميمة عند رمى الجمرات.» (2) آنگاه اگر با رمى جمره عقبه پاى بر نفس اماره گذارد، قدم بعدى، مقام وصل ولقاء است؛ زيرا ميان بنده و خدا يك قدم بيش فاصله نيست، اگر بنده از هوا و هوس گذشت واين گام بلند را طى كرد گام بعدى گام عزم به سوى مقام لقاست. حاجيان در آن روزها كه در وادى منا، رحل اقامت افكنده اند بايد كه رمى جمرات سه گانه كنند واين يعنى طرد طاغوت درون (نفس اماره) طاغوت برون از شياطين جنى (ابليس و اعوان او) وشياطين انسى (دشمنان دين وانسانيت)، از اينرو رمى جمراتِ ثلاث، طرد همه طاغوتها واعلام جنگ وستيز بى پايان با آنهاست.

10- ذبح قربانى؛ قربانى سنتى است كه تنها از تقوا پيشگان، پذيرفته مى شود «اذ قرّبا قرباناً فتقبل من أحدهما و لم يتقبل من الآخر» (3)

و آن رمز گذشت و فداكارى در راه محبوب و رمز محبت و عشق است؛ چراكه به گاه قربانى نمودن، حاجى سالك حنجره هواى خويش و طمعش به مردمان را پاره مى كند؛ «و اذبح حنجرتَى الهوى و الطمع عند الذبيحة.» (4) قربانى در منا زنده كردن خاطره بزرگ حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل- عليهما السلام- نيز هست، آنگاه كه از سوى محبوب خطاب به ابراهيم- ع- امر آمد كه جوانت را در منا ذبح كن و آن حضرت امر محبوب را به فرزندش حضرت اسماعيل- عليه السلام- گوشزد كرد و او با كمال رغبت پذيرفت؛ «يا ابت افعل ما تؤمر» (5)

و هر دو با كمال شوق و عشق، تا سر حد ذبح جلو رفتند، و آنگاه از سوى محبوب ندا آمد كه از امتحان پيروز بدر آمديد؛ «قد صدّقت الرؤيا.» (6)

11- حَلْق يا تقصير؛ تراشيدن سر يا اصلاح سر و صورت؛ يعنى تراشيدن باقى مانده كدورتها، رذالتها و اصلاح دل از زنگار منيّتها و خوديّتها؛ زيرا سالك هرچه خودسازى كند، باز بايد بداند كه ريشه هاى رذالت تا عمق جان وى را فرا گرفته است. از اينرو، پس از تراشيدن سر يا اصلاح سر و صورت، كه رمز ريشه كن كردن صفات رذيله است، اگر حاجى سالك از منزل تخليه نگذشته باشد بايد بداند كه در اين امتحان الهى پيروز نگشته است، گرچه رفع تكليف از


1- «نفس به بديها امر مى كند مگر آنچه را كه پروردگارم رحم كند.» يوسف: 53
2- «و هنگام رمى جمرات، رمى كن خواهشهاى نفسانى و خست و پستى و ديگر صفات زشت را.» مصباح الشريعه، باب 22
3- «هنگامى كه هر كدام هابيل و قابيل عملى براى تقرب به پروردگار انجام دادند اما از يكى پذيرفته شد واز ديگرى پذيرفته نشد.» مائده: 27
4- مصباح الشريعه، باب 22
5- «پدرم! هر چه دستور دارى اجرا كن.» صافات: 102
6- «آنچه را در خواب مأموريت يافتى انجام دادى.» صافات: 105

ص: 48

او شده باشد. در باب تقصير، پيش از اين سخن گفتيم.

12- طواف نساء؛ بواسطه حلق يا تقصير، آنچه براى حاجى حرام بوده حلال مى شود، جز بوى خوش و تمتع از غريزه جنسى، و تحليل اين دو متوقف بر آن است كه از منا به سوى خانه خدا بازگردد و طواف و نماز طواف و سعى بين صفا و مروه و در پايان طوافى بنام طواف نساء بجاى آورد، آنگاه بوى خوش و تمتع از غريزه جنسى نيز بر او حلال مى شود و شايد رمز آن اين است كه سالك هرچه از نظر مقام و منزلت بالا باشد و به مقام تجليه و لقاء نيز رسيده باشد، تسلط او بر غريزه جنسى، احتياج به مقام بالاتر و عنايت افزون تر دارد؛ «و لقد همت به و هم بها لو لا ان رأى برهان ربه» (1)

يوسف صديق- عليه السلام- كه در امتحانات الهى يكى پس از ديگرى كسب توفيق نمود امّا در برابر غريزه جنسى، احساس ناتوانى مى كند و مى گويد:

اين خدا بود كه مرا نجات داد نه خودم، و اگر او نبود در امتحان، بازمانده بودم «و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين» (2)

بنابراين طواف نساء درس آموزنده اى است براى همه سالكان و بويژه جوانان.

13- زيارت مدينه؛ پس از اتمام، مكمّل اعمال سالكان، تشرف به مدينه منوره و زيارت مرقد پيغمبر اكرم و حضرت زهرا و ائمه بقيع- عليهم السلام- است و حج بدون زيارت آنان ناقص و نظير تمسك به قرآن منهاى ولايت است، از اين جهت در روايات اهل بيت- عليهم السلام- وارد شده است كه زيارت مدينه منوره، اتمام حج است. (3) در قرآن شريف از توسل به اهل بيت- عليهم السلام- با عنوان «ابتغاء الوسيلة الى اللَّه تعالى» ياد شده است؛ «يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللَّه و ابتغوا اليه الوسيلة» (4)

و از برترين توسلات، دعا و استغفار در مراقد و مزارات مطهر آنان است، كه در حقيقت دعا و استغفار در محضر آنهاست و از موارد ويژه استجابت دعا و آمرزش گناهان عرض و انجام اين اعمال در محضر منوّر آن حضرات است: «و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوك فاستغفروا اللَّه و استغفر لهم الرسول لوجدوا اللَّه تواباً رحيماً» (5)

و از اين جهت در روايات اهل بيت- عليهم السلام- سفارش بسيارى بر زيارت قبور اهل بيت شده است؛ از جمله: حضرت زهرا- سلام اللَّه عليها- فرمودند: هر كه سه روز حضرت رسول- سلام اللَّه عليه- را زيارت كند، بهشت براى او واجب مى شود (6) و نيز در روايتى از حضرت رضا- ع- مى خوانيم كه: «زيارت حضرت رسول، زيارت


1- «آن زن قصد يوسف را كرد، و او نيز- اگر برهان پروردگار را نمى ديد- قصد وى را مى نمود.» يوسف: 24
2- «و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من بازنگردانى، قلب من به آنها متمايل مى گردد و از جاهلان خواهم بود.» يوسف: 33
3- وسائل الشيعه، ج 10، ص 254 و 255
4- «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، پرهيزكارى پيشه كنيد و وسيله اى براى تقرب به خدا انتخاب نماييد.» مائده: 35
5- «و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم مى كردند و فرمانهاى خدا را زير پا مى گذاردند به نزد تومى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.» نساء: 64
6- وسائل الشيعه، ج 10، ص 287

ص: 49

خداست» (1) و يا در روايت ديگرى از امام صادق- ع- آمده است كه: «براى هر امامى بر ذمّه پيروانش، عهدى است و به تحقيق، زيارت قبور آن امامان، از نهايت وفادارى شيعيان بدان عهد است، پس هر آن كس كه ائمه- عليهم السلام- را- در حاليكه راغب در زيارت آنان باشد- زيارت كند، آن امامان، در روز جزا شافعان وى خواهند بود. (2) و مراعات چند چيز براى زائرانى كه به اين توفيق عظيم رسيده اند ضرورى است:

1- توجه به اين كه در محضر آنان هستند، و گفتار و كردار و افكار و نيات آنها در محضر آنها؛ «قل اعملوا فسيرى اللَّه عملكم و رسوله و المؤمنون» (3)

از اين جهت بايد با دلى پاك و ضميرى خالص و با ادب در گفتار و كردار و پس از اجازه خواستن، وارد حرم مطهر شوند؛ «يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبى الا أن يُؤذن» (4)

و شايد بلند خواندن زيارت حتى در آنجا سزاوار نباشد چه رسد به گفتگو با ديگران؛ «لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى» (5)

و ادب در ايستادن و نشستن بايد مراعات شود؛ نظير كسى كه در محضر آنها مى نشيند.

اين آداب از آنروست كه رسول اكرم و ائمه- عليه الصلوة و السلام- اصدق مصاديق انسان كاملند و انسان كامل همواره زنده و شاهد است و از اينرو در محضر انور آنان به هنگام اذن دخول مى خوانيم: «و اعلم ان رسولك و خلفائك- عليهم السلام- احياء عندك يرزقون، يرون مقامى و يسمعون كلامى و يردّون سلامى و انك حجبت عن سمعى كلامهم و فتحت باب فهمى بلذيذ مناجاتهم ...» (6) 2- آمادگى براى رفتن به حرم، براى گرفتن فيض؛ به عبارت ديگر آمادگى براى وصل، چنانكه از علامه مجلسى- قدس سره- نقل شده است كه پس از تشرف به نجف اشرف، پيش از زيارت قبر مطهر امير مؤمنان، براى آمادگى، روزها را در وادى السلام نجف در مقام قائم- عج- و شبها را در رواق مطهر حرم، به رياضت مشغول شده و پس از مدتى با آمادگى به زيارت قبر مطهر نائل گشته است.

3- توجه به اين كه گناه مخصوصاً حق الناس موجب دل آزردگى اهل بيت- عليهم السلام- است و اين مضمون كه هر گونه ستم به شيعيان ما در حكم ظلم به ماست، به صورت متواتر در روايات وارد است.


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 255
2- وسائل الشيعه، ج 10، ص 253
3- «بگو عمل كنيد، خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را مى بينند.» توبه: 105
4- «اى كسانيكه ايمان آورده ايد وارد خانه هاى پيامبر نشويد مگر با اجازه» احزاب: 53
5- «صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد.» حجرات: 2
6- «و من يقين دارم كه رسول و خلفاى تو در نزد تو زنده اند و روزى داده مى شوند، مقام مرا مى نگرند و كلام مرا مى شنوند و سلام مرا پاسخ مى دهند و اينك تو بر گوش من از كلام آنان پرده افكنده اى ولى باب التذاذ از مناجات با آنان را بر رويم گشوده اى.» در اذن دخول حرمهاى شريف، كتب ادعيه.

ص: 50

جهت خشنود ساختن اهل بيت- عليهم السلام- به واسطه تصميم جدى بر اين كه تا بتواند كمك و اعانت به همنوعان و بويژه شيعيان را ترك نكند و تصميم جدى بر اين كه ظلم و اجحاف به دوستان آنها نداشته باشد و با اين توبه و تصميم وارد حرم شود.

4- همت او در زيارات بلند باشد، فقط به خواستن حوائج دنيوى يا اخروى اكتفا نكند بلكه اين گونه حوائج را به خود آنها واگذارد، «علمهم بحالنا حسبنا من سؤالنا» بلكه همت او اين باشد كه از نور آنها منوّر شود. از ولايت تكوينى آنها در جهت عروج استفاده كند؛ زيرا كسى مى تواند به مقام فنا و لقاء برسد كه داراى چند چيز باشد؛ بُراق براى عروج، زاد و راحله براى راه، راهنما براى گم نشدن و رسيدن به مطلوب و نور براى استفاده كردن از آن در ظلمتها.

براق اين راه براى انسان بُعد ناسوتى اوست كه به آن جسم مى گويند لذا قرآن براى تقويت اين براق سفارش كرده است؛ «و ابتغ فيما آتاك اللَّه الدار الآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا.» (1)

زاد و راحله؛ تقوا و روح خدا ترسى است كه از ديدگاه قرآن بهترين توشه است؛ «تزوّدوا فان خير الزاد التقوى.» (2)

و نور اين راه، كه انسان را از ظلمتها نجات مى دهد، قرآن است؛ «قد جاءكم من اللَّه نور و كتاب مبين.» (3)

و راهنما، اهل بيت- عليهم السلام- هستند كه بدون آنها هيچ موجودى به كمال نخواهد رسيد و هيچ انسانى به مقام وصل نائل نخواهد شد.

و در طريق سير و سلوك نيز افرادى كه از اين راهنما استفاده نكردند، بجاى وصل براى آنها قطع حاصل شد و بجاى هدايت، در ظلمات ضلالت گرفتار شدند و از نظر قرآن اهل بيت- عليهم السلام- و در زمان ما قطب عالم امكان و محور عالم وجود و واسطه بين غيب و شهود حجة بن الحسن، المهدى الموعود- عج- هدايت اين راه را به عهده دارند؛ «و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا.» (4)

بنابر اين، توسل هم يك امر لازم است و بهترين توسلات زيارت قبور مطهر آنهاست.


1- «در آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را جستجو كن و بهره ات را از دنيا فراموش نكن.» قصص: 77
2- «زاد و توشه تهيه كنيد كه بهترين زاد و توشه، پرهيزكارى است.» بقره: 197
3- «از طرف خدا نور و كتاب آشكارى به سوى شما آمد.» مائده: 15
4- «و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مى كردند.» انبيا: 73

ص: 51

منزل سوم: سير من الحق الى الخلق

اين منزل با بازگشت از مكه و مدينه به وطن آغاز مى گردد و در اين منزل مسؤوليت، مشكلتر از منزل اول و دوم است؛ زيرا در اين منزل وظيفه سالك، وظيفه پيامبران الهى است چرا كه حاجيان سالك، اينك بايد به تبليغ رسالتهاى الهى در ميان ديگر مردمان بپردازند و اين، عين وظيفه انبيا است؛ «الذين يبلّغون رسالات اللَّه» (1)

در منزل اول و دوم «خود سازى» بود و در اين منزل «ديگر سازى» است، و ديگر سازى گرچه متوقف بر خودسازى است اما به اندازه اى مشكل است كه پيامبر گرامى فرمود: «شيّبتنى سورة هود لمكان قوله: فاستقم كما امرت و من معك»؛ (2) «سوره هود مرا پير كرد چرا كه در اين سوره آمده است تو و «يارانت» بايد استقامت كنيد.»

خودسازى (فاستقم كما امرت) در سوره شورى نيز آمده است (3) ولى آنچه ريش و محاسن پيامبر- ص- را سفيد كرد، ديگرسازى (و من معك) است.

حاجى سالك پس از بازگشت از مكه و مدينه، بايد آنچه از آنجا به سوغات آورده است (خودسازى) عملًا به ديگران تزريق كند، گفتار و كردار و روش و منش او سرمشق براى ديگران باشد و اين بهترين هديه او براى ديگران است. حاجى سالك بايد با اهتمامش به فرائض دينى و بويژه نماز، آن هم در مسجد با جماعت، اهميت اين عبادت بزرگ را به ديگران بفهماند، آن حاجى كه در وقت نماز غفلت از نماز دارد و مشغول امور دنيا است، قطعاً از حج بهره اى نبرده است و قرآن با وى به خطاب عتاب آميز، سخن مى گويد؛ «فويل للمصلين الذين هم عن صلوتهم ساهون.» (4)

و نيز آن حاجى كه پس از حج تارك خمس باشد، نه فقط حاجى نيست بلكه از نظر قرآن، هم مشرك است و هم كافر؛ «فويل للمشركين الذين لا يؤتون الزكوة و هم بالآخرة هم كافرون» (5)

و همچنين بانوان حج گزارنده، پس از بازگشت از حج، بايد در حجاب، اسوه و الگوى ديگران واقع گردند.

مرد و زن حاجى بايد اخلاق اسلامى را در خانه و در ميان مردم عملًا تبليغ كنند و عفو و گذشت و ايثار و فداكارى، شعار آنها باشد و به ديگران روش «ديگر گرايى» را كه در قرآن بدان سفارش اكيد شده است بياموزند؛ «لينفق ذو سعة من سعته و من قدر عليه رزقه فلينفق


1- « پيامبران پيشين كسانى بودند كه تبليغ رسالتهاى الهى مى كردند.» احزاب: 39
2- الدر المنثور، ج 3، ص 320
3- شورى: 15
4- «پس واى بر نمازگزارانى كه نماز خود را به دست فراموشى مى سپارند.» ماعون: 4 و 5
5- «واى بر مشركان، همانها كه زكات را ادا نمى كنند و آخرت را منكرند.» فصلت: 6 و 7

ص: 52

مما آتاه اللَّه» (1)

پس به راستى كه اين منزل سوم، بسيار مشكل است ولى پاداش آن نيز بهمان اندازه بالاست؛ «من احياها فكأنما احيى الناس جميعاً» (2)

از اينرو، سالك پس از طى منزل اول و دوم، نكته اى را كه بايد در منزل سوم در نظر داشته باشد، آن است كه اينك حساب وى در نزد خدا و اهل بيت- عليهم السلام- و نيز ديگر مردمان، غير از حساب عموم مردم است و با چشم ديگرى نگريسته مى شود.

حضرت آدم- عليه السلام- ترك اولائى بيش نكرد ولى چون از خواص بود و چون آن ترك اولا سزاوار روح مقدس وى نبود، با خطاب عتاب آميزى؛ «اهبطوا بعضكم لبعض عدو» (3)

از آن مقام عالى (بهشت) به اين مقام دانى (دنيا) سقوط كرد و نيز حضرت يوسف صديق- ع- با آن مقام و منزلت، براى آن كه در زندان متوسل به غير از خدا شد، قريب ده سال زندان او ادامه يافت؛ «فلبث فى السجن بضع سنين» (4)

پس اگر سالك حج گزارده به وسيله عمل ناروايش ابهت حج را در ميان مردم بى رنگ يا كم رنگ كند، گناه او به اندازه اى بزرگ است كه معلوم نيست موفق به توبه شود.

قرآن در مورد چنين حاجى و زائرى مى فرمايد: او نظير كسى است كه همه مردم جهان را كشته باشد! «من قتل نفساً بغير نفس او فساد فى الارض فكأنما قتل الناس جميعا» (5)

اين است كه امير مؤمنان حج را «آزمونى بزرگ و امتحانى سخت و آزمايشى روشنگر و پاكسازيى رسا و خالص كننده» مى شمارد. (6) و از حضرت صادق- ع- منقول است كه پس از برشمردن اسرار حج كه ما در ضمن مطالب گذشته از آن استفاده جستيم، مى فرمايد:

«و استقم على شروط حجك هذا و وفاء عهدك الذى عاهدت به مع ربك و اوجبته الى يوم القيامة» (7) پس از حج گزاردن بر اسرار و مراتب و منازل آن كه در سفر سلوكى ات، به چنگ آورده اى، و نيز بر وفاى عهدى كه در آن سفر روحانى و عرفانى با خداى خود، برقرار كرده اى، استقامت پيشه كن و تا روز قيامت بر آنها پايدار باش.


1- «آنها كه امكانات وسيعى دارند بايد از امكانات وسيع خود انفاق كنند و آنها كه تنگدستند از آنچه كه خدا به آنها داده انفاق نمايند.» طلاق: 7
2- «و هر كس انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است.» مائده: 32
3- «همگى به زمين فرود آييد در حالى كه بعضى دشمن ديگرى خواهيد بود.» بقره: 36
4- «چند سال در زندان باقى ماند.» يوسف: 42
5- «هر كس انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسانها را كشته و هر كس انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است.» مائده: 32
6- نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
7- مصباح الشريعه، باب 22

ص: 53

پى نوشتها:

ص: 54

ص: 55

ص: 56

ص: 57

فقه حجّ

ص: 58

برخى احكام از ديدگاه اهل سنت

حاج مجتبى عراقى

«الحمد للَّه العلى الأعلى، والصلاة والسلام على

النبى المصطفى، و على اهل بيته اولى الدراية و النهى.»

اما بعد

يكى از آرمانها و آرزوهاى ديرينه امام راحل- رَوَّحَ اللَّه روحه و عطر اللَّه رمسه- ايجاد اتفاق و اتحاد و وحدت بين گروههاى مسلمان بود. او جديّت و كوشش فراوان داشت در: «اظهار يگانگى و عدم بروز و ظهور اختلاف و دوگانگى»، «رفع تشاجر و تنازع»، «ندادن اسلحه سرد و گرم به دست دشمن»، و «سركوب كردن آنانكه با وسايل گوناگون به آتش اختلاف دامن مى زنند و در صددند كه به هر وسيله و بهانه كوچكى ايجاد نفاق و پراكندگى و تشتت بنمايند.»

او به پيروى و متابعت از سلف صالح و پيشوايان پيشين، بر زنده كردن روزگار پرافتخار گذشته جدّيت مى فرمود، به اميد آن كه عقب افتادگى ها جبران گردد و شكستگيها التيام يابد، و عزّت و عظمت از دست رفته بازآيد و حكومت «لا اله الّا اللَّه، محمد رسول اللَّه» در سراسر گيتى حكمفرما شود.

شالوده كار و زيربناى اصلى آن، اتحاد و اتفاق است «عليك بالجماعة، فانما

ص: 59

يأخذ الذئب من الغنم القاصية.»

لذا مقرّر فرموده و أمريه صادر كردند كه شيعه عموماً و ايرانيان خصوصاً، در نماز جماعت برادران أَهل سنت شركت نمايند، و صفوف آنان را فشرده تر كنند، و در تمام احوال نماز، پيروى و متابعت داشته باشند و ... ليكن متأسفانه مشاهده مى شود كه عده اى از برادران ايرانى با آنكه- حسب الأمر- در صفوف جماعت شركت دارند و به اين امر خطير قيام و اقدام مى نمايند، از جهت عدم آشنايى به مسائل و احكام نماز، تخلف بسيار دارند، تا آنجا كه اگر در بين چندين هزار نفر جمعيت نمازگزار، دو نفر ايرانى باشد معلوم و مشخص مى گردد. از اين رو تصميم بر آن شد كه در اين مختصر مسائلى چند از نجاست، طهارت، نماز و جماعت بيان گردد. اميد است مورد توجه و عنايت خاص روحانيون عاليقدر كاروانها- دامت افاضاتهم- واقع گردد، و جماعت حجاج و معتمرين را به يادگرفتن اين مسائل و عمل نمودن به آن وادار كنند.

«وللَّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين»

مقدّمه

اول: در اصطلاح فقها و اهل حديث از اهل سنت و جماعت، لفظ «مندوب» و «مكروه» بجاى «واجب» و «حرام» آورده شده است.

دوم: در نقل مسائل، گاهى به لفظ «مستحب» آورده شده، كه به معناى همان واژه اصطلاحى است ولى از آنجايى كه در بين برادران اهل سنت ديده مى شود كه در عمل كردن به آن، بسيار مواظبت دارند، لذا در شمار مسائل مندرجه نقل شد.

مسألة (1): يجوز رفع الحدث و إزالة النجاسات بسائر المايعات. (حلية العلماء، ج 1، ص 71)

فذهب قوم إلى أنّ ما كان طاهراً، يزيل عين النجاسة، مايعاً كان أَو جامداً، فى أىّ موضع

ص: 60

كانت، و به قال ابوحنيفة و أصحابه. (بدايةالمجتهد، ج 1، ص 85)

ازاله نجاست و برطرف كردن آن به غير آب، از مايعات، نيز جايز است.

مسألة (2): المنى طاهر فى الماء كان أَو فى الجسد، أَو فى الثوب، و لا تجب إزالته.

(المحلى لابن حزم، ج 1، ص 125)

المنى ليس بنجس. (كتاب الأمّ للشافعى، ج 1، ص 55)

منى پاك است و ازاله آن از بدن و جامه لازم نيست.

مسألة (3): إذا بيل على الأرض و كان البول رطباً مكانه، أَو نشفته الأرض و كان موضعه يابساً فصب عليه من الماء ما يغمره حتى يصيرالبول مستهلكاً فى التراب و الماء جارياً على مواضعه كلها مزيلًا لريحه- الى قوله- فقد طهر ... و هكذا إذا كانت عليها عذرة، أَودم، أَو جسد نجس فازيل. (كتاب الأمّ للشافعى، ج 1، ص 52)

اگر زمينى كه با بول يا ساير نجاسات، مانند مدفوع انسان يا خون نجس شده، اگر به مقدارى آب ريخته شود كه جريان پيدا كند و بوى نجس برطرف گردد، محل آن پاك مى شود.

مسألة (4): و مثل ذلك ما إذا كان الماء المتنجس فى طست أَو قصعة ثم صب عليه ماء طاهر حتى سال الماء من جوانبه فانه يطهر على الراجح و ان لم يخرج مثل المتنجس.

(الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 22)

اگر آب در طشت يا ظرف ديگر متنجس شد، در صورتى كه آب پاك روى آن بريزند، بگونه اى كه از اطراف ظرف لبريز شود، آبِ متنجّس پاك مى شود اگر چه به مقدار آن، از ظرف سرازير نشود.

مسألة (5): يصح الاستنجاء بالجامد النجس. (حليةالعلماء، ج 1، ص 211)

پاك كردن محل مدفوع بوسيله چيز نجس، در صورتى كه خشك باشد، جايز است.

مسألة (6): إذا وجد أَحدكم ذلك (اى المذى) فلينضح فرجه بالماء و ليتوضأ وضوء الصلاة.

(المحلى لابن حزم، ج 1، ص 106)

أَما الذى ينقض الوضوء و لا يوجب الغسل فهو البول و المذى و الودى.

(الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 79)

«مذى» (آبى كه در ملاعبه با زن خارج مى شود) و «ودى» (آبى كه بعد از ادرار خارج

ص: 61

مى شود) نجس است، و وضو را باطل مى كند.

مسألة (7): كل نجاسة خارجة من البدن فانها تنقض الطهر، ك «الدم» اذا سال، و «القى ء» اذا ملاء الفم. (حليةالعلماء، ج 1، ص 193)

القى ء من كل مسلم او كافر حرام، يجب اجتنابه. (المحلى لابن حزم، ج 1، ص 191)

القسم الرابع من النواقض: هو ما يخرج من بدن الإنسان كالقيح الذى يخرج من الدمل، او الدم الذى يخرج بسبب ذلك، او بسبب جرح او نحو ذلك، و كل ذلك نجس ينقض الوضوء.

(الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 86)

الحنفيّة قالوا: ان القى ء نجس نجاسة مغلظه اذا ملاء الفم؛ بحيث لا يمكن امساكه، و لو كان مرة أَو طعاماً أَو ماءاً. (الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 13)

گويند: خروج خون زياد از بدن، يا چرك و خون از دمل، يا قى كردن در صورتى كه دهان پر شود، چه آنكه طعام را قى كند، يا در اثر غلبه صفراء يا بواسطه غلبه رطوبت در مزاج، آب خارج شود، همه و همه نجس و لازم الاجتناب است، و وضو را باطل مى كند.

مسألة (8): اختلف العلماء فى ايجاب الوضوء من لمس النساء باليد أو بغير ذلك من الأعضاء الحاسة- الى قوله- و ذهب آخرون الى ايجاب الوضوء من اللمس اذا قارنته اللذة، أو قصد اللّذة، وقع بحائل أو بغير حائل، بأى عضو اتفق، و هو مذهب مالك و جمهور أَصحابه.

(بداية المجتهد، ج 1، ص 38)

فمن قبل امرأته أَو جسها بيده فعليه الوضوء. (كتاب الأمّ، ج 1، ص 15)

والحنابلة يقولون: انه ينقض مطلقا، حتى لو لمس المتوضي امه أَو اخته.

(الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 82)

نظر به اينكه فتواى پيشوايان اهل سنت در مسأله لمس و مَس زن در كيفيت نقض وضو با آن، مختلف است، لذا سزاوار است كه هنگام طواف و مقدّمات طواف از گرفتن دست زن، و يا گذاشتن دست روى شانه او جداً خوددارى شود.

مسألة (9): القهقهة تنقض الطهر. (حليةالعلماء، ج 1، ص 195)

و فرض عليه ان لا يضحك و لا يتبسم عمداً، فإن فعل بطلت صلاته. (المحلى، ج 4، ص 7)

الحنيفة قالوا: القهقهة فى الصلاة تنقض الوضوء. (الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 87)

ص: 62

خنديدن بصورت قهقهه موجب بطلان وضو و نماز است و لبخند (تبسّم) به صورت عمد نماز را باطل مى كند.

مسألة (10): قال مالك: من نام مضطجعاً أو ساجداً فعليه الوضوء، طويلًا كان النوم أو قصيراً، و من نام جالساً فلا وضوء عليه، الا ان يطول ذلك به.

و قال أَبو حنيفة و أَصحابه: لا وضوء إلّاعلى من نام مضطجعاً. (بداية المجتهد، ج 1، ص 37)

ذهب أَبو حنيفة إلى انه لا ينقض النوم الوضوء الا ان يضطجع، أَو يتكى ء أَو متوركاً على إحدى إليتيه، أو إحدى وركيه فقط، و لا ينقضه ساجداً أَو قائماً أَو قاعداً أو راكباً، طال ذلك أَو قصر. (المحلى لابن حزم، ج 1، ص 224)

و ان نام قاعداً مستوياً لم يجب عليه عنده الوضوء. (كتاب الأمّ، ج 1، ص 12)

خواب به خودى خود شكننده وضو نيست، مگر در صورتى كه احساس كند حدث و ريح از او خارج شده، و يا احتمال آن را بدهد. و آن در صورتى است كه به پهلو يا پشت بخوابد.

مسألة (11): الإسراف فى صب الماء: فان كان موقوفاً على الوضوء منه؛ كالماء المعد للوضوء فى المساجد، فان الإسراف فيه حرام. (الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 76)

اسراف و زياده روى در آب هايى كه در مساجد براى گرفتن وضو گذارده اند حرام است.

مسألة (12): اتفق العلماء على أنّ ثلاثة من الاوقات منهى عن الصلاة فيها، و هى: وقت طلوع الشمس، و وقت غروبها، و من لدن تصلى صلاة الصبح حتى تطلع الشمس، و اختلفوا فى وقتين: فى وقت الزوال، و فى الصلاة بعد العصر، و ذهب الشافعى إلى ان هذه الأوقات الخمسة كلها منهى عنه إلّاوقت الزوال يوم الجمعة. (بدايةالمجتهد، ج 1، ص 104)

فى كل وقت نهى عن الصلاة فيه: و هو بعدالفجر حتى تطلع الشمس، و بعد العصر حتى تغرب الشمس. (المغنى لابن قدامة، ج 1، ص 789، تحت رقم 1026)

در پنج وقت نماز خواندن حرام است:

1- بعد از اداى نماز صبح تا موقع طلوع آفتاب.

2- موقع طلوع آفتاب.

3- موقع زوال ظهر قبل از انعقاد نماز جماعت، مگر در روز جمعه.

4- بعد از اداى نماز عصر.

ص: 63

5- موقع غروب آفتاب.

مسألة (13): الأوقات الّتى نهى عن الصلوة فيها، خمسة:

وقتان نهى عن الصلاة فيها لأَجل «الفعل» و هما: بعد صلاة العصر حتى تصفر الشمس. و بعدالصبح حتى تطلع الشمس.

و ثلاثة نهى عنى الصلاة فيها لأجل «الوقت»، و هى:

اذا طلعت الشمس حتى ترتفع. عندالاستواء حتى تزول.

و عند الإصفرار حتى تغرب.

و قال ابو حنيفة: فى الأوقات التى نهى عن الصلاة فيها لاجل الوقت، لا يجوز ان يفعل فيها شيئاً من الصلوات الواجبة، سوى عصر يومه عند اصفرار الشمس، و الوقتان اللذان نهى عن الصلاة فيها لاجل الفعل لا يجوز فيها فعل النوافل، و لا فعل المنذورة.

(حليةالعلماء، ج 1، ص 181- 180)

به فتواى أبى حنيفه: قبل از غروب آفتاب (يعنى وقتى كه آفتاب به زردى مايل مى شود) اگر نماز عصر را نخوانده است، فقط مى تواند همان را بخواند، و به هيچ وجه نماز ديگر را نبايد بخواند.

ودر بقيه وقت ها نمى تواند نماز بخواند، حتى نمازهاى مستحبى و نافله و نمازهايى كه نذر كرده باشد.

مسألة (14): و السنة أن يقنت فى صلاة الصبح، رواه الشافعى.

و قال ابو حنيفة: لا يسن القنوت فى الصبح.

القنوت فى الصبح بعد رفع الرأس من ركوع الركعةالثانية، سنة عندالشافعى بلاخلاف.

و اما غيرالصبح من المكتوبات، فهل يقنت فيها؟ فيه ثلاثة أقوال:

الأول: إن نزلت بالمسلمين نازلة كخوف، أو قحط، أَو وباء، أَو جراد، أَو نحو ذلك، قنتوا فى جميعها و الّا فَلا، و هو الصحيح المشهور الذى قطع به الجمهور.

(حلية العلماء فى معرفة مذاهب الفقهاء، ج 1، ص 134)

قال ابو حنيفة و أصحابه: رفع اليدين للإحرام أوّلًا سنة لا فريضة، و منعوا منه فى باقى الصلوات. (المحلى، ج 4، ص 87)

ص: 64

و ذهب أبو حنيفة الى أنّه: لا يجوز القنوت فى صلاة الصبح، و إنّ القنوت إنّما موضعه الوتر.

(بدايةالمجتهد، ج 1، ص 134)

خواندن قنوت در نماز (دست ها را مقابل صورت گرفتن و دعا خواندن) بگونه اى كه در ميان شيعه معمول و متداول است (گرفتن دو دست به صورت در ركعت دوم، قبل از رفتن به ركوع) در هيچيك از مذاهب چهارگانه اهل سنت متداول نيست. از اين رو سزاوار است به منظور ايجاد همفكرى و اتحاد، از بجا آوردن قنوت در نماز جماعت و فرادى خوددارى شود.

مسألة (15): اما المواضع التى يصلى فيها: فإِنّ من الناس من أَجاز الصلاة فى كل موضع لا تكون فيه نجاسة. و منهم من استثنى الحمام و المقبرة و قال: هذا هو الثابت عنه عليه الصلاة و السلام، لانه قد روى النهى عنهما منفردين. و منهم استثنى المقبرة فقط.

(بداية المجتهد، ج 1، ص 120)

ان رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه (و آله) و سلم- قال: الارض كلها مسجد إلّا المقبرة و الحمام. (كتاب الأمّ، ج 1، ص 92)

قال أحمد: لا تصح الصلاة فى المقبرة و ان كانت جديدة. (حلية العلماء، ج 1، ص 59)

و كذلك ان صلى فى المقبرة أوالحش و أوالحمام أو فى أعطان الإبل، أعاد.

(المغنى، لابن قدامة، ج 1، ص 753، تحت رقم 957)

و لا يصلّى فى مقبرة لما روى ابو سعيد- رض- أنّ النبى- ص- قال: الأرض كلها مسجد إلّا المقبرة و الحمام. (المجموع، ج 3، ص 157)

آقايان حجاج و معتمرين از به جا آوردن نماز در بقيع- در مدينه طيبه- و در حجون- در مكه معظمه- و ساير قبرستانها، جداً خوددارى فرمايند.

مسألة (16): من كان فى المسجد فاندفع الأذان (اى شرع فيه) لم يحل له الخروج.

(المحلى لابن حزم، ج 3، ص 147)

ولا يجوز الخروج من المسجد بعد الأذان إلّالعذر.

(المغنى لابن قدامة، ج 1، ص 454، تحت رقم 561)

پس از شروع اذان، خارج شدن از مسجد جايز نيست، مگر در صورتى كه عذر موجّه باشد.

ص: 65

مسألة (17): من سمع المؤذّن فليقل كما يقول المؤذّن من أوّل الأذان الى آخره، حاشا قول المؤذن: «حىّ على الصلاة»، «حىّ على الفلاح.»

فاذا قال المؤذن: «حى على الصلاة»، قال: «لا حول و لا قوة الا باللَّه.»

و اذا قال: «حى على الفلاح»، قال: «لا حول و لا قوة الا باللَّه.» (المحلى لإبن حزم، ج 3، ص 148)

قال الشافعى: فيجب لكل من كان خارجاً من الصلاة: من قارى أو ذاكر أو صامتٍ، أو متحدث، أن يقول كما يقول المؤذّن، و فى «حىّ على الصلاة» «حىّ على الفلاح» «لا حول و لا قوة الا باللَّه.» (كتاب الأمّ، ج 1، ص 88)

والمستحب لمن سمع المؤذن ان يقول مثل ما يقول، الا فى الحيعلة، فانه يقول: «لا حول و لا قوة الا باللَّه.» (حلية الاولياء، ج 1، ص 45)

والمستحب لمن سمع المؤذن، أن يقول مثل ما يقول إلّافى الحيعلتين، فانه يقول: «لا حول و لا قوة إلّاباللَّه العلى العظيم.» (المجموع، ج 3، ص 115)

سزاوار است (واجب است) هر يك از جمله هاى اذان را كه مؤذن ندا مى دهد، شنونده هم در هر جا و در هر حال كه هست، همان جمله را بگويد، مگر در دو جمله «حى على الصلاة» و «حى على الفلاح» كه بجاى آن بگويد: «لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم.»

مسألة (18): رفع اليدين للتكبير مع الإحرام فى أَول الصلاة فرض، لا تجزى الصلاة إلّابه.

(المحلى لابن حزم، ج 3، ص 243)

رفع اليدين حذو المنكبين عند تكبيرة الإحرام مندوب، و فيما عدى ذلك مكروه.

(الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 250)

ذهب أهل الكوفة: ابو حنيفة و سفيان الثورى و سائر فقهائهم إلى أنّه لايرفع المصلى يديه الّا عند تكبيرة الإحرام فقط. (بدايةالمجتهد، ج 1، ص 136)

و قال ابو حنيفة و الثورى: لا يرفع يديه إلّافى تكبيرة الإفتتاح. (حلية الاولياء، ج 2، ص 116)

مقصود از «مندوب» و «مكروه» در اصطلاح «واجب» و «حرام» است.

*** هنگام گفتن تكبيرةالإحرام در نماز، بلند كردن دست ها تا برابر سينه يا گوشها واجب است و نماز بدون آن مجزى نيست. و در ساير تكبيرهاى نماز از قبيل تكبير قبل از ركوع و

ص: 66

بعد از آن و همچنين در سجده هاى نماز، بلند كردن دست ها حرام است.

مسألة (19): و السنة ان يرفع يديه فى تكبيرةالإحرام حذو منكبيه، و هو قول مالك. و قال أبو حنيفه: يرفعهما حيال أذنيه، و يثبت مرفوعتين حتى يفرغ من التكبير ثم يحطمهما.

(حليةالاولياء، ج 2، ص 95)

و يكون ابتداء الرفع مع ابتداء التكبير، و انتهائه مع انتهائه. (المجموع، ج 3، ص 307)

مالك گفت: مستحب است نمازگزار هنگام گفتن تكبيرةالاحرام نماز، دست ها را تا برابر شانه ها بلند كند، و اول بلند كردن دست ها در اول گفتن تكبيرةالاحرام و آخر آن موقع رسيدن دست برابر شانه باشد.

و ابو حنيفه گفته: دست ها را تا برابر گوش بلند كند، و شروع به گفتن تكبيرةالاحرام نمايد، و دست ها برابر گوش باشد تا تكبيرةالاحرام تمام شود سپس دست ها را پايين آورد.

مسألة (20): أما قول «آمين» يقوله الإمام و المنفرد ندباً و سنة، و يقولها المأموم فرضاً و لابد.

(المحلى لان حزم، ج 3، ص 262)

فإذا فرغ من الفاتحة (أَمَّنَ) و التأمين سنة يجهر. (حليةالاولياء، ج 2، ص 107)

فإذا فرغ الإمام قراءة أمّ القرآن، قال: آمين و رفع بها صوته ليقتدى بها من خلفه.

(كتاب الأمّ، ج 1، ص 109)

گفتن «آمين» بر مأموم واجب است.

مسألة (21): اختلفوا فى قرائة «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» فى افتتاح القرائة فى الصلاة. فمنع ذلك فى الصلاة المكتوبة، جهراً كانت أَو سراً.

و قال ابو حنيفة: يقرئها مع ام القرآن فى كلّ ركعة سراً. (بدايةالمجتهد، ج 1، ص 126)

قال ابو حنيفة و مالك و داود: ليست من فاتحة الكتاب، ولا من سائر السور غير النمل، و هى بعض آية فى النمل. (حليةالاولياء، ج 2، ص 103)

قال الشافعى: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» الآية السابعة، فان تركها أو بعضها لم تجزه الركعة التى تركها فيها. (كتاب الأمّ، ج 1، ص 107)

در نمازهاى جهريه و اخفاتيه (در نمازهاى پنجگانه) در جماعت و فرادى «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» بطور سرّى و آهسته خوانده شود.

ص: 67

مسألة (22): يُسَنُّ وضع اليد اليمنى على اليسرى تحت سرته أو فوقها، و هو سنة باتفاق ثلاثة من الأَئمة، و قال المالكية: انه مندوب. (الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 251)

نظر به اين كه هيچ يك از ائمه اهل سنت قائل به وجوب دست روى دست گذاردن در حال نماز نشده اند، لذا ترك كردن تكتّف مانعى ندارد.

مسألة (23): لا يحل للمصلّي ان يرفع بصره الى السماء، و لا عند الدعاء فى غير الصلاة ايضاً.

(المحلى لابن حزم، ج 4، ص 15)

نظر كردن به طرف بالا در حال نماز، و همچنين در حال دعا كردن، جايز نيست.

مسألة (24): لا يمسح الحصا أو ما يسجد عليه، إلّامرّة واحدة، و تركها أفضل، و لكن يسوى موضع سجوده قبل دخوله فى الصلاة. (المحلى، ج 4، ص 7)

در بيابان، و در بين راه مدينه طيبه و مكه معظمه، و ساير اماكن، قبل از شروع به نماز، محل سجده را آماده كنيد سپس شروع به نماز نماييد كه در بين نماز محتاج به تسويه و صاف كردن محل سجده نباشيد.

مسأله (25): من تعمد فرقعة أَصابعه أَو تشبيكها فى الصلاة بطلت صلاته.

(المحلى لابن حزم، ج 4، ص 49)

در حال خواندن نماز، انگشتان را داخل يكديگر نمودن، و به صدا درآوردن آنها موجب بطلان نماز است.

مسألة (26): أيّما رجل صلّى خلف الصف بطلت صلاته، و فرض على المأمومين تعديل الصفوف الاوّل فالاوّل، و التراص فيها، و المحاذاة بالمناكب و الأرجل.

(المحلى لابن حزم، ج 4، ص 53)

أجمع العلماء على أنّ الصف الأوّل مرغب فيه، و كذلك تراص الصفوف و تسويتها لثبوت الأمر بها عن رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه (وآله) و سلم-. (بداية المجتهد، ج 1، ص 152)

و ينبغى للقوم اذا قاموا الى الصلاة يتراصوا، و يسدوا الفرج، و يسووا بين مناكبهم فى الصفوف. (الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 432)

آقايان حجاج و معتمرين كاملًا مواظبت نمايند:

اولًا: تنها در صف نايستند مگر آنكه بلافاصله شخص ديگرى در كنارشان بايستد.

ص: 68

ثانياً: صف نماز بايد كاملًا فشرده باشد، سر انگشتان، پاها و شانه ها برابر و مساوى يكديگر قرار بگيرد.

مسألة (27): من تختم فى السبابة، أَو الوسطى، أَو الإِبهام، أَو البنصر- الا الخنصر وحده- و تعمد الصلاة كذلك، فلا صلاة له. (المحلى لابن حزم، ج 4، ص 50)

در حال نماز در صورتى كه انگشتر در دست داريد، فقط در انگشت كوچك باشد و در ساير انگشتان نباشد.

مسألة (28): الحنيفة قالوا: يقوم عند قول المقيم «حى على الفلاح.»

(الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 223)

قال أبو حنيفة و الثورى: اذا قال المؤذن «حى على الصلاة» قاموا فى الصّف.

(حلية الاولياء، ج 1، ص 81)

و يستحب أن يقوم الى الصلاة عند قول المؤذن «قد قامت الصلاة.»

(المغنى لابن قدامه، ج 1، ص 538، تحت رقم 637)

بهتر آنست موقعى كه گوينده اقامه گفت «حى على الفلاح» براى نماز جماعت برخيزد.

مسألة (29): يحرم المرور بين يدى المصلى و لو لم يتخذه سترة. (كتاب الأمّ، ج 1، ص 272)

و من مر بين يدى المصلى فليرده. (المغنى لابن قدامه، ج 2، ص 76، تحت رقم 1219)

يحرم المرور بين يدي المصلّي و لو لم يتخذه ستره بلا عذر، كما يحرم على المصلي أن يتعرض بصلاته لمرور الناس بين يديه، بأن يصلي بدون سترة بمكان يكثر فيه المرور ان مرّ بين يديه أَحد، فيأثم بمرور الناس بين يديه بالفعل لا بترك السترة فلو لم يمر أحد لا يأثم، لانّ اتخاذ السترة فى ذاته ليس واجباً. (الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 272)

اتفق الجمهور على كراهيةالمرور بين يدى المصلّي، لما جاء فيه من الوعيد فى ذلك و لقوله- عليه الصلاة و السلام- فيه: فليقاتله فانّه شيطان. (بدايةالمجتهد، ج 1، ص 184)

راه رفتن و عبور از بين محل ايستادن نمازگزار و محل سجده او، حرام است. در اين مسأله مراعات بسيار لازم است و در نزد اهل سنت با اهميت فراوان تلقى شده و در بعضى از روايات أَهل سنت آمده: «إنه شيطان فامنعه فإن أَبى فقاتله.»

مسألة (30): لا يحل للمصلى ان يفترش ذراعيه فى السجود. (المحلى لابن حزم، ج 4، ص 21)

ص: 69

مكروهات الصلاة: و منها افتراش ذراعيه، اى مدّها كما يفعل السبع.

(الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 275)

و يستجب أن يجافى مرفقيه عن جنبيه. (المجموع، ج 3، ص 429)

سزاوار نيست نمازگزار آرنج را روى زمين بگذراد؛ بلكه خوب است آنها را بالا نگاه دارد.

مسألة (31): من سُلّم عليه و هو فى الصلاة ردّ بالإشارة بيده أو برأسه. (حليةالعلماء، ج 2، ص 155)

اگر كسى در حال نماز سلام كرد، جواب او بايد با اشاره، به وسيله سر يا دست باشد.

مسألة (32): من زوحم يوم الجمعة أَو غيرها فلم يقدر على السجود على ما بين يديه فليسجد على رجل من يصلى بين يديه، أَو على ظهره، و يجزيه. (المحلى لابن حزم، ج 4، ص 83)

و يستثنى من ذلك (اى الارتفاع فى حال السجدة) مسألة قد تقضى بها الضرورة عند شدة الزحام، و هى سجود المصلى على ظهر المصلى الذى أمامه، فإنّه يصح بشروط ثلاثة.

(الفقه على المذاهب الأربعه، ج 1، ص 233)

اگر بواسطه كثرت و فشردگى جمعيت در نماز جماعت- در روز جمعه يا غير آن- ممكن نشد كه روى زمين سجده كنيد، مى توانيد روى پاها و يا به پشت شخصى كه در جلوى شما نماز مى خواند سجده نماييد.

مسألة (33): اختار قوم اذا كان الرجل وتر من صلاته، ان لا ينهض حتى يستوى قاعداً و اختار آخرون ان ينهض من سجوده نفسه. (بدايةالمجتهد، ج 1، ص 140)

پس از سجده دوم از ركعت اول، و سجده دوم از ركعت سوم، لازم است فوراً و بى درنگ از سجده برخاستن به قيام و ايستادن، و جلسه استراحت را ترك كردن.

مسألة (34): ثم يسجد و هو فرض، و يكبّر عند الهوى. (حلية الاولياء، ج 2، ص 120)

و اذا هوى ليسجد ابتدأ بالتكبير قائماً، ثم هوى مع ابتدائه حتى ينتهى إلى السجود و قد فرغ من آخر التكبير. (كتاب الأمّ، ج 1، ص 110)

ثم يكبر للسجود، و لا يرفع يديه، و يكون ابتداء تكبيره مع ابتداء الخطاطة و انتهائه مع انتهائه. (المغنى لابن قدامه، ج 1، ص 589، تحت رقم 716)

پس از ركوع به سجده رود، و در موقع سرازير شدن، تكبير بگويد. بدون اينكه براى

ص: 70

گفتن تكبير دست ها را بالا برد، ابتدا گفتن تكبير در ابتداى سرازير شدن و انتهاى آن موقع رسيدن به سجده باشد.

مسألة (35): فان كان مأموماً لم يزد على قول: «ربنا و لك الحمد» و موضع قول: «ربنا و لك الحمد» فى حق الإمام و المنفرد بعد الإعتدال من الركوع.

(المغنى لابن قدامه، ج 1، ص 58، تحت رقم 7081 و ص 586، تحت رقم 7091)

مأموم يا منفرد در نماز جماعت يا فرادى پس از برخاستن از ركوع و اعتدال، فقط بگويد: «ربنا و لك الحمد.»

مسألة (36): اذا قضى سجدته الثانية نهض للقيام مكبراً، و التكبير واجب فى إحدى الروايتين. (المغنى لابن قدامه، ج 1، ص 606، تحت رقم 738)

ثم يرفع رأسه مكبراً. كان- ص- اذا رفع رأسه من السجدة استوى قائماً بتكبيرة.

(المجموع، ج 3، ص 440)

در سجده دوم از ركعت اول، و سجده دوم از ركعت سوم. در موقع برخاستن به قيام، تكبير بگويد.

مسألة (37): قال اصحابنا: لا تكره الصلاة، على الصوف، و اللبود، و البسط، و الطنافس، و جميع الأمتعة. (المجموع، ج 3، ص 164)

و تجوز الصلاة على ما اتخذ من شعر أو صوف، او و بر.

و قالت الرافضة: لا تجوز الصلاة إلّاعلى ما اخرجته الأرض من قطن أو كتان او قصب أَو حشيش. (حليةالعلماء، ج 1، ص 60)

لا بأس بالصلاة على الحصير و البسط من الصوف و الشعر و الوبر و الثياب من القطن و الكتان و سائر الطاهرات. (المغنى لابن قدامه، ج 1، ص 760، تحت رقم 972)

به همه اشياء اعم از خوردنى، پوشيدنى، گياه، پشم، مو، كرك و هر چيزى كه پاك باشد جايز است سجده نمودن، و فقط به چيزهاى نجس سجده كردن جايز نيست.

مسألة (38): قال ابو حنيفة: يجوز السجود على كور العمامة، و به قال مالك و أحمد و زاد أبوحنيفة، فقال: اكره ان يسجد على يديه، فان سجد عليها أَجزئه- الى ان قال- و يقول:

«سبحان ربىّ الأعلى» ثلاثاً. (حليةالعلماء، ج 2، ص 122)

ص: 71

والمستحب ان يقول: «سبحان ربّى الأعلى» ثلاثاً. (المجموع، ج 3، ص 432)

أبو حنيفه گفته است: در صورتى كه يك طرف عمامه آزاد باشد و دور سرپيچيده نشده باشد، مى توان به همان طرف آزاد سجده كرد، و سجده كردن به پشت دست كراهت دارد ولى اگر سجده به پشت دست نمود، مجزى است.

و در سجده سه مرتبه بگويد: «سبحان ربى الاعلى.»

مسألة (39): قال ابو حنيفة: إذا حنى ظهره قليلًا كفى، و لا تجب الطمأنينة، و يقول: «سبحان ربّي العظيم.» (حليةالاولياء، ج 2، ص 117)

مذهبنا انه يجب ان يحنّى بحيث تنال راحتاه ركبيته، و تجب الطمأنينة فى الركوع والسجود، و الإعتدال من الركوع و الجلوس بين السجدتين، و بهذا كله قال مالك و احمد و داود. (المجموع، ج 3، ص 410)

والمستحب ان يقول: «سبحان ربّى العظيم» ثلاثاً. (المجموع، ج 3، ص 411)

ابو حنيفه گفته: در ركوع، اندك خم شدن كفايت مى كند و آرامش بدن در حال ركوع لازم نيست، ولى ديگران چون مالك و احمد گفته اند: در ركوع، بقدرى خم شود كه دستها به زانو برسد، و بدن آرامش پيدا كند، و سه مرتبه بگويد: «سبحان ربّى العظيم.»

مسألة (40): ولا يصلّى فى قارعة الطريق. قال- ص- سبع مواطن لا تجوز فيها الصلاة، و ذكر قارعة الطريق، و لانه يمنع الناس من الممر، و ينقطع خشوعه بممر الناس.

(المجموع، ج 3، ص 162)

در كنار راه و محل رفت آمد مردم نماز خوانده نشود.

مسألة (41): و السنة أن ينظر إلى موضع سجوده، و قال الشافعى: إن رمى بصره أمامه كان حقيقاً و الخشوع أَولى، و هو قول أَبى حنيفة. (حليةالعلماء، ج 2، ص 97)

سنّت مؤكّد است كه در حال قيام نماز، به سجدگاه خود نگاه كند.

مسألة (42): فإذا جلس للتشهد الأخير تورك، فنصب رجله اليمنى، و جعل باطن رجله اليسرى تحت فخذه، و يجعل اليته على الأرض. (المغنى لابن قدامه، ج 1، ص 612، تحت رقم 749)

و السنة فى هذا القعود ان يكون متوركاً، فيخرج رجليه من جانب الأيمن و يضع اليتيه على الأرض. (المجموع، ج 3، ص 463)

ص: 72

در آخرين تشهد نماز (تورك) لازم است؛ يعنى پاى راست را آزاد كند و كف پاى چپ را زير ران راست قرار دهد، و نشيمن گاه را روى زمين بگذارد.

مسألة (43): أجمع العلماء على الاسرار بالشهادتين، و كراهة الجهر بهما.

(المجموع، ج 3، ص 463)

در تشهد نماز آهسته خواندن شهادتين (اشهد ان لا اله الا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله) را تمام علما گفته اند.

و بلند خواندن آن مكروه است.

مسألة (44): المشهور فى المذهب ان عزائم سجودالقرآن أربع عشرة سجدة و هو قول أبى حنيفة و الشافعى. (المغنى لابن قدامه، ج 1، ص 683، تحت رقم 749)

مطابق فتواى ابو حنيفه و شافعى: در چهارده سوره از سوره هاى قرآن سجده واجب است.

لذا آقايان حجاج و معتمرين مواظب باشند در صورتى كه در مسجدالحرام و يا مسجدالنبى اشتغال به قرائت قرآن دارند، در جاهايى از آن حاشيه به كلمه «سجده» برخورد كردند، از سجده كردن كوتاهى ننمايند.

مقدّمه

از نقل مسائل گذشته دو مطلب معلوم شد:

1- بيشتر علماى اهل سنت، فقط تكبيرةالاحرام اول نماز را واجب دانسته اند، و بقيّه تكبيرها- از قبيل تكبير ركوع و سجود و برخاستن از سجده- را واجب ندانسته اند و مى گويند مندوب يا مستحب است.

2- دست بلند كردن برابر شانه ها، و يا برابر گوش ها را در تكبيرةالأحرام دانسته اند، و در غير آن را اختلاف دارند و بعضى از علما جايز ندانسته اند.

از اين مقدمه معلوم مى شود:

چيزى كه بعنوان استحباب در بين شيعه متداول است، و در بعض روايات جزء تعقيبات نماز گفته شده، كه پس از سلام نماز دست ها را بلند كنند، و سه مرتبه «اللَّه اكبر» بگويند از دو جهت كه در مقدمه اشاره شد با نظريه اهل سنت مخالف است و آن را بدعت و حرام مى دانند.

ص: 73

خصوصاً با آنچه در بين بعضى از اهل سنت گفته شده كه مى گويند: روافض بعد از نمازشان سه مرتبه دست ها را بلند مى نمايند و مى گويند: «خان الأمين»! و اشخاص مغرض و سودجو و بى سواد اين پيرايه را به شيعه و پيروان اهل بيت- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- بسته اند، و بدين وسيله تنور خود را گرم و آتش فتنه را مشتعل و ايجاد نفاق مى نمايند.

لذا واجب و لازم است كه حتماً و جزماً بعد از اداى نماز جماعت و يا نماز فرادى از گفتن سه مرتبه «اللَّه اكبر» خوددارى نموده، و بهانه به دست ديگران ندهند.

من آنچه شرط بلاغ است با تو مى گويم. والسلام على من اتبع الهدى

مسألة (45): الفاظ الأَذان، هى: اللَّه أكبر، اللَّه أكبر، اللَّه أكبر، اللَّه أكبر. أشهد أن لا اله إلّااللَّه، أشهد أن لا اله إلّااللَّه. أشهد أنّ محمداً رسول اللَّه، أشهد أنّ محمداً رسول اللَّه. حىَّ على الصلاة، حىَّ على الصلاة. حى على الفلاح، حى على الفلاح. اللَّه اكبر، اللَّه اكبر. لا اله إلّااللَّه.

هذه الصيغة متفق عليها بين ثلاثة من الأَئمة.

و يزاد فى اذان الصبح بعد «حى على الفلاح»، «الصلاة خير من النوم» مرتين ندباً، و يكره ترك الزيادة باتفاق.

در اذان نماز شبانه روز، فقط آنچه متداول بين اهل سنت است بايد گفته شود، و جمله «اشهد ان علياً ولى اللَّه» واجب و لازم است كه گفته نشود، و نيز جمله «حى على خير العمل» را هم نبايد در اذان و اقامه آورد.

يك نصحيت دوستانه

متن حديث از «من لا يحضره الفقيه»:

و قال الصادق- عليه السلام-: «اول ما يظهر القائم- عليه السلام- من العدل: ان ينادى مناديه، أَن يسلم أَصحاب النافلة لأصحاب الفريضة الحجرالأسود و الطواف بالبيت.»

(الكافى، ج 4، ص 427، باب نوادرالطواف، الحديث 1)

(من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 310، فى نوادرالحج، الحديث 25)

امام صادق- عليه السلام- فرمود:

اولين عدل را كه قائم آل محمد- عليه السلام- پس از ظهورش بدان امر مى فرمايد:

ص: 74

حسب الأمر گويندگان اعلام مى دارند: كسانى كه اراده طواف مستحب دارند، و يا قصدشان استلام حجرالاسود مى باشد لازم است مكان را جهت آنان كه طواف واجب بر عهده شان مى باشد واگذار نمايند، و از مزاحمت به آنان خوددارى كنند.

زائر عزيز!

مسجدالحرام باب رحمت پروردگار عالميان مى باشد.

در اين اقيانوس پهناور و بى پايان درهاى غيرمتناهى و بى شمار از رحمت و نعمت دنيوى و اخروى بى حدّ و حساب بسوى بندگان باز است تا جايى كه اگر بطور ساده هم بنشينى و به كعبه معظمه تماشا كنى، آنهم يكى از همان درهاى لطف و عطوفت و مرحمت به بندگان است كه اجر و مزدهاى گوناگون در آنست، و مى توانى در همان اندك نشستن و به ياد عظمت خداوند منان به كعبه نظر افكندن، با دامن پر برخيزى و تأمين آتيه خود و تمام بستگان را نموده، و جبران گذشته ها را بنمايى.

سزاوار نيست در اين چند روزى كه در مكه معظمه مشرف هستى كارى انجام دهى كه خلاف عدل و انصاف باشد.

چرا اين عدل دادگستر جهان امام زمان را انجام نمى دهى.

چرا ايجاد مزاحمت براى عده اى كه در ميان آنها مردان و زنان پير و فرسوده، و اشخاص ضعيف و ناتوان هستند مى نمايى.

چه خوب است از اين عدل كه حسب الأمر امام عصر اعلام مى گردد، همين الآن با آغوش باز استقبال شود.

چه خوب است كه از در انصاف وارد شده، و از بجا آوردن طواف مستحب، بويژه هنگام هجوم جمعيت، صرف نظر نمايى، و زمينه را براى آنان كه طواف واجب بر ذمّه دارند، رها نمايى.

و من اللَّه التوفيق و الإستعانة

ص: 75

جدال در حجّ

على حجّتى كرمانى

جدال/ گفتن: «لا و اللَّه» و «بلى و اللَّه»، و يكى از محرمات احرام است.

به دليل آيه شريفه 197 سوره بقره: «.. فمن فرض فيهن الحج فلا رفث و لا فسوق ولا جدال فى الحج» و روايات 1، 3، 4، 5، 8، 9، باب 32، از ابواب «تروك الاحرام» كتاب «وسائل الشيعه» شيخ حر عاملى- ره- (1) كه مضامين مشترك آنها چنين است:

امام- ع- در پاسخ شخصى كه پيرامون شرايط صحت احرام، مى پرسد، مى فرمايد:

«آنگاه كه مُحرم گشتى بر تو باد به تقواى الهى و ياد خداوند و سخن اندك مگر در مسير خير و نيكويى؛ زيرا كمال حج و عمره آن است كه انسان زبان خود را (مگر در كلام خير) محفوظ نگاه دارد، خداى- عزوجل- مى فرمايد:

«الحجّ أشهر معلومات فمن فرض فيهن الحج فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فى الحج» (2)

..... و «جدال» عبارت است از خوردن سوگند، بدين شكل: «لاواللَّه» و «بلى واللَّه» ...»


1- ج 9، ص 108، من منشورات المكتبه الاسلاميه بطهران.
2- بقره: 197

ص: 76

ابوعبداللَّه، محمد بن محمد بن نعمان، شيخ مفيد (413 ه. ق.) در كتاب خود، ضمن بر شمردن برخى از محرمات احرام، مى نويسد:

«و محرم بايد از «جدال» بپرهيزد، كه عبارت است از قول شخص كه (سوگند ياد مى كند): «واللَّه ما كان كذا»؛ «به خدا سوگند چنين چيزى نبود و يا آن كار انجام نگرفت» و «واللَّه ليكوننّ كذا»؛ «سوگند به خدا آن واقعه انجام پذيرفت و يا آن چيز قطعاً وجود داشت ....» (1) و آنگاه در ذيل آيه شريفه: «... و لا فسوق و لا جدال ...» اين چنين اظهار نظر مى كند:

«يعنى الكذب و غيره من معاصى اللَّه- عزّوجلّ- و الجدال هو اليمين على ما بيّنّاه ...» (2)

و نيز «ابوجعفر شيخ الطائفه، طوسى» (385- 460 ه. ق.)، در زمينه «تروك احرام»، جدال را در شمار محرمات احرام آورده و فتواى به حرمت آن مى دهد:

«و يحرم ايضاً عليه .... الجدال و هو قول الرّجل: لا و اللَّه و بلى و اللَّه» (3)

«مولانا مقدس اردبيلى» (993 ه. ق.) ضمن اين كه مفهوم «جدال» را به همان معناى مشهور؛ يعنى لا واللَّه و بلى واللَّه گرفته است، مى گويد: «آنطور كه از ظاهر روايات و اقوال فقها مستفاد مى گردد، سوگند مزبور اعم از اين كه صادق باشد، يا كاذب و اعم از اين كه هر دو قسم را بر زبان آورد و يا تك تك آن دو را، از محرمات احرام مى باشد. وى اين رأى را مشهور ميان اصحاب دانسته (4) و آنگاه از «قاضى» در تفسير «... ولا جدال» نقل كرده، مراد اين است كه با خدمتكاران و دوستان هم سفر خويش به مراء و جدال و دعوا پردازد؟ بدين مفهوم كه در حج و در حال احرام نبايد با خصومت و دشمنى و ناسزا و انتقامجويى و غضب و لجاجت، حضور داشته باشند.»

شيخ طبرسى در «مجمع البيان» نظريه فوق را ذكر نموده و آن را به «ابن عباس» و «عبداللَّه بن مسعود» و «حسن» نسبت داده است. (5) «مقدس اردبيلى» قول ضعيف و غير مشهور ديگرى را نيز در ذيل تفسير جمله: «ولا جدال فى الحج» آورده است كه برخى گفته اند: نفى جدال؛ يعنى نفى خلاف و ترديد در مناسك و يا اوقات حج مى باشد! و چنين مفهومى نشأت گرفته از يك واقعه تاريخى است كه گويا: قريش با ساير قبايل عرب از در مخالفت برخاسته و در «مشعر الحرام» وقوف مى كردند و حال آن كه سايرين در «عرفه»! .. و يا اين كه ماهها را فراموش نموده، در يك سال حج را


1- المقنعه، فخر الشيعه، شيخ مفيد- ره- مؤسسة النشر الاسلامى .. بقم المشرفة، ط 2، ص 398
2- همان؛ يعنى دروغ و تمامى نافرمانيهاى الهى، و جدال همان سوگند است بدان نحو كه بيان داشتيم؛ يعنى در شكل: «واللَّه ما كان ...» و يا «واللَّه ليكونن كذا» ...
3- النهاية فى مجرد الفقه والفتاوى/ شيخ الطائفة ابى جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسى/ انتشارات قدس محمدى- قم، ص 219
4- زبدة البيان فى احكام القرآن/ مولانا احمد بن محمد الشهير بالمقدس الاردبيلى/ تحقيق و تعليق: محمدالباقر البهبودى/ ناشر: المكتبة المرتضويه- تهران/ ص 265
5- همان/ ص 266

ص: 77

مقدم داشته و در سال ديگر مؤخّر؟! فقيه محدث «قطب الدين راوندى» (573 ه. ق.) ضمن اين كه واژه «جدال» را به مفهوم «مخاصمه» گرفته است، در تفسير آيه شريفه: «... ولا جدال فى الحج»، مى نويسد.

«فالذى رواه أصحابنا انه قول «لا واللَّه» و «بلى واللَّه» صادقاً و كاذباً ...» (1) و سپس دو قول غير مشهورى را كه «مقدس اردبيلى» نيز آورده بود، نقل مى كند. (2) صاحب كتاب «روائع البيان، تفسير آيات الاحكام من القرآن» مى نويسد:

«شارع مقدس، بسيارى از چيزها را بر محرم، حرام فرموده كه برخى از آنها به وسيله كتاب (قرآن كريم) اثبات شده، و پاره اى ديگر به وسيله سنت ....» (3)، سپس سه چيز؛ «جماع و انگيزه هاى آن»، «ارتكاب سيئات و نزديكى به معاصى» و «مجادله و مخاصمه با دوستان و خدمه و ديگران» را، در رديف محرماتى بر شمرده كه اصل در تحريم آنها آيه شريفه 197 سوره بقره مى باشد (4) ....

شيخ الفقها محمد حسن نجفى، صاحب جواهر 1266 ه. ق.) دلائل چهارگانه كتاب و سنت و اجماع منقول و اجماع محصل را برهان حرمت «جدال» مُحرم گرفته است و پس از آن كه «جدال» را به همان مفهوم مشهور: «لا واللَّه و بلى واللَّه» (5) معنا كرده، اين سخن را كه در لغت عرب، «جدال» به مفهوم «يمين/ سوگند» نيامده است، به هيچ انگاشته و مى نويسد:

«هيچ منعى نيست كه واژه اى در عرف شرع اقتضاى معنايى را داشته باشد، كه در وضع لغوى اقتضاى چنين مفهومى نباشد ....» (6) آنگاه پس از نقل اقوال و پژوهشى در خور يك فقيه سترگ به اين نتيجه مى رسد كه:

آن جدالى از محرمات احرام بشمار مى آيد كه قسم به نام خدا باشد، آن هم با صيغه اى مخصوص. پس مطلق سوگند و يا مطلق قسم خوردن به نام خدا، منهاى صيغه و شكل مخصوص، از محرمات احرام نيست. (7) امّا فقيه شهير معاصر، امام خمينى- ره- هرگونه سوگندى را با لفظ جلاله، در هر لغت و زبان و صيغه و شكلى كه مرادف «لا واللَّه» و «بلى واللَّه» باشد و سوگند دهنده و يا سوگند خورنده در مقام اثبات و يا نفى چيزى باشد، از مصاديق «جدال» شمرده و از محرمات احرام دانسته اند و بنابر احتياط، ساير «اسماء اللَّه»، چون «رحمان» و «رحيم» و «خالق السماوات»، را به «لفظ جلاله/ واللَّه يا باللَّه و يا تاللَّه» ملحق نموده و آخر الأمر اين چنين فتوا مى دهند:


1- فقه القرآن، قطب الدين أبى الحسن سعيد بن هبة اللَّه الراوندى، ج 1، ص 284، من مخطوطات مكتبة آية اللَّه المرعشى العّامه.
2- تحت عنوان: «وللمفسرين فيه قولان ....» ر. ك. به: همان، ص 284
3- روائع البيان تفسير آيات الاحكام من القرآن، محمد على الصابونى، الاستاذ بكليه الشريعة. بمكة المكرمة، ط 3، 1400 ه.، ج 1، ص 255، مؤسسه مناهل العرفان، بيروت.
4- وى پس از نقل آيه شريفه «الحج أشهر معلومات فمن فرض فيهن الحج ..» روايت ذيل را از صحيح بخارى نقل مى كند: «ان النبى ص قال: من حج فلم يرفث، ولم يفسق، رجع من ذنوبه كيوم ولدته امّه.»
5- جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام، امام المحققين الشيخ محمد حسن النجفى، ج 18، كتاب الحج/ فى حرمة الجدال على المحرم، ص 359/ دارالكتب الاسلاميه، مرتضى آخوندى.
6- همان، ص 361: «... لأنّه ليس يمتنع ان يقتضى العرف الشرعى ماليس فى الوضع اللغوى.»
7- همان، ص 364

ص: 78

«سوگند به غير «اللَّه» از ديگر مقدسات، داخل در مفهوم «جدال» نيست و بنابر اين از تروك و محرمات احرام بشمار نمى آيد.» (1) و در مسأله 27 باب «تروك الاحرام» بطور صريح فتواى مى دهند:

«در مقام ضرورت و براى اثبات حق و يا ابطال باطلى، هرگونه سوگند ولو سوگندى كه از مصاديق «جدال» و با لفظ جلاله باشد، جايز است.» (2) نكاتى پيرامون آيه شريفه 197 سوره بقره:

بسيارى از مفسران بر آنند كه مفاهيم: «فلارفث»، «ولا فسوق» و «لاجدال» در برگيرنده تمامى محرمات احرام است.

«امام فخر رازى» در تفسير كبير خود مى نويسد:

«... اين كه پروردگار متعال واژه هاى سه گانه فوق (رفث، فسوق و جدال) را يادآور فرموده، حكمت آن اين است كه: در علوم عقلى به اثبات رسيده كه چهار نيرو در وجود انسان به وديعت گذارده شده است:

1- نيروى شهوانى بهيمى.

2- نيروى غضب سبعى.

3- نيروى وهمى شيطانى.

4- نيروى عقلى ملكى.

و هدف از تشريع تمامى عبادات اسلامى، غلبه بر قواى شهوانى و غضبى و وهمى، مى باشد. پس، «فلارفث» رمز پيروزى بر نيروهاى شهوانى و «لافسوق» سرّ غلبه بر غريزه غضب (كه موجب تمرد و گستاخى و خشم مى گردد)، و «لا جدال» اشاره به غالب آمدن بر نيروى وهم و خيال، مى باشد ...

نيرويى كه انسانِ ساخته نشده را تحريك مى كند تا در ذات، صفات، اسماء، افعال و بالاخره احكام و فرامين خداوند رحمان به مراء و جدال بپردازد حال كه همه شرور و بديها و محرمات از اين سه نيروى درونى انسان نشأت مى گيرد، پروردگار متعال با نزول آيه شريفه:

«فلارفث ولافسوق ولا جدال فى الحج»، «حاج ومعتمر» را فرمان مى دهد كه در «سير الى اللَّه» بايد از صحنه مبارزه با عوامل شرور، پيروزمند بيرون آيد! البته در اين آيات اسرار و رموز گرانبها و بلند مرتبه اى نهفته است كه غفلت از آنها در شأن عاقلان نيست! (3)»


1- تحرير الوسيله، آية اللَّه العظمى السيد روح اللَّه الموسوى الخمينى- ره-، ج 1، كتاب الحج، ص 423
2- همان، ص 424
3- التفسير الكبير، امام فخر رازى، ج 5، ص 182

ص: 79

در اينجا بدون اين كه در نظر داشته باشيم سخنى بر خلاف مشهور بگوييم و يا استنباطى بجز استنباط مفسران و فقيهان از مفهوم آيه 197 سوره بقره، داشته باشيم، تنها در جوّ تفسير «فيضى و ارشادى»، برداشتهايى «اشاره اى و يا رمزى!» از اين سه ركن از اركان مهم محرمات احرام، در افق ديد خواننده تيزبين خود قرار داده و چندان اصرارى هم بر پذيرش آنها نداريم!، هرچند كه بر دقت و ژرف نگرى و تعمق در آنچه كه ذيلًا مى آيد، پاى مى فشريم:

«لا رفث» مطلق رفث، نفى جنس، هرگونه تماس جنسى، حتى مقدماتش بر مُحرم حرام است. در آيه مربوط به شبهاى ماه مبارك رمضان تعبير «الرفث الى النساء» را بكار مى برد؛ شهوت به سوى زنان (1) امّا در اينجا قيدى ندارد، نه «الى النساء»، «بسوى زنان» و نه «مع النساء»؛ «با زنان»، و نه «بالنساء»؛ «به وسيله زنان» كه در اينجا تنها «لارفث» آمده، در شكلى مطلق، تمام عيار و شامل؛ يعنى كليه بهره برداريهاى جنسى و تمامى برخوردهاى شهوانى؛ از مجامعت گرفته تا نگاه شهوت آلود و شركت در مجلس عقد! و ....

نفى تنها يك نوع معين كه منحصر به مجامعت باشد نيست، بلكه نفى جنس است:

شهوت رانى، شهوت انگيزى، لذت بردن، لذت دادن، همه و همه در حال احرام، حرام است، حتى مقدمات، مؤخرات و لوازم و ... و گويا «ترك شهوت جنسى» نخستين گامِ «مُحرم» در سير الى اللَّه است، بدين بيان كه «مُحرم» منهاى شهوت مساويست با «مُحرم» سرادقات الهى! اگر مى خواهى تو را به عنوان يك مُحرم در «خانه خداو مردم»! بپذيرند، اولين قدم غلبه بر «غريزه جنسى» است. و اين «گامِ» تنها، كافى نيست، چرا كه شهوت منحصر به شهوت جنسى نيست! بنابر اين، جهت «تشرف حضور» بايد آماده گام دوّم شد كه:

«و لا فسوق»، هرگونه سرپيچى از دستورات الهى و تجاوز به مرزهاى ديانت، دروغ كه مفتاح تمام معاصى است، دشنام دادن و به ديگران ناسزا گفتن، فخر فروشى كردن و خويشتن خويش را از ديگران برتر و بالاتر دانستن و خود را تافته جدا بافته اى از تافته ها و بافته هاى «ناس»، تلقى كردن! همه اينها در حال احرام حرام است و يا اين كه بگوييم: همه آنچه را كه خدا در هر هنگام بر تو حرام كرده، در حال احرام بر «حرام بودن» آنها مجدّداً تأكيد مى كند كه طبعاً حرامتر و كيفر و كفّاره اش هم بيشتر ... مواظب باش كه «محرمى» و در صدد وصول به


1- كه در شبهاى رمضان حلال است و در روز و در حال روزه حرام مى باشد.

ص: 80

مقام «مَحرمى» و تشرف به حضور حضرت حق! پس هر چه خلاف حقيقت است مگو و مكن، خود خواهى و خودسرى و مفاخره ممنوع! سرپيچى از اوامر خداوندگار قدغن! مى دانى كه دشنام به «بنده خدا» شكستن حرمت حرم خداست؟! پس از زبانت صيانت كن و آن را به دروغ و ناسزا ميالاى كه: «كمال حج و عمره تو در اين است كه اندك سخن بگويى و زبان خود را محفوظ نگاه دارى ...» (1) گام ديگرى هنوز باقى است، در مسير مَحرم شدن با مردم نيز مگرنه اين است كه به سوى «بيت اللَّه» و «بيت وضع للناس»، خانه خدا و خانه مردم، ره مى پيمايى؟ پس:

«ولا جدال»: با احدى گستاخى مكن! و براى اثبات و يا رد چيزى قسم نخور، نه سوگند دروغ كه خود حرام است و فسوق! و نه سوگند راست، «بلى واللَّه ولا واللَّه» چه دورغ باشد و چه راست، براى تو كه در حال احرام به سوى حرم امن الهى رهسپارى، حرام است.

گفتيم «جدال» تنها در انحصار «لا واللَّه وبلى واللَّه» نيست و بنابر اين حديث «لا حلف الّا باللَّه» نظر به اسم «اللَّه» ندارد، بلكه ساير اسامى مبارك پروردگار، چون: رحمان، رحيم، خالق و رازق را نيز شامل مى گردد و چه اشكال دارد كه بگوييم: تفسير «جدال» به سوگند در شكلى ويژه: «ولا واللَّه و بلى واللَّه»، از باب ذكر نمونه است و الّا اطلاق آيه شريفه، تمامى اجناس و انواع ستيزه و نزاع و مجادله را شامل است و از همين رو در برخى از روايات در زمينه «تفسير جدال»، ناسزا گويى نيز به عنوان يكى از مصاديق جدال، آمده است: «... وسباب الرجل الرجل.» (2) بنابر اين با تمسك به اطلاق: «... ولا جدال فى الحج»، آيا نمى توان گفت كه: جنس «نزاع، دعوا، مجادله و ستيزه جويى» منع گرديده است، حال چه مشتمل بر قسم باشد (راست يا دروغ) كه نوعاً هم هست، چه نباشد. پس تمامى انواع بدزبانى، ناسزاگويى، تهمت، غيبت، استهزاء و مسخره، ياوه گويى و اهانت را نيز شامل مى گردد.

«... ولا جدال ...» مفهوم گسترده جدال باشد، حرمت ستيزه و گستاخى با هر كس و حتى با هر چيز!، با خودت، با مردم، با حيوانات و گياهان.

در ادامه آيه مربوط به «محرمات احرام» آمده است:

«وتزوّدوا فانّ خير الزاد التقوى و اتقون يا اولى الالباب.» (3)

مفسران، از جمله شيخ طبرسى (متوفى سنه 548 ه. ق.) در تفسير آيه فوق دو وجه را


1- ... وقلّة الكلام ... فانّ تمام الحج والعمرة ان يحفظ المرء لسانه ... ر. ك. به: وسايل الشيعه، ج 9، ص 108، حديث معاوية ابن عمّار از امام جعفر صادق- ع-.
2- اسرار، مناسك وادّله حج، محمد صادقى، ص 162
3- بقره: 197

ص: 81

يادآور شده اند:

وجه نخست اين است كه گروهى بدون زاد و توسعه جهت مناسك حج راهى مكّه مى شدند و خود را «متوكله»! مى ناميدند. كه فرمان آمد با خود بار و طعام و وسايل سفر برداريد و هزينه و مخارج سفر حج را بر دوش ديگران نياندازيد و «كَلِّ» بر مردم نشويد! و در عين حال بدانيد كه بهترين توشه انسانى تقوا و پرهيزكارى است.

وجه دوّم: آيه شريفه در مقام بيان اين حقيقت است كه كردار نيكو و اعمال صالح را زاد و توشه برگيريد و براى خود ذخيره سازيد كه والاترين توشه و ذخيره تقواى الهى است. (1)و احدى در شأن نزول آيه مزبور داستانى را نقل كرده است كه وجه اوّل را مورد تأييد قرار مى دهد:

«اهالى سرزمين يمن در حالى كه شعار مى دادند: ما متوكلان هستيم!، بدون زاد و توشه، به حج مى آمدند و آن گاه كه به مكه وارد مى شدند، از مردم گدايى مى كردند؟! و به همين جهت آيه نازل شد كه: «وتزوّدوا ...» (2)

امام فخر رازى پس از آن كه مى گويد: مراد از «تزوّدوا»، برگرفتن زاد و توشه تقوايى است، (3) و در حقيقت وجه دوّم را تأييد مى كند، در تقرير نظر خود، اين چنين مى گويد:

«براى آدمى دو سفر است، سفرى در دنيا و سفرى از دنيا. سفر در دنيا لاجرم نياز به زاد و توشه و مال و مركب و غذا و شراب دارد. سفر از دنيا نيز احتياج به زاد و توشه دارد و آن دوستى و شناخت آفريدگار جهان و پشت كردن مطلق به غير اوست ... «توشه سفر از دنيا» به مراتب برتر و بالاتر از «زاد سفر در دنيا» است.

چون:

1- توشه دنيا تو را از گرفتاريها و شدايد موهوم و خيالى نجات مى بخشد و حال آنكه توشه آخرت تو را از كيفر و عذاب قطعى رها مى كند.

2- زاد دنيا تو را از گرفتاريهاى موقت و پايان پذير خلاصى مى بخشد، در حاليكه زاد آخرت تو را از عذاب جاودانه رها مى كند.

3- توشه دنيا تو را به لذائذ همراه با دردها و بيماريها مى رساند، امّا زاد آخرت تو را به لذتهاى خالى از درد و رنج نائل مى كند

4- زاد دنيا تو را به دنيايى مى رساند كه لحظه لحظه در حال فنا و زوال و پايان


1- مجمع البيان فى تفسير القرآن/ امين الاسلام الشيخ ابوعلى مفضل بن الحسن الطبرسى/ ج 1/ ص 294
2- اسباب الزول/ واحدى/ ص 37
3- تزودوا، تزودوا من التقوى ...

ص: 82

پذيرفتن است، در حالى كه توشه آخرت تو را به سرايى مى رساند كه لحظه لحظه در حال روى آوردن و نزديك شدن و رسيدن است.

5- زاد و توشه دنيا تو را به شهوات و نفسانيات سوق مى دهد، ولى توشه و زاد آخرت تو را در آستانه قرب و جلال و جبروت و كبريايى خداوندى، قرار مى دهد ...

پس به اثبات رسيد كه: «ان خير الزاد التقوى». آنگاه خداوند «اولو الالباب صاحبان عقول خالص از شوائب» را مورد خطاب قرار داده و مى فرمايد:

شما كه با خرد ويژه خويش، حقايق امور را مى دانيد، به حكم عقل بر شما واجب است اين زاد و توشه را تحصيل كنيد: «واتقون يا اولى الالباب» از عصيان و نافرمانى من دورى گزينيد.

«اعشى شاعر» در تقرير همين مفهوم چنين مى سرايد:

اذا انت لم ترحل بزاد من التقى ولاقيتُ بعد الموت مَنْ قد تَزَوّدا

ندمتَ على ان لا تكون كمثله و انك لم تُرصِد كما كان ارصدا

آنگاه كه با زاد و توشه اى از تقوا بسوى آخرت كوچ نكنى و پس از مرگ فردى را ملاقات كنى كه چنين سرمايه اى را داراست، از اينكه چون او نيستى و همانند وى مترصد سفر آخرت نبودى، پشيمان خواهى شد! (1) البته با توجّه به اين كه آيه «وتزوَّدوا فان خير الزاد التقوى» در ذيل آيه مربوط به حج و محرمات احرام آمده، شايد اشاره لطيفى به اين حقيقت باشد كه در ماجراى شگفت انگيز اعمال و مناسك حج، موارد فراوانى وجود دارد جهت تحصيل سرمايه هاى معنوى كه صاحبان عقل نبايد از آنها غفلت ورزند، در آنجا جلوه هاى ويژه اى از الطاف و عنايات خداوندگار را مى توان مشاهده كرد! در آنجا صحنه هاى زنده فداكاريهاى ابراهيم- ع- قهرمان يكتاپرستى و محمد- ص- خاتم پيامبران جلوه گر است، در آنجا يك دوره تاريخ عبرت انگيز اسلام، مجسم است و آنها كه روحى بيدار و انديشه اى زنده و خردى باز دارند (اولو الالباب) براى تمامى عمر خود از اين سفر بى نظير روحانى توشه هاى معنوى برخواهند گرفت .. واللَّه اعلم ..


1- التفسير الكبير، امام فخر رازى، ج 5، ص 184

ص: 83

پى نوشتها:

ص: 84

ص: 85

تاريخ و رجال

ص: 86

آنچه در پى مى آيد بخش دوّم از پژوهشى است كه جناب آقاى سيد عطاءاللَّه مهاجرانى درباره سلمان پارسى صحابى جليل القدر رسول اللَّه- ص- نگاشته اند، بخش اوّل را در شماره پيشين خوانديم. از اين كه نام نويسنده بزرگوار در فهرست اشتباه ثبت شده بود و در آغاز مقاله نيامده بود اعتذار مى جوييم.

سلمان (2)

سيد عطاءاللَّه مهاجرانى

روزبه در روزگار ايران ساسانى

موقعيت ممتاز دهقانان و نيز تساهل نسبت به مسيحيان، دو مشخصّه دوران پادشاهى خسرو اول (531 تا 579 م.) و پادشاهى هرمزد فرزند خسرو انوشيروان است.

پادشاهى هرمزد يازده سال طول كشيد. (از سال 579 تا 590 م.) خسرو انوشيروان از تقويت دهقانان و مسيحيان دو هدف عمده داشت. نخست تضعيف خانواده هاى پرقدرت اعيان و دوم تضعيف روحانيان زردشتى. اين دو گروه همواره با يكديگر ارتباطى ويژه داشتند و به عنوان عامل تعيين كننده و تصميم گيرنده در بركنارى پادشاهى و نصب پادشاهى ديگر عمل مى كردند. گرايش خسرو انوشيروان به دهقانان مى تواند از خانواده مادرى او كه دهقان بودند نيز تأثير پذيرد. (1) پيش از خسرو اول نيز تلاشى براى محدود كردن قدرت و اعمال اراده


1- طبرى مى گويد قباد كواد در سر راه خود به نزد خاقان در نيشابور با راهنمايى زرمهر فرزند سوخرا، قباد بانيواندخت دختر دهقان نيشابور ازدواج مى كند. نگاه كنيد به: نولدكه، تاريخ ايرانيان و عربها، ص 211 تا 212 و نيز، مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 240 فردوسى نيز گفتگوى قباد با دهقان را نقل كرده است. دهقان مى گويد نژادش به فريدون مى رسد: ز دهقان بپرسيد آنگه قباد كه اى نيكبخت از كه دارى نژاد بدو گفت كز آفريدونِ گرد كه از تخم ضحاك شاهى ببرد نگاه كنيد به: شاهنامه فردوسى، به تصحيح رستم على اوف مسكو، 1970 م. ج 8، ص 40 پادشاهى قباد، بيت 179 و 180 اخبار الطوال، ص 65 نكته قابل توجه اين است كه دينورى دهقان را اهل قريه اى در نزديكى اهواز و اصفهان مى داند. بغدادى در ترجمه شاهنامه دختر را از خانواده دهقانى اهل اردستان در نزديكى اصفهان معرفى مى كند. فردوسى نيز دهقان را منطقه اى نزديك اهواز مى داند.

ص: 87

موبدان موبد و اعيان برداشته شده بود. تلاش هايى محدود و ناموفق؛ به عنوان نمونه يزدگرد اول كوشيد قدرت روحانيان و اعيان را كاهش دهد. اين تصميم به بركنارى او انجاميد و يزدگرد بزهكار نام گرفت. قدرت بى مهار روحانيان زردشتى در تار و پود زندگى مردم رخنه كرده بود.

زندگى مردم چنان بود كه در شبكه پيچيده امور مذهبى، روحانيان به ناچار در تمامى امورشان دخالت مى نمودند، به قضاوت مى پرداختند. فهرست هاى نجومى ترتيب مى دادند و با رؤيت شعله آتش مقدس از آينده خبر مى دادند. زندگى هر فرد به مراسم دقيق و كوچكى وابسته بود. در هر گامى كه برمى داشت ممكن بود ناپاك شود و مى بايست بلادرنگ ناپاكى را از وجود خود زايل كند و اين خود موجب مى گشت كه كاهنان دائماً در زندگى افراد و بويژه افراد ساده و عامى دخالت كنند. اين مداخلت و مراسم تطهير يا پادياب، مستلزم مخارجى بود كه بر دوش مردم قرار داشت و منبع درآمد و ثروت روحانيان به شمار مى رفت. (1) انوشيروان به روشنى دريافته بود كه گسترش نهضت مزدك در ميان مردم ريشه در ستم و بهره ورى روحانيان و اعيان دارد. او هم نهضت را سركوب كرد كه قدرت پادشاهى آسيب نبيند و هم كوشيد ريشه هاى عدم رضايت را از ميان بردارد. جالب است بدانيم كه قباد نيز چنين انديشه اى داشت. او نيز كوشيد با تكيه بر دهقانان و ترويج آيين مزدك، سررشته گسسته امور را خود در دست بگيرد. ليكن از آنجا كه در روزگار او دهقانان به عنوان يك طبقه اجتماعى نمى توانستند به عنوان يك تكيه گاه مطلوب عمل كنند. قباد در برابر اتفاق روحانيان و اعيان شكست خورد.

انوشيروان پس از سركوب نهضت مزدك به سازماندهى دهقانان مى پردازد و از سوى ديگر قدرت موبدان موبد را كاهش مى دهد. كاهش قدرت روحانيون زردشتى و كاهش اقتدار اعيان، با توسعه موقعيت و قدرت دهقانان ميسّر مى شود. موقعيت دهقانان را در اين دوره با توجه به اطلاعاتى كه در داستان زندگى سلمان آمده است، مى توان از چند جهت بررسى نمود:

الف: موقعيت اقتصادى

ب: موقعيت سياسى، حكومتى

ج: موقعيت دينى و فرهنگى

د: موقعيت نظامى


1- تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هيجدهم ميلادى، ترجمه كريم كشاورز تهران: پيام، 1354 ص 85

ص: 88

دهقانان در منطقه خود صاحب ملك، اراضى كشاورزى، باغ و اصطلاحاً صاحب ضياع و عقار بودند، چنانكه سلمان نيز اشاره مى كند كه پدرش او را در جوانى گاه براى سركشى به املاك مى فرستاد. دهقانان نماينده حكومت و رئيس ده بودند كه مسؤوليت جمع آورى ماليات نيز برعهده آنان بود. اين نكته از اين جهت نيز اهميت قابل ملاحظه اى دارد كه انوشيروان هم نظام مالياتى و هم نظام تقسيمات كشورى و نيز سازماندهى ارتش را دگرگون كرد. از اين رو دهقانان در متون درجه اوّل گاه به معناى رئيس و امير منطقه و فرمانده نظامى منطقه نيز گفته مى شود. چنانكه بارتولد نيز معتقد است: امراى جزء را نيز دهقان مى گفتند. كريستن سن معتقد است: «اسواران» را كه گل سرسبد لشگر ساسانيان بشمارند، بايد از اين طبقه دانست ...

اغلب اسواران در زمان صلح در املاك خود زيسته و مشغول زراعت و اداره امور رعاياى خويش بوده اند. (1) از اين رو داورى مرحوم مينوى كه دهقانان را برى ء از امور نظامى مى داند، دقيق نيست. آشنايى استراتژيك سلمان با امور نظامى، خود نشانه روشنى است كه دهقانان در سازماندهى نظامى كشور نقش و مسؤوليت داشته اند گيرشمن معتقد است سواره نظام در دوره ساسانى به دو بخش سواره نظام سنگين و سواره نظام سبك تقسيم مى شده است. سواره نظام سبك همان كمانداران نجباى كوچك- در برابر نجباى بزرگ- بودند. (2) در بخش دوم به تناسب معناى دهقان و مرزبان اشاره شد كه مسؤوليت دقيق نظامى دهقانان را تبيين مى نمايد.

در مورد نقش دينى و فرهنگى دهقانان، اين نكته بسيار مهمّ، در داستان زندگى سلمان آمده است كه مى گويد: او مسؤوليت نگهبانى از آتش را برعهده داشته است، كه آتش مبادا خاموش شود. اين مسؤوليت لزوماً برعهده پدر سلمان كه دهقان جى بود، قرار داشته است. فردوسى در شاهنامه خود مكرر از دهقان نام مى برد، دهقان دانا، دهقان پرمايه، دهقان جهانديده، دهقان سخنگوى، دهقان سراينده و ... گواهند كه دهقانان نگهبان فرهنگ و آداب و رسوم نيز بوده اند. (3) برتلس معتقد است كه دهقانان نگهبانان داستانهاى ملى ايران، داستانهاى باستانى بوده اند. (4) يعقوبى در تاريخ خود در توضيح پادشاهان پارس و نقد مطالبى كه از ديد و داورى او


1- ايران در زمان ساسانيان، ص 168 و 169
2- ر. گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، ترجمه دكتر محمد معين تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1355 ص 376
3- ولف، در فرهنگ شاهنامه خود دهقان را رئيس ده و مالك بزرگ زمين يا زميندار بزرگ مطرح كرده است. نگاه كنيد به: 1935،.، 406:
4- ا. ى. برتلس، ناصر خسرو و اسماعيليان، ترجمه يحيى آرين پور تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1346 ص 27 و 28

ص: 89

مورد پذيرش نيست، از دهقانان به عنوان گروهى كه چنين داستانها يا ادّعاهايى را باور ندارند نام برده است. (1) نقش دينى و فرهنگى دهقانان با امر داورى و قضا يعنى فصل خصومت در ميان مردم اثر جدّى ترى مى يافت. (2) پيداست ضرورت داشته است كه دهقانان به عنوان تكيه گاه نظام حكومت انوشيروان و نيز هرمز چهارم از هر جهت آموزش و تربيت لازم را ببينند. مرحوم مينوى درباره تربيت و آموزش ديهگانان مطلبى را در كتاب «تاريخ و فرهنگ» نقل مى كند كه قابل توجه است:

«ديهكانان در هر وقت و زمان بايستى پيش معلمين دينى بخوبى تربيت ديده و تهذيب يافته باشند.» (3) علامه مجلسى در بحارالانوار، در نقل رويارويى على- ع- با خوارج، دهقان فارسى، آن حضرت را از جنگ با خوارج و حركت به سوى آنان بازمى دارد. مى گويد طوالع ستارگان نحس است و ... شروع مى كند به توضيح اطلاعات نجومى خود كه مثلًا مرّيخ در برج ثور است و ... كه نشانه اى از آشنايى دهقانان با نجوم و هيأت است. (4)هرمزد چهارم، جانشين انوشيروان، در يك دهه اى كه پادشاهى مى كند. در تقويت بيشتر دهقانان و مبارزه با اعيان و روحانيان مى كوشد. او حتّى برخلاف انوشيروان كه باور داشت حكومت بر «اجساد» است نه بر «قلبها»، مى كوشيد از حكومت چهره اى عدالتخواهانه بروز دهد. به روايت فردوسى هرمزد افراد مؤثر دربار را كه در زمان انوشيروان نفوذ گسترده اى داشتند مثل ايزد گشسب و برزمهر و ماه آذر را بركنار و زندان مى كند. ايزد گشسب موبدان موبد بود. پيداست هرمزد با دستگيرى او مى خواسته قدرت موبدان موبد را به عنوان يك نهاد، تضعيف نمايد.(5) آرنولد توين بى درباره قدرت روحانيون زردشتى و سلسله مراتب آنان تفسير قابل توجهى دارد. مى گويد نظام قدرت سلسله مراتبى روحانيان زردشتى در ايران ساسانى، هم عرض و همسان قدرت پادشاه بود. در واقع دو نهادِ قدرتِ متوازى وجود داشت. همين توازى در قدرت كليسا و امپراتورى رم و نيز قدرت فراعنه و روحانيون مون رِ- در تبس در مصر نيز وجود داشت.(6)تساهل نسبت به ديگر اديان، بويژه مسيحيت در دوران هرمزد، نيز ادامه يافت. به حدى كه مسيحيان معمولًا هرمزد را تحسين مى كردند و شيوه رفتار او با مسيحيان را


1- ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى 1366 ج 1، ص 193
2- داستان رستم و سهراب، مقدمه مينوى، ص 9
3- مجتبى مينوى، تاريخ و فرهنگ تهران: خوارزمى، 1352، ص 492
4- بحارالانوار، ج 41، ص 336 و نيز ج 40، ص 166 و 167
5- شاهنامه فردوسى، ج 8، ص 319، پادشاهى هرمزد همى خواست هرمزد كزين هر سه مرد يكايك برآرد بناگاه گرد همى بود زايشان دلش پرهراس كه روزى شوند اندرو ناسپاس بايزد گشسب آن زمان دست آخت به بيهوده بر بند و زندانش ساخت ...
6- 1-.،،):.. (، 4691،: 136

ص: 90

مى ستودند.(1)تساهل نسبت به مسيحيان در دوران خسرو اوّل و هرمزد چهارم در ايران همزمان بود با سختگيرى ژوستى نين امپراتور روم نسبت به ديگر اديان و حتى فلاسفه و دانشمندان. ژوستى نين در سال 529 م. آكادمى فلسفه و فرهنگ يونان را در آتن تعطيل كرد.

بسيارى از فلاسفه و متفكّرين به عنوان پناهنده به دربار ايران ساسانى آمدند. (2) در اين دوران كه در واقع دوران تجديد حيات ايران) revitalisation ( (3)» بود. ترجمه از زبان هاى يونانى و نيز سانسكريت رواج تمام داشت. چنانكه مى دانيم برزو يا روزبه يا بزرگمهر كتاب كليله و دمنه را در همين روزگار به پهلوى ترجمه كرد. علاوه بر ترجمه بسيارى از كتب پهلوى كه برجاى مانده است در همين دوره تأليف شده است. چنانكه عده اى معتقدند حتى نامه تنسر نيز متعلق به دوره انوشيروان است.

سلوك هرمزد با مسيحيان و سختگيرى او با اشراف و روحانيان موجب شد كه هيربدان؛ يعنى روحانيان زردشتى، نامه اى به هرمزد نوشتند و از او خواستند كه به ترسايان بتازد، هرمز نوشت: همچنانكه تخت پادشاهى ما تنها به دو پايه پيشين و بى دو پايه پسين باز نايستد، پادشاهى ما نيز با تباه ساختن ترسايان و پيروان كيش هاى ديگر به جز كيش ما، استوار و پايدار نباشد. پس دست از ترسايان كوتاه كنيد و بكارهاى نيك روى آوريد تا ترسايان و پيروان كيش هاى ديگر آن را ببينند و شما را بر آن بستايند و از جان، هواخواه كيش شما باشند. (4) عدم رضايت اشراف و روحانيان و گسترش حملات از مرزهاى مختلف ايران، جنگ با تركان و روميان و سرانجام مرگ هرمزد باعث شد كه تحولات اجتماعى و اقتصادى كه تجديد حيات ايران نام گرفته است فرو ريزد. پس از آن دهقانان نيز، اهميت خود را از ديد حاكميت از دست دادند. گرچه پايگاه اجتماعى و سياسى آنان در نظام حكومتى تا حمله اعراب مسلمان باقى ماند. ليكن آنان به دليل عدم رضايت از دربار، همكارى روشن و مؤثرى با اعراب فاتح داشتند.

در جستجوى پسر انسان

باب برزويه طبيب به روشنى نشان مى دهد كه در روزگار انوشيروان افرادى همان برزويه و يا حتى بزرگمهر دچار چه دغدغه و بحران هايى بودند. برزويه سرنوشتى مثل سلمان


1- 1-،، 6891: 3) 1 (: 261
2- 2-،: 161
3- 3-.: 351
4- تاريخ ايرانيان و عربها، ص 388

ص: 91

دارد. منتهى او از راهى ديگر و با انگيزه هاى ديگر حركت و كوچ مى كند و به هند مى رود و كليله و دمنه را مى آورد. پدرش از لشكريان بود و مادرش از علماى دين زردشت. او سخت مورد علاقه و محبت خانواده اش بود. تشويق پدر و مادر و آموزش علم طبّ، او را خرسند و راضى نمى كند او در جستجوى يقين گمشده است. سلوك او شروع مى شود. تصويرى كه برزويه از روزگار خود مى دهد مورد توجه ماست:

«در اين روزگار تيره كه خيرات بر اطلاق روى بتراجع آورده است و همّت مردمان از تقديم حسنات قاصر گشته با آنچه ملك عادل انوشيروان كسرى بن قباد را سعادت ذات ... مى بينم كه كارهاى زمانه ميل به ادبار دارد و چنانستى كه خيرات مردمان را وداع كردستى، و افعال ستوده و اخلاق پسنديده مدروس گشته و راه راست بسته، و طريق ضلالت گشاده، و عدل ناپيدا و جور ظاهر، و علم متروك و جهل مطلوب، و لؤم و دنائت مستولى و كرم و مروّت منزوى، و دوستيها ضعيف و عداوتها قوى، و نيك مردان رنجور و مستذّل و شرّيران فارغ و محترم ... چون فكرت من بر اين جمله به كارهاى دنيا محيط گشت و بشناختم كه آدمى شريف ترِ خلايق و عزيزتر موجودات است، و قدر ايّام عمر خويش نمى داند و در نجات نفس نمى كوشد ... تا سفر هندوستان پيش آمد، رفتم و در آن ديار هم شرايط بحث و استقصا هر چه تمامتر تقديم نمودم و بوقت بازگشتن كتابها آوردم كه يكى از آن كتابها اين كتاب كليله و دمنه است.» (1) برزويه جوان، درصدد و در جستجوى نجات نفس خويش است. و ناخرسند از روزگار خود. شگفت اين كه بزرگمهر نيز در مقدمه حكيمانه و پرنكته اى كه بر كليله و دمنه نوشته، همين مضمون رامطرح كرده است كه:

«اگر چنانكه باژگونگىِ روزگار است كاهلى بدرجتى رسد يا غافلى رتبتى يابد بدان التفات ننمايد، و اقتداى خويش بدو درست نشناسد. چه نيك بخت و دولت يار او تواند بود كه تقبل به مقيلان و خردمندان واجب بيند تا به هيچ وجه از مقام توكّل دور نماند، و از فضيلت مجاهدت بى بهره نگردد.» (2) بزرگمهر در متنى كه به زبان پهلوى از او برجاى مانده است نيز نسبت به زمانه خود و شاهان ستمكار تعريض دارد:

«اكنون، من چون كامم كوشش به پارسايى ورزيدن و پرهيز از گناه كردن (بود)- جز آنچه از كنش و فرمايش خداوندان زمان، و دشپاد شاهان برخاسته و بدان چاره اى ندارم.»(3) روزبه- سلمان- نيز نمى توانست ذهن جستجوگر و بى تاب خود را در خانه و با آداب و


1- كليله و دمنه، انشاى ابوالمعالى نصرالله منشى، تصحيح و توضيح مجتبى مينوى، تهران: دانشگاه تهران 1355 ص 44 تا 58
2- همان، ص 41
3- يادگار بزرگمهر، ترجمه دكتر ماهيار نوّابى نگاه كنيد به: ماهيار نوّابى، مجموعه مقالات، به كوشش محمود طاووسى شيراز، مؤسسه آسيايى ج 1، ص 306 ثعالبى انگيزه جستجوى برزويه را به گونه اى ديگر ذكر مى كند. مى نويسد: در دربار انوشيروان 120 طبيب از مليتهاى مختلف، ايرانى و رومى و هندى وجود داشتند كه برزويه برجسته ترين آنان بود. برزويه بيش از همه طبيبان، اهل جستجو و پژوهش در كتب بود. به مطلبى برمى خورد كه در كوههاى هند درخت شگفتى وجود دارد كه آن درخت اين خاصيت را دارد كه مردگان را زندگى مى بخشد. اين موضوع در ذهن برزويه همواره دوران مى كند و او در جستجوى چنين درخت يا داروى شفابخشى- مهرگياه- به هند مى رود. پيرمردى به او مى گويد: حفظت شيئاً و غابت عنك اشياء! آن درخت رمزى است، مراد از كوه دانشمندان اند و درخت كلام آنان است و مردگان، نادان هايند و تمامى آن حكمتهاى زندگى بخش در كليله و دمنه است. نگاه كنيد به: الثعالبى، غرر اخبار ملوك الفرس و سيرهم، به كوشش و ترجمه فرانسوى زوتنبرگ پاريس-، 1909 ص 629 و 630 اين نكته نيز شايسته توجه است كه در متن عربى مقدمه برزويه، تفاوتهايى با متن ترجمه نصرالله منشى مشاهده مى شود. نگاه كنيد به: عبدالله بن مقفّع، آثار ابن مقفع بيروت: دارالكتب العلميه، 1989 م. ص 66 و 67 دكتر زرين كوب احتمال داده اند مقدمه منسوب به برزويه ممكن است تا حدى نيز انعكاس ناخرسنديهاى عبداللَّه بن مقفع در عهد عباسى باشد. نگاه كنيد به: دكتر عبدالحسين زرّين كوب، تاريخ مردم ايران تهران: اميركبير، 1364 ص 499 و 500

ص: 92

رسوم آئين زردشت راضى و خرسند سازد، سلمان در شناخت آئين زردشت و رعايت آداب آن، سعى بليغ نمود. او همواره مسؤول آتشكده جى بود، كه مبادا آتش خاموش شود. (1) چنانكه در نهاية المسؤول آمده است:

«در خدمت مجوسيّه مى بودم و آتش مجوس مى افروختم كه هرگز يك لحظه باز نمى مرد» آتش مجوسيت؛ يعنى همان آتش مقدس آئين زردشت كه مردن آن به تعبير «ارداويراف نامه» گناهى بزرگ است و پادافره اى سنگين دارد. (2) واژه مجوس، به معناى آيين زردشت است گرچه در لسان العرب و قاموس المحيط وجه نامگذارى غيرقابل پذيرشى درباره اين واژه آمده است، (3) لكن در اين كه مجوسيّت به مفهوم آتش پرستى است، آنان نيز ترديد نداشته، ابن منظور شاهدى نيز نقل كرده است كه: «كنار مجوس تستعر استعاراً» واژه مجوس، از همان واژه مُغ يعنى روحانى و عالم دين زردشت گرفته شده است. اين واژه در يونانى Magos و در لاتين Magus و در ارامى مجوشا مى باشد. (4) در روايات شيعى درباره آيين مجوس و مجوسى بودن سلمان در مرحله نخست زندگى، نكاتى مطرح شده است:

الف: در جلد 22 بحارالانوار دو روايت با دو مفهوم مخالف آمده است كه سلمان نخست مجوسى بود بعد مسلمان شد. و دوم اين كه سلمان مجوسى نبود. (5) در توضيح روايت دوّم كه سلمان مجوسى نبود، آمده است كه گرچه در ظاهر او مشرك به نظر مى آمد اما در درون و باطن مؤمن بود.

ب: در گفتگوى مفضّل با امام صادق- ع- مفضل از امام صادق- ع- درباره آئين مجوس مى پرسد. ايشان مجوسيّت را تمجّس، گرايش پيدا كردن به سريانيت مى دانند: لانّهم تمجّسوا فى السريانيه ... سريانى بيشتر به عنوان يك زبان و يك خط مطرح است تا عنوان يك آئين، كه البته اين زبان و خط در ايران نيز وجود داشته است چنانكه مانى كتاب معروف خود را به زبان سريانى نوشت و نصيبين مركز چنين زبان و خطى بود كه سلمان نيز سالها در مهاجرت بزرگ خود در آن شهر زيست.

در برخى منابع معتبر و قابل توجه درباره گرايش دينى سلمان و مردم جى نكته اى مطرح شده است كه شايسته تأمل است. برحسب روايت ابن عساكر در تاريخ دمشق و حافظ


1- در داستان زندگى سلمان، او درباره پيشينه زردشتى بودن خويش مى گويد: «واجتهدت فى المجوسيّة حتى كنت قطن النار الذى يوقدها لايتركها تخبو ساعة.» نگاه كنيد به: ابن اسحاق، سيرةالنبى، ج 1، ص 139 و ابن هشام، ج 1، ص 228 و 229 و تاريخ بغداد ج 1، ص 165 و ذكر اخبار اصفهان ج 1، ص 49 و البداء و التاريخ. ج 5، ص 110 و ابى هيثم اصفهانى، دلائل النبوه ج 1، ص 259 و ابن كثير، السيرة النبوية، ج 1، ص 296 و 297 و الطبقات الكبير، ج 4، ص 53 و صفة الصفوة، ج 1، ص 523 و كتاب الثقات، ج 1، ص 249 و طبقات المحدّثين باصبهان ج 1، ص 209 و نهاية المسؤول فى رواية الرسول، ج 1، ص 364
2- در فصل 37 ارداويراف نامه آمده است: 1- و ديدم روان مردى چند و زنى چند كه نگونسار آويخته شده بودند 2- تن ايشان را مار و كژدم و ديگر خرفستران مى جويدند 3- و پرسيدم و اين روان كدام مردمان است 4- سروش اهلو و آذرايزد گفتند: «اين روان آن مردمانى است كه در گيتى پرهيز آب و آتش نكردند و ايمنى به آب و آتش بردند و آگاهانه آتش را كشتند.» نگاه كنيد به: ارداويراف نامه، فيليپ ژينيو، ترجمه ژاله آموزگار تهران، انتشارات معين، 1372، ص 69
3- ابن منظور و فيروزآبادى مجوس را معرّب منج كوش؛ يعنى كسى كه گوشهاى كوچك دارد عنوان كرده اند! نوشته اند نخستين كسى كه آئين مجوس را مطرح كرد گوشهاى كوچكى داشت! نگاه كنيد به: لسان العرب، ج 13، ص 21 و قاموس المحيط، ج 2، ص 365 و المنجد.
4- برهان قاطع، ج 4، ص 1969 و:... 1065: 1992،،
5- بحارالانوار، ج 22، ص 347 و ص 348

ص: 93

ابونعيم اصفهانى در حليةالاولياء و المزّى در تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، سلمان مى گويد كه:

«و كان اهل قريتى يعبدون الخيل البلق و كنت اعرف انهم ليسوا على شى ء ...» «(1)

«مردان قريه من اسبان سياه و سپيد را مى پرستيدند و من مى دانستم كه آن باور، اعتبارى و ارزشى ندارد.»

آيا پرستش اسب به عنوان يك انديشه و رسم انحرافى در آئين زردشت يا در ميان مردم مطرح شده است؟ چنانكه در فصل آخر ارداويراف نامه، از قانون هاى نادرست يا راههاى نادرست در كيش مزديستان سخن گفته شده است: «تو (ارداويراز)، به مزديستان بگو كه راه اهلايى (/ پارسايى) يكى است. راه پوريوتكيشى (/ كيش پيشينيان) و ديگر راهها بيراهه اند ... به همان دين بايستيد كه زردشت سپيتمان از من پذيرفت و گشتاسب در جهان رواج داد. قانون درست را نگاه داريد و از قانون نادرست بپرهيزيد ...» (2) دكتر زرين كوب نيز با توجه به متن ارداويراف نامه، پديد آمدن رسمهاى نادرست و شك و خبط بسيار در دنياى مزديستان را امرى محتمل مى انگارد. (3) روزبه- سلمان- به صراحت مى گويد كه چنين رسمى- پرستش اسبان ابلق- از ديد و داورى او اعتبارى نداشته است. واقعيت اين است كه چنين رسمى نمى تواند بدون هيچگونه زمينه و وجهى پيدا شود و روايت ابن عساكر و ابى نعيم و المزّى نيز نمى تواند يكسره بدون دليل باشد.

در اوستا به كرّات به اين مضمون برمى خوريم كه اسب موجودى شايسته توجه و نيز مقدس است. وصفى كه براى خورشيد به عنوان چشم اهوره مزدا در اوستا، در خرده اوستا ويسنه آمده است، خورشيد تيز اسب است؛ مثل: خورشيد تيز اسب را مى ستاييم (4) علاوه بر آن در تيريشت درباره تشتر آمده است كه او «به پيكر اسب سپيد زيبايى با گوشهاى زرّين و لگام زرنشان در فروغ پرواز كند»، علاوه بر آن تشتر به صراحت به اهوره مزدا در جنگ با اپَوش ديو و دغدغه شكست مى گويد:

«اكنون مردمان مرا در نماز نام نمى برند و نمى ستايند، چنان كه ديگر ايزدان را در نماز نام مى برند و مى ستايند.» (5) پلوتارك معتقد است كه ايرانيان ستاره تشتر را كه بسيار مورد علاقه آنان بوده است،


1- تاريخ دمشق، ج 10، ص 29؛ حلية الاولياء، ج 1، ص 190؛ تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، ج 11، ص 248
2- ارداويراف نامه، ص 94
3- دكتر عبدالحسين زرين كوب، تاريخ مردم ايران، تهران: اميركبير، 1364 ص 485
4- اوستا، گزارش و پژوهش جليل دولتخواه تهران: انتشارات مرواريد، 1370 ج 1، ص 166 و نيز ص 129 و 98 و 109 و ج 2، ص 403 و 591 و 634
5- همان، ج 1، يشتها، تيريشت، ص 333 و 334 و نيز ص 330 و 331

ص: 94

مى پرستيده اند. (1) آيا پرستش اسبان سياه و سفيد نشانه اى از پرستش تبشتر Tistryce, Tistar اوستا نيست؟ ايزدى كه سرور همه ستاره هاست و در شايسته ستايش و نيايش بودن همسنگ هرمزد آفريده شده است. (2) اين نكته نيز شايسته توجه است كه در اديان كهن، پرستش اسب به دليل نقش درجه اوّلى كه اسب در زندگى پيشينيان داشته است، وجود دارد. (3) چنانكه تصوير و ويژگى هايى كه در شاهنامه فردوسى درباره اسب رستم- رخش- و اسب سياوش- شبرنگ- و اسب خسرو پرويز- شبديز- آمده است به روشنى گواه است كه اسب موجودى مقدّس و گاه مثل رخش همسنگ كار و عمر رستم نقش مؤثر دارد. و يا همانند شبرنگ، اسب سياوش داناى راز است. (4) تمامى اين موارد نشانه هاى قابل تأمّلى هستند كه نمى توان از آن سخن كه مردم قريه سلمان- مردم جى- اسبان سياه و سپيد را مى پرستيده اند به شتاب گذشت. وقتى روزبه مى گويد، پرستش اسبان سياه و سپيد توسط مردم قريه اش از ديد او امرى بى اعتبار بوده است، بروشنى پيداست كه در ذهن او جوانه هاى شك نسبت به آئين زردشت و باورهاى مردم روزگار او درخشيده است.

گرچه ذهبى، در سير اعلام النبلاء در روايت داستان زندگى سلمان، در موردى كه اشاره به پرستش اسبان ابلق شده است آن روايت را مخدوش و بى اعتبار و راوى را متروك مى داند. (5) واقعيت اين است كه در انديشه و باورهاى آئين زردشت در روزگار سلمان، موارد قابل توجّهى وجود داشته است كه هر كدام شك برانگيز و دغدغه آفرين بوده و انديشه روزبه جوان را به خود مشغول مى داشته است، به عنوان مثال آيا برخى رسوم؛ مثل تطهير با گميز ورزاوِ اخته- بول گاو- به تعبير ونديداد مى توانسته است با انديشه و باور روزبه تناسب و همخوانى داشته باشد، (6) رسم يا بارورى كه مورد تعريض و طعن ابى العلاء معرّى نيز قرار گرفته است:

عجبت لكسرى و اشياعهم و غسل الوجوه ببول البقر (7)

آيا رسم ازدواج با محارم نمى توانسته است مثل علامت سؤال در ذهن روزبه مطرح شود؟ (8) علاوه بر آن عدالت و مِهر آرمان هر جوان و هر انسانى است. سركوب خونين


1- هاشم رضى، فرهنگ نامهاى اوستا تهران، سازمان انتشارات فروهر، 1346 ج 1، ص 368
2- مهرداد بهار، پژوهشى در اساطير ايران تهران، توس، 1362 پاره نخست، ص 31
3- در دائرةالمعارف دين، در ذيل اسب، در بررسى اديان يا باورهاى پيشينيان به موارد متعددى اشاره شده است. از جمله نقشى كه اسب درباور و زندگى مردم آسياى مركزى داشته است، نگاه كنيد به: 1987،،،،، 245- 238:، 7: 468- 463:، 6:
4- رخش اسبى دو رنگ است، سپيد و سرخ: تنش پر نگار از كران تاكران چو داغ گل سرخ بر زعفران رخش رستم را از نزديك شدن اژدها در هفتخوان آگاه مى كند. در خوان نخست او با شير مى جنگد، رستم با او سخن مى گويد: چنين گفت با رخش كاى نيك كار مكن سستى اندرگه كارزار چنان گرم شد رخش آتش گهر كه گفتى برآمد ز پهلوش پر ويژگى هايى كه در شاهنامه در توصيف رخش آمده است شباهت شگفتى به توصيف كرده سوّم بند 10 دين يسْت دارد. نگاه كنيد به اوستا، ج 1، ص 463 شبرنگ اسب سياوش نيز سرنوشتى شگفت دارد. سياوش در آستانه قربانى شدن با او سخن مى گويد: خروشان سرش را به بر درگرفت عذار و فسارش ز سر برگرفت به گوش اندرش گفت رازى دراز كه بيدار دل باش و با كس مساز نگاه كنيد به: شاهنامه، به كوشش خالقى مطلق، تهران: روزبهان، 1370؛ ج 2، ص 347 داستان سياوش، بيت 2148 و 2149
5- شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان الذهبى، سير اعلام النبلاء، تحقيق صلاح الدين المنجد، مصر، دارالمعارف، بى تا، ج 1، ص 386 تا 389 البته وقتى ذهبى حديث را منكر تلقى مى كند، متعين نيست كه آيا تمامى اجزاء حديث مورد نظر او بوده است يا بخشى از آن، ذهبى، عبداللَّه بن عبدالقدوس را كه روايت از طريق او نقل شده است، متروك مى داند. منابع معروف رجالى، مانند اسدالغابه، صفة الصفوه، الاصابه، الاستيعاب، الانساب و كتاب الجرح و التعديل و معجم رجال الحديث هيچگونه اشاره اى به عبداللَّه بن عبدالقدوس الرازى نشده است. سكوت منابع رجالى مى تواند مؤيّد اشاره و نظر ذهبى باشد. نظامى در وصف شبديز سروده است: سبق برده ز وهم فيلسوفان چو مرغابى نترسد ز آب طوفان زمانه گردش و انديشه رفتار چو شب كاراگه و چون صبح بيدار نهاده نام آن شبرنگ شبديز برو عاشق تر از مرغ شب آويز
6- اوستا، ج 2، ص 868 ... «سپس تن و جامه آلوده خويش را چهار بار با گميز- بول گاو- و دوبار با آب آفريده بغ بشويد.»
7- طه حسين و مصطفى سقا و ابراهيم الابيارى و ... تعريف القدماء بابى العلاء قاهره: الدار العربيّه للنشر و الطباعه 1965 م./ 1385 ه. ص 187 البته اين نكته قابل توجه است كه اين شعر بسيار معروف ابى العلاء در ديوان لزوم ما لايلزم كه در سه جلد توسط نديم عدى تصحيح شده است نيامده است.
8- در ارداويراف نامه، از صفت خواهران ويراز صحبت شده كه: هر هفت خواهران براى ويراز همچون زن بودند. نگاه كنيد به: ارداويراف نامه، ص 43

ص: 95

مزدكيان توسط خسرو اول، فضاى اجتماعى و سياسى ناشى از آن سركوب، نفس مطرح شدن پرسشها و ترديدهاى توسط مزدك در آئين زردشت مى توانسته است زمينه منطقى طرح آن گونه پرسشها و تشكيكها توسط روزبه باشد. گرچه برخى محققين بدون اين كه مستند قابل قبول و حتى كوچكترين مستند قابل ذكرى را مطرح كنند. از مزدكى بودن روزبه در دوره نخست زندگى اش در ايران سخن گفته اند. (1) نكته ديگرى كه برانگيزه روزبه در جستجوى مسائل مى افزود. شيوه پدر روزبه- دهقان جى- بود كه برغم مهر و دوستى بسيار كه روزبه را مثل دختران جوان در خانه نگاه مى داشت و عملًا سدّى در راه جستجو و شناخت و آشنايى او با جامعه فراهم كرده بود. سلمان از خانه ماندنش تعبير به زندانى بودن در خانه نموده است. آيا پدر روزبه نگران فرزند عزيز خود بوده و نمى خواسته است در معرض دنياى پرتحول و شبهه برانگيز خارج خانه قرار گيرد؟

از سوى ديگر او از طرف پدرش مسؤول نگهبانى از آتش است كه نميرد. دهقان جى بدون توجه به آتش سوزان ديرينى كه در جان پسرش شعله مى كشد، بدون دغدغه نسبت به فرو مردن چنان آتشى روزبه را نگهبان جسم آتش و صورت آتش كرده بود.

دهقان جى، به عنوان كارگزار حكومت، نگران بوده است كه مبادا فرزندش گامى بردارد يا باورى پيدا كند كه مخالف و مغاير موقعيّت او باشد. راه آسان؛ يعنى حبس روزبه در خانه را برگزيده است. گاهى هم اگر به ضرورت، روزبه از خانه بيرون مى رود او با دغدغه در انتظار فرزند مى ماند.

نكته بسيار با اهميت، مسؤوليت سلمان در نگهبانى از آتش است. او به صراحت مى گويد آن چنان در آئين زردشت كوشيد تا نگهبان آتش شد. براى نگهبانى آتش يا به تعبير متون كهن آذربان مى توان دو فرض را در نظر گرفت.

1- سلمان از آتشكده خانوادگى خود نگبهانى مى كرده است، 2- او نگهبان آتشكده جى بوده است. چنانكه مى دانيم ايرانيان هم آتشكده خانوادگى داشتند و در خانه خود آتش افروخته اى را پاس مى داشتند و نيايش مى كردند و هم آتشكده هاى شهر و منطقه خويش كه برخى از آنان شهرت بسيار داشته اند. نكته جالب اين است كه آتشكده خانوادگى در يونان و رم و هند نيز وجود داشته است. «تجسّم آتش خانواده يا اجاق خانواده در يونان باستان الهه


1- احسان طبرى، برخى بررسيها درباره جهان بينى ها و جنبش هاى اجتماعى در ايران، ص 148 احتمال مزدكى بودن يا سياسى بودن علّت مهاجرت روزبه توسط آقاى شاملو هم مطرح شده است. نگاه كنيد به: كتاب كوجه، ج 7، ص 1145، نويسنده معتقد است مهاجرت سلمان علل سياسى داشته است. چنانكه گفته شد اين نظريه ها يا احتمال ها چون پشتوانه پژوهشى ونيز مستندى ندارند، اعتبارى هم ندارند.

ص: 96

هستيا Hestia بود. هستيا خواهر زئوس خداى خدايان به شمار مى رفت. پدرش كرنوس Cronus و مادرش رآ Rea بود. وى الهه و دوشيزه اى بود كه برخلاف زن- خدايان ديگر يونانى كه تجسم مطلق شهوت رانى و افراط در امور شهوانى و بى عفّتى بودند، تجسّم شرم و عفّت به شمار مى رفت ... در آغاز معبد هستيا، همان پرستش گاه هاى خانوادگى بود. هر خانواده اى داراى پرستشگاهى بود كه آتش مقدس در آن همواره فروزان بود. چون فردى از خانواده ازدواج كرده و تشكيل كانون خانوادگى جديدى مى داد، طى مراسمى، شعله اى از آتش خانوادگى را بدو مى دادندتا آتش كانون تازه را با آن بيفروزد. اما هنگامى كه در تمدن و مدنيت اقوام آريايى، چون هند، ايران، يونان و روم طليعه شهرنشينى آشكار گشت و خانواده گرد هم آمده، تشكيل اجتماعات بزرگى را دادند، آتشگاه ها و معابد بزرگ برپا شد.» (1) در روم الهه آتش خانوادگى، وستا نام داشت. در آتشگاههاى خانوادگى و آتشكده هاى بزرگ، (2) در هند براى آتش Ngne آگنى يا اگنى Agni سه جايگاه قائل بودند. از اين رو يكى از القاب آگنى در هند، تريش ذشت Trishazashtha مى باشد ... آتش دارنده سه جايگاه است.

جايى در آسمان، جايى در زمين و جايى ميانه آبها. هندوان آتش را اثى ثى Atithi مى خواندند؛ يعنى مهمان، در واقع آتشى كه در آتشگاه هر خانواده اى مى سوخت، هم عنوان مهمان را داشت، چون ساكنان خانه موظّف بودند با كمال جديّت و كوشايى از آن پرستارى و پذيرايى كنند. (3) در خرده اوستا به نگهبانى از آتش اشاره شده است كه برنا و دانايى به نگهبانى آتش گماشته مى شوند. علاوه بر آن چنانكه در آتش نيايش آمده است، مى توان دريافت كه به آتشكده خانوادگى توجه شده است.

«سزاوار و برازنده نيايش باشى درخانه مردمان ... برنايى به نگهبانى تو گماشته شود، دانايى به نگهبانى تو گماشته شود، اى آذر اى آفريده اهورمزدا، فروزان باش در اين خانه، فروزان باش در اين خانه تا دير زمان، تا رستاخيز بزرگ ...» (4) با توجه به جوانى روزبه و اين كه به صراحت مى گويد پدرش از سر مِهر او را در خانه نگهدارى مى كرد. مى توان احتمال داد كه مراد از نگهبانى آتش توسط روزبه، نگهبانى آتش خانوادگى بوده است. روزبه مى بايست ساعت به ساعت به آتش سركشى كند تا نميرد. علاوه بر نگهبانى ازآتش، او در خانه شاهد آتش نيايش نيز بوده است. در خرده اوستا ازنيايش هاى


1- فرهنگ اعلام اوستا، ج 1، ص 30 و 31
2- همان، ص 34
3- همان، ص 38 و 39
4- خرده اوستا، گزارش دكتر حسين وحيدى، تهران: بنياد فرهنگى سرن سروشيان، 1368 ص 32 و 33 گزارش آقاى دكتر وحيدى با گزارش آقاى دولتخواه، تفاوتهاى قابل توجهى دارد. نگاه كنيد به: اوستا، ج 2، ص 577 تا 650 دفتر پنجم، خرده اوستا

ص: 97

پنجگانه به گاه بامداد و نيمروز و پسين و شب و نيمه شب صحبت شده است. (1) علاوه بر آن در يسنه، هات (62) نيايشى ذكر شده است كه معمولًا بندهايى از آن به عنوان آتش نيايش خوانده مى شده است. شباهت قابل ملاحظه اى نيز بين اين يسنه و خرده اوستا وجود دارد.

«اى آذر اهوره مزدا! ... برنايى به نگاهبانى تو گماشته باد! (دين) آگاهى به نگاهبانى تو گماشته باد ... تا تو در اين خانمان فروزان باشى. تا تو هماره در اين خانمان فروزان باشى.

تا تو در اين خانمان روشن باشى ...» (2) روزبه، تلاش تمام داشت تا آئين مزديستا را چنانكه بايست دريابد. نگهبانى آتش خانوادگى نشانه اى از تلاش همواره او بود. امّا دغدغه هاى بسيار نيز درجان او شكفته بود.

پسر انسان

پسر انسان، تعبيرى كه عيسى مسيح- عليه السلام- براى بيان آوارگى خود بكار برده است. در باب 8 انجيل متى آمده است: «عيسى بدو گفت روباهان را سوراخها و مرغان هوا را آشيانها است. ليكن پسر انسان را جاى سر نهادن نيست.» (3)زندگى مسيح و كلمات او تبيين شوق انگيزى از مهر، عدالت، راستى و ايثار است. در گفتگوى تاريخى كه پيلاطس با مسيح داشت، گويى تمام آئين مسيحيت وقتى از سرچشمه درست وحى جوشيده است در عبارتى از مسيح موج مى زند.

«عيسى جواب داد ... از اين جهت من متولّد شدم و به جهت اين در جهان آمدم تا به راستى شهادت دهم و هر كه از راستى است سخن مرا مى شنود، پيلاطس به او گفت راستى چيست؟ ...» (4) راستى دغدغه همواره انسان بوده و هست. مراد انسانى است كه به حقيقت مى انديشد و در جستجوى يقين گمشده و طمأنينه جان خويش است. به قول حافظ اين ندا را شنيده است كه:

تو را ز كنگره عرش مى زنند صفير ندانمت كه درين دامگه چه افتادست

كه اى بلند نظر شاهباز سدره نشين نشيمن تو نه اين كنج محنت آباد است

شكوه و رونق زندگى دهقان جى براى روزبه جلوه اى نداشت. آتش همواره فروزان آتشكده خانگى نيز به شعله فروزان دل و انديشه او مددى نمى رسانيد. خانه نشينى اجبارى او،


1- خرده اوستا، ص 10 سروش واژ
2- اوستا، ج 1، ص 240 و 241
3- انجيل متى، باب 8، آيه 21 تعبير پسر انسان دركتاب اعمال رسولان، باب 7 آيه 56، در كتاب خرقيال نبى نيز اين تعبيرآمده است، كه مرا گفت اى پسر انسان بر پايهاى خود بايست تا با تو سخن گويم ... نگاه كنيد به كتاب حزقيال نبى، باب 2، آيه 1 و باب 3، آيه 1 ...
4- انجيل يوحنّا، باب 18، آيه 38

ص: 98

آتش خواست و جستجو را در او تيزتر مى نمود.

گرچه زندانى بودن روزبه در خانه، البته از سر مهر و لطف پدر، در صورت ظاهر ممكن است نشانه اى باشد كه دهقان نگران بوده است مبادا گزندى به جان فرزندش برسد. امّا در واقعيت امر، مى تواند اماره اى بر دغدغه او نسبت به روح جستجوگر روزبه باشد. بدون ترديد دهقان جى بخوبى مى دانسته است كه روح ناآرام حقيقت جوى روزبه به مثابه مرغى است كه سر بر قفس مى كوبد. او مى دانست كه رواج انديشه هاى مختلف، انديشه مزدكى كه گرچه بر خشن ترين وجه سركوب شده بود اما بديهى است كه بذرهاى انديشه مزدك نابود نشده بود.

عدالت مضمون و مقوله اى است كه هيچگاه كهنه نمى شود. انديشه دينى مسيحيت نيز در ايران رواج داشت، آتشكده خانگى همواره فروزان دهقان جى نشانه روشنى است كه او زردشتى ديندار و مؤدب به آداب زردشتى گرى بوده است. آيا دهقان جى اين دغدغه را نداشته است كه مبادا روزبه در تماس و ارتباط يا آشنايى با دنياى برون خانه، انديشه و باورش رنگى ديگر بگيرد و يا تبدّل بپذيرد؟

زمينه اى فراهم مى شود. همزمان با گام نهادن به بيرون خانه، روزبه از درون نيز گامى به سوى برون جان خود برمى دارد. روزبه مى گويد: «پدرش اراضى كشاورزى بسيارى داشت.

او خود مشغول كار ديگرى بود. به من گفت: برو و به املاك سركشى كن. اين سركشى بطول هم نيانجامد. زيرا تو از آن اراضى و آب و درخت مهمترى! از خانه خارج شدم كه به اراضى پدرم سر بزنم. گذرم به كنيسه اى افتاد.» (1) در ترجمه رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى، كنيسه، كليسا ترجمه شده است: «در راه كه مى رفتم مرا كليسايى پيش آمد، آوازى و غلبه اى از آن كليسيا شنيدم، مرا هوس برخاست تا فرود آيم و و بروم به كليسا و تماشاى نصارى كنم.

چون در رفتم به ميان ايشان، بعضى را ديدم انجيل مى خواندند و بعضى را ديدم كه دعا و تضرّع مى كردند و بعضى را ديدم كه به نمازمشغول بودند، مرا آن حالت از ايشان خوش آمد، شغل پدر و مزرعه فراموش كردم. با ايشان بنشستم و پرسيدم كه دين شما دينِ كيست؟ گفتند دين عيسى- عليه السلام- است و ديگر پرسيدم كه اهل اين دين كجا بيشتر باشند و اصل دين كجا بيشتر باشد؟ گفتند در شام. آنكه مرا هوس دين ترسائى برخاست و آتشْ پرستيدن بر دل من سرد شد و با ايشان مشغول شدم تا نزديك شب درآمد.» (2)


1- ابن اسحاق، سيرةالنبى، ج 1، ص 139 و 140
2- سيرت رسول الله، ترجمه و انشاى رفيع الدين اسحاق بن محمّد همدانى، به تصحيح دكتر اصغر مهدوى تهران: خوارزمى، 1361 ج 1، ص 190

ص: 99

پيداست ابن اسحاق كنيسه را به عنوان معبد مسيحيان بكار برده است. (1) ريشه اين واژه از واژه آرامى Kenas يا سريانى Knas به معناى فراهم آمدن و جمع شدن است. از اين رو محل جمع شدن براى عبادت را كنيسه خوانده اند. در اكدى قديم dd, Acadian اين واژه يعنى KNS و Kanasun به معناى خم شدن و تعظيم كردن نيز آمده است. (2) از چگونگى واقعه اطلاع دقيقى در دست نيست. تنها مى توان دريافت كه نماز و نيايش و كلمات مسيحيان روزبه را دگرگون مى كند. او ظرفيت و زمينه اى مناسب براى دگرگون شدن داشت. آن كلمات مثل بارش باران بر صحراى سبز به او آرامش ديگر مى بخشد. آغاز سير و سلوك روزبه است براى پرواز از غربت غربى خويش. (3) در كتاب اكمال الدين، شيخ صدوق، شكل آشنايى و رويارويى روزبه با مسيحيان به طريق متفاوتى ذكر شده است.

شيخ صدوق به نقل از على بن مهزيار، به نقل از پدر على بن مهزيار، از امام موسى بن جعفر- عليهماالسلام- نقل مى كند كه: روزبه همراه پدرش در روز عيد به صومعه اى مى رود.

مى بيند فردى در صومعه فرياد مى زند كه: اشهد أنّ لا اله الا اللّه و أنّ عيسى روح الله و أنّ محمداً حبيب الله. نام محمد- ص- و وصف او در تار و پود و گوشت و خون سلمان رسوخ مى كند، به گونه اى كه ديگر ميلى به غذا و آشاميدنى نمى يابد ... (4) بهرحال روايت اسلام سلمان، يكى از روايتهاى مشهور است كه در كتب شيعى بدان توجه شده است. البته به نظر، زمانى على بن مهزيار جزء راويان متأخر حديث سلمان قرار مى گيرد. (5) نكته قابل توجه اين است كه لوئى ماسينيون در نقل خبر سلمان و شنيدن مواعظ راهب در كهف در پاورقى اشاره اى به لفظ فارقليط يا Paraclet مى نمايد. (6) اين واژه يك واژه كليدى است، فارقليط كه معرب واژه يونانى Parakletos به معناى تسلّى بخش يا شفيع آمده است. كسى است كه مسيح موعود را خبر داده است. چنانكه مانى نيز خود را فارقليط مى خواند.

امام فخر رازى در تفسير خود در ذيل آيه 6 سوره صف:

«و اذ قال عيسى بن مريم يا بنى اسرائيل انّى رسول الله اليكم مصدّقاً لما بين يدى من التورية و مبشراً برسول يأتى من بعدى اسمه أحمد ...»

عباراتى و آياتى را از باب 14 و 15 16 انجيل يوحنا نقل مى كند كه در آن آيات مسيح- عليه السلام- به آمدن فارقليط و تسلى دهنده- نجات دهنده- بشارت مى دهد. (7) نكته قابل


1- در اقرب الموارد كنيسه به عنوان معبد مسيحيان، كنيس: معبد يهوديان، جامع، معبد مسلمان، هيكل: به عنوان معبد بت پرستان مطرح شده كه در زمان نويسند، سعيد الخورى الشرتونى اللبنانى، بكار مى رود. نگاه كنيد به: اقرب الموارد، ج 2، ص 1107 فيروزآبادى در قاموس، كنيسه را اعم از معبد يهوديان و مسيحيان و كفار تلقى مى كند. نگاه كنيه به: القاموس المحيط، ج 2، ص 360 ابن منظور در لسان العرب، كنيسه را معبد يهوديان و معرب كنشت مى داند. از قول جوهرى نقل مى كند كه كنيسه معبد مسيحيان است. نگاه كنيد به: لسان العرب ج 12، ص 166.
2- دكتر محمد جواد مشكور، فرهنگ تطبيقى عربى با زبانهاى سامى و ايرانى تهران: انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1357 ج 2، ص 779
3- اين تعبير را هانرى كربن در مورد سلمان بكار برده و او را صورتِ نوعى «غريب» دانسته است. نگاه كنيد به:،، 264، 171- 170:،: 1 1971، 11:، 11،
4- كمال الدين و تمام النعمه، ص 162، و بحارالانوار، ج 22، ص 355 على بن مهزيار، از ديد رجال حديث، فردى مورد وثوق تلقى مى شود. روايات بسيارى نيز از قول او در كتب روائى شيعه آمده است. غير از باور داشتن به ثقه بودن على بن مهزيار، دليل ديگرى براى پذيرش قول او در دست نيست. در مورد على بن مهزيار نگاه كنيد به: معجم رجال الحديث، ج 12، ص 192 تا 205 و رجال النجاشى، ج 2، ص 74 تا 76 نكته قابل توجه در رجال نجاشى اشاره به مسيحى بودن پدر على بن مهزيار است كه مسلمان مى شود. مى گويد گفته شده است كه على نيز در كودكى اسلام آورد.
5- روايت يا خبر سلمان هفت يا هشت نوع نقل شده است: 1- روايت ابى اسحق السبيعى در گذشته در سال 127 ه. 2- روايت اسماعيل السدى درگذشته در سال 127 ه. 3- روايت عبيدالمكتب در گذشته در سال 140 ه. 4- روايت ابن اسحاق در گذشته در سال 150 ه. 5- عبدالملك الخثعمى در گذشته در سال 180 ه. 6- روايت سيار العترى در گذشته در سال 199 ه. 7- روايت على بن مهزيار در گذشته در سال 210 ه. نگاه كنيد به: شخصيّات قلقه فى الاسلام، ص 13
6- 1-: 41
7- امام فخر رازى، التفسير الكبير، بيروت، دارالفكر، 1405 ه.- 1985 م. ج 29، ص 314 و 315

ص: 100

توجه اين است كه اين واژه درترجمه هاى فارسى به «تسلى دهنده» و در ترجمه عربى به «المعزّى» تبديل شده است. در ترجمه سريانى كتاب مقدس، اين واژه فارقليط حفظ شده است. در باب 14 انجيل يوحنا در ترجمه فارسى آمده است: «ليكن تسلّى دهنده؛ يعنى روح القدس كه پدر او را به اسم من مى فرستد. او همه چيز را به شما تعليم خواهد داد و آنچه به شما گفتيم به ياد شما خواهد آورد» (1) و «ليكن چون تسلّى دهنده كه او را از جانب پدر نزد شما مى فرستم آيد؛ يعنى روح راستى كه از پدر صادر مى گردد، او بر من شهادت خواهد داد.» (2) آيا روزبه در آن كنيسه در شنيدن آيات انجيل، نام فارقليط- احمد- را شنيده است؟ آيا مسيحيان به لحاظ دشوارى ها مدام آيات اميد روشن نسبت به آينده را زمزمه مى كرده اند؟

چنانكه اشاره شد، از جزئيات اطلاع دقيقى نداريم اما مى دانيم همين ملاقات موجب شد تا آتش ديگرى در جان روزبه شعله برافروزد و آتش آئين مزديستا و باور اونسبت بدان آتش و آيين، در درونش افسرده شود.

پى نوشتها:


1- انجيل يوحنّا، باب 14، آيه 27
2- همان، باب 15، آيه 27

ص: 101

ص: 102

ص: 103

ص: 104

ص: 105

ص: 106

نقش ايرانيان در حرمين شريفين

محمد جواد طبسى

نژاد ايرانى از دير زمان به عنوان نژادى پرجوش و تلاش، فرهنگ دوست و خدمتگزار شناخته شده و به اين صفات معروف است. از اين روست كه در عالم جاى خود را باز كرده و حضور فعالانه و مؤثرى داشته اند.

هرجا نامى از عمران و آبادانى و فن معمارى و هنرى به ميان آيد، خدمتگزاران و هنرمندان اين خطّه مى درخشند.

هرجا سخن از علم و دانش و پيشرفت فرهنگى باشد، ايرانيان مشعلداران آن هستند.

و بالأخره هرجا آمارى از خدمات اجتماعى داده شود، نام ايرانيان در آن به چشم مى خورد.

ناگفته نماند كه حضور اين مردم با فرهنگ و اصيل، در برخى مناطق؛ همانند حرمين شريفين و عتبات عاليات، بيشتر و جدّى تر بوده است. بديهى است كه دليل آن، چيزى جز عشق و علاقه به حرم امن الهى و تربت پاك و مقدس رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه وآله و سلّم- و محبت به أهل بيت عصمت و طهارت- عليهم السلام- نبوده است.

شواهد تاريخى بخوبى نشانگر آن است كه ايرانيان در زمانها و دورانهاى مختلف،

ص: 107

نقش كليدى را در مكه مكرمه و مدينه منوره ايفا كرده اند؛ از امارت و حكمرانى بر شهر مكه گرفته تا تصدى پست قضاوت و فتوا و كرسى تدريس و خطابه وتعليم اطفال در مسجد الحرام.

همچنين از تعمير مسجدالحرام و پوشش پرده كعبه و بازسازى ديگر مساجد اين ديار گرفته تا آبرسانى به مكه و عرفات و راه اندازى چشمه ها و قنات ها و خدمات پزشكى و طبابت و ... كه اينها همه، نشانه مجد و عظمت نژاد اصيل و با كفايت ايرانى است. اينك بطور اختصار به نام و نام مشاغلى كه ايرانيان در مكه مكرمه عهده دار آن بوده اند، اشاره مى نماييم:

الف- ولايت و امارت مكه مكرمه

ولايت و حكمرانى شهر مكه يكى از مسائل مهم و پيچيده تاريخ حجاز است.

همانگونه كه از كتب تاريخ برمى آيد، براى تصرف اين شهر، همواره جنگ و گريزهايى راه افتاده است. به همين جهت مكه گاهى به دست مصر و گاهى عراق و زمانى به دست يمن و ...

اداره مى شده است. همچنين گاهى علويان انقلابى و گاه مكّيان و غير آنان به اداره شهر مى پرداختند.

و از ميان ده ها نفرى كه قبل و بعد از اسلام بر مكه ولايت داشته اند، گروهى از ايرانيان مى باشند كه از باب نمونه به نام چند نفر از آنان بسنده مى كنيم:

1- حسن بن سهل

از جمله كسانى كه از طرف مأمون بر ولايت مكه گماشته شد، حسن بن سهل (1) برادر فضل بن سهل بود. البته او مستقيماً عهده دار اين امر نبود، بلكه مأمون آنگاه كه در سال 198 هجرى برادرش امين را كشت، حسن بن سهل را بر ولايت آنچه كه طاهر بن حسين از كورالجبال و عراق و فارس و اهواز و حجاز و يمن فتح كرده بود، منصوب كرد. (2)

2- هيثم بن معاويه عتكى خراسانى

هيثم پس از بركنارى زياد از ولايت مكه، در سال 141 هجرى، حكمرانى اين شهر مقدس و طائف را عهده دار شد و حكومتش تا سال 143 هجرى ادامه يافت. (3)


1- مرآة الحرمين، ج 1، ص 358.
2- شفاءالغرام، ج 2، ص 184؛ الكامل فى التاريخ، ج 5، ص 413.
3- همان، ج 2، ص 177؛ العقدالثمين، ج 4، ص 454.

ص: 108

3- محمد طغج

در زمان مستكفى عباسى، جماعتى بر مكه ولايت داشتند كه از جمله محمد بن طغج معروف به اخشيد صاحب مصر و دو فرزندش ابوالقاسم انجور؛ يعنى محمود و ابوالحسن على بودند. (1) شهيد مطهرى نام اين سه نفر را جزو خراسانيانى ثبت مى كند كه در مصر و آفريقاى شمالى حكومت مى كرده اند. (2) ب- رياست علمى و مذهبى مكه مكرمه

مكه مكرمه تاكنون شخصيتهاى علمىِ بزرگ و نامدارى را به خود ديده است. از آنجا كه برخى از آنان عالى مقام و بزرگوار بوده اند به آنها لقب «شيخ مكه»، «شيخ الحرم» و «امام الحرمين» داده شده است.

از جمله تعدادى از ايرانيان مى باشند كه بدين لقب مشهور گشته اند:

1- عمر بن عبدالمجيد ميانشى

تقى الدين مكى درباره اش مى نويسد:

«نزيل مكة و شيخها و خطيبها ...»

منصور بن سليم از او با عنوان «فقيه» ياد كرده و گويد:

در مصر و مكه حديث گفت و خطيب آنجا شد، او عالمى پرهيزكار و فرد موثقى بود. (3)

2- محمد بن ابراهيم بن منذر

شيخ حرم شريف ابوبكر نيسابورى، فقيه و مجتهد و حافظ در سال سيصد و نه يا ده در مكه وفات يافت. (4)

3- محمد بن ابراهيم بن يوسف نيشابورى

در مكه اقامت گزيده و شيخ حرم شد و در سال 348 هجرى وفات يافت. (5)


1- العقدالثمين، ج 1، ص 170؛ مرآةالحرمين، ج 1، ص 359.
2- خدمات متقابل ايران و اسلام، ص 397.
3- العقدالثمين، ج 6، ص 334؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 157.
4- سير اعلام النبلاء، ج 14، ص 490.
5- تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 782.

ص: 109

4- عبدالجبار اصفهانى

ابو موسى مدينى از او روايت كرده و درباره اش مى گويد:

سالها شيخ الحرم بوده، و در سال پانصد و بيست و يك، در مكه مكرمه وفات يافت. (1)

5- سعيد بن منصور

ذهبى مى نويسد:

سعيد بن منصور؛ حافظ، امام، شيخ الحرم ابو عثمان خراسانى. (2)

6- سعد بن على بن محمد زنجانى

ابو سعد سمعانى مى نويسد:

(وى) مجاور مكه مكرمه گرديد و شيخ الحرم شد. او صاحب كرامات و آيات بود و هرگاه وارد مسجدالحرام مى گرديد، مردم طواف را رها كرده و دست او را بيش از حجرالأسود مى بوسيدند! (3) ج- قضاوت در حرمين شريفين

نام تعدادى از ايرانيان در كتب و تراجم مشاهير مكه و مدينه به چشم مى خورد كه به عنوان قاضى حرمين و يا قاضى شهر مكه ذكر گرديده اند، كه برخى از بروجرد و برخى ديگر از نيشابور و يا نهاوند مى باشند: 1- احمد بن محمد بن عبداللَّه نيشابورى

وى قاضى حرمين و شيخ حنفيها در زمان خودش بشمار مى رفته و حدود دوازده سال قضاوت حرمين را عهده دار بوده است. (4)

2- طاهر بن محمد بن طاهر بروجردى

سبكى در طبقات خود مى نويسد:

(او) فقه را از شيخ ابو اسحاق شيرازى گرفته ... سپس به مكه منتقل شد و در آنجا ساكن


1- العقدالثمين، ج 5، ص 324.
2- سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 586.
3- تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 1174.
4- سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 25؛ العقدالثمين، ج 3، ص 145.

ص: 110

گرديد و قضاوت آنجا را عهده دار شد. (1)

3- عبدالملك بن أبى مسلم بن أبى نصر نهاوندى قاضى مكه ... (2)

د- حديث و روايت در مكه مكرمه

در حرمين شريفين محدّث و راوى بى شمارى بوده كه تعداد قابل توجهى از آنان ايرانى بوده اند. درباره برخى از آنها تصريح شده است كه در مكه حديث مى گفته اند و در مورد برخى ديگر تصريح نشده است. گرچه بزرگان اهل حديث و اصحاب سنن و صحاح از آنها روايت كرده و حديث نقل نموده اند. درباره اينان، تعابير زيبايى شده؛ از قبيل فقيه، مجتهد، حافظ، شيخ الحرم، بارع، صالح، قاضى، زاهد، ثقه، امام، محدّث، خطيب و ....

و چون تعداد اينان زياد است، فقط به ذكر نام و سال وفاتشان بسنده مى كنيم:

46- محمد بن احمد بن ابى بكر خراسانى، متوفاى 542 هجرى. (3) 47- محمد بن ابراهيم بن منذر نيشابورى، متوفاى 309 يا 310 هجرى. (4) 48- محمد بن احمد بن عبداللَّه بن محمد قاشانى، متوفاى 371 هجرى. (5) 49- محمد بن احمد بن محمد قزوينى صوفى، متوفاى 811 هجرى. (6) 50- محمد بن ابراهيم بن فخار اصبهانى، متوفاى 499 هجرى. (7) 51- عبدالجبار اصبهانى، متوفاى 521 هجرى. (8) 52- عبدالرحمن بن عبدالصمد نيسابورى، متوفاى 549 هجرى. (9) 53- محمد بن مقاتل كسائى مروزى، متوفاى 226 هجرى. (10) 54- سلمة بن شبيب نيسابورى، متوفاى 246 هجرى. (11) 55- سعد بن على بن محمد زنجانى، متوفاى 471 هجرى. (12) 56- سعيد بن منصور بن شعبه خراسانى، متوفاى 227 هجرى. (13) 57- شعيب بن حرب مدائنى خراسانى، متوفاى 197 هجرى. (14) 58- اقبال بن عبداللَّه حبشى قزوينى. (15) 59- خضر بن حسن بن محمود ثابتى اصفهانى، متوفاى 743 هجرى. (16)


1- العقدالثمين، ج 5، ص 59.
2- همان، ج 5، ص 516.
3- همان، ج 1، ص 288.
4- سير اعلام النبلاء، ج 14، ص 490.
5- العقدالثمين، ج 1، ص 298- 297.
6- همان، ج 1، ص 386.
7- همان، ج 1، ص 405.
8- همان، ج 5، ص 324.
9- همان، ج 5، ص 363.
10- همان، ج 2، ص 362.
11- سير اعلام النبلاء، ج 12، ص 256.
12- همان، ج 18، ص 385.
13- العقد الثمين، ج 4، ص 586؛ سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 586.
14- تهذيب التهذيب، ج 4، ص 306.
15- العقد الثمين، ج 3، ص 325.
16- همان، ج 4، ص 314.

ص: 111

60- داود بن عجلان مكى خراسانى. (1) 61- سعد بن عبداللَّه اسفراينى، متوفاى 786 هجرى. (2) 62- محمد بن هبةاللَّه ابو نصر شيرازى، متوفاى 495 هجرى. (3) 63- احمد بن اقبال قزوينى. (4) 64- احمد بن حمدوية بن موسى نيسابورى، متوفاى 315. (5) 65- ابراهيم بن حسين شيرازى. (6) 66- ابراهيم بن طهمان بن سعيد خراسانى، متوفاى 163 هجرى. (7) 67- عبدالمجيد بن عبدالعزيز مروزى، متوفاى 206 هجرى. (8) 68- عبدالمحسن بن ابى العميد ابهرى، متوفاى 624 هجرى. (9) 69- عمر بن عبدالمجيد ميانشى، متوفاى 581 هجرى. (10) 70- هدية بن الوهاب مروزى، متوفاى 241 هجرى. (11) 71- يوسف بن ماهك بن بهزاد فارسى، متوفاى 113 هجرى. (12) 72- صالح بن محمد اصبهانى متوفاى 757 هجرى. (13) ه- مقام «استادى قراءت» در مكه مكرمه

برخى از ايرانيان مجاور در مكه مكرمه افتخار عنوان «مُقرئ» (14) بودن را پيدا كردند؛ بطورى كه با عنوان «مُقرئ أهل مكه» مشهور و معروف شدند. بلكه دو تن از آنان، بالاترين سمت را در مقامِ استادى قراءت، كسب كردند؛ تا آنجا كه از قرّاء سبعه شده و شهرت جهانى يافتند.

آنان عبارتند از:

1- ابن كثير مكّي

ابو معبد عبداللَّه بن عمرو بن عبداللَّه بن زادان فيروزان بن هرمز مكى دارى ... ابو معبد عطار دارى فارسى الأصل. گويند وى از آن گروه ايرانيان بود كه خسرو ايران آنان را براى فتح حبشه، با كشتيهايى به يمن گسيل داشت ... ابو عمرو علا گفته است كه من قرآن را نزد ابن


1- تهذيب التهذيب، ج 3، ص 167.
2- العقد الثمين، ج 4، ص 531.
3- سير اعلام النبلاء، ج 19، ص 196.
4- العقد الثمين، ج 3، ص 18.
5- همان، ج 3، ص 36.
6- همان، ج 3، ص 211.
7- سير اعلام النبلاء، ج 7، ص 378؛ طبقات الحفاظ، ص 96.
8- العقد الثمين، ج 5، ص 492.
9- سير اعلام النبلاء، ج 22، ص 259.
10- العقد الثمين، ج 6، ص 334.
11- همان، ج 7، ص 367.
12- سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 68.
13- العقد الثمين، ج 5، 29.
14- مقرء كسى است كه از استاد خود قراءات مختلف را ياد گرفته و آن را در اختيار ديگران قراردهد. ر. ك: چهارده روايت در قراءت قرآن مجيد، ص 12.

ص: 112

كثير و مجاهد ختم كردم. ابن كثير به زبان عربى بيش از مجاهد تسلط داشت و تا هنگام وفات، امام قاريان مكه بود. (1)

2- نافع

ابو عبداللَّه نافع بن أبى نعيم مدنى، مكنى به «ابو رُويم» مى باشد. طبق روايت اصمعى و نيز حافظ ابى نعيم (در تاريخ اصفهان) و ابن نديم، نافع اصفهانى الأصل بود و در مدينه مى زيست و در همانجا به سال 176 يا 196 هجرى قمرى درگذشت.

ابن جزرى مى نويسد: نافع يكى از قرّاء سبعه و عالمى نام آور و ثقه و صالح و از اهالى اصفهان مى باشد و قراءت را از جماعتى كه به هفتاد نفر مى رسد فرا گرفته است. (2)

3- احمد بن اقبال قزوينى مكّى

وى بهمراه پدر سالها در مكه اقامت گزيد و جمعى از فضلاى وقت؛ همانند ابنِ عساكر و ابن خليل و دلاصى را درك كرد. درباره اش گفته شده كه همانند او كم ديده شده كه بر اقراء آنهمه صبر و حوصله از خود نشان داده باشد. (3)

4- احمد الشريف خراسانى

سخاوى پس از اعطاى لقب «مقرى ء» به احمد شريف خراسانى، مى گويد:

«كان ديناً خيراً مقرئاً مقيماً برباط الشيرازى ....» (4)

5- ابو عبداللَّه كازرينى

محمد بن حسين بن محمد بن آذر بن بهرام فارسى ابو عبداللَّه كازرينى مقرى ء اهل مكه. (5)

6- احمد بن محمد بن عبداللَّه فارسى، مقرى ء مكه. (6)

7- صالح بن محمود اصبهانى

يكى از مقرئين به قراءات سبع و مدرسين در مسجدالحرام بوده است. (7)


1- چهارده روايت در قراءت قرآن مجيد، ص 18.
2- همان، ص 15.
3- العقد الثمين، ج 3، ص 18.
4- التحفة اللطيفه، ج 1، ص 280.
5- العقد الثمين، ج 2، ص 6.
6- سير اعلام النبلاء، ج 12، ص 50.
7- العقد الثمين، ج 5، ص 29.

ص: 113

8- معروف بن مشكان

معروف به ابوالوليد مكّى، قارى أهل مكه .. صاحب مغنى در قراءات مى نويسد:

(نامبرده) مولاى عامر بن نفيل كندى، و از خطّه فارس است كه كسرى آنها را در كشتى فرستاد، تا حبشيان را از يمن طرد كنند. (1) و- امامت در مسجدالحرام

پيش از اين در مسجدالحرام امامهاى متعددى وجود داشته است، بلكه بايد گفت كه هر مذهبى براى خود امامى راتب داشت. (2) و ما در اينجا- هرچند كه جستجوى كامل نكرده ايم امّا- نام سه نفر از ايرانيان را كه سالها امامت مقام ابراهيم را عهده دار بوده اند مى آوريم:

1- زاهر بن رستم اصبهانى

تقى الدين مكى درباره اش مى نويسد: (وى) اصفهانى الأصل بوده و در بغداد متولد گرديده است. سالهاى زيادى امامت مقام ابراهيم را عهده دار بود تا اين كه از امامت عاجز شده و ملازم منزل خود گرديد. (3) 2- عبدالمحسن بن أبى العميد أبهرى

وى به عنوان امام راتب در مقام ابراهيم بود، تا اين كه وفات يافت. (4) 3- عبدالملك بن أبى مسلم نهاوندى

او نيز به عنوان امام مقام ابراهيم تعيين شده بود. (5) ز- تدريس در مكه و مسجدالحرام

از جمله مناصب و مشاغلى كه ايرانيان مجاور در مكه مكرمه، بدان اشتغال داشتند، تدريس در مدارس مكه بوده و بلكه برخى از آنان كار تدريس در مسجدالحرام را نيز به عهده


1- همان، ج 7، ص 242.
2- جهت تحقيق بيشتر به كتاب تاريخ مكه، ج 1، ص 332 مراجعه شود.
3- العقد الثمين، ج 4، ص 426؛ سير اعلام النبلاء، ج 22، ص 17.
4- سير اعلام النبلاء، ج 22، ص 259.
5- العقد الثمين، ج 5، ص 516.

ص: 114

داشته اند. تقى الدين مكى به نام سه تن از آنان اشاره مى كند:

1- عبدالرحمن بن عبدالصمد نيسابورى

وى معروف به ابوالقاسم اكّاف، از اهالى نيشابور بوده و فقه را از ابو نصر بن ابى القاسم قشيرى گرفته است ... و مختصرِ ابو محمد جوينى را در مكه تدريس مى كرد. او در سال 549 وفات يافت. (1)

2- صالح بن محمود كرومى اصبهانى

او يكى از مقرئين به قراءات هفتگانه و مدرّس در حرم شريف بوده ... كه در سال 757 در مكه وفات يافت و در قبرستان معلاة دفن گرديد. (2)

3- حسن بن على بن محمود نهاوندى (نجيب الدين حنفى)

ميورقى از عبدالمحسن بن على ... نقل مى كند كه: امروز (666 هجرى) نجيب الدين حنفى، مدرس حنفى ها در مكه مكرمه مى باشد. (3) ح- اذان در مسجدالحرام

از آنجا كه عده اى از ايرانيان علاقه خاصى به اذان گفتن در مسجدالحرام را داشته اند، برخى از آنان از طرف شيوخ حرم، به عنوان رئيس اذان گويان و برخى به عنوان مؤذن در مسجدالحرام تعيين گرديده اند. بعد از كمى دقت و مرورى گذرا بر حالات اين افراد، به نتيجه مى رسيم كه همه آنها از اهالى كازرون مى باشند.

تقى الدين مكى به نام و شرح حال هر يك از آنان اشاره كرده و ما از باب اختصار فقط به ذكر نامشان اكتفا مى كنيم:

73- عبداللَّه بن على بن محمد بن عبدالسلام بن ابى المعالى كازرونى. (4) 74- عبداللَّه بن على بن عبداللَّه كازرونى. (5) 75- ذاكر بن عبدالمؤمن بن أبى المعالى كازرونى. (6)


1- همان، ج 5، ص 363.
2- همان، ج 5، ص 29.
3- همان، ج 4، ص 165.
4- همان، ج 5، 213.
5- همان، ج 5، ص 212.
6- همان، ج 4، ص 362.

ص: 115

76- احمد بن عبدالسلام كازرونى. (1) 77- احمد بن على بن محمد كازرونى. (2) 78- محمد بن عبداللَّه بن على كازرونى. (3) 79- محمد بن عبدالسلام بن ابى المعالى كازرونى. (4) 80- محمد بن على بن عبداللَّه بن على كازرونى. (5) 81- عبدالسلام بن ابى المعالى كازرونى. (6) 82- عبداللطيف بن محمد بن حسين كازرونى. (7) 83- على بن عبداللَّه بن على بن محمد كازرونى. (8) 84- عبدالمؤمن كازرونى. (9)85- على بن محمد بن عبدالسلام كازرونى. (10) 86- احمد بن عبداللَّه بن قاسم بن نافع بن ابى بزه، كه به بشاربزى نامبردار و مكنى به ابوالحسن بوده است. وى مؤذن مسجدالحرام بوده و اصلًا ايرانى و از مردم همدان مى باشد. (11) ط- خدمت در حرمين شريفين

ايرانيان اين افتخار را دارند كه خدمات و كمك هاى فراوانى را بخصوص به حرم امن الهى و مردم آن ديار انجام داده اند كه گوشه اى از آن خدمات در تاريخ به ثبت رسيده است:

* خدمات اجتماعى

87- تعمير مسجدالحرام

ابراهيم بن محمد بن على فارسى استرآبادى از جمله كسانى بود كه در سال 466 به مكه مشرف شد و خدمات چشمگيرى را در مكه بخصوص در مسجدالحرام انجام داد.

و براساس نقل صاحب مرآةالحرمين، وى مواضعى از مسجدالحرام را كه ويران شده بود، با صرف مبلغ سى هزار دينار تعمير كرد. (12)


1- همان، ج 3، ص 81.
2- همان، ج 3، ص 108.
3- همان، ج 2، ص 69.
4- همان، ج 2، ص 121.
5- همان، ج 2، ص 156.
6- همان، ج 5، ص 431.
7- همان، ج 5، ص 488.
8- همان، ج 6، ص 183.
9- همان، ج 6، ص 203.
10- العقد الثمين، ج 6، ص 233.
11- چهارده روايت در قرائت قرآن مجيد، ص 18.
12- مرآة الحرمين، ج 1، ص 283؛ العقد الثمين، ج 3، ص 261.

ص: 116

88- تعمير و بازسازى حجر اسماعيل

محمد بن على اصبهانى وزير؛ از جمله كسانى بود كه حجر اسماعيل را بازسازى و تجديد ساختمان كرد. (1)

89- تعويض ناودان كعبه

از جمله خدمات شيخ ابوالقاسم رامشت فارسى كه از اعيان و تجار ايرانى به شمار مى رفت، تغيير ناودان كعبه بود كه در سال 537 پس از مرگش توسط خادم او نصب گرديد. (2)

90- بازسازى خانه خدا

در سال هزار و سيصد و نه سيل داخل مسجدالحرام و كعبه معظمه شد كه آب به اندازه قامتِ انسان بالا آمد. در اين جريان، تقريباً دو سوّم كعبه از طرف ناودان ويران گرديد. در اين برهه از زمان تنها كسى كه خود را آماده تعمير كعبه نمود؛ سيد ما؛ زين العابدين كاشانى، از شاگردان محمد امين استرآبادى و از مجاورين بيت اللَّه الحرام بود. (3)

91- پوشاندن كعبه معظمه

در سال 466 هجرى ابراهيم بن محمد بن على فارسى استرآبادى، به هنگام تشرّف به مكه مكرمه، ملاحظه كرد كه سالهاست خانه خدا پوشش و پرده ندارد، پس كعبه را از پارچه سفيدى كه بافت هند بود، پوشانيد. (4) همچنين رامشت بن حسين فارسى، كه از اعيان و تجار ايرانى بود، در سال 502 هجرى قمرى كعبه را پرده پوشانيد، و اين زمانى بود كه پرده از طرف خليفه، به خاطر جنگى كه با پادشاه سلجوقى داشت، نرسيد. قيمت اين پرده هيجده هزار مثقال مصرى بود. (5)

92- بازسازى مساجد مكه مكرمه

از جمله مساجدى كه در مكه مكرمه، به دست ايرانيان بازسازى شد؛ مسجد تنعيم، خَيْف و مسجد جبل الرحمه مى باشد.


1- العقد الثمين، ج 2، ص 212.
2- مرآة الحرمين، ج 1، ص 375.
3- روضات الجنات، ج 4، ص 271.
4- تاريخ مكه، ج 1، ص 220.
5- العقد الثمين، ج 4، ص 386؛ تاريخ مكه، ج 1، ص 219؛ مرآة الحرمين، ج 1، ص 283.

ص: 117

ابراهيم بن محمد بن على فارسى استرآبادى، مسجدى را كه عايشه در تنعيم از آنجا احرام بست بازسازى و تجديد ساختمان كرد. (1) و محمد بن على اصفهانى وزير، مسجد خَيْف را در منا و همچنين مسجدى را كه برفراز جبل الرحمه در عرفات است بازسازى كرد. (2)

93- وقف خانه براى فقراى مجاور

وقف خانه و رباط در اطراف مسجدالحرام، براى فقرا و مستمندان مجاور خانه خدا، يكى ديگر از خدماتى است كه عده اى از ايرانيان عهده دار آن بوده اند كه برخى از آن خانه ها در قسمت صفا و برخى ديگر نزديك باب الحزوره و يا در كوچه حجر بوده است.

يكى از اين خانه ها را شاه شجاع بن محمد بن مظفر يزدى پادشاه فارس (3) و دوّمين آن را رامشت بن حسين بن شيرويه فارسى معروف به «رباط رامشت» (4) و سومين خانه را ابراهيم بن محمد اصفهانى (5) وقف كردند.

94- وقف املاك در عرفات

خدمت ارزنده ديگرى كه ايرانيان به ميهمانان خدا و زائران بيت اللَّه الحرام كرده اند، وقف حدود پنجاه مورد ملك در عرفات است كه توسّط عبدالسلام بن ابى المعالى كازرونى انجام پذيرفت. (6)

95- ايجاد استراحتگاههاى موقت در بين راه

عبدالعزيز بن على بن عثمان بن محمد اصفهانى معروف عجمى كه يكى از تجار مكه مكرمه بوده، اموال و زمينهاى زيادى در مكه و وادى «مر» و «هده» بدست آورد و در هده جايگاهى را براى استراحت موقت زائرانى كه پياده به طرف خانه خدا مى رفتند ساخت و وقف نمود. (7)

96- راه اندازى چشمه بازان

چشمه بازان به همت يكى از مشايخ عجمِ مجاور مكه مكرمه؛ بنام دانيال بن على بن سليمان بن محمود لرستانى كردى راه اندازى شد. وى تلاش زيادى براى ايجاد اين چشمه


1- همان، ج 3، ص 261.
2- همان، ج 2، ص 212.
3- التحفة اللطيفه، ج 2، ص 210.
4- العقد الثمين، ج 4، ص 385؛ تاريخ مكه، ج 1، ص 219.
5- همان، ج 3، 239.
6- همان، ج 4، ص 431.
7- همان، ج 5، ص 454.

ص: 118

كرد و سفرهايى بدين منظور به مصر و عراق نمود تا نظر صوبان نائب العراقين را براى شركت در اين كار جلب كند. سرانجام به كمك او چشمه را در سال 726 هجرى جارى ساخت. (1) تقى الدين مكى راه اندازى چشمه بازان را به خليفة بن محمود كيلانى نسبت داده است. (2)

97- آبرسانى به صحراى عرفات

از كارهاى عظيمى كه محمد بن على اصفهانى در مكه مكرمه انجام داد اين بود كه جهت رفاه حال زائران خانه خدا، آب را به عرفات رساند.

تقى الدين مكى در شرح حال محمد بن على اصفهانى مى نويسد:

«و أجرى الماءَ إلى عرفات ... و كان يعطى أهل مكة كل سنة مالًا عظيماً ليجروا الماء إلى عرفات.» (3)

«آب را به عرفات برد .. در حالى كه اهل مكه همه سال مخارج زيادى را براى رساندن آب به عرفات متحمل مى شدند.»

98- احداث ديوار براى شهر مدينه

از آنجا كه مردم مدينه ساليان درازى از حملات و غارتگرى اعراب به تنگ آمده بودند، محمد بن على اصفهانى با احداث ديوارى در اطراف اين شهر، مردم آن سامان را از نگرانى بيرون آورد.

همچنين تقى الدين مكى مى نويسد:

«و بنى على مدينة رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه و سلم- سوراً و كان الأعراب تنهبها و تغير عليها فكان الخطيب يقول على المنبر: اللهم صن حرم من صان حرم نبيك- صلّى اللَّه عليه و سلّم- و هو محمد بن على الإصبهانى ...» (4)

«در اطراف شهر پيامبر خدا- ص- ديوارى احداث كرد؛ زيرا اعراب اطراف مدينه هميشه به شهر حمله كرده و اموال مردم را غارت مى كردند و- خطيب به عنوان تقدير از اين عمل- بر منبر مى گفت: خدايا! حرم كسى را كه حرم پيامبر تو را مصون كرد مصون بدار، و منظورش محمد بن على اصفهانى بود ...»


1- همان، ج 4، ص 343.
2- همان، ج 4، ص 320.
3- همان، ج 2، ص 212.
4- همان.

ص: 119

* خدمات فرهنگى

ايرانيان علاوه بر خدمات علمى؛ از قبيل حديث و روايت و تدريس در مسجدالحرام، خدمات فرهنگى ديگرى نيز در حرمين شريفين ارائه كرده اند كه به چند نمونه از آن اشاره مى كنيم:

99- تأديب و تعليم كودكان در مسجدالحرام

دو تن از ايرانيانى كه اين خدمت را نسبت به كودكان مكه مكرمه انجام داده اند عبارتند از: 1- محمد بن اسماعيل بن حسين شيرازى، كه مدتى عهده دار تعليم و تأديب كودكان در مسجدالحرام، زير گلدسته باب العمره بوده است. (1) 2- مؤمن بن محمد كازرونى مكى، كه او نيز مؤدب اطفال در حرم شريف بوده است. (2)

100- وقف كتابهاى نفيس و گرانبها

شاه شجاع بن محمد بن مظفر يزدى؛ سلطان خطه فارس .. در حرم مدنى آثارى از خود به يادگار گذاشت ... از جمله آنها: كتابخانه اى است كه مشتمل بر بهترين كتابها و گرانبهاترين آنها مى باشد .. (3)

101- تأليف كتاب

از ايرانيان معروف و مشهور در مكه مكرمه، بيشترين وقت خود را صرف تأليف كتاب كرده و از اين راه خدمتى به اسلام نمودند. اينك نام دو تن از كسانى را كه موفق به اين كار شدند مى آوريم:

1- شيخ مجدالدين فيروزآبادى

سباعى در تاريخ مكه مى نويسد:

«و قد ألّف كتابه القاموس فى منزله بمكة بجوار الصفا ..» (4)

شيخ مجدالدين فيروزآبادى صاحب قاموس، كتاب خود را در منزلش، در مكه نزديك


1- همان، ج 1، ص 413.
2- همان، ج 7، ص 314.
3- التحفة اللطيفه، ج 2، ص 209.
4- تاريخ مكه، ج 1، ص 327.

ص: 120

صفا تأليف نمود كه خود صاحب قاموس اين مطلب را در آخر كتابش يادآورى كرده است. (1) 2- محمد امين استرآبادى

ميرزا محمد امين استرآبادى كه از علماى اخبارى است، كتاب خود «الفوائد المدنيّه» را هنگامى كه مجاور قبر پيامبر اسلام- ص- بود، تأليف نمود. (2)* خدمات هنرى

سباعى مى نويسد:

شيخ عيسى كه اصل او از شيراز است، معروف به زيبايى خط مى باشد، و تمام آن خطوط و نقش و نگارهايى كه در زمانش، در مسجد، نوشته شده، همه اش را او نوشته است. (3)* خدمات پزشكى

از بين ايرانيان مجاور در مكه مكرمه، نام دو تن در تاريخ ثبت گرديده است كه خدمات شايسته اى را به مردم مكه؛ از نظر طبابت و برطرف كردن نيازهاى دارويى و معالجه ديگر بيماريهاى مردم؛ از قبيل شكسته بندى و غيره انجام داده اند:

1- محمد بن اسحاق شيرازى معروف به غياث الدين ابرقوهى، كه تقى الدين مكى در شرح حال او مى نويسد:

«و كان له معرفة بالطب و له فيه تأليف حَسَن و انتفع به الناس فى ذلك كثيراً بمكة و كان يحسن اليهم فيما يحتاجونه من الأدويه و غير ذلك.» (4)

«او (غياث الدين ابرقوهى) داراى شناخت و معرفت در طب بود و در اين زمينه كتابى تأليف نمود كه مردم مكه از آن بهره هاى فراوان بردند. او كمك دارويى زيادى به مردم نمود.»

2- محمد بن عبداللَّه بن على كازرونى، كه نامبرده نيز عهده دار شغل شكسته بندى در مكه مكرمه بود. (5)اين بود نمونه اى از صدها خدمت و شغلى كه ايرانيان در حرمين شريفين داشته اند. ناگفته نماند كه ما در صدد جستجوى كامل در اين زمينه نبوديم. بديهى است كه


1- القاموس المحيط، ج 4، ص 418.
2- اعيان الشيعه، ج 9، ص 137.
3- تاريخ مكه، ج 2، ص 467.
4- العقد الثمين، ج 1، ص 409.
5- همان، ج 2، ص 69.

ص: 121

ايرانيان افتخار خدمت به حرمين شريفين، بيش از آنچه گفته شد داشته اند. كه در صورت تمايل مى توانيد به كتب مربوط و تاريخ و رجال مكه مراجعه نماييد ..

پى نوشتها:

ص: 122

ص: 123

ص: 124

ص: 125

آل سعود و عربستان سعودى

مشايخ فريدنى

مقدّمه

در عربستان سعودى تاكنون سرشمارى دقيقى نشده است و شايد هم اين كار ممكن نباشد. (1) تعداد سكنه اين كشور را حدود ده ميليون نفر تخمين مى زنند كه غالباً در صحارى نجد و حجاز و احساء و بيابانهاى كشورهاى همسايه ييلاق و قشلاق مى كنند. مساحت قلمرو سعوديان تقريباً يك ميليون و هفتصد و پنجاه كيلومتر مربع است كه بيش از دو سوم آن را ريگزارهاى نفود (2)و رَبْع الخالى (3) و صحراهاى لم يزرع و كوهستانهاى خشك فراگرفته است و رودخانه قابل ذكر و باران كافى و رطوبت و بطور كلى آب و هواى مساعد ندارد. بيش از نيمى از سكنه اين كشور صحرانشين و دامدارند و زير چادر به سر مى برند و پيوسته در حال كوچكند.

قسمتهايى از مرزهاى خاكى سعودى هنوز مشخص نشده و به صحارى كشورهاى همسايه مى پيوندد.

اين كشور از شمال به اردن و عراق و از مشرق به درياى سرخ و از جنوب به خليج


1- براى اطلاع از تاريخ جغرافياى عربستان و شرح احوال آل سعود رجوع شود به: راهنماى آرامكو، . 81- 3. 1960،.
2- نفود به فتح اول در لغت به معنى نابود كننده و تمام كننده آب و توشه است و نام ريگزار وسيعى است كه قسمت اعظم شمال شبه جزيره عربستان را فراگرفته است.
3- رَبع خالى به فتح را در لغت يعنى منزلگاه و جايگاه خالى از سكنه، و نام صحارى وسيعى است كه تمام اراضى مركزى و قسمت وسيعى از زمينهاى شرقى عربستان را فراگرفته است. اين صحرا و صحراى نفود را دهناء يعنى روغن مالى شده رنگ برنگ نيز مى گويند- معجم البلدان، ج 2، ص 493 نويسنده در مأموريت حجاز اين دو صحرا را با اتومبيل پيمود.

ص: 126

عدن و اقيانوس هند و كشورهاى يمن و حضرموت و مسقط و عمان و از مشرق به خليج فارس و درياى عمان و امارات و قطر و بحرين و شارجه (شارقه) و ابوظبى و عجمان و رأس الخيمه و فُجَيره و القوين و كويت و عراق منتهى مى شود.

عربستان در طول تاريخ و تا دهه سوم قرن بيستم هرگز روى امن و آسايش نديده و هيچ وقت همه قبايل و اراضى آن، زير سلطه يك حكومت درنيامده بود. شيوخ عشاير عرب در صدر اسلام و در عهد خلفاى اموى و عباسى و خواندگاران عثمانى فقط گاهى به اسم با سلطان و خليفه بيعت مى كردند، امّا در عمل سر به هيچ قانون حتى قوانين اسلام فرو نمى آوردند. نخستين بار كه تمامى قبايل عرب زير سلطه يك حكومت درآمدند و امن و نظام در صحارى عربستان مستقر گشت و مناطق پراكنده شبيه جزيره به هم پيوست، در عهد دولت عبدالعزيز ابن سعود (1) در نيم قرن اخير بود.

امروزه عربستان به استانهايى چون نجد، حجاز، احساء، تهامه، عَسير و نجران ...

تقسيم مى شود كه على رغم اختلاف منطقه و اقليم همه به وسيله حكمران سعودى اداره مى شود. نجد قلب صحرا و موطن آل سعود و منشأ فرقه وهابى حنبلى است. در شمال نجد، منطقه جبل شَمَّر واقع است كه در نيمه دوم قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم ميدان تاخت و تاز آل رشيد بوده است. در جنوب شرقى جبل شَمَّر، ناحيه قصيم و وادى ذوالرُمَّه و اراضى نجد واقع است. شهرهاى عُنَيْزَه و دِرْعِيَّه و بُرَيْدَه، موطن آل سعود و منشأ فرقه وهابى در نجد است. شهرستان سُدَيْر و شهر مَجمَّعه در جنوب شرقى قصيم (2) مى باشد. آباديهاى نجد عموماً در واحه ها و واديها و شعاب جبال طُوَيْق بنا شده اند. ناحيه وَشْم در جنب وادى مَحْمِل و شهر رياض پايتخت عربستان هر دو در ناحيه عارِض واقعند. حجاز را گاهى استان غربى عربستان مى نامند و شهرهاى مكه و مدينه و يَنْبُع و جدَّه و طايف از بلاد حجاز به شمار مى روند. شهر نظامى جيزان- جازان- در ناحيه عسير در تهامه و در ساحل درياى سرخ است. ابْها كه هشت هزار پا از سط دريا ارتفاع دارد مركز ناحيه عَسِير خاص، مى باشد و شهر تاريخى نجران در مرز يمن واقع است. احْساءِ و قطيف و ظَهْران (3) و خُبَر و دَمّام در ساحل خليج فارس قرار دارند و اكثريت سكنه آنها شيعى مذهبند. نفت عربستان از اين منطقه استخراج مى شود و عمدتاً از بندر نفتى «رأس التَنوره» و از خليج فارس صادر مى گردد.


1- اعلام زركلى ج 4، ص 143.
2- معجم البلدان، ج 4، ص 367- براى اطلاع از تاريخ و جغرافياى نجد نيز به همين كتاب، ج 5، ص 261 وتاريخ نجد نوشته امين ريحانى و ساير كتابهايى كه در منابع اين مقاله صورت داده شده مراجعه شود.
3- اين شهرها در منطقه نفت خيز عربستان واقع است و مركز فعاليت شركت «آرامكو» مى باشد.

ص: 127

شهرها و استانها و اراضى عربستان غالباً به نامهاى باستانى يا به اسم عشايرى كه در آنها ساكنند خوانده مى شود. اين تقسيمات حدود مشخصى ندارند بخصوص كه اهالى آنها مرتباً در حال كوچند و نسبت جمعيت اين كشور با مساحت آن از پنج نفر در هر ميل مربع كمتر است. در اين كشور كشاورزى و صنعت عمده اى- غير از نفت- وجود ندارد و فقط يك عُشر از مجموع اراضى آن قابل زراعت مى باشد.

استعمار انگليس در جزيرةالعرب

سالهاى اول قرن بيستم، دوران اوج سياست استعمارى و فعاليّتهاى اقتصادى و ژئوپليتيك انگلستان در خاورميانه و خليج فارس بود. خطر پيشرفت سريع آلمان در منطقه كه تا عراق و خليج فارس پيش آمده بود و راه هند را به خطر مى انداخت، دولت انگليس را بر آن داشت تا از سويى داردانل و باب المَنْدَب و ساير تنگه ها و معابر و بنادر راه هند را در كنترل خود درآورد و از سوى ديگر قدرت خويش را در خليج فارس و درياى عمان تثبيت و بى رقيب و دولتهاى منطقه را فرمانبردار خويش سازد. در همين مسير «لرد كرزن» نايب السلطنه انگليس (در مستعمرات هند) به سال 1321/ 1903 به خليج فارس آمد و شيخ كويت و ساير مشايخ كنار خليج را تحت الحمايه دولت متبوع خود ساخت و راه دريايى خليج فارس و درياى عمان را بر روى آلمان و ساير دول اروپايى بست. (1) دولت انگليس در سال 1322/ 1904 با شتاب اختلافات خود را با فرانسه و روس رفع كرد و با آن دو دولت، اتحاديه اى براى رويارويى با آلمان تشكيل داد. در سال 1325/ 1907 روس و انگليس براى بريدن پاى آلمان از خاورميانه و خليج فارس، طبق معاهده اى مناطق نفوذ و فعاليت خود را در ايران و ساير بلاد منطقه قسمت كردند. دولت انگليس براى تأسيس پايگاه مطمئنى در منطقه، از طرفى شريف حسين پادشاه حجاز را به وسيله كلنل لورنس فريب داد و به فكر تاسيس دولت متحد اسلامى و اتحاد اسلام و عرب انداخت و از طرف ديگر دفتر اتحاد اسلام «پان اسلاميزم» را در لندن تأسيس نمود و سر رشته ارتباط سران و دولتمردان كشورهاى مسلمان را در دست خود گرفت.- همان دفترى كه بعدها بيشتر مناديان وحدت اسلام باآن سرو كار پيدا كردند- بنا به اصل «فَرِّق تَسُدْ/ تفرقه بينداز تا در مقام


1- براى تفصيل قرارداد 1907 رجوع شود به تاريخ روابط سياسى ايران و انگليس تأليف محمود محمود، ج 7، ص 2033 به بعد، تهران، 1332 ه. ش.

ص: 128

رياست باقى بمانى» دنياى اسلام را تجزيه و تضعيف كرد و به بهانه هاى ناسيوناليستى، آنها را به جان هم انداخت و دولتمردان مسلمان را زير بال خود گرفت. بعد هم كه آلمان در برابر او سرسختى نشان داد، جنگ جهانى را به راه انداخت كه حاصل آن شكست آلمان و عثمانى و روى كار آمدن دولتهاى دست نشانده و احزاب نژادپرست و تقويت قوميت عربى ... و مآلًا سيادت انگلستان بر خاورميانه عربى بود. خانم گِرتُورد بل منشى سرپرسى كاكس كميسر عالى انگليس در بغداد، ضمن نامه اى كه به پدرش نوشته سياست بريتانيا را در خاورميانه ضمن يك جمله چنين خلاصه كرده است: «پدر، از بس كه شاه ساختم خسته شدم!» (1) مبانى سلطنت آل سعود

در سال 1320/ 1902 عبدالعزيز بن عبدالرحمان معروف به ابن سعود (2) و ملقب به شاهين صحرا (3) در بيست سالگى خود با اقدامى اسطوره مانند موفق شد رياض را تصرّف كند و سلطنت عربستان سعودى را بنيان نهد. مبانى دولتى كه وى تأسيس كرد- و پيشينه آن به قرن هجدهم ميلادى مى پيوندد- بر شمشير و محمل حكومت او ترويج مذهب حنبلى وهابى بود. (4) يك روحانى متعصب نجدى به نام شيخ محمد بن عبدالوهاب در اواسط قرن هجدهم موفق شد تحصيلات «سلفى» (5) و نظرات نوظهور خود را در نجد ترويج كند و امير شهر دِرِعيَّه را مريد و طرفدار خود سازد. در سال 1157/ 1744 بين اين عالم نجدى و امير محمد ابن سعود، (6) امير دِرعيه پيمانى بسته شد كه به موجب آن، امير سعودى از سوى خود و اعقاب خويش پشتيبانى و اطاعت از شيخ و اعقاب او و ساير علماى وهابى را برعهده گرفت و شيخ نيز قبول كرد كه خود و اولاد و پيروانش پيوسته راهنما و مدافع و ياور امير سعودى باشند و تمام نيرو و نفوذ خود را در حمايت از آن خاندان به كار برند. اين همان پيمان است كه عبدالعزيز و ساير ملوك سعودى و نيز مشايخ آل شيخ پيوسته محترم شمرده اند. ابن عبدالوهاب و فرزندانش تا امروز حامى جدى سلطنت سعودى و عهده دار امور شرعى و فرهنگى و قانونى و قضائى بوده اند و شاهان سعودى پيوسته فرمان پذير ايشان بوده و به حكم و فتواى شوراى دينى وهابى به شاهى مى رسند يا از سلطنت- چنانكه درباره سعود بن عبدالعزيز عمل شد- خلع مى گردند.


1- نامه هاى خانم گروترود بل، ج 2. . 1927. 621، 2..
2- سُعود به ضم اول در لغت مصدر است به معنى ميمنت و مباركى و نام جدّ خاندان سعودى است.
3- صقرالجزيرة، كه نام كتاب احمد عبدالغفور عطار است.
4- براى اطلاع از عقايد وهابيّه رجوع شود به: ابجد العلوم، ص 871؛ ابن بشر/ 1 و 89؛ تاريخ نجد الحديث 21؛ الفكرالسّامى، ج 4، ص 196؛ الأعلام، ج 7، ص 137؛ عبدالوهاب 10 ...
5- سلفيّه يا اصحاب سلف صالح فرقه اى از مسلمانانند كه فقط به سنّت و سيره بزرگان صدر اسلام عمل مى كنندو از تجدّد و تغيير و تبديل سنّت رسول اللّه- ص- و صحابه اجتناب مى ورزند. معروفترين علماى اين فرقه ابن تيميه شيخ الاسلام احمد بن عبدالحليم 661- 728 ه. ق. است كه شيخ محمد بن عبدالوهاب از او پيروى كرده است.
6- محمد بن سعود بن محمد بن مرخان فرحان- ف 1179 ه. ق.- نخستين امير معروف سعودى- صقرالجزيرة، ج 1، ص 52؛ قلب جزيرةالعرب 327 ...

ص: 129

شيخ محمد بن عبدالوهاب (1115- 1206/ 1073- 1792)

محمد بن عبدالوهاب بن سليمان بن على نجدى تميمى مكنّى به ابن عبدالوهاب، در تاريكترين ادوار تاريخ نجد در شهركى به نام عُيَيْنَه- نزديك رياض- در خانواده اهل علم متولد شد. او بنيانگذار يك فرقه مذهبى حنبلى است كه مخالفانش پيروان او را مُدَيِّنه- يعنى دين سازان- يا وهابيّه خواندند ولى خود شيخ نام هم مسلكان خويش را اهل توحيد و موحدين گذاشت. پدرش شيخ عبدالوهاب عالمى نيكنام بود و در عيينه امور شرعى و قضايى و تدريس را برعهده داشت. او شخصاً تعليم و تربيت محمّد را زير نظر گرفت و محمّد كه هوش و استعداد بسيار داشت هنوز ده ساله نشده بود كه تمامى قرآن و بسيارى از احاديث صحاح سته را از بر كرد و وقتى بيست ساله شد تمامى علوم شرعى و ادبى رايج در نجد را فراگرفته بود. در آن موقع توجهش به محيط وحشى و عقايد جاهلى و بدوى اعراب درنده خوى خونخوار عُينيه و ساير بلاد نجد جلب شد و معتقد گرديد كه معتقدات عراب حجاز ازاسلام به دور و پست ترين نوع بت پرستى و خرافه گرايى است. پس تصميم جدّى به مبارزه مسلّحانه و بى امان با بعضى رسوم و كارهاى رايج در بلاد اسلامى گرفت. او ساختن بقعه وگبند بر مزارات و پا گرفتن و گچ كارى و سنگ انداختن بر قبور و ايستادن و زيارت خواندن در مقابر و سفرهاى زيارتى- غير از سفر مكه و مدينه و بيت المقدس (1)- و استعمال دخانيات و سينه زنى و قمه زنى و زنجيرزنى ... و بطور كلى هر رسم و عادتى كه به تشخيص وى در عهد رسول الله و سلف صالح نبوده، بدعت و حرام و مرتكب آن را واجب القتل دانست و فتوا داد كه براى محو اين عادات و رسوم بايد شمشير به دست گرفت و جهاد كرد.

رؤساى قبايل و شيوخ و علماى نجد- از جمله برادر شيخ محمد كه شيخ سليمان نام داشت- با او به مخالفت پرداختند و كار را چنان بر او تنگ كردند كه مجبور شد زادگاه خويش را ترك كند و به «حُرَيْمِلاء» برود (1139/ 1726) ولى در حريملاء هم كسى گوش به حرف او نداد و ناگزير شد به حجاز سفر كند. در مكّه حج را به سنّت حنابله سلفى ادا كرد و در مدينه چندى در حوزه درس عبداللّه بن ابراهيم بن سيف نجدى و محمد حيات سِنْدى حضور مى يافت. بعد از راه شام به نجد بازآمد و سپس به بصره رفت. بصريان كه سخنان شيخ را مخالف معتقدات خود ديدند، بر او شوريدند و او را مجبور ساختند با پاى برهنه و شكم گرسنه


1- روايت كرده اند كه رسول اللّه- ص- در مرض موت فرمود: «لعنة اللّه على اليهود و النصارى اتّخذوا قبورانبيائهم مساجد» يعنى لعنت خداى بر يهود و نصارا باد كه قبور پيغمبران خويش را مسجد گرفتند، محمد تقى سپهر، ناسخ التواريخ، جلد اول، از كتاب دوم ص 544، تهران 1314 ه. ق.، عبداللّه بن محمد بن عبدالوهاب، مختصر سيرة الرسول، ص 461، قاهره، 1379 ه. ق. ... و ساير منابع و اهل سنت ادعا مى كنند كه در حديث نبوى است: «لاتُشَدّ الرحالُ الالثلاثة، مسجدالحرام و مسجدالأقصى و مسجدى» يعنى جز براى مسجدالحرام و مسجدالأقصى و مسجد من نبايد بار سفر بست- وهابيه و حنابله از اين گونه احاديث استفاده كرده بناى بر قبور و وقوف بر قبور را جايز نمى دانند.

ص: 130

راه صحرا در پيش گيرد. اگر مردى به نام ابوحُمَيْدان به داد او نرسيده و بر خر خود سوارش نكرده بود در بيابان تلف مى شد. بعد به ايران آمد و چندى در اصفهان به تحصيل ادامه داد.

سپس به كربلا و نجف رفت. گرچه در ايران و عراق زمينه مساعدى براى قبول دعوت وهابى نيافت امّا ديدن پاره اى رسوم مذهبى، او را در پيكارى كه در پيش داشت استوارتر ساخت.

مورخان نجدى چيزى از سفر ابن عبدالوهاب به ايران ننوشته اند و گويند وى از بصره به زبير و احسا و از آنجا به حريملاء بازگشت. (1) اما علماى اسلام در حريملاء درصدد قتل وى برآمدند و محمد ناچار گريخته و به عُيَيْنَه پناه برد. در عيينه بخت به او روى آورد و عثمان بن حَمَد بن مَعْمَر امير آن شهر او را در خانه خود پذيرفته خواهرش را به همسرى وى داد و او پس از سالها رنج و مجاهده در عمر سى و هشت- نه سالگى سر بر بالين آسايش نهاده صاحب خانه و خانواده و پشتيبان گرديد.

اتفاقاً همسرش نيز زنى باهوش و كارآمد بود و به شوهرش كمك بسيار كرد.

شيخ در عيينه مذهب خود را آشكار كرد و جمعى به دعوت او درآمدند. او اعلان كرد هركس از مذهب حنبلى سلفى پيروى نكند از اسلام خارج و واجب القتل است. نخستين اقدام او آن بود كه به دستيارى پيروانش درختهاى مقدسى را كه زنان بر آنها دخيل مى بستند كند و سوخت. بعد بقعه زيد بن الخطاب (2)- برادر عمر بن الخطاب- را كه در جنگ با مسلميه كذاب شهيد شده و زيارتگاه بود ويران كرد. زن شوهردارى هم نزد شيخ به گناه زنا اعتراف كرد كه به حكم وى سنگسار شد. او در عيينه حوزه درس فقه داير كرد و خود به تدريس پرداخت ...

علماى عيينه و ساير بلاد نجد كه دعوت شيخ را در حال پيشرفت ديدند نامه هايى به سليمان بن محمد امير احساء نوشته خطر روزافزون وهابيان را گوشزد و رفع اين غائله را تقاضا كردند.

سليمان نامه اى به امير عيينه- كه از امير احساء مدد مالى مى گرفت- نوشته دستور تبعيد شيخ و قتل او را در صورت مقاومت صادر كرد. محمد بن عبدالوهاب وقتى از اين دستور خبر يافت و دانست كه ديگر كارى از دست برادر همسرش ساخته نيست ناچار به درعيه گريخت و مقدر بود كه آن شهر موطن و مدفن او باشد و در آنجا سنگ بناى دولت سعودى را كار بگذارد (1157/ 1744) امير درعيه محمد بن سعود- بنيان گذار سلطنت سعودى- وجود شيخ را وسيله مناسبى براى دست اندازى به شهرهاى همسايه و امتداد قدرت در نجد يافت. او به ديدار شيخ


1- صقر جزيرة العرب، ج 1، ص 28.
2- ابوعبدالرحمان زيد بن الخطاب- برادر بزرگ عمر بن خطاب- از اجلّه صحابه رسول اللّه بود و قبل از عمرمسلمان شد. در غزوات رسول اللّه حضور داشت و در جنگ با مسيلمه كذّاب در عهد خلافت ابوبكر به شهادت رسيد 12 ه. ق. قبرش در يمامه تا زمان ابن عبدالوهاب زيارتگاه بود؛ طبقات ابن سعد، ج 3 ص 274 در هشت مجلد با فهرست، ايران 1321 ه. ق.

ص: 131

رفت و به تشويق همسرش (موضى) پيمانى با او منعقد كرد كه خود و جانشينانش پيوسته حامى و مبلّغ مذهب وهابى باشند. شيخ نيز از سوى خود و اعقابش قول داد كه هرگز دست از يارى و پشتيبانى سعوديان برندارند. ابن عبدالوهاب بعد از امضاى اين پيمان تا نزديك نيم قرن كه زنده بود در درعيّه ماند و در آنجا خط و قواعد خروج هول انگيز وهابى را مشخص كرد.

در چارچوب مسلك ابداعى خود پايه هاى سلطنت سعودى را محكم ساخت و به تأييد محمد بن سعود و بعد از او پسرش عبدالعزيز و سپس سعود بن عبدالعزيز همت گماشت و آنان را به جنگ و كشتار مخالفان برانگيخت و موجب پرشدن خزانه سعودى و وسعت قلمرو سعوديان در نجد و حجاز و عراق و خليج فارس و ساير بلاد عرب گرديد. خود شيخ در بيشتر جنگهاى وهابيان سلاح در دست شركت مى كرد او هنوز زنده بود كه هيبت وهابيان سراسر عربستان و خاورميانه را فراگرفته بود. و پيروان بى ترحّم خود را- كه مانند خوارج يا قرامطه يا پيروان صاحب الزنج كوچكترين نشانى از مهر و شفقت نداشتند- «الاخوان» يا «اخوانُ مَن اطَاع اللّه» (1) مى ناميد و موفق شد از راهزنان نجدى دستجاتى با انضباط و جنگاورانى وحشت آفرين بسازد كه توانستند مسير تاريخ را در عربستان تغيير دهند. او روز آخر ذى قعده سال 1206/ 1792 بعد از عمرى دراز، بيش از نود و يك سال، (2) در درعيه فوت كرد و همانجا به خاك سپرده شد، بدون اينكه بر قبرش بقعه اى بسازند يا امروز مكان دفن او معلوم باشد.

تأليفات بسيارى از محمد بن عبدالوهاب برجاى مانده كه مشهورترين آنها به عناوين ذيل است: كتاب التوحيد، رساله كشف الشبهات، تفسير سورة الفاتحة، اصول الايمان، تفسير شهادة انْ لا اله الا اللّه، معرفَةُ العبد ربَّه و دينه، المسائل التى خالف فيها رسول الله اهل الجاهلية، فضل الاسلام، نصيحة المسلمين، معنى الكلمة الطيّبة، الأمُر بالمعروف و النهىِ عن المنكر، مفيد المستفيد، مجموعة الخطب، رسالةٌ فى انّ التقيد جايز لاواجبٌ، كتاب الكبائر ... كه همه به چاپ رسيده و جملگى در اثبات مذهب حنبلى سَلفى است. اولاد شيخ- معروف به آل الشيخ- پيوسته مورد احترام شاهان سعودى بوده و سمت مفتى بزرگ و وزير فرهنگ و آموزش و رئيس دانشگاه و قاضى محاكم دادرسى را برعهده دارند. دعوت وهابى و چگونگى انتشار و آثار آن از زمان حيات شيخ تا امروز پيوسته از مسائل بحث انگيز دنياى اسلام بوده است.

پيروانش او را پيشواى انقلاب فكرى مسمانان و راه گشاى مصلحانى چون شهاب الدين


1- يعنى برادران كسى كه از خداى اطاعت كند.
2- ابن بشر سال ولادت شيخ محمد را- 1111- نوشته و بنابراين هنگام مرگ 97 سال داشته است.

ص: 132

آلوسى و سيد جمال الدين افغانى و شيخ محمد عبده مصرى و جمال الدين قاسمى شامى و خيرالدين تونسى و صديق حسن خان بهوپالى هندى و امير على هندى و شيخ محمد اقبال لاهورى و أبوالأعلى مودودى لاهورى (1) ... مى دانند ولى ساير مسلمانان، بخصوص شيعيان، بشدّت با اين عقيدت و مؤسس آن مخالفت مى ورزند، بخصوص بعد از آنكه وهابيان به سال 1316/ 1898 كربلا را قتل عام و ويران كردند و حرم مطهر حسين بن على- ع- و عباس بن على- ع- را به آتش كشيدند. كينه مسلمانان نسبت به آنان شدت يافته كتابهاى بسيار در ردّ و طعن بر فرقه وهابيّه به رشته تحرير درآورده اند. مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در كتاب «الذريعة الى تصانيف الشيعه» (2) برخى از اين ردّه ها را به شرح ذيل نام برده است:

1- الاوراق البغداديه، تأليف شيخ ابراهيم راوى عراقى.

2- الفجر الصادق فى الرّد على منكرى التوسل والكرامات و الخوارق، تأليف جميل صدقى زهاوى شاعر معاصر عراقى.

3- دليل واقعى.

4- صلح اخوان، تأليف شيخ داوود نقشبندى بغدادى.

5- المنحة الوهبيّه.

6- الصواعق الإلهيّه، تأليف شيخ سليمان بن عبدالوهاب برادر شيخ محمد بن عبدالوهاب ...

اينها ردّيّه هاى علماى اهل سنت است. اما بعضى ردّيّه هاى علماى شيعه به اين شرح است:

7- الآيات البيّنات.

8- البراهين الجليّه فى دفع شبهات الوهابيّه، تأليف سيد حسين قزوينى.

9- المشاهد المشرّفة و الوهابيون، تأليف شيخ محمد على بن محمد جعفر.

10- منهج الرّشّاد، تاليف شيخ جعفر كاشف الغطاء.

11- الهادى، تأليف محمد بن حسين فارسى در ردّ كتاب كشف الشبهات ابن عبدالوهاب كه غير از پيروان خود را در آن كتاب كافر شمرده است.

12- الردّ على الوهابيّه، تأليف شيخ محمد جواد بلاغى.

13- الرّد على الوهابيّة، تأليف ميرزا محمد على اردوبادى.


1- الأعلام زركلى، ج 7، ص 137.
2- ج 10، ص 235 و 236.

ص: 133

14- الرّدّ على الوهابيّة، تأليف سيد محمود لواسانى عصار.

15- الرد على الوهابيّة، تاليف شيخ مهدى اصفهانى.

16- الردّ على الوهابيّة، تأليف شيخ هادى كاشف الغطاء.

17- كشف الإرتياب فى اشياع محمد بن عبدالوهّاب، تأليف سيد محسن امين عاملى. (1) شيخ عبداللّه قصيمى بغدادى ردّى بر اين كتاب با عنوان «الصراع بين الاسلام والوثنية» نوشته كه آن هم در مصر به چاپ رسيده است.

براى مزيد اطلاع درباره اين كتابها بايد به مجلدات الذريعة و معاجم و فهارس مطبوعات عربى و فارسى مراجعه كرد و جهت اطلاع از تفصيل عقايد ابن عبدالوهاب و داورى در ماهيّت و ارزش و آثار آن، مطالعه كتابهايى كه در ذيل اين مقاله صورت داده شده سودمند است.

آل سعود

آل سعود از اعقاب ربيعة بن نزار بن معد بن عدنان و از بنى بكر بن وائل و بنى ذُهْل ابن شيبان بشمار مى روند. چون جدّ اعلاى ايشان محمد بن سُعود در درعيّه بر بنياد تعاليم ابن عبدالوهاب حكومت اين طايفه را تأسيس كرد آنان را «آل سُعود» خواندند. نسبت سعود را چنين آورده اند: سعود بن مُقرّن بن مَرْخان بن ابراهيم بن موسى بن ربيعة بن مانع مريدى. (2) مانع (3)از مشايخ قبيله بكر بن وائل بود و در قصبه دُروع از توابع طايف مى زيست. او به سال 850/ 1446 به دعوت پسر عم خود ابن دِرْع كه امير منفوحه (4) و حجر اليمامه (5) و جَزْعه، در نجد بود نزد وى رفت و واحه المُلَيْبِيد و الغُضَيَّه را از او به تيول گرفته به كشاورزى پرداخت. امّا مانع و پسرش به شيوه ساير مشايخ عرب خوى جنگجويى و تجاوز داشتند و گاهگاه به قبايل همسايه حمله مى بردند. ربيعه به آل يزيد تاخته مردان آن قبيله را از دم تيغ گذراند و زنان و اموالشان را تصاحب كرد. پسر او هم كه موسى نام داشت از راهزنان معروف نجد بود و در عهد او، آل سعود به صورت دسته اى غارتگر در نجد شناخته شدند. ابراهيم دو پسر به نام وَطْبان و مُقَرِّن داشت كه اوّلى سردودمان آل وطبان- ساكن زبير نزديك بصره- بود و دوّمى جدّ اعلاى آل سعود است كه در نجد به سلطنت رسيدند. از احوال مُقرّن و نياكان


1- امين عاملى، علاوه بر كتاب كشف الإرتياب قصيده اى هم در 406 بيت در ردّ بر هابيه نوشته است. اعيان الشيعه ج 1، ص 373.
2- صقرالجزيرة، ج 1، ص 39.
3- همان منبع، ص 40.
4- منفوحه، در لغت اسم مفعول است، از نفح الطيب، يعنى وزيدن بوى خوش يا نفخ الصبا يعنى وزيدن نسيم صباكه گوى عطر مى پراكند. و نام قريه اى است در نجد كه زادگاه و مسكن و مدفن اعشى قيس، شاعر جاهلى در آنجا بوده است- معجم البلدان، ج 5، ص 214.
5- همان منبع از ص 441 تا 447.

ص: 134

او تفصيلى در تاريخ باقى نمانده است. همين قدر مى دانيم، سعود پسر مقرن نخستين فرد معروف اين خاندان است كه در درعيّه به امارت رسيد. وى بر آل مَعْمَر كه اخوال او بودند تاخته اهالى درعيه را قتل عام كرد و آل مَعْمَر را به عُيَيْنَه متوارى ساخت و خود در آن شهر به امارت نشست. او در سال 1140/ 1727 در درعيه درگذشت و پسرش محمّد حكمران آن شهر شد.

محمد بن سعود (1140- 1179 ه. ق.)

چنان كه گذشت، محمد بن عبدالوهاب وقتى نتوانست در عيينه بماند به درعيه رفت.

وى در آنجا به خانه يكى از شاگردانش كه عبداللّه بن سُوَيْلِم نام داشت وارد شد و ساير شاگردان و مريدانش دور او را گرفتند. محمد بن سعود به تشويق برادرش ثِنْيان و مُوضِى همسرش از فرصت استفاده كرده به ديدار شيخ رفت و با او پيمان اتحاد منعقد كرد. از آن پس شيخ محمد مجال پيدا كرد نقشه هايى را كه سالها در سر كشيده بود عملى كند و دولت وهابى را بر پايه اى استوار تأسيس نمايد. محمّد به اشارت شيخ و ارشاد او ارتشى مجذوب و خونريز از اعراب تشكيل داده شروع به دست اندازى و غارت قبايل نجد كرد. «عُرَيْعر» امير احساء و حسن بن هبةاللّه امير نجران، در سال 1178/ 1765 براى رفع غائله وهابيان بر درعيّه تاختند.

ليكن محمد بن سعود به تدبير شيخ اين خطر را دفع كرد. امير احساء را ناگزير از بازگشت به شهر خويش كرد و با امير نجران پيمان صلح منعقد نمود. دهام بن دَوَاس، امير رياض دشمن سرسخت شيخ از سال 1160/ 1747 حملات خود را به درعيّه آغاز كرده بود كه سالها ادامه داشت و موجب كشتار بسيار از طرفين شد. اميران حُرَيْمِلاء و ضَريِّه نيز هر وقت فرصت مى يافتند بر درعيّه حمله مى بردند. امّا محمد بن سعود مقاومت مى كرد و ابن عبدالوهاب نيز در ميدان جنگ حاضر مى شد و روحيّه سربازان را تقويت مى كرد. سرانجام محمد بن سعود در 1179/ 1765 بعد از بيست سال حكمرانى و جنگ درگذشت و جاى خود را به پسرش عبدالعزيز سپرد.

عبدالعزيز بن محمد (1179- 1218 ه. ق.)

در مدت دويست ساله حكومت آل سعود دو امير در اين خاندان به قدرت و مهابت و قساوت شهرت يافتند؛ يكى عبدالعزيز بن محمد بن سعود (1) و ديگرى عبدالعزيز بن


1- قلب جزيرة العرب ص 328، ابن بشر ج 1، ص 17، صقرالجزيرة ج 1، ص 64.

ص: 135

عبدالرحمان. اولى به پشتيبانى شيخ محمد بن عبدالوهاب كشورى وسيع به تصرف آورد و دومى مملكت عربى سعودى را تأسيس كرد.

عبدالعزيز بن محمد به سال 1185/ 1773 بر عشاير متحد نجد تاخت و آنان را در قريه حاير (1) شكست داد. بعد سپاهيان امير رياض را در سال 1187/ 1773 تار و مار كرد و پس از مرگ دهام شهر رياض را به تصرف آورد. در 1190/ 1776 شهر ثَرْمَدَه را گشود و سال بعد دو ناحيه مهم سُدَيْر و وَشْم تسليم او شدند. (2) سپس با امير عيينه و ساير مشايخ نجد پيمان آشتى منعقد كرد و بيشتر قبايل آن خطه به عقيدت وهابى گراييدند. او اراضى خرج و تهامه و شهرهاى مجمعه و حرمه و بُرَيْدَه را تصرف كرد و در جنگ با غالب بن مُساعد شريف مكه پيروزى با او بود. در حمله به جبل شَمَّر و حايل و قصيم بعد از قتل و غارت بسيار، آن نواحى را به تصرف آورد و با قتل عامهاى بى رحمانه، اعراب سراسر عربستان را مرعوب و فرمانبردار خود ساخت.

اگر درنده خويى عبدالعزيز و پسرش سعود نبود، نه امارت سعودى دوام مى يافت و نه مسلك وهابى رواج پيدا مى كرد. به فرمان او هر مسلمان غير وهابى چه شيعى و چه سنى واجب القتل و مال و ناموسش بر وهابيان حلال بود. تا كشف نفت هزينه ارتش و بودجه كشور سعودى از همين محلها، تأمين مى شد. از جمله فتوحات عبدالعزيز كه موجب شهرت او در عربستان شد، فتح مكه و مدينه و طايف بود كه مشاهد متبركه و قبور ائمّه را ويران كرد و رسوم وهابى را در حجاز جارى ساخت. تصرّف بحرين و چند امارت ساحلى خليج فارس سابقه اى براى آل سعود بوجود آورده كه همواره به آن استناد مى كنند. در اواخر امارت عبدالعزيز بود كه شيخ، در عمر نود و يك سالگى- و به قول «ابن بِشْر» مورخ نجدى در نود و هشت سالگى درگذشت.

از كارهاى ننگين عهد عبدالعزيز اين بود كه پسرش سعود به امر او و فتواى علماى وهابى در فروردين 1217 ه. ق. به كربلا حمله كرد و اهالى آن شهر مقدس را قتل عام نموده، حرم حسين بن على- ع- و عباس بن على- ع- را ويران كرده به آتش كشيد. در اين حمله كه به بهانه دست اندازى اعراب شيعى خزاعِل به حُجاج نجدى صورت گرفت شهر كربلا كاملًا غارت شد و خيابانهاى آن از كشتگان انباشته گرديد. اعراب وهابى كشتگان را برهنه مى كردند


1- حاير در لغت يعنى حوض و گودالى كه آب باران در آن جمع شود و نام محلّى بوده است در نجد. مدفن وتربت حسين بن على- ع- در كربلا نيز حاير نام دارد، معجم البلدان، ج 2، ص 208.
2- اين نواحى كه سابقاً واحه و وادى بوده امروز به شهرهاى آباد تبديل شده است.

ص: 136

و لباسشان را مى ربودند. (1) به مشاهد كربلا هر اهانتى توانستند كردند و جواهرات نفيس و پرده ها و قنديلها و هر چه طلا و نقره و اشياء گرانبها و نذورات كه در خزانه حرمها بود يغما كردند. سپس اشياء غارتى را بر شتران بار كرده به طرف نجد بازگشتند. مى خواستند نجف را نيز ويران و قتل عام كنند ليكن سيلاب بهارى راه را برايشان بست و ناچار به درعيّه بازگشتند. (2) امّا يكى هم پيدا شد كه به شيوه خود وهابيان از امير سعودى انتقام بگيرد. در تابستان 1218/ 1803 روزى عبدالعزيز هشتاد و سه ساله در مسجد طريف در درعيه پيشاپيش نمازگزاران امامت مى كرد. ناگاه مردى در كسوت درويشان از پشت سر بر او حمله كرد و كارد خود را تا دسته در پشت او فرو برد و او را به قتل آورد. گفتند كه وى مردى شيعى از اهالى كربلا بود (3) و بدين طريق انتقام خون ناحق همشهريان خود را گرفت. او از چندى پيش به صورت طالب علم به درعيه آمده نزد مشايخ وهابى مشغول تحصيل بود. مردى آرام و سربراه مى نمود و همه روزه براى نماز در مسجد مى آمد و پشت سر عبدالعزيز نماز مى گزارد تا آن روز كه مجال يافت و كار او را ساخت. وهابيان بر آن مرد حمله برده سرش را بريدند و عبدالعزيز نيز بعد از ساعتى چند جان داد.

متصرفات سعودى در عهد عبدالعزيز به شرح ذيل بود: عَسِير و تهامه، حجاز، عُمان، احساء، قطيف، زياره و بحرين، وادى الدّواسِر، خَرْج، مُحْمِل وَشْم، سُدَيْر، قَصِيم، جبل شَمَّر، درعيّه، مَجْمَعَه، مَنيح، بِيشَه، رَنيّه، تُرابه و ...

در زمان عبدالعزيز انگليسيها خاندان سعودى را شناختند و با سعوديان رابطه دوستى برقرار كردند. «اولريخ ژاسپر زيتس» مستشرق آلمانى در همان ايام با لباس درويشى به مكّه آمد و در موسم حج در عرفات سعود بن عبدالعزيز را ديدار كرد- كه سادگى او را مى ستايد- اين مستشرق را در يمن كشتند و يادداشتهاى ارزشمند سفر حجازش از بين رفت.

سعود دوم كه وهابيان او را كبير لقب داده اند (1163- 1229 ه. ق.)

او اميرى شجاع ولى سفّاك و بى باك بود و از نيروى ابتكار و اراده و سرعت عمل بهره كافى داشت. فتوحات سعودى در شبه جزيره عربستان و خليج فارس به دست او انجام گرفت


1- اعراب اسم جنس است به معنى عرب باديه نشين، فرد آن اعرابى است- اعراب جمع عرب نيست.
2- محمد تقى سپهر در ناسخ التواريخ، ج 1، تاريخ قاجاريه، وقايع سال 1216 ه. ق، شرح جالى درباره حمله سعودى به كربلا نوشته كه خالى از اشتباه نيست ولى خواندنى است. مى نويسد: «عبدالوهاب نامى از عرب باديه سفر بصره كرد و در نزد يك تن از علماى بصره كه محمد نام داشت يك چند از زمان متعلّم بود و آن گاه از آنجا به اراضى ايران آمده در اصفهان متوقف گشت و در نزد علماء به تحصيل علم نحو و صرف و معانى و بيان پرداخت و نيز از اصول و فقه بهره تمام يافت و در مسائل شرعيّه آغاز اجتهاد نهاد. و در اجتهاد خويش اصل و فرع دين چنان نهاد كه خداى فرد، رسل و رسائل بفرستاد و پيغمبر آخرالزمان قرآن بياورد و دين خويش بنمود. بعد از او خلفا هر يك مجتهدى بودند مانند ابوبكر و عمر و عقمان و على و شافعى و ابوحنيفه و جعفر صادق. بدين گونه مجتهدى از پى مجتهدى ديگر برسد و بايد مجتهدين استخراج مسائل از كتاب خداى كنند. و بسيار چيز را بدعت دانست. از جمله بناى قباب عاليه بر قبور ائمّه و انبيا و تذهيب بقاع به زر و سيم و موقوف داشتن اشياء نفيسه در مضاجع متبركه و طواف مراقد ايشان و تقبيل عتبه را شرك دانست و مرتكبين اين اعمال را با بت پرستان برابر نهاد ... با اين عقايد از اصفهان به وطن خويش مراجعت كرد و با عبدالعزيز كه يكى از مشايخ عرب بود پيوست و او را با خود در اين عقايد همدست كرد ... عبدالعزيز را به خاطر آمد كه بر قلعه نجف تاختن كرده قبه مبارك را پست كند و موقوفات بقعه شريفه را برگيرد و زائرين آن حضرت را كه به گمان خود بت پرست مى پنداشت مقتول سازد. پس لشكرى به مسعود داده و او را بدين مهمّ مأمور داشت. مسعود با مردم خود به طرف نجف اشرف سرعت نموده قلعه نجف را به محاصره انداخت و چند كرت يورش به قلعه برده مقصود حاصل نكرد و از آنجا بى نيل مرام مراجعت كرده آهنگ كربلا نمود و با دوازده هزار تن از ابطال رجال خود چون سيلاب بلامنافضةً به كربلا درآمد و در اين هنگام بامداد روز عيد غدير بود. پس تيغ بى دريغ در سكنه آن بلده نهاده پنج هزار تن از مرد و زن مقتول ساختند و ضريح مبارك را در هم شكسته آلات زر و سيم و جواهر رنگين و لآلى ثمين كه سالهاى فراوان از هر كشورى و كشورستانى بدانجام حمل داده و خزينه نهاده بودند به نهب و غارت برگرفته قناديل زرين سيمين از را فرود آوردند و خشتهاى زر احمر را از ايوان مطهر باز كردند و چندان كه توانستند در تخريب آثار و بنا كوشش كردند و بعد از شش ساعت از شهر بيرون شدند و اشياء منهوبه را بر شتران خويش نهاده به جانب درعيّه كوچ كردند»- در هامش گزارش سپهر بايد يادآورى شود كه نام رهبر مذهبى وهابى محمد بن عبدالوهاب بوده و او با محمد بن سعود پدر عبدالعزيز پيمان همكارى بسته است. نام پسر عبدالعزيز هم سعود بوده و حمله سعود به نجف بعد از كربلا بوده است.
3- صقر الجزيرة، ج 1، ص 54. در تاريخ ابن بشر آمده است كه قاتل مردى كرد به نام عثمان از اهالى عماريه- نزديك موصل- بود.

ص: 137

و در سى سال آخر عمر پدرش، همه امور كشور سعودى در دست او بود. سعود به سال 1203 ه. ق./ 1788 م به حكم ابن عبدالوهاب از سوى پدر به ولايت عهد منصوب شد و بعد از مرگ عبدالعزيز مدت يازده سال بر عربستان سلطنت مى كرد. حتّى مورخان وهابى هم نتوانسته اند درنده خويى و قتل عامهاى هولناك او را پنهان دارند. اشراف حجاز و امراى عرب طى نامه هايى باب عالى را متوجه خطر روزافزون قدرت پيشتاز وهّابيان ساختند و به آنان فهماندند كه اين طايفه به عربستان بسنده نمى كنند و هدفشان تسلط بر سراسر متصرفات عثمانى و همه مسلمانان است. سرانجام دربار اسلامبول تصميم به رفع غائله وهّابى گرفت و محمد على پاشا حكمران مصر را مأمور كرد لشكرى مجهّز به عربستان اعزام كند و سعوديان و وهّابيان را از بيخ و بن براندازد. در همين اوقات بود كه سعود در عمر شصت و شش سالگى در درعيه به بيمارى سرطان روده درگذشت و از عذاب مشاهده ويرانى كشورش به دست مصريان نجات يافت. (1) ارتش مصر در عربستان

هيبت وهّابيان تخت سلاطين عرب را به لرزه درآورده بود. در آن ايّام كسى از بيم هلاكت جرأت سفر حج و زيارت نداشت. شريف غالب (2) پادشاه حجاز از هول جان تظاهر به وهابيگرى مى كرد و بعد از شكستى كه از سعود خورد (1221 ه. ق.) دستور داد قبور ائمه را در بقيع و ساير مشاهد و مزارات متبرّكه را در مكه و مدينه با خاك يكسان كنند. او استعمال دخانيات را حرام اعلان كرد و مذهب حنبلىِ سفلىِ وهابى را در حجاز رسميت داد ... اما او و ساير بزرگان حجاز در نهان با دربار اسلامبول مكاتبه داشتند و براى نجات كشور خود مى كوشيدند. سرانجام سلطان سليم بن مصطفى (متوفى در 1222 ه. ق.) امپراطور عثمانى مصمّم به براندازى وهابيان و آل سعود شد و محمد على پاشا را مأمور اين مهم فرمود. او هم ارتشى مخلوط از سربازان ترك و آلبانى و عرب به فرماندهى پسرش طوسون پاشا به حجاز اعزام داشت. طوسون در سال 1227/ 1812، از بندر يَنْبُع وارد مدينه شد و آن شهر را گشوده به سوى مكه شتافت. گرچه مقاومت وهابيان شديد بود امّا در برابر آتش توپخانه مصريان كارى از پيش نبردند و شكست يافتند. طوسون وارد مكّه شد و بعد از چند روز محمد على پاشا


1- مورّخان وهّابى از مسعود و شجاعت و سخاوت او سخن بسيار گفته اند و نوشته اند وى اهل علم بوده و از فقه و اصول و حديث بهره كافى داشته است.- صقر الجزيرة- ج 1، ص 56.
2- تاريخ مكه، ج 2، ص 125- شريف غالب با ناپلئون بعد از اين كه وى مصر را متصرف شد مكاتبه داشت و ازسوى ناپلئون پيشنهادهايى براى عقد قرارداد بازرگانى دريافت كرده بود. پاسخ يكى از نامه اى ناپلئون در صفحه 26 همين مأخذ نقل شده است.

ص: 138

نيز وارد مكّه گرديد. او شريف غالب را به جرم اهمال و سازش كارى معزول و زندانى كرد و برادرش سرور بن غالب را به مقام شريف مكّه منصوب نمود. (1) شكست آل سعود و سقوط درعيّه

بعد از سعود بن عبدالعزيز پسرش ابراهيم (ف 1235 ه. ق.) به امارت درعيّه رسيد ولى از سويى بين او و عمويش عبدالله بن عبدالعزيز بر سر جانشينى اختلاف افتاده بود و در نتيجه جنگ خانگى سعوديان را ناتوان مى كرد و از سوى ديگر ارتش مصر به سوى نجد در حال پيشروى بود. محمد على پاشا كه از پيروزى ارتش خود اطمينان حاصل كرده بود به قاهره برگشت و طوسون را با عده كافى و توپخانه قوى روانه نجد ساخت. طوسون بدون هيچ مانعى تا قلعه رس- دويست و هفتاد كيلومترى شمال شرقى مدينه- پيش رفت ولى در آنجا با مقاومت شديد وهابيان برخورد كرد و با دادن تلفات بسيار نتوانست به پيشروى ادامه دهد.

ناچار به پيشنهاد وهابيان تن به ترك مخاصمه داد و به قاهره بازگشت.

محمد على پاشا از طوسون به سبب ضعفى كه نشان داده بود خشمگين گشت و او را توبيخ و از امارت معزول كرد و پسر ديگرش ابراهيم پاشا را مأمور تسخير نجد ساخت. ابراهيم با لشكرى تازه نفس به نجد رفت و خود را به درعيّه رسانده پايتخت آل سعود را در محاصره گرفت. او با آتش سنگين توپخانه مقاومت وهابيان را درهم شكست و آنان را ناگزير به تسليم بلاشرط ساخت. عبدالله بن سعود- كه برادر را بركنار كرده و خود به جاى او نشسته بود- بعد از شش ماه مقاومت قلعه و پادگان درعيّه را تحويل مصريان داد (1234/ 1818) و هيأتى را به رياست عمش عبدالله بن عبدالعزيز- كه شيخ آل سعود بود- همراه شيخ على بن محمد بن عبدالوهاب نزد ابراهيم پاشا فرستاد. به دستور ابراهيم اموال و املاك خاندان سعودى و ابن عبدالوهاب ضبط شد و عبدالله بن سعود را به اسلامبول بردند كه در آنجا محكوم به سربريدن گرديد. علماى وهابى و امراى سعودى را يا سر بريدند و يا تيرباران كردند و بعضى را به دهانه توپ بستند يا پى سپر سمّ ستوران ساختند. احمد بن رشيد حنبلى قاضى درعيّه را در حضور ابراهيم شكنجه هايى شديد دادند از جمله دندانهايش را يكى يكى كشيدند. سپس پايتخت سعودى را به آتش كشيدند و تمامى خانه ها و آباديهاى آن را ويران كردند و شهر را با خاك


1- ابراهيم پاشا ابتدا با عبداللَّه به نيكى رفتار كرد و او را با چهار صد تن از رجال سعودى نزد محمد على پاشا به قاهره فرستاد. محمد على نيز او را به اسلامبول روانه كرد. در آنجا او را در بند كرده چندى براى عبرت تركان در كوچه و بازار گرداند و بعد در ميدان اياصوفيه به قتل آوردند. همراهانش را نيز در ساير ميادين اسلامبول كشتند. صقر الجزيرة، ج 1، ص 65.

ص: 139

يكسان كردند. نخيلات و باغها و زراعتهاى درعيّه را نيز معدوم نمودند ... زنان و كودكان و پيران بقية السيف را به ساير بلاد نجد كوچاندند و بعض امراى سعودى و مشايخ اولاد عبدالوهاب را به قاهره تبعيد كردند. وقتى ارتش مصر از درعيّه برمى گشت ديگر در آن شهر هيچ مال و آبادى و هيچ ساكنى باقى نمانده بود. (1) بعضى نتايج لشكركشى ابراهيم پاشا به نجد

نتايج لشكركشى مصريان به عربستان را مى توان به صورت ذيل جمع بندى كرد:

1- درعيّه و ساير شهرهاى وهّابى بعد از حدود نود سال آبادانى، غارت و ويران گرديد.

2- كشور وسيع عبدالعزيز و پسرش سعود متلاشى شد.

3- تعداد بى شمارى از اعراب وهّابى قتل عام شدند.

4- پيشرفت دعوت وهابى متوقف شد و رعبى كه از وهابيان در دلها پيدا شده بود از بين رفت.

5- سلطنت سعودى منقرض گرديد.

6- همراه با سربازان مصرى و ترك و آلبانى، فرهنگ غربى تا قلب عربستان راه يافت، و پاى اروپاييان به آنجا باز شد. بطورى كه يك سال بعد از سقوط درعيّه (1236/ 1820) ارتش انگليس در بحرين مستقر شد و نفوذ آن دولت در خليج فارس توسعه يافت.

7- بعد از اين پيروزى بود كه فكر ناسيوناليزم عرب در سر محمد على پاشا و بعد شريف حسين پيدا شد و در قرن بيستم منشأ تحولات شگرف در خاورميانه گرديد.

8- انديشه وحدت قومى عربى، بعد از اين پيروزى، در سر رجال عرب پيدا شد و از مصر نشأت گرفت.

9- انديشه تشكيل دولت بر اساس اسلام و قوانين اسلامى از همان ايام عملى شناخته شد.

10- بعد از فتح عربستان و سوريّه بود كه محمد على پاشا كشور خديوى مصر را مستقل اعلام كرد ...


1- شوكانى، البدرالطالع، 1/ 262، قاهره، 1348 ه. ق. در دومجلد- ابن بشر 176- 131- قلب جزيرةالعرب/ 331 ...

ص: 140

سالهاى فترت (1234/ 1818- 1320/ 1902)

بعد از سقوط درعيه تا چند سال كسى از خاندان سعودى به فكر سلطنت نيفتاد.

ابراهيم پاشا مقام حكمرانى نجد را به يكى از اعيان مصر به نام اسماعيل پاشا واگذار كرد و او از سوى خود افسرى به نام خالد پاشا را كه مردى ستمكاره و مهمل بود روانه نجد كرد.

صحرانشينان نجدى از ضعف وى استفاده كرده به حالت بدوى و غارتگرى برگشتند و به جان هم افتادند. در سال 1235/ 1819 تركى (1) پسر عبدالله بن سعود جمعى از اعراب را با خود همراه ساخته رياض و بعد عارض را تصرف كرد و ارتش مصر را از اين دو شهر بيرون راند.

سپس اعراب جبل شَمَّر و مطير را با خود يار ساخت و دولت گونه اى تشكيل داد. در 1242/ 1833 فيصل بن تركى از مصر گريخته به پدر پيوست و به يارى او احساء و قطيف را گرفت و تركان را از وادى حنيفه بيرون راند. مشايخ قبايل شَمَّر و حايل نيز با تركى پيمان دوستى بستند و كار سعوديان دوباره رونق گرفت. امّا بنى اعمام تركى به فرماندهى مِشارى بر او تاختند و تركى را به قتل رساندند. مشارى در رياض به امارت نشست ليكن در سال 1294/ 1887 فيصل پسر تركى به كمك آل رشيد رياض را بازگرفت و مشارى را كشته، خود به جاى او نشست. وقتى اين خبرها به محمد على پاشا رسيد اميرى را به نام خورشيد پاشا مأمور نجد كرد و رياض را گشوده جمعى از وهّابيان را به قتل آورد و فيصل را با دو پسرش عبدالله و محمد و دو برادرش و جمعى از بنى اعمامش در بند كرد و به قاهره تبعيد نمود. محمد على پاشا يكى از اميرزادگان سعودى را كه تربيت اروپايى داشت و از انضباط و فرمانبردارى او مطمئن بود به جاى فيصل به حكومت نجد منصوب كرد (1254/ 1838) امّا وقتى او به رياض رسيد اعراب بر او شوريدند و او را بيرون كردند. خالد سالها در عربستان دربدر بود تا اينكه به سال 1278 ه. ق. در جدّه درگذشت. (2) محمد على پاشا بر اثر فشار روس و انگليس كه حاميان عثمانى بودند، بعد از اعلام استقلال ناچار شد ارتش خود را از جزيرةالعرب فراخواند. فيصل بن تركى بعد از رفتن مصريها فرصتى پيدا كرده از قاهره به نجد آمد و در رياض به حكومت پرداخت و تا سال 1282 در آنجا بود. امّا بعد از مرگش باز جنگ خانگى آل سعود شروع شد و به جان هم افتادند. آل رشيد فرصت پيدا كرده رياض را متصرف شدند و شيخ كويت دست اندازيهاى خود را به نجد آغاز


1- از زمان تركى بن عبداللَّه بن محمد بن سعود امارت سعودى از اولاد عبدالعزيز فحد به اولاد برادرش عبداللَّه منتقل شد و تا امروز در همين سلاله باقى است.
2- بعضى سال وفات خالد بن سعود بن عبداللَّه را- 1257 ه. ق. و محل فوتش را مكّه نوشته اند- الأعلام زركلى ج 3، ص 337.

ص: 141

كرد. ارتش عثمانى در سال 1288 ه. ق. به كمك كويتيها استان شيعه نشين احساء و قطيف را تصرف كرده ضميمه بصره كردند. محمد بن رشيد شمرى (1) در سال 1306 ه. ق. بر آل رشيد غلبه كرده رياض را از ايشان گرفت و ضميمه حكومت حايل ساخت. همين امير شمّرى در سال 1308 ه. ق. ناحيه قَصيم و عُنَيْزه و بُريْدَه را بگشود و يكه تاز صحارى نجد شد.

بعد از فيصل پسرش عبدالرحمان براى استرداد رياض با عشاير قصيم عليه ابن رشيد متحد گشت و با او وارد جنگ شد. امّا بسختى شكست خورد بطورى كه دل از امارت برگرفته نجد را ترك گفت و رهسپار قطيف و احساء گرديد. در احساء استاندار عثمانى به او پيشنهاد اطاعت كرد تا حكومت رياض را بازيابد امّا نپذيرفت و وارد كويت شد. شيخ كويت ابتدا به او اجازه اقامت در خاك خود را نداد و عبدالرحمان ناگزير چندى در قطر بسر برد. ولى بعد از چندى با موافقت مقامات عثمانى به كويت بازگشت و ده سال در آنجا با عسرت بسر برد تا آنكه پسرش عبدالعزيز رياض را بگشود و او و ساير افراد خانواده را به آن شهر برگرداند.

بازگشت آل سعود به نجد

عبدالعزير بن عبدالرحمان در ايام جنگهاى داخلى نجد و درگيريهاى خونين پسران فيصل با يكديگر، روز 29 ذى حجه 1293/ 1880 در رياض متولد شد، در پنج سالگى الفبا را ياد گرفت و قرآن مى خواند و اجزائى از كتاب الهى را ازبر داشت، در هشت سالگى همراه با عمّش محمد بن فيصل و شيخ عبداللَّه بن عبداللطيف آل شيخ در مجلس مذاكره آشتى با محمد بن الرشيد حضور داشت. در ده سالگى گرفتار مصائب زد و خوردهاى خانوادگى شد و در يازده سالگى با والدين خود ناگزير از ترك رياض و كوچهاى پياپى در صحارى احساء و كويت و الربع الخالى گرديد. او در اين سفرهاى پرخطر فنون جنگهاى صحرايى و حكومت بر صحرانشينان را فراگرفت و در شعر و ادب عربى مهارت يافت. قسمت اعظم قرآن و احاديث نبوى را حفظ كرد و از امثال عربى و تاريخ و جغرافياى عربستان و وقايع و ايّام قبايل و مفاخر و مثالب آنان و احوال رجال و سرداران صحرا اطلاع كافى به دست آورد. او بدويان را شناخت و خويها و توقعات و نيازهاى ايشان را درك كرد و اخبار نجد و سرگذشت نياكان خود را از پدر و ساير رجال سعودى شنيد و از چگونگى مداخلات بيگانگان بخصوص تركها و انگليسها و


1- محمد بن عبدالله بن على شَمَّرى امير حايل- در مغرب نجد- بزرگترين امراى آل رشيد بود كه از سال 1285 ه. ق. بعد از قتل پنج نفر از برادرزادگان خود به امارت رسيد و در صحارى شام و عراق و نواحى مدينه و نجد و يمامه و اطراف يمن حكومت مى كرد. وفاتش به سال 1315 در حايل اتفاق افتاد. قلب جزيرة العرب، ص 334- عقد الدرر- تأليف جمعه ابراهيم، ص 99، دمشق، 1372 ه. ق.

ص: 142

آلمانيها در عربستان آگاهى كافى پيدا كرد. ضمناً از خاندان ابن عبدالوهاب اخبار سيره و مغازى رسول الله و تاريخ اسلام و شرح مذاهب اسلامى را بياموخت و در مدرسه اجتماع بدوى تجارب بسيار اندوخت ... و خلاصه آنكه فردى شايسته براى حكومت در صحرا و كارشناسى مطلع از فرهنگ و سنن عربى بار آمد.

پدرش بعد از ترك رياض ابتدا به يكى از قبايل عجمان پناه برد امّا زندگى بين آن اعراب را براى خود و خانواده اش ناامن و پرخطر ديد. پس به «الرَبْعُ الخالى» رفته چند ماهى را بين قبيله بنى مُرَّه گذراند. آن ماهها سخت ترين ايام زندگى عبدالعزيز بود. بنى مُرَّه وحشى ترين و خونخوارترين اعراب صحرا بودند و شرايط بسيار دشوار زندگى در صحارى سوزان و بادهاى سموم و گرسنگى و تشنگى و خوردن سوسمار و خرماى خشك و شير شتر براى اميرزاده اى جوان چون او سخت و بلكه غير قابل تحمل مى نمود. مع ذلك همه اين دشواريها را ناگزير بر خود هموار كرد و راه و رسم مبارزه با فقر و گرسنگى و تشنگى را بخوبى فراگرفت.

خانه عبدالرحمن در كويت كوچك و نامناسب بود، افراد خانواده او فقط دو اطاق خواب و يك اطاق نشيمن و يك اطاق براى انبار و پخت و پز داشتند. ليكن در همين سراى كوچك حرفهاى بزرگ زده مى شد و رجال سياسى عرب و اروپايى در آن رفت و آمد مى كردند. تركها مى خواستند عبدالرحمان را به سوى خود بكشند. شيخ كويت كه از روى كشته دو برادرش گذشته به امارت رسيده بود و آرزوى تسلّط بر عربستان را در سر مى پروراند. پيوسته حركات و فعاليتهاى عبدالرحمان را زير نظر داشت. روسها مى كوشيدند از ضعف ايران و عثمانى استفاده كنند و بر راه دريايى هند مسلّط شوند. آلمانيها با تركان عثمانى ساخته، درصدد بودند راه آهن برلين را به كويت متصل سازند و بالأخره انگليسيها كه بيش از سه قرن در خليج فارس سابقه داشتند و در بوشهر و ساير بنادر معتبر ايران نمايندگى سياسى و بازرگانى داير كرده بودند- و دامنه نفوذشان از مشرق تا اقيانوس كبير امتداد داشت- نقشه هاى دقيق براى عربستان طرح كرده مراقب عبدالرحمان و عبدالعزيز بودند و آن پدر و پسر را مى آزمودند.

عبدالعزيز همه اين جريانات را مى ديد و مذاكراتى را كه با پدرش مى شد مى شنيد و در ذهن خود نقشه استمداد از بريتانيا را براى استرداد ملك موروث مى پروراند. قبل از او شيخ

ص: 143

مبارك از اين راه رفته و كشتيها انگليسى را براى حمايت خود به ساحل كويت كشيده بود.

عبدالرحمان در ايام اقامت در كويت بخت خود را براى حمله به عشاير قحطانى و جنگ با آل رشيد براى پس گرفتن رياض از ايشان آزمود امّا شكست خورد. شيخ مبارك هم يك بار به رياض حمله برد ليكن در برابر حريف بسختى مغلوب گرديد (1318/ 1900) مقدّر اين بود كه رياض به دست عبدالعزيز فتح شود و سلطنت سعودى بار ديگر در نجد استقرار يابد.

بُلعجبى تاريخ

عبدالعزيز وقتى به مرز بيست سالگى نزديك شد تصميم گرفت خطر كند و به هر قيمت شده پايتخت خانوادگى را از آل رشيد بازستاند. او در اين وقت مثل پلنگ صحرا چابك و زورمند و مغرور و به قدر كافى تجربه نظامى و سياسى آموخته بود. ديگر تحمل زندگى محقر و جيره خوارى شيخ كويت را نداشت. از اين رو بعد از انديشه بسيار، نقشه اى جسورانه براى فتح رياض كشيد و فكر خود را با پدرش و شيخ مبارك در ميان نهاد. ابتدا هر دو مخالفت كردند و مخصوصاً شيخ مبارك كه ضرب شست ابن رشيد را چشيده بود، او را از اين اقدام پرخطر برحذر داشت. امّا عبدالعزيز آن قدر اصرار ورزيد تا هر دو را موافق ساخت. شيخ كويت چند شتر و تعدادى سلاح و مقدارى آرد و روغن و شكر و قهوه و خرما در اختيار او گذاشت و عبدالعزيز همراه نوزده تن از خويشان و دوستان از جمله برادرش محمد و پسرعموهايش عبداللّه بن جَلاوى و عبدالعزيز بن مساعد به سوى سرنوشت به راه افتاد. چند ماهى بين اعراب براى يافتن ياران كارآمد گردش كرد امّا جز بيست جوان ماجراجوى قابل اعتماد كسى را نيافت. اين جمع چهل نفرى به سوى رياض عزيمت كردند و در زمستان سال 1319/ 1901، از بين عشاير احساء و نجد گذشته شبانه خود را به منزلى نزديك آن شهر رساندند.

عبدالعزيز كه تا آن ساعت نقشه استراتژيكى خود را بر ياران فاش نساخته بود به ده تن از ايشان امر كرد كه در آن منزل بمانند و از شتران و بُنه و خواربارى كه داشتند محافظت كنند. به ايشان گفت اگر تا بيست و چهار ساعت ديگر نيامدم شما به كويت برگرديد. سپس با بيست و نه نوجوان نخبه كه شجاع ترين جنگاوران صحرا بودند شبگير پياده به سوى قلعه رياض- كه المُصْمَك نام دارد- به راه افتاد. اين دسته همه مسلح به شمشير بودند و بعضى

ص: 144

طپانچه هم داشتند. حاكم رياض از سوى ابن رشيد عَجْلان نام داشت و او شبها را در قلعه مى خوابيد و صبح زود براى صرف صبحانه به خانه خود كه ديوار به ديوار قلعه بود مى رفت.

عبدالعزيز و همراهان با تدبيرى ماهرانه، ابتدا به خانه اى در جنب خانه عجلان وارد شدند و بعد آهسته از ديوار بالا رفته به خانه او رفتند. به دستور عبدالعزيز دو همسر عجلان كه در آن خانه خفته بودند در اطاقى بازداشت شدند. يكى از آن دو از وابستگان آل سعود بود و اطلاعات سودمندى در اختيار سعوديان گذاشت. عبدالعزيز و همراهان آن شب را به خواندن قرآن و نماز و خوردن قهوه و خرما گذراندند و نخوابيدند و سپيده دم شمشيرها را حمايل كرده و پشت دروازه مَصْمَك موضع گرفتند. وقتى عجلان دروازه قلعه را گشود كه بيرون بيايد ابن سعود و همراهانش را منتظر خود ديد. او به شتاب برگشت كه دروازه را ببندد اما سعوديان به او مجال ندادند و وارد قلعه شدند. در دالان قلعه جنگ خونينى درگرفت كه به پيروزى ابن سعود منتهى شد و عجلان به قتل رسيده مصمك به تصرف عبدالعزيز درآمد. در اين نبرد كسى از سعوديان كشته نشد امّا هشتاد نفر محافظان قلعه كه به سختى مقاومت كردند همه كشته شدند. بدين ترتيب شهر رياض روز چهارشنبه چهارم شوال 1319 ه. ق. برابر با دوازدهم ژانويه 1902 م.

به تصرف عبدالعزيز بن عبدالرحمان درآمد. اثر حربه ابن جلاوى پسر عم عبدالعزيز كه به طرف عجلان پرتاب كرده و به خطا به دروازه خورده بود هنوز باقى است و نويسنده آن را ديده است.

نيم قرن كوشش و جدال

به موجب قانون صحرا، حقّ يعنى زور. عبدالعزيز هم به همين حق طى نيم قرن به زور شمشير خود همه قدرتهاى شبه جزيره عربستان را درهم كوبيد و براى تحكيم مبانى سلطنت خويش از كشتار بى امان و دسته جمعى مخالفان خويش مضايقه نكرد. وقتى اهل رياض خبر سقوط مَصْمَك و قتل عجلان و يارانش را شنيدند دسته دسته رو به عبدالعزيز آوردند. تمامى اموال و اسلحه و اسبان و شتران ابن رشيد به دست ابن سعود افتاد و او در رياض سلطنتى را بنيان نهاد كه تاكنون كه نود سال از آن مى گذرد، محور سياست شبه جزيره و عامل تعيين كننده در جهان عرب به شمار مى رود. شرح زندگى افسانه اى و كشورگشايى هاى

ص: 145

ابن سعود در دوره پنجاه و يك ساله سلطنت او در صدها كتاب و مقاله در زندگى و بعد از مرگ او به رشته تحرير درآمده است و در اين مقاله مجالى براى تفصيل آنها نيست. ذيلًا فهرست وار بعضى اقدامات بنيادى عبدالعزيز را- كه چهره عربستان را دگرگون كرده است- به عرض خوانندگان مى رساند:

1- استقرار پايتخت سعودى در رياض كه موجب آبادانى آن شهر و امنيّت صحارى نجد شد.

2- بعد از غلبه بر ارتش عبدالعزيز بن رشيد، (1) امير سفاك و قدرتمند حائل و صحارى نجد، در محلّ «دِلِمْ» سراسر نجد تسليم وى شد.- 1322/ 1904-.

3- ارتش عثمانى را كه به يارى ابن رشيد آمده بود در محلّ «شِنانه» در هم شكست.

- 1904 م-.

4- ابن رشيد را در محلّ «روضه مُهَنّاء» شكست قطعى داد و او را به قتل رساند.- 1324/ 1906-.

5- اعراب كويتى را كه به تحريك شيخ مبارك و عثمانيها به جنگ آمده بودند شكست داد.- 1906 م-.

6- ارتش عثمانى را شكست داد و از نجد بيرون راند.- 1906 م-.

7- در سال 1330/ 1912 برنامه اسكان اعراب صحراگرد و تأسيس واحدهاى رزمى كشاورزى را در نجد و قصيم آغاز كرد و از راهزنان خونخوار مجاهدانى باانضباط و معتقد به مذهب حنبلى وهابى به نام «اخوان» به وجود آورد كه در «هِجَرْ»- جمع هِجرت- ساكن شده ضمن عمل كشاورزى احكام دين و فنون جنگ صحرايى را فرامى گرفتند و تا آخرين نفس در جنگها پايدارى مى كردند و عقيدت وهّابى را در عربستان تبليغ مى نمودند. بسط قدرت عبدالعزيز (كه به نام ابن سعود معروف شده است) و فتوحات او و رعب و هيبتى كه از وهابيان در دلها افتاده بود همه نتيجه حملات شجاعانه اخوان بود. گارد ملى يا سپاه پاسداران سعودى كه امروز حافظ امنيّت صحرا هستند و در همه جا حضور دارند بازمانده تشكيلات «هِجَر» و اخوان است.

8- استان احساء و قطيف و هُفوف و سراسر منطقه شرقى عربستان را از تركان


1- عبدالعزيز بن متعب بن عبدالله الرشيد ف 1324 ه. ق. بعد از عمّ خود محمد بن عبدالله به امارت حائل ونجد رسيد. شرح احوال او به تفصيل در دايرةالمعارف اسلامى و قلب جزيرة العرب/ 345 مندرج است.

ص: 146

عثمانى گرفت و ضميمه قلمرو خويش ساخت.- 1331/ 1913-.

9- دولت آل رشيد را در حائل منقرض كرد و آن ناحيه و اراضى شمالى عربستان را به تصرف خود درآورد.- 1339/ 1921-.

10- در محل عقير- در كنار خليج فارس با «سرپرسى كوكس» كميسر عالى انگليس در عراق ملاقات و معاهده همكارى با انگلستان را امضاء كرد و به مسأله تحديد حدود نجد و عراق فيصله داد. اين نخستين پيمان رسمى بود كه ابن سعود با دولت انگلستان بست و شرح آن را امين ريحانى- نماينده كمپانيهاى نفت آمريكايى- در كتاب ملوك العرب و در تاريخ نجد الحديث شرح داده و خود او هم در اين ملاقات حضور داشته است. (1)1341/ 1922-.

11- ابن سعود كه مصمّم به تسخير حجاز شده بود در سال 1342/ 1923 شورايى از علماى وهّابى در رياض تشكيل داد تا نظر خود را درباره حرمين و حكومت شريف حسين بيان كنند. اين شورا به اتفاق آرا شريف حسين و دولت او را محكوم كردند و فتوا دادند كه عبدالعزيز صالحترين فرد براى اداره امور حرمين است. اين شورا رأيهايى كه صادر كرد مقدّمه حمله ابن سعود به حجاز و تصرّف آن استان بود.

12- ابن سعود در سال 1343/ 1924 لشكر به حجاز برد و بعد از كشتارهاى بى رحمانه طايف و مدينه، ملك حسين شريف مكّه را شكست داد و شهر مقدس مكّه و مدينه و ساير بلاد حجاز را تصرف كرد. بعد از اين پيروزى بود كه خود را پادشاه نجد و حجاز خواند و دولت انگليس نخستين دولتى بود كه اين سمت او را به رسميت شناخت.

13- ابن سعود روز بيست و سوم جمادى الثانى 1344/ هشتم ژانويه 1926، از اهالى مكه بيعت گرفت كه به سمت «ملك حجاز و سلطان نجد و ملحقات» با او بيعت كردند.

14- در تاريخ بيستم رمضان 1348/ 1929 بر عرشه يك كشتى انگليسى با فيصل اول، پادشاه عراق ملاقات نمود و اين دو دشمن ديرين بيشتر اختلافات خود را حل كردند.

15- در تاريخ هفدهم جُمادى الاولى سال 1351/ هجدهم دسامبر 1932 به موجب فرمانى نام كشور خود را «المملكة العربية السعودية» گذاشت و در شانزدهم محرم 1353/ 11 مه 1933 پسرش سعود را وليعهد خويش ساخت. (2) 16- بعد از فتح حجاز به فكر رهبرى جهان اسلام و تشكيل وحدت اسلامى و وحدت


1- ملوك العرب، ج 2، ص 55 تا 62.
2- پرچم سعودى هم بعد از اين درست شد كه زمينه آن سبز است و روى آن نقش شمشير و كلمه شهادتين منقوش است. به امر ابن سعود به احترام شهادتين هرگز پرچم سعودى نيمه افراشته نمى شود.

ص: 147

عربى افتاد. همان خيالى كه پيش از او در سر شريف حسين پيدا شده بود.

17- بعد از جنگهاى سختى در سال 1353 ه. ق. با حسن ادريسى (1) پادشاه تهامه و امام يحيى (2) پادشاه يمن آشتى كرد و آن دو عملًا مطيع ابن سعود شدند.

18- بزرگترين خوشبختى ابن سعود پيدا شدن نفت در منطقه شرقى بود كه امتياز استخراج آن را به كمپانى آمريكايى استاندارد اويل و سپس شركت «آرامكو» واگذار كرد. از سال 1358/ 1939 جريان نفت سعودى به كشورهاى غربى آغاز شد و درآمد آن موجب آبادانى عربستان و ثروت بى كران سعوديان گرديد. (3) 19- در دو جنگ بزرگ جهانى به كمك انگلستان، موفق شده عربستان را بى طرف و امن نگاه دارد.

20- در تاريخ دوم ربيع الاوّل 1364/ 15 فوريه 1945 در فَيّوم- مصر- با روزولت رئيس جمهور آمريكا (4) ملاقات و مذاكره كرد. در همين سفر بود كه با فاروق- پادشاه مصر- و شُكرى قوّتى رئيس جمهورى سوريه و نيز با وينستون چرچيل نخست وزير و انتونى ايدن وزير خارجه انگلستان ديدار و گفتگو كرد.

21- قدرت و ثروت ابن سعود و موقع ممتاز او نزد دولتهاى عربى و غربى سبب شد كه شيوخ خليج فارس از او حرف شنوى داشته باشند و به برترى او معترف گردند.

22- على رغم دشمنى كهن خاندان سعودى با اعقاب محمد على پاشا روابط سياسى و فرهنگى نزديك با ملك فاروق پادشاه مصر برقرار ساخت.

23- وفادارى خود را به غرب در تمام عمر خود حفظ كرد. هنوز اعقاب او از ثمرات اين دوستى متقابل برخوردارند.

24- ابن سعود و چهار فرزندش- كه يكى بعد از ديگرى به سلطنت رسيده اند- از برقرارى هرگونه رابطه با روسيه شوروى و اجازه تشكيل حزب و جمعيت سياسى خوددارى كرده اند. شايد يكى از عواملى كه مانع پيشرفت افكار كمونيستى در عربستان شده است همين باشد.

25- على رغم مخالفت علماى وهابى، از ويران كردن گنبد و روضه مطهره رسول اللَّه (ص) خوددارى كرد. البته دخالت دولتهاى اسلامى- از جمله ايران- با وساطت آمريكا و


1- شرح احوال سادات ادريسى به تفصيل در كتاب ملوك العرب ريحانى از ص 228 تا ص 392، ج 1، مسطوراست. همچنين رجوع شود به صقر الجزيرة، ج 3، ص 453 به بعد.
2- براى شرح احوال امام يحيى به ملوك العرب ج 1، ص 76 تا ص 224 رجوع شود.
3- تفصيل پيدا شدن نفت در منطقه شرقى عربستان و تاريخ امتياز و شركتهاى نفتى كه در كار استخراج آن هستند و درآمدهاى آن در نشريه آرامكو مندرج است.
4- روزولت به يادگار اين ديدار يك فروند هواپيما تقديم ابن سعود كرد- صقر الجزيرة ج 3، ص 492.

ص: 148

انگليس در اين امر مؤثر بوده است.

26- تعمير كعبه مشرفه و بازسازى مسجد الحرام و آب رسانى به مكّه و احداث طرق و شوارع و مدارس و بيمارستانها و توسعه عمران و آبادى ... امرى است كه سعوديان به آن افتخار مى كنند. (1) عبدالعزيز ابن سعود در تاريخ نهم نوامبر 1953 م/ 1373 ه. ق. در طايف در عمر هشتاد سالگى درگذشت. جنازه اش را به حكم وصيت به رياض برده در گورستان عمومى دفن كردند.

نويسنده در رياض آن گورستان را ديد و مشاهده كرد كه قبر ابن سعود فرقى با ساير قبرها نداشت و به جاى مدفن شاهان قديم سعودى و علماى وهابى كه كهنه شده است مرده دفن كرده اند. روش زندگى ابن سعود تا پايان عمر بدوى و عربى و طبق سنن حنبلى وهابى بود.

سادگى و بى تكلفى را با قساوت و مهابت در خود جمع داشت و از بخششهاى سخاوتمدانه دريغ نمى كرد. شاعر و خطيبى فصيح و توانا بود و اوقات فراغت را با علما و اهل ادب و تاريخ مى گذراند. گرچه به ظاهر مهربان مى نمود امّا در عمل مستبد و خشن و بى گذشت بود و مأمورانش طيفى از رعب در همه جا پراكنده بودند؛ روشى كه مطمئن ترين و قاطع ترين شيوه فرمانروايى در صحرا است. در سياست خارجى به غرب متّكى بود و در سياست داخلى از پشتيبانى علماى وهّابى و احساسات اسلامى مردم و رسوم عشايرى استفاده مى كرد. در كار راديو و مطبوعات و ساير رسانه هاى گروهى شخصاً و بطور روزانه مراقبت داشت. روشى كه تا امروز در عربستان ادامه دارد. با نوشتن قانون و تأسيس وزارت دادگسترى و تشكيل پارلمان و محاكم عرفى مخالف بود و به جز فقه حنبلى هيچ قانونى نزد او ارزش نداشت. قبايل صحراگرد را به وسيله رؤساى آنها در اختيار داشت و اداره مى كرد. تا امروز، در روزهاى پنجشنبه اگر ملك در رياض باشد ريش سفيدان و مشايخ عشاير را مى پذيرد و به سخنانشان گوش داده، حاجاتشان را برمى آورد و به هريك عطايى فراخور اهميت عشيره او مى دهد. ابن سعود تا مدتى با بودجه نويسى مخالف بود و مى گفت همه درآمدهاى كشور ملك من است و كسى حق ندارد تصرفات مرا در اين اموال محدود سازد. هيأت دولت در عهد ابن سعود و پسرانش آلت بلااراده اى براى اجراى اراده ملك اند و از برادران و خويشاوندان ملك يا وابستگان ايشان انتخاب مى شوند. افسران و افراد ارتش و گارد ملّى نيز از عناصر مطمئن و


1- عباس بن عبدالمطلب به خود مى باليد كه صاحب منصب سقايت حاجيان است و شيبه بن عثمان از اينكه خانه كعبه راتعمير كرده كليددار و خادم بيت است افتخار مى كرد. اما اميرالمؤمنين ع به آن دو فرمود من شش ماه پيش از هر دوى شما نماز گزاردم و در راه خدا جهاد مى كنم. خداى اين آيت را بر پيغمبر فرستاد: «أجَعَلتم سِقاية الحاجّ و عمارة المسجد الحرام كمن آمن باللَّه واليوم الآخر و اقام الصلوة و جاهد فى سبيل اللَّه لايَسْتَوون عنداللَّه لايهدى القوم الظالمين» يعنى آب دادن حاجيان از زمزم و عمارت مسجد الحرام و كعبه را با آن كس كه به خداى و روز رستاخيز ايمان آورده و نماز را برپاى داشته و در راه خداى جهاد كرده است يكسان مى دانيد؟ نه. يكسان نيستند و خداى قوم ستمكار را هدايت نمى كند.- سوره توبه، آيه 19- واحِدى در اسباب النزول، ص 182، هند 1315 ه. ق.- طبرى در تفسير جامع البيان، ج 10، ص 68 مصر 1323 ه. ق.- فخر رازى در تفسير كبير ذيل آيه شريفه مذكور و ساير مفسرين سنّى و قاطبه مفسرين شيعه اين آيه را در شأن اميرالمؤمنين ع دانسته اند. مقصود اين كه خدمت حرمين شريفين و تعمير آن بدون تقوى و عمل به احكام اسلامى ارزشى ندارد.

ص: 149

معتقد به مذهب حنبلى وهابى هستند. هيچ غير سعودى اعم از عرب و عجم در اراضى مكّه و مدينه حق مالكيّت ندارد و به هيچ غيرمسلمان اجازه سكونت در عربستان نمى دهند (1) و هيچ معبدى جز مسجد در كشور سعودى نيست. شيعيان كه در احساء و قطيف و دمام و ظهران و خُبَر، و چند هزار نفر هم به نام نخاوله در مدينه سكونت دارند در اقلّيت و تحت فشارند. از عهد ابن سعود تاكنون تبليغات وهابى در اطراف خليج فارس و بحر عمّان و در هندوستان (هند و پاكستان و بنگلادش) و مالزى و اندونزى و سرى لانكا و مالديو ... و ساير مناطق سنّى نشين شرق ادامه دارد و نتايج مهم سياسى از آن برده مى شود. امّا سياستهاى ناسيوناليستى عربى اثرى در ابن سعود نداشت و مذهب و موقع خود را بالاتر از اين جهت گيريها مى شمرد.

تداوم قدرت سعودى مرهون رسوم عربى صحرايى و پيوستگيهاى عشيره اى و ولاء و خويشاونديهاى نسبى و سببى است. عبدالعزيز و ساير افراد خاندانش از طوايف نيرومند عرب زن مى گيرند و از اين راه طرفدار و هم عقيده بسيار پيدا مى كنند. در رياض به اين جانب گفته شد كه ابن سعود هنگام مرگ 112 پسر و تعداد بى شمارى دختر از زنانِ گوناگون باقى گذاشت.

همه اعقاب عبدالرحمان بن فيصل- پدر عبدالعزيز- كه تعدادشان به قرار مسموع به چهار هزار نفر مى رسد از خزانه دولت مستمرى كافى دريافت مى دارند و برادرانى كه از يك مادرند با هم متحد و حافظ منافع احوال خويش و قبيله مادر مى باشند.

هنوز سايه ابن سعود بر سر عربستان است

از سى و شش سال پيش كه عبدالعزيز بن سعود در گذشته تا امروز چهار پسرش، يكى بعد از ديگرى به سلطنت عربستان رسيده اند. چنان كه گذشت ابن سعود پسرش سعود را با تصويب شوراى علماى وهابى به وليعهدى اوّل و پسر ديگرش فيصل را به وليعهدى دوم و وزارت خارجه تعيين كرد. وقتى سعود به سلطنت رسيد فيصل را وليعهد اول و برادرش خالد را وليعهد دوم اعلام كرد. فيصل بعد از چندى پس از جلب نظر شوراى روحانيت برادر را از سلطنت خلع نمود و خود زمام امور را به دست گرفت. (11 آبان 1346 ه. ش) او برادرش خالد را وليعهد اول و نايب نخست وزير و برادر ديگرش عبداللَّه را وليعهد دوم تعيين كرد و سمت


1- به عمر خبر رسيد كه رسول الله ص در بستر موت فرموده است: لا يَجتَمِعَنَّ بجيرة العرب دينان. يعنى البته نبايد در جزيرة العرب دو دين وجود داشته باشد. وقتى صحّت اين خبر بر عمر ثابت شد دستور داد- يهود [و نصارى] را از عربستان بيرون كنند- ابن هشام- السيرة النبوية، ج 2، ص 356، قاهره، 1364 ه. ق.

ص: 150

نخست وزيرى و وزارت خارجه را خود برعهده گرفت. او مردى مدبّر و دورانديش و معتدل و باهوش و حوصله بود. در دوران سلطنت او عربستان ترقى بسيار كرد. و با همه دولتها روابط دوستانه را حفظ كرد. در پرتو لياقت شيخ احمد زكى يمانى وزير نفت سعودى و مبتكر سازمان دولتهاى صادر كننده نفت (اوپك OPEC) ثروت عربستان بيش از حدّ انتظار زياد شد. با آمريكا و انگليس هر دو صميميّت داشت. براى امنيت كشور و رفاه حال حجاج بيت الله گامهاى بلند برداشت و نسبت به شيعيان و ساير مسلمانان غير وهابى به مدارا رفتار كرد. شايد حاجيان ايرانى امن و رفاهى را كه در عهد فيصل ديدند ديگر هرگز نبينند. براى پيشرفت تمدن و صنعت و فرهنگ كوشش بسيار كرد و امن و رفاه را تا دورترين نقاط صحرا امتداد داد ... مع ذلك سرانجام دستخوش توطئه و مطامع آل سعود گرديد و برادرزاده اش او را به قتل رسانيد (1395/ 1975) بعد از فيصل برادرش خالد كه مردى آرام و كم حرف بود به سلطنت نشست ولى او بيمار و ضعيف بود و بعد از هفت سال بدون اين كه خدمت مهمى به كشور خود كرده باشد درگذشت (1362 ه. ش).

بعد از خالد برادرش فهد پادشاه شد. طبق وصيت ابن سعود پسرانش به ترتيب سن، به شاهى مى رسند. وى كه اكنون هفت سال است بر تخت سعودى تكيه زده برادرش عبداللَّه را وليعهد اول و برادر ديگرش سلطان را وليعهد دوم و وزير دفاع و هواپيمايى و برادرزاده اش سعود بن فيصل را وزير خارجه تعيين كرده است. امّا سمت رياست دولت را خود عهده دار است. او تنها پادشاه سعودى است كه زبان انگليسى را به طلاقت تكلّم مى كند. طبق سنت سعودى روابط محكمى با آمريكا و انگليس دارد. مردى كارآمد و سختگير است امّا روش اعتدالى و بى طرفى را به عكس اسلاف خود رعايت نمى كند و علناً به تعصب قومى عربى پيوسته است. براى تشكيل شوراى همكارى شيوخ خليج فارس و براى تأسيس اتحاد نظامى ايشان (سپر جزيره) و تقويت اتحاديه عرب پيشقدمى نشان مى دهد و از بذل دلارهاى نفتى در اين راه مضايقه ندارد. همين روش ناصواب است كه منتهى به مسلح شدن شيوخ و ناامنى خليج فارس و ناامنى منطقه شده و پاى آمريكا و ساير دولتها را به خليج فارس باز كرده است.

با كينه ورزى و سوء سياست، شيعيان احساء و قطيف را به قيام مسلّحانه واداشته است.

برخلاف پيشينيان خود آداب شرعى را ولو به ظاهر رعايت نمى كند. ثروت سرشار ملت خود را

ص: 151

در راه حفظ نظامهاى فاسد عربى صرف مى كند ... و گناه نابخشودنى او كمكهاى بى حساب به رژيم آتش افروز عراق در جنگ تحميلى هشت ساله با ايران است كه منجر به شهادت و معلول شدن و مفقود شدن صدها هزار جوان بى گناه و ويرانى قسمت عظيمى از كشور ما شد.

گناه زشت ديگر رژيم او برهم زدن امنيّت حج و هتك حرمت حريم كعبه و كشتار حاجيان ايرانى و غيرايرانى در موسم 1407 ه. ق. و بعد منع حاجيان كشور، از اداى فريضه حج است، «و من اظلم ممّن منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه و سعى فى خرابها.» (1) براى ثبت در تاريخ

تاريخ نودساله سلطنت ابن سعود و چهار فرزندش پر است از مطالبى كه از نظر تاريخ اسلام و ايران حائز اهميت است. ذيلًا به بعضى از آنها اشاره مى شود:

1- در روايات اسلامى راجع به حفر چاه زمزم به وسيله عبدالمطلب آورده اند كه:

«وقتى عبدالمطلب زمزم را كشف كرد دو آهوى طلا و چند شمشير و زر بسيار بدست آورد كه ساسان پادشاه ايران به حرم كعبه اهدا كرده بود ... عبدالمطلب باب كعبه را با آنها بساخت» (2) ياقوت حموى هم به نقل از مسعودى (3) آورده است كه: «ايرانيان عقيده دارند كه از اولاد ابراهيم اند و پيشينيان ايشان براى بزرگداشت جدّ خود ابراهيم خليل به زيارت بيت الله مى رفتند و كعبه را طواف مى كردند تا شعار نياى خويش را برپاى دارند و انساب خود را حفظ كنند. آخرين پادشاه پارسى كه به حج بيت الله رفت ساسان بن بابك بود ... شاعر باستانى تازى در اين باره گفته است:

زمزمت الفرس على زمزم و ذلك من سالفها الأقدم

و بعد از ظهور اسلام يكى از شاعران ايرانى چنين گفته است:

و ما زلنا نحجّ البّيت قِدْما و نُلْقى بالأباطح آمِنِينَا (4)

و ساسانُ بن بابَك سارَ حتّى (5) اتى البيتَ العتيقَ بِأصْيَدِينا

وَ طافَ بِهِ و زمزم عندَ بِئر لِاسماعيلَ تَرْوىِ الشاربينا (6)

به موجب اين اخبار- انْ صدقَا و انْ كِذْباً- ايرانيان صدر اسلام افتخار مى كردند در عصرى كه مشركان جزيرة العرب كعبه را با بُتهاى خود ملوث كرده، زشت ترين گناهان را در


1- سوره بقره، آيه 114- يعنى چه كسى ظالمتر است از آنكه مردم را از بردن نام خداى در مساجد او بازداشته و در ويرانى آن كوشيده است.
2- تاريخ مكه، ج 1، ص 22.
3- معجم البلدان، ج 3، 148.
4- ما از زمانهاى پيش خانه خدا را حج مى گزارديم و در اباطخ آن ايمن بوديم- ابْطَح يعنى مسيل، جمع آن اباطح است.
5- و ساسان پسر بابك همراه با دليران مغرور ما راه پيمود تا به بيت العتيق رسيد.
6- و كعبه و زمزم را طواف كرد. آن چاه را كه از اسماعيل است و نوشندگان را سيراب مى كند.

ص: 152

مطاف و مسجدالحرام مرتكب مى شدند به زيارت حج مى رفتند و شاهان هدايايى به كعبه تقديم مى داشتند.

اكنون متأسفانه حق خدمت قديم ايرانيان را به كعبه مشرفه فراموش كرده مسلمانان ايرانى را از زيارت بيت الله بازمى دارند!!

2- يازدهمين و آخرين بازسازى كعبه به دست يك مجتهد كاشانى انجام گرفته است.

سيد زين العابدين بن نورالدين بن مراد بن على بن مرتضى الحسينى الكاشانى كه اين خدمت بزرگ اسلامى را عهده دار بود شرح آن را در دو رساله، يكى به فارسى و ديگرى به عربى هر دو به نام «مفرحة الأنام فى تأسيس بيت الله الحرام» بيان كرده است. اين هر دو رساله را مرحوم شيخ آقابزرگ طهرانى صاحب الذريعة الى تصانيف الشيعه در كتابخانه ملا محمّد على خوانسارى در نجف مطالعه كرده و نسخه فارسى آن را در كربلا نزد شيخ محمد على قمى ديده است. (1) سيد زين العابدين از شاگردان موسى محمد امين استرآبادى بوده و او را در مكّه به جرم تشيع به شهادت رسانده اند. شرح احوال او در رياض العلما و مستدرك الوسائل و نجوم السماء و دارالاسلام مسطور است كه همه او را بانى كعبه معرفى كرده اند. سيد محسن امين عاملى در اعيان الشيعه (2) توفيقى را كه در بناى كعبه نصيب سيد زين العابدين شده است از نوشته خود او چنين شرح مى دهد: «سپيده دم روز چهارشنبه نوزدهم شعبان 1039 ه. ق.

بارانى چنان شديد، كه گويى دهان مشكها را گشوده باشند، مدت دو ساعت و دو درجه بر مكّه فرو باريد. سيل وارد مسجد الحرام شد و به قدر دو ذراع و ربع ذراع از سر كعبه گذشت و چهار هزار و دو نفر مرد و زن و كودك در آن حادثه جان سپردند ... روز پنجشنبه بيستم شعبان ديوارهاى شرقى و شامى يعنى تقريباً نصف كعبه فرو ريخت. اين واقعه در عهد سلطنت سلطان مراد چهارم پادشاه عثمانى اتفاق افتاد ... من با شريف مكّه مذاكره كردم كه خانه خدا را بايد به نفقه اهل خير و به دست خود ايشان نوسازى كرد و در ظاهر آن را به سلطان نسبت داد. شريف ابتدا موافقت كرد امّا كسانى او را از اين اقدام منصرف كردند. من نزد خدا تضرع كردم كه از اين سعادت چيزى هم نصيب من فرمايد. خبر ويرانى كعبه به سلطان عثمانى رسيد و دستور داد كعبه را از كف زمين ويران و سپس نوسازى كنند. دو نفر را هم از سوى خود براى سركارى به مكّه فرستاد. روز سه شنبه سوم جمادى الآخر ال 1040 شروع به كندن ديوارهاى


1- الذريعة الى تصانيف الشيعه، ج 21، صص 362 و 363.
2- ج 7، صص 168 و 169.

ص: 153

كعبه نمودند و من هم با ساير كارگران مشغول بنّايى شدم. از الطاف الهى اين بود كه وكيل سلطان و مباشر او هر دو مريد من شدند به طورى كه درباره بناى كعبه هرچه به ايشان مى گفتم به كار مى بستند ... همه ديوارهاى كعبه را جز ركن حجريّه تا جايى كه حجرالاسود را بر آن كار گذاشته بودند- برچيدند. براى اينكه كسى به حجر دست نزند سنگى روى آن گذاشتند. من به دو فرستاده دربار اسلامبول گفتم بايد ركن و حجر را با احتياط بيشترى محافظت كرد و آنان پوششى از تخته روى آن گذاشتند. شب يكشنبه بيست و دوّم ماه جمادى الآخر تصميم گرفته شد كه از فردا صبح، كار بناى خانه را شروع كنند. در آن شب من با زارى و ابتهال از خداى تعالى التماس نمودم كه مرا سازنده خانه خود قرار دهد. با خود مى انديشيدم وقتى شريف مكه و شيخ الحرم و قاضى و وكيل سلطان و علما و خادمان حرم هستند از من با اين ناتوانى چه كارى ساخته است؟ پس غسل كردم و هنگام سحر وارد مسجد الحرام شدم. از توفيقات الهى اين بود كه بعد از نماز صبح غير از مباشر و چند كارگر كسى در مسجد نماند.

وقتى مباشر مرا ديد گفت: سيد زين العابدين فاتحه بخوان. من فاتحه و دعاى سريع الاجابه را- كه در كافى روايت شده است و با «اللّهم انّى أسألك باسمك العظيم الأعظم ...» شروع مى شود- خواندم. آنگاه سنگ مبارك ركن غربى را به دست گرفتم و محمد حسين ابرقويى كه از صلحا بود طاسى پر از ساروج پيش من آورد. آن ساروج را در زاويه ركن غربى زمين ريختم و پهن كردم و بسم اللَّه گفته سنگ را بر اساس ابراهيم- عليه السلام- كار گذاشتم. روز نهم رجب به حجرالأسود رسيدند. من به نفس خود سه ذراع از ارتفاع و تمامى عرض روى ركن حجرالأسود را ساختم. بسيار كوشيدند حجرالأسود را از جاى خود بردارند امّا نتوانستند. آن روز من دعايى را كه معروف به سيفى است مى خواندم و بيست و هفت بار مكرر نمودم. در بيست و دومين بار بود كه باب كعبه را كار گذاشتند. روز سيزدهم شعبان ستونهاى خانه خدا را به درون كعبه برديم. روز پانزدهم همين ماه از باب كعبه وارد شدم و چهار سنگ به دست خود بر ديوارهاى داخلى كار گذاشتم. يك سنگ در زاويه حجرالأسود و سنگى در حطيم و سنگى در زادگاه اميرالمؤمنين عليه السلام- كه تخميناً سه ذراع از زاويه حجرالأسود فاصله دارد- و سنگى هم در زاويه ركن يمانى. روز هيجدهم شعبان الواحى را بين ستونهاى خانه كه به سقف متصل بود قرار داديم و من آنها را به ستون متصل نمودم. در سلخ شعبان ميزاب الرحمه-

ص: 154

ناودان كعبه- را كار گذاشتند. در دوم رمضان به نصب سنگهاى مرمر بر ديوارهاى داخلى خانه پرداختند و همه آن ديوارها و كف خانه را با مرمر پوشاندند و فرش كردند. روز چهارشنبه بيست و هفتم رمضان كار نوسازى كعبه به پايان رسيد و مردم روز جمعه آخر رمضان داخل كعبه شدند.»

اين نمونه اى است از اخلاص و قوّت ايمان مسلمانان ايرانى كه على رغم چند بار قتل عام شيعه در مسجد الحرام و خطرات سفر و بيم هلاكت به دست راهزنان تازى، هرگز دست از فريضه حج برنداشتند. بنابر اين آيا رواست كه غاصبان حرم آنان را مجوسى بخوانند؟!

3- وقتى وهابيان از قتل عام مدينه و طايف فراغت يافتند و ابن سعود با قوه قهريه پاى به حرم امن الهى نهاد جرأت نداشت خود را فاتح و سلطان مكّه بخواند و در روز دوازدهم جمادى الأولى/ 1343 ه. ق. طى منشورى كه در مكه صادر كرد به صراحت نوشت: «سَنَجْعَلُ الأمر فى هذه البلاد المقدسة بعد هذا، شورى بين المسلمين لقد أبرقنا لكافّة المسلمين فى سائر الأنحاء أن يرسلوا وفودهم لعقدِ مؤتَمَرٍ اسلامىٍّ عامّ، يُقرِّرُ شِكَلَ الحُكومةِ التى يَرَونها صالحَةً لإنفاذ أحكام اللَّه فى هذه البلاد» يعنى: اداره شهرهاى مقدس را واگذار به رأى شورايى از مسلمانان خواهم كرد. به همه مسلمانان در ساير كشورها تلگراف كرده ايم هيأتهاى نمايندگى خود را براى تشكيل يك كنفرانس عام اسلامى اعزام دارند تا هر شكل حكومت را كه براى اجراى احكام خدا در اين بلاد مقدسه شايسته ديدند تعيين نمايند» ليكن فاصله بين قول و فعل بسيار است و به قول طغرايى اصفهانى:

غاض الوفاءُ وفاض الغدر و انفرجت مسافّةُ الخُلفِ بَينَ القولِ و الْعَمَلِ (1)

نه تنها به اين وعده عمل نكردند- و تنها به تشكيل يك كنفرانس سالانه فرمايشى از وهابيان و طرفداران ايشان اكتفا كردند كه نامش «رابطة العالم الاسلامى» است- بلكه خشن ترين روش استبدادى را در اداره حرمين اعمال مى كنند. گواه آن رفتارى بود كه در حج سال 1407 ه. ق. پشت ديوار مسجد الحرام با حاجيان ايران كردند و نشان دادند كه نه تنها خادم امين حرمين نيستند بلكه از خصال و اخلاق اسلامى نيز بويى نبرده اند. يكى از رجال غير وهابى عربستان روش حكام آن كشور را در اين بيت براى نويسنده اين سطور خلاصه كرد:

قد بُلينا بأمير يقتل الناس و يَسْبَح فَهْو كالجزّار فينا يذكر اللَّه و يَذبَحْ (2)

بعضى از منابع اين مقاله

1- راهنماى آرامكو Aramco Hand book. 0691, Nederlands.

2- شيخ آقا برزگ طهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعه، 25 جزء، بيروت، 1375 ه. ق.

3- ابن بشر، عثمان بن بشر نجدى، عنوان المسجد فى تاريخ نجد، در دو جزء، قاهره، 1349 ه. ق.

4- ابن غنام، حسين. روضةالافكار و الأفهام، رياض 1368 ه. ق.

5- احمد سباعى، تاريخ مكه، در دو جزء، جدّه، 1382 ه. ق.

6- احمد عبدالغفور عطار، صقر الجزيره، جدّه، 1384 ه. ق.

7- احمد عبدالغفور عطار، محمّد بن عبدالوهاب، قاهره، 1376 ه. ق.

8- احمد امين، زعماء الأصلح فى العصر الحديث، قاهره، 1948 م.

9- امين ريحانى، تاريخ نجد الحديث و ملحقاته، بيروت، 1928 م.

10- امين ريحانى، ملوك العرب، در دو جزء، بيروت، 1960 م.

11- امين سعيد، تاريخ الإستعمار الانجليزىّ فى بلاد العرب، قاهره، 1354 ه. ق.

12- امين العاملى محسن، اعيان الشيعه، در ده مجلد، بيروت، 1403 ه. ق.

13- حافظ وَهْبَه، جزيرةالعرب فى القرن العشرين، قاهره، 1354 ه. ق.

14- حسين عبدالله باسلامه، تاريخ الكعبه المعظّمه، قاهره، 1384 ه. ق.

15- خيرالدين زركلى، الاعلام، در ده جزء، قاهره، 1373- 1378 ه. ق.

16- دائرة المعارف اسلام و فرهنگ دهخدا و ساير فرهنگها ذيل عنوان ابن سعود.

17- صديق حسن خان قنوجى، ابجد العلوم، بهوپال، هند، 1295 ه. ق.

18- عبدالقادر جزيرى، دُرَر الفوائد المُنَضّده، قاهره، 1384 ه. ق.

19- عبدالملك ازرقى، اخبار مكّه، با حواشى و تعليقات، در دو جزء، مكّه، 1385 ه. ق.

20- عبدالملك عضامى، سمط النجوم العوالى، در 4 جزء، جزء چهارم، چاپ قاهره، بدون تاريخ.

21- عمر عبدالجبار، تاريخ عمارة المسجد الحرام، قاهره، 1384 ه. ق.


1- وفا اندك شده و فروكش كرده و خيانت و پيمان شكنى فراوان و لبريز گشته و مسافت بين گفتار و كردار فراخ گشته است.
2- ما گرفتار اميرى شده ايم كه مردم را مى كشد و تسبيح مى گويد. او مثل قصاب است كه نام خدا مى برد و سر گوسفند را مى برد.

ص: 155

ص: 156

22- فؤاد حمزه، قلب جزيرة العرب، قاهره، 1352 ه. ق.

23- فؤاد حمزه، البلاد العربيّه السعوديّه، مكّه، 1355 ه. ق.

24- لويس شيخو، تاريخ الآداب العربيّه فى الربع الأوّل من القرن العشرين، بيروت، 1926 م. و جزء چهارم تاريخ آداب اللغة العرببّة، از همين نويسنده.

25- محمد حسن بن حسن ثعالبى، الفكر السامى، فى تاريخ الفقه الاسلامى، در چهار جزء، جزء 4، رباط، 1349 ه. ق.

26- ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 3، ذيل عنوان «زمزم»، بيروت، 1979، در پنج جزء.

27- يادداشتهاى نويسنده در ايام اقامت چهار ساله در حجاز ...

ص: 157

پى نوشتها:

ص: 158

ص: 159

ص: 160

ص: 161

ص: 162

ص: 163

اماكن و آثار

ص: 164

حرم همسران و دختران رسول خدا- ص-

محمد صادق نجمى

حرم همسران رسول خدا- ص-

يكى از حرمها و گنبد و بارگاههايى كه در داخل بقيع به وسيله وهابيان تخريب گرديده، حرمى است منتسب به همسران رسول خدا- ص- گرچه متأسفانه جزئيات چندانى از كيفيت اين حرم دردست نيست ولى تاريخ بناى آن معلوم و مشخص است؛ زيرا سمهودى (متوفاى 911) پس از اين كه از مطرى (متوفاى 741) نقل مى كند كه اين حرم در زمان وى داراى ساختمان نبوده بلكه محوطه اى بوده كه با ديوارى از قطعات سنگ، از ساير بقاع مشخص مى گرديده است، تاريخ بناى اين گنبد و بارگاه را معين و بانى آن را نيز معرفى

ص: 165

مى نمايد. و مى گويد: «وكان حظيراً مبنياً بالحجارة كما ذكره المطرى فابتنى عليه قبة الأمير برديبك المعمار سنة ثلاث و خمسين و ثمانمأة.» (1)

بنابراين، حرم همسران رسول خدا از سال 8530 داراى ساختمان، گنبد و بارگاه بوده است و بنابر نقل بعضى از نويسندگان، اين حرم علاوه بر ساختمان و گنبد و بارگاه در قرنهاى اخير، داراى ضريح هم بوده است از جمله: مرحوم فرهاد ميرزا مى نويسد:

«... از آنجا به زيارت زوجات حضرت رسول- عليه السلام- رفتم. هشت نفر در يك ضريح است و اسامى هر يك را بالاى قبرشان به تخته نوشته، گذاشته اند.»(2) تعداد مدفونين در اين حرم

ديار بكرى (متوفاى 982) از مناسك كرمانى (متوفاى 786) (3) نقل مى كند كه در اين حرم، چهار تن از همسران رسول خدا دفن شده اند. (4)ابن نجار (متوفاى 643) كه يكى از مورد اعتمادترين مدينه شناسان بشمار مى آيد، در مورد قبر همسران پيامبر چنين مى گويد:

«و قبور ازواج النبى و هُنَّ أربعة قبور ظاهرة و لا يعلم تحقيق ما فيها منهنّ.» (5)

«و از قبور معروف در بقيع قبور همسران پيامبر است كه تنها چهار قبر از آنها بچشم مى خورد ولى تحقيقاً معلوم نيست كه اين قبور چهارگانه به كدام يك از همسران آن حضرت متعلّق است و كدام يك از اين بانوان در آنها مدفون مى باشند.»

گفتار ابن نجار صريح است در اين كه در زمان وى و در اوائل قرن هفتم، تنها چهار قبر در اين محل وجود داشته است و اگر احياناً مطلب خاص ديگرى غير از اين بود، مسلماً از نظر وى مخفى نمى ماند و بدون تصريح و يا اشاره به آن وارد بحث ديگرى نمى گرديد.

ولى از گفتار سمهودى معلوم مى شود كه در زمان او؛ يعنى در اوائل قرن دهم با اين كه اين حرم داراى سقف و گنبد بوده و بعنوان مدفن همسران پيامبر شناخته مى شده، اما آثار اين قبور بطور كلى محو و در اين محل از آن چهار قبرى كه ابن نجار ياد مى كند، خبرى نبوده است؛ زيرا وى پس از آن كه گفتار قبلى ابن نجار را كه آورديم نقل مى كند، چنين مى گويد:

«قلت باطن هذا المشهد كلّه أرض مستوية ليس فيها علامة قبور.» (6)

«داخل اين حرم مسطّح است و در آن هيچ علامت از قبورى كه ابن نجار به آنها اشاره نموده است، به چشم نمى خورد.»


1- وفاء الوفا، ج 3، ص 917.
2- سفرنامه فرهاد ميرزا، ص 156.
3- شمس الدين محمد بن يوسف كرمانى فقيه اصولى، محدث، مفسّر و متكلّم. داراى تأليفات متعدّد؛ از جمله شرح بر صحيح بخارى و حاشيه بر تفسير بيضاوى و كتاب مناسك حج است. معجم المؤلّفين عمر رضا كحاله
4- تاريخ الخميس، ج 2، ص 176.
5- اخبارالمدينه، ابن نجار، ص 154.
6- وفاء الوفا، ج 3، ص 917.

ص: 166

گفتارى از ابن شبه قديمى ترين مدينه شناس

ابن شبه (متوفاى 262) در مورد قبر امّ سلمه و امّ حبيبه دو تن از همسران رسول خدا- ص- مطلبى نقل مى كند كه نشانگر جدا بودن آنان از همديگر و همچنين دفن شدن اين دو تن در خارج از محلى است كه بعنوان مدفن و حرم زوجات رسول خدا معروف گرديده است و در نهايت مؤيد گفتار ابن نجار است كه همه همسران پيامبر كه در مدينه بودند، الزاماً در محوّطه حرم منسوب به آنان و در زير گنبد و بارگاهى كه بعنوان «قبة الزوجات» بنا شده است به خاك سپرده نشده اند.

ابن شبه در مورد قبر امّ سلمه از محمد بن يحيى نقل مى كند كه محمد بن زيد بن على خواست در كنار موضع فاطمه (بيت الاحزان) براى خود قبرى مهيّا كند، از زير خاك، قطعه سنگ شكسته اى پيدا شد كه در آن اين جمله به چشم مى خورد: «امّ سلمة زوج النبى» و معلوم شد آن محل قبر امّ سلمه است و لذا وصيت نمود پيكر او را در محل ديگرى به خاك بسپارند. (1) و در مورد امّ حبيبه از يزيد بن سائب و او از جدش چنين نقل نموده است كه: عقيل ابن ابيطالب در محوطه خانه اش حلقه چاهى حفر مى كرد كه قطعه سنگى بدست آمد و در آن اين جمله حك شده بود: «قبر امّ حبيبة بنت صخر بن حرب.» عقيل با ديدن اين علامت دستور داد چاه را پركنند و بر روى آن سقفى بعنوان «مدفن امّ حبيبه» ايجاد نمايند. يزيد بن سائب اضافه مى كند: «من گاهى به اين مدفن وارد مى شدم و آن قبر را مى ديدم.» (2) نظر نويسندگان اخير مبتنى بر اشتهار عرفى است

از مجموع آنچه تا حال در مورد حرم همسران رسول خدا- ص- از منابع اصلى و مآخذ معتبر نقل نموديم، چنين بدست آمد كه: اصل اين حرم و مدفنى كه بعنوان «قبة الزوجات» در داخل بقيع معرفى شده است، داراى اصالت و قدمت تاريخى است كه در قرنهاى اول به وسيله ديوارى كه در اطراف آن ايجاد شده بود مشخص مى گرديد. و در نيمه دوم قرن نهم، كه فن معمارى گسترش يافته بود، براى اين حرم نيز گنبد و بارگاه ساخته شده است. و اما تعداد همسران پيامبر كه در اين محل به خاك سپرده شده اند، دقيقاً مشخص نيست.

بعضى از مورّخان و محدّثان پيشين؛ مانند كرمانى و ابن نجار، نظرشان اين است كه چهارتن


1- تاريخ المدينه ابن شبه، ج 1، ص 120 اين دو روايت را با تفاوت مختصر سمهودى در ج 3، ص 917 و ابن نجار در ص 155 آورده است.
2- تاريخ المدينه ابن شبه، ج 1، ص 120 اين دو روايت را با تفاوت مختصر سمهودى در ج 3، ص 917 و ابن نجار در ص 155 آورده است.

ص: 167

در اين محل دفن شده اند و تعداد چهار قبر هم ارائه شده است. بنابراين آنچه در قرنهاى اخير از سوى بعضى از نويسندگان ارائه شده و اين حرم بعنوان مدفن همه هشت تن همسران پيامبر- ص- كه در مدينه با آن حضرت زندگى نموده اند، معرفى شده و علائمى كه بيانگر اين تعداد باشد در اين حرم نصب گرديده، دليلى بر تأييد آن در دست نيست بلكه همه اين معرفيها مبتنى بر اشتهار عرفى و نقل اقوال مى باشد كه معمولًا در اين نوع حقايق، كه مورد توجه عامه و داراى جنبه قداست و معنويت مى باشد، در طول ساليان متمادى و با مرور زمان طولانى به وجود آمده است و به اين اعتبار كه: رسول خدا در مدينه با هشت بانو ازدواج كرده بود و لابد همه آنان در يكجا و در اين محل دفن شده اند، پديدار گرديده است.

و اينك نمونه هايى از اين نظريه ها

1- بطورى كه در گفتار فرهاد ميرزا ملاحظه گرديد، او مى گويد:

«قبر همه همسران هشتگانه پيامبر در يك ضريح قرار دارند و نام تك تك آنها هم در روى همان ضريح نصب شده است.»

2- نايب الصدر شيرازى يكى ديگر از نويسندگان ايرانى در سفرنامه اش مى گويد:

«زوجات آن حضرت هم آنچه در مدينه وفات يافته اند در يك بقعه مى باشند.» (1) 3- على حافظ، زنده در سال 1405 ه با اين كه خود از اهالى مدينه منوره است و طبق معمول بايد بيش از ساير نويسندگان و سياحان توجه به جزئيات تاريخى اين شهر داشته باشد، ولى بر همين مبنى و بر اساس همين اشتهار عرفى، در كتاب خود كه در سالهاى اخير و پس از تخريب آثار بقيع تأليف نموده است، در مورد مدفونين در اين بقعه چنين مى نگارد:

«و در پنج مترى قبر عقيل به طرف جنوب، در سمت چپ رهگذر، قبور همسران پيامبر- ص- قرار گرفته است و آنها عبارتند از: 1- بانو عايشه 2- بانو سوده 3- بانو حفصه 4- بانو زينب 5- بانو امّ سلمه 6- بانو جويرية 7- بانو ام حبيبه 8- بانو صفيه.»

وى سپس مى گويد:

«و اما بانو خديجه دختر خويلد، در مكه و بانو ميمونه در سَرِف (2) دفن گرديده اند. (3) اين بود گفتار اين نويسندگان در مورد تعداد همسران رسول خدا- ص- كه در بقعه ياد شده به خاك سپرده شده اند. ليكن بطورى كه ملاحظه فرموديد، شواهد و قرائن تاريخى، اين


1- سفرنامه نايب الصدر، ص 229. سفر وى به حرمين شريفين در سال 1305 بوده است.
2- معجم البلدان مى گويد: سَرِف بفتح اول و كسر ثانى محلى است كه به فاصله شش ميل و بنا به قولى بفاصله دوازده يا نوزده ميل از مكه واقع شده است كه ميمونه همسر پيامبر- ص- در اين محل از دنيا رفته و در آنجا به خاك سپرده شده است. صاحب مرآت حرمين مى گويد: قبر بانو ميمونه در سرف داراى قبه اى است.
3- فصول من تاريخ المدينه، ص 168.

ص: 168

نظريه را نفى و حداقل مورد ترديد قرار مى دهد.

حرم دختران رسول خدا- ص-

يكى ديگر از حرمهاى تخريب شده، حرم و گنبد و بارگاهى است منتسب به دختران رسول خدا- ص- يعنى زينب، رقيه، و امّ كلثوم.

آنچه از منابع اصلى به دست مى آيد اين است كه قبر همه دختران سه گانه رسول خدا- ص- بجز حضرت زهرا- سلام اللَّه عليها- در بقيع واقع شده است؛ زيرا گذشته از اين كه پس از رسميت يافتن بقيع بعنوان «مدفن عمومى مدينه» به وسيله رسول خدا- ص- همه اقوام و عشيره آن حضرت كه در حال حيات او، از دنيا رفتند، در بقيع دفن شدند. روايات و نصوص تاريخى نيز مبيّن اين حقيقت، بخصوص در مورد اين بانوان مى باشد.

بيهقى نقل مى كند كه يكى از دختران رسول خدا از دنيا رفت، آن حضرت فرمود:

«الحقى بفرطنا عثمان بن مظعون.» (1)

ابن شبه مشابه همين حديث را در مورد رقيه دختر آن حضرت نقل مى كند كه «لمّا ماتت رقية بنت رسول اللَّه- ص- قال رسول اللَّه- ص- الحقى بسلفنا الخير عثمان بن مظعون.» (2)

و از گفتار نويسندگان در قرنهاى اخير، معلوم مى شود: «علاوه بر اين كه اين سه تن از دختران پيامبر- ص- در كنار بقيع دفن شده اند، همه آنان هم در يك محل و در زير يك سقف و در داخل گنبد و بارگاهى قرار داشته اند و قبر هر سه تن در داخل يك ضريح واقع شده بود.»

سيد اسماعيل مرندى كه در آخر سال 1255 ه. حرمين را زيارت كرده است، در مورد گنبد و بارگاههاى موجود در آن تاريخ مى گويد:

«و ديگر قبه بنات حضرت رسول خدا- ص- است كه همه در يك ضريحند؛ بقول اهل سنت، رقيه، ام كلثوم و زينب، دختران رسول است. (3)فرهاد ميرزا مى نويسد:

«خلاصه، در برگشتن، بنات رسول اللَّه- ص- رقيه، ام كلثوم و زينب را زيارت كردم كه در يك بُقعه است.» (4)


1- سنن بيهقى ج 4، ص 76.
2- ابن شبه، تاريخ المدينه، ج 1، ص 102.
3- توصيف المدينه به نقل فصلنامه «ميقات حج»، ش 5، ص 118.
4- سفرنامه فرهاد ميرزا، ص 156.

ص: 169

ابراهيم رفعت پاشا از وضع موجود بقيع در زمان خويش و قبل از تخريب آثار آن، عكسى را از بقيع ارائه مى دهد كه تعدادى از قبه ها در اين عكس مشاهده مى شود و آنها را بدين ترتيب معرفى مى كند:

«گنبدى كه در سمت راست بيننده واقع شده، گنبد حرم ابراهيم، دومى قبه عقيل، قبه سوّم متعلق به همسران پيامبر و چهارمين قبّه متعلق به دختران آن حضرت؛ رقيه، ام كلثوم، و زينب مى باشد.» (1) على حافظ كه از نويسندگان متأخر است، محلّ اين حرم و قبور دختران پيامبر- ص- را چنين معرفى مى كند:

«به فاصله ده متر و در سمت غرب، قبور همسران پيامبر و در كنار راه باريكه سيمانى قبور دختران پيامبر را مشاهده مى كنيد و آنها عبارتند از ام كلثوم، رقيه و زينب.» (2) تاريخ بناى اين حرم

از آنچه ملاحظه فرموديد، بطور اجمال به دست آمد كه اين سه تن دختران پيامبر- ص- در بقيع و در يك محل و در كنار هم دفن گرديده و هر سه داراى يك قبه و يك ضريح بوده اند. و اما اين كه اين قبه در چه تاريخى بنا شده و بانى ساختمان اين حرم و ضريح كيست؟ در اين زمينه تا حال مطلبى بدست نيامده و در منابعى كه در اختيار ماست، سخنى در اين مورد گفته نشده است و بعيد نيست همانند مطالب تاريخى فراوان در طول قرون متمادى، بدون اهميت تلقى گرديده و در بوته ابهام و فراموشى قرار گرفته باشد.

بيوگرافى دختران رسول خدا- ص-

در اينجا به مناسبت سخن از حرم دختران رسول خدا- ص- نگاهى داريم بر تاريخ زندگانى آنان؛ زيرا براى هر فرد مسلمان همانگونه كه آشنايى با تاريخ زندگى پيامبر بزرگ اسلام- ص- زيبا، لذت بخش و داراى اهميت است، آشنايى با تاريخ فرزندان آن حضرت هم شيرين و دلپذير خواهد بود؛ خصوصاً براى زائرين حرمين شريفين و حجاج و معتمرين:

همه فرزندان رسول خدا- ص- اعم از پسر و دختر بجز جناب ابراهيم، از خديجه- عليها سلام- متولّد شده اند و آن حضرت داراى چهار فرزند دختر بوده و نام آنها به ترتيب


1- مرآة الحرمين، ج 1، ص 426.
2- فصول من تاريخ المدينه، ص 168.

ص: 170

سن: (1) 1- زينب 2- رقيه 3- ام كلثوم 4- فاطمه- سلام اللَّه عليها- مى باشند.

حضرت فاطمه- ع- گرچه از لحاظ سن كوچكترين دختر رسول خدا است ولى از لحاظ فضيلت و شخصيت برترين آنهاست؛ زيرا گذشته از اين كه نسل پيامبر- ص- از طريق فاطمه- ع- در پهنه گيتى باقى مانده است، در فضيلت و كرامت اين بانوى بزرگ اسلام آيات متعددى نازل گرديده و در تجليل و تكريم وى احاديث فراوانى نقل شده است كه هيچيك از دختران پيامبر- ص- با احترام فوق العاده اى كه به مناسبت انتسابشان به رسول خدا، از آن برخوردارند و مورد لطف و محبت آن حضرت بوده اند، داراى چنين فضيلت و مكرمت نيستند و در اين زمينه نگاهى اجمالى به منابع تفسيرى و حديثى از شيعه و اهل سنت خواننده را مستغنى و او را با اقيانوس عظيم فضائل اين يگانه يادگار رسول خدا آشنا مى سازد.

نظرى مختصر و گذرا در مورد ساير دختران پيامبر- ص-

1- زينب

اين بانوى بزرگوار بزرگترين فرزند رسول خدا- ص- يا بزرگترين آنها پس از برادرش قاسم مى باشد. مورّخان ولادت زينب را در سى سالگى پيامبر و پنج سال پس از ازدواج آن حضرت با خديجه- عليها سلام- دانسته اند. (2) مضمون حديثى كه از رسول خدا- ص- نقل شده، گوياى عظمت آن بزرگوار است كه فرمود: «معاشر الناس ألا اخبركم بخيرالناس خالًا و خالةً؟ قالوا: بلى يا رسول اللَّه. قال:

الحسن و الحسين خالهما القاسم و خالتهما زينب بنت رسول اللَّه- ص-.» (3)

ازدواج زينب

رسول خدا- ص- زينب را به همسرى ابوالعاص بن ربيع درآورد. نام وى «لقيط» و مادرش «هاله» خواهر حضرت خديجه كبرى است. او از معدود تجار و ثروتمندان و افراد مورد اعتماد در ميان مردم مكه بود. (4) پس از بعثت پيامبر- ص- ابوالعاص بر خلاف زينب- كه مانند حضرت خديجه به آيين اسلام روى آورد- حاضر به قبول اسلام نگرديد و در شرك خود باقى ماند ولى با اين


1- اسدالغابه، ج 5، ص 456؛ الاصابه، ج 4، ص 304.
2- اسدالغابه، ج 5، ص 467؛ الاصابه، ج 4، ص 299.
3- تنقيح المقال، ج 3، باب الكنى و الالقاب، ص 79.
4- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 189.

ص: 171

حال به همسرش زينب نيز وفادار بود و به پيشنهاد قريش كه او را به جدايى از زينب تشويق مى نمودند، توجه ننمود و على رغم خواسته آنان، به زندگى خود با زينب ادامه داد. گرچه اسلام عملًا در ميان اين زن و شوهر جدايى انداخته بود ولى چون رسول خدا- ص- در آن شرايط سخت، قادر بر اجراى اين حكم نبود، اسلام زينب- عليها سلام- هم نتوانست موجب جدايى او با ابوالعاص شود.

اسارت ابوالعاص و آزادى زينب

پس از هجرت رسول خدا- ص- به مدينه و با شروع جنگ بدر، ابوالعاص به همراه مشركين مكه، در اين جنگ شركت نمود و با گروهى از سپاهيان مكه كه تعداد آنها را هفتاد نفر نوشته اند، به اسارت مسلمانان درآمده و به مدينه گسيل گرديدند. زينب براى آزادى ابوالعاص به وسيله هيأتى كه جهت گفتگو درباره اسراى جنگى عازم مدينه بود. چند قطعه زيورآلات خدمت رسول خدا- ص- فرستاد و از آن حضرت درخواست نمود كه در مقابل آنها، همسر وى آزاد شود. در ميان اين زيورآلات، گردن بند يادگارى خديجه- عليها سلام- نيز به چشم مى خورد كه پيامبر خدا- ص- با ديدن آن، از خديجه ياد نمود و در حق وى دعا كرد و تأثر و رقّت شديد در قيافه اش مشاهده گرديد. آنگاه با اصحاب خويش مشاوره و به آنان پيشنهاد نمود كه اگر صلاح بدانيد اسير دخترم زينب را آزاد كرده و آنچه از مال دنيا به عنوان عوض فرستاده است، به او برگردانيد. صحابه از اين پيشنهاد استقبال و اظهار مسرّت نمودند و بدينگونه ابوالعاص پس از مدتى اسارت در دست مسلمانان، آزاد و به سوى مكه رهسپار گرديد و گردن بند يادگارى خديجه را به زينب بازپس داد. ولى رسول خدا- ص- بهنگام آزادى ابوالعاص با وى شرط نمود كه از اين پس زينب را در هجرت به مدينه آزاد بگذارد و او هم بر تعهّد خود عمل نمود و با رسيدن به مكه زينب را به همراهى برادرش كنانة بن ربيع راهى مدينه ساخت.

حمله مشركان به كجاوه زينب

زينب پس از تحمّل رنج فراوان و لطمه شديد از سوى مشركان، بهنگام خروج و مراجعت به مكه، براى دوّمين بار به سوى مدينه هجرت و به پدر بزرگوارش ملحق گرديد.

ص: 172

مورخان از اين رنج و ناراحتى زينب و مراجعت او، ياد نموده اند؛ از جمله محمد بن اسحاق مورخ و سيره نويس معروف مى گويد:

كنانة بن ربيع بنا به درخواست برادرش ابوالعاص، زينب را در كجاوه اى نشاند و به سوى مدينه حركت نمود، عده اى از قريشيان كه از اين موضوع مطلع شدند او را تعقيب كرده و در بيرون مكه در محلى بنام «ذى طوى» بدو رسيدند و از اولين كسانى كه به كجاوه زينب حمله نمودند «هبار بن اسود» و «نافع بن عبدالقيس فهرى» بودند كه هبار با نيزه به كجاوه زينب فشار آورد و او، در حالى كه حامله بود، از بالاى شتر به روى تخته سنگى افتاد و در اثر فشار جسمى و رعب و ترسى كه بر وى وارد گرديد، سقط جنين نمود و به عارضه خونريزى دچار شد كه تا آخر عمرش ادامه داشت. ابن اسحاق اضافه مى كند: به خاطر اين جنايت و قساوت قلب (هبار) بود كه رسول خدا- ص- بهنگام فتح مكه مسلمانان را در كشتن وى آزاد گذاشت. (1) ابن ابى الحديد مى گويد:

«از كسانى كه در حمله به كجاوه زينب و در جلوگيرى از سفر او به مدينه شركت داشت، عمرو بن عاص بود و چون خبر اين جنايت به پيامبر رسيد، به شدّت متأثر گرديد و بر اين افراد لعن و نفرين نمود.» (2) واقدى مى گويد:

«كنانه با ديدن منظره حمله به كجاوه زينب، آماده تيراندازى و دفاع از وى گرديد و قريشيها به شهر بازگشتند.» (3) واقدى اضافه مى كند: ابوسفيان كه جزء شركت كنندگان در اين جريان بود، خطاب به كنانه چنين گفت:

«تو در اين اقدام خود اشتباه كرده و تصميم نابجايى گرفته اى كه دختر محمد را در روز روشن و در مقابل چشم اهل مكه از اين شهر بيرون كرده اى، مگر نمى دانى از سوى پدرش چه فشارى بر ما وارد شده و چگونه ما را تحقير و خدايان ما را اهانت نموده است! آيا اين عمل تو تحقير و اهانت مجدد بر ما نيست؟! به خدا سوگند جلوگيرى از سفر اين زن دردى را دوا نمى كند و ما كوچكترين اعتنايى بر او نداريم ولى هيچ عمل تحقيرآميز را هم تحمل نمى كنيم او را به مكه برگردان و مى توانى مخفيانه و بدور از چشم مردم


1- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 192.
2- همان، ج 6، ص 282.
3- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 193.

ص: 173

راهى مدينه كنى.»

و بدينگونه كنانه زينب را به مكه بازگرداند و پس از مدتى شبانه مجدداً به مدينه حركت داد و به رسول خدا- ص- لاحق گرديد. (1) بلاذرى نقل مى كند: «هبار» بهنگام فتح مكه، از ترس جانش فرار نمود و بعدها در مدينه به حضور رسول خدا رسيد و شهادتين را بر زبان جارى و اسلام خود را اعلان نمود. رسول خدا- ص- فرمود: ديگر كسى متعرض «هبار» نشود، حتى سلمى كنيز آن حضرت هبار را نكوهش كرد و به وى گفت: «لا انعَمَ اللَّه بِكَ عَلَينا»؛ «قدمت مبارك مباد.» پيامبر پاسخ داد: «مهلًا فَقَدْ مَحا الإسلامُ ما قَبْلَه»؛ «آرام باش، اسلام گذشته ها را به فراموشى سپرده است.»

ورود شبانه ابوالعاص به مدينه

ابوالعاص در اوائل سال هشتم هجرت و قبل از فتح مكه، به همراه عده اى از تجار مكه، با سرمايه خود و اموال قريش به سوى شام حركت نمود. اين قافله تجارتى بهنگام مراجعت، در نزديكيهاى مدينه با گروهى از مسلمانان مواجه و از ترس جانشان مال التجاره را رها و خود فرار نمودند ولى ابوالعاص براى بازپس گرفتن اموال خود، شبانه و مخفيانه وارد مدينه شد و به نزد زينب رفت و از وى پناه خواست تا مورد تعرض مسلمانان واقع نشود. زينب هم به وى پناه داد و روز بعد در حالى كه رسول خدا- ص- و مسلمانان مشغول نماز صبح بودند، از ميان صفوف بانوان آنان را بدينگونه مورد خطاب قرار داد: «ايُها النّاسُ انّى زَينَبُ بِنْتُ رَسولِ اللَّه، آجَرتُ اباالعاصِ بنِ رَبيع»؛ «اى مردم! من دختر پيامبرم و ابوالعاص را پناه داده ام.»

رسول خدا- ص- پس از اتمام نماز فرمود: مردم! آنچه من از زينب شنيدم شما هم شنيديد؟ گفتند: بلى، فرمود: به خدا سوگند من از ورود ابوالعاص خبر نداشتم تا اين كه از زبان زينب شنيدم همانگونه كه شما شنيديد. آنگاه فرمود: «يجير على المسلمين أدناهم»؛ «كمترين مسلمانان، حق پناه دادن بر مشركين را دارد و بر همه مسلمانان لازم است اين حق را مراعات و بر تعهد وى عمل كنند.» (2) سپس به خانه زينب رفت و بر وى توصيه فرمود كه احترام ابوالعاص را حفظ كن ولى چون او مشرك و بر تو حرام است با او خلوت نكن. آنگاه دستور داد مسلمانان تمام اموال او را


1- شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 193.
2- اسدالغابه، ج 5، ص 237 شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 195.

ص: 174

بدو برگردانند و در غير اين صورت پيمان شكنى خواهد بود.

اسلام ابوالعاص

ابوالعاص راهى مكه گرديد و پس از تحويل دادن اموال و امانتهاى مردم، اسلام را پذيرفت و مجدداً به سوى مدينه حركت نمود. رسول خدا به زينب دستور داد كه به خانه ابوالعاص برگردد و مانند گذشته براى او همسرى وفادار باشد و بدينگونه، اين زوج پس از شش سال مفارقت در پرتو اسلام، به زندگى مشترك خود دست يافتند و در صف ساير مهاجرين قرار گرفتند.

تاريخ و علت وفات زينب

بنابر مشهور، زندگى مجدد زينب و ابوالعاص كوتاه و بيش از چند ماه نبود؛ زيرا در اواخر سال هشتم هجرت بدرود حيات گفت و با حضور و شركت رسول خدا تشييع و در بقيع به خاك سپرده شد و ابوالعاص در سال دوازده و به فاصله چهار سال از وفات همسرش، از دنيا رفت.

از نظر مورّخان، وفات زينب در اثر همان عارضه خونريزى كه قبلًا نقل نموديم بوقوع پيوسته است، كه بهنگام خروج از مكه مورد تهاجم مشركان قرار گرفت و در اثر سقوط به روى تخته سنگ و سقط جنين و در اثر رعب و ترس، اين عارضه در وى بوجود آمد و تا آخر عمر ادامه داشت تا از دنيا رفت.

فرزندان زينب

زينب از ابوالعاص داراى دو فرزند بود؛ يكى پسر بنام «على» كه در اوائل جوانى از دنيا رفت و ديگرى دختر بنام «امامه» كه طبق وصيت حضرت زهرا- سلام اللَّه عليها- امير مؤمنان- عليه السلام- با وى ازدواج نمود. (1) 2- رقيه

دومين دختر پيامبر- از نظر سن- رقيه است. رقيه در مكه با يكى از فرزندان ابولهب


1- اسدالغابه، ج 5، ص 467.

ص: 175

بنام عتبه ازدواج كرده بود، همانگونه كه خواهرش ام كلثوم به همسرى فرزند ديگر ابولهب بنام عتيبه درآمده بود و چون سوره مباركه: «تبّت يَدا أبى لهب» در نكوهش ابولهب نازل گرديد. او فرزندان خويش را مجبور كرد تا با دختران پيامبر متاركه كنند و به خيال خود در مقابل نكوهش قرآن كه از وى به عمل آورده است، او هم با اين عمل خويش رسول خدا را در فشار روحى قرار دهد. (1) پس از متاركه در ميان دختران رسول خدا پسران ابولهب، رقيه به همسرى عثمان درآمد و چون عده اى از مسلمانان در اثر فشار مشركان مكه، مجبور شدند به حبشه هجرت كنند، رقيه هم به همراه عثمان به حبشه هجرت نمود و پس از مراجعت به مكه راهى مدينه شد و جزء مهاجرين اين شهر گرديد.

در بعضى از منابع نقل شده است كه رقيه از عثمان داراى فرزندى شد بنام عبداللَّه و در ماه جمادى الأولى سال چهارم هجرت، در شش سالگى در اثر عارضه اى كه در چشم او بوجود آمد، از دنيا رفت و بعضى مى گويند: در دوران شيرخوارگى از دنيا رفت، ولى قتاده اصل موضوع را تكذيب نموده و مى گويد: همانگونه كه ام كلثوم از عثمان داراى فرزند نشد، رقيه هم از وى فرزندى به دنيا نياورده است. (2) به هر حال، بطورى كه اشاره نموديم، رقيه پس از مراجعت از حبشه، به همراهى عثمان وارد مدينه گرديد و بنا به نقل محب الدين طبرى، از ابن قيتبه پس از يكسال و ده ماه و بيست روز از ورود رسول خدا- ص- به مدينه، با مرض حصبه از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد.

3- ام كلثوم

سومين دختر رسول خدا- ص- ام كلثوم است. او با همين كنيه معروف شد و هيچيك از مورّخان نام او را ذكر نكرده اند.

داستان شير زرقا

بطورى كه در شرح حال رقيه اشاره گرديد، اين دو تن از دختران رسول خدا- ص- با دو تن از فرزندان ابولهب بنام عتبه و عتيبه ازدواج كرده بودند ولى پس از نكوهش ابولهب از زبان وحى، او به فرزندانش دستور داد از دختران پيامبر جدا شوند و آنها دستور پدرشان را اجرا


1- اسدالغابه، ج 5، ص 456 و 612؛ الإصابة، ج 4، ص 304؛ استيعاب، ج 4، ص 299.
2- اسدالغابه ج 5، ص 456 و ج 4، ص 300؛ الاصابة 4/ 304.

ص: 176

كرده و از دختران پيامبر جدا شدند.

ولى مورخان و محدثان درباره عتيبه مطلب و حادثه جالبى نقل نموده اند كه مى توان آن را بعنوان يكى از معجزات رسول خدا- ص- در اختيار خوانندگان ارجمند قرار داد و آن حادثه اين است: با آن كه عتيبه حاضر به زندگى با ام كلثوم نگرديد، باز هم شعله كينه و عداوتش نسبت به رسول خدا خاموش نشد و تصميم گرفت عناد و لجاجت خويش را به طريق ديگرى اعمال كند. او در حالى كه براى تجارت با عده اى عازم سفر به شام بود نزد رسول خدا- ص- رفت و خطاب به آن حضرت گفت: «كفرت بدينك و فارقت ابنتك لاتحبنى و لا احبّك»؛ «ديدى چگونه آيين تو را نپذيرفتم و دخترت را طلاق گفتم؟! من با تو دشمنم همانگونه كه تو با من دشمنى.» آنگاه جسارت و بى ادبى را به آنجا رساند كه از لباس پيامبر گرفت و با شدت به سوى خود كشيد؛ بطورى كه يقه آن حضرت پاره گرديد. رسول خدا در پاسخ اين جسارت و بى ادبى عتيبه، چنين فرمود: «اما انّى اسئل اللَّه ان يسلّط عليك كلبة»؛ «من هم از خدا مى خواهم سگى را بر تو مسلط كند.»

عتيبه پس از اين جريان مكه را به سوى شام ترك نمود تا اين كه شبى در گوشه اى از بيابان شامات، بنام «زرقا» در حالى كه به استراحت پرداخته بودند، مورد حمله شيرى قرار گرفت و بدن او در زير پنجه هاى قوى او تكه تكه گرديد و نفرين رسول خدا- ص- در مورد او به اجابت رسيد. (1)مرگ ام كلثوم

به هر حال، امّ كلثوم در سال نهم هجرت در مدينه بدرود حيات گفت و رسول خدا- ص- در تشييع دخترش شركت كرد و بر پيكر او نماز خواند.

در كتب تاريخ و رجال اهل سنت، نقل شده است كه رسول خدا- ص- به هنگام دفن امّ كلثوم فرمود: «فيكم أحدكم بقارف الليلة» (2)

يا «من لم يقارف الليلة فليدخل» (3)

از ميان جمع حاضر كه عثمان نيز جزء آنها بود، سه تن اعلام آمادگى نموده و داخل قبر شدند: امير مؤمنان- ع-، فضل بن عباس و اسامة بن زيد و بدينگونه مراسم خاكسپارى پيكر امّ كلثوم انجام پذيرفت. اين موضوع در منابع حديثى اهل سنت در طى حديثهاى متعدد


1- ذخائر العقبى، ص 164.
2- استيعاب، ج 4، ص 487؛ الاصابه 4894؛ اسدالغابه، ج 5، ص 12؛ تنقيح المقال، ج 3، فصل النساء؛ البداية و النهايه، ج 5، ص 307.
3- همانگونه كه در بعضى از اين احاديث به صراحت آمده است: «من لم يقارف الليل اهله فيدخل»؛ يعنى هركس با همسرش همبستر نگرديده داخل قبر شود.

ص: 177

و با مختصر تفاوت در متن آن، نقل گرديده است. در متن بعضى از اين احاديث به جاى «امّ كلثوم»، «رقيه» آمده است و در بعضى از آنها بدون ذكر نام و «ابنة لرسول اللَّه» عنوان شده است (1) ولى همزمان بودن فوت رقيه با جنگ بدر و دفن پيكر او قبل از مراجعت رسول خدا- ص- صحت نظر علماى تراجم است و وقوع اين جريان به هنگام دفن ام كلثوم را تأييد مى كند.

دختران يا ربيبه هاى رسول خدا- ص-

از بيوگرافى اين سه تن از دختران رسول خدا- ص- خلاصه آنچه در منابع معروف نقل شده است، در اختيار خواننده عزيز قرار داديم و گفتنى هاى فراوانى را كه جنبه تحقيق و نياز به بررسى عميق علمى و تاريخى دارد و از محدوده يك مقاله خارج است، به محل ديگر موكول مى كنيم و يكى از آنها گفتار و نظريه ابوالقاسم علوى كوفى (2) است كه او مى گويد:

«زينب و رقيه كه قبل از اسلام با ابوالعاص و عثمان بن عفان ازدواج كرده بودند، نه دختران رسول خدا بلكه ربيبه هاى آن حضرت بودند و بر اين نظريه خويش، دلائلى آورده و مطالبى عنوان نموده است (3)و اخيراً يكى از علماى معاصر (4) در همين زمينه كتابى تأليف نموده وگفتار ابوالقاسم علوى را مبناى بحث و مورد تأييد قرار داده و نكات جالبى را بر آن افزوده است. ولى مرحوم مامقانى اين نظريه را بى اساس دانسته و با ذكر دلائلى به ردّ آن پرداخته است. (5) و الكلام ذو شجون.


1- به متن احاديث در صحيح بخارى، كتاب الجنائز، باب من يدخل قبر المرأه، ح 1277؛ مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 126، 127 و 270 مراجعه شود.
2- سيد ابوالقاسم على بن احمد بن موسى ابن الإمام محمد بن على بن موسى بن جعفر- عليهم السلام- متوفاى جمادى الاولى 352 در ناحيه كرمى فسا، از شهرهاى فارس، او داراى تأليفات متعدد؛ از جمله كتاب الاستغاثه است كه در دو جزء و در يك مجلد چاپ شده است.
3- الاستغاثه، ج 1، ص 76- 64
4- وى نويسنده و محقق جناب آقاى سيد جعفر مرتضى عاملى است و كتاب او تحت عنوان «بنات النبى أم ربائبه» همانند ساير تأليفاتش بر نقاط تاريكى از تاريخ پرتو افكنى مى كند.
5- تنقيح المقال، ج 3، فصل النساء، ص 79.

ص: 178

پى نوشتها:

ص: 179

ص: 180

در محضر نور

امامان- عليهم السلام- در حجر اسماعيل

محمدامين پورامينى

نوريان، يكايك در حجر گردآمده، از خود صفحاتى زرّين به وديعت نهاده اند.

گاه با معبود خود سخن گفته ودل شيدا به معشوق سپرده اند.

آهى برخاسته از دلى سوخته سرداده، اشكى ناشى از پاكى سرشت، و حاكى از صفاى سيرت بر صورت روان ساخته اند، و با حضور در حجر اسماعيل و جوار بيت اله ابراهيم، «نورٌ على نور» را عيان بخشيده اند و از اينجا بر ناريان تاخته و گاه با حقيقت نورى شان، دلِ تاريك و سياهشان را شكافته، و آنان را به خشوع و كرنش در برابر حق واداشته اند، اينجا را مدرس خود قرار داده، درس توحيد و معارف گفته اند و گاه از اسرار مگو نيز سخنى آورده اند. چه زيباست كه با هم، اين صفحات رنگين كمان را ورقى زنيم، و نظاره گر محفلشان در محضر نور باشيم:

1- امام حسين- عليه السلام- در حجر اسماعيل

درس توحيد

عياشى، مفسّر و محدث عظيم الشأن در تفسير خود از «يزيد بن رويان» نقل مى كند:

نافع بن ازرق- كه از كوردلان بود- داخل مسجدالحرام شد، ديد كه حضرت حسين بن على- عليه السلام- با عبداللَّه بن عباس داخل حجر نشسته اند، به ميان حجر آمده نزد آنان نشست.

ص: 181

رو به ابن عباس كرد و گفت:

ابن عباس!، خدايى را كه مى پرستى برايم توصيف كن.

ابن عباس كه از نحوه جواب درمانده بود، سر فرو افكند، سكوتى طولانى در جمعشان حكمفرما شد، پس از لحظاتى چند، امام حسين- ع- روى به جانب نافع كرد و فرمود: اى پسرِ ازرقِ در گمراهى و نادانى فتاده!، نزد من آى تا پاسخت گويم.

نافع كه باطنى كور و دلى مرده داشت گفت: از تو نپرسيدم تا پاسخم گويى!

ابن عباس از اين جسارت و بى ادبى برآشفت و گفت: آرام! از فرزند رسول خدا- ص- بپرس، او از اهل بيت نبوت است، و درياى حكمت در اوست.

نافع روى به حضرت كرد و گفت: خدا را برايم وصف كن.

امام حسين- ع- فرمود:

«أصفه بما وصف به نفسه، و أعرّفه بما عرّف به نفسه، لايدرك بالحواس، و لا يقاس بالناس، قريب غير ملتزق، و بعيد غير مقص، يوحد ولا يتبعّض، لا اله الّا هو الكبير المتعال»

«او را به آنچه كه خود توصيف كرده، وصف مى كنم و به آنچه كه خود را بدان معرفى نموده، مى شناسانم، او با حواس (ظاهرى) درك نمى شود و با مردم مقايسه نمى گردد، نزديك است بدون آن كه همراه چيزى باشد، دور است بدون آن كه جداى از چيزى باشد و يك است بدون آن كه تجزيه پذيرد. هيچ معبودى جز او، بزرگ و بلندمرتبه نيست.»

نافع آنگاه كه اين سخنان را شنيد، سخت تحت تأثير قرار گرفت و به گريه افتاد.

حضرت فرمود: چرا گريه مى كنى؟ گفت: زيبايى توصيف تو، مرا به گريه واداشت! ... (1)مثل اين روايت را شيخ صدوق در «التوحيد» (2) و مورخ معروف؛ ابن عساكر در «تاريخ دمشق» (3) آورده اند.

2- امام زين العابدين- عليه السلام- در حجر اسماعيل

مناجات

حجر اسماعيل يكى از خلوتگاههاى امام الساجدين، زين العابدين- عليه السلام- با حضرت سبحان است، اينجا يكى از مكانهاى راز و نياز و مناجات او است، تا آنجاكه فرزند


1- تفسير عياشى، ج 2، ص 337، ح 64؛ از او بحارالانوار، ج 33، ص 423، ح 631.
2- التوحيد، ص 80، ح 35،؛ از او بحارالانوار، ج 4، ص 297، ح 24.
3- تاريخ دمشق- ترجمه الامام الحسين- عليه السلام- ص 157، ح 203.

ص: 182

برومندش، قطب عالم امكان حضرت بقيةاللَّه الاعظم- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- نيز عنايتى ويژه و توجهى خاص نسبت به مناجات آن حضرت دارد.

شيخ الطائفه، (طوسى) در كتاب «الغيبة» از ابونعيم محمد بن احمد انصارى روايتى آورده كه گزيده آن چنين است:

روز ششم ذى حجه سال دويست و نود و سه هجرى قمرى، با جمعيتى حدود سى نفر (1)، در مسجدالحرام كنار مستجار ايستاده بودم، جوانى را ديدم كه لباس احرام بر تن و نعلين به دست، در حالى كه طوافش را به پايان برده، نزد ما مى آيد، هيبتش وجودمان را گرفت، همه بى اختيار از جاى برخاستيم، او در ميان ما نشست و ما همه، چون شمع پيرامون وجودش گردآمديم. او نگاهى به سمت راست خود انداخت و نگاهى به جانب چپ، آنگاه فرمود: آيا مى دانيد اميرالمؤمنين- ع- در دعاى «الحاح» خود از خدا چه مى خواست؟

اين ماجرا دو روز پشت سر هم و با طرح دو سؤال و پاسخ ادامه پيدا كرد، تا آن كه در روز سوم باز به ميان ما آمد، اين بار هم نگاهى به راست و چپ خود نمود و در حالى كه با دست مباركش اشاره به سمت حجر اسماعيل در زير ناودان مى كرد، فرمود: «سيدالعابدين على ابن الحسين در سجده خود، در اينجا چنين مى گفت:

«عبيدك بفناءك، مسكينك بفناءك، فقيرك بفناءك، سائلك بفناءك، يسألك ما لا يقدر عليه غيرك»

« (خدايا!) بنده تو، مسكين تو، فقير تو، گداى درگاه تو، در آستانه خانه توست، از تو چيزى را مى خواهد كه از غير تو برآورده نيست.»

ابو على محمودى روى به جمع كرد و پرسيد: مردم! آيا، او را مى شناسيد؟ به خدا سوگند او صاحب زمان شماست!

پرسيديم: ابو على! تو اين سخن را از كجا مى گويى و اين مطلب را از كجا دانستى؟

در جواب گفت: هفت سال است كه از خدا مى خواهم امام عصرم را بر من بنماياند. (2) مثل اين روايت را طبرى در «دلائل الامامه» (3)

و شيخ صدوق در «كمال الدين» (4)

نقل كرده اند، و ما همه مصادر آن را در «معجم احاديث الامام المهدى- ع-» آورده ايم (5).

شيخ مفيد- ره- نيز در كتاب «الارشاد» از طاووس نقل مى كند:

شبى داخل حجر شدم، على بن الحسين- عليهماالسلام- را ديدم كه وارد حجر شد و


1- در روايت كمال الدين به برخى از آنها؛ از جمله محمودى، ابوهيثم دينارى، ابوجعفر احول و علّان كلينى تصريح شده است.
2- الغيبه، ص 259، ح 227.
3- دلائل الامامه، ص 298.
4- كمال الدين، ج 2، ص 470، ح 24.
5- معجم احاديث الإمام المهدى- ع-، ج 4، ص 390، ح 1368 اين كتاب ارزشمند توسط عده اى از فضلا و محققين حوزه علميه قم- كه حقير نيز توفيق خدمت در آن جمع را داشت- تأليف شده، و تاكنون پنج جلد آن به چاپ رسيده است.

ص: 183

مشغول نماز گرديد، آنگاه به سجده افتاد، با خود گفتم او مردى صالح از اهل بيت پيامبر- ص- است، همينجا بنشينم، و به دعايش گوش فرا دهم. شنيدم كه در سجده مى گفت:

«عُبيدُك بفناءك، مسكينك بفناءك، فقيرك بفناءك، سائلك بفناءك»

طاووس مى گويد: اين دعا را در هر گرفتارى كه خواندم، خداوند گره از مشكل كارم گشود. (1) شبيه اين جريان را ابن شهراشوب در «المناقب» (2)

و ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» (3)

آورده اند.

علامه مجلسى- ره- از مرحوم شهيد روايتى ديگر- كه از طاووس يمانى نقل مى كند- چنين آورده است: در ماه رجب از كنار حجر گذشتم، كسى را ديدم كه در ميان آن به نماز ايستاده است، دقت كردم، ديدم على بن الحسين- عليه السلام- است، با خود گفتم، خوشا به حالت!، مردى صالح از اهل بيت نبوت است! به خدا سوگند كه بايد دعاى او را غنيمت شمارم،

- عكس-


1- الارشاد، ج 2، ص 143- از او بحارالانوار، ج 46، ص 76، ح 66.
2- مناقب، ج 4، ص 148؛ از او مستدرك الوسائل، ج 9، ص 428، ح 9.
3- شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 192.

ص: 184

وقتى كه از نماز فارغ شد، دستان خود را به جانب آسمان بلند كرد و چنين مناجات نمود:

«سيدى، سيدى، و هذه يداى قد مدد تهما اليك بالذّنوب مملوّة، و عيناى اليك بالرجاء ممدودة، و حق لمن دعاك بالندم تذلّلًا أن تجيبه بالكرم تفضّلًا.

سيدى أَمِن اهل الشقاء خلقتنى فأطيل بكائى أم من أهل السعادة خلقتنى فأبشر رجائى؟!

سيدى أَلِضرب المقامع خلقت أعضائى، أم لِشرب الحميم خلقت امعائى.

سيدى لو انّ عبداً استطاع الهرب من مولاه لكنت أوّل الهاربين منك، لكنّى أعلم أنى لا افوتك.

سيدى لو انّ عذابى يزيد فى ملكك لسألتك الصبر عليه، غير أنّى أعلم انه لا يزيد فى ملكك طاعة المطيعين، و لا ينقص منه معصية العاصين.

سيدى ما انا و ماخطرى، هب لى خطاياى بفضلك، و جلّلنى بسترك، واعف عن توبيخى بكرم وجهك.

الهى و سيدى ارحمنى مطروحاً على الفراش تقلبنى أيدى أحبّتى، وارحمنى مطروحاً على المغتسل يغسّلنى صالح جيرتى، وارحمنى محمولًا قد تناول الأقرباء اطراف جنازتى، وارحم فى ذلك البيت المظلم وحشتى و غربتى و وحدتى، فما للعبد من يرحمه الّا مولاه.»

آنگاه به سجده افتاد و فرمود:

«اعوذ بك من نارٍ حرّها لا يطفئ، و جديدها لا يبلى، و عطشانها لا يروى.»

پس از آن، گونه راست خود را بر زمين نهاد و چنين زمزمه كرد:

«اللّهم لا تقلّب وجهى فى النار بعد تعفيرى و سجودى لك، بغير مَنٍّ منّى عليك، بل لك الحمد و المنّ علىّ.»

سپس سمت چپ صورت خود را بر زمين گذارد و از خدا چنين خواست:

«ارحم من اساء و اقترف، واستكان و اعترف.»

آنگاه به سجده بازگشت و در حالى كه پيشانى بر زمين گذارده بود، فرمود:

«انْ كنتُ بئس العبد فأنت نعم الرّب العفو العفو ...» (صدبار)

طاووس مى گويد: من به گريه افتادم، تا آنجا كه صداى گريه ام بلند شد، حضرت روى به جانب من كرد و فرمود: يمانى! چرا گريه مى كنى؟ مگر اينجا جايگاه گنهكاران نيست؟! (1) بخشى از شبيه اين روايت را مرحوم محدث نورى- ره- نيز از مزار مشهدى نقل نموده است. (2)


1- بحارالانوار، ج 100، ص 448، ح 25.
2- مستدرك الوسائل، ج 3، ص 442، ح 11.

ص: 185

3- امام محمد باقر- عليه السلام- در حجر اسماعيل

عبادت و پاسخ به سؤالات

امام باقر- عليه السلام- در حجر به سؤالات گوناگونى كه از ناحيه افراد مختلف عنوان شده پاسخ داده اند، از جمله شيخ كلينى به اسنادش از ابوعباد عمران بن عطيه از حضرت امام صادق- عليه السلام- نقل مى كند:

من و پدرم در حال طواف بوديم كه مردى بلند قامت به ما نزديك شد و سلام كرد، جواب سلامش را داديم. او رو به پدرم كرد و گفت: مسأله اى دارم (كه مى خواهم بپرسم)، پدرم فرمود: وقتى طوافم به پايان رسيد نزد من آى.

پس از طواف داخل حجر شديم، دو ركعت نماز خوانديم. پدرم متوجه من شد و فرمود:

پسرم، آن مرد كجاست؟

او را در حالى كه نماز خوانده و پشت سر ما ايستاده بود يافتيم، پدرم از او پرسيد: از كجايى؟

گفت: از شام.

پرسيد: از كجاى شام؟

گفت: از بيت المقدس.

پرسيد: آيا دو كتاب «قرآن» و «تورات» را خوانده اى؟

گفت: آرى.

آنگاه پدرم فرمود: سؤالات خود را عرضه كن.

مرد شامى پرسش هاى متعدد خود را اينگونه مطرح ساخت: سؤال من در مورد پيدايش اين خانه- كعبه- و آيه شريفه «ن والقلم و مايسطرون» (1)

و آيه «والذين فى اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم»(2)

مى باشد.

حضرت فرمود: برادر شامى! سخن ما را گوش فرا ده، مبادا كه بر ما دروغ بندى كه هر كس چنان كند بر رسول خدا- ص- و در نهايت، بر خدا دروغ بسته و مستوجب عذاب خواهد بود.

آغاز اين خانه از آنجايى است كه خداوند تبارك و تعالى به ملائكه فرمود: «انّى جاعل


1- قلم: 1.
2- ذاريات: 19.

ص: 186

فى الأرض خليفة» (1)

ملائكه در پاسخ و اعتراض گفتند: «أَتَجعل فيها من يُفسد فيها و يسفك الدّماء؟!» (2)

پس از آن كه ملائكه متوجه سخط و غضب خداوند شدند، به عرش او پناه آوردند. خداوند به يكى از ايشان فرمود كه در آسمان ششم خانه اى را براى او بنام «ضراح» در ازاى عرش الهى قرار دهد، تا اهل آسمان به طواف آن پردازند، و هر روز هفتاد هزار ملك در آنجا به طواف مى پردازند، و ديگر برنمى گردند، و به استغفار مشغولند، وقتى كه آدم به آسمان دنيا هبوط كرد و فرود آمد، خداوند او را به تأسيس اين خانه امر فرمود، و اين خانه (كعبه) به ازاى آن خانه (ضراح) است، و خداوند اين خانه را براى طواف آدم و ذريه او قرار داد همانگونه كه آن خانه را براى اهل آسمان نهاد. (3) همچنين شيخ كلينى- ره- از محمد بن مروان روايتى ديگر را نزديك به مضمون روايت قبلى به نقل از امام صادق- عليه السلام- آورده است كه: با پدرم داخل حجر بوديم و ايشان مشغول به نماز بودند. در اين حين مردى آمد و در كنار ايشان نشست، پس از نماز، سلام كرد و گفت: درباره سه چيز پرسش دارم كه غير از شما و يك نفر ديگر، كسى از جواب آن آگاهى ندارد. پس از طرح سؤال پيرامون سبب طواف خانه خدا و جواب امام- عليه السلام- (كه همانند پاسخ در روايت عمران به عطيه است) آمده است:

خداوند بر ملائكه غضب نمود، آنان توبه نموده و درخواست بخشش كردند، خداوند به ايشان فرمود تا گرد ضراح كه بيت المعمور است به طواف پردازند و آنان هفت سال به طواف پرداختند و طلب غفران و بخشش كردند، آنگاه خداوند توبه آنان را پذيرفت و از ايشان راضى شد، اين ريشه طواف است، پس از آن خداوند اين بيت الحرام را در ازاى ضراح قرار داد تا مايه توبه و پاكى بنى آدم باشد.

آن مرد گفت: راست گفتى (4).

عياشى- ره- پس از ذكر اين روايت، اين اضافه را دارد كه: سؤال كننده بقيه سؤالات خود را مطرح ساخت و سپس برخاست و رفت.

امام صادق- ع- مى گويد: در اين حال از پدرم پرسيدم آن مرد كه بود؟ فرمود: پسرم! او خضر بود. (5) همچنين در آخر روايتى ديگر از محمد بن مروان از امام صادق- عليه السلام- كه تا


1- بقره: 30.
2- همان.
3- كافى فروع، ج 4، ص 187، ح 1.
4- همان، ص 188، ح 2.
5- تفسير عياشى، ج 1، ص 30، ح 6؛ از او بحارالانوار، ج 99، ص 205، ح 18.

ص: 187

اندازه اى شبيه روايت اولى است، آمده: «ناگهان سؤال كننده مفقود و ناپديد شد» (1) و شيخ صدوق- ره- نيز در «علل الشرائع» روايتى قريب به همين مضمون و با تفاوتى اندك، به سندش از ابو خديجه از امام صادق- عليه السلام- نقل مى كند كه امام باقر- عليه السلام- در مورد شخص پرسش گر فرمود: او جبرئيل بود. (2) در كتب روايى ما سؤال ديگرى از آن حضرت در حجر اسماعيل پيرامون معناى آواز وزغ مطرح شده كه به جهت خلاصه نويسى از ذكر آن صرف نظر مى كنيم (3).

همچنين مطالبى پيرامون طواف جان و استمداد عطا و عده اى ديگر، از حضرت امام باقر- عليه السلام- در حجر، آمده كه باز به جهت اختصار از نقل آن منصرف مى شويم. (4) 4- امام جعفر صادق- عليه السلام- در حجر اسماعيل

الف- دعا در حجر

در «اصل زيد النرسى» از على بن مزيد بياع سابرى آمده است: امام صادق- عليه السلام- را در حجر، زير ناودان، روبروى خانه خدا ديدم درحالى كه دستهاى خود را باز كرده بود چنين زمزمه مى كرد:

«اللهم ارحم ضعفى، و قلة حيلتى، اللهم انزل علىّ كفلين من رحمتك، وادر علىّ من رزقك الواسع، و ادرأ عنّى شرّ فسقة الجنّ و الإنس، و شرّ فسقة العرب و العجم، اللهم اوسع علّى فى الرزق، و لا تقتر علىّ، اللهم ارحمنى و لا تعذّبنى، ارض عنّى و لا تسخط علىّ، انك سميع الدعاء، قريب مجيب.» (5)

ب- پاسخ به سؤالات

در «اصل زيد النرسى» از على بن مزيد نقل مى كند: مردى وصيت كرده بود تا من از جانب او حج بجا آورم، پس از ملاحظه مبلغ، متوجه شدم كه مقدار آن كم و ناچيز است كه كفايت از حج نمى كند. حكم مسأله را از ابوحنيفه و ديگر فقيهان (عراق) پرسيدم، آنان گفتند:

تو آن مبلغ را از جانب او صدقه بده، مكه آمدم، و در حين طواف به عبداللَّه بن حسن برخوردم.

ماجرا را نقل كرده و حكم مسأله را پرسيدم، گفت: اين جعفر بن محمد (امام صادق- ع-) است كه داخل حجر نشسته است، برو و از آن حضرت سؤال كن.


1- همان، ص 29، ح 5؛ از او مستدرك الوسائل، ج 7، ص 35، ح 3.
2- علل الشرائع، ج 2، ص 407، ح 2؛ از او بحارالانوار، ج 26، ص 351، ح 2.
3- كافى روضه ج 8، ص 233، ح 305 و نگاه كنيد به: بصائرالدرجات، ص 373؛ الاختصاص، ص 301؛ دلائل الامامه، ص 99؛ مناقب، ج 4، ص 189؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 283، ح 217.
4- مناقب، ج 4، ص 187، و نك: روضةالواعظين، ج 1، ص 204؛ مختصر بصائرالدرجات، ص 15؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 285 ح 48.
5- الاصول الستة عشر اصل زيد النرسى، ص 48؛ از او مستدرك الوسائل، ج 9، ص 427، ح 2.

ص: 188

داخل حجر شدم امام- ع- را زير ناودان، مقابل خانه، مشغول دعا ديدم، در اين حال ايشان روى به جانب من نمود و فرمود: حاجتت چيست؟

گفتم: جانم به فدايت، مردى از دوست داران شما در كوفه هستم.

حضرت فرمود: «دع ذاعنك! حاجتك؟»؛ «اين سخنان را رها كن و بگو حاجتت چيست؟»

گفتم: مردى مرده است، و بر من وصيت كرده كه با باقيمانده اموالش براى او حج بگزارم، مقدار آن كم است و كفايت از حج نمى كند، مسأله را از علمايى كه در دسترس بودند پرسيدم، پاسخ دادند كه بايد آن را صدقه دهم.

حضرت فرمود: چه كردى؟

گفتم: آن را صدقه دادم.

فرمود: تو ضامنى، مگر آن كه مبلغ آن به قدرى كم باشد كه نتوانى از مكه حج انجام دهى (حج ميقاتى). (1) اين روايت را صاحب وسائل از «من لايحضره الفقيه»، «الكافى» و «تهذيب الأحكام» نقل كرده است. (2) شيخ كلينى و شيخ صدوق- اعلى اللَّه مقامهما- از عزرمى نقل كرده اند كه مى گويد: با امام صادق- عليه السلام- در حجر اسماعيل زير ناودان نشسته بودم كه ديدم مردى با مرد ديگر پيرامون «علت وزش باد»- كه در آنجا مى وزد- سخت مشغول گفتگو است، وقتى گفت و شنود شدت يافت، حضرت متوجه ايشان شدند و به بيان علت پرداختند. (3) لازم به ذكر است كسانى كه توفيق تشرّف به بيت اللَّه الحرام را پيدا كرده اند، در حين طواف آنگاه كه به نزديكى ركن غربى (شامى) در انتهاى حجر اسماعيل مى رسند، نسيم ملايمى را حس مى كنند. چه بسا بارها از يكديگر سؤال كرده اند كه اين نسيم ملايم و بسيار مطبوع از كجاست؟!

برقى در «محاسن» به سندش از يوسف بن يعقوب نقل مى كند: با امام صادق- عليه السلام- داخل حجر نشسته بوديم كه حضرت آب طلب نمودند، مقدارى آب در كاسه اى مسين خدمت ايشان آوردند، يكى از حاضرين به آن حضرت گفت: كثير بن عباد نوشيدن آب


1- همان؛ از او بحارالانوار، ج 103، ص 208، ح 21.
2- وسائل الشيعه، ج 13، ص 419، ح 2.
3- كافى روضه، ج 8، ص 271، ح 401؛ علل الشرائع، ص 448، باب 200، ح 1، از او بحارالانوار، ج 60، ص 8، ح 7؛ معانى الاخبار، ص 384، ح 16.

ص: 189

در ظرف مسى را نمى پسندد.

حضرت فرمود: آيا از او نپرسيدى كه (مس) طلا است يا نقره؟!. (1) و با اين پاسخ قاطع به وى فهماندند كه حكم خدا با دلخواه نفس و تقدس مآبى قابل فهم نيست، و براى درك آن بايد سراغ اهلش رفت.

مرحوم صاحب وسائل اين خبر را نيز از فروع كافى، تهذيب شيخ و من لايحضره الفقيه آورده است. (2) ج- پخش اسرارى از معارف در بين خواص

در «بصائرالدرجات» از سيف تمار نقل شده است: با حضرت امام صادق- عليه السلام- داخل حجر نشسته بوديم، حضرت فرمود: ببينيد از جاسوسان و خبرچينان كسى نيست؟ چپ و راست خود را نگاه كرديم و گفتيم: خير، كسى نيست.

حضرت فرمود: بخداى كعبه سوگند- سه بار- اگر من در حضور موسى و خضر بودم، به آنها خبر مى دادم كه داناتر از ايشانم، و اخبارى را به آنها مى گفتم كه هيچ يك از آن دو، از آن آگاه نبودند. (3) شيخ كلينى- ره- پس از ذكر اين خبر، به اسناد خود از سيف تمار، اين علّت را نيز از زبان امام صادق- عليه السلام- مى افزايد: به خاطر آن كه به موسى و خضر علم اخبار گذشته را داده بودند و «علم مايكون و ما هو كائن»؛ يعنى علم به آنچه كه بعد واقع مى شود به آنها داده نشده بود، ليكن ما از آنچه كه بعد واقع مى شود نيز آگاهيم و اين علم را از پيامبر به ارث برده ايم. (4) 5- امام موسى كاظم- عليه السلام- در حجر اسماعيل

الف- نماز و دعا در حجر

شيخ جليل عبداللَّه بن جعفر حميرى در «قرب الاسناد» از سعد بن مسلم چگونگى طواف امام كاظم- عليه السلام- استلام حجرالاسود، التزام وسط كعبه، بازكردن دست روى كعبه، و نماز پشت مقام ابراهيم آن حضرت كه بطور پياپى واقع شده بود را متعرض شده و


1- محاسن، ص 583، كتاب الماء، ح 68؛ از او بحارالانوار، ج 66، ص 531، ح 18.
2- وسائل الشيعه، ج 2، ص 1084، ح 6.
3- بصائرالدرجات، ص 230، ح 4.
4- كافى، ج 1، ص 261، ح 1.

ص: 190

درنگ ايشان در برخى از اين مكان ها را ذكر نموده و در آخر چنين آورده است:

حضرت پس از آن، به حجر اسماعيل آمد و هشت ركعت نماز خواند. آخرين عهد و ديدار او با كعبه در زير ناودان بود كه دستان خود را گشود و دعا نمود، سپس قدرى درنگ نمود و آنگاه از باب الحناطين مسجد خارج شد و در حالى كه روى به مدينه داشت به ذى طوى رسيد. (1) سيد ابن طاووس در «مهج الدعوات» از محمد بن حسن به اسناد خود از سكين بن عمار نقل مى كند: شبى در مكه به خواب رفته بودم، در عالم رؤيا ديدم كسى نزدم آمد و گفت:

از جاى برخيز، اينك در زير ناودان- حجر اسماعيل- مردى است كه خداى را به اسم اعظم او مى خواند. وحشت زده از جاى جَستم، ليكن باز خوابيدم. اين ماجرا بار ديگر تكرار شد كه باز به خواب رفتم. مرتبه سوم خطاب شد: اى فلانِ فرزندِ فلان، از جا برخيز كه فلانِ فرزندِ فلان كه او «عبد صالح» است، اينك در زير ناودان است و خداى را به اسمش مى خواند. از جاى خود برخاستم، غسل كردم و راهى مسجد شدم، داخل مسجد الحرام و سپس حجر گرديدم. مردى را ديدم كه پيراهنش را روى سرش انداخته و به سجده افتاده بود. پشت سر او نشستم، شنيدم كه در راز و نياز خود چنين مى گفت:

«يا نور يا قدوس، يا نور يا قدوس، يا نور يا قدوس، يا حىّ يا قيوم، يا حىّ يا قيوم، يا حىّ يا قيوم، يا حىّ لايموت، يا حىّ لايموت، يا حىّ لايموت، يا حىّ حين لا حىّ، يا حىّ حين لا حىّ، يا حىّ حين لا حىّ، يا حىّ لااله الّا أنت، يا حىّ لا اله الّا أنت، يا حىّ لا اله الّا أنت، أسألك بلا اله الّا أنت، أسألك بلا اله الّا أنت، أسألك بلا اله الّا أنت، أسألك يا لا اله الّا أنت، أسألك يا لا اله الّا أنت، أسألك يا لا اله الّا أنت، و أسألك باسمك بسم اللَّه الرحمن الرّحيم العزيز المتين- سه بار.»

سكين مى گويد: او مرتب اين كلمات را تكرار مى نمود، تا آنجا كه من همه را حفظ كردم، پس از مدّتى سر از سجده برداشت و نگاهى به آسمان انداخت، فجر دميده بود. به طرف مستجار آمد و نماز فريضه- صبح- را خواند، آنگاه از مسجد خارج شد. (2) سيد ابن طاووس قبل از ذكر روايت سكين چنين نگاشته است: «از جمله رواياتى كه درباره اسم اعظم وارد شده است، همين خبر مى باشد و ما آن را به اسناد خويش به محمد بن حسن صفار، و نيز به اسناد خويش به ابن ابى قره از كتاب «المتهجد» او نقل مى كنيم. او


1- قرب الاسناد، ص 316، ح 1226.
2- مهج الدعوات، ص 321؛ از او بحارالانوار، ج 93، ص 228.

ص: 191

نوشته است: آن شخص كه در زير ناودان، در حجر، اين دعا را مى خواند، همانا مولاى ما موسى بن جعفر- عليهما السلام- است. (1) مرحوم محدّث نورى- ره- نيز اشاره به نقل خبر توسط كفعمى در مصباح مى نمايد كه بر طبق روايت او، نام مبارك «موسى بن جعفر» بعد از «العبدالصالح» اضافه شده است. (2)«2» علامه مجلسى- ره- هم از خط شيخ محمد بن على جبعى- ره- به نقل از خط شهيد محمد بن مكى- قدس اللَّه روحه- دعايى همانند دعاى فوق را، با فرقى بسيار مختصر، نقل كرده است كه در آن تصريح شده: اين دعاى حضرت امام كاظم- عليه السلام- در زير ناودان است و همچنين روايت شده است كه در آن اسم اعظم وجود دارد. (3) افزون بر اينها آن كه از حضرت امام هفتم- عليه السلام- بعنوان «عبد صالح» ياد شده و اين عنوان در روايات زياد مطرح شده است و از القاب ايشان است. بنابراين، قرائن بقدر كافى در انتساب دعا به آن حضرت وجود دارد.

ب- درس طب و داروشناسى

شيخ كلينى- ره- از ابى ولّاد نقل مى كند: حضرت ابوالحسن اول- (امام كاظم)- عليه السلام- را در حجر ديدم كه با عده اى از خويشانش نشسته بود، شنيدم كه مى فرمود:

دندانم درد گرفت، مقدارى از «سُعد» را به دندانهايم زدم تا آرام شد. (4) سُعد نام گياهى است خوشبو كه برخى از روايات، آن را مايه خوشبويى دهان دانسته است. (5) بعضى از لغت نويسان معاصر، آن را بيخ گياهى خوشبو- كه عطاران به آن «پاتلاقما» مى گويند- معرفى كرده اند. (6) 6- امام رضا و امام جواد- عليهما السلام- در حجر اسماعيل

مرحوم اربلى- ره- در «كشف الغمّه» از امية بن على نقل مى كند: سالى كه حضرت امام رضا- عليه السلام- پس از حج، به خراسان رفت من در مكه بودم، فرزندش ابوجعفر حضرت جواد- عليه السلام- نيز در اين سفر همراهش بود، حضرت پس از طواف وداع بيت نزد مقام آمد و نماز خواند. حضرت جواد- ع- كه كودكى خردسال بود، بردوش موفق بن هارون، از


1- همان.
2- مستدرك الوسائل، ج 9، ص 433.
3- بحارالانوار، ج 94، ص 313.
4- كافى فروع، ج 6، ص 379، ح 6؛ از او وسائل الشيعه، ج 16، ص 536، ح 1.
5- مجمع البحرين، ج 3، ص 69 نقل مى كند: «اتخذوا السُّعد لأسنانكم، فانّه يطيب الفم.»
6- فرهنگ بزرگ جامع نوين، ج 1، ص 634.

ص: 192

خدمت گزاران و خواص اصحاب امام رضا- ع- قرار داشت، و او آن حضرت را طواف مى داد.

حضرت جواد- عليه السلام- پس از طواف روانه حجر شد. و مدت زيادى در آنجا نشست.

موفق نزد ايشان آمده گفت: جانم به فداى شما باد، برخيز. حضرت فرمود: از اين مكان حركت نمى كنم! هاله اى از غم و اندوه بر سيماى نورانى و كوچك فرزند ثامن الحجج- ع- نشسته بود كه آثارش به خوبى نمايان مى شد. موفق نزد حضرت رضا- ع- آمد و گفت: جانم بفداى شما، حضرت جواد- ع- در حجر نشسته است، و نمى دانم چرا از آنجا بيرون نمى آيد.

امام رضا- عليه السلام- از جاى خود برخاست و به نزد فرزندش آمد. به او فرمود:

حبيب من! برخيز.

حضرت جواد- ع- فرمود: من نمى خواهم از اينجا حركت كنم.

اما رضا- عليه السلام- فرمود: بلى، حبيب من (چرا؟)

فرمود: چگونه از جاى خود برخيزم، و حال آن كه شما بگونه اى اين بيت را وداع گفتيد كه ديگر بازگشتى ندارد!

حضرت فرمود: حبيب من! برخيز. و آنگاه حضرت جواد- عليه السلام- از جاى خود برخاست. (1)اين روايت، كشف از علوّ مقام و رتبه معنوى امامان معصوم- عليهم السلام- حتى در خردسالى و پيش از آغاز دوره امامت مى كند.

7- امام زمان- عجل اللَّه تعالى فرجه- و حجر اسماعيل

عنايت ويژه حضرت مهدى- عج- به دعاى حضرت امام زين العابدين- ع- در حجر اسماعيل، مورد ملاحظه خوانندگان محترم قرار گرفت كه علاوه بر آن، دو مطلب زير حائز اهميت است:

الف- توفيق تشرّف به محضر حضرت مهدى- عج- از حجر

شيخ صدوق به اسنادش از محمد حسن بن وجناءالنصيبى، و همچنين قطب راوندى، و ابن حمزه نقل مى كند:


1- كشف الغمه، ج 2، ص 362؛ از او بحارالانوار، ج 49، ص 120، ح 6.

ص: 193

زير ناودان- در حجر اسماعيل- به سجده افتاده، مشغول دعا و گريه و زارى بودم، ناگهان كسى مرا حركت داد و گفت: اى حسن بن وجناء، از جاى خود برخيز. از جا برخاستم. او از جلو حركت كرد و من نيز به دنبالش راه افتادم. مرا به خانه حضرت خديجه- عليها السلام- رسانيد. در آن اتاقى بود كه در وسط ديوارى داشت. و به واسطه پله اى كه از ساج ساخته شده بود، امكان رفتن به ميان آن بود، قاصد بالا رفت، در همين هنگام بود كه ندائى شنيدم كه فرمود: حسن! بالا بيا، از پله بالا رفتم، دم در ايستادم. حضرت صاحب الزمان- عليه السلام- فرمود: حسن! آيا فكر مى كنى كه تو بر من مخفى هستى؟! به خدا سوگند لحظه اى از حجّ تو نگذشت مگر آن كه با تو در آن بودم. آنگاه حضرت برخى از كارهاى مرا شمرد، اينجا بود كه ديگر نتوانستم تعادل خود را حفظ كنم، غش كرده و به روى بر زمين افتادم. دستان نوازش گرش بر صورتم بود كه به خود آمدم و از جاى خود برخاستم.

حضرت فرمود: حسن! به مدينه برو و ملازم خانه جعفر بن محمد (امام صادق- عليه السلام-) باش، و هيچ گونه نگرانى از ناحيه طعام و آشاميدنى و لباس به خود راه مده.

آنگاه حضرت دفترى به من داد كه در آن دعاى فرج و كيفيت درود بر حضرت وجود داشت، سپس حضرت به من فرمود: اين دعا را بخوان و اينگونه بر من درود فرست و آن را به همه كس جز به دوستان شايسته نده، كه خداوند متعال تو را موفق خواهد داشت .... (1) ب- جبرئيل بر روى ميزاب هنگام ظهور

نعمانى- ره- به سندش از محمد بن مسلم و همچنين عياشى- ره- از حضرت امام باقر- عليه السلام- درباره آيه شريفه «أمّن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الأرض» (2)

نقل مى كند كه اين آيه شريفه، در حق حضرت قائم نازل شده است.

(هنگامى كه او ظهور مى كند) جبرئيل به صورت پرنده اى سفيد بر روى ميزاب (ناودان كعبه) نشسته است و او اولين مخلوقى خواهد بود كه با حضرتش بيعت مى كند. (3)


1- كمال الدين، ج 2، ص 443، ح 17؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 961؛ ثاقب المناقب، ص 269؛ معجم احاديث الامام المهدى- ع-، ج 4، ص 435، ح 1403.
2- نمل: 62.
3- غيبة النعمانى، ص 314، ح 6؛ از او اثباة الهداة، ج 3، ص 546؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 64، ح 117؛ معجم احاديث الامام المهدى- ع-، ج 5، ص 20، ح 1452، و ص 308، ح 1740.

ص: 194

پى نوشتها:

ص: 195

ص: 196

ص: 197

حجّ در آيينه ادب فارسى

ص: 198

كاروان حج

سيد رضا مؤيد

آيد به گوش، زمزمه كاروان حج برخيز و باش همقدم رهروان حج

برخيز تا دهيم به لبيك ها جواب بر دعوت خليل خدا قهرمان حج

برخيز تا به كعبه مقصود رو كنيم آنجا كه خود خداى بود ميزبان حج

آنجا ميان زمزمه دل شكستگان در چهره هاى سوخته بنگر نشان حج

هر سال عاشقان حريم خدا به شوق دارند انتظار كه آيد زمان حج

آنسان كه اين سفر، سفرِ فيض ورحمت است بايد كه حال توبه بود ارمغان حج

هرچند برشمرده شود از فروع دين ليكن بود اساس شريعت بيان حج

بر هاجر و خليل و به فرزند او سلام كه اتمام يافت زين سه نفر داستان حج

حج با تمام برتريش پيكرى بود مهر على و آل على هست جان حج

از بهر زادگاه على ساخت كردگار آن كعبه اى كه هست مطاف و مكان حج

برگو طواف قبله هفتم رضا كند هر دل شكسته اى كه ندارد توان حج

يادش بخير ياد امام فقيدمان كه افزود با درايت خود بر توان حج

بقيع

جواد محدثى

«بقيع»، مزرعه غم و كشتزار اندوه است.

درختى كه در اين غريب آباد مى رويد، ريشه در مظلوميّتى هزار و چهارصد ساله دارد.

اينجا ديگر بايد عنان را به دستِ «دل» سپرد،

اينجا بايد دل را در چشمه «اشك» شستشو داد،

دل، در سايه اشك است كه نرم مى شود و آرام مى گيرد.

تنها اشك ديده، زخم دل را تسكين مى دهد،

بگذار ببارد اين چشم،

بگذار بريزد اين اشك،

«مدينه»، همچنان مظلوم است و ... «بقيع» مظلومتر!

«اهل بيت» همچنان غريبند و ... پيروانشان، غريبتر!

اين «سَنَد»، سالهاست كه به گواهى ايستاده است و روشنتر از هر استدلال و گوياتر از هر كتاب و دليل، برهان مظلوميّتهاى جبهه حقّ است.

***

ص: 199

ص: 200

هنگام ورود به خاك بقيع، كفشهايت را كه درمى آورى و پايت خاك اين مزار را لمس مى كند، دلت هم مى شكند.

قبور بى سايبان مانده در برابر آفتاب، داغت را تازه مى كند و بر غمى كهن و ديرين، اشك مى ريزى و بغض مانده در گلو را در هواى بقيع، رها مى كنى.

رنجنامه نانوشته شيعه، بر خاك و سنگ اين مزار، گوياتر از هر زمان است.

يك طرف جمعى به دعاى توسّل مشغولند و زمزمه كنان،

طرف ديگر، دلهايى با آهنگ نوحه و مرثيه، به عمق مظلوميّت «آل اللَّه»، راه مى يابند و مى گريند.

دلها، به خاكبوسى اين چهار امام معصوم- ع- آمده اند.

عدّه اى نيز، در پى قبر گمشده زهرايند.

و در كنارى، كسى آرام آرام، اشك مى ريزد و «زيارت جامعه» مى خواند.

و ... هوا، هواى عطر انگيز و روحانىِ «حال» است!

اينجا، اشكها سخن مى گويند.

«حال»، گوياتر از «قال» است.

سكوتِ زبان را هم زلال اشك، جبران مى كند.

چشمهاى اشكبار، ترجمانِ دلهاى داغدار و بى قرار است.

حرفى هم كه نزنى،

كلامى و سلامى هم كه نگويى،

چشمها و قطرات جارى اشك، هم روضه خوان مجلس است، هم گريه كنِ محفل!

لازم نيست كسى مرثيه بخواند،

بقيع، خودش «مرثيه مجسّم» است.

*** درب هاى بقيع را مى بندند،

جز ساعاتى محدود از روز، كه گشوده است.

بگذار دربها را ببندند، پنجره هاى دل كه گشوده به اين كانون روشنايى است!

ص: 201

دريچه هاى قلب زائر، از پشت در و ديوار هم، از اين خورشيدهاى خفته بر خاك، نور مى گيرد.

ساعاتى كه در، گشوده مى شود،

زائران، دلهاى سوخته شان را برمى دارند و با شتاب، خود را به حضور امام مجتبى، امام سجّاد، امام باقر و امام صادق- عليهم السلام- مى رسانند و زيارتنامه را با بارانِ اشك مى شويند و سلامها را با چشمانى بارانى بدرقه مى كنند.

زنان نيز- كه از ورود به بقيع، محرومند- سر بر ديوار بقيع مى نهند و گوشه مقنعه هاشان را از اشك ديدگان، متبرّك مى سازند.

و چه چشمه اى است، اين چشم!

و چه كوثرى است، اين اشك!

*** امّا شبِ بقيع!

همچنان خاموش است و تاريك.

مدينه و خيابانها و بازارهايش، گرچه غرق نور است، امّا وادى بقيع، در موج ظلمت و غربت فرو رفته است،

گويا اصلًا خورشيدى بر اين خاك نخفته است.

امّا، روشنايى اين وادى، از نور امامت است.

بقيع، آشنايى غريب است، همدم غربت در جمع آشنايان!

دل را كجا مى توان بُرد؟ جز كنار قبور بقيع؟

زائران، در درياى غم، دستشان جز به دامن اشك نمى رسد و در كوير غربتِ دل، جز نهال آشنايى و معرفت و محبّت نمى رويد.

*** زائر مشتاق، مردّد است.

نمى داند كه اشك شوق بريزد از اين ديدار،

يا سرشك غم ببارد از اين غربت!

ص: 202

راستى، گناه ما جز «عشق» چيست؟

اگر در سوگتان دل گشت غمناك اگر از داغتان شد ديده نمناك

گواه عشقِ ما اين «ديده» و «دل» رساند «اشك» و «غم» ما را به منزل

آيا بايد همچنان بر مظلوميت بقيع، بگرييم؟

تا كى و تا چند؟! ...

اللّهم عجّل لوليّك الفَرَج!

ص: 203

خاطرات

ص: 204

نگاهى از درون

سيد مسيح هاشمى

وقتى با حدود 500 نفر ديگر هنگام برخاستن از زمين صلوات فرستاديم باورمان شد كه به سوى سفرى در اعماق تاريخ روانيم، پرنده آهنين پس از سه ساعت و نيم و در ميان بادهاى شديد و لرزش هاى مداوم شب هنگام، در فرودگاه جده به زمين نشست. تشريفات ورود به كشور عربستان، به دليل كندى مأمورين و كمى باجه ها، بيش از سه ساعت به طول انجاميد و در اين فاصله، گوشه سالن از كتاب هاى دعا و مفاتيح كه به رغم آنها اسباب دورى از خدا و رسول است آكنده شده بود! براى حجاج قسمت خاصى بنا كرده اند كه از قسمت بين المللى كاملًا مجزا است و ارتباطى با فرودگاه اصلى ندارد زيرا حجاج حق ورود به جده را ندارند و فقط مى توانند يكبار به مدينه و يكبار به مكه و سپس مجدداً به جده و عزيمت بر بازگشت نمايند. محوطه انتظار حجاج پس از بازديد گذرنامه ها، بسيار وسيع و شامل بيش از پنجاه چادر هر يك به مساحت بيش از يك جريب است. اين كه گفتم «چادر» در واقع تشبيه به چادر است، زيرا سرپوش هايى است به بلندى بيش از 50 متر كه بر روى پايه هاى عظيمى بنا شده و از دور، هر يك شبيه به چادر صحرا نشينان است.

طراحى و ساخت اينها بسيار بديع و با تكنولوژى بالا صورت گرفته است. از ميان

ص: 205

ستون هاى اين خيمه ها، هواى خشك تهويه و از سوراخهاى تعبيه شده در آنها به بيرون تراوش و گرماى محيط را مى كاهد ...

شام را مى خوريم و در انتظار حركت به سوى مدينه چهار- پنج ساعتى را در خواب و بيدارى به سر مى بريم ساعت سه بعد از نيمه شب، سوار اتوبوسى كه راننده اش مصرى بود شديم و بدون حتى عبور از جده، به طرف مدينةالنبى حركت كرديم. ما كه جده را نديديم ولى كسانى كه ديده اند و در آن اقامت گزيده بودند آن را تشبيه به يكى از شهرهاى اروپايى مى كنند و مى گويند: بافت و حتى بسيارى از مقررّات آن، با شهرهاى مذهبى عربستان تفاوت فاحش دارد.

*** مدينه شهرى است خشك، با زمين سنگلاخ، كه سنگ هاى آتشفشانى تا اعماق آن وجود دارد. شهر در محاصره كوههاست و به لحاظ وجود مقاديرى آب، نخلستان هاى زيبايى، به ويژه در جنوب آن وجود دارد. آنچه كه موجب رونق و توسعه مدنيّت در آن شده، همانا آثار باقى مانده از پيامبر و اسلام است. شهر در واقع دو قسمت مجزا دارد، قسمتى كه شامل حرم پيامبر- ص- و مسجدالنبى و محوطه اطراف آن، از جمله بازار است و قسمتى ديگر كه زندگى عادى در آن جريان دارد، گرچه زندگى عادى نيز متأثر از زيارت است. وجود ساختمانهاى چهار- پنج طبقه پراكنده جهت اسكان زائرين فراوان است.

مؤسسات بزرگ حمل و نقل حجاج، تجارتخانه هاى مختلف و مؤسسات آب رسانى (مدينه شبكه لوله كشى ندارد) حكايت از تأثير عميق و ريشه دار حج و زيارت در اين شهر است. با اين حال در پاره اى از نقاط شهر، رگه هايى از زندگى غربى به وضوح ديده مى شود.

برخى از خيابانها لوكس و شيك، با مغازه هايى شبيه سنگاپور و لباسها و وسايل گران و ساخت آمريكا و انگليس و مشتريان خاص خود مى باشد كه البته معمولًا زائران را به آنها امكان دسترسى نمى باشد!

در مدينه زن بى حجاب ديده نمى شود. زنها همه چادر عربى دارند و اكثر آنها صورت بند دارند كه فقط چشم هايشان از شكاف آن پيداست و روى آن هم پوشيه مى زنند. لباسهاى سياه و دستكش سياه هم دست مى كنند اما معمولًا جوراب به پا ندارند. پوشاندن صورت

ص: 206

توسط دختران هم رعايت مى شود و فقط وقتى وارد مغازه ها مى شوند و يا به پزشك مراجعه مى كنند پوشيه را كنار مى زنند.

يثرب

شهر مدينه امروز، با زمان پيامبر تفاوت فاحش دارد.

گذشته از تعداد جمعيت و مظاهر تمدن، وسعت امروز مدينه بسيار بيشتر از زمان پيامبر اكرم است. مدينه قبل از پيامبر شهر كوچكى بوده است. با هجرت پيامبر اكرم اين شهر مركز حكومت اسلامى شد و شهر در اطراف مسجد النبى توسعه يافت.

مسجدى كه آن زمان، پيامبر ساخت، بيش از 1200 متر مربع نبود و آن طور كه در تواريخ نوشته اند ديوارهاى مسجد از خشت خام و ستون هايش از بدنه نخل خرما و سقف آن از الياف و برگ خرما بوده است. خانه پيامبر و على و زنان پيامبر نيز به صورت اطاقهايى در حاشيه شرقى مسجد بوده و درب آنها ابتدا به مسجد باز مى شده است. در قسمت شمالى مسجد فضايى به صورت بلندى كوتاهى قرار داشته كه فقراى مسلمان (اصحاب صفه) كه خانه و كاشانه نداشته اند درون آن زندگى مى كرده اند.

ستونهاى مسجد هر كدام بنا به دلايل خاصى نام گذارى شده اند. در قسمت شمال غربى مسجد ارتفاعى بوده كه بلال بالاى آن رفته و نداى اذان سرمى داده است.

اكنون از آن مسجد آثارى نيست و بجاى آن، بناهاى عظيم و باشكوهى ساخته شده و توسعه همچنان ادامه دارد. قسمتى از مسجد كه بر مزار قبر پيامبر است داراى گنبد سبز و چند گلدسته است. اين قسمت را عثمانيان ساخته و فرم معمارى آن به سبك عثمانى است. در بناى اين قسمت رعايت حفظ اثرات مسجد پيامبر شده است؛ مثلًا ارتفاع اذان بلال به شكلى بازسازى شده و ستونهاى مسجد پيامبر با رنگ خاصى مشخص شده است.

مدفن پيامبر محصور و محفوظ مانده است و بالاخره قسمت اصحاب صفه به شكل يك سكو ساخته شده است. (گفته مى شود منازل پيامبر تا سال 90 هجرى به شكل اوليه بوده كه توسط وليد اموى تخريب گرديد و مسجد توسعه يافت).

در صورت پر شدن مسجد مى توان با پله برقى به بام مسجد رفت. در محوطه هاى

ص: 207

اطراف مسجد النبى بازار و دكاكين تخريب و مناطق وسيعى در طرح توسعه قرار گرفته است.

كليه مناطقى كه از صاحبان آنها خريدارى شده و براى توسعه، به مسجدالنبى اضافه گرديده است، در مجموع معادل مساحت يثرب در زمان پيامبر مى باشد؛ يعنى در واقع شهر يثرب تبديل به مسجد النبى مى شود. در قسمت شرق مسجد النبى، چندين هتل لوكس و چهار ستاره يك تا هفت طبقه قرار دارد، از جمله آنها هتل «الدخيل» است كه بعثه مقام رهبرى در آن واقع است. نزديك ترين هتل به مسجد النبى كه در منطقه شرق مسجد النبى و شمال قبرستان بقيع قرار دارد براى جانبازان انقلاب اسلامى ايران اجاره شده است. بازارها و مراكز خريد بطور وسيعى در همين منطقه قرار دارد و انواع و اقسام فروشگاه ها از مواد غذائى تا پوشاك و لوازم برقى به فروش مى رود.

بازارهاى اطراف مسجد النبى بيشتر شبيه بازارهاى اطراف حرم، در شهر مشهد مقدس است و كيفيت و قيمت اجناس عموماً در حدى است كه بتواند زائرين را پوشش دهد.

اجناس عموماً ساخت چين، تايوان، هنگ كنگ، تايلند، مالزى و اندونزى و در درجه بعد ساخت تركيه، هند و پاكستان است. شايد 90% اجناس، حتى اجناسى كه جنبه مذهبى دارد: مثل ساعت اذان گو و تسبيح و سجاده، ساخت كشورهاى غير اسلامى است و اين مطلب كه «بازار مسلمين در قبضه غير مسلمين است»، نكته اى است كه سخت حائز اهميت مى باشد. بديهى است هيچ آثار و نشانى از ايران در اين بازارها ديده نمى شود.

بازارهاى و مكه و مدينه در تمام اوقات سال؛ بويژه در ايام حج رونق دارد و فروشندگان بر حسب ضرورت، غالباً زبانهاى فارسى، تركى، اردو و مالزيايى آشنايى دارند.

مغازه دارها، اگر سرشان شلوغ باشد اصلًا اهل چانه زدن نيستند و آنگاه كه سرشان خلوت مى شود، حجاج ايرانى و غير ايرانى را با اصرار و الحاح، به داخل مغازه مى كشانند و دقايق طولانى را به بحث و چانه زدن مى گذرانند!

دولت سعودى شديداً تلاش مى كند مكه و مدينه را به صورت دو شهر كاملًا مذهبى حفظ نمايد و در اين راه، از هر گونه سرمايه گذارى دريغ نمى ورزد. اين امر علاوه بر آن كه براى حفظ حيثيت رژيم سعودى كه مدعى پرچمدار اسلام واقعى در جهان است ضرورت دارد، احتمالًا برخى روابط و مسائل اجتماعى را نيز اصلاح مى نمايد. در مدينه حجاب زنان خوب

ص: 208

رعايت مى شود و از فيلمهاى پورنوگرافيك و تصاوير مستهجن و رواج ويدئو در معابر و حركات زننده مردان و زنان و معاشرت ناسالم، كمتر اثرى ديده مى شود. از سوى ديگر، از لوازم تفريحى عمومى براى جوانان، مثل سينما و كلوپ هاى شبانه و قمار خانه و تآتر و غيره كه در غرب بشدت رايج است نيز خبرى نيست. اين واقعيت را نبايد ناديده گرفت كه مراقبت و حفظ ظاهر در اجتماع مكه و مدينه، زمينه را براى رشد فساد كاهش مى دهد، زيرا مناظره مهيّج و ترغيب كننده به فساد، وجود ندارد، اما درمان و جلوگيرى از مفاسد اجتماعى در همه جوامع، به رشد فرهنگ و ايمان و عدم وجود تبعيضات اجتماعى و همچنين حضور مردم در صحنه سياسى اجتماعى و آموزشى عميق بستگى دارد.

حضور پليس در همه جا چشمگير است، مثل همه جاى دنيا سه نوع پليس، «عادى يونيفرم پوش»، «بدون يونيفرم و اسلحه»، «فقط با دشداشه و بى سيم» و «پليس مخفى» كه بيشتر و ظيفه خبر رسانى و گاه سرپرستى را بر عهده دارد، در شهر و حرم ديده مى شود.

معمولًا در ساعات شلوغ و بويژه مواقع تجمعات، از نيروهاى مسلح كماندويى نيز براى گشت استفاده مى شود. مراقبت پليس جدى است، ليكن بناى كارشان بر آرام بودن و حفظ آرامش است و از شلوغ كارى و ماجراجويى بشدّت پرهيز مى كنند. خوشبختانه زائرين و مردم مدينه و مهاجران نيز رعايت مى كنند و نزاع و بد رفتارى با مشتريان، قاچاق مواد مخدر كه مجازات مرگ دارد و دزدى، به نسبت جمعيت و بافت جمعيتى، بسيار كم به چشم مى خورد.

گر چه وهابيان بنا بر اعتقادات خود، اطاعت از امر ملك فهد را واجب مى دانند و حكومت نيز مقتدرانه عمل مى كند، ليكن كمتر عكسى از ملك فهد در خيابانها و دكاكين ديده مى شود و فقط در هتل هاى مهم و ادارات، عكسهاى ملك فهد و وليعهد و ... ديده مى شود.

خلقى عظيم در جوار خاك نشين ملكوت

اگر كسى بخواهد همه اقوام و ملل جهان را ببيند، عملًا ممكن نيست و اگر كسانى هم بخواهند همه اقوام و ملل جهان را در يك نقطه گرد آورند، امر بسيار مشكلى است اما اينك اسلام كه روزى پيروان آن تنها محمد- ص- و همسرش و پسر عمّش (على) بودند، ميليونها پيرو از قبائل و اقوام و ملل مختلف دارد، كه برخى از آنان، هر سال با علاقه، خود را به اين

ص: 209

مكان مى رسانند تا زيارت آثار پيامبر و حج خانه خدا كنند. وقتى بعد از نماز، مردم از دربهاى مسجد النبى بيرون مى ريزند، چيزهايى مى بينى كه حتى تصور آن هم در فكر انسان نمى گنجد.

سودانى ها با هيكل هاى درشت و سياه و صورتهاى چاق و گرد و عمامه هاى بزرگ و پيچ در پيچ.

نيجرى ها با صورتهايى مشكىِ مشكى، و چشمان سفيد و كلاه رنگ و وارنگ و لباسهاى دراز فيروزه اى، اكثراً جوان و تركه اى.

مالزى ها و اندونزيها با كلاههاى سياه و نيز با چشمهاى بادامى و هيكل هاى ريزه ميزه و زنهايشان با مقنعه هاى سفيد بسيار بزرگ، و آرام، انگار كه در دنيا هيچ خبرى نيست! با كيفى كوچك به گردن.

عربها ريز و درشت، با دشداشه هاى سفيد و چفيه هاى سفيد يا سرخ، برخى با عقال و برخى بدون عقال.

پيرمردهاى هندى با كلاهى كوچك شبيه جواهر لعل نهرو، دراز و استخوانى با ريشى دراز اما محترمانه.

پاكستانى ها و كشميرى ها شبيه ايرانى ها اما سياه تر با پيراهن هاى دراز و چاك دار.

تركها با لباسهاى متحدالشكل، كت و شلوار كرمى با كيفى به همان رنگ و پارچه به گردن آويزان كرده اند. دسته دسته تركى حرف مى زنند و آرام آرام حركت مى كنند.

و بالاخره ايرانى ها، زنها چادر به سر با علامت كاروان خود و مردها با لباسهاى معمولى و باز هم اقوام ديگر، از دراز دراز تا كوچك كوچك، كلاهها متنوع، لباس ها عجيب، حركات مختلف. حركت، سكون و باز هم حركت، انگار كه مؤمنين و اصحاب پيامبر آمده اند تا در مقابل اين خاك نشين ملكوت رژه بروند. وقتى در صف نماز مى ايستى باز هم احساس مى كنى كه رسول خدا اين خلق عظيم را به نيايش خدا فرا خوانده است، يكى دست به سينه گذارده است، يكى در روى شكم محكم چسبانده است و شيعه ها و مالكى ها هم دستها را رها كرده اند. صفوف مرتب و كلام خدا در سكوت مطلق طنين انداز است. به ركوع مى روى در سمت راست خود پاى كوچك و سفيدى را مى بينى و در سمت چپ پاى سياه و كلفت صحرا

ص: 210

نشين! وقتى ايستاده اى و اينها از كنارت مى گذرند صداها نامفهوم است، آهنگ كلام ها ناآشناست، هر كسى به زبانى سخن مى گويد، عربى، آفريقى و بعد فارسى، تركى و ... زبانهايى كه نمى فهمى چه مى گويند! اما احساس مى كنى همانطور كه سنگريزه ها و جمادات تسبيح خداوند را مى كنند، انگار اين آيات الهى كه از پرتو نور نبوى تشعشع يافته اند، خدا را تسبيح مى كنند. بسيارى از اين فرق ها و تفاوت ها ناشى از محيط است. آيا اين نشان نمى دهد كه خداوند درون انسانها و قلب هايشان را يكسان آفريده است؟ هنوز لباس ها در تن هاست و تمايزها مشخص.

كدامشان زودتر به ميقات مى رسند؟!

امروز صبح جماعتى از حجاج را ديدم كه كنار ديوارى روى مقواها خوابيده بودند و باران شبانگاهى زيرانداز و رواندازهايشان را خيس كرده بود، و باز هم امروز عصر ديدم كه كاميون ده چرخى كيفهاى سامسونت كاروان كويتى ها را بار مى زند. كداميك زودتر به ميقات مى روند و كدام شان هاجر وار در دامان خداوند مى خسبند؟!

زائران ايرانى در شهر پيامبر- ص-

چهره ايرانى ها در بين ملل ديگر، متمايز است و از دور داد مى زند. از همه جاى ايران آمده اند، بيشتر مردها با شلوار و پيراهن معمولى هستند و گاهى هم عرب هاى خوزستانى با دشداشه و كردها با لباس كردى، و زنها هم همگى چادر كُدرى به سر كه آرم كاروان را پشت سرشان دوخته يا سنجاق كرده اند. البته شمالى ها اكثراً و چادرشان را هم پشت گردن شان گره مى زنند و انگار كه به شاليزار آمده اند جسور و محكم راه مى روند.

همينطور كه به مغازه ها نگاه مى كنى مى فهمى كه پرو پا قرص ترين مشتريها ايرانيها و بعد تركها و بعد اقوام ديگر هستند. دسته دسته و اكثراً با همراهى يك مرد مشغول ورانداز كردن پارچه ها و روبالشيها و ... بعد چانه و چانه و چانه. مغازه دارها هم در معامله با ايرانيها استاد شده اند از اول قيمت ها را سه برابر مى گويند و بعد كه چانه ها زده شد قدرى ناز مى كنند و بالاخره ... معامله تمام! اينطور كه من فهميده ام لوازم الكترونيكى و برقى قيمتش حداقل 20%

ص: 211

بيشتر از ايران است تنها چيزى كه مى شود خريد لباسهاى حاضر و آماده و پارچه است كه ممكن است قيمت آن يكسان و يا كمى ارزانتر از تهران باشد. اكثريت همين نظريات را بيان مى كنند ولى باز هم خريد مى كنند. عطش بى پايان خريد، مشخصه بزرگ ايرانيهاست كه گاه همه چيز، حتى عبادت را تحت تأثير قرار مى دهد. هنگام نماز كه بنا بر سنت عمومى، همه جا بسته مى شود ايرانيها آخرين كسانى هستند كه از مغازه ها خارج مى شوند و گاه مغازه دار چراغ را خاموش و عازم مسجد است كه باز گروهى از ايرانيها سر مى رسند و بداخل مغازه سرك مى كشند!

تركيب سنى ايرانى ها هم جالب است، برخى كشورها در اين زمينه سياست گذارى مشخصى كرده اند، مثلًا نيجرى ها اكثراً زير 40 سال و غالباً جوان هستند و يا ترك ها بين 55- 40 سال و همگى سالم و قبراق، ما در اين زمينه افراط و تفريط كرده ايم. تركيب سنى ايرانيها از 18 ساله تا 90 ساله است و اين را هم بگويم كه بدون ترديد بالاترين سنين و مريض ترين و در يك كلام عليل ترين حاجيها در بين ايرانيهاست. عده قابل توجهى از حجاج عادى ايرانى با ويلچر حركت مى كنند، بعضى امراض مزمن حتى سرطان، رماتيسم و آرتروز و نابينايى كامل دارند. خلاصه به همين دليل هم بزرگ ترين و عظيم ترين و پر خرج ترين تشكيلات درمانى و بهداشتى را ايران ايجاد كرده است و هميشه هم مشكلات وجود دارد.

از همه اين حرفها كه بگذريم بالاخره حاجى ها دو دسته واضح هستند دسته اى كه بيشتر وقت خود را صرف تماشاى معابر و دكاكين و ماشين ها و صحبت هاى بى سروته مى كنند و دسته اى كه عبادت و نماز جماعت و دعا و حضور قلب و معراج قلوب را سرلوحه كار خود كرده اند. گرچه به نظر مى رسد كه اينجا وقت زياد است ولى طلوع و غروب خورشيد دست ما نيست و تا چشم باز كنى در فرودگاه جده منتظر بازگشتى!

راه اندازى بيمارستان در مدينه منوره

بيمارستانى كه در مدينه ايجاد كرده ايم داراى چهار درمانگاه تابعه و داراى بخشهاى داخلى و جراحى و اطاق عمل و پلى كلينيك و واحدهاى ديگر است. بيمارستان عملًا به همه مليتها سرويس مى دهد، بويژه آن كه ويزيت پزشك، دارو و جراحى رايگان است.

ص: 212

امسال بحمداللَّه تعداد اعمال جراحى اورژانس، كمتر از ده بود و چند مريض بد حال نيز براى جراحى به بيمارستانهاى سعودى فرستاده شدند. تعداد بيماران بسترى ديابتى، قلبى، امراض روانى و داخلى، قابل توجه بود. بسيارى از آنان به دليل كهولت سن، وضعيت عمومى نامناسبى داشتند.

هر كسى به زبانى مى خواند و اشك مى ريزد

ديشب كه از كنار حرم حضرت رسول مى گذشتم، درها بسته بود (از ساعت 9 شب تعطيل مى كنند) و نگهبانها پاس مى دادند، مردى از اهالى تركيه دو مترى ديوارها ايستاده بود و چندان بلند بلند خطاب به رسول اللَّه فرياد مى زد كه شبيه به دعا نبود.

مى گويند اين دعاها زودتر اجابت مى شود؛ زيرا همراه با اصرار و خواستن است.

ايرانى ها شب ها از ساعت يازده به بعد در اطراف حرم پيامبر و بقيع دسته دسته جمع مى شوند و سوزناك و حزن انگيز دعا مى خوانند. رسول خدا فرمود: «دعا مخ عبادت است.»

عرب ها هم مى آيند، ترك ها به تركى، پاكستانى ها به پاكستانى و افغانى ها به فارسى ناله مى كنند. انسان احساس مى كند در اين فضا كه ميلياردها ريال براى ساختمانها و تجملات خرج شده، خاك است كه شفاعت مى كند.

اهل سنت و حضور در مسجد و نماز جماعت

اهميت و شتابى كه اهل تسنن و عرب ها براى خواندن نماز، به «جماعت» دارند، بدون ترديد از سنت هاى نبوى و الگويى براى تمام مسلمانان است. نمازها را در پنج وقت مى خوانند. نماز عصر را حدود ساعت چهار عصر و نماز عشاء را حدود ساعت 30/ 8 (احتمالًا زمستان ها زودتر). وقتى اذان از بلند گو پخش مى شود ده دقيقه صبر مى كنند. در اين ده دقيقه مغازه ها همه تعطيل مى كنند، دستفروش ها بساطشان را جمع مى كنند. بسيارى از ماشينها حتى در محل توقف ممنوع پارك مى كنند و حركت به سمت مساجد شروع مى شود ....

بجز مسجد النبى و مسجد بلال كه بارها در آن نماز گزارديم، حدود ده مسجد ديگر را

ص: 213

هم در مدينه ديديم.

آنها براى سادگى و پاگيزگى مسجد اهميت قائلند.

مساجد را زينت نمى كنند و غالباً كف آن را با موكتى كه محل گذاردن پاها را مشخص مى كند، فرش مى كنند. مساجد را تميز نگه مى دارند و معمولًا به دليل شستن پاها هنگام وضو و شستن موكت ها هر چند وقت يكبار و استعمال مختصرى عطر، بوى بد و زننده پا در آن استشمام نمى شود. مسجدى كه نهايت سعى در تزئين آن انجام شده، قسمت هاى توسعه يافته مسجدالنبى است كه بدليل اثرات حيثيتى و سياسى براى دولت سعودى مى باشد؛ زيرا دولت سعودى خود را پرده دار كعبه و خادم حرمين مى داند.

مسجد در زمان رسول اللَّه نه تنها محلى براى گزاردن نماز بلكه كانون بزرگ سياسى عقيدتى بوده است. رسول خدا در كنار ستون وفود هيأت هاى مختلف و سران مذاهب را پذيرفته و در كنار ستون تهجّد نماز شب بجاى مى آورد.

در كنار ستون سرير استراحت نموده و به سؤالات مردم پاسخ مى گفت. مهاجرين نيز در كنار ستونى به همين نام اجتماع كرده و مذاكره مى نمودند. تجمع اصحاب صفه نيز در كنار مسجد صورت مى گرفت. امروز در مساجد مكه و مدينه اين سنّتها منسوخ شده است و تنها كارى كه در آنها صورت مى گيرد، انجام پنج وعده نماز جماعت مى باشد. البته گاهى پس از نماز مغرب سؤال و جواب در محدوده احكام حج و نماز نيز صورت مى گيرد اما در مجموع نهايت دقت به عمل مى آيد تا وارد مسائل سياسى، بخصوص مسائل مربوط به آمريكا و غرب نشود و بحث هاى اجتماعى و فرهنگى هم انجام نگيرد. در قنوت كه يكى دو سالى است ميان آنها مد شده و در آخرين ركعت نماز مغرب خوانده مى شود، معمولًا امام جماعت حدود ده دقيقه دعا مى خواند (اين دعا امسال در همه مساجد راجع به بوسنى و هرزگوين است) و مقدارى هم دعا به مؤمنان و نفرين به مشركان و كافران مى گويند كه كليّات است و مصاديق آن معلوم نيست و ليكن سخنى از اسرائيل و كشمير و هند و هزار جاى ديگر كه مسلمانها در آنجاها زير ستم هستند، گفته نمى شود. در نماز جمعه هم كه عملًا در همه مساجد برگزار مى شود؛

اولًا- خطبه ها كوتاه است و حداكثر سه ربع بيشتر بطول نمى انجامد.

ثانياً- بيشتر مضامين فقهى و اخلاقى بخصوص راجع به حج بحث مى شود و باز هم

ص: 214

دقت مى شود از حرفهاى آنچنانى پرهيز شود. بر اثر فتاوى حضرت امام و ساير مراجع- قدس سرهم- حضور ايرانيان در صفوف نماز جماعات، از سالهاى قبل به مراتب بيشتر است ولى هنوز هم گاه شاهد دير آمدن هموطنان و يا حضور در صفوف عقب و كاهلى آنان هستيم.

يكروز پس از نماز، ايرانيان را كه بطور فرادى (تك) نماز مى خواندند شمردم 30 نفر بودند!

بقيع؛ مدفن انسان هاى پاك

اينجا هزاران انسان پاك را در خود جاى داده است. چهار تن از امامان شيعه، زنان پيامبر، شهداى احُد، امّ البنين همسر حضرت على، صدها تن از حافظين قرآن و چند هزار تن از شهداى تهاجم يزيد به شهر مدينه، از جمله دفن شدگان در آن هستند. بقيع قطعه زمين بزرگى است كه چند خيابان خاكى، با كناره هاى سيمانى، در آن كشيده شده است. قسمت هاى ناهموار زياد دارد. اطراف قبر امامان شيعه را هم مثل باغچه، يك كناره سيمانى كشيده اند، همه قبرها به اندازه يك وجب از زمين بلندتر است؛ يعنى قدرى خاك روى آن كپه كرده اند و دو تكه سنگ نيز روى سرو ته آن گذارده اند، بدون هيچ نام و نشانى وقتى از اهل مدينه يكنفر فوت مى كند پس ازنماز مغرب، نماز ميت مى خوانند و بعد زير تابوت را گرفته به قبرستان مى برند. ظرف يكربع ساعت جنازه را دفن كرده رويش خاك مى ريزند و سپس در مدخل گورستان همه مشايعين بابستگان دست مى دهند و بعد همه به خانه هاى خود مى روند. وديگر همه چيز تمام مى شود از پخش خرما و نشستن بر سر گور، برگزارى مجلس فاتحه و غيره خبرى نيست! فقط گاهى در انتهاى نماز جماعت در مساجد، نماز رحمت و مغفرت براى مردگان خوانده مى شود. زنان را نيز به گورستان راهى نيست.

بر فراز تپه هاى خاك و در كناره گور ائمه- عليهم السلام- چند پليس ايستاده و مراقب اوضاع مى باشند، پليسهايى كه لباس عربى به تن دارند نيز در اطراف پرسه مى زنند، اينها غالباً تذكرات ايدئولوژى به هندى ها و پاكستانى ها ميدهند. اما كسى با ايرانى ها بحث نمى كند، فقط مراقبت مى كنند كه نزديك قبرها نيايند. مردم دسته دسته يا تنها در كناره ها و يا روبروى مزار ائمه و شهدا نشسته و يا ايستاده اند. آفتاب گرم صبحگاهى همه جا را پوشانده و غبار ناشى از تردد، به هوا برخاسته است. بعضى دعا و عدّه اى قرآن مى خوانند و برخى آهسته در خويش

ص: 215

مى گريند. در بقيع حتى يك درخت كه بتوان لحظه اى زير سايه آن آسود وجود ندارد. فقط خاك است كه بر سر ومغز زائران فرود مى آيد. روحانى ايرانى با دو عرب بحرينى همديگر را در آغوش گرفته و مى گريند. به بيرون مى آيم، در آستانه درب ورودى، مداحى از اهواز زنها و مردها را جمع كرده ومصيبت حضرت زهرا را مى خواند. مردم سخت مى گريند. وقتى شبها از كنار بقيع رد مى شوى، در پشت نرده هاى آن و در تاريكى، زن ها و مردها را مى بينى كه بقيع را مى نگرند و آرام آرام اشك مى ريزند. گاهى هم بعضى كه صداى خوبى دارند آرام اشعارى ترنّم مى كنند.

مدينه شهرى است كه على رغم مدنيت جديد و محو آثار پيامبر و تلاش براى تغيير چهره آن، روح را به زمان رسول خدا مى كشاند، مساجد مختلفى كه در نقاط مختلف آن هستند، مسجد پيامبر، گور پيامبر، آثار شهداى احد، بقيع، نخلستانهاى اطراف آن، كوههايى كه از دور به شبح سياهى شبيه هستند، و آرامشى كه در شهر وجود دارد، انسان را به حضور بيشتر در آن علاقمند مى كند اما ...

گمشده اى كه هرگز ...

زائرين كه روزها و شبها را در آن سپرى مى كنند و به همه جا، خيابانها، بازارها، حرم، مساجد، نخلستانها و يا بقيع سر مى كشند، دنبال گمشده اى هستند كه هرگز آن را نمى يابند، و آن مزار فاطمه دختر پيامبر است. براستى فاطمه در كجا مدفون است و چرا مدفن او مشخص نيست؟ هر كسى حدسى مى زند و چندين نقطه بعنوان مدفن فاطمه مطرح است. همه مى دانيم كه مدفن فاطمه را على، حسن و حسين و شايد همه امامان شيعه مى دانسته اند. اما هرگز محل آن افشا نشد. اين راز هرگز آشكار نخواهد شد، زيرا فاطمه نخواسته است. گويى فاطمه كه پس از مرگ پدر، غمناك و حزين، شاهد حزن آورترين صحنه هاى تاريخ اسلام بوده است، با مرگ زودرس وپنهان كردن خود، خواسته است فرياد درگلوى خويش را براى هميشه، براى همه عصرها و براى همه نسل ها به ميراث گذارد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109