ميقات حج-جلد 7

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي :م 80-2524

ص: 1

اشاره

مسلمانان حاضر در مواقف كريمه از هر ملت و مذهب كه هستند بايد به خوبى بدانند كه دشمن اصلى اسلام و قرآن كريم و پيامبر عظيم الشأن- صلى الله عليه و آله و سلم- ابرقدرت ها خصوصاً آمريكا و وليده فاسدش اسرائيل است كه چشم طمع به كشورهاى اسلامى دوخته و براى چپاول مخازن عظيم زيرزمينى و روزمينى اين كشورها، از هيچ جنايت و توطئه اى دست بردار نيستند و رمز موفقيت آنان در اين توطئه شيطانى، تفرقه انداختن بين مسلمانان به هر شكل كه بتوانند مى باشد.

حج در كلام و پيام امام راحل حضرت آيةالله العظمى امام خمينى- قدس سره الشريف-

ص: 2

در مراسم حج، ممكن است اشخاصى از قبيل ملّاهاى وابسته به خود را وادار كنند كه اختلاف بين شيعه و سنى ايجاد كنند و آنقدر به اين پديده شيطانى دامن زنند كه بعضى ساده دلان، باور كنند و موجب تفرقه و فساد شوند. برادران و خواهران هر دو فرقه بايد هشيار باشند و بدانند كه اين كوردلان جيره خوار با اسم اسلام و قرآن مجيد و سنت پيامبر- ص- مى خواهند اسلام و قرآن و سنت را از بين مسلمين برچينند يا لااقل به انحراف كشانند.

برادران و خواهران بايد بدانند كه آمريكا و اسرائيل با اساس اسلام دشمنند؛

چرا كه اسلام و كتاب و سنت را خار راه خود و مانع از چپاولگرى شان مى دانند؛

چرا كه ايران با پيروى از همين كتاب و سنت بود كه در مقابل آنان بپاخاست و انقلاب نمود و پيروز شد. امروز توطئه بر ضد ايران و حكومت آن و حزب الله در حقيقت توطئه براى محو اسلام و كتاب و سنت است و ايران بهانه اى بيش نيست. اينان با ايران زمان شاه كه حكومتش جان نثار آنان بود و ايران را در همه چيز وابسته به آنان كرده و نقشه اسلام زدايى را دنبال مى كرد، بسيار موافق بودند و با ايران امروز كه دستشان را از منافع و بخصوص كشورمان قطع كرده و مستشاران و وابستگان به آنان را از كشور رانده است مخالفند. از طرف ديگر، دشمن حقيقى آنها هم، اسلام است، مگر آنكه اسلامى ساخته و پرداخته بعضى حكومت ها و آخوندهاى بدتر از آنان باشد كه با آن موافقند و آن اسلام نيز حامى آنان و مدافع منافع آنان است و از آن ديدگاه است كه فرياد مظلومانه حجاج ايرانى را در مركز وحى و مهبط «... اذان من اللّه و رسوله الى الناس يوم الحج الأكبر أنّ اللّه برئٌ من المشركين و رسوله»(1) در گلو خفه مى كنند و به كفر آنان فتوا مى دهند. پس


1- توبه: 4.

ص: 3

در اين مقطع زمانى تكليف الهى حجاج است كه اگر مطلبى از گويندگان شنيدند كه بوى ايجاد اختلاف بين صفوف مسلمانان را مى دهد، انكار كنند و برائت از كفار و سردمداران آنان را از وظايف خود در مواقف كريمه بدانند تا حج آنها حج ابراهيمى، ابوالأنبياء- صلوات الله عليه- باشد و حج محمّدى- صلّى الله عليه و آله و سلم- و الّا «ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج ...!»(1) درباره آنها صادق است.(2)

پى نوشتها:


1- بحارالانوار، ج 24، ص 124، ح 1.
2- قسمتى از پيام امام خمينى- قدس سره- به مسلمانان جهان، مورخ 7/ 6/ 63- صحيفه نور، ج 19، ص 46.

ص: 4

حج از ديدگاه مقام معظم رهبرى حضرت آيةالله خامنه اى- مدّ ظله العالى-

با اميد به رحمت و هدايت الهى و با دعا براى قبولى و پربارى حج شما برادران و خواهران مسلمان از سراسر جهان اسلام، فرصت تدبر در مناسك حج را مغتنم شمرده، مطالبى را كه توجه به آن براى همه آحاد مسلمان سودمند است، تذكراً عرض مى كنم:

1- نخستين مطلب در باب توحيد است، كه روح اساسى حج و مضمون بسيارى از اعمال و مناسك آن است. توحيد با مفهوم عميق قرآنى آن، به معناى توجه و حركت به سوى اللّه و ردّ و نفى بتها و قدرتهاى شيطانى است. خطرناكترين اين قدرتها در درون وجود آدمى، نفس اماره و هواها و هوس هاى گمراه كننده و پست كننده است، و در سطح جامعه و جهان، همان قدرتهاى استكبارى و فتنه انگيز و فسادانگيزند كه امروزه بر

ص: 5

زندگى مسلمانان چنگ انداخته و با روش هاى شيطانى، جسم و روح بسيارى از ملت هاى مسلمان را دستخوش سياست هاى خود ساخته اند.

مراسم برائت در حج، اعلان بيزارى از اين قدرتها است. هر چشم روشن و نگاه عبرت آميزى مى تواند در زندگى جوامع مسلمان، نشانه سلطه قدرتها يا تلاش آنان براى تسلط بر كشورهاى اسلامى را مشاهده كند. برخى از اين كشورها، سياست و اقتصاد و روابط بين المللى و موضعگيرى در برابر حوادث عالم، همسو و تحت تأثير قدرتهاى سلطه گر و در رأس آن آمريكا است. رواج فساد و رسمى بودن فحشا و محرمات شرعى در بسيارى از اين كشورها، متأثر از سياستهاى شيطانى آن قدرتها است. وظيفه اى كه حج و اعمال و شعائر توحيدى آن، بر مسلمانان حج گزار لازم مى سازد، ابراز برائت و بيزارى از اين همه است، و اين اولين قدم، در راه تجسم اراده اسلامى در نفى اين پديده هاى شيطانى و استقرار حاكميت اسلام و توحيد، بر همه جوامع اسلامى است.

2- مطلب بعدى در باب اتحاد و يگانگى مسلمين است كه مضمون برجسته ديگرى از مناسك حج است. از آغاز ورود استعمار اروپايى به كشورهاى اسلامى، يكى از سياستهاى قطعى استعمارگران، ايجاد تفرقه ميان مسلمين بوده است. گاه با حربه اختلافات فرقه اى و گاه با ابزار ملى گرايى و قوم گرايى و گاه با غير اينها. متأسفانه باوجود فرياد مصلحان و مناديان وحدت، اين حربه دشمن، هنوز تا حدودى بر پيكر امت اسلامى ضربه ها و جراحتهايى وارد مى سازد. دامن زدن به اختلافات شيعه و سنى، عرب و عجم، آسيايى و آفريقايى، و عمده كردن ناسيوناليسم هاى عربى، تورانى و فارسى، اگرچه به وسيله بيگانگان آغاز شده است اما متأسفانه، امروز به وسيله خودى هايى كه بر اثر كج فهمى، يا نوكرى اجانب، آب به آسياب دشمن مى ريزند، ادامه مى يابد. كار اين انحراف، گاه به آنجا مى رسد

ص: 6

كه برخى از دولتهاى مسلمان، با صرف پول، تلاش مى كنند ميان مذاهب اسلامى يا ملتها و اقوام اسلامى تفرقه ايجاد كنند، و يا بعضى از عالم نمايان صريحاً فتوا به كفر بعضى از فرق اسلامى، كه سوابق درخشانشان در تاريخ اسلام واضح است مى دهند.

ملتهاى مسلمان شايسته است انگيزه هاى خبيث اين كارها را شناخته، دست پنهان شيطان بزرگ و ايادى و اذنابش را در پشت سر آن ببينند، و خيانتكاران را افشا كنند.

3- نكته مهمى كه شايسته است همه مسلمين آن را دانسته و براى مقابله با آن احساس تكليف كنند، آن است كه امروز تقريباً در همه جاى جهان مبارزه سرسختانه و توطئه آميزى از سوى قدرتهاى استكبارى عليه اسلام و مسلمين در جريان است. اگرچه اصل اين مبارزه، تازگى نداشته و نشانه هاى آن در تاريخ استعمار اروپايى كاملًا شناخته شده است، ولى مى توان گفت كه شيوه هاى متنوع آن، علنى بودن آن و در مواردى شديداً قساوت آميز بودن آن، تاكنون سابقه نداشته و پديده اين روزگار است. نگاهى به اوضاع كنونى عالم اسلام، علت اين پديده؛ يعنى شدت گرفتن و علنى شدن مبارزه با اسلام را آشكار مى سازد. علت، چيزى جز گسترش بيدارى مسلمين نيست. حقيقت آن است كه مسلمين در يكى، دو دهه اخير، در شرق و غرب جهان اسلام و حتى در كشورهاى غير اسلامى، نهضت حقيقى و عميقى را شروع كرده اند، كه بايد نهضت «تجديد حيات اسلام» ناميده شود. اينك، اين نسل جوان و تحصيلكرده و برخوردار از معارف زمان است كه بعكس توقع مستعمران ديروز و مستكبران امروز، نه تنها اسلام را فراموش نكرده، بلكه با ايمانى پرشور، كه با استفاده از پيشرفت معارف بشرى، بسى روشن بينانه تر و ژرف تر نيز شده است، بدان روى آورده و گمشده خود را در آن مى جويد، قيام جمهورى اسلامى در ايران و استقرار و

ص: 7

ثبات و اقتدار روزافزون آن، اوج قلّه اين نهضت جوان و ريشه دار است، كه خود در گسترش بيدارى مسلمانان، بيشترين نقش را ايفا كرده است.(1) پى نوشت:


1- بخشى از پيام رهبر معظم انقلاب اسلامى، خطاب به زائران بيت الله الحرام، مورخ 8/ 3/ 72 ه. ش.

ص: 8

پنجاه و يك فضيلت مشترك مكه و مدينه §فصلى از كتاب در دستِ نگارش: ( «مكه- مدينه»: دو سرزمين برتر).§

محمد جواد حجتى كرمانى

بى ترديد، حرمين شريفين، شريفترين و گرامى ترين سرزمينهايند ... در اينكه كداميك بر ديگرى برترى دارند، سخنان متفاوت گفته اند امّا نقل اجماع شده است كه آن مقدار از خاك مدينه كه جسم مطهررسول خدا- ص- را دربرگرفته، ازهمه جاى دنيا حتى ازكعبه مشرفه، اشرف و افضل است و نيز كعبه مشرفه از تمامى زمينها؛ چه مكه و چه مدينه و چه ساير اماكن دنيا، اشرف و افضل است.

در سطور ذيل با استفاده از كتاب «مكانة الحرمين الشريفين» موارد مشترك شرف و فضيلت حرم شريف مكى و حرم شريف مدنى برشمرده شده است.

در اين نگارش، ابتدا، به اختصار فضائل مشترك را برمى شماريم و آنگاه به ارائه مدارك مى پردازيم:

1- نخستين شرافت مشترك آن است كه هم نخستين و هم آخرين «مسجد» كه بدست يك «پيامبر» بنا شد، در مكه و مدينه است. كعبه نخستين مسجدى است كه بدست يك پيامبر؛ يعنى حضرت آدم- ع- ساخته شد و مسجدالنبى- ص- آخرين مسجدى است كه به دست يك پيامبر يعنى حضرت محمد- ص- بنا گرديد. و بدينسان آغاز مسجدسازى بدست يك پيامبر در مكه است و انجام آن بدست يك پيامبر در مدينه.

ص: 9

2- مكّه «برونگاه راستى» و مدينه «درونگاه راستى» است. پيامبر- ص- با «صدق» از مكه «بدر آمد» و به مدينه «اندر آمد».

3- مكه زادگاه و نشأتگاه پيامبر- ص- است و مدينه، هجرتگاه، رحلتگاه و آرامگاه او.

4- مكّه و مدينه هر دو حرم امن خدايند.

5- هم مكه و هم مدينه به دستور خدا، حرم امن شده اند.

6- «حَرَم» شدن «مكه» و «مدينه»، هر دو، به وسيله پيامبر خدا بوده است: مكه به وسيله حضرت ابراهيم- ع- و مدينه به وسيله حضرت محمد- ص-.

7- «مكان» كعبه براى ابراهيم- ع- برگزيده شد و «مكان» مسجدالنبى- ص- براى پيامبر خاتم- ص-.

8- ابراهيم- ع- براى كعبه بسيار دعا كرد و حضرت رسول- ص- براى مسجد مدينه.

9- «حجّ» به سوى مكه قرار داده شد و «هجرت» به سوى مدينه.

10- بار سفر به سوى مكّه و مدينه بستن به ترتيب واجب و سنت است.

11- ثواب نماز در مسجدالحرام و مسجدالنبى- ص- (يا مكه و مدينه؟) از همه جا بيشتر و چندين برابر- صد يا هزار برابر جاهاى ديگر است.

12- پيامبر- ص- مكه و مدينه را از همه جاى دنيا بيشتر دوست مى داشت.

13- «ايمان» در هر عصرى، به مكه و مدينه درمى پيچد و اين دو شهر را احاطه مى كند.

14- خدا اين دو شهر را محلّ قيام و برپا ايستى براى ذكر و عبادت

ص: 10

قرار داده است.

15- «مقام ابراهيم- ع-» در مسجدالحرام و «منبر پيامبر» در مسجدالنبى- ص- «دو موجود بهشتى اند».

16- هر كس وارد مكه يا مدينه مى شود، سنت است كه از مسجدالحرام و مسجدالنبى- ص- بياغازد.

17- در هر دو شهر سنت است كه دخول و خروج از دو راه متفاوت باشد. اين سنت را رسول خدا- ص- پايه گذاشته است- چون خود چنين مى كرد-.

18- سنت است كسى كه شبانه مى خواهد وارد مكه يا مدينه شود، در حومه «شهر اتراق» كند و روز وارد شود اين سُنّت نيز از رسول خدا- ص- است كه شب وارد اين دو شهر نمى شد.

19- پيامبر- ص- بر مردم مكّه منت نهاد و آنان را آزاد ساخت و نيز از مسلمانان مدينه خواست كه گناهكاران انصار را عفو كنند.

20- به موجب آيات قرآن و حوادث زمان پيامبر- ص- اهل مكه از تجاوز به شهر مدينه و نيز مسلمانان مدينه از تجاوز به مكه بازداشته شدند.

21- «مكه» به وسيله مردم «مدينه» فتح شد.

22- طواف به دور خانه كعبه و نيز زيارت مسجد پيامبر- ص- است.

23- مسح دُو ركن- رُكن يمانى و حجرالاسود- در مسجدالحرام و نيز نماز نزد «اسطوانه هاى» مسجدالنبى- ص- موجب ريزش گناهان است.

24- تكرار پى درپى عُمره در «مكه» مستحب است و نيز نماز در مسجد قُبا در مدينه معادل عمره شمرده شده است.

25- نماز در حجرِ اسماعيل در مكه ونيز در روضه پيامبر- ص- در مدينه ثواب بى شمار دارد.

26- كار نيك و عمل صالح هم در مكه و هم در مدينه ثواب

ص: 11

مضاعف دارد.

27- نوشيدن آب زمزم در مكه و نيز نوشيدن از آب چاهى در مدينه كه «بئر بضاعه» نام دارد سُنّت است.

28- به موجب پاره اى از روايات، آب زمزم و خاك و خرماى مدينه شفاست.

29- همانگونه كه آب زمزم در مكه با پاى «جبريل» جوشيد، در مدينه آب از انگشتان پيامبر- ص- جوشيد.

30- همانگونه كه آب زمزم را به اين سو و آن سو مى بردند و مى برند، آب چاههاى مدينه را نيز چنين مى كردند و اين بنابر منقول، سنت پيامبر- ص- بوده است.

31- همانگونه كه «حجرالاسود» را در مكه بايد بزرگ داشت، «منبر شريف پيامبر- ص-» را در مدينه، نيز بايد بزرگ داشت و طبق روايت، نبايد صدا را در نزد منبر رسول- ص- بلند كرد.

32- اهل مكه «اهل اللّه» و اهل مدينه «جيران رسول اللّه» ناميده شده اند.

33- فضائل مسجد خيف در مكه (منى) و مسجد قبا در مدينه با هم برابرى مى كنند. در روايت است كه در مسجد خيف قبر 70 پيامبر و نماز در مسجد قبا معادل عمره است افزون بر مساجد ديگر مدينه: كه همه داراى فضيلتند مانند «مسجد القبلتين»، «مسجد الغمامه» (المصلى)، «مسجد الفتح»، «مسجد الاجابة»، و جز اينها.

34- در مكه وادى «سُرَر» و در مدينه وادى «عقيق» وجود دارد كه براى هر دو مكان فضائل بسيار نقل شده است.

35- مطابق روايات وارده هر مؤمنى كه در مكه يا مدينه بميرد، در قيامت در شمار «آمنان» يعنى كسانى كه داراى امان و امنيت هستند،

ص: 12

محشور مى شود.

36- زيارت قبرستان «مُعلّى» در مكّه و قبرستان بقيع در مدينه، مورد تأكيد فراوان پيامبر- ص- قرار گرفته است و روايات در اين باره فراوان رسيده است.

37- طبق روايت، اهل مكه واهل مدينه، نخستين كسانى هستندكه با پيامبر- ص- محشور مى شوند.

38- نخستين كسانى كه پيامبر- ص- براى آنان شفاعت مى كند، اهل مكه و مدينه اند.

39- در مكه سنگ و درخت و كوه بر پيامبر- ص- سلام مى كردند و در مدينه «اسطوانه حَنّانه» از فراق پيامبر- ص- ناله مى كرد.

40- در مكه «حِراء» و «ثبير» و در مدينه كوه «احُد» زير پاى رسول خدا- ص- برخود مى لرزيد.

41- پيامبر- ص- مدّت رسالت خود را طى دو دوران، در مكه و مدينه گذراند.

42- هجرت پيامبر- ص- از مكه به مدينه آغاز تاريخ مسلمانان شد.(1)

43- سرودن شعر در مكه و مدينه و نيز در مسجدالحرام و مسجدالنبى- ص- رُخصت است.

44- هرگونه گناه مخصوصاً احتكار خوراكيهاى مردم در مكه و مدينه كيفر دو چندان دارد.

45- با آنكه مكه و مدينه حرم امن الهى اند، ولى مُجرمان و بزهكاران نه در مكه و نه در مدينه از كيفر و اقامه حدّ، مصون نخواهند ماند.

46- كسى كه مردم مكه يا مردم مدينه را بترساند، كيفر ويژه و افزون خواهد يافت.


1- افزوده نگارنده است.

ص: 13

47- هر كس با «الحاد» و ستم وارد مكه يا مدينه شود، به موجب آيه قرآن در مورد مكّه و روايات وارده در مورد مدينه، كيفر سخت خواهد يافت.

48- كسى كه در مكه يا مدينه به بدعت يا الحاد گرايد، كيفر مضاعف خواهد يافت.

49- مكه و مدينه: آخرين شهرهايى هستند كه در پايان جهان ويران شوند و در روايات است مردم مكّه و مدينه تا پايان جهان، مؤمن خواهند ماند.

50- هيچگاه كفار بر اين دو شهر مسلط نخواهند شد.

51- لشكريانى كه بخواهند با اين دو شهر بجنگند به زمين فرو خواهد رفت.

پى نوشت ها:

ص: 14

طواف و اهميّت آن در اسلام

سيد على قاضى عسكر

طواف خانه خدا، يكى از زيباترين و پرجاذبه ترين اعمال و مناسك حج است. عاشقان و دلباختگان حريم كبريايى، با پشت سرگذاردن فرسنگ ها راه، خود را به مكه؛ حرم امن الهى رسانده و چونان انسان تشنه اى كه دسترسى به آب را نزديك مى بيند، در انتظار رسيدن به مسجدالحرام و كعبه معظّمه، لحظه شمارى مى كنند.

براى ورود به مسجدالحرام و طواف كعبه، هر انسان حج گزارى ابتدا بايد خود را با آب توبه بشويد و بار سنگين گناهان را از دوش خويش بر زمين بگذارد. آنگاه غسل كرده، تكبيرگويان، همراه باآرامش خاطر و متانت كامل وارد مسجدالحرام شود.(1) و عاشقانه گرد كعبه بچرخد تا خداوند از آنان خشنود شود؛ همانگونه كه از ملائكه خشنود گرديد.(2)

هر ركنى از اركان كعبه، ويژگى خاصّى داشته، و طواف كننده از نقطه شروع تا پايان، مراحلى را براى وصول به قرب حق طى مى كند:

در ركن حجرالأسود، كه «باب الرحمه» اش نامند، درب رحمت به سوى او گشوده مى شود.

در ركن شامى، درب انابه و توسّل و در ركن يمانى باب توبه باز است و از اينجا تا حجر، به باب آل محمد- ص- و شيعيان آنان معروف است.(3)

فرشتگان نگاهبانان اين مسيرند. آنان از آسمان به زمين آمده، شب و روز گرد كعبه طواف مى كنند تا آن را از پيروان شيطان و ستمگران حراست كنند.(4)

و تو انسان حج گزار، بايد در اين مكان الهى زبانت را نگهداشته،


1- مستدرك، ج 9، ص 317، ح 1، 2 و 3.
2- مستدرك، ج 9، ص 325.
3- مستدرك، ج 9، ص 336.
4- مستدرك، ج 9، ص 338.

ص: 15

سخنانى سودمند بر آن جارى كنى؛ «سبحان اللّه» و «لااله الّا اللّه» فراوان بگويى، كار نيك انجام دهى، نماز شب بخوانى، قنوت را طولانى كرده، فراوان طواف كنى و اگر توانستى از مكه خارج نشوى تا ختم قرآن نمايى، چنين كن.(1)اهميت طواف

امام صادق- ع- از پدرانش و آن بزرگوار از رسول اكرم- ص- نقل كرده اند كه فرمود:

«زينت ايمان، اسلام و زينت كعبه، طواف است».(2) و در حديثى ديگر پيامبر- ص- طواف را چون نماز دانسته اند، با اين تفاوت كه در طواف مى توانند سخن بگويند امّا در نماز نه.(3)

و نيز فرمود:

«خداوند به طواف كنندگان فخر مى كند و اگر قرار بود ملائكه با كسى مصافحه كنند، با طواف كنندگان خانه خدا مصافحه مى كردند».(4)

امام رضا- ع- نيز فرمودند:

«بر شما باد به نماز شب، قنوت طولانى و زياد طواف نمودن».(5)

مستحب است كسانى كه به مكه مى آيند سيصد و شصت طواف، و اگر مقدورشان نيست، سيصد و شصت شوط طواف كنند. و اگر نمى توانند تا زمانى كه در مكه هستند، هر چه مى توانند طواف نمايند.(6)

عبداللّه بن عمر گفته است: «بهترين كار نزد پيامبر- ص- هرگاه به مكه مى آمد طواف خانه خدا بود».(7)

عثمان بن يثار نيز گفته است: به من خبر رسيده- و خداوند داناتر است- كه: «چون پروردگار فرشته اى را براى انجام كارى به زمين گسيل مى دارد فرشته اجازه مى گيرد كه به خانه كعبه طواف كند و به آرامى به زمين


1- مستدركٰ ج 9ٰ ص 363.
2- مستدرك الوسائلٰ ج 9ٰ ص 375.
3- سنن ترمذىٰ ص 153.
4- شفاء الغرامٰ ج 1ٰ ص 292.
5- مستدركٰ ج 9ٰ ص 377.
6- مستدركٰ ج 9ٰ ص 377 و 378.
7- شفاءالغرام، ج 1، ص 287.

ص: 16

فرود آيد».(1)

بدليل همين اهميت است كه كعبه در تمام سال طواف كننده دارد و شگفت انگيزتر آن كه هنگام باران، مردم به جاى پناه بردن به زير سقف، به سوى كعبه شتافته، تلاش مى كنند خود را كنار كعبه و زير ناودان طلا برسانند و از آب بارانى كه از بام كعبه فرو مى ريزد استفاده نموده، متبرّك شوند.

حافظ محب الدين طبرى مى گويد:

«گفته اند از روزى كه خداوند كعبه را پديد آورد، همواره انسان ها، جنّيان و فرشتگان گرداگرد آن طواف نموده اند و هرگز از طواف كننده خالى نبوده است.(2)

برخى از شيفتگان طوافِ خانه خدا هنگام جارى شدن سيل در مسجدالحرام نيز، دست از تلاش برنداشته، شناكنان گرد كعبه طواف مى كردند ابن زبير از زمره اين كسان است.(3)

قاضى عزالدين نيز از جدّ خويش شنيده كه: شناكنان خانه خدا را طواف كرده است و آب به حدّى بوده كه هنگام رسيدن به ركن حجرالاسود، در آب فرو مى رفته تا بتواند حجرالأسود را لمس نمايد.(4)

زين العابدين بن نورالدين على حسينى كاشانى در اين زمينه مى نويسد:

ظهر روز چهارشنبه 19 ماه شعبان 1039 سيل عظيمى در مكه آمده و آب فراوانى داخل مسجدالحرام شد و حدود 442 نفر از بين رفتند كه يك معلّم با سى دانش آموزش كه در مسجد مشغول درس بودند جزو آنان بود. من در روز پنجشنبه بيستم ماه شعبان وارد مسجدالحرام شدم در حالى كه هيچ طواف كننده اى در آن نبود آنگاه در درون آب طواف كرده، نماز طواف


1- اخبار مكه، ازرقى، ص 28.
2- التاريخ القويم، ج 4، ص 162.
3- التاريخ القويم، ج 4، ص 163.
4- التاريخ القويم، ج 4، ص 163.

ص: 17

را- اجباراً- بالاى منبر خواندم.(1)

فردى به نام سيد محمد هادى بن علوى كه از دوستان مؤلف كتاب «التاريخ القويم لمكة و بيت اللّه الكريم» است در سال 1360 ه. ق. در حالى كه سيل عظيمى در مكه جارى شده بود، خانه خدا را شناكنان طواف كرده است.(2)

البته برخى از اوقات، كعبه به دلايلى طواف كننده نداشته است:

هنگام توسعه مسجدالحرام به علّت استفاده از ديناميت در تخريب كوه صفا، بعد از نماز ظهر، مطاف از طواف كنندگان تخليه مى شد تا پرتاب سنگ هاى منفجر شده، به كسى آسيب نرساند، اين عمليات معمولًا بيش از نيم ساعت طول نمى كشيده است.(3)

مردم در دوره جاهليت نيز، براى كعبه و طواف، قداست خاصى قائل بوده به هنگام شروع و ختم طواف حجرالاسود را لمس مى كرده اند و در روزهاى دوشنبه و پنجشنبه درب كعبه را گشوده و به احترام كعبه كفش ها را بيرون خانه درآورده، سپس وارد كعبه مى شدند.(4)

مسافت طى شده در هفت شوط طواف هشتصد و سى و شش ذراع و بيست انگشت است.(5)


1- اخبار مكهٰ ج 2ٰ ص 394.
2- مستدرك، ج 9، ص 376.
3- مستدرك، ج 9، ص 376.
4- مستدرك، ج 9، ص 376.
5- من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 33.

ص: 18

پاداش طواف كنندگان

يكى از ثمرات طواف خانه خدا، آمرزش گناهان است. محمد بن قيس مى گويد: امام باقر- ع- در مكه براى مردم سخن گفته مى فرمود:

چون هفت بار گرد خانه طواف كنى، به اين وسيله عهد و پيمانى نزد خدا براى تو بوجود مى آيد كه پروردگارت پس از آن شرم مى كند تو را عذاب نمايد.

سپس فرمود: هنگامى كه هفت شوط طواف زيارت كردى، و بعد در مقام ابراهيم- ع- دو ركعت نماز طواف گزاردى، فرشته اى بزرگوار دست بر دو شانه ات مى زند و مى گويد: امّا آن گناهانى كه در گذشته از تو سرزده است همگى بخشيده شد عمل را در اين يكصد و بيست روز از نو آغاز كن.(1)

حسين بن سعيد اهوازى مى گويد: امام صادق- ع- فرمود:

هركس هفت مرتبه گرد اين خانه، طواف نمايد، خداوند- عزّوجلّ- شش هزار حسنه براى او مى نويسد و شش هزار گناهش را مى بخشد و شش هزار درجه او را بالا مى برد.(2)

پيامبر- ص- فرمود: «طواف بسيار كنيد، كمترين چيزى كه در روز قيامت در نامه عمل شما يافت مى شود همانا طواف است».(3)

در روايت ديگرى آمده است: «كسى كه اين خانه را هفت مرتبه طواف كرده، دو ركعت نماز بگزارد، مانند آن است كه بنده اى را آزاد كرده باشد».(4)

امام صادق- ع- نيز فرمود: «خداوند- عزّوجلّ- اطراف كعبه يكصد و بيست رحمت قرار داده، كه شصت رحمت آن مخصوص طواف كنندگان، چهل رحمت براى نمازگزاران و بيست رحمت براى نگاه كنندگان- به كعبه- است.(5)

همين روايت را اهل سنت به نقل از رسول خدا- ص- آورده اند.(6)

حسان بن عطيه پس از نقل اين روايت مى گويد: «پس از دقّت معلوم شد تمامى يكصد و بيست رحمت از آن طواف كننده است؛ زيرا او هم طواف مى كند، هم نماز مى خواند، و هم به كعبه مى نگرد.(7)


1- شرح من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 28، ح 2138.
2- مستدرك، ج 9، ص 376.
3- مستدرك، ج 9، ص 376.
4- مستدرك، ج 9، ص 376.
5- من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 33.
6- اخبار مكه، ج 2، ص 8، دارالثقافه.
7- التاريخ القويم لمكة و بيت الله الكريم، ج 4، ص 152.

ص: 19

شاعرى عرب زبان اين روايت را در سروده خود اينگونه آورده است:

و جاء فى الحديث ما معناه ينزل اللّه تعالى الله

لبيته المحفوف بالكرامةفى كل يوم بل وكل ليلة

عشرين رحمة مضافا لمائه ينالها قوم همو خير فئة

منقسم للطائفين نصفهاوللمصلّين يخص ثلثها

والناظرون البيت يأخذوناعشرين و هوسدسها يقينا(1)

در روايت ديگرى آمده است:

«ان مَنْ طاف بالبيت خرج من ذنوبه».

«هر كس خانه خدا را طواف كند، از گناهان خود خارج مى گردد».

عبدالله بن عمر گفته است شنيدم كه رسول خدا- ص- فرمود:

«كسى كه هفت مرتبه خانه خدا را طواف كند، براى هر گامى كه برمى دارد، يك حسنه برايش نوشته مى شود، يك گناه از او بخشيده مى شود و [مقامش] يك درجه بالا مى رود [و هر گام آن] برابر با آزاد كردن يك بنده است».

همين روايت را با اندكى تغيير، ترمذى و نسائى نيز نقل كرده اند.(2)

همچنين پيامبر- ص- فرمود: «هيچ طواف كننده اى نيست كه هنگام زوال آفتاب با سر و پاى برهنه گِرد اين خانه طواف كند، در حالى كه پياده در حركت بوده، گامهاى خود را كوتاه برمى دارد، چشمانش را به زمين مى دوزد و در هر شوطى از طواف؛ حجرالاسود را لمس مى كند، بدون آنكه كسى را آزار رساند و ياد و ذكر خدا از زبانش بيفتد، مگر آن كه خداوند در هر گامى كه برمى دارد، هفتاد هزار حسنه براى او ثبت نموده، هفتاد هزار گناه او را پوشانده و او را هفتاد هزار درجه بالا مى برد و ثواب آزاد كردن هفتاد هزار برده كه قيمت هر يك ده هزار درهم باشد به او مى دهد، و مى تواند هفتاد نفر از بستگانش را شفاعت كند و هفتاد هزار حاجت او برآورده مى شود اگر


1- التاريخ القويم، ج 4، ص 153.
2- فاسى مكى، شفاءالغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 283؛ دارالكتاب العربى (1405 ه. ق).

ص: 20

خواست در دنيا و اگر خواست در آخرت».(1)

شبيه اين روايت را اهل سنت از ابن عباس به نقل از رسول خدا- ص- با كمى تغيير آورده اند.(2)

دانشمند و محقق ارزشمند، آقاى على اكبر غفارى در رابطه با اختلاف ثواب هايى كه در اينگونه روايات و نظاير آن آمده مى نويسد:

اختلاف در مقدار ثواب، كه درباره بعضى اعمال در روايات آمده است، به اعتبار مخاطب و موقعيت و كمال عمل است. گاهى ممكن است ثواب طواف از آزاد كردن بنده بيشتر باشد؛ چون بردگان كم هستند يا در رفاه و آسايش و تحت تعاليم حق زندگى مى كنند و گاهى تحت فشار اربابان و شكنجه آنها قرار گرفته و بدون فرهنگ بسر مى برند، و آزاد كردن آنان از هر عمل خيرى در چنين موقعيتى بالاتر است و گاهى، به عكس است و در اين وقت، طواف كه موجب آزادى بنده ها را تقويت مى كند و انسان را در مقامى از قرب به حق مى رساند كه اعمال و كردار و رفتارش هر يك موجب آزادى هزاران هزار خلق خداست، از اين رو ثواب طواف او بيشتر مى شود. پس ثواب وابسته به موقعيت و كيفيت عمل است و در تاريخ اسلام افرادى بوده اند كه طواف خانه كعبه را تمام عمر، سالى چندين بار به جا مى آورده اند، ولى از آنها اعمالى يا دستوراتى صادر شده كه صدها هزار مردم آزاد را به بردگى كشانده است، آرى اين ثوابها همگى شرط و شروطى دارد و مطلق نيست و با اختلافِ شرايط، كم و زياد مى شود.(3)

ابن عباس نقل كرده كه رسول خدا- ص- فرمودند:

«كسى كه پنجاه مرتبه طواف كند از گناه پاك مى شود، همچون زمانى كه از مادر متولّد شده است».(4)

برخى از دانشمندان معتقدند كه لازم نيست پنجاه مرتبه طواف در يك زمان و پى درپى صورت بگيرد، بلكه اگر در طول زندگى در نامه عمل او


1- كافى، ج 4، ص 412، حديث 3؛ من لايحضرةالفقيه، ج 3، ص 33.
2- شفاءالغرامٰ ج 14ٰ ص 285.
3- على اكبر غفارى، شرح من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 34.
4- شفاءالغرامٰ ص 484.

ص: 21

پنجاه طواف ثبت شده باشد، چنين ثوابى را خواهد داشت.

محب طبرى نيز مى گويد: برخى از علما براى عدد طواف هفت مرحله ذكر كرده اند:

1- پنجاه بار طواف كردن در روز و شب، 2- بيست و يك مرتبه، 3- چهارده مرتبه، 4- دوازده مرتبه؛ 5 بار در روز و 5 بار در شب، 5- هفت مرتبه، 6- سه مرتبه، 7- يك مرتبه.(1) (لازم به ذكر است كه مراد از هر مرتبه طواف، هفت شوط مى باشد.)

ثواب طواف و منافع آن به قدرى زياد است كه امام صادق- ع- حتّى در شدّت بيمارى براى انجام آن، به بيت الله الحرام مى آمدند:

ربيع بن خيثم گفته است: امام صادق- ع- را در حالى كه به شدت بيمار بود ديدم كه ايشان را در محلى اطراف كعبه طواف مى دادند. حضرت هر گاه به ركن يمانى مى رسيد مى فرمود: تا ايشان را زمين بگذارند، سپس دست خويش را از محمل خارج كرده و بر زمين مى ماليد آنگاه مى فرمود: مرا بلند كنيد. و در روايت ديگرى آمده كه حضرت در پاسخ سؤال كسى كه علّت اين كار را جويا شده بود با اشاره به آيه «ليشهدوا منافع لهم» فرمودند: همانا من دوست مى دارم از منافعى كه خداوند فرموده، بهره بگيرم.(2)

خانه كعبه خانه دلهاست ساحت قدس و جلوه گاه خداست

نيكبخت آن كه همچو پروانه در طواف است گرد آن خانه

چون نصيب تو نيست فيض حضورباش اندر طواف خانه زدور

در ركوع و سجود سويش باش تو هم از زائران كويش باش

هفت شوط طواف

ابوحمزه ثمالى مى گويد: «به امام سجاد- ع- عرض كردم چرا طواف هفت شوط است؟ فرمود: خداوند تبارك و تعالى به ملائكه فرمود: «انّى جاعلٌ فى الأرض خليفة»، ملائكه بر خلاف فرموده خداوند، گفتند: «أتجعل


1- شفاءالغرامٰ ج 1ٰ ص 284 و 285.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 81؛ وسايل، ج 8، ص 70.

ص: 22

فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء» خداوند فرمود: «انّى أعلم مالاتعلمون».

[بدنبال آن] پروردگار متعال هفت هزار سال نور خود را از آنان پوشانيد، ملائكه هفت هزار سال به عرش پناه بردند، پس خداوند بر ايشان رحمت آورد و توبه شان را پذيرفت و بيت المعمور را كه در آسمان چهارم بود براى آنان قرار داد (وجعله مثابة ...)، و بيت الحرام را براى مردم [در روى زمين] مقابل بيت المعمور قرار داد (فجعله مثابة للناس و امناً).

پس طواف بر بندگان هفت شوط واجب شد؛ براى هر هزار سال يك شوط.(1)

در نقل ديگرى آمده است كه: قبل از اسلام طواف در ميان قريش عدد خاصّى نداشت، عبدالمطلب آن را هفت شوط تعيين كرد و خداوند نيز پس از پيدايش اسلام همان را قرار داد.(2) هروله در طواف

در جريان فتح مكه، رسول خدا- ص- پس از ورود به شهر، خانه ابوسفيان را- مكان امن- قرار داد، مردم نيز به اين خانه پناه آورده، در به روى خويش بسته و جنگ افزارهايشان را بر زمين نهادند. آنگاه پيامبر- ص- نزد حجرالأسود آمده، آن را لمس فرمود و مشغول طواف شد. حضرت به بتى رسيد كه كنار كعبه قرار داشت، آنگاه با كمانى كه قوس آن را در دست گرفته بود، در چشم بت فرو كرده، فرمود:

«جاء الحق و زهق الباطل انَّ الباطل كان زهوقا».(3)

و چون از طواف خانه فارغ شدند به كوه صفا آمده از آن، بالا رفتند و از آنجا به خانه كعبه نگاه كرده، دستها را بلند نمود و دعا كرد.(4)

امام باقر- ع- فرمود: «هنگامى كه رسول خدا- ص- به مسجدالحرام وارد شدند ... هفت شوط طواف كردند؛ سه شوط را با حالت


1- علل الشرائع، ج 1، ص 401؛ نورالثقلين، ج 1، ص 53 تا 83.
2- بحارالانوارٰ ج 96ٰ ص 384.
3- اسراء: 81.
4- فتوح البلدانٰ ص 59.

ص: 23

هروله و تند رفتن و چهار شوط را به حالت راه رفتن».(1)

اين كه چرا پيامبر- ص- در فتح مكه به اصحاب و ياران خود اين گونه دستور دادند، دليلى شنيدنى دارد؛ شخصى از ابن عباس پرسيد كه برخى گمان دارند رسول خدا- ص- به هروله كردن و دويدن در حال طواف دستور داده اند گفت: هم دروغ گفته اند و هم راست!

گفتم چگونه؟

پاسخ داد: پيامبر- ص- در عمرةالقضاء در حالى وارد مكه شد كه مردم مشرك بودند، به مكيّان خبر داده بودند كه ياران محمد- ص- در سختى بسر برده، و خسته اند پيامبر- ص- [براى خنثى نمودن اين شايعه] فرمود: «خداى رحمت كند مردى را كه صلابت و قدرت خود را به آنان نشان دهد و بنماياند». پس آنها را فرمان داد و آنان نيز در حالى كه رسول خدا- ص- بر ناقه خود سوار بودند و عبدالله بن رواحه افسار شتر حضرت را در دست داشت، سه شوط را هروله كنان انجام داده، قدرت خويش را آشكار ساختند مشركان نيز در برابر ناودان [كعبه] آنها را نگاه مى كردند. پس از آن، رسول خدا- ص- بار ديگر حج گزارد ولى [در طواف] هروله نكرد و مردم را نيز بدان امر ننمود. پس آنها هم راست گفتند و هم دروغ.(2)

همچنين در روايتى آمده است: ديدم على بن الحسين- ع- در طواف راه مى رفت و هروله نمى فرمود.(3) طواف در شب:

نخستين كسى كه براى طواف كنندگان در مسجدالحرام، چراغ روشن كرد، عقبة بن ازرق بن عمرو غسانى بود كه بر لبه ديوار خانه خود چراغى بزرگ مى نهاد، تا مسجد را براى طواف كنندگان و ديگر كسانى كه در آن بودند، روشن كند.


1- دعائم الاسلامٰ ج 1ٰ ص 312.
2- مستدركٰ ج 9ٰ ص 394.
3- مستدركٰ ج 9ٰ ص 395.

ص: 24

محمد بن سائب بن بركة از مادرش نقل كرده كه گفته است: شبى عايشه همسر پيامبر- ص- به چراغ داران پيام داد چراغ ها را خاموش كردند و آنگاه در حجاب كامل و پوشيده طواف كرد.(1)

پس از آن خالد بن عبدالله قسرى چراغى كنار چاه زمزم و روبروى حجرالاسود نهاد و اين به روزگار حكومت عبدالملك بن مروان بود و اينها را از گذاشتن آن چراغ منع كرد.(2)

در حكومت مأمون عباسى، محمد بن سليمان، حاكم مكه شد و چراغى ديگر بر ستونى بلند مقابل آن و كنار ركن غربى نهاد و چون محمد بن داود حاكم مكه شد دو ستون بلند ديگر يكى مقابل ركن يمانى و ديگرى مقابل ركن شامى نهاد و چون هارون (الواثق بالله) خليفه شد دستور داد ده ستون بلند كه قنديل داشت بر اطراف محل طواف نهادند و در آنها چراغ روشن مى كردند.(3)

گفته اند: ستونهاى زرد مسى كه اطراف كعبه نصب شده بود، ابتدا در كاخ بابك خرمى در ارمنستان بوده و در صحن خانه او روشن مى شده است و چون خداوند او را زبون ساخت و كشته شد (و پسرش را به سامرا آوردند و در شهرها گرداندند و خانه اش را خراب كردند، زيرا او گروه بسيارى از مسلمانان را كشته بود و خداوند مردم را از او آسوده كرد) اين ستونها را از كاخ وى آوردند كه چهارده ستون بود، چهارتاى آن را در دارالخلافه سامرا نصب كردند و ده ستون ديگر را معتصم در سال دويست و سى و چند، براى كعبه فرستاد كه اطراف كعبه در صف اول نصب كردند.(4)

خليفه ها و پادشاهان در زمانهاى مختلف بر شمار ستونها و قنديل هاى مسجد و چراغهاى منطقه حرم و درهاى مسجد و منبرها افزودند چنانكه نزديك به يك هزار و پانصد رسيد و همچنان نفت سوز و روغن سوز بود تا سال 1339 قمرى كه تمام چراغهاى آن به برق مبدّل شد.(5)


1- اخبار مكهٰ ص 262.
2- اخبار مكهٰ ص 220.
3- اخبار مكهٰ ص 220.
4- اخبار مكهٰ ص 220.
5- اخبار مكهٰ ص 221.

ص: 25

دعا و ذكر در طواف

مجاهد گفته است: همراه عبدالله بن عمر در طواف بوديم نظرش به مردى افتاد كه به نظر مى رسيد از بيابان نشين ها باشد؛ كشيده قامت و مضطرب بود و كمى دورتر از مردم طواف مى كرد. ابن عمر از او پرسيد: اينجا چه مى كنى؟ گفت: طواف مى كنم. گفت: مثل شتر نر پاى بر زمين مى كوبى! نه تكبير مى گوئى و نه خداى تعالى را ياد مى كنى و نه استلام مى كنى! سپس از او پرسيد: نامت چيست؟ گفت: حنين. مى گويد از آن پس ابن عُمر هركس را مى ديد كه استلام نمى كند مى گفت آيا اين مرد حنينى است؟(1)

عبدالله بن سايب از پدرش نقل مى كند كه پيامبر- ص- ميان ركن يمانى و ركن حجرالاسود- در حال طواف- اين آيه را تلاوت مى فرمود: «رَبَّنا آتنا فى الدنيا حسنةً و فى الآخِرة حسنة و قنا عذاب النار».(2)

عثمان بن ساج از امام صادق- ع- نقل كرده كه آن حضرت از پدر بزرگوار خود نقل كردند كه پيامبر- ص- در طواف، هرگاه مقابل ناودان مى رسيدند، عرضه مى داشتند: «پروردگارا! از تو راحتى به هنگام مرگ و عفو به هنگام رسيدگى به حساب را مسألت مى كنم». ياد خدا و توجّه به حقّ، بر ارزش طواف خواهد افزود.(3)

امام صادق- ع- فرمود: در حالى كه همراه با ساير مسلمانان گرداگرد خانه طواف مى كنى، با قلبت نيز همراه با فرشتگان در اطراف عرش طواف كن.(4)

و باز امام صادق- ع- فرمودند: سخن گفتن و دعا خواندن در طواف اشكالى ندارد، ليكن خواندن قرآن افضل است».(5)

عبدالسلام ابن عبدالرحمن بن نعيم گويد:

به امام صادق- ع- عرض كردم: من مشغول انجام طواف واجب


1- اخبار مكهٰ ص 252.
2- اخبار مكهٰ ص 255.
3- اخبار مكهٰ ص 240.
4- مصباح الشريعه، ص 47.
5- مستدركٰ ج 9ٰ ص 405.

ص: 26

شدم دعايى به يادم نيامد جز صلوات و درود بر پيامبر- ص- و خاندان او، لذا در طواف و سعى فقط صلوات فرستادم. حضرت فرمود: به هيچ درخواست كننده اى بهتر از آنچه تو خواسته اى داده نشده است.(1)

چون خالد بن عبدالله قسرى از سوى عبدالملك بن مروان به حكومت مكه آمد و ماه رمضان فرا رسيد، دستور داد كسانى كه نماز تراويح مى گزارند جلو بيايند و پشت مقام نماز بگزارند و صفها دايره وار بر گرد كعبه تشكيل شود و اين به سبب تنگ شدن منطقه بالاى مسجد براى نمازگزاران بود. به او گفته شد با اين ترتيب طواف را متوقف مى سازى بدون آنكه دليل بر جلوگيرى از طواف مستحبى باشد، گفت من دستور مى دهم ميان هر دو ركعت نماز تراويح يك دور هم طواف انجام شود، گفته شد ممكن است در گوشه و كنار كعبه افرادى متوجه نباشند كه وقت طواف تمام شده و آماده نماز گردند. خالد به خدمتگزاران كعبه دستور داد كه بر گرد كعبه در شش دور طواف، الحمدلِلّه واللّه اكبر بگويند و چون در دور ششم به حجرالاسود رسيدند ميان الحمدلله و الله اكبر اندكى فاصله بياندازند تا مردمى كه در حجر اسماعيل و ديگر جاهاى مسجد قرار دارند، براى نماز آماده شوند و از فاصله ميان تكبير متوجه شوند و نماز خود را با عجله خوانده و زودتر به پايان رسانند. و آنها تا پايان دور هفتم به تكبير ادامه مى دادند و سپس كسى با صداى بلند مى گفت: نماز، نماز، خدايتان رحمت فرمايد.(2)

خالد بن عبدالله قسرى از فرماندهان ستمگر عبدالملك بن مروان است كه به سفارش حجاج بن يوسف ثقفى امير مكه شد و حجاج با همه سفاكيش او را لعنت مى كرده است.(3) آزار ديگران هنگام استلام حجرالأسود

استلام حجرالأسود در هر شوط از طواف، مستحب و كارى پسنديده


1- كافىٰ ج 4ٰ ص 407.
2- همانٰ ص 353 و 354.
3- ترجمه نهايةالارب، ج 6، ص 252، 253 و 260.

ص: 27

است، ليكن هنگام ازدحام جمعيت، نبايد بر ديگران فشار آورده، و به آنان آزار رساند.

عبدالرحمن بن حجاج مى گويد:

در حال طواف بودم و سفيان ثورى نيز نزد من بود. از امام صادق- ع- سؤال كردم: رسول خدا- ص- هرگاه به حجرالأسود مى رسيدند چه مى كردند؟ فرمود: رسول خدا- ص- در هر طواف واجب و مستحب، حجرالأسود را لمس مى نمود.

ابن جريح نيز گويد: به من خبر داده اند كه پيامبر- ص- هنگامى كه سواره طواف مى فرمود، با چوبدستى خود، به حجرالاسود مى كشيدند و سپس نوك آن را مى بوسيدند.(1)

عبدالرحمان مى افزايد: حضرت مشغول طواف بودند و من با كمى فاصله دنبال ايشان حركت مى كردم، ديدم امام صادق- ع- به حجرالاسود كه رسيدند آن را لمس نكردند، به ايشان عرض كردم: آيا شما به من خبر نداديد كه رسول خدا- ص- در هر طواف واجب و مستحبى، حجرالأسود را لمس مى فرمود؟ فرمودند آرى، گفتم شما از حجرالاسود گذشتيد و آن را لمس نكرديد، حضرت فرمودند: رسول خدا- ص- هرگاه به حجرالاسود مى رسيدند، مردم براى ايشان راه باز مى كردند تا حجرالأسود را لمس كنند ولى اكنون اين كار را نمى كنند و من ازدحام و شلوغى را خوش ندارم.(2)

در روايت ديگرى آمده كه امام صادق- ع- به سيف تمار فرمود:

«اگر حجرالاسود خلوت بود آن را استلام كن وگرنه، از دور اشاره كن».(3)

همچنين از امام رضا- ع- در اين زمينه سؤال شد، فرمودند:

«هرگاه جمعيت براى استلام حجرالأسود زياد بود با دستهايت به آن اشاره كن».(4)

بكّه ناميدن كعبه نيز بدان خاطر است كه مردم در طواف نسبت به


1- اخبار مكهٰ ص 258.
2- كافىٰ ج 4ٰ ص 405.
3- كافىٰ ج 4ٰ ص 405.
4- همان مدرك.

ص: 28

يكديگر ايجاد زحمت و ازدحام مى كردند.(1)

ابوبصير نيز به نقل از امام صادق- ع- مى گويد:

«چند چيز براى زنان لازم نيست: 1- با صداى بلند لبيك گفتن، 2- حجرالأسود را لمس كردن، 3- ورود به كعبه، 4- هروله نمودن بين صفا و مروه».(2)

عايشه به خانمى چنين گفت:

براى لمس حجرالأسود ايجاد مزاحمت نكن، اگر ديدى خلوت است استلام كن و اگر ديدى جمعيت زياد است «اللّه اكبر» و «لااله الّا اللّه» بگو و بگذر.(3)

در گذشته فشار زنان براى استلام حجر، گاهى موجب درگيرى لفظى مى شد. مثنى بن صباح مى گويد: همراه عطاء بن ابى رباح طواف مى كرديم كه او متوجه شد زنى مى خواهد استلام [حجر] كند بر سرش فرياد زد و گفت: دستت را بپوش، زنان را حقى براى استلام حجر و ركن نيست.(4)

در نقل ديگرى آمده كه عطا گفت: فرزند هشام زنان را از طواف كردن همراه با مردان، منع كرد.(5)

غازى در جزء دوم از تاريخش گفته است:

در گذشته مردان و زنان همراه با هم طواف مى كردند ليكن از زمانى كه خالد بن عبدالله قسرى از سوى عبدالملك مروان به امارت مكّه منصوب شد طواف مردان و زنان را از يكديگر جدا ساخت. وى در كنار هر ركنى از اركان كعبه، پاسبانى تازيانه بدست گماشت تا ميان مردان و زنان فاصله ايجاد كند و او اولين كسى است كه چنين كرد.(6)

على بن حسن هاشمى نيز كه امارت مكه را در خلافت مهتدى فرزند واثق به عهده داشت، اوّلين كسى است كه ميان مردان و زنان در نشستن در مسجدالحرام ايجاد فاصله نمود. وى دستور داد ريسمانهايى را


1- اخبار مكّه، ص 216.
2- كافىٰ ج 4ٰ ص 405.
3- شفاءالغرامٰ ص 280.
4- اخبار مكهٰ ص 253.
5- صحيح بخارى، كتاب الحج، باب طواف النساء مع الرجال.
6- التاريخ القويم لمكّة و بيت اللّه الكريم، ج 4، ص 274.

ص: 29

ميان ستونهاى مسجد، آنجا كه مردم مى نشستند ببندند و بدين وسيله مردان و زنان در نشستن از هم جدا شدند. محمد طاهر مكى كردى مى گويد:

گمان مى كنم اين داستان به بعد از سال 255 هجرى قمرى مربوط مى شود.(1)

حمّاد بن عثمان مى گويد: مردى از دوستان بنى اميه به نام ابن ابى عوانه كه با اهل بيت عصمت و طهارت دشمنى داشت، هرگاه امام صادق- عليه السلام- يا يكى از بزرگان اهل بيت به مكه مى آمدند به دنبال آنان رفته و با حرفهاى بيهوده آزارشان مى داد. روزى وى به امام صادق- ع- برخورد كرده گفت: چرا حجرالاسود را لمس نكرديد؟ حضرت فرمود: من دوست نمى دارم ضعيفى را آزار رسانده، يا خود اذيت شوم.(2)

گفت: گمان دارم كه رسول خدا- ص- آن را لمس مى كرد. حضرت فرمود: آرى، ليكن مردم وقتى رسول خدا- ص- را مى ديدند حق او را مى شناختند ولى حق مرا نمى شناسند.(3)

در روايتى از امام كاظم- ع- به نقل از رسول خدا- ص- آمده است:

«ويستلم الحجر فى كلّ طوافٍ من غير أن اوذى احداً»؛ «در هر طوافى، بدون آن كه كسى را آزار دهد، حجرالاسود را لمس مى فرمود».(4) از اين تعبير مى توان فهميد كه آزار نرساندن به ديگران در استلام حجر، يك شرط مهم و اساسى است.

ايجاد مزاحمت براى ديگران گاهى منجر به فوت و يا مجروح شدن طواف كنندگان گرديده است. نافع گفته است:

عبدالله بن عمر در هر طوافى، استلام آن دو ركن را رها نمى كرد.

يك بار در شدت ازدحام چنان به زحمت افتاد كه بينى اش خون آلود شد، از طواف بيرون آمد و بينى خود را شست، برگشت، بازهم گرفتار ازدحام شد و به حجرالأسود نرسيد و بينى او دوباره خون آلود شد، از طواف بيرون آمد و بينى


1- همانٰ ج 4ٰ ص 274.
2- «أكره ان أوذى ضعيفاً او أتأذى».
3- كافىٰ ج 4ٰ ص 409.
4- كافىٰ ج 4ٰ ص 412.

ص: 30

خود را شست و برگشت و دست برنداشت تا آنكه حجرالاسود را استلام كرد.(1)

ابن عباس در اين زمينه مى گويد:

«مسلمانى را آزار مده و كسى هم تو را آزار ندهد. اگر خلوت بود، حجرالاسود را ببوس يا بر آن دست بكش وگرنه برو».(2)

بنابراين آن همه توصيه به لمس حجرالاسود در ابتدا و پايان طواف، براى آن زمانى است كه جمعيت كم و استلام حجر به آسانى صورت بگيرد، ليكن در اين زمان و خصوصاً در موسم حج كه جمعيت فراوان است، آنگاه كه طواف كنندگان مقابل حجرالأسود رسيدند بهتر اين است كه با دست به آن اشاره كرده، اللّه اكبر بگويند و بگذرند تا مزاحمتى براى ساير طواف كنندگان ايجاد نكنند؛ خصوصاً كه بسيارى از اين كسان مشغول انجام طواف واجب اند.

يعقوب بن شعيب مى گويد: از امام صادق- ع- سؤال كردم: وقتى در مقابل حجرالاسود رسيدم چه بگويم؟ فرمود: تكبير بگوى و بر پيامبر- ص- و آل او- عليهم السلام- درود بفرست.

عبدالله بن عباس گويد: پيامبر- ص- به عايشه- كه همراه ايشان طواف مى كرده- هنگام دست كشيدن به حجرالأسود فرمود: اى عايشه اگر نه اين است كه پليدى و ناپاكى هاى مردم دوره جاهليّت با حجرالأسود آميخته شده است همه دردها با آن بهبود مى يافت و مى توانستيم آن را به همان صورتى ببينم كه خداوند از بهشت نازل فرمود.

نمايش قدرت

در اوج قدرت عبدالملك مروان، فرزند و وليعهدش هشام در موسم حج به مكه آمد و مشغول طواف شد، خواست حجرالاسود را لمس كند، ليكن


1- اخبار مكهٰ ص 249.
2- اخبار مكهٰ ص 251.

ص: 31

جمعيت انبوه طواف كنندگان، اين اجازه را به او نداد، به ناچار منبرى براى او گذاشتند. روى آن نشست و شاميان نيز گرد او نشستند، ناگهان مردى زيباروى، در حالى كه ازار و ردايى بر تن داشت و آثار سجده در پيشانى اش آشكار بود، از درب مسجدالحرام وارد و به طواف مشغول شد و چون به حجرالاسود رسيد مردم براى او راه باز كردند و وى به راحتى حجرالأسود را لمس نمود.

مرد شامى به هشام بن عبدالملك گفت: اى امير مؤمنان! اين كيست؟ هشام براى آن كه شاميان به آن حضرت گرايش پيدا نكنند گفت: او را نمى شناسم!

فرزدق كه [شاعر و حقوق بگير دربار است] آنجا حضور داشت، گفت:

ولى من او را مى شناسم. مرد شامى پرسيد: اى أبا فراس او كيست؟ فرزدق اين قصيده را سرود:

هذَا الّذى تَعْرِفُ البَطْحاءُ وَطْاتَهُ وَالبَيْتُ يَعْرفُهُ وَالْحِلُّ والْحَرَمُ

هذَا ابْنُ خَيْرِ عبادِاللَّهِ كُلِّهِمُ هذَا التَّقىُّ النّقى الطاهِرُ الْعَلَمُ

هذا عَلِىٌّ رَسُولُ اللَّهِ والِدُهُ امْسَتْ بِنُورِ هُداهُ تَهْتَدى الْأُمَمُ

اذا رَاتْهُ قُرَيْشٌ قالَ قائِلُهاالى مَكارِمِ هذا يَنْتَهىِ الْكَرَمُ

يُنْمى الى ذَرْوَةِ العِزِّ الَّتى قَصُرَتْ عَنْ نَيْلِها عَرَبُ الاسْلامِ وَالْعَجَمُ

يَكادُ يُمْسِكُهُ عِرْفانَ راحَتِهِ رُكْنُ الْحَطيمِ اذا ماجاءَ يَسْتِلم (1)

فرزدق در اين بيت (يكاد يمسكه ...) به يك نكته تاريخى اشاره كرده است:

به خاطر جنگ حجاج با ابن زبير، خانه كعبه تخريب گرديد، پس از آن، حجاج اقدام به تعمير خانه خدا كرد. هنگامى كه خواستند حجرالأسود را نصب كنند، هر يك از علما، قضات و يا زهاد را براى نصب حجر مى آوردند، حجرالاسود لرزيده و در جاى خود استقرار نمى يافت، تا آنكه حضرت على


1- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 169.

ص: 32

بن الحسين امام سجاد- ع- آمده، نام خدا را بر زبان جارى و آن را در جاى خود گذاشتند، حجرالأسود استقرار يافت و مردم تكبير گفتند و فرزدق اين جريان را در شعر خود اينگونه آورده است:

يَكادُ يُمْسِكُهُ عِرْفانَ راحَتِهِ رُكْنُ الْحَطيمِ اذا ماجاءَ يَسْتَلِمُ (1)

در اهميت اين سروده فرزدق، عبدالرحمن جامى در سلسلةالذهب مى نويسد: زنى از كوفه فرزدق را در خواب ديده، از وى پرسيد: خدا با تو چه كرد؟

فرزدق گفت: خداوند براى قصيده اى كه در مدح على بن الحسين- ع- سرودم مرا آمرزيد. آنگاه عبدالرحمن جامى كه مشهور به ناصبى بودن است مى گويد: سزاوار است كه خداوند به واسطه اين قصيده تمام مردم را بيامرزد.(2) طواف نيابتى

مستحب است حاجى تا زمانى كه در مكه حضور دارد براى خود و يا به نيابت از ديگران طواف كند، آنان كه داراى معرفت بيشترى هستند به نيابت از پيامبر بزرگوار اسلام- ص- و امامان معصوم- عليهم السلام- طواف نموده، حج خود را با حج پيامبر و ائمه- عليهم السلام- پيوند مى زنند. موسى بن قاسم مى گويد: به امام جواد- ع- عرض كردم: مى خواستم به نيابت از شما و پدرتان طواف كنم، به من گفتند براى اولياى خدا [و به نيابت از آنان] نمى توان طواف كرد. حضرت فرمود: هر اندازه براى تو امكان دارد [براى آنان] طواف كن كه جايز است.

سه سال بعد [خدمت آن حضرت رسيده] عرض كردم: من براى انجام طواف به نيابت از شما و پدر بزرگوارتان كسب اجازه كردم و شما اجازه فرموديد و آنچه خدا خواست به نيابت از شما طواف كردم، سپس مسأله اى


1- مرحوم شيخ عباس قمى، زندگانى رهبران اسلام (ترجمه انوارالبهيه) ص 123.
2- همانٰ ص 125.

ص: 33

در ذهن من آمد كه به آن عمل كردم، حضرت فرمودند: آن مسأله چه بود؟

گفتم: روزى به نيابت از رسول خدا- ص- طواف كردم، امام جواد سه مرتبه فرمود: درود خدا بررسول اللّه. روز دوّم را به نيابت از امير مؤمنان- ع-، روز سوّم به نيابت از امام حسن- ع- روز چهارم ازامام حسين- ع- روز پنجم از امام سجاد- ع- روز ششم از امام باقر- ع- روز هفتم از امام صادق- ع- روز هشتم از امام موسى بن جعفر- ع- روز نهم از پدرتان على بن موسى الرضا- ع- روز دهم از طرف شما، مولاى من! اينان كسانى هستند كه به ولايت و دوستى آنها دين خود را پذيرفتم. حضرت فرمودند: به خدا سوگند هم اينك نيز داراى دين خدا هستى، دينى كه خداوند غير آن را از بندگانش نمى پذيرد.

گفتم و گاهى هم به نيابت از مادرتان فاطمه- س- طواف نمودم و گاهى نيز طواف نكردم امام- ع- فرمودند: [براى مادرم زهرا- س-] فراوان طواف كن؛ زيرا كه بهترين عملى كه انجام مى دهى همين است- انشاءالله تعالى-.(1) ارتباط طواف و ولايت

امام صادق- ع- به مردمى كه خانه خدا را طواف مى كردند نگريست، آنگاه فرمود: طواف مى كنند همچون طواف جاهليت، به خدا سوگند به چنين كارى فرمان داده نشده اند. آنان مأمورند گِرد اين سنگها طواف كرده، سپس به سوى ما برگردند و دوستى خويش را به ما نشان دهند و يارى خويش را به ما عرضه كنند. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «ثم اليَقْضُوا تفثهم واليوفوا نذورهم وليطوّفوا بالبيت العتيق».(2)

قال، التفث، الشعث، والنذر لقاء الامام.(3)

در اين آيه حضرت «نذر» را «لقاء الإمام» معنا فرموده اند.

زراره و ابى حمزه ثمالى هر دو به نقل از امام باقر- ع- همين مطلب


1- كافى، كتاب الحج، باب الطواف و الحج عن الائمه، حديث 2.
2- حج: 29. سپس چرك از خود دور كنند و نذرهاى خويش را ادا كنند و بر آن خانه كهن طواف كنند.
3- تفسير البراهان، ج 3، 90/ 29.

ص: 34

را آورده اند، همچنين در روايت ديگرى سدير به نقل از امام باقر- ع- مى گويد:

از مكّه آغاز و به ما ختم كنيد.(1)

اسماعيل بن مهران نيز از امام صادق- ع- نقل مى كند كه فرمود:

«هرگاه يكى از شما حج گزارد، حج خود را با زيارت ما به پايان ببرد؛ زيرا زيارت ما شرط تماميّت حج است».(2)

امام باقر- ع- نيز فرمود: «تمام الحج لقاء الإمام»؛ «كامل شدن حج، ديدار با امام است».

از اين روايات، و روايات ديگرى كه در اين زمينه رسيده، مى توان فهميد: حج پيوندى عميق و ناگسستنى با ولايت داشته و در نتيجه اگر شروع سفر از مكّه و پايان آن مدينه و ديدار با پيامبر- ص- و ائمه معصوم- عليهم السلام- و تجديد بيعت با آنان باشد بهتر است و چنين عملى حج را كامل مى كند. لذا شخصى از امام باقر- ع- سؤال كرد: [حج را] از مدينه آغاز كنم يا از مكّه؟ امام فرمودند:

«از مكه آغاز و به مدينه ختم كن، اين بهتر و افضل است».(3)

اين شيوه حج گزاردن، موجب خواهد شد تا اين فريضه الهى از يك عبادت خشك و بى روح خارج، و با الهام گيرى از رهنمودهاى رهبران الهى در تار و پود وجود انسان مسلمان اثر گذارد.

جابر مى گويد: پس از انجام مناسك حج، همراه با گروهى از حج گزاران محضر امام باقر- ع- شرفياب و موقع خداحافظى خواستار توصيه ها و سفارشات آن حضرت شديم، فرمودند:

بايد قدرتمندان شما، ضعيفانتان را يارى دهند و ثروتمندانتان بر فقيران مهربانى كنند و هر يك از شما نسبت به برادر دينى خود خيرخواهى نمايد؛ آنگونه كه براى خود خير و خوبى را طلب مى كند، اسرار ما را پنهان


1- وسائل، ج 14، احاديث 19318، 19310 و 19311.
2- وسائل الشيعه، ج 14، ح 19316.
3- وسائل الشيعه، ج 14، حديث 19309.

ص: 35

داشته، مردمان را بر گردن ما سوار نكنيد، به ما بنگريد و رواياتى كه از ما براى شما نقل مى كنند؛ اگر آن را با قرآن موافق يافتيد، ضبط نموده و بدان عمل كنيد و اگر مخالف بود ردّ كنيد و اگر مشتبه بود در آن توقف كرده، به ما مراجعه نماييد تا براى شما توضيح دهيم آنگونه كه براى ما شرح داده شده است.(1)

معلوم مى شود ديدار با امام پس از حج، با دستورالعمل ها و رهنمودهاى مهم و ارزشمندى همراه است كه در چگونه زيستن و رفتار مردم دقيقاً اثر خواهد گذاشت.

طواف و حوائج مردم

حل گرفتاريهاى مردم، و رفع نياز نيازمندان آن چنان اهميّت دارد كه پيشوايان دين به آنان كه طواف انجام مى دهند، اجازه داده اند طواف را قطع، و مشكل برادر دينى خود را حلّ كنند.

امام صادق- ع- فرمود:

«قدم برداشتن مسلمان براى رفع گرفتارى مسلمانى ديگر، از هفتاد طواف مستحبى بيت اللّه الحرام برتر است».(2)

همچنين فرمود: «برآوردن نياز مؤمن بهتر است از طواف و طواف و ... تا ده مرتبه آن را برشمردند».(3)

مردى از حلوان مى گويد: مشغول طواف خانه خدا بودم كه فردى از ياران ما آمد و از من دو دينار قرض خواست در حالى كه من فقط 5 شوط طواف كرده بودم، به او گفتم هفت شوط طواف مى كنم، سپس از مطاف خارج خواهم شد، در شوط ششم به امام صادق- ع- برخوردم، دستشان را بر شانه من نهادند، من هفت شوط را تمام كردم، ليكن چون دست حضرت بر شانه ام بود، به طواف ادامه دادم، به حجرالاسود كه مى رسيديم اين مرد به


1- زندگانى رهبران اسلام، ترجمه انوارالبهيه، ص 416.
2- اختصاص مفيد، ص 26.
3- مستدركٰ ج 9ٰ ص 403.

ص: 36

من اشاره مى كرد، حضرت سؤال فرمودند: اين كه اشاره مى كند كيست؟ گفتم فدايت شوم، او مردى از دوستان شماست دو دينار از من قرض خواسته، گفته ام طواف را تمام كرده به سوى تو مى آيم. امام صادق- ع- مرا از خود دور كرده فرمودند: برو و دو دينار را به او بده.(1)

شبيه اين روايت را سكين بن عمار از امام صادق- ع- نقل كرده، در ادامه مى گويد: به امام عرض كردم طواف را قطع كنم؟ فرمود: آرى، گفتم:

اگرچه طواف واجب باشد؟ فرمود: آرى، اگر چه واجب باشد.(2) طواف عاشقانه

يكى از لحظات شيرين و به يادماندنى حج زمانى است كه حاجى پس از انجام طواف پرده كعبه را در دست گرفته، خود را به كعبه چسبانده، قطرات اشگش مرواريد گونه از گونه هايش سرازير گردد و با خدا راز و نياز كند. عاشقان حريم دوست، آنگاه كه در كنار خانه يار قرار مى گيرند حالاتى خوش و ديدنى دارند.

اصمعى مى گويد: شبى گِرد كعبه طواف


1- مستدركٰ ج 9ٰ ص 376.
2- مستدركٰ ج 9ٰ ص 376.

ص: 37

مى كردم، جوانى ظريف اندام را ديدم كه به پرده كعبه چنگ زده، مى گفت: چشم ها در خوابند و ستارگان برآمده اند، و تو پادشاه زنده پايدارى، پادشاهان درب هايشان را بسته و بر آن نگاهبانانى گمارده اند [ولى] درب خانه تو براى درخواست كنندگان باز است به سوى تو آمدم تا به رحمت خود به من نظر كنى اى مهربانترين مهربانان.

سپس اين شعر را مى خواند:

يا من يجيب المضطر فى الظلم يا كاشف الضر و البلوى مع السقم

قد نام و فدك حول البيت قاطبةو انت وحدك يا قيوم لم تنم

أدعوك ربّ دعاء قد أمرت به فارحم بكائى بحق البيت والحرم

ان كان عفوك لايرجوه ذوسرف فمن يجود على العاصين بالنعم

اصمعى مى گويد: جستجو كردم فهميدم اين جوان، زينت عبادت كنندگان؛ امام سجاد- ع- است.(1)

على بن مزيد بياع سابرى نيز گفته است:

امام صادق- ع- را در حجر اسماعيل ديدم، زير ناودان ايستاده، صورتش را به كعبه گذاشته و دست هايش را گشوده و مى فرمود:

«اللهم ارحم ضعفى و قلّت حيلتى، اللّهم انزل على كفلين من رحمتك، و ادرأ علىّ من رزقك الواسع، و ادرأ عنى شرّ فسقة الجنّ و الإنس و شرّ فسقة العرب و العجم، اللّهم اوسع علىّ من الرزق ولاتقتر علىّ».

خالد بن ربعى نيز گفته است:

امير مؤمنان على- ع- براى برخى نيازها وارد مكه شدند [در مسجدالحرام] مرد عرب بيابانى را ديدند كه پرده كعبه را گرفته و مى گفت:

اى صاحب خانه، خانه خانه تو است و مهمان نيز مهمان تو، هر مهمانى از ميزبانش نيكى مى بيند پس امشب احسانت به من، آمرزش گناهانم باشد.

امير مؤمنان- ع- به ياران خود فرمودند: آيا نشنيديد سخن اعرابى را؟ گفتند: آرى شنيديم، حضرت فرمود: خداوند كريم تر از آن است كه ميهمانش را براند.

شب دوّم ديدند بار ديگر اين مرد آمده خود را به ركن چسبانده و مى گويد: «يا عزيزاً فى عزّك، فلا أعز منك فى عزّك، أعزّنى بعزّ عزّك فى عزّ لايعلم احد كيف هو، أتوجه اليك، واتوسل اليك بحق محمد و آل محمد- عليهم السلام- عليك، أعطنى مالايعطينى احدٌ غيرك، واصرف عنى مالايعرفه احد غيرك» سپس امير مؤمنان- ع- به ياران خويش فرمودند:

«به خدا سوگند اين اسم اكبر به زبان يونانى است كه حبيب من رسول خدا- ص- آن را به من خبر داده است. او بهشت را طلب كرد و خداوند به او عنايت


1- مستدرك الوسائل، ج 9، ص 353، حديث 11058.

ص: 38

نمود، او از خداوند خواست آتش را از وى بگرداند و خداوند نيز چنين كرد.(1)

طاووس يمانى نيز گفته است:

در دل شب مردى را ديدم كه پرده كعبه را در دست گرفته و مى گويد:

الا ايّها المأمول فى كلّ حاجةشكوت اليك الضر فاسمع شكايتى

ألا يا رجائى أنت تكشف كربتى فهب لى ذنوبى كلّها واقض حاجتى

فزادى قليل لا أراه مبلّغى أللزاد أبكى أم لطول مسافتى

أتيت بأعمال قباح ردّيه فما فى الورى عبد جنى كجنايتى

أتحرقنى فى النّار [بالنّار] يا غاية المنى فأين رجائى ثم أين مخافتى

طاووس مى گويد: دقت كردم ديدم على بن الحسين امام سجاد- ع- است.(2)

پى نوشتها:


1- مستدرك الوسائل، باب استحباب التعلّق باستتار الكعبة والدعاء عندها، ج 9، ح 1.
2- كافى، ج 9، حديث 11057.

ص: 39

بعضى از آداب حجّ

ملا احمد نراقى

بدان كه: حجّ، اعظم اركان دين و عمده چيزهايى است كه آدمى را به حضرت ربّ العالمين نزديك مى سازد. و آن اهمّ تكليفات الهيّه و اصعب عبادات بدنيّه است. تارك آن از خيل يهود و نصارى محسوب، و از بهشت برين محجوب است. و اخبار در فضيلت آن، و ذمّ تارك آن مشهور، و در كتب اخبار، مسطور است. و شرايط و آداب ظاهريّه آن وظيفه علم فقه، و در آن علم شريف مذكور. و در اينجا در چند فصل اشاره به بعضى از اسرار خفيّه و آداب باطنيّه آن مى نماييم.

فصل اوّل: بعضى از أسرار آداب باطنيّه حجّ

بدان كه: غرض اصلى از خلقت انسان، شناختن خدا و وصول به مرتبه محبّت و انس به او است. و آن موقوف است بر صفاى نفس و تجّرد آن. پس هر چه نفس انسانى صاف تر و تجّرد آن بيشتر شد انس و محبّت او به خدا بيشتر مى شود. و حصول صفاى نفس و تجّرد آن موقوف است بر دورى از شهوات طبيعيّه و بازداشتن آن از لذّات شهويّه و ترك متاع و زخارف دنيويّه و صرف جوارح و اعضا به جهت خدا در اعمال شاقّه و مداومت به ياد خدا و متوجّه ساختن دل به او.

از اين جهت خداى- تعالى- قرار عباداتى را فرمود كه متضمّن اين امور هستند؛ زيرا بعضى از عبادات، بذل مال است در راه خدا كه باعث دل كندگى از متاع دنيوى مى گردد؛ چون: زكوة و خمس و صدقات. و بعضى متضمّن ترك شهوات و لذّات است؛ چون: روزه. و بعضى ديگر مشتمل بر ياد

ص: 40

خدا و متوجّه ساختن دل به او و صرف كردن اعضا در عبادت او است؛ چون:

نماز. و از ميان عبادات، حجّ مشتمل بر همه اين امور است با زيادتى؛ زيرا در آن است ترك وطن و مشقّت بدن و بذل مال و قطع آمال و تحمّل مشقّت و تجديد ميثاق الهى و طواف و دعا و نماز.

يا اشتمال آن به امورى است كه: مردمان به آنها انس نگرفته اند و عقول، سرّ آنها را نمى فهمند؛ مثل: زدن سنگريزه، و «هروله» ميان صفا و مروه؛ زيرا به امثال اين اعمال كمال بندگى، و غايت ذلّت و خوارى ظاهر مى شود. زيرا كه: ساير عبادات، اعمالى هستند كه: بسيارى از عقول، علّت آنها را مى فهمند و به اين جهت طبع را به آنها انس، و نفس را ميل حاصل مى گردد.

و امّا بعضى از اعمال حجّ، امورى است كه: عقول امثال ما را راهى به فهميدن سرّ آنها نيست. پس به جا آوردن آنها نيست مگر به جهت محض اطاعت امر و بندگى مولاى خود. و در چنين عملى اظهار بندگى بيشتر است؛ زيرا بندگى حقيقى آن است كه: در فعل آن سببى به جز اطاعت مولا نباشد.

بنده ايم و پيشه ما بندگى است بندگان را با سببها كار نيست

مى نخواهد كار بنده علّتى جز كه فرموده است مولا خدمتى

و از اين جهت بود كه حضرت رسول- صلّى اللَّه عليه و آله- فرمود:

«در حجّ، به خصوص «لبّيك بحجّة حقّاً تعبّداً و رقّاً»؛ يعنى: «خداوندا! اجابت تو را به حج كردم از راه بندگى و رقّيّت».(1) و در عبادات ديگر شرايع اين را نفرموده. پس چنين عبادتى كه عقل كسى به جهت آن نرسد در اظهار بندگى كامل تر است. پس تعجّب بعضى از مردمان از اين افعال عجيبه ناشى از جهل ايشان است به اسرار عبوديّت و بندگى. و اين سرّ در قرار داد حجّ است با وجود اين كه هر عملى از اعمال آن نمونه حالى از حالات آخرت يا متضمّن اسرار ديگر است؛ همچنان كه اشاره به آن خواهد شد.


1- محجةالبيضاء، ج 2، ص 197.

ص: 41

علاوه بر اينها اين كه: عبادتِ حجّ لازم دارد اجتماع اهل عالم را در موضعى كه مكرّر نزول وحى در آنجا شده بعد از اين روح القدس كه ناموس اكبر است به آنجا فرود آمده و ملائكه مقرّبين به آنجا آمد و شد نموده اند و به خدمت رسول اعظم رسيده اند. و سابق بر آن منزل خليل ربّ جليل بوده و ملائكه ملكوت در آنجا بر او نزول كرده اند. بلكه آن مكان مقدّس سرزمينى است كه: پيوسته منزلگاه خيل انبيا از آدم تا خاتم، و هميشه مهبط وحى و محلّ نزول كرّوبيان بوده. و در آنجا سيّد انبيا متولّد گشته و قدم همايون او و ساير انبيا به اكثر آن سرزمين رسيده. و خداوند ذوالجلال آن را خانه خود ناميده؛ و به جهت عبادت و تخفيف گناه بندگان خود بر پاى داشته، و اطراف و حوالى حرمخانه خود و حرمگاه آن قرار داده. و عرفات را مثل ميدانى در ابتداى حرمخانه خود كرده. و اذيّت حيوانات را و كندن درختان و نباتات را به جهت اكرام خانه خود در آنجا حرام نموده. و آن را به طريق پايتخت پادشاهان مقرّر فرموده، كه زيارت كنندگان، از راههاى دور، و ولايات بعيده، ژوليده مو و غبار آلوده، قصد آنجا كنند تا تواضع از براى صاحب خانه خود نموده باشند؛ با اعتراف ايشان كه او منزّه از زمان و مكان است.

و شكّى نيست كه: اجتماع در چنين موضعى مكرّم با وجود اينكه باعث حصول الفت و مصاحبت مردمان و رسيدن به خدمت خوبان كه از اطراف عالم به جهت حجّ مى آيند و سرعت اجابت دعوات است، موجب ياد آمدن پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله- و بزرگى او و سعى و اهتمام او در ترويج دين الهى و نشر احكام خدايى مى شود. و اين سبب رقّت قلب، و صفاى نفس مى گردد.

فصل دوم: امورى كه هنگام توجّه به حجّ بايد مراعات شود

كسى كه اراده حجّ مى كند، در وقت توجّه به جانب حجّ، مراعات چند

ص: 42

امر را بايد بكند:

اوّل اين كه: نيّت خود را از براى خدا خالص كند به نحوى كه شايبه هيچ غرضى از اغراض دنيويّه در آن نباشد. و هيچ باعثى بر حجّ، جز امتثال امر الهى نداشته باشد. پس نهايت احتياط كند كه مبادا در خفاياى دل او نيّتى ديگر باشد از ريا و يا احتراز از مذمّت مردم به سبب نرفتن حجّ، يا خوف از فقر و بر تلف شدن اموال؛- چونكه مشهور است كه: تارك الحجّ مبتلا به فقر و ادبار مى شود- يا قصد تجارت و شغل ديگر؛ زيرا همه اينها عمل را از قربت و اخلاص، خالى مى كند. و مانع از مراتب ثواب موعود مى گردد. و چه احمق كسى است كه: متحمّل اين همه اعمال شاقّه كه واسطه تحصيل سعادت ابدى گردد به جهت خيالات فاسده كه به جز خسران فايده ندارد.

دوّم آن كه: از گناهانى كه كرده توبه خالص كند. و حقّ النّاسى كه در ذمّه او باشد خود را برى ءالذّمّه سازد و دل از همه علايق بكند، تا دل او بالكلّيّه متوجّه خدا شود. و بايد چنان تصوّر كند كه: از اين سفر بر نخواهد گشت. و وصيّت خود را مضبوط سازد و آماده سفر آخرت گردد؛ زيرا اصل اين سفر نيز از جمله تدارك خانه آخرت است. و بايد در وقت بيرون آمدن از براى سفر حجّ و قطع علاقه از وطن و اهل و عيال و مال و اموال، ياد آورد زمانى را كه: قطع علاقه از اينها خواهد نمود به جهت سفر آخرت.

سوّم آن كه: در وقت اراده سفر، متذكّر عظمت خانه و صاحب خانه گردد، و به يا آورد كه: او را در اين وقت، ترك اهل و عيال و مفارقت از مال و جاه و دورى دوستان و مهاجرت از اوطان را اختيار كرده به جهت قصد امرى رفيع الشّأن و عظيم القدر؛ يعنى: زيارت خانه اى كه خدا آن را مرجع مردم قرار داده.

پس بداند كه: اين سفر، مثل ساير سفرهاى دنيا نيست. و متذكّر گردد كه: چه امرى اراده كرده است و رو به چه جايى آورده و قصد زيارت كه را

ص: 43

دارد. و بداند كه: او متوجّه است به زيارت آستانه حضرت مالك الملك و از جمله كسانى است كه منادى پروردگار او را صلاى دعوت داده و او به جان و دل قبول نموده. پس قطع علايق و تبرّك خلايق كرده رو به خانه رفيع القدر و عظيم الشّأن آورده تا دل خود را فى الجمله به ملاقات خانه تسلّى دهد و آن را وسيله وصول به غايت آمال، كه لقاى جمال جميل ايزد- متعال- باشد، سازد.

چهارم آن كه: دل خود را فارغ سازد از هر چيزى كه در راه يا مقصد، دل او را مشغول مى سازد و خاطر او را پريشان مى كند؛ از: معامله و تجارت و نحو اينها، تا دل او مطمئن بوده متوجّه ياد خدا باشد.

پنجم آن كه: سعى كند كه توشه سفر و خرجى راه او از ممرّ حلال باشد. و در آن وسعت دهد امّا نه به حدّى كه به اسراف منجر شود. و مراد از «اسراف»، آن است كه: انواع اطعمه لذيذه را صرف نمايد، همچنان كه طريقه خوش گذرانان اهل روزگار است. و امّا بذل كردن مال بسيار به اهل استحقاق، پس آن اسراف نيست.

همچنان كه رسيده است كه: هيچ خيرى در اسراف نيست. و هيچ اسرافى در خير نيست.

ششم آن كه: در اين سفر هر نقصان مالى يا اذيّت بدنى كه به او برسد به او خرسند و دل شاد گردد؛ زيرا آن، از علامات قبول حجّ اوست.

هفتم آن كه: با رفقا و اهل سفر خوش خلقى نمايد و گشاده رو و شيرين كلام باشد. و با ايشان تواضع كند. و از كج خلقى و درشت گويى غايت اجتناب نمايد. و فحش نگويد. و سخن لغو از او سر نزند. و سخنى كه رضاى خدا در آن نيست نگويد. و با كسى جدال و خصومت نكند.

حضرت رسول- صلّى اللَّه عليه و آله- فرمود كه: «حجّ مبرور، هيچ جزايى ندارد مگر بهشت. شخصى عرض كرد: يا رسول اللَّه! مبرور كدام

ص: 44

است؟ فرمود: آن است كه: با آن، خوش كلامى و طعام دادن باشد».(1) و بايد بسيار اعتراض با رفيق و جمّال و غير اينها از هم سفران نكند.

بلكه با همه، هموارى كند. و با راه روان خانه خدا فروتنى و خفض جناح نمايد. و حسن خلق را پيشه خود كند. و حسن خلق، همين نيست كه: اذيّت او به كسى نرسد، بلكه اگر اذيّتى از ديگرى به او رسد متحمّل شود.

هشتم آن كه: ژوليده و غبار آلوده باشد و خود را در راه، زينت نكند. و ميل به اسبابى كه باعث فخر و خونمايى است ننمايد. و اگر تواند پياده راه رود، خصوصا در مشاعر معظمه، يعنى از مكّه و منى و مشعر و عرفات. به شرطى كه: مقصود او از پياده رفتن، صرفه اخراجات نباشد؛ بلكه غرض او زحمت و مشقّت در راه خدا باشد. و اگر مقصود صرفه باشد سوارى بهتر است اگر وسعت باشد. و همچنين از براى كسى كه پياده روى باعث ضعف او از عبادت و دعا شود سوارى بهتر است.

فصل سوّم: اسرار باطنيّه مقدّمات و اعمال حجّ

بدان كه: آدمى چون به قصد حجّ از وطن خود بيرون برود و داخل بيابان گردد و گريوه ها و عقبات را مشاهده كند و رو به خانه خدا آورد بايد متذكّر گردد بيرون رفتن خود را از دنيا و گرفتارى به گريوه هاى عالم برزخ و محشر، تا ملاقات حضرت داور. و از تنهايى راه، ياد تنهايى قبر كند. و از تشويق «قطّاع الطّريق» و درندگان صحرا، ياد هول موذيات عالم برزخ نمايد. و چون ميقات رسد و جامه احرام پوشد، به فكر پوشيدن كفن افتد و ياد آورد زمانى را كه: به كفن خواهند پيچيد و با آن جامه به حضور پروردگار خواهند برد؛ زيرا جامه احرام، شبيه به كفن است؛ و چون احرام بست و زبان به «لبّيك اللّهمّ لبّيك» گشود بداند كه: معنى اين كلام اجابت نداى پروردگار است اگر چه بايد اميدوار به قول لبيّك او باشد. امّا از ردّ آن نيز خوفناك باشد


1- محجةالبيضاء، ج 2، ص 191.

ص: 45

و بترسد كه: مبادا جواب او رسد كه «لا لبيّك و لا سعديك». پس بايد متردّد ميان خوف و رجاء باشد واز خود و عمل خود نوميد، و به فضل و كرم الهى اميدوار باشد. و بداند كه: وقت لبيك گفتن، ابتداى عمل حجّ است و محل خطر است.

مروى است كه: «حضرت امام زين العابدين- عليه السّلام- چون احرام بست و بر مركب سوار شد رنگ مبارك او زرد شد و لرزه بر اعضاى شريفش افتاد، نتوانست كه لبيّك گويد. عرض كردند كه: چرا لبيّك نمى گوييد؟ فرمود كه: مى ترسم كه پروردگار من گويد: «لا لبّيك و لا سعديك». پس چون زبان به تلبيه گشود و لبيك گفت بيهوش گشته از مركب بر زمين افتاد؛ او را به هوش آوردند و سوار كردند. و لحظه به لحظه چنين مى شد تا از حجّ فارغ گرديد».(1) و چون صداى مردمان به تلبيه بلند شود متذكّر شود كه: اين اجابت نداى پروردگار است كه فرموده است: «وَ أَذّنْ فِى النَّاسِ بِالحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا». خلاصه معنا آنكه: «ندا كن مردمان را كه به حجّ حاضر شوند».(2) و از اين ندا به ياد نفخ صور و بر آمدن مردم از قبور افتد، كه كفنها در گردن به عرصات قيامت ايشان را مى خوانند.

و چون داخل مكّه شد به فكر افتد كه: حال، داخل حرمى گرديد كه هر كه داخل آن شود در امن و امان است. و اميدوار شود كه: به اين واسطه از عقاب الهى ايمن گردد. و دل او مضطرب باشد كه: آيا او را قبول خواهند كرد و صلاحيّت قرب حرم الهى را خواهد داشت يا نه؛ بلكه به دخول حرم، مستحقّ غضب و راندن خواهد شد و از اهل اين مضمون خواهد بود:

به طواف كعبه رفتم، به حرم رهم ندادندكه تو در برون چه كردى كه درون خانه آيى

و بايد اميد او در همه حالات غالب باشد؛ زيرا شرف خانه، عظيم است؛ و صاحب خانه كريم، و رحمت او واسع، و فيض او نازل، و حقّ زيارت


1- محجةالبيضاء، ج 2، ص 201.
2- حج، (سوره 22)، آيه 27.

ص: 46

كنندگان خود را منظور دارد. و كسى كه پناه به او آورد ردّ نمى نمايد.

و چون نظر او به خانه افتد مستشعر عظمت آن گردد، و چنان تصوّر كند كه: گويا صاحب خانه را مى بيند. و اميدوار شود كه: چنان كه به ملاقات خانه فايز شد به ملاقات صاحب خانه نيز مشرّف خواهد شد. و شكر خدا را به جا آورد كه: به اين موهبت كبرى رسيد.

و چون شروع به طواف نمايد، دل خود را از تعظيم و محبّت و خوف و رجاء مملوّ سازد و بداند كه: در حال طواف شبيه است به ملائكه مقرّبين كه پيوسته در حول عرش اعظم طواف مى نمايند. و بداند كه: مقصود كلّى، طواف دل است به پروردگار خانه. پس ابتدا و ختم طواف را به ياد او كند. و روح طواف و حقيقت آن طواف دل است در حضرت ربوبيّت و خانه، مثال ظاهرى است در عالم جسمانى. و خانه در عالم ملك و شهادت نمونه اى است از حضرت ربوبيّت در عالم غيب و ملكوت.

و آنچه رسيده كه: «بيت المعمور در آسمان در مقابل خانه كعبه است و طواف ملائكه بر آن چون طواف بنى آدم است بر كعبه».(1) دور نيست كه اشاره به اين مشابهت باشد.

و چون رتبه اكثر نوع انسان از طواف خانه اصلى قاصر است امر شد به ايشان كه: متشبّه به انسان شوند در طواف خانه مكّه.

«فانّ من تشبّه بقوم فهو منهم»؛ يعنى: «هر كه خود را شبيه به قومى كند از ايشان محسوب است».

پريشان نيستى مى گو پريشان.

و چون به نزد حجرالاسود آيد كه آن را ببوسد متذكّر اين شود كه: آن به جاى دست خداست در زمين و عهود بندگان در آن است.

از حضرت پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله- مروى است كه:

«حجرالاسود دست خداست در ميان خلق، كه آن بندگان مصافحه مى كنند


1- محجةالبيضاء، ج 2، ص 202.

ص: 47

با او چون مصافحه بنده با آقا، يا دخيل كسى با كسى»(1)از حضرت امام جعفر صادق- عليه السّلام- مروى است كه: چون خداى- تعالى- عهود از بندگان خود گرفت امر فرمود به حجرالاسود تا آن را فرو برد. پس، از اين جهت در نزد آن مى گويند: «امانتى ادّيتها و ميثاقى تعهدّته»؛ يعنى: امانت خود را ادا كردم و پيمان خود را نگاهداشتم» تا حجرالاسود به اين شهادت دهد.(2) و فرمود كه: «ركن يمانى درى است از درهاى بهشت كه از روزى كه گشوده شده است هرگز بسته نشده است».(3)و بايد قصد آدمى در وقت بوسيدن اركان و چسبانيدن خود به مستجار بلكه هر جزئى از خانه، طلب قرب باشد از راه محبّت و شوق به خانه و صاحبخانه. و تبرّك جستن باشد به رسيدن بدن به خانه. و اميد داشتن به اينكه: به اين وسيله بدن او از آتش جهنّم محفوظ بماند.

وچون چنگ در دامن خانه كعبه زند نيّت آن كند كه: دست در دامن خدا آويخته و طلب مغفرت و امان مى كند مثل تقصير كارى كه دست در دامن بزرگى زند. و چنان قصد كند كه: ديگر مرا ملجأ و پناهى نيست. و به جز عفو و كرم تو راه به جايى ندارم. و دست از دامن خانه تو بر نمى بردارم تا مرا ببخشى و مرا امان عطا فرمايى.

و چون به ميان صفا و مروه به جهت سعى آيد بايد متذكّر شود كه:

اينجا شبيه است به ميدانى كه در بارگاه پادشاهى واقع باشد كه بندگان در آنجا آمد و شد مى كنند. گاهى مى آيند و زمانى مى روند و به جهت اظهار اخلاص خدمت و اميد نظر رحمت در آنجا تردّد مى نمايند. مثل كسى كه: به خدمت پادشاهى رسيده باشد و بيرون آمده باشد و نداند كه پادشاه در حقّ او چه حكم خواهد فرمود. پس در دور خانه آمد و شد مى كند كه شايد در يك مرتبه بر او ترحّم كند. و در وقت آمد و شد در آنجا، ياد آورد آمد و شد خود را در


1- بحارالانوار، ج 99، ص 225، ح 22. (با اندك تفاوتى).
2- بحارالانوارٰ ج 99ٰ ص 226ٰ ح 26.
3- بحارالانوار، ج 99، ص 220. (با اندك تفاوتى).

ص: 48

عرصات محشر ميان دو كفه ميزان اعمال خود.

وچون به عرفات حاضر شد نظر به ازدحام خلايق كند و ببيند كه:

مردمان به لغتهاى مختلفه صداها بلند كرده اند و هريك به زبانى به تضرّع و زارى مشغولند. و هر كدام به طريقه امام و پيشواى خود آمد و شد مى كنند، ياد آورد عرصه قيامت و احوال آن روز پر هول و وحشت را. و پراكندگى مردمان در آنجا بطور حيران و سرگردان. و هر امتّى به گرد پيغمبر و امام خود جمع شده و چشم شفاعت بر او انداخته اند. پس چون به اين فكر افتاد دست تضرّع بردارد و با نيّت خالص به درگاه خدا بنالد كه خدا حجّ او را قبول كند و او را در زمره رستگاران محشور سازد. و چنان داند كه: نوميد نخواهد شد؛ زيرا روز، روز شريف، و موقف، موقف عظيمى است. و بندگان خدا از اقطار زمين در آنجا جمع اند و دلهاى همه به خدا منقطع است. و همّتهاى همه مصروف دعا و سؤال است. و دستهاى همه به درگاه پادشاه بى نياز بلند است. و همگى چشم بر در فيض و رحمت او انداخته و گردنها به سمت لطف و كرم او كشيده.

و البتّه چنين موقفى از نيكان و اخيار خالى نيست؛ بلكه ظاهر آن است كه:

ابدال و اوتاد ارض در خدمت صاحب عصر در آنجا حاضرند.

پس دور نيست كه: از حضرت ذوالجلال به واسطه دلهاى پاك و نفوس مقدّسه، رحمت بر كافّه مردمان فايض شود. و چنان گمان نكنى كه همه اين خلايق آنجا جمع اند و با هزار اميدوارى راه دور و دراز پيموده اند و اهل و وطن را دور افكنده و كربت غربت برخود قرار داده و رو به در خانه چنين كريمى آورده اند. خداوند كريم همه را نااميد كند! و سعيشان را نابود سازد! و بر غريبى ايشان ترحّم نكند! زنهار! زنهار! درياى رحمت از آن وسيع تر است كه در چنين حالى تنگى كند.

و از اين جهت رسيده است كه: «بدترين گناهان آن است كه آدمى به عرفات حاضر شود و چنان گمان كند كه خدا او را نيامرزيده».(1)


1- بحارالانوار، ج 99، ص 263، ح 44.

ص: 49

و چون از عرفات برگردد و دوباره داخل حرم شود از اينكه خدا باز او را اذن دخول حرم داده تفأّل زند كه خدا او را قبول فرموده و خلعت قرب بر او پوشانيده و از عذاب خود، او را ايمن ساخته.

و چون به منى آيد و متوجّه «رمى جمرات» گردد، نيّت او از رمى جمرات، بندگى و قصد امتثال امر الهى باشد. و خود را متشبّه كند به حضرت خليل الرّحمن در وقتى كه در اين مكان، شيطان بر او ظاهر گرديد. پس خداى- تعالى- او را امر فرمود كه: آن لعين را با سنگ ريزه براند. و چنان قصد كند كه: سنگ ريزه ها را بر روى شيطان مى اندازد و پشت او را مى شكند. و چون ذبح قربانى كند، ياد آورد كه اين ذبح، اشاره به آن است كه:

به سبب حجّ بر شيطان و نفس امّاره غالب گشتم و ايشان را كشتم و از عذاب الهى فارغ گشتم. پس در آن وقت، سعى كند در توبه و بازگشت از اعمال قبيحه كه سابق مرتكب بود تا در اين اشاره صادق باشد. و فى الجمله شيطان و نفس امّاره را ذليل كرده باشد.

و از اين جهت رسيده است كه: «علامت قبول حجّ، آن است كه:

حال آدمى بعد از حجّ، بهتر از سابق گردد».

و در خبرى ديگر وارد است كه: «از علامت قبول حجّ، ترك معاصى است كه سابق مى كرد. و بدل كردن همنشينان بد را به همنشينان خوب، و مجالس لهو و غفلت را به مجالسى كه در آن ياد خدا مى شود».(1) و از حضرت امام به حقّ ناطق، جعفر بن محمّد الصادق- عليه السّلام- حديثى وارد است كه متضمّن عمده اسرار و دقايق حجّ است. و خلاصه آن اين است كه فرمود: «چون اراده حجّ كنى پس دل خود را خالى كن از هر چه آن را از خدا مشغول مى كند، و پرده ميان تو و خدا مى گردد. و همه امور خود را به خدا واگذار. و در جميع امور خود بر او توكّل كن. و سر تسليم بر قضاى او نه. و وداع كن دنيا و استراحت و خلق را. و حقوق مردم را


1- رك: محجةالبيضاء، ج 2، ص 196.

ص: 50

كه بر ذمه توست ادا كن. و اعتماد مكن بر زاد و راحله و رفقا و خويشان و جوانى و مال خود؛ كه بر هر كدام اعتماد كنى وبال تو مى شود. و چنان مهيّاى سفر شو كه اميد بازگشتن نداشته باشى. و با رفقا نيكو سلوك كن. و اوقات نمازهاى واجبى و سنّتهاى نبوى را مراعات كن. پس به آب توبه خالص از همه گناهان غسل كن. و جامه صدق و صفا و خضوع و خشوع را در بر كن. و از هر چه ترا از ياد خدا باز مى دارد و از اطاعت او مانع مى گردد احرام بند، يعنى: بر خود حرام كن و لبّيك گو. يعنى: اجابت كن نداى خدا را اجابتى صاف و صادق، و پاك و خالص از براى خداى- تعالى- و چنگ در عروة الوثقى زن. و در دل خود با ملائكه در حول عرش طواف كن؛ چنان كه با جسم خود با مسلمين در دور خانه طواف مى كنى. و به هروله از هوا وهوس خود فرار كن. و از حول و قوّه خود بيزار شو. چون به منى رسى تمنّاى هر چه از براى تو حلال نيست از دل بيرون كن. و در عرفات، اعتراف به تقصيرات خود كن. و عهد يگانگى خدا كه در نزد تو است تازه ساز. و در هنگام ذبح قربانى، حلقوم هوا وهوس و طمع را قطع كن. و در وقت انداختن جمرات، شهوات نفسانيّه و خساست و دنائت و صفات ذميمه را از خود بينداز. و چون سر خود را تراشى همه عيوب باطنيّه و ظاهريّه را از خود بتراش. و چون در حرم خدا داخل شوى و پا به خانه خدا نهى در كنف امان الهى و ستر و حفظ او داخل شو. و تعظيم صاحب خانه و جلال و عزّت او را در دل خود ثابت كن.

و در «استلام حجر» به جهت عظمت و سلطنت او خاضع شو. و چون طواف وداع كنى ماسواى خدا را وداع كن. و چون به صفا رسى باطن و ظاهر خود را از براى لقاى الهى صاف كن؛ و در عهد و محبّت خود ثابت بايست تا روز قيامت. و بدان كه: خداى- تعالى- حجّ را واجب نكرده و آن را نسبت به خود نداد. و پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله- شريعت مناسك را نياورد مگر از براى اشاره كردن به مرگ و بعث و قبر و حشر و قيامت».(1)


1- مصباح الشّريعة، باب 22، ص 142.

ص: 51

پى نوشت ها:

مناسك حج يا سير تكاملى انسان

مرتضى جوادى آملى

مقدمه

گرچه انسان و جهان به اراده مبدأ هستى صادر شده و از كتم عدم به ديار وجود قدم نهاده و همه موجودات عالم مخصوصاً انسان در حال سفر به سمت مقصد وحيد و منتهاى فريد است (يا ايّها الإنسان انّك كادحٌ الى ربك كدحاً فملاقيه) (1) و بلكه در حال صيرورة به سوى او و مظهر اسماء او شدن است (و يُخدّركم الله نفسه و الى الله المصير)(2) ، ليكن ويژگيهاى فوق العاده حج و سفر قيامت گونه آن، به نحوى است كه خداوند كريم باب وسيعى را در عاليترين تجلّى خود، قرآن كريم،(3) و(4) بدان اختصاص داده و به لسان


1- انشقاق: 6.
2- آل عمران: 28.
3- نهج البلاغه، خطبه 147.
4- دعاى شب مبعث.

ص: 52

اصفياى خود و اوصياى آنها، اهميّت مضاعفِ آن را به شكل شكيل و هيئت جميلى جارى ساخته؛ كما اين كه در سيره عملى آنها موقعيت اين سفر را به زيباترين وضع ممكن ارائه نموده است.

اين سفر كه جدا شدن از خود و برترين صورتِ هجرت، از رجز و پليدى است (والرُّجْزَ فاهجر)(1) و رساترين نمودار قرب به طهارت محض و پاكى صرف است، از ابتدا تا انتهايش مملوّ از حقايقى است كه جز انديشه هاى شحّام و بصيرتهاى نافذ به عمق آن راه ندارد.

مراحل اين مسير بگونه اى انتخاب شده كه بسان نردبان ترقى، راقى اين مسير را هدايت مى كند. گويا ربّ البيت از آغاز تا انجام مسير را گلكارى و چمن آرايى نموده و در هر گلى عِطر دل انگيز يكى از مراتب كمالىِ خود را نهاده است، تا عبد با استشمام رايحه دل نواز آن، يكى پس از ديگرى، مراحل قرب را بيابد و راه را به پايان رساند و جلوس بر سفره كرامت حق را كه منتهاى اين سفر است، كمال نهايى بداند كه اين همان مقام عنداللّهى انسان كامل است، كه «ما عنداللّه خيرٌ و أبقى»(2) بلكه «والله خير و أبقى»(3).

و اساساً مى توان امتياز حج بر ساير فرائض الهى را در همين دانست كه از ابتدا تا انتهاى مسير، مواقفى وجود دارد كه گذر از آن، عبور از مقاطع رشد و قرب به حق است. اگرچه بظاهر مواقفند، در باطن مراقيند كه به تفصيل مناسب، به نقش يكايك آنها خواهيم پرداخت.

حج بار عام الهى

فراخوانى خداوند متعال به زيارت بيت الله و انجام فريضه حج، شمول همه جانبه دارد. پروردگار انسانها در اين دعوت عمومىِ و بار عام، با كمال اطمينان به رسولش ابراهيم- ع- مى فرمايد:


1- مدّثر: 5.
2- قصص: 60.
3- طه: 73.

ص: 53

«اعلام و اذان فراگير الهى را در بين مردم بگستران و مطمئن باش كه هجرت مردم سواره يا پياده، از راههاى دور و نزديك به سوى بناى جاويدت قطعى است.» (و أَذِّن فى النّاسِ بِالحجِّ يأتوكَ رجالًا و عَلى كُلِّ ضامرٍ يأتين من كلّ فجٍّ عميقٍ)(1).

اين همه خوانى اقتضا مى كند كه افراد از نزديكترين نقطه تا اقصى نقاط سكونت خود، سير خود را به سمت كعبه آغاز كنند. و لذا خداوند سبحان در عاليترين ظهور خود، قرآن كريم، مى فرمايد: «همه بايد در اين مراسم شركت كنند خواه عاكف و مقيم باشند، خواه باد و غير ملازم كعبه».

(والمسجد الحرام الذى جعلناه للناس سواءاً العاكف فيه و الباد).(2)فلسفه استطاعت در حج

تنها شرطى كه پروردگار عالم در اين اعلام عمومى براى سفر حج، و قصد بيت بيان فرموده، همانا «استطاعت» است: «ولِلَّه على الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا»(3): ذكر صريحِ شرطِ استطاعت، با در نظر گرفتن اين نكته كه آن از جمله شرايط عمومى تكليف مى باشد، قابل تأمّل و دقّت است؛ زيرا اين شرط در تمامى تكاليف اعمّ از مالى؛ مانند: خمس و زكات، و غير مالى؛ مانند: نماز و روزه وجود دارد و هرگز خداوند حكيم تكليف به مالايطاق يا بيرون از وسع متعارف انسانها، نمى فرمايد (لا يُكلّف الله نفساً الا وسعها)(4). گذشته از آنكه خداوند متعال در قرآن به طور مكرّر تكاليف را فرع بر استطاعت دانسته و اين واژه را بكار برده است.

اين تصريح مى تواند بعنوان يك لطف خاص از طرف خداوند نسبت به بنده تلقّى شود كه علاقمندان به حج، خود را در وادى حَرَج و صعوبت براى تحصيل استطاعت قرار ندهند.

نكته لطيف ديگرى كه از اين صراحت در بيانِ شرط، مى توان


1- حج: 27.
2- حج: 25.
3- آل عمران: 97.
4- بقره: 286.

ص: 54

استفاده نمود، و هيأت تأويلى دارد آن است كه: اين سفر شايسته كسى است كه استطاعت سير به سمت خدا را داشته باشد؛ يعنى نه تنها استطاعت مالى و نظاير آن براى سفر به خانه خدا و انجام مناسك آن لازم ااست، بلكه اگر بخواهد به عمق اين هجرت دست يابد و واقعيّت حج را اكتناه كند، لزوماً بايد استطاعت سير الى الله را نيز داشته باشد؛ زيرا ضمير «اليه» يا بلاواسطه به الله تعالى برمى گردد يا به واسطه «حجّ البيت». امّا به هرحال اين سير، سير الى اللّه است و لذا خداوند در آيه ديگر به اين معنا تصريح مى فرمايد كه: «و اتّموا الحج و العمرة للّهِ»(1).

از آنچه گذشت، ضرورت معرفت و شناخت دقيق نسبت به مقاطع سفر و آشنايى با فلسفه و موقعيّت باطنى مناسك و سپس انجام آن در بهترين شيوه ممكن كه در قالب «آداب حج» از طريق قرآن و عترت- عليهم السلام- رسيده است، آشكار مى گردد و لذا سالك الى الله و مهاجر در راه خدا، شايسته بلكه بايسته است كه با مراقبت و محاسبه تمامى گذرگاههاى اين واجب الهى را دنبال كند و از قيامت صغرى (عالم دنيا) براى بعثت كبرى (جهان آخرت) بهره اى تحصيل كند. از اينجاست كه ذيل آيه حج در سوره بقره مى فرمايد: «و تزوّدوا، فانّ خير الزاد التقوى و اتّقونِ يا اولى الألباب»(2).

فصل اوّل: «حج و آداب سفر»

واضح است كه حكم مقدمات يك امر، عقلًا تابع حكم خود آن امر است. اگر چيزى واجب شرعى محسوب شود انجام مقدّمات آن نيز عقلًا واجب است، خواه شرعاً آن را واجب بشماريم و خواه نشماريم. و چون واجبات نفسى هر يك داراى درجه و ارزش خاص خود است و بدين جهت برخى از ميزان اهمّيت بيشترى برخوردارند و برخى كمتر. واجب نسبى و


1- بقره: 196.
2- بقره: 197.

ص: 55

مقدّمى نيز به تبع آن چنين خواهد بود. بنابراين سفر حج از اين نقطه نظر، واجب مقدّمى است و به خاطر فوق العاده بودن فريضه عاليه حج از اعتبار والايى برخوردار است. و اين اعتبار حكم مى كند، همانطورى كه، هنگام وضو ساختن براى نماز دقّت در انجام صحيح و آداب آن لازم است، در مورد آداب سفر حج و ذكر اوراد و ادعيه وارده و نظاير آن نيز كمال دقّت به عمل آيد. و همين ويژگى كه براى سفر حج ذكر شد بيانگر تفاوت جوهرى سفر حج با ساير سفرهاست. و لذا گرچه در كتب حديث پيرامون سفر و آداب آن، روايات و بيانات سودمندى فراهم آمده، ليكن در مورد سفر حج مسأله تفاوت مى كند و حتى با سفرهاى مستحبى ديگر؛ مانند زيارت قبر مطهّر رسول الله- ص- و ائمّه بقيع- عليهم السلام- كه به نوبه خود حج اصغر است، بخاطر وجود مناسك مخصوص و كيفيّت انجام آن، نيز اختلاف فراوان دارد. و اين نكته ضمن بيان آداب حج وامتياز آن ازديگر سفرها، از متن و از لابلاى كلمات و نحوه اعمال خود آنها در انجام حج استفاده مى شود.

امر اوّل/ ايجاد شوق و عزم

الف: توجّه بيشتر و تفكر افزونتر پيرامون حقيقت و هدف سفر، خود منشأ شوق و علاقه زايد الوصفى است كه همه محبوبها را بى رنگ و عشق به اين سفر را پررنگ مى سازد؛ زيرا انسان مى فهمد به جايگاهى سفر مى كند كه مصدر صدورش و مورد ورودش بوده؛ يعنى به سوى وطن اصلى خود حركت مى كند آرى لقاء الله موطن اصلى انسانها است. انسان در اين سفر به سمت خانه اى گام برمى دارد كه منتسب به عزّ قدس ربّ العالمين است.

چشمانش را به جايى مى دوزد كه آيت عظماى حق است. به دور خانه اى مى گردد كه روح معبود در آن تجلّى كرده است. روانه مقصدى است كه عتق و حريّت انسان مرهون طواف حول آن است. متوجّه هدفى است كه محل

ص: 56

جواز و عبور انسانها به سوى خير محض و منبع كمال است. او كه همه خيرات از او و همه شرور از او منصرف است. و به دهها و صدها آيتى كه آن جمال مطلق، خود را در آنها به انسان مى نماياند.

با ايجاد علاقه و شوق نسبت به سفر و زدودن غم و اندوهِ سختيهاى راه و نظاير آن اراده را در قدم نهادن به ميدان حج استوار و عزم در وادى لقاء را مصمم تر مى نمايد، آنگونه كه عاشق در راه نيل به معشوق، همه سختيها را با اراده، آسان و تمامى صعوبتها را با اهرم عشق نرم مى كند.

ب: از عمده ترين عواملى كه شعله ارادت و لهيب عشق به اين سفر را همچنان فروزان و افروخته نگاه مى دارد، ياد فضيلت حج و ذكر عظمت آن است. يعنى انسان متذكّر اين معنا باشد كه حج گذشته از آنكه عبادت جامعى است، ظرف عبادتهاى ديگر همانند صلاة است، از آنها نيز برتر است؛ زيرا رسول اكرم- ص- در خصوص فضيلت حج مى فرمايد:

«هيچ چيز برتر از حج نيست، مگر صلاة در حج، كه در حج صلاة هست ولى در صلاة حج نيست»(1) و اين حاكى از جامعيّت اين فريضه است.

كما اين كه امام صادق- ع- طىّ حديث شريفى از رسول اكرم اسلام- ص- به فضيلت آن نسبت به ساير عبادات، از نقطه نظر ديگر نيز اشعار مى دهد كه: «مصلّى در حال صلاة دقايقى از خود و خاندانش دورى گزيده است و همچنين صائم به اندازه روشنايى يك شبانه روز از خود و اهلش جدا گشته است و ليكن اين حاجى است كه بدن خود را به تعب و رنج وادار مى كند، جانش را به سختى مى كشاند، مالش را انفاق مى كند و از اهلش غيبت طولانى دارد. در حالى كه در اين سفر اميدى به بهره مالى ندارد، و به تجارتى هم نمى انديشد.» در اينجا امام صادق از قول پدر بزرگوار خود امام باقر- عليهما السلام- نقل مى فرمايد: كه حضرتشان فرمودند:

«چقدر با فضيلت است آن انسانى كه اهلش را به سفر حج مى برد و


1- علل الشرايع، ص 457، ح 1.

ص: 57

در حالى كه مردم در سرزمين عرفات هستند او و اهلش خداى متعال را مى خوانند»(1).

رسول اكرم- ص- پذيرش سختيها و مشكلات سفر حج و انجام مناسك آن را با بيان قرآنى تبيين فرمودند كه:

«و تحمل اثقالكم الى بلد لم تكونوا بالغيه الّا بِشِقّ الأنفُسِ».(2)

«جز از طريق به زحمت انداختن جان، پا به بلدِ امن اله نهادن و به قربش بار يافتن، ميسور نيست.»

ج: از امور ديگرى كه زبانه هاى محبّت و شراره هاى عشق به اين «فرار الى الله» را در ژرفاى جان آدمى زنده و مشتاق مى دارد. آن است كه بداند مواقف و مكانهايى كه در آن پا مى نهد، از جمله شريفترين و مقدّسترين امكنه است كه نمونه هاى انسانيّت و ثمرات باغ هستى؛ يعنى انبياء و اولياى الهى در طول تاريخ به ديده احترام به آن نگريسته و خاطره هاى ارزنده اى براى بشريّت به يادگار نهاده اند و يا در كنار آن آرميده اند. اساساً جاى جاى اين وادى مقدس در نقطه نقطه اين صحراى لم يزرع (3)كه اكنون به اين صورت درآمده، ازطريق فرشته وحى؛ جبرئيل امين نشانه گذارى شده و انبياى الهى از آدم تا خاتم مأمورند از خط ترسيم شده اى كه معلّم حقيقى به وسيله ملك مقرّبش بر صفحه زمين نقش بسته است پيروى كنند تا با گذر از هر موقفى، پله اى از نردبان كمال، زير پا قرار گيرد.

د: زنده نگهداشتن اين واقعيّت كه اجر و ثواب اخروى حجِّ مقبول، طبق بيانات مكرر اولياى الهى زايد الوصف و بيرون از حدّ اندازه گيرى است، بدون غفلت از اين معنا كه اين اجر جزيل و پردامنه مناسب و در مقابل مجموعه حج است و براى هر عمل و عبادتى، پاداش همگون مقرّر است.

بديهى است كه اگر سخن از پاداش و جزاى الهى مطرح است هرگز با امور مادى و پاداشهاى دنيايى قابل مقايسه نيست و نمى توان تبشير الهى را با


1- همان مصدرٰ ح 2.
2- نحل: 7.
3- ابراهيم: 37.

ص: 58

بشارتهاى انسانى نظير دانست؛ كما اين كه انذار الهى را نمى توان با تنذير انسانى برابر گرفت. بعنوان نمونه به قسمتى از حديثى كه از امام رضا- ع- در ارتباط با ثواب و اجر انجام حج رسيده است اشاره مى كنيم كه حضرتشان فرمودند:

«... و ما من احد يكثر الحج الّا نبى الله- عزّ وجلّ- له بكل حجة مدينةً فى الجنّة فيها غرف ...»(1)

«در مقابل هر حجّى خداوند متعال مدينه و شهرى در بهشت با غُرفه ها و خانه هاى متعدد بنا نموده و براى سالكان كويش آسايش تمام فراهم كرده است».

لازم به توضيح نيست كه همه اين گونه واژه ها، از باب تشبيه و تمثيل و تقريب به ذهن بيان شده و بايد امورات عالم غيب را بر اساس معيارهاى ديگرى محاسبه نمود.

امر دوّم/ نزاهت نفس از شوب گناه

راهىِ اين راه و مسافرِ اين سفر، بعد از شناخت موقعيّت و تأثير والاى حج و ايجاد شوق و اراده، به اوّلين نكته اى كه عملًا بايد بپردازد. همانا «ازاله رجس» و «هجرت از رجز» است كه در طول مدت زندگى عالمانه يا غير عالمانه، بر جانش نشانده، آرى «من كسب سيّئةً و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار.»(2)

زيرا بعد از علم به آنكه حج، هجرت الى الله است. مقدّمه آن كه كوچ كردن از پليدى و تباهى است ضرورت پيدا مى كند. بگونه اى كه بدون آن حقيقت سفر تحقّق نيافته؛ زيرا همانطورى كه نماز كه قربان و عامل تقرّب متّقى است. يك طهارت ظاهرى بنام وضو و يك طهارت باطنى بنام استغفار و توبه لازم دارد، در مورد حج نيز مسأله اينچنين است هم استطاعت


1- محجة البيضاء، ج 2، ص 15.
2- بقره: 81.

ص: 59

مالى مى طلبد و هم استطاعت معنوى، كه اوّلى به شرط طهارت در مال و دوّمى به شرط تهذيب جان حاصل مى شود.

واضح است كه در ظلمتكده دل، زمانى نور مى تابد كه حجب انداخته شود، و در مَهد دل زمانى فرشته در مى آيد كه ديو برون رود و قرب به حق زمانى عايد مى شود كه بُعد از باطل نصيب گردد.

مكانت سبّوحى و قدّوسى حق، اقتضا مى كند كه انسان غير منزّه در آن راه نيابد و اوّل شرط ورود در حريم پاك يار، طهارت منظر نظر او كه روح انسانى است مى باشد.

امر سوّم/ انصراف جان از غير خدا

از جمله اركان اين سفر، منصرف كردن انديشه و قلب از تمامى امورى است كه غير خدا و دستور او مى باشد. اين مسأله غير از نزاهت و طهارت نفس است. مفاد اين ادب آن است كه در اين سفر آهنگى در دل و نغمه اى در انديشه، جز نواى دلنشين «اذان ابراهيمى» نواخته نشود. نه قصد تفرّج باشد، نه ميل تجارت، نه طلب حاجت و نه اهداف ديگر.

خطيب بغدادى در كتاب تاريخ خود حديثى را از طريق اهل بيت- عليهم السلام- نقل مى نمايد كه مرحوم فيض آن را در محجة البيضاء ذكر مى فرمايد، و آن اين كه:

«اذا كان آخر الزمان خرج النّاس للحج أربعة اصناف، سلاطينهم للنزهة و اغنياؤهم للتجارة، و فقراؤُهم للمسألة و قُرّاؤهم للسُمعة.»(1)

و لذا حتّى كسانى كه حج نيابى مى پذيرند تا از اين طريق دنياى خود را تأمين كنند، اگرچه تكليف از منوب عنه ساقط است، عملى مكروه و كارى ناستوده دارند. البته، اگر قصد در اين نيابت، روشن كردن چشم سر و دل به جمال مظهر جميل مطلق كعبه مكرّمه است، فعلى ممدوح و سعيى مشكور


1- محجة البيضاء، ج 2، ص 189.

ص: 60

خواهد بود. در اين مورد است كه عمل چنين شخصى در روايات ما تشبيه به كار مادر موسى شده كه هم به فرزند خود شير مى داد و هم در مقابل آن اجرت مى گرفت (مثل الّذى يغزو فى سبيل الله و يأخذ اجراً مثل ام موسى ترضع ولدها و اخذ اجرها)(1).

و لذا قطع علايق و دورى از محبوبها در اين سير الى الله، يك امر اجتناب ناپذير است.

امر عدم اشتغال فكرى و روحى، يك اصل فراگير است، هم نسبت به آينده سفر خود، انديشه اى غير از انجام فريضه حج نباشد و هم نسبت به گذشته و ...

پى نوشتها:

مقام ابراهيم و سير تاريخى آن

مهدى پيشوايى- حسين گودرزى


1- محجةالبيضاء، ص 190.

ص: 61

قداست و سابقه تاريخى مقام ابراهيم

از جمله آيات و نشانه هاى خداوند در روى زمين «مقام ابراهيم» است (1) و آن عبارت از سنگى است به مقدار يك ذراع در يك ذراع كه اثر پاى حضرت ابراهيم در آن باقى است.(2)

مقام ابراهيم از جمله سنگهاى مقدس روى زمين است. روايت شده است كه از سنگهاى بهشتى در روى زمين؛ يكى سنگ «مقام» و ديگرى «حجرالأسود» است.(3) مقام از يادگارهاى حضرت ابراهيم- ع- است كه هزاران سال بر آن گذشته و از حوادث گوناگون طبيعى و اجتماعى مصون مانده است، و چنانكه گفته شد قرآن آن را از آيات روشن خداوند مى داند.(4) اين حاكى از آن است كه كسانى كه كعبه را مقدس مى دانستند، نشانه هاى ابراهيم، معمار كعبه را نيز ارج مى نهاده اند. از اين رو در حفظ و حراست شكل كعبه و آثار مربوط به آن، نهايت تلاش و جديت را نموده اند كه از مهمترين آنها «حجرالأسود» و «سنگ مقام» است كه چه قبل از اسلام و چه بعد از آن، مورد توجّه و احترام و تقدّس بوده اند. اما سرگذشت اين دو اثر، متفاوت است؛ چون محل حجرالأسود از همان آغاز معين بود و در گوشه كعبه و كنار دَرِ آن كار گذاشته شده بود، در تغييراتى كه در اثر حوادث و مرور زمان بر اين خانه پيش مى آمد محل آن تغيير نكرده است ولى در مورد مقام ابراهيم كه در بناى كعبه جاى مخصوصى نداشته و در خارج و كنار كعبه بود دچار جابجايى شده است. از آنجا كه اين تغيير در روايات و تاريخ مورد بحث قرار گرفته است و از طرفى در فقه شيعه واجب و از نظر اهل سنت مستحب است كه نماز طواف، پشت مقام خوانده شود، سزاوار است اين موضوع مورد بررسى قرار گيرد كه محل اصلى مقام كجا بوده و چرا و چگونه و به دست چه كسى تغيير مكان پيدا كرده است؟!


1- «فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم ...»، آل عمران: 97.
2- در مورد نامگذارى مقام و باقى ماندن جاى پاى حضرت ابراهيم- ع- در سنگ مزبور سه وجه گفته اند: الف: چون هنگام ساختن كعبه ديوارها بلند شد و دسترسى ابراهيم به آن دشوار بود، اسماعيل سنگى را كه به مقام مشهور است آورد و ابراهيم روى آن مى ايستاد و خانه را مى ساخت و آن سنگ را همچنان گرد خانه مى گردانيد، تا آنكه روبروى در خانه خدا رسيد. ابن عباس مى گويد: چون ابراهيم روى آن سنگ مى ايستاد، به مقام ابراهيم مشهور شده است. همچنين از او نقل شده است كه چون ابراهيم روى آن سنگ ايستاد، دو پاى او در آن فرو رفت. (ازرقى، اخبار مكه، مكه مكرمه، دارالثقافة 1403 ه. ق. ج 1، ص 59؛ نظام الدين نيشابورى، تفسير غرائب القرآن، حاشيه تفسير طبرى، بيروت، دار احياء تراث العربى، ج 1، ص 395). ب: آنگاه كه به ابراهيم فرمان داده شد كه به مردم اعلان حج كند، ابراهيم عرض كرد: پروردگارا! صداى من بر همگان نمى رسد، خداوند فرمود: تو اعلان كن، بر عهده من است كه صداى تو را به همگان برسانم. ابراهيم بر فراز مقام قرار گرفت و مقام چندان مرتفع شد كه از كوهها بلندتر گرديد و چون ابلاغ كرد سنگ تاب نياورد و دو پاى ابراهيم در آن فرو رفت. (ازرقى، همان مدرك، ج 2، ص 30؛ صدوق، علل الشرايع، قم، مكتبة الداورى، ص 423). ج: بار دوم كه ابراهيم از شام براى سركشى به اسماعيل و هاجر به مكه آمد، همسر اسماعيل سنگى براى ابراهيم آورد كه بر آن بايستد تا سرش را شستشو دهد، چون ابراهيم پا بر آن نهاد، پاى وى در سنگ فرو رفت و اثرش باقى ماند (مجمع البيان، طبرسى، تهران، مكتبة العلمية الإسلاميه، ج 1، ص 203). برخى احتمال داده اند كه حضرت ابراهيم در هر سه مورد، روى همين سنگ قرار گرفته است؛ يعنى سنگى كه همسر اسماعيل براى ابراهيم آورد تا بر آن پا نهد كه سرش را شستشو دهد، همان سنگ را اسماعيل براى او آورد تا بر آن بايستد و خانه را بسازد و ابراهيم باز بر همان سنگ ايستاد و فرمان زيارت خانه خدا را ابلاغ كرد (نظام الدين نيشابورى، همان مدرك، ص 395).
3- ابو على الفضل بن حسن الطبرى، مجمع البيان، بيروت، دار احياء التراث العربى، ج 1، ص 203؛ ازرقى، اخبار مكه، مكه، دارالثقافه، 1403 ه. ق.، ج 2، ص 29.
4- آل عمران: 97.

ص: 62

محل اصلى مقام

در روايات بسيارى از اهل سنت و شيعه و گزارش مورخان آمده است كه:

«كان المقام ملصقاً بالبيت»؛ «مقام ابراهيم به خانه [خدا] چسبيده بوده است».(1)

هنگامى كه ابراهيم خانه را مى ساخت آنگاه كه ديوارها بلند شد و دست ابراهيم به آن نرسيد، اسماعيل اين سنگ را براى او آورد و ابراهيم روى آن مى ايستاد و گرد خانه مى گشت و سنگهاى ديوار را كار مى گذاشت و آنگاه كه بنا تمام شد، سنگ (مقام) را كنار خانه گذاشت. اين موضوع را «سعيد بن جبير» از «ابن عباس» نقل مى كند.(2) چسبيده بودن «مقام» به خانه خدا علاوه بر مآخذ اهل سنت در منابع و كتب شيعه نيز آمده است.(3)

ازرقى در اخبار مكه از ابوسعيد خُدرى نقل مى كند كه ابراهيم مأمور شد مقام را قبله خود قرار دهد و آن را كنار دَرِ كنونى كعبه قرار داد و مدتها قبله بود و پس از آن اسماعيل نيز به جانب آن روبروى دَرِ كعبه نماز مى گزارد و مدتها قبله بود. پيامبر اسلام- ص- چون به مكه مى آمد، چنان روبروى كعبه قرار مى گرفت كه مقام روبروى ايشان؛ ميان او و خانه واقع مى شد.(4)

از آنچه گفته شد معلوم مى شود كه قبله قرار دادن مقام، از زمان ابراهيم و اسماعيل تا زمان پيامبر- ص- سابقه تاريخى دارد. قرآن نيز مسلمانان را بدين معنا دعوت مى كند: «مقام را جايگاه نماز قرار دهيد».(5) معلوم مى شود كه مقام ويژگى و خصوصيتى دارد كه بايد محل نماز و قبله نمازگزار باشد.

بنابر اين مى توان از احاديث و گزارشهاى فراوان تاريخى، اطمينان پيدا كرد كه جاى مقام، محل فعلى آن نبوده و نزديك دَرِ خانه و چسبيده به


1- ابن سعد، طبقات، ج 3، ص 284؛ ابن حجر عسقلانى، فتح البارى، بيروت، دارالمعرفة، ج 3، ص 169؛ فاكهى، اخبار مكه، مكه المكرمة، مكتبة و مطبعة النهضة الحديثه، ج 1، ص 454 و 455؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قم انتشارات اسماعيليان (افست)، ج 12، ص 75؛ جلال الدين سيوطى، تاريخ الخلفا، منثورات الشريف رضى (افست)، ص 137؛ رشيد رضا، تفسير المنار، بيروت، دارالمعرفه، ج 1، ص 462.
2- ازرقىٰ همان كتابٰ ج 2ٰ ص 32.
3- صدوق، علل الشرايع، بيروت، دار احياء التراث العربى، ص 423؛ كلينى، الروضة من الكافى، ترجمه كمره اى، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1397 ه. ق. ج 1، ص 96- 95؛ شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، قم، مؤسسه آل البيت- عليهم السلام- 1412 ه. ق. ج 13، ص 350.
4- ازرقىٰ همان كتابٰ ص 30 و 31.
5- «و اتخذوا من مقام ابراهيم مُصلّى»؛ بقره: 125.

ص: 63

آن بوده است، چنانكه «فأسى» و «فاكهى» از مردم مكه نقل مى كنند كه بين مقام و كعبه به مقدار عبور بزى فاصله بوده است.(1)تغيير محل مقام توسط چه كسى انجام پذيرفت؟

اكنون كه روشن شد مقام به بيت متصل بوده، بايد ديدمحلّ آن چگونه، چرا وبه وسيله چه كسى تغيير يافته و مقدار 27 ذراع ميان خانه و مقام فاصله ايجاد شده است؟ آنچه در گزارش مورخان و كتب حديث به دست مى آيد اين است كه خليفه دوم محلِّ مقام را تغيير داده است. اين معنا گاهى در ضمن بيان حادثه اى طبيعى، به نام سيل «ام نهشل» نقل شده، و گاهى به عنوان ادليات و ابداعات و ابتكارات مهم عمر در دوران خلافتش، و گاهى بصورت گزارشى در باب مقام ياد شده است. ما براى اينكه همه جوانب تاريخى اين حادثه روشن شود هر سه گزارش را از نظر خوانندگان ارجمند مى گذرانيم و سپس به نقد و بررسى آنها مى پردازيم:

1- ابوالوليد ازرقى، مؤلف كتاب اخبار مكه، از پدربزرگ خود از داود بن عبدالرحمن از ابن جُريج از كثيربن كثيربن مطلب بن ابى وداعه سهمى (2) از پدرش و او از پدربزرگش نقل مى كند كه مى گفته است: پيش از اين كه عمر بن خطاب سنگ چين منطقه بالاى مكه را درست كند، از ناحيه درِ بنى شيبه سيلاب وارد مسجد الحرام مى شد؛ آن چنان كه اين در را «در سيل ها» نام گذارده بودند و گاهى مقام را از جاى خود مى كند و آن را كنار كعبه مى برد تا آن كه به روزگار حكومت عمر بن خطاب سيلى آمد كه به سيل «ام نهشل» معروف شد؛ زيرا ام نهشل دختر ابى عبيدة بن ابى احيحه، سعيد بن عاص را با خود برد و او در آن سيل غرق شد و مرد، اين سيل مقام را از جاى كند و برد و آن را در محله پايين مكه بدست آوردند و آوردند و به پرده هاى كعبه متصل كردند و در اين باره براى عمر نوشتند و او در حالى كه از اين واقعه


1- فاكهى، همان كتاب، ج 1، ص 455؛ فاسى، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، بيروت، دارالكتب العلمية، ج 1، ص 207.
2- از راويانى است كه برخى او را ضعيف و برخى قوى و مورد اعتماد دانسته اند، رك به: ميزان الاعتدال ذهبى، ج 3، ص 409، ذيل شماره 6948- م.

ص: 64

ترسيده بود در ماه رمضان به قصد عمره به مكه آمد(1) محل اصلى مقام را سيل از ميان برده بود و نشانه آن هم محو شده بود، عمر مردم را فراخواند و گفت شما را به خدا سوگند مى دهم هركس اطلاعى از جاى دقيق مقام دارد مرا آگاه كند، مطلب بن ابى وداعه (2) سهمى گفت: اى اميرمؤمنان من مى دانم؛ زيرا از چنين پيشامدى بيمناك بودم و اندازه فواصل آن را تا حجرالأسود و حجر اسماعيل و چاه زمزم با نخ گرفته ام و در خانه ام موجود است، عمر به او گفت: همين جا بنشين و بفرست آن نخ را بياورند. چون نخ و ريسمان را آوردند و اندازه گرفتند جاى مقام همين جاى كنونى تعيين شد، عمر از مردم ديگر هم پرسيد و با آنان مشورت كرد، گفتند: آرى همين جا محل مقام است و چون اين موضوع ثابت شد و براى عمر مسلم شد؛ نخست براى آن پايه اى ساختند و سپس مقام را به جاى خود منتقل كردند كه تا امروز همچنان بر جاى خود باقى است.(3)

2- مورخان و رجال نويسان اهل سنت در شرح زندگانى و خلافت عمر، بدون آن كه به انگيزه كار، اشاره كنند، مى نويسند:

«هو (عمر) الّذى اخّر المقام الى موضعه اليوم و كان ملصقاً بالبيت»؛ «عمر بود كه مقام را به عقب كشيد و در محل كنونى قرار داد و قبلًا چسبيده به كعبه بود».(4)

در منابع شيعه نيز تغيير محل مقام، به عمر نسبت داده شده است.(5)

3- فاكهى از سعيد بن جبير نقل مى كند: مقام ابراهيم كنار كعبه بود و هنگامى كه ديوارها بالا مى آمد، روى بر آن مى ايستاد تا بر ديوارها مسلّط شود، و چون جمعيت زائران بسيار شد، عمر ترسيد كه آن را پايمال كنند. از اين رو آن را به جايى كه امروزه هست برگردانيد.(6)

«ابن حجر عسقلانى» اين معنا را بدين گونه مطرح مى كند: چون


1- طبرى مى گويد اين سيل در سال هفدهم هجرت بوده است.
2- مطلب روز فتح مكه مسلمان شد، پدرش در جنگ بدر اسير شد، مطلب مدتى ساكن كوفه بود و سپس به مدينه برگشت، رك به: ابن اثير، اسد الغابه، ج 4، ص 374- م.
3- اخبار مكه، ترجمه دكتر محمود مهدوى دامغانى، تهران، چاپ و نشر بنياد مستضعفان، 1368 ه. ش. ج 2، ص 327.
4- فاكهى، همان كتاب، ج 1، ص 454؛ ابن سعد، همان كتاب، ج 3، ص 284؛ ابن ابى الحديد، همان كتاب، ج 12، ص 75؛ ابن حجر عسقلانى، همان كتاب، ج 3، ص 169؛ سيوطى، همان كتاب، ص 137؛ رشيد رضا، همان كتاب، ج 1، ص 462؛ ازرقى، همان كتاب، ج 2، ص 32.
5- صدوق، همان كتاب، ص 423؛ ابوالقاسم كوفى، الأستغاثة، ص 43؛ كلينى، الروضة من الكافى، ترجمه كمره اى، تهران، كتابفروشى اسلامية، 1397 ه. ق. ص 96- 95؛ مظفر، دلائل الصدق، بيروت، دارالوفاء، ج 3، ص 136.
6- فاكهى، همان كتاب، ج 1، ص 454.

ص: 65

عمر ديد ماندن مقام در محل اصلى موجب تضييق بر نمازگزاران و طواف كنندگان مى شود، آن را در محلى قرار داد تا رفع مشكل و تنگنا از حجاج بشود.(1) انگيزه تغيير محل مقام؟

از آنچه گفته شد معلوم مى شود كه مقام ابراهيم بوسيله عمر جابه جا شده است اما اين كه انگيزه او در اين كار چه بوده مورد اختلاف است:

چنانكه گذشت، برخى اين تغيير را به حادثه سيل «ام نهشل» كه شرحش گذشت مرتبط دانسته اند و غالباً چنين گفته اند:

«سيل مقام را جابه جا كرد، عمر آن را به اينجا كه محل اصلى آن است برگردانيد.»

بايد ديد اين محل همان محل زمان رسول خدا است، يا اين كه به محلى برگردانده كه خود قبلًا به آنجا انتقال داده بود؟!

«ابن حجر» از «ابن عيينه» نقل مى كند كه مقام در زمان رسول خدا به خانه چسبيده بود و عمر آن را تغيير داد، پس از آن سيلى آمده، آن را برد و عمر به جايى كه قبلًا تعيين كرده بود برگردانيد.(2)

اين گزارش نشان مى دهد كه پيش از واقعه سيل، عمر مقام را تغيير داده بوده و بعد از اين واقعه، آن را مجدداً به همان محل برگردانيده است.(3)

چنانكه گذشت، عده اى ديگر براى تغيير محل مقام، توجيهى ديگر گفته اند: چون مقام پايمال نمازگزاران مى شد، عمر دست به اين تغيير زد، و براى اين كه محل، براى طواف و نماز وسيعتر شود، مقام را به عقب برگردانيد.

برخى از علماى اهل سنت، تغيير محل مقام توسط عمر را، با گزينش مقام ابراهيم بعنوان «مصلّى» (نمازگاه) ارتباط داده و گفته اند: نزول


1- فتح البارى، بيروت، دارالمعرفة، ج 3، ص 169.
2- همان.
3- همان.

ص: 66

آيه: «و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى» موافق پيشنهاد عمر به پيامبر بوده است، چنانكه عبدالله بن عمر مى گويد: پيامبر دست عمر را گرفت و نزد مقام برد و فرمود: اين مقام ابراهيم است. عمر گفت: يا رسول الله چرا آن را «مصلّى» قرار نمى دهى؟ و بعد از آن آيه «و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى» نازل شد.(1)

«ابن حجر» تغيير محل مقام به وسيله عمر را به نزول آيه ياد شده چنين ارتباط مى دهد: چون به درخواست عمر، مقام، «مصلّى» شده بود، تغيير محل آن براى او آسان بود و آمادگى چنين كارى را داشت.(2) وى براى اين كه كار عمر را شرعى قلمداد نمايد چنين اضافه مى كند: از اين كه صحابه و تابعين هيچ گونه اعتراضى به اين اقدام نكردند، معلوم مى شود كه اين كار مورد تأييد آنان بوده و مورد اتفاق و اجماع واقع شده است.(3) نقد و بررسى گزارشها و اقوال

در بدو نظر تشخيص واقعيت قضيه از ميان اين گزارشها و اقوال و رواياتى كه پيرامون اين قضيه در منابع اهل سنت وارد شده، مشكل مى نمايد. از اين رو برخى از دانشمندان معاصر اهل سنت، در ارزيابى صحّتِ اين گزارشها، به زحمت افتاده و از ميان آنها گزارش نخست را برگزيده اند و نظريه دوم را از اين نظر بعيد شمرده اند كه عمر، به خود جرأت و اجازه نمى داده كه محل مقام را از جايى كه زمان پيامبر- ص- و ابوبكر بوده، تغيير دهد.(4) و به نظر مى رسد نقل دوم درست باشد.

ولى ارتباط اين موضوع با پيشنهاد عمر راجع به مقام و نزول آيه مربوط به مقام ابراهيم به اين مناسبت، مشكوك به نظر مى رسد؛ زيرا راوى اين روايت، عبدالله بن عمر است و به گفته دانشمندان علم حديث يكى از موارد، انگيزه جعل حديث «فضائل افراد» است. حال اگر فرزندى فضيلت


1- ابن حجر، همان كتاب، ج 1، ص 69. البته در صفحات آينده خواهيم گفت كه تغيير محل مقام، مورد اعتراض امامان معصوم و جانشينان واقعى پيامبر واقع شده است.
2- همان.
3- همان.
4- حسين عبدالله سلامه، تاريخ عمارة مسجدالحرام، جدّه، 1400 ه. ق. الكتاب العربى السعودى، ص 150.

ص: 67

پدر را نقل كند، جاى تأمل بيشترى است. از اين گذشته مفسّران گفته اند:

سوره بقره (كه آيه مزبور جزء آن است) در مدينه نازل شده است و اين آيه را استثنا نكرده اند. بنابر اين نزول آيه مربوط به مقام، ارتباطى با عمر نداشته تا- چنانكه ابن حجر عنوان مى كند- زمينه اى براى تسهيل تغيير محل آن باشد! تلاش افرادى مانند ابن حجر براى ارتباط اين دو موضوع با يكديگر، تلاش براى موجه جلوه دادن كار خليفه دوم به نظر مى رسد.

در منابع و روايات شيعه، تغيير محل مقام توسط عمر، جزء بدعتهاى او شمرده شده است. بنابر اين اگر قضيه سيل ام نهشل درست باشد، معلوم مى شود سيل، مقام را بعد از تغيير محل آن توسط عمر، جابجا كرده و او آن را به محل قبلى برگردانيده است.

اعتراض امامان به تغيير محل مقام

نقل شده است كه روزى على- ع- در حضور جمعى از اهل بيت و ياران خاص خود خطبه اى خوانده و ضمن آن، پس از برشمردن تحريفها و دگرگونيهايى كه زمامداران پيشين- دانسته و آگاهانه- در احكام اسلام به وجود آورده بودند، اظهار نگرانى كرد و فرمود: اگر من بخواهم امت اسلامى را به زمان رسول خدا برگردانم و آنان را وادار به اجراى صورت درست اين احكام كنم، سپاهيان من از اطرافم پراكنده مى شوند، و جز تعداد اندكى از شيعيان و كسانى كه موقعيت و فضيلت مرا مى شناسند، و امامتم را قبول دارند، كسى با من نمى ماند. امام در اين خطبه يكى از احكام تحريف شده را، تغيير محل مقام از محل زمان پيامبر اسلام- ص- معرفى فرمود.(1)

امام صادق- ع- فرمود: چون خداوند به ابراهيم وحى نمود:

«و اذّن فى الناس بالحج يأتوك رجالًا و على كلّ ضامرٍ يأتين من


1- كلينى، الروضة من الكافى، ط 2، تهران، 1389 ه. ق. دارالكتب الاسلاميه، ص 63- 58.

ص: 68

كلّ فجٍّ عميق».

«و مردم را به حج فراخوان تا پياده يا سوار بر شتران تكيده، از راههاى دور، نزد تو بيايند».(1)

ابراهيم سنگى را كه هنوز اثر پاهايش در آن است، برگرفت و آن را جنب خانه و چسبيده به آن قرار داد. سپس روى آن ايستاد و با صداى بلند آنچه را خدا فرمانش داده بود گفت. چون ندا داد، سنگ تاب نياورد و پاى ابراهيم در آن فرو رفت. ابراهيم پاى خود را بيرون كشيد و سنگ در همان محل باقى ماند. و چون بعدها جمعيت بسيار شد و مردم ازدحام آوردند [پيشينيان] رأيشان بر اين قرار گرفت كه آن را در اين محل قرار دهند تا اين كه محل طواف براى طواف كنندگان باز شود. چون خداوند محمد- ص- را مبعوث كرد او مقام را به جايى كه ابراهيم قرار داده بود برگردانيد. تا زمانى كه رسول خدا زنده بود و زمان خلافت ابى بكر و آغاز خلافت عمر در همان محل قرار داشت، ليكن عمر گفت مردم در محل مقام ازدحام مى كنند، چه كسى جاى آن را در زمان جاهليت مى داند؟ مردى گفت: من محل آن را با معيارى اندازه گرفته ام. عمر گفت آن نزد تو است؟ گفت: آرى، عمر گفت: آن را بياور، و آنگاه دستور داد مقام را برداشته و به جايى كه الآن هست انتقال دهند.(2) تأثير فقهى جابجايى مقام

جابجايى مقام توسط خليفه دوم موجب گشت كه بعدها در ذهن و انديشه مردم در مورد نماز طواف، اين سؤال پيش آيد كه تكليف نماز پشت مقام چگونه است؟ آيا خواندن نماز طواف در محل فعلى مقام صحيح است يا نه؟ بر اين اساس از امام رضا- عليه السلام- در اين مورد چنين سؤال مى شود: آيا دو ركعت نماز واجب طواف را پشت مقامى كه الآن هست


1- حج: 27.
2- صدوق، علل الشرايع، نجف، مكتبة الحيدرية، ص 423.

ص: 69

بخوانم يا جايى كه در عهد رسول خدا- ص- بوده است؟ امام مى فرمايد پشت جايى كه فعلًا مقام هست بخوان.(1)محمد بن مسلم مى گويد: [از حضرت صادق يا باقر- عليهماالسلام-] درباره محدوده طواف، در اطراف خانه خدا، محدوده اى كه اگر كسى خارج از آن طواف كند، دور خانه طواف ننموده است، پرسيدم.

امام فرمود: مردم در عهد رسول خدا- ص- بر گرد خانه و مقام طواف مى نمودند و شما امروزه ميان مقام و خانه طواف مى كنيد. محدوده طواف جايگاه فعلى مقام است، هركس از آن تجاوز كند از جمله طواف كنندگان محسوب نمى شود. محدوده طواف در روزگار پيشين و امروزه يكى است: به مقدار فاصله بين مقام و خانه، از هر طرف. هركس طواف كند و بيش از فاصله مذكور از خانه دور شود، خانه را طواف ننموده است؛ چونكه بر مسجد [الحرام] طواف نموده، نه بر دور كعبه. و چون در محدوده طواف، دور نزده است طوافش درست نيست.(2)

بر اساس همين دلايل روايى، فقهاى معاصر شيعه در فقه استدلالى، در مورد محل نماز طواف تصريح مى كنند كه بايد پشت مقام در محل فعلى، خوانده شود نه پشت محل مقام كه در زمان پيامبر بوده است.

به عنوان نمونه به نقل دو فتوا اكتفا مى كنيم:

1- چنانكه طواف حد معينى دارد، نماز طواف هم محل معينى دارد و در غير آن محل نبايد خوانده شود، و آن، محل مقام فعلى است نه محل مقامى كه در عهد رسول خدا بوده است.(3)

2- مشهور ميان فقهاى شيعه اين است كه نماز طواف بايد نزد مقام خوانده شود و مقصود از مقام، محل فعلى آن است نه جايى كه در عهد رسول خدا و يا در عهد ابراهيم، بنيانگذار كعبه بوده است.(4)


1- شيخ حرّ عاملى، همان مدرك، ج 13، ص 422، ح 18112.
2- همان، ص 350، ح 17920؛ توضيح: خوانندگان گرامى توجه داشته باشند كه نظر فقهاى شيعه در مورد محدوده طواف بدين شرح است: الف: امام خمينى- قده-: در صورت امكان ولو در وقت خلوت بايد طواف در حد بين مقام ابراهيم و خانه كه مسافت بيست و شش ذراع و نيم است باشد و دورتر از آن حد، كفايت نمى كند و در صورت عدم امكان ولو در وقت خلوت، طواف در خارج حد مزبور مانع ندارد با مراعات الاقراب فالاقرب. (امام خمينى- ره-، مناسك حج، قم، پاسدار اسلام، ص 121). ب: آيةالله خويى- ره-: ظاهر اين است كه طواف در دورتر از اين مسافت بيست و شش ذراع و نيم نيز كافى باشد؛ خصوصاً براى كسانى كه در اين مسافت نتوانند طواف كنند يا طواف در آن بر آنها مشقّت داشته باشد و مراعات احتياط با قدرت و تمكّن بهتر و اولى است. (افتخارى، آراء المراجع، قم، انتشارات دارالقرآن الكريم، ص 231). ج: آيةالله گلپايگانى- ره-: در صورت ازدحام طواف كنندگان، تا حدّى كه عرفاً اتصال آنان محفوظ باشد، در فاصله بيشتر از حدّ مذكور، در پشت مقام ابراهيم- عليه السّلام- نيز طواف صحيح است، و در اين حال تفاوتى بين مضطرّ و غير آن نيست. (آداب و احكام حج، انتشارات دارالقرآن الكريم، ص 200).
3- آيةالله داماد، كتاب الحج، (تقرير آيةالله جوادى آملى)، ج 1، ص 472.
4- آيةالله داماد، همان مدرك، ص 462.

ص: 70

پى نوشتها:

گزارشى از طرح قربانى حج سال 1372

طهماسب مظاهرى

قربانى نمودن، يكى از مناسك حج است و هر ساله، حداقل به تعداد حجاج بيت الله الحرام، ذبح انجام مى شود.

اين مرحله از مناسك يكى از مراحل- تا حدّى- پرزحمت حج، براى زائران بوده و هست. انتخاب گوسفند و ذبح آن، در كشتارگاههاى سنتى انجام مى شود و پس از ذبح، لاشه قربانى در ميان لاشه هاى ديگر، رها مى گردد تا دفن يا سوزانده شود.

از اين رو در سال 72، سازمان حج و زيارت تصميم بر آن گرفت كه با بهره بردارى از امكانات و تأسيسات موجود و استفاده از تجربه سال گذشته، نسبت به بازيابى گوشت هاى قربانى، در يك سطح وسيع، اقدام نمايد. لذا در اين زمينه طرحى را تهيه كرده و در سال 72 به اجرا در آورد.

ص: 71

در ساليان دور، به دليل كم بودن تعداد زائران، و شرايط اقتصادى كشور عربستان، اكثر قريب به اتّفاق گوشت هاى قربانى را زائران يا آنان كه استحقاق دارند مصرف مى كردند، تا اين كه به مرور زمان، با افزايش تعداد زائران و بالا رفتن سطح بهداشت، درصد بيشترى از گوشت هاى قربانى بدون استفاده مانده و پس از ذبح، در انتظار سوزاندن يا دفن شدن، در محل باقى مى ماند.

دولت عربستان از حدود 9 سال قبل، شروع به ايجاد واحدهاى كشتارگاه صنعتى نموده و تا سال 72 سه كشتارگاه صنعتى با ظرفيت حدود 500 هزار رأس، در مدت سه شبانه روز احداث كرده است. اين كشتارگاهها، داراى آغل، خطوط ذبح، نقاله هاى برقى، سالن خنك 5 درجه و تونل انجماد 18 درجه مى باشند. همچنين محل استراحت و غذاخورى هاى مناسبى براى ذابحين و پرسنل درنظر گرفته شده است. سرمايه گذارى اين تأسيسات از محل بودجه دولت عربستان انجام شده و اداره و بهره بردارى و مديريت تأسيسات، طى قراردادى به بانك توسعه اسلامى واگذار شده است.

بانك توسعه اسلامى هر ساله نسبت به خريد گوسفند، از استراليا و زلاندنو از طريق يك شركت پيمانكارى، اقدام مى نمايد. براى ذبح گوسفندان، با يك شركت پيمانكارى قرار داد مى بندد. آن شركتِ پيمانكارى، با يك تيم ذابح كه اكثريت قريب به اتفاق آنان از تركيه هستند، تعهّد ذبح تعداد معينى گوسفند را، در مدت 72 ساعت در هر كشتارگاه مى كنند. شركت پيمانكارى ديگرى مسؤوليت آوردن گوسفندان از آغل تا خطوط ذبح را دارد كه براى اين كار بطور عمده از افراد بنگلادشى استفاده مى شود. يك شركت ديگر نيز طرف قرارداد بانك توسعه اسلامى است.

براى اين كه تأسيسات فنى كشتارگاه را نگهدارى و تعمير كند و آماده كار

ص: 72

نگه دارد.

ارتباط بانك توسعه اسلامى و زائران در چار چوب زير تنظيم مى گردد:

1- بانك توسعه اسلامى هر ساله به تعداد گوسفندان مورد نظر براى ذبح در هر سه كشتارگاه، كوپن سه قسمتى چاپ مى كند.

2- اين كوپنها در اختيار يكى از مؤسسات مالى و صرافى عربستان قرار مى گيرد تا با تبليغاتى كه مى شود، به حجاج داوطلب فروخته شود.

3- بهاى گوسفندان كه در روى كوپنها درج شده ثابت مى باشد و در صورت نوسان قيمت بازار آزاد، اين قيمت تغيير نمى كند.

4- بهاى تعيين شده براى گوسفندان، شامل كليه هزينه هاى خريد، حمل، نگهدارى، تغذيه، ذبح، انجماد، حمل و نقل تا محل توزيع، و توزيع گوسفندان مى باشد. براساس اظهارات مسؤولين بانك توسعه اسلامى، اين بانك، در اين عمليات سودى براى خود در نظر نگرفته است و مبلغ مختصرى (حدود 20 ميليون ريال سعودى) هم در هر سال ضرر يا سوبسيد مى دهد.

5- عمليات ذبح در كشتارگاهها، در طول سه شبانه روز، از صبح روز دهم ذيحجه در سه شيفت انجام مى شود و هر شيفت 8 ساعت كار مى كند و در پايان هر شيفت، تمامى پرسنل ذابحِ داخل كشتارگاه، تغيير كرده و جاى خود را به گروه ديگر مى دهند.

6- بر اساس فتواى علماى اهل سنت، حجاج اهل تسنن الزامى به رعايت ترتيب اعمال رمى جمره عقبه، ذبح، حلق و تقصير ندارند. اين حجاج با خريدن كوپن گوسفند، به بانك توسعه اسلامى وكالت مى دهند كه از طرف آنها، در فاصله روزهاى دهم، يازدهم و دوازدهم ذيحجه، گوسفندى را ذبح كند و با دادن اين وكالت، در روز عيد قربان نسبت به انجام ساير اعمال (رمى

ص: 73

جمره عقبه و حلق و تقصير و خروج از احرام) اقدام مى نمايند و براى آنها مهم نيست كه چه موقع ذبح گوسفند آنان انجام مى شود. اين روش امكان استفاده از حداكثر ظرفيت كشتارگاهها را فراهم مى كند.

7- علاوه بر مورد فوق الذكر، ذبح گوسفندان در كشتارگاه بدون ذكر نام حجاج انجام مى شود و معين نمى شود كه كدام گوسفند به نيابت و وكالت از كدام حاجى است. تنها كنترلى كه مى شود اين است كه به تعداد كوپن فروخته شده به حجاج، گوسفند ذبح مى شود. در سال جارى، پيش بينى شده است كه حجاجى كه مايل باشند بر ذبح گوسفندان نظارت كنند، مى توانند حداقل هر 30 نفر به يك نفر وكالت دهند كه به كشتارگاه بيايد و بر ذبح گوسفندان مربوط به موكّلين خود نظارت كند و در واقع آن گوسفندان را گوسفندان مربوط به موكّلين خود فرض كند و از ذبح گوسفندان موكّلين خود مطمئن شده و مراتب را به آنان اطلاع دهد. البته تعداد بسيار محدودى از حجاج، از اين امكان استفاده مى كنند.

گوسفندانى كه به عنوان كفاره يا ديه ذبح مى شود بصورت گرم در مكه معظمه بين فقراى مكه و حجاج مستحق توزيع مى شود. از گوسفندانى كه ذبيحه حجاج هستند نيز تعدادى در مكه بصورت گرم بين نيازمندان توزيع مى گردد و قسمت عمده آن بر اساس تصميم مديريت بانك توسعه اسلامى، به كشورهاى اسلامى- عمدتاً در قاره آفريقا- حمل و توزيع مى شود.

ظرفيت ذبح، در سه كشتارگاه صنعتىِ موجود، كمتر از نصف گوسفندانى است كه هر سال ذبح مى شود و هنوز بخش بيشترى از گوسفندان در كشتارگاههاى قديم، بصورت قبلى ذبح، دفن و سوزانده مى شوند. بر اساس اظهار مسؤولين بانك، طرح يك كشتارگاه بزرگ در محل كشتارگاه قديمى، تهيه و ماشين آلات و ابزار و وسائل آن خريدارى

ص: 74

شده است. اين كشتارگاه به تنهايى ظرفيّتى معادل هر سه كشتارگاه فعلى را خواهد داشت و ظرفيت اسمى آن 550 هزار رأس گوسفند در 72 ساعت برآورد مى شود. برنامه اى كه اظهار مى شد، اين است كه عمليات اجرايى كشتارگاه جديد، حداكثر 40 روز بعد از موسم حج امسال شروع شده و براى سال آتى قابل استفاده خواهد بود.

ديدگاه و نقش ايران پيرامون قربانگاه جديد

عمليات مربوط به احداث كشتارگاههاى صنعتى از 9 سال پيش شروع شده، ليكن جمهورى اسلامى ايران تا سال قبل در استفاده از اين امكانات، مشاركتى نمى كرد.

عمده دلايل عدم مشاركت ايران در اين طرح، عبارت بود از:

1- عدم رعايت ترتيب و ذبح نشدن قربانى به نام افراد.

2- ذبح گوسفندان توسط ذابحين ترك كه عمدتاً از اهل تسنن بودند.

3- تصور برخى از روحانيون و مديران محترم كاروانها كه كشتارگاههاى قديمى در منى و كشتارگاههاى جديد در خارج از آن سرزمين مى باشد و در مواردى هر دو را خارج از منى مى دانستند. لزوم رعايت اقربيت در انتخاب محل ذبح موجب مى شد كه ذبح در كشتارگاههاى قديمى انجام شود.

سرانجام در سال 71، وقتى روشن شد كه بانك توسعه اسلامى مجرى و بهره بردار طرح ذبح قربانى است. توسط مسؤولين حج، تصميم به استفاده ايران از اين امكانات و شركت در اين طرح گرفته شد. اين تصميم در آخرين لحظات سال 71؛ يعنى يك روز قبل از عرفه، اتخاذ گرديد. در چنان فرصت كوتاهى، طبعاً برنامه ريزى و تنظيم امور در حد مطلوب و

ص: 75

اجراى كار درحد وسيع ميسّر نبود و اين كار در حدّ محدودى، براى تعدادى از زائران و كاركنان داوطلب بعثه و ستاد حج انجام شد و در مجموع حدود 1350 رأس گوسفند ذبح شد. اين كار، در عين محدود بودن، نقطه شروعى بود براى وارد شدن ايران در اين مجموعه. سازمان حج و زيارت از آن زمان تصميم به وارد شدن فعال در اين طرح گرفت. ضمن ثبت تجربيات سال اول، طرحى تهيه و براى ذبح قربانى در سال 72 مقدمات لازم را تهيه نمود براساس آن تصميم، هدف سال 72 ذبح 40 تا 50 هزار رأس گوسفند تعيين شد.

طرح قربانى سال 72

براساس تجربيات حاصل از كارى كه در سال قبل انجام شده بود، طرحى براى سال 72 تهيه و تنظيم شد.

طرح فوق بر اساس هدف حدود 50 هزار رأس گوسفند طراحى شده بود.

در اين طرح فرض شد كه كشتارگاه شماره 1، كه ظرفيت ذبح 3500 تا 4000 رأس گوسفند در هر ساعت را دارد (52 خط هر خط 70 تا 80 گوسفند در هر ساعت) براى روز عيد قربان در اختيار ستاد حج ايران قرار گيرد. با چنين ظرفيتى، به فرض شروع ذبح از صبح روز دهم تا غروب آن روز، براى 5/ 13 ساعت زمان، با حساب زمان توقف ظهر براى نماز و نهار، نيل به هدف 50 هزار رأس پيش بينى شد.

از اصول اين طرح اين بود كه كليه افرادى كه براى همكارى در طرح انتخاب مى شوند و مسؤوليت قبول مى كنند، قصد عمره مفرده نمايند تا بتوانند در روزهاى نهم و دهم و يازدهم و در صورت اقتضا، روز دوازدهم در كشتارگاه بوده و تمام وقت آماده كار باشند و بعلاوه روزهاى قبل از ايام

ص: 76

تشريق هم بتوانند رفت و آمد بين مكه و منى و منطقه بنمايند.

در بررسيهاى بيشتر، با توجه به حجم كارى كه بايد در كشتارگاه انجام شود و نظم و انضباطى كه لازمه كار در كشتارگاه صنعتى است، تصميم بر اين شد كه تعداد 40 تا 45 نفر از ذابحين حرفه اى با معرفى و مشورت سازمان گوشت كشور انتخاب شوند و اين همكاران، علاوه بر انتخاب ذبيحه در روزهاى هفتم تا نهم ذيحجه، بطور تمام وقت، در ايام تشريق براى ذبح گوسفندان در كشتارگاه، آماده كار خواهند بود.

- به منظور كاهش تعداد نيروى انسانى مورد نياز براى طرح، پرسنل ستادى طرح، در حداقل ممكن طراحى شد و در طرح پيش بينى گرديد كه پرسنل ستادى مورد نياز، در روزهاى دهم و يازدهم، از ميان افراد ستادهاى مكه و مدينه و جده و داوطلبين ساير ستادهاى حج انتخاب و در آن روز با طرح همكارى كنند.

- علاوه بر تأمين ذابحين حرفه اى، جهت افزايش راندمان كار آنان و مساعت به ذابحين براى آوردن و خواباندن گوسفندان و آماده كردن آنها براى ذابح، پيش بينى شد كه ذابحين داوطلب و آماتور كاروان ها نيز براى اين كار پذيرفته شوند.

توافقات به عمل آمده با بانك توسعه اسلامى:

1- كشتارگاه شماره 2 از سحرگاه روز دهم ذيحجه، با ظرفيت كامل، در اختيار ايران قرار گيرد.

2- تعداد 15000 رأس گوسفند بطور قطعى، توسط ايران خريدارى شود. بهاى آن معادل 5100000 ريال سعودى به بانك توسعه اسلامى پرداخت شود و تعداد 15000 كوپن گوسفند تحويل ايران گردد.

3- چنانچه در طول عمليات ذبحِ روز دهم و يازدهم، تعداد ذبح از

ص: 77

15000 رأس تجاوز كرد، بدون نياز به هيچگونه اقدام يا اخذ تأييدى، تا مرز 20 هزار رأس، كار را ادامه داده و پس از پايان ذبح، نسبت به تسويه حساب و پرداخت ما به التفاوت به بانك اقدام شود.

4- محل كار و استراحت مناسبى در محل كشتارگاه براى پرسنل و ذابحين ايرانى در اختيار ايرانيان قرار گيرد.

5- استفاده از خط تلفن كشتارگاه براى ستاد طرح قربانى مجاز باشد.

6- ذبح در كشتارگاه توسط ذابحين ايرانى انجام شود.

7- اجازه ورود به وكيل كاروانها جهت قرائت نام زائرين و نظارت بر ذبح، به هر تعداد كه نياز باشد داده شود. به اين منظور، برگه هاى ورود به كشتارگاه كه به دفعات قابل استفاده خواهد بود، در اختيار ايران قرار گيرد.

8- تغذيه پرسنل ايرانى در كشتارگاه، در حد برنامه غذايى كشتارگاه عملى خواهد شد. علاوه برآن، در صورت تمايل، امكان آوردن غذا و نوشابه از ستاد نيز به كشتارگاه فراهم باشد.

9- ابزار و وسائل لازم از قبيل ماسك، كلاه، چكمه و روپوش توسط ستاد تأمين شده و كشتارگاه هر كمبودى را تأمين نمايد.

10- مقاطعه كار تأمين گوسفند براى بانك توسعه اسلامى، موظّف شده است كه گوسفندان داراى شرايط ذبح (كه شرايط مشتركى با شرايط ما داشتند) را انتخاب و به آغل كشتارگاه بياورد. در عين حال اجازه داده مى شود كه از بين گوسفندان خريدارى شده براى بانك، گوسفندانى كه داراى شرايط ذبح نباشند، پس زده شود. محل انتخاب گوسفندان، مى تواند بندر جده يا آغلهاى كشتارگاه باشد.

11- گوسفندان ذبح شده توسط حجاج ايرانى مى تواند براى حمل و توزيع، به ايران تحويل شود. ليكن از هزينه هاى توزيع كه جزئى از قيمت

ص: 78

تمام شده و قيمت خريدارى گوسفندان مى باشد، چيزى كسر نخواهد شد.

12- غير از ذبح گوسفند توسط ذابحين ايرانى، بقيه كارهاى كشتارگاه اعم از نگهدارى گوسفندان، آوردن آنان به آغل كوچك، خواباندن گوسفند جهت ذبح و عمليات پس از ذبح (پوست كنى و بيرون آوردن امعاء و احشاء آن و شستشو و كفن كردن و انجماد آنان) بر عهده كشتارگاه و توسط پيشمانكاران مربوطه انجام خواهد شد. هزينه ذبح از قيمت تمام شده كسر نخواهد شد.

13- بانك توسعه اسلامى جهت صدور كارت تردد براى مسؤولين و خود روهاى ستاد، جهت تسهيل رفت و آمد به منطقه، قول مساعد دادند (ليكن موفق به اجراى آن نشدند).

توزيع سهميه بين كاروانها:

با توجه به اعلام قبلى و در جريان گذاشتن كاروانها، مبنى بر هدف ذبح 50 هزار گوسفند و درخواست از مديران كاروانها براى اعلام تعداد داوطلب هر كاروان، آمارى از كاروانها در تهران گرفته شد كه در مكه معظّمه تكميل گرديد و حدود 250 كاروان، آمادگى خود را براى مشاركت در طرح، به همراه تعداد زائران داوطلب خود، اعلام كرده بودند. عدم تكميل فرمها توسط برخى مديران كاروان هم به دليل نرسيدن فرم به آنان يا فرصت نكردن براى ارسال فرمها به ستاد طرح قربانى بود كه متعاقباً در مكه فرمها را ارائه مى نمودند.

البته تعداد اعلام شده توسط كاروانها، تقريبى بوده و همه زائران هم تصميم قطعى خود را نگرفته بودند و تصميم قطعى زائرين در بسيارى موارد، تابع شرايط قيمت بازار و خبرهاى مربوط به تفاوت قيمت گوسفند در طرح و بازار بود. نظر و برداشت روحانيون و مديران كاروان ها هم از طرح بسيار

ص: 79

متفاوت بود و در پاسخ به سؤال زائرين، پاسخهاى متفاوتى ارائه ميدادند.

بعثه مقام معظم رهبرى و امور روحانيون بعثه، ضمن نگرانى و ترديدهايى كه در مورد موفقيت طرح داشتند، از طرح حمايت و تأييد سازنده اى داشتند و در جلسه اى كه روحانيون كاروان در مكه معظمه داشتند، توضيحات مسؤولين بعثه در ايجاد جّو اطمينان به طرح، بسيار مؤثر و كارساز بود.

در نهايت، پس از كاهش هدف طرح از 50 هزار، تعداد 15 هزار رأس بين كاروانهاى داوطلب توزيع شد.

نمودار تعداد و ساعت ذبح در كشتارگاه:

اين نمودار نشان مى دهد كه در صبح روز يازدهم، كه ليستها آماده بود، همچنين در ساعات عصر روز دهم، كار ذبح، با ظرفيت بسيار بالاترى نسبت به ظرفيت اسمى كشتارگاه انجام شد.

ص: 80

ص: 81

عملكرد اقتصادى طرح:

طرح براى ذبح حدود 50 هزار رأس سازماندهى و طراحى شده بود، ليكن بدليل محدوديتهاى فيزيكى، از نظر ظرفيت كشتارگاه و محدوديتهاى شرعى (كه قبلًا توضيح داده شد) هدف طرح به 15000 رأس محدود و 16000 رأس عمل شد.

در حد همين 16000 رأس، از بعد اقتصادى طرح مى توان محاسبات زير را نمود:

قيمت گوسفند در كشتارگاههاى قديم، در روز اول بين 380 تا 450 ريال سعودى بود كه روز دوم تا 600 ريال رسيد. در حالى كه قيمت آن در اين طرح، در رقم 350 ريال ثابت ماند. و اين در حالى است كه كيفيت گوسفندان داخل كشتارگاه- به شهادت اكثر قريب به اتفاق افرادى كه در هر دو كشتارگاه گوسفند خريده و ذبح كردند- حداقل 40 درصد بهتر از گوسفندان آزاد بود.

اگر از تفاوت كيفى گوسفندان صرفنظر كنيم و آن را در محاسبه دخالت ندهيم بطور متوسط هر گوسفند دست كم 70 ريال سعودى ارزانتر به حجاج ايرانى فروخته شد و 1120000 ريال سعودى ارز از حجاج كمتر وصول و خرج شد. 1120000/ 70* 16000

اين رقم ضربدر هر ريال سعودى؛ يعنى 44 تومان، معادل 492800000 ريال ايرانى، چيزى در حدود 50 ميليون تومان صرفه جويى مستقيم.

از بعد ديگر، اين طرح موجب شد كه گوشت 16000 رأس گوسفند هدر نرفته و بازيابى شود و به مصرف واقعى خود كه هديه و تغذيه مستحقين و مسلمانان فقير است، برسد. اگر هر رأس گوسفند را با همان قيمت فروخته شده، 350 ريال سعودى در نظر بگيريم، در مجموع معادل-

ص: 82

5600000/ 350* 16000 ريال سعودى؛ يعنى 2464000000 ريال ايرانى گوشت از بين نرفت و احيا شد (حدود 250 ميليون تومان).

هزينه اجراى طرح را نيز مى توان محاسبه كرد. يكى هزينه هاى مستقيم طرح كه از محل ارز وصول شده از حجاج (گوسفندى 10 ريال سعودى) تأمين گرديد و از اين منبع كل هزينه هاى طرح و حق الزحمه ذابحين برآورد و تأمين شد و در انتها نيز از محل همين 10 ريال ها، مبلغ 70156 ريال سعودى به سازمان حج و زيارت پرداخت شد (معادل 18961 دلار يا 30868000 ريال ايرانى) كه اين رقم را اگر به تعداد افراد شاغل در طرح تقسيم كنيم-/ 489978/ 63: 30868000 ريال ايرانى به ازاى هر فرد شاغل در طرح، به سازمان حج و زيارت پرداخت شد. يادآور ميشويم كه بخشى از آن هزينه، خريد تجهيزات و لوازمى است كه مصرف شدنى نبوده و براى سال آتى قابل استفاده است ولى براى سهولت محاسبه آنها را به حساب هزينه منظور كرده ايم.

مخارجى كه سازمان حج و زيارت صرف كرد، هزينه اعزام 63 نفر پرسنل طرح بود و ما مبناى محاسبه را بالاترين رقم ممكن يعنى 350 هزار تومان براى هر نفر فرض مى كنيم، كه هزينه سازمان مسلماً از اين رقم كمتر است.

با حساب فوق رقم هزينه سازمان حج و زيارت براى هر نفر-/ 3010022/ 489978- 3500000 ريال مى شود وبراى كل افراد-/ 189631000/ 63* 3010022 ريال ايرانى يا 9/ 18 ميليون تومان. اگر اين رقم را به 16000 رأس گوسفند تقسيم كنيم 11852/ 16000: 189631000 ريال ايرانى يا 1185 تومان به ازاى هر رأس گوسفند خواهد بود.

علاوه بر محاسبات فوق، اين نكته هم قابل ذكر است كه اصولًا

ص: 83

هدف از اجراى طرح، مشابه ساير امور حج يك هدف اقتصادى خالص نبوده است و چنانچه هدف، صرف اقتصادى مى بود، مى توانست با اخذ 30 ريال از هر گوسفند بجاى 10 ريال سعودى؛ يعنى فروش گرانترِ گوسفندان به حجاج، به ازاى هر گوسفند 370 ريال سعودى، كل هزينه اعزام را بر مبناى 350 هزار تومان هر نفر، به دست آورد و اين در حالى است كه قيمت گوسفند آزاد، در بهترين شرايط و حداقل قيمت 380 ريال سعودى براى زائرين بود.

مسائل اجتماعى و سياسى، و نكات مثبت از ديدگاه زائرينى كه از طرح استفاده كردند، و همچنين از ديدگاه مسؤولين بانك توسعه اسلامى كه عملكرد تيم ايرانى موجب شد نگرانيهاى قبلى و پيش داوريهايى كه داشتند رفع شود، و همچنين روشن شدن نقاط بحرانى طرح قربانى و راه حلهاى مناسب آن، كه زمينه اجراى طرح را براى سالهاى آتى در حجم بسيار بالاترى، در حد كل زائرين فراهم كرده، دستاوردهاى ديگر طرح است كه در محاسبات اقتصادى ما منظور نشده است.

مسائل مالى طرح:

تنظيم امور مالى طرح، يكى از نقاط قوت طرح است و بدون هيچگونه كم و كاستى، حساب روشن و قابل ارائه اى تهيه شده است.

گردش منابع مالى طرح، بدين ترتيب بود كه ابتدا مبلغ 5100000 ريال سعودى بابت بهاى 15000 رأس گوسفند (هر رأس 340 ريال)، از امور مالى سازمان حج زيارت (حساب جده) اخذ و به بانك توسعه اسلامى پرداخت شد. مبلغ 10000 ريال سعودى نيز در دو مرحله به عنوان تنخواه گردان، از امور مالى ستاد مكه وصول شد تا صرف هزينه هاى جارى طرح شود. در موقع فروش گوسفندها به مديران كاروان، با هماهنگى امور مالى ستاد مكه، فرمى (به نام فرم سه قسمتى) تنظيم شد كه مديران كاروان

ص: 84

بهاى گوسفندان را به حساب ستاد مكه واريز ميكردند و اين پرداختها در امور مالى ستاد و امور مالى طرح ثبت مى شد بطورى كه در انتها، اختلاف رقم و مغايرتى در تعداد گوسفند فروخته شده و وجوه وصول شده وجود نداشت.

قربانگاه قديم

ص: 85

نظارت بعثه:

يكى از فرازهاى درخشان و نقاط مثبت طرح، ارتباط دائمى، اخذ راهنمايى و ارشاد و كسب تأييد و حمايتهاى بى دريغ بعثه مقام معظم رهبرى و بعثه هاى حضرات آيات عظام بود. اين ارتباط از ابتداى كار، در زمان طراحى و سازماندهى تا آخرين مراحل ذبح؛ در روز عيد قربان و در هر زمانى كه مشكل و سؤال شرعى مطرح مى شد برقرار بود و اين ارتباط پشتوانه بزرگ و محكم طرح بود. حاصل اين ارتباط، نظارت دقيق بر صحت روند كار و بيمه آن، به لحاظ رعايت دقايق شرعى و ايجاد اطمينان در مسؤولين بعثه و ستاد و مديران و روحانيون كاروان و حجاج محترم بود. در اينجا، به طور خاص بايستى همفكرى، راهنمايى و تأييدات «امور روحانيت» بعثه مقام معظم رهبرى، حجةالاسلام و المسلمين جناب آقاى قاضى عسكر و جناب حجت الاسلام والمسلمين فلاح زاده را يادآور و از آنان تشكر و سپاسگزارى نماييم.

حسن ختام طرح، ملاقات روز دوازدهم ذيحجه با حضرت حجت الاسلام و المسلمين محمدى رى شهرى نماينده محترم ولى فقيه و سرپرست حجاج ايرانى در دفتر ايشان بود كه به همراه جناب آقاى رضايى سرپرست سازمان حج و زيارت و آقاى شاپوريان رئيس ستاد مكه و تعدادى از اعضاى طرح قربانى انجام گرفت.

ايشان در اين ملاقات، اجراى طرح را بسيار خوب ارزيابى كردند و تأكيد نمودند كه براى سال آينده بايستى برنامه ريزى شود كه در حجم بالاتر و پوشش بيشترى اجرا شود. به لحاظ اجراى بهتر كار و استفاده از

ص: 86

زمان صبح عيد قربان، همكارى فعالتر مديران و روحانيون محترم كاروانها را لازم مى دانستند و تأكيد داشتند كه براى سال آتى در اين زمينه، بايد جهت جلب اين همكارى اقدامات جدى ترى انجام شود.

در يك جمع بندى كلى، نتيجه بررسى گزارش عملكرد طرح، در سال 72 را مى توان در سه بند زير بيان نمود:

الف- عملكرد طرح در سال 72 مثبت، رضايت بخش و قابل قبول و منطبق با ضوابط شرعى ارزيابى شده است.

ب- اجراى طرح سال جارى، ترديدها و شبهات احتمالى در مورد طرح را، چه به لحاظ شرعى و چه به لحاظ عملى و واقع بينانه بودن طرح، از بين برد و لذا براى سال آتى انتظار و توقع بيشترى از اين طرح مى رود و بايد براى سال آتى حجم كار را افزايش داد.

ج- علاوه بر رشد كمّى و تعداد ذبح در سال آتى، لازم است كه براى بهبود كيفى طرح نيز اقدام جدى شود و تدابير لازم براى رفع محدوديتها، نواقص، كمبودها، اشكالات و حل مسائلى كه در سال جارى مبتلا به طرح بوده است، اتخاذ و با استفاده از فرصت نسبتاً مناسبى كه در اختيار است، نسبت به اعمال آن تدابير و پياده كردن آن روشها اقدام نمائيم.

ص: 87

استفتاآت

به اهتمام: محمد حسين فلاح زاده

مناسك و احكام حج از مهمترين مسائل آن است، كه فراگيرى آنها زمينه استفاده معنوى بيشتر از اين مراسم عبادى- سياسى را فراهم مى آورد. و بايد گفت كه مراتب معنوى حج بدون انجام دقيق اعمال و مناسك به دست نخواهد آمد.

فقهاى حوزه هاى علميه و مراجع بزرگوار اسلام- قدس الله اسرارهم- هر يك در عرصه و زمان خود، همواره براى تنظيم مبانى فقهى، كشف قوانينِ الهى، پاسخگويى به استفتاآت مردمى، نگارش و نگهدارى فقه به معناى عام و گسترده آن و مسائل حج بطور خاصّ و تطبيق قوانين كلّى بر نمونه هاى مختلف اعصار، زحمات فراوان كشيده و گامهاى بلندى برداشته اند، امّا از آنجا كه تغيير اماكن و پديد آمدن مصداقهاى جديد در حج، هر ساله مسائل نوينى بر مناسك مى افزايد، هميشه بايد ارتباط دست اندركاران حج و زائران عزيز با فقهاى عظام برقرار باشد و در پيچ و خم اجراى دقيق برنامه هاى عمره و حج، حكم الهى را دريابند و به وظيفه شرعى خود عمل كنند.

در اين راستا فصلنامه «ميقات حج» كه عهده دار ارائه فرهنگ و معارف اين واجب الهى است، از اين شماره، مسائل جديدى را كه از محضر مراجع بزرگ تقليد استفتاء شده است، مى آورد.

ص: 88

بدان اميد كه ارائه اين مسائل راهگشاى زائران عزيز بيت الله الحرام باشد.(1)

س 1- كسانى كه با دريافت وام منزل مسكونى ساخته اند و يا ساير لوازم زندگى را تهيه كرده اند و طى اقساط بايد وام را بپردازند، اگر ساير شرايط استطاعت را دارا باشند بايد حجةالاسلام بجا آورند؟

(آيةالله اراكى): اگر بسهولت مى تواند در وقت پرداخت كند و ساير شرايط استطاعت را دارد بايد حجةالاسلام بجا آورد.

س 2- كارمندانى كه در منازل سازمانى زندگى مى كنند و هم اكنون مشكلى از نظر مسكن ندارند ولى مالك منزل مسكونى هم نمى باشند ولى ساير شرايط استطاعت را دارا هستند بايد حجةالاسلام بجا آورند يا نه؟

(آيةالله اراكى): اگر به منزل احتياج ندارد و ساير شرايط دارا است مستطيع است.

س 3- جانبازان و آزادگانى كه با خرج دولت به حج مى روند، حج آنها بذلى است يا نه؟ در هر دو فرض كه دولت پول قربانى آنها را بدهد يا ندهد.


1- از تمامى افرادى كه استفتاى جديدى در اختيار دارند و در جايى منتشر نشده، تقاضا داريم كه آن را به آدرس تهران، صندوق پستى 5856/ 14155 براى ما بفرستند تا در موقعيتهاى مناسب براى درج در فصلنامه استفاده شود.

ص: 89

(آيةالله اراكى): اگر مخارج حج را به آنها مى دهند و يا پول مخارج را به آنها بذل مى كنند حج بذلى است.

س 4- آيا مخارج ازدواج فرزند هم جزو مؤونه است و بر فرض كه فرزند نياز به ازدواج داشته باشد، آيا رفتن به حج مقدم است يا ازدواج فرزند؟

(آيةالله گلپايگانى): اگر به مقدار متعارف خرج كند جزء مؤونه محسوب مى شود و حجّ واجب مقدّم است مگر اينكه ترك اقدام براى ازدواج فرزند عرفاً موجب عسر و حرج براى او باشد، والله العالم.

س 5- شخصى براى عمره تمتع در مسجد شجره محرم مى شود ولى به علت گم كردن كاروان خود و بازماندن از آن به مدينه برمى گردد، آيا در بازگشت به مدينه و همچنين در فاصله مدينه تا مسجد شجره هنگام برگشت به مكّه مى تواند زير سايه برود يا نه؟

(آيةالله گلپايگانى): محرم هستند بنابراين در مسير مدينه و برگشت نبايد در روز زير سقف بروند، والله العالم.

س 6- عدم جواز عمره مفرده بين عمره تمتّع و حج تمتّع، به جهت حرمت خروج از شهر مكه است، چون لازم است به ادنى الحل برود يا دليل

ص: 90

جداگانه دارد؟

(آيةالله گلپايگانى): عدم جواز به جهت خروج از مكّه نيست، والله العالم.

س 7- بلند گفتن تلبيه براى خانمها چه صورتى دارد؟ و در صورت حرمت آيا موجب بطلان اعمال نيز مى شود يا خير؟

(آيةالله اراكى): اگر مفسده نداشته باشد اشكال ندارد.

س 8- اگر در طواف دستجمعى بين 6 و 7 شك كند در صورتى كه ساير همراهان به 7 شوط يقين داشته باشند تكليف شخص شاك چيست؟

(آيةالله اراكى): اگر طواف كننده اطمينان پيدا مى كند ولو بگفته همراه، به اطمينان عمل كند وگرنه يقين آنان براى او كافى نيست.

س 9- چه مقدار فاصله بين اشواط طواف سبب بهم خوردن موالات و بطلان آن مى گردد؟

(آيةالله اراكى): موالات عرفيه معتبر است و مقدار خاصى براى آن تعيين نشده است.

س 10- گاهى مأمورين دولت سعودى خانمها را از محدوده طواف

ص: 91

(فاصله مقام و كعبه) بيرون مى كنند حكم طواف آنها در اين صورت چيست؟

(آيةالله اراكى): اگر قبل از نصف شوط چهارم از مطاف خارج شده باشند و موالات بهم نخورده باشد مى توانند طواف را تمام كنند و مى توانند از سر بگيرند و اگر موالات بهم خورده بايد از سر بگيرند. و اگر بعد از نصف شوط چهارم با عذر از مطاف خارج شده اند. در اتمام طواف و استيناف مختارند. چه موالات بهم خورده باشد يا نه.

س 11- آيا حرمت زن و شوهر بر يكديگر در حال احرام، مانند حرمت زن و مرد نامحرم است و آيا نگاه به يكديگر و لمس بدن بدون قصد لذّت نيز حرام است؟ و محدوده حرمت زن و مرد در حال احرام چيست؟

(آيةالله گلپايگانى): نگاه كردن به زوجه و لمس بدون شهوت و التذاذ اشكال ندارد. بلى بوسيدن آن مطلقاً جايز نيست و كفّاره دارد، والله العالم.

س 12- وظيفه كثيرالشك در تعداد ريگها- در رمى- چيست؟ و ملاك كثيرالشك بودن، نيز چيست؟

(آيةالله گلپايگانى): كسى را همراه ببرد تا اطمينان به رمى صحيح پيدا كند، والله العالم.

ص: 92

س 13- مردان محرم، در عرفات بر اثر گرمى هوا، حوله هاى احرام «رداء» را زمين مى گذارند، اين عمل تا چه حدّ صحيح است؟

(آيةالله گلپايگانى): اگر در معرض ديد نامحرم نباشند اشكال ندارد، والله العالم.

س 14- كسى كه تنها در رمى نيابت دارد، طبق فتواى مرجع تقليد خودش عمل كند يا مطابق فتواى مرجع تقليد منوب عنه؟

(آيةالله گلپايگانى): مطابق نظر مرجع تقليد خود عمل كند مگر آنكه عمل او به نظر مرجع تقليد منوب عنه باطل باشد، والله العالم.

س 15- زنى به جهت خوف از حيض متأخر اعمال بعد از منى را بر وقوفين مقدم داشته و پس از طواف حج و نماز آن از انجام بقيه اعمال ناتوان شده و بدون انجام بقيه آن، با احرام حج به عرفات رفته است، تكليف او نسبت به بقيه اعمال حج و اعمال بعد از منى چيست؟

(آيةالله گلپايگانى): در فرض سؤال، بعد از اعمال منى و مراجعت به مكّه، چنانچه براى او ممكن است احتياط آن است كه طواف حجّ و نماز آن را اعاده كند و بعد طواف نساء و نمازش را بجا آورد، والله العالم.

ص: 93

س 16- اخيراً توسط بانك توسعه اسلامى، وابسته به كشورهاى اسلامى و همكارى دولت عربستان، مسلخ هايى براى ذبح قربانى به صورت كاملًا مكانيزه تأسيس شده است كه در وادى معيصم قرار دارد. با توجه به دو نكته ذيل قربانى در آن مسلخ ها چه حكمى دارد؟

الف: ديگر مسلخ ها هم بنا به نقل، خارج منى است ولى به منى نزديكتر است.

ب: گوشت حاصل از قربانى در مسلخ جديد با وسائل پيشرفته بسته بندى شده و براى نيازمندان كشورهاى اسلامى ارسال مى شود، در حالى كه لاشه هاى قربانى در ديگر مسلخ ها سوزانده و از بين مى رود.

(آيةالله اراكى): ذبح در مسلخ هاى جديدالتأسيس بر فرض عدم امكان ذبح در منى در صورتيكه شرايط شرعى ذبح رعايت شود مانعى ندارد هرچند نسبت به ساير مسلخ ها از منى دورتر باشد و رعايت اقربيت به منى لازم نيست.

ص: 94

(آيةالله گلپايگانى): در فرض مسئله چنانچه ساير شرايط صحت ذبح در مذابح مذكوره محقق باشد رعايت اقربيت به منى واجب نيست اگرچه اولى و مطابق احتياط است، والله العالم.

س 17- ابتدا و انتهاى وقت ذبح در روز عيد چه زمانى است، و آيا كسانى كه رمى را در شب انجام مى دهند مى توانند قبل از طلوع آفتاب روز عيد، قربانى كنند يا نه؟

(آيةالله اراكى): از طلوع آفتاب تا غروب آن است و قبل از طلوع آفتاب نمى توانند قربانى كنند.

(آيةالله گلپايگانى): نظر به اينكه بنابر احتياط بايد ذبح بعد از رمى جمره عقبه انجام شود و وقت رمى جمره بعد از طلوع آفتاب است تا غروب لذا قربانى قبل از رمى خلاف احتياط است. بلى براى كسانى كه رمى شب عيد جايز است و رمى هم انجام داده اند قربانى بعد از ظاهر شدن طلوع فجر و تحقق صبح قبل از طلوع آفتاب جايز است چه آنكه بين الطلوعين از لحظات روز محسوب است، والله العالم.

ص: 95

س 18- به نظر كارشناسان «استيل» هم نوعى آهن است و بعضى از اين چاقوها هم جذب آهن ربا مى شود، ذبح با چنين چاقوهايى چه حكمى دارد؟

(آيةالله اراكى): ميزان صدق عرفى آهن است و اگر معلوم نباشد كه كاردهاى استيل آهن است يا نه ذبح صحيح نيست.

(آيةالله گلپايگانى): اگر آهن باشد كفايت مى كند، والله العالم.

س 19- آيا در ذابح قربانى حج، ايمان شرط است يا اسلام كفايت مى كند؟

(آيةالله گلپايگانى): اسلام كفايت مى كند، والله العالم.

س 20- آيا ذابح قربانى حج بايد شيعه باشد و يا اگر سنى هم باشد كفايت مى كند؟

(آيةالله اراكى): ذابح لازم نيست مؤمن باشد و خودش بايد قصد

ص: 96

قربت بنمايد.

س 21- كسى كه در ذبح از طرف ديگرى وكيل شده، آيا به فتواى مرجع تقليد خودش عمل مى كند، يا به فتواى مرجع تقليد موكّل خود؟

(آيةالله اراكى): به فتواى مرجع تقليد خودش عمل مى كند.

س 22- آيا در مسأله ذبح، كسى كه از طرف چند نفر وكالت دارد، بايد تك تك افراد را جداگانه هنگام ذبح مشخص كند، يا همين كه از طرف آنها وكالت دارد و بطور كلّى چند گوسفند را ذبح مى كند، كافى است؟

(آيةالله اراكى): ظاهراً بايد تك تك افراد را هنگام ذبح مشخص كند.

س 23- اگر كسى در روز عيد قربان موفق به قربانى نشد، آيا مى تواند در شب انجام دهد و يا بايد روز يازدهم قربانى كند؟

(آيةالله اراكى): كفايت قربانى در شب مشكل است.

(آيةالله گلپايگانى): بنابر احتياط روز يازدهم قربانى كند، والله العالم.

ص: 97

س 24- در ايامى كه مطاف بسيار شلوغ است، گاهى مشاهده مى شود، برخى از خانم ها براى بوسيدن حجرالأسود، وسط جمعيت رفته و هنگام اقدام به اين عمل بدنشان با فشار زياد جمعيت با بدن نامحرمان تماس مى گيرد و گاهى در كشاكش جمعيّت چادر و روسريشان كنار رفته و موهايشان ظاهر مى شود، لطفاً حكم شرعى را در اين خصوص بيان فرماييد.

(آيةالله گلپايگانى): در فرض سؤال بايد از جلو رفتن خوددارى نمايند، والله العالم.

س 25- هم اكنون بين شبستان مسجدالحرام و سالن صفا و مروه ديوار كوتاهى به بلندى حدود نيم متر و عرض يك متر وجود دارد، آيا بانوان در ايام عادت كه نمى توانند به مسجد الحرام وارد شوند، مى توانند روى اين ديوار كه مشترك بين مسجد و مسعى مى باشد، بنشينند؟

(آيةالله گلپايگانى): اگر يقين به جزء مسجد بودن آن محل ندارند نشستن در آنجا براى آنها اشكال ندارد، والله العالم.

س 26- آيا مى توان قرآن را از مسجدالحرام جهت قرائت بيرون برد و مجدداً به مسجد بازگردانيد؟

(آيةالله اراكى): در صورتى كه اطلاق وقفيت احراز نشود جايز نيست.

س 27- در نماز جماعت مكّه و مدينه، گاهى مشاهده مى شود برخى از

ص: 98

نمازگزاران شيعه اتصال صفوف را مراعات نمى كنند حكم نماز جماعت آنها چيست، و آيا بر ما واجب است به آنها اعلام كنيم؟

(آيةالله اراكى): احوط مراعات اتصال است. واعلام لازم است بنابر احتياط.

تاريخ حرم ائمه بقيع

قبر فاطمه زهرا- سلام الله عليها- يا فاطمه بنت اسد

(4)

محمد صادق نجمى

پس از بررسى تاريخ حرم و ضريح ائمه بقيع، كه در سلسله مقاله هاى گذشته ملاحظه فرموديد، به اين پرسش مى رسيم:

«قبرى كه داخل حرم مطهر ائمه بقيع به فاطمه- ع- نسبت داده مى شود، فاطمه زهرا است يا فاطمه بنت است؟»

توضيح و بيان اين موضوع، كه مهمترين و جالبترين بخش از تاريخ

ص: 99

حرم ائمه بقيع را به خود اختصاص است، ايجاب مى كند كه چند مطلب مورد بررسى قرار گيرد.

مدفن حضرت زهرا- سلام اللّه عليها- كجاست؟

يكى از مسائل مسلّم و قطعى در مورد حضرت زهرا- سلام اللّه عليها- اين است كه قبر آن حضرت مخفى است و تا به حال، بطور مشخص و قطعى قبرى به آن حضرت نسبت داده نشده است.

و امّا مدفن و محلى كه ممكن است پيكر پاك آن حضرت در آن جايگاه دفن شده باشد آن هم از نظر تاريخى، دقيقاً معلوم نيست و جاى بحث و گفتگو و مورد اختلاف است.

علت اختفا

سمهودى مى گويد: «سبب اختفاى قبر فاطمه- س- و مشخص نبودن آن و بعضى ديگر از قبور بزرگان، اين است كه در صدر اسلام علاوه بر اينكه ساختن بنا بر روى قبور و يا استحكام قبور با گچ و آجر بطور عموم معمول نبوده، درباره اختفاى قبور اهل بيت- بخصوص-، انگيزه ديگرى نيز وجود داشته و آن عداوت و دشمنى حكام درگذشته و امروز! با اهل بيت است؛ بطورى كه بنا به نقل مسعودى در سال دويست و سى و شش، متوكّل دستور داد قبر حسين بن على محو و با خاك يكسان و كسانى كه در كنار اين قبر مى باشند، شديداً مجازات شوند و در اجراى اين دستور، پولهاى زيادى صرف و پاداشهاى فراوانى به مجريان اين فرمان پرداخت گرديد.(1)

بخش دوم گفتار سمهودى درست و دقيقاً مطابق با حوادثى است كه در طول تاريخ، از سوى حكومتها در مقابل اهل بيت رسول خدا- ص- به وقوع پيوسته است و دليل روشن بر گفتار وى، قبل از اقدام متوكّل كه در


1- وفاء الوفاٰ ج 3ٰ ص 906.

ص: 100

اواسط قرن سوّم صورت گرفته است اقدام بنى اميه در تخريب و انهدام خانه فاطمه زهرا- ع- است كه در قرن اول صورت گرفت ليكن بخش اول گفتار سمهودى را- در مورد قبر يگانه يادگار رسول خدا- بايد يك نوع تحريف تاريخ و تغيير واقعيّت دانست؛ زيرا وى به جاى انگيزه واقعى اين موضوع، رايج نبودن بنا و ساختمان بر قبور بزرگان را دليل اختفاى قبر آن حضرت معرفى مى كند. در صورتى كه قبور عده اى از صحابه و اقوام ديگر رسول خدا- ص- در مكه و مدينه در داخل و خارج بقيع مشخص مى باشد و لذا بايد علت اختفاى قبر آن حضرت را در جاى ديگر جستجو كرد و انگيزه واقعى آن را همانگونه كه هست، بيان نمود؛ همان انگيزه و علّتى كه در منابع حديثى و تاريخى شيعه و اهل سنت منعكس گرديده است و آن عبارت است از وصيت و تأكيد فاطمه زهرا- سلام الله عليها- بر اين كه پيكر پاكش شبانه دفن شود و قبر مطهرش پنهان و مخفى گردد.

در صحيح بخارى و صحيح مسلم، در ضمن نقل جريان اختلافِ نظر حضرت زهرا- س- با اقدام و عملكرد ابوبكر در مورد فدك و ارث رسول خدا- ص- از عايشه چنين آمده است:

«فوجدت فاطمة على أبى بكر فى ذلك فحجرته فلم تكلمه حتى توفيت و عاشت بعدالنّبى- ص- ستة اشهر، فلما توفيت دفنها زوجها على ليلًا و لم يؤذن بها أبابكر و صلّى عليها».(1)

فاطمه- عليهالسلام- از اين جهت نسبت به ابوبكر رنجش خاطر پيدا كرد و با او سخن نگفت تا از دنيا رفت.

عايشه اضافه مى كند: «فاطمه پس از رسول خدا- ص- شش ماه زنده بود و چون از دنيا رفت همسرش على، ابوبكر را از وفات وى مطلع نساخت و خودش بر پيكر او نماز خواند و شبانه دفن نمود.»

ابن عبدالبر مى گويد: «وكانت اشارت على زوجها أن يدفنها ليلًا»(2):


1- صحيح بخارى، كتاب المغازى، باب غزوه خيبر، ح 3998؛ صحيح مسلم، كتاب الجهاد و السير، ح 1759.
2- استيعاب مطبوع در حاشيه اصابه، ج 4، ص 379.

ص: 101

«فاطمه به همسرش على اشاره كرده بود كه به خاكش بسپارد.»

اين اشارت از سوى حضرت زهرا و دفن شدن پيكرش به هنگام شب، كه در منابع اهل سنت فراوان نقل گرديده، در منابع شيعه قدرى صريحتر ذكر شده است:

در روايتى آمده است كه: امير مؤمنان- ع- به هنگام شدّت مرض و در آخرين روزهاى حيات همسرش، در پاسخ پيام عمويش عباس كه در مورد تجهيز و تشييع جنازه فاطمه زهرا به آن حضرت پيشنهاداتى را ارائه مى داد چنين فرمود:

«و أنا اسئلك يا عمّ أن تسمح لى ترك ما أشرت به، فانّها وصّتنى بستر امرها»(1):

«اى عمو! درخواست من اين است كه اجازه دهى از پيشنهاد تو در اين مورد صرف نظر كنم؛ زيرا خود فاطمه بر من وصيت نموده است كه مراسم تدفين وى مخفيانه انجام پذيرد.»

مرحوم شيخ مفيد از حسين بن على- ع- نقل مى كند:

«فلمّا حضرتها الوفاة وصت اميرالمؤمنين ان يتولّى امرها و يدفنها ليلًا و يعفى قبرها، فتولّى ذلك اميرالمؤمنين و دَفنها و عفى موضع قبرها».(2)

و بنابراين بعضى از روايات، امير مؤمنان- ع- بر چهل قبر در بقيع آب پاشيد و شبيه هفت قبر به وجود آورد تا قبر حضرت زهرا به هيچوجه شناخته نشود.(3)

بهرحال اين وصيت و اين نوع تدفين موجب گرديده كه قبر حضرت زهرا- عليهاالسلام- مخفى و اقوال و آراء مختلف در ميان محدّثان و مورّخان در محل دفن وى پديد آيد. از اين رو است كه عده اى مى گويند قبر فاطمه- سلام الله عليها- در بقيع واقع گرديده و عده اى ديگر بر اين عقيده اند كه در داخل خانه اش قرار گرفته و بعضى ديگر احتمال مى دهند در مسجد رسول


1- بحارالانوارٰ ج 43ٰ ص 210.
2- امالى مفيد، ص 146.
3- بحارالانوارٰ ج 43ٰ ص 183.

ص: 102

خدا- ص- و در ميان بيت و منبر آن حضرت باشد و بطورى كه ملاحظه خواهيد فرمود، كسانى كه قبر آن حضرت را در بقيع دانسته اند، با اختلاف شديد سخن گفته و احتمالات متعددى را مطرح ساخته اند.

مدفن حضرت زهرا از ديدگاه روايات

روايات متعدد و مسند و مورد اعتمادى كه از ائمه معصوم- عليهم السلام- در محل دفن حضرت زهرا- سلام اللّه عليها- در منابع شيعه نقل گرديده، نشانگر اين است كه آن حضرت در داخل خانه خودش كه در كنار مسجد و در جوار خانه رسول خدا- ص- قرار داشت، دفن شده است؛ خانه اى كه به دستور بعضى از حكام و خلفاى بنى اميه تخريب و به مسجد ضميمه گرديد(1) و ما در اين زمينه به نقل چند روايت اكتفا مى كنيم:

1- مرحوم صدوق از ابى نصر بزنطى نقل مى كند كه از امام ابوالحسن على بن موسى الرضا- عليه السلام- از محل قبر فاطمه- عليهاالسلام- سؤال نمودم، فرمود:

«دُفِنَت فى بيتها فلمّا زادت بنو امية فى المسجد صارت فى المسجد».(2)

اين روايت را مرحوم كلينى (3)ابن شهرآشوب (4) و علامه مجلسى (5) نيز نقل كرده اند.

2- همچنين بزنطى نقل مى كند از حضرت رضا- ع- سؤال كردم كه فاطمه دختر رسول خدا- ص- در كجا دفن شده است؟ فرمود:

«شخصى همين موضوع را در مجلسى كه على بن موسى(6) نيز حاضر بود از جعفر بن محمد- ع- سؤال نمود، عيسى در پاسخ وى گفت:

فاطمه- ع- در بقيع دفن شده است. آن شخص به جعفر بن محمد عرض كرد: شما چه مى فرماييد؟ فرمود: عيسى بن موسى به سؤال تو پاسخ داد،


1- در آينده توضيح خواهيم داد كه از قرن ششم اين خانه مجدداً با نرده كشى اطراف آن، بطورى كه امروز مى بينيم، از مسجد مجزّا و محوطه آن مشخص شده است.
2- عيون الأخبار الرضا، ج 1، ص 311.
3- اصول كافى، ج 1، ص 461.
4- مناقبٰ ج 3ٰ ص 365.
5- بحارالأنوار، ج 100، ص 191.
6- عيسى بن موسى از محدّثين و علماى اهل سنت و معاصر با امام صادق- عليه السلام- است. نك: تهذيب التّهذيب.

ص: 103

وى بار ديگر عرض نمود: خدا شما را به سلامت دارد. من با عيسى بن موسى چه كار دارم! شما نظر پدرانتان را به من بگوييد، حضرت فرمود

«دفنت فى بيتها.»(1)

3- سيد بن طاووس- ره- از كتاب: «المسائل واجوبتها من الأمه» در ضمن سؤالهايى كه از امام على الهادى- ع- كتباً به عمل آمده است، اين مطلب را نقل مى كند كه: محمد همدانى مى گويد: به آن حضرت نوشتم: «اگر صلاح مى دانيد مرا از محل دفن مادرتان فاطمه آگاه سازيد كه آيا در داخل مدينه است يا همانگونه كه مردم مى گويند در بقيع قرار دارد؟ آن حضرت در جواب من نوشت: «هى مع جدّى صلوت اللّه عليه»(2).

مدفن حضرت زهرا از نظر علماى شيعه

اين بود سه نمونه از رواياتى كه در مورد مدفن حضرت زهرا نقل نموديم و اينك توجه خوانندگان ارجمند را به نظريه عده اى از علما و محدثين بزرگ شيعه در اين مورد جلب مى نماييم:

1- نظريه شيخ صدوق و كيفيت زيارت او:

مرحوم شيخ صدوق (متوفاى 381 ه. ق.) پس از نقل اختلاف در محل دفن آن حضرت، مى گويد:

«عده اى از محدثين رواياتى را نقل و مضمون آنان را پذيرفته اند كه دلالت دارد بر اينكه آن حضرت در داخل خانه اش كه در اثر توسعه بنى اميه به مسجد ضميمه گرديده، به خاك سپرده شده است.» سپس مى گويد: «و هذا هو الصحيح عندى».

آنگاه كيفيّت زيارت خويش را بيان مى كند و مى گويد: «من به توفيق خداوند متعال به هنگام مراجعت از حجّ بيت اللّه الحرام، وارد مدينه شدم و چون زيارت رسول خدا- ص- را به جاى آوردم، در حالى كه غسل زيارت نيز


1- قرب الإسناد به نقل بحارالأنوار، ج 100، ص 192.
2- اقبال الاعمالٰ ص 623.

ص: 104

انجام داده بودم توجهم را به سوى خانه فاطمه منعطف ساختم و حدّ اين خانه از استوانه مقابل باب جبرئيل است تا محوطه اى كه قبر رسول خدا در آن واقع گرديده و در نزديكى اين محوطه، به طورى ايستادم كه مدفن رسول خدا در سمت چپم و قبله در پشت سرم و خانه فاطمه در مقابلم قرار گرفت(1) آنگاه اين زيارت را خواندم: «السّلام عليك يا بنت نبى اللّه، السّلام عليك يا حبيب اللّه ...».(2)

سپس مى گويد: «چون در اخبار و احاديث، زيارت مشخصى براى حضرت فاطمه- سلام اللّه عليها- نيافتم، براى كسانى كه كتاب مرا مى خوانند، همان زيارت را مى پسندم كه براى خود پسنديدم».(3)

وى در معانى الأخبار مى گويد: «قول صحيح از نظر من در مورد قبر فاطمه- سلام اللّه عليها- مضمون همان روايت است كه پدرم از طريق محمد بن عطار از حضرت رضا- عليه السلام- نقل نموده است كه فاطمه زهرا در داخل خانه اش دفن شد و اين خانه به هنگام توسعه مسجد، به وسيله بنى اميد به مسجد منضم گرديد.»(4)

2- نظريه شيخ مفيد- ره-:

مرحوم شيخ مفيد (متوفاى 413 ه. ق.) مى گويد:

«ثمّ قف بالروضة و زر فاطمة- عليهاالسلام- فانّها هناك مقبورة»(5) «پس از زيارت رسول خدا- ص- در كنار روضه بايست و فاطمه را زيارت كن؛ زيرا او در اين جايگاه به خاك سپرده شده است.

3- نظريه شيخ طوسى- ره-:

شيخ طوسى (متوفاى 460 ه. ق.) مى گويد: «اصوب انها مدفونة فى دارها او فى الروضة».(6)

4- نظريه طبرسى- ره-:

مرحوم طبرسى از اعلام قرن ششم، پس از اشاره به اختلاف نظر در


1- غربى و محدوده اصلى داخل مسجد.
2- اين زيارت همان زيارت معروف است كه در كتب ادعيه و زيارات نقل شده است، به انضمام صلوات مخصوص براى هر يك از معصومين- عليهم السلام-.
3- من لايحضره الفقيه، به تصحيح على اكبر غفارى، ج 2، ص 574- 572. زيارت معروف: «يا ممتحنة امتحنك اللّه الّذى خلقك ...» را مرحوم علامه مجلسى در مزار بحار از طريق محمد عريضى، از امام باقر- ع- نقل نموده است. لابد اين زيارت منقول، به دست مرحوم صدوق نرسيده و يا در سند آن مناقشه فرموده است.
4- معانى الأخبار، ص 268.
5- مقنعه، طبع دبيرخانه كنگره شيخ مفيد، ص 459.
6- مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 365.

ص: 105

مدفن آن حضرت، مى گويد:

«والقول الأول بعيد و القولان الآخران اشبه»:

اما قوم اوّل كه آن حضرت در بقيع مدفون است، بعيد است و دو قول ديگر كه در داخل خانه اش و يا در روضه دفن شده است صحيح به نظر مى رسد».(1)

5- نظريه سيد بن طاووس- ره-:

سيد بن طاووس (متوفاى 673 ه. ق.) مى گويد:

«والظّاهر انّ ضريحها المقدس فى بيتها المكلّل بالآيات و المعجزات».(2)

و همو پس از روايتى كه بصورت مكتوب از امام هادى- ع- نقل شده است (3)مى گويد: «اين گفتار صريح و نص واضح از امام هادى- ع-، به تنهايى كفايت مى كند در اين كه: فاطمه زهرا- سلام اللّه عليها- در كنار مدفن رسول خدا- ص- به خاك سپرده شده است و نه در جاى ديگر.»(4)

6- نظريه علامه مجلسى- ره- و توضيح او در مورد روضه:

علامه مجلسى (متوفاى 1110 ه. ق.) مى گويد: «همانگونه كه در كتاب مزار بيان كرده ايم، اصحّ اقوال اين است كه آن حضرت در داخل خانه اش دفن گرديده است».(5)

و در كتاب مزار مى گويد: «الأظهر انّها- صلوات اللّه عليها- مدفونة فى بيتها و قد قدمنا الأخبار فى ذلك».(6)

و آن مرحوم در مورد روضه كه در بعضى از اخبار و در لسان علما وارد شده و اين احتمال را مطرح نموده اند كه: آن حضرت ممكن است در «روضه» دفن شده باشد و همانگونه كه در بعضى از احاديث نبوى- ص- آمده است، روضه را هم به فاصله منبر و بيت رسول خدا- ص- منحصر دانسته اند، چنين توضيح مى دهد كه منظور از روضه كه در روايت ابن ابى


1- اعلام الورىٰ ص 159.
2- اقبالٰ ص 224.
3- اين سومين روايت از رواياتى است كه ما نقل نموديم.
4- اقبالٰ ص 623.
5- بحارٰ ج 43ٰ ص 188.
6- بحارٰ ج 100ٰ ص 193.

ص: 106

عمير آمده است، يك مفهوم و معناى وسيعى است كه شامل خانه فاطمه زهرا- عليهاالسلام- نيز مى گردد(1) و منظور از روضه همان بيت فاطمه- عليهاالسلام- است.

مدفن حضرت زهرا از نظر علماى اهل سنت

اين بود نمونه اى از روايات و گفتار معروفترين علماى شيعه درباره مدفن حضرت زهرا- سلام اللّه عليها-.

نظر علماى اهل سنت:

علماى اهل سنت در مورد مدفن حضرت زهرا- سلام اللّه عليها- داراى سه قول مى باشند:

1- در بيت خودش

گذشته از اين كه دفن شدن حضرت زهرا در داخل بيت خود در ضمن رواياتى از طريق اهل سنت آمده، در منابع آنان از امام باقر و امام صادق- عليهماالسلام- نيز نقل گرديده است.(2)

بعضى از دانشمندان آنان نيز به اين معنا تصريح و دفن آن حضرت را در خانه اش تأييد نموده اند. از جمله ابن شبه از قديمى ترين مورخ و مدينه شناس عبدالعزيز(3)نقل مى كند كه وى مى گفت: «انّها دفنت فى بيتها و صنع بها ما صنع برسول اللّه- ص- انّها دفنت فى موضع فراشها».(4)

«فاطمه زهرا همانند رسول خدا- ص- در داخل خانه اش و در جايگاهى كه به عالم بقاء ارتحال يافته، به خاك سپرده شده است».

و ديار بكرى با اشاره به اقوال مختلف مى گويد: «و گفته شده كه قبرآن حضرت در داخل خانه خود و در محلّ محرابى است كه در پشت حجره مقدسه قرار گرفته است. سپس اين نظريه را تأييد مى كند و مى گويد:

«و هذا أظهر الأقوال».(5)


1- همان.
2- حماد بن عيسى عن الباقر- ع-: «دفن على فاطمة- رض- ليلًا فى منزلها الّذى دخل فى المسجد». عن عبداللّه بن ابراهيم انّ جعفر بن محمد كان يقول: قبرت فاطمه- رض- فى بيتها الّذى ادخله عمر بن عبدالعزيز فى المسجد». اين دو روايت را ابن شبه در تاريخ المدينه ج 1، ص 106 و 107 و سمهودى در وفاءالوفا ج 3، ص 902 نقل نموده اند.
3- وى اوّلين مدينه شناسى است كه در اين موضوع تأليفى هم داشته و در سال 199 درقيد حيات بوده است.
4- تاريخ المدينه، ج 1، ص 108.
5- تاريخ الخميس، ج 2، ص 176.

ص: 107

2- در بقيع

عدّه اى ديگر از علماى اهل سنت نيز مى گويند: «آن حضرت در بقيع ولى در خارج از حرم ائمه- عليهم السلام- به خاك سپرده شده است».

و اين گروه نظرات و احتمالات مختلفى را مطرح ساخته اند؛ زيرا بعضى مى گويند در زاويه بيرونى خانه عقيل، كه به بقيع منتهى مى گردد، دفن شده است.

و بعضى ديگر مى گويند در مقابل كوچه اى كه به نام كوچه نبيه بوده به خاك سپرده شده و بعضى ديگر در بيت الأحزان كه مسجد فاطمه ناميده مى شد، معرفى نموده اند.

و اقوال ديگرى كه مجموعاً به شش قول بالغ مى گردد.(1)

3- در داخل حرم ائمه بقيع

و اين قول را مى توان قول مشهور در ميان علماى اهل سنت دانست.

سمهودى پس از بيان نظرات و مطالب مختلف در مدفن حضرت زهرا مى گويد: «از آنچه گفتيم، چنين به دست مى آيدكه قبرآن حضرت دربقيع و دركنار قبر حسن بن على- ع- است».(2)

مدينه شناس معروف ابن نجار (متوفاى 643 ه. ق.) پس از نقل وصيت امام مجتبى- ع- كه: «ادفنونى الى جنب امّى فاطمة بالمقبرة» مى گويد: «بنابراين قبر فاطمه- عليهاالسلام- در كنار قبر فرزندش حسن و در زير قبه است».(3)

عبّاسى مؤلف كتاب عمدةالأخبار مى گويد: «از قبور واقع در بقيع، قبر فاطمه دختر رسول خدا- ص- است و آن در داخل قبه عباس و در كنار قبر فرزندش حسن- ع- واقع گرديده؛ زيرا نقل شده است كه حسن بن على به هنگام وفاتش وصيت نمود كه مرا در كنار قبر مادرم فاطمه به خاك


1- اين اقوال را ابن شبه در تاريخ المدينه، ج 1، ص 105 و 106 و سمهودى در وفاءالوفا ج 3، ص 901 نقل نموده اند.
2- وفاء الوفا ج 3، ص 901.
3- اخبار المدينه، ص 154.

ص: 108

بسپاريد».(1)

و اكثر نويسندگان گذشته و معاصر(2) همان مطلب را تكرار كرده و مدفن آن حضرت را در داخل حرم ائمه بقيع معرفى نموده اند.

دليل اين نظريه

اگر طرفداران اين قول، دليلى بر نظريه خود ذكر نمى نمودند، پذيرش گفتار آنان بعنوان يك مورّخ امكان پذير بود، ولى بطورى كه ملاحظه فرموديد آنان در مقابل وجه اول كه مضمون روايات و گفتار بعضى از قديمترين مدينه شناسان است وصيت حضرت مجتبى- ع- را دليل و مستند خود ذكر نموده اند كه فرمود: «ادفنونى عند قبر امى فاطمة»: اگر از دفن شدن من در كنار جدم مانع گشتند در كنار قبر مادرم فاطمه به خاكم بسپاريد. كه در گفتار ابن نجار و عباسى بدين دليل تصريح گرديده و ساير مورّخان نيز با توجه به نقل اين وصيت در كنار اظهار نظر خويش، عملًا از همين روش پيروى و به همين دليل استناد و چنين تلقى نموده اند كه منظور آن حضرت از «امى فاطمة» مادر عزيزش فاطمه زهرا دخت رسول خدا- ص- مى باشد.

نقض صريح اين نظريه

به عقيده ما در عين اين كه اصل وصيت امام مجتبى- ع- از نظر تاريخى مورد تأييد است اما برداشت طرفداران وجه سوّم درست نيست، بلكه منظور امام مجتبى- ع- از جمله: «امّى فاطمة» مادر بزرگش فاطمه بنت اسد مى باشد نه مادرش حضرت زهرا- ع-.

در توضيح اين موضوع مى گوييم: گذشته از اينكه اين برداشت مخالف با روش اهل بيت- عليهم السلام- در پنهان نگهداشتن قبر مطهر حضرت زهرا- عليهاالسّلام- است و قطع نظر از اينكه مخالفت مضمون


1- عمدة الاخبار، ص 154.
2- مانند على حافظ در كتاب خود فصول من تاريخ المدينه، ص 168.

ص: 109

روايات منقول از اهل بيت- عليهم السلام- به طريق شيعه و اهل سنت و مخالف نظر علما و دانشمندان ديگر در دفن آن حضرت در بيت خود مى باشد و گذشته از اين كه اطلاق كلمه «امّ» به مادر بزرگ، يك اطلاق شايع است، گفتار و نقل صريح اين مورّخان در موارد ديگر، ناقض اين برداشت و مؤيد اين است. فاطمه اى كه در حرم بقيع دفن شده، فاطمه بنت اسد است و نه فاطمه زهرا- سلام اللّه عليها-.

از اين موارد مى توان گفتار اين مورخان در محل دفن جناب عباس عمومى پيامبر را ذكر نمود. كه ابن شبه و سمهودى از قديمترين مدينه شناس؛ عبدالعزيزچنين نقل مى كند: «دفن العباس بن عبدالمطلب عند قبر فاطمة بنت اسد بن هاشم فى اول مقابر بنى هاشم التى فى دار عقيل».(1)

عباسى در ضمن نقل متن بالا گفتار ديگرى را از ابن حبان (2) مى آورد كه وى در مورد تشييع و تجهيز پيكر امام مجتبى- ع- تصريح كرده است: «... دفن بالبقيع عند جدّته فاطمة بنت اسد بن هاشم».(3)

بطورى كه ملاحظه مى شود، اين دو جمله از قديمترين مورّخان و محدّثان صراحت دارد بر اينكه بانويى كه در حرم بقيع دفن شده و عباس عموى پيامبر و امام مجتبى- ع- در كنار آن به خاك سپرده شده اند، جده و مادر بزرگ حضرت حسن بن على فاطمه بنت اسد است نه فاطمه زهرا دختر رسول خدا- ص-.

قبر فاطمه بنت اسد در خانه فرزندش عقيل

در تأييد و توضيح مطالب گذشته اين نكته نيز قابل توجه است؛ همانگونه كه در مورد حرم ائمه بقيع و دفن شدن پيكر پاك آنان، توضيح داديم كه اين محل، خانه اى بوده متعلق به عقيل بن ابى طالب و پس از دفن


1- تاريخ المدينه، ج 1، ص 127؛ وفاءالوفا، ج 3، ص 910.
2- ابن حبان از بزرگترين محدّثان و علماى اهل سنت در قرن چهارم (متوفاى 354) مى باشد و كتاب او از بهترين كتابهاى حديث به شمار مى آيد.
3- عمدة الأخبار، ص 153.

ص: 110

شدن پيكر فاطمه و عباس و سه تن از ائمه چهارگانه- عليهم السلام- از حالت مسكونى به صورت زيارتگاه و عبادتگاه عمومى تغيير يافته است و در همين بخش از بحث، با ذكر شواهد تاريخى متذكر شديم كه دفن شدن افراد در داخل منازل خود در صدر اسلام و مخصوصاً در مورد افراد مشخص، يك برنامه عادى و عملى رايج به شمار مى آمده است.

با توجه به اين حقيقت و با در نظر گرفتن مطالب گذشته، چگونگى دفن شدن مادر امير مؤمنان در داخل اين خانه از نظر تحليل تاريخى روشن مى شود و به دست مى آيد؛ وى كه در سال چهارم هجرى از دنيا رفته، با احترام و اهتمام فوق العاده اى كه فرزندان آن بانوى مكرمه و شخص رسول اكرم- ص- بر او قائل بودند، پيكرش را با آن تشريفات خاصى كه در منابع تاريخى نقل شده است، در داخل خانه متعلق به فرزندش عقيل دفن نموده اند و پس از مدت كمى؛ يعنى در سال سى ام هجرى، پيكر عباس عموى رسول خدا بر همين منوال در همان محل و در كنار قبربنت اسد وسپس ائمه چهارگانه- عليهم السلام- به ترتيب در همين خانه به خاك سپرده شده اند.

سياست و تحريف واقعيت

اين بود مضمون روايات و نظر معروفترين علما و محدّثان شيعه در مورد مدفن فاطمه زهرا- سلام الله عليها-. و همچنين روايات اهل سنت و نظر عده اى از علماى آنان در اين موضوع و نيز گفتار بعضى از مورّخان و مدينه شناسان در مورد مدفن فاطمه بنت اسد و تبيين وصيت امام مجتبى- ع- در اين مورد و اين بود آنچه به نظر ما رسيد از نظر تحليل تاريخى.

و از مجموع اين بحث و گفتار، ظن قريب به يقين به دست مى آيد كه قبر مطهّر حضرت زهرا- سلام اللّه عليها- در بيت خود و در كنار مسجد

ص: 111

رسول خدا- ص- و قبر فاطمه بنت اسد در داخل حرم ائمه بقيع قرار گرفته است. ولى نبايد اين نكته را ناديده گرفت كه تحريف اين واقعيت و اصرار و تلاش نويسندگان و حكومتها در طول تاريخ، در جهت معرفى قبر حضرت زهرا- ع- در داخل حرم ائمه بقيع و حتى ايجاد و ترسيم شبيه قبرى و نسبت دادن آن به دختر رسول خدا- ص- در غير محل قبلى آن، كه پس از تخريب اين حرم به وسيله حكومت سعودى، انجام پذيرفته، همه در جهت تقليل فشار سياسى و تخفيف تهاجم فكرى، عقيدتى و سرپوش گذاشتن به ايراد و انتقادى بوده است كه در طول تاريخ از سوى پيروان مكتب اهل بيت- عليهم السلام- به پيروان خط فكرى مخالف و به حكومتها از لحاظ مخفى بودن قبر يگانه يادگار رسول خدا وارد مى گرديده است.

و لذا حكومتها مجبور بودند به هر عنوانى كه شده، قبرى براى فاطمه دخت رسول خدا- ص- معرفى نمايند و تطبيق نمودن وصيت امام مجتبى- ع- به فاطمه زهرا- سلام اللّه عليها- مى توانست بطور طبيعى راه حلى براى اين معمّا باشد و در كنار همين حركت، چه بهتر قرائن و شواهدى هم ارائه شود و از طرف ديگر طبعاً لازم بود براى فاطمه بنت اسد هم مدفن ديگرى غير از مدفن واقعى خود معرفى شود كه در هر دو جهت، شاهد تحقّق اين حركت باشيم.

اما در مورد ارائه قرينه و شاهد در تأييد وجود قبر حضرت زهرا- عليهاالسلام- در داخل حرم بقيع، مى بينيم در يك مقطع از تاريخ، سنگ نبشته و قطعه مرمرى در روى قبور ائمه بقيع نصب و در آن اعلام مى گردد كه قبر فاطمه دخت رسول خدا- ص- در اينجا واقع شده است.

مسعودى در مروج الذهب در مورد اين قطعه مرمر چنين مى گويد:

«و على قبورهم فى هذا الموضع من البقيع، رخامةٌ عليها مكتوب:

بسم اللّه الرّحمان الرحيم، الحمدلِلّه مبيد الأمم و محى الرمم، هذا قبر

ص: 112

فاطمة بنت رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و سلّم- سيدة نساءالعالمين و قبر الحسن بن على بن ابى طالب و على بن الحسين بن على بن ابى طالب و محمد بن على و جعفر بن محمد- رضى اللّه عنهم-».(1)

و در مقطع ديگر و پس از چند قرن مشابه همين كتيبه در بالاى درب حرم ائمه بقيع نصب مى شود.

سيد اسماعيل مرندى درباره اين كتيبه در كتاب خود كه در سال 1255 تأليف نموده مى گويد:

بالاى در، در سنگ مرمر نوشته «هذا قبر فاطمة بنت رسول اللّه- ص- و قبر حسن بن على و قبر محمد بن على و ...».(2) و اما در مورد اصل قبر

محب الدين طبرى (متوفاى 696 ه. ق.) پس از آن كه اين مطلب را از ابن عبدالبر (متوفاى 463 ه. ق.) نقل مى كند كه: «در كنار قبر امام مجتبى- ع- كه معروف و مشخص است، اثر قبرى منتسب به فاطمه وجود ندارد»، مى گويد: «يكى از صلحا و برادران مؤمن بر من نقل نمود كه ابوالعباس مرسى به هنگام زيارت بقيع، در مقابل سمت قبله، داخل قبه عباس (حرم بقيع) مى ايستاد و به فاطمه سلام مى گفت و بر وى از راه مكاشفه ظاهر شده بود كه قبر فاطمه در داخل اين حرم و در اين سمت بوده است».

طبرى اضافه مى كند: «و من با اعتماد بر صحت نقل اين فرد صالح و مؤمن، قبر فاطمه را به همين ترتيب زيارت مى نمودم ...».(3)

از اين گفتار ابن عبدالبر و طبرى كه هر دو از محدّثين و شخصيتهاى معروف علمى هستند،(4) معلوم مى گردد كه اثر قبر فاطمه در داخل حرم از بين رفته بوده و در قرن پنجم و قرن هفتم در داخل حرم بقيع بر خلاف قبور ائمه و قبر عباس علامت قبرى آشكار منتسب به فاطمه وجود نداشته است.


1- مروج الذهب ج 3، ص 297؛ سمهودى در وفاءالوفا ج 3، ص 905 مى گويد: اين گفتار مسعودى متعلّق به سال 332 ه. ق. مى باشد.
2- توصيف مدينه، به نقل از فصلنامه ميقات حج شماره 5، ص 117.
3- ذخائرالعقبى، ص 54.
4- محمد بن عبدالبر قرطبى مالكى (متوفى 463 ه. ق.) از شخصيتهاى علمى و داراى كتابها و تأليفات متعددى است، از معروفترين آنها «استيعاب فى اسماء الأصحاب» مى باشد. اين كتاب در پاورقى «الإصابه» در مصر چاپ شده است .. محب الدين طبرى مكى شافى، محدث و مفتى حرم مكه، مؤلف كتاب «الأحكام و ذخاير العقبى» مى باشد، وفات وى در سال 674 يا 694 واقع شده است.

ص: 113

بنابراين، آنچه ما قبلًا در اين مورد مطرح نموديم كه در قسمت جنوبى، داخل حرم بقيع و زير طاق در مجاورت محراب، شبيه قبرى بوده منتسب به فاطمه و اين قسمت به وسيله شبكه فولادينى از فضاى حرم جدا شده بود، مطلبى است جاى سؤال و جاى ترديد، كه آيا اين قبر و آن دو قطعه مرمر و كتيبه چگونه و در چه تاريخى و به وسيله كدام حكومت و به دست چه كسى بوجود آمده است؟ و همين سؤال در مورد قبر فعلى نيز كه در كنار قبور ائمه بقيع و منتسب به فاطمه مى باشد، مطرح است كه به فرض صحّت انتساب قبرى كه قبلًا اشاره گرديد، قبر فعلى از نظر مكان مطابقت با آن محل ندارد؛ زيرا اين قبر مانند ساير قبور در وسط حرم و نه در كنار آن قرار گرفته است.

اما در مورد مدفن فاطمه بنت اسد

بطورى كه اشاره كرديم، چون اصل مدفن بنت اسد كه در خانه فرزندش عقيل و حرم ائمه بقيع بود، به عنوان مدفن فاطمه زهرا- سلام الله عليها- معرفى و براى تثبيت آن، قرائن و شواهدى هم اقامه گرديد، طبعاً لازم بود، مدفن ديگرى براى بنت اسد كه با مباشرت شخص رسول اكرم- ص- و با تشريفات خاصى دفن گرديده بود، معرفى و مشخص شود و اين برنامه عملى و چند محل به عنوان مدفن فاطمه بنت اسد معرفى گرديد.

آرى در اين مورد، شاهد اختلاف نظر و تشتت گفتار از سوى مورّخان مى باشيم؛ زيرا گاهى مى گويند: «محل دفن فاطمه بنت اسد، مسجد فاطمه- عليهاالسلام- (بيت الأحزان) است».(1)

و گاهى مى گويند كه: «پيكر وى در «روحاء» و در كنار قبر ابراهيم و عثمان بن مظعون دفن شده است».(2)

و آنچه در ميان عده اى از مورّخان و در بين مردم اشتهار يافته، اين


1- تاريخ المدينه، ج 1، ص 123.
2- وفاءالوفا، ج 3، ص 895.

ص: 114

است كه قبر وى همان است كه در خارج بقيع و در شمال قبر عثمان بن عفان به فاصله 50 متر از قبر وى در كنار قبر ديگرى قرار گرفته است.(1)

سمهودى پس از نقل گفتار بعضى از مورّخان كه قبر فاطمه بنت اسد در «روحاء» قرار گرفته و پس از نقل گفتار ابن شبه از عبدالعزيز كه امام مجتبى در كنار قبر فاطمه بنت اسد بن هاشم و در اول مقابر بنى هاشم دفن شده است، مى گويد: «و همه اين مطالب مخالفت صريح و نقض آشكار دارد با آنچه معروف شده است كه قبر وى در نزديكى قبر عثمان و در خارج بقيع واقع گرديده است و اولين كسى كه اين مطلب را مطرح كرد ابن نجار بود و ديگران از وى پيروى نمودند و من دليلى بر گفته وى نيافتم و نظريه صحيح در نزد من همان است كه او در كنار قبر امام مجتبى دفن شده است؛ زيرا خيلى بعيد است كه رسول خدا- ص- از اصل بقيع صرف نظر كند و پيكر بنت اسد را در اين محل دور و در انتهاى كوچه اى كه در اقصاى بقيع واقع شده است، به خاك بسپارد.

سمهودى اضافه مى كند: «اصلًا معلوم نيست اين محل جزء بقيع باشد؛ زيرا بطورى كه در آينده خواهيم گفت، محل دفن عثمان جزء بقيع نبوده و اين محل كه در انتهاى كوچه اى در قسمت شمالى قبر عثمان قرار گرفته به طريق اولى جزء بقيع نخواهد بود».(2)

مشابه همين مطلب را احمد عباسى در عمدةالاخبار آورده سپس به كيفيت شهادت و محل دفن سعد بن معاذ اشاره مى كند و مى گويد: «مدفن سعد بن معاذ به مدفنى كه در خارج بقيع به فاطمه بنت اسد منسوب است، بيشتر قابل تطبيق است تا خود فاطمه بنت اسد».(3)

خلاصه: بطورى كه قبلًا اشاره گرديد، انگيزه اصلى نصب اين كتيبه ها و ترسيم اين قبرها در طول تاريخ و حتى در دوران حكومت سعودى، همان سياست دفاعى بوده و اين سياست موجب گرديده است كه قبر مطهر


1- اخبار المدينة الرسول، ص 156. اين دو قبر كه در خارج بقيع و داراى گنبد قديمى و جداگانه اى بودند، پس از تخريب گنبدها با احداث ديوارى به دور آنها، مشخص و مورد توجه عده اى از زائران بودند ولى در اين چند سال اخير، به علت توسعه بقيع در داخل بقيع قرار گرفتند و اينك اثرى از آنها باقى نيست.
2- وفاء الوفا، ج 3، ص 893.
3- عمدة الاخبار، ص 153 و 157.

ص: 115

حضرت زهرا- سلام اللّه عليها- مشخصاً در حرم بقيع و براى فاطمه بنت اسد مدفنهاى مختلفى غير از مدفن اصلى وى معرفى گردد و بطورى كه ملاحظه فرموديد، از نظر عده اى از متخصصين در تاريخ مدينه، همه اين موارد مردود و در نهايت، مدفن وى در داخل حرم ائمه بقيع معرفى شده است، نه مدفن فاطمه زهرا- عليهاالسلام-.

تاريخ تخريب بيت فاطمه- عليهاالسلام-

در خاتمه اين بحث، بيان دو مطلب ضرورى به نظر مى رسد؛ يكى در ارتباط با بيت و حجره فاطمه- سلام اللّه عليها- و ديگرى در ارتباط با دوّمين خانه امير مؤمنان- ع-.

بطورى كه در متن روايات و در گفتار علما و در منابع تاريخى آمده است، بيت فاطمه- سلام الله عليها- به وسيله بعضى از حكام بنى اميه تخريب و به مسجد پيامبر- ص- ضميمه گرديده است.

در اينجا نگاهى داريم به تاريخ اين تخريب و اين حادثه مهم تاريخى و همچنين به تغيير و تحولى كه در طول چند قرن تا امروز در اين حجره به وجود آمده است.

خانه فاطمه زهرا- س- يكى از خانه هاى متعددى است كه طبق دستور رسول خدا- ص- در كنار مسجد آن بزرگوار ساخته شده بود.

مورّخان مى گويند: اين خانه ها و حجره ها در قسمت شرقى و شمالى و در سمت جنوبى مسجد قرار داشتند،(1) كه هر يك از آنها به يكى از همسران رسول خدا اختصاص داشت؛ همانگونه كه حجره فاطمه به آن حضرت اختصاص داده شده بود. از نظر موقعيت، بيت فاطمه در شرق مسجد و در قسمت شمالى حجره اى كه پيكر پاك رسول خدا- ص- در آن به خاك سپرده شده و به عايشه اختصاص داشت، قرار گرفته بود؛ همانگونه كه


1- الدرة الثمينة فى الأخبار المدينة، ص 73.

ص: 116

حجره حفصه در قسمت جنوبى اين خانه قرار داشت، با اين تفاوت كه حجره عايشه و حفصه را راهروى از هم جدا مى ساخت ولى در ميان حجره فاطمه و عايشه فاصله اى به جز ديوار وجود نداشت و حتى بنا به نقل بعضى از مورّخان اهل سنت، در ميان اين دو خانه، روزنه كوچكى تعبيه شده بود كه پيامبر اكرم در اوقاتى كه در خانه عايشه بسر مى برد، از همين روزنه با اهل بيت صحبت و از فاطمه و حسنين تفقد و دلجويى مى فرمود كه پس از مدتى به عللى و طبق درخواست حضرت زهرا- س- مسدود گرديد.(1)

اين خانه و حجره كه در لسان روايات و در متون تاريخى به «بيت فاطمه» و گاهى به «بيت على»- ع- تعبير مى شود؛ مانند ساير خانه هاى متعلق به رسول خدا و بعضى از صحابه و اقوام آن حضرت داراى دو درب بود؛ يكى به داخل مسجد باز مى شد و ديگرى به سمت شرق و به طرف بقيع كه در اين سمت، داراى حياط كوچكى هم مانند ساير بيوت بود و رسول خدا- ص- دستور داد همه كسانى كه داراى چنين خانه در اطراف مسجد هستند، درب خانه خود را كه به داخل مسجد باز مى شود ببندند مگر خانه على (و سد الأبواب الّا بابه).

گرچه در اين بيت و حجره و مرقد رسول خدا- ص- همانند مسجد آن حضرت در طول تاريخ، تحوّلات و دگرگونيهايى در اثر توسعه و عِلل ديگر به وجود آمده است ولى بطورى كه اشاره گرديد، هدف ما در اينجا فقط تذكر و يادآورى تغيير و تحوّلى است كه در بيت فاطمه- ع- به وجود آمده است.

وليد بن عبدالملك خليفه اموى (2)كه در سال 88 به قصد سفر حج وارد مدينه شده بود، به هنگام سخنرانيش در مسجد رسول خدا، پرده حجره فاطمه كنار رفت و او متوجه گرديد كه حسن بن حسن بن على- ع-(3) در ميان اين خانه نشسته در يك دستش آيينه و با دست ديگر محاسنش را شانه مى زند وليد بلافاصله دستور داد كه اين خانه تخريب و به مسجد


1- وفاء الوفا، ج 2، ص 466.
2- دوران خلافت وى ده سال از 86 تا 96 هجرى بوده است.
3- ذهبى در تاريخ الاسلام در شرح حال شخصيتهائى كه در صدمين سال هجرى بدرود حيات گفته اند مى گويد: حسن وصى پدرش امام مجتبى- ع- و متولّى موقوفات امير مؤمنان- ع- بوده. از اين گفتار ذهبى، شخصيت وى و علت سكونتش در حجره فاطمه- ع- و علّت انتقالش به خانه امير مؤمنان معلوم مى گردد. و باز ذهبى نقل مى كند كه وليد كتباً دستور داد كه به حسن بن حسن يكصد تازيانه بزنند و يك روز تمام در معرض تماشاى مردم قرار دهند و در نامه اش آمده بود: «واللّه انا قاتله» و امام سجاد- ع- كلمات فرج را به او تعليم فرمود تا از توطئه اى كه براى شكستن شخصيت وى طراحى شده بود، نجات يافت.

ص: 117

ضميمه شود. حسن بن حسن و همسرش فاطمه بنت الحسين- ع- با اين دستور مخالفت و از ترك نمودن اين حجره امتناع ورزيدند. وليد پيام داد كه اگر اين بيت را تخليه نكنيد بر سر شما ويران خواهم نمود، آنان باز هم مقاومت نمودند وليد دستور داد خانه را بر سر آنها و اطفالشان ويران كنند، چون مأمورين وارد خانه شدند و در اجراى فرمان وليد فرش از زير پاى حسن و فاطمه كشيدند آنان به اجبار اين حجره را ترك و به خانه ديگرى كه متعلق به امير مؤمنان- ع- بود، منتقل گرديدند.(1)

بعضى از مورّخين مى گويند: اصل اين حادثه و كنار رفتن پرده اين حجره، در حال سخنرانى براى شخص وليد اتفاق نيفتاده، بلكه براى يكى از مأمورين وى كه در فاصله هاى مختلف جهت بررسى اوضاع مدينه به اين شهر وارد مى شد اتفاق افتاده و او اين موضوع را بعنوان امرى برخلاف شؤون خلافت تلقّى و در نزد وليد سعايت نموده، وليد هم چنين دستورى را صادر كرده است.

در ماه ربيع الأول سال 88 وليد به عمر بن عبدالعزيز والى خود در مدينه كتباً دستور داد همه خانه هاى اطراف مسجد را كه متعلّق به همسران و اقوام و صحابه رسول خدا بود تخريب و به مسجد ضميمه نمايد، او در نامه خود تأكيد كرده بود كه هر يك از مالكان اين بيوت با فروش خانه اش موافقت كند خريدارى و هركس مخالفت نمايد، قيمت خانه پرداخت و بدون رضايت وى ويران شود.

عمر بن عبدالعزيز سران و علماى مدينه را از مضمون نامه وليد آگاه ساخت، همه آنان با اين تصميم مخالفت نموده و چنين گفتند: اگر واقعاً هدف وليد توسعه مسجد است مى توان آن را از جوانب ديگر به اجرا گذاشت.

اما اين حجره ها كه متعلق به رسول خدا و يادگار آن حضرت و با اين بساطت و سادگى و ديوارهاى خشتى با سقفهاى كوتاه و با پوشش شاخه هاى خرما


1- وفاء الوفا، ج 2، ص 466.

ص: 118

كه بيانگر كيفيت زندگى پيامبر اسلام است موجب جلب توجه زائرين تا قيامت و سبب بهره گيرى معنوى و سوق دادن مسلمانان به زهد و كناره گيرى از تجمل گرايى مى باشد و مسلمانان در طول قرنها با مشاهده اين مناظر، پى خواهند برد كه علاقه به ساختمانهاى چند طبقه و گرايش به رفاه و زندگى پر زرق و برق از روش انبيا بدور است و طبعاً به آن حضرت تأسى و از روش وى تبعيت خواهند نمود.

عمر بن عبدالعزيز پيشنهاد سران مدينه را به وليد منعكس نمود.

وى مجدداً دستور داد كه بايد اين خانه ها ويران و مسجد از تمام جوانب توسعه پيدا كند!

طبق نوشته مورّخين، به هنگام تخريب اين خانه ها، مردم مدينه آنچنان ناله و شيون سر دادند و آنچنان گريه و زارى نمودند كه ايام رحلت رسول خدا را تداعى مى نمود وپس از درگذشت غم انگيز رسول خدا، در هيچ حادثه اى در مدينه چنين تأثر، حزن و اندوهى مشاهده نشده بود.

به هنگام تخريب اين حجره ها خبيب بن عبداللّه به عمر بن عبدالعزيز گفت: به خدايت سوگند كارى نكيند كه آيه «انّ الذين ينادونك من وراء الحجرات» را از بين ببريد. فرزند عبدالعزيز دستور داد در روزى سرد بر بدن خبيب آب سرد بريزند و يك صد تازيانه بزنند كه وى در اثر اين فشار به شهادت رسيد. عمر بن عبدالعزيز بعدها از اين اقدام خود اظهار ندامت مى نمود و مى گفت اى كاش خبيب را نمى كشتم.

بهرحال وليد با تخريب اين بيوت مسجد را توسعه داد و از پادشاه روم جهت بنّايى و زيباسازى آن استمداد نمود و چهل نفر معمار و كارگر مسيحى وارد مسجد و مشغول به كار شدند و در سال 91 توسعه و زيباسازى مسجد به پايان رسيد.(1)

گرچه مورّخان بر خلاف دستور ثانوى و تخريب بيوت همسران


1- خلاصه اين حادثه تاريخى، در تاريخ طبرى و كامل ابن اثير و تاريخ يعقوبى و ساير منابع تاريخى و مشروح آن در البداية و النهايه، در حوادث سال 88 نقل شده است.

ص: 119

پيامبر كه در سال 88 بوده، براى تخريب خانه فاطمه تاريخ دقيقى ذكر ننموده اند ولى همانگونه كه در گفتار بعضى از آنان اشاره شده، وقوع متعاقب اين دو حادثه، نشانگر اين واقعيت است كه تخريب حجره فاطمه و ضميمه كردن آن به مسجد، در حالى كه همه خانه هاى موجود به حال خود باقى بوده، موجب جلب توجه هر بيننده و از نظر اجتماعى شديداً سؤال برانگيز بوده است. وليد هم در اثر فشار افكار عمومى مجبور شده است با اتخاذ چنين تصميمى و به عنوان «توسعه مسجد» دستور تخريب همه اين بيوت را صادر نمايد تا در ضمن مشروعيت بخشيدن به عمل خود مسأله تخريب بيت فاطمه هم در بوته فراموشى قرار گيرد.

طبق دستور وليد، عمر بن عبدالعزيز اين خانه ها را ويران و مانند حجره فاطمه به مسجد ضميمه نمود و حتى ديوارهاى موجود در اطراف حجره و مرقد مطهر رسول خدا را نيز برداشت و براى مشخص شدن مرقد مطهر به جاى ديوار قبلى، محدوده آن را با سنگهاى سياه رنگى، شبيه به سنگهاى ديوار كعبه ولى صاف و تراشيده شده، ديواركشى نمود.(1)

و باز براى اين كه قبر رسول خدا حالت كعبه را پيدا نكند، قسمت شمالى آن را كه محدوده بيت عايشه و حضرت زهرا مى باشد- با اينكه جزء مسجد شده بود- با ديوار كوتاهى، به شكل مثلثى درآورد كه محدوده اين ديواره را مقصوره مى نامند؛ همانطورى كه به خود ديواره نيز مقصوره مى گويند.

نصب شبكه در اطراف مرقد شريف و حجره فاطمه- ع-

وضع مرقد شريف و بيت فاطمه، قطع نظر از تغييرات جزئى، تقريباً به مدت شش قرن به همان شكلى بود كه توضيح داده شد و زائران قبر رسول خدا- ص- مى توانستند قبر شريف آن حضرت را در فاصله يك متر و


1- ارتفاع اين ديوار تقريباً شش متر و نيم و عرض آن شصت سانتى متر بوده است.

ص: 120

نيم زيارت كنند و در اطراف مرقد شريف و در محل بيت فاطمه- ع- و ساير بيوت نماز بخوانند و گفتار ائمه هدى- عليهم السلام- و محدثان و مورّخان در مقاطع مختلف، بيانگر اين حالت و ناظر به اين تحول و دگرگونى و تخريب بيت فاطمه و ضميمه شدن آن به مسجد است كه به دستور وليد انجام گرفته است. ولى در سال 668 به دستور پادشاه مصر، ملك ظاهر ببرس بندقدارى (1) در ميان ستونهايى كه در چهار طرف مرقد مطهر قرار داشت، شبكه چوبينى به ارتفاع تقريباً دو متر نصب و اين قسمت مجدداً از مسجد جدا گرديد كه علاوه از مرقد مطهر بيت عايشه و بيت فاطمه- ع- نيز در داخل اين شبكه قرار گرفته اند. اين شبكه داراى سه درب بود؛ يك درب در سمت قبله و درب دوم در طرف شرق و درب سوم در سمت غرب و داخل مسجد قرار داشت.

مورّخين مى گويند در اندازه گيرى محل نصب اين شبكه، ملك ظاهر كه در سال 667 در موسم حج به مدينه وارد شده بود، مباشرت مستقيم داشته و در سال 668 آماده و نصب گرديد.

پس از نصب اين شبكه، فاصله زائران با قبر رسول خدا بيشتر و مسلمانان از نماز خواندن در قسمتى از فضا كه به مسجد ضميمه شده بود، ممنوع شدند و اين موضوع به عنوان انتقاد از اقدام ملك ظاهر و بصورت عملى غير مشروع و مانع از اقامه نماز توسّط مسلمانان، در بخشى از مسجد، مطرح گرديد و پاسخ طرفداران وى اين بود كه: «ملك ظاهر با نصب اين شبكه، قداست حجره شريفه را بيش از پيش حفظ و احترام محوطه روضه مطهر را كه در شرع انور وارد شده است، با ممنوع كردن عبور و مرور در آن، براى هميشه ابقاء نمود!»(2)

گرچه از قرن هفتم تا امروز در اين شبكه، از لحاظ ارتفاع و تبديل آن به شبكه فلزى و دگرگونيهاى مختلف ديگر، تغييراتى به وجود آمده


1- وى از سلاطين مقتدر مصر و از كسانى بود كه به مسائل اساسى مذهبى توجه بيشترى داشت، از همين رو توانست درسال 665 با يك برنامه وسيع، همه عقايد و مذاهب فقهى اهل سنت را به چهار مذهب معروف منحصر نمايد. نك: خطط مقريزى، ج 2، ص 344
2- جريان نصب شبكه به وسيله ملك ظاهر در وفاء الوفا، ج 2، ص 604 و فصول من تاريخ المدينه، ص 126 آمده است.

ص: 121

است، اما محدوده اى كه براى اين شبكه در زمان ملك ظاهر ترسيم شده بود، هنوز هم به حال خود باقى است و تغييرى در آن رخ نداده است و محل بيت فاطمه- سلام اللّه عليها- كه در سمت شمالى مرقد رسول خدا، در داخل شبكه قرار گرفته بود، فعلًا نيز در داخل شبكه و در همان محدوده قرار دارد.

محراب و ضريح در بيت فاطمه- عليها السلام-

ابن نجار (متوفى 643 ه. ق.) پس از اينكه از محمد بن ابراهيم؛ يكى از احفاد و نوادگان امام صادق- ع- نقل مى كند كه قبر فاطمه- ع- در بيت خودش قرار دارد، مى گويد:

«قلت و بيتها اليوم حوله مقصورة و فيه محراب و هو خلف حجرة النّبى- عليه السلام-»(1).

«در زمان فعلى، خانه فاطمه در داخل مقصوره و محدوده واقع شده و داراى محرابى است كه در پشت حجره پيامبر- ص- قرار گرفته است».

ظاهراً منظور ابن نجار از «مقصوره»- كه قبل از تاريخ نصب شبكه در اطراف بيت فاطمه- سلام اللّه عليها- بوده است- همان ديوارى است كه در زمان عمر بن عبدالعزيز در قسمت شمالى مرقد شريف نبوى- ص- ايجاد شده بود كه با نصب شبكه، اين ديواره نيز برداشته شده است.

متن گفتار ابن نجار را سمهودى نقل كرده و اضافه مى كند:

«محرابى كه ابن نجار از آن ياد نموده كه در پشت حجره عايشه قرار دارد، در قسمت مقدم اين محراب، محلى هست كه مردم، آنجا را به عنوان «قبر فاطمه- ع-» مى شناسند و بر اين نقطه احترام زيادى قائلند و از قدم گذاشتن بر اين محوطه امتناع مى ورزند».(2)

همانگونه كه سمهودى اشاره نموده در داخل بيت فاطمه، نقطه مشخصى به عنوان محل قبر آن حضرت شناخته مى شده و از گفتار علامه


1- اخبار مدينةالرسول، ص 76.
2- وفاء الوفا، ج 2، ص 469.

ص: 122

مجلسى- ره- معلوم مى شود كه در قرنهاى گذشته و در زمان آن مرحوم، علامت قبرى نيز به عنوان قبر فاطمه در اين نقطه وجود داشته است (1) و امروز هم در داخل بيت فاطمه ضريحى را مشاهده مى كنيم منتسب به آن حضرت، به ابعاد تقريبى يك متر و نيم در يك متر و نيم كه ظاهراً در همان نقطه اى كه معروف به محل قبر آن حضرت بوده نصب شده و يا علامت قبرى كه مرحوم مجلسى اشاره فرموده، قابل انطباق است. گرچه تاكنون كيفيت پيدايش اثر قبر و تاريخ نصب اين ضريح؛ همانند تاريخ احداث محراب قديمى- كه ابن نجار از آن ياد نموده- معلوم و مشخص نگرديده است.

دومين خانه امير مؤمنان- ع-

پس از بحث در مورد خانه فاطمه و امير مؤمنان- عليهماالسلام- و آشنايى با تاريخ اين بيت، مناسب است بحث تاريخى ديگرى نيز- كه بى ارتباط با بحث قبلى نيست- مطرح شود و آن، وجود دوّمين خانه امير مؤمنان- ع- در مدينه مى باشد.

قبل از بيان اصل موضوع، تذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه طبق شواهد تاريخى، رسول خدا- ص- پس از ورود به مدينه، بخشى از زمين وسيعى را كه در سمت غربى بقيع قرار داشت، جهت ساختن منزل تقطيع و تقسيم و هر قطعه اى را در اختيار يكى از مهاجرين از صحابه قرار داد كه يكى از اين منزلها متعلق به عبدالرحمان بن عوف بود و خانه او اولين خانه اى است كه در اين نقطه احداث گرديده و اين منزل به مناسبت بزرگ بودنش «دار كبرى» و به مناسب اين كه محل ضيافت و پذيرايى مهمانان رسول خدا بود «دارالضيفان» ناميده مى شد.

و منزل ديگر متعلق به عثمان بن عفان بود. او نه يك باب، كه دو


1- بحارٰ ج 100ٰ ص 193.

ص: 123

باب منزل متصل به هم ساخته بود. يكى از اين دو خانه نسبت به ديگرى بزرگتر بود و از اين رو به «داركبرى» و ديگرى «دار صغرى» ناميده مى شد و جريان محاصره و كشته شدن وى در همان داركبرى به وقوع پيوست.

همانگونه كه منزل ديگرى متعلق به ابوبكر بود و در مقابل خانه كوچك عثمان قرار داشت و او هم در همين منزل از دنيا رفت(1) و منازل ديگرى نيز بود كه به ساير صحابه تعلق داشت و در گذشته اشاره نموديم كه محل دفن ائمه بقيع، خانه اى بود متعلق به عقيل؛ همانگونه كه در آينده خواهيم گفت، صفيه عمّه رسول خدا در محلى كه متصل به خانه مغيرة بن شعبه بود، دفن گرديده است و ظاهراً جمله معروف در معرفى بقيع كه در ميان مدينه شناسان اشتهار دارد «شرقيها نخل و غربيها بيوت»(2) اشاره به همين بيوت است.

براساس شواهد تاريخى، يكى از اين منازل نيز متعلّق به امير مؤمنان- عليه السلام- بود. به عنوان تأييد اين موضوع، متن چند جمله تاريخى را در اينجا نقل مى كنيم:

1- ابن شبه قديمترين مدينه شناس در اين مورد مى گويد:

«واتخذ على بن ابيطالب بالمدينة دارين احدايهما دخلت فى مسجد رسول اللّه ص و هى منزل فاطمة بنت رسول اللّه التى تسكن فيها و الأخرى دار على التى بالبقيع و هى بايدى ولد على على حوزالصدقة»(3)

«على بن ابيطالب براى خود در مدينه دو خانه اختيار كرده بود؛ يكى همان خانه اى است كه در داخل مسجد قرار گرفت و آن همان خانه فاطمه دختر رسول خداست كه در آن سكونت مى فرمود و ديگرى خانه اى است كه در كنار بقيع واقع شده بود و اين خانه جزء موقوفات آن حضرت و در دست فرزندان او بود».


1- در مورد اين بيوت نك: تاريخ ابن شبه، ج 1، ص 235 و 242؛ وفاء الوفا ج 2، ص 731.
2- تاريخ ابن نجار، ص 152؛ عمدة الاخبار، ص 151؛ وفاء الوفا، ج 3، ص 889.
3- به نقل سمهودى در وفاءالوفا، ج 2، ص 469. على رغم دقّت نظر و صداقت و امانت در نقل سمهودى، كه زبانزد مورّخان است، اين مطلب راكه وى از ابن شبه نقل نموده است در نسخه چهار جلدى- كه از تاريخ ابن شبه در اختيار ماست- با بررسى مكرر به دست نيامد و دليل آن همان است كه مصحح اين كتاب در صفحات اول آن تذكر داده است كه نسخه موجود در اختيار وى از نظر خط غيرخوانا و در مطالب و صفحاتش سقط فراوان وجود داشته است.

ص: 124

2- ابن نجار (متوفاى 643 ه. ق.) از سعيد بن جبير نقل مى كند كه:

«رأيت قبر الحسن بن على بن ابيطالب فى فم الزقاق الّذى بين دار نبيه و بين دار على بن ابيطالب»(1).

«قبر حسن بن على را در اول كوچه اى كه در ميان خانه نبيه و خانه على بن ابيطالب قرار دارد، مشاهده نمودم».

3- باز ابن نجار نقل مى كند:

«و روى عن الحسن بن على بن عبيداللّه بن محمد بن عمر بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب انّه هدم منزله فى دار على بن ابيطالب قال فاخرجنا منه حجرا مكتوباً عليه، هذا قبر رمله بنت صخر».(2)

«از حسن بن على بن عبيداللّه نقل شده: موقعى كه خانه خود را در داخل منزل على بن ابيطالب خراب مى كرد، قطعه سنگى پيدا نمود كه در آن اين جمله نوشته شده بود: «هذا قبر رملة بنت صخر».

4- در مورد تخريب بيت فاطمه- عليهاالسلام- آمده است كه حسن بن حسن و همسرش فاطمه بنت الحسين چون مجبور به ترك حجره فاطمه شدند، اين حجره را ترك نموده و به خانه على بن ابيطالب منتقل شدند (فخرجوا منه حتى اتو دار على نهاراً).(3)

از اين متون تاريخى و مشابه آنها معلوم مى شود كه امير مؤمنان- عليه السلام- علاوه بر بيت و حجره كنار مسجد، منزل ديگرى نيز در اختيار داشت كه در نزديكى بقيع قرار گرفته بود و اين خانه همانند ساير املاك و باغات و چشمه ها، جزء صدقات و موقوفات آن حضرت بود كه توليت اين خانه را هم به ترتيب به فرزندانش امام مجتبى و حسين بن على- ع- محول و كيفيت بهره بردارى از آن را مشخص فرموده بود.(4) حوادثى كه در اين خانه واقع شد


1- اخبار المدينه، ج 1، ص 54.
2- همان، ص 155؛ وفاء الوفا، ج 3، ص 912.
3- وفاء الوفا، ج 2، ص 466.
4- موقوفات اميرمؤمنان در منابع تاريخى، مانند تاريخ ابن شبه، ج 1، ص 229- 219 آمده است و او متن وقف نامه جالب آن حضرت را كه در جمادى الأولى سال 39 تنظيم فرموده، نقل نموده است و از جملات اين وقف نامه است: «و انّه يقوم على ذلك حسن بن على ... و ان حدث بحسن حدث و حسين حى فانه الى حسين بن على و ان حسين بن على يفعل مثل الذى امرت به حسناً ...».

ص: 125

به عقيده نگارنده، حوادث مهم تاريخى كه بلافاصله پس از رحلت جانگداز رسول خدا- ص- يكى پس از ديگرى بوقوع پيوسته است، همه آنها در اين منزل بوده نه در بيت فاطمه و در كنار مسجد.

اجتماع عده اى از مهاجرين و انصار در مخالفت با بيعت ابوبكر، هجوم به خانه امير مؤمنان و احراق درب آن خانه،(1) دوران نقاهت حضرت زهرا و ملاقاتها و حوادثى كه در اين دوران اتفاق افتاده و همچنين مراسم تجهيز و تشييع آن حضرت مربوط به اين منزل بوده و در اين خانه واقع شده است كه علاوه براعتبار عقلى، گاهى شواهدوقرائن تاريخى نيزاين نظريه و عقيده را تاييد مى كند- واللّه العالم-.

پى نوشتها:


1- حادثه هجوم به خانه فاطمه زهرا و احراق باب آن حضرت در منابع تاريخى اهل سنت، از جمله در منابع زير آمده است. تاريخ طبرى حوادث سال 11 هجرى. الإمامه و السّياسة، ج 1، ص 11؛ عقدالفريد، چاپ مصر، ج 3، ص 64؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 126.

ص: 126

نفوذ اسلام در يثرب (2)

رسول جعفريان

4- بيعت عقبه دوم

تلاشهاى نخستين مسلمانان يثرب و نيز مصعب بن عُمَير فرستاده رسول خدا- ص- سبب شد تا اسلام در قلب تعداد بسيارى از مردم آن ناحيه، نفوذ يابد. اين نفوذ تنها و تنها با خواندن قرآن بر آنان بود. بدين ترتيب در موسم حج آتى مسلمانان بر آن شدند تا همراه كاروانى به مكه درآيند و با رسول خدا- ص- بيعت كنند. يكى از انگيزه هاى آنان، آن بود تا رسول خدا- ص- را از سختى هايى كه در مكه گرفتار آن است، رهايى دهند.(1)

اين كاروان شامل جمعيّتى پانصد نفرى بوده كه تعداد هفتاد نفر آنان مسلمان بوده اند. بلاذرى رقم بيعت كنندگان عقبه را هفتاد مرد و دو زن ياد كرده است.(2) اما در روايت ابن اسحاق از هفتاد و سه مرد و دو زن ياد شده است.(3)

هشام كلبى علت اختلاف را اين دانسته كه كسانى از آنها زمانى رسيدند كه بيعت تمام شده بود، اما اهل آنان بعدها مدعى شدند كه اينان از اهل عقبه بوده اند. از آنجا كه بنابراين بود تا از هفتاد نفر تجاوز نكند، در نتيجه برخى حذف شده و كسان ديگرى جايگزين آنها شده اند.(4)

به هر روى برخى از آنان (عويم بن ساعده و سعد بن خَيْثَمَه و چند تن ديگر(5)) در مكه با رسول خدا- ص- ديدار كردند. قرار شد در ايامى كه حجاج در منى هستند، در «عقبه» با وى ملاقات و ديدار كنند. در شب موعود، مسلمانان يثرب كه در آغاز در كنار ديگر حجاج يثربى بودند، پس از گذشت


1- السيرةالنبويه، ذهبى، ص 298. آنها مى گفتند: «حتى متى نَذرُ رسول اللّه- ص- يطوف فى جبال مكة و يخاف».
2- انساب الاشرافٰ ج 1ٰ ص 251.
3- السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 441. به نوشته ابن حزم (جوامع السيرة النبوية ص 59) مجموع شركت كنندگان اوسى يازده مرد بوده اند.
4- انساب الاشرافٰ ج 1ٰ ص 253.
5- همانٰ ج 1ٰ ص 253.

ص: 127

پاسى از شب و در حالى كه خود را كاملًا از ديد همشهرى هاى خود پنهان مى كردند، تك تك به سوى عقبه- در شِعْبى كه در آن ناحيه قرار داشت- حركت كردند.

واقدى آورده است كه آنها وعده كردند تا دومين روز ايام تشريق، شب هنگام در منى، در حالى كه ثلث اول شب سپرى شده، در شعب دست راست كسى كه از منى به سوى پايين عقبه در حركت است، اجتماع كنند.

واقدى مى افزايد: همانجا كه اكنون مسجد (البيعه) است. رسول خدا به آنها گفت: نبايد كسى را بيدار كنند و يا منتظر فرد غايبى بمانند، پس از آن بود كه انصار تك تك و دوبدو به سوى اين منطقه حركت كردند.(1)

دليل انتخاب چنين شبى در ايام منى اين بوده كه آنان، روز بعد مى توانستند مكه را به سوى يثرب ترك كنند.

در روايت ابن اسحاق (كه از كعب بن مالك نقل كرده) آمده است كه عباس عموى رسول خدا- ص- همراه آن حضرت بوده است. در اين باره ترديدى از ناحيه يكى از محققان صورت گرفته است. اين ترديد از آنجا نشأت گرفته كه سخنانى كه در آن محفل به عباس نسبت داده شده، از چند جهت قابل تأمل است:

1- بر مسأله هجرت تكيه كرده و از انصار خواسته است كه: «اكنون كه برادرزاده اش قصد دارد نزد آنها برود، بايد تعهّد كنند تا از وى محافظت نمايند»، در حالى كه مسأله هجرت در آن زمان روشن نبوده است.

2- ديگر جملات نقل شده، به گونه اى است كه عباس را در حدّ يك فرد كاملًا مؤمن نشان مى دهد، در حالى كه حتّى در همان روايت آمده كه وى هنوز بر «دين قوم» خود بوده است.

حدس قوى (همانگونه كه محقق مورد نظر نيز اشاره كرده) آن است كه در آن محفل يكى از انصار با نام عباس بن عبادة بن نضلة الأنصارى نيز


1- همان، طبقات، ج 1، ص 221.

ص: 128

حضور داشته و مطالبى را در آن جمع گفته است. اين مطالب با آنچه به عباس منسوب شده شباهت زيادى دارد. محتمل است كه در نقلها بطور عمد يا حداقل به سهو، پاى عباس بن عبدالمطلب نيز به ميان كشيده باشد.(1) حداقل آن است كه حتى اگر عباس حاضر بوده چنين مطالبى را نگفته است.

در برخى از نقلها سخن از حضور على- ع- به ميان آمده است.(2) حلبى با نقل اين روايت مى نويسد: تعارضى ميان آن نقل و روايتى كه مى گويد جز عباس كسى با او نبوده، نيست؛ زيرا در روايت آمده كه عباس، على- ع- را در ابتداى شعب گذاشت (و نيز ابوبكر را در انتهاى آن) تا مراقب اوضاع باشند.(3)

در روايت كعب بن مالك آمده است كه پس از سخنان عباس، رسول خدا- ص- برخاسته، آياتى تلاوت كرد و مردم را به سوى خدا خواند و آنان را به پذيرش اسلام ترغيب نمود. آنگاه حضرت درباره بيعت فرمودند:

«بر اين امر با شما بيعت مى كنم كه: همانگونه كه از زنان و فرزندانتان حفاظت مى كنيد، از من نيز دفاع كنيد» براء بن معرور گفت: ما فرزند جنگ و سلاح هستيم و همانگونه كه از ناموسمان دفاع مى كنيم، از شما دفاع خواهيم كرد. ابن تيّهان نكته ديگرى را پيش از بيعت مطرح كرد.

او گفت: ما در يثرب پيوندهايى (با يهوديان) داريم كه از اين پس بايد قطع كنيم. اگر ما چنين كرديم آيا شما بعد از پيروزى، نزد قوم خود آمده و ما را رها خواهى كرد؟ آن حضرت تبسمى كرده و فرمودند:

«ذمّه من ذمّه شما و حرمت من حرمت شماست. شما از من هستيد و من از شما؛ با دشمن شما خواهم جنگيد و با دوست شما دوستى خواهم كرد.»(4)

رسول خدا- ص- پس از فتح مكه به مدينه بازگشتند و بدين ترتيب


1- در اين باره نك: الصحيح، ج 2، صص 207 و 208.
2- اعلام الورى، صص 60 و 61؛ بحار، ج 19، ص 13.
3- السيرة الحلبيه، ج 2، ص 16.
4- السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، صص 442 و 443.

ص: 129

به پيمان خود وفادار ماندند.

انصار در آن شب، تصميم بسيار مهمى را گرفتند و بايد گفت كسانى از آنان به خوبى از اهميت چنين تصميمى آگاهى داشتند. از آن پس آنان در برابر دو گروه مهم؛ يعنى يهود و قريش قرار مى گرفتند و پى آمدهاى چنين تقابلى، به سادگى قابل پيش بينى و گذشت نبود. عباس بن عبادة انصارى (كه در احد به شهادت رسيد) در آن جمع برخاست و خطاب به انصار گفت:

آيا شما آگاهيد كه بر چه چيز با اين مرد بيعت مى كنيد؟ شما براى جنگ با احمر و اسود (كنايه از همه فرقه ها و دسته ها) با او بيعت مى كنيد. اگر چنين گمان مى كنيد كه چه بسا با از دست دادن اموالتان و كشته شدن بزرگانتان او را تسليم خواهيد كرد از هم اكنون فكرى بكنيد. چه، در آن صورت دچار خذلان دنيا و آخرت خواهيد شد. اگر مى بينيد كه حتى در چنين شرايطى به تعهدات خود پاى بند باشيد با او بيعت كنيد. مردم گفتند: اى رسول خدا! اگر ما با وجود چنين خساراتى در مال و جان چنين تعهدى بسپاريم، در برابر آن چه خواهيم داشت؟ آن حضرت فرمود: بهشت. بدنبال آن، تك تك انصار با حضرت بيعت كردند.(1)

گفته شده كه در آن حال، صدايى در عقبه شنيده شد كه (خطاب به مشركان) فرياد مى زد: آيا شما متوجه مذموم شدگان و صابئى ها هستيد؟! آنان براى جنگ با شما اجتماع كردند.

رسول خدا- ص- فرمودند: «اين صداى شيطان است» آنگاه افزودند: به سوى محل كاروانهايتان متفرّق شويد.

در آن حال عباس بن عباده تأكيد كرد كه اگر رسول خدا- ص- دستور دهد، فرداى همان شب بر روى مردم حاضر در منى شمشير خواهند كشيد. اما رسول خدا- ص- فرمود كه اجازه چنين كارى را ندارد و آنان به سوى محل كاروانشان حركت كنند.(2)


1- السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 446؛ تاريخ طبرى، ج 2، صص 363 و 364 در باره نخستين بيعت كننده ميان اسعد بن زراره، ابوالهيثم بن التيّهان و براء بن معرور اختلاف است. طبقات الكبرى، ج 1، ص 222.
2- طبرى، ج 2، ص 365؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 448؛ طبقات الكبرى، ج 1، ص 223.

ص: 130

اقدام مهمى كه توسط رسول خدا- ص- براى ايجاد انضباط در ميان انصار صورت گرفت، آن بود كه تعداد دوازده نفر از آنان را به عنوان نقيب برگزيد تا ديگران را كنترل كرده و مردم با آنان در تماس باشند. در واقع آنان سرپرست افراد زيردست خود به شمار مى رفتند. پيامبر- ص- تأكيد كرد كه اين عدد را به اين دليل در نظر گرفته كه موسى از ميان بنى اسرائيل دوازده نقيب را برگزيد.(1) آن حضرت آنان را به حواريين حضرت عيسى- عليه السلام- تشبيه كرده و فرمود كه: كفالت قوم خود را داشته باشند؛ همانگونه كه حواريين عيسى- ع- (كفالت قوم خود را) براى عيسى- ع- داشتند.(2)

در اين نقل آمده است كه جبرئيل آنان را انتخاب كرده و نبايد كسى چيزى به دل بگيرد. نقبا (از اوس) عبارت بودند از: اسيد بن حُضَير، ابوالهيثم مالك بن التيّهان، (برخى به جاى وى از رفاعة بن عبدالمنذر ياد كرده اند.(3))، سعد بن خَيْثَمَه (و از خزرج عبارت بودند از)، اسعد بن زراره، رافع بن مالك، سعد بن عباده، منذر بن عمرو، براء بن معرور، سعد بن ربيع، عبدالله بن رواحه، عبدالله بن عمرو و عُبادة بن صامت (4) (كه برخى جابربن عبدالله را به جاى او نام برده اند) دو زن شركت كننده، يكى ام عماره نسيبه بنت كعب و ديگرى ام منيع، اسماء بنت عمرو بن عدى بوده اند. در اين جمع اسعد بن زراره به عنوان «نقيب النقباء» انتخاب گرديد. طبعاً اين ناظر به تلاشهاى گسترده وى در انتشار اسلام در مدينه بود. به نقل از واقدى وى شش ماه (و به نقل برخى ديگر نُه ماه) پس از هجرت درگذشت.

در مجموع آنچه كه در اين بيعت از اهميت برخوردار بود، مسأله «دفاع» از رسول اللّه بود. در آن زمان رسول خدا- ص- سخت در معرض تهديد مشركان بود؛ پيش از آن، در انديشه آن بود تا اسلام را در طايف ترويج كند و در آنجا پناه گيرد اما ارتباط محكم آن مردم با مكيان، مانع از


1- انساب الاشراف، ج 1، ص 254 [ان موسى- عليه السلام- اخذ من بنى اسرائيل اثنى عشر نقيباً و انّى آخذ منكم اثنى عشر] ابن سعد، ج 1، ص 222. خداوند نيز مى فرمايد: «ولَقَدْ اخَذْنا ميثاقَ اسرائيل و بعثه اثنى عشر نقيبا» مائده: 12. قابل توجه اين كه آن زمان هنوز سوره مائده- كه گفته شده يكى از آخرين سوره هاى نازل شده است- نازل نشده بود. بلاذرى با برشمردن بيعت كنندگان، آنها را براساس وابستگى خاندانى، جدا جدا ياد كرده و هر چند نقيب كه در ميان يك طايفه بوده، ياد كرده است. از اوسيان 12 نفر كه سه نقيب در ميانشان بوده، از بنى النجار بن حارثه 9 نفر كه يك نقيب داشته اند، از بنى الحارث بن خزرج 7 نفر كه دو نفرشان نقيب بوده اند، از بنى زريق 7 نفر كه يكى از آنان نقيب بوده است؛ از بنى سلمة بن سعد 28 مرد و يك زن كه دو نفرشان نقيب بوده اند، از بنى ساعده دو نفر مرد و يك زن كه هر دو مرد نقيب بوده اند، از بنى عوف پنج نفر كه يكى نقيب بوده است. نك: بلاذرى، صص 251- 240.
2- انساب الأشراف، ج 1، ص 253؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 446.
3- جوامع السيرة النبويّة، ص 60.
4- انساب الاشراف، ج 1، ص 254؛ السيرة النبويه ابن هشام، ج 2، صص 443 و 444، الاستيعاب، ج 1، ص 83.

ص: 131

چنين تحوّلى شد. اكنون يثرب با پذيرش اسلام و قبول تعهد دفاع از رسول خدا- ص- كه به معناى دفاع از اسلام بود، مى توانست نقطه مهم در اين بيعت تلقى شود. نصى كه از محتواى اين بيعت توسط عبادة بن صامت نقل شده حاوى نكات ديگرى نيز هست:

«بايعنا رسول اللّه- ص- على السمع والطاعة فى العسرو اليسر و المكره و المنشط و الّا ننازع الأمر أهله و أنْ الّا نقول بالحق حيث كان ولانخاف لومة لائم».(1)

در اين متن علاوه بر اطاعت و فرمانبرى در سختى و راحتى و حالت اكراه و نشاط از اين مطلب سخن به ميان آمده كه «ألَّاننازع الأمر أهله» سيوطى در شرح اين حديث آن را به معناى امارت و حكومت گرفته است.(2)

پيش از اين گذشت زمانى كه رسول خدا- ص- بنو عامر بن صعصعه را به اسلام دعوت كرد، آنان بدين شرط پذيرفتند كه حكومت پس از وى به آنان واگذار شود، امّا رسول خدا- ص- نپذيرفت. محتمل است كه در اينجا نيز چنين تعهدى ناظر به همان مسأله باشد.(3) گويا در اين اجتماع مسأله هجرت رسول خدا- ص- نيز مطرح بوده است؛ زيرا علاوه بر آن كه در مجموع، مسأله دفاع از رسول خدا- ص- ناظر بدين معناست، به نوشته ابن حزم يكى از موارد كه بر آن بيعت نشد همين بود كه [أنْ يرجل إليهم هو و أصحابه].(4)

فرداى آن شب قريش- كه گزارش چنين جريانى را شنيده بودند- نزد اوس و خزرج آمده و نسبت به اين مطلب كه: آنان قصد خارج ساختن محمد- ص- از مكه را داشته و بر جنگ با قريش با او بيعت كرده اند، اعتراض نمودند، مسلمانان يثرب، مشركان اوس و خزرج را گواه گرفتند كه چنين گزارشى نادرست است. آنگاه قريش نزد عبداللّه بن أُبىّ كه موقعيتى نزد هر دو قبيله داشت آمدند و در اين باره از وى سؤال كردند، او نيز اظهار


1- انساب الاشراف، ج 1، ص 253؛ مالك بن انس، الموطأ (چاپ شده با تنوير الحوالك)، ج 2، ص 4.
2- تنوير الحوالك؛ ج 2، ص 4؛ الصحيح، ج 2، ص 204 (از همو).
3- نك: الصحيح، ج 2، صص 177- 175.
4- جوامع السيرة النبويه، ص 58.

ص: 132

بى اطلاعى كرده وگفت: گمان نمى كند قوم وى بدون آگاه ساختن وى، چنين اقدامى را انجام داده باشند. با اين حال، قريش به جستجوى برخى از سران مسلمان شده اوس و خزرج پرداختند. آنها سعد بن عباده را در منطقه «اذاخر» در مكه دستگير كرده و مورد ضرب و شتم قرار دادند، زمانى كه جبير بن مطعم (1) خبر وى را شنيد، بدليل نقشى كه سعد در حفظ مال التجاره آنها در يثرب و مسير شام داشته، گفت تا وى را آزاد سازند.(2)

ابن سعد مى افزايد: انصار كه نگران سعد شدند، قصد آن داشتند تا براى خلاصى وى اقدام كنند اما با آمدن سعد همگى به مدينه رفتند. با بازگشت آنان به مدينه، اسلام در اين شهر بطور گسترده، شيوع يافت.

5- دلايل گسترش سريع اسلام در مدينه

نگاهى به چگونگى گسترش اسلام در مدينه نشان مى دهد كه اسلام در همان سالهاى نخست، (از 12 بعثت تا هجرت رسول خدا- ص-) در اين شهر فراگير شده و پس از هجرت، جز چند طايفه محدود، ديگران اسلام را پذيرفته بودند. اين مسأله، در قياس با روند گسترش اسلام در مكه، به هيچ روى قابل قياس نيست؛ به همين دليل بايد دلايل ويژه خود را داشته باشد. در اين باره به چند مسأله مى توان اشاره كرد. برخى از اين مسائل گرچه موردى است، اما مى تواند تا حدودى تعميم داده شود. موارد ديگر جنبه تحليلىِ عمومى دارد.

الف: از جمله مسائلى كه هم مى تواند جنبه موردى داشته باشد و هم يك پايه تحليلى عمومى؛ اين است كه مردم مدينه آمادگى بيشترى براى تأثيرپذيرى از قرآن داشته اند. اين آمادگى را بايد در روحيات ساكنان اين شهر و موقعيّت خاص جامعه آنها دانست. ما در قسمتهاى بعدى بخشى از اين شرايط و تفاوتهاى آن را با وضعيت مكّه بيان خواهيم كرد. در اينجا


1- در طبقات (ج 1، ص 223) و بلاذرى، مطعم بن عدى آمده است.
2- السيرة النبويه ابن هشام، ج 2، صص 449 و 450؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 254؛ طبقات الكبرى، ج 1، ص 223.

ص: 133

بايد بر خود قرآن به عنوان يك معجزه تكيه كرد. نخستين آشنائى مردم با اسلام، در ضمن دعوت رسول خدا- ص- با تلاوت آيات قرآنى بوده است.

ترويج قطعى اسلام در مدينه نيز توسط فرستاده رسول خدا- ص-؛ يعنى مصعب بن زبير با تلاوت قرآن بوده است. اين تأثير تا به آنجا بوده كه از رسول خدا- ص- نقل شده: «فُتحت المدينة بالقرآن»؛ «مدينه با قرآن گشوده شد.»(1)

درباره اسلام سعد بن معاذ و اسيد بن حضير كه در تمامى منابع از آن ياد شده، مهمترين عامل، همان آيات قرآن بوده است.

ب: همسايگى با يهود و شنيدن اخبارى مبنى بر ظهور پيامبرى از سوى خدا، به عنوان عاملى مؤثر براى پيشرفت اسلام در ميان ساكنان مدينه شناخته شده است؛ به نقل از ابن اسحاق، يهوديانى كه در اين بلاد با اعراب اوس و خزرج زندگى مى كردند و اهل كتاب و علم بودند، زمانى كه ميانشان با اعراب نزاعى درمى گرفت، به آنان مى گفتند: پيامبرى ظهور خواهد كرد، ما از او پيروى مى كنيم و شما را چونان عاد و ارم به قتل خواهيم آورد.(2) همين امر سبب شد تا در همان آغازِ دعوتِ انصار به اسلام، برخى از آنها به ديگران اظهار كنند: «اين همان رسولى است كه يهوديان بشارت ظهورش را مى دادند، اجازه ندهيد تا از شما سبقت بگيرند».(3)

بلاذرى نيز مى نويسد: آنان پيش از آن صفات و ياد وى را از يهوديان شنيده بودند.(4) درباره اصل آگاهى يهود مدينه از رسالت، قرآن آيات روشنى دارد، آياتى كه نشان مى دهد اين مسأله در آن شرايط كاملًا مطرح بوده است. در اين باره به مورد اسلام آوردن «عبدالله بن سلام» از احبار يهودى يثرب، ياد شده است. درباره تاريخ اسلام آوردن وى اختلاف نظر وجود دارد. به نظر مى رسد دستى براى بزرگ كردن وى در كار بوده است. (يا به دليل نقش همين اسلام آوردن و يا به دليل نقشى كه بعدها


1- فتوح البلدانٰ ص 21.
2- السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، صص 428 و 429 (با تلخيص)؛ تاريخ طبرى، ج 2، صص 353 و 354؛ سبل الهدى والرشاد، ج 3، ص 267.
3- دلائل النبوة، بيهقى، ج 2، ص 434؛ جوامع السيرة النبويه ابن حزم، ص 56؛ وفاءالوفاء سمهودى، ج 1، صص 223- 221.
4- انساب الاشراف، ج 1، ص 239.

ص: 134

به عنوان يك يهودى مسلمان شده در حديث و سياست [بويژه در جريانات عثمان] داشته است). شعبى گفته است كه وى در سال هشتم هجرى مسلمان شده (1) و هيچ آيه اى نيز در باره او نازل نشده است.(2) درباره چگونگى اسلام وى به منبع ذيل مراجعه كنيد.(3) آنچه كه مورد اتفاق منابع است، اين است كه وى به استناد نقلهايى كه از تورات يا ديگر آثار يهود، درباره ظهور رسول خدا- ص- در دست داشته، مسلمان شده است. اسلام آوردن سلمان فارسى نيز با استناد به همين شواهد صورت گرفته است.(4) در اينجا بايد ضمن پذيرفتن شواهد قطعى فوق، احتمال وجود برخى از اخبار جعلى را نيز در اين زمينه دور ندانست؛ بويژه وقتى كه راويان آن، يهوديان مسلمان شده اى باشند كه با نقل اين اخبار قصد نفوذ در فرهنگ مسلمانان را داشته و موفقيتهايى نيز به دست آورده اند. به علاوه، رنگ قصصى بر اين گونه اخبار نيز سايه افكنده و براى به دست آوردن درست حقايق، نياز به تأمل بيشتر در اين گونه اخبار است. تعجب آن است كه دربرخى از نقلهاى قصصى نه تنها درباره رسول خدا- ص- بلكه درباره تك تك خلفا و حتّى افراد معمولى و عادى نيز تا پايان قرن اوّل ادعا شده كه اسامى يا صفاتشان در كتب آسمانى آمده است. در اصل، اين بحثى است كه بايد در مباحث اعتقادى [مبحث نبوّت خاصه] دنبال شود.

ج: يكى از دلايل مشخصى كه مورخان درباره گسترش اسلام در مدينه اظهار كرده اند، وضعيت بحرانى يثرب به لحاظ اختلافات قبيله اى است. ما پيش از اين، درباره چگونگى روابط اوس و خزرج و نيز يهوديان سخن گفتيم و دلايل و چگونگى دسته بنديهاى آنان را يادآور شديم. آنچه كه براى ساكنان مدينه اهميت داشت، دستيابى به وحدت و مصالحه بود. در اين باره مقدماتى نيز فراهم 1 شده بود، اما ظهور اسلام و مطرح شدن آن در مدينه، راه را براى ايجاد صلحى واقعى و دائمى هموار كرد. اولين گروهى كه


1- الإصابه، ج 2، ص 320.
2- مشغل الاثار، ج 1، ص 137.
3- الصحيح، ج 3، صص 15- 11.
4- نك: دلائل النبوة، بيهقى، ج 2، صص 82- 100.

ص: 135

با رسول خدا- ص- برخورد كردند- گروه شش نفرى خزرجى- به رسول خدا گفتند: ما در حالى قوم خويش را ترك كرديم كه در عداوت و شرارت نسبت به يكديگر، مانندگى به هيچ قومى ندارند و اميد مى رود كه خداوند به وسيله تو آنان را با يكديگر متحد سازد؛ ما نزد آنان بازخواهيم گشت و همان را كه از دعوت تو به عنوان دين پذيرفته ايم بر آنان عرضه مى كنيم؛ اگر خداوند آنان را بر تو مجتمع سازد، عزيزتر از تو در ميان آنان نخواهد بود.(1)

در نقلى ديگر (ازعروه) آمده است كه آنها با اشاره به وضع بحرانى و پراختلاف يثرب از رسول خدا- ص- خواستند تا به آنان مهلت دهد آن سال را برگردند تا قدرى اوضاع (پس از جنگ بُعاث ميان اوس و خزرج) آرام گيرد؛ در سال آينده در موسم حج او را ملاقات خواهند كرد.(2)

روايتى از عايشه به صراحت نشان مى دهد كه اختلافات پيشين، بويژه جنگ بعاث زمينه مهم نشر دعوت اسلامى در مدينه بوده است. او مى گويد: روز بعاث، روزى بود كه خداوند آن را درآمدى براى [ظهور] رسول خود قرار داد وقتى آن حضرت به مدينه آمد، سران آنها متفرق، كشته و مجروح شده بودند و اين درآمدى براى ورود آنان به اسلام بود.

پس از اين هجرت رسول خدا- ص- پيوند اوس و خزرج مستحكم گشت و على رغم وجود برخى از زمينه هاى اختلاف و توطئه برخى از منافقان، تا زمانى كه آن حضرت حيات داشت هيچ گونه نزاع و اختلافى ميان آنان بوجود نيامد.

د: يكى از مسائل خاصى كه طايفه بنى عبدالأشهل را يكپارچه به اسلام علاقمند و معتقد ساخت، نقش سعد بن معاذ بود. وى كه سرآمد اين طايفه بود، به وسيله مصعب و با شنيدن آيات قرآنى مسلمان شد. پس آن نزد افراد بنى الأشهل آمده و از آنان، درباره عقيده و نظرشان نسبت به خود سؤال كرد. آنان پاسخ دادند كه او را به عنوان سرور خود و عاقلترين و بهترين


1- دلائل النبوة، بيهقى، ج 2، ص 434؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 354؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 429؛ نهايةالأرب، ج 16، ص 311؛ جوامع السيرة النبويه، ص 56؛ عيون الاثر، ابن سيدالناس، ج 1، صص 205 و 206؛ وفاءالوفاء سمهودى، ج 1، ص 223.
2- مجمع الزوائد، ج 6، ص 40؛ مغازى رسول اللّه لعروة بن زبير، ص 123؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 267.

ص: 136

خود مى شناسند. پس از آن سعد گفت (اگر چنين است) زن و مردتان حق سخن گفتن با من را نداريد مگر آن كه به خدا و رسول ايمان آوريد. به دنبال درخواست وى بود كه تمامى مردان و زنان بنى عبدالاشهل ايمان آوردند. از ميان آنان تنها عمرو بن ثابت تا احد اسلام نياورد و وقتى مسلمان شد، قبل از آن كه فرصت كند حتى يك سجده براى خدا بجا آورد به شهادت رسيد.(1)

زمانى كه بنى النّجار- پس از عقبه اولى- بر اسعد بن زراره سخت گيرى كردند مصعب بن عمير نزد سعد بن معاذ رفته و با كمك وى به تلاشهاى تبليغى خود ادامه داد.(2) در واقع، سعد با استفاده از نفوذ معنوى خود بر بنى عبدالاشهل توانست گام مهمى را در ترويج اسلام در يثرب بردارد. بايد دانست كه ساختار قبيله اى كه مبتنى بر تبعيت افراد از شرفاى قوم بود، براى سالها مانع عمده اى در راه پذيرش اسلام در ميان اعراب بود، گرچه نمونه هايى چون نفوذ سعد در بنى عبدالاشهل كه سبب اسلام آوردن آنان شد، وجود داشت. همچنين بايد دانست كه يكى از دلايل اسلام نياوردن مكيان، وضعيتى درست عكس اين حركت ايجاد شده در بنى عبدالاشهل بود.

ه: وجود افكارى توحيدى در مدينه كه ادامه گرايش حنيفيت مكى است، مى توانست زمينه مناسبى براى ترويج اسلام تلقّى شود. افكار حنفا در امر توحيد با اسلام توافقى تام داشت و اصولًا مى توانست پايگاه مناسبى براى رشد اسلام تلقّى شود.

يكى از اين حنفاى مدنى، ابوقيس صِرْمة بن ابى انس است (كه برخى از سيره نگاران، وى را با ابوقبيس صيقى بن اسلت خلط كرده اند(3)).

به نوشته ابن قتيبه، وى از بنى النجار بوده كه رهبانيت گزيد، بت پرستى را رها كرد و حتّى زمانى تصميم گرفته تا نصرانى شود، اما در نهايت از پذيرفتن آن خوددارى كرد. او مى گفته كه پروردگار ابراهيم را عبادت مى كنم.


1- سبل الهدى والرشاد، ج 3، ص 274؛ عيون الاثر، ج 1، ص 212.
2- دلائل النبوة، بيهقى، ج 2، ص 432؛ السيرةالنبويه، ذهبى، ص 295.
3- نك: سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 275.

ص: 137

وى مى افزايد: وقتى رسول خدا- ص- به مدينه مهاجرت كرد او مسلمان شد. او در شعرى كه در جاهليت سروده گفته است:

سَبِّحوا شَرْق كُلّ صباح طلعت شَمسه وَ كُلَّ هلال

ابن قتيبه اشعارى از وى در ستايش رسول الله- ص- آورده است.(1)

اين نمونه جالبى از حضور افكار توحيدى در يثرب پيش از اسلام است.(2) حضور چنين انديشه اى، زمينه توحيدى موجود در يثرب براى قبول اسلام كه دعوتى ابراهيمى را ترويج مى كرده، بوده است. درباره اسعد بن زراره و ابوالهيثم بن تيّهان نيز آمده است كه «يتكلّمان بالتوحيد بيثرب»(3)؛ «آنها [پيش از اسلام] در يثرب سخن از توحيد مى گفتند».

و: بنيادِ سستِ شرك و بت پرستى عامل ديگرى در عدم مقاومت مشركان در برابر اسلام و دفاع از بت پرستى بوده است. مكيان علقه بيشترى با بتها داشتند؛ بويژه كه با منافع اقتصادى و سياسى آنان پيوند مستحكمى داشت. اما ساكنان يثرب (با توجه به اينكه قرابت بيشترى با يهوديان به عنوان يك دين آسمانى توحيدى داشتند(4)) نبايست همچون مكيان پيوندهاى محكمى با بت پرستى داشته باشند.(5)البته نه آن مقدار كه به سادگى از آن دل بكنند.

نمونه جالبى از وجود خلاء فكرى- اعتقادى در مدينه وجود دارد، خلائى كه به راحتى مى تواند در برابر يك نگرش اصيل توحيدى (كه در ضمن عربى نيز باشد، نه اسرائيلى همچون يهوديان) سر تسليم فرود آورد.

روايت اسلام آوردن عمرو بن جموح مصداق اين خلاء فكرى است. وى پيرمردى از شيوخ بنى سلمه بود كه حتى بعد از بازگشت بيعت كنندگان عقبه دوّم، بر شرك خويش باقى بود. پيرى وى چنين اقتضايى داشت. جوانان طايفه وى نظير مُعاذ بن جبل و مُعاذبن عمرو، شبانه بتى را كه وى در خانه


1- المعارف، ابن قتيبه، ص 61.
2- نك: سبل الهدى والرشاد، ج 3، ص 275.
3- طبقات الكبرى، ابن سعد، ج 1، ص 218.
4- نك: تاريخ الأدب العربى، طه حسين، ج 1، ص 156.
5- در اين باره نك: الصحيح، ج 2، ص 194.

ص: 138

خود نگاه داشته بود به چاله اى كه كثافات در آن بود انداختند. فرداى آن شب عمرو بت خود را يافت و تطهير كرد اما بار دوم نيز آن را درون چاله افكندند.

مجدداً عمرو آن را به دست آورده و تطهير كرد. شب سوم خطاب به بت گفت: من نمى دانم چه كسى با تو چنين رفتارى مى كند اگر به كار مى آيى و در تو خيرى هست اين شمشير! از خود دفاع كن. آن شب نيز جوانان مسلمان، بت عمرو را در چاله كثافات انداختند و اين بار سگ مرده اى را به آن بستند، زمانى كه عمرو بت را با اين وضع ديد هشيار شد [ابْصَرَ شَأْنه] و در برابر دعوت به اسلام، آن را پذيرفت وى در شعرى خطاب به بت گفت:

واللّه لو كنتَ الهاً لَمْ تَكُنْ انْت وكَلْبٌ وَسْطَ بِئْرٍ فى قَرَنْ

... الحمدلله العلىّ ذِى الْمِنَنْ الْواهب الرَّزَّاق دَيَّان الدِّيَنْ (1)

وى با تمام وجود اسلام را پذيرفت و با اين كه شَل بود در احد شركت كرد و به شهادت رسيد. برخورد جوانان مسلمان مدينه را با بت عمرو بايد الهام گرفته از اقدام ابراهيم- ع- در برخورد با بتان قوم خود دانست.

ز: يكى از نكاتى كه مانع از اسلام آوردن مردم مكّه بود وجود اشرافيت مالى در آن شهر بود. «اشرافيت مالى» به ضميمه «اشرافيت قبيله اى» تركيبى به مكه داده بود كه در ساير مراكز و قبايل، نظير نداشت.

اشرافيت مكه كه مى توان آن را (در اصطلاح قرآن) «اتراف» و اشراف را «مترفين» ناميد، اسلام را مخالف با موجوديت خود تلقى مى كرد. اصرار قرآن در مخالفت مترفين با انبيا(2) نشانه اى است از وضعيت حاكم در مكه.

چنين اشرافيتى در مدينه وجود نداشت به دليل آن كه مدينه شهر تجارتى نبود طبعاً حس «نبودن اشرافيت» به معناى آن بود كه آن عامل مهمى كه مى توانست با نفوذ بر مردم، مانع از اسلام آوردن آنها شود در آن محيط وجود نداشت و اين خود، زمينه اى براى گسترش سريعتر اسلام در ميان مردم مدينه بود. در برابر، به يك معنا (همچنان كه گذشت) بايد گفت متنفّذان


1- سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 309؛ السيرة النبويه ابن هشام، ج 2، صص 452 و 453.
2- سباء 34: 34 «و ما ارسلنا فى قرية من نذير الّا قال مترفوها انّا بما ارسلتم به كافرون» و نك: زخرف 43: 23.

ص: 139

يثرب خود در آغاز ايمان آوردند.

ح: ويژگيهاى قبيله اى را نيز نبايد از نظر دور داشت. قبايل شمالى يا عدنانى (كه قريش جزو آنان بود) روحيات اعرابى بيشترى نسبت به اعراب جنوب يا قحطانى (كه اوس و خزرج از ميان آنها بودند) داشتند. روحيه قساوت و تعصب در اعراب شمال بيش از اعراب جنوب بوده و اين محتملًا ريشه در برترى فرهنگى موجود در جنوب جزيرةالعرب داشته است.

اين روحيه آرام عرب جنوب را، به علاوه شغل عرب مدينه- اداره باغات نخل واحياناً كشت و زرع- در برابر مكيان تجارت پيشه، بهتر مى توان درك كرد.(1) مردم مدينه برخوردى فطرى تر و طبيعى تر داشته و اين مى توانست در پذيرش اسلام مؤثر باشد. رسول خدا- ص- در سخنى درباره اهل يمن فرمود: اهل اليمن اضعف قلوباً وارقُّ افئدة.(2)

نفس رقابت عرب جنوب و شمال نيز نبايد از نظر دور داشته شود.

زمانى كه رسول خدا- ص- ميان انصار رفت روشن بود كه آنان به دليل رقابت هاى اصولى با اعراب شمال هيچگاه وى را به دست آنان نخواهند سپرد. اين امر نيز در تعميق بيشتر اسلام خواهى در مدينه مى توانسته مؤثر باشد.

رشد سريع اسلام در مدينه حكايت از آن مى كرد كه دعوت اسلامى به هيچ روى رنگ و بوى قبيله، آن هم از نوع قريشى آن نداشت، بلكه به عنوان يك دعوت الهى مورد علاقه پاك فطرتانى كه هيچ نوع نسبت قبيله اى با صاحب دعوت نداشتند قرار گرفت. در برابر قريش كه خاندان رسول خدا- ص- بودند تا سالها پس از آن نيز در برابرش مقاومت كردند.

اين گرچه از جهاتى خسارت بود اما براى نشان دادن سلامت درونى دعوت اسلامى، حتى براى امروز ما نيز دليلى روشن و كافى است.


1- جواد على به همين دليل آنان را نرم خوتر و با شرح صدر بيشتر شناسانده، نك: المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 4، ص 132.
2- البخارى، ج 3، ص 81.

ص: 140

پى نوشت ها:

احُد در بستر تاريخ

اصغر قائدان

1- موقعيت جغرافيايى احُد

احد يكى از كوههاى بسيار مهم و مشهور مدينه منوره است كه در پنج كيلومترى شمال شرقى اين شهر قرار داشته و مسافت آن از سطح دريا 200 متر مى باشد. اين كوه به رغم اين كه از ساير كوهها مستقل است ولى بصورت سلسله جبال طويلى با حدود نه هزار كيلومتر طول و دوهزار كيلومتر عرض بوده و به عبارتى طولانى ترين كوه در شبه جزيره محسوب مى شود.

در سمت شرق «جبل تيأب» و جاده فرودگاه مدينه و در سمت غرب «حىّ

ص: 141

الطّياريه» و «العيون» آن را محدود ساخته است. جبل ثور و در شمال غربى و «مقابر شهداى احد» و «جبل عينين» در جنوب آن قرار دارد.

بعضى كوه احد را حدّ شمالى مدينه منوره و كوه عير را حدّ جنوبى آن دانسته اند كه بر اساس رواياتى، رسول خدا- ص- بين اين دو را حرم خويش دانسته اند، همانگونه كه خداوند مكه را براى ابراهيم حرم قرار داد.

بعضى نيز طبق روايات ديگرى از رسول خدا- ص- حدّ مدينه در شمال و جنوب را از عير تا ثور (در پشت احد) دانسته اند.(1) در هر حال چه ثور حدّ شمالى مدينه باشد و چه احد، بر اساس روايات فوق الذكر منطقه احد داخل حرم رسول خدا- ص- است و اين را مى توان يكى از فضايل مهم اين كوه دانست.

كوه احد از لحاظ رنگ، متمايل به قرمز بوده و داراى قلّه هاى بزرگ و متعددى است. در اين قله ها نقره هاى طبيعى يافت مى شود كه از هدر رفتن آب هاى جارى جلوگيرى مى كند. مؤلف كتاب «تاريخ المعالم المدينه» از قول يكى از دوستانش نقل مى كند كه بر بالاى اين كوه نقره هاى معدنى يافته و آن را به قيمت زيادى فروخته است.(2) 2- وجه تسميه احُد

در وجه تسميه «احد» اقوال مختلفى است. بعضى آن را به علت استقلال از ساير كوهها احد ناميده اند.(3) بعضى ديگر احُد را نام اوّلين ساكن در اين كوه دانسته اند كه از «عمالقه» بوده و نام او را بر آن نهاده اند. عده اى نيز آن را احَدْ خوانده اند كه يكى از صفات خداوند متعال است.(4)

در المغانم المطابه آمده است كه: خداوند تعالى اراده فرموده بود كه اين كوه را به يكى از نامهاى خود بخواند، از اين رو آن را «احُد» ناميد؛ چرا كه انصار در كنار آن توحيد را يارى كرده اند و سرانجام در دنيا و آخرت با آن


1- فيروزآبادى، ابوطاهر محمد بن يعقوب؛ المغانم المطابه فى معالم طابه، تحقيق حمد الجاسر، رياض داراليمامه 1389، ص 82؛ مسلم، امام محمد، الصحيح شرح الإمام النووى. بيروت، دارالفكر، [بى تا]، ج 9، ص 142
2- ياسين احمد الخيارى، احمد، تاريخ المدينة المنورة قديماً و حديثاً. تحقيق عبيدالله محمد امين كردى، مدينه، دارالعلم، چاپ اول، 1410 ق، ص 222.
3- فيروزآبادى، همان كتاب ص 10؛ ابن كثير دمشقى، عمادالدين ابوالفداء. السيرة النبويه، تحقيق مصطفى عبدالواحد، مطبعة عيسى البابى الحلبى، قاهره، 1384 ق، ج 3، ص 18.
4- محمد غالى، الدر الثمين، فى معام دار الأمين، ص 179.

ص: 142

برانگيخته خواهند شد؛ پيامبر- ص- نيز (چون در رسالت و اعمال خود يگانه بود) نام اين كوه- كه يكى از شعارهاى يكتايى خداوند است- را با اغراض و مقاصد خود موافق يافت و تأييد نمود. با اين كه احد از احديّت و يگانگى گرفته شده است ليكن حركات آن به رفع است و اين امر دليلى بر بزرگى و عُلوّى خداى يكتا مى باشد.

رسول خدا به اين اسم و مسمّى عشق و محبت مى ورزيد و خداوند نيز در مقابل، اين كوه را از ميان جبال متعدد، مخصوص همراهى او در بهشت قرار داد.(1) 3- فضايل احُد

انس بن مالك از رسول خدا- ص- نقل مى كند: هنگامى كه خداوند بر كوه سينا تجلى يافت، اين كوه از عظمت حق تعالى به شش تكه تقسيم شد؛ سه قسمت آن در مدينه و سه قسمت ديگر آن در مكه مستقر گرديد و اما در مدينه «احُد»، «وَرْقانْ» و «رَضْوى» و در مكه «حِراء» و «ثبير» و «ثور»(2) در فضايل احُد احاديث فراوانى از رسول خدا- ص- نقل شده است از جمله:

عقبة بن سويد انصاريى از پدرش نقل مى كند: «هنگامى كه همراه پيامبر- ص- از غزوه خيبر بازمى گشتيم، احد بر ما آشكار شد. آن حضرت فرمودند:

«اللّه اكبر، جَبَلٌ يُحِبُّنا وَ نُحِبُّهُ و انَّ احُدْ هذا لَعَلى بابٌ مِنْ ابْوابِ الجنّه».(3)

«احد كوهى است كه ما را دوست دارد و ما نيز آن را دوست داريم و اين كوه بر درى از درهاى بهشت قرار دارد».

در جاى ديگرى رسول خدا- ص- فرموده اند:


1- فيروزآبادى، همان كتاب ص 10 و 11.
2- ابن شبه نميرى، ابوزيد عمر. تاريخ المدينة المنوره. حققه فهيم محمد شلتوت. بيروت: دارالتراث، چاپ اول، 1410 ق- ج 1، ص 79؛ سمهودى، ابوالحسن على بن احمد. وفاء الوفاء، بأخبار دارالمصطفى، حقّقه و فصله محمد محيى الدين عبدالحميد، قاهره، مطبعة السعاده، چاپ اول 1374 ق- ج 2، ص 109.
3- سمهودى، همان كتاب، ج 2، ص 107 بخارى، محمد بن اسماعيل، صحيح البخارى، مصر: احياء كتب السنّة، چاپ دوّم 1410 ق. كتاب المغازى، باب 114، ج 6، ص 206.

ص: 143

ارْبَعةُ احْبَلُ مِنْ جِبالِ الجنة «احُد» جَبَلٌ يُحِبُّنا وَ نُحِبُّهُ، جَبَلٌ مِنْ جَبَلِ الجَنَة و «وَرْقان» جَبَلٌ مِنْ جِبال الْجَنَة وَ «لُبْنانْ» جَبَلٌ مِنْ جِبال الجَّنَه و «طور» جَبَلٌ مِنْ جِبال الجَّنه».(1)

«چهار كوه از كوههاى بهشتند؛ احد كوهى است كه ما او را دوست داريم و او نيز ما را دوست مى دارد و كوهى است از كوههاى بهشت، و ورقان، لبنان و طور نيز كوهى از كوههاى بهشت هستند».

از ابن حميد نقل شده است كه همراه رسول خدا- ص- به سوى تبوك رهسپار شديم تا به وادالقرى رسيديم، رسول خدا- ص- فرمودند:

«من به سرعت مى روم، هركس از شما مى خواهد همراه من بيايد و هر كس مى خواهد اندكى درنگ كند». پس همراه رسول خدا- ص- خارج شديم تا به مدينه اشراف يافتيم، پيامبر- ص- فرمودند: «اين (شهر) «طابه» است و اين احد كوهى است كه او را دوست داريم و او نيز ما را دوست دارد و آن از كوههاى بهشت است.»(2)

از انس بن مالك روايت شده است رسول خدا- ص- فرمودند: «احد كوهى است كه ما را دوست دارد و ما نيز آن را دوست داريم، پس اگر كنار آن آمديد از (ميوه) درختانش بخوريد، حتى اگر از تلخ ترين آن باشد.»(3)

ابوحمه از انس بن مالك نقل كرده است كه رسول خدا- ص- هنگامى كه احد بروى آشكار شد، فرمودند: «اين كوه ما را دوست دارد و ما نيز آن را دوست داريم. بارخدايا! ابراهيم- عليه السلام- مكه را حرم قرار داد و من بين دو حرّه را حرم قرار مى دهم.»(4)

عبدالرحمن الأسلمى از رسول خدا- ص- روايت كرده است كه:

«كوه احد درى از درهاى بهشت و كوه عير درى از درهاى جهنم است».(5)

در روايتى ديگر آمده است: «احد، ورقان، قدس و رَضْوَى از كوههاى بهشت مى باشند».(6)


1- ميثمى، مجمع الفوائد، ج 4، ص 14. ابن شبه، همان كتاب، ج 1، ص 81؛ سمهودى، همان كتاب، ج 2، ص 108.
2- مسلم، همان كتاب، ج 9، ص 163؛ ابن حجر عسقلانى، فتح البارى شرح صحيح البخارى، التزام. عبدالرحمن محمد، بيروت: دار احياء، چاپ دوم 1408 ق، ج 7، ص 377؛ ميثمى، همان كتاب، ج 4، ص 13.
3- جندى المكى اليمنى، ابن سعيد مفضل بن محمد. فضائل المدينه. تصحيح محمد مطيع الحافظ، غزوه بدير، دمشق: دارالفكر، چاپ اول 1405 ق. حديث يازدهم؛ ميثمى، همان كتاب، ج 4، ص 13.
4- بخارى، همان كتاب، باب 144، ج 6، ص 204؛ جندى المكى، همان كتاب، حديث هشتم و نهم.
5- ابن شبه، همان كتاب، ج 1، ص 83؛ ميثمى، مجمع الزوائد، ج 4، ص 13.
6- سمهودى، همان كتاب، ج 2، ص 108.

ص: 144

احد يادآور تلخ ترين حادثه در اسلام

منطقه احد شاهد يكى از مهمترين حوادث و رخدادهاى صدر اسلام و در عين حال تأسف بارترين آنها بوده است. معروفيت احد در تاريخ اسلام، به خاطر نبردى است كه در سال سوّم هجرى، در كنار آن، ميان سپاه اسلام و كفر به وقوع پيوست. در اين سال مشركين براى جبران شكست مصيبت بار خود در غزوه بدر كه بسيارى از بزرگان خود را در آن از دست داده بودند، در تدارك جنگى بزرگ با سپاه اسلام برآمدند. سران آنها از جمله «عبدالله بن ابى ربيعه»، را عكرمة بن ابى جهل، «صفوان بن اميّه» و «ابوسفيان» به سازماندهى سپاهى سه هزار نفره از قريش و طوايفى از قبايل كنانه و تهامه پرداختند.(1)

پيامبر- ص- به وسيله عباس بن عبدالمطلب كه در مكه و ميان مشركين ساكن بود از توطئه قريش آگاه شد و نيروهاى اطلاعاتى خود را براى بررسى و تحقيق بيشتر و تخمين امكانات و نيروهاى دشمن اعزام داشتند.(2) آن حضرت براساس اهميت و احترامى كه به «شورى» داشتند با ياران خود به مشورت نشستند ابتدا نظر خويش مبنى بر ماندن در مدينه و دفاع از شهر را به اعضاى شورا اعلام نمودند.(3)

جوانانى كه ز سعادت جهاد در نبرد بدر بازمانده بودند، با دفاع از مدينه مخالفت كرده و گفتند: «اگر در شهر به دفاع بپردازيم دشمن بر ما جرى شده و خواهند گفت از ترس در شهر مانده ايم» لذا با اشتياق تمام به خروج از شهر رأى دادند. در اين ميان «عبدالله بن ابى سلول» از سركردگان منافقين نيز نظر خوشى براى بيرون رفتن از شهر نداشت ليكن شورا با اكثريت آراء به خروج از شهر رأى داد.(4)

پيامبر- ص- نيز كه همواره به مسأله شورا اهميت مى دادند، به رغم


1- ابن هشام، ابومحمد عبدالملك بن ايوب، سيرةالنبى، تحقيق محى الدين عبدالحميد. قاهره 1356 ق و مصطفى البابى الحلبى 1355 ق، ج 3، ص 60؛ طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الرسل و الملوك/ تاريخ طبرى بيروت دارالكتب العمليه، چاپ دوم 1408 ق، ج 2، ص 58.
2- ابن سيد الناس، ابى الفتح محمد بن محمد. عيون الاثر فى فنون المغازى و الشمائل و اليسر بتحقيق محمد العيد الحظراوى و محى الدين ميتو، مدينه، مكتبة دارالتراث- دار ابن كثير 1413، ج 2، ص 70.
3- ابن هشام، سيرةالنبى، ج 3، ص 63.
4- واقدى، محمد بن عمر المغازى، تحقيق مارسدن جونس، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، چاپ سوم، 1409 ق، ج 1، ص 214.

ص: 145

تمايل به ماندند در شهر، رأى اكثريت را پذيرفتند و در روز جمعه ششم شوال، پس از اقامه نماز جمعه و عصر، براى حركت مسلّح شده و لباس جنگ پوشيدند. در اين هنگام جوانان پرشور كه نظر خويش را تحميل كرده بودند، از اقدام خويش پشيمان شده و به پيامبر- ص- گفتند: «ما حق آن را نداشتيم تا شما را على رغم ميل خود، به كارى مجبور سازيم، اگر مى خواهيد در شهر مى مانيم و مى جنگيم». رسول خدا- ص- فرمود: «بر پيامبرى سزاوار نيست كه وقتى لباس جنگ پوشيد آن را بدون اينكه جنگ كند از تن درآورد. اكنون گوش به فرمانم بوده، به نام خدا حركت كنيد كه اگر بردبار باشيد، خداوند شما را به پيروزى مى رساند».(1)

در اين هنگام رسول خدا- ص- همراه هزار تن از نيروهاى سپاه به سوى احد رهسپار شدند. آن حضرت سه پرچم براى سپاه بستند:

1- پرچمى براى نيروهاى اوس به دست اسَيْدِ بن حُضَيْر.

2- پرچمى براى خزرج بدست حَبابِ بنِ مُنْذِرْ.

3- پرچمى براى مهاجرين به دست على- ع- يا مصعب بن عمير.

در ميان راه؛ در محلى به نام «شوط»، عبدالله بن ابى سلول، سركرده منافقين با سيصد تن از اوسيان، به بهانه عدم پذيرش نظرشان از سوى پيامبر- ص- مبنى بر ماندن در شهر، برگشتند؛(2) بنابراين سپاه با هفتصد تن باقيمانده، مسير خود را ادامه دادند. عصر روز جمعه پيامبر- ص- در «شيخان» اردو زده و به استعراض و سان ديدن از سپاه پرداختند. در اين ميان كسانى را كه كمتر از 15 سال سن داشته و يا توان جنگى نداشتند، بازگرداندند.(3)

پيامبر- ص- آنگاه نماز مغرب را در اين مكان اقامه فرمود و چون براى اقامه نماز، «زره» يا «درع» خود را درآورده و كنارى نهادند، بعدها در اين مكان مسجدى ساخته شد كه به «مسجد الدرع» معروف گشت. رسول


1- ابن عبدالبر، ابوعمر يوسف الدرر فى اختصار المغازى و السير، تحقيق شوقى ضيف، قاهره 1392، ص 157؛ واقدى، همان كتاب، ج 1، ص 214.
2- ابن هشام، همان كتاب، ج 3، ص 64.
3- طبرى، همان كتاب، ج 2، ص 61.

ص: 146

خدا- ص- سحرگاه به حركت ادامه داد. و نماز صبح را در كنار «عينين» در احد به جاى آوردند. فرماندهى كل، كوه احد را به منزله استحكامى طبيعى پشت سر سپاه اسلام و منتهى اليه دامنه آن- در سمت شمال را- اردوگاه سپاه خود قرار دادند.(1)

بدين ترتيب جبل العينين يا جبل الرّماة در سمت چپ سپاه اسلام واقع مى شد. اين كوه بسيار كوچك بود ولى موقعيت خاص استراتژيكى همانند يك تنگه داشت؛ چرا كه نيروهاى سپاه اسلام از سمت غرب آن تا دامنه غربى كوه احد مستقر بودند و سمت شرق تپه مزبور نيز نخلستانهاى بزرگ و انبوهى بود كه دشمن امكان عبور از آن را نداشت. تنها راه قابل نفوذ به پشت سپاه اسلام از مرز شروع اين نخلستانها تا سمت شرقى اين تپه بود؛ لذا پيامبر- ص- براى تأمين امنيت اين گذرگاه 50 تن از تيراندازان سپاه خود را به فرماندهى «عبدالله بن جبير» بر منتهى اليه شرقى آن گماشته و فرمان دادند كه در هيچ شرايطى- اعم از پيروزى و يا شكست- تنگه را رها نسازند.(2) اين كوه به علت استقرار تيراندازان به «جبل الرماة» نيز معروف شد. نيروهاى سه هزار نفره مشركين به فرماندهى ابوسفيان و همراهى دويست سوار، به سوى منطقه نبرد حركت كردند. فرماندهى جناح راست را خالد بن وليد و جناح چپ را «عكرمة بن ابى جهل» بر عهده داشتند. «طلحة بن ابى طلحه» نيز پرچمدار اصلى سپاه دشمن بود.(3) نيروهاى قريش به علت وجود استحكامات و موانع طبيعى در جنوب مدينه به ناچار شهر را دور زده و در شمال مدينه در سمت مغرب جبل الرّماة تا نزديكى دامنه شرقى احد؛ يعنى در مقابل سپاه اسلام مستقر شدند.

صبح روز هفتم شوال، جنگ بين دو طرف آغاز شد ابتدا پيشقراولان و شجاعانِ دو سپاه با يكديگر درگير شدند؛ در اين ميان چند تن از بزرگان قريش به دست على- ع- و حمزه- س- به هلاكت رسيدند. دوازده تن از


1- ابن كثير، همان كتاب، ج 3، ص 29؛ حسن ابراهيم حسن، تاريخ السياسى الاسلام، بيروت، دارصادر، دار بيروت [بى تا]، ج 1، ص 112.
2- ابن حجر عسقلانى، همان كتاب، ج 7، ص 405؛ ابن هشام، همان كتاب، ج 3، ص 65؛ ابن كثير، همان كتاب، ج 3، ص 29.
3- واقدى، همان كتاب، ج 1، ص 220.

ص: 147

پرچمداران آنها نيز يكى پس از ديگرى به خاك افتادند. كشته شدن بزرگان سپاه دشمن، روحيه آنها را تضعيف ساخت و لذا بيشتر مشركين پا به فرار گذاشتند.(1) تيراندازانى كه بر كوه مستقر بودند با مشاهده پيروزى نيروهاى اسلام، به رغم تأكيد رسول خدا- ص- و اصرار فرمانده خود «عبدالله بن جبير» به قصد جمع آورى غنائم، تنگه را رها ساخته و داخل منطقه نبرد شدند.

خالد بن وليد فرمانده جناح راست دشمن كه از ابتدا به دنبال روزنه اى جهت هجوم به پشت سپاه اسلام مى گشت و موقعيت استراتژيكى تنگه را به خوبى درك كرده بود بلافاصله با سواران خود به سوى آن حركت كرده و با به شهادت رسانيدن عبدالله بن جبير و ده تن از تيراندازان باقى مانده در تنگه، از پشت به سپاه اسلام تاخت.(2) در اين هنگام پرچم مشركين دوباره به اهتزاز درآمده و نتيجه جنگ كاملًا دگوگون شد. مشركين مجدداً نيرو يافتند و بسيارى از بزرگان اسلام از جمله «حمزة بن عبدالمطلب»، «عبدالله بن جحش»، «مصعب بن عمير» و در مجموع بيش از هفتاد تن از مسلمين به شهادت رسيدند. رسول خدا- ص- محاصره و مورد اصابت سنگ قرار گرفت؛ بطورى كه لبهاى او شكافته و خون بر صورتش جارى گشت و حتى چند دندان فك پايين حضرت نيز شكسته شد.(3) (بعدها به ياد آن واقعه دردناك مسجدى به نام قبةالثنايا بر مكان مذكور ساخته شد).

كسى كه مصعب بن عمير را كشته بود ناگهان فرياد برآورد كه محمد- ص- را كشتم. با اين سخن سپاه اسلام رو به هزيمت رفته و همگى به سوى احد عقب نشينى كردند.(4) كفار نيز با شنيدن خبر قتل رسول خدا- ص- دست از جنگ كشيده و براى هميشه كار مسلمانان را تمام شده تلقى كردند. اين خبر از طرفى نيز باعث حفظ جان رسول خدا- ص- شد.


1- ابن سيد الناس، همان كتاب، ج 2، ص 19.
2- واقدى، همان كتاب، ج 1، ص 232؛ حسن ابراهيم حسن، همان كتاب، ج 1، ص 112.
3- ابن عبدالبر، همان كتاب، ص 161؛ مسلم، همان كتاب، كتاب الجهاد و السير، ج 3، ص 1416. حديث 101؛ آن حضرت هفتاد زخم بر بدن شريفش نشست.
4- واقدى، همان كتاب، ج 1، ص 232 و 233 هنگامى كه اين خبر ميان سپاه اسلام پخش شد صحابه از جمله عمر بن خطاب و ديگران به جز على- ع- همگى گريختند. انس بن نضر عموى انس بن مالك فرياد مى زد به كجا مى گريزيد؟! زندگى پس از مرگ رسول خدا- ص- چه ارزشى دارد، پس بميريد همانطور كه رسول خدا- ص- از ميان ما رفت لذا انس جنگيد تا به شهادت رسيد. حسن ابراهيم حسن، همان كتاب، ج 1، ص 113.

ص: 148

پيامبر- ص- كه دهها زخم برداشته بودند، به وسيله على- ع- در دامنه جنوبى احد در داخل شكافى به استراحت نشستند. «ابوعبيدة بن جراح» با دندان خويش دو حلقه كلاهخودِ آن حضرت كه بر گونه هايشان فرو رفته بود را خارج ساخت كه در نتيجه دو دندان پيشين او شكست، مالك بن سنان پدر ابى سعيد خدرى خون روى رسول خدا- ص- را مكيد. على- ع- با پوستى، از «مهاريس» كوه احد آبى آورده و فاطمه- س- زخم پدر را مى شست و با حصير سوزانده و پانسمان مى كرد.(1) پيامبر- ص- با اين حالت مى فرمودند: «غضب و خشم خداوند بر مردمى كه چهره پيامبرشان را به خون آغشتند». آنگاه به علت كثرت جراحات و ضعف بدن، در نزديكى همان غار، در كنار كوه نماز ظهر را نشسته اقامه فرمودند و مسلمانان نيز با ايشان در اين مكان نماز گزاردند.(2) (در اين مكان بود كه- به نقل مفسّرين- آيات فسح نازل شد و بعدها مسجدى ساختند كه به فسح يا احد معروف گشت).

مشركين پس از پيروزى به فجيع ترين اعمال؛ يعنى مثله كردن شهدا دست زدند. هند همسر ابوسفيان كبد حمزه- س- را از بدن مبارك او بيرون آورد. گوش و بينى بعضى از شهدا رابريدند. تعداد شهداى مسلمين را بين 70 تا 81 تن ذكر كرده اند.(3) پيامبر- ص- بر جنازه حضرت حمزه- س- حاضر شده و چون او را بدين حال رقّت بار ديدند، به شدت گريستند و فرمودند: «هرگز به مصيبتى سخت تر از اين نرسيدم و هرگز به مصيبت كسى مانند تو گرفتار نخواهم شد».(4) سپس بر جنازه حمزه- س- و شهداى ديگر نمازگزارده و در هر نماز حمزه- س- را شريك مى نمودند؛ بطورى كه مجموع نمازهاى اقامه شده بر عموى بزرگوارشان، به هفتاد و دو نماز يا بيشتر رسيد.(5) پيامبر- ص- زنان را دستور مى فرمود تا كنار قبر حمزه- س- گريه كنند و خود نيز از غم فراق عموى بزرگوار خويش بسيار مى گريست. فاطمه-


1- ابن سيد الناس، همان كتاب، ج 2، ص 21؛ مسلم، همان كتاب، كتاب الجهاد و السير، ج 3، ص 1416؛ حديث 101؛ بخارى، همان كتاب، ج 6، ص 203؛ باب 141؛ ابن كثير، همان كتاب، ج 3، ص 58.
2- ابن كثير، همان كتاب، ج 3، ص 70؛ ابن عبدالبر، همان كتاب، ص 164؛ ابن هشام، همان كتاب، ج 3، ص 87.
3- ابن سعد، ابوعبدالله محمد، طبقات الكبرى، بيروت دارصادر، داربيروت 1376 ق، ج 2، ص 42؛ ابن هشام، همان كتاب، ج 3، ص 80.
4- ابن هشام، همان كتاب، ج 3، ص 98؛ عساف احمد محمد، خلاصة الاثر فى سيرة سيد البشر، بيروت: داراحياء العلوم، چاپ اول 1408 ق، ص 174.
5- ابن هشام، همانجا.

ص: 149

س- نيز پس از مرگ پدر، بارها به زيارت حضرت حمزه- س- آمده و مى گريستند.

آثار و اماكن تاريخى كوه احد و اطراف آن

1- محل استراحت رسول خدا- ص- پس از نبرد احد

در دامنه جنوبى كوه احد و حدود يك كيلومترى شمال شرقى مقابر شهداى احد و يكصد مترى شمال «مسجد الفسح» شكافى قرار دارد كه گويند: رسول خدا- ص- هنگامى كه مجروح شده بودند، به وسيله حضرت على- ع- در اين شكاف مخفى شدند. اين شكاف كه بصورت غارى بسيار كوچك است، حدود 3 متر ارتفاع، يك متر عرض و به اندازه قامت يك انسان خوابيده طول دارد كه يك نفر مى تواند تمام بدن خود را به راحتى در آن جاى دهد و حتى پنج نفر نيز به راحتى مى توانند در آن بنشينند.

اين شكاف تقريباً در ارتفاع پنجاه مترى از سطح زمين در دامنه كوه احد قرار دارد. در سمت شرقى اين غار محله كوچكى است كه مردمى در نهايت فقر در آن بسر مى برند.

2- قبه هارون

در بالاى كوه احد مكان مقدسى قرار داشته كه از دير باز مورد بازيد سيّاحان و زائران بوده است اين مكان كه به «قبه هارون» معروف است، گفته مى شود قبر هارون نبى برادر موسى مى باشد.

به روايت ابن شبه پيامبر- ص- فرمودند: «موسى و هارون براى حج يا عمره حركت كردند، هنگامى كه به مدينه وارد شدند از يهود ترسيده، در كوه احد فرود آمدند؛ در حالى كه هارون مريض بود، موسى براى برادرش در احُد قبرى حفر كرده و به او گفت: داخل قبر شو كه تو مرده اى، پس هارون

ص: 150

داخل شد. در اين حال بود كه، خداوند جان او را گرفت و موسى نيز بر او خاك ريخت.(1) قبه هارون بر بالاى كوه احد بصورت سنگهاى انباشته شده اى در ابعاد 5/ 1* 1 متر و به ارتفاع 5/ 1 متر مى باشد. دست يابى به آن بسيار سخت است؛ چرا كه در بالاترين نقطه كوه قرار دارد. البته بعضى از مردم سنگهايى به عنوان علامت در سمت راست و چپ مسير قرار داده اند كه صعود را آسانتر مى سازد. در نزديكى اين قبه در جنوب غربى و شمال آن دو كتيبه به خط كوفى وجود دارد كه از بين رفته و جز نام خدا و محمد رسول الله- ص- چيزى از آن خوانا نيست. در پايين اين كتيبه ها بعدها دو تاريخ؛ يكى سال 993 ه. و به نام «محمد على جرسخانى» و ديگرى سال 1343 ه. ق.

حك شده است.(2) بعضى نيز در وجود قبر هارون برادر موسى در اين مكان شك كرده و گفته اند كه شخصى به نام هارون در اين مكان بوده و مردم پنداشته اند برادر موسى بوده است.(3) 3- مهاريس

در بالاى كوه احد شكاف ها و صخره هايى است كه در داخل آن آب باران جمع شده و مورد استفاده قرار مى گيرد. اين مهاريس و صخور بسيار فراوان هستند و آب باران جمع شده در داخل آن بسيار گوارا و شيرين مى باشد. همانگونه كه قبلًا ذكر گرديد هنگامى كه رسول خدا- ص- در جنگ احد مجروح شده و در شكاف مذكور در كوه احد و يا در مكان مسجد الفسح به استراحت پرداختند؛ على- ع- از اين مهاريس به وسيله پوستى، آب آورده و پيامبر- ص- چون بوى بدى داشت نتوانستند بياشامند لذا زخم خود را شستند.

در روايت ديگرى آمده است كه على- ع- از اين آب بر دستان فاطمه- س- مى ريخت و فاطمه- س- زخم پدر مى شست ولى خون بند


1- ابن شبه، همان كتاب، ج 1، ص 85.
2- الصاعدى، سعود بن عبدالمحيى، و مطر المحمدى، الأحُد، الآثار- المعركه- التحقيقات مدينه: دارالمجتمع 1413 ق، ص 24 و 25.
3- ابن حجر عسقلانى، همان كتاب، ج 7، ص 346.

ص: 151

نمى آمد، لذا قطعه حصيرى سوزانيده و بر زخم گذاشت.(1) 4- مدفن و مزار شهداى احد

پيامبر- ص- فرمودند: «شهدا را با همان بدن و لباس خونين در منطقه درگيرى مدفون سازيد». و سپس عموى بزرگوار خود را به همراه برادرزاده او عبدالله بن جحش يا مصعب بن عمير به خاك سپردند و هر يك از شهدا را همراه ديگرى به تناسبهاى مختلف؛ از جمله ميزان حفظ قرآن، پيمان اخوت و ... در يك قبر با فاصله اندكى از قبر حمزه مدفون ساختند.(2)

ابن شبه گويد: «در سال 43 هجرى بر قبور عمرو بن جموح و عبدالله بن عمرو بن حزام كه هر دو در يك قبر دفن شده بودند، سيلى وارد شد؛ لذا آنان را به مكان كنونى منتقل ساختند».

وى همچنين گفته است: «جنازه اين دو شهيد تازه بود، گويى ديروز مرده بودند، يكى از آن دو كه مجروح بود، دستش را بر روى زخم خود قرار داده و به اين حالت مدفون گشته بود وقتى دست او را از زخم برداشتند خون فوران زد، لذا فوراً او را به همان حال برگردادند».(3)

اين سيل به قبر حضرت حمزه- س- نيز آسيب وارد ساخت و نزديك بود بدن مبارك ايشان نمايان شود؛ لذا جنازه حضرت حمزه و عبدالله بن جحش را خارج ساخته و كمى آن طرف تر، جايى كه اكنون محل قبر آنهاست مدفون ساختند. در دوران سعودى قبه و مسجد ساخته شده در دوره عثمانى بر فراز قبر حضرت حمزه- س- تخريب و يك چهار ديوارى بر گِرد آن كشيده شد. مكان كنونى قبر حضرت حمزه- س- و عبداللّه بن جحش حدود پنجاه متر جلوتر از ساير شهدا قرار دارد. هم اينك زائران آن سلحشوران اسلام، از زيارت نزديك آنها محرومند و به ناچار پشت درهاى بسته خاطره آن فداكاران را پاس مى دارند. نرده هاى آهنينى كه در ديواره


1- بخارى، همان كتاب، حديث 4075.
2- طبرى، تهذيب الاثار، السفر الثانى، مسند عمر بن خطاب، تحقيق محمود شاكر، قاهره، المؤسسة السعوديه [بى تا]، همان كتاب، باب 144، ج 6، ص 205؛ ابن عبدالبر، همان كتاب، ص 167.
3- ابن شبه، همان كتاب، ج 1، ص 130.

ص: 152

جنوبى كار گذاشته شده، قبلًا گرداگرد قبور ائمه بقيع بوده است كه به اين مكان منتقل ساخته اند. محل دفن شهداى احد، حدود صد مترى شمال جبل الرماة و يك كيلومترى كه احد مى باشد.

5- مسجد حمزه سيدالشهداء- س-

هنگامى كه حضرت حمزه به شهادت رسيد، به دستور رسول خدا- ص- همراه عبدالله بن جحش در مكانى نزديك قبور كنونى آنان مدفون شدند. در دوران مروان خليفه اموى، اين دو قبر بر اثر سيلى دچار آسيب شده و نزديك بود بدنهاى مبارك آنها كشف شود، لذا به دستور وى جنازه حمزه- س- و عبداللّه را به مكان ديگرى كه محل امروزين مقبره آنها است منتقل ساخته و سپس مسجدى بر فراز آن ساخته شد كه به مسجد حمزه سيدالشهدا معروف گشت. اين مسجد به مرور زمان رو به تخريب رفت.

در سال 570 هجرى مادر الناصرلدين اللّه، خليفه عباسى، بناى محكمى به جاى آن ساخت و بر آن، گنبد و درى از آهن قرار داد. سلطان اشرف قايتباى به سال 893 آن را ترميم نمود و چاهى در كنار آن حفر كرد.

در داخل مسجد، قبر حضرت حمزه- س- در ميان تابوت و ضريحى بود كه با پوششى از مرقد رسول خدا- ص- آن را پوشانيده بودند.

در دوران عثمانى بناى اين مسجد بطور زيبايى ترميم و تجديد گرديد.(1) در دوران خلافت سعودى بنابر آنچه كه يكى از مؤلفين وابسته به حكومت سعودى، بطور علنى ذكر مى كند اين كه چون زوّار اين مسجد را مسح و لمس نموده و هدايا و نذورات مى دادند، لذا مسؤولين نيز آن را تخريب ساخته و ديوار آن را با زمين مساوى كردند. چون قبور شهدا مكشوف شد و نياز به حفط آن بود حكومت سعودى به سال 1382 ه. ديوارى بر گرد قبور شهداى احد كشيده و آن را محصور ساخت.(2)


1- رفعت پاشا، ابراهيم، مرآةالحرمين، اوالرحلات الحجازيه و الحج و مشاعرة الدينيه، مصر: دارالكتب المصريه 1344 ق، ج 1، ص 392 و 393.
2- ياسين احمد الخيارى، همان كتاب، ص 137.

ص: 153

در اين حال توسط حكومت سعودى مسجد زيبا و مستحكمى در سمت شرقى مزار شهداى احد و حدود 50 مترى آن به نام «مسجد حمزه» ساخته شد كه داراى يك مناره مى باشد. در عرف عام، اين مسجد به مسجد احد يا مسجد على- ع- نيز معروف است و شايد حضرت على- ع- در اين نقطه عليه مشركين در نبرد احد مى جنگيده اند.

6- مسجد جبل احُد: مسجد الفَسْح

فسح به معناى گشايش در زمين است (1) پيامبر- ص- پس از نبرد احد، در دامنه كوه و در يكصد مترى همان شكافى كه هنگام جراحت به وسيله على- ع- مخفى شده بودند، جهت اقامه نماز ظهر و عصر از صخره كوچكى بالا رفتند و به علت وضعيت نامساعد جسمى خود، نشسته به اقامه نماز پرداختند. در اين حال تعدادى از صحابه نيز براى جماعت بر صخره رفتند ليكن فضاى كافى براى همه نبود لذا خداوند بارى تعالى آيات مباركه فسح را در اين مكان نازل فرمودند:

«يا ايُّها الَّذينَ آمَنُوا اذا قيلَ لكم تفسحُوا فِى المَجالِس فَافسحُوا يفسِح اللّه لكم وَاذا قيل انْشُزوا فَانْشُزوا يَرفَع اللّه الّذين آمَنُوا فيكُمْ وَالذين اوتُوا لعِلَم دَرَجات وَاللّه بِما تعلَمُونَ خبير».(2)

«اى اهل ايمان، هرگاه به شما گفتند كه در مجالس خود جاى را بر ديگرى باز كنيد، امر خدا را بشنويد و چنين كنيد كه خداوند بر توسعه (مكان و منزلت) شما بيافزايد و هرگاه گفتند كه از جاى خود برخيزيد نيز حكم خدا را اطاعت كنيد كه خداوند مقام اهل ايمان و دانشمندان عالم را رفيع مى گرداند و خدا هر چه كنيد آگاه است.»

و لذا به علت نزول آيات مذكور، بعدها مسجد كوچكى به مساحت دوازده متر ساخته شد كه به «مسجد الفسح» يا «مسجد احد» معروف گرديد.


1- ابن منظور، امام علامه لسان العرب، تحقيق على سيرى، بيروت: دار احياء التراث العربى، چاپ اول 1408 ق. ماده فسح، ج 10، ص 260.
2- مجادله: 11.

ص: 154

شايان گفتن است عده اى محل نزول آيات فسح را ايوان صفه دانسته اند.

اين مسجد در شعب جرار(1) ودر سمت راست كسى كه به سوى غار و محل اختفاى پيامبر مى رود قرار داشته و حدود 5/ 1 كيلومتر با مزار شهداى احد (در شمال شرقى) فاصله دارد. در سمت چپ آن بعدها خانه هايى ساخته شد كه امروزه اين خانه ها همچنان موجود و مردمى بسيار فقير در آنجا زندگى مى كنند. در دوران عثمانى در اين مسجد تعميراتى بعمل آمد ولى به مرور زمان رو به ويرانى نهاد. اكنون چيزى جز ديواره هاى خراب آن باقى نمانده و اطراف آن نيز حصار آهنى كشيده شده است. مخروبه مذكور كمتر مورد توجه كسى قرار مى گيرد.

7- جبل العينين يا جبل الرماة

در جنوب كوه احد و تقريباً 5/ 1 كيلومترى آن كوه كوچكى به نام «جبل العينين» يا «جبل الرماة» قرار دارد. اين كوه كه به مثابه تپه اى كوچك است، همانگونه كه قبلًا گفته شد، نقش بسيار مهم و مؤثرى به عنوان يك گذرگاه استراتژيكى در نبرد مهم «احد» ايفا كرده بود و پيامبر- ص- نيز چون بخوبى نسبت به موقعيت بسيار حساس آن واقف بودند، تعداد پنجاه تن از تيراندازان خود را بر آن گماشتند. (كه بعدها در مكان استقرار اين تيراندازان مسجدى ساخته شد كه نام مسجد جبل الرماة برخود گرفت.)

حمزه سيد الشهد در چند مترى اين تپه مورد اصابت نيزه قرار گرفت و به شهادت رسيد. مدفن ايشان و ساير شهداى نبرد احد، در حدود يكصد مترى شمال اين تپه قرار دارد. چنانكه گفته شد وجه تسميه آن به «جبل الرّماة» به خاطر تيراندازانى بوده كه پيامبر- ص- بر اين كوه مستقر ساخته بودند و از آن جهت «جبل العينين» ناميده اند كه اين كوه كوچك در نبرد احد همچون چشمانى محافظ سپاه اسلام بوده و نگهبانان و ديده بانان


1- ابن شبه، همان كتاب، ج 1، ص 57.

ص: 155

سپاه اسلام بر آن مستقر بوده اند ولى وجه تسميه آن به عينين بيشتر به خاطر دو چاهى بوده كه در كنار آن قرار داشته است. اكنون در عرف مردم بومى به «جبل الرّماة» مشهور است. بنا به گفته اندلسى روز نبرد احد، شيطان بر اين كوه ايستاده و فرياد برمى آورد كه آگاه باشيد كه محمد- ص- كشته شده است.(1)

در قرون متمادى خانه هايى بر روى اين تپه ساخته شده و بعضاً به مرور زمان تخريب گشته و از بين رفته است كه هنوز آثار و بقاياى بعضى از پايه هاى خشتى آن ديده مى شود. بر اساس تصاوير موجود، طول و ارتفاع اين تپه از اندازه كنونى آن بسيار بزرگتر و بيشتر بوده است كه ساخت و سازها و رفت و آمدهاى مكرر در قرون مختلف نيز باعث فرسايش اين تپه شده است. و در سالهاى اخير بقاياى خانه ها تخريب و براى توسعه ميدان اطراف تپه و ايجاد پاركينگ ها و ... مقدارى از تپه را نيز صاف كرده اند. اكنون به نظر مى رسد ارتفاع آن از پنجاه متر و طول آن از دويست متر متجاوز نباشد.

8- مسجد جبل عينين يا مسجد جبل الرّماة

بر سمت شرقى جبل الرّماة يا جبل عينين كه مكان و سنگر تيراندازان سپاه اسلام در جنگ احد بود، مسجدى ساخته شد كه اكنون جز ديواره هاى كوتاه و خشتى آن چيزى نمانده است. اينجا سنگر و يا عبادتگاه پنجاه تيرانداز به فرماندهى عبدالله بن جبير بوده است كه به دستور رسول خدا- ص- بر اين مكان گماشته شدند تا به محافظت از عقبه سپاه اسلام پرداخته و دشمن را از نفوذ به پشت سپاه مسلمانان بازدارند. اين مسجد كه بعدها در مكان مذكور ساخته شد به نام مسجد جبل الرّماة معروف گرديد. در دوران عثمانى ترميم ولى به مرور زمان و در اثر بى توجهى تقريباً از بين رفت. اكنون در منتهى اليه شرقى اين تپه پايه هاى مخروبه اى از


1- اندلسى بكرى، عبدالله بن عبدالعزيز، معجم ما استعجم، قاهره، دارالنشر، چاپ اول 1364 ق، ج 4، ص 987.

ص: 156

خشت و گل و ديواره اى به بلندى يك متر كه فضايى به اندازه دوازده متر را احاطه كرده، ديده مى شود كه همان پايه ها و ديوارهاى مسجد جبل الرّماة است. نگارنده بعضى از مردم بومى را مشاهده كرد كه به اين مكان توجه داشته و در آن جا نماز مى گذاردند. البته اين مكان كمتر مورد توجه كسى قرار مى گيرد.

9- مسجد ثنايا: قبة الثنايا

به هنگام جنگ احد، پيامبر مجروح شده و چند دندان مبارك از فك پايينش شكسته شد، بعدها در مكان اين واقعه تلخ، در نزديكى كوه احد، مسجد كوچكى ساخته شد كه به قبة الثنايا معروف گرديد. اين مكان در 200 مترى شمال شرقى مقابر شهدا قرار داشته و سابقاً داراى گنبد بوده، ليكن به مرور زمان گنبد آن از بين رفته است.(1) اكنون ديواره هاى مخروبه اين مسجد كه نيمى از آن بيشتر نمانده ديده مى شود كه به سختى قابل تشخيص و همچون سنگهاى انباشته شده اى نمايان است.

10- مسجد الدرع: مسجد الشيخين يا البدائع

ابن شبه روايت كرده است كه پيامبر- ص- هنگام عزيمت به سوى احد در مسجدى در «شيخان» بيتوبته كرد و ضمن اقامه نماز صبح، براى نبرد احد حركت كردند. اين محل به البدائع نيز معروف بوده است و به نقل از ابن عباس، رسول خدا- ص- در اين مكان نماز عصر و عشاى روز قبل از جنگ احد و نماز صبح در روز نبرد را اقامه فرموده اند. اين مسجد بعدها به «مسجد الدرع» معروف شد؛ چون پيامبر- ص- هنگام بيتوته و اقامه نماز، زره خود را كه براى نبر احد پوشيده بودند از تن درآورده و كنارى نهادند.(2)

مسجد نيمه مخروبه «الدرع» اكنون در سمت چپ كسى است كه به


1- احمد ياسين الخيارى، همان كتاب، ص 139.
2- سمهودى، همان كتاب، ج 3، ص 866.

ص: 157

سوى احد و مقابر شهداى اين جنگ مى رود و در مقابل اين مسجد، خانه معروف «شيخ حكيم درويش» در بيست مترى خيابان اصلى قرار دارد.(1) بناى مخروبه وقديمى كنونى آن از دوران عثمانى است و صحن و رواق كوچكى دارد، چاهى نيز در كنار آن بوده كه اكنون تخريب شده است.

11- مسجد المصرع: مسجد الوادى يا مسجد العسكر

اين مسجد در سمت شرقى «جبل الرماة» و تقريباً در دامنه اين تپه قرار داشته است. هنگامى كه حمزه- س- در كنار شرقى اين تپه با نيزه مجروح گرديد، خود را تا اين مكان كشانيده و سپس به شهادت رسيد. اين مسجد در مكان شهادت حضرت حمزه- س- ساخته شده و لذا به «مسجد مصرع» يعنى محل شهادت معروف گشت.

سمهودى سنگ نبشته اى كه بر قبر حمزه- س- قرار داشته را در اين مسجد ديده است.(2) مساحت مسجد المصرع 18 18 متر و بصورت مربع بوده است. در دوران سعودى پس از تخريب گنبد و بارگاه مقبره حضرت حمزه- س- اين مسجد را نيز در تعريض خيابان كنار جبل الرّماة و صاف كردن بخش شرقى آن تخريب كردند.

12- مسجد المستراح

پيامبر اكرم- س- پس از بازگشت از نبرد احد در همان مسيرى كه آمده بودند به علت خستگى شديد و رنج و تبى كه از جنگ و راه طولانى عارض ايشان شده بود در مكانى به استراحت نشستند. بعدها در دوران عثمانى در مكان استراحت و جلوس رسول خدا- س- مسجدى ساختند كه به «مسجد المستراح» معروف شد. مكان آن در سمت راست كسى است كه


1- ياسين الخيارى، همان كتاب، ص 134.
2- سمهودى، همان كتاب، ج 3، ص 841 تا 845.

ص: 158

به سمت مقابر شهداى احد و حمزه- س- مى رود و دقيقاً پس از مدرسه عمرو بن جموح قرار دارد. مسجد المستراح نسبتاً كوچك و با بنايى قديمى است كه نيم متر از سطح زمين بالاتر است و تابلوى «مسجد المستراح» نيز بر آن ديده مى شود. اين مسجد بحمدالله از تخريب مصون مانده است.

پى نوشتها:

با پيامبر در مدينه

محمد نقدى

خُبَيْب (1)

اواخر سال سوم هجرى، پس از جنگ احُد، كه در اثر سهل انگارى و نافرمانى عده اى با شكست مسلمانان پايان يافت؛ كفار قريش به خود


1- «خبيب» از گروه انصار و از افراد قبيله اوس مدينه بود. در جنگ بدر حضور داشته، او در تاريخ اسلام اولين كسى است كه قبل از شهادت، نماز بجاى آورده.

ص: 159

مغرور شده و با توطئه و تحريك در صدد تضعيف مسلمانان و گرفتن انتفام كشته هاى خود در جنگ بدر برآمدند.

آنها سعى داشتند به هر وسيله، و با انتقام جويى، عقده درونى خود را بگشايند.

قبيله «بنى لحيان»(1) از جمله كفارى بودند كه در سرزمين مكه سكونت داشتند. آنان براى خونخواهى كشته هاى خود در جنگ بدر، دست به حيله تازه اى زدند.

براى عملى ساختن نقشه شوم خود، نزد دو قبيله تازه مسلمان «عَضَل» و «قاره»(2) رفته و با قول كمك هاى مالى، آنان را فريفته و از ايشان خواستند كه نمايندگانى به مدينه فرستاده و از پيامبر تقاضاى مبلّغ كنند تا پيامبر در اجابت درخواست آنان، افرادى را براى ارشاد و هدايتشان اعزام دارد و قبيله «بنى لحيان» با آمادگى قبلى، آنان را اسير كرده به مكه برند و در مكه به كفار قريش بفروشند.

با اين كار، خواسته قلبى آنها عملى مى شد؛ چون كفار مكه به خونخواهى كشته هايشان آنان را خواهند كشت و «بنى لحيان» هم با فروش اسرا و اين خوش خدمتى، پول خوبى به چنگ خواهند زد.

آن روزها براى كفار زخم خورده قريش، چيزى خوشتر از اين نبود كه از سپاه اسلام، كسى را دستگير و او را شهيد و مُثله نمايند.

*** هفت نفر(3) از دو قبيله «عَضَل» و «قاره» اين مأموريت شوم را به عهده گرفته، عازم مدينه شدند.

آنها خدمت پيامبر رسيدند، و با اقرار به اسلام اظهار داشتند:

اى رسول خدا، اسلام در بين ما گسترش پيدا كرده و ما اكنون نياز به افرادى داريم كه به ما قرآن و احكام دينى را بياموزند.


1- طايفه اى از هذيل بوده اند كه در محلى بين عسفان و مكه اقامت داشته اند. صحيح مسلم، ج 3، ص 27 و 28.
2- «عضل» و «قاره» نام دو طايفه از تيره «هون بن خزيمة بن مدركه» هستند كه در نزديكى مكه سكونت داشته اند. سيره ابن هشام، ج 3، ص 178.
3- مغازى واقدى، ج 1، ص 354.

ص: 160

پيامبر در پاسخ به اين خواسته آنان، هفت نفر(1) از ياران خود را همراهشان فرستاد.

فصلنامه «ميقات حج» ؛ ج 7 ؛ ص160

ها براى رسيدن به سرزمين اعزامى، روزها در پناه كوهها و سايه بوته ها استراحت مى كردند و شبها راه مى پيمودند.

قبيله «بنى لحيان» از قبل، يكصد نفر مرد مسلح را براى اين كار آماده كرده بود، كه در كمين نشسته بودند و عده اى از آنها، در تجسس براى پيدا كردن مسير راه نيروهاى اعزامى پيامبر بودند.

ياران پيامبر در مسير راه، در محلى به نام «رجيع»(2) كه آبگاه قبيله «بنى هذيل» بود، توقف نمودند، در آنجا غذا خوردند و قدرى استراحت كردند و سپس به راه خود ادامه دادند.

زنى از قبيله «هذيل» براى چراندن گوسفندان خود بيرون آمده بود، به نزديك آبگاه رسيد، هسته هاى خرماى بازمانده از گروه، نظرش را جلب كرد؛ از اندازه و شكل آنها دانست كه شبيه خرماهاى مدينه است.

با عجله به سوى قومش شتافت و فرياد برآورد: بياييد كه ردّپاى ياران پيامبر را يافتم.

مردانِ «بنى هذيل» با شتاب آمدند و با ديدن هسته هاى خرما يقين كردند كه آنها تازه از اين مكان كوچ كرده اند و ممكن است در همين نزديكيها اقامت كرده باشند.

در كوههاى اطراف به جستجو پرداختند و سرانجام آنها را يافته و محاصره كردند. اصحاب پيامبر كه خود را در محاصره مردان مسلح ديدند، به بلندى كوه رفته شمشيرهاى خود را كشيدند و آماده نبرد شدند.

دشمنان پيامبر فرياد زدند: تسليم شويد و امان ما را بپذيريد، ما هرگز قصد كشتن شما را نداريم، فقط مى خواهيم شما را به مكّه بُرده و به قريش تحويل دهيم تا در ازاى آن چيزى عايدمان شود.


1- در انگيزه اعزام اين افراد و در تعدادشان، بين اصحاب حديث و تاريخ اختلاف است؛ گروهى آنها را شش نفر، برخى هفت نفر و جمعى ده نفر دانسته اند. نگاه كنيد به كتاب «الصحيح من سيرة النبى الاعظم»، ج 5، ص 190.
2- نام محلى است كه در آن چاه آبى براى طايفه هذيل قرار داشته، اين محل بين مكه و طائف واقع شده.

ص: 161

چهار نفر از ياران پيامبر حاضر نشدند امان كفار را بپذيرند و درجا، به نبرد برخاسته و با آنها جنگيدند، عده اى را كشتند و خود هم شهيد شدند.

اما سه نفر ديگر به نامهاى «خبيب بن عدى»، «زيد بن دثنه» و «عبدالله بن طارق» اسير شدند.

كفار تير و كمان آنها را گرفته و با ريسمان كمان، دستهايشان را بستند و به سوى مكه رهسپار شدند، در مسير راه به محلى به نام «ظهران»(1)رسيدند.

در اين محل يكى از اسرا به نام «عبدالله بن طارق» خود را از بند رها ساخت و با آنها، به جنگ برخاست.

هر چه خواستند دوباره دستهاى او را ببندند، او امان نداد، شمشير خود را كشيد و بر آنها يورش برد؛ همه از اطرافش گريختند و از دور با سنگ او را هدف قرار دادند، به قدرى بر او سنگ زدند كه از پا درآمد و همانجا جان به جان آفرين تسليم كرد. قبر او در «ظهران» مشهور است.

آنها، بقيه راه را با «خبيب» و «زيد» سپرى كردند تا به مكه رسيدند.

قريش با ديدن اين دو اسير از ياران پيامبر، خوشحال شدند و در خريدن آن دو، بر هم سبقت مى جستند.

سرانجام «خبيب» به هشتاد مثقال طلا و «زيد» به پنجاه عدد شتر فروخته شد. چون اين دو اسير در يكى از ماههاى حرام (2) وارد مكه شده بودند، و در ماههاى حرام قتل و كشتار بين اعراب حرام بود؛ لذا آن دو را زندانى كردند تا پس از ماههاى حرام به قتل رسانند.

«خبيب» را در خانه زنى به نام «ماويه»(3) كه از افراد قبيله «بنى عبد مناف» بود حبس كردند، و «زيد» را پيش گروهى از قبيله «بنى جمح».

«ماويه» بعدها مسلمان شد و در دين خود فردى ثابت قدم گرديد، او براى زنها، ماجراهاى زمان اسارت «خبيب» را نقل مى كرد كه چگونه شبها


1- «ظهران» نام محلى است نزديك شهر مكه و قريه اى آباد در كنار آن قرار دارد به نام «مَر» كه به مر ظهران معروف است. معجم البلدان، ج 4، ص 63.
2- در ماه ذى القعده وارد مكه شدند و تا آخر ماههاى حرام آنها را در زندان نگه داشتند. شرح مواهب الدّنيه، ج 1، ص 68.
3- در بعضى مصادر «ماريه» نقل شده، اما صحيح آن ماويه است. «الصحيح من سيرة النبى الاعظم» ج 5، ص 197- 196.

ص: 162

را تا به صبح به تلاوت قرآن و مناجات با خدا سپرى مى كرد. و زنها با شنيدن حرفهاى «ماويه» بى اختيار اشكهايشان جارى مى گشت. او مى گفت به خدا سوگند احدى را به خوبى خبيب نديده ام.

روزى به او گفتم:

«خبيب»! اگر حاجتى دارى به من بگو.

«خبيب» گفت:

فقط از تو مى خواهم، آب گوارا به من بدهى، هرگز از غذاهايى كه گوشت آن براى بت ها قربانى شده برايم نياورى و زمانى كه خواستند مرا به قتل رسانند خبرم كنى.

«ماويه» گفت: وقتى ماههاى حرام تمام شد، به نزدش آمدم و گفتم:

«خبيب»! فردا قصد دارند ترا بكشند.

به خدا سوگند هنگامى كه اين خبر را شنيد هيچ تغييرى در او حاصل نشد، تنها از من كارد تيزى خواست تا با آن ناخنها و موهاى بلند خود را اصلاح كند و خود را آماده سازد.

من هم كارد تيزى به دست پسر كوچكم دادم كه برايش ببرد.

همين كه پسرم از من دور شد، با خودم گفتم: نكند «خبيب» مى خواهد قبل از مرگ انتقام بگيرد، و پسرم را بكشد؛ حالا چه خاكى بر سرم كنم؟! بى اختيار به طرف او دويدم و فرياد زدم، اما ديدم پسرم در بغل «خبيب» نشسته است.

«خبيب» با لبخندى گفت: نترس ماويه من هرگز قصد سوئى نسبت به او ندارم، خدعه و نيرنگ در مذهب ما راه ندارد.

با شنيدن اين حرف دلم آرام گرفت.

*** آن روز سپرى شد. فردا «خبيب» و دوستش را با زنجير آهنى دست

ص: 163

بسته به بيرون شهر مكه و به سوى «تنعيم»(1) حركت دادند.

چون قبلًا اهالى مكه را خبر كرده بودند، همه مردم از زن و مرد و كوچك و بزرگ راه افتاده بودند و در شهر، احدى باقى نمانده بود.

عده اى از آنان كه نزديكانشان در جنگ بدر و احد كشته شده بود، مى آمدند تا با ديدن قتل «خبيب» تشفى بجويند. و ديگران هم كه كشته اى نداده بودند با دين «خبيب» مخالف بودند.

سرانجام به تنعيم رسيدند، دستور دادند زمين را حفر كنند تا چوبه دار را در آن نصب كنند.

همه چيز آماده شد، وقتى «خبيب» را به پاى چوبه دار آوردند، رو كرد به آنها، و گفت:

آيا به من مهلت مى دهيد دو ركعت نماز بگزارم؟!

گفتند: آرى.

«خبيب» وضو ساخت و در كمال خضوع دو ركعت نماز بجاى آورد و گفت:

به خدا سوگند اگر فكر نمى كرديد كه از ترس مرگ نماز را طول مى دهم، بيشتر با خداى خودم راز و نياز مى كردم.

سپس سر به سوى آسمان بلند كرد و آنها را نفرين نمود.

دست و پاى او را با طناب به چوبه دار بستند و رويش را به سوى مدينه گرداندند. سپس به او گفتند: از دين خود برگرد تا رهايت كنيم.

«خبيب» در پاسخ گفت: به خدا سوگند اگر آنچه در دنياست به من بدهيد از دينم دست برنخواهم داشت!

گفتند: آيا دوست داشتى پيامبر بجاى تو باشد و تو راحت در بين فرزندانت باشى؟

در پاسخ گفت: به خدا سوگند دوست ندارم خارى به پاى پيامبر فرو


1- نام محلى است در نزديكى شهر مكه از طرف مدينه كه حدود 12 كيلومتر با مسجد الحرام فاصله دارد. با توسعه شهر مكه، اكنون اين محل داخل شهر قرار گرفته است. معجم البلدان، ج 2، ص 49.

ص: 164

رود و من راحت در بين خانواده ام باشم.

كفار طاقتشان تمام شده، فرياد مى زدند: به لات و عزّى قسم اگر از دين برنگردى تو را خواهيم كشت.

«خبيب» با خونسردى پاسخ داد:

مرگ من لحظاتى بيش طول نخواهد كشيد.

همينكه خواستند دستور قتل را اجرا كنند، «خبيب» گفت:

چرا صورتم را از قبله برگردانده ايد؟

خدايا! تو شاهد باش كه جز روى دشمن چيزى نمى بينم. و در اينجا كسى نيست كه سلام مرا به پيامبرت برساند، پس تو سلامم را به او برسان.

يكى از اصحاب پيامبر بنام «اسامة بن زيد» از قول پدرش نقل مى كند، در همان هنگام پيابر با اصحاب در مدينه نشسته بود كه ناگهان تكانى خورد شبيه حالتى كه وحى بر او نازل مى شد. و اين كلمات را بر زبان جارى نمود:

درود و بركات حضرت حق بر او باد.

سبب را از او پرسيدم، فرمود:

اين جبرئيل است كه سلام «خبيب» را به من رساند.(1)

كفار وقتى اصرار و پايمردى «خبيب» را ديدند، بچه هاى كسانى را كه پدرانشان در جنگ بدر كشته شده بود صدا زدند و به دست هر كدام تيرى دادند و گفتند: اين قاتل پدر شماست بكشيد او را.

همه شروع كردند به تيرانداختن.

لرزشى بر اندام «خبيب» افتاد كه در اثر آن بدنش به سوى قبله برگشت.

در اين هنگام اين زمزمه را بر لب جارى ساخت:

سپاس خداى را كه صورتم را به سوى قبله اى گردانيد كه هم


1- مغازى واقدى، ج 1، ص 361- 360.

ص: 165

خودش دوست دارد و هم پيامبر و بنده هاى با ايمانش.

كفار كورباطن، صبرشان لبريز شد و ديگر نتوانستند رشادت و مقاومت او را تحمل كنند. هر كدام ضربه اى بر او زدند.

«خبيب» در حالى كه نيزه سينه اش را شكافته و از پشتش به در آمده بود، تا ساعتى مشغول نيايش و راز و نياز با معبود بود.(1)

پى نوشت ها:

در ميقات جحفه(2)

در ميقات جحفه (2)

به اهتمام: عبدالله ناصرى طاهرى


1- مشروح اين واقع تحت عنوان «غزوة الرجيع» يا «بعث الرجيع» در كتب تاريخ و مغازى ذكر شده. اما نقل آن همراه با مطالب متناقض است. استاد جعفر مرتضى در كتاب «الصحيح من سيرة النبى الاعظم»، ج 5، از صفحه 179 تا صفحه 240 بحث مفصلى پيرامون اين واقعه و اختلافات نقل در كتب حديث و سيره دارند و موارد متناقض را يك يك مى شمارند. اما بر اين واقعيت اعتراف دارند كه اصل ماجرا صحت دارد و وقوع پيدا كرده و تعدادى در منطقه رجيع و دو نفر هم در مكه به دست كفار به شهادت رسيده اند. با اين كه اصحاب سيره و تاريخ دو عامل اساسى را براى اين كشتار نقل كرده اند، يكى مسأله درخواست مبلغينى جهت تبليغ و ديگرى اعزام پيامبر افرادى را براى خبرگيرى از اوضاع قريش؛ اما آقاى جعفر مرتضى هيچكدام از دو احتمال را تقويت نمى كند. ما بر اساس مستندات و آنچه مى تواند به واقعيت نزديك باشد، از جمله سخنان خبيب هنگام شهادت كه گفت: «الّلهم بلّغنا رسالة نبيك ...» و ديگر اين كه اين واقعه پس از جنگ احد و اواخر سال سوم هجرى رخ داده كه ايشان هم آن را تأييد مى كنند، علّت و انگيزه اصلى را انتقام گرفتن كفار زخم خورده مى دانيم كه در شكل خدعه و نيرنگ بروز كرده و به شهادت تعدادى از ياران پيامبر كه براى تبليغ و اشاعه اسلام مأمور شده بودند منجر شده. و در بيان اين داستان از نقل مطالبى كه مستند صحيحى ندارد سعى كرده ايم پرهيز شود. براى اين نوشته به مصادير ذيل مراجعه شده: 1- سيره ابن هشام. 2- شرح المواهب اللدنية. 3- صحيح مسلم. 4- صحيح بخارى. 5- فتح البارى. 6- مغازى واقدى. 7- اسد الغابه فى معرفة الصحابه. 8- طبقات ابن سعد. 9- سير اعلام النبلاء. 10- سيره حلبى.
2- اين نوشتار، از مقاله دكتر عبدالهادى الفضلى اقتباس و با ملاحظاتى برگردان شده است. مقاله مذكور با عنوان «من معالم الحج والزيارة الجحفه» و در شماره شانزدهم مجله الموسم در هلند چاپ شده است.

ص: 166

جحفه به دليل سابقه مهمّ تاريخى اش، و به جهت موقعيّتش كه در راه حرمين و مسير هجرت پيامبر اكرم- ص- قرار گرفته و بالاخره بدان جهت كه ميقات حاجيان است از اهميت خاصى برخوردار مى باشد.

جحفه در روزگاران قديم، مَهْيَعَه (1) خوانده مى شد. خليل بن احمد فراهيدى در كتاب «العين» و ذيل ماده «هَيَعَ»، مَهْيَع را مسير فراخ و سرزمين وسيع مى داند و آن منطقه را بدان علت كه از آغاز غدير خم تا ساحل درياى سرخ وسيع است مهيعه خوانده اند. سپس جحفه ناميده شد؛ چون سيل جحاف آن وادى را از بين برد.

زبيدى در تاج العروس مى نويسد(2) عماليق،(3) بنوعبيل (4) را از مدينه بيرون راندند، آنان به مهيعه آمدند و سيل نابودشان كرد.

عايشه در روايتى از پيامبر- ص- نام قديم و جديد منطقه را بدين شرح نقل مى كند كه: پيامبر هنگامى به مدينه درآمد كه وبا در آنجا رواج داشت. رسول خدا- ص- دعا كرد: «اللّهمّ انقل وباء المدينة الى مهيعة».

و در روايتى ديگر كه در صحيح بخارى آمده، پيامبر فرمود: «الّلهمّ حبّب الينا المدينة كحبّنا مكة او أشدّ و صحّحها و انقل حماها الى الجحفة».(5)

همينطور ابو ايوب خزاز از امام صادق- ع- روايت كرده: «و وَقّت لأهل المغرب الجحفة، و هى عندنا مكتوبة مهيعة».(6) جحفه در كتب جغرافيدانان مسلمان

همدانى مى نويسد: از جحفه تا ابواء بيست و سه ميل است.(7) بكرى موقعيت جحفه را سه ميلى غدير خم مى داند.(8) ادريسى جغرافيدان مغربى، جحفه را در اقليم روم (9) و در ساحل شرقى دريا و در بيست و شش ميلى ابواء


1- به فتح ميم، يا و عين و سكون هاء. برخى مانند قاضى عياض بكسر «هاء» نوشته اند. شرف الدين السياغى، الروض النضير، ج 3، ص 142.
2- ذيل ماده «جحف».
3- بنا به نوشته قلقشندى، آنان اعراب اصيل و فرزندان عملاق بن لاوذ بن ارم بن سام بن نوح هستند كه در تنومندى و بزرگى جثّه ضرب المثل اند. نهاية الارب فى معرفة انساب العرب، ج 5، ص 142.
4- آنان نيز از اعراب اصيل بائده هستند و بنابه نوشته ابن كلبى، جدّ آنها عبيد نه عبيل است. عبيد بن ارم بن سام بن نوح. همان منبع، ص 321.
5- معجم ما استعجم، ج 1، ص 369 و 370.
6- همان منبع.
7- صفة جزيرةالعرب، ص 301.
8- معجم مااستعجم، ج 1، ص 368.
9- نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق، ج 1، ص 123 و 137.

ص: 167

دانسته است.(1)

اصطخرى مى نويسد: «ودّان» بريك منزلىِ جحفه باشد و از آنجا تا ابواء كى بر غربى راه حج باشد شش ميل بود».(2)

مقدسى كه جحفه را در پنج مرحله اى مكه و شش مرحله اى مدينه نام برده (3) آورده است: «جحفه، شهرى است آباد كه فرزندان جعفر در آن هستند و دژى با دو در دارد و چند چاه در آن است و در دو ميلى آن يك چشمه و بركه بزرگِ آب هست».(4)

ابن خردادبه، جحفه را از ناحيه تهامه، داراى چاههاى آب و در بيست و هفت ميلى ابواء مى داند.(5) يا قوت حموى فاصله منطقه جحفه تا غدير خم را دو ميل ثبت كرده است.(6) امروز فاصله مكه تا جحفه 189 كيلومتر است. يعنى از مكه تا فرودگاه رابغ 180 كيلومتر و از آنجا تا جحفه 9 كيلومتر و مسير آن بدين صورت است.

جحفه- رابغ- صعبر- سه راهى (جده، مدينه، مكه)- خليص- جموم- مكه

مسافت مذكور در نقشه وزارت راه سعودى ثبت شده است و اين در حالى است كه برخى مراجع (7) فاصله جحفه تا مكه را 220 كيلومتر دانسته اند.

نويسنده فقه السنه چنين نوشته است: «و وقّت لأهل الشام الجحفه:

موضع فى الشمال الغربى من مكة، بينه و بينها 187 كيلومتر».(8)

با مراجعه به منابع قديم، فاصله جحفه از مكه سه، چهار و پنج مرحله ثبت شده است. و اين اختلاف چهارگانه به علت معناى مرحله و مسير مورد اشاره مى باشد. آنان كه سه مرحله را ضبط كرده اند، راه هجرت پيامبر را به شرح ذيل نوشته اند:

مكه- عُسفان- خيمه ام معبد- جحفه

مسير نويسندگان چهار مرحله به اين صورت است:


1- همان منبع، ص 142.
2- المسالك و الممالك، ص 24.
3- احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، ج 1، ص 150.
4- همان منبع، ص 112.
5- المسالك و الممالك، ص 107.
6- معجم البلدان، ج 2، ص 111.
7- آيةالله العظمى گلپايگانى- ره-.
8- فقه السنه، ج 1، ص 652.

ص: 168

مكه- جموم- عسفان- دف- جحفه

مراد از پنج مرحله اين است:

مكه- جموم- عُسفان- دف- طارف- جحفه

و گروهى نيز مسافت ميان مدينه منوره و جحفه را شش مرحله و مسير ذيل را نوشته اند:

مدينه- فريش- مسيجيد- سقيا- بئرمبيريك- ابواء- جحفه

سرانجام بايد گفت: جحفه در شرق شهر رابغ قرار دارد و فاصله آن از مركز شهر 22 كيلومتر و از فرودگاه 9 كيلومتر مى باشد.

جحفه در گذشته و حال

جحفه بعد از سيل جحاف تا قرن پنجم هجرى آباد بوده است.

بكرى مى نويسد: «وقى قرية جامعة، بها منبر».(1) و از نوشته ياقوت حموى برمى آيد كه جحفه در سده ششم و هفتم ويران بوده است. او مى نويسد:

«كانت قرية كبيرة ذات منبر ... و هى الآن خراب».(2)

ابوالفداء كه تدوين اثر جغرافيايى خود را در 721 ه. ق. به پايان برده، جحفه ميقات مصريان را مكان خالى از سكنه نوشته است.(3)

ابوالحسن على بن محمد قلصادى اندلسى از حاجيان غرناطه در اواخر قرن نهم در سفرنامه اش به ويرانى جحفه اشاره دارد و مى گويد خود از منطقه رابغ محرم شده است.(4)

در ابتداى جحفه از سمت مدينه منوره، مسجدى واقع است به نام «مسجدالنبى» و در آن سوى جحفه، مسجدالأئمه. ميقات فعلى كه مسجد جديدى است و توسط حكومت سعودى بنا شده، در كنار آثار مسجدالائمه و در فاصله كمى از روستاى قديم جحفه بنا شده و فاصله آن تا جاده مكه-


1- معجم ما استعجم، ج 2، ص 367.
2- معجم البلدان، ج 2، ص 111.
3- تقويم البلدان، ص 111.
4- رحلة القلصادى، ص 130.

ص: 169

مدينه 9 كيلومتر مى باشد. آن سوى مسجد، آثارى از قصر عليا كه ظاهراً از آثار دوره عبّاسى است به نظر مى رسد.

ساكنان امروز جحفه را قبائلى زبيد كه با عوف آميخته اند، تشكيل مى دهند.(1)جحفه به روايت شرع

معاوية بن عمار از امام صادق- عليه السلام- نقل كرده: «من تمام الحج و العمرة ان تحرم من المواقيت الّتى وقّتها رسول اللّه- ص- لاتجاوزها الّا و انت محرم، ... و وقّت لأهل المغرب الجحفة، و هى مهيعة ...».(2)

ابوايوب ابراهيم بن عيسى خزاز به امام صادق- ع- عرض كرد:

«حدِّثْنى عن العقيق اوقت وقته رسول اللّه- ص-، او شئ صنعه الناس فقال: انّ رسول اللّه وقت لأهل المدينة ذالحليفة و وقّت لأهل المغرب الجحفة- و هى عندنا مكتوبة مَهْيَعَة- و وقت لأهل اليمن يَلَمْلَمْ، و وقت لأهل الطائف قرن المنازل، و وقت لأهل نجد العقيق».(3)

ابن عباس روايت كرده است: «انّ رسول اللّه- ص- وقت لأهل المدينة ذا الحليفة، و لأهل الشام الجحفه، و لأهل نجد قرن المنازل، و لأهل اليمن يلملم، و قال: هن لهم و لكلّ آتٍ اتى عليهن من غيرهن، ممن اراد الحج و العمرة، و من كان دون ذلك فمن حيث أنشأ، حتى أهل مكة من مكة».(4)

مسلم در روايت ديگرى از پيامبر- ص- (نقل از عبدالله بن عمر) آورده: «... و مُهَلُّ اهل الشام مَهْيعة و هى الجحفة».(5)

فقهاى شيعه نيز چنين آورده اند:

در فقه الرضا(6) و المقنع(7) «وقّت لأهل الشام المهيعة و هى


1- على طريق الهجرة، ص 57.
2- وسائل الشيعه، فصل المواقيت، باب يكم.
3- الحدائق الناظرة، ج 14، ص 436.
4- صحيح مسلم، ج 1، ص 328.
5- صحيح مسلم بشرح النووى، ج 4، ص 85.
6- الينابيع الفقهيه، ص 4.
7- همان منبع، ص 20.

ص: 170

الجحفة».

در الهدايه (1) و المقنعه(2) «وقت لأهل الشام الجحفة».

در النهاية،(3) الجمل و العقود،(4) السرائر(5) و المواسم(6) «و ميقات اهل الشام الجحفة». در كتاب الاصباح (7)و الغنيه(8) «و لمن حجّ على طريق الشام الجحفة».

البته در صورت اضطرار، اهل مدينه نيز از جحفه محرم مى شدند.

در صحيح حلبى آمده است: «من أين يحرم الرجل اذا جاوز الشجرة؟ قال: من الجحفة، و لايجاوز الجحفة الّا محرِماً». فقهاى اهل سنت نيز ميقات اهل شام، مصر و مغرب را جحفه مى دانند.(9)

فقيهان و مراجع معاصر نيز مانند مرحوم آيةالله العظمى حكيم،(10) آيةالله العظمى خوئى،(11) و آيةالله العظمى گلپايگانى (12) جحفه را ميقات حاجيان شام، مصر و مغرب مى دانند.

آيةالله العظمى امام خمينى- رحمةالله عليه- مى فرمايد: «بدانكه محل احرام بستن براى عمره تمتع كه آن را ميقات مى نامند ... پنج محل است: ... پنجم- جحفه است و آن ميقات كسانى است كه از راه شام به حج مى روند».(13) راههاى منتهى بر جحفه (از مدينه به مكه)

الف- راه قديم مدينه به جحفه

1- مدينه- ذوالحليفه- حفين- ملل- سيالة- روحاء- خيف نوح- خيام- اثيل- بدر- جحفه.

2- مدينه- ذوالحليفه- حفين- ملل- سيالة- روحاء- رويثه- صفراء- بدر- جحفه.

3- مدينه- ذوالحليفه- حفين- ملل- سياله-


1- همان منبع، ص 48.
2- همان منبع، ص 69.
3- همان منبع، ص 174.
4- همان منبع، ص 227.
5- همان منبع، ص 467.
6- همان منبع، ص 339.
7- همان منبع، ص 256.
8- همان منبع، ص 417.
9- رك: الفقه على المذاهب الأربعة.
10- منهاج السالكين، ص 30.
11- مناسك الحج، ص 66.
12- مناسك الحج، ص 41.
13- مناسك حج.

ص: 171

روحاء- روثيه- اثايه- عرج- سقيا- ابواء- جحفه.

4- مدينه- ذوالحليفه- حفين- ملل- سياله- روحاء- روثيه- اثايه- عرج- سقيا- ابواء- ودّان- عقبه فرش- ذات الاصافر- جحفه.

ب- راه قديم جحفه به مكه

1- جحفه- طارف- دف- عسفان- جموم- مكه.

2- جحفه- خيمه ام معبد- عسفان- جموم- مكه.

ج- راههاى جديد مدينه به مكه از طريق جحفه

1- مدينه- مسيجيد- بدر- مستوره- رابغ- جحفه- قضيمه- خليص- عسفان- جموم- مكه

در مسير مذكور از سه راهى قضيمه به ثول، سپس به ذهبان و جده مى روند.

ص: 172

نقشه

نام هاى مدينه منورّه

احمد زمانى

مدينه ميزبان بزرگترين شخصيت عالم انسانيت و خاتم انبياء است.

مدينه پايگاه دوّم رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و محل پيدايش امامت صالحين بر روى زمين است.

مدينه در زمان رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مصدر مرانگى، تعهّد، راستى، صداقت، فضيلت و كرامت بوده است، پيامبر خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- برايش دعا كرد:

«بار خدايا! بركت را بر مدينه نازل گردان ...» سپس فرمود: «سوگند

ص: 173

به آن كسى كه جان من در دست اوست هر راه و كوره راهى كه به مدينه منتهى شود، دو ملك از آن حفاظت و پاسبانى مى كنند.(1)

شاعر فارسى زبان، با ذوق پر حلاوتش مدينه منوّره و صاحب لولاك را چنين توصيف مى كند:

اى ختم رسل مدينه جسم است تو جان نام تو گرفته قاف تا قاف جهان

در لفظ مدينه بس ز اعجاز تو چون مه شق شده و گرفته دين را به ميان

مدينه منوره از جهت وجود پر بركت رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و دربرداشتن چهره هاى معصوم ديگر همچون فاطمه اطهر- سلام الله عليها- و ائمه غريب بقيع- امام مجتبى، زين العابدين، محمد باقر و جعفر بن محمد الصادق- عليهم السلام- داراى نام هاى گوناگونى است كه هر كدام بيانگر مفاهيمى ژرف و بلند است. كثرت نام هاى مدينه برگشت به عظمت و بزرگى آن شهر دارد، اين نام ها براساس ارتباط و علاقه موجود اين شهر و آن مفاهيم پى ريزى شده كه در بعضى شدت علاقه سبب شهرت آن گرديده و در بعضى ديگر كه وابستگى و ارتباط ضعيفى دارد بر زبان ها كمتر جارى شده و چه بسا غير حقيقى تلقى شود.(2)

ما در اين نوشتار براى مدينه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- 90 نام به ترتيب الفبا ذكر مى كنيم و ذيل بعضى از آنها توضيحاتى را به همراه روايات مى آوريم زيرا اكثر آنان بر اساس وحى- آيات قرآن- و يا فرمايشات رسول خدا- ص- نام گذارى شده، جوينده براى دستيابى بيشتر مى تواند به كتبى كه در پاورقها معرفى مى شود مراجعه كند.

1- أثْرِب: نام ديگرى از خانواده «يثرب»(3) است كه توضيح آن خواهد آمد.

2- أَرْضُ اللّه: بعضى از مفسرين عامّه مانند ثعلبى، مقاتل، مجاهد و قتاده


1- وفاء الوفا باخبار دارالمصطفى، سمهودى، ج 1، ص 62؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 273؛ صحيح مسلم، ج 2، كتاب الحج، باب ترغيب في السكنى، ص 1001.
2- در شرح مختصر، تفتازانى، علم البيان، ص 156؛ انواع علاقه را در نام گذارى- وجه تسميه- بيان مى كند.
3- لسان العرب، ج 1، ص 234، مادّه: ثرب.

ص: 174

در تفسير آيه شريفه «ألم تكن أرض اللّه واسعة فتهاجروا فيها»(1) گفته اند:

مقصود از «أرض اللّه» مدينه منوّره است (2) و بعضى ديگر از علماى شيعه و سنّى آن را مطلق زمين معنا كرده اند و توضيح داده اند: توصيف «أرْض اللّه» به «وَاسِعَة» بيانگر مطلق زمين است و بر همين اساس دستور هجرت را به هر جايى كه بتوانند دينشان را حفظ كنند، داده است.(3) 3- أَرْضُ الهِجرة: زمينى كه در آن هجرت تحقق پيدا كرد، رسول خدا- ص- به همراه عده اى از مسلمانان از مكّه مكرمه به مدينه منوّره هجرت كردند كه آنان را «مهاجرين» ناميدند و كسانى كه در مدينه پناه دادند نيز «أنصار» ناميده شدند.

بنابر نقل طبرانى پيغمبر اكرم- ص- مدينه را «أرض الهجرة» ناميدند.(4) 4- 5- أَكَّالَةُ القُرى، و به عبارت ديگر: أكّالة البلدان مى باشد رسول خدا- ص- فرمود: «أُمرتُ بقرية تأكل القُرى»(5) مأمور شدم به روستا و شهرى بروم كه أهل آن به خاطر اسلام آوردنشان بر شهرهاى ديگر چيره خواهند شد و خداوند آنان را يارى خواهد كرد.

علماى اهل حديث، اين روايت را دو گونه تفسير كرده اند:

1- مدينه مركز اصلى لشكريان اسلام بوده است و از آنجا به ساير شهرها و بلاد غير مسلمان كه در فكر توطئه عليه اسلام بر مى آمدند، حمله مى شد و بعد از پيروزى، اموال غنيمتى و اسيران به مدينه منتقل مى شد.

2- مخارج شهر مدينه در آن روز از طريق پرداخت ماليات شهرهاى ديگرى كه توسط مسلمانان فتح شده بود تأمين مى گرديد و لذا آن را «أكّالة البلدان» و يا «أكّالة القرى» ناميده اند.(6)


1- نساء: 97. به مستضعفين در مكّه گفته مى شد: چرا مهاجرت نكرديد تا در حفظ دين در وسعت باشيد.
2- وفاء الوفا، سمهودى، ج 1، ص 10.
3- الميزان، ج 5، ص 50.
4- مجمع الزوائد، هيثمى، ج 3، ص 298.
5- صحيح مسلم، ج 2، ص 1006، ح 1382.
6- صحيح مسلم، ج 2، ص 1006، باب المدينه تنفى شرارها- لسان العرب، ج 11، ص 23 ماده: أكل.

ص: 175

6- الايمان: در تفسير بيضاوى آمده است: مدينه را «ايمان» مى گويند؛ زيرا مردم مدينه منورّه الگو، نمونه و مظهر ايمان بوده اند.(1)

عبداللّه بن جعفر بن أبى طالب گفته است: خداى سبحان براى مدينه دو نام قرار داده: 1- دار 2- ايمان (2) 7- 8- البارَّة (البَرَّة): معناى دوواژه يكى است. مقصود از آن دو، زيادى بركات و فيضى است كه شامل مردم مدينه منوره و همه مردم جهان مى شود.

سمهودى مى گويد: از آنجا كه مدينه منوره سرچشمه اسرار معنوى و محلّ درخشش أنوار الهى و بركات نبوى است «البَرَّة» ناميده شده است.(3) 9- 10- 11- 12- «البَحْر»، «البَحْرَةْ»، «البَحِيرَةْ» و «البُحَيْرَة»

چهار واژه فوق بر مدينه منوّره اطلاق گرديده است. يا قوتى مى گويد: «استبحار» و «بحر» به سرزمين وسيع گفته مى شود و «البحر» به روستا نيز اطلاق شده است.(4)

در حديثى آمده است سعدبن عباده انصارى هنگامى كه مريض شده بود، رسول خدا- ص- به عيادتش رفت، آن حضرت پس از احوالپرسى و عيادت او، از برخورد ناخوشايند «عبدالله بن أُبىّ بن سلول» گِله كرد. سعد عذر خواهى نمود و براى او درخواست بخشش كرد و گفت:

«اعف عنه يا رسول اللّه و اصفح ... و لقد اصطلح أهلُ هذه البحيرة أن يُتَوَّجوه فيعصِّبوه بالعصابة.»(5) اى رسول خدا او را ببخشيد و از او بگذريد ... زيرا مردم اين بحيره بر اين نوع برخوردها عادت كرده اند و خوشنودند.


1- انوار التنزيل و أسرار التأويل، بيضاوى، ج 2، ص 481، سوره: حشر: 8.
2- تاريخ المدينة المنوّرة، ابن شبه، ج 1، ص 162.
3- وفاء الوفا، سمهودى، ج 1، ص 12.
4- وفاء الوفا، سمهودى، ج 1، ص 12.
5- صحيح مسلم، كتاب الجهاد و السير، ج 3، ص 1423، ح 1798- صحيح بخارى، كتاب التفسير، 456- بحار الانوار، ج 20، ص 239، ح 3، باب 17.

ص: 176

سعدبن عباده مدينه را «بُحيرة» ناميده كه در حقيقت تصغير «بحر» است.

13- البَلاط:

معمولًا به سرزمين سنگ فرش «بَلاط» گفته مى شود، و همچنين بر قسمتى خاص از بين مسجد النبى- ص- و بازار مدينه منوره بلاط گفته شده است، در زمان رسول خدا- صلى اللّه عليه و آله و سلم- بر جنازه مسلمانان در آن موضع نماز مى گزاردند كه آنجا را «بَطْحاء» نيز مى ناميدند.(1)

بَلاطة الحمراء يا حجر السماق به سنگى اطلاق شده كه علىّ بن ابى طالب- عليه السلام- در ميان كعبه معظمه بر روى آن به دنيا آمده است و الآن آن سنگ در نزديكى درب كعبه مى باشد.(2)

حاكم نيشابورى از علماى بزرگ أهل سنت در مورد ولادت آن حضرت در ميان كعبه مدعى تواتر اخبار است،(3) و صاحب وسائل الشيعه شيخ حرّ عاملى در اشعارى كه به همين مناسبت سروده در بعضى ابيات مى گويد:

مَوْلِدُه بِمَكَّةٍ قَدْ عُرِفافِى داخِل الكَعْبَةِ زِيدَت شَرَفا

على رُخامَةٍ هُناك حَمْرامَعْرَوفَةٌ زادَتْ بِذاكَ قَدْراً(4)

14- البَلَدْ:

در تفسير آيه شريفه «لا أقسم بهذا البلد»(5) قرطبى مى گويد:

خداوند قسم مى خورد به شهرى كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بازندگى و وفاتش به آن شهر شرف و بركت عنايت كرد و آن مدينه منوّره است.


1- قاموس محيط، فيروز آبادى، ج 2، مادة: بَلَطَ.
2- مجمع البحرين، طريحى، ج 1، مادّه: بلط.
3- مستدرك حاكم، ج 3، ص 483.
4- علىّ وليد الكعبة، محمد على الارد وبادى، ص 55. ترجمعه اشعار: ولادت علىّ بن أبى طالب- عليه السلام- در مكه معظّمه معروف است، در ميان كعبه سبب ازدياد عزت و شرف كعبه شد. ولادتش بر روى سنگ مرمر قرمزى بود كه الآن آنجاست اين سبب زيادى ارزش و قيمت آن سنگ گرديد.
5- بلد: 1.

ص: 177

تفسير فوق را قاضى؛ عياض بن موسى بن عياض بن عمرون يحصبى سبتى. مورد تأييد و تأكيد قرار مى دهد.(1) 15- بَلَدُ رسولِ اللّه:

يكى از ديگر نامهاى مدينه «بَلدُ رسول اللّه» است. بزّاز عالم بزرگ حنفى از علىّ بن أبى طالب- عليه السلام- نقل مى كند كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود:

«انَّ الشَياطينَ قَدْ يَئِستْ أنْ تَعْبدَ ببلدى هذا- يَعْنى المدينة- و بِجَريرَة العَرَبِ، ولكنَّ التَحْريشَ بَيْنَهُم».

همانا شياطين مأيوس گرديدند از اين كه در مدينه و جريرة العرب هوا خواه و عبادت كننده داشته باشند. وليكن در ميان مردم ايجاد نفاق كردند.(2)16- «بيتُ رسول اللّه»؛ خانه رسول خدا- ص-

مرحوم طبرسى- ره- در تفسير آيه شريفه «كما أخرجك ربك من بيتك بالحقّ و انَّ فريفاً من المؤمنين لكارهون(3)» مى فرمايد: مراد بيرون رفتنِ رسولِ خدا- ص- از مدينه منوّره به جنگ بدر است. و بر مدينه كلمه «بيتك» كه خطاب به رسول خدا است- اطلاق شده است. و به عبارت ديگر «بيتك»؛ يعنى بيت رسول اللّه- ص-.(4) 17- التّين: واژه «تين» بر ميوه انجير اطلاق شده است، أبى ذر- ره- از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل مى كند كه فرمود: اگر گفتم در ميان ميوه ها ميوه اى از بهشت آمده همانا آن «انجير» است؛ زيرا ميوهاى بهشتى بدون هسته مى باشد. پس از آنها بخوريد كه بواسير را از بين مى برد


1- الجامع لأحكام القرآن، قرطبى، ج 2، ص 40.
2- مجمع الزوائد، هيثمى، ج 3، ص 299.
3- انفال: 5.
4- مجمع البيان، ج 4، ص 520- تفيسر سوره انفال، آيه 5.

ص: 178

و ورم مفصل ها را كم خواهد كرد.(1) خداى- سبحان- در سوره 95 به آن قسم ياد كرده است. (والتين و الزيتون).

امام موسى بن جعفر- عليهماالسلام- از اجداد گرامش نقل مى كند كه رسول خدا- ص- فرمود: «انّ اللّه اختار من البلدان أربعة، فقال:- عزّوجلّ- «والتّين والزّيتون و طور سينين، و هذا البلد الأمين» التّين؛ المدينة، والزيتون؛ بيت المقدس، و طور سينين؛ الكوفة، و هذا البلد الأمين؛ مكة.»(2)

همانا خدا برگزيد از ميان شهرها، چهار شهر را: أوّل تين كه همان مدينه منوره است. دوّم زيتون كه مراد بيت المقدس است. سوّم طور سينين كه كوفه است و آخرى بلد أمين كه مكّه معظّمه مى باشد.

18- 19- 20- 21- جُبار، جابِرَه، جَبَّاره، مَجْبُورَه.

أوّلى از نامهاى چهارگانه بر وزن «جُزام» است كه آن را ابن شبّه با اعتماد بر حديث نبوى نقل كرده (3)و سه نام ديگر را سمهودى و ابن شبه نقل مى كنند و نسبت به كتاب تورات مى دهند. اين چهار نام به دو جهت بر مدينه اطلاق شده:

1- فقير و ورشكسته در اين شهر بى نياز مى گرديد.

2- مدينه منوره ديگر شهرهاى غير مسلمان را مجبور به قبول دين مبين اسلام مى نمود.

22- 23- «جَزيرَة»، «جزيرةالعرب»

ابو داود از رسول خدا- ص- نقل مى كند كه فرمود: «أخرجوا المشركين من جزيرةالعرب».(4)

عباس- ره- مى گويد: با رسول خدا- ص- از مدينه خارج شديم، آن


1- مجمع البيان، طبرسى، ج 1 «، ص 510- نورالثقلين، ج 5، ص 607.
2- وسائل الشيعه، ج 10، ص 283، حديث 4- نورالثقلين، ج 5، ص 606- النحصال، شيخ صدوق، ص 212.
3- تاريخ المدينة المنوره، ج 1، ص 3 و 162.
4- سنن أبى داود، كتاب «الخراج و لاماره باب: اخراج اليهود من جزيرة العرب، 3029.

ص: 179

حضرت رو به سوى مدينه نموده، فرمود: «انَّ اللّه- تعالى- قد بَرَأ هذه الجزيرة من الشرك»(1)

به قرينه روايت دوّم، گفته شده كه مراد از جزيرة العرب در حديث أوّل، همان مدينه منورّه است، گرچه از مالك بن انس نقل شده كه مقصود «حجاز» مى باشد.

24- جُنَّه؛ سپرى كه انسان را از بلاها حفظ مى كند. در روايات آمده است كه رسول خدا- ص- در غزوه أُحُد فرمود: «أَنَا فى جُنَّةٍ حَصينة»(2)؛ من در قلعه و حصار محافظت شده، هستم.

همين روايت را مسند أحمد بن حنبل با تفاوت مختصرى نقل مى كند كه جابربن عبداللّه انصارى گفت رسول خدا- ص- فرمود: «رأيت أنّى فى درع حصينة و رأيت بقرا تنحر»؛ «خواب ديدم كه در ميان ذرهى محكم مصون و محفوظم و ديدم گاوى را قربانى مى كنند» سپس خواب خود را تأويل نمود كه درع حصنيه مدينه است و گاو همان گاو است و سپس فرمود: خير و نيكى در دست خداست.(3) 25- 26- 27- 28- «حَبيبَه»، «مُحِبَّه»، «مُحبِّبَه»، «مَحْبُوبَه»: اين چهار نام از مادّه واحد «حبَبَ» گرفته شده و معناى مشتركى دارند. كه مى توان گفت:

شئ دوست داشتنى. و علّت نامگذارى روايت ذيل است.

رسول خدا- ص- از خداوند در خواست كرد تا دوستى مدينه را در دلش جايگزين كند، فرمود: «اللهم حبّب الينا المدينة كما حّببت الينا مكّة أو أشَدّ»(4) بار خدايا دوستى مدينه را در قلب ما جاى ده، همانگونه كه مكّه را براى ما محبوب قرار دادى و يا بيشتر از آن.

بايد گفت روايات زيادى مضمون فوق را تأييد مى كند.


1- مجمع الزوائد، هيثمى، ج 3، ص 299.
2- وفاء الفوفا، ج 1، ص 13.
3- المسند، ج 6، ص 351.
4- وسائل الشيعه، ج 10، ص 273، ح 5.- صحيح مسلم، ج 2، ح 1376.- صحيح بخارى، ج 3، ص 61، ح 148.

ص: 180

29- 30- حَرَمْ، مُحَرَمَّه: جايى است كه از مصونيّت و تقدس خاصّى برخوردار است و انجام بعضى از اعمال در آن ممنوع مى باشد همان طورى كه از رسول خدا- ص- نقل شده كه فرمود: «المدينة حرم فمن أحدث فيها حدثاً أو آوى محدثاً فعليه لعنة اللّه ....».

«مدينه حرم است، پس كسى كه حادثه اى بوجود آورد يا بوجود آورنده حادثه را پناه دهد نفرين خدا بر او باد.»(1)

جميل بن درّاج از امام صادق- عليه السلام- سؤال كرد كه مقصود از «حادثه» در كلام رسول خدا- ص- چيست؟ فرمود: مراد «قتل و كشتار» است.(2) و به همين قرينه مى توان گفت كه مقصود از «مُحدِث»، قاتل مى باشد.

در بعضى از روايات نيز آمده است كه نبىّ گرامى- ص- فرمود: «انَّها حَرَمٌ آمِنٌ»؛ «مدينه حرمى است كه از مصونيت برخوردار است.»(3)

از ماده «ح، ر، م» واژه ديگرى به نام: «المُحرَّمَه» نيز بر مدينه اطلاق گرديده است.

31- حَرَمُ رَسُولِ اللّه- ص-

نام ديگر مدينه «حَرَم رسول اللّه- ص-» است؛ زيرا خود فرمود: «إنَّ مكّة حرم اللّه حرّمها ابراهيم- ع- و إنَّ المدينة حرمى ...»؛ «همانا شهر مكّه حرم خداست كه ابراهيم آنجا را حرم قرار داد و همانا مدينه حرم من است.»(4)

امام صادق- عليه السلام- از قول جدش اميرالمؤمنين- ع- فرمود:

«مكّه حرم خدا و مدينه حرم رسول الله است و سپس فرمود كوفه حرم من است، هيچ زورگو و ستمگرى دست به كشتار در اين سه مكان نخواهد زد

(1)-

(2)-

(3)-

(4)-


1- صحيح مسلم، ج 2، ح 1371، باب فضل المدينه.
2- وسائل الشيعه، ج 1، باب وجوب احترام مكّه و المدينه ... ح 19390- فروع كافى، ج 4، ص 565، ح 6.
3- صحيح مسلم، باب فضل المدينه، ح 1375.
4- فروع كافى، ج 4، باب تحريم المدينه، ص 564، ح 5.

ص: 181

مگر اينكه خداى- سبحان- او را مغلوب مى كند.(1) 32- حَسَنَه

در تفسير آيه شريفهٌ: «والذين هاجروا فى اللّه من بعد ما ظلموا لنبوّئنَّهم فى الدينا حسنة ولأجر الاخرة أكبر لو كانوا يعلمون»(2) آمده است كه خداوند در دنيا به مهاجران از مكّه- بعد از آنكه فشار زيادى را تحمل كردند- حَسَنه؛ يعنى مدينه را عنايت كرد.

فخر رازى از قول راويانى همچون: قتاده، شعبى و حسن نقل مى كند كه مقصود از حسنه در آيه شريفه «مدينه» است.(3)

مرحوم طبرسى همين مطلب را از قول ابن عباس نقل مى كند.(4) و گروهى ديگر از مفسرين حسنه را «بلدة حسنه» كه همان مدينه باشد معنا كرده اند.(5) 33- 34- خَيِّره و خِيَرَه: هر دو نام از يك ماده هستند؛ يكى با فتح خا و تشديد راى مكسوره و ديگرى با كسر خا و تخفيف ياى مفتوحه. از آن جهت كه شهر مدينه داراى خيرات زيادى است و در روايت آمده است: «و المدينة خير لهم لو كانوا يعلمون» مدينه براى أهلش خير فراوان دارد. بر همين اساس مدينه را خَيِّره و خَيَره- ناميده اند.(6) 35- دارُ الأبْرارِ: جايگاه نياكان و انسانهاى شايسته همچون مهاجرين و انصار بويژه در سال هفتم هجرت كه «قلعه هاى خيبر» بدست لشكريان اسلام فتح شد در مدينه تحولى بوجود آمد و حاكميت و كثرت جمعيت از آن مسلمانان گرديد.(7) 36- 37- دارُ المُخْتارِ: منزلگاه انتخاب شده. رسول خدا- ص- مدينه را


1- فروع كافى، ج 4، باب تحريم المدينه، ص 563، ح 1.
2- النحل: 41.
3- تفسير كبير، فخر رازى، ج 20، ص 34.
4- مجمع البيان، ج 6، ص 361.
5- تفسير القران الكريم، سيد عبدالله شُبَّر- تفسير الجلالين، ذيل آيه شريفه 41 سوره نحل.
6- صحيح مسلم، ج 2، ص 1008، ح 1388.
7- كامل ابن اثير، ج 2، سال هفتم.

ص: 182

منزلگاه دوّم خود اختيار نمود كه مقدارى از زندگى را در آنجا سپرى كرد، و مرگش نيز در آنجا واقع شد. كه بر اين اساس مدينه را «مختاره» هم مى نامند.(1) 38- دارُ الايمانِ: در واژه «ايمان» توضيح داده شد. و در روايات ديگر با همين هيئت تركيبى هم آمده است چنانكه مى خوانيم رسول خدا- ص- فرمود:

«المدينة قبّة الاسلام و دار الايمان و أرض الهجرة و مَبْوَءُ الحلال و الحرام».

شهر مدينه همانند گنبدى، مظهر و نمايانگر دين مبين اسلام مى باشد، كه «دارايمان» و سرزمين هجرت و محلّ احكام خدا (حلال و حرام) است.(2) 39- دار الّسُنَّة: محلّى كه شريعت قانون خدا در آن جا تدوين شده و لباس عمل پوشيده.(3) 40- دار الّسَلامَة: همان زرهى است كه انسان جنگجو را به هنگام مبارزه، از گزند دشمن حفظ مى كند. رسول خدا مى فرمايد: «در خواب خودم را در مقابل حيله هاى دشمنان در درع حصينه ديدم و سپس فرمود تأويل و تعبير آن، بودنم در مدينه است.»(4) خداى- سبحان- رسول گراميش را در مدينه منوّرة حفظ نمود.

42- ذاتُ الحُجَر(5)مدينه داراى خانه هاى زيادى بود كه از آن جهت «ذات حُجَر» ناميده شد و مفرد آن «حُجْرَة» است كه جمع آن بر دو هيئت «حُجَرْ و


1- صالحى شامى، فضائل المدينة المنورة، ص 47.
2- مجمع الزوائد، هيثمى، ج 3، ص 289، باب فضل مدينه سيد نارسول الله- ص-.
3- عمدة الاخبار، احمد بن عبدالحميد عباسى، ص 69.
4- مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 351.
5- وفاء الوفا، سمهودى، ج 1، ص 15.

ص: 183

حُجَراتْ» آمده؛ مانند غرفة به معناى خانه و اطاق كه جمع آن «غُرَفْ و غرفات» شده است.

43- ذاتُ الحِرار: حِرار جمع «حَرَّة» است كه به سنگ هاى سياه اطلاق گرديده و از آن جهت كه مدينه داراى سنگ سياه فراوانى است «ذاتِ حرار» ناميده شد.

44- ذاتُ النَخْل: مدينه داراى درختهاى خرماى فراوانى بوده كه الآن هم نخلستان هاى آن گواه است و در لسان بعضى مانند ابن توأم حميرى (1) و عمران بن عامر از مدينه تعبير به ذات نخل شده و در روايتى آمده است:

«أُرِيتُ دار هجرتى ذات نخل و حَرَّة.»

بر من روشن گشت كه محلّ مهاجرت من داراى درختهاى خرماى زياد و سنگهاى سياه فراوانى است.(2) 45- السَّلِقَة: اين نام گرفته شده از كتاب تورات است كه آن را ابوعبدالله محمد بن أحمد بن أمين اقشهرى نقل نموده است. و جهت اين نام دورى شهر مدينه از كوههاى اطراف آن است.(3) 46- سيِّدة البُلدان: مدينه در ميان شهرها و بلاد جهان، بعد از مكّه معظّمه برترين آنهاست آنجا سيد المرسلين و خاتم النبيين را در خود دارد. بنابر نقل أبونعيم اصفهانى در كتاب «حلية الاولياء» فرزند عمر بن خطّاب رو به مدينه كرد و گفت: «يا طيبة يا سيّدة البلدان».(4) معمولًا اين بر زبان صحابه جارى شده است.

47- الشافِيَة: مدينه را شافيه ناميده اند؛ زيرا كه رسول خدا- ص- فرمود:


1- ابن توأم حميرى معروف به «خُنافِر» از ساحران مشهور و با جنّيان در ارتباط بود كه جنيّان براى او بعضى از كارها را باز مى كردند.
2- وفاء الوفا، سمهودى، ج 1، ص 15- الاصابة فى تمييز الصحابة، ج 1، ص 464.
3- وفاء الوفا، سمهودى، ج 1، ص 16.
4- وفاء الوفا، سمهودى، ج 1، ص 16.

ص: 184

«ترابها شفاء من كلّ داء»؛ «خاك مدينه دواى هر دردى است». ابن مُسدى (1) مى گويد: چنانچه نامهاى مدينه منوره را نوشته و برگردن مريض مبتلاى به تب بياويزند، شفا مى يابد.(2) نامهاى مدينه گناهان را از بين مى برد و شخص مبتلى به گناه را از ناراحتيهاى آن شفا مى بخشد.

ابن اثير از سعد نقل نموده، آنگاه كه پيامبر به همراه ياران از غزوه «تبوك» برگشتند، فضاى مدينه منوّره در اثر حركت رزم آوران و اسبانشان غبار آلود شده بود عدّه اى از مردم مدينه به همراه بعضى از كسانى كه بر اثر تنبلى، كسالت و يا أمور ديگر تخلّف كرده و در مدينه مانده بودند، به استقبال حضرت و يارانش آمده و در آن هنگام بعضى از ياران رسول خدا- ص- كه با پارچه اى جلو بينى خود را گرفته بودند. رسول خدا- ص- پرده از جلو صورت كنار زد و فرمود:

«والّذى نفسى بيده انَّ فِى غُبارها شِفاء من كلِّ داء».

«سوگند به آن كسى كه جان من در دست اوست، همانا گرد و غبار مدينه شفاى هر دردى است.»(3) 48- 49- 50- 51- 52- «طابَة»، «طَيْبَه»، «طَيِّبَه»، «طائب»، «مُطَيَّبَه»

اين پنج واژه از يك ريشه و خانواده هستند كه از نظر هيأت و صيغه، تفاوت مختصرى دارند. دو هيأت طابَه و طَيْبَه- در روايتى كه از ابن شبّه نقل شد، گذشت. جابربن سمره نسبت به واژه اوّل (طابه) مى گويد: شنيدم رسول خدا- ص- فرمود:

«انَّ اللّه- تعالى- سَمّىَ المدينة طابة».(4)

«خداوند- تعالى- مدينه را «طابة» ناميده است.»

بعضى از اين اسامى مانند «مُطَيَّبة، طائب و طَيِّبَة» در تورات وارد شده است. سمهودى مى گويد: اين اسامى پنجگانه در حقيقت بيانگر آيه


1- وفاء الوفا، سمهودى، ج 1، ص 16- الوفاء، ابن جوزى، ج 1، ص 399.
2- ابن مُسدى عالم و حافظ قرآن و داراى سفرهاى طولانى بود. او در أواخر عمرش مجاور بيت اللّه الحرام جاراللّه گشت و مشهور شد كه شيعه شده و در سال 663 ه. او را ناجوانمردانه كشتند. نامش «حافظ أبوبكر بن محمد بن يوسف أزدى غرناطى اندلسى مهلبى» بود. شذرات الذهب، ج 5، ص 313.
3- جامع الأصول، ابن اثير، ج 9، ص 334.
4- صحيح مسلم، كتاب الحجّ، باب: المدينه تنفى شرارها، ح 1385. معجم معالم الحجاز، عاتق بن غيث بلادى، ج 5، ص 243.

ص: 185

شريفه «حتّى اذا كنتم في الفلِك و جَرَينَ بهم بريحٍ طيّبة(1)» مى باشد؛ زيرا باد گوارا و دلنشين بعد از مناجات و استغاثه جهت نجات از كشتى بوده است و خاك مدينه همان باد گوارا را داراست.

53- 54- طِبابا، ظَبابا

حموى مى گويد: يكى از نامهاى ديگر مدينه «طِبابا» است كه بر سرزمين مستطيل شكل اطلاق مى شود و «ظَبابا» از مادّه- ظَبَّ و ظبظب به معناى سرزمين گرم و داغ است،(2) خداى سبحان- به بركت دعاى رسول الله- ص- گرماى شديد آن را منتقل به جحفه نمود.(3) 55- العاصمه: سمهودى مى گويد: ازآن جهت كه مدينه مهاجرين وانصار راحفظ كرد، رسول خدا- ص- آن را «جنّة حصينة»؛ «سپر نگهدارنده» ناميد، رسول خدا- ص- و يارانش در آن جا در امان بودند. كه آنجا را عاصمه به معنى معصومه ناميده اند.

56- العذراء: اين واژه نيز از تورات نقل شده است. بر مدينه (عذراء) اطلاق گرديده؛ زيرا از آن سرزمين با دشمنان اسلام سخت برخورد شد تا به دست صاحب حقيقى آن؛ رسول خدا- ص- رسيد.(4) 57- العَرَاء: از آن جهت كه ساختمان هاى شهر مدينه كوتاه بود و سعى مى شده است تا از خانه رسول خدا- ص- مرتفع تر و بلندتر نگردد، تشبيه به شترى شده است كه داراى كوهان كوچكى است و يا اصلًا كوهان ندارد.

و در حديث آمده است: «فَكَرِهَ أن يعروا المدينة»، «دوست نداشت خانه هاى مدينه طورى باشد كه در فضا پيدا شود.»(5)


1- يونس: 22.
2- لسان العرب، ابن منظور، ج 1، ص 556- معجم البلدان، ياقوت حموي، ج 5، ص 83: طول مدينه 12 60 درجه و عرض مدينه 20 درجه است.
3- وسائل الشيعه، ج 10، ص 273، ح 5.
4- فضائل مدينه منوّره، الصّالحى الشامى، ص 52.
5- لسان العرب، ابن منظور، ج 15، ص 49- 46، ماده: «ع، ر، ى.»

ص: 186

أزهرى مى گويد: «عُرى» مردانى بزرگ بودند كه ضعفا به آنان پناه برده و در سايه آنان زندگى مى كردند.(1) بايد گفت: از آن جهت كه بعد از رسول خدا- ص- مردم مستضعف زيادى رو به مدينه آوردند، تا در پناه آن حضرت زندگى سعادتمندى داشته باشند مدينه را «عُرى» ناميده اند.

58- العَرُوض: (بر وزن صبور) به سرزمينى اطلاق مى شود كه داراى پستيهايى است كه سيل بر آنها جارى مى شود و سرزمين مدينه دنباله صحراى نجد است و سيلهاى وادى نجدگاه بر آن جارى مى گردد. خليل گفته است: مدينه را از اين جهت عروض ناميده اند.(2) 59- الغَرَّاء: اين كلمه أفعل التفضيل و مؤنث «أغَرَّ» است كه بر سفيدى جلو پيشانى اسب اطلاق مى شود. به آن «غُرَّه» هم گفته شده و همچنين به معناى زيبايى و نجابت و بزرگوارى است كه اين اوصاف كريمه در مدينه رسول الله- ص- جمع است و اين شهر بر ساير شهرها شرافت و در مقابل آنها برجستگى و درخشندگى دارد.(3) 60- غَلَبَه: مدينه را قبل از اسلام «غَلَبَه» مى ناميدند؛ زيرا در دوران جاهليّت، يهود بر عمالقه غلبه پيدا كردند و سپس قبايل أوس و خزرج بر يهود غالب شدند و آنگاه بعد از ظهور اسلام مهاجرين و انصار بر آنان غالب و پيروز گرديدند.(4) 61- فاضحه: ديگر نام از نامهاى مدينه «فاضحه» است. كُراع مى گويد: از آن جهت كه افراد فاسد العقيده با پوشش نفاق نمى توانند در آنجا به زندگى خود ادامه دهند بلكه رسوا و مفتضح مى گردند، فاضحه ناميده مى شود و چه


1- لسان العرب، ابن منظور، ج 15، ص 49- 46، ماده: «ع، ر، ى.»
2- وفاءالوفا، سمهودى، ج 1، ص 18.
3- فضائل المدينة المنورة. الصالحى الشامى، ص 53.
4- عمدة الأخبار فى مدينة المختار، احمد بن عبدالحميد عباسى، ص 75.

ص: 187

بسا اين مفاد و معناى جمله معروف «تنفي خبثها»(1) مى باشد.

62- القاصمه: اين واژه از كتاب تورات نقل گرديده و از آن جهت به مدينه قاصمه گفته شده كه دشمنان ستمگرى كه بدانجا تجاوز كردند، خود شكست خوردند و نابود گرديدند.

63- قَبَّةُ الاسلام: اين واژه برگرفته از حديث شريف معروفى است كه به نقل از مجمع الزوائد ذكر گرديد (المدينة قبّة الاسلام ...)(2) 64- 65- القرية، قرية الأنصار: قريه (با فتح قاف و كسر آن) بر شهرى اطلاق گرديده كه مردمش را جمع كرده و نيازمنديهاى آنان را برمى آورد. و به تعبير أهل لغت: «المصر الجامع».

ابو هلال عسكرى گفته است: عرب به هر شهر كوچك و بزرگى- قريه- اطلاق مى كند.(3) شاهد بر گفته او 54 مورد از آيات قرآنى است كه بر شهرهاى بزرگ و كوچك اطلاق «قريه» نموده و در آيه شريفه «لو لا نزّل هذا القرآن على رجلٍ من القريتين عظيم»(4) مقصود از قريتين «دو شهر» مكّه معظّمه و طائف است.(5)

و لغويها بر مدينه منورّه «قرية الانصار» گفته اند.، جمع آن قُرى و قِرى است.(6) و در حديث منقول از عباس- ره- «انّ اللّه قد طهّر هذه القرية من الشرك» بر مدينه قريه اطلاق گرديده است.(7) 66- قرية رسول اللّه- ص-: نسبت دادن قريه و يا مدينه به رسول خدا- ص- امرى است طبيعى و عادى و بر زبان راويانى همچون طبرانى جارى گشته است.


1- اشاره به حديثى است كه رسول خدا- ص- فرمود: «انّما المدينة كالكير تنفي خَبَثَها و ينصع طيبها»؛ «همانا مدينه مثل كوره آهنگر از بين مى برد آلودگيها را و آشكار و ظاهر مى سازد پاكيها و فضيلتها را. كتاب الجامع، موطأ، ج 2، ص 886- صحيح مسلم، ج 2، كتاب الحج، ح 1383.
2- مجمع الزوائد، هيثمى، ج 3، ص 298.
3- فضائل مدينه منوّره، محمد بن يوسف الصالحى الشامى، ص 54- المنجد، ماده «ق، ر، ى».
4- ز حزف: 31.
5- مجمع البيان، طبرسى، ج 9، ص 46.
6- المنجد، ماده «ق، ر، ى».
7- مجمع الزوائد، هيثمى، ج 3، ص 299.

ص: 188

أحمد بن حنبل و طبرانى نقل مى كنند: كه دجّال سير مى كند تا مى رسد به مدينه منوره و در آنجا جلوش گرفته شده و اجازه ورود داده نمى شود، و سپس مى گويد: «هذه قرية ذاك الرجل» كه در اينجا قريه؛ يعنى همان مدينه، به رسول خدا- ص- نسبت داده شده است.(1) 67- قلب الايمان: ابن جوزى در حديث «المدينة قبّة الاسلام»، «قلب الايمان» را نيز اضافه نموده است.(2) 68- مؤمنه: ابن زباله روايتى نقل مى كند كه رسول خدا- ص- فرمود:

«والّذى نفسى بيده انَّ تربتها لمؤمنة»؛ «قسم به كسى كه جان و روان من در دست اوست، همانا خاك مدينه محلّ أمن و أمان و آرامش است.» آنگاه مى گويد: در كتاب تورات نيز بر مدينه «مؤمنه» گفته شده است.(3) 69- مُباركة: انس مى گويد: رسول خدا- ص- آنگاه كه به مدينه منوره داخل شد و در جلو منزل أبو ايوّب انصارى- ره- نزول اجلال فرمود(4) اين آيه شريفه را بر زبان جارى و قرائت نمود: «رَبّ أنزلنى منزلًا مباركاً و أنت خير المنزلين» گويا فرمود: مدينه جايگاه پر بركت و مباركى است.(5) و همچنين براى اين شهر دعا كرد و درخواست بركت نمود، كه «مبارك» و «مباركه» ناميده شد. در آغاز اين نوشتار، دعاى گرامى آن حضرت را با سندهاى مختلف ذكر كرديم.(6) 70- مَحْبُورَةْ: از مادّه «حَبَرَ» گرفته شده كه معناى آن، شادى و سرور زياد به همراه نعمت مى باشد. «محِبارْ» به زمينى گفته مى شود كه گياهانش سريع رشد مى كند و باعث بركت و خير بسيار است.(7) و در آيه كريمه قرآن آمده: «و


1- مجمع الزوائد، هيثمى، ج 7، ص 340؛ مسند، أحمد بن حنبل، ج 5، ص 220.
2- الوفا بأحوال المصطفى، ابن جوزى، ج 1، ص 399.
3- وفاء الوفا، ج 1، ص 20.
4- سيره ابن هشام، ج 2، ص 140؛ سنن أبى داود، ج 1، ص 123.
5- مؤمنون: 31.
6- مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 220.
7- لسان العرب، ابن منظور، ج 4، ص 160- 158.

ص: 189

هم فى روضة يُحْبَرُونَ».(1)

در تفسير مجمع البيان آمده: مؤمنين و صالحان در بهشت متنعمند و در سرور و خوشنودى كامل بسر مى برند.(2) پس وجه نامگذارى به مَحبْوره با نعمتهاى فراوان در اين شهر روشن و آشكار است.

و بعضى گفته اند: نام گذارى مدينه به محبورة از جهت «علاقه حال و محلّ» است؛ زيرا بر اساس روايت حسنه اى، سلمان فارسى از فاطمه زهرا- س- نقل مى كند كه رسول خدا- ص- ملقب به «محبور» گرديده بود.

سلمان مى گويد: فاطمه اطهر- س- فرمود: به من تعليم داد پدر بزرگوارم اين دعا را:

«بسم اللّه النور الذى يقول للشئ كن فيكون ... بسم اللّه الذّى أنزل النور على الطور بقدر مقدور في كتاب مسطور على نَبىٍ مَحْبور».(3)

محبور در اينجا به معناى مسؤوليت پذيرى كه تمام جهات حسنه را داراست. مى باشد.

71- مَحْرُوسَة: جَنَدي در كتاب «فضائل المدينه» مى گويد: يكى ديگر از نامهاى مدينه «محروسه» مى باشد كه در حديث از رسول خدا- ص- وارد شده كه فرمود: «المدينة مشتبكةٌ بالملائكة على كلّ نقب منها ملك يحرسها».

مدينه حفاظت و پاسدارى مى شود به واسطه فرشتگانى كه بر سر هر يك از راههاى منتهى به آن، نگهبانى مى دهند_(4) و لذا آن را «محروُسَه» ناميده اند.

72- محفوفة: از آن جهت كه مدينه را بركات الهى و ملائكه رحمتش احاطه نموده اند، محفوفه ناميده شده، رسول خدا- صلى الله عليه و آله- فرمود:


1- زمر: 16.
2- مجمع البيان، طبرسى، ج 7، ص 298.
3- دلائل الامامة، ابو جعفر طبرى امامى، ص 28 و 29.
4- فضائل المدينه، الجندى، ح 13؛ مجمع الزوائد، هيثمى، ج 3، ص 309.

ص: 190

«المدينة و مكّة محفوفتان بالملائكة على كلِّ نقب منها ملك لايد خلها الرجال و لاالطاعون».(1)

«گرداگرد شهر مدينه و مكّه را فرشتگان فرا گرفته اند و او را از شّر دجّال و امراض گوناگونى همچون طاعون حفظ خواهند نمود.»

73- محفوظه: خداى- سبحان- مدينه را مصون و محفوظش داشته و آرامگاه حبيبش محمد مصطفى- صلى الله عليه و آله و سلم- را در آنجا قرار داده است. رسول خدا- ص- فرمود: «القرى المحفوظة أربع: المدينة و مكّة و ايليا و نجران» شهرهاى حراست شده چهار تا است: مدينه، مكّه، ايليا و نجران. گويا حفاظت و امنيّت اين چهار شهر تضمين شده است.(2) 74- مُدْخَل صِدقْ: از ديگر نامهاى مدينه «مُدْخَل صِدْق» است. (در آيه شريفه «ربّ أدخلنى مدخل صدق و أخر جنى مخرج صدق ...»(3)) تفسير مجمع البيان براى اين كلمه چهار توجيه ذكر مى كند؛ در وجه دوم مى گويد:

مُدْخَل صدقٍ «مدينه منوره است كه خداى سبحان رسول گراميش را با عزت و شوكت داخل مدينه نمود و سپس به مكه معظّمه با فتح و سر بلندى باز گرداند. اين وجه را نسبت به ابن عباس، حسن بصرى، قتاده و سعيد بن جبير داده است.(4) 75- 76- المدينه، مدينه رسول اللّه- صلى الله عليه و آله و سلم-

واژه مدينه بر مجتمعى اطلاق مى شود كه تعداد خانه هاى آن از روستا بيشتر باشد و همچنين به شهرى كه در برگيرنده حوائج خود باشد (المصرالجامع) مدينه گفته مى شود.(5)

اين واژه در قرآن كريم 14 مرتبه تكرار شده كه تقريباً در 4 مورد آن «يثرب»؛ مدينه رسول الله- ص- قصد شده است. در كتاب هاى لغت مدينه


1- مسند، احمد بن حنبل، ج 2، ص 483.
2- وفاء الوفاء، سمهودى، ج 1، ص 22، عمدة الأخبار، احمد بن عبدالحميد عباسى، ص 78.
3- اسراء: 80.
4- مجمع البيان، طبرسى، ج 6، ص 435.
5- المنجد، ج 1، ماده: م، د، ن.

ص: 191

براى دهها شهر علم گشته است و لكن يثرب را «مدينه منوّره» معرفى نموده اند.(1)

هر كسى را به مدينه منوره نسبت دهند «مدنى» مى نامند و چنانچه به شهرهاى ديگرى همچون بغداد كه «المدينه» معروف است نسبت دهند «مدينى» گفته مى شود.(2) واژه مدينه (يثرب) بارها بر زبان رسول خدا و ائمه معصومين- عليهم السلام- جارى گشته است؛ همان گونه كه فرمود: «اللّهّم حبّب الينا المدينة كما حببت الينا مكّة ...»(3)

امام صادق- عليه السلام- فرمود: «لمّا دخل النبىّ المدينة خُطَّ دورها برجله ثم قال: اللهم من باع رباعه فلا تبارك له.»

پيغمبر اكرم- ص- آنگاه كه وارد مدينه شد، خانه هاى اطراف آن را شناسائى كرده، فرمود، خدايا! هر كس خانه هاى مدينه را از جهت بى اعتنايى به اين شهر بفروشد بر او مبارك مگردان.(4)

بايد گفت چه بسا نام مدينه براى اين شهر قبل از ورود رسول خدا- ص- بر سر زبان مردم اين شهر جارى بوده است؛ زيرا آنگاه كه رسول گرامى اسلام- ص- بر مدينه وارد شد مردم ضمن خواندن اشعار ذيل او را استقبال مى نمودند:

طلع البدر علينا من ثنّيات الوداع و جب الشكر علينا ما دعا لله داع

جئت شرّفت المدينةمرحبا يا خير داع (5)

و شايد اين نام (مدينه) را خود رسول خدا- ص- قبل از ورودش بر اين شهر «يثرب» گذارده است.(6) و همچنين «مدينه» در كلام خود رسول خدا- ص- به حضرتش نسبت داده شد، همانطورى كه در نامهاى شماره 15 و 33 و 68 گذشت.

77- 78- مَرْحوُمَه، مَرْزُوقَه: از كتاب تورات نقل شده كه مدينه را مرحومه


1- المنجد، اعلام، ج 2، ص 648.
2- عمدة الاخبار، ص 78.
3- بحار الانوار، ج 18، ص 9، حديث 15، باب 6.
4- بحارالانوار، مجلسى، ج 19، ص 119، ح 4، باب 7.
5- ترجمه اشعار: آشكار گرديد بر ما ماه شب چهارده از كوههاى ورودى شهر «ثنيّة الوداع» واجب است بر ما حمد و ثناى الهى، مادامى كه ثنا گويى دارد، آمدى تواى رسول خدا- ص- و شرف و عزّت دادى شهر «مدينه» را، و خوش آمدى اى بهترين ميهمان دعوت شده.
6- معجم معالم حجاز، عاتق بن غيث بلادي، ج 8، ص 70.

ص: 192

ناميده اند؛ زيرا جايگاه مبعوث و فرستاده پروردگار به همراه رحمت مى باشد و بركات الهى به واسطه اين سرزمين بر ديگر زمينها فرود مى آيد. و نيز «مرزوقه» ناميده شده؛ زيرا بهره و حظّ اهل آن، به بركت رسول خدا- ص- زياد گرديده است.(1) 79- مسكنيه: اين نام از نامهايى است كه رسول خدا- ص- بر مدينه نهاد- و همچنين از تورات نقل شده كه مدينه را مسكينه ناميده اند. و از آن جهت مسكينه ناميده شده كه مساكين و نيازمندان به حضرت حق، در آن مى زيسته اند.(2) 80- مسلمه: از ديگر نامهاى آن مسلمه است كه صاحب معجم بلاذرى آن را نقل كرده است.(3)زيرا مردم مدينه در مقابل خدا و رسولش مطيع بودند و آنها در يارى رسول خدا- ص- كوتاهى نكردند.

81- مضجع رسول اللّه- ص-

در حديث از رسول خدا- ص- نقل شده: فرمود: «المدينة مهاجري و مضجعي في الأرض» مدينه محلّ هجرت و خوابگاه من در روى زمين است.(4) 82- مقدّسه: مدينه رسول الله- ص- چون از شرك و آلودگيها پاك شد و بودن در آن سرزمين؛ در جوار رسول اللّه، سبب مى شود كه گناهان معصيت كار ريخته گردد از اين رو «مقدسه» ناميده شد.(5) 83- مَقَرّ: اين اسم بر وزن «ممرّ» است و از «قرار» اشتقاق پيدا كرده است.


1- عمدة الأخبار، احمد بن عبدالحميد عباسى، ص 74، 79.
2- روايت مربوط به آن در نامهاى شماره 18 و 17- در ضمن حديثى گذشت.
3- عدة الاخبار، ص 80.
4- مجمع الزوائد، هيثمى، ج 3، ص 310.
5- فضائل المدينة المنوره، ص 59.

ص: 193

انس بن مالك نقل مى كند: هر گاه رسول خدا- ص- از سفرى به مدينه منورّه باز مى گشت چون وارد شهر مى شد براى خود و ديگران چنين دعا مى فرمود:

«الَّلهُمَّ اجْعَل لَنا بِها قَرارً او رِزْقا حَسَنا».

«بار خدايا مدينه را براى ما مقر و پايگاه ثابت قرارده و در آن روزى نيكو عنايت فرما».(1)84- مُوَفِّيَه: مدينه را «مُوَفيَّه» ناميده اند؛ زيرا حقوق ميهمانان را ادا مى كند، و با آب شيرين و گوارا و هواى مناسب و نعمتهاى فراوان و معنويت از واردين پذيرايى مى نمايد و همان طورى كه در روايات آمده بود؛ خاكش دردها را شفا مى بخشد و غبارش جذام را از بين مى برد.(2) 85- نَحْر: (با فتح نون و سكون حاء) عَلَم براى سرزمين مدينه منوره است و همچنين عَلَم براى مكّه معظمه مى باشد و جمع نحر «نَحار» است؛ يعنى رنگهاى مختلف و گوناگون كه به بازار پر متاع و رنگارنگ اطلاق مى شود كه مدينه و بازارش چنين بوده است. و گفته شده اطلاق اين اسم به جهتِ شدّت حرارت در مكه و مدينه است.(3) 86- هذراء: ابن نجّار به نقل از تورات بدل از «عذراء»، «هذراء» را ذكر كرده او مى گويد: اين سرزمين به جهت زيادى شدت گرمايش «هذراء» ناميده شده است، همانطورى كه گفته مى شود: «يوم هاذِرٌ»؛ «روز بسيار گرم». يا به جهت زيادى آب هاى آن، اين نام بر آن نهاده شده.

أرض هاذرة؛ يعنى زمينى كه داراى گياهان و درخت فراوان است كه سرزمين مدينه در حجاز از اين جهت ممتاز است.(4)


1- وفاء الوفا، سمهودى، ج 1، ص 53.
2- عمدة الاخبار، احمد بن عبدالحميد عباسى، ص 81؛ فضائل مدينه منوره، صالحى شامي، ص 60.
3- عمدة الاخبار، احمد بن عبدالحميد عباسى، ص 82.
4- أقرب الموارد، سعيد شرتونى، ج 2، ص 1381- فضائل مدينه منوّره، صالحى شامى ص 60.

ص: 194

87- يَثْرِب:

از نامهاى قديمى مدينه، «يثرب» است. ابوالقاسم زجاجى مى گويد:

اوّلين كسى كه در اين سرزمين سكونت گزيد. يثرب بن قانية بن مهلاييل بن ارم بن عبيل بن عوض بن ارم بن نوح- عليه السلام- بود كه به نام او اين سرزمين «يثرب» شد وليكن چون رسول خدا- ص- بر اين شهر فرود آمد نامش را- طيبه و طابة- گذاشت.(1) ابوعبيده گفته است: مدينه رسول خدا در گوشه اى از يثرب واقع شد.(2)

در هر صورت «يثرب» از نظر لغوى از ماده «ثَرَبَ» به معناى فساد يا از تثريب گرفته شده به معناى جبران و مؤاخذه بواسطه گناهى كه انجام شده. و يا بر مى گردد به كسى كه اين شهر را بنا كرد و او انسانى غير موحد بود(3) كه رسول خدا- ص- آن اسم را دوست نداشت لذا آن را طابه و يا طيبَه. ناميد.(4)

88- 89- يَنْدَذْ، يَنْدَر. (تَنْدَدْ، تَنْدَرْ)

اولين اسم «يَنْدَدْ» از نامهاى فوق در روايت زيد بن أسلم ذكر گرديده؛ زيرا رسول خدا- ص- فرمود: «للمدينة عشرة أسماء؛ هى؛ المدينة، طيْبَة، طابة، مسكينة، جبار، مجبورة، يندد، و يثرب.»(5)

و فيروز آبادى در كتاب خود مى گويد: «يَنْدَد» از نَدَد» مى باشد كه مدينه منورّه است و در ماده: «نَدَرَ» مى گويند يَنْدَرَ مانند هيئت حيدر است كه بر مدينه منوره نيز اطلاق مى شود.(6) و در بعضى از كتب تاريخى نقل شد.

كه اين دو نام «تندد» و «تندر» مى باشد.(7) و در پايان نامهاى مدينه، كلام سيد مرتضى علم الهدى- قدس اللّه روحه- را ذكر مى كنم كه فرمود: از نامهاى مدينه منورّه است نام هاى ذيل:


1- معجم معالم حجاز، عاتق بن غيث بلادى، ج 10، ص 13- مجمع البحرين، طريحى، ج 2، مادّه: ثَرَبَ.
2- تفسير تبيان، شيخ طوسى، ج 8، ص 323.
3- تاريخ مدينه منوّره، ابن شبه، ج 1، ص 162.
4- الدر المنثور، ج 5، ص 188؛ تفسير ابىِ السعود، محمد بن محمد عمادى، ج 7، ص 94.
5- تاريخ مدينه منوّره، ابن شبّه، ج 1، ص 162.
6- قاموس المحيط، فيروزآبادى، مادّه: نَدَدَ و نَدَر.
7- وفاء الوفا، سمهودي، ج 1، ص 27.

ص: 195

يَثْرِب، طَيْبَة، دار، مِسكيِنَة، جايِزَة، مَحْبُورَة، مَحَبَّة، مَحْبوُبَة، عَذْراء، مَرْحُومَة، قاصِمَة، يَنْدَد.(1) 90- كه او هم نام ديگرى بر نامها؛ يعنى «جايزه» اضافه مى كند.

اين مجموعه نام هاى حقيقى و مجازى بود كه از كتب روايى و تاريخى شيعه و اهل سنت و همچنين قرآن كريم و ديگر كتب آسمانى استفاده شد و در كنار هر يك مقدارى از لطافتها و دقايقى كه مضامين احاديث و يا اظهار نظر اهل لغت بوده، ذكر كرديم بطور مسلّم اين آخرين بحث و بررسى نيست؛ زيرا مدينه منوره و وجود رسول گرامى اسلام و چهره هاى تابناك آسمان امامت و ولايت، آن قدر بلند مرتبه هستند كه فردى همچون من نمى تواند رفعت و جلالت و اوصاف آن سرزمين را بيان كند.

در پايان با قلبى آكنده از حب از راهى دور درود خالصانه خود را به خاتم پيامبران- ص- و فاطمه اطهر- سلام الله عليها- و ائمه معصومين- ع- در بقيع اهداء مى كنيم و آرزوى استشمام آن غبار طيّبه را در زيارتهاى متعدد مدينه داريم. باشد تا ذخيره اى براى روز فقر و تنگدستيمان (قيامت) گردد.

پى نوشتها:


1- مجمع البيان، طبرسى، ج 8، ص 346.

ص: 196

اشعار جامى درباره حج (1)

اى ز گلت نازده سر حَب دل مانده ز حب وطنت پا به گِل

خيز كه شد پرده كش و پرده سازمطرب عشاق به راه حجاز

يكدم از اين پرده سماعى بكن هر چه نه زين پرده و داعى بكن

دين تو را تا شود اركان تمام روى نه از خانه برون كن مقام

ناقه اگر نيست تو را زير ران بر قدم ناقه روان شو روان

گر نبود راحله اى، باد پاى راحله از پا كن و در ره در آى

گر باد يمت نبود دسترس جلد قدم پاى فرار تو بس

ته به تَهَش بسته ز گرد و غباركرده تَهَش خار به ميخ استوار

پا شنه از خنده دهان كرده باززآبله ها ريخته اشك نياز

واله و حيران زده و مستهام خنده كنان، گريه كنان مى خرام

پشت اميد تو به خورشيد گرم بستر آسايشت از ريگ نرم

سايه فرقت كه مغيلان كنندبه كه سرا پرده سلطان كنند

باد مخالف زده درديده ريگ پاى فرو رفته به تفسيده (2)ريگ

به كه نشينى به مهب شمال پاى فرو رفته به آب زلال

بانگ حُدى بشنو و صوت دراى شو چو شتر نرم رو تيز پاى

راه وفا مى سپر و مى گذربر خَسَك خُشْك چو ريحان تر

بار به ميعاد تعبّد رسان رخت به ميقات تجرد رسان


1- اشعار زير از سبحةالابرار جامى برگرفته شده است.
2- به غايت گرم شده، تفتيده معين.

ص: 197

رشته تدبير ز سوزن بكش خلعت سوزن زده از تن بكش

هرچه بر آن بخيه زدى ماه و سال آى برون از همه سوزن مثال

باز كن از بخيه زده جامه جوى بو كه ترا بخيه نيفتد به روى

گر نه ز مرگست فراموشيت به كه بود كار كفن پوشيت

لب بگشا يافتن كام رانعره لبيك زن احرام را

موى پژوليده و رخ گردناك سينه خراشيده و دل دردناك

رو بحرم نه كه در آن خوش حريم گشته سيه پوش نگارى مقيم

صحن حرم روضه خلد برين رو به جنان مربع نشين

قبله خوبان عرب روى اوسجده خوبان عجم سوى او

باد چو در دامنش آويخته غاليه در جيب جهان ريخته

تا شكنى شيشه ناموس و ننگ كرده نهان در ته دامانش سنگ

باز شكن طره شبرنگ اوديده جان سرمه كش از سنگ او

سنگ سياهش كه از او كوته است دست تمناى يمين اللَّه است

چون توازآن سنگ شوى بوسه چين بوسه آن دست كه گشتى ببين

بر سر گردون زنى از فخر كوس گر رسدت دولت اين دست بوس

از لب زمزم شنو اين زمزمه كز نما زنده دل اند اين همه

سوى قدمگاه خليل الله آى ما چو نيابى به رهش ديده ساى

پاى مروت به سوى مروه نه چهره صفوت به صفا جلوه ده

تا نشود در عرفاتت وقوف كى شود از راه نجاتت وقوف

كبش منى را به منى ريزخوان نفس دنى را به فنا كن زبون

سنگ به دست آر ز رمى جمارديو هوا را كن از آن سنگسار

چون دل از آن شغل بپرداختى كار حج و عمره بهم ساختى

ور نه كه آرد كه به آن ره بردگر چه شود مرغ و بدان ره برد

اى دل از الطاف عميم اله يافته اى در حرم رب راه

ص: 198

چشم گشا صنع الهى ببين حسن ازل نامتناهى ببين

در رهش از ديده جان كن قدم وز در تعظيم درا در حرم

خانه پر از نور و حرم پر صفاهر يك از آن رنگ چو كوه وفا

آمده اين خانه در آفاق، طاق گِرد بِگردش همه طاق و رواق

خانه چه گويم كه يكى كوه نورساتر آن پرده عفو غفور

ديده جان نور دِهْ از روى اوطوف نما گرد سر كوى او

گشتم از آن واله و حيران ومست خانه هستيم شد از پاى بست

نعره زنان رو مطاف آمدم سينه كنان بهر طواف آمدم

گشت مشاهد كرم بيحدش بوسه زدم بر حجرالاسودش

چرخ زنان طوف كنان بر حضورمن شده پروانه و او شمع نور

ناگهم انديشه گريبان گرفت عقل سراسيمه شد اندر شگفت

حيرت بسيار مرا رو نمودبوالعجبيهاى خيالم ربود

كين چه اساست به صد عِزّ و نازكامده مهر فلكش ز اهل راز

نكته برين گردش پرگار چيست؟باعث اين گرمى بازار چيست؟

چيست كه با ما همه بيگانگى يافته زو منصب پروانگى

سعى بود از چه و قربان ز چيست؟رمى جمار و تن عريان ز چيست؟

عقل كه مانده پس ديوار دين كى شود آگاه ز اسرار دين

دل كه بر و تافته نور نبى نيست ز اسرار خدا اجنبى

آنچه دل از ملهم غيبى شنفت يك به يك آن را به زبان باز گفت

طوطى به نطق من از آن تيز شداز پى اسرار شكر ريز شد

طبع كه در نظم گهر سنج بودنقب زن ساحت آن گنج بود

اين گهر چند كه بودند بكرسفت به دمسازى الماس فكر

پى نوشت ها:

ص: 199

حج «الهى»

خنك آن حاجى كه ناجى است

حسن حسن زاده آملى

برگرفته از كتاب شريف «الهى نامه»

الهى! خانه كجا و صاحب خانه كجا؟ طائف آن كجا و عارف اين كجا؟ آن سفر جسمانى است و اين روحانى؛ آن براى دولتمند است و اين براى درويش؛ آن اهل و عيال را وداع كند و اين ماسوا را؛ آن ترك مال كند و اين ترك جان؛ سفر آن در ماه مخصوص است و اين راه همه ماه؛ و آن را يك بار است و اين را همه عمر؛ آن سفر آفاق كند و اين سفر انفس، راه آن را پايان است و اين را نهايت نبود؛ آن مى رود كه برگردد و اين مى رود كه از او نام و نشانى نباشد؛ آن فرش پيمايد و اين عرش؛ آن مُحرم مى شود و اين مَحرم؛ آن لباس احرام مى پوشد و اين از خود عارى مى شود؛ آن لبيك مى گويد و اين لبيك مى شنود؛ آن تا به مسجد الحرام رسد و اين از مسجد

ص: 200

الاقصى بگذرد؛ آن استلام حجر كند و اين اشتقاق قمر؛ آن را كوه صفاست و اين را روح صفا؛ سعى آن چند مرّه بين صفا و مروه است و سعى اين، يك مرّه در كشور هستى؛ آن هروله مى كند و اين پرواز؛ آن مقام ابراهيم طلب كند و اين مقام ابراهيم؛ آن آب زمزم نوشد او اين آب حيات؛ آن عرفات بيند و اين عرصات؛ آن را يك روز وقوف است و اين را همه روز؛ آن از عرفات به مشعر كوچ كند و اين از دنيا به محشر؛ آن رمى جمرات كند و اين رجم همزات؛ آن حلق رأس كند و اين ترك سر؛ آن را «لافسوق و لاجدال فى الحج» است و اين را «فى العُمر»؛ آن بهشت طلبد و اين بهشت آفرين؛ لاجرم آن حاجى شود و اين ناجى؛ خنك آن حاجى كه ناجى است؛ الهى توانگران را به ديدن خانه خوانده اى و درويشان را به ديدار خداوندِخانه؛ آنان سنگ و گل دارند و اينان جان ودل؛ آنان سرگرم درصورتندو اينان محو در معنا؛ خوشا آن توانگرى كه درويش است.

الهى! تن به سوى كعبه داشتن چه سودى دهد آن را كه دل به سوى خداوند كعبه ندارد؟

ص: 201

جذبه مهر تو

جواد محدّثى

جذبه مهر تو آورد مرا بار دگرغير عشق تو نبوده است مرا كار دگر

هر كه را نيست به دل شور ولايت، برودبفروشد دلِ بى مهر، به بازار دگر

اين دل سوخته و ديده گريانِ مرانيست جز دست كريم تو خريدارِ دگر

يا رسول الله! اى مرقد تو كعبه عشق بر لبم نيست بجز ياد تو گفتار دگر

من كه عمرى است به درگاه تو سرمى سايم نروم از درِ اين خانه به دربار دگر

زائر كوى رسوليم، خدايا مپسنددر ره عشق، گزينيم جز او يار دگر

يا بقية اللّه

«مؤيّد» مشهدى

اى حريم كعبه محرِم بر طوافِ كوى تومن به گِرد كعبه مى گردم به ياد روى تو

ما ودل، اى مهدى دين برنماز استاده ايم من به پيشِ كعبه، دل در قبله ابروى تو

گرچه بر مُحرِم بود بوييدن گلها حرام زنده ام من اى گل زهرا به فيض بوى تو

بهر قربانى نه جان دارم كه قربانى كنم موقع احرام اگر چشمم فتد بر روى تو

دست ما افتادگان را هم در اين وادى بگيراى كه مِهر از مُهر «جاءالحق» بودبازوى تو

فرستنده: سيد جواد مير احمدى

ص: 202

مصاحبه با استاد جعفر سبحانى

پيش درآمد:

حج گزارى، سفرى است سرشار از خاطره ها، آموزه ها و احساسهايى مانند ناپذير. راهيان حريم دوست در آن ديار- در مدينه و مكه- در فضايى آكنده از معنويت قرار مى گيرند و دهها جريان تاريخى و خاطره شكوهزاد تاريخ پيامبر- ص- و پيشوايان دين در جانشان زنده مى شود.

زائر آن ديار قدس در كنار كعبه- اين خانه هماره استوار بر معبر تاريخ- ياد خدا را با همه وجود احساس مى كند و عشق به اللّه را زمزمه مى نمايد.

عالمان در اين هجرت عظيم اين همه را، دارند و ديدگاههاى فرهنگى، اقتراحهاى علمى، نگرشهاى اجتماعى و سياسى براى بهزيستى امت و سامان يابى هر چه بيشتر حيات سياسى و فكرى جامعه اسلامى افزون

ص: 203

بر آنها.

«ميقات» مى كوشد- در حد توان- محضر عالمان را در اين باره مغتنم شمارد و مباحث و مطالبى درباره حج، چگونگى حج گزارى مسلمانان، اهميت حج و پيشنهادها براى هر چه بهتر برگزار شدن حج را از نگاه عالمان به خوانندگان ارمغان كند. اين شماره گفتگويى است با استاد محقق، نويسنده سختكوش و متفكر ارجمند اسلامى حضرت آيةالله سبحانى:

از اينكه وقت گرانبهاى خويش را در اختيار ما گذاشتيد سپاسگزاريم.

س- لطفاً بفرماييد حضرتعالى در نخستين سفرى كه به حج مشرف شديد چه احساسى داشتيد.

ج- نخستين سفر اينجانب در سال 1335 هجرى شمسى بود و من مانند همه زائران خانه خدا، براى خود احساس يا احساساتى داشتم. در ميان آنها همين را يادآور مى شوم كه حج آن سال را- كه براى اوّلين بار اجتماع نژادهاى مختلف را از نقاط دور دست جهان مى ديدم- يك نوع كنگره جهانى مسلمانان تلّقى كردم؛ زيرا آيين اسلام آيين جهانى و ابدى است و چنين آيينى براى خود كنگره سالانه لازم دارد و بهترين مركز آن مكّه مكرمه و اجتماع مسلمانان از نقاط مختلف جهان در آنجا مى باشد.

حالا اين كنگره سالانه واقعاً اثر مثبتى داشت يا نه فعلًا درباره آن سخنى نمى گوييم.

س- به نظر شما حج در اسلام چه جايگاهى دارد؟

ج- درباره جايگاه حج در اسلام كافى است كمى درباره اين آيه بينديشيم، كه مى فرمايد: «جَعَلَ اللّه الكعبة البيتَ الحَرام قياماً للنّاس».(1)


1- مائد: 97.

ص: 204

مفسّران در تفسير اين آيه يادآور مى شوند كه مقصود خدا اين است كه خدا كعبه را مايه نشاط مردم در امور مربوط به دين و دنيا قرار داده و سبب جهش آنان به سوى اهداف و مقاصد مادى و معنوى آنهاست.(1)

مفسّر بزرگ مرحوم طبرسى مى گويد: حج مايه برپايى حيات مردم و تجارت آنهاست و به وسيله حج زندگانى آنان تأمين مى شود و انواع بركت نازل مى گردد.(2)

و اگر ما بخواهيم اين جمله را به زبان فارسى برگردانيم، بايد بگوييم كه حج مايه قوام زندگى مسلمانان است. و مقصود از زندگى، اعم از جهات مادى و معنوى است. بنابراين بايد حج تأمين كننده كليه نيازهاى مسلمين باشد و در اين گردهم آيى علاوه بر تبادل اطلاعات، به يكديگر كمك كنند و جامعه اسلامى را با نقشه هاى صحيح از هر نوع هجوم بيگانه مصون بدارند.

كسانى كه علاقمندند حج را به عنوان يك فريضه دينى محض، مجرّد از اغراض بزرگ سياسى مطرح كنند، به اين آيه توجه نكرده و درباره آن درست نينديشيده اند.

زائران خانه خدا و بالأخص انديشمندان كه از هر نقطه با كوله بارى از اطلاعات و مشكلاتى وارد اين مركز مى شوند، بايد پيش از برگزارى مراسم حج يا پس از آن، در كنفرانسها و سمينارهاى مختلف شركت كنند و در خط مشى اقتصادى، سياسى و نظامى به مسلمانان فكر كنند و عملًا ثابت كنند كه حج مايه قوام زندگى است. و زندگى حقيقى بر اين اجتماع سنگينى مى كند. از اين رو در روايت آمده است كه: اگر مسلمانان آن را ترك كنند مهلت داده نمى شوند.»(3)

س- چه بهره هايى از سفر حج مى توان گرفت؟

ج- سفر حج يك سفر روحانى، عبادى و سياسى است. مى توان در


1- كشاف، ج 1، ص 485، طبع مصر؛ عبارت او چنين است: «ان تعاش لهم فى امر دينهم و دنياهم و نهوضاً الى اقراضهم و مقاصدهم فى معاشهم و معادهم.»
2- مجمع البيان، ج 1، ص 247.
3- لوتركوهم لم يُنْظَروا.

ص: 205

آن سفر بهره هاى فردى و اجتماعى گرفت. اگر به زندگى پيامبر- ص- نظر بيافكنيم، مى بينيم كه آن حضرت از ماههاى حرام و از اين اجتماع انبوه بهره بزرگى مى برد. او در همان ايّام با سران قبايل كه به زيارت خانه خدا آمده بودند تماس مى گرفت و آيين خود را بر آنها عرضه مى كرد و گرايش آنها را به آيين خود جلب مى نمود. حتى مقدمات سفر آن حضرت به يثرب در همان مكه پى ريزى شد. هنگامى كه سرانى از اوس و خزرج با او تماس گرفتند و از حقيقت آيين او آگاه شدند، به آيين او گرويده و سال بعد شش نماينده مبدل به 72 نماينده از يثرب شد كه مقدمات مسافرت حضرت را به مدينه فراهم ساخت.

از پيامبر اكرم- ص- كه بگذريم سالار شهيدان حضرت حسين بن على- عليه السلام- در منى از اجتماع صحابه و تابعين بهره گرفت و آن كنگره را به معناى واقعى تشكيل داد و در يك سخنرانى جامع، حاكم زمان را استيضاح كرد و فرمود: شما پس از تفرق از اين منطقه پيامهاى مرا به ديگر مسلمانان برسانيد و سخنرانى حضرت در منى در يك اجتماع با شكوه هشتصد نفرى بود كه اعضاى آنها را صحابه و تابعين تشكيل مى داد و در تاريخ معروف است و سخنان آن حضرت ضبط شده است.

فرزدق از آن اجتماع انبوه بهره گرفت و امام سجاد- عليه السلام- را معرفى كرد و اشعار او در آن زمان تأثير مهمى داشت.

متون تاريخ حاكى است كه نطفه انقلابها و پرخاشگريها بر حاكمان جائر، در خود مكه بسته شده و از همانجا رهبرى مى شد.

در عصر ائمه- عليهم السلام- شناخت امام به وسيله همين اجتماع انجام مى گرفت و شيعيان از طريق پرسش و تماس با نزديكان امامى كه از جهان رفته، امام بعدى را مى شناختند.

اكنون بايد از اين اجتماع ميليونى كه واقعاً نمايندگان مسلمانان

ص: 206

جهان در آنجا گرد مى آيند بهره بزرگترى گرفت ولى متأسفانه اين نوع بهره گيرى كه خط آن را نظام مقدس جمهورى اسلامى ايران اخيراً ترسيم كرده است با مشكلاتى روبرو مى باشد.

س- چه تغيير و تحولى در اماكن و مواقف حج صورت گرفته است؟ لطفاً توضيح فرماييد.

ج- همانطور كه يادآور شدم، نخستين سفر من به زيارت خانه خدا در سال 1335 بود بعدها كه بطور مكرّر به زيارت اين مواقف و مشاهد مشرف شده ام، دگرگونى عجيبى در آثار اسلامى مشاهده كرده ام و بايد آن را يك نوع تراژدى و سوگنامه بنامم و آن اين كه امروز تحت پوشش توسعه مسجدالنبى و مسجدالحرام، كليه آثار اسلامى كه حاكى از اصالت اين دين است، به دست كلنگ ويرانگران سپرده شده و چيزى از آثار باقى نمانده است. اگرچه از هفتاد سال قبل به تخريب قباب ائمه بقيع و ديگر مراكز پرداخته اند، امّا قسمتى از آثار كه در نظر آنها شرك نبود تا اواخر باقى مانده بود؛ مانند مولد النبى در مكه و خانه بنى هاشم در مدينه و مدرسه امام صادق در محله بنى هاشم و غيره. اينها بناهايى بودند كه اينجانب كراراً آنها را زيارت كرده و تبرك جسته بودم، امّا اخيراً تحت عنوان «توسعه!» همه اينها نابود شده و به صورت مصلّى درآمده است.

كسى مخالف با توسعه مسجد نيست. مسلماً آن ابنيه گذشته مسجدين، براى مسلمانان امروز پاسخگو نيست ولى در عين حال مى توان ميان اين دو هدف (توسعه مسجد و حفظ آثار و اصالتها) جمع كرد.

در اينجا نكته اى را يادآور مى شوم و آن اين كه آيين مسيح- ع- امروز در جهان غرب به صورت افسانه اى درآمده؛ زيرا اثر ملموسى از مسيح در دست نيست. نه قبر خود و نه مادرش و نه حواريين معين نيست و كتاب او

ص: 207

نيز دستخوش تحريف گشته و چهار انجيل رسمى به ضميمه 20 انجيل غير رسمى به وى منتسب است. امروز جوانان غرب به اين آيين از ديده ترديد مى نگرند و با خود مى گويند آيا واقعاً مسيحى، مريمى، دعوتى و حواريينى وجود داشته است؟ يا همگى شبيه افسانه ليلى و مجنون و شيرين و فرهاد است كه مرور زمان آنها را ساخته و به عنوان دين بر ما تحميل كرده است؟! و به حق جا دارد كه آنان به چنين آيينى از ديده ترديد بنگرند؛ زيرا هيچ نوع اصالت و آثارى از آنها در دست نيست و اگر قرآن ما از چنين پيامبر و زندگانى او گزارش نمى كرد ما نيز در وادى حيران بسر مى برديم. ولى افتخار مسلمانان اين است كه آثار باقى مانده از پيامبر را عيناً و كتباً حفظ كرده اند و به جهانيان مى گويند: هان! اى مردم، متجاوز از چهارده قرن قبل شخصيتى والا از ميان قريش و از بيت بنى هاشم مدعى نبوت شد كه اينجا زادگاه او است و اين نقطه مركز نزول وحى به او است. اين منطقه آرامگاه ياران او است و در اينجا فرزندان و همسران او به خاك سپرده شده اند و در اينجا نبردهاى خونين موحدان با مشركان انجام گرفته است و اين نامه هاى تبليغى او و لباسها و تار موى او است. و اگر بنا باشد تمام اين آثار را به دست تخريب بسپاريم و تحت عنوان «مبارزه با شرك!» يا به عنوان «توسعه مسجد!» همه را نابود كنيم چيزى نمى گذرد كه براى نسلهاى آينده، اسلام و دعوت پيامبر، همان رنگ را مى گيرد كه آيين كنونى مسيح گرفته است.

در اهميت اين مسأله همين بس كه مسلمانان تا ديروز خانه ميزبان او (ابوايوب انصارى) را به همان شكل حفظ كرده، حتى قبر پدر او را در شهر مدينه محفوظ نگهداشته بودند. ولى متأسفانه هر دو با كلنگ وهابيت با خاك يكسان شد و قبر عبداللّه در ميان مصلّى قرار گرفته و از خانه ميزبان پيامبر اثرى نيست. شما اگر وارد شهر پاريس شويد خواهيد ديد كه دروازه كهن اين شهر كه مربوط به پانصد سال پيش است، محفوظ مانده و آن را

ص: 208

نشانه اصالت و تمدن ديرينه خود مى دانند.

بايد عرض كنم كه نظام وهابى نسبت به ساير آثار باستانى حجاز، نظر سوئى ندارد و از آنها حمايت مى كند و حتى قلعه هاى خيبر در مسير تبوك به مدينه، تحت عنوان آثار باستانى محفوظ است و آنها را با شرك مباين تلقى نكرده و لوحه هايى بر نقاط مختلف قلعه هاى يهوديان در خيبر و غير خيبر منصوب است.

ما در اينجا به سران سلفى هاى موجود در حجاز پيشنهاد مى كنيم كه سمينار بزرگى تشكيل دهند و از همه علماى اسلام دعوت كنند كه خود يا نمايندگان آنها در اين سمينار شركت كنند و حدّ توحيد و شرك را در پرتو آيات قرآنى و احاديث پيامبر و نقطه نظرهاى سلف صالح بررسى كنند، شايد از اين طريق آب از جوى بيرون رفته بار ديگر به جوى برگردد.

س- اوج عظمت حج در كداميك از اعمال آن ديده مى شود؟

ج- اعمال حج همگى از عظمت برخوردار است و نمى توان يكى را فاقد عظمت ديد. ولى آنجا كه معنويت تجلّى بيشتر مى كند صحراى عرفات است؛ زيرا يك نوع خاموشى توأم با معنويت و ذكر و دعا بر زائران حاكم است. بخصوص آنگاه كه نماز ظهر اقامه مى گردد و پس از آن دعاى عرفه سالار شهيدان در ميان انبوهى از زائران در نقاط مختلف تلاوت مى شود.

معانى تكان دهنده آن دعا آن چنان به دلها جلا مى دهد كه افراد آماده را به پرواز در ملكوت درمى آورد. در اين حال گروهى را مى بينى كه در دامنه جبل الرحمه مشغول راز و نيازند. اين حالت معنويت در ديگر مواقع كمتر به چشم مى خورد.

س- حضرتعالى وقتى به ميقات رسيديد بخصوص هنگام احرام

ص: 209

چه احساسى داشتيد.

ج- الآن نمى توانم به صورت قطع از آن احساس ياد كنم. گويا داراى چنين احساسى بودم كه از يك زندگى دست شسته، وارد زندگى ديگر مى شوم و كليه علايق خود را از گذشته بريده و در زندگى فقط به دو جامه سفيد اكتفا مى كنم، تو گويى نمونه اى از حضور در محشر است كه فقط با دو جامه به سوى حساب و كتاب روانه مى شوند.

س- هنگام ورود به مسجدالنبى و مسجدالحرام چه احساسى داشتيد؟

ج- به هنگام ورود به مسجدالنبى عظمت مسجد و ساختمان آن، مرا غرق در اعجاب كرد؛ ساختمانى كه از دوران عثمانى ها باقى مانده و بعدها نيز مرمّت شده است. مرحله بعد چشمم به مرقد مقدس خاتم پيامبران- ص- افتاد كه به شكل خاصى محفوظ مانده و اطراف آن، بيت فاطمه- عليهاالسلام- نيز به شكل سابق نگهدارى شده است. مرحله بعد چشمم به محراب پيامبر افتاد كه امروز با دقيق ترين اندازه گيريها نمى توان در آن خدشه اى ايجاد كرد. درست محاذى كعبه است. و در آن زمان پيامبر گرامى با الهام از عالم وحى از بيت المقدس رو به كعبه توجه كرده و به نحوى ايستاده است كه صددرصد محاذى كعبه مى باشد. در مراحل بعد خاطرم آمد اين مسجد پايگاه علمى و سياسى و اقتصادى مسلمانان در عصر پيامبر و پس از او بود و در همين مسجد وحى نازل مى شد و پروانه هاى شمع هدايت پشت سر حضرتش نماز مى گزاردند ولى در عين حال اين نشاط و شادابى توأم با انكار روحى گشت، آنگاه كه خاطرم آمد بيت زهرا كه متصل به مسجد بود مورد هتك و جسارت قرار گرفته كه تاريخ بازگوكننده آن است.

ص: 210

به هنگام ورود به مسجدالحرام جمله اى را كه زائران خانه خدا مى گويند تكان عجيبى به انسان مى دهد، آنجا كه مى گويند: «الهى البيت بيتك و انا ضيفك».

س- زائران خانه خدا علاقه خاصى به زيارت مزار شريف بقيع بخصوص ائمه اربعه دارند، حضرت عالى وقتى موفق به زيارت آن بزرگواران مى شويد چه احساسى پيدا مى كنيد؟

ج- خداوند در قرآن بيوتى را رفيع شمرده و مردم را به تكريم آن بيوت دعوت كرده است. آنجا كه مى فرمايد:

«فى بيوت أذِّن اللّه انْ تُرْفَعَ وَ يُذْكِرَ فيها اسْمُهُ يسبّح له فيها بالغدُوّ والآصال».(1)

اين بيوت رفيع كه بايد در تكريم آنها كوشيد، غير از مساجد است.

اصولًا در قرآن «مسجد» داريم و «بيت» درباره مسجد مى گويد:

«لمسجدٌ اسسّ على التقوى من اوّل يوم أحقّ أنْ تقوم فيه».(2)

در حالى كه درباره بيوت مى گويد:

«لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سُقُفاً من فضّة».(3)

بنابراين نبايد بيوت را به مسجد تفسير كرد، حتى پس از نزول اين آيه، ابى بكر در حالى كه به خانه فاطمه- سلام الله عليها- اشاره مى كرد از پيامبر پرسيد: آيا اين خانه هم از همين بيوت رفيع است؟ پيامبر- ص- در پاسخ فرمود: «نعم من افاضلها»؛ «اين خانه ازبرترين آنها است.»

پس اگر مدفن ائمه اهل بيت، خانه هاى آنها باشد، بايد تحت عنوان اين آيه، از آنها احترام كرد و اگر در غير خانه هاى خود به خاك سپرده شده باشند زيارت آنان مشمول روايات زيارت است كه پيامبر فرمود: «زوروا القبور فانها تذكركم الآخرة».


1- نور: 36.
2- توبه: 108.
3- زخرف: 34.

ص: 211

علاوه بر اين، حضور در مراقد ائمه بقيع، يك نوع تقدير و احترام گذارى از شخصيت آنها است. و درود بر آنها درود بر والاترين انسانها است كه نمونه هاى آن در قرآن وارد شده است. چنانكه مى فرمايد:

«قل الحمدلله و سلام على عباده الذين اصطفى»(1)

و نيز مى فرمايد:

«سلام على نوح فى العالمين، سلام على ابراهيم، سلام على موسى و هرُون، سلام على إِلْ ياسين».(2)

و اگر ما در ميان درود، به ذكر اوصاف و كمالات آنان برمى خيزيم در اين قسمت، از قرآن پيروى كرده ايم كه مردان الهى را با صفات برجسته ياد مى كند چنانكه مى فرمايد:

«انهم كانوا يسارعون فى الخيرات و يدعوننا رغباً و رهباً».(3)

و اگر آنان را برپادارندگان نماز و عطاكنندگان زكات توصيف مى كنيم در اين قسمت نيز از قرآن پيروى مى كنيم كه گروهى را به اين صفت ياد كرده است:

«و كان يأمر أهله بالصلوة و الزكوة و كان عند ربّه مرضيّاً».(4)

و نيز مى فرمايد:

«رجال لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذكر اللّه و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة».(5)

كليه زيارتنامه هاى پيشوايان اسلام يا درود به روان آنها است يا توصيف زندگى آنان، به نحوى كه بيان شد. و خود قرآن اين كار را درباره ديگران انجام داده است.

كتاب آسمانى براى ما اسوه است و نبايد از آن كنار برويم، اگر خدا بر چنين شخصيتهايى درود مى فرستد و يا به توصيف زندگى آنان مى پردازد، چه مانعى دارد ما نيز به آنان درود بفرستيم و آنها را به همان نحو توصيف


1- نمل: 59.
2- صافات: آيه هاى 79، 109، 120، 130.
3- انبياء: 90.
4- كهف: 55.
5- نور: 37.

ص: 212

كنيم.

قرآن بيت على و فرزندان او را چنين توصيف مى كند:

«يوفون بالنذر و يخافون يوماً كان شَرُّهُ مستطيراً و يطعمون الطعام على حبه مسكيناً و يتيماً و اسيراً انمّا نطعمكم لوجه اللّه لانريد منكم جزاءً ولاشكوراً».(1)

حالا اگر يك زائر الهى در كنار قبر حسن بن على و يا حسين بن على- عليهماالسلام- بايستد و بگويد: من گواهى مى دهم كه شما به نذر خود عمل مى كرديد و از روز قيامت بيم داشتيد و غذا را در حالى كه خود به آن علاقه و نياز داشتيد به مسكين و يتيم و اسير داديد و گفتيد ما به خاطر خدا شما را اطعام مى كنيم و از شما پاداش و سپاس نمى خواهيم. اگر اين جمله ها را بگوييم؛ چرا بايد آن را شرك تلقى كنيم؟

س- حج قبل از انقلاب و حج پس از انقلاب چه تفاوتى پيدا كرده است؟

ج- تفاوت اين دو حج مانند تفاوت ايران قبل از انقلاب و ايران بعد از انقلاب است. البته اين تفاوت در ميان زائران ايرانى بيشتر به چشم مى خورد ولى به نحوى در زائران ديگر كشورها نيز اثر گذارده و خواهد گذاشت.

از جمله تفاوتها اين است كه آن روزها جمعيت زائر از ايران بسيار محدود بود و افراد با زحمت مى توانستند گذرنامه بگيرند. به خاطر دارم كه سالى از مصر به زيارت خانه خدا مشرف شدم، ديدم كه از ايران حتّى پيش از شروع ماه مبارك رمضان عدّه اى عازم حج شده اند. آنان اظهار مى داشتند كه در ايام حج به ما گذرنامه نمى دهند و ما بناچار با گذرنامه بين المللى به حج آمده ايم.


1- انسان آيه هاى 9- 7.

ص: 213

حج امروز به لحاظ معنوى نيز تفاوت زيادى با حج قبل از انقلاب دارد. حج در آن روزها بيشتر يك نوع رقابت در بهتر پوشيدن، بهتر غذا خوردن و ... بود. كاروانها مختلف بودند، افرادى با كاروانهاى متمكن و اشخاصى با كاروانهاى غير متمكّن مى آمدند. توجه به مسائل معنوى بسيار كم بود. زائران ايرانى را مى ديدى كه نيم ساعت قبل از مغرب و يا ظهر مسجد را ترك مى كردند! و اين بسيار زشت بود و ما نمى توانستيم اين صحنه را توجيه كنيم. ولى بعد از انقلاب ما شاهد تحوّل بسيار ارزشمندى هستيم، امروز بيشتر مردم به آداب و وظايف خود آشنا شده اند. امروز روحانيان و معينهايى براى كاروانها انتخاب شده اند كه براى زائران، مناسك و اسرار حج را مى گويند و آنان را به وظايف خود آشنا مى كنند.

كاروانها حالت يكنواختى پيدا كرده است و انشاءاللّه روزى برسد كه هيچ نوع تفاوتى بين كاروانها نباشد و خلاصه فعاليتهاى زيادى براى بهتر برگزار شدن حج شده و مى شود كه جدّاً قبل تقدير است.

س- به نظر جناب عالى پيرامون كداميك از موضوعات حج بايد بيشتر كار شود؟

ج- بايد به مردم تفهيم شود كه حج يك عمل فردى نيست و زائران ما بايد بدانند كه آنها نمايندگان جمهورى اسلامى ايران هستند در ديار وحى. ادب، اخلاق، تميزى و نظم آنها معرّف فرهنگ تشيع است. زائران بايد بدانند كه آنچه در حج انجام مى دهند، نه تنها بيانگر شخصيت خودِ آنها است كه مبيّن شخصيت كشور آنها در جهان است. امروز كشور ما در جهان به عنوان پايگاه اسلام مطرح است. ما بايد به زائران تفهيم كنيم كه امروز ما ايرانى ها در بين مسلمانان جهان، موقعيّتى بس عظيم داريم، مبادا خداى ناكرده قدر خودمان را نشناسيم و مبادا به جاى پركردن صفهاى نماز

ص: 214

جماعت و زيارت اماكن مقدس، مسابقه در خريد جنس و سوغاتى بدهيم؛ بگونه اى كه بازار آنها قائم به ما باشد و ما را به خاطر آن بخواهند و ...

س- به نظر حضرت عالى چگونه مى شود با ملّتهاى مسلمان ارتباط برقرار كرد؟

ج- از آنجا كه زائران خانه خدا بيشتر از كشورهاى عربى هستند و تعدادى هم از كشورهاى شرق آسيا، ما بايد برنامه ريزى درستى كرده و افرادى فهميده و جا افتاده اى را كه از لحاظ علمى و آشنايى به زبان قوى هستند، برگزينيم تا آنها با مسؤولين و عالمان كاروانهاى ديگر كشورها ارتباط برقرار كرده و كار فرهنگى انجام دهند و دو مطلب را- بخصوص- به آنان تفهيم كنند:

1- اين كه ملّت مسلمان نياز به وحدت اسلامى دارند و اين نياز در هيچ زمانى مثل حالا احساس نمى شده است. امروز شما شاهديد كه تنها در كشورهاى اسلامى جنگ وجود دارد. افغانستانى كه روزى در برابر الحاد و بى دينى و كمونيسم ايستاده بود، الآن به جان هم افتاده اند، به دست خود خانه هاى خود را بر سر خودشان خراب مى كنند. در آذربايجان جنگ است، در بوسنى و هرزگوين جنگ است. در فلسطين جنگ است و ... آيا اينها مشكل جهان اسلام نيست؟ چطور شده كه جنگ از همه جاى دنيا جمع شده و به كشورهاى اسلامى آمده است؟! دشمنان اسلام مى خواهند اين بيدارى را خفه كنند.

مرحوم كاشف الغطا سخنى را كه آن روز گفت: «بُنى الإسلام على دعامتين كلمة التوحيد و توحيد الكلمة» بهترين وقتش امرز است كه بايد تحقق يابد.

اختلاف در مسائل ديگر نبايد به وحدت ما ضربه بزند، مشتركات ما

ص: 215

اصول است و اختلاف در احكام هميشه هست.

آقاى دكتر فتحى دُرينى- كه از فقهاى سوريه است و الآن ساكن اردن مى باشد و 9 جلد فقه مقارِن و مقارَن دارد روزى به من گفت: «انّ اختلاف بين الفقهاء السنة اكثر من الإختلاف بين السنة و الشيعة!»

2- مطلب ديگرى را كه بايد به آنها بگوييم اين است كه وحدت تنها با شعار و فرياد: يا ايّها المسلمون هلمّوا، اتّحدوا و اجتمعوا درست نمى شود. ما بايد نسبت به همديگر شناخت پيدا كنيم و به ديدگاههاى يكديگر آشنا شويم. شناخت آنها نسبت به شيعه بسيار كم و اندك است.

جا دارد اين خاطره را بگويم كه من در يكى از سالها به حج مشرف شده بودم كه در آنجا خانه اى را اجاره كرديم و ميزبان ما قاضى مالكى و از قضات مكه بود. روزى با هم ديدارى داشتيم كه او از من پرسيد: شيعه كتابى هم دارد (؟!) يك نفر عالمِ قاضىِ امّ القرى نسبت به شيعه چنين شناختى دارد! خوشبختانه شيعه هر چه شناخته تر شود، واقعيتش روشنتر مى گردد، در نتيجه علاقمندان به اتحاد بيشتر مى شود.

س- حضرت استاد! آيا توصيه اى هم نسبت شركت زائران در نماز جماعتهاى اهل سنت داريد؟

ج- من خودم مقيّد هستم كه شركت كنم و همواره شركت مى كنم.

بايد بگويم كه شركت نكردن در نماز جماعتهاى آنجا ضربه زدن بر تشيّع است. بسيارى از مسلمانان از ما مى پرسند كه چرا شما در اوّل وقت نماز نمى خوانيد؟ و چرا در مسجد نماز نمى خوانيد و ...

يادم هست كه قبل از انقلاب روزى رئيس كتابخانه مدينه به من گفت: شما با ما نماز بخوانيد اگر به دلتان ننشست، بعداً اعاده كنيد.

بزرگترين خدمت امام- قدس سرّه الشريف- در حج اين بود كه

ص: 216

واجب كرد ما با آنها نماز بخوانيم و وحدت خودمان را با آنها به نمايش بگذاريم. اگر ائمه- عليهم السلام- امروز بودند به يقين بدانيد كه در اين نماز شركت مى كردند.

س- آخرين سؤال اين كه وقتى زائر خانه خدا وارد حرم مى شود و در آنجا حال خاصّى پيدا مى كند، چه چيز از خداوند طلب كند؟

ج- قبل از هر چيز انسان از خداوند حسن عاقبت بخواهد كه اين بسيار مهمّ است. چه بسيار افرادى بودند كه در دوران جوانى سعادتمند بودند و بعد امتحان خوبى ندادند. از نظر فردى اين بهترين دعا است. و امّا از نظر جمع، بايد همگى، عظمت و پيروزى اسلام را طلب كنند و از خدا بخواهند كه توفيق آمادگى امت اسلامى براى ظهور حضرت ولى عصر- عج- را بر مسلمانان عنايت فرمايد كه اين آمادگى، سبب حلّ مشكلات مى شود. السلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته

پى نوشتها:

ص: 217

معرّفى چند كتاب

مناسك حج؛

مطابق با فتاواى

حضرت آيةالله العظمى امام خمينى- ره-؛

همراه با حواشى؛

حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت؛

نشر مشعر، تهران، 1372؛

404 صفحه، رقعى.

آغازين نياز زائر، آگاهى از چگونگى اعمال حج و اطّلاع از مناسك آن است. براى دست يافتن به حجّ صحيح و زيارت مقبول، از ديرباز فقيهان عاليقدر و مراجع بزرگوار، همراه رساله توضيح المسائل «مناسك حج» را نيز براى راهيان حرم الهى تدوين مى كردند. در معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظّم رهبرى، ابتدا «مناسك» حضرت امام خمينى- رضوان الله عليه- با حواشى آيةالله العظمى اراكى تنظيم شد و به سال 1371 نشر يافت و با استقبال شايان توجهى مواجه گرديد. در مقدمه مناسك ياد شده، وعده داده شده بود كه مناسك حضرت امام- ره- با حواشى مراجع ديگر- اعلى الله كلمتهم- تدوين و در اختيار راهيان حج و روحانيان كاروانها قرار داده شود.

اين امر نيز تحقق يافت و متن رساله حضرت امام- ره- با حواشى حضرات آيات عظام گلپايگانى و خويى- ره- و اراكى- مدّظله العالى- تنظيم و نشر يافت.

تهيّه و تنظيم اين مجموعه با مشكلات بسيارى مواجه بود كه توفيق الهى رفيق گشت و با همكارى مخلصانه بيوت حضرات آيات عظام و تلاش تنى چند از محققان و فقيهان، فتاوى آن بزرگواران از مناسكها و آثار

ص: 218

فقهى آن بزرگواران استخراج و تنظيم گرديد و در آستانه حج 72 نشر يافت.

اينك براى آشنايى خوانندگان و مراجعه كنندگان به آن مجموعه و سپاس و تقدير از تلاشگران تدوين آن، بخشى از مقدمه كتاب را كه نشانگر چگونگى تدوين آن است مى آوريم:

«معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى بدنبال درخواستهاى مكرر و فراوان روحانيون محترم كاروانها، از سال گذشته براى پاسخگويى به اين نياز، بر آن شد تا مناسكى جامع تهيه و در اختيار عموم مردم خصوصاً روحانيون عزيز قرار دهد. بدنبال مشورت هاى زياد، به اين نتيجه رسيديم كه چون آخرين مناسك حج حضرت امام خمينى- رضوان اللَّه تعالى عليه- كه در سال 1407 هجرى قمرى توسط حضرت آيةاللَّه آقاى شيخ محمد حسن قديرى و با همكارى آيةاللَّه آقاى سيد عباس خاتم يزدى تهيه و تنظيم و پس از تأييد ايشان به چاپ رسيده، كامل ترين و جامع ترين مناسك موجود است و بسيارى از فروعات و مسائل مورد ابتلاى حجاج را داراست و لذا آن را به عنوان متن انتخاب، و سپس موارد اختلاف در فتاواى ساير مراجع را در پاورقى به عنوان حاشيه ذكر كنيم تا اولًا: دسترسى به مسائل آسان انجام شود و ثانياً: بجاى همراه بردن مناسك مختلف، از يك مناسك جامع استفاده شود.

اهل فن به خوبى مى دانند كه اقدام به چنين كارى، با چه مشكلات و موانع مهمّى روبروست كه ما فعلًا در صدد بر شمردن آن ها نيستيم، ليكن بحمداللَّه تعالى و با تلاش فراوان و گسترده، سرانجام موفق به تهيه آن شديم.

در رابطه با فتاواى حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى اراكى دامت بركاته، فرزند معظم له آيةاللَّه آقاى مصلحى- دامت توفيقاته- قبول زحمت فرموده، با تلاشى قابل تحسين و با همكارى تنى چند از علماى بزرگوار، موارد

ص: 219

اختلاف را مشخص نموده و پس از تأييد معظم له، آن را در اختيار ما قرار دادند كه متن دستخط مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى اراكى و تأييد معظم له در آغاز كتاب آمده است؛ بنابر اين عمل به اين مناسك و حواشى مربوط به ايشان، براى مقلدين آن مرجع بزرگوار مبرىٌ ذمه است انشاءاللَّه تعالى.

در رابطه با فتاواى مرجع عاليقدر مرحوم آيةاللَّه العظمى آقاى خوئى- طاب ثراه- نيز ابتدا از مناسك عربى و فارسى و ساير كتب فقهى ايشان و تعدادى استفتاءات موجود بهره گرفته، توسط آيةاللَّه آقاى حاج شيخ ابوالقاسم رازينى دامت توفيقاته با مناسك حضرت امام خمينى- قدس سره- تطبيق داده شد ليكن تكميل آن به دو جهت به تعويق افتاد:

1- فتاواى ايشان در رابطه با حدود 90 مسأله، از مسائل موجود در مناسك مشخص نبود كه طبعاً بايد از محضر ايشان استفتاء مى شد.

2- موارد تطبيق داده شده نيز، بايد به تأييد معظم له و يا هيأت استفتاى ايشان مى رسيد.

اين دو امر از سال گذشته پيگيرى شد، ابتدا اين 90 مسأله بصورت استفتاء تنظيم و از حجةالاسلام والمسلمين آقاى فهرى- دامت افاضاته- خواستيم آن را به نجف اشرف ارسال نمايد. از سوى ديگر در موسم حج سال 71 در تماس با بعثه معظم له، مجدّداً موضوع يادآورى و بر اهميت آن تأكيد شد ليكن متأسفانه قبل از دريافت پاسخ، جهان اسلام با حادثه غم انگيز رحلت مرجع عاليقدر حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى حاج سيد ابوالقاسم خوئى روبرو شد- رضوان اللَّه تعالى عليه و حشره اللَّه تعالى مع اوليائه بحق محمد و آله- با همه دشواريهاى موجود، پس از رحلت ايشان، باز كار دنبال شد و دانشمند معظم جناب آقاى لطفى- دامت توفيقاته- نماينده آن مرجع بزرگوار در تهران، استفتاءات موجود را در اختيار ما گذاشتند و پس از تنظيم حواشى، در تطبيق آن نيز تلاشى فراوان داشته، صحّت آن را مورد تأييد قرار

ص: 220

دادند. از سوى ديگر حجةالاسلام والمسلمين آقاى موسوى مددى- دامت توفيقاته- با استفاده از استفتاءات و فتاوايى كه در اختيار داشتند تعدادى از 90 مسأله باقيمانده را پاسخ داده و در پايان، تعداد كمى از اين مسائل باقى ماند كه متأسفانه پاسخ آن مشخص نشد و ما اينگونه موارد را با علامت در اول آن مسأله مشخص نموده ايم. لازم به تذكر است علاوه بر تلاش اين عزيزان براى يافتن فتاواى حضرت آيةاللَّه العظمى خوئى- طاب ثراه- از مدارك ذيل استفاده شده است:

1- مناسك فارسى چاپ بيست و سوم و چاپهاى مختلف كه در ذيل هر مسأله به آن اشاره شده است.

2- مناسك عربى چاپ دوازدهم، سال 1412 هجرى قمرى كه چون شماره مسائل مناسك فارسى با عربى كمى تفاوت دارد، بيشتر از مناسك آدرس داده شده، مگر در موارد خاص كه با قيد «مناسك عربى» مشخص گرديده است.

3- حاشيه ايشان بر عروة الوثقى

4- پنج جلد كتاب «الحج» (تقريرات ايشان) كه دو جلد آن به نام:

«مستند العروة الوثقى» و سه جلد ديگر به نام: «المعتمد فى شرح المناسك» به چاپ رسيده است.

5- منهاج الصالحين چاپ بيست و هشتم سال 1410 هجرى قمرى (دوجلدى)

6- آراء المراجع، جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاى افتخارى، چاپ سوّم.

7- استفتاءات مندرج در مجلّه «النّور» چاپ مؤسسه ايشان در لندن.

8- استفتاءات موجود نزد بيت ايشان.

در رابطه با فتاواى مرجع عاليقدر حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى

ص: 221

گلپايگانى- دامت بركاته- نيز از همان ابتدا با برخى از حضرات آقايان اعضاى محترم شوراى استفتاى بيت معظم له تماس گرفته، و اين عزيزان مسؤوليت انجام آن را تقبل فرمودند كه متأسفانه پس از گذشت چند ماه به علل گوناگونى از جمله استفتاءات فراوان و تراكم كار موفق به انجام آن نشدند و از سوى ديگر فقيه اهل بيت حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى گلپايگانى- دامت بركاته- به علت كسالت در منزل بسترى و در نتيجه امكان دريافت پاسخ از معظم له، آن هم در سطحى چنين گسترده وجود نداشت. بناچار با همكارى برخى از فضلاى بزرگوار و با استفاده از كتب موجود كه ذيلًا به آنها اشاره مى شود كار را آغاز كرديم:

1- مناسك حج و احكام عمره (مناسك فارسى) چاپ ششم، شوال 1411 هجرى قمرى.

2- مناسك الحج (مناسك عربى) چاپ اول، ذى القعدة 1412 هجرى قمرى.

3- عروة الوثقى محشى (2 جلدى) چاپ المكتبة العلمية الإسلامية سال 1399 هجرى قمرى.

4- وسيلة النجاة محشى (2 جلدى) چاپ دوم سال 1397 هجرى قمرى.

5- توضيح المسائل حضرت آيةاللَّه العظمى گلپايگانى، چاپ هفتاد و دوم، 27 رجب 1413 هجرى قمرى.

6- مجمع المسائل معظم له چاپ سوم، جلداول 27 رجب 1411 هجرى قمرى.

7- آراء المراجع فى الحج تأليف حجةالاسلام والمسلمين آقاى افتخارى گلپايگانى چاپ سوم ذى القعدة 1412 هجرى قمرى.

8- استفتاءات ويژه حج، از محضر مراجع عظام تقليد

ص: 222

چاپ 1412 هجرى قمرى.

9- برخى از استفتاءات پاسخ داده شده توسط معظم له.

نظرات معظم له با مناسك حضرت امام خمينى- قدس سره- و مشخص شدن موارد اختلاف، كنترل و تأييد صحت آن توسط حضرت آيةاللَّه آقاى حاج شيخ احمد صابرى همدانى كه خود از نزديكان و شاگردان مبرز و مقرر دروس حضرت آيةاللَّه العظمى گلپايگانى دامت بركاته بوده اند، و تقريرات دروس حج معظم له را نيز تنظيم و به چاپ رسانده اند، انجام شد.

ايشان تمامى حواشى را با مدارك و منابع موجود تطبيق داده، صحّت آن را تأييد فرمودند.»

اين مجموعه در مقايسه با مناسكهاى پيشين از ويژگيهايى برخوردار است كه بدان اشاره مى كنيم:

در طول برگزارى حج، زائران مشكلاتى دارند كه بعضاً در مناسك نيامده است. اجراى برخى از مراسم نيز از دشواريهايى برخوردار است.

روشن ساختن دقيق موضوع و طرح سؤالهاى جديد و يافتن پاسخ ها و گشودن گره هاى عملى در انجام اعمال، از جمله تلاشهايى است كه مركز بدان همت گمارده و برخى از آنها در اين چاپ آمده و برخى ديگر در چاپهاى بعدى افزوده خواهد شد.

*** احكام ويژه بانوان در حج؛

تهيه و تنظيم: محمد حسين فلاح زاده؛

نشر مشعر؛

چاپ اوّل، تهران، 1371؛

حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت؛

ص: 223

86 ص رقعى.

در اين مجموعه مسائلى تدوين و عرضه شده است كه در سفر حج فقط بانوان با آنها رويارو هستند.

متن اين مجموعه برپايه فتاواى حضرت امام خمينى- رضوان الله عليه- تنظيم شده است، و براى آنكه بهره آن شامل تر گردد در پانوشتها فتاوى آيات عظام خوئى، گلپايگانى- رحمةالله عليها- و اراكى- مدظله العالى- افزوده شده است، بدين رو مسائلى كه بدون حاشيه مانده است (بجز پرسش ها و پاسخ ها) مورد اتفّاق اين چهار مرجع عاليقدر است. تنظيم مطالب دقيق و مسائل آن زودياب و بر روى هم مجموعه اى است كارآمد و سهل الوصول.

*** راهنماى مصوّر حجاج؛

تهيه و تدوين: محمد حسين فلاح زاده؛

چاپ اوّل، تهران، 1371

نشر مشعر؛

معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى؛

100 ص، رقعى.

مجموعه مناسكهايى كه ياد كرديم با شيوه سنتى و معمول عرضه شده است. معاونت آموزش و تحقيقات، در جهت بالا بردن سطح آموزش و گستراندن ابعاد آموزش مناسك، به تهيه و تدوين مناسك مصوّر همت گماشت. آنچه اينك مورد گفتگو است، گزيده اى است از ضرورى ترين مسائل حج كه بايد راهى ديار دوست، آنها را فرا گيرد.

ص: 224

اين مسائل همراه با تصاوير به گونه اى بس گويا و آموزنده تنظيم شده است.

كتاب در سه فصل تدوين يافته است: 1- اعمال عمره تمتع؛ 2- اعمال حج تمتّع؛ 3- محرمّات احرام.

در ذيل اين فصول، تمام عناوين بحث، بطور اختصار آمده است؛ مطالب كتاب با توجه به تصاوير گوياى آن، سهل الوصول و كارآمد است.

*** مناسك مصوّر عمره مفرده؛

تهيه و تدوين: محمد حسين فلاح زاده؛

چاپ اوّل، تهران، 1371

نشر مشعر؛

معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى؛

در اين مجموعه مسائلى تدوين و عرض شده است كه اطلاع از آنها براى راهيان سفر حج در عمره مفرده، بكار مى آيد. كتاب در سه بخش تدوين يافته است:

1- اعمال عمره؛ آنچه را بايد زائر در اين سفر انجام دهد.

2- محرّمات احرام؛ كه زائر به هنگام محرم بودن بايد آنها را ترك كند.

3- مختصرى از آداب و مستحبّات سفر.

متن اين مجموعه نيز بر پايه فتاواى حضرت امام خمينى- رضوان الله تعالى عليه- تنظيم شده است. مسائل عرضه شده بيشتر مسائل اصلى و ضرورى است و اختلاف فتواى چندانى وجود ندارد، امّا اگر در مواردى اندك اختلافى وجود داشته، فتاوى حضرات آيات عظام خوئى و

ص: 225

گلپايگانى- ره- و اراكى- دام ظله العالى- در پانوشتها آورده شده است. در اين مجموعه اصل بر اختصار بوده است از ين روى ممكن است زائران برخى از مسائل را در آن نيابند كه در اين صورت بايد به مناسك مراجعه كنند.

تمام مسائل در اين مجموعه با تصوير همراه شده است، تا براى زائران سهل الوصول باشد.

*** حج از ديدگاه مذاهب اسلامى؛

آيةالله محمد ابراهيم جناتى؛

ترجمه: حسينعلى محمدى نژاد؛

چاپ اوّل، تهران، 1372؛

حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت؛

224 ص وزيرى.

بسيارى از نزاعها و كشمكشها نتيجه عدم شناخت و ناآگاهى از چگونگى فكر، آرمان، روشها و منشهاى يكديگر است. در داخل حوزه فرهنگ اسلامى و جريانهاى جارى در جامعه اسلامى نيز چنين است.

رويارويى هاى نحله ها و مذهبها و برخوردهاى ناهنجار و گاه تكفيرآميز، غالباً معلول ناآشنايى با ميراث فكرى يكديگر و چندى و چونى انديشه ها بوده است. حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت به تبيين و تدوين مبانى مسائل فقهى حج از ديدگاه مذاهب اسلامى همت وزريده است تا از اين رهگذر مسلمانان اقاليم قبله را در شناخت چگونگى مسائل فقهى و طرز نگرش آنان به حج، يارى رساند. كتاب مورد گفتگو، يكى از آثارى است كه در اين باره و با اين هدف تدوين و عرضه شده است. مؤلف كتاب حضرت

ص: 226

آيةالله جناتى از فقيهان دانشور حوزه، اكنون سالهاست كه تدريس فقه مقارن و يا به تعبير ديگر فقه تطبيقى را در حوزه علميه قم عهده دار است.

استاد براى تدوين متن درسى در حدّ «سطح» به نگارش كتابى دست يازيده اند با عنوان «دروس فى الفقه المقارن». جلد اوّل آن كه نشر يافته است، با كتاب الطهاره آغاز مى شود و با مباحث كتاب الحج پايان مى پذيرد. (براى آشنايى با اين كتاب رك: آينه پژوهش، شماره 7/ 98) آنچه اكنون مورد گفتگوست «كتاب الحج» اين مجموعه است.

مطالب كتاب در يك مقدمه و نه فصل عرضه شده است. در مقدمه از كعبه، مكه، مسجدالحرام، اسامى كعبه در قرآن، فضيلت نماز در مسجدالحرام و مسجدالنبى، حدود حرم، حدود مكه، اهميت حرم در ديدگاههاى مذاهب مختلف اسلامى و حدّ حرم نبوى سخن رفته است. در فصل اوّل از اقسام حج، شرايط صحت حج، استطاعت، فورى بودن حج، حج نيابتى و شرايط آن، بحث شده است. فصل دوّم عهده دار بحث از عمره و مباحث آن است، كه در ضمن آن از اهميت عمره مفرده، اقسام، شرايط و افعال آن بحث شده است. ميقاتها و چگونگى احرام بستن و تلبيه گفتن و مسائل مربوط به احرام و لباس احرام در فصل بعدى آمده و آنگاه در فصل چهارم به تفصيل از طواف، انواع و شرايط و احكام آن در نگاه مذاهب اسلامى گفتگو شده است. سعى، كيفيت انجام آن، مستحبات و مسائل سعى، تقصير و احكام آن در فصل پنجم آمده است. عرفه كجاست؟ و چرا بدين نام مشهور گشته است، وقوف يعنى چه؟ و چگونه تحقق مى پذيرد، مسائل وقوف و احكام آن، وقوف به مزدلفه، مشعرالحرام وقوف در آن و مسائل مستحبى در عرفه و مشعرالحرام در فصلهاى ششم و هفتم بررسى شده است.

فصل هشتم عهده دار مسائل مربوط به منى است. رمى جمرات،

ص: 227

شرايط رمى، قربانى و اقسام آن ويژگيهاى قربانى، حلق و تقصير، بيتوته در منى و ... در اين فصل به تفصيل بررسى شده است.

اگر كسى توانايى حج گزارى را داشت امّا از انجام آن مانع شدند (مصدود) و يا توانايى انجام آن را ندارد (محصور) وظيفه اش چيست؟ در واپسين فصل كتاب احكام «مصدود» و «محصور» به اجمال آمده است.

چنانكه پيشتر گفتيم و از عنوان كتاب نيز پيداست، مطالب كتاب برپايه فقه مذاهب اسلامى است. در گزارش آراء، به متون مهم و كهن مذاهب تكيه شده و دلايل و مستندات آنان به اختصار آمده است. در تهافت آراء يك مذهب، به روايت مستقيم و يا كهنترين منبع استناد شده است.

افزون بر اين در گزارش آراء، به عرضه مذاهب معروف بسنده نشده است؛ بلكه آراء فقهاى ديگرى مانند، حسن بن يسار بصرى، سفيان بن سعيد ثورى، اسحاق بن راهويه، داود بن على اصفهانى و ... نيز ياد شده است.

ترجمه كتاب نيز دقيق، يكدست و روان است.

*** بحثهايى از فقه تطبيقى؛

مهدى پيشوايى- حسين گودرزى؛

چاپ اوّل، تهران، 1372؛

نشر مشعر؛

حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت؛

95 ص رقعى.

اختلاف فتوا و تفاوت ديدگاههاى فقهى در مسائل مختلف در ميان فقيهان مذاهب اسلامى، با توجه به شرايط، زمينه ها، قواعد و مدارك اجتهاد

ص: 228

و استنباط طبيعى است، اين اختلافها ويژه فقه شيعى و فقه عامّه نيست.

فقيهان مذاهب مختلف عامّه نيز در مسائل بسيارى اختلاف ديدگاه دارند.

تدوين و نگارش آثارى كه فتاواى مختلف را يك جا گرد آورده عرضه كند از ديرباز مورد توجه فقيهان بوده است. اينگونه آثار در اطلاع معتقدان به جريانهاى فقهى گوناگون، سودمند است و در داوريها نيز كارآمد.

بهرحال زائر ايرانى در سفر حج با مسائلى رويارو است كه اطلاع از آنها نه در حدّ تخصّص بلكه در حدّ عمومى سودمند است، به مثل وى مى نگرد كه چون از مقابل نمازگزار بگذرد، مورد طعن قرار مى گيرد، يا مشاهده مى كند كه زائر مسلمان در مسجد به خواب مى رود و با صداى اذان برمى خيزد و به نماز مى ايستد، بدون اينكه وضو بگيرد، او «حىّ على خيرالعمل» را در اذانهاى آن ديار نمى شنود، و در سحرگاهان بجاى آن با «الصلوة خير من النوم» روياروست، چرا؟ اين نوشتار كوشيده است برخى از اينگونه مسائل را با نثرى روان و پردازشى دقيق عرضه كند و ديدگاه عالمان و فقيهان شيعه را درباره آنها عرضه كرده، گاه به ريشه هاى اين ديدگاهها توجه دهد.

آيا خواب ناقض وضو است؟ فصول اذان و اقامه چگونه است، عبور از مقابل نمازگزار، آمين پس از قرائت سوره حمد، قنوت، جمع بين نمازها، آيا بسم اللّه الرحمن الرحيم را در نماز بايد بلند خواند يا آهسته، نماز طواف و رمى جمرات از مسائلى است كه در اين كتاب با توجه به منابع و مدارك فقهى مذاهب مختلف، بررسى و عرضه شده است.

ص: 229

پا به پاى امينِ جَبَل

سفرنامه حجّ علّامه سيد محسن الأمين، مؤلف اعيان الشيعه

ترجمه: جواد محدّثى

توضيح:

مرحوم آيةالله سيد محسن امين جبل عاملى، از افتخارات شيعه و مؤلفان فرزانه، سفرنامه اى دارد كه بخشى از آن مربوط به سفر حج است.

آنچه پيشر رو داريد، ترجمه اى تلخيص شده از اين سفرنامه است. در ترجمه، بخشهايى كه به توضيحات حاشيه اى يا خاطرات غير مرتبط به حج پرداخته بود، نيامده است، تا از بخشهاى مربوط به سفر معنوى حج، بهره بيشترى برده شود.

زمينه سفر

در روز دوشنبه 17 ذيقعده 1321 قمرى، به قصد سفر حج خانه خدا از دمشق بيرون مى رود. مسافت دمشق تا بيروت را با قطار درجه دو طى مى كند. پس از غروب خورشيد به آنجا رسيده، شب را مى ماند.

ص: 230

عصر سه شنبه با يك كشتى فرانسوى درجه سه به سوى بندر «پورت سعيد» مصر حركت مى كند و روز بعد، در شهر زيباى پورت سعيد فرود مى آيد.

پس از آنكه شرحى مبسوط از وضع تاريخى و جغرافيايى پورت سعيد و اسماعيليه مى دهد و از وضع مطبوعات مصر در ايّام حكومت «سلطان عبدالحميد» ارائه مى كند، به توصيف «قاهره» مى پردازد، و نيز در معرّفى جاهاى ديدنى و آثار باستانى آن، بويژه «اهرام مصر» و مجسّمه «ابوالهول» قلمفرسايى مى كند، شرحى هم درباره خلفاى فاطمى در مصر و تأسيس دانشگاه «الازهر» و مزار «رأس الحسين» و بارگاه حضرت زينب و برخى از اماكن تاريخى ديگر مى دهد.

پس از شش روز اقامت در قاهره، باز سوار قطار مى شود و به اسماعيليه، سپس به سوئز و بندر پورت توفيق مى رود و از آنجا سفرى مقدس را با كشتى به سوى ديار يار آغاز مى كند و به «جدّه» مى رسد.

از اينجا به بعد را از زبان خود مرحوم «سيد محسن امين» بخوانيم:

احرام

با آسايش تمام به جدّه رسيديم؛ زيرا دريا آرام بود، مگر در محلّى به نام «بركه فرعون» و «رأس امّ محمد» كه دريا خشمگين شد و حال بيشتر حجّاج به هم خورد. اين حادثه، اندكى پس از احرام بستن ما بود. شبى كه سحرگاهش محرم شديم، در حمّامى داخل كشتى كه با برق روشن بود و آبش، از دريا تأمين مى شد غسل كرديم، در دوشهاى يك نفره، با اجرتى اندك. لباسهاى دوخته را از تن درآورده، دو جامه احرام به بر كرديم.

صبح همان روز، نذر كرديم كه از محاذات ميقات، احرام ببنديم. اين براى آن بود كه از شبهه رها شويم، چرا كه طبق فتواى حق، به دليل اخبار و

ص: 231

روايات صحيح كه علماى ما به آن عمل كرده و فتوا داده اند، مى توان بواسطه نذر، قبل از ميقات، «محرِم» شد. البته چون كشتى در حال حركت بود و امكان توقف نداشت، ما در نذر خود، به جاى مكان خاص، زمان خاصّى را در نظر گرفتيم و گفتيم: اگر تا ساعت مثلًا 3 به هركجا رسيديم، در همانجا و همان ساعت محرم مى شويم و اينگونه نذر كرديم ...

آماده نيت احرام شديم. وقتى به مكانى كه محاذى ميقاتِ «جحفه» بود رسيديم احرام بستيم و همچنان «لبّيك» را تكرار مى كرديم. براى احتياط بيشتر، وقتى به محاذى «مسجد شجره» هم رسيديم، همچنين در محاذى جحفه، احرام و تلبيه را تكرار كرديم ...

در حلقه ذكر مغربيان

در كنار ما داخل كشتى، گروهى از مغربيان بودند، با هيكلهايى تنومند و عمامه بر سر، كه پس از هر نماز، «حلقه ذكر» تشكيل مى دادند. با آن اندام درشت، ذكرِ «لااله الاالله» را با آهنگ خاصى تكرار كرده، به چپ و راست خود خم مى شدند. بيشتر مسافران كشتى هم به تماشا جمع مى گشتند.

ذكر خود را پس از نماز، با صلوات بر پيامبر آغاز مى كردند.

پيشنمازشان مرد تنومندى بود كه هنگام خم شدن به چپ و راست، حالت ناخوشايندى پديد مى آورد. در ميانشان مرد لاغر اندام بلند قدّى هم بود كه در حال ذكر، بيش از همه تكان مى خورد. گاهى هم حالش به هيجان مى رسيد و سر خود را به ديوار كشتى مى كوبيد. يك روز ديد كه پيشنماز، هنگام ذكر، حركتِ آرامى دارد. پيش او رفت و بشدّت او را به چپ و راست تكان داد!

روزى يك نفر ترك آناتولى كه حاجى بود و عربى خوب مى دانست و

ص: 232

در كشتى با ما همسفر بود پيش ما آمد. نشانه هاى ديندارى و صلاح بر او بود.

كنار من در ميان تماشاگران ايستاد و پرسيد: اينها چكار مى كنند؟

فورى اين شعر را خواندم:

و اذا حلّت الهداية قلباًنشطت للعبادة الأعضاءُ

(هرگاه هدايت بر دلى وارد شود، اعضاى بدن براى عبادت نشاط پيدا مى كند.)

گفت: مگر اين عبادت است؟

گفتم: به نظر خودشان عبادت است.

گفت: اين، بدعت و گمراهى است، عبادت كه تابع نظر آنها نيست!

جزيره اى در جدّه

به جدّه كه رسيديم، سوار قايقهايى شديم كه ما را به جزيره اى ببرد كه به اندازه يك ساعت از جدّه دور بود. هدف آن بود كه خود ما و لوازم و رختخوابها ضدّ عفونى گردد تا ميكروبها از بين برود. چون از مصر گذشته بوديم و بيم آن مى رفت كه بيمارى واگير وبا سرايت كرده باشد. هر كس از مصر وارد مى شد، مى بايست از «اداره بهداشت»، برگه «معاينه پزشكى» داشته باشد كه سلامتى او را گواهى كند.

با حالت احرام، حركت كرديم. دريا متلاطم بود و آفتاب، گرم. دريا امواج خود را بر ما مى افكند. با دشوارى زياد به جزيره رسيديم. كشتى هاى بسيارى اطراف جزيره پهلو گرفته بودند. همه پر از حاجى كه خورشيد بر سرشان مى تابيد. و به كسى اجازه ورود به جزيره نمى دادند. همه رختخوابها و ملافه ها را گرفته و در دستگاه مخصوصى با بخار، ضدّ عفونى كردند. آنگاه از در مخصوصى به سرنشينان كشتى ها اجازه ورود به جزيره دادند. همه را در جاى مخصوص نگهداشتند، سپس دستور دادند كه از در ديگرى خارج

ص: 233

شوند، با مردم مثل يك گله گوسفند رفتار مى كردند.

جزيره، خشك و بى آب و سبزه بود. تشنگى همه را به ستوه آورد.

مغربى ها برنامه «ذكر» خود را شروع كردند و صداهاى مختلف و ناهنجارشان برخاست. هنگام خروج از مكّه هم آنان را ديديم كه سوار بر الاغها، در حالى كه لباسهاى دوخته بر تن و عمامه بر سر داشتند، روى مَركب ها همان ذكر را مى خواندند.

پس از آن، برگه هاى اسامى سرنشينان كشتى را دادند، تا در گمرك، اجازه ورود به شهر را بدهند.

در جَدّه

در گرماى نيمروز، همراه با امواج خروشان كه آبها را بر سر و صورت و لباسها و وسائل سرنشينان مى پاشيد، جزيره را به سوى جدّه ترك كرديم.

قايق ما همراه با امواج، بالا و پايين مى رفت و همه از غرق شدن بيمناك بوديم ... به بندر رسيديم. ما را از قايقها پياده كردند و از درى وارد شديم.

قايق را هم، همراه با وسايل و اجناس و كاركنانش بطرف در ديگرى بردند.

پشت پنجره اى آمديم كه مأمورى آن جا بود. از هركس مبلغى گرفته، سپس پاسپورت ها را جمع كردند و با قيچى جايى از آنها را بريدند.

سپس به محلّ ديگرى مراجعه كرديم. باز هم مبلغى دريافت كرده، پاسپورت ها را گرفته و به هر نفر ورقه اى دادند كه گواهى پرداخت بود. بيرون آمديم و وسايلمان را گرفتيم. البته ما كم بوديم و مشكلى هم پيش نيامد. امّا گروهى كه عصر پس از ما آمدند، شب به وسائل خودشان رسيدند و چه بر سرشان آمد! از وسائلشان مقدارى گم شد، بعضى بخاطر خرجى خود كه داخل وسائل گذاشته بودند و گم شده بود گريه مى كردند.

پس از گذراندن اين سختيها وارد شهر شديم و در يك ساختمان

ص: 234

بلند چهار طبقه، با اتاقهاى بزرگ اسكان يافتيم.

شش روز در جدّه، در انتظار رسيدن بارهايمان مانديم كه از بيروت بار زده بودند. پس از آنكه رسيد و دشواريهاى گمرك را طى كرد، به قصد «مكه مكرّمه» حركت كرديم. در طول اقامتمان در جدّه، يك روز هم به زيارت جايى كه مى گفتند «قبر حوّا» است، در بيرون شهر رفتيم، كه راهى طولانى بود.

جدّه در اطراف خود «بارو» داشت و سه در، در غرب و شرق و جنوب.

كنسولگريهاى كشورها در آنجا بود. به غير مسلمانان هم اجازه نمى دادند كه از محدوده شهر بيرون روند. در جدّه تعداد زيادى سياهپوستان تيره رنگ هست كه اغلب، لخت مى باشند، نرخهاى شهر گران است و آبش تلخ و ناگوار و گران! بعداً شنيديم كه آب شيرين هم دارد كه از آبهاى باران فراهم مى آيد، ولى ما نمى دانستيم.

در راه «بحره»

هنگام خروج از جدّه، از هر مركبى دو قروش پول مى گرفتند. چون پشت در خروجى حجاج جمع مى شدند، كالاهاى بسيارى از حجّاج به سرقت مى رفت. دزدان هم بيشتر از نيروهاى نظامى بودند كه براى حفظ امنيت آنجا بودند! يك آفتابه مسى هم از ما به سرقت رفت!

از جدّه به سوى «بحره» حركت كرديم و پس از غروب به آنجا رسيديم. چون پيش از ظهر از جدّه حركت كرده بوديم، نماز ظهر و عصر را در راه خوانديم. من و دوست همراهم از كجاوه پايين آمده، وضو گرفتيم، سپس كمى راه رفتيم، نماز ظهر را خوانده، باز كمى راه رفتيم آنگاه نماز عصر را خوانديم، چون نمى شد از قافله عقب ماند، راه پرخطر بود و نظاميان هم از جدّه تا مكّه، همه جا، در دشتها و بالاى كوهها پخش بودند و در شيپورهايشان مى دميدند و ديگران پاسخ شيپورشان را مى دادند. البته

ص: 235

نيروهاى نظامى تا مى توانستند، نسبت به سرقت اموال و وسايل حجّاج كوتاهى نمى كردند.

اتّفاقاً هنگامى كه ما راه مى پيموديم، به دو زن از كاروان خود برخورديم كه چون سوار بر كجاوه شامى بودند و شتران باريك ساق حجاز، قدرت تحمّل آن كجاوه را نداشتند، از رفتن مانده بودند. من و رفيقم پياده شديم و آن دو زن را در كجاوه خود سوار كرديم و خود پياده راه افتاديم. پس از غروب بود كه به بحره رسيديم.

«بحره» در بين راه جدّه- مكّه بود، آبى داشت ناگوار، مثل آب جدّه.

مسكنى هم نداشت، سرزمينى بود كه اطرافش را نيزار تشكيل مى داد.

حاجيان در آنجا فرود مى آمدند، اهالى آنجا به حجّاج، آب، سوخت و هيزم مى دادند و پول مى گرفتند. نيمه شب بود كه با چهره هايى سياه، با مشعلهايى در دست آمدند. بر پشت خود هم تفنگ بسته بودند.

حاجيان را كه از خستگى راه، چرت مى زدند، با تندى و خشونت بيدار مى كردند و از آنان اجرت مى طلبيدند. در ميزان كرايه هم بسيار سختگير و بى گذشت بودند، گويا جزيه و خراج مى گيرند، مثل مأموران جهنم يا نكير و منكر بودند. هر كس كه مقدار درخواست آنان را نمى پرداخت، چند برابر آن را با ضرب و شتم مى گرفتند، اگر هم تهديدشان مى كردى كه به دولت شكايت مى كنيم، آنان حكومت را فحش مى دادند، چه قوم بدرفتارى بودند! ...

صبح از بحره راه افتاديم و عصر به مكّه رسيديم. در اين مسير، پيش از ما و بعد از ما چه قافله هايى كه غارت شدند! اغلب، قتل و تاراج در اين راه پيش مى آمد. امّا كاروان ما بحمدالله با هيچ يك از اينها مواجه نشد.

آغاز حرم

ص: 236

پيش از رسيدن به مكه مشرّفه، علامتهايى را ديديم كه بعنوان آغاز محدوده حرم از طرف جدّه نصب شده بود. دعاهاى مستحب ورود به حرم را خوانديم ولى نتوانستيم غسل كنيم.

در مكه، در خانه مردى يمنى كه ساكن مكه بود، در «شِعب عامر» فرود آمديم. خانه خوبى بود. دو روز به اوّل ذيحجه مانده بود. شب جمعه، هلال باريك و خيلى كمرنگ ذيحجّه را كمى قبل از غروبش ديديم. از نعمتهاى خدا بر ما بود.

جاى شكر بود كه وقوف در عرفه، براى همه مسلمانان در يك روز انجام مى شد. بعد از ظهر روز هشتم ذيحجّه (روز ترويه) غسل كرديم و از «مقام ابراهيم»، احرام حج بستيم و به مقصد «منا» خارج شديم. عصر به «منا» رسيده، نزديكى «مسجد خيف» فرود آمديم. آن شب، نماز مغرب و عشاء را در آن مسجد خوانده، سحرگاه به سوى عرفات حركت كرديم.

نشانه هايى براى محدوده آخر حرم در جهت عرفات نصب كرده بودند. براى وقوف از ظهر تا غروب در عرفات نيت كرديم. در همه اين مدّت، مشغول دعا و مناجات و زيارت امام حسين- ع- بوديم و دوستان و برادران را به نام، ياد مى كرديم. لطف خدا يارى كرد و براى جمعى از برادرانِ دينى كه پيشتر به ما بدى كرده بودند، دعا كرديم و بدى آنان را با نيكى مقابله كرديم.

پس از غروب، از عرفات به سوى مزدلفه «مشعر الحرام» كوچ كرديم. مزدلفه، محدوده ميان منا و عرفات است و محدوده عرفات از طرف مشعر، علامت گذارى شده؛ چون پيش از غروب، بيرون رفتن از عرفات جايز نيست و هركه خارج شود، بايد كفّاره بدهد. از مأزمان نيز گذشتم، تنگه اى ميان «جمع» و «عرفات» و تنگه اى بين مكّه و منا. شاعران در وصف اين دو تنگه، زياد شعر سروه اند ...

با اين كوچ، انسان به ياد قيامت مى افتد. شب را در مشعر بيتوته

ص: 237

كرديم و از آنجا طبق استحباب، سنگريزه هاى رمى جمرات را جمع كرديم.

عيد قربان

فرداى آن شب به منا بازگشتيم. روز عيد قربان بود. كمى پس از رسيدن، به محلّ فروش قربانى رفته و به قيمتى كه صاحب گوسفندان مى گفت و بدون چانه زدن، قربانى خريده، ذبح كرديم. يك سوم آن را صدقه داده، يك سوّم را هم هديه داديم. سربازان نمى گذاشتند گوشتها را به چادرها ببريم، مى ترسيدند بوى آنها فضا را آلوده كند. ولى خيلى هم سخت گيرى نمى كردند. بخشى از گوسفند قربانى را برداشتيم تا بعنوان مستحبّ، آن را بخوريم.

ظهر كه گذشت، مأموران انتظامى به جمع آورى بقاياى گوشتها و كثافاتِ قربانگاه پرداخته، آنها را در گودالهاى آماده شده دفن كردند. آن سال در منا و عرفات هيچگونه بيمارى پيش نيامد و همه حجاج سلامت بودند.

تعداد حجاج هم متوسّط بود.

پس از قربانى براى رمى «جمره عقبه» رفتيم ... به جمره عقبه، جمره اخيره هم مى گويند، چون در روزهاى يازدهم و دوازدهم ذيحجّه، آخرين جمره اى است كه رمى مى شود. البته روز عيد قربان، فقط جمره عقبه را سنگ مى زنند. اصل جمره، محلّ جمع شدن سنگريزه هاست. جمره عقبه، بنايى ستونى است كه پشتش به كوه و رويش به طرف راه ميان مكّه و مناست. اين جمره را بايد از روبرو سنگ زد، نه از بالا ...(1) بازگشت به مكّه

پس از رمى جمره عقبه روز عيد قربان، سر تراشيديم و روز دوازدهم به مكه بازگشتيم، طواف حج و سعى ميان صفا و مروه و طواف نساء و نماز هر


1- البته وضع كنونى محلّ جمره عقبه با آن زمان فرق كرده است.

ص: 238

دو طواف را انجام داديم ... البته مستحب است انسان روز عيد، پس از سنگ زدن و سرتراشيدن، براى طواف حجّ به مكّه برگردد. ولى چون براى ما ممكن نبود، ما روز يازدهم رفتيم و دوباره به منا برگشتيم، شبِ يازدهم و دوازدهم را در منا گذرانديم.

شب هاى منا بسيار زيبا بود. تفنگ در مى كردند و صداى آن در كوهها و درّه ها مى پيچيد و گلوله هاى منوّره آنها با رنگهاى مختلف، به آسمان مى رفت و منظره زيبايى پديد مى آورد. ما جمرات سه گانه را در آن دو روز سنگ زديم و عصر روز دوازدهم به مكّه بازگشتيم.

از جمله زائران آن سال، زنى از شاهان هند و بعضى از سلاطين مغرب و صدر اعظم ايران، امين السلطان بود.

در مدّت اقامت خود در مكّه به زيارت قبر ابوطالب، عبدالمطّلب، عبد مناف، حضرت خديجه، زادگاه پيامبر اسلام و حضرت زهرا، و اماكن مقدس ديگر رفتيم. بالاى كوه «ابو قبيس» هم رفتيم كه مشرِف به كعبه معظّمه بود.

شبى وارد كعبه شديم و در چهار طرف آن نماز خوانديم، همچنين روى سنگ سرخى كه بين ستونِ آخرى نزديك حجر اسماعيل و قبل از آن است نماز خوانديم. داخل كعبه سه ستون چوبى بود كه از وسط ديوارى كه ميان ركن يمانى و ركن حجرالأسود است تا وسط ديوارى كه نزديك حجر اسماعيل است امتداد يافته بود. درب كعبه نزديك ركنِ حجرالأسود است و بيش از قامت انسان از سطح زمين بالاست و با نردبان به آن بالا مى روند.

متولّيان كبعه، از زمان جاهليت تا كنون «بنى شيبه» هستند.

داخل كعبه، بعلّت نبودن هيچ منفذى، بسيار گرم بود، با آنكه وسط زمستان بود. روى ديوار داخلى كعبه، نزديك ركن يمانى و ركن نزديك حجر اسماعيل، تاريخ تجديد سنگ كارى داخل كعبه را خوانديم كه متعلّق به «المستنصر بالله» بود، در حدود سال 600 هجرى. او پدر مستعصم، آخرين

ص: 239

خليفه عباسى بود. تاريخ ديگرى بود كه مربوط به تجديد بنا مى شد، مربوط به زمان سلطان محمد خان، در حدود سال 800 هجرى و تاريخ ديگرى متعلّق به يكى ديگر از شاهان ...

در راه مدينه

تا بيست و هشتم ذيحجه در مكّه مانديم، سپس از راه خشكى، همراه اميرالحاج شاميان «عبدالرحمن پاشا يوسف» كه از امراى كردهاى صالحيه دمشق بود. به سوى «شيخ محمود» حركت كرديم، آنجا مدفن آن «ولىّ» بود. صبح فردايش از آنجا به سوى «وادى فاطمه» يا به تعبير مردم عراق «وادى شريف» رفتيم كه تا مكّه چهار فرسخ فاصله داشت، نخلها و رودهايى آنجا بود و گوشت تازه و تخم مرغ و خربزه و ليموترش و ...

مى فروختند. صبح فردايش از آنجا راهى سمت «عُسفان» شديم و عصر به آنجا رسيديم.

عسفان، محل مشهورى است و جايى است كه هشام بن عبدالملك، «فرزدقِ» شاعر را پس از آن كه قصيده ميميّه را در ستايش امام زين العابدين- ع- سرود، آنجا حبس كرد. فرزدق هم با دو بيت شعر، هشام را هجو كرد.

مسافت وادى فاطمه تا عسفان حدود دو ساعت راه است و از آنجا تا «ريضوا» حدود يك ساعت. از اين رو، بى آن كه بارها را بر زمين آورند و خيمه برپا كنند، غذايى خورده، نماز مى خوانند و حركت مى كنند. عادت كاروان شام اين است كه هنگام فرود آمدن و هنگام كوچ، گلوله اى شليك مى كنند.

مى گويند در آن منطقه، آب هم هست ولى دسترسى به آن منطقه دشوار است، هم بخاطر فرا رسيدن شب، هم بخاطر جلوگيرى مأموران از خارج شدن حجّاج از آن منطقه. عادت ژاندارمهاست كه در دو سمتِ راست و

ص: 240

چپ حجاج حركت مى كنند و هنگام فرود آمدن در جايى، اجازه نمى دهند كسى از آن محدوده بيرون رود و به ناشناسان هم اجازه ورود نمى دهند. اگر ناشناسى بخواهد وارد شود، سه بار صدايش مى زنند (و ايست مى دهند) اگر جواب نداد، با تيراندازى او را مى كشند. اين حادثه براى برخى حجّاج كه عربى نمى دانند پيش آمده است. در طول شب، همينگونه يكى ندا مى دهد «كركون»، ديگرى «حازرون» تا تمام شب!

همراه حجاج، لشگرى از عربهاى عقيل هم هست كه از طرف حكومت، مأمور حمل ضعيفان و درماندگان در راهند، ولى آنان غالباً به اين وظيفه عمل نمى كنند، اگر حاجى درمانده را لخت نكنند!

كاروان حج شام، نظم و ترتيبى داشت كه موجب آسايش حجاج بود.

از جمله اينكه كاروان به ستون دو حركت مى كرد. حجّاج، در كاروانهاى متعدّد بودند و هر كاروان، رئيسى داشت به نام «مقوّم»، كه ايرانيها و عراقيها به آن «حمله دار» مى گفتند. حركت كاروان ها هم به نظم و نوبت بود. اگر حركت شبانه داشتند، شتربانان هر يك فانوسى در دست مى گرفتند. از دور، منظره زيبايى پديد مى آمد. بيننده، از دور، فقط دو صف فانوس روشن مى ديد و ديگر هيچ.

چادرهاى كاروانها نيز خدمتكاران بخصوصى داشت به نام «مهاتره» كه يك روز پيش از رسيدن حجّاج، مى رفتند و چادرها را برپا مى كردند. چادرهاى هر كاروان جاى مخصوصى داشت و ترتيب چادرها به نحوى بود كه براى خودش مثل شهرى مى ماند. با كوچه ها و خانه هايش كه جاى معيّن داشت و اگر انسان گم مى شد، براحتى مى توانست جاى خود را پيدا كند، گويى در شهر خودش است.

آنروز، تعدادى از شترها از كار افتادند، بعضى مردند و برخى هم پيش از مردن، با تيغ سودانيها ذبح شدند.

ص: 241

شب شنبه در عسفان، هلال ماه محرّم را ديديم، كه آغاز سال 1322 هجرى بود.

سحرگاه از عسفان به سوى «خُلَيص» روان شديم. مكانى داراى آب و ميوه و محل سكونت باديه نشينان بود. در راه، برخى از باديه نشينان به دو نفر از اهل «معرّه نعمان» حمله كردند، پولهاى يكى را گرفتند و ديگرى را هم با خود بردند! ... به گفته صاحب خانه مان در مدينه، اينان در موسم حج به غارت حاجيان مى پردازند و پس از موسم، به جنگ و غارت ميان خودشان مى پردازند و كارى جز اين ندارند.

پيش از غروب به «كظيمه» رسيديم. آنجا هم محل سكونت باديه نشينان بود و خرما، خربزه، گوشت و ... مى فروختند.

ساعت هشت ونيم شب بود كه از آنجا به سوى «رابغ» كوچ كرديم.

حركت در شب، براى بيم از آن بود كه در گرماى روز، شتران از رفتن بازمانند.

غروب بود كه به آنجا رسيديم. نزديكى آنجا مسجدى به نام «غدير خم» بود.

اين مسجد در جايى بنا شده بود كه رسول خدا- ص- على- عليه السلام- را به جانشينى خود نصب فرموده بود و در گرماى نيمروز، در خطبه اى فرموده بود: «من كنتُ مولاه فهذا علىٌّ مولاه ...».

مسجد، قبلًا ويرانه شده بود، يكى از پادشاهان شيعه هند آن را بازسازى كرده بود. از بيم خطر راه، نتوانستيم آنجا برويم. «رابغ»، بندرى آباد و داراى قلعه اى كوچك و دور از شهر، در ساحل دريا بود. تعدادى نظاميان عثمانى در آن قلعه ساكن بودند. طبق عادت، چند تير شليك كردند. ميان نظاميان و اهل رابغ، دشمنى ريشه دارى بود و از اين رو وقتى كمتر از ده نفر بودند، جرأت آمدن به بازار و تهيه آب نداشتند.

در آنجا هم مثل كظيمه، انواع مختلف اسلحه بود. بعضى حجاج بقيمتى ارزان تفنگ مى خريدند و از ترس بازرسان هنگام ورود به شام،

ص: 242

لابه لاى وسائلشان پنهان مى كردند ...

غروب به آنجا رسيديم. تا فردا عصر آنجا مانديم و پس از آن، حركت كرديم. بعد از شش ساعت پيمودن راه، به «بئر الشيخ» رسيديم و شترها، سيراب شدند. در راه، چاههاى متعددى بود، با آبهايى قابل نوشيدن.

از جمله يكى از چاهها به نام چاه «ذات العلم» و ديگرى چاه «عباس» بود.

از آنجا هم به «مستوره»، سپس به «بئر الحصان» و «خلص» رفتيم و نيز از «بئر الدراويش» گذشتيم. آب اندكى داشت. آنان كه دير رسيدند، از آب محروم ماندند و برخى از الاغها و شتران، آن شب از تشنگى تلف شدند.

ساعتِ 6 شب از آنجا حركت كرديم.

و ... روز يكشنبه، بعداز ظهر، به «مدينه» وارد شديم.

رنج راه به پايان رسيد.

ديدن «گنبد سبز» حرم پيامبر و گلدسته هاى بلند حرم، همه حاجيان را بسيار خوشحال كرد.

پى نوشت:

ص: 243

فرهنگ وحدت از ديدگاه قرآن كريم و نهج البلاغه على- ع-

سيدابراهيم سيد علوى

فرهنگ وحدت:

«ضرورت زندگى اجتماعى براى انسان» مسأله اى است كه حتّى دونفر در آن اختلاف نظر ندارند امّا «اتحاد و اتفاق» مفهومى فراتر از «اجتماع» دارد؛ كه على- عليه السلام- فرمود:

«لأن الضلالة لا توافق الهُدى و ان اجتمعا، فاجتمع القوم على الفُرقة و افترقوا على الجماعة».(1) «زيرا گمراهى با رستگارى هماهنگ نيست، هرچند جمع شوند؛ پس مردم بر تفرقه وجدايى؛ اجتماع كرده و يكى شده اند و به اتفاق هم، پراكنده گشته اند.»

از ديگر سو، چون خواست ها و تمايلات آحاد بشر برحسب انگيزه هاى فردى و غريزه حبّ ذات، مختلف است، پس حفظ حيات اجتماعى بطور جدّى و عملى و دستيابى به اتحاد و اتّفاق با جلوگيرى از هرنوع پراكندگى و اختلاف، فداكارى و گذشتِ تك تك بنى آدم را مى طلبد.

از نظر اسلام، توحيد و يكتاپرستى و پاى بندى به اصول و ارزشهاى برخاسته از اعتقاد به خداى يگانه، زمينه وحدت و يكپارچگى مردم را به مفهوم انسانى كلمه فراهم مى كند و حيات اجتماعى واحد را ممكن مى سازد.

از ديدگاه قرآن كريم، عقيده توحيدى، رشته محكمى است كه همه موحّدان و يكتاپرستان را همچون دانه هاى تسبيح در خود جاى مى دهد و با


1- نهج البلاغه، خطبه 147، چاپ صبحى صالح.

ص: 244

قراردادن هرفردى در جايگاه مناسب خود، امتّى واحد، نيرومند و با عظمت بوجود مى آورد.

«انّ هذه أمتّكم امّة واحدة و أناربُّكم فاعبدون».(1) «همانا اين است امت شما، امتى يگانه و منهم پروردگار شما، پس بنده من باشيد و فقط مرا بپرستيد.»

«و إنّ هذه أمتكم أمة واحدة و أنا ربُّكم فَاتّقون».(2) «و اين است امت شما، امتى يگانه و منهم پروردگار شما، پس از من پروا داشته باشيد.»

قرآن كريم فقط رشته ايمان و عقيده به خداى يگانه را رشته محكم زندگى مى داند و بقيّه را همچون طناب سست و پوسيده مى شناسد كه حتماً پاره شده و از هم گسسته خواهد گشت.

«و من يكفر، بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لاانفصام لها».(3) «هركه به طاغوت كفر ورزد و به خداى ايمان آوَرد، قطعاً به رشته اى محكم كه پاره شدنى نيست چنگ زده است.»

اين رشته آنچنان محكم و ناگسستنى است كه برآن اساس، بقيه تفاوت ها و فرق ها را مى توان تحمّل كرد و از اسباب و عوامل تفرقه و پراكندگى، جلو گرفت و يا لااقل آنها را بى خطر ساخت.

«و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لاتفرّقوا ...».(4) «همگى به ريسمان و رشته خداوند چنگ بزنيد و پراكنده نشويد و يادآور نعمت الهى باشيد آنگاه كه شما، دشمنان يكديگر بوديد او ميان دلهاى شما جمع كرد و در پرتو نعمت او برادران همديگر شديد و در پرتگاه آتش قرار داشتيد شما را از آن نجات و رهايى بخشيد. اينگونه خداوند آيات و


1- الانبياء: 92.
2- المؤمنون: 52.
3- البقرة: 256.
4- آل عمران: 103.

ص: 245

نشانه هاى خود را براى شما بيان مى كند شايد شما به راه آييد.»

گروه بندى

نخستين مطلب در آغاز مقال كه نسبتاً حائز اهميّت و در خور دقّت است، عبارت از اين است كه قرآن مجيد با اين وجود كه خود حامل دعوت توحيدى و مشوّق اتحاد و اتّفاق انسان هاست بشريّت را كه همگى مخلوق و آفريده خداوندند به دو گروه ممتاز كه هرگز ميانشان با حفظ ويژگى طرفين، اتحاد و اتفاق ممكن نيست، تقسيم كرده است. اين مطلب- بر خلاف شعارهاى پوچ و جنجال آفرينى هاى اومانيست هاىِ تندرو كه از حقيقت فرسنگ ها دور است- مطلبى است واقعى و شعارى است عملى و منطبق با موازين عقلى.

«قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه إذقالوا لقومهم إنّا بُرَءؤامنكم و مماتعبدون من دون اللّه كفرنابكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابداً حتى تؤمنوا باللّه وحده».(1) «قطعاً براى شما در وجود ابراهيم و همراهان دو سرمشق نيكويى است آنگاه كه آنان به خويشاوندان و طايفه (مشرك) خود گفتند: ما از شما و آنچه جز خدا را مى پرستيد بيزاريم. ما به شما كافريم و هميشه ميان ما و شما عداوت و بغض، آشكار است تا اين كه (شما دست از شرك و استكبار بكشيد و) به خداى يگانه ايمان آوريد.»

مضمون آيه، آنچنان روشن است كه گمان نمى رود نيازى به توضيح باشد جز بيان اين نكته كه: «چرا امكان تفاهم و سازش ميان دو جريانِ


1- الممتحنه: 4.

ص: 246

توحيد و شرك و ائتلاف بين دو گروه موحّد و مشرك، امكان ندارد؟»

در اين جا اشاره به يك مسأله سياسى- اجتماعى، آن هم در روابط بين المللى مى تواند روشنگر باشد.

امپرياليزم، پديده و جريانى است رفتارى مبتنى بر ايدئولوژى خاص. دولت ها و حكومت هاى امپرياليست، ماهيّتى توسعه طلب، افزون خواه و متجاوز دارند و هرگز به حق خود و به حد و مرز مشروع و قانونى و به عبارت ديگر به حريم و چهارچوب زندگى خود، قانع نمى باشند.

رابطه با چنين دولت ها و حكومت هايى- با حفظ هويت امپرياليستى و استكبارى- درست همان رابطه گرگ و ميش است كه قطعاً اينگونه رابطه، اتحاد و اتّفاقى به معناى زوال و تباهى طرف مقابل است و اين يك تضاد طبيعى است كه از وجود يكى عدم ديگرى لازم مى آيد؛ زيرا اگر امپرياليزم با همان خلق و خوى دَدْمنشى مطرح باشد، كشور مستقل ديگرى وجود نخواهد داشت. و هرگاه رابطه اى فرض شود كشور ضعيف و يا مستضعف در آن ميان ذوب شده و در قلمرو اقمار و مستعمرات دولت امپرياليست جاى خواهد گرفت و منابع طبيعى و نيروى انسانى اش در اختيار متجاوزان واقع خواهد شد و آنان هرطور بخواهند عمل خواهند كرد.

امّا اگر روزى فرا رسد كه در آن روز، حكومت امپرياليست و مستكبرى وجود نداشته و اتباع همه دولت ها و مردم تمام ممالك جهان بر سرعقل آمده و هريك در پشت مرزها و در چهارچوب حريم هاى قانونى بايستند و حرمت ها را پاس بدارند و پا از گليم خود فراتر نگذارند، چنان روز را بايد جشن عمومى گرفت؛ زيرا در آن روز، ديگر روح و روان همه ملّت ها و دولت ها سالم و معتدل است و تفاهم و برقرارى رابطه با يكديگر آن هم رابطه عادلانه و برحق ممكن خواهد بود.

شرك، در منطق قرآن كريم همانند امپرياليزم است و اين دو نقاط

ص: 247

اشتراك فراوان دارند.

مشركين، مستكبرند، خود برتر بين و تفوّق جويند و روح تجاوز دارند.

آنان در اين راه، تمام هدف هاى والاى انسانى و همه ارزش هاى مقدّس و متعالى اديان الهى را پايمال مى كنند و با اين وجود، تفاهم با مستكبران و كنارآمدن با مشركان، به معناى چشم پوشى از ارزشهاى توحيدى و از بين بردن عوامل شكوفايى استعدادها و جلوگيرى از تحقّق آرمانهاى انسانى است، مگر آنكه مشركان به وجود خداى يگانه ايمان آورند و به رسالت حضرت محمد- ص- كه خود او به همه رسالت هاى آسمانى و به تمام رسولان حق تعالى با حسّ احترام و ديده قبول مى نگرد، بگروند.

«آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤمنون كل آمن باللّه و ملائكته و كتبه و رسله لانفرّق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربّنا و اليك المصير».(1) «حضرت رسول- صلى اللّه عليه و آله- به آنچه از سوى پروردگارش نازل شده، ايمان آورده است. و مؤمنان جملگى به خدا، فرشتگان، كتابها و رسولانِ وى ايمان دارند. ميان احدى از رسولان فرق نمى گذاريم و بينشان جدايى نمى افكنيم و گويند: شنيديم و فرمانبرداريم.

پروردگارا! مغفرت و آمرزش تو را خواهيم و مسير و حركتمان به سوى تو است.»

و آنگاه كه چنين ايمان و باورى در انسان ها- بطور كلّى- پيدا شود، زمينه اتّحاد فراهم گشته و امكان تفاهم و سازش حقيقى- نه صورى- وجود پيدا خواهد كرد و در واقع مشركان با ترك مخاصمه و مستكبران با كنار گذاشتن استكبار، به پيدايى امّت واحد انسانى در سطح جهانى شكل خواهند داد.


1- البقره: 285.

ص: 248

زمينه اتحاد:

از بيان گذشته چنين نتيجه مى گيريم كه: عقيده توحيدى زمينه مساعدى است براى اتّحاد و اتّفاق اهل توحيد و پيروان اديان آسمانى و اتباع راستين سلسله انبياى الهى.

اگر موحّدان و امتهاى خداپرست، به راستى از منطق يكتاپرستى حمايت كنند و از همه رسولان حق تعالى- كه سخن اصلى شان يكى است- حقيقتاً تبعيّت كنند، چنين اتحاد و اتّفاق جهانى را مى توانند تحقق بخشند و به نفع بشرّيت در برابر ملحدان و مستكبران، سدّى محكم ايجاد نمايند.

«قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم ان لانعبد الّاالله و لانشرك به شيئاً و لايتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللّه فان توّلوا فقولوا اشهدوا بانّامسلمون».(1) «بگو اى اهل كتاب! (واى پيروان موسى و عيسى و ديگر رسولان حقتعالى) گرد آييد به سوى كلمه اى كه ما و شما در آن متّفقيم و در اعتقاد به آن، برابر هستيم اينكه: جز خدا را نپرستيم، و چيزى را شريك او نيانگاريم و برخى از ما برخى ديگر را جز خدا ارباب و صاحب اختيار خود نداند و اگر (اهل كتاب) پشت كردند (و اعتنا به سخن تو ننمودند) بگوييد: شاهد باشيد كه ما مسلمان هستيم (و در مقابل اين حقيقت تسليم مى باشيم).»

مرجعيّت قرآن

قرآن كريم، مسلمانان را نيز در صورت بروز شقاق و خلاف


1- آل عمران: 64.

ص: 249

درميانشان، به اصل توحيد و رسالت محمد- ص- و در واقع به قرآن ارجاع داده و التزام به آثار عقيده توحيدى و احترام به رسالت آخرين سفير الهى را زمينه اتحاد و اتفاق دانسته است و به صراحت فرموده است كه با گروه باغى و متجاوز پيكار و با او برخورد جدّى شود تا به پذيرش حق گردن نهد.

«وَ إِن طائفتان مِن المؤمنين اقتتلوا فَاصلحوا بينهما فَإن بَغَت احديهما على الأخرى فقاتلوا التّى تبغى حتّى تفئَ إلى أمراللَّه ...».(1) «اگر دو گروه از مؤمنان و مسلمانان با هم به نبرد و ستيز برخاستند، پس ميان ايشان، صلح و آشتى برقرار سازيد و هرگاه يكى از آن دوگروه بر ديگرى بغى و تجاوز كرد باآن گروه باغى و متجاوز پيكار كنيد تا آنكه به فرمان الهى گردن نهد (و دست از تجاوز بكشد) و اگر برگشتند، ميانشان بر اصل عدالت و قسط، صلح كنيد و قسط و داد پيشه سازيد كه خداوند اهل عدل و قسط و دادگرى را دوست مى دارد.»

در آيه ديگر لزوم برگشت به امر و فرمان الهى، مشخّص تر ذكر شده است:

«يا ايهاالذين آمنوا اطعيواالله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شئٍ فردّوه الى اللّه و الرّسول ان كنتم تؤمنون باللّه و اليوم الأخر ذلك خير و احسن تأويلًا».(2) «اى مردمان با ايمان: از خدا و رسول اطاعت كنيد و از اولى الامر فرمان ببريد، هرگاه نزاع و كشمكشى ميان شما درگرفت و در امرى اختلاف پيدا كرديد، آن را به خدا و رسول برگشت دهيد، اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد،


1- الحجرات: 9.
2- النساء: 59.

ص: 250

اين كار بهتر است و (نيكوترين) سرانجام را دارد.

در قرآن كريم، هم مضمون با آيه هاى يادشده آيه هاى فراوانى وجود دارد و همگى لزوم اطاعتِ خدا و رسول او و صاحبان فرمان را گوشزد مى كند و نسبت به ادامه منازعه و نبرد و اختلاف هاى ويرانگر، هشدار مى دهد و شايد آن، خود موضوعى مستقل باشد كه بايد طى مقاله مفصّلى دنبال شود و حق مطلب ادا گردد و ما فقط در زمينه اتحاد مسلمانان سخنى داشتيم وبس.

مسلّم آن است كه مراد از اطاعت خدا و رسول و اولى الأمر، اطاعت و پيروى از فرمان هاى خدا و رسول و اولياى معصوم است وقرآن كريم دربردارنده اين فرمان ها است، پس بهرحال قرآن، مرجع نهايى در زمينه هاى اختلاف و اتحاد- هردو- مى باشد.

امّا اين كه تفاوتى ميان كلام اللّه و سخن رسول الله نيست، داور خود قرآن است. باز مرجع علمى و فكرى ما قرآن است:

«ما آتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا».(1) «آنچه حضرت رسول- ص- براى شما آورده، بگيريد و از آنچه شما را بازداشته، خوددارى كنيد.»

«من يطع الرسول فقد اطاع اللّه».(2) «هركس از حضرت رسول خدا اطاعت كند قطعاً از خداوند، اطاعت كرده است.»

و برهان اين قضاوت آن است كه پيامبران جز سخن خدا نگفته اند و از خود پيرايه اى بر دين نبسته اند:

«و لو تقوّل علينا بعض الأقاويل لأخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين» ..(3) «و هرگاه او برخى سخنان به ما نسبت دهد با دست قدرت


1- حشر: 7.
2- نساء: 80.
3- الحاقة:/ 44- 47.

ص: 251

گرفته سپس شاهرگش را مى زنيم و هيچيك از شما نمى تواند مانع باشد.»

و امّا اين كه قرآن حلّال مشكلات است و اگر تبعيّت هوى در ميان نباشد در مرجعيت و مشكل گشايى قرآن، ترديدى نيست باز حكم خو قرآن است:

«و لقد يسّرنا القرآن للذّكر فهل من مدّكر».(1) «هر آينه ما قرآن را براى تذكر و يادآورى، آسان و قابل فهم ساخته ايم آيا متذكر و يادآورنده اى وجود دارد؟»

على- عليه السلام- در نهج البلاغه در اين زمينه و مرجعيت قرآن، سخنى صريحتر دارد:

«و كتاب الله يجمع لنا ما شذّ عنا».(2) «و كتاب خدا براى ما فراهم آورَد آنچه را كه به ما نرسيده است.»

مرجعيّت قرآن از ديدگاه نهج البلاغه:

در مورد «حكميت قرآن در مسائل خلافى»، در نهج البلاغه سخنان شفابخشى آمده است و برخلاف آنچه برخى مدّعى شده اند كه نبايد با قرآن احتجاج و استدلال كرد كه آن «حمّال ذووجوه» است در برخى خطبه ها و نامه ها به صراحت تمام به حكميّت قرآن و مرجعيّت آن در فصل خصومت هاى كلامى، سياسى و اجتماعى، اشاره ها دارد و در اين معنا على- ع- هماهنگ با خود قرآن پيش رفته است.

على- ع- در يك رهنمود كلى فرمود:

فالزموا السواد الأعظم فانّ يدالله مع الجماعة و اياكم و الفرقة فان الشاذّ من الناس للشيطان كما انّ الشاذ من


1- قمر: 17.
2- نهج البلاغه، نامه 28.

ص: 252

الغنم للذئب. الامن دعا الى هذا الشعار فاقتلوه و لوكانت تحت عمامتى هذه و انّما حكّم الحكمان ليحييا ما احى القرآن و يميتا ما امات القرآن و احياؤُه الاجتماع عليه و امامتته الافتراق عنه».(1) با توده مردم همراه باشيد چون دست خدا همراه جماعت است و از تفرقه بپرهيزيد كه از جمع مسلمانان آنكه يك سو شود بهره شيطان است؛ چنانكه گوسفند از گله دورمانده، طعمه ونصيب گرگ است. آگاه باشيد هر كه مردم را به شعار تفرقه بخواند او را بكشيد هر چند زير عمامه من باشد همانا دو داور (ابوموسى و عمروعاص) گمارده شدند تا آنچه را قرآن زنده كرده، زنده گردانند و آنچه را مرده خوانده، بميرانند. زنده داشتن قرآن، اجتماع بر رهنمودهاى آنست و ميراندنِ آن، جدا گرديدن و نپذيرفتن احكام قرآن است.»

و در كلامى ديگر در زمينه همين مسأله و مرجعيّت قرآن براى فصل خصومت هاى مختلف، مطلبى ارزشمند فرمود و به نقش رهبرى صالح كه فقط در آن صورت، قرآن حاكم خواهد بود، اشاره كرد

«انّا لم نحكّم الرجال و انّما حكّمنا القرآن، و هذا القرآن انّما هو خطّ مستور بين الدّفّتين لاينطق بلسان و لابدّ له من ترجمان و انّما ينطق عنه الرجال و لمّا دعانا القوم الى ان نحكّم بيننا القرآن لم نكن الفريق المتولّى عن كتاب الله سبحانَهُ و تعالى و قدقال الله سبحانه ...».(2) «ما مردان را به حكومت نگمارديم بلكه قرآن را حَكَم و داور قرار داديم و اين قرآن، خطّى نبسته است كه ميان دو جلد هشته است، زبان ندارد تا به سخن آيد ناچار آن را


1- رجوع كنيد به نهج البلاغه، نامه 77. على- عليه السلام- اين نامه را به ابن عباس نوشته آنگاه كه او را براى بحث و احتجاج با خوارج اعزام داشته است. متن نامه: «لاتخاصمهم بالقرآن، فان القرآن حمّال ذو وجوه تقول و يقولون و لكن حاججهم بالسنّة فانّهم لن يجدواعنها محيصاً. پس على- عليه السلام- اين دستور را در مورد خاص و در خصوص خوارج، صادر فرموده و آن قابل تعميم به همه موارد نيست و چنانكه در متن مقاله آمده چندين مورد على- عليه السلام- به آيات قرآنى استدلال و احتجاج فرموده است.
2- نهج البلاغه، خ/ 127. به گفته سيدشريف رضى- ره- على- عليه السلام- اين خطابه را بر خوارج القاء فرموده و همه اش در زمينه لزوم حفظ وحدت مسلمين وپرهيز از اختلاف و تفرقه است و ما از قسمت ديگر خطبه در بحث آفات وحدت، استفاده كرده ايم.

ص: 253

ترجمانى بايد و ترجمان آن مردمانند و چون اين مردم ما را خواندند تا قرآن را ميان خويش داور گردانيم ما گروهى نبوديم كه از كتاب خدا روى برگردانيم همانا خداى سبحان فرمود: اگر در چيزى خصومت كرديد آن را به خدا و رسول باز گردانيد، پس بازگرداندن آن به خدا اين است كه كتاب او را به داورى بپذيريم و بازگرداندن به رسول اين است كه سنّت او را بگيريم. پس اگر از روى راستى به كتاب خدا داورى كنند ما از ديگر مردمان به آن سزاوارتريم و اگر به سنّت رسول- صلى الله عليه وآله- گردن نهند ما بدان شايسته تريم.»

در بيان و كلام شفابخش ديگر فرمود:

«ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن أخبركم عنه ألا انّ فيه علم مايأتى و الحديث عن الماضى و دواء دائكم و نظم مابينكُم».(1) «آنك، آن نور هدايتگر قرآن است، از آن بخواهيد تا سخن گويد و هرگز سخن نگويد، امّا من شما را از آن خبر مى دهم.

بدانيد كه در قرآن علم آينده است و حديث گذشته. درد شما را درمان است و راه سامان دادن كارها و اصلاح بى نظمى ها و آشفتگى ها، درآن است.»

و در باره صاحب الزمان- عليه السلام- كه بر پايه توحيد و اسلام راستين اوضاع مسلمانان جهان را سامان داده و امّت واحد محمدى- صلى اللّه عليه وآله- را شكل خواهد داد، فرمود:

«يعطف الهوى على الهدى اذا عطفوا الهدى على الهوى و يعطف الرأى على القرآن اذا عطفوا القرآن على الرأى».(2)


1- همان، خ/ 125.
2- همان، خ/ 158.

ص: 254

«او- سلام الله عليه- هوى و خواهش نفس را بر معيارهاى هدايت عرضه مى دارد، آنگاه كه مردم معيار هدايت را هواى نفس خود دانند و رأى و نظر را بر قرآن معروض مى دارد، هنگامى كه مردم، قرآن را با رأى و نظر خود مى سنجند و اگر موافق نبود به تأويل و توجيه مى پردازند.»

سخنان على- عليه السلام- راجع به ويژگى ها و آثار شفابخش آن در مورد بيان دردها و درمان ها بسيار زياد است و خود بحثى مستقل و گسترده مى طلبد و ما فقط به قطره اى از دريا و به مشتى از خروار اشاره داشتيم.

كرامت انسان:

از نكات قابل توجّه در فرهنگ وحدت و براى ايجاد اتحاد و اتفاق، كرامت انسان و ارزشمند تلقّى شدن اوست.

بى شك، بين كرامت انسان و موضوع اتحاد و اتفاق. تلازم برقرار است آنجا كه اتحاد باشد كرامت انسان محفوظ است و در صورت وجود ستيز و خلاف، خواه ناخواه حرمت انسان از ميان رفته و كرامت او خدشه دار گرديده است.

اصل كرامت انسان و حرمت فرزندان آدم از اصول تعاليم قرآن است كه فرمود:

«و لقد كرّمنا بنى آدم».(1) «البتّه ما فرزندان آدم را كرامت بخشيديم.»

و على عليه السلام به مالك اشتر بعنوان زمامدارى كه با شؤون انسان ها و سرنوشت آحاد مردم سروكار دارد نوشت:

«... ولاتكوننّ عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانّهم


1- همان، خ/ 138.

ص: 255

صنفان اما اخٌ لَكَ فى الدين او نظير لَكَ فى الخَلْق».(1) «و مباش بر مردم همچون دَدِى خونريز و كفتارى خون آشام؛ چون رعيّت دو دسته اند: دسته اى برادر دينى تو و دسته ديگر در آفرينش با تو همانندند.»

على- عليه السلام- در حفظ كرامت انسان و پاس داشتن حرمت فرزندان آدم كه عمدتاً در صلح و آرامش تأمين مى شود آنچنان مسئولانه و متعهدانه مى انديشد كه حتى كوچكترين تعرض را حتى نسبت به غير مسلمانان كه در پناه و زير سايه اسلام قرار دارند، روا نمى شمرد و از آن نوع حرمت شكنى و تعرض، افسوس مى خورد.

«ولقد بلغنى ان الرجل منهم كان يدخل على المرأة المسلمة و الاخرى المعاهدة فينزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعاثها ما تمتنع منه الّا بالإسترجاع و الإسترحام ...».(2) «به من گزارش شده مردى از باغيان و مهاجمان به خانه زنى مسلمان و آنكه از غيرمسلمانان ولى در پناه اسلام است. وارد شده گردنبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى آنان به در مى كرده است، در حالى كه آن ستمديدگان برابر آن اهل بغى وستم، جز زارى و رحمت خواستن سلاحى ديگر نداشته اند پس غارتگران پشتواره ها از مال مسلمانان بسته نه كشته اى بر جاى نهاده و نه خسته، به شهر خود بازگشته اند.»

«فلو ان امرأً مسلماً مات من هذا أسفا ماكان به ملوماً بل كان به عندى جديراً».(3) «اگر از اين پس مرد مسلمانى از غم چنين حادثه اى بميرد


1- الاسراء: 70.
2- نهج البلاغه، نامه 53.
3- همان، خ/ 27.

ص: 256

چه جاى ملامت است كه در ديده من شايسته چنين كرامت است.»

به نظر نگارنده، شرايع و قوانين بطور كلّى براى حفظ كرامت انسان است و حتى قوانين كيفرى و احكام جزايى كه احياناً خشن به نظر مى رسند و اومانيست هاى تندرو و غرب زدگان بيگانه از خويشتن، آنها را نمى پسندند.

امّا در عمل، تندتر و خشن تر عمل مى كنند، همگى به همين هدف منظور شده اند.

قرآن كريم حيات اجتماعى و زندگى سليم انسانى را در پرتو قصاص و قانون مجازات، ميسّر مى داند:

«و لكم فى القصاص حياة يا اولى الألباب لعلّكم تتّقون».(1) «و براى شما در قصاص، حيات و زندگانى است اى خردمندان. شايد متقى و پارسا باشيد.»

در بيان على اميرالمؤمنين- عليه السلام- قوانين دينى بطور هماهنگ و با يك مقصد تشريع شده است:

«الا و انّ الشرايع الدّين واحدة وسبله قاصدة ...».(2) «بدانيد كه قوانين دين يكى است و راههاى آن، هدفدار مى باشد و هركه بدانها ملتزم شود به منزل رسد و هر كه بايستد، گمراه گردد و ندامت چيند.»

غيرت انسانى على عليه السلام در اين مقوله فوق حدّ بيان امثال نگارنده است آن جا كه فرمود:

«فو اللّه لولم يصيبوا من المسلمين الا رجلا و احداً معتمدين لقتله بلاجُرمٍ جَرَّهُ لَحَلّ لى قتل ذلك الجيش كلّه اذ حضروه و لم ينكروا و لم يدفعوا عنه بلسان ولابيد ...».(3)


1- همان، خ/ 120.
2- البقره: 176.
3- نهج البلاغه، خ/ 172.

ص: 257

«به خدا اگر از مسلمانان جز يك تن را از روى عمد و قصد وبى آنكه او را جرمى باشد، نكشته بودند كشتن همه آن لشكر مرا روا بود چه حاضر بودند و انكار ننمودند و به زبان و دست به دفاع برنخاستند تا چه رسد به آنكه آنان از مسلمانان بهمان تعداد لشگريان كه وارد شهر شدند، كشتند.»

با اين وجود، علاقه اميرالمومنين براساس انديشه اسلامى، آنچنان به صلح و سازگارى و ترك مخاصمه و ستيز، زياد است كه فرمود:

«فمن استطاع منكم أن يلقى اللّه تعالى و هو نقىّ الرّاحة من دماء المسلمين و اموالهم، سليم اللسان من اعراضهم فليفعل».(1) «و هريك از شما تواند كه خدا را ديدار كند در حالى كه دست به خون و مال مسلمانان نيالوده و زبان به ريختن آبرويشان نگشوده است، چنين كند.»

عامل هاى وحدت و آفت هاى آن:

از بحث هاى گذشته زمينه اتحاد و چگونگى وحدت براصل احترام انسان و حفظ كرامت او معلوم شد و آنك مختصرى در باره برخى عامل هاى وحدت و آفت هاى آن، سخن مى گوييم هرچند كه بعضى از آن عناوين مانند دين و حكومت، بحثى مستقل و مستوفى، لازم دارد.

1- دين:

قبلًا آورديم كه خداشناسى و يكتاپرستى از آموزشهاى پايه اى و


1- همان، خ/ 176.

ص: 258

اوّلى دين است و تنظيم افكار و رفتار بر پايه توحيد، از ابتدايى ترين احكام و وظايف شريعت اسلامى است:

«اوّل الدّين معرفته».(1) «نخستين مسأله دينى، شناخت خداوند است.»

دين حق و فطرى از عمده ترين عاملهاى وحدت و از مهمترين اسباب اتّحاد انسان هاست:

«انّ اللّه اصطفى لكم الدين فلاتموتنَّ الّا و انتم مسلمون».(2) «همانا خداوند دين اسلام رابراى شما برگزيد. پس نميريد مگر آنكه مسلمان باشيد.»

«ومن احسن ديناً فمن اسلم و جهه للَّه و هو محسن و اتّبع ملّة ابراهيم حنيفاً ...».(3) «دين چه كسى نيكوتر است از دين آنكه روى براى خدا تسليم كرده و نيكوكار است و پيرو آيين حنيف ابراهيم- عليه السلام- مى باشد.»

على بن ابيطالب- عليه السلام- در اشاره به دين، به اين معنا، خطاب به بعضى سست عنصران، متكاهل در جهاد و مبارزه فرمود:

«أما دين يجمعكم و لاحميّة تحمثكم».(4) «دينى كو؟ كه فراهمتان دارد و غيرتى كو؟ كه شما را به خشم آرد.»

دين حق و مبتنى بر تعقّل و انديشه سالم، انسان ها را گرد هم مى آورد و بشر را وا مى دارد كه به نقاط مشترك بيانديشند و تفاوت ها رابطور معقول و منطقى تحمل كرده و گره برآمده از اختلافات را با تدبير بگشايند.

و بعكس، دين باطل و نامعقول كه ساخته و پرداخته اوهام بشر


1- همان، خ/ 1.
2- البقره: 132.
3- النساء: 125.
4- نهج البلاغه، خ/ 39.

ص: 259

است، خود منشأ اختلاف و آشفتگى مى شود و انسان ها را در برابر هم قرار داده و به جان يكديگر مى اندازد.

قرآن مجيد، پيروى از هر دين را نمى ستايد؛ بلكه تبعيّت از دين حق را مدّنظر قرار مى دهد:

«قاتلوا الذين لايؤمنون باللّه و لاباليوم الآخر و لايحرّمون ما حرّم اللّه و رسوله و لايدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتّى يعطوا الجزية عن يدوهم صاغرون».(1) «با كسانى از اهل كتاب بستيزيد كه به خدا ايمان نمى آورند و روز آخرت را باور ندارند و پاس حرام هاى خدا و رسول را نگاه نمى دارند و به دين حق متعهد نيستند تا مگر بدست خود و با خفّت و خوارى گزيت و ماليات بپردازند.

على- عليه السلام- در كلامى ضمن ستايش اهل بيت و بيان خصايص و كمالات آنان فرمود:

«عَقَلوُا الدّينَ عقل وعايةٍ و رعايةٍ لاعقل سماع و رواية فان رواة العلم كثير و رعاته قليل».(2)«دين را با تعقّل توأم با دريافت و ملاحظه انديشدند نه فقط با شنيدن و بديگران گفتن كه راويان دانش بسيارند، و پاسداران و نگاهبانان آن در شمار اندكند.»

پس دين، اگر براساس معقول و انديشه مستقيم و فطرت سليم بدور از هرگونه خرافه و كج انديشى و منافيات فطرت تلقى شود، ضامن وحدت مردم خواهد بود و گرنه خود از عاملان عمده تفرقه و جدايى خواهد بود؛ چنانكه در بحث بعدى اشاره مى شود.

آرى، دين باطل، خرافى و ضدّ فطرت، آفت اتحاد و موجب پراكندگى صفوف و اختلاف جماعت است:


1- التوبه: 29.
2- نهج البلاغه، خ 239.

ص: 260

«انّ الذين فرّقوا دينهم و كانوا شيْعاًلستُ منهم فى شئى انّما امرهم الى الله ثُّم ينبّئهم بما كانوا يفعلون».(1) «آنان كه دينشان را پراكندند و گروه گروه گشتند تو از آنان نيستى (و از ايشان بيزارى) كار ايشان به خدا واگذار شده است، آنگاه از سوء نتايج اعمالشان به ايشان خبر خواهد داد.»

«من الذين فرّقوا دينهم و كانوا شيعاً كل حزب بمالديهم فرحون».(2)«از آن كسانى كه دينشان را پراكنده ساختند و فوج فوج شدند و هر حزبى به آنچه نزد وى است، شادمان مى باشد.»

مفسّران در تفسير و توضيح آيات مزبور، سخن فراوان گفته اند ولى بهترين، سخن صاحب تفسير المنار است كه گفت: «مقصود، اهل كتابند كه در دين خود، فرقه فرقه شدند و پراكنده گشتند. و مراد از برائت و بيزارى حضرت رسول از ايشان و عملكردشان هشدارى است به مسلمين كه همانند اهل كتاب دچار تفرقه نشوند و مثل آنان نباشند و همچون ايشان نكنند و اگر مانند آنان عمل كردند و مثل ايشان شدند، پيامبراكرم- صلى الله عليه وآله- از آنان، بطريق اولى، متنفّر و بيزار خواهد بود.»(3) مرحوم شيخ محمد جواد مغنيّة در تفسير آيه سى ودوم سوره روم مى نويسد: «شكّى نيست كه اين آيه اصل و پايه مهمّى را كه اسلام از حيث عقيده وعمل بر آن استوار است، مطرح مى سازد. اين آيه دلالت واضح دارد بر اين كه دين از الف گرفته تا ياىِ آن، هادى به رشد و حيات اصيل و پيشرفت در ابعاد زندگانى است، به شرط آن كه اسلام براساس فطرت فهم شود- تا اينكه مى نويسد- آيه مزبور مقياسى را مشخّص مى كند كه مفهوم و مصداق دين با آن سنجيده مى شود و درستى يك عقيده و عمل در مقايسه با


1- الانعام: 159.
2- الروم: 32.
3- رجوع كنيد به: التفسير الكاشف، محمد جواد مغنيّه، ج 3، ص 290، چاپ بيروت.

ص: 261

آن معلوم مى گردد. دين مجموعه افكار، اخلاق و رفتارهايى است كه با فطرت سليم انسان ها و مصالح كلّى آنان سازگار است و خداوند سبحان براى بندگان خويش حكم و دستورى مقرّر نكرده است كه آن، به مصالح فردى و اجتماعى منافات و تضاد داشته باشد و اين است ضابطه دين حق و درست.»(1) سيدقطب نيز در تفسير آيه هاى يادشده، راجع به دين و تشعّب درآن، مطالب حائز اهميّت و در خور تأمّل، دارد از جمله مى نويسد: «دين، شريعت و راه رسول اكرم- صلى الله عليه و آله- در مقايسه با ساير ملل و نحل موجود آن زمان و يا آنچه در آينده پديد مى آيد و از تخيّلات، اوهام و هوس ها و بافته هاى برخى اهل اهواء، ناشى مى شود. دو راهى متباين را ماند كه هيچ ربطى به هم ندارند.

دين قيّم است كه انسان ها را از هواها و هوس هاى پراكنده و گونه گون باز مى دارد. هوى و هوسى كه ابداً بر حجّت و برهان مستند نيست و از اصول علمى مايه نمى گيرد؟ بلكه فقط نتيجه دنبال روى شهوات و تمايلات سركش نفس است بدون كوچكترين معيار و ضابطه.

دين قيّم و ثابت و استوار، دينى است معقول و برپايه حجّت، برهان و دليل منطقى ولى اكثر مردم نمى دانند و بدنبال هوى و هوس نفسانى خويشند و ناآگاهانه ره مى سپارند و از جادّه مستقيم زندگى گمراه مى شوند.»(2) پس اختلاف در دين يكى از عامل هاى قوى پيدايى اختلاف و تفرقه در جامعه بشرى است كه دشمنان انسانيت و شكارچيان ارزشها و از زندگى ها، با گستردن دام اختلاف دينى ارزشهاى مقدّس را پايمال و محيط هاى زندگى انسانى را به جنگل ها و محل زندگى حيوانات وحشى و درنده بدل مى كنند و شايد راز تأكيد قرآن بر پرهيز از اينگونه اختلاف همين باشد.


1- همان، ج 6، ص 142.
2- نگاه كنيد به: فى ظلال القرآن، سيدقطب. ج 3، ص 1239 و ج 5، ص 2767، چاپ دارالشروق، بيروت.

ص: 262

«شرع لكم من الدين ما وصّى به نوحاً و الذى اوحينا اليك و ما و صّينابه ابراهيم و موسى و عيسى أن اقيموا الدين و لاتتفَرَّقوافيه كبر على المشركين ما تدعوهم اليه، الله يجتبى اليه من يشاء و يهدى اليه من ينيب».(1) «خداوند براى شما تشريع كرد از دين آنچه را كه به نوح توصيه كرد و آنچه را كه بر تو وحى كرديم و آنچه به ابراهيم، موسى و عيسى سفارش نموديم؛ كه دين را بپا بداريد و آن را راست داريد و كج نكنيد و در آن دچار تفرقه و اختلاف نشويد كه بر مشركان، دعوت توحيدى شما (كه بشريت را متحد و يكپارچه مى كند) دشوار و امر بزرگى است، خداوند هر كه را بخواهد براى خويش برمى گزيند و هركه را به سوى خدا انابه كند، هدايتش مى كند.»

ذيل آيه مؤيد آن است كه مشركان از انسانيت و ارزشهاى والاى بشرى وحشت دارند و از حاكميت آن ها بيمناكند؛ زيرا مشركان همچون گفتارها و ددان بدنبال جيفه و لاشه اند و در محيط سالم انسانى چنين چيزى يافت نشود و همين موجب هول و هراس آنان مى گردد.

هم چنانكه اختلاف در دين آفت اتّحاد و سبب تفرقه و تشتّت است.

مخالفت با دين نيز كه مفهومى جداگانه از مفهوم اختلاف در دين دارد، خود از آفات موثّر اتحاد و اتفاق به شمار مى آيد؛ زيرا همانگونه اگر در دين اختلاف باشد ارزشها تباه مى شود، اگر اصل دين نيز كه بر فطرت آدمى استوار است، مورد انكار و مخالفت باشد جامعه انسانى هويّت اصلى خود را گم خواهد كرد.

على- عليه السلام- در معرّفى اهل بيت و بيان خصلت هاى والاى آنان فرمود:


1- الشورى: 13.

ص: 263

«لايخالفون الحق و لايختلفون فيه و هم دعائم الاسلام».(1) «آنان با حق مخالفت نمى كنند و در آن نيز اختلاف ندارند.

آنان استوانه هاى اسلامند.»

در بررسى آيات مربوط به دين، به نكته سوّمى هم برمى خوريم كه از عاملهاى تفرقه و اختلاف محسوب مى شود و آن غلوّ و زياده روى در دين است؛ زيرا دين اصيل و حق، دينى است معتدل.

«يا اهل الكتاب لاتغلوا فى دينكم و لاتقولوا على الله الّاالحق».(2) «اى اهل كتاب (اى پيروان موسى و عيسى و ديگر پيامبران اولوالعزم) در دينتان غلّو نكنيد و تند نرويد و بر خدا نسبتى جز حق و راست مدهيد و سخنى ديگر نگوييد.»

البته، سخن در باره دين بطور كلّى و بحث از تأثير اجتماعى و روانى آن اعم از مثبت و منفى و سازنده و مخرّب، فراوان است و اين بيان فشرده در اين مقال مختصر براى مثال است وگرنه بحثى مستوفى و بيانى مفصّل لازم است كه به فرصت ديگر موكول مى كنيم.

2- حكومت:

لزوم حكومت در جامعه پس از پذيرش اصل اجتماعى بودن انسان شايد نيازى به برهان نداشته باشد؛ زيرا در اجتماع، قانون مطرح است و قانون، مجرى مى خواهد و آن مجرى و زمامدار و حاكمى، مورد احترام و تبعيّت است كه خودش قانون را محترم مى شمارد و قبل از انتظار از ديگران، خودش تخلّف نمى كند و به قانون عمل مى نمايد:

«انّما اْمرتم بالنهى بعد التناهى».(3)


1- نهج البلاغه، خ/ 239.
2- النساء: 171.
3- نهج البلاغه، خ/ 104.

ص: 264

«درست است كه شما مأمور نهى از منكر و موظّف به جلوگيرى از تخلفات هستيد، امّا بعد از آنكه خودتان دست از ارتكاب منكر كشيده و به وظيفه عمل كرده باشيد.»

حكومت نيز همانند دين، حق و باطل و درست و نادرست دارد و همان اندازه كه حكومت حق مايه وحدت و عامل اتحاد و يكپارچگى است.

حكومت باطل وجور، مايه بدبختى و تفرقه و سبب از هم گسيختگى امور مى شود.

حكومت ازنظر اسلام يك وسيله است و بدانوسيله، احكام دين و قوانين شرع با قاطعيت و بدون اشكال اعمال شود و جادّه مستقيم زندگى از خس و خار كفر و الحاد پاكسازى شود امّا در نظر طاغوت ها، حكومت يك هدف است؛ زيرا همواره حكومت با سلطه و قدرت توأم مى باشد و سلطه گران براى دستيابى به مطامع نامشروع و براى رسيدن به لذّات بى انتهاى نفسانى لجام گسيخته مى تازند و در مسير خود، همه ارزشها را پايمال مى كنند.

پس همانگونه كه حكومت حق به مردم بها قايل است و كرامت انسان ها را حفظ مى كند و لذا در مسير اتحاد و اتفاق گام برمى دارد و از كوچكترين تفرقه مى پرهيزد. حكومت باطل انسان را بى بها مى داند جز آنكه در خدمت اوست و اصل تفرقه بيانداز و حكومت كن، برنامه اصلى حكومت جور و ناحق است پس چنين حكومتى عامل اختلاف و پراكندگى جامعه هاى بشرى است.

بحث از حكومت در ابعاد وسيع آن، اعم از مثبت و منفى و سازنده و مخرّب، فرصت و مجالى ديگر مى خواهد(1) و ما در اين جا متناسب با وضع مقاله به كليّاتى مى پردازيم:

پيامبران بهنگام حضورشان رشته هاى حكومت و زعامت و رهبرى


1- نگاه كنيد به مجلّه روز علم، شماره 38 به مقاله نگارنده بعنوان: شاخصهاى رهبرى صالح درنهج البلاغه، كه به پاره اى از مطالب مربوط به حكومت حق و صالح، اشاره شده است.

ص: 265

جامعه را بدست داشته اند و براى روزگار غيبتشان نيز خط و خطوط را ترسيم و برنامه را به كمك وحى، مشخص كرده اند. انبياء هميشه در مقابل طاغوت ها قرار گرفته و ناگزير به برخورد جدّى با آنان شده اند. قرآن كريم، وحدت و اتحاد جامعه صالح بشرى را فقط در حاكميت رسولان حق تعالى و خط و برنامه آنها مى داند و بس.

«فلا و ربّك لايؤمنون حتى يحكّموك فيما شجربينهم ثم لايجدوا حرجاً فيما قضيت و يسلّموا تسليماً».(1) «به خدا، ايمان به تو نمى آورند مگر آنكه در موارد اختلاف و مشاجره، تو را حَكَم، داور و حاكم خود گردانند سپس از قضاوت و حكم تو دلتنگ نشوند و كاملًا تسليم باشند.»

بدون ترديد، قضا و حكم رسول الله- صلى الله عليه و آله- به زمان حضورش منحصر نمى شود بلكه نظر و داورى او در كتاب و سنّت معلوم و مشخّص است. قرآن كريم لزوم تسليم در برابر حكومت حق را لازم و اجتناب از مراجعه به محاكم طاغوت را وظيفه مى داند.

«ألم تر الى الذين يزعمون انّهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قدامروا ان يكفروا به ويريد الشيطان ان يضلّهم ضلالًا بعيداً».(2) «آيا نمى بينى آنان را كه مى پندارند به آنچه بر تو نازل شده و آنچه قبلًا (بر ابنياى گذشته) وحى شده، ايمان دارند، مى خواهند به طاغوت مراجعه كنند و زيربار حكومت و داورى او روند در حالى كه دستور دارند كه بدان كافر و منكر شوند و شيطان مى خواهد آنان را به شدّت گمراه كند.»

بنابراين حكومت انبياء بدان جهت كه حافظ قانون و شريعتند و از


1- النساء: 65.
2- النساء: 60.

ص: 266

ظلم و تعدّى به حقوق انسان ها ممانعت مى كنند، وحدت آفرين و هماهنگ كننده اند، ليكن حكومت طاغوت به علّت جور و ستم كه به انسان ها روا مى دارد عامل تفرقه و جدايى است.

على- عليه السلام- در يكى از خطبه هايش قانون شكنى و ظلم و ستم را منتهى به اختلاف و تشتت دانسته و آن را به صورت تاوان غيرقابل جبران معرفى كرده است و در واقع، جامعه شناسانه به مسأله اى اجتماعى توّجه داده است.

«و امّا الظلم الذى لايترك فظلم العباد بعضهم بعضاً القصاص هناك شديد ليس هو جرحا بالمدى و لاضربا بالسياط و لكنّه مايستصغر ذلك معه فايّاكم و التلّون فى دين الله فان جماعة فيما تكرهون من الحق خير من فُرقة فيما تحبّون من الباطل و انّ الله لم يعط أحداً بفرقة خيراً ممّن مضى و لاممّن بقى».(1) «و امّا آن ظلم و ستمى كه واگذاشتنى نيست، ستم كردن بندگان است بر يكديگر كه قصاص در اين مورد بسيار دشوار است و آن قصاص زخمى نبود از كاردى كه به تن فروبرند و يا تازيانه اى كه بر بدن فرود آورند بلكه آن چيزى است كه اين نوع قصاص را در برابر آن بسيار خرد شمرند (يعنى: تاوان چنان ظلم وستم، تفرقه و اختلاف است) پس بپرهيزيد از تلوّن در رنگارنگى و اختلاف در دين خدا كه همراه جماعت بودن در حقّى كه آن را خوش نمى انگاريد بهتر است از پراكنده شدن به خاطر باطلى كه آن را دوست مى داريد و بدان دلبسته ايد. و هرگز خداوند سبحان به كسى از گذشتگان و يا آيندگان كه جدايى و


1- نهج البلاغه، خ/ 176.

ص: 267

اختلاف گزينند، خيرى نبخشيده است.»

به نظر ما، بيانى از اين رساتر و كلامى از اين شفابخش تر در زمينه دردهاى اجتماعى و رنجهاى حاصل از اختلاف و آشفتگى، نمى توان پيداكرد و على- عليه السلام- آن انسان ملكوتى است كه به اين نكته توجه فرموده و گفته است: قانون شكنى و ظلم و ستم به حقوق انسان ها با وصف اعمال ظاهرى قصاص هاى فقهى و حقوقى، تاوان اجتماعى ديگرى دارد كه جبران ناپذير است و آن عبارت است از بدبينى، اختلاف، تفرقه و جدايى، مرحوم مغنيّة در شرح اين خطبه مى نويسد: مراد از جمله «و اياكم و التلوّن فى دين اللّه». جدايى و اختلاف كلمه است؛ زيرا در صورت نزاع و ستيز نمى توان بغض و كين را پنهان داشت و محبّت و دوستى اظهار كرد. و در توضيح جمله بعدى مى نويسد: اين فراز اشاره به چيزى است كه امروزه آن را اتحاد ملّى يا قومى و يا جبهه ملّى مى نامند و مراد طرّاحان اين مسائل آن است كه مردم اختلافات را كنار گذارند و با همكارى و تعاون و ايجاد صفوف واحد و فشرده، به هدف هاى مشترك تحقّق بخشند و راه پيشرفت و موفقيت پيش گيرند؛ زيرا كليد نصرت و پيروزى بر دشمن خارجى همين است و اگر برخى از اختلافات درونى، مجوّز هم داشته باشد در شرايط برخورد با دشمن خارجى نبايد آنها را مطرح ساخت. بلكه براى حفظ وطن كه خانه همه است از آن اختلافات بايد صرف نظر كرد.(1) 3- اختلاف نظرهاى اصولى:

اختلاف نظر در مسائل اصولى و اصرار طرفين درگير برآنها و عدم تفاهم، از عاملهاى اختلاف و تفرقه در جامعه است.

بهرحال هر اختلافى از يك نقطه آغاز مى شود و به سبب مهار نشدن، دامنه پيدا مى كند و به از هم پاشيدگى و تباهى مى انجامد.


1- نگاه كنيد به: فى ظلال نهج البلاغه، محمد جواد مغنيّة، ج 2، ص 544.

ص: 268

قرآن مجيد به مسلمانان هشدار داده كه مثل امّت هاى گذشته كه بدون جهت معقول دچار اختلاف و تشتّت شدند، نباشند و جز بر پايه بيّنه و برهان با يكديگر برخورد نكنند.

«ولا تكونوا كالذين تفرّقوا و اختلفوا من بعدما جائتهم البيّنات».(1) «و از آنان مباشيد كه پس از آنكه نشان هاى روشن و دلايل آشكار، برايشان آمد اختلاف كرده و پراكنده گشتند.»

قرآن كريم مخصوصاً اختلاف و تشتّت از روى عمد و علم و آگاهى را كه ابداً توجيه منطقى ندارد مورد نكوهش قرار داده و ارباب اديان قبل از اسلام را بدين جهت، به شدّت مورد انتقاد قرار داده است.

«و ما تفرّقوا الّا من بعد ما جائهم العلم بغياً بينهم».(2) «آنان متفرق و پراكنده نشدند مگر بعد از آنكه آگاهى پيدا كرده بودند، ليكن به سبب بغى و تجاوز دچار تفرقه شدند.»

رسول اكرم- صلى الله عليه و آله- با قاطعيّت تمام، درستى و صحّت مرام و راه خود را اعلام فرموده وبه دنيا اخطاركردكه هركس جزاز راه او رود دچار تفرقه شده و گم خواهد شد.

«و انّ هذا صراطى مستقيماً فاتّبعوه و لاتتّبعوا السبل فتفرّق بكم عن سبيله».(3) «و اين است راه من كه مستقيم و راست است. آن را پيش گيريد و راههاى ديگر را دنبال مكنيد كه شما را پراكنده كنند و از راه و مقصد اصلى باز دارند.»

على اميرالمؤمنين- عليه السلام- در مقام بيان پيدايى اختلافات و بوجود آمدن مسلك ها و بالأخره صف بندى هاى فراوان كه عمدتاً نظام هاى فاسد بشرى چنين وضعى را پيش مى آورند فرمود:


1- آل عمران: 105.
2- الشورى: 14.
3- الانعام: 153.

ص: 269

«ترد على احدهم القضيّة فى حكم من الاحكام فيحكم فيها برأيه ثم ترد تلك القضيّة بعينها على غيره فيحكُمُ فيها بخلاف قوله ثم يجتمع القضاة بذلك عند الامام الذى استقضاهم فيصوّب آرائهم جمعياً و إِلهُهُم واحد و نبيّهم واحد و كتابهم واحد ...».(1) «دعوا و قضيّه اى نزديكى از ايشان برند و او رأى خود را در آن مى گويد. سپس همان قضيه و دعوا بر ديگرى عرضه كنند و او را برخلاف قاضى نخستين نظر مى دهد آنگاه نزد امامى كه آنان را پُست قضا نشانده گرد مى آيند و او رأى همه را صواب و درست مى شمارد حالى كه خداى آنان يكى است، پيامبرشان يكى است و كتابشان هم يكى است.»

(اين اختلاف براى چيست؟) خداگفته باهم خلاف كنند و آنان فرمان خدا را برده اند؟! يا خدا آنان را از اختلاف نهى فرموده، نافرمانى او كرده اند؟ و يا آنچه خدا فرستاده دين ناقصى است كه خدا در كامل ساختن آن از ايشان يارى خواستند؟ و يا آنان شريك اويند و حق دارند بگويند و خدا بايد خشنود باشد؟ ويا دينى كه خدا فرستاده دين كاملى است پيامبر در رساندن آن كوتاهى نموده است در حالى كه خداوند فرمود:

«مافرّطنا فى الكتاب من شىٍ».(2)«و در آن بيان همه چيز هست.»

اين كلام كه همگى برهان و استدلال منطقى و مبتنى بر حصر عقلى است آنچنان محكم است كه هرگز خلل بدان راه ندارد. اين كلام، بسيارى از اختلاف نظرها وتوجيهات خنك آنها را ناموّجه مى سازد و مدلّل مى كند كه در آن موارد جز يكى نادرست است و يا احياناً همه شان ليكن


1- نهج البلاغه، خ/ 18.
2- الانعام: 38.

ص: 270

طاغوت ها براى تثبيت موقعيت خود و حفظ قدرت هاى پوشالى خويشتن و ثابت نگهداشتن وضع موجود، حق و باطل، درست و نادرست، همه را به يك چشم ديده و مى خواهند همه را راضى نگاهدارند.

گذشت و بزرگوارى:

آخرين نكته در فرهنگ وحدت يادآورى اين نكته است كه گذشت و بزرگوارى و كوتاه آمدن و چشم پوشى از حق شخصى و ترك خصومت و لجاج، عامل مهمّى در زمينه حصول اتحاد و يا نگهداشتن آن، مى تواند باشد؛ چنانكه بعكس، دامن زدن به اختلاف و اصرار بر اثبات گفته نظرى خود از سوى فرد و يا جريانى مى تواند جامعه اى را برباد دهد و با گسترش دامنه اختلاف و تفرقه كاملًا از هم بپاشد.

امير المؤمنين- عليه السلام- در برخورد با معاويه در جريان صفيّن طى نامه اى نوشت:

«و كان بدء امرنا انّا التقينا و القوم من اهل الشام و الظاهر ان ربّنا واحد و نبيّنا واحد و دعوتنا فى الاسلام واحدة و لانستزيدهم فى الايمان باللّه و التصديق برسوله و لايستزيدوننا ...».(1) «در نخستين برخورد ما با اهل شام چنين مى نمود كه پروردگار ما يكى است و پيامبر ما يكى است و دعوت ما به اسلام يكسان است. و در گراييدن به خدا و تصديق پيامبر او فرقى با هم نداشته و ابداً بر يكديگر فزونى نداريم جز اختلاف در خون عثمان كه ما از آن بركنار بوديم. گفتيم بياييد با خاموش ساختن آتش پيكار و آرام كردن مردم، امروز چاره جويى كنيم تا كار محكم شود و نيروها گرد آيد تا


1- نهج البلاغه، نامه 58.

ص: 271

بتوانيم حق را به جاى آن برگردانيم.»

گفتند نه، چاره كار را جز با پيكار نكنيم و سر، باز زدند و جنگ درگرفت و پايدار شد و آتش آن برافروخت و شعله سركشيد. و چون نبرد و پيكار در ما و آنان دندان فرو برد و چنگال خود سخت بفشرد به دعوت ما گردن نهادند وبدانچه خوانده بوديمشان پاسخ دادند ما هم به آنچه خواندند پاسخ داديم و آنچه خواستند زود پذيرفتيم تا آنكه حجّت برايشان آشكار گرديد و رشته معذرتشان بريد.

در مورد ديگر تا اين كه خلافت را حق صريح خود مى داند امّا براى حفظ اتحاد و وحدت مسلمين و جلوگيرى از هرگونه تفرقه ميان ملّت اسلام، از آن صرف نظر كرد و فرمود:

«فلمّا مضى- عليه السلام- تنازع المسلمون الامر من بعده فواللّه ماكان يُلقى فى رُوعي و لايَفْطُرُ ببالى انّ العرب تُزعِجُ هذاالامر من بعده- صلى الله عليه وآله وسلّم- عن اهل بيته ولا انّهم مُنَحُّوه عنّى من بعده فما راعنى الّا انثيال الناس على فلان يبايعونه فامسكت يدى حتى رأيت راجعة الناس قدرجعت عن الاسلام يدعون الى محق دين محمد- صلى الله عليه و آله وسلّم- فخشيت ان لم انصرالاسلام و اهله أَن أَرى فيه ثلماً او هدما تكون المصيبة به علىَّ اعظم من فوت ولايتكم ...».(1) «... چون پيامبر صلى الله عليه و آله- به سوى خدا رفت مسلمانان پس از وى در امر خلافت و حكومت نزاع و اختلاف كردند به خدا، در دلم نمى گذشت و به خاطرم نمى رسيد كه عرب خلافت را پس از پيامبر- ص- از خاندان او برآورد يا مرا پس از وى از عهده دارشدن باز دارد و


1- همان، نامه 62.

ص: 272

چيزى مرا نگران نكرد جز شتافتن مردم بر فلان كه با وى بيعت كنند. من دست نگاه داشتم تا كه ديدم گروهى در دين خود نماندند و از اسلام روى برگرداندند و مردم را به نابود ساختن دين و آيين محمد- ص- خواندند پس ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را يارى نكنم رخنه و يا ويرانئى در آن ببينم كه مصيبت آن بر من سخت تر از محروم ماندن از خلافت و ولايت برشماست ...

و در بيان ديگر در همين راستا كه پرده از روى رازى بزرگ برداشت فرمود:

«لم يكن بيعتكم ايّاى فلتة و ليس امرى و امركم واحداً انى اريدكم لِلَّه و انتم تريدوننى لأنفسكم».(1) «بيعت شما با من بى انديشه و تدبير و بطور اتفاقى نبود و كار من و شما يكسان نيست من شما را براى خدا مى خواهم و شما مرا براى خود (وبه قصد سودجويى مادى.)»

آيا على- عليه السلام- در اين كلام به يكى از مهمترين مسائل اجتماعى نپرداخته و آيا پرده از يك رازى كه جنبه روانشناسى اجتماعى دارد كنار نزده است. بيشك يكى از بزرگترين عوامل تفرقه و نفاق و از اساسى ترين انگيزه هاى اختلاف و تشتّت، همين خودخواهى ها و سودپرستى ها و منيّت هاست كه در عالم بشريت مصائب آفريده و على- ع- در اين سخن، دردمندانه آن را انشاء فرموده است.


1- همان، نامه 66.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109