ميقات حج-جلد 10

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

حجّ در كلام و پيام امام راحل حضرت آيةاللَّه العظمى امام خمينى- قدّس سره الشريف-

ص: 7

... يكى از مهمات فلسفه حج، ايجاد تفاهم و تحكيم برادرى بين مسلمين است. و بر دانشمندان و معمّمين لازم است مسائل اساسىِ سياسى و اجتماعى خود را با ديگر برادران در ميان گذارند و در رفع آن طرح هايى تهيه كنند تا آنان در برگشت به كشورهاى خود، آنها را تحت نظر علما و ارباب نظر قراردهند. (1)

حج بهترين ميعادگاه معارفه ملت هاى اسلامى است كه مسلمانان با برادران و خواهران دينى و اسلامى خود از سراسر جهان آشنا مى شوند و در آن خانه اى كه متعلق به تمام جوامع اسلامى و پيروان ابراهيم حنيف است، گرد هم مى آيند و با كنارگذاردن تشخص ها و رنگ ها و مليت ها و نژادها، به سرزمين و خانه اولين خود رجعت مى كنند و با مراعات اخلاق كريمه اسلامى و اجتناب از مجادلات و تجملات، صفاى اخوت اسلامى و دورنماى تشكل امت محمّدى- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- را در سراسر جهان به نمايش مى گذارند. (2)


1- از پيام امام خمينى- ره- مورّخ 29/ 6/ 58؛ صحيفه نور، ج 9، ص 176.
2- از پيام برائت امام خمينى- ره- مورّخ 6/ 5/ 66؛ صحيفه نور، ج 20، ص 131.

ص: 8

بايد بدانيم كه يكى از فلسفه هاى مهمّ اجتماعى عظيم، از سراسر جهان در اين مقام مقدس و مهبط وحى، به هم پيوستن مسلمانان جهان و تحكيم وحدت بين پيروان پيامبر اسلام و پيروان قرآن كريم در مقابل طاغوت هاى جهان است. و اگر خداى نخواسته از اعمال بعض زائران در اين وحدت خللى واقع شود و تفرقه ايجاد گردد، موجب سخط رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه وآله- و عذاب خداوند قادر خواهد شد. (1)

لازم است زائرين محترم بيت اللَّه الحرام از هر ملت و مذهبى كه هستند به فرامين قرآن كريم گردن نهند و در مقابل سيل شيطانى بنيان كن اسلام زدايى شرق و غرب و وابستگان بى اراده آنان، دست اخوّت اسلامى به هم دهند و به آيات شريف الهى كه آنان را به اعتصام به حبل اللَّه فراخوانده و از تفرقه و اختلاف، تحذير و نهى فرموده است، توجه كنند. از اين فريضه عبادى- سياسى اسلام، در آن امكنه شريفه كه بحق براى مصالح موحّدين و مسلمين جهان بنا شده است، بيشترين استفاده معنوى و سياسى را نموده و به سرّ قربانگاه ابراهيمى- اسماعيلى توجه كنند كه براى خداى تبارك و تعالى و هدف مقدس اسلام تا سر حد فداى عزيزترين ثمره وجود خود بايد ايستاد و از هدف الهى دفاع نمود. بايد شيطان بزرگ و ميانه و كوچك (اولى، وسطى و عقبه) را از حريم مقدس اسلام و كعبه و حرم راند و بايد دست شياطين را از كعبه و حرم و كشورهاى اسلامى كه حريم آن است، قطع كرد و بايد دعوت خداوند متعال را لبيك گفت. (2)

با اتكال به خداى بزرگ در اين مواقف عظيمه پيمان اتحاد و اتفاق در مقابل جنود شرك و شيطنت ببنديد و از تفرق و تنازع بپرهيزيد «... و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم ...» (3)

رنگ و بوى ايمان واسلام كه اساس پيروزى و قدرت است، با تنازع و دسته بندى هاى موافق با هواهاى نفسانيه و مخالف با دستور


1- از پيام امام خمينى- ره- به مناسبت عيد قربان مورّخ 25/ 5/ 64؛ صحيفه نور، ج 19، ص 202.
2- از پيام امام خمينى- ره- به مناسبت عيد قربان مورّخ 25/ 5/ 64؛ صحيفه نور، ج 17، ص 29.
3- أنفال: 46.

ص: 9

حق تعالى زدوده مى شود و اجتماع در حق و توحيد كلمه و كلمه توحيد كه سرچشمه عظمت امت اسلامى است، به پيروزى مى رسد. (1)

پى نوشتها:


1- از پيام امام خمينى- ره- به مناسبت روز عرفه 30/ 8/ 58؛ صحيفه نور، ج 10، ص 221.

ص: 10

حجّ از ديدگاه مقام معظم رهبرى حضرت آيةاللَّه خامنه اى- مد ظله العالى-

... در حج بايد مسائل جهان اسلام بررسى شود. بزرگترين مسأله عمومى مسلمين پس از لزوم آمادگى براى دفاع از اسلام و هويت جمعى مسلمين مسأله ملت هاى زير ستم و مبارزى است كه دست طغيان و كفر و استكبار، آنان را مقهور و مظلوم ساخته و سخت ترين شرايط زندگى را بر آنان تحميل كرده است. ملت مظلوم فلسطين نمونه بارزى از اينگونه ملت هاست. چهل سال است كه اين ملت از خانه و كاشانه خود بيرون رانده شده يا در وطن خويش غريبانه زندگى كرده است. اين زخم خونين و دردناكى كه بر پيكر امت اسلامى است كه با توطئه دولت هاى استعمارگر و ضد اسلام و به دست جنايتكار صهيونيست ها، چهل سال پيش وارد شده و هر روز نمكى بر آن پاشيده شده است. كسان و گروههاى زيادى در اين مدت به مبارزه براى نجات اين ملت دست زده يا ادعاى آن را كرده اند، اما هرگز گرهى باز نشده بلكه گره ها كورتر هم شده است. علّت اصلى اين بوده كه ملت فلسطين نمى توانسته از خود دفاع كند يا جهان اسلام از خنثى

ص: 11

كردن توطئه آمريكا و غرب در دفاع از دولت غاصب، ناتوان بوده است.

علت اصلى ناكاميها اولًا از ياد بردن هويت اسلامى ملت فلسطين و عدم تكيه بر اسلام و جهاد اسلامى در طول ده ها سال گذشته و ثانياً خيانت سران كشورهايى از اعراب و حتى خيانت سران و چهره هايى از فلسطينيان بوده است. و امروز بحمداللَّه عنصر ايمان و جهاد اسلامى در مبارزات ملت فلسطين در داخل وطن مغصوب، زنده شده و به همين جهت، معادله قدرت در فلسطين به سود فلسطينيان نسبت به گذشته تغيير كرده است ....

... مسلمانان از اجتماعات بزرگ مخصوصاً اجتماع عظيم حج بايد براى اعلام مخالفت و نفرت خود از توطئه هاى فرهنگى استكبار عليه اسلام و ايستادگى قاطع خود در برابر آن، حداكثر استفاده را بكنند و مطمئنم همانگونه كه مسلمانان غيور در پاسخ به نداى امام امت- اعلى اللَّه كلمته- تاكنون قاطعانه موضع گيرى كرده اند از اين پس نيز به همانگونه عمل خواهند كرد ....

... ما با خدا پيمان بسته ايم راه امام خمينى- اعلى اللَّه قدره- را كه راه اسلام و قرآن و راه عزت مسلمين است دنبال كنيم. سياست نه شرقى و نه غربى، حمايت از مستضعفان و مظلومان، دفاع از وحدت و حركت امت بزرگ اسلامى و فائق آمدن بر عوامل اختلاف و دوگانگى مسلمين در سطح جهان و مجاهدت براى ايجاد مدينه فاضله اسلامى و تكيه بر جانبدارى از قشرهاى محروم و كوخ نشينان و بكارگرفتن همه عوامل و امكانات براى بازسازى كشور در سطح داخلى كشور، خطوط اصلى برنامه هاى ماست. هدف اصلى از اين همه، زنده كردن دوباره اسلام و بازگشت به ارزش هاى قرآن است و ما يك سرِ مو از اين هدف عقب نخواهيم نشست.

ص: 12

ص: 13

اسرار

ص: 14

ابراهيم خليل مؤسس ام القرى

عبداللَّه جوادى آملى

قال اللَّه تبارك و تعالى:

رَبّنا انّى اسْكَنتُ من ذريّتى بوادٍ غير ذى زرع عند بيتك المحرّم، ربّنا ليقيموا الصلوة فاجعل أفئدةً من الناس تهوى اليهم وارزقهم من الثَّمرات لعلّهم يشكرون. (1)

مدينه فاضله داراى هسته مركزى و چهار ركن مى باشد. هسته مركزى مدينه فاضله را «حكومت و رهبرى» به عهده دارد. اگر از قسط و عدل برخوردار باشد، در سايه آن، هَم «آبادى» منطقه و هم «امنيّت و آزادى» تأمين است. اقتصاد سالم، گرايش دل ها و آرامش قلب ها نيز در آن تضمين خواهد بود.

مدينه فاضله، انسانهايى را مى طلبد كه:

در بخش هاى اخلاقى پرهيزكار و وارسته باشند.

مسائل خانوادگى و حقوق متقابل پدر و مادر و فرزند را رعايت كنند.


1- ابراهيم: 37.

ص: 15

در مسائل اجتماعى؛ امنيت ملّى، آزادى، برادرى و برابرى و مانند آن را تأمين كنند.

در مسائل سياسى؛ از استبداد، استعمار و استثمار بپرهيزند.

بنابراين، مدينه اى فاضله است كه جامع همه اين شؤون باشد.

بخش مهمّ قرآن كريم پيرامون مسائل سياسى است و همه كمالات در آن كتاب آسمانى طرح گرديده است. اگر جامعه اى بخواهد مدينه فاضله اى بسازد، به يقين، بدون داشتن حكومت، امكان پذير نخواهد بود و حكومت زمانى فاضله است كه از يك سو حاكِمى آگاه، وارسته، مدير و مدبّر در رأس آن قرارگرفته و اداره امورش را به عهده گيرد و از سوى ديگر مردمى آگاه و مطيع، امّت آن باشند. نه امام بدون «امّتِ آگاه» توانِ تأسيس مدينه فاضله را دارد و نه امّت آگاه بدون «امام». از اين رو است كه انبياى ابراهيمى در راه ابراهيم خليل حركت مى كنند و در دعاها و نيايش هايشان، از خداوند راهى را كه قرآن كريم از زبان ابراهيم خليل فراسوى مردم نصب كرده است، تقاضا دارند. آنان در عين حال كه كوشش مى كردند اركانِ يك مدينه فاضله را تأمين كنند، سعى داشتند بارقه عشقى هم بدمد و كوشش هايشان را روح دهد.

ابراهيم خليل؛ معمار و مهندس تمدّن، نقشه مدينه فاضله را بر اساس چهار ركن و يك هسته مركزى تنظيم نمود و آن را از خداوند- تعالى- مسألت كرد. اركان چهارگانه عبارتند از: 1- آبادى و عمران. 2- امنيّت. 3- اقتصاد سالم. 4- عواطف و آرامش دل ها.

مكّه مى تواند امّ القرى (1) شود و آنگاه الگوى مدينه فاضله باشد.

ابراهيم بنيانگذار كعبه است و اوست كه سرزمين غير ذى زرع را امّ القُرى كرد. براى اين كه اين ديار غير ذى زرع، امّ القرى شود و صدا از آن سرزمين به جهان و جهانيان برسد و ساكنان زمين مشتاق ديدار اين فلات باشند، به خداوند متعال عرض كرد: (2) 1- «پروردگارا! اين سرزمين غير ذى زرع را آباد فرما و به صورت شهر درآور» (رَبِّ اجْعَلْ هذا بلداً ...)

بديهى است كه منطقه غير ذى زرع اگر بخواهد مدينه فاضله باشد، ابتدا بايد بازسازى شود و به صورت شهر درآيد.

2- «امنيّت ساكنان اين شهر را فراهم نما» (ربّ اجعل هذا بلداً آمِناً ...)

3- «اقتصاد سالم ساكنانِ اين منطقه را تأمين فرما» (وارزق أهْلَهُ من الثمرات ...)


1- انعام: 92؛ شورى: 7.
2- «ربِّ اجْعَل هذا بَلَداً آمناً وارزق أهله من الثمرات من آمن منهم باللَّه واليوم الآخر قال و من كفر فامتّعه قليلًا ثمّ اضطره الى عذاب النار و بئس المصير». بقره: 126. «واذ قال ابراهيم ربّ اجعل هذا البلد آمِناً واجنبنى و بنىّ ان نعبد الأصنام». ابراهيم: 35.

ص: 16

اين سه درخواست، تنها سه ركن از اركان امّ القُرى است و براى مدينه فاضله گرچه لازمند اما كافى نيستند. اينجاست كه حضرت ابراهيم ركن چهارم را نيز از پروردگار خواست:

«فاجعَل أفئدةً من النّاس تهوي الَيْهِم.» (1)

اينجا زمانى مدينه فاضله مى شود كه دل هاى مردم به آن سمت گرايش داشته باشد.

خدايا! دل هاى عده اى را به اين سرزمين متوجه كن تا به سويش مهاجرت كنند، نه از آن كوچ نمايند.

اگر در سرزمين «امنيت» نباشد، «آزادى» از آن رخت بربندد و از «اقتصاد سالم» اثرى نباشد. معلوم است كه فرهنگ ساكنان آن، پايين و پَست شده و مسائل اخلاقى مراعات نمى شود و حتّى با نبودن يكى از آن سه، زمينه كوچ فراهم مى شود. چه خوش است سخن مصلح الدين سعدى شيرازى: «نتوان زيست بسختى كه در اين جا زادم.»

هيچ عاقلى حاضر نيست در شهرى كه فاقد اين اركان تمدّن است، زندگى كند.

على بن ابيطالب- سلام اللَّه عليه- فرمود: «ليس بلد احقّ لك من بلد خيرالبلاد فاحَملكْ»؛ بهترين شهرها (2) جايى است كه توانِ رُشد آدمى را تأمين كند.

انبياى ابراهيمى ديدند كه حضرتِ ابراهيم- عليه السلام- به ركن چهارم نيز عنايت نمود و عرض كرد: خدايا! شهر شدن از يك سو، امنيت داشتن از سوى ديگر، اقتصاد سالم داشتن از سوى سوّم اما فضائل فرهنگى و مزاياى اخلاقى هم براى رشد و رُقّى انسانها لازم است تا دل ها نه تنها از اين سرزمين نرمند كه در اينجا بيارمند.

آرى معمار تمدّن؛ ابراهيم خليل- ع- اين چهار اصل را براى تأسيس امّ القرى لازم و ضرورى دانستند.

محور اصلى اركان

محور اصلى و قطبى كه اين چهار ركن در مدار او مى گردند، آن عنصرى كه باعث مى شود تا يك سرزمين امن بوده و اقتصاد سالم داشته باشد، آزادى مردم تأمين و دل هاشان در آنجا بيارمد، حكومتى است كه در سايه وحى و رهبرى انسان كامِل (معصوم) شكل يابد، حكومتى كه در سايه يك سياستمدار دين مَنِشِ مدير، مدبّر و آگاه با تدوين قانون بر اساس رهنمودهاى آسمانى، تشكيل شده باشد.


1- ابراهيم: 37.
2- غررالحكم و دررالكلم 83/ 5.

ص: 17

ابراهيم- عليه السلام- اين معنا و عنصر را به عنوان ركن پنجم در رديف اركان چهارگانه نياورد بلكه آن را عنصر اصلى و محور مى داند و اركان چهارگانه را در اطرافِ آن طواف مى دهد.

«ربّنا وابعث فيهم رسولًا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكّيهم انِّك انت العزيز الحكيم.» (1)

خدايا! اگر از تو مى خواهم كه اين جا آباد شود، امنيت و اقتصاد سالم در آن حاكم باشد، مردم يكديگر را درك كنند و ... اين ها بدون حكومت آسمانى ميسّر نيست. كسى را ميان آنان بفرست كه رسول تو باشد و قانونت را بر مردم تلاوت كند، مردم را به قوانين تو آگاه ساخته و به حكمتِ آسمانى حكيم نمايد و آنان را با تربيت صحيح مهذّب گرداند.

پروردگارا! مردمى كه داراى امنيت و اقتصاد سالم و آزادى هستند، اگر از مكتبِ وحى تو مدد نگيرند، نعمت هايشان مبدّل به نقمت خواهد شد.

پيامبرى را از بين آنها مبعوث فرما تا آيات تو را بر آنها تلاوت كند و آنها را در مرحله قراءت قرآن باقى نگذارد، بلكه به مرحله علم و عمل برساند تا آنها عالِم به كتاب و حكمت شوند و اهل تهذيب نفوس باشند و ....

اينجاست كه بايد گفت كار پيامبر تأسيس حكومت است نه موعظه و نصيحت. اگر سخن انبيا در موعظه و نصيحت خلاصه مى شد اين همه پيامبركشى در تاريخ معنا نداشت! در موارد متعددى از آيات قرآن كريم سخن از شهادت انبيا است بسيارى از پيامبران شربت شهادت نوشيدند.

«قل فَلِمَ تقتلون انبياءاللَّه من قبل ان كنتم مؤمنين.» (2)

«ذلك بانّهم كانوا يكفرون بآيات اللَّه و يقتلون النبيين بغيرالحقّ.» (3)

«ان الذين يكفرون بآيات اللَّه و يقتلون النبيين بغير حق.» (4)

«وقتلهم الانبياء بغير حق.» (5)

قرآن در بسيارى از موارد اين كلمات را با «الف» و «لام» ذكر مى كند كه يعنى دشمنان دين بسيارى از انبيا را شهيد كرده اند.

«و كأيّن من نبىّ قاتل معه ربيّون كثير» (6)

؛ يعنى بسيارى از پيامبران بودند كه عدّه اى را به پيكار عليه طاغوتيان دعوت مى كردند و آنان را به صحنه هاى نبرد فرا مى خواندند.


1- بقره: 129.
2- بقره: 91.
3- بقره: 61.
4- آل عمران: 21.
5- آل عمران: 181؛ نساءِ: 100.
6- آل عمران: 164.

ص: 18

اگر كار پيامبران تنها فعاليت فرهنگى و موعظه بود، نه نيازى به مبارزات نظامى داشتند و نه مبارزات سياسى. و نه كسى آنها را به شهادت مى رساند. معلوم مى شود كه آنان در صدد تأسيس حكومت بودند. حكومتى كه در رأس آن رهبرى الهى باشد تا هم آيات الهى را بر مردم تلاوت كند هم مردم را به معارف غيب آشنا سازد. هم حكمت هاى آسمانى را فراسوى مردم نصب كند و هم به فكر تهذيب و تربيت و تزكيه امّت باشد. امتى كه در سايه وحى است. نه سلطه گر است نه سلطه پذير. چون در اين كتابِ حكمت (قرآن) آمده است كه: نه ظلم كنيد و نه به سمت ظالم گرايش پيدا كنيد. طاغوت زدايى و مبارزه عليه بيگانگان از دستورات قرآن است. طردِ استبداد و طعن استثمار و مبارزه (1) با استعمار، درسى است كه وحى بر مسلمانان مى آموزد و اين محور مدينه فاضله است.

پى نوشتها:


1- بقره: 279؛ يونس: 113.

ص: 19

نگاهى به اسرار حج

تأليف: وهبه زحيلى

ترجمه و تحقيق: محمدتقى رهبر

غريزه حبّ ذات و جلب منفعت يكى از خصلت هاى ذاتى است كه در سرشت انسان به وديعه نهاده شده تا تضمين كننده حيات و تكامل او باشد. (و انه لحب الخير لشديد) (1)

اما مسأله اساسى تشخيص خير و شر و منعفت و مضرت و ملاكها و معيارهاى آن است، دو راهى هاى هدايت و ضلالت و سعادت و شقاوت را در همين نكته بايد كاويد.

پيامبران خدا برانگيخته شدند تا انسان را به فطرت خدايى اش توجه داده و مصالح و مفاسد را بدو بنمايند و بدانچه دستمايه سعادت و هدايت و رشد و كمال اوست ترغيب كنند و از آنچه مايه شقاوت و ضلالت اوست، بر حذر دارند. تشريع شرايع، پاسخى است به اين خواسته فطرى و با هدف فيض رساندن به انسان كه در هر يك از عبادات و تكاليف شرعى، به نوعى تبلور دارد و قرآن كريم در آيات عديده، با اشاره به آثار و منافع عبادات و احكام، حكمت خداوندى، وجود و فيض او را از اين طريق خاطرنشان مى سازد. از جمله در خصوص فريضه حج مى فرمايد: «ليشهدوا منافع لهم» (2)

حجاج بيت اللَّه الحرام از راه دور و نزديك بيايند تا شاهد منافع حج باشند. تبيين و توضيح اين «منافع»، موضوع مقاله اى است كه ترجمه آن را ملاحظه خواهيد فرمود. اما پيش از پرداختن به ترجمه اصل مقاله، مرورى گذرا بر اين مطلب داريم و پاره اى از رواياتى را كه به تشريع منافع و فلسفه حج پرداخته است، از


1- عاديات: 8.
2- حج: 28.

ص: 20

نظر مى گذرانيم. نخست بنگريم كه خود قرآن، از «منافع» چه مقصدى را مى خواهد؟ موارد كاربرد اين واژه بيانگر اين است كه منافع، شامل منافع مادى و معنوى، و دنيوى و اخروى مى باشد. اما حقيقت منفعت و خير پايدار، در جهان بازپسين است و منافع مادى نيز بايد متضمن سود معنوى باشد تا خير و منفعت به حساب آيد.

قرآن كريم در خصوص «منافع مادى» آياتى دارد؛ از جمله در بيان منافع آهن در سوره حديد مى فرمايد: «و أنزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للنّاس» (1)

و بديهى است كه منافع آهن، منافع مادّى است و در مورد منافع كشتى هايى كه در دريا شناورند مى فرمايد: «والفلك الّتى تجرى فى البحر بما ينفع الناس.» (2)

همچنانكه در برخى آيات ديگر، از منافع معنوى، هدايت و سعادت آخرت كه در پرتو ايمان و فضائل بدست مى آيد، سخن مى گويد نظير آيه: «هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم» (3)

و آيه «فذكّر انْ نفعت الذكرى» (4)

اما نكته اى كه نبايد پوشيده بماند اين است كه اساساً هدف خلقت انسان و امكاناتى كه جهت منفعت و مصلحت او آفريده شده، همانا رسانيدن انسان به كمال جاودانگى و وصول به مقام قرب و شهود حق تعالى است و ديگر اهداف، مقدمه و وسيله اى هستند كه در تحقق هدف اقصى، ايفاى نقش مى كنند. از اينرو قرآن كريم با تذكر نعمت هاى الهى و سودرسانى آنها به انسان، در خوردن و آشاميدن، آن را به شكر و سپاس خداوند مقرون ساخته و كسانى را كه ناسپاسى كنند، مورد عتاب و نكوهش قرار مى دهد:

«و لهم فيها منافع و مشارب أفلا يشكرون» (5)

بدينسان بايد نتيجه گرفت: در منطق اسلام، منافع مادى خالص وجود ندارد و تمام نعم مادى و منافع دنيوى، بايد در اهداف الهى و سعادت اخروى به خدمت گرفته شود. و حيات و ممات مؤمن و نماز و عبادات و مناسك او، تنها براى خدا و در طريق رضاى او باشد و بس.

همانگونه كه قرآن تعليم مى دهد: «قل انّ صلوتى و نسكى و محياى و مماتى للَّه رب العالمين.» (6)

مناسك حج نيز از اين اصل مستثنى نيست و آنچه منافع اين فريضه عظيم را با ابعاد گسترده اش تحقق مى بخشد، همانا اهداف الهى و معنوى است. و اگر از منافع دنيوى سخنى به ميان مى آيد، هرگز به عنوان اهداف اصلى و نهايى نيست بلكه به عنوان آثار جانبى و فرعى بايد بدان نگريست كه جداى از مقاصد معنوى به محاسبه نهاده نمى شود.


1- حديد: 25.
2- بقره: 164.
3- مائده: 119.
4- اعلى: 9.
5- يس: 73.
6- انعام: 162.

ص: 21

افزون بر اين، از ديدگاه اسلام، دنيا و آخرت جدا نيستند (الدنيا مزرعة الآخرة) و حيات دنيوى، اقتصادى يا سياسى را نبايد از دين و آخرت تفكيك كرد.

بطور خلاصه: آنچه در روايات بعنوان منافع اقتصادى يا اجتماعى و سياسى حج آمده است را با ديد الهى بايد نگريست و عنصر اساسى حج را همانند ساير عبادات، روح معنويّت آن تشكيل مى دهد. شاهد اين مدعا، سخن امير مؤمنان- عليه السلام- است كه در تبيين فلسفه حج مى فرمايد: «خداوند حجِّ خانه محترم خود را بر شما واجب ساخته، خانه اى كه قبله مردم است، تا سراسيمه و با اشتياق به سوى آن بشتابند و آن را نشانه اى از تواضع آنان در برابر عظمت خود و اذعان به عزت خويش قرار داد، و از ميان خلق كسانى را برگزيد كه گوش به دعوتش فرا دهند و گفتارش را تصديق كنند و در مقام انبياء و جايگاه پيامبران بايستند و همانند فرشتگانى كه به طواف عرش مشغولند، به طواف كعبه بپردازند و در بازار پرستش او، به جستجوى سود و منفعت برآيند و به ميعادگاه مغفرت و آمرزش او سبقت گيرند (يُحرِزون الأرباح فى متجر عبادته، و يتبادرون عند موعد مغفرته) خداوند كعبه را براى اسلام «رايت بلند» و براى پناهندگان «حرم امن» قرار داد و به زيارت آن فرا خواند: «و للَّه على الناس حِجُّ البيت من استطاع اليه سبيلًا.» (1)

در ديگر روايات نيز به بيان منافع و آثار معنوى حج پرداخته شده است.

صاحب مجمع البيان در تفسير «منافع» روايت ذيل را از حضرت ابى جعفر الباقر- ع- نقل مى كند: «هِىَ منافع الآخرة، العفو و المغفرة.»

مقصود منافع آخرت است؛ يعنى عفو و آمرزش الهى. و نيز از قول «سعيد بن مسيب» و «عطيه عوفى» همين را آورده است. (2) «هشام بن حكم» گويد:

از حضرت ابا عبداللَّه، جعفر بن محمد الصادق- عليهما السلام- پرسيدم: «چرا خداوند حج را بر مردم واجب ساخته و به طواف كعبه تكليف فرموده است؟»

امام در پاسخ فرمود:

«خداوند با اراده خود خلق را آفريد و آنان را امر و نهى فرمود تا مصلحت دين و دنياى آنان تأمين شود و برخى گروهها از طريق كسب و تجارت و حمل كالا از شهرى به شهر ديگر سود برند و كاروان داران و ساربان ها بهره مند شوند و مردم با آثار و اخبار رسول خدا- ص- آشنايى پيدا كنند و ياد و خاطره آن بدست فراموشى


1- نهج البلاغه، خطبه اول.
2- تفسير مجمع البيان، جزء هفتم، ص 81.

ص: 22

سپرده نشود. اگر قرار بود هر گروهى تنها به شهر و ديار خود بينديشد و از حوادث آن سخن بگويند و غافل از ديگر شهرها باشند مردم هلاك و تباه مى شدند و شهرها ويران مى گرديد و حمل و نقل و منافع كسب و تجارت به ركود و تعطيل مى كشيد و اخبار و حوادث محو و نابود مى شد و به ديگر انسانها و سرزمين ها منتقل نمى گشت و مردم بدان واقف و آگاه نمى شدند؛ اين است فلسفه حج.» (1) «محمد بن سنان» گويد: «از امام على بن موسى الرضا- ع- طى نامه اى مسائلى را پرسيدم كه امام آن را پاسخ دادند. از جمله درباره حج چنين نوشتند:

«فلسفه حج ورود در ميهمانى خداى بزرگ و طلب رحمت افزون تر و خروج از معاصى و گناهان و توبه از گذشته اعمال و انتخاب راه و روش صحيح براى آينده است. و نيز در سفر حج، اموال خرج مى شود، بدن ها به رنج مى افتد و لذات و شهوات نفسانى مهار مى گردند و بدينسان حج گزاران با اين عبادت به خداى بزرگ تقرب مى جويند و سر تسليم و خضوع و ذلت و انكسار در برابر او فرود مى آورند. و در سرما و گرما و در حال آرامش و امنيت و يا بيم و هراس، راه مى پويند و قرب حق را مى جويند.

افزون بر اين در اين عبادت جمعى، همه مردم سود مى برند و با رغبت و رهبت به سوى خداى سبحان روى مى آورند. و از آثار ديگر آن، رهايى از قساوت قلب و خساست نفس و نسيان ذكر خدا و نوميدى از خير و دل بستن به رحمت او و تجديد حقوق و دور نگهداشتن نفس از فساد است. و همه كسانيكه در شرق يا غرب ياد در دريا و خشكى اند چه حج گزاران و چه غير آنها از تاجر و پيله ور، فروشنده و خريدار و كاسب و مستمند بهره مند مى گردند و در تأمين حوائج ساكنان اطراف و نواحى ديگر سرزمين ها كه مى توانند در موسم گرد آيند مى كوشند. اين است كه خداوند مى فرمايد:

«ليشهدوا منافع لهم.» (2)

مرحوم علّامه طباطبايى در توضيح منافع حج چنين مى نگارند:

«منافع دو گونه است: دنيوى و اخروى؛ منافع دنيوى عبارت است از آنچه سرمايه تعالى حيات اجتماعى انسان باشد و زندگى را رونق دهد و حوائج گوناگون را برآورده سازد و كاستى هاى مختلف در زمينه تجارت، سياست، ولايت، مديريت، و آداب و رسوم و سنت ها و عادات و همكاريهاى مختلف و هميارى اجتماعى و نظاير آن را جبران كند.

هرگاه گروهها و اجتماعاتى از مناطق مختلف زمين، با نژادها و رنگها و با آداب گوناگون كه دارند، گرد آيند و يكديگر را بازشناسند در حالى كه همه بر يك سخن، كه


1- علل الشرائع، صص 406- 405.
2- علل الشرائع، صص 405- 404.

ص: 23

سخن حق است، متفق اند و پروردگار يگانه را بپرستند و به سوى يك قبله رو كنند، اين وحدت روحانى، آنان را به اتحاد ظاهرى نيز فرا مى خواند و همانگونه كه گفتارشان يكى است عملشان را نيز همگون ساخته و از صميم جان به تبادل امكانات و هميارى در حلّ مشكلات خود خواهند پرداخت و از آنچه در توان دارند در تعاون به يكديگر بهره خواهند گرفت بدينسان هر جامعه كوچكى به جامعه اى بزرگ تبديل مى شود و گروهها به يكديگر مى پيوندند و توده اى عظيم تشكيل داده و نيرو و توان و امكانات خود را بر يكديگر مى افزايند، بدانگونه كه كوه هاى سر به فلك كشيده در برابر آن تاب مقاومت نخواهند داشت و هيچ قدرت اهريمنى بر آنها فائق نخواهد آمد و بديهى است كه هيچ عاملى چون اتحاد و همبستگى، براى حل مشكلات كارآيى ندارد و دست يابى به وحدت و همبستگى جز از طريق تفاهم ميسر نيست و براى تفاهم هيچ چيز مانند دين و ايمان نقش نخواهد داشت.

اما منافع اخروى؛ عبارت است از تقرّب به خدا و به آنچه عبوديت انسان را در قالب گفتار و عمل متبلور مى سازد. اعمال و مناسك حج در بردارنده انواع عبادات است؛ چون توجه به خدا و ترك لذائذ مادى و مشاغل زندگى و پيمايش طريق عبوديت با تحمل سختى ها و طواف خانه خدا و نماز و قربانى و انفاق و روزه و امثال آنها ....

عمل حج با اركان و اجزايى كه دارد، نمودار كاملى است از آنچه ابراهيم خليل- عليه السلام- در مراحل توحيد و نفى شرك و اخلاص بندگى، گذشت. بدين ترتيب تأسى به حضرت ابراهيم- ع- و آمدن مردم به زيارت خانه خدا اين منافع اخروى و دنيوى را دربَر دارد و چون اين منافع را دريافتند بدان چنگ خواهند زد، زيرا انسان بدينگونه سرشته شده كه خير و منفعت خود را دوست بدارد و در طلب آن باشد.» (1)

آثار علمى و فرهنگى حج

در برخى روايات، از منافع علمى و آثار فرهنگى حج و نقش آن در نشر معارف اهلبيت- عليهم السلام- و تفقه در دين ياد شده است (مع مافيه من التفقه و نقل اخبار الائمة الى كل صقع و ناحية) (2)

؛ يعنى در حج فوائد ديگرى است چون تحصيل فقه دين و نقل اخبار امامان به ديگر سرزمين ها و نواحى، و اين خود ثمره گرانقدرى بود براى زائران بيت اللَّه و شيفتگان اسلام نبوت و امامت و تشنه كامان زمزم ولايت كه به سرزمين وحى؛ يعنى خاستگاه اهلبيت پيامبر اكرم و مهد نشو و نماى آنان بيايند و اسلام ناب و فقه خالص وبى آلايش اسلام و قرآن را از زبان حاملان آن بشنوند و با امام وقت خود ملاقات كنند و احكام و شرايع دين را از زبان


1- تفسير الميزان، ج 14، صص 406- 405.
2- تفسير صافى، ج 2، ص 121.

ص: 24

اهلش بشنوند و بدعت هاى رايج را از چهره دين بزدايند و در مراجعت به ديار خود اخبار و آثار وارثان وحى را به اقصى نقاط جهان ببرند و براى خويشان و آشنايان و مردم شهر و ديار خود بازگويند.

در ساير عصرها نيز اين بهره عملى، كما بيش قابل دسترسى است زيرا وجوه مسلمين و نمايندگان امت و عالمان دين از هر ناحيه به حج مى آيند و فرصتى دست مى دهد كه از تضارب آراء و تبادل افكارشان حق و باطل بازشناخته شود و پيام آن به گوش جانها برسد.

باتوجه بدانچه به اختصار از نظر گذشت، منافع حج را مى توان بدينگونه جمع بندى و خلاصه كرد:

1- بعد عبادى و معنوى و رسيدن به مقام قرب وجلب رحمت و مغفرت الهى كه بزرگترين دست آورد اين سفر روحانى است و با تأسى به ابراهيم خليل و اسماعيل ذبيح- عليهما السلام- و هاجر، آن مادر فداكار و موحّد و ديگر صالحان، كه مشعلدار توحيد و صبر و فداكارى در عصر تيرگى ها بودند، تكميل شده و تبلور عينى مى يابد.

2- ديدار سرزمين وحى و ميعادگاه پيامبران و مهد ظهور اسلام و حضرت ختم المرسلين و زنده نگهداشتن خاطرات روحانى مكه مكرمه و مدينه طيبه كه يادآور نزول وحى آسمانى و مسؤوليت سنگين رسالت و صبر و مجاهدت پيامبر بزرگ و ياران مخلص آن حضرت و مقاوت سيزده ساله مكّه و آنگاه هجرت به مدينه و اعلاء كلمه اسلام در سايه صبر و جهاد و شهادت است و لحظه لحظه خاطرات ديگرى كه وجب وجب اين سرزمين پاك در سينه دارد و تذكار آن براى اهل دل و ارباب معرفت و شيفتگان، جالب و روح انگيز و درس آموز است.

3- بهره ورى از علم و فقاهت و شناخت معارف و آثار معنوى و فرهنگى كه حج همراه دارد و تبلور كامل آن در عصرهاى نخستين، مكتب نورانى اهلبيت عصمت و طلايه داران اسلام ناب محمدى- صلّى اللَّه عليه و آله- بود كه پاسداران اسلام حق و عدل در برابر اقطاب قدرت و زورمدارانى بود كه در كسوت خلافت اسلامى تجديد كننده جاهليت و حكومت كسرى و قيصر بودند.

4- منافع اجتماعى- سياسى كه در صحنه جهانى و روابط بين الملل اسلامى براى مسلمين سرنوشت ساز است و به همين لحاظ فريضه حج در زمان و مكان خاص، تضمينى

ص: 25

است براى مشاركت سالانه انبوه مسلمين و چهره هاى مؤثر و برجسته كشورهاى اسلامى براى يك ديدار جمعى و رابطه و تفاهم و آگاهى از وضع يكديگر و چاره انديشى براى مشكلات و آلام مشترك خود و تأمين و تضمين مصالح جهان اسلام بويژه در عصر كنونى كه ملت واحده كفر گستاخانه و با برنامه اى حساب شده در برابر اسلام انقلابى صف آرايى كرده و جز با وحدت امت اسلامى و تدبير و ايده و آرمان مشترك به مقابله با آن نمى توان پرداخت.

5- آثار و منافع اقتصادى بويژه براى نيازمندانى كه از كسب و كار و حرفه و تجارت جهت معاش خود بهره مى گيرند و نياز مسافران را برآورده مى سازند و از اين رهگذر ده ها هزار خانوار سود مى برند و فقر و نيازمندى خود را برطرف مى سازند و اين بدان معنا نيست كه زائر به منظور سود تجارى آهنگ حج كند و عملش را بى ارزش سازد و فريضه حج را از قله عظيم معنويش به حضيض ماديات فرو نهد. بنابر اين توجه به اين نكته اساسى در منافع مادى حج ضرورى است تا موارد مثبت و منفى آن باز شناخته شود و زائران بيت اللَّه الحرام از آغاز در فكر سود مادى و نفع تجارى نباشند بويژه آنكه عرضه كالا و خريد و فروش در سفر حج بسيارى موارد با شؤونات ملت و كشور و روح اسلام و حيثيت زائران در تضاد باشد.

بطور خلاصه حج جامع ترين عبادات است جهات مختلف عبادى، فرهنگى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى فردى و اجتماعى در آن ملحوظ شده است اما فلسفه نهايى و كلى و محورى آن همانا انسان سازى و تهذيب نفوس و دل كندن از ماديات و تحمل رنج سفر و بذل مال و رياضت و عبادت و سبكبال شدن روح و توشه معنوى گرفتن و به غناى روحى رسيدن است و نيز تحكيم قدرت اسلام و امت اسلامى و پابرجا ساختن شعائر پايدار دين همانگونه كه در خطبه تاريخى حضرت زهرا- سلام اللَّه عليها- آمده است: «و الحج تشييداً للدين.» بنابراين ساير آثار و منافع را بايد بعنوان آثار جانبى نگريست. اين بود مرورى گذرا به منافع و آثار حج در يك نگرش الهى هرچند تبيين فلسفه حج در هر سطر و واژه اى از اعمال و مناسك و شعائر، نياز به تأمل و تعمق و تشريح و توضيح فراوان دارد و كاوشگران از آن غفلت نورزيده اند و هنوز جاى تحقيق باقى است.

اينك خوانندگان گرامى را به مطالعه ترجمه مقاله آقاى وهبه الزحيلى فرا مى خوانيم:

ص: 26

ليشهدوا منافع لهم

احكام و شرايع اسلام، رحمت است براى جهانيان و دربردارنده خير و متضمن مصالح انسانها و فضل و رحمت خداوندى در تار و پود آن تعبيه شده است. آنكس كه بدان مؤمن باشد هدايت يابد و آن كه بدان عمل كند خوشبخت گردد و هر كس بدان پايبند شود شاهد رستگارى را در آغوش كشد و هر كه از آن روى برتابد به انحراف و ضلالت و حيرت و گمراهى درافتد.

تمام آنچه در اين آيين بزرگ آمده، برگرفته از اعتقاداتى است كه بر توحيد خالص حق تعالى و تنزيه مطلق او مبتنى است، عباداتش صيقل جان ها، تهذيب نفوس، پيرايش طبايع، تربيت كننده قلب ها، هدايتگر انديشه ها و اصلاحگر فرد و جامعه است. معاملاتش برپايه حق و عدل و نظامى متقن واستوار است، اخلاق و فضائلش استقامت بخش گژى ها و اصلاح كننده هواهاى نفسانى است و اميال و شهوات را به بند مى كشد، عواطف را شكوفا مى سازد، محبت و خير و صلح و صفا را در جان ها مى پرورد و هدايت و استقامت و آرامش نفس و سلامت جامعه انسانى را تضمين مى كند.

بدينسان عقايد و شرايع و اخلاق و آداب و معاملات اسلام با انسجام و هماهنگى كه دارد تحقق بخش اهداف و مقاصد عاليه انسانى است و هدف نهايى و كلى آن تهذيب نفوس و تربيت صحيح؛ يعنى انسان سازى است و در اين ميدان ره آورد ارزشمند معنوى و اندوخته عظيمى را در اختيار دانشوران و دانش پژوهان و دولت ها و ملت ها قرار مى دهد كه شرح اين اهداف و مقاصد و ويژگى هاى آن مستغنى از تذكر و توضيح است؛ بعنوان مثال: در زمينه عبادات و فرايض دين چون نماز، روزه، زكات و حج، قرآن كريم به اهداف عاليه انسانى آن اشاره كرده و از نقشى كه هر يك در تهذيب و تربيت و انسان سازى دارد، سخن مى گويد.

در خصوص نماز و نقش تربيتى آن مى فرمايد: «ان الصلوة تنهى عنى الفحشاء و المنكر» (1)

و بدين ترتيب هدف نماز را در تزكيه و تهذيب نفس و نقش بازدارندگى اش را از زشتى ها و منكرات خاطرنشان مى سازد.

و درباره زكات مى فرمايد: «خذ من أموالهم صدقة تطَهَّرُهم و تزكّيهم بها» (2)

و از


1- عنكبوت: 145.
2- توبه: 103.

ص: 27

تأثيرى كه زكات در پاكسازى و پيرايش نفوس از صفات ذميمه، چون: بخل و حرص دارد سخن مى گويد، علاوه بر آثار اجتماعى كه انفاق و احسان در نجات محرومان و مستضعفان از چنگال فقر و تنگدستى و حقارت ناشى از آن برجاى مى نهد.

همچنين درباره روزه ماه مبارك رمضان مى فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون.» (1)

و به آثار و ثمرات ارزشمند روزه كه همانا تقواى الهى و پرهيز از اميال نفسانى مباح و غير مباح و اصلاح نفوس و تزكيه جان ها و تعبد و تسليم در برابر اوامر پروردگار و اجتناب از محرمات است، تصريح مى كند.

اينها اهداف والاى تربيتى است كه در پرتو عبادات و عمل مستمر به احكام و آداب شريعت، قابل دسترسى است.

از جمله شرايع، فريضه حج است كه از ترك وطن به قصد زيارت بيت اللَّه و انجام مناسك آغاز مى شود و با مراجعت به وطن خاتمه مى پذيرد. اين سير و سفر يك تجربه عملى و ميدانى است كه حج گزاران را به آداب و اخلاق اسلامى و تجرد خالص روح براى بندگى خداوند و اطاعت مطلقه او و تصفيه اعمال از تعلقات مادى و قيد و بندهاى دنيا و عوامل غافل كننده و وابستگى هاى پر زرق و برق و فريبنده زندگى، مودّب مى سازد و فكر و انديشه را در افقى گسترده و آكنده از تقديس حق تعالى و اقرار به جلال و عظمت او به جولان در مى آورد و منافع دنيوى و اخروى و مادى و معنوى را تحقق مى بخشد.

خداوند درباره فريضه حج مى فرمايد:

«و اذِّنْ فى الناس بالحج يأتوك رجالًا وَ عَلى كُلّ ضامرٍ يأتينَ مِن كل فَجٍّ عميق.

ليشهدوا منافع لهم و يذكروا اسم اللَّه فى ايام معلومات على ما رزقهم من بهيمة الأنعام، فكلوا منها و أطعموا البائس الفقير.» (2)

«آهنگ حج را بر مردم فرو خوان تا پياده و سواره بر شتران لاغر (رهوار) از راه هاى دور بيايند. و شاهد منافع خود باشند و خدا را در روزهاى معين ياد كنند كه از گوشت حيوانات روزيشان داده، پس بخوريد و به بيچارگان تهى دست بخورانيد.»

دو آيه فوق، بيانگر فرمان الهى در خصوص حج است كه به اسرار مختلف آن در زمينه هاى عبادى و سياسى و فردى و اجتماعى اشاره دارد: حج كنگره بين المللى است كه


1- بقره: 183.
2- حج: 28- 27.

ص: 28

مسلمين جهان در آن شركت جويند و اوضاع كشورهاى خود و سرگذشت ملتهاى خويش را با صراحت و اخلاص و بطور جدى و با انتقاد سازنده مطرح كنند و گرفتاريهاى امت اسلامى را به مذاكره و مشاوره نهند و آنگاه با رهتوشه اى از آگاهى ها و راهبردها، جهت حلّ مسائل درون مرزى و برون مرزى و بين المللى جهان اسلام به كشورهايشان باز گردند و وحدت امت اسلام و مصالح عاليه آن را نصب العين خويش سازند و به اخوت ايمانى بينديشند و فداكارى لازم و تعاون و همكارى جهت مقابله جدى با نقشه ها و توطئه هاى خائنانه دشمنان اسلام، آن را مورد مطالعه قرار دهند و براى غلبه بر مشكلات و خنثى كردن توطئه ها و احياى مجد و عظمت و كرامت اسلام و پاسدارى از كيان مسلمين و حفظ مصالح خود در درون و برون مرزها، در حال جنگ و صلح و نبرد مسلّحانه با دشمن و حل معضلات اقتصادى و بحران هاى گوناگون ديگر خود وارد صحنه شوند.

در هرحال سخن گفتن در تفسير و بيان آيه كريمه: «ليشهدوا منافع لهم» توجه به چند نكته را مى طلبد: «لام» اشاره به چيست؟ چرا «منافع» به صورت نكره آمده است؟ اين منافع شامل چه چيزهايى مى باشد؟

همانگونه كه در تفسير الميزان آمده: «لام»، «ليشهدوا»، «تعليل» يا «غايت» است و «لهم» متعلق به «يأتوك» مى باشد. بدين ترتيب، معنا چنين است:

«زائران خانه خدا بيايند تا منافعى را كه در حج براى آنان منظور شده، شاهد باشند.»

در كتاب «احكام القرآن» ابن عربى، آمده است: اين لام براى بيان فائده و مقصودى است كه سخن براى آن ايراد مى شود. يعنى «لام غايت و صيرورت» نظير قول خداى سبحان: «لتعلموا ان اللَّه على كلّ شى ء قدير» اين لام گاه بر سر فعل مى آيد؛ مانند آيه فوق و گاه بر سر حرف؛ نظير: «لئلا يعلم اهل الكتاب.» (1)

و اما نكره آوردن «منافع» به گفته فخر رازى بدين لحاظ است كه شامل منافع ويژه اين عبادت، در زمينه هاى دينى و دنيوى باشد؛ منافعى كه در ساير عبادات وجود ندارد.

آلوسى گويد: يعنى منافع گرانقدر و بسيار. بنابراين نكره آوردن «منافع» بدون تنوين، براى تعظيم و تكثير است و ممكن است براى تنويع باشد؛ يعنى: نوع خاصى از منافع دنيوى و اخروى.

در تفسير و تبيين «منافع» از امام محمد باقر- ع- روايت شده كه فرمود: «منظور


1- حديد: 29.

ص: 29

منافع اخروى؛ يعنى عفو و مغفرت است.»

ابن عباس گويد: منظور منافع دنيوى است. بدينگونه كه در ايام حج مسلمانان به تجارت بپردازند؛ يعنى اجازه تجارت به حاجيان داده شده است همانگونه كه آيه «ليس عليكم جناح أن تبتغوا فضلًا من ربكم» (1)

نيز بدان اشاره دارد.

قرطبى گويد: شك نيست كه نظر آيه كريمه به تجارت است. اما جمهور مفسّرين ترحيج داده اند كه «منافع دنيوى و اخروى» منظور باشد. زيد از قول ابن عباس نيز همين را آورده است. ابن ابى حاتم روايت كرده كه منافع اخروى عبارت است از رضوان و خشنودى خداى تعالى و منافع دنيوى عبارت است از گوشت قربانى و ذبائح و تجارت.

مجاهد كه يكى از مفسرين است، منافع دنيوى را به تجارت تخصيص داده و گويد:

آنگاه تجارت مجاز است و كراهت ندارد كه هدف اصلى از سفر، حج نباشد. و البته اين بعيد به نظر مى رسد كه مقصود از منافع، تجارت باشد. زيرا منافع مورد نظر در فراخوان حج و دعوت مسلمين، براى اين عبادت بزرگ، هرگز نمى تواند به تجارت محدود شود بلكه عادت بر اين جارى شده كه تجارت هم صورت پذيرد و شرع مقدس از آن نهى نفرموده است.

اگر بخواهيم با واقع بينى و نگرش جامع و گسترده به مسأله بنگريم، بايد بگوييم آيه مذكور منافع بسيارى را شامل است؛ يعنى مسلمين بيايند و هرگونه خير و منفعتى را كه مورد رضاى خداوند است و در امر دين و دنيايشان نقش دارد، شاهد باشند. منافعى كه جز از طريق حج قابل دسترسى نيست و خداوند با فضل و انعام خود آن را براى مسلمين ميسر ساخته است و دليلى وجود ندارد كه آن را به پاره اى منافع، محدود و محصور سازيم؛ زيرا رحمت واسعه الهى همه چيز را در بر مى گيرد.

ابن عربى گويد: دليل اين تعميم همانا واژه «منافع» است كه بصورت مطلق و كلى آمده است. مؤيد اين تفسير، آيه «ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلًا من ربكم» مى باشد كه به اجماع مفسرين مقصود از «فضل» تجارت است. بنابراين، منافع شامل منافع دنيوى و اخروى است.

منافع دنيوى

اما منافع دنيوى؛ (2) عبارت است از عواملى كه ارتقا و تعالى حيات انسانى را در


1- بقره: 198.
2- آنچه در ذيل عنوان منافع دنيوى آمده، در حقيقت تلفيقى است از مصالح مادى و معنوى و انسان سازى.

ص: 30

زمينه هاى اقتصادى، اجتماعى، سياسى، اخلاقى و فرهنگى تحقق مى بخشد. حج و عمره مدرسه عملى تربيتى است براى ايجاد مساوات كامل ميان مردم در ظواهر زندگى و حقوق و تكاليفشان. در اين اجتماع عظيم توانگران از مستمندان ممتاز نيستند و نيازمندان نشانه اى از فقر بر چهره ندارند. زمامداران را از شكوه و عظمت سلطنت نشانى نيست و افراد متنفذ و سرشناس، نفوذ و شخصيتشان بى رنگ مى شود. بطور خلاصه هيچيك از آثار و علائم برترى و تفوق طلبى در انديشه و عمل مشاهده نمى شود. همه دست تضرّع به بارگاه بى نياز برآورده و تمام همّ خويش را به مناسك و شعائر چون وقوف به عرفات و مشعر، رمى جمرات و طواف خانه كعبه و سعى صفا و مروه و حلق و تقصير متوجه ساخته اند و پس از انجام مناسك، به گفتگو مى پردازند تا از كمك و مساعدت و امكانات و دست آوردهاى مادى يكديگر بهره مند شوند. و نيز در خلال انجام مناسك، با يكديگر انس گيرند و در خلال گفتگوها، طريق رهايى از بيمارى بخل و آزمندى را بياموزند و روح بخشندگى و سخا و انفاق در راه خدا را تقويت كنند، خون هاى قربانى برزمين ريخته شود و ثمرات نيك آن عائد مستمندان گردد و همگان از آن بهره گيرى كنند. (1) بدين ترتيب مسؤوليت اجتماعى و تعهدات انسانى، براساس شالوده مستحكم ايمانى، در عائله بزرگ اسلامى شكل مى پذيرد و نيازمندان اين خانواده بزرگ مورد حمايت قرار مى گيرند و آثار و نتايج دعاى پيامبر بزرگ خدا، ابراهيم خليل- عليه السلام- به وقوع مى پيوندد كه با خداى خود گفت:

«پروردگارا! من از فرزندان خويش كسانى را در اين سرزمين خشك و بى آب و علف در كنار خانه محترم تو سكنى مى دهم تا نماز بپا دارند. خدايا! دلهاى مردم را به سوى آنان متوجه گردان و از نعمت هايت روزى ده تا سپاسگزار تو باشند.»

«ربنا انى أسكنت من ذرّيتى بوادٍ غير ذى زرع عند بيتك المحرَّم رَبَّنا ليقيموا الصلوة فاجعل أفئدةً من الناس تهوى اليهم وارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون.» (2)

همبستگى ايمانى و اسلامى

همچنين در پرتو اجتماع باشكوه حج، شعور ايمانى امت نسبت به همبستگى اسلامى


1- لازم به ذكر است آنچه در فلسفه قربانى و خيرات و بركات مادّى حج آمده، از نظر شرع مقدس بزرگترين فلسفه انسانى و انساندوستى را دربر دارد. هرچند امروز مسلمانان نتوانند بدرستى از آن بهره گيرند. همين مسأله قربانى كه سالانه حدود دو ميليون ذبيحه پاك و پاكيزه حجاج در سرزمين منا با طيب نفس و خلوص نيت فدا مى شوند، اگر برنامه ريزى صيحيح باشد مى تواند ميليون ها انسان گرسنه را در اقطار مختلف جهان بهره مند سازد. مع الأسف بر اثر جمود و تحجر وهابيت و بى كفايتى سياستگزاران حج در عربستان چنين سرمايه عظيمى عمدتاً به هدر مى رود و در كوره ها سوزانده مى شود و همين مسأله است كه فقهاى ما را به بازنگرى در مسأله قربانى و ارائه راه حل با چنين وضعى فرا مى خواند. «مترجم»
2- ابراهيم: 37.

ص: 31

بيدار مى شود تا بيايند و به مصالح اسلام بينديشند و نسبت به آحاد مسلمين احساس تكليف كنند و ضرورت سهيم شدن در حل مشكلات يكديگر و همدردى در بحران ها و دشوارى ها را دريابند و ريشه وحدت امت را با معارفه و آشنايى و ايجاد رابطه عمق بخشند و به بررسى اوضاع و احوال همديگر بپردازند و دور از اشتباهات و لغزشها، براى آتيه درخشان خود طرحى تدارك كنند و به تحكيم روابط با ديگر برادران مسلمان شرق و غرب اقدام كنند. و نعمت خداوندى را كه در پرتو ايمان و اسلام، قلوب آحاد امت را پيوند داد، سپاس گويند و تار و پود آن را با اخوّت خالص و محبت صادق و فقط براى خدا و به منظور جلب رضاى او، در فضايى آكنده از ايثار و فداكارى و با صدق گفتار و كردار، مستحكم كنند و خاطره اين سرزمين مقدس و صفاى پاك معنوى آن را كه در سايه حج تكوين يافته، زنده بدارند و بدور از هر نوع شائِبه مادى و چشم داشت نسبت به منافع فردى و گرايش هاى نفسانى و تمايلات انحرافى، بر آن پايدار بمانند.

حج و انسان سازى

در سفر روحانى حج، علاوه بر آنچه از نظر گذشت، فضائل اخلاقى شكل مى گيرد. حج مدرسه انسان سازى است. در اين سفر زائران به تمرين صبر و پايدارى در برابر رنج ها و سختى ها مى پردازند، از عادات زشت و اخلاق نكوهيده پاك مى شوند، از معصيت و گناه مى پرهيزند و نفوس خود را به عطوفت و محبت مى آرايند و انگيزه هاى خير و نيكى را شكوفا مى سازند. بدين ترتيب حج يكى از نيرومندترين عوامل انسان سازى و تهذيب و اعتدال نفوس است و حج گزاران راحت و اطمينان و آرامش نفس خود و شادمانى واقعى و سعادت و نيكبختى را در اداى اين فريضه مى دانند و به ياد خدا دلهايشان آرام مى گيرد. كه «أَلا بذكر اللَّه تطمئِنُّ القلوب.» (1)

قرآن كريم ضمن تشريع احكام حج، زائران را از آنچه با معنويت و روحانيت حج در تضاد است بر حذر مى دارد و در اين خصوص مى فرمايد: «حج در ماه هاى مخصوصى است، پس هر كه در اين ماهها فريضه حج را ادا مى كند بايد از مباشرت جنسى و گناه و جدال بپرهيزد و آنچه از كار نيك انجام دهيد خدا بدان آگاه است. زاد و توشه برگيريد كه بهترين توشه تقوا و پرهيزكارى است. پس اى خردمندان از خدا بهراسيد.»


1- رعد: 28.

ص: 32

«الحج اشهر معلومات فمن فرض فيهن الحج فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فى الحج و ما تفعلوا من خير يعلمه اللَّه و تزوّدوا فانّ خيرالزّاد التقوى و اتَّقون يا أولى الألباب» (1)

پيامبر اكرم- ص- حج گزارانى را كه از رذائل اخلاقى پيراسته اند و به عفت زبان و طهارت قلب آراسته اند به آمرزش خداوندى بشارت مى دهد. بخارى و مسلم و نسائى و ابن ماجه و ترمذى نقل كرده اند كه پيامبر اكرم فرمود: «آن كس كه حج كند و از مباشرت ممنوع با همسر خود بپرهيزد و مرتكب فسق و فجور نشود، از سفر حج برگردد در حالى كه همانند روزى كه متولد شده از گناه مبرّا مى باشد.»

ازهرى در تفسير «رَفَثَ» كه در آيه كريمه آمده گويد: «اين يك واژه جامعى است كه هرگونه بهره گيرى از زن را شامل است و «فسوق»؛ يعنى معصيت و گناه. در حديث جابر آمده است كه كمال حج به خوراندن طعام و خوبى كلام و اشاعه سلام است» (ان برّالحج اطعام الطعام و طيب الكلام و افشاء السلام) بطور خلاصه مى توان منافع دنيوى حج را در پاكيزگى نفس و پاكى قلب و عفت زبان و سلامت اعضاء و جوارح از گناه خلاصه كرد.

منافع اخروى

اما منافع اخروى حج؛ عبارت است از تقرّب به خداى تعالى به وسيله مناسك و شعائرى كه از طريق گفتار و كردار، مراتب عبوديت انسان را در پيشگاه خداوند به نمايش مى گذارد و لذائذ مادى و مشاغل دنيوى را پشت سر مى افكند.

در تفسير الميزان بدين نكات اشاره شده است: آثار حج از اين ديدگاه محو گناهان و آمرزش معاصى و ايجاد مساوات ميان بندگان خدا است كه جز به تقوا بر يكديگر برترى ندارد (انّ أكرمكم عنداللَّه أتقاكم) (2)

مناسك حج به مفاهيم متعالى رهنمونگر است كه حج گزار بى ترديد نبايد از آن غافل باشد. شناخت حكمت تشريع مناسك، داراى اين تأثير است كه روح بيشتر از آن لذت ببرد و با انگيزه بيشترى در انجام تكاليف شرعى و اطاعت خداوند و تحقق بخشيدن به حقيقت حج، به شيوه اى الهى، بدانسان كه متضمن خير و سعادت انسان باشد بكوشد.

بستن احرام و بيرون شدن از لباس معمولى، اميال و هواهاى نفسانى را به بند مى كشد


1- بقره: 197.
2- حجرات: 12.

ص: 33

و مردم را از فكر كردن در امورد دنيا دور مى سازد و به آفريدگار توجه داده و به انديشه در جبروت و عظمت و جلال حق تعالى فرامى خواند و به پرواز روح و تعالى وجدان و ضمير و اظهار خضوع و خشوع در برابر خداوند و دورى جستن از نخوت و غرور وامى دارد و امراض نفسانى چون بلندى جوئى و كبر و كينه و خصومت را درمان نموده و به عمل خالصانه دعوت مى كند. زيرا به جز اخلاص كه عنصر اصلى اعمال است هيچ عملى ارزش ندارد و براى هيچ مسلمانى در عبادات يا معاملات يا اخلاق جز با اخلاص فضيلتى نيست. يكى از اركانِ اخلاص، اين است كه با مسلمانان تفاهم كند و دل را از كينه و دشمنى و خصومت آنان پالايش دهد؛ همانگونه كه خداوند در قرآن كريم در وصف مؤمنين مى فرمايد: «آنان كه بعد از ايشان مى آيند: گويند: خدايا! ما و برادران مؤمن را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند مشمول آمرزش خويش قرار ده و دلهايمان را از كينه مؤمنان تهى ساز. پروردگارا! توئى مهربان و بخشنده.»

«والذين جائوا من بعدهم، يقولون ربّنا اغفرلنا و لإخواننا الذين سبقونا بالإيمان ولا تجعل فى قلوبنا غِلًا للذين آمنوا رَبّنا انك رؤوف رحيم.» (1)

لبيك گفتن حجاج همزمان با احرام آغاز مى شود و تا صبح روز عيد و رجم جمره عقبه ادامه دارد (2) شاهدى زنده و واقعيتى ملموس است بر توجه صادقانه به خداى متعال و دامن برچيدن از پليدى و آلودگى گناهان و شهوات نفسانى و تذكر و توجه دائم به طاعت حق و امتثال اوامر و نواهى او.

حضور در كنار خانه خدا با قصد طواف و زيارت؛ عامل ديگرى است جهت دستيابى به منافع دنيا و آخرت، زيرا مشاهده كعبه مشرفه، تعلقات مادى را از دلهاى شيفتگان مى زدايد و فطرت نفع طلب انسان را به منافع معنوى و مصالح خويش توجه مى دهد همچنين طواف خانه خدا تحكيم بخش وحدت عموم مسلمين و رمز تشبيه به فرشتگانى است كه بر پيرامون عرش خدا در طوافند و پرواز روح است در افق متعالى حق پرستى و معراج قلب و انديشه به ملكوت ربانى. وياد و ذكر صاحب خانه و تجديد ميثاق انسان با خدا و اقرار و اعتراف به ربوبيت و وحدانيت اوست كه با شروع طواف از حجرالأسود يا «حجرالأسعد» آغاز مى گردد. تا نشانه و رمزى باشد بر وحدت عمل مردم و گذرگاهى براى اجراى عهد و پيمان الهى در حق و عدل و خير و توحيد و فضيلت.


1- حشر: 10.
2- در فقه اماميه، تنها تا ظهر عرفه تلبيه ادامه دارد و از آن پس دستورى درباره تلبيه نرسيده است.

ص: 34

قرآن مجيد با اشاره به اين عهد ديرين مى فرمايد:

«و هنگامى كه خداوند از ذريه بنى آدم پيمان گرفت و آنان را به گواهى فراخواند كه آيا من آفريدگار شما نيستم؟ آنان گفتند چرا گواهى دهيم تا روز قيامت نگوئيد ما از اين مطلب غافل بوديم.»

«و اذ أخذ ربّك مِن بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و أشهدهم على أنفسهم ألَسْتُ بربّكم قالوا بلى شهدنا أن تقولوا يوم القيامة انا كنا عن هذا غافلين» (1)

سعى بين صفا و مروه، گام برداشتن در حريم و عرصه گاه رحمت الهى و طلب آمرزش و خشنودى او و درخواست تفضل و خيرات ربّانى و مددجوئى ازساحت قدس او است كه توان تحمل مشكلات را موهبت فرمايد؛ آنگونه كه هاجر همسر ابراهيم خليل- عليه السلام- در اين سرزمين از خداى خود يارى طلبيد و آنگاه كه تشنگى و بى آبى او و كودك خردسالش اسماعيل را تحت فشار قرار داد با تضرع به ساحت قدس ربوبى عرض نياز و تضرع كرد تا خداوند رحمت خويش بر آنها نازل فرمود. قرآن با اشاره به اين مكان مقدس گويد: «صفا و مروه از جمله شعائر الهى است، پس هر كس حج عمره بجاى آورد، بر اوست كه ميان آندو طواف كند، و آن كس كه از روى خلوص عمل خير كند خدا سپاسگوى و داناست.»

«ان الصفا و المروة من شعائر اللَّه فمن حج البيت أو اعتمر فلا جناح عليه، أَنْ يطّوّف بهما فمن تطوّع خيراً فان اللَّه شاكر عليم.» (2)

احمد حنبل از پيامبر اكرم- ص- نقل مى كند كه فرمود: «سعى كنيد كه خدا سعى را بر شما واجب ساخته است.»

وقوف به عرفه در عرصه گاهى كه از رضوان الهى لبريز و از توحيد و وحدت آكنده است، زائران را منقطع از غير خدا به ابتهال و اخلاص وامى دارد كه سر به خاك بندگى اش بسايند و بدون هيچگونه حجابى پيوند روحانى برقرار كنند و به سلطنت مطلقه اش پناه گيرند و فضل و رحمت او را بجويند و به يقين بدانند كه دعايشان به اجابت مقرون است.

رمى جمره و رجم شيطان در روز عيد و ايام تشريق، سمبل مقاومت در برابر وساوس شيطانى و تحريكات نفسانى او و رهايى از انگيزه هاى شر و مبارزه با فساد و انحراف است.

اهل منطق گويند: «محسوس دليل معقول است» اين اصل در اينجا جريان دارد و رمى جمرات و استلام حجر و طواف كعبه، تبلورى است از حقايق معقول در قالب محسوسات


1- اعراف: 172.
2- بقره: 158.

ص: 35

و رمز مفاهيم عميق در قالب حركت هاى ظاهرى كه به مؤمن مى آموزد با چه اهداف و مقاصدى سير و حركت خويش را آغاز كند و به پايان برساند و در برابر فتنه ها و شرور و تحركات نفس اماره مقاوت نمايد. مقصد اصلى از اين شعائر اين است، نه آنگونه كه برخى مستشرقين ابله و بى ايمان پنداشته اند كه حج طواف بدور سنگ ها، با اهداف مادى شرك آميز است! (كعبه آن سنگ نشانى است كه ره گم نشود)

بالاخره شعائر حج با قربانى و نذورات و كفارات به سر حد كمال مى رسد كه فدا كردن ذبيحه آخرين وداع با رذائل است و ريختن خون قربانى گويى نقطه پايانى است بر خصلت هاى نكوهيده و پايبندى به فضيلت فداكارى و قربانى كردن، همانگونه كه خداوند فرمايد: «گوشت و خون قربانى هرگز به خدا نمى رسد بلكه اين تقواى شماست كه به محضر حق مى رسد، خداوند اينچنين آنها (حيوان قربانى) را تسخير شما نموده تا خدا را به بزرگى بستاييد كه شما را هدايت فرمود. و نيكوكاران را نويد و بشارت ده.»

«لن ينال اللَّه لحومها و لا دمائها و لكن يناله التقوى منكم كذلك سخّرها لكم لتكبَّروااللَّه على ما هداكم و بشّرالمحسنين.» (1)

آرى تمام شعائر و مناسك حج در بردارنده منافع اخروى است. و بطور قاطع نشانگر اعتماد به خدا و طلب فضل اوست و انسان را آگاهى مى دهد كه از اعماق جان در برابر عظمت و جلال او خضوع كند و شيرينى مناجات وبندگى اش را بچشد و رضا و تقرب او را بجويد، بسيار گريه و زارى كند و جان را پالايش دهد و از روى خلوص به توبه نصوح و پشيمانى از گناهان گذشته رو آورد.

پى نوشتها:


1- حج: 37.

ص: 36

ص: 37

فقه

ص: 38

مشروعيت سفر براى زيارت قبور

يعقوب جعفرى

قرنهاست كه مسلمانان جهان، طبق يك سيره حسنه و سنت پذيرفته شده و با پيروى از روايات وارده از پيامبر اسلام، بر سر قبور اولياى خدا و بزرگان دين حاضر مى شوند و با اداى احترام نسبت به آنان، قبرشان را زيارت مى كنند و از ارواح مقدسه آنها كسب فيض مى نمايند و به ياد ارزشها و اصالتهايى مى افتند كه اين بندگان خوب خدا، همواره منادى آن بوده اند.

با وجود اين، در نيمه اوّل قرن هشتم، شخصى به نام «ابن تيميه» ظاهر شد و زيارت قبور را نوعى بدعت دانست و با تمسك به مطالب سست و غير مستند، به حرمت آن فتوا داد و سفر براى زيارت قبور، حتى قبر پيامبر را نامشروع خواند. (1) واكنش علماى اسلام، از شيعه و سنى، در مقابل اين عقيده ابن تيميه كه آن را به اسلام نسبت مى داد، بسيار تند و سريع بود و علماى مذاهب اسلامى پس از مباحثات بسيارى


1- البته ابن تيميه خود را از پيروان حنابله مى داند، در حالى كه حنابله به زيارت قبور مى رفتند و به آن اعتقاد داشتند، تا جايى كه شيخ مفيد نقل مى كند كه به ما اماميه ايراد مى گيرند كه شما هم حنبلى شده ايد، زيرا حنبلى ها هم به زيارت قبور مى روند و نزد قبور اعتكاف مى كنند شما اماميه هم همين كار را انجام داديد، سپس شيخ مفيد پاسخ مى دهد كه اگر چيزى را حنابله انجام دادند، الزاماً كار خلاف نيست. رجوع شود به: الفصول المختار، ص 128.

ص: 39

كه با او كردند، به بى اساس بودن ادعاهاى وى پى برده، او را تكفير نمودند. او به خاطر همين عقايد انحرافى به زندان افتاد و در سال 728 در قلعه اى در دمشق از دنيا رفت. (1) علماى مذاهب، حتّى حنبلى ها از ابن تيميه- كه خود را حنبلى مى دانست- روى برگردانيدند و او را گمراه دانستند؛ مثلًا «يافعى» درباره او گفت:

«ابن تيميه مسائل غريبى آورد كه بر او انكار كردند و از قبيح ترين سخنان او اين كه او از زيارت قبر پيامبر نهى كرد.» (2) ابن حجر عسقلانى نوشت:

«فقيه مالكى به كفر او حكم داد و در دمشق اعلام شد كه هر كس عقيده ابن تيميه را داشته باشد، خون و مال او حلال است.» (3) البته در اينجا قصد نداريم داوريهاى علماى اسلام را درباره ابن تيميه نقل كنيم؛ چرا كه در چنين حالتى از هدف اصلى دور مى افتيم و آنچه آورده ايم، براى نمونه است.

هرچند پس از مرگ ابن تيميه، بعضى از شاگردانش مانند ابن قيم الجوزيه و ابن كثير شامى دنباله حرفهاى او را گرفتند، اما بهرحال سخنان و عقايد آنان در جامعه اسلامى، جا نيفتاد و به بوته فراموشى سپرده شد تا اين كه در اوائل قرن سيزدهم، محمد بن عبدالوهاب از سرزمين حجاز حرفهاى فراموش شده ابن تيميه را تكرار كرد و پيروانى چند يافت كه به «وهابى ها» شهرت يافته، حاكمان حجاز نيز از آنها حمايت كردند و جز خود، همه مسلمانان را مشرك و گمراه مى دانند!

يكى از مطالب عمده ابن تيميه و وهابى ها اين است كه آنها سفر براى زيارت قبور، حتى زيارت قبر پيامبر اسلام را، نامشروع بلكه مساوى با شرك مى دانند.

ابن تيميه مى گويد:

«در صحيح بخارى و صحيح مسلم نقل شده كه پيامبر فرمود: «لا تشدّ الرحال الا الى ثلاثة؛ المسجدالحرام و المسجدالأقصى و مسجدى هذا»؛ «بار سفر بسته نشود مگر براى سه جا: مسجدالحرام، مسجدالأقصى و اين مسجد من.»

اگر كسى براى سفر به قبر حضرت ابراهيم و يا قبر پيامبر اسلام نذر كند، وفا به اين نذر واجب نيست؛ زيرا از سفر كردن به اين محل ها نهى شده است. (4) همچنين ابن تيميه در منهاج السنه، با وارد ساختن تهمتهاى ناروا به شيعه، از اين كه شيعيان قبر پيامبر و اولياى خدا را زيارت مى كنند، آنها را به يهود و نصارى تشبيه مى كند و


1- ابن كثير شامى، البداية و النهايه، ج 14، ص 138.
2- يافعى، مرآةالجنان، ج 4، ص 277.
3- ابن حجر، الدرر الكامنة، ج 1، ص 154.
4- الرسائل الكبرى، ج 2، ص 57.

ص: 40

حتى شيعه را به خاطر اين عمل، مشرك مى داند و جالب اين كه به صورت «انْ قيلِ» از خود مى پرسد كه تنها شيعه به زيارت قبور نمى رود بلكه بسيارى از اهل سنت هم چنين مى كنند، پس چرا فقط شيعه را متهم مى كنى؟ پاسخ مى دهد:

«درست است كه بسيارى از اهل سنت هم به زيارت قبور مى روند، آنها هم كار حرام مى كنند و گمراه هستند ولى گمراهى شيعه بيشتر است!» (1) و بدينگونه خود ابن تيميه اعتراف مى كند كه اكثريت مسلمانان از شيعه و سنى زيارت قبور اولياى خدا را مشروع مى دانند و آن را انجام مى دهند.

ابن تيميه نه تنها سفر براى زيارت قبور را جايز نمى داند بلكه اساس زيارت قبور و از جمله زيارت قبر پيامبر اسلام را ولو براى ساكنين مدينه جايز نمى داند و رواياتى را كه درباره زيارت قبر پيامبر وارد شده، رد مى كند و آنها را ضعيف و جعلى مى داند. (2) اكنون ما مسأله زيارت قبور را تحت چند عنوان مورد بررسى قرار مى دهيم:

1- استحباب زيارت قبور

2- استحباب زيارت خصوص قبر پيامبر و اولياى خدا.

3- سفر به آهنگ زيارت قبور.

4- بحث درباره حديث (شدّ رحال).

البته ما در اين بحثها هم به رواياتى كه از طريق شيعه وارد شده، استناد خواهيم كرد و هم رواياتى را كه از طريق اهل سنت است خواهيم آورد.

استحباب زيارت قبور

رفتن به زيارت قبور خويشان و نزديكان و دوستان و آشنايان، يك امر عقلايى است و اقوام و ملل از ديرباز، اين كار را انجام داده اند و در اسلام نيز ممنوع نشده و حتى چنانكه خواهيم ديد، پيامبر خدا به زيارت قبور امر كرده است و بديهى است كه امر رسول خدا حداقل بر استحباب آن دلالت دارد. البته از روايات چنين فهميده مى شود كه در آغاز اسلام، پيامبر مردم را از زيارت قبور منع كرد ولى بعدها ممنوعيت برداشته شد و پيامبر به آن امر فرمود.

شايد علّت نهى قبلى اين باشد كه در آغاز اسلام مردگان غالباً مشرك و بت پرست


1- منهاج السنه، ج 1، ص 132.
2- الرسائل الكبرى، ج 2، ص 65.

ص: 41

بودند و پيامبر مى خواست هرگونه رابطه ميان مسلمانان و مشركين قطع شود؛ بخصوص اين كه احتمال داشت مسلمانان بر سر قبور پدران مشركشان سخنان باطلى را به زبان بياورند اما بعدها كه اسلام قوت گرفت و مبانى توحيد محكم شد و مسلمانان با شرك و بت پرستى بكلّى قطع رابطه كردند و مظاهر شرك از بين رفت، پيامبر به زيارت قبور امر كرد تا از منافع تربيتى آن بهره گيرى شود.

اينك توجه خوانندگان محترم را به چند حديث كه از طريق شيعه و سنى وارد شده است جلب مى كنيم:

عن على- عليه السلام- قال قال رسول اللَّه- ص-: «نهيتكم عن زيارة القبور الافزوروها.» (1) حضرت على- عليه السلام- از پيامبر نقل مى كند كه فرمود: «شما را از زيارت قبور نهى كرده بودم، از اين پس زيارت كنيد.»

عن أبى عبداللَّه- عليه السلام- فى زيارة القبور قال: «انهم يأنسون بكم فاذا غبتم عنهم استوحشوا.» (2) امام صادق- عليه السلام- درباره زيارت قبور فرمود: «آنها با شما انس مى گيرند و چون از پيش آنها غايب شويد وحشت مى كنند.»

عن بريدة قال قال رسول اللَّه- ص-: «قد كنت نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها فانها تذكّرالآخرة.» (3) بريده از پيامبر نقل مى كند كه فرمود: «شما را از زيارت قبور نهى كرده بودم، از اين پس زيارت كنيد كه آخرت را به ياد شما مى آورد.»

عن انس قال قال رسول اللَّه- ص-: «كنت نهيتكم عن زيارة القبور الا فزوروها فانها ترق القلوب و تدمع العين و تذكرالآخرة و لاتقولوا هجراً.» (4) انس از پيامبر خدا نقل مى كند كه فرمود: «شما را از زيارت قبور نهى كرده بودم، از اين پس قبرها را زيارت كنيد كه قلب را نرم و چشم را گريان مى كند و آخرت را به ياد مى آورد اما سخن بيهوده نگوييد.»

عن انس قال: قال رسول اللَّه- ص-: «نهيتكم عن زيارةالقبور فزوروها فانّها تذكركم الموت.» (5) انس از پيامبر خدا نقل مى كند كه فرمود: «شما را از زيارت قبور نهى كردم، از اين پس زيارت كنيد كه آن مرگ را به ياد مى آورد.»

اين بود نمونه هايى از رواياتى كه در كتب احاديث شيعه و سنى نقل شده و در آنها


1- وسائل الشيعه، ج 1، ص 149.
2- همان، ج 2، ص 3462.
3- سنن ترمذى، ج 3، ص 370.
4- كنزالعمال، ج 15، ص 646.
5- حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 375.

ص: 42

مردم به زيارت قبور خوانده شده اند و بطورى كه ملاحظه فرموديد، در بعضى از روايات، فوائد و منافعى براى زيارت قبور ذكر شده؛ از جمله اين كه قلب انسان را رقيق مى كند و او را به ياد مرگ و روز قيامت مى اندازد و بدينگونه آثار تربيتى خاصى بر آن مترتب مى شود كه نمى توان از آنها صرف نظر كرد.

بنابراين طبق رواياتى كه خوانديم زيارت قبور عمل مستحبى است كه شرع مقدس به آن دستور داده است.

استحباب زيارت خصوص قبر پيامبر و اولياى خدا

هرچند كه زيارت قبور مستحب است ولى زيارت قبر رسول خدا و حضرات معصومين- عليهم السلام- از اولويت خاصى برخوردار است و بر استحباب آن تأكيد بيشترى شده است؛ زيرا علاوه بر رواياتى كه در اين خصوص وارد شده و بعضى از آنها را خواهيم آورد، آثار تربيتى زيارت قبور اين اولياى خدا بسيار زياد است؛ زيرا زيارت آنها بزرگداشت كسانى است كه عمرى در طريق ايمان و تقوا گام برداشته اند و در واقع زيارت آنها ارج نهادن به ايمان و تقوا و ارزشهاى معنوى و ترويج آن اوصافى است كه در اولياى خدا وجود دارد.

و نيز زيارت قبور اولياى خدا نوعى اظهار محبت به كسانى است كه محبت و دوست داشتن آنها در شرع لازم و علامت ايمان دانسته شده است.

در خصوص زيارت قبر پيامبر خدا رواياتى وارد شده است كه ما بعضى از آنها را مى آوريم، برخى از اين روايات از طريق شيعه و برخى ديگر از طريق اهل سنت وارد شده است:

عن الصادق- عليه السلام- عن أبيه إن النبى- صلّى اللَّه عليه و آله- قال: «من زارنى حيّاً و ميّتاً كنت له شفيعاً يوم القيامة.» (1) امام صادق- ع- از پدرش و او از پيامبر- ص- نقل مى كند كه فرمود: «هر كس مرا در حال حيات و ممات زيارت كند، در روز قيامت شفيع او خواهم بود.»

قال اميرالمؤمنين- عليه السلام-: «اتمّوا برسول اللَّه حجّكم اذا خرجتم الى بيت اللَّه فان تركه جفاء و بذلك امرتم و اتموا بالقبور التى الزمكم اللَّه- عزّوجلّ- زيارتها و حقها و اطلبوا الرزق عندها.» (2) اميرالمؤمنين- ع- فرمود: «وقتى به زيارت خانه خدا بيرون مى رويد حج خود را با


1- بحارالانوار، ج 100، ص 139.
2- همان، ص 139.

ص: 43

پيامبر خدا به پايان بريد؛ زيرا كه ترك آن جفاست و به اين امر شده ايد و نيز حج خود را تمام كنيد با قبرهايى كه خداوند زيارت آنها و اداى حق آنها را بر شما لازم كرده است و نزد آنها طلب روزى كنيد.»

عن أبى عبداللَّه- عليه السلام- قال: «و لو تركوا زيارة النبى لكان على الوالى ان يجبرهم على ذلك و على المقام عنده فان لم يكن لهم مال انفق عليهم من بيت مال المسلمين.» (1) امام صادق فرمود: «اگر مردم زيارت پيامبر را ترك كنند بر عهده والى مسلمين است كه مردم را به اين كار مجبور كند و اين كه نزد قبر پيامبر باشند و اگر امكانات مالى نداشتند والى از بيت المال مسلمانها هزينه آنها را مى پردازد.»

اين سه روايت كه آورديم از طريق شيعه بود، اكنون رواياتى را از طريق اهل سنت مى آوريم:

عن عبداللَّه بن عمر قال قال رسول اللَّه: «من زار قبرى وجبت له شفاعتى.» (2) پيامبر فرمود: «هر كس قبر مرا زيارت كند، شفاعت من بر او واجب مى شود.»

عن حاطب بن أبى بلتعه قال قال رسواللَّه: «من زارنى بعد موتى فكأنما زارنى فى حياتى.» (3) پيامبر خدا فرمود: «هر كس مرا پس از مرگم زيارت كند، مانند اين است كه در حال حياتم زيارت كرده است.»

عن انس بن مالك عن النبى قال: «من زارنى بالمدينة محتسبا كنت له شفيعا.» (4) پيامبر خدا فرمود: «هر كس مرا به قصد قربت در مدينه زيارت كند، شفيع او خواهم بود.»

از اينگونه روايات در فضيلت زيارت قبر پيامبر و قبور اولياى خدا در كتب شيعه و سنى بسيار است و ما فقط نمونه هايى از آن را آورديم.

مرحوم علامه امينى در همين مورد روايات بسيارى با سندهاى مختلف و از كتب متعدد اهل سنت نقل كرده، همچنين ايشان فرازهايى از سخنان دانشمندان اهل سنت را، از مذاهب مختلف، درباره فضيلت و آداب زيارت قبر پيامبر نقل كرده است. كسانى كه تفصيل بيشترى مى خواهند به آنجا مراجعه كنند. (5) بعضى از علماى اهل سنت در اين باره كتابهاى مستقلى نوشته اند كه از جمله آنهاست كتاب «شفاءالسقام فى زيارة خيرالأنام» از تقى الدين سبكى كه در مصر چاپ شده است.


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 16.
2- سنن دار قطنى، ج 2، ص 278.
3- همان.
4- شوكانى، نيل الأوطار، ج 4، ص 326.
5- امينى، الغدير، ج 5، ص 109 به بعد.

ص: 44

سفر به آهنگ زيارت قبور

باتوجه به اين كه به زيارت قبور امر شده و زيارت قبور مؤمنين؛ بخصوص قبر پيامبر و اولياى الهى مستحب است، بدون شك سفر براى انجام چنين كارى نيز مستحب خواهد بود.

زيرا همانگونه كه سفر براى انجام حج واجب است، سفر براى انجام يك عمل مستحبى نيز از باب مقدمه عمل، مستحب خواهد بود.

وقتى رفتن به زيارت قبور، طبق احاديث صحيح، مشروع و مستحب باشد، چه فرقى مى كند كه انسان از خانه خود به قصد زيارت قبورى كه در شهر خود اوست خارج شود و يا از شهرى ديگر به قصد زيارت قبورى كه در شهرى ديگر است سفر كند؟ به هر حال مسافتى را براى اين منظور طى مى كند حال اين مسافت كم باشد يا زياد، تفاوتى نمى كند و در هر دو صورت رفتن به قصد زيارت است.

ديگر اين كه خداوند در قرآن كريم به اهل معصيت از مؤمنان دستور مى دهد كه خدمت پيامبر بروند و از آن حضرت بخواهند كه از خدا براى آنها طلب مغفرت كند. (1) در چنين صورتى اميد است كه خدا آنها را ببخشد. مى دانيم كه زنده و مرده پيامبر تفاوت نمى كند و طبق روايات، پيامبر پس از مرگش هم به امت خود دعا مى كند و ناظر اعمال آنهاست.

عن عبداللَّه بن مسعود قال قال رسواللَّه- ص-: «حياتى خير لكم تحدثون و تحدث لكم و وفاتى خير لكم تعرض علىّ أعمالكم فما رأيت من خير حمدت اللَّه عليه و ما رأيت من شرّ استغفرت اللَّه لكم.» (2) پيامبر فرمود: «زندگى من براى شما خير است كه با هم سخن مى گوييم و مرگ من نيز براى شما خير است كه اعمال شما بر من عرضه مى شود، اگر عمل خيرى ديدم بخاطر آن خدا را سپاس مى گويم و اگر عمل بدى ديدم از خدا براى شما طلب مغفرت مى كنم.»

بنابراين مى توان گفت: مسافرت براى زيارت قبر پيامبر، همانند مسافرت براى ديدن پيامبر در زمان حيات آن حضرت است.

از همه اينها گذشته طبق روايات بسيارى كه در دست داريم، شخص پيامبر به خاطر زيارت قبور شهداى احد به آنجا سفر كرده و نيز بعضى از اصحاب رسول خدا براى زيارت قبور مسافرتها كرده اند و يا همديگر را به سفر براى زيارت قبر پيامبر دعوت نموده اند و اينهمه


1- نساء: آيه 64.
2- مجمع الزوائد، ج 9، ص 24.

ص: 45

مى رساند كه سفر براى زيارت قبور مشروع و مطلوب بوده و سيره مسلمانان از عهد رسول اللَّه و صحابه و تابعين به اين طرف بر آن جارى بوده است. اكنون رواياتى را كه مطالب ياد شده را در برگرفته با هم مى خوانيم:

عن أبى هريرة قال قال رسول اللَّه- ص- حين مرّ على شهداء احُد: «أشهد انّ هؤلاء شهداء عنداللَّه يوم القيامة فأتوهم و زوروهم و الذى نفسى بيده لايسلم عليهم احد الى يوم القيامة الا ردوا عليه.» (1) ابو هريره مى گويد: پيامبر خدا هنگامى كه از كنار شهداى احد عبور مى كرد فرمود:

«گواهى مى دهم كه اينها در روز قيامت نزد خداوند شهدا هستند پس به سوى آنها بياييد و آنها را زيارت كنيد. قسم به خدايى كه جانم در دست اوست تا روز قيامت هيچكس به آنها سلام نمى دهد مگر اين كه آنها جواب سلام او را مى دهند.»

عن طلحة بن عبيداللَّه قال: «خرجنا مع رسول اللَّه يريد قبورالشهداء فلما جئنا قبور الشهداء قال: هذه قبور اخواننا.» (2) طلحة بن عبيداللَّه مى گويد: «با پيامبر خدا بيرون رفتيم و آن حضرت قبور شهداى احد را اراده كرده بود. وقتى نزد قبرهاى شهدا رسيديم، فرمود: اين قبور برادران ماست.» (منظور از قبور شهدا در اينجا، قبور شهداى احد است كه چند كيلومتر با مدينه فاصله دارد.)

على بن الحسين عن أبيه قال: «كانت فاطمة تزور قبر عمّها حمزة فى كلّ جمعة فتصلّى و تبكى عنده.» (3) على بن الحسين از پدرش نقل مى كند كه: «فاطمه هر روز جمعه به زيارت قبر عمويش حمزه مى رفت و در آنجا نماز مى خواند و گريه مى كرد.»

عن شهر بن حوشب قال: «لما اسلم كعب الأحبار عند عمر و هو فى بيت المقدس فرح عمر باسلام كعب الأحبار ثم قال: هل لك ان تسير معى الى المدينة فتزور قبر النبى و تمتع بزيارته؟ قال: نعم يا اميرالمؤمنين انا افعل ذلك.» (4) ابن حوشب مى گويد: «چون كعب الأحبار پيش عمر مسلمان شد و او در آن موقع در بيت المقدس بود، عمر از اسلام آوردن كعب الأحبار خوشحال شد و به او گفت: آيا مى توانى با من به مدينه بيايى تا قبر پيامبر را زيارت كنى و از زيارت قبر او لذت ببرى؟ گفت: آرى يا اميرالمؤمنين چنين خواهم كرد.»

عن أبى الدرداء: «ان بلالا رأى فى منامه النبى- ص- و هو يقول له: ما هذه الجفوة يا بلال؟ اما آن ان تزورنى يا بلال؟ فانتبه حزيناً وجلًا خائفاً فركب راحلته و قصد المدينة و اتى قبرالنبى فجعل يبكى عنده و يمرّغ وجهه عليه.» (5)


1- المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 248.
2- سنن ابى داود، ج 1، ص 319.
3- سنن بيهقى، ج 4، ص 78.
4- واقدى، فتوح الشام، ج 1، ص 244.
5- تهذيب تاريخ دمشق، ج 2، ص 259.

ص: 46

ابودرداء مى گويد: «بلال پيامبر را در خواب ديد كه به او مى گويد: «اين چه جفايى است اى بلال آيا وقت آن نرسيده كه مرا زيارت كنى؟ بلال از خواب بيدار شد، در حالى كه محزون و غمگين بود پس مركب خود را سوار شد و آهنگ مدينه كرد و به قبر پيامبر آمد، آنجا گريه مى كرد و صورت خود را با خاك قبر، خاك مالى مى نمود.»

با توجه به اين روايات كه به عنوان نمونه نقل شد، به خوبى روشن مى شود كه سفر به آهنگ زيارت قبور در عصر پيامبر و صحابه يك سنت جارى بوده و كسى در مشروعيت آن ترديد نداشته است و از آن زمان به بعد هم سيره مسلمين از هر فرقه و مذهبى بر آن جارى بوده و مسلمانان براى زيارت قبر پيامبر و اولياى خدا از اطراف و اكناف بلاد اسلامى مسافرت مى كردند.

تنها چيزى كه ابن تيميه و پيروان او دستاويز خود كرده و سفر براى زيارت را غير مشروع قلمداد كرده اند، احاديث معروف به «شد رحال» است كه به صورتهاى مختلفى نقل شده است و بطورى كه خواهيم ديد، اين احاديث به هيچ وجه دلالتى بر منظور آنها ندارد و به كلّى از مسأله زيارت قبور بيگانه است.

اين حديث با سه تعبير در كتب اهل سنت و با يك تعبير در كتب حديثى شيعه نقل شده كه عبارتند از:

قال رسواللَّه: «لا تشد الرحال الّا الى ثلاثة مساجد؛ مسجدى هذا و مسجدالحرام و المسجد الأقصى.»

پيامبر فرمود: «بار سفر بسته نمى شود مگر براى سه مسجد؛ مسجد من، مسجدالحرام و مسجدالاقصى.»

قال رسول اللَّه: «انما يسافر الى ثلاثة مساجد؛ مسجدى هذا و مسجدالحرام و المسجد الأقصى.»

پيامبر فرمود: «همانا مسافرت مى شود به سوى سه مسجد؛ مسجد من و مسجدالحرام و مسجدالأقصى.»

قال رسول اللَّه: «تشدّ الرحال الى ثلاثة مساجد؛ مسجدى هذا و مسجدالحرام و المسجدالأقصى.» (1) پيامبر فرمود: بار سفر براى سه مسجد بسته مى شود؛ مسجد من و مسجدالحرام و مسجدالاقصى.»

عن على بن ابيطالب قال: «لا تشدّ الرحال الّا الى ثلاثة مساجد؛ المسجدالحرام و


1- هر سه تعبير در: صحيح مسلم، ج 4، ص 126.

ص: 47

مسجدالرسول و مسجدالكوفة.» (1) على عليه السلام فرمود: «بار سفر بسته نمى شود مگر به سه مسجد؛ مسجدالحرام و مسجد پيامبر و مسجد كوفه.»

ابن تيميه گمان كرده است كه پيامبر در اين حديث از مسافرت به غير مساجد سه گانه ياد شده، نهى كرده و در نتيجه از سفر براى زيارت قبور هم نهى نموده است. در حالى كه دقت در مضمون اين احاديث به روشنى نشان مى دهد كه اين احاديث به هيچ وجه در مقام نهى از مسافرت به غير مساجد مزبور نيست بلكه در مقام بيان فضيلت و برترى آن مساجد بر مساجد ديگر است و اين كه ثواب نماز خواندن در آن مساجد به حدى است كه ارزش آن را دارد كه انسان رنج سفر را براى خود هموار سازد و به خاطر كسب فضيلت نماز در آن مساجد مسافرت كند.

اساساً اگر برداشت ابن تيميه از اين احاديث درست باشد، سفر براى كسب علم و يا سفر براى جهاد و يا سير در زمين نيز حرام و بدعت خواهد بود در صورتى كه او نمى تواند چنين مطلب باطلى را ملتزم شود. بنابراين چون سفر براى امور مادى و معنوى، امرى مشروع است و بعضى از سفرها حتى واجب و يا مستحب مى باشد، بدون شك اين احاديث در مقام انشاى حكم و امر و نهى نيست بلكه چنانكه گفتيم در مقام بيان فضيلت اين مساجد است.

ديگر اين كه خود پيامبر گاهى براى اداى نماز به مسجد قبا مسافرت مى كرد (2) در حالى كه مسجد قبا يكى از آن مساجد مذكور در روايت نيست.


1- وسائل الشيعه، ج 3، ص 525 و بحارالانوار، ج 99، ص 379 به نقل از كتاب «الخصال» شيخ صدوق.
2- صحيح بخارى، ج 2، ص 137.

ص: 48

پى نوشتها:

ص: 49

تاريخ

ص: 50

نقش حج در تحولات دينى غرب آفريقا

محمد على سلطانى

مسلمانان آفريقاى غربى على رغم گذشته درخشان دينى و نقشى كه در خلق تاريخ دينى غرب آفريقا داشتند، براى مسلمانان مناطق ديگر شناخته شده نيستند. در كشورهاى اسلامى خاورميانه و خاور دور، آگاهى تاريخى نسبت به مسلمانان غرب آفريقا، در حدّ بسيار پايين است و از تعبير «مسلمانان آفريقا» چيزى در حد ساكنان مسلمان كشورهاى شرق و شمال آفريقا در ذهنها نقش مى بندد و كمتر ديده ها به سوى غرب آفريقا و كشورهاى آفريقاى غربى منعطف مى گردد. در حالى كه حاكميت مسلمانان در قالب و ساختار حكومتهاى دينى و امپراطوريهاى اسلامى در آن مناطق، قرنها در جريان بود و هم اكنون نيز اكثريت مطلق بسيارى از كشورهاى غرب آفريقا مسلمان مى باشند.نام امپراطوريهاى اسلامى؛ نظير امپراطورى گاناChana قبيله «فولا» يا «فولانى»(1)، (مالى) Mali (، فولا) Fula ((2)، سنگاى) Songhai (، چندان آشناى ذهن تاريخدانان مسلمان در كشورهاى خاورميانه و خاور دور نيست، گرچه براى معدودى از مورّخان و انديشمندان مصرى، به خاطر نزديكى و همقاره اى بودن و انگشت شمارى از


1- امپراطورى گانا كه كشور كنونى گانا به نام آن امپراطورى نام گذارى شده است، به حكومتى اطلاق مى شود كه توسط قبيله Soninke بين سالهاى 700 تا 1250 ميلادى در محدوده نيجر تا سنگال كنونى قدرت را به دست داشت. از چگونگى پيدايش و نيز تاريخ اوليّه اين امپراطورى، اطلاعات دقيقى در دست نيست. بهترين منبع در اين مورد، نوشته هاى مورّخ مسلمان اندلسى به نام العكبرى است كه در سال 1068 ميلادى از منطقه ديدار كرده است. امپراطورى گانا گرچه در آغاز يك امپراطورى غير مسلمان بود ليكن بعدها اسلام در بين مردمِ منطقه گسترش پيدا مى كند و تبديل به يك امپراطورى مسلمان مى شود كه قوانين اسلامى در آن به اجرا درمى آيد. امپراطورى گانا به علّت اختلافات داخلى، استقلال طلبى قبايل تحت كنترل امپراطورى؛ نظير قبيله سوسو و در نهايت با پيدايش امپراطورى مالى از بين رفت.
2- قبيله «فولا» يا «فولانى») Fulani (يكى از مشهورترين قبيله مسلمان غرب آفريقا است كه امروزه در آفريقاى غربى و مركزى پراكنده اند. ريشه اين قبيله از منطقه فوتا جلّو) Futa jallon (در گينه كوناكرى كنونى است و اكنون يكى از مدّعيان حكومت در برابر دو قبيله سوسو) Suss (و مالينكا) Malika (در گينه مى باشد. اين قبيله خود را نيمه عرب مى دانند و چنين پنداشته مى شود كه از نظر پدرى عرب و از نظر مادرى نژاد سياه دارند. شغل اصلى اين قبيله گاودارى بود كه بعدها به تجارت روى آوردند و يكى از قبايل ثروتمند غرب آفريقا شمرده مى شوند و از آگاهان به فنّ تجارت تلقّى مى گردند. تقريباً تنها قبيله اى است كه بطور كامل مسلمان هستند و در برابر استعمار فرانسه و انگليس در غرب آفريقا از اصالت دينى خود دفاع كردند و همچنان زبان و خط خود را كه به حروف عربى نگاشته مى شود، حفظ كردند. فولانيها به علّت شغل گله دارى مجبور بودند براى به دست آوردن مرتع، همواره در حركت باشند از اين روى با مردم اطراف خود برخوردهاى فراوان داشتند و از آنجايى كه مسلمانان معتقدى بودند در اين حركتهاى شغلى، يكى از اهداف خود را ترويج اسلام قرار داده بودند و براى اين هدف افزون بر ايجاد مدارس دينى و افتتاح مكتب خانه در شهرها و روستاهاى مسيرشان، در موارد ضرورى دست به مبارزه مسلحانه مى زدند و كم كم به قدرت بزرگى تبديل شدند و حكومت مقتدرى پى ريزى كردند و قبايل اطراف خود را به اسلام فرا خواندند؛ از جمله قبائلى كه تحت تأثير آموزش قبيله فولا مسلمان شدند، دو قبيله سوسو در گينه و تمنى) Tamne (در سيرالئون مى باشد. در مورد قبيله فولا يادآورى اين نكته خالى از فايده نيست كه طريقه عرفانى تيجانى در ميان قبيله مزبور، گسترش فراوان دارد و همين امر زمينه مناسبى براى تشيّع در بينشان فراهم آورده است، گرچه در شهر كوناكرى پايتخت گينه، به علّت پشتوانه قوى مالى وهّابيّت حاشيه خليج فارس، تا حدودى آيين وهابيّت جاى پا باز كرده است ليكن مناطق اصلى سكونت فولانيها؛ يعنى فوتاجلّو همچنان براى ترويج تشيّع آمادگى خود را حفظ كرده است.

ص: 51

جهانگردان مسلمان ديگر نقاط جهان اسلام به تصادف، گذرى بر آن ديار داشته اند و نيز مؤلفان غربى كه دولتهايشان درگيريهاى طولانى براى شكستن آن امپراطوريها و از بين بردن آثار فكرى بجاى مانده آنان در زمينه سازى براى تبدّل فرهنگى مسلمانان آفريقاى غربى كرده اند؛ كاملًا آشناست. از اين روى براى ما مسلمانان مناطق دورتر، نگرش دوباره لازم است تا مسلمانان مناطق ياد شده را بشناسيم. دستيابى بدان شناخت، از طرق گوناگون ممكن است و از آن جمله بازنگرى به حوادث تاريخى مسلمانان غرب آفريقا در قالب بازنگارى پاره اى از پديده هاى شاخص زندگى گذشته آنان كه به علّت كم توجّهى مورّخان مسلمان در زير غبار فراموشى مدفون گشته اند؛ زيرا بازنگارى حوادث تاريخى دريچه اى براى بازيابى درست گذشته است و دست كم شيوه اى است براى نقل و ارائه قابل درك و فهم از حوادث گذشته و بازسازى غيرت دينىِ رنگ باخته و مهجور مسلمانان جهان.

از اين رو، تلاش خواهد شد. به نقل از نويسندگان آفريقايى و يا غربى كه در حول و حوش حوادث تاريخى غرب آفريقا مطالبى نگاشته اند، آگاهيها و اطلاعاتى از گذشته مسلمانان آن خطّه ارائه گردد و پاره اى از بخشهاى مبهم زندگى دينى آنان روشن شود. حوادثى كه بيشتر مورد توجّه اين نوشته است، پديده هاى تاريخى است كه در حول و حوش حج و در ارتباط با اين فريضه بزرگ اسلامى مى باشد، گرچه به تناسب و به همين بهانه، كوششى نيز براى روشن كردن ديگر جوانب زندگىِ دينى مسلمانان آن ديار، به عمل خواهد آمد. يادكرد اين نكته خالى از فايده نخواهد بود كه آوردن پديده هاى تاريخى از منابع غربى، به مفهوم تأييد و تأكيد نوشته هاى آنان نيست بلكه در واقع هدف در دسترس قرار دادن نوشته هاى آنان است با اين باور كه نگاشته هاى فارسى و عربى در اين موارد، قابل دسترسى اغلب جويندگان مى باشد و نيازى به دوباره نگارى نيست.

يكى از دولتهاى اسلامى پرقدرت در غرب آفريقا امپراطورى «مالى» بود. اين امپراطورى كه در پى انقراض امپراطورى گانا و حكومت كم قدرت سوسو وارد صحنه سياست و قدرت غرب آفريقا شد، در زمان مَنْسا موسى) Mansa musa ( (1)» به اوج قدرت خود رسيد. در اين زمان امپراطورى گسترش نهايى خود را انجام داد و به علّت تلاشهاى بين المللى و مسافرت جنجالى منسا موسى شهرت جهانى به دست آورد. منسا موسى اجراى قوانين اسلامى را در قلمرو حكومت خود الزامى كرد و پايگاه آموزشى و حوزه هاى تعليم دينى قوى را


1- منسا موسى حاكم امپراطورى مالى بين سالهاى 1337- 1312 در پى يك دوره اغتشاش و از هم پاشيدگى امپراطورى مالى، بعد از مرگ ساندياتا Sandiataدر سال 1255 و عدم توفيق جانشينان وى، از خاندان پادشاهى، قدرت را در مالى به دست آورد. وى با اعمال سياستهاى موفق از قبيل هماهنگ ساختن قبايل، بكارگيرى انديشمندان مسلمان در مديريتهاى مهم و نيز جنگهاى دليرانه خود، توانست امپراطورىِ از هم پاشيده مالى را به اوج قدرت خود برساند. مشكل عمده منسا موسى در اين بود كه از خاندان پادشاهان مالى نبود و به همين علّت به جاى انديشيدن به «وحدت قبيله اى»، «وحدت دينى» را محور كار خود قرار داد.

ص: 52

بينان نهاد، پاى علما و انديشمندان ديگر نقاط جهان اسلام را بدان سوى باز كرد و با گسترش تجارت، بين قلمرو خود و ديگر نقاط جهان اسلام، روابط كشورش را با بقيه دنياى اسلام مستحكم كرد. وى با آوردن مبلّغان اسماعيلى از سويى و سادات و شرفا از مكّه، از سوى ديگر، شناختهاى جسته و گريخته از اهل بيت- عليهم السلام- را هديه مردمش كرد. آنچه كه در فكر و زندگى منسا موسى نقش اصلى را بازى كرد و موجب تحريك وى براى انجام اصلاحات دينى و نيز تحكيم، گسترش و به صحنه عمل آوردن اسلام گشت، حج پرخرج، پر سر و صدا و طولانى وى بود. وى در اين سفر افزون بر آشنايى و ديدار با مسلمانان و حجّاج در مكّه، با انديشه هاى رايج دينى در مصر كه در آن زمان بيشتر فكر اسماعيليان رواج داشت، آشنا شد و در بازگشت بر آن شد كه ديده ها و آموخته هاى خويش را جامه عمل بپوشاند و در قلمرو خويش، مركز دينى پرآوازه اى را سامان دهد. در اينجا با آوردن جريان مسافرت وى از دو منبع گزارشى آفريقايى، كوشش خواهد شد؛ اهميّت اين مسافرت تبيين گردد. نخستين منبع نوشته آقاى آدو بوهن) Adu boohn (از دانشگاه گانا با نام «مقالاتى در تاريخ غرب آفريقا» است و ديگرى از كتاب «مردم و امپراطوريهاى غرب آفريقا» نوشته آقايان استرايد) Strid (و كارلاين ايفكا) Cdrolinc ifka (برگرفته شده است.

آقاى بوهن در مورد سفر حج منسا موسى مى نويسد:

«... در مورد هيچ يك از فعاليتهاى منسا موسى به مقدارى كه در مورد حج وى بين سالهاى 25- 1324 نگارش يافته، نوشته نشده است. اين حج در سطحى انجام گرفت كه تا آن موقع بى نظير بود. وى قبل از حركت، مقدمات امر را از سرتاسر امپراطورى تهيه ديد. طبق نوشته العمرى؛ وى كشور مالى) Mali (را با تعداد حيرت انگيز صد بار شتر طلا (طبق گفته ابن خلدون 80 بار شتر) ترك كرد. همچنين گفته شد كه پانصد غلام پيشاپيش وى حركت مى كردند كه هركدام نيزه اى طلايى به وزن چهار پوند با خود حمل مى كردند. علاوه بر اين، وى هزاران نفر از هموطنانش را كه شامل غلامان براى حمل وسايل شخصى؛ سربازان جهت حراست از كاروان و كارمندان و اعيان بود به همراه خود برد. ملكه وى نيز در اين سفر به همراه پانصد نوكر و نديمه شركت جست.

منسا موسى، همراهان و كاروان نيانى) Niani (را از راه نيجر به سوى مِما) Mema (ترك كرد و از آنجا از طريق تاقزا) Taghzz (به توت) Tuat (رهسپار شد و سپس در جهت شرق به

ص: 53

سوى مصر حركت كرد كه در جولاى 1324 به آن شهر وارد شد. آنان سه ماه تمام در مصر توقّف كردند و آنگاه در سپتامبر 1324 به سوى مكّه روان شدند. در مكّه چهار ماه توقّف كردند و سپس به مصر بازگشتند و از طريق گادامس) Ghadames (و تيمباكتو) Timbuctu (راهى نيانى شدند.

در هر صورت، وى طلاى فراوانى به همراه خود برده بود. منسا موسى در مصر و مكّه نسبت به حاكمان، درباريان و اعيان، بسيار گشاده دستى به خرج داد. وى همچنين براى خود خريد بسيارى انجام داد، بگونه اى كه پولش به اتمام رسيد و در نتيجه مجبور شد با ربح بالايى پول قرض كند. العمرى كه يازده سال بعد از مسافرت منسا موسى مصر را ديد، نوشته است:

منسا موسى هيچ امير يا دارنده پست و مقامى در دربار پادشاه مصر را بدون برخوردارى از محموله طلا رها نكرد. وى و همراهان آن قدر طلا مصرف كردند كه بازار آن در مصر كساد شد و قيمتش تنزّل كرد.

در هر حال؛ توجه برانگيزترين بخش اين حج پرخرج، اثرى بود كه بر شخصيّت منسا موسى و حكومتش داشت نخستين و مشهورترين اثر آن، شهرت فراوانى بود كه به مالى داد؛ امپراطورى براى اولين بار، در نقشه اروپايى) Mappa mudi (و يا نقشه جهان كه توسط انجلنى دولسرت) Angelino dolcert (در سال 1339 و دقيقاً دو سال پس از مرگ منسا موسى، تهيّه شده بود، ظاهر گرديد و در نقشه هاى بعدى با تفصيل و شرح زيادى مطرح گشت.

دوّمين اثر حج مزبور، آن بود كه تجارت بين مصر و مالى گسترش پيدا كرد. طبق گفته ابن خلدون، بعداز حج منسا موسى، رفت و آمد تجّار مصر به مالى افزايش يافت. منسا موسى و همراهانش زمانى كه در مصر بودند، به خريد انواع گوناگون كالا دست يازيدند و تجارت همان قبيل اجناس بعد از برگشت منسا موسى به وطنش ادامه يافت.

منسا موسى خود نيز آكنده از انديشه و تصميم بر پاك سازى و خالص گرايى اسلام؛ تقويت اسلام؛ پيشبرد آموزش و شناساندن پاره اى از آنچه كه در سفرش ديده بود؛ به مالى برگشت. وى براى شناساندن اسلام گروهى از علما، مبلّغان و متخصّصان حرفه هاى مختلف را با خود آورد؛ نظير ابو اسحاق ساحلى شاعر، دانشمند و معمار اسپانيايى المعمّر؛ مبلغ اسماعيلى- كه وى را هنگام برگشت در گادامس) Ghadames (ديده بود- و چهار شريف (سيّد) از خاندان پيامبر از مكّه، تا مردم با ديدن آنان خوشنود و سرزمين مالى به قدم آنان متبرّك شود.

ص: 54

وى انديشه اصلاحى خويش را با دستورى مبنى بر اجراى اصول پنجگانه اسلام، بدون كم و كاست، آغاز كرد. براى تهيه و تدارك مقدّمات پرستش به ابو اسحاق ساحلى، معمار مسلمان، دستور داد كه چند مسجد بسازد؛ بزرگترين اين مساجد مسجد جمعه در شهر تيمباكتو بود؛ جايى كه ساحلى در آن مستقر بود و در همانجا در سال 1346 درگذشت. ساحلى همچنين قصرى براى منسا موسى ساخت كه توسط يكى از منابع خبرى ابن خلدون، اينگونه توصيف شده است: ساختمانى گِرد داراى گنبدى با طرحهاى رنگى كه موجب شده است ساختمانى بسيار ظريف جلوه كند. اين موضوع پذيرفته شده، كه سبك معمارى الساحلى، در معمارى آفريقاى غربى، اثر خود را گذاشته است.

منسا موسى همچنين با فرستادن شاگردانى از مالى جهت آموزش به فاس) Faz (آموزش اسلامى را گسترش داد. بويژه آن كه اين شيوه توسط بعضى از جانشينان وى نيز ادامه پيدا كرد. وى همچنين زيربناى شهر تيمباكتو را بدان گونه كه بعدها مركز تجارت و آموزش در غرب آفريقا- نه به خاطر داشتن مسجد جمعه بلكه به علّت برخوردارى از انديشمندان، جالب توجّه شد- پى ريزى كرد.

بنابراين على رغم آنكه حج پرخرج و بى سابقه منسا موسى، باعث تنگدستى غير لازم در كشورش گرديد، موجب شد كه وى به عنوان بزرگترين حاكمى مطرح شود كه توفيق پيدا كرد امنيت و نظم در كشور مالى ايجاد كند. گسترش تجارت و بازرگانى، خلوص گرايى و تقويت اسلام و ايجاد فضاى اسلامى و در نهايت ايجاد شهرت براى كشور مالى، بدان گونه كه در اروپا و در تمام جهان اسلام شناخته شود؛ نيز از ره آوردهاى سفر حج او بود. هنگام مرگ وى، امپراطورى مالى از غرب تا به گامبيا) Gambia(و تاكرر) Takrar (؛ از شرق گائو) Guo (و تادمكا) Tadmekka(و از شمال به ساحل) Sahel (و والتا) Walata (و در جنوب تا شمال نيجر گسترش پيدا كرده بود. روزگار وى در واقع دوران طلايى بود. شگفت انگيز نيست كه بعد از مرگ وى در سال 1337 ميلادى، نام وى همچنان در يادها ماند و تا قرنها زنده نام گشت ...» (1).

همانگونه كه بوهن در گزارش خود آورده، منسا موسى به خاطر مخارج فراوان بين راه در مصر، مجبور به وام گرفتن شد. اين موضوع را قلقشندى نيز در كتاب خود آورده است.

قلقشندى افزون بر مطلب ياد شده، از تلاش منسا موسى براى يادگيرى احكام اسلامى در مصر نام مى برد. وى حتّى بعضى از عادات متداول در كشورش را نزد علماى مصر بيان مى كرد


1- 31 -29 ogap detimil puorg namgnol .1986 noitide dnoces ;yortsih nacirfa tsew ni scipota ;ydit leahcim dna iyaja eda .f bocaj htiw ,nehaob udA

ص: 55

و از آنان در مورد مشروع و غير مشروع بودن آن سؤال مى كرد.

در يكى از موارد منسا موسى به ابن حاجب مى گويد: در مناطق ما اينگونه مرسوم است كه اگر فردى دختر زيبارويى داشته باشد بدون اجراى عقد نكاح به دربار پادشاه مى فرستد! آيا ازدواج اينگونه مشروع است يا نه؟ و ابن حاجب در پاسخ حرمت آن را نه تنها بر توده مردم بلكه بر پادشاهان نيز، بيان مى كند و منسا موسى قسم مى خورد كه تاكنون به حرمت اين مسأله آگاه نبوده است. (1) مؤلفين كتاب «امپراطوريها و مردم غرب آفريقا» به مسافرت منسا موسى از ديد ديگرى نگاه كرده اند؛ آنان بيش از آن كه به نقل حوادث بپردازند به تحليل و به دست آوردن چرايى اقدام منسا موسى از ديدگاه سياسى و دينى پرداخته اند و آثار و نتايج دينى و سياسى اين مسافرت جنجالى را يادآور شده اند. اينان بر اين باور بودند كه امپراطوران مالى كه از قبيله مدينگو (2) بودند، جهت تثبيت حاكميّت خويش بر غير قبيله مسلمان مدينگو، ناچار بودند دين خويش را تبليغ و گسترش دهند تا بين خود و ديگر قبايل تحت سيطره شان، همگونى دينى بوجود آورند و از اين طريق «همدلى دينى» را بجاى «عناد قبايلى» كه در آفريقا نقش مهمّى داشته و دارد، بوجود بياورند. اين تحليل نمى تواند چندان از واقعيت دور باشد. با اين مقدمه كوتاه به نقل نظرات آنان پرداخته مى شود:

در كتاب «امپراطوريها و مردم غرب آفريقا» در خصوص حج و نيز فعّاليّت دينى منسا موسى چنين آمده است:

«يكى از همكاريهاى بزرگ منسا موسى با تاريخ مالى گسترش شهرت و موقعيت خارجى آن بود. وى اين همكارى را در سطح گسترده، توسط حج مشهور خود بين سالهاى 25- 1324 انجام داد. او اولين حاكم مالى نبود كه به حج مى رفت ليكن هيچ حاكمى قبل از وى، از سرتاسر غرب آفريقا، در آن سطح از پول خرج كردن، به مكه نرفته بود. وى با خود حدود شش هزار نفر از درباريان و خدمه را با لباسهاى فاخر و در حالى كه سه مليون پوند طلا را به همراه خود حمل مى كردند، به مكه برد. او به هرجا كه مى رفت به علت بخشندگى و خرج بى حد و حصر خود، براى همراهانش زبانزد مى شد. در مسير در هر نماز جمعه اى كه شركت مى كرد مخارج ساختن مسجدى را مى پرداخت. زن وى نيز در مصر خرج زيادى كرد بگونه اى كه ارزش اين فلز گرانبها (طلا) افت كرد. منسا موسى مال فراوانى در راه وقف، هديه و خريد


1- قلقشندى، احمد بن على متوفى 821؛ صبحى الأعشى فى صناعة الإنشاءِ، دارالكتب العلميه بيروت، ج 5، ص 285- 284.
2- مدينگو Madingo، قبيله اى مسلمان از شمال رود گامبيا است كه اكنون در بيشتر كشورهاى غربى آفريقا از قبيل ليبريا، سيرالئون، گينه، مالى و سنگال افراد آن پراكنده هستند. از استخوان بندى نسبتاً قوى و اندامى كشيده و سياهى روشن متمايل به قرمزى برخوردارند، بطور عمده به تجارت مشغول هستند و به پوشيدن لباسهاى فاخر شهرت دارند در بين مردم غرب آفريقا در مورد روانشناسى چند قبيله عبارت معنى دارى بدين مضمون متداول است كه مدينگوها كار مى كنند و نمى خورند تا لباسهاى بلند و فاخر بپوشند و فولانيها نمى پوشند و غذا يكبار در روز مى خورند تا ثروتمند شوند و تمنيها هرچه بدست مى آورند به شكم مى ريزند. اين قبيله از ديرباز به خاطر شغل تجارى خود در شهرها و روستاها مى گشتند و در ضمن به آموزش و گسترش اسلام دست مى يازيدند. تجار دو قبيله فولا و مدينگو از عوامل مهمّ گسترش اسلام در غرب آفريقا به شمار مى آيند. در مورد مدينگوها يك رمّان به نام «بردگان سياه» توسط آقاى محمد قاضى به فارسى ترجمه شده است كه نكات خواندنى دارد.

ص: 56

مصرف كرد بطورى كه در بازگشت، مجبور به قرض شد. و هيچ فرصتى را براى تبليغ امپراطورى وسيع و پرقدرتش از دست نداد. در نتيجه چنين عملى قدرت و ثروت حكومت مالى نه تنها براى سرتاسر جهان اسلام بلكه براى اروپائيان نيز شناخته شد.

«شخصيت و موقعيّت»، ارزش عملى دارد منسا موسى خوب به آن پى برده بود و در توانش بود كه روابط دوستانه خود را با حاكمان شمال آفريقا مستحكم كند، بويژه با سلطان فاس) Fas (؛ مركز تجارى مهم مغرب. اين همكارى، ثروت، حكومت شايسته و رشد اسلامگرايى را در مالى به همراه داشت بنابراين تشويق تجارت بين مالى و شمال آفريقا در دوران پادشاهى منسا موسى يكى از بزرگترين كاميابيها بود.

بطور حتم، منسا موسى حاكمى بود كه مسؤوليّت جا اندازى اسلام، بعنوان دين رسمى شهرهاى مالى را برعهده داشت و خود به تقوا و ديندارى مشهور بود. وى در انجام اصول پنجگانه (1) اسلام جدّى بود؛ نمازهاى يوميّه پنجگانه را بجاى مى آورد، در نماز باشكوه جمعه شركت مى جست؛ در طول ماه مبارك رمضان روزه مى گرفت، زكات اموالش را مى پرداخت و حج انجام مى داد. وى عيد پايان ماه رمضان را به جشن ملّى تبديل كرد. به اجبار مساجدى در چندين شهر بنا كرد. احتمالًا اصرار وى براى آن بود كه مسلمانان مالى تا حدودى كه شناخت دارند و برايشان عملى است طبق اسلام حقيقى به عبادت بپردازند. به خاطر حمايت و پشتيبانى كه از علما انجام داد، تشويقهاى وى از اسلام به حوزه آموزش و علم نيز گسترش پيدا كرد. اين تشويقها از علماى با شخصيت تنها در راستاى مطالعات و آموزش علوم اسلامى آنان نبود بلكه شامل جذب انديشمندان از ديگر نقاط جهان اسلام نيز مى شد، به همين خاطر تيمباكتو) Timbakto(به يكى از مشهورترين مركز علماى اسلام در جهان تبديل شد و اين عمل داراى ارزش فراوان بود؛ از آن جمله رسميّت يافتن ادبيّات و زبان عرب در اداره امور دولتى و همچنين پيشبرد و اصلاح روابط سياسى و تجارى با شمال آفريقا.

مطالعات آموزشهاى اسلامى، تنها موجب بالا رفتن اسلام در مالى نگشت، بلكه موقعيّت بيرونى مالى را نيز بالا برد و گسترش داد. روابط اسلامى منسا موسى با شمال آفريقا در بخش معمارى نيز موجب پيشرفتهاى مهمّى براى مالى شد. وى در بازگشت از مكّه، شاعر و معمار اندلسى به نام ساحلى را به همراه آورد. ساحلى قصر زيبايى براى منسا موسى در تيمباكتو و تعدادى مسجد در شهرهاى مالى از جمله تيمباكتو و گاؤ) Gao (ساخت. شيوه


1- پنج ستون دين در نظر اهل سنّت؛ عبارتند از بيان شهادتين، انجام فرائض يوميّه، روزه ماه مبارك رمضان، پرداخت زكات و انجام فريضه حج. اين اصول پنجگانه در بين مردم غرب آفريقا مترادف با مسلمانى تلقّى مى گردد و عمده ترين فعاليّت مبلغان اهل سنّت بر تبليغ همين اصول بدون توجيه و تفسير درست و قابل فهم از اسلام و نيز اصول پنجگانه ياد شده متمركز است و به همين خاطر مسلمانان در برابر حملات كلامى مسيحيان توان دفاع ندارند و از اين رو مسيحيّت كه معارف خود را به زبان قابل فهم در سطح دبستان ها، دبيرستانها و دانشگاهها ارائه مى كند روز به روز بين جوانان محبوب مى شوند و مسلمانان عقب نشينى مى كنند.

ص: 57

معمارى ساحلى و مصالحى كه وى بكارگرفت براى مالى چيز جديدى بود و موجب معرفى بامهاى مسطح شمال آفريقا، مناره هاى هرم گونه و استفاده از آجر شد.

همچنين آگاهيهاى محدود اسلامى كه در آن ناحيه بود، توسط منسا موسى گسترش و به آن عمق بخشيده شد. وى با حرارت و جديّت، دين اسلام را به عنوان آيين نيايشى حكومت و طبقه تجّار رسمى كرد. تلاش و انگيزه وى براى اين كار دو چيز بود: نخست آن كه اسلام از هر مسلمان خوب خواسته است كه گسترش عقيده و انجام و مراعات درست آن را از وظايف خود بداند و ديگر اين كه اسلام ارزش سياسى بالايى براى منسا موسى داشت.

در آفريقاى غربى مهمترين مناطق از نظر سياسى و اقتصادى، شهرهاى بزرگ هستند و بسيارى از اين شهرهاى بزرگ، شهرهاى غير مدينگو) Monmadingo (با حاكمان ماليايى بودند و حاكمان كوچكتر، از طريق كنترل بر پايه آيين مذهبى مدينگوها نمى توانستند صداقت دينى مردم غير مدينگو را به دست آورند. بنابراين بايد اين افراد نيز مسلمان مى شدند تا بطور طبيعى ارتباط دينى با حاكمان مدينگو (و مسلمان) به دست آورند و وظيفه شرعى در اطاعت از منسا موسى را به علت اين كه وى حاكمى مسلمان است، در خود احساس كنند. اين نيز ممكن است كه منسا موسى به پشتوانى سياستمداران غير مدينگو نيازمند بود، چون وى از نسل مستقيم ساندياتا) ataidnuS (نبود و بر پايه تصادف به حاكميت رسيده بود.

منسا موسى هنوز همچنان بزرگترين حاكم مالى تلقى مى شود و اين نه به خاطر آن است كه وى حاكم مستحكم كننده بزرگ مالى بود بلكه به علت آن كه تثبيت كننده بزرگى بود كه با لياقت، حاكميتى را كه ساندياتا و ساكورا) arukas (پايه گذارى كرده بود، تثبيت كرد. وى بزرگترين حاكم مالى بود چون آن كشور را در اوج نقطه تاريخى اش رهبرى كرد. وى امپراطورى بزرگى را به ارث برد و آن را نگهداشت و گسترش داد. بالاتر از همه وى با هوشيارى، شهرت خارجى مالى را با معرّفى قدرت و ثروت آن، وسعت بخشيد. كارها، تلاش و كوشش وى براى اسلام و بالابردن ارزش پادشاهى در شهرهاى امپراطورى، موجب عظمت منسا موسى گشت. همچنين وى كنترل حكومت مركزى را بر بخش غير مدينگوى امپراطورى، عملى ساخت و شهر تيمباكتو را از گمنامى به مقام اوّل در تجارت صحرا رساند.» (1).

چنانكه در گزارش نويسندگان كتاب «امپراطوريها و مردم آفريقاى غربى» تصريح شده است؛ يكى از آثار مهمّ حج منسا موسى تصميم وى بر مسلمان سازى غرب آفريقا از طريق


1- G. T. Stride, B. A and carolin ifeka, Ph. D. peoples and empives of west africa. last printed. 8491. thomas nelson and sons. ltd pag 15- 05.

ص: 58

بنا و پايه گذارى مساجد بزرگ در شهرهاى اصلى بود و ديگرى رواج زبان و ادبيّات عرب به عنوان زبان رسمى امپراطورى مالى، كه اين اقدام موجب سهولت انتقال معارف و انديشه هاى اسلامى از طريق شمال آفريقا، كه در آن روزگار از مراكز دينى مهمّ تلقّى مى شدند گرديد. و از همه مهمتر، ايجاد مركزيّت دينى و حوزوى در تيمباكتو بود. تيمباكتو كه در منتهى اليه قوسى شمالى رودخانه نيجر قرار داشت نقش مهمّى در بخش جنوبى و غربى آفريقاى جنوب غربى داشت و از آنجا كه يك مركز تجارى بزرگ تلقّى مى شد، نقطه تلاقى سياه پوستان پايين رود نيجر و تجّار مالى كه واسطه تجارت شمال و جنوب آفريقاى غربى بودند به حساب مى آمد و نقطه تلاقى بودن تيمباكتو از سويى و مركز دينى گشتن آن از سوى ديگر، موجب گشت كه اسلام از اين مركز دينى به سوى جنوب و جنوب غربى و مناطق جنگلى سواحل اقيانوس اطلس گسترش پيدا كند.

از مجموع اين گزارشها مى توان چنين نتيجه گرفت كه فريضه حج به خاطر نقش آن در آشنايى و تعارف بين انديشمندان، حاكمان، اميران و مردم عادى در يك فضاى باشكوه و روحانى باعث مى شد كه مردم مناطق دوردست از سير انديشه دينى در ديگر مناطق، بويژه در مراكز دينى و علمى نزديك مكّه، آگاه گردند و در آنان انقلاب فكرى و روحى ايجاد شود و به فكر ايجاد مراكزى همگون و پايه ريزى حوزه هاى فكرى و دينى در مناطق خويش بيفتند و با دعوت كردن از علما و انديشمندان، به روند توسعه فكرى و دينى كشورهايشان كمك كنند. در مقالات آينده با نگارش شرح سفر ديگر حكّام و امپراطورهاى آفريقا به مكه معظمه، تأثير حج در گسترش فكر و انديشه دينى در آفريقا را پى خواهيم گرفت.

ص: 59

پى نوشتها:

ص: 60

ص: 61

سلمان

(1)

محل ولادت

نخستين كتابى كه درباره زندگانى سلمان و پيشينه او در ايران آگاهى هاى گرانقدرى در اختيار مى نهد، سيره ابن اسحاق است. گرچه در برخى كتب مقدّم بر ابن اسحاق؛ مثل كتاب سليم بن قيس هلالى مطالبى درباره سلمان آمده و يا در تفسير مجاهد به سلمان اشاره شده است. امّا ابن اسحاق در ذكر داستان زندگى و گرايش سلمان به اسلام، درباره محل زندگى و شيوه زندگانى خانواده سلمان، نكاتى را مطرح مى كند كه همان نكات، پنجره ورود ما به شناخت سير زندگى و تحول انديشه سلمان است.

ابن اسحاق به نقل از عاصم بن عمر، به نقل از محمود بن لُبيد، از قول عبدالله بن عباس روايت مى كند كه سلمان براى عبدالله بن عباس گفته است: «من مردى فارسى (ايرانى) از اهالى اصفهان، از قريه اى كه نام آن جىّ بود مى باشم. پدرم دهقان قريه بود.» (1) از آنجا كه اين نكته كه «سلمان اهل كدام منطقه ايران بوده است»، در منابع بعدى مورد اختلاف و ابهام قرار گرفته، ضرورت دارد اهليّت سلمان بررسى شود. قول ابن اسحاق مبنى بر اين كه سلمان اهل جَى اصفهان بوده، در منابع متعددى مطرح شده است. (2) تنوّع، تقدم و اهميت منابعى كه سلمان را اهل جى مى دانند، بحدى است كه نمى توان پذيرفت كه سلمان به منطقه ديگرى تعلق داشته است. بويژه نكته اى كه ياقوت از قول


1- ابن اسحاق، سيرةالنبى- ص- به تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد قاهره، مكتبة محمد على صبيح، بى تا، ج 1، ص 139
2- ابن هشام، السيره، ج 1، ص 228؛ مافروخى، محاسن اصفهان، ص 23؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 7، ص 318؛ ابن سعد، الطبقات الكبير، ج 4، ص 53؛ المقدسى، البداء و التاريخ، ج 5، ص 110؛ ياقوت، معجم البلدان، ج 2، ص 270ياقوت از هبةالله بن عبدالوارث شيرازى نقل مى كند: هنگامى كه اصفهان توسط مسلمانان فتح شده بود، سلمان به اصفهان مى رود و در آنجا مسجدى مى سازد. مسجد سلمان در جى تا روزگار ياقوت معروف بوده است. ابن كثير، السيرة النبويه، ج 1، ص 296 و 297؛ ابى نعيم اصفهانى، حليةالاولياء، ج 1، ص 190؛ ابى نعيم اصفهانى، دلائل النبوه، ج 1، ص 258؛ النووى، تهذيب الاسماء و اللغات، ج 1، ص 226؛ كازرونى، نهاية المسؤول فى رواية الرسول، ج 1، ص 364؛ ابى الشيخ الانصارى، طبقات المحدّثين باصبهان، ج 1، ص 209؛ البستى، مشاهير علماء الامصار، ص 44 و كتاب الثقات همو ج 1، ص 249

ص: 62

هبةالله بن عبدالوارث شيرازى نقل مى كند كه بلافاصله سلمان پس از فتح اصفهان توسط سپاه اسلام، به اصفهان مى رود، مدتى در جى مى ماند و در آنجا مسجدى مى سازد كه آن مسجد تا روزگار ياقوت برجاى بوده است. اين مطلب براساس قول ابى نعيم اصفهانى در ذكر اخبار اصفهان نيز تأييد مى شود. ابو اسحاق از قول ابوالحجّاج الازدى نقل مى كند كه او در اصفهان با سلمان ملاقات داشته است. (1) گروهى از منابع، كه به لحاظ تاريخى و تقدم و اهميت، نسبت به منابع گروه اول، در درجه دوّم اهميت قرار مى گيرند، علاوه بر اين كه سلمان را اهل جى مى دانند، رامهرمز را نيز به عنوان محل تولّد و شهر سلمان ذكر كرده اند؛ مثل خطيب بغدادى در تاريخ بغداد، ابن قتيبه در المعارف، ابن جوزى در صفة الصفوه، ابن اثير در اسدالغابه، علاءالدين حضرمى در كنزالعمال، ابن حجر عسقلانى در الاصابه و ... (2)برخى منابع نيز او را فارسى رامهرمزى اصفهانى خوانده اند! (3) ابن بوران توانسته است با روايتى، اين دوگانگى را حل كند؛ از سلمان نقل شده است كه گفته است: در رامهرمز متولد شده و در آن شهر نشو و نما كرده است و پدرش از اهالى اصفهان بوده است. (4) گروه سوم منابع، بويژه منابع شيعى، سلمان را اهل شيراز مى دانند. البته طبرى و متن گردانيده تاريخ او، مشهور به تاريخ بلعمى نيز اين قول را روايت كرده اند. (5) طبرى و بلعمى شهر شاپور يا كور سابور عنوان كرده اند. در بحارالانوار و اكمال الدين، سلمان اهل شيراز قلمداد شده است. (6) محتمل است منابعى كه گمان كرده اند سلمان اهل شيراز است باور داشته اند فارس و اين كه سلمان خود را از فارس مى داند و به فارسى مشهور است، تناسب با منطقه فارس و شيراز داشته است. در حالى كه فارس به مفهوم ايران امروز است. منطقه اى از جيحون تا فرات. چنانكه در زبانهاى اروپايى امروز نيز Persian در زبان انگليسى يا Perser در آلمانى و Persiqeue در فرانسه، به معناى كسى كه اهل استان فارس نيست. قابل توجه است، طبرى كه سلمان را اهل شهر شاپور- در متن طبرى كورسابور- مى داند، حتماً به اين نكته توجه داشته كه روزگار ساسانيان، فارس يا پارس به پنج قسمت تقسيم شده بود؛ اردشير خوره، شاپور خوره، ارجان، استخر و دارابگرد. (7) گمان داشته كه سلمان اهل فارس به همان مفهوم دقيق استان فارس يا ايالت فارس بوده است.


1- احمد بن عبدالله ابونعيم اصفهانى، ذكر اخبار اصبهان، ليدن، بريل، 1931 م. ج 1، ص 116 و 117 و معجم البلدان ج 2، ص 207
2- خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 1 ابن قتيبه، المعارف، ص 270 ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، ج 2، ص 113 ابن حجر رامهرمز را بر اصفهان ترجيح مى دهد، نوشته است: اصله من رام هرمز و قيل من اصفهان ابن حجر عقلانى، فتح البارى، ج 7، ص 222 ابى عمرو خليفة بن خياط. الطبقات، ج 1، ص 16 ابن منجويه الاصبهانى، رجال صحيح مسلم، ج 1، ص 274 البسرى، كتاب المعرفة و التاريخ، ج 2، ص 552 المزّى، تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، ج 11، ص 245 تا 248 الذهبى، كتاب تاريخ الاسلام و طبقات المشاهير و الاعلام، ج 2، ص 168
3- الصفدى، الوافى بالوفيات، ج 15، ص 309
4- تاريخ ابن عساكر، تهذيب ابن بوران، ج 6، ص 191 تاريخنامه طبرى، گردانيده منسوب به بلعمى به تصحيح محمد روشن، تهران، نشر نو، 1368 ش ج 1، ص 313
5- الطبرى، التاريخ، ج 3، ص 171. تاريخنامه طبرى، گردانيده منسوب به بلعمى به تصحيح محمد روشن، تهران، نشر نو، 1368 خورشيدى ج 1، ص 313
6- بحارالانوار، ج 22، ص 355 شيخ صدوق، اكمال الدين و اتمام النعمه، ص 162
7- The Encyc lopediaofislam, vol: IIP: 811 Leiden, Brill, 1983-

ص: 63

تاريخ ولادت سلمان

تعيين دقيق زمان ولادت سلمان كار دشوارى است. ليكن مى توان با بررسى سالهاى زندگانى او و توجه به سال درگذشت سلمان، حدود سال ولادت او را معين كرد. از آنجا كه برخى داستانهاى شگفتِ افسانه آميز درباره سلمان، در بحث طول عمر او مطرح مى شود، ضرورت دارد كه اين مقدمه نيز پژوهش گردد و زندگانى سلمان از لحاظ طول عمر او، از پرده ابهام خارج شود.

الف: تقريباً اكثر منابع درجه اوّل باور دارند كه سلمان در دوران خلافت عثمان در مدائن درگذشته، با توجه به اين كه عثمان در ذى الحجّه سال 35 هجرى قمرى فوت كرده است. (1) لزوماً درگذشت، سال پيش از اين تاريخ بوده است، گرچه برخى مثل ابن قتيبه وفات سلمان را در اوّل يا اوايل خلافت عثمان مى دانند. (2) نكته قابل توجهى كه دلالت مى كند سلمان در دوران خلافت عثمان و در اواخر دوران، درگذشته است، اين است كه به روايت ابن حجر عسقلانى و نيز المزّى، هنگام فوت سلمان، عبدالله بن مسعود در كنار بستر سلمان حضور داشته است. از آنجا كه عبدالله بن مسعود خود در سال 34 ه. ق. درگذشته، بديهى است كه سال درگذشت سلمان نمى تواند پس از سال 34 ه. باشد. (3) در يك كلام سال درگذشت سلمان را مى توان سال 33 ه. دانست كه مورد پذيرش اكثريت منابع معتبر است. (4)

ب: طول عمر سلمان است كه اگر بتوانيم رقم قابل قبولى براى طول عمر سلمان جستجو كنيم، مى توان سال ولادت او را به تقريب دريافت.

اكثر منابع تاريخى و رجالى، از طول عمر سلمان سخن گفته اند. ابن قتيبه در المعارف گرچه براى سلمان و طول عمر او عدد معيّن را ذكر نكرده است اما به صراحت مى گويد كه سلمان عمرى طولانى داشته است. (5) منابع ديگر معمولًا عدد 250 تا 350 سال را براى سلمان ذكر كرده اند.

به عنوان نمونه، خطيب بغدادى و ابن عساكر و ابن اثير و المزّى و كازرونى و حافظ ابى نعيم اصفهانى، همگى نوشته اند كه عمر سلمان را 350 سال گفته اند، ليكن رقمى كه كسى در آن ترديد نمى كند 250 سال است. (6) ابن اثير نيز رقم 250 را حدّ اقلى كه گفته شده مى داند. (7) مقدسى در البداء و التاريخ مى گويد: عده اى پنداشته اند كه سلمان متجاوز از 4200 سال عمر


1- مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 331
2- ابن قتيبه، المعارف، ص 271
3- ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، ج 2، ص 113 و 114؛ المزّى، تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، ص 255 و 256، المزّى نيز سال 33 ه. را ترجيح مى دهد
4- ابن عساكر، تاريخ دمشق، ج 10، ص 56؛ ابن جوزى، صفة الصفوة، ج 1، ص 555؛ ابى الشيخ الانصارى، طبقات المحدّثين باصبهان، ج 1، ص 230؛ ابن سعد، الطبقات الكبير، ج 4، ص 27؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 6، ص 16 و 17
5- ابن قتيبه، المعارف، ص 271
6- تاريخ بغداد، ج 1، ص 164 و تاريخ دمشق، ج 10، ص 56؛ اسدالغابه، ج 2، ص 332 و تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، ص 254، 255؛ نهاية المسؤول فى رواية الرسول، ج 1، ص 372 و ذكر اخبار اصفهان، ج 1، ص 48
7- الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 287

ص: 64

كرده است. (1) ذهبى نيز در كتاب: «كتاب دول الاسلام» همين رقم را پذيرفته است.

مى نويسد: گفته شده است كه سلمان 200 سال عمر كرده است. برخى نيز گفته اند 230 سال و ... (2)

ذهبى در الكاشف در مورد ارقام مطرح شده درباره سالهاى زندگى سلمان ترديد كرده است. مى گويد: به نظر من سلمان در دهه هشتاد عمر خود درگذشته است و نهايتاً به صد سالگى نرسيده است. (3)

ابن حجر عسقلانى نيز اين ترديد و تأمّل ذهبى را ذكر كرده و براى ترديد دلائلى نيز بيان كرده است. ذهبى مى گويد: «اقوال مختلف درباره عمر سلمان را ملاحظه كردم، ديدم تمامى دلالت دارند بر اين كه عمر سلمان فراتر از 250 سال است. اختلافى كه وجود دارد در ارقامى است كه عمر او را بيش از 250 سال بيان كرده اند. امّا به نظر مى رسد كه او در دهه هشتاد عمر خود، درگذشته است».

ابن حجر مى گويد: اين كه سلمان پس از پيامبر- ص- در جنگهاى مسلمانان با ايرانيان شركت داشت و اين كه با زنى از قبيله كنده ازدواج كرد، نشان مى دهد كه سلمان در آن سالها توان و نشاط جنگ و زناشويى را داشته است. (4)

نكته ديگرى كه به ترديد و تأمّل ابن حجر و ذهبى كمك مى كند، نقش سلمان در جنگ خندق و شكستن حصار طائف است. مقريزى در امتاع الاسماع مى نويسد: توانايى و مهارت سلمان در حفر خندق موجب شده بود كه مسلمانان؛ هر دو گروه مهاجر و انصار، سلمان را منتسب به خود مى دانستند. (5) در شكستن حصار طائف، سلمان به دست خود منجنيق تدارك وتعبيه مى كند. مقريزى مى نويسد: در جنگ خندق سلمان به قدر ده تن خندق را خفر مى كرد. از اين رو به او چشم زخم رسيد. اين موارد نشانه هاى خوبى هستند كه سلمان نمى توانسته در جنگ خندق متجاوز از دويست يا سيصد و يا حتّى صد سال داشته باشد، امّا مطلبى كه به عمر طولانى سلمان دامن زده است، اين است كه سلمان در دوران مهاجرت عظيم و شگفت خود، با برخى پيشوايان آيين مسيحيّت روبرو مى شود كه بعض آنان به عنوان وصى حضرت عيسى- ع- معرفى شده اند. چنانكه ابن جوزى در صفةالصفوه مى گويد: سلمان از معمّرين بود و وصىّ عيسى بن مريم- ع- را درك كرده بود. (6) شيخ صدوق در اكمال الدين مى گويد: سلمان وصى وصىّ حضرت عيسى- ع- بود. (7) ايشان براى اين قول


1- البداء و التاريخ، ج 5، ص 113
2- الذهبى، كتاب دول اسلام، ج 1، ص 36
3- الذهبى، الكاشف، ص 383
4- الاصابه فى تمييز الصحابه، ج 2، ص 113 و 114؛ تهذيب التهذيب، ج 4، ص 139
5- امتاع الاسماع، ص 221 و 417
6- صفةالصفوه، ج 1، ص 555
7- اكمال الدين و اتمام النعمه، ص 164

ص: 65

مشخص، هيچگونه سندى را ذكر نكرده اند. ابن اسحاق نيز در سيرةالنبى- ص- داستانى را از قول سلمان روايت كرده است كه اين داستان در منابع پس از ابن اسحاق نيز آمده و از آن داستان اينگونه تلقّى شده است كه گويى سلمان در زمان عيسى بن مريم زندگى مى كرده و او را درك كرده است.

سلمانى مى گويد: وقتى در عموريّه بود، راهنماى او در عموريّه مى گويد: در سرزمين شام، از ميان دو بيشه در هر سال مردى بيرون مى آيد كه از بيشه اى به بيشه ديگر مى رود.

همه دردمندان و بيماران، خود را به او مى رسانند. آن مرد براى آنان دعا مى كند و آنان بهبود مى يابند. راهنماى سلمان مى گويد: برو از آن مرد درباره آيينى كه جستجو مى كنى پرسش كن.

سلمان مى گويد به همان نقطه رفتم و آن مرد را ديدم و شبى از او پرسيدم از حقيقت دين حنيف ابراهيم آگاهم ساز. گفت: از چيزى پرسش مى كنى كه معمولًا مردم در اين باره نمى پرسند. روزگارى كه پيامبرى به آن دين مبعوث شود. پيامبرى كه از اهل مكه است فرا رسيده، به نزد او برو تو را راهنمايى مى كند. پيامبر- ص- به سلمان مى گويد: سلمان! اگر راست گفته باشى، عيسى بن مريم را ملاقات كرده اى. (1)ترديدى نيست، اين داستان تلقى صورى و سطحى و شتابزده اش اين است كه سلمان در زمان عيسى بن مريم زندگى مى كرده و مثلًا عمرى هفتصد ساله داشته است. (2)سه نكته مهمّ ديگر به ما كمك مى كند تا سالهاى زندگى سلمان را با روشنايى و دقّت بيشترى بررسى كنيم: نخست اين كه سلمان مى گويد: پدرش دهقان جى بوده است و دوّم اين كه او در نوجوانى يا جوانى همراه گروهى راهب يا روحانى مسيحى، از خانه خود و از ايران مى گريزد. اين سه نكته يعنى: 1- دهقان بودن پدر سلمان 2- آشنايى با مسيحيان كوچنده 3- گريز از خانه در نوجوانى، سه نكته مهمى هستند كه در گام نخست شبهه يا توّهم همزمان بودن سلمان و مسيح را برطرف مى كند!

الف: دهقان جى

شناخت دهقانان و نقش آنان به عنوان يك طبقه اجتماعى، اقتصادى، سياسى و نظامى در ايران دوره ساسانى بويژه در دوران انوشيروان به ما كمك مى كند كه دقيقاً بدانيم سلمان در كدام دوره و يا دهه ها زندگى مى كرده است.


1- سيرةالنبى، ج 1، ص 145 و 146؛ السيرة النبوى، ابن هشام، ج 1، ص 236؛ شهاب الدين احمد نويرى، نهاية الارب، ترجمه دكتر محمود مهدوى دامغانى تهران، اميركبير، 1364 ج 1، ص 139 و 140
2- آقاى احمد شاملو در كتاب كوچه، دچار چنين شتابزدگى شده اند. ايشان ضمن داورى نادرست درباره مهاجرت سلمان درباره طول عمر او نوشته اند: زندگى او را شايد عمداً به افسانه هاى بى سر و ته آميخته اند و از آن جمله در باب طول عمر وى نوشته اند كه روزگارى عيسى بن مريم را دريافته بود. نگاه كنيد به: احمد شاملو، كتاب كوچه تهران: مازيار، 1372 ج 7، ص 1146- 1145

ص: 66

تمامى منابع درجه اول، وقتى داستان زندگى سلمان را از قول او نقل كرده اند، تقريباً بدون استثنا آورده اند كه سلمان از يك خانواده دهقان بوده است. (1) ابن عبدالبر در استيعاب نوشته است كه سلمان گفت: من فرزند «اساوره» فارس هستم. (2) علاءالدين هندى در كنزالعمال همين تعبير را مطرح كرده است. (3) مرحوم ميرزاى نورى در نفس الرحمان بدون اين كه سندى در مورد تعبير خود ارائه دهند، نوشته اند: از سرگذشت سلمان يا از اطلاعات موجود دريافت مى شود كه سلمان فرزند يكى از پادشاهان- ملوك- بوده است. (4) محتمل است مراد ايشان از ملوك، همان حكّام محلى بوده است. مرحوم مجتبى مينوى در مقدمه اى كه بر داستان رستم و سهراب نوشته اند. مقوله «دهقان» را بررسى كرده اند. البته برداشت و بررسى ايشان برغم اين كه نكات قابل توجه و مهمى دارد، خالى از اشتباه نيز نيست كه بدان متذكّر مى شوم:

نوشته اند: «در جامعه ايرانى، دهقانان طبقه اى از مردم ايران بوده اند، صاحب مقام اجتماعى خاصّ. طبقه نجبازادگان درجه دوّم كه قوّت و قدرت ايشان باربسته به اين بوده است كه اداره محل خويش را ارثاً بعهده داشته باشند. از امور نظامى و لشكرى دور بودند و تنها به دفاع از ولايتى كه در آن سكنى داشتند، مكلّف بودند. و بدين سمت در حكم حلقه هاى لاينفكّ زنجيره دولت بودند. اگرچه در حوادث عظيم تاريخى كمتر ظاهر مى شدند از آنجا كه مبنا و اساس اداره و تركيب دولت بودند، به اندازه بزرگان كه اعيان و اشراف درجه اول مملكت باشند قدر و اعتبار داشتند.» (5) در كتاب مجمل التواريخ و القصص كه در نيمه اول قرن ششم- يا در سال 520 ه.- تأليف شده است. در ذكر طبقات اجتماعى و اقتصادى عصر ساسانى به دهقانان اشاره شده است:

«جماعتى كه ملازم [آتش] خانه ها بوده اند و خواننده كتابها، ايشان را هيربد خواندندى امّا جهان پهلوان بزرگتر مرتبتى بوده است از بعد شاه، و از فرود آن پهلوان و سپهبد، بر آن سان كه اكنون امير گويند و امير سپاه سالار و مرزبان صاحب طرفان را خوانده اند و دهقان رئسيان و خداوند ضياع و املاك را.» (6) نكته قابل توجه ديگر در مجمل التواريخ، اشاره به تبار دهقانى است كه قباد دختر او را به زنى گرفت و آن دهقان، نژادش به آفريدون مى رسيد، (7)چنانكه اكثريت منابع


1- دلائل النبوه، ج 1، ص 258 البستى، كتاب الثقات، ج 1، ص 249 ابن كثير، السيرة النبويه، ج 1، ص 296 و 297 المقدسى، البداء و التاريخ، ج 5، ص 110 ابن سعد، الطبقات الكبير، ج 4، ص 53، و الطبقات الكبرى، ج 7، ص 318 ابن هشام، سيرة النبى، ج 1، ص 228 ابن جوزى، صفة الصفوه، ج 1، ص 523 بحار الانوار، ج 22، ص 355 ذهبى، تاريخ الاسلام و طبقات المشاهير و الاعلام، ج 2، ص 158 شيخ صدوق، اكمال الدين و اتمام النعمه، ص 162
2- استيعاب، ج 2، ص 634.
3- كنز العمّال، ج 13، ص 422
4- نفس الرحمان، ص 28
5- داستان رستم و سهراب، به تصحيح و توضيح، مجتبى مينوى. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1369 ص ه- و
6- مجمل التواريخ و القصص، به تصحيح ملك الشعراء بهار، تهران، كلاله خاور، بى تا ص 420.
7- همان، ص 191.

ص: 67

نيز نژاد سلمان را به منوچهر رسانده اند.

تعبيرى كه سمعانى در ذيل دهقان دارد، شبيه تعبير مجمل التواريخ است.

سمعانى نيز دهقان را به عنوان رئيس و بزرگ ده كه صاحب ضياع و عقار و باغ بوده است مى داند. (1) ابن منظور دهقان را به مفهوم تاجر بكار برده است، (2) كه نشانه ديگرى است كه دهقانان از لحاظ مالى گروه برخوردار و صاحب مكنتى بوده اند.

دهقانان تنها موقعيت مالى نداشتند. آنان در واقع نماينده اقتصادى دولت در منطقه خود بودند. به تعبير كريستن سن: «دهقانان به منزله چرخهاى ضرورى دولت بوده اند ... از جهت اين كه بنيان استوار كشور و تار و پود دولت محسوب مى شده اند. آنان را بايد داراى اهميت فوق العاده اى دانست. (3) ابونواس در شعرى به دهقان اشاره مى كند. شعر نيز تلميحى به موقعيت ممتاز دهقانان دارد:

خطبنا من الدهقان بعض نباته فزوجّنا منهن فى خدرء الكبرى (4)

در شرح اين بيت، شارح دهقان را تاجر شراب معنى كرده است! نكته قابل توجه ديگر اين است كه در گروهى از روايات، تدهقن در برابر تذلّل و به مفهوم سرفرازى و يا بزرگ نمايى بكار رفته است. (5) بعد ديگر شخصيت و منش دهقانان همان نمايندگى آنان از طرف حكومت و رياست آنان بر منطقه خود بوده است؛ چنانكه در فتوح البلدان و اخبار الطوال و تاريخ طبرى و تاريخ بخارا مكرر به نام دهقانانى برمى خوريم كه رياست منطقه خود را برعهده داشته اند و به لحاظ تسلط بر امور مالى و مالياتى، مسلمانان فاتح، همواره الزام داشته اند از آنان استفاده كنند. البته اين نكته بسيار مهم است كه دهقانان در فتح ايران توسط مسلمانان نقش اساسى و مؤثرى داشته اند. از متن طبرى چنين استنباط مى شود كه دهقانان نواحى بزرگ و مهم توسط پادشاه انتخاب و منصوب مى شده اند.

گويى در فتح مناطق مختلف ايران؛ بويژه مناطقى بدون جنگ، تسليم مسلمانان مى شد. طرف گفتگوى مسلمانان دهقانان بوده اند؛ به عنوان مثال در ذكر واقعه جلولاء، طبرى نوشته است: قعقاع بن عمرو در رأس دوازده هزار نفر از مسلمانان وقتى به بابل مهروذ (6) رسيدند، دهقان بابل با قعقاع بن عمرو مصالحه مى كند كه به قدر پوشش يك


1- الانساب، ج 2، ص 516
2- لسان العرب، ج 4، ص 428
3- آرتور، كريستن سن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمى تهران، دنياى كتاب، 1370 ص 169
4- ديوان ابى نواس، به تحقيق الاستاذ على فاعور، بيروت، دارالكتب العلميه، 1987 م. ص 29
5- بحارالانوار، ج 2، ص 108 و ج 72، ص 190 و ج 73، ص 233 و 252 و 289 و ج 75، ص 75
6- ياقوت حموى، مهروذ را در قلمرو بغداد در جهت شرق استان شادقباد مى داند. نگاه كنيد به: معجم البلدان، ج 5، ص 233 و 234

ص: 68

جريب زمين درهم بدهد و او و سپاهش از كشتن و جنگ با مردم دست بردارند. (1) البته بلاذرى نوشته است دهقان مهروذ پيشنهاد كرد به ازاى هر جريب زمين مقدارى درهم بدهد. (2) بلاذرى در ذيل نبرد جلولاء از برخى دهقانان نام مى برد كه اسلام را پذيرفتند. مثل:

جميل بن بصبهرى، دهقان فلاسيج و نهرين، بسطام بن نرسى دهقان بابل و خطرنيه و رفيل دهقان عال و فيروز دهقان نهرالملك و ... (3) نكته قابل ملاحظه واژه «مرزبان» است كه به مفهوم دهقان در متون بكار برده شده است. اين دو واژه ما را در شناخت واژه «اساوره» نيز كه برخى از منابع سلمان را از اساوره فارس خوانده اند، يارى مى كند. بلاذرى، در مسافرت يا در واقع كوچ اجبارى يزدگرد سوّم به كرمان از مرزبان كرمان سخن مى گويد كه يزدگرد را از قلمرو خود اخراج مى كند. همين مضمون را طبرى به دهقان كرمان نسبت مى دهد. پيداست مرزبان و دهقان مترادف بكار رفته اند. (4) چنانكه ماهويه هم دهقان مرو خوانده شده و هم مرزبان مرو، از واژه مرزبان درمى يابيم كه دهقانان به گونه اى مسؤوليت نظامى نيز داشته اند و در واقع مسؤول تدارك و فرماندهى سواره نظام در منطقه خود بوده اند. بى دليل نيست كه سلمان هم در غزوه خندق و هم در شكست طائف به عنوان يك صاحب نظر و فرمانده نظامى هم طرح حفر خندق را مى ريزد و اجرا مى كند و هم در شكست محاصره طائف، به دست خود منجنيق مى سازد.

اين نكته قابل توجه است كه ماركوارت اساوره را همان واسپورگان، يا هفت خاندان معروف دوران ساسانى مى داند و معتقد است اصفهان مقر اصلى اساوره بوده است. امّا در ادامه بحث، اساوره موردنظر او با دهقانان دقيقاً مفهوم مشابهى پيدا مى كند، ماسينيون گمان مى كند اساوره با دهقانان متفاوت بوده اند، «يزدگرد 300 نفر از اسپهان را كه 70 تن آنان از معروف ترين مردان بودند به اصطخر و شوش نزد ابوموسى فرستاد. تا قرارداد تسليم را امضا كنند و اسلام پذيرفته شود. اين اساوره از نجباى عادى نبوده اند بلكه جزء واسپورگان محسوب مى شدند. (5) تناسب مفهوم اساور، دهقانان و مرزبانان و شكل گيرى اين طبقه اجتماعى ممتاز، به نحو شاخص در دوران انوشيروان، اين واقعيت را نشان مى دهد يا حداقل نشانه خوبى است كه تولد سلمان نمى تواند پيش از حكومت انوشيروان؛ يعنى قبل از سال 531 م.

باشد. از طرف ديگر چون پدر او به عنوان دهقان جى شناخته مى شود و او نيز در نوجوانى يا


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 134 در ذيل سال 16 ه. ق.، ياقوت فرمانده مسلمانان را هاشم بن عتبة بن ابى وقّاص ذكركرده است. نگاه كنيد به معجم البلدان ج 5، ص 233 و 234
2- بلاذرى، فتوح البلدان، ترجمه دكتر محمد توكل تهران، نشر نقره، 1367، ص 378
3- همان، ص 379
4- همان، ص 443 و داستان رستم و سهراب، مقدمه مينوى، ص ز
5- يوزف ماركوارت، ايرانشهر بر مبناى جغرافياى موسى خورنى، ترجمه دكتر مريم مير احمدى، تهران: انتشارات اطلاعات، 1372 ص 68

ص: 69

جوانى مهاجرت كرده است، ولادت او حتماً در دهه هاى بعدى حكومت انوشيروان اتفاق افتاده است.

ب: آشنايى با مسيحيّت

در مورد آشنايى با سلمان دو نكته وجود دارد. هر دو نكته به ما كمك مى كند زمان آشنايى با او را به تقريب دريابيم. بديهى است كه مقوله اصلى گرايش سلمان به مسيحيت و مهاجرت او را بعداً بررسى مى نمايم. فعلًا نكته مورد نظر، شناسايى زمان ولادت سلمان است. مطابق روايت سيره ابن اسحاق، سلمان روزى براى سركشى املاك پدر خود از خانه بيرون مى رود، به عبادتگاه مسيحيان- كنيسه نصارى- نزديك مى شود. صداى آنان را مى شنود كه به نماز ايستاده بودند. شيفته نماز آنان مى شود و مى پندارد كه نماز و دين آنان از دين او- آئين زردشت- بهتر است. وقتى اين واقعه را براى پدرش مى گويد، پدر سلمان او را در خانه زندانى مى كند. (1) وجود كنيسه يا صومعه؛ يعنى عبادتگاه مسيحيان در جى اصفهان، رفت و آمد آزادانه سلمان به كنيسه و حتّى گفتگوى او به تعبير كتاب: مجمع الزوائد و منبع الفوائد با اسقف كنيسه (2) و گرايش سلمان به مسيحيّت و گفتگوى او در اين مورد با پدرش نشان مى دهد كه:

1- شرايطى وجود داشته كه مسيحيان در جى كنيسه داشته اند و مى توانسته اند بر سلمان اثر بگذارند.

2- پدر سلمان به عنوان مجازات به زندانى كردن سلمان بسنده مى كند. اين دو ويژگى را مى توان به احتمال زياد مربوط به دوران انوشيروان دانست. گرچه اشاره هيثمى به اسقف كليساى منطقه، گرچه او نيز سلمان را اهل جى اصفهان مى داند، اما اين نكته قابل تأمّل است كه موسى خورنى، رامهرمز را در حدود سالهاى (577 تا 588 م.) اسقف نشين ذكر كرده است. (3) نكته قابل توجه ديگر، تساهل نسبت به مسيحيت و مسيحيان است. نولوكه در حاشيه ترجمه طبرى، به افسانه اى اشاره مى كند كه به موجب آن خسرو انوشيروان پيش از مرگ خود به مسيحيّت گرويد و غسل تعميد داد. (4) چنانكه نولوكه مى گويد پذيرش آيين مسيحيت توسط خسرو انوشيروان به


1- ابن اسحاق، سيرة النبى، ج 1، ص 139 و 140 و ابن هشام، ج 1، ص 229 و الطبقات الكبير، ج 4، ص 53 و كتاب الثقات، ج 1، ص 249 و 250 و طبقات المحدثين باصبهان، ج 1، ص 210 تا 212 و اكمال الدين و اتمام النعمه، ص 160 اين نكته قابل توجه است كه اكمال الدين نوعى مكاشفه را در صومعه مسيحيان به سلمان نسبت مى دهد. كه سلمان در صومعه آوازى شنيد كه بر وحدانيت خداوند و پيامبرى عيسى، و محمد- ص- گواهى مى داد. اين نكته نيز قابل توجه است كه در اكمال الدين برخلاف تمامى منابع پيشين از لفظ صومعه استفاده شده است و نه كنيسه. كنيسه به تعبير قاموس به عنوان هم عبادتگاه يهود بكار مى رفته و هم مسيحيان و هم كفّار. در واقع اسم عامى براى عبادتگاه غيرمسلمانان بوده است. نگاه كنيد به القاموس المحيط، ج 2، ص 360، ابن منظور كنيسه را تعرب كُنِشت به معناى عبادتگاه يهوديان مى داند كه عبادتگاه مسيحيان نيز كنيسه خوانده مى شده است. نگاه كنيد به: لسان العرب، ج 12، ص 167؛ دلائل النبوه، ج 1، ص 258 و 259 حافظ ابى نعيم اصفهانى؛ البداء و التاريخ، ج 5، ص 110؛ صفة الصفوه، ج 1، ص 524 و 525؛ اسدالغابه، ج 2، ص 328 و 329؛ ابن كثير، السيرة النبويه، ج 1، ص 297 و 298؛ غاية المسئوول فى رواية الرسول، ج 1، ص 365. نكته قابل توجه در اين كتاب اين است كه از واژه كليسا استفاده شده است: «سلمان گويد من به توجّه ملك پدر آمدم، به كليسايى برگذشتم آواز نصارى شنيدم درآمدم تا چه مى كنند؟» واژه كليسا از واژه يونانى ekklesia كه در پهلوى killsylak آمده است. نگاه كنيد به حاشيه برهان قاطع، ج 3 ص 1688
2- الهيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 9، ص 333
3- ماركوارت، ايرانشهر، ص 65
4- تئودور نولوكه، تاريخ ايرانيان و عربها، ترجمه عباس زرياب، تهران: انجمن آثار ملّى، ص 312

ص: 70

چند افسانه است امّا در هر صورت مى توان به عنوان نشانه اى از تساهل دينى در آن يافت.

خوشبختانه متن نامه تنسر اطلاعات دقيق و مختصرى را به ما مى دهد. تنسر ضمن برشمردن مجازات گناهان، از جمله ارتداد، در زمان خسرو انوشيروان اشاره مى كند كه:

«من ترا بيان كنم كه قلّت قتل و عقوبت در آن زمان، و كثرت در اين زمان، از خيل رعيّت است، نه از پادشاه: بداند كه عقوبات بر سه گناه است، يكى ميان بنده و خداى عزّ اسمه، كه از دين برگردد و بدعتى احداث كند در شريعت ... در اين هر سه شهنشاه سنّتى پديد فرمود، به بسيار بهتر از آن پيشينگان، چه در روزگار پيشين هر كه از دين برگشتى، حالًا و عاجلًا قتل و سياست فرمودندى، شهنشاه فرمود كه چنين كس را به حبس بازدارند، و علما مدّت يك سال به هر وقت او را خوانند و نصيحت كنند و ادلّه برو عرض دارند و شبهه را زايل گردانند اگر به توبه و انابت و استغفار بازآيد، خلاصى دهند، و اگر اصرار و استكبار او را بر استدبار دارد بعد از آن قتل فرمايند». (1) كريستن سن مى گويد: اين قانون، درباره يهوديان و مسيحيان اجرا نمى شد.

البته كلام او اين ايهام را دارد كه يعنى اگر مسيحى يا يهودى از آيين خود برمى گشت، درباره او اجرا نمى شد يا معناى ديگرى مراد او بوده است. (2) اجمالًا پيداست كه در عصر انوشيروان زمينه و شرايطى فراهم شد كه مسيحيان به راحتى زندگى مى كردند و آيين خويش را نگاه مى داشتند و كنيسه هاى خود را داشتند و نوجوان يا جوانى مثل سلمان نيز نگران جدى جان خود در دست شستن از آيين زردتشت نبوده است.

ج: جوانى يا نوجوانى سلمان

نكته سوّمى كه به ما كمك مى كند تاريخ تولد سلمان را به تقريب دريابيم اين مطلب است كه او در جوانى از خانه مى گريزد. او اشاره مى كند كه پدرش از شدت علاقه، او را در خانه محبوس كرده بود، يا اين كه اجازه نمى داد او به تنهايى از خانه خارج شود. (3) با توجه به اين كه سلمان در سال 33 ه. ق. (653 م.) درگذشته است، مى توان با توجه به نكات گفته شده، سال تولد سلمان را در دهه سوّم تا دهه هفتم قرن ششم تخمين بزنيم؛ يعنى سالهاى مابين 520 تا 570 م. در اين صورت حداكثر عمر سلمان 133 سال مى شود و حداقل حدود 83 سال، توانايى و كارآيى او در جنگ خندق و شكست حصار طائف و


1- نامه تنسر به كشنسب. به تصحيح مجتبى مينوى تهران: خوارزمى، 1354 ص 62
2- ايران در زمان ساسانيان، ص 50
3- نگاه كنيد به منابع يادداشت 43

ص: 71

توانايى او در سالهاى حكومت كه از دستاورد كار خود- زنبيل بافى- زندگى مى كرد موجب مى شود، احتمال حداقل را كه مورد قبول ذهبى در الكاشف است را بپذيريم كه او نيز سلمان را حداكثر صد ساله مى داند. ابن حجر نيز چنانكه اشاره شد چنين ترديدى داشته است.

نام سلمان

نام سلمان در مراحل گونه گون زندگى او، تا پيش از پذيرش اسلام با ابهام روبروست. بسيارى از منابع مطلقاً اشاره اى به نام سابق او ندارند. چنانكه ابن اسحاق در سيره خود، و نيز ابن هشام پس از او هيچگونه اشاره اى به سابقه نام سلمان ندارند. علاوه بر آنان، در منابع الطبقات الكبير و الطبقات الكبرى، و طبقات خليفة بن خياط و در المعارفِ ابن قتيبه، در مروج الذهب مسعودى، در تاريخ بغداد خطيب بغدادى، در استيعاب، در البداء و التاريخ، در صفة الصفوة در السيرة النبويه ابن كثير اشاره به نام سابق سلمان نشده است.

در دائرةالمعارف شيعه، در مجموعه عظيم بحارالانوار، كه بيش از هزار بار نام سلمان در روايات مختلف ذكر شده است، هيچگونه اشاره اى به نام سلمان نشده، تنها در جلد 22 اين روايت نقل شده است كه: پيامبر- ص- سلمان را در آغوش گرفت و او را سلمان ناميد. (1) منابعى كه در آنها نام نخست سلمان آمده است به قرار ذيل اند:

1- در تاريخ طبرى، نام سلمان مابه بن بوذخشان بن ده ديده ذكر شده است، (2) اين نكته قابل توجه است كه در تاريخ بلعمى آمده است كه: ونامش به عجم اندر فيروزان بود. (3) معلوم نيست چگونه در ترجمه نام، نام سلمان دگرگون شده است.

2- در اكمال الدين و اتمام النعمه، ابن بابويه از قول و مسؤوليت خود به عنوان نويسنده مى گويد: «نام سلمان روزبه بن خشبوذان بوده است». (4)3- حافظ ابونعيم اصفهانى، در كتاب ذكر اخبار اصبهان مى گويد:

نام سلمان ماهويه يامابه بن بدخشان بن آذر جشنس از فرزندان منوچهر و يا بهبود بن رُخشان گفته شده است. (5) قابل توجه است كه حافظ ابونعيم در ساير كتب خود مثل حلية الاولياء و دلائل النبوه اشاره اى به نام سلمان نمى كند.

4- مافروخى در كتاب محاسن اصفهان نام سلمان را روزبه بن و هامان نقل


1- بحارالانوار، ج 22، ص 359 براى بررسى مجموعه رواياتى كه نام سلمان در آنها آمده است نگاه كنيد به: المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار، زير نظر على رضا برازش، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1373 ج 14، ص 10288 تا 10295
2- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 171
3- تاريخنامه طبرى و بلعمى، ج 1، ص 313
4- اكمال الدين و اتمام النعمه، ج 1، ص 165
5- ذكر اخبار اصفهان، ج 1، ص 48

ص: 72

كرده است. (1) 5- ابن اثير، در اسدالغابه فى معرفة الصحابه، نام سلمان را در دوره قبل از اسلام: مابه بن بذوخشان بن مورسلان بن بهبوذان بن فيروز بن مهرك از فرزندان آب پادشاه مى داند. (2) ابن اثير در الكامل فى التاريخ اشاره اى به نام سلمان نكرده است.

6- ابن حجر عسقلانى در الاصابه فى تمييز الصحابه نام سلمان را: مابه بن بود يا بهبود نقل كرده است. (3) 7- حمدالله مستوفى در تاريخ گزيده، نام سلمان را: مابه بن بوذخشان بن ادريس بن هورسلان از نسب منوچهر ملك مى داند. (4) 8- حاج ميرزا حسين نورى طبرسى در نفس الرحمان فى فضائل سلمان، علاوه بر نقل قول ابن بابويه در مورد نام سلمان، از سعيد بن مسعود كازرونى در المنتقى نقل مى كند كه او نيز نام سلمان را ماهويه و يا مابه نقل مى كند. (5) 9- لوئى ماسينيون در رساله سلمان پاك نام قديم سلمان را مابه بن بودخشان يا روزبه ابن مرزبان نقل مى كند. (6) 10- در دائرةالمعارف اسلامى چاپ ليدن نيز نام سلمان ماهبه يا مايه يا روزبه آمده است. (7) نكته قابل توجه تناسب دو نام ماهبه يا ماهويه با روزبه است. به تعبير ماسينيون اين نام به مفهوم، صبح يا روز بخير يا ماه خوش! مى باشد.


1- مافروخى، كتاب محاسن اصفهان، ص 23
2- ابن اثير، اسدالغابه فى معرفة الصحابه، ج 2، ص 328
3- ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، ج 1، ص 113
4- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، تهران: اميركبير، 1362 ص 228 و 229
5- حاج ميرزا حسين نورى طبرسى، نفس الرحمان فى فضائل سلمان، ص 27
6- 3. 1 p, Salmanpak, Louismassgnon شخصيات قلقه فى الاسلام، ص 13
7- Encyc lopaediaof IsIam, Leiden, 1987, vol: 7. p: 116-

ص: 73

پى نوشتها:

ص: 74

ص: 75

ص: 76

ص: 77

با ياران پيامبر- صلى اللَّه عليه و آله- در مدينه

بلال

بلال(1)

محمد نقدى

روزى بلال را در شهر حلب (2) ديدم، از او پرسيدم: بلال! به من بگو ببينم، انفاقهاى پيامبر چگونه بود؟

بلال گفت: انفاقى نبود پيامبر داشته باشد، مگر اين كه مرا در انجام آن مأمور مى كرد.

همواره روش پيامبر اينگونه بود كه: هرگاه مسلمانى به نزدش مى آمد و پيامبر او را برهنه و فقير مى يافت، قبل از اين كه او از پيامبر چيزى بخواهد، پيامبر اگر چيزى آماده داشت كه به او بدهد، مى داد، و اگر چيزى آماده نداشت به من مى فرمود: بلال برو پولى قرض كن و برايش لباس و غذا تهيه كن.

من هم مى رفتم مقدارى پول قرض مى كردم و با آن، قدرى غذا و لباس و ساير لوازم را تهيه مى كردم. و آن شخص را با اين پول، هم مى پوشانديم و هم غذا مى داديم.

روزى يكى از مشركين (3) مدينه جلوى مرا گرفت كه:

بلال! من از تو تقاضايى دارم. گفتم: بگو. گفت: من فردى پولدارم، دلم مى خواهد از امروز به بعد فقط از من قرض بگيرى. هرگاه خواستى چيزى تهيه كنى، به نزد من بيا تا پول در اختيارت بگذارم. چون پيشنهاد از طرف او بود، من هم پذيرفتم و از آن روز به بعد هر وقت نياز بود به سراغ او مى رفتم و از او پول قرض مى گرفتم و حاجت نيازمندان را با آن برآورده


1- بِلال بن رِباح، از اصحاب خوب پيامبر، و از سابقينِ در پذيرفتن اسلام است، اصل او حبشى است، در مكه اسلام آورد و در پذيرفتن اسلام متحمل رنجها و شكنجه هاى بسيار شد؛ تا سرانجام به سفارش پيامبر اكرم، ابوبكر او را خريد و آزاد كرد. او مؤذّن پيامبر در سفر و حضر بود، در بيشتر جنگهاى پيامبر شركت جست، و در جنگ بدر، هنگامى كه چشم بلال به «امية بن خلف» همان كافرى كه به دست او بارها در مكه شكنجه شده بود افتاد، با فرياد، توجه مسلمانان را به او جلب نمود و او را به قتل رساندند. بلال، بعد از رحلت پيامبر، حاضر نشد كه براى ديگران اذان بگويد، به همين خاطر به شام هجرت نمود. و در سن شصت و سه سالگى در اثر مرض وبا، در سال بيستم هجرى درگذشت. تهذيب الكمال، ج 4، ص 290. مدفن او، در قبرستان «باب الصغير» در شهر دمشق در كشور سوريه است.
2- حلب يكى از شهرهاى مهم سوريه است كه در شمال آن كشور قرار دارد.
3- ظاهراً منظور از افراد، اهل كتابى است كه آن زمان در مدينه در كنار مسلمانان زندگى مى كردند؛ و همواره مسلمانان را آزار مى دادند.

ص: 78

مى كردم. تا اين كه يك روز وضو گرفته بودم و خود را آماده مى كردم كه به مسجد بروم و اذان(1) بگويم، ناگهان آن مشرك را با جمعى از دوستان تاجرش كه در حال عبور بودند ديدم. آن مشرك تا چشمش به من افتاد با لحنى تند و با بى ادبانه فرياد زد:

هَى ...، حبشى، هيچ مى دانى تا اول ماه چقدر مانده؟

گفتم: بله مى دانم، خيلى نمانده!

گفت: خواستم يادت بياورم كه بدانى تا اول ماه چهار شب بيشتر نمانده، حواست جمع باشد كه حتماً سر ماه به سراغت خواهم آمد و طلبم را خواهم گرفت.

من از سخنان آن مشرك بُهتم زده بود و سخت متعجب شده بودم؛ او هم يكسره جسارت و بلندپروازى مى كرد كه: من اين پولها را به خاطر بزرگى دوستت (پيامبر) و يا بزرگى خود تو قرض نداده ام. بلكه مى خواستم با اين كار، تو بنده من باشى تا مثل قبل از اسلام آوردنت تو را بفرستم گوسفند چرانى!

هرچه با خود فكر كردم، خدايا چه پاسخى به او بدهم. ديدم بهتر است با بى اعتنايى از آن بگذرم.

آنها رفتند، و من هم به سوى مسجد روان شدم. اما خيلى ناراحت.

لحظه اى از فكر آن مشرك و حرفهايش غافل نمى شدم؛ گويى شهر مدينه روى سرم مى چرخيد؛ افكار رنگارنگ رهايم نمى كردند؛ به مسجد رسيدم، اذان گفتم، نماز عشاء را هم بجاى آوردم، صبر كردم تا همه متفرق شدند. و پيامبر از مسجد به سوى منزل حركت كرد، داخل خانه شد؛ دنبالش روان شدم، اجازه ورود خواستم، پيامبر اجازه فرمودند.

داخل شده، سلام كردم. در كمال خضوع عرض كردم: اى رسول خدا، پدر و مادرم به فداى شما باد، همان مشركى كه قبلًا به شما گفته بودم از او پول قرض مى كنم، امروز مرا در مسير مسجد ديد و با من اينگونه رفتار كرد. در حال حاضر نه شما پولى دارى و نه من، او هم كه بناى آبروريزى دارد، لطفاً اجازه دهيد به ميان محله هاى مسلمانها سرى بزنم، بلكه خداوند عنايتى كند و بتوانيم بدهى خود را بپردازيم.

اين سخنان بگفتم و از محضر پيامبر خارج شدم. پاسى از شب گذشته و شهر كاملًا خلوت شده بود، همه شام شب را گذاشته و خوابيده بودند. به سوى خانه ام روان شدم.

به خانه رسيدم. حوصله هيچ كارى را نداشتم، شمشير و نيزه و كفشم را بالاى سرم


1- در اين كه «بلال» اولين مؤذن در اسلام است، هيچ اختلافى نيست؛ او از ابتداى تشريع اذان، افتخار مؤذنى پيامبر راداشت، اما بعد از رحلت پيامبر، حاضر نشد كه براى ديگران اذان بگويد: مگر دوبار. بار اول در فاصله كمى پس از رحلت پيامبر و به تقاضاى حضرت فاطمه- سلام اللَّه عليها- كه با شروع اذان، صداى ضجه و ناله حضرت فاطمه بلند شد، تا جايى كه وقتى بلال به كلمه «أشهدُ أنّ محمّداً رسول اللَّه» رسيد، حضرت به حال غش افتاد، همه از ادامه اذان گفتنش جلوگيرى كردند و گفتند: ممكن است فاطمه- عليها سلام- جان تهى كند. قاموس الرجال، ج 2، ص 394 و 395. بار دوم زمانى بود كه بلال از شام براى زيارت قبر پيامبر به مدينه آمد. امام حسن و امام حسين را در حرم پيامبر ديد، آنها را بغل كرد و به سينه چسبانيد و بسيار گريست، مردم مدينه از او خواستند كه به ياد زمان پيامبر اذان بگويد. با بلند شدن صداى اذان بلال، مدينه به خود لرزيد و با يادآورى خاطره زمان پيامبر، شهر مدينه، يكپارچه عزا و ماتم شد.

ص: 79

گذاشتم. و طاق باز روى بام دراز كشيدم كه بخوابم. دستانم را زير سر گذاشتم و به آسمان نيلگون خيره شدم.

هرچه سعى كردم بخوابم، اما از فرط ناراحتىِ كارِ آن مشرك، خواب از چشمانم ربوده شده بود. راستى شبى سخت و سنگين بود.

سرانجام سحرگاهان بلند شدم كه مهيا شوم براى رفتن به مسجد. ديدم يكى نفس زنان به سويم مى آيد. و صدا مى زند: بلال، بلال ...

از بالاى بام بيصبرانه فرياد زدم: چه مى گويى؟

گفت: زود بيا، كه پيامبر تو را مى خواهد.

فوراً لباس پوشيدم، و به سرعت سوى خانه پيامبر حركت كردم. به نزديك خانه پيامبر رسيده بودم، ديدم، چهار شتر پر از بار، كنار خانه پيامبر زانو زده، استراحت مى كنند.

در زدم، اجازه خواستم، وارد شدم، سلام كردم.

پيامبر با تبسم فرمود: بلال خوشحال باش، خداوند حاجت تو را برآورده كرد.

من هم حمد خداى بجا آوردم.

پيامبر فرمود: آيا آن چهار شتر را با بار بيرون خانه نديدى؟

عرض كردم: چرا يا رسول اللَّه.

پيامبر فرمود: هم بار شترها و هم خود آنها، براى تو، بار آنها لباس و طعام است. آنها را يكى از بزرگان فدك (1) هديه كرده، بارها را برگير و قرضهايت را با آنها بپرداز.

خوشحال از شنيدن اين خبر، با عجله به سراغ شترها رفتم، اول بارشان را پياده كردم.

بعد هم خودشان را محكم بستم و به سوى مسجد رفتم براى گفتن اذان.

منتظر شدم تا پيامبر نماز گزارد. پس از نماز رفتم به طرف بقيع (2)، آنجا بساط كردم و انگشتانم را درب گوشهايم گذاشتم و با صداى بلند فرياد زدم:

هركه از پيامبر طلبى دارد فوراً بيايد. و يكسره مشغول فروش اجناس و پرداخت بدهى بودم. به بعضى ها پول و به بعضى ها جنس مى دادم.

همه طلب خود را گرفتند. دو دينار اضافه آمد.

رفتم مسجد. پيامبر تنها در مسجد نشسته بود.

سلام كردم، پيامبر فرمود: چه كردى بلال؟


1- «فَدَك» نام قريه اى است آباد و مشهور كه داراى آب فراوان و نخلستانهاى پربار مى باشد و بين مكه و مدينه قرار دارد، فاصله آن تا شهر مدينه 2 يا سه روز راه است. اين قريه در اختيار يهود خيبر بود كه در سال هفتم هجرى بدون جنگ و خونريزى به پيامبر بخشيده شد. هنگامى كه آيه «فَاتِ ذَالْقُربْى حَقَّه» سوره اسراء آيه 17، نازل شد، پيامبر فدك را يكجا به حضرت فاطمه بخشيد. و همواره در دست او بود تا اين كه پيامبر از دنيا رفت و سپس با زور، از فاطمه گرفته شد. مجمع البحرين، ج 5، ص 283 و معجم البلدان، ج 4، ص 240- 238.
2- «بقيع» نام قبرستان مشهور شهر مدينه است، كه نزديك مسجدالنبى و در وسط شهر مدينه واقع شده است. قبر مطهرچهار امام معصوم، فرزندان پيامبر، همسران او و بسيارى از صحابى گرانقدر پيامبر در آنجا قرار دارد.

ص: 80

عرض كردم: خداوند آنچه بر عهده پيامبرش بود ادا نمود.

پيامبر فرمود: آيا چيزى هم اضافه آمد؟

عرض كردم: دو دينار.

پيامبر فرمود: دلم مى خواهد اين دو دينار را هم به مستحق بدهى و مرا از وجود آن راحت كنى.

بلال، من از مسجد بيرون نمى روم، تا تو اين دو دينار را هم خرج كنى.

آن روز فقيرى را نيافتم. پيامبر شب را در مسجد خوابيد و روز هم در مسجد ماند.

اواخر روز دو سواره از دور پيدا شدند.

به استقبال آنها شتافتم. آنها را غذا و لباس دادم و نماز عشا را هم با پيامبر خواندم.

پس از نماز، پيامبر مرا صدا زدند، خدمت رسيدم.

فرمود: بلال چه كردى؟

عرض كردم خداوند شما را از فكر آن دو درهم هم راحت كرد. پيامبر خوشحال شد و تكبير گفت و حمد خداى بجا آورد كه: سپاس خداوندى را كه نمردم و زنده بودم تا اين دو درهم، به اهلش رسيد.

پيامبر به سوى خانه حركت كرد و من هم او را مشايعت مى كردم تا داخل خانه شد.

آرى برادر، اين بود چيزى كه درباره اش از من سؤال كردى.

اين چنين بود انفاق پيامبر! (1)

پى نوشتها


1- شرح اين ماجرا در كتاب دلائل النبوه بيهقى، ج 1، ص 350- 348، چاپ دارالكتب العلميه، بيروت. و البداية و النهايه، ابن اثير، ج 6، ص 55 ذكر شده.

ص: 81

ص: 82

ص: 83

اماكن و آثار

ص: 84

زمزمه زمزم

سيد على قاضى عسكر

زان زمزمه اى شنيد گوشم كاورد چو زمزمى بجوشم

«نظامى»

زمزم مركّب از دو «زم» و در لغت به معناى آهسته، آهسته و يا آب فراوان (1)و در اصطلاح نام چشمه و يا چاهى درمكّه نزديك خانه كعبه است كه پيشينه تاريخى آن، به دوران حضرت ابراهيم- ع- باز مى گردد، آن گاه كه آن حضرت به فرمان خداوند همسرش هاجر را به همراه اسماعيل، كه كودكى شيرخوار بود، به سرزمين بى آب و علفِ مكه آورده و خود براى انجام مأموريتى الهى آن ديار را ترك نمود. تا آن كه اندوخته غذا و آب مادر و فرزند به پايان رسيد و هاجر نگران از جان كودك خويش به جستجوى آب پرداخت.

پيدايش زمزم

تاريخ نويسان، پيدايش زمزم را بگونه هاى مختلف نقل كرده اند؛ برخى گويند: هاجر در بين دو كوه صفا و مروه، هفت بار آمد و شد نموده، به دنبال فريادرسى مى گشت كه ناگهان، صدايى شنيد و آن صداى جبرائيل بود. اين فرشته الهى هاجر را همراهى كرده، هر دو كنار اسماعيل آمدند، سپس جبرائيل با پاى خود و يا با بال خويش بر زمين زد و چشمه اى جوشيد و آب جارى شد، هاجر كه گمان مى كرد آب به زودى خشك مى شود، با جمع آورى خاك و شن، اطراف آن حوضچه اى ايجاد كرد تا آب ذخيره شود و درون آن بماند و او و فرزندش


1- معجم البلدان، ج 3، ص 166.

ص: 85

سيراب شده، در آينده نيز تشنه نمانند.

با پيدايش زمزم، پرندگانِ آن سرزمين خشك، از وجود آب با خبر و در اطراف آن جمع شدند. سر و صدا و پرواز پرندگان در حوالى زمزم كاروان جُرهميان را كه از آن مسير مى گذشتند، به سوى خود كشاند، آنان در كمال ناباورى، پيش روى خود آبى گوارا ديدند، از آن نوشيده، ظرف هاى خود را نيز پر كردند و از آن پس زمزم شهرت يافت. (1) در تاريخ آمده است كه: جرهميان حرمت حرم و خانه كعبه را رعايت نكرده، آن را خوار و سبك مى شمردند و اموالى را كه به كعبه هديه مى شد به ناحق مى بردند و چون دانستند ولايت و رياست كعبه از دست آنان خارج خواهد شد، رئيس ايشان عمرو بن حارث بن مضاض دستور داد حجرالاسود را از ركن خانه برداشته و دو برّه آهوى زرّينى را كه از آنِ كعبه بود و آن را «غزالى الكعبه» مى ناميدند و ديگر سلاح هايى را كه در آن خانه وجود داشت برداشته در چاه زمزم پنهان كردند و چاه را نيز از خاك پركرده، بصورت زمين هموارى درآوردند و رفته رفته مكان آن فراموش گرديد. (2)

حفر زمزم به دست عبدالمطلب

پس از جرهميان، قبيله خزاعه روى كار آمدند و زمزم همچنان ناشناخته باقى مانده بود، عبدالمطّلب بن هاشم اين افتخار را يافت تا بار ديگر زمزم را شناسايى و حفر كند. در تاريخ آمده است: كسى در خواب به عبدالمطّلب گفت: زمزم را، كه اندوخته نهانى شيخ الأنبياء ابراهيم خليل است، حفر نمايد، عبدالمطّلب بيدار شد و از خدا خواست تا موضوع را براى وى روشن فرمايد. بار ديگر شخصى را در خواب ديد كه به او مى گويد: «زمزم را كنار لانه مورچگان، و آنجا كه كلاغى نوك بر زمين مى زند حفر كن».

عبدالمطّلب برخاست و به مسجد رفت و آنجا نشست تا نشانه هايى را كه براى او نام برده شده بود، ببيند. در اين هنگام، ميان دو بت «إساف» و «نائله» كلاغى را ديد كه نوك بر زمين مى زند و در كنار آن نيز لانه مورچگان قرار دارد، عبدالمطّلب بيل و كلنگ برداشت تا چاه را حفر كند، بت پرستان آمده، گفتند: ما در اين مكان براى بت هاى خود قربانى مى كنيم و اجازه نخواهيم داد چاهى حفر نمايى! برخى قريشيان عبدالمطلب و فرزندش حارث- كه در آن زمان تنها فرزند او بود- را مسخره كرده، از ادامه كار باز مى داشتند، جمعى ديگر نيز از او دفاع


1- ازرقى، اخبار مكه، ص 332 به بعد.
2- سيرت رسول اللّه، ص 216.

ص: 86

كرده، مردم را از آزار مانع مى شدند. عبدالمطلب با اظهار اين سخن، كه «من مأمورم» به كار خود ادامه داد. وقتى سنگچين چاه آشكار شد، تكبير گفت و دانست كه به او صحيح الهام شده است و چون چاه را بيشتر كَنْد، دو آهوى زرّين در آن يافت و آن همان دو مجسمه اى بود كه جُرْهميان به هنگام خروج از مكه در چاه زمزم انداخته بودند و نيز درآن چاه شمشيرهايى رويين (1) و سپرهايى يافت شد.

پس از پايان يافتن كار و آشكار شدن آب، عبدالمطلب كنار چاه زمزم حوضى ساخت و خود و پسرش از آن آب كشيده، در حوض مى ريختند و به حاجيان مى دادند. (2) اين داستان تاريخى را ابن اسحاق از زبان على بن ابيطالب- ع- بگونه ديگر آورده است:

عبدالمطلب گفت: در حِجْر خوابيده بودم، ناگهان، كسى- در خواب- نزد من آمد و گفت: طيبه را حفر كن. به او گفتم: طيبه چيست؟ پاسخ نداد و از نزدم رفت! فرداى آن روز باز در همان مكان خُفتم كه اين بار نيز همان كس آمد و گفت: بَرّه را حفر كن. گفتم: برّه چيست؟ پاسخ نداد و رفت! فرداى آن روز نيز به همان مكان آمده، خوابيدم. بار ديگر همان كس آمد و گفت: مضنونه را حفر كن! گفتم مضنونه چيست؟

او بدون آن كه پاسخى دهد، رفت. فرداى آن روز هم در همان مكان خفتم كه باز همان كس آمد و گفت: زمزم را حفر كن. گفتم: زمزم چيست؟ گفت: چاهى كه نه خشك شده و نه از آب آن كاسته خواهد شد و حاجيان زيادى را سيراب مى كند و آن بين سرگين و خون، در كنار خانه مورچگان و آنجا كه زَغَن زمين را گود كرده، قرار دارد! پس چون خصوصيات و مكان زمزم را دانست و فهميد كه بر او راست گفته شده، همراه با فرزندش- حارث- اقدام به حفر آن نمود. (3) شاعرى در عظمت عبدالمطلب، آن گاه كه به حفر زمزم فرمان داده شد، اين اشعار را سروده است:

ثم ادْع بالماء الرَّوِى غَيْرِ الْكَدِرْ يَسْقى حَجيجَ اللَّه فى كُلِّ مَبَرّ

ليس يُخاف منه شئ ما عَمَرْ (4) سپس آب فراوان شيرين و صاف را طلب كن كه در هر موسم حج، حاجيان زيادى را سيراب گرداند و تا آن آب وجود دارد از آن نترسند- آزارى به كسى نرساند-.

عبدالمطلب پس از حفر زمزم و دست يابى به آب، سقايت حاجيان را احيا نموده، آن را


1- عبارت ابن اسحاق «اسيافاقلعيه» است برخى قَلْعَه را كوهى در شام دانسته، شمشيرها را بدان نسبت داده اند. و برخى گفته اند در مسير چين در آغاز سرزمين هند قلعه بزرگى است كه در آن معدن روى وجود دارد كه مردم آنجا شمشيرهاى قلعى مى سازند.
2- سيره ابن هشام، ج 1، ص 154؛ ازرقى، اخبار مكه، ص 336.
3- سيره ابن هشام، ج 1، ص 151.
4- همان، ص 153.

ص: 87

در اختيار داشت. (1) يونس بن بكير گفته است كه عبدالمطلب هنگام حفر زمزم اين اشعار را مى خواند:

اللهم أنت الملكُ المحمودربى أنت المبدئ والمعيد و ممسك الاسية الجلمودمن عندك الطارفُ والتليد

ان شئت ألَهمت كما تريدلموضع الحِلْية والحديد فبيِّن القوم لما تريدانى نذرت العاهد المحمود

اجعله ربِّ لى فلا أعود (2)

زمزم و ايرانيان

مسعودى در زمينه پيشينه تاريخى زمزم قبل از اسلام اين چنين نوشته است:

ايرانيان قديم به احترام خانه كعبه و جدشان ابراهيم- عليه السلام- و هم توسل به هدايت او و رعايت نسب خويش به زيارت بيت الحرام مى رفتند و بر آن طواف مى بردند. آخرين كس از ايشان كه به حج رفت، ساسان پسر بابك جدّ اردشير بابكان سرملوك ساسانى بود. ساسان پدر اين سلسله بود كه عنوان از انتساب او دارند (چون ملوك مروانى كه انتساب از مروان دارند و خليفگان عباسى كه نسبت به عباس بن عبدالمطلب مى برند) و چون ساسان به زيارت خانه رفتى طواف بردى و بر چاه اسماعيل زمزمه كردى. گويند به سبب زمزمه اى كه او و ديگر ايرانيان بر سر چاه مى كرده اند (3) آن را زمزم گفته اند و اين نام معلوم مى دارد كه زمزمه ايشان بر سر چاه مكرر و بسيار بوده است.

يك شاعر قديمى در اين زمينه گويد:

ايرانيان از روزگاران قديم بر سر زمزم، زمزمه مى كرده اند، يكى از شاعران ايرانى پس از ظهور اسلام نيز به اين موضوع باليده، ضمن قصيده اى گويد:

«و ما از قديم پيوسته به حج خانه مى آمديم و همديگر را در ابطح به حال ايمنى ديدار مى كرديم و ساسان پسر بابك همى راه پيمود تا به خانه كهن رسيد كه از روى ديندارى طواف كند. طواف كرد و به نزد چاه اسماعيل كه آبخوران را سيراب مى كند زمزمه كرد».

ايرانيان در آغاز روزگار، مال و گوهر و شمشير و طلاى بسيار به كعبه هديه مى كردند.

همين ساسان پسر بابك دو آهوى طلا و جواهر با چند شمشير و طلاى فراوان هديه كعبه كرد


1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 155.
2- ابن كثير، السيره النبويه، ج 1، ص 171.
3- از شواهد تاريخى مى توان فهميد كه زَمْزَمه كردن در ميان برخى از ملت ها مرسوم بوده، به شكلى كه در موقع غذا خوردن و نماز خواندن بدون بهره گيرى از زبان و لب ها، صدا را در گلو گردانده زمزمه مى كردند. مجوسان را رسم بر اين بود و خليفه دوّم نيز به كارگزاران خود دستور داد تا آنان را از اين كار باز دارند. لسان العرب، ج 6، ص 85؛ معجم البلدان، ج 3، ص 166. در كتاب التاج منسوب به جاحظ آمده: پادشاهان ساسانى هنگامى كه طعام ايشان حاضر مى شد بر آن زمزمه مى كردند و كسى به حرفى سخن نمى گفت تا بلند شود و اگر به سخن گفتن ناچار مى شد بجاى آن به اشاره غرض و مقصود خود را مى فهماند، ابوريحان بيرونى گفته است: سروش نخستين كسى بود كه به زمزمه امر كرد و آن عبارتست از اشاره اى كه لب بسته ادا شود نه با گفتار مفهوم و اين امر از آن روست كه چون ايشان- زردتشتيان- نماز گزارند و تسبيح خدا كنند و او را ستايش نمايند در اين ميان طعام تناول كنند، ناگزير ايشان را ميسّر نگردد كه در ميان نماز سخن گويند پس همهمه كنند و اشاره نمايند و سخن نرانند. اين روايت را من از آذر خوردى مهندس شنيده ام. لغت نامه دهخدا، ج 8، صص 11379 و 11380.

ص: 88

كه در چاه زمزم مدفون شد. بعضى مؤلفان تاريخ و ديگر كتب سرگذشت، بر اين رفته اند كه اين چيزها را جرهميان به هنگام اقامت در مكه هديه كرده اند. و حال آن كه جرهميان مالى نداشتند كه اين چيزها بديشان نسبت داده شود. شايد از ديگران بوده است، و خدا بهتر داند. (1)

نذر عبدالمطّلب

عبدالمطلب هنگام حفر زمزم نذر كرد كه اگر اين مأموريت را به خوبى پايان برد وخداوند ده فرزند به او عنايت كند يكى از آن فرزندان را در راه خدا، نزد كعبه قربانى نمايد. (2) خداوند ده پسر، به او ارزانى داشت. اين ده فرزند عبارتند از: حارث، زبير، حَجْل، ضرار، مقوّم، ابولهب، عباس، حمزه، ابوطالب و عبداللّه. (3)

وى روزى تمامى فرزندان را جمع نموده، آنان را از نذر خود آگاه ساخت و از ايشان خواست وسيله وفا به نذر او را فراهم كنند آنان نيز براساس رسم موجود آن زمان، هر يك تيرى چوبين برگرفتند و نام خويش را بر آن نوشته، نزد عبدالمطلب آوردند. عبدالمطلب نيز آنها را برداشته همراه با فرزندانش به مكانى كه بت هبل در آنجا قرار داشت آمدند، سرانجام قرعه زدند و قرعه به نام عبداللّه كوچكترين و عزيزترين فرزند عبدالمطلب درآمد. زمانى كه عبدالمطلب خواست، براى وفا كردن به نذر خويش اقدام كند، مغيرة بن عبداللّه مخزومى دايى عبداللّه و تعداد ديگرى از بزرگان قريش، او را از اين كار منع نموده، اظهار داشتند: اگر چنين كنى از فردا روز، كشتن پسران در ميان ما سنّت خواهد شد. سپس عبدالمطلب با نظرخواهى از ديگران، ده شتر را در نظر گرفته، ميان عبدالله و شتران قرعه زد كه قرعه به نام عبداللَّه افتاد.

پس بر تعداد شتران افزود تا به يكصد شتر رسيد آنگاه قرعه زد و قرعه به نام شتران افتاد، سپس آن را سه مرتبه تكرار كرد و باز نتيجه همان شد. پس از آن عبدالمطلب يكصد شتر را قربانى نمود و گوشت آن را به مردم داد. ليكن خود و فرزندانش از آن نخوردند. (4)

چاه هاى مكّه

قبل از پيدايش زمزم، چاه هايى در مكه وجود داشته كه اسامى برخى از آنها چنين است: 1- كر آدم 2- مفجر 3- بذَّرْ 4- سَجْلَه 5- طَوِىّ 6- جَفْر 7- ام جعلان 8- علوق 9- شُفَيّه 10- سَنْبله 11- ام حردان 12- رَمْرَم 13- غَمْر 14- سيره.


1- مروج الذهب، ج 1، ص 236.
2- برخى محققان نسبت به نذر عبدالمطلب ترديد نموده، آن را صحيح نمى دانند: نك: من لايحضره الفقيه ج 3، ص 89؛ على دوانى، تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 54؛ الصحيح من سيرة النبى الاعظم ج 8، ص 69.
3- السيرة النبويه، ج 1، ص 174.
4- سيره ابن هشام، ج 1، ص 162 و 163.

ص: 89

در دوره جاهلى و پس از پيدايش زمزم نيز، تعدادى چاه به اسامى، «اسود»، «ركايا قدامه» «حُويطب»، «خالصه» و «زهير» در مكه حفر شده است.

پس از اسلام نيز، با توجه به كمبود آب در مكه و نياز شديد مردم به آن، چاه هاى فراوانى حفر كرده اند كه اسامى برخى از آنها عبارت است از: 1- ياقوته، 2- عمرو بن عثمان، 3- شركاء، 4- عكرمه، 5- صلا، 6- طلوب، 7- ابى موسى، 8- شوذبْ، 9- بُرود، 10- وردان، 11- صَلاصلْ، 12- بكّار، 13- سقيا. (1) ازرقى به نقل از مجاهد گفته است:

از در كعبه كه وارد شوى در سمت راست آن، چاهى عميق وجود داشته كه آن را ابراهيم خليل الرحمان و اسماعيل، آن گاه كه پايه هاى كعبه را بالا مى بردند، حفر نمودند، و هر سيم و زر و زيورى كه به كعبه هديه مى كردند را درون آن چاه مى نهادند. در آن روزگار كعبه سقف نداشت. (2) زمزم از آن رو كه در مسجدالحرام واقع شده و آبى گواراتر از چاه هاى ديگر مكه داشته و چاهى بوده كه بخاطر اسماعيل فرزند ابراهيم خليل بوجود آمده است، رفته رفته از اهميّت خاصى برخوردار شد، و ديگر چاه هاى مكّه تا حدودى متروك ماندند، و بخاطر همين اهميّت زمزم بوده كه فرزندان عبدمناف بر قريش و ديگر اعراب، فخر مى كردند.

مسافر بن ابى عَمْروبن اميَّةِ بن عبد شَمْس بن عَبْد مناف در اشعارى كه در اين زمينه سروده است مى گويد:

وَرَثْنا المجدَ مِن آبائنا فَنَمى بنا صُعُداًألَم نَسْقِ الْحَجيجَ وَ نَنْحَر الدَّلَّافَة الرُّفدا و نُلقى عِند تَصْريف الْمَنايا شُدَّداً رُفُداًفَانْ نَهْلِك فَلم نُمْلَك و من ذا خالِدٌ أبدا

و زمزم فى ارُومَتِنا وَ نَفْقأ عَيْنَ مَنْ حَسَداً (3) حُذَيفْة بن غانم نيز گفته است:

و ساقي الحَجيج ثم لِلْخَير هاشم و عبد مناف ذلك السيّد الفِهْر

طَوىَ زمزماً عند المقام فاصْبَحَتْ سِقايَتُه فَخْراً عَلى كُلّ ذى فَخْرٍ (4)

خُوَيلد بن أسد بن عبدالعُزّى اشعارى دارد كه در آن براى زمزم سابقه اى از زمان حضرت آدم- ع- نقل كرده است:

أقول، و ما قولى عليكم بسُبّه إليك بن سلمى أنت حافر زمزم


1- سيره ابن هشام، ج 1، صص 156 و 157؛ اخبار مكه، صص 483- 475.
2- ازرقى، اخبار مكه، ص 189.
3- سيره ابن هشام، ج 1، ص 159.
4- سيره ابن هشام، ج 1، ص 159.

ص: 90

حفيرة ابراهيم يوم ابن هاجر و ركضة جبريل على عهد آدم (1)

فضل بن عباس اللهبى نيز درباره زمزم گفته است:

وَلَنا حَوْضان لَمْ يُعْطِهما غَيرَنا اللَّهُ وَ مَجْد قَدٌ تَلَد

حَوضُنَا الْكَوْثَرُ حَقُّ المُصْطَفى يُرْغِمُ اللَّهُ بِهِ اهْلَ الْحَسَد

وَ لَنا زَمْزَمُ حَوْضٌ قَدْ بَدا حَيْثُ مَبْنَى البَيْتِ فى خَيْرِ بَلَد (2)

اسامى زمزم

زمزم بلحاظ اهميت و جايگاهى كه از زمان حضرت ابراهيم- ع- تاكنون داشته، نام هاى فراوانى براى آن ذكر كرده اند: برخى از اين اسامى را امام صادق- ع- اين چنين فرموده اند: 1- رَكْضَةُ جَبْرَئيل 2- سقيا اسماعيل 3- حفيرة عبدالمطلب 4- المصونة (مضنونه) 5- سقيا 6- طعام طعم 7- شفاء سقم. (3) اسامى ديگر آن عبارت است از: 8- زَمَّم 9- زُمِّزْم 10- زُمازِم 11- هزمة جبرائيل 12- هَزْمَةُ المَلَكِ 13- الشُّباعه و شُباعه 14- برّه 15- تُكْتَم 16- شراب الأبرار 17- طعام


1- معجم البلدان، ج 3، ص 168.
2- فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 60.
3- وسائل، ج 13، ص 474، ح 18242.

ص: 91

الأبرار (1) 18- سقيا اللّه اسماعيل 19- لاشرق 20- لاتدم 21- هى بركه 22- سيدّه 23- نافعه 24- عونه 25- بشرى 26- صافيه 27- عصمه 28- سالمه 29- ميمونه 30- مباركه 31- كافيه 32- عافيه 33- مغذّيه 34- طاهره 35- مفدّاه 36- حرميه 37- مرويه 38- مؤنسه 39- طيبه 40- شُبّاعة العيال 41- قرية النمل 42- نقرة الغراب 43- هزمة اسماعيل 44- حفيرة العباس (2).

ابن برى براى زمزم تنها دوازده نام را برشمرده و «الرّاء» و «مكتومه» را نيز در شمار آن اسامى آورده است. (3)

ژرفاى زمزم

ازرقى گفته است: عمق و ژرفاى زمزم از بالا تا پايين آن شصت ذراع است در درون چاه، آب از سه نقطه جارى است، يكى مقابل حجرالأسود، ديگرى برابر صفا و ابوقبيس و سوّمى مقابل مروه.

در سال هاى 223 و 224 كه احتمال خشك شدن زمزم مى رفت، محمد بن ضحاك والى عمر بن فرج رُخّجى سمت رياست بريد- پُست- مكه و اطراف آن را عهده دار شد، وى نُه ذراع ديگر بر گودى آن افزود، و مقدارى نيز از زمين اطراف عمق چاه را كند، تا آن كه در سال 225 بخاطر بارش باران و جارى شدن سيل، آب زمزم افزون شد. (4) سالم بن جراح نيز به روزگار حكومت هارون الرشيد، چند ذراع ديگر زمزم را گود كرد و همين شخص در زمان خلافت مهدى در زمزم كار كرده، بر گودى آن افزود، سپس عمر بن ماهان كه در دوره حكومت امين عهده دار سمت بريد مكّه بود چاه زمزم را زه كشى كرد.

گفته اند: مردى از اهل طائف به نام محمد بن كثير كه در كف چاه زمزم كار مى كرده، همانجا نماز گزارده است. (5)

زمزم در گذر تاريخ

نخستين كس كه زمين و ديواره هاى زمزم را با سنگ مرمر پوشاند، ابوجعفر منصور عباسى است. وى اين كار را در دوران خلافت خويش آغاز و سپس مهدى عباسى آن را به پايان برد.


1- معجم البلدان، ج 3، ص 167.
2- شفاء الغرام، ج 1، ص 404.
3- لسان العرب، ج 6، ص 86.
4- ازرقى، اخبار مكه، ص 350.
5- ازرقى، اخبار مكه، ص 300.

ص: 92

پس از آن تا دوران حكومت معتصم در سال 220 چاه در فضاى باز بوده، و فقط گنبد كوچكى بر دهانه آن قرار داشته است. عمر بن فرج رُخجى كه از نويسندگان و دبيران دربار معتصم بوده، آن را تغيير داد و براى تمام زمزم، سقفى از چوب ساج فراهم كرد كه از درون زراندود بود و بيرون آن را كاشى كارى كرده، در اطراف آن لبه كوچكى به صورت كنگره ساخته بودند و از آن زنجيرهايى آويزان كرده، چراغ هايى به آنها آويخته بودند كه شبها درموسم حج آنها را روشن مى كردند. گنبدى را نيز كه در فاصله زمزم و سقاخانه قرار داشته، كاشى كارى نمودند و در هر موسم حج، آن را آراسته و رنگ مى كردند. (1) زمزم و اطراف آن در امتداد زمان تغييراتى يافته و خلفا و اميران در اوقاتى خاص، قنديل هاى زمزم را روشن نگاه مى داشتند. در دوران محمد بن سليمان در تمامى سال، قنديل هاى بزرگ و سفيد زمزم را روشن مى كردند.

ناصر خسرو و زمزم

ناصر خسرو در سفرنامه خود نوشته است:

فاصله بين زمزم و خانه كعبه 46 ارش و دهنه چاه زمزم سه گز و نيم است در سه گز و نيم، سر چاه را حظيره كرده اند و اطراف آن با چوب هاى مشبّك است و برابر خانه زمزم از جانب مشرق خانه مربعى است كه مركز سقاية الحاجّ است و جنب آن خزانة الزيت است كه مركز روغن زيتون براى روشنى چراغ ها مى باشد. مركز شمع و قناديل است. پس از صحن مسجدالحرام سه خانه است سقاية الحاج، خزانة الزيّت، و خانه زمزم.

و نيز آورده است: پيغمبر براى كمك آب زمزم جهت مردم، چاهى كند كه بئر الرسول گويند و على بن ابيطالب نيز چاهى كند كه بئر على گويند و هر دو چاه آب فراوان دارد و با هم ده متر فاصله دارند كه در جعرانه است. (2) و بر پنجره پيش از آن، نوشته شده: ماء زمزم لما شرب له.

«لايجمع ماء زمزم و نار جهنم فى جوف عبد» (3)- سلطان عبدالحميد خان 1201 ه. (4)

ابن جبير و زمزم

ابن جبير (م 614)، جهانگرد قرن هفتم، وضعيت زمزم را اينگونه توصيف مى كند: گنبد


1- ازرقى، اخبار مكه، ص 350.
2- سفرنامه ناصر خسرو.
3- اين روايت را احمد در مسند خود، و بيهقى در سنن خويش آورده اند. مرأة الحرمين، ج 1، ص 257.
4- شفاء الغرام، ج 1، ص 402؛ مرآة الحرمين، ج 1، ص 256.

ص: 93

چاه زمزم مقابل ركن (حجر) الاسود است و فاصله اش تا حجرالاسود بيست و چهار قدم باشد.

مقام ياد شده، كه پشت آن نماز مى گزارند، از سمت راست آن گنبد است و از ركن پيوسته بدان تا آن جا ده قدم است. داخل محوطه زمزم با سنگ مرمر سپيد بسيار صاف و بى لكّه و نقش مفروش شده و دهانه آن چاه مبارك در ميان اين محوطه قرار دارد امّا اندكى از مركز محوطه به جانب ديوارى از كعبه كه برابر آن واقع شده متمايل است. ژرفاى چاه چنان كه مى گويند، هفت قامت است. درِ گنبد زمزم روى به جانب شرق دارد (ولى) درِ دو گنبد معروف به عباسى و يهوديّه روى به جانب شمال دارد. ركن پيوسته به پهنه ناظر بر بيت العتيق (كهن سراى كعبه) از گنبد منسوب به يهوديه به ركن چپ پهنه اخير كه روى به شرق دارد، از گنبد عباسيّه، با اندكى انحراف از آن، گنبد موسوم به يهوديه قرار دارد. اين هر دو گنبد اكنون خزانه اوقاف بيت الكريم (كعبه) از قرآن ها و كتاب ها و شمعدان ها و ديگر چيزهاست. البته گنبد عباسيه صفت و نسبت آشاميدنى خود را از دست نداده، زيرا بويژه براى آب دادن به حاجيان ساخته شده بوده و هنوز نيز آب زمزم در آن جا خنك مى شود و شبانگاه آن را براى آشاميدن حاجيان، در كوزه هايى به نام دورق كه يك دسته دارد، بيرون مى آورند. كناره دهانه چاه زمزم از سنگ هاى مرمر است و چنان به هم چسبانده شده كه مرور زمان آنها را جدا نكرده است، ميان اين سنگ ها را با سرب انباشته اند. همچنين است درون دهانه چاه كه ميله هايى از سرب ميان آنها نهاده اند تا استحكامش بيشتر شود و جمعاً سى و دو ميله- كه سر آنها از دهانه چاه بيرون آمده و محيط آن را در برگرفته- ملاحظه مى شود. محيط حلقه دهانه چاه، چهل وجب و ارتفاع (اين طوقه مرمرين) چهار وجب و نيم و ضخامت ديواره آن يك وجب و نيم است.

درون گنبد جدولى مدوّر به پهناى يك وجب و ژرفاى دو وجب به ارتفاع پنج وجبى از زمين تعبيه شده كه آن را براى وضو پر از آب مى كنند و پيرامون آن پاگردى است مدوّر كه مردم بر آن بالا روند و بر فراز آن وضو گيرند. (1)

ابن بطوطه و زمزم

ابن بطوطه (م 770) نيز كه در قرن هشتم توفيق زيارت بيت الله الحرام را يافته، در توصيف زمزم مى نويسد:

قبه زمزم، روبروى حجرالاسود، به فاصله بيست و چهار گام از آن واقع شده و مقام در


1- محمد بن احمد بن جبير، سفرنامه ابن جُبَير، پرويز اتابكى، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، 1370 ه. ش.- ايران، مشهد، ص 126.

ص: 94

طرف راست آنست. بين ركن مقام، تا زمزم ده گام فاصله است داخل قبه با رخام سپيد، مفروش گشته و تنور چاه در وسط قبه، كمى به سوى ديوار روبرويى كعبه واقع شده و آن از تخته هاى رخام است كه به طرزى بديع به هم جفت كرده و در ميانه آنها «ارزيز» ريخته اند.

گرداگرد تنور بيست وجب و بلندى آن چهار وجب و نيم و عمق چاه يازده قامت است و مى گويند آب آن در شب هاى آدينه فزونى مى گيرد.

درِ قبّه زمزم در جهت شرقى واقع شده و در درون قبه سقاخانه مدورى ساخته شده كه پهناى آن يك وجب و عمق آن يك وجب و بلندى آن در حدود پنج وجب است و آن را پر از آب مى كنند و گرداگرد آن را مصطبه ها تعبيه كرده اند كه وضو سازندگان روى آن مى نشينند.

بدنبال قبه زمزم، قبة الشراب است كه به عباس عموى پيغمبر منسوب مى باشد و درِ آن از قسمت شمال است. آب زمزم را با سبوهايى كه دورق ناميده مى شود در آن مى ريزند. (1) هر سبو دستگيره اى دارد و آب را مدتى در آن مى گذارند تا خنك شود. همچنين خزانه كتب و قرآن هاى حرم در اين قبه است. از جمله، قرآن دست نوشته زيد بن ثابت در اندرون صندوق چوبى بزرگى در آن حفظ مى شود، اين مصحف هجده سال پس از رحلت پيغمبر- ص- نوشته شده و مردم در قحطى ها و سختى ها اين مصحف را درمى آورند و آن را در آستان كعبه و مقام ابراهيم گذارده، با سرهاى برهنه به حال تضرع و دعا به آن مصحف و مقام توسل مى كنند و متفرق نمى شوند مگرآن كه رحمت و عنايت خدا شامل حالشان گردد، قبه معروف به يهوديه با جزئى انحراف، در پشت قبة العباس واقع شده است. (2)

زمزم در قرن نهم

تقى الدين فاسى (م 832 ه. ق.) در توصيف زمزم در اوائل قرن نهم مى نويسد: هم اكنون زمزم درون خانه اى مربع شكل قرار دارد و در [كنار] ديوارهاى آن نُه حوض ساخته اند كه آن را از آب زمزم پرنموده، تا حاجيان از آن ها وضو بگيرند. و در ديوار روبروى كعبه پنجره هايى ساخته و روى آن نيز سايبانى براى مؤذنان درست كرده اند، سپس در سال 822 ه. ق. اصلاحات زيادى در بناى زمزم، و حوض هاى اطراف آن و سايبان مؤذنان ايجاد شد كه هزينه تمامى آن را، شيخ على پسر محمد بن عبدالكريم گيلانى كه ساكن مكه بود پرداخت.


1- چارسوى خانه زمزم اخرها كرده اند كه آب در آن مى ريزند و مردم وضو سازند. ناصر خسرو
2- ابن بطوطه، م 700 سفرنامه، ترجمه دكتر محمد على موحد، مؤسسه انتشارات آگاه، ايران، مشهد، 1370 ه. ش، ج 1، ص 189.

ص: 95

در سال 933 ه. ق. دايره خانه زمزم را با نقش هاى طلايى زينت نموده، نام سلطان سليمان، كه برگزيده خاندان عثمان در آن زمان بود، را بر آن نوشتند.

در سال 948 ه. ق. زمزم به دست امير خوشگلدى تجديد بنا شده، زمين آن را با سنگ مرمر فرش نموده، بالاى آن سقفى درست كردند كه سايبانى با چوب آراسته شده بسيار زيبا داشت.

در سال 1020 ه. ق. به دستور سلطان احمد خان پنجره اى آهنى با فاصله يك مترى از سطح آب، قرار دادند، زيرا برخى ديوانگان! به تصور فدا نمودن، خود را بدرون زمزم مى انداختند و مى مردند، اين پنجره تا سال 1318 ه. بوده است.

بر روى پنجره شمالى از ناحيه در زمزم به سال 1201 ه. ق. به دستور سلطان عبدالحميدخان نوشته شده بود: «ماء زمزم شفاء من كل داء». و «آية ما بيننا و بين المنافقين أنهم لايتضلعون من ماء زمزم». (1)

و نيز بر در زمزم نوشته شده بود:

سرور لسلطان البسيطة و الوراعبدالحميد البر بحر المكارم و نصر له أيضا و فتح و رفعةبتعمير هذا المأثر المتقادم

حفيرة ابراهيم يوم ابن هاجرو ركضة جبريل على عهد آدم

سيف الدوله و زمزم

سيف الدوله نيز در توصيف زمزم گفته است: چاه زمزم به سمت حجر اسماعيل واقع است روى چاه عمارتى مثل سقاخانه ساخته اند از سنگ، آب چاه لب شور است دو بقعه ديگر نزديك به طرف چاه واقع است؛ در يكى ساعت هاى وقفى حرم است موسوم به ساعت خانه، و يكى ديگر كتابخانه است. (2)

فراهانى و زمزم

فراهانى در توصيف زمزم آورده است: چاه زمزم در مشرقى خانه، نزديك مقام ابراهيم واقع شده كه با حجرالاسود محاذى است و بر روى آن طاقى زده و اطاق مانندى درست كرده و در گذاشته اند. (3)


1- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 17؛ فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 28.
2- سفرنامه سيف الدوله، ص 131. وى سفرنامه اش را در سال 1279 نوشته است.
3- سفرنامه فراهانى، ص 190، كه در سال 1303 نوشته شده است.

ص: 96

استفاده از زمزم

عبدالمطلب آشاميدن و وضو گرفتن از آب زمزم را حلال و جايز دانسته، ليكن غسل كردن با آن را روا نمى دانست از اين رو عباس بن عبدالمطلب نيز پيوسته در مسجدالحرام و در اطراف زمزم گردش مى كرد و مى گفت شستشو با آب زمزم را حلال نمى دانم و اين آب براى خوردن و وضو گرفتن حلال و جايز است. (1) ابن عباس روزى مردى از قبيله مخزوم و از خاندان مغيره را ديد كه در زمزم غسل مى كند، بسيار ناراحت شده اظهار داشت: شستشو و غسل [در زمزم را] حلال نمى دانم اين آب براى نوشيدن و وضو گرفتن است. البته سفيان توضيح داده كه اين نهى، مربوط به داخل مسجد است و طبيعى است كه اگر بيرون مسجد و در مكان مناسبى با آب زمزم غسل نمايند مانعى نخواهد داشت. (2) وى دو حوضچه در كنار زمزم احداث كرده بود تا از يكى براى نوشيدن و از ديگرى براى وضو ساختن استفاده كنند و درنتيجه با پرهيز از شستشو نمودن، مسجدالحرام پاكيزه باقى بماند.

برخى از فقيهان شيعه مانند: ابن زهره در «غنية النزوع». (3) محقق حلّى در «المختصر النافع» (4) ابن برّاج در «المهذّب» (5) و ابى الحسن سلمان بن الصّهرشتى در «اصباح الشيعه» (6) فرموده اند: مستحب است پس از طواف و قبل از سعى حاجى نزد زمزم آمده از آب آن بنوشد و غسل كند و اگر نتوانست غسل نمايد، كمى از آب زمزم را به خود بريزد.

و برخى ديگر همچون: ابن حمزه در «الوسيله»، (7) ابن ادريس حلّى در «سرائر»، (8) ابن سعيد هذلى در «الجامع للشرائع»، (9) علامه در «قواعد الأحكام»، (10) شهيد اوّل در «اللمعة الدمشقيه»، (11) صدوق در «المقنع»، (12) شيخ طوسى در «النهايه»، (13) و «الجمل و العقود» (14) همان موارد را بدون مستحب بودن غسل، ذكر فرموده اند.

همچنين مستحب است شخص هنگام نوشيدن آب زمزم بگويد:

«اللّهُمّ اجْعَلْه لى عِلْماً نافِعاً و رِزْقاً واسِعاً و شِفاءً مِنْ كُلِّ داءٍ و سَقَمٍ انَّكَ قادِر يا رَبَّ العالمين»؛ (15)

«بار خدايا آن را دانشى سودمند، روزيى فراوان، و درمان هر درد و بيمارى قرار ده، همانا تو توانايى اى پروردگار جهانيان».


1- فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 63.
2- فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 64.
3- سلسلة ينابيع الفقهيه، ج 8، ص 405.
4- همان، ص 678.
5- همان، ج 7، ص 295.
6- همان، ج 8، ص 461.
7- سلسلة ينابيع الفقهيه، ج 8، ص 438.
8- همان، ص 538.
9- همان، ص 711.
10- همان، ص 752.
11- همان، ص 785.
12- سلسلة ينابيع الفقهيه، ج 7، ص 32.
13- همان، ص 193.
14- همان، ص 230.
15- مستدرك الوسائل، ج 9، ص 439.

ص: 97

قنات زبيده

قنات حُنَين كه به قنات زبيده نيز معروف است از كوه بزرگى به نام «طاد» كه ميان كوه هاى گردنه قرار دارد، سرچشمه مى گيرد، نام طاد تا به امروز به همين نام مشهور بوده، و نزديك مزارع شرايع، كنار راه ماشين رو ميان مكه و طائف واقع شده است، آب از كوه طاد به نخلستان و مزرعه حنين مى رسيده، و زبيده خاتون آن بوستان را خريدارى و آب را در جوى هاى مخصوصى به مكه منتقل ساخت، زبيده قنات ديگرى نيز در وادى نعمان، كمى بالاتر از عرفات؛ احداث نموده كه به نقل مورخان احداث اين دو قنات، حدود يك ميليون و هفتصد هزار مثقال طلا هزينه دربرداشته است. وقتى مباشران، دفاتر ثبت هزينه ها را به زبيده ارائه كردند، او در كاخ خود مشرف بر دجله بود، فرمان داد تا دفاتر را به دجله بياندازند و گفت: «اين حساب را براى روز حساب درافكنديم» و فرمان داد به آنان جامه ها و هداياى گران بها بخشيدند. (1) دولت سعودى نيز، مسير قنات را از وادى نعمان تا مكه، لوله گذارى كرد و در ابتداى منطقه ابطح در سمت منا، مخزن هايى احداث نمود تا بتواند از اين طريق و با لوله كشى كردن خانه ها، آب را به منازل مردم برساند. (2)

فضيلت آب زمزم

پيامبر- ص- درباره زمزم فرمود: بهترين آبى كه از زمين مى جوشد آب زمزم است. (3) ابن عباس همين روايت را با تعبير: «بهترين آب بر روى زمين آب زمزم مى باشد» آورده است. (4) وى همچنين گفته است: پيامبر- ص- در حالى كه ايستاده بود، از آب زمزم آشاميد. (5) در نقلى ديگر آمده است:

امام حسن و امام حسين- عليهماالسلام- پس از نماز عصر طواف كرده، سپس در حال ايستاده از آب زمزم نوشيدند. (6) على بن مهزيار نيز گفت: ابا جعفر ثانى- ع- را در شب زيارت ديدم كه طواف نساء را انجام داده، پشت مقام نماز گزاردند سپس داخل زمزم شده، با دست خود دلوى را كه در برابر حجر


1- ازرقى، اخبار مكه، ص 558 و 559.
2- ازرقى، اخبار مكه، ص 560.
3- مستدرك، ج 9، ص 439، ح 11286.
4- معجم الكبير طبرانى، ج 11، ح 11167.
5- سنن نسائى، ج 5، ص 237.
6- مستدرك الوسائل، ج 9، ص 439، ح 11283.

ص: 98

قرار دارد [داخل چاه نموده] از آب زمزم نوشيد، و به برخى قسمت هاى بدن خود نيز آب ريخت.

وى همچنين گفته است: كسانى كه با آن حضرت در سال هاى بعد به حج آمده بودند، امام را ديده اند كه همان گونه عمل مى كرده است. (1) در روايت ديگرى امام صادق- ع- فرموده اند: مستحب است از دلوى كه روبروى حجر قرار دارد يك يا دو دلو آب كشيده، از آن بنوشند و بر سر و بدن خود بريزند. (2) امام صادق- ع- نيز فرمود: به من خبر رسيده كه پيامبر- ص- آن هنگام كه به زمزم نگريست فرمود: اگر براى امّت من مشقّت و رنج نمى داشت [از آنان مى خواستم] تا يك دلو يا دو دلو از زمزم آب برگيرند. (3) امام سجاد- ع- به شبلى آموختند تا بر سر زمزم باخداى خويش پيمان ببندد كه چشم از گناه و معصيت بپوشاند، و اين خود راز ديگرى براى اين چمشه جوشيده در كنار بيت الله الحرام است.

ابن عباس را عادت بر اين بود كه هرگاه مهمانى بر وى وارد مى شد، آب زمزم به او هديه مى داد. (4) برخى از علاقمندان به پيامبر اكرم- ص- آن زمان كه آن حضرت در مدينه سكونت داشتند، آب زمزم براى ايشان سوغات مى بردند.

ابن قيّم در باب طبّ نوشته است: آب زمزم برترين و شريفترين و گرامى ترين آبهاست و نيز دوست داشتنى ترين و پربهاترين آن نزد مردم است، اين آب «هزمه جبريل»- معرفى شده جبرائيل- و «سيراب كننده اسماعيل» است. (5) عبدالله بن مبارك گفته است: بارها شفا يافتن از آب زمزم را خود تجربه كرده، و از ديگران نيز مطالب شگفت آورى در اين زمينه شنيده ام. (6) اينگونه اظهارنظرها را رواياتى چون «ماء زمزم لما شرب له» و احاديثى اين چنين، تأييد مى كند و سنّت نيكوى حج گزاران نيز از گذشته تاكنون بر اين بوده، كه پس از انجام اعمال بعنوان تبرّك مقدارى از آب زمزم با خود به همراه مى برند. عايشه گفته است: رسول خدا- ص- با مشك و برخى وسائل ديگر آب زمزم را حمل نموده، به بيماران مى نوشاند و يا بر آنان مى ريخت. (7) برخى از زائران نيز پارچه هاى سفيد رنگى را همراه خود به كنار زمزم آورده، آن را با


1- وسائل، ج 13، ص 474، ح 18240.
2- وسائل، ج 13، ص 474، ح 8241.
3- وسائل، ج 13، ص 473، ح 18239.
4- سيوطى، الدرّ المنثور، ج 3، ص 223؛ فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 46.
5- مرآة الحرمين، ج 1، ص 258.
6- همان، ص 258.
7- شفاء الغرام، ج 1، ص 415؛ سنن ترمذى، ج 3، ص 295.

ص: 99

آب شسته، سپس در بيرون مسجد پارچه را مى گسترند تا خشك شود و همراه خود مى برند تا از آن بعنوان كفن استفاده كنند.

يكى از موالى ابى لهب بنام سعيد درباره زمزم گفته است:

زَمْزَمْ بِئْر لَكم مُبارَكَة تِمْثالُها فِى الْكِتاب ذى الْعَلَم

طَعامُ طُعم لِمَن أرادَ و إن تَبْغى شِفا اشَفتَه مِنْ سَقَم

در برخى روايات نيز آمده است كه پيامبر- ص- را جبرئيل قبل از بردن به معراج، با آب زمزم شستشو داده است. (1) تا زمان فاكهى، مردم مكه پس از آن كه مرده خويش راتميز كرده غسل مى دادند بار ديگر نيز بعنوان تبرّك او را با آب زمزم غسل مى دادند. (2) فضل بن عبدالرحمان بن ربيعه (م 173) كه بزرگ بنى هاشم در زمان خود و مردى دانشمند و شاعر بود اشعار زيبايى درباره اماكن مكه و زمزم سروده است:

و إن لَنَا البَطْحاءَ والمَرْوَ والصَّفا و انَّا وُلاةُ الْبَيْتِ ذى الحُجْبِ والْحِجْرِ

و انَّا سُقاةُ الْوافِدينَ لِحَجِّهِمْ الى اللَّهِ يَرْجُونَ الثَّوابَ مِنَ الْاجْرِ

لَنا مَنْهَل نُرْوى بِهِ كُلَّ وارِد مُقيمٌ لِحُجَّاجِ الْعَتيقِ و لِلْحَضْرِ

مِنَ الْعَسَلِ الصَّافى يُشابُ بِزَمْزَمٍ وَ مُعْتَصَرٍ يَأْتيكَ مِنْ طَيْبِ الْعَصْرِ (3)

حج در اشعار شاعران پارسى

زانجا گذرت به زمزم افتد چشمت به سواد اعظم افتد

با صفوت زمزم مطهّر محتاج طهارتست كوثر

از بس كشش رسن بهرگاه دندانه شده دهانه چاه

يارى ده اى حيات عالم با دلو نشان چاه زمزم

«جامى»

بسان چاه زمزم است چشم من كه كعبه وحوش شد سراى او

«منوچهرى»


1- فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 26.
2- فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 48.
3- فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 58.

ص: 100

يكى چون چشمه زمزم، دوم چون زهره ازهر سيم چون چنگ بوالحارث چهارم دست بويحيى

«منوچهرى»

اگر فضل رسول از ركن و زمزم جمله برخيزد يكى سنگى بود ركن و يكى شوراب چه زمزم

«ناصر خسرو»

وزبيم تشنگى قيامت هميشه تو در آرزوى قطرگكى آب زمزمى

«ناصر خسرو»

زمزم اگر زابها چه پاكتر است پاكتر از زمزم است ازارمرا

«ناصر خسرو»

اين ناخوش و خوار و همچو خونست و آن خوش و عزيز همچو زمزم

«ناصر خسرو»

به زمزم و عرفات و حطيم و ركن و مقام به عمره و حجر و مروه و صفا و منى

«اديب صابر»

آب وى آب زمزم و كوثر خاك وى جمله عنبر و كافور

«از كليله»

او كعبه علوم و كلك مجلسش بودند زمزم و حجرالاسود و مقام

«خاقانى»

كعبه ما طرف خم، زمزم ما در دخام مصحف ما خط جام، سبحه ما نام صبح

«خاقانى»

چند ياد كعبه و زمزم كنى خاقانيا باده ده كز كعبه آزاد وز زمزم فارغيم

«خاقانى»

اى جنت انس را تو كوثر وى كعبه قدس را تو زمزم

«خاقانى»

هر آنكس كو از اين يك جرعه نوشيد مر او را كعبه و زمزم نباشد

«عطار»

ص: 101

چنان با نيك و بد سركن كه بعد از مردنت عرفى مسلمانت به زمزم شويد و هندو بسوزاند

«عرفى»

طواف و سعى حرم عشق نياورده بجاى تشنه زمزم آن چاه زنخدان گشتم

«آنندراج»

نظاره در تو چشم ملايك، كه چشم تو ديده جمال كعبه و زمزم فشان شده

«خاقانى»

زان زمزمه اى شنيد گوشم كاورد چو زمزمى بجوشم (1)

«نظامى»

منابع:

1- ابن هاشم، السيرةالنبويه، منشور مكتبة المصطفى، ايران، قم.

2- الحاج ميرزا حسين النورى الطبرسى، مستدرك الوسائل، مؤسسة آل البيت- عليهم السلام- لإحياء التراث، ايران، قم، 1407 ه. ق.

3- تقى الدّين الفاسى المكّى المالكى، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، دارالكتاب العربى، لبنان، بيروت 1405 ه. ق.

4- ياقوت بن عبداللّه الحموى الرومى البغدادى (م 126 ه.)، معجم البلدان، دارالكتب العلميه، بيروت، لبنان، 1410 ه. ق.

5- ابوالحسن على بن حسين مسعودى، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاينده شركت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1365 ه. ش.

6- الحافظ ابى القاسم سليمان بن احمد الطبرانى، (260 ه.- 360 ه.) المعجم الكبير، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان.

7- ابن منظور (630- 711 ه.) لسان العرب، داراحياء التراث العربى، لبنان، بيروت 1408 ه. ق.

8- فؤاد على رضا، امّ القرى مكة المكرمه، مؤسسة المعارف، لبنان، بيروت، 1401 ه. ق.

9- ابن عيسى محمد بن عيسى بن سوره (م 297 ه.)، الجامع الصحيح و هو سنن الترمذى، داراحياء التراث العربى، لبنان، بيروت.

10- محمد بن اسحاق الفاكهى، اخبار مكه فى قديم الدهر و حديثه، مكتبة و مطبعة النهضة الحديثه، مكة المكرمه.


1- لغت نامه دهخدا، ج 8، ص 11380.

ص: 102

11- سيف الدوله سلطان محمد، سفرنامه سيف الدوله معروف به سفرنامه مكه، تصحيح وتحشيه على اكبر خداپرست، نشر نى تهران، 1364.

12- ابن ماجه، سنن ابن ماجه، تحقيق محمد مصطفى الأعظمى، شركة الطباعة العربية السعوديه، 1404 ه.

13- ابن كثير (م 701- 747 ه.) السيرة النبويه، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان.

14- محمد بن احمد بن جُبير، سفرنامه ابن جُبير، پرويز اتابكى، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، 1370 ه. ش. ايران، مشهد.

15- ابن بطوطه (م 770)، سفرنامه، ترجمه دكتر محمد على موحد، مؤسسه انتشارات آگاه، 1370 ه. ش. ايران، مشهد.

16- ابراهيم رفعت پاشا، مرآة الحرمين.

17- فراهانى، سفرنامه فراهانى.

18- سلسلة الينابيع الفقهيه، التراث، دارالاسلاميه، لبنان، بيروت، 1410 ه. ق.

19- ابوعبدالرحمن النَّسائِىُّ، سنن نسائى، دارالكتب العلميه، بيروت، لبنان.

20- الشيخ محمد بن الحسن الحرّ العاملى (م 1104)، تفصيل وسائل الشيعه، تحقيق مؤسّسه آل البيت لاحياء التراث، ايران، قم، 1411 ه. ق.

21- سيرت رسول الله، رفيع الدين اسحق بن محمد همدانى (م 623)، تصحيح اصغر مهدوى.

ص: 103

پى نوشتها:

ص: 104

ص: 105

ص: 106

گزارش آتش سوزى مسجد نبوى در سال 886 هجرى و بناى مجدد آن از زبان يك شاهد عينى

(ترجمه رساله هداية التصديق الى حكاية الحريق) (از فضل اللَّه بن روزبهان خنجى) (م 927)

رسول جعفريان

مكه و مدينه دو شهر مقدس و منوّرى است كه دل همه مسلمانان براى آن مى تپد و شوق ديدار آن، در قلب تمامى مؤمنان موج مى زند. جايى كه به همه مسلمانان تعلق دارد و همه بدان تعلق خاطر دارند. جاى جاى شهر مدينه، يادگارى است از حضور رسول خدا- ص- و اهل بيت- عليهم السلام-. در آن ميان، حرم مطهر نبوى- صلّى اللَّه عليه و آله- جايگاه ويژه اى دارد.

در طول تاريخ، حرم مطهر و مسجد نبوى، هر از چندى به وسيله كسى يا كسانى بازسازى شده و خلفا و سلاطين كوشيده اند تا با كسب افتخار تجديد بناى آن، يادگارى از خود برجاى گذارند. در اصل اين يادگارها، متعلق به مردمانى است كه با اموال آنان، اين بناها ساخته و سرپا شده است.

در رمضان سال 886 هجرى قمرى، حرم مطهّر نبوى بر اثر يك صاعقه دچار آتش سوزى شد و بخش اعظم سقف آن، كه از چوب ساخته شده بود، در آتش سوخته و ستونهايش از بين رفت و تنها قبر مطهّر نبوى و قبه آن از آتش در امان ماند. اين دومين آتش سوزى در مسجد نبوى بود؛ بار نخست آن، در سال 654 هجرى- دو سال قبل از سقوط بغداد به دست مغولان- رخ داد كه بى احتياطى يكى از فراشان، مسبب اصلى آن بود. (1) ابو شامه آن حادثه


1- در آن زمان شيعيان بر مدينه حكمرانى مى كردند. يكى از سنيان متعصب ضمن شعرى گفت: لم يحترق حرم النبى لريبة يخشى عليه و ما به من عار لكنها ايدى الروافض لامست تلك الرسوم فطهرت بالنار در برابر، يك شاعر شيعى چنين سرود: لم يحترق حرم النبى لحادث و لكل شى ء مبتدع عواقب لكن شيطانَيْن قد نزلا به و لكل شيطان شهاب ثاقب

ص: 107

مهيب را در «تاريخ المدينه» خود ثبت كرده و ديگران؛ از جمله ابن كثير در «البداية والنهايه» ضمن حوادث آن سال، مطالب وى را نقل كرده است.

خبر حريق دوم در برخى از مآخذ آمده است. اما به يُمن تلاش يكى از عالمان ايرانى، كه آن زمان در مصر بوده و سپس به مدينه رفته، گزارش دقيقى از حادثه مزبور و نيز بازسازى حرم در دست داريم. وى فضل اللَّه بن روزبهان خنجى اصفهانى (م 927) است كه از شخصيتهاى فكرى برجسته دو دهه آخر قرن نهم و سه دهه نخست قرن دهم هجرى است.

وى در زندگى همواره درگير تلاش هاى فكرى و سياسى سختى بود. او سالها در مصر، آذربايجان و چند سالى در اصفهان و هفده سال آخر حياتش را در ماوراءالنهر گذرانيده است. از وى آثارى برجاى مانده كه مهمترينش «عالم آراى امينى»، «مهمان نامه بخارا»، «وسيلة الخادم الى المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم»، «سلوك الملوك» و جز آنهاست. وى در شمار اهل سنت و جماعت بوده و على رغم تعصب دينى اش- كه بخش عمده آن در ضديت با صفويان، بويژه شاه اسماعيل بوده- علاقه به خاندان عصمت و طهارت داشته است. به همين دليل نيز كتابى در شرح حال چهارده معصوم نگاشته كه ما آن را چاپ كرده و شرح حال او را در مقدمه آن آورده ايم. (1) زمانى كه در مسجد نبوى آتش سوزى شد، فضل اللَّه در مصر بوده است. او خود مى گويد:

در آن زمان سلطان «الملك الأشرف ابو نصر قايتباى» بر ديار مصر حكومت مى كرد.

من نيز در شهر قاهره در محله باب النصر، در نزديكى مسجدى كه به نام «امير بردى بيك» شهرت داشت، در خانه «مولانا ملك التجار بالبلادالمصرية و الديارالشامية و الحجازية الخواجا شمس الدين محمد بن الزمن الشامى، صاحب الخيرات الكثيرة» زندگى مى كردم.

مردم مدينه پس از وقوع حريق، از حاكم مصر، الملك الاشرف درخواست كمك كردند و او نيز همين خواجه شمس الدين را براى بازسازى مسجد و حرم نبوى به مدينه فرستاد. او خواجه نيز فضل اللَّه را به همراه خود برده و آنها در ربيع الآخر سال 887؛ يعنى شش ماه پس از وقوع آتش سوزى به مدينه رسيدند.

فضل اللَّه، مجموع رخدادهاى مربوط به وقوع آتش سوزى را از زبان عالمان مدينه گردآورى و تحرير كرده، پس از آن، از وقايعى كه از زمان حركت از مصر آغاز شده تا انتهاى


1- وسيلة الخادم الى المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم، قم، كتابخانه آيةاللَّه مرعشى، 1372 ش.

ص: 108

بناى مسجد را نگاشته است. به علاوه در مقدمه و مؤخره رساله خود نيز مباحثى در توجيه جنبه هاى دينى اين واقعه ارائه كرده است. وى نام رساله خود را «هداية التصديق الى حكاية الحريق» گذاشته است.

رساله مزبور در چهار فصل تنظيم شده است:

فصل اول: در معناى اين سخن رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- كه فرمود:

«حجابه النور، لو كشف لاحرقت سبحات وجهه ما انتهى اليه بصره.»

فصل دوم: در بيان شفقت رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- بر امتش.

فصل سوم: در تفصيل حكايت آتش سوزى تا بناى آن.

فصل چهارم: در نشانه ها و آيات غريب كه در حين آتش سوزى و پس از آن، در عمارت رخ داده است.

آنچه كه ما در اينجا ترجمه كرده ايم، فصل سوم رساله اوست كه به عنوان نقل سخن شاهدان عينى در اصل آتش سوزى و نيز بناى عمارت از زبان خود او كه شاهد ماجرا و دخيل در كارها بوده، ارزش دارد.

فضل اللَّه اين رساله را به عربى در همان زمان تحرير كرده و بعداً در شب جمعه بيستم ماه شوال سال 907 در شهرستان جى اصفهان نسخه اى از آن را نوشته است. نسخه مزبور عيناً به خط فضل اللَّه، به كوشش آقاى ايرج افشار در «يادنامه ايرانى مينورسكى» چاپ شده و در همان يادنامه، متن حروفى آن را آقاى دانش پژوه چاپ كرده اند. متن حاضر ترجمه فصل سوم رساله است.

فضل اللَّه در آغاز نام عالمانى را كه گزارش آتش سوزى را براى وى نقل كرده اند، ذكر نموده و پس از آن، به بيان ماوقع مى پردازد. افراد مزبور عبارتند از:

شيخ شمس الدين محمد بن ابى الفرج بن الشيخ زين الدين مراغى عثمانى مدنى كه فضل اللَّه كتاب صحيح مسلم را بر وى خوانده است. قاضى صلاح الدين محمد مدنى كه امام جماعت مسجدالنبى- صلى اللَّه عليه و آله- بوده است. قاضى القضاة حنفيان در مدينه شيخ سخاوى فقيه و اديب و قاضى القضاة مالكيان در مدينه. عبدالقادر حسينى حنبلى قاضى القضاة حنابله در مدينه. شمس الدين محمد بجاوى. شيخ مسعود مغربى. شيخ عثمان طرابلسى.

جلال الدين محمد بخارى معروف به ابن حلال. شيخ محمد بن تقى. سيد شريف عبدالرحمن

ص: 109

بن ابى السعادات رئيس مؤذنان حرم؛ ابن علبك مؤذن، كه واقعه مزبور در آغاز از پدر او شيخ شمس الدين محمد رئيس وقت مؤذنان حرم رخ داده است.

*** «هر كدام از اين مشايخ بخشى از ماجرا را برايم حكايت كردند. آنان- كه خداى رحمتشان كناد- گفتند: در يكى از شبهاى دهه دوم ماه رمضان سال 886، مردم مدينه از نماز تراويح (1)- كه آن را در پايان شب مى خوانند- فارغ گشتند، مؤذنان بر حسب عادت، به تسبيح پرداختند. عادت مؤذّنان در مدينه اين بود كه با گذشت دو سوم شب، به كار تسبيح و تهليل مى پرداختند. اولين كسى كه چنين مى كرد رئيس مؤذنان بود كه در «مناره بيضا» كه بر فراز قبه حرم نبوى- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- (2) اذان مى گفت. آنگاه كه او تسبيح و تهليل مى گفت، مؤذنى كه در برابر او در مأذنه طرف راست باب جبرئيل بود، به تسبيح و تهليل مى پرداخت.

پس از آن مؤذنى كه در مأذنه باب الرّحمه بود چنين مى كرد و آنگاه مؤذن ناحيه باب السلام و آنگاه رئيس مؤذنان در «مأذنةالبيضاء» بار ديگر تهليل مى گفت و مؤذنان ديگر تا طلوع فجر در پى او چنين مى كردند. اين عادت تهليل، در مدينه منوّره بود.»

مشايخ گفتند:

زمانى كه در آن سحرگاه، رئيس مؤذنان فرياد تهليل سرداد، آسمان در غرّش (رعد و برق) بود و مردمان بعداز فراغ از نماز تراويح مشغول خوردن سحرى بودند، ناگهان مردم صداى مهيب و دلخراشى شنيدند، گويى ستونى عظيم فرو افتاد. از آنجاكه آنان برق و صاعقه اى نديده و تنها آن صداى مهيب را شنيدند، به حيرت درافتادند و گمان كردند كه در درون عمارت مسجد حادثه اى روى داده است. صداى تهليل رئيس مؤذنان خاموش شد و سكوت ادامه يافت در حالى كه مؤذنان ديگر در انتظار بودند.

زمانى كه اين وضعيت به درازا كشيد، يكى از خدام به مأذنه رفت و او خود براى من چنين حكايت كرد:

«وقتى به مأذنه درآمدم رئيس را كه خداى رحمتش كند ديدم در حالى كه شباك مأذنه را گرفته، چشم به آسمان دوخته و در همان حالت ايستاده، مرده بود، هيچ گونه اثرى از سوختگى و يا ضربه در وى مشاهده نشد. رئيس از اكابر صلحا و علما و محدثان بود، او حلقه درسى در حرم داشت و عالمى فرزانه از بزرگان اهل حرم بود. خادم مزبور افزود: وقتى او را در


1- نماز مزبور از بدعتهاى خليفه دوّم است كه ضمن آن نماز شب ماه رمضان به جماعت در مسجد خوانده مى شود. وقتى به خليفه گفته شد كه اين كار بدعت است، گفت: حتى اگر هم بدعت باشد بدعت خوبى است.
2- مؤلف در همه جا، در اين رساله پس از نام رسول خدا- ص- به همين صورتى كه در متن آمده، تحيت برسول و آل اومى فرستد، نه چون ساير سنيان كه آل را حذف مى كنند.

ص: 110

اين حالت ديدم، از ديدن آن منظره وحشت كرده به تحيّر افتادم، به پيرامون نگريستم اما چيزى نديدم، آنگاه به سقف مسجد نگاه كردم، ديدم در نزديكى مأذنه اى كه در ناحيه باب السلام بود، از سقف مسجد شعله اى به قد يك انسان در چوبهاى سقف مسجد زبانه مى كشد. پس فرياد آتش! آتش! سردادم. خدام و همسايگان همه جمع شده به كار انتقال قرآنها، كتابها، فرشها و قفسه ها و اثاث حرم پرداخته با فرياد درخواست آب كردند. هرچه آب روى آتش مى ريختند، شعله آن زيادتر شده و آتش بيشتر مى شد، گويى روغن در چراغ ريخته مى شود! آتش همه سقف مسجد را دربرگرفت. هرچوبى كه در مسجد بود و همه عودها در آتش سوخت، آنگاه به ستونهاى سُربى مسجد سرايت كرده و آنها را ذوب نمود. بيشتر ستونها در آتش سوخته و تنها قبه شريف كه محفوف به انوار قدسى و بركات قدوسى بود و ملائكه از هر طرف آن را پاس مى داشتند، به امر خداوند از آتش در امان ماند.

كم كم آتش به روضه سرايت كرده، منبر، قرآنها، فرشها و قفسه هايى كه براى نگهدارى قرآنها و كتابها بود، در ميانه آتش قرار گرفت. گروهى از خادمان و طواشى كوشيدند تا قسمتى از وسايل را خارج كنند و اين سبب شد تا با رئيس ده نفر در آتش بسوزند. كسانى در حالى كه آتش گرفته و شعله آتش از آنان بلند بود، از مسجد خارج مى شدند. آثار سوختگى تا مدتها بر جسم آنان بود. گروهى مردند و كسانى زنده ماندند. همه اين حوادث در كمتر از سه ساعت نجومى اتفاق افتاد. اين خود امرى شگفت آور است؛ چرا كه عمارات مسجد بسيار زياد بود. و اگر آتش به آنها مى رسيد، تا چند روز آتش قابل كنترل نبود و آتش در ميان ستونها پراكنده مى گرديد. استوانه ها از سنگهاى سخت سياهى ساخته شده و همچون سنگهاى آسيا بصورت فلكى و مدوّر بود؛ آنها را بر يكديگر قرارداده و با سرب مذاب به يكديگر پيوند داده بودند. به علاوه در ميان هر استوانه يك ميله آهنى قوى وجود داشت. همه استوانه هاى مزبور كه اين چنين مستحكم و پايدار بود، در برابر آتش چونان چوب خشكى بود كه در كمتر از سه ساعت آتش گرفت و از آنها جز مشتى سنگ متفرق دودزده چيزى نماند.

منزه است خداوند آفريننده توانايى كه آنچه را در كتابش بدان تهديد مى كرد، به آنان نماياند: «واتقوا النّار التى و قودها الناس و الحجارة.» (1)


1- بقره: 24.

ص: 111

و اين رخداد از نشانه هاى قيامت بود كه خداوند به مردم نماياند تا از قدرت و عذاب او آگاه باشند و از عقوبت و تعذيبش بهراسند.

اين آن چيزى بود كه موثقين از اخبار آتش سوزى براى من حكايت كردند. و باللَّه التوفيق.

*** زمانى كه آتش سوزى رخ داد، مردم متحيّر شده و درباره آن به تفكر فرو رفتند؛ چرا كه از عمارت مسجد هيچ اثر و بنايى برجاى نمانده بود. آنان نماينده اى را به سوى سلطان «الملك الأشرف»- اناراللَّه برهانه- فرستادند؛ ناظر حرمين شريفين و قاضيان، حكايت آتش سوزى را براى او نوشتند. وقتى خبر به مصر رسيد، دلهاى مردم آتش گرفت، همه به گريه افتادند و فرياد ناله شان از هر سو برخاست. آتش اندوه در درونشان شعله ور شده، غم آن حريق دلشان را كباب كرد. سلطان نيز به شدّت متأثر شد. ناله عاشقان از درد آتش سوزى به آسمان برخاست و آشفتگى دل مشتاقان در مصيبتها مضاعف گرديد.

در آن زمان (1) خواجه شمس الدين محمدالزمن بعداز نماز عشاء در مسجد جامع بردى بيك، در كنار خانه اش در حره باب النصر- پايين تر از قلعه- خبر آتش سوزى را براى من نقل كرد. او از بهترين دوستان من بود و در حالى كه قصه حريق را تعريف مى كرد، اشك بر گونه هايش روان بود و مى گفت: «و ما أدريك ماهية، نار حامية.» ما تمام آن شب به نقل حكايت حريق و آنچه درباره آن گفته شده گذرانديم. من خواجه را با نصايح و مواعظ خود آرامش دادم و گفتم: اين از تقديرات الهى بوده و در آن اسرار و آياتى است كه بر هيچ كس مخفى نخواهد ماند؛ خدا! خدا! گمان مبر كه اين يك مصيبت بوده، بلكه براى آنان كه رأيشان صائب است يك نشان غيبى است.

خواجه آرام شد و فرداى آن روز نزد سلطان رفت. او آنچه را من در تعزيت و تسليت وى گفته بودم، براى سلطان بازگو كرده بود. پس از آن، شاعران مصر شروع به انشاى مراثى و قصايد كردند. (2) پس از آن، سلطان به كار تهيه اسباب عمارت پرداخت. آن روزها تابستان و فصل


1- زمان آتش سوزى، مؤلف در مصر بوده است.
2- در اينجا مؤلف سه بيت شعر از انشاى خود نقل كرده است.

ص: 112

رسيدن خرما و جمع آورى محصول بود، در چنين فصلى فرستادن قافله ها كار دشوارى بود، چنانكه سرپرستى چنين كارى، موقعيّت ويژه اى را مى طلبيد. اين اقدام نيازمند آن بود تا شخصى بلندمرتبه، صاحب برهانى قاطع، داراى ابهت و مال و غلامان و مردان، آن را عهده دار شود و در عين حال مهابت عربى داشته باشد تا باديه نشينان از وى اطاعت كنند و چنانكه مى بايست آگاه به كار عمارت باشد تا تجّار و حكام حجاز از وى پيروى نمايند. بعد از مشورتهاى زياد، خواجه ابن الزمن دوست و سيد من انتخاب شد. او به عذرهايى كه مى دانست، از پذيرفتن آن خوددارى مى كرد، اما سلطان نيز اصرار ورزيده بر او تكليف مى كرد اما وى به هر روى، راضى نمى شد. اين وضعيت ادامه يافت، خواجه اصرار بر عدم پذيرش داشت. در استنكاف از پذيرفتن، به استبداد گراييد. روزى در اين باره با من به مشاوره پرداخت.

من از او خواستم تا دلايل خود را بازگويد و او چندى را گفت. مهمترين آنها تغيير مزاج سلطان و بى اعتمادى به او بود؛ چرا كه انديشه او مرتب دگرگونى يافته و به عهد و پيمان خود پايبند نيست. خواجه افزود: اين كار بزرگى است، چنانكه تمام كردن اين بنا نياز به پول فراوانى دارد، اما سلطان از اين امر آگاهى ندارد، او بر اين گمان است كه با انفاق مختصرى مى توان آن را به انجام رساند. اما زمانى كه بنا باشد پول زيادى بپردازد، كار بر او دشوار شده، حوصله اش تمام گشته و بخل او گل مى كند؛ سخن چينان مفسد نيز برايش «حبّ مال» را زينت داده فتنه انگيزى مى كنند و همه اين كينه ها عليه من خواهد بود. در آن صورت جان و مالم هلاك خواهد شد.

خواجه فردى پرتجربه و در شمار زيركان عرب و دقيق در امور بود. وقتى دلايل خود را برايم گفت، از من درخواست استخاره و اداى حق مشاورت كرد. من پس از استخاره به او گفتم: مطلب همان است كه تو مى گويى، تو بر انديشه سلطان آگاهى و آنچه درباره او مى گويى از وى متوقع است بلكه مسلّم واقع خواهد شد، اما من تو را ميان دو چيز مخيّر مى كنم؛ يكى آن كه براى حفظ مال و جان، اقدام به اين عمارت و خدمت را ترك كنى، در آن صورت در شمار كسانى هستى كه دنيا را انتخاب كرده و خدمت مولاى خويش را وانهاده اند و در شمار كسانى قرار مى گيرى كه چنين منفعت آماده اى را، كه كسب شرافت با چنين خدمتى است، به دليل ضرر از دست دادن دنيا، رها كرده اى، در حالى كه قبول آن سبب شرف و سرافرازى تو در دنيا و بلندى رتبت و نجات تو در آخرت خواهد بود. راه ديگر آن كه اين خدمت را بپذيرى و

ص: 113

توكّل بر خداوند كنى، خداوند ضامن نجات و افزودن رتبت كسى است كه در راهش قدم مى نهد. اگر عمارت مسجد تمام شد و تو از شرّ آنچه در انتظارش بودى، در امان ماندى، چه خوب! در غير آن صورت تو از مجاهدان راه خدايى و رفتن جان و مال تو در راه حق چيزى نخواهد بود.

با اين سخن من، خواجه به گريه افتاد و گفت: من آخرت را برگزيدم اما مايلم تا مرا در اين سفر همراهى كرده، در كار عمارت با همت و رأى خود ياريم كنى. من پذيرفتم و اشتياق خود را براى عزيمت، همراه وى به سوى آن حرم امن- كه سبب خلاصى من از فراق و درد بود- بيان كردم.

سخن من كه تمام شد، خواجه نزد سلطان رفت و كار عمارت را پذيرفت و براى همراهى من با او در سفر حجاز، از وى رخصت گرفت. آنگاه خواجه به تهيه مقدمات و اسباب پرداخته، قافله اى عظيم از صنعتكاران، بنّايان، سنگكاران ...، نقاشان، نجاران و ديگر مايحتاج كار عمارت، ترتيب داده ساج و مرمر و غلات و خوراكى، از راه دريا به ينبع ارسال كرد.

ما در تاريخ بيست و هشتم ربيع الأول از مصر خارج شده، بعد از پشت سرگذاشتن عقبه، به ينبع رسيديم و در بيست و هشتم ربيع الثانى وارد مدينه شريف شديم. اولين روزى كه به مدينه درآمديم و به شرف زيارت حرم نبوى نائل گشتيم، مشاهده كرديم كه سقف مسجد و برخى از ستونها سوخته و شمارى هنوز سرپاست؛

طورى كه در هيچ جاى مسجد به جز قبّه مرقد مقدّس، حتى به اندازه سايبان يك نفر، سقفى وجود ندارد. در قسمت روضه، ستونهايى از نخل نصب كرده با شاخه هاى درخت خرما آنجا را مسقف كرده بودند. درست همانند زمان رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله و سلم- ما با چنين وضعى به روضه مشرف شديم و اين بهترين سعادت ما بود كه آن را همانند وضعيتى كه زمان رسول خدا- ص- داشت مشاهده كرديم نه وضعى كه سلاطين آن را ساختند و با طلا و ساج آذين بستند. اين وضعيت تا پايان كار سقف زنى روضه، سرپا بود و ما در مدتى قريب به شش ماه، در روضه با همان وضعيت نماز مى گزارديم.

زمانى كه خواجه در مدينه استقرار يافت، كار عمارت را آغاز كرد. در آنجا بود كه درباره چگونگى آن ميان مهندسان، اختلاف افتاد. آنها مى گفتند: اگر مثل بناى قبلى بسازيم و سقفهاى چوبى را بدون عمل طاق زنى [قوسى] روى ستونها قراردهيم، آتش به سرعت آنها را

ص: 114

فرامى گيرد، چنانكه پيش از اين، دوبار چنين شده است. بنابراين تصميم گرفتند تا طاقها را بر روى ستونها بگذارند و سقفهاى چوبى را در بين طاقها قراردهند تا آتش بدان نرسد. در اين صورت- العياذباللَّه- حتّى اگر سقفهاى چوبى آتش بگيرد، مسجد به تمامه خراب نخواهد شد بلكه طاقها همچنان سرپا مانده، تنها سقفهاى چوبى كه بر روى طاقها قرار گرفت خواهد سوخت، در اين صورت كار تعويض آنها آسان خواهد بود.

پس از آن، در اين كه قبّه مقدسه را با سقفهاى چوبى بپوشانند، اختلاف نظر پديدار شد. سرانجام تصميم بر آن شد تا بر روى قبه مرقد، قبه بزرگترى بسازند كه نقش غلاف آن را داشته باشد. پيش از آن تنها يك قبه بوده و قبه ديگرى روى آن وجود نداشت، اين عمل كار دشوارى بود؛ زيرا اگر بنا شود قبه بالايى، قبه زيرين را دربرگيرد، بايد بسيار بزرگ باشد در اين صورت خطر تَرَك و انهدام در آن وجود دارد. براى اين كار چهار حفره بزرگ در چهار زاويه قبه ايجاد كردند، آنگاه ستونهايى به بلندى مأذنه هاى برافراشته ساخته، آنها را با سنگ و گچ مستحكم كردند، سپس قبه را بر اين پايه هاى چهارگانه قراردادند و بدين ترتيب قبه بزرگ و برافراشته اى بنا نمودند.

پس از آن طاقها را بنا كردند، سقفهاى تزيين شده را بر روى آنها قرار دادند، كتيبه ها را نگاشتند و در ديوارها از سنگ مرمر و سماق استفاده كردند. درباره منبر نيز از اين كه با چوب باشد يا سنگ اختلاف شد، عاقبت از سنگ مرمر ساخته شد. پيش از آن، از چوب بوده كه برخى از شاهان يمن آن را ساخته بودند. و پيش از اين، سطح محراب مسجد از سطح قسمتهاى ديگر متفاوت بود؛ چرا كه مردم بر آن بودند تا زمين محراب را به همان صورت زمان رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله و سلم- حفظ كرده با بالاتر بودن ساير قسمتهاى مسجد و پايين تر بودن آن از يكديگر متمايز سازند. بنابراين، محراب از ديگر قسمتهاى روضه و مسجد پايين تر بود، و اين سبب انگيزش بحث فقهاى مدينه درباره آن شده بود، آنها بر آن بودند كه بالا بودن مأمومين بر امام كراهت دارد، بطورى كه امام ابن فرحون مدنى رساله اى در اين باره نوشته و كراهت آن را بيان كرد. ما اين مطلب را به خواجه يادآورى كرده و او را به تسطيح زمين مسجد واداشتيم.

پيش از اين براى زيارت قبر پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله- روبروى ميخ فضّه اى كه زير چراغ- قنديل- بود مى ايستادند چنانكه براى زيارت ابوبكر روبروى ميخ دوم و براى

ص: 115

زيارت عمر روبروى ميخ سوم مى ايستادند، اما اكنون محل زيارت رسول خدا- عليه الصلاة و السلام- بر اساس آنچه ما مشخص كرديم. روبروى سنگ، سماقى است كه در قبه مرقد قراردارد. براى زيارت شيخين نيز دو ذرع پايين تر، براى هر يك، يك ذرع.

مأذنه ها نيز تغييرى نيافت مگر «مأذنة البيضاء» كه در آغاز آتش در آنجا شعله ور شده بود، بنابراين آن را تعمير كرده و مزين نمودند. كار ساختن عمارت مزبور هفت ماه به طول انجاميد، ما شاهد اين بنا بوديم و خداوند به دفعات، توفيق حمل خاك و خشت و كارگرى در مسجد را نصيب ما كرد و ما را در زمره «من يعمر مساجداللَّه» قرار داد و نيز در زمره آنان كه مى گفتند:

اللّهم لا عيش الّا عيش الآخرة فاغفر للأنصار و المهاجرة (1)

در زمان بناى عمارت، بود كه، الشريف الهمام السلطان الاجل المقدام شريف حرم مكه السيد جمال السيادة و السلطنه محمد بن ابى البركات الشريف الحسنى- اناراللَّه برهانه- به دارالهجره وارد شد. سلطان او را به «شريفى مدينه»، همانند «شريفى مكه» مشرف ساخته و او را شريف تمامى حجاز كرده است. وى به مدينه درآمده، روضه مقدسه و قبه منوره را زيارت كرده و چون از زيارت فراغت يافت، به كار حمل خاك و سنگ پرداخت. او سطل را برسر نهاده و مردم نيز در نقل خاك و كار عمارت وى را همراهى مى كردند. وى هر روز در مسجد كار مى كرد و مردم نيز تلاش زيادى كردند تا كار عمارت تمام شد.

سپاس خداى را كه كار عمارت مسجدى را كه «اسّس على التقوى مِنْ اوّل يوم» بود تمام كرده، حسنات مضاعف براى قيام كنندگان به اين اقدام و بناكنندگان اين اساس قرار داد و الحمدللَّه رب العالمين.


1- شعار مسلمانان در زمان ساختن مسجدالنبى در عهد خود رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله و سلم.

ص: 116

پى نوشتها:

ص: 117

آغاز پيدايش حرم؟

مهدى پيشوائى

از جمله موضوعات مربوط به مكه و حج، كه هم از نظر فقهى دانستنى، و هم از نظر تاريخى و جغرافيايى جالب است، حرم و حدود و مرزهاى آن است. حريم مقدس خاصى كه از شش طرف، مكه را احاطه كرده، «حرم» و بيرون آن «حِلّ» ناميده مى شود.

آنچه در زير مى خوانيد ترجمه بخشى از كتاب «شفاءالغرام باخبار البلد الحرام» تأليف تقى الدين محمد بن احمد بن على الفأسى المكى المالكى (775- 832 ه.) است كه حرم را از جهات گوناگون مورد بررسى قرار داده است:

آغاز پيدايش حرم

حرم مكه عبارت است از محدوده خاص اطراف مكه كه آن را احاطه كرده و خداوند به احترام مكه، حكم حرم را نيز با حكم آن يكسان قرار داده است. «ماوردى» (1)، «ابن خليل» و «نَوَوى» (2) به اين معنا اشاره كرده اند.


1- الأحكام السلطانيه، ص 157.
2- تهذيب الأسما، ج 2، بخش 2، ص 156.

ص: 118

درباره علّت حرمت و قداست حرم مكه، اختلاف نظر وجود دارد؛ برخى گفته اند:

هنگامى كه آدم- عليه السلام- به زمين فرود آمد، از وسوسه شيطان بيمناك بود، از اين رو از شرّ شيطان به خدا پناه برد، خداوند فرشتگانى را فرستاد كه مكه را از هر طرف احاطه كردند و در محل نصب علائم حرم قرار گرفتند تا از آدم- عليه السلام- حراست كنند. از اين جهت محدوده بين او و بين محل توقف فرشتگان، حرم شد.

برخى ديگر گفته اند: هنگامى كه ابراهيم خليل- عليه السلام- در اثناى ساختن كعبه، حجرالأسود را در آن قرار داد، نورى از حجرالأسود درخشيد كه شرق و غرب و چپ و راست را روشن ساخت، از اين جهت خداوند تا آنجا را كه نور حجرالأسود تابيده بود، حرم قرار داد.

جهت سومى نيز گفته شده است: هنگامى كه خداوند به آسمانها و زمين فرمود: «به وجود آييد [و شكل بگيريد] خواه از روى طاعت و خواه اكراه!، آنها گفتند: ما از روى طاعت

مى آييم [و شكل مى گيريم] (1)، اين دستور خداوند را در زمين فقط منطقه حرم اجابت كرد، از اين جهت خداوند آن را حرم و سرزمين مقدس قرار داد. اين وجه را «سهيلى» ذكر كرده است. (2) «ازرقى» شواهدى در تأييد وجه اول و دوم نقل كرده است. (3) وجوه ديگرى نيز در اين زمينه مطرح شده است.

علائم و نشانه هاى حرم

حرم، علائم و نشانه هاى روشن و مشخص دارد كه در هر طرف نصب شده و مرز بين حرم و آن سوى حرم را مشخّص مى سازد. فقط در سمت «حَدَّه» (4)

سر راه «جُدّه» (5)

و نيز در سمت «جِعْرانه» (6)

علامت نصب نشده است.

نخستين كسى كه اين علامتها را نصب كرد، حضرت ابراهيم- عليه السلام- بود كه به راهنمايى جبرئيل انجام داد. بنا به نقل ديگر، نخستين بار اسماعيل، پس از پدرش، آنها را نصب كرد و پس از او «قُصَى» (7)

اين كار را انجام داد. بنا به نقل «فاكهى» (8) و ديگران اين معنا از ابن عباس روايت شده است.

به گفته «زبير بن بكار» نخستين بار «عدنان بن أدّ» اين علامتها را نصب كرد؛ زيرا مى ترسيد حدود حرم از بين برود و پس از او هنگامى كه هنوز پيامبر اسلام- ص- از مكه به


1- فقال لها و للأرض ائتيا طوعاً أو كرهاً، قالتا أتينا طائعين، فصلت: 1.
2- الروض الأُنُف، ج 1، ص 222.
3- اخبار مكه، ج 2، ص 127.
4- «حَدَّه» نام واديى است كه بين راه مكه و جدّه در منطقه تهامه قرار گرفته و قلعه و نخلستانى در آن قرار دارد و چشمه آبى در آنجا جارى است و از اين جهت سرزمينى با صفا و دلپذير است. در قديم آن را «حَدّاء» با مدّ مى خوانده اند. معجم البلدان، ج 2، ص 229.
5- مؤلف همه جا اين كلمه را با ضمه جيم ضبط كرده است. محقق كتاب اخبار مكه تأليف ازرقى نيز همين را صحيح مى داند و مى گويد: به غلط با فتح اول مشهور شده است اخبار مكه، ج 2، ص 131 «مترجم»
6- جِعْرانه، نام آبى است كه بين مكه و طائف قراردارد و به مكه نزديكتر است. پيامبر اسلام- ص- دربازگشت از جنگ حنين، غنائم قبيله هوازن را كه در اين جنگ از ارتش اسلام شكست خورده بودند، در اين محل تقسيم كرد و از همانجا محرم شد. مسجدى به اين مناسبت در آنجا ساخته شده است. چند چاه آب، با فاصله كم در آنجا قرار دارد. معجم البلدان، ج 2، ص 142 و 143
7- جد چهارم پيامبر اسلام- «مترجم».
8- مؤلف كتاب: اخبار مكه- «مترجم».

ص: 119

مدينه هجرت نكرده بود، قريش آنها را نصب كردند و سپس پيامبر اسلام- ص- در سال فتح مكه، و پس از آن حضرت، به ترتيب: عمر بن خطاب، عثمان بن عفان، معاويه، عبدالملك بن مروان و مهدى عباسى اقدام به اين كار كردند و سپس راضى [باللَّه] عباسى دستور داد در سال 325 هجرى دو پايه و ستون را كه در تنعيم هست، به عنوان علامت ساختند و نام وى بر آن دو نوشته شده است. پس از آن به دستور مظفر حاكم إِربل در سال 626 ه. و به دستور ملك مظفر، حاكم يمن، در سال 683 ه. دو ستون و علامت حرم را در سمت عرفه بپا داشتند.

ازرقى، نه روايت نصب علامت حرم، توسّط حضرت اسماعيل، عدنان، و مهدى عباسى را ذكر كرده و نه تاريخ دستور عمر درباره نصب علامت را، ولى به روايت «ابن اثير»، عمر در سال 17 هجرى درباره نصب علامت به عثمان دستور داد، عثمان نيز در سال 26 هجرى [زمان خلافتش] در اين زمينه دستور صادر كرد. (1) «ازرقى» گفته است: علامتهاى حرم، در اطراف مكه [همه] برفراز بلندى و گردنه قراردارند؛ اين طرف گردنه، «حرم» و آن طرف «حِلّ» است. او در جاى ديگر، علامتهاى حرم را چنين معرفى مى كند: همه واديهاى حرم به سوى حلّ سرازير است ولى هيچ وادى اى از حل، به سوى حرم سرازير نيست، جز وادى تنعيم در كنار خانه هاى «نِفار». (2) از سخن فاكهى چنين استفاده مى شود كه سيل حِلّ از چند نقطه به سمت حرم سرازير مى گردد؛ زيرا مى گويد: «بيان واديهايى كه از حل به حرم سرازير مى گردد» و آنگاه آنها را معرفى مى كند.

حدود حرم و نامهاى آنها

ازرقى حدود حرم را در شش سمت مكه معرفى كرده است.(3) ديگران نيز آنها را ذكر كرده اند ولى از يك طرف سخنان آنها با گفته ازرقى فرق دارد و از طرف ديگر، بعضى از حدود را نيز ناگفته گذاشته اند. بطور خلاصه، آنچه در مورد حدود حرم در ميان مردم ديده ام، نشان مى دهد كه همه حدود حرم مورد اختلاف است- چنانكه خواهيم گفت-.

مرز حرم از سمت طائف

در مورد مرز حرم از سمت طائف بر سر راه عرفه از مسير پستى «نَمِره» (4) چهار قول


1- الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 537 و ج 3، ص 87.
2- در كتاب اخبار مكه، تأليف ازرقى، به جاى «نِفار»، «غفار» ذكر شده است و محقق آن كتاب، در پاورقى توضيح داده است كه مقصود از غفار، قبيله غفار است كه تيره اى از بنى كنانه بوده اند. ج 2، ص 130.
3- اخبار مكه، ج 2، ص 130، 131.
4- نَمِره بخشى از عرفات است كه پيامبر اسلام- ص- [در موسم حج] در آنجا فرود آمده بود. بعضى گفته اند: مرز حرم ازطريق طائف و عرفه و از مسير نمره، در فاصله يازده مايلى است. اقوال ديگرى نيز گفته شده است معجم البلدان، ج 5، ص 304 و 305.

ص: 120

وجود دارد: 1- در فاصله حدود هيجده مايلى است (1) چناكه قاضى ابوالوليد باجى گفته است.

2- بنا به گفته ازرقى (2) و فاكهى و ابوالقاسم عبيداللَّه بن عبداللَّه بن خرداذبه خراسانى در كتاب «المسالك و الممالك» (3)

و محب الدين طبرى به نقل از ازرقى و سليمان بن خليل، در فاصله يازده مايلى قرار دارد. ولى سليمان اين نظريه را با ترديد عنوان كرده است.

3- در فاصله نُه مايلى است، بنا به گفته شيخ ابو محمد عبداللَّه بن ابى زيدِ قيروانى در كتاب «النوادر» و سليمان بن خليل كه در آغاز بحث خود مطرح كرده است.

محب الدين طبرى نيز اين نظريه را پس از نقل نظريه ازرقى، بيان كرده است.

4- بنابر آنچه «ماوردى» در كتاب «الأحكام السلطانيه» (4) و شيخ ابو اسحاق شيرازى در كتاب «مهذب» و نَوَوى در كتاب «ايضاح» و «تهذيب الأسماء و اللغات» (5) گفته اند، در فاصله هفت مايلى قرار دارد. چنانكه خواهيم گفت، در تمام اين اقوال، اشكالات مهمى به نظر مى رسد.

نووى در تهذيب گفته است: «ازرقى در مورد مرز حرم از سمت طائف، نظريه خلاف مشهور را برگزيده و از اين نظر منفرد است؛ زيرا بنابر مشهور، حد حرم در اين قسمت در شش مايلى است» البته ازرقى در ادعاى موافقت ابن خرداذبه باوى، تنها نيست بلكه از علماى پيش از ازرقى و معاصر او، كسى غير از ماوردى و ابواسحاق شيرازى با نظر او مخالف نيست. بديهى است كه اگر بود، نقل مى شد؛ چنانكه مخالفت آن دو نقل شده است. در مخالفت با نظر ازرقى، نووى و ساير متأخرين از ماوردى و شيرازى پيروى كرده اند. نظر ازرقى (فاصله يازده مايلى) را، نه سليمان بن خليل ذكر كرده و نه محب الدين طبرى، و اين نشان مى دهد كه اين قول را قبول نداشته اند به دليل اين كه در بحث حدود حرم، قول ابن ابى زيد (نه مايلى) و قول ديگران را نقل كرده اند، در حالى كه جا داشت قول ازرقى را نيز- به جهت اين كه او هم مثل آن دو نفر شافعى است- ذكر كنند. اين احتمال كه ممكن است سليمان بن خليل و محب الدين طبرى اطلاعى از نظريه ازرقى نداشته اند، پذيرفته نيست؛ زيرا اين نظريه بسيار معروف و مشهور است- خداوند به واقعيت امر داناتر است-.

مرز حرم از سمت عراق

در مورد مرز حرم از سمت عراق، چهار قول وجود دارد:


1- چنانكه در قسمت دوم اين بحث خواهد آمد، مبدأ اين فاصله و نيز فاصله ساير حدود، بر حسب هر يك از آنها، يكى از درهاى مسجدالحرام مى باشد- «مترجم».
2- اخبار مكه، ج 2، ص 131.
3- المسالك و الممالك، ص 132.
4- الأحكام السلطانيه، ص 164 و 165.
5- تهذيب الأسماء و اللغات، ج 2، بخش 2، ص 82.

ص: 121

1- بنا به نقل ازرقى در فاصله هفت مايلى است.

2- به گفته ابن ابى زيد مالكى، در كتاب «النوادر» در هشت مايلى است.

3- سليمان بن خليل بر اين عقيده است كه در فاصله ده مايلى است.

4- بنا به گفته ابوالقاسم بن خرداذبه، در شش مايلى است. (1) ازرقى گفته است: حد حرم در سمت عراق در «ثَنِيَّة الحِلّ» (2)

يعنى گردنه و بلندى خلّ است كه در محلى بنام «مُقَطَّع» واقع است. از نظر ازرقى علّت نامگذارى آن به «مُقَطَّع» آن است كه در زمان «عبداللَّه بن زبير» سنگهاى آن را براى ساختن كعبه كنده و بريدند، از اين رو مُقَطَّع (3) يعنى بريده شده و كنده شده ناميده شد.

برخى گفته اند: علت اين نامگذارى اين است كه در زمان جاهليت وقتى اهل مكه به سفر مى رفتند، از پوستهاى درختان حرم، بريده و از گردن شترشان آويزان مى كردند و اگر پياده بودند آن را به گردن خود مى آويختند به همين خاطر هر جا مى رفتند در امنيت بودند و مردم به احترام حرم مى گفتند: «اينها مهمانان خدا هستند.» وقتى كه از سفر برمى گشتند و به اين محل مى رسيدند، پوستها را مى بريدند و از گردن شتر يا خودشان جدا مى كردند، بدين جهت اين محل، «مَقْطَع» ناميده شده. (4)

مرز حرم از سمت جِعْرانَه

ضبط درست جِعْرانَه، به كسر جيم و سكون عين و تخفيف راء است. توضيح بيشتر در اين زمينه را خواهيم آورد.

به گفته ازرقى فاصله اين مرز نُه مايل و كمى بيشتر، و به گفته ابن خليل دوازده مايل است. (5) ابن خليل اين قول را پس از بيان قول قبليش، با ترديد نقل كرده است. ازرقى مى گويد: «مرز حرم در سمت جِعرانه، در شِعب (دره) آل عبداللَّه بن خالد بن اسيد واقع شده است» (6) «عبداللَّه بن خالد بن اسيد» كه اين شعب به او منسوب است، برادرزاده «عتّاب بن اسيد بن ابى العاص» اموى قرشى، امير مكه مى باشد؛ وى به خاطر حكمرانى در مكه و مناطق ديگر، از شهرت و معروفيت برخوردار بوده است. در محله بالاى مكه، قبرستانى منسوب به وى هست كه عبداللَّه ابن عمر در آنجا مدفون است،- خداوند به واقعيت امر داناتر است-.


1- المسالك و الممالك، ص 132.
2- ياقوت حموى مى گويد: «ثَنيّه» هر بلندى و گردنه اى است كه در مسير راه قرار گيرد و مردم از آنجا عبور كنند معجم البلدان، ج 2، ص 58.
3- مؤلف در متن، توضيح مى دهد كه: كلمه خَلّ، با خاء مفتوح، و مُقَطَّع با ميم مضموم و طاء مفتوح و مشدّد است. آنگاه اضافه مى كند: ديده ام كه سليمان بن خليل با خط خود اين دو كلمه را به همين صورت ضبط كرده است. در چند مورد از كتاب ازرقى / تاريخ مكه نيز ديده ام كه خلّ به همين صورت، يعنى با خاء بود ولى در كتاب «ايضاح» و «تهذيب الأسماء و اللغات» تأليف نووى ديده ام كه به صورت «جَبَل»؛ يعنى با جيم و باء ضبط شده بود كه بعيد نيست اشتباه شده باشد، خدا به واقعيت امر داناتر است.
4- اخبار مكه، ج 2، ص 282 و 283.
5- اخبار مكه، ج 2، ص 131.
6- همان كتاب.

ص: 122

سليمان بن خليل، عبداللَّه بن خالد را- كه اين دره به وى منسوب است- «خالد بن اسيد خزاعى» معرفى كرده و «ابن جماعه» نظر ديگرى داده و در توضيح حدّ حرم در اين سمت، گفته است: «حد حرم از طريق جِعرانه در شعب آل عبداللَّه قسرى ....

اين نظر كه اين درّه به عبداللَّه بن خالد بن اسيد منسوب است، به واقعيت نزديكتر مى باشد؛ زيرا غالباً در اين گونه موارد اماكن و چيزهاى ديگر را به اشخاصِ مشهور نسبت مى دهند. در حالى كه نه خالد بن اسيد خزاعى- كه ابن خليل از او نام برده- مثل عبداللَّه بن خالد بن اسيد معروف و مشهور است و نه آل عبداللَّه قسرى كه ابن جماعه از او ياد كرده.

در هر حال مرز حرم در اين سمت اكنون مشخص نيست. به گمان شخصى از باديه نشينان اطراف مكه اين مرز، در نيمه راه جعرانه قرار گرفته است. وقتى كه از وى سؤال شد اين موضوع را از كجا مى گويد؟ گفت: محلى كه بنام حد حرم از سمت جعرانه مشهور است- يعنى همانجا كه وى مى گفت- در محاذات نشانه هاى حرم در سمت نخله؛ يعنى عراق قرار گرفته است [و اين قرينه است بر اين كه محل ياد شده، حد حرم از سمت جِعرانه است]

مرز حرم از سمت تنعيم

درباره مرز حرم از سمت تنعيم نيز چهار قول است:

1- بنا به گفته ازرقى (1)، ابن خرداذبه (2)، ماوردى (3) و نووى، مؤلف «مهذب» در فاصله سه مايلى است.

2- در فاصله حدود چهار مايلى است، اين قول را ابن ابى زيد در كتاب «النوادر» از گروهى از علماى مالكى نقل كرده است.

3- به گفته فاكهى در فاصله چهار مايلى است.

4- بنا به نقل ابوالوليد باجى، در فاصله پنج مايلى است. وى در اين باره مى نويسد:

«من در مكه اقامت كردم و از اكثر مردم شنيدم كه تنعيم در پنج مايلى است و در مدت اقامتم اختلاف نظرى در اين باره نشنيدم. اگر بين تنعيم و مكه چهار مايل باشد بايد بين مكه و حديبيه حدود پانزده مايل باشد؛ زيرا فاصله آن بيش از سه برابر فاصله تنعيم است.»

اين قول و نيز قول فاكهى و قول ابن ابى زيد مورد ترديد و اشكال است چنانكه بيان خواهيم كرد. از سخنان ابن ابى زيد استفاده مى شود كه حد حرم در اين سمت در انتهاى تنعيم


1- همان كتاب، ج 2، ص 130 و 131.
2- المسالك و الممالك، ص 132.
3- الأحكام السلطانيه، ص 164.

ص: 123

است زيرا وى مى گويد: «بى هيچ گفتگويى از طرف هيچ يك از علماى ما، حد حرم از سمت مدينه حدود چهار مايل است كه تا انتهاى تنعيم مى باشد» در حالى كه نظر ازرقى برخلاف اين است: وى مى گويد: حدّ حرم از راه مدينه نزديك تنعيم، كنار خانه هاى «نِفار» (1) (2)در فاصله سه مايلى است (3) سخنان «محب الدين طبرى» در كتاب «شرح التنبيه» مؤيد نظر ازرقى است؛ وى مى نويسد: «تنعيم اندكى پيش از حل قرار دارد، و هر كس گفته است: تنعيم وصل به حل است، در واقع نقطه اى را كه نزديك حِلّ است، مجازاً حِل ناميده است».

اگر كسى كه تنعيم را وصل به حل ناميده، در اين توضيح و تأويل، مرتكب مجاز شده آيا كسى كه انتهاى تنعيم را آغاز حل، از سمت مدينه معرفى كرده، (چنانكه لازمه سخن ابن ابى زيد همين است) مجاز گويى نكرده!؟، خدا به واقعيت امر داناتر است.

مرز حرم از سمت جُدّه

درباره مرز حرم از سمت جُدّه دو قول هست:

1- بنا به گفته ازرقى و ابن ابى زيد، در فاصله ده مايلى است.

2- در حدود هيجده مايلى است. بنابه نقل ابن ابى زيد در كتاب «النوادر»، اين قول را «باجى» در بحث مربوط به فاصله بين مكه- حديبيه و نيز در بحث انتهاى حرم در سمت جده، اظهار كرده است.

ازرقى مى گويد: «انتهاى حد حرم در اين سمت «منقطع الأعشاش» است. «اعشاش» جمع «عش» مى باشد كه بخشى از آن جزء «حِلّ» و بخشى ديگر جزء «حرم» است. به گفته شافعى و ابن القصّار، «حُديبيّه» نيز چنين است.

ماوردى مى گويد: «منقطع الأعشاش» جزء حل است(4) (5) ولى به نظر مالك: جزء حرم محسوب مى شود. در هر صورت امروزه محلّ آن دو (منقطع الأعشاش و حديبيه) مشخص نيست. گفته مى شود: حديبيه همان چاهى است كه امروزه سر راه جده بنام چاه «شميبى» (6)


1- اين محل امروز «اضاءة بنى غفار» ناميده مى شود چنانكه ياقوت در معجم البلدان ج 1، ص 24 ذكر كرده است.
2- مؤلف تصريح مى كند كه اين كلمه به صورت «نفار» است ولى چنانكه گذشت، در كتاب ازرقى به صورت «غفار» آمده است- «مترجم».
3- اخبار مكه، ج 2، ص 130.
4- الأحكام السلطانيه، ص 165.
5- سخن ماوردى در اين باره صراحتى ندارد، بعلاوه در كتاب الأحكام السلطانيه، ط 1، 1380 ه. مطبعة مصطفى البابى الحلبى، ص 165 چنين آمده است: و من طريق جده، منقطع العشائر ... «مترجم».
6- در بعضى از نسخه ها «شميسى» آمده و اكنون هم به همين نام معروف است. ر. ك به: معجم البلدان، ج 3، ص 365.

ص: 124

معروف است، خدا به واقعيت امر داناتر است.

مرز حرم از سمت يمن

در مورد مرز حرم از سمت يمن دو نظر وجود دارد:

1- بنا به گفته ازرقى (1)و ابن ابى زيد و سليمان بن خليل، مرز حرم در فاصله هفت (سبعه) مايلى است.

2- در فاصله شش (ستّه) مايلى است. اين قول را در سه نسخه از كتاب «القرى» به خط «محب الدين طبرى» ديده ام ولى مى ترسم اشتباه باشد نه لغزش قلم [در عربى «سبعه» و «ستّه» شباهت زيادى با هم دارند] زيرا در كتاب «القرى»، اين مطلب را پس از نقل قول ازرقى و ابن ابى زيد ذكر كرده است، خدا به واقعيت امر داناتر است.

محل مرز و نصب علامت حرم در اين سمت به گفته ازرقى «اضاةْ لِبْن» (2) در بلندى لبن است كه امروز بنام «اضاة ابن عقش» معروف است و در آن علامتى به عنوان مرز حرم برپا است. «اضاة» بر وزن «فَتاة» به معناى مرداب و محل جمع شدن آب، و «لِبْن» به كسر «لام» و سكون «باء» است، چنانكه حازمى گفته است. ولى سليمان بن خليل آن را به صورت «لَبَنْ»؛ يعنى با فتح «لام» و «باء» ضبط كرده است، چنانكه در موارد متعددى از مناسك وى، به خط خود او ديده ام. خدا به واقعيت امر داناتر است.

اين بود آنچه در مورد حدود حرم در ميان مردم ديده ام، ولى در اين باره مطلبى از برخى از علماى حنفى ديدم كه جداً بعيد است: قاضى شمس الدين سروجى حنفى در مناسك خود از ابوجعفر هندانى نقل كرده كه وى گفته است: «فاصله حد حرم از سمت شرق، شش مايل، از سمت دوم دوازده مايل، از سمت سوم سيزده مايل و از سمت چهارم بيست و چهار مايل است» مؤلف كتاب «المحيط» گفته است اين سخن درست نيست، زيرا فاصله حد حرم در سمت شرق كه همان تنعيم است، سه مايل از مكه است نه شش مايل.

واقع را خدا مى داند ولى ظاهراً مقصود گوينده اين سخن، از حد شرقى، سمت عراق، از حد دوم، سمت تنعيم، از حد سوم، سمت يمن و از حد چهارم جده است. به اين علّت گفتيم اين مطلب بسيار بعيد است كه فاصله سمت مشرق را كم و فاصله سه طرف ديگر را بسيار زياد گفته است. در بحث تعيين حدود حرم، به اين علت از اين قول ياد نكردم- با آنكه اقوال


1- اخبار مكه، ج 2، ص 131.
2- در كتاب اخبار مكه تأليف ازرقى كه با تحقيق رشدى الصالح ملحس چاپ شده است، اين نام به صورت «اضاءة» نقل شده ج 2، ص 131 ياقوت نيز مى نويسد: اضاءة لِبْن بكسر اللام و سكون الباء الموحدة والنون حدّ من حدود الحرم على طريق اليمن معجم البلدان، ج 1، ص 214

ص: 125

مختلف را آوردم- كه گوينده آن سمت و جهت حرم را با اسم آنها مشخص نكرده است [و فقط به ذكر سمت شرقى و دوم و سوم و ... اكتفا كرده است].

در تعيين حدود حرم در اطراف مكه به آنچه مردم گفته اند و اكنون معروف است، تكيه كردم كه عبارت بود از: سمت طائف از طريق عرفه (و از مسير پستى نَمِره) از راه عراق، از راه تنعيم و از طريق يمن.

فاصله هايى كه گفتيم براساس ذراع است كه در تعيين مقدار و تعداد مايل در مسافت قصر [مسافت شرعى كه نماز مسافر در آن قصر مى گردد] معتبر است. و مقصود از ذراع، ذارع دست است چنانكه محب الدين طبرى در شرح كتاب «التنبيه» گفته و افزوده است كه «مقدار ذراع بيست و چهار انگشت و هر انگشت مساوى با شش حبّه جو است كه به هم چسبيده باشد.»

اين معنا را با خط خود وى ديده ام. نووى نيز در كتاب «تحرير التنبيه» به آن اشاره كرده ولى در تعيين مقدار انگشت، دچار اشتباه شده و گفته است: هر انگشت، مساوى با سه حبه جو است.

مقدار ذراع كه گفته شد مساوى با هفت هشتم ذراع پارچه فروشى است كه امروز در مصر و مكه معمول است. گروهى از علماى ما آن را در حضور من با دست اندازه گيرى كردند و سپس با حبه جو كه كوبيده و صاف شده، حساب كردند و مطابق نظر محب الدين طبرى و موافقان او درآمد [هر ذراع بيست و چهار انگشت، و هر انگشت شش حبه جو]

ص: 126

پى نوشتها:

ص: 127

ص: 128

ص: 129

حج در آيينه ادب فارسى

ص: 130

حجّ نامه

على نيكزاد

حجّ پاسخ به دعوتنامه خدا و دعوت و نداى ابراهيم- ع- است.

حجّ، پرواز معنوى و تمرين براى لقاءاللَّه است.

حجّ، يك هجرت است.

حجّ، گذشتن از علاقه هاست.

حجّ، از خود گذشتن و به خدا پيوستن است.

حجّ، بازنگرى تاريخ انبياست.

حجّ، نشان از ژرفاى تاريخ نورانى انبيا و اولياى الهى دارد.

حجّ، گردهمايى پاكان و نيكان، وارستگان معنويّت گرا و از دنيا رستگان آخرت گراست.

حجّ، نمايشى جامع از سير روحى انسانهاى كامل در مسير تقرّب به خداست.

حجّ، پيام آور ايجاد و بناى جامعه اى به دور از رذائل مادى و معنوى است.

حجّ، تجلّى و تكرار همه صحنه هاى عشق آفرين زندگى يك انسان و يك جامعه متكامل در دنياست و مناسك حجّ، مناسك زندگى است.

حجّ، باز ساخت عرصات قيامت است.

حجّ، هم رهبانيّت اسلام است هم قوام دين و دنيا.

حجّ، هم منافع است هم ذكر خدا.

ص: 131

حجّ، هم عبادت است هم سياست.

حجّ، هم سياحت است هم زيارت.

حجّ، هم فرد است هم جامعه.

حجّ، يك آموزش تمرينى همه جانبه و يك مانور جامع الاطراف سياسى، عقيدتى و نظامى براى تحريك روح حماسى و احياى غيرت دينى و اسلامى در جامعه اسلامى است.

حجّ، به آدمى مى آموزد كه در راه زندگى بايد از يار و ديار، مال و منال، زن و فرزند و همه علقه هاى زندگى بريد.

حجّ، تركيب يافته از عناصر سكون، تأمل، تدبّر، تفكر، حركت، تلاش، كار و پيكار است.

حجّ، سنّت ابراهيم بت شكن است.

حجّ، تراكم قواى متكثره در نقطه واحده است.

حجّ، بازار آزاد آخرت است.

حجّ، پيمانى دوباره با محمّد- ص- است.

حجّ، دعوت است، دعوتى براى نمايش پرشكوه عشق، ايثار، سعى، تلاش، توكّل، شناخت، ستيز با يأس ها، نگريستن هوشمندانه به آرمانها و آرزوهاى بلند، زمزمه با اللَّه، همراه شدن با پيامبر- ص-، آشنا شدن با رازها و رمزهاى اين تعليم بزرگ و زمينه هاى خودسازى و انسان سازى.

حجّ، مبارزه با شيطان و خودپرستى، اعلام برائت از شرك و وابستگى به راه پيامبران است.

حجّ، كانون آشنايى و ارتباطات امت بزرگ اسلامى و اردوى آگاهى و آزادى و خودسازى است.

ص: 132

شام بقيع

اشعرى

بيدار باش جان من، عمر سفر گذشت از آن همه نشيب و فراز، از خطر گذشت

فرصت شمار اين دو سه روزى كه مانده است چه خاطرات پرخطرى از نظر گذشت

سعى صفا و مروه و قربانىِ منا روز مدينه و شب مكّه دگر گذشت

طواف حريم كعبه و قربانىِ منا از درك كنهِ آن نشدى باخبر، گذشت

اينجا خليل گونه تلاشى دوباره كن پيغمبرى كه از پسر و سيم و زر گذشت

شبها كنار خاك بقيع، اشك و گريه بودشام بقيع رفت و نسيم سحر گذشت شوق مزار تربت پاك رسول حق

كم كم ز خاطر من و تو اى پدر گذشت اى «اشعرى» بگو تو چه كردى در اين سف

راز ديگران گذشته و از هم سفر گذشت

اى منا

سيد مجتبى اطيونى زاده

اى مِنا! اى سرزمينِ اهلِ دل اى زاشكِ انبياء، خاكِ تو گل

اى منا! اى وادىِ افروخته اى زآه خسته، دلها سوخته

در كجاى دامنت اى خاك پاك مصطفى صورت نهاده روى خاك؟

در كجا اى خاك، خيزد از زمين بانگ «لبيكِ» اميرالمؤمنين؟

در كجاى دامنت از هر دو عين بوده جارى در دعا اشكِ حسين «ع»؟

جايگاه قبله دلها كجاست؟ خيمه گاه مهدى زهرا «ع» كجاست؟

دوست دارم رو در آن صحرا كنم گفتگو با يوسف زهرا كنم

جاريهاى حجّ

ص: 133

ص: 134

وضعيت شيعه در عربستان

محمد على مهدوى راد

آنچه در پى مى آيد گزارشى است از چگونگى وضع شيعيان در عربستان، كه بر اساس آگاهيهاى برگرفته شده از شاهدان عينى و شيعيان آن ديار و گفتگو با مردمان آن سامان به قلم آمده است؛ از اين رو نمى توان از آن انتظار پژوهشى دقيق و مستند بر آمار و واقعيتهاى ملموس و با دقت در همه جوانب را انتظار برد.

اين مجموعه به قلم آمده بود تا در گزارش حج سال 1372 كه با عنوان «با كاروان عشق» نشر يافته است، منتشر شود، امّا به لحاظى در آن مجموعه نيامد و اكنون مجال نشر مى يابد. براى آگاهى از چگونگى وضع شيعيان در آن ديار، خواندن كتاب «الشيعه فى المملكة العربية السعوديه» جلد دوّم «العهدالسعودى 1913- 199» سودمند است.

در مدينه شهر پيامبر- ص- شهر رسالت، شهر امامت، ديارى كه قرنها چهره هاى بلند تشيّع و ستيغ انديشان علوى را در كوى و برزنش جاى داده بود. شهرى كه روزگارى كوچه بنى هاشم در قلب آن چونان دُر مى درخشيد، زمانى فاطميان بر آن سلطه داشتند و مدتى زيديان بر آن ديار حكم مى راندند.

آرى اين شهر كه روزگارى آميخته بود با ياد على و آل على- عليهم السلام- اكنون

ص: 135

چگونه است؟ شيعيان در آن ديار چه مى كنند؟ جمعيت شيعيان چه اندازه است و چگونه روز مى گذرانند، در گوشه و كنار ديگر حجاز و عربستان چگونه اند و بر شيعيان چه مى گذرد؟! شيعيان در اين ديار هماره استقلال مذهبى و هويت مكتبى خويش را حفظ كرده اند؛ و على رغم محدوديتها و دشواريهايى كه در حاكميت آل سعود بر آنها روا شده است، همچنان استوار و با صلابت ايستاده اند. يكى از آشنايان به وضع شيعيان در مدينه- و از شيعيان اين ديار- در گفتگويى مستقيم مى گويد:

تعداد شيعيان مدينه حدود سى هزار نفر و تعداد سادات مدينه حدود سيزده هزار نفر است در مدينه حدود 20 حسينيه وجود دارد. بسيارى از شيعيان مدينه تهيدست هستند.

وضعيت به جهات گونه گون اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى، چندان مناسب نيست. شيعيان «احساءِ»، «قطيف»، و «دمام» نيز وضع بهترى از اينان ندارند. گو اين كه آنان از آزادى عمل و فعاليت بيشترى برخوردارند.

شيعيان مناطق ياد شده به لحاظ حضور عالمان شيعه در آن ديار، آگاهيهاى فرهنگى خوبى دارند. گفتگو با آنان بويژه تحصيل كرده هايشان، نشان مى دهد كه در آگاهى از جاريهاى جهان اسلام ازسطح مطلوبى برخوردارند. پى گيرى آنان از مسائل و مواضع سياسى- فرهنگى ايران و آگاهيشان از تحوّلات درونى جامعه ايرانى و حتَّى تحوّلات حوزوى، اعجاب آور است.

سؤالها از چگونگى مرجعيت و رهبرى، تفكيك وظايف اين دو نهاد، تحولات حوزه علميه قم و ... همه نشانگر حساسيّت و اطلاعات بالاى آنان از ايران و مسائل ايران است. آشنايى آنان با وضع اجتماعى و سياسى خودشان و لزوم موضع گيريهاى مناسب نيز نشان مى دهد كه دست كم نسل تحصيكرده آنان موضع اجتماعى و سياسى خود را بدرستى درمى يابند.

دانشجويى مى گفت:

ما در دبيرستانها در نماز جماعت شركت مى كرديم و به فتواى امام عمل مى كرديم و مُهر نمى گذاشتيم تا هماهنگى خود را با آنان حفظ كنيم ولى آنان برخورد مناسبى با ما نداشتند و هيچگاه بديده اعتماد بر ما نمى نگريستند، و با ما گرم نمى گرفتند.

بهرحال شيعيان هوشمند و آگاه آن ديار؛ بويژه در سه منطقه ياد شده، به نيكى دريافته اند كه براى حضور عينى در اجتماع و تداوم حيات فرهنگى، اجتماعى و سياسى، بايد حزم، دورانديشى و استوارنگرى را پيشه سازند و چنين نيز كرده اند. آنان در موضع مذهبى با

ص: 136

صلابت هستند اما در برخورد، با تسامح و هوشمند.

در مدينه، شيعيان در قسمتهاى مختلف شهر سكونت دارند، آنان پيشتر و قبل از توسعه جديد شهر در بخشهاى جنوبى و شرقى، در حاشيه مسجدالنبى نيز زندگى مى كردند؛ اما اكنون بيشتر در محلّه عزيات، خيابان على بن ابيطالب، حوالى مسجد قبا، خيابانهاى قربان، گاز و طالع ساكن هستند.

هنگامه حج و فرا رسيدن ايّام مراسم حج، همه ساله سبب خوشنودى آنان است، آنان در اين روزها كسانى را مى نگرند كه براحتى مى توانند در برابر آنها راز دل بگشايند و از آرمانها، دردها و رنج هايشان سخن بگويند. در سعى صفا و مروه متوجه شدم حج گزارى كه در پيش رويم حركت مى كند، از ديار ديرپاى قطيف است، دست بر شانه اش نهادم و گفتم «بارك اللَّه بقطيف»، نگاهم كرد، چهره اش شكُفت و گفت: ايرانى هستى؟

گويا انتظار نداشت كسى جز ايرانى بر او و سرزمينش درود بفرستد. آغوشش را باز كرد و چون برادرى كه سالها هجران كشيده، مرا بغل گرفت، راز دل گشود و از حقايق تلخ و شيرين بسيارى گفتگو كرد. جوانى بسيار مطلع و آگاه با درد دلهاى بسيار در مقابل حجر اسماعيل با ما سخن گفت. او بر اين باور بود كه هوشمندى شيعيان مى تواند در چگونگى روابط آنان با حكومت و ايجاد مناسبات درست و سودمند كمك شايان توجهى كند.

گزارش ديگر نشانگر آن است كه:

رفتار اصولى و استوار شيعيان عربستان بسيارى از تبليغات سوء وهابيان عليه آنان را خنثى كرده است. اين مطلب تا بدان حدّ است كه حساسيت هاى منفى، عليه شيعه در دانشگاه رياض كم رنگ شده است.

برخى ديگر از گزارش ها نيز نشانگر آن بود كه:

وضع اقتصادى شيعيان رو به بهبودى است و بعضاً از گرفتن كمكها خوددارى كرده اند.

شيعيان قطيف و احساء از روحيّه حماسى بالايى برخوردارند. جوانى به نام «على» از ديار قطيف كه در دعاى كميل مدينه شركت كرده بود، مى گفت:

من مى دانم كه اينها فيلم بردارى مى كنند و حضور ما را كنترل مى كنند، امّا من هراسى ندارم.

او با اين كه از عدم امكان سفر به مكه اندوهگين بود امّا به موضع قاطع و انقلابيش

ص: 137

افتخار مى كرد. امسال از آغاز ايام حج بر در حسينيه شيعيان در نگاشته كوچك نوشته شده بود: كه شيعيان ايران به آنجا مراجعه نكنند. اين تشديد و منع در روزهاى پايانى سال گذشته ايام حج نيز اعمال شده بود، (1) امّا امسال از آغاز گويا چنين سختگيريها اعمال مى شده است.

دو نفر از روحانيون به قصد شركت در نماز جماعت آقاى عمراوى به مسجد وى مى روند از آنها خواسته مى شود كه در آنجا نمانند، آنان مى گويند قبل از ايّام حج از آقاى عمراوى خواسته اند كه در ايّام حج، وى با ايرانيان ارتباط نداشته باشد.

دانشجويى از دمّام، نيز گزارش مى دهد كه:

فشار بر شيعيان عربستان بسيار زياد است و آنها بخاطر شيعه بودن از بسيارى از حقوق و موقعيتهاى اجتماعى محرومند.

در گفتگويى ديگر شيعيان مدينه اظهار مى كنند:

وضع ما در اين ديار خوب نيست و ما در حالت بسيار بدى بسر مى بريم، البته امسال از جهاتى وضع بهتر است و در نهايت بايد بگوييم كه چگونگى اوضاع ما و رفتار حكومت با ما تا حدود زيادى بستگى به چگونگى ارتباط ايران با عربستان دارد. چند تن از شيعيان را دستگير كرده بودند كه با بهبودى روابط رها كردند. همه چيز ما، حركت، زندگى و اجتماعات ما زير نظر است. ما نياز شديد به كتابهاى شيعى و آثار اسلامى داريم و نمى توانيم به دست بياوريم، ما شرايط شما (ايرانيان) را درك مى كنيم ولى شما هم ما را فراموش نكنيد.

روزى در جمع برخى از استادان و دانشوران به آهنگ ديدار از آثار تاريخى در مدينه، به گشت و گذار پرداختيم و براى رديابى «مسجدالشمس» به منطقه اى كه آن مسجد واقع بوده است رفتيم. در كنارى تنى چند از پيرمردان حصيرى گسترده بودند، و با قليانى كه در وسط نهاده بودند لحظه ها را مى گذراندند، از جمع ما استقبال خوشى كردند و سؤالات ما را با دقت جواب دادند، آنان مى گفتند در ايام سوگوارى ما به سختى جمع مى شويم يكى از اين خانه ها را حسينيه قرار داده ايم و عزادارى مى كنيم. پس از اندكى گفتگو از چگونگى حال و هواى آنان، دريافتيم كه از توقف بسيار ما بيم دارند براى آنان آرزوى توفيق كرده و جدا شديم.

چنان كه در برخى بخشهاى اين گزارش آورده ايم (2) وهابيان با ذهنى آلوده و تفكر انحرافى با شيعه برخورد مى كنند، آنان به هيچ روى از حقيقت انديشه شيعى آگاهى ندارند.

يكى از عالمان سنگال در مدينه به كتابفروشى مراجعه مى كند و از كتابهاى شيعى جستجو


1- با كاروان ابراهيم، ص 230.
2- مراد كتاب «با كاروان عشق» است كه گزارشى است از حج سال 72.

ص: 138

مى كند، او در پاسخ مى گويد:

اينجا مدينه است، شهرى مقدس، در اين شهر مقدس اسم شيعه را كه كافر هستند بزبان نياور. با اين پندار طبيعى است كه شيعيان وضع مناسبى در محيط عربستان كه در نهايت در سيطره فكرى وهابيان است، نداشته باشند.

در پايان اين گزارش گونه، گفتگوى تنبه آفرينى را كه نويسنده اى به قلم كشيده است مى آوريم:

از يكى از كتابفروشيهاى اطراف مسجدالحرام، سراغ «سفينةالبحار» را گرفتم.

گفت: چنين كتابى را نديده ام، از كيست؟

گفتم: از محدّث قمّى.

گفت: از ائمّه اهل سنت و جماعت هرچه بخواهى داريم، صحيح بخارى، سنن بيهقى و ...

گفتم: ما در ايران، در كتابفروشيها و كتابخانه هايمان به وفور، كتب شما را داريم. هم مطالعه مى شود و هم خريد و فروش، شما چطور از كتب شيعه هيچ نداريد؟

گفت: ما كتب مجوسيان را توزيع نمى كنيم.

من كه انتظار چنين سخنى را از يك فرد آشنا به كتاب نداشتم، گفتم:

اعتقاد و دين، مربوط به كشور و شهر خاصّى نيست، به صرف ايرانى بودن نمى توان كسى را مجوس دانست. درست است كه ايران، قبل از اسلام دين زردشتى داشت، ولى ايرانيان از آيين حضرت رسول- ص- استقبال كردند و از مسلمانان راستين شدند. از جمله سلمانِ فارسى كه از ايران بود.

گفت: پيامبر او را «سلمان محمدى» خطاب كرد.

گفتم: اين از شدّت ايمان و بخاطر فضيلت بسيار و قرب سلمان به حضرت رسول بود.

گفت: ايرانى مجوس است.

گفتم: اوّلًا- ما مسلمانيم و از ايران براى زيارت خانه خدا و مرقد مطهر پيامبر- ص- آمده ايم. مجوسيها كجا به حج مى آيند؟!

ثانياً- بسيارى از دانشمندان بزرگ شما اهل سنت، ايرانى بوده اند. مثلًا بعضى از نويسندگان صحاح و سنن شما، مثل بيهقى، بخارى، ترمذى، نسائى، ابن ماجه و ... ايرانى هستند. ابو حنيفه، پيشواى مذهب حنفى، ايرانى است. مفسّرين مشهورى چون طبرى،

ص: 139

زمخشرى، فخر رازى و ... همه ايرانى بودند. اگر صِرف ايرانى بودن دليل بر مجوسيّت است، پس بايد اين علما هم مجوسى باشند!

صداى اذان برخاست، خداحافظى كردم و به طرف مسجدالحرام روانه شدم.

بهرحال در فضا و محيطى كه بگفته دانشمند و دانشجويى هوشمند و شيعى، حقد، كينه و يكسر كذب و جعل از شيعه در دانشگاهها و محيطهاى علمى تدريس و عرضه مى شود و به گفته دانشجويى منصف و كتابخوان- پس از گفتگو و مباحثه-: متأسفانه همه آگاهى ما- دانشجويان دانشگاههاى سعودى- از شيعه مستند است به منابع فرقه شناسى كه هيچكدام از آنها به منابع اصيل خود شيعه مستند نيست. بارى، آيا در چنين فضايى جز اين مى توان انتظار داشت؟ خوب است اينجا خاطره اى ديگر را نيز نقل كنم:

در يك كتابفروشى بسيار بزرگ در مدينه كه كتابهاى متعدّدى عليه شيعه داشت، با جوانى افغانى كه دانشجوى دانشگاه مدينه بود سخن گفتم. از كشورم سئوال كرد، گفتم ايرانيم، از مذهبم سؤال كرد، گفتم شيعى هستم. شانه هايش را بالا انداخت و با بى اعتنايى سخنى ناروا گفت. من با خوشرويى گفتم چرا چنين داورى مى كنى، او سخنان تباه بسيارى را كه از استادانش فراگرفته بود براى من بافت و در نهايت گفت شما معتقد به تحريف قرآن هستيد، قرآنى جز اين قرآن داريد، و روايات در منابع شما درباره تحريف بسيار است من پاسخ گفتم، و تأكيد كردم كه عالمان محقق شيعه بر اين باور نيستند و اين روايات را قبول ندارند، او گفت وعده مى گذاريم و من فردا كتابى مى آورم كه اين مطالب از منابع مهم شما نقل كرده است.

گفتم لازم نيست بياوريد، من آن كتاب را ديده ام، خوانده ام سخن استوارى ندارد، گفت: من نگفته ام چه كتابى، چگونه مى گويى من آن را ديده ام. گفتم مگر مرادت كتاب «الشيعه والقرآن» احسان ظهير الهى نيست؟! جوان بهتش زد، و بالمرّه آرام شد و من ادامه دادم و آنگاه گفتم اكنون با هم فارسى حرف مى زنيم؛ و فارسى حرف زديم و او سبكبال از آنچه فهميده و شرمسار از داورى پيشين، مدّت زياد با من به گفتگو نشست و براى روز بعد وعده ديدار نهاد و ....

اكنون لازم است خلاصه گزارشى را بياوريم كه از يكسوى حقايق قابل توجهى درباره حضور فيزيكى، فكرى، اجتماعى و سياسى شيعيان در عربستان دارد و از سوى ديگر نشانگر آن چيزى است كه پيشتر آورديم، از نتيجه برخوردهاى هوشمندانه و دقيق شيعيان آن ديار. در

ص: 140

اين گزارش يكى از وهابيان به نام ناصر بن سليمان العمر حضور جدّى شيعيان در عربستان را نمايانده و به مسؤولان آن كشور در اين باره هشدار داده است. لحن گزارش گزنده است و كينه توزانه، ما گزارش را خلاصه كرده ايم امّا در لحن آن تغييرى نداده ايم تا نشانگر جريانى باشد از برخورد با شيعيان در آن ديار.

وضعيت رافضيان در سرزمين توحيد

حضرت شيخ عبدالعزيز بن عبداللَّه بن باز (حفظه اللَّه) حضرات گرامى، اعضاى كبار العلماء (وفّقهم اللَّه)

سلام عليكم

به استناد حديث نبوى «الدّينُ نصيحةٌ» بر خود واجب مى دانم در اين يادداشت شما را نسبت به خطر رافضيان و فعاليتهاى آنان و اهداف پنهان و خطرناكشان باخبر سازم.

سروران!

من اين حقايق را در اختيار شما مى گذارم و شما خود مى دانيد براى برائت ذمّه و كمك به مسلمانان چگونه عمل كنيد.

رافضيان و تراكم جمعيتى آنان

رافضيان مدعى هستند كه 25% از شهروندان اين كشور را آنان تشكيل مى دهند.

ليكن در حقيقت، تعدادشان به 5% نيز نمى رسد.

آنان سخت هوادار ازدواج در سنين پايين، تكثير نسل و داشتن همسران متعدّد هستند و هر روزه در قطيف اعلاميه هايى بر در و ديوار مى بينيم كه خبر از مراسم ازدواجهاى متعدد مى دهد؛ مثلًا تنها در يك شب، در سيهات، طى يك جشن 44 زوج ازدواج كردند كه اين مطلب، بى خبرانه و ساده لوحانه مورد استقبال و تشويق مطبوعات و جرايد نيز قرار گرفت.

فعّاليتهاى علمى رافضيان

1- تعليمات عمومى

در كليه روستاهاى قطيف مدارسى وجود دارد كه مملو از دانش آموزان است.

ص: 141

2- آموزش حرفه اى

آموزشگاههاى حرفه اى، صنعتى و بهداشتى و دانشكده هاى فنى، پر است از رافضيان؛ زيرا آنان، برخلاف بيشتر اهل سنت، ميل و علاقه غريبى به آموختن اين هنرها دارند. لذا در قطيف آموزشگاه خاصى براى تعليمات حرفه اى و يك دبيرستان بازرگانى وجود دارد.

3- آموزش عالى

آنان حضور فعالى در دانشگاهها دارند و از آنها بسيار بهره مى برند. براى نمونه به آمار زير بنگريد:

دانشگاه ملك فيصل در دمام و احساء: رافضيان در اين دانشگاه در پى تخصصهاى قوى و علمى هستند. همچنان كه در رشته هاى ادبيات و زبان عربى به تحصيل اشتغال دارند.

آنان در برخورد با اساتيد به شبهه انگيزى مى پردازند و در جاهاى مختلف دانشگاه نماز مى خوانند.

دانشگاه نفت و معدن ملك فهد در ظهران: برخى از رافضيان در رشته هاى حساسِ نفت، به تحصيل مشغولند و عده اى حتى به استادى در اين دانشگاه دست يافته اند.

دانشگاه ملك سعود در رياض: تعداد بسيارى از رافضيان كه از منطقه شرقى مى آيند، به تدريس در اين دانشگاه مشغولند. برخى از دانشجويان رافضى به توزيع پاره اى نوشته ها كه بيانگر عقايد آنان است، دست مى زنند و حتى اطلاعيه هاى مربوط به برپايى جشن عروسى در حسينيه هاى خود را به در و ديوار مى زنند و همچنين كارگران و دانشجويان خارجى را به مذهب باطل! خود فرا مى خوانند.

آموزش و پرورش

1- معلمان. كمتر مدرسه اى در منطقه شرقى يافت مى شود كه در آن معلمى رافضى يافت نشود. بيشتر معلمان رافضى در علوم، رياضيات، زبان و علوم اجتماعى تخصّص يافته و تا آن جا پيش رفته اند كه در اين دروس، منطقه را از معلمين ديگر بى نياز كرده اند.

در مدينه و روستاهاى اطراف آن بيش از 300 معلم رافضى وجود دارد. آنان چه در

ص: 142

داخل مدرسه- روزنامه هاى ديوارى و جز آن- و چه در فعاليتهاى خارج از مدرسه مانند سفرها، سخت فعاليت مى كنند و مى كوشند دل دانش آموزان را به دست آورند و سپس آنان را وسوسه كنند و دچار شبهه سازند.

اين مطلب در مورد معلمان زن نيز صادق است. آنان در قطيف و روستاهاى آن و مناطق سنى نشين- چه دور و چه نزديك- درس مى دهند و تعداد معلمان زن رافضى در منطقه مدينه نبوى نزديك به 300 تن مى رسد. طبيعى است كه زنان و مردان معلم رافضى، از مذهب خود دفاع مى كنند و با نشان دادن اخلاقى خوش و ارائه الگويى خوب، مى كوشند تا احساسات اهل سنت را تحت كنترل خود درآورده و دلهاى آنان را تسخير كنند.

حال چه خطرى بر معتقدات اهل سنت، مهمتر از آن است كه معلمان- مرد و زن- رافضى و بدعتگذار الگوى جوانانشان باشند؟! «لا حول و لا قوة الا باللَّه و اليه المشتكى» (!)

2- ادارى ها. كافى است بدانيد غالب مديران، ناظمان و گردانندگان مدارس قطيف و روستاهاى آن رافضى هستند. نتيجه بودن اين تعداد فراوان از رافضيان در عرصه آموزش و پرورش، آن است كه اينك خواستار انجام خدمات آموزشگاهى بيشترى مانند ايجاد دانشگاه در قطيف يا ايجاد شعبه هاى دانشگاهى در آن جا شده اند و حتى خواهان ايجاد نظام آموزشى منطبق بر عقايدشان در مناطقى كه اكثريت آن رافضى هستند، شده اند.

فعاليتهاى ادارى

رافضيان در بسيارى از ادارات و مؤسسات دولتى و غير دولتى نفوذ كرده اند و در برخى از آنها مانند وزارت كشاورزى، وزارت بهداشت، وزارت برق و پست و تلفن و وزارت تبليغات، اكثريت را تشكيل مى دهند. عجيب آن كه در وزارت حج و اوقاف نيز تعدادى از آنان يافت مى شوند.

اما در بخشهاى نظامى، وزارت دفاع، نيروى انتظامى و راهنمايى و رانندگى تعدادشان بسيار است همچنان كه در نيروى دريايى- كه بسيار حسّاس است- كسانى از آنان به رتبه هاى بالا دست يافته اند.

آنان نفوذ گسترده اى در ادارات دولتىِ مدينه پيامبر- ص- بويژه بهداشت و راهنمايى و رانندگى اين شهر دارند.

ص: 143

فعاليتهاى تجارى و كشاورزى

رافضيان علاوه بر قطيف، در دمام، جبيل و ديگر شهرهاى اين سرزمين، فعاليّت تجارى گسترده و قابل توجهى دارند. برخى از تاجران رافضى شهرت بسيار كسب كرده اند و شركتهايشان معروف است مانند: «شركة المخابزالوطنيّه» كه به توليد انواع نان و لبنيات مى پردازند. بازار ميوه جات و سبزيجات در منطقه شرقى عمدتاً در اختيار آنان است و لذا چندان شگفت آور نيست كه نرخ ميوه ها و سبزيها در ايام سوگوارى؛ بويژه در روز عاشورا افزايش مى يابد؛ زيرا تعداد بسيارى از فروشندگان رافضى در اين اوقات از داد و ستد خوددارى مى كنند.

تجارت خرما بويژه خرماى احساء- كه كيفيت آن زبانزد است- در اختيار رافضيان است.

فعاليتهاى علمى و تبليغى

در قطيف و اطراف آن، بسيارى از عالمان بزرگ رافضى با پيروانى كوشا و مدافع مذهب خود، وجود دارند. در تمام روستاهاى قطيف، غير از واعظانى كه «ملَّا» ناميده مى شوند، عالمى رافضى حضور دارد.

آنان فعاليتهاى گسترده اى در زمينه هاى علمى و تبليغى دارند؛ از جمله:

1- درسها و سخنرانيها

بدور از چشم مسؤولان مربوط، اطلاعيه هاى متعددى بر در و ديوار مساجد و حسينيه هاى آنان به چشم مى خورد كه خبر از درس و سخنرانى رافضيان مى دهد. اين درسها موجب برافروختن آتش فتنه و ايجاد محبت نسبت به تهران و قم و دشمنى با حاكمان و رهبران اين سرزمين مى شود. در اين جا عنوان برخى از سخنرانى ها و سخنوران را ذكر مى كنم:

- اهل بيت در قرآن سيد على السيد ناصر

ص: 144

- مهدى در قرآن شيخ محسن المعلم

- تشيع و ولايت سيد عبداللَّه الموسوى

- تقيه و حدود آن سيد منير الخباز

- رحلت امام على شيخ مهدى المصلى

2- مساجد و حسينيه ها

در مناطق رافضى نشين، مساجد و حسينيه هاى بسيارى وجود دارد كه اگر پيش آيد هنگام اذان وارد قطيف شوى، از شنيدن بانگ: «اشهد ان علياً ولى اللَّه و حى على خير العمل» كه در فضا پيچيده است، نبايد تعجب كنى. در اين مساجد مردمى را مى بينى كه بر رانهاى خود مى كوبند و بر سنگ سجده مى كنند. اگر در اين خطه از مساجد اهل سنت بپرسى، تعداد آن كم، بلكه نادر است.

حسينيه ها تريبون تبليغاتى براى رافضيان و تقويت روحيه همبستگى و احساسات مذهبى آنان و كينه توزى نسبت به اهل سنت در مناسبتهاى مختلف به شمار مى رود.

حيرت آور آن كه حسينيه ها عجيب زيادند، تا آن جا كه در يك محله، بيش از يك حسينيه با موقوفه خاص و صبغه قداست وجود دارد. از جمله مى توان اين حسينيه ها را نام برد: حسينية الزهراء، حسينية الامام المنتظر و حسينية الناصر، در سيهات، حسينية الزائر در قطيف، حسينية الامام زين العابدين و حسينية الرسول الاعظم.

3- نمايشگاههاى كتاب

رافضيان در قطيف و توابع آن، هر سال نمايشگاههايى برگزار مى كنند و در آنها بسيارى از كتابها و اباطيل (!) خود را به فروش مى رسانند. در روز چهارشنبه 12/ 10/ 1412 ق، ششمين نمايشگاه كتاب به مدت پانزده روز در قطيف با ويژگيها و فعاليتهاى جنبى زير برگزار شد:

- برگزارى مسابقه بزرگى با جوايز ارزنده

- اختصاص برخى از روزها به آقايان و پاره اى روزها به بانوان

- تخفيف برخى از كتابها در روزهاى خاص

ص: 145

- و برگزارى مسابقه هاى روزانه

همانطور كه مى بينيم اين «ششمين» نمايشگاه است؛ يعنى قبلًا پنج نمايشگاه از اين دست برگزار شده است.

همچنين در سال 1412 ق. نمايشگاه كتابى در باشگاه ورزشى الهدى و جزيره تاورت، برگزار شد.

باز در آغاز سال 1413 ق. نمايشگاه كتابى در باشگاه ورزشى ابتسام در روستاى «ام الحمام» با مشاركت بيش از ده ناشر برگزار شد. عجيب آن كه اطلاعيه ها و پلاكاردهاى بازديد از اين نمايشگاه را در شهر دمام آويخته بودند و عجيب تر آن كه مدير كل آموزش و پرورش منطقه شرقى آن را افتتاح كرد.

در اين نمايشگاه، كتابهايى ديده مى شود كه از مذهب رافضيان سخن مى گويد، به آن دعوت مى كند، عقيده اهل توحيد را مخدوش و پيروان آن را نكوهش مى كند، با ستايش و غلو از اهل بيت، از ديگران با ناسزا ياد مى كند. از جمله مى توان اين كتابها را نام برد: التوحيد نوشته ابن بابويه قمى، موسوعة العتبات المقدسه، نوشته جعفر خليلى، صد و پنجاه صحابى ساختگى نوشته مرتضى عسكرى و الآيات البينات، نوشته محمد حسين كاشف الغطاء كه ردّى است بر وهابيت.

4- جمعيتهاى خيريه

در تمام روستاهاى رافضى نشين، جمعيتهاى خيريه اى وجود دارند كه به فعاليتهاى گسترده اى دست مى زنند؛ از جمله:

الف- كمكهاى مالى براى ازدواج.

ب- ايجاد شهر بازى براى كودكان.

ج- برگزارى كلاسهاى آموزش خياطى، ماشين نويسى و كامپيوتر.

د- رسيدگى به بيماران و كوشش براى درمان آن.

درآمد يكى از اين جمعيتهاى خيريه به نام «جمعيةالعوامية الخيرية» طى سال 1411 ق. 2381078 ريال سعودى بوده است. متأسفانه اين جمعيتها از طرف اهل سنت نيز مورد حمايت مالى قرار مى گيرند و اين غير از پشتيبانى رسمى وزارت كار و امور اجتماعى از

ص: 146

آنان است كه گاه تا 325000 ريال سعودى به آنان پرداخت كرده است.

مظاهر شرك و بدعتگذارى

رافضيان در درجه اول گورپرست و بندگان ضريح و آرامگاهها هستند و رافضيان سعودى نيز چون ديگر رافضيانند.

از جمله مظاهر شرك علنى رافضيان در سرزمين توحيد مى توان موارد زير را نام برد:

1- آنان گورهاى خود را محكم مى كنند. آنها را مى آرايند و بر مى آورند و بر آن بنا مى كنند و گاه عكسهاى مردگان را بر گورها نصب مى كنند و براى آمرزش روح آنان فاتحه مى خوانند و پرچم نصب مى كنند.

2- آنان تصاوير منسوب به قبور اهل بيت مانند آرامگاه كاظم، باقر، مشهد، حسين و مانند آن را آشكارا در بازارهايشان مى فروشند. همچنين عكسهاى عالمان و مجتهدان خود مانند خمينى و خويى را دست به دست مى كنند و از داشتن آنها احساس سرافرازى مى كنند و آنها را در بازارهايشان مى فروشند يا مى آويزند. بعلاوه اوراقى مى فروشند كه در آنها نام امامان، تاريخ تولد و وفات و آرامگاههايشان بيان شده است.

3- بودن اوراد شرك آميز مانند اوراد زيارت قبور و توسل به امامان كه غلو در آن كاملًا آشكار است. از آن جمله است گفته آنان در زيارت على- رضى اللَّه عنه-: «السلام على ميزان الأعمال، و مقلب الاحوال ... الحاكم يوم الدين ....»

4- ساختن حسينيه و گذاشتن بلندگو در آن و همچنين ساختن مساجد و گفتن اذان، در ديگر نواحى قطيف.

5- چراغانى، نصب پلاكارد، برگزارى سخنرانيها، سمينارها و توزيع شيرينى در حسينيه هاى قطيف به مناسبتهاى خاص؛ مانند عيد غدير يا تولد اين يا آن امام.

6- بسيارى از رافضيان قطيف و احساء، درست هنگام نماز ظهر و عصر و پس از اذان- بدون اين كه كسى اعتراض كند- از مسجد پيامبر خارج مى شوند؛ مردم وارد مى شوند و آنان بيرون مى روند. رافضيان نماز ظهر و عصر را طبق اعتقاد خود با هم مى خوانند. آنان حدود ساعت دو بعد از ظهر، به گونه اى كه جلب توجه كند در مسجد نبوى گرد مى آيند و نماز مى خوانند.

ص: 147

7- بيشتر رافضيان هنگام حضور در مسجد نبوى، كتابهاى متعلق به مذهب خود را همراه دارند و در آن جا مى خوانند و حتى يكى از آنان دست به توزيع كتاب «اكذوبة تحريف القرآن بين السنة و الشيعه» زد. اين كتاب اتهام تحريف قرآن را از شيعيان رد مى كند و آن را به اهل سنت نسبت مى دهد.

خواستهاى شيعيان

1- دولت سعودى، به تشيع چونان يكى از مذاهب اسلامى، احترام بگذارد و اعمال مذهبى شهروندان شيعه را به رسميت بشناسد.

2- آزاد ساختن مساجد و حسينيه ها و بازسازى قبور امامان در بقيع و ديگر اولياء، به شيعيان داده شود.

3- نظام آموزش دينى در مناطقى كه بيشتر ساكنان آن شيعه هستند، طبق مذهب آنان باشد.

4- آزادى فكرى و فرهنگى به شيعيان داده شود و آنان بتوانند كتابهاى شيعى را وارد و مجلاتى با ديدگاههاى شيعى طبق قانون، منتشر كنند.

5- شيعيان آزادى ايجاد حوزه هاى علمى و مدارس دينى را داشته باشند.

6- از توهين و اهانت به مذهب شيعه خوددارى شود و آنان بتوانند از مذهب دفاع كنند. (1) پى نوشتها:


1- اين گزارش مفصل را فاضل ارجمند جناب آقاى سيد حسن اسلامى ترجمه و تلخيص كرده اند.

ص: 148

حج گزارى در كشورهاى اسلامى

كشورهاى حج گزار را مى توان به چهار دسته تقسيم نمود:

كشورهاى همجوار عربستان

اين كشورها كه مجاور عربستان سعودى هستند و بعنوان دولتهاى همجوار خليج فارس معروفند، هرگاه تصميم به سفر حج بگيرند، با وسيله نقليه شخصى راهى مكه مى شوند. اينها نمى توانند براى حجاج خود برنامه ريزى كنند؛ زيرا مردمشان از اين امر نه استقبال مى كنند و نه آن را لازم مى دانند.

كشورهاى فقير

كشورهاى اسلامى فقير كه در دور دست زندگى مى كنند و مسائل اقتصادى و مشكلات مختلف ديگر به آنها اجازه نمى دهد تا به خود سرو سامانى دهند و براى حج تشكيلاتى درست كنند؛ همانند كشور مسلمان بنگلادش، كه اين كشور حدود يكصدو بيست مليون جمعيت دارد و تنها نُه هزار زائر راهى عربستان مى كند و نُه هزار نفر را شركتهاى مختلف مى آورند.

كشور سودان و سوريه نيز همين وضعيت را دارند. سركنسول كشور سوريه در عربستان مى گفت: اگر بخواهيم ساختمانهاى خوب و آبرومندى را اجاره كنيم، نيازمند ارز هستيم كه از

ص: 149

اين جهت مشكل داريم. از اين رو هنگام حج، حاجيان خود مراجعه مى كنند و اجاره مى نمايند و دولت، خود را درگير اينگونه مسائل نمى كند.

كشورهاى كم جمعيّت

اين گروه از كشورها به خاطر كمى جمعيت، نيازى به تشكيل سازمانى در رابطه با حج نمى بينند؛ مانند كشور قطر كه حدود چهارصد هزار نفر جمعيت دارد و يا دارالسلام كه بيش از 250 هزار نفر جمعيت ندارد و در هر سال تنها سيصد نفر زائر عمره دارد و جمعيّت كشورش فقط يك چهارم مجموعه افرادى است كه در سال 1363 در كشور ما ايران، جهت حج نام نويسى كردند!

كشورهاى بزرگ اسلامى

كشورهاى غير عربى و غير مجاور كه از لحاظ اقتصادى وضعيتى خوب و يا متوسطى دارند؛ مانند اندونزى با يكصد و هشتاد و هفت مليون جمعيت، مالزى با بيست مليون جمعيت تركيه داراى شصت مليون جمعيت. اين كشورها به جهت دورى راه، با هواپيما بين 30/ 3 تا 11 ساعت در حركتند و ناچارند براى رفت و آمد خود برنامه ريزى و سازماندهى داشته باشند.

دولتهاى آنها زياد خود را درگير مسائل حج نمى كنند همينكه از جهت رفت و آمد كارى انجام مى دهند و ساختمانهايى اجاره مى كنند، خوشحالند! در مجموع چند نفر پزشك و پرستار و روحانى به كشور عربستان اعزام مى كنند و نيروى تداركاتى و آشپز اعزام نمى كنند و هر كس بر اساس ذوق و سليقه خود غذا تهيه مى كند.

گزارش مشروح

تركيه

دولت ترك، ساختمانهاى مختلفى را براى زائران خود اجاره مى كند و تشك، ملافه و متكايى را به ارزش حدود 11 دلار به آنان مى فروشد. دولت يا مسؤولان سازمان حج اين كشور براى اياب و ذهاب زائران، كرايه اى پرداخت نمى كند.

ص: 150

اندونزى

حاجيان اين كشور بزرگ اسلامى معمولًا با هواپيماهاى 540 نفره وارد جده مى شوند كه هر هواپيما يكنفر رئيس، يك پزشك، دو پرستار و يك روحانى به همراه دارد.

آنها در مدّت بيست روز توقف در مدينه منوّره، ظهرها از غذاهاى بسته بندى شده توسط يك شركت سعودى استفاده مى كنند و در مكّه هر زائرى عهده دار تهيّه غذاى خود مى شود.

مالزى

حجاج مالزيايى به دو دسته تقسيم مى شوند:

1- افراد مرفّه و پولدار كه حدود سيصد هزار نفرند و از بهترين امكانات؛ مانند هتل هاى درجه يك نزديك حرم و غذاى آماده بهره مند مى شوند. هر كدام از اين افراد بيست و يك هزار ريال سعودى مى پردازند.

2- گروهى كه افراد عادى هستند و به حدود سى هزار نفر مى رسند كه مؤسسه اى عهده دار مخارج آنهاست و از هر كدام هفت هزار و پانصد ريال سعودى مى گيرد و ليكن به آنها غذا داده نمى شود و تنها هزينه هتل و وسيله نقليه از جده به مدينه- از مدينه به مكه و همينطور بازگشت از مكه به جدّه را تأمين مى كنند.

ملاقات هيأت ايرانى با مسؤول امور دينى حج تركيه

هيأت ايرانى متشكل از آقايان دكتر طالقانى و شيرازى با مسؤول امور دينى حج تركيه آقاى استاد ياسين در مورخ 1/ 8/ 1372/ 7 جمادى الاول 1414 ملاقات كردند كه ابتدا توسط هيأت ايرانى قاب مزيّن به آيه كريمه: «نصر من اللَّه و فتح قريب» و ... به هيأت ترك هديه شد و بعد از مدتى گفتگوى دوستانه، سؤالهايى مطرح گرديد كه بدين قرار است:

س- در كشور تركيه چه مؤسسه اى عهده دار حج گزارى مردم است؟

ج- طالبان و عاشقان حج در 75 شهر تركيه، ابتدا به مفتى شهر مراجعه مى كنند و در

ص: 151

صورتى كه مفتى استطاعت آنها را تأييد كند، به قسمت شؤون دينى معرفى مى كند و شؤون دينى كه در سراسر كشور تركيه حدود 80 هزار كارمند دارد، اقدام به تهيه گذرنامه و ويزا مى نمايد. گفتنى است كه گذرنامه و ويزاى حج و عمره در تركيه به عهده وزارت كشور است نه وزارت خارجه.

افرادى كه يكبار مشرّف به حج شده باشند، مفتى به آنان اجازه سفر نمى دهد و اولويت با داوطلبانى است كه توفيق تشرف پيدا نكرده اند. بر همين اساس حدود هشتاد درصد حجاج توسط رياست شؤون دينى و بيست درصد از طريق شركت هاى مجاز اعزام مى شوند.

در اين كشور نرخ ثبت نام، براساس خدمات است و سال به سال قيمت حج تغيير مى كند. هزينه امسال (72) هر نفر حدود 1600 دلار بوده كه در هنگام ثبت نام نصف آن را و قبل از حركت نصف ديگر را پرداخت نموده اند البته اين نرخ شامل تغذيه نمى شود و آن به عهده خود زائران است.

س- آيا معاينات پزشكى، افرادى را كه از سلامت برخوردار نباشند از استطاعت خارج مى كند؟

ج- افراد كمتر از 65 سال، معاينه پزشكى نمى شوند، امّا به افراد بالاى 65 سال توصيه مى شود كه معاينه پزشكى را ارائه دهند و ليكن با توصيه و پارتى، معاينات قبول شده ارائه مى دهند و معمولًا كسى رد نمى شود.

س- داوطلبان حج در كشور شما، از سهميه تعيين شده بيشتر است يا كمتر؟

ج- هميشه داوطلبان بيشترند ما در سالهاى اخير بين شصت تا هفتاد هزار زائر داشته ايم. شؤون دينى مقدار سهميه بندى را به شهرستانها اعلان مى كند و نام نويسى مى نمايد، به مجرد اين كه به مقدار سهميه رسيد، ديگر متوقف مى شود و اسمى براى سالهاى بعد رزرو نخواهد شد.

س- حجاج شما با چه وسيله اى به حج مى روند و مسافت راه چقدر است؟

ج- از طريق هوايى مى روند و حدود سه ساعت راه است.

ص: 152

س- آيا داوطلبان از طريق درآمد كسب و تجارت مستطيع مى شوند و يا بعضى از مؤسسه ها در استطاعت افراد مؤثرند؟

ج- تنها از طريق درآمد شخصى خود مستطيع مى شوند و هيچ مؤسسه اى؛ اعم از دولتى و يا غير دولتى، دخالت در استطاعت مردم ندارد.

س- حجاج شما بصورت فردى مشرف مى شوند يا جمعى (كاروانى) و در صورت جمعى، وضعيت كاروانها چگونه است؟

ج- زائران ما همگى به صورت جمعى و در قالب كاروانهاى 200 يا 225 نفرى به حج مى روند كه هر مجموعه را يك رئيس (مدير) اداره مى كند؛ زيرا آنان تغذيه ندارند و فقط جهت انتقال به محل هاى اسكان و اتوبوس هدايت مى شوند و امّا در مورد تعليماتِ دينى، هرچهل نفر را يك مرشد دينى آموزش مى دهد؛ چه در داخل كشور و يا در مدينه و مكه و ...

گفتنى است كه كارمندان بعثه ها در مكه و مدينه، از بين كارمندان شؤون دينى انتخاب مى شوند و رئيس بعثه حجّ همان رياست شؤون دينى مى باشد.

س- وضعيت شما در مورد مسائل پزشكى و درمان و دارو چگونه است؟

ج- ما در مجموع ده ستاد داريم:

1- ستاد اجاره منازل داراى 30 كارمند در مكه و 20 كارمند در مدينه.

2- ستاد پزشكى داراى 350 كارمند.

3- ستاد استقبال زائران در فرودگاه 30 نفر مى باشند.

4- ستاد مكه 80 كارمند دارد و 15 نفر خدمه.

5- ستاد مدينه متشكل است از 50 كارمند.

6- ستاد گمشدگان- بيماران قلبى- فوتى ها؛ 30 نفر از زبان دانان با حدود 15 وسيله نقليه و 20 عدد مينى بوس.

7- ستاد تغذيه كارمندان فقط 15 وسيله نقليه و 20 عدد مينى بوس.

8- ستاد بررسى چادرها در منا و عرفات.

ص: 153

9- ستاد مخصوص گذرنامه هاى حجاج.

10- ستاد وسائل نقليه براى رفت و آمد بين شهرها و مشاعر مقدسه.

و ما چون براى ستاد پزشكى اهميت خاصى قائليم 200 پزشك و 1500 پرستار و كارمند مى آوريم و چون قيمت دارو در تركيه با سعودى تفاوت چندانى ندارد و مشكلات گمركى و ترخيص داريم ترجيح مى دهيم دارو را از داخل سعودى تهيه كنيم.

س- آيا شما زائران خود را بيمه عمر مى كنيد؟

ج- خير، بيمه نمى كنيم.

س- آيا در مشاعر مقدسه از نظام ردّين استفاده مى كنيد؟

ج- بلى، باتوجه به پرداخت پول دو برابر براى مشاعر مقدسه، فقط از اتوبوسها جهت بردن زائران از مكه به عرفات و مشعرالحرام استفاده مى كنيم و چون زائر به مشعرالحرام رسيد، تمامى اتوبوس ها را آزاد مى كنيم، فقط چند اتوبوس جهت انتقال بيماران و افراد مسن در مشعر مى مانند و بدين طريق راه مشعر را براى بسيارى از وسايل نقليه باز مى گذاريم.

س- هر سال چند نفر و چگونه به مكه مى آوريد و چند روز در اينجا اقامت مى كنند؟

ج- رياست شؤون دينى تركيه در سال شش نوبت افراد را به عمره مى آورد؛ دو نوبت در ماه مبارك رمضان كه تمامى ماه را در اين ديار مى مانند، و چهار نوبت در ايام ديگر كه فقط 21 روز مى مانند. نرخ عمره در ماه رمضان 1050 دلار و در ايّام ديگر 850 دلار است كه تعداد زائران در ماه رمضان 600 نفر هستند و در ماههاى معمولى هر ماه 320 نفر. و همچنين شركت هاى مجاز مسافربرى (سياحت و زيارت) تعداد زيادى به صورت آزاد مى آورند، بدون هيچ محدوديتى در تعداد افراد.

ص: 154

ص: 155

گفتگو

ص: 156

گفتگو با نماينده محترم ولى فقيه در امور حج و زيارت پيرامون حج

ميقات: از اين كه اين فرصت را دراختيار «فصلنامه ميقات حج» گذاشتيد تا از نظرات ارزشمند شما درباره حج و مسائل مربوط به آن، استفاده كنيم متشكّريم. لطفاً بفرماييد تاكنون چند سفر و در چه سالهايى به حج مشرف شده ايد؟

ج- بسم اللَّه الرحمن الرحيم، چون اين اولين گفتگويى است كه با فصلنامه وزين و ارزشمند «ميقات حج» دارم، لازم است ابتدا متذكر شوم كه واقعاً جاى اين مجله در نوشتارهاى ما و در كتب و مجلاتى كه در عالم اسلام- نه تنها در جمهورى اسلامى- منتشر مى شود خالى بود، خوشبختانه با يارى خداوند و به همّت برادران عزيز در معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى، اين خلاء پر شد. اميدوارم با همكارى و همدلى همه نويسندگان متعهّد در جهان اسلام، اين نشريه راه تكاملى خود را طى كند و در جهان اسلام جايگاه واقعى خود را بيابد.

در جواب سؤالى كه مطرح شد، بايد عرض كنم: من قبل از پيروزى انقلاب به حج مشرف نشده بودم، اما بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، قبل از اين كه سرپرست حجاج شوم دو مرتبه مشرّف شدم؛ يكبار در سال 1358 كه روحانى كاروان بودم و مرتبه دوم نيز به عنوان زائر رفتم كه احتمالًا سال 1362 بود. ولى از سال 1370 كه مقام معظم رهبرى مسؤوليّت سرپرستى زائران ايرانى خانه خدا را به بنده واگذار كردند، تاكنون چهار سفر توفيق تشرّف پيدا

ص: 157

كرده ام.

ميقات: حج سفرى الهى و معنوى است و معمولًا كسانى كه موفق به اين سفر مى شوند، خاطرات شيرينى- مخصوصاً از سفر اوّل- دارند، شما نيز بى گمان يادها و خاطره هايى شنيدنى داريد. بفرماييد نخستين بارى كه وارد حرمين شريفين شديد چه احساسى داشتيد؟

ج- احساسى كه در آن لحظات به انسان دست مى دهد قابل توصيف و انتقال به ديگرى نيست. حالى كه انسان در سفر اوّل پيدا مى كند، در سفرهاى بعد ديگر تكرار نمى شود، احساس نزديكى به خدا و عظمتى كه آن دو مكان مقدس براى انسان تداعى مى كند، هر دو از خاطرات فراموش ناشدنى اين سفر الهى است. مكان هاى مقدسى كه مى توان گفت همه پيامبران بزرگ الهى در آنجا حضور يافته اند و اولياى خدا برگرد آن خانه طواف كرده اند. مكانى كه ولى عصر ارواحنا فداه در موسم، آنجا حضور دارد. سرزمينى كه همه حوادث مهم تاريخ اسلام در آنجا تحقق پيدا كرده و نقطه آغازين اسلام است.

وقتى كه انسان براى اولين بار، با اين فضا آشنا مى شود و تمام اين معانى، كم و بيش، در خاطره اش زنده مى شود، حال خاصى در او ايجاد مى شود، و چه زيباست كه آدمى از آن حال و احساس براى تزكيه نفس و تقرّب بيشتر به حضرت حق بهره بردارى كند.

ميقات: اكنون سالهاست كه با احاديث و روايات دمسازيد و با حفظ تمام قرآن بى گمان به معارف ثقلين درباره حج آشنايى فراوانى داريد. بفرماييد حج در تعاليم قرآن و حديث از چه جايگاهى برخوردار است؟

ج- در اين باره مطلب بسى فراوان است كه اندكى از آن همه را نيز نمى توان در مقاله اى گنجاند و بايد براى رساندن ابعاد گسترده آن، كتابها نوشت، البته تا حدودى آثارى نوشته شده و حقايقى بازگفته شده است، ولى آنچه بطور خلاصه و در يك مصاحبه مى شود مطرح كرد اين است كه: حج يكى از پايگاههاى عظيم فرهنگى، سياسى و اجتماعى در اسلام است. حج در كنار نماز، روزه، خمس، زكات و ساير فروع دين، به عنوان يكى از مهمترين فروع اسلام مطرح است و نسبت به ديگر فروع دين، امتيازى دارد و آن جامعيت حج است. در حج

ص: 158

سياست در كنار عبادت است. مسائل فرهنگى در كنار عبادت است. و بطور خلاصه مى شود گفت كه حج تجلّى معارف اسلام است. و مى تواند نمايانگر ابعاد مختلف اسلام باشد و در يك جمله، بايد همان تعبير زيباى قرآن را آورد كه حجّ «قياماً لِلنَّاس» و مبدأ يك خيزش عمومى در جهان اسلام است. و به همين جهت امام بزرگوار عنايت زيادى به بهره بردارى از فضاى ملكوتى حج در زمينه هاى مختلفى، كه جامعه اسلامى نياز دارد، داشتند.

قرآن كريم دو تعبير دارد كه قابل تأمل است و مى توان جايگاه حج را از ديدگاه قرآن و اسلام شناخت.

تعبير اوّل، همان «قياماً للناس» است كه يعنى حج مبدأ قيام و خيزش عمومى است.

و دوّم، «ليشهدُوا منافِع لَهُم»، از اين آيه استفاده مى شود كه وقتى ملل مسلمان در آن ديار مقدس حضور پيدا مى كنند، خود و يا نمايندگانشان بايد شاهد منافع امت اسلام باشند.

همانطور كه امام- رضوان اللَّه تعالى عليه- در پيام هاى ارزشمند خود آن را بيان كرده اند؛ منافع مطلق است و اختصاص به منفعت خاصّى ندارد. در روايت هم آمده كه وقتى از امام- عليه السلام- سؤال مى كنند، كه كدام يك از منافع مراد است؟ مراد منافع دنيوى است يا اخروى و يا هردو؟ امام- عليه السلام- مى فرمايند: همه منافع، اعم از منافع دنيوى و اخروى.

امام بزرگوار از «ليشهدوا منافع لهم» برداشت جالبى دارند و مى فرمايند: بزرگترين و ضرورى ترين منافعى كه جامعه اسلامى در جهان امروز دارد، اين است كه بايد حق خودش را از مستكبرين بگيرد، اين سرمايه عظيم مسلمين يعنى نفت را كه استكبار جهانى مُفت از جامعه اسلامى مى برد، بايد جلويش گرفته شود. و بايد امت اسلامى دست به دست همديگر بدهند و اين ماده حياتى مادى را از حلقوم استكبار جهانى بيرون بكشند و حق خودشان را و حق امّت اسلام را از غارتگران بگيرند و اين مسأله را حج مى تواند تأمين كند. مسلمانها مى توانند در آن كنگره عظيم به تفاهم و توافق برسند و با هم متحد شوند و در برابر مستكبرين، براى تأمين منافع- لااقل- ماديشان، ايستادگى كنند.

ميقات: به نكته بسيار خوبى اشاره فرموديد، مسأله «قياماً للناس» و «لِيَشْهَدوا مَنافِعَ لَهُمْ»؛ جهان اسلام در زمينه هاى مختلف سياسى، اقتصادى، اجتماعى و ... مى تواند از حج بهره بگيرد. اينك جا دارد اين سؤال را مطرح كنيم: بين وضعيت موجود حج و جايگاهى كه

ص: 159

اسلام براى حج در نظر گرفته چقدر تفاوت مى بينيد و بديگر سخن، تا رسيدن به حج مطلوب چه كارهايى بايد انجام شود؟

ج- بين حجّ واقعى يا به تعبير امام امت- رضوان اللَّه تعالى عليه- حجّ ابراهيمى و حج كنونى و فاقد محتواى لازم، تفاوت بسيار است. در واقع اين دو قابل مقايسه نبوده و در نقطه مقابل هم هستند. حجّى كه اسلام ناب از مسلمانان مى خواهد، حجى است كه مبدأ خيزش و قيام باشد. حجى است كه بتواند منافع جامعه اسلامى را تأمين كند نه آن كه در راستاى منافع دشمنان اسلام باشد. مستكبرين و دشمنان اسلام مى خواهند حج وسيله اى باشد براى آرام كردن جامعه اسلامى و توجيه سلطه آنان بر سرزمينهاى اسلام.

بايد بگويم كه حجّ پس از پيروزى انقلاب، يك تفاوت اصولى پيدا كرد با حجّ قبل از انقلاب. امام راحل- قدّس سرّه الشريف- براى اين كه حج واقعى و اصيل را تجديد حيات كند بعد سياسى آن را زنده كرد. با بينش عميقى كه درباره مسائل داشت و نقشى كه براى حج قائل بود، در زمان حيات خود تلاش كرد اين بُعد را زنده نمايد و امروز به صورت يك امانت گرانبها و ارزنده، در اختيار امت اسلام قرار دهد. اينك مسؤولان جمهورى اسلامى امانتدار اين امانتند كه اميدواريم بتوانيم به خوبى و شايستگى، اين امانت بزرگ الهى را نگهبانى كنيم. احياى بُعد سياسى حج بود كه توانست، حج را در جهت واقعى خود قرار دهد. گرچه بايد اعتراف كنيم كه هنوز تا رسيدن به جايگاه واقعى حج فاصله زيادى داريم، ولى در هر صورت اين حركت به وسيله حضرت امام- قدس سرّه- و نظام مقدس جمهورى اسلامى ايران آغاز شد و اميد است تا تحقق كامل آن اهداف ادامه يابد.

ميقات: درست است كه وضعيت كنونى حج در مقايسه با قبل از انقلاب، بسيار بهتر شده اما به نظر مى رسد هنوز كارهاى انجام نشده فراوان است. حضرت عالى براى بهتر برگزار شدن و تكامل هرچه بيشتر حج چه پيشنهادى داريد؟

ج- اوّلين بهره اى كه بايد از حج گرفت، «خودسازى» است كه يكى از مشكلات مهم و اصلىِ جهان اسلام نپرداختن به اين مسأله است. اگر در جوامع اسلامى، بر تعداد نيروهاى خودساخته، آگاه، مسؤوليت شناس و افرادى كه به نيازهاى جهان اسلام مى انديشند، افزوده شود، بطور طبيعى قدرت به دست آنان خواهد افتاد و در نهايت به حلّ مشكلات مسلمين

ص: 160

خواهد انجاميد. البته در شرايط كنونى به بركت انقلاب اسلامى، جرقه آگاهى و مسؤوليت شناسى، در جهان اسلام زده شده و جوانان مسلمان در اكثر كشورهاى اسلامى بيدار و هشيار شده اند و خودسازى را آغاز كرده اند. و اين اميدوارى به وجود آمده است كه- انشاءَاللَّه- اين حركت تداوم يابد و به جايى برسد كه كشورهاى اسلامى سرنوشت خودشان را خود به دست گيرند. تا انسان خودساخته نباشد، نمى تواند براى بازسازى جامعه اسلامى گام مؤثر بردارد و همچنين نمى تواند براى مشكلات جهان اسلام چاره انديشى كند. اگر مسلمانان موفق شوند كه در حج اين گام را بردارند، آماده مى شوند با مشكلات مختلفى كه امروز جهان اسلام گرفتار آن است برخورد كنند.

دوّمين بهره و ره آوردى كه انسان مى تواند از حج بگيرد و آن براى برخورد با مشكلات جهان اسلام ضرورى است، «وحدت جهان اسلام» مى باشد. اگر بيش از يك ميليارد مسلمان، دست به دست هم دهند، و از امكانات و اماكن حسّاس و استراتژيكى كه در اختيار دارند بخوبى استفاده كنند، هيچ قدرتى در برابر آنها توان مقاومت نخواهد داشت، و مسلمانان مى توانند حرف اوّل را نه تنها در جهان اسلام كه در كلّ جهان بزنند. بهترين مركزى كه مى تواند وحدت را براى مسلمانان تأمين كند، همانا حج است.

موسم حج مجمع التقريب واقعى جهان اسلام است. در آنجا سران كشورهاى اسلامى- سران علمى و سياسى- مى توانند در كنار هم بنشينند و- به جاى اختلافاتى كه منشأ اصلى آن مسائل نفسانى و وسوسه هاى شياطين انس و جن است- دست وحدت به همديگر دهند و فكرى براى حل معضلات كنونى جهان اسلام كنند.

اگر حج ما اين دو ره آورد (خودسازى و وحدت) را داشته باشد، حلّ مشكلات جهان اسلام براى مسلمانان به سادگى قابل حلّ است، در اين صورت هيچ مشكلى وجود نخواهد داشت كه قابل حل نباشد. اگر ما امروز شاهد گرفتارى و قتل عام مسلمانان در كشورهاى اسلامى؛ مثل بوسنى و هرزگوين، فلسطين اشغالى، چچن و برخى مناطق ديگر هستيم كه دل هر انسانى براى مظلوميّت آنان به درد مى آيد، به خاطر نبودن وحدت ميان مسلمانان است.

به هر حال از حج، در رابطه با مسائل مختلف، فردى، اجتماعى و همچنين مسائل فرهنگى، عقيدتى، سياسى و اقتصادى و حتى نظامى، مى توان به نفع جوامع اسلامى بهره بردارى فراوان كرد.

ص: 161

امام امت- رضوان اللَّه تعالى عليه- مهمترين پيامهايشان را در ايام حج مى دادند و اين نشان مى دهد كه آن بزرگوار تا چه حد به اين پايگاه شكوهمند و عظيم اميدوار بود! امام- قدس سرّه- معتقد بود كه بايد از اين مركز نور استضائه كرد و براى حلّ مشكلات جهان اسلام اقدام نمود.

ميقات: اعمال عمره و حج تمتع، از احرام گرفته تا مراحل آخر، هر يك ويژگى خاصى را داراست، به نظر حضرت عالى انسان در كداميك از اين اعمال، مى تواند اوج معنويت را احساس كند.

ج- مناسك حج، از احرام گرفته تا آخرين عمل، مظهر شكوه و عظمت است. وقتى كه مسلمانان از اقصى نقاط جهان در آن ديار مقدس حضور يافته و همه تشخّصها را كنار مى گذارند؛ فقير و غنى، سفيد و سياه، رئيس و مرئوس و زن و مرد در كنار هم يك سلسله اعمال را انجام مى دهند، به نيايش مى ايستند و خدا را مى خوانند و ... شايد هيچ منظره اى از مناظر عبادى و اجتماعى، از اين منظره شكوهمندتر و عظيم تر نباشد. ولى در ميان همه اعمال، برخى اعمال هست كه از ويژگى و برجستگى و از اوج شگفتى برخوردار است مانند وقوف در عرفات، و وقوف در مَشعر، آنجا كه همه حجاج در يك مكان، در ميان كوههاى عرفات و يا در بيابان مَشعر جمع مى شوند، در آن لحظه خاص بين الطلوعين دلها را بخدا مى سپارند. و بعد از اين يكپارچه و با شكوهى وصف ناشدنى در منا حضور مى يابند كه براستى عظمت و شكوه معنوى به نهايت اوج خود مى رسد.

ميقات: از آن سالى كه حضرت عالى به حج مشرف شده ايد تا كنون بسيارى از آثار اسلامى را در طرح توسعه حرمين- و حتى بيرون از طرح- تخريب كرده و از بين برده اند از آن زمان تاكنون چه تحوّل و تغييرى را در اين اماكن و مواقف، شاهد بوده ايد؟

ج- مقدارى از اين تغييرات، كه در ابنيه تاريخى اسلامى بوجود آمده، مربوط به قبل از پيروزى انقلاب و از زمانى كه آل سعود بر كشور حجاز حاكم شده اند مى باشد و من قبل از پيروزى انقلاب توفيق تشرف پيدا نكردم تا بتوانم در اين مورد مقايسه كنم. البته كتابهايى در اين رابطه نوشته شده و به چاپ رسيده است كه مى توان به آنها مراجعه كرد.

ص: 162

ليكن از سال 58- كه اولين سفرم به حج بود- تاكنون مسجدالنبى در مدينه منوره تغيير زيادى كرده است. در سال 1358، تمام آنچه كه الآن در طرح توسعه مسجدالنبى است، بازار، منزل و يا هتل بود و هيچ اثرى از آنچه كه الآن هست وجود نداشت و همه اين تغييرات در طول اين مدت، حدود پانزده سال، انجام شده، و همچنين در اين مدت تغييراتى در بقيع ايجاد شده است. مسجد قبا، به اين شكلى كه الآن هست نبود بلكه يك مسجد كوچكى بود.

كوچه بنى هاشم و منزل امام صادق- ع- آن موقع تخريب نشده بود. مسجد قبلتين به اين شكلى كه الآن هست، نبود. مسجد شجره در شكل فعلى نبود و يك مسجد كوچكى بود.

اين ها تغييراتى است كه در مدينه به وجود آمده است.

در راه مكه، ميقاتها وضع كنونى را نداشت. مسجد جحفه مسجدى بود بسيار كوچك كه در و پيكر درستى نداشت. حتّى راهش نيز مشكل زياد داشت. ساختمان قرن المنازل هم جديد است.

توسعه و گسترشهايى كه الآن در مسجدالحرام به وجود آمده، همه اش جديد است چه آن مسجد بزرگى كه اضافه شده و چه آن قسمتهايى كه در طرف سمت راست مسعى ايجاد گرديده است.

در عرفات تغييرات اساسى ايجاد شده، كه قبلًا بسيارى از اينها نبود و مردم با مشكلات زيادى مواجه مى شدند. و همينطور در منا، البته درختكارى در اينجا مثل عرفات نيست. جمرات تحوّل پيدا كرده است. جمره عقبه به كوه چسبيده بود؛ يعنى يك قسمتش بيشتر باز نبود كه از يك در وارد و از درِ ديگر خارج مى شدند. البته اينها مجموعه تغييراتى است كه براى ما محسوس بود چه بسيار جاهايى كه از بين رفته و ديگر اثرى از آنها باقى نيست.

ميقات: دنيا روى آثار گذشته اش حساب باز كرده و هميشه تلاش دارد كه آن آثار را نگهدارد. باتوجه به اين كه مى دانيم حضرت عالى با توسعه حرمين و طرحهاى جديد مخالف نيستيد و خود با توجه به نيازى كه احساس مى شود در توسعه حرم حضرت عبدالعظيم- س- تلاش مى كنيد، آيا اين نظر را تأييد مى كنيد كه اماكن و آثار مكه و مدينه بايد به همان شكل گذشته اش بازسازى مى شد تا آثار همانگونه كه بود باقى بماند و اطراف

ص: 163

آن را براى رفع نياز توسعه مى دادند؟

ج- دو مطلب در اينجا هست:

اوّل اين كه ما بايد مطابق نيازهاى هر عصر، اماكن مذهبى را توسعه دهيم تا رفاه و آسايش زائران را فراهم كنيم كه در اين زمينه، بايد گفت: آنچه كه الآن در حرمين شريفين انجام شده، بايد قبل از اينها انجام مى شد. مكه و مدينه حرم خدا و رسول خدا- ص- متعلّق به يك ميليارد مسلمان جهان است و بايد پاسخگوى نيازهاى آنان باشد. پس آنچه كه انجام شده، لازم بوده، بلكه بايد بيش از آن انجام شود. وقتى متولّيان سياسى كشور عربستان مدعى هستند- هرچند كه از نظر ما اين ادعا، ادعاى صحيحى نيست- كه از ايران بيش از 60 هزار نفر نمى توانند بپذيرند يا از ساير كشورها، مى گويند از هر هزار نفر يك نفر مى توانيم قبول كنيم! اين وضع پاسخگوى نياز جامعه اسلامى نيست و آنها با اين برخورد ضعف خودشان را در اداره حرمين شريفين نشان مى دهند. آنها بايد شرايطى را ايجاد كنند تا در جهان اسلام كسانى كه واجب الحج مى شوند، بتوانند اين تكليف الهى را انجام دهند. ده سال است كه ما از مردمى كه واجب الحج بودند ثبت نام كرده ايم و آنها نتوانسته اند به حج بروند و همچنان انتظار مى كشند و حتّى عدّه اى از آنان با اين آرزو از دنيا رفته اند. افراد ثبت نام كرده، شايد تا 5 يا 6 سال ديگر، نتوانند حج واجبشان را انجام دهند. هرچه امكانات و مواهب الهى كه در عربستان وجود دارد، همه از اين دو مركز نور (مكه و مدينه) است. جا دارد كه بيش از اينها سرمايه گذارى شود. بنابراين در مورد توسعه و ايجاد امكانات رفاه و آسايش، ما نه تنها مخالف نيستيم كه مدّعى هستيم، آنچه كه انجام داده اند كم است.

مسأله دوم از بين بردن آثار تاريخى است كه تمامى كشورها براى اين مسأله اهميّت زيادى قائلند و سعى دارند آثار تمدن و فرهنگ گذشته خود را حفظ نمايند. ما بايد در اين رابطه از قرآن الهام بگيريم كه حتى آثار مربوط به مخالفين حق و عدالت و معاندين خدا را از بين نبريم. قرآن كريم در مورد فرعون مى فرمايد:

«اليوم نُنَجِّيكَ بِبَدِنِكَ لِتكوُنَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَانَّ كَثيراً مِنَ النّاسِ عَنْ آياتنا لغافلون.» (1)

به فرموده قرآن بدن فرعون (كه موميايى شده و در موزه مصر است) بايد بماند تا آيه و نشانه براى ديگران باشد.


1- امروز جسم تو را به بلندى مى افكنيم تا براى آنان كه پس از تو مى مانند، عبرتى باشى و حال آن كه بسيارى از مردم از آيات ما غافلند. يونس: 92.

ص: 164

و نيز در مورد قوم لوط مى فرمايد:

«وَ انَّكُمْ لَتَمُرُّون عَلَيْهِمْ مُصْبِحينَ وَ بِالَّيْلِ أَفَلا تَعْقِلُونَ.» (1)

بايد اين آثار بماند تا مايه عبرت ديگران باشد. وقتى بنا است كه آثار دشمنان خدا و اسلام حفظ شود، چرا از آثار افتخارآميز اسلام پاسدارى و حفاظت نشود؟! پيامبر اسلام و پيشوايان دين، اين آثار مهمّ را براى امّت اسلام به ارث گذاشته اند. من تصور نمى كنم هيچ كشورى حاضر باشد آثار گذشتگانش را از بين ببرد. اما با كمال تأسف، به دليل تعصب كور و خشكى كه در عربستان حاكم است، بتدريج اين آثار ارزنده اسلامى از بين مى رود و اين جاى بسى تأسف است.

ميقات: معمولًا سفر حج همراه با خاطرات شيرين و گفتنى است، حضرت عالى چه خاطراتى از سفرهاى حج داريد؟

ج- در اين چهار سفرى كه مسؤوليت سرپرستى را داشتم، خاطراتم از حج بسيار زياد است و اميدواريم- انشاءاللَّه- بتوانم آنها را براى بهره بردارى ديگران تدوين و منتشر كنم. امّا يك خاطره معنوى مربوط به قبل از اين سفرها دارم كه ابتدا آن را بيان مى كنم:

سال اوّل با كاروانى از ساوه مشرّف شدم، يك نفر از زائران به بيمارى آسم مبتلا بود و سخت رنج مى برد. شايد پانزده يا بيست سال بود كه اين بيمارى را داشت و مزمن شده بود.

مرتب از دارو و آمپول استفاده مى كرد و حتى دوستان هم اطاقيش مى گفتند: شبها از بس ناراحتى و سرفه مى كند مزاحم خواب ماست. خود او برايم تعريف مى كرد كه: «من آمده بودم تا در اين ديار مقدس از دنيا بروم!» يعنى تا اين حدّ وضعش بد بود.

اين حادثه جالب در منا پيش آمد صبح كه از مشعر به سوى منا حركت كرديم اين شخص هم همراه ما آمد و من در آن سال روحانى كاروان بودم. گرچه خود وسائلى به همراه داشتم، ليكن چون او بيمار بود تصميم گرفتم در حمل وسائلش به او كمك كنم.

وقتى به منا رسيديم، متوجه شديم كه اصلًا مجموعه كاروان ما، تا نزديك ظهر چادر را گم كرده اند. يعنى تقريباً حدود يك ساعت به ظهر زير آفتاب گرم سال 58 سرگردان بوديم آن زائر بيمار هم اين مدّت را همراه ما بود، آن هم با وضعى كه داشت. وقتى چادر را پيدا كرديم حدود ظهر بود. براى اين كه بتوانيم جمره را رمى كنيم، كمى نشسته و استراحت كرديم سپس


1- شما بر آنها مى گذريد بامدادان و شامگاهان. آيا تعقّل نمى كنيد؟ صافات: 137.

ص: 165

براى رمى جمرات رفتيم. در بازگشت از جمرات آن برادر زائر گويا به سوى مَسْلَخ رفته و در آنجا گم شده بود. اين در حالى است كه شب را با آن وضع آمده و صبح را تا نزديك ظهر، زير آفتاب سوزان در منا سرگردان گشته و بعد از رمى گم شده است. شايد حدود غروب يا شب بود كه او را يافتيم. اين قسمت را كه مى خواهم تعريف كنم، يكى دو روز بعد براى من نقل كرد. او مى گفت بعد از اين كه گم شدم، سخت منقلب شدم و دلم شكست. بعد از گريه و توسل در چادر خوابيدم. در خواب ديدم كه سيد بزرگوارى در حالى كه يك فنجان يا استكان شير دستش بود وارد چادر شد و خطاب به من گفت: برايت شير آورده ام. آن را به من داد و من خوردم بلافاصله تمام بدنم خيس عرق شد و از خواب پريدم، حالت تهوّع به من دست داد. چيزى مثل چرك از سينه ام بيرون مى ريخت. بعد از آن، ديگر خوب شدم. و جالب اين كه تا وقتى با ما در كاروان بود، نه دارو مصرف مى كرد و نه آمپول مى زد! و اين خاطره بسيار جالبى بود كه در سفر اول ديدم.

ميقات: خاطره بسيار خوبى بود. معمولًا همه كسانى كه به حج مُشَرَّف مى شوند درخواستها و حاجتهايى دارند كه از خدا مسألت مى كنند و بسيارى از اينها مورد اجابت قرار مى گيرد. ممكن است بفرماييد حضرت عالى در مكه يا مدينه، در آن سفرها، از خدا چه خواستيد و آيا اين خواسته ها مورد اجابت قرار گرفت يا نه؟

ج- در اين سفر معنوى مهمترين خواسته هر زائر، بلكه تنها خواسته زائران خانه خدا بايد خود «خدا» باشد. اين دون هِمّتى است كه انسان خانه خدا را زيارت كند و چيزى جز خدا طلب كند و اگر زائر خانه خدا، تنها خدا را در نظر داشته باشد، همه چيز براى او حاصل مى شود، (ماذا فَقَدَ مَنْ وَجَدَك و ماذا وَجَدَ مَن فَقَدَكْ؟)

سعى من همواره اين بوده است كه در سفر حج از خدا نعمتهاى مادى نخواهم والآن به ياد ندارم چيزهايى كه مربوط به زندگى شخصى ام باشد، از خدا طلب كرده باشم، البته دعا براى دوستان و نزديكان كرده ام.

آنچه كه در اين چهار سفر اخير از خداوند خواسته ام، درباره مسائل اجتماعى است؛ بخصوص مسائل مربوط به حج. و آنچه كه خواستم، با توسل به حضرت فاطمه- سلام اللَّه عليها- بوده و تقريباً مى توانم بگويم: اكثر قريب به اتفاق آنها اجابت شده است.

ص: 166

ميقات: در گذشته، كتابهاى خوب در رابطه با حج بسيار كم نوشته شده و در زمينه اسرار و معارف حج و ... كتاب كم داريم. در سالهاى اخير، خوشبختانه توجه به حج بيشتر شده و كتابهاى جديد زياد منتشر گرديده است، لطفاً يكى از اين كتابها را كه از نظر شما از بهترين هاست، معرّفى بفرماييد.

ج- من معتقدم كتاب جامعى در رابطه با حج، كه بشود آن را به عنوان بهترين نام برد، نداريم و لااقل من سراغ ندارم.

همانطور كه مى دانيم حج ابعاد مختلفى دارد؛ مانند: مسائل فقهى، اماكن و آثار، ابعاد سياسى، عرفانى و ادعيه و زيارت، اخلاق سفر و ... بايد مشخص كرد كه بهترين كتاب در كدام بُعد؟ در تمام اين ابعاد كتاب نوشته شده، ولى بايد اذعان كرد كتاب جامعى كه همه اين ابعاد را در بر داشته باشد متأسفانه تاكنون تأليف نشده است.

البته معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى در اين چند سال اخير، با تلاشهايى كه واقعاً قابل تقدير است، كتابهاى خوبى در همه اين زمينه ها منتشر كرده كه مى توان گفت در همه ابعاد آنچه كه براى مردم مفيد بوده و قابل ارائه مى باشد را بايد در ميان همين كتابها جستجو كرد؛ در بعد اماكن و آثار، عرفان، دعا و ساير عناوينى كه مربوط به حج است. و به نظر مى رسد كه بعثه مقام معظم رهبرى؛ و خصوصاً معاونت آموزش و تحقيقات لازم است براى تكميل كارهاى گذشته، در دو جهت كار كند:

1- رده بندى كتابهاى حج، براى استفاده كنندگان از آنها. تا طبقات مختلف مردم كه به خانه خدا مشرف مى شوند، بدانند چه كتابهايى در زمينه هاى مختلف مربوط به حج، نوشته شده و بدينوسيله بتوانند به سادگى آن كتابى را كه با فضاى فكرى و ميزان اطلاعات و سواد آنها مطابقت داشته باشد تهيه كنند؛ به عبارت ديگر، فهرست كتابهاى حج در اختيار افراد اهل مطالعه كه مى خواهند پيرامون حج مطالعاتى داشته باشند، قرار گيرد تا بدانند اين كتابها درباره چه مسائلى از حج نوشته شده و بهترين كتاب در زمينه؛ مثلًا «عرفان حج» كدام است به نظر من اين كارى است كه بايد انجام شود.

2- ما بايد برويم سراغ تدوين كتابهاى جامع؛ يعنى براى سنين و طبقات مختلف، كتابهاى جامع تهيه كنيم. بطورى كه زائر را از ساير كتابها تا حدودى بى نياز كند. كتابى تأليف

ص: 167

كنيم كه بطور خلاصه، مهمترين مسائلى را كه زائر در ابعاد مختلف حج بايد بداند، داشته باشد.

اگر چنين مجموعه اى تأليف و چاپ شود، فكر مى كنم كه بشود نامش را گذاشت بهترين كتاب.

به نظر مى رسد اين يكى از ضرورتهايى است كه بايد انشاءاللَّه و به تدريج پى گيرى و دنبال شود.

ميقات: دو نكته اى را كه فرموديد، در تكميل كارهاى گذشته بسيار مؤثر است و مهم نيز هست، اما مسائلى هم در موسم حج وجود دارد، هم در زمينه احكام و هم در زمينه اماكن.

متأسفانه به خاطر اين كه تحقيقات لازم درباره آنها انجام نشده است و واقعيت آنها آنگونه كه بايد شناخته نشده و زمينه كار دارد، خصوصاً در معضلات فقهى حج كه بارها فرموده ايد در اين زمينه چه پيشنهادى داريد؟ و حوزه ها، علما و شخصيتهاى دينى، بايد درباره چه محورهايى پژوهش كنند و چه مسائلى از اولويت برخوردار است؟

به نظر من چون كار زيادى روى ابعاد مختلف حج نشده، در تمام ابعادش نياز هست كه تحقيقات وسيع و عميقى انجام شود. ليكن در اين ميان به نظر مى رسد دو بُعد هست كه به دليل تأثيرى كه در زائران خانه خدا و نقشى كه در اهداف حج و آرمانهاى اسلامى ما مى تواند داشته باشد بايد روى آنها كار شود:

1- بعد سياسى حج

در شرايط كنونى، همانطور كه امام امت- رضوان اللَّه تعالى عليه- معتقد بودند، مهمترين بعدى كه بايد پيرامون آن بيشتر تحقيق شود هم از نظر مبانى و هم از نظر آثارى كه بر آن مترتب مى شود و هم از نظر شكل ارائه آن، بعد سياسى است، چون مهجورترين ابعاد حج به فرموده امام راحل- قدس سرّه- همين بعد است. بنابراين ما بايد الآن در قسمت تحقيقات اهميّت بيشترى به اين بُعد بدهيم. در تمام ابعاد بايد كار شود وليكن اين بعد را به دليل نياز خاصّى كه دارد بايد مقدم بداريم. مطالبى كه در اين باره نوشته مى شود را به زبانهاى مختلف دنيا ترجمه كنيم تا اهداف جمهورى اسلامى را در اين زمينه تبيين و آثار آن را توضيح دهيم. دشمنان اسلام براى خدشه دار ساختن اين بعد حج سرمايه گذارى هاى زيادى كرده اند كه بايد به مقابله با آن پرداخت.

ص: 168

2- بعد عرفانى حج

كه در اين باره نيز، بايد تلاش كرد تا افراد مختلف در سطوح گوناگون از اين فضاى ملكوتى بتوانند واقعاً بهره لازم را ببرند و با شناخت خوبى خانه خدا را زيارت كنند.

ميقات: زائران ما طبقات مختلفى را تشكيل مى دهند و برخى از آنها بخاطر باورهاى قبلى كه دارند يا به جهت آن كه تربيت صحيحى در زمينه هاى رفتارى ندارند، لذا در حج معمولًا مشكل آفرينند، حضرت عالى به عنوان اميرالحاج در اين زمينه چه توصيه هايى را به حجاج بيت اللَّه الحرام داريد؟

ج- مسأله اوّلى كه هر زائر بايد به آن توجه داشته باشد، اين است كه حج يك فرصت استثنايى و بسيار كوتاه است كه شايد براى اكثر قريب به اتفاق مردم در عُمرشان فقط يك بار به دست مى آيد. به همين دليل براى اين كه زائر خانه خدا از اين فرصت كوتاه استثنايى و ارزنده نهايت بهره بردارى را ببرد بايد از ماهها قبل از حج براى خود برنامه ريزى كند كه از روزها، شبها و از لحظه هايى كه در اين سفر الهى برايش پيش مى آيد، چگونه استفاده كند.

متأسفانه گروهى از زائران ما به دليل عدم برنامه ريزى و عدم توجه، يكمرتبه با يك فضاى خاصى مواجه مى شوند كه نمى دانند چه كنند و ناگهان متوجه مى شوند كه اين چند هفته تمام شد! و بهره بردارى لازم را نكرده اند. اگر خيلى تلاش كرده باشند توانسته باشند، مثلًا اعمال حج را صحيح انجام دهند، كه البته خود اين نيز بسيار مهم است، ليكن در اين ايام زائر بايد تغيير حال پيدا كند و در روح و درون او انقلابى پديد آيد. در روايات آمده است كه حج انسان را از همه آلودگيها پاك مى كند. انسان زمانى واقعاً پاك مى شود كه انقلابى در او ايجاد شود و بايد احساس نورانيت و معنويت كند.

بسيارى از زائران خانه خدا بدليل عدم توجه به اين معنا و بدليل عدم برنامه ريزى، وقتشان را بيهوده صرف پرسه زدن در بازارها يا كارهاى بى فايده و احياناً كارهاى مضر مى كنند.

قرآن كريم مى فرمايد:

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بالأخسرين أعمالًا. الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الحياةِ الدنيا و هم

ص: 169

يَحْسَبُون أَنَّهُم يُحسِنُون صُنعاً» (1)

بعضى خيال مى كنند كه كارهاى خوبى انجام مى دهند، در حالى كه اين كارها بسيار مضر و زيان آور است، هم براى نظام اسلامى و هم براى اسلام و در نهايت براى خود آنها بسيار مضر است.

در يك فضايى كه مذهبى غير از مذهب شيعه وجود دارد، بايد بگونه اى عمل كنيم كه سوژه به دست ديگران ندهيم. ما در آنجا به عنوان نماينده اسلام ناب هستيم. اگر زائران ما اول وقت نماز نخوانند، اگر اول وقت در خارج از مسجدالحرام، و مسجدالنبى- ص- و يا مسجدهاى نزديك منازل و يا در بازار و كنار بقيع باشند كار خلافى مرتكب شده اند كه ضررش براى اسلام و جمهورى اسلامى بسيار زياد است و از گناهان بزرگ محسوب مى شود. اينها همه به دليل بى توجهى و نداشتن برنامه ريزى است.

زائران خانه خدا بايد از ماهها قبل از سفر، در جلساتى كه براى تعليم مسائل حج تشكيل مى شود شركت كنند و روحانيون هم موظفند كه اين جلسات را مرتب برگزار كنند.

من شنيده ام كه در مالزى از الآن كلاسهاى حج برگزار مى شود و حجاج شركت مى كنند و جلسه هاى بسيار منظمى دارند. علاوه بر آن كه آنها براى مستطيع شدن افراد برنامه ريزى كرده اند و در اين مورد برنامه هاى بسيار خوبى دارند. خلاصه اين كه ما وظيفه داريم كلاسها را چهار يا پنج ماه قبل از حج تشكيل دهيم و زائر بايد خود را موظف بداند كه در جلسات شركت كند و نكته آخر اين كه زائر بايد وقت خودش را غنيمت شمرده و براى آن برنامه ريزى كند. ايّام حج ايّام مراقبه و محاسبه دقيق است. زائر بايد هر روز صبح برنامه اى را كه براى خودش تهيه كرده مرور كند و لحظات و ساعاتش را كنترل نمايد تا كار ديگرى غير از آنچه برنامه ريزى كرده، انجام ندهد و اگر خداى ناكرده ضعف يا كمبودى داشت استغفار كند و تصميم بگيرد كه فردا ديگر آن ضعفها تكرار نشود تا بتواند از آن فضاى ملكوتى، بهترين بهره معنوى را ببرد.

ميقات: اين چند سالى كه حضرت عالى مسؤوليت اميرالحاج را از طرف ولى امر مسلمين به عهده گرفتيد، كارهاى بسيار خوبى در زمينه هاى مختلف حج انجام گرفته؛ در انتخاب روحانيون اصلح و شايسته، مديران بهتر و و كارآمد، تدوين كتب، كارهاى آموزشى و


1- كهف: 103.

ص: 170

ارائه مسائل مربوط به حج از طريق صدا و سيما و حتى در زمينه هاى اجرايى، موفقيت هاى چشمگيرى را بعثه و سازمان حج و زيارت به دست آورده اند. اينك بفرماييد وضعيت موجود را چگونه ارزيابى مى كنيد، و تا چه حدّ موفقيت داشته ايد، نسبت به آينده چگونه مى انديشيد؟

در اين زمينه بهتر است كه ديگران قضاوت كنند، ولى آنچه كه اجمالًا مى توانم مطرح كنم اين است كه: به فضل خدا و با تلاشى كه دوستان و همكاران در بعثه مقام معظم رهبرى در اين چهار سال گذشته كرده اند، مى توان ادعا كرد كه تحوّل اساسى در سياستگذارى، برنامه ريزى و اجرايى ايجاد شده است. آنچه كه الآن در رابطه با حج ملاحظه مى شود، نتيجه اقداماتى است كه برادران عزيز در اين مدت انجام داده اند. البته برادران عزيزى كه قبلًا بودند، زحمات زيادى كشيدند (شَكَرَ اللَّه سَعْيَهُم) و آنچه در توان داشتند كار كردند و هرچه ما داريم در ادامه زحماتى است كه در گذشته كشيده شده است. ولى چيزى كه هست در گذشته حج يك حالت موسمى داشت كه برنامه ريزى توسط عدّه اى در موسم حج- شايد يكماه يا دو ماه قبل از حج- انجام گرفته و بعد هم تعطيل مى شد. يك تشكيلات ثابتى كه در ايام سال مسائل مربوط به حج را دنبال كند درگذشته وجود نداشته و ليكن هم اكنون بحمداللَّه خداوند عنايت كرده، تشكيلات ثابتى به وجود آمده كه در طول سال، در رابطه با مسائل حج كار مى كند، آن هم در همه زمينه ها، بخصوص در زمينه تحقيقات و نيازهاى فرهنگى كه زائران خانه خدا بيش از هرچيز به آن نياز دارند. در اين مدّت حدود 70 اثر- تقريباً- تأليف شده و دو مجله بسيار ارزنده ارائه مى شود؛ يكى از آنها همين «فصلنامه ميقات حج» است كه به زبان فارسى، و ديگرى مجله «ميقات الحج» است كه به زبان عربى منتشر مى شود و از كارهاى بسيار ارزنده اى است كه انجام شده. تداوم اين دو نشريه تحولى در رابطه با همه مسائل حج ايجاد خواهد كرد. در زمينه تحقيقاتى، علاوه بر تأثير فرهنگى، معنوى و سازندگى در مردم ما، در مردم ديگر كشورها نيز مى تواند همان تأثير را داشته باشد.

بهر حال در يك جمله مى توان گفت به لطف خدا و عنايت ولى عصر- عج- بعثه مقام معظم رهبرى توانسته است زمينه رسيدن به اهداف نهايى حج را در تمام ابعاد فراهم كند، هرچند تا وضعيت مطلوب فاصله داريم، ليكن دوستان ما در بعثه مقام معظم رهبرى توانسته اند زمينه رسيدن به آن اهداف نهايى را فراهم كنند. اميدواريم انشاءاللَّه مورد رضايت

ص: 171

حضرت ولى عصر (عج) قرار گيرد.

ميقات: جناب آقاى رى شهرى! حضرت عالى به دليل اهميتى كه براى تَشكل در همه زمينه ها مى دهيد، خوشبختانه در امر حج هم اين تشكل را به وجود آورده ايد و به نقاط مثبت دست يافته ايد. امروز زائر ما عزتمندانه به حج مى رود و آنجا هم بسيار عزيز است و حج را آنگونه كه مورد توجه خداوند است، با همان اهدافى كه اشاره كرديد انجام مى دهد و با يارى خداوند بر بسيارى از آن اهداف دست پيدا مى كند ليكن در سالهاى اخير زمزمه هايى در رابطه با خصوصى سازى سازمان حج بر سر زبانهاست، با توجه به اين كه بخش خصوصى، بيشتر براى دست يابى به منافع مادّى تلاش مى كند و كمتر توجه به مسائِل فرهنگى دارد، در اين مورد چه مى فرماييد آيا با خصوصى سازى حج موافق هستيد و اين مسأله تا چه اندازه جدّى است؟

ج- چند مسأله در اين زمينه قابل توجه است، مسأله اول اين كه: در شرايط فعلى، مسأله خصوصى سازى حج بطور قطع منتفى است؛ چون در حال حاضر حدود 450 هزار زائر ثبت نام شده داريم كه سازمان حج و زيارت تا آنان را به حج نفرستد، هيچگونه تصميمى را در اين رابطه نمى تواند بگيرد. بهر دليل، اين گروه حدود 10 سال قبل ثبت نام شده اند، و اين وضعى هم كه الآن هست شايد پنج سال ديگر طول بكشد.

بنابراين در شرايط حاضر، بطور كلّى اين مسأله منتفى است و امّا در آينده چه مى شود، باز هم بايد ديد كه فضاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى كشور و نظر مسؤولان بالا در آن روز چيست؟ البته بايد بگويم تجربه اى كه در مورد سوريه داريم، تجربه خوبى نيست. يعنى خصوصى سازى سفر زيارتى به دمشق، نتيجه مطلوبى نداشت و تنها سودى كه داشت از نظر اقتصادى تا حدودى براى دولت مفيد بود ولى از نظر فرهنگى در شرايط حاضر، به اين شكل كه هست، ضرر خواهيم كرد و ما در صدديم- انشاءَاللَّه- اين مشكلات و ضعفها را به حداقل برسانيم.

در هر صورت، خصوصى هم كه بشود، بايد اساس كار دست دولت باشد؛ بگونه اى كه برنامه ها و سازماندهى فعلى هيچ تغيير نكند. مثل قبل از انقلاب نباشد. آن شكل، به هيچ نحو امكان پذير نيست و ما را به اهداف فرهنگى نخواهد رساند.

ص: 172

ميقات: بحمداللَّه با عنايت حضرت عالى صفا و صميميّت خاصى بين بعثه و سازمان حج و زيارت برقرار است و همه عزيزانى كه در اين دو مركز هستند با صميميت و جديّت مشغول به كار مى باشند و از طرفى ويژگى يى كه خدمتگزارى به حجاج بيت اللَّه الحرام دارد، معمولًا انگيزه خدمت را در همه بوجود مى آورد و به عنوان آخرين سؤال مى خواستم ببينم كه توقع و انتظار شما از كارگزاران حج چيست و چه توصيه هايى به اين عزيزان داريد؟

انتظار بنده از همكاران در بعثه و سازمان حج، اين است كه توجه داشته باشند اين تشكيلات، تشكيلاتى است كه مورد عنايت خاص حضرت ولى عصر- عج- است. وقتى ما معتقديم كه امام زمان- ع- در موسم حج حضور دارد و ناظر اعمال ماست. پس بايد سعى كنيم آنچه را كه واقعاً مورد رضاى حضرت است در كارهاى خود، بيشتر مورد عنايت قرار دهيم. درست است كه هر كس در نظام اسلامى كار مى كند، مورد عنايت حضرت ولى عصر- عجّ- است ولى اين تشكيلات يك تشكيلات خاصى است كه از آن انتظار ويژه اى مى رود.

اينجا تشكيلاتى است كه مى خواهد جمعى از مشتاقان خانه خدا را به مركز وحى هدايت كند.

در كنار خانه خدا و مرقد رسولش و ائمه اطهار- عليهم السلام- خدمتگزار زائران باشد و لذا بايد بگونه اى انجام وظيفه كند كه منزه از هر ضعف باشد. اين تشكيلات بايد بيش از جاهاى ديگر، بوى خدا و امام زمان بدهد. افرادى كه در اين تشكيلات كار مى كنند، بايد اخلاص بيشترى داشته باشند. اگر خداى نخواسته چنين نباشد، مورد بى عنايتى حضرت قرار مى گيرند يا خداى ناكرده اگر تخلّفى داشته باشيم، ممكن است مورد خشم حضرت قرار بگيريم، بايد تمام توانمان را بكار ببنديم و با تمام وجود در خدمت زائران بيت اللَّه الحرام باشيم. زائرى كه مى خواهد به سفر حج برود، بايد آسوده خاطر و راحت باشد، هر چند كه حج مشكلات طبيعى زيادى دارد، ليكن اين دليل آن نمى شود كه ما از كارمان كم بگذاريم. مسأله حفظ بيت المال- كه دولت در اختيار ما مى گذارد تا زائران خانه خدا در آسايش باشند- مسأله بسيار حساسى است كه در قسمت اجرايى بايد به آن بهاى بيشترى داده شود. مصرف بيهوده بيت المال، حتى يك ريال يا يكصدم ريال گناه عظيم است، مخصوصاً در شرايط اقتصادى كه الآن در كشور ما وجود دارد. در اجاره مسكن و خريدهاى مختلف بايد نهايت دقّت و حتى وسوسه را داشت تا ذره اى از بيت المال به هدر نرود. كه بحمداللَّه دست اندركاران و كارگزاران حج و زيارت در

ص: 173

سالهاى اخير در اين راستا تلاش هاى شايسته اى داشته اند و اميد مى رود روز به روز بهتر شود.

از خداوند براى همه خدمتگزاران در بعثه مقام معظم رهبرى و سازمان حج و زيارت موفقيت بيشتر و بهترى را مسألت دارم.

پى نوشتها

ص: 174

ص: 175

خاطرات

ص: 176

شهر يادها و نشانه ها «2»

بنت الهدى/ جواد محدثى

در قسمت پيشين، ترجمه بخشى از سفرنامه حج شهيد «بنت الهدى» را كه با عنوان «ذكرياتٌ على تلال مكه» چاپ شده است، تقديم شما خوانندگان نموديم.

اينك، بخش ديگرى از اين سفرنامه:

به سوى عرفات

سه روز در مكّه به زيارت و طواف گذرانديم، تا هشتم ذيحجّه، كه مى بايست به «عرفات» برويم. با آن كه وجوب «وقوف در عرفات»، از ظهر تا غروب روز نهم است، ولى حجّاج، عادت دارند از عصر روز هشتم (روز ترويه) حركت كنند.

بعد از ظهر به حرم رفتيم و رو به روى كعبه مقدّس به انتظار غروب نشستيم. فكرم به واقعيّت زيبايى كشيده شد كه در آن به سر مى بريم. آيا آن نشست ما يك حقيقت واقعى بود؟

به ذهنم آمد كه كلماتى چند روى برگه كوچكى بنويسم. كوشيدم تا انديشه خود را با آن نوشته ترسيم كنم، آنها عزيزترين كلماتى بود كه در طول آن سفر نوشته ام، چرا كه مطالبى بود كه از نزديك، پيرامون كعبه، آن هم در مقدس ترين مكان نوشته شد.

صداى اذان مغرب برخاست، با شعار عزت بخش و جاودانه «اللَّه اكبر»، چيزى بزرگتر از خدا نيست، اين بزرگى را كه انسان براى خداى آسمان اعتراف مى كند، احساس كوچكى در

ص: 177

پيشگاه او مى كند، كوچكى در پيشگاه خدا و تواضع در برابر بندگان. چرا كه وقتى انسان به بزرگى خدا اقرار مى كند، عظمت كسى را جز او احساس نمى كند. اين همان سخن «اقبال لاهورى» است كه گفته است:

«يك سجده در پيشگاه خدا، انسان را از هزار سجده در برابر مردم مى رهاند!»

اين چه عظمت است كه روح انسان را بالاتر از هرچيز مى برد، تا آنجا كه به چيزى جز خدا نياز نمى يابد؟ و چه صفتى است كه روحيه مؤمن را چنان بالا مى برد كه در برابر كسى خضوع نمى كند، چرا كه تنها خداست كه بزرگتر است! ...

نداى جاودانه را لبيّك گفته، نزديك كعبه به نماز ايستاديم، خانه خدا زياد شلوغ نبود، چون بسيارى از حجّاج، به عرفات رفته بودند. پس از نماز، نيّت احرام حج كرديم و به خانه برگشتيم تا به ماشينهايى كه نزديك منزل بود، سوار شديم؛ تا ما را به عرفات ببرد.

راه ميان مكّه و عرفات، طولانى نبود، چه بسا در حالت عادى اين مسافت در نيم ساعت طى شود، ولى آن شب پرازدحام، راه به كندى و زحمت طى مى شد. از اين رو راننده ما را از يك راه ديگر برد تا خلوت تر باشد، ولى گويا ديگران هم همين فكر را كرده بودند كه آن راه هم شلوغ و پر از ماشين و حجّاج بود.

تاريكى شب، بر هيبت آن صحرا مى افزود، دشتى كه جز چادرهاى سفيد، كه ميان آنها خيابانهاى شنى كشيده شده بود، ديده نمى شد و راه يافتن در آن مسير، كسى را مى طلبيد كه با طبيعت خاك آشنا باشد و بر پهنه پاك آن زيسته باشد.

در عرفات

ماشين كنار يكى از خيابانها ايستاد. پياده شديم، در يك دست، ساكى كه درونش جامه هاى احتياطى احرام، سجاده، قرآن و كتاب دعا بود، در دست ديگر آفتابه اى خالى براى تهيّه آب. پشت سر راهنما راه افتاديم، از پيچ و خم چادرها گذشتيم تا به چادر خودمان رسيديم. با برق، روشن بود، ولى بى فرش. سر و صداها پيرامون ما برخاست كه: اين چيست؟

چگونه بنشينيم، چگونه بخوابيم و ... وضع عجيبى بود. رنج آور بود كه به خاطر نبودن وسايل راحتى، اين بگو مگو شنيده شود! وسايلى كه در پاكى آن سرزمين و قداست آن شب هيچ تأثيرى نداشت. ولى بحمداللَّه آن شب توانستيم بطور غيرمستقيم، در چادر، فضاى معنوى دعا

ص: 178

و نيايش ايجاد كنيم. چيزى نگذشت كه با زيرانداز، چادر مفروش شد. گرچه زيراندازها سبب راحتى جسم بود، ولى احساس كردم كه به خاطر واقعيّت زندگى، مورد علاقه است، چرا كه يادآور حرص انسان به زندگى آسوده و استفاده از وسايل مادّى است ... ولى طبق آيه «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينة اللَّه ...» حرام كه نيست!

صبح، در عرفات بوديم. تنها جايى كه همه حجاج، در زمان واحد و ظرف چند ساعت معيّن (از ظهر تا غروب) بايد آنجا باشند. چه حكمت عظيمى در اين دستور، كه براى مسلمانان يك فرصت اجبارى براى گردهمايى و شناسايى يكديگر فراهم مى سازد و يك مسلمان از نزديك مى تواند اخلاق و عادات و انديشه هاى مسلمانان را بشناسد و با زمينه هاى علمى و عملى آنان آشنا شود، تا مسلمانان از رهگذر اين تجمّع، به راحتى بتوانند مهمترين مشكلات عمومى خود را بررسى كرده و از حكمت و تجربه يكديگر، راه حلهايى بيابند. اين وقتى است كه شعائر عبادى حج، با محتواى مطلوبش انجام شود.

در اين كه چرا اين سرزمين را «عرفات» ناميده اند، تفسيرهاى گوناگون روايت شده است. يكى اين كه مسلمانان اين سرزمين مقدس را مى شناسند، يا آن كه آدم و حوا در اينجا پس از هبوط از بهشت، همديگر را شناختند، ديگر آن كه در اين سرزمين، جبرئيل بر حضرت ابراهيم فرود آمد و گفت آنچه را دارى براى خدا اعتراف كن. ولى تفسير اوّل، درست تر و به واقعيّت محتواى اعمال ديگر حج نزديك تر است ... امّا متأسفانه همان هم اجرا نمى شود.

حجّاج، از عرفات جز نماز و دعا نمى شناسند و هر كارى جز آن را ناروا مى شمارند ....

ساعتهاى نخست روز، با دعا و نماز و تلاوت قرآن گذشت. ولى واقع اين است كه ساعات حجّ در عرفات، قيمت ندارد! همه دقيقه هايش موهبت است، ولى انسان روح خويش را از عالم ماده و نيرنگها و غرورهايش جدا مى كند، گاهى به گناهان اعتراف مى كند، گاهى به استغفار مى پردازد و به درگاه خدا مى نالد ... خدايى را عبادت مى كند كه او را با چشم سر نمى بيند ولى با چشم بصيرت، ديدنى است. آيا سعادت، جز با تقواى الهى شناخته مى شود؟

تقوا، راه خير را در زندگى براى متّقى ترسيم مى كند و از او فردى شايسته مى سازد كه مى تواند هسته «جامعه شايسته» باشد و او را به سوى خدا مى كشاند ... و اين انسان سرگردان و مغرور و فريفته سرابها را به آستانِ نياز به بى نياز مى كشاند ....

ساعات حضور حاجى در عرفات، ساعتهاى ساختن روح و بيدارى افكار و دل هاست،

ص: 179

البته نسبت به كسى كه در سطح نگهدارى از دستاوردهاى غنى و گذر از مرحله تاريكى به روشنايى يا ارتقاء از خوب به خوب تر باشد. شگفت آن كه در آنجا كسانى را مى يابيم كه همّ و غمشان خوردنى و نوشيدنى و زيرانداز و رختخواب است. تنها چيز مادّى كه انسان مى خواهد هرچه بيشتر در آنجا داشته باشد، «آب» است، آرى آب، چون تنها وسيله طهارت است و طهارت هم شرط درستى عبادت است. آب هم به اندازه فراوان نبود. چون آب لوله كشى به منطقه كشيده نشده بود و مدير كاروان مى بايست براى حجاج، آب تهيّه كند. مسأله آب، چيزى بود كه ترس تمام شدنش بود. مشكل دوّم دستشوييهاى آنجا بود. نمى شد انسان پاك وارد شود و بدون آلودگى بيرون آيد. دو سه دستشوئى بود و جلوى هر كدام هم سه چهار نفر به انتظار!

روز عرفه سپرى شد. ساعت آخر، كاركنان به جمع كردن چادرها پرداختند تا آنها را به «منا» منتقل كنند. زير آسمان عرفات و روى شنها، هر كس كنار وسايل خودش نشسته بود.

در آن ساعت، احساس حسرت وداع از آن سرزمين پاك داشتيم و به اطراف نگاه مى كرديم تا بيشترين توشه «ياد» و «خاطره» را برگيريم. با فرارسيدن غروب، نماز خوانده، مختصر غذايى خورديم، صدا زدند: برويد به طرف ماشينها! مى بايست از آنجا به طرف مشعرالحرام مى رفتيم.

وادى مشعر

وسايلمان را برداشته، به راه افتاديم. معاون مدير كاروان با يك بلندگوى دستى ما را به راه انداخت. چون بلندگو را خيلى به دهانش نزديك گرفته بود، حرفهايش مفهوم نبود، ولى ما به طرف صداى بلندگو مى رفتيم. هر يك از ما غير از وسايل خود، آفتابه پر آبى هم به همراه داشت، چرا كه به سوى مزدلفه مى رفتيم و آنجا آبى نبود و مدير كاروان اعلام كرده بود كه آفتابه ها را پركنيد و خالى نياوريد.

از پيچ و خم چادرها گذشته، دنبال ماشينها مى گشتيم ولى نمى يافتيم، چون همه پاركينگها و نشانه ها شبيه هم بود و تاريكى شب هم منطقه را به سرعت فرا مى گرفت و از گم شدن در آن شب پرهيبت مى ترسيديم. همچنان دنبال صداى بلندگو مى رفتيم و توجّهى به چپ و راست نداشتيم. با هم مى رفتيم و مواظب بوديم كه از هم دور نشويم. يكى از كاركنان كاروان هم از پشت سر پيوسته هشدار مى داد كه: دنبال صدا برويد تا گم نشويد. آرى ... لازم

ص: 180

بود در پى صدا حركت كنيم و پراكنده نشويم تا گم نشويم. مگر نه اين كه ما را پيوسته فرا مى خوانند تا دنبال صداى حقّى باشيم كه ما را به «حيات» فرا مى خواند؟! آنگاه، ما بى آن كه اين صداى حق را بفهميم و پى بگيريم، گوشهايمان را بر اين نداى جاودانه رسول خدا مى بنديم كه ما را به بهشت مى خواند. چرا با هشدار يك انسان، از گم شدن مى ترسيم ولى از آن گمراهى كه ما را به دوزخ مى كشد بيمناك نيستيم، در حالى كه هر پيامبر يا وصىّ پيامبرى ما را از آن بيم داده است! و چرا بخاطر ترس از گم شدن، به چپ و راست نگاه نمى كنيم تا نشانه هاى راهنما را گم نكنيم، ولى در طول زندگى به چپ و راست مى چرخيم و نسبت به آرمانِ الهى «استقامت» خود را به نادانى مى زنيم؟

نتيجه گم شدن ما اينجا چيست؟ به هر حال به مردمى مثل خودمان كه پيشاپيش مايند مى رسيم، كه تنها رنگ و نژاد و اخلاق و عادات، بين ما فاصله مى اندازد. ولى گمراهى از حق، ما را گرفتار دستِ فرشتگان عذاب و دوزخ الهى مى سازد، و بين اين دو گم شدن، فاصله هاست، چقدر جاهليم كه دنبال اين نشانه ها مى افتيم، امّا از آن حقيقتها غافليم.

بالأخره به جايگاه ماشينها رسيديم و ما را به مزدلفه رساند. وقتى به مزدلفه رسيديم، نزديك نيمه شب بود، نه بخاطر دورى راه، بلكه بجهت ازدحام در مسير. مزدلفه، سرزمينى ساده و بى آب و درخت است، حتى خيمه هاى منا و عرفات هم در آنجا نيست، تنها كوههاست كه قد برافراشته است. زيراندازها را پهن كرده، براى استراحت پيش از جمع كردن سنگريزه نشستيم. چشم كه مى دوختيم، تنها اشباح مردم را مى ديديم كه يا با چراغ قوه، خم شده و در جستجوى سنگريزه اند، يا گروه خود را گم كرده و از اين و آن مى پرسند، در آن سياهى شب، تنها لباسهاى سفيد احرام بود كه به چشم مى خورد.

بايد همينجا اعتراف كنم كه از تصوّر ساعاتِ مزدلفه و زمين و آسمان آن منطقه و موهبتها و هيبت و شكوهش ناتوانم. به نظر من فوق تصوير و ترسيم است. كسى نمى تواند آن را بفهمد مگر آن كه از روى درك و فهم، در آن فضا زيسته باشد.

خستگيهاى راه را كه از تن به دركرديم، به جمع كردن سنگريزه براى «رمى جمرات» پرداختيم. مى بايست چهل و نه سنگ جمع كنيم، مستحب است كه بيست و يك سنگ اضافه برداريم، براى احتياط. براى جمع كردن سنگ، روى زمين خم شده بوديم. هر سنگريزه در نظرمان از يك دانه لؤلؤ گرانبهاتر بود، چون سنگها مكمّل حجّ ما و از شرايط صحّت آن است،

ص: 181

ولى دانه هاى لؤلؤ، در اين زمينه كار ساز نيست. اين سنگريزه ها كه در «مشعر» جمع مى كرديم تا در «منا» رمى كنيم. سمبل سلاح ايمان بود، تا بدينوسيله شرّ و عصيان و نافرمانى خدا را رمى كنيم. سنگ زدنها، رمز اين است. از اين رو اسلام خواسته به ما بياموزد كه تنها از راه ايمان مى توانيم با شرّ و ستم مبارزه كنيم. ايمان، ما را در اين رويارويى مسلّح مى كند و در مقابل خودباختگى، بيمه مى سازد و از همين جا حكمت اين را كه واجب است سنگها از مشعر و داخل اين سرزمين مقدّس باشد درمى يابيم.

هر يك از ما، كيسه كوچكى از چلوار داشت، تا اين سنگهاى ارزشمند را نگهدارى كند.

به اندازه لازم سنگريزه جمع كرده، در كيسه ها را محكم بستيم، سپس دراز كشيديم تا اندكى استراحت كنيم، چرا كه خستگى، بر حال عبادت تأثير مى گذاشت. ساك كوچكمان هنگام خواب، بالش ما بود. هر كدام از ما نيمى از ملافه را زيرانداز كرده، نيمه ديگر را روى خودمان كشيديم و آفتابه هاى گرانقدرمان هم بالاى سرمان بود.

دو ساعت پيش از سپيده بيدار شديم، وضو گرفته به دعا پرداختيم. زيباترين چيزى كه در خلال آن ساعتها خوانديم، مناجات منظومه حضرت امير- عليه السلام- بود. در آرامش آن شب و در فضاى آن افق معنوى و در دل آن تاريكى كه جز نور چراغ قوّه هاى دستى ديده نمى شد، چه زيبا بود صداى خاشعانه آن مناجات كه به گوش مى رسيد:

الهى لَئِنْ جَلَّتْ وَحَمَّتْ خَطيئَتى فَعفْوُكَ عَنْ ذَنْبى اجَلُّ وَ اوْسَعُ ...

وقت نماز رسيد. نماز خوانديم و برادران و خواهران مؤمن خويش را دعا كرديم. صداى اذان صبح برخاست. سپيده سحر را به روشنى مى ديديم كه از دامن سياهى فراز مى آيد. آن حقيقت علمى كه قرآن در آيه «يُولِجُ الليل فِى النهار و يُولِجُ النَّهارَ فى اللَّيل» به آن اشاره كرده، به وضوح آشكار مى شد. «ايلاج» يعنى داخل كردن تدريجى. دميدن صبح، به اينگونه بود كه همچون رشته سفيدى به دل تاريكى مى دويد و از افق گسترده ديده مى شد.

قبله نما همراه داشتيم. از اين رو در دعاها و نمازهايمان رو به قبله مى كرديم. پس از اداى نماز صبح، به انتظار دميدن خورشيد نشستيم. چون براى مردان كوچ كردن از مزدلفه پيش از طلوع خورشيد، جايز نيست. اين از ويژگيهاى فقه شيعه است، نه فرقه هاى ديگر اسلامى. از اين رو پس از نيمه شب، ماشينها پر از حجّاج مى شد و مشعر را ترك مى كردند تا زودتر و آسانتر و قبل از گرم شدن هوا به رمى جمرات برسند.

ص: 182

دوست دارم اينجا در مقابل يك حكم شرعى درنگ كنم كه به نظر من در تنظيم اعمال حجّ و ايجاد راحتى براى هر مؤمن اهميّت دارد و آن اين كه زن، لازم نيست تا صبح در مشعر بماند. روايت شده كه امام صادق (ع) نيز شب، زنانِ علوى را به «منا» فرستاد، تا به مشقّت و ازدحام نيفتند و بتوانند براحتى مجال «رمى» داشته باشند. پس چرا بايد زنان، دشواريهاى تأخير به خاطر مردان را تحمّل كنند، در حالى كه شرعاً مى توانند واجب خويش را ادا كرده و پيش از طلوع خورشيد، در خيمه هاى خود در منا باشند؟! آيا بهتر نيست مردان به فكر اين باشند و ماشين جدايى براى زنها فراهم كنند كه در اواخر شب، زنان را به منا ببرند؟

به هرحال، سوار ماشينها شده، راه افتاديم. نيم فرسخ نرفته بوديم كه به خاطر بسته شدن راه، نيم ساعت معطّل شديم. آفتاب سوزان بالا مى آمد و آبهاى همراه ما شب گذشته تمام شده بود و جمع شدن تشنگى، گرما و خستگى آسان نبود، اگر اين احساس را انسان نداشت كه در مسير عبادت است، و آن صبح، صبح روز دهم ذيحجّه، روز عيد است، عيد براى جانى كه به خواسته اش از حج رسيده و عيد دلهايى كه با مفاهيم حج هماهنگ شده است و عيد انسانى كه به خاطر رسيد به اين سرزمين و امكان عمل طبق خواسته خداوند، احساس سعادت مى كند. وگرنه، جسم حجّاج در خلال آن روز، در اوج خستگى و كوفتگى است و با مفهوم متداول و رايجِ عيد، فاصله دارد. از پاكى بدن و پوشش تازه هم روشن است كه عيد صحيح و واقعى است، عيد تكامل روحى انسان!

خورشيد بيشتر بالا مى آمد و ماشين نمى توانست جلو برود. حجاج را مى ديديم كه ماشينها را رها كرده پياده راه مى افتند. دوست داشتيم كه مى شد ما هم پياده مى رفتيم. اين احتياج به راهنما داشت، در حالى كه در ماشين ما هيچ راهنمايى نبود، مگر يك مرد كه عهده دار رسيدگى به كارهايمان بود، ولى از او چنين راهنمايى برنمى آمد. در همين هنگام صداى مدير كاروان را كه همراه عده اى از مردان رسيدند شنيديم كه مى پرسيد: آيا راه را راحت آمديم؟

در «منا»

پيشنهاد كرديم كه كسى را بگمارد تا ما را پياده به منا برساند. خدا خيرش دهد، دو نفر را بر اين كار گماشت. از ماشين پياده شديم. به خانمهاى ديگر پيشنهاد كرديم پياده شوند، جز

ص: 183

دو نفر كسى پياده نشد. مجموعاً هفت زن و دو مرد شديم و از وسط ازدحام جمعيت به راه افتاديم. شوق، سرعتمان را مى افزود. مسافتى بسيار را با سختيهاى فراوان طى كرده به منا رسيديم. منا، شهرى است با خانه هايى كوچك و ساختمانهايى بزرگ و محلّه هاى متنّوع و مساجد متعدّد، ولى شهر كوچكى است كه ظرفيّت يك دهم اين جمعيّت را هم ندارد. از اين رو در خيابانهايش خيمه ها افراشته شده و از اطراف شهر هم تا چشم كار مى كند، خيمه ها امتداد يافته است. از خيابانى به نام «شارع العرب» وارد منا شديم، كه از آغاز تا نهايت منا امتداد داشت و همه خيابانهاى فرعى از آن منشعب مى شد.

در آن خيابان، دنبال جايگاه چادرهايمان راه افتاديم كه گفتند نزديك مركز پست است كه از جمره ها هم دور نيست. رفتن خسته مان كرده بود. آن دو مرد از ما خواستند توقف كنيم تا بروند و راه را بپرسند. كنار يك نوشابه فروشى ايستاديم، بسيار تشنه و خسته بوديم. از او آب خواستيم، توجّهى به ما نكرد، چند بار كه تكرار كرديم گفت: آب نداريم، نوشابه بنوشيد، با آن كه آب داشت و يخ فراوانى هم كنارش بود، ولى به خاطر سود بيشتر، نوشابه عرضه مى كرد.

با آن كه از عوارض زكام و سرفه گِله مى كرديم ولى ناچار شديم نوشابه بخريم تا اندكى از عطش خود را فرو نشانيم. بالأخره به چادر رسيديم. خيمه را از شب گذشته آماده و فرش كرده بودند. كمى استراحت كرده، مختصرى غذا خورديم، تجديد وضو كرده به طرف رمى جمرات حركت كرديم. مقابل جمره عقبه ايستاديم، ستونى چهارگوش بود كه محيط آن بيش از چهار- پنج متر نمى شد، با ارتفاعى حدود دو متر كه برفراز تپه اى در حدود سه متر برافراشته بود، با حصارى پيرامونش. و كوه عقبه نزديك آن گردن افراشته بود، جايى كه رسول خدا- ص در موسم حج، دوبار با مسلمانان قوم اوس و خزرج، در دره هاى آن ملاقات كرده بود.

رمى جمرات

هر حاجى موظّف است هفت سنگ پياپى به آن جمره بالاى تپه بزند. از اين رو هزاران دست، يكى پس از ديگرى براى سنگ زدن بالا مى رفت. شگفت اين است كه سنگها براى حاجيان اشتباه نمى شود و هر كس سنگ خود را مى بيند كه به جايگاه خورد يا نه، كه اگر نخورد، دوباره مى زند. محلّ رمى خيلى ازدحام نبود، چون حاجيان زيادى نرسيده بودند. از اين رو خود را به نزديكى ديواره پيرامون جمره رسانديم و بحمداللَّه، آرام و با اطمينان، سنگهايمان

ص: 184

را زديم.

پس از رمى جمره، مى بايست برگرديم. در بازگشت، ناچار رو به رو با سنگ اندازان گشته و هدف سنگهايى قرار مى گرفتيم كه از دورتر انداخته مى شود و گاهى مى خورد، گاه به خطا مى رود. جالب آن كه بعضى از حجاج، به دنبال سنگهايشان، هرچه داشتند مثل دمپايى هاى پاره يا اشياء آلوده و دورانداختنى به طرف جمره پرت مى كردند. به همين خاطر مى بايست در حالِ خم شدن، راه خود را از ميان صفها باز مى كرديم تا به جاى شيطان، هدف قرار نگيريم! همين كه از منطقه شلوغ، خلاص شديم، ديديم يكى از ما نيست، خوشحالى مان به خاطر تمام شدن عمل رمى جمره، به هم خورد، با چشمهايى حيران در ميان انبوه جمعيّت رنگارنگ و مختلف، به چپ و راست مى نگريستيم تا پيدايش كنيم. خواستيم دنبالش برويم كه راهنماى همراهمان نگذاشت و خودش به ميان جمعيت رفت تا پيدا كند. ما زنان كاروان يعقوبى نشانه اى داشتيم كه از ديگران جدايمان مى كرد، يك تكه پارچه سبز كه نام مدير كاروان و مطوِّف روى آن نوشته بود. گرچه آن همراه راهنما سواد نداشت، ولى ما را از رنگِ آن پارچه و شكل نوشته اش تشخيص مى داد. رفت و او را در كنارى پيدا كرد و با خودش آورد، در حالى كه از پيدا كردن او به اين آسانى احساس پيروزى مى كرد. البته بايد ما سپاس خود را نسبت به اين انسانِ متعهّد و مسؤوليت شناس ابراز كنيم كه در اين چند ساعتِ دشوار، ما را پشتيبان بود، با اين كه او تنها اجير مدير كاروان بود، نه بيشتر و نه كمتر. خدا پاداش خيرش دهد. تنها اين اندازه شناختيم كه راننده است، مدير كاروان با ماشين خود او را به مكّه آورده و «ابوحيدر» صدايش مى زدند.

به هر حال به چادر برگشتيم. ظهر شده بود ولى كاروان ما هنوز نرسيده بود. نماز خوانديم و به كسى وكالت داديم تا به نيابت از ما قربانى كند. چون براى ما ممكن نبود. و توصيه كرديم كه يك سوّم آن را از طرف دوستى كه ما را وكيل كرده بود حساب كند، ثلث دوّم را به نيابت از فقيرى كه در مقابل مقدارى پول، از او خواسته بوديم اجازه بدهد چنين كنيم، و يك سوّم آخر را به نيابت از ما. سپس رفتيم براى استراحت، چرا كه عوارض تب و زكام ميان ما شروع شده بود، بعضى شديد، برخى اندك.

اندكى بعداز ظهر، طليعه كاروان پيدا شد، و گروه ديگر عصر رسيدند.

وقتى دانستيم كه كار قربانى تمام شده، مى بايست تقصير كنيم و از احرام درآييم. چنان

ص: 185

كرديم و از حالت احرام (غير از ممنوعيت عطر و زن) در آمديم. اين دو چيز، پس از طواف حج، حلال مى شود. آن شب در منا خوابيديم. عده اى از حاجيان، پس از نيمه شب براى انجام طواف به مكه رفتند، ولى كسالت ما، آن شب نگذاشت به آن جمع بپيونديم.

صبح روز دوّم، مى بايست هر سه جمره را سنگ مى زديم. محلّ جمره ها از چادر ما دور نبود، راه حدّ فاصل ما تا آنجا هم روشن و مستقيم بود و اين از بزرگترين نعمتهاى الهى بر ما بود. از اين رو، صبح روز دوّم به تنهايى عازم رمى شديم. آن محل بسيار شلوغ بود. انسان از دور، چيزى جز سرها و دستهاى بالا رفته براى سنگ زدن و بارانِ سنگريزه ها نمى ديد.

منظره اى شگفت و پرنكته! ....

نزديك جمره كوچك رسيديم. منتظر لحظه مناسبى بوديم كه بتوانيم وارد اين جمعيت شويم، جمعى كه آمده اند تا جنبه منفى عبادت را تأكيد كنند. وقتى دور خانه خدا و بين «صفا» و «مروه» طواف مى كنند، بر طبيعت حركت خويش در زندگى، بر محور نقطه هدف و در راه اطاعت خدا تأكيد دارند و اين كه آغاز از خدا و پايان به سوى اوست، اين جنبه ايجابى و جنبه اطاعت و تسليم محض نسبت به خداى متعال. ولى اينجا تأكيد بر جنبه سلبى عبادت است. آنجا واژه اطاعت و پذيرش و تسليم بود، اينجا عبادتشان واژه هاى طرد و نفى را ترسيم مى كند. در توحيد ناب، تنها خداپرستى كافى نيست، بلكه نفى و طرد هرچه كه با اطاعت انسان از آفريدگارش در تضاد باشد نهفته است. از اين رو، اعمال حج بر دو جنبه ايجابى و سلبى مشتمل است.

اين اصرار بر رمى جمرات در سه روز و در هر بار با هفت سنگ، تأكيدى است بر نفى هر باطل و مبارزه با هرچه كه سمبل شرّ است، دور يا نزديك. اين سنگريزه ها و رمى جمرات، رمزى از آن پيمانهاست. نبايد از هماهنگى بين عدد دورهاى طواف و سعى و سنگريزه ها و نوبتهاى رمى جمرات غافل بود، همه اينها «هفت» بار است. اين حكمتى است كه مى توانيم موازنه شايسته نگهدارى آن را توسّط خود انسانها، از آن بفهميم، توازن ميان سطح پذيرش معروف و طرد منكر. قانونى كامل و هماهنگ با همه جهات است ... اما اين كه اغلب دريافت كنندگان اين قانون، از حكمت فراگير آن ناآگاهند، دل را خون مى كند. كاش اين دستها كه براى سنگ زدن به اين بناى سنگى دراز شده، همواره همه مظاهر گناه و نافرمانى را طرد مى كرد، آنگاه روى زمين جايى براى شرّ نمى ماند. ولى ....

ص: 186

سرانجام راهى يافته و خود را به جمره نزديك ساختيم و به نزديكى مكان رسيده، به آسانى سنگها را زديم و برگشتيم. در سنگ زدن به دو جمره ديگر هم چنين شد. الحمدللَّه.

باز هم طواف

منتظر شب بوديم تا به مكّه برگرديم و طواف حج بجا آوريم و چون مبيت (شب خوابيدن) در منا واجب است، يكى از دو راه را داشتيم: يا مى بايست عصر رفته، قبل از نيمه شب برگرديم، يا تا نصف شب منتظر بمانيم، آنگاه برويم. دوّمى را برگزيديم. يكى دو ساعت اوّل شب خوابيده، كمى بعد از نيمه شب بيدار شديم، وضو گرفته، همراه برادر مدير كاروان و پنج نفر از زنها و دو مرد به راه افتاديم. ماشينى كرايه كرديم كه ما را تا در مسجدالحرام برساند.

راه، خلوت و آرام بود و ماشين هم براحتى پيش مى رفت. هرچه به مكّه نزديك تر مى شديم غبطه مى خورديم. به ميعادگاهى مى رسيديم با چند ساعت عبادت و فيض! وارد حرم شديم.

هيبتش تأثير بزرگى در دلمان داشت، گويا اوّلين بار است كه وارد مى شديم. اين از ويژگيهاى اين حرم پاك است كه زائر، هر چه مكرّر به زيارت آن آيد و آن را مشاهده كند، سير نمى شود و هميشه احساس تازگى مى كند.

به طواف پرداختيم، اين بار خيلى راحت تر از بار اوّل، چون ازدحام كم بود و طواف هم آرام. طواف را بيش از حدّ انتظار، به آسانى انجام داده، كنار «مقام ابراهيم» رفتيم تا نماز طواف بخوانيم. پس از آن مى بايست براى «سعى» برويم، كمى استراحت كرده، بسم اللَّه گفتيم و به سوى صفا و مروه رفتيم و به طواف پرداختيم. راهنماى همراهمان پرچم سبزى در دست داشت و پيشاپيش ما مى رفت تا او را گم نكنيم. ولى نيازى به آن نبود. به هر حال، گاهى با دعا و گاهى با سكوت، هفت بار سعى را به پايان رسانديم. ولى آيا اعمال حج تمام شده است؟

خير! بايد «طواف نساء» انجام دهيم. اگر نبود كه اين طواف، بر گرد كعبه مقدّس و همراه با تقرّب و خشوع است، چندان علاقه اى به آن نبود، چون وجوبش پس از صرف نيروى بسيارى است كه از طرف حاجى انجام گرفته است. امّا احساس قرب به آن حرم مقدّس، بر احساس خستگى غالب مى شود. طواف نساء انجام داديم، البته ازدحام بيش از نوبت اوّل بود ولى باز هم خيلى ناراحت كننده نبود. نماز واجب طواف را هم خوانديم و بدينگونه، همه اعمال حج را به پايان رسانده ايم، جز رمى جمرات روز سوّم منا.

ص: 187

وقتى حاجى آخرين كلمه تشهد، نماز طواف را مى گويد، چه احساس سپاسى نسبت به پروردگار به او دست مى دهد؟! احساس كردم كه از شكر اين نعمت الهى ناتوانم. سجده شكر كرديم، ولى همين شكر هم به شكرى ديگر نياز دارد. بعد از نماز، همراهمان رفت تا ظرفى از آب زمزم برايمان آورد، چرا كه آن آب نمكين! گوارا است. شيرينى معنوى آن، تلخى حسى آن را از ياد نوشنده مى برد. خيلى احساس تشنگى مى كرديم. از آن آب، خورديم و سيراب شديم و صورت خود را با آن شستيم، دوباره خدا را سپاس گفتيم. در همين جا بايد از همراهمان (برادر مدير) تقدير كنم، كه رفتار خوبى داشت و در آن ساعات، همه وسايل راحتى ما را فراهم كرد.

خدا خيرش دهد.

خواننده مى تواند تصوّر كند كه در آن لحظه، چه قدر احتياج به استراحت داشتيم كه جز با برگشتن به منا فراهم نمى شد. هرچه به پايان شب نزديك مى شديم، راه شلوغتر مى شد.

ولى بايد منتظر مى شديم، چون يكى از حجّاج كه در منا همراهمان بود، هنگام طواف، او و همسرش از ما جدا شده بودند، بايست تا بازگشت آنها صبر مى كرديم. همراهمان اينطور مى گفت. ما هم بعنوان مراعات آداب همسفرى و معاشرت پذيرفتيم و به انتظار نشستيم.

خيلى طول كشيد. همراهمان از آمدنشان نا اميد شد و معتقد بود كه با همسرش به منا رفته است. خسته و كوفته و بيخواب بيرون آمديم، پاى بر زمين مى كشيديم. ماشينى فراهم شد تا ما را به اوّل منا برساند، چون بخاطر ازدحام، نمى توانست عبور كند. پياده شديم و آن راه طولانى را پياده و با خستگى و بيمارى طى كرديم. و ... سرانجام پيش از طلوع آفتاب به خيمه ها رسيديم. الحمدللَّه كه سلامتيم. گمشده خود را هم (همسر حاج آقا) يافتيم، كه در خواب عميقى فرو رفته بود، تا بيدار شود و بپرسد: چرا دير كرديد؟! ....

احتياج به خواب داشتيم. خوابيديم تا بتوانيم اعمال واجب را صحيح ادا كنيم. دو ساعت بعد براى صبحانه بيدار شديم، در حالى كه بخشى از توانمان را باز يافته بوديم.

روز سوّم منا

روز سوّم هم مى بايست رمى جمرات كنيم. مشغول صحبت درباره بهترين وقتى بوديم كه بتوانيم براى رمى برويم كه يك عدّه از خانمها، در حالى كه از جمرات برمى گشتند وارد چادر شدند. آه و ناله همه شان از شلوغى و دشوارى رسيدن به جمرات بلند بود. يكى مى گفت:

ص: 188

نزديك بود خفه شوم. ديگرى مى گفت: يك مرگ حتمى است و ... همينطور ترساندنهايى كه هرگز مستحب نيست! به اطرافم نگاه كردم، چهره ها همه ناراحت! خواهران من خيال مى كردند در محدوده رمى جمرات، تحوّل خاصّى پيش آمده و دشوارى رمى جمرات به مرز مرگ و هلاكت رسيده است. خواستم اين انتظار هراس انگيز را به پايان برم، اين بود كه پيشنهاد كردم به سوى جمرات حركت كنيم. وضو گرفتيم، چون از مستحبات رمى، آن است كه انسان با وضو باشد، سپس ما پنج نفر به سوى محل جمرات حركت كرديم. كار ما آن روز، آسان تر از روز قبل بود. از دور و نزديك، هيچ نشانه اى از مرگ و هلاكت و خفگى نديديم و با خوشحالى از منطقه جمرات بيرون آمديم، چون با آن عمل، همه اعمال حج را به پايان آورده بوديم، آن هم خودمان و با اطمينان، نه بصورت وكيل گرفتن و شكّ و فراموشى! اعمال حج را آگاهانه به پايان برديم، نه جاهلانه، برمى گشتيم، آن هم با علاقه و شوق، نه رنجيده و ناراحت از چيزى، از اين رو مى خنديديم. خدا را شكر.

به خيمه برگشتيم، چادر خيلى شبيه «بازار خيرى» بود كه مشتريهاى اين سه روز در اطراف پراكنده بودند و مشتريهاى ساعتهاى اخير، يكجا جمع شده، آماده بستن بار بودند. به هر حال همين كه غذا و نماز به پايان رسيد، ندا دهنده صدا كرد كه براى بازگشت به مكّه آماده شويد. ماشين ما را مى برد و ما با چشمها و انديشه هامان از اين نشانه هاى دوست داشتنى خداحافظى مى كرديم. نگاه خداحافظى از محبوب، چقدر سخت است، آن هم خداحافظى بى برگشت! اين احساس، سخت ترين حالتِ جدا شونده است و انسان دوست دارد هرچه بيشتر خاطره همراه بردارد.

از خدا خواستيم قسمت كند دوباره به اينجا بياييم.

به مكّه رسيده و به همان اتاق و همان ساختمان قبلى رفتيم. اتاقمان كوچك بود و ما هفت نفر. مدير از همان اوّل پيشنهاد كرده بود دو سه نفر از ما را به اتاق ديگرى ببرد، ولى چون براى من جداكردن هم اتاقى هايى كه از آغاز سفر با هم بوديم ناگوار بود، پيشنهاد را ردّ كردم و تنگى جا را به همراه آن گروه، بر وسعت جا با جدايى ترجيح دادم. به همين خاطر وسايلم را به محوّطه اى كه اتاقهاى ديگر را در برداشت برده بودم، تا كمى جا باز شود.

از اوّلين ساعات ورودمان به مكّه تا قبل از رفتن به عرفات، به خاطر سهل انگارى برخى آقايان، مشكلاتى داشتم. مثلًا يكى دنبال همسر، مادر يا خواهرش بالا مى آمد و بدون

ص: 189

اعلام و اجازه، وارد قسمت خانمها مى شد، بى توجّه به اين كه شايد آنجا زنى در حال عبور باشد يا در يكى از اتاقها باز باشد. به نظرم سكوت در برابر آن خوشايند نبود. از مدير كاروان خواستم كه جلوگيرى كند و اگر از پيامدهاى آن نگران است، اين خواسته را از طرف ما اعلام كند. امّا خود او با آغوش باز پذيرفت و در طبقه آقايان اعلام كرد: درست نيست هيچ مردى به قسمت خانمها در طبقه دوّم برود ... الحمدللَّه مردها هم پذيرفتند. از آن پس، هر مردى كه كار داشت، پشت در آن قسمت مى ايستاد و در مى زد و هر يك از خانمها را كه كار داشت، صدا مى كرد. وضع اتاقمان در مكه اينطور بود. قسمت ما يك حمام و دو دستشويى داشت، و كاش آن حمام اصلًا نبود، چون سبب خيلى از مشكلات و اختلافات و كشمكشها شده بود ....

آب نوشيدنى هم خيلى شور بود. به گمانم مدير نتوانسته بود آب نوشيدنى را به اندازه كافى فراهم كند، بس كه خانمها براى شستن خود و لباسها آب مصرف مى كردند! از اين رو تلخى و شورى آب را مى چشيديم و دم نمى زديم، چرا كه اين تلخى بخاطر شيرينى عبادت بود.

باز هم در مكّه

صبح روز سيزدهم در مكّه بوديم. مكه شهرى است كه هر كه بر آنجا آيد، روح و جانش باز مى شود. با همه آثارش دوست داشتنى است و به جان نزديكتر! نزديكى آن «غار حرا» قراردارد كه برفراز كوهى بزرگ و پرشكوه است. غار، در محلّى پايين تر از قلّه كوه در آن سو قرار دارد، با مدخلى كوچك. اين غار، همانست كه از ميان ديوارهايش مقدسترين رسالتى كه تاريخ مى شناسد، آغاز شد. سنگهايش همان سنگهاست كه به استقبال ميلاد آيين جاودانه اسلام آمد، پيامبر اكرم- ص- براى دورى از مردم و پرستش خداى يكتا به اين غار آمد، و در حالى از آنجا بيرون آمد كه رسالت آسمان را بردوش داشت. ساعتهايى كه پيامبر را درون غار دربر گرفته بود، مرز ميان تاريكى و روشنى و بين زندگى و مرگ بود. چه لحظات شكوهمندى كه زمين، آغوش به روى رسالت آسمان گشود و محمّد- ص- چه گامهاى بزرگى بيرون از اين غار برداشت تا رسالت پرفروغ خويش را بر جهان سايه افكن سازد و مشعلهاى نور برافروزد و كشتى هاى نجات فراهم آورد.

آرى ... غار حرا، با شكافهايى در كوه در مسير رسيدن به آن غار كسى كه از آن بالا مى رود، هرچه بالاتر مى رود و شهر مكّه در چشم اندازش قرار مى گيرد، آن خطوط درهم

ص: 190

پيچيده ميان صخره ها را بهتر مى بيند و آنگاه در برابر حقيقتى سترگ، به خشوع مى افتد. اين حقيقت كه اسلام، از ميان همين سنگها و صخره هاى خشك سرزد تا «كَسرى» را در كاخش و «هرقل» را در عزّت و شوكتش تهديد كند. زائر مكّه مى تواند مقبره قريش را هم ديدار كند، آنجا كه «خديجه»، «فاطمه بنت اسد» و نياكان و عموهاى پيامبر آرميده اند! ....

كنار قبر خديجه ايستاديم، كه جز چند سنگ كوچك روى قبر، نشانى نداشت. فكرمان به سراغ رسالتى رفت كه اين بانوى بزرگ برعهده گرفت، همچنانكه پيش از او صاحب اين رسالت، آن را به دوش كشيد و در دامان خود پروراند. آرى خديجه كبرى، آن كه تاريخ وى به

ما نشان مى دهد كه اگر زن بخواهد، مى تواند پشتوانه امّتها و يكى از بنيانگذارانش باشد.

كنار قبرش ايستاده، مى پرسيديم: ما كجا و خديجه كجا؟! سپس با درك فاصله بسيارى كه ميان ما و اوست، از خود مى پرسيديم: آيا براستى ما مسلمانيم؟ نشانه هاى مسلمانى ما چيست؟ تنها جنبه مثبت، كافى نيست كه انسانى را «مسلمان» قرار دهد، چون همه عبادات واجب، براى مردم سودبخش و به نفع شخصى يا عمومى آنان است. آنچه براستى كسى را مسلمان مى سازد. و او را نشانه انتساب به اسلام مى كند، جنبه سلبى عبادات، يعنى ترك چيزهايى است كه خداوند از آنها نهى كرده است. پس آيا براستى ما مسلمانيم؟

مى بايست سه روز در مدينه مى مانديم، آنگاه حركت به سوى مدينه. در روز مقرّر، براى طواف وداع به مسجدالحرام رفتيم. باران، سيل آسا مى باريد و ديوارهاى كعبه را مى شست و صحنه و منظره را شكوهى خاص و استثنايى مى بخشيد و جدايى بسيار دشوار بود، اگر نبود آرزوى بازگشتِ دوباره! كه گفته اند: «اگر وسعت آرزو نبود، زندگى تنگ مى شد».

آخرين طواف

از خانه خدا بازمى گشتيم، درحالى كه به پشت سر مى نگريستيم تا آخرين نگاه را بر اين خانه محبوب بيندازيم. با هرنگاه، گويا با عشق و خداپرستى و اطاعت خالص، تجديد پيمان مى كرديم. نگاههايمان قاصد دلها بود. دلهايى كه در نزديكى، «سعادت روح» يافته بود، اكنون مى رود كه از دور، «تلخى شوق» را تجربه كند. حكايت روحهايى كه آرامش خود را يافته بودو اكنون به سوى آرزوى گمشده اش مى رود. آرى ... آن نگاهها، حكايتى بود كه شايد خدا براى دلهاى مشتاق و جانهاى وارسته، فراهم آورد و تحقق بخشد.

ص: 191

به خانه برگشتيم. امّا با صحنه آشفته اى در گوشه اى رو به رو شديم. سر و صدا و خشمى ويرانگر! ترسيديم. علّت را جويا شديم. فهميديم كه برخى حجّاج، براى نجات از فشارها و محدوديتهاى فرودگاه، به مدير كاروان پيشنهاد كرده اند كه آنان را بعداً با ماشين كوچكى جداگانه به مدينه بفرستد. برخى عكس العملهاى حساب نشده، حركت را عقب اندخته بود و برخى از پاسپورتها هم گم شده بود.

نشستيم تا اين صحنه نمايشى تمام شود! ولى فكر مى كنيد كجا نشستيم؟ همه فرشها را وسط ساختمان جمع كرده بودند تا ببرند. وسائل هم همه در روى هم تل انبار شده بود تا بار ماشين كنند. به اميد خدا روى جانمازهاى خودمان نشستيم، چون فهميديم تا پاسپورتهاى گمشده پيدا نشود، نمى توانيم از مكّه خارج شويم. اين وضع، آن حال خوشمان را كه با چشمان اشكبار، با كعبه وداع كرده بوديم به هم زد. آب هم شروع كرد به آمدن به طرف ما. ما هم وسط ميدانِ جنگى نشسته بوديم كه تيرهايش كلمات بود و گلوله هايش، سر و صدا. هرچه خواستيم اوضاع را عوض كنيم، بدتر شد، نزديك بود از عوارض آن به ما هم برسد. ناچار ساكت شديم، تا خدا چه خواهد.

ولى ... حالت روحى و اعصابمان بسيار خراب بود. بالأخره پس از چند ساعت، خبر پيدا شدن پاسپورت هاى گمشده را شنيديم. هزار مرتبه شكر. مثل پرنده اى كه از قفس آهنى رها شود، سبكبال از ساختمان به طرف ماشين ها پركشيديم. روى صندليهاى خود نشستيم و با نام خدا حركت كرديم.

در راه مدينه

مكّه، اين حرم محبوب را ترك كرديم. امّا آن آمدن لبيكّ گويان كجا و اين رفتنِ ناراحت و خسته كجا؟ ....

ساعتى پيش از اذان صبح، گفتند برويد به سوى هواپيما. خدا را شكر كرديم كه انتظار سر رسيد. هر كس در جاى خود در هواپيما مستقر شد. همچنان منتظر حركت بوديم. اميدوار بوديم كه نماز صبح را در مدينه بخوانيم، چون فاصله بين جدّه و مدينه بيش از سه ربع ساعت نبود. انتظار طول كشيد و هواپيما برنخاست. دانستيم كه اشكالى پيش آمده و بايد برطرف شود. ناراحتى برجانمان چنگ مى انداخت. لحظه شمارى مى كرديم و مى ترسيديم كه وقت

ص: 192

سفر با وقت نماز، تعارض پيدا كند. نزديك بود پيشنهاد كنيم كه براى نماز، به زمين فرودگاه فرود آييم كه در همين لحظه مهماندار هواپيما اعلان كرد: نمى توانيم هواپيما را درست كنيم، بايد پياده شويم.

فرود آمديم و دوباره بساط خود را ميان هزاران حاجى پهن كرديم و تمام روز را آنجا گذرانديم. كمى پس از غروب، گفتند سوار هواپيما شويد. با دلهايى هراسان و نگران از اين كه مبادا هواپيما كاملًا درست نشده باشد، سوار شديم. امّا پس از چند دقيقه هواپيما فرودگاه جدّه را به سوى مدينه منوّره ترك كرد.

به مدينه رسيديم. مدينه حدود 420 كيلومتر از جدّه فاصله دارد.

مقابل قبر پيامبر ايستادم. روشنترين احساسى كه در اين حالت به انسان دست مى دهد، احساس شرم و تقصير است، چون خود را در مقابل پيشواى خود مى يابد كه بايد به او حساب پس بدهد. حساب امانتى كه آن حضرت در ميان امّت برجاى نهاد و فرمود: «من ميان شما دو چيز گرانبها امانت مى گذارم، قرآن و عترت، كه اگر به اين دو چنگ بزنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد» فكر اين كه با اين امانت، چگونه رفتار كرده، آيا به آن چنگ زده است؟ تا چه حدّ و چگونه؟ و آيا مفهوم اين «تمسّك» چنگ زدن را دريافته و دانسته است كه اطاعت و پيروى است؟

آن كه خود را عمل كننده به دعوتِ اين دو امانت بيابد و وفادار باشد، سعادتمند است، و چه سعادتى بالاتر از اين، كه خود را در برابر حرمى مشاهده مى كند كه رسول خدا درباره آن فرمود: «ميان قبر و منبر من باغى از باغهاى بهشت است.»

امّا اين سعادت براى چه كسى اتفاق مى افتد؟ سؤالى است كه كاش هر زائر بقعه مقدّس از خود بپرسد.

در مدينه، قبر ائمه اطهار در بقيع را هم زيارت كرديم. زيارتمان از پشت ديوار بقيع بود.

حكومت آنجا به زنان اجازه ورود به آن بقعه پاك نمى داد. روزى چند ساعت درهاى بقيع باز مى شد، آن هم فقط براى مردان. نزديك مدينه قبر شهداى احد مسجد قبا (اوّلين مسجدى كه در اسلام ساخته شد) مسجد قبلتين و جاهاى مقدّس ديگرى را هم زيارت كرديم.

صبح روز پنج شنبه، مدينه را به سوى عراق ترك كرديم.

با زبانى سپاسگزار خداى متعال، بر توفيقى كه عطا كرد ....

ص: 193

يادى از سفر پرشكوه حجّ

صدرالدين افتخارى

مقدّمه

توفيق اجبارى بود، چند سال پيش (1371) در مورد پس انداز كمى كه داشتم از حضرت والد سؤال كردم، گفتند: به بانك بسپار، بعنوان ثبت نام براى حجّ. گفتم: نه، چون نه توان معنوى رفتن به حجّ را دارم نه استطاعت مالى آن را، تازه نمى دانم به حجّ رفتن چقدر براى من لازم است. من اگر همين جا بتوانم وظايفم را درست انجام دهم، خيلى كار كرده ام! ديگر اين كه، اگر بروم وبرگردم و تغيير نكرده باشم، چه؟! آخر اينهمه حاجى و هنوز اينهمه ...؟!

و از اين دست استدلال ها پى درپى مى آوردم. دوستان پدرم نيز آنچه مى گفتند كه:

«فلانى! اين سفر رفتنى است، ديدنى است، عظيم است، مگر نمى بينى چقدر افراد آرزو دارند، تلاش براى رفتن مى كنند، حسرت مى خورندو ...» هيچيك از اين گفته ها در من تأثيرى نداشت.

سرانجام پدرم آن مبلغ جزئى را از من قبول كرده، به نام من به بانك سپردند. وجالب آن كه، اسم من جزو راهيان سفر حجّ اعلام شد. در وضعى نه چندان اختيارى، مرا بسيج كردند

ص: 194

كه بروم. وصيت نامه اى نوشتم. خداحافظى مختصرى كردم و بدون اين كه عميقاً بفهمم كجا مى روم و چه مى كنم، حركت كردم. پس از ورود به فرودگاه جدّه و توقّف چند ساعته در آنجا، نيمه شب بطرف «جحفه» عازم شدم. با زائران كاروان نماز صبح را آنجا خواندم و محرم شدم ... هنوز هم چيزى جز حركت، جوش و خروش و آداب و اعمال خاص همسفرانى كه قبلًا نيز مشرف شده بودند نمى فهميدم اما به مسائل خيلى دقيق و منظم عمل مى كردم.

پس از احرام، كاروان به طرف مكه حركت كرد. وارد مكه شديم و من پس از استحمام مختصرى، به طرف بيت اللَّه حركت نمودم، از خيابان ها گذشتم، به اطراف حرم رسيدم. همه جا سفيد بود، همه چيز ساده و بى آلايش، انبوه بى شمار مردان و زنان بالباس هاى بلند سفيد! ياد صدر اسلام افتادم. رسول اللَّه را به خاطر آوردم! دلم شروع به تپيدن كرد، وارد مسجد شدم، از لابلاى مردم گذشتم. در مورد طواف و سعى و وقوف و ... خيلى شنيده بودم ولى هنوز درست چيزى نمى فهميدم. از مسجد گذشتم كه دفعتاً نگاهم به خانه كعبه افتاد! اللَّه اكبر، اللَّه اكبر ... اوضاع بكلّى عوض شد، حال عجيبى به من دست داد. شورش غريب و شور عجيبى در من ايجاد شد ... يكباره آنچه گذشته بود بيادم آمد، مقاومت ها كه مى كردم براى نيامدن به اين سفر، عجب غافل بودم! اگر نمى آمدم؟! چه محروميتى بود! چه حرمانى و چه خسرانى! لحظاتى بعد وحشت وجودم را فراگرفت! كه اگر سال بعد نتوانم بيايم چه مى شود؟!

***

در ديار دوست

... از هر طرف خيل عاشقان به سوى بيت اللَّه سرازيرند، سياه، سفيد، زرد، از هر نژاد و رنگ. مگر اين خانه سنگى و اين چهار ديوارى ساده و بى آلايش چيست؟!

اين جاذبه عجيب و مرموز از كجاست؟!

گفتم: ابراهيم- ع- چه كرده بود كه وقتى دعا كرد: «فاجعل أفئدة من الناس تهوى اليهم ...» خداوند او را اجابت كرد؟ آن هم چه اجابتى!

گفت: بياد آور ابراهيم آن بنده صالح خدا را كه ميوه دلش اسماعيل را، بپاس اطاعت از امر حق به قربانگاه آورد ... كارد به دست گرفت، تا فرزندش را قربانى كند كه ندا آمد ...

آرى همان ابراهيم را مى گويم كه روزى ذريه و فرزندانش را به بيابان خشك و لم يزرع

ص: 195

آورد و گفت: «خدايا براى برپا داشتن نماز آوردمشان، تو دلهاى مردم را به آنها مايل گردان، تو روزى شان بخش ...» استغاثه هاى ابراهيم و دعاهاى پى درپى او را بيادآور.

ابراهيم و تنهايى و آنهمه دشمن را،

ابراهيم و اخلاص و وسوسه هاى شيطان را،

ابراهيم و نمروديان را.

اينك اين عظمت بى انتها، اين شكوه وصف ناكردنى همان اخلاص و صفاى پاكتر از آب و عشق بى پايان، آن اسطوره فانى فى اللَّه را بياد آورد ... و بعد خواند كه:

هر كه از تن بگذرد جانش دهند هر كه جان درداد جانانش دهند

هر كه بى سامان شود در راه دوست در ديار دوست سامانش دهند

گفتم: آيا ما نيز مى توانيم او را بخوانيم چون ابراهيم؟

گفت: همان معبودى كه به ابراهيم چنين عزّت و عظمتى عطا فرموده ما را نيز به خويش خوانده است: «أدعونى، أستجبْ لكم.»

هر كه نفس بت صفت را بشكند در دل آتش گلستانش دهند

آيا در اين هجرت، او را مى خوانيم، يا اينجا نيز به خويش مشغوليم؟!

اين قضيّه گذشت تا او را در مطاف ديدم كه چون پروانه گرد شمع بيت مى گردد، مكرّر و مكرّر، گفتم: چه مى كنى؟ گفت: اندوه فراق را بيابان مى برم، آنقدر مى گردم تا راهى به درون پيدا كنم.

حيف از آنهمه عمر ...

حسرت دورى بى عنانم كرده بود.

ظلمات شب نفس، گمراهم ساخته بود. اندوه فراق بى طاقتم نموده بود. تو نمى دانى از هجر او چه مى كشم ... سالها گذشت و من به خويش مشغول بودم، در خواب بودم، خوابى سنگين، خواب نبود، مرگ بود، غفلت بود ...

به من سرمايه فراوان داده بودند كه براى كمال و سعادت خويش بكارگيرم. امّا همه را بى حاصل از دست دادم.

گفتم: كدام سرمايه؟

ص: 196

گفت: سالها عمر به من داده بودند كه تباهش كردم بى هيچ انتفاعى، چشمانى بينا داده بودند كه آنها را بر حق و حقيقت بستم و بر زخارف دنيا گشودم.

گوش هايى شنوا داده بودند كه بر فرياد مظلومانه فطرت و وجدانم كه روز به روز پژمرده تر مى شد و بسوى مرگ مى رفت، بستم و نداى حق طلبى درون را نشنيدم.

دلى پاك و فطرتى سالم به من داده بودند كه در كشاكش خودخواهى ها و داد و ستدهاى مادى و دنيوى بسرعت نابود مى شد و من توجّه نكردم.

دست و پاهايى قدرتمند و توانا داده بودند كه بر سر ديگران كوفتم به ناحق و از ديگران ستدم به زور ... از ولى نعمتم، دوستم و دوستدارم گريختم و به طرف شيطان رفتم. نور را رها كردم و به سوى ظلمت دويدم ... خدا و خدايى ها را رها كردم و به دنيا چسبيدم و ...

سالها گذشت و تو مرا به خويش مشغول كردى، اى نفس! جز دنيا چيزى نبود، نماز خواندم امّا بطرف دنيا خواندم، روزه گرفتم امّا فقط چند ساعت آب و غذا نخوردم، آنچه دروغ و غيبت بود مرتكب شدم، از مال خود بخشيدم امّا به منّت و اذيّت ريا، باطلش كردم. آموزگار خلق بودم، امّا خود الف و باى معرفت را نشناختم ...! امّا اينك از كوى يار، نسيم رحمت وزيدن گرفته است و من در بيت عتيق و مهبط وحى هستم، در خانه گرامى ترين خلق خدا، محمد مصطفى- ص- و پاك ترين گوهرهاى خزانه الهى، عترت محمّد- عليهم السلام- اينك مجالى كوتاه يافته ام، چند روزى درِ دوست به رويم باز شده است، بايد خيلى مفلوك و بيچاره باشم كه از اين فرصت بى نظير استفاده ننمايم و آن را صرف گفت و شنود، تفريح، بازار، تجارت و سياحت كنم ...!

اى نفس ...!

اى نفس!

شبها را با دعا و تلاوت قرآن به روز خواهم آورد،

روزها را در طواف و عبادت خواهم بود،

در عرفات و منا با تحمّل و تأمّل مأنوست خواهم كرد،

در مشعر محاسبه ات خواهم نمود،

پس از مشعر، سنگها بر سرت خواهم كوفت،

ص: 197

در منا تو را با همه زشيتها و زشت خويى هايت به مسلخ خواهم برد،

اى نفس به دنيا چسبيده!

تو را در پيش پاى ولادت دوباره فطرتم قربانى خواهم كرد و اين بار، پاك و اميداوار، به بيت امن الهى بازخواهم گشت ... وپس از آن نفس تجارت پيشه را نيز لگام خواهم زد تا هر عبادتى را به قصد دنيا انجام ندهد و در اين سرزمين مقدّس كه وجب به وجب آن جاى پاى رسول خدا و خاندان مطهّر اوست قدر حضور بداند و توفيق رستگارى را از من نگيرد ...

در عرفات او را ديدم كه در عين گرماى طاقت فرسا، به كار مشغول است و چون از كار اندكى فراغ مى يابد، از چادرها بيرون مى رود و زمزمه مى كند، پس از مدتى فهميدم روزه است عجبا! گرماى عرفات، فشار تشنگى و گرسنگى و روزه؟! تازه، كارگرى هم مى كرد و هيچكس نمى فهميد روزه است، بى وقفه كار مى كرد و به ديگران رسيدگى مى نمود، به او گفتم: رفيق! تو هم بيا مثل ديگران قدرى گردش كنيم، شبها كه در مكه و مدينه دوستان دورهم جمع مى شوند و با هم سخن مى گويند تو نيز در جمع ما شركت كن، در مكه اجناس فراوانى هست، براى تهيه سوغات گاهى بيا به بازار برويم ...

گفت: همه ارزانى تو، من گرفتارم، دلم جاى ديگرى است، گمشده دارم، بايد گمشده خود را پيدا كنم، گفت و رفت ...

به بقيع مى روم

در حرم رسول خدا بوديم، او مرتب نماز مى خواند و قرآن تلاوت مى كرد. اواخر شب بود قرآن را بست و كنار گذاشت و بعد نگاهى حسرت بار به ضريح رسول اكرم- ص- انداخت، سلام داد، تعظيمى كرد و به راه افتاد، چند قدم كه رفت به او گفتم: اينجا مى دانى كجاست؟

مى گويند اينجا مكان مقدّسى است، اينجا ...، بانگرانى پرسيد: اينجا چيست؟ چه خبر بوده؟

گفتم مى گويند اينجا گل سرسبد خلقت ... پرپر شده، اينجا فاطمه ...

كه فريادش بلند شد به شيون، زانو زد و نشست و گريست. زمين را بوسيد و بوسيد، مى گفت: خدايا چه كشيد رسول تو، آنگاه كه فاطمه ...

صبح زود كه مى رفت گفتم كجا مى روى؟ گفت: ديشب كه آن داستان را شنيدم خواب نداشتم، دلم قرار ندارد، مى روم به سراغ دوست ترين دوستان خدا! تا لااقل از ايشان مددى

ص: 198

گيرم و عقده دل واكنم. گفتم كجا؟ گفت: به سراغ آنها كه كريم ترين و مهربان ترين خلق خدايند. آنها كه به دشمنان خويش نيز محبّتى خداگونه دارند ... آنها كه از آب زلال پاك تر، و از نسيم لطيف ترند، مى روم تا با ايشان حديث ها كنم، و در محضرشان فيضى بجويم و اين روح تشنه و بى تاب را قطره اى آب معرفت به كام بچكانم.

مى روم تا از ايشان نورى بگيرم و از سرگردانى ظلمات نفس و بردگى خويش رهايى يابم.

به بقيع مى روم ...

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109