ميقات حج-جلد 9

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

با انتشار اين شماره، فصلنامه «ميقات حج» سوّمين سال نشر خود را آغاز مى كند. استقبال گسترده دانشمندان، انديشه مندان و فرهيختگان كشور بيانگر جاى خالى مجله اى تخصصى ويژه حج، در ميهن اسلامى بود. عزيزان فراوانى ما را در اين اقدام ستودند و با ارائه مقالات علمى و تحقيقى و ارسال خاطرات زيبا و جالب، اشعار و سروده هايى نغز و شيرين، در ادامه كار ياريمان دادند و نتيجه آن شد كه پژوهشها و مقالات نشر يافته در ميقات، گاه از ابتكار، نوآورى، تصحيحِ يافته هاى تاريخى نيز برخوردار بود.

اينگونه مقالات زمينه دگرگونى در برخى از باورهاى پيشين را فراهم و انگيزه پژوهش و تحقيق درباره دهها و صدها مسأله دقيق و مهمّ حجّ را به وجود آورد.

محققان و عالمان ارجمند و گرانسنگ با ارائه مقالات علمى و سودمند درباره «بيت الاحزان»، «وادى محسِّر»، «شعب ابى طالب»، «حجّ اكبر»، «حجّ ابراهيمى- حجّ جاهلى»، «استطاعت» و ... تصورى جديد براى خوانندگان ارزشمند ميقات آفريدند.

سرمقاله

ص: 2

ميقات گاهى به مسائل اجرايى حج نيز پرداخته و در چند و چونى آن سخن گفته است و ما بر اين باوريم كه بايد اين مسائل نيز در اين نشريه ميدان شايسته اى بيابد؛ چرا كه در مسائل اجرايى حج نيز جاى بحث و سخن فراوان است. زمزمه خصوصى سازى حج و عمره همچون تجربه اعزام زائر به سوريه توسط بخش خصوصى وجود دارد، اينك بايد از سر تنبّه و دقت نگريست كه آيا براستى اعزام قدرتمندانه زائران بانظم و ترتيبى خداپسندانه و عزّتمند بوسيله سازمان حج و زيارت و با اشراف و نظارت نماينده محترم ولى فقيه در امور حج و زيارت و مديريت مديرانى متعهد و تلاشگر و هدايت روحانيانى گزينش شده و با اخلاص و سختكوش، به مصلحت و زيبنده نظام مقدس جمهورى اسلامى است و يا آن كه بايد راهى ديگر جستجو كرد؟ وبراى جهاتى، از اين همه تن زد؟

مسائل و موضوعات فراوان و مهم ديگرى نيز وجود دارد كه بايد كاوشى تازه درباره آن صورت گيرد، زيرا حج دامنه اى بس گسترده داشته و بسيارى از رازها و رمزهاى عرفانى، معنوى، اجتماعى، سياسى، فقهى، فرهنگى و اقتصادى آن هنوز ناشناخته مانده است.

گرچه ميقات بدنبال آن نيست تا حرفهايى رامطرح كند كه كسى آن را نگفته و يا به قلم نياورده است، ليكن ازانديشه هاى نو، طرح ها و راه حل هاى كارساز در حلّ مشكلات و معضلات فراوان حج استقبال كرده و هر گونه انتقاد سازنده را در بهره ورى هر چه بهتر و بيشتر از اين واجب بزرگ دينى، به بحث و تبادل نظر خواهد گذاشت، ودست تمامى بزرگوارانى را كه ما را در اين امر مهم يارى دهند، به گرمى خواهد فشرد و از آثار آنان استقبال خواهد كرد و توفيق از خداوند دانا و بزرگ است.

مدير مسؤول

ص: 3

حجّ در كلام و پيام امام راحل- حضرت آيةاللَّه العظمى امام خمينى- قدس سره الشريف-

از نكاتى كه حجاج محترم بايد به آن توجه كنند، اين كه مكه معظمه و مشاهد مشرفه، آينه حوادث بزرگ نهضت انبيا و اسلام و رسالت پيامبر اكرم است. جاى، جاى اين سرزمين محل نزول و اجلال انبياى بزرگ و جبرئيل امين و يادآور رنج ها و مصيبت هاى چندين ساله اى است كه پيامبر اكرم- ص- در راه اسلام و بشريّت متحمّل شده اند و حضور در اين مشاهد مشرفه و امكنه مقدسه و در نظر گرفتن شرايط سخت و طاقت فرساى بعثت پيامبر، ما را به مسؤوليت و حفظ دستاوردهاى اين نهضت و رسالت الهى بيشتر آشنا مى كند، كه واقعاً پيامبر اكرم- صلى الله عليه و آله- و ائمه هدى در چه غربت هايى براى دين حق و امحاء باطل، استقامت و ايستادگى نموده اند و از تهمت ها و اهانت ها و زخم زبان هاى ابولهب ها وابوجهل ها و ابوسفيان ها نهراسيده اند و در عين حال شديدترين محاصره هاى اقتصادى در شعب ابى طالب، به راه خود ادامه داده اند و تسليم نشدند و سپس با تحمل هجرت ها و مرارت ها در مسير دعوت حق و ابلاغ پيام خدا و حضور در جنگ هاى پياپى و نابرابر و مبارزه با هزاران توطئه و كارشكنى ها به هدايت و رشد همّت گماشته اند كه دل صخره ها و سنگ ها و بيابان ها و كوه ها و كوچه ها و بازارهاى مكّه و مدينه پر است از هنگامه پيام رسالت آنان كه اگر آنها به زبان و به سخن

ص: 4

مى آمدند و از راز و رمز تحقق «فاستقم كما امرت» (1) پرده برمى داشتند، زائران بيت اللَّه الحرام درمى يافتند رسول خدا براى هدايت ما و بهشتى شدن مسلمانان چه كشيده اند و مسؤوليت پيروان او چقدر سنگين است. و ملت شهيد داده ايران اگر چه در طول دوران مبارزه و جنگ و حوادثِ ديگر انقلاب مظلوميت ها و سختى ها و درد و رنج هاى فراوان ديده است و جوانان و عزيزان گرانقدرى را تقديم راه خدا كرده است ولى يقيناً وسعت مظلوميت ها و سختى هايى كه بر پيشوايان ما رفته است، به مراتب بالاتر از مسائل ماست. (2)***

كعبه معظمه، يكتا مركز شكستن اين بت هاست. ابراهيم خليل در اول زمان و حبيب خدا و فرزند عزيزش مهدى موعود روحى فداه در آخر زمان از كعبه، نداى توحيد سر دادند و مى دهند. خداوند تعالى به ابراهيم فرمود: «و أذِّن فى الناس بالحجّ يأتوكَ رجالًا و عَلى كُلِّ ضامِرٍ يأتين مِن كلّ فجٍّ عميقٍ». (3)

و فرموده: «... و طهر بيتِىَ للطّائفين والقائمين والرُّكَّعِ السُّجود» (4) و اين تطهير از همه ارجاس است كه بالاترين آنها شرك است كه در صدر آيه كريمه است. (5)

و در سوره توبه مى خوانيم: «و أذان مِن اللَّه و رسوله الى الناس يوم الحجّ الأكبر ان اللَّه برى ء من المشركين و رسوله ...». (6) پى نوشتها:


1- هود: 112.
2- از پيام برائت حضرت امام خمينى- ره- به زائران بيت اللَّه الحرام مورخ 6/ 5/ 66- صحيفه نور، ج 20، ص 132.
3- حج: 27.
4- حج: 26.
5- از پيام امام خمينى- ره- به زائران بيت اللّه الحرام و مسلمانان جهان به مناسبت فرا رسيدن عيد سعيد قربان مورخ 12/ 6/ 63. صحيفه نور، ج 17، ص 87.
6- توبه: 3.

ص: 5

حج از ديدگاه مقام معظم رهبرى- حضرت آيةالله خامنه اى- مدظله العالى-

... حج عبادت است و ذكر و دعا و استغفار، اما عبادتى و ذكر و استغفارى در جهت ايجاد حيات طيّبه امت اسلامى و نجات آن از زنجيرها و غل هاى استعباد و استبداد و خداوندان زر و زور، و تزويق روح عزّت و عظمت به آن و زدودن كسالت و ملالت از آن. اين است حجّى كه از پايه هاى دين به شمار رفته و اميرالمؤمنين على- عليه السلام- در نهج البلاغه آن را علم اسلام و جهاد هر ناتوان و برطرف كننده فقر و تنگدستى و مايه تقرّب و نزديكى اهل دين به يكديگر شمرده است واين است آن حجى كه بندگان مجاهدِ خدا، همه ساله از ايران با شوق و شور بدان روى مى آورند و برائت از آمريكا و صهيونيسم و نفى ولايت استكبار و شعار براى تعميم ولايت الهى را شرط اصلى آن مى شمرند، و اين است آن حجى كه سيلى خوردگان از اسلام و انقلاب و در رأس آنان آمريكاى جنايتكار از آن احساس خطر مى كردند ...

اينجاست كه سخن امام فقيد، آن «داعى الى اللَّه» و «فانى فى اللَّه» آشكار مى شود كه اسلام را به اسلام ناب محمدى- ص- و اسلام آمريكايى تقسيم مى كرد.

ص: 6

اسلام ناب محمدى، اسلام عدل و قسط است. اسلام عزت و اسلام حمايت از ضعفا و پابرهنگان و محرومان است. اسلام دفاع از حقوق مظلومان و مستضعفان است. اسلام جهاد با دشمنان و سازش ناپذيرى با زورگويان و فتنه گران است. اسلام اخلاق و فضيلت و معنويت است.

اسلام آمريكايى، چيزى به نام اسلام است كه در خدمت منافع قدرتهاى استكبارى و توجيه كننده اعمال آنهاست. بهانه اى براى انزواى اهل دين و نپرداختن آنان به امور مسلمين و سرنوشت ملتهاى مسلمان است. وسيله اى براى جدا كردن بخش عظيمى از احكام اجتماعى و سياسى اسلام از مجموعه دين و منحصر كردن دين به مسجد است (و مسجد نه به عنوان پايگاهى براى رتق و فتق امور مسلمين، چنانكه در صدر اسلام بوده است، بلكه به عنوان گوشه اى براى جدا شدن از زندگى و جدا كردن دنيا و آخرت).

اسلام آمريكايى، اسلام انسانهاى بى درد و بى سوزى است كه جز به خود و به رفاه حيوانى خود نمى انديشند. خدا و دين را همچون سرمايه تجّار، وسيله اى براى زراندوزى يا قدرت طلبى مى دانند و همه آيات و رواياتى را كه برخلاف ميل و منفعتشان باشد بى محابا به زاويه فراموشى مى افكنند و يا وقيحانه تأويل مى كنند. اسلام آمريكايى، اسلام سلاطين و رؤسايى است كه منافع ملتهاى محروم و مظلوم خود را در آستانه آلهه آمريكايى و اروپايى قربان مى كنند و در مقابل به حمايت آنان براى ادامه حكومت و قدرت ننگين خود چشم مى دوزند ...

آرى اين اسلام آمريكايى است كه مردم را به دورى از سياست و فهم و بحث و عمل سياسى مى خواند ولى اسلام ناب محمدى سياست را بخشى از دين و غيرقابل جدايى از آن مى داند و همه مسلمين را به درك و عمل سياسى دعوت مى كند و اين چيزى است كه ملت هاى

ص: 7

مسلمان بايد همواره از امام فقيد خود و زبان گوياى اسلام بياد داشته باشند. (1) پى نوشت:


1- از پيام رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيةالله خامنه اى- مد ظله العالى- به مناسبت ايام حج، ذيحجه 1409 ه. ق. مطابق تيرماه 1368 ه. ش.

ص: 8

جمرات كجاست؟

مهدى پيشوايى- حسين گودرزى

راز و رمزهاى حج

حج در اسلام اسرارى دارد. حج عبادتى است ذكرى و عملى، و هر عملى اشاره اى دارد به رازى تاريخى و رمزى در گذشته هاى دور تاريخ كهن پيامبران، بويژه مى توان گفت سراسر اعمال و اذكارش ايماء و اشاره به سرگذشت شيخ الأنبيا، حضرت ابراهيم- ع- و خاندان او است: قرنها است كه حاجيان، ميان دو كوه صفا و مروه در «سعى» اند به ياد هاجر، و در منا «قربانى» مى كنند به ياد اسماعيل، و «لبيك» خداى يكتا را مى گويند به اجابت از دعوت قهرمان توحيد، ابراهيم- ع-، از شيطان ابراز نفرت مى كنند به پيروى از ابراهيم، ابراهيمى كه مورد ابتلا و آزمايش خداوند قرار گرفت: و اذا بتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتهمنّ» (1) « (به خاطر بياور) هنگامى را كه خداوند ابراهيم را با وسائل گوناگونى آزمود و او بخوبى از عهده آزمايش در همه آنها برآمد» كه بنا به نقل ابن عباس در چهار مورد از مشاعر (مراسم حج) آزموده شده است: 1- طواف 2- سعى بين صفا و مروه 3- رمى جمار (سنگ زدن به سه جمره) (2) 4- افاضه (كوچ از عرفات به مشعر).

پس شايسته است تاريخچه اين ابتلات كه ريشه يك فريضه بزرگ گشته است، مورد بررسى قرار گيرد. اينك در اين نوشتار، ابتدا به تاريخچه يكى از آنها؛ يعنى جمرات مى پردازيم و سپس جايگاه آنها را مورد بررسى قرار مى دهيم:

جمرات سه گانه


1- بقره: 124.
2- طبرى، تاريخ الأمم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 1، ص 144.

ص: 9

جمرات نام سه محل در منا است كه اگر از سمت مكه، رو به منا برويم، از دامنه كوهى كه فاصل ميان مكه و منا است، شروع مى شود، و به طرف عمق منا تا حدود 270 متر پيش مى رود و در زمان ما، هر يك بصورت ستونى چهارگوش است كه از سنگهاى برهم چيده شده، با ملاطى از سيمان ساخته شده و چهار طرفش باز است جز جمره عقبه كه در گذشته فقط يك طرفش باز و آزاد بوده؛ زيرا به كوه متصل بوده است و در سالهاى اخير كه كوه برداشته شده بود، در جانب كوه، ديوارى سيمانى، آن سمت را پوشانيده بود، ولى در موسم حج سال 1372 ه. ش. مشاهده شد كه ديوار پشت آن را برداشته اند و آن نيز شكلى چون دو ستون ديگر پيدا كرده است.

هر يك از جمرات نامى دارد: به ترتيب از سمت منا رو به مكه، به اوّلى «جمره اولى» و به دومى «جمره وُسطى» و به آخرى «جمره عَقَبه» مى گويند. شايد علت اين نامها اين باشد كه چون حاجى از مشعر به طرف منا حركت مى كند و از دل منا به جانب جمرات روى مى آورد، نخستين جمره اى كه به آن مى رسد، جمره اولى است و سپس جمره وسطى و بعد جمره عقبه.

سابقه تاريخى رمى جمرات

گفته شد كه اعمال حج سرشار از ايماء و اشاره به آزمايشها و نيايشهاى ابراهيم خليل- ع- و از آن جمله «رمى جمرات»؛ يعنى سنگريزه زدن به سه محل ياد شده است كه بايد روز عيد قربان و روز يازدهم و دوازدهم و در مواردى روز سيزدهم ذيحجه انجام گيرد.

گرچه اين عمل، تعبّدى است و بايد به قصد قربت انجام گيرد؛ زيرا جزئى از فريضه بزرگ حج است اما اشكالى ندارد كه تاريخچه آن در

ص: 10

گذشته هاى دور؛ يعنى روزگاران پيامبران، از نظر روايات بررسى شود.

مطالبى كه پيرامون سابقه تاريخى رمى جمرات گزارش شده است، متفاوت است: در برخى روايات، سابقه اين عمل تا زمان حضرت آدم كشانده شده و برخى ديگر سابقه تاريخى آن را تا ابراهيم- ع- مى رسانند. در مورد حضرت ابراهيم- ع- نيز سخن به اختلاف است:

پاره اى روايات، آن را از تعاليم جبرئيل به ابراهيم هنگام آموزش مناسك حج مى داند و پاره اى ديگر ظهور شيطان به ابراهيم و سنگ انداختن ابراهيم به او را آغاز پيدايش اين عمل معرفى مى كند و دسته ديگر، آن را يادآور سنگهايى مى داند كه ابراهيم- ع- به قوچ قربانى زد. اينك به تفصيل، همه اين روايات را نقل مى كنيم:

1- از امام صادق- ع- نقل شده است: نخستين كسى كه «رمى جمار» نمود (به جمرات سنگ انداخت) آدم- ع- بود. (1) چون خداوند اراده فرمود كه آدم را توبه دهد، جبرئيل را نزد او فرستاد، جبرئيل گفت:

خداوند مرا نزد تو فرستاده تا مناسكى كه بوسيله آن توبه تو پذيرفته مى شود به تو آموزش دهم و آنگاه او را به مشاعر (عرفات، مشعر و منا) بود. وقتى كه خواست او را از منا به طواف خانه خدا آورد، در ناحيه جمره عقبه شيطان بر آدم آشكار گشت و از او پرسيد: آهنگ كجا دارى؟ جبرئيل به آدم گفت: او را هفت سنگ بزن و با انداختن هر سنگى تكبير بگو. آدم چنانكه جبرئيل گفت، انجام داد و شيطان رفت.

جبرئيل روز دوم دست آدم را گرفت تا به جمره اولى رسيد. ابليس بر او آشكار شد، جبرئيل گفت: هفت سنگ به او بزن و با هر سنگى تكبير بگو. آدم چنان كرد. ابليس رفت و دوباره در محل جمره وسطى بر او آشكار شد و به آدم گفت: آهنگ كجا دارى؟ جبرئيل گفت: او را هفت سنگ بزن و با هر سنگى تكبير بگو، و آدم چنان كرد و ابليس فرار كرد و اين عمل را تا چهار روز انجام داد و جبرئيل بعد از آن به آدم گفت:


1- صدوق، علل الشرائع، قم، مكتبة الداورى، صص 423؛ شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، قم، مؤسسة آل البيت، ج 14، ص 54 و 55.

ص: 11

شيطان را بعد از اين هرگز نخواهى ديد. (1)

2- چون ابراهيم از ساختن خانه خدا فارغ گشت، جبرئيل مناسك و آداب حج را به او آموخت و چون وارد منا شدند و از ناحيه «عقبه» فرود آمدند، شيطان در ناحيه جمره عقبه بر او آشكار شد، جبرئيل گفت: او را سنگ بزن، ابراهيم هفت بار او را سنگ انداخت و شيطان پنهان شد. دوباره در جمره وسطى بر او ظاهر شد، جبرئيل گفت: او را سنگ بزن، ابراهيم هفت بار سنگ انداخت و شيطان پنهان شد. براى بار سوم در محل جمره اولى بر او آشكار شد. مجدداً جبرئيل گفت: او را سنگ بزن، ابراهيم نيز هفت سنگ بر او زد و شيطان مخفى شد. (2)

3- در گزارشى ديگر چنين آمده است: چون ابراهيم از ساختن خانه خدا فارغ گشت، گفت خداوندا كار را به سامان رساندم، اينك مراسم را به ما تعليم فرما. خداوند جبرئيل را فرستاد كه ابراهيم را حج ياد دهد.

روز قربانى كه فرا رسيد شيطان بر او آشكار گشت، جبرئيل گفت: او را سنگ بزن، ابراهيم هفت سنگ انداخت و فردا و روز سوم نيز چنين كرد: (3) «بروسوى» مؤلف تفسير «روح البيان» نيز علت مشروع شدن «رمى جمرات» را همين مى داند. (4)

4- طبرى رمى جمرات را يادآور سنگهايى مى داند كه ابراهيم خليل به قوچ قربانى زد. در ترجمه تفسير طبرى، در اين باره چنين آمده است:

پس جبرئيل- عليه السلام- آن كبش را كه آورده بود بدست اسماعيل داد تا فدا كند و آن كبش از دست او بجست و بدويد و از آن كوه فرو آمد و به كوه منا برشد و آن جايگاه كه امروز قربانى كنند، و حاجيان قربان آنجا كنند و سنگ اندازند. و خداى تعالى خواست كه جايگاه قربان بدين كوه (منا) باشد و ابراهيم- عليه السلام- از پس آن كبش


1- صدوق، همان كتاب، ص 401.
2- ازرقى، اخبار مكه، قم، منشورات الشريف الرضى، ج 1، ص 67؛ ياقوت حموى، معجم البلدان، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1399 ه. ق.، ج 4، ص 465، كلمه كعبه.
3- ازرقى، همان كتاب، ص 71- بنا به نقل رفعت پاشا، طبرانى، حاكم نيشابورى و بيهقى نيز چنين معنايى را نقل نموده اند. مرآة الحرمين، ج 1، ص 137
4- روح البيان، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 7، ص 475.

ص: 12

همى دويد، و آن كبش چون به جايگاه قربان رسيد آنجا بايستاد و پيشتر ابراهيم سنگ بيانداخت و آن گاه كبش بايستاد و اسماعيل برفت و او را بگرفت و ابراهيم بيامد و او را قربان كرد و آن جايگاه كه امروز حاجيان قربان كنند و سنگ اندازند.

و آن بيست و يك سنگ كه ابراهيم- عليه السلام- به آن كبش انداخت و به سر راه آن نيز سنتى گشت كه حاجيان چون بدان جايگاه رسند سه روز هر روزى ايشان را بيست و يك سنگ ببايد انداخت. (1)

5- روايات منقول از امامان شيعه، با گزارش سوم سازگار است. اين روايات از طريق ائمه از پيامبر اسلام- ص- نيز نقل شده است و از اين نظر از اهميت بيشترى برخوردار است. چنانكه از امام صادق- ع- نقل شده است: نخستين كسى كه «رمى جمار» كرد، آدم بود. بعد از آن جبرئيل نزد ابراهيم آمد و گفت: اى ابراهيم سنگ بزن، ابراهيم به جمره عقبه سنگ انداخت زيرا شيطان نزد جمره بر او آشكار شده بود. (2)

طبق روايت ديگرى، على بن جعفر از برادرش امام موسى بن جعفر پرسيد: چرا «رمى جمره» مشروع شده است؟ امام پاسخ داد: چون شيطان لعين در محل جمرات بر ابراهيم- ع- ظاهر شد و ابراهيم بر او سنگ زد و سنت بر اين جارى گشت. (3)

همچنين امام چهارم از پيامبر- ص- و ائمه پيشين نقل مى كند: از اين رو به رمى جمره دستور داده اند كه ابليس لعين در محل «جمرات» بر ابراهيم آشكار شده و ابراهيم او را سنگ زده است و از اين جهت سنت بر اين جارى شده است. (4)


1- ترجمه تفسير طبرى، فراهم آمده در زمان سلطنت منصور بن نوح سامانى، به تصحيح حبيب يغمائى، ج 6، صص 1542- 1541.
2- صدوق، علل الشرائع، قم، مكتبة الداورى، ص 423؛ مجلسى، بحارالانوار، بيروت دارالوفاء، ج 96، ص 273.
3- صدوق، همان كتاب.
4- شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، قم، مؤسسة آل البيت، ج 14، ص 54 و 55.

ص: 13

روايات ديگر نيز كه در زمينه ثواب و آداب رمى جمرات از ائمه معصوم نقل شده است، اين معنا را تأييد مى كند؛ چنانكه از امام صادق- ع- روايت شده است:

هركس رمى جمره كند، خداوند به پاداش هر سنگى، گناهى از وى پاك مى كند. چون مؤمن سنگ اندازد، فرشته اى آن را مى گيرد و اگر غير مؤمن اندازد، شيطان به او ناسزا مى گويد و مى گويد: تو سنگ نزدى. (1) از اين رو جمرات سمبل شيطان شمرده مى شود و سنگ زدن به آنها نوعى اظهار نفرت و انزجار از شيطان محسوب مى گردد؛ چنانكه در دعاى «رمى جمرات» نيز به اين معنا اشاره شده است: «الله اكبر اللّهمّ ادحرْ عنّى الشيطان»؛ (2) «خدايا شيطان را از من دور گردان.»

رمى جمره در مراسم حج زمان جاهليت

از اسناد و شواهد تاريخى و نيز از اشعار شعراى عرب در عصر جاهليت استفاده مى شود كه در مراسم حج كه پيش از ظهور اسلام در ميان بت پرستان جزيرةالعرب برگزار مى شد (البته بصورت مسخ شده و تحريف يافته) رمى جمره نيز جزئى از اعمال حج بوده و از محل جمرات بنام «جمار» ياد مى شده است.

«ابن هشام» در حوادث عصر جاهليت مى نويسد: «غوث بن مُرّ» و پس از او فرزندانش متولّى كوچ حاجيان از عرفات به مشعر و از مشعر به منا و از منا به مكه بودند. روز كوچ از منا (يوم النّفر) كه فرا مى رسيد، مى بايست يكى از اين متوليان ابتدا خود رمى جمره كند و سپس به حجاج اجازه رمى دهد. كسانى كه شتاب داشتند كه رمى جمره كرده زودتر به سمت مكه حركت كنند، به وى مى گفتند: برخيز و سنگ بزن تا با تو سنگ بزنيم. او مى گفت: نه به خدا سوگند، دست نگهداريد تا


1- شيخ حر عاملى، همان كتاب، ج 10، ص 69، باب 1 رمى جمرات.
2- شيخ حر عاملى، همان كتاب، ج 10، ص 71، باب 3، رمى جمرات.

ص: 14

ظهر شود. شتابندگان او را با سنگ مى زدند و مى گفتند: واى بر تو، برخيز و سنگ بزن، ولى او همچنان خوددارى مى كرد. وقتى كه ظهر مى شد برمى خاست و سنگ مى زد و مردم نيز بر او سنگ مى زدند. (1)

در اوائل بعثت پيامبر اسلام- ص- كه جان آن حضرت از طرف قبائل بت پرست مكه بشدت مورد تهديد بود، ابوطالب، عموى حضرت، اعلام حمايت از پيامبر كرد و در اين باره قصيده بلندى سرود و طى آن به ذات اقدس خدا و به مظاهر مقدس حج مانند: كعبه، حجرالأسود، مقام ابراهيم و ... سوگند ياد كرد كه در حمايت از پيامبر خدا عقب نشينى نخواهد كرد. از آن جمله به جمره سوگند ياد كرد و گفت:

وبالجَمْرة الكبرى اذا صَمَدوا لها يَؤُمون قَذْفاً رأسها بالجنادل (2)

«سوگند به جمره كبرى، آن هنگام كه (حاجيان) مى خواهند با سنگ بر سرآن بزنند.»

از «ابن قيس رقيّات» سروده اى به اين صورت به دست ما رسيده است:

فمنى فالجِمار من عبد شمس مُقْفِرات، فَبَلْدَح فحِراء (3)

«سرزمين منا و جمار كه بى آب و علفند، و نيز منطقه بَلْدَح و حراء، همه از آن عبد شمس است.»

از مجنون [بنى عامر] نقل شده است كه گويا ليلى را در موسم حج در منا و خيف جستجو كرد و او را نيافت و با آه و حسرت چنين سرود:

وَ لَمْ ارَ ليلى بعد موقف ساعة بخيف مِنى ترمى جِمار المُحَصّب


1- ابن هشام، سيرةالنبى، قاهره، مطبعة مصطفى البابى الحلبى، ج 1، ص 125 و 126.
2- ابن هشام، همان كتاب، ص 293.
3- ياقوت حموى، معجم البلدان، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1399 ه. ج 1، ص 480، كلمه «بَلْدح».

ص: 15

و يبدى الحصى منها، اذا قذفت به من البرد اطراف البنان المَخَضّب (1)

«ليلى را نديدم كه پس از مقدارى توقف در خيف منا، در سرزمين مُحَصَّب، به جمار، سنگ بزند و هنگامى كه سنگريزه ها را پرتاب مى كند، سرانگشتان خضاب شده او، از زير لباسش نمايان گردد.»

اينها همه گواهى مى دهد كه رمى جمار در عصر جاهليت، جزئى از مناسك حج بوده است.

فقهاى شيعه و اهل سنت اتفاق دارند كه يكى از واجبات حج و اعمال منا، «رمى جمرات» است. همچنين تعداد سنگها و چگونگى انداختن آنها مورد اتفاق آنان مى باشد. اما چنانكه از مطالعه مناسك علما و مراجع دينى معاصر برمى آيد، اصل جمره را معين نفرموده اند. گويا به اعتماد اين كه محل آن در «منا» مشخص و روشن است، يا از باب اين كه تعيين موضوع به عهده مجتهد نيست، به صورت سربسته گفته اند:

«رمى جمره، يعنى ريگ انداختن به جمره كه نام محلى است در منا». (2) برخى از فقها اين مقدار نيز توضيح نداده اند، بلكه بطور اطلاق گفته اند: «از كارهاى واجب در منا رمى جمره است». (3) ولى توضيح نداده اند كه آيا مراد، ستونهاى سنگى است كه اينك در منا به نام «جمره» شناخته مى شوند يا اينكه زمين و محل ستونهاى كنونى است. (چنانكه فقهاى أهل سنت مى گويند.)

در هر حال با اين كه هيچ يك از فقها در مناسك روشن نساخته اند كه «جمره عبارت از ستونهاى سنگى است» اما فعلًا سيره حجاج شيعه اين است كه به ستونهايى كه در منا بنا شده، سنگ مى اندازند وآن را


1- ياقوت حموى، همان كتاب، ج 2، ص 412، كلمه «خيف».
2- مناسك حج، امام خمينى- ره- قم، پاسدار اسلام، ص 203.
3- آيت اللَّه گلپايگانى، مناسك حج، قم، دارالقرآن الكريم، ص 131؛ آيت اللَّه خوئى- ره- مناسك حج، نجف، ص 152.

ص: 16

جمره مى نامند. و بر اساس فتواى فقها كه شرط صحت رمى را «رسيدن سنگريزه به جمره» دانسته اند، (1) حاجيان رسيدن آن را به «بدنه» ستونها واجب مى دانند و اگر به دايره اطراف ستون بيفتد، صحيح نمى دانند.

ولى از كند و كاو در كتب لغت و كلام فقهاى سلف و سفرنامه هاى حج، چنين برمى آيد كه «جمره» نام آن محل و «زمين» است و ستونها فقط علامتند تا «زمينِ جمره» شناخته شود.

جمره در لغت

«جمره» در لغت به معناى آتش برافروخته و گداخته و همچنين به معناى ريگ مى باشد و جمع آن «جمار» است. عرب سنگريزه ها را نيز «جمار» مى نامد و محل جمع شدن ريگها در منا را «جمرات» مى گويند. به هرتلّ و پشته اى از ريگ نيز «جمره» مى گويند و از اين جهت محل سنگ ريزه ها را در «منا» جمره گفته اند كه با ريگها زده مى شود، و يا از اين جهت كه محل جمع شدن ريگهايى است كه به آن زده مى شود. (2) از «مصباح المنير فيومى» نيز برمى آيد كه نام «جمره» از نظر لغوى به اين مناسبت است كه محل اصابت سنگريزه ها است. (3) بنا بر اين ارتباطى با «عمودهاى» سنگى كه در زمان ما در آنجا منصوب است، ندارد.

وضع جمره در گذشته

آنچه از مطالعه و جستجو در تاريخ و سفرنامه هاى حج به دست


1- امام خمينى، مناسك حج، قم، پاسدار اسلام، ص 204.
2- طريحى، مجمع البحرين، لغت «جمره»- زبيدى، تاج العروس، بيروت، ج 10، كلمه «جمر».
3- در مصباح المنير فيومى آمده است: «كل شى ء جمعته فقد جمرته و منه «الجمرة» و هى مجتمع الحصى بمنى، فكل كومة من الحصى جمرة، والجمع جمرات».

ص: 17

مى آيد، اين است كه ستونهاى چهارگوشى كه امروزه ديده مى شود و حدود 9 متر ارتفاع و قطرهاى مختلف دارند، در ادوار گذشته تغيير شكلهايى پيدا كرده است و شايد اصلًا روزگارى اثرى از اين ستونها نبوده است.

چنانكه «محب الدين طبرى» (متوفاى 494 ه) مى گويد: «رمى» (محل انداختن سنگها) حد معينى ندارد جز اين كه بر فراز هر جمره، علمى برافراشته اند و آن عمودى است معلق و آويزان كه ريگها را به زير يا به اطراف آن «علم» مى اندازد، و احتياط اين است كه دور از آن محل نباشد. برخى از متأخرين آن را محدود به 3 متر از هر طرف نموده اند جز در «جمره عقبه» كه چون در كنار كوه واقع شده، فقط يك طرف دارد. (1) به احتمال قوى، اين «پرچم ها» كه «محب الدين طبرى» از آن ياد مى كند، در قرن پنجم براى اين در محل جمرات نصب شده بوده كه حاجيان محل «جمره» را گم نكنند و اشتباهاً به جاى ديگر سنگ نزنند، زيرا در آن زمان «منا» بيابانى بيش نبوده است و تعيين محل جمره نياز به نشانه اى داشته است.

چنانكه نقل كرده اند، در زمانهاى گذشته گاهى حجاج محل «رمى» را گم مى كردند و از روى اشتباه به جاى ديگر سنگ مى انداختند.

مى گويند در زمان حكومت متوكل عباسى مردم ناآگاه جاى «جمره» را تغيير دادند و در غير محل «رمى» سنگ مى انداختند. «اسحاق بن سلمة الصائغ» كه از طرف متوكل مسؤول امور حج و كعبه بود، پشت جمره عقبه، ديوارى ساخت تا محل رمى مشخص شود. (2)

«ابن جُبَير اندلسى» (539- 614 ه) در سفرنامه خود، در وصف جمره


1- ابراهيم رفعت پاشا، مرآة الحرمين، قاهره، دارالكتب المصرية، افست تهران، المطبعة العلمية، ج 1، ص 48.
2- ابراهيم رفعت پاشا، همان كتاب، ج 1، ص 329؛ برخى از فقها و علماى بزرگ شيعه كه حدود چهل سال پيش به حج مشرف شده اند تأييد مى كنند كه ستونهاى كنونى جمرات، در آن زمان وجود نداشته و تنها علامتى از يك چوبه تير بر بالاى محل جمرات آويزان بوده است. از آن جمله حجةالاسلام آقاى حاج شيخ على افتخارى گلپايگانى كه از مطلع ترين و آگاه ترين افراد در مسائل حج است، در گفتگوى حضورى، اين موضوع را نقل مى كرد.

ص: 18

عقبه مى گويد: در اول منا از سمت مكه واقع شده است و در سمت چپ كسى كه عازم مكه است، قرار گرفته و در وسط راه واقع است و به علت ريگهاى جمرات كه در آن جمع شده، بلند شده است. و در آن عَلَم و نشانه اى همچون نشانه هاى حرم كه گفتيم، نصب شده است.

آنگاه در مورد جمره وسطى و اولى مى گويد:

بعد از جمره عقبه، محل جمره وسطى است، و آن نيز نشانه اى دارد و بين اين دو، به اندازه پرتاب يك تير فاصله است. و پس از آن به جمره اولى مى رسد كه فاصله اش با آن، به اندازه فاصله با ديگرى است. (1)

«ميرزا محمد حسين فراهانى» در سفرنامه خود (2) در وصف جمرات مى گويد:

«در بازار منا سه علامت از گچ و آجر به قد دو ذرع درست كرده به فاصله هزار ذرع به يكديگر و يكى را جمره اول و يكى را دويم و يكى را سويم مى گويند. (3) جمره در كتب فقها

1- شهيد اول در «دروس» فرموده است: «جمره بناى مخصوص يا محل و اطراف آن است كه ريگها در آن جمع مى شوند». (4) 2- شهيد ثانى قول ديگرى به صورت «قيل» (گفته شده) نقل مى كند و مى گويد: به محل جمع شدن ريگها جمره گفته اند و برخى ديگر


1- رحلة ابن جبير، بيروت، دارصادر، 1384 ه.، ص 136.
2- سفر وى در سال 1302- 1303 ه. صورت گرفته است.
3- سفرنامه ميرزا محمد حسين فراهانى، به كوشش مسعود گلزارى، تهران، انتشارات فردوسى، 1362 ه. ش؛ ص 208.
4- الجمرة البنأ المخصوص او موضعه و ما حوله بما يجتمع من الحصى، شرح لمعة، تهران، دارالكتب الأسلاميه، ج 1، ص 234.

ص: 19

«زمين» آن محل را جمره ناميده اند. (1)

در برخى از كتب فقهى استدلالى، چنين آمده است: «اهل لغت و فقه درباره «جمره» اختلاف نظر آشكار دارند، ولى شكى نيست كه سنگ انداختن به آن موضع خاص، كافى است و در صورت شك در اين كه آيا آن محل وسيع است يا تنگ؟ در صورتى كه اصل محل رمى معلوم باشد، اصل برائت جارى مى شود و مقيد به حد معينى نمى گردد. (2) از اين فتواها چنين استفاده مى شود كه جمره حد معينى- كه خود ستونها باشد- ندارد و اين كه شهيد اول محلى را كه «ريگها در آن جمع مى شود»، جمره مى داند و يا برخى از فقها در صورت شك در وسعت و تنگى محل رمى، اصل برائت جارى مى كنند، همه حاكى از اين است كه جمره وسيعتر از بناهاى فعلى در منا است.

از اينها گذشته فقها در مسائل مربوط به رمى جمره، گاهى از «جمره» به «ارض» (زمين) تعبير نموده اند كه حكايت از اين دارد كه نزد فقها، آن «زمين» جمره است نه ستونها:

اگر ريگ را انداخت و در «محمل» (كجاوه) افتاد يا بر پشت مركبى اصابت كرد و سپس روى زمين افتاد كفايت مى كند. (3) اين گونه تعبير و مشابه آن، در كتب فقهى، در طرح مسأله رمى جمرات، فراوان آمده است كه چند نمونه آن را در پاورقى ملاحظه مى فرماييد. (4) علاوه بر فتاواى فقها، تعبير «ارض» در مورد محل رمى، در برخى از روايات نيز آمده است. مثلًا در بعضى از نسخه هاى «فقه الرضا» چنين


1- الجمرة قيل مجمع الحصى و قيل هى الأرض، شرح لمعه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 1، ص 234.
2- اما الجمرة فقد اختلف ارباب اللغة فاحشاً و لكن لاريب فى الاكتفاء بذلك الموضع الخاص فى الرمى و على تقدير الشك فى كونه ضيّقاً او وسيعاً بعد ثبوت الأصل يحكم بالبرائة و عدم التقييد ... كتاب الحج تقريرات آيةاللَّه محقق داماد، عبداللَّه جوادى آملى، ج 3، ص 116.
3- اذا رمى حصاة و وقعت فى محمل او على ظهر بعير ثم سقطت على الأرض اجزأت، ابن زهره، الغنية، ضمن الينابيع الفقهيه- الحج- چ اول، تهران، مركز بحوث الحج و العمرة، 1406 ه. ق، ص 442.
4- و اذا رمى بحصاة فوقعت فى محمل او على ظهر بعير ثم سقطت على الأرض اجزأت- نظام الدين ابى الحسن الصهرشتى، اصباح الشيعة بمصباح الشريعة ضمن مجموعة الينابيع الفقهيّة- حج- چ 1، تهران، مركز بحوث الحج و العمرة، 1406 ه. ق، ص 264. - و اذا رمى جمرة بحصاة فوقعت فى محملة اعاد مكانها غيرها، فان اصابت شيئاً و وقعت على الجمرة فلا اعادة عليها، قاضى ابن البرّاج، المهذب الحج، ضمن مجموعه ينابيع الفقهيّة، چ 1، تهران، ص 338. - «... ولو وقعت الحصى على شئ و انحدرت على الجمرة جاز ...، شرايع الإسلام ضمن الينابع الفقهية- حج- ص 635. - و كذا كفى لو وقعت الحصى على غير ارض الجمرة ثم و ثبت اليها بواسطة صدم الأرض و شبهها، شرح لمعة، تهران، دارالكتب الإسلاميه، ج 1، ص 234.

ص: 20

روايت شده است:

«و ان رميت بها فوقعت فى محمل اعدل مكانها، و ان اصاب انسانا ثم او جملا، ثم وقعت على الأرض اجزأه». (1)

آيا با توجه به اين قرائن و شواهد، نمى توان نتيجه گرفت كه مقصود از جمره زمينى است كه ستونهاى كنونى در آن ساخته شده است، نه خود ستونها؟ بنابر اين اگر سنگريزه به ستونها نخورد و در حوضچه اطراف آنها بيفتد، كافى خواهد بود؟

طبعاً در نهايت، آراء و فتاواى فقها و مراجع محترم تقليد در اين مورد تعيين كننده است.

پى نوشتها:


1- حاج ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، قم، مؤسسه آل البيت، ج 10، ص 71.

ص: 21

حلق و تقصير

احمد زمانى

حلق و تقصير در حج تمتع و عمره مفرده

سر تراشى (حلق) و كوتاه كردن مقدارى از موى سر و يا گرفتن ناخن (تقصير) در حجّ تمتع و عمره، از عباداتى است كه مظهر و نشانه خضوع و خشوع بنده در برابر خالق توانا و متعال است. خداوند- سبحان- بندگانى را كه به ميهمانى خود خوانده و آنها در جرگه اطاعت او قدم نهاده اند و از بندگى غيرش (بتها، قدرتها، هوا و هواسها و ...) گريخته اند و در بند اسارت عشق به اللَّه به حالت احرام در آمده اند و به اعمالى همچون: طواف كعبه، سعى بين صفا و مروه، وقوف در عرفات و مشعرالحرام، رمى جمرات و قربانى پرداخته اند و خواسته اند بندگى و خضوع خالصانه خود را به اثبات برسانند، در اين هنگام خداوند- منّان- از آنان مى خواهد علامت بندگى و خشوع و تسليم كامل؛ يعنى حلق در عمره مفرده و حجّ تمتع، و تقصير در عمره تمتع را با شيوه خاص به همراه قصد تقرب به او، برخود ظاهر سازند و با اين فريضه الهى از احرام خارج گردند (1).

جدّ بزرگ ما حضرت آدم- على نبينا و عليه السلام- از انجام اين فريضه در حجّ خود كوتاهى نكرد، بلكه همانطور كه امام محمّد باقر- عليه السلام- فرمود:

خداى- سبحان- جبرئيل را به همراه ياقوتى از بهشت فرستاد، آنگاه سر آدم- عليه السلام- توسط خود او و يا جبرئيل تراشيده شد (2).

حلق (سر تراشى) اين سنت الهى، در دوران جاهليت هم بجا آورده


1- در پايان مقاله چگونگى خروج مصدود و محصور را از احرام بيان خواهيم كرد.
2- على بن محمد العلوى قال: سألت ابا جعفر- عليه السلام- عن آدم حيث حَجَّ بما حلق رأسه؟ فقال: نزل عليه جبرائيل- عليه السلام- بياقوتة من الجنّة، فأمّرها على رأسه، فتناثر شعره. فروع كافى، ج 4، ص 195- الحجّ فى الكتاب و السنّة، ص 446- وسائل الشيعه، ج 10، ص 178، ح 2.

ص: 22

مى شده و معتمرين هر گاه عمره خود را بجاى مى آوردند سرشان را نيز مى تراشيدند.

در تاريخ آمده: در سريّه عبداللَّه بن جحش أسدى، او با همراهان خويش در قريه نَخْله فرود آمدند و جهت كسب اطلاع از كاروان قريش كه حامل مويز و پوست و ديگر كالاى تجارتى بود به كمين نشستند.

روز آخر رجب بود كه كاروان رسيد. رجال قريش كه اوّل بار از ديدن مسلمانان بيمناك شدند، با مشاهده نمودن عُكّاشة بن مِحْصَن (1) كه سرتراشيده بود، آسوده خاطر شدندو به همديگر گفتند: اينان براى انجام عمره آمده اند و از ايشان خطرى متوجه ما نخواهد شد (2).

قرآن كريم سرتراشى در حجّ را علامت ايمان ميهمانان خانه خدا ذكر مى كند، و در رؤياى صادق رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله و سلّم- مى فرمايد:

«لتد خلّنَّ المسجد الحرام ان شاء اللَّه آمنين محلّقين رؤسكم و مقصّرين لاتخافون».

«به طور قطع همه شما با اراده و مشيت خداوند و در نهايت آرامش و امنيّت به مسجد الحرام داخل مى شويد، در حالى كه سرهاى خود را تراشيده و ناخن و موهاى خود را كوتاه نموده و از هيچ كس ترس و وحشت نداريد.» (3)

صاحب جواهر- ره- در وجوب سر تراشى در منا براى كسى كه اوّلين بار موفق به انجام دادن حج مى شود (و حاجى صروره (4) است)، به روايت سليمان بن مهران استشهاد مى كند، و مى گويد: سليمان از امام صادق- عليه السلام- سؤال كرد: چرا حلق و سر تراشى بر صروره واجب است نه بر ديگران؟


1- عكاشة بن مِحْصن از اصحاب باشخصيت رسول خدا- ص- بود كه به مدينه منوره هجرت كرد و در غَزواتى همچون بدر، احد و خندق بهمراه آن حضرت شركت نمود. ابن اثير، أسد الغابه، ج 4، ص 3.
2- سيره ابن هشام، ج 2، ص 253؛ مغازى واقدى، ج 1، ص 14؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 113. بنابر نقل مغازى عامربن ربيعه سر عكاشه را تراشيد و او مى گفت نظر واقد و عكاشه اين بود كه جهت حساس نشدن قريش، بايد تغيير قيافه داد لذا آنها سر تراشيدند و شبيه معتمرين گرديدند.
3- فتح: 27.
4- اين واژه در كتب احاديث و فقهى مشهور است و بر كسى اطلاق مى شود كه اولين سفر زيارت حجّ اوست.

ص: 23

حضرت در جواب فرمود: «ليصير بذلك موسماً بسمة الآمنين ألاتسمع قولَ اللَّه- عزّوجلّ- ليد خلنّ المسجدالحرام ان شاء اللَّه آمنين محلّقين رؤسكم و مقصّرين لا تخافون (1)».

«زيرا با عمل سر تراشى علامت ايمان را در خود ظاهر نموده است» (و سپس فرمود) آيا نشنيده ايد گفتار خداوند- عزّ و جلّ- را «لتدخلنَّ ... (2)»

در اين روايت، حلق و سر تراشى در مناسك حجّ و يا عمره مفرده، علامت تسليم و بندگى در مقابل حضرت حقّ- جلّ و علا- شمرده شده است.

صاحب جواهر الكلام مى فرمايد: ظاهر اين است كه «وجوب» سر تراشى براى صروره اراده شده است؛ زيرا وجهى براى حمل آيه شريفه و اين دسته از روايات بر «تأكيد»، وجود ندارد. و مطلب ديگر: اين كه در روايت حسنه و صحيحه، (3) كلمه «ينبغي» به معناى «سزاوار است»، وجود دارد كه چه بسا از آن اراده وجوب شده است. (4)

صاحب مسالك الأفهام مى گويد: كلمه «ينبغى» در روايات، دلالت و ظهور در استحباب دارد وليكن مرحوم آيةالله محمد باقر شريف زاده، محشّى آن كتاب مى نويسد: بعد از تخيير در آيه شريفه: «آمنين محلّقين رؤسكم و مقصرين ...» و سه مرتبه دعاى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلّم- در سال بعد از حديبيّه- براى كسانى كه در عمره مفرده سر تراشيدند- در عمره مفرده: «اللّهمّ اغفر للمحلّقين ...» و يكمرتبه براى كسانى كه ناخنها را گرفته و يا مقدارى از موى سر را كوتاه كردند، و با توجه به روايات مربوط به «صَروره»، چگونه مى توان گفت كلمه


1- گر چه شأن نزول آيه شريفه، عمره مفرده اى است كه رسول خدا- ص- در ذي قعده سال هفتم هجرت بعد از صلح حديبيّه به همراه ياران خود انجام داده است و لكن امام صادق- ع- به عموم آيه شريفه تمسك نموده اند و گويا الغاء حضوصيت كرده اند.
2- بحار الانوار، ج 96، ص 303؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 187، ح 14.
3- صحيحه معاوية بن عمار با توجه به سلسله روات آن، هم حسن و هم صحيح خوانده شده است.
4- جواهرالكلام، ج 19، ص 235.

ص: 24

«ينبغى» ظهور در استحباب دارد؟! بلكه بايد گفت كه در اين روايات دلالت بر وجوب مى كند.

بعلاوه اين كه: مفهوم «جمله شرطيه» در صحيحه معاوية بن عمار، از امام صادق- عليه السلام-: «ينبغى للصرورة أن يحلق و إن كان قد حَجَّ فإن شاء فقصّر و إن شاء حلق» (1)- وجوب حلق را براى صروره اثبات و تعيين مى كند (2) و تخيير بين تقصير و حلق را نفى مى نمايد. و وجوب تعيينى با تخيير سازگار نخواهد بود. (3)

روايات ديگرى؛ مانند روايت أبى سعيد، حلق را بر سه طايفه واجب مى شمارد كه در آن تصريح بر وجوب حلق براى صروره است.

عن أبي سعيد، عن أبي عبداللّه- عليه السلام- قال: «يجب الحلق على ثلاثة نفر؛ رجل لبد، و رجل حَجَّ بدءاً و لم يحجّ قبلها، و رجل عقص رأسها».

«سر تراشيدن در منا بر سه گروه از مردان واجب است. 1- كسانى كه موى سر خود را به عسل و يا صماغ و يا شئ لزجى آلوده مى كنند. 2- كسانى كه سال اوّل حج آنهاست و قبل از آن، حج بجا نياورده اند، 3- افرادى كه موهاى خود را جمع كرده و گره زده و در هم پيچيده اند». (4)

پس در مجموع براى كسانى كه اولين بار جهت حجّ بيت الله الحرام مى روند سرتراشى واجب است و براى ديگر افراد از مردان كه دومين بار حج آنها و يا بيشتر است مسلّم سرتراشى افضل از تقصير است.

امام صادق- عليه السلام- فرمودند: «الحلق أفضل، لأنّ رسول اللّه- صلى الله عليه و آله و سلم- حلق رأسه فى حجّةالوداع، و في عمرة الحديبية».


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 185، ح 1.
2- مسالك الأفهام إلى آيات الأحكام، الفاضل الجواد الكاظمينى، ج 2، ص 253
3- جواهر الكلام، ج 19، ص 236.
4- وسائل الشيعه، ج 10، ص 185، باب 7، ح 3.

ص: 25

سر تراشيدن فضليتش بيشتر است، زيرا پيغمبر خدا- ص- در حجّةالوداع و در عمره مفرده اى كه در حديبيه بجا آوردند- سر مبارك را تراشيد. (1)همانطورى كه مفصل آن خواهد آمد. و بالاتر اين كه در همه عمره ها و حج هايى كه رسول خدا- ص- بجا آورد، نيامده است كه به تقصير تنها اكتفا كرده باشد اگر چه مباح بوده است.

براى خانمها به هيچ وجه جايز نيست سر خود را بتراشند زيرا رسول خدا- ص- از آن نهى نموده است (2) و فقهاى ما ادعاى اجماع بر حرمت آن دارند؛ مانند علّامه در مختلف و همچنين در منتهى و تحرير. (3)

آنچه ذكر شد، مطابق با فتاواى بنيانگذار جمهورى اسلامى حضرت امام خمينى- ره- و آيةالله العظمى اراكى- حفظه الله- است كه در موارد سه گانه فوق، بنا بر احتياط واجب حلق را لازم مى دانند. (4) سرتراشى پيامبر اكرم- ص- در عمره مفرده

رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- آن عبد صالح و برگزيده خدا، هنگامى كه در سال بعد از صلح حديبيه، عمره مفرده بجا آورد، در عمل پايانى عمره مفرده، با اين كه مخيّر بين حلق و تقصير بود تيغ را به دست خراش بن أميّه خزاعى (5) داد و او سر مبارك آن حضرت را تراشيد.

امام صادق- عليه السلام- مى فرمايد: در همان روز رسول گرامى اسلام فرمود: «اللّهم اغفر للمحلّقين مرّتين، قيل و للمقصّرين يا رسول اللّه؟ قال: و للمقصرين»؛ يعنى دو مرتبه فرمود: بار خدايا بيامرز سر تراشيدگان را- گفته شد يا رسول اللّه. مقصرين چطور؟ سپس يك


1- بحارالانوار، ج 96، ص 301، ح 40.
2- وسائل الشيعه، ج 10، ص 189، باب 8، ح 4: عن جعفر بن محمد- عليمهاالسلام- عن آبائه فى وصية النبي- صلّى اللَّه عليه و آله و سلم- لعلي- عليه السلام-: قال: يا عليّ ليس على النساء جمعة- إلى أن قال- ولااستلام الحجر و لاحلق.
3- جواهرالكلام، ج 19، ص 236.
4- تحريرالوسيله، امام خمينى- ره-، ج 2، ص 413.
5- خراش بن أميّه أهل مدينه منوّره بود، در غزوه خيبر و حديبيّه حاضر شد. در حديبيه پيغمبر اكرم- ص- او را به مكّه فرستاد، قبيله قريش شتر او را گرفتند و پاهاى شتر را قطع كردند و خواستند او را بكشند كه عده اى از قبيله- أحابيش- مانع شدند، سپس آزاد شد و به مدينه خدمت رسول خدا- ص- برگشت. أسدالغابه، ابن أثير، ج 2، ص 108.

ص: 26

مرتبه براى مقصرين دعا كرد. (1)

در حديثى ديگر امام زين العابدين- عليه السلام- فرمود:

«استغفر رسول اللَّه- صلى الله عليه و آله و سلّم- للمحلّقين ثلاث مرّات و للمقصّرين مرّةً واحدة».

رسول خدا- ص- براى كسانى كه سرتراشيدند سه مرتبه و براى كسانى كه تقصير كردند يك مرتبه طلب آمرزش و رحمت نمود. (2)

شبيه روايت فوق با تعبيرى ديگر از امام صادق- عليه السلام- نقل شده است:

سالم بن أبى فضل- أبى فصيل- خدمت امام صادق- عليه السلام- رسيد و سپس پرسيد:

«دخلنا بعمرة نقصّر أو نحلق؟ فقال- عليه السلام-: احلق فإنَّ رسول اللّه- صلى اللّه عليه و آله- ترحّم على المحلّقين ثلاث مرّات، و على المقصّرين مرّة واحدة».

ما داخل در اعمال عمره مفرده شده ايم- در آخرين جزء اعمال عمره مفرده- تقصير كنيم و يا سر بتراشيم؟

حضرت در پاسخ فرمود: شما سر بتراشيد؛ زيرا رسول خدا- ص- براى سر تراشيدگان در اينجا سه مرتبه طلب رحمت نمود، و براى كسانى كه به تقصير اكتفا كردند، فقط يك مرتبه مغفرت خواست. (3)

مضامين فوق در كتب أهل سنت مانند صحيح مسلم و بخارى نيز


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 186، ح 6.
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 276، ح 5- مسلسل 1346؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 187، ح 11.
3- وسائل الشيعه، ج 10، ص 187، ح 13؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 330؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 946، ح 318.

ص: 27

آمده است. (1)سرتراشى پيغمبر اكرم- ص- در حجّةالوداع

رسول گرامى در سال دهم هجرت، با جمعى از يارانش، جهت انجام حج (حجّةالوداع) به مكّه معظمه آمدند، روز عيد قربان در منا عدّه اى تقصير كردند و عدّه اى ديگر همانند رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- سرتراشيدند.

معاوية بن عمّار مى گويد: امام صادق- عليه السلام- فرمود:

«... والّذى حلق رأس النبيّ- صلى اللّه عليه و آله و سلم- في حجّته معمّر بن عبداللّه، فقالت قريش أي معمّر: إذن رسول اللّه- صلى اللّه عليه و آله و سلم- في يدك و في يدك الموسى، فقال معمّر: أي واللّه، إنّى لأعدّه فضلًا من اللّه عظيماً عليّ».

«كسى كه سر مبارك پيغمبر گرامى- ص- را در حجّةالوداع تراشيد، معمّر بن عبداللّه (2) بود. در آن روز بعضى از افراد قبيله قريش كه جهت بجا آوردن حج همراه آن حضرت بودند، رو به معمّر كرده گفتند: اينك رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله و سلم- جهت حلق، جلو تو نشسته است و تيغ برّان نيز در دست تو است!»

معمّر جواب داد: اين اطمينان و امرى كه به من محوّل شده است، آن را فضل بزرگى از ناحيه خدا بر خود مى دانم. (3)«3»

اين روايت را شيخ صدوق- ره- در من لايحضره الفقيه و همچنين شيخ كلينى- ره- در فروع كافى از معاوية بن عمار نقل نموده اند.


1- صحيح مسلم، ج 2، باب «تفضيل الحلق على التقصير»، ص 945؛ صحيح بخارى، ج 1، باب «الحلق و التقصير عند الإحلال»، ص 702.
2- صاحب وسائل الشيعه: معمر بن عبداللّه را معمر بن عبدالله بن حارثة بن نضر بن عوف ... معرفى مى كند. وليكن ديگران گفته اند: او معمّر بن عبداللّه بن نافع است كه در روزهاى نخستين رسالت به پيغمبر خدا- ص- ايمان آورد و در زمان مهاجرت از مكّه معظّمه به حبشه هجرت كرد و با تأخير به مدينه منوره آمد و عمرى طولانى نمود. ابن اثير، اسدالغابة، ج 4، ص 400.
3- وسائل الشيعه، ج 10، ص 189.

ص: 28

عبدالرحمن بن أبى عبداللّه نيز از امام صادق- عليه السلام- نقل مى كند كه فرمود:

«كان رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و آله- يوم النحر يحلق رأسه و يقلّم أظفاره و يأخذ من شاربه و من اطراف لحيته».

«هرگاه روز عيد قربان مى شد، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- سر خود را مى تراشيد و ناخن هايش را مى گرفت و سبيل ها و اطراف ريش مباركش را كوتاه مى نمود». (1) جايگاه حلق يا تقصير در اعمال منا

روز عيد قربان بعد از رمى جمره عقبه و قربانى كردن، نوبت به تراشيدن سر يا تقصير مى رسد كه اكثر فقها فتوا بر وجوب (2) رعايت ترتيب را مى دهند. همانطوركه در مختصرالنافع و قواعد الأحكام و مبسوط و استبصار آمده است. و اكثر آنها ابتدا استدلال مى كنند به ظهور آيه شريفه:

«ولاتحلّقوا رؤوسكم حتّى يبلغ الهدى محلّه».

«سرها را نتراشيد تا اين كه قربانى به جاى خود برسد؛ يعنى ذبح گردد». (3)

سپس استدلال مى كنند به سيره و روايات صحيح موجود در باب، كه بيانگر ترتيب فوق است (4) اين ترتيب را بسيارى از علماى اهل سنت نيز لازم و واجب مى دانند.

با سر تراشى و يا تقصير در عمره مفرده، حاجى از احرام خارج مى گردد و همه محرمات احرام بر او حلال مى شود و امّا در حجّ تمتع پس از


1- فروع كافي، ج 4، ص 502، ح 3؛ الحجّ فى الكتاب و السنه، ص 445.
2- امام خمينى- ره- به احتياط واجب بايد در منا اوّل رمى جمره كند و بعد از آن ذبح كند و بعد تقصير يا حلق. آراء المراجع، ص 375 آيةالله العظمى اراكى: به حسب جمع بين روايات ترتيب مستحب است ولى چون شهرت بر وجوب قائم شده، احوط رعايت ترتيب است در صورت امكان. مناسك سه حاشيه اى، ص 327.
3- بقره: 192.
4- اگر چه بعضى از فقها، تهيه قربانى را قبل از سرتراشى يا تقصير كافى مى دانند و مى گويند ترتيب مستحب است؛ مانند شيخ طوسى در كتاب خلاف و ابن ادريس در كتاب سرائر. سلسلة ينابيع الفقهيّه، ج 8، كتاب السرائر، ص 555.

ص: 29

سرتراشى يا تقصير جميع محرمات غير از بوى خوش و زن بر مرد، مرد بر زن- حلال مى شود. (1)

امّا مصدود (2) و محصور (3): جايز است با قربانى كردن و تقصير نمودن، در هرجا كه هست، خود را از احرام بيرون آورد. در اين صورت جميع محرمات بر او حلال مى شود. (4) چگونگى سر تراشى در منا

سرتراشى و تقصير از اعمال عبادى است و قصد قربت در آن معتبر است، كسى كه سر مى تراشد- يا تقصير مى كند- سزاوار است امورى را مراعات كند:

1- مستحب است رو به قبله بنشيند.

2- نام خدا را بر زبان جارى كند.

3- تراشيدن سر را از جلو، سمت راست، آغاز كند و به پشت سر، برابر گوش سمت راست، ختم نمايد و سپس از جلو سر سمت چپ شروع كند و همانند سمت راست، به پشت سر به پايان برساند.

4- در حين تراشيدن سر به دعاى مأثوره مشغول باشد؛ همانطور كه امام باقر- عليه السلام- هنگام تراشيدن سر در منا، اين كلمات را با خود زمزمه مى نمود:

«اللّهمّ أعطني بكلّ شعرة نوراً يوم القيامة».


1- آراء المراجع، ص 386؛ مناسك حجّ، سه حاشيه اى، ص 326، مسأله 22.
2- كسى كه دشمن او را منع از اعمال عمره و يا حج نموده است.
3- كسى بواسطه مريضى و يا مشكل خاصّى نتواند اعمالش را به پايان برساند.
4- تحريرالوسيله، ج 1، ص 421.

ص: 30

«بار خدايا در برابر هر مويى كه تراشيده مى شود، نورى را در روز قيامت به من عنايت فرما». (1)

و نيز در كتاب فقه الرضا از حضرت على بن موسى الرضا- عليه السلام- نقل شده كه فرمود:

«إذا أردت أن تحلق رأسك فاستقبل القبلة و ابدأ بالناصية، واحلق إلى العظمين النابتين بحذاء الأذنين و قل: اللّهمّ أعطني بكلّ شعرة نوراً يوم القيامة». (2) «هنگامى كه خواستى سر بتراشى رو به قبله بنشين و از جلو سر آغاز كن و ادامه بده تا روى دو استخوان پشت سر و مقابل گوش ها و با خود بگو: اللّهم ...».

و همچنين گفته شده، در موقع سر تراشيدن سه بار تكبير بگوييد و اين دعا را با خود بخوانيد:

«اللّهمّ هذه ناصيتى بيدك فاجعل لي بكلّ شعرة نوراً يوم القيامة، واغفر لي ذنبى يا واسع المغفرة، والحمدللّه على ما هدانا و الحمدللّه على ما أنعم به علينا».

و بعد از تراشيده شدن سر سه بار ديگر تكبير بگوئيد و دعاى ذيل را نيز بخوانيد:

«الحمدللّه الذى قضى عنّى نسكي، اللّهمّ إئتني بكلّ شعرة حسنة و امح عنّي بها سيّئة و ارفع لي بها درجةً، واغفرلي و للمحلّقين و المقصرين و جميع المسلمين، اللّهمّ زدنا ايمانا و يقيناً و عوناً، و اغفرلنا و لآبائنا و أمّهاتنا و صلّى اللّه على سيّدنا محمّد و آله الطاهرين». (3)

و نيز دعاهاى ديگر ... كه به همين مقدار بسنده مى كنيم.


1- التهذيب، ج 5، ص 244، ح 826؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 190، باب 10، ح 1.
2- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 182، كتاب الحجّ؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 329، با اختلاف اندكى در تعبيرات و الفاظ.
3- راهنماى حرمين شريفين، ج 4، ص 155.

ص: 31

چگونگى سرتراشى نزد اهل سنت

از اهل سنت نيز همانند آنچه گذشت، رواياتى وارد شده كه يكى از آنها را در اينجا مى آوريم:

عن أنس بن مالك، قال: «لمّا رمى رسول اللّه- صلى اللّه عليه [و آله] و سلم- الجمرة و نحر نسكه و حلق. ناول الحالق شقّه الأيمن فحلقه ثم دعا أبا طلحة الأنصارى فأعطاه إيّاه ثمّ ناوله الشِّقَّ الأيسر فقال- ص- احلق فحلقه فاعطاه أبا طلحة فقال- ص-:

اقْسِمْهُ بين الناس».

رئيس فرقه مالكيه مى گويد: «چون رسول خدا- ص- در سرزمين منا رمى جمره عقبه كرد و قربانى نمود، براى سرتراشى و حلق، قسمت راست سر را در اختيار سر تراش (حلّاق) كه گويا معمّر بن عبداللَّه بوده است- گذاشت و او هم آن قسمت را تراشيد و بعد اباطلحه انصارى را خواست و موها را در اختيار او گذاشت و به همان نحو سمت چپ را تراشيد، آنگاه به فرمان پيامبر اكرم- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- جهت تبرّك، در ميان مردم تقسيم كرد». (1)

5- موهاى تراشيده شده در منا دفن شود.

سيره ائمه معصومين- عليهم السلام- اين بوده كه بعد از تراشيدن سر، موهاى خود را در سرزمين منا در ميان خيمه خود دفن مى كردند.

روايات متعددى در اين باب وجود دارد كه فقهاى ما بر اساس آن روايات فرموده اند: مستحب است حاجى موى سر خود را در منا، در


1- صحيح مسلم، ج 2، ص 948، ح 1305، باب 56، كتاب الحجّ.

ص: 32

خيمه خود دفن كند. (1)

ابوالبخترى در روايتى از امام باقر و امام زين العابدين- عليهماالسلام- نقل مى كند كه امام مجتبى و امام حسين- عليهماالسلام- دستور مى فرمودند: تا موهايشان را در منا دفن كنند. (2) و در كتاب شريف فقه الرضا آمده است: «وادفن شعرك بمنى»؛ «موهاى تراشيده شده ات را در منا دفن نما». (3)

در روايت ديگر، أبي شبل از امام صادق- عليه السلام- نقل مى كند كه فرمود:

«إنّ المؤمن إذا حلق رأسه بمنى ثمّ دفنه جاء يوم القيامة و كل شعرة لها لسان طلق تلبّي باسم صاحبها».

«آنگاه كه مؤمن در منا سر خود را مى تراشد و سپس دفن مى كند، روز قيامت هر تار مويى براى او و به نام او تلبيه (لبّيك اللّهمّ لبيك ...) مى گويد. (4)

و بهتر اين است كه حاجى بعد از حلق (سرتراشى) از اطراف ريش و شارب خود را گرفته و ناخن را كوتاه نمايد و به مفاد بعضى روايات در ذيل آيه شريفه «ثمّ ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم ...» (5) عمل كند مانند روايت احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى از امام رضا- عليه السلام- كه فرمود:

«التفث؛ تقليم الأظفار و طرح الوسخ و طرح الإحرام عنه».

«تفث؛ يعنى گرفتن ناخنها و دور كردن كثافات و آنچه در مدت احرام از ناحيه محرمات احرام پيش آمده است». (6)

روايت فوق، در صدد بيان پاره اى از حكمت هاى حلق و تقصير است و اين گونه روايات بسيار است. كه در پايان- همانند ابتداى بحث- بايد


1- مناسك حجّ امام خمينى- ره- با حواشى مراجع عظام، ص 335.
2- قرب الاسناد، ص 65؛ بحارالانوار، ج 96، ص 302، ح 1.
3- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 329؛ بحارالانوار، ج 96، ص 304.
4- وسائل الشيعه، ج 10، ص 184، باب 6، ح 3؛ فروع كافى، ج 4، ص 502، ح 1.
5- حج: 29.
6- فروع كافي، ج 4، ص 504، ح 12؛ معانى الأخبار، ص 339.

ص: 33

گفت: حلق و روايات در اين باب انسان را توجه به بندگى محض و اخلاص در مقابل پروردگار مى دهد و مى خواهد در پايان اعمال حجّ با علامت بردگى، بندگى خودش را در مقابل حضرت حق- جلّ و علا- اعلان نمايد و از آلودگى هاى ظاهرى و باطنى كه نشانه غير خداست، پاك گردد و چه زيبا است عبارتى كه مرحوم فيض كاشانى در أسرار حجّ از امام صادق- عليه السلام- نقل مى كند:

«إذا اردت الحج فجرّد قلبك للّه- تعالى- من كل شاغل و حجاب كلّ حجاب و فوّض أمورك كلّها إلى خالقك و توكّل عليه في جميع ما تظهر من حركاتك و سكناتك ... واحلق العيوب الظاهرة و الباطنة بحلق شعرك و ادخل في أمان الله و كنفه و ستره و كلاءته من متابعة مرادك بدخولك الحرم ...».

«آنگاه كه اراده و قصد رفتن به حجّ را نمودى، دل و قلبت را اختصاص به صاحب خانه ده و از هر چيزى كه تو را مشغول به خود مى كند و مانع از ارتباط بيشتر با حضرت حقّ مى گردد باز دار؛ [زيرا] علاقه به او بايد جلوگير همه موانعى شود كه انسان را از او باز مى دارد. همه كارهايت را واگذار به آفريننده خود كن، و در همه حركات و خيزشها و آرامش ها بر او تكيه و توكّل نما ...

با تراشيدن موى سر خود (حلق) همه زشتيها و ناپاكيهاى برون (ظاهرى) و درون (داخلى) را از خود دورساز و سپس با دخول در حرم او به وادى أمن و جوار رحمت و زيبايى هاى پنهان و ثمرات پربار پيروى حضرت حقّ- جل و علا- پاى نه». (1) پى نوشتها:


1- محجّةالبيضاء فى تهذيب الأحبّاء، ج 2، ص 9- 208.

ص: 34

استفتاآت

به اهتمام محمد حسين فلاح زاده

در شماره 7 فصلنامه، تعدادى از جديدترين مسائل فقهى حج را كه از محضر مراجع بزرگوار تقليد حضرت آيت اللّه العظمى اراكى- دام ظلّه- و حضرت آيت اللّه العظمى گلپايگانى- قدس سره- استفتاء شده بود، تقديم خوانندگان گرامى گرديد، ولى در شماره 8 موفق به انجام اين وظيفه نشديم، بدان سبب كه پاسخ برخى از سؤالهايى كه به محضر مراجع بزرگ، تقديم شده بود به دستمان نرسيد. خوشبختانه پس از انتشار آن شماره، تعدادى از مسائل فقهى حج، كه از محضر مبارك امام خمينى- قدّس سرّه- سؤال شده و دفتر استفتاى ايشان به آنها پاسخ داده بود، به دستمان رسيد كه در مجموعه استفتاآت الحاقى به مناسك ايشان، چاپ نشده است.

لذا با افزودن چند استفتاى ديگر، كه مرجع عاليقدر حضرت آيةالله العظمى اراكى- مدّظله- به آنها پاسخ گفته اند، تقديم شما خوانندگان عزيز مى گردد.

اميدواريم كه در شماره آينده، با دستيابى به پاسخ سؤالهايى كه در حج سال گذشته، از نمونه هاى مختلف پيش آمده، بخشى از فصلنامه را به اين امر مهم اختصاص دهيم و اين نكته بر كسى پوشيده نيست كه هر ساله در حج، با گذشت زمان و تغيير مكانى مواقف حج، مصاديق نوينى پديد مى آيد كه دستيابى به احكام شرعى آنها، ارتباط با مراجع بزرگوار تقليد را مى طلبد و شايسته ترين شيوه اين ارتباط استفتا از احكام آن مصاديق و چاپ و نشر آنهاست، تا آنان كه در سال جديد براى انجام مناسك حج عازم بيت اللّه الحرام هستند، به مشكلى دچار

ص: 35

نشوند و با وقوف كامل بر وظيفه شرعى خود، اعمال را بطور صحيح به پايان ببرند و از بركات معنوى آن نيز بهره مند شوند، و به فرموده امام خمينى- ره-: «رسيدن به مراتب معنوى حج، جز با عمل دقيق و مو به موى اعمال و مناسك ميسّر نخواهد بود».

بار ديگر از كليه افرادى كه استفتاآتى را در اختيار دارند كه تاكنون به چاپ نرسيده، جهت استفاده از آن در اين فصلنامه تقاضا داريم، يك نسخه از آن را براى ما به نشانى تهران، خيابان آزادى، سازمان حج و زيارت طبقه دوم، معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى بفرستند و از پاداش اخروى اين عمل خير بهره مند شوند.

س 1- در حال احرام عمره تمتع، مى توان قبل از انجام عمره، طواف مستحبى انجام داد؟

(امام خمينى- قدس سره-): احتياطاً ترك نمايد.

س 2- كسى كه قرائت حمد و سوره اش صحيح نيست، مى تواند نيابت در حج را بپذيرد؟

(امام خمينى- قدس سره-): نمى تواند نايب شود.

س 3- زنى كه قبل از احرام مى دانسته طبق عادت ماههاى قبل، ده

ص: 36

روز خون حيض مى بيند و قبل از احرام حج نمى تواند عمره تمتع را بجاى آورد، و نمى دانست بايد به نيت حج افراد محرم شود و يا مى دانسته ولى ناسى يا غافل بوده و نيت احرام عمره تمتع كرده است، وظيفه اش چيست، آيا محرم است يا خير؟ و در همين مسأله اگر عليرغم عادت ماههاى قبل، قبل از ده روز پاك شد، آيا مى تواند با همان احرام، عمره تمتع بجا آورد يا خير؟

(امام خمينى- قدس سره-): احرام او صحيح است و اگر پاك شد با همان احرام بايد عمره تمتع انجام دهد.

س 4- كسى كه تصميم قطعى داشته وقتى به حجرالأسود مى رسد طواف را شروع كند و فكر مى كرد بايد نيت را اول حَجرالاسود به زبان بياورد و چون نتوانست، تصميم گرفت كه اين دور را رها كند و از دور بعدى طواف را شروع كند و بعد از آن نماز طواف را هم خواند و بقيه اعمال عمره را بجا آورد، وظيفه اش چيست آيا بايد طواف را اعاده كند؟

(امام خمينى- قدس سره-): چنانچه از اول حجرالأسود نيت نكرده و در دور بعد نيت كرده طواف او صحيح است و اگر نيت كرده و مقدارى رفته با نيت، و رها كرده طواف اشكال دارد و بايد طواف را اعاده نمايد.

س 5- كسى كه معذور از طواف است و مى بايست نايب بگيرد، مى تواند يك نفر را براى طواف و ديگرى را براى نماز آن نايب بگيرد؟

(امام خمينى- قدس سره-): نمى تواند.

ص: 37

س 6- زنى كه احتمال مى دهد خون حيض ببيند و نتواند داخل مسجدالحرام شود، مى تواند براى عمره مفرده مستحبى محرم شود؟ و اگر خون ديد براى طواف و نماز نايب بگيرد؟ و همچنين مريضى كه احتمال مى دهد نتواند اعمال عمره مفرده را انجام دهد؟

(امام خمينى- قدس سره-): اشكال ندارد و چنانچه وظيفه او نايب گرفتن شد، عمل به وظيفه نمايد.

س 7- زنها و افرادى كه از رمى در روز معذور هستند ولى در شب مى توانند رمى كنند، آيا رمى در شب بر آنها متعين است يا مخيّرند بين آن و نايب گرفتن؟

(امام خمينى- قدس سره-): مخيّرند.

س 8- اگر مردى كه مى تواند در روز رمى كند، براى رمى زنى هم نايب شده باشد، مى تواند رمى آن زن را در شب انجام دهد؟

(امام خمينى- قدس سره-): نمى تواند و بايد رمى در روز انجام دهد.

س 9- كسى كه از منا برگشته و هنوز اعمال واجب مكه را انجام نداده،

ص: 38

مى تواند طواف مستحبى انجام دهد؟

(امام خمينى- قدس سره-): احتياطاً ترك نمايد.

س 10- آيا موالات بين طواف نساء و نماز آن، با اعمال قبل آن، شرط است و يا اين كه فصل طويل بلامانع است؟

(امام خمينى- قدس سره-): فصل طويل مضر نيست.

س 11- تأخير عمره مفرده در حج افراد، تا چه وقتى باعذر جايز است؟

(امام خمينى- قدس سره-): بايد مبادرت نمايد عرفاً و تأخير به مقدارى كه مسامحه و تهاون لازم آيد جايز نيست.

س 12- آيا كسى كه قصد انجام عمره مفرده يا تمتع دارد مى تواند از مدينه به مسجد شجره برود و در آنجا محرم شود سپس به مدينه برگردد و با هواپيما به جده رفته و از آنجا به مكه برود؟

(آيةاللّه اراكى): مانع ندارد ولى استظلال محرم در روز حرام است و كفاره دارد.

ص: 39

س 13- كسى كه تمام شرايط استطاعت را دارد ولى پول قربانى را ندارد، آيا بايد حَجّةالاسلام بجا آورد و بدل قربانى روزه بگيرد و يا مستطيع نمى باشد و حج مستحبى بجا آورد؟

(آيةالله اراكى): مستطيع است و پول هدى جزء استطاعت نيست.

س 14- شخصى در ماههاى حج به مدينه رفته و شرايط استطاعت را داراست ولى مقررات اداره اى كه در آن مشغول به كار است، به وى اجازه ماندن تا ايام حج را نمى دهد، و بايد به ايران برگردد، آيا بايد بماند و حَجةالاسلام بجا آورد و يا با منع ادارى استطاعت براى او حاصل نيست، و در صورتى كه با اصرار و درخواست و گرفتن مرخصى بدون حقوق به وى اجازه مى دهند، آيا واجب است اقدام كند و تا ايام حج بماند و حَجّةالإسلام بجا آورد يا واجب نيست؟

(آيةاللّه اراكى): اگر ماندن در مدينه تا ايام حج، موجب اخلال به شغل او نمى شود و رجوع الى الكفايه اش از بين نمى رود، بايد بماند و حج واجب خود را بجا آورد ولى اگر ماندن و مخالفت با مقررات ادارى موجب اخلال به شغل او است و راه ديگرى هم براى جبران ندارد و قهراً رجوع الى الكفايه اش از بين مى رود، در اين صورت مستطيع نيست و با اصرار مرخصى گرفتن چون تحصيل استطاعت است وجوب ندارد، مخصوصاً اگر مرخصى گرفتن حرجى باشد و اگر مرخصى را گرفت استطاعت حاصل شده است و حج واجب است.

ص: 40

س 15- آيا اذن زوج براى رفتن زوجه به حج، براى نذر احرام قبل از ميقات هم از آن باب كه «اذن به شئ اذن به لوازم آن است» كافى است و يا بايد جداگانه اذن بگيرد؟

(آيةالله اراكى): اذن به حج، اذن به نذر نيست و اذن صريح لازم دارد.

س 16- اگر يكى از حجاج يا اعضا يا كاركنان كاروان، نماينده و وكيل تعدادى از حجاج شده كه قربانى آنها را برايشان ذبح كند و براى انجام اين كار به قربانگاه رفت و بدين جهت از انجام رمى جمره در روز دهم ذيحجه بازماند، آيا مى تواند در روز عيد بجاى خودش قربانى نمايد و حلق يا تقصير نموده و از احرام بيرون آيد و روز بعد رمى جمره عقبه را قضا نمايد؟ يا بايد براى حفظ ترتيب، اين دو عمل را نيز تا روز بعد به تأخير بياندازد؟

(آيةالله اراكى): در فرض مزبور وكالت از حجاج براى انجام ذبح عذر محسوب نمى شود و بايد اول رمى جمره را كه واجب خودشان [خودش] است انجام دهد ولى اگر قبل از استطاعت اجير شده باشد كه تمام روز دهم را در قربانگاه باشد جزء معتذرين محسوب شده و ذبح و حلق يا تقصير قبل از رمى مانعى ندارد و قضاى رمى را روز يازدهم قبل از رمى يازدهم انجام دهد و مراد از استطاعت بعد از اجاره استطاعتى است كه از اجاره حاصل شده باشد.

ص: 41

س 17- سازمان حج و زيارت براى انجام خدمت مورد نياز حجاج، با افرادى؛ مثلًا ذابحين، كه وظيفه ذبح در كشتارگاههاى صنعتى را بر عهده دارند يا افرادى كه وظيفه امداد حجاج و گمشدگان را در روز عيد برعهده دارند، اجازه مى دهد حج تمتع انجام دهند، به شرطى كه از نيمه شب روز دهم ذيحجه تا غروب عيد قربان براى انجام وظيفه در اختيار سازمان حج و زيارت باشند، به فرض اين كه محل كار آنها در سرزمين منا يا وادى محسِّر باشد. آيا آن شرط موجب مى شود كه اولًا فرد مجبور باشد در مشعرالحرام وقوف اضطرارى كند و ثانياً رمى جمره عقبه خود را در عيد قربان انجام ندهد و قضاى آن را به روز بعد موكول كند، ليكن فرصت لازم براى انجام ذبح قربانى و انجام حلق و يا تقصير وخارج شدن از احرام را دارند.

آيا آن افراد با اين شرط و اطلاع از معاذير و تبعات آن، مى توانند براى عمره تمتّع محرم شوند و حج تمتع خود را انجام دهند؟

(آيةالله اراكى): اگر افراد مذكور استطاعت داشته اند و اين قرارداد بعد از استطاعت واقع شده، اين قرارداد مشروعيت ندارد و بايد به وظيفه خود عمل كنند و اگر مستطيع نبوده اند و اين كار قبل از استطاعت انجام گرفته كه بين الطلوعين روز دهم را در غير مشعر باشند و تمام روز دهم را در غير محل رمى جمره باشند با توجه به اين كه قدرت بر انجام اعمال حج را دارند حج آنان صحيح و از حجّةالإسلام كفايت مى كند و مراد از استطاعت، استطاعتى است كه از اجاره حاصل شده باشد.

ص: 42

س 18- آيا در اعمال روز عيد قربان، ترتيب شرط است و آيا مى توان قربانى را قبل از رمى جمره عقبه انجام داد، براى معذور و غيرمعذور چه حكمى دارد؟

(آيةالله اراكى): وجوب ترتيب در اعمال منى تكليفى است نه شرطى.

س 19- با توجه به اين كه ذبح قربانى در منا به سبب برخى مشكلات امكان ندارد، ذبح آن در مسلخهاى جديد كه يكى در وادى معيصم و ديگرى در وادى محسِّر واقع است چه حكمى دارد؟

(آيةاللّه اراكى): با فرض عدم تمكن از ذبح در منى ولو با تأخير از روز عيد، ذبح در مسلخ هاى جديد مانعى ندارد. و قيد منى به واسطه تعذّر ساقط مى شود.

س 20- اكنون در نماز جماعت مكه و مدينه، پس از ركوع ركعت دوم نماز صبح، و سوم نماز مغرب، امام جماعت قنوت مى خواند و پس از هر بند از دعاى قنوت مأمومين «آمين» مى گويند، تكليف شيعيان در اين خصوص چيست آيا مى توانند «آمين» بگويند؟

(آيةاللّه اراكى): آمين گفتن لازم نيست و مى تواند آهسته خودش ذكر خدا بگويد.

ص: 43

آئين و ملّت ابراهيم- ع- در قرآن مجيد

عبداللّه جوادى آملى

يا اهلِ الكتاب لِمَ تجاجّون فى ابراهيم و ما انزلت التوراة و الإنجيل الّا من بعده أفلا تعقلون.

ها انتم هؤلاء حاججتم فيما لكم به علم فلِمَ تحاجوّن فيما ليس لكم به علم واللَّه يعلم و انتم لاتعلمون.

ما كان ابراهيم يهودياً ولا نصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلماً وما كان من المشركين.

ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النّبى والذين آمنوا واللَّه ولىّ المؤمنين. (1) بحث تفسيرى


1- آل عمران: 68- 65.

ص: 44

مباحث تفسيرى آيات فوق، كه جريان حضرت ابراهيم- عليه السلام- را بازگو مى كند در چند محور خلاصه مى شود:

1- احتجاج و مناظره اهل كتاب

2- نبودن ارتباط بين ابراهيم- عليه السلام- و يهود و نصارى

3- اصل و ريشه دين ابراهيم خليل- سلام اللَّه عليه-

4- استدلال اميرالمؤمنين- عليه السلام- به آيه، در ارتباط با مسأله خلافت

احتجاج اهل كتاب

از آنجا كه نام مبارك حضرت ابراهيم- عليه السلام- در كتابهاى آسمانى و نيز در ميان پيروان اديان الهى به عظمت ياد مى شد، يهود و نصارى، هر كدام، آن حضرت را از خود دانسته و وى را مسيحى و يا يهودى معرفى مى نمودند و در اين مورد تا آنجا پيش رفتند كه حتى با يكديگر به مناظره نشستند.

محور احتجاج

آنچه از ظاهر آيه استفاده مى شود، اين است كه آنها بر يك امر غير معقول احتجاج مى كردند! حال آيا اين بدان جهت بوده كه يهود مى گفت: حضرت ابراهيم- عليه السلام- به شريعت موسى عمل مى كرد و يا مسيحيّت مى گفت كه آن حضرت طبق دين عيسى رفتار

ص: 45

مى نمود؟!

بعيد است كه چنين احتجاجى صورت پذيرفته باشد؛ زيرا بخوبى روشن است كه آن حضرت سابق بر موسى و عيسى بوده و قرنها پيش تر از آن دو پيامبر- عليهماالسلام- مى زيسته است، پس چگونه ممكن است از آئينى كه هنوز نيامده، پيروى كند؟!

قبل از شروع، پيرامون محور احتجاج اهل كتاب، بايد دانست كه احتجاج آنها، درباره دين و شريعت خاصّ حضرت ابراهيم- عليه السلام- بود، نه در مورد اصل نبوت يا رسالت و مجاهدت. و همچنين بايد بدانيم كه وقتى آنها مى گفتند «ابراهيم دين ما را داشت»؛ يعنى دين ما تداوم راه ابراهيم است و ما وارثان آن حضرتيم؛ زيرا چنانكه گذشت، اين معقول نيست كه كسى بگويد: ابراهيم كه قرنها، قبل از نزول تورات و انجيل بوده، برابر آن دو كتاب كه بعد از آن حضرت تشريع شده، عمل مى كرده و عامل به آن دو بوده است! گرچه بعيد به نظر نمى رسد كه بگوييم: آن حضرت عالم به شريعت بعدى بوده و از آن آگاهى داشته است.

نظر علّامه- رضوان اللَّه عليه-

بيان مرحوم استاد علامه طباطبايى را مى توان در چند بخش خلاصه كرد:

1- آن كه اين مناظره درون گروهى بوده و بين يهود و نصارى صورت پذيرفته است.

2- آنها دو گونه محاجّه و مناظره داشته اند:

ص: 46

الف- استدلال عالمانه و منطقى؛ كه قرآن كريم چنين محاجّه و استدلالى را درست مى داند.

ب- احتجاج جاهلانه و استدلال غير منطقى.

روش احتجاج عالمانه نصارى و يهود

نصارى به يهود- كه ادعا داشتند كتاب و دينشان ابدى است و هيچگونه نسخى در آن راه نيافته- مى گفتند: با نزول انجيل، كه بيانگر شريعت عيسى- عليه السلام- است، تورات نسخ مى شود و بايد گروندگان دين سابق به دين لاحق معتقد شده و آن را دين اصلى خود بدانند. و ثانياً عيساى پيامبر، آلوده نيست و مريم- عليهاالسلام- خانمى پاكدامن است.

در مقابل يهود خطاب به مسيحيت مى گفت: شما به باطليد؛ زيرا معتقد به تثليث هستيد و مسيح را پسر خدا مى دانيد.

احتجاج جاهلانه و استدلال غير منطقى

مناظره جاهلانه هر كدام از آنها اين بود كه مى گفتند: «ابراهيم خليل- عليه السلام- از ماست.» بديهى است مذمت و نكوهش قرآن از آنان، فقط در اين محور است؛ زيرا چنين مناظره اى، نه بر برهان عقلى استوار است و نه در كتاب آسمانى خودشان سخنى از آن به ميان آمده، تا مستند به وحى باشد.

قرآن در اين زمينه مى فرمايد: «ائتونى بكتاب من قبل هذا أو أثارةٍ من

ص: 47

علمٍ ان كنتم صادقين.» (1) امّا اينكه مسلمانان حضرت ابراهيم خليل- عليه السلام- را از خود مى دانند، بدان خاطر است كه قرآن جريان آن حضرت و تابعين وى را بيان نموده.

بنابراين، چرا شما در رابطه با چيزى كه علم و آگاهى نداريد و كتابهايتان نيز درباره آن سرگذشت ابراهيم خليل مطلبى- كه گوياى ارتباط آن حضرت با شما باشد- ندارد، محاجه و مناظره مى كنيد؟! (2) تحليل گفتار الميزان

سخنان مرحوم استاد علامه طباطبايى در مقابل ديگر مفسّران، گرچه عميق است و قابل بحث و دقت، چنان كه ايشان در معارف قرآنى، نوآورى فراوانى دارند، ولى اوّلًا اثبات اين كه احتجاج آنها درون گروهى بوده و استفاده آن از ظاهر آيه دشوار است و ثانياً گفته ايشان مبنى بر اين كه يهوديت عليه مسيحيت يك احتجاج عالمانه داشته، در صورتى تام و مورد ستايش است كه در غير محور تثليث و نبوّت حضرت مسيح- عليه السلام- باشد. زيرا كه مسيحيت نيز مى توانند عليه يهود درباره آن كه آنها عزير را پسر خدا مى دانند، احتجاج كنند (وقالت اليهود عزيرٌ ابن اللَّه) (3) بنابر اين گروهى كه خود، مبتلا به شركند نمى توانند در زمينه شرك، با طرف مقابل محاجّه نمايند.

البته احتجاج مسيحيت عليه يهود مبنى بر منسوخ شدنِ كتاب قبلى به وسيله كتاب بعدى، سخنى است حق و صحيح.


1- احقاف: 4.
2- الميزان جلد 3 ص 276.
3- توبه: 30.

ص: 48

بيان زمخشرى

جناب زمخشرى بر اين باور است كه خداوند در هر دو مورد، محاجه كنندگان را تحقير و سرزنش مى نمايد. وى «ها انتم هؤلاء» را چنين تفسير مى كند:

«شما همان انسانهاى نادانى هستيد كه درباره آنچه مى دانستيد و كتابتان نيز پيرامون آن صحبت كرده بود، محاجه و مناظره نموديد! پس چرا در موردى كه جاهليد و در تورات و انجيل از آن سخنى به ميان نيامده احتجاج مى كنيد؟!»

تناسب ظاهر آيه با بيان زمخشرى

از آنجا كه جمله با دو حرف تنبيه (ها انتم هولاء)- كه براى هشدار غافل وضع شده- آغاز گرديده، با تحقير مناسبتر است. علاوه بر اين در قرآن، آيه ديگرى است كه در آن «هاى» تنبيه، براى تحقير بكار گرفته شده؛ مانند آيه: «ها أنتم هؤلاء تُدعَون لتنفقوا فى سبيل اللَّه» (1)؛ نظير آن كه كسى، خود را آماده كند براى امتحان كتابى كه آن را نخوانده، در صورتى كه از عهده امتحان كتابى كه خوانده بر نيامده است. اينجاست كه به او گفته مى شود: تو نتوانستى از امتحان كتابى كه خوانده بودى سرفراز بيرون آيى، چگونه است، كتابى را كه نخوانده اى، مى خواهى امتحان دهى؟!

و لذا به اهل كتاب گفته مى شود: شما آنجا كه علم داشتيد و در كتابتان سخنى از موسى و عيسى و رسول خدا- عليهم صلوات اللَّه- به ميان آمده و احتجاج كرديد، شكست خورديد چگونه درباره شريعتى كه اصلًا اطلاعى از آن نداريد و نامى از آن در كتاب شما نيامده، احتجاج


1- محمد: 38.

ص: 49

مى كنيد.

«ما كان ابراهيم يهوديا و لانصرانياً ولكن حنيفاً مسلماً» (1).

در اين قسمت از آيه، چند جمله سلبى است و يك جمله اثباتى؛ در قسمت سلبى، ابراهيم را از يهوديت و نصرانيت جدا دانسته و ارتباط آن حضرت را با آن دو گروه منتفى مى داند.

زيرا اولًا: چنين دينى كه آميخته با تحريف است، حتى موسى و عيساى پيامبر نيز از آن بيزارند. وثانياً يهوديت و مسيحيت اصيل، گرچه حق است ولى ابراهيم خليل- عليه السلام- برابر دينى كه بعد نازل شده عمل نمى كرد. اما جنبه اثباتى آن اينست كه ابراهيم- ع- يك مسلمان مستقيم است.

عظمت ابراهيم بين اهل كتاب

از آنجا كه يهود و نصارى نمى توانستند حقانيت ابراهيم خليل را- كه عظمت او در كتب آسمانى؛ مانند صحف ابراهيم و قرآن آمده- منكر شوند، هر كدام آن حضرت را منتسب به خود مى دانسته و وى را يهودى يا مسيحى معرفى مى كردند.

ولى قرآن كريم بر تمام اين پندارها خط بطلان مى كشد و انتساب آن حضرت را به يهود و نصارى منتفى مى داند. (ما كان ابراهيم يهودياً و لانصرانياً ولكن حنيفاً مسلماً و ما كان من المشركين).

ادّعاى يهود و نصارى نسبت به انبياى ابراهيمى و نظر قرآن


1- آل عمران: 67.

ص: 50

يهود و نصارى، هر كدام، گذشته از آن كه ابراهيم را از خود مى دانستند ديگر انبياى ابراهيمى را نيز به خود مرتبط ساخته و آنها را يهودى يا نصارى معرفى مى كردند و لذا قرآن، چنان كه حضرت ابراهيم را يهودى و يا نصارى نمى داند، در مورد ديگر انبياى ابراهيمى چنين نظر مى دهد و مى فرمايد: «أم تقولون انّ ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الأسباط كانوا هوداً أو نصارى قل أأَنتم أعلم ام اللَّه ...» (1) بحث لغوى

«حنيف»؛ يعنى مايل به وسط و مستقيم كه در آن ميل به حق تعبيه شده؛ مثلًا به كسى كه در خيابان راه مى رود و سعى مى كند از پياده رو فاصله بگيرد و به وسط بيايد «حنيف» گويند. و نيز كسى كه پاى او مستقيم و به وسط مايل است «احنف» گويند. و لذا از باب «تسميه شئ به اسم ضدش» انسانى را كه پايش كج و منحرف است «احنف» نامند؛ همانگونه كه به نابينا «ابا بصير» گويند.

حنفيت مشركين

قرآن كريم براى اين كه حنفيّت بمعناى فوق را از حنفيت رائج بين مشركين جدا سازد، آن را به «مسلماً» مقيد نمود؛ زيرا آنها در حال شرك به مناسك حج و زيارت علاقمند بودند و از اين جهت آنها را حنفاء مى ناميدند. (2) و لذا براى تأكيد در پايان آيه، آن حضرت را از شركى كه در يهوديت و مسيحيت بود بدور مى دارد. و ما كان من المشركين.

ابراهيم- ع- مسلمان است


1- بقره: 140.
2- در جاى ديگر بيان شده كه اگر قيد «مسلماً» نبود، مطلب روشن بود ولى براى توضيح آمده است.

ص: 51

قرآن بعد از آن كه يهوديت و مسيحيت را از ابراهيم خليل سلب كرد، وى را به عنوان مسلمان معرفى مى كند. ولكن حنيفاً مسلماً.

معناى اسلام

گاهى اسلام به همان معناى رايج و متعارف- كه در برگيرنده اصول و فروع است و آورنده آن حضرت خاتم انبياء است- اطلاق مى شود. و گاهى اسلام گفته مى شود و از آن خطوط كلّى و اصول اوليه اراده مى شود كه در اصطلاح قرآنى به اين معنا ياد مى شود و آياتى مانند «إنّ الدّين عنداللَّه الإسلام» (1) ناظر به همين معناست.

مقصود از مسلمان بودن ابراهيم- ع-

و اگر مسلمانان در مناظره هاى خود، ابراهيم خليل را مسلمان معرفى مى كردند و آن حضرت را از خود مى دانستند، به اين جهت بود كه اولًا:

جريان آن حضرت را در كتاب آسمانى خويش مى يابند و ثانياً مقصود آنها از اسلام آن است كه آن حضرت در خطوط اصلى و اصول اوليه با دين اسلام هماهنگ و مطابق است. گرچه آن حضرت با خطوط كلّى تورات و انجيل نيز موافق است، ولى چون آن دو كتاب مبتلا به تحريف شدند و قرآن مصون از آن، مى توان گفت كه وى و ديگر انبياى ابراهيمى با اصول قرآن و دين مسلمين هماهنگند.

«انّ اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا واللَّه ولىّ المؤمنين». (2) سه گروه به حضرت ابراهيم مرتبطند


1- بحث تفصيلى آن در ذيل آيه گذشت.
2- آل عمران: 68.

ص: 52

آيه كريمه، بعد از آن كه در قسمت قبلى، ارتباط حضرت ابراهيم را با يهود و نصارى نفى نمود و انتساب و ارتباط آن دو گروه را منتفى دانست، سه گروه را به عنوان وارثان و پيروان آن حضرت معرفى مى كند:

1- مؤمنان به آن حضرت كه در عصر وى بودند. و پيروى و حمايتش كردند. (للذين اتبعوه)

2- پيامبر خاتم (و هذاالنبى)

3- ايمان آورندگان به پيامبر خاتم (والذين آمنوا)

بحث ادبى و تفسيرى صحيح

بعضى «هذا النبى» را در قرائت به نصب خوانده اند و چنين معنا كرده اند: «سزاوارترين مردم به ابراهيم، پيروان آن حضرت و تابعان پيامبر خاتمند». ولى چنين قرائتى، گذشته از آن كه با ظاهر آيه تناسب ندارد، ذكر «والذين آمنوا» نيز لغو خواهد بود. بنابراين قرائت رفع ارجح است.

قرآن و احترام به پيامبر خاتم

از آنجا كه قرآن براى حضرت خاتم- صلى اللَّه عليه و آله- احترام خاصّى قائل است و آن حضرت را بزرگتر از آن مى داند كه وى را تابع كسى بداند، لذا وقتى نام انبياى ابراهيمى را مى برد، به آن حضرت مى فرمايد: «فبهد اهم اقتده» (1) يعنى به «هدايت آنها اقتدا كن». البته به خود آنها و به مسلمانان نيز مى گويد به ملت ابراهيم اقتدا كنيد «ملّة


1- انعام: 90.

ص: 53

أبيكم إبراهيم هو سمّاكم المسلمين» (1).

نوح از اولين دعوت كنندگان به توحيد

نوح اوّلين پيامبرى بود كه صاحب كتاب و شريعت شد و شيخ الأنبيا لقب گرفت. قرآن كريم وى را از اوّلين دعوت كنندگان به توحيد معرفى كرده و با عظمت بر او درود مى فرستد و مى فرمايد: «سلام على نوح فى العالمين» (2) كه چنين تعبيرى در رابطه با ديگر انبيا نيامده، چنانكه مى فرمايد: «سلام على موسى و هارون» (3)، «سلام على ابراهيم» (4) نوح پيامبر، پايه گذار توحيد ابراهيمى

آنگاه حضرت ابراهيم را از پيروان نوح- عليه السلام- دانسته، و ريشه دين ابراهيم را همان توحيدى مى داند كه نوح- سلام اللَّه عليه- پايه گذار آن بوده، مى فرمايد: «و انَّ من شيعته لإبراهيم»؛ (5) يعنى «از كسانى كه جزو پيروان نوح هستند ابراهيم خليل- سلام اللَّه عليه- است.

معناى شيعه

شيعه را «شيعه» گويند؛ زيرا بر اثر پيروى گروهى از صاحب مكتب، چكيده آن مكتب شيوع و گسترش پيدا مى كند.

ولايت خدا ريشه پيروى از پيامبران

آيه كريمه در پايان، علت محور قرار گرفتن حضرت ابراهيم را، برخوردارى وى از ولايت الهى دانسته است (واللَّه ولى المؤمنين) كه در


1- حج: 78.
2- صافات: 79.
3- صافات: 120.
4- صافات: 109.
5- صافات: 83.

ص: 54

ضمن آن روشن مى شود آن حضرت و پيروانش و نيز پيامبر خاتم- صلى اللَّه عليه و آله- و مسلمانان از مصاديق روشن مؤمنين هستند و حضرت ابراهيم اگر داراى چنين مقامى است، بخاطر داشتن ايمان ولايت الهى شامل حال گرديده و خداوند به او اعطا فرموده است.

اوصاف پيروان ابراهيم

كسانى مى توانند پيرو آن حضرت باشند كه وى را اسوه قرار داده و به دستورات وى عمل كنند؛ «قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم والذين معه (1)».

برائت از شرك

از جمله وظايف پيروان حضرت ابراهيم، آن است كه در مقابل طاغوتيان موضعگيرى نموده و اظهار برائت از معتقدات مشركين كنند.

همانطور كه آن حضرت با عده اى كه به او ايمان آوردند، گفتند: «انا برآء منكم» و بايد همانگونه كه در بخش مثبت كه تولى است پيرو آن حضرتند، مانند: مناسك حج و زيارت، در بخش تبرى نيز به آن حضرت اقتدا كرده و از طاغوتيان و مشركان، برائت جويند.

اثبات امامت در نهج البلاغه

آيه كريمه «ان اولى الناس بابراهيم» ازنمونه آياتى است كه اميرالمؤمنين- عليه السلام- در نهج البلاغه براى اثبات حقانيت خويش استفاده نموده و آن را محور استدلال قرار داده است.

دو نمونه از سخنان آن حضرت:


1- ممتحنه: 4

ص: 55

نمونه اوّل- نامه اى است كه آن حضرت به معاويه مرقوم داشتند كه در آن شمه اى از فضائل اهل بيت را بازگو كرده اند.

حضرت در اين نامه ابتدا خود را چنين معرفى مى كنند: «نحن صنايع ربنا و الناس و بعد صنايع لنا» (ابن ابى الحديد در رابطه با اين جمله بيان تندى دارد، او مى گويد: نحن عبيداللَّه والناس عبيد لنا).

آنگاه مى فرمايد: بسيارى در جبهه ها كشته مى شوند ولى كشته ما، «سيد الشهدا» لقب مى گيرد. عده زيادى در معركه جنگ دستشان جدا مى شود، ولى دست از پيكر جدا شده از خانواده ما، به مقام «الطيار فى الجنة» و «ذوالجناحين» مى رسد.

رحامت و اطاعت از پيامبر دو عامل تثبيت خلافت

در پايان نامه مى فرمايد: «فإسلامُنا قد سُمع و جاهليتنا لاتُدفَع و كتابُ اللَّهَ يجمع لنا ما شَذَّ عَنا»؛ يعنى «سوابق و لواحق ما روشن است و آيات قرآن وضع پراكنده ما را جمع كرد»؛ نظير آيه «و أولو الأرحام بعضهم أولى ببعض فى كتاب اللَّه.» (1) و «ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى والذين آمنوا» طبق اين دو آيه اگر امامت و خلافت بر مبناى قرابت باشد به ما مى رسد، و اگر بر مبناى اطاعت و پيروى باشد، باز به ما مى رسد. و ما از هر دو جهت به پيامبر نزديكتريم (فنحن مرة أَوْلى بالقرابة و تارة أَوْلى بالطاعة).

بنابر اين مطابق آيه اوّل، ما به پيامبر نزديكيم و شما دور، و برابر آيه دوم ما مطيعيم و شما عاصى.


1- انفال: 75.

ص: 56

نمونه دوّم- در قسمت كلمات آمده: «انّ اولى الناس بالانبياء أعلمهم بما جاءوا به».

در برخى از نسخ و كتب تفسيرى به جاى «أعلمهم»، «اعملهم» ذكر شده ولى آنچه از قرائن بدست مى آيد صحيح همان اعلمهم مى باشد؛ زيرا منظور از علم، در بيان آن حضرت، خصوص علم نظرى نيست تا آن كه عدّه اى بخواهند به خاطر آن، روايت را با آيه كه تبعيت عملى را محور دانسته مطابقت دهند و اعملهم بخوانند. بلكه علم در اصطلاع، نيز به كسى كه عملش با گفتارش هماهنگ باشد اطلاق شده؛ چنانكه در روايتى آمده: العالم من صدق قوله فعله» و همچنين آيه: «انما يخشى اللَّه من عباده العلماء»؛ «علما هستند كه از خدا مى ترسند» اين آيه و روايت به خوبى بر اين مطلب دلالت دارد؛ زيرا ترس يك مرحله «عملى» است مربوط به عقل عملى، و كارى به «نظر» ندارد.

آنگاه حضرت على- سلام اللَّه عليه- در ادامه مى فرمايد: «انّ اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى»؛ يعنى «نزديكترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه تابع او باشند». «ان ولى محمّد (ص) من اطاع اللَّه و ان بعدت لحمته و ان عدو محمد (ص) من عصى اللَّه وان قربت قرابته» بنابراين حضرت به همگان مى فهماند كه هر كس مطيع پيامبر- صلى اللَّه عليه و آله- باشد از بستگان اوست و به او نزديك، گرچه از نظر نژاد، فاصله داشته باشد. و دشمن او فردى است كه نافرمانى او را پيشه خود سازد گرچه از نزديكان وى باشد.

ص: 57

پى نوشتها:

نبرد بدر

رسول جعفريان

نخستين برخورد جدى مسلمانان با قريش در روز جمعه، هفدهم رمضان سال دوم هجرى در منطقه بدر (1)روى داد؛ حادثه اى كه مى بايست آن را از بزرگترين رويدادهاى صدر اسلام دانست. كاروان قريش با سرمايه بسيار بزرگى كه همه زن و مرد قريش درآن سهيم بودند (2)، عازم شام- منطقه غزه (3)- شده بود. هنگام رفتن كاروان، رسول خدا ص- اخبار آن را داشت و در بازگشت مترصد بود تا در سر راه آن قرار گيرد. (4) از اين رو كسانى را مأمور جمع آورى اخبار پيرامون مسير كاروان كرد و زمانى كه خبر نزديك شدن آنان را شنيد، اعلام حركت كرد. ابوسفيان كه خطر را درك مى كرد، از همان تبوك شخصى را به مكه فرستاد تا قريش را به حمايت از اموالش فرا خواند. گفته شده كه


1- منطقه مزبور كه اكنون شهرى در آنجا ساخته شده، گرچه از بزرگراه مدينه- مكه بدور افتاده، در فاصله 155 كيلومترى مدينه، 310 كيلومترى مكه و 45 كيلومترى ساحل درياى سرخ قرار دارد. گفته اند نام آن به مناسبت شخصى است با نام «بدربن مخلد» و برخى گفته اند «بدربن حارث»؛ قبيله بنى غفار، مالكيت كسى جز خود را نسبت به بدر انكار كرده و نام آن را برگرفته از اسم كسى ندانسته و گفته اند كه بدر تنها يك اسم است وبس. در اين باره نك: سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 120
2- سرمايه اى قريب به پنجاه هزار دينار سكه طلا و در نقلى آمده: «وكانت العير، الف بعير»، انساب الاشراف، ج 1، ص 288
3- المغازى، ج 1، ص 28
4- المغازى، ج 1، ص 28

ص: 58

ابوسفيان، زمانى كه در شام بود، خبر آمادگى مسلمانان را براى حمله به كاروان شنيده بود (1) اما محتمل آن است كه خبر دقيقى نداشته و لذا، در بازگشت تا نزديكيهاى چاههاى بدر نيز آمد. پيش از آمدن ضَمْضم غفارى از طرف ابوسفيان، عاتكه فرزند عبدالمطلب خوابى ديد. او گفت: در خواب مردى را ديد كه به مكه آمد و گفت كه تا سه روز ديگر شما به كشتارگاه خويش مى رويد. آن مرد مطلب را سه بار در مكه، بر كعبه و بر كوه ابوقبيس فرياد كرد و بعد سنگى به پايين انداخت كه هر ذره آن داخل يكى از خانه هاى قريش- جز بنى هاشم و بنى زهره- شد. ابوجهل از شنيدن اين خواب برآشفت و گفت: نبوت در مردان بنى هاشم كم بود، زنانشان نيز ادعاى آن را دارند! (2) همو در برابر اعتراض يكى از بنى هاشم گفت: از زمان جاهليت در سقايت و خدمت به حجاج و ديگر مناصب، با بنى هاشم رقابت داشته اند. اما بنى هاشم با ادعاى نبوت، امرى را مطرح كرد كه در وسع طايفه اونبود؛ او افزود: به خدا زير بار آنان نخواهد رفت. (3)

فريادهاى ضمضم بن عمرو غفارى براى درخواست كمك، در سوّمين روز خواب عاتكه در مكه، طنين انداز شد. دراين لحظه موج ترس همراه با اختلاف ميان قريشيان پديد آمد. ابوجهل بر مخالفتها فائق شد. حتى قرعه كشى هايى از نوع جاهلى در كنار بتها- ازْلام- حكايت از كراهت رفتن به اين سفر را داشت (4)؛ اما مكيان براى دفاع از اموال خويش ناچار به رفتن بودند؛ كسانى نيز مجبور به رفتن شدند؛ هر كس كه خود نمى رفت، ديگرى را به جاى خود و با مخارجش مى فرستاد.

بايد توجه داشت علاوه بر مسأله مالى، حمله مسلمانان به كاروان و تصاحب آن، جنبه حيثيتى براى قريش داشت؛ زيرا چنين تلقى مى شد كه محمد همراه عده اى جوان صابئى شده- اصطلاحى كه مشركين براى مسلمانان بكار مى بردند- بر قريش غلبه كرده است. (5) بويژه كه


1- طبقات الكبرى، ج 2، صص 12 و 13
2- المغازى، ج 1، صص 29- 30؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، صص 607 و 608؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 4، ص 32- 34.
3- المغازى، ج 1، ص 30
4- المغازى، ج 1، صص 33 و 34
5- المغازى، ج 1، ص 32؛ سبل الهدى والرشاد، ج 3، ص 35.

ص: 59

چندى قبل، نيز اموالى از قريش به دست آن حضرت افتاد و اين باره قريش نمى خواست اتفاقى نظير آن بيفتد. (1) به هر روى قريش به سرعت آماده شد. كسان زيادى از سران قريش، اموال فراوانى را تقديم كرده و سپاهى را سامان دادند. (2) ابولهب كه گفته شده ترس خواب عاتكه را داشت، به زحمت راضى شد كسى را به جاى خويش گسيل كند واين در عوض بدهى آن شخص به ابولهب بود. (3) از «عداس» نام؛ (مسيحى)، سخن به ميان آمده كه غلام عُتبه و شيبه بود و از آنان مى خواست تا به جنگ محمد نروند. آنان خود رفتند و كشته شدند و عداس را نيز به سرنوشت خود مبتلا كردند. (4)

به هر روى- به تعبير واقدى- اهل رأى قريش نگران رفتن بودند؛ اما گواين كه چاره اى جز قبول اين كار نداشتند؛ بويژه كه دائماً متهم به ترس شده (5) و اين براى روحيه عربى قبيله اى آنان قابل تحمل نبود.

در ماجراى رفتن قريش، سيره نويسان چند بار از نقش شيطان سخن گفته اند كه در قيافه سُراقة بن جُعْشم مُدلجى ظاهر شده و قريش را بر رفتن تحريض كرده است. (6) پيش از اين، در بحث «تحريف در سيره نويسى»، از اين قبيل اخبار در سيره سخن گفته ايم.

به هر روى سپاه قريش با قريب نهصد و پنجاه جنگجو، با همه امكانات، كف زنان و شادى كنان به راه افتاد. در راه كنيزان به آوازخوانى پرداختند آنان گروهى حبشى- احابيش- را همراه خود آورده بودند تا با زدن حربه ها، سپاه را تحريك كنند. (7)ابوجهل مطمئن به پيروزى بود؛ او مى گفت: آيا محمد گمان مى كند كه همانند آنچه در نَخْله- جريان سريه عبداللّه بن جَحْش- از كاروان ما برده، اين بار نيز خواهد برد؟! (8) از آن سوى رسول خدا ص- با دريافت خبر نزديك شدن كاروان، روز دوازدهم رمضان از مدينه حركت كرده و محله سقيا در نزديكى مدينه،


1- السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 609؛ سبل الهدى والرشاد ج 2 ص 35.
2- انساب الأشراف، ج 1، ص 292 ش 656.
3- المغازى، ج 1، ص 33.
4- واقدى گويد كه او در بدر حاضر نشد گر چه يك خبر حكايت دارد كه در آن واقعه به هلاكت رسيد. اين عداس در شمار «اهل كتابى» است كه در حول و حوش او اخبار جعلى چندى وجود دارد. المغازى، ج 1، ص 35
5- انساب الاشراف، ج 1، ص 292، ش 655؛ امية بن خلف كه سنگين وزن بود و قصدرفتن نداشت چون متهم شد كه همچون زنان است اجباراً راهى شد؛ نك السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 610
6- السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 612
7- المغازى، ج 1، ص 39؛ نسخه بدل بجاى حبش، جيش است كه ما نخستين را ترجيح داديم.
8- المغازى، ج 1، ص 39

ص: 60

براى نظم دادن سپاه خويش توقف كرد. عده اى از مسلمانان با رسول خدا ص- همراهى نكردند. واقدى مى گويد: عده زيادى از اصحاب از آمدن خوددارى ورزيدند و كراهت از بيرون شدن همراه وى داشتند و در آنجا سخن زياد و اختلاف فراوان بود. گرچه كسانى كه نيامدند سرزنش نشدند! زيرا رسول خدا ص- نه براى جنگ بلكه به قصد كاروان مى رفت.(1) با اين حال، آنچنان كه از قرآن به دست مى آيد، كسانى به دلايل ديگرى حاضر به همراهى نشده اند:

«آن چنان بود كه پروردگارت، تو را از خانه ات به حق بيرون آورد، حال آن كه گروهى از مؤمنان ناخشنود بودند. با آن كه حقيقت بر آنان آشكار شده، با تو مجادله مى كنند. چنان قدم بر مى دارند كه گويى مى بينند كه آنها را به سوى مرگ مى برند. (2)» اين تمثيل براى نشان دادن اوج كراهت برخى از مؤمنان است كه به كندى قدم بر مى داشتند.

رسول خدا در محله سقيا تأمل كرد؛ جايى كه پيش از آن نامش «حُسَيْكه» بود و رسول خدا ص- نامش را تغيير داده، سقيا ناميده بود. (3) اين كارى بود كه رسول خدا ص- با اسامى اشخاص نيز انجام داده، اسامى بد را به اسامى زيبا تبديل مى كرد. (4)

رسول خدا در محله سقيا يك يك سپاهيان خود را ورانداز كرد و هر كسى كه سنش متناسب با جنگ نبود به مدينه بازگرداند. عبداللّه بن عمر، اسامةبن زيد، زيد بن ارقم و چند نفر ديگر بازگردانده شدند. عمير بن ابى وقاص كه شانزده سال داشت، از ترس آن كه او را باز گردانند، خود را در لابلاى جمعيت متوارى و پنهان كرد. زمانى كه رسول خدا ص- وى را ديد و خواست تا او را برگرداند، عمير گريه كرد و پيامبر ص- او را پذيرفت؛ وى در بدر به شهادت رسيد. (5) رسول خدا ص- دستور شمارش سپاهيان خويش را داده (6) و در نهايت، مسلمانان با كمترين امكانات به راه افتادند، بطورى كه بر هر شتر سه


1- المغازى، ج 1، ص 21؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 12 أبطأعنه بشرٌكثير
2- انفال، آيات 5 و 6
3- المغازى، ج 1، ص 23؛ زمانى مكه براى شركت در مراسم حج سال 1414 1373 به مدينه مشرف شديم، روزى به ديدار مسجد سقيا رفتيم. اين مسجد در كنار ايستگاه راه آهن قديم مدينه و در محوطه آن قرار داشت. متأسفانه مسجد مزبور در نهايت بى توجهى تبديل به مزبله مانندى شده بود.
4- تاريخ ابى ذرعة الدمشقى، ج 2، ص 635؛ المغازى، ج 1، ص 82؛ حكايت جالبى در اين باره نقل شده: پيش از اسلام نام عبدالرحمان بن عوف، عبد عمرو بود. وقتى مسلمان شد نامش را عبدالرحمان كرد. از آنجا كه مشركين با كلمه «رحمن» مخالف بودند، از صدا زدن او با اين نام خوددارى مى كردند. از جمله اميةبن خلف كه دوست او بود، او را به نام قديمى اش مى خواند اما وى پاسخ نمى داد تا آن كه نه وى را «عبد عمرو» و نه «عبدالرحمن» بلكه «عبدالإله» صدا مى كرد و او جواب مى داد. اله مورد اعتقاد مشركان جاهلى بود. نك: السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 623
5- المغازى، ج 1، ص 21
6- المغازى، ج 1، ص 26؛ در كتاب سبل الهدى والرشاد ج 4، ص 40 آمده است كه وقتى اصحاب را شمردند سيصد و سيزده نفر بودند. رسول خدا ص- از شنيدن اين عدد خوشحال شده و فرمود: به عدد اصحاب طالوت هستند

ص: 61

نفر نشسته بودند و حتى خود رسول خدا ص- نيز همراه على بن ابى طالب- ع- و مَرْثد (يا زيدبن حارثه) بر يك شتر سوار بودند. (1) در تمام سپاه، تنها دو اسب بود كه يكى در اختيار مقداد و ديگرى از آن مَرْثَدبن ابى مرثد غَنَوى بود. رسول خدا ص- مرحله به مرحله حركت كرد تا در روز چهاردهم ماه رمضان به منطقه عرق الظَّبيه رسيد؛ جايى كه تنها حدود سه كيلومتر با منطقه روحاء (كه در فاصله 75 كيلومترى مدينه قرار داشت و محل استراحت كاروان بود) فاصله داشت. در آن هنگام دو نفر را نزديك چاههاى بدر فرستاد تا اطلاعاتى به دست آورند. آن دو از صحبتهاى دو دختر متوجه حضور كاروان در روحاء شده و به سرعت باز گشتند. ابوسفيان نيز كه كاملًا در حالت ترس بود، از مَجْدى بن عمرو كه در آن ديار سكونت داشت خبر از سپاه پيامبر ص- مى گرفت. او در نهايت از روى مدفوع شتران آن دو نفر كه هسته خرما در آنها بود،- واين نشان مدنى بودن آنها بود- چنين حدس زد كه عوامل سپاه رسول خدا ص- در آن نزديكى بوده اند، لذا به سرعت نزد كاروان بازگشت و آن را از منطقه بدر به سوى ساحل دريا حركت داد و بدين ترتيب كاملًا از تيررس مسلمانان دور شد. (2)

در پى رهايى كاروان از بند تهديد مسلمانان، ابوسفيان كسى را به سراغ سپاه قريش فرستاد تا به آنان پيغام دهد: كاروان نجات يافته و آنان خود را در معرض كشته شدن به دست اهل يثرب قرار ندهند.

ابوجهل حاضر به بازگشت نشد و گويى با اصرار او همه چيز براى وقوع يك جنگ تمام عيار ميان مردم مكه و مسلمانان مدينه، آماده مى شد.

البته به خواهش ابوسفيان كنيزكان را باز گرداندند تا اگر قريش شكست خورد رسوايى ديگرى را تحمل نكنند!

ابوجهل اصرار داشت كه سپاه تا بدر برود؛ زيرا اين منطقه به عنوان


1- المغازى، ج 1، ص 24؛ انساب الأشراف، ج 1، ص 289؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 613؛ سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 39
2- سبل الهدى و الرشاد، ج 4، ص 46

ص: 62

موسمى از مواسم دوره جاهلى بود كه عربها در آن فراهم مى آمدند و بازارى نيز در آن برقرار بود. (1) او گفت كه در بدر توقف كرده، شتران را ذبح كنيم، ديگران را اطعام دهيم، شراب مى نوشيم و پس از آن است كه همه عرب از ما حساب خواهند برد. (2) پس از آن همه قبايل، مقاومت آنان و جرأتشان را در برابر مردم مدينه دريافته و عظمت آنان را خواهند ديد. با همه اصرار ابوجهل كه رسول خدا او را «فرعون امت» لقب داده بود، (3) كسانى بازگشتند. طايفه بنى زهره- كه گفته شده قريب يكصد نفر بوده اند- با حيله خاصى خود را از جمع سپاه قريش جدا كرده و به مكه برگشتند. آنان گفتند كه براى دفاع از كاروان آمده اند اما حاضر نيستند كه در قتل فرزند خواهر خود- چون مادر رسول خدا ص- از اين طايفه بود- شركت كنند، حتى اگر پيغمبر نيز نباشد. (4) شامى مى گويد: تنها دو تن از عموهاى مسلم بن شهاب زهرى در اين جنگ شركت كردند كه بر كفر خويش كشته شدند. (5) گفته شده كه طايفه بنى عدى نيز راه خويش را جدا كرده به سمت ساحل دريا رفتند و در «مرّ ظهران» به ابوسفيان برخوردند. آنان گفتند كه به خاطر دستور ابوسفيان بازگشته اند. (6)

زمانى كه رسول خدا ص- در حال رفتن به سوى بدر بود، دو نفر از مدنى هاى مشرك را ديد كه وى را همراهى مى كنند. يكى از آنها خُبَيب بن يساف (7) و ديگرى قيس بن مُحَرّث بود؛ حضرت سؤال كردند كه براى چه آنان را همراهى مى كنند؟ آنان گفتند: تو فرزند خواهر ما- كه از بنى النجاربود- و در جوار ما هستى و ما همراه قوم خويش به قصد غنيمت مى آييم. رسول خدا ص- فرمود: «لا يخرجنّ معنا رجلٌ ليس على ديننا»؛ «كسى كه بر دين ما نيست نبايد ما را همراهى كند.» آنان از شجاعت خود سخن گفتند اما رسول خدا- ص- نپذيرفت تا در نهايت خبيب اسلام آورد و قيس بن محرث بازگشت گرچه بعدها مسلمان شد و در احد به شهادت رسيد. (8)


1- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 13
2- المغازى، ج 1، ص 44؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، صص 618 و 619
3- المغازى، ج 1، ص 46؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 298؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 4، صص 79 و 80 لكلّ أمةٍفرعوناًو فرعون هذه الأمّة ابوجهل.
4- المغازى، ج 1، صص 44 و 45.
5- سبل الهدى و الرشاد، ج 4، ص 47
6- درباره بازگشت بنى زهره وبنى عدى، نك: الطبقات الكبرى، ج 1، ص 14؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 291؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1 ص 619.
7- اساف نيز گفته مى شود
8- المغازى، ج 1، ص 47؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 288؛ سبل الهدى والرشاد؛ ج 4، ص 38

ص: 63

نكته ديگر آن بود كه رسول خدا ص- روزه خويش را افطار كرد اما عده اى نپذيرفتند تا آن كه منادى آن حضرت اعلام كرد: اى سرپيچى كنندگان (العصاة) افطار كنيد. گفته شده كه اين تعبير بدان دليل بود كه پيش از آن نيز از آنان خواسته بود اما افطار نكرده بودند! (1) اين نقل براى شناخت روحيات اصحاب رسول خدا ص- حكايت جالبى است.

در حال حركت به سمت بدر، خبر رسيد كه سپاه قريش عازم آن منطقه است؛ مسلمانان هنوز خبر دور شدن كاروان را نداشتند با اين حال با رسيدن اين خبر، اوضاع بكلى دگرگون شد. سپاه مسلمانان خود را براى حمله به كاروان آماده كرده بود؛ آيا اكنون مى توانست در برابر يك لشكر مسلح كه بيش از سه برابر آنهاست بايستد؟ در برخورد با كاروان جنگ و قتال جدى در كار نبود، اما اكنون يك جنگ تمام عيار درپيش رو بود. رسول خدا ص- مصمم بود تا از همراهان بپرسد كه آيا حاضرند در اين شرايط در برابر قريش بايستند يا نه؟ واقدى مى گويد كه ابوبكر برخاست و سخن گفت و نيكو گفت (و كسى نقل نكرده كه او چه گفت) (2) آنگاه عمر برخاست و گفت: اى رسول خدا! اين قريش است، از آن روزگارى كه عزيز شده ذليل نگشته، همانگونه كه از زمانى كه كافر شده ايمان نياورده، و به خدا هرگز عزتش را از دست نمى دهد و با شدت، با تو خواهد جنگيد وتو بايد خود را برابر آنان آماده سازى! اين سخنان كه به همين صورت واقدى و ديگران نقل كرده اند (3) بوى تهديد وترس نيز مى دهد. شايد به همين دليل ابن اسحاق به اين تعبير اكتفا كرده كه «فقال و أحسن»! (4) پس از آن مقدادبن عمرو بر خاست و گفت: براى انجام فرمان الهى حركت كن، ما همراه تو هستيم؛ ما همانند بنى اسرائيل به تو نمى گوييم: تو و خدايت برويد بجنگيد ما همين جا نشسته ايم! (5) بلكه مى گوييم: تو و خدايت برويد، جنگ كنيد، مانيز همراه شما هستيم. (6)


1- المغازى، ج 1، صص 47- 48؛ انساب الأشراف، ج 1، صص 292 و 293
2- در صحيح مسلم آمده كه ابوبكر سخن گفت و رسول خدا ص- از او اعراض كرد وعمر سخن گفت و رسول از او اعراض كرد، نك: سبل الهدى و الرشاد، ج 4، ص 121؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 84
3- سبل الهدى و الرشاد، ج 4، ص 42
4- السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1 ص 615
5- مائده، 24. سوره مائده، آخرين سوره اى است كه نازل شده وروشن نيست چگونه مقداد اين آيه را پيش از نبرد بدر در سال دوم هجرى خوانده است؛ مگر آن كه به نحوى حكايت را شنيده، و مضمون آن را گفته باشد.
6- المغازى، ج 1، ص 48؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 293؛ سبل الهدى و الرشاد؛ ج 4، ص 42.

ص: 64

رسول خدا (ص) باز روى به مردم كرده فرمودند: «أشيروا علىّ ايهاالناس»؛ در اصل، رسول خدا- ص- خطابش به انصار بود؛ زيرا گمانش اين بود كه بر اساس تعهدات مربوط به بيعت عقبه دوم، آنان، تنها در خانه خويش او را يارى مى رسانند. در تعهدى كه آنان در بيعت عقبه دوم عهده دار شدند آمده بود: «إنا برآءٌ من ذمامك حتّى تَصِلَ الى دارنا، فاذا وصلت إلينا، فأنت فى ذمتنا، نمنع منك مِمّا نمنع منه آباءنا و نساءنا»؛ (1) «تا زمانى كه به خانه ما قدم نگذارى، ذمّه اى- تعهدى- نسبت به شما نداريم؛ زمانى كه نزد ما آمدى، نسبت به تو متعهد هستيم و همانگونه از تو دفاع مى كنيم كه از پدران و زنانمان.»

سيره نويسان گفته اند كه رسول خدا ص- پيش از آن از احدى از انصار در جنگها استفاده نكرده بود. (2) با توجه به اين مطلب تعبير «اشيروا» و يا تعبير «استشار» كه ابن سعد آن را آورده به معناى مشورت مصطلح نيست بلكه رفع يك مشكل با انصار است گرچه مشورت در همه امور، بويژه امر جنگ كه بار گرانش بر دوش مردم است امرى پسنديده بود و موارد استشاره رسول خدا ص- نيز در جنگهاست. سعدبن معاذ كه متوجه ماجرا شد گفت: گويا مقصودت ما هستيم! من از سوى انصار پاسخ مى دهم. گويا تو به دستور خداوند از خانه ات بيرون آمدى، ما به تو ايمان آورده و تصديقت كرده ايم و شهادت به درستى آيات قرآنى داده ايم، با تو پيمان بسته ايم كه اطاعت و فرمانبرى تو را كنيم، اى رسول خدا! حركت كن، اگر از اين دريا بگذرى و در آن فرو روى، ما همراه تو خواهيم بود. سعد طى سخنان خود- كه به تفصيل در منابع ياد شده- حمايت جانى و مالى كامل انصار را ياد آور شده و گفت:

ديگرانى نيز كه در مدينه مانده اند تصور نمى كردند جنگى در مى گيرد و الّا حتما در آن شركت مى كردند. پس از سخنان سعد، رسول خدا- ص- اعلام حركت داده و فرمود كه خداوند وعده نصرت بر يكى از دو


1- السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 615
2- الطبقات الكبرى، ج 2، ص 12.

ص: 65

گروه- كاروان و يا سپاه- را به وى داده است. (1) تنها در اينجا بود كه پرچم جنگ برافراشته شد.

سيره نويسان مسير حركت رسول خدا ص- را منطقه به منطقه ياد كرده اند. (2) رسول خدا ص- شب جمعه، هفدهم رمضان به منطقه بدر رسيد. فاصله ميان مسلمانان و مشركان يك سرى تپه هاى شنى بود و آنان از حضور يكديگر در منطقه اى واحد بى خبر بودند. رسول خدا ص- در راه با سفيان ضمرى برخورد كرد. در آنجا بدون معرفى خود از سپاه قريش و سپاه محمد- ص- پرسيد. او گفت: شنيده است كه قريش فلان روز از مكه حركت كرده و اگر چنين باشد اكنون در نزديكى اين وادى هستند. و نيز شنيده است كه سپاه محمد نيز فلان روز از مدينه حركت كرده؛ اگر چنين باشد، اكنون در نزديكى اين وادى هستند. جالب اين كه رسول خدا به سفيان ضمرى تعهد كرده بود كه در برابر پاسخ به سؤالاتش، جواب سؤال او را نيز بدهد. سفيان پرسيد:

شما از كجا هستيد. رسول خدا ص- بطور مبهم پاسخ داد: ما از آب ...

هستيم و به سوى عراق- يعنى شمال كه مدينه نيز در همان مسير بود- اشاره كرد.! (3)

على ع- زبير و سعد وقاص در پى آب به نزديكى چاهى كه در كوهك ظريب بود رفتند. در آنجا دو تن از سقاهاى قريش را اسير كردند. يك نفر گريخت و خبر حضور سپاه اسلام را براى نخستين بار به قريش رساند. اسارت سقايان قريش علاوه بر اين كه نخستين ضربه بر قريش بود، آگاهيهايى از چند و چونى دشمن در اختيار سپاه اسلام قراد داد. به گزارش واقدى در آن شبِ بارانى، دلهره سختى بر لشكر قريش حاكم بود واين تنها ابوجهل بود كه مى كوشيد تا وضع را طبيعى جلوه داده، پيروزى بر مسلمانان را آسان تصوير كند. زمانى سقايان را نزد رسول خدا ص- آوردند كه آن حضرت در نماز بود. مسلمانان قصد آن


1- المغازى، ج 1، ص 49؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 615.
2- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 13؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، صص 613 و 614؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 4 ص 41؛ سقيا، تُرْبان، عرق الظبيه، سَجْسج كه همان بئرالروحاء است، نازيَه، وادى رحقان، مضيق الصفراء، وادى ذفران، ثنيةالاصافر، الدبّة، بدر.
3- المغازى، ج 1، ص 50؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 616؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 4، ص 44

ص: 66

داشتند تا از آن افراد خبر كاروان را بگيرند، اما آنان گفتند كه از سپاه قريش اند. مسلمانان كه اين خبر را دوست نمى داشتند و مايل به شنيدن آن نبودند، گمان كردند آنان به دروغ چنين مى گويند به همين دليل شروع به آزار آنان كردند. نماز رسول خدا ص- تمام شد و آن حضرت، سخن آن دو نفر را تأييد كرد و از مسلمانان خواست تا آنها را آزار ندهند. زمانى كه رسول خدا ص- درباره افراد سپاه قريش آگاه شد فرمود: قريش تمامى جگر گوشه هاى خود را به سوى شما روانه كرده است. (1) حُباب بن منذر از رسول خدا- ص- سؤال كرد: آيا در جايى كه توقف كرده اند، به دستور خدا منزل كرده اند يا آن كه در اينجا «رأى، جنگ و حيله» نقش دارد؟ رسول خدا ص- فرمود: رأى، جنگ و حيله، آنگاه حباب گفت: بنابراين بهتر است نزديك چاهى كه آب گوارايى داشته توقف كرده، حوضچه اى بر پا كنند؛ و در حال جنگ به راحتى با ظروف خود از آن بهره برند. (2) رأى حباب پذيرفته شد و در نزديكى چاه توقف كردند. اين در حالى بود كه ميان دو سپاه تنها يك تپه شنى فاصله انداخته بود (3) در آن شب همانگونه كه قرآن تصريح كرده، خواب راحتى چشمان مسلمانان را فرا گرفته و تا صبح خوابيدند.

امام على- ع- مى گويد: آن شب همه در خواب بودند جز رسول خدا ص- كه تاصبح زير درختى به نماز مشغول بود. (4)

خبر عمار ياسر و عبدالله بن مسعود كه دورادور گشتى اطراف سپاه قريش زدند، حكايت از اضطراب كامل آنان داشت بطورى كه تحمل شنيدن صيحه اسبان را نداشته و آنان را مى زدند تا آرام بگيرند. آنان، با آن كه ده شتر كشته و گوشت آنها را كباب كرده بودند، از ترس نتوانستند لب به غذا بزنند و گرسنه به استراحت پرداختند. (5) صبح زود، رسول خدا ص- صفوف سپاه خويش را منظم كرد تا آن كه قريش ظاهر گشتند. گفته شده است كه در اين جنگ «لواء» مهاجرين در دستان مصعب بن عمير بود. به علاوه دو «رايت» نيز بود كه يكى از


1- المغازى، ج 1، ص 53؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 617؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 4، صص 45- 44
2- المغازى، ج 1، صص 53 و 54؛ الطبقات الكبرى، ج 1، ص 15؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 620؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 2، صص 48 و 49
3- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 15 وانما بينهم قَوْز من الرمل
4- سبل الهدى والرشاد، ج 1، ص 48
5- المغازى، ج 1، ص 55

ص: 67

آنها را كه «عقاب» مى ناميدند، على- ع- حمل مى كرد، و ديگرى را شخصى از انصار. (1)نقل ديگرى مى گويد: معروف آن است كه در بدر، لواء مهاجرين در دست على بن ابى طالب بوده است. (2) سپاه رسول خدا- ص- پشت به آفتاب و در برابر مغرب بودند و قريش ناچار در برابر، رو در روى آفتاب و مشرق.

در جريان منظم كردن صفوف، آن حضرت چوبدستى خود را بر شكم سوّادبن غزيّه زد. او از درد گله كرد و رسول خدا ص- از او خواست كه قصاص كند. حضرت پيراهن بالا زد و سواد به جاى قصاص، شكم رسول خدا ص- را بوسه زد. (3) روايتى حكايت از آن دارد كه ابوبكر بر ميمنه بود و ديگرى بر ميسره و در سپاه مشركان نيز ...؛ واقدى تصريح مى كند كه نه در سپاه اسلام و نه مشركان كسى بر ميمنه و ميسره نبود؛ (4) و بايد دانست كه اين گونه اخبار مجهول براى فضايل اشخاص، بويژه فرد ذكر شده، در سيره فراوان است. پيامبر، در صبحگاه روز بدر، ضمن خطابه اى، مسلمانان را به پيروى از حق دعوت كردند و صبر را در اين قبيل دشواريها، كليد نجات و وسيله اى شناساندند كه خداوند به كمك آن غم واندوه را از انسان دور مى كند.

پس از آن نيز با ديدن طليعه سپاه دشمن، از خداوند خواستند تا نصرتى را كه وعده كرده بود، فرود آورد. (5)

از برخى اشارات تاريخى چنين به دست مى آيد كه قريش در پى آن بود، تا ماجراى سريّه عبدالله بن جحش را در نَخْله جبران كند! در عين حال گذشت كه اصولًا قريش طالب جنگ نبوده وحتى ابوجهل نظرش آن بود كه براى تهديد عرب تا منطقه بدر بيايند. مشكل ديگر قريش اين بود كه بالاخره بايد جلوى حملات مسلمانان را به كاروانهاى تجارتى خود مى گرفت. لذا وقتى ابوسفيان خبر داد كه كاروان نجات يافته باز گرديد. آنان گفتند: ما محمد و عده اى صَبَائى كه در اطراف


1- السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، صص 612 و 613؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 4، ص 39
2- سبل الهدى و الرشاد، ج 4، ص 39
3- المغازى، ج 1، صص 56 و 57؛ السيرةالنبويه؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 4 ص 55 ابن هشام، ج 1، ص 626
4- المغازى، ج 1، ص 58
5- المغازى، ج 1، ص 59

ص: 68

وى هستند را رها نمى كنيم كه بعد از اين به اموال و تجارت ما دست اندازى كنند. (1) رسول خدا ص- نيز از اين كه جنگى صورت نگيرد ناخشنود نبود. از اين رو كسى را به سوى قريش فرستاده، فرمود: اگر ديگرى جز شما به جنگ با من بيايد نيكوتر است، من نيز دوست دارم تا با جز شما بجنگم. ابوجهل گفت: حاضر به ترك جنگ نيست. چه، فرصتى به نقد پيش آمده كه آن را به نسيه وا نمى گذارد! (2) شمارى از مشركان به سراغ حوضچه آب آمدند. عده اى از مسلمانان قصد طرد آنان را داشتند اما رسول خدا ص- اجازه داد تا آب بنوشند. (3)

عُمَيربن وهب از مشركان، در اطراف گشتى زد تا ببيند آيا غير از سيصد و اندى مسلمان، عده ديگرى در آن نواحى پنهان شده اند. اما كسى را نيافت، وقتى بازگشت، به قريش اطمينان داد كه هيچ كمين و كمكى در كار نيست. با اين همه، اين قوم هيچ پناهگاهى جز سلاحهاى خود ندارند. آيا نمى بينيد كه (از ترس) سكوت كرده، زبانهاى خود را چونان افعى از دهانشان بيرون مى آورند؟ تصور من آن است كه كشته نشوند مگر آن كه مردى از ما را بكشند؛ او درباره جنگ با چنين مردانى، از قريش خواست تا تأمل بيشترى كنند (4) ابوسلمه جشمى براى جستجو رفت و سخن اصلى او نيز اين بود كه گر چه مسلمانان سلاحى ندارند اما گويى هيچ يك از آنان قصد بازگشت به خانه هايشان را ندارند، گروهى كه تنها در انتظار مرگ بوده، اعتمادشان به شمشيرهايشان است.

در اين لحظه كسانى چون حكيم بن حزام سخت به ترديد افتادند. او از عُتْبةبن ربيعه خواست تا خونبهاى مقتول در واقعه نَخْله همراه با قيمت كالاهايى كه در آن جريان به دست مسلمانان افتاد بپردازد و از وقوع جنگ جلوگيرى كند. (5) عتبه پذيرفت و از قريش خواست تا از جنگ بپرهيزند. او گفت: اگر محمد رسول خدا نباشد، گرگهاى عرب او را


1- انساب الاشراف، ج 1، ص 291
2- المغازى، ج 1 ص 61
3- ابن هشام، السيرةالنبويه، ج 1، ص 622؛ سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 51
4- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 16؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 622؛ سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 51
5- المغازى، ج 1، ص 16؛ سبل الهدى والرشاد، ج 4، صص 51 و 52 از اين نقل، و نقلهاى ديگر به دست مى آيد كه جنگ بدر به اصرار مشركين آغاز شده و سبب آن نيز خونخواهى ماجراى نخله بوده كه ضمن آن يك نفر از قريش كشته شد.

ص: 69

كفايت مى كنند. اگر به سلطنت برسد، قريش در سلطنت برادرزاده خود بهره مند خواهد بود و اگر به راستى رسول خدا باشد قريش نيك بخت ترين مردم خواهند بود. (1)ابوجهل در برابر او ايستاده وعامربن حضرمى، برادر شخص مقتول در نخله را تحريض كرد تا عتبةبن ربيعه را كه همپيمان برادرش بود، از بازگشت منع كند. او همچنين مخالفين را به ترس متهم مى كرد و با تحريك، رگ جنگى عربى، آنان را به ورطه هلاكت افكند. (2)

عامر حضرمى نخستين حمله را به صفوف مسلمانان كرد و بدين ترتيب قريش آغازگر جنگ شد. او در جنگ با يكى از مسلمانان به نام مِهْجَعْ وى را به شهادت رساند. بنابراين ترديدى نيست كه قريش بر اين جنگ اصرار داشته و جنگ را شروع كرده است. مسبّب و باعث آتش افروزى نيز ابوجهل بوده همانگونه كه قبلًا اشاره شد قريش در مجموع، تمايل چندانى به جنگ نداشته و اصولًا قريشيان در سالهاى اخير حياتشان، به دليل اشتغال به تجارت و نقش و موقعيت برتر معنويشان، چندان اهل جنگ نبوده اند.

به هر روى دشمن به جلو آمد و عُتْبةبن ربيعه كه گرفتار نيشهاى تند قريش و در رأس آنان ابوجهل شده بود، به ميدان آمده مبارز خواست.

مسلمانان وظيفه داشتند تا زمانى كه دشمن آنان را محاصره نكرده، شمشير نكشند و تنها با كمانهاى خود، آماده تيراندازى باشند. (3) اسودبن ابى اسود مخزومى به سوى حوضچه آب آمد و گفت: با خدايش عهد كرده يا از آن بنوشد، يا آن را منهدم كند و يا در اين راه كشته شود.

در آن لحظه، كه جنگ آغاز شده بود، حمزه در برابرش برآمد و ضربتى به پايش نواخت او خود را در حوضچه انداخت و با پاى سالمش به انهدام آن پرداخت. حمزه بر سر او آمده به قتلش آورد. (4)


1- المصنف، عبدالرزاق، ج 5، ص 350
2- المغازى، ج 1، صص 63 و 64؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، صص 622 و 623 سبل الهدى والرشاد، ج 4، صص 52 و 53
3- المغازى، ج 1، ص 67 و 68
4- المغازى، ج 1، ص 68؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 624

ص: 70

بر پايه سنت عربى، جنگ با مبارزه طلبيدن فردى آغاز شد. سه تن از قريش شيبه، عتبه، و فرزند وى وليد، در برابر سه تن از بنى هاشم قرار گرفتند. پيش از برخاستن بنى هاشم سه نفر از انصار در برابر آن سه نفر قرار گرفتند؛ به نقل ابن سعد، گويا رسول خدا ص- نمى خواست در اولين برخورد مشركان با مسلمانان، انصار طرف ماجرا قرار گيرند.

حمزه، على- ع- و عبيدةبن حارث؛ حمزه و على- ع-، عُتبه و وليد فرزند عتبه را كشتند، شيبه ضربتى بر پاى عبيده زد و آن را قطع كرد. (1) آنگاه على و حمزه به يارى عبيده شتافتند و شيبه را كشتند. (2) اين رخداد براى قريش سنگين بود. اما ابوجهل گفت كه نبايد از كشته شدن آنان هراسى داشته باشيم؛ آنان در جنگ عجله كردند. او شعار داد: انّ لنا الْعُزّىْ ولا عُزّى لكم؛ و مسلمانان گفتند: الله مولانا و لا مولى لكم؛ (3) ابوجهل توصيه مى كرد كه بيشتر اسير بگيرند تا بعد از آن، به آنان نشان دهند كه بخاطر جدا شدن از دين پدران خويش و خدايان آنها چه بر سرشان آمده است. (4) خواهيم ديد كه مسلمانان مكلف بودند تا در حين جنگ كسى را به اسارت نگيرند گرچه چنين نكردند و مورد سرزنش قرآن قرار گرفتند. به هر روى جنگ عمومى آغاز شد و سپاهيان از دو سوى با يكديگر گلاويز شدند. كسان خاصى از مسلمانان در پى قتل مشركان شناخته شده اى بودند، اين بدان دليل بود كه افراد مزبور از چهره هاى برجسته قريش بوده و در آزار مسلمانان نقش فعالى داشتند. در ميان مسلمانان چند نفر از قدرت بالايى برخوردار بودند. از جمله آنان حمزةبن عبدالمطلب و على بن ابى طالب- عليهماالسلام- از مهاجران (5) و ابودجانه از انصار بودند. بنا به نقل بلاذرى تعداد نوزده نفر از كشته گان قريش تنها به دست امام على- ع- انجام شده است (6) علاوه بر قرآن، اخبار بى شمار حكايت از همراهى ملائكه با مسلمانان در جنگ بر ضد مشركان دارد. بعدها، بسيارى از مسلمانان تأييد كردند كه در جريان نبرد شاهد نبرد ملائكه با مشركان بوده اند. (7) واقدى از خطبه اى از امام على ع- در كوفه ياد


1- عبيده در لحظه شهادت، خود را مصداق شايسته يكى از اشعار ابوطالب- ع- خطاب مشركان دانسته كه واقدى آن را آورده المغازى، ج 1، ص 70: سوگند به خانه خدا دروغ مى گوييد ما محمد را رها نمى كنيم تا آن كه براى او نيزه بزنيم و تير بياندازيم؛ او را تسليم نمى كنيم تا بر گرد او كشته شويم؛ و در راه او از فرزندان و همسران خود خواهيم گذشت عبيده در راه بازگشت در منطقه صفرا، شهيد شد، نك: سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 96، سه نفر از انصار در برابر آن سه نفر قرار گرفتند؛ به نقل ابن سعد، گويا رسول خدا ص- نمى خواست در اولين برخورد مشركان با مسلمانان، انصار طرف ماجرا قرار گيرند. الطبقات الكبرى، ج 1، ص 17؛ سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 57
2- از امام على- ع- نقل شده كه آيه «هذان خصمان اختصموا فى ربهّم» حج: 19 درباره نزاع حمزه و على و عبيده با اين سه نفر نازل شده است. نك: سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 58
3- سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 59
4- المغازى، ج 1، ص 71
5- در اين جنگ حمزه پر شتر مرغ و على ع- دسته اى موى سفيد بر كلاهخود خودنهاده و همراه زبير كه او نيز دستمال زردى بر سر داشت تنها كسانى بودند كه در اين جنگ نشان مشخصى داشتند
6- انساب الاشراف، ج 1، صص 301- 297 در فهرست كسانى كه اسير گرفته اند، تنهايك بار نام امام على- ع- آمده و اين نشان آن است كه او مطيع دستورات رسول خدا در از بين بردن مشركان بوده است. اين تصور كه حاضران در اين جنگ گروهى «اهل الشجاعة» و گروه ديگر «اهل الضعف» بوده اند، در اخبار جنگ بدر منعكس شده است؛ نك: المغازى، ج 1، ص 99
7- نك: سبل الهدى والرشاد؛ ج 4، صص 69- 61

ص: 71

كرده كه حضور ملائكه را در بدر تشريح كرده است. (1) رسول خدا ص- خود نيز شركت فعّالى در جنگ بدر داشت. از امام على ع- نقل شده كه فرمود: در روز بدر، آنگاه كه كارزار سخت مى شد، ما به رسول خدا ص- پناه مى آورديم و آن حضرت خود سخت در كارزار شركت داشته و كسى نزديكتر از او به مشركان نبود. (2)

رسول خدا- ص- پيش از جنگ از مسلمانان خواستند تا از كشتن افرادى كه به نحوى در رخدادهاى مكه به او كمك كرده و يا به زور به بدر آمده بودند صرفنظر كنند، بنى هاشم در شمار اين افراد بودند. (3) يكى از آنان ابوالبخترى بود كه زمانى مانع آزار رسول خدا- ص- شده بود (4)؛ با اين حال گويا قاتل وى او را نشناخته و به قتل رساند.

همچنين رسول خدا- ص- از قتل حارث بن عمربن نوفل نهى كرده بود، چون به اكراه به اين جنگ آمده بود. او نيز كشته شد. (5)

رسول خدا- ص- در انتظار خبر قتل ابوجهل بود. زمانى كه خبر قتل وى را آوردند، فرمود: اين خبر از داشتن شتران سرخ موى براى او نيكوتر است. كشته شدن ابوجهل كه رسول خدا ص- او را «فرعون امت» و «رأس ائمة الكفر» ناميده بود، آن مقدار اهميت داشت كه رسول خدا- ص- گفت: خدايا وعده خود را محقق ساختى. (6) كشته شدن ابوجهل در همان جنگ نيز بدان معنا بود كه همه چيز تمام شده است. (7) آن حضرت از خداوند خواست تا نَوْفل ابن خويلد را نيز از ميان بردارد. زمانى كه به دست يكى از انصار به اسارت در آمد، على- ع- به سراغش رفته او را به هلاكت رساند؛ آنگاه رسول خدا ص- بخاطر اجابت دعايش خداى را سپاس گفت. (8)

با كشته شدن سران قريش، و سر جمع هفتاد كشته و همين تعداد اسير، سپاه مكه روى به شكست نهاده و متفرق گرديد. در واقع، تا


1- المغازى، ج 1، ص 57
2- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 23 وكان من أشد النّاس بأساً يومئذٍ و ما كان أحد أقرب الى المشركين منه؛ سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 71؛ مسند احمد، حديث شماره 1042 طبع دارالمعارف
3- السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 629؛ سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 76
4- السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1 ص 629
5- المغازى، ج 1، ص 81
6- المغازى، ج 1، ص 91
7- طبقات الكبرى، ج 4، ص 43
8- المغازى، ج 1، ص 92

ص: 72

نيمروز جنگ به سود مسلمانان خاتمه يافته و دشمن منهزم شده بود. (1) آنان در بيابانهاى اطراف پراكنده شده و شمارى از ايشان با تعقيب مسلمانان به اسارت در آمدند. اين در حالى بود كه آنان براى فرا رسيدن شب لحظه شمارى مى كردند تا از دست مسلمانان خلاصى يابند. پس از پايان كار، اسرا كه هر كدام به دست كسى به اسارت در آمده بودند، همراه با غنايم بر جاى مانده كه عمدتاً تجهيزات نظامى بود گرد آورى شدند. به اين ترتيب يكى از تاريخى ترين روزهاى صدر اسلام با پيروزى شگفت آور و تعيين كننده مسلمانان خاتمه يافت. اين در حالى بود كه چهارده تن از مسلمانان در اين جنگ به شهادت رسيدند. (2) رسول خدا ص- فرمود كه شيطان آن اندازه كه در اين روز حقير و كوچك و ذليل شده- بجز غضب شيطان در روز عرفه در هنگام نزول رحمت و بخشش خداوند از گناهان بزرگ- هيچ چنين نشده بود. (3) و در جاى ديگر فرمود: بدر نخستين غزوه اى بود كه خداوند مسلمانان را در آن عزت بخشيده و مشركان را ذليل كرد. (4)

غنايم جنگ بدر بيش از يكصد و پنجاه شتر، ده اسب و مقدارى چرم و پارچه و ابزارآلات جنگى بود. افراد جز آنچه از وسايل شخصى افراد كشته شده به دست خود، بر مى داشتند، سهمى نيز در تقسيم كلّى غنايم گرفتند. از آيات قرآن و نيز اخبار تاريخى چنين به دست مى آيد كه در تقسيم غنايم اختلافاتى به وجود آمده است. اين امر طبيعى بود؛ زيرا به هر روى تا آن زمان قانون معينى براى اين كار وجود نداشت؛ علاوه بر آن حتى در ميان چنين مؤمنانى، انگيزه هاى مالى نيز بطور محدود مى توانست سبب اختلاف شود. روشن بود كه با حضور رسول خدا ص- و نزول آيات در اين باره، به سرعت اختلاف مزبور حل شد.

رسول خدا- ص- براى كسانى نيز كه به جاى خويش در مدينه نصب كرده و نيز فردى كه او را بر منطقه قبا جانشين خويش كرده بود، سهمى از غنايم پرداختند. سعدبن عباده نيز كه در كار تحريك انصار


1- المغازى، ج 1، ص 112؛ بنا به نقل ابن سعد ج 2 ص 23، آن روز، روز گرمى بود وكان يوماً حاراً؛ اين على رغم باران شب بود و اين براى هواى حجاز امرى طبيعى است.
2- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 17- 18؛ شش نفر از مهاجران و هشت نفر از انصار. در اين جنگ اندكى بيش از شصت مهاجر و نيز اندكى بيش از دويست و چهل انصارى شركت داشتند؛ نك: الطبقات الكبرى ج 1، صص 19 و 20 و گفته اند كه در اين جنگ تنها قريش يا همپيمان آنان يا موالى آنها و نيز انصار يا همپيمان و يا موالى آنها شركت داشته و جز آنان كسى در اين واقعه نبوده است؛ نك: انساب الاشراف ج 1، ص 290
3- المغازى، ج 1، ص 78
4- المغازى، ج 1، ص 21

ص: 73

براى شركت در اين واقعه نقش داشته و اندكى پيش از آمدن، به دليل مارگزيدگى نتوانست حضور يابد، سهم خويش را دريافت كرد. چند نفر ديگر نيز كه به دليل تعقيب كاروان يا دلايل ديگر نتوانسته بودند در نبرد شركت كنند، سهم خويش را گرفتند. (1) گفته شده كه رسول خدا (ص) سهمى نيز براى جعفربن ابى طالب كه در حبشه بود قرار داد.

اصطلاح انفال براى نخستين بار بر غنايم اين جنگ اطلاق گرديد. در واقع اين غنايم نخستين اشيايى بودند كه نام انفال به عنوان اموال عمومى به آنها داده شد. افراد درباره اثاثيه بر جاى مانده، با يكديگر اختلاف كردند و مرتب نزد رسول خدا ص- مى آمدند تا مشكل آنها را حل كند؛ آيه نخستِ سوره انفال حكايت از اين سؤال داشته و خداوند اختيار همه آنها را به رسول خود واگذار كرد تا قسمت كند. بدين ترتيب هر كسى كه چيزى برداشته بود، مكلف شد تا سر جايش بگذارد.

مسأله ديگر، اسيران بودند كه در كيفيت برخورد با آنها، اختلافى ميان مسلمانان به وجود آمد. از جمع اسيران، رسول خدا ص- دو نفر را به قتل رساند. يكى عُقْبةبن أبى مُعَيط بود و ديگر نضربن حارث؛ اين هر دو، در طول دوران بعثت، از فعّالترين عناصر مشرك بر ضد رسول خدا (ص) و مسلمانان بودند. نضربن حارث و عقبةبن ابى معيط (2) به دستور شخص پيامبر ص- وبا شمشير على بن ابى طالب- ع- كشته شدند. نضربن حارث كه از نگاه رسول خدا ص- مرگ را احساس كرده بود، دست به دامن مُصْعب بن عمير شد و از او خواست تا از وى شفاعت كند. نضر به او گفت: اگر تو به دست قريش اسير مى شدى من اجازه نمى دادم تو را به قتل رسانند، مصعب گفت: آرى، اما اسلام همه آن پيمانهاى جاهلى را قطع كرده است. (3) درباره بقيه اسرا نظر برخى از اصحاب آن بود كه همه آنان را به قتل رسانند. (4) اما شمارى ديگر از مهاجر و انصار اصرار بر گرفتن «فداء» داشته و دليل خود را خويشى


1- المغازى، ج 1، ص 101
2- المصنف، عبدالرزاق، ج 1، ص 352؛ السيرةالنبويه، ابن هشام ج 1، ص 644؛ سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 97 عقيده ابن اسحاق آن بود، كه عاصم بن ثابت او را كشته، و عقيده ابن هشام آن بوده كه على ع- او را كشته است.
3- المغازى، ج 1، صص 106 و 107
4- در اخبار تاريخى آمده است كه بيش از همه سعدبن معاذ و عمربن خطاب در كشتن اسرا اصرار داشتند. بايد دانست كه صرفنظر از آيات قرآن و بطور اصولى، اخلاق سياسى عمر چنين سختگيريهايى را اقتضاء داشت. در اينجا مهم آن بود كه خداو رسول- ص- چه تكليفى براى اسيران معين كنند. اما عمر از همان آغاز به هر كسى كه اسيرى در دست داشت اصرار مى كرد تا اسير خود را بكشد المغازى، ج 1، ص 105 و زمانى نيز كه سهيل بن عمرو را نزد رسول خدا ص- آوردند به آن حضرت گفت: دندانهايش را بكش و زبانش رااز حلقش بدر آور. تا ديگر بر ضد شما خطابه سرايى نكند و رسول خدا ص- فرمود كه او كسى را مثله نمى كند المغازى، ج 1، ص 107 سهيل، در فتح مكه مسلمان شد و گفته اند كه با خطابه خود از ارتداد مردم مكه پس از رحلت رسول خدا ص جلوگيرى كرد. انساب الاشراف، ج 1، ص 304؛ و نك: السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 649 جالب اين كه عمر در كشتن اسرا از رسول خدا مى خواست تا دستور دهد: على ع، عقيل را بكشد و حمزه، عباس را؛ سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 92 اين در حالى بود كه از خاندان عمر كه طايفه بنى عدى بودند يك نفر در بدر شركت نكرده بود. و نيز خود عمر نتوانسته بود در جنگ اسيرى به چنگ آورد.

ص: 74

آنان با رسول خدا ص- بيان مى كردند.

آيه اى در سوره انفال درباره همين اختلاف نظر دانسته و گفته اند كه خداوند حكم كشتن اسيران را صواب مى دانسته گر چه «فداء» را نيز پذيرفته است: «براى هيچ پيامبرى نسزد كه اسيران داشته باشد تا كه در روى زمين غلبه يابد. شما متاع اينجهانى مى خواهيد و خدا آخرت را مى خواهد، و او پيروزمند حكيم است.» (1) گفته اند دليل ترجيح قتل اسيران يكى آن بود كه افراد مزبور بيشتر از شخصيتهاى قريش بوده و از بين بردن آنان قريش را ذليل تر مى كرد. به علاوه نشان از آن داشت كه مسلمانان چشمداشت دنيوى نداشته و براى رسيدن به اهداف خود حاضر بودند از گرفتن مشتى پول براى رها كردن دشمنان قطعى اسلام صرفنظر كنند. و اين نيز مسجل مى شد كه رسول خدا ص- در راه عقيده نه تنها جنگ با قبيله خود را مى پذيرد كه اسيران آن را نيز از ميان مى برد، نه آن كه كسى تصور كند، آن حضرت با وجود مشرك بودن قريش، تنها به دليل خويشى، تمايلى به نگهدارى آنان دارد. در اين حال انصار مطمئن مى شدند كه پيامبر ص- تنها و تنها به اسلام و عقيده مى انديشد نه آن كه هنوز در انديشه قوم و طايفه خويش است. (2)

با همه آنچه كه گذشت يك نكته نزد فقهاى شيعه مسلم است و آن اين كه اسير گرفتن عمدتاً در دو مرحله صورت مى گيرد: يكى اسيرى كه در هنگامه بر پايى جنگ به اسارت در مى آيد، ديگر اسيرى كه پس از پايان جنگ گرفتار مى شود. در قسم اول رسول خدا ص- و حاكم مخيّر در كشتن اوست و در قسم دوم، تخيير بين آزاد كردن، فديه گرفتن و بنده كردن اسير است. (3) گرچه در همين مورد نيز اگر حاكم عنصرى را خطرناك تشخيص مى دهد مى تواند او را به قتل برساند.

آنچه با توجه به آيه انفال اهميت دارد، اين است كه قيد «حتى يثخن (4)


1- انفال، آيه 67
2- الصحيح من سيرةالنبى ص، ج 3، صص 248 و 249
3- نك: الخلاف، ج 2، ص 332؛ النهايه ص 296؛ دراسات فى ولايةالفقيه، ج 3، صص 263- 259
4- شئ ثخين يعنى چيزى كه غليظ شده، سيلان ندارد، كنايه از پابرجا

ص: 75

فى الأرض» به چه معناست. رسول خدا ص- نبايد اسير بگيرد تا آن كه بر زمين پابرجا شود. اگر اين آيه را در كنار آيه اى كه در سوره محمد آمده، بگذاريم، معناى آن روشن مى شود. در آنجا مى فرمايد: «چون با كافران روبرو شديد، گردنشان را بزنيد، و چون آنها را سخت فرو كوفتيد (اثخنتموهم) اسيرشان كنيد و سخت ببنديد؛ آنگاه يا به منت آزاد كنيد يا به فديه، آنگاه كه جنگ به پايان رسيد.» (1) در اينجا قيد «حتى تضع الحرب اوزارها» دارد. مقايسه دو آيه، با توجه به آن كه كلمه «اثخنتموهم» در آيه دوّم آمده و نيز با توجه به روايت امام باقر ع- كه فرمود: «اذا كانت الحرب قائمة لم تضع اوزارها ولم يثخن أهلها»، روشن مى شود كه مقصود عدم صواب بودن گرفتن اسير در حين جنگ به قصد گرفتن فديه است، نه اختلاف بر سر حكم بعدى آن، كه البته گرفتن فدا رواست. خداوند خطاب به رسول خود مى گويد كه در حين جنگ نبايد اسير گرفت.

در بدر مسلمانان بخاطر آن كه بعداً فديه اى بگيرند كمتر از مشركان مى كشتند و اسير مى گرفتند و اين در كار جنگ بسيار خطرناك است.

البته از نظرگاه فقه حكم اين گونه اسير با اسيرى كه بعد از جنگ گرفته مى شود، حتى پس از اتمام جنگ، فرق مى كند؛ زيرا حاكم مى تواند او را بكشد. اين اصولًا يك اصل عقلانى است كه در حين كارزار نبايد به گرفتن اسير انديشيد و تنها بايد به از بين بردن توان دشمن فكر كرد.

بنابراين با توجه به توضيحات فوق، برخلاف آنچه برخى گفته اند اين طور نيست كه در سوره انفال دستور قتل هر اسيرى داده شده و بعداً اين حكم در سوره محمد نسخ شده است. (2) بلكه در هر دو مورد، تنها يك حكم بيان شده و آن نگرفتن اسير تا هنگامى است كه وضع نيروهاى اسلام ثابت نشده است. كسانى در حين جنگ در پى گرفتن اسير بودند؛ مثلًا ابن عوف، اميةبن خلف و فرزندش را اسير كرده بود اما بلال در رسيد و او را از بين برد. (3)


1- محمد، آيه 4
2- سبل الهدى، والرشاد، ج 4، ص 93
3- السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1 ص 632؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 4، ص 73

ص: 76

از جمله اسيران عقيل فرزند ابوطالب، و عباس عموى رسول خدا ص- بود. از عباس مقدار 800 يا 1600 مثقال طلا گرفته شد.

بعدها، گويا براى خوش آمد مذاق بنى عباس،- وبه روايت يكى از نوادگان وى (1) گفته شد كه او پيش از بدر بطور مخفيانه اسلام آورده بود. اما برخورد رسول خدا ص- با عباس در بدر و حوادث ديگر حكايت از آن دارد كه گرچه عباس همراهيها و همدليها با رسول خدا ص- داشت اما جز در فتح مكه اسلام نياورد. (2) پس از پايان كارزار، رسول خدا ص- دستور داد تا چاههاى بدر را كور كرده و كشته هاى مشركين را در آنها بريزند. جسد اميةبن خلف كه سنگين بود، در همان هواى گرم بزودى نفخ كرده و وقتى خواستند آن را بر روى زمين بكشند، گوشت بدنش فرو مى ريخت، پس همانجا رهايش كردند. آنگاه رسول خدا بر لب چاه آمد و خطاب به مشركان فرمود: اى عُتْبه، اى شيبه، اى ابوجهل، آيا آنچه را خداوند وعده داده بود، محقق يافتيد؟ من آنچه را خداوند وعده داده بود، درست يافتم، چه بد خويشاوندى براى پيامبرتان بوديد! شما مرا تكذيب كرده از شهرم بيرونم كرديد در حالى كه ديگران مرا پناه دادند. (3) در آن لحظه ابوحذيفه فرزند عتبه، چهره پدرش را ديد كه به خاكش مى كشيدند و در چاه مى انداختند. قدرى ناراحت شد. رسول خدا ص- پرسيد: آيا از آنچه بر پدرت رفته ناراحت شدى؟ ابوحذيفه گفت: من در پدرم عقل و شرفى مى ديدم و اميد هدايت او را داشتم و چون نشد خشمگين شدم. (4)

حقيقت آن است كه جنگ بدر براى مهاجران، يك جنگ داخلى خانوادگى تلقى مى شد چيزى كه تا به اين پايه در عرب سابقه نداشت.

عموزاده ها در برابر هم و نيز فرزندان با پدران خويش. (5) رسول خدا ص- بار ديگر از اين كه ابوجهل كشته شد، اظهار رضايت كرده،


1- السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1 ص 646؛ سند اسلام عباس چنين است: قال ابن اسحاق: حدثنى حسين بن عبدالله بن عبيدالله بن عباس، عن عكرمة مولى ابن عباس!
2- نك: الصحيح من سيرةالنبى ص، ج 1، ص 253
3- المغازى، ج 1، ص 112؛ سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 84 السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، صص 638 و 639 حسان در اشعارى كه به مناسبت بدرالقتال سروده درباره ريختن اجساد مشركان در چاه مى گويد: يناديهم رسول الله لمّاقذ فناهم كباكب فى القليب الم تجدوا كلامى كان حقّاً وأمْرالله يأخذ بالقلوب فما نطقوا ولو نطقوا لقالوا صدقت و كنت ذا رأى مُصيب در آن لحظه از رسول خدا ص- سؤال شد كه آيا آنچه را شما مى گوييد مى فهمند؟ حضرت فرمودند: آنان اكنون آگاهند كه آنچه من مى گفتم بر حق بوده است؛ سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 85 در اين باره كه دقيقاً رسول خدا ص- در برابر سؤال اصحاب درباره سخن گفتن با كشته هاى قريش چه فرموده، اختلاف نقل فراوان وجود دارد. نك: سبل الهدى، ج 4، صص 129- 127
4- سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 87 المغازى، ج 1، صص 111 و 112؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، صص 640 و 641
5- پيش از بدر، عُتْبه به قريش گفت تا جنگ با محمد را رها سازند؛ زيرا اگر بر او غلبه كنند، بخاطر آن، ميان قريش به دليل كشته شدن عموزاده ها به دست يكديگر اختلاف خواهد بود؛ نك: السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 623

ص: 77

خداوند را ستايش نمود. آن حضرت مقتولين را همان «ملاء» قريش (1) مى دانست، كسانى كه خداوند فراوان از شيطنت آنها ياد كرده بود.

يكشنبه نوزدهم رمضان خبر باورنكردنى شكست قريش، كشته شدن ابوجهل، اميةبن خلف، عتبه بن ربيعه واسارت سهيل بن عمرو به مدينه رسيد. براى هيچ كس در لحظه اول چنين خبرى باور كردنى نبود تا به اين حد كه آنان زيد بن حارثه را كه خبر آورده بود يك فرارى شكست خورده از جنگ مى دانستند. (2) بيشتر، منافقان و يهود مى كوشيدند تا اين شكست را باور نكنند و در قلوب ساير مردم دلهره اندازد. (3)

مردم براى استقبال رسول خدا ص- عازم شدند. در برابرتهنيت مردم، سلمةبن سلامه گفت كه كشتن مشتى پير و كچل تهنيت ندارد و رسول خدا ص- فرمود: كه آنان ملاء قريش بودند، اگر آنان را مى ديدى، وحشت مى كردى، و اگر دستورى به تو مى دادند اطاعتشان مى كردى؛ در آنجا سلمه فرصت را غنيمت شمرد و گفت: چرا رسول خدا ص- از زمانى كه در «روحاء» عازم بدر بودند از وى ناراحت است.

حضرت فرمودند به آن دليل كه در آنجا يك اعرابى نزد من آمد و پرسيد: اگر پيامبرى، بگو بدانم كه شتر حامله من، چه مى زايد؟ تو گفتى كه، خودت با او جماع كردى و از تو حامله شده؛ و تو البته برخورد زشتى كردى! سلمه از رسول خدا ص- عذر خواست و پيامبر عذرش را پذيرفت. (4) به هر روى اين حكايت نوع رفتار رسول خدا ص- را در تأديب اصحاب خويش نشان مى دهد. رسول خدا در روز چهارشنبه 22 رمضان وارد مدينه گرديد، در حالى كه كودكان با شعر «طلع البدر علينا» از وى استقبال كردند. (5) پيامبر همراه اسيران به مدينه آمد.

ابوالعاص بن ربيع كه از اسرا بود مى گويد: من با گروهى از انصار بودم.

شبانگاه و صبحگاه، آنان كه خود نان كمى داشته و توشه شان بيشتر خرما بود، نان را به ايثار به ما داده و خودشان خرما مى خوردند.

وليدبن مغيره مخزومى نيز مى گويد: آنان ما را بر مركبها سوار كرده و


1- المغازى، ج 1، ص 116
2- المغازى، ج 1، ص 115
3- يكى از منافقان به اسامه- كه در آن زمان نوجوانى بوده- گفت: محمد و يارانش، همگى كشته شدند. ديگرى به ابولبابه گفت: اصحاب شما پراكنده شده و هرگز مجتمع نشدند و محمد نيز كشته شد واين شتر اوست كه من آن را مى شناسم؛ نك: انساب الاشراف، ج 1، ص 294 سبل الهدى و الرشاد، ج 4، ص 89
4- نك: المغازى، ج 1، صص 46، 116؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، صص 613 و 644- 643
5- سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 98

ص: 78

خود پياده مى آمدند. (1) از برجسته ترين چهره هاى اسير شده، سهيل بن عمرو است كه يكبار در نيمه راه به قصد رفتن به آبريزگاه، در صدد فرار بر آمد كه دوباره به چنگ مسلمانان در آمد. او را در حالى كه دستش را به گردنش بسته بودند به مدينه آوردند. اين ذلتى بزرگ براى قريش بود؛ آن اندازه كه سوده همسر رسول خدا ص- از ديدن اين وضع بر آشفت و به سهيل گفت: آيا نمى توانستيد با شهامت بميريد؟ در اين لحظه رسول خدا ص- او را به خاطر اين سخن سرزنش كرد كه چگونه به دشمن خدا و رسول چنين مى گويد؟ سوده عذرخواهى كرد. (2)

شكست قريش در اين ماجرا چنان افتضاح آميز و پر دامنه بود كه گويند. اشعارى از دو جوان متخلف از بدر نقل شده كه گفتند تنها شنيديم كسى آنها را مى سرود اما قائل آن را نديديم؛ (3) آن اشعار چنين بود: حنيفيان (4) مصيبتى در بدر برپا كردند كه پايه هاى سلطنت كسرى و قيصر را در هم خواهد ريخت؛ سنگهاى كوهها از آن به جنبش افتاده، و قبايل ميان وتير (محلى در ديار خزاعه) و خيبر به وحشت افتادند؛ كوه ابوقبيس و احمر مكه به لرزه در آمده و پارچه هاى حريرى كه (شجاعان) بر سينه مى بستند از جاى كنده شد. (5)

اشعار مزبور حكايت از عمق اهميت ماجراى بدر در قلوب مكيان و قبايل اطراف داشته و به حق نخستين ضربه بر پايه هاى سلطنت كسرى و قيصر بوده است. در خبرى، واقدى آورده كه نجاشى حبشه، با شنيدن خبر پيروزى رسول خدا ص- جعفربن ابى طالب و ديگر مهاجران حبشه را خواسته و ضمن اعلام خبر اين پيروزى، آن را نعمتى از جانب پروردگار دانست. (6)

پيروزى اسلام در بدر، مشركين و منافقان مدينه را نيز گرفتار بهت


1- المغازى، ج 1، ص 119؛ و درباره احكام اسيران نيز نك: مجمع الزوائد، ج 6، ص 86؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 645
2- المغازى، ج 1، ص 118؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 303؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 645
3- از اين قبيل اخبار كه صداى هاتفى شنيده شده، اما خود او ديده نشده فراوان است. ابن ابى الدنيا كتابى تحت عنوان «الهواتف» نگاشته و اين قبيل اخبار را گردآورى كرده است.
4- در شعر عربى «الحنيفيون» دارد كه مقصود حنفا يعنى موحدان است؛ در ادامه توضيحات واقدى نيز آمده كه مقصود همان حنفاست.
5- المغازى، ج 1، ص 88، و نك: سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 100
6- المغازى، ج 1، صص 120 و 121

ص: 79

كرد؛ واقدى مى گويد: هيچ منافق و يهودى در مدينه نبود، جز آن كه در برابر حادثه بدر سر فرود آورد، و يهوديان گفتند كه از اين پس هيچ پرچمى را بر افراشته نمى كند جز آن كه پيروزى از آن اوست.

كعب بن اشراف از برجستگان يهود مى گفت: ديگر زندگى در عمق زمين بهتر از روى آن است. قريش اشراف مردم و شاهان عرب بودند، آنان اهل حرم و منطقه امن بودند و اين چنين گرفتار شدند. (1) وى در اشعارى كه در مرثيه كشتگان بدر سرود، گفت: در اصل اين پادشاهان عرب بودند كه كشته شدند. او مى گفت: اى كاش، در لحظه اى كه اينان به قتل در آمدند، زمين اهلش را مى بلعيد. قريش تا آن لحظه كه يك ماه از واقعه بدر گذشته بود، به دستور ابوسفيان مرثيه سرايى نكرده بودند تا عقده خويش را نگاه داشته و خشم خود را نگاه دارند. پس از مرثيه كعب بود كه تازه نوحه سرايى در مكه آغاز شد. (2)

علاوه بر غنائم بدر، مسلمانان در قبال آزادى اسراى بدر، از چهار هزار درهم تا هزار درهم گرفتند. افرادى نيز كه پولى نداشتند، با منت رسول خدا ص- آزاد شدند. (3) زينب دختر رسول خدا ص- نيز گردنبندى كه مادرش خديجه به وى داده بود، به عنوان فديه، براى آزادى شوهرش ابوالعاص بن ربيع به مدينه فرستاد. مسلمانان اسير او را بخاطر پيامبر ص- آزاد كرده و گردنبند را نيز باز پس فرستاد. به نقل از شعبى كسانى كه قادر به نوشتن بودند براى آزادى خويش، به انصار نوشتن مى آموختند. در نقل ديگر آمده كه هر يك به ده نفر نوشتن ياد مى دادند و زيدبن ثابت از كسانى بود كه در آن ماجرا نوشتن آموخت. در نقل ديگر آمده كه اهل مكه قادر به نوشتن بودند اما اهل مدينه چنين نبودند. لذا هر اسيرى كه ده نفر از كودكان مسلمان را نوشتن مى آموخت، پس از مهارت كافى آن كودكان، آزاد مى شد. (4) ابو عزيز برادر مصعب بن عمير، در بدر به اسارت در آمد. در راه به برادرش برخورد و از وى خواست تا به او كمك كنند. مصعب گفت: برادر وى


1- المغازى، ج 1، ص 121
2- المغازى، ج 1، صص 123 و 124
3- ابن اسحاق نام افرادى را كه با منّت رسول خدا ص- آزاد شدند آورده است؛ نك: السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، صص 659 و 660
4- الطبقات الكبرى، ج 2، ص 20 هر سه خبر در طبقات آمده است. ونك: ص 26

ص: 80

مسلمانى است كه او را اسير كرده؛ آنگاه رو به آن انصارى مسلمان كرد و گفت: او را محكم نگاه دار، خانواده اش صاحب مكنت اند. (1) پى نوشتها:

با ياران پيامبر در مدينه (7)

محمد نقدى

حمزه (2)

روز به ميانه نزديك شده، هُرمِ گرما چهره را آزار مى دهد، بزرگان قريش مثل هميشه، در اطراف خانه كعبه، زير سايبانها اطراق كرده، با هم مشغول گفتگو هستند؛ نَقْل داستانها و وقايع گذشته، همراه با قهقهه خنده كه چاشنى آن است، سرگرمى همه روزه آنها است.


1- انساب الاشراف، ج 1، ص 302؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 646 مجمع الزوائد، ج 6 ص 86؛
2- حمزة بن عبدالمطلب عموى گرانقدر پيامبر اكرم- ص- است كه دو سال قبل از پيامبر به دنيا آمده و برادر رضاعى اوست. قبل از اين كه پيامبر رابراى شيردادن به «حليمه» بسپرند، زنى به نام «ثويبه» او را براى مدت بسيار كمى شير داده. حمزه هم قبلًا از او شير نوشيده. در بين خويشاوندان نزديك پيامبر، حمزه و جعفر از جايگاه بسيار ويژه اى برخوردارند. پيامبر به حمزه علاقه زيادى داشت و از او به بزرگى ياد مى كرد، در شهادت او بسيار متأثر شد، و گريه كرد و همواره افراد را به زيارت قبر او ترغيب مى نمود.

ص: 81

حمزه با تيرو كمان از شكار برگشته، به عادت هميشگى خود، قبل از اين كه به خانه رود و يا با كسى حرفى بزند، قصد دارد براى طواف وارد مسجدالحرام شود.

او هميشه پس از طواف سرى به جمع قريش، در اطراف مسجد مى زند و با آنها خوش و بِش مى كند.

حمزه در بين سران و بزرگان قريش جايگاهى ويژه دارد؛ او مردى رشيد، قوى، شجاع، مستقل، با شهامت و جنگجوست.

اكنون سر به زير دارد و با گامهاى استوار وارده آهنينش، براى رفتن به طواف، از كنار كوه صفا مى گذرد؛ هنوز به مسجد نرسيده كه فرياد زنى از پشت سر، توجهش را به خود جلب مى كند؛ بى اختيار به طرف صدا برمى گردد.

كنيز يكى از بزرگان قريش است كه بر بالاى كوه صفا خانه دارد.

هان، يا اباعُماره (1)، ايكاش لحظاتى پيش اينجا بودى و مى ديدى ابا الحكم (2)، با پسر برادرت چه كرد؟!

حمزه، با شنيدن اين سخن سخت جا خورد و چون ميخ به زمين ميخكوب شد؛ او در انتظار شنيدن بقيه ماجراست.

و كنيز ادامه داد:

پيامبر از اينجا مى گذشت كه ابوجهل او را مورد آزار قرار داد و به باد


1- حمزه داراى دو فرزند پسر بود به نامهاى: عُماره ويعلى، كه كنيه حمزه با نام اين دو پسر ذكر شده.
2- ابا الحكم كنيه ابوجهل است.

ص: 82

ناسزا گرفت، حرفهاى زشتى به او گفت كه اگر تو بودى، هرگز تحمل شنيدنش را نداشتى؛ اما پسر برادرت پاسخى نداد و به سوى خانه اش رهسپار شد.

حمزه با شنيدن اين ماجرا سخت برآشفت. خون در رگهايش جوشيدن گرفت، رنگ چهره اش تغيير كرد، و بدون اين كه با كسى سخن بگويد، همانگونه كه هنگام رفتن به طواف با احدى حرف نمى زد، يكسره به سوى ابوجهل شتافت.

داخل مسجد شد.

ابوجهل در ميان جمعى از افراد قبيله اش، كنار خانه كعبه نشسته، مجلس گرمى داشتند.

حمزه خود را بالاى سر ابوجهل رساند، و كمان تيراندازى خود را بالا برد و محكم بر فرق او كوفت.

شدت ضربه به حدى بود كه سر ابوجهل شكافت و خون جارى شد.

ياران ابوجهل از همه طرف بلند شدند كه از او دفاع كنند.

آنها فرياد زدند:

حمزه! تو را چه شده؟ چرا اينچنين مى كنى؟! نكند تو هم به دين پسر برادرت در آمده اى؟!

و حمزه پاسخ داد:

ص: 83

آرى، شهادت مى دهم كه او رسول خداست و آنچه مى گويد حق است.

به خدا سوگند، هرگز از يارى او دست برنخواهم داشت. اگر راست مى گوييد جلويم را بگيريد.

سخنان محكم حمزه، چون پتكى بر مغز همه فرود آمد.

ابوجهل كه خود مى دانست چه اشتباه بزرگى مرتكب شده، پيشى جست و گفت:

او را رها كنيد، به خدا سوگند من به پسر برادرش حرف زشتى زده ام. (1)

همگى با شنيدن اين سخن، واخورده به گوشه اى خزيدند.

*** تا آن روز هيچكس بطور علنى اظهار اسلام و طرفدارى از دين محمد- ص- را از حمزه نديده بود.

جانبدارى و دفاع به موقع حمزه، چون آب سردى بود كه شعله هاى غرور و غضب و خشم مكيان كوردل و معاند را خاموش و همه را در مبارزه با دين حق مأيوس ساخت.

آنها فهميدند كه كار مبارزه با پيامبر به اين آسانى نيست؛ زيرا از امروز شجاع شجاعان و بهترين نام آور قريش، ياور و پشتيبان اوست، لذا آزار و اذيت آنها رو به كاستى گذاشت.


1- شرح اين ماجرا با اختلاف بسيار كمى در مضمون، در كليه مصادر تاريخى آمده. نگاه كنيد به اسدالغابه فى معرفة الصحابه، چاپ دارالشعب ج 2، ص 51 و 52.

ص: 84

حمزه در دين خود فردى ثابت قدم شد و همواره در كنار پيامبر از چهره هاى درخشان و به يادماندنى اسلام گرديد.

او با پيامبر به مدينه هجرت نمود. باورود به مدينه، ابتدا در اولين مأموريت نظامى شركت جست و به فرماندهى گروه منصوب گرديد.

مأموريت اين گروه كه تعدادشان به سى نفر مى رسيد و همگى از مهاجرين بودند (1) حركت به سوى «سيف البحر» (2) و خبرگيرى از كاروان تجارى قريش، و فعل و انفعلات دشمن در آن نواحى بود.

پيامبر- ص- پرچم سفيدى را به دست حمزه داد و آنها را روانه مأموريت كرد.

حمزه با گروه، عازم منطقه شدند و با كاروان قريش كه به سرپرستى ابوجهل و با همراهى سيصد نفر بود مُصادف شدند. هر دو گروه صف كشيده آماده نبرد شدند.

در اين ميان يكى از بزرگان قريش به نام «مجدى بن عمرو الجُهَنى»- كه با هر دو گروه دوستى داشت- واسطه شد و به قدرى بين دو گروه رفت و آمد كرد كه از شروع جنگ جلوگيرى نمود و با ميانجيگرى او، دو گروه بدون خونريزى از هم جدا شدند. (3)

هنوز مدت زيادى از اين واقعه نگذشته بود كه براى دومين بار، حمزه در كنار پيامبر در جنگى به نام غزوه «ابواء» يا «ودّان» (4) شركت جست.

اين بار هم براى خبرگيرى از نيروهاى قريش، پيامبر با شصت تن از مهاجرين مدينه، عازم محلى به نام أَبواء شدند، پرچم نبرد به دست


1- در كتب تاريخ و مغازى در مورد تركيب افراد اين گروه اختلاف است. برخى مهاجرين و انصار را با هم ذكر كرده و برخى معتقدند كه فقط از مهاجرين بودند، زيرا پيامبر با انصار پيمان دفاع در خارج از شهر را نداشت، تا فرا رسيدن جنگ بدر. كه در جنگ بدر انصار باميل و رغبت خود در جنگ شركت جستند و پيامبر هم شخصاً نظر آنها را خواست. كه شرح آن در كتب تاريخى مفصلًا ذكر شده؛ نگاه كنيد به مغازى واقدى ج 1، ص 48 و 49.
2- سيف البحر نام محلى است در نزديكى ساحل بحر احمر، در مسير كاروان تجارى مكه به شام. شرح المواهب اللدنيه، ج 1، ص 452.
3- همان مدرك.
4- ابواء نام محلى است بين مكه و مدينه، فاصله آن با جحفه از طرف مدينه 23 ميل است. معجم البلدان ج 1، ص 79.

ص: 85

حمزه بود. پيامبر مدت پانزده شب در محل فوق اقامت گزيد. در اين غزوه قرار داد مصالحه اى بين نيروى اسلام و طايفه «بنى ضمره» منعقد شد كه اين گروه متعهد شدند:

* عزم نبرد با مسلمين را نداشته باشند.

* به كسانى كه قصد جنگ با مسلمانان را دارند نيرو ندهند.

* ديگران را وادار به جنگ با مسلمانان نكنند. (1)

و اين واقعه هم بدون در گيرى و خونريزى پايان يافت.

در پايان سال دوم هجرى، به پيامبر خبر رسيد كه كاروان بزرگ تجارى قريش، به سركردگى ابوسفيان از شام برگشته، قصد مكه را دارد. پيامبر فرصت را مناسب ديد و مردم را براى نبرد با كفار دعوت نمود.

نيروهاى اسلام، مركب از سيصد و سيزده نفر (2) از مهاجرين و انصار آماده شدند. پيامبر ابن ام مكتوم را براى نماز و ابولبابه انصارى را براى اداره شهر در مدينه گذاشت. و با نيروهاى اسلام عازم منطقه نبرد شد. (3)

دو سپاه در كنار چاه هاى آب، در منطقه «بدر» (4) بين مكه و مدينه با هم به مصاف پرداختند.

در اين نبرد كفار درسى فراموش نشدنى گرفتند و با اين كه از نظر تعداد نفرات جنگى و تجهيزات نظامى بر مسلمانان فزونى داشتند، شكست


1- المواهب اللدنيه، قسطلانى، ج 1، ص 338- 336.
2- در كتب تاريخ و حديث، تعداد مسلمانان در جنگ بدر مختلف ذكر شده؛ مرحوم مجلسى در كتاب بحار ج 19، ص 206 تعداد آنها را سيصد و سيزده تن ذكر نموده به تعداد اصحاب طالوت. زرقانى هم به نقل از ابن عباس و ابن اسحاق همين تعداد را ذكر مى كند؛ نگاه كنيد به: شرح المواهب اللدنية، ج 1، ص 473.
3- المواهب اللدنيه، قسطلانى، ج 1، ص 349.
4- بدر، نام محل مشهورى است بين مكه و مدينه كه فاصله آن تا مدينه از طريق مكه 28 فرسخ مى باشد. معجم مااستعجم، ج 1 و 2، ص 231.

ص: 86

بزرگى را محتمل شدند. پيشاپيش لشكريان اسلام على- ع- حمزه و عبيدة بن حارث به نبرد برخاستند و سه تن از بزرگان قريش به نامهاى: شيبه، عُتبه، و وليدبن عتبه، به دستشان به درك واصل شدند.

اين نبرد با پيروزى و سرافرازى سپاه اسلام پايان پذيرفت و كفار شكست خورده، در كمال ذلت به مكه باز گشتند.

در سال سوم هجرى، كفار مكه براى انتقامجويى و تلافى كشته هاى خود در جنگ بدر، با همه قوا به عزم نبرد با مسلمانان، عازم مدينه شدند.

پيامبر- ص- شوراى نظامى تشكيل داد، پير مردها و منافقين به سركردگى «عبداللَّه ابن ابَى» نظرشان اين بود كه در داخل شهر با كفار بجنگند، مردها در بيرون خانه ها و زن ها و بچه ها از بالاى بام خانه ها با پرتاب سنگ.

اما حمزه و تعدادى از بزرگان مهاجرين و انصار و جوانان رأيشان اين بود كه در بيرون شهر با دشمن رو برو شوند. زيرا دشمن جنگِ در داخل شهر را حمل بر ترس و بُزدلى خواهد نمود، و جرأت او بيشتر خواهد شد.

تعدادى از مهاجرين و انصار بخصوص كسانى كه موفق به شركت در جنگ بدر نشده بودند، در اين زمينه مطالبى گفتند.

حمزه خطاب به پيامبر- ص- گفت:

به خدايى كه قرآن را بر تو نازل كرده، امروز چيزى نخواهم خورد تا با شمشيرم در بيرون شهر با كفار بجنگم. (1)


1- به همين خاطر در كتاب مغازى آمده كه حمزه روز جمعه و شنبه، تا زمان شهادت و در حال نبرد، روزه بود. نگاه كنيد به مغازى واقدى، ج 1، ص 211 و انساب الاشراف، ج 1، ص 322.

ص: 87

پيامبر- ص- چون رأى بزرگان از مهاجرين و انصار مثل حمزه و سعد بن عباده و جوانان را اينچنين ديد، خوشحال شد، خود لباس رزم پوشيد، ابن ام مكتوم را براى اقامه نماز جاى خود گذاشت و پس از اقامه نماز عصر، عازم منطقه نبرد شد.

كفارِ تا دندان مسلح، گذشته از تجهيزات نظامى فراوان، اين بار براى تحريك احساسات، زنان را هم وارد ميدان كرده بودند كه بادف زدن و هلهله كردن مردان را تشويق به مبارزه كنند.

تعداد نيروهاى اسلام هزار نفر بود كه با تحريك «عبداللَّه بن ابىّ» سيصد نفرشان از بين راه برگشتند و تنها هفتصد نفر در كنار پيامبر باقى ماندند. با صد زره (1) و يك اسب.

اما سپاه كفر، مركب از سه هزار نفر، دويست اسب، هفتصد زره، و سه هزار شتر بود. (2)

پيامبر- ص- در بين راه، در محلى به نام «شيخين» بين مدينه و احُد شب را سپرى كرد و سحرگاهان به سوى احد حركت نمود و نماز صبح را در احد بجاى آورد. (3)

با بالا آمدن روز، دو سپاه آماده نبرد شدند. پيامبر پشت لشكر را به كوه احد (4) و روى آن را به مدينه قرار داد و سپاه كفر پشت به مدينه و روى در روى سپاه اسلام، آماده نبرد شدند.

تپه اى به نام «عَيْنَين» سمت چپ لشكر اسلام بود كه پيامبر پنجاه نفر تيرانداز را به سرگردگى «عبداللَّه بن جُبَير» بر فراز آن قرار داد و فرمود:


1- مغازى، ج 1، ص 215.
2- همان مدرك، ج 1، ص 203.
3- همان، ج 1، ص 219.
4- احُد نام كوهى است كه در فاصله 6 كيلو مترى شهر مدينه قرار دارد و چون اين نبرد در كنار آن واقع شده به جنگ احد مشهور گرديده است.

ص: 88

چه پيروز شويم و چه شكست بخوريم، هرگز مكان خود را ترك نكنيد.

نبرد شديدى بين دو سپاه در گرفت. با رشادت و پايمردى حضرت على- ع- پرچمداران قريش يكى پس از ديگرى كشته شدند.

حمزه رجز مى خواند و آنها را به نبرد دعوت مى كرد و چون شير به قلب سپاه دشمن حمله مى كرد و با ضربه هاى محكم، آنها را به زمين مى افكند.

«هند» همسر ابوسفيان در انتقام كشته شدن پدرش «عُتبه» كه در جنگ بدر به دست حمزه كشته شده بود، با غلام «جبير بن مطعم» كه او هم عمويش را در جنگ بدر از دست داده بود، قرار گذاشته بود كه اگر حمزه را بكشد او را آزاد خواهد كرد.

«وحشى» غلام جبير كه مردى حبشى بود با اين كه در جنگيدن مشهور بود اما چون مى ديد قدرت مبارزه رو در روى با حمزه را ندارد، با نيزه خود در پشت سنگى مخفى شد و در انتظار فرصت مناسب نشست.

در گرما گرم نبرد ناگهان حَمزه، در اثر لغزشى به پشت به زمين افتاد و زره از روى شكم او كنار رفت و سفيدى بدنش نمايان شد، «وحشى» فرصت را مناسب ديد و محكم نيزه خود را به طرف او پرتاب نمود؛ اصابت نيزه بطورى بود كه از آن طرف بدن حمزه بيرون آمد.

حمزه سعى كرد با همين حال به طرف وحشى حمله كند، اما شدت ضربه بقدرى بود كه توان او را بُريد.

ص: 89

و سر انجام حمزه، اين يار با وفاى پيامبر و افسر رشيد اسلام، پس از اين كه يك تنه، سى و يك نفر از سپاه كفر را به درك واصل كرده بود (1)، در حالى كه روزه بود به شهادت رسيد.

آنها وقتى از به شهادت رسيدن حمزه با خبر شدند، به جنايت فجيع ديگرى هم دست زدند؛ براى تشفى خود در انتقام گيرى از سپاه اسلام، بدن او را مثله كردند و «هند» همسر ابوسفيان، جگر او را به دندان گرفت، اما نتوانست بخورد.

پيامبر با شنيدن خبر قتل حمزه، بسيار متأثر شد، پيكر او را رو به قبله گذاشت، و سخت بر او گريست (2). اولين شهيدى كه بر او نماز گزارد، حمزه بود و پس از او هر شهيد ديگرى را كه آوردند، همراه با جنازه حمزه بر او نماز گزارد و بدين ترتيب، هفتاد بار بر بدن حمزه نماز خوانده شد.

همه شهداى احد با خون خود و بدون غسل و كفن دفن شدند، بجز حمزه كه در پارچه اى پشمى كه قد او را نمى پوشاند دفن شد و پيامبر گياهى خوشبو را در بالاى سر و پايين پاى او قرار داد (3).

براى دفن، هر دو شهيد را با هم در يك قبر مى گذاشتند، حمزه، كه از سوى رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- «سيد الشهدا» لقب گرفت، با فرزند خواهرش «عبداللَّه بن جَحْش» دفن شدند.

هنگامى كه سپاه اسلام وارد مدينه شد، از همه خانه ها صداى ناله و شيون در سوگ شهيدان بلند بود، و پيامبر وقتى ديد بر همه كشته ها مى گريند. اما كسى نيست كه براى حمزه عزادارى كند، ميل باطنى خود را با اين جمله مشهور: «لكن حَمْزَةَ لا بَواكِىَ لَهُ» بيان نمود؛ انصار با


1- اسدالغابه، چاپ دارالشعب، ج 2، ص 52.
2- المواهب اللدنيه، قسطلانى، ج 2، ص 103.
3- اسدالغابه چاپ دارالشعب، ج 2، ص 55.

ص: 90

شنيدن اين سخن، به زنهاى خود گفتند: قبل از گريه براى شهداى خود، براى حمزه نوحه سرايى كنند. و آنها اينچنين كردند.

واقدى متوفاى (207 هجرى) مى نويسد: اين رسم هنوز در مدينه هست كه مردم در سوگ عزيزانشان، اول بر حمزه گريه مى كنند (1).

پيامبر در زمان حيات خودشان همواره از حمزه به بزرگى ياد مى كردند، و ديگران را به زيارت قبر او و ساير شهدا ترغيب مى نمودند (2).

حضرت فاطمه- عليها السلام- هم بعد از رحلت پدر بزرگوارشان، هفته اى دوبار به زيارت قبر عمويش حمزه مى شتافت و بر او گريه مى كرد (3).

وجود حمزه در كنار پيامبر، در مكه و مدينه يكى از مهمترين عوامل تثبيت و تقويت حكومت اسلامى بود، تا جايى كه پس از رحلت پيامبر و بعد از ماجراى سقيفه، حضرت على- عليه السلام- فرياد حسرتش در فقدان حمزه بلند است، كه:

«واحَمْزَتاه و لاحَمْزَةَ لِىَ الْيَوم» (4).

و اين سخن را زمانى حضرت بر زبان دارد، كه امثال عقيل و عباس زنده بودند.

امروز، براى ميليونها مسلمان مشتاق كه از سراسر جهان به زيارت حرم شريف نبوى در مدينه مشرف مى شوند؛ پس از زيارت قبر مطهر پيامبر، و ائمه بقيع، زيارت قبور شهدا در احد و در رأس آنان زيارت حمزه از بهترين توفيقات است، زيرا همانطور كه پيامبر اكرم- ص-


1- همان مدرك، ج 2، ص 55.
2- سفينة البحار، چاپ انتشارات اسوه، ج 2، ص 433.
3- بحار، ج 10، ص 422.
4- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 111.

ص: 91

فرمود:

اگر كسى مرا زيارت كند و به زيارت عمويم حمزه نشتابد، بر من جفا كرده (1).

پى نوشتها:

صفا و مروه

سيد على قاضى عسكر


1- سفينة البحار، چاپ انتشارات اسوه، ج 2، ص 433.

ص: 92

صفا و مروه از نشانه هاى دين خدا و سعى ميان آن دو، يكى از اركان حج بيت الله الحرام است.

حج گزارانى كه براى حج و يا انجام عمره به مكه مكرّمه مى آيند در اين جايگاه مقدّس پاى نهاده، با مجسّم نمودن سعى هاجر، و در تأسى به روش رسول خدا- ص- هفت مرتبه فاصله ميان اين دو كوه را با قصد قربت مى پيمايند. نوشتارى كه در پيش روى داريد «معناى لغوى صفا و مروه»، «پيشينه تاريخى آن»، «اهميت صفا و مروه از ديدگاه قرآن و روايات» و «مستحبات سعى» را مورد بررسى قرار داده است.

صفا و مروه در لغت

«صفا» در لغت به معناى سنگ سخت و صافى است كه با خاك و شن مخلوط نباشد.

مبرد گفته است: صفا سنگى را گويند كه گل و خاك در آن نباشد. (1) و طريحى در مجمع البحرين گويد: صفا اگر مفرد آورده شود به معناى سنگ، و اگر بصورت جمع استعمال شود به معناى سنگ نرم است.

صاحب تفسير كشف الاسرار نيز مى نويسد: صفا سنگ سپيد سخت باشد؛ يعنى صافى كه در آن هيچ خلطى از خاك و گل و غير آن نباشد.

و مروه سنگى باشد سياه و سست و نرم كه زود شكسته شود.

طريحى در باره مروه نيز گفته است: «المَرْو»، سنگ سفيد برق دار (2) را گويند كه با آن آتش روشن مى كنند، مفرد آن «مَرْوَه» است و بدين


1- مجمع البيان، ج 1، ص 438.
2- تفسير كشف الاسرار، ج 1، ص 425.

ص: 93

سان «مروه» را در مكه، مروه ناميده اند. (1)

در لغت نامه دهخدا به نقل از نزهة القلوب نيز آمده است: «گويند كه صفا و مروه نام مردى و زنى بوده است كه در زمان جاهليت در خانه كعبه زنا كردند، حق تعالى ايشان را سنگ گردانيد» (2) ليكن اين نقل را هيچيك از منابع روايى و تاريخى تأييد نمى كند. و قبل از اين حادثه، و در زمان حضرت ابراهيم- ع- اين دو كوه، به نام هاى صفا و مروه شناخته شده، و نام آنها در كتب تاريخ آمده است.

هم اكنون صفا و مروه، علم براى دو كوهى است كه در ضلع شرقى مسجدالحرام در محلى به نام مسعى و با فاصله اى حدود 395 متر رو در روى يكديگر قرار گرفته است.

پيشينه تاريخى

كوههاى صفا و مروه تا قبل از هبوط حضرت آدم- ع- به زمين، پيشينه تاريخى دارد. امام صادق- ع- در رابطه با نامگذارى اين دو كوه فرموده اند:

«صفا را صفا ناميدند، بدان جهت كه آدمِ برگزيده بر آن فرود آمد، پس براى اين كوه نامى از اسم آدم را انتخاب كردند خداوند- عزوجل- مى فرمايد: «ان اللّه اصطفى آدم و نوحا ...» و حوّا بر مروه فرود آمد و مروه را مروه ناميدند؛ زيرا زن بر آن فرود آمد پس نامى از مرأه براى اين كوه برگزيدند. (3)


1- مجمع البحرين، ج 2، ص 194.
2- لغت نامه دهخدا- چاپ دانشگاه تهران، ج 2، ص 1700.
3- بحارالانوار، ج 96، ص 43.

ص: 94

ليكن شهرت اين دو كوه از زمان حضرت ابراهيم- ع- به بعد است آنگاه كه آن حضرت همراه با هاجر و اسماعيل به مكه آمده، آنان را در كنار حجر جاى داد و خود به شام بازگشت. عبدالله بن عباس اين داستان را چنين نقل كرده است:

چون ميان مادر اسماعيل و ساره همسر ديگر ابراهيم- ع- كدورت پيش آمد، ابراهيم- ع- مادر اسماعيل و اسماعيل را كه كودك شيرخوارى بود، همراه خود به مكه آورد، هاجر مشك آبى داشت كه از آن مى نوشيد و به كودك خود شير مى داد و هيچگونه زاد و توشه اى همراه او نبود، سعيد بن جبير مى گفته است: ابن عباس در حالى كه به نقطه اى ميان زمزم و صفا اشاره مى كرد چنين ادامه داد كه: ابراهيم- ع- آن دو را كنار خاربنى (درختچه اى) كه بالاتر از منطقه چاه زمزم قرار داشت نشاند و سپس خود سوار بر مركب خويش شد و به بيرون مكه حركت كرد، مادر اسماعيل از پى او حركت نمود و تا منطقه كداء او را دنبال كرد سپس پرسيد او و پسرش را به عهده چه كسى وامى گذارد؟

ابراهيم- ع- فرمود: به خداى- عزّوجلّ- مى سپارم. مادر اسماعيل گفت: خوشنود و راضى هستم و در حالى كه كودك را در آغوش داشت برگشته و زير آن خاربن نشست و كودكش را كنار خويش نهاد و مشك آب خود را آويخت و از آن مى آشاميد و كودك را شير مى داد تا آن كه آب مشك تمام و شير پستان او هم خشك شد، كودك به سختى گرسنه شد و به خود مى پيچيد. مادر بيم كرد كه اسماعيل بميرد و اندوهگين شد و با خود گفت چه بهتر كه از پيش او بروم تا شاهد مرگ او نباشم!

ابن عباس گويد: مادر اسماعيل بالاى كوه صفا رفت كه به اطراف مشرف شود، به اين اميد كه شايد در صحرا كسى را ببيند و سپس به كوه مروه نگريست و گفت خوب است ميان اين دو كوه آمد و شد كنم

ص: 95

تا اگر كودك بميرد شاهد مرگ او نباشم. و سه يا چهار بار ميان آن دو كوه آمد و شد كرد، در دره ميان صفا و مروه چيزى جز ريگ و شن نبود سپس كنار فرزند آمده، او را بر همان حال ديد و بيشتر اندوهگين شد و كنار كوه صفا بازگشت و باز همچنان ميان صفا و مروه آمد و شد كرد تا آنكه هفت بار اين فاصله را پيمود. ابن عباس مى گفته است: پيامبر فرمودند: به همين جهت سعى ميان صفا مروه معمول شد و مردم ميان آن سعى مى كنند. مادر بازگشت و كودك خويش را به همان حال ديد كه بر خود مى پيچيد، ناگاه صدايى شنيد، نگريست و كسى را نديد، گفت: صداى تو را شنيدم، اگر خيرى پيش تو هست مرا يارى كن و به فريادم رس، در اين هنگام جبرئيل- ع- براى او آشكار شد، مادر اسماعيل از پى او به راه افتاد و جبرئيل با پاى خود به محل چاه زمزم كوفت و از همانجا آب بر روى زمين آشكار شد. ابن عباس افزوده است كه پيامبر فرمودند: مادر اسماعيل مقدارى خاك و شن بر گرد آن ريخت كه مبادا پيش از آن كه مشك را بياورد و از آب پركند، آب به زمين فرو شود و نيز فرمودند: اگر مادر اسماعيل چنان نمى كرد چشمه روانى مى شد.

ابن عباس در دنباله گفتار خود چنين گفته كه مادر اسماعيل مشك خود را آورد و آب برداشت و آشاميد و پستانش پر شير شد و پسرش را شير داد. (1)

ابراهيم- ع- آن گاه كه همراه با هاجر به طرف مكه مى آمد، جبرائيل نيز او را همراهى مى كرد. طبرى در اين زمينه مى نويسد:

خداوند- عزوجل- به ابراهيم وحى كرد كه سوى مكه رود، آن هنگام در مكه خانه اى نبود و او هاجر و پسرش را به مكه برد. طبرى سپس به نقل از مجاهد ادامه مى دهد:


1- اخبار مكه، ص 331 و 332.

ص: 96

وقتى خداى- عزّوجلّ- محل خانه و حدود حرم را به ابراهيم نشان داد وى بيرون آمد و جبرئيل نيز با او بود، به هر دهكده اى كه رسيدند مى پرسيد «اينجاست» و جبرئيل مى گفت «برويم» تا به مكه رسيدند كه خارستانى بود و مردمى به نام عماليق در بيرون مكه و اطراف آن، به جاى خانه مقر داشتند. يك بلندى سرخرنگ خاكى بود، ابراهيم به جبريل گفت: «اينجا بايد بگذارمشان»؟ جبريل گفت: «بله» و آنها را به محل حجر جاى داد و در آنجا فرود آورد و به هاجر، مادر اسماعيل، گفت كه سايبانى بسازد و گفت «خدايا من نسل خويش را به دره اى بى كشت، به نزديك بيت الحرام تو نهادم». آنگاه پيش كسان خود به شام بازگشت و آنها را به نزديك خانه به جا گذاشت. (1)

آنگاه كه چشمه زمزم جوشيد، جبرائيل به هاجر گفت: بر مردم اين ديار از تشنگى بيم مدار كه اين چشمه براى نوشيدن مهمانان خداست و نيز گفت: «زود باشد كه پدر اين طفل بيايد و براى خدا، خانه اى بسازند» و محل خانه را نشان داد. (2)

ابراهيم- ع- با پشت سر نهادن فراز و نشيب هاى بسيار، از طرف خداوند فرمان يافت تا خانه توحيد را بنا كند و توحيديان را براى حج گزارى فراخواند «و أذِّن فى النّاس بالحج يأتوك رجالًا و على كلّ ضامرٍ يأتين من كلّ فجٍّ عميق». (3) آنگاه جبرائيل از طرف خداوند چگونگى اعمال حج را به ابراهيم- ع- آموخت.

محمد بن اسحاق مى گويد: چون ابراهيم خليل الرحمان از ساختن بيت الله الحرام آسوده شد، جبرئيل پيش او آمد و گفت: هفت بار بر كعبه طواف كن و او همراه اسماعيل هفت دور طواف كرد و در هر دور طواف، آن دو به تمام گوشه هاى كعبه دست مى كشيدند و چون طواف


1- تاريخ طبرى، ج 1، ص 192.
2- طبرى، ج 1، ص 194.
3- حج: 27.

ص: 97

پايان يافت هر دو پشت مقام ابراهيم دو ركعت نماز گزاردند، در اين هنگام جبرائيل همراه او برخاست و تمام اعمال حج را از سعى ميان صفا و مروه، منا، مشعر و عرفات را به او آموخت ... (1)

ابن عباس گويد: نخستين كسى كه ميان صفا و مروه دويد مادر اسماعيل بود. (2) و به دنبال هفت مرتبه آمد و شد هاجر بين صفا و مروه، سعى سنّت شد (3) و اولين بار ابراهيم خليل همراه با فرزندش اسماعيل اين سنّت الهى را انجام دادند. (4)

بدنبال ابراهيم، پيامبران ديگر نيز، پس از انجام طواف و خواندن نماز در پشت مقام، به مسعى آمده، سعى صفا و مروه مى كردند:

مجاهد گفته است:

موسى براى انجام حج به مكه آمده، گرد خانه خدا طواف كرد و سپس هنگامى كه مشغول سعى ميان صفا و مروه بود از آسمان آواى سروشى را شنيد كه مى گفت: اى بنده من، من همراه توام، و موسى به سجده درافتاد ... (5)

رفته رفته با سيطره بت پرستى بر حجاز، و نفوذ افكار جاهلى در ميان مردم، سعى صفا و مروه نيز حالت اصلى خود را از دست داد. داستان عبرت آموز آن را ازرقى به نقل از محمد بن اسحاق اينگونه نقل كرده است:

«چون جرهميان در منطقه حرم طغيان و سركشى كردند، مردى از ايشان با زنى وارد كعبه شد و با او درآميخت و گفته شده است داخل كعبه او را


1- اخبار مكه، ص 55.
2- تاريخ طبرى، ج 1، ص 193.
3- قصص الأنبياء، ابن كثير، ج 1، ص 224.
4- تاريخ طبرى، ج 1، ص 193.
5- اخبار مكه، ص 57.

ص: 98

بوسيد و آن دو به صورت سنگ مسخ شدند. نام مرد اساف پسر بغاء (1) بود و نام زن نائله دختر ذئب، آن دو مجسمه را از كعبه بيرون آوردند، يكى را در كوه صفا و ديگرى را در كوه مروه نهادند و منظور اصلى آن بود كه مردم عبرت بگيرند و از امثال آن كارها خوددارى كنند و ببينند بر سر آن دو چه آمده است. اين وضعيت همچنان در روزگاران ادامه داشت تا آنكه اندك اندك هركس كه بر كوه صفا و يا مروه مى ايستاد، به آن دو دست مى كشيد.

اين دو مجسمه رفته رفته به صورت دو بت در آمده، مورد پرستش واقع شدند، چون عمرو بن لُحَىّ سالار مكه شد به مردم فرمان داد آن دو را پرستش كنند و به آنان دست بكشند و به مردم گفت: كسانى كه پيش از شما بودند آن دو را مى پرستيدند و همين گونه بود تا قصى بن كلاب پرده دار كعبه و سالار مكه شد و آن دو بت را از كنار صفا و مروه برداشت، يكى را كنار كعبه و ديگرى را كنار زمزم نهاد و گفته شده است هر دو را كنار زمزم نهاد و كنار آن دو قربانى مى شد. مردم دوره جاهلى از كنار اساف و نائله كه عبور مى كردند به آن دو دست مى كشيدند و طواف كننده به كعبه، نخست به بت اساف دست مى كشيد و چون از طواف فارغ مى شد كنار نائله مى آمد و به آن دست مى كشيد و اين كارها همچنان ادامه داشت تا آن كه روز فتح مكه پيامبر- ص- آن دو را با بت هاى ديگر شكست». (2)


1- البته در سيره ابن هشام به نقل از ابن اسحاق، اين دو نام، اساف بن بَغْى، و نائله بنت ديك آمده كه با اين نقل تفاوت دارد. سيره ابن هشام، ج 1، ص 82 در لغت نامه دهخدا چاپ دانشگاه تهران نيز اين نام «اساف بن بناء» آمده كه صحيح به نظر نمى رسد. برخى نيز گفته اند: «اساف پسر عمرو» و «نائله دختر سهيل» بوده اند. ابومنذر هشام بن محمد نيز به نقل از ابن عباس ماجرا را اينگونه آورده است: «اساف پسر يَعْلى» و «نائله دختر زيد» مرد و زنى از قبيله جُرْهم بودند كه در سرزمين يمن زندگى مى كردند، آنان عاشق يكديگر شده، به قصد حج به مكه آمدند، آن گاه داخل مكه شده، و آنجا را خالى از مردم يافته، به گناه آلوده شدند و خداوند آنان را مسخ نمود. معجم البلدان، ج 1، ص 202.
2- اخبار مكه، ص 97؛ السيرة النبويه لابن كثير، ج 1، ص 58 و 69.

ص: 99

آن دسته از مشركان كه بت منات را مى پرستيدند از آن رو كه بت هاى ديگرى به نام هاى «نهيك» و «مُطعم الطَّير» در صفا و مروه بود، لذا سعى صفا و مروه را انجام نمى دادند و فقط براى بت منات قصد حج مى كردند و در مراسم حج، سرهاى خويش را كنار آن مى تراشيدند. (1)

ابن اسحاق مى گويد: عمرو بن لحىّ بت «نهيك مجاورالريح» را بر كوه صفا و بت «مطعم الطير» را بر روى مروه قرار داده بود. (2)

اين بت ها همچنان بر روى كوه صفا و مروه قرار داشت تا آن گاه كه در سال هفتم از هجرت پيامبر بزرگوار اسلام- ص- براى انجام «عمرة القضا» (3) به مكّه آمدند. امام صادق- ع- فرموده اند: رسول خدا- ص- به مشركان فرمود: تا بت ها را از صفا و مروه بردارند و آنان نيز چنين كردند و آن حضرت ميان صفا و مروه سعى نمود ليكن پس از آن كه طواف رسول الله- ص- پايان يافت، مشركان بار ديگر آنها را بر روى صفا و مروه نصب كردند. يكى از صحابه رسول خدا- ص- كه عمل سعى را انجام نداده بود نزد آن حضرت آمده اظهار داشت: قريش بار ديگر بت ها را در صفا و مروه نصب كرده و من نيز هنوز سعى را انجام نداده ام، سپس اين آيه نازل شد: «انّ الصفا و المروة من شعائرالله فمن حج البيت او اعتمر فلاجناح عليه ان يطّوّف بهما». (4)

بدنبال نزول اين آيه و در حالى كه بت ها را در صفا و مروه نهاده بودند، مسلمانان سعى مى كردند تا آن گاه كه پيامبر- ص- حج گزارد و بت ها را برداشت. (5) صفا و مروه در قرآن

در سوره بقره آمده است:


1- اخبار مكه، ص 101.
2- اخبار مكه، ص 101.
3- عمرة القضاء، عمره اى بود كه در سال هفتم هجرى انجام گرفت و آن را بدين نام خوانده اند زيرا كه بعنوان قضاى عمره حديبيه صورت گرفت. در سال ششم هجرى كفار مكه پيامبر و يارانش را از انجام عمره منع كردند و در نتيجه در سال هفتم پس از مراجعت پيامبر از جنگ خيبر با عده زيادى در ماه ذيقعده با 70 شتر براى قربانى به جانب مكه آمده، عمره را قضا نمودند.
4- بقره: 158.
5- مجمع البيان، ج 1، ص 240؛ بحارالانوار، ج 96، ص 235.

ص: 100

«ان الصفا و المروة من شعائر اللّه فمن حج البيت او اعتمر فلاجناح عليه ان يطّوف بهما و من تطّوع خيراً فانّ اللّه شاكرٌ عليم». (1) «همانا صفا مروه از شعائر و نشانه هاى خداوند است پس هركس حج خانه خدا و يا عمره را انجام دهد، گناهى بر او نيست كه بر آن دو طواف كند (و سعى صفا و مروه انجام دهد) و هركس به ميل خود نيكى كند بداند خداوند [در برابر آن نيكى] سپاسگزارى داناست».

مى توان گفت مفسران شيعه و سنّى در شأن نزول اين آيه اتفاق نظر داشته و آنچه گذشت را دليل نزول آيه «ان الصفا و المروة ...» مى دانند.

برخى از ياران پيامبر- ص- گمان مى كردند با وجود بت ها بر روى كوه صفا و مروه، موحّدان بايد صحنه را خالى نموده، سعى را ترك كنند ليكن خداوند با فرستادن وحى، به آنان آموخت تا حضور خود را در «مسعى» حفظ نموده، رفته رفته زمينه را براى نابودى بت و بت پرستى فراهم سازند. سرانجام نيز چنين شد وگرچه پيامبر- ص- در سال هفتم هجرت نتوانست بت ها را از روى دو كوه صفا و مروه بردارد، ليكن در فتح مكّه آن بت شكن سترگ، بت ها را براى هميشه برداشت و از آن زمان تاكنون پيروان آئين پاك پيامبر- ص- در موسم حج سعى صفا و مروه را انجام و نغمه توحيد سر مى دهند و اين شعار دينى را زنده نگه مى دارند.

اهميت صفا و مروه

سعى ركنى از اركان حج است، اگر حاجيان عمداً آن را ترك كنند حج آنان باطل مى باشد. ابن حمزه مى نويسد: «من ترك السعى متعمداً بطل حجّه»؛ آن كس كه سعى را عمداً انجام ندهد حج وى باطل است، و اگر


1- بقره: 158.

ص: 101

سهواً آن را ترك كند در صورتى كه در مكه به ياد آورد، بايد سعى كند، و اگر پس از خروج از مكه متوجه شود، در صورتى كه مى تواند برگردد، بايد مراجعت نموده سعى كند، و اگر توان بازگشت ندارد به ديگرى نيابت دهد تا از طرف او سعى را انجام دهد. (1)

ابن ادريس حلى مى گويد:

سعى بين صفا و مروه ركنى از اركان حج است، پس كسى كه آن را عمداً ترك كند، حجّى براى او نيست. (2)

ابى الصّلاح حلبى در الكافى، (3) علاءالدين حلبى در «اشارة السبق الى معرفة الحق»، (4) محقق حلّى در «شرايع» و «مختصر النافع»، (5) علّامه در «قواعد الاحكام»، (6) شهيد اوّل در «اللمعة الدمشقيه» (7) و تعداد بسيارى از فقهاى بزرگ شيعه سعى را ركن حج دانسته اند.

مرحوم شيخ طوسى نيز در نهايه سعى صفا و مروه را امرى واجب دانسته كه ترك عمدى آن موجب بطلان حج است. (8)

در مناسك حج حضرت امام خمينى- قدس سره- نيز آمده است:

سعى مثل طواف، ركن است و حكم ترك آن از روى عمد يا سهو چنان است كه در طواف گذشت (9) و در بحث طواف فرموده اند: طواف از اركان عمره [حج] است و كسى كه آن را از روى عمد ترك كند تا وقتى كه فوت شود وقت آن، عمره او باطل است چه عالم به مسأله باشد و چه جاهل. (10)

بيشتر فقهاى اهل سنت نيز، سعى را ركن حج مى دانند:


1- الوسيله، سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 8، ص 437.
2- سرائر، ينابيع الفقهيه، ج 8، ص 537.
3- ينابيع الفقهيه، ج 7، ص 146.
4- همان، ص 607.
5- همان، ص 678.
6- همان، ص 752.
7- همان، ص 785.
8- همان، ص 193.
9- مناسك حج، چاپ پاسدار اسلام، ص 160.
10- همان، ص 107.

ص: 102

سعى نزد شافعى ها ركنى از اركان حج است، و مشهور در مذهب مالكى نيز اين چنين است و بسيارى از حنابله نيز بر همين عقيده اند. ليكن حنفى ها سعى را، ركن ندانسته، (1) بلكه آن را واجب مى دانند و معتقدند اگر كسى تمامى يا بيشتر اشواط سعى را بدون عذر ترك نموده به شهر خود مراجعت نمايد بايد قربانى كند، ليكن حج او صحيح است. (2)

و اگر تعداد كمى از اشواط سعى را ترك كرده، بايد براى هر شوط نصف صاع از گندم يا يك صاع از جو و يا خرما را كفاره بدهد، امّا اگر سعى را بخاطر عذرى ترك كند، چيزى بر او نيست. (3) صفا و مروه و اهميت آن در روايات

مستكبران و زورمندان را رسم بر اين است كه در روى زمين، متكبرانه گام برداشته، هنگام راه رفتن به ديگران فخرفروشى مى كنند. اين كسان هنگام انجام اعمال و مناسك حج آن گاه كه به مسعى گام نهاده، گاهى آرام و گاهى نيز هروله كنان فاصله ميان صفا و مروه را طى مى كنند، حالت نخوت و غرورشان شكسته شده، در درون احساس حقارت و زبونى مى كنند.

ابا بصير گفته است از امام صادق- ع- شنيدم كه فرمود: هيچ قطعه زمينى نزد خداوند از محل سعى دوست داشتنى تر نيست؛ زيرا خداوند هر سلطه گر ستيزه جوئى را در آن، خوار و ذليل مى نمايد. (4)

معاوية بن عمار نيز گفته است: امام صادق- ع- فرمود: هيچ پرستشگاهى نزد خداوند تبارك و تعالى محبوبتر از مكان سعى نيست، زيرا كه خداوند در اين مكان هر ستمكار گردنكشى را حقير و زبون مى كند. (5)


1- احكام القرآن ابن عربى، ج 1، ص 71.
2- هداية السالك، ص 885.
3- همان، ص 885.
4- بحار، ج 96، ص 235.
5- بحار، ج 96، ص 234.

ص: 103

آنان كه مخلصانه در مسعى قدم مى گذارند، بهره هاى معنوى فراوانى نصيبشان خواهد شد. پيامبر- ص- به مردى از انصار فرمود: آنگاه كه ميان صفا و مروه سعى كنى، نزد خداوند پاداش آن كه پياده از شهرش به مكه آمده، و نيز پاداش آن كس كه هفتاد بنده مؤمن را آزاد كرده، خواهى يافت. (1)

امام سجّاد- ع- نيز فرمود: ملائكه سعى كنندگان ميان صفا و مروه را شفاعت كنند، شفاعتى كه مورد قبول قرار مى گيرد. (2) به پا داشتن ياد خدا

پيامبر خدا- ص- فرمود: انداختن سنگ به جمره ها، و سعى بين صفا و مروه براى بپا داشتن ياد و ذكر خداوند بلند مرتبه، تشريع گرديده است. (3) بر اين اساس در مسعى، حج گزاران با شيطان در ستيزند، و با برداشتن گام هاى بلند، خويشتن را از ابليس مى رهانند. امام صادق- ع- فرمود: آن گاه كه ابراهيم سعى مى نمود، ابليس بر او درآمد، جبراييل ابراهيم را فرمان داد تا تندتر حركت نموده، از ابليس بگريزد و پس از آن هروله در سعى سنت شد. (4)

ليكن متأسفانه اين جايگاه رفيع و بلندمرتبه، كه براى اقامه ياد خدا ايجاد شده است، در برخى زمان ها توسّط تعدادى از عناصر بى فرهنگ و دور از خدا، با معصيت و نافرمانى حق آلوده مى گرديد.

در پيشينه تاريخى سعى چنين آمده كه برخى اهالى مكه در شب 27 ماه رجب از هر سال، عمره انجام داده، آن را به ابن زبير نسبت مى دادند، و در چنين شبى زنان براى انجام عمره زينت كرده، به خود


1- بحار، ج 96، ص 236.
2- الفقيه، ج 2، ص 135.
3- ترمذى كيف تُرْمَى الجمار، باب 64، ج 3، ص 246، ح 902.
4- بحار، ج 96، ص 234.

ص: 104

عطر زده، شب هنگام همراه با مردان در مسعى اجتماع مى كردند آن گاه آتش زيادى روشن كرده، و در پرتو نور آن به پوشيده رويان و اهل حرم نگاه كرده، محرماتى از اين قبيل را مرتكب مى شدند. (1)

البته از آنجا كه در گذشته، مسعى فاقد چراغ بوده، مردها در روز و زنان در شب سعى مى كرده اند و اين سنت از دوره جاهلى به يادگار مانده است؛ زيرا در آن زمان، تمامى قبايل غير از قبيله حُمْس، مردانشان در روز و زنانشان در شب طواف مى كردند. (2)

برخى از پيروان مالك بن انس معتقدند كه بايد بانوان شبانه سعى كنند زيرا در شب محفوظترند. (3)

برخى از شافعى ها نيز مى گويند: اگر زنان در شب و در حال خلوت سعى كنند مستحب است در مكانى كه مردان هروله مى كنند آنان نيز تندتر راه بروند و اگر در روز سعى مى كنند جايز است لباس خود را روى صورت كشيده، و يا در پوشش كامل سعى كنند و از دو كوه صفا و مروه نيز بالا نروند. ليكن مالكى ها معتقدند بالا رفتن آنان از دو كوه صفا و مروه، هنگام خلوت مانع ندارد. (4)

اختلاط مرد و زن در طواف و سعى، تا قبل از خالد بن عبدالله قسرى وجود داشته، و هر چند در يك مورد آمده است كه روزى عمر بن خطاب وارد مسجدالحرام شد و به مردى كه همراه با زنان مشغول طواف بود، تازيانه زد. (5)«5» ليكن در زمان عبدالملك آن گاه كه عبدالله قَسْرى از سوى او والى مكه شد، دستور داد نزد هر ركنى مأمورانى تازيانه بدست ايستاده، ميان مردان و زنان فاصله ايجاد مى كنند. (6)

مالك بن انس نيز در مدونه گفته است: زنان بايد پشت صفوف مردان


1- عزالدين بن جماعة الكنانى م 767 هداية السالك الى المذاهب الاربعة فى المناسك، تحقيق دكتور نورالدين عِتر، ج 3، ص 1331.
2- هداية السالك، ج 2، ص 771.
3- همان، ص 883.
4- همان.
5- هداية السالك، ص 866.
6- همان، ص 866.

ص: 105

طواف كنند. (1) صفا و مروه به روايت تاريخ

محلّى كه امروزه مسعى در آن قرار گرفته، در صدر اسلام خانه هاى برخى از اهالى مكه بود، امّا بر روى دو كوه صفا و مروه هيچگونه بنا و پلكانى نبوده است تا آن كه عبدالصمد بن على (2) در حكومت ابوجعفر منصور، پله هاى صفا و مروه را ساخت و نخستين كسى كه در صفا و مروه ساختمان كرد و پس از آن با آهك آن را سپيد و بندكشى نمود مبارك طبرى به روزگار حكومت مأمون بود. (3)

نافع گفته است: عبدالله بن عمر چون از كوه صفا پايين مى آمد به طريق معمولى راه مى رفت تا به در خانه بنى عباد مى رسيد از آنجا تا كوچه اى كه از آن به مسجد مى روند و ميان خانه ابن ابى حسين و خانه دختر قرظه قرار دارد را، كندتر از دويدن و تندتر از راه رفتن معمولى، حركت مى كرد و پس از آن نيز تا هنگامى كه از كوه مروه بالا مى رفت عادى راه مى رفت.

در زمان مهدى عباسى، مسعى در واقع داخل محوطه امروز مسجدالحرام بود و خانه ها و منازل مردم در جايى قرار داشت كه امروز مسعى است، براى رفتن به صفا، از مسجد نخست وارد وادى مى شدند و سپس از كوچه تنگى مى گذشتند و از ميان خانه هايى كه در فاصله صفا و وادى بود عبور مى كردند، خانه محمد بن عباد بن جعفر در لبه و


1- المنتقى، ج 2، ص 295.
2- نواده عبدالله بن عباس است و از سال 149 تا 158 قمرى عهده دار حكومت مكه بوده است، معجم الانساب والاسرات الحاكم، زامباور، چاپ قاهره، 1951 ميلادى، ص 285.
3- ازرقى، اخبار مكه، ص 394.

ص: 106

كنار مسجد بود و كنار مناره اى كه به سوى وادى قرار دارد و شانه مسعى بر آن است، و وادى هم در جاى امروز مسجدالحرام بود. (1)

و چون كعبه در وسط مسجدالحرام نبود لذا مهدى اقدام به تخريب قسمتهاى اطراف مسجد كرد و در سال 167 خانه ها را خريدند و خراب كردند. بيشتر خانه ابن عباد بن جعفر عايذى ويران شد ... آنچه در اين توسعه به مسجدالحرام افزوده شد از جاى ديوار آن زمان تا ديوار كنونى نود ذراع است، قبلًا پهناى مسجد از كنار ركن يمانى تا كنار ديوار و خيابانى كه پيوسته به دره و صفا بود چهل و نه و نيم ذراع بود. (2)

در زمان معتضد، تمامى دره، و مسعى و اطراف مسجد را، خاك بردارى كردند و او براى اين كار مال فراوانى اختصاص داد. (3)

ابومحمد خزاعى مى گويد: چون مسجد و مسعى و دره و راه را در سال 281 در دوره خلافت معتضد آب گرفت، پلكان بيشترى از آنچه ازرقى نوشته است (4) آشكار شد و در تمام درهايى كه به دره گشوده مى شد دوازده پله وجود داشت.

از آن زمان تاكنون نيز تحولاتى در بناى مسعى رخ داده است:

در سال 802 فرج بن برقوف و در سال 1296 سلطان عبدالحميد دوم پادشاه عثمانى، پله هاى صفا و مروه را مرمت كردند. دو نشانه و ستون سبز را سودون محمدى در سال 347 مرمت كرد و اطراف آن قنديلهايى براى روشنايى آويخت، خيابان اصلى ميان صفا و مروه سرگشوده بود حسين بن على در سال 1341 قمرى آن را سرپوشيده كرد و چون گرد و خاك حاجيان را آزار داد به روزگار عبدالعزيز در سال


1- اخبار مكه، ص 363.
2- همان، ص 364.
3- اخبار مكه، ص 368.
4- ازرقى گفته است: صفا داراى دوازده پله سنگى است. اخبار مكه، ص 398.

ص: 107

1354 هجرى قمرى كف آن سنگ فرش شد. (1)

مسعى همچنين در درون دره واقع شده، و قسمتى از آن نيز محل عبور سيلاب بوده است. ابن جُريج مى گويد: جعفر بن محمد- ص- براى من از قول پدرشان از جابر بن عبدالله نقل فرمود كه ضمن بيان چگونگى حج پيامبر- ص- مى گفته است: چون از كوه صفا پايين آمدند به شيوه معمول حركت فرمودند و همين كه به كف دره رسيدند تند حركت كردند و چون به سوى ديگر دره رسيدند باز به شيوه معمولى حركت فرمودند: (2) پيامبر- ص- در مسعى

ابن جريج مى گويد: جعفر بن محمد از پدرش از جابر بن عبدالله نقل مى فرمود كه ضمن بيان چگونگى حج گزاردن پيامبر- ص- مى گفته است: پيامبر پس از آن كه طواف كردند بلافاصله در مقام ابراهيم دو ركعت نماز گزاردند سپس كنار حجرالاسود آمده، آن را استلام كردند و فرمودند: همانا اكنون نخست كارى را انجام مى دهيم كه خداوند به شروع آن فرمان داده است. و وقتى به سوى صفا بيرون شدند، اين آيه را تلاوت فرمودند: «ان الصفا و المروة من شعائرالله». (3)

عطاء نيز گفته است: پيامبر از در بنى مخزوم به سوى صفا رفته و به مقدارى كه بسيار نبود از كوه صفا و مروه بالا رفتند و از آنجا خانه كعبه ديده مى شد و البته در آن زمان اين بناى مسجد نبوده است. ابن جريج مى گويد: به عطاء گفتم آيا براى تو وصف كرده اند و گفته اند كه ميزان بالا رفتن پيامبر تا كجاى صفا و مروه بوده است؟ گفت: نه همين قدر گفته اند كه مقدار كمى از كوه بالا رفته اند. گفتم اكنون چگونه بايد انجام داد؟ گفت: همانگونه اندكى بايد بالا رفت. گفتم: آيا آن قدر


1- اخبارمكه، ص 394.
2- اخبار مكه، ص 392.
3- ازرقى، اخبار مكه، ص 390.

ص: 108

بالا بروم كه خانه كعبه را ببينم؟ چند بار گفت: نه، ضرورت ندارد مگر اين كه خودت بخواهى و اين بر تو واجب نيست و به من خبر نرسيده است كه پيامبر- ص- در كوه مروه تا محل سنگ سپيد بالا رفته باشند و همين قدر گفته اند كه اندكى از كوه صفا و مروه بالا رفته اند.

ابن جريج مى گويد كسى از عطاء پرسيد آيا براى كسى كه ميان صفا و مروه سعى مى كند جايز است كه از هيچكدام بالا نرود و كنار آن ها بايستد؟ گفت آرى به جان خودم چيزى براى او نيست. ابن جريج مى گويد: عطاء مى گفت در صفا و مروه لازم است روبروى كعبه قرار بگيرى و روى به آن كنى و از اين چاره نيست، پس از رسول خدا- ص- پيروان آن حضرت نيز هنگام سعى ابتدا از كوه صفا قدرى بالا رفته و پس از آن سعى را آغاز مى كردند. ابن جريج در اين باره مى گويد:

پسر طاووس كيسانى از پدرش نقل كرده كه او هيچگاه بالا رفتن از كوه صفا و مروه را رها نمى كرده و از آن دو چندان بالا مى رفته است كه كعبه را ببيند و آن گاه رو به قبله مى ايستاد، و باز از قول نافع نقل مى كند كه عبدالله بن عمر چون به سوى كوه صفا مى رفت، نخست از آن چندان بالا مى رفت تا خانه كعبه براى او آشكار شود. و روبروى آن مى ايستاد و در تمام حج ها و عمره هاى خود چنان مى كرد و روى صفا هر دو پاى خود را قرار مى داد و هيچگاه به اندازه دو قدم معمولى بالاتر نمى رفت، وى در تمام حج ها و عمره هاى خود روى صفا و مروه مى ايستاد و به خدا سوگند چنين تصور مى كنم كه او پيامبر- ص- را ديده است كه روى آن دو كوه ايستاده است. گويد عبدالله بن عمر معمولًا در سمت راست مروه مى ايستاد و هيچگاه تا حدود سنگ سپيد بالا نمى رفت. (1)

مسروق بن اجْدع گويد: عبدالله بن مسعود عمره مى گزارد، نخست حجرالاسود را استلام كرد سپس از سمت راست طواف خود را شروع


1- اخبار مكه، ص 391.

ص: 109

كرد سه دور از طواف خود را تندتر و چهار دور را با شيوه معمولى طى كرد سپس كنار مقام ابراهيم آمد و دو ركعت نماز گزارد و باز كنار حجرالاسود آمد و آن را استلام نمود و به سوى صفا حركت كرد، بر لبه كوه صفا ايستاد و لبيك گفت. گفتم اى ابوعبدالرحمن، برخى از ياران شما، از تلبيه و لبيك گفتن در اين جا منع مى كنند. گفت من به تو مى گويم اين كار را بكن، اين لبيك و لااله الاالله گفتن پاسخى است كه موسى- ع- در اين جا به فرمان خداوند داده است، و چون كنار وادى رسيد شروع به هروله كرد و مى گفت: «ربّ اغفر و ارحم انّك انت الأعزّ الأكرم»؛ (پروردگارا! بيامرز و رحمت فرماى همانا كه تو عزيزترين و بخشنده ترين هستى).

درى كه رسول خدا- ص- از آن وارد مسعى شدند ابتدا به نام در «بنى عبد بن كعب» ناميده مى شد ليكن پس از آن، به علّت آن كه ميان اين قبيله و قبيله بنى عبد شمس جنگ و درگيرى رخ داد، آنها به محلّه بنى سهم كوچ كردند و پس از آن به در بنى مخزوم معروف شد. (1) فاصله صفا تا مروه

فاصله صفا تا مروه هفتصد و شصت و شش و نيم ذراع است كه مساحت هفت بار آمد و شد ميان آن دو، پنج هزار و سيصد و شصت و پنج و نيم ذراع است. (2)

همچنين به گفته ازرقى:

فاصله ميان حجرالاسود تا صفا دويست و شصت و دو ذراع و هيجده انگشت است، و فاصله ميان مقام ابراهيم- ع- تا آن در مسجد كه از آن، براى رفتن به صفا بيرون مى روند يكصد و شصت و چهار و نيم


1- اخبار مكه، ص 370.
2- اخبار مكه، ص 394.

ص: 110

ذراع است و فاصله ميان آن در تا وسط صفا، يكصد و دوازده و نيم ذراع است، صفا داراى دوازده پله سنگى است و از وسط صفا تا كنار نشانه مسعى- كه همان كناره مناره است- يكصد و چهل و دو و نيم ذراع است، نشانه به صورت ستون استوانه شكلى است كه بلندى آن سه ذراع است و كنار مناره ساخته شده و از زمين چهار ذراع بلندتر و كاشى كارى شده است، بالاى آن لوحى به بلندى يك ذراع و هيجده انگشت و پهناى يك ذراع قرار دارد و با آب طلا بر آن چيزى نوشته شده است و بالاى آن يك طاق از چوب ساج قرار دارد. فاصله ميان اين نشانه كه كناره مناره است تا نشانه سبز رنگ كه بر در مسجد نصب است و از آنجا بايد هروله كرد، يكصد و دوازده ذراع است و هروله فقط ميان همان دو نشانه صورت مى گيرد. بلندى نشانه اى كه در مسجد نصب شده ده ذراع و چهارده انگشت است. شش ذراع آن به صورت استوانه اى سپيد رنگ است و بالاى آن استوانه اى به بلندى دو ذراع و بيست انگشت و سرپوشيده از كاشى سبز است. بالاى آن لوحى به بلندى يك ذراع و هيجده انگشت قرار دارد و با آب طلا بر آن چيزى نوشته شده است. فاصله ميان نشانه اى كه بر در مسجد است تا مروه، پانصد و نيم ذراع است مروه پانزده پلكان دارد و فاصله ميان صفا و مروه هفتصد و شصت و شش و نيم ذراع است، فاصله ميان نشانه در مسجد تا نشانه ديگر كه روبروى آن و كنار خانه عباس بن عبدالمطلب قرار دارد، سى و پنج و نيم ذراع است كه در واقع پهناى مسعى است، فاصله ميان نشانه كنار خانه عباس تا نشانه اى كه كنار خانه ابن عباد و روبروى نشانه اى است كه كنار مناره نصب شده است و طول وادى آن دو، يكصد و بيست و يك ذراع است. (1)

هم اكنون مسعى بصورت سالن سرپوشيده اى به طول 5/ 394 متر و عرض 20 متر به شكل زيبايى در دو طبقه ساخته شده كه ارتفاع طبقه اوّل «12 متر» و ارتفاع طبقه دوم «9 متر» مى باشد، روى پشت بام آن


1- اخبار مكه، ص 393.

ص: 111

نيز ديواره اى گذاشته اند و برخى از اهل سنت آنجا سعى مى كنند. در ميانه مسعى نيز دو راه باريك ساخته اند كه هر يك با ديواره كوتاهى از يكديگر جدا شده، كه افراد معذور روى چرخ نشسته و در داخل آن كه يكى به طرف صفا و ديگرى بطرف مروه است آنها را حركت داده، سعى كنند.

مسعى حدود 16 در دارد كه تمامى آنها در سمت شرقى مسجدالحرام قرار گرفته است.

علاوه بر پله هاى عادى، پله هاى برقى نيز گذاشته اند كه به وسيله آن، حجاج به طبقه فوقانى منتقل مى شوند. در طبقه دوّم نيز حجاج مى توانند از دو دربى كه به بيرون حرم راه دارد، خارج شوند.

براى پيشگيرى از خطرات احتمالى سيل، در زير مسعى، كانالى به عرض «5 متر» و ارتفاع «6/ 4 متر» احداث گرديده كه آب را به سمت بيرون هدايت نموده، مانع ايجاد خرابى در مسعى مى شود. (1) مستحبات سعى

آن گاه كه حج گزار اراده سعى كند، مستحب است كنار حجرالاسود آمده، آن را استلام نمايد، سپس به سوى چاه زمزم رفته از آب آن بياشامد و در صورت امكان، با آن غسل كند. و اگر مى تواند مقدارى از آب زمزم را به بدن خود بريزد و سپس از دربى كه مقابل حجرالاسود قرار دارد وارد مسعى شود.

ابن زهره (511- 585 ه. ق.) پس از بيان مطلب فوق مى افزايد: از مستحبات سعى آن است كه با طهارت به سوى كوه صفا آمده، از آن


1- فى خدمة ضيوف الرحمان، ض 68.

ص: 112

بالا برود، سپس به طرف كعبه بايستد، و هر يك از «الله اكبر»، «الحمدلله» و «لااله الا الله» را هفت مرتبه بگويد و پس از آن اين دعا را سه بار بخواند:

«لا الهَ الّا اللّه وحدهُ لاشريك له، لَهُ الْمُلْكَ وَ لَهُ الْحَمْدُ يُحْيى و يُميتُ و هُوَ حَىٌّ لايَمُوتُ بِيَدِهِ الْخَيْرِ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شئ قدير».

سپس بر پيامبر- ص- و خاندان او درود فرستاده، سوره قدر را بخواند و بگويد:

«اللّهُمَّ انّى أسألك العَفْوَ والعافيةَ واليَقينَ فى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ، اللّهُمَّ اغْفِرلى كُلَّ ذَنْبٍ اذْنَبْتُهُ وَ انْ عُدْتُ فَعُدْ عَلَىَّ بالْمَغْفِرةِ انَّكَ انْتَ الغَفُورُ الرَّحيمُ. اللّهُمَّ اظِلَّنى بِظِلِّ عَرْشِكَ يَوْمَ لاظِلَّ الَّا ظِلُّكَ، أللهُمَّ، اسْتَعْمِلْنى بِطاعَتِكَ وَ طاعِةِ رَسُولِكَ وتوفَّنى على مِلَّته واحْشُرنى فى زُمْرتِهِ، اللَّهُمَ آتِنا مِنْ فَضْلِكَ وَ اوْسِعْ عَلَيْنا مِنْ رِزْقِك و بارِكْ لَنا فى الاهْلِ والْمالِ اللَّهُمَّ ارْحَمْ مَسيرَنا الَيْكَ مِنَ الْفَجِّ الْعَميقِ و آتِنا مِنْ لُدُنْكَ رحْمَةً نَسْتَغْنى بِها عَنْ رَحْمَة مَنْ سِواكَ اللَّهُمَّ صَلِّ على محمَّدٍ و آله واغْفِرلى و لِوالِدَىَّ ولجميع المؤمنين». (1)

در من لايحضره الفقيه علاوه بر آنچه گذشت، آمده است:

از كوه صفا بالا رفته، به كعبه نگاه كند و خداوند را حمد و ثنا بگويد و نعمت ها و خوبى هايى كه خداوند به او ارزانى داشته را به ياد آورد و سه مرتبه بگويد: «اللهم انّى اسألك العفو والعافية واليقين فى الدنيا و الآخرة».

سپس سه مرتبه اين دعا را بخواند: «اللهم آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار» و پس از آن هر يك از الحمدلله، الله


1- غنية النزوع، سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 8، ص 406.

ص: 113

اكبر، سبحان الله، لااله الا الله، استغفرالله و اتوب اليه و صلوات بر پيامبر- ص- و آل او را يكصد مرتبه بگويد و پس از آن اين دعا را بخواند:

«يا من لايخيب سائلُهُ و لايُنْفَدُ نائلهُ، صَلّ على محمَّد و آل محمّد، واعِذْنى منَ النَّار بِرحْمتك».

- اى آنكه درخواست كننده ات محروم نمى ماند، و مايه بخشش او پايان نپذيرد، بر محمد و دودمان او درود فرست و مرا به بخشايندگى ات از آتش نجات ده.

و سپس هر چه دوست دارد از خداوند درخواست نمايد. (1)

آن گاه از كوه صفا فرود آمده مقابل كعبه بايستد و بگويد:

«اللهم انى اعوذبك من عذاب القبر و فتنته و غربته و وحشته و ظلمته و ضيقه و ضنكه اللهم اظّلنى فى ظلّ عَرْشِكَ يَوْمَ لا ظِلَّ الَّا ظِلُّكَ».

سپس اين دعا را بخواند:

«يا ربَّ العَفو يا مَنْ امَرَ بالعَفوِ، يا مَنْ هُوَ اولى بالعَفوِ، يا مَن يُثيبُ عَلَى العَفو، العفَو، العفوَ، العفوَ، يا جوادُ يا كريمُ، يا قريبُ يا بعيدُ، ارْدُدْ عَلَىَّ نِعْمَتكَ واسْتَعْمِلْنى بِطاعَتِكَ وَ مَرْضاتِكَ».

آنگاه با آرامش و وقار گام برداشته تا به مناره رسد، (2) از اينجا شتابان و با گامهايى بلند حركت كند [هروله كرده] و بگويد:

بِسْمِ اللَّهِ واللَّه اكبَرُ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ، اللَّهُمَّ اغْفِرْ وارْحَمَ وَ تجاوَزْ عَمَّا تَعْلَمْ، انّكَ انْتَ الْاعَزُّ الاكْرَمُ، واهْدِنى لِلَّتى هِىَ اقْوَمُ، اللَّهُمَّ انَّ عَمَلى ضَعيفٌ فَضاعِفْهُ لى، وَ تَقَبَّلْ مِنّى، اللَّهُمَّ لَكَ


1- من لايحضره الفقيه، باب سياق مناسك الحج- الخروج الى الصّفا.
2- هم اينك با رنگ سبز مشخص و علامت گذارى شده است.

ص: 114

سَعيى و بِكَ حَوْلى و قُوَّتى فَتَقَبَّل عَمَلى يا مَنْ يَقْبَلُ عَمَلَ الْمتّقين».

سپس در جايى كه در گذشته كوى عطاران بوده و هم اينك با چراغى سبز رنگ مشخص شده است، هروله را قطع كند، و با آرامش وجود و وقار گام بردارد و بگويد:

«ياذا المنِّ و الطَّوْلِ والْكَرَمِ والنَّعْماءِ والْجُودِ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و آل مُحمَّد واغْفِرلى ذُنُوبى انَّهُ لايَغفرُ الذُّنُوبَ الَّا انْتَ يا كَريمُ.

به مروه كه رسيد، از آن بالا رفته، روبروى كعبه بايستد و همان دعا را كه بر فراز صفا خوانده اينجا نيز بخواند، و حاجات خود را از خداوند بخواهد و در دعاى خود بگويد:

«يا مَنْ امَرَ بِالعَفْو، يا مَنْ زيَّنَ العَفْوَ، يا مَنْ يُثْيبُ عَلَى العَفْوِ، يا مَنْ يُحِبُّ الْعَفْوَ،

يا مَنْ يُعْطى عَلَى الْعَفْوِ، يا مَنْ يَعْفُو عَلَى الْعَفْوِ، يا رَبَّ الْعَفْوِ الْعَفْوَ، الْعَفْوَ، الْعَفْوَ».

و به درگاه خداوند- عزّوجلّ- گريه و لابه كند، و اگر نتواند گريه كند، حالت گريه بخود بگيرد و بكوشد تا اشك هر چند به اندازه سر مگسى از چشمانش جارى شود، و در دعا كوشش كند، و آن گاه از مروه فرود آمده به سوى صفا حركت كند و در هر مكان همان را كه در شوط اوّل انجام داده تكرار نمايد. (1)

برخى از مستحبات سعى كه بدان اشارت رفت را اهل سنت نيز آورده اند، ليكن شافعى ها معتقدند: خواندن قرآن ميان صفا و مروه از ادعيه افضل و برتر است. (2) منابع:


1- من لايحضره الفقيه، باب سياق مناسك الحج، الخروج الى الصفا، ج 2، ص 318 و 319.
2- هداية السالك ج 2، ص 882.

ص: 115

1- عزالدين بن جماعة الكنانى (694- م 767)، هداية السّالك الى المذاهب الاربعة فى المناسك، دارالبشائر الاسلامية، بيروت، 1414 ه. 1994.

2- فخرالدين طريحى (م 1085) مجمع البحرين، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1408 ه. ق. 1367 ه. ش.

3- سلسلة الينابيع الفقهيه، الحج، دارالتراث، الدار الاسلاميه، لبنان، بيروت 1410 ه. 1990 م.

4- ابوالوليد ازرقى (م 250 ه. ق.)، اخبار مكه، ترجمه و تحشيه دكتر محمود مهدوى دامغانى، تهران، چاپ و نشر بنياد، 1368 ه. ش.

5- علامه شيخ محمد باقر مجلسى- قدس سره- بحارالانوار، داراحياء التراث العربى، بيروت، الطبعة الثانيه، 1403 ه. ق. 1983 م.

6- محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى يا تاريخ الرسل و الملوك، ترجمه ابوالقاسم پاينده، انتشارات اساطير، تهران، 1362 ه. ش.

7- ابى عيسى محمد بن عيسى بن سوره، الجامع الصحيح و هوسنن الترمذى، داراحياء التراث العربى، بيروت، لبنان.

8- شيخ ابى على الفضل بن الحسن الطبرسى، مجمع البيان دارالمعرفه، بيروت، لبنان.

9- فى خدمة ضيوف الرحمن، وزراة الإعلام الشؤون الإعلاميه، الإعلام الداخلى، شركة العبيكان للطباعة والنشر، رياض.

10- ابى جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى (م 381 ه. ق.) من لايحضره الفقيه،- دارصعب- دارتعارف لبنان، بيروت، 1401 ه. ق.

11- امام خمينى- قدس سره- مناسك حج، چاپ پاسدار اسلام، قم، دفتر تبليغات اسلامى.

12- ابن كثير، السيرة النبويه، داراحياء التراث العربى، بيروت، لبنان.

13- ابى بكر محمد بن عبداللّه المعروف بابن العربى، احكام القرآن، دارالفكر لبنان، بيروت، 1408 ه. ق.

14- امام ابى الفداء اسماعيل بن كثير (م 774 ه. ق.)، قصص الأنبياء، المكتبة الاسلاميه، بيروت، لبنان.

ص: 116

15- ياقوت بن عبداللّه حَمَوى الرومى البغدادى، معجم البلدان، دارالكتب العلميه، بيروت، لبنان 1410 ه. ق.

16- دهخدا، لغت نامه، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1372.

17- ابن هشام، السيرة النبويه، المكتبة العلميه، بيروت، لبنان.

پى نوشتها:

حجر اسماعيل در بستر تاريخ

- 2-

محمد امين پورامينى

حجر، خانه اسماعيل

اين مكان با راهنمايى جبرئيل امين، محل نزول ابراهيم خليل،

ص: 117

همسرش هاجر و كودك شيرخواره اش اسماعيل- عليهم السلام- شد و همينجا به امر خداوند، خانه و مأواى اسماعيل و مادرش گرديد.

براساس روايت شيخ كلينى- ره- از حضرت امام جعفر صادق- عليه السلام- پس از ولادت اسماعيل، ابراهيم وى و مادرش را سوار بر الاغ كرده و در حالى كه مقدارى آب و غذا بهمراه خود داشتند، با راهنمايى جبرئيل حركت كردند، آنگاه كه به جايگاه فعلى حجر رسيدند، محل كعبه بصورت تپه اى كوچك و تلّى از خاك سرخ و مملّو از كلوخ بود. ابراهيم روى بجانب جبرئيل كرده پرسيد: آيا بدينجا مأموريت يافته اى؟!، پاسخ شنيد: آرى. (1)بدينسان اينجا خانه اسماعيل شد، پيش از آن كه نام حجر به خود گيرد، و از اين روست كه از آن به «بيت اسماعيل» نيز ياد شده است (2).

دفن شدگان در حجر اسماعيل

1- عده اى از پيامبران- عليهم السلام-

اين مكان مَضجع عدّه اى از حاملان وحى و پيامبران الهى است و تقدير چنان بود كه اين بيت، حجر گردد و با در آغوش كشيدن كالبد تنى چند از رادمردان متّصل به رشته وحى، از نو منشأ نور و هدايت شود، و عنوان «آيت پرودگارى» به خود گيرد، و تلؤلؤ نور گوهرش، عالمى را فرا گيرد.

در آخر روايتى كه شيخ كلينى- ره- به سندش از معاوية بن عمار، از حضرت امام صادق- عليه السلام- درباره حجر اسماعيل نقل كرده، چنين آورده است:


1- الكافى الفروع ج 4، ص 201، ح 1.
2- در روايت مفضل بن عمر از امام صادق- ع- آمده است: «الحجر بيت اسماعيل»؛ يعنى حجر خانه اسماعيل است. الكافى، ج 4، ص 201، ح 14.

ص: 118

«... فيه قبور الأنبياء»؛ (1) «در ميان آن قبور پيامبران است».

از پيامبرانى كه احتمال دفنشان در حجر اسماعيل داده شده، حضرت هود- ع- است. البته علامه مجلسى پس از ذكر اين مطلب، اقوال ديگر محل دفن آن حضرت را كه عبارت از حضرموت ويا نجف اشرف، در نزديكى مرقد مطهر اميرالمؤمنين- عليه السلام- را ذكر كرده و آنگاه بصورتى جمع مى نمايد (2).

2- مادر اسماعيل

اسماعيل مادر زجر ديده خود را در بيت خود دفن كرد، و به خاطر شدت علاقه اى كه به او داشت، قبر مادر را بگونه اى ساخت كه زير پاى مردم واقع نگردد. شيخ صدوق- عليه الرحمه- به اسنادش از ابوبكر حضرمى از امام صادق- عليه السلام- نقل كرده است.

«انّ اسماعيل دفن امّه فى الحجر و جعله عالياً، وجعل عليها حائطا لئلا يوطأ قبرها» (3).

«اسماعيل مادر خود را در حجر دفن كرد، وآن را بالا آورد و بر دور آن ديوار قرار داد تا زير پاى قرار نگيرد».

همين مضمون نيز در روايت معاوية بن عمار (4) كه شيخ كلينى آن را نقل كرده، و در نقل راوندى (5)، و نيز روايت ديگر شيخ صدوق (6) با اختلافى اندك- در تعبير- آمده است. عده زيادى از موّرخين؛ از جمله ابن هشام در سيره خود تصريح به دفن مادر اسماعيل در حجر كرده اند (7).


1- همان ح 15- اين تعبير در مستطرفات سرائر، ج 3، ص 562، وقصص الأنبياء راوندى، ص 115، ح 115 و وسائل الشيعه، ج 9، ص 430، ح 6 به نقل از شيخ صدوق نيز ديده مى شود.
2- بحارالانوار، ج 11، ص 360.
3- علل الشرائع، ج 1، ص 37، باب 34، ح 1- از او بحارالانوار، ج 12، ص 104، ح 13.
4- الكافى الفروع، ج 4، ص 210، ح 15- از او وسائل الشيعه، ج 9، ص 429، ح 1.
5- قصص الانبياء، ص 111، ح 108.
6- وسائل الشيعه، ج 9، ص 430، ح 7.
7- السيرة النبويه، ج 1، ص 6.

ص: 119

بر حسب نقل ابن سعد، اسماعيل به هنگام مرگ مادر، جوانى بيست ساله بود و مادرش در سن نود سالگى وفات يافت. (1)

3- اسماعيل

مشيت الهى بر آن قرار گرفت كه سرانجام مضجع اسماعيل در كنار بيت خدا قرار گيرد، و خانه او مدفن وى گردد و در جوار مادر رنج كشيده اش بيارمد. دفن اسماعيل در حجر، مشهور و بلكه از مسلّمات تاريخ است كه در جوامع روايى و كتب تاريخى و برخى تفاسير بدان تصريح شده است، از جمله:

شيخ كلينى- ره- بسندش از مفضل بن عمر، از امام صادق- عليه السلام- روايت كرده است: «الحجر بيت اسماعيل وفيه قبر هاجر و قبر اسماعيل» (2)؛ حجر خانه اسماعيل است و در آن قبر هاجر و قبر اسماعيل قرار دارد.

صاحب وسائل به نقل از «علل الشرائع» از امام صادق- عليه السلام- نقل كرده است: «... وتوفى اسماعيل بعده و هو ابن ثلاثين و مأة سنة، فدفن فى الحجر مع امّه» (3)؛ «اسماعيل بعد از او (ابراهيم) در سن يكصد و سى سالگى وفات يافت و در جوار مادرش در حجر دفن شد.»

قطب الدين راوندى- ره- نيز روايت كرده است: «... ودفن بالحجر مع امّه» (4)؛ «... و اسماعيل با مادرش در حجر دفن گرديد.»

و از مورخين نيز ابن سعد به نقل از ابوجهم به حذيفة بن غانم (5)، و ابن هشام در سيره خود (6) همين مضمون را نقل نموده اند.


1- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 52.
2- الكافى، الفروع، ج 4، ص 210، ح 14.
3- وسائل الشيعه، ج 9، ص 431، ح 8؛ جامع احاديث الشيعه ج 10، ص 26، ح 48.
4- قصص الانبياء، ص 113، ح 112.
5- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 52.
6- السيرة النبويه، ج 1، ص 6.

ص: 120

ابن سعد به اسنادش از اسحاق بن عبداللّه بن ابى فروه نقل مى كند كه قبر هيچ يك از پيامبران به جز سه تن از آنان، دانسته نيست: 1- قبر اسماعيل كه در زير ناودان (حجر) ما بين ركن و بيت است، 2- قبر هود، 3- قبر رسول خدا- صلى الله عليه و آله (1). گرچه حصر اين نقل، خالى از اشكال نيست، ولى بر اساس آن معلوم مى شود كه اسماعيل از پيامبران انگشت شمارى است كه موقعيت قبر او مشخص و معلوم است.

از طيبى در شرح مشكوة، در مورد جواز خواندن نماز در كنار قبور صلحا، بخاطر برخوردارى از عنايت الهى چنين استدلالى نقل شده است: «الا يرى ان مرقد اسماعيل فى الحجر فى المسجد الحرام والصلاة فيه أفضل» (2)؛ «مگر ملاحظه نمى شود كه قبر اسماعيل در حجر داخل مسجد الحرام است، و نماز در آن برتر از جاى ديگر است.»

قرطبى از ابن عباس روايت كرده است كه قبر اسماعيل در ميان حجر و قبر شعيب مقابل حجرالأسود است (3).

در «شفاء الغرام» نيز، از ابن اسحاق، دفن اسماعيل در حجر نقل شده است (4).

در «اخبار مكه» بعد از نقل مطلبى پيرامون «فضيلت حجر» مى نويسد:

«وفى ذلك الموضع توفى. قال خالد فيرون ان ذلك الموضع ما بين الميزاب الى باب الحجر الغربى فيه قبره» (5)؛

«او (اسماعيل) در آن مكان (حجر) وفات يافت. خالد مى گويد: آن


1- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 52.
2- بحار الانوار، ج 82، ص 56.
3- الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 88.
4- شفاء الغرام، ج 2، ص 14.
5- اخبار مكه، ج 1، ص 312.

ص: 121

مكان، بين ناودان تا در غربى حجر است و قبر وى در آن قرار دارد، آنگاه به مسأله حفر حجر توسط ابن زبير به هنگام بازسازى كعبه اشاره مى كند و مى نويسد: در حين حفارى حجر، به يك سنگ سبز برمى خورند، هيچ يك از قريش نمى دانند كه آن چيست، عبدالله بن صفوان به ابن زبير مى گويد: اين قبر اسماعيل است، مواظب باش كه اين سنگ را از جاى خود حركت ندهى، و ابن زبير چنان كرد (1).

همچنين در اين كتاب، از ابن اسحاق مطلبى مبنى بر وجود قبر اسماعيل و مادرش در حجر نقل شده است (2).

با توجه به مطالب نقل شده، معلوم مى شود آنچه را كه مسعودى در «مروج الذهب» آورده، خالى از ضعف نيست. او مى نويسد:

«وكان عُمْر اسماعيل الى ان قبضه اللّه اليه مأة سنة و سبعاً و ثلاثين سنة، و دفن بالمسجد الحرام فى الموضع الذى كان فيه الحَجَر الأسود» (3).

«سن اسماعيل به هنگام قبض روح، يكصد و سى و هفت سال بود، و در مسجد الحرام در جايى كه حجر الأسود در آن بود، دفن شد».

اين ترجمه، بنا بر ناقصه بودن «كان» است. احتمال تصحيف و زيادتى كلمه «اسود» علاوه بر آن كه مشكل را حل نمى كند، با ملاحظه نسخ متعدد كتاب مردود است، البته اگر دليلى بيابيم كه به هنگام بناى كعبه، حجرالأسود در محل حجر اسماعيل مدفون بود، و پس از استخراج آن توسط ابراهيم، در ركن اسود (شرقى) قرار داده شد اختلافى بين كلام مسعودى با ديگران به وجود نمى آمد؛ چه آن كه در آن صورت معناى كلام وى اينگونه مى شد: «اسماعيل در همان جايى كه قبلًا حجر الأسود بود- يعنى حِجْر- دفن گرديد» ليكن دليلى بر اين سخن


1- همان
2- همان، ج 1، ص 313.
3- مروج الذهب چاپ بيروت، ج 1، ص 75 و چاپ مصر ج 1، ص 62.

ص: 122

يافت نشد، در اين مورد آنچه كه از روايات استفاده مى شود، دو امر است:

1- بر طبق نقل از علل الشرائع از اميرالمؤمنين- عليه السلام- ابراهيم بواسطه وحى الهى و با كمك فرزندش اسماعيل، حجرالاسود را از كوه ابو قبيس استخراج كرد. (1)

2- بر حسب نقل تفسير على بن ابراهيم قمى، اسماعل حجرالأسود را از ذى طوى نقل داده و بعد از بالا رفن به آسمان، ابراهيم آن را اخذ كرد (2). بنابراين، آن توجيه كار ساز نيست.

و اگر «كان» را تامه بگيريم؛ همانگونه كه برخى از نسخه هاى مروج الذهب نيز اين احتمال را تقويت مى كند- معناى عبارت مسعودى چنين مى شود: «وى در آن جايى كه حجر الأسود است دفن گرديد».

در جاى ديگر كتاب اينگونه آمده است:

«فدفن فى المسجد الحرام حيال الموضع الذى فيه الحجر الأسود» (3) «او در نزديكى حجر الأسود دفن شد» و چون اين نقل با نصوص و شهرت مسلم مقابل معارض است قابل اعتنا نيست.

سنّ اسماعيل را يكصد و بيست (4)، يكصد و سى (5) و يكصد و سى و هفت سال (6)گفته اند.

4- دختران اسماعيل

تنى چند از دختران اسماعيل- ع- از جمله كسانى هستند كه در حجر


1- بحارالانوار، ج 99، ص 217، ح 1.
2- تفسير القمى، ج 1، ص 62، از او بحارالانوار ج 99، ص 38، ح 15.
3- مروج الذهب چاپ بيروت، ج 2، ص 21، و چاپ مصر، ج 2، ص 48.
4- بحارالانوار، ج 12، ص 113 بنقل از كمال الدين- اثبات الوصيه 35- اين قول، مختار علامه مجلسى است.
5- علل الشرائع، ج 1، ص 38، از او بحار الانوار ج 12، ص 79، ح 8- قصص الأنبياء راوندى، ص 113، ح 112؛ شفاء الغرام، ج 2، ص 14 بنقل از ابن اسحاق.
6- مروج الذهب چاپ بيروت، ج 1، ص 75.

ص: 123

اسماعيل به خاك سپرده شده اند. شيخ كلينى از امام صادق- عليه السلام- روايت كرده است: «فدفن فى الحجر ممّا يلى الركن الثالث عذارى بنات اسماعيل» (1).

«در حجر، نزديك ركن سوم (غربى) تنى چند از دختران اسماعيل دفن شده اند.»

سيرى در برخى از وقايع حجر اسماعيل

حجر اسماعيل از جمله مكانهايى است كه حوادث زيادى به خود ديده و گفتگوهاى فراوانى را ضبط نموده و مجموعه اى گرانبها از خاطرات تلخ و شيرين را در خود جمع كرده است كه در اين مقال استقصاء كامل آن در همه دورانهاى تاريخ، نمى تواند مورد نظر باشد وفرصتى ديگر مى طلبد.

آنچه كه مورد توجه است، بررسى آن در برهه اى از زمان، در رابطه با وجود مقدس پيامبر عظيم الشأن اسلام- صلّى اللّه عليه و آله- و امامان معصوم- عليهم السلام- است، كه بمناسبت، برخى از قضاياى مربوط به بعضى از اجداد و اعمام ايشان را مطرح مى كنيم:

1- مطّلب بن عبد مناف در حجر اسماعيل

مطلب بن عبدمناف عموى عبدالمطلب جدّ بزرگوار پيامبر اسلام- ص- و برادر هاشم (پدر عبدالمطلب) است.

نام عبدالمطلب «شبيه» بوده و وجه نامگذارى وى را اينگونه آورده اند


1- الكافى الفروع، ج 4، ص 210، ح 15، از او وسائل الشيعه ج 9، ص 430، ح 4؛ بحارالانوار، ج 12، ص 118، ح 57؛ الوافى، ج 2، جزء 8، ص 28؛ مجمع البحرين، ج 3، ص 260.

ص: 124

كه: چون به هنگام ولادت مقدارى موى سفيد برسر داشته، نام او را شيبه نهادند (1). مادر عبدالمطلب زنى از اشراف مدينه بنام «سلمى» دختر عمرو بن زيد بن لبيد بن خداش بن عامر بن غانم بن عدى بن النجار مى باشد.

برخى از تاريخ نويسان همچون ابن سعد در طبقات، و ابن هشام در سيره، ويعقوبى در تاريخ خود آورده اند كه هاشم بن عبد مناف هنگامى كه در يك سفر تجارى به مدينه آمده بود با سلمى ازدواج كرد، ثمره اين ازدواج فرزندى شد كه نام او را شيبه گذاردند.

ابن هشام مى نويسد كه هاشم فرزند خود را نزد همسرش در مدينه گذارد (2)، ولى يعقوبى مى نگارد: هنگامى كه هاشم قصد خروج به سوى شام را داشت، همسرش سلمى و فرزندش عبدالمطّلب را به مدينه برد، تا در طى مدت سفر در نزد پدر و خويشانش بسر برد (3). هاشم در اين سفر در غزه بيمار شد، و سرانجام همانجا وفات يافت، و در آن ديار دفن گرديد (4).

پس از فوت هاشم فرزند او شيبه در نزد مادر خود در مدينه باقى ماند، تا آنگاه كه به سن بلوغ رسيد. آثار بزرگى و نجابت در رفتار و كردار او نمايان بود.

يعقوبى مى نويسد: عده اى از نوجوانان مدينه مشغول مسابقه تيراندازى بودند و مردى از قبيله تهامه كه صحنه را تحت نظر گرفته بود، نوجوانى را در ميان ايشان ديد كه در تيراندازى بسيار ماهر است و تيرهايش به خطا نمى رود و به هنگام برخورد تير به هدف، مى گفت:

منم فرزند هاشم، منم پور سيّد بطحاء! مرد تهامه اى كه از قدرت و توانايى و برجستگى و سخن شيواى اين نوجوان به وجد و شعف آمده


1- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 79.
2- السيرة النبويه، ج 1، ص 145.
3- تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 244.
4- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 79.

ص: 125

بود، سراغ وى رفته و گفت: پسر! تو كيستى؟ نوجوان گفت: منم شيبه، فرزند هاشم، فرزند عبد مناف (1) او وقتى از حسب و نسب جوان مطلع شد به او گفت: خداوند در وجود تو بركت قرار دهد، و مانند تو را در بين ما بيفزايد. (2) مجلسى آن مرد را از بنى حارث بن عبد مناف دانسته است.

ابن سعد نام او را «ثابت بن منذر بن حرام» پدر حسان بن ثابت (شاعر معروف) معرفى مى كند. (3)

طبق نقل يعقوبى، آن مرد به مكه آمده، بى درنگ سراغ «مطلب بن عبدمناف» كه داخل حجر اسماعيل نشسته بود رفت و تمام آنچه را كه در مدينه ديده بود نقل نمود. مطّلب گفت: بخدا سوگند كه از او غافل شدم، به خانه خود بازنخواهم گشت تا آنگاه كه وى را به مكه باز آورم، و از همان جا به سمت مدينه حركت كرد، و توانست كه فرزند برادر خويش را با عزّت هر چه تمامتر به مكه آورد. (4)

ابن هشام مى نويسد: هنگام ورود به مكه، مطّلب سوار بر شتر بود، و فرزند برادر در پشت سر او قرار داشت. قريش كه از ماجرا بى خبر بودند، وقتى كه صحنه را ديدند فكر كردند كه مطلب بنده اى را خريدارى كرده است، لذا گفتند: «عبدٌ، المطلبُ ابتاعه»؛ «اين جوان بنده اى است كه مطلب او را خريده است.»

در اين هنگام مطلب فرياد برآورد: واى بر شما، همانا كه او فرزند برادرم هاشم است، من او را از مدينه به اينجا آورده ام. و براى همين است كه فرزند هاشم به «عبدالمطلب» شهرت يافت (5).

2- عبدالمطلب در حجر اسماعيل


1- تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 244.
2- بحار الانوار، ج 15، ص 122.
3- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 82.
4- تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 245؛ بحارالانوار، ج 15، ص 122.
5- السيرة النبويه، ج 1، ص 145.

ص: 126

الف) رؤياى صادق عبدالمطلب درباره چاه زمزم در حجر اسماعيل

ابن اسحاق به نقل از حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب- عليه السلام- درباره چگونگى حفر مجدّد چاه زمزم چنين آورده است:

عبدالمطلب در داخل حجر، حين استراحت به خواب رفته بود كه در عالم رؤيا ديد هاتفى به او گفت: برخيز و «بره» را حفر كن، عبدالمطلب پرسيد: بره چيست؟ در پاسخ چيزى نشنيد. فرداى آن روز عبدالمطلب به حجر باز آمد، و مجدداً در عالم خواب ديد كسى به وى چنين مى گويد: «مضنونه» را حفر كن، پرسيد مضنونه كجا است؟ پاسخى نداد و رفت. در روز سوم نيز به ميان حجر آمد و باز در عالم رؤيا كسى را ديد كه به وى مى گويد: «طيبه» را حفر كن، پرسيد: طيبه چيست؟

جوابى نداد و رفت، و سرانجام روز چهارم به حجر آمد، و در ميان آن به خواب رفت، در آن حال ديد كسى نزدش آمده و به وى مى گويد:

«زمزم» را حفر كن. پرسيد: زمزم كجاست؟ پاسخ شنيد: جايى است كه هيچگاه آب آن تمام نمى شود و كسى به قعر آن نمى تواند برسد، آنگاه موقعيت زمزم را نيز نشان عبدالمطلب مى دهد.

عبدالمطلب از خواب برخاست، و بلافاصله سراغ موقعيت نشان داده رفت و مشغول حفر آن نقطه شد، تا آنگاه كه به آب رسيد. (1)

چاه زمزم داراى تاريخى طولانى و پرفراز و نشيب است كه خارج از بحث فعلى ما است، ولى بمناسبت، تذكر اين نكته ضرورى است كه اين چاه به هنگام خروج قبيله «جرهم» از مكه، توسط آنها پرشده بود (2)، وبعدها آثار آن بكلّى از ميان رفت، و هيچ كس از موقعيت آن خبر نداشت تا آنگاه كه با عنايت حضرت سبحان توسط عبدالمطلب


1- سيرة ابن اسحاق، ص 24؛ همچنين: السيرة النبويه، ج 1، ص 150؛ البداية و النهايه، ج 2، ص 303.
2- السيرة النبويه، ج 1، ص 116.

ص: 127

كشف گرديد.

ب) رؤياى صادق عبدالمطلب در رابطه با پيامبر- ص- در حجر اسماعيل

در امالى شيخ صدوق از حضرت ابوطالب- س- به نقل از پدر بزرگوارش عبدالمطلب چنين آمده است: «در ميان حجر بخواب رفته بودم، خوابى عجيب ديدم كه در اثر آن ترس وجودم را فرا گرفت. از جا برخاسته و به منظور فهم تفسير و تعبير آن، سراغ كاهنه قريش رفتم، رنگ چهره ام عوض شده بود، او كه حالتم را مشاهده كرد، گفت: آقاى عرب را چه شده است كه او را پريشان چهره مى بينم؟! آيا امرى ناگوار واقع شده است؟

گفتم: آرى، خوابى را در حجر ديده ام كه مرا دگرگون ساخته است. ديدم كه درخت مانندى بر كمرم روييده شده كه بلندى آن به آسمان و شاخه هايش شرق و غرب را فرا گرفته است. از ميان آن نورى را مشاهده كردم كه بسيارى قوى بود؛ هفتاد برابر نور خورشيد، و ديدم كه عرب و عجم در برابر آن به سجده افتاده اند و بر نور آن همچنان افزوده مى شد، آنگاه عده اى از قريش را ديدم كه مى خواهند آن را قطع كنند، كه ناگاه جوانى زيبارو و پاكيزه لباس، در برابر ايشان قد علم كرد، و كمر آنان را شكست، و چشمهايشان را از حدقه بيرون آورد ...

وقتى كه تمام خواب را براى او بازگو كردم رنگ چهره او نيز عوض شد، وگفت: اگر مطّلب چنان است كه مى گويى، بدان كه از نسل تو فرزندى بوجود خواهد آمد كه حكومتش شرق و غرب عالم را فراگيرد، و او پيامبر در بين مردم خواهد بود.

ص: 128

ابو طالب كه بعد از بعثت پيامبر اسلام- ص- اين قضيه را نقل مى كرد گفت: به خدا سوگند كه آن درخت عبارت از ابوالقاسم امين (محمد بن عبداللّه)- صلى الله عليه و آله- است (1)، و ما نيز مى افزاييم كه آن جوان زيباروى پاكيزه لباس مدافع از حريم رسالت، عبارت از فرزند برومند او على بن ابى طالب- ع- است كه درباره اش گفته شده: «قد وترفيه صناديد العرب، وقتل ابطالهم، و ناوش ذؤبانهم فاودع قلوبهم احقاداً بدرية و خيبرية و حنينية و غيرهن ...» «2»(2) عبدالمطلب در حجر اسماعيل

مؤلف «اخبار مكه» از عطا به نقل از ابن عباس از پدرش عباس بن عبدالمطلب نقل كرده كه عبدالمطلب داراى قدى بسيار بلند و رشيد و صورتى بسيار زيبا بود كه كسى به پايه او نمى رسيد، و هر كس كه او را مى ديد، شيفته وى مى گشت. براى او در حجر محلى بود كه تنها براى وى فرش مى شد، و هيچ كس با او در روى آن فرش نمى نشست.

ديگر شخصيتهاى قريش، هر يك بحسب موقعيت و شخصيت خود به ترتيب در اطراف جايگاه و مفرش او مى نشستند، يك روز كه عبدالمطلب در جاى خود نشسته بود و ديگران اطراف او را گرفته بودند، رسول خدا كه كودكى خردسال بود و تازه به راه افتاده بود، آمد تا در كنار پدر بزرگش روى فرش بنشيند، اطرافيان او را كشيدند، به گريه افتاد، عبدالمطلب كه در آن هنگام بينايى خود را از دست داده بود، وقتى كه صداى گريه نواده خود را شنيد گفت: فرزندم را چه شده است كه گريه مى كند؟

گفتند: او مى خواست با شما روى فرش بنشيند، كه ديگران مانع شدند!.


1- امالى صدوق، ص 216؛ مجلس 24، ح 1؛ از او بحار الانوار، ج 15، ص 254، ح 7.
2- فرازى از دعاى معروف ندبه.

ص: 129

عبدالمطلب گفت: بگذاريد بيايد، و مانع او نشويد، اميد دارم كه او آنچنان بزرگى و شرافت يابد كه هيچ عربى بدان حد نرسد (1).

3- ابو طالب در حجر اسماعيل

ابوطالب از چهره هاى درخشان و همچون فرزندش (على- ع-) مظلوم تاريخ است. او به هنگام تنهايى و بى كسى پيامبر اسلام- ص- يار و مدافع او و آيين وى بود، و سيل تهمتها و دشنامها را از آن روز تا به امروز تحمّل كرده است.

فخار بن معد الموسوى به اسنادش از ابو بصير به نقل از حضرت امام باقر- ع- آورده است كه «ابو طالب در حال اسلام و ايمان از دنيا رفت، و سروده او در ديوان شعرش دلالت بر ايمان وى دارد. همچنين سرپرستى و سپس يارى او از پيامبر و ابراز محبت نسبت به او و دشمنى با دشمنان و دوستى با دوستدارانش، وتصديق و اقرار به آنچه كه از جانب خدايش بصورت وحى بر او نازل شد، و فرمان به اسلام آوردن دو فرزندش على وجعفر و ايمان آوردن ايشان به آنچه كه وى مردم را بدان فرا مى خواند، و اقرار به اين كه او بهترين مردم است و مردم را به حق و راه و روش مستقيم فرا مى خواند، و اين كه او پيامبر از جانب پروردگار جهانيان است و ... همه، دلالت بركمال ايمان ابوطالب دارند (2).

اين شخصيت ارزنده خاطراتى جالب و تكان دهنده در رابطه با دفاع از پيامبر- ص- از خود بيادگار گذاشته است كه به چند مورد آن در رابطه با محور بحث- حجر اسماعيل- اشاره مى شود:


1- اخبار مكه، ج 1، ص 314.
2- الحجة على الذاهب الى تكفير ابى طالب، ص 162.

ص: 130

الف) حضور ابوطالب با پيامبر- ص- در حجر اسماعيل

عده اى از قريش به منظور انجام پرسش و آزمايش پيامبر به نزد ايشان در حجر اسماعيل آمدند، در حالى كه ابوطالب در كنار پبامبر بود.

از آنجا كه محور اين قضيه پيامبر اسلام- ص- است ما آن را در جاى خود تحت عنوان «پيامبر اسلام در حجر اسماعيل» خواهيم آورد.

ب) رؤياهاى صادق ابوطالب در حجر اسماعيل

ابن شهر اشوب به نقل از كتاب «مولد اميرالمؤمنين» از ابن بابويه آورده است كه: ابوطالب در حجر به خواب رفته بود، در عالم رؤيا مى بيند كه درى از آسمان به روى او گشوده شد و از آن نورى نازل گرديد و وجود او را فرا گرفت. ابوطالب از خواب بيدار شده و جهت تعبير آن، نزد راهب جحفه رفت، و آنچه را كه ديده بود بازگو نمود، راهب پس از شنيدن آن، اين اشعار را گفت:

ابشر اباطالب عن قليل بالولد الحلاحل النبيل

يال قريش فاسمعوا تأويلى هذان نوران على سبيل

كمثل موسى و اخيه السؤل

مضمون اين ابيات تعبير. خواب ابوطالب است كه به وى بشارت ولادت فرزندى آقا، شجاع و يارى فداكار براى پيامبر آخر الزمان- ص- مى دهد.

ابوطالب به سوى كعبه بازگشت، و در حالى كه به طواف مشغول شده بود، اين اشعار را گفت:

اطوف للإله حول البيت أدعوك بالرغبة محيى الميت

بأن ترينى السبط قبل الموت اغر نوراً يا عظيم الصوت

منصلتا بقتل اهل الجبت وكلّ من دان بيوم السبت

آنگاه به حجر آمد و باز در آن آرميد، در عالم خواب مشاهده كرد كه لباسى از ياقوت و پيراهنى بسيار زيبا بر تن كرده است و در آن حال كسى به وى مى گويد: ابوطالب!، چشمهايت روشن باد، و دستهايت پيروز، و ديدارت نيكو. فرزندى ارجمند و بسيار برومند به تو عنايت شده است، گرچه حسودان را ناخوش آيد.

ابوطالب كه به وجد وشعف آمده بود و از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيد از خواب بيدار شده و به طواف كعبه پرداخت، در حالى كه مى گفت:

أدعوك ربّ البيت والطواف والولد المحبوّ بالعفاف

تعيننى بالمنن اللطاف دعاء عبد بالذنوب واف

و سيد السادات و الأشراف

مضمون اين اشعار درباره اين لطف و عنايت ويژه اى است كه از ناحيه ايزد متعال شامل حال ابوطالب شده است و مناجات آن بزرگوار با خداوند متعال و درخواست استمرار اين عنايات و اعتراف به بندگى است.

ابوطالب باز به حجر آمد، اين بار عبدمناف را در خواب ديد كه به او گفت: چرا با دختر اسد ازدواج نمى كنى؟

ابو طالب پس از اين رؤيا به خواستگارى فاطمه بنت اسد رفت، و سرانجام اين ازدواج با بركت صورت گرفت، آنگاه به طواف بيت آمد و

ص: 131

ص: 132

اشعارى را سرود كه در آغاز آن چنين آمده است:

قد صدقت رؤياك بالتعبير ولست بالمرتاب فى الأمور

أدعوك ربّ البيت و النذور دعاء عبد مخلص فقير

فاعطنى يا خالقى سرورى بالولد الحلاحل المذكور

يكون للمعبوث كالوزير يا لهما يا لهما من نور

قد طلعا من هاشم البدور فى فلك عال على البحور ...

مضمون اين اشعار اين است كه:

«تعبير خواب مطابق با واقع شد، و من هيچ شكى در اين مطلب ندارم، اى خداى كعبه و تعهّد، من از تو مى خواهم خواسته بنده اى خالص و فقير، كه به من آن فرزند شجاع موعود را عنايت كنى، تا اين كه براى پيامبرى كه خواهد آمد يار و ياور باشد ... (1)».

ديرى نيانجاميد كه على وليد كعبه شد، و رابطه على با كعبه شگفت آفرين است؛ بشارت ولادتش در جوار كعبه، ولادتش در درون كعبه، و سرانجام خود بت شكن كعبه و در نهايت شهادتش در مسجد و رو به سمت كعبه.

ج) احتجاج ابوطالب با مشركين در حجر اسماعيل

علامه مجلسى- ره- به نقل از خرائج راوندى مى نويسد: بنى هاشم حدود سه سال در شعب ابوطالب، زندگانى بسيار سخت و توأم با رنج و گرسنگى سپرى كردند كه در آن مدت، ابوطالب و خديجه تمام اموالشان را خرج كردند. روزى پيامبر خدا- ص- به ابوطالب خبر مهمّى را مى رساند كه با اراده الهى صحيفه مشركين توسط موريانه


1- المناقب، ج 2، ص 245؛ از او بحارالانوار، ج 38، ص 47- و نيز: منية الراغب فى ايمان ابى طالب، ص 117 از دارالسلام حاجى نورى، ج 1، ص 119.

ص: 133

خورده شده است، و از آن چيزى بجز اسم «الله» باقى نمانده است.

پس از اين خبر، تمامى بنى هاشم از شعب بيرون آمدند. قريشيان گفتند كه فشار گرسنگى آنان را مجبور ساخت كه از شعب بيرون آيند.

بزرگان قريش براى بررسى ماجرا در حجر اسماعيل گردهم آمدند، ابوطالب در جلسه حاضر بود، آنان رو به ابوطالب كرده، گفتند: الآن وقت آن فرا رسيده است كه قضيه خويشاوندانت را فيصله دهى (كنايه از اين كه الآن دوران ضعف آنان فرا رسيده و بايد از ادعاى خود در مورد رسالت پيامبر- ص- و اعلان دين جديد و مبارزه با بتان، دست بردارند وبايد ابوطالب در اين جريان پا در ميانى كند).

ابوطالب گفت: خبرى براى شما دارم، برخيزيد و صحيفه خودتان را به نزد من بياوريد، اميد است كه بواسطه آن بين ما و شما مصالحه اى صورت پذيرد.

مشركين اين پيشنهاد را پذيرفتند، صحيفه قبلًا در كعبه بود، و بخاطر ترس از دستبرد مكان آن را تغيير داده و در نزد «ام ابى جهل» قرار داده بودند، آنان كسانى را براى آوردن صحيفه به نزد وى فرستادند، و ايشان صحيفه را در حالى كه مهرهاى قريش بر آن زده شده بود و باصطلاح مهر و موم شده بود، آورده و در مقابل آنان قرار داد.

ابو طالب گفت: شما در مورد اين صحيفه حرفى نداريد؟

گفتند: خير.

ابوطالب گفت: پسر برادرم به من خبر داده است- و او هيچ گاه خلاف واقع سخن نمى گويد- كه خداوند به موريانه مأموريت داده است كه

ص: 134

اين صحيفه را بخورد، و موريانه آن را خورده است، و از آن جز نام «الله» چيزى باقى نمانده است، (ما اين صحيفه را مى گشاييم) اگر مطلب چنان باشد شما ديگر دست از ظلم و تعدّى نسبت به ما برداريد و گرنه ما او را به شما وا مى گذاريم.

مشركين وقتى كه اين پيشنهاد را شنيدند استقبال كرده و يكصدا فرياد برآوردند اى ابوطالب، انصاف بخرج دادى.

صحيفه را باز كردند، آنان با ناباورى تمام، آن را همانگونه يافتند كه رسول خدا- ص- خبر داده بود. در اين هنگام مسلمانان يكصدا تكبير گفتند، و رنگ چهره مشركين از غم و اندوه بكلّى عوض شد (1).

4- توطئه هاى دشمن عليه پيامبر اسلام- ص- در حجر اسماعيل

چندين نقشه و توطئه حساب شده عليه رسول خدا- صلى الله عليه وآله- قبل و بعد از هجرت، در حجر اسماعيل، طراحى شد كه با خواست و مشيت الهى همگى آنها، ناكام ماند و در اينجا سخنها عليه ايشان رد و بدل شده است، كه نمونه هايى از آ ن ذكر مى گردد:

الف) اتفاق مشركين در حجر اسماعيل بر كشتن پيامبر- ص-

ابن شهراشوب از ابن عباس نقل مى كند: قريش در حجر اسماعيل اجتماع كردند و با سوگند به خدايان خود؛ لات و عزى و منات با يكديگر عهد و پيمان بستند كه همه با هم متحد شده و رسول خدا- ص- را بكشند.


1- بحارالانوار، ج 19، ص 16، ح 8.

ص: 135

فاطمه زهرا- سلام الله عليها- كه در آن هنگام كودكى خردسال بود، از ماجرا آگاه شد و گريه كنان بر پيامبر خدا- ص- وارد شد و گفته مشركين را براى پدر نقل كرد، رسول خدا- ص- فرمود: دخترم! قدرى آب برايم بياور تا وضو بسازم.

رسول خدا- ص- وضو گرفت و به سوى مسجد الحرام حركت كرد، قريش وقتى نگاهشان به چهره پيامبر- ص- افتاد، نگاهى به هم كرده و با اشاره به ايشان گفتند: او آمد، همگى سرهاى خود را پايين انداختند، آنقدر كه چانه ها به سينه رسيد!

پيامبر اسلام- صلى اللّه عليه و آله- نزديك آمد، و مشتى خاك از روى زمين برداشت و به طرف آنان پرتاب كرد و فرمود: «شاهت الوجوه»؛ «زشت باد رويتان!»، و سرانجام تمام كسانى كه خاك بر صورت آنان پاشيده شد در روز جنگ بدر به هلاكت افتادند. (1)

ب) بدگويى مشركين از پيامبر اسلام- ص- در حجر اسماعيل

ابن هشام از عبداللّه بن عمرو بن عاص نقل مى كند: روزى در مجلس اشراف قريش داخل حجر اسماعيل نشسته بودم كه سخن از پيامبر خدا- ص- به ميان آمد، شنيدم كه گفتند: ما آن صبر و تحملّى را كه درباره او كرديم تاكنون در مورد هيچ چيز نداشته ايم. او خرمندان ما را نادان شمرد، پدران ما را دشنام داد، كيش و آيين ما را فاسد دانست، در بين ما تفرقه افكند و خدايان ما را سب نمود، و ما بر همه اين موارد، از خود صبر زيادى نشان داده ايم.


1- المناقب، ج 1، ص 71، از او بحارالانوار، ج 18، ص 60.

ص: 136

در اين هنگام بود كه رسول خدا- ص- به طرف كعبه آمد، ابتدا استلام ركن نمود و سپس به طواف مشغول شد. هنگامى كه او از برابر آنها در حين طواف گذشت، آنان لب به بدگويى او گشودند، آثار ناراحتى را در صورت پيامبر اكرم- ص- مشاهده كردم. اين قضيه در هر دور از طواف تكرار شد، تا نوبت به طواف سوم رسيد، آنجا بود كه ديگر پيامبر از طواف باز ايستاد، و رو به آنها كرده، فرمود: «أتسمعون يا قريش، اما والذى نفسى بيده لقد جئتكم بالذّبح»؛ «آيا گوش فرا مى دهيد اى قريش؟!، قسم به آن كسى كه جانم در دست اوست، هلاكت شما به دست من واقع خواهد شد!»

وقتى كه رسول خدا- ص- اين گفته را مى فرمود، تمام صداها در سينه حبس شده بود. هيچ كس نتوانست پاسخى بگويد، بلكه به عكس، آن كسى كه بدترين كلمات را در تحريك قريش عليه پيامبر زده بود، خود در مقام عذرخواهى برآمد (1).

ج) طرح ترور پيامبر- ص- پس از جنگ بدر در حجر اسماعيل

واقدى مى نويسد: پس از جنگ بدر و هلاكت اشراف قريش، «عمير بن وهب بن عمير» به مسجد الحرام آمد و در كنار «صفوان بن اميه» در حجر اسماعيل نشست. عمير كسى است كه پيش از هجرت در مكه، به آزار پيامبر خدا- ص- و مسلمانان مشغول بود، و در جنگ بدر فرزندش «وهب بن عمير» به اسارت (مسلمانان) درآمد، اشراف قريش قضاياى جنگ بدر را با يكديگر مطرح كردند.

صفوان گفت: ديگر زندگى پس از كشته هاى ما لطفى ندارد.


1- السيرة النبويه، ج 1، ص 309.

ص: 137

عمير گفت: راست گفتى!، اگر من قرض و ترس از آينده اهل و عيال خود نداشتم، محمد را مى كشتم!، چون من فرزندى اسير دارم، لذا بهانه اى براى رفتن به مدينه مى توانم داشته باشم.

صفوان گفت: من قرض تو را پرداخت مى كنم و همان گونه كه متكفل اداره زندگانى خانواده ام هستم عهده دار اداره اهل و عيال تو نيز خواهم بود.

عمير گفت: حال كه چنين است اين ماجرا را با كسى در ميان نگذار.

(كه اين راز تا انجام مراد، پوشيده بماند).

عمير شمشير خود را تيز و زهرآلود كرد و مكه را به قصد مدينه ترك گفت. هنگامى كه به مدينه رسيد، مسلمانان نسبت به وى مشكوك شدند، لذا او را دستگير كرده و به نزد پيامبر اكرم آوردند. (1)

رسول خدا- ص- پس از مقدماتى به او فرمود: براى چه به مدينه آمده اى؟

گفت: آمده ام تا سفارش فرزند اسيرم را بنمايم!

پيامبر- ص- فرمود: پس چرا اين شمشير را به گردن آويخته اى؟

گفت: رويش سياه باد كه هيچ گاه به كارم نيامده است!، پس از ورود به مدينه فراموش كردم كه آن را از خود دور سازم!، من كارى ديگر دارم!.

پيامبر اكرم- ص- فرمود: راست بگو! به چه منظورى به مدينه آمده اى؟


1- برحسب نقل بحارالانوار، خود او به نزد پيامبر خدا- ص- آمد.

ص: 138

گفت: مطلب همان است كه گفتم.

رسول خدا- ص- فرمود: آن شرطى را كه تو با صفوان بن اميه در حجر كردى چه بود؟!

عمير كه سخت ترسيده و شگفت زده شده بود پرسيد: كدامين شرط؟

حضرت فرمود: تو متعهد شدى كه مرا به قتل رسانى و در عوض او عهده دار پرداخت قرض و اداره زندگانى اهل و عيالت باشد! خداوند حافظ و نگهدار من است.

عمير گفت: شهادت مى دهم كه تو رسول خدا و راستگو هستى، و شهادت مى دهم كه هيچ معبودى جز خداى يگانه (اللّه) وجود ندارد، ما تو را در ادعاى رسالت دروغگو مى پنداشتيم ولى پرده از رازى برداشتى كه جز من و صفوان كسى ديگر از آن با خبر نبود، من به او سفارش كردم كه اين راز را همچنان پوشيده نگاه دارد، ولى خدايت تو را نسبت به آن آگاه ساخت، من ايمان به خدا و رسول او پيدا كردم، و شهادت به حقانيت تو و آيينت مى دهم، خداى را سپاس كه مرا به راه هدايت رهنمون ساخت.

مسلمانان وقتى صحنه هدايت و اسلام آوردن عمير را مشاهده كردند، شادمان شدند. پيامبر خدا- ص- به ايشان فرمود: به برادرتان قرآن و احكام دينى ياد دهيد، آنگاه فرزندش را آزاد ساخت.

پس از مدتى عمير خدمت رسول خدا- ص- رسيد و عرضه داشت:

من قبلًا فعاليت شديدى عليه شما داشتم، دوست دارم كه به مكه

ص: 139

بازگردم، و مردم را به خدا و اسلام فرا خوانم، اميد آن كه موجب هدايت آنان باشم و در صورت عدم موفقيت، مايه اذيت و آزار ايشان گردم!.

رسول اللّه- ص- به او اجازه بازگشت داد. عمير به مكه باز آمد و به بركت او عده زيادى توفيق تشرّف به دين اسلام را پيدا كردند. (1)

و اينگونه كسى كه به منظور انجام ترور پيامبر اكرم- ص- به مدينه آمده بود، به عنوان سفير و مبلّغ توانا و موفق رسول خدا- ص- به مكه بازگشت.

اين جريان را علّامه مجلسى از كتاب «المنتقى فى مولود المصطفى» اثر كازرونى نقل كرده است (2). و همچنين بصورت مختصر از ابن شهراشوب در «المناقب» آورده است كه بر طبق آن، بنابر نقل قتاده، شأن نزول آيه شريفه «سواء منكم من اسر القول» (3) نيز همين واقعه بوده است (4).

د) سران شرك در حجر اسماعيل پس از فتح مكه

ابوالطيب تقى الدين فاسى به نقل از فاكهى به اسنادش از عبداللّه بن عباس مى نويسد: رسول خدا- ص- در روز فتح وارد مكه شد، وقتى كه مشغول سعى بين صفا و مروه بود، ابوسفيان بن حرب، عتاب بن اسيد، صفوان بن اميه و سهيل بن عمرو پنهانى در حجر اسماعيل جمع شده بودند، بلال بر بام كعبه رفت و اذان سرداد، اين اذان موج عجيبى در همگان ايجاد كرد، هريك چيزى گفتند. ابو سفيان گفت:

من چيزى نمى گويم، چون مى ترسم حتى اين سنگ ريزه بر عليه من


1- المغازى، ج 1، ص 125.
2- بحار الانوار، ج 19، ص 326، ح 82.
3- رعد: 10.
4- بحارالانوار، ج 18، ص 140، ح 40.

ص: 140

خبر دهد!، خداوند گفته هاى آنان را به پيامبر رسانيد، رسول خدا در حالى كه بر روى كوه صفا مشغول دعا بودند همه ايشان را احضار كرده و گفته هايشان را بازگو فرمود، در اينجا بيشتر آنان اسلام آوردند، ابو سفيان بقدرى ترسيد كه نزديك بود بيفتد (1).

5- پيامبر اسلام- ص- در حجر اسماعيل

تاريخ صحنه هاى مختلف و گوناگونى را از حضور پيامبر اسلام- ص- در حجر اسماعيل ضبط و نقل كرده است. در يك نگاه، حجر محل جلوس، موضع اعلام رسالت، جايگاه تلاوت آيات قرآن، معبد، مكان پاسخ به سؤالات، و موضع وقوع و مشاهده معجزات پيغمبر اكرم- ص- بوده است:

الف) جلوس پيامبر اسلام- ص- در حجر

ازرقى مى نويسد: پس از آن كه آيه شريفه «تبت يدا ابى لهب وتب» (2) كه دربردارنده هجو ابولهب و همسر او- ام جميل- بود، نازل گشت، ام جميل در حالى كه سنگى را در دست داشت به مسجد الحرام آمد.

رسول خدا- ص- داخل حجر نشسته بود، ام جميل در حالى كه مرتب به پيامبر- ص- ناسزا مى گفت، نزديك مى شد، ابوبكر به پيامبر- ص- گفت: اين زن ام جميل است، و من از ناحيه او بر شما مى ترسم، رسول خدا- ص- فرمود: او نمى تواند مرا ببيند و آياتى را تلاوت فرمود، و بدان پناه برد، آنگاه اين آيه شريفه را تلاوت نمود:

«واذا قرأت القرآن جعلنا بينك وبين الذين لايؤمنون بالآخرة حجاباً مستورا». (3) ام جميل جلو آمد، وقتى در برابر ابوبكر ايستاد، سراغ


1- شفاء الغرام، ج 2، ص 157.
2- مسد: 5- 1.
3- اسراء: 45.

ص: 141

پيامبر- ص- را از او گرفت! (1)

البته در اين نشستها، گاه جسارت و اهانت به ساحت مقدس نبوى به عمل آمده است. شيخ طبرسى و قطب راوندى نقل كرده اند كه روزى رسول خدا- ص- در حجر اسماعيل نشسته بود كه مشركين قريش شكمبه گوسفندى را روى پيامبر خدا- ص- مى اندازند. رسول اكرم- ص- در حالى كه از اين واقعه بسيار اندوهگين شده بود نزد ابوطالب آمد و فرمود: عمو! موقعيت من در نزد شما چگونه است؟

ابوطالب پرسيد: پسر برادر، مگر چه شده است؟!

رسول خدا- ص- جريان را نقل فرمود: ابوطالب كه بسيار ناراحت و خشمگين شده بود به جناب حمزه سيدالشهداء فرمود: اين شمشير را بدست گير و همراه من بيا.

ابوطالب با همراهى حمزه به سمت مسجدالحرام و يكسر به نزد اهانت كنندگان آمد. آنگاه رو به حمزه كرد و گفت: اين شكمبه را بر سر و صورت همه اين افراد بگذار، هر كس كه خواست مانع شود گردنش را بزن.

هيچ يك از مشركين نتوانستند عكس العملى از خود نشان دهند و دستور ابوطالب كاملًا اجرا شد، آنگاه ابوطالب روى به جانب رسول خدا- ص- نمود و فرمود: پسر برادر! موقعيت شما در نزد ما اينگونه است (2). رحمت خدا و علوّ مقام بر ابو طالب باد كه با حميت و غيرت و جوانمردى خود قلب پيامبر خدا- ص- را آرام ساخت.


1- اخبار مكه، ج 1، ص 316.
2- اعلام الورى، ص 57؛ قصص الانبياء، ص 320، ح 399؛ از آنها بحار الانوار ج 18، ص 209، ح 38، و ص 187، ح 17.

ص: 142

ب) تلاوت قرآن در حجر اسماعيل

در تفسير قمى نقل شده است كه رسول خدا- ص- در ميان حجر اسماعيل مى نشست، و به تلاوت و قرائت آيات نازل شده قرآن مى پرداخت. (1)

ج) عبادت در حجر اسماعيل و سوء قصد دشمن

ابن شهر اشوب در مورد نقشه ها و مكرهاى دشمنان اسلام در رابطه با رسول خدا- ص- از جابر و ابن عباس چنين نقل مى كند:

روزى مردى از قريش گفت: من محمد را خواهم كشت! در اين هنگام اسب او جستن گرفت و او را محكم بر زمين زد، و گردنش شكست!

مشركين سراغ معمر بن يزيد، كه بسيار شجاع و فرمانده بنى كنانه بود، رفتند. معمر گفت: اين كار از دست من ساخته است و من شما را از وجود او راحت خواهم كرد. بيست هزار مسلّح تحت فرمان من هستند وبنى هاشم توان جنگ و روياروئى با من را ندارد و چون داراى مكنت مالى هستم، اگر آنان خواهان خونبهاى او شوند، من ديه ده نفر را خواهم پرداخت!

معمر در حالى كه شمشير بلند و پهن خود را حمايل مى كرد به سمت پيامبر خدا- ص- كه در حجر اسماعيل به سجده افتاده بود حركت كرد، همين كه نزديك شد ناگهان پاى او لغزيد و صورتش به شدت، به سنگ اصابت نمود، آنگاه با صورتى پرخون از جابرخاست و دوان دوان خود را به كنار آب رسانيد.


1- تفسير القمى، ج 2، ص 293.

ص: 143

قريشيان كه نظاره گر صحنه بودند، گرد او جمع شدند و صورت غرق در خونش را شسته، بعد از آن پرسيدند: تو را چه شد؟

معمر گفت: بيچاره و فريب خورده واقعى كسى است كه گول شما را بخورد!

گفتند: مگر چه شده است؟

گفت: مهلتى دهيد تا كه جانم به من بازگردد، هيچ روزى را همانند امروز نديده ام!

گفتند: تو را چه چيزى رسيد؟

گفت: وقتى كه به او نزديك مى شدم از مقابل سر او دو مار بزرگ بى مو كه از دهانشان آتش بيرون زده بود، به سويم حمله ور شدند. (1)

د) پاسخ به سؤالات

حجر اسماعيل از جمله جاهايى است كه پيامبر اسلام- ص- در آن به جوابگويى سؤالات عرضه شده مى پرداختند، و ما اين رويه را در حق ديگر امامان معصوم- عليهم السلام- نيز مى يابيم.

در رساله منسوب به سيد مرتضى جريانى پيرامون اعزام سه نفر به نامهاى «نضر بن حارث بن كلده، عقبة بن ابى معيط، و عاص بن


1- المناقب، ج 1، ص 76.

ص: 144

وائل» به نزد والى نجران توسط قريش، به منظور فراگيرى مسائلى مشكل از يهود و نصارى و عرضه آنها بر رسول خدا- ص- نقل شده است، آنان پس از فراگيرى مطالبى پيرامون اصحاب كهف، موسى و خضر، ذوالقرنين و زمان قيامت سؤالات خود را در حجر اسماعيل در حضور پيامبر اكرم- ص- مطرح ساختند كه بدنبال آن با مدتى تأخير سوره كهف در رابطه با سه سؤال اولى، و آيه 187 از سوره اعراف در مورد سؤال پيرامون زمان قيامت نازل شد. (1)

ه) درخواست شق القمر از پيامبر- ص- در حجر اسماعيل

فقيه محدث، قطب الدين راوندى مى نويسد:

شبى رسول خدا- ص- در حجر اسماعيل نشسته بود، قريش نيز در محفلى مشغول سخن پراكنى بودند، در اين هنگام يكى از ايشان گفت: ماجراى محمد- ص- ما را بيچاره و وامانده ساخته است، ما نمى دانيم درباره او چه بگوئيم؟

يك نفر از آنان پيشنهاد خود را اينگونه مطرح ساخت: بياييد هم اكنون همه ما از جاى خود برخيزيم و به نزد وى برويم، و از او بخواهيم براى اثبات ادعاى خود، نشانه اى از آسمان بياورد، چرا كه سحر او در آسمان تأثير ندارد!.

اين پيشنهاد مورد پذيرش قرار گرفت و همگان به طرف رسول خدا- ص- در حجر اسماعيل براه افتادند، و پس از رسيدن، خواسته خود را مطرح ساختند.


1- رسالة المحكم و المتشابه المنسوب للسيد المرتضى، ص 79.

ص: 145

پيامبر اكرم- ص- در حالى كه به سمت ماه اشاره مى نمود فرمود: آيا اين ماه را كه در اين شب چهاردهم تمام آن روشن مى باشد، مى بينيد؟

گفتند: بلى.

فرمود: آيا دوست داريد كه آن نشانه درخواستى تان در اين ماه صورت پذيرد؟

گفتند: پيشنهاد بسيار خوبى است.

رسول خدا- ص- با انگشت خود اشاره نمود، و ماه به دو نيم تقسيم شد، و همه آنان اين واقعه را به خوبى مشاهده كردند، پس از آن ايشان خواهان بهم چسبيده شدن ماه شدند، رسول اكرم- ص- بار ديگر اشاره فرمود، و ماه صورت اوليه خود را بازيافت. مشركين سياه دل به جاى آن كه ايمان بياورند و دست از لجاجت خود بردارند، گفتند: سحر محمد در آسمان نيز كارگر است! اينجا بود كه آيه شريفه: «اقتربت الساعة وانشقّ القمر و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر» (1) نازل شد؛ يعنى آن ساعت نزديك و ماه شكافته شد، اگر كافران آن را ببينند باز هم روى گردانده و مى گويند كه اين سحر و جادويى هميشگى است. (2)

و) معراج پيامبر- ص- از حجر اسماعيل

اصل وقوع معراج غير قابل انكار است و قرآن كريم با صراحت از آن ياد مى كند (3)، ليكن خصوصياتى از آن، مورد كلام بعضى از مفسرين و مؤرخين و متكلّمين است (وبهيچ وجه آنچه را كه برخى از حكما و


1- قمر: 2- 1.
2- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 141، ح 229.
3- اسراء: 1.

ص: 146

فلاسفه مطرح كرده اند مورد نظر نيست)، يكى از آن مطالب بحث در مبدأ اين سير است، در اينجا چند قول وجود دارد:

1- مبدأ معراج از خانه امّ هانى خواهر اميرالمؤمنين- عليه السلام- است. شيخ طبرسى اين قول را نظر اكثر مفسّرين مى داند (1)، طبق اين نظر، توسعه در معناى مسجد الحرام داده مى شود و بر كلّ مكه، مسجد اطلاق مى گردد.

2- مبدأ، شعب ابوطالب بوده است. (2) آن توسعه اينجا نيز جارى است، و با قول اول قابل جمع است.

3- مبدأ خود مسجد الحرام است، شيخ طبرسى اين نظر را قول حسن وقتاده مى داند (3) و بر طبق آن، ديگر نيازى به توسعه در لفظ و توجيه آيه شريفه باقى نمى ماند.

طبق اين گفته، اين سؤال مطرح مى شود كه: معراج از كجاى مسجدالحرام آغاز شده است؟

رواياتى دال بر وقوع مبدأ معراج از حجر اسماعيل نقل شده است، كه بخاطر دورى از اطناب از ذكر آن صرف نظر مى كنيم. خوانندگان محترم مى توانند به مدارك بحث مراجعه نمايند. (4)

ز) سرنگونى بتان در اطراف حجر اسماعيل

سيد ابن طاووس به نقل از تفسير كلبى مى آورد: رسول خدا- ص-


1- تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 396.
2- تفسير الميزان، ج 13، ص 31.
3- تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 396؛ تفسير الدر المنثور، ج 4، ص 137.
4- سعد السعود، ص 100؛ اليقين فى امرة اميرالمؤمنين، ص 83، باب 104؛ تأويل الآيات ج 1، ص 265 ح 1، وص 267 ح 2؛ بحارالانوار ج 18، ص 317 ح 32، وص 390، ح 98؛ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 28، ح 5، و ص 43، ح 6. و نگاه كنيد به: السيرة النبويه، ج 2، ص 38 كه اين نقل مى تواند در جمع روايات كمك كند.

ص: 147

هنگام فتح مكه، سيصد و شصت بت را كه در اطراف حجر اسماعيل چيده بودند مشاهده كرد كه هر كدام در مقابل قبيله پرستش كننده آن قرار داشت. پيامبر اكرم- ص- در حالى كه عصاى خود را در چشم و شكم بت ها قرار مى داد، اين آيه شريفه را تلاوت مى فرمود: «جاء الحق و زهق الباطل، انَّ الباطل كان زهوقا» (1) و در همان حال بتان نيز با صورت بر روى زمين مى افتادند، و اهل مكه نيز از اين رويداد شگفت زده شدند (2).

ح) مانور قدرت در برابر حجر اسماعيل

علامه مجلسى- ره- از برخى نسخه هاى فقه رضوى نقل مى كند كه گروهى از ابن عباس سؤال كردند كه عده اى گمان مى كنند كه رسول خدا- ص- دستور داد كه مردم در اطراف كعبه دوان دوان حركت كنند، آيا اين قضيه حقيقت دارد؟

ابن عباس گفت: دروغ گفته اند، و راست گفته اند!

راوى پرسيد: چگونه؟

گفت: رسول خدا- ص- جهت انجام عمره قضاء داخل مكه شد، آن هنگام اهل مكه مشرك بودند و به آنها گفته بودند كه ياران محمد- ص- خسته و ناتوانند. رسول خدا- ص- به اصحاب خود فرمود: خدا رحمت كند كسى را كه قدرت و صلابت خود را به ايشان نشان دهد، آنگاه دستور داد كه مسلمانان بازوان خود را بيرون آورده و در حالى كه رسول خدا سوار بر ناقه خود بود و عبداللّه بن رواحه افسار آن را بدست گرفته بود، دوان دوان سه بار كعبه را دور بزنند. مشركين در برابر


1- اسراء: 81.
2- سعد السعود، ص 220، از او بحار الانوار، ج 18، ص 180.

ص: 148

ميزاب- ناودان كعبه- نظاره گر قدرت مسلمين، و مبهوت عظمت پيامبر اسلام- ص- بودند. پس از آن سال، رسول خدا به حج مشرف شد، و در اين بار نه خود در طواف دوان دوان حركت نمود، و نه به كسى چنين دستورى را داد. پس آنان در گفته خود هم راست گفته اند (كه در عمرة القضاء به منظور قدرت نمايى چنين دستورى صادر شد)، و هم دروغ (چون دستور ايشان هميشگى نبوده است كه به نحو سنت قابل عمل باشد). (1) پى نوشتها:


1- بحار الانوار، ج 99، ص 353، ح 6.

ص: 149

دو مسأله مهم عاطفى و اجتماعى در سنت رسول خدا

گريه و حفظ آثار شخصيتهاى مذهبى

محمد صادق نجمى

در بخش اول اين مقاله، كه در شماره 8 اين فصلنامه منتشر گرديد، در ضمن معرفى اجمالى از بيوگرافى عثمان بن مظعون و ابراهيم فرزند رسول خدا- ص- و بيان تاريخ و كيفيت سازگاى حرم و ضريح آنان، با سنت رسول خدا- ص- و عكس العمل پيامبر در مرگ اين دو عزيز، كه تشييع و تدفين آنان با دستور و نظارت مستقيم شخص آن حضرت انجام پذيرفته، با مطالب زير آشنا شديم:

1- رسول خدا- ص- بهنگام مرگ عثمان بن مظعون، دوبار: يكى بهنگام مرگش و ديگرى بهنگام كفن كردن پيكرش بشدّت گريه نمود؛ بطورى كه گريه و ناله آن حضرت موجب گريه و ناله صحابه و ياران آن حضرت گرديد.

2- رسول خدا- ص- بهنگام دفن ابن مظعون، براى حفظ اثر و ابقاى قبر او، قطعه سنگى بر اين قبر نصب و اين عمل را با حضور دائمى خود در كنار آن و با جملاتى كه حاكى از اهتمام آن حضرت بر حفظ ياد و قبر ابن مظعون بود، تأكيد فرمود.

3- رسول خدا بهنگام وفات دردانه اش ابراهيم (همانند عثمان بن مظعون) در كنار جسد او سه بار گريه نمود، بهنگام مرگ، كفن كردن و دفن پيكرش. صحابه نيز به تأسى از آن حضرت و با مشاهده گريه و اندوه او، گريه نمودند؛ همانگونه كه بانوان نيز در اين حادثه، همراه

ص: 150

رسول خدا گريه مى كردند.

4- رسول خدا- ص- دستور داد پيكر ابراهيم با تشريفات خاصى به مدينه منتقل و با تشييع صحابه، در بقيع و در كنار قبر عثمان بن مظعون دفن شود.

5- رسول خدا- ص- نه تنها مانند قبر ابن مظعون، بر قبر ابراهيم هم قطعه سنگى نصب فرمود بلكه دستور داد براى استحكام قبر وى، يك مشك آب نيز ريخته شود و اين قبر بجاى خاك با خشت و گل پوشانده شود.

6- و بالأخره رسول خدا- ص- در كنار اين روش و سنت خويش، با خطابه و سخنرانيش از نفوذ بدآموزيهاى فكرى و عقيدتى جلوگيرى و راه صحيح توحيد و خدا شناسى را بر آنان تعليم فرمود.

اينك ادامه بحث:

اين بود عكس العمل رسول خدا- ص- بهنگام مرگ ابراهيم و عثمان بن مظعون و سنت آن حضرت در مراسم تدفين و به خاك سپارى پيكر آنان و اين بود آنچه رسول خدا- ص- در جهت ابقاى قبر و حفظ اثر آنان با گفتار و عملش و بوسيله نصب كردن سنگ و گاهى با استحكام بخشيدن بوسيله ريختن آب بر قبر، انجام داد.

بطورى كه ملاحظه فرموديد، سنت و روش پيامبر- ص- در هر دو مورد و نسبت به هر يك از ابراهيم (فرزندش) و عثمان بن مظعون مشابه بود و در هنگام مرگ، تا آخرين مرحله مراسم تدفين، درباره آنان يكسان عمل نموده است.

ص: 151

مجموع اين حركت و اين روش را مى توان در دو محور و بصورت دو بخش زير خلاصه نموده و نتيجه گيرى كرد:

الف- گريه رسول خدا و مسلمانان در مرگ عثمان بن مظعون و ابراهيم فرزند پيامبر

اظهار غم و اندوه و گريه كردن در مرگ و فقدان عزيزان، از لوازم عاطفه بشرى و از آثار رقت و از مقتضيات رأفت انسانى است و به مضمون گفتار رسول خدا- ص- «انها رحمة وضعها اللّه فى قلوب من يشاء وانما يرحم اللّه من عباده الرحماء»؛ (1) «اين عاطفه و رأفت و رحمت از الطاف و نعمتهاى خداوندى است و در قلب هر يك از بندگانش كه بخواهد قرار مى دهد.»

عاطفه هر چه بيشتر باشد، طبعاً اثر آن نيز بيشتر، و رحمت و رأفت درونى هر چه عميقتر شود تأثير و گريه شخص نيز به همان اندازه شديدتر خواهد گرديد.

اينجاست كه مرگ ابراهيم و عثمان بن مظعون در پيامبر اكرم- ص- بيش از ساير افراد تأثير مى گذارد و حضرت در فقدان آنان، آنچنان گريه مى كند كه حاضرين را نيز تحت تأثير قرار مى دهد و موجب گريه شديد آنان مى گردد.

رسول خدا در مرگ ابن مظعون دوبار گريه كرد: الف- بهنگام مرگ- ب- وقت كفن كردن. هنگامى كه پيكر ابن مظعون را كفن مى كردند، حضرت در حالى كه بر پيشانى او بوسه مى زد، اشگش بر سر و صورت وى سرازير بود.


1- منابع اين حديث در بخش گذشته آمده است.

ص: 152

و گريه پيامبر در مورد فرزندش ابراهيم در سه مرحله بوقوع پيوست:

الف- در كنار بستر او بهنگام مرگش بهمراه ماريه و سيرين (مادر و خاله ابراهيم) آنگاه كه اين جمله نيز، كه بيانگر تأثر شديد آن حضرت بود، به گوش مى خورد: «إنّ القلب ليحزن وانّ العين لتدمع ولانقول مالا يرضى به الرّب وانّا بك يا ابراهيم لمحزونون».

ب- هنگامى كه پيكر ابراهيمِ شانزده ماهه، بر كفن پيچيده مى شد، دستور داد كه: «بر كفنش نپيچيد تا بار ديگر نگاهش كنم» (1) سپس در كنار جسد فرزندش نشست و خم شد و آنچنان مى گريست كه اثر آن، در شانه ها و چانه آن حضرت مشاهده مى گرديد. (2)

ج- بهنگام دفن ابراهيم و در كنار قبر وى بود كه همان جمله تأثّرانگيز: «ان القلب ليحزن ...» را تكرار كرد و آنچنان گريه نمود كه صحابه رسول خدا نيز بشدّت متأثّر گشتند و گريه سر دادند و نه مردان بلكه بانوان نيز كه در اين مراسم شركت داشتند، ناله سر دادند و كسى مانع و مزاحم آنان نمى گرديد.

و به تعبير ديگر رسول خدا- ص- در فراق ابراهيم و ابن مظعون نه تنها گريه نمود و اشك ريخت بلكه كنار بستر و كنار قبر آنان را به مجلس ماتم و عزا مبدل ساخت كه شركت كنندگان در اين مجالس چهارگانه را، صحابه و اقوام آن حضرت از مرد و زن تشكيل مى دادند كه در متن تاريخ از ميان اين بانوان به ماريه و سيرين تصريح شده است.

گريه از ديدگاه فقه شيعه


1- لاتدرجوه فى أكفانه حتى انظر اليه.
2- البدايه والنهايه، ج 5، ص 310.

ص: 153

تا اينجا موضوع گريه رسول خدا- ص- و صحابه را از ديدگاه تاريخ و حديث، مورد بررسى قرار داديم، اينك مناسب است اشاره اى داشته باشيم به حكم فقهى اين مسأله و چگونگى آن از ديدگاه فقهاى شيعه و اهل سنت:

گريه رسول خدا- ص- در مرگ ابراهيم و عثمان بن مظعون و در كنار قبر يكى از دخترانش (1) و همچنين بهنگام مرگ عده اى از صحابه و يارانش و در شهادت پسر عمويش جعفر بن ابيطالب (2) و عمويش حمزه (3) و دستور صريح و دعوت آن حضرت از بانوان مدينه، جهت گريه نمودن براى حمزه (4) و به پيروى از روش اهل بيت عصمت و طهارت؛ مانند گريه حضرت زهرا- سلام اللَّه عليها- در رحلت جانگداز رسول خدا- ص- (5) و بهنگام در گذشت خواهرش رقيه (6) و گريه ممتد و طولانى حضرت على بن الحسين- ع- در شهادت پدر بزرگوارش ... در منابع شيعه و اهل سنت بطور متواتر نقل گرديده است. آرى بر اساس اين سنت قولى و عملى است كه فقهاى شيعه بر جواز گريه كردن- حتى با صداى بلند- فتوا داده و در موارد خاصى مانند گريه نمودن بر پيامبر و اهل بيتش قائل بر استحباب آن شده اند، به شرط آن كه توأم با عمل و گفتار حرام؛ مانند نوح به باطل و يا در منظر و حضور نامحرمان نباشد.

به عقيده نگارنده، گفتار (سيرين) هم كه در صفحات قبل نقل نموديم، دقيقاً به همين شرايط تطبيق مى كند كه مى گويد: «كلّما صحت أنَا و اختى ماينهانا فلما مات نهانا عن الصياح».

بهنگام مرگ ابراهيم، تا مجلس خالى از اغيار و ديگران از مرگ وى مطلع نشده اند، رسول خدا از ناله و شيون ماريه و سيرين مانع


1- صحيح بخارى، ج 1، كتاب الجنائز باب 70 باب من يدخل قبرالمرأة، ح 1277.
2- استيعاب، ج 1، ص 275.
3- سيره حلبيه، ج 2، ص 323.
4- وسائل الشيعه، ج 2، باب 70 و باب 87 از ابواب دفن.
5- سيرى در صحيحين، ج 2، ص 402- 401.
6- جواهر الكلام، ج 4، ص 394.

ص: 154

نمى گردد ولى پس از مرگ وى، كه طبعاً افراد بيگانه و نامحرم حضور پيدا خواهند نمود، بانوان را از «ناله و شيون» نهى مى كند نه از اصل «گريه».

گريه از ديدگاه فقه اهل سنت

فقهاى چهارگانه و ائمه اربعه اهل سنت نيز در اصل گريه با فقهاى شيعه همگام بوده و بر جواز آن فتوا داده اند، گر چه در كيفيت و بعضى جزئيات آن همانند فروع ديگر فقهى اختلاف نظر دارند:

جزيرى مى گويد: گريه كردن بر مردگان با شيون و صداى بلند به فتواى مالكيها و حنفيها جايز نيست ولى شافعيها و حنبليها بر جواز آن ولو اين كه توأم با ناله و شيون هم باشد قائل شده اند. اما گريه كردن و اشك ريختن بدون سر و صدا به فتواى همه مذاهب چهارگانه، مباح و جايز شمرده شده است. (1) اختلاف نظر در مقام عمل:

بطورى كه ملاحظه فرموديد مسأله گريه كردن در مرگ و فقدان عزيزان، يك موضوع عاطفى و از نظر تاريخ و حديث از سنن ثابت رسول خدا- ص- و از مباحاتى است كه مورد اتفاق فقهاى شيعه و اهل سنت مى باشد. ولى در مقام عمل و در مرحله انجام، اين سنت با اختلاف نظر مواجه بوده و شاهد دو بينش متضاد در ميان مسلمانان مى باشيم؛ زيرا شيعيان اهل بيت- عليهم السلام- و پيروان واقعى سنت، بر اساس تفكّر مذهبى و طبق راه و رسم نبوى- ص- و فتواى فقها، عملًا نيز گريه كردن را جايز و بلكه در فراق رسول اكرم- ص- و در فقدان و مظلوميت پيشوايان دينى آن را جزء مستحبات مى دانند و اين عمل در طول تاريخ يكى از شعائر جهان شيعه و از مشخصات اين


1- «يحرم البكاء على الميّت برفع الصوت و الصياح عندالمالكية و الحنفية و قال الشافعية و الحنابله مباح، اما هطل الدموع بدون صياح فانه مباح بإتفاق الفقه على المذاهب الاربعة، ج 1، ص 533.

ص: 155

گروه از مسلمانان به حساب آمده و به صورت يك حقيقت تاريخى غير قابل ترديد و بشكل يك واقعيت عينى ملموس، متجلى گرديده است.

ولى بيشتر اهل تسنن در اين مورد حالت انفعالى داشته و نه تنها گريه كردن در ميان اين گروه از مسلمانان يك عمل ناروا بحساب مى آيد بلكه شيعه را نيز از اين جهت متهم به عملى ناروا نموده و مورد نكوهش قرار مى دهند و گريه آنان را در مراسم عاشوراى حسينى- ع- و در كنار قبر پيامبر و قبور اوليا بعنوان عملى حرام و غير مشروع و بدعت در آيين معرفى مى نمايند كه شعار «يا حاج حرام» مأمورين حكومت سعودى و نگاه خشم آلود آنان بهنگام گريه حجاج در كنار حرم پيامبر- ص- و ائمه بقيع- عليهم السلام- نمودارى از اين نوع تفكر مى باشد. با اين كه مردم حجاز پيرو فقه حنبلى و از كسانى هستند كه طبق فتوا، حتى گريه كردن با صداى بلند و با ناله و شيون را جايز مى دانند.

خليفه دوم و مخالفتش با گريه:

انگيزه عمل جهان تسنن و عامل تفكر اين گروه از مسلمانان را در موضوع گريه، على رغم جواز آن از نظر سنت و حديث و از نظر فقهاى چهارگانه، بايد در مخالفت عملى خليفه دوم در اين موضوع جستجو و ريشه يابى كرد؛ زيرا وى نه تنها مخالف با گريه بود و بر عقيده خويش اصرار مى ورزيد، بلكه عملًا نيز از گريه كردن ممانعت و جلوگيرى مى نمود، گرچه به وسيله تازيانه و سنگ زدن بر گريه كنندگان و يا پاشيدن خاك و شن بر سر و صورت آنان باشد. و اين بود عقيده و روش خليفه در طول سالهاى خلافتش و همچنين در دوران حيات رسول خدا- ص-.

ص: 156

و اينك به نقل چند نمونه از آنچه در اين زمينه، در منابع اصيل اهل سنت آمده است مى پردازيم:

1- بخارى در صحيح خود پس از نقل حديثى در مورد گريه رسول خدا- ص- و صحابه آن حضرت در بالين سعد بن عباده مى گويد: «وكان عمر- رض- يضرب فيه بالعصاء و يرمى بالحجارة و يحثى بالتراب». (1)

2- احمد بن حنبل و محدّثين ديگر، از ابن عباس نقل نموده اند كه زنها در مرگ رقيه دختر رسول خدا- ص- گريه مى كردند، عمر آنها را با تازيانه مى زد رسول خدا- ص- فرمود: بگذار گريه كنند. آنگاه خطاب به آنان فرمود: «ابكين و اياكن و نعيق الشيطان»؛ «گريه كنيد ولى از صداى شيطان دور باشيد.» و گريه خود را با عملى حرام توأم نكنيد.

در نقل واقدى و ذهبى اين جمله نيز اضافه شده است: «عمر كه آنها را مى زد رسول خدا دست او را گرفت و فرمود آرام باش عمر! بگذار گريه كنند (فأخذ النبى- ص- بيده فقال مهلًا يا عمر دعهن يبكين). (2)

3- باز احمد بن حنبل نقل مى كند كه عده اى از زنها در تشييع جنازه اى گريه مى كردند، عمر آنها را منع نمود، رسول خدا فرمود: به حال خودشان واگذار؛ زيرا عزيز خود را تازه از دست داده اند، قلبشان اندوهگين و چشمشان گريان است (دعهنّ فان النفس مصابة والعين دامعة و العهد حديث). (3)

4- و بخارى در صحيح خود اشاره اى دارد به عكس العمل خليفه دوم در مورد زنانى كه در مرگ ابوبكر گرد آمده بودند. او مى گويد: «وقد أخرج عمر اخت ابى بكر حين ناحت». (4)


1- صحيح بخارى، كتاب الجنائز، باب البكاء، عندالمريض، ذيل حديث 1242.
2- مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 335؛ طبقات، ج 8، ص 73؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 252؛ وفاء الوفا، ج 3، ص 894.
3- مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 333.
4- صحيح بخارى، ج 3، ص 243، كتاب الخصومات، باب اخراج اهل المعاصى.

ص: 157

مشروح اين جريان را طبرى چنين نقل مى كند: در مرگ ابوبكر عايشه مجلس عزايى بر پا نمود، عمر شخصاً به درب خانه او آمد و شركت كنندگان را از گريه كردن بر ابوبكر منع كرد، آنها چون به گفتار عمر گوش ندادند، به هشام بن وليد دستور داد وارد خانه شود و دختر ابى قحافه را به نزد وى بياورد. عايشه به هشام گفت: «بخدا سوگند در اين صورت خانه را بر سرت ويران خواهم كرد» عمر مجدداً به هشام دستور داد كه داخل خانه شود و او امر خليفه را اجرا و امّ فروه، خواهر ابوبكر، را در نزد وى حاضر نمود. عمر چند ضربه تازيانه بر پيكر امّ فروه نواخت كه ساير شركت كنندگان با ديدن اين صحنه مجلس را ترك نموده و متفرق شدند (فاخرج أمّ فروه أخت أبى بكر الى عمر فعلاها بالدرة فضربها ضربات ...) (1)

ابن ابى الحديد مى گويد: اوّلين كسى كه عمر در دوران خلافتش با تازيانه زد «امّ فروه» دختر ابى قحافه بود؛ زيرا وقتى ابوبكر از دنيا رفت، زنان بر وى گريه و شيون مى نمودند، عمر چندين بار آنها را نهى نمود و چون آنان به گريه خود ادامه دادند، ام فروه را از ميانشان بيرون كرد و با تازيانه بر وى زد، زنان ديگر با ديدن كتك خوردن امّ فروه متفرق شدند. (2)

و اين بود چند نمونه از مخالفت عملى خليفه دوّم با گريه كرن مسلمانان در مرگ عزيزان و در فقدان اقوام و خويشانشان و طبعاً كسانى كه فرصت بررسى بيشترى دارند مى توانند نمونه هاى ديگرى در اين زمينه به دست آورند.

از اين بررسى كوتاه، دو مطلب بدست مى آيد:

1- اين سختگيرى خليفه، در ارتباط با يك موضوع عاطفى همگانى و


1- تاريخ طبرى، حوادث پس از مرگ ابوبكر سال 13.
2- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 181.

ص: 158

مورد ابتلاى عموم و انعكاس قطعى آن در منابع و مآخذ معمول و رايج از حديث و تاريخ كه در طول قرنها مورد استفاده مستقيم و غير مستقيم اهل سنت قرار گرفته است، در ميان اين گروه از مسلمانان همان بينش و فرهنگ را بوجود خواهد آورد و همان اثر را از خود بجاى خواهد گذاشت كه امروز شاهد آن هستيم.

بنابر اين اگر گروهى از مسلمانان، گريه كردن را عملى زشت و ناپسند و گريه كنندگان را مرتكب عمل غير مشروع و ناروا و افرادى دور از واقعيات مى پندارند، يك امر طبيعى است و از آثار و ثمرات همان حقيقت تاريخى است.

2- از اين حقيقت تاريخى و سختگيرى خليفه، علت ايجاد بيت الأحزان در كنار بقيع و انگيزه انتخاب اين محل براى گريه كردن حضرت زهرا- ع- روشن مى شود؛ زيرا بديهى است كسى كه خواهر ابوبكر را بجرم گريه كردن در مرگ خليفه اول مورد ضرب قرار مى دهد و كسى كه در حضور رسول خدا با ضرب تازيانه از گريه بانوان جلوگيرى مى كند در غياب آن حضرت اجازه نخواهد داد بانويى در فراقش گريه و بر وى نوحه سرايى كند كه:

«يا ابتاه الى جبرئيل ننعاه يا ابتاه، جنة الفردوس مأواه.» (1)

ماذا على من شم تربة احمد ان لايشم مدى الزمان غوالياً

صبت على مصائب لوانها صبت على الأيام صرن ليالياً (2)

ب- اهتمام رسول خدا- ص- بر حفظ ياد و نگهدارى قبر فرزندش ابراهيم و عثمان بن مظعون

دومين مطلبى كه از سيره و سنت رسول خدا در مراسم دفن ابراهيم و


1- صحيح بخارى، كتاب المغازى، باب آخر ماتكلّم به النبى- ص-؛ سنن نسائى، ج 4، ص 13 باب البكاء على الميت.
2- سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 134.

ص: 159

عثمان بن مظعون به دست ميآيد و بعنوان يك وظيفه براى تمام مسلمانان ارائه و ترسيم شده است. اهتمام بر حفظ ياد و نگهدارى آثار و قبور شخصيتهاى مذهبى و كسانى است كه با رسول خدا- ص- پيوند و ارتباط دارند؛ زيرا بطورى كه در مورد ابراهيم و ابن مظعون ملاحظه گرديد، روش شخص پيامبر اكرم قولًا و عملًا و با گفتار و كردارش توجه به اين جنبه و عنايت خاص به اين خصوصيت بوده است:

بكار بردن جمله: «ادفنوا عثمان بن مظعون با لبقيع يكن لنا سلفاً» بهنگام مرگ وى و تكرار اين جمله پس از مرگ ابراهيم و به فاصله هشت سال: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمان بن مظعون» و نصب كردن قطعه سنگ به دست مبارك خويش بر قبر ابن مظعون و تأكيد بر اين مطلب كه: «يكون علماً ليدفن اليه قرابتى» و همچنين «لاجعلنك للمتقين اماماً» نمودارى از اهتمام آن بزرگوار بر حفظ ياد ابن مظعون بعنوان «سلف صالح» و نمونه اى از ياوران با وفاى آن حضرت كه بايد براى همه انسانها در طول قرنها بصورت الگوى زهد و تقوا و مبارزه و استقامت باقى بماند. همانگونه كه قبر او بايد به وسيله علامتى مشخص و اثرى پايدار و بعنوان سمبلى گويا از اين حقايق حفظ شود.

و باز انتقال پيكر ابراهيم از محله بنى مازن به داخل مدينه با آن تشريفات و به وسيله امير مؤمنان- ع- با دستور رسول خدا- ص- و اجراى مراسم تغسيل و تكفين و تشييع و تدفين وى با نظارت مستقيم آن حضرت و نصب كردن سنگ و ريختن آب بر قبر او، همه حاكى از علاقه پيامبر- ص- بر حفظ و ابقاى قبر ابراهيم و جلب توجه مسلمانان به سوى آن بوده است.

رسول خدا- ص- دستور داد جسد اين طفل شانزده ماهه، به بقيع

ص: 160

منتقل شود در صورتى كه صحابه آن حضرت فكر مى كردند پيكر او را در گورستان عمومى بنى مازن در خارج شهر و يا طبق فرهنگ آن روز و شرايط سنى ابراهيم، در گوشه باغى و يا در زير درخت خرمايى به خاك بسپارند ولى رسول خدا- ص- فرمود: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمان بن مظعون.»

آرى او بايد در بقيع و در گورستان رسمى شهر مدينه، كه در آينده پيكر هزاران نفر از صحابه و ياران پيامبر و شخصيتهاى علمى و محدثان و قاريان و تاريخ سازان را در آغوش خواهد گرفت، دفن شود تا ياد او در خاطره ها زنده و اثر قبر او در مرئى و منظر مسلمانان باقى بماند.

و اين است شريعت و قانون رسول خدا- ص- و سنت آن حضرت در مورد فرزند شانزده ماهه اش ابراهيم و در مورد يكى از يارانش به نام ابن مظعون.

پيروى مسلمانان از سنت رسول خدا- ص-

مسلمانان هم بر اين اساس و به پيروى از اين سنت، از قرنهاى اوّل اسلام براى حفظ ياد و آثار بزرگان دين و شخصيتهاى مذهبى بر حفظ قبور آنان همت گماشتند و با اين درك و بينش كه رسول خدا همانگونه كه در موضوع خسوف آفتاب در روز وفات ابراهيم، آنگاه كه موجب تفكر بى اساس در ميان بعضى از مسلمانان گرديد، ايستاد و با ايراد خطبه اى از نفوذ بدآموزيهاى فكرى عقيدتى جلوگيرى نمود وليكن در جهت حفظ آثار و قبور عملًا مسلمانان را بر اين امر هدايت و راهنمايى فرمود.

آرى مسلمانان با الهام گرفتن از راه و رسم رسول خدا- ص- براى اين

ص: 161

كه آثار و قبور متعلّق به بزرگان دين و آيين و فرزندان رسول خدا- ص- و شهداى اسلام با مرور ايام و گذشت زمان از بين نرود و از حوادث مختلف مصون و محفوظ بماند، بر روى چنين قبور احداث ساختمان و آنها را براى آيندگان حفظ و مشخص نمودند. و بطورى كه در تاريخ حرم ائمه بقيع اشاره گرديد، علاوه بر اين كه همانند پيكر رسول خدا- ص- اجساد مطهر اين امامان چهارگانه، از ابتدا در داخل ساختمان و در خانه متعلق به عقيل دفن شده اند اين قبور و همچنين مشخصاً قبر حضرت حمزه از اواسط قرن دوم هجرى داراى حرم و زيارتگاه عمومى بوده است كه تاريخ صريح مبيّن اين حقيقت و گوياى اين واقعيت مى باشد.

مسلمانان در مورد ساير شخصيتهاى مذهبى نيز مانند قبور ائمّه چهارگانه اهل سنت از همين فكر پيروى نمودند و اين سنت در طول تاريخ مورد عمل قرار گرفت و در اين درك و بينش و در اين اعمال و برنامه ها كوچكترين مخالفتى ديده نشده بود تا اين كه در اواخر قرن هفتم هجرى شخصى بنام «محمد بن تيميه» (1) كه داراى عقايد انحرافى در مسائل اساسى و در اصول و فروع اسلام بود به وجود آمد او بطورى كه در اصل توحيد داراى انحراف فكرى و معتقد به تجسم بود احترام بر قبور بزرگان دين و آيين و ساختن گنبد و بارگاه در روى اين قبور و احداث مسجد در كنار آنها و مسافرت نمودن بقصد زيارت، حتى زيارت قبر رسول خدا- ص- را، نه تنها حرام و غير مشروع بلكه كفر و الحاد پنداشته و هر مسلمان كه اين اعمال را انجام دهد كافر و خارج از اسلام و در صورت عدم توبه، واجب القتل دانست و از بين بردن اين قبور و گنبد و بارگاهها و حتى ويران ساختن مساجدى را كه در كنار آنها ايجاد شده است واجب معرفى نمود.

عقايد وى كه از سوى علما و دانشمندان جهان اسلام بعنوان عقايد


1- ابن تيميه براى اثبات عقايد انحرافيش كتابهايى نيز تأليف نمود كه علماى آن روز بر تأليفاتش پاسخ نوشتند و با خود وى به بحث و مناظره پرداختند و بر انحراف او فتوا صادر نمودند. علماى اسلامى از مصر، حجاز، عراق و شام بر ضد او قيام كردند. ابن تيميه پس از چند بار زندانى شدن در سال 728، در زندان دمشق از دنيا رفت.

ص: 162

انحرافى و مغاير با اعتقادات صحيح اسلامى محكوم شده بود، با مرگش و مرگ شاگردش ابن قيم به بوته فراموشى سپرده شد و نام وى توأم با نفرت و انزجار و افكار او جزء افكار ضد اسلامى و مخالف با اصول مسلم و ثابت، مطرح مى گرديد ولى پس از گذشت شش قرن، عقايد وى مجدداً به وسيله شخصى بنام «محمد بن عبدالوهاب» در «نجد» مطرح شد گرچه او هم مانند خود «ابن تيميه» از سوى علماى اسلام مورد طرد قرار گرفت و در ردّ عقايدش كتابهايى به وسيله علماى اسلامى و حتى كتابى به وسيله برادرش «سليمان بن عبدالوهاب» (1) تأليف و منتشر گرديد ولى همسويى او با بعضى از رؤساى قبايل عرب و پشتيبانى بعضى از كشورهاى غربى كه از طرفداران اين فكر بودند، موجب گرديد اين گروه در منطقه حجاز به قدرت برسند كه يكى از اقدامات اوليه آنان، پس از تسلط، تخريب و انهدام آثار و گنبد و بارگاههايى بود كه در طول قرنها به وسيله مسلمانان به وجود آمده بود؛ آثارى كه در مكه و مدينه به شخص رسول خدا- ص- و خاندان گراميش متعلق بود، گنبد و بارگاههايى كه در بقيع و معلى و در شهر طائف از آن فرزندان و عشيره و اقوام و صحابه و ياران رسول خدا- ص- بود همه و همه با خاك يكسان گرديد، بطورى كه اگر وحشت و ترس از قيام مسلمانان سراسر جهان نبود، گنبد و بارگاه و قبر مطهّر حضرت رسول- ص- نيز از اين جسارت مستثنى نمى شد. بهر حال اگر سنگ قبرى كه به وسيله رسول خدا- ص- بر قبر عثمان بن مظعون نصب شده بود براى مروان بن حكم قابل تحمل نبود و بر قبر عثمان بن عفان منتقل نمود. وجود آثار و ضريح قبور فرزندان و اقوام رسول خدا- ص- براى اين پيروان خط مروان، آنچنان سخت و غير قابل تحمل بود كه نه تنها اين آثار را به محل دلخواه خود منتقل ننمودند و يا بعنوان ارزشمندترين آثار مذهبى تاريخى و قديمى ترين آثار هنرى اسلامى، در يكى از متاحف و موزه هاى دنيا نگهدارى نكردند بلكه همه آنها را


1- عنوان اين كتاب «الصواعق الإلهيّة فى الرّد على الوهّابيه» و يكى از بهترين تأليفات در ردّ عقيده وهابيان است در تاريخ 1306 ه. براى اولين بار در 64 صفحه چاپ و در سال 1396 ه. در استانبول بصورت افست تجديد چاپ شده است. در كتابخانه عمومى حضرت آيت اللَّه العظمى مرعشى نجفى در قم در ضمن مجموعه اى از چند جلد كتاب و رساله در رد وهابيان موجود است.

ص: 163

به آتش كشيده و يا قطعه قطعه نمودند كه اينك كوچكترين اثرى از اين آثار گران بها باقى نيست.

اشكال و پاسخ آن:

در اينجا مطلبى است كه ممكن است پيروان ابن تيميه آن را مستمسك خويش قرار دهند و انديشه و عمل خود را با آن توجيه نمايند:

اشكال: و آن اين كه: گرچه عملكرد رسول خدا- ص- در حفظ قبر ابن مظعون و ابراهيم از نظر حديث و تاريخ مسلّم و ثابت است و جاى انكار نيست وليكن عمل آن حضرت يك كار بسيط و ساده اى بيش نبوده است؛ زيرا پيامبر اسلام- ص- بر روى قبر خاكى و معمولى قطعه سنگى نصب نمود و يا با ريختن آب بر استحكام آن افزود ولى در اين قبرها نه از گچ و آجرى خبرى بود و نه از گنبد و بارگاه و نه از شمع و چراغ، بنابراين، وضع موجود در حرمها و زيارتگاهها كجا؟ و آن عمل رسول خدا و قبرهاى موجود در زمان آن حضرت كجا؟

پاسخ: پس از ثابت شدن مشروعيت حفظ قبور و ابقاى آثار شخصيتهاى مذهبى و بلكه استحباب آن به وسيله عمل رسول خدا- ص- و تحقّق اصل موضوع از نظر حديث و تاريخ، كيفيت و جزئيات آن قهراً تابع شرايط زمانها و مكانها خواهد بود و از اينجاست كه در دوران سخت اقتصادى آن روز، نيل به اين هدف بيش از آنچه پيامبر اكرم- ص- انجام داد متصور نيست؛ زيرا در شرايطى كه بجاى كفن كردن بر پيكر تك تك شهداى احد پيكر دو شهيد را در يك قطعه كفن مى پيچند. (1) در جايى كه براى پيكر شخصيتى مانند حضرت حمزه- ع- تنها از يك قطعه نمد كوچك استفاده مى كنند و در اثر


1- عن جابر بن عبداللَّه انّ رسول اللَّه- ص- «كان يجمع بين الرجلين من قتلى أحد فى ثوب واحد». صحيح البخارى، كتاب المغازى، ح 3851.

ص: 164

كوتاه بودن آن پاهاى مباركش را با علفهاى بيابانى مى پوشانند. (1)

هنگامى كه ميهمانى به رسول خدا- ص- وارد مى شود، تمام همسران آن حضرت اظهار مى دارند: در حجره آنان غذايى بجز آب وجود ندارد و آنگاه كه اين مهمان با دعوت بعضى از صحابه به خانه او وارد مى شود منحصراً با غذاى مختصرى كه جهت اطفال تهيه شده است، پذيرايى و براى اختفاى اين سرّ، چراغ منزل خاموش مى شود و همه اعضاى خانواده با شكم گرسنه شب را سحر مى كنند. و آيه شريفه: «و يؤثرون عَلى أنفسهم ولو كان بهم خصاصة» بهمين مناسبت نازل مى گردد و ... (2)

آرى در اين شرايط سخت اقتصادى كه در دوران حيات رسول خدا بر مردم مدينه حاكم بود، پرداختن به جزئيات بيشتر، امكان پذير نبود، همانگونه كه در مورد مسجدالنبى ص- و قبر شريف آن حضرت كه از اهميت بالايى برخوردار بودند توجه به جزئيات امكان پذير نبوده است.

نگاهى به چگونگى مسجد رسول خدا- ص- و قبر شريف آن حضرت:

براى روشن شدن اين مطلب نگاهى گذرا داريم به چگونگى ساختمان مسجدالنبى- ص- و بساطت و سادگى آن در زمان آن حضرت تا دوران عثمان، همچنين نگاهى بر چگونگى قبر شريف رسول اللّه- ص- پس از رحلت آن بزرگوار:

خلاصه آنچه از تاريخ و حديث (3) در كيفيت ساختمان مسجد رسول خدا- ص- به دست مى آيد اين است كه ساختمان اين مسجد در


1- و كفن حمزة فى نمرة إذا تركت على رأسه بدت رجلاه و اذا غطى رجلاه بدارأسه فجعلت على رأسه و جعل على رجليه شئ من الأذخر. اسدالغابه، ج 2، ص 49.
2- صحيح بخارى، كتاب فضائل الصحابه، حديث 3587.
3- در اين بخش علاوه بر منابعى كه در موارد متعدد اشاره شده است، از البداية و النهايه، ج 3، ص 219- 215 و وفاءالوفا، ج 1، ص 34- 322 استفاده شده است.

ص: 165

مرحله اول عبارت بود از يك ديوار كوتاه يك خشتى و بدون سقف كه پس از جنگ خيبر و با افزايش مسلمانان، مسجد تجديد بنا گرديد و توسعه يافت. در اين مرحله ديوارهاى آن نيز بجاى يك خشت با دو خشت خام بالا رفت و كف آن را بجاى فرش و حصير، شنهاى نرم پوشانده بود و طبق مضمون احاديث متعدد در بعضى از فصول سال، تابش مستقيم آفتاب سوزان مدينه نماز گزاران را شديداً ناراحت مى نمود. بطورى كه رسول خدا- ص- با جمله «اذا اشتد الحرّ فابردوا عن الصلوة» (1) اجازه داد اقامه نماز تا فروكش كردن گرما و برگشت سايه به تأخير افتد.

ولى بازهم فشار گرما موجب گرديد كه صحابه آن حضرت درخواست كنند براى مسجد سقفى ايجاد شود و آن حضرت هم با اين درخواست موافقت نمود و دستور ايجاد سقف بر روى مسجد را صادر فرمود. (2) اينجا بود كه چند ستون از درخت خرما در كف مسجد نصب و روى آن با برگ خرما و علفهاى بيابانى پوشانده شد و چون بهنگام بارندگى، آب به داخل مسجد فرو مى ريخت صحابه مجدداً عرضه داشتند: يا رسول اللَّه: «لو امرت بالمسجد فطين»؛ «دستور بدهيد روى سايه بان مسجد، گل اندود شود» رسول خدا فرمود: «لا، عريش كعريش موسى» (3) نه، سايه بانى باشد مانند سايه بان موسى- ع-.

در روايتى آمده است: براى حفظ برگها و علفهاى خشك سايه بان مسجد، در مقابل باد و طوفان در بعضى قسمتهاى آن خاك رس ريخته شد، بطورى كه بهنگام باران شديد، همان خاكها بصورت گل به داخل مسجد فرو مى ريخت و شخص رسول خدا- ص- در ميان آب گل آلود نماز مى خواند اثر گل در پيشانى مباركش ديده مى شد.

شن ريزى كف مسجد:


1- اين مطلب در صحيح بخارى، ج 1، باب 8 از مواقيت الصلوة در ضمن 4 حديث و همچنين در سنن ترمذى، ج 1، ص 105 و 106 آمده است.
2- ثمّ اشتدّ عليهم الحرّ فقالوا يا رسول اللَّه لو أمرت بالمسجد فظلل قال نعم.»
3- وفاء الوفا، ج 1، ص 336.

ص: 166

در سنن ابوداود با سند از ابى الوليد چنين نقل شده است كه از عبداللَّه بن عمر سؤال كردم علت اين كه كف مسجد با شن مفروش گرديده است، چيست؟ عبداللَّه پاسخ داد كه يك شب در مدينه باران شديدى آمد و كف مسجد را گل فرا گرفت. بعضى از نمازگزاران براى اين كه آلوده به گِل نشوند مقدارى شن به همراه خود آوردند و به زير پاى خود ريختند. رسول خدا- ص- پس از اتمام نماز با مشاهده اين عمل فرمود: «ما احسن هذا؟»؛ «عجب كار خوبى بود!» (1)

ولذا ساير صحابه نيز از اين عمل پيروى و بدين طريق كف مسجد شن ريزى گرديد.

بهر حال تا وفات رسول خدا- ص- مسجد با همان ديوار خشتى و سايه بانى از شاخ و برگ خرما و علفهاى بيابانى بجاى سقف باقى ماند و طبق مضمون روايات، در دوران ابوبكر و عمر نيز با اين كه در مسجد و سقف آن تغيير و تجديد به عمل آمد ولى همين وضع ادامه يافت تا اين كه در دوران خلافت عثمان كه مسجد توسعه پيدا نمود در اساس بنا و در كيفيت سقف آن هم تغيير داده شد.

اين موضوع در صحيح بخارى و سنن ابى داود از عبداللَّه بن عمر چنين نقل شده است كه: مسجد پيامبر- ص- در دوران آن حضرت خشت خام و سقف آن از شاخ و برگ خرما بود. در دوران ابوبكر در اثر فرسودگى بعضى از قسمتهاى آن، با همان وضع سابق تعمير و مرمت گرديد؛ همانگونه كه عمر نيز در دوران خلافتش چنين كرد و در كيفيت آن تغييرى نداد ولى عثمان كه خواست مسجد را توسعه دهد ديوارهاى آن را با سنگ و آجر و سقفش را با تخته هاى محكم بنا نمود. (2)


1- سنن ابوداود، ج 1، ص 108 باب فى حصى المسجد.
2- صحيح بخارى، ج 1، كتاب المساجد، ح 435 سنن ابوداود، ج 1، ص 106 باب فى بناءالمسجد.

ص: 167

روشنايى مسجدالنبى- ص-:

در سنن ابن ماجه از ابوسعيد خدرى نقل مى كند كه او مى گفت: «اول من اسرج فى المساجد تميم الدارى»؛ (1) «اوّلين كسى كه روشنايى و چراغ را در مساجد معمول داشت تميم دارى بود.» از اين روايت معلوم مى شود كه در زمان رسول خدا- ص- مسجد آن حضرت داراى چراغ و روشنايى نبود قرائن حديثى و تاريخى ديگر نيز مؤيد اين معنا است، زيرا تا آنجا كه ما بررسى نموديم در اين مورد هيچ مطلبى بجز آنچه در باره تميم دارى نقل گرديد، بدست نيامد و بطورى كه ملاحظه فرموديد شرايط زمانى و كيفيت ساختمان مسجد نيز همين را ايجاب مى كند.

و اما كيفيت قبر رسول خدا- ص-:

در سنن ابوداود به طريق عمرو بن عثمان از قاسم (2) نقل مى كند كه بر عايشه وارد شدم و گفتم يا امَّه اجازه بده قبر رسول خدا و دو صحابه اش را از نزديك ببينم. او قبر را به من نشان داد كه نه چندان مرتفع بود و نه چسبيده به زمين و روى آنها با شنهاى بيابانى قرمز رنگى پوشيده بود (فكشفت لى عن ثلاثة قبور لامشرفة ولا لاطئة مبطوحة ببطحاء العرصة الحمراء). (3)

اين بود اجمالى از كيفيت ساختمان مسجد رسول اللَّه- ص- تا دوران خليفه سوم، و اين بود كيفيت قبر شريف آن حضرت كه تدريجاً و به تناسب هر دورانى متحول گشته و توسعه و استحكام يافته و زيباسازى مسجد و حرم شريف نبوى- ص- به وضع كنونى رسيده


1- سنن ابن ماجه، كتاب المساجد، ح 760؛ اصابة، ج 1، ص 184. تميم بن اوس دارى از مسيحيان فلسطين بود. در سال نهم هجرت وارد مدينه گرديد و اسلام را پذيرفت. او از قصّاصان است و در زمان عمر در مسجد به مردم قصه مى گفت در زمان عثمان داستان سرايى او بيشتر گرديد و پس از وى به شام منتقل و در سال چهل بدرود حيات گفت. الاصابه، ج 1، ص 182 استيعاب، ج 1، ص 184؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 448.
2- وى فرزند محمد بن ابوبكر و برادرزاده عايشه است.
3- سنن ابى داود، ج 2، كتاب الجنائز، ص 192.

ص: 168

است و امروز اين مسجد از نظر وسعت و زيبايى و از نظر استحكام و ظرافت در ميان تمام مساجد و معابد دنيا اولين مسجد مى باشد.

همانگونه كه حرم شريف نبوى- ص- با آن عظمت و شكوه و با آن مأذنه هاى سر به فلك كشيده اش و با آن گنبد سبز و فيروزه اى رنگش چشمها را خيره و دلها را به سوى خود جلب نموده است.

خلاصه پاسخ اين كه: اگر سادگى قبور در زمان حضرت رسول- ص- دليل بر نفى وضع موجود و متداول در حرمهاى شخصيتهاى اسلامى باشد بايد در مسجدالنبى- ص- و همه مساجد و معابد نيز از اين روش و از اين نوع تفكر پيروى نمود و تحول و تغيير اين مسجد را كه در طول چهارده قرن به وسيله بزرگان و شخصيتهاى اسلامى و با نظارت مستقيم علما و دانشمندان تكامل يافته است، تخطئه و بجاى توسعه و زيباسازى اين بناى باشكوه بر تخريب و انهدام آن اقدام و حالت اوليه اش را حفظ نمود.

آيا پيروان ابن تيميه مى توانند اين فكر و انديشه را بپذيرند و اين راه و روش را تأييد نمايند؟!

پى نوشتها:

ص: 169

بر درگاه رحمت

حسن محتشم

بندگانيم و به درگاه خدا آمده ايم چون فقيران به تمنّاى نوا آمده ايم

ما كه بر گِرد يكى خانه طوافى داريم به گدايى به سرِ خوان خدا آمده ايم

ما نه مشتاق به سنگيم و نه وابسته به گِل به وصال تو، به سر نى، كه به پا آمده ايم

آرزومندى و درويشى و بى سامانى جمع در ما و به امّيد غنا آمده ايم

ص: 170

كوله بار گنه از كوه صفا سنگين تر خالى از خير و پر از رزق و ريا آمده ايم

از سرخاك غريبِ حَسَن «ع» و قبر نبىّ «ص» خون جگر، شكوه كنان، سوى خدا آمده ايم

تا بگوييم گلستان خزان است بقيع از احد، وز سر قبر شهدا آمده ايم

«محتشم» دست تو و دامن زهراى بتول گرنه با حبّ على، پس به كجا آمده ايم؟

ص: 171

كعبه، مغناطيس دلها

جواد محدّثى

اگر مغناطيسى باشد كه دلها را «جذب» كند،

اگر مركزيّتى باشد كه جهتگيريها و حركت ها را «محور» باشد،

اگر نشانه اى باشد كه براى وحدتها و آشناييها، رمز و «كليد» باشد،

... همين «كعبه» است.

ميليونها دل شوريده، هر پگاه و شامگاه، به اين كانونِ عشق و عرفان متوجّه است.

در زندگى و مرگ، هنگام خواب و بيدارى، در نيايش و نماز، همه جا و

ص: 172

هميشه، «قبله» مركزيّت اين نگاه است.

اگر جانهاى ما «كاه» باشد، كعبه «كهربا» ست!

اگر دلهاى ما رميده باشد، قبله، عامل «انس» است.

حرمِ ايمان است و صحنِ عبوديّت و آستانه بندگى و سقفِ يقين و پنجره اى رو به بهشت و روزنه اى گشوده به سوى خدا و سكويى براى پرواز تا ابديّت.

اينهاست راز و رمز قداست و جاذبه «كعبه».

اينهاست، سرّ جذبه «قبله».

مكّه، كنعانِ اهل ايمان است و كعبه، يوسفِ اين ديار!

حجاز، وطن معنوى و اعتقادى هر مسلمان است و مكّه و حرا كعبه و صفا، «زادگاه» و «خاستگاهِ» باورهاى مقدّس ماست.

كعبه، بوسه گاه هزاران مجنون است كه در پى ليلاى ديدار، رنجِ باديه بر دوش كشيده و بار هجران را تحمّل كرده اند تا به اين «مَطاف» و «مسعى» برسند.

«كعبه»، راهى است كه گامهاى پوينده صفاجويان را به مقصد معرفت و به وطنِ عشق مى رساند.

كعبه، عرش زمين است و فرش آسمان!

ص: 173

كعبه، نگين حلقه چشم بصيرت و ديده دل است.

كعبه، مُهر صداقتِ آيين و سندِ اعتبار اين مكتب است.

و ... «حجرالأسود»، بر ركن اين كعبه، نشان بيعت خدا با انسان است.

و بوسيدن و استلام و اشاره ما، تجديد بيعت با خداى فطرت آفرين و فطرتِ خداباور!

كعبه، دل و جان ماست.

ايمان و باور ماست.

كعبه، همه چيز ماست.

رمز قيام و قوام ماست.

تا هست، آيينمان پابرجاست.

و ... تا هستيم،

زيارت كعبه، فرض الهى بر دوش ماست.

ص: 174

حج، در نگاه شاعران

على نيكزاد آملى

مقدّمه

حج، از فروع دين اسلام است و فرموده خداى چنين است كه: «چون مسلمانى به استطاعتى در خور- كه چند و چونش مقرر است- رسيد، به زيارت خانه خدا برود.»

به نظر مى رسد كه منظور اصلى از اين سفر طولانى، سفرى در خود، به سوى ايمان كامل تر بوده باشد. تحمل سختيهاى راه، با شوق رسيدن به سرمنزل جانان و ديدار يار، با چشم دل، در غوغايى كه چون سيلى خروشان تر از تو بستاند و به درياى پرخروش انسانهايى برساند كه هر يك از گوشه اى آمده اند و گل عظيم و پر شكوهى را ساخته اند، بيانگر وحدت و يگانگى مسلمانان است.

ص: 175

در باره اين حركت بزرگ، سخن بسيار گفته و نوشته آمده است. در اين مقال، سر آن داريم كه با ديد شاعران گذشته فارسى زبان به حجّ بپردازيم و ببينيم در آثار برخى از اين بزرگان، اجتماع الهى حجّ كه محل ثبت و بازسازى لحظه هاى پرشكوه تاريخى، اجتماعى، عاطفى و شخصى است، براستى چگونه ظاهر شده است؟

حجّ در كلام ناصر خسرو

به نظر مى رسد نخستين شعر بلندى كه درباره حج سروده شده، همان قصيده مشهور ناصر خسرو است.

هر چند كه در انتساب اين قصيده به ناصر خسرو ترديدهايى مانع از قاطعيت مطلق مى شود، امّا به هر حال، تا اينجا و تا امروز، شاعر ديگرى را بعنوان سراينده اين قصيده معرفى نكرده اند، پس ما هم از آنِ ناصر خسروش مى شماريم و به نام او از اين قصيده ساده و صريح و پرمعنا، سخن مى گوييم:

حاجيان آمدند با تعظيم شاكر از رحمت خداى كريم

آمده سوى مكه از عرفات زده لبيك عمره از تنعيم

يافته حج و، عمره كرده تمام بازگشته به سوى خانه، سليم

شاعر به استقبال دوستى كه در خيل حاجيان از راه رسيده است مى شتابد و طى گفتگويى با او، از حج حقيقى تصويرى دلپذير بدست مى دهد. تصويرى پيراسته از آلودگيها، منيت ها، خودپرستى ها و دنيا دوستى ها، طرحى كه شاعر از يك حجّ درست و خدا پسندانه ارائه مى دهد، آنچنان دقيق و در عين حال سخت گيرانه است كه اگر آن را معيار و ضابطه قرار دهيم شايد بسيارى از زائران خانه خدا، در حجّ خود احساس ترديد كنند.

ص: 176

باز گو تا چگونه داشته اى

حرمت همى خواستى گرفت احرام چه نيّت كردى اندر آن تحريم

جمله بر خود حرام كرده بدى هر چه ما دون كردگار كريم؟

گفت: نى! گفتمش زدى لبيك از سر علم و از سر تعظيم؟

مى شنيدى نداى حق و جواب باز دادى چنانكه داد، كليم؟

گفت: نى! گفتمش چو در عرفات ايستادى و يافتى تقديم؟

عارف حق شدى و منكر خويش به تو از معرفت رسيد، نسيم؟

گفت: نى! گفتمش چو مى رفتى در حرم همچو اهل كهف و رقيم

ايمن از شرّ نفس خود بودى وز غم حرقت و عذاب جحيم؟

و از اين دست پرسش و پاسخ ها را تا آنجا كه دوست از حج بازگشته شاعر اعتراف مى كند كه:

گفت: از اين باب هر چه گفتى تو من ندانسته ام صحيح و سقيم

و شاعر با قاطعيت و صداقت مى گويد:

گفتم: اى دوست پس نكردى حج نشدى در مقام محو، مقيم

ص: 177

رفته و مكه ديده آمده باز محنت باديه خريده به سيم

گر تو خواهى كه حج كنى، پس از اين همچنين كن كه كردمت تعليم

«حجّ» در كلام سنايى غزنوى

سنايى غزنوى، شاعر بزرگى كه مولانا، مقتداى خود مى شماردش، نيز از حج سخن گفته است. قصيده پرشكوه و آهنگين او درباره حج و اشتياق سفر حج از زيباترين سروده هاى او و از شاخص ترين قصايد فارسى است.

گاه آن آمد كه با مردان سوى ميدان شويم يك ره از ايوان برون آييم و بر كيوان شويم

راه بگذاريم و قصد حضرت عالى كنيم خانه پردازيم و سوى خانه يزدان شويم

طبل جانبازى فرو كوبيم و در ميدان دل بى زن وفرزند و بى خان و سرو سامان شويم

سنايى آنگاه، حالتهاى گوناگونى را كه در طى سفر طولانى حجّ، پيش آمدنى است، پيشاپيش حس كرده و به سادگى و روانى باز مى گويد:

گاه چون بى دولتان از خاك و خس بستر كنيم گاه چون ارباب دولت نقش شاذروان شويم

گاه از ذل غريبى، بار هر ناكس كشيم گاه در حال ضرورت يار هر نادان شويم

گاه بر فرزندگان چون بيدلان، واله شويم گه ز عشق خانمان، چون عاشقان پژمان شويم

ص: 178

از فراق شهر بلخ اندر عراق، از چشم دل گاه در آتش بويم و گاه در توفان شويم

وسپس مراحل و منازل سفر را جابه جا و شهر به شهر، بر مى شمارد كه اين از نظر شناخت مسير سفر حج، در آن روزگار نيز داراى ارزشى خاص تواند بود.

از زيباترين قسمتهاى شعر آنجاست كه شاعر به تداعى هاى دورو نزديك از انديشه اى به انديشه ديگر و از تصويرى به تصوير ديگر پل مى زند، و در سفر ذهنى اش چون به كربلا مى رسد، ياد واقعه خونين محرم و شهادت امام حسين- ع- غمگينش مى كند و به ياد يتيمان امام در باديه اسارت و سرگردانى مى افتد و از اين ياد، به انديشه كودكان خود و بستگان ديگرش، نقبى مى زند و پيشاپيش، اندوه به جان مى خرد.

ببينيد مرغ فكر شاعر تا كجا و تا كدام آفاق به پرواز درمى آيد:

پاى چون در باديه خونين نهاديم از بلا همچو ريگ نرم، پيش باد، سرگردان شويم

زآن يتيمان پدر گم كرده ياد آريم باز چون يتيمان روز عيد از درد دل گريان شويم

وز پدر وز مادر و فرزند و زن ياد آوريم ز آرزوى آن جگر بندان جگر بريان شويم

در تماشاشان نيابيم ار گهى خوش دل بويم گرد بالينشان نبينيم ار دمى، نالان شويم

در غريبى درد اگر برجان ما غالب شود چون نباشند اين عزيزان، سخت بى درمان شويم

ص: 179

تا اينجا، شاعر از شوق سفر و شادى همسفرى با مردان و اندوه حضر و رنج همراهى با ناكسان و نادانان، مى سرايد و اين همه هر چه باشند، غم يا شادى، سفر يا حضر، تلخ يا شيرين از آن زندگى اند، امّا مرگ چه، كه دوشادوش و گام به گام زندگى باما و بر ماست؟

شاعر ناگهان به انديشه مرگ نابهنگام مى پردازد و از اينجا، شعر اوج ديگرى مى گيرد، اوجى كه در آن، شاعر، نااميدى ها و حسرتهاى كسى را تصوير مى كند كه ناگهان، وقتش در رسيده باشد.

فراموش نكنيم كه در روزگار سنايى مرگ در سفر حج، واقعه اى سخت محتمل مى نمود. راه طولانى، مشقّت سفر و سختى هاى مسير طولانى كعبه كه از بيابانهاى خشك و باديه هاى هول آور مى گذشت.

سبب مى شد كه با هر مسافر كعبه انديشه مرگ همراهى كند، على الخصوص كه معمولًا استطاعت مالى در سالهاى پيرى ممكن مى شد و پيرى خود چاووش مرگ است.

باشد اميدى، هنوز ار زندگى باشد، وليك آه اگر در منزلى، ما صيد گورستان شويم

حسرت آن روز چون بردل همى صورت كشيم نا چشيده هيچ شربت، هر زمان، حيران شويم

آه اگر يك روز در كنج رباطى، ناگهان بى جمال دوستان، با خاك ره يكسان شويم

قافله باز آيد اندر شهر، بى ديدار ما ما به تيغ قهر حق، كشته غريبستان شويم

آرى، انديشه مرگ ملازم هميشگى انسان است و شاعران اين ملازمت را گاه مايه خشم و خروش ها و پرسش و اعتراض ها (خيام) و گاه انگيزه تسليم نمايى ها و رضايت هاى عاشقانه در برابر

ص: 180

معشوق (مولانا) كرده اند و مى بينيم كه سنايى هم، حتى در لحظه هاى شوق سفر حج از تنش ها و اضطراب هاى آن سفر آخرين، مصون نمى ماند و ناگهان از حماسه زندگى به مرثيه مرگ مى گرايد:

دوستان گويند حج كرديم و مى آييم باز ما به هر ساعت همى، طعمه دگر كرمان شويم

امّا ايمان شاعر به يارى مى شتابد و از اضطراب مرگ رهايش مى كند.

مگر نه كه عارفان مرگ را آغاز زندگى حقيقى و نقطه نخستين حركت به جانب معشوق مى دانند، پس سنايى كه سر حلقه عارفان است، چرا بايد خود را با بيم مرگ آزار دهد؟

امّا شاعر تند به خود مى آيد و دريغا گويى برخويشتن را در مرگى كه هنوز نيامده، بسويى مى افكند و پرچم تسليم و رضاى عاشقانه را برمى افرازد.

در بيت هاى پايانى از اين شعر بلند، شاهد شور و حالى ديگر از شاعريم، شور و حالى كه به وى وجد و سَماع مى دهد.

ضرب خاص شعر و وزن خوش آهنگش در ابيات پايانى، شخصيّت ديگرى مى گيرد. گويى شاعر با اين وزن و آهنگ دست مى افشاند و پاى مى كوبد و همچنين دست افشان و پاى كوبان از سر رضا و خرسندى پاى در راه مى نهد و به ديدار دوست مى رود و با همين حال باز مى گردد.

«كعبه» در كلام افضل الدّين خاقانى

در ميان شاعران فارسى گوى، بى شك خاقانى از نظر سرودن كثرت

ص: 181

شعر براى كعبه، يگانه است. اين شاعر توانا، كه فرهنگى غنى و ذهنى پر بار از افكار جوان و تصاوير بكر و تازه دارد، بيش از هر شاعر ديگرى در تمجيد و ستايش كعبه، شعر- و شعر والا- عرضه كرده است. در ميان قصايد او، نزديك به ده قصيده است كه در رابطه با كعبه سروده شده است (بدون احتساب مطلع هاى تجديد شده) و بيشتر اين قصايد نيز از سروده هاى مشهور و زبانزد خاقانى است، براى مثال قصيده با مطلع:

زد نفس سر به مهر، صبح ملمع نقاب خيمه روحانيان كرد معنبر طناب

وقصيده با مطلع:

شبروان در صبح صادق كعبه جان ديده اند صبح را چون محرمان كعبه عريان ديده اند

و قصيده ديگرى كه با اين مصرع آغاز مى شود:

صبح از حمايل فلك آهيخت خنجرش

كه هر سه از امهات قصايد فارسى و از زيباترين سروده هاى افضل الدّين خاقانى است. نجّارزاده اى كه شعرش از غنى ترين، زيباترين و غرّاترين شعرهاى فارسى است و طبعاً قصايد «كعبه اى» اش نيز از آن زيبايى و غنا و غرّايى، بهره كامل برده اند.

برخورد او با كعبه، برخوردى شيفته وار است. شاعر گويى عاشقى است كه ديدار معشوق، از خود بى خودش كرده است.

درياى سينه موج زند ز آب آتشين تا پيش كعبه، لؤلؤ لالا برآورم

ص: 182

اين شيفتگى تابدان حدّ و اندازه است كه شاعر مشكل پسند در وصف طبيعت حجاز راه مبالغه مى پيمايد و آن باديه سوزان لم يزرع را، بهشتى بهارين مى بيند:

گوگرد سرخ و مشك سيه خاك و باد اوست باد بهشت زاده زخاك مطهرش

يك از قصايد نفيس خاقانى در مدح كعبه، قصيده اى است به مطلع:

زد نفس سر بمهر صبح ملمّع نقاب خيمه روحانيان گشت معنبر طناب

و در اين قصيده آهنگين و دلنواز، شيفتگى و اخلاص خود را به كعبه معظمه با تعابيرى ناب و مبتكر بيان داشته و از جمله گفته است:

حقّ تو خاقانيا كعبه تواند شناخت ز آخور سنگين طلب توشه يوم الحساب

مرد بُوَد كعبه جو طفل بُوَد كعبْ باز چون تو شدى مرد دين روى ز كعبه متاب

خانه خدايش خدا است لاجرمش نام است شاه مربع نشين تازى رومى خطاب

خاطر خاقانى است مدحگر مصطفى زان زحقش بى حساب هست عطا در حساب

در وصف كعبه و ذكر مناسك و اعمال و مواقف حج، از رشحات طبع خاقانى است اين قصيده كه با مطلع ديگر:

سرحدّ باديه است روان پاش بر سرش ترياق روح كن ز سموم معطرش

قصيده ديگرى به مطلع:

مقصد اينجاست نداى طلب اينجا شنوند بختيانرا زجرس صبحدم آوا شنوند

به توصيف كعبه و ياد روضه منوره پيامبر اكرم- ص- اختصاص يافته و نشان مى دهد كه شاعر گرانمايه چگونه همراه عرشيان بانگ «وللّه على الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا» (1) را لبّيك گفته و خود را در سلك كسانى قرار داده است كه آرزو دارند مصداق آيه «ان يقولوا سمعنا واطعنا و اولئك هم المفلحون» (2)گردند. اين انديشه را در ابيات زير مى بينيم:

عرشيان بانگ «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاس» زنند پاسخ از خلق «سَمِعْنا واطَعْنا شنوند

چون جرس دار نجيبان ره يثرب سپرند ساربان را همه الحان جرس آسا شنوند

به سلام آمدگان حرم مصطفوى «ادْخُلُوها بِسَلامٍ» از حرم آوا شنوند

«النّبى النّبى» آرند خلايق به زبان امّتى امتى از روضه غرّا شنوند

اين شيفتگى و دلباختگى روحانى بر حرم كعبه كه شعر خاقانى را است، موجب شده واژه مبارك «كعبه» را حتّى آنجا كه مستقيماً مدح كعبه مراد او نيست به مناسبتهاى گوناگون زينت بخش چكامه خويش سازد چنانكه قصيده اى مردف به كعبه سروده و شعر خود را با اين رديف مقرون به بركت و شرف گردانيده است، اينك ابياتى از آن قصيده:

اى در حرمت نشان كعبه درگاه ترا مكان كعبه

حق كرد خليل را اشارت تا كرد بنا بسان كعبه

جاى قسم و مقام سجده است از بهر خواصّ جان كعبه


1- آل عمران: 97.
2- نور: 51.

ص: 183

ص: 184

خاقانى دوبار سفر حج كرد و در بازگشت از دومين سفرش بود كه با ديدار مدائن و خرابه هاى آن متأثر شد و قصيده معروف و با شكوه ايوان مدائن را سرود و در يكى از سفرهاى دوگانه اش قصيده «حرز الحجاز» را در كعبه نوشت و بر سر مزار مطهر نبى اكرم برخواند.

گفتنى است كه در بيشتر اين قصايد، خاقانى مدح پيامبر اكرم- ص- را با ستايش كعبه توأم كرده است، همچون تخلص بسيار هنرامندانه قصيده اى كه در آن از ستايش كعبه به مدح پيامبر- ص- مى پردازد:

بر آستان كعبه مصفا كنم ضمير زو نعمت مصطفاى مزكى برآورم

ديباچه سراچه كل، خواجه رسل كز خدمتش مراد مهنا برآورم

حق شناسان و قدردانان نيز، اين همه هنرمندى و خلوص را بى پاسخ نگذاشتند. مشهور است كه يكى از قصايد خاقانى را كه در كعبه و در وصف مناسك حج سروده بود به آب زر نبشتند، قصيده اى كه «با كورة الأسفار و مذكورة الأسحار» نام دارد. از شيفتگى خاقانى به كعبه و نگهبانى حرمت خانه خدا از جانب او، همين بس كه با همه ارادتى كه به حضرت مسيح- به سبب مسيحى بودن مادرش- دارد، او را از آسمان فرو مى كشد و به پاسبانى بام و در كعبه مى گمارد:

نشگفت اگر مسيح در آيد ز آسمان حلقه زنان خانه معمور چاكرش

بل حارسى است بام و در كعبه را مسيح ز آنست فرق طارم پيروزه منظرش

«كعبه» در كلام نظامى

پس از خاقانى، دفتر شاعر معاصرش نظامى را مى گشاييم. شاعرى

ص: 185

زبان آور، به غايت فصيح و استاد در ارائه تركيبات و تعبيرات بكر و دست نخورده. از نظامى شعرى مستقيماً در ستايش كعبه ظاهراً نيامده است امّا، در داستان ليلى و مجنون، از كعبه سخن در ميان است. آنجا كه پدر و خويشان مجنون، آخرين راه چاره عاشق پاكباخته را در آن مى بينند كه به خانه كعبه اش برند و درمانش را هم در آن جايگاه مقدس، از خداى مجنون طلب كنند.

نظامى در همين چند بيت، بخوبى كيفيّت اعتقادش را به كعبه روشن مى كند و از ميزان ارج و عزت اين محراب زمين و آسمان نمونه اى هر چند اندك بدست مى دهد:

چون رايت عشق آن جهانگير شد چون مه ليلى، آسمانگير

هر روز خفيده نام تر، گشت در شيفتگى تمام تر گشت

برداشته دل ز كار او سخت درمانده پدر، به كار او سخت

مى كرد نيايش از سر سوز تا زآن شب تيره بردمد روز

خويشان همه در نياز با او هر يك شده چاره ساز با او

بيچارگىِ و را چو ديدند در چاره گرى زبان كشيدند

گفتند به اتفاق يكسر كز كعبه گشاده گردد اين در

حاجتگه جمله جهان اوست محراب زمين و آسمان اوست

«حج» در كلام عطار

عطار نيز برخوردى از اين گونه با حج دارد، غير مستقيم و ضمنى. در منظومه شيخ صنعان آنجا كه مريدان، در كار پير و مراد خود در مى مانند، درماندگى شان بى شباهت به درماندگى پدر و اطرافيان مجنون در كار شيفتگى او نيست. آنها نيز قصد سفر حجاز مى كنند و

ص: 186

براى آن كه شيخ را از عالم شيدايى و ديوانه سرى بيرون كشند، به گمان خود، وسوسه زيارت خانه خدا را در جانش مى ريزند تا هم به گمان خود، از چنگ عشق دختر ترسا، رهايش كنند.

همنشينانش چنان درماندند كز فروماندن به جان درماندند

چون بديدند آن گرفتارى او باز گرديدند از يارى او

جمله از شومى او بگريختند در غم او خاك بر سر ريختند

بود يارى در ميان جمع چست پيش شيخ آمد كه اى دركار، سست!

مى رويم امروز، سوى كعبه باز چيست فرمان؟ باز بايد گفت راز

يا همه همچون تو، ترسايى كنيم خويش را محراب رسوايى كنيم

اين چنين تنهايت نپسنديم ما همچو تو، زنار بربنديم ما

يا چو نتوانيم ديدت همچنين زود بگريزيم بى تو زين زمين

معتكف در كعبه بنشينيم ما دامن از هستيت در چينيم ما

شيخ را امّا دل نه چنان از دست رفته است كه وسوسه ياران به جاى نخستين بازش گرداند. در اينجا، كعبه و دير تمثيلى از دو قطب مخالف ايمان و كفراند و عطار بى آن كه توضيحى دهد با نشان دادن همين تقابل و رويارويى، عظمت كعبه را به رخ مى كشد. آخرين تير تركش ياران شيخ براى رهاندن او كعبه است و شيخ را اين تير نيز از پاى نمى اندازد:

شيخ گفتا من پر درد بود هر كجا خواهيد بايد رفت زود

تا مرا جان است، ديرم جاى بس دختر ترسام، جاى افزاى بس

ياران، به كعبه مى روند و شيخ را با شيدايى اش جا مى نهند. در كعبه از دوستان شيخ، يكى ماجرا را مى شنود و با مريدان پرخاش مى كند كه آنچه كرده ايد رسم وفادارى نبوده است؛ زيرا كه اگر شيختان زنار بسته

ص: 187

بود هم شمايان نيز مى بايد زنار بر ميان مى بستيد و با او بر دير مى رفتيد. اين كعبه كه آمده ايد نه سفر به جانب حق كه دورى از خويشتنتان بوده است. باز گرديد و به پير خود بپيونديد كه كعبه شما، هم در آنجاست.

«حج» و «كعبه» در كلام مولانا

پس از سنايى و عطار، نوبت آن است كه انعكاس حجّ و كعبه را در شعر مولانا باز نگريم كه او خود گفت:

عطار روح بود و سنايى دو چشم او ما از پى سنايى و عطار آمديم

در دفتر دوّم «مثنوى»، مولانا داستان حج با يزيد را، با همان زبان شيرين و با همان بيان پر راز و رمز نقل كرده است. داستان، خود پيچيدگى خاصى ندارد و بيان مولانا نيز بى تعقيد است. پس مطلب توضيح خاصى ندارد. مگر پيغامى كه پير بلخ مى گذارد كه «حج» تنها طواف سنگ و گل نيست كه طواف دل نيز هست:

سوى مكه شيخ امت با يزيد از براى حج و عمره مى دويد

او به هر شهرى كه رفتى از نخست مر عزيزان را بكردى باز جست

گر دمى گشتى كه اندر شهر كيست گو بر اركان بصيرت متكى است

تا آنجا كه مى گويد:

قصد كعبه كن چو وقت حج بود چونكه رفتى مكه هم ديده شود

قصد در معراج ديد دوست بود در تبع عرش و ملائك هم نبود

همين حالت را مولانا در رويارويى با مسأله حج در ديوان شمس نيز

ص: 188

دارد. آنجا هم حج روحانى را توصيه مى كند، و در حج جسمانى تنها دلخواه را نمى يابد. هر ذره اى از جهان، نشانه اى از اوست و دل هر انسان كاملى قرارگاه اوست. پيرى كه با يزيد مى بيند، شمس الحق ديگرى است در ديارى ديگر، كه به اعتقاد مولانا، مى توان دلش را خانه خدا دانست و بر گردش طواف كرد و باور داشت كه اين حجّ در پيشگاه بارى، پذيرفته تر خواهد آمد؛ چرا كه هم به اعتقاد مولانا، خداوند از هنگامى كه كعبه آب و گل بنا شد در آن گام ننهاد، حال آن كه مدام در دلهاى عارفان و گزيدگان و اولياى خود خانه دارد، پس نه عجب اگر اين حج پسنديده تر و پذيرفته تر آيد. در ديوان شمس نيز حال و احوال ها از اين دست فراوان است.

«حج» و «كعبه» در كلام سعدى

در دفتر سعدى نيز با اين شخصيّت كعبه روبروييم. امّا جز اين، در بوستان يكى دو حكايت كوتاه نيز مى خوانيم كه با كعبه و حج در رابطه اند و در دفتر دوم، داستان پيرى آمده است كه در سفر حج، مغرور عبادتهاى خود مى شود امّا پيش از آن كه ابليس درون به چاهش فرو كشد، رحمت حق به فريادش مى رسد و نجاتش مى دهد:

شنيدم كه پيرى به راه حجاز به هر خطوه كردى دو ركعت نماز

چنان گرم رو، در طريق خداى كه خار مغيلان نكندى ز پاى

به آخر ز وسواس خاطر پريش پسند آمدش در نظر كار خويش

به تلبيس ابليس در چاه رفت كه نتوان از اين خوبتر راه رفت

گرش زحمت حق نه دريافتى غرورش سر از چاه برتافتى

يكى هاتف از غيبش آواز داد كه اى نيكبخت مبارك نهاد!

مپندار اگر طاعتى كرده اى كه نزلى بدين حضرت آورده اى

ص: 189

به احسانى آسوده كردن دلى به از الْف ركعت به هر منزلى

و داستان ديگر در دفتر ششم است كه البته ارتباط مستقيم با حج و كعبه ندارد امّا به هر حال، سخن از حاجبى است كه شانه عاجى به شاعر مى دهد و سپس گويا در غياب به ناسزا، سگش مى خواند. سخن از صاحبان دولت است و غرور و مكنت كه از حقيقت دورشان مى كند، منتهى، شاعر صاحب دولت را اين بار از ميان حاجيان برگزيده است

«حج» و «كعبه» در كلام حافظ

حافظ هم به كرات از حج و كعبه سخن مى گويد:

در بيابان گر به شوق كعبه خواهى زد قدم سر زنشها گر كند خار مغيلان غم مخور

***

جمال كعبه مگر عذر رهروان خواهد كه جان زنده دلان سوخت در بيابانش

***

جلوه بر من مفروش اى ملك الحاج كه تو خانه مى بينى و من خانه خدا مى بينم

***

ثواب روزه و حج قبول آن كس برد كه خاك ميكده عشق را زيارت كرد

«كعبه» در كلام جامى

جامى غزلى دارد كه به تمامى در حال و هواى كعبه و عشق است.

عاشقى، به زيارت كعبه مى رود امّا، ياد معشوق يك دم رهايش نمى كند و هم از اين روى در همه جا و همه چيز جلوه اى از معشوق مى بيند.

جاى جاى كعبه به تداعى هاى مستقيم و غير مستقيم يادآور نكته اى

ص: 190

در باره معشوق و يا پاره اى از وجود اوست. حلقه در كعبه، يادآور حلقه گيسوى او و شعار سياه كعبه يادآور سياهى موى اوست. اين غزل در يكپارچگى و تشكّل، جزو كامل ترين و زيباترين غزلهاى فارسى است:

به كعبه رفتم و ز آنجا، هواى كوى تو كردم جمال كعبه تماشا به ياد روى تو كردم

شعار كعبه چو ديدم سياه، دست تمنا دراز جانب شعر سياه موى تو كردم

چو حلقه در كعبه به صد نياز گرفتم دعاى حلقه گيسوى مشكبوى تو كردم

نهاده خلق حرم سوى كعبه روى عبادت من از ميان همه روى دل به سوى تو كردم

مرا به هيچ مقامى نبود، غير تو نامى طواف و سعى كه كردم به جستجوى تو كردم

به موقف عرفات ايستاده خلق دعا خوان من از دعا لب خود بسته، گفتگوى تو كردم

فتاده اهل منا در پى منا و مقاصد چو جامى از همه فارغ، من آرزوى تو كردم

پى نوشتها:

ص: 191

نارساييها و مشكلات حج

محمد حسين رضايى

در پايان مراسم حج سال 73 براى نخستين بار در خود عربستان توانستيم نامه اى بشرح زير متضمن كليه مشكلات اجرايى حج سال جارى بعنوان وزير حج عربستان تنظيم و ترجمه نماييم تا بتوان در طول سال به استناد آن جريانات اجرايى را پى گيرى كرد.

برادر مكرم جناب آقاى دكتر محمود بن محمد سفر

وزير محترم حج پادشاهى عربستان سعودى

سلام عليكم

موسم حج بحمداللَّه گذشت و بر ميهمان فرض است كه از صاحب خانه تشكر و قدردانى نمايد. همچنين لازم است با خادمان بيت اللَّه الحرام سخن بگويد و موانع را براى آنها بازگو كند و خودش را در مشكلات شريك بداند. شعائر حج در موسمى كوتاه و فشرده برگزار

ص: 192

مى شود و حجاج با تركيب و تنوع فرهنگى و نژادى و با ايده ها و مناسك گوناگون، در زمان و محل مشخص، با يكديگر مواجه مى گردند. تشريك مساعى و سازگارى و حس تعامل در اين عرصه عظيم، نقش حساس و ارزنده دارد.

تمايل جدى جناب عالى به شناخت و حل معضلات حجاج، باعث مى شود كه تنگناها و موانع كار را با شما در ميان بگذاريم و انتظار مساعدت و دستورات مساعد و مؤكد جناب عالى در حد امكانات را داشته باشيم. از اين رو ذيلًا به پاره اى مشكلات، كه كماكان بقوت خود باقى است، فهرست وار اشاره مى كنيم:

الف- قبل از عزيمت

1- سفارت عربستان در تهران كه نسبت به مفاد صورتجلسات فى ما بين آگاهى دارد، بايد توجيه شود كه بهرتقدير، هر سال تعدادى بعنوان هيأت اجاره منازل، در موقع معين بايستى به عربستان اعزام شوند. از اين رو رواديد گروه مذكور، بايستى بنحوى صادر شود كه در نيمه رجب بتوانند عملًا فعاليت خود را آغاز نمايند، ليكن متأسفانه هر سال صدور ويزاى اين عده آنقدر به تأخير مى افتد كه تهيه مسكن مطلوب را با دشوارى هاى معتنابهى روبرو مى سازد كه جناب عالى به شرايط آن وقوف داريد. امسال نيز على رغم تأكيد جناب عالى اين وضع تكرار شد و تا آخرين روزها، با همه پى گيرى هاى مستمر كه از ناحيه نمايندگى ما صورت گرفت، نتيجه اى حاصل نگرديد و على رغم ميل باطنى مان ناچار شديم از ويزاى عمره جهت اين كار استفاده كنيم و همين تعويق موجب شد كه رشته امور بهم ريزد و در نتيجه تنها توجيهى كه براى

ص: 193

جامعه ايرانى داشتيم اين بود كه دولت عربستان در صدور ويزاى هيأت مسكن تعلل نموده است. لذا بايد ترتيبى اتخاذ گردد كه نيازى به مكاتبات متوالى و پى در پى و از دست دادن زمان بخاطر طولانى شدن مكاتبات و انتظار وصول دستورات بعدى نباشد و خود بخود ارائه توافقات امضا شده بين طرفين، براى صدور ويزاى گروه مسكن كفايت نمايد.

2- همانطور كه دولت شما با انگيزه خدمت بيشتر به حجاج بيت اللَّه الحرام تمهيداتى در زمينه ارائه تشكيلات مناسب انديشيده و به راه كار و نتايج مثبتى؛ نظير تشكيل شركت هاى حمل و نقل و مطوّفين و ادلاء و مكتب وكلاى موحد دست يافته است، ما نيز به منظور تمركز امور حج، مدارك متقاضيان را فقط از طريق سازمان حج و زيارت براى ويزا ارسال مى نماييم و سفارت با يكايك افراد در ارتباط نيست بلكه مجموعه مدارك مربوط به هر كاروان، توسط رابط سازمان به سفارت فرستاده مى شود و بدين وسيله بار خدمات ادارى كادر سفارت واقعاً كاهش مى يابد. دهها سال است در ادامه اين رويه به لحاظ دقت عمل و كنترل و نظارت دقيق تر و بهتر پروانه سفر زيارتى يكبار مصرف خاصى براى حج تنظيم شده و گذرنامه هاى بين المللى افراد در موسم حج از اول شوال تا دهم ذيحجه فاقد اعتبار اعلام شده است. اما در چند سال اخير عليرغم آگاهى سفارت از قوانين گذرنامه دولت جمهورى اسلامى مبادرت به صدور ويزا براى برخى از صاحبان گذرنامه هاى بين المللى مى نمايد و مشكلات اجرايى سنگينى به بار مى آورد كه اميد است مسؤولان آنان را از اين رويه بر حذر دارند.

ب- فرودگاه جده

ص: 194

فرودگاه جده بعنوان نقطه آغاز و پايان يك سفر الهى، براى جمعى از مردم كه عمدتاً در طول سفر تنها يكبار به فيض اين سفر مقدس و فريضه الهى نايل مى شوند، بسيار واجد اهميت مى باشد؛ چرا كه هر نوع برخوردى بهنگام ورود يا خروج زائر، خواه ناخواه، مشخصاً در روحيه و تفكر و برداشت وى از اين مسافرت تأثير بسزائى دارد كه اين نحوه تأثير براى هميشه در ذهن زائر باقى مى ماند و آن را به هموطنان خود نيز منتقل مى نمايد. در اينجا ضمن تشكر از مساعدتها و معاضدتهاى انسانى جناب العقيد «سليمان وصل الحربى» مدير جوازات فرودگاه بين المللى جده و همكارانشان و همچنين تسهيلاتى كه در سال جارى در ارتباط با صدور تصاريح اتومبيلها بعمل آمد، لازم است پاره اى موارد پيش آمده را به اطلاع برسانيم:

1- بديهى است كه پرچم هر كشور، نشان هويت ملى آن كشور شمرده مى شود. مديران كاروان ايرانى نيز از ساليان بسيار دور، با نوشتن شماره كاروان و مشخصات مدير و استان اعزام و نصب آن بالاى درب منازل يا در طول مسير منتهى به منزل، زائران خود را راهنمايى مى كرده اند و با اين كار بنوعى آدرس كاروانها در شوارع و مناطق پرجمعيت نصب مى شده است. ليكن در حج سال جارى با جلوگيرى از ورود اين نشانه ها مواجه بوديم كه با توجه به ضيق وقت و محدوديتهاى ديگر در عربستان قادر به جايگزينى آن در مدت كوتاه نشديم و لذا منجر به سر درگمى و سر گردانى و طبعاً ازدياد تعداد گمشدگان، بخصوص در مكه و مشاعر مقدسه گرديد. مضاف بر اين كه برخى مأموران، علاوه بر ضبط پرچم هاى ملى، آگاهانه يا ناآگاهانه مبادرت به توهين نسبت به آن نموده و برخورد غير معقول داشتند كه

ص: 195

بحمداللَّه با تذكر و دستورات جناب عالى از ادامه اين برخوردهاى زننده خوددارى شد. اميدواريم در آينده توجيهات لازم در اين زمينه صورت گيرد.

2- مطّلع هستيد كه مجامع جهانى بر اثر تبليغات سوء كشور ما را بعلت برخورد خشن و قاطع با حاملان و توزيع كنندگان مواد مخدر محكوم مى كنند ولى با اينهمه، مسؤولان ما بر موضع خود در اين مورد پافشارى مى نمايند. در باب زائران بيت اللَّه الحرام نيز دقت نظر در خصوص جلوگيرى از حمل مواد مخدر تحت هر عنوان، چه مصرف دارويى و چه توزيع و غيره بعمل مى آيد و در مبدأ ايران با حاملان آن شديداً برخورد مى شود و از سفر منع مى شوند، ليكن بخشى از آنها موفق به خروج از كشور مى گردند و در فرودگاه جده از ايشان مواد مخدر كشف مى گردد كه به نظر ما بايد متحمل قوانين و جرايم عربستان بشوند. لذا صراحتاً اعلام مى داريم كه ما نيز طالب همكارى و مساعدت با مقامات شما در زمينه برخورد جدى با اينگونه اشخاص هستيم و مسامحه و ملايمت در اين مورد را نمى پذيريم.

3- در باب كتابهاى ادعيه، همانطور كه در صورتجلسه مذاكرات حج سال جارى قيد شده، نمونه كتب ادعيه و مناسك همراه زائر از طريق وزارت امور خارجه جمهورى اسلامى ايران جهت بررسى و اعلام نظر در اختيار مقامات عربستان قرار داده شد. همانطور كه قبلًا نيز گفته ام در تمام مساجد و منازل كشور ما، كتب ادعيه نوعاً به زبان عربى كه زبان قرآن است همراه با ترجمه فارسى آن براى فهم بهتر (و نه خواندن ترجمه بجاى اصل) تنظيم و منتشر مى شود و زائرى كه مى خواهد به حج مشرف شود كتاب دعا يا مناسك را از منزل خود

ص: 196

بهمراه مى آورد. نكته مهم، كه از قضا براى شما حساسيت ايجاد نموده، اين است كه كشورهاى ديگر هم دعا رابه زبان عربى ولى به خط خاص خودشان مى نگارند و در عين حال به خط خود هم ترجمه مى كنند كه در نگاه اول به نظر مى رسد متن و ترجمه آن به يك زبان است در حالى كه فى الواقع اصل دعا را به زبان عربى مى خوانند وترجمه آن به زبان بومى مى باشد، لذا براساس چنين شبهه اى از ما خواسته ايد كه دعاى خود را به زبان فارسى بنويسم و قرائت كنيم، در صورتى كه هيچگاه يك ايرانى دعاى سعى يا طواف يا تلبيه را به زبان فارسى نمى خواند. لذا قابل قبول نيست كه با حمل كتب ادعيه و مناسك كه قبلًا نسخه اى از آن ارسال گرديده است بدين نحو برخورد شود. انتظار داريم با حسن نظر به اين مقوله بنگرند و اين مشكل با دستور مبتنى بر ديد عميق جناب عالى حل شود.

4- معطلى زائرين در حين ورود براى انجام تشريفات گمركى و گذرنامه اى در فرودگاه جده بسيار طولانى است و با توجه به خستگى مفرط ناشى از مسافرت هوايى و حضور قبل از موقع در فرودگاههاى ايران و بيخوابى در اثر اشتياق نزديك شدن به لحظه سفر و رفت و آمدهاى سنتى خانوادگى، قبل از سفر و احياناً مسافرت از محل سكونت خود تا ايستگاه پروازى مربوطه و بطور كلى چيدن مقدمات سفر براى زائر، فوق العاده كسالت آور و خسته كننده است. مضاف بر اين كه بعد از طى تشريفات فرودگاهى جده، بايستى به طرف مدينه منوره يا مكه معظمه حركت كنند و بعد از آن نيز تا اسكان كامل زائران در منازل، مدتى وقت صرف مى شود. لذا ضمن قبول تشريفات ضرورى ادارى كه لازمه ايجاد نظم در امور زائران مى باشد، تقاضا داريم حتى الامكان از اطاله مراحل موجود كاسته و در راه اندازى امور

ص: 197

با سرعت بيشتر عمل شود. بهر حال خواستار به حداقل رساندن مدت انتظار در سالنهاى گمرك هستيم.

5- در سال قبل كه دو سالن براى ورود و عبور زائران ايرانى اختصاص داده شد تجربه موفقى بود؛ چرا كه شناخت تدريجى مسؤولان ما و مسؤولان سالنها از روحيات و اخلاق يكديگر باعث مى شد كه مشكلات و تنگناهاى كار را بهتر درك كنند و كارها در چارچوب قوانين سرعت و سهولت معقول و مناسب پيدا كند، بدون اين كه هيچ يك از طرفين بخواهند قانون شكنى و يا درخواست نامعقول نمايند و اينها بر محيط صميميت و تشريك مساعى جهت حل مشاكل مى افزود. اما در سال جارى كه سالنهاى مشخصى در نظر گرفته نشده و از سالنهاى متعدد وارد مى شوند، مشكلات سنگين تر شده است.

6- در زمينه حمل و نقل بين شهرى زائران مسائلى به قرار زير وجود دارد:

اولًا- اگر بپذيريم تشكيل سنديكاى حمل و نقل تحت عنوان" نقابه" بخاطر حفظ منافع حجاج و جلوگيرى از سوء استفاده شركتهاى حمل و نقل در موسم حج، با توجه به ازدياد مشترى صورت گرفته است و از اين راه بدنبال تثبيت قيمت و حفظ كيفيت خدمات رسانى مناسب هستيد، بطورى كه همه كشورها را انحصاراً موظف به انعقاد قرار داد با نقابه نموده ايد، طبيعى است از آن طرف هم بايد ترتيبى داده شود كه وضعيت انحصارى در نقابه و حمايت حكومتى از آن و احساس پشتگرمى، خداى ناخواسته به اجحاف زائران منجر نشود. لذا براى منتفى نمودن اين مسأله، نظارت و كنترل دقيق بسيار ضرورت دارد اما

ص: 198

همانطور كه در نامه سال گذشته نيز اشاره شد نظر سنجى از زائر و خدمه و مديران و ساير اعضاى خدمتگزار نشان مى دهد كه چگونگى تسهيلات و امكانات حمل و نقل در سطح قابل قبولى نيست و در سطح نازلى قرار دارد. نقابه با توجه به اين كه مبلغ كرايه را از قبل دريافت نموده است از انجام تعهدات خود سرباز مى زند. فرضاً براى تأمين ماشينهاى مكشوف كه تنها مورد استفاده زائران ما مى باشد سقف ماشين هاى خارج از رده را برمى دارند كه فرسودگى ماشينها تا حال بارها منجر به ايجاد حوادث ناگوار و ضايع شدن اعمال و ايجاد اشكال در اعمال شرعى زائران گرديده است. تصديق مى فرماييد وقتى زائر در بدو ورود با چنين صعوبت هايى مواجه مى شود تصوير منفى آن، تا آخر سفر بلكه براى هميشه از ذهن وى زايل نمى گردد.

ثانياً- استفاده از رانندگان ناآشنا به مسير و ناآشنا حتى به زبان عربى على الخصوص در مدينه بعد كه بايستى زائران از ميقات جحفه محرم شوند و اعمال حج خود را فوراً شروع نمايند، باعث مى شود كه گاهى بموقع به مكه مكرمه نرسيده و از نظر شرعى دچار مشكلات عديده شوند.

ثالثاً- كاهش تعداد پاركينگ هاى مربوط به زائرين ايرانى، به استناد كاهش تعداد حجاج، امرى است ناپخته و بررسى نشده؛ چرا كه با كم شدن عدد حجاج، به همان نسبت متوسط تعداد زائر ورودى روزانه به جدّه تقليل نيافته بلكه با كم شدن عدد حجاج، تعداد روزهاى پروازى كاهش يافت و در نتيجه تعداد زائر ورودى و خروجى در روز در همان سطح سابق باقى ماند. لذا بهمان تعداد 12 پاركينگ سال قبل نياز مى باشد.

ص: 199

ج- مدينه منوره

در مقايسه با عملكرد مؤسسه مطوّفين حجاج ايرانى، كه نهايت تلاش را جهت بهبود وضعيت و رفع مشكلات زائران بكار برده، مكتب ادلاء در مدينه منوره با برخوردهاى غير مسؤولانه و بى تفاوت نسبت به زائران گمشده در واقع بر خلاف مفاد صورتجلسه و مذاكرات رسمى مبنى بر در اختيار قرار دادن محل و وسيله نقليه براى اين منظور اقدام نمود و موجبات نارضايتى زوار را فراهم كرده و باب گلايه و شكايت را بازگذاشت.

د- مكه معظمه

1- با توجه به اين كه اعزام حجاج ايرانى در قالب كاروانهاى 100- 120- 140 و 160 نفره انجام مى شود، تقاضا داريم مؤسسه نيز بررسى كند كه تمام خدمات مورد نياز را با در نظر گرفتن مبناى فوق، شكل دهد و تنظيم نمايد.

2- مؤسسه بايد توجه داشته باشد كه هر كاروان حداقل يك وانت در اختيار دارد كه در ايام تشريق بايد برگ تصريح داشته باشد، طبيعى است ما نياز به اخذ تصاريح بيش از حد نداريم ولى بايستى طورى برنامه ريزى شود كه به وانت كاروانها براحتى تصريح بدهند تا مشكلاتى جهت تجهيز غذايى و بهداشتى چادرها پيش نيايد.

3- پيشنهاد مى شود دركف مسجدالحرام، در طول حجرالاسود، براى

ص: 200

مشخص شدن ابتداى اشواط طواف كه با رنگ ديگر سنگفرش شده است، بنحو مقتضى برجستگى يا فرورفتگى يا زبرى ايجاد شود تا وقتى زائر در حين طواف به مقابل حجرالاسود مى رسد، بخصوص در موقع ازدحام، نيازى به تلاش براى ديدن خط مزبور نباشد و انسان صرفاً با لمس زبرى يا برجستگى متوجه قرار گرفتن در برابر حجرالاسود گردد.

ه- ايام تشريق

1- عرفات، خلاصه مشكلات وقوف در صحراى عرفات بدين قرار بود:

اولًا- بخش اعظم منطقه ايرانيان فاقد امكانات باران مصنوعى مى باشد.

ثانياً- مشكلات كمبود توالتهاى صحرايى در منطقه ايرانيان و كمبود آب و شكستگى درب آنها، علاوه بر ايجاد تضييقات و ناراحتى ها، خلاف عفت عمومى نيز هست.

ثالثاً- در عرفات اجازه محصور نمودن سرويس هاى بهداشتى داخل بيمارستان مورد انتظار است.

رابعاً- داروهايى كه درمانگاههاى عربستان در عرفات با تجويز پزشكان ايرانى در اختيار زائران قرار مى دهند، كفاف مصرف آنان را نمى دهد و وسايل و تجهيزات لازم نيز در حد انتظارات نيست.

ص: 201

2- مشعر الحرام، انتقال به مشعرالحرام بر اساس بررسيهاى بعمل آمده در سال جارى، نسبت به سال قبل، نسبتاً بهتر انجام گرفته، اما ...

اولًا- با اين وصف بنا به اظهار برخى كارشناسان راهنمايى و رانندگى كه در بين زائران ما حضور داشتند موضوع ترافيك پر تراكم عرفات به مشعر، قابل بررسى و اصلاح است و اين افراد اعلام آمادگى كرده اند كه در صورت تمايل شما براى گشايش مشكل ترافيك راه مشعر بررسى و اظهار نظر نمايند.

ثانياً- در مسير عرفات به مشعرالحرام يك راه مشخص اختصاصى براى عبور و مرور خودروهاى امدادى همه كشورها در نظر گرفته شود و كنترل گردد كه توسط عابرين مسدود نشود.

ثالثاً- نصب تابلوهاى راهنما به زبان فارسى در مسير عرفات، مزدلفه، منا و جمرات در ارتفاع و به اندازه مناسب پيشنهاد مى گردد.

3- منا؛ مسائل مربوط به منا را بطور كلى مى توان به دو بخش عمومى (مبتلا به ايران و همچنين بقيه كشورها) و اختصاصى (فقط مربوط به ايران) تقسيم كرد:

1/ 3- مسائل عمومى:

اول- بهداشت محيط؛ نسبت به تخليه زباله ها و ضايعات اطراف چادرها، بطور دائم و شبانه روزى اقدام شود نه آن كه گنجايش جايگاه

ص: 202

زباله بر اثر تخليه نشدن بموقع تمام شود و زباله ها محيط اطراف را اشغال و آلوده كند. البته وضعيت جمع آورى زباله از جلوى مكاتب در مقايسه با گذشته بهتر ارزيابى شده است اما هنوز در معابر اصلى و خيابانها كار جمع آورى زباله چندان مطلوب نيست.

- روزهاى دهم و يازدهم منظره مشمئز كننده اى از موى سر بوجود مى آيد! پيشنهاد مى شود محل خاص و نايلون مناسبى جهت موهاى تراشيده شده در اختيار كليه برادران گذارده شود كه در پايان كار در زباله ها تخليه شود.

دوم- قربانگاه؛ پيشنهاد مى شود مجازر قديمى كه هم اكنون استفاده مى شود تماماً تخريب شود و در عوض مجازر جديدى در محل نهر فاصل بين مجازر قديم و چادرها بسازند؛ زيرا اين نهر تماماً در منى واقع شده و براى مسلمانانى كه مقيد هستند حتى المقدور قربانى هاى خود را در زمين ذبح كنند مطلوب مى باشد.

سوم- جمرات؛ در مورد طريق المشاة كه به علت استقرار جمع كثيرى از زائران در هيأت خانوادگى، از انتفاع خارج شده و مخاطراتى براى عابرين و ساكنين فراهم مى شود. به نظر مى رسد بدون اقدام شديد و غليظ مسؤولان عربستان و عدم اجازه تبديل آن به خوابگاه و استراحتگاه، تا حدود زيادى از تلفات و ضايعات و فشردگى و دزدى كه در اثر اختلاط تنگاتنگ زن و مرد پيش مى آيد، امكانپذير نمى باشد.

سؤال اين است كه مملكت شما براى جلوگيرى از مراسم برائت از مشركين آن همه لشكركشى در سطح شهر به راه مى اندازد و در انجام پروژه هاى معظم توفيقات شايانى كسب نموده است، چگونه در مورد

ص: 203

مسير چادرها به جمرات چاره اساسى نمى انديشد؟ شايد ابتدايى ترين راه چاره اين باشد كه چند مسير رسيدن به جمرات كه از بقيه شلوغ تر است يكطرفه كنند تا به لحاظ مشكل برگشت عده اى در مقابل سيل جمعيت در حال حركت به سوى جمرات تا حدودى مرتفع شود. ضمناً مشكل مسدود شدن راه بخاطر مخلوط بودن اتومبيل و مردم و سلب امكان تردد از هر دو آنها همچنان باقى مانده است.

2/ 3- مسائل خاص ايران

اول- بالونها؛ ملاحظه فوموديد كه امسال هم قضيه استفاده از بالونها در منا با دشوارى انجام شد و سرانجام در آخرين ساعات با دستور مساعد جناب عالى فيصله پيدا كرد آيا به نظر مسؤولان عربستان اشكالى دارد كه زائر ناآشنا به محيط كه يكباره با صحنه اجتماع عظيم و يكنواخت و هم شكل چادرها در مناطق و افراد در لباس يكدست احرام مواجه مى شود با استفاده از يك نشان آشكار در آسمان حدود منطقه ايرانى ها را دريابد و مسير طولانى بازگشت از جمرات را با اطمينان خاطر بيشترى بپيمايد و از اضطراب و گم شدن و گرما زدگى او در حد بالايى كاسته شود؟ ما مشتاق هستيم كه هر ساله با هماهنگى دفاع المدنى و اطفائيه و ابلاغ ارتفاع مجاز، از بالون بنحوى استفاده كنيم كه تخلفى هم صورت نگيرد و مغايرتى با دستورالعملهاى دفاع المدنى نداشته باشد. يقيناً شما نيز بعنوان خادم زوار از اين نوع پيشنهادات كه خدمت مشتركى به ضيوف الرحمن مى باشد، استقبال خواهيد نمود.

دوم- منطقه خيام ايرانى؛ خواسته ما اين است كه چادرهاى ايرانى را در

ص: 204

طرفين بلوار دفاع المدنى بصورت مجتمع قرار دهند تا با مركزيت بعثه و بيمارستان و خدمات گمشدگان بتوانيم راحت تر و سريعتر خدمت رسانى نماييم و زائرين نيز زودتر با محيط آشنا شوند. سال جارى همين درخواست را داشتيم كه با اصل آن مخالفتى نشد ولى بعلت اين كه دير مطرح گرديده بود، قابل اجرا ندانستند. انشاء اللَّه در سال آتى محل مكاتب 6، 7، 8 و 9 به قسمت روبروى ستاد حجاج ايرانى و جنب دفاع المدنى انتقال يابد.

سوم- خرابى پنكه و كولر چادرها؛ كولر و پنكه چادرها بعضاً خراب است و متأسفانه مطوّف در غالب اوقات مسؤوليتى در اين مورد احساس نمى كند. تصور بفرماييد در حالى كه زائر خسته و بيخوابى كشيده وارد چادرهاى منا مى شود و بايد خود را براى رمى جمره با آن همه فشردگى آماده كند، وجود وسايل خنك كننده چقدر اهميت پيدا مى كند. اين مسأله تنها با يك كنترل سالم، توسط خدمه مطوف عملى مى باشد. لذا تقاضا مى شود جهت تضمين صحت عمل مطوف، جريمه اى براى اينگونه تخلفها در نظر بگيريد. طبيعى است با تأمين وسايل سالم خنك كننده و حفظ بهداشت تغذيه و محيط، تا اندازه زيادى از گرمازدگى و عوارض آن جلوگيرى مى گردد.

چهارم- خدمات درمانى؛ در راه ارائه خدمات بهداشتى- درمانى به حجاج ايرانى در منا موانعى وجود دارد كه انشاءاللَّه با دستور مساعد جناب عالى و همت و تلاش همكارانتان بر طرف خواهد گرديد.

- برقرارى بيمارستان پيش ساخته در محوطه اسكان ايرانيان در منا نظير آنچه در عرفات در اختيار داريم، در پيشبرد امور درمان مؤثر

ص: 205

مى باشد.

- كانكس هاى درمانگاهى به ازاء هر ده هزار زائر يك دستگاه در منا ضرورى به نظر مى رسد، بديهى است داخل اين كانكس ها بصورت غرفه بندى شكل داده مى شود.

- وجود يك كانتينر يخ در كنار بيمارستان ايرانى در منا امرى است ضرورى، لذا شايسته است طورى برنامه ريزى شود كه هر ساله نياز به اخذ مجوز و بحث هاى فراوان نباشد و مسأله براى هميشه حل شود.

و- اجراى پروژه قربانى با همكارى بانك توسعه اسلامى:

ظرف دو سال گذشته، با توافق بانك توسعه اسلامى تعدادى از قربانى هاى زائران ايرانى در سيستم مكانيزه ذبح شده، اين طرح موفق باعث خوشحالى زائران و مسؤولان حج و ساير هموطنان و مسؤولان ما بود. انتظار داشتيم هر سال بتوانيم تعداد بيشترى از ذبيحه ها را با سيستم مذكور به مصرف واقعى و به دست مستمندان و مستحقان آن برسانيم. در سال قبل بدليل وحدت زبان بين ذابح و نماينده زائرين با كمترين مشكل اين طرح به انجام رسيد و نظرات اميدوار كننده مسؤولين بانك نيز گواه اين مدعاست. اما متأسفانه در سال جارى يكباره اعلام شد كه ذابحين نمى توانند وارد سالن شوند و در فرصت باقيمانده به علّت فقدان طرح جايگزين در موقعيتى كه حتى پول قربانى از زائرين اخذ شده بود، ناگهان ناگزير به تعطيل طرح شديم. با اين وجود اميدواريم در سالهاى آتى با توجه به ميل و رغبت عربستان مبنى بر توزيع گوشت قربانى بين نيازمندان، همكارى لازم

ص: 206

در اين مورد صورت گيرد و همان تسهيلات و امكانات قبلى در اختيارمان قرار داده شود.

ز- تلفن ها:

راجع به وصل تلفن هاى توافق شده، با وجود پى گيرى و مكاتبات لازمه، تلفن ها در موعد مقرر وصل نشد بلكه بعد از گذشت ده روز استقرار زائران اقدام به نصب آن نمودند كه تصديق مى فرماييد روند اجرايى امور خدمات رسانى به حجاج را بسيار دشوار ساخت. انتظار داريم راه طفره روى مسؤولين رده ها پايين تر مسدود گردد و با احساس مسؤوليت پاسخگوى نقايص و تأخير امور باشند نه اين كه مرتباً عدم وصول دستور را طرح كنند و روش صبر و انتظار را پيش بگيرند.

اميدواريم در آينده با نظر مساعد جناب عالى تكرار نشود بلكه جبران گردد.

ح- ايرانيان مقيم خارج از كشور:

برادران و خواهران ايرانى مقيم خارج از كشور كه براى انجام فريضه حج مشرف مى شوند، با وجود اين كه هزينه هاى حمل و نقل و مطوف در ابتداى ورود از ايشان اخذ مى گردد اما در عمل به حال خود رها مى شوند و سازمان حج صرفاً بدليل اين كه اين جماعت هموطنان ما مى باشند از روى نوعدوستى و حس ميهنى و وظيفه وجدانى به آنها خدمت مى رساند. شايسته است چادرهاى آنان در داخل منطقه منا بين ايرانيان و در كنار چادر ايرانى ها در نظر گرفته شود و ضمناً تكليف حمل و نقل آنان نيز روشن گردد.

ص: 207

ط- آمار حجاج:

در مذاكرات و مكاتبات حج سال جارى بيش از پيش بر لزوم رعايت حتمى سهميه بندى مقرر در كنفرانس وزراى خارجه كشورهاى اسلامى در عمان، بدليل محدوديت هاى مختلف، بخصوص در مشاعر پافشارى نموده ايد و در مقابل استدلال و استناد ما به مفاد موافقت نامه دو وزير خارجه در مسقط تصميم قطعى براجراى سهميه فوق توسط همه كشورها بدون استثنا را ياد آور شده ايد و بدنبال آن آمارهاى رسمى نشانگر حضور كمتر از 950 هزار زائر خارجى در مراسم حج امسال مى باشد اما پاره اى جرايد عربستان به گزارش يكى از راديوهاى بيگانه آمار كل حجاج را بالاى 2 ميليون نفر اعلام نموده اند كه از دو حال خارج نيست يا اين آمار اشتباه است كه بايستى براى رفع شبهه اعمال استثنا براى كشورهاى ديگر و اصرار بر پاى بندى به سهميه توسط كشورهاى خاصى نظير ايران، هر چه سريعتر تكذيب و آمار صحيح ارائه گردد و يا اين كه آمار اعلام شده صحت دارد كه خود حكايت از بهم خوردن سهميه بندى مورد نظر و يا عدم كنترل بر شركت مواطن عربستان در مراسم حج سال جارى مى باشد كه در هر دو صورت امرى غير قابل توجيه مى باشد. لذا ضرورت دارد جهت رفع شبهات مذكور آمار صحيح و دقيق از حجاج اعم از خارجى و مواطن ارائه نمايند.

در خاتمه ضمن اظهار تشكر از تمامى اقدامات مثبت و سازنده اى كه در طول مسؤوليت جناب عالى در جهت رفاه حال حجاج شريف بيت اللَّه الحرام فراهم آمده است بار ديگر از خداوند متعال مى خواهم جناب

ص: 208

عالى را در انجام خدمات شايسته تر نسبت به ضيوف الرحمن موفق بدارد. من بعنوان كسى كه بيش از ده سال در اين راه مقدس خدمت كرده و با جزئيات اجرايى امور حج آشنايى دارد و خدمتگزارى به صدها هزار زائر را در چند سال اخير عهده داشته است، وظيفه شرعى و ملى و انسانى خود دانستم كه مشكلات را براى آن جناب كه خود در مكه مكرمه در متن مسائل حج پرورش يافته ايد مطرح كنم. مجدداً بايد تكرار كنم محدوديتها و مقدورات شما كاملًا قابل درك است و ما هم به ملت خود سفارشات لازم در زمينه شناخت و رعايت قوانين و مقررات كشور شما نموده ايم.

در اين راستا اعتقاد راسخ دارم بايستى با تشكيل يك كميسيون مشترك، مسائل فيمابين در طول سال بخوبى بررسى شود چون با چند ملاقات و مكاتبه به نتيجه مطلوب نخواهيم رسيد و حق مطلب ادا نمى شود. لذا فعاليت كميسيون مشترك بخوبى مى تواند زمينه ساز همكارى و حس تعامل طرفين باشد. بهر حال علاقه نداريم با توجه به اين كه همه ساله شاهد عمران و آبادى وسيع و رسيدگى عمومى به وضع حجاج هستيم، برخى امور ظاهراً كوچك و جزئى باعث شود كه كارهاى كلى و عظيم از نظرها دور گردد.

محمد حسين رضايى

رئيس سازمان حج و زيارت

ص: 209

رونوشت:

- جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى محمدى رى شهرى نماينده محترم ولى فقيه و سرپرست حجاج جهت استحضار.

- برادر گرامى جناب آقاى مهندس مير سليم وزير محترم فرهنگ و ارشاد اسلامى جهت استحضار.

ابوالوليد ازرقى و كتاب او؛ «اخبار مكه»

محمد على مهدوى راد

ص: 210

مكّه شهر كهن و ارجمندى است كه توجّه ملّتها، قومها و نسلها بدان، پيشينه اى بس كهن دارد. در تاريخ اسلام و دوره تدوين آثار تاريخى و جغرافيايى، اين ديار مقدس بيشتر و پيشتر از هرجايى مورد توجه بوده است. پيشتر درباره پيشينه نگارشهاى مرتبط با مكه سخن گفته ايم، (1) در ضمن آن مقاله، وعده داديم تا درباره يكى ديگر از آثار ارجمند و كهن تاريخ مكه، گزارشى تفصيلى عرضه كنيم. اين كتاب با عنوان «أخبار مكه ...» اثرى است ارجمند بخامه محمد بن عبداللَّه ...

ازرقى. ظاهراً كتاب ازرقى را بايد كهنترين اثر تاريخى موجود درباره مكه دانست. (2) مؤلف آن:

محمد بن عبداللَّه بن احمد بن محمد بن وليد بن عقبه غسّانى مشهور به «ابوالوليد ازرقى مكى» از محدثان و مورّخان اسلامى است كه متأسفانه از سالزاد دقيق وى اطلاع نداريم. ابن نديم از وى چنين ياد كرده است:

محمد بن عبداللَّه ... عقبة بن الأزرق ... از جمله كتابهاى او «كتاب مكه و اخبارها و جبالها و أوديتها» است كه كتابى بزرگ است. (3)

محقق كتاب نوشته است:


1- ميقات، شماره 3، ص 22.
2- چنانكه پيشتر ياد كرده ايم (ميقات شماره 3، ص 223) كتابى با عنوان «تاريخ مكه» به حسن بصرى نسبت داده اند و گويا نسخه اى از آن، در كتابخانه تيمور در دارالكتب المصريه وجود دارد (تاريخ المدينة المنوره، ج 1، مقدمه، امّا از چگونگى آن و صحّت انتسابش، اطلاعات دقيقى در اختيار نيست.
3- الفهرست، ص 125- 124.

ص: 211

مؤلف كتاب (ازرقى) در قرن دوّم هجرى در مكه مكرمه به دنيا آمده است.

تاريخ دقيق تولّد وى روشن نيست، هيچيك از مورّخان، تاريخ تولّد وى را ننوشته اند. مورّخان پيشين از وى ياد نكرده اند؛ و آنچه از زندگانى وى در اختيار داريم از گزارش متأخران است. (1)

سالمرگ وى نيز روشن نيست. حاج خليفه در ضمن يادكرد كتاب وى، نوشته است:

«الإمام ابوالوليد محمد بن عبدالكريم الأزرقى، المتوفى سنة 223». (2)

برخى ديگر به سال 212 اشاره كرده اند (3) امّا محمد بن على فاسى بر اين باور است كه تا سال 248 زنده بوده است. (4)

وستنفيلد آلمانى كه براى اوّلين بار كتاب را منتشر كرده است، با توجه به نقلهاى حوادث در كتاب، به نقد سخن فاسى پرداخته و سالمرگ ازرقى را 244 نوشته است. محقق كتاب ديدگاه وى را نپذيرفته و با نقد ديدگاه وى، بر اين باور است كه استظهار فاسى پربيراه نيست و ظاهراً ازرقى تا سال 248 زنده بوده است. (5)

خيرالدين زركلى، در متن كتاب حدود 250 را نوشته و در پانوشت، ضمن ارائه مصادر شرح حال ازرقى، اختلاف اقوال را بررسى كرده است. (6)


1- أخبار مكه مقدمه، ص 13.
2- كشف الظنون، ج 1، ص 306.
3- أخبار مكه، مقدمه، ص 13.
4- العقد الثمين.
5- اخبار مكه مقدمه.
6- الاعلام، ج 6، ص 22 و نيز بنگريد به معجم المؤمنين، ج 3، ص 429، چاپ مؤسسة الرساله.

ص: 212

بهرحال از چگونگى زندگانى و سوانح حيات ازرقى اطلاعى در دست نيست و تنها اثر باقى مانده از وى نيز همين كتاب است؛ كه مجموعه اى است ارجمند، گرانقدر و سودمند.

نام كتاب

پيشتر آورديم كه ابن نديم نام آن را بدينگونه ثبت كرده است:

«كتاب مكة و اخبارها وجبالها و أوديتها». (1)

سمعانى از آن با عنوان «أخبار مكه» ياد كرده است. (2) فؤاد سزگين از كتاب ازرقى با عنوان «اخبار مكة المشرفه أو كتاب فضائل الكعبه» ياد كرده است. (3) و بالأخره آقاى رشدى صالح ملحس محقق كتاب بر پيشانى آن عنوان «اخبار مكه و ماجاء فيها من الآثار» را نهاده است. نامى كه در «الفهرست» آمده، سازگارترين اين نامها با محتواى كتاب است و روشن نيست محقق فقيد كتاب، چرا از آن روى برتافته است.

اهميت كتاب

اثر ارجمند ازرقى هماره مورد توجه عالمان و محدثان و مورّخان بوده است. بسيارى از پژوهشيان از آن بهره برده و در سامان بخشيدن به پژوهشها بدان استناد كرده اند. عبدالكريم ابن محمد سمعانى، مورخ و شرح حال نگار پر اطلاع، كه كتاب ازرقى را در محضر


1- الفهرست، ص 125.
2- تاريخ التراث العربى، ج 1، جزء دوّم، ص 203.
3- الأنساب، ج 1، ص 122، چاپ بيروت.

ص: 213

برخى از محدثان به درس خوانده است در باره آن مى گويد:

محمد بن عبداللَّه ازرقى نواده أحمد بن محمد ازرقى صاحب كتاب «أخبار مكه» آن را در نهايت زيبايى و استوارى نگاشته است. (1) محقق كتاب مى گويد:

كتاب ازرقى را بدقّت بررسى كردم و بحثهاى آن را به ژرفى نگريستم، آن را كتابى يافتم مهم با موادّ سرشار، با اين كه از بحثهاى اجتماعى و سياسى تهى است امّا پرفايده است و سودمند.

داورى محققِ كتاب، در پرماده و سودمند بودن كتاب، كاملًا استوار است. امّا تهى بودن از مسائل اجتماعى آن را، نمى توان پذيرفت. در نگاهى گذرا كه به فصول كتاب خواهيم داشت، مى توان دريافت كه اين كتاب موادّ قابل توجهى در شناخت چگونگى اجتماع آن روز مكه، باورها و منشها و زندگانى آنها در خود جاى داده است.

به هر حال كتاب ازرقى بلحاظ اين كه كهنترين اثر موجود در تاريخ مكه است و گزارشها و نقلهايش يكسر مستند است و در لابلاى صفحاتش ستون و نصوص را، كه برخى را بدينصورت در ديگر جايها نتوان يافت جاى داده است، از اهميت فراوان و جايگاه بلندى برخوردار است؛ وبى گمان پژوهشيان در تاريخ مكه و تاريخ اسلام و چگونگى هاى آن روزگار، از نگريستن بدان بى نياز نيستند.

نگاهى گذرا به ابواب و فصول كتاب

ازرقى در تدوين كتاب، شيوه استوار، سليس و سهل الوصولى بكار گرفته است. گزارشهاى كتاب را به ابواب و مباحثى تقسيم كرده و نقل گزارشها را با يادكرد سلسله اسناد آراسته است.


1- الأنساب، ج 1، ص 122، چاپ بيروت.

ص: 214

گزارشهاى كتاب، از چگونگى پديد آمدن كعبه آغاز مى شود و در ضمن نقلها، به چرايى نام گذارى مكه به «ام القرى» اشاره مى شود؛ آنگاه روايتى است مفصل به نقل از امام چهارم- ع- كه در ضمن آن به «بيت المعمور» نيز اشاره شده است (صص 33- 32) در فصل بعدى چگونگى زيارت ملائكه است بيت اللَّه الحرام را، و آنگاه هبوط آدم- ع- به زمين و ساختن كعبه و چگونگى آن گزارش شده است. اين گزارشها غالباً از وهب بن منبّه و كعب الأحبار است. تعبير به «قرأتهُ فى كتاب من الكتب الأول» از وهب و گاه كعب و «وجدت فى التوراة ...» در اين نقلها تأمل برانگيز است. و نيز مراجعه عمر بن خطاب به كعب و درخواست توضيح درباره كعبه و حرم و مسائل مرتبط به آن (ج 1، ص 40).

وهب بن منبه و كعب الأحبار از عالمان آشنا به آثار يهودى- اسرائيلى هستند كه در گسترش اسرائيليات و افكار يهودى در آثار و منابع اسلامى نقش شگرفى دارند. اينگونه آثار كه در بنان و بيان عالمان به «اسرائيليات» ياد مى شود؛ در ديگرسانى تفكر مسلمانان نقش مهمّى داشته است كه بايد در جاى مناسب خود بدقّت بحث و ارزيابى شود.

چگونگى طواف حضرت آدم- ع- و دعاى وى و خواستهايش از خداوند متعال، و بر اين پايه بنيان گذارى سنت طواف، فضيلت كعبه، چگونگى بيت المعمور و برابرى آن با كعبه، كه وهب بن منبّه مى گويد گزارش آن را در تورات يافتم؛ و آنگاه گزارشهايى از جايگاه اصلى بيت المعمور ... در ذيل عناوينى در صفحات بعدى آمده است (صص 50- 40).

گزارشهاى مربوط به بيت المعمور و چگونگى آن، تهافتها و اختلافها در چگونگى آن نيز در اين مجموعه شايان دقّت است.

ص: 215

بنيادگذارى و يا تعمير «كعبه» به همت ابراهيم- ع- و هجرت وى به اين سرزمين و نهادن اسماعيل و هاجر در آن ديار، مسأله صفا و مروه و ... در فصلى ديگر به تفصيل گزارش شده است (صص 66- 53).

ابراهيم، اين فريادگر توحيد و نخستين معلم حج گزارى، چگونه حج مى گزارده است، حج را چه سان اعلام كرد، پيامبران پس از وى چگونه طواف مى كردند و سعى صفا و مروه چگونه بوده است، نماز در پشت مقام و ... اينهمه، موضوع گزارشهاى بعدى است (صص 74- 66).

آنگاه از جايگاه بلند كعبه در ضمن تفسير آيه «انَّ اوَّلَ بيتٍ وُضِعَ للنَّاس ...» سخن رفته است و شأن نزول آيه گزارش شده است. سپس چگونگى شكل گيرى آن ديار، شرافت سرزمين حرم و مردمان آن، چگونگى ولايت بر آن ديار و مكه و كعبه در گزارشى مفصل آمده و چگونگى ازدواج اسماعيل يا عشيره اى از عربهاى آن روزگار، و ولايت فرزندان وى بر اين سرزمين، چرايى نامگذارى بيت به «عتيق» و مكه به «بكّه» ياد شده است (صص 80- 74).

ولايت بر كعبه و مكه را «جُرهميان» (1) در اختيار داشتند، چگونگى ولايت و حاكميت آنان بر اين ديار، فساد و زشتخوييهايى كه در ادامه حاكميت، گريبانگير آنان شد، بى حرمتى هايى كه در آن ديار مقدس روا داشتند، به تفصيل آمده است (صص 90- 80). پس از آن چگونگى ورود «خزاعه» (2) و استقرار آنان در آن سرزمين و تسلّط بر


1- جُرهم، بخشى هستند از «قحطانيان» چگونگى انتقال آنان از يمن به مكه و چگونگى بسط و گسترش و حكومتشان در آن ديار را بنگريد: معجم قبائل العرب، ج 1، ص 183 و منابعى كه در آن آمده است.
2- خُزاعه، از قبايل بزرگ عرب دوره جاهلى و ... رك: معجم قبائل العرب، ج 1، ص 338 و منابعى كه در آن آمده است.

ص: 216

آن ديار و گسترش حاكميت آنها به تفصيل گزارش شده است (صص 103- 90). پس از اين گزارشها چگونگى رشد و زندگانى قصىّ بن كلاب، و دستيابيش به سرپرستى اداره بيت اللَّه الحرام و مسائل مربوط به آن گزارش شده است (صص 116- 103). پس از آن چگونگى پراكندگى فرزندان اسماعيل، بوجود آمدن رگه هاى انحراف عقيدتى، و فراهم شدن اوّلين نشانه هاى بت پرستى آمده است.

بخشهاى ياد شده، بلحاظ تاريخى و اجتماعى قابل توجه است. در لابلاى اين گزارش نكات ارجمندى از باورها، منشها و بينشهاى اجتماعى و اعتقادى مردم گزارش شده است كه خواندنى و سودمند است.

چگونگى ديگرسانى بنيادهاى اعتقادى، آغاز بت پرستى و گرايش به بت تراشى در سرزمين مكّه پس از گزارشهاى ياد شده آغاز مى شود، در اين فصل از اوّلين كسى كه آهنگ بت پرستى را درانداخت نيز سخن رفته است، و از پيامبر- ص- نقل شده است كه:

اوّلين كسى كه پيرامون كعبه بت برافراشت و آيين حنيف (آيين ابراهيم) را ديگرگون كرد، عمرو بن لحى بود (ج 1، ص 117). آنگاه از اوّلين كسى كه بت را در درون كعبه نهاد سخن رفته و چگونگى دو بت نهاده شده بر صفا مروه و تبديل شدن حرمت گذارى به آن دو به سنت ناپسند و شيوه اى زشت در آيين حج آمده و در پى آن به تفصيل از كيفيت شكسته شدن بتها در جريان فتح مكه و مطالب مربوط به آن گزارش شده است (صص 125- 116).

جايگاه كعبه در انديشه مردم، حرمت نهادن برآن، بتهاى گونه گون در آن ديار، قبيله ها و تيره هاى مختلف و بتهايى كه آنها را تقديس مى كردند، برخى از آيينها و بزرگداشتها در پيشگاه بتان، باورها

ص: 217

و انديشه ها درباره كعبه، بتها و ... در اين بخش گزارش شده است.

برخى از گزارشها ازبعضى باورهاى آنها و روشها و منشهايشان گو اين كه اندكى رنگ افسانه دارد ولى بر رويهم نشانگر وجهى از وجوه فرهنگى آن روزگاران تواند بود. بر اين نكات بيفزاييم كه بعضى از اين آگاهيهاى عرضه شده در «اخبار مكه» منحصر بفرد است و بسيار مهم.

پس از آنچه ياد شد، از دو حادثه مهم تاريخى كه به آهنگ انهدام كعبه و تلاش براى تباه ساختن اين خانه ديرپاى شكل گرفته بود، سخن رفته است و از انگيزه بوجود آورندگان اين جريانها. گزارش اين دو جريان كه در تاريخ به «تبع» و «فيل» مشهور است دقيق است و سودمند و بگونه اى نشانگر مرتبت عظيم كعبه در دوران قبل از اسلام و انعكاس اهميت آن در ميان عرب و ملتها و قومها (صص 154- 132) ازرقى انعكاس ماجراى اصحاب فيل را در ادب عربى نيز نشان داده است و برخى از اشعارى را كه شاعران آن روزگار درباره اين حادثه سروده اند آورده است.

فصل بعدى گزارش درازدامن، خواندنى و سودمند چگونگى فراز آوردن ديوارهاى كعبه و ساختن دوباره آن و نصب «حجر الأسود» است. اين گزارشها كه به طرق مختلف نقل شده، سرشار است از مسائل اجتماعى و اعتقادى و غورهاى باورها و انديشه هاى جاهليان درباره كعبه، مكه، حرم و ...

چگونگى تصويرها و نقشهاى ديوارهاى كعبه نيز بدقت گزارش شده است و بدين مناسبت به تفصيل از ورود پيروزمندانه رسول اللَّه- ص- به مكه و زدودن آثار شرك از خانه توحيد و نقش والاى على- ع- در شكستن بتها و قرائت پيام الهى به مردمان سخن رفته است. (1) (صص 179- 157) در ادامه همين فصل از طواف


1- گزارش ازرقى از اين حادثه يعنى ابلاغ پيام برائت به وسيله على- ع- و وقايع قبل و بعد آن، شامل و كامل نيست. در اين باره رك: احقاق الحق، ج 14، ص 499؛ التبيان، ج 5، ص 169؛ مجمع البيان، ج 5، ص 3 و ...

ص: 218

جاهليان و چگونگيهاى طواف عريان، نقش قبيله (احمس) (1) در اين جريان و ... سخن رفته است.

مردم دوره جاهلى در حج و غير آن داراى سنتها و شيوه هاى اجتماعى و رفتارى بودند و گاه در انجام آن بس سختكوش و انعطاف ناپذير. ازرقى در اين بخش از برخى از سنتهاى رايج در آن دوران در مناسك حج سخن گفته و در ضمن گزارشهاى مفصل و گويايى جريان فكرى- فرهنگى «حُمس» و «حلّه» و چگونگى حج گزارى آنها نموده است.

چگونگى طواف، احرام، ارجگذارى آنها به كعبه، جريان «نسى ء» (2) انگيزه هاى آن و اوّلين كسى كه اين آيين را درانداخت و ...

به تفصيل گزارش شده است و در ضمن آن شأن نزول آياتى روايت شده است، اين فصل بلحاظ اجتماعى و عبادى شايان توجه است (صص 194- 179).

پذيرايى از حاجيان و چگونگى مهماندارى، كه در نهايت در دوره جاهلى تشكيلاتى با مسؤوليت خاص يافته بود (3) از جمله نكات جالب توجه تاريخى آن روزگار است. اطعام زائران، كيفيّت اسكان آنها و ديگر مسائل مرتبط با حج گزارى را ازرقى به تفصيل گزارش كرده


1- 013 ص، 1 ج، ب رعلا ل ئابقلا م جعم: ك ر، اهتدابع و ك سانم و ى گدنز ه ويش ردى ياهيگژيو ى اراد ب رع زا ى ليابق-
2- براى آگاهيهاى بيشتر در باره «نسى ء»، رك: التفهيم لأوائل صناعة التنجيم، ص 223 و ذيل آيه 36 از سوره توبه در تفاسير.
3- مكه والمدينه فى الجاهليه و عهدالرسول، احمد ابراهيم شريف، صص 189- 188؛ نظام الحكم والإداره، محمد مهدى شمس الدين، ص 517.

ص: 219

است (صص 200- 194).

ازرقى در گزارشهاى تاريخى، گاه سير تاريخى جريانها را لحاظ نمى كند و به مناسبتهايى وقايع تاريخ را گزارش مى كند. در اين بخش به تفصيل جريان آتش افتادن به كعبه و سنگباران كردن آن بروزگار يزيد را به فرماندهى حصين بن نمير گزارش كرده و چگونگى تخريب و بازسازى آن را در دوران حاكميت ابن زبير و ديگرسانى هاى روا شده در ساختار كعبه را نقل كرده است. موضع گيريهاى گونه گون در اين حادثه خواندنى است. كسانى اين جريان را از حوزه قدرت انسان بيرون مى دانستند و دست جبر را در آن كارساز.

ازرقى مى گويد:

اوّلين بار كه از جبر سخن رفت در اين حادثه بود (ص 197).

از محمد بن كعب قرظى نيز در اين موضوع گزارشهايى آمده است، آغاز يكى از اين گزارشها تأمل برانگيز است. او مى گويد:

سليمان بن عبدالملك بروزگار خلافت، مشغول طواف بود ومن بركناراو بودم .. (ص 220)

محمد بن كعب قرظى از مفسّران دوره تابعى و از دانشوران يهودى تبار و از اسرائيليات گستران آن روزگار است. او [اوّلين كس يا] از اوّلين كسانى است كه داستان غرانيق را پرداخت و گستراند، چنانكه پيشتر اشاره كرديم، نقش مفسّران و دانشوران يهودى تبار، در آلوده سازى فرهنگى، قابل توجه و شايان بررسى است ارتباط وثيق ايشان با حاكميتها، بويژه در دوران بنى اميه نيز بايد در پژوهشها مورد تعمق قرار گيرد اكنون و در اين مقام سخن پژوهشگرى را بياوريم كه هوشمندانه نوشته است:

طرفه اين كه هر چه راويان به معاويه و سازمان حكومتى وى نزديكتر بودند، نقش آنها در ساخت و پرداخت و پراكندن اسرائيليات

ص: 220

گسترده است. (1)

و آنچه نقل كرديم يكى از نمونه ها و نشانه هاى آن است.

پس از آنچه آمد، از اشياء گرانبهاى آويخته شده بر كعبه سخن رفته است و از برخى اشياء كهن بر جاى مانده از روزگاران پيشين.

ازرقى اين گزارشها را پى مى گيرد و از آنچه در دوره اسلامى نيز در كعبه نهاده شده است، سخن به ميان مى آورد و حج گزارى هارون و فرزندانش را گزارش مى كند. متن عهدنامه محمد امين و عبداللّه مأمون را مى آورد كه بلحاظ تاريخى شايان توجه است، سپس ازرقى بر سر سخن برمى گردد و از چاهى مى گويد كه در دوره جاهلى در درون كعبه كنده شده بوده است و هدايا را در درون آن مى افكندند. (صص 253- 223)

پوشش كعبه:

در اين فصل ازرقى گزارشهاى فراوان و متفاوتى مى آورد. از اوّلين كسى كه كعبه را پوشاند گزارش مى دهد (ص 249) و چگونگى پوشش آن را مى نماياند و نيز چگونگى عطرآميزى كعبه را. اين كه پس از پوشش كعبه، سالهاى واپسين پوشش را برمى گرفتند يا پوششهاى بعد را بر روى آنها مى هشتند، اولين كسى كه پوششهاى انباشته بر هم را برچيد و ... گزارشهايى است كه در اين فصل آمده است. گزارشهاى ازرقى از پوشش و پوششهاى كعبه مضطرب است.

محقق كتاب در پانوشت، اقوال مختلف را آورده و آنگاه گزارش فاكهى را نيز افزوده است و آنگاه به جمع روايات پرداخته و بالاخره نتيجه


1- بحوث مع اهل السنّه و السّلفيه، سيد مهدى روحانى، ص 84 و نيز رك: ربيع الأبرار، ج 2، صص 844- 843.

ص: 221

گرفته است كه معاويه از اينگونه كسان نيست، و آنگاه ضمن گزارشى مفصل، سير جريان پوشش را تابدين روزگار آورده است. (صص 286- 252).

در آغاز اين فصل ازرقى گزارشهايى را مى آورد كه در ضمن آنها آمده است روز عاشورا روزى است كه بر كعبه پوشش افكندند و ...

پژوهشگران در ساختگى بودن اينگونه نقلها، كه مزدوران معاويه براى تقدس بخشيدن بروز عاشورا و در نتيجه نيكو جلوه دادن درنده خوييهاى آنان ساختند و پرداختند و پراكندند، ترديد ندارند. واژه شناسان گفته اند، عاشورا براى روز دهم محرم الحرام پس از شهادت ابا عبدالله الحسين- ع- معروف شد، اين واژه، واژه اسلامى است و در دوره جاهليت بهيچ روى شناخته شده نبود. (1)

چگونگى ورود پيامبر به مكه، سال فتح مكه، نمازگزاردن آن بزرگوار در كعبه، اذان بلند بلال و عكس العمل قريشيان در برابر آن، گزارش پيامبر از گفتگوهاى پنهانى آنان درباره بلال و رسول اللّه- ص- كه از يكسو نشانگر خيره سريهاى مشركان و از سوى ديگر نشانى است از عظمت بلال و نمادى از پنهان آگاهى و معجزه رسول الله و ...

در صفحات ديگر كتاب آمده است. پيامبر در سال فتح مكه وارد مسجد شد. كليد دار كعبه عثمان بن طلحه را فرا خواند، كليدها را از وى گرفت و وارد كعبه گشت، در درون خانه نماز خواند، و آنگاه كليدها را به وى پس داد.

ازرقى در اين بخش به تفصيل و دقّت، چگونگى ورود پيامبر،


1- النهايه، ج 3، ص 240، الجمهره فى لغة العرب، ج 4، ص 212 و نيز بنگريد: مجله الهادى، سال هفتم شماره 2، ص 36؛ الصحيح من سيرة النبى الأعظم، ج 3، ص 104.

ص: 222

همراهان و نمازگزاران آنها را گزارش كرده است. در بسيارى از اخبار و نيز آثار تفسير چنين نموده شده است كه گويا آيه: «انّ اللّه يأمركم ان تؤدوا الأمانات الى اهلها ...» (1) در ماجراى پيشگفته، نازل شده است، اين پندار استوار نيست و اكنون جاى گفتگوى تفصيلى آن نيست!

كعبه اين خانه ديرپاى و دراز آهنگ، كه اكنون سده هاست بر معبر تاريخ شكوهمند ايستاده است؛ با نامهاى زيبا و هيجانبارى نامبردار است، هر كدام از اين نامها را زمينه و انگيزه اى است. ازرقى در اين بخش اين نامها و چگونگى نامگذارى كعبه بدانها را گزارش مى كند؛ كعبه، مكّه، بيت العتيق، القرية القديمه و ... را جزء اين نامها آورده و در ضمن آن، از نامهاى مكه نيز سخن گفته و از اوّلين كسى كه در مكه اذان گفته ياد كرده است و نيز از شرافت اين خانه در ديدگاه مردمان و اين كه هرگز روا نمى داشتند خانه اى فرازمندتر از آن بنيان نهاده شود. (صص 283- 279).

در صفحات 286- 283 تفسير آياتى آمده است درباره كعبه و آنگاه گزارشهايى است درباره اوّلين كسى كه در خانه طواف كرد و در صفا و مروه سعى بجا آورد و ... روشن كردن چراغ براى طائفان و راهيان كعبه و صفا و مروه نيز گزارش شده است. توصيف دقيق، ريزبينانه و همه سويه ازرقى از كعبه و چگونگى ساختمان آن، مساحت مسجدالحرام تا آن روزگار، ستونها، روزنه هاى داخل خانه، سقف، تطوّرات ساختمان، شاذروان، كيفيّت كف ساختمان، درب خانه و نقش ها و كتيبه هاى آن و نيز چگونگى درب ديگرى كه بروزگارى در كعبه بوده است، آب زمزم و فضيلت آن بسيار خواندنى و آكنده از


1- نساء: 58. رك: الميزان، ج 4، ص 378؛ التمهيد، ج 1، ص 147.

ص: 223

اطلاعات تاريخى است. (صص 319- 286)

حجر اسماعيل (كه كعبه، مكه و حج با خاطره جاويدان آن پيامبر بزرگ الهى عجين است) در مجموعه مسجدالحرام از جايگاه بلندى برخوردار است، مكانت عظيم آن تا بدانجاست كه جزء بيت تلقّى شده و در طواف بايد داخل مطاف قرار گيرد. ازرقى در چگونگى حجر و اهميت و عظمت آن گزارشهاى جالبى دارد (صص 321- 311)

وى به مناسبت يادكرد آن مسائل و حوادث شنيدنى و ارجمندى از صدر اسلام، قريش، عبدالمطلب، كودكى پيامبر- ص- و ... آورده است. در همين بخش، جريان نزول سوره «تبت» و تأثير شگرف آن در شكستن هيمنه دروغين ابولهب و همسرش را گزارش كرده؛ اين گزارش نشان مى دهد كه آهنگ تأثير گذار و شكننده اين سوره الهى چگونه امّ جميل را به ديوانگى و وحشيگرى و فريادگرى واداشته بود (ص 316).

«حجر الأسود» در ساختمان كعبه جلوه اى شگرف دارد، نصوص روايى و تاريخى در عظمت و چگونگى آن بسيار است. ازرقى گزارش اركان اربعه كعبه را با گزارشهاى مرتبط با حجر الأسود آغاز كرده و روايات و گزارشهاى بسيار خواندنى و دلنشين درباره آن آورده است. از جمله به نقلهاى مختلف آورده است كه روزى بهنگام طواف، عمر در مقابل حجرالأسود ايستاد و گفت:

«بخداى سوگند مى دانم كه تو سنگى بيش نيستى، نه بهره اى دارى و نه توان ضربه زدن و اگر نبود كه ديدم پيامبر تو را مى بوسيد هرگز نمى بوسيدم.»

على- ع- او را مخاطب قرار داد و گفت: او هم مى تواند بهره رساند و هم ضرر، و با استناد به كتاب الهى براى وى توضيح داد، آنگاه

ص: 224

عمر گفت:

«پناه مى برم بخداوند از كسى كه در ميان مردمى زندگى كند كه در ميان آنها ابوالحسن نباشد (ص 324)»

با گزارشهاى ازرقى از اركان اربعه، و چگونگى آنها، و روايات وارد شده درباره «ملتزم» و حد و حدود آن، جلد اوّل كتاب بر اساس تقسيم بندى محقق پايان مى پذيرد. پس از پايان اين جلد، ملحقات دراز دامن و سودمند محقق است كه درباره آن سخن خواهيم گفت.

جلد اوّل كتاب بيشتر جنبه هاى تاريخى مكه را بروزگار جاهليت و قبل از اسلام گزارش كرده است و در جلد دوّم افزون برگزارش جنبه هاى تاريخى دوره اسلام واشاره هايى به پيش از اسلام، مسائل فقهى و چگونگى اعمال و حج گزارى نيز مورد توجه واقع شده است. و از اهميت و فضيلت مشاهد مشرّفه سخن رفته است. اين بخش با مسائل مربوط به طواف آغاز مى شود و در آغاز آن، اين روايت دلپذير آمده است كه پيامبر- ص- فرمود:

«هر كس كه بر كعبه طواف كند، خداوند- عزّوجلّ- براى هر گامى كه برمى گيرد حسنه اى مى نويسد و خطايى از او محو مى كند (ص 3)»

در اين بخش، روايات و آثار بسيارى از پيامبر و صحابيان در عظمت و اهميت طواف خانه خدا گزارش شده است و در ضمن آن، فضيلت بسيار طواف كردن، آداب طواف، نگاه به كعبه و چگونگى سخن گفتن به هنگام طواف، شعر سرودن، قرآن خواندن و ... سخن رفته است. در ادامه اين بحث ازرقى گزارش چگونگى طواف يكى از جنّيان را آورده است و بدنبال آن گزارشهايى، اين گزارشها گو اين كه بيشتر شكل افسانه دارد ولى بروشنى نشانگر وجهى از وجوه باورها و فرهنگ دوره جاهلى است.

ص: 225

فضيلت طواف در ريزش باران (1) هنگام طلوع و غروب آفتاب، ماه رمضان و ... نيز در اين بخش آمده است. يكى از نقاط مقدس و ارجمندى كه هماره مورد توجه مردمان بوده و مسلمانان نيز در آنجا استغاثه مى كنند و با خداوند راز مى گويند «حطيم» است. در اين كه حطيم چه مقدارى از كنار حجرالأسود و باب كعبه را مى گيرد گفتگو است، گزارش ازرقى نشانگر آن است كه حطيم ما بين ركن، مقام و زمزم و حجر است. (ج 2، ص 23)

وى پس از تحديد حدود آن، اخبارى را گزارش مى كند كه بيانگر جايگاه بلند كعبه در ديدگاه مردم در دوره جاهليت بوده است و در آن روزگار، مردمان در اين مكان براى استغاثه و دفع و رفع ستم تجمع و دعا مى كردند. (ص 28- 23)

پس از آنچه گذشت، نقلهايى است در چگونگى مقام ابراهيم، و حوادث جارى در گذرگاه زمان درباره آن؛ مانند جابجاى آن، طلاهاى بكار رفته در آن، ارتفاع و حدّ وحدود آن. (صص 39- 29) پس از اين چگونگى بوجود آمدن چاه زمزم، ويرانى آن و سپس بازسازيش به همّت عبدالمطلب، و داستان نذر وى براى فرزند و ماجراى قربانى عبداللّه به تفصيل آمده است. (صص 49- 39) داستان نذر


1- بهمن سال 1372 توفيق بجاآوردن عمره رفيق گشت. در مكه كتاب ازرقى را بهمراه داشتم و براى همين مقاله مى خواندم و يادداشتهايى از آن برمى گرفتم. به روايات فضيلت طواف در ريزش باران رسيدم آرزو كردم اين توفيق نصيب شود. روزى بهنگام نماز ظهر باران شديدى درگرفت زائران خانه خدا و راهيان حريم دوست با اشتياقى شگرف برگرد خانه مى چرخيدند و احساس لطيف رحمت الهى جانها را از شوق آكنده بود. من نيز چونان «خسى» در آن «ميعاد» در انبوه مردم دلداده به اللّه طواف مى كردم. بسيارى پس از طواف به حجر اسماعيل رفتند تا تن و جان را در ريزش آب بام كعبه، زير ناودان بشويند، امّا شرطه هاى آل سعود بر سرو روى مردم مى زدند و با نعره هاى شرك! شرك! مردم را مى راندند.

ص: 226

عبدالمطّلب و آهنگ ذبح عبدالله و ماجراهاى مرتبط بدان كه در منابع تاريخى و آثار نگاشته شده در زندگانى و سيره پيامبر نيز آمده است، (1) چندان استوار نيست. (2)

جريان چاه زمزم، فضيلت آن، گوارايى آب آن و برخى از حوادث كه بر آن رفته است و ديدگاهها و باورها درباره آن، در بخش ديگر آمده است. (صص 62- 49)

گزارش تفصيلى و دقيق ازرقى از مسجدالحرام و مسائلى كه با آن پيوند دارد، از اينجا شروع مى شود، در آغاز وى به تفصيل از فضيلت مسجد و اهميت نماز در آن سخن مى گويد. وى بطرق مختلف اين روايت را مى آورد كه پيامبر فرموده است:

«لاتشدّ الرّحال الّا الى ثلاثة مساجد: المسجد الحرام ومسجد النبى والمسجد الاقصى.»

و بدين سان خواسته است تا جايگاه بلند مسجد الحرام را بازگويد. اكنون بيفزاييم كه در چگونگى اين حديث، كه دستاويز ابن تيميه و پيروانش در برخى از عقايد بى پايه آنها شده است، سخن بسيار است. برخى از محدثان و دانشوران عامه، بر اين باورند كه اين حديث بر ساخته است. (3)


1- و نيز رك: الكافى، ج 4، ص 217؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 147.
2- بنگريد به كتاب «من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 89؛ على دوانى تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 54؛ الصحيح من سيرة النبى الأعظم، ج 1، ص 69.
3- اين محتوى بگونه ديگر نيز نقل شده است. براى آشنايى با حديث، راويان و چگونگى آن رك: نقد الحديث فى علم الروايه و علم الدرايه، دكتر حسين الحاج حسن، ج 2، ص 40، الوهابيه فى الميزان، ص 148 به بعد، السنّه قبل التدوين، ص 502.

ص: 227

درباره اوّلين كسى كه نماز جماعت را بگونه دايره اى برگرد كعبه معمول داشت، محلّ گورهاى دختران اسماعيل و برخى از آداب حضور در مسجد الحرام؛ مانند وضو گرفتن، خفتن و اعلان گمشده ها نيز مطالبى در اين بخش آمده است. جالب است كه ازرقى از يكى از شاهدان نقل مى كند:

«پيامبر را ديدم در طرف در بنى سهم نماز مى گزارد و مردم از برابر ايشان مى گذشتند و ميان آن حضرت و مردم فقط يك وجب فاصله بود! (ص 67)»

چگونگى ساختمان مسجدالحرام، وتطوراتى كه بخود ديده است، از اين بخش به بعد به تفصيل ياد شده است. آنچه در خلافت عثمان بوجود آمده (ص 68) در دوران عبداللّه بن زبير (صص 71- 69) وليد بن عبدالملك ابو جعفر منصور دوانيقى، مهدى عباسى و ...

مساحت مسجدالحرام، شمار ستونهاى آن، چگونگى طاقهاى مسجد وشمار فاصله ميان آنها، ويژگيهاى درهاى مسجدالحرام و شمار آنها و فاصله هاى آنها از يكديگر، بلنداى ديوارهاى مسجد، سقف مسجد، مناره ها و كنگره ها، قنديلها و سايبانهاى مؤذنان، منبر و چگونگى آن. چاه زمزم، و حجره آن، دگرگونيهايى كه به سال دويست بيست، بروزگار معتصم در آن پديد آمد. جايگاه دقيق دارالندوه (مجمع و شوراى عالى قريشيان) مسائل مربوط به دارالندوه و وظايف اين انجمن كه بلحاظ شناخت بافت سياسى جامعه دوران جاهلى بسيار اهميت دارد و مسائل بسيارى از تاريخ، جغرافيا، و شناخت باورها و انديشه ها در اين بخش آمده كه بسى مهم است و براى محققان سودمند تواند بود. (صص 114- 81)

در صفحات 126- 114 چگونگى صفا و مروه، حدّ و حدود آن،

ص: 228

كيفيت سعى صفا و مروه، سعى پيامبر، سعى سوارگان، فاصله صفا تا حجرالأسود، فاصله صفا تا مروه، پله ها در صفا ومروه و چگونگى ساخته شدن آنها، گزارش شده است.

پس از اين گزارش تفصيلى حدّ و حدود حرم است كه با گفتار بلند و مهم رسول اللّه- ص- در آستانه فتح، آغاز مى شود (صص 125- 121) و با احاديثى درباه بيت المعمور و چگونگى آن ادامه مى يابد.

آنگاه تعيين حدود حرم است و ياد كرد اوّلين كسى كه علامتهاى حدود حرم را فراز آورد (صص 132- 126)

عظمت حرم و مرتبت رفيع آن، بزرگشمارى لغزش و گناهان در آن ديار، پس از اين، گزارش شده است. اين بخش بلحاظ تاريخى، اجتماعى و فرهنگى شايان توجه است. روايات بسيارى در اين فصل درباه چگونگى داد و ستد در حرم، زشتى و ناروايى برخوردهاى ناسالم و سودجويانه در مكه و حرم، و بى توجهى به منشهاى انسانى انسان در آن ديار نيز نموده شده است. تأكيد بر «امن» بودن اين ديار و آزاد بودن مردم از قيدها و حاكميتها و لزوم سر نهادن به احكام الهى، چگونگى مجازات مجرمان، قاتلان، سارقان و نابكاران، اگر به حرم پناه آوردند و يا در حرم مرتكب جرم شدند، در صفحاتى ديگر آمده است. (صص 138- 131).

در صفحات 159- 151 جايگاه مردم مكه در انديشه جاهليان و اسلام، ارج گزارى پيامبر- ص- به مكه و سرزمين آن، سروده هايى كه نشانگر مكانت رفيع مكه در ادب عربى است، و مسائلى از اين دست در ذيل عنوان «ماذكر من اهل المكّة انهم اهل اللّه- عزّوجلّ-» آمده است.

پيامبر و يارانش كه در مدينه جاى گرفته بودند، ياد مكه و دلرباييهاى آن را از ياد نمى بردند، ياد مكه براى آنان ياد كوى يار و

ص: 229

زنده شدن خاطره هاى شكوهمند استقامت در راه دوست بود؛ از اين روى بگونه گون شيوه، از آن روزگاران ياد مى كردند و رسيدن به آن ديار را آرزو مى بردند. اين يادها و نگرشها را نيز ازرقى گزارش كرده است كه سرشار است از عاطفه و بيان راز دل و سويداى قلب! (صص 157- 153)

حدّ و حدود «مُحَصَّبْ (مسيلى ميان مكه و منا) نشان داده شده و اقامتگاه رسول اللّه- ص- پس از فتح مكه بروزهايى كه در مكه بودند شناسانده و در گزارشهاى گونه گونى آمده است كه پيامبر- ص- پس از فتح مكه چون به مكه مى آمد پس از طواف بالاى مكه در حجون خيمه مى زدند و اقامت مى كردند. (صص 164- 159)

به روزگار رسول اللّه- ص- و سالها پس از آن، بر خانه هاى مكه درب نمى نهادند و آنها را نمى فروختند و اجاره نمى دادند، اگر كسى بى نياز از خانه اش بود آن را به نيازمندان وامى گذارد. اين شيوه تا كى ادامه داشت؟ و در ادامه، تاريخ اين روش چگونه شد، در گزارشهاى بعدى پاسخ را توان يافت. (صص 165- 162)

اطراف مكه را كوههاى بلندى فرا گرفته است. بارانهاى تند در آن ديار، با وجود اين كوهها، زمينه سيل هاى بزرگ و حادثه آفرين است. برخى از سيلابها در حافظه تاريخ باقى مانده و چگونگى آنها ثبت شده است. ازرقى ذيل عنوان «سيلهاى مكه در دوره جاهلى» و «سيلهاى مكه در اسلام» بسيارى از آنچه را ياد شد گزارش كرده و نام برخى از آنها را كه به نامهاى ويژه اى نامبردار شده اند، آورده و چرايى اين نامها را نيز نموده است. اين گزارشها ضمن برنمايى بخشى از چهره جغرافياى طبيعى مكه، نقش سيلها را در معيشت مردم و اوضاع اجتماعى و اقتصادى مردمان آن روزگار نشان داده است. (صص 177- 166).

ص: 230

آنگاه ضمن گزارشهايى از حدود «منا» و جايگاهى كه پيامبر در آن منزل مى كردند، و نيز منزل اصحاب پيامبر- ص- سخن رفته و با يادكردى از مسجد خيف و چگونگى بنيادگرفتن آن، وديگر مساجد منا، از اوّلين كسى كه به جمرات ريگ افكند گفتگو شده و چگونگى نصب بتها در سرزمين منا گزارش شده است. مسائل مربوط به منا و اعمالى كه بايد در آن ديار انجام شود و چگونگى شكل گيرى اين اعمال در صدر اسلام نيز در همين بخش آمده است. (صص 189- 172) يادآورى كنم كه ازرقى در ذيل گزارشهاى مربوط به «مسجد كبش» دو گزارش متناقض را مى آورد؛ يكى نشانگر آن كه ذبيح اسحاق بود و ديگر بيانگر آن كه ذبيح اسماعيل بود. روشن است كه روايات مرتبط با اسحاق در اين زمينه را مفسّران يهودى تبار برساختند و گستراندند. به اين نكته مفسران بزرگ اسلامى توجه داده اند، (1) گو اين كه مفسّرانى چون طبرى نيز نتوانسته اند از چنگ اين گونه مجعولات رهايى يابند. (2)

حدّ و حدود مزدلفه (مشعرالحرام) چگونگى مسجد آن ديار و سابقه تاريخى آن، وقوف در مشعر الحرام و چگونگى آن، در گزارشهاى بعدى آمده است. در اين گزارشها به مناسبت، از آيينهاى جاهلى به هنگام حج در اين سرزمين ياد شده است. توصيف ازرقى از اين سرزمين دقيق است و مسائل ريز و درشت اين محيط و پست و بلنديهاى آن را بدقت گزارش كرده است (صص 194- 190) چنين است گزارش وى از عرفات و حد و حدود آن و نيز چگونگى وقوف در آن سرزمين ارجمند، و مسايل بسيارى درباره آن و نقطه ها و مكانهاى


1- رك: تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 17؛ التبيان فى تفسيرالقرآن، ج 8، ص 474؛ الميزان، ج 17، ص 155. محاسن التأويل، ج 14، 121 و ...
2- جامع البيان فى تأويل آى القرآن، ج 23، ص 85.

ص: 231

موجود در آن. پس از اينهمه، ازرقى به شناسايى و شناساندن مساجد مكه مى پردازد و در آن از جايهاى سكونت صحابيان و برخى از قبايل سخن مى گويد. آثار پيامبر، خانه خديجه و بسيارى ديگر از جايها و خانه هاى آن روزگار كه هر كدام حادثه و حادثه هايى از تاريخ اسلام را بر سينه داشته اند و اكنون حربه جهل حاكمان آن ديار، به تباهى كشانده است. با دقت تمام گزارش شده است: كوه حرا، غار ثور، راه پيامبر از غار حرا به ثور، مسجد بيعت (كه در جايگاه بيعت پيامبر- ص- با يثربيان بنياد گرفته است) مسجد جعرانه، تنعيم و ... نيز در اين بخش شناسانده شده اند (صص 209- 198)

ازرقى در بخش ديگر به گزارش گورستانهاى مكه و مدفونان آن مى پردازد، جايگاه اين گورستانها بدقت شناسايى شده و مدفونان در آن گورستانها معرفى شده اند. چگونگى بر گور نهادن مردگان در دوران جاهلى در گورستان معروف مكه در نزديكى حجون و نيز توصيف گورستان مهاجران و چرايى نامگذارى آن به «مقبرة المهاجرين» نيز در اين بخش آمده است. ازرقى در اين بخش به تفصيل از حضور پيامبر بر سر قبر مادرش آمنه بنت وهب و گريستن و سپس گفتگو با مردم ياد مى كند، اين گزارشها بلحاظ تاريخى بشدّت مخدوش است. بر اساس گزارشهاى استوار تاريخى آمنه بنت وهب- س- در «ابواء» يكى از منازل بين مكه و مدينه زندگى را بدرود گفت (1) و در همان ديار به خاك سپرده شد. گزارشهاى ديگر ازرقى نشانگر آن است كه «آمنه در حال شرك زندگى را بدرود گفته، و پيامبر براى وى در هنگام حضور در اين گورستان استغفار كرده و خداوند با


1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 177، امتاع الأسماع، ج 1، ص 7؛ سيره حلبى، ج 1، ص 105.

ص: 232

فرو فرستادن آيه «ما كان للنّبى والذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين ولو كانوا اولى قربى ...» (1) او را از استغفار منع كرده است.

مفسّران عامّه اينگونه اخبار را در اين باره و نيز گاه با تفصيل و شاخ و برگ بسيار درباره ابوطالب- س- نيز آورده اند كه از بنياد تباه است. (2) سوره توبه مدنى است و از آخرين سوره هايى است كه بر پيامبر نازل شده است. و آن بزرگواران در مكه زندگى را بدرود گفته اند، چگونه اين آيه بهنگام مرگ آنان و يا استغفار بر آنان نازل شده است.

و گفتيم كه قبر مادر بزرگوار آن حضرت در «ابواء» است چگونه پيامبر بهنگام حضور بر قبر وى در مكه و ... اين آيه نازل شده است؟! اينها افزون بر دلايل بسيار، است كه نشانگر ايمان آن بزرگواران است.

در فصل بعدى از چاهها، چشمه ها و نخلستانها سخن رفته و چگونگى بوجود آمدن آنها نموده شده و مسائل تاريخى پيرامون آنها گزارش شده است؛ كه بلحاظ شناخت جغرافياى طبيعى و آگاهى از وضع معيشت و ديگر مسائل اقتصادى و كشاورزى آن روزگاران بسيار سودمند است (صص 232- 214).

آخرين گزارش خواندنى سودمند و دقيق ازرقى گزارش از خانه ها، محلّه ها، كوههاى اطراف مكه است. توصيف ها بسيار دقيق است و آميخته به آگاهيهاى جنبى و مفيد، به مثل «خانه اسود بن خلف خزاعى ... كه به صد هزار دينار خريد و آن همان دارالأماره است يا (دارالسلامه) كنار بازار كفش دوزها (ص 234). خانه خاندان حرب بن اميّه كه به آن خانه ريطه دختر ابى العباس هم مى گويند و همان


1- توبه: 113.
2- تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 344؛ فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1564؛ تفسيرالحديث، ج 12، ص 64.

ص: 233

خانه اى است كه پيامبر- ص- روز فتح مكه فرمودند: «هر كس به خانه ابوسفيان وارد شود در امان خواهد بود (ص 236) و ...»

آنچه تا بدينجا آمد نگاهى بود بسيار گذرا به بخشها و فصول كتاب ازرقى. اين نگاه گذرا نيز مى تواند به خواننده اهميت آن را در پژوهشهاى تاريخى و اسلامى در ابعاد مختلف نشان دهد. كتاب ازرقى منبعى است مهم و مأخذى است سرشار از آگاهيهاى گونه گون و بى گمان هيچ پژوهشنده تاريخ اسلام از در نگريستن بدان و بهره گرفتن از آن بى نياز نيست.

اخبار مكه تأليف كيست؟

أخبار مكه با ويژگيهايى كه ديديم تأليف كيست؟ ابوالوليد محمد بن عبدالله بن احمد الأزرقى، و يا احمد بن محمد بن وليد يعنى جدّ او وستنفلد (1) مى گويد:

اين كتاب از برخى موارد مانند سيره ابن هشام است از آن روى كه در نگارش و تدوين اين نيز كسان متعدّدى دست داشته اند.

نهايت سيره ابن هشام گزينش شده است از سوى چند نفر و امّا اخبار مكه افزونى يافته. اين كتاب مجموعه اى كوچك بوده است، كسانى بر آن افزودند تا بدينصورت درآمد. (2)

محقق كتاب مى گويد:


1- مستشرق بزرگ و سختكوش و پراطلاع آلمانى و محقق و مصحح متون كهن بسيار، كه براى اوّلين بار «اخبارمكه» را به سال 1857 به چاپ سپرد، رك: الأعلام زركلى، ج 8، ص 99؛ موسوعة المستشرقين عبدالرحمن بدوى، ص 399 كه دقيقترين و مفصلترين شرح حال وى و نيز آثارش را نوشته است؛ المستشرقون، نجيب العقيقى ج 2، ص 367؛ فرهنگ خاورشناسان، ابوالقاسم حالت، ص 354.
2- أخبار مكه، مقدمه، ص 16.

ص: 234

بدون هيچ ترديدى مؤلف و بعبارتى روشنتر جمع كننده و نظم دهنده كتاب محمد بن عبداللّه ازرقى است كه آن را از جدّش و كسانى ديگر از محدثان روايت مى كند. نهايت روايت وى از جدّش بسيار فراوان است، تا بدانجا كه مى توان گفت بن مايه كتاب از آن جدّ اوست. (1)

سپس محقق كتاب نشان مى دهد كه بر نسخه ازرقى راويان ديگرى نيز مطالب و نقلهايى افزوده اند.

گزينشهاى كتاب

چنانكه پيشتر آمد، أخبار مكه در آغاز كتابى كوچك بوده است كه پس از تأليف آغازين، افزونيهايى يافت و كتابى بزرگ سامان گرفت.

پس از آن كسانى از محققان به گزينش آن همت گماشتند و برخى آن را به نظم كشيدند:

1- سعدالدين بن عمر اسفرائنى مكى

وى از عالمان قرن هشتم هجرى است كه كتاب را گزين كرده و آن را «زبدة الأعمال و خلاصة الأفعال» ناميده است. كتاب اسفراينى دو بخش بوده است. الف: درباره مكه كه آن را پس از فرا گرفتن كتاب ازرقى از محمد بن احمد قرشى مكى شافعى در مكه از آن برگزيد، ب: درباره مدينه كه بدان افزوده بوده است. محقق كتاب آقاى رشدى ملحّس نسخه هايى از آن را نشان داده است.

2- يحيى بن محمد الكرمانى


1- همان، ص 16.

ص: 235

وى از عالمان قرن نهم هجرى است كه به سال 821 هجرى كتاب ازرقى را گزين كرده است. او در اين گزينش اسناد را افكنده و برخى از مطالب بدان افزوده است. وى كتاب را «مختصر تاريخ مكة المشرفه» ناميده (1) است از اين كتاب نيز نسخه اى باقى است. (2)

3- عبدالملك بن احمد ... انصارى أرمانتى

از فقيهان شافعى قرن هشتم هجرى است كه اخبار مكه ازرقى را به شعر كشيده است. ابن حجر عسقلانى از او ياد كرده است و گويا از كتاب وى اثرى باقى نمانده است. (3) تحقيق كتاب

پيشتر اشاره كرديم كه اخبار مكه نخست بار بهمت مستشرق آلمانى وستنفلد، تصحيح و تحقيق شده ونشر يافته است. عبدالرحمن بدوى مى گويد:

أخبار مكه ازرقى را وى ضمن مجموعه اى با عنوان «أخبار مكه: نصوص عربيه» نشر داد كه اوّلين جلد آن قرار گرفته بود ...» (4)

وى كتاب را براساس سه نسخه مقابله، تحقيق و تصحيح كرده و سپس در لايپزيك آلمان به چاپ سپرده اند. او چهارده صفحه تصحيحات را برآن افزوده و در مقدمه اى دراز دامن از زندگانى ازرقى و كتابش سخن گفته و چگونگى نسخه ها را شناسانده است.


1- اخبار مكه، مقدمه ص 18 و نيز رك: معجم المؤلفين، ج 3، ص 566 چاپ مؤسسة الرساله.
2- همان، ص 19، و نيز رك: الأعلام، ج 8، ص 166.
3- الدرر الكامنه، ج 2، ص 414؛ اخبار مكه، مقدمه، ص 19.
4- موسوعة المستشرقين، ص 401.

ص: 236

چاپ مورد گفتگو

مرحوم رشدى صالح ملحّس در مقدمه كتاب بر اهميت چاپ پيشين، تأكيد مى كند و برتلاش محقق كتاب ارج مى نهد، امّا بلحاظ كاستيها، تحريفها و تصحيفهايى كه در آن راه يافته برچاپ مجدد و دقيق آن همت گمارده است. اين چاپ دقيق است و همراه با افزونيهايى است كه بر اهميت و سودمندى آن افزوده است. كه اكنون به چگونگى تحقيق وى مى پردازيم: (1)

1- متن كتاب

محقق كتاب را بر اساس سه نسخه خطى و چاپ اروپاى آن مقابله، تصحيح و تحقيق كرده است. او در آغاز سه نسخه خطى را مقابله كرده و آنگاه نتيجه را با چاپ اروپايى سنجيده و اگر در مواردى برايش اطمينان حاصل نشده، به منابع تاريخى مراجعه كرده و با تطبيق نقلهاى كتاب با منابع تاريخى ديگر، كوشيده است تا متنى منقّح و استوار عرضه كند.

2- پانوشتها

در پانوشتها نسخه بدلها را ضبط كرده وبرخى اعلام و جايها و مبهمات متن را توضيح داده است و به برخى از اشتباهات متن با مقابله و تطبيق با منابع ديگر تنبّه داده و گاه واژه هاى دشوارياب را


1- چاپى كه ما از آن استفاده كرده ايم افست از روى چاپ سوّم آن است، نشر يافته به سال 1403، بيروت دارالأندلس. ويژه گيهاى كتابشناسى چاپ مورد استفاده چنين است: «أخبار مكه» انتشارات الشريف الرضى، قم، 1411.

ص: 237

معنا كرده است. در پانوشتها افزون بر آنچه ياد شد، در تصحيح و يا تكميل گزارشها مطالب سودمندى آورده است؛ مانند توضيح درباره چگونگى تصويرها در درون كعبه (ج 1، ص 165) و برخى از مكانها.

(ص 191)

پوشش كعبه (ص 252) نامهاى كعبه (ص 279) حجرالأسود (ص 346) تطورات ساختمانى صفا (ج 2، ص 120) مدفونان مقبرة المهاجرين (ص 213). پانوشتهاى توضيحى محقق سودمند است و كارآمد.

3- پيوستها

گفتيم محقق، كتاب را در دو جلد چاپ و منتشر كرده است. و بر هر دو جلد پيوستهايى دارد مهم و سودمند.

پيوستهاى جلد اوّل چنين است:

الف: تكميل گزارشهاى ساختمان كعبه و نوسازيهاى آن، او بر اساس گزارشهاى ازرقى نشان مى دهد كه تا زمان حجاج بن يوسف، كعبه ده بار ساخته شده است، آنگاه يازدهمين بازسازى كعبه را كه بروزگار پادشاهى سلطان مراد پسر سلطان احمد از پادشاهان عثمانى اتفاق افتاد، به تفصيل آورده است. اين گزارش بگونه روزانه است و دقيق (صص 373- 355).

ب: ازرقى نقل مى كند كه عمروبن لحى بت «خَلَصه» را در پايين مكه قرار داد (ص 124) اقوال مورّخان درباره عنوان «ذوالخَلَصه» متهافت است. ذوالخلصه بت بوده است و يا بتخانه؟ چه كسى و چه كسانى آنها را برساخته و مى پرستيدند. محقق به تفصيل اقوال مورخان را آورده و آنها را با هم سنجيده و نتيجه نهايى را محققانه و عالمانه بازگفته است (صص 389- 374)

ص: 238

ج: ازرقى نسخه نامه هايى كه مأمون همراه تختى براى كعبه فرستاده بوده است آورده و ما پيشتر از آن ياد كرديم. اين نامه ها بسيار مغلوط و مغشوش است. محقق متن نامه ها را به علّامه اديب مصرى احمد زكى پاشا مى فرستد تا در حدّ توان اصلاح كند، در اين پيوست مصاحبه وى را آورده است.

پيوستهاى جلد دوّم چنين است:

الف: ازرقى توسعه مسجد الحرام و چگونگى ساختمان آن را تا روزگار خلافت مهدى عباسى گزارش كرده است. محقق كتاب افزونيهاى آن را تا روزگار عثمانيها پى گرفته است. (صص 309- 305)

ب: ازرقى برخى از ميقاتها را شمرده و حدودى از حرم را گزارش كرده است، محقق كتاب بر اين بخش نيز افزونيهايى دارد و از ميقاتهاى باقى مانده ياد كرده است. (صص 310- 309)

ج: ازرقى از سيلهاى بسيارى كه در مكه جارى شده بود ياد كرده است. محقق سيلهاى مهمى را كه در تاريخ ثبت شده و ازرقى از آنها ياد نكرده بود، آورده است. او مجموعاً از 85 سيل ياد مى كند كه آخرينش به سال 1350 جارى شده است.

د: ازرقى به قناتى كه زبيده آن را خريد و به مكه رساند اشاره مى كند، محقق كتاب از قنات ديگرى نيز ياد مى كند كه آن را زبيده به مكه رسانده و از گزارش آن ازرقى غفلت كرده است.

ه: محقق كتاب توسعه مسجد الحرام را از سال 1385- 1375 در دوران سعودى نيز بدقت گزارش كرده است. پيوستهاى محقق عالمانه و دقيق است و فوايد كتاب ازرقى را تكميل كرده است.

4- فهرستها:

فهرستهاى فنّى كتاب، متنوّع، كارآمد و سودمند است.

ص: 239

1- فهرست آيات، اين آيات غالباً همراه است با تفسير و يا شأن نزول كه براى مفسّران و محققان سودمند تواند بود.

2- فهرست احاديث، كه تمام آنها مسند است و برخى بلحاظ تاريخى و اعتقادى مهم.

3- فهرست انبياء، در اين فهرست از ابراهيم، آدم، اسحاق، اسماعيل، داود، شيث، صالح، عيسى، محمّد، موسى، نوح، هود، يعقوب، يوسف و يونس- عليهم السّلام- سخن رفته است. آنچه در اين كتاب از آنها گزارش شده است غالباً بگونه اى با كعبه در پيوند است.

4- خدمتگزارى كعبه. در اين فهرست از نگهبانى، آبرسانى، مهمانپذيرى، رهبرى انجام مراسم، و ... ياد شده است چنانكه پيشتر گفتيم اين بحثها بلحاظ نشانگرى بافت سياسى و اجتماعى تاريخ مكه بسيار مهم است.

5- روزهاى تاريخى. روزهايى كه بلحاظى در تاريخ مكه جلوه داشته است در اين فهرست آمده است؛ به مثل، روز واقعه فيل، روز بناى كعبه، هجرت، احد، عكاظ، احزاب و ...

6- بازارهاى عرب، در اين فهرست از چهار بازار مهم ياد شده است، حباشه، ذوالمجاز، ذوالمجنه و عكاظ.

7- بتها. كه بلحاظ شناخت بنيادها و گرايشهاى اعتقادى و باورهاى گونه گون جاهليان، بسيار مهم است، پيشتر نيز آوردم كه گزارشهاى ازرقى در اين بخش گاه منحصر بفرد است.

8- فهرست كسان

9- فهرست قومها، قبيله ها، گروهها و خاندانها. مانند أزارقه، آل جحش، دوس، أوس، خزرج، ثقيف، ثمود، كتانه، قريش، هاشم، هذيل و ...

ص: 240

10- جايها، سرزمينها، چاهها، درب هاى گونه گونه مسجد الحرام و ... آباديها، شعبها، محلّه هاو ... در اين فهرست آمده است.

11- قوافى اشعار

12- فهرست مصادر، تحقيق و تصحيح كه با تمام دقت شناسانده شده است.

5- مقدمه كتاب

محقق كتاب مقدمه اى نگاشته اند سودمند ودر ضمن آن مقدمه از آغاز تدوين در اسلام، پيشينه نگاشته هاى محققان و مؤلفان درباره مكه، زندگانى مؤلف و خاندان وى سخن گفته است. آنگاه از «أخبار مكه» بحث كرده و چگونگى تأليف آن را نموده است. سپس به گزينشها و ديگر كارهاى انجام شده درباره آن پرداخته و چگونگى چاپ اروپا را نشان داده و كاستيها و نارساييهاى آن را نمايانده است. و در پايان از شيوه تحقيق خود گفتگو كرده و نسخه هاى معتمد را شناسانده است.

ترجمه كتاب

آقاى دكتر محمود مهدوى دامغانى از استادان فاضل دانشگاه و از مترجمان پركار متون تاريخى كه با ترجمه هاى بسيار ايشان، جامعه كتابخوان ما آشناست به ترجمه اين كتاب همت ورزيده و اين اثر گرانقدر را با نثرى روان و خوشخوان نشر داده است. ترجمه آقاى مهدوى دامغانى، دقيق و يكدست و خواندنى است. وى در ترجمه بلحاظ اهميت كتاب، اسناد را نيز آورده است. چنانكه يادكرديم محقق محترم در پانوشتها، اختلاف نسخه ها را بدقت ضبط كرده و گاه واژه هاى دشوارياب را معنا كرده است. از اينهمه، مترجم محترم در

ص: 241

ترجمه متن بهره برده است و جز موارد لازمى را كه هم در فهم متن نقش داشته نياورده است. پيوستها و توضيحات محقق در پايان كتاب و نيز پانوشتها يكسر ترجمه شده است، مترجم محترم خود نيز توضيحات فراوانى درباره اعلام متن، جايها و موضوعات افزوده، و هر جا را با انديشه و عقايد تشيع در تنافى يافته با دقت توضيح داده و به منابع ديگر ارجاع داده است.

سخن درباره ازرقى و كتاب گرانقدر وى بدرازا كشيد؛ بر آن بودم كه مطالب كتاب ازرقى را با كتاب فاكهى بسنجم و نشان دهم هماننديهاى موجود بين ايندو كتاب از چه روست؟ آيا فاكهى از ازرقى گرفته است و يا هر دو بر سر چشمه اى ديگر استوارند و مطالب ديگر.

كه ضيق مجال را مى گذارم و مى گذرم و از خداوند توفيق زيارت و حضور در ديار قدس و حريم دوست را مى طلبم. بمنّه و كرمه

پى نوشتها:

ص: 242

نگاهى به چند كتاب

محمد على غلامى

سرزمين مكه و مدينه مهبط وحى، سرزمين خاطره ها و محيط رشد و بالندگى دين اسلام و جايگاه نشر حقايق قرآنى است. كويها و برزنها، دشتها و هامونها، درّه ها و كوهها و كوچه ها و محلّه هاى آن دو، آكنده است از دهها حادثه، خاطره، واقعه شكوهزاد، تنبه زا و غرورآفرين.

تاريخ آن دو، وجب به وجب خاك آنها، تاريخ اسلام است، تاريخ چگونگى شكل گيرى مكتب حق، مقاومتها و راديها در راه نشر قرآن، خيره سريها و كين توزيهاى مشركان و ستم انديشان در برابر گسترش نور. راهيان ديار قدس و حريم دوست در اين سفر با اينهمه، رويارو هستند؛ بواقع زائر آن ديار اگر نقبى بر تاريخ زند و بر بال خاطره بنشيند و به آن دور دستها برود خواهد ديد كه اين سرزمين از «لونى» ديگر است.

معاونت آموزش و تحقيقات حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت همّت ورزيده است تا زواياى اين سرزمين و آثار تاريخى و جايهاى مقدس و ارجمندى را كه تاريخى درس آموز و تنبه آفرين را بر سينه دارند بشناساند. از مجموعه هايى كه در اين زمينه در معاونت ياد شده به چاپ رسيده است، گزارشى كوتاه مى آوريم و در آغاز از مفصل ترين آنها ياد مى كنيم:

ص: 243

تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرمه و مدينه منوره،

اصغر قائدان

چاپ اول، تهران، نشر مشعر، 1372

377 ص وزيرى

اين كتاب در دو بخش تنظيم يافته؛ بخش اوّل درباره مكه سخن گفته و در بخش دوّم مسائل مرتبط با مدينه بحث شده است.

بخش اوّل در يازده فصل سامان يافته و فصول آن از اين قرار است:

فصل اوّل با عنوان «مكه مكرمه در بستر تاريخ» به پيشينه اين ديار پرداخته است. موقعيت جغرافيايى شبه جزيره عربستان، موقعيت جغرافيايى مكّه مكّرمه، كعبه نخستين خانه بر روى زمين، آغاز بت پرستى در مكه، مناصب اجتماعى در برگزارى حج و چگونگى اداره حج گزارى، چيرگى قصى بن كلاب و فرزندان او بر مكه و گسترش حاكميت او، جريان لشكركشى ابرهه، و حراست كعبه، نامهاى مكه مكرّمه و فضايل و اهميت آن ديار، در اين فصل به شرح گزارش شده است. (صص 39- 21)

فصل دوّم با عنوان «سير تاريخى تجديد بنا و ترميم كعبه» با گزارش ساخت كعبه پس از ويرانى آن بر اثر سيل آغاز مى شود و چگونگى ساختمان آن، و ركنها و حدّ و حدود ظاهرى آن نموده مى شود. كيفيت درون كعبه و جايهاى مقدس و نامور پيرامون كعبه مانند: مستجار، ملتزم، معجنه (گودالى ميان در كعبه و حجرالأسود كه گويند ابراهيم- ع- براى ساختن كعبه، در آن ملاط مى ساخت و اكنون پوشانيده شده است) حطيم، مقام ابراهيم، حجر اسماعيل، چاه زمزم و تاريخچه آن و حوادثى كه بر آن رفته است نيز در اين فصل با دقت

ص: 244

گزارش شده است.

صفا و مروه، سعى ميان آن دو، چگونگى حوادث مرتبط با آن و پوشش كعبه آخرين قسمتهاى اين فصل است. (صص 63- 43)

فصل سوّم عهده دار تبيين سير تاريخى توسعه مسجدالحرام، از آغاز تا روزگار كنونى است كه با اختصار گزارش شده است، اين گزارش از چگونگى توسعه حرم به روزگار خليفه دوّم آغاز مى شود و با اشاره به توسعه سال 1409 پايان مى پذيرد. (صص 72- 69) گزارش اين فصل بسيار مختصر است و گاه وافى به مقصود نيست.

گورستان تاريخى و كهن مكه كه به نامهاى «قريش»، «حجون»، «بنى هاشم»، «جنةالمعلى» و «ابوطالب» نامبردار است و از ديرباز، خاكجاى مردمان مكه بوده است، در فصل چهارم شناسانده شده و تنى چند از مردان و زنان بلند آوازه اى كه در آن گورستان بر خاك نهاده شده اند ياد شده است.

آنگاه از مسجد و مزار شهيدان فخّ سخن رفته، با نگاهى گذرا به آن حادثه خونين. سپس از دارالندوه ياد شده است كه انجمن مشورتى و سياستگزارى دوران جاهلى قبايل مكّه بوده است. در ضمن اين ياد كرد، از حادثه هجرت؛ «ليلة المبيت» و فداكارى و ايثار و رادى بى بديل على بن ابيطالب- ع- در آن شب نيز ياد شده است.

شناسايى و شناساندن زادگاه رسول الله- ص- واپسين قسمت اين فصل است. (صص 78- 77)

گفتيم اين سرزمين، وادى خاطره ها و حادثه ها است، خانه و مساجد و كويهاى انبوه، انبوه حادثه را بر سينه دارند و وجود اينهمه، تاريخ مجسّم آن ديار است.

حاكميت وهابيان كه گويا در بى توجهى به مآثر و آثار تاريخى بى نظير باشد، باعث شده است تا بسيارى از آنچه ياد شد، تباه گردد و

ص: 245

عملًا نمادها و نمودهاى بزرگ تاريخ اسلام، از صفحه آن سرزمين زدوده گردد.

در فصل پنجم و ششم، از خانه هاى تاريخى مهم كه در تاريخ مكّه و سيره پيامبر از جايگاه بلندى برخوردار بودند و مساجدى اينچنين ياد شده است؛ مانند: دارالتبليغ ارقم بن ارقم، خانه خديجه- سلام الله عليها-، خانه ابوطالب زادگاه حمزه سيدالشهدا- ع-، منزل امّ هانى، مسجد انشقاق القمر، مسجد الرايه و ... (صص 101- 93)

در فصل هفتم از مساجد مكه سخن رفته است (صص 117- 111).

و در فصل هشتم كوههاى مكّه گزارش شده و در ضمن آن درّه ابى دُبّ، شعب ابى طالب. (صص 126- 117)

فصل نهم عهده دار تبيين ميقاتهاى ششگانه است و در ضمن آن، سخنى آمده است از حدود حرم و برخى مساجد ديگر. (صص 134- 127)

سرزمين عرفات، مشعرالحرام، منا و آثار تاريخى و مساجد آن سرزمينها، عرفان، عشق، شعور، زيبايى و ارجمندى در فصل دهم شناسانده شده است. (صص 150- 139)

در فصل يازدهم كه واپسين فصل اين بخش است از آثار تاريخى، جايهاى مهم تاريخى و زيارتگاههاى بين مدينه و مكه سخن رفته است. (صص 159- 153)

بخش دوّم نيز، در يازده فصل سامان يافته است:

در فصل اوّل با عنوان «يثرب يا مدينه در تاريخ» از پيشينه تاريخى يثرب، ورود يهوديان به آن ديار، چگونگى مهاجرت اوس و خزرج به يثرب، نامهاى مدينه فضايل مدينه، زمينه هاى هجرت رسول اللّه- ص- و بالأخره ورود پيامبر- ص- به يثرب سخن رفته

ص: 246

است. (صص 184- 173)

فصل دوّم عهده دار گزارش مساجد مدينه است، كه با تبيين چگونگى شكل گيرى مسجد قبا، ساختمان آن و فضيلت عبادت و نمازگزاردن در آن، آغاز مى شود با بحث درازدامنى از مسجدالنبى، ادامه مى يابد.

در اين بحث از چگونگى ساخته شدن مسجد پيامبر، ستونهاى مسجد، نامهاى آنها و چرايى نامگذاريها، ايوان صفّه (منزلگاه فقيران) منبر پيامبر، محرابهاى مسجدالنبى، خانه رسول اللّه، خانه حضرت زهرا- سلام اللّه عليها- مرقد مطّهر پيامبر- ص- قبر فاطمه زهرا- س- و اختلاف درباره آن و ابواب مسجدالنبى، بحث شده و آنگاه سير تاريخى توسعه هاى مختلف در گذرگاه زمان و در حاكميتهاى گوناگون گزارش شده است. (صص 249- 191)

مدينه نيز چونان مكه سرزمين جاودانه خاطره هاست؛ مساجد، جايها و كويهاى آن فراوان حادثه بر خويش دارد و سينه آن سرزمين آكنده از وقايع تاريخى است، و اينهمه، نمادى از تاريخ پرشكوه ما.

مدينه و جايهايى از آن نيز در توسعه ساختمانى مسجدالنبى از تباهى مصون نمانده و اكنون جز يادى از آنان نتوان سراغ گرفت.

مؤلف در فصل سوّم، اين همه را ياد كرده است؛ خانه ابوايّوب انصارى، خانه امام جعفر صادق- ع-، محله بنى هاشم، خانه عثمان بن عفان، قصر بنى يوسف، مقبره عبداللّه پدر گرامى رسول اللّه- ص- كتابخانه محموديه، كتابخانه عارف حكمت پاشا، مدرسه محموديه، مدرسه حميديّه، مسجد بلال بن رباح، مسجد سيّده فاطمه صغرى، چاه انس بن مالك و ... كه دستخوش تخريب شده و ديگر از آنها اثرى نيست. (صص 263- 253)

و در فصلهايى ديگر از مساجد و جايهايى ديگر ياد شده است

ص: 247

كه خواهيم گفت.

سپس از پيمان گروهى از يثربيان در مكه، با رسول اللّه- ص- كه از آنها با عنوان «بيعت عقبه اوّل و دوّم» ياد مى شود، مسلمانان در مدينه مساجدى بنياد نهادند، كه زمينه گرايش كسان بسيارى به اسلام شد. در فصل چهارم، از اين مساجد ياد شده و در ادامه آن، از نمازگاههاى پيامبر در اعياد اسلامى سخن رفته است. آنگاه «مساجد سبعه» شناسايى و شناسانده شده اند، و در نهايت مسجد قبلتين و مساجد ديگر مدينه؛ مانند مسجد الإجابه با يادكردى از خاطره پرشكوه مباهله، مسجد جمعه، مسجد بنى النّجار، مسجد فضيخ (كه با مسجد ردّ الشمس يكى دانسته شده است و ظاهراً درست نيست، مسجد فضيخ و ردالشمس دو مسجد هستند در دو نقطه. رك: با كاروان عشق، صص 388- 387).

مسجد الرايه، مسجد جبل عينين و ... (صص 289- 265).

در فصل پنجم از مساجدى كه در عصر رسول اللّه- ص- بنا نهاده شده و در دوران حاكميت وهابيان تخريب گرديده است، گزارشهاى گويا و دقيقى عرضه شده است. (صص 300- 293)

در فصل ششم از خانه هاى ويران گشته سخن رفته است. در اين بخشها نكات تاريخى سودمندى آمده و از چگونگى شكل گيرى اين جايها و حوادث تاريخى مرتبط با آنها و تخريب و يرانى آنها سخن به ميان آمده است.

گورستانهاى مدينه ديرپاى است. مظلوميت، عشق، مهر، و تاريخ در اين گورستانها پيوندى شگرف دارد. بقيع تجسّم مظلوميت آل على است، و احد سرشار از رايحه شهادت، شهامت و خاطره.

در فصل هفتم از اينهمه و مدفونان آنها سخن رفته است، و چگونگى بارگاه و ساختمان بقيع كه اكنون پايه هاى ويران شده آن

ص: 248

باقى است و بس، گزارش شده است.

در فصلهاى واپسين از چاهها، كوهها و مساجد و جايهاى اطراف مدينه بحث شده است.

كتاب آقاى قائدان تنظيمى نيكو يافته و مطالب آن مستند و استوار است. خوب بود فهرست موضوعات هر دو بخش، در پايان كتاب و يكجا مى آمد، فرستهاى فنى بدان افزوده مى گشت، و ذيل تصويرها جايگاه بحث از آنها در متن كتاب نموده مى شد و بدين سان مطالب آن سهل الوصول مى گشت.

*** عرشيان

سيد جعفر شهيدى

چاپ اوّل، تهران، نشر مشعر، 1371

136 ص رقعى.

مؤلف بزرگوار، نام زيباى «عرشيان» را براى اين كتاب از اين شعر خاقانى وام گرفته است:

عرشيان بانگ «وللّه على الناس» زنند پاسخ از خلق، «سمعنا و اطعنا» شنوند

از سر پاى درآيند سراپا به نياز تا تعال از ملك العرش، تعالى شنوند

كتاب از يك پيشگفتار و دو بخش سامان يافته است. در پيشگفتار از «استطاعت» سخن رفته است و چگونگى تحقّق آن. در اين نگاه گذرا به ابعاد فقهى حج اشاره شده و بدرستى يادآورى گرديده است كه براى دست يافتن به ابعاد حج و بهره ورى از معارف و آموزه هاى آن، بايد به كتابهاى اخلاق اسلامى و دستورالعملهاى ائمه- عليهم السلام- مراجعه كرد، و از سر صدق و با استوارى بدان پرداخت

ص: 249

و دانست كه در اين صورت است كه حج جهاد است چنانكه از رسول اللّه- ص- نقل كرده اند كه: «حج جهاد و عمره تطوّع است» (ص 16). بدين مناسبت شعر بلند و زيبا و پندآموز ناصر خسرو قباديانى نقل شده است و در ضمن آن اشاره اى است به روايات و احاديثى كه معارف بلند حج را نموده اند و حديث مشهور منقول از حضرت سجاد- ع- به نقل از شبلى و چگونگى آن (ص 20).

بحث مؤلف از استطاعت، بحثى آموزنده و دقيق است، نگاهى است بيشتر به آمادگى زائران در جهت هر چه بيشتر بهره ور شدن از اين سفر و آن ديار مقدس.

آنگاه نگاهى است گذرا به عربستان سعودى، و چگونگى ساختار حكومت و جغرافياى طبيعى آن و قدمت شيعه در آن كشور. در پايان مقدّمه، بحثى است كوتاه با عنوان «محمد بن عبدالوهاب كيست و چه مى گفت» كه در ضمن آن به بنيادهاى انديشه وى اشارتى رفته و برخى از افكار و آراء او نموده شده است.

قسمت اوّل كتاب به مكه پرداخته است كه با سخنى از تاريخ مكه و پيشينه آن آغاز مى شود و با يادكرد حاكمانى كه در آن ديار حكمرانى كرده اند ادامه مى يابد. مسجدالحرام و چگونگى شكل گيرى آن، و برخى از حوادثى كه بر آن رفته است، خانه كعبه و چه سانى بنياد گرفتن آن، ركنها و جايهاى مقدس و مشهور در اطراف آن؛ مانند حطيم، ملتزم، مقام ابراهيم در صفحات بعدى كتاب گزارش شده اند.

كعبه در گذرگاه تاريخ، اندكى پيش از اسلام، كعبه در تاريخ اسلام تحولاتى كه به خود ديده، پوشش آن و كسانى كه بر آن جامه پوشاندند، از جمله بحثهاى اين بخش است. با گزارش چگونگى مسجدها و جاى هاى مقدس و تاريخى مكه معظمه، مانند حراء، زادگاه رسول الله- ص- شِعب ابى طالب، عرفات و ديگر مشاهد مشرّفه،

ص: 250

مسجد خيف، جن، تنعيم و ... اين قسمت از كتاب پايان مى پذيرد.

قسمت دوم كتاب در باره مدينه است كه با نگاهى گذرا به تاريخ آن شهر، آغاز مى شود. در اين بحث به نكاتى سودمند و دقيق از تاريخ مدينه و وضع اجتماعى و فرهنگى آن، بويژه پس از اسلام و در دوران حكومت امويان اشاره شده است. آنگاه يادكردى است از حاكمانى كه در آن ديار حكم رانده اند.

سخن از مسجدالنبى پس از عنوان «حرم مدنى» به تفصيل آمده و از چگونگى شكل گيرى و توسعه آن سخن رفته است و آنگاه يادكرد گزيده گويانه مساجد مدينه است؛ مانند مسجد قبا، ذوقبلتين، جمعه، مسجد فضيخ و ردّالشمس كه بدرستى بين آن دو تفكيك شده و حدود دقيق هر دو نمايانده شده و به يك اشتباه درباره مسجد ردّالشمس تنبّه داده شده است.

صفحات كتاب جاى جاى، با تصاوير رنگى زيبا و گويايى از مكانها آذين بسته شده و بدين سان بر چشم نوازى كتاب افزوده شده است. كتاب استاد جليل حضرت دكتر سيد جعفر شهيدى مانند ديگر آثارش در عين اختصار و گزيده گويى، استوار است و شيرين، با نثرى روان و عباراتى متين و محكم.

*** آثار اسلامى مكه و مدينه

رسول جعفريان

چاپ دوم، نشر مشعر، 1372

111 ص وزيرى

اين كتاب نيز به انگيزه گزارش چگونگى آثار اسلامى و تاريخى مكه و مدينه به قلم آمده است. كتاب در چهار بخش سامان

ص: 251

يافته است. بخش اوّل نگاهى است گذرا به جزيرةالعرب و بخشهاى شكل دهنده آن؛ حجاز، تهامه، نجد، عروض و يمن كه امروز مهمترين بخش جزيرةالعرب را كشور عربستان سعودى فراگرفته است. سپس اشاره اى است به چرايى نامگذارى بخشى از اين سرزمين به «حجاز».

بخش دوّم كتاب ويژه مكه است كه با فلسفه نامگذارى آن آبادى به مكّه، بكه، البلد الامين و البلد الحرام آغاز مى شود و با اشاره اى به چگونگى وضع جغرافياى طبيعى آن ادامه مى يابد.

«بناى كعبه به همت پيامبر بزرگ الهى و منادى سترگِ توحيد حضرت ابراهيم» و «مكه و كعبه بعد از اسماعيل»، عنوانهايى است كه در ضمن آنها، مؤلف به حوادث تاريخى مكه و كعبه پيش از اسلام تا روزگار حاكميت قريش پرداخته است. چگونگى حاكميت قريش در مكه، لشكركشى ابرهه به مكّه و بناى كعبه به دست قريشيان و چگونگى ساختمانى كه آنها بنا نهادند، در صفحات بعدى گزارش شده است. فصل دوّم اين بخش به مكه و كعبه در بعد از اسلام پرداخته است، با نگاهى گذرا به ظهور اسلام در مكه تا هجرت. آنگاه گزارش توسعه مسجدالحرام است در سال هفدهم هجرت، تخريب و بناى آن در سال 64 هجرى، توسعه آن به سال 91 هجرى، ساختمان مسجد در عهد عباسيان و چگونگى مسجدالحرام در دوره سعوديها. سپس توضيح و تبيين قسمتها و اجزاء مسجدالحرام است، با گزارش دقيق چگونگى ساختمان كعبه، اركان كعبه و ديگر جايهاى واقع در مسجدالحرام؛ از مسجد الرايه، مسجد الجنّ، مسجد الإجابه، مسجد حمزه و مسجد بلال نيز در اين بخش ياد شده است.

پنجمين فصل بخش دوّم ويژه مشاعر مقدسه و مساجد آنها است كه در ضمن آن، به اجمال از عرفات، مسجد نمره، مشعرالحرام، مسجد مزدلفه، منا، مسجد خيف، مسجدالبيعه، مسجد النحر، مسجد

ص: 252

كوثر (محل نزول سوره كوثر) ياد شده و از مساجد اطراف مكه نيز مانند مسجد تنعيم، شجره و جِعْرانه سخن رفته است. پايان بخش اين بخش با عنوان «آثار مذهبى و تاريخى مكه مكرّمه»، نگاهى است گذرا به «مولد النبى» خانه حضرت خديجه، خانه ارقم بن ارقم، كوه حراء و ...

بخش سوّم عهده دار گزارش تاريخ و آثار تاريخى مدينه است كه با نگاهى به يثرب مى آغازد و با اشاره به پيشينه تاريخى آن پيش از اسلام و پس از آن، ادامه مى يابد. در اين قسمت به اجمال از شرافت مدينه و جايگاه بلند آن نيز سخن رفته است.

در فصل دوّم اين بخش با اشاره به اهميت و جايگاه مسجد در فرهنگ اسلامى و مرتبت والاى مسجدالنبى، چگونگى ساختمان و توسعه هاى آن در گذرگاههاى تاريخ را گزارش كرده است. در فصل سوّم از قسمتهاى داخلى مسجد؛ مانند مرقد مطهر، منبر، روضه شريفه و دربها، استوانه ها و موقعيت حجره سخن رفته است. آنگاه در فصل چهارم از ديگر مساجد مدينه سخن رفته و مسجد فضيخ با ردّ شمس يكى دانسته شده است كه گفتيم چنين نيست. (ص 85)

در فصل پنجم به بقيع پرداخته شده است با پيشينه تاريخى آن و يادى از مدفن مطهّر امامان- عليهم السلام- و ديگر مدفونان آن ديار خاموش.

فصل ششم واپسين فصل اين بخش است با نگاهى به موقعيت احد، جنگ احد، مقبرةالشهداء و يادى از حمزه سيدالشهدا، مصعب بن عمير و حنظله غسيل الملائكه.

در بخش چهارم تصاوير گويايى از برخى مكانها و آثار تاريخى آمده و ذيل تصوير به صفحات كتاب ارجاع داده شده است. مطالب كتاب به اختصار به قلم آمده و در ضمن بحث، وجود چگونگى اين آثار

ص: 253

در نگاشته مورخان و گاه سفرنامه نويسان پى گيرى شده است كه از نكات جالب توجه كتاب است. كتاب از آن روى كه براى عامّه زائران به قلم آمده است، با اين كه بر منابع فراوان و متون كهن استوار است، از ارجاع به منابع تهى است. با اينهمه، لازم است در چاپهاى بعدى برخى از منابع ياد شود. نكته ديگر آن كه به جهت ياد شده، اختلاف ديدگاهها مطرح نشده و آنچه به نظر مؤلف به صواب نزديكتر بوده ثبت گرديده است.

*** سيرى در اماكن سرزمين وحى

على اكبر حسنى

چاپ اوّل، تهران، نشر مشعر، 1371

136 ص رقعى.

اين كتاب در دو بخش تدوين يافته است. بخش اوّل از مدينه سخن گفته و بخش دوّم از مكه. سخن از مدينه را با نگاهى گذرا به جغرافياى آن و يادكردى از كوههاى معروف مدينه آغاز كرده و با نامهاى مدينه ادامه داده است. مؤلف از چهارده نام ياد كرده؛ مانند:

يثرب، طيبه، حرم رسول الله، دارالهجره، دار الايمان، مدينة الرسول و ... و اشاره كرده است كه برخى اين نامها را تا چهل رسانده اند.

عظمت اين ديار، فضيلت و شرافت مدينه و امتيازهاى ديگر آن نيز گزارش شده است. سپس از مسجدالنبى و چگونگى شكل گيرى آن بحث كرده و تحوّلات و توسعه آن را در گذرگاه تاريخ نمايانده است. مرقد مطهر رسول اللّه- ص- حجره طاهره و ديگر جايها و آثار مقدس داخل مسجد؛ مانند استوانه ها، مقام جبرئيل و منبر پس از توضيحات كلًا در باره مسجد گزارش شده است.

ص: 254

آنگاه سخن از بقيع است و جايگاه بلند تاريخى آن و مدفونان در آن كه به تفصيل و دقت ياد شده اند. تحقيق دقيق درباره بيت الأحزان و جايگاه واقعى آن پس از اين آمده است و آنگاه اشاره اى است به قبر پدر بزرگوار رسول الله- ص- و خانه هاى امام جعفر صادق و امام محمد باقر- عليهماالسلام-. سپس گزارشى از مساجد ديگر مدينه؛ مانند قبا، غمامه، شجره و ... و در پايان از احد، فضيلت زيارت شهداى احد و جايهاى تاريخى مقدس پيرامون آن سخن رفته و با اشاره به جايگاه سقيفه بنى ساعده، اين بخش پايان يافته است.

منابع ارجاعى اين بخش يكسر در پايان آمده است. به ترتيب اعدادى كه در متن نهاده شده است، گاهى يادكرد اين منابع بدون اشاره به صفحه و جلد آمده است كه مسلّم بى فايده است؛ مثلًا:

وفاءالوفا، سيره ابن هشام، اخبار مدينه، راهنماى كمره اى، مروج الذهب و ...

بخش دوّم كتاب درباره مكه است، كه با عنوان «آشنايى مختصرى با تاريخ شبه جزيره عربستان» آغاز مى شود و با اشاره اى به جدّه و ميقاتها ادامه مى يابد. آنگاه سخن از شهر مكه است و نامهاى آن و اماكن معنوى- تاريخى مكه كه با گزارش تفصيلى مسجدالحرام آغاز مى شود و با توضيح و تبيين چگونگى ساختمان آن ادامه مى يابد.

نامهاى كعبه تجديد بناى كعبه، پرده كعبه، اركان كعبه، جايهاى تاريخى و مقدس در داخل مسجدالحرام، چاه زمزم و چرايى نامگذارى آن؛ حجر اسماعيل و فضيلت آن نيز در اين بخش گزارش شده است.

در بخشهاى بعدى نگاهى است به شهر مكه و آثار تاريخى آن. گورستانها، شعب ابى طالب كه همان قبرستان ابوطالب دانسته شده است و قطعاً نادرست است (ميقات، تابستان سال 72، شماره 4، ص 165) و مساجد مكه. اشكال ياد شده در منابع بخش پيشين، اينجا

ص: 255

نيز هست، منابع كتاب نيز بدون هيچ گونه آگاهيهاى كتابشناسى در پايان كتاب آمده است.

حج در آينه سفرنامه ها

ص: 256

فى منزل الوحى

محمد حسين هيكل

سيد حسن اسلامى

زندگى و فعاليتهاى نويسنده

محمد حسين هيكل به سال 1888 م/ 1267 ق در كفر غنام در خانواده اى روستايى، خرده مالك و مصرى اصيل، زاده شد. در پنج سالگى به مكتبخانه سپرده شد و در آنجا خواندن و نوشتن آموخت و يك سوم قرآن را حفظ كرد. در هفت سالگى به قاهره فرستاده شده، تحصيلات ابتدايى و متوسطه را در آن شهر گذراند و سپس به سال 1909 در رشته حقوق فارغ التحصيل شد و براى تكميل تحصيلات خود به پاريس رفت و در سال 1912 دكتراى خود را در اقتصاد سياسى از دانشكده حقوق پاريس گرفت.

در سال 1922 سردبيرى روزنامه «السياسه» ارگان حزب «الاحرار الدستوريين» را به عهده گرفت و همراه با طه حسين به قلمزنى در آن پرداخت.

در سال 1929 به نوشتن و انتشار زندگينامه هاى بزرگان عرب و غربى تحت عنوان «تراجم مصرية و غربية» پرداخت.

در سال 1930 روزنامه «السياسه» مصادره شد و او به نوشتن كتابى به نام «سياست مصر و انقلاب مشروطه» روى آورد و كتاب «وَلَدى» را كه خاطرات سفرهايش به اروپاست، منتشر ساخت.

پس از آن به تاريخ اسلام و زندگى بزرگان اسلامى روى آورد و به سبب وسعت نظر و دقت عالمانه اش در اين زمينه آثارى ماندگار

ص: 257

بجاى گذاشت بويژه كتاب «حيات محمد» كه زندگينامه دقيقى از اين برگزيده خداست.

هيكل پس از عمرى فعاليت فرهنگى و سياسى، در سال 1335 ه. ق./ 1956 م. درگذشت. (1)

هيكل نمونه كامل يك روشنفكر عرب قرن بيستم است كه از مرحله تقليد گذشته به مرحله تحقيق و خودسنجى تاريخى رسيده است.

او آثار متعددى از خود بجاى گذاشته است كه مهمترين آنها عبارتند از: «الحكومة الاسلاميه» «بين الخلافة والملك: عثمان بن عفان»، «الإيمان والمعرفه»، «الشرق الجديد» «ثورة الأدب» و «دين مصر العام».

فى منزل الوحى

هيكل پس از نوشتن «حيات محمد» در سال 1930 همواره در انديشه مهبط وحى بود تا آن كه در سال 1936 م./ 1315 ق. يار او را پسنديد و به خانه فراخواند. هيكل از زيارت خانه خدا، سفرنامه اى مفصل به ارمغان آورد و در آن مشاهدات و ديدگاههاى خود را ثبت كرد.

اين كتاب از جهات مختلفى مهم و قابل توجه است؛ از جمله آن كه توصيف دقيقى است از وضعيت سياسى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و تاريخى شبه جزيره عربستان در نيمه قرن حاضر از نگاه روشنفكرى كه از آفريقاى شمالى بدان خطه سفر كرده است و منبع با


1- ضيف، شوقى، الأدب العربى المعاصر فى مصر، قاهره، دارالمعارف، 1961، صص 274- 270.

ص: 258

ارزشى است براى محققان درباره وضعيت حجاز در اين دوره. ديگر آن كه اين كتاب از معدود سفرنامه هاى حج است كه از گزارش مشاهدات فراتر رفته و به تحليل حوادث و ريشه يابى مسائل پرداخته است و سوم آن كه اين كتاب به قلم كسى است كه آموزش و فرهنگ غرب به او ديدى ديگر داده است و او در عين ديانت و تقيّد به اصول اعتقادى، ناقدانه پديده ها را ارزيابى مى كند.

ويژگيهاى كتاب

به هنگام مرور اوليه كتاب خصوصيات زير در آن به چشم مى خورد:

1- كوشش براى تقريب مذاهب و بيان جوهر دين (ص 11)

2- برخورد ناصحانه با مسائل و ارائه پيشنهادهايى به حاكمان مكه (ص 11).

3- مخالفت با عملكرد وهابيان، بويژه در مورد تخريب آثار دينى (ص 13)

4- تفصيل دقيق جزئيات.

5- اشاره به نكات ادبى و ريشه يابى واژه ها (ص 101 و 105)

6- تمجيد از ابن سعود به عنوان تأمين كننده امنيت در شبه جزيره.

مؤلف يك فصل از اين كتاب را به او اختصاص داده است.

7- گرايش مداوم به سياست و نقش آن در تاريخ شبه جزيره و تحليل اجتماعى در لابلاى كتاب.

8- كوشش براى تحليل روحيات ساكنان اين منطقه.

9- نثر زيبا و مطنطن كتاب كه محصول قلم يكى از بهترين

ص: 259

استادان نثر جديد عربى است.

10- توصيف دقيق از تعارض ميان سنت و نوگرايى در ميان نسل قديم و نسل جديد در مكه.

11- اين كتاب، با آن كه اثرى تحقيقى است، همچنان سخت اديبانه است و صبغه تند ادبى دارد.

بخشهايى از كتاب

با آرزوى آن كه، بلند همتى اين كتاب حجيم را تماماً ترجمه كند، بخشهايى از آن را ترجمه و نقل مى كنم: (1) آغاز سفر

«بامداد سه شنبه 25 فوريه 1936 به ايستگاه قطار «كوبرى الليمون» رفتيم. در آنجا سوار قطار «ديزل» شديم تا به كانال سوئز برويم. قطار با مسافرانى كه آخرين كشتى حج را انتخاب كرده بودند، صحرا را مى شكافت و پيش مى رفت. به كانال سوئز رسيديم. اوراق سفرمان را گرفتيم و به اسكله اى كه كشتى «كوثر» در آن لنگر انداخته بود رفتيم.

شگفتا! اين چه حالى است كه اكنون و به هنگام نوشتن مشاهداتم در خود حس مى كنم. اين كشتيها حاجيان مسلمان را از كانال سوئز به بندر جده مى برند، تا سينا- جايى كه خداوند با موسى سخن گفت- و مكه را- جايى كه وحى بر محمد فرود آمد- به يكديگر بپيوندند. (صص 46 و 47)


1- هيكل، محمد حسين. فى منزل الوحى، قاهره، دارالمعارف، [1979؟]، 683 صفحه.

ص: 260

به سوى مكه

«گمرك جده را به سوى ميدان بزرگى كه برابرش بود ترك كرديم و منتظر شديم تا بازرسى وسايلمان در گمرك به پايان برسد.

چندان- شايد بگويم اصلًا- انتظارى نكشيديم ... ميهمان وزير دارايى بودم و او كسى را به سوى ما فرستاده بود ... نخستين جلوه اين ميزبانى آن بود كه به دستور فرستاده وزير، اتومبيل ما را به هتل جده براى خوردن شام قبل از رفتن به مكه برد. هتل بوسيله دولت براى آسايش حاجيان و مسافران فراهم آمده بود. لذا ساختمان، اثاثيه و همه آنچه در آن بود، ساده و خشن بود. اقامتمان در هتل طولى نكشيد و همينكه غذايمان را خورديم سوار اتومبيل شديم و به سوى مكه حركت كرديم. تنها جايى را كه از جده ديديم، همين هتل بود.

اتومبيل همچنان آرام به پيش مى رفت تا آن كه در مقابل پاسگاه پليس توقف كرد، راننده در لباس بدوى و خشن خود، از آن خارج شد و به طرف پاسگاه رفت واز آنجا به اشاره گفت كه «كوشان» مى خواهند؛ كوشان جواز سفر محلى است و كسى در حجاز بدون جواز مخصوص حق رفتن از شهرى به شهر ديگر را ندارد ... «ام السّلم» نخستين محل پس از جده بود كه بدان رسيديم. اتومبيل كنار پاسگاه توقف كرد و راننده «كوشان» را به پليس نشان داد تا بتواند سفر خود را ادامه دهد .. اتومبيل ما در «بحره» كه دوّمين محل در راه مكه است، توقف كرد ... آخرين محل قبل از رسيدن به مكه شميسى است. از قبل مى دانستم كه شميسى امروز، همان حديبيه زمان رسول خداست.

ميل داشتم پياده شوم و جايى را كه مسلمانان به قصد حج آمده بودند و قريش راه بر آنان بسته بودند، ببينم ... ليكن چگونه مى توانستم بدانجا روم چرا كه شب به نيمه رسيده و خستگى و شوق رسيدن به

ص: 261

مكه ما را درهم فرو ريخته بود! از راننده نخواستم توقف كند، تنها از فاصله باقيمانده تا ام القرى پرسيدم. راننده نيز هرگاه جاده اجازه مى داد سرعت مى گرفت و هرگاه چرخهاى اتومبيل در شنها فرو مى رفتند، كند و يا توقف مى كرد (صص 72- 67).

مكه

«نيمه شب به مكه رسيديم. از آنچه آن روز و روز پيش به سرمان آمده بود خسته بوديم. شهر در لباس شب و بارش نور ماه، قداست و شكوهى بيشتر يافته بود ... به خانه ميزبانمان، فرماندار شهر شيخ عباس قطان كه در انتظارمان بود رفتيم ... با آن كه از شب ساعتها گذشته بود، چاى و قهوه آوردند كه نوشيديم. ميزبان پرسيد كه آيا مى خواهم بى درنگ شعائر عمره را بجاى آورم يا آن كه به فردا و پس از رفع خستگى وا مى گذارم. ترجيح دادم همان وقت به اداى شعائر بپردازم و نخواستم به بعد موكول كنم. شايد عشق به خانه خدا، حرم او و صفا و مروه- كه هاجر مصرى در پى يافتن آب براى فرزندش اسماعيل هفت بار ميان آنها سعى كرد- مرا برآن داشت با تمام خستگى، براى انجام اين شعائر شتاب كنم.

پرسيدم: آيا در اين وقت نابهنگام مى توان به طواف و سعى رفت؟ پاسخ دادند كه حرم شب و روز باز است و مردمان در هر ساعتى از شب و روز طواف و سعى مى كنند. با لباس احرام همراه طواف دهنده، خارج شدم ...

كعبه در ميانه مسجد در برابرم آشكار شد. چشمم بدان دوخته شد. قلبم بدان سو جهيد. نتوانستم چشم برگيرم. با ديدن كعبه حس كردم لرزشى سراپايم را لرزاند. با هراس و افتادگى تمام پاهايم بدان سمت حركت كرد با ديدن كعبه آنچه را كه طواف دهنده به ما تلقين

ص: 262

كرد گفتيم: «اللهم انت السلام و منك السلام، حيّنا ربّنا بالسلام» گفتن اين جملات بر هراس و ترسم افزود.

همچنان كه به كعبه نزديك مى شديم، طواف دهنده شروع به بيان تاريخ مسجد الحرام و درهاى آن و آنچه در زمان پيامبر بدان افزوده شده بود كرد. ليكن همينكه ديد از گفته هايش استقبالى نمى كنم دم فرو بست. چگونه در آن حال كه «خانه» وجودم را مسخّر و مرا جذب خود كرده بود تا به سويش بشتابم، طواف كنم و ذكر خداى گويم، مى توانستم به سخنى ديگر گوش فرا دهم؟! (صص 72- 74).

نسل جديد مكه و مخالفت با گذشتگان

«عشق به زندگانى جديد، وجود جوانان مكه را مسخّر خود ساخته و آنان را به خواندن و پيجويى هر چه درباره آن گفته و نوشته مى شود و آنچه مظاهر و نشانه هاى آن تلقى مى گردد. واداشته است.

برخى تا آنجا پيش رفته اند كه گذشته نزديك اين ديار حرام را و حتى عده اى وضعيت حاضر آن را- كه نسل ميانسال نماينده آن است- محكوم مى كنند؛ زيرا اين نسل رو به پيرى، مانند نياكان خود مى انديشد؛ آنچنان در تصور اسلامى از خدا مبالغه مى كند كه اراده انسانى از ميان مى رود و انديشه بشرى نابود مى گردد و نه تنها جز آنچه را كه نياكان گفته اند، براى چيزى احترامى يا عنايتى قائل نيست، بلكه علوم و فنون جديد را جلوه هايى از دلفريبى و رهزنى خيال كه با حق و حقيقت كمترين پيوند شايسته توجه ذهن ندارد، مى شناسد.

شيخ حافظ كه اينك نماينده دولت سعودى در لندن است، در سال 1930 مدير آموزش در حجاز بود. خواست با افزودن دروس

ص: 263

جغرافى، زبان خارجى و رسم فقط در مدارس ابتدايى حجاز سيستم آموزشى را اصلاح كند. ليكن همينكه علما و بزرگان اهل نجد از اين تصميم با خبر شدند، براى ابراز مخالفت با اين بدعتها، نزد ابن سعود رفتند. شيخ حافظ با آنان تماس گرفت و كوشيد قانعشان كند كه در آنچه مى خواهد انجام دهد بدعتى نيست. اما آنان در پاسخ گفتند كه نزد ابن سعود استدلالهاى متقنى درباره مفاسد ناشى از اين علوم ارائه كرده اند.

«رسم» همان صورتگرى است كه قطعاً حرام است. زبان خارجى وسيله آشنايى و شناخت عقايد كفار و علوم فاسد آنان است كه در آن خطر بزرگى براى اخلاق و عقايد وجود دارد. در جغرافيا نيز سخن از كروى بودن زمين، گردش آن و گفتگو از سيارات وستارگان است كه از علماى يونان گرفته شده و عالمان سلف آن را محكوم كرده اند. بالاخره شيخ حافظ بر مخالفت آنان پيروز شد. اما نه از طريق قانع كردن آنها، بلكه از طريق كسب حمايت پادشاه از تصميمات خود.

به استثناى جوانان، اين اعتقاد علما و مردم حجاز است ...

اگر مقايسه درست باشد، به گفته شيخ حافظ استناد مى كنم كه مى گويد شيوه آموزش در حجاز به سبك شيوه قديم آموزش در الازهر است. كافى است به يكى از كتابهاى قديمى الازهر و سبك آن مراجعه كنيد تا چهره مكه را در آن ببينيد. حتى در سازماندهى و ساختمان، مى بينيم كه متن كتاب الازهرى در ميان شرح آن پراكنده شده، حاشيه وتعليق، آن را دربر گرفته و همگى درهم فرو رفته اند؛ بگونه اى كه هيچ قسمتى از صفحه سفيد نمانده است. آموزش از طريق اين گونه كتابها، انديشه را به همان صورت كتاب در مى آورد و حتى چهره زندگى را چنين جلوه گر مى سازد. و اين چيزى است كه هم امروزه آن را در مكه مشاهده مى كنيم» (صص 126- 123).

ص: 264

بيگانگان در شبه جزيره

«مكه و بخش داخلى شبه جزيره، همچنان بر غير مسلمانان حرام و ورود به آنها ممنوع است. بيگانگانى كه خواستار ورود به اين خطه هستند. ناچارند پيش از درآمدن در دژ اسلام، مسلمان شوند، زبان عربى را بياموزند و شيوه زندگى و پوشاك عربى را مانند عربها خوب ياد بگيرند. اگر چنين نكنند، نمى توانند از ساحل به قلب شبه جزيره فرو روند و اگر هم موفق شوند، ناگزيرند مقاصد خود را پنهان سازند ...

اين عوامل به اضافه سود مادى كم ناشى از دشوارى اقتصادى در مكه مانع مهاجرت بيگانگان به شبه جزيره شده است.

غربيانى كه تن به اين ماجراجويى داده و وارد اين سرزمين شده اند. انگشت شمارند و مردم با شگفتى به اين ماجراجويى آنان مى نگرند. هنگام اقامت خود در مكه به چند تايى از آنان برخوردم؛ معروفترين آنان ميان مردم، حاج عبداللّه «فيلبى»- به تعبير مسلمانان- با سنت جان فيلبى- آن گونه كه انگلستان او را مى شناسد- است.

كوشيدم او را بشناسم و بارها او را ديدم. دو يا سه بار در تكيه مصريها و يكبارهم در خانه اش ملاقاتش كردم كه نقشه هايى را كه از راههاى مكه به طائف و مكه به مدينه كشيده بود، به من هديه داد. طبق وصفى كه هموطنانش از او ارائه مى كنند، مرد عجيبى است. مانند بدويان اهل نجد مى زيد، خانه و خوراكش و مقاومتش چون آنان است و مورد اعتماد ابن سعود است و از ملازمان هميشگى مجلس پادشاه.

فيلبى همه اين سرزمين را زير پا نهاده و بدقت همه جا را توصيف كرده و نقشه هايى رسم كرده است. كتابش «الربع الخالى» گوشه اى از كوششهاى او را در پيمودن صحراها نشان مى دهد و نقشه هاى

ص: 265

مفصل او را وزارت جنگ بريتانيا چاپ مى كند. ليكن زندگانى علمى او، با انزواى كامل همراه است. بدويان در سفرها همراه او هستند، اما از كارهايش سر در نمى آورند و او نيز از نتايج به دست آمده كه مرهون همگامى آنان است، با خبرشان نمى كند. (صص 134 و 135)

كالاهاى غربى در بازارهاى مكه

امروزه تجارت غرب در بازارهاى مكه رايج است و كمتر از مصنوعات مكه يا ديگر شهرهاى شبه جزيره در اين بازارها مى توان يافت. اگر مى گويم غرب، ژاپن را نيز منظور مى دارم، كالاهاى ژاپنى با نرخهايى پايين در بازارها پخش شده اند و سخت جلب توجه مى كنند.

غرب و ژاپن در صنعت چنان مهارتى به دست آورده اند كه محصولاتى به مكه مى فرستند و مسلمانان آنها را به عنوان محصولات «بلد امين» براى تبرك خريدارى مى كنند. (ص 137).

دريوزگى در مكه

«هزاران تن از ساكنان مكه حق خود مى دانند كه از طريق صدقات و كمكهايى كه به آنان مى شود زندگى كنند و هيچ يك از آنان در انديشه تن دادن به كارى براى رفع نيازمندى خود و خانواده اش نيست. اين روحيه باعث انتشار هراسناك تكدّى در مكه، بويژه در ايام حج شده است. هر گاه براى نماز به مسجد الحرام بروى، بر درهاى مسجد- كه بيش از بيست و شش در است- دهها پسر بچه و زن را مى بينى كه به اصرار از مردم گدايى مى كنند. بسيارى از حاجيان- مخصوصاً زنان حاجى- برخود واجب مى دانند كه بر اينان انفاق كنند ... بسيارى از اين گدايان، تندرست و قوى بنيه هستند و تن كار كردن را دارند ... اگر در اين مورد پرسش كنى، پاسخ مى شنوى كه:

ص: 266

«اينان از ذريه اسماعيل هستند و آيه شريفه «رب انّى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلاة فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم» برآنان منطبق است و صدقاتى كه مردم به اين افراد مى بخشند، همان ميل و گرايش دلهاى آنان به ساكنين بلد امين است. هر چند امروزه تنها عده كمى از ساكنان بلد امين از فرزندان اسماعيل هستند و بيشتر آنان آميزه اى از مسلمانان كشورهاى اسلامى در آسيا و آفريقا به شمار مى روند.

اگر اين هزاران تنى كه امروزه در مكه از طريق دريوزگى زندگى مى كنند، تن به كارهايى كه از آنان ساخته بود مى دادند، چهره زندگانى در مكه را دگرگون مى كردند و اگر صدقاتى را كه مسلمانان اين چنين خرج مى كنند، جمع و به سود اين افراد سرمايه گذارى مى شد، بيشتر به سود آنان و مكه بود و اين ذهنيت بيمار؛ ذهنيت عجيب تنبلى واز مسؤوليت تن زدن، تغيير مى يافت و به تبع آن، مكه نيز به سوى زندگى جديد راه مى يافت ...

حكومتهاى عثمانى درگذشته اين نكته را درك كرده بودند و براى تغيير روحيه از مسؤوليت تن زدن در مكه و حجاز، نه تنها كارى نكردند، بلكه كوشيدند پايه هاى آن را استوارتر كنند و با دادن جيره به غريبانى كه به مكه روى آورده و در آن سكنى گزيده بودند، اين حالت را تقويت كنند و ثروتمندان را تشويق به حبس موقوفاتى براى كمك به آنان كردند. بدين ترتيب روحيه بيكارگى و تنبلى در شهر حرام قوى شد و به ديگر شهرهاى حجاز سرايت كرد و راه هرگونه حركت اصلاحى را بست و اگر كسى در انديشه اصلاح اين وضع برمى آمد.شيخ عبدالحميد پيشاپيش ما گورستان را به طرف اين ديوار ترك كرد و ما نيز از پى او رفتيم تا به فضايى رسيديم كه مانعى چو بين راه را بسته بود. سرهايمان را خم كرديم و از اين مانع گذشتيم از دامنه كوه بالا رفتيم تا پاى درى كهنه كه در اين ديوار كار گذاشته شده بود، رسيديم. شيخ عبدالحميد در را كوفت و ما حركتى در پس در احساس كرديم. نگهبان اين گورستان ممنوع سنگهايى را كه با آنها در را بسته

ص: 267

ص: 268

ص: 269

بود تا كسى وارد نشود، كنار مى زد. نگهبان لنگه در را گشود و ما وارد شديم. با سلامى كه گوياى آشنايى او با شيخ عبدالحميد و خويش فرماندار بود، از ما استقبال كرد. اندكى بعد به گورى در سمت چپ آنجا اشاره كرد و گفت اين گور خديجه بنت خويلد ام المؤمنين و مادر بزرگ تمام منتسبين به پيامبر به عنوان فرزندان دخترش فاطمه و پسر عمويش على بن ابى طالب است. اين گور نيز مانند ديگر گورها به دستور وهابيان با خاك يكسان شده است.

دو گام پيش رفتيم كه نگهبان گفت اينها گورهاى اجداد پيامبر عبدالمطلب و عبد مناف و عمويش ابوطالب است. سپس به گورى اشاره كرد و يادآور شد كه اين گور آمنه مادر پيامبر اكرم است. با آنكه مى دانستم آمنه در «ابواء» درگذشته و به خاك سپرده شده است، شگفت زده نشدم. چونكه سخنان اهل مكه درباره بى سندى بسيارى از اين گورها و مكانها، در گوشم بود. در حقيقت ادعاى وجود گور آمنه در اين جا براى جلب بيشتر حاجيان به اين گورستان و بركت خواهى بوده است.

راه رفته را بازگشتم و در برابر گور خديجه ايستادم. پس، عمو و جد پيامبر كه در يتيمى او را در دامان و پناه خود گرفتند، اينجا خفته اند! همسر وفادارش نيز كه جان و مال و عشق خود را قبل و بعد از بعثت نثار پيامبر كرد اينجا خفته است! در بقعه اى كه ديگر حاميان پيامبر را در خود گرفته است و پيامبر در پناه آنان از هنگام ولادت تا زمانى كه مرگ آنان را در ربود و تا سالهاى پس از بعثت كه در معرض رنج و آزار و نابودى دشمنان قرار داشت، همواره از حمايت بى دريغشان برخوردار بود.

عبدالمطلب! ابوطالب! خديجه! چه نامهاى پرجلالى و پردوامى كه همواره با بزرگى و تجليل از آنها ياد مى شود ... (صص 211- 207).

ص: 270

آرامگاه ويران حضرت خديجه

«مى خواستيم گورستان را ترك كنيم كه نگهبان ما را متوقف كرد و دستش را كه قطعه اى كاشى سبز زيبا با نقشه هاى هنرى ظريف در اطرافش، در آن بود به سوى ما پيش آورد و گفت «اين قطعه اى از ديواره گنبدى است كه بر گور حضرت خديجه بوده است». در گذشته گنبدى بلند و زيبا برگور حضرت خديجه بوده است كه به گفته مورخان، در سال نهصد و پنجاه هجرى به هنگام امارت داوود پاشا بر مصر، توسط رئيس ديوانهاى او، امير شهيد، محمد بن سليمان چركسى ساخته شده بود.

وهابيان به هنگام ورود به مكه اين گنبد را همراه با ديگر گنبدها در جهت ارضاى خواسته هاى دينى خود، ويران كردند ... امروزه ديگر كسى به اين گنبدهاى ويران نمى انديشد و به زيارت گورهاى پنهان در پس ديوار نمى آيد. هر چند همچنان مردم در كنار مانعى كه قبل از بالا آمدن از كوه آن را پشت سر گذاشتيم گرد مى آيند، فاتحه مى خوانند، بركت مى خواهند و مى روند.

مصاحبم گفت: «مى بينى كه چگونه وهابيان به آثار اهل بيت پيامبر تجاوز كردند و براى عواطف مسلمانان در اين باب ارزشى قائل نشدند!

يكى ديگر از همراهان پاسخ داد: آيا اين آثار در زمان پيامبر وجود داشته است؟ آنان كه آنها را وسيله تقرّب به خدا پنداشتند، آنها را بوجود آوردند و كسانى كه بقاى آنها را عامل نارضايتى خداو رسولش مى دانستند آنها را از بين بردند. پس در حقيقت اينجا جنگ ميان دو عقيده است وكار كسانى كه اين آثار را از بين برده اند به حكمت اسلام و سنت رسول نزديكتر است. و اگر اين گنبدها با انگيزه ديگرى- جز

ص: 271

انگيزه دينى- ساخته شده بودند، بايست در ساخت و ويرانى آنها تجديد نظر مى شد و وهابيان حقاً شايسته سرزنش به سبب كردارشان باشند.

گويى اين جمله آخر مصاحبم را دلير كرد و با شنيدن آن چهره اش منبسط شد و پس از آن كه پيشتر از ما به سوى در مى رفت، به طرفم برگشت وگفت: «چرا يك انگيزه انسانى در اين مورد در نظر نگيريم و مثلًا انگيزه جلب قلوب مردمان به طرف اهالى اين شهر ايمن، كه در سرزمين لم يرزع قرار دارد. باز چرا انگيزه اى دينى در اين مورد فرض نكنيم تا معتقدان به گورستان و گنبد ها را بدين وسيله به حج خانه خداى تشويق كند؟ وهابيان با ويران كردن اين گنبدها يكى از بهترين منابع درآمد خود را از بين بردند و اين مطلب را همان گونه كه ما حس مى كنيم- امروزه و پس از اقامت در مكه درك مى كنند و شايد از آنچه كرده اند متأسف باشند، اگر چه شك دارم كه اينان اساساً درباره امرى متأسف بشوند. (صص 214- 212).

«در حقيقت، تعيين دقيق جاهايى كه در آنها وحى نازل شد يا پيامبر بدانها به مناسبتى پناه گرفت، دشوار است. زيرا كتابهاى سيره حدود دو قرن پس از وفات پيامبر نوشته شدند، احاديث نيز در زمان عباسيان جمع آورى و تدوين شدند. تا آن هنگام نيز مسلمانان درگير جنگها، فتوحات و شورشهاى داخلى بودند و فرصت تدوين آثار پيامبر را نمى يافتند. عمر نيز در ميان مردم بانگ برداشته بود كه هر كس جز قرآن از پيامبر اثرى دارد، نابودش كند (ص 216).

بر خانه ويران خديجه

از خود مى پرسم: «اگر در غرب خانه اى مانند خانه خديجه، سرشار از خاطرات جاودانه بود و هنرمندان مى خواستند سمبلى براى

ص: 272

اين خاطرات برپا كنند، چه مى كردند؟ اين خانه داراى آن چنان خاطرات روحانى و عاطفى است كه مانند ندارد؛ در همين خانه خديجه در اتاقش چشم انتظار بازگشت محمد از شام با كالاهاى تجارتى اش بود و هنگامى كه محمد جوان با امانتدارى، هوش و توانايى اش بر او وارد شد، در چهل سالگى دلباخته اين جوان گشت. در همين خانه بود كه محمد پس از سختى با آسايش آشنا شد و پس از دست تنگى با رفاه مأنوس گشت و در همين خانه بود كه خديجه برايش فرزندانى به دنيا آورد و او با همسر وفادار و با فرزندانش نيكوكار بود و در اين مورد نيز چونان امانتدارى اش الگو و زبانزد قوم خود گشت. در همين خانه بود كه محمد از خوشى و آسايش روى گرداند، فراتر از عواطف همسرانه و پدرانه رفت و پس از آن كه خديجه را نيز مانند خود ساخت و با تأملات روحانى خود آشنايش كرد، براى تحنّث (1) در غار «حراء» معتكف شد و پس از نزول نخستين وحى، به همين خانه شتابان و هراسان آمد در حالى كه مى گفت «مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد» و آرامش و ايمنى را در دامان همسر مهربان و نيكوكار و وفادارش يافت.

در همين خانه بود كه به عبادت پروردگارش يكسره دل بست و از او خواست تا اسباب هدايت قومش را به سوى دين حق فراهم كند.

در همين خانه بود كه پس از وقفه اى مجدداً وحى نازل شد. در همين خانه لذت حقيقت و دعوت به آن را چشيد؛ لذتى كه دشمنى و آزار قريش را در مى پوشاند. در همين خانه خديجه درگذشت وسينه محمد را از فراقش شرحه شرحه كرد و تنها رسالت بزرگش بود كه از شدت اين رنج كاست در همين خانه بود كه شب هجرت به مدينه در


1- تحنث به معناى عبادت است؛ و گفته اند كه اصل آن كلمه تحنّف به معناى حنيفيت گرايى است.

ص: 273

آن بيتوته كرد. در حالى كه جوانان و دليران مكه آن را دربر گرفته و خواستار كشتن او بودند.

در هر يك از اين خاطرات جاودانه بر صفحه گيتى الهامى براى آفريدن بهترين شاهكارهاى هنرى است (صص 226 و 227).

پى نوشتها:

سرزمين يادها و يادگارها

بنت الهدى/ جواد محدّثى

ص: 274

كتابِ «ذكرياتٌ على تلالِ مكّة» خاطرات و سفرنامه حج شهيد «بنت الهدى» است.

چاپ دوّم كتاب، در سال 1400 قمرى است، ولى تاريخ حج آن شهيد بزرگوار، قيد نشده است.

ترجمه بخشى از اين كتاب، در اين شماره تقديم شما مى گردد.

اميداست در شماره بعدى فصلنامه، ادامه اين سفرنامه پر نكته و آموزنده را با هم بخوانيم ...

*** رشته هاى روشن سپيده فجر، رسيدن روز تازه اى را خبر مى داد. تأثير «روز»، به تناسب آنچه در بر دارد و به انسان سود مى بخشد، حتى در ساعات مختلف يكسان نيست. از اين رو، گاهى روز، طولانى مى شود، بخاطر استمرار آثارى كه در زندگى انسان باقى مى گذارد، و گاهى خيلى كوتاه جلوه مى كند و با پايان ساعتهاى محدودش، به آخر مى رسد.

آن روز، جا داشت كه به لحاظ آثار ماندگارش، روزى بلند باشد.

صبح، مژده پايان ساعتهاى طولانى شب را همراه آورد. شبى طولانى، با انديشه ها، آرزوها و رنجهايش، امّا كوتاه، به نسبت ساعات خواب كه بسيار اندك مى نمود.

صبح، با قطرات باران كه سايبانى از ابر داشت، با طراوت بود.

ابر، هوا را تيره ساخته بود، هر چند واقعيّت آن روز، بخاطر معانى روشن رحمت، نورانى بود و بخشى از زمان را نشان مى داد كه جانهاى مؤمنان رو به سوى خدا داشتند و با آهنگى زيبا، پاسخگوى آن نداى جاودانه خداوند، خطاب به ابراهيم- ع- بودند كه:

«وَ أذِّنْ فى الناسِ بالحجِّ يأتوكَ رجالًا ...»

ص: 275

مى بايست خانه را به سوى فرودگاه ترك كنيم.

ايستادم، تا آخرين نگاه را به آنچه براى اين سفر ژرف و پر معنا آماده كرده بودم بيفكنم. مبادا چيزى را جابگذارم يا فراموش كنم، هر چند همه وسايل سفرم بيش از يك چمدان نمى شد. مگر انسان در اين سفرى كه به سوى خانه خداست، چه لازم داد؟ مگر اين سفر، سر آغاز رفتن به سوى خانه اى نيست كه در آغاز، در سرزمين خشكى بنا شده بود؟ اين مفهوم همان دعايى است كه ابراهيم خليل از خدا خواست:

«ربِّ إنّى أسكنتُ من ذرّيّتى بوادٍ غير ذى زرعٍ عند بيتك المحرّم، ربّنا ليقموا الصلاة».

و ... اينگونه بود.

و اين خانه، بعنوان كعبه مسلمانان شرق و غرب جهان باقى ماند. همه تمدّنها، با همه شكوه و عظمتشان آمدند و متلاشى شدند و رفتند، امّا اين خانه، همواره پا به پاى استوارىِ «حق»، جاودان ماند.

با اين حساب، كسى كه آهنگ رفتن به اين خانه و آستانه را دارد، چه چيز همراه مى برد، جز برخى از وسايل اوليه ضرورى، همراه با قرآن و كتاب دعا و مناسك؟ و چراغى كوچك براى جمع كردن سنگ در مشعر، و دفتر و قلمى براى نگاشتن خاطرات، و گذرنامه سبز و دفترچه زرد رنگ بهداشت؟!

توقّفى كردم تا از وجود اينها مطمئن شوم و گذرنامه را دم دست بگذارم، چرا كه همين بود كه مرزهاى بسته را به رويم مى گشود.

از همانجا فكرم را به رهتوشه سفر طولانى آخرت پرواز دادم.

اين سفر حج، قرار بود كه بيش از 17 روز طول نكشد. امّا سفر آخرت، بسيار طولانى و ژرف است، سفرى بى بازگشت، كوچ از اين زندگى فانى به حيات پايدار و ابدى، و براى آن سفر، به رهتوشه بسيار

ص: 276

محتاج ترم.

اگر در اين سفر، فرضاً چيزى را فراموش كنم يا جا بگذارم، براحتى مى توانم آنجا تهيّه كنم، امّا در آن سفر بى بازگشت چه خواهم كرد، اگر متوّجه شوم كه توشه برنداشته ام يا از اهميتِ يك وسيله غافل شده ام؟!

وقتى مدير كاروان اعلام كرد كه بايد همراهمان پتويى برداريم، بى درنگ انجام داديم، چرا كه او به وضع هوا آشنا بود و او بود كه مى بايست نيازهاى ما را برآورد، او مى دانست كه چه چيزهايى را بايد برايمان تهيّه كند و چه وسايلى را خودمان بايد فراهم كنيم. امّا ... وقتى مى شنويم كه پيامبر خدا- ص- برايمان اين آيه قرآن را مى خواند كه:

«تزودّوا، فانَّ خير الزاد التقوى»؛ «رهتوشه برداريد، و تقوا بهترين رهتوشه است» چرا گوش جانمان به اين ندا نيست؟ شگفت است كه انتظار آمرزش داريم، بدون زاد راه!

آيا در اين سفر، مى توانيم بدون همراه داشتنِ پتو، انتظار گرم شدن داشته باشيم؟ آيا ممكن بود بگوييم: مدير كاروان، آدم بخشنده اى است، بدون پتو همراهش مى رويم، بالأخره اوهم به نحوى ما را از سرما نگه خواهد داشت؟ هرگز! اين معقول نيست، تا وقتى كه او ما را هشدار داده و سود و زيان را به ما گفته، چنين توقّعى نيست.

امّا رهتوشه اى كه خداوند خواسته در اين سفر به همراه ببريم، خود را به غفلت و فراموشى مى زنيم و با اين اميد زندگى مى كنيم كه خدا كريم است و خواهد بخشيد! ...

*** پس از آن كه نيّت احرام را بستيم، هنوز در زمين فرودگاه بغداد بوديم و كلماتِ «لبيك، اللّهم لبّيك ...» را تكرار مى كرديم كه هواپيما

ص: 277

برخاست.

خورشيد صاف و روشن بر ما مى تابيد و گرما مى بخشيد.

برايمان عجيب بود. همين چند دقيقه پيش بود كه هوا ابرى بود و قطرات پيوسته باران بر ما مى باريد. آيا ممكن است هوا به اين سرعت عوض شود؟ اين خورشيد گرم و فروزان در آسمان صاف كجا و آن تيرگى چند لحظه پيش كجا؟! براستى كه عجيب است اين دگرگونى در آسمان و تغيير حالتِ افقهاى بالا! مگر وقتى به آسمان نگاه مى كرديم، از لا به لاى ابرها در پى خورشيد نبوديم؟ مگر قطرات اشك بدرقه كنندگان با قطرات باران نمى آميخت؟ مگر باد، همصدا با آههاى حسرتبار خدا حافظى كنندگان نمى شد؟ پس اين تغيير وضع چيست؟

آيا اجابت دعاى كسى است كه از خداوند مى طلبيد: «يا محوّل الأحوال ...»؟

سرانجام متوجه علّت شديم. هواپيما ما را بالاى ابرها برده بود. اين ما بوديم كه برفراز ابرها و باران رفته بوديم، نه اين كه ابرها بسرعت متغيّر شده باشد. چه زيبا و شيرين است كه جسم ما در فضايى پاك، زير نور روشن خورشيد، تيرگيها و دشواريهاى باران را پشت سر گذاشته است. اين وضعيّت، حقيقتى را بر ما روشن كرد كه بيشترمان از آن غافليم، و آن اين كه: انسان مى تواند روح و انديشه اش را بالاتر از ابرهاى شكّ و نادانى و انحراف ببرد، تا بدون هيچ آلايشى، آن را پاك و زلال سازد، اگر بخواهد مى تواند، اگرچه در فضايى ابر آلود و تيره به سر برده باشد.

حقيقت ديگرى هم برايمان روشن شد؛ اين كه انسان به هر قيمتى بايد بكوشد تا به سرچشمه روشنايى برسد، «ان اللَّه لا يغيّر ما بقومٍ حتّى يغيّروا ما بأنفسهم». انسان هرگز از تيرگيها به روشنى نمى رسد مگر اين كه خودش آن را بخواهد و در اين راه بكوشد، تا

ص: 278

شايسته اين دگرگونى شود ... چه زيباست كه توجه كنيم و جانمان را پاك بيابيم، رها در آسمانِ كمال، در حالى كه لغزشگاهها و پرتگاههاى انحراف و سقوط را پشت سرگذاشته ايم، همانگونه كه در هواپيما، زمين لجن آلود و افقهاى ابر آلود را پشت سرگذاشته ايم! ...

صد دقيقه گذشته بود كه اعلام كردند بزودى در فرودگاه جده فرود مى آييم؛ يعنى يكى دو روز ديگر در مكّه خواهيم بود ... بردر خانه دوست، خداى آمرزنده و كريم.

*** بالأخره هواپيما در فرودگاه جده متوقف شد. خدا را شكر كرديم كه بسلامتى و توفيق، رسيديم. چشمهايمان به طرف در بود كه اجازه خروج بدهند. دقايقى آميخته به انتظار گذشت. ويژگى انتظار (به هر جهت كه باشد) اين است كه زمان را طولانى جلوه مى دهد. مدتى گذشت. از ما خواستند كه دفترچه هاى بهداشت خود را آماده كنيم.

دفترچه زرد رنگ در دست هر يك از ما بود، گويا از درمانگاه بيرون آمده ايم. با شوقى آميخته به نگرانى، به طرف در سر مى كشيديم. در گشوده شد و دو نفر بالا آمدند تا از تندرستى واردين از بيمارى وبا مطمئن شوند. بيشتر دفترچه ها را بازرسى كردند، عجيب بود كه نوبت بازرسى به ما نرسيد، گويا سلامتى ما بدون معاينه و دقّت هم معلوم بود. نمى دانيم چرا اينطور شد. هر چه بود، از سهل انگارى مأموران، در كنترل بود. دفترچه ها نشان مى داد كه فرد برضد اسهال و آبله واكسينه شده است. هيچ احتمال نبود كه يكى از مسافرين به اين بيمارى مبتلا باشند، ولى مهمّ، پيشگيرى از ابتلاء بود.

مسافران شروع كردند به فرود آمدن. من همچنان نشسته و منتظر خلوت شدن پلّكان بودم و فكر مى كردم. به ياد فرود آمدنم در آخرين جايگاه و دفترچه بهداشتى افتادم كه نكير و منكر از آن خواهند

ص: 279

پرسيد و اهميّتى كه پيشگيرى براى آن مرحله دارد. آنان از من برگه واكسن بر ضدّ بيماريهاى متعدّدى طلب خواهند كرد كه عوارض بسيارى براى جامعه پديد مى آورد، بيماريهايى كه نه در اثر ضعف جسمى يا نزديك شدن به بيماران، بلكه بخاطر ضعف ايمان و بى شخصيّتى و خود باختگى در مقابل ديگران پيدا مى شود، آن ديگران هر كه مى خواهند باشند، منحرفان، آلودگان يا سرگردانان!

در آن قرارگاه نهايى از انسان خواهند پرسيد كه چرا بدون مراقبت، روح خود را در پى تمايلات رها كردى؟ چرا فكرت را به هر طرف گسيل دادى؟ چرا دلت را رها كردى تا آرزوها در آن رشد كند و شاخ و برگ برآورد و شاخه هانيازمند بريدن باشد!

از او دفترچه بهداشت خواهند خواست و او از كجا خواهد آورد؟

مگر اين كه در طول زندگى به اين پيشگيرى و واكسن زدن اقدام كرده باشد. كارمند سعودى ممكن است گاهى سهل انگارى كند يا غافل شود، امّا در آنجا ... كه با فرشتگان الهى مواجه مى شويم و از ما برگه بهداشت خواهند خواست، از هيچ چيزى غافل نخواهند شد.

به فرودگاه جده پا نهاديم ...

آنجا جمعى از مسافران، بصورت يك نيم دايره باز، به صف ايستاده بودند تا از آنان فيلمبردارى شود. ما به طرف ديگر رفتيم. يكى گفت: چرا شما شركت نكرديد؟ اين فيلم تلويزيونى بعنوان يك اثر تصويرى از اين مسافرتها پخش خواهد شد! دوست داشتم در پاسخش بگويم: ما هم در حال عكسبردارى هستيم ... ولى فكر نمى كنم مقصود مرا، آن هم با اين حالتِ عجله درك مى كرد. تنها به گفتنِ «نه» اكتفا كردم.

كنارى به تماشاى اين گروه ايستادم كه خود را آماده فيلمبردارى مى كردند. بعضى شان سرو وضع خود را مرتب مى كردند،

ص: 280

برخى مى كوشيدند تا جاى بهترى به دست آورند. و اين، براى كسى كه خود را در برابر يك دوربين مى بيند، طبيعى است. مى خواهد از هر چه كه او را «بدنما» نشان مى دهد بپرهيزد تا بصورت بى عيب، در فيلم ديده شود.

پيش خودم صحنه نمايش بزرگ قيامت را مجسّم كردم «يومئذٍ تُعرضُونَ لا تَخْفى مِنكم خافية». دستگاههاى فيلمبردارى، از لحظه اى كه مشمول «تكليف الهى» شديم و مسؤوليت امانتدارى خدا را بر دوش كشيديم، امانتى كه آسمانها و زمين بار آن را به دوش نكشيدند، از ما عكس و فيلم مى گيرد، اما دستگاههاى الهى با اين دوربين هاى مادى و مصنوعى فرق دارد. دوربين ها تنها از شكل ظاهرى انسان عكس مى گيرد. حتى اگر بين انسان و دوربين، پرده اى هر چند نازك، فاصله شود، ديگر نمى تواند عكس و فيلم بگيرد. امّا دوربين الهى حتّى نگاهها و نيّتهاى قلبى را هم ضبط مى كند: «يَعْلَمُ خائنةَ الأَعيُنِ وَ ما تخفى الصّدورُ».

اگر انسان اين حقيقت را درك كند و در خلال همه حركات و سكنات و نگاهها و رفتارش اين احساس را داشته باشد، هميشه خواهد كوشيد تا در شكلى خداپسند در برابر اين دوربين ظاهر شود و در آن روز كه فيلم زندگانى اش، بى پرده در مقابل بشريّت به نمايش گذاشته مى شود، بهترين جا و موقعيّت را داشته باشد.

آنگاه از ما خواستند تا در مقابل ضبطصوت، حرفى بزنيم و از بسلامت رسيدنمان با خانواده خويش چيزى بگوييم. عجيب است! ما كه هنوز نرسيده ايم! مسافر، هيچ وقت خود را رسيده حسّ نمى كند مگر آنگاه كه به هدف و مقصد اصلى برسد. مقصدى كه ما در آغاز داشتيم، با رسيدن به فرودگاه جدّه هنوز تحقّق نيافته است. ما در ركاب اين آيه شريفه «وللَّه على الناس حجّ البيت ...» عازم حج خانه خداييم،

ص: 281

هنوز كو آن حج و آن سلامت رسيدن؟ كسى كه به سوى خدا كوچ مى كند، سلامت جسم، مقصودش نيست، سلامت عمل و اداى تكليف مهمّ است. چه بسيار بدنهاى سالم و چه اندك، اعمال سالم! ...

*** به «مدينة الحاج» رسيديم.

ساختمانى بزرگ و چند طبقه، كه ساختمانها و غرفه هاى بزرگى آن را احاطه كرده و از يك طرف مشرف به محوّطه فرودگاه است. از ويژگيهاى آن، اين است كه با همه تنگناهايش، در جان انسان نوعى رهايى و گشادگى برمى انگيزد، مثل يك مرحله انتقال دوست داشتنى! و اين آخرين منزلگاهى است كه از آنجا به سوى «خانه خدا» خواهيم رفت. غرفه اى كه ما به طرفش رفتيم، كنار و مشرف بر بعضى از خيابانهاى شهر جدّه و مدخل «مدينة الحاج» بود.

براى نخستين بار، ما زنهاى كاروان در يك اتاق جمع شديم و با شوقى فراوان به چهره هم نگاه دوخته بوديم. آرزو داشتيم كاش نشانه مشخّصى شامل همه مى شد، نشانه «احساس يگانگى» كه نشأت گرفته از وحدت «هدف» و «مقصد» در حجّ است. ولى ...

كوشيديم تا همسفران را بشناسيم، بعضى با متانت و تحفّظ پاسخ مثبت دادند، بعضى هم با حالتى بى تفاوت برخورد مى كردند (غير از آنها كه پيش از اين مسافرت مى شناختيمشان). احساس اغلب آنها اين بود كه بفهمند در بازارهاى جدّه، «تازه» چه چيز است؟!

چون از فرودگاه جده مُحرم شده بوديم، سؤالهايى پيش آمده بود كه چرا «احرام» را زودتر انجام داديم. شروع كرديم به توضيح حكم شرعى در صورت طبيعى، كه احرام بايد از يكى از ميقاتهاى پنجگانه (جُحفه، يلملم، قرن المنازل، مسجد شجره و وادى عقيق) باشد، و جز با نذر شرعى، احرام از غير آنها صحيح نيست. نذر هم براى كسانى

ص: 282

منعقد مى شود كه فاصله آن مكانِ نذر شده از مكّه، بيشتر از ميقات يا برابر آن باشد. بخاطر همين حكم شرعى بود كه در «مدينة الحاج»، گروههايى از حجاج را مى ديديم كه براى احرام بستن، عازم «جحفه» هستند. جحفه حدود 180 كيلومتر از جدّه فاصله دارد.

آن شب را در همانجا مانديم. پس از هر نماز، مراجعه اى به كتاب «مناسك» مى كرديم كه همراهمان بود، آنچه را هم مى دانستيم باز مى خوانديم تا مطمئن شويم. ما شش نفر درباره اعمال حج و اعمال عمره به گفتگو مى پرداختيم، نه اين كه از پيش، در آموزش احكام سستى كرده باشيم، بلكه براى خاطر جمعى بيشتر. و نيز براى اين كه زمينه براى سؤال ديگران فراهم باشد، كه اگر مسأله اى را نمى دانند يا شك دارند بپرسند. بطور عمده در دو مسأله شبهه داشتند.

«يكى» باز بودن روى پا در حال احرام ... «ديگرى» محدوده وجوب باز بودن صورت در حال احرام. ما چون مى دانستيم كه احرام زن به چهره اوست و بايد صورت را از رستنگاه مو تا چانه بيرون بگذارد، نه كمتر و نه بيشتر، و اين نياز به دقّت بيشترى داشت. ولى اهميت حجّ، بيشتر و عميقتر است. آيا اين فريضه، شايسته دقت و پايبندى بيشترى نيست؟ ...

سوار اتوبوس قرمز رنگ بزرگ سقف دار شده، راه مكه را پيش گرفتيم. اتوبوس قرمز ديگرى همپاى ما مى آمد كه مردان سوار آن بودند. تنها تفاوتش آن بود كه روباز بود. طبق حكم شرعى كه مردان محرم در حال حركت، مجاز به زير سايه بودن نيستند.

همين كه ماشين حركت كرد، خودم را غرق در گردابى از حالتهاى مختلف يافتم، حالتى آميخته به رضايت و بيم و شوق و خوشحالى و حسرت ...

كلماتِ «لبيك ...» را تكرار مى كردم. اين پاسخ به نداى

ص: 283

جاودانه اى بود كه خداوند، حضرت ابراهيم را فرمان داد تا در گوش بشريّت طنين افكن سازد. ولى آيا پاسخى كامل بود؟

اين لبيك گفتن، آنگاه خالصانه و صادقانه است كه زبان و دل و عمل، با هم هماهنگ باشند. لبيك زبانى تنها، مفهوم اجابت آن ندا نيست، مگر آن كه همه اعضاى انسان با آن همصدا باشد كه «لبّيك لا شريكَ لكَ لبّيك ...» اين اقرار به بندگى و اعتراف به نعمتهاى الهى است، تنها خداست كه صاحب همه نعمتهاست و در هر ستايشى هم، هم او ستوده و محمود است. ياد حديث افتادم كه: خدايا هر شكر من نيازمند شكرى ديگر است چرا كه توفيق آن از توست ...

غرق در كلماتِ تلبيه بوديم كه به منطقه «حديبيّه» رسيديم، اولين نقطه حرم، براى كسى كه از طرف جدّه مى آيد. ديديم اتوبوس روباز مردان آنجا منتظر ماست. گفتند: كسانى كه از جدّه احرام بسته اند، بايد دوباره نيّت كنند. ولى ما كه از عراق مى آمديم، حديبيّه برايمان ميقات نبود. به هر حال، اندكى هرج و مرج و گفتگو بين زنها پيش آمد، كه پايين بيايند، يا نه. سرانجام، با بلندگو نيت احرام را بيرون از اتوبوس تكرار كردند ولى صدا به داخل ماشين خوب نمى آمد.

سر و صداى زنها بلند شد كه: نشنيديم و نفهميديم چه گفت ... پس از مدتى قيل و قال اوضاع آرام شد و اتوبوس دوباره به راه افتاد. با چرخش تاير اتومبيلها، احساس مى كرديم كه به سوى هدف نزديك مى شويم. دلهايمان پر مى كشيد و دلمان مى خواست چرخها هر چه سريعتر اين دلهاى سرشار از شوق را به آستانه پروردگار برساند.

نزديك دو ساعت گذشته بود، كه كم كم نشانه هاى «مكّه» آشكار شد ...

*** به مكّه رسيديم.

ص: 284

چند ساعتى از اوّل شب گذشته بود و ما در راه بوديم، به سوى خانه اى كه برايمان اختصاص يافته بود. الحمدللَّه خانه از حرم خيلى دور نبود. وسايلمان را گذاشته، تجديد وضو كرديم و آماده شديم كه براى طواف عمره، به مسجدالحرام برويم.

از ما خواسته شد كه منتظر باشيم تا شام بخوريم، آنگاه همراه خانمهاى ديگر و با كمك و همراهى بعضى از معاونان مدير كاروان برويم، ولى مگر مى شد منتظر ماند؟

همه اعضايمان به «شوق» تبديل شده بود، و همه احساسهايمان مى ناليد. وعده ما با خداى هستى بود تا پيرامون كعبه طواف كنيم و «مغفرت» طلبيم و ميان صفا و مروه سعى كنيم و در پى «رضوان» باشيم.

وقتى انسان در انتظار ديدار با محبوب است، پيش از تحقّق آن ديدار، هيچ چيز برايش گوارا نيست. سراسر وجودش يكپارچه شوق و انتظار مى شود. آيا براى انسان، چيزى محبوب تر از لحظه آمرزش و ساعت رحمت هست؟ اين بود كه انتظار، برايمان دشوار بود. به خاطر چه منتظر بمانيم؟ به خاطر غذا؟!

غذاى مادى در مقابل غذاى روح كه درآنجا به انتظار ماست، چه اهميّتى دارد؟

يا اين كه به خاطر مراقبت همراهان از ما منتظر بمانيم؟ مگر امام صادق- ع- در وصيّت خود به زائران خانه خدا نفرموده است: «به زاد و توشه ات، به همراهان وجوانى و ثروتت اعتماد مكن، مبادا همين ها وبال و دشمن تو گردند، هر كه ادعاى «رضا» كند ولى به چيزى جز خدا تكيه كند، خداوند همان را دشمن و وبال او مى سازد، تا بداند كه هيچ نيرو و چاره اى براى كسى نيست، مگر با نگهدارى و توفيق الهى»

ص: 285

پس، چيزى نيست كه ما را به انتظار كشيدن فراخواند ...

مجموعه كوچك ما به سوى خانه خدا راه افتاد. راهى كه فاصله ما تا حرم الهى بود، بازارى بود به نام «سوق الليل»، پر از اجناس و زيورهاى زندگى كه به سرگرمى انسان كمك مى كرد. ولى ... فكر مى كنى ما چيزى از اينها را مى ديديم؟ يا اصلًا ما وجود آنها را حسّ مى كرديم؟ در حالى كه به سوى بيت اللَّه الحرام مى رفتيم و آرزوى آمرزش و اميد رضوان الهى، پيش از ما مى رفت ...

اين يك كوچ است. اين گامها كوچ انسانى است كه با توبه و پشيمانى، از گناهان خود به سوى خدا مى گريزد. كوچ انسانى است كه به سوى خدايش شفيع مى آورد. بنده اى كه به پروردگارش پناه مى برد.

به خانه خدا نزديك مى شديم، و رو به سراشيبى مى رفتيم، چون كعبه، در ميان كوهها و ارتفاعات است. ولى ... اين يك هبوط جسمى است كه به عروج روح منتهى مى شود.

آواى آنان كه بين صفا و مروه به «سعى» مشغول بودند به گوشمان رسيد، آواى كلماتى مبهم كه بيشترين تأثير و انگيزش را بر ما داشت.

آيا براستى ما در چند قدمىِ بيت اللَّه الحرام هستيم؟ آيا اين پنجره هاى بلند آهنى، بر مقدّس ترين بقعه اى كه خدا آفريده و بر «خانه نخستين» اشراف دارد؟

و آيا براستى اين موجود ناتوان، همراه با گناهانش، از خدا به سوى خدا گريخته و روى آورده است و بزودى در مقابل كعبه مسلمانان شرق و غرب عالم قرار خواهد گرفت؟

چه نعمتى! آدم باورش نمى شود ...

و ... اين آهنگ دلنشينى كه هر چه به آن نزديكتر مى شويم، كلماتش آشكارتر مى شود، كه مى گويد:

ص: 286

«اللَّه اكبر، لا اله الّا اللَّه، الحمد للَّه، لا اله الّا اللَّه، وحده وحده، انْجَزَ وعده و نَصر عبده و غلب الأحزابَ وحده».

اين كلمات، تعبير روشنى از همه چيزهايى است كه حج، با شعارها و مفاهيمش آنها را در بر دارد، توحيد الهى، خضوع براى پرستش، توكّل و اطمينان به يارى پروردگار، نسبت به بندگانِ شايسته اش.

*** رو به روى كعبه ايستاديم.

از سويى كه رو به روى حجر الأسود است، آنجا كه مبدأ طواف است.

مطاف، پر از جمعيت بود. جز سرهايى كه رو به آسمان گرفته بودند و از خداى متعال اميد رحمت و آمرزش داشتند، چيزى ديده نمى شد. همه در حال دعا و نيايش.

ديدم طواف، در اوج اين شلوغى دشوار است. به اطرافم نگاه مى كردم، به چهره هاى پيرامون خود مى نگريستم، و عمق اين درياى انسانى را كه اين چهره ها در آن توانسته اند فرو روند، بررسى مى كردم.

مايه خوشبختى و آسايشم بود كه مى ديدم شوق آنان بر هر چيزى غلبه كرده و نيروهاى شگفتى از اراده، تحمّل، ثبات و اصرار براى رسيدن به هدف به هر قيمتى كه باشد، به كمك آنان آمده است.

بسم اللَّه گفتيم و كمى عقب تر از خط مقابل حجرالأسود برگشتيم تا مطمئن شويم كه همه جسممان از برابر حجرالأسود مى گذرد. خود را به جمع طواف كنندگان زديم.

ابتدا احساس مى كرديم كه در ميان اين جمعيّت انبوه، رفتن مشكل نيست. همين كه شروع كرديم به تكرار اين كلمات و دعاها:

«اللهمّ ادخِلنى الجنَّة برحمتك و اجرنى برحمتك ...» ديگر به فكر آن تنگنا

ص: 287

و فشار در انبوه جمعيّت نبوديم.

هر دور طواف را كه تمام مى كرديم، براى هم مى شمرديم و به گوش هم مى رسانديم، تا مبادا شك و فراموشى در تعداد دورها پيش آيد. شگفت نيست كه انسان طواف كننده، وقتى غرق در هدفها و آرمانهايش مى شود، شماره را از ياد ببرد و بچرخد و بچرخد تا آن كه از مغفرت الهى خاطر جمع شود.

از اين رو مواظب عدد طواف ها بوديم؛ چرا كه طواف، رمز چرخش انسان پيرامون هدفى است كه به آن ايمان دارد و به سوى آن مى كوشد و مى كوچد. مى چرخد و به جايى مى رسد كه از همانجا آغاز كرده بود. اين احساس را به انسان مى دهد كه از خداست و به سوى او باز مى گردد، خانه اى است با حدود و ابعادى كه خدا ترسيم كرده، پس نبايد كم يا زياد شود. چرخش او بر گرد اين رمز الهى، مرزهاى حركتهاى زندگيش را ترسيم مى كند. همانطور كه اينجا بايد با قدمهايى ثابت، روى زمين و با اختيار حركت كند، در چرخش بزرگترش در گردونه زندگى هم جز با بصيرت و بينش، نلغزد يا به عقب باز نگردد.

همچنانكه در اين چرخش مقدّس، اگر بى اختيار، گامش حركت كند بايد برگردد و طواف را از همان نقطه كه بى اختيار رفته، تكرار كند، در مسير زندگى هم اگر او را از راه به در كنند و منحرف سازند، بايد برگردد و راه زندگى را در محدوده اى كه خداتعيين كرده، از سر بگيرد. اين همان «توبه» است. طواف، رمزى است كه همه حركتهاى انسان را در زندگى آينده اش، به رنگ خود در مى آورد.

هفت دورمان را تمام كرديم.

پايان، در همان نقطه آغاز بود، روبروى حجرالأسود.

همانطور كه در آغاز طواف، براى احتياط چند قدم قبل از حجرالأسود شروع كرديم، در پايان طواف نيز، احتياط كرده، چند قدم

ص: 288

جلوتر از حجرالأسود رفتيم.

از بين جمعيّت، به عقب برگشتيم. سعى مى كرديم كه آرام برگرديم و طواف ديگران را خراب نكنيم.

از اقيانوس جمعيّت بيرون آمديم، در حالى كه همه اعضايمان به ستايش خداى متعال گويا بود.

*** به طرف «مقام ابراهيم» رفتيم، تا در كنار يا پشت آن نماز طواف بخوانيم. دو ركعت مثل نماز صبح. فقط نيتش با آن فرق داشت. آن محدوده مبارك، پر از نماز گزاران بود. اگر لطف خدا نبود، جايى براى نماز خواندن در آنجا پيدا نمى كرديم. هر چهار نفر مراقبت مى كردند تا يكى از ما نماز بخواند، مبادا در اثر فشار جمعيّت، نماز خراب شود.

از اينجا عمق اهميّت «نماز» در زندگى انسان آشكار مى شود، عبادتى كه روزى پنج بار همراه انسان است، حتى در عبادت حج نيز انسان را همراهى مى كند تا انسان از اين پيوند استوار با آفريدگار، هرگز دور و جدا نشود.

نماز طواف، تنها دو ركعت است نه بيشتر. در مقايسه با حجم عظيم اعمال حج، كوچك است، ولى با همين در ركعت اندكش، از مهمترين اركان حج است كه بايد صحيح و بانيّت خالص انجام گيرد.

اين نماز، سلاحى است كه نماز گزار را در خطّ دفاع از روح و جان، مسلّح مى كند تا جز پيش خدا خضوع نكند و جز به او اميد نبندد. و از انديشه اش دفاع كند، تا گرفتار تيرگى و انحراف نشود و در چنگ حيرت و ترديد، گرفتار نشود، مأيوس نگردد، سست نشود، سلاحى كه انسان از آن بى نياز نيست. از اين رو، در طول زندگى با انسان است، تا همواره او را در دين و عقيده و اراده، استوار و نيرومند سازد.

ص: 289

نمازمان پشت مقام ابراهيم تمام شد.

مى بايست براى «سعى» برويم. احساس خستگى مى كرديم ولى دوباره دريافتيم كه چگونه رنج، راحتى مى آفريند و سختى، نيروهاى سعادت را به روى انسان مى گشايد، شناختيم كه چگونه شرنگ، به شهد تبديل مى شود و تلخى، شيرينى مى زايد.

دلهايمان مى لرزيد و ضربان آن تند بود. ولى احساس شوق، آن را نيرو مى بخشيد و شادى در آن مى دويد ... گويا مى خواهد همچون كبوترى پيرامون اين خانه به پرواز آيد يا همچون فرشتگان پاك، همچون نسيمى گوارا در آسمانش پرگشايد.

اين بود كه نخواستيم بنشينيم و استراحت كنيم.

با گامهاى شوق، به محلّ «سعى» رفتيم.

رواقى ساخته شده از مرمر خالص، با گذرگاهى كمتر از دو متر در وسطِ «مسعى»، كه در فاصله هايى، براى عبور ديگران بريدگى داشت. اين دو باريكه راه، براى آن بود كه چرخداران در آن مسير، راحت سعى كنند.

مسير سعى آزادتر از طواف بود. افراد عادى هم مى توانند به جاى پياده، با چرخ اين مسير راطى مى كنند، ولى طواف بر تخت يا صندلى چرخدار، تنها براى ناتوانان يا شرايط ضرورى است.

اين رواق پاك، ميان دو كوه صفا و مروه بود. بالاى صفا قبه اى قرار داشت، اما سقفِ مروه، معمولى بود. لازم بود كه سعى را از صفا شروع كنيم. سعى را آغاز كرديم، همراه با نيّت و دعا. پيرامون ما صداها بلند بود. و مى شنيديم كه: «انّ الصفا و المروة من شعائر اللَّه ...»

چه زيباست اين گامها كه در مسير اداى شعائر الهى سير مى كند و چه حقيقت عظيمى در آن نهفته كه انسان با همه وجود و احساس و اعضايش، حقيقت بندگى را لمس مى كند. سعى، چيزى

ص: 290

نيست جز گام سپردن در زمينى صاف، ولى با هر گام و در هر دور، چهره «بندگى» ترسيم مى گردد.

چهار بار كه رفتيم و برگشتيم، براى اندكى استراحت بر بلندى صفا نشستيم و از همانجا انديشه خود را به آفاق تاريخ گشوديم.

فكرمان به آنجا رفت كه «هاجر»، مادر اسماعيل، براى يافتن آب و سيراب كردن فرزند عزيزش مى رفت و بر مى گشت. دلش، هم پيش آن فرزند بود، هم در انديشه يافتن آب.

هاجر رنج بسيار كشيد. ولى چون آن رنج و سختى در راه خدا و در مسير اطاعت فرمانِ او بود، ميليونها گام، در هر مراسم حج و همه ساله، جاى آن گامها گذاشته مى شود.

مگر هاجر جز يك زن بود؟

آيا نمى توان اين گوشه حج را، جاودانه ساختن تلاش زن در دنياى پرستش و فداكارى شمرد؟

آيا نمى توان از اين، چنين فهميد كه زن هم مى تواند در ميدان كار و جهاد، خطوط برجسته اى ترسيم كند؟

پس از اندك استراحتى و انديشه اى، به تكميل هفت بار سعى خود پرداختيم.

پايان هفتمين بار در مروه بود. قيچى كوچكى براى «تقصير» همراه داشتيم. چون واجب است در پايان سعى، اندكى از موى سر يا ناخن را كوتاه كرد. احتياط كرده، از هر دو كوتاه كرديم و اينگونه عمره تمتع را به پايان برديم.

(حركت به سوى عرفات و منا در بخش آينده)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109